۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

بیانیه مشترک فعالین حقوق بشر و فعالین دانشجویی آذربایجان


اخبار روز: 

بیانیه مشترک فعالین حقوق بشر و فعالین دانشجویی آذربایجان در پی حضور عامل اصلی جنایت های تیر ماه ۷٨ دانشگاه تهران در تبریز

ملت همیشه بیدار ایران
آذربایجان جایی برای قاتلین فرزندان و جوانان پاک این آب و خاک ندارد. حضور حسین الله کرم سرکرده بنام مزدوران و سرکوبگران حاکمیت در شهر تبریز موجی از خشم و نفرت را در محافل دانشگاهی و فرهنگی به راه انداخته است.افرادی همانند حسین الله کرم و حسین طائب تنها بخش کوچکی از تندروترین و لجام گسیخته ترین نیروهای حاکمیت, بازوی سرکوبگر استبداد حاکم با نام و ماهیتی آشنا برای همه مردم ایران هستند که بعنوان نیرویی های شبه نظامی با دایره ی اختیاراتی همواره فراتر از قانون و حتی شریعت مسبب طیف گسترده ای از جنایت های سال های اخیر به ویژه جنایتهای تیر ماه ۷٨ و همچنین یکسال اخیر می باشند.

ملت شریف ایران و به ویژه مردم آزادی خواه آذربایجان:
آیا این است عدالتی که اصول دینمان است و پایه ی حکومتمان؟ زندان اوین و رجایی شهر و بازداشتگاه کهریزک و صدها و صدها شکنجه گاه دیگر در سراسر کشور محنتکده و رنج خانه ی عزیزانمان گشته آنهم برای عقوبت گناهی نکرده و تنها به جرم بیداری در حالیکه مقبولترین و شایسته ترین افراد برای حاکمیت آنانی هستند که دستانشان به خون جوانان و فرزندان ایران آغشته گشته است.
آیا این است همان آرمانشهر و مدینه ی فاضله ای که برای بر قرارییش ٣۰ سال پیش قیام کردیم و به پا خواستیم و هم قسم شدیم؟
آیا این است تبلور و تجلی اسلام ناب محمدی که برای تحقق آن آمال ها و آرزوها در سینه می پروراندیم؟
آیا این است نتیجه ی عهد و پیمانی که با شهیدان راه آزادی , با پاکترین جوانان این آب و خاک بسته بودیم؟
ما را چه خواهد شد اگر چشم بر همه ی این ظلم ها و جنایت ها ببندیم و سکوت اختیار کنیم؟
چگونه می توانیم پاسخگوی پیشگاه آیندگان و فرزندانمان باشیم؟
آنهم در سرزمینی که همواره درفش کاویانی بر سر نیزه داشتند و در مقابل ضحاکان دوران استاده اند.
عدم توجه و اهتمام نظام حاکم ایران به ابتدایی ترین و اولیه ترین اصول حقوق مدنی و شهروندی یعنی ق انتخاب و اختیار در مسائل اعتقادی و سیاسی و نیز حق آزادی بیان موجبات ایجاد و ظهور فضای تحجرانه و خطرناک حاکم بر حاکمیت کنونی کشور را فراهم آورده است.تلاش های جهت دار و گسترده به نظور یکسان سازی و همسو سازی دیدگاه ها و افکار ملت با خواسته های حاکمیت و نیز مخالفت شدید در برابر هر گونه تکثر و نو اندیشی با استفاده از اعمال فشار و ایجاد محدودیت و توسل به زور و تشدید فضای امنیتی راهکاری است که حاکمیت با محوریت اجرائی شخص رئیس جمهور جناب آقای احمدی نژاد و همچنین زیر مجموعه های همانند گروههای تندرو به رهبریت امثال الله کرم و طائب برای تداوم فضای مذکور اندیشید است.
در پایان ضمن هشدار پیرامون تداوم خفگان و فضای کنونی حاکم بر کشور و نیز جنایت ها و تندروی های حاکمیت, آحاد ملت آزاده ی ایران عزیز را به بیداری و تفکر و تامل عمیق تر در باب جریان های قانون شکن و مطلق گرای موجود در جامعه و بدنه حاکمیت فرا می خوانیم.

جمعی از فعالین حقوق بشر و فعالین دانشجویی آذربایجان

قطع طولانی مدت ملاقاتهای آقای بروجردی


اخبار روز: 

گزارش ارسالی از هواداران آقای بروجردی: از ۲٣ اسفند ۱٣٨٨ تا کنون ۴ ماه تمام است که آقای بروجردی، از حق ملاقات حضوری محروم می باشد و از آنجا که ایشان بر اثر شکنجه ها و عدم درمان، بخش عظیمی از بینائی خود را از دست داده، لذا ملاقات کابینی را نیز نمی پذیرد.
بدیهی است هفته ای نیم ساعت ملاقات حضوری با خانواده برای یک زندانی که ۴ سال پیاپی بدون حتی یک روز مرخصی، تحت انواع شکنجه های روحی و جسمی قرار داشته، بسیار لازم و ضروریست، ولی مستبدین حاکم بر ایران برای آزار بیشتر مخالفین خود، آنها را از این حداقل حقوق اولیه نیز محروم می کنند.
مسئولین تا کنون توضیح رسمی درباره قطع ملاقاتهای این دگراندیش زندانی نداده اند.
ولی بنابر گزارشات موثق از دادگاه ویژه روحانیت، بعد از انتشار گسترده رساله آقای بروجردی در رد ولایت فقیه و بیانیه های اعتراضی در محکوم کردن جنایات سردمداران نظام و افشای نقض حقوق بشر در زندانهای ایران، محدودیتها بر وی افزایش یافت و حتی به منظور قطع کامل ارتباط با بیرون از زندان، موضوع تبعید ایشان به مکانی متروکه و دورافتاده مطرح گردید.

هواداران آقای بروجردی
تیرماه ۱٣٨۹

در شهر رشت ارامگاه جان باختگان دهه ی شصت را تخریب می کنند

اخبار روز:

آرامگاه جان باختگان راه آزادی در شهر رشت و به خصوص قربانیان سرکوب های سیاسی در دهه ی شصت در حال نابودی است.
به گزارش فعالین حقوق بشر و دموکراسی در ایران، ماموران حکومت برای از بین بردن آثار و اسناد جرم این رژیم، آرامگاه زندانیان سیاسی دهه‍ی ۶۰ و بخصوص قتل عام ۶۷ در گورستان تازه آباد رشت را تخریب، قطعه بندی و به فروش می رسانند.
بنابر این گزارش در چند هفته‍ی اخیر تعدادی از آرامگاه های قربانیان سرکوب های دهه ی ۶۰ و بخصوص زندانیان سیاسی قتل عام شده در سال ۶۷ در گورستان تازه آباد رشت برای از نو قطعه بندی شده و به فروش رسیده است. همچنین آرامگاه برخی از جان باختگان راه ازادی را به صورت دو طبقه در آورده اند و آرامگاه پایینی که مربوط به شهدای راه آزادی است را بطور کامل از دید مخفی کرده اند.
عملیات تخریب، قطعه بندی جدید و فروش آرامگاه شهدای راه آزادی توسط مامورین وزارت اطلاعات صورت می گیرد. وزارت اطلاعات بستگان قربانیان را تهدید کرده است که در مقابل تخریب و فروش آرامگاه عزیزانشان سکوت پیشه کنند.
خانواده های زندانیان سیاسی قتل عام شده اما به این اقدام معترض هستند و خواهان توقف دستبرد به آرامگاه عزیزان خود شده اند.

پاسخ به تمام ابهامات و اظهارات پیرامون پرونده سکینه محمدی/ محمد مصطفایی

قصد نداشتم مطلبی پیرامون سکینه محمدی بنویسم و یا اظهارنظری در دفاع از وی در خارج از پرونده نمایم. خواستم به آنچه در خبرها آمده بود اکتفا کنم. اما وقتی تلفن همراهم به صدا درآمد و صدای نالان و اندهگین سعیده تنها دختر سکینه محمدی را شنیدم که می گفت امروز در برخی از روزنامه ها نوشته شده است که قرار است مادرم را اعدام کنند طاقت نیاوردم و بدتر از آن پیام کوتاه این دختر 18 ساله که نوشته بود: « آقای مصطفایی از شما خواهش می کنم به مادرم کمک کنید اگه برای مادرم اتفاقی بیافتد من خودم را می کشم پس نگذارید این طور شود.» مصمم شده، ناچار گشتم تا به تمام ابهامات کسانی که از دور و نزدیک اخبار منتشر شده در مورد سکینه محمدی را شنیده اند را مرتفع کنم تا شاید اندکی از بار مسئولیتم کاسته شود و لااقل در مقابل پیشگاه احدیت آسوده خاطر باشم و از تمام کسانی که دستی بر قدرت دارند عاجزانه می خواهم که نگذارند کوچکترین خدشه ای بر حیات این زن زجر کشیده وارد آید که اگر چنین شود در مقابل خداوند خود و فرزندان سکینه محمدی مسئول خواهیم بود.

