۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

مهمترین خبرهای روز سه شنبه بخش چهارم تحلیل ها و آخرین گزارشات از اعتراضات، بازداشتها، زندان، و بیدادگاهها --- بیانیه ها

 

گرامی باد یاد و خاطره ی چریکهای فدایی خلق و آرمان بالنده ی بهروزی زحمتکشان
  سبز یعنی وطن چهلمین سالگرد سیاهکل را به همه ی آزادیخواهان تبریک می گوید.


 
ده نکته درباره حضور و نقش متفاوت گیلانی ها در جنبش مشروطه
مهدی بازرگانی
Mehdi.bazargani@gmail.com
 در جنبش مشروطه دو دسته پا در میان داشته اند : یکی وزیران و درباریان و سرداران برجسته و بنام ، و دیگری بازاریان و کسان گمنام و بیشکوه . آن دسته کمتر یکی درستی نمودند و این دسته کمترین نادرستی نشان دادند . هر چه هست کارها را این دسته گمنام و بیشکوه پیش بردند و تاریخ باید به نام ایشان نوشته شود . »
احمد کسروی ، تاریخ مشروطه ایران
آگاهی از تاریخ ،­­ مقدمه هر کار روشنفکری است . این آگاهی زمانی عمیق تر می شود که مکانمند شود یعنی سرنوشت فرهنگی ، اجتماعی ، اقتصادی و سیاسی یک ملت یا یک قوم ، در یک بازه زمانی و مکانی خاصی مورد تحلیل و واکاوی قرار گیرد . ظرف زمانه و زمینه روزگار وقوع رخدادها بازشناخته شود و به رویداد ها بعنوان یک پدیده « دینامیک » – با پویایی درونی – نگریسته شود . با این نظرگاه رویدادها جدای از پویش درونی شان یک سری ارتباطات خارجی نیز با جهان خارج برقرار می کنند . عناصری مدام به آنها داخل و از مجموعه آنها خارج می شود . سوی مقابل این نگاه ، دیدگاه ایستا ( استاتیک ) به وقایع تاریخی است که در آن خواننده مثل یک دوربین عکاسی از صحنه تاریخ  عکس می گیرد و در تاریکخانه ذهن خویش ظاهرش می کند . به عبارتی پویایی واقعه را از آن می ستاند. این دقیقاً مثل این است که عقابی را پس از شکار ، خشک  کنید  و در معرض دید و نظر بگذارید و بخواهید بازشناسیدش. اما آیا این عقاب خشک شده ، همان عقاب شکاری است !
پیشترها زمانی می گفتیم تاریخ ، چراغ راه آینده است . باید تاریخ بخوانیم که از آن عبرت بگیرم تا راه فردا را با آن روشن کنیم . اما طنز روزگار را ببین که امروز ، ما -که در آینده دیروز خود هستیم-  آینده را چراغ راه گذشته کرده ایم . صد و اندی سال پس از انقلاب مشروطه ، هنوز بسیاری بر این باورند که ما از تاریخ گذشته خود چیزی نمی دانیم و نمی فهمیم ! بلی درست است . تاریخ ما هنوز چراغ راه گذشته نشده است که از چراغ راه آینده بودنش سخن بگوییم . و دقیقاً به همین خاطر است که وضع گذشته و حال و آینده مان یکی است . امروز ما کم کم این نکته را فهمیده ایم حالا که نتوانسته ایم گذشته را چراغ را ه آینده کنیم ؛ باید حداقل « بی آیندگی ، خود را چراغ تجدید نظر در متد خوانش گذشته سازیم . شاید این سنگ بزرگ را که به زور هزار پهلوان از زمین جدا نشده ، به مدد این جوی آب باریک که آرام آرام دورش را می گیرد تکانی دادیم .
در این نگرش نو ، همانطور که گفتیم به جای نگاه ایستا به تاریخ ، وقایع تاریخی را پویا می بینیم . به جای ساده سازی ، آنها را آنگونه که هستند می بینیم . به جای کلی گویی های بی سند و مدرک ، نگاه خود را مثل یک نقاش نکته بین ، ریز می کنیم . به جای “مرکز گرایی تاریخی ” که نقش یک قوم یا منطقه را تحت تاثیر روایت های ناسیونالیسی یا تحت تاثیر سلطه مرکزیت سیاسی مهم جلوه می دهد ، یک نوع « روایت موزاییک وار » از تاریخ ارائه می دهیم که قدر و منزلت و نقش همه اقوام و طبقات و مناطق را باز شناسند . به جای قضاوت کردن کلی و یکباره درباره  ایران بدون شناختن پاره های جغرافیایی و فرهنگی مختلف آن ، به درک منطقه ای و بومی در سایه تاریخنگاری محلی دقیق و روشمند می رسیم . سنت های فرهنگی مختلف و در نتیجه تجددهای ممکن را بهتر می فهمیم . اینجاست که در درک معنای مشروطه در ذیل افق تاریخی آن دچار مشکل نمی شویم  و چون زمینه های مختلف فرهنگی ، اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی آن دوره را می دانیم ؛ می فهمیم که چرا فی المثل مشروطه در گیلان متفاوت از پارهای دیگر ایران است .
این روایت را هر چه نام بنهیم ؛ تاریخنگاری اجتماعی ، تاریخنگاری فرودستان ، تاریخنگاری حرفه ای ، محلی ، غیر رسمی ؛ بی تردید حکایت آن جدای از تاریخنگاری غالب ماست که در آن فلان الدوله ها یا  نقش برجسته یک طبقه خاص در پیش برد تحولات پررنگ شده است . این روایت به جای زدن شیپور زدن از سر گشادش آنرا درست و به قاعده در دست می گیرد و می نوازد . تاریخنگاری با این متد ، پویایی و ارتباطی دیالکتیکی بین اجزای مختلف خود بر قرار می کند . حتی می توان امید بست که این روایت چون از « ساده انگاری » پرهیز دارد ، کمتر مستعد سوء استفاده های ایدئولوژیک باشد .
جدای از اینها ما امروز بیشتر از گذشته نیازمند شناخت روشمند و علمی تاریخ خود و بررسی دقیق امواج و زلزله هایی هستیم که ما را به این نقطه رسانده . در این مسیر بیش از عامل اندیشه و نقش روشنفکری باید به اجتماع ، اقتصاد ، فرهنگ و زندگی و روابط انسانی – یعنی آنچه تا به امروز کمتر به آن پرداخته ایم –  توجه کنیم .
1  مشروطه در بزنگاه تاریخی ما
مشروطه چه بود ؟ چگونه آغاز شد و با چه خواسته هایی نضج گرفت ؟ و گیلان در این میان چگونه به یاری مشروطه خواهی آمد ؟ مختصر اینگونه می توان گفت که فکر  مشروطه خواهی ، فکر  چاره کردن برای پایان دادن به دوران « بی چارگی » و از سر ناچاری زندگی کردن بود . این چشمه ای بود که از درون می جوشید . بیرون اما ” استبداد قجری ” بود و  ” جامعه اتمیزه ” . فکر مشروطه خواهی در چارچوب این نیازهای ذاتی درونی و ارتباطات فزاینده در جهان رو به تحول متولد شد . میل به تامل در تقدیر جمعی ، در کانون این چشم انداز نو قرار داشت . انسان مترقی ایرانی در آستانه قرن بیستم  باور نداشت که “هر عیب که سلطان بپسندد هنر است “. او شاه ، را “سایه خدا “، نمی دانست . اگر چه آزادی را نمی شناخت و تجربه ای از آن نداشت ، اما می دانست که عدالت ؛ حتی اگر مختصرش فراچنگ آید ، چه کیمیای نابی است . از نگاه او برای « بی عدالتی »  هیچ توجیهی وجود نداشت . بی عدالتی محصول نظامی از بافته های سیاسی ، فرهنگی ، باوری و اقتصادی غلط بود که با فرو ریختن آن ساختارها انسان می توانست « انسانیت » خود را فرای « بردگی » و « اربابی » تجربه کند . و درست به همین علت مجاهدت در مشروطه خواهی آغاز شد . « انجمن ها » ، « روزنامه ها » و  « مدارس » رونق گرفت تا بلکه گرهی از کار فرو بسته تاریخ ما گشوده شود .
در حقیقت ایرانی با گام نهادن در راه مشروطه سعی کرد دید و دنیای خود را عوض کند . « ترس و بی عملی » را با  « جسارت و جنبش » ، « استبداد  سلطانی»  را با « قانون مشروطه» ، « پارلمانتاریسم » را با « تسلط اربابان و حاکمان » . « روزنامه ، انجمن ، حزب و تز  جامعه آزاد » را با « سیطره سانسور و تیغ و تار یکخانه» ، « نظام اقتصادی  عادلانه » را با « سیستم اقتصادی ارباب رعیت پرور » ، « سرمایه مردمی » را با « خالصجات شاه » و سر آخر « نظارت مردمی » را با « میل همایونی » جایگزین کند . در سرشت فکر مشروطه خواهی همه اینها بود ، ولی اینکه تا چه حد در رسیدن به این آرمانها ناکام یا کامیاب بود مسئله ای دیگر است . برای رسیدن به پاسخ منصفانه به نظر باید این صدو اندی سال را با آن راه نصفه و نیم رفته اش با آن هزاران هزار سال و هز اران راه رفته اش در ترازو نهاد .
اما ماجرای گیلان در جنبش مشروطه چه بود . داستان طولانی و بکلی متفاوت است . مجاهدین مشروطه خواه ، روشنفکران  و  روزنامه نگاران  گیلانی ، درست هنگامی که جنبش مشروطه دچار مرگ مغزی و سکته قلبی شده بود ، آنرا احیا کردند . مرگ مغزی بعلت به بن بست رسیدن در برابر استبداد داخلی و استعمار  خارجی و ابتر شدن در تولید نظریه و راهکار و « سکته قلبی » به علت نبود جسارت عملگرایانه لازم برای اقدام عملی علیه استبداد .  فتح تهران و اعاده مشروطیت  که توسط مشروطه خواهان گیلان طرح ریزی و عملی شد ، نقطه اوج این حضور و نقش آفرینی متفاوت بود . این تکاپوی  فکری و عملی گیلان در جنبش مشروطه آنقدر پر رنگ بود که پس از سرکوب مشروطه خواهی ، چون جوانه ای بر جای مانده از ریشه های درختان کهنسال ، در جنگل های ابراندود گیلان سبز شد .  جنبش جنگل ،  ادامه فکر مشروطه خواهی گیلانیان و آرمانهای بلند انسانی و مترقی آنان بود . در واقع ما در تمامی این دوره ها تکاپوی گیلان را می بینیم . می دانید که وقتی مجلس مشروطه توسط لیاخوف به توپ بسته شد ، تبریز به مخالفت برخاست اما سرکوب شد و این اقدام جسورانه کمیته ستار رشت در طرح قتل آقا بالا خان و انقلاب رشت بود که به فتح تهران و باز گرداندن مشروطیت منتهی شد .
بعد از استقرار مشروطیت ، در واقعه پارک وقتی آن برخوردهای ناپسند با ستار خان و مجاهدان تبریزی صورت می گیرد ، انجمن ایالتی گیلان مراتب اعتراض خود را بیان می دارد « انجمن ایالتی گیلان از ستار خان بوسیله تلگراف دلجویی و اظهار تاسف و همدردی کرد و از مجلس خواست که اجازه دهند این مجاهد  پاکباز به گیلان اعزام شود تا مردم گیلان مقدمش را گرامی بدارند . » ( 1 )
2  سنت ها و تجددها
ایران یک کل فرهنگی ، دینی ، قومی ، زبانی و تاریخی محض نیست . مجموعه ای است از گروههای مختلف که در سرنوشت مشترکی سهیم گشته اند و  زیر چتر نام ایران گرد آمده اند . اگر نخواهیم به درک شکسته و بسته و تخیلی از تاریخ این کل قناعت کنیم ، باید با تقسیم بندی های سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی ، به سرنوشت تاریخی این پاره های مختلف بیاندیشیم و با بررسی بیشتر ، درک بهتر از موضوع برایمان حاصل شود . این رهیافت متفاوت نه تنها ما را روبروی سنتهای متفاوت می نهد ، بلکه گاهاً با تجددهای گوناگون نیز مواجه می کنند . شهد کلام اینست که وقتی نسبت تاریخی ، فرهنگی ، مذهبی و نوع ارتباطات اقتصادی و بین المللی گوناگون باشد ، خودبه خود سنخ مدرنیزاسیون و مدرنیته حاصله نیز شکل دیگر می یابد . اکنون می خواهیم ببینیم که سنت متفاوت گیلانی چیست و چه مشخصاتی  دارد .
تاریخ گیلان از این لحاظ ماده لازم برای توصیف و تحلیل این  تفاوت ها را در اختیار ما می گذارد . گیلان سرزمینی است که بر اساس تحقیقات باستان شناسان تاریخی به بلندای تاریخ زندگی بشر دارد . « کشفیات باستانشناسی در گرگان و رحمت آباد گیلان نشان داده که کرانه های دریای خزر در مسیر گیلان ، مازندران و گرگان در دوره های ماقبل تاریخ محل سکونت انسانهایی بود که احتمالاً نیاکان انسان امروزی بوده اند . » ( 2 )  « برخی محققان اروپایی نیز خاطر نشان ساخته اند که ساکنان اولیه ایران در گیلان و طبرستان یا مازندران زندگی می کردند . »  ( 3 ) این قدمت تاریخی به همراه یافته های هنری تمدن املش مثل جام مارلیک نشان از پویایی تمدن گیلان قبل از ورود آریایی ها داشته . « هنر صنعتگران شمالی خصوصاً گیلان در سه هزار سال قبل نه تنها بر هنر سایر نقاط برتری داشته بلکه چنان دقیق و زیباست که موجبات اعجاب هنرمندان معاصر ما را نیز فراهم می سازد . » ( 4 )
علاوه بر این ، این حوزه تمدنی ویژگیهای دیگری داشت که او را از آنچه در ایران بعنوان « استبداد ایرانی » می شناسیم محفوظ داشت . گیلان در قبل از ورود اعراب و پس از آن تا مدتها با حفظ استقلال خود را از گزند  ” استبداد ایرانی ” حفظ کرد . « گیلان در دوره های مختلف پادشاهیهای قبل از اسلام ، یعنی زمان ماد ، هخامنشی ، سلوکی ، اشکانی . ساسانی کم و بیش دارای استقلال بوده ، ( 5 ) . استقلال گیلانی به خاطر احساس تعلق قدیمی به این خطه و بی نیازی فرهنگی ؛ اقتصادی و سیاسی و نظامی از دیگر مراکز قدرت در ایران بود .
پس از ورود اعراب ، زمانی که ایران زیر سم اسب عرب بود ؛ گیلانیان ، دیلمیان و طبریان تا دو قرن و نیم به دفاع مقدس ، سرزمین خود را نگهبانی کردند و اجازه ورود به اعراب ندادند . و پس از آن نیز تنها علویان بودند که بخاطر پناهجویی و مظلومیتشان در این منطقه ستم ستیز پذیرفته شدند .
در عهد مغول  نیز گیلان خود را از تهاجم نگهبانی کرد . در منابع تاریخی آمده : « پیش از الجایتو سلطان ، از اولاد چنگیز خان که بر ولایت ایران تسلط یافته ، بواسطه راههای سخت و بیشه های پر درخت مطلقا تعرض  به مملکت گیلان نکرد » ( 6 ) همینطور که به جلو می آییم در دوره صفویه نیز تا عهد شاعباس گیلان را مستقل و با پادشاهیهای کوچک می یابیم .
مجموعه اینها در کلیتش یعنی آنچه که ما از آن به « سنت تاریخی متفاوت گیلانی » یاد می کنیم ، شکل دهنده تاریخ پریروز و دیروز و امروز ماست . سنتی که بعلت تحرک و پویایی اش در تاریخ گذشته ، بیشتر قابل دریافت فکر  نو و تجدید نظر است . بجای « استبداد پذیری » « استبداد ستیزی » در آن برجسته است و اصلاً در فضایی متفاوت از جغرافیای شکل گیری مفهوم « استبداد ایرانی » رشد و پرورش یافته است .
3  تجربه اقتصادی و فرهنگی
در دوره شاه طهماسب دوم ( پادشاه صفوی ) بود که بخشهایی از گیلان توسط ارتش  اشغال شد . این حضور که ده سالی تداوم یافت در شرایطی رخ داد که محمود  افغان بعلت بی کفایتی دودمان صفوی ، اصفهان را در کف داشت و دیر نبود که آهنگ گیلان نیز بکند . حکمران گیلان چون آوارگی شاه طهماسب را دید ، از پتر کمک خواست تا بلکه مانع حضور  افغان ها در گیلان شود . این حضور سر فصل دوره جدیدی در تاریخ گیلان بود . ناصر عظیمی در کتاب خود « تاریخ تحولات اجتماعی و اقتصادی گیلان » نگاه مثبتی به حضور ده ساله روسها در گیلان دارد . او می گوید :
« سقوط اصفهان پایتخت صفویان همزمان شد با اشغال گیلان توسط پطر کبیر که در سال 1722 م ( 1135 ه ق ) اتفاق افتاد . این اشغال ده سال طول کشید و صرف نظر از عواقب اشغالگری که عموما مترتب است ، اثرات تحول آفرین مثبتی برجای گذاشت . جامعه سنتی گیلان که تا آن زمان در خوابی سنگین فرو رفته بود با عناصر و ارزشهای نوین نظام سرمایه داری رو به توسعه روسیه در زمان پطر کبیر رو به رو شد . سر فصل تاریخ نوین گیلان به باور ما با این اشغال آغاز می شود . این اشغال علاوه بر دگرگونی در بنیادهای اقتصادی و اجتماعی بر ساختار کالبدی منطقه اثر عمده این گذاشت و موجب شد تا نخستین بار یک شهر مسلط در منطقه پدید آید که قدرت فرماندهی بر سراسر منطقه داشت » . ( 7 )
عظیمی با التفات به این نکته ، گیلان را یکی از اولین مناطق ایران می داند که ارزشها و نهادهای مدرن دنیای معاصر را جذب نمود و بدین خاطر بود که شایستگی های خود را در اوایل قرن بیستم در عرصه های گوناگون به ویژه در برخاستن نیروها و شخصیت های سیاسی و فرهنگی و جنبش های اجتماعی بروز داد . در این دوره کوتاه استراتژی « هموار کردن راهها » در دستور کار روسها بود . شریانهای ارتباطی سروسامان یافت تا فعالیت تجاری بهتر و پر سود تر گردد . در واقع نگاه بلند مدت روسها در گیلان به نفع گیلان تمام می شد . تجارت ابریشم رونق تمام و کمالی یافت و بعلت نیازی که در جهان برای این محصول وجود داشت وضع هر روز از دیروزش بهتر می شد . لازه به تذکر است این ابریشم ، همان ابریشمی است که بعد ها حاج احمد کسمایی ، سود حاصل صادرات آن را در خدمت نهضت مترقی جنگل می گیرد .
4  تجربه ناگوار از استعمار و توان تفکیک
شاید امروز دیگر ضرب المثل شده است که ما در شناخت غرب یا به نفرت مبتلا بوده ایم و یا در شیدایی غرق . امروز قطعاً بخش قابل توجهی از بدنه روشنفکری ما به این نتیجه رسیده که ما باید فرای این دو به شناخت واقعی غرب نائل آییم . نکته ناب در این راه طی شده این بوده که ما به تدریج فهمیده ایم مکانیزم تاریخ ، مکانیزم دستگاه کپی نیست  و نمی شود نمونه ایرانی از تاریخ اروپا عرضه کرد . از سوی دیگر تجدد هم کالا نیست که وارد شود . هر دوی اینها ( یعنی تجدد و تاریخ ) تولید می شوند اما کپی نمی شوند .
ایرانی ها در رویارویی خود با جهان مدرن و رو به ترقی با پدیده ناجور و ناخوشایند « استعمار » همراه بودند . بی شک غرب در ضیافت مدرنیته خود چنین میهمان ناخوانده ای نداشته اما از بد روزگار ما داشته ایم . میهمانی که کسی دعوتش نکرده اما بر سفره نشسته و از خون تو جام شرابش را پر کرده است . پدیده « استعمار » ، موانع و مشکلات بسیاری پیش پای مدرنیزه شدن جامعه ما نهاد . جامعه ایرانی هرگز نتوانست بین « ترقی ، آزادی خواهی و دموکراسی » با « استعمار و سوء استفاده از ملل مظلوم » جمع کند و تناقض ناشی از آن را در خود هضم . و روی همین حساب ، تصویری که از غرب مدرن و پیشرفته در ذهن او شکل گرفت « گرگ اجنبی » در برابر « بره وطن » بود . این تجربه تلخ از استعمار ، حتی روی تفکر روشنفکران ما نیز اثر نهاد . بطوری که بخش عمده ای از آنها نتوانستند بین « وجه کارشناسی و علمی غرب » و « وجه استعماری آن » تفکیک به عمل آورند . در نتیجه غرب ستیزی ، اپیدمی و وجه اشتراک گروهها و طبقات مختلف جامعه ایرانی شد و مانع مدرنیزه شدن . علاوه بر این حضور استعمار در مستعمرات ، سبب شکل گیری « طبقه جدید وابسته به استعمار » شد که نمایندگان اقتصادی و سیاسی استعمار در کشور های مستعمره اند . [ دیدگاه شاپور رواسانی ] . تاریخ تلخ استعمار در ایران همانطور که ” مادر ایران ” را  مریض و علیل کرد ، ایرانیان  ( فرزندان مادر وطن ) را نیز دچار حس سوء ظن نسبت به هر داروی مدرنی نمود . این مدرنیت حالا چه در تکنیک بوده ، چه تفکر و چه « اخلاقیات » و « آداب اجتماعی » فرقی نمی کرد . فرنگی مابی بیماری بود . در آن مقطع زمانی ، پاد زهر این بیماری روانی ، « توان تفکیک » بود . ایرانی باید می توانست بین دو وجه تمدن غربی ، یکی « رویه دانش و کارشناسی تمدن بورژوازی غرب » و دیگر « رویه استعماری تمدن بورژوازی غرب » تفکیک قائل شود . اما نتوانست ( 8 ) این نتوانستن بی دلیل نبود . ایرانی در آن زمان ارتباطی با رویه کارشناسی تمدن غربی نداشت . یک سوی استبداد خونریز صفوی بود و آن طرف تحولات شگرفی که بنیانهای علوم و صنایع و جهان فردا را تکان می داد . سفرنامه نویسان  در این بیان تنها کسانی بودند که روایت عینی از غرب داشتند . به همان میزان که این درک عینی تر شد و تصویر واقعی به خود گرفت ، این پرسش برای جامعه به شکل عمیق تر مطرح شد که به راستی چرا ما عقب مانده ایم ؟
واقع ماجرا این بود که هر چه ارتباط عمیق تر و مستقیم تر می شد ، آن تصویر کذایی رنگ می باخت و توان شناخت رویه کارشناسی و تفکیک ابعاد مثبت ومنفی آن بیشتر می شد . گیلان از این نظر استثنایی بود . ارتباطش با روسیه عصر پتر – که در حال پرتاب به جهان مدرن بود – بسیار تاثیر گذار بود . سنخ  این ارتباط که تجاری و اجتماعی بود و شکل این ارتباط که مستقیم بود در شکل گیری یک آگاهی بی واسطه نسبت به جهان رو به ترقی نقش بسیار داشت . تجربه مبادله اقتصادی و ارتباط نزدیک با غرب ، مسئله کوچکی نبود . این یک تصویر مثبت از تعامل با جهان مدرن بود . از سوی دیگر در گیلان نسبت به رویه استعماری تمدن بورژوازی غربی نیز تجربه و آگاهی وجود داشت . این دو در کنار هم ، « توان تفکیک » را به گیلانیان پیشکش می کرد و این شد که تجلی این آگاهی را در حضور متفاوتشان در جنبش مشروطه و جنبش جنگل و اصرار در بدست آوردن مطالبات مترقی می بینید .
5  مشروطه گیلانی در برابر مطلقه
گفتیم که در گیلان بدلایل مختلفی درک مردم از استبداد داخلی و استعمار خارجی عمیق تر بوده . این موضوع خودش را در روایت « مشروطه گیلانی » نشان می دهد . مشروطه در گیلان خودش را روبروی مشروعه قرار نمی دهد . این را هم از فتاوی چهره های مذهبی برجسته نظیر عبدالله لاهیجی می توان دریافت و هم از تکاپوی سیاسی و روشنفکری مجاهدین مشروطه خواه گیلانی . در حقیقت روایت گیلانی مشروطه خواهی روبروی « مطقه » قرار می گیرد . مشروطه خواهی گیلانی ها از این نظر اصیل تر و عمیق تر است . فی المثل پایداری شان برای دریافت حقوق  و مطالبات دهقانی خود که بر مبنای انتقاد به مناسبات ارباب – رعیتی استوار بود . یا ایستادگی شان در ماجرای فتح تهران با وجود تمام وعده و وعیدهایی که به مشروطه خواهان گیلانی داده شد تا آنها را از ادامه راه منصرف کند . آنها « سلطانیم محمد علی شاهی » را روبروی خود می دیدند و با شجاعت و جسارت وصف ناشدنی وظیفه تاریخی خود را به انجام رساندند . متن نامه هایی که در این فاصله بین محمد علی شاه و سپهدار رد و بدل شد ، بسیار جالب و پرمعناست . نامه اول محمد علی شاه به سپهدار پس از قهر سپهدار از تبریز و رفتنش به تنکابن نکات جالب توجهی دارد . سپهدار از محمد علی شاه خواسته بود که در مقابل خواسته های ملت سماجت نورزد و محمد علی شاه چنین پاسخ داد :
« سپهدار اعظم از تلگراف رمز شما تعجب کردم . از روز اول سلطنت دستخطی که در اعطای مشروطیت دادم ، لفظ مشروطه مشروعه مطابق قانون محمدی بود . بعد لامذهبها بنای خود سری گذاشتند دین و دولت را از بین بردند هر چه نصیحت کردم نشد ، تا آنکه به کمک حضرت حجت ، مفسدین و دشمنان  دین و دولت را قلع و قمع کردم . حالا شما می گویید دولت گفته است مشروطه خواهم داد .
صحیح است که من به سفرای خارجه قول داده ام مشروطه مشروعه که مطابق با شرع نبوی باشد بدهم ، ولی حالا که عده ای مفسد در تبریز اسم خود را مشروطه طلب گذاشته عصیان کرده اند که من از راه تملق به آنها مشروطه بدهم و برای سلطنت خودم و دین اسلام ننگ تاریخی بگذارم ، هرگز نخواهد شد . عجب است از غیرت شما ! عجب دولتخواهی می کنید ! همان است که گفته ام : تا این اشرار تنبیه نشوند و پدرشان سوخته نشود ، دست بردار نیستم . بحمدالله قشون و سرباز هم دارم ، پول هم هر قدر بشود اهمیت ندارد . محمد علی شاه قاجار (9 )
سپهدار در پاسخ به شاه می نویسد :
« به عرض خاک پای جواهر آسای اقدس همایون مبارک شاهنشاهی ارواح العالین فداه امروز تلگرافی از ریاست کل تلگرافخانه ، اشاعه شد که اعلیحضرت همایون شاهنشاه مشروطه محدود ه عطا فرموده و به انتخابات وکلای ملی هم امر و اراده خواهد شد …
… حالا که به سر رضا و مروت پدری آمدی ، با تمام میل ظاهری و باطنی تلگراف صریح اول به پیشوایان اسلام بفرما و بعد به همه بلاد اظهار کن ، و از روی مردی و راستی و درستی فرمایش کن که ادای حق مشروع شما ها را نمودم . خودم هم یکی از آحاد افراد قبول این راه هستم و حاضرم با این راستی که قدم نهاده ام ، چنانچه از افعال و اعمالم بگذرید و مرا به سلطنت  باقی و برقرار بدارید یا خداای نخواسته خیالات دیگر در حقم ننمایید ، من وجود خود را در تفویض حفظ و حراست شما می نمایم ، و طالب رضای درخواست ملتم ، مجلس و مشروطه برقرار می نمایم . در کمال اتحاد ، مشغول خدمات ملک و مملکت باشید . هر قسم پیشوایان دین ، آقایان آیات و حجج الاسلام خراسانی و مازندرانی [ عبدالله لاهیجی ] ، فرمودند اطاعت کنید . دیگر به شهادت خدا و رسول و ائمه هنری در ظاهر و باطن نزد من محظوری جز اجرای قوانین مشروطیت نیست . هر قسم که می خواهید بگویید تا پارلمان را برقرار بدارم … » ( 10 )
البته این مکاتبات قبل از اقدام به حرکت برای فتح تهران است . در زبان سپهدار هنوز نوعی  محافظه کاری و در  بیان شاه مراعات شاهانه می بیند . در جایی که مکاتبات بین شاه و سپهدار پس از اقدام برای فتح تهران کاملاً متفاوت می شود . سپهدار در جواب به تهدید جدی محمد علی شاه می نویسد :
« از فکر اعزام قوا به گیلان به منظور مبارزه با ملت منصرف شوید ؛ چه با استعدادی که فضا موجود است و با هیجانی که در مردم دیده می شود ، به خواست خداوند ، یک نفر از قوای اعزامی زنده نخواند برگشت . پیر غلام خیر خواه دولتم . به حرف آن چند نفر اطرافیان که عرایض مغرضانه می کنند و بجز خودخواهی و جلب منافع شخصی منظوری ندارند ، التفات نفرمایید » ( 11)
بعد از سقوط قزوین ، شاه دستخطی در اعطای مشروطه محدوده قلمی کرد اما محمد علی شاه دیگر اعتبار خود را از دست داده بود و مجاهدین به جز سرنگون کردن استبداد قجری و فتح تهران به چیز دیگر و کمتری رضایت نمی دادند . سید اشرف الدین گیلانی روزنامه نگار مشروطه خواه آن دوره سرود :
به « شاقاجی » رسیدم نیمه شب با پای فرسوده / خبر آمد که سلطان وعده مشروطه فرموده
ولی مشروطه ی مطلق نباشد ، هست محدوده / معلق گشته این مشروطه با اشراط معدوده
از این الفاظ بی معنی به استغفار می آیم
مختصر اینگونه می توان گفت که « مشروطه گیلانی » بعلت « سنت تاریخی ستم ستیز » با آگاهی در مسیر درست خود می افتد . و به حد توان نقش خود را در تاریخ معاصر بازی می کند . شما امتداد این سنت را در جنبش پیشروی جنگل نیز می بینید که مرامنامه مترقی اش همه ابهامات را درباره آن پاسخ می دهد .
6  نظریه « استبداد و کم آبی » و تجربه متفاوت گیلان
در بررسی عمل ریشه  ای تکوین و استمرار استبداد در جوامع شرقی جامعه شناسان دلایل بسیاری را بر شمرده اند . « ویتفوگل ( کارل اگوست 1975 ) در کتاب خود « استبداد شرقی » علت اصلی ظهور استبداد در کشورهای شرقی ( چین تا ایران ) را خشکی و کم آبی سرزمین و ضرورت وجود یک مدیریت متمرکز برای دستیابی به آب و توزیع آن می داند . پیش از او نیز برخی نویسندگاه غربی ( نظیر منتکیو ، آدام اسمیت ) و به دنبال آنها پژوهشگرانی از ایران ( نظیر کاتوزیان و کاظم علمداری ) ، به رابطه میان وضعیت اقلیمی ممالک شرقی و نظام های سیاسی استبدادی حاکم بر این کشورها اشاره کردند . طبق این نظریه کمبود آب و خشکی سرزمین موجب پراکندگی جمعیت در واحدهای کوچک و جدا از هم کشاورزی شده است . این وضعیت تهیه آب و ایجاد سیستم های آبیاری را از عهده این واحد های پراکنده و مستقل خارج کرده و لذا ضرورت وجود یک مدیریت مشترک و متمرکز را برای تهیه و توزیع آب ضروری ساخته است . مدیریت متمرکز نیز به ظهور دولت متمرکز و مستبد انجامیده است . » ( 12 )
این نظریه با تمام نقدهایی که بر آن می شود ، از برخی جهات رابطه استبداد و جامعه کم آب را بخوبی توصیف می کند . اما نکته ای که اینجا وجود دارد اینست تمرکز به نظریه استبداد و کم آبی ویتفوگل و استفاده از آن برای تحلیل ریشه های استبداد در ایران [ نظریه « استبداد ایرانی » همایون کاتوزیان ] حتی اگر در تمام جغرافیای کم آب ایران مورد استفاده و مثمر ثمر واقع شود ؛ در گیلان پر آب نمی تواند به نتیجه مورد نظر برسد . ما در گیلان شکل کم آبی نداشته ایم و به همین خاطر مفهوم « استبداد ایرانی » نتوانسته با این خاستگاه در گیلان ریشه بدواند . برای نمونه بررسی تفاوتهای نظام ارباب و رعیتی در گیلان و سایر نقاط ایران می تواند ما را به نتایج سودمندی برساند .
7  جغرافیای متفاوت ، ارتباطات متفاوت
تفاوت گیلان با دیگر نقاط ایران تنها در « نظام آبی » آن نیست . بلکه جغرافیای متفاوت ، سرسبز و متراکم آن ، در کنار هم قرار گرفتن شهر ها و روستا های متصل به هم ، بافت اجتماعی متفاوتی ایجاد کرده . این پیوستگی و تراکم جمعیت انسانی در یک جغرافیای مرزمند ،  ارتباطات انسانی را قوی تر و پر محتوا تر می کند . هنگامی که ارتباطات شبکه ای بین مردم در قالب « سنتهای شفاهی » بتواند جریان یابد ، توانایی اعتراض علیه قدرت متمرکز سیاسی و اقتصادی بیشتر می شود . دقیقاً ما این مسئله را در تکاپوی بسیار جنبش های دهقانی در گیلان می بینیم . یا در شهری مثل رشت که جنبش و استعداد زیادی از خود در پیگیری مطالبات مدرنش به ظهور می گذارد . این ارتباطات انسانی و پیوستگی اجتماع انسانی ، بی شک رمز موفقیت حرکتهای پیشروانه بوده . شاید بی دلیل نبود که ارباب ها سعی می کردند بیرون از دهات و در شهر ها سکنی داشته باشند . یک روی سکه این بود که آنها دوست داشتند برتری خود را به رخ رعیت بکشند ولی سوی دیگر سکه این بود که زندگی در شهر و با حفظ فاصله از روستا ، آنها را از گزند عصیان و انتقام علیه خود تا حدی دور و مصون می داشت . البته با این وجود هم ما اعتراض های زیادی علیه آنها می بینیم .
همچنین اگر آنطور که گفته شده ، بین جغرافیای وسیع و استبداد نسبتی باشد . به این معنی که در سیستم مدیریت سیاسی در جهان سنت ، وسعت سرزمین نیاز به خشونت و سرکوب را ناگزیر می کرد با یک جابجایی ساده می توان گفت هر چه ما وسعت جغرافیایی را کوچکتر کنیم ، نیاز به استفاده از خشونت و استبداد کمتر می شود . به طور مثال دیگر به بناهایی که عظمت آسمانی فرمانروا را در ذهن تداعی کند (مثل تخت جمشید با آن ستون های غول آسایش ) نیازی نیست . می دانیم وقتی نگاه حکومتها به سمت تشکیل امپراطوری جهانی می رود ، خواه و ناخواه باید این تصویر سازی ها صورت گیرد . اما درباره گیلان که در دوره های بسیار استقلال خودش را حفظ کرده و بیشتر نظر به درون داشته تا به بیرون ، نیازی به این تصویر سازی ها و استفاده از « هنرهای استبدادی » احساس نشده .
8  آب و هوا و تاریخ گیلان
شارل دو منتسکیو ، فیلسوف عصر روشنگری سالها پیش به موضوع اهمیت اوضاع اقلیمی و آب و هوا در شرایط سیاسی و اجتماعی هر کشور اشاره کرده بود . او با این نگاه اینطور استدلال می کرد که طبع و خلق و خوی انسانها در آب و هوای سرد متفاوت از نقاط گرمسیر است . از نوع تحلیل او این نتیجه حاصل می آمد که برخی از وضعیت های طبیعی مستعد دموکراسی و برخی دیگر مستعد استبدادند . مثلاً می شود گفت قندهار با آن آب و هوای خشکش بیشتر مستعد استبداد است تا لندن پر باران .
اگر این پایه نظری را قبول کنیم و در یک نگاه کلی خشکی آب و هوا را با خشونت، درگیری با طبیعت سر سخت را با انسانهای سختگیر مرتبط بدانیم ؛ جنگل سرسبز و دریا نسیم روح بخش آن ، نگاه متفاوتی به طبیعت را اقتضا می کند . صلح با طبیعت مقدمه صلح با جهان است .مثلی گیلکی می گوید : « هوا خوشی ، دیلخوشی » یعنی وقتی هوا خوب است ، آدمی هم شاد است . در چنین محیطی بی شک « اخلاق دموکراتیک » بیشتر زمینه ظهور دارد . گیلان از این لحاظ هم از جنگل ، دریا و هم از سرسبزی و طراوت باران برخوردار است . اگر آب و هوا را در نوع خلقیات مرتبط بدانیم ، گیلان باز اقتضای دیگری دارد .
9  تراکم جمعیت و ارتباطات متفاوت
از پیوستگی روستاها و شهرها در گیلان کم بگذریم ، نکته مهم دیگر تراکم جمعیت است . طبق آمارها تراکم جمعیت در گیلان 182 نفر در کیلومتر مربع است که این عدد در باقی نقاط ایران ( منهای گیلان ) 41 نفر در کیلومتر مربع است . با این وصف می توان گفت که امکان ارتباط گیری با انگیزه های فرهنگی ، اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی در گیلان تقریباً 5/3 برابر بیش از سایر نقاط ایران است . این تراکم جمعیت در یک جغرافیای مرزمند ، هم امکان ارتباط گیری و هم عمق اثر بخشی و اثر پذیری دیگری را بیشتر و سریعتر می کند . [ البته این آمار مربوط به امروز است و باید توجه داشت که تراکم جمعیت گیلان به سبب طاعون ، قحطی و مهاجرت در مقایسه با گذشته کمتر هم شده است [ بر این مورد ، امکان داشتن ارتباطات مستقیم با جهان خارج را نیز اضافه کنید . امواج سهمگین همسایه شمالی یعنی روسیه از عصر پتر  تا انقلاب اکتبر و پس از آن ، همواره گیلان را در نوردیده و تحول آفرین بوده است .
10  از مرکز گزایی به نگاه موزاییک وار
آنچه بدان مختصراً پرداخته شد ،  تنها نمونه  هایی بود از نکاتی که ما را متوجه گونه گونی سنتها در جغرافیای وسیع ایران می کند .تامل و تفکر بیشتر در این سنت ها مقدمه شناخت تاریخ ایران و پس از آن روندها و علل ایست تاریخی ماست . در این مقاله به بسیاری از عوامل مهم و پر دامنه مثل مذهب و تکثر قومی و فرهنگی در گیلان بعلت کوتاه بودن مجال اشاره نشده است . اما همین مختصر هم شاید خواننده را متوجه ضرورت نگاه و شناخت ریز بینانه از تاریخ کرده باشد . این رویکرد به تاریخ شاید برای ما که تاریخ چند هزاران ساله داریم ، مسئولیت زا و درد آفرین باشد ؛ اما از قرار گریزی از آن نیست . به نظر می آید امروز تاریخنگاران باید با آن فیلسوف دیروز هم صدا شوند که می گفت : « من به طور کلی با به طور کلی مخالفم ! » .
منابع :
  1. گیلان در جنبش مشروطیت ، ابراهیم فخرایی ، شرکت سهامی کتابهای جیبی با همکاری موسسه انتشارات فرانکلین ، 1353 ، ص 195
  2. کتاب گیلان ، جلد دوم ، ص 18
  3. همان ، ص 19
  4. همان ، ص 23
  5. همان ، ص 26
  6. تاریخ روضه الصفا ، میر خواند ، کتابفروشی مرکزی ، 1339 ، ج 5 ، صفحه 440 .
  7. تاریخ تحولات اجتماعی و اقتصادی گیلان ، ناصر عظیمی دو بخشی ، رشت ، گیلان ، 1381 ، ص 20
  8. برای اطلاع بیشتر از این دیدگاه نگاه کنید به : نخستین رویا رویی های ایرانیان با دو رویه تمدن بورژو اول غرب عبدالهادی حائری ، تهران ، امیر کبیر ،1367
  9. گیلان در بخش مشروطیت ،  ابراهیم فخرایی ، شرکت سهامی کتابهای جیبی ، ص 221
  10. قبلی ، ص 126
  11. قبلی ، ص 146
  12. عوامل تکوین و باز تولید استبداد در ایران ، حبیب الله پیمان ، بی جا ، بی تا





