۱۳۸۹ بهمن ۲۱, پنجشنبه

مهمترین خبرهای روز پنجشنبه بخش چهارم تحلیل ها و آخرین گزارشات از اعتراضات، بازداشتها، زندان، و بیدادگاهها --- بیانیه ها

جنبش فدایی: ۴۰ سال فراز و نشیب پس از حمله سیاهکل

۴۰ سال پيش، در شامگاه ۱۹ بهمن، ۱۳ مرد مسلح به تفنگ، مسلسل و نارنجک به پاسگاه ژاندارمی سياهکل در شمال ایران حمله و آن را تصرف کردند، حمله‌ای که از سوی نيروهای ژاندارمری، ارتش و نيروهای امنيتی با رديابی و محاصره اين مردان و جنگ و گريز با آنان تا چند روز بعد ادامه يافت.

در اين روز، چند بازمانده اين حمله بازداشت و در روزهای پايانی اسفندماه همان سال اعدام شدند.

اين حمله آغازگر دوره فعاليت مسلحانه گروهی شد که بعدها خود را سازمان چريک‌های فدايی خلق ايران ناميد.

اين سازمان از ادغام دو گروه معتقد به مبارزه مسلحانه، معروف به گروه جزنی و گروه احمدزاده در اواخر فروردين سال ۱۳۵۰ تشکيل شد. اين دو گروه از چند سال پيش از عمليات سياهکل فعاليت خود را آغاز کرده بودند.

فرخ نگهدار، از اعضای گروه جزنی، که پس از انقلاب بهمن ۵۷، برای چند سال رهبری سازمان چريک‌های فدايی خلق ايران و سپس سازمان فداييان خلق ايران - اکثريت را بر عهده داشت، درباره مهم‌ترين دليل ايجاد این سازمان به راديوفردا می‌گويد: «موسسان سازمان چريک‌های فدايی خلق می‌گفتند به دلیل آن که حکومت تمام راه‌های مبارزه مسالمت‌آميز را به روی مردم بسته است، چاره‌ای جز اعمال قهر وجود ندارد.»

وی می‌افزايد: «اين استدلال گروه جزنی بود و گروه احمدزاده استدلال می‌کرد که اساسا هر گونه تحول بنيادينی که بخواهد در جامعه صورت بگيرد، يک نوع قهر با آن در آميخته است. آنها به قول انگلس اشاره می‌کردند که می‌گفت قهر مامای تاريخ است.» 

آقای نگهدار می‌افزايد: «برای گروه احمدزاده، يک جنبه ايدئولوژيک قوی وجود داشت که گذر به زندگی بهتر همراه با درد است و نمی‌توان از اين درد اجتناب کرد.»

مسعود فتحی، از کميته مرکزی سازمان اتحاد فداييان خلق، نيز در گفت‌وگو با راديوفردا، ضمن اشاره به دلايل داخلی، به دليل خارجی در شکل‌گيری سازمان چریک‌های فدایی خلق ايران اشاره می‌کند و می‌افزايد: «انقلاب کوبا که در آن، يک گروه کوچک موفق به برپايی انقلاب شده بود، توجه موسسان سازمان را جلب کرد.»

او جنگ ويتنام و پيدايش گروه‌های چريکی در کشورهای ديگر جهان، به خصوص آمريکای لاتين را از ديگر دلايل ايجاد سازمان چريک‌های فدايی خق ايران ذکر می‌کند. 

علی کشتگر که در ابتدای انقلاب سخنگوی سازمان چريک‌های فدايی خلق ايران بود، در گفت‌وگو با راديوفردا به نکته ديگری در اين مورد اشاره می‌کند: «يکی از دلايل به وجود آمدن جنبش فدايی، اين بود که چپ مستقلی در ايران به وجود آيد که از شوروی و چين استقلال داشته باشد.»

سازمان چريک‌های فدايی خلق تا زمان انقلاب بهمن ۵۷، ده‌ها تن از رهبران و کادرهای خود را در درگيری‌های مسلحانه، زير شکنجه يا اعدام پس از محاکمه از دست داد.

در عين حال، شماری از اعضای اين سازمان چريکی چپ‌گرا با سيانور خودکشی کردند تا به دست ماموران ساواک يا شهربانی نيفتند و گروه ديگری از آنان، از جمله بيژن جزنی، در فروردين ۱۳۵۴ در تپه‌های اطراف زندان اوين توسط ماموران ساواک و تحت عنوان جلوگيری از فرار اين گروه کشته شدند.

ده‌ها عضو و هوادار سازمان چريک‌های فدايی خلق ايران نيز بازداشت و زندانی شدند.

در همين حال، اين سازمان در حالی که کادرهای خود را از دست می‌داد، اعضای جديدی را جذب می‌کرد يا گروه‌های مسلح کوچک به آن می‌پيوستند.

سازمان چريک‌های فدايی خلق به جز سياهکل، عمليات ديگری را تا زمان پيروزی انقلاب بهمن ۵۷ انجام داد که از جمله می‌توان به حمله به‌کلانتری قُلهک، ترور رئيس اداره دادرسی ارتش و بمب‌گذاری در دفاتر شرکت‌های نفتی آمريکايی اشاره کرد.

عمليات اين سازمان، بر فعاليت گروه‌ها و سازمان‌هايی با گرايش مارکسيست‌-‌لنينيستی يا اسلامی شد، که معروف‌ترين آنها سازمان مجاهدين خلق ايران بود.

در عين حال، جنبش فدايی در دهه ۵۰ خورشيدی تاثيراتی بر جامعه گذاشت.

فرشين کاظمی‌نيا، تحليل‌گر در پاريس، در اين خصوص به راديوفردا می‌گويد: «در دهه ۵۰ و حتی پس از آن، چريک‌های فدايی خلق الهام‌بخش بسياری از هنرمندان، نويسندگان و شاعران، موسيقي‌دانان و خوانندگان و هنرمندان تئاتر شدند.»

وی بر اين باور است که اين موضوع بايد در ساختارشناسی جامعه ايران مورد توجه و بررسی قرار بگيرد. 

سازمان چريک‌های فدايی خلق ايران خود را سازمان پيشاهنگ طبقه کارگر می‌دانست که بايد به جای حزب توده ايران که اين سازمان با نگاهی انتقادی، آن را انقلابی و حزب طراز نوين طبقه کارگر ايران نمی‌دانست فعاليت می‌کرد.

اما آيا اين سازمان که مشی مسلحانه را برگزيده بود و در عين حال، تحت فشار شديد دستگاه امنيتی شاه قرار داشت، توانست به ميان طبقه کارگر برود و از آن طبقه عضوگيری کند؟

فرشين کاظمی‌نيا پاسخ می‌دهد: «در همان زمان، عده‌ای از کارگران به هسته‌های چريکی اين سازمان پيوستند و عده‌ای از آنان بازداشت و تعدادی نيز کشته و اعدام شدند، اما اين که شمار چشمگيری به اين سازمان نپيوستند، دلايل متعددی دارد.»

وی يکی از اين دلايل را بالا نبودن سطح آگاهی عمومی اجتماعی می‌داند و می‌گويد: «افرادی که در هرم اوليه اجتماعی قرار دارند، دغدغه معيشت گاهی اوقات آنها را از انديشيدن به مسائل ديگر باز می‌دارد.» 

آقای کاظمی‌نيا همچنين سرکوب شديد پليسی در آن دوران را عامل ديگر در اين خصوص می‌داند.

در همين ارتباط، مسعود فتحی اشاره می‌کند که سازمان چريک‌های فدايی خلق ايران، بيشتر در ميان روشنفکران، دانشجويان، جوانان و بخش‌های مدرن جامعه نفوذ داشت و در همين چارچوب تاثير گذاشت.
 
صفوف درونی سازمان چريک‌های فدايی خلق ايران پس از چند سال، به تدريج شاهد بحث‌ها و ترديدهايی در مورد جنگ مسلحانه شد، يعنی همان که در ابتدا از سوی امير پرويز پويان، «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» و توسط مسعود احمدزاده «مبارزه مسلحانه، هم استراتژی و هم تاکتيک» نام گرفته بود.

اين بحث‌ها و ترديدها، به ويژه پس از کشته شدن حميد اشرف در سال ۱۳۵۴، افزايش يافت و سرانجام با انشعاب گروهی به رهبری تورج حيدری بيگوند در سال ۱۳۵۵ به اوج خود رسيد. اين گروه که رهبر خود را به دليل درگيری خيابانی با ماموران ساواک، در همان سال از دست داد به حزب توده ايران پيوست.

فرخ نگهدار در مورد اين گروه و نيز کسانی که با تئوری مبارزه مسلحانه مخالفت کردند می‌گويد: «آنها از زاويه مسائل نظری و با مطالعه تئوری‌های انقلابی که توسط لنين و احزاب کمونيست و کارگری تا آن زمان عرضه شده بود، به اين نتيجه رسيده بودند که تئوری مبارزه مسلحانه، آن چيزی نيست که پيشگامان نهضت کمونيستی و کارگری عرضه کرده بودند.»

با فرا رسيدن انقلاب بهمن ۵۷، سازمان چريک‌های فدايی خلق ايران نيز همانند ساير سازمان‌ها و گروه‌های مخالف شاه به حمايت از آن پرداختند. پس از انقلاب، سازمان چريک‌های فدايی خلق ايران، مشی مسلحانه را کنار گذاشت.

علی کشتگر در اين خصوص می‌گويد: «پس از انقلاب، اين مسئله مطرح شد که حکومتی در ايران به وجود آمده است که ديگر مانند زمان شاه نمی‌توانيم بگوييم که وابسته است، مردم راه‌شان را از آن جدا خواهند کرد و می‌توان مبارزه مسلحانه را ادامه داد.»

وی می‌افزايد: «به عبارت ديگر، بر اساس تحليل سياسی از شرايط آن زمان گفته می‌شد که يک حاکميت ملی به جای حکومت بورژوازی کمپرادور روی کار آمده است که به خارج وابسته نيست و در اين شرايط، ما بايد ميان توده مردم برويم و کار سياسی را بدون سلاح انجام دهيم.»

سازمان چريک‌های فدايی خلق ايران پس از انقلاب به خاطر تشديد بحث‌ها و اختلافات درونی چند بار دچار انشعاب شد.

نخستين انشعاب، از سوی گروه اشرف دهقانی، معروف به چريک‌های فدايی خلق، در اوايل سال ۵۸ بود که همچنان به ادامه خط مشی مسلحانه و شعار «تنها ره رهايی جنگ مسلحانه، اعتقاد داشتند.

پس از آن، تقسيم سازمان چريک‌های فدايی خلق ايران به دو بخش اکثريت و اقليت پيش آمد و سپس جدايی‌ها و انشعاب‌ها رو آمد. ضمن آن که سازمان چريک‌های فدايی خلق ايران – اکثريت نام خود را به سازمان فداييان خلق ايران – اکثريت تغيير داد.

در دهه ۶۰ خورشيدی و همزمان با محدود شدن بيش از پيش آزادی‌های سياسی در ايران، تمامی سازمان‌هايی که خود را ادامه‌دهنده جنبش فدايی می‌دانند، تحت فشار دستگاه‌های امنيتی جمهوری اسلامی ايران قرار گرفتند و شماری از اعضای آن بازداشت و اعدام و گروهی نيز مجبور به ترک ايران شدند.

امروزه نيز چند سازمان، خود را ادامه‌دهنده جنبش فدايی می‌دانند و با نام‌های مختلف فعاليت می‌کنند.

با اين همه، آقايان نگهدار، کشتگر و فتحی با اشاره به ماندگاری جنبش فدايی در اين ۴۰ سال معتقدند که اين جنبش باز هم شکوفا خواهد شد.


سخنرانی اشرف دهقانی به مناسبت سالروز سیاهکل در تورونتو

مراسم چهلمين سالگرد عمليات سياهکل عصر شنبه پنجم فوريه در سالن «تورن هيل سنتر» تورونتو با اجرای موسيقی لری، کردی و آذربايجانی، نمايش فيلم و همچنين سخنرانی «اشرف دهقانی» برگزار شد.

به رغم بارش برف، حضور و سخنرانی اشرف دهقانی از اعضای سرشناس و اوليه سازمان چريک های فدايی خلق سبب شده بود تا اين مراسم با استقبال نزديک به ۷۰۰ نفر از ايرانيان مقيم تورونتو و نيز ايرانيانی که از اروپا و امريکا برای شرکت در اين مراسم به تورنتو سفر کرده بودند ، مواجه شود.
ديوارهای سالن بزرگ تورن هيل سنتر طی اين مراسم با عکس اعضای اوليه چريک های فدايی خلق تزیين شده بود. اعضايی که در جريان عمليات سياهکل کشته يا پس از بازداشت در اسفند سال ۴۹ اعدام شدند و البته تصاوير ديگر اعضای کشته شده اين سازمان در فاصله سال های ۵۰ تا ۵۷ نيز بر ديوارهای سالن نصب شده بود.
اشرف دهقانی يکی از اعضای اوليه سازمان چريکهای فدايی خلق و نويسنده کتاب«حماسه مقاومت» است که شرحی بر شکنجه هايی که در سال ۱۳۵۰ در زندان های ساواک و فرار موفقيت آميزش به عنوان «زن چريک» از زندان قصر است.
ابراز احساسات چندين باره حاضران طی مراسم چهلمين سالگرد عمليات سياهکل برای اشرف دهقانی اما همراه بود با يادآوری او که گفت «اين ابراز احساسات برای يک فرد نيست بلکه ابراز احساسات به مقاومت انقلابی، چريک های فدايی خلق و همه مبارزانی است که با خون خودشان نهال انقلاب ايران را آبياری کردند.»
وی سپس با مرور بر چگونگی وقوع عمليات سياهکل در ۱۹ بهمن سال ۱۳۴۹ و شکل گيری سازمان چريک های فدايی خلق گفت که «مبارزه رزمندگان سياهکل آن قدرعظيم و ارزشمند بود که تاريخ جامعه ما را قدمی جلو برد و ما تاثيرات سترگ اين مبارزه را بعدها در جريان قيام بهمن ۵۷ نيز شاهد بوديم و ديديم که چريک های فدايی خلق چطور با استقبال وسيع مردم سراسر ايران موجه شدند و اين خودش قدرتی به کمونيست ها داد که خمينی در ابتدا نتوانست کمونيست ها را سرکوب کند.»
اشرف دهقانی با تاکيد براين که «ما نمی خواهيم در گذشته بمانيم و بايد ببينيم که از آفتابکاران جنگل چه درس هايی می شود برای تغيير شرايط ظالمانه کنونی آموخت»، گفت که «دليل بررسی تاريخ همين است که می خواهيم از آن درسی برای شرايط حال و آينده گرفته شود» و «به همين خاطر هم هست که تاريخ را تحريف می کنند چون نمی خواهند نسل جوان به درس های نهفته در مبارزات گذشته دست پيدا کند.»
او تاکيد کرد که عمليات سياهکل «در پاسخ به ضرورت های جامعه و نيازهای مبارزاتی جامعه» آن زمان ايران به وجود آمد و گفت: «ما اگر می بينيم که از سياهکل يک جنبش انقلابی پا گرفت که يکی از درخشان ترين دوره های تاريخی را در جامعه ما به وجود آورد، در درجه اول به خاطر موفقيت اعضای اوليه سازمان در تدوين يک تئوری انقلابی بود که با شرايط خود جامعه ايران انطباق داشت.»
اشرف دهقانی همچنين به مواردی از تحريف های تاريخی درباره عمليات سياهکل و تاريخ تشکيل سازمان چريک های فدايی خلق اشاره کرد و گفت «ما بايد تاريخ مان را درست بشناسيم تا فريبکاران نتوانند با خلط مسايل ، گمراهی ايجاد کنند.»
و از جمله درباره «کتابی که وزارت اطلاعات طی سال های اخير عليه چريک های فدايی خلق منتشر کرده»، گفت که در اين کتاب نظراتی را که بيژن جزنی چند سال بعد از تشکيل چريک های فدايی خلق در زندان نوشته، به گروه جنگل نسبت داده و بعد با مقايسه آن با نظرات احمد زاده به خيال خودش کشفی کرده و گفته که اين دوگانگی نهفته در سازمان بود.درحالی که نظراتی که بيژن جزنی در زندان نوشته بود ، چند سال بعد از سياهکل و تشکيل سازمان چريک های فدايی خلق بود» و حتی پيشتر «اين نظرات در گروه خود وی نيز مطرح نبود.»
اشرف دهقانی گروه مسعود احمد زاده را طراح اصلی تئوری انقلابی چريک های فدايی خلق معرفی کرد و گفت «اين گروه طی ۴ سال کارهای عظيمی در زمينه تئوريک انجام دادند و بعد در يک پروسه کار نظری و عملی يعنی رفتن ميان کارگران و دهقانان است و کوشش در شناخت شرايط علمی جامعه پرداختند.»
و البته افزود که «مطالعه شرايط عينی جامعه، کاری بود که تنها اين گروه به آن دست زد و تا جايی که من می دانم بدعت گزاران اين روش کار هم در دهه ۴۰ ايران، بهروز دهقانی و صمد بهرنگی بودند.»
او همچنين گفت که «اگر ديروز به نادرست بيژن جزنی را تئوريسين اين سازمان خواندند، امروز کار تحريف تاريخ چريک های فدايی خلق به جايی رسيده که برای ايجاد اغتشاش فکری در بين جوانان کنونی به شهيد مصطفی شعائيان هم نسبت نظريه پرداز نسل دهه پنجاه را می دهند، درحالی که جوانان دهه پنجاه از نظرات شعائيان اطلاعی نداشتند.»
دهقانی حضور سازماندهی شده زنان با هويت زنانه خويش در سازمان های سياسی را يکی از دستاوردهای عمليات سياهکل و تشکيل چريک های فدايی خلق توصيف کرد و گفت که دستاورد ديگر آن حل مشکل «سازمان يابی انقلابيون حرفه ای» بود.
وی در همين حال تعمد در رياضت کشی را رد کرد و با اشاره به اينکه مبارزان در نيمه اول دهه پنجاه « کی از طاقت فرساترين شرايط زندگی را داشتند» از «بی خوابی های ممتد، فقر غذايی، کارهای عملی زياد» به عنوان برخی از مختصات زندگی مخفی مبارزان ان دوره نامبرد و گفت «عده ای از همه جا بی خبر نسبت «رياضت کشی» را هم به ما می دهند انگار که نعمت ها همين جوری ريخته بود زير دست و پای ما، و ما می گفتيم نمی خواهيم از آن استفاده کنيم که اين طور نبود.»
اشرف دهقانی با مروری بر ضربه های وارد شده به چريک های فدايی خلق در سياهکل و پس از آن در سال ۵۰ و ۵۵ از سوی پليس سياسی و ساواک شاه، همچنين از دو کجروی اين سازمان ياد کرد و اولی را «عدم کار تئوريک و نظريه پردازی پس از تغيير شرايط در سال های ابتدايی دهه ۵۰» عنوان کرد و دومی را «عدم گسترش مبارزه چريکی به روستاها و در ميان دهقانان» نامید.
او همچنين گفت: « به درستی از رستاخيز سياهکل به عنوان يک نقطه عطف نامبرده اند در تاريخ مبارزاتی مردم ايران.به اين دليل که درست بعد از سياهکل است که جو و شرايط سياسی در ايران به کلی تغيير می کند.»
درباره شرايط فعلی و جنبش اعتراضی در ايران هم اشرف دهقانی گفت:«رسانه ها تبلغ می کردند جوان های الان مثل جوان های دهه ۵۰ و ۶۰ نيستند و انقلاب نمی خواهند در حالی که واقعا اين جنبش نشان داد که اولين حرف پير و جوان و نوجوان در ايران انقلاب و سرنگونی جمهوری اسلامی است و به وجود آوردن دنيای نوينی است.»
او همچنين گفت :«می دانيم چهل سال گذشته» و «هم مردم تغيير کرده اند و هم دشمنان مردم» و حتی «روحيات و فرهنگ و آگاهی مردم خيلی فرق کرده» اما «وجود سيستم سرمايه داری وابسته نه تنها فرق نکرده که گسترده تر شده است.»
اشرف دهقانی با تاکيد براين که «بحث اصلا تکرار سياهکل نيست. منظورم اين نيست که ۴ نفر بروند و حمله کنند به پاسگاه سياهکل» و بخواهند نتيجه مشابه آن بگيرند، که«بايد راز ماندگاری آفتابکاران جنگل را آموخت و با استفاده از تجارب گران بهای آن نسل، بايد ديد در شرايط کنونی چه موانعی پيشاروی جنبش مردم قرار دارد.»
او گفت :«بحث بر سر يادگيری از درس های نهفته تاريخ است» و «من تاکيد می کنم که در شرايط کنونی مشکل اساسی مردم ما برای رهايی فقدان رهبری است.»
از ديگر بخش های چهلمين سالگرد آغاز جنبش سياهکل در تورونتو نمايش يک ويديو کليپ و همچنين شعری از رحيمه توخی شاعر افغان به نام «اعدام» و همچنين دکلمه ای در وصف سياهکل بود.
در پايان سخنرانی و همچنين در وقت استراحت ميان برنامه نيز شماری از حاضران به ديدار و سئوال با اشرف دهقانی که کمتر در سخنرانی های عمومی حاضر می شود، پرداختند.
در بيرون سالن برگزاری مراسم نيز قريب به اتفاق کتاب های منتشر شده اشرف دهقانی و همچنين چريک های فدايی خلق که برگزار کننده و ميزبان مراسم چهلمين سالگرد عمليات سياهکل بود، عرضه می شد و شماری از حاضران پس از خريد اين کتاب ها برای امضاء به اشرف دهقانی مراجعه و کتاب ها را برايشان امضاء می کرد.





دیروز از پنجره امروز





کتاب «مبارزه مسلحانه؛ هم استراتژی، هم تاکتیک» نوشته مسعود احمدزاده مانیفست مبارزه مسلحانه در ایران شد
وقتی که سیاهکل اتفاق افتاد، من هنوز ۱۷ سالم نشده بود.
دانش آموز دبیرستان در شهر رضائیه سابق و ارومیه امروز بودم.
اما طی چهل سال گذشته همواره در فضایی تنفس کرده ام که با این حادثه در ارتباط بوده است؛ به جنبشی تعلق داشته ام و در سازمانی فعالیت کرده ام که با این روز متولد شده است.
طی این چهل سال بارها در این فکر بوده ام که کدام جاذبه ها بود که من و امثال من را جذب این جنبش کرد و رمز پایداری این جنبش در چه بود؟ ضعف اصلی آن کدام بود؟

از یک گروه به یک جنبش

روز ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ یک گروه چریکی به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل در استان گیلان حمله کرد. به دنبال این حمله، از ۱۹ بهمن تا ۸ اسفند ۴۹، دسته ۹ نفری چریک ها مورد پیگرد وسیع نیروهای نظامی و انتظامی قرار گرفت.
۲ نفر از آنها کشته (رحیم سماعی، مهدی اسحاقی ) و ۷ نفر دیگر(علی اکبر صفایی فراهانی، جلیل انفرادی، عباس دانش بهزادی، هادی بنده خدا لنگرودی، محمد محدث قندچی، هوشنگ نیری و احمد فرهودی ) دستگیر شدند.
حمید اشرف در "یک سال مبارزه چریکی در شهر و کوه "، مجموع اعضای گروه جنگل را ۲۲ نفر اعلام کرده است. ۱۷ نفر آنها دستگیرشدند که ۱۳ نفرشان در ۲۷ اسفند ۱۳۴۹اعدام شدند و فقط ۵ نفر از آنها (حمید اشرف، اسکندر صادقی نژاد، محمد صفاری آشتیانی، رحمت پیرونذیری و منوچهر بهایی) باقی ماندند که در ۱۸ فروردین ۱۳۵۰ رئیس دادرسی ارتش را در تهران ترور کردند.

درباره نویسنده


مسعود فتحی از اوائل دهه پنجاه از جمله فعالان دانشجویی در دانشگاه تهران و در ارتباط با جنبش فدایی بود. در تابستان سال ۵۵ بازداشت و تا آبان ۱۳۵۷ در زندان بود. بعد از انقلاب از بنیانگذاران نشریه کار بود. در انشعاب جناح چپ اکثریت همراه بود. بعد از اتحاد جناح چپ با اقلیت در کردستان، سردبیری نشریه "ریگای گه ل" و بعد از انشعاب مجدد در اقلیت بعد از واقعه ۴ بهمن ۱۳۶۴، عضو شورای عالی و سردبیر نشریه کار بود. از بدو ایجاد سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران در فروردین ۱۳۷۳ که از وحدت بین جریانات منشعب از بخش های مختلف سازمان تشکیل شد، عضو این سازمان بوده وهم اکنون عضو کمیته مرکزی آن است.
مسعود فتحی سردبیر سایت اینترنتی عصرنو و همچنین عضو هیات سیاسی اجرائی اتحاد جمهوریخواهان ایران نیز هست.
عملیات چریکی در جنگل با از هم پاشیدن گروه و دستگیری اعضای آن عملا شکست خورد، اما حضور چریک ها با ترور سرلشگر فرسیو رئیس دادرسی ارتش تداوم یافت.
با ادغام بقایای گروه جنگل با گروه چپ دیگری به رهبری امیرپرویز پویان، عباس مفتاحی و مسعود احمدزاده سازمان چریک های فدایی خلق ایران شکل گرفت و پا به عرصه حیات گذاشت.
تجربه عملیات در جنگل و تشکیل گروه چریکی در منطقه شمال یک شکست کامل بود. این شکست را حمید اشرف در ارزیابی خود تاکتیکی دانسته و علل آن را در ۵ عرصه، بیشتر تکنیکی دانسته است: "۱. تأخیر در شروع عملیات؛ ۲. عدم یک سازمان زیر زمینی محکم با کادرهای مخفی در شهر؛۳. عدم یک سیستم ضد اطلاعاتی دقیق و حساب شده؛ ۴. عدم هماهنگی گروه های دیگر از لحاظ عمل و نظر با گروه جنگل؛۵. عدم قاطعیت افراد کوه در برخورد با حوادث."
مسعود احمد زاده هم در مقدمه ای که بر کتاب "مبارزه مسلحانه؛ هم استراتژی، هم تاکتیک" نوشته، گفته است که: "ما دقیقاً از آنچه گذشته مطلع نیستیم، ولی به نظر می‌رسد دو عامل، یکی عدم توجه به تحرک لازم و دیگری عدم رعایت بی‌اطمینانی مطلق موجب شکست شد." و اضافه کرده است که "بدین ترتیب می‌توان نتیجه گرفت که شکست هسته چریکی یک تصادف بود. تصادفی کاملاً اجتناب‌پذیر".
مسعود احمدزاده نتیجه گرفته است که "شکست یک گروه مبارز مسلح، تاثیری تعیین‌کننده بر سرنوشت مبارزه ندارد."
او در مورد از هم پاشیدن گروه جنگل و دستگیری و اعدام آنها هم می گوید:"این مهم نیست که گروه یا گروه هایی پیشاهنگ‌تر به زندگی خود ادامه دهند تا بتوانند نتایج عمل خود را ببینند، از اثرات آن بهره‌برداری کنند، و حمایت معنوی را که ایجاد کرده‌اند با سازماندهی خود مبدل به حمایت مادی کنند. این را می‌توانند گروه های دیگر انجام دهند، گروه هایی که می‌خواهند به وظایف انقلابی خویش عمل کنند."

آنچه که در عمل اتفاق افتاد، همین واقعیت بود. در همان نیمه اول سال پنجاه اکثریت قریب به اتفاق "چریک ها" یا در درگیری با نیروهای امنیتی جان باختند و یا بازداشت و زیر شکنجه رفتند و اگر هم از شکنجه ها جان سالم به در بردند، در دادگاه نظامی به اعدام محکوم شدند.
یک سال بعد تعداد اندکی از آنها در زندان و در بیرون باقی مانده بودند.
چریک ها تکرار تجربه سیاهکل را هرگز در برنامه خود قرار ندادند و حضور به عنوان چریک شهری هم درعمل محدود به چند ترور شد.

آنچه نام سیاهکل را پرآوازه کرد و از شکست برای چریک های فدایی پیروزی ساخت، خود این عملیات ناکام نبود.
پژواک این عملیات علی رغم پایان غم انگیز آن، در گسترۀ روحیات حاکم بر محیط روشنفکری و سیاسی آن روز بود که یک عملیات شکست خورده را به حماسه تبدیل کرد.
شیلک در سیاهکل اگرچه در نطفه خفه شد، اما با انعکاسی که یافت، به یک حادثه انفجاری در مقیاس وسیع تبدیل شد. به فعالیت ده ها و صد ها محفل بزرگ و کوچک در سراسر ایران جهت داد، جاذبه ایجاد کرد و هر "گروه دیگر" خود را در موقعیت پرکردن جای پای "گروه شکست خورده" دید.

بدین سان بود که اقدام یک گروه چند ده نفره به یک جنبش فرارویید و طی مدت کوتاهی به جریان غالب جنبش چپ ایران و محوری برای فعالیت بخش مهمی از فعالان چپ ایران تبدیل شد. سیاهکل سمبل برآمد این جنبش نوین چپ ایران بود.

چریک فدایی محصول زمانۀ خود بود



مهدی بازرگان در دادگاه
اوائل دهه چهل شمسی مهندس مهدی بازرگان در دفاعیه خود در دادگاه خطاب به قاضی دادگاه نظامی گفت:"ما آخرین کسانی هستیم که از راه قانون اساسی به مبارزه سیاسی برخاسته ایم. ما از رئیس دادگاه انتظار داریم این نکته را به بالاتری ها بگویند." ( دفاعیات بازرگان:انتشارات مدرس، مهرماه ۱۳۵۰)
این پیش بینی مهندس بازرگان واقع بینانه بود. مسدود کردن راه فعالیت جبهه ملی و دیگر احزاب لیبرال آن دوره، سرکوب نیروها و محافل سیاسی دیگر، نیروی فعال و جوان کشور را به سوی راه های دیگری در مقابله با دیکتاتوری سوق داد.
سیاهکل بازتاب آن زبان دیگر در گفت و گو با حکومت وقت بود. تغییر مسیر از مدت ها پیش از سیاهکل صورت گرفته بود.
گروه بیژن جزنی در سال ۴۶ هنگام تدارک مبارزه مسلحانه مورد یورش پلیس قرار گرفت و تنها چند نفر از گروه توانستند از زیر ضرب پلیس خارج شوند. همین تعداد هم بودند که گروه جنگل را سازمان دادند.
گروه امیرپرویز پویان، عباس مفتاحی و مسعود احمدزاده که محافلی در مشهد، تبریز و نیز شهرهای شمال ایران را در بر می گرفت، در مسیر فعالیت های خود به نتایج مشابه گروه جنگل رسیده بود.
ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی، آخرین اثر مهم او قبل از غرق شدن در رودخانه ارس در ۱۹ شهریور ۱۳۴۷، گویاترین اثر ادبی در رابطه با فراگیر شدن این روحیه در محافل روشنفکری آن دوره بود.
گروه دیگری که به گروه فلسطین معروف شد به نتایج مشابهی رسیده بود، اما قبل از هر گونه اقدامی همگی بازداشت شدند.