لازمه تکیه بر مقام قضاوت این است که به دنبال انتقام و اعمال سلیقه شخصی نباشیم. اگر خبری چه از رسانه های غربی و چه از رسانه های شرقی منتشر می شود آزرده و جری نشویم و بی آنکه تحت تاثیر قرار گیریم، عدالت را پیشه خود سازیم و نگوییم که چون فلان رسانه این موضوع را پوشش خبری داده و یا فلان شخص مصاحبه کرده است محکوم باید اعدام شود. جان انسانها چنان با ارزش است که نمی توان و نباید چنین تفکری را در ذهنمان خطور دهیم چه رسد به اینکه برای به اصطلاح بستن دهان رسانه ها شخصی را به ناحق اعدام و یا مجازات سنگین نماییم. امروزه شاید در دنیا هزاران نفر بر اثر بلایای طبیعی کشته شوند و نتوان جلوی تقدیر را گرفت و حرجی هم نیست و اعتراضی نمی توان به مشیت الهی نمود اما می توان محکوم به مرگی که مستحق مرگ نیست از مرگ نجات داد و اگر بر این باشیم که انسانی – حتی یک انسان – را به دلایل سیاسی از گردونه زندگی خارج کنیم ظلمی عظیم کرده و می دانیم که این ظلم قابل تامل و تحمل نخواهد بود.
روز بیستم تیر ماه آقای مالک اژدرشریفی در مصاحبه با خبرگزاری ایرنا چنان سکینه محمدی زنی که هم اکنون در گوشه ای از زندان تبریز در حبس به سر می برد را مورد هجمه قرار دادند و بر رسانه ها خرده گرفتند که هر خواننده ای را به این سمت و سو می برد که سکینه محمدی می بایست هر چه زودتر اعدام شود چون او جنایت کار است و عملی قبح مرتکب شده است.
در خصوص اظهارات ایشان موارد زیر لازم به ذکر است:
1- سکینه محمدی زنی تبریزی و از اقشار مستضعف بوده و زندگی مشقت برای را سپری کرده است در سال 1385 مورد اغفال شخصی به نام عیسی قرار گرفت و به دلایلی که نمی توان مطرح نمود تحت فشار، با وی همکاری نموده و به اتفاق مرتکب قتل همسرش شدند. این واقعه باعث گردید پرونده ای کیفری تشکیل و متهمین به قتل محاکمه شوند. در رسیدگی به پرونده، اولیاءدم مقتول اعلام گذشت کردند به عبارت دیگر خانواده مقتول از حق خود نسبت به قصاص در مورد عیسی و اعدام ایشان گذشته و نسبت به مادرشان نیز اعلام رضایت نمودند. در این پرونده سکینه محمدی از لحاظ جنبه عمومی جرم به ده سال حبس تعزیری محکوم شد و به این نحو موضوع قتل منتفی گشت. بنابراین برخلاف فرمایش ریاست دادگستری آذربایجان شرقی که اعلام نموده اند خانم سکینه محمدی به دلیل قتل و جنایت به اعدام محکوم شده است، مجازات اعدامی در پرونده ایشان وجود ندارد.
2- هر چند جنایتی که در خصوص همسر خانم محمدی به وقوع پیوست قابل توجیه نیست اما کسی که ذی نفع در جنایت بوده است یعنی اولیاءدم متوفی از حق خود نسبت به قاتل گذشت نموده و تنها مجازاتی که در حال حاضر گریبان خانم محمدی را به ناحق گرفته است در کنار ده سال حبس سنگسار می باشد جانی و بی رحمی که قاتل اصلی همسر محمدی بوده است با عفو و گذشت اولیاءدم از مرگ نجات می یابد و اگر کیفر تعزیری خود را بگذراند از زندان آزاد می گردد. اما سکینه محمدی که مورد اغفال مردان نامرد قرار گرفته است می بایست نه تنها در زندان بماند بلکه روز و شب کابوس مرگ ببیند و حال که اظهارنظرهای تهدیدآمیز علیه وی می شود این استرس و دغدغه به خانواده اش نیز سرایت کند.
3- در روز دوم اردیبهشت سال 1385 طی دادنامه شماره 114 دادگاه جزایی اسکو خانم سکینه محمدی به 99 ضربه شلاق محکوم گشته و شلاق هم زده می شود. در دادنامه صادره آمده است: در خصوص اتهام آقایان سیدناصر و سید علی و خانم سکینه محمدی دایر بر داشتن رابطه نامشروع با همدگیر دادگاه با عنایت به اوراق پرونده .... بزه انتسابی را محرز دانسته و متهم ردیف اول به چهل ضربه شلاق و متهم ردیف دوم به بیست ضربه شلاق و متهم ردیف سوم به نود و نه ضربه شلاق محکوم می گردد. در تاریخ 19/6/1385 با تفکیک پرونده قتل، پرونده دیگری در خصوص اتهام زنای محصنه علیه موکل تشکیل می گردد. در دادنامه صادره اکثریت قضات ( سه نفر از پنج قاضی) به استناد علم قاضی حکم به رجم خانم محمدی صادر می نمایند. اما دو نفر از قضات چنین نظر می دهند: «صرفنظر از اینکه خانم سکینه محمدی در دادگاه جزایی اسکو و به موجب دادنامه شماره 114 به تاریخ 27/2/1385 به اتهام داشتن رابطه نامشروع به تحمل نود و نه ضربه شلاق محکوم گردیده است که حسب ادعای نامبرده اجرای حکم شده است و این پرونده به خاطر تمکین زنای محصنه سکینه محمدی با متهمین در این دادگاه مطرح گردیده است و تا حکم صادره نقض نشود نمی توان مجددا متهمه را تحت تعقیب قرار داد و به عبارت دیگر یک نفر به خاطر یک جرم یک بار تعقیب و در صورت اثبات و احراز مجازات می شود نه بیشتر. لذا تعقیب متهم در این پرونده توجیه قانونی ندارد به لحاظ اینکه هیچ دلیل اثباتی شرعی و قانونی علیه خانم سکینه محمدی در پرونده ملاحظه نمی شود لذا عقیده به برائت نامبرده از اتهام انتسابی دارد. این اظهارنظر قضایی نشان می دهد که در نهایت در انجام عمل زنا و اعمال مجازات سنگسار از لحاظ شرعی شبهه و ایراد وارد است. شبهه و ایرادی که می تواند موجبات رسیدگی مجدد در پرونده ایشان باشد.
4- در دادنامه ای که خانم محمدی آشتیانی به سنگسار محکوم شده است هیچ فرد دیگری محکوم به ارتباط نامشروع و زنا نشده است به عبارت دیگر معلوم و مشخص نیست که سکینه محمدی با چه کسی زنا کرده است که این مجازات سنگین به وی منتسب شده است تنها در دادنامه صادره اشاره شده است که وی با مردان اجنبی رابطه داشته است اما هیچ مرد اجنبی محکوم به زنا نشده تا بگوییم ارتباط دو جانبه زنا برقرار بوده است. این نقص دادنامه هر فردی متعارفی را به این سمت و سو خواهد برد که غرضی در صدور حکم سنگسار برای سکینه محمدی وجود داشته است. این غرض می تواند تعصبات حاکم بر منطقه تبریز باشد و نیز می تواند سلیقه ای عمل کردن قضات در این پرونده خاص که امروز اگر کشتی به جستجوگر گوگل اندازیم خواهیم دید که سی میلیون لینک و سایت به موضوع سکینه محمدی پرداخته است.
5- رئیس محترم دادگستری در فرمایشات خود با اشاره به فضا سازی رسانه های غربی و مدعیان دروغین حقوق بشر علیه کشورمان گفت: خود آنها بزرگترین ناقض حقوق بشر و جنایت علیه بشریت هستند و به جنایت های ملت های مظلوم از جمله عراق و افغانستان اشاره نمودند. باید گفت جنایت علیه بشریت توسط هر فرد و نهادی به انجام رسد نکوهیده و ناپسند است درست است که صدام علیه مردمان کشورمان جنایت نمودند و بر مردمان خود نیز ظلم فراوانی داشتند. طالبان نیز کم به افغان ها ظلم نکرد و آمریکا نیز کم جنایت علیه مردمان عراق و افغان ننمود و رژیم صهیونستی همچنان کودکان و زنان مظلوم غزه را به باد ظلم و جنایت قرار داده است که همه جنایت های به عمل آمده نکوهیده و ناپسند است و بارها محکوم شده است. ولی چرا باید خودمان را با آنان مقایسه کنیم موضوع جنایت های انجام شده توسط دولت مردان کشورهای دیگر چه ارتباطی به موضوع پرونده سکینه محمدی دارد. آیا می خواهیم اگر سکینه محمدی به هر حال سگنسار یا اعدام شد عمل خود را توجیه کنیم ؟ مطمئنا موضوعات بیان شده توسط ریاست دادگستری تبریز که در سایتها و روزنامه ها منتشر شد نمی تواند توجیه کننده این باشد که خدای ناکرده بخواهیم عملی بر خلاف اخلاق و قانون انجام دهیم. قبول دارم که دولتهای بزرگ و قدرت مند، خود در نقض حقوق بشر سردمدار هستند و عمل آنان محکوم است. به نظر اینجانب تمام تحریم هایی که توسط آمریکا و دیگر کشورهای قدرتمند علیه کشورمان در خصوص دستیابی ایران به انرژی هسته ای می شود خود نقض حقوق بدیهی و طبیعی و به طور کلی نقض حقوق بشر است. اما اگر کشوری حقوق شهروندان خود را نقض می کند ما که کشوری اسلامی هستیم باید چنین کنیم؟ و به خوبی می دانیم که اسلام دین خشونت و زور و تزویر نیست اسلام دین انسانیت، صلح، رافت و دوستی و گذشت و مهربانی است و این کلمات بارها بر زبان فقها و متشرعین و دولت مردان جاری شده است. پس نباید اگر انسانی در دوران زندگی خود قربانی خانواده و جامعه می شود به شدیدترین وجهی او را مورد مجازات قرار دهیم. سکینه محمدی نیز مستحق مرگ به هیچ عنوان نیست او قربانی جامعه شده است او قربانی مردانی شده است که از خدا بی خبر بوده و نه از اخلاق بویی برده اند و نه انسانیت و وجدان برخوردار بوده اند.
در آخر از ریاست محترم قوه قضاییه این استدعا را دارم که اگر رسیدگی مجدد به این پرونده سر تا پا ناقص را تجویز نمی نمایند لااقل مجازات سنگسار سکینه محمدی را به شلاق تبدیل نمایند. مطمئنا موکلم حتی اگر از سنگسار رهایی یابند برای گذراندن محکومیت ده ساله حبس خود می بایست در بازداشت باشند. و این مجازات مجازات کمی برای یک زن دردکشیده در زندگی که دارای دو فرزند محتاج به مادر هستند نیست. زنی که چندین سال است که کابوس مرگ و مجازات با سنگسار را می بیند. مطمئن هستم تحقق این خواسته بر جایگاه کشورمان خواهد افزود و مهم تر اینکه با گذشت و عفو اجازه نخواهیم داد که دیگران از اعمال خشونت سوءاستفاده نمایند.

محمد مصطفایی وکیل سکینه محمدی

درخواست جمعی از چهره های علمی کشور برای آزادی یکی از نخبگان

  کلمه

جمعی از دانش‌آموختگان دبیرستان علامه حلی تهران با راه اندازی وبلاگی از بازداشت حامد صابر یکی از نخبگان کشور خبر دادند که از ۳۱ خرداد تا کنون در زندان نگهداری شده است.