اخبار روز: 

مفهوم و جایگاه واژه های کلیدی اجتماعی- سیاسی که در ابهام نگه داشته شده اند به مثابه آب گل آلودی اند که ماهی گرفتن از آن را برای "سیاست بازان" آسان گردانده است. این ابهام در مفهوم واژه ها، انسان را درگرفتن تصمیم دچار تردید مستمر می کند ومردم را به امید واهی گرفتار و از عمل بازمی دارد. یکی از آن واژه ها که از همان ابتدای انقلاب معنی ضد خودش را به آن دادند انقلاب است که معنای ضدانقلاب به خود گرفت. دیگر واژه ای که سالیان درازی ایرانیان را در امیدی کاذب قرار داده، اصلاح طلبی است.
اصلاح (یا رفرم) واژه ای است عمومی و خنثی که در سیاست به معنای تغییر و تحول موضعی با هدفی مشخص دردرون یک نظام می باشد. بنابراین، عمل اصلاحات وسیله ای می شود برای رسیدن به آن هدف مشخص که بنا بر تعریف، رنگ همان هدف را به خود می گیرد. در نتیجه، با وجود معنی لغوی "اصلاح" که مفرد اصلاحات است و جنبه مثبت دارد (نیکوگردانیدن)، چنان چه تغییر و تحول به هدف قوام استبداد صورت پذیرد، مفهوم عکس آن را به خود می گیرد. مانند اصلاحاتی که در قانون اساسی جمهوری اسلامی انجام گرفتند و ولایت فقیه را به ولایت مطلقه فقیه مبدل ساختند. به این ترتیب می توان گفت که مثلا آیت الله مصباح یزدی خواهان اصلاحات قانون اساسی به سود بالا بردن اختیارات ولی فقیه می باشد و او یک اصلاح طلب است. در تاریخ کلیسای اروپا، بار ها ازاین نوع اصلاحات صورت گرفته اند.
   بدین ترتیب، اصلاحات تغییری است حساب شده با هدفی مشخص در بخشی از نظام حاکم که توسط حاکمیت انجام می شود. اگر حاکمیت از آن مردم باشد (نظام دمکراسی)، به دلیل وجود نهادهای مدنی و نظارت پی گیر آنها، مألا هدف اصلاحات در امتداد حقوق مردم قرارمیگیرد. اما در یک حاکمیت استبدادی که هدفی "ورای" حقوق مردم را دنبال می کند، اصلاحات طبیعتا در امتداد آن هدف صورت می پذیرد. مثلا در کشور ما که بنابرقانون اساسی و اظهار آقای خمینی، اصل "حکومت اسلامی" است، هدف اصلاحات در جهت تقویت نظام موجود یا هرچه بیشترکردن اختیارات ولی فقیه می باشد. حال اگر کسی یا کسانی درون چنین نظامی اصل را مردم بدانند وخواهان اصلاحات در امتداد حقوق آنان باشند، عقیده شان محترم است اما به دلیل دردست نداشتن ابزارکاراجرای اصلاحات، یعنی "دولت"(حکومت، قوه قضائیه، مجلس ویا نیروهای نظامی و انتظامی)، به عمل درآوردن آن خواسته در چارچوب قانون اساسی موجود ، همان طور که در طول سی سال تجربه دیدیم، امکان نخواهد داشت. خواست و آرزوئی است مبارک، اما امید بستن به عملی کردن آن به دلائلی که ذکر شد توهمی بیش نیست. زیرا در نظام ولایت فقیه، هرگاه حقوق مردم با منافع حکام فقه مدار در تضاد قرار گیرند، منافع روحانیت حاکم است که محترم شمرده خواهند شد. و در صورت تقابل منافع روحانیت حاکم با قدرت "ولی فقیه"، منافع قدرت رجحان می یابند.
   اما در جامعه ای که مردمش خواستار تغییر نظام یا اصلاحات اساسی که اصل نظام را مد نظر قرار میدهد، که طبیعتا مخالفت حاکمیت را در پی خواهد داشت، بتوانند از راه های مختلف فشار (تظاهرات، اعتصابات، ...) نظر خویش را اعمال کنند، انقلاب نام دارد. به این دلیل که تحول از بیرون نظام توسط مردم به آن تحمیل شده وآن را دگرگون می کند. بر خلاف "اصلاحات"، انقلاب تعریفی روشن دارد ویک هدف را بیشتر دنبال نمی کند و آن برقراری خواست جامعه است. به همین دلیل، اهداف آن نمی توانند در امتداد حقوق و منافع مردم قرار نداشته باشند. آن نظریه عقیم که می گفت "فشار از پائین و چانه زنی ازبالا"، به این دلیل عقیم بود که می خواست به کمک یک حرکت روشن و شفاف (فشار مردم برای احقاق حقوق خویش)، هدفی مبهم و نامعلوم (چانه زنی) را عملی سازد و ازاین امر غافل بود که اگر فشار از پائین به حدی باشد که تمامیت خواهان را به قبول چانه زنی وادارد، چه احتیاجی به دلالی صاحبان نظریه می ماند؟ و همان طور که در عمل، در تجربه انتخابات 88 مشاهده کردیم، فشار مردم چنان صاحبان آن نظریه را به وحشت انداخت که قبل از رسیدن به مرحله چانه زنی، خودشان در صدد فرو نشاندن امواج مردم برآمدند و خیابان ها را به انواع حیل آرام کردند.
    دلیل وحشت اصلاح طلبان از حرکت سریع مردم آن بود که متوجه شدند آنان با شعار"رای من کو؟"، زمینه یک انقلاب را فراهم آورده بودند. آنان متوجه تضاد میان "رای من" و "چارچوب نظام" ی که ولی فقیه آن می گوید "اگر 35 میلیون بگویند آری، من می گویم نه" شدند ودر صدد برآمدند شعار "رای من" را در محدوده احمدی نژاد و موسوی خلاصه نمایند واز چارچوب نظام خارج نشوند. زیرا آگاه اند که در نظام ولایت فقیه، دخالت مردم در انتخابات جنبه مشورتی دارد. به این معنا که نظام چند نامزد انتصابی رهبر را با مردم به مشورت می گذارد تا یکی از میان آنان را برگزینند. مردم باهوش تر از سران اصلاح طلب، موجی به پا کردند تا "رای" خود را از بیرون نظام به رخ حاکمیت بکشند. تاکیدهای مکرر برماندن در "چارچوب نظام" و تداوم "راه امام"، از سوی کاندیداهای اصلاح طلب در همین راستا بود تا ضربات کاری را بر شادی و امید مردم وارد آورند و از "حد" خود تجاوز نکنند که به نظر من بی رحمانه تر از ضرباتی بود که اراذل و اوباش بر پیکر آنان وارد آوردند.
در آن جریان دیدیم شعارهائی که برضد احمدی نژاد تنظیم یافته بودند، با هشیاری توسط مردم به سوی نظام که مانع اصلی حاکمیت مردم است نشانه رفتند.
با تاسف، درمیان فعالان سیاسی ما رسم براین است که حاکمان را مورد هدف قرار می دهند و با انواع توهین ها و ناسزاها سعی برتحقیر آنان دارند. واین درحالی است که درایران مانع اصلی حاکمیت مردم، نظامی استبدادی و بسته است، نه فرد یا افراد مستبد. انسان ها زاده می شوند و می میرند، اما نظام موجود نه می میرد ونه قانون اساسی ونه مافیاها اجازه تحول به سوی استقرار حاکمیت مردم را به آن می دهند. نه تنها با ناسزا گوئی به اشخاص تحولی درآن صورت نمی پذیرد، بلکه با آمد و رفت حاکمان هم تغییری در استبدادی بودن نظام انجام نخواهد گرفت. هدف قرار دادن اشخاص نتیجه ای جز کوچک و محدود کردن معضل بزرگ نظام در حد افراد و اشخاص را درپی نخواهد داشت. به علاوه با ایجاد تقابل شخصی، افراد بی طرف را از صحنه مبارزه دور، و طرف داران حکام را جری تر و در نتیجه جریان اندیشه را متوقف و خود سانسوری را رواج می دهد. قانون اساسی موجود، نظام را محکوم گردانده که فقط با یک حرکت انقلابی تغیییر کند. در خوش بینانه ترین فرض ها که احتمالش یک در میلیون است، رهبر می تواند این حرکت را تصدی کند. اما بنا بر تجربه در همه جامعه ها، این مردم هستند که با تصمیم خود می توانند به عمر آن پایان دهند و خود و کارگزارانش و اسلام را از وجودش خلاص گردانند.
   در این میان معلوم نیست به چه دلیلی عده ای از میان اپوزیسیون سعی دارند با مترداف کردن انقلاب با خشونت، یا به بیانی دیگر، یکی نشان دادن انقلاب و شورش، مردم را از احقاق حقوق خود بترسانند و آنان را از حقوق خویش محروم نگه دارند؟
   خشونت مقوله ای است جدای از اصلاحات و انقلاب. اگر در خرداد 88 خواست های "اصلاح طلبانه" به خشونت کشانده می شوند، آن را نباید به حساب اصلاحات گذارد. در واقع، این حاکمیت ضد اصلاحات (اصلاحاتی به ضرر حاکمیت خودش) بود که خشونت را به جامعه تحمیل کرد، زیرا نمی خواست درروال عمومی سی سال گذشته خود تغییری ایجاد نماید. در انقلاب ها هم همین مکانیزم عمل می کند و این ضد انقلاب است که با هدف نگهداری یا بازسازی استبداد، به اعمال خشونت اقدام می کند. اشتباه بزرگ این هم میهنان در این است که حاکمیت فعلی را ادامه انقلاب 57 تصور می کنند وغافل اند از این که ضدانقلاب با ابزار "اسلام" و در سایه جنگ، آن "انقلاب" را که مقوله ای جز "استقلال و آزادی" نبود از مردم ربوده است.
    بنابراین، خود را باید از این ذهنیت بی اساس و پایه که خشونت لازمه انقلاب است رها ساخت و با انقلاب که با شکوه ترین و زیباترین و انسانی ترین و صلح جو ترین نوع دخالت مردم در تعیین سرنوشت خودشان است رفیق شد.   چه چیزی قشنگ تر ازاین است که میلیون ها انسان شانه به شانه یکدیگر، در آرامش و دوستی خواستار حاکمیت خود بر سرنوشت خویش شوند؟

