۱۳۸۹ اسفند ۲۷, جمعه

مهمترین خبرهای روز جمعه بخش سوّم، تحلیل ها و آخرین گزارشات از اعتراضات، بازداشتها، زندان، و بیدادگاهها --- بیانیه ها


نوروز بر مردم ایران و همه  یاران و همراهان جنبش سبز خجسته  باد



در خرداد سر بر آوردیم و در بهمن گفتیم که جنبش ما را سر سکوت  حتی در خیابانها نیست. بگذار در فروردین باز گِرد هم آییم و اتحاد و همدلی خود را پاس داریم. سبز رنگ بهار و رنگ هم آوایی ما برای ایرانی رها از بند استبداد، آزاد و آبادست.
در آستانه نوروز امسال خاطره جانباختگان راه آزادی را گرامی می داریم و با یاد همرزمان در بندمان با هر عقیده و اندیشه ای که دارند بر سر سفره هفت سین می نشنیم و رهایی شان را آرزو می کنیم.
در آستانه این سال نو به میرحسین موسوی، زهرا رهنورد، فاطمه و مهدی کروبی درود می فرستیم و استقامت و پایداریشان را می ستاییم. همراهان، نمادهای پیکار سرسخت ما، هر جا که هستید، عیدتان مبارک و سرتان سلامت  باد.

امضا کنندگان بیانیه بازسازی جنبش جمهوریخواهی :
کمال ارس- اردوان ارشاد- جمشید اسدی- بیژن افتخاری - مهدی امینی- مهران براتی- محمد برزنجه –
شهلا بهاردوست - حسن راهی- رضا چرندابی- بیژن حکمت- منصور سحرخیز- رضا سیاوشی - عباس شیرازی- رامین صفی زاده- حسین علوی- فیروزه فولادی- پروین قاسمی- امیر حسین گنج بخش- پرویز مختاری-
مهرداد مشایخی- مرتضی ملک محمدی- مهران میرفخرایی.



ماموران امنیتی مانع حضور خانواده ها در خاوران شدند

اخبار روز: 

آخرین پنچشنبه و جمعه هرسال، خاوران میعادگاه خانواده ها با عزیزان جان سپرده شان است. امسال نیز برسم هرسال، جمع وسیعی از خانواده ها از اوایل صبح روز پنچشنبه ۲۶ اسفند برای دیدار نوروزی با عزیزان به خون خفته خود در دهه شصت عازم گلستان خاوران شدند.
به گزارش کانون زندانیان سیاسی ایران (در تبعید)، صدها مامور امنیتی و انتظامی از ساعت شش صبح تمام منطقه را به محاصره در آورده بودند و به کسی اجازه نزدیک شدن به گلستان خاوران را نمی دادند. حضور این همه نیرو با تجهیزات سنگین ضدشورش و امبولانس، اهالی منطقه خاوران را بهت زده کرده بود. نیروهای سرکوبگر، با خشونت زایدالوصفی از ورود خانواده ها به کوچه منتهی به گلستان خاوران و نزدیک شدن آن ها به گلستان جلوگیری کردند. به شماری از خانواده ها فحاشی کرده و تعدادی را مورد ضرب و شتم قرار دادند و به سینه مادری که توانسته بود خود را به میل های درب خاوران برساند، با این هدف گل هائی را که در دست داشت به درون گلستان پرتاب کند، چند مشت زدند و وی را با خشونت و پرخاشگری از محل دور کردند.
خانواده ها از ساعت ۹ صبح در طول جاده خراسان منتهی به کوچه خاوران تجمع کرده و تا ساعت دوازده ظهر هرلحظه برشمار آن ها اضافه می شد.
آن ها نامید از رسیدن به میعادگاه نوروزی با عزیزان به خون خفته ی شان، بعد از ساعت ها کشمکش و درگیری با سرکوبگران، دسته گل هائی را که آورده بودند، به طول صدها متر در اطراف جاده کنار هم قرار دادند. مادری با صدای بلند روبه گشتاپوهای رژیم گفت" شما از مرده ما هم می ترسید."
در این روز، تنها کسانی که اجازه یافتند به گلستان خاوران راه یابند، دختر یکی از جان سپردگان تابستان شصت هفت همراه همسرش بود که بتازگی ازدواج کرده اند. به مادر و مادر بزرگ وی اجازه ورود به خاوران داده نشد.
شماری از خانواده ها که روز پنچشنبه موفق نشدند به خاوران بروند، صبح روز جمعه ۲٧اسفند به آنجا رفتند. بنا به یک گزارش از تهران، تلفن دستی برخی از این خانواده ها از جمله تلفن دستی دو خواهر یک جان سپرده قطع شده است، که گفته می شود امکان برقراری تماس با آن ها تا لحظه دریافت این خبر وجود نداشته است. خانواده ها احتمال می دهند که ماموران امنیتی مستقر در منطقه آن ها را دستگیر کرده باشند.
حضور ماموران امنیتی و انتظامی رژیم در روز جمعه ۲٧ اسفند در بهشت زهرا نیز چشمگیر بوده است. سرکوبگران در اطراف مزار ندا آقاسلطان و سهراب اعرابی مستقر شده و از نزدیک شدن مردم به این محوطه جلوگیری می کردند.




اخبار روز:

جناب آقای بان کی- مون دبیر کل محترم سازمان ملل متحد
رونوشت:سرکار خانم ناوی پیلای، کمیسر عالی حقوق بشر در سازمان ملل
اینک مطمئناً جنابعالی با دریافت انبوه دادخواست ها و گزارش های حاکی از موارد بی شمار نقض حقوق بشر در ایران ، به عمق فاجعه ای که توسط حکومت استبدادی جمهوری اسلامی ایران بر ملت ما وارد می شود آگاهید.
در شرایطی که حاکمیت نه به قوانین داخلی خود پایبندی دارد و نه به معاهده های بین المللی که خود امضا کننده آن بوده است، به شما پناه می آوریم که ریاست نهادی را برعهده دارید که چشم جهانیان به آن است تا دادرس ملت های مظلوم باشد.
در اینجا مادران پارک لاله* (مادران عزادار ایران) و حامیانشان، با قلبی پر درد اما آرمانی استوار، ناامید از رسیدگی به خواست های برحق و انسانی خود توسط حاکمیت جمهوری اسلامی ایران، از شما و نهادهای بین المللی حقوق بشری تقاضای استمداد دارند.
مادران پارک لاله، (مادران عزادار ایران) مادران جانباختگانی هستند که در طی دوران حکومت جمهوری
اسلامی، فرزندانشان به دلایل گرایشات سیاسی- عقیدتی توسط حکومت شکنجه، زندان و اعدام شده اند، و یا در تظاهرات خیابانی توسط عمال دولتی به قتل رسیده اند. آنان با وجود بر دوش کشیدن بار سنگین غم خود اینک به عنوان یکی از نهادهای فعال حقوق بشر در ایران، نه تنها خواهان محاکمه عادلانه آمران و عاملان شکنجه، قتل و اعدام فرزندان خود هستند، بلکه کشتارهای قومی و دینی، قصاص، سنگسار و شکنجه و تجاوز در زندان ها و گرفتن اعتراف های اجباری دروغین را به شدت محکوم کرده خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط همه زندانیان سیاسی - عقیدتی و لغو قانون اعدام می باشند. نظر به شرایط خفقان حاکم در ایران حامیان آنان در خارج از کشور نیز وظیفه خود می دانند صدای دادخواهی این مادران را در سطح جهان منعکس نمایند.
این مادران که تجمع های آرامشان بارها و بارها در پارک ها، مقابل زندان ها، در کنار مزار فرزندانشان و به هنگام دلجویی از یکدیگر مورد هجوم عوامل حکومت قرار گرفته وحبس وزندان شده اند، هرروز باید متحمل رنج و عذاب بیش از پیش خود و دیگر عزیزانشان باشند. چرا که دائماً تحت فشار وتهدید شدید قرار می گیرند که در صورت انجام مصاحبه، اعتراض و یا هرگونه پیگیری، عضو دیگری از خانواده را نیز قربانی خواهند داد. از آن جمله است زندانی کردن برادر صانع ژاله، جانباخته آزادی خواه تظاهرات آرام اخیر، که بدنبال افشاگری دروغ پردازی های حکومت درمورد برادر جانباخته اش، خود نیز محبوس میشود و اقتدارگرایان آن مادر کرد را یکجا در غم دو فرزندش می نشانند. بسیاری از این مادران حتی از تحویل گرفتن پیکرهای جگرگوشه هایشان و برگزاری مراسم خاکسپاری برای آنان نیز محروم می شوند.
در حال حاضر زندانهای جمهوری اسلامی ایران مملو است از صدها دانشجو، فعالان حقوق بشر، روزنامه نگاران، هنرمندان، نویسندگان و حتی وکلایی که به جرم دفاع از آزادی و حقوق انسانی به سالها حبس و ممنوعیت از حرفه و وثیقه های بسیار سنگین محکومند. حبس های طولانی انفرادی، ممنوع الملاقات کردن، قطع حق مکالمات تلفنی با خانواده، تبعید زندانیان به استانهای دور دست، و عدم رسیدگی به نیازهای درمانی آنان... تنها بخش کوچکی از برخوردهای غیرانسانی با این زندانیان به شمار می آید که در مقابل سایر شکنجه های جسمی و روحی ددمنشانه ای که بکار می رود بسیار کوچک می نماید. بسیاری از این زندانیان پس از آزادی چنان به لحاظ روانی بیمارند که نشان از عمق صدمات وارده به آنان را دارد.
همچنین مطلع هستید که اینک ایران به لحاظ سرانه اعدام، مقام نخست را در جهان داراست و از شما سپاسگزاریم که خود به درستی به ماهیت ظالمانه ، غیر انسانی و تحقیر آمیز اعدام های گسترده در ملاء عام نیز تاکید نموده اید. سرکار خانم ناوی پیلای کمیسر عالی حقوق بشر در سازمان ملل نیز از افزایش شمار اعدامها خصوصاً در هفته های اخیر شدیداً ابراز نگرانی نموده اند و از عدم توجه دولت ایران به خواسته های جهانی برای توقف آن تأثر خود را اعلام نموده اند.
پرونده سازی برای مخالفین سیاسی و مدنی و اعدام آنان بعنوان خلافکار شگرد دیگری است که حکومت وسیعاً بکار می گیرد تا ضمن تظاهری ریاکارانه تحت عنوان حفظ امنیت جامعه، مخالفین خود را از صحنه خارج سازد. بسیاری از این احکام اعدام در دادگاههایی چند دقیقه ای بدون حضور وکیل صادر می شود و حتی اجرای حکم نیز بدون اطلاع خانواده و وکیل   فرد محکوم صورت می گیرد.
بنا به گزارش سازمان عفو بین الملل تنها در ماه ژانویه سال میلادی ٢٠١١ ، بیش از ٨۶ زندانی در زندان‌های ایران اعدام شده‌اند. که البته با در نظر گرفتن بسیاری اعدامهایی که رسماً اعلام نشده است این رقم بسیار بالاتر می نماید. شیرین عبادی برنده جایزه صلح نوبل و و شش سازمان‌ مدافع حقوق بشر؛ سازمان عفو بین‌المللی، سازمان دیده‌بان حقوق بشر، کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران، فدارسیون بین‌المللی جامعه‌های حقوق بشر ، جامعه دفاع از حقوق بشر ایران و گزارشگران بدون مرز با انتشار بیانیه‌ای مشترک به جامعه جهانی و سازمان ملل متحد، خواهان اقدام برای توقف موج گسترده‌ی اعدام‌ها در ایران شدند.در این بیانیه شدیداً ابراز نگرانی شده از اینکه جمهوری اسلامی با استفاده از روشهای مذبوهانه ، بسیاری اعدام‌های سیاسی را در میان خیل اعدام های محکومین به جرایم عادی پنهان می سازد، و هشدار داده شده است اگر جامعه جهانی در این باره سکوت کند، اعدام‌ها فزونی خواهد یافت. نیز، بنا به گزارش دیده بان حقوق بشر دست کم ١۴٠ نفر از اعدام شدگان سال‌های اخیر محکومیت اعدام خود را در حالی گرفته اند که به هنگام ارتکاب جرم کمتر از ١٨ سال سن داشته اند.
مسلماً اینها همه تنها بخش کوچکی است از آنچه که برملت ما و فرزندانمان میرود و بی شک در مقابل گزارش های مفصلی که شما مرتباً در این راستا دریافت می نمایید بسیار مختصر و ناچیز می نماید.
اینک در ایام بزرگداشت روز جهانی زن که پیام آور دادخواهی برای عدالت و برابری است، زنان و مادران ایران بعنوان یکی از بزرگترین پرچم داران این حرکت دادخواهانه ، از تمامی نهادهای حقوق بشری و شخص جنابعالی بعنوان بالاترین مقام   سازمان ملل متحد تقاضای استمداد دارند. آنان همچنان پر صلابت و استوار ایستاده اند تا پاسخ ستمی راکه ناعادلانه بر جگر گوشه هایشان و بهترین فرزندان این سرزمین رفته است بگیرند و در این راه دشوار وجدانهای بیدار جهان را به یاری می طلبند.
مادران پارک لاله و حامیانشان از شما تقاضا دارند با فرستادن هیئت هایی ویژه به ایران وضعیت حقوق بشر در جمهوری اسلامی را مورد بررسی قرار داده ضمن دیدار با زندانیان سیاسی و دگر اندیش و خانواده های اعدام و کشته شدگان ، در مورد وضعیت زندانها در ایران تحقیق نمایند.   همچنین همصدا با ملت ایران این بر این تقاضا اصرار داریم که با استفاده از فشارهای بین المللی حکومت ایران ملزم شود به پاسخگویی در مقابل معاهدات بین المللی خود در به جا آوردن حقوق مدنی و سیاسی شهروندانش .