به گزارش کلمه، آنها در بیانیه ای که به امضای جمعی از دانش‌آموختگان دبیرستان استعدادهای درخشان و تعدادی از اساتید و دانشجویان دانشگاه‌های معتبر جهان رسیده است از حامد صابر که مهندس کامپیوتر از دانشگاه صنعتی شریف است به عنوان نخبه ای با پیشینه روشن و انسانی متدین یاد کردند و از دستگاه قضایی کشور خواستار آزادی وی همچنین حق برخورداری از دادرسی عادلانه شدند.
متن بیانیه جمعی از نخبگان کشور در این باره به شرح زیر است:
حامد صابر دوست و هم‌شاگردی سابق‌مان از ۳۱ خرداد ماه در بازداشت به سر می‌برد و برخلاف وعده دادستان محترم تهران به خانواده ایشان برای آزادی، همچنان وضعیت نامعلومی دارد. ایشان دانش‌آموخته مدارس استعدادهای درخشان و مهندسی کامپیوتر دانشگاه صنعتی شریف و از استعدادهای خوش‌فکر و سرمایه‌های ملی ایران است. حامد در خانواده ای فرهیخته و مکتبی پرورش یافته و خود او نیز عمیقا معتقد و مقید به مبانی و شعائر اسلام است. دوستان او حضور مستمر او را در مسابقات قرآن و هیئت های مذهبی دبیرستان به یاد دارند. ایشان دانش‌آموخته مدارس استعدادهای درخشان و مهندسی کامپیوتر دانشگاه صنعتی شریف و از استعدادهای خوش‌فکر و سرمایه‌های ملی ایران است.
حامد هیچگونه وابستگی حزبی یا سازمانی نداشته و ندارد. در حالیکه برای وی امکان مهاجرت به خارج از کشور فراهم بود، ترجیح داد در سرزمین خود بماند و به اعتلای استقلال ایران و پیشرفت اقتصادی کشور از طریق فعالیتهای علمی، تحقیقاتی و کارآفرینانه کمک کند.
ما جمعی از دانش‌آموختگان دبیرستان علامه حلی تهران (استعدادهای درخشان) ضمن احساس خطر از چنین برخوردهایی با نخبگان، خواستار آزادی و برخورداری ایشان از دادرسی عادلانه، در درجه اول به عنوان یک شهروند ایرانی و سپس دوست و همراه قدیمی‌مان هستیم.
همچنان نیز از بزرگان کشور خواستاریم تا با احترام به عقاید یکدیگر شرایطی ایجاد کنند که در آن همه مردم و بخصوص متخصصین آن بتوانند آزادانه در رشد و شکوفایی کشور موثر باشند.
امضا کنندگان (فارغ التحصیلان دبیرستان علامه حلی):
۱٫ مهدی ابراهیمی، کارشناس‌ارشد هوافضا، دانشگاه علم و صنعت ایران
۲٫ یاشار احمدیان‌تهرانی، دارنده مدال طلای المپیاد جهانی فیزیک،محقق پسا دکتری و دکتری فیزیک، دانشگاه کلمبیا، آمریکا
۳٫ سعید اخلاق‌پور، دانشجوی دکترا، دانشگاه مک‌گیل، کانادا
۴٫ حمیدرضا ارجمندی، دانشجوی پزشکی، دانشگاه کالیفرنیای جنوبی، آمریکا
۵٫ عبدالرضا اصولی، دانشجوی دکتری مهندسی عمران، دانشگاه ایلینوی، آمریکا
۶٫ امید امام‌جمعه، مهندسی کامپیوتر، نرم‌افزار، دانشگاه امیرکبیر
۷٫ زاوش امیرخسروی، دانشجوی دکترای ریاضی، دانشگاه تورنتو، کانادا
۸٫ مجید ایوزیان، دانشجوی دکترای مهندسی صنایع، دانشگاه علم و صنعت ایران
۹٫ سهیل بهاریان، دانشجوی دکترای فیزیک، دانشگاه ایلینوی، آمریکا
۱۰٫ حامد بهرامی، کارشناس ارشد نرم افزار دانشگاه شهید بهشتی
۱۱٫ سعید بیتی، کارشناسی‌ارشد مهندسی برق، دانشگاه تربیت مدرس
۱۲٫ بهزاد بیگلربگیان، دانشجوی دکترا، دانشگاه واترلو، کانادا
۱۳٫ رضا پدرامی، دانشجوی دکترای مهندسی مکانیک، دانشگاه کونکوردیا، کانادا
۱۴٫ سیدمحمد پیرایی، مهندسی برق، دانشگاه امیرکبیر
۱۵٫ علی پیر حسین لو
۱۶٫ خشایار تشت‌زر، کارشناس‌ارشد آمار بیمه، دانشگاه علامه طباطبایی
۱۷٫ شروین تقوی‌نژاد، دانشجوی دکترای مهندسی مکانیک هوافضا، دانشگاه کالیفرنیا، ارواین، آمریکا
۱۸٫ امید تقی نژادی
۱۹٫ بهمن توسلی، کارشناس‌ارشد مهندسی الکترونیک، دانشگاه تهران
۲۰٫ علی جعفریه، مهندسی مکانیک، دانشگاه امیرکبیر، MBA، دانشگاه صنعتی شریف
۲۱٫ علی‌ جنتی، دکترای پزشکی‌، دانشگاه تهران، دانشجوی دکترای روانشناسی‌ شناختی‌، دانشگاه سایمون فریزر، کانادا
۲۲٫ محمد حافظی، مدال نقره المپیاد جهانی فیزیک، دکترای فیزیک، محقق دانشگاه هاروارد، آمریکا
۲۳٫ نیما حجازی، دانشجوی دکترای مهندسی برق، دانشگاه وسترن آنتاریو، کانادا
۲۴٫ پژمان حسن‌پوراصل، محقق پسا دکترا، دانشگاه واترلو، کانادا
۲۵٫ احسان حقانی، دکترای مهندسی برق، موسسه فناوری نیوجرسی، آمریکا
۲۶٫ میر علی خطیبی، دانشجوی دکتری روانشناسی، دانشگاه کاتولیک لوون، بلژیک
۲۷٫ محمد مهدی حمیدی فرد، دانشجوی پزشکی، دانشگاه آزاد، تهران
۲۸٫ بهمن دارالشفایی
۲۹٫ غلامحسین دبیری، کارشناس حقوق بین الملل، سوربن، پاریس، کارشناس‌ارشد حقوق تجارت بین‌الملل، سیتی یونیورسیتی، لندن
۳۰٫ حسام درودی، مهندسی کامپیوتر، نرم‌افزار
۳۱٫ نوید راستی
۳۲٫ ایمان رحمتی‌زاده، مهندس نرم‌افزار، دانشگاه صنعتی شریف
۳۳٫ وحید رئیسی‌دهکردی، دانشجوی دکترای مهندسی برق، دانشگاه مک‌گیل، کانادا
۳۴٫ اردشیر روحانی، کارشناس مهندسی مکانیک، دانشگاه صنعتی امیرکبیر
۳۵٫ احسان روحی گوهر، کارشناسی ارشد مدیریت سیستم های فناوری اطلاعات، دانشگاه کویینزلند، استرالیا
۳۶٫ امیر ستاری، کارشناس‌ارشد فناوری پایایی، انستیتوی سلطنتی تکنولوژی، سوئد، محقق دینامیک سیالات، Institution for Technique and Built Environment، سوئد
۳۷٫ محمد سلیمانی، دانشجوی دکترای کامپیوتر، دانشگاه ژنو، سویس
۳۸٫ محمد شاه محمدی، دانشجوی دکتری مهندسی برق و کامپیوتر، دانشگاه ایالتی اهایو، کلمبوس، اهایو، آمریکا
۳۹٫ امیرحسین شایان نیا
۴۰٫ مهران شقاقی، دانشجوی دکترای بیوفیزیک، دانشگاه سایمون فریزر، کانادا
۴۱٫ امیرپویان شیوا، دانشجوی دکترای انسان‌شناسی، دانشگاه مینه‌سوتا، آمریکا
۴۲٫ مجتبی صمیمی، کارشناس‌ارشد معماری، دانشگاه شهید بهشتی
۴۳٫ فرهاد عباسی، کارشناس علوم تربیتی گرایش تکنولوژی آموزشی، دانشگاه علامه طباطبایی
۴۴٫ محسن عمرانی، دانشجوی دکترای عصب‌شناسی، دانشگاه کویینز، کانادا
۴۵٫ بابک فخرجهانی، مهندسی برق، الکترونیک
۴۶٫ فرهاد فخرجهانی، دکترای پزشکی، دانشگاه علوم پزشکی تهران
۴۷٫ بهنام فرجی، دکترای مهندسی مخابرات، دانشگاه بریتیش کلمبیا، کانادا
۴۸٫ علیرضا فرقانی، دانشجوی دکترای مهندسی عمران و مدرس دانشگاه بریتیش کلمبیا، کانادا
۴۹٫ امیرمسعود فرهمند، دانشجوی دکترای کامپیوتر، دانشگاه آلبرتا، کانادا
۵۰٫ مازیار قاضی‌زاده، کارشناس‌ارشد معماری، عضو انجمن مهندسان راه و ساختمان ایران
۵۱٫ نیما قهری‌صارمی، کارشناس‌ارشد مدیریت اجرایی، دانشگاه علامه طباطبایی
۵۲٫ علیرضا کاظمی، کارشناس‌ارشد مهندسی هوافضا، دانشگاه صنعتی شریف، عضو بنیاد نخبگان و برگزیده جشنواره خوارزمی
۵۳٫ امید کاویانی‌پور، مهندس شیمی از دانشگاه صنعتی شریف، مدال برنز المپیاد شیمی کشوری
۵۴٫ آیدین کروئی، دانشجوی دکترای کامپیوتر، دانشگاه بریتیش کلمبیا، کانادا
۵۵٫ سیدصادق متقیان، مدال برنز المپیاد ریاضی کشوری، دانشجوی دکترای الکترونیک، دانشگاه SDSU، آمریکا
۵۶٫ سعید محسن، دانشجوی کارشناسی ارشد مدیریت بازرگانی. دانشگاه تورونتو، کانادا
۵۷٫ عباس محصل‌افشار، دکترای مهندسی ترافیک، دانشگاه مریلند، آمریکا
۵۸٫ شاهد محمدی، مهندسی برق دانشگاه تهران
۵۹٫ محمدرضا محمودی‌پور، کارشناس‌ارشد مهندسی عمران
۶۰٫ حجر مرشدی، کارشناس مهندسی برق و کارشناس ارشد MBA دانشگاه صنعتی شریف
۶۱٫ هومن مسگری، مهندسی کامپیوتر، نرم‌افزار، دانشگاه تهران، مدال نقره المپیاد کامپیوتر کشوری
۶۲٫ امین مسننی (آریانا)، دانشجوی مدیریت نرم‌افزار، دانشگاه کارنِگی ملون، کالیفرنیا آمریکا، مهندس نرم‌افزار مایکروسافت در واشنگتن آمریکا، فارغ التحصیل نرم‌افزار دانشگاه واترلو، کانادا
۶۳٫ احسان مظفری‌پور، مدال جهانی مسابقات روبوکاپ آمریکا،‌ کارشناس‌ارشد مهندسی مکانیک، دانشگاه صنعتی شریف
۶۴٫ بابک مقیمی ،مدال برنز المپیاد شیمی کشوری ، دکترای پزشکی ،پسا دکترا دانشگاه فلوریدا
۶۵٫ احسان نجف‌زاده، کارشناس‌ارشد مکاترونیک، دانشگاه منچستر، انگلستان
۶۶٫ مهدی نجفی، مدال نقره الپیاد جهانی شیمی، دکترای پزشکی، دانشگاه تهران
۶۷٫ آیدین نظاری، کارشناس‌ارشد مهندس شیمی، دانشگاه تهران


