۱۳۹۰ اردیبهشت ۵, دوشنبه

روز دو شنبه بخش سوّم، تحلیل ها و آخرین گزارشات از اعتراضات، بازداشتها، زندان، و بیدادگاهها --- بیانیه ها

در گفتگو با شهلا بهاردوست

• رفیق سید احمدی یکی از مبارزان قدیمی سازمان چریک های فدایی خلق است که در گفتگوی ویدئویی که با او داشته ام از آغاز فعالیت هایش و امیرپرویز پویان در نوجوانی می گوید و سپس روند پیوستن اش به سازمان، خاطراتش از زندان ها و اعتصاب زندان عادل آباد و... ...

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
يکشنبه  ۴ ارديبهشت ۱٣۹۰ -  ۲۴ آوريل ۲۰۱۱

روایت محمد تقی سید احمدی از «سازمان چریک های فدایی خلق ایران » در گفت وگو با شهلا بهاردوست
دسامبر 2010 و ژانویه 2011 ، هانوفر و هامبورگ – آلمان
بخش اوّل

سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران سازمانی سیاسی مارکسیستی ای با مشی مسلحانه بود که از وحدت و ادغام دو گروه چپ‌گرای معتقد به مبارزه مسلحانه در اواخر فروردین ۱۳۵۰ به طور رسمی اعلام موجودیت نمود:
1.    گروهی که بیژن جزنی، عباس سورکی، علی‌اکبر صفایی فراهانی، محمد صفاری آشتیانی و حمید اشرف از موسسان آن بودند ( که به تعبیر حمید اشرف در کتاب « جمع بندی سه ساله »گروه یک نامیده می شود) و
2.    گروه دیگری که مسعود احمدزاده و امیر پرویز پویان از پایه‌گذارانش بودند ( که گروه دو خوانده می شود).
این دو گروه، پس از حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل (از توابع لاهیجان در استان گیلان) در نوزدهم بهمن ماه ۴۹ و اعدام ۱۳ نفر از پیشتازان «جنبش فدایی» در ۲۶اسفند ۱۳۴۹، به‌طورکامل به ‌هم پیوستند و به عنوان «چریک‌های فدایی خلق ایران» و مدت کوتاهی بعد با عنوان «سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران» (سچفخا) اعلام موجودیت کردند.
گروه یک (بیژن جزنی - حسن ضیاظریفی)، به طور عمده از افرادی تشکیل شده بود که در دهه ۳۰ و ۴۰ به مبارزه با بینش چپ روی آورده بودند و در مبارزات سیاسی جبهه ملی دوم شرکت فعالی داشتند.
گروه دو (مسعود احمدزاده - امیرپرویز پویان و نیز عباس مفتاحی) در مقایسه، تجربه مبارزه سیاسی کم‌تری داشتند .
برخی از اعضای این گروه سابقه فعالیت در جبهه ملی در سال‌های چهل را با خود داشتند، ولی تجربه‌ٔ انقلاب کوبا و مبارزهٔ چریکی در آمریکای لاتین، جایگاه ویژه‌ای را در این گروه به خود اختصاص داده بود. جزوه‌های «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا«   نوشته ی امیرپرویز پویان و »مبارزه مسلحانه، هم استراتژی و هم تاکتیک«   نوشته ی مسعود احمدزاده و چند نوشتار دیگر منعکس کننده ی بنیان فکری گروه به شمار می آمد.
هر دو گروه در کلیات زیر توافق داشتند:
• پذیرش اندیشه ی مارکسیسم- لنینیسم با درکی عمل گرایانه و غیر منفعل و متفاوت با حزب توده ی ایران
• پذیرش مبارزه مسلحانه به عنوان تنها راه دفاع و تبلیغ ضد استثماری و ضد دیکتاتوری، هم در استراتژی و هم در تاکتیک.
• بی‌طرفی در قبال اختلافات چین و شوروی.
• کوشش برای توسعه ی جنبش انقلابی در ایران به مثابه ی وظیفه‌ای ملی و انترناسیونالیستی در پراتیک.
• پذیرش برافتادن مناسبات فئودالی و چیرگی مناسبات سرمایه‌داری در ایران و وابستگی آن به امپریالیسم.
• ارزیابی از انقلاب ایران به مثابه ی انقلاب دموکراتیک - توده‌ای.
• باور به ضرورت سرکردگی طبقه کارگر برای پیروزی قطعی انقلاب دموکراتیک و گذار بی وقفه به انقلاب سوسیالیستی و دیکتاتوری پرولتاریا برای استقرار سوسیالیسم در ایران.
• نفی ضرورت مبارزه برای تشکیل حزب طبقه کارگر به عنوان امری فوری.

در اواسط دهه ی پنجاه، افراد باقی مانده ی دو گرایش مبارزه چریکی یعنی احمدزاده و گرایش جزنی برای تبلیغ مسلحانه در اختلاف نظرهای جدی با هم قرار گرفتند اما تا مقطع بیست و یکم بهمن ماه ۵۷ این دو گرایش به حیات خود در سازمان که به شدت زیر ضربه‌های ساواک قرار گرفته بود، ادامه دادند (البته گروه تورج حیدری بیگوند از سازمان گسست و به حزب توده پیوست که در این تقسیم بندی قرار نمی گیرد).
سازمان چریک های فدایی خلق، با به حرکت درآمدن موج انقلاب سال ۱۳۵۷ و آزادی زندانیان سیاسی، در موقعیت بهتری قرار گرفته و به جذب شگفت انگیز نیروهای جدید، به ویژه در بین جوانان ودانشجویان و روشنفکران پرداخت و در ۲۰- ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ (تقریباً در هشتمین سالگرد قیام سیاهکل)، هنگام پایان کار رژیم پهلوی، آخرین تیرهای خلاص خود را به سوی رژیم شلیک کرد و عامل بسیار موثری در شورش های منتهی به سرنگونی رژیم شاه بود.
در میان سازمان های گوناگون مارکسیستی پس از انقلاب، فداییان به صورت بزرگترین آن ها - هم از نظر کمیت و هم از جهت فراگیری - ظاهر شد.
در سال های ۱۳۵۸ و ۱۳۵۹ به عنوان بزرگ ترین سازمان منتقد رادیکال حکومت جدید (جمهوری اسلامی) محسوب می شد و بیش از نیم میلیون هوادار قابل اعتماد داشت. با این حال در این سال ها به دلیل وجود دو دیدگاه متفاوت در این سازمان در نحوه برخورد با جمهوری اسلامی، و برخی عوامل دیگر، انشعابی در آن روی داد و به دو جناح فداییان خلق ایران (اکثریت) و سازمان فدائیان خلق (اقلیت) تقسیم شدند.
در این سلسله گفتگو ها تلاش بر این است تا با بازگویی خاطرات شاهدان زنده ی تاریخ چریک های فدائی خلق بازگویی و ثبت شود. هر یک از اعضا و یا فعالانی که در کنار و همراه آنان بودند می توانند نقش خود را در شفافیّت بخشیدن به تاریخ این سازمان برای نسلهای آینده ایفا نمایند.
در زیر به بخش هایی از گفت وگو با محمد تقی سید احمدی گوش می دهیم. او هم شهری و رفیق و همرزم امیر پرویز پویان بوده است. از دوران نوجوانی با هم بوده اند و راهشان را با هم ادامه داده اند. سید احمدی، از معدود کارگرانی است که به جنبش چریکی پیوست و از خرداد 1350 تا سال 1357 را در زندان های مختلف به سر برده است.
رفیق سید احمدی یکی از مبارزان قدیمی سازمان چریک های فدایی خلق است که در گفتگوی ویدئویی که با او داشته ام از آغاز فعالیت هایش و امیرپرویز پویان در نوجوانی می گوید و سپس روند پیوستن اش به سازمان، خاطراتش از زندان ها و اعتصاب زندان عادل آباد و....
فیلم کامل این گفتگو در سه سی دی آماده ی پخش است که علاقه مندان می توانند با تماس ایمیلی برای دریافت آن اقدام نمایند. در آستانه ی روز جهانی کارگر ، روایت کارگری که حیات سیاسی خود را در مبارزه ی رادیکال جنبش چپ در ایران یافته است، یادآور آرمان ارزشمندی است که بر تارک جنبش های اجتماعی کشورمان می درخشد. با یادآوری خاطره و نام رفقای کارگر دیگر سازمان چریک های فدایی خلق:
اصغر عرب هریسی، عبدالله افسری، جلیل انفرادی، تقی نوروزی، مناف فلکی، یوسف زرکاری، عباد احمدزاده، جعفر اردبیل چه، ، اسکندر صادقی نژاد، توجّه شما را به این مصاحبه جلب می نمایم .
شهلا بهار دوست
آوریل 2011
هامبورگ - آلمان
Shahla.bahardoost@googlemail.com


Shahla.bahardoost@googlemail.com
مجموعن 27 کلیپ برای یوتیوب آماده شده است که بترتیب انتشار عمومی
می یابد.

کلیپ شماره یک:
www.youtube.com
کلیپ شماره دو:
www.youtube.com

کلیپ شماره سه:
www.youtube.com

کلیپ شماره چهار:
www.youtube.com





علی پورنقوی

زنجیره رویدادهای یک روزه: روز شنبه ۱۶ آوریل حیدر مصلحی، وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی، حسین عبداللهی معاون وزیر اطلاعات در امور برنامه وبودجه را، که به زعم برخی رسانه های داخل کشور “نماینده مشایی و جریان انحرافی دولت در وزارت اطلاعات” بوده است، از این مقام عزل می کند. صبح فردای آن روز مشائی در “گفت و گوئی اختصاصی با پایگاه اطلاع رسانی دولت” دست به انتقاد از عملکرد وزارت اطلاعات می زند و تصریح می کند که “دستگاه های مسئول ما باید در اسرع وقت ضعفهای اطلاعاتی و ارتباطی خود را در خصوص تحولات منطقه جبران کنند”. عصر همان روز مصلحی از وزارت اطلاعات استعفا می کند و کمتر ۲ ساعت بعد احمدی نژاد ضمن موافقت با استعفا، او را به سمت مشاور رئیس جمهور در امور اطلاعاتی بر می گمارد. تنها دقایقی بعد، خبر ابقای مصلحی در پست خویش به دلیل مخالفت خامنه ای توسط پاره ای از رسانه ها انتشار می یابد و این در حالی است که رسانه های دولتی خبر استعفا را گاه تا فردای این ماجرا همچنان در سرتیتر اخبار خود دارند.
***
این زنجیره رویدادهای یک روزه طبعاً تصویر ناقصی از وضع را به دست می دهد، اما علیرغم محدودیت آن به یک روز، به خوبی عناصر اصلی این برداشت را فراهم می کند که همانا استعفای حیدر مصلحی و سپس ابقای او در عرض چند ساعت، اعم از آن که استعفا را همچون کیهان شریعتمداری عزل مصلحی توسط “باند منحرف و نفوذی” بدانیم و یا اقدامی به اختیار خود مصلحی، تبارز چندوجهی حدت اختلافات و تعادلی شکننده در مناسبات گرایشهای درون حاکمیت جمهوری اسلامی است.
نخستین وجه، اختلافات میان خامنه ای و احمدی نژاد است، که البته ابراز مخالفت خامنه ای با استعفا، تنها دقایقی پس از آن که احمدی نژاد با آن موافقت کرده و همزمان مصلحی را به سمت مشاور رییس جمهور در امور اطلاعاتی منصوب کرده بود، و نیز کیفیت انعکاس این رویدادهای پرشتاب در رسانه های داخل کشور، موجب بیشترین “جلوه و جلای” این وجه از تبارز مذکور شدند.
آخرین اقدام برجسته احمدی نژاد، که می توان گفت پیام “من در رأس امورم، و نه خامنه ای” را در خود داشت، کنار گذاشتن منوچهر متکی، وزیر امور خارجه وقت، در حین مأموریت اش به سنگال بود. با توجه به این که وزارت امور خارجه نیز از زمره وزارتخانه هائی است که وزیرش با صلاحدید خامنه ای عزل و نصب می شود، سکوت خامنه ای در قبال برکناری متکی این سؤال مرکزی را برانگیخت که آیا این رویداد با صلاحدید خامنه ای انجام یافته بود یا خیر، و اگر خیر، پس سکوت او در برابر این هل من مبارزطلبی احمدی نژاد را چگونه می شد توضیح داد.
محتمل به نظر نمی رسد که عزل متکی در حین مأموریت دیپلماتیک با صلاحدید خامنه ای صورت گرفته باشد؛ چرا که این اقدام با آن کیفیت موهن، تنها به حیثیت نظامی که خامنه ای “رهبر” اش است لطمه زد. بسیار محتملتر این است که خامنه ای با اطلاع پساپس از موضوع و از جمله با این محاسبه که قرارگرفتن کسی چون صالحی به جای متکی موقعیت جمهوری اسلامی را در پرونده اتمی بهبود خواهد بخشید، به برکناری متکی به عنوان امر انجام شده تن داده باشد. اما در قضیه مصلحی وضع کاملاً از قرار دیگری است.
به نظر می رسد روشنترین دلیل این وضع متفاوت این است که این بار پای وزارت اطلاعات در میان بوده است: نه یک وزارتخانه کلیدی در میان چندین و چندتای دیگر، بلکه کلیدیترین وزارتخانه برای جمهوری اسلامی، وزارتخانه ای به معنای واقعی با اهمیت حیاتی برای آن. موضوع هم از مصلحی و اختلاف او با احمدی نژاد و مشائی آغاز نمی شود و به اینها هم محدود نیست. اظهارات خامنه ای در دیدار از وزارت اطلاعات در ماه گذشته، دایر بر این که “این وزارتخانه متعلق به هیچ دولتی نیست و به اصل نظام تعلق دارد”، هشدار سایت جوان آنلاین در مورد “قرار گرفتن وزارت اطلاعات در خدمت اهداف جناحی و جریان سیاسی خاص” و نیز “بهره برداری سیاسی از اسناد و اطلاعات و تلاش برای خصوصی سازی آنها”، از سوئی و از سوی دیگر زمزمه تشکیل “سازمان اطلاعات” و هشدارهای مشابه در مورد وزارت اطلاعات اما این بار از جانب نزدیکان به احمدی نژاد، قراین برجسته ای از  کشاکش بر سر این وزارتخانه در میان مسئولان تراز نخست جمهوری اسلامی را به دست می دهند و دامنه این کشاکش را نیز آشکار می کنند.
نامحتمل نیست که احمدی نژاد، با محاسبه ای اشتباه، این نوبت هم به قرار دادن خامنه ای در برابر امر انجام شده و بنابراین “اقدامی” چون سکوت او در جریان برکناری متکی، امیدوار بوده است. محاسبه خامنه ای هم این بوده است که واکنش او چون بسیاری نوبتهای قبلی اما این بار بر سر وزارت اطلاعات، او را به مقام دوم در جمهوری اسلامی سوق و سپس تنزل خواهد داد.
وجه دیگری از اختلافات گرایشهای درون حاکمیت، که حدت آن در قضیه مصلحی چهره نمود، اختلاف بین گرایش راست سنتی و راست افراطی بود. حرکت احمدی نژاد موجب تهاجم گسترده ای علیه او و خاصه رحیم مشائی از جانب راست سنتی شد؛ گاه سنگرگرفته در پشت اقدام خامنه ای و گاه در هیئتی مستقل از آن اقدام.
سیری در اخبار چند ماه اخیر در ارتباط با مناسبات میان دو گرایش نامبرده این برداشت که “فتنۀ دیگری در راه است” را به سرعت به ذهن متبادر می کند؛ “فتنه” ای که طبعاً بر حسب این که کدام گرایش، دیگری را از میدان به در کند، نام و منشاء و عواقب متفاوتی برای آن متصور است. البته سخنان چندی پیش عسگراولادی که بر خواست خامنه ای مبنی بر این که “اصولگرایان در انتخابات آتی یک لیست داشته باشند” تأکید و برای جمع کردن “اصولگرایان” زیر لوای ترس از اصلاح طلبان تقلا می کند و دیگر قراینی چون این سخنان نیز وجود دارند. اما روند عمومی گواه تقابل و آشوب دم افزون در مناسبات مذکور است و قابل تصور که با نزدیکتر شدن به انتخابات آتی مجلس شورای اسلامی، بر حدت آن نیز افزوده گردد. به هر حال هم اکنون چنان هست که رحیم مشائی به عنوان “رئیس باند منحرف و نفوذی” و گاه انتسا باتی درشت تر از این نیز متصف شود.
چنان که گفته شد سیر رویدادها می رود تا این دو گرایش را تا حذف یکی از آنها از میدان، در برابر هم قرار دهد. پیش بینی ای که خاصه گرایش راست سنتی از “فتنه در راه” دارد، پیش بینی درستی به نظر می رسد، الا این که باید تصریح کرد “فتنه” اصطلاحی بود که علیه جنبش سبز و به طور خاص عیله گرایش اصلاح طلب در درون حاکمیت و باز هم مشخصتر علیه موسوی و کروبی به کار گرفته شد. این جنبش در راستای تحول دموکراتیک جامعه ما بوده است و درخور حمایت. اما در “فتنه در راه” ما با رودرروئی دو گرایش ارتجاعی مواجه خواهیم بود که هیچ یک شان در راستای تحول دموکراتیک جامعه ما چیزی بروز نداده است.
“قضیه مصلحی” حرکتی ضعیف از جانب راست افراطی بود که فعلاً چه در مناسبات میان خامنه ای و احمدی نژاد و چه در مناسبات میان راست سنتی و راست افراطی، امتیاز قابل توجهی را نصیب طرفهای نخست این مناسبات کرده است. اگرچه نه شخص احمدی نژاد و نه گرایش راست افراطی چندان تهی چنته نیستند که از افتادن آنها به سراشیب سثوط بتوان گفت، اما عوامل قدرتمندتر در لحظۀ حاضر دارند در این سمت عمل می کنند.








یاد بهزاد کاظمی را گرامی می داریم
زندگی و مبارزه اش را ارج می نهیم

بیست و دوم آوریل ۲۰۱۱ در بیمارستانی در تبعید، شعله ی جانی خموشید که حرارت بی دریغش سالها گرمابخش جنبش سوسیالیستی و کارگری ایران بود. پس از ۱۲ روز از انتقال رفیق کاظمی به بیمارستان و در حالیکه دیروزِ آن، مرگ مغزی او توسط پزشکان اعلام شده بود، با انفصال ماشین های تنفسی از پیکر گرم او، قلب او نیز از تپیدن باز ایستاد و او آرام شد. آرام و ساکن، پس از یک عمر پویایی و تکاپوی بی وقفه.
بهزاد کاظمی، نامی که او برای زندگی سیاسی و مبارزاتی خود برگزید، در مولوی تهران بر بالید و گرما، سادگی و صمیمیت مردم محله کودکی خود را تا پایان عمر در دنیای بی مرز و وسیعی که در آن زیست، در جان و صدا و لحن خود حفظ کرد.
بهزاد در سالهای خفقان رژیم سلطنتی برای تحصیل به انگلستان رفت و در آنجا به فعالیت های سازمان یافته تر سیاسی پیوست. در روزهای انقلاب مردم ایران به خیابان های تهران بازگشت و پس از سقوط استبداد سلطنتی او نیز همچون بسیاری از سوسیالیست های انقلابی آن دوران، به مبارزه علیه استبداد تازه به قدرت رسیده پرداخت. با سرکوب سازمان های انقلابی و مبارز توسط رژیم، او نیز مانند دیگر جان به دربردگان از قتل عام های رژیم، مجبور به خروج از کشور شد.
لندن بار دگر اقامت گاه او شد، اما این بار او همچون یک فعال سیاسی تبعیدی با نامی جدید به یاد رفیقی جان باخته از گرایش سوسیالیسم انقلاب، به فعالیت پرداخت. انقلاب، شکست خورده بود و بهزاد فعالیت دشوارتری را در برابر خود می دید. او به ضروت فعالیت های سازمان یافته و هدفمند در دوران رکود برای آنکه تجربه مبارزات مختلف اجتماعی از هم نگسلد، اگاه بود. در دو عرصه نظری و عملی با تمام نیرو می کوشید؛ پژوهش می کرد، می اندیشید و همزمان برای تحقق آنچه که باور داشت عمل می کرد. او با نشریات متعدد سوسیالیستی همکاری داشت و همزمان در مبارزه و کمپین های جنبش سوسیالیستی و انقلابی بین المللی و جنبش سوسیالیستی و کارگری ایران، سهم و نقشی مهم و شایسته داشت.
فراز های برجسته زندگی سیاسی او در سالهای واپسین عمر، همکاری و حضور فعال او در " اتحاد بین المللی در حمایت از گارگران در ایران"، بنیان گذاری و انتشار فصلنامه پژوهش های سوسیالیستی "سامان نو" به همراه طیفی از سوسیالیست های ایرانی و بین المللی و ایجاد فضای عمومی برای طرح مباحث و نظریه ها از طریق اتاق اینترنتی " اتحاد سوسیالیست ها" بود.
او بسیار زود از میان ما رفت. باخاموشی او جنبش سوسیالیستی و کارگری ایران یکی از یاران توانمند خود را از دست داد. او هنوز طرح های نو برای روزها و سال های آینده داشت و در کنار همه این ها پژوهش های ناتمام اش بر جای مانده است. او دهه های تاریک را با عزمی استوار پیمود و با برامد نسلی جوان از سوسیالیست های انقلابی، امید به فردای روشن را می شد در چشم ها و لبخند هایش دید.
او در تلاش برای حفظ سنت های انقلابی سوسیالیستی در دوره شکست و پیوند این سنت ها با مبارزات انقلابی جدید و به این گونه پیشروی به سوی آینده سوسیالیستی، نقش برجسته ای داشت. او در این تلاش تنها نبود اما ویژه و متمایز بود.
از خاموشی ناگهانی او سخت در اندوهیم. این چهره یگانه را بزرگ می داریم و در یادمانش پرچم های سرخ بر می افرازیم.


امضا
بهرنگ آبکناری، باقر ابراهیم زاده، عسل اخوان، سعید آرمان، حسن آزاد، مجتبی آزاد، جواد اسکوئی، صدیق اسماعیلی، علی اشرافی، مرجان افتخاری، سعید افشار، امیر امیری، صادق اندواری، گردانا اندواری، ابرایم آوخ، جمشید باروتی، سوسن بدیعی، سیروس بینا، یونس پارسا بناب، امیر پیام، هژیر پلاسچی، حمید پورقاسمی، علی پیشگاه، امید پیوندی، مجید تمجیدی، صادق تهرانی، پیمان جعفری، نظام جلالی، بهروز جلیلیان، ، امیر جواهری، ناصر جوهری، حمید جهانبخش، حسن حسام، علی حسینی، تراب حق شناس، فرزانه حیدری، فری حیدری، ایرج حیدری، بهروز خباز، نادر خلیلی، گلنار خواجه نوری، اسماعیل خویی، سیروس دست داران، علی دماوندی، فیروزه راد، ایوب رحمانی، تهمینه رستاخیز، علیرضا رضایی، فضل اله روحانی، تقی روزبه ، رضا رئیس دانا، صفورا رئیسی، پیروز زورچنگ، گل کو سعادت، بیژن سعید پور، هدایت سلطان زاده، میلاد سین، عباس شاد لو، پیام شاکر، مسی شریفی، فتحی شمس، آذر شیبانی، سارا صالحی راد، سودابه فراز، بهروز فراهانی، فرهاد فردا، الماس فرضی، برزو فولاد وند، فرهنگ قاسمی، سیامک قبادی، بهرام قدیمی، پری قدیمی، بهروز عارفی ، ستاره عباسی، هما علیزاده، رضا غفاری، مهدی کیا، علی مبارکی، حشمت محسنی، امیر محسن محمدی، اکبر محمدی فر، جلیل محمودی، میترا محمودی، سلماز مرادی، میلاد مرادی، فریبا مرزبان، احمد مزارعی، آوا مقدسی، بهروز مقدم، منصور موسوی، اردشیر مهرداد، مینو میرانی، کورش ناظری، ناهید ناظمی، نادر ناظمی ، نوشین ناظمی، زهره ناظمی، جمیله ندایی، پریسا نصر آبادی، حامد نظری، شیوا نظری، حسین نقی پور، سیاوش نیکی، جمال واعظی، وحید ولی زاده،
اعضا و همکاران هیئت تحریریه سامان نو
تحریریه نشریه خیابان
تحریریه نشریه دانشجویی بذر
گروه پروسه
کمیته جوانان بلژیک
www.K- en.com کمونیستهای انقلابی
سازمان زنان هشت مارس (ایران- افغانستان)- انگلستان





اخبار روز: 
۴ اردیبهشت۱۳۹۰— کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران امروز گفت که قوه ی قضاییه و وزارت اطلاعات ایران باید فورا وکیل حقوق بشر برجسته، محمد سیف زاده را آزاد کنند. کمپین در خصوص حبس بی اساس سیف زاده و گزارش بیماری و سلامتی وی ابراز نگرانی کرد. محمد سیف زاده از دسترسی به وکیل مدافع خویش و حداقلِ حقوق آیین دادرسی بین المللی محروم شده است.
هادی قائمی، سخنگوی کمپین گفت: "دستگیری محمد سیف زاده حمله ی غیر قانونی دیگری علیه جامعه ی حقوق بشرِ ایران است." وی گفت: "سیف زاده به دلیل پایبندی به استانداردهای اخلاقی حرفه ای و دفاع تحسین برانگیزش از افرادی که از حقوق بشر خود محروم شده اند تحت پیگرد قرار گرفته است."
محمد سیف زاده وکیلی است که در سطح بین المللی شناخته شده است و یکی از اعضاء موسس مرکز مدافعان حقوق بشر می باشد. یک دادگاه بدوی وی را در آبانماه ۱٣٨۹ به ۹ سال زندان و ۱۰ سال محرومیت از فعالیت های حقوقی محکوم کرد. پرونده ی وی در حال حاضر توسط شعبه ی ۵۴ دادگاه تجدید نظر تحت بررسی است. اتهامات وی در این پرونده، "تبانی و اجتماع به قصد برهم زدن امنیت داخلی،" "فعالیت تبلیغی علیه نظام" و نیز "تاسیس کانون مدافعان حقوق بشر" عنوان شده است.
در مصاحبه ای با کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران، مرضیه نیک آرا، وکیل مدافع محمد سیف زاده گفت که وی به اتهام تلاش برای خروج غیر قانونی از کشور ظرف دوهفته ی گذشته در اداره ی اطلاعات شهر ارومیه بوده است. نیک آرا به کمپین گفت که سیف زاده برای انجام یک پروژه ی تحقیقاتی به ارومیه رفته بود و افزود که از زمان بازداشت و چگونگی دستگیری موکلش اطلاعی ندارد.
مرضیه نیک آرا به کمپین گفت: " متاسفانه روز سوم اردبیهشت ماه که همراه با پسر آقای سیف زاده به اداره اطلاعات ارومیه رفتیم به من اجازه ملاقات با موکلم را ندادند. حتی نمی دانم که چه روزی و دقیقا در کجا دستگیر شده است،اجازه مطالعه پرونده ایشان را هم نداشتم. فقط پسرش توانست او را به اندازه دو دقیقه ببیند که گفت پدرش خیلی لاغر شده، یکی از پاهایش می لنگیده و کاملا مشخص بوده که تحت فشار است."
مرضیه نیک آرا درباره اینکه چطور متوجه حضور محمد سیف زاده در اداره ی اطلاعات ارومیه شدند به کمپین گفت: "دو هفته از آقای سیف زاده بی خبر بودیم. ظاهرا ایشان برای پروژه تحقیقاتی روز ۱۷ فروردین ماه به ارومیه رفته بودند. تا اینکه ایشان روز اول اردیبهشت ماه با منزلش تماس می گیرد و خبر می دهد در اداره اطلاعات ارومیه است. اما چیزی که بازپرس پرونده گفت این بود که آقای سیف زاده در تاریخ ۲۲ فروردین ماه بازداشت شده است. بازپرسش گفت که وقتی روز ۲۲ فروردین پرونده اش به شعبه آمده به بازجویش گفته است اجازه بدهند او همین امروز با خانواده اش تماس بگیرد که این اتفاق تا روز اول اردبیهشت نیفتاده است."
بسیاری از وکلاء مدافع حقوق بشر ایران مانند نسرین ستوده و محمد اولیایی فرد ماهها در زندان بوده اند. وکلای برجسته ی دیگری مانند محمد علی دادخواه، عبدالفتاح سلطانی، و خلیل بهرامیان نیز با محاکمه روبرو بوده اند.
از زمان انتخابات مورد مناقشه ی خرداد ۱٣٨٨، محمد سیف زاده از قبول پرونده های سیاسی منع شده است. چندین زندانی عقیدتی به کمپین گفته اند که مقامات قوه ی قضاییه تقاضای آنان مبتنی بر انتخاب محمد سیف زاده به عنوان وکیل خویش را رد کرده است. قوه ی قضاییه و دستگاههای اطلاعاتی ایران به صورت سیستماتیک و غیر قانونی سیف زاده و سایر وکلای برجسته را از انجام فعالیتهای حقوقی منع کرده اند. سیف زاده به کمپین گفته بود که ساعتها توسط نیروهای اطلاعاتی مورد بازجویی قرار گرفته است و آنها از وی خواسته بودند که موکلان سیاسی را نپذیرد.
به عنوان یکی از برجسته ترین وکلاء ایران، محمد سیف زاده با شهامت از گروه بزرگی از زندانیان عقیدتی-سیاسی ایران در دادگاه دفاع کرده است. وی به اصرار به اجرای قانون و مخالفت با معاملات سیاسی که به موکلانش لطمه بزند اشتهار دارد. ظرف سالهای گذشته، محمد سیف زاده موارد وسیعی از نقض حقوق بشر توسط قوه ی قضاییه و وزارت اطلاعات ایران را فاش کرده است.
مرضیه نیک آرا درباره دلیل بازداشت واتهام آقای سیف زاده گفت: "اتهام ایشان اقدام علیه امنیت ملی از طریق خروج غیر قانونی اعلام شده است و با قرار بازداشت موقت در اداره اطلاعات است. تا الان دلیلی برای قصد خروج از کشور آقای سیف زاده عنوان ارائه نشده است. اگر دلایلی را ارائه کنند آنوقت من هم بر اساس آنها رسیدگی خواهم کرد وگرنه قرار بازداشت موقت ایشان را به قرار وثیقه تبدیل می کنم."
وکیل سیف زاده در خصوص دلیل اتهام خروج از کشور در حالیکه موکلش در ارومیه بوده است، گفت: "دقیقا بحث ما همین است اما بازپرس پرونده استدلالش این است که ارومیه شهر مرزی است و مرزی با ترکیه دارد. و همه استدلالش این است که چرا آقای سیف زاده به شهرهای مرکزی برای کارهای تحقیقاتی نرفته و در ارومیه کار تحقیقاتی می کرده است."
مرضیه نیک آرا افزود: "در شرایطی که فعالیت وکالت آقای سیف زاده محدود شده بود، ایشان بیشتر کارهای تحقیقاتی می کردند.آقای سیف زاده در بازجویی های خود عنوان کرده اند که من در ارومیه کارهای تحقیقاتی می کردم. حالا پروژه تحقیقاتی درباره چه بوده من نمی دانم چون هنوز موکلم را ندیدم اما چیزی که از میان کلام بازپرس پرونده مشخص بود این بود که آقای سیف زاده در بازجویی های خود اعلام کرده اند برای پروژه تحقیقاتی تقریبا از ۲۰-۳۰ نفر افغانی در ارومیه تحقیق کرده اند."
مرضیه نیک آرا در اعتراض به اتهام موکلش گفت: "مطلب مهم این است که موکل من برای پروژه تحقیقاتی به ارومیه رفته بوده است و ارومیه هم جزء خاک ایران است و هیچ محدودیتی برای هیچ تبعه ایرانی برای ورود به هیچ شهری از خاک ایران وجود ندارد. اینکه چطور این برخورد پیش آمده جای سوال است."
نیک آرا در خصوص اینکه آقای سیف زاده در ملاقات کوتاهش با پسرش چه گفته است ، گفت: "پسر ایشان در فضای کاملا امنیتی با ایشان حرف زده است . بازجویش در اتاق حاضر بوده است و نتوانسته اند راحت حرف بزنند و فقط در حد احوالپرسی بوده است اما اما وقتی پسرش بیرون آمد به من گفت که ریش های پدرش بلند شده بوده ، خیلی وزن کم کرده و لحظه ای که برای بغل کردن پسرش بلند می شود ، یکی از پاهایش می لنگیده ، من پرسیدم که آیا نشانه ای در صورت یا دست هایش به علامت آزار جسمی دیده است که گفت چیزی روی صورت و دست هایش نبوده اما یکی از پاهایش می لنگیده است."
نیک آرا با اظهار اینکه همسر آقای سیف زاده فکر می کرده که رای دادگاه همسرش قطعی شده و لابد او را به زندان فرستاده اند که او این همه مدت از او بی خبر است، گفت : "حالا مهم این است که موکل من بیمار است، ناراحتی قلبی دارد و اگر این وضع بخواهد ادامه پیدا کند جان ایشان در خطر است."
کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران خواستار آزادی فوری محمد سیف زاده می باشد و از اداره ی کمیساریای عالی حقوق بشر می خواهد تا جهت محافظت از حقوق و سلامتی جسمی وی دخالت کند.





اخبار روز: 


اخبار روز: اولین شماره‌ی روزنامه‌ی «هفت صبح» روز یکشنبه در ایران منتشر شد. پیرامون انتشار این روزنامه پیش از انتشار آن حاشیه های زیادی به وجود آمد. گفته می شود روزناه ی هفت صبح روزنامه ی وابسته به رحیم مشایی است. روزنامه ی کیهان آن را روزنامه ی اخراجی های تهران امروز - نزدیک به قالیباف - معرفی کرده است و به نزدیکی آن به مشایی هم اشاره کرده است. به نظر می رسد این روزنامه هدف یارگیری به نفع تیم احمدی نژاد و مشایی در انتخابات مجلس آینده را از اهداف خود قرار داده است.

هفت صبح از همان نخستین شماره، کوشیده است چهره ی «متفاوت»ی را عرضه کند. تیتر یک آن در هیاهوی اختلافات در بین اردوی کودتاگران به موضوع سریال قهوه تلخ اختصاص یافته است. در صفحات داخلی و تیترهای این روزنامه نیز کوشیده است که کمتر چهره ی سیاسی از این روزنامه ارایه شود.
به گزارش سایت تریبون، سردبیر این روزنامه نوشته است: با هدف دنبال کردن «یک راه تنفس در فضای مسدود روزنامه‌نگاری سیاست زده» متولد شده است و شاید همین هم کافی باشد که قالب روزنامه را فقط فرهنگی، اقتصادی، و اجتماعی ببینیم تا سیاسی!
سابقه‌ی فعالیت فارغ التحصیل مهندسی برق دانشگاه شریف که اینک سردبیری روزنامه «هفت صبح» را برعهده گرفته است را هم می‌توان در روزنامه‌های سیاسی اصلاح طلب دید و هم روزنامه‌های اصولگرا! معاونت سردبیری روزنامه اعتماد و سردبیری روزنامه تهران امروز از جمله فعالیت‌های‌ مطبوعاتی-سیاسی «آرش خوشخو» است.




اخبار روز: 

دوستان و همسنگران کارگر،
پایداری و استقامت تحسین انگیز شما در پیگیری مطالبات برحق مشترکمان که ملهم از درد و سرنوشت مشترکمان میباشد ، و نیز پایان موفقیت آمیز اعتصاب پرصلابت شما، دلهای ما را غرق در افتخار و غرور نمود.
ما کارگران پتروشیمی تبریز که لحظه به لحظه پیگیر حرکت قهرمانانه شما بودیم، همبستگی مبارزاتی خود را با شما برادران کارگر اعلام نموده و انتظار داریم، در تمام مراحل سخت حق طلبانه ما را یاور و پشتیبان خود بدانید.
هرچند صدها کیلومتر مسافت بین ما فاصله می اندازد ولی رنج و مبارزه مشترکمان، همچون اعضای یک خانواده در هر نقطه ای از جهان، قلب های ما را به هم پیوند داده و ما را متحد می سازد.
پیشاپیش اول ماه مه، روز همبستگی رزمجویانه کارگران جهان را به شما و تمام کارگران جهان تبریک می گوئیم.