bayaneroshan.blogfa.com





مسعود نقره کار


اخبار روز: 

کلام آخر
اپوزیسیون حکومت اسلامی در خارج از کشور از طیف گسترده و متنوع ِ احزاب, سازمان ها, گروه ها و منفردین, با نظرها و مشی های سیاسی متنوع و متفاوت شکل گرفته است. اگر حساب طیف اصلاح طلبان حکومتی یا خواستاران اصلاح حکومت, و همچنین برخی از لابی ها را که از جنس اپوزیسیون خویشاوند و درونی حکومت اسلامی اند, جدا کنیم, طیف اپوزیسیون واقعی حکومت اسلامی در خارج از کشور را چپ ها, ملی گرایان, سلطنت طلبان, مجاهدین خلق و... که در احزاب, سازمان ها و گروه های متعدد گرد آمده اند, شکل داده اند. شخصیت ها و چهره های منفرد این اپوزیسیون نیز طیف متنوع و متفاوت فکری - سیاسی را شامل می شوند. یکی از نقاط اشتراک طیف اپوزیسیون واقعی حکومت اسلامی تلاش در راه برچیدن بساط حکومت اسلامی و انحلال این حکومت به عنوان حکومتی اصلاح ناپذیر, و جایگزین شدن حکومتی مردمی و دموکراتیک است. در راه تحقق چنین خواستی نیز راهبردها و راهکارهای سیاسی و عملی مشخصی از سوی این اپوزیسیون ارائه شده است.
از میان مشگلات عدیده ای که اپوزیسیون واقعی حکومت اسلامی در خارج از کشور با آن مواجه است, حضور و رشد طنین صدای حکومت اسلامی در میان این طیف است، صدایی که در طول دهه نخست حیات حکومت اسلامی مداح و حامی این حکومت در حرف و عمل بود, امروز در میان اپوزیسیون واقعی این حکومت به گوش می رسد. نگرانی و سوال این است که چرا چنین پدیده ای در میان اپوزیسیون واقعی حکومت اسلامی بیش از پیش چهره می نمایاند؟ و در مواجه با این افراد و جریان ها چه باید کرد؟
پیش از اینکه نظرم را فهرست وار بیان کنم, روی نکته ای مکث می کنم:
رهبران سیاسی و سیاستمداران, مثل همگان، کامل و بدون عیب و نقص نیستند. خطا و لغزش رهبران سیاسی و سیاستمداران امری بدیهی, طبیعی و قابل فهم است، منش و روش دموکراتیک و انسانی هیچ انسانی را به خاطر خطا و لغزش گذشته و حال اش به صلابه نمی کشد. هر خطا و لغزشی در حوزه ای معین مورد بررسی و نقد قرار می گیرد, و طبیعی ست پاره هایی که به نقض حقوق دیگری و جامعه منتهی شده مورد پیگرد حقوقی و قانونی قرار گیرند. رهبران سیاسی و سیاستمدارانی که دانش سیاسی, وجدان و اخلاق انسانی همراه با منش و روش دموکراتیک را با سیاست ورزی و سیاست پردازی در آمیخته باشند می دانند و می فهمند که پذیرش, شناخت و جبران خطاها و لغزش ها، موتور و مولد تغییر و تحول, و عامل کسب و یا بازسازی اعتماداند. متاسفانه بسیاری از رهبران سیاسی و سیاستمداران جامعه ما هرگز به دنبال کشف علل ضعف و کیفیت نازل رهبری سیاسی نبوده اند و تلاش نیز نکرده اند راه غلبه بر ضعف رهبری و لغزش سیاسی و کیفیت نازل فکر و کردار را بیابند. برعکس، شاخصه ی این دست رهبران و سیاستمداران لاپوشانی ضعف ها و لغزش ها، واعظ غیرمتعظ بودن، خودشیفتگی بدخیم، توهم نسبت به موقعیت واقعی خود و داعیه ی سهم بری هرچه بیشتر از قدرت سیاسی بوده و هست.

نمونه ی این دست "رهبران" سیاسی و "سیاستمداران", آقای فرخ نگهدار, دبیراول سابق سازمان فداییان "اکثریت" و از رهبران کنونی اتحاد جمهوریخواهان ایران است, نامه ی اخیر ایشان به آیت الله خامنه ای, که رونوشت برخوردهای حدودا" ترقیق شده ی نامه ها و نوشته های ایشان و سازمان اش به "امام خمینی" است, سند تلاشی تکراری برای هم‌سان‌سازی سیاسی و اخلاقی با ولی فقیه و حکومت اسلامی ست، که همسنگ آن ‌تنها از تریبون‌های نماز جمعه و در تمایلات عقب‌افتاده‌ترین بخشِ مذهبی ی جامعه قابل رویت و شنیدن بوده است. ایشان, همانگونه که به اختصار در بخش های پیشین این مقاله نشان دادم (*), طی سی سال گذشته از حکومت اسلامی حمایت کرده اند و در مقاطعی نیز در سطوح مختلف با این حکومت همکاری داشته اند. اما متاسفانه علیرغم وجود اسناد و شواهد فراوان, هرگز این همکاری و رفتار فاجعه آفرین را نادرست ندانسته, و حتی در میان اپوزیسیون حکومت اسلامی در خارج از کشور, به حمایت از حکومت اسلامی ادامه داده, و تراژدی نخستین دهه ی حیات حکومت اسلامی را بار دیگر با دکوری جدید روی صحنه آورده است.
تردیدی نیست که حمایت از ولی فقیه و حکومت اسلامی حق آقای فرخ نگهدار و همفکران شان است, و ایشان آزادند هر راهی که دوست می دارد, و درست می پندارد, برود. آنچه بر سفره ی پهن شده ی دل ِ تاریخ مانده و خواهد ماند عملکرد ایشان در گذشته و حال است, عملکردی مستند به مجموعه ای شواهد که به وقت اش بی تردید به آن ها رسیدگی سیاسی, حقوقی و قانونی خواهد شد, اما اینکه ایشان امروز در میان اپوزیسیون خارج از کشور ضمن حمایت از حکومت اسلامی از میان همین اپوزیسیون امکانات و نیرو می گیرد, بی تردید به اپوزیسیون خارج از کشوری که مورد سوء استفاده قرار گرفته, ارتباط می یابد. به گمان من, به عنوان یکی از اعضای خانواده اپوزیسیون واقعی حکومت اسلامی, این اپوزیسیون نمی باید در برابر تکرار فجایع توسط ایشان و هفکران شان سکوت کند.
آقای فرخ نگهدار (و یا آقای هوشنگ امیراحمدی و...) نماینده نوعی تفکر و رفتار در درون اپوزیسیون خارج از کشوراند, تفکر و رفتاری که اپوزیسیون می باید آن را جدی تلقی کند, و با به کارگیری روش های دموکراتیک اجازه ندهد از طریق اینان بیش از پیش استخوان لای زخمی که حکومت برپیکرش نشانده, گذاشته شود.

چرایی حضور صدای حکومت در میان اپوزیسیون

1- بی برنامه گی و پراکندگی اپوزیسیون واقعی حکومت اسلامی در خارج از کشور بستر اصلی رشد و بازتولید چنین پدیده ای ست. تا هنگامی که اپوزیسیون حکومت اسلامی در عمل حول یک پلاتفورم دموکراتیک و حقوق بشری متشکل نشود, زمینه ساز رشد چنین صدا و صاحبان صدایی خواهد بود. راهبردها و راهکارهای سیاسی و دموکراتیک تا هنگامی که روی کاغذ و یا در حد کلام باقی بمانند, درمان هیچ دردی, از جمله درد چنگ اندازی سرطان حکومت اسلامی به اپوزیسیون واقعی اش درخارج از کشور، نخواهند بود.
2- گسترش و تقویت خط اصلاح حکومت اسلامی در خارج از کشور, همراه با گسترش دامنه ی فعالیت و تبلیغات طرفداران رفسنجانی, خاتمی, موسوی، کروبی و...
3- توانایی مالی و تبلیعی خط اصلاح حکومت اسلامی در خارج از کشور, که بخش اعظم آن توسط محافل و ارگان های مختلف هلندی و امریکایی و انگلیسی و... تامین می شوند. چنین توانایی ای توان تبلیغ و تحبیب و ترغیب، و نیروگیری اصلاح طلبان حکومتی در خارج از کشور را افزایش داده، و سبب گسترش و رشد خط اصلاح حکومتی در خارج از کشور شده است.
4- نفوذ خط اصلاح حکومتی در تشکل های سیاسی و دموکراتیک, و رسانه های فارسی زبان.
5- سرکوب و شکست مقطعی جنبش سبز و آغاز تسلط روانشناسی یاس در خارج از کشور.
6- سرمایه گذاری های تبلیغی و مالی حکومت اسلامی در خارج از کشور.
7- اپیدمی بیماری خودشیفتگی بدخیم و قدرت طلبی بیمارگونه در میان بسیاری از سیاست ورزان و سیاست پردازان اپوزیسیون حکومت اسلامی.
8- فرهنگ مراد و مرید پروری در میان اپوزیسیون , همراه با تفکر و روش قبیله ای در کار جمعی, و زمینه های شکل گیری باندها و دسته بندی هایی که کارکردشان توطئه علیه رقیب سیاسی ست.

چه باید کرد؟

1- غلبه بر پراکندگی ِ اپوزیسیون واقعی حکومت اسلامی در خارج از کشور.
2- شفاف سازی ِ بنیان های نظری و سیاسی, و در نهایت صف بندی ای روشن تر میان خواستاران اصلاح حکومت, و تلاشگران و کنشگران راه انحلال و برچیده شدن بساط این حکومت, همراه با تلاش در راه همکاری پیرامون نقاط اشتراک.
3- امکان سازی رسانه ای و مالی برای اپوزیسیون واقعی حکومت اسلامی.
4- تداوم نقد، افشا و طرد مداحان و یاران حکومت اسلامی از میان صفوف اپوزیسیون واقعی این حکومت.
در مورد بند 4 توضح کوتاهی را لازم می بینم:
با پیشبرد سیاست ِ نقد نظری و سیاسی، افشاء و طرد خواستاران اصلاح حکومت اسلامی, که در میان صفوف اپوزیسیون واقعی حکومت اسلامی در خارج کشور مدح و ثنای ولی فقیه نیز می گویند و نگران حال و روز بزرگ جنایتکار حکومت هستند، می توان آنها را وادار به قرار گرفتن در جای واقعی و مناسب شان کرد.
نقد نظر و سیاست مخالفان کمک کننده و راهگشا خواهد بود, حتی نقد صدای مداحان حکومت اسلامی, که نقدی تکراری و یکنواخت جلوه خواهد کرد. تداوم نقد نظرات و سیاست های این دست از مداحان حکومت, با استناد به تجربه حضور رفسنجانی و خاتمی و موسوی و کروبی در قدرت, و عملکرد اینان در قبال حکومت اسلامی و جنبش سبز، به سود جنبش آزادیخواهانه و ضددیکتاتوری در میهنمان خواهد بود.
افشاگری در حوزه ی عملکرد سیاسی, اجتماعی و سازمانی, و ویژگی شخصیتی و رفتاری افراد و جریان های مذکور, در میان پا به سن گذاشتگان کارآیی نخواهد داشت چرا که اکثرا" آنچه افشاء شدنی بود را دانسته و   تصمیم له و علیه در مورد موارد افشاء شده گرفته است. سیاست افشاء اما بیش از هر چیز در میان نسل جوان, که حلال مشگلات جامعه ی ما خواهند بود اهمیت و ارزش دارد. به گمان من افشاگری با هدف آگاه سازی این نسل می باید بی وقفه ادامه یابد. مرعوب خطی که افشاگری را نادرست و عقب مانده معرفی می کند نباید شد, امروز "دیسکلوز" کردن فکر و مشی سیاسی, عملکرد سیاسی, اجتماعی و حزبی, و حتی ویژگی ها و عملکردهای فردی و خانوادگی رهبران سیاسی و سیاستمداران، بخشی از رفتار و مبارزه سیاسی در کشورهای دموکراتیک جهان است.
طرد در معنای تلاش برای نشان دادن جای واقعی این افراد و جریان ها، جهت رجعت به جایگاه واقعی شان قابل پذیرش و حائز اهمیت است. اینکه طرد همان حذف معرفی و معنا می شود آوازه گری و هیاهوست. در مورد مداحان و حامیان حکومت در میان اپوزیسیون واقعی حکومت اسلامی نمی باید اسیر جنجال ها و ترس آفرینی ها شد, کمترین سهل انگاری سبب خواهد شد حکومت جهل و جنون و جنایت از طریق این افراد و جریان ها خوره وار, و بیش از پیش به جان اپوزیسیون واقعی اش بیافتد.
تجربه دهه ی اول حیات پلید حکومت اسلامی با ماست, و گورستان های بدون مرز و زخم های هولناک شکنجه و تبعید بر جسم و جان و جهان مان.

*****

لینک بخش اول و دوم وسوم این مقاله:
www.akhbar-rooz.com
www.akhbar-rooz.com
www.akhbar-rooz.com







اخبار روز: 

خیزش های اجتماعی همچون"انقلاب یاس" در تونس، انقلاب مصر ( که برخی به دلیل "بی طرفی" ارتش از آن به عنوان "انقلاب سفید" مصری یاد کرده اند) و اعتراضات در حال گسترش در اردن، یمن، کویت و بحرین چشم اندازهای نوینی را در براندازی دیکتاتورهای فاسد منطقه پیش رو قرار داده است. به لحاظ تاریخی تجربه سه پروژه ناسیونالیسم عربی، سوسیالیسم جهان سومی و پروژه اسلام گرایی نشان داده است هر سه با تکیه بر گفتمان های ضد امپریالیستی در چالش حکومت های الیگارشیک و دیکتاتورهای وابسته به غرب در منطقه توانمند بوده اند. اما هر سه پروژه با گفتمان دمکراسی و حقوق شهروندی بیگانه بوده و پیامد آن ها روی کار آمدن دیکتاتوری های نوین بوده است. این پیامدها در غرب این ادعا را تقویت کرده است که در منطقه خاورمیانه و جهان عرب زمینه دمکراسی خواهی بسیار ناچیز است و حفظ حکومت هایی از نوع حُسنی مبارک که منافع غرب را تامین و با اسرائیل مدارا میکنند بهتر از دل بستن به تحولات نا روشنی است که پیامد آن میتواند به رشد رادیکالیسم اسلامی بیانجامد. خیزش های اخیر در جهان عرب اما این ادعاها را به چالش کشیده و چشم اندازهای نوینی را پیش رو قرار داده است. شکل گیری جنبش سبز در ایران در الهام بخشیدن به خیزش مردم عرب بی تاثیر نبوده است، همان گونه که حکومت های عرب برای مهار خیزش های مردمی از روش های جمهوری اسلامی ایران در سرکوب جنبش سبز بهره جستند. اما اکنون نوبت ایرانیان است که با الهام گرفتن و درس آموزی از خیزش های جهان عرب زمینه های برآمد موثرتر جنبش دمکراسی خواهی در ایران را فراهم آورند که در زیر به برخی از آن ها اشاره میکنیم.

۱ فراگیری گفتمان دمکراسی و لرزان شدن استبداد در منطقه
این حقیقتی است که برغم سابقه جنبش های اجتماعی گسترده در خاورمیانه از ایران گرفته تا مصر و الجزایر این جنبش ها تا کنون کمتر بر پایه گفتمان های دمکراتیک شکل گرفته اند. انقلاب و کودتاهای الهام گرفته از پروژه های ناسیونالیستی، اسلامی و یا مارکسیستی در پاسخ به نیاز های مبارزات ضد استعماری، استقلال طلبانه و ضد امپریالیستی در منطقه پیروزی های چشمگیری داشته و گاه از پششتیبانی توده ای برخوردار شدند. اما نه تنها هیچ یک از این پروژه ها نقشی در گسترش گفتمان های دمکراتیک دراین جوامع نداشته اند، بلکه بیشتر خود سد مهمی بر سر راه گسترش دمکراسی بوده اند. هم از این رو در طی دوره های طولانی در این کشورها گفتمان دمکراتیک بیشتر به جامعه روشنفکری محدود مانده بود. در حقیقت برآمد جنبش سبز ایران سرآغاز خیزش های اجتماعی نوینی در منطقه است که در آن حق رای و دیگر حقوق شهروندی و دمکراسی خواهی نقشی محوری یافته است. هرچند نفوذ آن دسته از اصلاح طلبان دینی که بیشتر خواستار "بازگشت به دوران طلایی خمینی" بودند و فروکش نسبی این جنبش بر اثر سرکوب، مانع از گسترش کلام دمکراتیک و سرایت موج آن به دیگر کشورها گشت. خیزش های اخیر مصر و تونس اما بدلیل پیشروی های ناگهانی آن، زلزله ای در منطقه ایجاد کرده و گفتمان دمکراسی و حقوق شهروندی را به گفتمانی فراگیر در نزد توده های عرب بدل ساخته است. بدین ترتیب گفتمان دمکراسی خواهی از دایره روشنفکران خارج شده است و در آینده شاهد اصلاحات دمکراتیک گریز ناپذیری در دیگر کشورهای عرب خواهیم بود.
تفاوت عمده جنبش سبز ایران و انقلاب مصر و تونس تنها در توانایی جمهوری اسلامی در مهار خشونت آمیز جنبش سبز و رکود نسبی آن و پیروزی و پیشروی های خیزش های توده ای در تونس و مصر خلاصه نمی شود. یک تفاوت مهم دیگر در آن است که در جنبش سبز ایران حضور پر رنگ چهره های اصلاح طلب آهنگ گفتمان های ساختار شکنانه و سکولار را کند نمود. حال آن که خیزش های دمکراتیک در تونس و مصر به سرعت با خواست های ساختار شکنانه و تغییرات شگرف همراه شد. پاسخ به چرایی این پیامد متفاوت نیازمند درنگی همه جانبه است. حضور قدرتمند جوانان، خصلت خودانگیخته این خیزش ها، نقش اینترنت و وجود شبکه های مجازی در بهم پیوستن و سازماندهی افقی اعتراضات و خصلت پلورالیستی جنبش سبز در ایران با خیزش های مصر وتونس بسیار شبیه یکدیگر بودند. هرچند در تونس نقش اتحادیه های کارگری در سازماندهی اعتصابات سیاسی تعیین کننده بود، حال آن که در ایران هیچ اعتصاب سیاسی از سوی طبقه کارگر در این دوره صورت نگرفت و اصولا تمایل چندانی برای حمایت از این جنبش از خود نشان نداد. با ابن همه مهمترین شباهت این رویدادهای ایران و تونس و مصر در گسترش گفتمان دمکراتیک و تمایلی نیرومند به خواست جدایی دین و دولت و یا دستکم کاهش نفوذ آن در دولت است.
این جنبش ها به رغم تفاوت های چشمگیر شان با انقلاب های کلاسیک و شباهت های معین آن ها با انقلاب های مخملین در اروپای شرقی و شوروی سابق، پیش از همه نشانگر زایش موج "دمکراسی بومی" در خاور میانه همچون رویکردی سوم در چالش حکومت های استبدادی و پروژه های صدور دمکراسی از راه حمله نظامی اند. "بومی" شدن ارزش های دمکراتیک البته خود محصول فرایند جهانی شدن و فراگیری ارزش های جهان شمولی همچون دمکراسی و حقوق بشر و جدایی دین و دولت و نفی تبعیض است. روندی که دوگرایی بومی یا جهانی را به حاشیه رانده و به جای آن ارزش ها و فرهنگ های بومی/جهانی آفریده است. با این همه از اعماق درون جامعه سر بر کشیدن شعله های دمکراسی خواهی - و همچنین عدالت خواهی - در خیزش های مصر و تونس بسیار محسوس است. در این خیزش ها- برخلاف انقلاب های مخملین اروپای شرقی- کشورهای غربی نه تنها نقشی در دامن زدن به این جنبش ها نداشته اند بلکه روابط بسیارنزدیکی با دیکتاتورهای حاکم بر این کشورها داشته اند. به عبارت دیگر رشد جنبش تحول خواهی از اعماق جامعه و فراگیری روز افزون گفتمان دمکراسی خواهی در منطقه نخستین پیامد این خیزش ها است که هراس و لرزانی حکومت های استبدادی در منطقه را در بر خواهد داشت. شاید پیروزی اوباما در امریکا نقطه عطف چرخشی در جهان بود که در پی آن طرفداران "تغییر ممکن و ضروری است" و "ما میتوانیم" در جهان و از جمله در ایران عزم خود را برای تحول در جامعه از طریق انتخابات جزم کردند. برآمد جنبش سبز در ایران نیز نقطه عطفی در منطقه بود که گواه امکان پذیری چالش بنبادگرایی اسلامی با اتکا به جنبش های دمکراتیک در جهان اسلامی بود. خیزش های پیروزمند تونس و مصر اما بزرگترین نقطه عطف در چالش تمامی دیکتاتورهای منطقه و کابوسی است که خواب را نه تنها بر حکام مرتجع عرب بلکه بر رهبران حکومت ایران نیز آشفته کرده است. برای ایرانیان اما این خیزش ها الهام بخش امکان پذیری رویکرد به خواست های ساختار شکنانه برای دست یابی به دمکراسی و عدالت می باشد.

