۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه

مهمترین خبرهای روز یکشنبه بخش دوّم تحلیل ها و آخرین گزارشات از اعتراضات، بازداشتها، زندان، و بیدادگاهها --- بیانیه ها


مقاله وال استریت جورنال در مورد فعالیت های هسته ای ایران

تحریم ها، سرعت برنامه اتمی را کاهش داده

رئيس سابق سازمان اطلاعاتي اسرائيل گفت که ایران تا سال ۲۰۱۵ قادر به ساخت سلاح هسته‌ای نخواهد بود. این اظهارات، در شرایطی بیان می شود که آمریکا و متحدانش به تدریج به این اجماع می رسند که تلاش‌های ایران برای دست یابی به کلاهک هسته‌ای، به شکل معنی‌داری کاهش یافته است.
مقامات رسمی‌آمریکا‌، اروپا‌ و آسیا، محدود شدن توان دستیابی ایران را به مواد اولیه مورد نیاز برای ساخت بمب اتمی  نتیجه تلاش های هماهنگ بین‌المللی می دانند. به طور مشخص آنها معتقدند که ایران در به دست آوردن "فیبر کربن" و یک نوع فولاد خاص با استحکام بالا، که دو جزء حیاتی برای ساخت ماشین آلات مورد استفاده در تولید اورانیوم غنی شده هستند، دچار مشکل شده است. این مقامات می گویند که تهران تلاش‌هایش را برای گسترش سانتریفیوژ‌های پیشرفته، که قادربه تولید سریع تر اورانیوم غنی شده هستند، به حالت تعلیق در آورده است. اگرچه تهران معتقد است که گسترش سانتریفیوژ‌هایش، با هدف دستیابی به سلاح هسته‌ای نیست.
تعدادی از ناظران پیشتر گفته بودند که تهران، امسال می تواند به بمب اتم برسد. اما رئيس سابق سازمان اطلاعاتي اسرائيل، مئير داگان، با اشاره به سال ۲۰۱۵ به عنوان زمان احتمالی دست یابی ایران به سلاح هسته‌ای،  تحریم‌های بین‌المللی و عملیات مخفیانه (اطلاعاتی) در کند کردن برنامه هسته‌ای ایران موثر دانست.  مقامات تندرو دولت بنیامین نتانیاهو نیز در روز‌های اخیر، تخمین‌های خود را در مورد زمان دست یابی ایران به سلاح هسته‌ای تعدیل کرده اند.
مقام های رسمی‌آمریکایی و اسرائیلی همچنان تاکید دارند که ایران به طور فعال در پی‌دست یابی‌به سلاح هسته‌ای و پیشبرد برنامه‌ خود در این زمینه است. ایالات متحده و متحدانش تاکید دارند که به رغم عقب نشینی‌های ایران، تلاش‌ برای تحت فشار گذاشتن تهران از نظر مالی باید تشدید شده و ادامه یابد. این مقامات معتقدند در صورتی که ایران تصمیم به عنی سازی بیشتر اورانیوم بگیرد، قادر به تولید چهار اسلحه اتمی خواهد بود. آمریکا و آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای، همچنین نگرانند که ایران به توسعه سانتریفیوژ‌های خود در سایت‌های مخفی‌بپردازد. در چنین شرایطی، نتیجه گیری‌های جدید در مورد زمان دستیابی ایران به سلاح اتمی، دورنمای حملهٔ نظامی ایالت متحده و یا اسراییل جهت مختل کردن تولید سلاح‌های هسته‌ای در آینده نزدیک را کاهش می دهد.
دولت اوباما و دولت‌های اروپا‌یی امیدوارند که کند شدن روند برنامه هسته ای ایران باعث تاثیر بخشی بیشتر تحریم‌های بین‌المللی شده و این کشور را وادار به قبول حدود برنامه هسته‌ای خود کند. این در حالی است که فعالیت های دیپلماتیک اخیر در مورد پرونده هسته ای ایران، تاکنون دستاورد‌های کمی‌به همراه داشته است.
از سوی دیگر، ایران می گوید که برنامه‌ هسته ایش با شتاب در حال پیشرفت است. یک ماه پیش علی‌اکبر صالحی، رئیس سازمان انرژی اتمی‌ایران، به تلویزیون حکومتی پرس تی وی گفت: "مهم نیست که چقدر در تحریم‌های خود علیه ایران پیش بروند... فعالیت‌های هسته‌ای ما ادامه خواهد داشت و دنیا شاهد دستاورد‌های عظیم تر ایران در آینده خواهد بود".