با احترام

مارس ۲۰۱۱
مادران پارک لاله (مادران عزادار ایران)
حامیان مادران پارک لاله ایران-اسلو
حامیان مادران پارک لاله ایران -ایتالیا
حامیان مادران پارک لاله ایران-دورتموند
حامیان مادران پارک لاله ایران-فرانکفورت
حامیان مادران پارک لاله ایران-کلن
حامیان مادران پارک لاله ایران-لندن
حامیان مادران پارک لاله-لوس آنجلس /ولی
حامیان مادران پارک لاله-وین
حامیان مادران پارک لاله ایران-هامبورگ





اخبار روز: 

ایرج افشار
(۱٣٨۹- ۱٣۰۴)

ایرج افشار دیگر نیست. خواندن، دیدن، جستن، نوشتن و باز هم و همواره جستن و نوشتن، زیستن او بود.
افشار بیش از نیم قرنی تلاش و کوشش و حضور فعال در ادب و فرهنگ ایران بود. به یمن کوشش و پشتکار او "تحقیقات و مطالعات ایرانی" رونقی تازه یافت. هر جا که بود، در هر زمان به گردآوری اسناد و متون و نوشته ها و مانده های ایام دیرینه همت گماشت. این چنین بود که درین و آن کتابخانه و مرکز اسناد به همت او، انبوه بیشماری از دستنوشتها، فرمانها، نامه ها، متنها، عکسها، نقشه‌ها و نشریه‌ها و کتابها و روزنامه‌ها گردآوری شد. چند صد کتاب و مقاله و رساله و دستنوشته و مجموعه و بررسی و پژوهش که از او، به قلم و پژوهش او، و یا به همت و نظر او طبع و نشر یافت، این و آن زمان و دورانِ فرهنگ و تاریخ ایران را از تاریکی، فراموشی و جهل و ابهام به دور کرد و گستره‍ی دانش به گذشته‌ها و گذشتگان را وسعت بخشید. نسلهایی از پژوهندگان در جست و جوی پاسخی به پرسشهای خود، همچنان و همچنان، و تا زمانهای بسیار، ناگزیر به مراجعه، مطالعه و بهره گیری از آثار او خواهند ماند.
تفحص و تحقیق در پست و بلند روند تجدد و تجددخواهی در ایران و در تغییراتی که به انقلاب مشروطه انجامید یکی از زمینه‌های اصلی و مهم پژوهشها و بررسیهای ایرج افشار بود که با نوشته‌های خود جلوه ها و برهه‌های کم شناخته و یا ناشناخته‌ای از عصر مشروطیت را به روشنائی آورد و باز شناساند. این چنین بود که هم از عکس و عکاسی، طبع و چاپ و روزنامه تا دگرگونی در پوشاک و نوآوری درخوراک و آشپزی سخن نوشت و هم چهره و کار و کارنامه‍ی مردمان و بزرگانی از آن عصر، از اعتمادالسلطنه تا عین السلطنه، از سید جمال الدین اسدآبادی تا محمد قزوینی، از سید حسن تقی‌زاده تا محمدعلی فروغی و از علی‌اکبر دهخدا تا محمد مصدق...، را بهتر و بیشتر شناساند.
افشار از نخستین ها بود. از نخستین های کتابداری. از نخستین های کتابشناسی. از نخستین های کتابنامه‌نویسی. از نخستین های چاپ و بازچاپ متون کهن و اسناد نایاب و کمیاب.
افشار در جدال گنگ "غرب" و "شرق‌"، "تقلید امروز" و "اصالت دیروز"، "معنویت این" و"مادیت" آن دیگر، گرفتار نیامد. ایران بود و جهانی. جهان بود و ایرانی. ذره ذره‍ی جهان را در جست و جوی ایران می پیمود و در ذره ذره‍ی ایران خبر از جهان می‌جست. و می جست و می یافت و می نوشت. و همواره با آزادگی و شکیبائی و گشاده‌روئی. و بر کنار از هر آنچه رنگ تعلق پذیرد.
افشار حرمت گذشته و گذشته‌ها بود و در گردبادهای حوادث و رویدادهای زمانه، و در پی مصلحت روز، قلم به پلیدیها نیالود. پاس اندیشه و علم، کلام و کلمه را رها نکرد. در قلم او، زبان فارسی روانی، روشنی، صحت و دقت دیگری یافت. افشار حرمت دانش و فرهنگ بود.
افشار "راهنمای کتاب" بود، "فرهنگ ایران زمین" بود. افشار، "جهان نو" بود، "آینده" بود. گریزان از تاریکی ها و دل نگران روشنائی ها.
افشار، از روشندلان بود. افشار، از بیدار‌یادان است.
۲۴ اسفند ۱٣٨۹ ـ ۱۵ مارس ۲۰۱۱

سیروس آریانپور ـ نعمت آزرم ـ تورج اتابکی ـ کامبیز اسلامی ـ آذر اشرف ـ احمد اشرف ـ رضا براهنی ـ علی بنوعزیزی ـ سهراب بهداد ـ شهرنوش پارسی‌پور ـ ناصر پاکدامن ـ ایرج پزشک زاد ـ محمد جلالی (م. سحر) ـ علی اصغر حاج سیدجوادی ـ سروش حبیبی ـ نسیم خاکسار ـ هادی خرسندی ـ اسماعیل خویی ـ مهدی دانش‌پژوه ـ جلیل دوستخواه ـ مجید روشنگر ـ علی رهنما ـ بتول عزیزپور ـ آنا عنایت ـ محمود عنایت ـ فرهنگ قاسمی ـ شهرام قنبری ـ کیان کاتوزیان (حاج‌سیدجوادی) ـ داریوش کارگر ـ احمد کریمی حکاک ـ هوشنگ کشاورز صدر ـ جان گرنی ـ مریم متین دفتری ـ هدایت متین دفتری ـ رضا مرزبان ـ باقر مومنی ـ فرهاد نعمانی ـ مجید نفیسی ـ وحید نوشیروانی ـ محسن یلفانی.






اخبار روز - سعید قاسمی نژاد سخنگوی دانش جویان و دانش آموختگان لیبرال ایران، «مناظره» خود با رضا پهلوی فرزند آخرین شاه ایران را، به خطابه ای پرشور در دفاع از سلطنت پهلوی تبدیل کرد. او در فرصت کوتاهی که به او داده شد، از سلطنت پهلوی و دستاوردهای آن در زمینه های اقتصادی، اجتماعی و بین المللی، «مدرنیسم» و «ناسیونالیسم توسعه گرا» تعریف کرد و این دستاوردها را «درخشان» خواند. او چندین بار تاکید کرد که نگاه جامعه ی ایران و به خصوص جامعه ی جوان ایران به سلطنت پهلوی «نگاه مثبت» است. وی در این مناظره نه به عنوان یک صاحب نظر بلکه به عنوان یک پرسشگر، ظاهر شد و از رضا پهلوی خواست که از ادعای «بی طرفی» و «بی نظری» دست بردارد و در قامت یک رهبر سیاسی تمام عیار ظاهر شود.
در مجموعه ی ارزیابی هایی آقای قاسمی نژاد از سلطنت پهلوی، به سرکوب های شدید سیاسی، فساد گسترده و نابرابرهای اجتماعی و اقتصادی در دوره ی پهلوی ها، اشاره ای نشد.
آقای سعید قاسمی نژاد در این مناظره به عنوان سخنگوی دانش جویان و دانش آموختگان لیبرال ایران ظاهر شد و اکنون پرسش این است که آیا همه ی دانش جویان و دانش آموختگان لیبرال ایران، در مورد حکومت پهلوی نظراتی مشابه با وی دارند.
این مناظره در لینک های زیر قابل دیدن است:

قسمت اول
www.youtube.com

قسمت دوم
www.youtube.com  




اخبار روز: 