۲ " اصلاحات انقلابی" و "انقلاب اصلاح طلبانه"
دوگرایی انقلاب یا اصلاح طی دو سده مبنای دو استراتژی اصلی پیکار برای دگرگونی در جهان بوده است که همواره به چالش یکدیگر پرداخته اند. در دوران پسا انقلابی حاضر اما تجربه دگرگونی های تند و ساختاری در نیکاراگوئه، آفریقای جنوبی، اروپای شرقی و شوروی سابق و نمونه های مشابه دیگر به شکل گرفتن راه کار سومی منجر گشت که از آن به عنوان رفولوسیون (اصلاحات انقلابی و یا انقلاب اصلاح طلبانه) یاد می شود. خیزش های مردم تونس و مصر را می توان در این رده دسته بندی کرد. این گونه دگرگونی ها سریعتر، رادیکالتر و توده ای تر از آنند که هیچ گونه شباهتی با اصلاحات تدریجی از بالا داشته باشند. درعین حال در این گونه دگرگونی ها به جای حذف ناگهانی، ریشه ای و قهری تمامی ساختارهای گذشته، تغییرات حاصل از خیزش های اجتماعی با اهدافی مسالمت آمیز و به صورت نسبی رخ میدهند. در واقع به جای هدف انقلاب های کلاسیک که ریشه کن کردن کامل گذشته است و یا سازش با ساختار موجود که نقطه آغاز اصلاحات تدریجی است، در رویکرد سوم عناصری از هر دو به چشم میخورد. شعارهایی نظیر تغییر قانون اساسی، برچیدن تبعیض، رعایت حقوق بشر و برگزاری انتخابات واقعا آزاد نمونه هایی از رویکرد رفولوسیونیستی برای دگرگونی است. به عبارت دیگر به جای اصلاح یا انقلاب، تحول طلبی رادیکال شالوده این سنتز نوین است. در استراتژی انقلاب اصلاح طلبانه معمولا از سازماندهی میلیشیا برای غلبه بر ارتش و نیروهای نظامی حاکم - همچون انقلاب های کلاسیک - خبری نیست بلکه هدف بیطرف ساختن ارتش و نیروهای انتظامی و در نهایت همراه نمودن آنان از طریق گسترش مبارزات مسالمت آمیز است. یعنی همان پروسه ای که در مصر و تونس رخ داد. در خیزش های مصر و تونس و دیگر کشورهای عربی خواست برگزاری انتخابات آزاد نقش مهمی در بسیج سیاسی همگانی داشته است و برکناری نمادهای استبداد ضرورتا با نابودی کامل و ناگهانی تمامی ساختارهای پیشین و ازجمله ارتش و نیروهای انتظامی همراه نبوده و نیست. برای نمونه در مصر و تونس ارتش و بخش هایی از قدرت سیاسی حاکم در اعمال فشار به رهبران حکومت برای تن دادن به خواست مردم و یا خودداری از سرکوب گسترده آنان نقش مهمی داشته اند. در انقلاب مخملین در اروپای شرقی و شوروی سابق بخشی و در جنبش سبز ایران نیز بخشی از شریکان پیشین قدرت در سازماندهی جنبش های اعتراضی نقش داشته اند. در ایران حضور اصلاح طلبان به عنوان بخشی از شریکان پیشین قدرت سیاسی حاکم به هررو در محدود ساختن دایره سرکوب خونین این جنبش نقش ایفا کرده است.
با این همه می بایست مقایسه نتایج جنبش سبز و خیزش مردم مصر و تونس برای اصلاح صلبان و به ویژه برای اپوزیسیون سکولار ایران این درس را بهمراه داشته باشد که دریابند جلوگیری از طرح شعارهای ساختار شکنانه به بهانه نفی خشونت و انقلاب قهری، خود می تواند به ناکامی این جنبش ها و انزوای آنان منجر شود. پرسش این جا است که اگر مردم مصر و تونس به وعده های سران حکومتی دل خوش کرده و یا از طرح هر نوع شعار و خواست ساختار شکنانه خودداری میکردند، تا کجا قادر به عقب راندن استبداد حاکم می شدند؟ روشن است که سقف شعار های ساختار شکنانه با توازن قدرت رابطه ای تنگاتنگ دارد. مشکل این جا است که در جنبش سبز ایران برخی از سران اصلاح طلب با طرح هرنوع خواست های ساختار شکنانه مخالفت کردند و کوشیدند خود را حافظ مناسب تر نظام نشان دهند. اگر در پیش گرفتن چنین مواضعی و کاهش کف مطالبات حتی با هدف کاهش درجه فشار حکومت و کم هزینه تر ساختن مبارزات قابل توجیه هم باشد، بازهم ذره ای از این واقعیت نمی کاهد که چنین رویکردی می تواند از انگیزه حضور مردم در صحنه بکاهد و دلسردی را در میان معترضین ساختار شکن دامن زند. بهرو من از زمره کسانی بودم که از همان آغاز از طرح شعار ساختار شکنانه "جمهوری ایرانی" در تظاهرات جنبش سبز استقبال کردم و تلاش برای حذف آن را مورد نقد قرار دادم. به گمان من یکی از پیامدهای حوادث مصر و تونس تعمیق یافتن شعارها و خواست های مردم کشورهای عربی و همچنین مردم ایران خواهد بود.

٣ کمرنگ شدن نگرانی های ضد آرمانی
با روشن شدن نتایج منفی بسیاری از انقلاب های کلاسیک قرن بیستم و روی کار آمدن حکومت های تمام خواه در بسیاری از آن ها - که انقلاب سال ۵۷ در ایران آخرین نمونه آن بود- گرایش به انقلاب گری در سطح جهانی به تدریج فروکش کرد و گفتمان های انقلابی به حاشیه رانده شدند. به گونه ای که همچون واکنشی در برابر آن "نگرانی های ضد آرمانی" شکل گرفتند که تا مرز رشد محافظه کاری سیاسی پیش رفتند. این نگرانی ها ضد آرمانی و محافظه کاری سیاسی تا آن جا پیش رفته است که بسیاری از بیم پیامدهای ناشناخته و گاه اسفناک خیزش های اجتماعی، به توجیه حفظ نظام های استبدادی برمی آیند. انقلاب نوین عربی بی شک ضربه سنگینی بر این نگرانی های ضد آرمانی وارد ساخته است.
کسانی که به بهانه نگرانی از هرج و مرج ناشی از سقوط حکومت و یا رشد بنیاد گرایی اسلامی به توجیه ادامه حکومت حسنی مبارک ها و بن علی ها پرداختند امروزه به حاشیه رانده شده و شرمسار تاریخ گشته اند. تلاش اسرائیل و محافل محافظه کار درآمریکا و غرب در توجیه حمایت از دیکتاتوری های عربی با ترساندن همگان از بیم رشد بنیادگرایی اسلامی، تنها به بی اعتباری آن ها و بی اعتمادی هر چه بیشتر مردم عرب به کشورهای غربی منجر شده است. واقعیت آن است که بنیادگرایان اسلامی تنها در پرتو حضور دولت های فاسدی همچون مبارک و به عنوان بدیلی در برابر آن زمینه رشد می یابند و نه الزاما همچون پیامدی از برچیده شدن این حکومت ها! به وارونه تنها با تشویق مردم به حضور میلیونی در صحنه سیاست است که می توان هم با بقای حکومت های مستبد و هم با رشد اسلام گرایی سیاسی رویارویی کرد و زمینه برآمد صدای سوم دمکراتیک وسکولار در صحنه سیاست این جوامع را فراهم ساخت.
در ایران که بنیادگرایان اسلامی قدرت را در دست دارند گرایش معینی در طبقه متوسط و حتی در نزد اپوزیسیون محافظه کار ایران نه تنها هرنوع تلاش ساختار شکنانه را رد می کند، بلکه از سیاست اصلاح قانون اساسی به سیاست "تغییر رفتار رهبری" عقب نشسته است. این گرایش نقش مهمی در بازآفرینی استبداد و تولید وحشت از تغییر و به تبع آن در غلطیدن به محافظه کاری سیاسی دارد. اراده معطوف به آزادی - بی آن که لزوما به رمانتیسیسم انقلابی منجرشود - با شجاعت در چالشگری، امید به تغییر و باور به امکان پذیری آن گره خورده است. حال آن که اراده معطوف به حفظ قدرت - بی آن که رنج استبداد و ستم شوری برای دگرگونی بیافریند- مشروعیت خود را از هراس افکنی از پیامد دگرگونی های تند و بزرگ بدست می آورد. هم از اینرو است که در صحنه سیاست چنین گرایشاتی را محافظه کارانه خوانده اند. این گرایش اگر هم به نام اپوزیسیون سخن بگوید سیاست اپوزیسیونالی را به پند و اندرز دادن به رهبری و دیگر نمادهای استبداد و راهنمایی و ارشاد شان کاهش میدهد. این اندیشه از وحشت پیامد دگرگونی های ناگهانی و تندی که ممکن است نظام را به خطر اندازد، تمکین به نهادهای اقتدار را مبنای استراتژی سیاسی خود قرار میدهد و می کوشد خود را به آن ها نزدیک سازد. وجود این گرایش در دیپلماسی غرب با توجه به مصالح اقتصادی و سیاسی این کشورها عموما منجر به حمایت ضمنی و یا آشکار از بسیاری از دیکتاتوری ها و یا بی تفاوتی در برابر جنبش های دمکراتیک برای برچیدن آن ها شده است. هرچند اتخاذ سیاست "تغییر رفتار رهبری" از سوی برخی محافل درون قدرت و یا نزدیک به آن برای کنترل اوضاع و حفظ نظام قابل فهم است، اما در پیش گرفتن چنین سیاستی به نام اپوزیسیون سکولار استبداد دینی را تنها باید یک رسوایی سیاسی نامید.
این گرایش پیش از این نیز با یکسان سازی کارکرد اپوزیسیون با مراکز مشاوره نهادهای قدرت در ایران و با مسئول و شریک خواندن قربانیان استبداد در ستمی که برآن ها روا شده است، نشان داده است که سودمندی اش بیشتر در کاهش نفرت همگانی نسبت به سمبل جباریت نهفته است تا راه گشایی برای جنبش های دمکراتیک برای رهایی از آن. پیش از این ویلهم رایش "در گوش کن آدمک"، مانس اشپربر در "نقد و تحلیل جباریت" و هانا آرنت در "توتالیتاریسم" بر نقش مسئولیت های فردی در بازتولید استبداد و توتالیتاریسم انگشت گذاشته و نشان داده اند که یکی از مهترین گروه هایی که به باز آفرینی جباریت یاری می رسانند کسانی هستند که در برخورد به فرودستان و گروه های بی قدرت در جامعه نگاهی آمرانه و تحقیر آمیز دارند، حال آن که در برابر فرادستان و صاحبان قدرت فرهنگ چابلوسی، همدلی، کرنش و مشاطه گری را پیشه می کنند. این گروه ها در دوران توانمندی مستبدان با زبونی خود به برجا ماندن آن ها یاری میرسانند و مخالفان ساختار شکن استبداد را تحقیر و تخطئه میکنند. حال آن که در هنگام بزیر کشیده شدن قدرت های استبدادی، سراسیمه برای عقب نماندن از قافله با جنبش های همگانی همراهی کرده و تغییر رنگ میدهند. زیرا که می بینند صاحبان پیشین قدرت شکست خوردگان امروز و بی قدرتان دیروز فاتحان فردایند. شوربختی این گرایش در آن است که در زمانی به ارشاد ولی فقیه در ایران برآمده است که ایستادگی رهبر در برابر خواست مردم او را به نماد سرکوب بدل ساخته و به رویگردانی هر چه گسترده تر از وی منجر شده است. شوربختی بدتر اما در نا به هنگامی اتخاذ چنین سیاستی است. درست در زمانه ای که دیکتاتورها در منطقه به زیر کشیده می شوند، در ایران گرایش به ارشاد دیکتاتور به تحرک درآمده است. واکنش گسترده علیه نامه آقای فرخ نگهدار به رهبر جمهوری اسلامی نشان از بی اعتباری هرچه بیشتر این سیاست در میان اپوزیسیون ایرانی و افکار عمومی دارد.   
فرض کنیم در مصر کسی با شعار تغییر رفتار حسنی مبارک در پی تاثیرگذاری بود. پاسخ چنین تلاشی در خیزش اخیر مردم بروشنی داده شده است. شرایط ایران با مصر و دیگر کشورهای عربی یکسان نیست و نابرابری توازن قوا در ایران روش های پراگماتیستی بسیاری را به جنبش آزادیخواهی تحمیل میکند. اما آیا نتیجه منطقی سیاستی که از آن نام برده شد جلوگیری از برپایی خیز شها ی مردمی و قرار گرفتن در کنار نیروهای استبداد نیست؟ به گمان من دگرگونی ها در کشورهای عربی اعتماد به نفس و میل ایرانیان مخالف استبداد دینی حاکم برای سازماندهی خیزش های نوین را افزایش داده و محافظه کاری ناشی از نگرانی های ضد آرمانی را به عقب رانده است. تلاش آقایان موسوی و کروبی برای سازماندهی تظاهرات در ۲۵ بهمن برای همبستگی با مردم مصر و تونس نشانی از ردپای این دگردیسی در فضای سیاسی کشور است.

۴ امکان پذیری تغییر با تکیه بر مردم به جای سرسپرده گی به قدرت های بیگانه
طولانی شدن عمر استبدادهای سیاسی در منطقه و جان سختی کسانی که به سادگی در برابر اراده مردم برای دگرگونی تسلیم نمی شوند، گرایش به تکیه به قدرت های بیگانه برای برچیدن حکومت های استبدادی را به یک وسوسه مزمن بدل ساخته است. در جهان عرب نیز بسیاری از حکومت ها از طریق تکیه به این یا آن قدرت بیگانه موضوعیت یافته اند. تجربه برچیده شدن قدرت طالبان در افغانستان و صدام در عراق از طریق مداخله نظامی آمریکا نیز وسوسه و امید به تغییر در دیگر کشورها ی منطقه را از طریق پیمودن راه های مشابه افزایش داد. هرچند پیامدهای اسف بار مداخله نظامی در این دو کشور و ناکامی صدور دمکراسی از طریق حمله نظامی بیش از هر زمان دیگری این پروژه را بی اعتبار ساخت. با این همه در انقلاب های مخملین پشتیبانی جهان غرب نقش مهمی در تحولات دمکراتیک اروپای شرقی و شوروی سابق داشت. امری که میل به تکیه بر نیروهای خارجی را همچنان زنده نگاه داشته است. جنبش سبز ایران نیز که بدون تکیه بر نیروی خارجی شکل گرفت، مورد توجه و استقبال جهانی قرار گرفت. اما فروکش نسبی آن همچنان وسوسه تکیه بر قدرت های خارجی در اذهان کسانی که درخارج از مرزهای ایران کاندید چلبی شدن اند زنده نگاه داشته است. انقلاب تونس و مصر که مورد بی مهری غرب قرا رگرفت، در برابر دوراهی تمکین به استبداد و یا تکیه بر نیروهای خارجی، بار دیگر باور به راه سوم یعنی امکان پذیری دگرگونی از طریق خیزش های اجتماعی مردمی و مستقل را تقویت نمود. براستی چه کسی تا چند هفته پیش باور میکرد که مردم مصر و تونس بتوانند بدون پشتیبانی فعال آمریکا و غرب حکومت های استبدادی را به زیر کشیده و یا به عقب برانند؟ تجربه تاریخی نشان میدهد تکیه بر نیروهای مستقل، دمکرات و مردمی در هر کشور نه تنها معتبرترین و قابل اعتمادترین بدیل برای برچیدن استبداد و تامین مشروعیت است، بلکه بهترین راه برای حفظ وحدت ملی و یکپارچگی کشور، پرهیز ازجنگ داخلی و تامین ثبات است. این بدان معنی نیست که حمایت بین المللی از مبارزات آزادیخواهانه در روند تحولات بی تاثیر و یا غیر ضرور است، بلکه سخن بر سر فاصله گیری از روش "چلبی سازی" برای هموار ساختن راه دگرگونی و اداره یک کشور است.

۵ "انقلاب نان" و برآمد گفتمان عدالت طلبی
اگر نظریه های کلاسیک مارکسیستی اغلب با تکیه یک سویه بر نقش شکاف طبقاتی و عوامل اقتصادی نوعی ساده نگری و تقلیل گرایی در بررسی انگیزه ها و پیامدهای تحولات و انقلابات سیاسی را بنمایش می گذاشتند، نظریه های لیبرال اصرار عجیبی در نادیده گرفتن نقش شکاف های طبقاتی و فقر اجتماعی در برآمد جنبش های اجتماعی از خود نشان میدهند. برای نمونه در جنبش سبز ایران نقش دشواری های اقتصادی و وضعیت تهیدستان کمتر مورد توجه قرار گرفت. شاید وحشت از رماندن طبقه متوسط عامل بی توجهی به نقش فقر اقتصادی و موقعیت تهیدستان شده و یا شاید از آنرو که جنبش سبز اساسا جنبشی برای کسب حق رای بود، توجه به خواست دیگر دیگر جنبش ها (زنان، کارگری، اتنیک) را دستکم گرفت. امری که موجب شد گروه های تهیدست و طبقه کارگر آنچنان که باید و شاید در این جنبش حضور نیابند و توان آن محدود گردد. بسیاری از جوانان تحصیل کرده ای که جنبش سبز راه براه انداختند، گروه های فاقد موقعیت شغلی و یا آینده ای روشن بودند که دشواری های اقتصادی نقش مهمی در عصیان آنان داشته است. در مصر و تونس اما رد پای تنگدستی ها و طرح خواست های اقتصادی آن گونه روشن بود که بسیاری از آن به عنوان "انقلاب نان" نام بردند. اتحادیه های کارگری در تونس با طرح خواست های عدالت جویانه و اقتصادی و سازمان دادن اعتصاب سیاسی نقش مهمی در برچیدن بساط بن علی ایفا کردند. در مصر نیز فقر و دشواری اقتصادی یکی از دلایل مهم خیزش مردم بوده است. این که فقر فزاینده در این کشورها ناشی از بحران اقتصادی بین المللی است و یا به ساختاردرونی این کشورها و شکاف طبقاتی عمیق این جوامع مرتبط است، امری است که نیازمند بررسی جداگانه آگاهان اقتصادی است. هر چه هست تبدیل جنبش سیاسی کفایه در مصر به جنبش روز خشم و شکل گیری شش آوریل، نشانگر عصیان جوانانی بود که نه تنها از فساد سیاسی، بلکه از نابرابری های اقتصادی نیز به ستوه آمده و آینده ای برای خود نمی یافتند. در ایران نیز حذف رایانه ها با گسترش فقر، نقش نارضایتی اقتصادی را از آن چه که هست نیز بیشتر گسترش خواهد داد و نقش مهمی در خیزش بعدی مردم ایران خواهد یافت. امری که می بایست از هم امروز مورد توجه قرار گیرد و با طرح گفتمان های عدالت جویانه زمینه جذب هر چه بیشتر تهیدستان و کارگران به جنبش همگانی فراهم گردد.

۶ برآمد گفتمان سکولار و راهکار انتخابات آزاد
تجربه دراماتیک اسلامی شدن انقلاب ایران و نتایج آن وهمچنین پیامد رشد جنبش ها و حکومت های اسلامی در منطقه و خطری که اسلام گرایی سیاسی برای حقوق زنان، دمکراسی و روند صلح و امنیت در پی دارد، نه تنها از جذبه بنیادگرایی اسلامی کاسته است بلکه باعث شده که بسیاری از گروه های اسلامی همچون اخوان مسلمین مصر خود را بیشتر به حزب عدالت و توسعه ترکیه نزدیک بدانند تا آن که مدعی راه و روش اسلام گرایی سیاسی در ایران گردند. به گونه ای که رهبر اخوان المسلمین مصر از اسلامی خواندن انقلاب مصر خودداری کرده و در رد ادعای رهبر جمهوری اسلامی ایران انقلاب مصر را انقلاب مردمی خوانده است. با این همه تجربه انقلاب ایران به نیروهای دمکرات و لائیک و سکولار در منطقه آموخته است به هیچ روی زمینه تکرار حادثه سال ۵۷ ایران را فراهم نیاورند. حضور سازمان یافته زنان در انقلاب یاس تونس نقش مهمی در تاکید بر جدایی دین و دولت داشته و مانع از قدرت گیری گروه های اسلامی شده است. خوشبختانه تا کنون نیروهای دمکرات و سکولار در کشورهای تونس و مصر ضمن همسویی با گروه های اسلامی در براندازی حکومت های دیکتاتور با پافشاری بر جدایی دین و دولت، برگزاری انتخابات آزاد و رعایت حقوق بشر بدور از هرگونه تبعیض مانع از آن شده اند که گروه های اسلامی بتوانند انقلاب مردمی را به نام خود مصادره کنند. هرچند که اسرائیل و ایران تنها کشورهایی بودند که بیمناک از دگرگونی های مصر هریک کوشیدند نقش اسلام گرایان را در تحولات این کشور ها برجسته سازند. این در حالی است که اخوان المسلمین در مصر حتی در آغاز این خیزش را تحریم کرده بود و تنها پس از همگانی شدن جنبش بدان پیوست.
پرسش این جا است اگر مردم در کشورهایی که هنوز طعم استبداد دینی را حسی نکرده اند بدرستی بر جدایی دین و دولت تاکید می ورزند، چگونه می توان پذیرفت در جنبش سبز ایران شاهد تلاش وافری باشیم تا این جنبش زبانی سکولار و لائیک نیابد و رنگی مذهبی داشته باشد؟ به گمان من تجربه مصر و تونس اعتماد به نفس نیروهای سکولار و لائیک ایران را در پافشاری بر برچیدن تبعیض و جدایی دین و دولت از یکدیگر افزایش داده و وزن آن ها را درتحولات آتی برجسته تر خواهد کرد. نیروهای دمکرات و لائیک و سکولار ایران و به ویژه جمهوری خواهان ایران که بیش از همه دگرگونی در کشورهای پادشاهی و شبه جمهوری عربی را بسود خود می یابند می بایست ضمن حمایت همه جانبه از پیکار دمکراتیک مردم در این کشورها با بهره جویی از درس های انقلاب بهمن ۱٣۵۷ ایران به همفکران خود در کشورهای عربی هشدار دهند در برابر اسلام گرایی سیاسی تحت هیچ بهانه ای کوتاه نیامده و اجازه ندهند سرنوشت خیزش های دمکراتیک آنان به شکست انجامد. حوادث تونس و مصر نشان میدهد آن جا که نیروهای سکولار و دمکرات در صحنه حاضرند، اسلام گرایی سیاسی کمتر شانس مانور و اعمال هژمونی بر جنبش های مردمی را می یابد. همان گونه که پیشتر گفتیم راه حل نه درتمکین به دولت های دیکتاتور بلکه درچالش مسالمت آمیز، دمکراتیک و سکولار آن ها با تاکید بر خواست هایی همچون ضرورت تغییر در قانون اساسی، برچیدن تبعیض، جدایی دین و دولت، رعایت حقوق شهروندی و برگزاری انتخابات آزاد است. خواست هایی از این دست می تواند مبنای همراهی ملی در جنبش آزادیخواهی برای گذار مسالمت آمیز به دمکراسی و جمهوری واقعی در ایران نیز گردد.