منبع: وال استریت جورنال، 8 ژانویه




گزارش اکونومیک تایمز از معضل جدی فروش نفت

معاملات نفتی ایران در معرض خطر

پس از خودداری بانک دولتی هند (اس- بی- آی) از تسهیل پرداخت های مربوط به واردات، جریان واردات نفت خام ایران به هند با بن بست روبرو شده است. این اقدام اس- بی- آی در پی تصمیم بانک مرکزی هند برای تعلیق سیستم پرداخت منطقه ای صورت گرفته است.
منابع خبری می گویند اس- بی- آی نگران است که این بانک به دلیل تسهیل پرداخت های مربوط به واردات از ایران، هدف تحریم های آمریکا قرار بگیرد.
یک منبع آشنا با این رويدادها گفت: "يک محموله شرکت پتروشیمی هندوراس و يک محموله پالایشگاهی مانگالور (ام- آر- پی- ال)  به دلیل نداشتن نامه اعتباری از اس- بی- آی متوقف شده اند."
یک مقام اس- بی- آی به دنبال نشستی در وزارت امور مالی هند در خصوص این رویداد اعلام کرد بزرگترین منبع تخصیص وام هند به دلیل شبهات موجود در خصوص شیوه پرداخت، از افتتاح اوراق اعتباری برای واردات نفت خام ایران خودداری می کند.
پس از آنکه بانک مرکزی هند سیستم پرداخت منطقه ای برای واردات نفت خام ایران را معلق کرد، اس- بی- آی نیز از صدور اوراق اعتباری جدید خودداری کرده است. اوراق اعتباری، ضمانت نامه ای است که پرداخت به فروشنده در هنگام تحویل محصول را تضمین می کند.
مقام اس- بی- آی گفت نشست یاد شده موفق به حل معضل پرداخت مالی در ازای نفت خام ایران نشد و رفع این مشکل مستلزم برگزاری نشست های بیشتری در آینده است.
آخرین محموله دریافتی شرکت ام- آر- پی- ال از ایران به 2 ژانویه مربوط می شود که اوراق اعتباری آن پیش از تصمیم بانک مرکزی هند در 23 دسامبر اخذ شده بود.
قرار است امروز شرکت ام- آر- پی- ال یک محموله جدید را در ایران بارگیری کند اما از آنجا که شرکت یاد نشده نتوانسته است اوراق اعتباری لازم را به شرکت ملی نفت ایران تحویل دهد، امکان تحویل این محموله با تردیدهایی همراه شده است.
بانک مرکزی هند ماه گذشته اعلام کرد معاملات تجاری با ایران باید خارج از چهارچوب اتحادیه پایاپای آسیایی (اِی- سی- یو) صورت بگیرد. اِی- سی- یو یک سیستم پرداخت منطقه ای است که امکان رفع محدودیت های آمریکایی و اروپایی در هنگام انجام معامله با کشورهای خاورمیانه را فراهم می آورد.
پالایشگاه های هند برای پرداخت خریدهای خود از ایران، به اِی- سی- یو متوسل شده بودند که امکان پرداخت با واحدهای ارزی دلار و یورو را فراهم می آورد.
بر اساس سیستم اِی- سی- یو، پرداخت تمامی معاملات تجاری میان کشورهای عضو هر دو ماه یکبار به صورت یکجا تسویه می شود و هر کدام از این معاملات جدا از دیگری محسوب نمی شود.
اِی- سی- یو که مقر آن در پایتخت ایران است، معاملات میان کشورهای بنگلادش، بوتان، هند، ایران، نپال، پاکستان، مالدیو، برمه و سریلانکار را انجام می دهد و تنظیم می کند.
ام- آر- پی- ال بزرگترین وارد کننده نفت خام ایران به هند است و واردات ماهانه آن به 4  میلیون بشکه می رسد. این شرکت سالیانه 7.1 تن نفت خام از ایران خریداری می کند در حالیکه سهم شرکت پتروشیمی هندوراس (اچ- پی- سی- ال) 3 میلیون تن در سال است.