کارگران پتروشیمی تبریز
۱/۲/۱٣۹۰





اخبار روز: 

مردم آزاده و شریف ایران؛
مادران و خانواده های داغدار؛
سازمان ها و نهادهای حقوق بشری ایران و جهان!
و تمام کسانی که در هر نقطه جهان برای حقوق انسانی تلاش می کنید و نگران اید!

نزدیک به دو سال از شروع جنبش اعتراضی مردم ایران می گذرد. این حرکت اعتراضی از "رای من کو" شروع و در تداوم و پویایی خود به خواستی پایه ای یعنی "حق زندگی انسانی بدون تبعیض" منجر شد. این جنبش اعتراضی، از سوی حکومت پاسخی جز زندان و شکنجه و گلوله و کشتار در زندان ها و خیابان ها نداشت و دوباره مادران بسیاری را به انتظار در برابر زندان ها کشاند یا سرگردان در راهروهای نهادهای قضایی و امنیتی رهایشان کرد و تعداد زیادی را نیز عزادار کرد.
مادران داغدار و خانواده های مجروحین و زندانیان سیاسی در اعتراض به تمامی جنایت ها و همچنین برای دادخواهی از فرزندان دلبند خود سیاه پوشیدند و در یک حرکت نمادین، هر شنبه بعدازظهر در میدان آب نمای پارک لاله و سه پارک دیگر گردهم آمدند و با در دست گرفتن عکس فرزندان خود، شمع روشن کردند و صدای اعتراض شان را به گوش مردم سراسر دنیا رساندند و اعلام کردند که تا رسیدن به خواسته های شان از مبارزه ندست نخواهند کشید.
از آن زمان این حرکت اعتراضی به اشکال مختلف ادامه دارد و مادران و حامیان هم چنان بر سه خواسته خود پای می فشارند:
1- آزادی فوری و بی قید و شرط کلیه زندانیان سیاسی- عقیدتی
2- لغو کلیه اشکال مجازات اعدام و کشتار در زندان و خارج از زندان
3- محاکمه و مجازات آمرین و عاملین جنایات سی و دو سال گذشته و اخیر ایران

وحشت از تداوم این حرکت باعث شد که حکومت به اشکال مختلف، مادران و حامیان و خانواده های مجروحین را تحت فشارهای شدید قرار دهد. این فشارها از عدم تحویل اجساد جان باختگان به خانواده ها، جلوگیری از برگزاری مراسم، جلوگیری از معالجه زندانیان، دستگیری مادران و خانواده ها، تهدید و ارعاب، محرومیت از حقوق شهروندی و دیگر اشکال سلب حقوق انسانی مادران و حامیان بوده است که می توان برای بیان این حقایق کتاب ها نوشت. اکنون به برخی از مواردی که در طی این مدت رخ داده است، اشاره می شود:
1- آزار و اذیت مادران داغدار و حامیان از طریق ایجاد مزاحمت و دستگیری بی مورد و غیرقانونی طی چندین نوبت، که نزدیک به 100 نفر از مادران و حامیان را دستگیر و هر کدام را چندین روز در حبس نگاه داشتند.
2- اهانت و ایجاد فشار و آزار و اذیت از طریق احضار های چندین باره به نهادهای امنیتی و قرار دادن احضار شدگان در وضعیت استرس و فشارهای شدید روحی و روانی
3- آزار و اذیت مادران و حامیان از طربق برقراری تماس های تلفنی تهدیدآمیز و اقدام به استراق سمع و شنود تلفن هایشان
4- ایجاد کنترل های شدید امنیتی و اقدام به نقض حقوق شهروندی از طریق یورش به منازل حمله به خانواده ها و مادران عزادار و حامیانش در نوبت های مکرر
5- قراردادن خانواده های مفقودین و مجروحین تحت فشارهای شدید امنیتی و یا تلاش برای این که آنها را با تهدید یا تطمیع، مجبور کنند که دست از شکایت برداند تا اطلاعاتی به بیرون منتقل نشود.
6- بارها مادران و خانواده ها را تحت فشارهای روحی و روانی شدید قرار دادند که چند نفر از آنها مجبور به ترک کشور شدند و امکان زندگی عادی را از آنها و خانواده های شان سلب کردند.

در طی این مدت غیر از دستگیری های چند روزه و فشارهای روحی روانی روزمره، تعدادی از مادران را در بازداشت های طولانی مدت نگاه داشتند. این بازداشت های موقت حتی تا سه ماه نیز به طول انجامید که به اختصار به آنها اشاره می شود:
1- در 5 دی سال 88 (روز تاسوعا)، خانم پروانه راد در خیابان دستگیر و مدت 40 روز در بازداشت نگاه داشتند و با محکوم کردن وی به جزای نقدی، او را آزاد کردند.
2- در 18 بهمن سال 88، به منزل خانم ام البنین ابراهیمی حمله کردند و ایشان را دستگیر و نزدیک به 40 روز در بازداشت نگاه داشتند. وی با کفالت آزاد شد ولی هنوز پرونده اش باز است.
3- در 19 بهمن سال 88، به منازل خانم ها لیلا سیف الهی، ژیلا مکوندی، فاطمه رستگاری نسب، الهام احسنی و نادر احسنی حمله کردند و آنها را دستگیر و حدود 40 روز در بازداشت نگاه داشتند. همان روز به منزل خانم منصوره بهکیش نیز رفتند که در منزل نبود و یک ماه و نیم بعد هنگام سفر به ایتالیا، از فرودگاه بازگردانده و پاسپورت وی ضبط و ممنوع الخروج می شود و به اشکال مختلف ایشان و خانواده اش را از زندگی اجتماعی محروم می کنند. همچنین آقای نادر احسنی را از فروردین سال 89 تا بهمن همان سال در حبس نگاه می دارند.
4- در 17 مهر سال 89، به منازل خانم ها اکرم نقابی و ژیلام مهدویان حمله کردند و آنها را که قصد سفر داشتند، به همراه دختران شان بازداشت کردند. دختران پس از 12 روز و مادران پس از دو ماه و نیم با وثیقه وثیقه آزاد شدند ولی هنوز پرونده شان باز است.
5- در 14 آذر سال 89، تعدادی از مادران عزادار و حامیان را در روز تولد امیرارشد تاجمیر در بهشت زهرا دستگیر و پس از ساعاتی آزاد کردند. همان روز خانم ها حکیمه شکری و ندا مستقیمی و آقای رمضانی (پدر رامین) را در بازداشت نگاه می دارند. خانم مستقیمی بعد از یک ماه با وثیقه 100 میلیون تومانی و خانم شکری پس از سه ماه با وثیقه سنگین 300 میلیون تومانی آزاد می شوند و هنوز پرونده آنها باز است.
6- در 19 بهمن سال 89، حدود 35 تن از مادران و حامیان را دسته جمعی به دفتر پیگیری وزارت اطلاعات احضار کردند و هر کدام را به صورت تک تک مورد بازجویی قرار دادند و با توهین و تهدید از آنها تعهد گرفتند و مورد اذیت و آزار قرار دادند.
7- در 23 بهمن سال 89، دادگاه خانم ها سیف الهی و مکوندی و آقای نادر احسنی تشکیل و در تاریخ 20 فروردین سال 90 احکام قطعی به آنها ابلاغ شد. خانم ها سیف الهی و مکوندی را حقوق بشری نامیدند و به جرم "اقدام علیه امنیت ملی" و "تبانی علیه نظام" به 4 سال زندان و آقای نادر احسنی را به 2 سال زندان محکوم کردند. این احکام را به کسانی داده اند که خود مادر نیستند، ولی حاضر شده اند برای همدردی، بر خواسته های مادران و خود پافشاری کنند. آنها معتقدند که کشته شدگان و مجروحین و زندانیان سیاسی، فرزندان تمامی مردم ایران هستند و هر آزادی خواهی خود را موظف می داند که به این بی عدالتی ها اعتراض کند. این احکام را برای کسانی صادر کرده اند که خود مادر نیستند ولی حاضر شده اند برای همدردی، بر خواسته های مادران و خود پافشاری کنند. آنها معتقدند که کشته شدگان، فرزندان تمامی مردم ایران هستند و هر آزادی خواهی خود را موظف می داند که به این بی عدالتی ها اعتراض کند.

ما امضاکنندگان این دادنامه با اعلام حمایت خود،از تمامی نهادهای بین المللی و افرادی که در زمینه نقض حقوق بشر در ایران فعالیت می کنند خواستاریم که با تلاش خود مانع اجرای این احکام غیرقانونی شوند.

مادران پارک لاله (عزادار) سوم اردیبهشت 1390

برای پشتیانی از این متن و امضای آن به آدرس زیر بروید:
spreadsheets.google.com




اخبار روز: صدها کارگر کارخانه کیان تایر روز یکشنبه ۵ اردیبهشت برای چندمین بار در برابر ساختمان ریاست جمهوری یک تجمع اعتراضی برپا کردند.
به گزارش اتحادیه آزاد کارگران ایران بیش از ۸۰۰ نفر از کارگران کیان تایر از ساعت ۹ صبح تا ساعت ۱۳/۳۰ ظهر روز چهارم اردیبهشت ماه در مقابل دفتر رسیدگی به شکایات مردمی نهاد ریاست جمهوری دست به تجمع اعتراضی زدند.
پس از پایان تعطیلات نوروزی به کارگران کیان تایر اعلام شده بود تا سوم اردیبهشت ماه کارخانه تعطیل است تا در این فاصله بودجه لازم برای راه اندازی کارخانه و خرید مواد اولیه فراهم شود و یا واگذاری کارخانه به بانک سپه به سرانجام برسد. اما با گذشت نزدیک به ۲۰ روز از تعطیلی کارخانه، روز سوم اردیبهشت ماه وقتی کارگران وارد کارخانه شدند نه از مواد خام خبری بود و نه از مسئولین کارخانه. تلاش کارگران نیز در طول روز برای یافتن پاسخگویی به جایی نرسید و آنان تصمیم به تجمع در مقابل نهاد ریاست جمهوری گرفتند.
در حالیکه روز گذشته کارگران کیان تایر در مقابل نهاد ریاست جمهوری دست به تجمع زده بودند نماینده های آنان در وزارت صنایع حضور پیدا کردند.
کارگران کیان تایر در مدت حدود ۴ ساعت تجمع در مقابل نهاد ریاست جمهوری بطور مرتب شعار میدادند: مرگ بر ستمگر- کار، حقوق، اعتراض؛ حق مسلم ماست- کار، حقوق، زندگی؛ حق مسلم ماست – کارگر گرسنه ذلت نمی پذیرد – کارگر گرسنه منتظر جواب است – ما حقمونو میخواییم وعده وعید نمی خواییم.
همچنین کارگران پلاکاردهایی با شعارهای زیر بدست داشتند:

بابا نان نداردُ چرا بابا نان ندارد- در سال جهاد اقتصادی کارخانه کیان تایر در حال تعطیلی است - کار حقوق اعتراض حق مسلم ماست – کارگر گرسنه شرمنده زن و بچه – به کدامین گناه کارگر گرسنه – روز جهانی کارگر مبارکباد – ۷ ماه حقوق نگرفته ایم - نقد یا نسیهُ نقد بیکاری هزاران کارگرُ نسیه اشتغال میلیونها کارگر- به نام کارگر حرف از عدالت نزنید – دروغ تا کیُ مرگ بر دروغگو

در جریان این تظاهرات از مسئولین نهاد ریاست جمهوری هیچکس به میان کارگران نیامد و حدود ساعت ۱۳ نماینده های کارگران از وزارت صنایع به جمع کارگران اعتراضی پیوستند و پس از گزارشی در مورد مذاکرات و وعده های داده شده به آنان در وزارت صنایع، کارگران کیان تایر در ساعت ۱۳/۳۰ به تجمع اعتراضی خود در مقابل نهاد ریاست جمهوری پایان دادند.
بنا بر این گزارش طی مذاکراتی که نماینده های کارگران با مسئولین وزارت صنایع بعمل آورده اند قرار شده است امروز پنجم اردیبهشت ماه یک و نیم ماه از دستمزدهای معوقه کارگران به حساب آنان واریز شود. همچنین در وزارت صنایع به نمایندهای کارگران اعلام شده است هییت وزیران یک بودجه ۲۸ میلیارد تومانی برای راه اندازی کارخانه و پرداخت دستمزدهای معوقه کارگران تصویب کرده است که در اختیار استانداری تهران قرار خواهد گرفت تا تقسیم بندی لازم را برای هزینه کرد انجام دهد.
بر اساس این توافق قرار است یک هفته دیگر استاندار تهران با حضور در کارخانه کیان تایر گزارش لازم را در این باره به کارگران ارایه دهد.





اعتراض به عدم مشارکت زنان سعودی در انتخابات شوراهای شهر
العربیه. نت
دهها تن از زنان سعودی همزمان با آغاز ثبت نام برای انتخابات شورای شهر در این کشور در اعتراض به عدم برخورداری از شرکت در این انتخابات تجمع کردند.

این زنان با تشکیل کمپینی تحت عنوان " شهر من " روز دوشنبه 25-4-2011 در مقابل یکی از مراکز ثبت نام انتخاباتی در شهر ریاض تجمع کردند و خواستار شرکت دادن زنان در انتخابات شدند.

براساس گزارش العربیه نت علاوه بر شهر ریاض تعدادی از زنان در شهرهای جده و الخبر دست به اعتراض زدند.

" تهانی ابراهیم " یکی از اعضای کمپین در شهر ریاض پس از گفتگو با مسئولان انتخاباتی گفت :" به رغم برخورد خوب این مسئولان اما در نهایت موفق به دریافت برگ ثبت نام نشدیم."

در همین حال 15 نفر از زنان در شهر ساحلی جده با تجمع در برابر یکی از مراکز ثبت نام انتخاباتی این شهر خواستار مشارکت زنان در فرایند ثبت نام شدند.

این زنان با حمل شعار کپین خود " شهر من" با مسئولان شهرداری جده ازجمله شهردار به گفتگو نشستند.

شهردار جده در این گفتگو تاکید کرد به دلیل عدم وجود دستورلازم در این زمینه از اجرای خواسته زنان معذوراست.

" نائله العطار" یکی دیگر از اعضای این کمپین به خبرنگاران گفت : " هدف گروه ما تغییر این قانون است."

" بسمه السیوفی" دیگر زن حاضر در این تجمع به خبرنگارالعربیه.نت گفت:" ما با این تجمع می خواستیم صدای خود را به مسئولان بلند پایه کشوربرسانیم و بگوییم که زنان سعودی شایسته شرکت و حضور درانتخابات هستند."




به شرط دارا بودن کارت مهارت فنی معتبر:
درب و پنجره سازهای ساختمانی مشمول بیمه کارگران ساختمانی شدند


(تیتر از جنگ خبر)
ایلنا
مدیرکل تأمین اجتماعی شهرستانهای استان تهران گفت : بر اساس اعلام اداره کل درآمد حق بیمه صندوق تأمین اجتماعی ازاین پس کلیه کارگران ساختمانی با شغل درب و پنجره ساز (چوبی ، آهنی وآلمینیومی ) که در کارگاه شاغل نبوده و یا فاقد کارگاه هستند به شرط دارا بودن کارت مهارت فنی معتبر از سازمان آموزش فنی و حرفه ای ، تحت پوشش بیمه کارگران ساختمانی قرار می گیرند .
به گزارش ايلنا، داریوش صالح پور افزود : با توجه به قانون و آیین نامه بیمه کارگران ساختمانی کلیه کسانی که به نحوی از انحا در رابطه با ایجاد ، توسعه ، تجدید بنا ، تعمیرات اساسی و تخریب ساختمان به طور مستقیم اشتغال داشته و مشمول مقررات خاص از نظر بیمه و بازنشستگی نیستند در صورت داشتن شرایط قانونی می تواتند با مراجعه به شعب تابعه این اداره کل نسبت به بیمه خود و افراد تحت تکفل اقدام کنند .
وی یادآور شد : در صورتی که مشخص شود افرادی با دارا بودن کارت مهارت فنی عملاً به فعالیت دیگری اشتغال به کار دارند ( دارای پروانه کسب صنفی و کارگاه فعال باشند ) و اقدام به ثبت نام و بیمه پردازی در قالب بیمه کارگران ساختمانی کرده باشند با انجام بازرسی تحقیقی نسبت به لغو قرار داد بیمه این افراد اقدام می شود .
صالح پور خاطر نشان کرد : افرادی که در حال حاضر از طریق بیمه صاحبان حرف و مشاغل آزاد ، اختیاری و یا اجباری حق بیمه خود را پرداخت می کنند نمی توانند تنها به صرف داشتن کارت مهارت فنی معتبر از تسهیلات قانون بیمه کارگران ساختمانی بهره مند شوند.
صالح پور افزود : تمام کارگران ساختمانی که کارت مهارت فنی آنان از تاریخ یکم فروردین سال89 لغایت 18 اردیبهشت 89 و یا بعد از آن صادر شده است در صورت تأیید اصالت آن از سوی سازمان فنی و حرفه ای با احراز شرایط و درنظر گرفتن سهمیه استانی مشمول قانون بیمه کارگران ساختمانی می شوند.
پايان پيام





اظهارات وزیر دادگستری مالکی، زمینه سازی برای یک کشتار جدید در اشرف

همبستگی ملی
اشغال اشرف- شماره ۸۴
ضرورت بر عهده گرفتن فوری حفاظت اشرف از سوی سازمان ملل و آمریکا
خبرگزاری آسوشیتدپرس بعد از ظهر روز یکشنبه ۴اردیبهشت، به نقل از «تلویزیون دولتی ایران» نوشت: «روز یکشنبه، ایران و عراق برای بازگرداندن زندانیان یکدیگر، توافقنامه‌هایی را امضا کردند...که می‌تواند اعضای مجاهدین خلق، یک گروه اپوزیسیون ایرانی را که مدتهاست در عراق مستقر هستند، در بر بگیرد....
حسن الشمری، وزیر دادگستری عراق در مراسم امضای این توافقنامه، از فرصت استفاده کرد تا موضع کشورش را در مورد این گروه تکرار کند که تا پایان سال۲۰۱۱ از این کشور اخراج خواهد شد». سفر وزیر به اصطلاح دادگستری به تهران و اظهارات نفرت انگیز او به خوبی از مقاصد شوم مالکی برای به راه انداختن یک حمام خون جدید در اشرف خبر می‌دهد. این سخنان بار دیگر صحت این موضع مقاومت ایران را به اثبات می رساند که پیش از این بارها تأکید کرده است تا نیروهای عراقی کنترل اشرف را در دست دارند، به سرکوب و خونریزی ادامه می‌دهند. دولت مالکی نه تنها صلاحیت حفاظت ساکنان اشرف را ندارد، بلکه مجری اوامر رژیم ایران در قتل و کشتار آنهاست.
مقاومت ایران روز ۲۳فروردین فاش کرد که حسن شمری روز ۲۲فروردین در جلسه شورای وزیران، به دستور نیروی تروریستی قدس گفته بود موضوع، اخراج مجاهدین از عراق نیست، بلکه باید همه مجاهدین را کشت. در روز ۳۱فروردین نیز مقاومت ایران افشا کرد که «شمری برای دریافت دستورهای جدید سرکوبگرانه علیه اشرف و برای دریافت دستمزد خود قرار است هفته آینده به تهران سفر کند».
مقاومت ایران با تأکید بر اینکه سفر شمری و قرار دادهای دوجانبه با فاشیسم دینی زمینه سازی آشکار برای به راه انداختن یک کشتار جدید در اشرف است، دبیر کل و شورای امنیت ملل متحد، آقای اد ملکرت نماینده ویژه دبیرکل در عراق، خانم پیلای کمیسر عالی حقوق بشر ملل متحد و وزیران خارجه و دفاع آمریکا را فرا می‌خواند تا برای جلوگیری از یک کشتار جدید در اشرف، حفاظت اشرف بلادرنگ توسط سازمان ملل و آمریکا بر عهده گرفته شود و نیروهای مسلح عراقی از داخل اشرف خارج شوند.


دبیرخانه شورای ملی مقاومت ایران
۴ اردیبهشت ۱۳۹۰(۲۴ آوریل ۲۰۱۱)




لیلا جدیدی
مثلی ست که می گوید: یکبار گفتی باور کردم، بار دیگر تکرار کردی شک کردم. بار سوم که گفتی، دریافتم دروغ می گویی!
اختلاف بین "رهبر" و احمدی نژاد پیشتر از موضوع برکناری و برگماری وزیر اطلاعات به بیرون درز کرده بود. پس از جارو زدن بی دردسر اصلاح طلبان حکومتی و سر آخر حذف دشمن مشترک، رفسنجانی، اکنون فرصت عود کردن زخم اصلی رسیده است. از یک سو دو طرف به طور مکرر اصرار بر پرده پوشی و ماست مالی کردن این اختلافها دارند و از سوی دیگر، به یارکشی، تهدید و هشدار به یکدیگر در غالب سخنرانیها، اطلاعیه ها و غیره آن هم پیرامون موضوعی که خامنه ای گفت "چندان مهم نیست"، مشغول هستند.
نخست ایرنا در یک گزارش خبری با درج برخی از گفته های خامنه ای او را به باد تمسخر می گیرد، سپس روابط عمومی دفتر خامنه ای این کار را "غیر مسوولانه" دانسته و فراتر از آن، از همه رسانه ها می خواهد به هیچ عنوان آن را منتشر نکنند.
علی اکبر جوانفکر، مشاور مطبوعاتی احمدی نژاد در سرمقاله روزنامه دولت، "ایران" در باره کشمکشهای مربوط به استعفای حیدر مصلحی، وزیر اطلاعات از وجود یک جریان "برانداز" خبر می دهد که به گفته او "ناجوانمردانه به دولت دهم حمله می کند و تلاش می کند تا به هر شکل ممکن، دولت را سرنگون نماید".
او در معرفی جریان مزبور به طور ضمنی به حامیان نزدیک و پر نفوذ آیت الله خامنه ای اشاره می کند.
از طرف دیگر، محمد علی جعفری، فرمانده سپاه پاسداران نیز از شکل گیری و رشد "خط نفاق جدید" خبر داده و آدرس می دهد: "این جریان انحرافی خود را پشت یک چهره موجه و مقبول و محبوب مردم پنهان کرده."
پیشتر گروهی از اصولگرایان از مشایی و نزدیکانش به عنوان "جریان انحرافی در دولت" یاد کرده بودند.
جامعه مدرسین حوزه علمیه قم هم وارد جدال شده و اطلاعیه‌ای در حمایت کامل از مواضع "حكیمانه و با صلابت رهبر معظم انقلاب‌" داده و نماینده خامنه ای در سپاه پاسداران هم تاکید می کند: "بین اصولگرایان با اصولگرایی تفاوت دارد، باید این تفاوتها برای پاسداران شفاف و روشن بیان شود."
اظهار نظرها بر سر "موضوعی که چندان مهم نیست" ادامه دارد. آنچه مورد توجه باید قرار بگیرد این است که همین امر که احمدی نژاد وزرایی را که خامنه ای نصب کرده، عزل می کند نشان می دهد که وی در حال زمینه سازی برای اقدامات بعدی است و امیدوار است مجلس و قوه قضاییه را به تصرف باند خویش درآورد که این رویارویی با خامنه ای را در پی دارد.
روشن است که این کشمکش در خانه آخر مساوی به پایان نمی رسد و یک برنده و یک بازنده نیز خواهد داشت.



منصور امان

هنوز چند هفته از اخطار شدید آیت الله خامنه ای به سرکردگان گرایشهای گوناگون باند خود مبنی بر پرهیز از اختلافات و "حل گله ها میان خودشان" نگذشته که او خود ناچار شد طرف یک جدال علنی شده و با صُدور "حُکم حُکومتی" برای جلوگیری از اخراج وزیر اطلاعات، به طور آشکار در برابر گرایش نظامی–امنیت دولت سنگر بچیند. ناگُزیری آقای خامنه ای به جبهه سایی نه فقط ثابت می کند که او از آتوریته لازم برای کُنترُل جنگ قُدرت در هرم "نظام" برخوردار نیست، بلکه از نگاه زیردستانش خود یک طرف جدال به حساب می آید و به همین صفت نیز به چالش گرفته می شود.
بی تردید هنگامی که آقای احمدی نژاد، گُماشته ولی فقیه بر مسند ریاست جمهوری، حُکم برکناری حُجت الاسلام مُصلحی، وزیر اطلاعات را امضا می کرد، به خوبی آگاه بود که با این اقدام، آقای خامنه ای را به میدان خواهد کشید. چه، وزارت اطلاعات در کنار وزارتخانه های استراتژیک دیگری همچون وزارت خارجه و کشور و نیز نیروی انتظامی از جُمله قلمروهای رزرو شده ای است که جایگاه فرادست "رهبر" حتی در درون بوروکراسی دست نشانده را از طریق سیاستگُذاری و عزل و نصب عینیت می بخشد.
از این رو، برکناری وزیر مورد اشاره آقای خامنه ای نه فقط بی اعتبار شمُردن دوباره این نظم به گونه مُشاهده پذیر برای همگان و تاکید بر ادعای داشتن نقشی فراتر از مُجری صرف دستورات بلکه، به معنای خارج کردن یک تکیه گاه حساس امنیتی از کُنترُل ولی فقیه در گرماگرم نبرد بر سر ایجاد توازُن جدید در دستگاه قدرت می بود.

خامنه ای از مُتکی تا مُصلحی
هنگامی که در آذر ماه سال گُذشته یک مُهره مُستقیم کاشته شده آقای خامنه ای از وزارت خارجه اخراج شد، او هنوز قادر بود با فشُردن دندان روی هم، از دست زدن به اقدام عملی علیه این حرکت خودداری کند. علت احتیاط وی به سادگی این بود که هر واکُنشی می توانست علیه خود او به کار بیافتد و سیاست پُشتیبانی بی چون چرای اش از آقای احمدی نژاد در گُذشته را زیر سووال ببرد. آیت الله خامنه ای با نشاندن خونین او بر مسند ریاست جمهوری در حقیقت سرنوشت خویش را نیز به سرنوشت گُماشته اش پیوند زد. او بدین وسیله خود را به یک بُن بست تاکتیکی راند که در آن جایی برای عقب نشینی و مانور گرد آقای احمدی نژاد بدون آن که خود از عوارض آن برکنار بماند، وجود نداشت. بنابراین، او در این هنگام نیز فقط می توانست بین از دست دادن بخشی از اختیاراتش به گونه نمادین یا در برابر چالش قرار دادن خود به طور واقعی یکی را انتخاب کند.
چرخش رویکرد او در برخورد به تازه ترین مُبارزه جویی فراکسیون نظامی-امنیتی دولت در برابر خود را با دو فاکتور می توان توضیح داد که یکی از موضوع مُشخص وزارت اطلاعات و دیگری از آرایش گرایشهای درون باند او سرچشمه می گیرد.

وزارت اطلاعات
جایگاه دستگاه امنیتی در سیستمی که بقای آن بیش از هر عامل دیگر به توانایی در کُنترُل جامعه و سرکوب مُطالبات و نیازهای آن وابسته است، به توضیح زیادی نیاز ندارد. با این حال، در جمهوری اسلامی وظیفه مرکزی اُرگان مزبور در حفاظت از قُدرت مرکزی نمی تواند فقط متوجه خطراتی که از بیرون آن را تهدید می کند، باشد و باید از آن در برابر "خودی" ها نیز پاسداری کند. این امر را ساختار ناهمگون "نظام" الزامی ساخته است که به طور دایمی در حال تجزیه به گرایشات و دستجات رقیب با منافع مُتفاوت و یا مُتضاد است. تاریخ قُدرت سیاسی در نظام جمهوری اسلامی، تاریخ کشمکشها و نبردهای نیروهای تشکیل دهنده آن است که همواره و بدون استثنا از طریق اعمال قهر و به شیوه های خشن و حذفی حل و فصل شده است.
در دوره کنونی نقش ابزار قهر در تنظیم مُناسبات در بالا از هر زمان دیگری پُر رنگ تر شده است و عامل آن، تاثیر مُتقابل گُسترده شدن دامنه شکاف و کوچک شدن مجموعه ای است که جدالها در آن جریان دارد. در دوره های گُذشته، تقسیم قُدرت همواره به معنای توزیع حُقوقی آن و به طور انحصاری در پهنه بوروکراسی دولتی صورت گرفته است. اهرُمهای اعمال حقیقی قُدرت که مجموعه ای از دستگاههای قهری (سپاه پاسداران، ارتش، اُرگانهای امنیتی، بسیح، پُلیس، زندانها و دادگاهها) را تشکیل می دهد، در اختیار رژیم حقیقی و در راس آن ولی فقیه باقی مانده و موضوع شراکت به حساب نمی آمده است. جناح رقیب باند ولی فقیه، چه کارگُزاران و چه اصلاح طلبان، این تقسیم بندی را در عوض گرفتن سهم از منافع سیاسی و اقتصادی قُدرت به رسمیت شناخته و پُشت خطوط قرمز "نظام"، از مواهب "مُردُمسالاری دینی" بهره مند می شدند. اما این فقط یک رویکرد پراگماتیستی برخاسته از پذیرش شرایط مشارکت در قُدرت نبود، بلکه نیاز مُشترک آنها با باند ولایت به "حفظ نظام" و ناگُزیر اسباب و ابزار این مُهم را نیز عینی می ساخت.

آرایش سیاسی تشکیلات نظامی و امنیتی
استراتژی "یکدست سازی" آقای خامنه ای این صورت بندی را از طریق ادغام بوروکراسی دولت–مجلس در قدرت حقیقی و چنگ انداختن بر آن برهم زد. انگاشت او تغییر آرایش در بالا از طریق یک جابه جایی در عرض و جایگُرینی مکانیکی نیروهای خود به جای رقیب اخراج شده بود. آقای خامنه ای واقعاً می پنداشت دگرگونی در ساختار قُدرت و ترکیب آن، به هیچ تغییر کیفی در مُناسبات باند ولایت مُنجر نمی شود و تنها هژمونی او را چارمیخ می کند. این در حالی بود که قُدرت جدید به همراه نیروهایی که آن را سازمان می دادند، تحت قانونمندی بی تغییر مانده پیشین آرایش می گرفت و در دستگاهی که شکاف، تضاد و جدال در درون آن را تولید می کرد، به حرکت در می آمد. "رهبر" تشنه یکه سالاری، نه فقط قُدرت سیاسی بلکه، آفتهای آن را نیز در باند خود تجمیع کرده بود.
هنگامی که نیروهای تازه وارد نظامی – امنیتی، نُفوذ "ریش سفیدان" راست سُنتی را برنتابیده و استقلال خود از آنها را علامت دادند، او می بایست به بُن بست استراتژی یکدست سازی خود نظر می انداخت. آقای خامنه ای فقط توانسته بود از طریق شریک کردن رسمی نیروهای قهری (نظامی–امنیتی) در قُدرت، کیفیت جدیدی به جدال کُهنه باندها و گرایشها در جمهوری اسلامی بدهد. به این صورت که، رقابت، کشمکش و شکاف را به درون آنها نیز منتقل سازد و بدین گونه ابعاد خطرناکی به چگونگی به جریان افتادن و همچنین حل و فصل اختلافها بدهد.
با این تحوُل، دسته بندی در ساختار سیاسی به تشکیلات نظامی و امنیتی حافظ آن گُسترش یافت و هر یک از اجزای این مجموعه ی -به نسبت- برکنار نگه داشته شده از جدالها در هرم قُدرت، به مایکرو اُرگانیسمی تبدیل گردید که تصویر آرایش نیروها در اُرگانیسم مادر (دستگاه سیاسی) در آن بازتاب می یافت. مفهوم عملی تجزیه تشکیلاتی دستگاه قهر به دسته بندیهای گوناگون گرد منافع مُختلف، به خدمت گرفته شدن و درگیر شدن هر یک از این اجزا از سوی آنهاست. بنابراین، تشکیلات نظامی و امنیتی دیگر نه اهرُم انحصاری حل مُنازعات سیاسی ولی فقیه بلکه، بازوی همه طرفهای مُنازعه سیاسی به شُمول ولی فقیه است که به نسبت سهمی که از آن می برند، به کارش می اندازند.

انتخابات
بزنگاه قانونی تقسیم سهم یعنی، انتخابات مجلس و ریاست جمهوری، موعدی است که همه این ظرفیت را به میدان می آورد. هیچ کس بهتر از اعضای باند ولی فقیه به عُنوان سازمان دهندگان مُستقیم نمایشهای انتخاباتی و پاسداران نتایج آن، به اهمیت و نقش تعیین کننده دستگاه قهریه در شکل دهی مطلوب به فینال این خیمه شب بازی آگاه نیست. از این رو شگفت آور نیست که به مُوازات نزدیک شدن زمان انتخابات از یک سو دامنه جدالها بین فراکسیونهای رقیب گُسترده و ژرف تر می شود و از سوی دیگر، تلاش برای کُنترُل اهرُمهای نظامی – امنیتی بیشتر یا خُنثی کردن بخش در اختیار رُقبا، فزونی می گیرد.
در این رابطه، گُفته های یک سرکرده سپاه پاسداران، سالار آبنوش پیرامون انتخابات آتی مجلس شاید روشن ترین اشاره به اهمیت رویارویی در این مقطع و نیز دامنه جبهه گیری طرفهای درگیر باشد. او در 14 اسفند سال گُذشته به ناظران شورای نگهبان اُستان قزوین هُشدار داد:"اگر نتیجه انتخابات مجلس نتیجه‌ای نباشد که در راستای ارزشهای ما باشد، سال 91 سالی بسیار خطرناک و حتی خونین است به طوری که صاحب‌نظرانی که قُدرت تحلیل دارند و تاکنون مسایل را به دُرُستی پیش‌بینی کردند، بیان داشتند که اگر مجلس بعد مجلس سالمی نباشد، سال 91 فتنه ی خونین است زیرا با هم می‌جنگیم و جریان انحراف سر درمی‌آورد."
در باره ارتباط جدال بر سر وزارت اطلاعات با همین انتخابات نیز یکی از نزدیکان آیت الله خامنه ای، حُجت الاسلام سید عباس نبوی در 31 فروردین می گوید:"رهبری در این مساله احساس خطر کردند و دلیل آن وُجود جریان انحرافی در کنار رییس جمهور است که برای شهرآشوبی در درون وزارت اطلاعات برای انتخابات آینده برنامه داشته و بر همین اساس در حال چیدمان نیروهای خود در این زمینه هستند."

آرایش درونی باند ولایت
دلیل دیگر به میدان آمدن آشکار آیت الله خامنه ای علیه خیز رُقبا برای بیرون کشیدن اهرُم وزارت اطلاعات از دست او، ژرفش شکاف بین اعضای باند خود است. این فقط تهدیدات پاسدار آبنوش نیست که به او جُرات می دهد، بدون هراس از به زیر ضرب بُردن خود به دلیل ورشکستگی عملی استراتژی و تاکتیک اش، علیه نتایج آن وارد عمل شود و در برابر فرآورده های خود جبهه بگیرد.
او سواری روی موجی که راست سُنتی علیه شُرکای ناسپاس اش در دولت نظامی-امنیتی ها به راه انداخته را بی خطر ارزیابی می کند و فُرصت مُناسبی برای بیرون آمدن از بُن بست تاکتیکی ای می داند که او را در مُبارزه جوییهای پیشین فراکسیون دولت در برابر قُدرت خود مانند برکناری وزیر سابق اطلاعات (حُجت الاسلام مُحسنی اژه ای)، وزیر کشور (حُجت الاسلام پورمُحمدی) و سرانجام وزیر خارجه (آقای مُتکی) به انفعال محکوم ساخته بود. آقای خامنه ای اُمیدوار است، با کمترین هزینه و در حالت ایده آل از کیسه دیگران، دفتر هزینه های کمرشکنی که تصمیمهای نادُرُست و جاه طلبانه او بر "نظام" تحمیل کرده است را ببند.
خواب نما شُدن یکباره آیت الله مصباح یزدی، یک پادوی آسمان به ریسمان باف آقای خامنه ای در مورد "شدیدترین خطری که تاکُنون اسلام را تهدید کرده است"، روشن ترین علامتی است که آقای خامنه ای برای تغییر کورس و پریدن روی ریل مُخالف ارسال کرد. آقای مصباح یزدی که تا مُدت کوتاهی پیش از این به عُنوان مامور ابلاغ وحی ملکوت مبنی بر پُشتیبانی از فراکسیون نظامی–امنیتی دولت ایفای نقش می کرد، دلیل الهام واژگونه ناگهانی را این گونه توضیح داد:"عده ای مُعتقدند، این که یک روحانی آن هم به حُکم دین در راس مسایل کشور قرار بگیرد، امری اشتباه است."