۷ همبستگی ملی و کاهش گرایشات ضد عرب
یکی دیگر از پیامدهای خیزش های تونس و مصر همچون پیامد جنبش سبز ایران تقویت روحیه همبستگی ملی در این کشورها است. امری که هراس از فروپاشی شیرازه جامعه، جنگ داخلی و یا جدایی طلبی در پی دگرگونی های تند را کاهش داده است. از سوی دیگر یکی از پیامدهای بین المللی این خیزش ها کاهش روحیه نژاد پرستی علیه اعراب خواهد بود. انقلاب اعراب به اسرائیل فشار خواهد اورد که به خواست و حقوق فلسطینیان توجه بیتشری کند. همچنین از این پس گرایش به تحقیر مردم عرب و خاورمیانه و متهم ساختن آنان به ناتوانی و بی میلی به دمکراسی و علاقه آنها به فناتیسم اسلامی کاهش خواهد یافت. این روحیات به ناگهان جای خود را به ستودن توانمندی های مردم عرب در دست یابی به دمکراسی سپرده است. در نزد ایرانیان نیز ناسیونالیسم راست افراطی که از جمله با تحقیر اعراب به خود مشروعیت می بخشد، در پی خیزش های دمکراتیک تونس و مصر خود را در موقعیتی دفاعی یافته است. در این میان طرفداران افراطی نظام پیشین بیش از همه از هم سرنوشتی حسنی مبارک با شاه ایران بیمناک و ناخرسندند. آنان احساس میکنند در پی جنبش سبز در ایران و خیزش های مصر و تونس بیش از هرچیز تلاش برای اعاده گذشته موضوعیت خود را از دست داده است. اکنون به جای تحقیر اعراب همبستگی بین المللی با جنبش دمکراسی خواهی در کشورهای عربی، تحسین خیزش میلیونی در تونس و مصر و میل به درس آموزی از آن ها در همه جا و از جمله در میان ایرانیان در حال گسترش است.

٨ تاثیر خیزش تونس و مصر در برآمد دوباره جنبش سبز ایران
یکی از پیامدهای انقلاب تونس و مصر در ایران افزایش اعتماد به نفس مردم همراه با میل گسترده به بازبینی و بازاندیشی در باره خطاها و کمبودهای جنبش سبز و ازجمله چهره های شاخص آن است. شعار "تونس تونست، مصر تونست، پس چرا ما نتونیم" که در فیس بوک ها بر زبان ها جاری است نشانگر نگاه رشک انگیز ایرانیانی است که با الهام گرفتن از خیزش مردم عرب ناباورانه در پی یافتن پاسخ به چرایی ناتوان ماندن تاکنونی جنبش سبز ایران در برچیدن استبداد حاکم اند؟ حال آن که مردم در مصر و تونس در بزیر کشیدن و یا به عقب راندن استبداد حاکم پیروز شدند. بسیاری در بررسی شباهت ها و تفاوت های این دو از خود می پرسند چه زمانی تندباد انقلاب نوین عربی به ایران خواهد رسید؟ چرا در کشورهای عربی ضعف و پراکنده گی اپوزیسیون مانعی در برخاستن مردم در قیام علیه استبداد حاکم ایجاد نکرد؟ در حالی که در ایران حتی برخی از گروه های اپوزیسیون نیز مردم را از خیزش علیه استبداد با تولید وحشت از نبود بدیل قدرتمند و پیامدهای ناشناخته آن باز می دارند. چرا خیزش در مصر و تونس بسرعت به کشورهای همسایه سرایت کرد و حکومت های شان را از بیم پیامدهای مشابه به آغاز اصلاحات واداشت؟ حال آن که در ایران نه تنها جنبش سبز در کل کشور فراگیر نشد بلکه حکومت در برابر خروش میلیونی مردم تهران به کوچک ترین عقب نشینی نیز وادار نشد.
آیا فقدان رهبری در خیزش های اخیر در کشورهای عربی در رشد رادیکالیسم در این جنبش ها و عدم تمکین به رهبران حکومتی موثر بوده است؟ و یا آن که در ایران محافظه کاری برخی از چهره های شاخص جنبش سبز که دائما بر وفاداری خود به نظام تاکید میکنند، در فروکش این جنبش نقش داشته است؟
اگر این ادعا نیز درست باشد نمی توان نادیده گرفت که در ایران رژیم برآمده از انقلاب در مقایسه با حکومت های عربی از پایه اجتماعی بیشتری برخوردار است و بدلیل خصلت ایدئولوژیک و اعتقادی نیروهای انتظامی آن همچون سپاه و بسیج، از قدرت سرکوب بیشتر خیزش های مردمی برخوردار است. امری که برچیدن استبداد و "بیطرف" ساختن نیروهای انتظامی را در ایران دشوارتر می کند. همچنین در رابطه با حکومت ایران فشار جوامع غربی به اندازه کشورهای عربی کارایی ندارد. حال آنکه در مصر و تونس بی طرفی ارتش ونیروهای انتظامی و فشار غرب به حکومت های وابسته به آن در سقوط بن علی در تونس و عقب راندن حکومت مصر - همچون در زمان شاه در انقلاب سال ۵۷ - نقش مهمی داشته است.
با این همه بسیاری از خود می پرسند آیا فراخوان شجاعانه موسوی و کروبی برای تظاهرات در حمایت از تونس و مصر در ۲۵ بهمن نشان گر درس آموزی از این خیزش ها و تلاشی دوباره برای جان تازه بخشیدن به جنبش سبز ایران است. از این فراخوان برای برگزاری تظاهرات در ایران باید با تمام قدرت حمایت نمود. خیزش های تونس و مصر بی تردید اعتماد به نفس ایرانیان برای چالش استبداد حاکم را افزایش داده است. با این همه پیشروی جنبش آزادی خواهی در ایران- که تنها به جنبش سبز نیز محدود نیست- بدون باز اندیشی در باره کمبودهای تا کنونی و الهام یابی از راه کارهای "انقلاب اصلاح گرایانه" و یا "اصلاح طلبی انقلابی" در تونس و مصر ممکن نیست. پرسش این جا است که آیا چهره های شاخص اصلاح طلب همچون آقایان موسوی و کروبی قادر و یا مایل به نقد و عبور از گذشته و تجدید نظر در شعارها و راه کارهای خود هستند و یا مردم و جوانان آزادیخواه به ستوه آمده از استبداد دینی با اتکا به نیروی خود "۶ آوریل" و "روز خشم" دیگری در ایران خواهند آفرید؟ از منظر مصالح ملی فاصله گیری آنان از سیاست های گذشته و همراهی با خواست های مردم به سود جنبش دمکراسی و آزادیخواهی درایران است.




کمی قاطعیت بیشتر..!
نسیم انقلاب در خاورمیانه و چشم اندازهای تازه برای ما

اخبار روز: 

به جرات می توان گفت ایرانی ها در کمتر دوره ای چنین حساسیتی نسبت به تحولات جهان و پیرامون خود نشان می داده اند. این یک گام بلند به پیش است که تحولات در مصر، تونس و سایر کشورهای عربی با چنین علاقه و دقتی از سوی ایرانیان تعقیب می شود. چنین تحولی نشانگر شکل گیری این آگاهی است که سرنوشت ما مردمان جهان در ارتباط با هم است، بر هم تاثیر می گذارد و از هم تاثیر می گیرد. گذاز از تفکری که در جنبش سبز هم بی ریشه نبود و نیست و می گوید، در خارج از مرزهای ایران آن چه می گذرد به ما مربوط نیست، به این نقطه که سرنوشت تحولات در سایر کشورها را با وضعیت کشور خود در ارتباط دیده و خود را با مبارزات مردم سایر کشورهای جهان همبسته احساس کنیم، تحول مثبتی است که باید آن را قدر دانست و تقویتش کرد.

یکی از جنبه های مثبت و مهم این همبستگی آموختن و پرهیز از اشتباهات یکدیگر است. در پرتو تجاربی که دیگران در مبارزات خود به دست می آورند، می توانیم خود و جنبش خود را نیز با نگاه نقادانه و تازه ای نگاه کنیم و اشتباهات و نارسایی هایمان را کشف و برطرف کنیم. این سخن به این معنی نیست که در همه جا شرایط مشابهی حاکم است و جنبش ها باید از روی دست هم بنویسند. اما به این معنی است که شباهت هایی را که وجود دارند پیدا کنیم و تجاربی را که قابل استفاده اند، استفاده کنیم. آیا غیراز این است که دیکتاتورها در همه ی جای جهان تا حدود زیادی شبیه به هم عمل می کنند و اگر خود آن ها نمی توانند و نمی خواهند از سرنوشت بغل دستی هایشان درس بگیرند، ما می توانیم و باید از سرنوشت بغل دستی هایمان درس بگیریم؟

جنبش سبز در ایران خوشبختانه با چشمان باز تحولاتی که این روزها در سایر نقاط جهان روی می دهد را زیر نظر گرفته است. با تکرار مداوم این حقیقت درست که شرایط آن ها با شرایط ما فرق دارد، نباید خود را از تجارب مهمی که در عرصه ی مبارزه با دیکتاتوری ها به دست می آید محروم کنیم، همان طور که نباید سعی کنیم نسخه ی مبارزات هر کشور دیگری را عینا در کشور خود پیاده کنیم.

این روزها جهان دارد تجربه ی بزرگی را پشت سر می گذارد، تجربه ای که ما مدت هاست با آن بیگانه شده ایم و به عبارت بهتر ما را با آن بیگانه کرده اند. این تجربه ای است از اصلاحات بی مرز، تجربه ای از انقلاب، از رادیکالیسم، از بیشتر خواستن و نترسیدن، از پیش رفتن و خط قرمزهای رسمی را شکستن. تجربه ای متفاوت از تلاشی که ما از سال ۷۶ تا به امروز مشغول آن بوده ایم. یعنی تجربه ی اصلاح از درون، در شرایطی که تصمیم گیرندگان و حاکمان نه اصلاحات را می خواهند و نه به آن تن می دهند.

تفاسیر رسمی، ما را از این تجارب و راه هایی که امروز در کشورهای عربی پیموده می شود، تا سر حد مرگ ترسانده اند. آن قدر ترسانده اند که پاره ای از ما باور کرده ایم همین وضعیت موجود و حکومت خون ریز اسلامی بهتر از در نوردیدن مرزهای این حکومت است. اما مردمان کشورهای خاورمیانه ی ما اکنون دارند این راه ها را تجربه می کنند، بدون آن که به ویرانی، خشونت های بی پایان، کشت و کشتار و تجزیه و نابودی تن داده باشند.

شیوه های مبارزه همواره گوناگونند و به عوامل بی شماری بستگی دارند. بدترین خطا این است که از این شیوه ها ایدئولوژی و مکتب ساخته شود. اصلاح طلبی یا انقلابی گری، به آئین بدل شود، از خود هدف که برقراری آزادی و عدالت باشد، مهم تر شود. در جنبش ما متاسفانه تا حدودی چنین شده است. برخی از تاکتیک های مبارزاتی و برخی از روش ها به آئین تبدیل شده اند.

این حرف درست است که سرنوشت هیچ یک از انقلاب های عربی به خوبی روشن نیست. اما تاکید و اصرار بی اندازه بر این حرف امروز به معنای ادامه ی حکومت مبارک در مصر است و دیروز به معنای ادامه ی حکومت بن علی در تونس می بود. این، خودکشی از ترس مرگ است. خصلت هر حرکت اجتماعی بزرگ ناروشن بودن نتیجه ی آن است. مگر جنبش دوم خرداد که شروع شد کسی می توانست پایان غم انگیز آن را حدس بزند، مگر وقتی میلیون ها مردم در خرداد ماه سال ٨٨ به خیابان ها ریختند، می توانستند حدس بزنند که یک سال و نیم بعد از آن، استبدادی خون ریزتر همچنان بر کشور ما حاکم باشد؟ ترس از آن که ایران بدون جمهوری اسلامی چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد، به معنای ادامه ی حکومت جمهوری اسلامی است. برای رقم زدن پایان خوش هر جنبش اجتماعی دموکراتیک و عدالت جو، فقط می توان به استواری و هشیاری بیشتر نیروهای دموکرات و عدالت طلب تکیه کرد.
تونس و مصر و شاید کشورهای عربی دیگری که در نوبت هستند، چشم انداز تازه ای را در برابر ما گشوده اند. چشم اندازی که جنبش سبز خود آغازگر آن بود اما متاسفانه تفاسیر رسمی اصلاح طلبانه به آن مجال بالیدن ندادند. وقتی حکومتی نمی خواهد اصلاح شود، طبیعی ترین قدم آن است که آن را از سر راه برداشت و برانداخت. کاری که در تونس صورت گرفت و در مصر در حال انجام است. ما اما... بیش از اندازه به حکومت استبدادی و اصلاح ناپذیر خود زمان داده ایم.



گوش های او هم نمی شنود! آقای خامنه ای با جنبش مردم ایران سر آشتی ندارد

اخبار روز: 

آیت الله خامنه ای رهبر حکومت اسلامی ایران، در نماز جمعه ی آستانه ی انقلاب – که دارای اهمیت سیاسی ویژه ای است و سران حکومت معمولا آن را برای مطرح کردن حرف های خود انتخاب می کنند – بار دیگر مخالفین سیاسی خود را مورد حمله قرار داد و با نفی خواست های اکثریت ملت ایران برای آزادی و دموکراسی و عدالت، مدعی شد که جنبش عظیم مردم ایران توسط نیروهای خارجی ایجاد و هدایت شده است. او همزمان با منطقی معکوس، گفت مبارازت مردم کشورهای دیگر خاورمیانه در جهت پیاده کردن الگوهای انقلاب اسلامی ایران است. او با این سخنان نشان داد از حوادث ماه های اخیر خاورمیانه نیز مثل حوادث ماه های دورتر آن در ایران، هیچ نیاموخته است و از حکومت کردن جز تکیه بر دروغگویی و نیروی سرکوب، روش دیگری را نمی شناسد.

در ایران کمتر کسی تردید دارد که آقای خامنه ای مسئول اصلی سرکوب جنبش سبز است. نیروهای حکومتی از این نقش استقبال می کنند و به آن می بالند و مخالفین به همین جهت خشم خود را متوجه ی او کرده اند.

۲۹ خرداد سال ۱٣٨٨، زمان قطعی و تعیین کننده میان آیت الله و ملت ایران بود. در این روز، او به دنبال تظاهرات میلیونی مردم ایران، در مراسم نماز جمعه حاضر شد و به نیروهای مسلح و امنیتی خود دستور داد تظاهرات مسالمت آمیز مخالفین را سرکوب کنند. به دنبال این فرمان بود که ماموران امنیتی و مسلح حکومت با خشونت بی رحمانه ای به سرکوب خواست های مسالمت آمیز و دموکراتیک مردم ایران اقدام کردند. در طول یک سال و نیم گذشته همه ی خشونت ها، شکنجه ها و جنایت های نیروهای امنیتی مورد حمایت و تایید آقای خامنه ای قرار گرفته است و او با حملات مداوم به مخالفین خود، زمینه های سرکوب هر چه بیشتر آن ها را فراهم آورده است.
در جنبش سبز اکثریت بزرگی با توجه به همه ی تجارب ارزنده ی یک سال و نیمه ی اخیر و نیز پیش از آن، دریافته است که مانع اصلی و مقدم استقرار دموکراسی در ایران شخص آیت اله خامنه ای و نهاد ولایت فقیه است که به عنوان سد نفوذناپذیری در برابر هرگونه اصلاح و تغییر در ایران مخالفت و مقاومت می کند. این جنبش به درستی در چهره ی وی قاتل اصلی ندا و سهراب و همه ی جان باختگان راه آزادی و نیز خواست ها و آرزوهای خود را می بیند.

تلاش هایی که برای بازگرداندن آیت اله خامنه ای به جایگاه «قانونی» خود – چه پیش از جنبش سبز و چه بعد از آن - صورت گرفته با کوچکترین موفقیتی روبرو نبوده و آیـت اله خامنه ای با استفاده از موقعیت استثنایی که قانون به او بخشیده است، بیشتر و بیشتر گوش خود را بر روی خواست های مردم بسته و حکومت جمهوری اسلامی را در خدمت مشتی غارتگر جان و مال مردم و ثروت های ملی قرار داده است. همین «نقش قانونی» ولایت فقیه است که مورد اعتراض بخش های وسیع مردم ایران قرار دارد. قانون اساسی چنان اختیارات گسترده و غیرقابل مهاری به ولی فقیه بخشیده است که نتیجه ی ناگریز آن استقرار یک دیکتاتوری از نوع مذهبی آن خواهد بود. مخالفت جنبش دموکراتیک در ایران، تنها با شخص آیـت الله خامنه ای نیست، بلکه با نهاد ولایت فقیه است که به عنوان سمبل بارز حکومت دینی دارای چنان اختیاراتی است که وجود آن همواره یک حکومت دیکتاتوری و استبدادی در ایران را تضمین می کند!

از همین روست که خواست «اجرای بی تنازل قانون اساسی»، با حفظ نهاد ولایت فقیه، به عنوان مهم ترین منشاء استبداد، نمی تواند مشکل وجود استبداد دینی در ایران را حل کند و ملت ایران را از این بدترین نوع استبداد نجات دهد. برچیدن نهاد ولایت فقیه مهم ترین اصلاحی است که باید در نظام سیاسی کشور ما صورت بگیرد تا راه کشور ما نیز به سوی دموکراسی باز شود. کسانی که می کوشند با حفظ دستگاه ولایـت، راه این اصلاحات را هموار کنند، اصلاحاتی را می خواهند که شاید برای آن ها آب و نانی به همراه داشته باشد، اما خواست های حداقلی مردم ایران را نیز متحقق نخواهد کرد و هرگز به دموکراسی نخواهد رسید.

زمانی به نظر می رسید که پافشاری بر آن که دیکتاتورها باید بروند، خواسته ای زیاده خواهانه و عجیب است، اما تحولاتی که اکنون در برابر چشمان ما در خاورمیانه در حال وقوع است، چشم اندازهای تازه ای را برای آینده ی مردمان این منطقه گشوده است. آقای خامنه ای در هر روز از یک سال و نیم گذشته نشان داده است با جنبش مردم ایران سر آشتی ندارد و حاضر به پذیرش خواست های آن ها نیست. جنبش سبز ایران می تواند و باید حول همین حقیقت متحد شود و خواست رفتن آقای خامنه ای و برچیدن نهاد ولایت فقیه را به خواست اصلی و متحدکننده خود تبدیل کند.



جای خالی حرف!