میگویند زبان آینه روح است. هایدگر میگوید زبان خانه وجود است. زبان اما در سیاست آینه آرزوهای انسانی و خشم های فرو خورده است. مردم و بویژه نسل جوان در ایران دیگر تاب و تحمل استبداد را ندارند. حال میخواهد این استبداد پدر باشد یا استبداد معلم، استبداد رهبری سیاسی باشد یا استبداد تشکیلاتی، استبداد دین باشد یا استبداد ولی فقیه، تفاوتی نمیکند. استبداد، استبداد است. استبداد اراده انسانها را میشکند، و آنها را از خود و دنیا بیگانه میکند. نسل جوان ایرانی از استبداد خسته شده است. این نسل آزادی و "هوای تازه" میخواهد. مبارزه با استبداد اساس مبارزات نسل جوان ایران است. فریاد نسل جوان را باید درست شنید وقتی میگویند: مرگ بر دیکتاتور؛ مرگ بر اصل ولایت فقیه. یا وقتی مینویسند: دیکتاتور به پایان سلام کن. اگر روزی و روزگاری محور اصلی مبارزات، مبارزه ضد امپریالیستی بود، امروز درست و به جا، اساس مبارزات مردم، مبارزه بر علیه استبداد است در هر شکل و به هر نامی که میخواهد باشد. اگر امروز بدگمانی نسل جوان را به سازمان های سیاسی مشاهده میکنیم، باید دلیل ان را در بدگمانی این نسل به ایدئولوژیها بدانیم. اگر بدگمانی نسل جوان را به نسل های سیاسی پیشین مشاهده میکنیم، ان را باید در بدگمانی این نسل به نسلی دید که به نام مبارزه با امپریالیسم، جمهوری اسلامی را آفرید، استبداد دینی را آفرید، و به ان استحکام بخشید. نسل جوان دیگر به تجریدات سیاسی و خیالپردازی های تئوریک علاقه ای نشان نمیدهد. این نسل بیشتر دلبسته موسیقی و رقص است، دلبسته نقاشی و مجسمه سازی است؛ میخواهد ببیند که فیزیک کوانتا درباره ساختمان جهان چه میگوید، میخواهد به رازهای جهان زیست پی ببرد؛ میخواهد مسافرت کند، فرهنگهای دیگر را بشناسد؛ میخواهد زندگی کند و از زندگی بهره ببرد. اما جمهوری اسلامی، جمهوری کوته فکران است؛ نه جهان را میشناسند، نه آن را میفهمند، و نه توان آمد و شد و زیستن با مردمان دیگر را دارند. نسل جوان ایران، کنجکاو است، میخواهد زندگی را با چشمان خود بکاود، با گوش خود بشنود، آن را حس کند و آن را بفهمد. نسل جوان ایران نمیخواهد به هزار و چهار صد سال پیش باز گردد. این نسل میخواهد در قرن بیست و یکم زندگی کند و از دست آوردهای ان برخوردار شود.
بدون پشتیبانی و همکاری نسل جوان ایران، سازمانها سیاسی ما نمیتواند نقشی مهم در مبارزات سیاسی بازی کنند. شما به گردهم آیی هر سازمان و تشکل سیاسی در خارج از کشور که بروید، بیشتر از هر چیز عدم حضور جوانها به چشم میخورد. سازمان های سیاسی ما دارند پیر میشوند. نوسازی ساختاری و سیاسی این سازمانها یک ضرورت است. آیا سازمانهای سیاسی ما از خود نمیپرسند که جوانها کجا هستند؟ چرا به این سازمها بی علاقه اند؟ آیا حیف نیست که این همه تجربه و کوشش به فراموشی سپرده شود؟ آیا نباید روزی سازمان های سیاسی در ایران دوباره پا بگیرند و در ساختن کشور سهیم شوند؟ آیا نباید خود را برای چنین روزی آماده کرد؟ آیا نباید نسل جوان را آماده پذیرفتن مسئولیتهای سیاسی کرد؟
سازمانهای سیاسی ما راه درازی را پیموده اند. اما این کافی نیست. باید جهان نو، امکانات و محدودیت های ان را شناخت، و بر مبنای ان شناخت به نوسازی سازمانی دست زد. مدرنیته پیش از هر چیز بر مبنای نوسازی نهادهای اجتماعی نهاده شده است. جهان مدرن، جهان پویایی ها است. دیگر نمیتوان لنگ لنگان رفت و دانه تخمی کشت. ماشین های بزرگ کشاورزی این کار را به سرعتی باور نکردنی به انجام می رسانند. سالها پیش، نسل ما جانش را برای چاپ و خواندن یک جزوه سیاسی به خطر می انداخت، اکنون هر کسی با امکانات کوچکی می تواند به هزاران مقاله سیاسی دست بیابد. زمانی ما جانمان را برای پخش یک اعلامیه به خطر میانداختیم. این کار دیگر ضرورت چندانی ندارد. سازمان های سیاسی ما باید خودشان را همگام با شرایط زمان و پیشرفت علم و تکنولوژی ارتباطات هم گام کنند. شکل هرمی تشکیلات، و هرم قدرت در تشکیلات، دیگر ضروری نیستند. اما مهمتر از هر چیز مبارزه با استبداد ایدئولوژیک و استبداد سازمانی است. نسل جوان آنگاه به سازمانهای سیاسی ما جلب خواهد شد که این سازمان ها به طور جدی خانه تکانی کنند، و هر چه از استبداد در آنها باقی مانده است را به دور بریزند.
ببینید که نسل جوان با موسیقی چه آزمایش هایی میکند. موسیقی راک را با موسیقی سنتی ترکیب میکند؛ موسیقی لری را با موسیقی عربی قاطی میکند ... این نسل دیگر اهل پذیرفتن هیچ مرجعیتی نیست، چه در زمینه موسیقی باشد، چه در زمینه فیلم، چه درباره دین باشد و چه درباره رهبریت سیاسی. کار ولی فقیه تمام شده است، چون نسل جوان ما دیگر هیچ مرجعیتی را قبول ندارد. این نسل از مرجع، مرجعیت، و مراجع خسته و بیزار شده است. سازمان های سیاسی ما باید خود را نوسازی کنند. این نوسازی در بسیاری از پدیده های زندگی اجتماعی ما ضرورت دارند. زندگی خانوادگی، مدیریت و سازماندهی، احزاب و اتحادیه ها، نظام آموزشی و تحقیقاتی ... همه و همه باید نوسازی شوند. این نوسازی اکنون در جریان است. جامعه ایران پویا است. اما نظام سیاسی حاکم بر کشور در برابر دگرگونی های ضروری مقاومت می کند. کشتی جمهوری اسلامی در حال غرق شدن است، ولی فقیه اما نمی بیند، نمی تواند ببیند. ولی فقیه و انصارش ناتوان از دیدن نسل جوان و پویای ایران هستند. آنها آینده را نمی بینند. نسل جوان ایران، آینده ایران است. دیکتاتور و دیکتاتورها به پایان سلام کنید.





سعید رهنما
اخبار روز: 

هنگامی که ارتش مصر در همان مراحل اولیه قیام مردمی اعلام «بی طرفی» کرد٬ واضح بود که سیاست دیگری٬ متفاوت از انقلاب ١٩٧٩ایران در جریان است: ارتش شاه در آخرین مرحله و پس از ماه ها درگیری ها و تیراندازی های خیابانی اعلام «بی طرفی» کرد. در روز ١١ فوریه زمانی که مردم به پادگان ها ریخته بودند٬ در میان بهت و حیرت همگانی رادیو خبر بی طرفی ارتش را اعلام نمود. بعدا معلوم شد که فرستاده سازمان نظامی ناتو پس از بررسی وضعیت به سران ارتش اعلام کرده بود که امیدی نیست و اعلام بی طرفی کنید. همانروز نظام سقوط کرد و در فاصله کوتاهی بسیاری از سران ارتش و مقامات رژیم شاه اعدام شدند.
قیام مردم مصر یادآور انقلاب ١٩٧٩ ایران است. در هر دو مورد یک دیکتاتور مورد حمایت امریکا در چند دهه با اقتدار تمام بر یک کشور بزرگ با موقعیتی استراتژیک حکمرانی می کرد تا آنکه با یک قیام مردمی مواجه شد. در هر دو مورد٬ ارتش رابطه بسیار نزدیک و وسیعی با ارتش امریکا داشت. هر دو دیکتاتور مدرنیزاسیون نئولیبرال و نامتعادلی را که افزایش فاصله بین فقیر و غنی٬ و شهر و روستا را بهمراه داشت٬ پیگیری می کردند. در هر دو مورد٬ در غیاب آزادی های سیاسی و دموکراسی٬ نیروهای سنتی مذهبی حوزه عمل خود را گسترش دادند٬ در حالی که نیرو های لیبرال و چپ بطور فزاینده ای به حاشیه رانده شدند و سرکوب شدند.
اما انقلاب ایران تفاوت های زیادی داشت٬ طولانی تر و خونین تر بود و در عرض ١٣ ماه هزاران نفر کشته و مجروح داشت. انقلاب ایران با اعتصابات وسیع کارگری و کارمندی در کارخانجات٬ موسسات دولتی و دانشگاهها همراه بود٬ و شوراها کنترل این موسسات را در دست گرفته بودند. خواست ها و شعار های ایران رادیکال تر بود و مردم خواهان سرنگونی کل نظام٬ برقراری عدالت اجتماعی٬ و استقلال از امریکا و قدرت های خارجی بودند.
یکی از دلائل تمایز بین قیام مصر و ایران٬ حضور قوی تر چپ در انقلاب ایران بود. برخلاف ادعای پوچ و دور از حقیقت سلاووج ژیژک که گویا «چپی ها٬ مارکسیست ها قاچاقی خود را وارد انقلابی کردند که خمینی رهبر بلامنازع آن بود»٬ قیام بر علیه رژیم شاه ابتدا توسط نیروهای سکولارچپ و لیبرال آغاز شد و به اعتصابات کارگران و کارمندان رسید٬ و خمینی و اسلام گرایان خود را وارد انقلاب کردند. یکی از دلائلی که خمینی «رهبر بلامنازع» انقلاب شد خطای احمقانه اغلب نیروهای سکولار بود که تحت تاثیر خیالات خود که گویا خمینی «ضد امپریالیست» و «ضد اقتدارگرائی» است از او حمایت کردند. در انقلاب ایران٬ در کشوری با مرزهای گسترده با اتحاد شوروی سابق٬ ترس امریکا و متحدین اش عمدتا از چپ بود٬ و از این رو در آغاز از اسلام گرایان و مذهبی های لیبرال حمایت کرد. گروگانگیری در سفارت امریکا٬ امیدهای امریکا در جهت دادن به انقلاب را از بین برد.
در مصر٬ اما آنچه سیاست امریکا و غرب را جهت می داد٬ ترس از اسلام گریان بود. تجربه انقلاب ایران و آنارشی حاصل از سقوط کلیت رژیم شاه٬ و سرعتی که اسلام گرایان افراطی بقیه نیروهای انقلابی را از صحنه خارج کرده و رژیمی سرکوبگر و تاریک اندیش بر مبنای شریعت اسلامی ایجاد کردند٬ جهت دهنده سیاست امریکا در مصر بود. بخشی از این سیاست این بود که بگذارد دیکتاتور برود٬ اما رژیم قبلی پا بر جا بماند. از این رو بود که در همان آغاز طغیان مردم٬ از ارتش مصر خواست که اعلام بی طرفی کند.
انقلاب ایران خطرات یک رژیم مذهبی٬ در این مورد٬ یک رژیم اسلامی را به جهانیان نشان داده بود. در طول شورش های مردمی مصر٬ کارشناسان منطقه دو نظر افراطی را در مورد اخوان المسلمین ابراز طرح کرده اند: عده ای بر این باور بوده که این یک جریان خطرناک و تندرو اسلام گرا است که بدنبال تشکیل یک دولت اسلامی در مصر است٬ و عده ای دیگر که معتقدند که اخوان المسلمین یک جریان متعادل٬ میانه رو و با مدارا است. هر دو نظر نادرست است. از یک سو تردیدی نیست که در هر وضعیتی که در مصر پیش آید٬ اسلام گرایان نقش قوی تری خواهند داشت و اخوان المسلمین بطور مستقیم یا غیرمستقیم در انتخابات شرکت خواهند کرد و بیش از پیش در روند سیاسی اثر خواهند گذاشت و برنامه های محافظه کارانه خود را به پیش خواهند برد. اما نخواهند توانست نظیر ایران یک حکومت اسلامی تشکیل دهند. از یک سو فاقد رهبری واحدی هستند که در زمان انقلاب ایران طرفداران خمینی داشتند. دیگر آنکه چون ارتش مصر٬ و نیز بورژوازی مصر٬ که از قدیمی ترین سرمایه داران در دنیای عرب هستند٬ دست نخورده باقی مانده اند٬ مانع ایجاد یک دولت اسلامی خواهند شد.
ضمن آنکه مردم مصر با شهامت تحسین آمیز خود موفقیت های چشمگیری را در سرنگون کردن یک دیکتاتور فاسد بدست آورده اند٬ اما تاکنون نتوانسته اند که انقلاب خود را به پیش برند٬ و امریکا٬ ارتش مصر و طبقات حاکم این کشور موفق شده اند که لااقل تا این مرحله٬ انقلاب را عقیم سازند. به عبارتی می توان گفت که قیام مردم مصر یک کودتای مردمی بوده. این واقعیت که سه نیروی ارتش٬ اخوان المسلمین٬ و طبقات حاکم بازیگران عمده صحنه سیاسی مصر خواهند بود٬ شانس استقرار یک نظام دموکراتیک٬ که از خواستهای عمده مصریانی بوده که به خیابانها ریختند٬ چندان امیدوار کننده نیست. اینکه هیئت نظامی حاکم بر مصر یک اسلامگرا را مامور بازبینی عجولانه قانون اساسی مصر کرده٬ بیانگر جهتی است که این تحولات به پیش می رود.
تردیدی نیست که مصر بازگشتی به عقب و به دوران رژیمی شبیه مبارک نخواهد داشت٬ اما شکل و ماهیت نظام آینده به حضور قاطعانه جوانان٬ زنان٬ و کارگران و کارمندان و طرح خواست های دموکراتیک در حوزه عمومی بستگی دارد. درس مهم تجربه ایران برای نیروهای سکولار مترقی ــ چپ ها٬ لیبرال ها٬ فمینیست ها٬ هنرمندان و روشنفکران ــ این است که خواستهای سکولار دموکراتیک خود را قربانی نکنند٬ و نه به ارتش٬ نه اسلام گرایان٬ و نه به الیت سنتی اعتماد کنند.
البته در شرائطی که نیروهای مترقی آمادگی ارائه یک آلترناتیو مشخص برای رهبری سیاسی را ندارند٬ عدم سرنگونی کلیت رژیم لزوما به تمامی منفی نیست٬ چرا که فرصت و امکاناتی را می یابند که خود را بهتر سازمان دهند. البته باز درس دیگر ایران این است که در وضعیت آنارشی بعد از انقلاب همیشه این خطر وجود دارد که نیروهای ارتجاعی از معتقدات مذهبی مردم استفاده کرده و خود را قوی تر سازند.
پس از متجاوز از سی سال رنج بردن تحت یک رژیم خشن مذهبی٬ زنان٬ جوانان٬ کارگران و روشنفکران ایران در سال ٢٠٠٩ بر علیه این رژیم قیام کردند. پاره ای قیام مردم مصر را با قیام مردم ایران در مقابل کودتای انتخاباتی احمدی نژاد مقایسه کرده و انتظار نتایج مشابه ای را داشته اند. اما وضعیت امروزی ایران بسیار متفاوت است. رژیم مصر وابسته به یک فرد دیکتاتور بود٬ و اوهم به یک قدرت خارجی وابسته بود. اما الیگارشی روحانی/نظامی ایران٬ با شبکه درهم پیچیده دستگاههای مذهبی٬ سرکوب٬ اقتصادی٬ و سیستم های چند لایه ای نظامی و امنیتی٬ نه به یک فرد و نه به یک قدرت خارجی وابسته است. بعلاوه این یک نظام شبه فاشیستی است که هنوز میلیون ها مستمری بگیر را در نهاد های نیمه دولتی و بنیادها مذهبی در اختیار دارد. بعلاوه در موارد متعدد نشان داده که در بکارگیری خشونت وحشیانه علیه اپوزیسیون کوچکترین تردیدی بخود راه نمی دهد. البته سرانجام این رژیم تفاوتی با سرانجام دیگر نظام های دیکتاتوری و سرکوبگر خاورمیانه ندارد٬ اما متاسفانه مردم ایران نبرد سخت تری را در پیش رو دارند.
تداوم مبارزه نیروهای ترقی خواه مصر میتواند خواست های مربوط به تحولات اقتصادی٬ اجتماعی و سیاسی را بطور فزاینده ای به پیش برد٬ و بر روند تحولات در دیگر کشورهای عرب٬ و حتی بر مسئله فلسطین نیز تاثیر گذارند. امریکا و اسرائیل دیگر نمی توانند بر دیکتاتورهای قابل اعتماد خود متکی باشند٬ و در صورت ادامه مبارزه ناچار خواهند شد که خواست یک صلح واقعی با فلسطینی ها را جدی بگیرند.  
گاه چنین بنظر می آید که خاورمیانه بین دو انتخاب نامطلوب٬ یعنی انتخاب بین دیکتاتوری سکولار یا بنیادگرائی مذهبی قرار گرفته است. اما در واقع انتخاب سومی هم هست٬ و آن یک نظام دموکراتیک سکولار است٬ و باید امیدوار بود که نیروهای ترقی خواه این کشورها بتوانند هم اسلامگرائئ و هم نظامی گری را مهار کنند و بی توقف به پیش روند.