برآمد
وَسمِه آقای خامنه ای بر ابروی ولایت مُطلقه اش از طریق مُقاومت در برابر اخراج وزیر اطلاعات، چشم آن را کور کرد. او نه فقط سند داد که دستوراتش نزد رهبران و کارگُزاران "نظام" بی اعتبار شمُرده می شود بلکه ثابت کرد تدبیرهای داهیانه اش برای مهار بُحران چندان پرت اُفتاده از شرایط است که حتی خود نیز نمی تواند بیشتر از چند هفته به آنها پایبند بماند. زخمهایی که او از این جدال بر تن حمل می کند، وی را آسیب پذیر تر از پیش کرده است.
به مُوازات این، همان گونه که جدال بر سر وزارتخانه اطلاعات نشان داد، شکاف در دستگاه قُدرت به ابزارهای نظامی و امنیتی ثبات آن گُسترش یافته و دسته بندیهای باند ولایت برای چیرگی بر یکدیگر، آنها را به خدمت می گیرند.
تلاشی قُدرت مرکزی در "راس نظام" و تجزیه تکیه گاههای بقا و ثبات آن در قاعده، رژیم ولایت فقیه را در برابر جُنبش اجتماعی چند گام به عقب می راند. حرکت به این سمت آغاز شده است.

منبع: سرمقاله نبرد خلق شماره 310، پنجشنبه اول ارديبهشت 1390(21 آوريل 2011)



زینت میرهاشمی

در دورانی که حکومت در وضعیت ناهمگونی بسر می برد، این ناهمسانی به گونه ای بسیار آشکار کنشی در برابر جنبشهای اجتماعی، خیزشهای خیابانی و حرکتهای اعتراضی کارگری است. در این شرایط بحرانی چگونه اجرایی کردنِ دست اندازی به شریانهای اقتصادی و کسب سود بیشتر در میان باندهای حکومتی در جایگاه بزرگ مالکان و سرمایه داران تجاری و مالی به تضادهای درون قدرت دامن می رند. اجرایی کردن حذف یارانه ها علیرغم اختلافهای موجود و نصیحت کارشناسان اقتصادی نظام مبنی بر خطرات ناشی از حرکتهای اعتراضی مردمی، توسط احمدی نژاد و دستیابی به منبع مالی که چگونگی هزینه کردن آن در دست دولت نظامی امنیتی قرار دارد، از جمله راهکارهای حکومت ولی فقیه برای حفظ قدرت سیاسی در برابر بحران موجود است.
حکومت برای پیشگیری و نیز مقابله با شورشهای اجتماعی و نیز جنبشهای اعتراضی از دو ابزار سرکوب سیاسی و فشار اقتصادی استفاده می کند.
بر همین منظر ولی فقیه در آغاز سال جدید، ضمن تجلیل از دولت امنیتی نظامی، محور مسایل اساسی کشور را اقتصادی دانست و سال 1390 را «سال جهاد اقتصادی» نامگذاری کرد. وی خواستار «حرکت جهادگونه» شد.
رئیس دولت امنیتی نظامی، در آغاز سال جدید، از طرحهای اقتصادی، ایجاد اشتغال و بهبود سطح زندگی مردم حرف زد . وی اعلام کرد که «کشور نه تنها در رکود نیست بلکه در یک دوره فعال و شکوفایی اقتصادی به سر می برد.» حرفها و آمارهای غیر واقعی او حتا مورد تمسخر برخی از پایوران رژیم هم می شود.
آخرین گزارش صندوق بین المللی پول که روز دوشنبه 23 فروردین 1390 منتشر شد، بی پایگی تصویری که احمدی نژاد در آغاز سال 1390 از اقتصاد ایران ارائه کرد را نشان می دهد. با توجه به ادعای احمدی نژادی در باره «شکوفایی اقتصادی» و واقعیت رکود و تورم اقتصاد ایران، و همچنین نامگذاری «جهاد اقتصادی» بر سال جدید، که خلاف وضعیت بحرانی اقتصاد است، نشانه ی ورشکستگی حکومتی است که حتا جرات رویارویی با واقعیت این بحران را هم ندارد. حکومتی که چشم انداز غلبه بر بحران را تاریک می بیند و با پاهایی لرزان در مسیر مهار بحران حرکت می کند، با آگاهی بر سرنوشت رفتنی خود همانند دیگر دیکتاتورها، غارت را در لحظه موجود راهکار خود می داند. حرکت جهادگونه که تقاضای ولی فقیه است در حقیقت تن دادن به استثمار بیشتر و دست کشیدن از حرکتهای اعتراضی برای کارگران و مزدبگیران است.
همه شواهد و داده های آماری اقتصادی برخلاف حرفهای بی سر و ته احمدی نژاد از وضعیت رکود در تولید و یک بحران جدی در اقتصاد ایران حکایت می کند.
رادیو فردا در روز سه شنبه 23 فروردین گفت:«بر اساس پيش بينی صندوق بين المللی پول، در سال جاری ميلادی نرخ رشد اقتصادی ايران با صفر در صد از بيست کشور آفريقای شمالی و خاورميانه (به استثنای ليبی که برای آن رقمی ذکر نشده) پايين تر خواهد بود.
در عوض ميانگين نرخ تورم ايران در سال ۲۰۱۱ با ۲۲.۵ در صد به بيش از دو برابر ميانگين منطقه خواهد رسيد و با فاصله زياد ديگر کشور های منطقه را پشت سر خواهد گذاشت.» پس این شکوفایی اقتصادی که را باید شکوفایی جیب مشتی سرمایه دار، غارتگر حکومتی و وابستگانشان تعریف کرد.
پایین نگاه داشتن سطح اعتراضهای کارگران و مزدبگیران از طریق عدم پرداخت حقوق، اضافه نکردن حداقل دستمزد مطابق با نرخ تورم، گسترده کردن قراردادهای موقت و لغو قراردادهای طولانی مدت، تهدید و زندانی کردن فعالان کارگری و... همه برای محدود کردن مبارزه کارکران و مزدبگیران حول خواسته هایی است که از جمله اولیه ترین حقوق آنهاست. حکومت از همه ابزارهای سیاسی و اقتصادی استفاده می کند تا مانع تشکل یابی کارگران شود و آن قدر فشار را افزایش می دهد که کارگران برای حفظ وضعیت موجود و نه برای گامهایی بلندتر، تلاش کنند.
میزان تعیین حداقل حقوق در سال جدید، با توجه به حذف یارانه ها و رشد سرسام آور قیمتهای کالاهای حاملهای انرژی و تمامی مواد خوراکی، سیاست هر چه فقیر تر کردن کارگران و مزدبگیران برای جلوگیری از رشد جنبش کارگری را نشان می دهد. شورای عالی کار حداقل حقوق ماهانه کارگران را فقط 9 درصد افزایش تعیین کرد. در حالی که خط فقر یک میلیون تومان براورد شده است.
در حالی که حتا بانک مرکزی ایران افزایش نرخ تورم در پایان سال 89 را نسبت به سال قبل را اعلام کرده است. البته آمارهای غیر حکومتی و نیز نهادهای آماری جهانی، نرخ تورم را حتا بالای 35 درصد می دانند.
آمار نرخ بیکاری از جمله آمارهایی است که مورد چالش است. کارگزاران رژیم و نهادهای مربوطه هیچگاه آمار واقعی بیکاری را بیان نمی کنند. آمارهای تولید اشتغال و پایین آوردن بیکاری که از طرف احمدی نژآد هم مطرح می شود از طرف دیگر پایوران رژیم و خود داده های آماری مربوطه گونه غیر واقعی اعلام می شود. عبدالرضا ترابی عضو کمیسیون اقتصادی مجلس رژیم، نرخ واقعی بیکاری را بالای 30 درصد علام کرد. وی نرخ بیکاری اعلام شده از طرف دولت را غیر واقعی دانسته و بیکاری را از جمله چالشهای اساسی رژیم اعلام کرده است.
مرکز آمار ایران در سال 89، نرخ بیکاری را 14.6 اعلام کرده بود در حالی که احمدی نژاد آن را حدود 9.75 گفته بود. از سویی دیگر وقتی نرخ رشد اقتصادی به صفر می رسد، چطور می تواند شغلی ایجاد شود. آمار تعطیلی واحدهای تولیدی که در دوران احمدی نژآد بیشتر شده است انعکاسی از بیکاری است.
بودجه سال 90 که با تاخیر برای تصویب به دست مجلس نشینان رسیده است هنوز جزئیات آن رسانه ای نشده است. تقسیم بندی بودجه سال قبل افزایش بخشهای نظامی، بسیج و سپاه پاسداران و نهادهای به اصطلاح فرهنگی وابسته به سپاه و بسیج و کاهش بودجه برای درمان و بهداشت را در بر داشت. در سالی که گذشت سپاه و بسیج با تکیه بر همین بودجه های حکومتی بیشترین نقش سرکوب و خشونت مردم را به عهده داشتند. وزیر فرهنگ و ارشاد رژیم یک پرده کوچکی از تقسیم بندی بودجه را اعلام کرد. محمد حسینی وزیر فرهنگ و ارشاد رژیم از اختصاص دادن بودجه ای در این وزارت خانه جهت سرکوب کسانی که به «اسلام اعتقاد ندارند» خبر داد. وی روز 18 فروردین 1390، گفت:«کسی که به اسلام اعتقاد نداشته باشد، باید با او تصفیه حساب کرد و امسال هم پولی را گذاشته ایم برای همین کار.»
دسترسی بدون کنترل دولت بر منبع درآمد حاصل از حذف یارانه ها را نه در افزایش واقعی حقوق کارگران و مزدبگیران بلکه در جیب کارگزاران دولت نظامی امنیتی می توان یافت. بخش قابل توجهی از این درآمد برای سرکوبی مردم هزینه می شود.
در ماه گذشته در مقابل ستم و تعدی سرمایه داران و حکومت مدافع آنان، کارگران به اشگال مختلف دست به مبارزه و اعتراض زدند. بخشی از اخبار مبارزه کارگران در ماه گذشته به قرار زیر است.

اعتصاب و اعتراض پیروزمند کارگران پتروشیمی در بنادر جنوب
روز 29 اسفند سال 1389، کارگران شاغل در پیمانکاریها و شرکتهای خصوصی طرف قرارداد پتروشیمی بندر ماهشهر، به عدم اجرای مصوبه دولت مبنی بر انعقاد قرارداد مستقیم با کارگران اعتراض کردند.
به گزارش ایلنا، این تجمع باعث شد رئیس اداره کار منطقه در میان کارگران حضور یابد و به آنان قول دهد که بلافاصله بعد از تعطیلات این موضوع پیگیری شود. کارگران 20 فروردین ماه سال جدید را فرجه زمانی برای پاسخ و پیگیری خواست خود تعیین کردند.
روز پنجشنبه ١٨ فروردین، کارکنان حراست طرحهای ساختمانی منطقه ویژه اقتصادی ماهشهر، در محل فرمانداری این شهرستان با در دست داشتن پلاکاردهایی از جمله «ما را اخراج نکنید»، دست به تجمع و تحصن زدند.
به گزارش هرانا، این تجمع آرام و مسالمت آمیز با دخالت ماموران یگان ویژه به خشونت کشیده شد.
به گزارش ایلنا، روز شنبه 20 فروردین، کارگران شاغل در بخشهای مختلف مجتمع پتروشيمی بندر ماهشهر(امام) در اعتراض به اجرا نشدن مصوبه دولت مبنی بر انعقاد قرارداد مستقيم با کارگران، در مقابل ساختمان مرکزی مجتمع پتروشيمی تجمع کردند.
به گزارش اتحادیه آزاد کارگران ایران، کارگران به طور متحدانه و یکپارچه ای دست از کار کشیدند و بیش از دو هزار نفر از این کارگران از همان ساعات اولیه صبح اقدام به برگزاری تجمع اعتراضی در محوطه دفتر مرکزی این پتروشیمی کردند.
ظریف کار، مدیر عامل این شرکت در نهایت به کارگران اعلام کرد که ایجاد قرار داد مستقیم کارگران با پتروشیمی باید با هماهنگی وزیر نفت انجام گیرد.
اعتصاب هزاران کارگر پیمانکاریهای مجتمعهای پتروشیمی منطقه ویژه اقتصادی ماهشهر در روزهای بعد ادامه یافت. این اعتصاب که از روز 20 فروردین ماه جاری با اعتصاب و تجمع کارگران پیمانکاریهای مجتمع پتروشیمی بندر ماهشهر آغاز شده بود، به سرعت سایر مجتمعهای پتروشیمی منطقه از قبیل پتروشیمی های امیرکبیر، خوزستان، شیمائی رازی، تندگویان،بوعلی و اروند را نیز دربرگرفت .
به گزارش اتحادیه آزاد کارگران ایران، در پنجمین روز، کارگران همچنان مصمم و یکپارچه بر خواستهای محوری خود از قبیل حذف پیمانکاران متعدد واسطه ای، لغوقراردادهای موقت و تدوین قراردادهای مستقیم ودسته جمعی با کارفرمای اصلی پا فشاری کردند.
اتحادیه آزاد کارگران ایران در گزارش خود پیرامون هشتمین روز این اعتصاب گسترده نوشت:«امروز شنبه 27 فروردین، طبق معمول روزهای گذشته کارگران در محل کار خود حاضر شدند و ضمن تداوم اعتصاب دست به تجمع و راهپیمائی در مقابل دفتر مرکزی شرکت زدند. در تجمع امروز کارگران پیمانکاریهای مجتمع پتروشیمی بندر امام، کارگران شیفتها نیز حضور پیدا کرده بودند و تعداد کارگران تجمع کننده بیش از دو هزار و پانصد نفر بود.»
کارگران اعتصابی ضمن درخواست حذف شرکت های پيمانکاری خواستار آن هستند تا از مزايای کارگران رسمی نيز برخوردار شوند.
همزمان با مجتمع پتروشيمی بندر امام، کارگران شرکتهای پتروشيمی اميرکبير، خوزستان، شيميايی رازی، تندگويان، بوعلی و اروند در منطقه ويژه ماهشهر با طرح خواسته های مشابه دست به اعتصاب زده اند.
روز يكشنبه 28 فروردین كارگران پتروشيمي اميركبير با خانواده هاي خود در مقابل اين پتروشيمي خضور يافته و به اعتصاب خود ابعاد عميق تري دادند. در همین روز كارگران پتروشيمي فجر جلوي درب ورودي اين مجنمع تجمع اعتراضي خودرا ادامه دادند.
سرانجام روز یه شنبه 29 فروردین، کارگران پتروشیمی بندر ماهشهر بعد از یازده روز اعتصاب به توافقی کتبی با مدیریت شرکت دست یافتند و به اعتصاب خود پایان دادند. مدیریت شرکت متعهد شده است ظرف سه ماه خواست های کارگران را عملی کند.
به گزارش اتحادیه ی ازاد کارگران ایران، مدیریت پتروشیمی آغاز مذاکرات را به پایان تجمع در مقابل دفتر مرکزی شرکت از سوی کارگران مشروط کرد. این شرط از سوی کارگران اعتصابی مورد مخالفت قرار گرفت و نهایتا در ساعت یک و نیم یعد از ظهر در حالی که تجمع کارگران ادامه داشت، مدیریت پتروشیمی ناچار شد با نماینده های کارگران بر سر میز مذاکره بنشیند. این جلسه که با حضور نماینده ماهشهر، فرماندار، رییس اداره کار و چندین تن از پرسنل امور اداری پتروشیمی بندر امام و نمایندگان کارگران برگزار شد در ساعت سه و نیم بعد از ظهر به پایان رسید و توافقات کتبی نماینده های کارگران با مدیریت پتروشیمی که به امضای نماینده های کارگران، مدیریت پتروشیمی، فرماندار، نماینده ماهشهر و دیگر شرکت کنندگان در جلسه رسیده بود از سوی ظریف کار مدیر عامل پتروشیمی در تجمع کارگران قرائت شد و با پذیرش آن از سوی کارگران، آنان از صبح روز چهارشنبه و پس از ۱۱ روز اعتصاب متحدانه بر سر کارهای خود بازگشتند.

برخی دیگر از مهمترین حرکتهای اعتراضی کارگران و مزدبگیران در فروردین 1390

*اعتراض و اعتصاب کارگران پالایشگاههای عسلویه با هدف افزایش دستمزد، در مقابل اداره کار عسلویه که از 17 اسفند سال گذشته آغاز شده بود، پس از یک وقفه در روز سه شنبه 2 فروردین ادامه پیدا کرد.

*به گزارش کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکلهای کارگری، کارگران سد ژاوه در کامیاران روز دوشنبه 8 فروردین دست به اعتصاب زده اند. این کارگران در اعتراض به عدم پرداخت 6 ماه دستمزد معوقه و نیز عدم پرداخت عیدی و سنوات، از 23 اسفند 89 تا به حال در اعتصاب به سر می ‌برند.

*روز شنبه ١3 فروردین کارگران اخراجی دو شرکت ساختمان نصب و فراب جهت بازگشت به کار در مقابل درب پالایشگاه آبادان (گیت ١٩) تجمع کردند.
به گزارش هرانا، حرکت اعتراض کارگران و تجمع آنها با یورش عوامل حراست و نیروی انتظامی مواجه شد.

*کارگران ریسندگی وبافندگی کاشان روز یکشنبه ۱4فروردین دراعتراض به عدم پرداخت عیدی سال ۱٣٨۹ و عمل نکردن کارفرما به تعهد خود مبنی برپرداخت ٨۰ هزارتومان حقوق هفتگی درمقابل فرمانداری این شهر اجتماع کردند.
تعدادی از این کارگران درگفتگو با خبرنگار ایلنا ابراز داشتند؛ به رغم این که ٣۰ ماه حقوق معوقه طلب داریم و شرکت تعهد نموده بود که هفته ای ٨۰ هزارتومان به کارگران این شرکت پرداخت کند ولی مدت سه هفته است که مدیریت شرکت این مبلغ را پرداخت نکرده است.

*روز سه شنبه 16 فروردین، كارگران كارخانه لاستيك سازي البرز (كيان تاير) در مقابل اين شركت تجمع كرده و به ادامه تعطيلي اين كارخانه وعدم امنيت شغلي اعتراض كردند.
این کارگران در سال گذشته هم بارها دست به اعتراض و تحصن زده بودند.

*کارگران کارخانه کاغذ سازی پارس از روز شنبه 20 فروزدین دست به اعتصاب زدند.
این اعتصاب در روز بعد هم ادامه یافت و بنا بر گزارش اتحادیه آزاد کارگران ایران، این اعتصاب به دنیال اخراج 60 نفر از کارگران قرارداد موقت این کارخانه و عدم توفیق کارگران در قانع کردن مدیریت کارخانه برای بازگشت به کار کارگران اخراجی آعاز شد.

*اعتصاب کارگران کارخانه ریسندگی کاشان که از روز یکشنبه 14 فروردین آغاز شده بود همچنان ادامه دارد و این کارگران در روز دوشنبه 22 فروردین نیز از آغاز به کار خودداری می نمایند.

*کارگران کشت و صنعت کارون، شوشتر و هفت‌تپه روز سه شنبه 23 فروردین، در مقابل مجلس تجمع کردند.
به گزارش ایسنا، این کارگران در تجمع خود اعلام کردند که طبق مصوبه کمیسیون اجتماعی و در طی تحصن تعدادی از این کارگران در تاریخ ‌١٩ اسفند 1387 قرار شد فصول بیکاری این کارگران در سنوات بیمه آنها وصل شود.
این در حالی است که تا این تاریخ سازمان تامین اجتماعی این کار را انجام نداده است.

*روز سه شنبه 23 فروردین پرستاران بیمارستانهای امام علی و الغدیر در اندیمشک دست به تجمع اعتراضی در میدان اصلی شهر اندیمشک زدند.
به گزارش اتحادیه مستقل کارگری شمال خوزستان پرستاران با در دست داشتن پلاکاردهایی خواستار تحقق وعده های پیشین کارگزاران رژیم مبنی بر پرداخت دستمزدهای معوقه، اضافه کاری، حق شیفت، کاستن از ساعات کار و پرداخت سختی کار شدند. در پایان، پرستاران طی بیانیه ای که توسط رئیس اتحادیه مستقل کارگری شمال خوزستان قرائت شد خواستار اتحاد و انسجام کارگران و زحمتکشان و پرستاران شدند.

*کارگران نساجی قزوین، روز شنبه ٢٧ فروردین، در مقابل نهاد ریاست جمهوری تجمع کردند. یکی از کارگران نساجی قزوین در گفت‌و‌گو با خبرنگار جرس گفته است؛ ما شب عید را بدون حقوق و پول گذراندیم ، راه دیگری جز تجمع برای ما نگذاشته اند.
بر اساس این گزارش لحظاتی پس از حضور کارگران، پلیس ضد شورش در این مکان حضور یافته و از دادن شعار توسط کارگران جلوگیری به عمل آمد.
در ادامه این خبر آمده است پس از متفرق کردن کارگران توسط پلیس ضد شورش، آنها در پارک پاستور دست به تحصن زدند.

*کارگران و کارکنان شرکت نازنخ قزوین در اعتراض به عدم پرداخت حقوق و دستمزد خود برای چندمین بار روز یکشنبه 28 فروردین در مقابل مجلس رژیم تجمع کردند.
یکی از معترضان در رابطه با تجمع کارگران این شرکت به خبرنگار فارس گفت؛ ‌۱۶ ماه است که حقوق نگرفته‌ایم و به امورمان رسیدگی نمی‌شود، البته ‌برای چندمین بار است که مقابل مجلس تجمع می‌کنیم و قبل از تعطیلات نوروز هم در مقابل مجلس تجمع کرده بودیم.
کارگران این کارخانه روز دوشنبه 29 فروردین برای دومین روز متوالی در مقابل مجلس تجمع کردند.

*کارگران شرکت ذوب و فلزات شهر ابهر روز بکشنبه 28 فروردین در اعتراض به عدم پرداخت دستمزدهای معوقه 16 ماهه خود در مقابل فرمانداری این شهر دست به تجمع زدند.
به گزارش هرانا، در پی این تجمع، نمایندگان کارگران به همراه نمایندگان دادگستری و معاون فرماندار رژیم در ابهر تشکیل جلسه دادند و مقرر شد این موضوع از طریق دادگستری استان پیگیری شود.
کارخانه ذوب و فلزات ابهر که در زمینه تولید قطعات ماشین آلات و ریخته گری از سال ۷۳ فعال است، به علت تغییرات متعدد اعضای هیات مدیره و مسائل مالی از ۲ سال پیش با مشکلات مالی مواجه شده است و همچنین شماری از کارگران این شرکت در اسفند ماه سال گذشته، با اعلام این که بیش از ۱۸ ماه است که حقوق و مزایا و مطالبات خود را دریافت نکرده اند در مقابل فرمانداری تجمع نموده بودند.

*روز دوشنبه 29 فروردین، كارگران شركت مخابراتي راه دور ايران (ITI در اعتراض به عدم اجراي مصوبات دولت در مورد اين واحد صنعتي،‌در شيراز راهپيمائي كردند.
به گزارش ايسنا، این كارگران حدفاصل ساختمان استانداري فارس تا سازمان صنايع و معادن اين استان را در اعتراض به تأخير در اجراي مصوبات هيأت دولت راهپيمايي كردند.
راهپيمايان با شعار «زندگي، معيشت حق مسلم ماست» ، «مصوبات دولت اجرا بايد گردد» و «20 ماه حقوق كارگر پرداخت بايد گردد» خواستار تسريع در اجراي مصوبات دولت و پرداخت مطالبات معوقات كارگران شدند.
اين كارگران همچنين با حمل پلاكاردهايي واگذاري واحد صنعتي مخابراتي ITI به بانك ملي را محكوم كردند.


سرکوب، آزار، پرونده سازی، دستگیری، شکنجه و محاکمه فعالان کارگری در ایران را به شدت محکوم می کنیم.


منبع: نبرد خلق شماره 310، پنجشنبه اول ارديبهشت 1390(21 آوريل 2011)



تقی روزیه

درمورد رهبری،معضل اصلی نگاه به رهبری است تا عدم وجود نهاد رهبری.ماشأء اله مدعیان رهبری درجامعه ما فراوانند وهیچ کدام هم دیگری را قبول ندارد.اساسا نگاه به رهبری به صورت امری جدا ازخود توده ها وبه مثابه نیروئی بربالای سرآنها وهم چون پدیده ای برخاسته از تقسیم کاراجتماعی و نهادی شده وپایدار بین نخبگان وعوام الناس،که جزتمکین به قدرت جداشده ازمردم که تالی جدائی محصول تولید ازتولیدگنندگان وبازتاب دهنده آن است، نیست. سلسه مراتب وبرقراری روابط عمودی جزبارتاب این جدائی ومکانیزم اصلی برای حفظ آن نیست. گوئی چنین تقسیم کاری با پوست وگوشت ما پرورده شدگان جامعه طبقاتی و مدعیان رهبری عجین شده وقادربه فاصله گرفتن ازآن نیستیم. تأسف آورترآنکه برخی ها حتی بدون درک رابطه تنگاتنگ آن بانظام طبقاتی ونابرابری انسانها،وبدون درنطرگرفتن ضدارزش بودن چنین مناسباتی، باافتخاروهم چون نقل ونبات به دفاع ازمناسبات عمودی می پردازند که گوئی دارند نه ازانقیاد انسانها وستون نگهدارنده نظام سلسه مراتب ،بلکه ازامری انسانی وانقلابی سخن می گویند! واین درحالی است که سرشت مقولاتی چون دموکراسی مستقیم وسوسیالیسم مشارکتی وشوراها وبطورکلی نهادهای خود گردان ویا اصل خودحکومتی وخود رهائی درتضادذاتی با سلسه مراتب قرارداشته و نمی تواند با روابط عمودی سنخیتی داشته باشد. برعکس روابط عمودی وجداسازی نهادهای هدایتی ورهبری وتصمیم گیری ازتوده ها- به مثابه تجلیات وبازنمودهای فرایند تبدیل سوژه به ابژه-از مهمترین ویژگی ها وکارکردهای جامعه طبقاتی است.بدون این جداسازی حفظ امتیازات ومنافع طبقاتی امری نشدنی است. جوامع نابرابروانسانهای نابرابرتنها ازطریق مناسبات نابرابروعمودی وکنترل کننده می توانند به حیات خویش ادامه دهند. ازهمین رو بین مقولاتی چون رهبری جدا شده و برفرازطبقه وجامعه،سلطه طبقاتی واستثماربامناسبات عمودی وسلسه مراتب وتقسیم کارنهادی شده پیوندی جدانشدنی برقراراست.
هرزمانی که مردم احساس کنند موازنه قوا درحال به هم خوردن است وهنگام ِاعمال حق مداخله و تصمیم گیری آنها فرارسیده است، ودرب قفس های انقیاددرحال شکسته شدن است ومی توان زنجیرهای بسته شده به دست وپای خویشتن را پاره کرد و می شود مجددا قدرت ودسترنج های ربوده شده را ازآنِ خود کرد،آنگاه وقت دگرگونی انقلابی ورهایی فرارسیده است. دوره های انقلابی اساسا چیزی جز تلاشی جهش آسا برای پیوند مجدد این جدائی های تحمیل شده وآکنده ازقهرتوسط طبقات فرادست-وحدت مجدد مردم وقدرت اجتماعی ربوده شده ،وحدت مجددمردم وثروت های تولیدشده ومصادره گشته -نیست.همانگونه که تجارب گوناگونی نشان داده اند وازجمله انقلاب ایران، نباید تردید کرد که اولین کاری که زنجیرُگسلان شروع می کنندهمانا یورش به مناسبات عمودی وسلسه مراتبی است واین کارتامادامی که اخگرسوزان انقلاب زنده است و کنترل کامل انقلاب مجددا بدست ضدانقلابیون سلطه طلب نیفتاده است، ادامه می یابد واساسا نفس حضورتوده های کاروزحمت وفقرا وبه حاشیه رانده شدگان ونقش آفرینی مستقیم آنها معنائی جزاعلام معلق کردن سلسه مراتب تااطلاع ثانونی وتازمانی که کنترل انقلاب ازچنگ آنها خارج نشده است،ندارد. آنها مجامع خود گردان ،کمیته ها و شوراهای خود را بوجودمی آورند و با تفویض بیشترین نقش ممکنه به بدنه ومجامع عمومی وبا کمترین توسل ووابستگی به سلسه مراتب واتوریته بیرون ازخود نبردسرنوشت سازخویش را شروع می کنند.درچنین فرازهائی درک ازنمایندگی ورهبری ونظایرآن که مبین جدائی نهادی شده عوامل ذکرشده است، با فاصله گرفتن توده های بپاخاسته ازوگذاری اختیارات خود وازتهی کردن خویش، به سمت کاهش رادیکال نقش نمایندگان ونمایندگی درجوامع طبقاتی وتنزل نقش آنها به رابط ها وکارگزاران بدنه و هم آهنگ کنندگان غیرثابت ومتغیری که هرلحظه می تواند فراخوانده شود نیست.هدف آن است که کسی نتواند مجدا حق گرفته شده را ازآنها بازپس گیرد. آری، انقلاب که با نقش آفرینی مستقیم توده ها ملازمه دارد درگوهرخود وتاریخا چیزی جزشورش علیه این نوع مناسبات نبوده ونیست.بخصوص در جامعه ما که بیش ازسی سال است مردم،رهبری ازنوع ولایت را باگوشت وپوست خود درتمامی منافذ وخلل وفرج جامعه تجربه کرده اند وباتمام وجودشان ازاحکام تکلیفی وآمرانه منزجرند،نفرت ودافعه مناسبات عمودی وسلسه مراتبی بسیارعمیق است. حماسه جنبش خس وخاشاک چیزی جزسرریزشدن چنین نفرتی نبود واگرکسی بخواهد ازتاریخ شورش های مردمی درسی بیاموزد بسیارآموزنده است.مطرح شدن مقولاتی چون هرشهروند یک رهبرویا هرشهروند یک رسانه واهمیت شبکه های افقی-توده ای ونظایرآن درجامعه ما وجهان امروز، تصادفی نبوده ودرتحلیل نهائی چیزی جزبازتاب انزجارمردم علیه مناسبات بالادستی وآمرانه وبه بیان دقیق ترعمودی وازبالابه پائین -ولونه هنوزبقدرکافی کمال یافته وتثبیت شده- نیست. چراکه مردم درکوران زندگی خود ودرستیزبا مناسبات سلسه مراتبی،به تجربه دریافته اند که بین سلطه وروابط عمودی رابطه تنگاتنگی وجود دارد. دراین میان به عنوان نمونه جنبش زنان که باتبعیضات عمیق تری درمقایسه بامردان مواجه هستند،ازجمله بدلیل مواجهه باسلطه مردسالاری وستم مضاعف بیش ازقاطبه مردان با سمومات مناسبات عمودی وپیوند آن با سلطه بطورکلی وسلطه مردانه به طوراخص آشنا هستند وبرعلیه آن می آشوبند. دفاع بیشترمردان وسازمانهای مردسالار ازاین نوع مناسبات عمودی وسلطه طلبانه هم تصادفی نیست وریشه درهمان سنت و فرهنگ ومناسبات سلطه طلبانه دارد. نمونه جالبی را اخیرا دربیانیه مادران پارک لاله نسبت به فاجعه پادگان اشرف مشاهده کردیم که درفرازی ازآن چنین نگاشته بودند:
"ما به نگاه و یا شیوه مبارزاتی و عملکرد خوب یا بد آن سازمان نمی پردازیم، چون موضوع صحبت ما نیست، ولی اعتقاد عمیق داریم که روابط غیردموکراتیک و رهبری هرمی و یک طرفه از بالا به پایین و همچنین نبود امکان نقد سازنده در آن سازمان، صدمات جبران ناپذیری به بدنه جنبش آزادی خواهی و برابری طلبی ایران زده است و به هیچ وجه قابل پذیرش نیست. همان گونه که این روابط و شیوه نگاه به رهبری در دیگر سازمان ها و حکومت ها را قابل پذیرش نمی دانیم و معتقدیم قدم اول در فساد و تباهی هر سازمان و نهادی، نبود روابط دموکراتیک و افقی و نقادانه در شیوه رهبری و هدایت آن سازمان است." به نقل ازاخبارروز وعصرنو.
همانطورکه درمورد کلیت سیستم سرمایه داری،گرایش های اصلاح طلبانه وسوسیال دموکراتیک همواره برتفکیک سرمایه خوب وبد اصرارمی ورزند، درمورد تشکل های مبتنی برسلطه وسلسه مراتب نیزبه برتفکیک خوب وبدبودن سازماندهی عمودی پای می فشارند. واین درحالی است که ازهمان زمان مارکس وتجربه کمون پاریس روشن گردید که درسازماندهی وپیشبردنظام سوسیالیستی نمی توان تکیه خود را برمناسبات سرمایه داری وازجمله ماشین دولتی وبهره گرفتن ازآنها نهاد. توجه به این نکته نیزجالب است:درنگاه به تجارب تاریخی معلوم می شود که معمولا ابتکار زنجیرگسلان دریافتن،آفریدن وبکارگرفتن اشکال سازماندهی نوین،انقلابی و رهائی بخش ازنخبگان جلوتراست ومبین اشکالی ازمناسبات تازه که ملهم ازدموکراسی هرچه مستقیم ترومشارکتی تر و ناظر برابتکار ازپائین است. هم درکمون پاریس-کموناردها- وهم درانقلاب روسیه-شوراها-ازدل انقلابات توده ای وپراتیک عظیم توده ای سربر آوردند وهیچ نخبه ای آنها را ازقبل کشف نکرد.
عملکرد شماری ازنخبگان ازقضا بیشترمسخ ومصادره این نوع اشکال خلاق برای حفظ امیتازات نخبگی وبرگرفته ازجوامع طبقاتی است ودرروسیه 1917 و کشورشوراها نیز ازهمان لحظه تدارک ووقوع انقلاب وبه موازات آن شاهدنضج روند "سوسیالیسم ازبالا" ومسخ شدن روند سوسیالیسم ازپائین هستیم. درانقلاب ایران بدلیل ماهیت فوق ارتجاعی روحانیت صاحب نفوذ ومتحدان آن، بدیهی بود که مسأله ازمسخ تدریجی هم گذشته وازهمان آغازدچارمداخله ها وسرکوب های مستقیم گردد.چنان که جوانه های خودجوش شوراهای واقعی کارگری ومردمی بدلیل حاکمیت هاروسرکوبگر نتوانستند به بالیدن خویش ادامه بدهند.
تجارب انقلابات جهانی نشان میدهندکه ازقضا اشکال سازمان یابی و تجمعات بیش ازهرچیزی با ابتکار مستقیم مردم وخلاقیت های آنها گره خورده است وبرهمین اساس هم هیچ شکلی،بویژه اشکال پیشینی ارزش ذاتی ودایمی ندارد.بنابراین هیچ چیزاحمقانه ترازچسبیدن وپرنسیپ کردن اشکال سازمانی معین ومربوط به یک دوره خاص نیست.آنچه که مهم است همانا ظرفیت تاریخا متحول آنها برای بازتابانیدن حداکثرمداخله هرچه بیشترازپائین وازجانب توده های هرچه وسیع تراست. امری که با دست آوردهای جوامع بشری دامنه آن گسترش می یابد وامروزه با جهانی شدن سرمایه ونتایج فراگیر انقلاب ارتباطی واطلاعاتی وسایردست آوردهای بشریت، افق های تازه ای بروی آن گشوده می شود که متأسفانه عموما الیت ها ونخبگان حاضربه پذیرش آن نیستند.نباید فراموش کنیم که استثمار سرمایه قبل ازهرچیز،خود را در مناسبات وارونه شده انسانی ومبتنی بربتعیض وسلسه مراتب منعکس می کند،که بدون راززدائی ازاین مناسباتِ بدیهی انگاشته شده وبدون نهادن هرم برقاعده اصلی خود،نمی توان علیه آن مبارزه مؤثری انجام داد.سوسیالیسم هم به عنوان مناسبات بدیل آن جزتکیه برآگاهی کارگران ومداخله وتصمیم گیری آنها واشکالی ازسازمان یابی که بازتاب دهنده آن باشد شدنی نیست.
علاوه برواقعیت های جاری تأکید بردونکته دیگر حائزاهمیت است:یکی آنکه ماکمونیستها بویژه تجارب تلخی درپشت سرخود داریم: تجربه قرن بیستم جنبش سوسیالیستی را که درآن نهاد ها وسازمان ها واحزاب جایگزین شوراها وسایرتشکل ها وبطورکلی اراده کارگران(طبقه) و مردم شدند ونتیجه هم بشکل فاجعه باری خود را نشان داد وسرانجام هم آنچه ر ا که با آنهمه جانفشانی ساخته بودیم ازدرون فروپاشاند(بگذریم که علاوه برآن، چپ های ایران نیزبه نوبه خود درسهای مهمی برای آموختن ازتجارب منفی خود دارند). واقعیت آن است که چپ ایران هنوزدین خود را درنقد وبازخوانی آنچه که بنام سوسیالیسم صورت گرفت وبنام سوسیالیسم دریافت وبه عنوان بخشی ازفاجعه شکست قرن بیستم هنوزآنگونه که باید به انجام نرسانده است. روشن است که بحث حول این مسأله اگر جنبه محتوائی ودرس گیری ازتجربه پیداکند ونه حالت مصاف ایدئولوژیک وصف آرائی های مصنوعی وزودرس را ،می تواند به سهم خود موجب شکوفائی چپ بشود.نکته بعدی برمی گردد به مختصات جنبش های جدید وبرخاسته ازتغییروتحولات درساختارها ومناسبات سرمایه داری ودست آوردهای جهانی بشر درفازجهانی شدن برای غنابخشیدن به نوع سازمان یابی.
براستی وظیفه ما کمونیستها چیست؟ بجز تقویت توانمندی جنبش کارگران وزحمتکشان برای رهائی خود وبدست خود؟ بدیهی است که چنین برداشتی ازوظایف کمونیستی به معنی مرزبندی اساسی باحاکمیت احزاب بجای خودحکومتی کارگران وزحمتکشان ومقابله با جداسازی قدرت جمعی وفردی از آنها وفاصله گرفتن ازتعریف جایگاه خود هم درنظروهم بخصوص درعمل ازنظام سلسه مراتبی است.مگرنه این است که قدرت وقتی ازسوژه وکنشگر جداشد،به همراه جداشدن حاصل تولید از تولیدکنندگان، خواه ناخواه به ماشین سرکوب و نیروئی بیگانه بااو تبدیل میشود؟. وآن گاه، این که چه کسی این ماشین را براند چندان مهم نیست.مهم آن است که نفس این جدائی باهرتوجیهی که صورت پذیرد جزسرکوب تولیدکنندگان ثروت وقدرت،وواگذاری همه چیزبه سلطه طبقاتی نیست. نقدی که ناظربه نفی این جدائی وماهیت تبعیض آمیزوقهرالود آن نباشد، بلکه به دنبال خوب وبدکردن وچگونگی قدرت جداشده باشد،هنوزنقدی است درون سیستمی وطبعا عجیب نیست که شاهد بازتولیدآن توسط چنین نقادانی باشیم.دراصل سرمایه داری برای تداوم هستی وبازتولید هژمونی خود-بویژه درمقاطعی که دچاربحران وعدم تعادل می شود ومورد آماج حمله استثمارشدگان قرارمی گیرد-به چنین "اندیشه ورزانی"که ستایشگر مناسبات سلسه مراتبی وعمودی باشند وبه عنوان بخشی ازابزارهای باز تولید هژمونی بورژوائی، سخت نیازمنداست.
اگرازمنظررابطه تعریف شده کمونیستها با جنبش به رویدادها وتحولات نگاه کنیم، بسیاری ازوارونه نگری ها و ابهامات ناشی ازآن برطرف می شوند.مثلا وقتی ازضرورت تدوین منشورمطالبات ویا فرموله کردن ولیست کردن مطالبات اساسی وهم اکنون موجود جنبش-آنگونه که دربخش قبلی مطرح شد- صحبت می کنیم، به معنی تهیه آن توسط این یا آن سازمان که البته به تعدادخود برنامه و منشوردارند،بجای مشارکت درتدوین آن نیست.بلکه هدف دامن زدن به این ایده وباوراست که دردرجه نخست خود فعالین جنبش به اهمیت وضرورت آن وسپس نقش خود در تنظیم مفادآن پی به برند. تنها ازاین طریق ومشارکت درآن است که می توانیم دوباره ریشه بزنیم و میتوانیم با نسل جدید فعالان چپ ومتمایل به چپ گره بخوریم وازلاکی که محکوم به محبوس ونابودشدن درآنیم بیرون بیائیم وخود را بخشی ازجنبش ونه چیزی جدا وبرفراز آن بدانیم.مسأله اصلی ما جلب توجه وتلاش جوانان و فعالین جنبش به این ضرورت و تشویق وترغیب آنها به بحث ودیالوگ پیرامون آن ومواد آن است. البته دراین راستا هرچه که درتوان داریم راه گشائی بکنیم و بکوشیم بازهم کم است و جای فعالیت بیشتری وجود دارد.چراکه معطوف به توانمند سازی خود جنبش وافزودن برپتانسیل آن است.می توانیم بامشارکت فعال در بحث ها ودیالوگ ها، درجهت تعمیق آن ها ازطریق کمک به فرایند جمع بندی وارائه پیشنهادات ونظایرآن، و درارتقاء ورادیکالیزه کردن آن سهم خویش را اداکنیم،بدون آنکه نقشی فرادستانه برای خود قائل باشیم. واین یعنی تبدیل شدن به بخشی فعال واثرگذارواثرپذیر ازجنبش واقعی که تکثروچندگونگی ازخصایص آن است. ویا بدون آنکه نگران ازدست دادن سیمای خودویژه امان دراین یا آن رویکرد تامادامی که درست می دانیم باشیم. بدیهی است که بین ما ومواضعمان بابخش های دیگرجنبش همیشه ممکن است فاصله ای وحتی شکافی وجود داشته باشد که تلاش خواهیم کرد با تبلیغ وترویج وگفتگوو اقناع متقابل،پلی بین آنها ایجاد کنیم. آیا دراین صورت بازهم هیچ کاره ایم واحساس بی وظیفه شدن می کنیم؟! مگربدنبال چه چیزدیگری باید باشیم که مهم ترازاین باشد؟! مگرنه این است که یک کمونیست رؤیائی جزتقویت توان خود رهانی وخودحکومتی ویا تقویت اتحاد طبقاتی وسیع ترین لایه ها واقشار نیروهای کاروزحمت ندارد وقرارنیست که خود را ودم ودستگاه خودرا بجای اراده کارگران ویا به مثابه "سر"برای "بدن" و"رهبر"برای هدایت شوندگان به نشاند. کمونیستها بنابه هدف تعریف شده خود، بهتراست به جای کپیه برداری ازمناسبات آغشته به سلطه، این مقولات را به همان جامعه طبقاتی وانهند وبه نقش راستین خود درمقابله وبزیرسؤال بردن آن بپردازند.بدیهی است که درچنین صورت محتوای مناسبات ومفاهیمی چون تشکل ورهبری وهدایت و... دگرگون شده وبرمبنای رهائی خود کارگران وزحمتکشان بدست خود وافزایش توان خودرهائی آنها معنایابد. استثمارشوندگان وکارگران به مثابه سوژه های دارای ظرفیت خودرهان وخود آفرین درنظرگرفته شوند وکمونیستها نیز آگاهی وتجارب خود را درخدمت سازمان یابی آنها وشکوفائی ظرفیت های نهفته درآنها قراربدهند. والبته این هم واقعیت تلخی است که عموما موجودیت وموقعیت فرقه گرائی وتعریف فرقه ها ازنقش وجایگاه خود،برمفروض انگاشتن مناسبات فرادستانه وهدایت کننده توده های نادان ودنباله رو بنانهاده شده است.آگاهی دادن درنزدآنها یعنی رله کردن تصورات وادعاهای خودبه توده ها.
اما بدون فاصله گرفتن از مناسبات مبتنی برابژه وشئی سازی وضدارزش شدن مناسبات عمودی، ایفای نقش کمونیستی ناممکن است.ناتمام
2011-04-23 03-02-1390
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com
taghi_roozbeh@yahoo.com