خانه موسیقی: امنیت شغلی هنرمندان در خطر است

هیأت مدیره خانه موسیقی در پی اتفاقات اخیر از جمله جلوگیری از برگزاری کنسرت و مخالفت با اجرای برنامه موسیقی در برخی شهرها و به خطر افتادن امنیت شغلی هنرمندان عرصه موسیقی بیانیه‌ای صادر کرد.
متن این بیانیه به این شرح است: خانه موسیقی به عنوان تنها نهاد مدنی جامعه موسیقی‌دانان کشور اعلام می دارد از روند فعلی فعالیت‌های فرهنگی در حوزه موسیقی ملی ایران ناراضی و نگران است.
از آنجا که انقلاب شکوهمند مردم ایران عمدتا خاستگاهی اعتقادی داشته و برای اصالت دادن به ریشه‌ها و غنا بخشیدن به فرهنگ و هنر ملی نضج گرفته و با توجه به مفاد صریح میثاق ملت ایران در قانون اساسی که در بسط و گسترش آزادی و آزادگی در مسیر تکامل و تعالی فعالیت‌های فرهنگی تاکید دارد متاسفانه ما در شرایط فعلی شاهد برخی مدیریت‌های سلیقه‌ای و بخشی‌نگری‌های زیان‌بار هستیم که علنا مغایر با اصول قانون اساسی است.
بر اساس مر قانون و ضوابط و مقررات جاری کشور تمامی برنامه‌ها و فعالیت‌های اجرایی که مجوز رسمی از مراجع قانونی دریافت می‌کنند لازم الاجرا بوده و همه دستگاه‌های انتظامی و اجرایی کشور موظف به حمایت و همکاری با اینگونه برنامه‌ها هستند، در صورتی که متاسفانه ما به عینه می‌بینیم بعضا تلاش هنرمندان و موسیقی‌دانان در زمینه تولید و اجرای برنامه‌های فرهنگی و هنری و سرمایه‌گذاری‌‌های مادی و معنوی صورت گرفته آنها علی‌رغم دریافت مجوز با اقدام عده‌ای قانون‌شکن به باد می‌رود و مایه یاس و افسردگی گروهی از هموطنان هنرمند می‌شود.
از سوی دیگر مخالفت شخصی مدیران ارشاد در برخی مراکز استان‌ها برای اجرای برنامه‌های موسیقایی که قبلا درمکان دیگری اجرا شده هیچ توجیه منطقی و قانونی ندارد و تنها از برخورد سلیقه‌ای این مدیران حکایت دارد که مستوجب واکنش مقتضی و اصلاحی مسئولان است.
پرواضح است برنامه های موسیقایی که از وزارت ارشاد و یا هر مرجع قانونی مجوز دریافت می‌کنند برای اجرا در تمامی استان‌هایی که بر اساس عرف، شرع و قانون منعی برای اجرای این‌گونه برنامه ها وجود ندارد می‌توانند به مرحله اجرا برسند و طبیعتا هیچ مدیری نمی‌تواند با برخورد سلیقه‌ای مانع این‌گونه فعالیت‌ها بشود.
خانه موسیقی بنا بر وظیفه و رسالت صنفی خویش که حمایت از هنرمندان فعال عرصه موسیقی است ضمن محکوم کردن برخوردهای سلیقه‌ای مدیران و اقدامات سخیف گروه‌های خودسر، اعتراض خود را به این روند اعلام و از مراجع ذی‌صلاح و به‌ویژه از مقامات مسئول در وزارت‌خانه‌های ارشاد و کشور، قویا انتظار دارد با انجام وظایف خود در جهت اصلاح این روند مخرب اقدام و در مسیر حاکمیت قانون و بازگرداندن امنیت شغلی هنرمندان شریف و زحمتکش کشور مجدانه عمل کنند.

عادله ضیائی، همسر آریا آرام نژاد ممنوع الخروج شد

خبرگزاری هرانا - عادله ضیائی همسر آریا آرام نژاد به حکم دادستانی بابل ممنوع الخروج شده است.

هم چنین در اقدامی عجیب، مسئولین بانک صادرات شهرستان بابل حساب های جاری این فعال هنری را مسدود کرده اند.
به گزارش دانشجونیوز، دادستانی شهرستان بابل عادله ضیائی همسر آریا آرام نژاد را به دلیل انتشار مطلبی تحت عنوان "متاسفم " ممنوع الخروج کرد. این منابع گزارش می دهند که این اقدام دادستانی در جهت افزایش فشارها به آریا آرام نژادد فعال هنری و خواننده وآهنگ ساز در بابل است.
عادله ضیائی شاعر و نویسنده  که مدت هاست مجوز انتشار مطالبش از سوی وزارت ارشاد لغو شده است، در اعتراض به بازداشت همسرش اقدام به نگارش رنج نامه ای در فروردین ماه 89، تحت عنوان "متاسفم" در وبلاگ شخصی آریا آرام نژاد کرده بود که در قسمتی از این یادداشت آمده است:
"متاسفم كه بايد بگم آرياي عزيز اشتباه كرد، كه فكر مي كرد توي كشور عزيزش، قانون، آزادي، آه! آزادي! كرامت وعدالت،  كاربردي بيشتر از يك كلمه دلفريب دارن، اشتباه كرد كه نمي دونست اينجا ايرانه، جائي كه هر اتفاقي ميشه بيفته و  هر کس که قدرتشو داره می تونه هر کاری بکنه!"
هم چنین منابع آگاه گزارش می دهند که مدتی پس از انتشار آهنگ "علی برخیز" ساخته آریا آرام نژاد، در اقدامی غیر قانونی حساب جاری  عادله ضیائی از سوی بانک صادرات بابل  مسدود  شده است. تاکنون مسئولین بانک هیچ گونه دلیل موجه ای برای این اقدام خود ارائه ندادند و تنها حراست بانک صادرات بابل این اقدام را دستور مقامات امنیتی ذکر کرده است.
آریا آرام نژاد فعال هنری، خواننده و آهنگ ساز است که در تاریخ 26/11/88 به اتهام اقدام علیه امنیت ملی به دلیل انتشار آهنگ "علی برخیز" بازداشت شده و مدت 50 روزه بازداشت خود را در بند انفرادی زندان اداره اطلاعات ساری و زندان متی کلای بابل گذراند.
دادگاه آریا آرام نژاد در تاریخ 15 تیر ماه سال جاری برگزار شد. وی به دلیل عدم اجازه دسترسی به پرونده اتهامیش، موفق به ارائه دفاعیات در روز دادگاه نگردید.

حمیدرضا محمدی/ پنج سال محرومیت از حقوق یک زندانی

خبرگزاری هرانا - حمید رضا محمدی، یکی از زندانیان سیاسی محبوس در زندان اوین است که در طی 5 سال بازداشت از داشتن حق حتی یک روز مرخصی نیز محروم بوده است.

بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، حمیدرضا محمدی که درتاریخ 17 اسفندماه سال 1383 در منزل شخصی اش در شهر تهران به اتهام ارتباط با "انجمن پادشاهی" بازداشت شد در 6 ماه اولیه بازداشت را در بند امنیتی 209 زندان اوین در حالی که از حق هرگونه ملاقات حضوری و حتی تماس تلفنی با خانواده خود محروم بود، سپری و در ماه مهر سال 84 به اندرزگاه 7 زندان اوین منتقل شد.

این درحالیست که در آن مقطع ایشان و خانواده شان برای عدم مصاحبه با رسانه های خارجی و حتی داخلی سخت تحت فشار بودند و بارها تهدید به بازداشت اعضای دیگر خانواده شده بودند.

حمید رضا محمدی در یادداشت های شخصی اش درباره محاکمه خود اینچنین می نویسد: "به این ترتیب من در نهایت گمنامی در تاریخ 20/3/85 پس از دوبار احضار به شعبه چهاردهم بازپرسی امنیت بدون داشتن وکیل حتی از نوع تسخیریش به استناد مواد 499 و 500 به شش سال حبس تعزیری محکوم شدم و برای بار دوم در تاریخ 28/1/87 مجددا در شعبه 1059 جزایی ویژه به استناد ماده 513، به پنج سال و شش ماه حبس تعزیری و پرداخت یک میلیون ریال جریمه دیگر محکوم شدم که حکم صادره درتاریخ 29/2/87 در زندان اوین به من ابلاغ شد."

موضوع قابل توجه در محاکمه های آقای حمید رضا محمدی اینست که پرونده دوم ایشان تفکیک شده از همان پرونده نخست است و اتهامات وارده در واقع بخشی از همان اتهاماتی است که توسط شعبه چهاردهم بازپرسی امنیت به ایشان ابلاغ و محاکمه شده است.

حمیدرضا محمدی در حالی به یازده سال و شش ماه زندان محکوم شده است که تمامی اقداماتش در راستای مواد 18 و 19 اعلامیه جهانی حقوق بشر بوده و هیچگونه صدمه مالی و جانی به هیچ شخص حقوقی و حقیقی وارد نکرده، و به گفته خودش " جرم من تنها بیان و اعلام عقیده و تبلیغ آن بوده است."

آقای حمیدرضا محمدی در حالی به ششمین سال حبس خود از مجموع 11 سال و نیم نزدیک می شود که تاکنون حتی یک ساعت هم به مرخصی نرفته است و در طول این پنج سال و نیم بارها و بارها به دلیل اختلاف با مسئولین زندان و عدم تظلم خواهی به سلول های انفرادی منتقل شده است.

حمیدرضا محمدی هم اکنون در بند 350 زندان اوین نگهداری می شود و با حدود 43 سال سن در شرایط روحی خوبی قرار ندارد. البته تا پیش از انتقال مجدد آقای محمدی به بند 350 در مهرماه 1388، به دلیل اطلاع رسانی از وضعیت خود در دوران زندان، تحت فشار شدید ماموران امنیتی قرار داشت.

در پی عدم رسیدگی پزشکی/ مرگ یک زندانی در زندان رجایی شهر کرج

خبرگزاری هرانا - یکی از زندانیان عادی محبوس در زندان رجایی شهر کرج که به بیماری "ایدز" مبتلا بوده به دلیل عدم رسیدگی پزشکی مسئولان زندان، جان خود را از دست داده است.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، داریوش ارجمند که به مدت 2 سال در سلول انفرادی نگهداری می شد، پس از تحمل شرایط ناگوار جسمی، نهایتا مورخ 30 خردادماه سال جاری در یکی از سلول های انفرادی بند یک زندان رجایی شهر کرج، جانش را از دست می دهد.
داریوش ارجمند هیچ گاه از خدمات درمانی بهره مند نشد و تنها وی را به دلیل ابتلا به بیماری خاص "ایدز" جداسازی کرده بودند.
شایان ذکر است که زندان رجایی شهر عموما و بند یک خصوصا از لحاظ نبود بهداشت محیط و عدم رسیدگی پزشکی وضع بسیار وخیمی دارد.

انتقال بهروز جاوید تهرانی به بند عمومی زندان رجایی شهر کرج

خبرگزاری هرانا - بهروز جاوید تهرانی، زندانی محبوس در زندان رجایی شهر، پس از تحمل شرایط سخت 53 روز انفرادی، روز چهارشنبه 23 تیرماه، به بند عمومی(بند یک) این زندان منتقل شد.
وی از دهم خردادماه سال جاری به دلایل نامعلوم به سلول انفرادی منتقل شده بود.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، بهروز جاوید تهرانی در طی این مدت، 8 روز را در اعتصاب غذا به سر برده و بر همین اساس مقداری از وزن بدن خود را از دست داده است.
هم چنین جدا از فشارهای روحی رفته بر این زندانی سیاسی، به بهانه ی خراب شدن قفل در، وی را به مدت سه روز از سلول انفرادی حتی برای رفتن به دستشویی نیز بیرون نیاورند.
این در حالیست که مسئولین طی این 53 روز زندان از رسیدن دارو و لوازم بهداشتی به این زندانی جلوگیری می کردند و نامبرده در هفته یکبار حق استحمام و در طی روز نیز یکبار اجازه استفاده از سرویس بهداشتی را داشت.
مسئولان زندان رجایی شهر پیش تر به درخواست وزارت اطلاعات نگهداری بهروز جاوید تهرانی در سلول انفرادی را تا پایان سالگرد 18 تیر ماه به مدت نامعلومی تمدید کرده بودند.