در همین سال ها هم بود که مجاهدین خلق شکل گرفتند. در خارج از کشور هم سازمان انقلابی بعد از انشعاب از حزب توده، مسیر تدارک مبارزه مسلحانه را در پیش گرفته بود و تلاش هایی را نیز برای آغاز آن در ایران سازمان داده و حتی برای انجام این کار نیرو اعزام کرده بود ( گروه نیکخواه، سیروس نهاوندی و ...). گروه شریف زاده و ملا آواره در کردستان و بعد ها گروه دکتر اعظمی در کردستان، گروه مصطفی شعاعیان و نادر شایگان نیز از همین جمله بودند.
در دهه چهل شمسی تجربه انقلاب کوبا، جنگ ویتنام، شکل گرفتن سازمان آزادیبخش فلسطین و کشش عمومی به سوی آن، به فکر مبارزه مسلحانه جاذبه عمومی بخشیده بود.
شعار چه گوارا در ایجاد یک یا چند ویتنام دیگر با شور و شعف دهان به دهان می گشت. اما با وجود این، تا زمانی که هنوز امکان فعالیت علنی وجود داشت، اکثر محافل و گروه بندی های مهمی که بعدها قدم در راه مبارزه مسلحانه گذاشتند، در درون و یا حول و حوش احزاب موجود و عمدتا جبهه ملی ایران فعال بودند.
محدود شدن دامنه فعالیت این احزاب به آرزوها و افکار نسل جوان آن روز پر و بال بیشتر داد. تعطیل شدن فعالیت آزادانه سیاسی، شکل گیری و ادامه کاری فعالیت گروه ها را به یکی از دغدغه های اصلی فعالان سیاسی تبدیل کرد.
"ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا" نوشته امیرپرویز پویان یکی از پاسخ ها به این سوال بود که بقای فعال را در تعرض و تحرک نیروی پیشاهنگ می دید و تاکید می کرد "برای اینکه بمانیم، مجبوریم که تعرض کنیم".
پویان مبارزه مسلحانه را ضرورت شکستن دو مطلق ("ضعف مطلق" توده ها در برابر "نیروی مطلق" دشمن) می دانست. از نظر او اعمال قدرت انقلابی با "سرشت تبلیغی" با شکستن قدرت مطلق حکومت، در عمل ضعف مطلق توده را در هم می شکند.
اما هنوز پویان زنده بود که مبارزه مسلحانه از "سرشت تبلیغی" دور شد و در کوران شور انگیختگی چریک ها در آستانه دهه پنجاه به "هم استراتژی، هم تاکتیک" مبدل گشت.
جنبش چریکی فداییان خلق، جنبش بخشی از نسل جوانی بود که با پیامدهای کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و تحولات آغاز دهه چهل پا به عرصه فعالیت سیاسی گذاشت و در بن بست سیاسی آن سال ها راه ویژه خود را جست و با اقدام مسلحانه در سیاهکل در پایان دهه چهل، سرنوشت بخش مهمی از نیروهای جوان و چپ ایران را رقم زد.
محدود شدن دامنه فعالیت این احزاب به آرزوها و افکار نسل جوان آن روز پر و بال بیشتر داد. تعطیل شدن فعالیت آزادانه سیاسی، شکل گیری و ادامه کاری فعالیت گروه ها را به یکی از دغدغه های اصلی فعالان سیاسی تبدیل کرد.

رمز موفقیت سیاهکل

اقدام در سیاهکل می توانست فراموش شود، اگر چریک های فدایی خلق قادر به ادامه حضور نمی شدند و حرفی برای گفتن نمی داشتند که بتواند محافل متعدد و پراکنده چپ در سراسر ایران را به خود جلب کند، چشم انداز جدیدی پیش روی آن بگشاید و متحد کند.
متحد کردن چپ در آغاز دهه پنجاه آسان نبود. جنبش چپ فاقد نیروی مرکزی و عمدتا متشکل از محافل پراکنده و کوچک بود. محافلی که حد ادامه کاری آنها محدود و انعکاس بیرونی فعالیتشان از آن هم محدودتر و در حد صفر بود.
حزب توده بعد از کودتای ۱۳۳۲ به تدریج از صحنه سیاسی ایران حذف شده بود و نفوذ و اتوریته ای هم در میان نیروهای چپ ایران نداشت و حتی تبری از آن، خود به گرایش قدرتمندی در میان فعالان چپ تبدیل شده بود.
در آغاز دهۀ چهل شمسی همزمان با بروز اختلافات بین حزب کمونیست شوروی و چین، اختلافات و انشعاب در حزب توده مزید بر علت شده، نقش این حزب را هر چه کم رنگ تر کرده بود.
بعد از این انشعابات محافل زیادی در هواداری از موضع حزب کمونیست چین جهت گیری کردند، اما خط مشی سازمان ها و محافل طرفدار چین نیز نتوانست نیروها و محافل چپ ایران را در مقایس وسیع متحد کند. این خط مشی عمده نیروی خود را در میان ایرانیان مهاجر خارج از کشور پیدا کرد.
اولین جاذبه فداییان خلق برای بخش مهمی از محافل چپ زمانه خود، گشودن چشم انداز ایجاد یک جریان متفاوت، جدید و متکی به خود بود.

فداییان خلق دنباله رو هیچ حزب کمونیست دیگری اعم از شوروی یا چین نبودند و در عین حال خصومتی هم با هیچ کدام از آنها نداشتند. برنامه فداییان خلق تا آنجا که اعلام شده بود، نه کلیشه ای از این یا آن تجربه، بلکه حاصل ارزیابی و تحلیل مشخص حتی در همان حد محدود آن از شرائط ایران بود.
شکی نیست که روش ها و عمل فداییان متاثر از جنبش های ماقبل و همزمان خود در اقصی نقاط جهان، به ویژه آمریکای لاتین بود، اما فداییان خلق تجربه مستقل خود را در رسیدن به این روش ها داشتند و نقد این تجربه در ادامه حیات آنها نقش مهمی داشت.
فداییان خلق کانون چریکی را از انقلاب کوبا، که الگوی سازماندهی گروه جنگل بود، سازماندهی هسته های چریک شهری را از گروه های چریکی درکشورهای آمریکای لاتین از جمله از برزیل و چشم انداز جنگ توده ای را از انقلاب چین اخذ و در تحلیل های خود وارد کردند؛ اما خود را مقید به هیچ کدام از آنها نکردند و تجربه خاص خود را بنیان نهادند.
این واقعیت که فداییان خلق متفاوت از سازمان ها و احزاب چپ ماقبل خود بوده و دارای جسارت تحلیل و انتخاب مستقل بودند، مهم ترین نقطه قوت آنها در جلب توجه و جذب بخش مهمی از فعالان چپ بود.
استقلال نظر و جسارت در برخورد با مبانی فکری و تابوهای ذهنی چپ، فدایی را بیش از همه در مرکز توجه و دقت نیروهای چپ قرار داد. فدایی برخلاف سنت رایج، برای اولین بار در چپ ایران تئوری های ابدی را زیر سوال برد.
بحث تقدم تشکیل حزب و تئوری انقلاب لنین را مغلوب انقلاب در انقلاب رژی دبره در تفسیر از انقلاب کوبا ساخت، اما رژی دبره را هم پشت سر گذاشت.
تغییر توازن اجتماعی نیروها در اثر اصلاحات ارضی را صحه گذاشت. به همین دلیل هم تمرکز در شهرها را در برنامه کار خود قرار داد و به افسانه "محاصره شهرها از طریق روستاها" دل نبست.
اما در عین حال اشتباهات خاص خود را هم کرد. از جمله اینکه چشم انداز جنگ توده ای را همواره در تحلیل ها زنده نگاه داشت. فدایی توانست با ارائه یک سیستم نظری متفاوت، فارغ از درستی یا نادرستی آن، عمل سیاسی خود را توضیح دهد و این سیستم برای بخش مهمی از نیروها و محافل چپ آن زمان، نه فقط جذاب بود، بلکه حکم حلقه گم شده را داشت.

عامل دیگر در موفقیت چریک های فدایی خلق آرمانگرایی بی شائبه و از خودگذشتگی آنها بود. همین از خودگذشتگی و سلحشوری چریک های فدایی خلق هم بود که آنها را پرآوازه تر ساخت، در ادبیات وشعر دوران فداییان انعکاس بی سابقه یافت و آنها را هشت سال بعد در آستانه انقلاب بهمن به مهم ترین نیروی چپ ایران تبدیل کرد.

مهم ترین ضعف چریک ها

مهم ترین ضعف و پاشنه آشیل چریک ها ادامه تاکید بر مبارزه مسلحانه علی رغم شکست آن در همان نقطه آغاز و بی توجهی جدی به سازماندهی در عرصه های دیگر و تبدیل سازماندهی نظامی به محور اصلی فعالیت تشکیلاتی بود.
سازماندهی نظامی ظاهرا وسیله ای برای حفظ ادامه کاری بود. اما اگر واقعیت را نگاه کنیم، رمز ادامه کاری فداییان خلق نه در این شکل و این نحوه از سازماندهی - که خود به درجاتی محدود کننده هم بود- بلکه در تغذیه فداییان از سیل بیکران نیرویی بود که جذب آنها شده بود.
چریک های فدایی امکان جذب این نیروی عظیم را در مقیاس گسترده نداشتند. اول از همه به دلیل سازماندهی نظامی، ثانیا به علت درک محدود و عملا مغلوب از اشکال دیگر سازماندهی.
بدین گونه بود که از اوائل دهه پنجاه شمسی تا سال ۵۷، از یک طرف دامنه نفوذ فداییان خلق در جامعه گسترده تر می شد، از طرف دیگر سازمان متشکل، در همان حد محدود خود، به دلیل ظرفیت محدود جذب و سازماندهی خود باقی می ماند.

در آستانه انقلاب جثه سازمان فدایی با نیرویی که به هواداری از آن در فعالیت بودند، اصلا قابل قیاس نبود. تبدیل شدن فدایی به یک جنبش بالفعل و گسترده در فردای انقلاب بهمن از یک سو اوج آن بود، از سوی دیگر اما آغاز تجزیه و سقوط آن.
سازمان کوچک و محدود به عنوان محور اتحاد، تا زمانی که دور از دسترس و مخفی بود در هاله ای از تقدس پنهان بود و وجودش، هر چند حتی ضعیف، جنبش را تقویت می کرد، اما اکنون پا به زندگی جاری گذاشته بود و به عنوان مغز جنبش حول خود باید عمل می کرد و به انتظارات پاسخ می گفت؛ امری که با توان موجود آن میسر نبود. رهبری یک جنبش توده ای و پاسخ به نیازهای تحولات بعد از انقلاب دشواری جدید پیش روی فداییان بود. تجزیه جنبش فدایی از همین جا آغاز شد.
این تجزیه با اختلاف بر سرنقد سیاهکل آغاز شد و درموضع گیری در قبال حکومت جدید و تعیین خط مشی جدید تکمیل گشت و پایان دورانی که با سیاهکل پا به عرصه حیات گذاشته بود آغاز شد.
دوران بعدی حیات فداییان خلق را انشعابات متعدد در صفوف آن رقم زد.




طی ده ساله بعد از ۱۳۳۲ حکومت شاه تقریبا تمام گروه های متحد خود را به تدریج از اطراف خود راند و طرد کرد.
شناخت ویژگی های جنبش چریکی فداییان خلق و تاثیر خط مشی آن بر انقلاب بهمن ۱۳۵۷ موضوع بحث و کنکاش محققان متعدد بوده است. شناخت حکومت پهلوی و خط مشی سیاسی آن در قبال مخالفان نیز به طور وسیعی مورد بحث محققان و تاریخ نویسان قرار داشته است.
اما این مطالعات تاکنون کمتر به تاثیرات عینی این دو خط مشی بر روند انقلاب بهمن و شکل گیری نظام سیاسی تازه پرداخته است.
موضوع مقاله حاضر مطالعه تاثیر خط مشی سیاسی چریک ها و واکنش حکومت شاه در قبال، و در نهایت ارزیابی تاثیر این دو سیاست بر توازن قوای نیروها در شکل دهی نظام تازه است.
۱. ضرورت مبارزه مسلحانه از دیدگاه فداییان
هدف غایی جنبش چریکی فداییان سازمانگری انقلاب و سرنگون سازی حاکمیت "طبقات حاکم" و تئوری راهنمای عمل آن آموزش های مارکسی بود.
جنبش چریکی فداییان خلق، چنانکه از نام آنان نیز بر می آید، بر پایه پذیرش "ضرورت مبارزه مسلحانه" و برای کاربست بلادرنگ آن در عمل مبارزاتی پایه گذاری شد. با این همه هیچ گاه در میان چریک درک واحدی از "ضرورت مبارزه مسلحانه" وجود نداشت.
یک نگاه بر این تصور بود که مقاومت طبقات حاکم و ماشین حکومتی را تنها با انقلاب مسلحانه می توان در هم شکست و شرایط عینی برای آغاز بلادرنگ چنین انقلابی نیز مهیاست.
لذا عمل مسلحانه هم وظیفه روز است هم وظیفه تاریخی. این تئوری در جزوه مشهور "مبارزه مسلحانه: هم استراتژی، هم تاکتیک" اثر مسعود احمدزاده، از بنیانگذاران نامدار جنبش چریکی، با مهارت تشریح شده است. در این نگاه "مبارزه قهرآمیز" جزو ایدئولوژی است، عام و همیشگی است و به رفتار و روش حکومت بستگی ندارد، هم مامای تاریخ است و هم ضرورتی عاجل.

درباره نویسنده


فرخ نگهدار فعالیت های سیاسی خود را در دوران دانشجویی آغاز کرد. به گروه بیژن جزنی پیوست و در سال ۱۳۴۶ در ارتباط با همین گروه بازداشت شد. پس از حدود سه سال، وی آزاد اما دوباره در سال ۱۳۵۰ بازداشت شد و تا اواخر تابستان ۱۳۵۶ در بازداشت بود.
پس از آزادی به سازمان چریک های فدایی خلق ایران پیوست. به دنبال انقلاب ۱۳۵۷، عملا موثرترین فرد در سیاستگذاری های سازمان شناخته شد و در سال ۱۳۶۱، به عنوان دبیر اول کمیته مرکزی سازمان فداییان خلق (اکثریت) انتخاب شد. او تا سال ۱۳۶۹ این مسئولیت را برعهده داشت و از آن پس، بیشتر به عنوان تحلیلگر و فعال سیاسی فعالیت داشته است.
نگاه دیگر، اصولا به این سوال نمی پرداخت که آیا انقلاب ذاتا قهرآمیز است یا مسالمت آمیز. به جای آن استدلال می کرد که مبارزان به تنهایی نمی توانند شکل مبارزه را تعیین کنند. مسلحانه بودن و یا مسالمت آمیز بودن تابع سیاست و تصمیم حکومت است.
جزنی معتقد بود "وجود دیکتاتوری، آن هم به خشن ترین شکل آن، یعنی دیکتاتوری شاه، هرگونه امکان گسترش و تکامل مبارزه را از طریق مسالمت آمیز غیر ممکن ساخته است."
به زبان دیگر، جزنی معتقد بود فقط اگر رژیم راه هرگونه مبارزه مسالمت آمیز را سد کند توسل به سلاح توجیه پذیر است. نزد جزنی قهر و خشونت پاره ای از وجود "ما" نیست و جنبه ایدئولوژیک ندارد؛ چیزی نیست که تاریخ به ما تحمیل کرده باشد.
او می گوید دست بردن"ما" به قهر واکنشی در برابر اعمال خشونت شاه است. جزنی می گفت اگر دیکتاتوری این قدر خشن نبود، مبارزه مسلحانه این قدر طرفدار نداشت.
این نگاه در آثار بیژن جزنی، بنیانگذار نخستین هسته پایه گذار جنبش چریکی، به تفصیل تشریح شده و به خصوص در جزوه "تحلیل موقعیت نیروهای انقلابی در ایران" و بعدا در اثر مشهور او، "نبرد باد دیکتاتوری" مورد بحث قرار گرفته است.
با پیشرفت زمان و انباشت تجربه استدلال اول در میان چریک ها کم رنگ تر و استدلال دوم پر رنگ تر شد.
نگاه جزنی از یکی دو سال قبل از انقلاب به تحلیل و نگاه رسمی مسلط بر سازمان بدل شد. با این همه چون هر دو فکر بر سر شروع بی درنگ و تداوم بی وقفه عملیات نظامی اتفاق نظر داشتند وحدت سازمان لطمه ندید و تا آستانه انقلاب فعالیت مسلحانه محور تمام فعالیت های چریک ها بود.
برخی از گروه هایی که به راه مسلحانه اعتقادی نداشتند، از چریک ها انتقاد می کردند که مبارزه مسلحانه خشونت و سرکوب رژیم را تشدید می کند؛ اما فداییان این نظر را رد می کردند.
استدلال آنها این بود که مبارزه مسلحانه صرفا واکنشی است در قبال استبداد و خشونت حاکم. حکومت به حداعلای خشونت متوسل شده است و به هر جنایتی برای حفظ خود چنگ می زند. آنها می گفتند این ما نیستیم حکومت را خشن و دیکتاتور کرده ایم.
جزنی می گفت دست بردن به اسلحه ممکن است حکومت را متمرکزتر، خشن تر و سرکوب تر کند؛ اما اگر مبارزه مسلحانه نباشد اولا حکوت معتدل تر و مبارزه مسالمت آمیز ممکن نمی شود. ثانیا بی عملی و تسلیم طلبی جایگزین می شود. دیکتاتوری ناشی از مبارزه مسلحانه نیست. مبارزه مسلحانه ناشی از دیکتاتوری است.
امیر پرویز پویان در مقاله بسیار موثر خود، "رد تئوری بقا" در برابر کسانی که می گفتند مبارزه مسلحانه سرکوب را تشدید می کند، می گوید قدرت مطلق آنها و ضعف مطلق ما واقعیت فعلی است. تنها با مبارزه مسلحانه می توان این معادله را شکست.
بنا به استدلال فداییان،"مبارزه مسلحانه دشمن را هارتر می کند، اما قوی تر نمی کند". مبارزه مسلحانه فداییان شور انقلابی در دل ها می کارد و اعتماد و اعتقاد به سازمان را عمیق می کند.

جزنی نوشت: "این جنبش به قیمت ده ها شهید و صداها اسیر توانسته است خود را به مردم معرفی کند. مردم اینک نیرویی را می بینند که می توانند به آن اعتماد کنند".
در نخستین سال آغاز جنبش فداییان شعار اصلی آنان چنین بود:"اگر خون قادر به بیداری خلق است، بگذار از خون ما رودخانه ای خروشان جاری شود."
مبارزه واقعا حماسی و شورانگیز فداییان، به بهای از دست دادن صدها رفیق و همرزم خویش، سرانجام موفق شد اعتماد و حمایت قشرهای مدرن و با فرهنگ تر جامعه، به خصوص اعتماد اکثریت چشمگیر اقشار روشنفکری را به دست آورد و همدردی و حسن ظن طیف هایی از اقشار سنتی جامعه را نیز برانگیزد.
زمانی که ایران به سوی انقلاب رفت، جنبش فداییان خلق پرطرفدارترین تشکل سیاسی غیر دینی در ایران بود. سازمان هایی چون جبهه ملی ایران و حزب توده ایران، که زمانی پشتیبانی فعال اکثریت بزرگ اقشار شهری را داشتند، تقریبا فراموش و منزوی بودند. سایر گروه ها هم وضع بهتری نداشتند.
در آستانه انقلاب، گرچه بیژن جزنی و همه رهبران اصلی جنبش فداییان قربانی خشونت تهاجمی و بی حصر حکومت شدند، با این حال آماج اصلی آنان از پایه گذاری مبارزه مسلحانه، که همانا تاسیس یک سازمان گسترده و دارای پایه اجتماعی بود، تحقق یافته بود.
رویدادهای بعد از انقلاب نشان داد که حدودا در برابر هر ۱۰ نفر هوادار آیت الله خمینی یک نفر هوادار فداییان بود.
۲. ارزیابی و مشی حکومت پهلوی در قبال جنبش فدایی
از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ حکومت پهلوی سیری دراز پیمود. در این سیر ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ یک نقطه عطف است. اگر واقعه ۲۸ مرداد را محصول همکاری غرب گرایان و سنت گرایان جامعه ایرانی علیه چپ گرایان و ملی گرایان ایران تلقی کنیم؛ واقعه ۱۵ خرداد طغیان نیروهای سنت گرا علیه غرب گرایی است.


طی ده ساله بعد از ۱۳۳۲ حکومت تقریبا تمام گروه های متحد خود را به تدریج از اطراف خود راند و طرد کرد.
نگاه غالب بر دستگاه روحانیت ایران در جریان ۲۸ مرداد طرفدار شاه و مخالف ملی گرایان و چپ ها بود. آیت الله کاشانی و حامیانش از خلع مصدق حمایت کردند. آیت الله بروجردی در اختلاف میان شاه و مصدق رسما جانب شاه را گرفت. آمریکا و بریتانیا از طرد ملی گرایان، از سرکوب چپ گرایان و استقرار مجدد سلطنت با تمام نیرو حمایت کردند.
اما طی ده سال، ائتلاف نانوشته میان شاه و روحانیت عملا گسسته شد و گرایش مسلط بر دستگاه روحانیت، به شمول تمام بازار و اقشار سنتی شهری علیه رژیم شاه برخاستند.
خیزش روحانیت و اقشار سنتی خرده پا مهم ترین ضربه به حکومت بود. این تحول پایه اجتماعی حکومت را به شدت نازک و غیرقابل اتکاء کرد. عدم اتکای حکومت بر اقشار اجتماعی باعث شد مردم تصور کنند حکومت فقط بر آمریکا و انگلیس متکی است و از خودش استقلال ندارد.
از آستانه دهه ۱۳۵۰ به بعد، حکومت در میان لایه های شهری از انزوای عمیق رنج می برد. همه چیز و هم کس سرکوب شده، حکومت هم به نظر کاملا یک دست و متمرکز می رسد. تصور این است که ایران با ثبات ترین حکومت منطقه را داراست.
در چنین شرایطی، به ناگاه آغاز مبارزه مسلحانه با حمله به پاسگاه سیاهکل اعلام شد. واکنش حکومت بسیار سراسیمه و با حداکثر خشونت همراه بود، اما اسناد محرمانه ای که بعدا منتشر شدند نشان نمی دهند که حکومت پهلوی، بر اساس یک تحلیل جامع از شرایط جامعه، آگاهانه فداییان را "تهدید عمده" شناخته و قلع و قمع آنان را مهم ترین وظیفه دستگاه های امنیتی و انتظامی دانسته است.
علی رغم این سرکوب سنگین، جنبش فداییان به سرعت ریشه گرفت. در عموم موسسات آموزش عالی نیروهای هوادار از زمین روییدند و طی یکی دوسال، زندان ها از هواداران جنبش چریکی انباشته شد. روزی که من، همراه گروه جزنی، به زندان قصر منتقل شدم، شمار کل محکومین سیاسی ۱۴۱ نفر بود. با آغاز جنبش فداییان، شمار زندانیان با شتاب به ۳ هزار نفر رسید.
مبانی تحلیلی اینکه چرا حکومت پهلوی فداییان را "خطر عمده" شناخت، روشن نیست. اما کاملا روشن است که هرچه سال ها جلوتر رفت، حکومت در این سیاست مصرتر شد. از اواخر سال ۵۳، حکومت در رابطه با فداییان دستگیر شده، "شکنجه تا حد مرگ" را به کار بستند. تا آن زمان دستور این بود که شکنجه کنید تا دم مرگ اما به هیچ وجه نگذارید تلف شوند. از این به بعد کشتن زیر شکنجه هم جزء اختیارات بازجوها شد.
سازمان امنیت با تمام وسایل برای نفوذ، ردیابی، اعتراف گیری، جلب همکاری، فشار بر خانواده تعرض می کند.
بیژن جزنی و ۶ نفر از بنیانگذاران سازمان را همراه دو مجاهد خلق، به دستور شاه در زندان اوین روز ۳۰ فروردین ۱۳۵۴ ترور کردند. از آن هنگام تا ۸ تیرماه ۱۳۵۵، که کمیته مرکزی فداییان، به شمول رهبر سازمان، حمید اشرف، مورد هجوم قرار می گیرند، سازمان زیر ضربات مکرر به حالت نیمه فلج درآمد و دامنه فعالیت بیرونی آن نزدیک صفر شد.
در عین حال دستور داده شد هیچ یک از زندانیانی که مدت محکومیتشان به اتمام می رسد، آزاد نشوند تا امکان پیوستن به فداییان محدود شود.
فداییان گرچه طی ۸ سال مبارزه خونین موفق به جلب حمایت روشنفکران و تسخیر دانشگاه ها شدند، اما در میان سایر اقشار اجتماعی پایه اجتماعی نساختند و چیزی بیش از یک حس همدردی گنگ پدید نیاوردند.
جزنی تاکید داشت روحانیت شیعه به زعامت آیت الله خمینی بیش از دیگر جریان های سیاسی برای به دست گرفتن رهبری مبارزات مردم و مقابله با حکومت زمینه دارد. از سال ۳۲ تا یک سال قبل از انقلاب ۵۷ حکومت هیچ گاه هدف عمده استراتژی سیاسی خود را مقابله با اسلامگرایان قرار نداد.

برخلاف روندهای منتهی به ۲۸ مرداد، که حکومت برای از پای در آوردن حزب توده به گونه ای موفقیت آمیز حمایت فعال روحانیون طراز اول را جلب کرد، در دوره جنگ با فداییان حکومت نه ضروری دید و نه مفید دانست که به نوعی حمایت ضمنی اسلامگرایان را به دست آورد.
سیاست شاه از آستانه ۱۵ خرداد به بعد به رویارویی آشکار با هواداران آیت الله خمینی چرخیده بود. آنان گرچه به تدریج زیر سرکوب قرار گرفتند، اما در چشم حکومت هیچ گاه "خطرعمده" تصور نشدند. حال آنکه منطق سیاسی حکم می کند که اگر نیرویی را خطر عمده ببینی، طبعا تلاش کنی تا سایر نیروها یا به تو ملحق شوند و یا دست کم بی طرف بمانند.
فداییان خلق، اساسا محصول تحولات کشور در آغاز دهه ۴۰ هستند. آنها از نخستین کسانی هستند که معتقد می شوند که ایران دیگر یک کشور نیمه فئودالی و نیمه مستعمره نیست و کشوری سرمایه داری است.
تحلیل اینکه چرا شاه در قبال مخالفان چنین سیاست متناقض و ناکارآمدی برگزید، دشوار نیست. این سیاست حاصل عملکرد ۳ عامل است:

الف: مشی مسلحانه فداییان مهم ترین عامل است. شکل مبارزه فداییان علی رغم کمیت بسیار محدود آنان به حکومت فرصت می دهد، یا حکومت را آن قدر می ترساند که برای نابودی آنان اهمیتی بیش از حد قائل شود.
ب: جهان در آن دوران، جهان جنگ سرد است و این فضا سازنده و سمت دهنده اساسی ترین پیش فرض ها در تدوین خط مشی سیاسی نیروهایی است که به نوعی در این قطب بندی بین المللی جانب گیری کرده اند. این فضا در ذهن فداییان و انتخاب شاه به عنوان "تهدید عمده" همان قدر تاثیر می کند که در ذهن شاه و انتخاب فداییان به مثابه دشمن عمده.
پ: دهه های ۶۰ و ۷۰ میلادی دهه های نطفه بندی، تولد و رشد شتاب گیر اسلامگرایی در سراسر منطقه است. غرب هراسی یا غرب ستیزی یک خصلت بارز تمام این نهضت ها است. جنگ ۱۹۶۷ کاری ترین ضربه به ملی گرایی و فرصتی طلایی برای اسلامگرایی شد.
تصور عمومی در غرب این بود که نهضت های اسلامی خطر کمونیسم را مهار می کنند و لذا نباید مورد تعرض سخت قرار گیرند. ارزیابی حکومت شاه این بود که اولا روحانیون با فداییان متحد نخواهند شد؛ ثانیا حکومت چنان یکپارچه و راهبرد امنیتی چنان "خوب کار می کند" که در ایران، بر خلاف ۲۸ مرداد، نیازی به جذب یا ائتلاف با اسلامگرایان برای غلبه بر "خطر کمونیسم" نیست. برای شکست فداییان نیازی به امتیاز دادن به "ارتجاع سیاه" نیست.
جالب است که این استراتژی به راحتی با استراتژی سیاسی جهان غرب سازگار دیده می شود. اسناد سیاسی محرمانه نیز نشانه ای از نقد و نارضایی غرب از خط مشی سیاسی حکومت شاه در قبال اسلامگرایان و فداییان ثبت نکرده اند.
۳. استراتژی سیاسی فداییان خلق در قبال گرایش های دیگر
فداییان خلق، اساسا محصول تحولات کشور در آغاز دهه ۴۰ هستند. آنها از نخستین کسانی هستند که معتقد می شوند که ایران دیگر یک کشور نیمه فئودالی و نیمه مستعمره نیست و کشوری سرمایه داری است.
بیژن جزنی با ارایه یک تحلیل از تحولات ناشی از رفرم های شاه، استدلال می کرد که دهقانان یک تکیه گاه عمده برای جنبش اعتراضی نیستند. او عقیده داشت باید بر طبقات شهری تکیه کرد. او روشنفکران را فعال ترین، و طبقه کارگر و "خرده بورژوازی" را اصلی ترین نیروهای ناراضی از وضع موجود ارزیابی می کرد.
فداییان معتقد بودند که "علی رغم سرمایه داری بودن جامعه ایرانی، انقلاب ایران انقلابی سوسیالیستی نخواهد بود و انقلابی دموکراتیک خواهد بود".
فداییان می گفتند انقلاب ایران یک انقلاب ضد امپریالیستی است که در مرحله اول خصلت ضد دیکتاتوری دارد. منظور از این حرف این بود که تا قبل از سرنگونی دیکتاتوری شاه، همه نیروهایی که با این دیکتاتوری مخالفت می کنند در عمل متحد فداییان محسوب می شوند؛ اما پس از سرنگونی دیکتاتوری شاه، همه آنها ممکن است در مبارزات ضد امپریالیستی، که لزوما خصلت ضد سرمایه داری خواهد داشت، شرکت نکنند.
فداییان معتقد بودند که مبارزات روحانیون ضد رژیم در سمت مبارزات "خلق" است. آنها تحلیل می کردند که این نیروها بر اقشار "خرده بورژوازی سنتی" و "بقایای بورژوازی ملی" تکیه می کنند و متحدین بالفعل و بالقوه طبقه کارگرند.
این نظریه، در جزوات و تحلیل های جزنی به تفصیل تشریح شده است. نوارهای صوتی که چندی پیش انتشار یافت و حاوی بحث هایی میان رهبران سازمان فدایی و رهبران مارکسیست شده مجاهدین است نیز به وضوح نشان می دهد که، برخلاف استراتژی سیاسی حکومت، فداییان امکان نزدیکی و اتحاد جریان های وابسته به "خرده بورژوازی سنتی" با جریان های چپ را نه تنها از نظر دور نمی دارند، بلکه به صراحت به کسانی که به دلیل سرمایه داری شدن جامعه ایرانی طبقه کارگر را "تنها" و مرحله انقلاب را سوسیالیستی می بینند خط و مرز می کشند.
جزوه "باز هم در باره وظایف اساسی" که درست در آستانه انقلاب توسط فداییان انتشار یافت، نیز به صراحت تاکید می کند که اقشار غیرکارگری، به خصوص خرده بورژوازی سنتی "پتانسیل انقلابی" دارند و "آنها با ما در مبارزه علیه امپریالیسم متحدند."
فداییان همه اصرار داشتند که "مارکسیست کردن سازمان مجاهدین یک خطای فاحش استراتژیک بوده است." سخنان حمید اشرف و بهروز ارمغانی، در گفتگو با تقی شهرام، از رهبران مارکسیست شده مجاهدین، سیمای عمومی استراتژی سیاسی چریک های فدایی خلق را ترسیم می کند.
رهبر بلامنازع فداییان، حمید اشرف، به وضوح تاکید می کند که کشتن مجاهدینی که تغییر ایدئولوژی نداده و مارکسیست نشده اند، "به وحدت صفوف خلق لطمه زده است".
او اصرار دارد که اتخاذ یک رویکرد ضد دینی و ضد اسلامی باعث دوری و دشمنی خرده بورژوازی سنتی و طبقه کارگر می شود.