دهه چهل(2)

احمد میراحسان
498_f1.jpgبخش دوم و نهایی
واقعیت آن است که دهۀ چهل ایران، حکایت گر انواع بحران های مزمن ساختاری مربوط به مدرنیزاسیون از بالا و تناقضات پیچیده دیکتاتوری و مدرن بودن و عقب ماندگی و تمایلات توسعه طلبانه است. بحران مزمن ساختاری در حکومت و برنامه هایش، در میان مردم و مشکلاتشان و نیز روشنفکران و تفکرشان بازتاب عیان داشته است.

ظاهراً همه خواهان تحول و توسعه و بهبود زندگی بودند، اما به محتوای مطالبات که نگاه می کنی، حتی در قالب یک گروه اجتماعی، انجام هدف و اسلوب و معنا بخشی و مسیر نمی بینی و به جای آن تفکر دگم و مستبد در همه جا رواج دارد؛ در حکومت، در روشنفکران، در خانواده ها و در توده های مردم مهاجر به شهر ها، در همه جا. مثلا در دهۀ چهل در نهاد قدرت سیاسی  به عهده گرفتن وظایف توسعه ناگزیر جلوه می کرد. جریان های زمیندار بزرگ وابسته به سنت های خان بازی و  رعیت پروری، پس از مقاومت طولانی و ناخشنودی و تهدید به کنار نهاده شدن به زور خود را با مدرنیزاسیون طراحی شده در پی اصل چهار ترومن و اصلاحات کندی وفق می دادند. دموکراتها طبق منافع خود آگاه به خطر رقیب شان شوروی ـ بویژه در ایران – و تغییر وضع تقسیم جهان بودند. متفکران و پژهشگرانشان دربارۀ سرچشمه های این تغییر و نارضایتی ها و انقلابها هشدار می دادند و آنان خواهان سدکردن راه تغییرات به سود رقیب و حفظ بازار و گشودن فضای بسته و عقب ماندۀ روستایی به سوی مصرف کالاهای جدید بودند و فشارشان به دربار پهلوی برای پذیرش اصلاحات و توسعۀ مناسبات کالایی و سرمایه داری امپریالیستی و… ثمر داده بود. پیدایش تکنوکرات های تحصیل کردۀ آمریکا و برنامه ریزیشان برای مدرنیزاسیون سریع از بالا با پول نفت – کسانی که در تقابل با جناح  متکی بر زمینداری سنتی بودند – کار را خطرناک تر کرده بود. گرایش فرهنگی مدرن هم با پیدایش  سروکلۀ طبقۀ متوسط جدید و نیازهای حکومت داری جدید و نیز برنامه های قدرت مسلط در ایران برای نوسازی به سود خود، تقویت شده و مهمترین نشانۀخود را در پیدا شدن سروکلۀ شهبانویی نشان می داد که با جدیت و جذابیت و مدیریت پیگیر و علایق و توانایی های شخصی روشنفکرانه  وظیفۀ رهبری این نوسازی فرهنگی و تأسیس نهادهای ضروری اش را به عهده گرفته بود. او یک گوهرشاد خاتون مدرن بود. اما در جامعه بخش بزرگی از جمعیت ضمن نارضایتی اقتصادی، به دلیل علاقه به باورهای سنتی، از تغییر سریع شکل و شمایل تهران و شهرستانها و تغییر سبک زندگی رضایت نداشت و آن را مغایر خواست ها و باورهای خود می دید. در میان روشنفکران و هنرمندان هم مقاومت در برابر نوسازی رژیم در دهۀ چهل به صورت های گوناگون بروز یافت. ایدۀ بازگشت به خویش در جامعه شناسی و فلسفه و فرهنگ و پدیدۀ توجه به روستا و داستان نویسی روستایی در رمان نویسی ایران از این دسته است. آیا داستانهای روستایی دهۀ ۴۰ پیشرو تر از آفرینش های هدایت یا گلستان و داستانهای شهری مدرن بهرام صادقی بوده است؟ آیا می توان گفت طرح مسالۀ غرب زدگی و دیدگاههای فردید و آل احمد و شریعتی و بازگشت به خویشتن، از نظر ارزش تفکر، درخشان تر و طلایی تر از تفکرات و آثار فکری دهۀ هفتاد و هشتاد ایران است؟ من شخصاً معتقدم فکر کردن جدی در ایران  متعلق به نگاه انتقادی دهه های اخیر است و فردید و آل احمد وشریعتی خود شدیداً تحت تأثیر اوریانتالیسم و اساتید خارجی و کسانی چون لوئی ماسینیون و امه سزر و فرانتس فانون بودند. (همین جا باز بگویم سینمای مستند دهۀ چهل از همۀ این رخداد ها دور بود. آن تحصیلکردگان برگشته از خارج و این فرمالیست های مسحور نقش و نگار میراث فرهنگی گویی نسبت به همۀ این رویداد های تکان دهنده خواب بودند و جز تمایلات همسو با حکومت در عرصه ی مستند گامی بر نمی داشتند).
مسلماً غلامحسین ساعدی داستان نویس پیشرو  دهۀ چهل و ادبیات روستایی است. اما کدام استدلال شریفجان، شریفجان (مدرسی) و بعد از تابستان (غزاله علیزاده) و آثار میرکاظمی و منصور یاقوتی و منوچهر شفیانی و قباد آذر آئین و امین فقیری و ابوالقاسم فقیری و حتی داستان های همین سالهای دولت آبادی و عقیل عقیل را و یا آثار جمال میرصادقی و یا آثار احمد محمود ـ زائری در باران و غریبه ها- را از آثار دهه های بعدی خود این نویسندگان، که به مراتب از نظر روایت، شخصیت سازی، فضاسازی، زبان، عمق معنا و تکنیک داستان نویسی نیرومندتر از آثار دهۀ چهل شان است، می تواند برتر اعلام کند و یا از آثار نویسندگان نسل بعد که پس از انقلاب داستان هایشان را منتشر کرده اند، تلألو بیشتری دارد؟ این افسانه را کی ساخته یا کدام استدلال و تفسیر آن را ارائه داده است؟ این حرف های احساساتی دربارۀ دهۀ چهل بیشتر عامیانه است تا یک سخن پژوهیده.
من می توانم بپذیرم که در نقاشی، جریان سقاخانه در دهۀ چهل شکوفا شد و در شعر، شعر دهۀ چهل به اوج رسید. فروغ تولدی دیگر را در این دهه منتشر کرد. احمدرضا احمدی که با طرح ها (۱۳۴۱) در این دهه حاضر بود، در همین دوره با وقت خوب مصائب قد کشید. ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد متعلق به همین دهه است، آیدا ،درخت و خنجر و خاطره شاملو، دریایی های رویایی، خاک سپانلو، از این اوستای اخوان، ققنوس در باران احمد شاملو، رگبارهای سپانلو، دلتنگی های رویایی، از زبان برگ شفیعی کدکنی، منظومه پیاده رو های سپانلو، بیانیۀ  شعر حجم رویایی، مرثیه های خاک شاملو، در حیاط کوچک پائیز در زندان اخوان، دیدار در فلق آتشی و آثار سپهری به انضمام شاعران نامور شعر سیاسی و اجتماعی چون سلطان پور، کوش آبادی، مصدق، یا موج نویی های مشهور آن دوران چون شهرام شاهرخ تاش، مجید نفیسی، بهرام اردبیلی، بیژن الهی، اسلام پور، م. مؤید و … در این دهه آثارشان را منتشر کردند. اما این پدیده به مفهوم برتری دهۀ چهل به دهۀ پنجاه درقلمرو سینمای ایران هم هست؟ یا برتری دهۀ چهل بر دهۀ شصت و هفتاد در عرصۀ سینمای مستند؟ با کدام استدلال، با کدام نقد تطبیقی آثار مستند دهۀ چهل از نظر کمیت و کیفیت هنری به آثار سینمایی دهۀ پنجاه و دهۀ شصت و دهۀ هفتاد برتری دارد؟ یا حتی سینمای کم بنیۀ دهۀ چهل که تک و توک آثار درست در آن قابل مشاهده است، برتر از سینمای دهۀ پنجاه ،دهۀ شصت و دهۀ هفتاد شمرده می شود؟ از نظر افق زیبایی شناسی، گفتمان های هنری و آثار، به نظرم سینما و همچنین انسان شناسی، مطالعات فرهنگی، تاریخ نگاری و آثار نظری و فکری سه دهۀ اخیر و به ویژه سینمای مستند، دوران عالی تری از نظر کمیت و کیفیت تولید آثار سپری کرده اند که ربطی به محدودیت دهۀ چهل و موفقیت هایش در یک عرصۀ محدود ندارد.
***
حالا پس از این اشارات می خواهم حتماً به طور مشخص تر به سینمای مستند بپردازم . وضع سینمای مستند در دهۀ چهل ناروشن نیست. دستامدهای ارزشمند آن هم چه در عرصۀ فرمالیسم و ابتکارات ساختاری و چه شروع توجه مستند به گزارش واقعیت، آشکار و قابل بررسی است. بدون نفی این واقعیات، می خواهم شدیداً از توهم برتری سینمای مستند دهۀ چهل به سینمای مستند پس از انقلاب سخن بگویم و تأکید کنم این ارزیابی غلوآمیز به نگریستن به سینمای  مستند صرفاً از زاویۀ دید محدود و بهتر بگویم یک زاویه دید است که تازه معلوم نیست جدا از تک اثرهای مستند، حتی از منظر فرمالیسم و توجهات ساختاری (که امری انتزاعی نیست و با زیبایی مجرد نمی توان آن را سنجید) آن دهه بر دهه های اخیر برتری مطلق داشته باشد. آیا هرگز آن تصویر های مستندی که بر لبۀ مرگ، سینمای مستند بلاواسطه ی جنگ آفرید، دمی در سینمای دهۀ چهل نظیرش را می توانید بیابید؟
ببینیم سینمای مستند دهۀ ۴۰ چگونه آغاز شد؟
مستندسازی در سال ۱۳۴۰ در حالی تاریخ پیشین را پشت سر نهاده بود که سینمای مستند ایران به وسیلۀ نهادهای دارای سلطه بر ایران و تحت منافع کاملاً اطلاعاتی – سیاسی و اقتصادی- امنیتی آن ها مهمترین وجه حیاتش را تعریف می کرد: دربار رضا شاه، نیروهای متفقین و دانشگاه سیراکیوز (فعال در برنامۀ اصل ۴ ترومن)، پنتاگون (وزارت دفاع امریکا) شرکت نفت (بریتیش پترولیوم و کنسرسیوم) و نفت مجدداً تحت سلطۀ انگلستان و آمریکا قرار گرفتۀ بعد از کودتای ۲۸ مرداد و سرنگونی دولت دکتر مصدق، این ماجرا ها از حیات آغازین سینمای مستند ایران تفکیک ناپذیر است. تاثیر نگاه همۀ این جریانات سلطه گرا و دربار شاه بر حیات سینمای مستند آن سالها انکار ناپذیر است. ابراهیم گلستان که من از ۱۴ سالگی یکی از ستایش گران داستان ها و فیلم های مستند او بوده ام، دقیقاً در همین زمان همکاری اش را  با شرکت نفت بعد از کودتا آغاز کرد و فیلم های مستندش را به سفارش آن شرکت نفت ساخت؛ هرچند در نقش شوالیه ای که می توانست خود را یک آفرینش گر مستقل و برابر با سلطه طلبان در حال تاخت و تاز در ایران بنامد و با  آثاری که دارای ارزش های تکرار ناپذیر فرمالیستی – بصری و ادبی – گفتاری و نمادین اند. اما در نهایت چه چیزی اند جز سفارشات کودتا گران که بعد ها جایزه اش را در بازنشستگی در یک کاخ در سرزمینی که زمانی آفتاب در امپراطوری اش غروب نمی کرد، داده اند؟ و این البته هرگز از ارزش های هنری آثار او نکاسته است. اما وقتی پای مستند و زندگی به میان می آید، ما نمی توانیم حقایق را نادیده گیریم و بر قصاید هرچند نمادین گلستان در ستایش اقدامات کودتاگران و دربار بعد از کودتا پرده بپوشیم. با این اوصاف و تداوم جریان فیلمسازی وزارت فرهنگ و هنری وارد دهۀ ۴۰ می شویم. حتی اگر موج و مرجان و خارا را که سال ۱۳۳۶ آغازش بود و خانه سیاه است فروغ را آغازگران درخشان دهۀ ۴۰ به شمار آوریم، باز متوجه  هستیم که در روزگار زرین شعر، برجسته ترین هنرمندان که متعلق به ادبیات بودند، نیروی روح خود را به کالبد سینمای مستند دمیدند و این امر همراه با آن ساختار محتوایی هرگز بیانگر وضع  توسعه یافته تر سینمای مستند آن دهه نسبت به امروز نبوده است. در حقیقت با ورود فارغ التحصیلان سینمایی که از غرب برگشته و جذب ادارۀ کل هنرهای زیبا شده بودند، اولین درک واقعی  این خواهد بود که مستندسازی ایران نه تنها در زنجیرۀ مطالبات حکومت دیکتاتوری شاه قرار گرفت و از توجه آزادتر به رویدادهای متنوع زندگی بازماند، بلکه جدا از ناتوانی سینمای مستند آن زمان برای شکستن حصار سلطۀ دولتی، برنامه های ارتش و ادارۀ اطلاعات آمریکا از طریق میراث سازمان مشترک سمعی و بصری در ادارۀ هنرهای زیبا در بدنۀ اصلی وزارت فرهنگ و هنری که ارادۀ مستقلی نداشت،پیش می رفت. چنین است که جریان مسلط بر مستندسازی ایران عمدتاً در دست دولت بود و افق حکومت و محدودیت آن برای ثبت مستند جامعه شدیداً اعمال می شد. اگرچه به خاطر همان پیچیدگی های پیش گفته باید دانست مستندساز های مدرنی که در نهاد فرهنگ و هنر کار می کردند خود هرگز ابزار دست حکومت نبودند و چه بسا موضع اپوزیسیون داشتند و چالش پنهان آنها و ارادۀ فدرت را باید همیشه لحاظ کرد، اما ضمنا باید اعتراف کرد که یکی از برتری های دهه های پس از انقلاب، علیرغم کارکرد نهادهای دولتی، آزادی بسیار گسترده تر مستندسازان در عبور از افق حکومت و تصویر متنوع و آزادانه تر جامعه و گزینش سوژه ها و طرح هایی برای پروژه های  مستندسازی است که هرگز نمی توان آنها را در قیاس با آثار دهۀ ۴۰ در چهارچوب خاص رسمی  دانست. در آن دوران جز استثناء اندیشه مستند غیر دولتی، بازار مستند و تولید مستند غیرحکومتی وجود نداشت و این امر حتی بر ساختار مستندها اثر می نهاد.
از این گفته نباید فهمی سطح داشت. بدیهی است که پدیدۀ حکومت امری انتزاعی و کلی نیست و در واقعیت به صورت کنکرت وجود دارد. نهادهای آن را افراد واقعی می گردانند و افراد واقعی مسئول امور، از جمله سینمای مستند در دهۀ ۴۰، چه بسا روشنفکرانی بودند که با تصور کلی ما از رژیم شاه کاملاً تفاوت داشتند. در لابلای چرخ دندۀ بوروکراسی پهلوی، چه بسا آثار اجتماعی یی هم آفریده می شد که حالا یا سانسور می گشت یا به شکل ناموثری به نمایش در می آمد. بحث بر سر آن نیست که مستندسازان ما که در نهاد های دولتی کار می کردند یکسره طبق فرمان و خواست شاه یا پهلبد می آفریدند. نه شیردل نه تقوایی نه کیارستمی نه شهید ثالث و… چنین می کردند. بلکه بحث برسر آن است که نقش اساسی حکومت در سیاست گذاری مستند و تخصیص بودجه و مدیریت دولتی و سانسور، محدودیتی را بر این پدیده تحمیل می کرد که نباید آن را بستاییم. این محدودیت با محدودیت دیدگاه مستندسازان، عقب ماندگی جامعه، بی ارتباطیشان با زندگی و اسنوبیسم نخبه گرای روشنفکری آن سالها می آمیخت و وضع را به شکلی در می آورد که هرگز الگوی ابدی مستندسازی مان نمی تواند باشد؛ نه در فرم، نه در محتوا، نه در مناسبات در قدرت و نه در ارتباط با جامعه و زندگی.
این است دلیل آن که چرا سبک مستندسازی گذشته در دهۀ چهل، که بدون تغییر مهمی باقی مانده است، مدل بت واره ای برای مستندسازی مان نمی تواند بشمار آید. نکتۀ دیگر ارتباط بسیار محدود این تحصیلکردگان در استخدام دولت با زندگی، مردم و جامعه است که باید باز مورد تاکید قرار گیرد. جدا از محدویت دولت و معطوف کردن شان به مستندهای فرهنگ و هنری، مستندسازان روشنفکر ایرانی، بیشتر مسحور مشق نکات تکنیکی، فرمی  و ساختاری بودند؛ اما فیلم مستند برای این زاده نشد که صرفاً محلی برای مشق فرم باشد و اصلی ترین ویژگی اش، یعنی ارتباط با زندگی بی اهمیت شود. این هم از نکاتی است که ایدۀ دهۀ زرین برای مستند را مورد تردید قرار می دهد. اگر شعر نو  پس از چهار دهه در دهۀ ۴۰ می تواند لقب دهۀ زرین به خود بگیرد، به سبب استقلال از قدرت در فرم و محتوا، اوج گیری زبان محاوره در تجربۀ مدرنیستی، دستاورد های ساختاری ، ارتباط با زندگی، نگاه ژرف توام با  با جزییات روح شاعرانه و توجه به اجتماع (ولو با زبان استعاری) و با فریادهای زندۀ فردیتی است که درشعر فروغ و احمد رضا احمدی، درعاشقانه های شاملو، در روایات اخوان، در شعر حماسی آتشی، در تجربه های زبانی رویایی، در تجربه ی شعر شهری سپانلو و … با استحکام و قدرت و مهارت وساختارهای مستحکم می آمیزد و تنوع بی بدیل شعر فرم گرای رویایی، شعر اشراقی سپهری، شعر حماسی اخوان، شعر عاشقانه و اجتماعی شاملو و شعر زندگی فروغ و شعر موج نو احمدی، شعر  سیاسی م.آزرم و سلطان پور و… را تعریف می کند. حال  پرسش آن است که چگونه با آثار مستندی بس محدود (که آن هم شاهکارهایش متعلق به شاعران است و تجربۀ فرمی یا اجتماعی گلستان، فروغ و اصلانی منشأیی خارج از سینمای مستند دارد) می توان این لقب را به سینمای مستند آن زمان داد و از گستردگی و تجربۀ کار مستندسازان و صدها فیلم ارزشمند پس از انقلاب و تحول کیفی و کمی در مستندسازی دهۀ شصت و هفتاد و مستند دیجیتالی و پیوندخورده با زندگی روزمره چشم پوشید؟ اگر ما برابر ریتم طیاب و انضباط بصری کارهای آثار تاریخی و مساجد و ابنیه و آثار فرهنگ و هنری او و سینایی تعظیم می کنیم، هرگز چنین پاسداشتی به معنی ندیده گرفتن واقعیت جامعۀ مستندسازی دهۀ ۴۰، گسست تحصیلکردگان تازه برگشته از خارج از زندگی ، و سیطرۀ حکومت بر مستند و ممانعت از تنفس رنگارنگ و هستی پویایش نباید باشد و نباید به غلو و اغراق در بغلتیم. باید تأکید کنم حضور مستندسازان ارجمندی چون رهنما و غفاری در تلویزیون سبب ساختن مستندهایی ارج دار در خصوص مناطق ایران به وسیلۀ تقوایی، ذکریا هاشمی، کیمیاوی و فاروقی قاجار و… شده بود. اما این جریان چنان در برابر گرایش غالب ضعیف است که نمی تواند ایدۀ سیطره و محدودیت را نفی کند. سیطره و محدودیتی که به محو شدن چهرۀ زندگی ختم شده است.
بیاییم همان فیلم های نفتی بعد از موج و مرجان وخارا را مشاهده کنیم. در کدام اثر سیمای زندگی، خارج از سفارش خنثای سفارش دهنده ای که به دلیل سیطرۀ دولتی کارش تحریف ماجرای نفت است، ظاهر شده و مستند به وظیفۀ سندگذاری اش در وهله اول پاسخ داده است؟ طرح چم (منوچهر طیاب، منوچهر انور، جلال مقدم) رگهای سیاه (فرخ غفاری) خارک (مصطفی فرزانه) زندگی نفت (فرخ غفاری) و آتش و سنگ و پالایشگاه تهران (هوشنگ کاووسی) چه دارند بگویند، جز آن که به امور ساختاری تاکید کنند؟
بدون تردید در مستندهای مربوط به فرهنگ و تمدن ایران شاهکارهایی نظیر تخت جمشید، تپه های مارلیک ، گنجینه های گوهر، جام حسنلو و تپه های قیطریه می توان یافت. اما مگر نه آنکه همین آثار دقیقا مبین درک محدود از مستند و مشغله شاعرانگی و ساخت دهی  انتزاعی و عدم درک اهمیت نگاه مستند به سوژه، مقدم بر هر شعرسرایی و فرمالیسم تجریدی، است؟ آثاری که که سوژه را بهانۀ استعارات و شعر می سازند در آن ها مستند وزن و اهمیت مستقل و گفتمان توسعه یافتۀ خود را فاقد است و بهانه ای است برای مشق آفریدن زیبایی ناب و خیال و تصورات و تجرید! و گرایش  به فرم ناب و مسایل صدا و تدوین بیش از استناد و دلبستگی به جهان شخصی و خودمحوری استتیکی مورد توچه است تا جایی که تروکاژها، لنزها و قاب ها مهمترین کار مستند ساز و مهم تر از ارتباط مستند با مردم تلقی می شود. و این هرگز در مستندهای دهه های اخیر وجود نداشته و از این بابت مستندهای این دهه بس پیشرو ترند و ما را با حس زمان- مکانی رخداد بسیار بیشتر همراه می سازند و سرشار از لمس زندگی، ادراک اجتماعی، داشتن نگاه نسبت به مسایل مبتلابه زندگی و ارائۀ فهم فیلم ساز از هستی ی در زمانی ی موضوع می کنند. نقدی که من به ویژه به فرایند های دولتی کردن اخیر می کنم، به خاطر آن است که تازه دارد به گرد پای مداخلات دولتی زمان شاه می رسد. در تمام دوران بعد از انقلاب، با وجود نقش نهاد های دولتی در مستند، شرایط به گونه ای بود که همیشه مستندها و مستندسازان افق های بسیار متنوع تری از زندگی را نسبت به دوران دهۀ چهل می توانستند مورد توجه قرار دهند.
***
گفتم که نکتۀ واقعی آن است که در دهۀ ۴۰ دو گرایش در مستند سازی ایران پدیدار شد.
گرایش مستندهای خوش ساخت که تحت تأثیر اوریانتالیستی هویت، بازگشت به خویشتن و ستایش فرهنگ خودی را امری مرده می دید که به صرف معرفی میراث فرهنگی محقق می شود و از درک زنده از فرهنگ در تماس با مردم وجهان امروزی و تحولات اجتماعی پیرامون دور بود. این آثار که به ویژه از سوی سیاست رسمی و فرهنگ و هنر تشویق می شد، نقش سلطه گرایانه ای در توسعۀ درک شکل گرایانه و تفننی برای مستند ایفا می نمود. مهارت و استادی البته در مستندسازی مهم است، اما زمانی که هدف اصلی پرداخت و شکل دهی فراموش می شود و به جای اثر تأثیرگذار مستند آگاهی بخش و مرتبط با زندگی حاضر، به تحجر انتزاع در می غلتد، باید دربارۀ مسیری چنین یک جانبه تردید روا داشت. مستندسازی از آثار تاریخی و میراث گذشته ممنوع نیست، اما این مستندها زمانی اصالت دارند که گذشته را بدل به یک امر مرتبط با زندگی کنونی کنند و ثانیاً در داد و ستدی زنده با مسایل حاضر، زیبایی را در خدمت جذابیت هرچه تأثیر گذارتر و عمومی مستند در آورند؛ نه صرفاً یک شکل مجرد و نخبه گرا. و اگر چنین اند خود را تنها جزء کوچکی از سینمای مستند بشمارند، نه همۀ سینمای مستند. بحث اصلاً بر سر درست بودن کادر و نور و جای دوربین نیست؛ بدیهی است در یک فیلم کلاسیک اینها ضروری است. سخن بر سر درک محدود از مستند، تحت فرمان سیاست، قدرت مستند را بدل به امر مرده کردن و فهم غلط از مستند آثار و ابنیۀ تاریخی و خشک مغزی در نقد آن است .
گرایش دیگر، مستند گزارشگر زندگی موجود بود که جریان منفعل و ضعیف مستند سازی را تشکیل می داد و به دلیل بی اهمیت  پنداشته شدن یا اصرار نظام رسمی به پس راندن این مستندها، پروبال نمی گرفت و جز موارد محدود، که گزارشهای تقوایی راباید از آن جمله شمرد، در دهۀ ۴۰ جایگاهی جدی نداشت.  آثار مهم آرایگشاه آفتاب و نان خورهای بی سوادی و زن ها و و حرفه ها که همه مستند های دهۀ چهلی هستند از این جمله اند. امروز که به این گرایشات  مستندسازی دهۀ ۴۰ می نگریم، منصفانه باید از دستاوردهای دهۀ چهل و نیز از عقب ماندگی هایش حرف بزنیم و از بت سازی بپرهیزیم  ونباید آن دهه را اسطوره کنیم . سنجش مستندها با وضع اجتماع و تصمیمات قدرت سیاسی و فقدان دید اقتصادی زنده و ویژگی ابلاغ آرای رسمی در مورد مستند های اجتماعی ضروری است و نیز وجه انتلکتوئلی مستندسازی فرهیخته، در برابر گسترش عظیم سالی دو هزار مستند متنوع در دهه های اخیر و تماس آن با زندگی باید به درستی شناخته شود.
جز آثاری که نام بردیم، گود مقدس (هژیر داریوش) سردی آهن (خسرو سینایی) ندامتگاه، تهران پایتخت ایران است و قلعه (کامران شیردل)، اون شب که بارون اومد (شیردل)، پ مثل پلیکان(کیمیاوی)، آوایی که عتیقه می شود (سینایی) باد جن، اربعین و نخل (تقوایی)،  یا ضامن آهو (کیمیاوی) و ….. فیلم های قابل توجه این دهه اند. اینها میراث ها و کل دستاوردهای یک دهه است؛ واقعا وزن و جایگاه شان در قیاس با مستندسازی دهه های پس از انقلاب کجاست؟ آیا اغراق دربارۀ اهمیت تکرارناپذیر آنها و ندیده گرفتن مستندسازی فیلمسازانی که از نظر استادی هیچ دست کمی از آنها نداشته اند – از کار های مختاری، مقدسیان، عبدالوهاب و دها مستندساز جوان سرزنده گرفته تا آثار پر از زندگی کنونی همچون فیلم  جای خالی آقا یا خانم “ب” فیما امامی و رضا دریانوش و آثار شیروانی  و … منصفانه است؟ و ندیده گرفتن مستندهابی که ازنظر اجتماعی و تنوع و کمیت بس بسیار از آنها پیش بوده اند، واقع بینانه است ؟
این بی توجهی ضمنا” از آنجا می آید که تاثیرات ساختاری تحول تکنولوژی و پدید آمدن روایت تازه ای از مستندسازی فهم نمی شود و ندیده می گیرندش .بحث اساساً بر سر یک تغییر ابزار نیست، بحث بر سر تحول نگاه همراه با تحول تکنولوژی است. امروز پدیدۀ نوی ویدئو آرت با اینستالیشن یا هنر چند رسانه ای و مفهومی و حتی کارکرد ماتریال های گوناگون که به ساختمان متفاوت تابلو و درک از تابلو انجامیده و آن را با سینمای مستند ادغام کرده، هرگز طبق معیارهای کلاسیک فیلم مستند و نقاشی قابل نقد نیست. مستند دیجیتالی هم دقیقاً به همین دلیل در ساختار  و حیاتش نمی تواند با معیارهای مستندسازی دهۀ چهل سنجیده شود. این سنجش اساسا” نادرست است.
پس از همۀ این حرف ها تنها باید بگویم به جای برداشت دگم از دهه ای که از آن ما بوده، بهتر است به حقیقت دگرگون ساز زمان و عصر گردن نهیم.
این مطلب نخستین بار در سایت «ومستند» منتشر شده و برای اجدید انتشار به «انسان شناسی و فرهنگ» ارائه شده است.