منبع: اکونومیک تایمز- 7 ژانویه 2011




مقاله تحلیلی واشنگتن پست درباره بحران هسته ای

غرب در برابر ایران؛ فرصتی برای خریدن زمان

دیوید ایگناتیاس
دولت اوباما به این نتیجه رسیده است که برنامه هسته ای ایران در نتیجه مجموعه ای از تحریم ها، خرابکاری و مشکلات فنی کشور، کاهش گرفته است. مقامات آمریکایی پیش از دست زدن به هرگونه قدرت نمایی نظامی در برابر ایران  ودر اثر تأخیر بوجود آمده،  شاهد وضعیتی هستند که به عنوان يک فرصت کوتاهَ توصیف شده است.
مقامات اسرائیلی نیز شاهد يک فرجه هستند. محسن یعلون معاون نخست وزیر اسرائیل در مصاحبه 29 دسامبر با رادیوی اسرائیل به کند شدن روند برنامه هسته ای ایران اشاره کرد و گفت غرب برای متوقف کردن تهران از دستیابی به بمب هسته ای، سه سال فرصت دارد.
یعلون رئیس سابق ارتش اسرائیل گفت: "البته معضلات ایران نیز سبب بروز تأخیر در جدول زمانی شده است." میر داگان رئیس در آستانه خروج از موساد نیز پنجشنبه گذشته به خبرنگاران اسرائیل گفت ایران در بهترین حالت نمی تواند تا پیش از سال 2015 يک بمب هسته ای بسازد و علت آن تا حدودی به "تمهیدات خاصی مربوط می شود که علیه این کشور به کار گرفته شده است." وی از این تمهیدات نام نبرد.
يک مقام ارشد دولت اوباما نیز نظر مشابهی در خصوص این تمهیدات داشت. وی گفت: "سرعت آنها دیگر آنطور نیست که ما یک سال پیش نگران بودیم."
ارزیابی جدید از افول برنامه هسته ای ایران، سبب کاسته شدن از تندی ارزيابی های سال 2010 شده است. اورشلیم و واشنگتن در تابستان گذشته خود را در میانه گمانه زنی های جنگی می دیدند و این موضوع در مقاله آتشین جفری گلدبرگ در مجله آتلانتیک مشاهده شد. وی در آن مقاله از قریب الوقوع بودن اقدام نظامی سخن گفته بود. به نظر می رسد این نگرانی از میان رفته باشد.  
هر روز آشکارتر می شود که خرابکاری های مخفیانه به عنوان ابزار تهاجمی و نیز تحریم های اقتصادی، در حال کسب بسیاری از نتایج مورد انتظار از یک اقدام نظامی هستند، بدون آنکه هزینه آن را در برداشته باشند. این يک رویکرد گول زننده است زیرا از یک سو با پیشنهاد همیشگی آمریکا برای تماس دیپلماتیک با ایران همراه است، و از سوی دیگر با شیوه عملکرد ایران در پیشبرد چندین گزینه در آن واحد مطابقت دارد.
مقامات آمریکا حاضر به گفتگو درباره حملات کامپیوتری مخفیانه و سایر شیوه های خرابکارانه علیه برنامه هسته ای ایران نیستند. با این حال، ما شاهد کارآیی آن در نابودی دستگاه های سانتریفوژ و کاهش عملکرد تأسیسات غنی سازی نطنز هستیم، آن هم در حالی که علت این رويدادها را درک نمی کنیم. البته انتظار هم می رود که نحوه کار عملیات مخفی همین گونه باشد.