سازمان فداییان در تحلیل های رسمی خود نیز حرکت عناصر مارکسیست شده در درون سازمان مجاهدین را به شدت محکوم و پیوندهای سازمان مجاهدین با قشرهای دینی و روحانیون را "یک سرمایه" برای جنبش دموکراسی خواهی و ضد امپریالیستی ایران شناخته است.
من خود شاهد بوده ام که چگونه وقایع درون سازمان مجاهدین "روابط حسنه" و همکاری روحانیون با مجاهدین را از بین برد و به سرعت به سوی جدایی و تقابل و حتی کینه و نفرت سوق داد. من خود شاهد آن بوده ام که دستگاه حکومت شاه به شدت فعال بود که این نقار به کینه و خصومتی بی علاج تبدیل شود و شد.
مولفه های اساسی استراتژی سیاسی فداییان خلق را – به زبانی که خود به کار می بردند - می توان به صورت زیر جمع بندی کرد:
انقلاب ایران همچنان انقلابی دموکراتیک است و خصلت ضد امپریالیستی دارد که در آن"همه اقشار خلق" یعنی طبقه کارگر، اقشار خرده بورژوازی شهری مدرن و سنتی، و بخش هایی از اقشار متوسط شرکت دارند. بورژوازی ملی متحد ناپیگیر خلق است که فقط در مرحله مبارزات ضد دیکتاتوری تا حدی در صحنه است، اما با تعمیق بعد ضد سرمایه داری از انقلاب جدا خواهد شد.
بحث های درونی فداییان، هم آنچه که در رابطه با مصطفی شعاعیان مطرح شده، هم بحث های مربوط به وحدت با سازمان مجاهدین، مدلل می سازند که نگاه غالب بر فداییان موکدا اصرار داشته است که اتحاد فداییان با نمایندگان سایر طبقات، به طور مشخص اسلامگرایان نمی تواند و نباید "به صورت انحلال و ادغام سازمان ها در یک جبهه" باشد. فداییان موکدا می گویند مارکسیست ها سازمان خودشان و اسلامگرایان، مجاهدین و روحانیون، هم تشکیلات خودشان را درست کنند.

۴. تاثیر استراتژی سیاسی فداییان و حکومت شاه بر انقلاب
سرنوشت انقلاب بهمن، نه در ۲۲ بهمن ۵۷، که در اساس در بطن رویدادهای سال ۵۴ و ۵۵ رقم خورده است.
درست در آستانه حلول ضعف و فتور در پشتیبانی قاطع ایالات متحده از شاه، و در آستانه خیزش موج اعتراضات اسلامی در ایران، حکومت شاه به سیم آخر زد.
کشتار رهبران فدایی بر تپه های اوین و بعد وقوع انشعاب در سازمان مجاهدین و شکاف و تقابل قطعی مجاهدین با روحانیون و سپس یورش مرگبار حکومت برای براندازی کامل جنبش فداییان و قلع و قمع کامل دستگاه رهبری آنان در تیر ۵۵ نشانه های قطعی پیروزی استراتژی سیاسی حکومت بود.
تا قبل از این پیروزی های بسیار بزرگ رژیم، هیچ یک از ناظران وقایع ایران، نه در غرب و نه در ایران، بر این عقیده نبودند که توازن قوا به گونه ای است که اگر فضای سیاسی باز شود یگانه نیروی بلامنازع در صحنه سیاسی، روحانیون طرفدار آیت الله خمینی خواهند بود.
باور همگانی و به درستی این بود که فداییان و مجاهدین اگر نتوانند یک شریک سیاسی نیرومند برای تحولات سیاسی باشند، دست کم غیر قابل حذف خواهند بود.

موفقیت های سیاست شاه در قلع و قمع همه رهبران فدایی در آستانه انقلاب از یک سو و جدایی، تقابل و خصومتی که میان مجاهدین و روحانیون گسترش داده شد، عملا روحانیون خط امام را به نیروی هژمون و سپس بلامنازع در انقلاب بهمن تبدیل کرد.
اما اگر هدف استراتژی سیاسی شاه را حفظ و تحکیم پایه حکومت تلقی کنیم، این استراتژی از اساس اشتباه و شکست آفرین بود؛ از دو جهت:

الف: این تلقی که حکومت در ایران می تواند بدون جلب حمایت و اعتماد گروه های اجتماعی بزرگ امنیت خود را حفظ کند، تصوری اساسا اشتباه است. هیچ رژیمی در ایران نمی تواند با مخاصمه با گروه های اجتماعی عمده و فقط به اتکای انسجام درونی و تکیه بر نهادهای امنیتی ایمن بماند؛
ب:عمده دیدن"خطر فداییان" از اساس اشتباه بود. فداییان این ظرفیت را داشتند که اگر فضای سیاسی باز شود، به مبارزه مسالمت آمیز روی آورند و آوردند. به علاوه قلمرو نفوذ آنان بیش از اقشار فرهنگی جامعه نبود. شاه فداییان را برای توجیه استبداد فردی و حفظ حمایت غرب در مرکز حمله قرار داد. این سیاست اشتباه بود و تنها حاصل آن تغییر توازن نیرو در سمت تسهیل سرکردگی نیروهای سنتگرا شد.
استراتژی سیاسی فداییان در روندهای قبل از انقلاب تاثیر عمیقی بر سرنوشت انقلاب و بر سرنوشت خود جنبش داشت. این تصور که انقلاب ایران در فاز اول ضد دیکتاتوری و در فازهای بعدی ضد امپریالیستی و ضد سرمایه داری است، موجب شد که اعتماد جنبش فدایی به نیروهای آزادیخواه که خیلی هم "ضدامپریالیست" نبودند، سست بماند و اعتماد آنان به نمایندگان اقشار"خرده بورژوایی" که خیلی ضد امپریالیست بودند با پشتوانه تر باشد.
این تحلیل و این استراتژی سیاسی باعث شد که پس از انقلاب، بخش عمده ای از فداییان، بر اساس تئوری های خود، خرده بورژوازی سنتی و نمایندگان آن، روحانیون خط امام، را متحد خود در مرحله مبارزات ضد امپریالیستی تلقی کنند و به تقابل با "نمایندگان بورژوازی ملی"، نهضت آزادی و "لیبرال ها" برخیزند.
این نگاه و این استراتژی سیاسی از یک زاویه نادرست و با اهداف آغازین فداییان، که جنبشی ضد دیکتاتوری بود همخوانی نداشت، زیرا تصور می کرد که انقلاب بعد از پیروزی بر دیکتاتوری، یک فاز بعدی دارد که طی آن باید به مبارزه علیه امپریالیسم آمریکا و برای بسط اصلاحات ضد سرمایه پرداخت.
در حالی که مقاصد پیشبرد این دو مبارزه نه تنها در ذهن فداییان، بلکه در ذهن خود واضعان تئوری های آن ملموس و شناخته شده نبود. زمان و تجربه نشان داد که مقصد نهایی فازهای بعدی اصلا روشن نیست. نهضت هایی هم که به آن راه ها رفتند، چه با رهبری چپ ها چه بدون آن، به هیچ جا نرسیدند. البته فهم این حقیقت تنها پس از فروپاشی اتحاد شوروی بس سهل شد.
این نگاه و این استراتژی اما از یک زاویه درست بود و با هویت آغازین فداییان که خود را خلقی (و نه سوسیالیستی) می دیدند انطباق داشت.

گرچه فداییان اصطلاح نیمه مارکسیستی "خرده بورژوازی سنتی" را جایگزین مفهوم جریان اسلامگرای تحت رهبری روحانیت شیعه می ساختند، با این همه روشن بود که فداییان خلق برای همکاری و تعامل با آنان جایگاه و اهمیت جدی قائلند و آنها را "جزو خلق" به شمار می آورند و از مقابله و ستیز با آنان می پرهیزند.
روندهای بعد از انقلاب نشان داد که این وجه از دیدگاه های استراتژیک فداییان واقع بینانه و ثمرساز است. به دو دلیل:
الف: جریان اسلامگرای تحت کنترل و هدایت سیاسی و فرهنگی روحانیون همواره رهبری بخش های بسیار بزرگی از مردم ایران را در دست داشت و از قدرتمند ترین گروه های مرجع محسوب می شد. بدون جلب حمایت و دست کم بی طرفی این اقشار سیاست در ایران هیچ گاه نتوانسته است پایدار بماند؛
ب: دیدگاه های حاکم بر جریان اسلامگرا پا به پای تحول اجتماعی دچار تحول شده و عناصر اندیشه های ترقی خواهانه و در یکی دو دهه اخیر، تمایلات آزادیخواهانه، در طیف بسیار گسترده ای از آنان انکشاف یافته است. تحولات در میان طیفی از فعالین اسلامی با تحولات در طیفی از فعالین فدایی تشابهات و همخوانی های بسیار داشته است.
۵. در خاتمه
در ۴۰ سالگی فداییان شاید هنوز زمان، اختلاف های روزمره گروهی و سیاسی را آن قدر کهنه نکرده باشد که سنجشی ماندگار را ممکن سازد. مطمئن نیستم که آنچه در تحلیل فوق آمده، همه بری از خرده بینی است. از این روی امیدوارم گذشت زمان و انباشت تجربه بیشتر شرایط را برای سنجش هایی با عیار کمتری از خود بینی مهیا سازد.
اینکه در آستانه ۴۰ سالگی این همه قلم و قدم برای ثبت و ضبط و توضیح روند طی شده به میدان آمده، اینکه در بسیاری داوری ها حس مشترک دیده می شود و تفاوت در نگاه ها به تخاصم و تقابل نمی انجامد، اینکه حس می شود عموم فعالین این جنبش بسیار پر تنوع شده اند اما، جز معدودی، همراه با سایر مولفه های تحرکات آزادیخواهانه در کشور همه در یک مسیر پیش می روند، همه و همه به این امید دامن می زند که بررسی آنچه بر این جنبش گذشته است، امروز بیش از آنکه به خاطر اثبات خود به روایت تاریخ باشد؛ برای درس گیری از تاریخ است.
جنبش فدایی بخشی لاینفک از تاریخ معاصر ایران است. درس های این جنبش برای هیچ یک از گروه ها و گرایش هایی که کشورشان را دوست دارند نآموختنی نیست.





چهل سال می گذرد. سیاهکل دیگر نه روستایی ست دور افتاده در قلب قله های البرز و نه نام کوهی در اعماق جنگل های انبوه گیلان.سیاهکل به نامی آشنا در تاریخ معاصر ایران مبدل گشته است.آنجا که سخن از تهور و شجاعت به میان می آید، سیاهکل به خاطر می نشیند.
هر آینه ایستادگی و مقاومت ملی ضرورت پیدا می کند، سیاهکل تداعی می شود. سیاهکل همانند صدها واقعه تاریخی دیگر، یکی از سنت های مبارزاتی میهن ماست.
چه دوست بداریم و چه دشمن بخوانیم. چه حماسه ملی بدانیم و چه نقطه کوری سد راه تمدن آریامهری!
سیاهکل در تاریخ معاصر واقعیتی است از تراژدی به تحول، از سکوت تا سخن، از شکست تا پیروزی. همانند طغیان مانی و مزدک، شمشیر برداشتن ابومسلم خراسانی، مثل سنگسار حسنک وزیر، نظیر زندانی شدن دکترمحمد مصدق و ... برای من شور و غرور سیاهکل هنوز صلابتی دارد.

درباره نویسنده


مصطفی مدنی در نیمه اول دهه چهل در ارتباط با یک سازمان مارکسیستی به نام پروسه قرار گرفت که در سال ۱۳۴۸ منحل شد. اندکی بعد از حادثه سیاهکل، همراه گروهی که عضو آن بود بازداشت شد. در بهار ۵۲ و پس از آزادی از زندان به سازمان فدایی پیوست و در زمستان ۵۴ دوباره بازداشت شد و تا آستانه انقلاب در زندان بود.
بعد از انقلاب، همراه چند تن دیگر، نشریه "کار" را پایه گذاشت. همچنین به عضویت کمیته مرکزی و هیات سیاسی انتخاب شد. او کاندیدای سازمان فدایی برای مجلس خبرگان و مجلس شورای ملی بود. ادامه مشاجرات پس از انشعاب سازمان به اکثریت و اقلیت،به انشعاب "جناح چپ" از اکثریت انجامید. او و همفکرانش اتحاد گرایش های مختلف طیف های فدایی را سازمان دادند که امروز تحت نام "سازمان اتحاد فداییان" فعالیت دارد. مدنی همچنین از اعضاء هیات موسس "اتحاد جمهوری خواهان ایران" است.
گره های عاطفی و جذابیت آن روح سرکش بعد از گذشت چهل سال، هنوز احساساتم را بر می انگیزد.با نگاه امروز چه دشوار است پرده تردید کشیدن بر امواج هزار رنگی که تلاُلو هر رنگش مقامی دارد.
در آستانه انقلاب ۵۷ این نام دیگر مختص چریک فدایی نبود. مردم کوچه و بازار در خیابان های شهر با شعار "ایران را سراسر سیاهکل می کنیم" با دست های خالی به سوی پادگان های شاه هجوم می بردند.نظیر روند شجاعت در ذهن و جان انسان های باستان. آنها با ترسیم نقش شیرهای تیرخورده بر دیواره غارها، به خود جسارت می دادند تا درعالم واقع، با حیوانات درنده درآویزند.
سیاهکل دیرزمانی است در فرهنگ سیاسی ایران نامی همگانی شده است. درست شبیه حماسه چه گوارا و کوه های «سیرامااسترا» در سابقه انقلاب های جهان؛ مأوای ریشوهای مسلح که تحت فرماندهی فیدل کاسترو بر پادشاهی باتیستا غلبه کردند.
سیاهکل در دم شکست خورد، چه گوارا به صاعقه ای در اسارت افتاد ولی سیرامااسترا پیروز از کار در آمد.تاریخ اما بعدها تصویر دیگری نقش کرد.
سیرامااسترای فیدل کاسترو شکست خورد و سیاهکل و چه گوارا، پیروز تاریخ ثبت شدند.
علی اکبر صفایی فراهانی، فرمانده تیم جنگل که حمله به پاسگاه سیاهکل را سازماندهی کرده بود، در زندان اوین به حسینی رئیس زندان و بازجوی ساواک گفته بود:"شما اشتباه می کنید، ما شکست نخورده ایم. در فردای تیرباران ما پژواک پیروزی سیاهکل در فضای ایران طنین انداز خواهد گشت."
این عادت حسینی بود که وقتی شکنجه را کارآمد نمی دید با احترام رفتار می کرد و وارد بحث می شد.او این "راز" را بعدها بر جزنی فاش کرده بود. سخن صفایی اغراق نبود و نه اینکه بگوییم سیاهکل، در آن شرایط، تنها راه مقابله با استبداد پهلوی باید قلمداد شود!
به حقیقت، این هنر خود استبداد بود که از سیاهکل یک حماسه ساخت. شاه خود با برپا کردن جوخه های تیرباران و با به خون کشیدن ۱۳ اسیر بی هیچ عدل وعدالت قانونی، چشم ها را گشود و غول رخوت را از خواب سالیان بیدار کرد.
شاه، خام تر از آن بود که درس درستی از تاریخ شاهنشاهی و حماسه های جاویدان جنبش های آزادی خواهی گرفته باشد.
وقتی گروه جانبازان سیاهکل سرود خوانان به جوخه های تیرباران سپرده شدند، گویی یکباره قهرمانان اسطوره ای از دل قرون و اعصار به دامن زمان پرتاب شدند تا پوشالی بودن "تمدن بزرگ" با دهان بند را، به شاه گوشزد کنند. واقعه سیاهکل که خبر آن ناچیز در حاشیه کم اهمیت روزنامه های رسمی چاپ شده بود، تازه برسر زبان ها افتاد. شاهکار ساواک به جای دلهره و ترس، تحسین و نفرت در دل مردم افکند.
ایران در بعدازظهر ۲۶ اسفند ۴۹ سراسر تب کرد. عیدی شاه به مردم نقرهِ داغ بود!

یک خاطره!

آن زمان من ۲۵ ساله بودم. در ردیف سنی بانیان سیاهکل.دست تقدیر از ۱۷ سالگی مرا به کارسیاسی کشیده بود.شاید هم فضای خانواده تاثیر داشت.پدرم روزنامه نگار و طرفدار شاه بود.مادرم فرهنگی اهل تساهل و از پشتیبانان مصدق.و خاله ای که با ما زندگی می کرد، توده ای متعصبی بود.بحث های دائمی این سه، خانه ما را مرکز احزاب کرده بود.

همزمان با پشت سر گذراندن مدرسه عالی روزنامه نگاری و کار در موسسه کیهان به معماری و باستان شناسی روی آورده بودم.درشهر باستانی بیشابور، مابین کازرون و شیراز، میراث شاهپور دوم را زیرو رو می کردیم.ظهر روزشنبه ۲۹ اسفند بود.با همکاران دور میز نهارخوری نشسته بودیم و با اشتیاق از نحوه چیدن هفت سین نوروزی حرف می زدیم.
مامورخرید روزانه از راه رسید و روزنامه را روی میز گذاشت.چشم هایش نگران و گونه هایش برافروخته بود.گفت در کازرون روزنامه پیدا نمی شد، نه کیهان و نه اطلاعات. این را قرض گرفتم.همه با کنجکاوی روی میز خم شدند.روزنامه همیشه دو روز دیرتر به ما می رسید.کیهان چهارشنبه ۲۶ اسفند بود.
با تیتر درشت در صفحه اول نوشته شده بود:"سحرگاه امروز۱۳ نفر مهاجم پاسگاه سیاهکل تیرباران شدند".کیهان با آب و تاب فراوان از حمله به پاسگاه سیاهکل خبر می داد و تولد یک گروه برانداز را منعکس می کرد.نفس در سینه ها حبس شد. همه ماتشان برده بود. هیچ کس حرفی نزد. یک اعتراض خاموش!
قلبم فرو ریخته بود.داستان سیاهکل و دستگیری های تهران را مفصل از مصطفی شعاعیان شنیده بودم، ولی نمی دانستم چه کسانی هستند.خودم را آرام نگه داشتم که کسی التهاب درونم را احساس نکند.در ظاهر بی تفاوت صفحات روزنامه را ورق زدم.به اسامی تیرباران شده ها نگاه انداختم.چشمم به اسم جلیل انفرادی افتاد.بی اختیار از جا پریدم و آه عمیقی کشیدم.
همه متوجه من شده بودند.اساس پنهان کاری را نقض کرده بودم.با وجود اطمینانی که به همکارانم داشتم، گناهم بخشودنی نبود.در مقابل نگاه های هاج و واج، به خودم آمدم و گفتم نام فامیل نزدیکم را در ستون تسلیت ها دیده ام.همه، با ناباوری به من تسلیت گفتند.
همین را بهانه کردم و به سوی تهران راه افتادم.باید هرچه سریع ترعکس هایم را از مادر جلیل می گرفتم.
جلیل انفرادی را آخرین بار تابستان همین سال در اردبیل دیده بودم.من همراه یکی از دوستانم سفری از تهران به شمال و از آنجا به آذربایجان را در نظر داشتیم و جلیل همراه با خواهر اسکندر صادقی نژاد درست عکس این مسیر را انتخاب کرده بود.به طور اتفاقی در میدان شهر اردبیل با یکدیگرتلاقی کردیم.
او آن شب با نامزدش در هتل به اتاق ما آمد و تا صبح شعر خواند و گفت و سرود.جلیل کارگر کارخانه ارج بود و همانند اسکندر از سنگ نوردان بنام ایران.با آنها قله های بلندی را زیر پا گذاشته بودیم.جلیل سواد چندانی نداشت، ولی به "آقای شعر" معروف شده بود.او اکثر اشعار شاملو، نیما، اخوان ثالث، سهراب سپهری و قطعات حماسی زیادی از شعرای معروف جهان را در حافظه داشت. کوهنوردی با جلیل، با شعر آغاز می شد و با سرود به پایان می رسید.


او همیشه شعر جدیدی در چنته داشت. در بلندای گردنه ها، آنجا که همه از نفس می افتادند، تازه شعرهای جلیل در دل کوه می پیچید و به دیگران انرژی می داد. در بحث های سیاسی اما هیچ گاه به توافق نمی رسیدیم. او همیشه از ضرورت عمل سخن می گفت و ما از نیاز به مطالعه.
هردو طرف همه چیز را به آینده موکول می کردیم.اما این آینده آیا می بایست چنین غم بار به صحنه می آمد؟ تصورش دشوار بود.احساس چندگانه ای مرا در خود می فشرد.هم بشدت متأثر بودم، هم احساس غرور می کردم و هم حسرت می کشیدم.افسوس که چرا چنین عزیزی را جدی نگرفته بودم؛ پس لابد اسکندر هم....
به تهران که رسیدم از طریق یک دوست مشترک با مادر جلیل قرار گذاشتم.جلیل و مادرش در خانه ای محقر در شمیران زندگی می کردند. مادر، فقط جلیل را داشت.هم نان آور بود و هم همدم.مادر جلیل را با روحیه قوی و مصمم یافتم. سراغ عکس ها را گرفتم.(جلیل در اردبیل کنار مقبره شیخ صفی الدین اردبیلی عکس های زیادی از ما گرفته بود.) با غرور گفت:"نگران نباش مادر، او قبل از رفتن به سیاهکل همه عکس ها و نوشته هایش را سربه نیست کرده بود."
ازاسکندر پرسیدم. گفت:"چند ماه پیش از خواهرش خداحافظی کرد و برای دیدن یک دوره به خارج رفت." فهمیدم مخفی شده است. چند هفته بعد عکس اسکندر را همراه با هشت نفر دیگر روی دیوارهای شهر دیدم. برای سر هرکدام یکصد هزار تومان جایزه تعیین کرده بودند.تقریبا هم قیمت با یک آپارتمان لوکس در شمال شهر تهران.
بعداز چند ماه، صفحه اول روزنامه های عصر خبرکشته شدن دوچریک یکصدهزار تومانی را با تیتر بزرگ درج کردند؛ همراه با عکس های بزرگی از امیر پرویز پویان، مسئول سیاسی و اسکندر صادقی نژاد فرمانده نظامی فداییان خلق که در جریان یورش ساواک از پا درآمده بودند.

نقد "سلاح"!

سیاهکل پیش از آنکه مُهر زمان را بر خود داشته باشد، از دل قرون و اعصار سر بیرون آورده بود و با سنت مبارزات تاریخی مردم، همجوشی داشت.تیر آرش کمانگیر، ایران را به توران دوخته بود. رستم، قهرمان حماسی، یک تنه به جنگ بدی ها می رفت.ما عیاران را داشتیم که مخفیانه به اندوخته های درباریان دست برد می زدند و میان تنگ دستان تقسیم می کردند.
ما قصه بابک و ابومسلم و کوچک خان و جهان پهلوان تختی را سینه به سینه بزرگ می داشتیم که آموزه هایشان حسرت روزگار بود و مردم در عین سکوت و باور به پهلوی، گوش به زنگ جرسی بودند که پنجه افکندن با دیکتاتوری را خبر آورد.
دیری نپایید که مردم در رویاهای خویش از سیاهکلیان لشگری ساختند. جنگاورانی که جنگل های شمال ایران را درنوردیده و رو در روی ارتش شاه ایستاده اند.قهرمانان سیاهکل در شعر و سرود برجسته ترین شعرای زمان درخشیدند و به پرجاذبه ترین اشعار آنها مبدل شدند.
معمای سیاهکل را نه فقط سرشت تاریخی قرن ها مبارزات عیاری، که پس زمینه های وضعیت جامعه ای توضیح می داد که در تناقضی بزرگ گرفتار آمده بود.
تناقض ویرانگر ما بین جامعه ای غرق مناسبات دست و پا گیر سنت، همراه با تاج گل یک استبداد مدرن! جامعه ای که در آن تمامی حقوق مدنی شهروندان به رسمیت شناخته شده بود تا حقوق سیاسی آنان نفی شود. برآیند این تناقض خود اسباب حفظ سنت در برابر مدرنیته شاه بود.
نیروی اراده و ایمان اسطوره ایِ سرشار در جنبش آوانگارد که با سیاهکل زاده شده بود، از این قانون نمی توانست برکنار باشد. سیاهکل، زاده ضرورت مطلق نبرد با دیکتاتوری نبود و نمی توانست باشد. سیاهکل با سنت همخوانی داشت، اما در برابر جامعه مدرن ضربه پذیر بود و از نقطه ضعف تداوم رنج می برد.به همین دلیل عمر چریک "فقط شش ماه" بود و هرکس به دایره چریک ها پا می گذاشت، این تقدیر را می بایست به جان می خرید.
مسعود احمد زاده ضروری می دانست که در آغاز راه چریک ها مثل برگ خزان بر زمین بریزند:"اگر خون قادر به بیداری توده هاست بگذار رودخانه ای خروشان از خون ما جاری شود..."
جذبه جادویی و کشش اسرار آمیز مبارزه چریکی که قهرمانان اسطوره ها را به صحنه آورده بود از یک سو نیرو می گرفت و از دیگر سو، در تضاد مابین شکل ناهمخوان مبارزه و سدی که علقه های جامعه شهری ایجاد کرده بود، وا می رفت.
این راز تداوم و در عین حال عامل جسم و جان نحیفِ جنبشی بود که با سیاهکل رقم می خورد.اتفاقی نبود که در آستانه انقلاب بهمن تعداد اعضای رسمی سازمان فدایی از انگشتان دست چندان فراتر نمی رفت، در حالی که دامنه نیروهای پیرامونی آن بعد از حامیان خمینی در خط دوم آرایش سیاسی ایستاده بود.
نیروی کشش محصول نقطه عطف جدیدی بود که سیاهکل ما بین دستگاه سرکوب علنی شاه و مقاومت مخفی مردم رقم زده بود و عطش اقشار میانی و پایینی جامعه را همراه با روشنفکران جامعه علیه آرمانگرئی های توخالی شاه سیراب می کرد.


زمین تشنه، باران را می طلبید، سیاهکل اما برای مدنیت و جامعه شهری رگباری سیل آسا تلقی می شد.بسیاری از دوستان ما رشد جنبش چریکی در ایران را اقتباس از مبارزات چریکی آمریکای لاتین تلقی می کنند.
نوشته مسعود احمد زاده نیز که مانیفیست فدایی تلقی می شد، ساختمان نظری خود را از ادبیات این کشورها الهام گرفته بود؛ حال آنکه جوهر و ذات مبارزه ای که با سیاهکل تعریف می شد، محتوای درونی و نهان خود را مدیون سرچشمه آلایش تاریخی کشوری بود که همچنان در "سوگ سیاوش" اشک می ریخت و از خیانت "افشین" بر خود می پیچید!
این حقیقت را مضمون نوشته ای از جزنی "آنچه یک انقلابی باید بداند" بهتر توضیح می دهد؛ یعنی راهکار گروهی که سیاهکل را آفرید. از گروه احمدزاده فقط یک نفر(احمد فرهودی) و به گونه ای تصادفی در این عملیات نقش پیدا کرد.
عقب تر برویم. نزدیک به یک دهه پیش از سیاهکل و جنبش های چریک شهریِ آمریکای لاتین، یک گروه ۱۲۰ نفره برای آغاز نبرد مسلحانه با حکومت سازمان داده شده بود.
این گروه با تلفیقی از اندیشه های اسلامی وافکار مارکسیستی در سال ۱۳۴۰ فعالیت خود را آغاز کرد.
رهبران مسلح گروه به محض تصمیم به اقدام، در دره شاه آباد (کوه های اطراف شمیران) به دام ساواک افتادند و به فاصله کوتاهی همه آنان دستگیر و به زندان های طویل المدت محکوم گشتند.
جزنی در "تاریخ سی ساله" نوشته است:"وجود این گروه و مبالغه ای که ساواک برای قدرت نمایی از ماجرای دره شاه آباد کرد، در افزایش تمایلات مسلحانه تأثیر مثبت گذاشت و به ویژه در سوق دادن جوانان مذهبی به مشی مسلحانه کمک موُثری کرد."
در تمام کشورهای آمریکای لاتین جنبش چریکی به سرعت محو شد یا جای خود را به جنبش های سیاسی داد.در ایران، ولی تداوم زندگی چریکی برای حتی خود ما بیشتربه معجزه شباهت داشت.اما معجزه ای در کار نبود. وقایع تاریخی، بعدها بیشتر روشن کرد که بقای سنت بر مدنیت در ایرانِ دوران شاه، همچنان چیرگی داشت.
بی دلیل نبود که کشته های فدایی هرچه بیشتر می شد، آوازه چریک بیشتر می پیچید و شیفتگی به آن بیشتر فزونی می گرفت.
این رسم تاریخی میهن ما بوده است که در آن حرکت، نه از زندگی به مرگ که ازمرگ به زندگی است! بعد از سیاهکل ۹۵ درصد یاران ما یا در یورش ساواک کشته شدند یا تیرباران گشتند، در فرهنگ سیاسی فداییان "کشته شدن خود یک عمل" به حساب می آمد، قدرت بسیج داشت و قاصد پیامی و رمز و رازی از چریک به مردم بود.
در دانشگاه ها، چریک نامی رویایی و در کارخانه های صنعتی، فدایی مترادف با مبارزه و مقاومت شناخته می شد.
پنج سال بعد، وقتی حمید اشرف آخرین مرد صدهزار تومانی از پا درآمد، روزنامه های عصر تهران به چاپ ششم و هفتم رسید.این یعنی جنبشی که با سیاهکل آغاز گشته بود، دیگر یک جنبش توده ای شده بود؛ نه آن گونه که جزنی انتظار داشت:"مبارزه مسلحانه توده ای"! بلکه به گونه ای که جامعه ،خود می خواست: عدم مشروعیت شاه و کانونی شدن مبارزه علیه دیکتاتوری فردی او.
آنچه که (آیت الله) خمینی بعدها در دو کلمه ترجمه کرد:"شاه باید برود!" در حقیقت این روح مبارزه بود که "توده ای" شده بود.

چرا فدایی جا ماند؟

گردونه انقلاب اگرآهسته تر می چرخید، تحولات اگر آرام تر پیش می رفت، روند حوادث شاید به گونه دیگری رقم می خورد. فدایی این ظرفیت را داشت که خود را تصحیح کند.
شاخص های تحولات دهه پنجاه نشان دادند که عامل بازماندن فدایی، فقط رخوتِ روش مسلحانه مبارزه نبود، روی دیگر سکه، کنش های خود شاه بود که به جنبش نابود کننده خویش، شتاب می داد.
در کل جامعه، همه امید شاه فقط به دهقانانی بود که در انقلاب ارضی صاحب زمین شده بودند و با عشق و امید موهبت های پدر تاجدار را گرامی می داشتند. شاه از یک طرف تکامل سیاسی جامعه شهری، زیر خاکستر سکوت و خاموشی را، دست کم گرفته بود و از طرفی، تدبیر روحانیت و نفوذ اعجاز انگیز اسلام در میان زحمتکشان و قشرهای روستایی را، بی خطر می انگاشت. حالی که موعظه روحانیت از قلب پایتخت تا اعماق دورترین روستاها، همواره نیشی به دربار داشت و جامعه روشنفکری، یکپارچه در تقابل با استبداد پهلوی بود و هر کجا دستش می رسید، ردپایی از نفرت خویش برجای می گذاشت.

مشاوران دربار سرمست از پیروزی، فراموش کرده بودند که روح و جان جامعه را روشنفکران می سازند و نه دست های پینه بسته، توده های روستایی و زحمتکشان حاشیه شهرها.
کافی بود فقط روزنه ای در ساختار دیکتاتوری پدید آید، تا صدای قلب جامعه به گوش ها برسد و آتش گداخته درون، همه توهمات را در خود ذوب کند.