اقتصاد نفتی و مقوله دموکراسی درایران

دربرنامه پرگار بی بی سی فارسی دیده ام که آقای دکتر شاهین فاطمی از برنامه کذائی آقای کروبی- توزیع مستقیم پول نفت بین مردم- به عنوان سیاستی برای تخفیف « تاثیرات مخرب درآمدهای نفتی» بر فرایند دموکراسی درایران دفاع کرده اند. حال وروزم خوش نیست و نمی توانم مقاله تازه و نوبری دراین باره بنویسم. بهتر دیدم که اندکی تقلب بکنم و دویادداشتی که همان وقت درباره طرح آقای کروبی نوشته بودم را با حداقل دستکاری درنیاک منتشر بکنم . اگرالان می خواستم درباره این طرح و یا این ادعا مطلبی بنویسم، حتما به شیوه دیگری می نوشتم ولی فعلا این شما و این دویادداشتی که دوسال پیش نوشته ام.
۱- آقای کروبی و این اقتصاد نفتی ما وبوی کباب دلارهای نفتی

هرانتقادی به مقوله انتخابات در ایران وارد باشد، واقعیت این است که به غیر از خواجه حافظ شیرازی تعداد کثیری خود را برای این انتخابات نامزد کرده و روز و هفته ای نیست که در باره برنامه های خود نطق و خطابه های آتشین و بحث بر انگیز منتشر نکنند. یکی از این نامزدها آقای مهدی کروبی رئیس مجلس ششم است که با آقای بهروز افخمی- یکی از نمایندگان مجلس ششم- مصاحبه مفصلی کرده است که بخش هائی از آن در شرق، روزنامه صبح تهران، چاپ شده است.
من در این یادداشت قصدم پرداختن به جزئیات این مصاحبه نیست که در موارد مکرر، نکاتی را مطرح کرده است که بحث بر انگیزند. برای نمونه، به این ادعای ایشان کار ندارم « اما یک خصلت دیگر هم دارم که شاید خوب نباشد و آن اینکه وقتى چاره‌ای باقى نماند و بنا شد برخورد کنم و قاطعیت به خرج بدهم اهل عقب نشینى نیستم و سازش نمى کنم». وقتی آدم دوره مجلس ششم و مثلا قانون مطبوعات را در نظر می گیرد، بی اختیار نتیجه می گیرد که نمی دانم چرا در این جمهوری اسلامی، راست نگفتن یا خساست نشان دادن در بیان حقیقت ایراد ندارد! البته از بیان مواردمشابه دیگر در می گذرم. باری هدفم این است که به اختصار به برنامه اقتصادی ایشان نگاهی بیاندازم چون به هر حال دو سه کلمه اقتصاد خوانده ام و در ضمن، دلم برای وطن ام می سوزد.
باری ایشان می گویند که « من خیال دارم کار کنم و سروصورتى به اوضاع بدهم و حقوق و آزادى‌هاى قانونى را حفاظت کنم و امنیت و رفاه و آسایش و ثروت را بیشتر کنم». البته خیلی هم خوب است که آدم سعی کند رفاه و آسایش و ثروت در جامعه بیشتر شود. این هم بسیارمهم است که برای توزیع عقلائی تر ثروتی که تولید می شود هم برنامه داشت. آقای کروبی ظاهرا برنامه هم دارد. در مصاحبه می خوانیم:
«می‌خواهیم به همه کسانى که به هجده سالگى می‌رسند یک حقوق ماهیانه بدهیم که نیازهاى اولیه را برآورده کند. یعنى یک مستمرى ثابت براى همه ایرانیان بالاى هجده سال برقرار کنیم. این مستمرى یا کمک هزینه تامین اجتماعى هر ماه پنجاه هزار تومان خواهد بود».
به ظاهر چه چیزی بهتر از این. ولی این تنها ظاهر قضیه است و ظواهر اغلب اگر نه همیشه، فریبنده اند. پرسشگر از آقای کروبی می پرسد آیا حساب همه جایش را کرده اید؟ اولین شوک به من از آن جا وارد می شود که می بینم آقای کروبی یک چیزی گفته و ظاهرا خودش هم از ابعادش خبر ندارد. چون جواب می دهد که « آنقدرها که به نظر می‌رسد، بزرگ نیست. درواقع برنامه کوپنى کردن ارزاق در دوران مهندس موسوى با قیمت‌هاى آن زمان هزینه بیشترى داشت و سهم بزرگترى را در بودجه به خودش اختصاص می‌داد» من البته خبر ندارم که برنامه کوپنی کردن به زمان موسوی چقدر هزینه داشت ولی بعید نمی دانم که آقای کروبی در این جا درست نگوید. بلافاصله کروبی می گوید« مهم این است که قدرت خرید این پول را حفظ کنیم و نگذاریم تورم زیاد ایجاد کند» البته حرف درستی است ولی سازو کار این برنامه ضد تورمی مشخص نیست و در سرتاسر مصاحبه هم روشن نمی شود. درهمین مصاحبه البته روشن می شود که هزینه اجرای این طرح سالی ۳۰۰۰۰ میلیارد تومان است که می شود معادل نصف نقدینه ای که فعلا در جریان است. بعلاوه اگر دلار را ۸۹۰ تومان حساب بکنید می شود اندکی بیش از ۳۳٫۷ میلیارددلار. خوب تا این جا، هنوز هیچی نشده، دلارهای نفتی ایران دود شد و به صورت این حقوق های ۵۰ هزارتومانی در آمد. به ظاهرایرادی ندارد. نفت مال مردم ایران است و طبیعتا درآمد ناشی از آن هم به همین مردم تعلق دارد. ولی اگر این حدسم درست باشد آن وقت برای وارداتی که باید با این پولها خریداری شود، دلاری باقی نمی ماند. تا آن موقع مجلس هفتم نیز تتمه ذخیره ارزی را نابود کرده است و بعد دراقتصادی که تا خرخره به واردات وابسته است نمی دانیم چه باید بکنیم؟ ولی جناب کروبی، ظاهرا برای تامین مالی این پروژه برنامه دیگری دارد. « باید همه ماشین‌هاى شخصى کهنه و پرمصرف را از صاحبانشان بخریم و اوراق کنیم و به جایش یک ماشین جدید و کم مصرف به آنها بفروشیم. این کار باعث صرفه جویى در واردات بنزین می‌شود و درآمد ارزى ناشى از آن یکى از منابع تأمین‌ اعتبار براى پرداخت آن مستمرى ماهیانه که گفتیم خواهد بود.» البته من نمی دانم که تعداد این ماشین ها چه میزان است. در یک جائی خوانده ام که تعدادش ۴ میلیون است. در جای دیگردیده ام که تعداد این ماشین ها را در شهر تهران فقط ۲ میلیون بر آورد کرده اند. ولی روشن نیست که این ماشین های قراضه را باچه پولی باید خرید- چون دلارهای نفتی که خرج آن حقوق های ماهانه شده است. خلاصه این که منبع مالی اش مشخص نیست. البته اگر این کار بشود، و ماشین های عهد دقیانوسی با ماشین های کم مصرف تر جایگزین بشوند، حتما مقداری صرفه جوئی بنزین خواهد بود. ولی باز در مورد میزان اش اطلاع دقیقی نداریم. همین که به این جزئیات توجه می کنیم، این برنامه انقلابی بلافاصله به دست انداز می افتد چون آقای کروبی می گوید که اولا فروش ماشین ها « اختیاری است» و بعد، « هر کس خواست سه میلیون تومان می‌گیرد و ماشینش را اوراق می‌کنیم، یک تسهیلات بانکى هم قائل می‌شویم که بتوانند وامى با اقساط مختصر بگیرند و یک اتومبیل جدید و کم مصرف خریدارى کنند». در این جا باید به دو نکته توجه بشود.
یکی این که اگر تعداد این ماشین های قراضه در سرتاسر ایران مثلا ۴ میلیون باشد که احتمالا هست، پس دولت جمهوری اسلامی به ۱۲۰۰۰ میلیاردتومان دیگر برای خرید این ماشین ها نیاز دارد که با همان نرخ قبلی دلار می شود ۱۳٫۴۸ میلیارد دلار- دلارهای نفتی را که پیشتر هزینه کرده ایم ، نمی دانم این دلارها را از کجا می آوریم؟ امیدوارم که خیال وام ستانی نداشته باشند. البته می توانیم از بانک مرکزی بخواهیم پول چاپ کند که در این کار تجربه فراوانی دارد. ولی در آن صورت، میزان نقدینگی در اقتصاد بیشتر می شود. یعنی تا این جا فقط داریم پول به اقتصاد تزریق می کنیم.
نکته دوم، این است که دست بانکها را باز می گذاریم که اعتبار ایجاد کنند تا مردم بتوانند ماشین جدید بخرند. این هم قبول، ولی اگر متوسط قیمت این اتوموبیل را مثلا ۹میلیون تومان بگیریم و فرض کنیم که آن ۳ میلیون دریافتی به مصرف زیارت کربلا و مشهد مقدس نرسیده بلکه برای خرید ماشین نو هزینه شده است، به این ترتیب ۲۴۰۰۰ میلیارد تومان اعتبار دیگر تزریق کرده ایم به این اقتصاد که تا کنون برای گسترش تولیددرآن کاری نکرده ایم. و اما از محاسبات دیگر آقای کروبی. پس تا همین جا ۶۶۰۰۰ میلیارد تومان نقدینگی تزریق کرده ایم به این اقتصادی که نه برای تولید در آن برنامه داریم و نه برای واردات پولی باقی مانده است. البته وقتی افزایش تولید نباشد، طبیعتا شغلی هم نخواهد بود یا کم خواهد بود. یعنی، بیکاری حالا به هر مقداری که هست، تداوم می یابد. البته بیکاران به لطف آقای کروبی ماهی ۵۰ هزارتومان خواهند داشت. ولی با این انفجار حجم نقدینگی در اقتصادی که مولد نیست یا به قدر کفایت توان تولیدی ندارد، بی گمان تورم از کنترل خارج خواهد شد. سئوال اول: کدام وجه چنین سیاستی قابل دفاع است؟
به گفته ایشان دولت برای هر لیتر بنزین وارداتی نیم دلار هزینه می کند و بعد هر اتوموبیل قراضه که از رده خارج بشود روزی ده لیتر صرفه جوئی بنزین دارد- من فکر می کنم این ارقام اندکی مبالغه آلودند- ولی اجازه بدهید برهمین اساس، محاسبه کنیم. اگر این گونه بشود، در کل سالی ۷٫۳ میلیارددلار صرفه جوئی ارزی خواهیم داشت. اشکال کار این نوع محاسبه ها البته این است که ایران در حال حاضر که این قراضه ها هنوز راه می روند این همه دلار صرف بنزین نمی کندتاجایگزینی این ماشین های قراضه این همه صرفه جوئی به دنبال داشته باشد. ولی اجازه بدهید فرض کنیم که این میزان صرفه جوئی صورت می گیرد. البته ۶۶۰۰۰ میلیارد تومانی که پیشتر به آن اشاره کرده ام معلوم نیست از کجا باید بیاید که به نوبه می شود رقمی بیش از ۷۴ میلیارد دلار و این بر خلاف آن چه که آقای کروبی می گوید نه سه ساله بلکه ده سال طول می کشد تا با صرفه جوئی های ناشی از جایگزینی ماشین های قراضه با ماشین های نو تامین مالی شود. اشکال کار دراین است که بعد از ده سال، آن ماشین های نو هم کهنه شده و باید دو باره تعویض شوند! یعنی رسیده ایم به سر سطر.
مسئله وقتی اندکی جالب می شود که می بینیم که آقای کروبی هیچ برنامه دیگری به غیر از توزیع دلارهای نفتی ندارد و این برنامه هم همان گونه که خودش کمی پائین تر می گویدبا تحولاتی که در این دو سال گذشته پیش آمده، بی ارتباط نیست. به عبارت دیگر، به قول معروف بوی کباب دلارهای بیشتر به مشام اش خورده و برای آن برنامه ریخته است. ادعا می کند که « براى اولین بار در تاریخ بعد از انقلاب اسلامى چشم انداز یک درآمد کلان ارزى وجود دارد. جنگ هم نداریم و اگر عاقل باشیم و از این فرصت خوب استفاده کنیم می‌توانیم پایه‌هاى یک تحول اقتصادى و اجتماعى واقعى را پى ریزى کنیم و به امید خدا در راه رشد و رونق و ثروتمند شدن همه مردم قدم برداریم.». خیر قربان این جا دیگر کم لطفی می کنید. اگر درآمد نفت را ۴۰ میلیارد دلار فرض کنیم و همه آن را بین مردم تقسیم کنیم یعنی نه چیزی صرف بازپرداخت بدهی ها بشود و نه این که به حسابهای شخصی قدرتمندان واریز شود و نه صرف اسلحه شود ونه در هیچ راه دیگری هزینه شود، سهم ایرانی ها، نفری ۵۷۱ دلار می شود که روزی کمتر از ۱٫۵ دلار است و این حتی بر اساس معیارهای بانک جهانی هم نشانه زندگی به زیر خط فقر بین المللی است. حتی به حساب دلار متورم شده کنونی می شود ماهی اندکی بیشتر از ۴۲۰۰۰ تومان و این جناب آقای کروبی هر چه باشد نشانه جامعه ای ثروتمند نیست. وقتی هیچ برنامه ای برای سرمایه گذاری و افزودن بر تولید و تولید ارزش و ارزش افزوده، و هیچ برنامه ای برای ایجاد و گسترش نهادهای لازم، و هیچ برنامه ای برای گسترش زیرساختها- راه و راه آهن و بنادر و فرودگاه و همین طور خدمات آموزشی و بهداشتی، در میان نباشد، این نوع برنامه ها- حتی وقتی به اجرا در بیاید که اغلب نمی آید- نماد کوشش برای ایجاد اقتصادی گداپرور است که فقط فقر و نداری را تقسیم می کند. آقای افخمی می گوید که شما دارید مدل کشورهای عربی نفت خیز را در ایران پیاده می کنید. جواب آقای کروبی ابهام ندارد: « بله. در واقع تقسیم بخشى از درآمد نفتى میان مردم است. البته چون ایران کشور پرجمعیتى است و چهل و چند میلیون نفر جمعیت بالاى هجده سال دارد پولى که می‌توانیم بدهیم زیاد نیست اما فکر می‌کنم می‌تواند مشکلات اقشار متوسط و کم درآمد را تا حدودى کاهش بدهد و مخصوصاً براى جوانان و بیکاران مشکل گشاست.»
البته به برنامه اقتصادی مقام رهبری اشاره می کنند که امیدوارند روزی برسد که حکومت را بدون استفاده از درآمد نفت و فقط با استفاده از مالیات اداره کنیم و « و پول نفت را فقط در راه رفع محرومیت و تامین شرایط رشد و پیشرفت همه مردم به کار بگیریم». البته بسیار برنامه مناسبی است ولی این دیدگاه و بطورکلی دیدگاه مدافعان مالیات ستانی و جایگزینی درآمدهای مالیاتی به جای درآمدهای نفتی یک حلقه گم شده دارد. متاسفانه سیاست پردازان اقتصادی در ایران به تنها حوزه ای که توجه نمی کنند حوزه تولید است. یعنی تا کنون از کسی – چه در میان نامزدهای متعدد ریاست جمهوری و چه حتی در میان اقتصاد دانان نئولیبرال و حتی مدافع مداخله دولت- برنامه منسجمی برای احیای تولیدو تشویق سرمایه گذاری درایران نشنیده و نخوانده ایم. خیلی که محبت کنند، در باره « جلب سرمایه خارجی» شعار می دهند و در نظر نمی گیرند در کشوری که امنیت اجتماعی و قانونی در آن نباشد و بطور کلی هنوز به قانونمداری و حاکمیت قانون نرسیده باشد، فساد مالی و سیاسی اش مثل زدنی اش باشد، سرمایه نه فقط نمی آید بلکه از آن می گریزد. از سوی دیگر واقعیت این است که برای مالیات ستانی هم باید تولید رونق داشته باشد که برای آن هم برنامه ای نیست. نکته ای که مغفول می ماند این که مالیات ستانی از یک کیک ملی که رشد زیادی ندارد دو مشکل پیش می آورد. یکی این که میزان مالیات دریافتی زیاد نیست و به احتمال زیاد برای پوشش دادن به این همه هزینه ای که داریم، کافی نخواهد بود و دوم این که، در شرایطی که تولید رشد نمی کند یا کم رشد می کند، مالیات ستانی، باعث گسترش و عمیق تر شدن فقر می شود. در پاسخ به پرسش دیگری آقای کروبی بدون این که زمینه ای چیده باشد گریز می زند به « افزایش بهره وری» که آنهم معلوم نیست چگونه باید اتفاق بیفتد. البته این را می گوید که « البته این کار فعلاً ممکن نیست. دولت همان طور به پول نفت نیاز دارد که طفل شیرخوار، به شیر مادر وابسته است». اگر این طوری است پس باقی فرمایشات ایشان چه می شود من نمی دانم؟
آقای افخمی می گوید اگر این کار را بکنید آیا باعث « تنبلی و بی مسئولیتی و بی ارادگی مردم نمی شود» که برخلاف ظاهر، حرف بی ربطی نیست. ولی آقای کروبی ترجیح می دهد اندکی ژست بگیرد « این بى اعتمادى و سوءظن نسبت به مردم ریشه همه دیکتاتورى‌هاست» و بعد اشاره می کند به « تنبلی دولت» که اگرچه حرف درستی است ولی به نوبه باعث می شود که آدم نتواند این برنامه سوپر انقلابی ایشان را خیلی جدی بگیرد چون با این ترتیب، این برنامه از حد حرف فراتر نخواهد رفت. چون با تنبلی دولت، نه برنامه مالیات ستانی راه می افتد و نه بهره وری افزایش می یابد ووقتی این دو نشود، بقیه حرفها و سخن ها هم فقط تبلیغات انتخاباتی از کار در می آید. جالب است در برخورد به دولت، کروبی معتقد است که « شاید یکى از علت‌هاى بزرگ تنبلى‌اش همین وابستگى و اتکا به پول نفت باشد.» این جا دیگر نمی دانم چه حکمتی است که دولت با پول نفت تنبل می شود ولی مردم با همان پول نفت، به جنب و جوش افتاده و ثروتمند می شوند! ظاهرا خود آقای کروبی هم متوجه شده است که چیزی گفته و احتمالا در راست و ریست کردنش مانده است. اندکی بعد ادامه می دهد« اصلاً این برنامه فعلاً غیرممکن است. بیایید درباره چیزى که امکان پذیر است حرف بزنیم.» و اما پرسشگر ول کن معامله نیست. می گوید اگر شما « حدود ۲۵۰۰۰میلیارد تومان » پول به این اقتصاد تنبل تزریق بکنید آن وقت با تورم چه می کنید؟ کروبی حرف او را تصحیح کرده می گوید میزان هزینه این طرح ۳۰۰۰۰ میلیارد تومان است که به عبارتی می شود ۵۰ درصد نقدینگی موجود در اقتصاد، و اگر حرف پول باوران درست باشد، رشد ۵۰ درصدی نقدینگی حداقل ۵۰ درصد تورم به دنبال خواهد داشت. آقای کروبی دست می گذارد روی یک مشکل دیگر و می گوید که ما امسال مجبوریم ۸تا ۹ میلیارد لیتر بنزین وارد کنیم ودر سه سال آینده هم میزان بنزین وارداتی ما می شود حدودا ۳۰ میلیارد لیتر که باید به ازایش ۱۵ تا ۲۰ میلیارد دلار هزینه کنیم. حالا بماند که ما دلارهای نفتی را صرف همان ۵۰ هزارتومان ها کرده ایم و در ته دیگ دلار دولت چیزی نیست. حالا این پول را از کجا می آوریم، آقای کروبی توضیح نمی دهند. و بعد گریز می زند به خارج کردن ماشین های کهنه که باعث صرفه جوئی در مصرف بنزین می شود ولی درضمن مژده می دهد که « یارانه بنزین را حذف می‌کنیم و یک بخشى از نقدینگى را از این راه تامین می‌کنیم».
اجازه بدهید این اعداد و ارقام را یک باردیگر مرور کنیم. یادمان هست که وقتی کار به صرفه جوئی می رسد میزان مصرف روزانه را ده لیتر بنزین محاسبه کرده بودند و حالا، برای سادگی کار فرض می کنیم که ماشین های نو، مصرف روزانه شان نصف آن است. یارانه بنزین را که حذف کنیم بنزین لیتری ۸۰ تومانی می شود مثلا لیتری ۸۰۰ تومان – البته اگر بیشتر نشود- و حساب های آقای کروبی هم درست در می آید. به هر آدم بالغ سالی ۶۰۰ هزارتومان کمک هزینه می دهیم ( ماهی ۵۰ هزار تومان). ولی آن آدمهای بالغی که اتوموبیل دارند در ازای این مبلغ سالیانه،بیش از دو برابر آن، یعنی، سالی ۱۳۱۴۰۰۰ تومان اضافه برای بنزین می پردازند و زندگی شان بهتر می شود؟ ظاهرا بی اطلاعی آقای کروبی که به ادعای خویش «این همه سال که در مجلس بودجه نوشته ام و در کمیسیون‌ها به حرف‌هاى کارشناسان موافق و مخالف گوش داده ام و نتایج درست یا نادرست تصمیم‌هاى خودمان را دیده ام اگر سرکلاس دانشگاه نشسته بودم الان به جاى آن لیسانس چهل سال پیش دکترا داشتم» ، از اقتصاد اندکی زیادی زیادی است. در پاسخ این پرسش که نئولیبرالها به این برنامه به عنوان بازگشت به اقتصاد دولتی حمله می کنند می گوید « اتفاقاً اقتصاد دولتى چیزى است که الان داریم و نمى توانیم از آن خلاص شویم» و به اعتقاد ایشان هم وظیفه اولیه دولت نه کارخانه داری بلکه « حفظ یک نظام تامین اجتماعی کارآمد» درهمه جای دنیاست و بعد نمی دانم دارد به امریکا چراغ سبز می دهد یا واقعا به آن اعتقادداردکه « آزادترین اقتصاد دنیا اقتصاد آمریکا است اما آمریکا در عین حال یکى از بهترین نظام‌هاى تامین اجتماعى و حمایت از طبقات کم درآمد را دارد» البته کنایه ای هم به بوش می زند که بوش می خواهد این نظام را ویران کند. ادعاهای آقای کروبی در این جا مثل دیگر قسمت ها، غلط اند. مصاحبه با تعدادی شعار بیشتر تمام می شود.
و اما چند پرسش ساده:
- با این همه نفت خامی که تولید می کنیم، چرا برای تولید بنزین در داخل سرمایه گذاری نمی شود که این همه منابع ارزی را به خاطر واردات آن از دست ندهیم؟
- در ضمن، اگرچه سرمایه گذاری برای افزایش تولید بنزین درداخل ضروری است، ولی، با همان اهمیت، برای کاهش تقاضا برای بنزین چه برنامه ای دارند؟
- معلوم نیست برای افزایش سرمایه گذاری و تولید در این اقتصاد بطور کلی، برنامه ایشان چیست؟
- وقتی وعده می دهند که « اگر مردم بخواهند دولتى مقتدر تشکیل خواهم داد که برنامه‌هاى اصلاحات بنیادى را با قدرت به اجرا بگذارد». با قدرت نامحدود دفتر رهبری و لجام گسیختگی شورای نگهبان که به حوزه های قضائی هم وارد شده است، این دولت مقتدر، چگونه دولتی است؟ اگر می توان برنامه اصلاحات را با قدرت به اجرا در آورد، چرا دوره ۸ ساله آقای خاتمی با این که مجلس ششم هم با او حداکثر همراهی را داشت نتوانست از این تخم های دوزرده بگذارد؟
۲- باز هم در باره تناقضات طرح آقای کروبی


آقای کروبی دراعتراض به کسانی که بر طرح ایشان نقد نوشته اند مطالب تازه ای را مطرح کرده است که لازم است به آنها توجه شود . چون نه فقط این توضیحات، طرح را قابل اجرا نمی کند بلکه نشان از مسایل دیگری دارد که ضروری است به آنها توجه شود.
آقای کروبی منتقدین را به « بیان آمار و ارقام ساختگى» متهم می کند که نمی دانم تا چه پایه صحت دارد. من در یادداشت پیشین خویش، به دونکته اشاره کرده بودم که با توضیحات آقای کروبی از آنها رفع ابهام نشده است.
گفته بودم که این طرح، به نظرمن، استفاده غیر معقول از دلارهای نفتی است.
محاسبات من در آن نوشته قبلی، براساس آمارهای رسمی دولتی و حتی ارقام آمده در مصاحبه خودایشان بود. الان هم مشاهده می کنم که ایشان ارقام دیگری ارایه داده اند.
نکته دوم هم این بود که ما الان بیش از ۸۰ سال است که برسرتقسیم دلارهای نفتی با یک دیگر دعوا داریم. معقول تر آن است که دولتی که در یک انتخابات آزاد به قدرت می رسد، این دلارهای نفتی را برای افزودن بر توان تولیدی در اقتصاد ایران هزینه کند تا جویندگان کار، کارداشته و اقتصاد ما از این حالتی که از سرتاپایش بوی گند نفت می رسد خلاص شود. الگوی مورد حمایت کامل من البته این است که براساس یک مصوبه قانونی مجلس، درآمدهای نفتی درخارج ازاقتصاد ایران ودراقتصاد جهان سرمایه گذاری شود و درآمدهای آن، برای گسترش زیرساختها و گسترش تحقیق و پژوهش و آموزش و کمک به گسترش تولید درداخل سرمایه گذاری شود. البته با تجربه انتخابات مجلس هفتم که خود آقای کروبی هم می پذیرد، وبا ساختار سیاسی کنونی انتخابات آزاد در ایران غیر ممکن است. پس دو نقطه می رویم سر سطر:
من گفته بودم از برنامه آقای کروبی بوی نفت می آید. آقای کروبی می گوید که « قیمت نفت در سال گذشته به پنجاه دلار رسید و درآمدهاى نفتى نسبت به سه سال پیش دو برابر شده است و از هرکس که داعیه اداره کشور در چهار سال آینده را دارد انتظار دارند بگوید که براى این مازاد درآمد چه نقشه اى کشیده است.»
من هم با ایشان موافقم. ولی این درآمد، درآمدی است که به واقع به قول انگلیسی ها، نشانه فروش طلاو نقره های خانوادگی است و به اعتقاد من نباید در وجه عمده صرف تامین مالی هزینه های جاری بشود. چون هرچه که بازار نفت این روزها باشد و یا صندوق بین المللی پول یا دیگران بگویند، تردیدی نیست که دیر یا زود نفت ایران به اتمام می رسد. باید از این منابع ارزی- تا آن زمان که هست- برای ایجاد اقتصادی بدون نفت و به اصطلاح ایجاد یک بدیل غیرنفتی استفاده کرد. من که در طرح ایشان، چنین چیزی ندیده ام.
آقای کروبی منتقدین را متهم می کند که « واقعیت آشکار بالارفتن قیمت نفت و رشد درآمدهاى ارزى را نادیده گرفته»و امیدوارند مردم را به این خیال بیندازند که کروبی برای جلب رای مردم دست به این کارها می زند. ممکن است این ایراد ایشان به رقبای انتخاباتی ایشان وارد باشد ولی راقم این سطور متاسفانه هیچ گاه در هیچ انتخاباتی شرکت نکرده است و خیال هم ندارد – تا زمانی که انتخابات بدون دخالت انجام نگیرد- در هیچ انتخاباتی شرکت کند و اگر چیزی در این راستا نوشته است از سر دلسوزی است نه هیچ چیز دیگر. آقای کروبی در این توضحیات حرف اصلی اش این است که درآمد نفتی بیشتر از آن چیزی است که منتقدین می گویند، خوب گیرم که این چنین، ولی بحث بر سر میزان آن نیست بلکه من یکی حداقل، ایرادم به شیوه خرج کردن آن است. نمی دانم اشاره شان به یادداشت من است یا کس دیگر ولی می گویند:
« درآمد سالیانه نفتى را بیست یا حداکثر سى میلیارد دلار حساب مى کنند و مخارج طرح پیشنهادى ما را هم سالى سى یا سى وپنج میلیارد دلار به حساب مى آورند و نتیجه مى گیرند که اگر همه درآمد ارزى دولت را خرج این طرح کنیم باز هم کم مى آوریم. در حالى که اولاً درآمدهاى نفتى در سال جارى بیش از چهل میلیارد دلار تخمین زده مى شود ثانیاً مخارج طرح پیشنهادى ما سالیانه بیش از بیست میلیارد دلار نیست و ثالثاً چنان که در مصاحبه قبلى گفته ام منبع تامین سه چهارم از نقدینگى لازم براى اجراى این طرح اصلاً درآمدهاى نفتى نیست!»
در همین ارقامی که آقای کروبی به دست می دهد چند نکته باریکتر از مو هست که باید توجه شما را به آن جلب کنم.
در جای دیگری در همین توضیحات، آقای کروبی هزینه ریالی این طرح را ۲۸۰۰۰ میلیارد تومان به دست می دهد و معادل دلاری اش را در بالا، ۲۰ میلیارد دلار می داند.
خوب اگر این گونه است که آقای کروبی یا می داند و یا برنامه دارد که ریال مظلوم ایران را بی ارزش تر کرده و به ۱۴۰۰ تومان برساند. برای این که ۲۸۰۰۰ میلیارد تومان معادل ۲۰ میلیارد دلار باشد دلار باید ۱۴۰۰ تومان باشد. و اگر این رقم را با بهای دلار در بازار امروز تهران مقایسه کنید این به این معناست که دلار باید ۵۷٫۵درصد دیگر افزایش ارزش پیدا کند یا ریال بی ارزش تر بشود.
به ظاهر حرفی نیست. نمی دانم واردات به ایران در آن موقع چقدر خواهد بود ولی اگر ارقام قطعی سال گذشته را در نظر بگیریم می دانیم که در ۶ ماه پایانی سال ۱۳۸۳، بیش از ۲۰ میلیارددلار کالا به ایران وارد شده است. که اگر همین میزان را برای شش ماه اول هم در نظر بگیریم کل واردات به ایران حدودا ۴۰ میلیارد دلار خواهد شد.
فرض کنیم که واردات از این بیشتر نمی شود- که با اخباری که از ایران می رسد فرض درستی نیست- در آن صورت، اگر دلار هم ۵۷ درصد با کاهش ارزش روبرو شود، نتیجه این می شود که باید نزدیک به ۲۰۵۰۰ میلیارد تومان نقدینه بیشتر- فقط برای تامین مالی – به اقتصاد تزریق شود.( به جای ۳۵۵۶۰ میلیارد تومان، به ۵۶۰۰۰ میلیارد تومان نیاز خواهیم داشت.)
این قطعه را از توضیحات آقای کروبی بخوانید:
«در پایان سال هشتادوشش بیست و هشت هزار میلیارد تومان پول مورد نیاز (به شرط ثابت ماندن قیمت جهانى دلار) معادل بیست میلیارد دلار خواهد بود.۲- درآمد ارزى کشور براى امسال بیش از چهل میلیارد دلار و در سال هشتاد و هفت حدود پنجاه میلیارد دلار تخمین زده مى شود و اگر قیمت نفت بالاتر برود مازاد درآمد از این هم بیشتر خواهد بود (پیش بینى صندوق بین المللى پول هشتاد دلار براى هر بشکه است و حتى احتمال قیمت صد و بیست دلارى براى هر بشکه در نظر گرفته شده است) یعنى در سال اول اجراى این طرح صرف نظر از بیست میلیارد دلارى که براى بودجه لازم داریم و برنامه هاى جارى و عمرانى را با آن اجرا مى کنیم بیش از بیست میلیارد دلار مازاد درآمد ارزى خواهیم داشت.»
تا همین جا، در همان سطر اول، لازم است که ارزش دلار ۵۷ درصد بیشتر بشود. در قسمت بعدی، روشن نیست که اگر مازاد ارزی داریم:
- چرا بدهی های خارجی را نمی پردازیم که به ازای شان بهره نپردازیم؟ اگرچه از جزئیات خبر نداریم ولی می دانیم که « استمهال» بدهی ها که در چند مورد صورت گرفته است، اغلب با پذیرش نرخ بهره بالاتر همراه بوده است.
- و اگر چیزی در ته دیگ صندوق ارزی یا حسابهای خزانه می ماند، چرا آن را به زخم سرمایه گذاری و ایجاد یک جریان درآمدی برای کشور نمی زنیم که هم یک منبع پایدار درآمدی ایجاد کنیم و هم برای این بالغین- حداقل بخش هائی از آن- اشتغال مولد ایجاد کنیم تا لازم نباشد که یک نوجوان ۱۸ ساله ایرانی از همان ابتدای امر، با این فرهنگ وابستگی به دولت به جوانی برسد. سوء تعبیر نشود من همیشه گفته ام که به گمان من، دولت های ما در برخورد به نسل جوان ایران پاک به بیراهه رفته و اغلب به غلط از « مشکل» جوانان سخن می گویند در حالی که اگر به نیازهای به حق این جوانان پاسخ شایسته داده شود و همین جوانان در کار و زندگی روزمره خویش با این همه محدودیت های مسخره روبرو نباشند، همین جوانان منبع لایزال انرژی و نیک بختی، نه فقط برای خویش بلکه برای کل ایران اند. ولی برنامه آقای کروبی به طور خلاصه این است که در حالی که در عرصه های دیگر کم کاری می کنیم، سرشان را به این ۵۰ هزار تومان ها گرم کنیم که تا آن موقع- به خصوص با کاهش ارزش ریال که در محاسبات آقای کروبی هم وارد شده است- مبلغ قابل توجهی نخواهد بود که تاثیر قابل توجهی در زندگی شان داشته باشد. با این نرخ جدید، میزان اش می شود ۳۵ دلار در ماه یعنی اندکی بیشتر از یک دلار در روز. و این آقای کروبی بدون کوشش برای بیشتر کردن توان تولیدی و ایجاد اشتغال مولد در ایران، زندگی با گدائی و در گدائی است که شایسته این جوانان نیست.
بلافاصلا آقای کروبی، میزان ارز مورد نیاز را کاهش می دهد و از رقم ۵ تا ۷ میلیارد دلار سخن می گوید که دلیل اش برای من روشن نیست. البته، منبع اش را هم به دست می دهد که با اوراق کردن ماشین های قراضه قرار است در مصرف بنزین صرفه جوئی های کلانی صورت بگیرد. خوب باشد. من که بخیل نیستم. ولی در یادداشت قبلی هم نوشتم که این طرح، نیز مقدار زیادی نقدینگی به اقتصاد ایران تزریق می کند.
برای خرید ماشین های قراضه، اگر تعدادش را ۴ میلیون فرض کنیم، ۱۲۰۰۰ میلیارد تومان، و
اگر این ۴ میلیون ماشین قراضه باید نو بشود و به خریداران باید وام های مناسب بانکی داد، که در آن صورت ۲۴۰۰۰ میلیاردتومان دیگر باید به صورت اعتبار وارد این اقتصاد بشود.تا به همین جا، باید ۳۶۰۰۰ میلیاردتومان نقدینگی بیشتر تزریق شود. معادل دلاری به قیمت دلار در بازارامروز تهران می شود بیش از ۴۰ میلیارد دلار و با نرخی که مورد استفاده آقای کروبی است، یعنی ۱۴۰۰ تومان، حدودا ۲۶ میلیارددلار خواهد شد. یادآوری کنم که این دو رقم ربطی به آن ۵۰ هزارتومان ها ندارد. این هزینه ها لازم است تا بتوانیم در مصرف بنزین صرفه جوئی کنیم و آن طرح را به اجرا دربیاوریم. آقای کروبی که این همه کارشناسی مشاوران خود را به رخ مردم می کشد توجه نمی کند که برای این هزینه ها هیچ گونه برنامه ریزی نشده است. اگر آن ۲۸۰۰۰میلیارد تومان قبلی را اضافه کنیم، هزینه این طرح در مجموع تا به همین جا می شود ۷۲ میلیارد دلار به قیمت دلار امروز یا ۴۶ میلیارد دلار به نرخی که آقای کروبی در نظر دارد ( یعنی ۱۴۰۰ تومان)
وقتی به توضیجات آقای کروبی توجه می کنیم مشاهده می کنیم که ظاهرا خوش بینی شان در باره دلارهای نفتی بسیار زیاد است. چون اگرچه منبع درآمدی به دست نمی دهند ولی برای دولت خودشان میزان بسیار بیشتری خرج تراشیده اند. مشاهده کیند این هم گفته خود ایشان:
« اوراق کردن ماشین هاى خارج از رده، گازسوز کردن تاکسى ها و کرایه ها، به نتیجه رساندن سریع خطوط جدید مترو، گسترش و مدرن کردن اتوبوسرانى شهرى»
به اوراق کردن ماشین های قراضه اشاره کردم ولی گازسوز کردن تاکسی ها و کرایه ها و دیگر اقدامات برای صرفه جوئی بنزین، هرکدام خرج دارند ولی روشن نیست از کجا بایدتامین مالی بشود؟ البته آقای کروبی به مردم مژده دیگری هم می دهد: « و تغییر قیمت بنزین براى جلوگیرى از اسراف و قاچاق». اگرچه روشن نیست که قیمت ها به چه میزان باید افزایش یابند ولی در این توضیحات آقای کروبی آدم می تواند سرنخ هائی پیدا کند.
آقای کروبی می گوید، « در حدود ده میلیون لیتر از این واردات از طریق قاچاق به کشورهاى همسایه مى رود که قیمت بنزین در آنها بین سه تا ده برابر ایران است»
پس اگر قیمت باید برای جلوگیری از قاچاق بنزین افزایش یابد، آن چه که در یادداشت پیشین نوشتم، یعنی ده برابر شدن قیمت، اگرچه به حدس وگمان بود ولی اکنون از سوی آقای کروبی هم تائید می شود. یعنی قیمت بنزین باید ده برابر بشود. حرفهای قبلی ام را تکرار نمی کنم ولی تنها در ایران است که می توان برای کمک به مردم به آنها ۶۰۰ هزارتومان در سال داد و بعد، وادارشان کرد سالی دو برابر این مبلغ را برای بنزین مصرفی خویش بپردازند. البته توجه دارید که کاهش ارزش ریال به میزان ۵۷ درصد هم بدون پیامدهای دردناک برای این بخش جمیعت نیست. البته آقای کروبی مژده های دیگری هم می دهد.« بر صاحب نظران پوشیده نیست که پرداخت مستمرى ماهیانه پنجاه هزار تومانى به همه بزرگسالان چه تغییراتى در ساختار بودجه مى دهد و چه امکاناتى براى حذف یا کاهش بسیارى از ردیف ها فراهم خواهد کرد.» و بعد اشاره می کنند به « شرح وظایف کمیته امداد و سازمان بهزیستى» یعنی، وقتی این ۵۰ هزار تومان را دادیم می توانیم از این هزینه ها کم بکنیم!
بودجه دولت در ۱۳۸۷ قرار است به « بودجه سال هشتادوهفت با رشد معمول بیش از دویست و سى هزار میلیارد تومان خواهد بود صرفه جویى سه درصدى در آن به هفت هزار میلیارد تومان بالغ خواهد شد»
البته در کنار این صرفه جوئی ها که اتفاقا خیلی هم خوب است آقای کروبی هم چنان بر مخارج می افزاید و معلوم نیست با این همه افزایشی که برنامه ریزی کرده است چگونه این صرفه جوئی ها عملی خواهد شد. برنامه دیگر ایشان این است که «برقرارى یک نظام کارآمد بیمه همگانى بهداشت و درمان که همین قدر ساده و عملى و فراگیر است و به خواست خدا به موقع اعلام خواهد شد». من نمی دانم هزینه اجرای این طرح برای مملکتی که بیش از ۷۰ میلیون جمعیت دارد به چه میزان است ولی برای این که این طرح جدی گرفته شود باید، منبع درآمدی اش مشخص شود که نه آقای کروبی آن را مشخص می کند و نه دیگر نامزدهائی که از طرح مشابه سخن گفته اند.
وقتی آدم به پایان توضیحات آقای کروبی می رسد اندکی متعجب می شود چون با همه صحبت هائی که اندر فواید این طرحها کرده اند به یک باره متوجه می شویم که یک « اقتصاد ورشکسته» قرار است این شاهکارها را بزند! بفرمائید این هم فرمایش خود ایشان:« هدف نهایى ما خارج کردن اقتصاد ایران از حالت ورشکستگى فعلى (که با اتکاء بر درآمدهاى نفتى پوشانده مى شود) و بالا بردن بهره ورى و فراهم کردن شرایط رشد واقعى و آمادگى براى رقابت در بازار اقتصاد جهانى است.»
به غیر از جمله اول، بقیه ادعاها بی تعارف، ادعاهائی بر روی هواست. معلوم نیست بهره وری چگونه قرار است در این اقتصاد ورشکسته بالا برود و از آن گذشته، اقتصاد ایران با چه ترفندی قرار است برای رقابت دربازار جهانی آماده بشود؟ البته همین جا بگویم که ارزان تر شدن ریال به صورتی که در بالا دیدیم و تزریق نقدینگی به میزانی که پیش بینی شده است، به چنان تورمی د راقتصاد ایران منجر خواهد شد که دیگر نمی توان صحبت از رقابتی کردن محصولات ایران – که تازه روشن نیست کجا قرار است تولید شوند- کرد. فرض کنید که کالائی در ایران امروز قیمت تمام شده اش ۱۰۰ هزارتومان باشد که به دلار امروزه می شود حدودا ۱۱۲٫۵ دلار ولی وقتی دلار ۱۴۰۰ تومان شد- یعنی وقتی ریال با کاهش ارزش روبرو شد، قیمت بنزین هم ده برابر شد آنهم در اقتصادی که از جان آدم تا شیرمرغ رانیازمند واردات است، این قیمت تمام شده، هم افزایش خواهد یافت. فرض کنید این قیمت بشود ۱۸۰ هزار تومان، در آن صورت، حتی با ریال ارزان شده نیز، قیمت دلاری این محصول به ۱۲۸٫۵ دلار می رسد یعنی بیش از ۱۴ درصد افزایش می یابد.
البته نگرانی های آقای کروبی به جاست چون این سئوال را مطرح می کند که :« پرسش اساسى این است که آیا واقعاً مى توانیم از روند نگران کننده مهاجرت بکاهیم و به مردم امید بدهیم که در همین کشور مى توانند به کسب و کار و تولید و تجارت مشغول شوند و همین جا آموزش هاى جدید ببینند و با نیازهاى روز دنیا منطبق شوند یا نه؟»
در این که عده ای به دلایل اقتصادی از ایران مهاجرت کرده اند تردیدی نیست ولی آقای کروبی، خود شما هم می دانید که دلیل اصلی مهاجرت میلیونها ایرانی دیگر دلایل اقتصادی نیست. شما در این برنامه های خویش نه از بگیر وببند ها سخنی گفته اید نه از قتل های زنجیره ای و نه از قتل عام زندانیان سیاسی. نه از بسیج گفته اید و نه از لباس شخصی ها. نه از کوی دانشگاه حرفی زده اید و نه از طرشت. نه به قوه قضائیه اشاره کرده ایدو نه از رکوردداری روزنامه های تعطیل شده و روزنامه نگاران زندانی. نه از عدم امنیت قانونی وحقوقی در آن مملکت سخنی گفته اید و نه از مزاحمت های دائمی کسانی که معلوم نیست سرشان به کجا بند است برای مردم عادی کوچه و بازار. از فساد مالی واقتصادی که برای همگان اظهر من الشمس است هم حرفی نگفته اید. به رابطه سالاری ها نیز اشاره ای نکرده اید. من اگرچه نزدیک به ۴۰ سال است که درخارج از ایران زندگی می کنم ولی این گونه که من می بینم، دلایل اصلی فراری شدن ایرانی ها این عوامل است که متاسفانه در برنامه شما تا به این جا، جائی نداشته اند.
وقتی از «روح پریشان» سخن می گوئید، درست می گوئید. ولی در یافتن علل آن و یافتن راه حل برای این که این روح های جوان پریشان نباشند، آقای کروبی به بیراهه می روید.