* اصل این مطلب بزبان انگلیسی نوشته شده و در ماه فوریه در سایت های اوپن دموکراسی و مارک نیوز منتشر شده است.





اخبار روز:
در پی کشته و زخمی شدن ده ها تن از زندانیان در زندان قزلحصار کرج توسط ماموران گارد ویژه، گزارشات از شرایط بحرانی در این زندان و افزایش تلفات حکایت دارد.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، از صبح روز گذشته علاوه بر قطعی خطوط تلفن زندانیان زندان قزلحصار کرج، خانواده‌های این زندانیان علی رغم وقت قبلی موفق به ملاقات نشده‌اند. این روند تاجایی ست که حتی مرخصی روزانهٔ تمامی پرسنل زندان نیز قطع شده و هیچ اطلاعاتی از سوی مسئولین زندان مانند هویت کشته‌ها و زخمی‌ها اعلام نمی‌شود.
همانگونه که اشاره شد تاکنون مسئولان زندان اسامی کشته شدگان را اعلام نکرده‌اند در حالیکه برخی گزارش‌های تایید نشده حاکی از انتقال اجساد به طور مخفیانه به خارج از زندان است که در این صورت امکان این مهم وجود دارد که دستگاه امنیتی، به دفن خودسرانهٔ آنان مبادرت نماید.
از ساعت ۸ صبح امروز پنج شنبه تا ساعت ۱۳ نیز، حدود سیصد تن از خانواده‌های زندانیان قزلحصار در مقابل درب این زندان اقدام به تجمع نمودند و بسیاری از ایشان علیرغم عدم پاسخگویی مسئولین زندان، تا ساعاتی بعد نیز حاضر به ترک محل نشده‌اند.
تلاش گستردهٔ حفاظت زندان و دستگاه امنیتی برای عدم انتشار گزارشات در رابطه با شورش در زندان و کشتار زندانیان در حدی است که با وجود تعداد بالای مجروحین این حادثه که بعضا وضعیت وخیمی نیز دارند، مسئولان از انتقال ایشان به بیمارستان امتناع کرده و ترجیح دادند آن دسته از مجروحین که دارای وضعیت وخیمی هستند؛ به بهداری زندان رجایی شهر کرج که دارای اتاق عمل است منتقل کنند. شاهدان عینی از جان باختن دو تن از مجروحین حادثه که به زندان رجایی شهر کرج منتقل شده‌اند به دلیل شدت جراحات وارده و عدم دریافت خدمات پزشکی لازم گزارش می‌دهند.
گفتنی ست در درگیری‌های ۲۴ اسفندماه زندان قزلحصار کرج که در پی اعتراض به قصد اجرای حکم اعدام ده زندانی از سوی سایر زندانیان شروع شد، ۱۵۰ تن دچار جراحات جدی به خصوص در اثر استفادهٔ نیروهای گارد زندان از گلوله‌های واقعی شدند که از این تعداد ۸۰ تن کشته و یا وضعیت بسیار وخیمی دارند. تعداد بسیاری از زندانیان نیز با سایر آسیب‌ها مانند شکستگی دست و پا یا زخم‌های سطحی و مشکلات تنفسی ناشی از آتش سوزی و همینطور استشمام بیش از حد گاز اشک آور روبه رو هستند. هم چنین از سرنوشت بعضی از زندانیان نیز خبری در دست نیست، منابع نزدیک به دولت البته ۴۷ کشته و زخمی را آمار این حادثه اعلام کرده‌اند که تفاوت فاحشی با گزارش‌های منابع مستقل دارد.
لازم به یادآوری است بر اساس گفتهٔ رئیس سازمان زندان‌ها، زندان قزلحصار با داشتن ۲۰ هزار زندانی، که حدود ۱۳ هزار نفر از زندانیان ان را محکومان مواد مخدر تشکیل می‌دهند، بزرگ‌ترین زندان کشور بوده و مهم‌ترین مشکل این زندان به گفتهٔ وی، تراکم آن است که "۳۰۰ درصد" بیشتر از گنجایش در آن زندانی نگهداری می‌شود.



جلوگیری از همایش حلبچه در ایران

محسن کاکارش
محسن کاکارش-بر اثر بمباران شیمیایی حکومت صدام حسین در شانزدهم مارس ۱۹۸۸بیش از پنج‌هزار نفر در شهر حلبچه واقع در استان سلیمانیه‌ی کردستان عراق کشته شدند.گازهای سمی به‌کار رفته از سوی دولت عراق در حلبچه، گاز خردل، سارین، تابون و وی‌اکس بود که گفته می‌شود از سوی برخی دولت‌های غربی به حکومت عراق تحویل داده شده بود.
پس از این رویداد هرسال در ایران به‌خصوص در دانشگاه‌ها و در بسیاری از کشورهای دیگر چند مراسم برای یادبود کشته‌شدگان این رویداد برگزار می‌شود.در سال‌های اخیر برگزاری این همایش‌ها در ایران با ممانعت‌هایی از سوی حاکمیت روبه‌رو شده است.
روز چهارشنبه، شانزدهم مارس ۲۰۱۱جمعی از دانشجویان دانشگاه پیام نور شهر مریوان علی‌رغم عدم موافقت مسئولان این دانشگاه مراسمی به این مناسبت در محیط دانشگاه برگزار کردند.یک منبع مطلع از دانشگاه پیام نور مریوان به زمانه گفت: «دانشجویان از یک ماه پیش که قصد برگزاری چنین همایشی را داشتند مورد تهدید نیروهای امنیتی و حراست بوده‌اند ولی با وجود همه‌ی فشارها این مراسم برگزار شده است.»
این منبع مطلع همچنین افرود: «در این مراسم با روشن کردن شمع و یک دقیقه سکوت یاد پنج هزار شهید حلبچه گرامی داشته شد و در ادامه‌ی مراسم از سوی دانشجویان شرکت‌کننده چندین قطعه شعر به زبان کردی خوانده شد.»
در رابطه با برگزاری همایش حلبچه در دانشگاه‌ها و ممانعت از آن با عثمان مزین، فعال مدنی و دبیر کمیته‌ی حقوقی انجمن دفاع از حقوق مصدومین شیمیایی سردشت گفت‌وگویی کرده‌ام و از او پرسیده‌ام: برگزاری و ممانعت از همایش‌های حلبچه در سال‌های اخیر به چه صورتی بوده است؟

عثمان مزین:
باید به عنوان مقدمه، نکته‌ای را عرض کنم، در سال‌های نخست مراسم سالگرد حلبچه و یادبودش با اهمیت زیاد برگزار می‌شد. ابعاد این قضیه چه بود که به طور مداوم برگزارمی‌شد ولی در چند سال اخیر متاسفانه برگزار نمی‌شود؟ آن زمان حلبچه در کردستان عراق تحت سلطه‌ی رژیم بعث صدام حسین بود و حکومت بعث هر تلاشی می‌کرد تا تصاویر حلبچه در دنیا منتشر نشود. تصاویری که از حلبچه ارائه شده نه توسط مقامات یا افراد موجود در حلبچه، بلکه توسط نیروهای نظامی و غیر نظامی و خبرنگارانی که در این شهر حضور داشتند به دنیای خارج بروز پیدا کرده است. این تصاویر تاثیر شگرفی در افکار عمومی جهانیان گذاشت؛ هم نسبت به جنایت‌های صدام و هم نسبت به اثرات و تبعات سلاح‌های کشتار جمعی موجود در دست حکومت‌ها. حکومت صدام به طور کامل مانع انعکاس این مسئله می‌شد.
باتوجه به این‌که گروهی از معارضین حکومت عراق علی‌الخصوص معارضین کرد که در ایران مقیم بودند از سال ۶۷تلاش خود را برای برگزاری سالگرد حلبچه شروع کردند. اولین سالگرد این فاجعه در تهران و در دانشگاه تهران برگزار شد. بعد کم‌کم در همان سال‌های اولیه در دهه‌ی ۷۰برگزاری این مراسم با ممانعت روبه‌رو شد و در یکی از سال‌ها به ناچار مراسم را به سینما بهمن تهران منتقل کردند. از سوی برگزارکنندگان این مراسم که گروه‌های کرد بودند، مسئله به طور عام مورد طرح و بررسی قرار می‌گرفت.
  جدا از لحاظ حقوقی، دیدگاه روانشناسی، دیدگاه حکومت و وضعیت جغرافیای مردم کردستان و دیگر مسائل هم در این کنگره‌ها مطرح می‌شدند. مثلاً دانشجویان کرد و وضعیت کردها در دیگر کشورهای ترکیه و سوریه و حتی کردهای مقیم اروپا در این همایش‌ها مطرح می‌شد. در سال‌های اخیر وضعیت «قارنا» هم بررسی شد. تا این‌که بعد از انتخابات دوره‌ی نهم ریاست جمهوری شدت این ممانعت‌ها بسیار زیاد شد تا جایی که یادبود حلبچه به چند دانشگاه محدود شد و در سال گذشته هم هیچ مجوزی برای آن صادر نشد. تنها مجوزی که صادر شد برای دانشجویان علامه طباطبایی تهران بود که آن‌هم یک روز قبل از برگزار مراسم، لغو شد.
یا در سال گذشته مجوز برای دانشگاه اصفهان صادر شد ولی در روز برگزاری، مجوز آن لغو شد و به ناچار دانشجویان در خردادماه سال گذشته مراسم را برگزار کردند. مراسم با نام و یاد حلبچه بود، اما با نامی غیر از اسفندماه و این به اصطلاح یک نوع تضادهایی به وجود آورد.