جو امنیتی در بازار تهران و کشیده شدن اعتصاب به بازار بزرگ تبریز

خبرگزاری هرانا - علاوه بر اینکه جو عمومی بازار تهران امنیتی توصیف می شود دامنه ی اعتصابات بازریان به بازار بزرگ تبریز نیز رسید.
در تبریز بازار امیر، بازار طلافروشان و بلورفروشان، بازار امیرکبیر و بازار نور در اعتصاب کامل به‌سر می‌برند. این اعتصابات که در روزهای ابتدایی از بازارچه های فرش فروشان، کفاشان و زرگران بازار سرپوشیده تبریز آغاز شده بود، روز گذشته تمامی بازارچه های راستابازار، امیر، بلورفروشان چینی فروشان، پارچه فروشان، لوازم التحریر و ... را نیز به تعطیلی کشاند، بطوریکه "بازار سرپوشیده تبریز" که بزرگترین بازار مسقف خاورمیانه بحساب می آید، امروز کمتر مغازه و حجره ای را با کرکره بالارفته به خود دید.

هم چنین این تعطیلی تنها به بازار سرپوشیده خلاصه نشد و در عرض چند ساعت تمامی مغازه های خیابان جمهوری اسلامی، تربیت، خیابان فردوسی، میدان نماز را نیز به تعطیلی کشاند.
شنیده‌ها در بازار تهران هم چنین حکایت از این دارد که اعتراض به رویکرد مالیاتی که از هفته گذشته آغاز شده است و در روز میانی هفته جاری وارد فاز تازه‌ای شده است، همچنان ادامه خواهد داشت چرا که در اقدامی تازه برخی بازاریان تصمیم به قطع برق یکی از راسته‌های معروف بازار تهران گرفته‌اند تا اعتراض خود را نمایان تر کنند.
گفته می شود جو بازار تهران به شدت امنیتی است. گزارش‌های تائید نشده‌‌ای هم از آغاز اعتصاب در بازار اصفهان خبر می‌دهند. گفته می‌شود توافقی که ابتدا در رسانه‌های دولتی اعلام شده، تنها میان رئیس مجمع امور صنفی با مقامات سازمان امور مالیاتی کشور بوده و بسیاری از اصناف این توافق را نپذیرفته‌اند.
یکی از اعضای اتاق بازرگانی صنایع و معادن تهران که نخواست هویتش فاش شود، در گفت‌وگو با دویچه وله گفت: "اتاق بازرگانی در تلاش بود تا موضع رسمی خود پیرامون تحولات اخیر را اعلام کند، اما تعطیلی غیرمنتظره دولتی باعث شد امکان برگزاری جلسه رسمی از بین برود." به اعتقاد وی، هدف دولت از تعطیلی دو روزه‌ی اکثر استان‌های کشور، جلوگیری از انتشار اخبار اعتراض و اعتصاب بازار و کاستن از دامنه‌ی تاثیرگذاری و احتمال سرایت آن به دیگر نقاط کشور بود."

اعتراض بازار و اختلاف میان بازاریان و دولت اگرچه بی‌سابقه نیست، اما با توجه به رویدادهای یک سال اخیر و تولد جنبش اعتراضی مخالفان، اهمیت فراوانی یافته و بسیاری از ناظران و فعالان سیاسی، به تحولات این حوزه چشم دوخته‌اند؛ تحولاتی که ریشه در مسائل اقتصادی دارد و به اعتقاد برخی از ناظران می‌تواند منجر به ایجاد تغییرات سیاسی شود.
این اعتراضات در حالی‌ شکل گرفته است که کم‌تر از پانزده روز پیش نماینده بازاریان به‌عنوان رییس شورای اصناف بر سر روی‌کرد مالیاتی با دولت به توافق رسیده بود، اما نایب‌رییس نخست پارلمان صنفی کشور نخستین فردی بود که از اقدامات یک‌جانبه سازمان امور مالیاتی انتقاد کرد: "آن زمان که دولت و سازمان امور مالیاتی خود، مالیات‌ها را وصول می‌کردند، سالانه هشت تا 10 درصد مالیات تعیین می‌کردند و با اتحادیه‌ها به توافق می‌رسیدند ولی اکنون با اعلام اخذ مالیات 75 تا 80 درصدی به مجامع استان‌ها، یک شوک ناگهانی را به اصناف تحمیل کرده‌اند."
تنها چند ساعت بعد از اظهارات جلال‌الدین شکریه، رییس شورای اصناف ایران نیز گفت: "زمانی‌که به ما اعلام کردند مالیات سال 87 اصناف افزایش یافته است، سوال کردیم که این رقم چه‌قدر است؟ ‌به ما گفتند: 75 درصد و وقتی پرسیدیم که چند درصد این مالیات مربوط به غیر اصناف است؟ اعلام کردند 15 درصد که آن هم شامل حال پزشکان، داروخانه‌ها، وکلا و شرکت‌های حمل و نقل است."
این اعتراضات به حدی به دولت فشار آورد که در روز دوشنبه هفته جاری و درست در روزی‌که از سوی دولت تعطیل اعلام شده بود، به دستور وزیر بازرگانی در محل این وزارت‌خانه با حضور نمایندگان وزارت بازرگانی، سازمان امور مالیاتی، شورای اصناف، سازمان‌های صنفی کشور و جامعه اسلامی اصناف و بازاریان تهران جلسه شد و در پی‌ توافق صورت گرفته میزان افزایش مالیات اصناف نسبت به مالیات قطعی سال 87 از 75 درصد به 15 درصد کاهش یافت و بدین ترتیب دولت از مواضع خود عقب‌نشینی کرد.
گفتنی است این تنها باری نیست که دولت در مقابل بازار عقب‌نشینی می‌کند. دوسال پیش نیز در واکنش به طرح مالیات بر ارزش افزوده و به‌دنبال آن اعتراض و اعتصاب گسترده بازاریان در شهر‌های مختلف، دولت مجاب شد اجرای این طرح را به تعویق بیاندازد.
با وجود این عقب‌نشینی دولت، هم‌چنان بازاریان در اعتصاب به‌سر می‌برند و می‌توان گفت این اعتصابات با دامنه وسیع‌تری ادامه پیدا کرده است و گمان می‌‌رود این اعتراضات علاوه بر صنفی جنبه سیاسی نیز داشته باشد.

همسرمسعود خسروی: چگونه ممکن است رهبری از این همه درد بی خبر باشند؟

مصاحبه از مسیح علی نژاد
جرس:

 از خرداد که همسرم گلوله خورد تا خود امروز نه من و نه خانواده همسرم با هیچ رسانه ای مصاحبه نکردیم، یعنی هیچ تلاشی برای شناساندن خودمان به مردم نکردیم. اما مردم خودشان ما را شناختند، پسرهفده ساله ام همیشه می گوید تنها چیزی که دل دردمند او را آرام می کند فرهنگ فرهیخته مردم ایران است که خودشان خانواده های کشته شدگان بعد از انتخابات را به عنوان «شهید» می دانند و برای دلجویی از خانواده های داغ دیده کم نگذاشتند، برای همین همیشه آرزو می کنم کاش کسی پیدا شود و بگوید آیا همسرم را در لحظه آخر که گلوله خورد و به زمین افتاد، دیده است تا حداقل من و پسرم که هیچ نشانی از قاتل او پیدا نکردیم، سوال های بی جواب مان را از مردم بپرسیم."

این واگویه های مریم، همسر مسعود خسروی است که پس از گذشت بیش از یک سال هنوز وقتی از لحظه دیدار آخر خود با همسرش، پشت کامپیوتر پزشکی قانونی تهران سخن می گوید، صدایش می لرزد و آرام می گرید و در تمام طول مصاحبه اما سعی می کند هرگز با زبان تند و تلخ ، راوی تلخی های یک سال گذشته خود و خانواده اش نباشد، با همین استدلال چندین بار تاکید می کند که دلش نمی خواهد در معرفی شهیدی که خوش فکر و روشن اندیش بوده است، جز از ادبیات و کلمات پسندیده بهره ببرد.
راهپیمایی سی خرداد که با خون و آتش همراه شد کشته های زیاد بر جای گذاشت که مسعود خسروی یکی از آنها است که همسر او می گوید نمی داند مسعود آن روز دقیقا کجا بود و برای چه او را در این روز مورد اصابت گلوله قرار دادند. شماره تماس همسر این شهید از طریق یکی از شهروندان که این روزها به عنوان شهروند روزنامه نگاران، مهمترین نقش اطلاع رسانی را به عهده گرفته اند در اختیار جرس قرار گرفته است. گفتگوی با همسر شهید «مسعود خسروی دوست محمد» را بخوانید:

بیش از یک سال از کشته شدن همسرتان می گذرد و کلامی از شما و خانواده مسعود خسروی در هیچ رسانه ای منتشر نشده است، چرا تا کنون سکوت کرده اید؟
به توصیه وکیل مان سعی کردیم با هیچ رسانه ای گفتگو نکنیم تا شاید ایشان بتواند آنچه که خواست قلبی مان بود را از طریق دستگاه قضایی همین کشور پیگیر باشد اما متاسفانه علی رغم پیگیری های مداوم ایشان تاکنون از دستگاه قضایی هیچ جوابی دریافت نکرده ایم. اگرچه ما هیچ تلاشی برای شناساندن خود به مردم نکرده ایم، اما مردم در حق ما کم نگذاشتند و خودشان ما را شناختند. برای سالگرد همسرم کسانی به خانه ما آمدند که ما اصلا آنها را نمی شناختیم.

می دانم بعد از گذشت یک سال یاد آوری وقایع روز سی خرداد و اتفاقی که برای همسرتان افتاد برای شما سخت است اما ممکن است بفرمایید اولین بار چه کسی به شما خبر کشته شدن همسرتان را داد؟
همسرم چون کارمند بود، طبق معمول باید غروب به خانه بر می گشت، اما غروب سی خرداد هرچه منتظر بودیم خبری از همسرم نبود. هرچه بیشتر می گذشت ما هم بیشتر نگران می شدیم. حتما یادتان هست که آن روزها تلفن ها را هم قطع می کردند، برای همین زنگ زدن های ما به گوشی همراه ایشان هم بی جواب می ماند. به اتفاق خواهر ایشان و دوستان همسرم همه جا را گشتیم. آن شب ما هم مثل خیلی از خانواده های دیگر بی خوابی کشیدیم تا فردا که باز جستجو های ما شروع شد. به تمام بیمارستان های تهران سر زدیم که سر آخر یکی از بیمارستان ها به ما گفت فردی با چنین مشخصات آنجا بود و ما را راهی پزشکی قانونی کردند. پسرم در همه این شرایط همراه ما بود.