جمشید طاهری پور

taheripour.jpg
در بساط پیرمرد خنزرپنزری یک گلدان راغه است! روی گلدان، چهره زن اثیری با آن چشم های مسحور کننده نقاشی شده، یک نقاش بدبخت که هفت هزار سال پیش می زیسته، در شعله سوزان عشق به زن اثیری آن را کشیده ... "راوی" که خود سوخته-ی عشق نومید به زن اثیری است، در آینه این عشق، خود را در آن نقاش می بیند و به جا می آورد و در سیر همین شناخت و شناسائی است که در می یابد این پیر مرد خنزر پنزری که اکنون هر شب جمعه، زیر تاق بازارچه، در برابر بساط محقر خنزر پنزریش می نشیند و از لای دندان های کرم خورده-اش قرآن می خواند و لغات عربی بیرون می ریزد، در روزگار جوانی نقاش و عاشق بوده و این صورت را کشیده! راوی، که خود نقاش و عاشق است، در افسون این سرشت و سرنوشت مشترک، در دور باطل عشق نومید گرفتار می آید و همین حبس او در افسون سرنوشت و گرفتار آمدنش در عشق نومید است که فرایند مسخ را شکل می بخشد! زن اثیری؛ صورت و سیرت لکاته را پیدا می کند که اکنون معشوق پیرمرد خنزر پنزری است! یعنی نسبتش با راوی، فریب او و خیانت به اوست. راوی، لکاته را با گزلیکی که از بساط پیر مرد خنزر پنزری به دستش رسیده، می درد و می کشد، اما چون در آینه به خود می نگرد، می بیند پیرمرد خنزر پنزری است با چشم های مسحور کننده زن اثیری- لکاته در مشت! و من در فهم فرایند همین مسخ بود که نوشتم: "آه...! همه چیز بر می گردد به ماهیت نگاه آدمی!".
نگاه امیدوار به "ولی فقیه"، در این که با مطالبات و اهداف جنبش شهروندی ملت ایران، تفاهم و سر سازگاری پیدا کند، یک افسون و عشق نومید است که جز مسخ حاصل دیگری به بار نمی آورد. من به این بحث ورود نمی کنم، تازه حق هر کسی است که جور دیگری بیاندیشد و امروز و آینده سیاسی خود را هر طور که می پسندد رقم زند. همه ما در معرض انتخاب هستیم. من از حق انتخاب هر انسان – حالا می خواهد هرکس باشد- دفاع می کنم اما انتخاب را – حالا می خواهد مال هرکس باشد- موضوع نقد و نقادی خود می شناسم. البته می دانم هیچکس متر و میزان سنجش حقیقت نیست؛ من آدمی هستم در جستجوی حقیقت، جستجوئی که همیشه ناتمام است.
آن حقیقتی که این روزها بی پرده تر و آشکار تر از هر زمان نشانه های آن پیداست و دریغا که از شناخت و شناسائی آن طفره می روند؛ حقیقت سازمان "اکثریت" است! می خواهم در باره این حقیقت، چند سطری بنویسم.
چطور است که بیانیه ها و اعلامیه های سازمان اکثریت هیچ توجه-ای بر نمی انگیزد اما نامه سرگشاده یک فعال سیاسی منتسب به او، به "آقای خامنه –ای..."، موجی از موافقت و مخالفت بر می انگیزد؟ مواضع او به عنوان یک فرد فعال سیاسی، با این که می دانیم متاسفانه در موقعیتی نیست که تاثیری در حیات سیاسی کشور داشته باشد، جدی وانمود می شود اما سازمان اکثریت با ده ها عضو فعال که در برپائی و سازماندهی نمایشات اعتراضی نقش و مشارکت موثر دارند، مواضع و اعلام نظرهایش بازتاب نمی یابد و جدی گرفته نمی شود؟ چرا؟ ظریفی به من گفت؛ "طوفان در فنجان جدی نیست...!". این توصیف درست است و این مهر و عتاب های ظاهرا" پر طنین – مثل ضربآهنگ طبل - نشانه خالی بودن ماست! اما من نمی خواهم از این زاویه نگاه کنم. نامه های بسیاری از زندان به خامنه-ای نوشته شده-اند. من هر یک از این نامه ها را چندین و چند بار خوانده-ام و از موثرترین منابع الهام من بوده و هستند، زیرا همه آن ها در دفاع از حقوق اساسی انسان شهروند ایرانی نوشته شده-اند و منور از روشنگری هائی هستند که چهره بدوی و ضد بشری جباریت و استبداد دینی و ماهیت سرکوبگرانه و ضد ملی دولت ولائی-سپاهی کودتا را از یک سو و سیمای انسانی، خشونت پرهیز، مدنی و مسالمت جوی جنبش سبز را از سوی دیگر با وضوح تمام در برابر دیدگان ما قرار می دهد. اگر این فقاهتنامه ما را تا این اندازه تکان داده است شاید به این خاطر است که چنین نیست! اما من فکر می کنم این داوری عادلانه و منصفانه نیست. من این داوری را نمی پذیرم، چون می دانم مستعد توهمیم! آدم ها را سرجاشان نمی بینیم، دلخواه را به جای واقعیت می نشانیم و هرکس را آن طور که دلخواه ماست می پسندیم و می خواهیم! به دوستم گفتم؛ دبیر اول سابق ما هیچ وقت اهل استراتژی نبوده! او یک تاکتسین با استعداد است و به همین دلیل نیز با روزمرگی دوست است و با هدفمندی رفیق نیست! اما یک سازمان سیاسی با ترکیب ارگانیک روزمرگی و هدفمندی، اعتبار پیدا می کند و اثرگذار می شود، البته در یک استراتژی صحیح. گفتم؛ آدم ها را باید همان طور که هستند دید، در جایگاهی که ایستاده-اند نگاه کرد، تفاوت ها را دید و به رسمیت شناخت و راهی جست برای پیشروی ایران به سوی آزادی. گفت؛ اما باید مدام هشدار داد که "هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد، مرواریدی صید نخواهد کرد."! گفتم؛ می دانم! گفت؛ تردید دارم که می دانیم! گفتم به جای هشدار و تردید، و یا اعلام "برائت"؛ بیائیم در این آینه که تمام قد در برابر ما ایستاده، خود را ببینیم و به جا آوریم، چون مطالبه محوری؛ خواستن سازمان "اکثریت" به مثابه یک موجودیت سیاسی مستقل و خودبنیاد در چپ ایران است!
یک سازمان سیاسی وقتی جدی گرفته می شود که یک سمت نظری و یک اراده سیاسی را به طور مشخص، شفاف و قابل شناسائی و درک و فهم برای مردم، نمایندگی کند. سازمان اکثریت در واقعیت امروز خود، دارای چنین مشخصه هائی نیست! این سازمان اکنون یک مخلوط نا متناسبی است از چند نصف و نیمه سمت نظری عاریتی و چندین اراده سیاسی که کلا" و یا جزئا" یکدیگر را نقض و حتی نفی می کنند! به علاوه این اراده های سیاسی، خود بنیاد نیستند. تابعی هستند از متغیرهای بیرون سازمان! سازمان اکثریت نتوانست موجودیت خود بنیاد و پیشرو از خود عرضه کند و از همین رو هم هست که جدی گرفته نمی شود! در شرایط فقدان اراده سازمانی که بتواند سمت نظری و وحدت سیاسی آن را تامین کند، نسبت تاریخی با این سازمان، داو قمار سیاسی این و آن است. این و آن ترجیح می دهند سمت خود و اراده سیاسی را که در حیات سیاسی کشور موثر ارزیابی می کنند، انتخاب خود بشناسند و به پشتوانه غنائمی که سازمان به آن ها بخشیده، یک موقعیت سیاسی برای خود دست و پا کنند! و آنرا استحکام ببخشند! محیط اجتماعی و سیاسی اپوزسیون در برون مرز برای تقویت چنین تمایلاتی مساعد و آماده است. نیروهائی که پروارترند و اسباب و ابزار کار و به ویژه رسانه های با نفوذ را در اختیار دارند، چنین تمایلاتی را تقویت می کنند؛ دانه می پاشند، دام می گسترند و شکار می کنند. حاصل کار تشکیل شبکه گسترده-ای از لابی های جور و واجور است اما وخیم تر از همه؛ بیمار، بی رمق، بی اثر و متفرق و چهل تکه و سرانجام منزوی و در سایه نگاهداشتن سازمان های دموکراسی خواه و سکولار ایران در برون مرز است.
از اخلاق و تعهد یا احساس مسئولیت می پرسید؟ این ها مفاهیمی اندیویدوآل و نسبی هستند! چیزی را که شما اخلاق می شناسید دیگری ممکن است ضد اخلاق بشناسد. امری که من تعهد و مسئولیت می شناسم چه بسا شما بی اعتنائی به مسئولیت و تعهد قلمداد کنید. نکته این است که سازمان اکثریت در واقعیت امروز خود فاقد شاخص هائی است که اعضای خود را ملزم به رعایت اخلاق و پذیرش تعهد و مسئولیت در قبال خود بکند. سازمان تا زمانی که این شاخص ها را فاقد است، توان و موجبات آن را ندارد تا کسی را به دلیل نقص اخلاق، تعهد و مسئولیت سازمانی مورد سوال قرار دهد! البته این موجب انحلال است اما به عنوان مناسبات دموکراتیک!! در درون و بیرون سازمان استتار و پرده پوشی می شود. دیدن شجاعانه این واقعیت نخستین گام در راه بازسازی حزبیت در صفوف ماست، اما در شرایط زندگی و فعالیت در برون مرز، یک نفع همگانی – کم و بیش همگانی- مطرح است و عمل می کند که مشوق چشم پوشی از وحدت سیاسی و توجیه انحلال سیاسی سازمان است.
چیزی که می توانست بر چندگانگی و انحلال سیاسی ضربت وارد آورد، جنبش شهروندی و خیزش نافرمانی مدنی ملت ایران بود. سازمان اکثریت با همه ضعف و فترت، استعداد آن را داشت تا از تکانه هائی که از این ناحیه در خود احساس می کرد، چشم هایش را باز کند و صداهائی را بشنود که هشدار دهنده و آینده ساز بودند. آنان که چشم و گوششان به صدای مردم حساس تر و تیز تر بود، از دوم خرداد ۷۶، و آنان که خواب زده تر بودند، با خیزش نافرمانی مدنی که در پی کودتای انتخاباتی خرداد ۸۸ به ظهور رسید، از خواب زدگی و ناهشیاری بیرون جهیدند. و... اقلیتی هم کماکان در خواب خود باقی ماندند و باقی هستند. یک زمینه با اهمیت قبل تر از همه این ها و از فردای سرکوب سازمان اکثریت در جمهوری اسلامی؛ شروع به بوجود آمدن کرد که با فروپاشی "سوسیالیسم عملا" موجود" تعمیق پیدا کرد و با مهاجرت همگانمان به غرب، آن هم در شرایط انقلاب اطلاعات و ارتباطات و آستانه انقلاب دیجیتالی، ژرفا یافت. این زمینه پیشینی به بیداری و هشیاری های خردادی ما سمتی دموکراتیک در افق آرمانخواهی سوسیالیستی داد. سمتی که می توانست جای خالی ایدئولوژی لنینیستی و حرف و حدیث های سابق را که دیگر ابطال شده بود، بگیرد و پر کند. سازمان اکثریت آهسته و پیوسته اما با اعوجاج و تاخیر و فرصت سوزی های زیان بخش وارد مرحله نواندیشی و نوسازی خود شد، اما در به فرجام رساندن آن ناتوان باقی ماند. اکنون بر زمینه جنبش سبز و به یمن مشارکت فعال فدائیان خلق در آن، استعداد ها در سازمان اکثریت بارور شده و این امکان فراهم آمده تا بر نیروی بازدارندگی و ماند در صفوف خود غلبه پیدا کند و به ضرورت "تغییر" پاسخ بگوید. این سر وصداها که در چند روز اخیر در ارتباط با سازمان اکثریت در اپوزیسیون برون مرز پیچیده، نشانه ورود به فاز نهائی نواندیشی و نوسازی در مختصات اکنون سازمان است. ما در مرحله-ای قرار گرفته-ایم که به طور گریز ناپذیر باید سازمان دستآوردهای بیست سال اخیر خود را، که بالنده و آینده ساز هستند، تسجیل و تثبیت کند. وظیفه اصلی کنگره قریب الوقوع آتی همین است. آیا کنگره از عهده وظیفه خود بر خواهد آمد؟
۱- سازمان به تعریف تازه-ای از خود نیازمند است. این تعریف تازه باید حامل آرمانخواهی سوسیالیستی و سمتگیری اجتماعی سازمان " اکثریت" در جانبداری از منافع آینده نگرانه کارگران و زحمتکشان و اقشار فرو دست جامعه باشد. سمت اصلی؛ گسست قاطع از پارادایم لنینیسم و شائبه های ناشی از ایدئولوژی های جزمی و توتالیتر است. چنین تعریفی، هر نامی که به آن بگذارند؛ دگرگشتی در افق آرمانخواهی سوسیال- دموکراتیک است. این یک ایدئولوژی نیست اما آزادی، حقوق بشر و عدالت کلید واژگان آن هستند.
۲- سازمان باید از یک استراتژی سیاسی سکولار- دموکراتیک برخوردار باشد. استراتژی که آنرا در سمت عبور کشور از حکومت دینی و دستیابی به نظام دموکراتیک مبتنی بر حقوق بشر و برابر حقوقی شهروندان استوار کند و استحکام ببخشد. در توازن قوای موجود و اولویت هائی که مطرح هستند، راهبرد سیاسی همرائی ملی علیه استبداد دینی و دولت پادگانی کودتا، واقع بینانه ترین و منعطف ترین استراتژی برای این مرحله است. این راهبردی است که سازمان را در چهارچوب "مطالبات حداقلی" با جنبش سبز پیوند می دهد و مبانی قابل دفاعی در "حمایت انتقادی" از سران نمادین آن، با هدف استیفای حقوق اساسی مردم، حق انتخاب و حق حاکمیت ملت در اختیار می گذارد. به نظر من سمت اصلی کنگره باید گسست قاطع و شفاف از راهبردهای سیاسی باشد که "نبرد که بر که" در حکومت را نیروی محرکه اصلی تحولات دموکراتیک و عامل تعیین کننده آنرا "تغییر رفتار رهبر" معرفی می کند و به این ترتیب به دوام و بقای حکومتی دینی در کشور مساعدت رسانده، استقلال سیاسی سازمان را خدشه دار کرده و آنرا به زائده گرایش ها ی سیاسی این یا آن جناح از حکومت کنندگان تقلیل می دهد. کما این که "اتحاد جمهوریخواهان" را به سازمان برون مرزی حزب مشارکت اسلامی تنزل داد.
۳- در سازمان اکثریت هیچ مانع و اشکالی نیست که فراکسیون های اندیشگی با کارپایه های نظری متفاوت وجود داشته باشند. اما هیچ حزب و سازمانی نیست که با چند استراتژی سیاسی رهبری شود! سازمان باید در چهارچوب استراتژی مصوب کنگره رهبری شود و اعضای آن نیز موظفند در عرصه عمومی، فعالیت های عملی خود را در توافق و انطباق با آن، به انجام رسانند. در عین حال هر عضو سازمان حق دارد که نظرات انتقادی خود را در زمینه کارپایه نظری، استراتژی سیاسی و برنامه و خط مشی سیاسی سازمان در عرصه عمومی طرح و از نظرات خود دفاع کند. این حق ناقض فعالیت عملی در چهارچوب استراتژی مصوب و سمتگیری ها و مواضع رهبری سازمان نیست و هر فعال سیاسی عضو سازمان، بدون استثناء موظف است فعالیت عملی خود را، مطابق اساسنامه سازمان؛ مصوب کنگره به انجام رساند و به عرصه آورد.
***
همه ما در برابر انتخاب نو قرار داریم. نباید به روی هیچ کس راه انتخاب را بست. همان طور که پیشتر گفتم مطالبه محوری، تحکیم و تثبیت پروژه نواندیشی و نوسازی سازمان "اکثریت"؛ به مثابه یک موجودیت سیاسی مستقل و خودبنیاد در چپ ایران است! در درون سازمان و پیرامون آن نیروی بزرگی برای انتخاب بهینه وجود دارد. ممکن است انتخاب بهتر و به احتمال قوی بهترین انتخاب نباشد، اما در هر صورت باید بتواند به سازمان تعریفی تازه و وحدت سیاسی ببخشد و استعداد او را در پاسخگوئی سکولار-دموکراتیک برای مسائل جنبش شهروندی ملت ایران؛ جنبش سبز، از هر حیث تقویت کند. این حداقل ها از عهده ما بر می آید.


حماسه سیاهکل، مقاومت و ستیز، بر پائی جنبش نوین کمونیستی ایران

گفتگو رادیو پیام آزادی با آقای مهرداد باباعلی پژوهشگر چپ،استاد دانشگاه در پاریس در باره چهلمین سال بر پائی جنبش فدائی

sihkal.jpg
آثار و نوشته های بنیانگذاران جنبش فدائی حاکی از این است که جنبش نوین کمونیستی به اعتبارگسست و برش و فاصله گرفتن از حزب توده که مخاطب اول و اصلی آن می باشد.این جنبش در مقابل احزاب سنتی مانند حزب توده و جبهه ملی و به طوراخص در مقابل حزب توده است تا جبهه ملی. این جنبش، فرهنگ باسازی مقاومتی است که صورت نگرفته بود

بخش اول را بشنوید

توسل به جنبش چریکی در ایران به هیچ وجه کپی برداری از روی نسخه های امریکای لاتین و... نبوده. بلکه شرایط واحد سیاسی در سطح بین المللی منجر به پیدایش جنبش های مشابه گردیده است.
در ایران کودتای ۲۸ مرداد و برقراری دیکتاتوری و جباریت کلاسیک شاه امابه اقتدار نظامیان نمی انجامد. البته شاه خود ،بزرگ ارتش داران است.
شرایط بین المللی پس از جنگ جهانی دوم در مورد ایران به عنوان پل پیروزی حاکی از توافق میان دو قطب جهانی براین که در ایران یک حکومت اتوکراتیک فردی و یا اولیگارشی غیر نظامی حاکم باشد، است.
همسایه شمالی ایران نظیر ایالات متحده امریکا خواهان این نبود که در ایران یک رژیم نظامی بر سر کار باشد. برای شوروی این توافق وجود داشت، که در ایران رژیم شاه باشد و نه حکومت نظامیان.
شکل حکومت استبدادی در ایران در آن دوره باید مورد توجه باشد.
پیروزی بسیار آسان کودتای ۲۸ مرداد و بازگشت رژیم شاهنشاهی و عدم مقاومت حزب توده و این که جبهه ملی نیز قادر به ممانعت از آن نیست، واقعه مهمی است که به لحاظ سیاسی و روانشناسی اجتماعی در جامعه ایران رخ می دهد.
کودتای ۲۸ مرداد سرآغاز جنبش نوین کمونیستی در ایران است.
سنتی ها احزابی هستند که در ۲۸ مردادیا فلج بودند و یا مقاومت نکردند. آن ها شامل حزب توده و از جانب جبهه ملی هم دست بسته و سر به نواله تقدیر نهاد، می شوند. روحانیت درکودتای ۲۸ مرداد در کنار رژیم کودتا بود.


بخش دوم را بشنوید

آثار و نوشته های بنیانگذاران جنبش فدائی حاکی از این است که جنبش نوین کمونیستی به اعتبارگسست و برش و فاصله گرفتن از حزب توده که مخاطب اول و اصلی آن می باشد.این جنبش در مقابل احزاب سنتی مانند حزب توده و جبهه ملی و به طوراخص در مقابل حزب توده است تا جبهه ملی. این جنبش، فرهنگ باسازی مقاومتی است که صورت نگرفته بود.
در مقابل سیاست خروج و فرار و مهاجرت حزب توده و سیاست تمام احزاب دیگر مانند نهضت آزادی و سیاست صبر و انتظار جبهه ملی و اللهیار صالح و بخش هائی از جبهه ملی که با شعار شاه باید سلطنت کند نه حکومت که در چارچوب قانون اساسی شاه حرکت می کردند، جنبش فدائی به باز سازی سیاست مقاومت، فریاد و شکستن سکوت و ترویج گفتمان نه گفتن به رژیم است. که صدای شأن و مشروعیت خواست های مردم ایران است.
نگاه کنید به رهبران این جنبش و مقابسه کنید.
فرهنگ جدیدی از رهبر، رهبری و مبارزه سیاسی ارائه می شود. رهبران در صف مقدم مبارزه ایستاده اند. در راه هدف ایثار باید کرد تا انجام وظیفه. با فرهنگ کم ترین هزینه در باه مبارزه و آن چه که امروزه سیاست رئال پلیتیک نامیده می شود میانه ای ندارد. برای تحقق یک ایده ال، رهائی از استبداد عدالت و مساوات می رزمد، در حالی که هدف اصلی و مرکزی این جنبش، نفش ایجاد مقاومت بود.


بخش سوم را بشنوید

جایگاه جنبش فدائی،جایگاه فریاد است. قاطعیت شاه باید برود، حاصل قاطعیت فرهنگ مقاومت است و فدائیان خلق پیشرو آن هستند.
فدائیان در شکل دادن به گفتمان سازش ناپذیری و ارائه چهره صریح و شفاف از اپوزیسیون در مقابل پوزیسیون به صورت فعال نقش داشتند. در سال های اخیر شاهد این شفافیت نیستیم بلکه در این عرصه درهم ریختگی وجود دارد.
فقر تئوریک را در بهترین آثار جنبش فدائی می توان دید.
نکته اصلی قرابت حنبش فدائی به عنوان دستگاه فکری با اندیشه توده ای در پوپولیسم و خلق گرائی آن است.
در این دستگاه فکری، مبارزه علیه امپریالیسم مطلقا و فی نفسه مترقی است.
رادیکالیسم پوپولیستی در حنبش فدائی در مقابل جباریت کلاسیک رزمنده است. اما در مقابل جباریت بی چهره (جمهوری اسلامی) این رادیکالیسم کم رنگ می شود و قدرت اعتراضی خود را از دست می دهد.



رزگار عقراوی

چشم انداز جنبش مصر و نقش نیروهای چپ و مترقی

گفت و گو با خانم الهام میرغنی فعال چپ مصری
برگردان حماد شیبانی

ـ دستاوردهای جنبش مصر کدام است؟
۱ـ دستاوردهای واقعی به دست آمده در جنبش اخیر متعدد است:
این جنبش از لحظۀ اول با ترکیب شعارهای سیاسی واقتصادی آغاز شد، از درخواست اصلاح قانون اساسی و لغو حالت فوق العاده تا درخواست آزادی تشکل، و نیز مطالبه برای بالا بردن حداقل دستمزد، همۀ اینها را شامل شد.
۲ـ بالا رفتن توسعۀ درخواستهای سیاسی تا سرنگونی نظام سیاسی و رئیس جمهور و محاکمۀ سمبلهای فساد.
۳ـ گسترش مشارکت ده ها هزار تن از جوانان، از طبقات مختلف، در پاسخ به یک فراخوان اینترنتی تا جائی که طرفداران تیمهای فوتبال را نیز به تظاهرات کشاند و گونۀ جدیدی از روحیۀ وطنپرستی جوانان مصری را نشان داد.
۴ ـ جنبش اخیر در بسیاری از شهرهای مصر مانند قاهره و اسکندریه، سوئز، محله و العریش با تظاهرات دهها هزار نفری آغاز شد که طی آن چندین نفر کشته و زخمی شدند. این جنبش به سرعت تکامل یافت و صدها هزار و حتی یک میلیون نفر را در قاهره و اسکندریه در تاریخ اول فوریه به میدان آورد. البته شهرستانهای دیگر نیز، هرچند با تعداد شرکت کنندگان کمتر، سریعاً بدان پیوستند، مانند دمیاط و پورت سعید، اسماعیلیه، منصوره، اسوان، نجع حمادی، المنیا، اسیوط و بنی سویف.
۵ـ تبدیل پیام الکترونیکی برای تجمع بیست و پنجم ژانویه به فراخوانی با دهها هزار امضا از شرکت کنندگان و سپس رسیدن آن به صدها هزار نفر برای جمعۀ خشم، و سرانجام شرکت میلیونها نفر در تظاهرات اول ماه فوریه.
۶ـ بازگشت دوبارۀ روحیۀ مصری بودن از طریق بلند کردن پرچم مصر و خواندن سرود ملی آن به عنوان وسیلۀ نفی تفاوت در جنسیت، مذهب و جمع شدن همۀ فریادها در یک فریاد: "خلق خواهان سرنگونی رژیم است".
۷ـ انفجار انرژی خلاق جوانان از طریق ایجاد کمیته های مردمی برای حفاظت از جان و مال مردم، تجربۀ ارزشمندی است که باید در نظر گرفته شود. همچنین موضوع همبستگی و تحصن در میدان «تحریر» .
۸ ـ پافشاری بر این که با وجود حملات پلیس تظاهرات مسالمت آمیز خواهد بود.
۹ـ فقدان شعارهای حزبی و یا جناحی، حتی از سوی شرکت کنندگان وابسته به اخوان المسلمین. روحیۀ قیام ژانویه همگان را در جبهۀ سیاسی متحد کرده است.

از نظر سیاسی هم دستاوردهای مختلفی وجود دارد:
۱ـ واداشتن مبارک به اعلام عدم نامزدی خود در انتخابات آینده.
۲ ـ در هم شکستن طرح موروثی شدن مقام ریاست.
۳ ـ واداشتن مبارک به انتصاب معاون رئیس جمهوری.
۴ ـ واداشتن مبارک به خلع تجار از وزارت و تعهد به مبارزه با فساد.
۵ ـ واداشتن مبارک به اصلاح ماده های ۷۶ و۷۷ قانون اساسی، برای اطمینان از عدم نامزدی او.
۶ ـ واداشتن مبارک به احترام به احکام صادره از محکمۀ قضایی در رابطه با انتخابات اخیر و تعهد به لغو و ابطال عضویت آن دسته از نمایندگان جدید مجلس که دادگستری حکم بر ابطال عضویتشان بدهد.
۷ ـ واداشتن رئيس جمهور به برکناری دبیرکل حزب حاکم و یکی از نمادهای فساد.


چشم انداز جنبش مصر با توجه به شیوه های سرکوبگرانۀ رژیم و نهادهای امنیتی آن کدام است؟

این مسئله به چند عامل بستگی دارد:
- توانایی اعتراض کنندگان به ادامۀ تحصن در میدان «تحریر» قاهره و افزایش جمعیت در این تظاهرات توده ای.
- گسترش تظاهرات و اعتراضات به سایر استانها و شهرستانهای دیگر مصر.
- موقعیت ارتش و تداوم بیطرفی و عدم مداخلۀ آن در سرکوب تظاهرکنندگان.
در صورت تحقق این امور یا جنبش می تواند مبارک را وادار به استعفا کند و یا ارتش وارد عمل شود و با برکناری رئیس جمهور نظام و دولت را از فروپاشی نجات دهد. این بستگی دارد، به طورعمده، به میزان گسترش جنبش معترضان و حرکت ارتش.
از شب گذشته سرویسهای امنیتی با پشتیبانی مالی تجار بزرگ دسته های اراذل و اوباش را براه انداخته اند. عوامل امنیتی در لباس شخصی به میدان آمده و خواهان ماندن رئيس جمهورشده و به مقابلۀ خشونت آمیز با بیش از سه میلیون تظاهرکنندۀ مخالف رئيس جمهور دست زدند. با این همه فردا توانایی قیام کنندگان در مقاومت، در برابر یورش نیروهای امنیتی که برای خارج کردن آنها از میدان آزادی تلاش می کنند روشن خواهد شد.
جلوگیری از پخش برنامۀ بسیاری از کاناله ای تلویزیونی و قطع اینترنت، تلفن همراه و ضرب و جرح خبرنگاران خارجی نشاندهندۀ قصد رژیم در ادامۀ کشتار مردم به دور از چشم رسانه های جهان است. مقابله با این سیاست نیاز به همبستگی همۀ مردم در سراسر جهان و افشای بربریت این نظام و حکومت در حال فروپاشی دارد.