 

مختصری پیرامون مفهوم پرولتاریا

سیروس پاشا
میلیتانت
انگلس، در اثر مشهور خود “اصول کمونیسم”(۱)، می نویسد:
« پرولتاریا، آن طبقه ایست از جامعه که تماماً به واسطۀ فروش نیروی کار خود به حیات ادامه می دهد و از سودِ هیچ نوع سرمایه ای منتفع نمی شود؛ ]طبقه ای[ که خوشی و درد، زندگی و مرگ، و اصولاً کلّ موجودیّت اش به تقاضا برای کار، و از این رو به تغییر فصول خوب و بد کسب و کار، و نوسانات رقابت افسارگسیخته بستگی دارد.» (۲) (تأکید از من است)
او سپس در پاسخ به این پرسش که "پرولتاریا چگونه زاده شد؟"، ادامه می دهد:
« پرولتاریا به دنبال انقلاب صنعتی انگلستان در نیمۀ دوّم قرن گذشته ]قرن هجدهم[ پا به عرصۀ وجود نهاد. ]…[ این انقلاب صنعتی، با اختراع موتور بخار، ماشین های مختلف ریسندگی، ماشین مکانیکی بافندگی و یک رشته وسایل مکانیکی دیگر، ایجاد گردید. این ماشین ها، که بسیار گران قیمت بودند و به همین جهت تهیۀ آن ها تنها به وسیلۀ سرمایه داران بزرگ امکان داشت، کلّ شیوۀ تولید گذشته را دستخوش تغییر کرده و به اخراج کارگران سابق انجامیدند؛ چرا که این ماشین ها قادر بودند تا کالاها را بسیار ارزان تر و بهتر از آن چه کارگران می توانستند با چرخ های ریسندگی ناکارا و وسایل بافندگی دستی خود تولید نمایند، تهیه کنند. این ماشین ها، کلّ صنعت را به دست سرمایه داران بزرگ سپردند و همان مالکیّت ناچیز کارگران (ابزارها، دستگاه بافندگی و غیره) را هم از میان بردند. نتیجه آن بود که سرمایه داران، به زودی همه چیز را در دست خود گرفتند و دیگر چیزی برای کارگران برجای نماند. ]…[ کار، بیش از پیش در میان کارگران تقسیم می گشت؛ به همین جهت، کارگری که سابقاً یک کار به طور کامل انجام می داد، از این پس دیگر فقط یک قسمت از آن کار را عهده دار بود. تقسیم کار، تولیدِ ارزان تر و سریع تر کالاها را مقدور ساخت. این موضوع، فعّالیّت هر فرد کارگر را به یک سری حرکات مکانیکی ساده و تماماً تکراری تقلیل داد. حرکاتی که ماشین ها قادر بودند تا به مراتب بهتر انجام دهند. بدین ترتیب، تمامی صنایع، یکی پس از دیگری، به زیر سلطۀ موتور بخار، ماشین ها و سیستم کارخانه ای درآمدند؛ درست همان طور که پیش تر، این اتفاق برای ریسندگی و بافندگی رخ داده بود.»(۳)
به علاوه، مارکس و انگلس در اثر مشترک خود “مانیفست کمونیست” (۱۸۴۸) می نویسند (۴):
« به همان نسبتی که بورژوازی، یعنی سرمایه، گسترش پیدا می کند، پرولتاریار، یعنی طبقۀ کارگر مدرن، نیز رشد می یابد؛ طبقه ای از کارگران (Laborer)، که فقط تا موقعی زنده اند که کاری پیدا کنند و فقط موقعی قادر به یافتن شغلی می شوند که کارشان سرمایه را افزایش دهد. این کارگران که باید خود را تکه تکه بفروشند، مثل بقیۀ اقلام تجاری، نوعی کالا محسوب می شوند و در نتیجه آنان نیز دستخوش تمام تغییرات مربوط به رقابت و تمام نوسانات مربوط به بازار می گردند.» (تأکید از من است)
بدین ترتیب، در تعریف مارکس و انگلس از مفهوم پرولتاریا، چند نکتۀ برجسته و قابل تأمّل وجود دارد:
۱- “پرولتاریا”، معادل و مترادف “طبقۀ کارگر مدرن (امروزی)” است.
۲- پرولترها کسانی هستند که برای ادامۀ زندگی، هیچ راهی جز “فروش نیروی کار” خود به دیگران ندارند.
۳- موقعیّت و وضعیّت پرولتاریاست که آن ها را به “سرمایه” وابسته می سازد.
۴- این، “گسترش” سرمایه – و نه رفع نیازها و حوایج شخصی سرمایه داران- است که نقش پرولتاریا را تعریف می کند.
۵- آن ها خود را “تکه تکه” می فروشند؛ یعنی بر خلاف بردگان که یک بار و برای همیشه، فروخته و به مایملک دیگران تبدل می شدند.
۶- اصطلاح “Laborer” عموماً و به طور ضمنی، مفهوم کار یدی (Manual Labor) را تداعی می کند؛ با این حال مارکس توضیح می دهد که کارگر فکری همان قدر پرولتر است که کارگر یدی. و در آخر،
۷- پرولتاریا، یک “طبقه” است.
در ادامۀ بحث پرولتاریا، یادآوری و ذکر چند نکتۀ دیگر ضروری است:
۱- صحبت از پرولتاریا، به معنای تقسیم بندی جامعه شناسانۀ مردم به فی المثل گروه های درآمدی، گروه های شغلی و نظایر این ها نیست.(۵) بلکه پرولتاریا، یک وجود واقعی، مستقل و تاریخاً توسعه یافته است که خودآگاهی (Self-consciousness) و روش های عملکرد جمعی خود را داشته و دارد. رابطۀ یک پرولتر و طبقه، با آن چه که در جامعه شناسی غیردیالکتیکی مطرح می شود، تفاوت دارد. در این نوع جامعه شناسی، یک فرد با خصوصیات مختلف می تواند عضوی از یک طبقۀ معیّن باشد یا نباشد. در صورتی که افراد مختلف جامعه، به واسطۀ پیوندهای بسیاری به یک طبقه مرتبط هستند؛ پیوندهایی که از خلال آن، این افراد در تقسیم اجتماعی کار و هم چنین مبارزه بر سر توزیع ارزش اضافی شرکت می کنند.
۲- نکتۀ دیگری که باید در ارتباط با پرولتاریا در نظر داشت، کارمزدی (Wage Labor) است. کارمزدی، نخستین و اصلی ترین صورت و شکل شرکت پرولتاریا در پروسۀ کار است: یعنی خرید نیروی کار کارگر مطابق با زمان کار. البته در پاره ای از کارها، دستمزد کارگران بر اساس سطح و میزان تولید آن ها تعیین می شود و نه زمان کار، که مارکس این قبیل کارها را نیز فرمی از کارمزدی در نظر می گیرد. ضمناً، امروزه برخی کارگران قانوناً مجاز به فروش تولیدات خود از طریق مثلاً کار قراردادی هستند. یعنی در پروسۀ کار خود، اندکی امتیاز دریافت می دارند. در این جا این سؤال به وجود می آید که آیا این قبیل کارگران نیز جزو پرولتاریا محسوب می شوند یا خیر؟ این امتیاز، قطعاً آگاهی این بخش از کارگران را تضعیف می کند، ولی از آن جا که این کارگران نیز در جامعۀ سرمایه داری زندگی می کنند و راهی جز فروش نیروی کار در برابرشان قرار ندارد، پرولتر محسوب می شوند. بنابراین این شکل امتیازدهی، در آگاهی آنان تأثیر دارد و نه در خاستگاه طبقاتی شان.
۳- طبق تعاریف فوق، کسانی که در جامعۀ سرمایه داری، تنها به واسطۀ فروش نیروی کار خود زندگی می کنند، جزو پرولتاریا هستند؛ حتی اگر قادر به یافتن یک شغل نباشند (البته در این حالت بخصوص، چنان چه شرایط زندگی نیز به شدّت دشوار گردد، ممکن است کارگران به لمپن پرولتاریا (۶) تبدیل شوند؛ مانند باج گیران، دزدان، فاحشه ها، تکدّی گران و امثالهم).
۴- آخرین و مهم ترین مسأله در ارتباط با پرولتاریا، مسیر تاریخی این طبقه است. همان طور که مارکس در سرمایه توضیح می دهد، با افزایش حجم فقر، فشار، فساد و استثمار، « عصیان طبقۀ کارگر پیوسته شدیدتر می گردد و مکانیسم پروسۀ تولید سرمایه داری، خود، آن ها را به متحد شدن و سازمان یافتن می کشاند». (۷) پرولتاریا نه استثمار را می خواهد، و نه اصولاً قادرست تا طبقۀ دیگری را استثمار کند؛ آن ها خود تولیدکننده هستند و جالبست که سرمایه داری عملاً تمامی مهارت های لازم برای سازماندهی عقلایی کار اجتماعی را به پرولتاریا آموخته است. بنابراین اهمیّت تاریخی پرولتاریا نهایتاً این نیست که آن ها تحت ستم قرار دارند، بلکه اینست که پرولتاریا تنها طبقۀ قادر به سرنگونی نظام سرمایه داری و ایجاد یک جامعۀ بی طبقه می باشد.
منابع و توضیحات:
(۱) انگلس در سال ۱۸۴۷، دو برنامۀ پیش نویس را برای اتحادیۀ کمونیست ها به رشتۀ تحریر درآورد (پیش نویس نخست در ماه ژوئن و بعدی در اکتبر همان سال بود). پیش نویس دوّم، که به “اصول کمونیسم” شهرت دارد، نخستین بار در سال ۱۹۱۴ و در نشریۀ “Vorwärts” حزب سوسیال دموکرات آلمان به چاپ رسید.
(۲) F. Engels, “Principles of Communism” (1847), Marxists.org
(3) Ibid
(4) K. Marx; F. Engels, “Manifesto of the Communist Party” (1848), Marxists.org, chap 1 (Bourgeois and Proletarians)
(5) در واقع یک نکتۀ بسیار مهم در متد و تئوری مارکس در بررسی مقولۀ طبقه اینست که هدف او به طور اساسی دستیابی به تقسیم بندی های مختلف برای جای دادن مردم در گروه های مختلف نبوده، بلکه جلب توجّه به دینامیسم پایه ای تحوّلات اجتماعی در جامعه است. ن.ک به:
م. تمجیدی، “روزنه ای به اعماق، باز هم بحثی در مورد طبقه”، فصل نامۀ سامان نو، شمارۀ ۱، بهمن ۸۵، ص. ۱۶
(۶) اصطلاح لمپن پرولتاریا (Lumpenproletariat)، نخستین بار به وسیلۀ مارکس در “ایدئولوژی آلمانی” (۱۸۴۶) و سپس در آثاری مانند “مانیفست کمونیست” و “مبارزات طبقاتی در فرانسه” به کار رفت.
(۷) ک. مارکس، “سرمایه”، ج ۲، ترجمۀ ایرج اسکندری، انتشارات فردوس، ۱۳۸۶، فصل ۲۴، بخش ۷ (گرایش تاریخی انباشت سرمایه داری)، ص. ۹۸۳


 

ردپای حاکمیت در حوادث کردستان


آسو صالح

آسو صالح
asosalih.jpg
عصر روز پنج شنبه، اول اردیبهشت، در نزدیکی شهر سنندج، درگیری مسلحانەای میان مأموران نیروی انتظامی و "افراد ناشناس" روی داد. به گزارش خبرگزاری مهر، این درگیری در پنج کیلومتری شهر سنندج و در روستای حسن آباد روی داده است. این خبرگزاری اضافه کرد که درگیری از ساعت 15 آغاز شده و همزمان برخی منابع خبری از به طول انجامیدن این درگیری تا نیمه های شب خبر داده اند. خبرگزاری مهر و برخی دیگر از خبرگزاری های نزدیک به جمهوری اسلامی، "جریان های تندرو مذهبی" و به ویژه "گروه سلفی" را مقصر اصلی این حادثه معرفی کرده اند. این در حالیست که سایت "اتحاد انقلابیون کردستان" به نقل از یک عضو جنبش سلفی – جهادی کردستان اعلام کرد که این جنبش هرگونه دست داشتن در درگیری شب گذشته را رد کرده است.
"مبهم بودن" این درگیری یا به بیان دیگر نامشخص بودن "طرف درگیر"، "تعداد افراد" و "هویتشان" و حتی زمان دقیق درگیری از ویژگی این حادثه است که اگر آن را در کنار سفر محمود احمدی نژاد، رئیس جمهوری ایران قرار دهیم، می توان آن را "مشکوک" هم بنامیم.
از نگاه یک روزنامه نگار کرد، با وجود فاکتورهای "مشکوک بودن" و "مبهم بودن" این حادثه، یکی از عوامل بروز آن به خود جمهوری اسلامی باز می گردد. "زمان درگیری" یکی از مواردی است که می توان روی آن انگشت گذاشت و این حادثه را تحلیل نمود.
معمولا در مناسبت های سالانه و مناسبت های ویژه، مثل هفته دفاع مقدس، دهه فجر و یا ورود مقامات عالیرتبه ی حکومتی به استان های مرزی و به ویژه استان کردستان، نیروهای نظامی و امنیتی به حالت آماده باش در آمده تا احتمال وقوع این حوادث را به حداقل و یا حتی صفر برسانند. این امر به صورت کاملا محسوس از سوی ساکنین این مناطق درک می شود که شامل بازداشت برخی فعالین یا احضار و بازجویی آنها، کنترل شبانه روزی رفت و آمد درون شهر و بین شهری و قرار دادن برخی پایگاه های موقت در اطراف شهرهاست.
از سوی دیگر با توجه به این فضای امنیتی مورد بحث، به صورت تجربی ثابت شده گروه هایی که پتانسیل انجام عملیات های نظامی و یا به عبارت بهتر انجام عملیات های مسلحانه، بمب گذاری و یا انتحاری را در کارنامه ی خود دارند، در این زمان های ویژه، اقدامات خود را به حداقل می رسانند و معمولا دست به هیچ اقدامی نمی زنند.
ولی سال گذشته و امسال دو حادثه در کردستان به وقوع پیوستند که هر دو "مبهم و مشکوک" بودند، هر دو در زمان های "ویژه" به وقوع پیوستند و هنوز هیچ نشان موثقی از مسببینشان در دست نیست. یکی انفجار سال گذشته ی مهاباد در هفته ی دفاع مقدس و در جریان رژه ی نیروهای نظامی بود و دیگری درگیری شب گذشته ی سنندج.
درگیری روز و شب گذشته ی سنندج، تنها یک روز – یا همزمان – با سفر اعضای هیات دولت و شخص رئیس جمهور به استان کردستان به وقوع پیوست. آنهم در 5 کیلومتری سنندج، کمتر از 5 کیلومتری فرودگاه – محل استقبال رئیس جمهور – و در نزدیکی همان محلی که علی خامنه ای در جریان سفر هشت روزه ی خود (اردیبهشت 88) به کردستان، در آنجا پیاده روی کرد.
بدین ترتیب می توان احتمال داد که یکی از بازیگران حادثه ی پنج شنبه ی سنندج، نیروهای درون حاکمیت جمهوری اسلامی - یا همان هایی باشند که در ادبیات رژیم تحت عنوان "نیروهای خودسر" از آنها نام برده می شوند. اما سوال اینجاست که چرا و با چه هدفی؟!
مهمترین دلیل این اقدام، دلیلی است که برای همه آشنایی دارند و این امر تقریبا برای همه ثابت شده است. و آن تلاش برای مشروع جلوه دادن فضای امنیتی – حالت فوق العاده – در کردستان می باشد. دلیل دیگر که می تواند در چارچوب دلیل اول جای بگیرد، مضاعف نمودن فضای امنیتی در کرستان و در سالروز اعدام فرزاد کمانگر و همراهانش است. از چند هفته ی گذشته، تلاش های بسیاری در شبکه های اجتماعی و میان فعالین کرد در داخل و خارج از کشور مطرح است تا اولا سالروز اعدام فرزاد به عنوان روز معلم کرد نامگذاری شود و ثانیا در این روز به اعتصاب، تعطیلی بازار و در صورت امکان تجمعات آرام دست زد. با وجود انجام این درگیری و متعاقبا ایجاد جو مضاعف امنیتی در سطح استان کردستان و دیگر مناطق کردستان، - شاید- عملا انجام هرگونه اعتصاب یا تجمعی منتفی شود. لازم به تاکید است که همواره حوادثی از این دست، چه به صورت مبهم و چه از سوی برخی احزاب کرد یا گروه های سلفی صورت گرفته باشد، از سوی فعالین مدنی داخل محکوم شده اند.
دلیل دیگر را می توان اختلاف سنتی میان نیروهای امنیتی (اطلاعات) و نظامی (سپاه و نیروی انتظامی) در کردستان دانست. البته اگر آن را در کنار اختلاف درون حاکمیت در سطح کشوری – جریان پیش آمده در استعفا و ابقای مصلحی به عنوان وزیر اطلاعات – قرار دهیم، برجسته تر خود را نمایان می کند.
در ماه های گذشته نیرویی تحت عنوان "سپاه بیت المقدس کردستان"، با صدور بیانیه هایی از "به هلاکت رساندن" و یا "بازداشت" برخی از عوامل مربوط به حوادث اخیر کردستان و نیز "انهادام گروه های تروریستی" خبر داده است. در هیچ یک از این بیانیه ها، هویت هیچ یک از کشته شده یا بازداشت شده ها، مشخص نیست. البته اصولا ماهیت خود این سپاه یا نیرو نامشخص است. تنها وجه مشخصه ی آن، فرمانده ی آن است که عموما از پاسداران بومی می باشد (نوراللهی تا دی ماه گذشته و هم اینک محمد حسن رجبی).
بدین ترتیب، صرف نظر از تاریخ گروه سلفی و گروه های تندور اسلامی و اینکه چرا و چگونه، "تعامل" این گروه ها با جمهوری اسلامی به "تقابل" – آنچه ظاهرا معلوم است- تبدیل شده است، اما حتی در صورت تقبل این حوادث از سوی این گروه های مشکوک، نمی توان "ردپای جمهوری اسلامی" در حوادث کردستان را نادیده گرفت، والبته همانا "جمهوری اسلامی" خود یکی از طرف هایی است که انگیزه ی انجام این حوادث را داشته و اینگونه اقدامات در راستای اهداف وی هستند.

پست از: س.ا


 

احتمال اعلام موجودیت کشور مستقل فلسطین در پائیز آینده

mahmud-abbas-sarkozi.JPG
نوشتۀ فرزاد جوادی: عصر امروز، پنجشنبه، رهبر تشکیلات خودگردان فلسطین، محمود عباس، با رئیس جمهوری فرانسه، نیکلا سارکوزی در پاریس دیدارنمود تا نظر دولت فرانسه را در باره طرح فلسطینیان مبنی بر اعلام یکجانبه موجودیت کشور مستقل فلسطین طی نشست آینده مجمع عمومی سازمان ملل متحد جویا شود
منصور فرهنگ، تحلیلگر امور خاورمیانه واستاد علوم سیاسی در آمریکا میهمان رادیو فرنسه می گوید: هدف رهبر تشکیلات خودگردان فلسطین از ملاقات و گفتگو با رئیس جمهوری فرانسه، و بطور کلی تر با شمار هر چه بیشتر مسئولین قدرتهای بزرگ جهان، حرکتی دیپلماتیک بمنظور فراهم آوردن زمینه جلب پشتیبانی این قدرتها از طرح اعلام تأسیس کشور مستقل فلسطین است.
رهبر فلسطینیان قصد دارد که در نشست مجمع عمومی سازمان ملل متحد در ماه سپتامبر آینده طرح موجودیت کشور مستقل فلسطین را بصورت رسمی مطرح نموده و به رأی مجموع کشورهای جهان قرار دهد. از هم اکنون مقامات دولت اسرائیل و حامیانشان دست به کار شده اند تا جلوی طرح فلسطینیان را بگیرند.
بهمین منظور، بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل به رئیس کنگره آمریکا اطلاع داده است که در ماه میلادی آینده با پیشنهادهای تازه ای برای از سرگیری مذاکرات صلح با فلسطینیان به واشنگتن خواهد آمد و در مقابل نمایندگان پارلمان آنکشور این پیشنهادهای تازه را بیان خواهد نمود.
در شرایطی که مذاکرات دوجانبه اسرائیلیها با فلسطینیان تا بحال هیچ نتیجه ای بدست نداده است.

گفت و گو با منصور فرهنگ، تحلیلگر امور خاورمیانه واستاد علوم سیاسی در آمریکا را در اینجا بشنوید




آیا احمدی‌نژاد به منتقدان نظام نزدیک می‌شود؟

مریم محمدی
خیز‏ش‏‌ها و اعتراض‌‌های عمومی‏‌ای که در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا رشد و گسترش یافته، تاکنون به ایران، چنان‏‌که انتظار می‏‌رفت، منتقل نشده است، اما ایران یکی از ویژه‏‌ترین دوران‏‌های تاریخی خود را در حوزه سهم‌‌خواهی قدرت سیاسی طی می‏‌کند. این مبارزه‏‌ای کاملاً آشکار و در عین حال پیچیده، میان جناح‏‌های حکومتی است.


در گفت‏‌وگو با فرخ نگهدار، نظریه‌‏پرداز و فعال سیاسی چپ، به بحثی پرداخته‌‌ایم که تحت عنوان یک‏‌پایه بودن یا چندگانگی حکومت در ایران، همیشه مورد توجه جناح‏‌های سیاسی بوده است.

موقعیت محمود احمدی‏‌نژاد به عنوان اولین رئیس‌‌جمهور اصول‏‌گرا، هرگز چنین متزلزل نبوده است. چرا و چگونه این اتفاق افتاد؟

فرخ نگهدار: از زمانی که تقریباً توانستند جنبش سبز را مهار کنند، انتظار می‌‏رفت که چنین تحولاتی در درون حکوت اتفاق بیفتد. اگر خاطرتان باشد، در سفرهای مکرری که آقای خامنه‏‌ای به قم داشت، موضوع زیر ذره‏‌بین تحلیل‏‌گران سیاسی قرار داشت که هدف این سفرها و تلاش‏‌های آقای خامنه‏‌ای چیست.
موضوع اکنون روشن‌‏تر شده و همان موقع هم نشانه‏‌هایش البته در دست بود که این سفرها برای نزدیک کردن دو گرایش تندرو صورت گرفته است که یک سو حول «موسسه نشر افکار امام خمینی» آقای مصباح یزدی متمرکز هستند و به گروه مداحان مشهور شده‏‌اند؛ و سوی دیگر، جناح سنتی راست‏‌گرا در حکومت هستند که بیشتر توسط مؤتلفه‏‌ای‏‌ها و پیرامون آن‏‌ها معرفی می‏‌شدند. در واقع برای نزدیک کردن و همگام کردن این دو نیرو با یکدیگر تلاش شده است.
نیروی اول که نام بردم، به‏‌طور جدی هوادار روی کار آوردن گروه احمدی‏‌نژاد و به‏‌ریاست جمهوری رساندن آن‏‌ها بوده است. سفرها و مذاکراتی که در قم صورت گرفته، به این نتیجه رسیده که اگر ما بتوانیم با یک اقدام قاطع، ابتدا «بساط فتنه را جمع کنیم»، آن‏‌گاه می‏‌توانیم در زمینه‏‌ی تقسیم مواضع قدرت، مجلس و ریاست جمهوری آینده، به طور مستقل، با طرد جریان منسوب به احمدی‏‌نژاد، تصمیم بگیریم.
این بحث‌‏ها به تعبیر من و بنا بر ارزیابی من از سیر روندهایی که پیش رفته، از چندماه پیش شروع شده و امروز به نتیجه می‏‌رسد.

در تنظیم چنین برنامه‌‏ای، آیا آیت‌‌الله علی خامنه‏‌ای هم مشارکت یا توافق داشته‏‌اند؟ چون شما به سفرهای ایشان به قم، به عنوان منشأ شروع چنین برنامه‏‌ای اشاره کردید. یا این‏‌که این هدف و برنامه اصول‏‌گرایان تندرو است؟

من مطلقاً رهبری جمهوری اسلامی ایران را از دایره این تلاش‌‏ها مستثنی نمی‏‌کنم و همین روندهایی که حول و حوش استعفای آقای مصلحی از وزارت اطلاعات اتفاق افتاد، بازهم نشان می‏‌دهد که هماهنگ با دفتر مقام رهبری جمهوری اسلامی ایران، این اقدامات صورت می‏‌گیرد.
لحن، روحیه و روان‌‏شناسی حاکم بر طرف مقابل، یعنی دولت محمود احمدی‏‌نژاد، بر من مسلم می‏‌کند که در موضع قدرت نیست، حمایت رهبری را پشت خود ندارد و تقابل رو به تشدید است.

... اما منشأ تغییر و تحولاتی که هرروز بیشتر از گذشته، در رفتار سیاسی آقای احمدی‌‏نژاد به‏وجود می‏‌آید، از کجاست و چگونه اصلاً پیش آمده است؟

اگر به‌‏خاطر بیاوریم، در انتخابات سال ۱۳۸۴ که بعد از آن دور اول ریاست جمهوری آقای احمدی‌‏نژاد آغاز شد، موضوع اصلی مبارزات انتخاباتی از سوی اصلاح‌‌طلبان و مجموعه پنج نماینده آن‏‌ها مبارزه‏‌ای بود میان آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، توسعه سیاسی، جامعه مدنی و این‏‌گونه مفاهیم؛ و از سوی آقای احمدی‏‌نژاد به‏‌ویژه‏، موضوع عدالت، مبارزه با فساد و پیش گرفتن سیاست‏‌هایی مطرح بود که به نفع اقشار محروم‏‌تر جامعه منجر می‏‌شود.
آقای احمدی‏‌نژاد با شعارهای عدالت‏‌خواهانه پا به عرصه مبارزات انتخاباتی گذاشت و در دور اول هم کوشید تصوری ایجاد کند که رئیس جمهوری است مردمی و توده‏‌گرا و با پروژه‏‌هایی که به‏‌خصوص در سفرهای استانی دنبال می‏‌کرد، موضوع بردن پول نفت سر سفره مردم و تغییر ساختارهای قدرت اقتصادی در جامعه را چه از طریق مبارزه با فساد و چه از طریق باز توزیع منابع ثروت، مطرح می‏‌کرد.
اکنون و در روندهای آتی، ارزیابی من این است که چرخشی در مواضع دولت و حامیان او از نظر سیاسی اتفاق خواهد افتاد. اگر شما به سایت‏‌ها و رسانه‏‌های منتسب به دولت مراجعه کنید، هرروز بیشتر شاهد شعارها، سیاست‏‌ها و مطالباتی که به مطالبات اولیه اصلاح‏‌طلبان نزدیک بوده هستید؛ از جمله مبارزه با تهمت و افترا، تقلب، دسیسه‏‌چینی علیه یکدیگر، توهین و این‏‌گونه شعارها هر روز بیشتر انعکاس پیدا می‏‌کند.