و اما امسال چه اتفاقی افتاد؟

امسال هم همین‌طور. فضای محدودکننده‌ای بر مجامع کردی و گروه‌های کردی دست‌اندرکار برگزاری مراسم حلبچه حاکم شد و دست‌اندرکاران به نحوی به این نتیجه رسیدند که در صدد برگزاری این مراسم نباشند و پرهیز بکنند از تبعات سنگین این قضیه یا اگر قرار است مراسمی برگزار بشود هیچ مجوزی برای آن صادر نشود. دانشجویانی که پیگیر این مسائل بودند با مشکلات عدیده‌ای مواجه شدند. کنگره‌ی حلبچه که هرساله برگزار می‌شد فاقد هرگونه دفتر و یا ستاد دائمی است. هرساله یادبود حلبچه توسط دانشجویان برگزار می‌شود. آنان دو، سه‌ماه قبل از اسفندماه یا بعد از امتحانات پایان نیم‌سال اول به این فکر می‌افتند و خودشان کسانی را انتخاب می‌کنند. معمولاً غیر از دانشجویان، فعالین اجتماعی، سیاسی و گروهای صنفی هم در این مراسم‌ شرکت می‌کنند. متاسفانه این قضیه امسال با سکوت مواجه شد و در هر جایی با ممانعتی مواجه شد. یا دفاتر نشریات کردی یا گروهای کردی با تعطیلی مواجه شدند یا فعالیتی ندارند یا افرادی در آن وجود دارند که حاضر به تقبل هزینه‌ی سنگین برگزاری چنین همایشی نیستند.
در عمل کنگره‌ی حلبچه به تعطیلی کشیده شده است. البته یک نکته هم اضافه کنم سیر محدودیت‌هایی ایجاد شده برای کنگره‌ی حلبچه یا همایش حلبچه از سال ۸۰به بعد به طور شدید شروع شد و حتی عنوان آن به یادبود حلبچه و شهرهای کردنشین سردشت و اشنویه و کرمانشاه و حتی به مناطق جنگی تغییر یافت؛ برای این‌که به نحوی وانمود نشود که صرفاً مسائل هویت‌خواهی کردها در آن مطرح می‌شود. علی‌رغم این موانع و تلاش‌هایی که شد تا شهرهای ایرانی شیمیایی زده نیز به بحث و بررسی اضافه شود، بازهم این کنگره به تعطیلی کشیده شد. بحث شیمیایی سردشت در چهارسال گذشته در کنگره‌ی حلبچه حتی وسیع‌تر از مسئله‌ی حلبچه مطرح شد. در سه سال پیش پذیرای تنی چند از قربانیان شیمیایی حلبچه در ایران بودیم که با وضعیت ناگوار جسمی در آن مراسم حضور پیدا کردند و به سخنرانی پرداختند و مورد تشویق حاضران قرار گرفتند. البته کنگره‌ها فراز و نشیب‌هایی نیز داشتند. برخی سال‌ها با استقبال دستگاه‌های دولتی هم مواجه شدند.
فضای غالب بر همایش هرساله‌ی فاجعه‌ی حلبچه نه صرفاً موضوع حلبچه بلکه موضوعات روزمره‌ی مناطق کردنشین نیز بوده است. مثلاً در سالی که با دستگیری عبدالله اوجالان مواجه بودیم، فضا همایش متاثر از این حادثه بود. بالاخره هرسال به نحوی مسائل مربوط به کردستان در آن دخیل بوده است. مثال دیگر مربوط به سالی است که حکومت محلی کردستان تشکیل شد. آن فضا بر کنگره غالب بود.

امسال چه مسائلی بر مراسم یادبود بمباران حلبچه تاثیر داشت؟

مسائل امسال وضعیت اعدام‌ها و فشارهایی است که وجود دارد و نارضایتی‌هایی که از گوشه و کنار به گوش می‌رسد. موضوع مهمی که در این مسئله دخیل بوده، به نظر من بحث هویت‌یابی است که در چنین مراسمی مطرح می شود. برخی افکار نادرست این هویت‌خواهی‌ها و با پرداختن به خرده‌فرهنگ‌ها و آداب و رسوم قومیت‌ها یا ملیت‌های مختلف ایرانی را برای وحدت ملی مضر می‌دانند. همچنین محدودیت‌ها و فشارهایی که در فضای دانشگاه‌ها مطرح بود، در این میان موثر بود. وقتی فضای محدود بر دانشگاه حاکم باشد بالطبع هیچ گروه دانشجویی نمی‌تواند پیگیر باشد و مسئولیت این همایش را برعهده بگیرد.

از لحاظ تاریخی چه رابطه‌ای بین بمباران شیمیایی سردشت و حلبچه وجود دارد؟

فاجعه‌ی سردشت قبل از فاجعه‌ی حلبچه روی داد و سلاح‌های که در سردشت به کار رفته است سلاح‌هایی نبوده که هم‌چون اتفاقی که در حلبچه افتاد، در ابعاد وسیع تاثیر بر انسان‌ها داشته باشد. به نظر ما و اعضای انجمن دفاع از مصدومین شیمیایی و بسیاری از تحلیلگران، فاجعه‌ی حلبچه نتیجه‌ی سکوت بین‌المللی و منطقه‌ای در مورد فاجعه‌ی سردشت بود. اگر فاجعه‌ی سردشت با هشت هزار مصدوم و حدود یک‌هزار کشته مورد مخالفت و پیگیری‌های کشورهای منطقه یا دول مختلف قرار می‌گرفت، حکومت عراق این جسارت و جرئت را به خودش نمی‌داد تا شش ماه بعد با سلاح‌های پیشرفته‌تر و مدرن‌تر این فاجعه‌ی عظیم را در شهر کردنشین حلبچه به بار بیاورد که نتیجه‌ی آن پنج هزار کشته بود.

See video





مزیتِ تنهایی

ونداد زمانی
ونداد زمانی ـ  سه سال پیش برای تکمیل یک پروژه‌ی فیلم مستند و برای تهیه‌ی مصاحبه سراغ بک دختر نقاش ایرانی رفتم که به‌تنهایی در طبقه‌ی همکفِ یک آپارتمان کوچک در شرق تهران (البته به همراه گربه‌اش) زندگی می‌کرد. او هنوز جزو معدود ساکنان شهر بزرگ تهران بود که بخت گل‌کاری و داشتن باغچه‌ و حتی حوضی کوچک از او سلب نشده بود. از جمله سئوالاتی که از او پرسیدم این بود که چطور می‌تواند محدودیت‌ اجباری زندگی در جامعه‌ای که به اشکال مختلف او را به انزوا می‌کشاند را تحمل کند؟
نقاش جوان تهرانی که آثارش از اقبال و توجه بین‌المللی چشمگیری نیز برخوردار است در حالی که نیمی از صورتش در بین درخت سیب پربرگی پنهان شده‌ بود و با شلنگ آب در حال آبپاشی بخشی از باغچه بود، برای لحظه‌ای دست از کار کشید و با صراحتی شاد و شیطنت‌آمیز گفت: «خیلی هم خوشحالم». البته به نگاه بهت‌زده و ناباورانه‌‌ی من هم اهمیت زیادی نداد چون گویی این واکنش را قبلاً نیز از دیگران دیده بود. برای همین با خونسردی به کارش ادامه داد.
نقاش ایرانی که برای مصاحبه به سراغش رفته بودم به تازگی از سفر هند برگشته بود و امیدوار بود که بر اساس تجربه‌ی سفرش به هند بتواند ایده‌هایش را به شکل مجموعه‌ی تازه‌ای از تابلوهای نقاشی اجرا کند. او با قرار دادن شلنگ آب در کنار بته‌ای بزرگ به سمت درخت تناور و قدیمی توت چرخید و تقریباً پشت برگ‌های بهاریِ سه درختِ درون باغچه گم شد. کنجکاوی و تعجب همراه با انتظار شنیدن استدلالش مرا واداشت وارد باغچه شوم و از نزدیک، دقتی داشته باشم در حالت بیان و احساساتی که در صورتش نهفته است. برایم مهم بود که بدانم نقاش مطرح ایرانی چه استدلالی برای ادعای غیر معمول خود دارد.
گفت: «می‌دونی چیه؟ یکی از دلائل بزرگی که نقاشی و حتی سایر هنرهای ایرانی از کیفیت و کمیت پر جنب و جوشی در این چند سال گذشته برخوردار شده‌اند گره‌اش در این حقیقت تنیده شده که به زور ما را وادارمان کردند تا اوقات تنهایی‌مان بیشتر باشد». نقاش تهرانی که به قول خارجی‌ها زندگی «لیمینال»ی۱ دارد و از احساس وطن‌پرستانه مدت‌هاست فاصله گرفته از سکوت کنجکاوانه ولی پذیرای من استفاده کرد و افزود:
«با اینکه همه جا زندگی کردم و اگر هر سال سفری یکی دو ماهه به یک جای دنیا نداشته باشم همه وجودم در هم می‌ریزه... ولی این اواخر دلبستگی و ارادت خاصی به تهران پیدا کردم و بفهمی نفهمی اینجا احساس آرامش بهتری می‌کنم البته این را هم گفته باشم که برای این سفر‌ها که بیشترین هزینه‌اش بلیطش است حسابی اینجا توی تهران به بیگاری کشیده می‌شوم. هم کار‌هایم را می‌فروشم هم در دانشکده خصوصی درس می‌دهم و هم شاگرد خصوصی می‌گیرم. با وجود این‌همه کار طاقت‌فرسا و گرانی و با وجود حکومت عجیب و غریب عهد بوقی که به زور اسلحه و نفت داره حکم و سلیقه و قانونش را اجرا می‌کنه اما اینجا به چیزی دست یافتم که به ندرت جای دیگر می‌شه سراغ گرفت. در این زندان بزرگ فرصتی ایجاد می‌کنه که اصل و قرارِ هنرمند بودن و خلاق بودن رو در خودش داره... اینجا هنرمند‌ها و بخصوص هنرمندای زن ناچارند، بله رسماً ناچارند وقت بیشتری را با خودشان بگذرانند. با خود خلوت کردن، غرق شدن در خیال‌پردازی‌های ممتدی که در سکوت و تنهایی اتفاق می‌افته... همه اینهایی که گفتم یعنی میدان دادن به افکار تجریدی و آبستَرکت... به نظر من همه‌ی زور و زنجیرهای دیگه‌ای که جمهوری اسلامی سعی می‌کنه به تن جامعه ببنده در ادامه خرخره خوش رو می‌گیره... هنرمندهای ایرانی به خاطر همین محدودیت‌های قرون وسطایی از پیچیدگی و خلاقیتی مدرن برخوردار شدند. مزیت «منفرد» شدن و رشدی که در ذهن آرتیستهای ایرانی ایجاد شده خیلی خیلی ارزشش بیشتر ازمحدودیت و سانسور و بی‌توجهی است که نصیبشان شده.»
موج بزرگی از سئوالات، تردید‌ها و اما و اگر‌ها به ذهنم هجوم آورده بود و سعی کردم ضمن خودداری از هیجان و شاید هم خشمی که در وجودم جمع شده بود از او بپرسم آخر چگونه می‌تواند با این قیاس محدود از منفعتی حسی آن هم برای جمع معدودی از هنرمندان نظیر خودش، زندگی نکبت‌بار و سراسر توهین و سرسام‌آور در تهران را ترجیح دهد؟»
دوست نقاشم بدون آنکه سعی خاصی بکند به آرامی جویبار کوچکی که در شیارهای ایجاد شده‌ی باغچه به راه افتاده بود و بدون آنکه حتی به من بنگرد در حالی که برگ‌های سبز و جوان درخت سیب را با انگشتانش مورد معاینه قرار می‌داد گفت: «این جواب شخصی یک «فرد» بود، از من نخواستی که نظر تمام زنان و یا ساکنان تهران را برایت بازگو کنم. با وجود آنکه می‌دانم وضع زندگی آدم‌ها در ایران بد‌تر از چیزی است که تو تصویر کردی ولی مطمئن هستم که همین بده بستان دو طرفه بین زور و اختناق حکومت اسلامی که با «فردیت» من صورت گرفته است در سایر مردم هم از طریق و شیوه خودشان بروز خواهد یافت. مزیتِ «تنهایی» ناخواسته من در رشد ذهن تجریدی من نهفته است.»