سیاستها و برنامه های اپوزیسیون را چگونه می بینید؟ آیا همه، پس از سرنگونی نظام مصر، به یک دولت دموکراتیک مدنی سکولار متعهد هستند؟

اپوزیسیون بلوک واحدی نیست بلکه شامل بخشهای مختلف است، از جمله:
۱ـ احزاب قدیمی مثل وَفَد، تجمع، و ناصری که دوران همۀ آنها به پایان رسیده و آغاز جنبش اخیر مرگ آنها را اعلام کرد. این احزاب با شرکت در یک «ائتلاف ملی» و با عجله حاضر به مذاکره با رژیم شدند، حتی قبل از آن که رژیم متعهد به تعقیب مسئولان قتل عام ۲۸ ژانویه بشود.
۲ ـ احزاب جدید، تشکیلاتی مانند فردا (جناح ایمن نور)، جبهۀ دموکراتیک، که موفق به جذب بسیاری از جوانان شد، و نیز جریان لیبرال اپوزیسیون هستند که گزینۀ آنها البرادعی است.
۳ ـ احزاب در حال شکل گیری، که هنوزقانونی نشده اند، مانند حزب الکرامۀ ناصری، و حزب میانه؛ مدافع برخی ایده های اخوان المسلمین، و حزب اصلاحات و توسعه، به رهبری برادرزادۀ سادات. همۀ اینها در تجمع ملی برای تغییر گرد آمده اند.
۴ـ اخوان المسلمین ، که در چارچوب تجمع ملی در قیام شرکت داشت و شعارهای خود را مطرح نکرد و متعهد به شعارهای ملی و عام جنبش است.
۵ ـ مجمع ملی برای تغییر، از نامزدی دکتر البرادعی، که در بازگشت از تظاهرات، تحت بازداشت خانگی قرار گرفت دفاع می کند. برخی از او به عنوان جایگزین مورد پشتیبانی آمریکا یاد می کنند و در هر حال ، او به عنوان رئيس جمهوری قابل قبول برای یک دورۀ گذار؛ تا انتخابات مجلس مؤسسان و قانون اساسی جدید برای کشور، پذیرفتنی است.
۶ ـ گروههای جوانان مانند گروه جوانان ششم آوریل، گروه خالد سعید، و جوانان برای تغییر، که تظاهرات را از طریق فراخوان الکترونیکی بیست و پنجم ژانویه آغاز کردند.
این گروهها شعارهای خود را از لغو فوری «حالت فوق العاده» و آزادی، به شعارسرنگونی رژیم ارتقاء دادند.
من فکر می کنم که همۀ مخالفان آزادیخواه در ایجاد یک حکومت دموکراتیک و عرفی و سکولار مدنی توافق دارند به جز اخوان المسلمین، که اصرار در نگه داشتن آن بخش از مواد قانون اساسی دارد که شریعت اسلامی را مرجع اصلی قوانین می داند و از ذکر وابستگی دینی در شناسنامه دفاع می کند.

نقش نیروهای چپ، اتحادیه های صنفی و توده ای در قیام چگونه است؟

ـ وضعیت و شرایط مصر از نظر چگونگی مصادرۀ اتحادیه های صنفی و حرفه ای توسط حزب حاکم و جنینی بودن اتحادیه های مستقل کارگری بسیار وخیم است اما کارگران به عنوان افراد و اعضای جامعه در حرکت شرکت می کنند. جنبش های کارگری، به خصوص در اسکندریه، سوئز و المحله وجود دارد. همچنین تعدادی سازمان های چپگرا وجود دارد که ازهمان آغاز قیام حضور فعال داشتند مانند: روند نوسازی سوسیالیستی - سازمان سوسیالیستهای انقلابی - جنبش خلق برای تغییر دموکراتیک (حشد) - جنبش جوانان برای عدالت و آزادی. دهها تن از فعالان مستقل چپ هم از ابتدا با اعتراضات همراه بودند. در واقع از همان آغاز جنبش، علاوه بر صدور چندین اطلاعیه، شعارها و پلاکارتهای چپ به چشم می خورد، اما دشوار می توان از بدیل چپ سخن گفت که بتواند با کسانی از قبیل دکتر البرادعی رقابت کند.
مشکل این است که برخی گرایشات چپ ورود به گروهبندی موسوم به حزب تجمع چپ را ترویج می کنند. البته این حزب در جریان انتخابات پارلمانی اخیر نشان داد که فاقد معیارهای چپ بوده و تا حد تبدیل شدن به بخشی از نظام حاکم پیش رفت. اما برخی تصور می کنند با ورود به تجمع سیاست می توان آنرا تغییر داد که به نظر من این تصوری باطل است.
با اینهمه و در فضای سیاسی موجود، جریان چپ از یک طرف در برابر فرصت طلائی ایجاد تشکلها و نهادهای مستقل کارگری قرار دارد و از سوی دیگر و در دل قیام می تواند در راستای ایجاد یک بدیل چپ حرکت کند. این بدیل باید طرح های جایگزین اقتصادی و اجتماعی سیستم کنونی را ارائه دهد و از طریق هماهنگی بین نیروهای مختلف چپ به یک نیروی واقعی در معادلات سیاسی مصر تبدیل شود.

نقل از نشریۀ اینترنتی گفتگوی متمدن
پنجشنبه ، ۳ فوریه ۲۰۱۱


دکتر حمید عنایت

«جمعیت اخوان المسلمین»

با مقدمه ای از ناصر رحیم خانی

آن چه می خوانید نوشته ی زنده یاد دکتر حمید عنایت است. در معرفی و نقد مقاله ی «جمعیت اخوان المسلمین» نوشته ی ریچارد. پ. میچل. نوشته ی حمید عنایت، چهل سال پیش و نخست در مجله ی «کتاب امروز» ( شماره سوم، پائیز ۱۳۵۱ خورشیدی) چاپ شد و بار دوم در سال ۱۳۵۲ خورشیدی در کتاب دکتر حمید عنایت به نام «شش گفتار درباره دین و جامعه»، تهران/ کتاب موج. من این کتاب را نزدیک بیست سال پیش در استکهلم تهیه کردم و خواندم. خط کشیدن زیر پاره ای سطرهای نوشته ، یادگار همان زمان است. در این چند روزه که قفسه های کتاب ها را دوباره مرتب می کردم، رسیدم به کتاب حمید عنایت و کتاب را ورق زدم. نوشته ی «جمعیت اخوان المسلمین» را البته فراموش کرده بودم، دوباره خواندم. دیدم در این روزهای به پاخاستن مردم مصر بد نیست این نوشته را اسکن کنم و بفرستم برای دوستان و سایت های فارسی زبان. معرفی و نقد حمید عنایت، پیشینه ی تاریخی پیدائی و شکل گیری دیدگاه های اخوان المسلمین و نقش آنان در رویدادهای سیاسی مصر را در دوره ای معین، به فشردگی بیان کرده است.
از پس خیزَش مردم تونس و سپس مردم مصر ،سایت ها و وبلاگ های فارسی، خواه سایت های رسمی خبرگزاری های جهانی، خواه سایت های راه اندازی شده به دست دست اندرکاران ایرانی، در این روزها پر است از انشاء نویسی های تنک مایه ی احساسی، نشانه ی کم خبری نوسندگان و همزمان «شجاعت» برخاسته از سر همین کم خبری و بی خبری. و جهت گیری های تبلیغاتی روزمره به جبران این بی خبری ها. در این جهت گیری های تبلیغی با مصرف روز، فرق چندانی هم نمی کند که نویسنده، استاد علوم سیاسی دانشگاه است یا وبلاگ نویس آماتور. در این آوازه گری ها، گوئی در سی ساله ی حکمرانی حسنی مبارک و نظامیان، کارفرما و پشتیبان این جباریت، نه آمریکا بوده است نه اروپا و نه اسرائیل. نگاهی بیندازید به صفحه ی بی .بی .سی: «تحولات مصر از نگاه فارسی زبانان». عباس میلانی از ارتباط ایران با اخوان المسلمین می گوید با پیش کشیدن دیدار طلبه ی هنوز گمنام آن زمان، یعنی دیدار نواب صفوی با سید قطب در بیش از ۶۰ سال پیش. بله بیش از ۶۰ سال پیش در نیمه ی دوم دهه ی بیست خورشیدی. خانم آسیه امینی هم در باره ی خیزش مصر و نقش «ما»، می نویسد: « ماباید به نیرویی که منافع ملی کشور را با اتکا به نیروی مردمی، منافع صلح طلبانه بین المللی تقویت می کنند، انرژی بیشتری بدهیم و به نظر من این گروه ها باید تقویت شوند». اگر با کمی مهربانی این «ما باید» را « عادت زبانی» بدانیم و نه تصوری خیالی از «ما» و از سر « سهو » بدانیم و نه بازتابی از روش و منش کهنه ی کنشگران از گونه ی «سیاسی / تشکیلاتی» ها در عادت دیرین «باید، نباید» گفتن ها، و تازه بعد از این همه، اگر این زبان رمز گونه را به فارسی سر راست بنویسیم، آن گاه « منافع صلح طلبانه بین المللی» برابر می شود با سیاست و استراتژی آمریکا و اسرائیل در خاورمیانه. و گوئی به پاخاستن مردم مصر هیچ پیوندی با سیاست های حسنی مبارک و آمریکا و اسرائیل ندارد. به راستی کدام قدرت ها «منافع صلح طلبانه بین المللی» را نادیده گرفته اند؟ نقش سیاست های آمریکا و اسرائیل در پایمال کردن روند صلح خاورمیانه چه بوده است؟ چرا جهان بینی ثنویت مانوی، دنیای «شیطان / فرشته» و دوگانه ی «حق و باطل» شیعی، آسوده مان نمی گذارد؟
باری در این آشوب فکری و آشفته بازار سیاسی ایرانی، نوشته ی حمید عنایت، کمکی ست دست کم در شناخت پیشینه ی تاریخی یکی از صورت بندی های سیاسی مصر. نوشته ها و تحلیل هائی درباره ی «جمعیت اخوان المسلمین» و سیاست ها و روش های آن در دهه های بعد، به ویژه از دهه ی هشتاد میلادی به بعد هم کمکی است در شناخت بیشتر این گروه سیاسی /مذهبی. می دانیم حزب «وفد» هم که این روزها در باره ی آن می خوانیم و می شنویم پیشینه ی هشتاد نود ساله دارد با گرایش لیبرالی محافظه کارانه و با فراز و فرود، از دست یابی به قدرت تا گونه ای انزوای سیاسی. حزب « وفد» را سعد زغلول پاشا و همفکران او بنیان گذاشتند با هدف استقلال مصر از کلنیالیسم انگلیس. حزب «وفد» در ۱۹۲۴ میلادی در انتخابات مجلس، اکثریت را به دست آورد و سعد زغلول پاشا نخست وزیر شد. سعد به انگلستان رفت تا دولتمردان وقت امپراطوری را به پذیرش استقلال مصر راضی کند. سعد بی نتیجه از انگلستان بازگشت و از نخست وزیری کناره گرفت. پس از استعفا اما هم چنان تا پایان زندگی از کوشش سیاسی باز نایستاد. باشد که به نوشته هائی از جنس نوشته ی دکتر حمید عنایت، در باره ی پیشینه ی حزب «وفد» و نیز جایگاه کنونی حزب «وفد» و دیگر گرایش ها و صورت بندی های سیاسی مصری دسترسی پیدا کنیم .
ناصر رحیم خانی































محمد جواد لاریجانی خطاب به معترضان:

رهبری لنگر است، باید دستش را بوسید

محمد جواد لاریجانی، رهبر جمهوری اسلامی را "لنگر دموکراسی" در کشور توصیف کرد که "حتی بی دین ها هم باید دست او را ببوسند."
معاون بین الملل و حقوق بشر قوه قضائیه که با هفته نامه "شما" (ارگان حزب موتلفه اسلامی) گفت‌وگو می کرد، با تجلیل از آیت الله خامنه ای گفت: "حتی کسانی هم که بی‌دین‌اند اگر دموکراسی را دوست دارند باید دست رهبری را ببوسند.اصلا رهبری لنگر دموکراسی در کشور است."
به گفته لاریجانی، اعتراضات به حوادث پس از انتخابات مناقشه برانگیز دوره دهم ریاست جمهوری در ایران یک "فتنه و کودتا" بود که با "مدیریت داهیانه" آیت الله خامنه ای پایان یافت.
او گفت که "اگر رهبری ترسو داشتیم آن کودتا به نتیجه می رسید."
مشاور رئیس قوه قضائیه همچنین میرحسین موسوی (یکی از رهبران جنبش اعتراضی ایران) را به "خروج علیه امام عادل" متهم کرد و دلیل این اتهام را اعلام او مبنی بر پیروزی در انتخابات دانست.

از "درخواست" تا "تقابل"
میرحسین موسوی، کاندیدای انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری، نیمه شب جمعه 22 خرداد 1388 با ترتیب دادن یک کنفرانس خبری در یکی از خیابان های مقابل پارک ملت تهران، خود را برنده انتخابات با اختلاف آرای بسیار زیاد اعلام کرد.
موسوی در سخنان کوتاه خود گفت که این مطلب را بر مبنای گزارش های ناظران و مستندات و شواهد موجود اعلام می کند و هر نتیجه دیگری غیر از این به منزله تقلب در انتخابات است.
این نامزد معترض به نتایج انتخابات در نامه ای که دو روز پیش از برگزاری انتخابات خطاب به آیت الله خامنه ای نوشت و یک روز بعد در رسانه ها منتشر شد، از "مداخله تعدادی از فرماندهان و مسئولان سپاه و بسیج در انتخابات" خبر داده و از رهبر جمهوری اسلامی خواسته بود تا با "دخالت" در این روند "زمینه مساعدی برای رعایت بی طرفی کامل مقامات، ناظران و مجریان انتخابات و دقت در حفظ آرای مردم" فراهم آید.
موسوی در آن نامه با برشمردن آخرین موارد آنچه او "کارشکنی آشکار" و "نقض قوانین" خواند، نسبت به "بهره گیری رئیس دولت از امکانات دولتی در تبلیغات و مسافرت های تبلیغاتی مقامات رسمی و وزرا با استفاده از امکانات دولتی" اعتراض کرد.
اما آیت الله خامنه ای نه تنها پاسخ این نامه موسوی را نداد بلکه با تایید نتیجه انتخابات و تبریک به محمود احمدی نژاد پیش از تایید آن توسط شورای نگهبان، هرگونه اعتراض به نتایج انتخابات را منتفی دانست.
یک روز پس از تایید انتخابات توسط رهبر جمهوری اسلامی، او در دیدار با میرحسین موسوی، از او خواست تا شکایتش از روند برگزاری انتخابات را به نهادهای قانونی مانند شورای نگهبان اعلام کند اما طبق گزارش ها، موسوی با یادآوری تایید زودهنگام نتایج توسط آیت الله خامنه ای به او گفت تنها خواسته اش "ابطال انتخابات" است و از این موضع خود کوتاه نمی آید.
موسوی تنها نامزدی بود که در چند دوره اخیر انتخابات ریاست جمهوری حاضر نشد قبل از ثبت نام با رهبر جمهوری اسلامی دیدار کند و آن دیدار اولین و آخرین جلسه میرحسین موسوی با آیت الله خامنه ای بود که پس از آن او را در مقام رهبر جنبش اعتراضی ایران موسوم به جنبش سبز قرار داد.
مسائلی که به نظر می آید بابت آنها از سوی محمد جواد لاریجانی و برخی دیگر از طرفداران آیت الله خامنه ای، به عنوان "خروج بر امام عادل" تعریف می شود.
طبق اصول فقه شیعه، حکم خروج بر امام عادل "محاربه" و مجازات آن "قصاص" است. این اتهامی است که به برخی از مخالفان امام علی (امام اول شیعیان) که علیه او در جنگی به نام نهروان شرکت کردند، منتصب شده بود.
از سوی دیگر گوینده این سخنان یکی از مقامات بلندپایه و رسمی قوه قضائیه جمهوری اسلامی است که وظیفه محاکمه و مجازات مجرمان در کشور را بر عهده دارد.

"صورت قضیه"
برادر علی و صادق لاریجانی (روسای قوای مقننه و قضائیه جمهوری اسلامی) در ادامه گفت‌وگوی خود با هفته نامه شما افزوده است که: "رهبری برخورد مدبرانه‌ای با فتنه ۱٨ تیر داشت و فتنه سبز را نیز که عظیم‌ترین فتنه در نوع خود بود، با صبر، شجاعت و تواضع با شکست مواجه کرد."
او گفته: "دشمنان در حال تدوین و پی‌ریزی موج دوم فتنه هستند اما باید مراقب باشیم و دیگر غافلگیر نشویم."
لاریجانی با بیان اینکه «دشمن کوشید تا حساسیت نسبت به اصل ولایت را هدف قرار دهد» افزود: "وقتی حریف این مسئله نشد به این فکر افتاد که مصداق ولایت را عوض کند. لذا میرحسین موسوی به منتظری نامه می‌نویسد که این کار از روی حساب است."
او همچنین اختلافات میرحسین موسوی با محمود احمدی نژاد را "صورت مسئله" نامید و گفت: "بعضی‌ها گفتند دو نفر با هم دعوا دارند. احمدی‌نژاد و موسوی. احمدی‌نژاد تندی کرد. ایشان هم تندی کرد. عصبانی شد و دعوا شد. و صورت مسئله را در همین حد دانستند. بعد هم گفتند، باید روبوسی و چاق سلامتی کنند تا قضیه فیصله یابد."
معاون بین الملل و حقوق بشر قوه قضائیه در توضیح بیشتر این فرضیه گفت: "تازه ایراد هم گرفتند که چرا ولی امر آمد خط و مرزها را مشخص کرد. نفهمیدن صورت قضیه خطر بسیار بزرگی است. بسیار ابلهانه است اگر فکر کنیم که دو نفر عصبانی شدند و با هم دعوا کردند و گفتند، برویم به خیابان. در خیابان طرفداران احمدی‌نژاد و موسوی با هم دعوا نمی‌کردند. در اینجا علیه نظام خروج کردند و تمام دنیا به آنها علیه نظام کمک کردند و این توطئه‌ای نبود که در لحظه آخر کلید بخورد بلکه مقدمه داشت."
مقامات قضایی جمهوری اسلامی تاکنون بارها میرحسین موسوی، مهدی کروبی، سید محمد خاتمی و دیگر افرادی که آنها را "سران و بدنه فتنه" می خوانند به برخورد قضایی تهدید کرده اند. اتفاقی که تاکنون رخ نداده است.
این در حالی است که میرحسین موسوی و مهدی کروبی، از هواداران خود خواسته اند در حمایت از جنبش اعتراضی مردم تونس و مصر، در روز 25 بهمن به خیابان های مرکز تهران بیایند.
مسئولان امر در جمهوری اسلامی هنوز مجوز این راهپیمایی را صادر نکرده اند اما منابع نزدیک به رهبران جنبش سبز می گویند "این راهپیمایی لغو نخواهد شد."




تشکیل کمپین بین المللی برای لغو مجازات مرگ در ایران

اعدام بس!

همزمان با افزایش شمار اعدام ها در ایران و هشدار دادستان کل کشور در خصوص اجرای احکام بیشتراعدام در روزهای آینده، جمعی از فعالان حقوق بشر و روزنامه نگاران ایرانی اقدام به راه اندازی یک کمپین بین المللی با هدف لغو مجازات مرگ در کشور کردند.
یکی از سخنگویان این کمپین با اشاره اینکه تلاش های فعالان و مدافعان حقوق بشر ایران در راستای لغو احکام اعدام در کشور  مقطعی و محدود بوده است، در مصاحبه با روز از فعالیتهای مستمر و مبارزه این کمپین برای توقف صدور این احکام خبر می دهد. کمپین بین المللی لغو مجازات مرگ در ایران در شرایطی فعالیت اش را آغاز کرده است، که دیگر منابع  حقوق بشری در ایران با استناد به آمارهای اعلام شده از سوی دستگاه  قضایی جمهوری اسلامی از اعدام دست کم 121 نفر در طول شش هفته گذشته خبر داده اند.
غلامحسین محسنی اژه ای، دادستان کل کشور، هفته گذشته درجمع خبرنگاران بدون ذکر اسامی از اعدام تعدادی از قاچاقچیان مواد مخدر در بیرجند، تهران و کرج خبر داد.
همزمان منابع حقوق بشری در ایران از اعدام دهها نفر از متهمان موادمخدری در زندان بیرجند طی ماه های گذشته خبر داده اند.
در این راستا کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران، با اشاره به زندان وکیل آباد و اعدام هایی که در طول ماه های گذشته در این زندان انجام شده اعلام کرده است که "مقامات قضایی از اعلام اعدام های گسترده پنهانی در این زندان خودداری کرده اند."
این نهاد مدافع حقوق بشر با انتشار آمارهای گردآوری شده و رسمی اجرای احکام اعدام و اعلام اینکه جمهوری اسلامی تنها در طول شش هفته گذشته دست کم 121 نفر را به دار آویخته، از اعدام پنهانی دست کم 50 نفر دیگر در زندان وکیل آباد مشهد، طی پنج ماه گذشته خبر داده است.
 منابع حقوق بشری استان خراسان پیشتر در مهرماه از اعدام مخفیانه 23 نفر دیگر در زندان وکیل آباد مشهد به اتهامات مرتبط با مواد مخدر خبر داده بودند. آنها در مصاحبه با روز با اعلام اینکه  اجرای این احکام بدون اطلاع  و حضور وكلا و خانواده متهمان انجام شده است گفته بودند: "بیشتر از 2000 زندانی در زندان وكیل آباد مشهد هم اكنون به این خاطر اتهاماتی نظیر حمل و یا خرید و فروش مواد مخدر به مجازات اعدام  محكوم شده اند."
بسیاری از نهادها،  فعالان و مدافعان حقوق بشر طی هفته های گذشته در داخل و خارج از کشور با یادآوری اعدام های گسترده دهه شصت، از اینکه  در میان اعدام شدگان افرادی نیز به دلایل سیاسی وجود داشته باشد ابراز نگرانی کرده اند.
در واکنش به اعدامهای گسترده جمهوری اسلامی، کمیسر عالی حقوق بشر، سازمان عفو بین الملل، سازمان دیده بان حقوق بشر، کمیپن بین المللی حقوق بشر در ایران، اتحادیه اروپا، دولت کانادا، شیرین عبادی، میرحسین موسوی و مهدی کروبی از جمله نهادها، شخصیت ها و دولت هایی بوده اند که ضمن محکوم کردن موج جدید اعدامها در ایران با "هشدار" به دولت محمود احمدی نژاد، خواستار توقف اجرای احکام اعدام شده اند.
مقامات رسمی جمهوری اسلامی تا این لحظه به واکنشها و اعتراضها پاسخی نداده اند، اما برخی از نمایندگان دولت محمود احمدی نژاد در کشورهای همجوار، اجرای احکام اعدام را مطابق با قوانین کشور ذکر کرده و گفته اند در این زمینه حساسیت هایی وجود دارد "که‌ در حقیقت نباید اینطور باشد."
 آیت الله محسنی گرکانی، رئیس دیوان عالی کشور نیز چند روز پیش در همین ارتباط با استناد به آیات قرآنی گفته بود: "حیات، آسایش و آرامش زندگی ما به اعدام و قصاص بستگی دارد."