شما به شعارها یا تبلیغات میهن‌‏پرستانه جناح آقای احمدی‏‌نژاد اشاره‏‌ای نمی‌‌کنید؟

چنین اتهامی به زعم من، از جانب روحانیون و جریان‌‏های تندرو به جریان احمدی‏‌نژاد و اطرافیان‏‌اش زده می‏‌شود، ولی آن‏‌ها به‏جز موارد بسیار کمرنگ، تا امروز برآمد جدی و مهمی در این زمینه نداشته‏‌اند. ارزیابی من این نیست که در آینده، چنان‏‌چه زیر فشار بیشتر قرار بگیرند، شعارهای ملت‏‌گرایانه یا ایران‏‌پرستانه را بخواهند به محور اصلی سیاست‏‌های خودشان بدل کنند. آن‏‌ها زیر چنان فشاری قرار می‏گیرند که لاجرم از حقوق سیاسی خودشان در برابر حاکمیت، در برابر فشار دستگاه‏های امنیتی دفاع خواهند کرد. این مواضع آن‏ها را باز هم به جریان اصلاح‏طلبی که از حکومت طرد شده است، نزدیک می‏کند.

بنابراین جز افزایش تنش‏ها در فضای سیاسی ایران، حداقل در آینده‏ی نزدیک، نمی‏توانیم انتظار دیگری داشته باشیم. در چنین صحنه‏ای، انتخابات مجلس و ریاست جمهوری در راه است. نتیجه این تنش‏‏ها در صحنه انتخابات چگونه بروز می‏کند؟

از دو جنبه می‏‌توان به این سئوال پاسخ داد. یک جنبه، جنبه ساختاری است که من با شما کاملاً موافق هستم که تنش در درون دستگاه حاکمیت، به سرعت و خیلی زودتر از آن‏ چیزی که خیلی‏‌ها پیش‏‌بینی می‏‌کردند، به حد انفجار خواهد رسید.
روندی که امروز دارد طی می‏شود و مسئله وزارت ورزش را هم باید به آن اضافه کرد، روندی است که هنوز به انتخابات نرسیده، احتمال نزدیک شدن به نقطه انفجار را در خودش حمل می‏کند.
مبنای این تنش، از نظر ساختاری، همان مبنایی است که در دوره دولت خاتمی و حتی در اواخر دوره رفسنجانی هم شاهد آن بودیم و آن تنازع قدرت میان دستگاه رهبری جمهوری اسلامی ایران و دستگاه دولت حاکم بر جمهوری اسلامی ایران است.
این تنش، تنشی بر سر قدرت و اختیارات است؛ نه به اسلامیت و ایرانیت برمی‏‌گردد و نه به دمکراسی یا اقتدارگرایی. این تنش برمی‌‏گردد به این‏که دولت تا چه میزان حاکم بر سیاست‏ها، تصمیم‏‌گیری‏‌ها و اداره امور جامعه است و تا چه حد ولایت یا دستگاه رهبری جمهوری اسلامی ایران.
ممکن است این بار هم جنگ مغلوبه شود، ولی این بیماری ذاتی ساختار جمهوری اسلامی ایران است که از یک سو، جمهوری بر اساس ریاست جمهوری، انتخابات و مجلس درست کرده و از آن سو، یک دستگاه ماندگار ولایت که تمام دستگاه امنیتی، قضایی و سرکوب را در اختیار خودش گرفته است.

با توجه به این‌‏که گفتید اراده بر این است که از پیروزی احتمالی این جناح در انتخابات آتی جلوگیری شود، به نظر شما در انتخابات آینده و نیروهایی که در صحنه هستند، جناح آقای احمدی‏‌نژاد با توجه به تجربه شعارهای انتخاباتی پیشین، با چه چهره‏‌ای وارد این عرصه خواهد شد؟ شعارهای میهن‏‌پرستانه، عدالت‏‌خواهانه یا مثلاً آزادی‏‌های فردی؟

ارزیابی من این است که مواضع جریان دولت در روندهای آتی، مواضعی تدافعی خواهد بود و مضمون شعارها و مطلباتی هم که مطرح می‏شود، بیشتر ضد فساد، تهمت و افترا، ضد دروغ و دسیسه‏‏چینی خواهد بود. این‏جور عناصر را برجسته خواهند کرد.
آن‏ها موفق نخواهند شد جامعه ایرانی را بر اساس اسلامیت- ایرانیت تقسیم کنند و خود جانب ایرانیت را بگیرند. هرچند آن‏ها می‏خواستند و به‏خصوص آقای رحیم مشایی اصرار دارد که پروژه ایرانیت را برجسته کند، ولی نه فضای سیاسی حاکم بر کشور و نه تمایلات اجتماعی به آن شکل، اجازه می‏دهد که پروژه‏ی اسلامیت- ایرانیت و تقابل بر این اساس، در روندهای آتی جای اصلی را اتخاذ کند.
شعارها، تاکتیک‏‌ها و روش‌‏های طرفداران دولت، احتمال زیادی دارد که به سمت مبارزه علیه اقتدارگرایی چرخش پیدا کند.

اگر به صحنه مبارزه در انتخابات آتی نگاه کنیم، چینش نیروها به چه شکل خواهد بود؟ جای نیروهای اصلاح‌‏طلب، آیا ممکن است جناح فکری آقای احمدی‏نژاد با اصول‏گرایان تندرو، دو جریان اصلی انتخابات آینده باشند؟

ارزیابی من این است که دو جریان عمده اجتماعی در ایران، جریان اصول‏‌گرا و جریان اصلاح‌‏طلب، پایه اجتماعی وسیعی در ایران دارند. مهم‏ترین نحله‌‏های سیاسی فکری، اجتماعی و فرهنگی در جامعه ما هستند و جریان‏‌های ماندگاری هستند.
جریان احمدی‏‌نژاد به عنوان جریانی که از درون شکاف اصلی جامعه ما، که شکاف بین سنت و مدرنیته، شکاف بین اصلاح‌‏طلبی و سنت‏‌گرایی بوده، رشد کرده و بیرون آمده است الان دارد به پایانه عمر خودش نزدیک می‏شود. آن‏ها نمی‏توانند به عنوان یک مؤلفه مستقل و یک نیروی اجتماعی جدی، برآمد مستقلی در روندهای آتی داشته باشند.
هم‌‏چنان ما شاهد خواهیم بود که برآمد دمکراسی‏‌خواهانه جنبش سبز، تعیین‌‌کننده روند اصلی سیاسی در جامعه ما خواهد بود و همچنین مقاومتی که از طرف جریان سنت‏‌گرا در مقابل او خواهد شد. حرکتی که آقای خاتمی آغاز کرده، حرکتی که آقای رفسنجانی دارد انجام می‏‌دهد و عقبه اصلاح‌‏‌طلب این نیروها که نیروهای حامی موسوی و کروبی هستند، موجی درست خواهند کرد که به موج اصلی بدل خواهد شد. برای من مثل روز روشن است که قدرت اصلی رقابتی، از درون جنبش اصلاح‏‌طلب جامعه ایران که تاریخ ۲۰ ساله برای خودش دارد، برآمد خواهد کرد و نه از درون جناح مشایی و احمدی‏‌نژاد.





طغیان زندگی بر ضد فرم‌ها در فرهنگ مدرن

طغیان زندگی برضد فرم (۲)

شهناز مسمی‌پرست – فرم‌ها از فرایند زندگی خلق می‌شوند و نیروها و انرژی‌های زندگی درون فرم‌ها رشد و نمو می‌کنند و گسترش می‌یابند تا زمانی که فرم‌های کهنه قابلیت خود را برای رشد نیروها از دست می‌دهند و فرایند زندگی فرم‌های جدیدی می‌آفریند که جایگزین فرم‌های کهنه می‌شوند.
  در بخش نخست این نوشته مفهوم فرم، تکوین، نحوه عینیت و تاریخیت آن را از دید گئورگ زیمل، فیلسوف و جامعه‌شناس آلمانی (۱۹۱۸ – ۱۸۵۸) بررسی کردیم. اینک به نظر زیمل در مورد فرهنگ مدرن و طغیان زندگی بر ضد فرم‌ها در آن می‌پردازیم.

ایدۀ اصلی در هر دورۀ مهم فرهنگی

به گفتۀ زیمل در مقالۀ "تضاد در فرهنگ مدرن":
  «در هر دورۀ مهم فرهنگی، می‌توانیم ایده‌ای اصلی را مشاهده کنیم که جنبش‌های معنوی از آن نشأت می‌گیرند و به نظر می‌رسد به آن ایده گرایش دارند. هر ایدۀ اصلی به شیوه‌های بی شمار جرح و تعدیل می‌شود، مبهم می‌شود و مورد مخالفت قرار می‌گیرد. با وجود این، آن ایده "ذات نهفتۀ" آن دوره را نمایان می‌کند. ... ایدۀ اصلی برای کلاسیسیم یونان ایدۀ وجود، وجود هماهنگ، جوهری و الهی بود. این الوهیت به طور پانتئیستی (وحدت وجودی) بدون فرم ارائه نمی‌شد، بلکه به صورت فرم‌های به صورت معناداری شکل‌پذیر ساخته می‌شد. قرون وسطای مسیحی به جای آن مفهوم خدا را هم به مثابه خاستگاه و هم به مثابه هدف هر واقعیتی، سرور بی‌چون و چرای هستی ما و با این همه طالب اطاعت و دلبستگی آزادانه از جانب ما، قرار داد. از عصر رنسانس، این جایگاه به تدریج به وسیلۀ مفهوم طبیعت اشغال شد. این مفهوم به مثابه تنها وجود و حقیقت ظاهر شد، و معهذا در عین حال به مثابه یک آرمان، به مثابه چیزی که نخست می‌بایست بازنمایی شود و مورد تأکید قرار گیرد.
نخست این امر در میان هنرمندان روی داد، که برایشان جوهر نهاییِ واقعیت عالی‌ترین ارزش را تجسم می‌کرد. قرن هفدهم ایده‌هایش را حول مفهوم قانون طبیعی بنا کرد، که تنها آن را ذاتاً معتبر و موجه می‌دانست. قرن روسو طبیعت را به مثابه آرمان‌اش، ارزش مطلق‌اش، نقطۀ نهایی آرزویش، پاس می‌داشت. در اواخر این دوره، من (اگو)، شخصیت روحی، به مثابه مفهوم اصلی نوی سربرآورد. برخی متفکران کلیت وجود را به مثابه آفرینشی توسط من(اگو) تصویر کردند؛ برخی دیگر هویت شخصی را وظیفه تلقی کردند، وظیفۀ ذاتی برای انسان. بنابراین من(اگو)، فردیت انسانی، یا به مثابه اقتضای اخلاق مطلق یا به مثابه هدف متافیزیکی جهان نمایان شد.
قرن نوزدهم به‌رغم انواع متنوع جنبش‌های فکری‌اش ایدۀ اصلی فراگیری پرورش نداد ــ مگر شاید این عنوان را به‌ایدۀ جامعه بدهیم، که از نظر بسیاری از متفکران قرن نوزدهم واقعیت زندگی را خلاصه می‌کرد. از این رو فرد غالباً نقطۀ صرف تلاقی برای زنجیره‌های اجتماعی، یا حتی فرضی مانند اتم، تلقی می‌شد. به گونه‌ای دیگر، فرورفتن کامل خود (self) در جامعه مورد نیاز بود؛ سرسپردگی کامل شخص به جامعه وظیفه‌ای مطلق تلقی می‌شد، که اخلاق و هرچیز دیگری را دربرمی‌گرفت. تازه در اواخر این قرن بود که‌ایده‌ای جدید نمایان شد: مفهوم زندگی به جایگاهی مرکزی برکشیده شد، که در آن دریافت واقعیت با ارزش‌های متافیزیکی، روان‌شناختی، اخلاقی و زیبایی‌شناختی وحدت می‌یافت.»

دو فیلسوف برجسته و ایدۀ زندگی
دو فیلسوف مهم این قرن، شوپنهاور و نیچه، هر دو از معنای زندگی می‌پرسند: معنای زندگی، مطلقا به مثابه زندگی چیست؟ ارزش زندگی صرفاً از آن رو که زندگی است چیست؟ زندگی از نظر این دو نمی‌تواند معنایی از فراسوی خویش به دست آورد.
از نظر شوپنهاور زندگی همواره ارادۀ خود را به چنگ می‌آورد اگرچه در هزار فرم مخفی باشد. نیچه نیز هدفی بیرون از زندگی را انکار می‌کند و زندگی را ارتقا یافتن، غنی شدن و پیش رفتن به سوی قدرت و کمال نشئت گرفته از خودِ زندگی می‌داند.
مفهوم زندگی نقطۀ تلاقی برای این دو خط سیر متضاد اندیشه است که چارچوبی برای تصمیمات بنیادی زندگی مدرن فراهم می‌کند.

نمونۀ اکسپرسیونیسم
  زیمل سپس با چندین مثال یگانگی موقعیت فرهنگی معاصر را شرح می‌دهد که ضدیت با اصل فرم به معنای دقیق کلمه، و نه ضدیت با فرمی کهنه، است. از جمله مثال‌های او جنبش اکسپرسیونیسم است:
  «معنای اکسپرسیونیسم آن است که عواطف درونی هنرمند دقیقاً همان‌گونه که او آن‌ها را تجربه می‌کند در کارش مشهود است؛ عواطف و احساسات او در اثرش ادامه و بسط می‌یابد. عواطف انسانی نمی‌تواند در قرارداد یا عرف هنری تجسم یابد، یا به وسیلۀ فرمی که از بیرون بر آن‌ها تحمیل می‌شود شکل گیرد. به این دلیل اکسپرسیونیسم هیچ چیز مشترکی با آن تقلیدِ از هستی یا رویدادی که نیت و قصد امپرسیونیسم است ندارد. تأثرات (امپرسیون‌ها) مصنوعاتِ صرفاً فردیِ هنرمند نیستند، که منحصراً از درون تعیین شوند، بلکه منفعل و وابسته به جهان بیرون‌اند. اثر هنری که آن‌ها را منعکس می‌کند نوعی آمیزه میان زندگی هنری و خاص‌بودگیِ ابژه‌ای مفروض است. هر فرم هنری باید از جایی به هنرمند برسد: از سنت، از مثال پیشین، از اصلی ثابت. ولی همۀ این خاستگاه‌های فرم قید و بندهایی بر یک زندگی‌اند، که می‌خواهد از درون خویش به نحوی خلاقانه جاری شود. اگر زندگی به چنین فرم‌هایی تن دهد، فقط خویش را در اثر هنری تسلیم‌شده، صلابت‌یافته، و تحریف‌شده می‌یابد.
پل سزان  بیایید مدل اکسپرسیونیستی فرایند خلاق را، در خالص‌ترین فرم‌اش، در نظر بگیریم. بر اساس این مدل حرکات روح نقاش بدون هیچ تداخلی با دستی که قلم‌مو را می‌گیرد بسط می‌یابند. نقاشی آن‌ها را بیان می‌کند، درست همان‌طور که ژستی عواطف درونی را بیان می‌کند یا فریادی درد را بیان می‌کند: حرکات قلم‌مو حرکات روح را بدون مقاومتی دنبال می‌کند؛ بنابراین تصویر روی بوم تغلیظ بی‌واسطۀ زندگی درونی را نشان می‌دهد، که اجازه نمی‌داد هیچ چیز سطحی یا بیگانه در آشکارگی‌اش وارد شود. روی نقاشی‌های اکسپرسیونیستی اغلب نام ابژه‌ای گذاشته شده است که به نظر می‌رسد هیچ چیز مشترکی با آن ندارد، و بسیاری از مردم این امر را عجیب و غیرعقلانی می‌دانند. بااین همه، در واقع آن نامگذاری چنان بی‌معنی نیست که بر طبق پیش‌پنداشت‌های هنری پیشین به نظر می‌آید. عواطف و احساسات درونی هنرمند که در اثری اکسپرسیونیستی به بیرون سرازیر می‌شود، ممکن است از منابع ناشناخته‌ای درون روح سرچشمه بگیرند. ولی آن‌ها همچنین می‌توانند از محرکات ناشی از ابژه‌هایی در جهان خارج سرچشمه بگیرند.                                                      
 تا همین اواخر تصور می‌شد که پاسخ هنری موفقیت‌آمیز باید به لحاظ ریخت‌شناختی مشابه با محرکی باشد که آن را برانگیخته است؛ در حقیقت کل مکتب امپرسیونیستی مبتنی بر این دریافت بود. یکی از دستاوردهای بزرگ اکسپرسیونیسم زدودن این ایده بود. اکسپرسیونیسم در عوض نشان داد که نیازی به این‌همانی میان فرمِ علت و فرمِ معلول‌اش وجود ندارد. بنابراین، دریافتی از ویولون یا چهرۀ انسان می‌تواند در نقاش پاسخ‌های عاطفی‌ای را برانگیزد که هنر او آن‌ها را به فرمی کاملاً متفاوت تبدیل کند. می‌توان گفت که هنرمند اکسپرسیونیست میلی را که در پسِ پشت مدلی پنهان است، میلی که زندگی او را به حرکت وامی‌دارد، جایگزین مدل‌اش می‌کند، میلی که فقط از خودش تبعیت می‌کند. فعلِ خلاق، که به نحو انتزاعی بیان می‌شود و با این همه خط سیر واقعی اراده را دنبال می‌کند، مبارزۀ زندگی را برای آن که خودِ زندگی باشد نشان می‌دهد. هرهنگام که زندگی خود را بروز می‌دهد، می‌خواهد که فقط خود را بروز دهد؛ بنابراین بر هر فرمی که به وسیلۀ واقعیت دیگری روی آن انداخته شده است غلبه می‌کند.»
  این تقریباً همان چیزی است که مرلوپونتی دربارۀ نقاشی سزان می‌گوید. سزان در تابلوهایش از اصول پرسپکتیو و نظم تصویری پیروی نمی‌کند و این باعث برخی انتقادات از او شده است. از جمله برنارد این کار او را خودکشی سزان می‌نامد: نشانه رفتن واقعیت در عین محروم کردنِ خود از ابزار نیل به آن. مرلوپونتی می‌گوید که سزان از فرم‌های پیشین و از سنت پیروی نمی‌کند بلکه طبیعت را آنگونه که بی‌واسطه بر او رخ می‌نماید نشان می‌دهد. تجربۀ سزان دست اول است، این تجربه پیش از آن است که حواسِ جدا از هم شده، تفکر و دیگر قوای مجزای انسانی روی آن کار کنند. آنچه نقاشی او بیان می‌کند اندیشۀ به‌روشنی تعریف شده‌ای نیست چون چنین اندیشه‌ای باید پیش از آن درون ما یا دیگری گفته شده باشد. از نظر مرلوپونتی زندگی و شرایط هستی سزان تبیین کنندۀ آثار سزان نیستند، یعنی اینجا مسئلۀ علت و معلول نیست بلکه نقاشی سزان همان زندگی اوست.
  این ویژگی یعنی بیان خود زندگی و نیروی آن را می‌توانیم در آثار هنری بزرگ و مصنوعات یگانۀ انسانی ببینیم. در این آثار که از نیروی خلاق روح سرچشمه می‌گیرند چیزی وجود دارد که فراتر از فرم‌هایی است که آن آثار در آن‌ها گنجانده می‌شوند. شوق به بیان بی‌واسطۀ زندگی در جوانان که از شور زندگی لبریزند بیشتر دیده می‌شود. زیمل جستجوی فراگیر خلاقیت و نوآوری را در میان جوانان این عصر پیامد همین انگیزۀ نهفته می‌داند.

نمونۀ پراگماتیسم

همین میل بنیادی را زیمل در جنبش پراگماتیستی در فلسفه می‌بیند. آنچه پراگماتیسم به آن حمله می‌کند استقلال حقیقت است که درطول تاریخ مسلم گرفته شده است.
  «به ادعای شخص پراگماتیست زندگی بیرونی ما، همان قدر که زندگی درونی ما، مبتنی بر تخیلی یا تصوری از شناخت است. اگر آن حقیقی باشد زندگی ما را حفظ و حمایت خواهد کرد؛ اگر خطا باشد، ما را به تباهی خواهد کشاند. تخیلات ما به وسیلۀ عوامل مؤثر صرفاً روانی ساخته می‌شود. آن‌ها به هیچ وجه بازتاب‌های مکانیکی واقعیت نیستند که زندگی‌های واقعی ما با آن‌ها به هم بافته شده‌اند. بنابراین تصادف بی نهایت قابل توجهی است اگر آن‌ها به پیامدهای مطلوب و قابل پیش‌بینی‌ درون قلمرو امر واقعی ختم شوند. با این همه، محتمل است که در میان تأثرات و ایده‌های بی‌شماری که زندگانی عملی ما را تعیین می‌کنند شماری وجود داشته باشند که به این سبب که زندگی را حفظ و حمایت می‌کنند عنوان حقیقت را کسب کرده باشند، در حالی که شماری دیگر با پیامدهای متضاد خطا نامیده شوند. بنابراین حقیقتِ اصالتاً مستقلی وجود ندارد که متعاقباً به درون جریان زندگی کشیده شود تا آن را به نحو مقتضی هدایت کند. بر عکس، در میان شمار نامتناهی تصاویر و ایده‌هایی که در مسیر جریان آگاهی ما تولید می‌شوند، شماری هستند که با ارادۀ ما به زندگی مطابقت و سازگاری دارند. می‌توان گفت که این یک تصادف است؛ با همۀ این احوال ما بدون این تصادف نمی‌توانستیم هستی داشته باشیم. دقیقاً این ایده‌های مؤثر و سودبخش‌اند که ما آن‌ها را درست و حقیقی می‌دانیم. از این رو نه ابژه‌ها به خودی خودشان، و نه عقل خودمختار، است که ارزش(صدق) اندیشه‌های ما را تعیین می‌کنند. بلکه، زندگی است ــ زندگی ای که گاه از طریق ضروریات محض بقا، گاه از طریق ژرف‌ترین نیازهای روحی اظهار وجود می‌کند ـــ که ما را وادار می‌کند تصورات‌مان را طبقه‌بندی کنیم، یک قطب آن را حقیقت محض بنامیم و قطب دیگر را خطای محض.»

البته زیمل در اینجا به نقد پراگماتیسم نمی‌پردازد و کاری به صدق و کذب آن ندارد. صرفاً می‌خواهد بگوید که بسط این نظریه در دوران معاصر طغیان دیگری را بر ضد خود فرم نشان می‌دهد.

نمونۀ عرفان

زیمل مثال‌های دیگری در زمینۀ اخلاق و دین نیز می‌زند. نقد رابطۀ جنسی در ازدواج و روی آوردن افراد به عرفان را نشانه‌هایی از این طغیان می‌داند. فرم‌هایی که احساس دینی را عینیت می‌بخشند و هدایت می‌کنند، یعنی دین‌های موجود، برای زندگی معاصر غیرقانع‌کننده به نظر می‌رسند.انگیزه و نیاز دینی که ریشه‌ای بس طولانی در تاریخ زندگی انسانی دارد از میان نمی‌رود بلکه در جستجوی اهداف و شیوه‌های متفاوت است. عرفان توانسته است تا حدی این نیاز را برآورده کند زیرا احساس دینی را به صورتی نامتعین بسط می‌دهد به گونه‌ای که هیچ جزمیتی در آن نیست.
عرفان شخص را در بیکرانگی بدون فرم رها می‌کند و شور و اشتیاق شدید روح او را بیان می‌کند. «زندگی می‌خواهد مستقیماً به مثابه دین ابراز وجود کند، نه از رهگذر زبانی با واژگانی معلوم و نحوی مقرر.» «زندگی در اینجا می‌خواهد چیزی را به دست آورد که نمی‌تواند به آن برسد. زندگی می‌خواهد از تمام فرم‌ها فراتر رود و در بی‌واسطگی محض‌اش نمایان شود. معهذا فرایندهای اندیشیدن، آرزو کردن، و ساختن فقط می‌توانند فرمی را جانشین فرم دیگری کنند. آن‌ها هرگز نمی‌توانند زندگی را که به معنای دقیق کلمه از فرم فراتر می‌رود جانشین فرم به معنای دقیق کلمه کنند. ... اگرچه این تضاد مزمن میان فرم و زندگی در بسیاری از ادوار تاریخی حاد شده است، هیچ یک مگر دوران ما آن را به این وضوح به مثابه مضمون اصلی‌اش برملا نکرده است.»
از نظر زیمل این وضعیت پارادوکس‌وار ممکن است موقتی باشد ولی آن در هر حال عمیق‌ترین مسئلۀ شخص مدرن است.

منابع:

گئورگ زیمل، مقالۀ تضاد در فرهنگ مدرن، از کتاب فردیت و فرم‌های اجتماعی، در دست ترجمه.

Maurice Merleau-Ponty, Cezanne’s doubt

بخش یکم نوشته:
طغیان زندگی برضد فرم‌ها در طول تاریخ فرهنگ
 
از همین نویسنده درباره گئورگ زیمل در "اندیشه زمانه":
طلوع جامعه‌شناسی از دیدگاه زیمل
اندام فلسفه‌ورزی
زیمل شخصیت حاشیه‌ای ــقطعه‌ای دربارۀ فلسفۀ مد
بازگشت جاودان نیچه





نظریه‌های عادلانه بودن اسلام

عدالت اسلام و اسلام عادلانه (۲)
اکبر گنجی − یکی از مهمترین ملاک‌های انتخاب یک ایدئولوژی،آئین یا دین، عدالت است. معتقدان به هر آئینی، آئین خود را عادلانه به شمار می‌آورند. مسلمان‌ها نیز همچون پیروان دیگر ادیان، براین باورند که دینشان عادلانه است.اما اینک دین آنان از سوی خداناباوران و گروهی از پیروان دیگر ادیان به ناعادلانه بودن متهم شده و می‌شود.
از سوی دیگر، بسیاری از نواندیشان دینی، احکام فقهی کتاب و سنت معتبر را امروزه دیگر عادلانه به شمار نمی‌آورند.
  مقاله‌ی حاضر با چنین مسائلی درگیر است.
این مقاله در چهار بخش تقدیم خوانندگان می‌شود.
  در بخش پیشین به طرح مسئله و بررسی عدالت از دید قرآن پرداختیم و حال به نظریه‌هایی که اسلام را عادلانه می‌دانند، اشاره می‌کنیم.

۴-آیا اسلام عادلانه است: با مسأله‌ی عدالت − عادلانه بودن دین، عادلانه بودن احکام و فرامین دین،عادلانه بودن دولت و حکومت − چه باید کرد؟ اسلام (قرآن و سنت معتبر نبوی) حلال مسأله است یا مسأله آفرین؟
  در اینجا چندین نظریه وجود دارد:
 
الف- مدعای بنیادگرایان و اسلام فقاهتی قوی:احکام و فرامین اسلام نه تنها در جهان گذشته که در جهان امروز هم عادلانه و عقلایی و برتر از نظام‌های حقوقی سکولارند.قرآن سخنان خدای متشخص انسانوار شارع است که عالم مطلق،قادر مطلق،خیر محض و عادل است.خداوند رئیس العقلاست و بهتر از آدمیان- با محدودیت‌های عقلی و گرفتار هوی و هوس- سعادت و جایگاه آنان را تشخیص می‌دهد.
  عدالت به معنای برابری و یکسانی نیست. هر موجودی باید در جای خود باشد. جای زنان و مردان، و جای هر موجود دیگری،همانجایی است که خداوند عادل تعیین کرده است.
  بر همین مبنا،عدالت یعنی "انجام واجبات و ترک محرمات"[۱۶]. احکام فقهی عین عدالت اند، ابدی/دائمی اند و هیچ کس (حتی پیامبر و ائمه) مجاز به نسخ یا موقتی کردن آنها نیستند[۱۷]. خداوند فرمان داده تا مشرکان را به زور مسلمان کنند و یا به قتل برسانند؛ این عین عدالت است و هیچ کس نمی‌تواند این حکم دائمی خداوند را نسخ کند[۱۸].
  به نظر بنیادگرایان: گروهی تحت عنوان نواندیش −  در واقع مبهوت غربیان (پوپر،کانت، مارکس، نسبام، راولز، دوورکین ، آمارتیا سن، و...) و مدرنیته -  گمان می‌کنند که انسان غربی فارغ از وحی عاقل تر و عادل تر از خداوند است. به جای آنکه ببینند خداوند عادل چه گفته (کشف غرض شارع ) و همان را اصل قرار دهند، نگاه می‌کنند که غربیان چه گفته و آنها را اصل قرار داده و سخنان خداوند را - در پرتو آن سخنان- ظالمانه قلمداد می‌کنند.مدعای اینها این است که فمینیست‌ها عاقل تر و عادل تر از خداوند هستند.همین طور همجنس گرایان عادل تر و عاقل تر از خداوند هستند. چون همجنس گرایان، همجنس گرایی را عادلانه قلمداد می‌کنند، اینان نیز سخنان خداوند عاقل عادل در این زمنیه را سخنانی مربوط به گذشته و ناعادلانه نشان می‌دهند.برخی فمینیست‌های وطنی تا دفاع از چند شوهری هم پیش رفته‌اند.اگر روزی غربیان بگویند چند شوهری هم عقلایی و عادلانه است، این گروه از نواندیشان دینی باز هم سخنان خداوند(قرآن) را چنان تحریف می‌کنند تا با چند شوهری هم سازگار بیفتد.این کار،تفسیر متن نیست، بازیچه قرار دادن کتاب الله است.تفسیر قرآن،تابع اصول تفسیر است، نه تابع مدرنیته و آرای غربیان. اگر روزی غربیان بگویند شرابخواری یکی از حقوق مسلم آدمیان است و شرابخواری از آب خوردن هم واجب تر است، این غرب زدگان کلام الله را چنان تحریف خواهند کرد تا با شرابخواری هم سازگار در آید.
  ب- مدعای اسلام فقاهتی ضعیف: احکام و فرامین قرآن و سنت معتبر نبوی در زمان خود "عادلانه"، "عقلایی" و "برتر" از همه‌ی نظام‌های حقوقی جهان آن دوره بوده‌اند. اما در جهان امروز،مدرنیته (عقلانیت مدرن،عدالت مدرن و...) ملاک و میزان است و هر حکمی از قرآن و سنت نبوی که با اینها تعارض داشته باشد،احکام و فرامینی موقتی باید به شمار روند[۱۹]. به تعبیر دیگر، مدرنیته ملاک و معیار تمایز احکام موقتی از احکام دائمی اسلام است (مدعایی نافقیهانه و ناموجه).مدرنیته تعیین می‌کند که عقلانیت و عدالت چیست. قرآن و سنت معتبر دارای احکام و فرامین معارض با عدالت و عقلانیت مدرن اند[۲۰].
  این مدعای کلامی که "احکام و فرامین اسلام در زمان خود از همه ی نظام‌های حقوقی جهان برتر بوده‌اند"[۲۱] و این مدعای ایدئولوژیک که "تک تک" احکام مروبط به زنان در زمان خود از حقوق زنان در همه ی ادیان و مکاتب و کشورها برتر بوده‌اند[۲۲]، با هیچ شاهد و قرینه ای تأیید نشده است.
  آیا نظام حقوقی اسلام با نظام حقوقی رومی و چینی مقایسه شده و نشان داده شده که این نظام از آن نظام‌ها برتر و عادلانه تر و عقلایی تر بوده است؟ به عنوان مثال، در ایران زنان پادشاه  هم وجود داشته است. (یک نمونه پوراندخت دختر خسرو پرویز است که فردوسی درباره ی او گفته است:همی داشت این زن جهان را به مهر/ نجست از بر خاک باد سپهر. پس از او خواهرش به حکومت رسید.) آیا احکام اسلام درباره ی ریاست زنان از احکام نظام شاهنشاهی ایران برتر بوده است؟ زمامداری مسلیمن تا زمان عمر هم فاقد هرگونه تشکیلاتی بود.همه ی مسلمانها سربازان دائمی جهادی بودند که زندگی شان از راه غنایم تأمین می‌شد.سپاهیان از قبایل تشکیل می‌شد و یک ریال هم برای حاکم هزینه نداشت.وقتی در زمان عمر سیل غنایم ایران و روم به مدینه سرایزر شد،عمر نمی‌دانست آنها را چگونه تقسیم کند. یکی از ایرانیان به او پیشنهاد کرد به تقلید از نظام پادشاهی ایران که "چیزی داشتند به نام دیوان که دخل و خرج آنها در آن ضبط می‌شد و چیزی در آن از قلم نمی‌افتاد"[۲۳]، وی نیز "دیوانی" تأسیس کند. بدین ترتیب بود که کلمه‌ی فارسی دیوان (دفتر) و تشکیلات شبه‌ایرانی‌اش وارد نظام حقوقی اسلام شد. آیا احکام فقهی برده داری و احکام نسبت مسلمان‌ها با پیروان دیگر ادیان عادلانه تر، عقلایی تر و برتر از منشور کوروش است که ۱۱۰۰ سال پیش از ظهور اسلام صادر شد؟ کوروش به طور کلی برده داری را لغو کرد[۲۴].
  ج- مدعای نواندیشی معتقد به اصلاح/تعدیل: بنابر این مدعا، پیامبر اسلام عرف اعراب را اصلاح و تعدیل کرد.جهت‌گیری پیامبر عادلانه بوده است، نه آنکه احکام قرآن و سنت معتبر نبوی در آن زمان عادلانه بوده‌اند. خالد ابوالفضل تحقق عدالت را غایت نهایی تعالیم قرآنی می‌داند، و به همین دلیل بر نقش قاطع اصل عدالت به عنوان اصلی راهنما در فهم قرآن تأکید می‌ورزد[۲۵].
  ادامه دارد
 
پانویس‌ها:

۱۶- آیت الله جوادی آملی، تسنیم، تفسیر قرآن کریم،جلد هفدهم،مرکز نشر اسرأ، ص ۲۴۰.
همچنین گفته است:
"قرآن کریم همگان را به عدالت فرا می‌خواند...یعنی هر مسلمانی باید واجبات را انجام دهد و محرمات را ترک کند"(آیت الله جوادی آملی، تسنیم، تفسیر قرآن کریم،جلد هفدهم،ص ۲۶۳).
  ۱۷- این نظریه ی طباطبایی و عموم مفسران است.
آیت الله جوادی آملی هم گفته‌ است:
"قوانین و احکام شرعی در همان دوران نزول وحی به فعلیت و کمال خود رسیده است و اگر به مخصص،مقید،ناسخ، محکم یا بیان و شرحی نیاز داشته همگی آمده و پس از جمع بندی نهایی به صورت الیوم اکملت لکم دینکم ونیز حدیث ثقلین:انی تارک فیکم الثقلین ظهور کرده است...چون دین اسلام دین خاتم است و خداوند در احکام شرعی نیاز و مصلحت انسان‌ها را تا روز قیامت لحاظ کرده است"(آیت الله جوادی آملی، تسنیم، تفسیر قرآن کریم،جلد هفدهم،ص ۶۵۱).
  ۱۸- علامه طباطبایی در تفسیر آیه ی ششم سوره توبه می‌نویسد، اسلام به غیر مسلمانها امان می‌دهد تا "اصول معارف الهی" را بشنوند، آنگاه، میان پذیرش اسلام یا مرگ، یکی را انتخاب کنند:
"پس وقتی مشرکی پناه می‌‏خواهد تا از نزدیک دعوت دینی را بررسی نموده و اگر آن را حق دید و حقانیت اش برای اش روشن شد، پیروی کند، واجب است او را پناه دهند تا کلام خدا را بشنود ، و در نتیجه پرده جهل از روی دلش کنار رفته و حجت خدا برایش تمام شود ، و اگر با نزدیک شدن و شنیدن باز هم گمراهی و استکبار خود را ادامه داد و اصرار ورزید، البته جزو همان کسانی خواهد شد که در پناه نیامده و امان نیافته‏اند ، و خلاصه امانی که به آنها داده شده بود، باطل گشته و باید به هر وسیله که ممکن باشد زمین را از لوث وجودش پاک کرد...قهراً مدت امان گرفتن مقید به مقدار بررسی مزبور است...اما بعد از آنکه کلام خدا را شنیدند ، و تا آنجا که ضلالت از هدایت برای شان متمایز شود، بررسی نمودند، دیگر معنا ندارد آن مهلت امتداد پیدا کند...شخص امان یافته تنها این مقدار فرصت دارد...تا بتواند از مرگ و زندگی یکی را به اراده خود اختیار کند" (طباطبایی، المیزان،جلد ۹، ص۲۰۸- ۲۰۷).
به گفته ی طباطبایی قرآن امان دادن به غیر مسلمانها را، مشروط و متوقف بر مسلمان شدن دیگری کرده است:" این آیه پناه دادن به پناه ‏خواهان را وقتی واجب کرده که مقصود از پناهنده شدن ، مسلمان شدن و یا چیزی باشد که نفع اش عاید اسلام گردد ، اما اگر چنین غرضی در کار نباشد، آیه ی شریفه، به هیچ وجه دلالت ندارد که به چنین کسی باید پناه داد ، و این شخص مشمول آیات سابق است که دستور تشدید را داده است"(طباطبایی، المیزان،جلد ۹ ، ص ۲۰۸).
 به گفته ی طباطبایی، این حکم، جزء محکمات قرآن است که به هیچ وجه نسخ نخواهد شد: "این آیه از آیات محکمه است و نسخ نشده و بلکه قابل نسخ نیست ، زیرا این معنا از ضروریات مذاق دین و ظواهر کتاب و سنت است... بنا بر این ، بر اسلام و مسلمانان است که به هر کس از ایشان که امان بخواهد تا معارف دین را شنیده و از اصول دعوت دینی سر درآورد، امان دهند، تا اگر حقیقت بر وی روشن شد، پیرو دین شود ، و مادام که اسلام ، اسلام است، این اصل قابل بطلان و تغییر نیست، آیه محکمی است که تا قیامت قابل نسخ نمی‏باشد"(طباطبایی، المیزان،ج ۹ ، ص ۲۰۷).
پس قرآن غیر مسلمانها را در تمامی زمانها، در برابر انتخاب مرگ یا پذیرش اسلام قرار داده است. طباطبایی این حکم را نشانه ی:"نهایت درجه ی رعایت اصول فضیلت و حفظ مراسم کرامت و گسترش رحمت و شرافت انسانیت"می داند(طباطبایی، المیزان، ج ۹ ، ص ۲۰۶).