در پایان از باغچه کوچکش بیرون آمد و در سایه کمرنگ افتاب صبحگاهی به دیوار تکیه داد و در حالی که با خرسندی تمام به باغچه‌اش چشم دوخته بود، افزود: «اجبار و اختناق فردیتی را برایم آفرید که حیات هنری من را تضمین کرد. خوشبینانه امیدوارم سایر مردم ایران هم بر اساس شیوه جراحت و محدودیتی که بر آن‌ها وارد می‌شود قادر به تدارک نکات مثبت برای خودشان باشد. شاید حداقل‌اش این است که در عمل بفه‌مند زور گفتن ذاتا کار خوبی نیست. حداقلی که پایه و اساس رابطه سالم انسانی را تضمین می‌کند. »
1- Liminal
موقعیتی روحی، شخصیتی و اجتماعی که در آن فرد دلبستگی خاص به مکان و ملیت و فرهنگ خاص ندارد. به تعبیری انسان لیمینال فردی جهان وطن است.



تخیل و تخیل جنسی

مستوره عنبرین
مستوره عنبرین ـ تخیل‌ورزی راهی است برای دور شدن از مشکلات زندگی روزمره‌. «من» می‌کوشد به کمک تخیل انواع و اقسام کمبودهای زندگی واقعی را جبران کند یا از آنها بگریزد. به عبارت دیگر، تخیل انسان مفری است گذرا برای گریز از فشارهای اجتماعی یا اخلاقی که او را به شدت تحت فشار قرار می‌دهند. بر این اساس می‌شود گفت، تخیل سازشی است بین رویا و واقعیت، بین غرایز و منعیات.
داشتن تخیل جنسی اما هنوز نزد بسیاری از افراد بشر تابوست؛ امری‌ست مذموم و موجب شرم. حال آن که داشتن چنین تخیلاتی بخش مهمی از زندگی جنسی انسان را تشکیل می‌دهد. این خیالبافی‌ها از آغاز تاریخ انسان با او بوده و به گونه‌های مختلف به نمایش گذاشته شده‌اند. کافی است ونوس را در چهار سده پیش از میلاد مسیح یا آفرودیت را به یاد بیاوریم. امروزه این تخیلات در شاخه‌های مختلف هنری چون ادبیات، نقاشی، مجسمه‌سازی، موسیقی و فیلم هم به نمایش درمی‌آیند.

تخیل جنسی

قبل از هر چیز باید دانست که تخیل جنسی، واکنش طبیعی مغز و نشانه‌ی یک روان سالم است. این تخیلات زاییده‌ی تمنایی خودآگاه یا ناخودآگاه اما در هر حال سرکوب شده‌اند. درواقع تصوراتی آگاهانه یا ناآگاهانه از یک اشتیاق هستند. مغز انسان با تخیل جنسی و برای ایجاد فضایی برای تحریک شدن جنسی، تصویرها، ایده‌ها و احساسات جنسی تولید می‌کند. نخسین‌بار فروید برای توصیف قدرت خلاقیت مفهوم تخیل جنسی را مطرح کرد. براساس گفته‌های فروید، تخیلات جنسی در دوران کودکی، از شش‌ماهگی در انسان پدید می‌آیند و در جوانی در هنگام نخستین تجربه‌های خودارضایی رشد می‌یابند.
رویاهای جنسی در دوران بلوغ آغاز می‌شوند (در دختران از نه سالگی و در پسران از ۱3 سالگی)، در دوران جوانی رشد می‌کنند و با بالا رفتن سن دستخوش دگرگونی و به تخیلات جنسی تبدیل می‌شوند. این گونه تخیلات به طور عمده در خیالبافی‌های فرد هنگام خودارضایی و کمتر در هنگام عمل جنسی نمود می‌یابند. از سویی دیگر داشتن تخیلات جنسی حتماً به معنای نارضایتی درونی نیست. عنصری است پایه‌ای برای یک زندگی جنسی سالم که نه تنها به سلامت روانی انسان کمک می‌کند بلکه به شورجنسی و تنوع بخشیدن به عمل جنسی نیز یاری می‌رساند. تخیل جنسی بخش مهمی از رابطه‌ی بین دو شریک جنسی است که می‌تواند به آن عمق بخشد و به عمل جنسی لذت بیشتری بدهد.

تفاوت‌ها و شباهت‌ها

همه‌ی انسان‌ها تخیل جنسی دارند. فرق نمی‌کند زن یا مرد، پیر یا جوان، آگاهانه یا ناآگاهانه، آشکار یا پنهان. تخیلات جنسی یا در طول روز هویدا می‌شوند یا هنگام عمل جنسی. هر انسان بسته به مشخصه‌های شخصیتی و روانی‌اش صحنه‌های متفاوتی در ذهن خود می‌سازد. این تخیلات بین زن و مرد تفاوت چندانی ندارند. صحنه‌های رمانتیک، سکس دهانی و نیز برتری‌جویی در هر دو جنس یافت می‌شود. تنها تفاوت بین تخیل‌های جنسی زن و مرد در این است که مرد کمتر از ابراز چنین تخیل‌هایی احساس شرم می‌کند و بیشتر از آنها حرف می‌زند. با وجود چنین تفاوتی اما می‌توان چند کشش اساسی را در زن و مرد مجزا کرد. اغلب زن‌ها در تخیلات خود به هماغوشی در جایی پرت و دورافتاده، درون طبیعت یا در مکان‌های عمومی مثل محل کار یا آسانسور می‌پردازند. عمل جنسی با یک شخص خاص مثلاً یک ستاره‌ی سینما یا یک همکار یا دوست یا غریبه نیز بین زن‌ها رواج بیشتری دارد. برخی از زن‌ها اعمال خاص مانند بسته‌شدن دست و پا یا بستن چشم‌بند را در خیال ترجیح می‌دهند. تخیل جنسی زنانه ممکن است دست به ایجاد وضعیت‌های خاصی نیز بزند؛ مثل هماغوشی با یک زن یا چند نفر به طور همزمان، سوگلی بودن حرم یا استریپتیز در برابر مردها.
تخیل جنسی مردانه در مقایسه با تخیل‌های جنسی زنانه از طبیعتی وحشی‌تر برخوردار است. آمیزش با حیوانات، قصیب لیسی، برهنه‌گرایی، عوض کردن شریک جنسی، هم‌آغوشی هم‌زمان با دو زن از رایج‌ترین تخیل‌های جنسی مردانه‌اند. در مجموع می‌توان گفت، مردان بیشتر از زنان تخیلات جنسی خود را به عمل درمی‌آورند.

روان‌شناسی و جامعه‌شناسی تخیلات

روان‌شناسی معتقد است، تخیل جنسی کمک می‌کند انسان به رابطه‌ی جنسی‌اش عمق ببخشد، تحرک جنسی ایجاد کند، انواع ملاحظات را کنار بگذارد و تمایلات جنسی‌اش را عیان کند، اما مواردی هم هست که تخیل جنسی بسط و گسترش پیدا می‌کند و قوی می‌شود. مرتب در ذهن حی و حاضر است و موجب به هدررفتن بخش زیادی از انرژی انسان می‌شود. کارشناسان مسایل جنسی توصیه می‌کنند، هرگاه چنین خیال‌بافی‌هایی در فرد روندی رو به رشد داشته باشد و موجب آزار او ‌شود، بهتر است به یک روانکاو یا روانشناس مراجعه کند.
تخیلات جنسی تحت انقیاد هیچ اجبار یا هنجار اجتماعی نیستند و بی‌مرزند. مرزها را تنها آن اصول اخلاقی‌ای تامین می‌کند که هر فرد خود را به آن پایبند می‌داند.

سکوت یا برملاکردن تخیلات

انسان با شریک جنسی‌ خود درباره‌ی چیزهای زیادی چون خانواده یا تجربه‌های گذشته‌ی خود حرف می‌زند. اعتماد لازم و آمادگی برای بیان تخیلات جنسی می‌تواند به تنوع بخشیدن و استحکام بلندمدت یک رابطه کمک کند و از یکنواختی احتمالی رابطه‌ی جنسی موجود بکاهد، اما برملاکردن درونی‌ترین تخیلات و آرزوهای جنسی، امری است سخت، چرا که ممکن است موجب سوءتفاهم بشود. گفتن از این تخیلات کاملا بسته به هدفی است که دنبال می‌کنیم. بیان چنین تخیلاتی می‌تواند از یک سو موجب چاشنی زدن به زندگی جنسی بشود و زمینه‌های نزدیک شدن هرچه بیشتر دو شریک جنسی را فراهم کند، اما برخی از خیالبافی‌های جنسی نیز ممکن است موجب ناراحتی شریک جنسی‌ بشود؛ به ویژه زمانی که او علاقه‌ای به چنین تخیلات نداشته یا بدتر از آن در این تخیلات نقشی به او واگذار نشده باشد.