علنی ترین تأییدیه برای کارآيی عملیات خرابکارانه، از زبان محمود احمدی نژاد رئیس جمهور ایران شنیده شد. او در ماه نوامبر اعلام کرد بدافزار استاکس نت سبب اختلال در عملکرد نطنز شده است. وی گفت: "آنها موفق شدند به کمک نرم افزاری که در قطعات الکترونیک کار گذاشتند، در تعدادی از سانتريفوژهای ما اختلال ایجاد کنند."
یک نکته جالب درباره حمله استاکس نت به گزارش 22 دسامبر مؤسسه علوم و امنیت بین المللی مربوط می شود. در این گزارش آمده است که بدافزار استاکس نت برای حمله به کنترل کننده کلیدی الکترونیک سانتريفوژها موسوم به "تبدیل کننده فرکانس" طراحی شده است تا سرعت چرخش دستگاه ها را طوری زیاد و کم کند که سبب اختلال در عملکرد آن شود.
بر اساس گزارش این مؤسسه، بدافزار استاکس نت احتمالاً در اواسط 2009 شروع به کار کرده است. در گزارش آمده است که تا اواخر 2009 یا اوائل 2010، ایران حدود 1000 دستگاه ساننتریفوژ را از دور خارج کرده و آنها را جایگزین کرده است. این وضعیت کمی پیچیده تر از یک خرابکاری معمولی است. تحلیل شرکت ایمنی رایانه ای سیمانتک نشان داده است که کد به کار رفته در بدافزار که شامل کد "ددفو 7" است، ممکن است اشاره ای به یک واژه صنعت هوانوردی به معنی موتور از کار افتاده باشد و یا اشاره ای به فیلم های جیمز باند با کدهای تخیلی  باشد.
بروز تأخیر در برنامه هسته ای ایران حائز اهمیت است زیرا به زمان هشدار استراتژیک برای عکس العمل غرب در برابر هرگونه تلاش ایران در تولید بمب اضافه می کند. مقامات آمریکا تخمین می زنند ایران در آستانه ارتقا غنی سازی اورانیوم تا حد 90 درصد در نطنز برای دستیابی به یک بمب بوده است. چنین اقدامی، که به تجدید ساختار سانتریفوژها نیاز دارد، قابل ردیابی خواهد بود و برای ساخت بمب، حدود یک تا دو سال برای ایران زمان خواهد برد.
ایرانی ها می توانند آنطور که مقامات آمریکایی توصیف می کنند، گاهی "مخفی کاری" کنند و تأسیسات غنی سازی سری نظیر تأسیسات نزدیک قم را بسازند. البته آنها باید ساننتریفوژهای قدیمی را که احتمالاً به بدافزار استاکس نت آلوه است به کار ببرند و یا از مدل های جدید تأیید نشده استفاده کنند. به نظر نمی رسد دانش فنی هسته ای غیر متعارف نظیر استفاده از لیزر و یا رآکتور آب سنگین در حال حاضر برای ایران قابل تصورتر است. دسترسی به دانش فنی روسیه و سایر کشورها نیز متوقف شده  و ایرانی ها نمی توانند سخت افزارهای پیچیده ای نظیر «مجاری فشار» مورد نیاز در رآکتور آب سنگین را به تنهایی بسازند.
دولت اوباما همچنان درها را برای مذاکره باز نگاه داشته و قرار است دور تازه مذاکرات در ماه جاری در استانبول انجام شود. اما خبر واقعی این است که تهران با مشکلات فنی روبروست و این سبب کشیدن نفسی راحت و شاید هم شکفتن گل لبخند در غرب شده است.