۱۹- به مدعای زیر بنگرید که در مقاله ی "داد و ستد اسلام و مدرنیته" به صراحت همین نظر در آن بیان شده است:
"گزاره‌های دینی با چه معیارهایی ‌باید سنجیده شوند تا اگر سربلند از این سنجش،بیرون آمدند، به عنوان معرفت دینی بمانند و اگر جز این بود، به موزه ی تاریخ سپرده‌شوند؟... لازمه ی دینی بودن گزاره‌های دینی این است که امروز هم قابل قبول و موجه باشند. برخیگزاره‌های دینی، امور متغیر و زمان مند بود‌ه‌اند که امروز زمان اعتبار آنها بسرآمده است و به زبان دینی نسخ شده است...[پیش از این]سه معیارذکر کرده‌ام. معیار اوّل، عقلائیت است... اگر در مناسبات امروزی، امری با عقلانیت متعارف امروزی، عقلایی محسوب نشود،دینی هم محسوب نخواهد شد؛ ولو دینی بوده باشد... این عقلایی بودن یا نبودن راما از مدرنیته می‌توانیم بیاموزیم. مسلمانان به مدد مدرنیته در حوزه ی حقوق اساسی،در بحث مشروعیت حکومت‌ها و در بحث حقوق دولت و ملّت می‌‌توانند مطالبی برای اداره ی بهتر جامعه شان بیاموزند...ملاک دوم، عدالت است، با همه ابهامهایی که دارد. چیزی که در عرفامروز عادلانه محسوب می‌‌شود، پذیرفتنی است؛ اگر چیزی عادلانه دانسته نمی‌‌شود، نمی‌‌تواند امروز دینی باشد...معیار سوم، رجحان و برتری راه حل دین در قیاس با راه حل‌های رقیباست. من تا زمانی می‌‌توانم دیندار بمانم که بتوانم در رقابت با اندیشه‌های رقیببگویم: راه حل من، با معیار امروز، راه حل برتری است.. .این ملاک،خود، قرینه ای بر منسوخ بودن برخی احکام است... بنابراین سه معیار عقلایی بودن، عادلانه بودن و برتر بودن نسبت به راه حل‌های رقیب،سه معیار یا ضابطه ی بر گرفته از اندیشه ی مدرن ، برای پالایش معرفت و عمل دینی هستند"(رجوع شود به سایت محسن کدیور، مقاله ی داد و ستد اسلام و مدرنیته).

۲۰- "مستند برخی از این احکام معارض حقوق بشر آیات قرآن کریم است... منصفانه اگر بخواهیم قضاوت کنیم و به ظواهر اینگونه آیات وفادار بمانیم چاره ای جز قبول عدم تساوی حقوقی مسلمان و غیر مسلمان،عدم تساوی حقوقی زن و مرد در بسیاری موارد،عدم تساوی برده و آزاد و مجازات‌های خشن نخواهیم داشت... مستند اکثر قریب به اتفاق احکام شرعی معارض حقوق بشر روایات منقول از پیامبر یا ائمه است . بسیاری از این روایات صحیح یا موثق و در مجموع مطابق ضوابط معتبر و بدون اشکال است.دلالت اینگونه روایات صریح در مقصود است و ظهور در احکامی دارد که امروز خلاف حقوق بشر تلقی می‌شود(حق الناس،ص ۱۲۷)."اندیشه ی ناسازگار با حقوق بشر، شامل گزاره‌هایی صریح در تعارض با اندیشه حقوق بشر و نص و در تبعیض حقوقی انسانها به لحاظ دین ، مذهب، جنسیت،حریت و رقیت و فقیه و عوام بودن و صریح در نفی آزادی مذهب و مجازات‌های خشن و موهن. اینگونه گزاره‌ها را در برخی آیات مدنی ، قسمتی از سیره ی پیامبر(ص) در مدینه و برخی از راویات ائمه(ع) در قالب دلالت‌های صریح آمده است"(حق الناس، ص ۱۴۵)."بحث تعارض اندیشه ی حقوق بشر با اسلام سنتی عمیق تر از آن است که در بادی نظر تصور می‌شود.تعارض محدود به آرای عالمان دین و فقیهان شریعت نیست بلکه سخن از تعارض متن دین یعنی برخی آیات و بسیاری روایات با اندیشه ی حقوق بشر است".
در مقاله ی "حقوق زنان در اسلام معاصر" می‌نویسد:
"سه دسته اول از احکام شرعی زنان (که اکثر احکام آنها را در بر می‌گیرد) با مواد ۱،۲، ۷و ۱۶ اعلامیه جهانی حقوق بشر (۱۹۴۸)، مواد ۳ و ۲۳ میثاق بین المللی حقوق مدنیسیاسی (۱۹۶۷)، مواد ۱ و ۶ اعلامیه جهانی رفع تبعیض از زن (۱۹۷۵)، و بسیاری از موادکنوانسیون رفع کلیه اشکال تبعیض علیه زنان(۱۹۷۹) در تعارض آشکار است... اندیشه حقوق بشر در اکثر قریب به اتفاق موارد تعارض، بر موضع اسلام تاریخی رجحاندارد... راه حلهای اسلام تاریخی برای رفع تعارض احکام شرعی حوزه زنان با حقوق بشر، جزئی،نارسا و ناکافی است. ... بویژه در اموری که مستندشان نص قرآن یا سنتمعتبر است، فاقد کارائی اند و توان خروج از بن بست را ندارند... اسلام نواندیش در عین پای بندی به پیام جاودانه وحی الهی، اندیشه حقوق بشر در حوزهزنان را به دلیل عادلانه بودنش می‌پذیرد و احکام معارض با آن در متن دین را احکامی می‌داند که اگرچه در عصر نزول عقلائی، عادلانه و برتر از راه حلهای رقیب بوده‌اند،اما امروز به دلیل از دست دادن این سه ضابطه، تکلیف فعلی محسوب نشده، در زمره احکاممنسوخ به حساب می‌آیند"(سایت کدیور).

۲۱- به مدعیات زیر بنگرید:
"احکام دینی در زمان نزول عقلایی بوده‌اند...شنوندگان احکام اسلامی در صدر اسلام این احکام را مطابق عرف آن روز عادلانه و برتر از راه حل‌های مشابه می‌یافتند"(محسن کدیور، حق الناس، انتشارات کویر،صص ۴۱- ۴۰)."تک تک احکام شرعی(غیر عبادی)در عصر نزول سه ویژگی داشته‌اند:اول: مطابق عرف آن روز عقلایی محسوب می‌شدند.دوم: مطابق عرف آن روز عادلانه تلقی می‌شدند.سوم:در مقایسه ی با احکام دیگر ادیان و مکاتب راه حل برتر به حساب می‌آمدند.همگی این احکام با رعایت سه ویژگی یاد شده در زمان نزول احکامی مترقی و در پی افکندن نظمی دینی موفق بودند. عقل جمعی آدمیان در آن دوران راه حل بهتری در چنته نداشت و سیره ی عقلایی آن عصر معقولیت آن احکام را امضا می‌کرد و هیچ یک از این احکام را ظالمانه، خشن، موهن یا غیر عقلایی ارزیابی نمی‌کرد"(حق الناس، ص ۱۳۹)."سه شرط عقلایی بودن، عادلانه بودن و برتر از راه حل‌های دیگر ادیان و مکاتب بودن تنها شرایط عصر نزول نیست. بلکه در هر عصری احکام شرعی غیر عبادی مطابق عرف عقلای همان عصر می‌باید تأمین کننده ی سه شرط فوق باشند. مخالفت یقینی حکمی با سیره ی عقلای دوران ما یا تنافی با ضوابط عدالت در این عصر یا مرجوحیت در قبال راه حل‌های عصر جدید کاشف از موقت بودن،غیر دائمی بودن و به یک معنی منسوخ شدن چنین احکامی است"(حق الناس، ص ۱۴۵).
"هر گزاره ای که امروز غیرعادلانه تلقی شود،یا معارض حکم عقل قطعی باشد، از اعتبار ساقط است... همچنان که نسخ حکم شرعی با ادله ی نقلی از قبیل کتاب و سنت ممکن است،با دلیل عقلی نیز نسخ ممکن خواهد بود.در واقع منسوخ شدن حکم یعنی خبر از موقت بودن و به پایان رسیدن زمان اعتبار آن"(حق الناس ، ص ۴۱).

۲۲- به مدعای زیر بنگرید:
"معتقدم در زمان نزول احکام دینی یعنی در عصر نزول و بعثت، هر حکم شرعی که وضع می‌شده است، سه ویژگی اصلی داشته، تک تک احکام این سه ویژگی را داشته‌اند...[اعراب وقتی احکام دینی را از پیامبر می‌شنیدند]وقتی به خودش رجوع می‌کرد می‌دید عجب حرف حسابی است، بهتر از این نمی‌توان سخن گفت. مقایسه می‌کرد با مذاهب دیگر، می‌دید برتر است. پس دومین ویژگی احکام شرعی برتری آن‌ها نسبت به راه حل‌های مشابه بود. برتری نسبت به مذاهب، مکاتب و راه حل‌های دیگر. وقتی حقوق زن در اسلام را با حقوق زن در جاهلیت مقایسه می‌کردی، می‌دیدی که اسلام برتر است،در تک تک احکام وقتی با حقوق زنان در ایران، رم و یونان باستان مقایسه می‌کردی می‌دیدی که این حقوق برتر است"(حق الناس، صص ۲۹۱- ۲۹۰).

۲۳- محمدبن علی بن طباطبا، العمروف بابن الطقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیه و الدول الاسلامیه، قاهره، ۱۹۲۷، ص ۷۹.

۲۴- در بخشی از منشور کوروش آمده است:
" ۲۶ ، من برده‌ داری را برانداختم. به بدبختی‌های آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. مردوک از کردار نیک من خشنود شد...۳۲ ، فرمان دادم تمام نیایشگاه‌هایی که بسته شده بود را بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه‌ها را به جاهای خود بازگرداندم. همه مردمانی که پراکنده و آواره شده بودند را به جایگاه‌های خود برگرداندم. خانه‌های ویران آنان را آباد کردم. همه مردم را به همبستگی فرا خواندم. ۳۳ ، همچنین پیکره خدایان سومر و اَکَّـد را که نَـبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود؛ به خشنودی مَردوک به شادی و خرمی، ۳۴ ، به نیایشگاه‌های خودشان بازگرداندم، بشود که دل‌ها شاد گردد. بشود، خدایانی که آنان را به جایگاه‌های مقدس نخستین‌شان بازگرداندم،...۴۰ ، که هیچیک از شاهان پیشین با بردگانِ به بیگاری گرفته شده به پایان نرسانیده بودند؛ ۴۱ ، به انجام رسانیدم".

رجوع شود به لینک: http://ghiasabadi.com/manshur.html

۲۵- فضل الرحمان درباره ی فهم قرآن می‌گوید:
"قرآن واکنشی بود که خداوند در برابر اوضاع اجتماعی- اخلاقی عربستان عصر پیامبر به ویژه نسبت به مشکلات جامعه اقتصادی مکه نشان داد واکنشی که در ذهن پیامبر نمود یافت. قرآن واکنشی است به آن شرایط زیرا اغلب آیات آن شامل مطالب اجتماعی، دینی و اخلاقی است که به مشکلات برهه تاریخی خاصی پاسخ می‌دهد. گاهی پاسخ قرآن به مسایل و مشکلات، ساده است. اما معمولاً دلیل صدور پاسخ­ها را به صراحت یا نسبتاً صریح بیان کرده است. هر چند که گاه و بی­گاه قوانین کلی مشخصی را نیز اعلام می‌کند اما با بررسی شرایط تاریخی حتی می‌توان به دلیل همان پاسخ‌های ساده نیز پی برد در نتیجه احکامی کلی را از آن‌ها استنباط نمود که مفسران این کار را به درستی و روشنی برای بخش اعظم آیات قرآن انجام داده‌اند. پس نخستین مرحله از تفسیر دو بخش دارد نخست اینکه معنا با پیام گزاره معینی از قرآن با مطالعه شرایط با مسأله تاریخی که گزاره یاد شده پاسخی به آن بوده است، فهمیده شود. البته پیش از مطالعه تاریخی نصوص قرآنی باید درباره ی نحوه زندگی و شاخصه‌های اصلی آن اعم از جامعه، دین، آداب و رسوم و سنت‌های اعراب در آستانه ی ظهور اسلام و به ویژه در مکه و پیرامون آن مطالعه اجمالی صورت گیرد.گام دوم، تعمیم آن پاسخ‌ها و بیان آن­ها به صورت اهداف و مقاصد کلی اخلاقی- اجتماعی است که می‌تواند با توجه به پیش زمینه ی اجتماعی و تاریخی و دلیل صدور آن پاسخ‌ها - که در اغلب موارد بیان شده است- از نصوص قرآنی به دست می‌آید. در واقع اولین گام یعنی فهم پیام بخش معینی از قرآن، خود مستلزم گام دوم است و ما را به آن رهنمون می‌کند. طی این فرآیند باید نسبت به مفهوم کلی آموزه‌های قرآنی به عنوان یک کل واحد، توجه لازم صورت گیرد به طوری که هر پیامی که فهمیده شود، هر حکمی که بیان گردد و هر هدفی که طرح شود، با بقیه هماهنگ باشد چرا که قرآن به عنوان یک کلِ واحد، جهان بینی معین و نگرش خاصی نسبت به زندگی دارد. در این مرحله باید از برداشت کلی حاصل از مرحله پیشین، به برداشتی که در شرایط حاضر قابل عرضه و تحقق باشد، رسید؛ یعنی باید آن برداشت کلی را در قالب موقعیت تاریخی و اجتماعی کنونی ریخت. این کار نیازمند مطالعه دقیق و دوباره شرایط فعلی و تجزیه و تحلیل عناصر سازنده آن است تا بتوان با ارزیابی شرایط حاضر و اعمال تغییرات لازم و تعیین مجدد اولویت­ها ارزش‌های قرآنی را تحقق دوباره بخشید.این تلاش یا جهاد فکری که عناصری از گذشته و حال را در بر دارد اصطلاحاً اجتهاد نامیده می‌شود. اجتهاد یعنی تلاش برای فهم معنای متن یا سنتی مربوط به گذشته که حکمی را شامل است و اصلاح و قبض و بسط آن حکم و یا به عبارت دیگر جرح و تعدیل آن، به گونه ای که بتوان با استفاده از راه حل‌های جدید، آن را بر مسایل مستحدثه تطبیق داد".

Rahman, fazlur, Islam & Modernity, transformation of an intellectual tradition, The university of Chicago press, Chicago & London, 1982 pp 6-10

اگرچه نمی‌توان مدعی شد که فضل الرحمان به صراحت از مدعای تعدیل/اصلاح دفاع کرده است، اما سخنان او و خالد ابوالفضل را شاید بتوان چنان تفسیر کرد.آرش نراقی در مقاله ی "قرآن و مسأله ی حقوق اقلیتهای جنسی" از رویکرد فضل الرحمان/خالد ابوالفضل دفاع کرده است. رجوع شود به لینک: http://www.arashnaraghi.org/articles/Koranandminorities.htm

 
بخش پیشین:
متن مقدس و مسأله عدالت یا عدالت قرآنی
 




بازداشت‌شدگان بلاتکلیف

محسن کاکارش ـ  در هفته گذشته براثر درگیری میان نیروهای انتظامی و افراد ناشناس در اطراف شهر سنندج، چهارنفر کشته شدند. همچنین به دنبال اعتراض‌های مردمی در مناطق عرب‌نشین ایران، فشار بر شهروندان این منطقه افزایش یافته است و خبرگزاری‌های رسمی ایران از بازداشت هشت نفر به اتهام «عضویت در گروهک خلق اهواز» خبر دادند.
در بلوچستان نیز هشت نفر توسط نیروهای امنیتی بازداشت شدند و در آذربایجان همچنان فشار بر فعالان مدنی ادامه دارد و شماری از شهروندان که در جریان اعتراض به وضعیت دریاچه ارومیه در روز ۱۳فروردین ماه بازداشت شده بودند، کماکان بلاتکلیف هستند.

آذربایجان

حسین رونقی ملکی، وبلاگ‌نویس و فعال حقوق بشر پس از گذشت چهارماه از وضعیت نامناسب جسمی‌اش، در هفته گذشته با دستبند و پابند به بیمارستان تهران منتقل شد.
گفته می‌شود این فعال حقوق بشر به خاطر فشارهای وارد شده در طول مدت بازداشت دچار ناراحتی‌های جسمی از جمله عفونت شدید کلیه شده است. مسئولان زندان و نهادهای امنیتی تا پیش از این از مرخصی استعلاجی و درمان وی جلوگیری کرده بودند.
به گزارش رهانا، آقای رونقی ملکی (بابک خرمدین) از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به اتهام عضویت در شبکه ایران پروکسی،‌ توهین به رهبری و توهین به رئیس جمهوری به ۱۵ سال زندان محکوم شده است. او بعد از ۱۰ ماه بازداشت در بند ۲ الف زندان اوین به بند ۳۵۰ منتقل شده است.
در روزهای گذشته، دادگاه تجدید نظر حسن اراک، روزنامه‌نگار آذربایجانی برگزار شد. آقای اراک به اتهام تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی در دادگاه انقلاب تبریز به ۹۱روز حبس محکوم شد.
از سوی دیگر شماری از بازداشت‌شدگان روز ۱۳فروردین‌ماه سال جاری، همچنان در بلاتکلیفی به سر می‌برند.
این شهروندان با برگزاری تجمع در شهرهای تبریز و ارومیه، نسبت به وضعیت دریاچه ارومیه اعتراض کرده بودند.
به گزارش منابع خبری آذربایجان، با گذشت بیش از بیست روز حبیب پورولی، سعید سیامی، علی سلیمی، جلیل علمدار میلانی و حجت مختارزاده نیز کماکان در زندان تبریز بلاتکلیف هستند و با گذشت سه هفته از وضعیت بابک حسینی مقدم، فعال آذربایجانی هیچ اطلاعی در دست نیست.
آقای حسینی روز یازدهم فروردین‌ماه توسط نیروهای امنیتی در تبریز بازداشت شد. پیشتر این فعال مدنی در خردادماه سال ۱۳۸۶به مدت چهارماه در بازداشت به سر برده بود.

بلوچستان

طی هفته گذشته هشت نفر توسط نیروهای امنیتی در بلوچستان بازداشت شدند.
ه گزارش خبرگزاری مهر اداره اطلاعات سیستان و بلوچستان در اطلاعیه‌ای از بازداشت پنج نفر از گروه جندالله خبر دادند.
همچنین بنا به گزارش‌های منتشر شده، دو شهروند بلوچ در شهر خاش که نام یکی از آنها الله داد.ش عنوان شده است، توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده‌اند.
فرمانده انتظامی سیستان و بلوچستان گفته است، نام مستعار آقای الله داد، «مجیدوک» بوده و به اتهام همکاری با گروه جندالله بازداشت شده است. قابل ذکر است در آذرماه سال گذشته ۱۱تن از شهروندان بلوچ به اتهام همکاری با گروه جندالله به دار آویخته شدند.

اعدام این افراد به دنبال وقوع انفجاری در چابهار صورت گرفت که باعث کشته و زخمی شدن ده‌ها تن شد. مسئولیت این انفجار را گروه جندالله به عهده گرفته بود.
همچنین انجمن فعالان حقوق بشر بلوچستان از بازداشت یک روحانی اهل سنت به نام مولانا رحیم‌بخش اربابی خبر داد.
این فعال مذهبی در اوایل فروردین ماه توسط نیروهای امنیتی در ایرانشهر بازداشت شده است. تاکنون اطلاع دقیقی از اتهام آقای رحیم‌بخش در دست نیست.

خوزستان

به دنبال اعتراض‌های مردمی در شهرهای عرب‌نشین ایران، خبرگزاری‌های دولتی از بازداشت هشت شهروند در استان خوزستان خبر دادند.
به گزارش تارنمای واحد مرکزی خبر جمهوری اسلامی ایران، سرهنگ عبدالله نظرپور، جانشین فرمانده نیروی انتظامی خوزستان گفته است، روز پنجشنبه اول اردیبهشت‌ماه هشت نفر از افراد «گروهک خلق اهواز» بازداشت شده اند که در کشته شدن سه نفر از شهروندان اهوازی دست داشته‌اند.
همچنین به گفته جانشین فرمانده نیروهای انتظامی خوزستان، روز ۲۶فروردین ماه امسال در ایست و بازرسی منطقه ملاشیه اهواز، دو موتورسوار با نزدیک شدن به محل ایست و بازرسی به سوی ماموران شلیک کردند. در این تیراندازی یکی از ماموران نیروی انتظامی کشته و دو نفر از ماموران هم زخمی شدند.
به گفته وی در جریان این تیراندازی، همچنین یک عابر پیاده کشته و یک نفر دیگر هم زخمی شده است.
بر اساس گزارش‌های منتشر شده، در هفته‌های اخیر، با عدف «اعلام خشم» نسبت به سیاست‌های حکومت اسلامی، چند تظاهرات در اهواز و چند شهر دیگر عرب‌نشین به دعوت گروه‌های عرب مخالف جمهوری اسلامی ایران و به‌مناسبت سالگرد تظاهرات ۱۵ آوریل ۲۰۰۵ برگزار شد.
تظاهرات شش سال پیش پس از انتشار نامه منسوب به دفتر ریاست جمهوری اسلامی ایران مبنی بر اجرای برنامه‌هایی برای «تغییر جمعیتی استان خوزستان» برگزار شده بود اما دولت ایران وجود چنین برنامه‌هایی را تکذیب کرد و نامه منتشر شده را جعلی خواند.
در همین حال، روز گذشته فدراسیون بین‌المللی جامعه‌های حقوق بشر، جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران و گزارشگران بدون مرز ضمن محکوم ساختن «سرکوب اعتراض» مردم اهواز خواهان پایان «تبعیض و سرکوب» عرب‌های ساکن ایران شدند.
گفته می‌شود در تظاهرات اخیر مناطق عرب‌نشین براثر درگیری نیروهای امنیتی با معترضان ۱۲نفر کشته و ۲۰نفر دیگر زخمی شدند.

کردستان

روز پنجشنبه یکم اردیبهشت‌ماه براثر درگیری نیروهای انتظامی و افراد ناشناس در روستای حسن‌آباد سنندج چهارنفر کشته شدند.
اداره اطلاعات کردستان در بیانیه‌ای عوامل درگیری را گروه‌های «وهابی وابسته به بیگانه و استکبار جهانی» دانست.
خبرگزاری فارس به نقل از یک منبع آگاه اعلام کرد که «تعدادی از عوامل گروهک ضد انقلاب» خانواده‌ای را در روستای حسن‌آباد سنندج به گروگان گرفته بودند.
این درگیری هفتمین اقدام نظامی در مناطق کردنشین طی ماه گذشته بوده است.
از سوی دیگر ایسنا گزارش داد، یک شهروند بنام «ع. گل محمدی» سحرگاه جمعه دوم اردیبهشت ماه در کرمانشاه به دار آویخته شد.
این شهروند به اتهام قاچاق مواد مخدر از سوی دادگاه انقلاب کرمانشاه به اعدام محکوم شده بود.
در همان حال طی روزهای اخیر شماری از اهالی روستاهای اطراف شهرسلماس توسط نیروهای امنیتی بازداشت شدند.
آژانس خبری موکریان نوشت، صفر مامدی، فرهاد رحیمی، سهراب جهانگیرزاده اهل روستای بروشخواران، عبدالله محمدزاده ملحمی و فرهاد جهانگیری از جمله این بازداشت‌شدگان هستند.
تاکنون از علت بازداشت، محل نگهداری و اتهام احتمالی این شهروندان اطلاعی در دست نیست.
همچنین روز یکشنبه ۲۸ فروردین ماه، شورش سعیدزاده، عضو هیئت مدیره انجمن موسیقی مریوان توسط نیروهای امنیتی در منزل خود دستگیر و به مکان نامعلومی منتقل شده است.
علت بازداشت این فعال فرهنگی کرد هنوز مشخص نشده است.
هرانا هم گزارش داد، محمد جمال هبکی، معلم شیمی دبیرستان‌های سقز و از فعالان مذهبی که در ۱۷ اسفندماه سال گذشته بازداشت شده بود، هم چنان در بلاتکلیفی به سر می‌برد.





دو لات ژیگولو!

ونداد زمانی ـ هفته گذشته سالمرگ « آلن»، همکار ایرلندی‌الاصل من بود که از دنیا رفت. با وجود آن‌که تمایلی برای رفتن به مراسم ختم او نداشتم، اما در آن شرکت کردم. چون کنجکاو بودم با فامیل و آداب و رسوم‌شان آشنا شوم.
سال پیش وقتی که هنوز آلن در قید حیات بود، در یک روز آفتابی در سایبان صندلی‌های یک رستوران کوچک نشسته بودیم و منتظر نهارمان بودیم که چشمم به «عطا» افتاد؛ مرد ایرانی‌ای که مسافر هتلِ کنار رستوران بود و قبلاً با او آشنا شده بودم. از «عطاخان» درخواست کردم که به ما بپیوندد. او تقریباً همسن آلن بود و شاید باورنکردنی به نظر برسد ولی شباهت‌های چشمگیری نیز به او داشت.
عطا و آلن هر دو موهای صافی داشتند که دیگر به خاکستری می‌زدند. موهای هردو با حوصله شانه شده بودند و معلوم بود که با دقت دستان یک آرایشگر خوب هم اصلاح شده‌اند. هر دو پیراهنی به رنگ قرمز مایل به صورتی بر تن داشتند؛ رنگی که البته برای آنها کمی جوان‌تر از سن‌شان بود. این نوع تیپ را البته می‌شود در طیف مردان حول و حوش ۶۰سال زیاد دید. فیزیک عمومی، حرکات گردن، دست‌ها و فرم بدن‌شان حاکی از آن بود که از تک و تاب نیفتاده‌اند و هنوز به قول وودی آلن، «از دور خارج نشده‌اند».
هردوی آنها قبل از غذا و بعد از آن سیگار کشیدند. زودجوش و بشاش، از همه‌جا حرف زدند و قبل از ناهار با یادآوری از رستوران‌ها و غذاهای جالبی که خورده‌اند، موضوع جالبی برای حرف زدن پیدا کردند. بعد هم گرانی و مارک کفش‌های‌شان را به رخ هم کشیدند. بعد از نهار البته هردو با رسیدن به موضوعی دلخواه، به نوعی تفاهم رسیدند.
نکته کمابیش تکان‌دهنده‌ای که در گفت‌وگو و نخستین روز «آشنایی تصادفی» این دو مرد پا به سن گذاشته در خاطره من به تلخی به جا مانده، حس به دور از ‌حرمتی بود که این دو مرد به زنان داشتند؛ دومردی که در دوسوی مختلف جهان تربیت شده بودند. یادم هست وقتی از خاطرات روابط جنسی‌شان می‌گفتند نوعی برق شادی در چشمان‌شان می‌درخشید. از طرف دیگر حس وقیح و توهین‌آمیزی نسبت به زنان داشتند.
عطا و آلن در حین گفت‌وگوی شتابزده، غرورآمیز و پرهیجان‌شان درباره زن‌هایی که از آنها کام گرفته بودند بی‌مهابا به زیبایی، جوانی و حماقت آنها اشاره می‌کردند و پیروزمندانه به هوش، توانایی جنسی و جذابیت خود می‌بالیدند. من هم سعی می‌کردم کوچک‌ترین احساسی را از خود بروز ندهم تا مبادا آنها را به رفتاری کنترل شده و به دور از واقعیت وجودی‌شان وادار کنم.
در آن ۴۰دقیقه که در کنار آنها نشسته بودم همه تمرکزم را به خرج داده بودم که فقط گوش کنم و اجازه ندهم خشمم مجال بروز پیدا کند و انرژی مرا به سمت خود بکشاند. عطا در ابراز و انتقال حرفی که می‌خواست به زبان انگلیسی بزند سخت‌گیر نبود و حس همراهی، توجه، شادابی و کنجکاوی آلن به او اجازه می‌داد تا با وجود محدودیت زبانی به راحتی حرف بزند. بد نیست گوشه‌ای و البته مودبانه‌ترین گوشه‌ گفت‌وگوی‌شان را با هم مرور کنیم:
عطا: نمی‌دونم چرا این ایرانی‌ها دلخوش کردند به این تورونتوی سرد. [با سر به من اشاره می کند]... جوونی‌شون رو دارن بر باد می‌دن... می‌گم پاشین بیاین ایران... می‌تونین با ۲۰۰ دلار دختر آفتاب ندیده‌رو یه هفته «اجاره» کنین ببرین‌شون اصفهان، شیراز، کیش، شمال... آخه اینا دیگه کی هستن؟ ایران این روزا بهشته...
آلن: خوش به حال‌تون... اینجا با ۲۰۰دلار فقط می‌تونی یک ساعت یکی‌شون رو پیش خودت داشته باشی... تازه پول نصفه روز هتل و هزارتا ترس و لرز رو هم باید بهش اضافه کنی.
عطا: می دونم... من هم دلم نیومد ولی این همه راه رو اومدم اینجا گفتم خسیس‌بازی در نیارم... دیشب یکی رو از توی مشروبخونه هتل بلند کردم. می‌دونستم پول می گیره... دلم کباب شد وقتی پول رو دادم ولی خوب اینم یه مزه دیگه داره...
آلن: تو ایران زناتون بفهمن بد نمی‌شه؟ چون اینجا بلافاصله طلاق‌مون می‌دن.
عطا: دردسر که داره... ولی زیاد نمی‌تونن دور بردارن... همه دوستای من اینکارو می کنن... ما که نمی‌ریم زن دوم و سوم بگیریم ولی می دونن که می‌تونیم و اون دردسرش براشون بیشتره... برا همین تا بتونن سکوت می‌کنن.
آلن: یه بار با یک زن سومالیایی یا اتیوپیایی می‌خواستم بریزم روهم... اگه بدونی چه هیکلی داشت. گلابی... شوهرش یک زن دیگه داشت. اینجا نه، تو کشور خودشون. طلاق گرفته بود. هر کاری کردم راه نداد...
عطا: اصلا حوصله این زنایی رو ندارم که خودشونو لوس می کنن... تو ایران اصلاً طرف دخترای بالای ۲۵ سال نمی‌رم.
الن: نه اینجا ما زیاد وسواسی نیستیم. من هر چی گیرم بیاد ازش نمی‌گذرم...
عطا: زن و بچه داری؟
آلن: آره... یه پسر و یه دختر بزرگ هم دارم. پسرم دبیرستان می ره... دخترم می خواد آرایشگر بشه، داره امتحانش رو می‌ده که تصدیق بگیره...
عطا: پس مسافرت بعدی که اومدم سرم رو می‌دم اون اصلاح کنه.
اگر تذکر من برای پایان یافتن وقت ناهار نبود، عطا و آلن می‌توانستند ساعت‌ها درباره زنانی که با آنها رابطه داشته‌اند حرف بزنند. از این ماجرا یک سال و اندی می‌گذرد. نمی‌دانم آیا از ناگواری بخت، بازهم با «عطا»خان روبه‌رو می‌شوم یا نه ولی دیروز برای همیشه با مستر آلن خداخافظی کردم؛ اگرچه این پرسش هنوز در سرم می‌چرخد که چطور می‌شود بعضی از پسربچه های دوست داشتنی که در آغوش مادر رشد می‌کنند و از مهر خواهرها، خاله‌ها‌و عمه‌های مهربان خود بهره می‌برند و قدم به جامعه می‌گذارند، می‌توانند با وجود عشق و نیاز بیکران‌شان به زنان، اینگونه با آنها برخورد کنند؟
به نظر من، مهم‌ترین و شاید بتوان گفت وقیح‌ترین بیماری‌ای که جامعه ایرانی ازجمله به خاطر تجربه حکومت مذهبی به آن ناخواسته آلوده شده، همین تصویر دور از حرمتی است که این حکومت در ضمیر جمعی ایرانیان نسبت به زنان ایجاد کرده است. این مسمومیت به‌طور همه جانبه‌تری ایجاد می‌شود وقتی با طبع عمومی جهانِ «مرد صفت» که «آلن»ها را تربیت می‌کند هماهنگ می‌شود.
عطا خان و مستر آلن، فقط با رفتارشان به امیال غریزی خود پاسخ نمی دادند. آنها نادانسته از دنیای نابرابری کام می‌گرفتند که هر روزه قتل‌های ناموسی در گوشه‌وکنار آن اتفاق می‌افتد و قاتلین دیوانه زنان و دختران را قربانی امراض خود قرار می‌دهند.