تجربه شکستِ آسانِ جنبش ۱۵ خرداد، غرور کاذب از پیروزی بر جنبشی عقبگرا و عاری از روشنفکران، محوسریع جنبشی که با هدایت (آیت الله) خمینی و در مخالفت سرسخت با حقوق مدنی و تساوی زن و مرد شکل گرفته بود، شاه را خام کرد و از (آیت الله) خمینی یک رهبر پخته ساخت.
شاه هرچه می گذشت، حلقه دیکتاتوری را تنگ تر و عرصه دخالت مردم در امور سیاسی را مسدود و محدود تر می کرد. اوحتی نصایح منادیان دلسوزسلطنت را به یاوه میگرفت و هیچ صدایی را جز فرمان ملوکانه تاب نمی آورد. شاه سه سال قبل از انقلاب بهمن برپایی حزب رستاخیز را با شعار یا حمایت از رستاخیز، یا زندان و یا خارج از کشور جشن گرفته بود.
او در مراسم گشایش حزب رسما وعلنا اعلام داشت، هیچ ایرانی جز این سه، راهی ندارد.بفرمایید و انتخاب کنید!
روشنفکران ولی (آیت الله) خمینی را انتخاب کردند! شاه این راه چهارم را ظاهرا ندیده بود.
مقاله ۱۷ دی ماه سال ۵۶ روزنامه اطلاعات که چاشنی انقلاب را کشید، چیزی جز رسوایی این بی خبری نمی توانست باشد.سیستم تحلیلی ما نیز دست کمی از خوش خیالی های شاه نداشت. میان بانیان سیاهکل و تمامی فداییان، بیژن جزنی شاید، تنها شخصیت منحصر بفردی بود که با درایت، تحولات آینده را دنبال می کرد.
او به صراحت از نقش روحانیت به ویژه موقعت کاریزماتیک (آیت الله) خمینی در تحولات سیاسی پیشاروی خبر داده بود. بیژن اعلان خطر کرده بود که در صورت عدم سازمانیابی احزاب سیاسی، با وقوع جنبش های انقلابی، (آیت الله) خمینی رهبری انقلاب را به دست خواهد گرفت.
او حتی به ائتلاف مابین سازمان فدایی و احزاب لیبرال و جبهه ملی برای دور نگه داشتن جامعه از دولت مذهبی تاکید داشت.
اما هیچ یک از ما اخطار بیژن را جدی نگرفت. اکثر ما حتی آن گاه که شعارهای "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی" فضای جامعه را پر کرده بود، هرگز تلاش های روحانیت در رجعت جامعه به اعصار و قرون پیشین را جدی نمی گرفتیم. تاکتیک و روش مبارزه نیز نه فقط اجازه تعمق به کسی نمی داد، بلکه در یگانگی با آن منزلتی نمادین می یافت.
این نیز از ناهنجاری های مابین شکل سنتی مبارزه با ملزومات جامعه مدرن بود که از سیاهکل به ارث رسیده بود.
عدم انطباق این شکل سنتی با نیازهای جامعه مدرن فرجام کارزار را خارج از اراده ما رقم می زد. سیاهکل بمثابه سرآغاز یک جنبش ظفرمند، برای پایان کار، بی آینده مانده بود.زندگی مدرن شهری، حکایت بهتر زندگی کردن است. تلاش برای رفاه بیشتر و حق و حقوق کامل تر. انسان خیابان مدرن، برای گشت و گذار در بهشت پول پس انداز نمی کند.چریک اما خود را فدا می کند تا آیندگان به رفاه برسند. مثل شعر فروغ فرخزاد که می گوید:" پرواز را به خاطر بسپار، پرنده مردنی است."
این انسانیت رومانتیک، زیبا و پرفروغ است. اما پاسخ گرسنگی "پرنده" را نمی دهد و در عبور از ترافیک پرازدحام شهر، به خاطر کسی نمی ماند. پرنده را نجات باید داد، پرواز خود فرا می رسد.
جامعه مدنی رو به رشد بتدریج از سنت فاصله می گرفت و روش های مدرن مبارزه را می طلبید.سیاست دیگر نه از لوله تفنگ که با حضور مسالمت آمیز مردم در خیابان ها جان می گرفت. فدایی نتوانست حتی تا دروازه های انقلاب خود را از پیله ای که برای خویش ساخته بود رها سازد.
هگل می گوید تلاش مردمی که می خواهند در خیابان های شهر با پادشاه خود گفتگو کنند بیانگر شکل مدرن و بلوغ تاریخی یک ملت است.
فدایی می بایست به جای عشق و باور ساده دلانه به اسلحه، سلاح نقد برمی داشت و هماهنگ با طینت جامعه رو به رشد، راه های نوینی برای شکاف در دیکتاتوری و انکشاف جامعه پی می ریخت.جزنی در این عرصه نیز نسبت به ما پیشتاز بود.او زمان کوتاهی بعداز سیاهکل، بحران فدایی را جدی گرفت، سوت خطر را کشید و برآن شد که استراتژی فدایی را از براندازی نظام به نفی دیکتاتوری فردی شاه، تقلیل دهد.
جزنی همچنین کوشش کرد با طرح ضرورت جنبش های صنفی ـ سیاسی در موازات و هم اهمیت با جنبش مسلحانه، روش قهرآمیز مبازه را نیزتعدیل کند.عدم صراحت و دلبستگی خود بیژن به قهر و سلاح، دیدگاه او را به سلیقه های تاکتیکی تنزل داد و از بار و اهمیت آن در میان فداییان کاست.او البته زیر فشار فداییان متعصب بالاخره مجبور به مرزبندی قاطع با نظرات مسعود شد، اما دیگر دیر شده بود.
مشاوران امنیتی شاه اهمیت و کاربری نظرات بیژن را از رهبری وقت فدایی بهتر شناختند.این صدا پژواک نباید پیدا می کرد، صدای بیژن در زندان باید خفه می شد! دیری نپایید که دژخیمان شاه، بیژن را در کنارتنی چند از زندانیان دیگر، از سلول های زندان به تپه های اطراف اوین کشیدند و به رگبار بستند.
فردای همان روز و در آستانه نوروز ۵۴ روزنامه ها نوشتند: جزنی همراه با هشت تن دیگر از زندانیان در حال فرار کشته شد! این نیز به شعله های آتش خشم علیه شاه، بیشتر دمید.



برخی از بنیانگذاران چریک های فدایی خلق امروز با نگاه دیگری به گذشته خود می نگرند
چهل سال از آن روزی که فداییان با آغاز مبارزه مسلحانه شکل گیری تشکلی را که بعدها چریک‏های فدایی نام گرفت، در سطح جامعه اعلام کردند می‏گذرد.هیچ ‏یک از نیروهایی که چنین جریانی را بنیاد گذاردند، امروز مثل آن‏ روز فکر و عمل نمی‏کنند.
کسی امروز با سیانور زیر زبان و با اعتقاد به اینکه خون وی می‏تواند خلق را آگاه کند، به مبارزه نمی‏پردازد.
رژیم شاه سرنگون شده، بسیاری از مسئولان آن رژیم و یا ارگان‏های امنیتی آن فوت کرده و یا فعالیت سیاسی ندارند. اینها زمینه مثبتی است که شاید دست‏اندرکاران آن‏ روزها بتوانند با جریان فدایی در سال‏های قبل از انقلاب برخورد تاریخی کنند.
در طی چهل سال اخیر، مخالفان و منتقدین جریان فدایی و نیروهای وابسته به آن ارزیابی‏های متضادی از این جریان ارائه داده‏اند.
مخالفین، فداییان را جریانی تروریستی که با مبادرت به مبارزه مسلحانه خشونت را در جامعه گسترش داده و به قدرت‏ گیری نیروهای افراطی اسلامی یاری دادند، معرفی کرده اند و نیروهای وابسته به فداییان، مبارزه فداییان را واکنش به دیکتاتوری رژیم شاه و بی‏عملی و اپورتونیسم حاکم بر نیروهای سیاسی دیگر دانسته و این جریان را نماینده واقعی چپ ایران که با صداقت و فداکاری خود راه را برای وارد شدن مردم به عرصه مبارزات اجتماعی سیاسی گشود، می دانند.

درباره نویسنده


مهدی فتاپور در سال ۱۳۴۷ وارد دانشگاه شد و از مسئولین فعالیت های دانشجویی در آن سال‏ها بود. وی در سال ۱۳۵۰ به دلیل فعالیت‏های دانشجویی دستگیر شد و یک سال زندان بود. پس از آزادی از زندان در رابطه با سازمان چریکهای فدایی خلق قرار گرفت و مسئولیت فعالیت این سازمان را در دانشگاه‏ها عهده دار شد. وی در سال ۱۳۵۲ در همین رابطه دستگیر شد و تا سال ۱۳۵۶ زندانی بود. وی پس از آزادی از زندان مجددا به سازمان پیوست.
فتاپور قبل از انقلاب از طرف سازمان، شکل دهی سازمان دانشجویان پیشگام را عهده دار شد و مسئولیت این سازمان و بعدها سازمان جوانان پیشگام را برعهده داشت. او پس از انقلاب عضو رهبری سازمان چریک های فدایی خلق و پس از انشعاب، فداییان خلق ایران (اکثریت) بوده است. او همچنین از بنیانگذاران اتحاد جمهوریخواهان وعضو کادر رهبری آن است.
در همه تحلیل‏ها فداییان با مبارزه مسلحانه و سازمان چریکی یکسان فرض شده و این سازمان و مبارزه مسلحانه مبنای تحلیل قرار گرفته است. در این نوشته جنبش فداییان به عنوان جریانی وسیع‏تر از سازمان چریک‏های فدایی خلق و به عنوان جریانی که در اوایل دهه پنجاه همه فعالان غیرمذهبی دانشجویی و اکثریت قریب به اتفاق روشنفکران مخالف رژیم را نمایندگی می‏کند مورد بررسی قرار گرفته و تلاش می شود دلایل شکل گیری و مهم‏ترین خصوصیات و ویژگی‏های آن توضیح داده ‏شود.
شکل گیری فداییان
پس از رفرم های سال ۴۱ و سرکوب حرکت پانزدهم خرداد در سال ۴۲، نیروهای اپوزیسیون در موقعیت تدافعی قرار گرفتند و مقاومت آنان به سادگی در هم شکست.
به نظر می‏رسید با موفقیت رژیم در پیشبرد رفرم‏ها و خلع سلاح کردن سیاسی نیروهای اپوزیسیون، موفقیت‏های اقتصادی، گسترش اقشار متوسط و بالا رفتن سطح زندگی آنان، گسترش یافتن دانشگاه‏ها و مراکز آموزش عالی و بالارفتن سطح علمی و برخی امکانات رفاهی و تفریحی برای دانشجویان، رژیم در موقعیتی است که در یک دوران طولانی قادر به کنترل جامعه و خاموش کردن هر حرکت اعتراضی و پیش‏برد برنامه‏های خویش است.
آنچه از چشم تحلیلگران پنهان بود، نطفه بندی جنبشی کاملا متفاوت از گذشته در میان دانشجویان و روشنفکران ایران بود. جنبش در جایی در حال نطفه بندی بود که به نظر می‏رسید نقطه قوت رژیم باشد. اقشار متوسط و روشنفکران و دانشجویان بیش از سایر اقشار از رفرم‏ها بهره گرفته بودند. آنان در حال رشد بودند و سطح زندگی‏شان ارتقا یافته بود. اما ساختار بسته سیاسی، فساد و تبعیض در درون هیات حاکمه و بالاخص عدم مشارکت این اقشار در قدرت سیاسی مانع آن شد که آنان به پایگاه و مدافعین رژیم تبدیل شده و فاصله تاریخی آنان با حاکمیت کاهش یابد.
روشنفکران و دانشجویان ایران موقعیت نیرومندتری در ساختار اجتماعی یافته بودند، آنان اعتماد به نفس داشتند و خواهان نفی نارسایی‏ها بودند. جنبش رادیکال روشنفکران و جوانان ایران از نیمه‏های دهه چهل بر این بستر شکل گرفت.
شکل ‏گیری این جنبش با اوج گیری جنبش دانشجویی روشنفکری در اروپا و آمریکا همزمان است. جنبش جهانی روشنفکری و دانشجویی در آن دوره، موضوع بررسی بسیاری از تحلیلگران بوده است. بخش بزرگی از این تحلیلگران که من نیز نظر آنان را می‏پسندم، رشد اقشار متوسط و تغییر ترکیب دانشجویان در آن سال‏ها را عامل عمده شکل گیری این جنبش می دانند.
مطابق این نظر تا قبل از جنگ و در سال‏های اولیه پس از جنگ عمدتا فرزندان اقشار ثروتمندتر جامعه امکان می‌یافتند که به دانشگاه راه یافته و به درجات عالی تحصیلی نائل آیند. چنین کسانی در خانواده خویش یگانگی با نظم موجود را فراگرفته و حداکثر مایل به اصلاحات و رفرم در آن بودند.
در سال‏های دهه ۶۰ این امکان برای بخش بزرگی از فرزندان اقشار غیر ثروتمند جامعه فراهم گردید که به دانشگاه‏ها راه یابند. اینان کسانی بودند که در سال‏های دشوار پس از جنگ متولد و در دوران تحولات اجتماعی گسترده این سال‏ها بزرگ شده بودند و به دلیل موقعیت اجتماعی خانواده‏هایشان با نظم موجود یگانگی نداشتند.
آنان خواستار تغییر بودند و موقعیت نوین اجتماعی به آنان این شخصیت و اعتماد به نفس را می‏داد که در جهت این خواست خود حرکت کنند واین، عامل عمده شکل گیری جنبش جوانان و دانشجویان در اروپا و آمریکا در این سال‏ها بود. شرایط سیاسی آن دوران مثل جنگ سرد، پیروزی انقلاب کوبا، جنگ ویتنام، انقلاب الجزایر، جنگ اعراب و اسراییل و حوادث سیاسی از قبیل قتل مارتین لوترکینگ و... عواملی بودند که بر بستر آن عامل پایه ای بر چگونگی روندها و خصوصیات این جنبش موثر گردید.
اگر تحلیل فوق را در رابطه با این جنبش در اروپا و آمریکا بپذیریم، عامل ذکر شده به درجاتی بیشتر در ایران صادق است. تعداد دانشجویان در این سال ها به شکل تصاعدی افزایش یافت. دانشجویان دیگر چون گذشته بخش کوچکی از جوانان ایران نبودند. اکثر خانواده‏های ثروتمند ترجیح می‏دادند که فرزندان خود را برای تحصیل به اروپا و یا آمریکا بفرستند.
قدرت حرکت عمومی جوانان در این کشورها، بخش بزرگی از این گروه دانشجویان را نیز تحت تاثیر قرار داد. بسیاری از آنان در کنار دیگر دانشجویان ایرانی مقیم خارج به فعالیت های کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور جذب شدند. اکثریت قریب باتفاق دانشجویانی که در این سال ها به دانشگاه راه می‏یافتند از طبقات متوسط و غیر ممتاز جامعه بودند. در ایران بیگانگی با حکومت به دلیل استبدادی و ماوراء قانون بودن حاکمان همواره عمیق‏تر و گسترده‏تر از اروپا بوده است.
در دوره اخیر کشور ما با تغییرات عمیق مشابهی مواجه گردید. تعداد دانشجویان پس از انقلاب چند برابر شد و مراکز عالی تحصیلی تا شهرهای کوچک گسترش یافتند. نقش زنان در حیات اجتماعی افزایش یافت و تعداد زنانی که تحصیلات عالی داشتند چند برابر شد و نسلی پا به عرصه حیات اجتماعی گذاشت که اعتماد به نفس داشت و دوران زوال امید، شکست و سرخوردگی‏های پس از انقلاب را تجربه نکرده بود. این بستر در شرایطی که ایده‏ها و آرمان‏های متفاوت با آن‏دوران در ایران و جهان حاکم است، ‏شکل‏دهنده جنبشی با سیما و خواسته‏هایی متفاوت یعنی دوم خرداد و جنبش سبز گردید.
پس از رفرم های سال ۴۱ و سرکوب حرکت پانزدهم خرداد در سال ۴۲، نیروهای اپوزیسیون در موقعیت تدافعی قرار گرفتند و مقاومت آنان به سادگی در هم شکست.
من در سال‏های آخر دهه ۴۰ قبل از عملیات سیاهکل و شکل‏گیری سازمان چریک‏های فدایی خلق از رهبران جنبش دانشجویی بودم. من نیز مانند دیگران از محصلینی بودم که موفق شده بودند در کنکورهای ورودی نمرات ممتاز به دست آورند. همه آشنایان و نزدیکان به ما احترام می گذاشتند و در ما این احساس را که ما سازندگان جامعه فردا خواهیم بود، تقویت می‏کردند.
ما دانشجویان که تعدادمان به مراتب بیش از سال‌های قبل از رفرم بود، تغییر می خواستیم و در خود این اعتماد به نفس و این نیرو را می‌دیدیم که قادریم این تغییر را متحقق کنیم. ما می‌خواستیم کشورمان در سطح کشورهای اروپایی قرار گیرد. ما با استعدادترین جوان های کشور بودیم و خواهان جامعه ای بودیم که در آن هر کس بر مبنای استعداد و لیاقتش موقعیت داشته باشد؛ جامعه‏ای که در آن فساد و ارتشا و پارتی بازی ریشه کن شده باشد؛ جامعه ای که در آن از استبداد و زورگویی اثری نباشد؛ از ظلم بری باشد و عدالت بر آن حاکم باشد.
ما تصور می کردیم که قادریم همه این‏ها را متحقق کنیم. این نه فقط روحیه دانشجویان ایران که روحیه غالب در سرتاسر جهان بود.
ما می خواستیم جامعه را دگرگون کرده، روابط اجتماعی دیگری برقرار کنیم. اما خواست ما به تغییر قدرت سیاسی و مناسبات اجتماعی حاکم بر جامعه محدود نمی‌ماند. ما می خواستیم فرهنگ و رفتار دیگری را حاکم سازیم. اگر دیگران می‏کوشیدند خوب لباس بپوشند، ما به لباس و ظاهر خود بی توجه بودیم. اگر ثروت و امکان زندگی بهتر آرزوی همه بود، ما آن را تحقیر می‏کردیم. اگر دیگران برای عرضه تجملات زندگی خود با یکدیگر رقابت می‏کردند، ما علیه هر تجملاتی بودیم. اگر دیگران از مسافرت و استراحت در تعطیلات لذت می‏بردند، تفریح ما برنامه های سنگین کوهنوردی بود و هر چه این برنامه ها دشوارتر و خطرناک تر بود، بیشتر لذت می‏بردیم. موسیقی مورد پسند ما موسیقی های محلی بود که کمتر از رادیو تلویزیون پخش می‏شد و در محیط اطراف ما کمتر مورد توجه بود. خواستگاری، مهریه، شیربها و همه این قبیل سنت‏های پذیرفته شده از نظر ما نشانه عقب‏ماندگی بود. ما به همه هنجار های پذیرفته شده در محیط اطرافمان نگاه انتقادی داشتیم.
دگرگون خواهی جوانی در آن دوران به یک جنبش رادیکال اجتماعی فرا روییده بود و این نقطه مشترک ما و جوانان اروپا و آمریکا بود. جوانان در این کشورها نیز همه ارزش های پذیرفته شده را به زیر سوال می‏بردند و رادیکال ترین ایده های اجتماعی را می‏پذیرفتند. چه گوارا نه فقط در ایران که در سرتاسر جهان محبوب ترین چهره در جنبش جوانان و دانشجویان بود. درگیری با پلیس جزیی از تظاهرات جوانان در همه کشورها بود. جان لنون و همسرش برهنه در مصاحبه تلویزیونی شرکت کردند، و همه ارزش های پذیرفته شده جامعه را به ستیز خواندند. ده ها هزار جوان در برابر قیود اجتماعی حاکم بر روابط جنسی به طغیان برخاسته و از عشق آزاد دفاع می کردند و...
طبیعتا نمودهای این طغیان در ایران و اروپا تحت تاثیر شرایط اجتماعی و حاکمیت سیاسی متفاوت است. اگر در اروپا سنت ها و شرایط اجتماعی، آزادی روابط جنسی را به یکی از مشخصه های این جنبش تبدیل می کند، در ایران چنین نیست و اگر در ایران مبارزه چریکی توسط تقریبا تمامی این جنبش حمایت می‌شود، در شرایط وجود آزادی‌های سیاسی در اروپا گروه‌های مسلح گروه‌هایی با حمایت محدود و نیروی حاشیه ای این جنبش‌اند.


این جنبش قبل از آغاز مبارزه مسلحانه توسط فداییان و مجاهدین در ایران شکل گرفته بود. اعتراضات گسترده دانشجویی در سال‏های آخر دهه ۴۰، پرتحرک شدن محفل‏های روشنفکری و گرایش آنان به رادیکالیسم نشانه‏های شکل‏گیری این جنبش بود. مبارزه مسلحانه و یا سازمان چریک‏های فدایی خلق شکل دهنده این جنبش نبودند. آنان خود از دل این جنبش بیرون آمدند.
پس از اعلام موجودیت سازمان چریک‏های فدایی خلق، در سال‌های اول دهه ۵۰ بخش عمده روشنفکران و فعالین دانشجویان بطور یکپارچه وبه حمایت از چریک‌های فدایی خلق (و مجاهدین خلق) برخاستند.
فداییان و مجاهدین (با مفهوم کسانی که این دو سازمان را تایید می کردند) نه بخشی از این جنبش که تقریبا تمامی آن بودند. افرادی که به دلیل ارتباط سازمانی با احزاب و سازمان‌های سیاسی نظیر جبهه ملی و یا حزب توده ایران با جنبش چریکی مخالف بودند، در دانشگاه ها و محافل روشنفکری انگشت شماربودند. فداییان تمامی بخش غیرمذهبی جنبش روشنفکری، دانشجویی ایران‌اند. تشکیلات چریکی فداییان خلق نماد جنبش فداییان است و نه تمامی آن.
در اواخر سال ۵۰ از تشکیلات چریک‌های فدایی به روایتی ۶ و به روایتی ۹ نفر باقی مانده اند. تشکیلات مجاهدین تقریبا نابود شده است و تنها با فرار رضا رضایی از زندان آنها امکان سازماندهی مجدد می‏یابند؛ اما جنبش فداییان و مجاهدین در اوج قدرت و نفوذ خویش است.
دانشجویان در دانشگاه‌ها آن‌گونه که صحیح می‏دانند مبارزه می‏کنند و در عین آنکه خود را هوادار فداییان می‌دانند، فداییان را آن‌گونه که مییخواهند تفسیر می‌کنند.
سازمان چریک‌های فدایی خلق، هم به دلیل شکل مبارزاتی که برگزیده بود و هم به دلیل تفکرات حاکم در درون این تشکیلات، در آن سال‌ها هیچ‌گاه قادر نشد جنبش فداییان را رهبری کند. این سازمان تنها نخبه ترین و فداکارترین آنان را عضو گیری می‏کرد.
در آن روزها، این تنها فداییان و یا مجاهدین نبودند که به ضرورت مبارزه مسلحانه اعتقاد یافتند. پس از انقلاب الجزایر و کوبا، بخش عمده نیروهای سیاسی به بررسی امکان به کارگیری این تجربه در ایران پرداختند. در اوایل دهه چهل حزب توده بررسی به کارگیری تجربه کوبا را در دستور قرار داد و بعد از یک دوره بحث آن را رد کرد. سازمان انقلابی در این زمینه اقدامات عملی انجام داد. مسئولین حزب موتلفه اسلامی در همین رابطه دستگیر شدند. گروه سوسیالیست‏های خداپرست که دکتر پیمان و سامی در آن عضویت داشتند در رابطه با مباحثاتشان در تدارک مبارزه مسلحانه دستگیر شدند. مجاهدین خلق در دل نهضت آزادی شکل گرفتند.
مشخصه این جنبش رادیکالیسم و رمانتیسم بود و نه مبارزه چریکی. اکثریت کادرها و تقریبا تمامی فعالین آن زمان نه از تز آمادگی شرایط عینی انقلاب مسعود احمدزاده اطلاع داشتند و نه از تز محوری بودن مبارزه مسلحانه بیژن جزنی چیزی شنیده بودند. آنها همه خود را فدایی می‌دانستند، بدون آنکه از مباحث و ایده‏های رهبران و بنیانگذاران آن مستقیما اطلاع داشته باشند.
سال ۵۰ "مبارزه مسلحانه هم استراتژی تاکتیک" مسعود احمد زاده در سازمان چریک های فدایی خلق غالب است. در سال‌های ۵۴-۵۳ به تدریج نظرات بیژن جزنی غلبه می کند و در سال‌های بعد در اعتقاد بسیاری از کادرهای این جنبش از عملیات نظامی تنها یک پوسته باقی می‌ماند.
اما جنبش فداییان بدون آنکه تغییری در ماهیت آن به وجود آید به حیات خود ادامه می‏دهد. بر خلاف آنچه چریک‌های فدایی خلق و مخالفین آنان بیان می‌کردند، تمایز مرکزی این جنبش با جنبش های پیشین نه اعتقاد به عملیات چریکی که خاستگاه، روحیات و خصوصیات متفاوت این جنبش بود.


اعتقاد به عملیات چریکی یکی از مشخصات این جنبش و نه مرکزی ترین مشخصه و توضیح دهنده آن بود. این جنبش قبل از عملیات چریکی شکل گرفته بود و بدون این عملیات نیز می‌توانست و توانست به حیات خود ادامه دهد و داد.
پایه‏های فکری فداییان
تمامی تحلیلگران در تحلیل فداییان خلق به بررسی نظرات رهبران و تئوری پردازان این جنبش پرداخته و بر نقاط ضعف و قدرت این ایده ها تکیه کرده و نظرات بیژن جزنی، مسعود احمد زاده و امیر پرویز پویان را به عنوان پایه های نظری جریان فدایی مورد بررسی قرار داده‏اند.
اما با وجود اهمیت این ایده‏ها در حرکت سازمان چریک‏های فدایی خلق، در دانشگاه‏ها و محیط‏های روشنفکری کسانی که خود را نیروی این مبارزه می‏دانستند نه از استراتژی و تاکتیک مسعود احمد زاده اطلاع داشتند و نه از نقش محوری تاکتیک های مسلحانه بیژن جزنی چیزی شنیده بودند. این ایده ها در سال های اول دهه ۵۰ بیش از همه درمیان کادرهای زندانی فدایی مورد بحث و بررسی بود.
آنچه دانشجویان و روشنفکران را به حمایت از مبارزه چریکی جلب می‏کرد، نه این ایده‏ها بلکه مبارزه جویی و رادیکالیسم نهفته در این شکل از مبارزه بود. این ایده ها در تعیین مسیر سازمان چریک های فدایی خلق و حرکت آینده سازمان های فدایی نقش تعیین کننده داشتند، اما پایه نظری تئوریک مشترک کل جنبش فدایی نبودند. پایه نظری مشترک کل جنبش فداییان اعتقاد به مبارزه رادیکال برای دستیابی به سوسیالیسم و دگرگونی همه عرصه های حیات اجتماعی بود.
روشن ترین بیان این اعتقاد مشترک در نوشته های صمد بهرنگی منعکس است. معدودی از فداییان از ایده های بیژن و مسعود مطلع بودند، اما هیچ کس در این جنبش نیست که ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی را نشناسد. "چخ بختیار" چهره ای منفی است که همه فعالین آن زمان با آن آشنایند.
ماهی سیاه کوچولو نمود نفی پذیرش زندگی روزمره جاری و شورش علیه ارزش‏های پذیرفته شده‏ای است که توسط دیگران دفاع می‏شود. ماهی سیاه کوچولو نماد جوانی است که مرزها را درهم می‏شکند، خطر و دشواری ها را می‏پذیرد و به جستجوی دریا می‏رود. دریا تحولات عظیم اجتماعی است. ماهی سیاه کوچولو در دریا امکان دارد که به هر سو حرکت کند و آزاد باشد. محدودیت‏های چشمه کوچک زندگی روزمره اورا آزار نمی‏دهد. ماهی سیاه کوچولو جستجوگراست؛ شورشگر است؛ آرمان‏خواه است و اینها همه بیان کننده آرزوها و روان‏شناسی آن نسل از جوانان و روشنفکران ایران بود. ماهی سیاه کوچولو نمود و سمبل فداییان شد.
آنچه دانشجویان و روشنفکران را به حمایت از مبارزه چریکی جلب می‏کرد، نه این ایده‏ها بلکه مبارزه جویی و رادیکالیسم نهفته در این شکل از مبارزه بود. این ایده ها در تعیین مسیر سازمان چریک های فدایی خلق و حرکت آینده سازمان های فدایی نقش تعیین کننده داشتند، اما پایه نظری تئوریک مشترک کل جنبش فدایی نبودند. پایه نظری مشترک کل جنبش فداییان اعتقاد به مبارزه رادیکال برای دستیابی به سوسیالیسم و دگرگونی همه عرصه های حیات اجتماعی بود.
"چخ بختیار" نمود یک شهروند اقشارمتوسط جامعه ماست. نماد فردی است که شغل آبرومندی دارد؛ خانواده داشته و خانواده اش را دوست دارد. به طور نامرتب روزنامه و گاهی کتابی می‏خواند تا بتواند در مجامع اظهار نظر کرده واز دیگران عقب نماند. نسبت به مسایل اجتماعی موضع دارد، اما حاضر نیست در این رابطه اقدامی کند که هزینه داشته باشد. "چخ بختیار" نماد فردی از اقشار متوسط جامعه ایران است. فردی که همه خوب و بدهای جامعه ایران را نمایندگی کرده واز ارزش های پذیرفته شده جامعه پاسداری می‏کند. از نظر صمد و فداییان "چخ بختیار" سمبل ایستایی است. صمد چنین چهره ای را به عنوان چهره پاسدار زندگی جاری جامعه زیر بار تندترین انتقادات می گیرد.
فداییان می‌خواستند از روزمرگی زندگی رها شوند. آنان می‌خواستند تحولات بزرگ اجتماعی را موجب شوند. چخ بختیار شخصیتی بود که به این روزمرگی تسلیم شده بود. از نظر آنان تسلیم شدن به روزمرگی زندگی به مفهوم پوسیدن در چهارچوب محدود یک برکه کوچک بود. فداییان می‏خواستند ماهی سیاه های کوچولویی باشند که به سوی دریا حرکت می کنند. دریا یعنی ساختن دنیایی دیگر، یعنی دگرگون شدن و دگرگون کردن. فداییان می خواستند از دنیای کوچک و زندگی حقیری که می‌کوشد آنها را در محاصره خود گیرد، رها شده و به سوی این دریا رهسپار شوند.
صمد بهرنگی در سال ۱۳۴۷ درگذشت ونوشته های وی در سال های ۱۳۴۶ و قبل از آن نوشته شده اند. در این زمان، بحث مبارزه چریکی در محافلی که صمد به آنها تعلق دارد در آغاز کار است و هنوز دو سال تا نوشته‏ شدن "رد تئوری بقا" پویان و "مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک" مسعود احمدزاده زمان لازم است.
مسعود احمدزاده در نوشته خود پروسه تکوین فکری گروه را توضیح می‏دهد و تشریح می‏کند که گروه در ابتدا به کار سیاسی توده ای و تشکیل حزب طبقه کارگر معتقد بود و در چه پروسه ای پس از آشنایی با نظرات رژی دبره به ضرورت مبارزه مسلحانه (چریکی) اعتقاد پیدا کرد.
اما فداییان به درستی تصویر خود را در ماهی سیاه کوچولو می‏دیدند. ماهی سیاه کوچولو سمبل رادیکالیسم، رمانتیسیسم و نوجویی جوانان آن نسل بود. فداییان محدود به چریک‏های مسلح نبودند. چریک‏ها نیز به درستی در نوشته‏های صمد و مبارزه جویی نهفته در آنها انعکاسی از ایده ها و مبارزه خود را می‏دیدند و ماهی سیاه کوچولو به سمبل فداییانی که اسلحه بر کف گرفته و در مقابله با دیکتاتوری حاکم مرگ را پذیرا می‏شدند؛ تبدیل شد.
سال ۵۰ "مبارزه مسلحانه هم استراتژی تاکتیک" مسعود احمد زاده در سازمان چریک های فدایی خلق غالب است. در سال‌های ۵۴-۵۳ به تدریج نظرات بیژن جزنی غلبه می کند و در سال‌های بعد در اعتقاد بسیاری از کادرهای این جنبش از عملیات نظامی تنها یک پوسته باقی می‌ماند.
اما آرمان‏خواهی، فداکاری و دلاوری ماهی سیاه کوچولو، سمبل رادیکالیسم و رمانتیسم همه آن نسلی شد که می‌خواست دگرگونی های بزرگ را موجب شود. این سمبل در آن دوران توسط روشنفکرانی که هیچ مناسبتی با جنبش چریکی ندارند نیزپذیرفته شد.
ایرج جنتی عطایی در ترانه "دریایی" که گوگوش آن را خواند، می‏گوید :"کمکم کن؛ نذار اینجا بمونم تا بپوسم؛ کمکم کن؛ عشق نفرینی بی پروایی می خواد؛ ماهی چشمه کوچک، هوای تازه دریایی می خواد؛ دل من دریاییه؛ چشمه زندون منه؛ قطره قطره های آب مرثیه خون منه."
در داستان‏های صمد، مرز میان نیکی و پلیدی صریح و بی‏ابهام است. جامعه به دو قطب تقسیم گردیده: همه یا یاور یاشارند و یا همدست زن‏بابا. این تصویر هم انعکاس تفکر حاکم بر جنبش آن زمان است. در تفکر فداییان صف دشمنان خلق و انقلابیون آشکار است. نیروهای میانی مجبورند بین این دو قطب تصمیم بگیرند. میانه‏ای وجود ندارد. واژه‏هایی مانند ایمان به درستی راه، صراحت، سازش ناپذیری، کینه به دشمنان مردم به عنوان توصیف فداییان تایید می‏گردد و واژه‏هایی مانند سازشکار، میانه رو(سانتر)، پراگماتیسم مردودند. آثار این تفکر در دوره‏های بعد نیز در تفکر جریان‏های مختلف فدایی پابرجا ماند.
ارزیابی از جنبش فداییان
در چند سال گذشته، جنبش روشنفکری و جوانان ایران در سال های دهه۵۰ توسط بسیاری از تحلیلگران به عنوان یک نقطه حضیض مورد نقد قرار گرفته واز ایده های حاکم بر این جنبش از زاویه ستیزشان با مدرنیسم انتقاد شده و می شود.
مگر نه اینکه این جنبش به کارگیری قهر در برابر قهر را تئوریزه می‏کرد؟ مگر نه اینکه این جنبش با ساختن اسطوره ها مانع نقد و آزاد فکری مانع می‏شد؟ مگر نه اینکه این جنبش با برخورد خصمانه با امپریالیسم و رژیم های حاکم در اروپا و آمریکا مانع برخورد همه جانبه با غرب می‏شد؟ مگر نه اینکه این جنبش صحنه اجتماعی را ساده کرده و خوب و بد را سیاه و سفید می‏کرد؟ مگر نه اینکه این جنبش با برخی اقدامات فرهنگی رژیم در راستای مدرنیسم ضدیت می‏کرد؟ و...