آیا باید تخیل را به واقعیت درآورد؟

بسیاری از خیالبافی‌های جنسی پیش پا افتاده‌اند و می‌شود با خیال راحت آنها را به واقعیت درآورد، اما اغلب این رویاها از آرزوهای معمولی فاصله و وضعیتی ویژه به خود می‌گیرند؛ مانند تحقیرشدن هنگام معاشقه، خودآزاری، دیگرآزارای و یا حتی تجاوز کردن یا مورد تجاوز واقع شدن. چنین رویاهایی برای به عمل درآوردن آنها نیستند یا انجام آنها بسیار مشکل است. باید همواره این احتمال را در نظر گرفت که ممکن است برخی از این دست خیالبافی‌ها، مثل تحقیر شریک جنسی، تاثیری منفی روی او و رابطه‌ی عاطفی آنها بگذارد.
از نظر برخی از کارشناسان، تخیلات جنسی فقط از آن جهان خیال است و باید تنها در خدمت برانگیختن لیبیدو باشند. چراکه ممکن است به واقعیت درآوردن آن پشیمانی غیر قابل جبرانی به باور آورد و قدرت برانگیزاننده‌اش را از دست بدهد. از نظر برخی دیگر اما این تخیل‌ها باید به مرحله‌ی عمل دربیایند تا موجب از کارانداختن ملاحظات بشوند و از کمبود احتمالی میل جنسی بکاهند. بهترین راه حل در این مورد مراجعه به خود‌ است. باید از خود پرسید: آیا من واقعاً حاضرم صحنه‌هایی را که در ذهنم مجسم می‌کنم به عمل دربیاورم؟ گرچه انسان در خیالبافی آزاد است، اما باید محتاط بود چرا که از برآوردن تخیلات جنسی تا انحراف کامل فاصله‌ای بیش از یک گام کوتاه نیست. باید با گام‌هایی کوچک به شریک جنسی نزدیک شد و دید او چه چیزهایی را می‌پسندد و چه چیزهایی را نمی‌پسندد. از یاد نبریم که اصول، معیار و ارزش‌های اخلاقی جامعه نیز مانع دیگری بر سر راه به عمل درآوردن تخیلات انسان است.

عکس:

ونوس ِ میلو، متعلق به صد سال قبل از میلاد مسیح



"خود"سازی

در نقد آرامش دوستدار − ۳۳
محمدرضا نیکفر
محمدرضا نیکفر – وقتی از "ما ایرانیان" سخن می‌گوییم و روایت می‌کنیم ما در طول تاریخ چنین و چنان کرده‌ایم، آن "ما" را دارای "خود"ی تصور کنیم، "خود"ی که ثابت است. "خود" در روایت ساخته می‌شود. این موضوعی است که اندیشه‌ی انتقادی بایستی بر آن آگاهی داشته باشد.

در بخش‌های پیشین از زاویه‌ی نظریه‌ی روایت بررسی آن "ما"یی را آغاز کردیم که در روایت دوستدار از تاریخِ آن، هویت ثابتی داشته: دینخو بوده است و نمی‌اندیشده است. برای بررسی این سوژه‌ی تاریخی، سوژه‌ی رمان بلند "کلیدر" را در نظر گرفتیم و این دو را با هم قیاس کردیم. در این بخش به بررسی "خود" سوژه‌ها می‌پردازیم.

مفهوم شخص

۸۳. گفتیم که "گل محمد"، چهره‌ی اصلی رمان "کلیدر" یک شخص است و کل کردار و پندار و گفتار او به حساب شخص او گذاشته می‌شود.

نظریه‌ای پراهمیت در مورد "شخص"، نظریه‌ی جان لاک است. او موضوع شخص را در چارچوب بحث یگانگی و اختلاف مطرح می‌کند. [۱] شخص با خودش یکی است و این با خود یکی بودن در نهایت به آگاهی شخص برمی‌گردد. از دید لاک اینهمانی فردی در طول زمان ثابت می‌ماند و همین ثبوت است که بنیاد شخص‌بودگیِ شخص را می‌سازد. شخص‌بودگی و آگاه‌بودگی اساسِ مصداقیِ یکسانی دارند. هویت شخص همان بردی را دارد که حافظه‌ی او. شخص، همان خودِ خودآگاهیِ فردی است. خودآگاهی، یعنی آگاهی بر آگاهی، به باور جان لاک «باخود یکسان ماندن موجود معقول» است.
در نظریه‌های اجتماعی در باره‌ی مفهوم شخص، به عنوان نمونه در نزد هگل، مفهوم، چیستی‌ای نسبیتی دارد و اساس آن بودن در اجتماعی است که با فرد در نسبتی قرار می‌گیرد که او را به عنوان شخص برمی‌شناسد.

در نظریه‌ی جان لاک، که به "نظریه‌ی حافظه" مشهور است، برشناسی به خودشناسی برمی‌گردد. ما دیگری را آگاه بر آگاهی‌اش در نظر می‌گیریم، در قیاس با خود، کانون حافظه‌‌ی او را ثابت می‌گیریم و به این اعتبار او را خودی می‌دانیم با خود یکسان.

بر این قرار، درباره‌ی نمونه‌ی "گل‌محمد" می‌توانیم بگوییم، او بر کردار و پندار خود آگاه است، حافظه‌ی او کردارها و پندارهایش را به عنوان کردارها و پندارهای "خود" او ثبت کرده‌اند و اگر چه آنها متغیر بوده‌اند، اما آن "خود" ثابت مانده است. ما با اینکه در درون او نیستیم، اما از بیرون بر این امر آگاهیم، چون قیاس به نفس می‌کنیم.

فرض وجود "خود" ثابت

"با خود یکی بودنِ" شخصانی، تنها یک ایده‌ است، یک فرض اساسی زندگی برای جهت‌گیری در جهان و بازیابیِ محیط اجتماعی امروز در فرداست. چیزی از نوع داوری تأمل‌ورزانه‌ای است که به گفته‌ی کانت برای فهم واقعیت اصلی را می‌سازد که در واقعیت وجود ندارد.

ما خودِ ثابتی را فرض می‌کنیم و مجموعه‌ای از کردارها را که یک زندگی منحصر به فرد را می‌سازند، به آن نسبت می‌دهیم. ما حتّا آنجایی که با یک موجود دوشخصیتی مواجه می‌شویم به نوعی آن دو شخصیت را در یک قالب تصور می‌کنیم و این قالب، خود، هویتی دارد که به یک جسم محض منحصر نمی‌شود. همیشه کسی هست که دو شخصیتی است و آن کس در هر مورد یکی است. در پس دو شخص همپیکر هم گویا شخص دیگری نهفته است.

ما هم خودِ خود را می‌سازیم و هم خودِ دیگران را. خودی که ساخته می‌شود، پدیده‌ای واقعی است. تأثیرهایی می‌گذارد و خود برپایه‌ی آنها ساخته می‌شود. "خودِ" شخصی به نام منوچهر احمدی که در ساختمان شماره‌ی ۶ خیابان سعدی ساکن است، همچون محل سکونتش است. آن ساختمان در طول زمان بازساخته می‌شود، مدام چیزی دیگر می‌شود، همهنگام خانه‌ی شماره‌ی ۶ باقی می‌ماند و منوچهر احمدی می‌تواند بگوید که همیشه اقامتگاه ثابتی داشته است: خیابان سعدی، شماره‌ی ۶.

گذشته و آینده‌ی "خود"

"خود"، همنهشته‌ای خودویژه است. حال آن گذشته و آینده است، گذشته‌ی آن حال آن و آینده‌ی آن است و آینده‌ی آن ما را به گذشته و حال آن رجوع می‌دهد. در هیچ لحظه‌ای ثباتی نمی‌یابد که یک بار برای همیشه باشد. اعتبار نسبی "نظریه‌ی حافظه"، که نماینده‌ی برجسته‌ی آن جان لاک است، در این است که به شخص به عنوان محفظه می‌نگرد، به عنوان "جا"یی که گذشته‌ا‌ی را حفظ می‌کند، آن هم مسئولانه، مسئولانه از این نظر که مسئول آن گذشته پنداشته می‌شود.

"گل‌محمد" دارای یک خود است، یک شخصیت است، در هر آن نگه‌دارنده و فرادارنده است، یعنی سایه‌ی گذشته‌ای است و پیش‌نمای آینده‌ای است، سابقه‌ای دارد و برپایه‌ی آن سابقه، انتظاری ایجاد می‌کند. او مسئول کرده‌های خود است.

"ایران" و "فرهنگ ایرانی" نیز در داستان‌سرایی‌ها در مورد آنها چنین خصلت و شخصیتی دارند. فرهنگ دینی ایرانی در روایت دوستار یک محفظه است، گذاشته‌ای در آن حفظ می‌شود و حال و آینده نیز در حفاظ آن قرار دارند. حافظه‌های فردی، نیز در این حفاظ گرفتار اند و افقی در پیش و پس خود ندارند که از افق یک بار برای همیشه‌ی تثبیت‌شده‌ی آن فرهنگ فراتر رود.

نحوه‌ی شخصیت‌یابی

۸۴. در آغاز "کلیدر" که با "گل‌محمد" آشنا می‌شویم، او دیگر شخصیت شکل‌گرفته‌ای دارد، "خود" او آنچنان قوامی یافته که بتوان گفت "گل‌محمد" چنین و چنان است. شخصیت‌یابی، اتفاقی صورت نمی‌گیرد. روایت، چارچوبی برای آن تعیین می‌کند. آن چارچوب، از آن ایده‌ی آغازینی حاصل می‌شود، که گسترش ملموس‌کننده‌ی آن است. ایده‌ی آغازین در این معنا را در نظریه‌ی روایت، پیش‌گذارده (Premise که می‌تواند فرض یا پیش‌فرض نیز خوانده شود) می‌گویند. پیش‌گذارده با آنچه نتیجه یا در موردهایی "نتیجه‌ی اخلاقی" خوانده می‌شود، فرق دارد، دست کم به لحاظ تحلیلی.

پیش‌گذارده‌ی داستان کلیدر این است که مرد ایلیاتی تن به نظم نمی‌دهد، نظم در معنای ساختاری فراتر از ساختار جاافتاده‌ی قدرت در ایلش. این پیش‌گذارده‌ روند داستان را تعیین می‌کند، داستانی با "نتیجه‌های اخلاقی"‌ای چون برتری صفاتی از قبیل شجاعت و مقاومت و شورشگری، اینکه رهبر مردم باید از دل مردم درآید و مسائل آنان را بشناسد و حکمت‌هایی دیگری از این دست. اگر "ارتجاعی" را صفت ساختارها و گرایش‌های کهنه و میرنده‌ بدانیم و آن گونه که مرسوم است در برابر آن "انقلابی" را بگذاریم، می‌توانیم بگوییم که پیش‌گذارده‌ی داستان "ارتجاعی" است، ولی نتیجه‌های اخلاقی آن "انقلابی" هستند.
در داستان دوستدار در مورد ایران ، پیش‌گذارده و نتیجه یکی هستند. پیش‌گذارده، سوژه‌ای است که چون دینخو است، نمی‌اندیشد. داستان نیز نشان می‌دهد که او چون دینخو است نمی‌اندیشد.

دوستدار در برابر روح، آن گونه که در مورد ماکس وبر گفتیم، سیستم را نمی‌‌گذارد. روح، از ابتدا تا انتها تعیین‌کننده است، سیستم هم اگر وجود داشته باشد، توسط روح متعین شده است.

ماکس وبر هم به تأثیر تعیین‌کننده‌ی "روح" بر سیستم باور داشت، اما چنین تأثیری را تنها در دوره‌ای ویژه می‌دید، دوره‌ی پاگیری سیستم سرمایه‌داری. سیستم که راه افتد، دیگر راه افتاده است. ماکس وبر معتقد نبود هر جا که بخواهد سرمایه‌داری رشد کند، مردم نخست باید به اخلاقی شبیه به اخلاق پروستانی بگروند.