منبع: واشنگتن پست- 9 ژانویه 2011



رابطه روحانیت و جنبش سبز در مصاحبه حسن یوسفی اشکوری:

لطمه جمهوری اسلامی به اعتبار دین و روحانیت

حسن یوسفی‌اشکوری، از جمله نواندیشان دینی اخیرا در چند سخنرانی، به بررسی رابطه جنبش سبز و روحانیت پرداخته است. وی حضور روحانیت در جنبش سبز را همانند شمشیری دولبه می‌داند که در عین سودمندی، می‌تواند اتفاقاتی را که در زمان مشروطه و انقلاب سال 57 رخ داد، مجددا تکرار کند. با حسن یوسفی‌اشکوری در این زمینه و همچنین نقشی که روحانیت در ایران آینده در صورت پیروزی جنبش سبز خواهد داشت، به گفت‌وگو نشسته‌ایم.

آقای اشکوری، شما پیش از این چند بار بحث رابطه میان روحانیت و جنبش سبز را مطرح کردید و در سخنرانی به مناسبت سالگرد فوت آیت‌الله منتظری در پاریس هم به این مساله پرداختید. در حال حاضر چه ضرورتی برای طرح این مساله می‌بینید؟ و آیا اساسا این مساله در حال حاضر جزو اولویت‌های جنبش سبز است؟
به قول علما این دو مساله مانعه‌الجمع نیستند. درباره اولویت‌های جنبش سبز، هر کسی طبق تحلیل خود این مساله را در نظر می‌گیرد، اما من معتقدم بحث رابطه میان روحانیت و جنبش سبز، نه تنها از بحث‌های مهم، بلکه از بحث‌های دارای اولویت است. اینکه روحانیت در جنبش سبز و پس از آن چه نقشی می‌تواند داشته باشد، از مسایلی است که به نظر من دارای اهمیت بسیارست. این اولویت به چند دلیل است: اول اینکه جنبش سبز، جنبشی مدنی است و گفتمان‌های بنیادین‌اش، مفاهیم مدرن است؛ مفاهیمی که سال‌هاست در پی آن‌ها هستیم اما هنوز به آن نرسیده‌ایم. در یک جامعه مذهبی همانند ایران، بحث دموکراسی و حقوق‌بشر، با دین برخورد می‌کند. این بحث از ماقبل مشروطه آغاز شده و هنوز هم ادامه دارد. این مساله از زمان مشروطه وجود داشته و هنوز هم حل نشده است، به همین دلیل باید فکری به حال آن کرد. به طور مثال وقتی اعلام می‌شود قرارست حکومت عرفی باشد و خصلت مدنی داشته باشد، با مذهبی که سابقه 1200 ساله در ایران دارد، با این مذهب چه باید کرد؟ برای این مساله مجبورید با مذهب تعیین نسبت کنید. تا زمانی که این تعیین نسبت، به لحاظ نظری مشخص نشود، مشکل هم‌چنان ادامه خواهد داشت. این مساله در زمان مشروطه هم وجود داشت و نایینی تلاش کرد آن را حل کند که نشد؛ در زمان انقلاب هم حل نشد، در زمان اصلاحات هم با اینکه بحث‌های بسیاری در این‌باره وجود داشت اما بالاخره حل نشد. نکته دوم این است که دین در طول تاریخ هم‌زادی به نام روحانیت دارد. یعنی هر نوع تعیین تکلیف با دین، باید از طریق روحانیت باشد. البته دین یک مفهوم انتزاعی است، ما با تفسیرها و فهم‌های دین در عالم واقع روبه‌رو هستیم که توسط روحانیون انجام می‌گیرد. البته در صد سال گذشته مفهوم روشفکری دینی هم وجود داشته که مفاهیم جدیدی را وارد کشور کرده است. نکته سوم این است که گفته می‌شود در ایران حدود 150 هزار روحانی وجود دارد. این نهاد قبل از انقلاب هم نقش داشته، امابعد از انقلاب به دلیل حضور در حکومت و استفاده از رانت، فربه تر شده‌است. گرچه روحانیت در ایران، میان جوانان و طبقه متوسط نقش‌اش کم‌رنگ شده است – و بحثی هم در این زمینه نیست – اما به لحاظ توازن قوا، روحانیت در ایران نقش دارد.  به همین دلیل نمی‌شود روحانیت را حذف کرد یا در نظر نگرفت. نکته مهم دیگر این است که حکومت در حال حاضر، حکومتی مذهبی است و حضور مذهب به عنوان اپوزیسیون می‌تواند نقش مؤثری داشته باشد. یعنی حضور روحانیت در جنبش سبز، می‌تواند مفید باشد. اما این یک روی سکه است. روی دیگر سکه این است که همین نقش مثبت می‌تواند تبدیل به نقش منفی هم شود. یعنی درست اتفاقی که در انقلاب اسلامی افتاد، مجددا تکرار شود. نه تنها از میان روحانیون حامیان جنبش سبز، بلکه روحانیون سنتی و خاموش هم در فردای جمهوری اسلامی، مدعی خواهند شد و در قانون اساسی جدید، نظرات خاص خود را خواهند داشت.لذا اگر بخواهیم پراتیک به قضیه نگاه کنیم، باید حامیان جنبش سبز اعم از مذهبی و غیر مذهبی پاسخ دهند که در آینده جنبش سبز و حکومت آینده، روحانیت چه نقشی خواهد داشت که هم به نفع دین باشد و هم به نفع روحانیت.