"حق حیات، متقدم ترین حق انسان هاست"
در طول یک ماه گذشته بسیاری از ایرانیان به صورت پراکنده  با تجمع مقابل نمایندگی های جمهوری اسلامی در کشورهای خارجی، جمع آوری امضا و تقاضا از  نهادهای مدافع حقوق بشری داخلی و جهانی، گسترش اعدامها در ایران را محکوم کرده اند. در همین راستا روز گذشته کمپین بین المللی لغو مجازات مرگ در ایران، اعلام موجودیت کرد.
بهداد بردبار، یکی از سخنگویان این کمپین در مورد زمینه های تشکیل این تشکل حقوق بشری به روز می گوید: " موضوع اعدام و مجازات مرگ در ایران مساله جدیدی نیست. در قوانین ما این مجازات رسما وجود دارد و هزاران تن در چند دهه گذشته به اتهامات مختلف سیاسی و غیر سیاسی در ایران اعدام شده اند. همزمان با این اعدام ها،  در سرتاسر جهان یک حرکت گسترده به سوی برچیدن مجازات مرگ از قوانین وجود داشته و به مرور بر تعداد کشورهایی که مجازات مرگ را از قوانینشان حذف کرده اند، افزوده شده."
او می افزاید: "در ایران اما ما برعکس این موج جهانی در حرکت بوده ایم. به طوری که در طی سالهای گذشته بعد از چین، بیشترین اعدام ها را در جهان داشته ایم. موضوع اعدام در همه این سالها افکار عمومی ایران را متاثر کرده. همیشه هم تلاش هایی در اعتراض به این احکام و درخواست هایی برای لغو قوانین و در راستای تعریف مجازات های جایگزین بوده. اما همه این تلاش ها، مقطعی، محدود و ناتمام بوده است."
"کمپین بین المللی لغو مجازات مرگ در ایران در چنین شرایطی اعلام موجودیت می کند. در شرایطی که احکام مرگ در ایران، به شکل کم سابقه ای افزایش یافته است. در شرایطی که تنها ظرف سال گذشته دست کم ۴۰۰ تن اعدام شده اند. ظرف یک ماه گذشته بیش از ۱۲۰ تن اعدام شده اند. و در مجموع موضوع اعدام ها و مجازات مرگ در ایران تبدیل به یک مساله حاد و بحرانی شده است. موضوعی که دخالت و واکنش گسترده افکار عمومی، نهادهای بین المللی و کشورهای  مختلف را می طلبد".
 این را سخنگوی بخش انگلیسی این کمپین در ادامه صحبت هایش با روز می گوید.
آقای بردبار در خصوص اهداف و روش های این کمپین می افزاید: "کمپین از طریق ابزارهای رسانه ای و ارتباطی و نیز سایر روشهای مدنی و مسالمت آمیز، تلاش خواهد کرد تا از یک سو افکار عمومی ایران و جهان را نسبت به موضوع اعدام ها حساس تر کند و آنسوتر، فشارها بر دستگاه قضایی جمهوری اسلامی را به منظور توقف اجرای احکام مرگ تشدید کند. کمپین در عین حال که به شکل اورژانسی برای نجات جان محکومین به اعدام تلاش خواهد کرد، برای توقف صدور این احکام نیز مبارزه خواهد کرد چرا که ما براین باوریم که حق حیات، متقدم ترین حق انسان هاست."
شیرین عبادی، برنده جایزه صلح نوبل، بنیاد عبد الرحمن برومند، هادی قائمی، سازمان حقوق بشر ایران، انجمن پژوهشگران ایران، کمیته گزارشگران حقوق بشر، انجمن بین المللی جامعه شناسان بدون مرز و کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران از جمله افراد و تشکل هایی هستند که تا این لحظه از کمپین بین المللی لغو مجازات در ایران حمایت کرده اند.
در بیانیه اعلام موجودیت این کمپین از جامعه جهانی و حامیان حقوق بشر درخواست شده است که در مقابل اعدام‌های گسترده به اشکال مختلف اعم از اعدام های سیاسی، اعدام های تحت عنوان قاچاق مواد مخدر، اعدام نوجوانان و مجازات های غیرانسانی همچون سنگسار، سکوت نکنند.
بنیانگذران این نهاد ویژه لغو اعدام که شماری از روزنامه نگاران و فعالان حقوق بشری ایرانی نیز در میان آنها دیده می شود، حرکت  خود را حرکتی مستقل اعلام کرده اند که به هیچ حزب و سازمان سیاسی وابستگی ندارد و فعالیت هایش را بر لغو کلیه اشکال اعدام اعم از سیاسی و غیرسیاسی متمرکز خواهد بود.




آمادگی ها برای راهپیمایی ۲۵ بهمن

نامه رهبران جنبش "درخواست" نیست، "فراخوان" است

به دنبال  درخواست میرحسین موسوی و مهدی کروبی، از رهبران مخالفان دولت از وزارت کشور برای راه‌پیمایی در روز 25 بهمن‌ماه، واکنش‌های متفاوتی نسبت به این مساله ابراز شده است. این در حالی است که هنوز مقامات وزارت کشور هیچ‌گونه پاسخی به این درخواست نداده‌اند.درخواست مجوز برای این راه‌پیمایی در حال ارائه شده که طبق اصل ۲۷ قانون اساسی "تشکیل اجتماعات و راه‏پیمایی‏ها، بدون حمل سلاح، به شرط آنکه مخل به مبانی اسلام نباشد آزاد است.‏‏"
این چندمین بار است که موسوی و کروبی بعد از انتخابات بحث‌برانگیز خرداد 88 درخواست مجوز راه‌پیمایی داده‌اند، گرچه تاکنون با هیچ کدام از آن‌ها موافقت نشده است. آخرین مورد درخواست مجوز، بر می‌گردد به سالگرد انتخابات که تعدادی از احزاب و سازمان‌های اصلاح طلب درخواست مجوز کردند. در واکنش به این درخواست، مقامات وزارت کشور جلساتی با نماینده های گروه‌های درخواست کننده ترتیب دادند، اما بعد از چند روز این نمایندگان اعلام کردند برداشت‌شان این است که دولت قصد دادن مجوز برای راهپیمایی ندارد.
پس از آن موسوی و کروبی در بیانیه‌ای اعلام کردند که "برای حفظ جان و مال مردم" این راهپیمایی برگزار نخواهد شد.
برای راهپیمایی ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ ابتدا مجمع روحانیون مبارز درخواست مجوز کرد و موسوی و کروبی مردم را به شرکت در آن  راهپیمایی فراخواندند؛ این راهپیمایی  سرانجام برغم عدم صدور مجوز برگزار شد. در همان زمان روزنامه اعتمادملی به نقل از یکی از نمایندگان عضو فراکسیون اصول‌گرایان مجلس نوشت که محمدباقر قالیباف، شهردار اصولگرای تهران تعداد تظاهرات‌کنندگان را حدود 3 میلیون نفر ارزیابی کرده است. قالیباف اعلام کرده بود که  تخمین شهرداری "براساس متراژها و اندازه‌گیری‌های صورت گرفته در تجمع حامیان میرحسین موسوی در میدان آزادی" صورت گرفته است. از این راهپیمایی به عنوان بزرگ‌ترین تظاهرات اعتراضی پس از انقلاب نام برده می‌شود.

مجوز راه‌پیمایی و سبزها
موسوی و کروبی در درخواست جدید مجوز خود اعلام کرده اند این راه‌پیمایی در "حمایت از حرکت ضد استبدادی مردم منطقه" خواهد بود؛ مساله‌ای که مورد توجه حامیان جنبش سبز قرار گرفته و بسیاری از آن‌ها نامه موسوی و کروبی را نه "درخواست" بلکه "فراخوانی" برای حضور در خیابان می‌دانند.
در روزهای گذشته  و هم‌زمان با اعتراضات مردم تونس، مصر و دیگر کشورهای منطقه، برخی از منتقدان از موسوی و کروبی خواسته بودند هم‌چون دیگر کشورهای منطقه، فراخوانی به تظاهرات اعتراضی منتشر کنند.
از سوی دیگر، حامیان جنبش سبز در اینترنت نیز دست به کار شده و در فیس‌بوک و توییتر صفحاتی با عنوان "25 بهمن" راه‌اندازی کرده‌اند که کار هماهنگی میان موافقان این حرکت را انجام می‌دهد. برخی نیز به تاسی از مردم مصر، سوریه و... 25 بهمن ماه را "روز خشم" نام‌گذاری کرده‌اند.
همچنین گروهی از حامیان جنبش سبز جهت سر دادن ندای  "مرگ بر دیکتاتور" و "الله‌‍‌اکبر" در شامگاه قبل از تظاهرات، فراخوان داده اند.
فراخوان‌دهندگان در بیانیه خود آورده‌اند: "حال که رهبران جنبش سبز روز ٢۵ بهمن ماه را به عنوان حضور میلیونی سبزها در میدان آزادی اعلام کردند، اینک وظیفه ماست که با تمام توان خود این اعلام حضور را با تمام قوا به گوش همه برسانیم و در این کار باید از تمامی راه‌های ممکن از جمله اسکناس‌نویسی و شعار نویسی بر روی اماکن عمومی و … استفاده کنیم و در پایان برای اعلام نهایی برای کسانی که ممکن است به هر دلیلی با خبر نشده باشند، ندای الله اکبر و فریاد مرگ بر دیکتاتور را، راس ساعت ده شب قبل از ٢۵ بهمن ماه سر خواهیم داد.‎"
سایت کلمه – وب‌سایت نزدیک به میرحسین موسوی – نیز، با راه‌اندازی بخش ویژه‌ای با نام "تا 25 بهمن" به استقبال این روز رفته و مطالب مختلفی درباره تظاهرات در این روز منتشر می‌کند.
از سوی دیگر اردشیر امیرارجمند، مشاور حقوقی میرحسین موسوی نیز در گفت‌وگویی، خواستار آن شد که مجوز این راه‌پیمایی صادر شود و عدم صدور مجوز را ناشی از "عدم صداقت حاکمیت و ترس از ابراز عقیده مردم" ارزیابی کرد.
وی همچنین در سخنان خود، در پاسخ به برخی منتقدان درباره درخواست مجوز این راه‌پیمایی چنین ابراز عقیده کرد: "هماهنگی کردن هیچ اشکالی ندارد. از نظر حقوقی درخواست مجوز با مساله هماهنگی متفاوت است و طبق قانون اساسی بحثی درباره درخواست مجوز وجود ندارد. اما در قوانین عادی ما بحث درخواست مجوز مطرح شده و آن‌چه هست اینکه به هر حال باید این هماهنگی صورت بگیرد تا راهپیمایی با قبول مسوولیت و مسوولانه باشد و در شرایط خوبی برگزار شود. کاری که آقای موسوی و کروبی انجام دادند قبول مسوولیت به سهم خودشان است."
مشاور حقوقی میرحسین موسوی، پیش‌‌تر در اظهار نظری جداگانه گفته بود: "اگر حاکمیت واقعا مخالف دیکتاتوری است، بگذارد مردم ایران و جنبش سبز دست به راهپیمایی و تظاهرات مسالمت‌آمیز بزنند تا معلوم شود وضعیت حاکمیت در ایران بهتر است یا وضعیت مبارک و بن علی در مصر و تونس".
اکبر هاشمی‌رفسنجانی، رییس مجلس خبرگان و رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز، با انتشار پیامی به مناسبت اعتراضات مردم مصر و تونس، گفت: "باید مطمئن باشیم که این خیزش محدود به این دو کشور نخواهد بود و باران اراده مردم در بسیاری از کشورهای دنیا که هنوز بر بستر استبداد، آرامش قبل از طوفان دارند، سیل بنیان‌کنی خواهد شد و روند امور را هرچند کند به سوی دخالت مردم بر سرنوشت خویش می‌برد."
وی همچنین در قسمتی از پیام خود با ذکر این نکته که "همه چیز از نازکی پاره می‌شود، ظلم از ضخامت" افزوده است: "مردمی که مار گزیدگی استبداد و پادزهرهای نامطمئن حامیان استکباری را چشیده‌اند و دیده‌اند، امروزه از هر ریسمان سیاه و سفیدی می‌ترسند و به حق می‌خواهند لگام حکومت‌ها را در روند درست دموکراسی به دست مردم و منتخبان واقعی مردم بدهند."
در تحولی دیگر، مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم نیز، با انتشار بیانیه‌ای به مناسبت روز بیست و دوم بهمن،
 آورده است: "نظامي كه بر اساس ظلم، بي‌قانوني و ناديده گرفتن حقوق مردم قرار گيرد، پايه‌هاي آن به حكم سنت الهي درهم فرو مي‌ريزد. همچنان كه در اين روزگار شاهديم كه چگونه ملت‌هاي مظلوم و ستمديده منطقه در برابر حكومت‌هاي خودكامه حاكمان دست‌نشانده اجانب ايستاده‌اند و يقينا ايستادگي مردم در برابر اين مستبدان فرجام آن پيروزي خواهد شد، چرا كه اين سنت قطعي الهي است كه ظلم پايدار نمي‌ماند."
از سوی دیگر، حزب مشارکت، که به دنبال اعتراضات پس از انتخابات از سوی وزارت کشور منحل اعلام شده، در بیانیه‌ای، ضمن حمایت از این راه‌پیمایی، اعلام کرده است: "اعلام راهپیمایی 25 خرداد از سوی رهبران جنبش سبز ایران به حمایت از انتفاضه دموکراسی خواهی منطقه نشانه پیوستگی و همبستگی ملت ایران با مردم تونس و مصر است. جبهه مشارکت ایران اسلامی با استقبال از این پیشنهاد از همه مردم می خواهد در صورت صدور مجوز راهپیمایی ، یکپارچه و متحد ،حمایت خود را از مردم این دو کشور ابراز دارند."
همچنین مجمع نمایندگان ادوار مجلس نیز، در بیانیه خود درباره راه‌پیمایی 25 بهمن، گفته است: "به موازات کم‌رنگ کردن نقش مردم، مسدود کردن آزادی‌های قانونی ومدنی؛ ناکارآمدی مدیریت سیاسی کشور وسومدیریت‌ها، اتخاذ خط مشی‌های نسنجیده وبرنامه های نادرست موجب گردید که روند شاخص‌های اقتصادی ومعیشتی مردم شیب نزولی پیدا کند."
این مجمع در بیانیه خود همچنین ضمن انتقاد از شرایط موجود، خواستار برگزاری انتخابات آزاد وبدون نظارت استصوابی ـ– با نظارت نهادهای مردمی و رسانه‌های آزاد ـ– آزادی زندانیان سیاسی، آزادی رسانه‌ها و روزنامه‌ها، ازمیان برداشتن سانسور و فیلتر وپارازیت، آزادی احزاب وگروه‌های سیاسی وآزادی حق برگزاری اجتماعات و راهپیمایی‌ها، به رسمیت شناختن حقوق مردم وحق انتخاب کردن و انتخاب شدن گردیده و همچنین اینکه: "تشکیل یک گروه حقیقت‌یاب مرکب از کارشناسان حقوقی بی‌طرف برای بررسی روند برگزاری انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری وحوادث پس از آن از جمله تیراندازی درمیدان آزادی در روز 25 خرداد 1388، حمله به کوی دانشگاه تهران در 25 خرداد 1388، حوادث خون‌بار 30 خرداد، وقایع روز عاشورا وکشتار عزاداران، ماجرای کهریزک، دادگاه‌های پس از انتخابات، اعترافات تلویزیونی، شکایت زندانیان سیاسی از آن‌چه در ماجرای باز جویی ها گذشته است وشکایت زندانیان سیاسی از سردار مشفق و سایر موارد پرداخته وگزارش روشن وکاملی از آنچه در کشور گذشته است دراختیار مردم گذاشته شود."


25 بهمن و  مخالفان
به نظر می‌رسد درخواست مجوز راه‌پیمایی برای روز 25 بهمن، به نوعی اصول‌گرایان را دچار بهت کرده و به همین دلیل هنوز واکنش رسمی و مشخصی از سوی آن‌ها ابراز نشده است. بخصوص آنکه در ماه‌های گذشته بسیاری از اصول‌گرایان اعلام کرده بودند جنبش سبز به اتمام رسیده است.
در یکی از نخستین واکنش‌ها به درخواست راه‌پیمایی موسوی و کروبی، روزنامه کیهان آن را اقدامی هدایت شده از سوی اسرائیل دانست.
کیهان با اشاره به درخواست موسوی و کروبی، نوشت: "آن‌ها می‌دانند امکان احیای فتنه و آشوب را ندارند و درخواست اخیر را به این منظور مطرح کرده‌اند که  اندکی از بار تحقیرها مبنی بر این‌که بی‌عرضه و بی‌خاصیت هستند، کاسته شود".
این روزنامه پیش از این نیز هم‌زمان با درخواست موسوی و کروبی برای برگزاری راه‌پیمایی در سالگرد انتخابات سال گذشته، نوشته بود: "درخواست مجوز براي راهپيمايي 22خرداد كه از سوي چند گروه مدعي اصلاحات به وزارت كشور ارائه گرديده با هدف و انگيزه رد اين درخواست تهيه شده است... طي چند روز آينده سران فتنه بيانيه اي صادر كرده و در آن اعلام خواهند كرد كه چون وزارت كشور مجوز راهپيمايي نداده است براي پيشگيري از سركوب هواداران جنبش سبز(!) در روز 22 خرداد هيچگونه راهپيمايي و تحرك خياباني نخواهيم داشت!"
از سوی دیگر جعفر شجونی، دبیرکل جامعه وعاظ کشور، در سخنانی در رشت، با اعلام اینکه "فتنه‌گران ناخالصي انقلاب بودند و انقلاب اسلامي ايران با تقابل با آنها خالص شده است"، گفت: "روحانيت، سپاه، بسيج و دانشگاه براي سركوب فتنه بيدار است."




زینت میرهاشمی
بیش از هزار کارگر کارخانه لاستیک البرز تهران در روزهای شنبه و یکشنبه گذشته به دلیل عدم دریافت ماهها مزد خود و نیز اجرا نشدن وعده های وزارت صنایع و کارفرمای کارخانه دست به اعتراض زدند. در حالی که عدم دریافت حقوق، بیکاری و بلاتکلیفی در کانون اعتراضهای کارگری قرار دارد و در حالی که وضعیت کار و معاش مردم فاجعه بار است، روز دوشنبه 18 بهمن، فرمانده کل سپاه پاسداران از تولید انبوه موشکهای بالستیک هوشمند و مافوق صوت و طراحی و ساخت رادارهای دریایی خبر داد.
در حالی که موجی از خیزشهای مردمی علیه استبداد و دیکتاتوری در خاورمیانه جریان دارد، پایوران رژیم با وصل کردن این خیزشها به حکومت اسلامی، همچنان از دشمن خارجی، جنگ و حمله به ایران دَم می زنند تا نفرت مردمی را لاپوشانی کنند و لحظه فوران خشم انباشت شده مردم را به عقب اندازند.
ادعای پاسدار جعفری در رابطه با گسترش توانائیهای نظامی و فعالیتهای اقتصادی سپاه گوشه ای از نقش سپاه پاسداران در دولت نظامی امنیتی احمدی نژاد را نشان می دهد.
پاسدار جعفری در حالی که از تولید انبوه این گونه موشکها در خنثی سازی «سلاح و توانائیهای دشمن» خبر می زند وعده تولید انبوه رادارهایی با برد 500 کیلومتر برای سال آینده را می دهد.
همچنین وی از «راه اندازی شبکه های ضد کروز در نقاط حساس و حیاتی شهرها از جمله تهران» خبر داد.
وی این ادعاها را با هدف تامین امنیت آسمان و دریای کشور اعلام نمود. در صورتی که تهدید اصلی برای رژیم همان مردم هستند. با فضا سازی امنیتی و گسترش ابزارهای نظامی، سعی در عادی کردن وضعیت فاجعه بار نقض حقوق بشر می نمایند.
پاسدار جعفری از فعال شدن هر چه بیشتر سپاه در «تهدیدات فرهنگی زمان» خبر داد. وی این گونه فعالیتهای سپاه را «برنامه ریزیها و اقداماتی برای بستر سازی مقابله با تهاجمات فرهنگی» اعلام کرد. سیر رویدادهای روزهای اخیر در منطقه با توجه به قدرت نظامی دیکتاتورهای حاکم، درسی باید برای حکومت ایران باشد که نیروی مردمی در برابر نظامیگری دیکتاتورها پیروزمند خواهد شد.



جعفر پویه
علی خامنه ای رهبر و ولی فقیه جنایکار رژیم جمهوری اسلامی که  دستش تا مرفق بخون مردم ایران آلوده است و تبهکار ترین رژیم قرن حاضر را رهبری می کند، روز گذشته "جمعه" از تریبون نماز جمعه افاضاتی کرد که هیچ کسی را در هیچ جای جهان خوش نیامد. علی خامنه ای که یاوه سرایی های پادوهای خود در مورد جنبش مردم منطقه را کافی ندانسته، از تریبون حکومتی نماز جمعه گفت: "حوادث امروز شمال آفریقا برای ملت ایران معنی خاصی دارد. این همان چیزی است که همیشه به عنوان حدوث بیداری اسلامی به مناسبت پیروزی انقلاب اسلامی گفته می‌شود."
ظاهرن زدن برچسب "بیداری اسلامی" به اعتراضات مردم خاورمیانه عربی این روزها شغل پایوران رژیم سرکوبگر  ولی فقیه شده است. آنها که ترس خود از جنبش اعتراضی مردم را نمی توانند پنهان کنند. سعی دارند تا به شیوه های مختلف این اعتراضات را اسلامی و همسو با رژیم ددمنش خود اعلام کنند. علی خامنه ای در نماز جمعه پای خود را از این نیز فراتر گذاشت و علنن به دروغ گویی پرداخت و جنبش مردم مصر را شروع شده از مسجد و نماز جمعه نامید و شعار مردم مصر را الله اکبر قلمداد کرد. این درحالی است که در هیچ کدام از گزارشات گوناگون از اعتراضات مردم مصر دیده نشده که شعارهای مذهبی دست بالا را داشته و یا مسلط بر جمعیت باشد. خامنه ای سر دسته تبهکاران حاکم بر ایران به شیوه همیشگی خود با دروغ پردازی گفت: "این حرکت مردم مسلمان مصر از نماز جمعه و مساجد شروع شد و شعارها،‌ شعارهای الله اکبر است و مردم شعارهای دینی می‌دهند و قوی‌ترین جریان مبارز در آنجا جریان اسلامی است."
در پاسخ به این لاطائلات ولی فقیه سرکوبگری که دنیا از طریق گزارشات جوانان ایرانی شاهد شقاوت و بی رحمی عمال او در سرکوب جنبش و قتل مردم ایران بودند، وب سایت رسمی اخوان المسلمین مصر عکس العمل نشان داد و نوشت: "پاسخ اخوان المسلمين به آقای خامنه ای، رهبر (جمهوری) اسلامی ايران اين است: اخوان المسلمين  این انقلاب را انقلاب مردم مصر می داند نه انقلاب اسلامی و انقلاب مصر متعلق به همه مسلمانان، مسيحيان، از همه گروه ها و فرقه ها است."
پاسخی از این دندان شکن‌تر نمی شد به سردسته اوباش حاکم و سرکوب مردم ایران داد. این درحالی است که یاوهای خامنه ای در مورد جنبش مردم تونس نیز ار همین جنس بود. شاید او گوش شنوایی نداشته و یا خود را به کری زده که صدای راشد الغنوشی رهبر اسلامگرایان تونس را که با صدای بلند گفت: "برخی افراد تلاش می‌کنند عبای خمینی را بر من بیاندازند. من نه خمینی و نه شیعه هستم." را نمی شنود.
ظاهرن به مصداق ضرب المثل "نرود میخ آهنین در سنگ" صدای هیچکسی به گوش خامنه ای و دار و دسته تبهکار او فرو نمی رود که اینگونه سعی دارند با ترس و لرز و دروغگویی جنبش مردم دیگر کشورها را اسلامی بنامد تا شاید اندکی از ریزش بیشتر نیروهای خود جلو گیری کند.