پسر شما چند سال دارد؟
هفده سال دارد ولی با همین سن کم اش می خواست تکیه گاه من باشد، می خواست مواظب من باشد و همه جا با من می آمد. پسرم نگذاشت من بروم و عکس ها را در پزشکی قانونی ببینم. به من می گفت تو نیا، خودم می روم. شوهر خواهرهمسرم و دوستان نزدیک مسعود نیز حضور داشتند وعکس ها را هم شناسایی کرده بودند و موضوع را آرام آرام به من گفتند. ولی پسرم می گفت من باید خودم بروم و مطمئن شوم که عکس های پدر من است. هیچ کس نتوانست جلوی او را بگیرد. پسرم خودش رفت و پدرش را شناسایی کرد...

دیدن آن عکس ها چه اثری روی پسر نوجوان شما و روند تحصیلی او در یک سال گذشته به جای گذاشت؟
تاثیر خیلی تلخی گذاشت و تا مدت ها پریشان بود. هر کاری می کردیم نمی توانست روی مدرسه اش متمرکز شود. می گفت: « من نمی خواهم به مدرسه بروم، اصلا چرا باید بروم». هرچه تلاش می کردم او را آرام کنم، می گفت؛ «بگذار توی حال خودم باشم ، می خواهم فقط به پدرم فکر کنم، این حال را از من نگیر من نمی توانم از فکر پدرم بیرون بیایم» و این تنها چیزی بود که آن روزها  تکرار می کرد...سخت بود اما پسرم خیلی بزرگی کرد و بعدها فهم او از مرگ و البته چگونه کشته شدن حتی برای من هم قوت قلب شد. حالا به من می گوید؛ « اگر پدر تصادف می کرد و کشته می شد من بیشتر داغون می شدم اما چگونه کشته شدن پدرباید ما را آرام کند.» .

خود شما چطور؟ آیا بالاخره موفق شدید عکس های آخر همسرتان را ببینید ؟
بله ...چقدرزیبا، چقدرزیبا...آرام بود و انگار یک رضایت عجیبی در صورتش بود، با این همه، حال همه ما آنجا خراب شد ، سخت ترین لحظاتی بود که در زندگی مان می دیدیم. من بعد ها چندین بار نحوه مرگ و کشته شدن همسرم را در خواب هم دیدم، حتی در خواب هایم آرام بود و از مرگش رضایت داشت. شاید به ما و خانواده همسرم خیلی خیلی سخت گذشت اما نمی دانم چرا چهره همسرم را پر از رضایت دیدم.

عکس ها آیا نشان می داد که همسر شما چگونه تیر خورده بود؟
بله. به صورت همسرم گلوله شلیک کردند. سمت راست صورتش...تیر از پشت سرش خارج شده بود.

برای تحویل پیکر و تشیع جنازه با مشکل خاصی مواجه نشدید؟
نه، بعد از سه روز پیکر همسرم را به ما تحویل دادند و ما هم او را به خاک سپردیم، اما هنوز صحنه هایی که از زاری ها و بی قراری های خانواده های کشته شدگان در پزشکی قانونی دیدیم از یادمان نمی رود. رنج های کسانی که آن روزها دنبال جنازه عزیزترین کسان شان می گشتند و به آن زودی که ما توانستیم پیکر همسرم را تحویل بگیرم آنها موفق نشدند ناراحت کننده بود. غم پدرها و مادرها و خانواده های دیگر را که می دیدیم خیلی متاثر می شدیم. شاید باید بگویم خوشبختانه پدر و مادر مسعود زنده نبودند تا مصیبتی که ما کشیدیم را آنها هم بکشند.

فقدان همسرم یک رنج بود ولی اینکه از پا نیافتم و بتوانم برای پسرم هم مادر باشم و هم پدر درد دیگری بود که در این یک سال خیلی سخت گذشت. همیشه با خدای خودم وقتی خلوت می کردم آرزو می کردم از این همه غم مریض نشوم تا بتوانم در نگهداری پسر نوجوانم کم نیاورم.

پیگیری شما در دستگاه قضایی تا کجا پیش رفت؟
ما وکیل گرفتیم و شکایت کردیم. آقای حبیب نژاد به عنوان وکیل خیلی پیگیر شدند اما پیگری های ایشان هم انگار در دستگاه قضایی جوابی نداشت. ما خواستار شناسایی قاتل همسرمان شدیم. فقط می خواستیم بدانیم چه کسی گلوله را شلیک کرد و چرا. اما همین را هم هیچ کس تا به حال پاسخگو نبود. حتی اگر کسی برای اعتراض به خیابان رفته باشد مگر می شود به همین راحتی او را کشت و بعد حتی نگویند قاتل چه کسی بود؟

به جز شناسایی قاتلان کسانی که در کهریزک کشته شدند، به هیچ یک از شکایت های خانواده های کسانی که در خیابان کشته شده اند تا کنونی جوابی داده نشد آیا فکر می کنید هنوز هم باید پیگیر بود؟
ما امیدمان را از دست ندادیم و هنوز منتظریم. به نظرم هیچ خانواده ای امیدش را برای شناسایی قاتل عزیزش از دست نمی دهد.

آیا شده تا به حال که فکر کنید چرا از میان آن همه مردمی که به خیابان آمدند همسر شما کشته شد؟
خیلی وقت ها به این موضوع فکر می کنم با اینکه می دانم هر کس دیگری می توانست همین بلا سرش بیاید اما گاهی اوقات واقعا با خودم فکر می کنم این همه خون هایی که ریخته شد، این همه آدم هایی که کشته شدند، آیا اینها آدم های معمولی بودند؟ لابد خیلی از کسانی که رفتند چه فکرهایی که در سرشان داشتند، همسر خود من آدم خیلی خوش فکری بود...الهی بمیرم، الهی بمیرم برای سری که... به مغرش شلیک کردند، کسی که به صورت همسرم شلیک کرد انگار خوب می دانست کجا را هدف قرار دهد...مسعود به خیلی چیزهای دور و برش فکر می کرد... مغزش را نشانه رفتند به همین راحتی کشتند...همسرم خیلی عدالت طلب بود.

حرف آخر:
شاید دو تا خواسته مشخص الان به ذهنم می رسید. یکی اینکه این کاش مردم و شاهدانی که صحنه تیر خوردن همسرم را دیده اند، خودشان را به ما معرفی کنند ، من و پسرم سوال های زیادی داریم که تاکنون هیچ کس جواب مان را نداده است. و اما خواسته دومم: بارها شنیده ایم که می گویند آقای خامنه ای از این اتفاقات خبر ندارند و بارها پیش خودمان فکر کرده ایم چگونه ممکن است رهبری یک کشور از این همه درد بی خبر باشند. من و پسرم که واقعا یک سال سخت را پشت سر گذاشتیم، شاید یکی از چیزهایی که به آن فکر می کنیم این است که یک روز آقای خامنه ای را ببینیم و خودمان به ایشان خبر بدهیم و بگوییم به صورت همسرم در خیابان گلوله شلیک کردند، فقط می خواهیم بدانیم به چه جرمی؟

وزیر کار: هیچ مسئولیتی برای آموزش کودکان کار نداریم!

خبرگزلری هرانا - وزیر کار و امور اجتماعی گفت: قانون هیچ وظیفه‌ای را برای وزارت کار در قبال کودکان کار در خصوص آموزش مشخص نکرده است.
به گزارش فارس، عبدالرضا شیخ‌الاسلامی در پاسخ به این پرسش که وظیفه وزارت کار در قبال پدیده اجتماعی کودکان کار چیست، اظهار داشت: وزارت کار هیچ مسئولیتی در این خصوص ندارد.
وی در خصوص آمار بیکاری در کشور تصریح کرد: وزارت کار هیچ مسئولیت در خصوص اعلام آمار بیکاری در کشور ندارد چرا که این موضوع وظیفه مرکز آمار است.
شیخ الاسلامی با بیان اینکه مرکز آمار طبق برنامه هر سه ماه یکبار آمار بیکاری را جمع‌آوری و در کشور اعلام می‌کند، اضافه کرد: در حال حاضر آمار بیکاری در کشور بالای 11 درصد است.
وزیر کار و امور اجتماعی بیان داشت: آمار فعلی بیکاری در کشور نسبت به گذشته نیم درصد افزایش پیدا کرده است ضمن اینکه وزارت کار برنامه‌های کاملی برای حل بیکاری در کشور دارد.
وی در خصوص برنامه‌های وزارت کار در خصوص رفع بیکاری در کشور تصریح کرد: این برنامه‌ها به صورت بلند مدت، میان مدت و کوتاه مدت در حال تدوین و تهیه است.

گفته‌های مادر سعید زینالی از یازده سال دوری فرزندش


اکرم زینالی، مادر سعید زینالی پس از ده سال سخن می گوید :
ده سال است، به دنبال رد پایی از پسرم به تمام نهاد ها مراجعه کرده ام ولی هیچ کس پاسخگو نیست.
پسرم ، سعید زینالی متولد 1356 ترم آخر رشته کامپیوتر بود . صبح روز 23 تیرماه 1378 دوست و همکلاسی اش شهرام چراغی زنجانی زنگ در منزل ما را زد و سعید را خواست ، ماموران امنیتی با شهرام بودند ، شهرام دستگیر شده بود ، آنها سعید و شهرام را با خود بردند و امروز بیش از ده سال و نیم است که من و همسرم آواره و سرگردان به تمام نهاد هایی که باید پاسخگو باشند مراجعه کرده ایم ولی هیچ کس پاسخگو نیست و من هیچ خبری از او ندارم . حتی یک تلفن، یک ملاقات، یک نامه ...هیچ .


خانم اکرم نقابي (مادر سعید زینالی) مختصری از دستگیری و مفقود شدن پسرش و اتفاقاتی که در این مدت یازده سال افتاده می گوید:
گزارش اختصاصی:

۱- در تاریخ ۲۳/۰۵/۱۳۷۸ روز شنبه ساعت چهار بعداز ظهر زنگ درب خانه به صدا در آمد و دخترم اف اف را برداشت. از پشت اف اف صدای غریبه ای آمد و گفت: من دوست سعید هستم، اگر سعید در خانه است بگو به درب منزل بیاید. دخترم به من گفت: مامان سعید را می خواهند، من گفتم: بگو خوابیده و چون سعید در اطاق دیگری خوابیده بود، صدای من را شنید و گفت: نه بیدار هستم. کفش پوشید و رفت پایین. من از پنجره نگاه کردم و دیدم دو نفر هستند و سعید در وسط آنها ولی چون پشتشان به من بود، صورت آنها را ندیدم. سر کوچه یک اتومبیل سرمه ای رنگ ایستاده بود،
درب عقب را باز کرد و یکی از آنها سوار شد و بعد سعید را سوار کردند و بعد از آن نفر سوم سوار شد و حرکت کردند. از آنموقع تا به حال که یازده سال می گذرد، هنوز هیچگونه اطلاعی از فرزندم نتوانسته ام بگیرم و هنوز هم انگار سال ۷۸ است و تازه شروع کرده ام.
از روز بعد شروع کردم به جستجوی سعید در کلانتریها و بیمارستانها. بعد از حدود سه الی چهار روز، پرونده ای در اداره آگاهی مرکز تشکیل دادیم مبنی بر فقدان سعید که چند روزی است از نامبرده خبری نداریم و اداره آگاهی شعبه یازده شروع به پیگیری طبق روال خودشان کردند، بطوریکه از خود ما و دوستان محلی سعید بازجویی کردند و عکس سعید را در روزنامه چاپ کردند که مشکلات دیگری از نوع دیگری برای ما شروع شد. یک نفر با منزل ما تماس گرفت و گفت: دو میلیون تومان می گیرم و سعید را تحویل می دهم. وی گفت پدر سعید با پول بیاید کرج، روی پل اول کرج، منتظر باشد تا ما تماس بگیریم و بگوییم به کجا بروید و درب را باز کنید و سعید را ببرید. پدر سعید به اسرار من، یک حواله روزنامه پیچ کردیم مثلاً پول است و پدرش عازم کرج شد. دو نفر با موتور سیکلت آمدند و بسته را از دست همسرم گرفته و فرار کردند.
۲- بعد از آن یک شب حدود ساعت ۸ الی ۹ چهار نفر زنگ همسایه را می زنند و درب را باز می کنیم. ما در حال شام خوردن بودیم و درب ورودی حال خانه را به علت گرما باز گذاشته بودیم. یک باره سه نفر با کفش و بیسم و اسلحه زیر کتشان وارد حال شدند، یک نفر از آنها سراغ اطاق سعید را گرفت و پدر سعید هم اطاق را نشان داد و همراه یکی از مامورین داخل اطاق سعید شدند. چند تا کتاب و جزوه آنجا بود که آنها را با خود بردند. یکی از مامورین که خیلی تند حرف می زد، ما را تهدید می کرد. ما هم هر چه سوال می کردیم، می گفتند از حاج رضا بپرسید. حاج رضا روی پله ایستاده بود و وارد خانه نشد. بعد از مدتی، موقعی که رفتند، گفتند: تا ما از کوچه بیرون نرفته ایم، حق آمدن به بیرون را ندارید.
۳- بعد از چند روز که این اتفاقات گذشته بود، صدای تلفنی به صدا در آمد. یکی از آن طرف تلفن خود را چنین معرفی کرد. من از اطلاعات زندان اوین تماس می گیریم و چند سوال از شما دارم. این سوالها را به دقت جواب بدهید.
-         چرا آقا سعید با شما به مسافرت نرفته بود؟
-         دوستهای آقا سعید را چه قدر می شناختی؟
-         آیا به رادیوهای بیگانه گوش می داد؟
-         با کدام گروه کار می کرد؟
اینها قبلاً در تعقیب سعید بودند، چون ما در مسافرت بودیم و جمعه بعداز ظهر ۲۲ مرداد سال ۱۳۷۸ از مبدا به مقصد تهران در حرکت بودیم. شب تو راه بودیم و شنبه پنج صبح به خانه رسیدیدم و بعد از ظهر همان روز این اتفاق افتاد.
۴- یک مورد دیگر هم چنین بود، در شب تولد حضرت فاطمه زهرا(س) و شب تولد حضرت علی(ع) دو بار شب ساعت ۹ صبح بود، تلفنی با منزل ما تماس گرفتند. گفتند ما از حفاظت و اطلاعات سپاه تماس می گیریم و سلامتی آقا سعید را به شما می دهیم. پرسیدم: شما کجا هستید؟ گفتند: بیشتر از این حرف دیگری اجازه نداریم بزنیم، صبر کنید انشااله حل می شود. در همین فاصله ها بود که یک روز خود سعید تماس گرفت و گفت: سلام مامان من خوبم و دنبال کار مرا بگیرید، او نتوانست بیشتر حرف بزند و خداحافظی کرد.
۵ - نامه ای به عنوان فرماندهی نیروی انتظامی ناجا، آقای قالیباف تقدیم کردیم. بعد از یک هفته فردی به نام سرهنگ فاطمی با ما تماس گرفت و پدر سعید را احضار کرد. بعد از ملاقات پدر سعید با سرهنگ فاطمی، یک روز دیگر تماس گرفت و گفت: با توجه به نظر سردار قالیباف قرار است یک ملاقات چند دقیقه ای برای مادر سعید بگیرم ولی وقتی به آن بازداشتگاه رفتم، نامبرده در آنجا نبود و وی را به جای دیگری انتقال داده اند به همین دلیل انشاالله بعد از هماهنگی، شما را می برم تا پسرت را ملاقات کنی. این قضایا یک سال طول کشید و خبری از سرهنگ فاطمی نشد و چون پدر سعید پیگیری می کرد، بعد از درگیریهای زیاد یک روز سرهنگ فاطمی تلفنی به همسرم می گوید: من گزارش را داده ام دفتر آقای قالیباف و چون نامه را توسط یک رابطی به آقای قالیباف داده بودیم و خود آن رابط هم موضوع را از ما می پرسید. به سراغ ایشان رفتیم. موضوع را گفتیم و ایشان فرمودند: چند روز صبر کنید، سردار روز سه شنبه شام مهمان ماست می آید به خانه ما و من از ایشان پیگیری می کنم. روز بعد وقتی که به ملاقات آقای رابط رفتیم ایشان از ما پرسید: آقای زینالی موضوع چیست و ما جواب دادیم که ما هم منتظر شنیدن جواب از شما هستیم. این آقا گفت: شب من از سردار پرسیدم  و ایشان گفتند آقای مهندس به آن همکارانت بفرمایید چند روزی صبر کنند تا بعد. حال همین چند روز شده یازده سال.
۶- نامه دیگری به تشخیص مصلحت نظام دادیم و آنها هم نامه را فرستادند به حفاظت اطلاعات سپاه، یک سال به طور روزانه، نامه را از سپاه و همچنین از تشخیص مصلحت نظام پیگیری می کردیم تا اینکه روبروی پادگان قصر فیروزه در اثر یک تصادف موتورسیکت همسرم رفت زیر کامیون و کامل از بین رفت. طوری که لاشه آنرا در نیاوردیم و هنوز سند آنرا داریم. در آخر از طریق تلفنی از داخل تشخیص مصلحت نظام یک نفر گفت: سپاه پاسداران گفته چون امنیت کشور مطرح است، چند روزی صبر کنید. همین چند روز شده یازده سال.
۷- بار دیگر نامه ای به دادستان تهران، جناب آقای سعید مرتضوی دادم و ایشان نامه را به آقای سالار کیا، معاون امور زندان ها ارجاع دادند و رییس دفترش تلفنی هم با معاون امور زندانها صحبت کردند مبنی بر اینکه حاج آقا مرتضوی می خواهد بداند فرزند اینها کجاست و من همراه همسرم نامه را آوردیم طبقه پایین و تحویل خود آقای سالار کیا دادیم و ایشان به سربازی که ایستاده بود دستور دادند رییس دفتر را صدا کن بیاید اینجا، یک آقای جوان آمد خدمت معاون امور زندان. نامه مرا داد به نامبرده و شفاهی هم گفت: از این جاهای مربوطه استعلام بگیرید و بفرمایید خود آقای دادستان دنبال این موضوع است و ایشان ما را همراه خودش برد به اطاق خودش و تلفنی با چند جا تماس گرفت و موضوع را گفت و چون وقت نماز و ناهار شده بود، به ما گفت: شما در راهرو منتظر باشید تا من درب را کلید کنم، می روم نماز و وقتی که نامبرده از ناهار و نماز برگشت، چندین بار این اطاق و آن اطاق رفت. او ما را هم در کنار راهرو می دید. رو به ما کرد و گفت شاید جواب اینها به آخر وقت بکشد. شما اذیت می شوید بروید فردا اول وقت بیاید اینجا و ما هم همین کار را کردیم. وقتی که فردا آمدیم تا اینکه ما را دید، سریعا گفت: اگر شما دیروز به من می گفتید فرزندتان در کرمانشاه خدمت کرده به شما می گفتم فرزندتان کجاست. من در جواب گفتم فرزند ما حدود دو سال پیش خدمت اش را تمام کرده. گفت: باشد، در پادگان یک سری اتفاقات افتاده و فرزند شما هم گرفتار شده. ما را به اطاق آقای سالار کیا راهنمایی کرد. وقتی وارد اطاق شدیم، رییس دفترش به ایشان گفت: پدر و مادر سعید که پیگیری می کردیم. آقای سالار کیا به ما گفت: فرزندتان در حفاظت اطلاعات سپاه بازداشت شده و هیچ اطلاعی از وضعیت پرونده اش نداریم، در ضمن آنها به ما اطلاعات نمی دهند. وقتی از اطاق ایشان خارج شدیم، من شروع به سوال کردن از رییس دفتر ایشان کردم. گفت: پرونده کرمانشاه، پرونده معرفی است. خیلی ها را گرفته اند، فرزند شما هم در آنجا در حفاظت سرباز بوده و همچنین راننده فرمانده پادگان بوده و باید از جریان های پادگان با خبر می شد. کوتاهی کرده چون امنیت کشور است و نمی گذارند شما ملاقات کنید یا از وضعیت فرزندتان با خبر باشید. من خیلی اسرار کردم، گفت: یک سری اطلاعات در خصوص مسایل هسته ای از طریق ارتش از پادگان خارج شده و به دست منافقین رسیده است. در رده های بالا خیلی ها را گرفته اند و فرزند شما به عنوان راننده در پرونده مطرح است. من خداحافظی کردم رفتم. بعد از حدود یک ماه نامه ای دیگری به معاون امور زندان ها نوشتم و آمدم خدمت آقای سالار کیا. وقتی که نامه را دادم ایشان خندید و گفت: بعد از شش و هفت سال درب اطاق ما را شناختی؟ ما را دیگر رها نمی کنید؟ بالاخره ایشان با اصرار من، نامه را زیر نویس کرد به آقای مهندس نبوی به عنوان اینکه یک سری اطلاعات از وضع پرونده نامبرده به اینجانب اخذ نماید و من نامه را دادم به دبیرخانه و آنها گفتند شما بروید یک ماه بعد بیایید. وقتی که بعدا مراجعه کردم، رییس دفتر آقای سالار کیا گفت: من هیچ صحبتی با شما نکرده ام، من هر چه به شما در خصوص پسرت گفته ام، نشنیده بگیرید. مستقیما مرا به اطاق آقای سالار کیا برد و گفت: پدر آن پرونده سپاه آمده و آقای سالار کیا در اطاق یک مهمان روحانی جوان داشت و رو کرد به طرف او و گفت: ما باید جواب مردم را بدهیم، حالا من به این بنده خدا چه بگویم و بعد رو به طرف من کرد و گفت: فرزند شما توسط حفاظت سپاه پاسداران بازداشت شده و به ما هم خبر نمی دهند. این نامه شما را پس آورده اند. می خواستند ما را ببرند. می گویند به احترام دادستان شفاها پرسید گفتیم اینجا هست. نه اینکه شما نامه پدر نامبرده را برای ما بفرستی. بعد من سوال کردم آقای سالار کیا شما دادستان شهر تهران هستید باید از طریق شما این جریان یعنی بازداشتی فرزند اینجانب انجام شود و اگر دستور شما نباشد کسی می تواند خودسرانه کاری انجام دهد؟ پس من کجا بروم اول خدا بعد شما، باید جواب بدهید. ایشان خنده ای کرد و گفت: "شما فقط این موضوع را از طریق دفتر مقام معظم رهبری پیگیری کنید. ما کاری برای شما نمی توانیم انجام بدهیم خداحافظ شما".
۸- بار دیگر شخصی با منزل ما تماس تلفنی گرفت و گفت:"من از شهرستان یزد تماس می گیرم یک شماره تلفن به جز تلفن خودتان، به من بدهید و شب بروید آنجا تا من تماس بگیرم و می خواهم با شما صحبت کنم". ما همین کار را انجام دادیم. او شب به آن تلفن زنگ زد و با همسرم صحبت کرد و یک آدرسی در نزدیکی ترمینال یزد کنار خیابان داد. همسرم شب عازم یزد شد و به آن آدرس رفت و شخصی با کت و شلوار و حدود ۵۰ سال سن آمده و به همسرم گفت:" ما هم در این جریان گرفتار بودیم و الان هم چند تا از بچه های ما هم بازداشت شده اند و چون سپاه مستقیم نمی توانست وارد ارتش شود، آقای سرگرد علی دوستی ماها را دستگیر کرده و بعد از تکمیل پرونده تحویل سپاه داده است. بروید آقای علی دوستی را پیدا کنید. شاید به شما اطلاعاتی بدهد. در ضمن آن موقع او سرگرد بود و بعد از این جریان درجه سرداری گرفت است و همه را تر و خشک گرفت و تحویل حفاظت اطلاعات سپاه داد". نامبرده همانطوری که با من صحبت می کرد، خیلی نگران بود و حتی نام خود را نگفت. ایشان خیلی اسرار می کرد که حتما کسی را پیدا کن وگر نه، پسرت را اعدام خواهند کرد. در ضمن موضوعی که در دفتر آقای سالار کیا به من گفتند تقریبا ایشان هم همین طور موضوع را مطرح کرد. همچنین گفت شما برو شهرک اکباتان تهران سراغ یک نفر را بگیرید به نام آقای نیازی ایشان فرمانده پادگان بوده و ایشان را هم گرفته بودند و از ارتش گویا اخراج شده. کاملا جریان فرزند شما را آقای نیازی می داند. من مادر سعید حدود یک سال و نیم کوچه به کوچه از طریق مخابرات و غیره پیگیری کردم حتی شبها هم موضوع را پیگیری کردم تا اینکه آقای نیازی را در یک سوپر مارکت پیدا کردم و با همسرش در سوپر مارکت بودند و قتی که گفتم من مادر سعید زینالی هستم تعجب کرد همه اش از من می پرسید آدرس مرا از کجا پیدا کرده ای و چه کسی به شما داده. مرا برد پشت سوپر مارکت با همسرش با من صحبت کردند. ایشان خیلی نگران شد و گفت: اگر الان می دانستند من با شما صحبت کرده ام، مجددا به سراغ من می آیند، شما دیگر دنبال من نیایید. من خداحافظی کردم و آمدم بیرون و با پدر سعید قرار گذاشتیم که چند روز دیگر با هم برویم به سراغ آقای نیازی، وقتی که بعد از چند روز مراجعه کردیم شخص دیگری در آنجا بود. پرسیدم آقای نیازی کجاست گفت ایشان فروخته و من تازه خریده ام بعد از آن خیلی پیگیری کردیم دیگر او را پیدا نکریدم انگار آب شده رفته به زیر زمین.
۹- در ضمن ما با خانواده برادران شهید باکری آشنایی داریم چند سال پیش شب سالگرد آنها، آقای رضا باکری به من و پدر سعید گفت آقای زینالی زود نرو چون آخر شب حاج آقا یونسی وزیر محترم اطلاعات عازم کشور چین می باشد می آید اینحا و از اینحا می رود به فرودگاه شما صبر کنید اسم سعید را داده بودیم بپرسیم چه کار کرده و حدودهای ساعت ۱ الی ۲ نصف شب بود آمد به خیابان کاوه منزل شهید باکری و آقای مهندس رضا باکری پرسید و حاج یونسی گفت من به یکی از معاونها گفته بودم قرار بود جواب به پسر شهید باکری بدهد و آقای مهندس باکری گفتند نه خیر حاج آقا خبر نشده و همان موقع به یک نفر تلفن کردند و پرسید: من اسم سعید زینالی فرزند هاشم را به شما داده بودم چه شد و او هم به ایشان گفت حاچ آقا من طی یادداشتی گذاشتم روی میز شما. حتما ملاحظه نفرموده ای، در اختیار بچه های سپاه می باشد و در حال تکمیل پرونده است و بعد طوری صحبت کردند که دیگر من متوجه نشدم. در آخر هم ایشان گفتند بعد از مسافرت پیگیری بفرمایید از طریق وزارت اطلاعات ببینم موضوع چیست. رفتند به فرودگاه بعد از آن هم ما دیگر به ایشان دسترسی نداشتیم و همین طور ماند. چندین بار آقای مهندس باکری فرمودند بیا با هم برویم سپاه پیگیری نماییم و چون دیدم جوابی نمی دهند و آقای مهندس باکری عصبانی می شود، دیگر از طریق ایشان پیگیری نکردم و ترسیدم کار ما بدتر بشود.
۱۰- حاج آقا حجته الاسلام ولمسلمین میرزا موسی سلیمی دادستان انقلاب میانه و حاکم شرع میانه و رشت بود ایشان چندین دوره نماینده مردم میانه در مجلس شورای اسلامی بود و پدر دو شهید، پیرمرد است و با خانواده ما نسبت دارد. موضوع را با ایشان در میان گذاشتیم بطوریکه گفتیم فرزند ما زنداین حفاظت اطلاعات سپاه می باشد اگر امکان دارد بپرسید برای چه گرفته اند. ایشان فرمودند یک نفر در زمانی که من دادستان انقلاب بودم، رابط ما با اطلاعات بود. با هم خانوادگی به مکه معظمه مشرف شدیم صبر کنید من از ایشان بپرسم و بعد از چند روز توسط یکی از فامیل ها پیغام داده بودند که حضوری بیایند به خانه ما. مبادا از تلفنی منزلشان به خانه ما زنگ بزند. وقتی که ما رفتیم به خدمت نامبرده فرمودند چون تلفن منزل شما در کنترل است، من پیگیری کردم فامیل پسرت برای خودش مشکل بزرگی ایجاد کرده و با پیگیری ما حل نمی شود احتمالا مشکل هم برای ما ایجاد می کنند و شما خودت هم پیگیری نکنید و به من گفته اند کار ایشان خیلی مشکل است و اگر جای دیگری هم صحبت کنید که من این موضوع را به شما گفته تکذیب می کنم و می گویم من اصلا اینها را نمی شناسم. بطوریکه وقتی با ما در اطاق صحبت می کرد به این طرف و آن طرف نگاه می کرد و حرف می زد، بطوریکه همسرش در آشپزخانه مشغول کار بود وقتی که دید حاج آقا اینگونه صحبت می کند اعتراض کرد و گفت حاجی مگر شما چکار می کنید که اینقدر نگران هستی کم مانده بود که با همدیگر اختلاف پیدا کنند و ما زود بلند شدیم آمدیم بیرون.
۱۱- در این مدت به مجلس شورای اسلامی و کمیسیون امنیت ملی و وزارت کشور و ریاست جمهوری و وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران و دفتر مقام معظم رهبری چندین بار دادگاه انقلاب اسلامی، دادگاه نظامی نیروهای مسلح و جاهای دیگری که مربوط به این قضایا می باشد اعم از دفتر آقای رییس، معاون اول شورای عالی قضایی همچنین زمان آقای شاهرودی بعضی وقتها مسئولین محترم دفاتر این آقایان حرفهای خنده دار می زنند. به عنوان مثال: دفتر آقای رییسی معاون اول دستگاه قضایی کشور می گوید این موضوع اصلا به ما مربوط نمی شود.
۱۲- اطلاعات زیادی در خصوص اینکه فرزند ما در دست حفاظت اطلاعات سپاه است داریم و این احتمال وجود دارد که اگر تمام آنها را بازگو نمایم، برای بعضی از آنها مشکلاتی ایجاد شود.