زیرنویس:

[1] John Locke, An Essay Concerning Human Understanding (1690), Book 2, Chapter XXVII: Of Identity and Diversity

ادامه دارد

بخش پیشین:

داستان ایران



کاهش بودجه ويژه آمریکا برای افغانستان

اداره انکشاف بين‌المللی آمريکا (USAID)، اعلام کرد بودجه اختصاصی اين نهاد برای افغانستان در سال جاری ميلادی، يک ميليارد و چهارصد ميليون دلار کاهش خواهد يافت.
بر اساس اطلاعاتی که روز پنج‌شنبه ۲۶ اسفند، از سوی اداره انکشاف بين‌المللی آمريکا منتشر شد، آمده است که اين اداره، بودجه تازه پيشنهادی‌اش در امور افغانستان را به کنگره امريکا تقديم کرده است.
بودجه آمريکا برای امورغيرنظامی در افغانستان در سال ۲۰۱۰، نزديک به چهار ميليارد دلار بود.
  اين اداره دو ميليارد و شش صد ميليون دلار را برای پيشبرد فعاليت‌های غيرنظامی طی سال ۲۰۱۱ در افغانستان، به کنگره پيشنهاد کرده است.
هم‌زمان با اين، ژنرال ديويد پتريوس فرمانده آمريکايی نظاميان بين‌المللی در افغانستان گفته است که کاهش بودجه غيرنظامی درافغانستان، دستاورد ای نظاميان را آسيب‌پذير خواهد ساخت.
پتريوس به کنگره آمريکا گفته است که با کاهش بودجه غيرنظامی، خواسته‌هايی که رئيس جمهور اوباما از نظاميان دارد برآورده نخواهد شد.
فرمانده ارشد نظاميان خارجی در افغانستان می‌گويد که اکنون دستاوردها و پيشرفت‌هايی که طالبان طی پنج سال گذشته داشته‌اند، متوقف شده است و طالبان از برخی مناطق مهم عقب‌نشينی کرده‌اند.
  همچنين ژنرال پتريوس، کاهش ۲۴ درصدی در بودجه آموزش نيروهای امنيتی افغانستان را سبب آسيب‌پذير شدن روند آموزش اين نيروها خواند و تأکيد نمود اين اقدام برنامه انتقال امنيت از نظاميان خارجی به نيروهای امنيتی افغانستان را دشوار خواهد ساخت.
  نگرانی‌ها در باره اثرات «منفی» کاهش بودجه در افغانستان، در حالی مطرح می‌شود که دبيرکل سازمان ملل نيز روند واگذاری امنيت از نظاميان خارجی به نيروهای امنيتی افغانستان را توام با چالش‌های زياد خوانده است.
  بان کی مون، دبيرکل سازمان ملل متحد که درارائه گزارش سه ماهه از اوضاع افغانستان به شورای امنيت گفته است تنش‌های انتخابات پارلمانی و معضل مالی در کابل بانک، از جمله چالش‌هايی است که می‌بايست دولت افغانستان بر آن چيره گردد.
  دبيرکل سازمان ملل متحد، در مورد اثرات منفی اين چالش‌ها بر روند انتقال امنيت به نيروهای امنيتی افغانستان هشدار داده است.
  قرار است حامد کرزی، رئيس جمهوری افغانستان در نوروز سال آينده، فهرست مناطقی را که برنامه انتقال امنيت در آن جا عملی می‌شود، اعلام کند.
  طبق توافق دولت افغانستان با سازمان پيمان آتلانتيک شمالی يا ناتو، نظاميان خارجی تا چهار سال آينده به شکل تدريجی افغانستان را ترک خواهند کرد.
 



فيلم تازه امير کوستاريتسا بر اساس رمانی از برنده جايزه نوبل

امير کوستاريتسا، فيلم‌ساز نامی صرب بر اساس يکی از رمان‌های معروف ايوو آندريچ، نويسنده يوگسلاو، فيلم تازه خود را خواهد ساخت.
به گزارش تارنمای «اکران نوار» فرانسه، کوستاريتسا برای ساختن اين فيلم در نظر دارد دهکده‌ای سنگی و قديمی را با حدود ۵۰ خانه بازسازی کند.
اين کارگردان برنده دو نخل طلای جشنواره کن تصميم گرفته است رمان «پل روی درينا» نوشته ايوو آندريچ، برنده جايزه نوبل ادبی در سال ۱۹۶۱ را به فيلم برگرداند.
امير کوستاريتسا می‌گويد: «ما اين شهرک را طوری خواهيم ساخت که گويی ۴۰۰ سال پيش ساخته شده است.»
وی می‌افزايد: «در خيابان‌های اين شهرک، پياده‌روها و ميدان‌ها، نماها، ديوارها و سقف‌ها، تاريخی را می‌خوانيم که اکنون همچون شورابه‌ای در برابر خورشيد تبخير شده و ذرات درخشان نمک‌اش به جای مانده‌است.»
اين دهکده از سوی بخشی از صربستان که در ميان سرزمين بوسنی و هرزگوين قرار دارد و پايتخت آن «بانيا لوکا» است، ساخته خواهد شد.
ساخت اين دهکده در ماه ژوئن و در مجاورت پل تاريخی مربوط به دوران حکومت عثمانی شانزدهم آغاز خواهد شد. مساحت اين دهکده ۱۴ هزار مترمربع خواهد بود و بيش از ۱۰ ميليون يورو خرج خواهد داشت که قسمتی از آن از سوی بخش صربستان اين منطقه و دولت صرب پرداخت می‌شود.
اين دوازدهمين فيلمی است که امير کوستاريتسا می‌سازد. وی تا کنون بيش از ۲۰ جايزه مهم سينمايی دريافت کرده است که برجسته‌ترين آن‌ها نخل طلايی جشنواره کن در سال ۱۹۸۵ به‌خاطر فيلم «بابا به مأموريت رفته»، جايزه بهترين کارگردانی در سال ۱۹۸۹ برای فيلم «زمانه کولی‌ها» و نخل طلای جشنواره کن در سال ۱۹۹۵ برای فيلم «زيرزمين» هستند.
«پل روی درينا»، فيلم تازه کوستاريتسا درباره پل سنگی‌ای است که شرق را به غرب وصل می‌کرد و در جريان جنگ جهانی اول تخريب شد.
رمان «پل روی درينا» نوشته ايوو آندريچ، ردی از تاريخ بوسنی و جوامع آن است.
آندريچ می‌نويسد: «همه چيز در زندگی پلی است؛ کلامی، لبخندی که ما به ديگران تقديم می‌کنيم. مايه خوشوقتی من است که بتوانم از طريق اثرم پلی ميان شرق و غرب باشم.»
او در اين رمان تلاش دارد تا فرهنگ‌ها، اديان و تناقضات اجتماعی را نشان دهد و بگويد که با وجود تفاوت‌ها می‌توان در کنار هم زندگی صلح‌آميزی داشت.
ايوو آندريچ اين رمان را در سال ۱۹۴۵ نوشت. او در طول زندگی خود جوايز متعددی را دريافت کرده است.
  آندريچ يکی از شناخته‌ شده‌ترين نويسندگان يوگسلاوی بود که کتاب‌های او به ۴۰ زبان مختلف ترجمه شده‌اند.
وی امروزه از سوی سه کشور صربستان، کرواسی و بوسنی و هرزگوين افتخار ملی به‌شمار می‌رود و در کنار نام خيابان‌ها، مجسمه‌ها و تمبرهای منتشرشده از او، موزه‌ای ويژه او نيز در بلگراد وجود دارد.
ايوو آندريچ در سال ۱۹۷۵ و در سن ۸۳ سالگی در بلگراد ديده از جهان فرو بست.



آزادی چند زندانی سياسی در آستانه نوروز

هفت زندانی سياسی، از جمله يدالله اسلامی، نماينده سابق مجلس و علی کروبی، فرزند مهدی کروبی، باقر اسکويی، مشاور کروبی، از زندان آزاد شدند.
علی کروبی، فرزند مهدی کروبی؛ يدالله اسلامی، دبیرکل مجمع نمایندگان ادوار مجلس و مدیرمسئول روزنامه توقیف شده فتح؛ باقر اسکويی، مشاور مهدی کروبی و رئيس سازمان جوانان و دانشجويان حزب اعتماد ملی؛ مينا رضايی‌فرخ، احسان قشقايی و امين روغنی، سه تن از شهروندان معترض به نتايج انتخابات دهمين دوره رياست جمهوری در ايران از زندان آزاد شدند.
تارنمای کلمه گزارش داد، يدالله اسلامی عصر روز جمعه ٢٢ بهمن‌ماه سال جاری، با مراجعه مأموران امنیتی، بازداشت و به اوین منتقل شده بود.
بازداشت وی در حالی رخ داد که دو روز پیش از آن، مجمع نمایندگان ادوار مجلس، بیانیه‌ای در پشتيبانی از راهپیمایی ۲۵ بهمن مخالفان صادر کرده بود. دليل دستگیری آقای اسلامی و اتهامات وی به شکل رسمی اعلام نشده است.
علی کروبی نيمه‌شب دو‌شنبه دوم اسفندماه سال جاری به همراه همسرش نفيسه پناهی بازداشت شد. همسر او پس از چند ساعت آزاد گرديد اما علی کروبی در زندان ماند.
علی کروبی سال گذشته نيز در رخدادهای پس از انتخابات در روز ۲۲ بهمن چند روز بازداشت شده بود.
تارنمای «امروز» خبر داد باقر اسکويی، مشاور مهدی کروبی و رئيس سازمان جوانان و دانشجويان حزب اعتماد ملی، پس از گذراندن ۳۱ روز بازداشت در سلول انفرادی، روز گذشته با سپردن وثيقه آزاد شد.
بنا به اين گزارش، وی ۲۵ بهمن‌ماه سال جاری در منزل خود بازداشت شد و تمام مدت بازداشت در سلول انفرادی بند ۲۰۹ زندان اوين به‌سر می‌برد و تحت بازجويی‌های شديد قرار داشت. وی در اين مدت از ملاقات و تماس تلفنی با خانواده خود نيز محروم بود.
باقر اسکويی از فعالان سابق دفتر تحکيم وحدت است که دبيری انجمن اسلامی دانشجويان دانشگاه علم و صنعت ايران، منتخب مديران مسئول نشريات دانشجويی سراسر کشور در کميته نظارت بر نشريات دانشگاهی وزارت علوم در زمان تصدی دکتر مصطفی معين، دبيری کميته دفاع و صيانت از دانشگاهيان و تشکل‌های دانشجويی، رياست ستاد دانشجويی کل کشور مهدی کروبی در دهمين دوره انتخابات رياست جمهوری ايران و رياست سازمان جوانان و دانشجويان حزب اعتماد ملی و مشاورت مهدی کروبی در امور جوانان و دانشجويان را در کارنامه خود دارد.
تارنمای رهانا، خبرگزاری حقوق بشر ايران نيز خبر داد، مينا رضايی‌فرخ‌، از شهروندان معترض به نتايج انتخابات سال ۸۸، آزاد شده است.
رهانا نوشت روز چهارشنبه مأموران امنيتی با خانواده‌ خانم رضايی‌فرخ تماس گرفته و از آنان خواسته بودند تا با مراجعه به زندان اوين فرزند خود را تحويل بگيرند اما با وجود مراجعه‌ خانواده‌ به اوين خبری از آزادی وی نشد تا اين‌که وی روز گذشته از زندان آزاد شد.
مينا رضايی‌فرخ در بهمن ماه سال گذشته در خانه خود بازداشت شده بود. وی ۱۲ روز را در سلول‌های انفرادی زندان اوين سپری کرده و سپس با قيد قرار وثيقه آزاد شد و در دی‌ماه ۱۳۸۹ برای گذراندن دوران محکوميت خود بازداشت و به زندان منتقل گرديد.
رضايی‌فرخ پيش از اين به يک سال حبس تعزيری محکوم شده بود که پس از اعتراض به ۱۰۵ روز زندان کاهش يافت.
چند روز پيش نازنين خسروانی و مهسا امرآبادی دو روزنامه‌نگار زندانی نيز از آزاد شدند.
آزادی اين گروه از زندانيان در حالی صورت می‌گيرد که برخی ديگر از زندانيان سياسی از داشتن مرخصی نوروزی محروم مانده‌اند. عمادالدين باقی، بهاره هدايت و مهديه گلرو از جمله زندانيانی هستند که با مرخصی نوروزی آنان مخالفت شده است.
تارنمای کلمه نوشته است با وجود درخواست خانواده‌های زندانيان سياسی به‌نظر می‌رسد شرايط چندان اميدبخش نيست و بسياری از زندانيان سياسی بهار امسال را نيز پشت ديوارهای بلند و به دور از خانواده‌های‌شان بگذرانند.