بالاخص از آنجا که در ایران به دلیل هژمونی نیروهای واپسگرا در جریان انقلاب، این نیروها از تمام ضعف‌های این جنبش برای تقویت و گسترش ایده های خود درجامعه بهره گرفتند، نقد جنبش روشنفکری ایران در آن‏ دوران با ذکر مثال های واقعی این هم پیوندی‏ها، دارای پشتوانه استدلالی نیرومندی است.
جنبش اعتراضی جوانان و روشنفکران ایران در آن سال‏ها یک جنبش اعتراضی رادیکال است. در ایده‏ها و عملکرد این جنبش می توان فاکت‏های متضاد در رد و یا تایید آن فراوان یافت.
ما مخالف استبداد بودیم و علیه آن می‏رزمیدیم، ما دمکرات بودیم چون می‏کوشیدیم مردم در حیات اجتماعی خویش نقش داشته باشند، می‏کوشیدیم تشکل‌های توده ای شکل گیرند و قدرت یابند. ما دمکرات نبودیم چون آماده آن بودیم که علیه آزادی آنانی که تفکرشان را ضد ایده های خود می‏دانستیم، عمل کنیم.
ما عدالت خواه بودیم چون محرکمان نفی هر گونه ستم و شکل دهی جامعه ای بود که در آن برابری تامین شده باشد وهمه بتوانند آزاد بوده و استعدادهایشان را به کار گیرند، اما همزمان آماده آن بودیم که بر بی‌عدالتی علیه کسانی که آنها را دشمنان مردم می‏دانستیم چشم فروبندیم و پس از انقلاب فرو بستیم.
ما طرفدار مدرنیسم بودیم چون علیه سنت های عقب مانده جامعه می شوریدیم و می‏کوشیدیم فرهنگ دیگری را جایگزین آن سازیم . ما مخالف خرافات و خواستار تحول فرهنگی و پیشرفت بودیم، اما ما مخالف مدرنیسم بودیم چون با بخشی از تحولاتی که در این راستا توسط رژیم مطرح و پیش برده می شد ضدیت می کردیم.
می‏توان با برجسته کردن و انگشت گذاردن روی هر یک از این جنبه ها نتیجه گیری های متفاوتی کرد؛ اما مگر جنبش همزاد این حرکت در اروپا و آمریکا فاقد چنین تناقضاتی است؟ مگر نه آنکه هستند تحلیلگرانی که آن جنبش را نیز به عنوان یک نقطه افول مورد قضاوت قرار می‏دهند؟ جنبشی که لاابالی گری و بی‏مسئولیتی را گسترش داد؛ جنبشی که مواد مخدر را در جامعه نهادینه کرد؛ جنبشی که با تمجید خشونت در برابر خشونت و یا اعمال قهرعلیه حاکمیت‏های دیکتاتور، فکری را بنیانگذاری و تقویت کرد که تا به‏امروز نیز آثار آن تداوم دارد و گروه های تروریست از آن بهره می‏گیرند؛ جنبشی که به فمینیست های افراطی پرخاشگر میدان داد و به روند برابری زنان و مردان لطمه زد؛ جنبشی که بی بند و باری جنسی را گسترش داد و سکس را جایگزین عشق کرد و ...
فعالان جنبش‏اعتراضی دانشجویی- روشنفکری سال‏های دهه ۷۰ در اروپا و آمریکا بدون آنکه در جوهر خواسته‏ خود در اعتراض به نارسایی‏های جهان امروز تردید کنند، در سال‏های بعد از رادیکالیسم و رمانتیسم فاصله گرفته و نقش جدی در شکل ‏دهی سازمان های ضد جنگ، دفاع از حقوق بشر، فمینیستی، حفظ محیط زیست و سایر تشکل‏های مدنی ایفا کردند.
در آمریکای لاتین فعالان رادیکال آن‏زمان در مواردی به سازمان‏های مدنی و در مواردی به احزاب چپ پیوستند و نقش مهمی در مبارزه علیه دیکتاتوری های نظامی در دهه هفتاد و هشتاد و استقرار دمکراسی در سال‏های بعد ایفا کردند. در این کشورها نفی کلی مبارزه این نیروها یک اعتقاد حاشیه‏ای است.
در کشور ما، پیروزی انقلاب اسلامی ارزیابی از عملکرد همه جریان‏های سیاسی را تحت‏الشعاع قرار داد. در رقابت مابین نیروهای سیاسی، روحانیون موفق شدند در پروسه انقلاب نقش هژمون را بهدست آورند وسایر رقبا، از رژیم حاکم تا اپوزیسیون ملی و چپ را شکست دهند.
در این ‏راه، رهبران انقلاب از قطبی شدن جامعه و رادیکالیسم حاکم بر تفکر روشنفکران و نیروهای سیاسی بهره گرفتند. همسویی‏های فکری سیاسی و یا عملکردهایی که چنین بهره‏گیری را ممکن کرد، در مرکز توجه و نقد تحلیلگران قرار گرفته و سایه تاثیرات انقلاب اسلامی بررسی جنبش اعتراضی آن‏زمان را دشوار ساخته است.
اگر در آمریکای لاتین به جز طرفداران دیکتاتورهای نظامی هیچ نیرویی در نقش مثبت جنبش اعتراضی دهه هفتاد در غلبه بر دیکتاتوری‏های نظامی و شکل گیری نهادهای دمکراتیک تردید ندارد، در کشور ما تحلیل از آن جنبش با بررسی وقوع انقلاب اسلامی گره خورده است.
جنبش اعتراضی جوانان و روشنفکران ایران در آن سال‏ها یک جنبش اعتراضی رادیکال است. در ایده‏ها و عملکرد این جنبش می توان فاکت‏های متضاد در رد و یا تایید آن فراوان یافت.
جنبش اعتراضی روشنفکران جوان در ایران و در سرتاسر جهان، "نه" رادیکال دانشجویان و روشنفکران به شرایط موجود بود. توضیح و بررسی فداییان به عنوان نیروی اصلی این جنبش قبل از هرچیز با قضاوت در این رابطه عملی است.
نقاط ضعف عملی نظری این جنبش و دیگر جریان‏های سیاسی اجتماعی کشور آنان را در جریان انقلاب در رقابت با روحانیون حاکم ناتوان ساخت، ولی قبل از بررسی نقاط ضعف، این یا آن شیوه عمل و یا این و یا آن اعتقاد نیروها و متفکران این جریان، می بایست در قبال این اعتراض و یا طغیان جوانان و روشنفکران آن‏زمان به شرایط حاکم اتخاذ موضع کرد.


تغییرات ساختاری و فرهنگی که از آغاز دهه چهل شمسی به راه افتاد، تأثیر محسوسی در نقش و موقعیت زنان ایجاد کرد
زنان در یک‌صد سال اخیر، به تدریج به صحنه تحولات سیاسی و جنبش‌های اجتماعی در کشورما پا گذاشتند.
انقلاب بهمن۱۳۵۷، اوج شرکت توده‌ای زنان بود.
در دوران حکومت رضا شاه که نوسازی جامعه از بالا اعمال می‌شد، زنان نقش چندانی نداشتند. کشف حجاب با فرمان حکومتی همچون جزیره‌ای در دریای جامعه بود و زنان نیز حداکثر سوژه و موضوع آن بودند.
در دوره دوازده ساله ۱۳۲۰ تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، زنان در جریان جنبش ملی شدن نفت شرکت داشتند. در این دوره فعالیت سیاسی و اجتماعی زنان برای اولین بار به صورت نهادها و سازمان‌های دموکراتیک مستقل ظاهر شد.
حزب توده در این دوره نقش اصلی در شرکت توده‌های زنان به فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی و حزبی داشت. جذب زنان به فعالیت‌های حزبی، به ویژه دست‌یافتن به مسوولیت‌های بالاتر، بیشتر تحت تأثیر روابط و پیوندهای خانواده‌گی و فامیلی قرار داشت.

چنین وضعیتی بی‌شک رابطه مستقیمی با شرایط اقتصادی- اجتماعی و فرهنگی جامعه آن زمان داشت. شرایط طوری نبود که زنان و دختران بتوانند با هویت زنانه خود و به طور مستقل در فعالیت‌های سیاسی و تشکیلاتی شرکت کنند.
با این که زنان کم و بیش از خانه بیرون آمده و در کارخانه و اداره و مدرسه و امور درمانی و غیره شاغل بودند اما به هر حال بخش کوچکی از جامعه را تشکیل می‌دادند.
تغییرات ساختاری و فرهنگی که از آغاز دهه چهل شمسی به راه افتاد، تأثیر محسوسی در نقش و موقعیت زنان ایجاد کرد. بر تعداد زنان تحصیل‌کرده به مراتب افزوده شد.
لایه‌های میانه جدید در کشور گسترش یافتند. حوزه‌های فکری و فرهنگی و هنری کشور از لحاظ کمی گسترده شدند. بر تعداد دانشکده‌ها و دانشگاه‌ها و دانش‌جویان کشور افزوده گشت. افق‌های گسترده و مشاغل تازه‌ای در مقابل دختران و زنان قرار گرفت.

درباره نویسنده

ناهید قاجار از دوره دبیرستان از طریق دائی خود رحیم کریمیان، با گروه مفتاحی- پویان- احمدزاده در ارتباط قرار گرفت. در نیمه اول سال ۱۳۵۰، ارتباط او با گروه قطع شد. او سپس به خدمت سپاهی دانش رفت و در روستا معلم شد. در سال ۱۳۵۳ از طریق زندانیان آزاد شده با سازمان چریک‌های فدائی خلق تماس بر قرار کرد و در نهایت از سال ۵۴ تا انقلاب بهمن ۵۷ به صورت یک کادر چریک فدایی، در این سازمان فعالیت کرد.
در جریان انشعاب های پس از انقلاب، او با سازمان فداییان خلق (اکثریت) بود. در تابستان سال ۱۳۶۹ از این سازمان استعفاء و از آن پس از هرگونه فعالیت تشکیلاتی در خارج از کشور خودداری کرد.
دختران دانشجو امکان یافتند پا به پای پسران در فعالیت‌های مختلف اجتماعی و حتی اعتراضی و سیاسی بیش از پیش شرکت کنند.
با اینکه کشور در همه زمینه‌ها به سوی جامعه‌ای بازتر و امروزی‌تر پیش می‌رفت اما از لحاظ سیاسی فضا بسته‌تر و اختناق سیاسی همه‌جانبه‌تر شد.
در چنین شرایطی نسل جدیدی از جوانان که به شدت مخالف استبداد فردی شاه بودند به این نتیجه رسیدند که راه مقابله با آن، جز از طریق مبارزه مسلحانه امکان‌پذیر نیست.
با این طرز فکر، محافل و گروه‌های سیاسی با افکار مختلف شکل گرفتند و بتدریج مراحل تدارک و آماده‌سازی تئوریکی و عملی برای آغاز مبارزه مسلحانه را طی کردند. و در نهایت، در ۱۹ بهمن سال ۱۳۴۹ با حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل فصل جدیدی را در مبارزه با رژیم شاه آغاز کردند.
زنان و دختران جوان از جنبش نوپا حمایت و به اشکال مختلف به آن یاری می‌رساندند. بخشی از آنان به فعالیت‌های زیر زمینی روی آوردند. هر ساله بر تعداد مبارزان زن افزوده شد.
طبق آماری که آقای یرواند ابراهمیان در کتاب " ایران میان دو انقلاب" آورده طی نزدیک به هشت سال مبارزه مسلحانه چریکی، به طور کلی تعداد ۳۹ زن کشته شدند.
از سازمان چریک‌های فدایی خلق که من هم عضو آن بودم به تنهایی ۲۲ زن فدایی کشته یا اعدام شدند.
البته این آمار فقط شامل کسانی است که کشته شدند و گرنه تعداد زنان و دخترانی که در دهه آخر رژیم شاه در فعالیت‌های سیاسی و انقلابی در طیف مبارزان فدایی و مجاهد شرکت داشتند به هزاران تن می‌‌رسد.
با وجود این، موانع و مشکلات فرهنگی که ریشه در بطن جامعه و در آداب و رسوم و فرهنگ اجتماعی و خانواده‌گی داشت، عوامل اصلی بود.

چند دهه پیش‌تر، با فرمان رضا شاه زنان کشف حجاب شدند، اما چهار دهه پس از آن به دستور حکومت اسلامی دوباره به زیر حجاب رانده شدند. این اقدامات متضاد نشا‌نگر این حقیقت است که آزادی زنان و برابر حقوقی آنان صرفاً یک مقوله و مساله سیاسی و حکومتی نیست.
نه وضع قوانین رژیم گذشته در آزادی زنان و نه وضع قوانین و محدودیت پس از انقلاب اسلامی، بیانگر موقعیت ویژه زنان ایرانی نیست.
در سال‌های پایانی رژیم شاه، فرهنگ و سنن و آداب و رسوم قدیمی و مذهبی همچنان بخش اعظم جامعه و خانواده‌های ایرانی را تحت سیطره خود داشت.
با اینکه در یکی دو دهه پایانی آن رژیم، زنان از نظر حقوق اجتماعی امتیازات بسیاری به دست آوردند، اما بخش اعظم کشور به کندی از زیر سلطه رسومات دیرینه بیرون می‌آمد. مقاومت فرهنگی در زیر پوست جامعه ادامه داشت.
اما موقعیت دختران دانشجو متفاوت بود. آنان به دلیل تحصیل در شهری دیگر و یا زندگی در کوی دانشگاه و معدودی هم با ازدواج با فعالین سیاسی، جبراً از استقلال فردی برخوردار و می‌توانستند به فعالیت‌های مورد علاقه خود و از جمله فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی بپردازند.


در آن سال‌ها حتی برای بسیاری از پسران جوان نیز محدودیت وجود داشت. جدا شدن از خانواده و تشکیل زندگی مستقل، تنها با رفتن به دانشگاه در منطقه دیگر، یا ازدواج و یا مهاجرت و اشتغال در شهرهای دورتر امکان‌پذیر بود. طبیعی است که دختران در این زمینه با فشارهای به مراتب بیشتری مانند محدودیت های خانواد‌گی و رسومات و بحث هایی چون آبرو و حیثیت خانواده و حرف مردم و غیره هم روبه رو بودند.
تجربه پیوستن من به سازمان چریک‌ها، خود یک نمونه است. من از طریق روابط فامیلی مخفیانه با گروه مفتاحی- پویان- احمدزاده (یکی از دو گروه تشکیل‌دهنده سازمان چریک های فدایی خلق)، رابطه داشتم.
محیط خانوادگی از فعالیت پنهانی من خبر نداشت. برای اینکه بتوانم در ارتباط با گروه و بعد سازمان چریک‌ها وظائفی را به عهده بگیرم بیش از هر چیز احتیاج به استقلال مالی و فردی از خانواده داشتم.
قیود خانوادگی و سوء ظن و موانعی که برای فعالیت‌های سیاسی وجود داشت مانع اصلی آزادی و انتخاب مبارزاتی من بود. به همین دلیل پس از دیپلم از رفتن به دانشگاه خودداری و داوطلبانه به خدمت سپاهی دانش و به روستایی از توابع گنبد رفتم. از آنجا بود که با سازمان تماس بر قرار کردم. پس از مدتی فعالیت علنی، به دستور سازمان مخفی شدم.
در آن سال‌ها به دلیل اختناق سیاسی، هیچ نهاد دموکراتیک مستقل زنان وجود نداشت. نهادهای موجود زنان، زیر نظر مستقیم حکومت قرار داشتند. پیوستن زنان به جنبش مسلحانه نه با هدف تأمین حقوق زنان بلکه با هدف تحقق یک مجموعه به هم پیوسته نظرات ایدئولوژیکی و اهداف سیاسی و مبارزاتی بود.
عضویت زنان در سازمان چریک‌های فدایی خلق همانند مردان یکسان و بدون هیچ تمایزی صورت می‌گرفت. ملاک‌ها و معیارها همان پذیرش ایدئولوژی مارکسیستی- لنینیستی، اعتقاد به مبارزه طبقاتی، پذیرش مبارزه مسلحانه و آماده‌گی برای فداکاری در راه خلق و ... بوده است.

ما در سازمان از حقوق برابر برخوردار بودیم. هیچ زنی در سازمان با تبعیض جنسیتی روبه رو نبود. همه اعضا با افکار و ایدئولوژی سازمان، به مسائل جامعه و نابرابری‌های سیاسی و اجتماعی برخورد می‌کردند.
ما همه خواهان نابودی استبداد رژیم شاه و سلطه‌گران امپریالیستی بودیم. به گمان ما با پیروزی بر دیکتاتوری شاه و ایجاد یک نظام سیاسی مبتنی بر عدالت اجتماعی، همه نابرابری‌های زندگی فردی و اجتماعی و از جمله زنان حل و فصل می‌شد.
اما اینکه نقش مشخص زنان در سازمان چریکی چه بود باید گفت که این تقش عملاً تابع شرایط و ویژه‌گی‌های مبارزه‌ای بود که سازمان دنبال می‌کرد.
از آنجا که شیوه مبارزاتی سیاسی- نظامی بود ما همیشه در شرایط تعقیب و گریز با نیروهای امنیتی و انتظامی بودیم و در شرایط ضربات و ترمیم ضربات به سر می‌بردیم که بخش عمده انرژی و توان ما را به خود مشغول می‌کرد.
در چنین شرایطی زنان نقش کلیدی برای حفظ و تطبیق شرایط، نأمین ایمنی و جا به جایی‌ها و... داشتند.
گرچه مردان و زنان همه وظائف محوله را به یکسان برعهده داشتند، اما نوع مبارزه به زنان فرصت نمی‌داد که با توانایی‌های فکری و نظری و سیاسی نقش بیشتری برعهده بگیرند.
واقعیت این بود که مردان از آزادی بیشتری در جامعه برخوردار بودند و در نتیجه با تجربه بیشتر و توانایی‌های سیاسی- عملی بالاتری می‌توانستند مسئولیت‌های سازمان را در دست داشته باشند.
با این همه در بیش از هفت سال مبارزه چریکی، زنانی مانند نسترن آل آقا و نزهت روحی آهنگران در مسئولیت‌های بالایی انجام وظیفه می‌کردند و یا در مرکزیت سازمان قرار داشتند.
با توجه به تعداد کمتر زنان در زندگی مخفی چریکی نمی‌توان این مساله را به منزله نوعی تبعیض تلقی کرد؛ چرا که کیفیت‌ها وشایستگی‌ها از درون جامعه و از شرایط اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جامعه بر می‌خاست.
ما در آن زمان هرگز چنین احساسی نداشتیم و رفقای مرد سازمان نیز هرگز تمایلات تبعیض آمیزی از خود نشان ندادند.



عباس مفتاحی و نقی حمیدیان، دو تن از چریک‌های فدایی خلق در دادگاه نظامی
با حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل، جنبش چریکی فداییان متولد شد. در نقد یا نفی و یا تحقیق در باره پیدایش سازمان چریک‌های فدایی خلق، کم و بیش مقالات، مصاحبه‌ها و کتاب‌های مختلفی نوشته شده است.
من نیز در کتابی به نام "سفر با بال‌های آرزو" شکل‌گیری جنبش چریکی فداییان خلق را به استناد گفته‌های عباس مفتاحی یکی از بینانگذاران این سازمان و به کمک تجربه و تماس مستقیم خودم توضیح داده ام.
سازمان چریک‌ها با تلاش‌های فکری و سیاسی و عملی دو گروه زیر زمینی مارکسیستی- لنینیستی یعنی گروه جنگل که ادامه دهند‌گان گروه بیژن جزنی بودند و گروهی که توسط پویان- مفتاحی- احمدزاده پایه‌گذاری شده بود، شکل گرفت.
این دو گروه، نسل تازه‌ای از انقلابیون جوانی بودند که پروسه شکل‌گیری آنان مستقیماً محصول شرایط سیاسی- اجتماعی و اقتصادی دهه چهل شمسی و در تعامل نظری با تحولات نظری- سیاسی جنبش‌های انقلابی در جهان در آن سال‌ها است.
این دو گروه در شهریور- مهر سال ۴۹ با هم تماس برقرار می‌کنند و پس از چند دیدار، به وحدت نظر می‌رسند.

درباره نویسنده

نقی حمیدیان از سال ۱۳۴۶ به اتفاق احمد فرهودی و رحیم کریمیان عضو گروه احمدزاده- پویان- مفتاحی شد. در شهریور سال ۵۰ پس از دستگیری عباس مفتاحی و قطع شدن ارتباط با سازمان دستگیر و به ده سال زندان محکوم شد. در سوم آذر سال ۵۷ از زندان آزاد و به سازمان چریک‌های فدایی خلق پیوست. در جریان انشعاب های پس از انقلاب، او با سازمان فداییان خلق (اکثریت) بود. در تابستان سال ۱۳۶۹ از این سازمان استعفاء و از آن پس از هرگونه فعالیت تشکیلاتی در خارج از کشور خودداری کرد.
در پی حمله به پاسگاه سیاهکل در۱۹ بهمن و تحولات شتاب آلود تا فروردین سال ۵۰، این دو گروه در هم ادغام شده، سازمان واحد چریک‌های فدایی خلق را به وجود آوردند.
دو کتاب "ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقاء" نوشته امیر پرویز پویان و "مبارزه مسلحانه؛ هم استراتژی، هم تاکتیک" مسعود احمدزاد همزمان با شروع مبارزه مسلحانه در سیاهکل به طور زیرزمینی منتشر شدند. این دو کتاب که بعدها تجدید چاپ شدند، پشتوانه تئوریکی و راهنمای آغازین مبارزه چریکی فداییان خلق بودند.
دلائل پیدایش این جنبش و سیر فکری سیاسی دو گروه تشکیل دهنده سازمان چریک‌های فدایی خلق و به طور کلی جنبش مسلحانه چریکی یک‌ دهه پیش از سقوط رژیم شاه، بدون توجه به شرایط سیاسی و اجتماعی و اقتصادی حاکم بر کشور در دهه چهل شمسی قابل تبیین نیست.
پس از سرکوب خونین شورش ۱۵ خرداد ۴۲، کلیه مخالفان و منتقدان جدی رژیم، با شرایطی روبه رو شدند که مهم ‌ترین آن را می‌توان در وجوه زیر خلاصه کرد:
۱- در دهه چهل شمسی، کشور در شرایط گذار پرشتاب از یک جامعه عمدتاً سنتی و مذهبی، به جامعه مدرن و معاصر قرار گرفت. پروسه جایگزینی یک‌ طرفه یک رشته عوامل و عناصر فرهنگی جدید و غریب با فرهنگ دیرینه پای ملت، با فشار و از بالا بدون مشارکت و عاملیت خود مردم، تعادل دیرینه روبنای اجتماعی و فرهنگی جامعه را بر هم می‌زد.
شاه ابتکار اصلاحات ارضی و سایر تغییرات را به دست گرفت و توانست قدرت فردی خود را بر کشور حاکم کند؛ مهم ترین رقیب سیاسی خود یعنی جبهه ملی را خانه‌نشین کند؛ شرایط احیاء فعالیت حزب توده را که پس از کودتا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، سرکوب و متلاشی شده بود بیش از پیش مسدود نماید؛ جنبش و اعتراضات روحانیون سنتی و بازاریان نزدیک به این طیف از مخالفان خود را سرکوب و به حاشیه براند؛ و اختناق و نظام سیاسی- پلیسی گسترده بر کشور حاکم نماید.
۲- هرچه که شرایط اختناق گسترده و عمیق می‌شد، گرایش های رومانتیسیسم انقلابی و روحیات و ادبیات شورشگری، در صفوف مختلف مبارزان نسل جوان گسترش می‌یافت.

پیروزی انقلاب چین، تجربه انقلاب کوبا و انقلاب الجزایر، پیروزی جنگ‌های آزاد‌یبخش در کشورهای مستعمراتی، ادامه جنگ ویتنام، جنبش مسلحانه فلسطین و گسترش مبارزات چریکی در کشورهای آمریکای لاتین، همه و همه روحیه و امید به موفقیت را در نسل جوان بارور می‌ساخت.
نسل جوان و انقلابی به این نتیجه می‌رسد که دیگر دوره مبارزات مسالمت‌آمیز سیاسی نظیر اعتصاب، تجمع اعتراضی، بیانیه و تظاهرات و انتقادات قلمی و سخنرانی و نظائر اینها گذشته است. دیگر با رژیم نمی‌توان جز با زبان زور سخن گفت. در آن فضای سیاسی- اجتماعی، روز به روز گرایش روحی و نظری به مبارزه مسلحانه مورد توجه جوانان پر شور قرار می‌گرفت.
وسوسه تعرض به رژیم و یافتن راه و وسائل جدیدی برای ساقط کردن آن در میان بخش گسترده‌ای از نیروهای جوان با گرایش های مختلف فکری و فلسفی و اجتماعی (چه مذهبی و چه غیر مذهبی) تشدید می‌شد.
۳- پیروزی انقلاب چین، تجربه انقلاب کوبا (گرچه در ابتدا با تردید به آن نگاه می‌شد ولی کتاب جانبدارانه جنگ شکر در کوبا نوشته ژان پل سارتر توجه‌ها را به آن دیار جلب کرده بود) و انقلاب الجزایر، پیروزی جنگ‌های آزاد‌یبخش در کشورهای مستعمراتی، ادامه جنگ ویتنام، جنبش مسلحانه فلسطین و گسترش مبارزات چریکی در کشورهای آمریکای لاتین، همه و همه روحیه و امید به موفقیت را در نسل جوان بارور می‌ساخت.
امید به فروپاشی نظام سرمایه‌داری آن هم در چشم‌اندازی نه چندان دور، در میان جوانان انقلابی تشدید می‌شد. بدین ترتیب، "امید به مبارزه" و امید به نقش آفرینی "مبارزه مسلحانه" پیشاهنگان انقلابی خلق نزد جوانان انقلابی تقویت شد.
چپ جوان ایران و نیروهای جوان بیرون آمده از صفوف جنبش ملی و نهضت آزادی ایران، دلائل و انگیزه قانع‌کننده‌ای برای در پیش گرفتن تدارکات قهر آمیز مسلحانه در دست داشتند.
خسرو روزبه در آخرین دفاعیات خود در دادگاه نظامی، عبارتی را بیان کرد که وصف حال روحیات نسل جوان سال‌های بعد است. او گفت: "ممکن است من زنده نمانم و استقرار سوسیالیسم را در ایران با چشم خود نبینم، ولی علم دارم که به زودی اوضاع تغییر خواهد کرد و اصول سرمایه‌داری منکوب خواهد شد."!

نسل جوان اعم از مذهبی و مارکسیست، با چنین امیدهایی به آینده نزدیک می‌نگریستند. مارکسیست‌ها، در میان شوق و شور فزاینده، به آینده پیروزی بر نظام سرمایه‌داری دل بسته بودند. از نظر تئوری لنینیستی، امپریالیسم جهانی دوره مرگ تدریجی خود را می‌گذراند و سوسیالیسم پهنه وسیعی از جهان را در سیطره خود داشت.
تئوری‌ها و پیش‌بینی‌های مارکسیستی و لنبنیستی چندان دور از واقعیت به نظر نمی‌رسیدند. انشعاب حزب کمونیست چین و حمله سیاسی- تبلیغاتی علیه اتحاد شوروی و علیه امپریالیسم و تبلیغ پیرامون انقلاب فرهنگی چین که به هر حال امید‌های تازه‌ای برای پیروزی قریب‌الوقوع انقلابات نوید می‌داد، بر روحیه و اندیشه نسل جوان کشورمان تأثیر زیادی باقی می‌گذاشت. در نتیجه روحیات و اندیشه‌های ضد امپریالیستی بیش از پیش تقویت می‌شد. در این میان گرایش ضدیت با فرهنگ غربی در بخش نیروهای سنتی- مذهبی عمق بیشتری یافت.
۴- در این دهه تمایلات افراطی ایدئولوژیکی در میان طیف گسترده مخالفان رژیم، هم در صفوف جوانان مذهبی تحت تأثیر نظریات دکتر علی شریعتی و مجاهدین خلق و هم در میان محافل و گروه‌های کوچک مارکسیستی که برای در افتادن با رژیم شاه با تعصبات سیاسی- عقیدتی شکل می‌گرفتند شیوع یافت.
بدین سان گرایش های مختلف عدالت‌خواهانه ضد امپریالیستی با تشدید تمایلات استقلال‌طلبانه، گرایش بازگشت به گذشته ( گذشته‌های دور تا نزدیک در صفوف نیروهای سنتی مذهبی) و گرایش اتکاء به خود و جذب گرایش های مبارزاتی معاصر در میان بخش گسترده‌ای از مخالفان انقلابی چپ، بیش از پیش گسترش یافت.
۵- نسل جوان انقلابی از تجربه شکست حزب توده به شدت سرخورده و رهبران و مسوولان این حزب را که در خارج کشور و در شوروی به سر می‌بردند، فاقد خصائل و درک انقلابی از تئوری‌های مارکسیستی می‌دانستند.