شما گفتیداز زمان مشروطه این مشکل وجود داشته است؛ فکر نمی‌کنید تجربه سی و یک ساله جمهوری‌اسلامی، یک نقشه راه تعیین کننده برای حل مشکل میان نهاد روحانیت و نهاد حکومت باشد؟
اینکه در این مدت تجربه‌ای بسیار گران‌بها به دست آمده است، شکی نیست. بسیاری از روحانیون امروز همانند گذشته فکر نمی‌کنند. شمار قابل توجهی از روحانیون نوگرا امروز به این نتیجه رسیده‌اند که دین باید از حکومت جدا باشد، اما اگر فکر کنیم همه روحانیت یا چهره‌های برجسته روحانیت در حد مرجعیت، که با فتوای آن‌ها خیلی از مسایل جابه‌جا می‌شود، چنین فکر می کنند، چنین نیست. بعید می‌دانم آنان به چنین نتیجه‌ای رسیده باشند.

 تصور می‌کنید در حال حاضر، این فتواها تا چه حد روی جامعه مؤثر است؟
قطعا کمتر شده است، بخصوص در میان طبقه متوسط و جوانان و تحصیل‌کرده. اما فراموش نکنیم مساله کمّی نیست، بلکه کیفی است. فتوای یک مرجع‌تقلید در میان بخش قابل توجهی  از جامعه سنتی مؤثر است و می‌تواند مشکل ایجاد کند و یا در زمانی رفع مشکل کند. این مساله هم ربطی به وجود یا عدم وجود  جمهوری‌اسلامی ندارد. هنوز بسیاری از دین‌داران، دغدغه دین و دینی ماندن دارند. حرف من این است که در آینده فتوای مذهبی روحانیون در توازن قوا و در تحولات پیش‌رو، می‌تواند مؤثر باشد. بخصوص وقتی سخن از رفرم مذهبی می‌گوییم، این رفرم فقط در جهان‌بینی نیست. بخش قابل توجهی از تجلی اسلام کنونی در فقه است. بالاخره فتاوی فقها در زندگی عملی مسلمانان نقش دارد. بسیاری از دین‌دارن – حتی نوگراها – که نماز می‌خوانند و روزه می‌گیرند و حج می‌روند، در امور فرعیه شرعیه به علما مراجعه می‌کنند. خود من شخصا نه به مرجعیت سنتی اعتقاد دارم، نه از رابطه سنتی مقَلد و مقِلد دفاع می کنم، نه اساسا به نهاد روحانیت و مرجعیت به عنوان نهاد به اضافه اسلام اعتقاد دارم. این نظر شخصی من است، اما همه که مثل من فکر نمی‌کنند. بنابراین فتوا مؤثر است، بخصوص در طبقاتی که از نظر اجتماعی و عملی هم افراد به اصطلاح پا به رکابی هستند و همواره آماده عمل و نقش آفرینی اند؛ مانند طبقات سنتی و یا بازار و روستاها. این افراد با فتوای یک فرد مذهبی می‌توانند وارد خیابان شوند. بخصوص آنکه نارضایتی هم وجود داشته باشد که این حضور هم معنای سیاسی پیدا خواهد کرد. مگر آقای خمینی چطور رهبر انقلاب شد؟ این مساله بار دیگر می‌تواند اتفاق بیفتد. به این مساله فقط نباید از نظر سیاسی نگاه کرد، بلکه باید جامعه‌شناسانه هم به قضیه نگاه کرد. در حال حاضر، عده‌ای از روحانیون هستند که متوجه شده‌اند حکومت دینی به نفع دین نیست و داعیه حکومت ندارند، اما همین ها معتقدند کشور اسلامی است و در این کشور اسلامی باید قوانین شرع در حکومت لحاظ شود. این مساله را باید در گفتمان خود این افراد نگاه کرد. افرادی چون نایینی و آخوند خراسانی هم کم و بیش چنین فکر می کردند. خود نایینی هم در مشروطه شرط گذاشته بود که قوانین نباید خلاف شرع بین باشد. این افراد گرچه داعیه حکومت دینی ندارند، اما معتقدند در کشور امام زمان، باید قوانین شرعی رعایت شود. به طور مثال اگر قرار باشد مجلس طرحی درباره تساوی حقوق زن و مرد در ارث را به تصویب برساند، این خلاف نص صریح قرآن است و این روحانیون مخالفت خواهند کرد. شما در آینده حتی نه چندان نزدیک می‌توانید تصور کنید که زنان بی‌حجاب در خیابان های تهران به آسانی رفت ‌وآمد کنند؟ مظورم فضای پساجمهوری اسلامی است، نه مثلا 50 سال پس از جمهوری اسلامی. بگذارید صریح‌تر بگویم، فرض کنیم در شرایط فعلی آیت‌الله منتظری حضور داشتند. مرجع‌ تقلیدی که در نواندیشی و خیرخواهی ایشان هیچ شکی وجود ندارد و به عنوان پدر معنوی جنبش سبز هم شناخته شده اند. فرض را بر این بگذاریم ایشان تا بعد از جمهوری اسلامی می‌ماند. آقای منتظری ادعای ولایت‌فقیه نداشتند، اما ایشان، با موقعیتی که داشتند، اگر قرار بود قانونی خلاف شرع تصویب شود، آیا ساکت می‌نشستند؟ طبیعی است که در آن روز آقای منتظری نمی‌رفتند در منزل بنشینند و درس بدهند، بلکه داعیه داشتند و نقشی برای خود قایل بودند.ف آقای منتظری تا جایی که من اطلاع دارم، تا آخرین لحظات معتقد بودند که موسیقی حرام است، معتقد بودند زنان نمی‌توانند رییس‌جمهور باشند. فقه آقای منتظری، فقه سنتی بود. شما پرمساله‌تر از آقای منتظری افرادی مثل آقایان  شبیری زنجانی یا وحید خراسانی را ببینید. به طور مثال همین کابینه اخیر آقای احمدی‌نژاد را ببینید که می‌خواست سه زن را وارد کابینه کند، اما موفق نشد. چون بسیاری از علما نامه نوشتند و با این مساله برخورد کردند.