مادر سعید زینالی


دیدار مادران عزادار با خانواده سعید زینالی


گزارش اختصاصی: 
جمعي از مادران عزادار در آستانه 23 تير همزمان با سالروز دستگيري سعيد زينالي در سال 78 به ديدار مادر سعيد رفتند تا با اين مادر همچنان چشم به در دوخته همدردي نمايند، مادري كه 11 سال پيش فرزندش را جلوي چشمانش از منزل ربودند و از آن زمان تاكنون براي پيدا كردن ردي از او به هر دري زده ولي هيچ پاسخي به او داده نشد و اين طبيعي ترين پرسش يك مادر و پدر كه" با فرزندمان چه كرديد؟! " پس از 11 سال همچنان بدون پاسخ باقي است. خانم زينالي در جمع مادران از رنج و عذابي كه در طول اين مدت كشيد مي گويد، مي گويد سعيدش فارغ التحصيل رشته كامپيوتر از دانشگاه تهران است و او تنها بازداشتي آن روز نيست كه هيچ خبري از او ندارند همراه با سعيد حداقل 6 دانشجوي ديگر دانشگاه تهران نيز بودند كه وضعيتي كاملا مشابه با سعيد دارند و خانواده آنها نيز در يافتن ردي از فرزندان خود به هر دري زدند و پاسخي نيافتند، دو تن از اين دانشجويان دختر هستند.
مادران عزادار همراه با مادر سعيد زينالي خواهان آنند تا مسئولين قضايي و امنيتي ايران پس از 11 سال بي تفاوتي و بي توجهي پاسخ دهند چه بر سر سعيد زينالي و ساير دانشجويان بازداشتي در تيرماه 78 آوردند و همچنين خواستار آزادي هرچه سريعتر بهروز جاويد طهراني شدند، دانشجويي كه در پي اعتراضات دانشجويان در 23 تيرماه 78 تاكنون در اوين بسر مي برد.


درخاتمه مادران عزادار به اتفاق در مراسم گراميداشت اولين سالگرد خاكسپاري سهراب اعرابي كه در منزل وي برگزار شده بود شركت كردند.
مراسم با حضور خانواده هاي مسعود هاشم زاده، اشكان سهرابي، حسن پور و ... و همينطور جمعي از مردم با شكوه برگزار شد.
دراين مراسم مادر سهراب چندين دلنوشته خواند كه در آنها سوگند خورده شد كه از حق سهراب ها نگذرند و تا تحقق خواسته هاي فرزندان پاك اين سرزمين كه براي بدست آوردن ابتدايي ترين حقوق خود يعني حق تعيين سرنوشت، جان خود را از دست دادند از پاي ننشينند و اجازه ندهند تا مادران ديگري در ايران غم و دردي كه آنان مجبور به تحمل آن هستند را تجربه كنند و تا محو خشونت دست از تلاش برندارند.

در خلال اين مراسم اشعاري از شركت كنندگان خوانده شد و سرودهاي زيبايي چون كاروان شهيد، مرغ سحر، سراومد زمستون همخواني شد.
راهشان پر رهرو، يادشان گرامي باد