به خاطر دنباله‌روی حزب توده ازسیاست‌های داخلی و جهانی اتحاد شوروی و پذیرش نظریات همزیستی مسالمت‌آمیز اقتصادی با غرب و آمریکا و با رژیم شاه، و نیز به خاطر عدم حضور حزب توده در کشور، به کلی از آن سرخورده و نومید بودند.
در عین حال نسل جوان از تجربه مبارزات سیاسی رفرمیستی و از لیبرالیسم سیاسی نسل پیشین، فاصله گرفت و حتا علل شکست آنان را کاربست شیوه‌های رفرمیستی و شعارهای لیبرلیستی می‌دانست.
نسل جدید در شرایط عدم وجود حداقل آزادی سیاسی لازم که جریان های مختلف بتوانند زندگی دموکراتیک سیاسی- حزبی و تعامل با یکدیگر را تمرین و تجربه کنند و به اهمیت مقولات حقوق بشری و حقوق شهروندی واقف گردند، به طور جدی محروم بود.
۶- جنبش‌های اجتماعی کارگری و سایر گروه‌های اجتماعی، کم دامنه و محدود بود. در چنین شرایطی جریان های مختلف سیاسی- انقلابی تقریباً بدون هیچ تعامل سیاسی با توده‌های مردم رشد می‌کردند.
آنان در شرایط جدا از توده‌ها به آماده‌سازی و تدوین و تنظیم برنامه‌های سیاسی- مبارزاتی خود می‌پرداختند. تنها بخش‌های مذهبی- سنتی می‌توانستند با امکانات مذهبی با حرکات پراکنده توده‌های سنتی پایگاه اجتماعی خود، کم و بیش تعامل مستقیم داشته باشند.
۷- در روند تحولات ساختاری دهه چهل، نیروهای اقشار میانه جدید به شمول دانشجویان، روشنفکران، معلمان و استادان، حقوقدانان و هنرمندان و فرهنگیان و مانند آنان، از نظر کمی رشد چشمگیری داشته‌اند.
دهه چهل شمسی، دوره نرمش و مدارا نبود. زمینه‌های مدارا در آن سال‌ها مدام در حال خشکیدن بود. رفرمیسم و اصلاح طلبی که یکی از شاخص‌های فعالیت غیر خشونت‌آمیز است توسط شاه به کلی از پای در آمده بود و به معنای واقعی کلمه هیچ جذبه‌ای برای مبارزان حتی کم شور نداشت.
علی رغم تحولات جاری اقتصادی و اجتماعی در کشور، اقشار میانه جدید، از هرگونه امکان تشکل آزاد سیاسی و حتی بیان آزادانه اعتراض و انتقاد به روندهای جاری کشور محروم شده بودند. این اقشار با خلاء سیاسی روبه رو بودند و به نیرویی نیاز داشتند که بتواند این خلاء را پر کند.
علاوه بر موارد بالا، وجود عنصر ویژه روانی- تاریخی در ذهن جمعی ملت، بستر عمومی نوع نگاه به رژیم شاه را تحت تأثیر قرار می‌داد.
شاه با کودتا به قدرت و سلطنت باز گشته بود. جدایی و فاصله یا حتی بیگانگی موقعیت جدید شاه در میان مردم، جنبه تاریخی به خود گرفته بود. همین که او حکومت ملی دکتر مصدق را با کودتای امپریالیستی آمریکا و انگلیس سرنگون و با زیر پا گذاشتن اراده ملت ایران به کمک خارجی‌ها به قدرت باز گشته بود، یکسره حق و مشروعیت خود را نزد ملت ایران از دست داده بود.
بازگشت کودتایی شاه به کشور از سوی همان نسل و نسل بعدی هرگز بخشیده نشد. شاه مظهر نامشروعیت بود. به ویژه دستانش تا مرفق به خون مردم در سرکوب ۱۵ خرداد آلوده بود. روحیه و احساسات خشماگین جوانان چپ انقلابی در دهه چهل، بازتاب دهنده همین احساس و سرخوردگی ملی بود.
چنین بود که نسلی برخاسته از بطن یک مغمومیت و سرخوردگی ملی، در شرایطی که همه چیز مملکت به نام شاه و با دخالت مستقیم او گره می‌خورد و هیچ شریکی برای ساخت و توسعه و آبادانی مملکت نمی‌پذیرفت، دیگر جایی و زمینه‌ای برای مدارا و تساهل و انعطاف برای خود نمی‌شناخت.
دهه چهل شمسی، دوره نرمش و مدارا نبود. زمینه‌های مدارا در آن سال‌ها مدام در حال خشکیدن بود. رفرمیسم و اصلاح طلبی که یکی از شاخص‌های فعالیت غیر خشونت‌آمیز است توسط شاه به کلی از پای در آمده بود و به معنای واقعی کلمه هیچ جذبه‌ای برای مبارزان حتی کم شور نداشت.
در چنین شرایطی بود که نیروهای جوان با شور و علاقه به تبادل کتاب و تشکیل محافل مختلف کتاب‌خوانی دست می‌زنند. آنان به طور عمده در دل جنبش‌های دانشجویی و در دانشگاه‌ها و در میان روشنفکران شکل می‌گرفتند. حرکت و انگیزه اولیه تمامی محافل انقلابی ترقی خواه کشور مخلوطی از گرایش های شدید آزادیخواهی ضد امپریالیستی، میهن‌دوستی و پرهیز از قطب‌گرایی از یکسو و خدمت به کارگران و دهقانان و زحمتکشان کشور از سوی دیگر بود.
گفتمان مسلط در فضای سیاسی- روشنفکری ایران (و نیز در سطح جهان)، گفتمان و ادبیات چپ انقلابی بود.
آموزش‌های اولیه اعضاء و کادرهای گروه‌های مارکسیستی، انقلاب مدل روسیه بود. بر مبنای این آموزه‌ها بر ضرورت انقلاب اجتماعی، مبارزه طبقاتی براساس منافع طبقه کارگر و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا و بر ایدئولوژی مارکسیستی- لنینیستی و بر حقانیت بی چون و چرای آن تأکید می‌شد. در همه زمینه‌های نظری دیدگاه مبارزه طبقاتی و ناگزیری انقلاب قهر آمیز مسلحانه حاکم بود.
این آموزش‌ها، بر ذهن و شخصیت جوانان مبارزی که از جامعه نیمه سنتی و نیمه مدرن در حال گذار شتابان آن سال‌ها، به رومانتیسیسم مارکسیستی روی می‌آورند، به طور مستقیم اثر می‌گذاشت.
در غیاب یک جنبش جدی کارگری و توده‌ای، روشنفکر انقلابی مارکسیست، امید و انرژی خود را از ایدئولوژی و از ایمان به تئوری‌ها و پیروزی حتمی و نزدیک به دست می‌آورد.
دو گروهی که سازمان چریک‌های فدایی خلق را به وجود آوردند برای رسیدن به اهداف خود، به راه‌ها و شیوه‌های تازه‌ای روی آوردند که به طور سنتی مورد قبول نبود. آنان شیوه مبارزات چریکی در جنگل و شهر را برگزیدند که در همان سال‌ها در بسیاری از کشورهای جهان به ویژه کشورهای آمریکای لاتین گسترش یافته بود.
مبارزه مسلحانه چریکی به لحاظ عملی خلاء اعتراض خشم‌آلود اقشار میانه جدید را پر می‌کرد. با اینکه گفتمان سیاسی- نظری مبارزه چریک‌ها مارکسیستی- لنینیستی بود، ولی به لحاظ عملی و انعکاس سیاسی و اعتراضی و تغذیه نیرو و حمایت مستقیم اجتماعی به طور عمده در حوزه اقشار میانه اجتماعی و جامعه روشنفکری به ویژه دانشجویی جای می‌گرفت.




در بررسی چگونگی پیدایش جنبش چریک‌های فدایی خلق ایران توجه به چهار مساله را همه مهم می‌دانم:
یک: تقدم شرایط جهانی بر شرایط داخلی
دوم: تقدم تحول انقلابی جامعه‌ بر شکل‌گیری جنبش نوین روشنفکری - دانشجویی
سوم: تقدم جنبش روشنفکری- دانشجویی بر جنبش چریکی
چهارم: کارایی نظریه‌ پیشاهنگ سیاسی

یکم:

جنبش چریک‌های فدایی خلق ایران هیچ نوع پیوند مؤثر و درجه اولی با پدیده‌ی فداییان دوران مشروطه، جنبش جنگل و دیگر حرکات انقلابی مشابه در تاریخ معاصر ایران نداشته است.
فداییان هیچ کدام از این جریان‌های سیاسی را پیشکسوت یا الهام بخش اصلی خود معرفی نمی‌کردند. برخورد چریک‌های فدایی با همه‌ این جریانات برخوردی نقادانه بود و ضمن نشان دادن سمپاتی به آنها، هیچ کدام را به لحاظ ایدئولوژیک به اندازه‌ کافی بالغ نمی‌دانستند.

درباره نویسنده


امیر مومبینی در سال ۱۳۵۰ به چریک های فدایی خلق ایران پیوست. او دو بار، بار نخست در زمستان سال ۵۱ و بار دوم در تابستان سال ۵۴ به زندان افتاد و با انقلاب از زندان آزاد شد و در شورای مرکزی سازمان چریک‌های فدایی خلق شروع به فعالیت کرد. امیر مومبینی به عنوان عضو هیئت سیاسی و هیئت دبیران شورای مرکزی فداییان خلق از خط سیاسی متفاوتی دفاع می کرد و در اختلافات درونی سازمان پس از سال ۶۲ همراه جناح چپ بوده است. مومبینی ده سال پیش از این، حرکتی در دفاع از محیط زیست با نام کانون سبزهای ایران را شروع کرد و به طور دوستانه از جنبش فداییان خلق جدا شد.
جنبش چریکی با نقد و انتقاد ابرقدرت چپ در ایران، یعنی حزب توده به میدان آمد. پس در حزب توده نیز پدیده‌ الهام بخشی دیده نمی‌شد.
جنبش فداییان تا آنجا که به ساختار ایدئولوژی و رگ و ریشه‌ طبقاتی بر‌می‌گشت از مکتب چپ ایران بهره گرفت، اما ساختار نظری و سیاسی آن از جنبش‌های انقلابی جدید در خارج از ایران گرفته شده بود.
انقلاب چین در سال ۱۹۴۹، انقلاب کوبا در سال ۱۹۵۹ میلادی و به دنبال آن اشاعه‌ مشی و شیوه‌ مبارزه‌ چریکی پیشاهنگان در روستا و شهر منبع اصلی الهام برای جنبش چریکی در ایران بوده است.
این وضع برای جنبش به رهبری (آیت الله) خمینی بر عکس بود. آن جنبش کمتر به شرایط جهانی توجه داشت و در عوض به اعماق کهنه و کهن جامعه‌ ایران روی کرده بود.
این تفاوت از جمله علت ناتوانی‌‌های جنبش فداییان خلق و موفقیت جنبش اسلامی را نشان می‌دهد. جنبش فداییان همچنین سرشار از احساس پیروزمندی جامعه‌ی جهانی سوسیالیستی بود. دهه‌‌های شصت و هفتاد اوج موفقیت این بلوک و در عین حال دوره‌ تدارک سیر نزولی سریع آن بود.
آنچه دیده می‌شد موج دریافت شده‌ موفقیت بود نه روند نهان شده‌ شکست. همین امر سبب نوعی تعصب و تحجر ایدئولوژیک در جریان‌های چپ شده بود.
پس، تصور موفقیت دم‌افزون بلوک سوسیالیستی و به هم خوردن توازن قوا به سود آن، پیروزی پیاپی و عظیم جنبش‌های رهایی بخش و سوسیالیستی و گسترش موج انقلابیگری جدید در جهان زمینه‌ای‌ شد برای پیدایش جنبش نوین چپ انقلابی در ایران.
این جنبش حوصله و دانش لازم برای شناخت وضعیت داخلی کشور را نداشت. اگر می‌داشت روش مبارزه هم تغییر می‌کرد. جنبش چریکی فداییان خلق در دوران پیش از انقلاب نتوانست به درون توده‌ مردم نقب بزند. این جنبش برای آن جامعه از یک سو لوکس و غریبه بود و از سوی دیگر بیش از حد تند. آرمان‌های ما بزرگ و زیبا و انسانی بودند، اما برای جامعه‌ ایران آشنا و خودی نبودند.

دوم:

تحولات اجتماعی دهه‌‌های چهل و پنجاه در ایران، اصلاحات ارضی و اجرای سیاست نوین در زمینداری و زمینکاری، سپاه دانش و ترویج و بهداشت، جهش برای صنعتی کردن کشور، تحول فرهنگی، پافشاری بر الگوی تمدن مدرن معاصر و غیره یک انقلاب مهم برای جامعه‌ خواب‌آلود ایران بود.
این جنبش حوصله و دانش لازم برای شناخت وضعیت داخلی کشور را نداشت. اگر می‌داشت روش مبارزه هم تغییر می‌کرد. جنبش چریکی فداییان خلق در دوران پیش از انقلاب نتوانست به درون توده‌ مردم نقب بزند. این جنبش برای آن جامعه از یک سو لوکس و غریبه بود و از سوی دیگر بیش از حد تند. آرمان‌های ما بزرگ و زیبا و انسانی بودند، اما برای جامعه‌ ایران آشنا و خودی نبودند.
رژیم در این دوران خود به نوعی انقلابی بود. در واقع آرزوها و برنامه‌های رژیم شاه در این دو دهه، همچون آرزوها و آرمان‌های ما، برای جامعه‌‌ آن زمان تا حدی زیادی و غیر خودی بوده است.
این تحولات زمینه‌‌ای مادی شد برای اوج‌گیری انقلابی‌گری که در یک شاخه‌ آن جنبش چریکی پدید آمد.
می‌توان گفت انقلاب سفید به انقلابی گری نوین سرخ کمک کرد. ما تا کنون به ارزیابی دقیق نقش سپاه دانش و بهداشت و غیره در پیوند دادن روشنفکران با مردم و برآمد یک نیروی عظیم از روشنفکران و نویسندگان و شاعران و فرهنگسازان مردمی نپرداخته‌ایم.
به اعتقاد من نقش این نیرو در تکان دادن جامعه‌ ایرانی کمتر از نقش دانشجویان نبوده است. اینان با مردم زندگی می‌کردند و در میان آنان بودند و خود مشمول بسیاری از رنج‌های آنان می‌شدند.
هیچ کدام از واحد‌های تشکیل دهنده‌ جنبش فدایی نبود که از سپاه دانش و ترویج و وظیفه نیرو و فکر نگرفته باشد. اگر هم مبتکرین انقلاب سفید عاقل بودند و هم مبتکرین جنبش نوین انقلابی تعمق داشتند آن گاه هر دو درک می‌کردند که نقطه‌ ستیزدر جامعه دیکتاتوری است و برای آن چاره اندیشی می‌کردند و فرصت نمی‌دادند که جنبش برآمده از جامعه‌ سنتی روی موج سوار شود و ایران را در بسیاری جهات بدون هرگونه اغراقی به عصر قاجار برگرداند.

سوم:

در مورد سوم، یعنی تقدم جنبش روشنفکری - دانشجویی بر جنبش چریکی، رابطه‌ مستقیم این دو پدیده مورد نظر است.
برخی این نظر را دارند که حرکت چریکی سبب شد که یک موج روشنفکری برخیزد و ادبیات خاصی ایجاد کند. من می خواهم بگویم که اساس این موج پیش از پدیدار شدن جنبش چریکی به وجود آمده بود و کمک کرد تا جنبش چریکی پا به میدان بگذارد.
نکته‌ای که توجه به آن بسیار مهم است این است که مجموعه‌ روشنفکری یا جامعه و جنبش روشنفکری همیشه یک مجموعه‌ متکی بر افراد و تشخص فردی است. آنجا که به هنر و ادبیات بر می‌گردد آفرینش آزادانه و مستقلانه تمامی حرف را می‌زند؛ اما تشکل سیاسی - ایدئولوژیک، چه چریکی و چه غیر آن، یک مجموعه‌ مبتنی بر نفی موقعیت فرد و فردیت و تشخص فردی بود.
رهبران اولیه جنبش چریکی، بیشتر گروه دو مورد نظر من است، خود یا از اعضای این موج روشنفکری بودند و یا متأثر از آن. اهمیت این مسأله از آنجاست که جنبش روشنفکری اگر چه چپ بود، اما از طریق نقد چپ سنتی و سنت‌های فکری متحجر آن می‌رفت تا استعداد حمایت از آزادی و دموکراسی واقعی را پیدا کند.
نشریاتی مثل کتاب هفته، خوشه، نگین، فردوسی و انتشاراتی چون نیل و خوارزمی و امیر کبیر و غیره واقعأ در خدمت بسط گرایش مدافع آزادی و دموکراسی در مفهوم مدرن آن بودند.
نکته‌ای که توجه به آن بسیار مهم است این است که مجموعه‌ روشنفکری یا جامعه و جنبش روشنفکری همیشه یک مجموعه‌ متکی بر افراد و تشخص فردی است. آنجا که به هنر و ادبیات بر می‌گردد آفرینش آزادانه و مستقلانه تمامی حرف را می‌زند؛ اما تشکل سیاسی - ایدئولوژیک، چه چریکی و چه غیر آن، یک مجموعه‌ مبتنی بر نفی موقعیت فرد و فردیت و تشخص فردی بود.
در سازمان سیاسی – ایدئوئولوژیک حل شدن فرد در جمع و گم شدن او و خلاصه شدن همه چیز در مجموعه هدف بود و در چنین ترکیبی، کسی جرئت دفاع از آزادی فردی یعنی آزادی واقعی را نداشت. البته حساب رهبران دیکتاتور از بقیه جدا بود و هست.
جنبش روشنفکری چون با الیت خود که یک الیت عقلی بود نمایندگی می‌شد، نیازمند و خواهان فضای باز سیاسی برای حرف زدن و آفریدن بود. کسب و کار روشنفکر تولید فکر و احساس و فرهنگ است با مهر مشخص فردی. برای روشنفکر، حتی وقتی سخت از جمع‌گرایی دفاع می‌کند، فرد و حقوق فردی اهمیت پایه‌ای دارد. پس آزادی‌خواهی نزد روشنفکر واقعی در حالت طبیعی سرشتی است.
اما جنبش چریکی به عنوان یک شاخه‌ ایدئولوژیک و کمونیست از آن جنبش در آمد و بیدرنگ شروع به رقابت با آن کرد.
اگر جنبش روشنفکری با الیت فکری و فرهنگی خود نمایندگی می‌شد، جنبش چریکی به سرعت به لحاظ فکری تحلیل رفت و در راهی افتاد که توسط الیت عملی خود نمایندگی می‌شد.
تضاد الیت عملی سازمان چریکی با الیت فکری جنبش روشنفکری سبب شد که جنبش چریکی بیش از پیش در تشکیلات خود از روشنفکر تهی شود و به راه دگماتیسم پا بگذارد و از خواست جنبش روشنفکری دور شود.
آیا امروزه این وضع تغییر کرده است؟ هم آری هم نه. آزادی‌های انسانی در درون جریان‌های سیاسی زیاد شده است و این مثبت است. اما فکر کنید که سیاستمداران حرفه‌ای محافظه‌کار مدام از روشنفکران می‌خواهند که در انتقاد به فرهنگ و سیاست حاکم تند نروند و در چارچوب این یا آن نظر حرف بزنند. این سیاستمداران بقایای همان تفکر قدیم هستند که نمی فهمند نقش روشنفکران چیست و نقش سیاستگران کدام است.

چهارم:

یکی از برجسته‌ترین ارکان نظری جنبش چریکی باور آن به نقش تعیین کننده‌ پیشاهنگ بود. مسعود احمد زاده با الهام از رژی دبره مطرح کرد که یک موتور کوچک، مثل موتور جنبش چریکی می‌تواند در صورت تداوم مبارزه موتور بزرگ توده‌ مردم را به حرکت درآورد و انقلاب راه بیندازد.
این نظریه بیش از همه مورد انتقاد نقادان جنبش چریکی قرار گرفت، اما واقعیت این است که موتور کوچک پیشاهنگ و در این مورد چریک سبب شد که تدریجا نیروی عظیمی گرد آن جمع شود که تا امروز هم بر تحولات کشور مؤثر است.
به موازات موتور کوچک چپ، یک موتور کوچک بنیادگرای مذهبی نیز به راه افتاد. این موتور توانست سرانجام مردم افسون شده را به دنبال خود بکشاند و انقلاب بهمن را به راه اندازد.
موتور کوچک جنبش چریکی موفق شد موتور بزرگ جنبش چپ و بخش مهمی از نیروی دانشجویان را به دنبال خود بکشد، اما چون چپ فاقد حلقه‌های ارتباطی کافی با توده‌ مردم بود در همان جا باقی ماند، اما موتور کوچک جنبش بنیادگرای (آیت الله) خمینی توانست با استفاده از پیوندهای مذهبی و نیروی وسیع جامعه‌ سنتی و شبکه‌ مساجد کل موتور بزرگ توده را دنبال خود بکشد.
این تجربه نشان می دهد که رد شیوه‌های تند و ماجراجویانه نمی‌تواند با رد نقش الیت فکری و عملی در ایجاد حرکت تعیین کننده‌ سراسری یکی تلقی شود. تاریخ را موتور بزرگ مردم تولید کرده است، اما رهبری در دست موتور کوچک دارندگان قدرت و ثروت و دانش بوده است.
بحث عدالت اجتماعی می‌بایست به بحث دموکراسی متصل می‌شد نه اینکه بر آن مقدم گردد. رژیم شاه به دلیل عدم درک و اجرای این ضرورت و به دلیل حرکت افراطی در جهت عکس آن متأسفانه مقصر اصلی درگیر شدن جامعه‌ ایران به امواج خشونت و مصیبت‌های برآمده از آن است.
در پایان می‌خواهم به یک پرسش رایج هم پاسخ بدهم. آیا جنبش چریکی که من هم یکی از نطریه پردازان آن بودم ضرورت داشت؟ نه!
در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ جامعه‌ ایران در مسیری کمابیش درست حرکت می‌کرد، اما روبنای سیاسی جامعه از هر طرف نامناسب بود. نه دیکتاتوری شاه یک ضرورت بود، نه جنبش چریکی و نه بدتر از همه جنبش بنیادگرای مذهبی.
روبنای سیاسی جامعه‌ ایران از انواع دیکتاتوری‌های ماجراجو اشباع شده بود. در حالی که جامعه به دموکراسی نیاز داشت. پس به لحاظ سیاسی تنها ضروری یا بهتر بگویم عمده‌ترین ضروری جامعه در آن لحظه دموکراسی بود.
بحث عدالت اجتماعی می‌بایست به بحث دموکراسی متصل می‌شد نه اینکه بر آن مقدم گردد. رژیم شاه به دلیل عدم درک و اجرای این ضرورت و به دلیل حرکت افراطی در جهت عکس آن متأسفانه مقصر اصلی درگیر شدن جامعه‌ ایران به امواج خشونت و مصیبت‌های برآمده از آن است.
اما، من به عنوان یک فرد، حق دارم بگویم که من هم مقصر بودم. من باید می‌دانستم که حفظ حقوق به دست آمده برای زنان ایران و در رأس همه، آزادی پوشاک و سمتگیری به سوی تک همسری، یک رکن تحقق یافته از آرمان من بوده است که دزدان در کمین آن نشسته بودند.
باری، جنبش چریکی فداییان خلق هرچه بود یک نیروی عظیم مترقی و مدرن ایجاد کرد که امروز در سنگر دموکراسی و سکولاریسم و دفاع از جامعه‌ مدرن قرار دارند. این عاقبت به خیری جنبش چهل ساله را به همه‌ فداییان تبریک می گویم.



سخن از دورانی ا‌ست که تمام جهان در التهاب سیاسی به سر می‌برد. در چهار گوشه‌ جهان، انقلاب‌ها برپاست و مبارزه‌ مسلحانه در جریان.
انقلابیون برای به زیر کشیدن قدرت‌های سرمایه‌داری و استقرار نظمی سوسیالیستی، دنیایی بدون استثمار، فقر و نابرابری در تلاش و مبارزه‌ اند.
در کوبا انقلاب شده است و این انقلاب را سوسیالیستی اعلام کرده‌اند.
مبارزه‌ مردم ویتنام تحت رهبری حزب کمونیست به الگوی مقاومت در برابر قلدرمنشی و تجاوزات نظامی امپریالیسم آمریکا تبدیل شده است. فروپاشی نظام مستعمراتی امپریالیسم سرعت گرفته است.
کشورهای آفریقایی یکی پس از دیگری حلقه‌های زنجیر برده‌سازی استعماری را در هم می‌شکنند.
مبارزات مسلحانه تمام کشورهای آسیای جنوب شرقی را فراگرفته است. در آمریکای لاتین تحت تاثیر انقلاب کوبا، جنبش‌های چریکی در شهر و روستا گسترش یافته‌اند.

درباره نویسنده

توکل فعالیت سیاسی اش را از دورانی که دانشجوی علوم سیاسی دانشکده حقوق دانشگاه تهران بود، آغاز کرد. در مبارزات سیاسی و دانشجویی نیمه دوم دهه‌ چهل فعال بود و به مبارزه مسلحانه گرایش یافت. به جرم فعالیت‌های کمونیستی از حقوق اجتماعی محروم و به عنوان سرباز به همدان تبعید شد.
در سال ٥٢ دستگیر و به اتهام فعالیت مسلحانه به ١٥ سال حبس محکوم شد. در جریان انقلاب به همراه دیگر زندانیان سیاسی آزاد شد. بعد از قیام عضو تحریریه نشریه کار و مشاور کمیته مرکزی سازمان چریک های فدایی خلق بود. پس از انشعاب خرداد سال ٥٩ عضو کمیته مرکزی سازمان چریک های فدایی خلق ایران(اقلیت) و مسئول نشریه کار بود. اکنون نیز عضو سازمان فدائیان(اقلیت) است.
این مبارزات به قلب جهان سرمایه‌داری، پیشرفته‌ترین کشورهای سرمایه‌داری نیز رسیده است.
در اروپا، سازمان‌های مسلح چریکی در آلمان، ایتالیا، انگلیس، اسپانیا و یونان دست به عملیات نظامی می‌زنند. در ژاپن هم اوضاع بر همین منوال است. در خاورمیانه، در تعدادی از کشورهای عربی، نظامیانی که تحت تاثیر سازمان‌های خرده‌بورژوایی چپ قرار دارند، رژیم‌های دست نشانده‌ را با کودتاهای نظامی سرنگون کرده‌اند.
جنبش مقاومت مردم فلسطین در اوج قدرت خود قرار دارد و سازمان‌های مارکسیست و چپ نقش مهمی در عملیات مسلحانه برعهده دارند. در همسایگی ایران، در ظفار جنگ مسلحانه بر پا شده است. در ترکیه سازمان‌های مارکسیست به تاکتیک تبلیغ مسلحانه روی آورده‌اند.
احزاب کمونیست و اتحادیه‌های کارگری اروپا، نیرویی پر قدرت را تشکیل می‌دهند. جنبش جهانی زنان با مطالباتی نوین در عرصه‌ مبارزه ظاهر شده است. جنبش‌های دانشجویی به نبردی رادیکال در سراسر اروپا و آمریکا برخاسته‌اند. تظاهرات توده‌ای میلیونی در جانبداری از مبارزه‌ مردم ویتنام و محکوم کردن تجاوزات نظامی آمریکا خیابان‌های کشورهای اروپایی و آمریکا را فراگرفته است.
نزاع چین و شوروی بر سر رویزیونیسم خروشچفی، به محرک جدیدی برای روی‌آوری انقلابیون مارکسیست به عمل انقلابی و مباحثات پردامنه‌ جهانی در جنبش کمونیستی تبدیل شده است.
فیدل کاسترو و چه گوارا محبوب‌ترین انقلابیون جهان‌اند. چه گوارا شعار برپایی ویتنام‌های دیگر را در سراسر جهان سر داده است. در اغلب این جنبش‌ها، نقش کمونیست‌ها و چپ‌های رادیکال برجسته است.
جنگ سرد و تشدید تضاد دو بلوک شرق و غرب، تاثیر غیرقابل انکاری بر اوضاع سیاسی جهان دارد. اتحاد جماهیر شوروی به رغم غلبه رویزیونیسم خروشچفی، منبع اصلی حمایت سیاسی و تبلیغاتی، مالی و تسلیحاتی لااقل بخشی از جنبش‌های انقلابی‌ است. در اردوی مقابل، دولت آمریکا که مدافع حفظ نظم موجود است، از رژیم‌های سرکوبگر و فاشیستی و کودتا‌های نظامی دست راستی برای کنترل اوضاع حمایت می‌کند.
در یک چنین دورانی از تلاطمات سیاسی و اوضاع جهانی است که حتی یک گروه مارکسیست رادیکال، وظیفه خود می‌دانست که برای تغییر جهان به عمل انقلابی روی آورد.
ایران هم از این اوضاع سیاسی جهان برکنار نبود. در ایران، رژیم کودتایی شاه با حمایت امپریالیسم آمریکا، رژیم دیکتاتوری و اختناق را برقرار کرده بود. تمام آزادی‌های سیاسی از مردم سلب شده بود. فعالیت سازمان‌های سیاسی، صنفی و دمکراتیک ممنوع و تمام راه‌های فعالیت قانونی مسدود گردیده بود. فعالیت احزاب و سازمان‌های سیاسی سنتی با ورشکستگی پایان یافته بود. هر گونه تلاش گروه‌ها و محافل مارکسیستی برای فعالیت سیاسی با شدیدترین سرکوب‌ها روبه رو می‌شد.
دیکتاتورها البته می‌توانند فعالیت قانونی را ممنوع کنند، اما نمی‌توانند مبارزه را تعطیل نمایند. آنچه که رخ می‌دهد، تغییر شکل مبارزه و فعالیت، با توجه به شرایط مشخص است.
بنابراین، به رغم سرکوبگری‌های رژیم دیکتاتوری و اختناق، مبارزه ادامه داشت. به ویژه از اواسط دهه‌ ۴۰ محافل متعددی از کارگران و روشنفکران انقلابی شکل می‌گیرد که تحت تأثیر موج انقلابات و عملیات مسلحانه در سراسر جهان قرار دارند. این محافل و گروه‌ها می‌کوشند تجربیات انقلاب‌ها و جنبش‌های مسلحانه در کشورهای دیگر را در ایران به کار گیرند.
در این مقطع، افکار و اندیشه‌های مائوتسه دون، به ویژه مواضع ضد رویزیونیستی او در برابر رویزیونیسم خروشچفی شوروی، در میان این محافل از نفوذ و محبوبیت فراوانی برخودار بود.