خب با این وضعیتی که شما می‌گویید، اساسا حداقل در کوتاه مدت هیچ راه حلی برای این مساله وجود ندارد؟
چند نکته وجود دارد. نکته اول این است که راه حل کوتاه مدت وجود ندارد و یا لااقل به نظر می نمی رسد. نکته دوم این است که همه افراد باید به این مساله فکر کنند و درباره راه‌حل‌های ممکن بحث کنند. این مساله به یک روند احتیاج دارد و دارای نسخه نهایی نیست. خیلی ازمسایل باید تغییر کند تا نقش علما و روحانیون و مراجع دینی هم متحول شود. تغییر در فهم دین، بینش دینی، رفرم در سیستم نظام اعتقادی (کلام)، ساختارهای اجتماعی و... دین اگر در حوزه اجتماعی ضعف شود، روحانیت ضعیف می‌شود و ضعف روحانیت بدین معناست که نقش کمتری برای خود قایل خواهند بود. نکته مهم دیگر، نقش نهادهای مدنی است. تقویت نهادهای مدنی، برابر است با محدودیت برای زیاده‌خواهی‌های هر گروهی از جمله روحانیون و دین‌باوران. این در واقع پروژه یا پروسه‌ای است که دارای حرکت بطئی است و موفقیت آن به عوامل متعددی بستگی دارد که همه آن‌ها در اختیار ما نیست.