اما سازمان‌های منشعب از حزب توده که مواضع و نظرات مائوتسه دون را پذیرفته بودند، نظیر سازمان انقلابی حزب توده و طوفان در داخل فعال بودند. این جریانات در تلاش برای برپایی انقلاب در ایران بر طبق الگوی چین بودند.
در کردستان، گروه شریف‌زاده تحت تأثیر اندیشه‌های مائو به مبارزه‌ مسلحانه روی آورد. بهمن قشقایی نیز با چنین نگرشی دست به مبارزه مسلحانه در شیراز زده بود. گروه‌های دیگری از نمونه‌ گروه نهاوندی‌ها و دامغانی نیز در همین مسیر گام برداشته بودند. اما تمام اقدامات این گروه‌ها به شکست انجامید.
علت این شکست‌ها نیز چیزی جز این نبود که می‌خواستند بدون در نظر گرفتن شرایط اقتصادی - اجتماعی ایران و تغییراتی که رفرم‌های نیمه‌ اول دهه‌ چهل پدید آورده بودند، به شکلی مکانیکی، الگوی انقلاب چین را در ایران پیاده کنند.
جامعه ایران اکنون از نظر ساختار اقتصادی - اجتماعی متفاوت از چین در دوران انقلاب بود و دیگر جامعه‌ای نیمه فئودال - نیمه مستعمره محسوب نمی‌شد. به ویژه رفرم‌های ارضی رژیم شاه به مسلط شدن شیوه تولید سرمایه‌داری انجامیده بود. در واقع، یکی از اهداف مهم اجرایی شدن مانیفست والت روستو، تئوریسین کاخ سفید در کشورهایی نظیر ایران، مقابله با تکرار تجربه‌ چین در کشورهای دیگر بود.
اکنون با انجام این رفرم‌ها، هم آن هدف تحقق یافته بود و هم بازار سرمایه جهانی بسط پیدا کرده بود. مناسبات سرمایه‌داری تا اعماق روستاها کشیده شد. بخش بزرگی از دهقانان فقیر و خلع ید شده سرازیر شهرها شدند و به صفوف کارگران شاغل و بیکاران پیوستند. دهقانانی که در نتیجه‌ اصلاحات ارضی، زمین به آنها تعلق گرفته بود، طرفدار شاه بودند. بخش بزرگی از خرده بورژوازی سنتی هم ورشکست شده و به صفوف کارگران پیوسته بودند. در چنین جامعه‌ای، امکان تکرار تجربه چین نبود.
گروه جزنی، اولین گروهی بود که ماهیت تغییرات را دریافت و مسیر دیگری برای آغاز مبارزه‌ مسلحانه در پیش گرفت. این گروه بیشتر تحت تأثیر انقلاب کوبا قرار داشت.
گروه در تدارک ایجاد یک کانون چریکی در کوه و همزمان فعالیت‌های شهری بود که ضربه خورد و اعضای اصلی آن دستگیر شدند. گروه‌ها و محافل دیگری از نمونه گروه فلسطین نیز در مرحله تدارک روی آوردن به عمل مسلحانه بودند.

اکنون، محافل متعددی شکل گرفته بودند که اساساً متشکل از دانشجویان دانشگاه‌ها بودند. از درون این محافل است که گروه احمدزاده - پویان شکل می‌گیرد که ارتباطات آن از تهران تا خراسان، تبریز و شمال گسترده است. این گروه، پویاترین جریان فکری درون محافل مارکسیستی بود. احمدزاده، پویان، صمد بهرنگی، شاخص‌ترین چهره‌های نظری این محافل‌اند.
بحث‌های پردامنه‌ای پیرامون شرایط اقتصادی - اجتماعی حاکم بر ایران، شیوه تولید، موقعیت و جایگاه طبقات، نقش دیکتاتوری عریان، مسئله حزب و طبقه کارگر، شکل و شیوه‌های مبارزه در جریان بود. از درون این مباحث و تجارب عملی همزمان با آن است که اثر مسعود احمدزاده، "مبارزه مسلحانه، هم استراتژی، هم تاکتیک" و نوشته امیر پرویز پویان "ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا" پدیدار می‌گردد.
برجسته‌ترین ویژگی نوشته مسعود احمدزاده، تحلیل درخشان او از ساختار اقتصادی - اجتماعی جامعه ایران بود که به تمام سردرگمی ها و ابهامات پیرامون این مسئله پایان داد و بحث جامعه‌ نیمه فئودال - نیمه مستعمره خاتمه یافت.
این گروه نیز همانند گروه بیژن جزنی، تحت تأثیر تجربیات انقلاب کوبا قرار داشت، با این تفاوت که از تجربیات گروه‌های چریک شهری در آمریکای لاتین و نظرات کارلوس ماریگلا، مارکسیست برزیلی برای تبلیغ مسلحانه، بهره می‌گرفت.
با وجود اشکالات نظری و البته ما به ازاء عملی آن در پراتیک مبارزاتی سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران (سچفخا)، این نوشته از چنان انسجامی برخوردار بود که انتشار آن تأثیر وسیعی در گرایش گروه‌ها و محافل مارکسیستی به سازمان ایفا نمود و تا مدت‌ها تعیین‌کننده‌ خط مشی و مواضع سچفخا بود.
در حالی که این گروه به مرحله‌ آمادگی برای عمل مسلحانه رسیده بود، باقیمانده گروه جزنی به رهبری علی اکبر صفایی فراهانی، نیز مرحله‌ تدارک برای آغاز عملیات مسلحانه را در جنگل‌های شمال به پایان رسانده بود. وحدت این دو گروه به مسئله‌ای مبرم تبدیل گردید. به رغم اختلافاتی که بر سر تقدم عمل مسلحانه در شهر یا کوه میان دو گروه وجود داشت، این وحدت انجام گرفت و در پی ضربه خوردن بخش عمده‌ تشکیلات شهر گروه جنگل، عملیات مسلحانه با حمله به پاسگاه سیاهکل در ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ آغاز گردید.
رژیم شاه به سرعت تمام منطقه را به محاصره درآورد و مبارزین گروه جنگل، قهرمانانه جنگیدند و در یک نبرد به کلی نابرابر از پای درآمدند.

در مورد تأثیر این رویداد همین کافی ا‌ست که اشاره شود، به محض اینکه خبر آغاز مبارزه‌ مسلحانه به دانشجویان دانشگاه‌ها رسید، گروه‌هایی از دانشجویان آماده‌ پیوستن به چریک‌های جنگل بودند؛ اما کانون چریکی به سرعت سرکوب شده بود.
علت آن هم برخلاف تحلیل‌های سازمان در آن مقطع، اشتباهات تاکتیکی نبود، بلکه ناشی از این واقعیت بود که اصولاً پس از رفرم‌های نیمه‌ اول دهه‌ چهل، مبارزه مسلحانه در ایران دیگر نمی‌توانست در کوه و روستا شکل بگیرد و توده‌ای شود. اگر در پی این شکست، عملیات تبلیغ مسلحانه واحدهای شهری چریک‌های فدایی وجود نمی‌داشت، در آن صورت، نبرد سیاهکل دیگر نمی‌توانست همان نقش و تأثیری را داشته باشد که در واقعیت پیدا کرد.
اگرچه در مواضع نظری سازمان خواه در نوشته های احمدزاده یا جزنی، مسئله مبارزه مسلحانه در کوه و روستا، همچنان باقی ماند، اما در عمل کنار گذاشته شد و سچفخا دیگر هیچ ‌گاه سراغ آن نرفت، چرا که تجربه در هر گام می‌آموخت که مرکز مبارزه در ایران شهر است و فعالیت در میان کارگران و زحمتکشان شهری.
نبردی که در سیاهکل آغاز گردید، در شهرها ادامه یافت. از فروردین سال ۵۰ عملیات تبلیغ مسلحانه در شهر گسترش یافت. این شکل از تبلیغ در جامعه‌ای که سال‌ها در سکون و سکوت فرو رفته بود و اختناق و ترس از پلیس و ساواک مانع از انتشار هر خبر و مبارزه‌ای می‌شد، انعکاسی وسیع در مقیاس سراسر ایران پیدا کرد.
رژیم شاه هم که به یکباره با پدیده‌ای روبه رو شده بود که انتظار آن را در جزیره ثبات و آرامش خود نداشت، با انتشار عکس و نام تعدادی از چریک ها و تعیین جایزه برای لو دادن آنها، ناخواسته به انعکاس مبارزه‌ای که آغاز شده بود، کمک کرد.
حمایت بالفعل از سچفخا، در میان دانشجویان و بخش بزرگی از روشنفکران وجود داشت که از اختناق و بی‌حقوقی در رژیم شاه به تنگ آمده بودند. دانشجویان علناً با برپایی تظاهرات، جانبداری خود را از سازمان و مبارزه آن اعلام می‌کردند. گروه‌های کوچک و متحرک دانشجویان با برپایی تظاهرات موضعی، عکس‌های چریک‌ها را که رژیم شاه به در و دیوار شهر تهران چسبانده بود، جمع می‌کردند.
با این همه، نفوذ سازمان در این مقطع به جز تعداد بسیار اندکی از کارگران آگاه، در میان توده‌های وسیع کارگر بسیار محدود و ناچیز بود؛ چرا که هنوز نمی‌دانستند این مبارزینی که رژیم شاه بر آنها نام "خرابکار" گذاشته است، چه می‌گویند و چه می‌خواهند.

با تدام مبارزه‌ است که سچفخا تدریجاً می‌تواند در میان کارگران و زحمتکشان شهری نفوذ معنوی کسب کند. به رغم اینکه در سال ۵۰ تقریباً تمام اصلی‌ترین پایه‌گذاران سازمان در نبرد با دستگاه پلیسی و امنیتی رژیم شاه جان باختند و یا دسته دسته به جوخه اعدام سپرده شدند، اما نفوذ روزافزون سچفخا در جامعه منجر به روی آوردن گروه گروه انقلابیون مارکسیست به سازمان گردید.
به این ترتبی، بقا و ادامه‌کاری سچفخا تضمین گردید. نفوذ روزافزون توده‌ای و رشد محبوبیت سازمان، در این واقعیت نیز بازتاب می‌یافت که زندان‌های رژیم شاه انباشته از زندانیان سیاسی شده بود که در جانبداری از سچفخا و ادامه مبارزات آن دستگیر می‌شدند.
تا اوایل سال ۵۳ که سازمان مرحله‌ تثبیت را پشت سر نهاد، دیگر نام و نشانی از هیچ گروه و سازمانی در ایران به نام مارکسیسم، به جز سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران باقی نماند. تمام تبلیغات گروه‌های مخالف خط مشی سچفخا که نتوانسته بودند نقش و اهمیت تاکتیک تبلیغ مسلحانه را در آن مقطع معین درک کنند، بی اثری خود را نشان داده بود.
گرچه سچفخا، اکنون به تنها سازمان کمونیست ایران تبدیل شده بود که در شرایط دیکتاتوری تروریستی رژیم شاه، ادامه‌کاری‌اش تضمین شده بود و یگانه کانون تشکل کمونیست‌ها بود، اما این به معنای آن نبود که در عرصه‌های نظری و عملی اشکالات و انحرافاتی وجود ندارد.
ارزیابی نادرست از شرایط عینی و عمده دانستن تاکتیک تبلیغ مسلحانه در طول سراسر دوران مبارزه، منجر به تقلیل نقش مبارزه سیاسی و کار توده‌ای شده بود که نه فقط دامنه‌ گسترش نفوذ سچفخا را در میان توده‌های کارگر و زحمتکش محدود می‌کرد، بلکه به افزایش ضربات پلیس به تشکیلات نیز انجامیده بود.
اکنون می‌بایستی این اشکالات تدریجاً برطرف گردد. جهتگیری به سوی فعالیت سیاسی - توده‌ای از سال ٥٣ تشدید شد و تا سال ۵۴ که کادرهای سازمان به فعالیت در کارخانه‌ها و در میان کارگران و زحمتکشان گسیل شدند به اوج خود رسید.
نوشته‌های بیژن جزنی و برخی از مواضع وی نقش مهمی در رفع پاره‌ای از اشکالات و جهتگیری‌های سازمان ایفا نمود، اما برخی دیگر از مواضع وی از جمله بر سر نقش محوری مبارزه مسلحانه، توده‌ای شدن آن در کوه و روستا، پای سیاسی و پای نظامی ، به ویژه پس از مرحله‌ تثبیت و روند پیشرفت مبارزه، در عمل کمکی به سازمان نمی‌کرد.
مسئله ، تا جایی که به آثار اولیه بنیانگذاران سازمان از جمله در نوشته امیر پرویز پویان برمی‌گشت، این بود که چگونه باید یک سازمان متشکل و ادامه‌کار شکل بگیرد، تا بتواند با طبقه کارگر رابطه‌ای ارگانیک‌ برقرار نماید و ادامه‌کاری‌اش تضمین باشد.
اکنون که چنین سازمانی شکل گرفته بود، نفوذ معنوی هم در میان کارگران پیدا کرده و می‌بایستی تبدیل به رابطه‌ای مادی و ارگانیک گردد، و در عین حال رشد تضادها به پیدایش روزافزون جنبش‌های خودانگیخته کارگری انجامیده بود، نه عمده بودن مبارزه مسلحانه کمکی به انجام وظیفه اصلی سازمان می‌کرد و نه محوری دانستن آن.
حزب توده که پس از کودتای ۲۸ مرداد در داخل فرو پاشیده بود، و در پی اختلافات چین و شوروی در خارج از کشور نیز با انشعابات و از هم گسیختگی روبه رو شده بود، کم ترین نفوذ و اعتباری در ایران نداشت.
اما سازمان‌های منشعب از حزب توده که مواضع و نظرات مائوتسه دون را پذیرفته بودند، نظیر سازمان انقلابی حزب توده و طوفان در داخل فعال بودند. این جریانات در تلاش برای برپایی انقلاب در ایران بر طبق الگوی چین بودند.
در عین حال توده‌ای شدن مبارزه مسلحانه به شکلی که مسعود احمدزاده و بیژن جزنی مطرح می‌کردند، اصلاً موضوعیت خود را از دست داده بود. معهذا سازمان تا اینجا مسیر درستی را در جهت‌گیری به کار توده‌ای در میان کارگران اتخاذ کرده بود.
اوضاع بر این منوال بود که ساواک رژیم شاه، یک رشته ضربات پی در پی به سازمان وارد آورد که نقطه اوج آن در ۸ تیر ماه ۱۳۵۵ بود . در جریان این ضربه، تمام کادر رهبری سازمان، از جمله حمید اشرف که نقش منحصر به فردی در طول این سال‌ها در سچفخا و مبارزه‌ آن ایفا کرده بود، به همراه مسئولین شاخه‌های تشکیلاتی، در جریان برگزاری یک اجلاس سازمانی مورد یورش نیروهای مسلح و ساواک رژیم شاه قرار گرفتند و پس از ساعت‌ها درگیری مسلحانه، همه جان باختند.
تشکیلات سچفخا دچار نوعی از هم پاشیدگی گردید و باقیمانده اعضای سازمان با دشواری توانستند بار دیگر تجدید سازماندهی کنند و فعالیت خود را ادامه دهند.
اما دقیقاً در بطن این شرایط دشوار است که جنبش توده‌ای مبارزه علیه رژیم شاه به سرعت اعتلا می‌یابد. دشواری کار سچفخا دو چندان می‌شود. از یک طرف، در نتیجه ضربات سال ۵۵ به شدت تضعیف شده است و از طرف دیگر اوضاع سیاسی جدید، وظایف، تحلیل‌ها و تاکتیک‌های نوینی را می‌طلبد؛ چرا که مشی و تاکتیک‌های گذشته سازمان با شرایط جدید دیگر هیچ هم‌خوانی نداشت. سچفخا اما نتوانست از پس این وظیفه برآید و نقشی را که شایسته آن برای رهبری و تأثیرگذاری بر جنبش بود، در جریان اعتلای مبارزات قبل از قیام انجام دهد.
با وجود این، در نتیجه همان مبارزات دوران پیش از قیام بود که در روزها و ماه‌های پس از قیام و سرنگونی رژیم شاه توانست به بزرگ‌ترین سازمان کمونیست، نه فقط در ایران، بلکه در کل خاورمیانه تبدیل شود.
اما مشکلی که پیش از این به آن اشاره شد، نداشتن برنامه و تاکتیک‌های منسجم، منطبق بر شرایط نوین، سچفخا را فلج کرد، به بروز اختلافات جدی در سازمان انجامید و سرانجام بر سر مهم‌ترین این اختلافات، انشعابی بزرگ در سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران، در وهله نخست بر سر ماهیت طبقاتی رژیم جمهوری اسلامی و موضع‌گیری در قبال آن، و البته همچنین در ارزیابی مبارزات گذشته سازمان رخ داد.
جناج موسوم به فدائیان اکثریت، به حمایت از جمهوری اسلامی برخاست و جناح فدائیان اقلیت به مبارزه علیه آن. این انشعاب در خرداد ماه سال ۵۹ رسمیت یافت.



چریک ها برخاسته از جنبش دانشجویی ایران و جامعه روشنفکری دهه چهل و پنجاه خورشیدی بودند
بدون تردید بازنگری و بررسی تجربه چریک های فدایی خلق ایران از جهات گوناگون دارای اهمیت است.
این بازنگری ها برای نسل جوان ایران ذخیره ای از تجارب گذشتگان فراهم می آورد و به آنها این مجال را می دهد تا اشتباهات پدران خود را تکرار نکنند و آینده خود و میهنشان را با روشن بینی و روشن رایی بیشتری ببینند و بسازند.
من رویداد سیاهکل را "نابالغی خود خواسته" تعریف کرده ام.
آدم بالغ کسی است که نه تنها از نابالغی خود عبور کرده بلکه عبرت های آن را درونمایه بلوغ خود بشناسد! به این ترتیب میان گذشته و آینده می توان یک رابطه کمال بخش و تعالی دهنده ترسیم کرد.
در این فرصت، به این سوال می اندیشم که چریک های فدایی چگونه انسان هایی بوده اند؟ تاملی در خود شناسی و بازشناخت انقلابیون نسل خودم؛ نسل دهه چهل و پنجاه ایران! من آنها را با قهرمانی های بزرگ می شناسم، آنها انقلابیون آرمانخواهی بودند که همه زندگیشان نبرد خونبارشان بود؛ "زیستن در سخن و باور خویش". کمونیست هایی که مرگ را تحقیر می کردند و آمادگی داشتند در راه عدالت و آزادی از جانشان بگذرند.
آنها انسان هایی بودند به نهایت درجه مردم خواه؛ دوستدار مردم میهن خود و مردمان سراسر جهان. مردم و مردمانی که در گفتمان چریک ها؛ "خلق زحمتکش" نام داشت.
یک هیمنه زمینی و این جهانی اما مفهومی متعالی و قدسی که چریک ها به آن عاشق بودند؛ یک عشق فانی کننده به آن درجه که انسان در مقام فرد، نه تنها در پیشگاه "خلق" قرب و منزلتی نداشت بلکه دلیل تحقیر فردیت چریک و انکار فردیت انسان بود!
سخن و باوری که چریک ها در آن می زیستند، بازتاب و بیانگر فضای مه آلود میان سنت و تجدد است! بیان روان شناسی اجتماعی زنان و مردان جوانی است که از دایره نگاه اسلامی به جامعه بیرون جهیده و از مدار زندگی سنتی پا به بیرون گذاشته بودند، اما آن عدالت و آزادی که می جستند در مدرنیزاسیون پهلوی نمی یافتند.
آنان برخاسته و برساخته جامعه ای هستند در مقطعی که ستیزی سرنوشت ساز میان جدید و قدیم در آن جریان داشت و اوج می گرفت. چریک ها به اقشار میانی جدید تعلق داشتند که با "انقلاب سفید" رو به گسترش و در جستجوی افق سیاسی و اجتماعی تازه ای بودند، در حالی که دیکتاتوری شاه همه منافذ را به روی این جستجو و مشارکتشان در قدرت بسته بود.

درباره نویسنده


جمشید طاهری پور نخستین فعالیت های سیاسی خود را در سال های ۴۷-۴۵ با مشارکت فعال در ایجاد شبکه های مارکسیست- لنینیستی در شهر لاهیجان آغاز کرد. در سال های ۴۹-۴۷ در بخش تدارکات "گروه سیاهکل" فعالیت داشت. در پی رویداد سیاهکل به سازمان چریک ها پیوست و با حمید اشرف در ارتباط بود. در مرداد سال ۵۱ در تهران بازداشت شد. در دادگاه نظامی به دوبار اعدام و در دادگاه تجدید نظر به ۱۵ سال زندان محکوم شد. در آستانه انقلاب بهمن از زندان آزاد شد و بلافاصله در ارتباط با سازمان قرار گرفت.
او در نقد مبارزه مسلحانه و فرارویی سازمان چریک ها به سازمان اکثریت نقش موثری بر عهده داشت و در این فاصله عضو دستگاه رهبری و سردبیر نشریه کار- ارگان کمیته مرکزی- طی سال های انتشار آن بود.
طاهری پور در نخستین کنگره سازمان از رهبری برکنار شد، اما کماکان در عضویت سازمان اکثریت باقی مانده است.
جنبش فدایی پدیدار و پرده ای از کشاکش سنت و تجدد در ایران است و نباید آن را بر بستر منازعه مشروعه و مشروطه دید و طالب گذشته تاریک تاریخ شناخت. چریک ها در جستجوی افق اجتماعی و سیاسی آینده ایران بودند.
آنچه که در بازنگری نقادانه تاریخ اجتماعی چریک ها دارای ابعاد روشنگرانه است، شناسایی خویشاوندی پنهان و آشکار چریک های فدایی با سنت از یکسو و با تجدد از سوی دیگر است.
وقتی شلیک تیر و انفجار نارنجک های ساواک، درون خانه تیمی خون می پاشید؛ امیر پرویز پویان زیباترین سمفونی بتهوون را روی صفحه گرامافون گذاشت و در سرود کورال و خروش طبل و شیپور سمفونی بتهوون بود که به شهادت رسید! این یادمان که اسطوره و عرفان را در قاب مدرنیته می نشاند، جلوه ای از حقیقت چریک های فدایی است!
چریک ها برخاسته از جنبش دانشجویی ایران و جامعه روشنفکری دهه چهل و پنجاه خورشیدی بودند.
زمانه ای که مناسبات اجتماعی سنتی در مقیاس همه ایران، با مدرنیزاسیون آمرانه پهلوی، بی اعتبار و درهم کوبیده می شد، در فضایی که دیکتاتوری شاه بر فراز بود و هردم اوج تازه ای می گرفت.
زمانه ای که جهان در ستیز غرب و شرق می گداخت و از هر سوی آن بوی باروت به مشام می رسید.
ضرورت پیشروی انسان به سوی آزادی و عدالت، محرک پنهان در این نبردها بود، اما بر خلاف آنچه که جوامع سکولار- دموکراتیک اروپا، برخوردار از مدرنیته و فرهنگ شهروندی به خیزش دانشجویی نسل دهه شصتی های خود می دمید، در فرهنگ بومی، جامعه توده مدار و جنبش دانشجویی و روشنفکری ایران، آگاهی راستین به این ضرورت مغلوب درک ایدئولوژیک، جزمی و توتالیتر، در انواع دینی و غیردینی از آن بود!
چریک های فدایی با ایمان به پیروزی باور و راهشان گام در راه پیکار داشتند.
تفصیل سخن پیرامون سود و زیان مواجهه ایمانی با مقولات اجتماعی وسیاسی در حوصله این نوشته نیست، تنها می توان خاطر نشان کرد که ایمان استوار چریک های فدایی راه به پیروزی نبرد! آیا سمت اصلی پیکار ما علیه دیکتاتوری شاه بود، یا سرنگونی رژیم شاه آماج پیکار چریک ها بود؟
نبرد مسلحانه دیوار دیکتاتوری را بالاتر برد، کما این که انقلاب اسلامی، استبداد دینی را بر کرسی قدرت نشاند و جامعه سیاسی ایران را به دوران قبل از انقلاب مشروطیت عقب راند! استبداد یا آزادی؟ ما حامل کدام گرایش بودیم؟ در کارپایه نظری و در برنامه عمل چریک ها، هر این دو گرایش مشهود است و این پارادوکس اصلی در پیکار چریک ها است!

انسان و آزادی در قاموس چریک های فدایی مفاهیمی ایدئولوژیک و دارای محتوایی طبقاتی بوده است.
به عبارت دیگر انسان مفهومی تجزیه پذیر و به تبع آن؛ آزادی نیز برای خلق زحمتکش بوده و نه برای همه ایرانیان!
به گمان من، علت اصلی ناکامی چریک های فدایی را در انسان شناختی و نوع انسانیت و آزادی آنان باید جست.
در این راهیافت، کند و کاو در حافظه فرهنگی نسل چریک ها که پر از باورهای اسطوره ای، سنتی و دینی و عرفانی است، بسیار روشنگر است.
کافی است اشاره کنم که نظریه "رد تئوری بقاء"، نگاشته امیر پرویز پویان، قویا زیر تاثیر بینش دینی ایست که می گوید:"خون بر شمشیر پیروز است".
در آثار بیژن جزنی نیز، در آنجا که بر لزوم جانفشانی در راه اعاده اعتبار چپ ایران تاکید می شود، می توان رد و اثر نظر عرفانی "عشق و شهادت" را بازشناخت.
و این همه در حالی است که چریک های فدایی، از مشربی گیتیانه می اندیشیدند و "سوسیالیسم" را آرمان خود می شناختند.
ایران جامعه ای است پارادوکسیکال.
انسان ایرانی و هر پدیداری در جامعه ایران آکنده است از نقیض های عجیب و غریب! چریک های فدایی خلق از این قاعده و خصیصه ملی بیرون نبوده اند. چریک ها به مکتب لنین اعتقاد داشتند، اما خود را در فاصله از حزب توده ایران و با آن در چالش می دیدند.
آنان را می توان حامل دموکراتیسمی دید که با دگراندیشی و نقد و نظر در درون صفوف خود، به طور نسبی در سلوک و مدارا بودند.


از شعارنوشته های خانه های تیمی، ترجیح منافع مردم بر منافع سازمان بود. اجرای هر عملیاتی که کمترین احتمال آسیب مردم در آن می رفت، بدون اما و اگر منتفی بود، بی آنکه آنان را از "ترور سرخ" رویگردان بسازد.
باور آنان به برابر حقوقی زنان با مردان علی رغم اینکه عشق در خانه های تیمی ممنوع بود و حق انتخاب شریک جنسی، عقوبت مرگ در آستین می توانست داشت!
موافق آموزش های جزنی، کار در میان مردم و فعالیت علنی و قانونی، مسالمت آمیز و خشونت پرهیز، رویکردی بود که آهسته و پیوسته اکثریت آنان از خود به ظهور رساندند و حضور پایدار گرایشی که آرمان سوسیالسم را در بهتر کردن همین زندگی جاری و پاسخ به نیازهای مردم حی و حاضر کوچه و خیابان می جست و می خواست.
آنچه را می خواهم تصریح کنم این است که هستی پارادوکسیکال و نقیض ها، سرچشمه کشاکش دائمی در صفوف چریک ها، از دیروزشان تا امروزشان بوده است.
سمت تعیین کننده در این کشاکش ها، گرایش به بیرون جهیدن از حدود خویش بوده است. پویش و بالندگی که آنها را از دیگر گروه بندی های اجتماعی- سیاسی ایران متفاوت می کند و امتیاز می بخشد.
بسیار اهمیت دارد که نطفه و جوانه اندیشیدن مستقل و خود بنیاد در پویش جنبش فدایی جستجو و شناسایی شوند، زیرا علی رغم محدودیت هایی که چریک ها در آن گرفتار بودند، در جستجوی پاسخ خوداندیشیده برای مسائل ایران بودند.
از با اهمیت ترین عبرت های تاریخ اجتماعی چریک های فدایی، این عبرت است که بدون شناسایی انسان در مقام فرد و بدون به رسمیت شناختن حق او در عینیت بخشیدن به فردیت خود، نمی توان به اختیار و آزادی رسید و دموکراسی و حقوق بشر را در جامعه خود برپا داشت و استوار کرد.
همین جستجو و تفاوت و امتیاز به آنها این امکان را داد که شمار بزرگی از نسل های جوان دهه چهل و پنجاه ایران را به صفوف چپ جلب کنند و ذخیره ای از زنان و مردان آزادیخواه، خواهان دموکراسی و حقوق بشر، تجدد و عدالت برای اکنون و آینده ایران فراهم آورند.
خسارت و خدمت چریک های فدایی خلق ایران هنوز شناخته نیامده است.
آیا آنان مبارزانی بودند در مسیر پاسخ به ضرورت تکامل تاریخی جامعه ایران؟
از واقعیت های انکار ناپذیر تاریخ اجتماعی سازمان چریک ها، گسست و جداافتادگی آن از آرمان و اهداف انقلاب مشروطیت ایران است.
در این زمینه نیز پارادوکس آگاهی های هشدار دهنده جزنی که از یک سو بر پشتیبانی از آیت الله خمینی تاکید می کرد و از سوی دیگر چریک ها را از مساعدت حتی تاکتیکی به روحانیت تشیع در دستیابی شان به مسند قدرت سیاسی برحذر می داشت، شایان یادآوری است.
در شعاع همین گسست و آگاهی پارادوکسیکال، مواجهه تردید آمیز چریک ها با رهبری آیت الله خمینی قابل درک است که در امتداد آن از شرکت و تایید همه پرسی قانون اساسی و جمهوری اسلامی خودداری کردند در عین اینکه اکثریت آنان طی سال های ۶۱/۵۹ به سیاست پشتیبانی از "خط امام" در غلطیدند.
خسران بزرگ چریک های فدایی شورشگری بود که دشمنخویی در فرهنگ سیاسی ایران را قوام بخشید، میدان مبارزه را در حصار عبور ناپذیر "حق و باطل" و "خیر و شر" و در انحصار قهرمانان و ناجیان در آورد و در بستری از "نابالغی خود خواسته"، به انقلاب اسلامی مساعدت رساند!
اما هرآینه به حقیقت آنها از منظر ارسطویی "شدن" و یا از نظرگاه فلسفه تاریخ هگل در "استعداد بیرون جهیدن از حدود خویش" و یا آن گونه که هایدگر آموزنده است به آنان چونان "هستی و هستانی در بستر زمان" بنگریم؛ جنبش فدایی را می توان خاستگاه و گهواره نسل نوین چپ ایران توصیف کرد.
زنان و مردانی که از پی "شجاعت آموختن" و بازاندیشی نقادانه فراز و فرودهای تاریخ خود، اکنون به دگرگشت و نوزایش دموکراتیک در متن آرمانخواهی سوسیالیستی می اندیشند و در جنبش شهروندی ملت ایران در سمت انتخاب نظام دموکراسی مبتنی بر انسانیت حقوق بشر قرار دارند.
تاریخ دموکراسی گواهی می دهد که گشوده شدن آزادی به روی مردم یک جامعه و استقرار پایدار دموکراسی در آن، بدون انسانیت حقوق بشری ناممکن است.

از با اهمیت ترین عبرت های تاریخ اجتماعی چریک های فدایی، این عبرت است که بدون شناسایی انسان در مقام فرد و بدون به رسمیت شناختن حق او در عینیت بخشیدن به فردیت خود، نمی توان به اختیار و آزادی رسید و دموکراسی و حقوق بشر را در جامعه خود برپا داشت و استوار کرد.
اگر از تجربه خونبار چریک های فدایی همین یک عبرتشان به درون فرهنگ سیاسی ایران راه یابد و نهادینه شود، آنگاه پویش فداییان خلق را می توان از نیروهای محرک پیشروی ایران در راه دموکراسی و تجدد به شمار آورد.
تاریخ چهل ساله ما فداییان خلق تاریخ نانوشته و ناشناخته ای است.
اجازه می خواهم تاکید کنم که من خود را در قبال این تاریخ مسئول می شناسم؛ در قبال اثرات و نتایجی که باورها و اعمال ما برای جامعه ایران به بار آورد.
اصالت این گفتار وقتی است که نه تنها از تفکر خودبنیاد به تجربه، نگاه روشنگر به خود و گفتگوی نقادانه با خود استنتاج شده باشد، بلکه معطوف باشد به احساس مسئولیت و رویکرد ایجادگرانه نسبت به امروز و آینده ایران.
من بر این نظر هستم که امتداد واقعی و عقلانی آرمانخواهی چریک های فدایی و نوسازی سنت دلیری و ایثار و فداکاری آنان، شهامت مدنی برای تغییری است که بدون فرجام آن، دست یافتن ایران به آزادی، حقوق بشر و عدالت ناممکن است.
سپیده این "تغییر" بر بام ایران و نسیم بیدار کننده آن بر جان ما دمیده است.
من بر این باورم که سازمان چریک ها گذشته ما و سوسیال دموکراسی آینده ماست.



چهل سال پس از رخداد سیاهکل، متاسفانه هیچ یک از نظریه پردازان، رهبران و سازمانگران بنیانگذار جنبش چریکی زنده نمانده اند تا بتوانند با یک فاصله تاریخی ۴۰ ساله نگاهی به این رخداد داشته باشند.
تا آنجا که من اطلاع دارم تنها دو نفر از کادرهای اولیه این جنبش زنده هستند: تقی افشانی و بهرام قبادی.
تنها این دو نفر هستند که می توانند تا حدودی ما را در جریان کوران فکری در ابتدا تلاش برای تدارک یک حزب سیاسی، حزب طراز نوین طبقه کارگر، و سپس چرخش به گروه چریکی و نیز تحولات درونی گروه پویان- احمدزاده- مفتاحی قرار دهند.
و متاسفانه از رهبران و کادرهای گروه بیژن جزنی، که بعداز تلاشی و بازسازی مجدد به نام "گروه جنگل" وارد تاریخ نگاری چریک های فدایی خلق شد، هم کسی زنده نمانده است.

نیاز به عمل انقلابی

در نگاه به سیاهکل به عنوان نقطه شروع و نماد جنبش چریکی ایران، برای من این پرسش مطرح است که: عنصر اصلی آن، چه بود که توانست بسیاری از گروه ها و محافل مارکسیستی و همچنین گروه مجاهدین خلق و دیگر محافل مذهبی را به مسیر مبارزه مسلحانه سوق دهد؟

درباره اصغر ایزدی

اصغر ایزدی از سال ۱۳۴۷، در دوره دانشجویی در دانشگاه تبریز با محفل تبریز از گروه پویان - احمدزاده- مفتاحی در ارتباط بود. در سال ۴۹- ۵۰ در تهران و در خانه های تیمی و در برخی از عملیات چریک های فدایی خلق به عنوان یک سمپات درآستانه عضو شدن شرکت داشت. در تیرماه ۱۳۵۰ دستگیر شد و همراه با رهبران و کادرهای اصلی چریک های فدایی خلق در زندان شهربانی و زندان اوین بازجویی و سپس در دادگاه نظامی ابتدا به حبس ابد و در دادگاه تجدید نظر به اعدام محکوم شد که این حکم اجرا نشد و به حبس ابد تغییر یافت. او تا سال ۵۷ در زندان های مختلف تهران و برازجان بود و جزو آخرین سری زندانیان سیاسی، در آستانه انقلاب از زندان قصر تهران آزاد شد. در زندان از مسئولین تشکیلات زندان چریک های فدایی خلق و جزو طرفداران مشی مسلحانه احمد زاده بود. در سال ۵۵ با رد مشی چریکی از چریک های فدایی خلق فاصله گرفت.
مبارزه مسلحانه چریکی در پاسخ و در پیوند با کدام نیاز سیاسی و برخاسته از کدام واقعیت اجتماعی بود که آن گاه که توسط پویان و احمدزاده تئوریزه شد و به صورت "ضرورت " و "هم استراتژی و هم تاکتیک" درآمد، راهی برای مبارزه سیاسی گشود؟
آیا آن تئوری برگرفته از واقعیت بن بست در مبارزه سیاسی از یک سو و نیاز به عمل انقلابی از سوی دیگر نبود؟ تئوری که در بستر جهانی، خود را در مبارزه مسلحانه چریکی بازمی نمایاند؟
پیروزی انقلاب کوبا و الجزایر؛ جنبش های چریکی در آمریکای لاتین و فلسطین؛ جنگ ویتنام و مبارزه مسلحانه جنبش های آزادی بخش در آفریقا الهام بخش نیاز به عمل انقلابی شدند. گروه ها و محافل مارکسیستی و همچنین گروه های مذهبی از سال ها قبل افتان و خیزان و به طور تدریجی در این مسیر گام برداشته بودند، بدون آنکه توانسته باشند آن را تئوریزه کنند.
تئوریزه کردن نیاز سیاسی جامعه به عمل انقلابی و اقدام بر مبنای یک گفتار تئوریزه شده انقلابی، یگانگی میان گفتار و کردار، همان عنصر اصلی رخداد سیاهکل و سیمای چریک های فدایی خلق است.
اگر این عنصر اصلی باز شناخته نشود و صرف عملیات مسلحانه نگاه ما را به خود معطوف کند، آن گاه به دشواری می توانیم پاسخی بیابیم برای این سوال که چرا عملیات مسلحانه سازمان مجاهدین خلق و گروه های چپ در بعداز انقلاب و اوایل دهه ۶۰ ، به رغم وسعت دامنه آن، نتوانست همچون یک رخداد تاریخی قد علم کند؟ و اینها جز یک "عمل کور" نشانی از خود به جا نگذاشتند.
تاثیرات مبارزه مسلحانه چریک های فدایی خلق عمدتا بر جنبش دانشجویی بود. جریان چریکی اساسا برخاسته از جنبش دانشجویی بود، که بیشترین تاثیر را هم بر آن گذاشت و همچنین نیروی خود را از آن گرفت.
این جریان بر جنبش روشنفکری و مردم تاثیر چندانی نداشت و جز یک همدلی منفعلانه از طرف آنها واکنش دیگری نبود. در روزهای انقلاب بود که این همدلی منفعلانه تغییر کرد و چریک ها با استقبال عمومی روبه رو شدند.
این همدلی در این زمان متاثر از ارزش های انقلابی بود و به حقانیت نفس مبارزه آنها علیه رژیم شاه، ایثار و شجاعت، صداقت میان گفتار و کردار آنها و به اهداف آزادیخواهانه و برابری خواهانه آنها برمی گشت.
چریک های فدایی خلق با چنین ارزش هایی به حافظه مردم راه یافتند. مهمترین دستاورد تاریخی آن دوره از مبارزه چریک های فدایی خلق، به رغم ناکامی شان در مبارزه علیه دیکتاتوری شاه، صحه گذاشتن بر برتری اخلاقی نسلی از مبارزینی بود که با هویت فکری چپ و مارکسیستی پا به عرصه مبارزات سیاسی کشور نهادند.
می دانیم که در آستانه انقلاب ۵۷ از چریک های فدایی خلق جز چند تیم سیاسی – نظامی باقی نمانده بود و این انقلاب بود که جریان فدایی را نجات داد.
زندان برای چریک ها ادامه مبارزه به شیوه ای دیگر بود. با حضور آنها زندان تبدیل به آموزشگاهی شد که کادر سیاسی و چریک برای ادامه مبارزه در بیرون از زندان فراهم می آورد. چریک های فدایی و مجاهدین خلق زندان را فرصتی دیدند برای مطالعه و مباحث فکری، به ویژه در زمینه های سیاسی، تاریخی و اجتماعی
نمی دانم اگر انقلاب نمی رسید جریان چریکی به چه سرنوشتی دچار می شد؟
بر این باور هستم که جنبش چریکی نتوانست به اهداف اعلام شده خود دست یابد. شیوه مبارزه چریکی یک شیوه مبارزه سیاسی ناکارآمد در سرنگونی رژیم دیکتاتوری شاه و بی ارتباط و ناهمخوان با مبارزه جاری مردم ایران در آن زمان بود و پیامدش تشدید اختناق و سرکوب در جامعه.
از طرف دیگر، جنبش چریکی پس از تاثیرات اولیه بر جنبش دانشجویی و روشنفکری، نیروی فکری خود را از دست داد و نتوانست به ارتقاء فرهنگ سیاسی و روشنفکری چپ ایران یاری رساند.
این تصادفی نبود که بسیاری از چریک ها و طرفداران مبارزه مسلحانه در زندان بتدریج به انتقاد و رد مشی چریکی رسیدند. هر چند که نتوانستند یا بضاعت فکری آن را نیافتند که مشی سیاسی دیگری را برای مبارزه انقلابی ارائه دهند، اما به خط منحط حزب توده و دیگر گروه ها و محافل "سیاسی کار" هم نگرویدند.

پرسش در زندان: اختلاف آرای مسعود احمد زاده با بیژن جزنی؟

زندان برای چریک ها ادامه مبارزه به شیوه ای دیگر بود. با حضور آنها زندان تبدیل به آموزشگاهی شد که کادر سیاسی و چریک برای ادامه مبارزه در بیرون از زندان فراهم می آورد. چریک های فدایی و مجاهدین خلق زندان را فرصتی دیدند برای مطالعه و مباحث فکری، به ویژه در زمینه های سیاسی، تاریخی و اجتماعی.
این زندان بود که تجربیات مبارزاتی را جمع بندی می کرد و در راه طی شده تعمق و بازنگری می نمود و دستاوردهای فکری خود را به بیرون از زندان انتقال می داد.
این زندان بود که در دهه ۵۰ با "دستاورد"های فکری خود به تغذیه فکری مبارزین بیرون از زندان یاری رساند. زندان همواره چند قدم جلوتر از بیرون بود؛ و این یاری رساندن به جنبش چریکی با فراز و فرودهایی تا آزادی زندانیان سیاسی در پایان دی ماه ۱۳۵۷ ادامه داشت.
بحث هایی که در حافظه نیروهای چپ به عنوان اختلاف آرا و نظرات مسعود احمدزاده و بیژن جزنی در نزدیک به چهل سال گذشته ثبت شده است، از زندان آغاز شد و منجر به اولین شکاف میان چریک های فدایی خلق گردید.

حاصل بحث ها تقویت و گسترش نظرات جزنی میان طرفداران مبارزه مسلحانه بود و در سال ۱۳۵۶ در نشریه "پیام دانشجو" مربوط به سازمان چریک های فدایی خلق، آرای بیژن جزنی به عنوان نظرات رسمی سازمان اعلام شد.
اکنون با فاصله ای تاریخی با این پرسش روبه رو هستیم: اختلاف نظر بین احمدزاده و جزنی آیا به معنای دو خوانش متفاوت از شرایط ایران و دو برنامه متمایز برای مبارزه بود؟ یا اینکه اختلافی بود پرداخته زندانیان، که درپی یافتن چشم اندازی روشن برای مشی چریکی بودند؟ تلاش می کنم به این پرسش با تکیه بر اصلی ترین محور مورد اختلاف پاسخ دهم. اختلاف بر سر این پرسش بود: آیا شرایط عینی انقلاب وجودارد؟
احمدزاده دیدگاه های خود را در جزوه ای با عنوان "مبارزه مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک" در پاییز ۱۳۴۹ و قبل از شروع مبارزه مسلحانه نوشته و بیژن جزنی نظراتش را در سال های ۵۱ تا ۵۳ در زندان، دو - سه سال پس از شروع آن مبارزه، و در جزوه های مختلف ارائه داده است.
در مباحث آن زمان، بین چریک ها اختلاف چندانی میان خوانش از شرایط ایران وجود نداشت و یا دست کم برجسته نبود.
اختلاف اصلی ناشی از درک های متفاوت از مفاهیم تئوریک "شرایط عینی انقلاب" و "موقعیت انقلابی" بود.
طبق نظر مسعود احمدزاده، شرایط عینی انقلاب وجود داشت و بر این پایه نه تنها ضرورت مبارزه مسلحانه قابل پذیرش بلکه شروع مبارزه مسلحانه خود آغاز انقلاب بود.
بر طبق نظر او، اگر وجود شرایط عینی انقلاب پذیرفته نشود، این به معنای نفی ضرورت مبارزه مسلحانه است.
حکم او قاطع بود:"هر گونه توسل به آماده نبودن شرایط عینی انقلاب مبین اپورتونیسم و سازشکاری و رفرمیسم، نشانه فقدان شهامت سیاسی و توجیه بی‌عملی است."
مسعود احمد زاده و طرفداران نظر او در زندان، براین باور بودند که آنچه را که لنین با مفهوم "موقعیت انقلابی" فرموله کرده است، خاص دستگاه قیام مسلحانه توده ای و شهری است و بنابراین برای مبارزه چریکی و مبارزه مسلحانه توده ای طولانی مصداق ندارد.
مسعود احمدزاده در جزوه "مبارزه مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک" در باره شرایط عینی انقلاب چنین نوشته بود:"اما دلائل ما برای اینکه شرایط عینی انقلاب وجود دارد چیست؟ آیا ما با تحلیل شرایط عینی این امر را نشان ندادیم؟ و نشان ندادیم که توده‌ها به علت شرایط مادی زندگیشان، بالقوه حاضرند که بار انقلاب ضدامپریالیستی را حمل کنند؟
آیا این شور و شوق انقلابیون، این جستجوهای خستگی‌ناپذیر نیروهای روشنفکری طبقات انقلابی و مترقی در پیدا کردن راه انقلاب، این یورش های پی‌ درپی پلیس، این زندان ها، این شکنجه‌ها، این قتل ها، انعکاس ذهنی آماده بودن شرایط انقلابی نیستند؟ آیا طرح مسئله انقلاب در این مقیاس وسیع، آیا این همه محافل و گروه های مبارز متعلق به همه طبقات ستمدیده می‌توانستند وجود داشته باشند بدون آنکه شرایط عینی حل مسئله انقلاب را در دستور قرار داده باشد؟ و بالاخره آیا این جنبش های جرقه‌ وار و پراکنده توده‌ها دال بر وجود شرایط عینی انقلاب نیست؟"
بیژن جزنی با این رشته نکات خوانش از شرایط ایران اختلافی نداشت، اما فرموله کردن آن را به عنوان نشانه های وجود "شرایط عینی انقلاب" نادرست می دانست و براین باور بود که مفهوم "شرایط عینی انقلاب" همان است که لنین با مفهوم "موقعیت انقلابی" فرموله کرده است.

نبود یک گفت و گوی سازنده منجر به سوءتفاهم، درک نکردن یکدیگر و شکاف در میان چریک های فدایی خلق شد
با چنین برداشتی، به عقیده او اکنون شرایط عینی انقلاب وجود ندارد و با شروع مبارزه مسلحانه، لزوما انقلاب آغاز نمی شود. از نظر او مبارزه مسلحانه را باید همچون تاکتیک محوری در نظر گرفت.
اختلافات دیگر در نظرات آن دو، مثلا پذیرش یا عدم پذیرش کاربست تاکتیک "صنفی- سیاسی" هم برهمین پایه استوار بود.
می شود گفت که ملاحظات تاکتیکی بیژن بر تئوری مبارزه مسلحانه، چند سال پس از آغاز عملیات مسلحانه، بازتاب اولین نشانه های شکست و نادرستی خط مشی چریکی بود؛ بازتابی که توسط سازمان چریک های فدایی خلق تحت عنوان "پایان موفقیت آمیز مرحله تثبیت مبارزه مسلحانه" و آغاز مرحله "توده ای شدن مبارزه مسلحانه" توجیه گردید.
امروز با مروری دوباره و تامل در آن بحث ها، متوجه می شویم که چگونه نبود یک گفت و گوی سازنده منجر به سوءتفاهم، درک نکردن یکدیگر و شکاف در میان چریک های فدایی خلق شد.
برای آنکه بتوانم این سوء تفاهم را بهتر بازگو کنم – و این شاید تلاشی باشد برای تصحیح آنچه که در حافظه تاریخی نسل ما جا خوش کرده است- با چند فرمول آن اختلاف اصلی را بازمی نمایم:
مسعود احمد زاده: شریط عینی انقلاب یعنی و مساوی با X ؛ و X وجود دارد.
بیژن جزنی: شرایط عینی انقلاب (= موقعیت انقلابی) یعنی و مساوی با Y ؛ و Y وجود ندارد.
مسعود احمد زاده: قطعا Y وجود ندارد.
بیژن جزنی: قطعا مضمون X وجود دارد، ولی این مضمون را با مفهوم X نباید بیان کرد.
بنابراین چون هم مسعود و هم بیژن با مضمون و محتوی X هم نظر هستند و وجود داشتن آن را می پذیرند، اختلاف تا سطح یک سوء تفاهم مفهمومی و دو برداشت متفاوت از مفهوم "موقعیت انقلابی" کاهش می یابد.
با مراجعه مستقیم به نوشته های این هر دو رهبر فکری چریک های فدایی خلق بهتر می توان دریافت که آنچه تا کنون به عنوان اختلاف آرای مسعود احمد زاده و بیژن جزنی در حافظه تاریخی نسل ما حک شده است، نه برخاسته از دو خوانش متفاوت از شرایط ایران و خط مشی این دو برای مبارزه، بلکه اختلافی بود پرداخته ما زندانیان.

و این شاید ناشی از آن بود که از یک سو در پی یافتن چشم اندازی روشن برای مشی چریکی بودیم و از سوی دیگر می خواستیم بر نشانه های شکست آن سر پوشی بگذاریم.
آن زمان ما نتوانستیم فضایی به وجود آوریم که در آن گفتگو برای فهم یکدیگر، و به دور از اتهام زنی های سیاسی، امکان پذیر باشد.

هویت تاریخی چریک های فدایی خلق

مبارزه مسلحانه از شروع مقطع زمانی خود، که سیاهکل بود تا زمانی که در قیام بهمن ۵۷ خاتمه یافت، بر پایه جدایی از سطح مبارزه توده ای استوار بود و مرحله بندی ها در این مبارزه و یا تاکیدهایی که بر جنبه نظامی و یا سیاسی و یا صنفی- سیاسی صورت گرفت، تاثیر چندانی بر هویت و واقعیت این جریان نداشته است.
در حافظه مردم و نیروهای سیاسی و همچنین برای رژیم شاه، هویت چریک های فدایی خلق درعملیات مسلحانه – با حمله به پاسگاه ژندارمری سیاهکل، که شروع آن بود- درگیری های مسلحانه در خیابان و در خانه های تیمی و مقاومت در زیر شکنجه و ایستادگی در دادگاه های نظامی بازتاب می یافت.
در تمام سال های پیش از انقلاب ۵۷، چریک های فدایی خلق یک جریان و یک سازمان سیاسی- نظامی باقی ماندند. در تمام آن سال ها چه در دوره تسلط مشی احمدزاده و چه بعدها در دوره تسلط مشی جزنی؛ چه با تشدید یا کاهش عملیات مسلحانه و چه با افزایش فعالیت تبلیغی- سیاسی تغییری در هویت آن به وجود نیامد.
آن چیزی که به عنوان"مرحله بندی" از روند مبارزاتی چریک ها گفته می شد، بیش از آن ذهنی بود که برای دستگاه سیاسی – امنیتی رژیم شاه و همچنین برای دیگر نیروهای سیاسی و بویژه برای مردمی که با چریک ها همدلی می کردند اما تماشاگر منفعل و ساکت تراژدی مبارزه آنها با رژیم شاه ماندند، نقشی ایفا کند.
در سال ها و ماه های آخر که آنها دراین فکر بودند که "چگونه مبارزه مسلحانه توده ای می شود؟" انقلاب مردم با این سوال مواجه بود که مبارزه توده ای که به یک انقلاب فراروییده است، چگونه مسلحانه می شود. این هویت و کارنامه سیاسی چریک های فدایی خلق درپایان آن دوره بود.



تاکنون برسی های گوناگون و متفاوتی از جنبش فداییان خلق ایران بمثابه بخش بزرگ و مهمی از جنبش چپ ایران به عمل آمده، ولی به نظر می‌رسد هنوز هم جای پژوهش و نقادی های جدی تر و همه جانبه، خالی است.
در این نوشته، من می کوشم به طور کاملاً فشرده ، از منظر نگاه امروزی ام، نگاهی به گذشته سازمان که بخشی از گذشته خودم نیزاست، داشته باشم.در متن ارزش ها و کلان اندیشه‌های پایه گذاران و رهروان جنبش فدایی به عنوان یک جریان چپ، نوشته شده بود:" انسان، موجود اجتماعی خردورز- سازنده و خودساخته است. سرنوشت انسان، نه دست خدا و نه شاه و نه قهرمان بلکه دست خود انسان است."
نگاه انسان شناسانه و فلسفی فداییان به انسان، زندگی، جامعه و سرنوشت انسان، نگاه مدرن گیتیانه و انسان محور بوده است. دراین نگاه، رشد آزاد انسان، شرط رشد همگان و جامعه است.
هسته اصلی ارزش ها و اندیشه‌های کلان و راهبر فداییان خلق ایران، آزادی برای همگان، برابری برای همگان، مشارکت آزاد و برابر همگان درتعیین سرنوشت خود و جامعه است.
همگان، دراندیشه کلان فداییان دربرگیرنده همه انسان‌ها، یعنی همه زنان ومردان، در همه جای جهان و جامعه بشری است. این ارزش ها و اندیشه‌های کلان، مبانی ناظر بر اهداف برنامه ای و سیاست های کلان فداییان بود. پایه گذاران و نیروهای جنبش فداییان خلق ایران بر اساس چنین نگاهی، ساختن ایرانی مستقل، عادلانه، پیشرفته و آزاد را هدف برنامه‌ای خود قرار داده و برای آن مبارزه و جانفشانی کردند.
اما واقعیت این است که سازمان چریک های فدایی خلق ایران در مسیر مبارزه در راه چنین ارزش ها و اهدافی ، ضمن دستاوردهای بزرگ وکوچک، خطاهای فروان بزرگ و کوچک داشت. بررسی و نقد همه عملکرد سازمان و تحلیل نکات مثبت ومنفی آن، هدف این نوشته نیست.
به نظر می رسد که عوامل زیر از جمله علل وعوامل ذهنی مهم خطاها وناکامی های تجدد طلبان آزادیخواه و عدالتجوی جامعه ما در راه رسیدن به جامعه‌ای پیشرفته سکولار – دمکراتیک است:

درباره نویسنده


قربانعلی عبدالرحیم پور (مجید) از ۱۷ سالگی فعالیت سیاسی با گرایش مارکسییستی ر آغاز کرد. در سال ۱۳۴۷ با محافل پیرامون صمد بهرنگی و بهروز دهقانی از یک سو و گروه بهروز ارمغانی از سوی دیگرآشنا شد و در ادامه کار به گروه دوم پیوست.
در سال ۱۳۵۰ به خاطر فعالیت سیاسی دستگیر و به یک سال زندان محکوم شد. چند ماه پس از آزادی، دوباره دستگیر و به یک سال و نیم زندان محکوم شد. در خرداد ۱۳۵۳ از زندان آزاد شد و در اواسط تابستان ۱۳۵۳ با سازمان چریک های فدایی خلق ایران تماس گرفت و به عضویت سازمان درآمد. در اسفند همان سال بنا به خواست خود زندگی مخفی را شروع کرد. اوایل سال ۱۳۵۶ عضو مرکزیت جدید و سه نفره سازمان شد. بعداز انقلاب در اوایل سال ۱۳۵۸ به عنوان عضو کمیته مرکزی سازمان چریک های فدایی خلق ایران انتخاب شد. بعداز انشعاب و از آن تاریخ تا اولین کنگره سازمان فداییان خلق ایران اکثریت در سال ۱۳۶۹ عضوکمیته مرکزی، هیئت سیاسی و هیئت دبیران بود. از اواخر سال ۱۳۷۰ تا۱۳۸۱ عضو شورای مرکزی بود و هم اکنون مسئول هماهنگی کمسیون اسناد پایه ( برنامه و اساسنامه) سازمان است.
وجود وحضور مقتدرانه فرهنگ، اخلاق و نگرش دینی - سنتی به انسان و جامعه و طبیعت، نگرش مطلق گرایانه به پدیده‌های انسانی و اجتماعی و سیاه وسفید کردن آنها، نگرش قدرت گرایانه به امر سیاست و اداره جامعه که ریشه در تاریخ و فرهنگ جامعه ما دارد، تداوم فقر فلسفیدن در جامعه در دهه ۴۰ که سابقه دیرینه در جامعه ما دارد ، کم دامنه و کم عمق بودن شناخت و فهم نسل دهه ۴۰ از تفکرات فلسفی معاصر، جامعه شناسی و دیگر علوم مدرن، عدم اطلاع یا اطلاع اندک از نظریات و مباحث جاری در کشورهای پیشرفته جهان به خاطر وجود رژیم دیکتاتوری و خفقان سیاسی و فرهنگی شدید، ریشه‌دار نبودن اندیشه و روش انتقادی معاصر در فرهنگ جامعه و ساختار ذهن نسل ما در دهه های ۳۰ و ۴۰.
واقعیت این است که نسل ما، نسل جوان چپ ایران، نسل رها شده به امان خدا بود در شرایط دیکتاتوری خشن محمدرضا شاه. خدا پشت و پناه شاه و شیخ بود و با ما نبود. چرا؟ چون چرخ های ذهن ما از مدار نگاه دینی – سنتی خارج شده و وارد نگاه گیتیانه و فلسفی مدرن شده بود.
از بد روزگار و بد شانسی نسل ما، فلسفه و فلسفیدن هنوز هم در دهه ۴۰ در جامعه ما محذوف و محذور بود. اشاعه برخی از دید گاه های فلسفی نظیر دیدگاه مارکس نه تنها در جامعه محذوربود، بلکه به طور قانونی نیز جرم بود و بنای این را رضاشاه گذاشته بود.
از سوی دیگر، بعداز شکست کودتای ۲۸ مرداد و بویژه بعداز استقرار و تحکیم پایه های رژیم دیکتاتوری شاه در دهه ۴۰، جبهه ملی و حزب توده حضور سیاسی زنده درجامعه نداشتند.
نسل ما ( فداییان خلق و مجاهدین خلق ایران)، فرزندان گم شده و سرگردان پدران سرکوب شده و شکست‌خورده بودند. نسل ما رها شده در گردابی سهمگین از سوی جبهه ملی و حزب توده ایران بود زیر چکمه های آهنین دیکتاتوری شاه. گسسست عظیمی میان نسل جوان آزادیخواه و عدالتجوی جامعه با نسل های پیشین رخ داده بود.
از نظر من، شکست ها و ناکامی های تجدد طلبان آزادیخواه از جمله چپ ایران در راه رسیدن به جامعه ای مدرن، دمکراتیک و پیشرفته علل وعوامل مشترک فراوانی داشته است.
پایه گذاران و رهروان جنبش فداییان خلق که در جامعه‌ای با چنین آسیب هایی بزرگ شده و گام در راه ساختن جامعه‌ای پیشرفته مبتنی بر عدالت و آزادی گذاشتند، نمی توانستند و نتوانستند مبرا ازاین آسیب ها و عقب‌ماندگی‌ها باشند.
نظر به حضور چنین آسیب هایی در فکر و فرهنگ جامعه و در ذهن ما، با توجه به وجود رژیم دیکتاتوری، خفقان سیاسی و فرهنگی، فقدان شرایط باز و دمکراتیک درجامعه و با توجه به بلوغ نیافتگی و ناپختگی فکری جامعه و نسل ما، مارکسیسم – لنینیسم بمثابه یک سیستم فکری، بدون بررسی نقادانه و بدون چون و چرا، همانند پیشینیان چپ جامعه ما به ملکه ذهن نسل جدید چپ ایران در دهه ۴۰ نیز بدل شده بود.
برخورد سنتی و آیین گونه با مارکسیسم، ترس از سؤال کردن از آن، هراس از تردید کردن در آن و درنتیجه عدم برخورد نقادانه با آن و دفاع یکجانبه و مطلق نگرانه از احکام مندرج در آثار مارکس و لنین، زیر بنا و روبنا کردن پدیده‌های اجتماعی و سیاسی و حقوقی، طبقاتی دیدن و طبقاتی کردن مسائل سیاسی واجتماعی، اسطوره سازی از طبقه کارگر، عمده کردن نقش مبارزه قهرآمیز در تغییر و تحولات اجتماعی وسیاسی، نگاه آرمانگرایانه به آزادی و دمکراسی ( دمکراسی واقعی ) و موکول کردن آزادی به بعداز تشکیل دولت سوسیالیستی و زوال آن، عدم توجه به نقش و اهمیت آزادی های فردی و حقوق شهروندی و دمکراسی در امر ساختن جامعه ایران، نگاه مطلق گرایانه به آرمان، مطلق کردن نقش برابری و عدالت و بورژوایی و صوری نامیدن آزادی‌های فردی و دمکراسی و کم بها دادن به آنها، عدم فهم اینکه آزادی و دمکراسی و عدالت و هماهنگی میان آنها در جامعه ما، هم راه، هم هدف برنامه‌ای ما است از جمله عوامل ذهنی و تئوریک مهم در خطاها و ناکامی های جنبش فدایی بودند.
این اشکالات و مشکلات ذهنی البته ، صرفاً مربوط به فداییان نبوده و نیست بلکه شامل همه نیروهای چپ از آغاز پیدایش تا انقلاب بوده وهنوز هم هست.
نظر بر آنچه اجمالاً گفته شد، امروز فکر می‌کنم، نیروهای واقعاً موجودی که تحت نام چپ و فدایی فعالیت می‌کنند اگر می‌خواهند در حیات سیاسی واجتماعی جامعه کنونی ایران ایفاگر نقش برجسته و مهم سیاسی در راستای ساختن ایرانی مدرن – دمکراتیک مبتنی بر آزادی و عدالت باشند لازم است با نقد گذشته و بازاندیشی در اندیشه های خود، پیوند و هماهنگی و توازن میان آزادی، دمکراسی، عدالت، حفظ محیط زیست و صلح بر قرار کنند.
از نظر من تلاش ومبارزه برای تحقق آزادی، دمکراسی، عدالت اجتماعی، حفظ محیط زیست و صلح و تلاش درجهت هماهنگی و توازن میان آنها هم راه و هم هدف نهایی ما است. تلاش مستمر و روزانه برای تحقق آزادی، حقوق بشر، دمکراسی، عدالت اجتماعی، رفاه اجتماعی، حفظ محیط زیست و صلح نه تنها مغایرتی با سوسیالیسم ندارد، بلکه این تلاش ها خود در جهت تحقق عملی و تدریجی آن در زندگی واقعی و مدام دگرگون شونده جهان وجامعه ما است.
سوسیالیسم از نظر من تبلور پیوند،هماهنگی و توازن میان آزادی، دمکراسی، عدالت اجتماعی، حفظ محیط زیست و صلح است و قابلیت زندگی کردن دارد، در بطن زندگی شکفته تر می‌شود و صرفاً چیز آرمانی برای زندگی رویایی که بعدها و جبرا متحقق خواهد شد نیست.


سوسیالیسم، تقدیر تاریخ نیست؛ نظامی است از ارزش ها و ساختنی. هر روز باید آن را ساخت و اگر بپذیریم که سوسیالیسم ساختنی است الزاما باید بپذیریم که قابل نقد و بررسی و اصلاح شدنی نیز هست.
هیچ اندیشه و آرمان سوسیالیستی و هیچ نوع سوسیالیسمی را نتوان سراغ گرفت که غیر قابل نقد و انتقاد باشند و بی نیاز ازاصلاح. آنان که هنوز هم می‌خواهند ساختن سوسیالیسم را به بعداز کسب قدرت سیاسی توسط پرولتاریا (حزب خود) موکول بکنند واین وعده را به پرولتاریا ومردم می دهند که بعد از به قدرت رسیدن آنها است که آزادی و برابری و دمکراسی واقعی و زندگی عاری از همه گونه تبعیض برقرار خواهد شد، پرولتاریا و مردم را گمراه می کنند.
آزادی هرچه بیشتر باشد، دمکراسی هرچه گسترده و ژرف تر باشد، برابری هرچه وسیع تر باشد، محیط زیست هرچه بیشتر رعایت شود و صلح هرچه دامن گستر باشد، و هماهنگی و توازن میان آنها هرچه بیشتر برقرار شود، سوسیالیسم بیشتر در زندگی واقعی جاری، شکفته تر و عینی تر می شود.