راه‌حل خود شما برای این مساله چیست؟
ما نمی‌توانیم روحانیون رو حذف کنیم؛ پس روحانیون هستند و باید باشند، اما باوجود روحانیون با همه امتیازها و زیاده‌خواهی‌های کنونی هم  مشکلات فعلی و تعارضات ادامه خواهد داشت. به لحاظ نظری روحانیون باید به این نتیجه برسند که حضور داشته باشند، اما نه به عنوان یک صنف بلکه تنها به عنوان نهاد مدنی و بدون حق ویژه برای خود. یعنی نه در حکومت و سیاست و دولت حق ویژه برای خود قایل باشند، نه اینکه معتقد باشند وارد حکومت نخواهند شد، اما حق نظارت ویژه داشته باشند. باید بپذیرند که وقتی حکومت عرفی است، قانون آن هم عرفی خواهد بود. در واقع حذف روحانیت ممکن نیست و ادامه حیات آن هم به شکل فعلی منطقی نیست. تنها راه از نظر من این است که به شکل یک نهاد مدنی وارد جامعه شوند بدون آنکه حق ویژه‌ای برای خود قایل باشند. البته می‌توانند در عرصه عمومی فعال باشند و در صورت احراز صلاحیت و از طرق دموکراتیک متصدی مقامات سیاسی و اجرایی و قضایی هم بشوند، اما نه به عنوان روحانی و نماینده خدا و رسول و دارای حق ویژه، بلکه به عنوان شهروندان عادی. در واقع تز من بازگشت روحانیت به دوران ماقبل صفویه است. در دوران ماقبل صفویه، پس از آغاز غیبت کبرای امام زمان، روحانیون ادعای انحصار همه چیز را نداشتند. بحث قضاوت‌شان هم فقط برای شیعیان بود، آن هم در دوره‌ای که قضاوت در همه جای دنیا، به علت عدم وجود دادگستری مدرن و نظام حقوقی جدید، در انحصار روحانیون بود. امروز اگر آقایان بپذیرند که حکومت و قدرت و دولت امر عرفی است، باید به لوازم آن هم پای‌بند باشند. می‌توانند در عرصه عمومی باشند، احزاب اسلامی ایجاد شود، اگر احساس کردند که برخی فتاوا می‌تواند برای جامعه مفید باشد، آن را به پارلمان پیشنهاد ‌دهند و در صورت تصویب در پارلمان ملی و منتخب مردم تبدیل به قانون شود. می‌توانند وارد دولت شوند، فعالیت سیاسی کنند، اما احزاب اسلامی هیج برتری خاصی نسبت به دیگر احزاب ندارند. با رعایت قواعد دموکراسی می‌توانند حرف‌ها و برنامه‌های خود را پیش ببرند.

تصور نمی‌کنید با توجه به مقدماتی که گفتید، این نتیجه یا راهکار شما، کمی آرمان‌گرایانه است؟ ضمن اینکه شما درباره فتوا صحبت کردید. اگر فتوا با قانون تداخل پیدا کرد، چه باید کرد؟
اگر فتوا درباره امور فرعیه شرعیه باشد که مشکلی ایجاد نمی‌کند. من این اصطلاح فقهی را به کار می‌برم که خود آقایان هم به آن معتقدند...

منظورم، مواردی است که تداخل دارد. مثل اینکه در دادگستری چنین حکومتی، قاعدتا قوانین اسلامی وجود نخواهد داشت. 
البته من که اساسا به تغییر پذیری احکام اجتماعی فقهی باور دارم و از آن دفاع می کنم  اما فعلا حرف من همین است که آقایان در عرصه اجتماعی، باید بپذیرند که این‌ها امور حکومتی است و مربوط به حکومت نه در قلمرو شرع و در محدوده اختیارات فقیهان. این مسایل نیازمند تغییراتی است. یکی از انحرافات بزرگ عقیدتی – بینشی که در تفکر مسلمانان وجود داشته، این است که مسآله خاتمیت و کمال دین به گونه ای تفسیر شده که گویی اسلام جواب همه سئوال‌ها را هم دارد. اگر هم در حایی ابهام وجود داشته باشد، باب اجتهاد باز است و مجتهدین هم هستند. طبق مدل احکام خمسه (واجب، حرام، مستحب، مکروه و مباح) تمامیت زندگی فردی و جمعی در قلمرو شرع و فقه و در محدوده کار فقیهان و مجتهدان قرار می گیرد. این تفکر در فقه سنتی ما وجود داشته، و متاسفانه برخی از روشنفکران دینی ما در عصر اخیر هم تحت عنوان مکتب‌گرایی و در واقع نوعی کمال گرایی دینی چنین تفکری را ترویج کردند. این یک خطای معرفتی و فهم نادرست از اسلام است. در غرب هم تمامیت‌خواهی کلیسا به راحتی تمام نشده است. در اسلام، دین و حکومت – برخلاف مسیحیت – همواره از هم جدا بوده‌اند، گرچه شاید همدست و همراه بودند. در جهان اسلام این یک مشکل عمومی است که باید روند تاریخی آن طی شود تا این تمامیت خواهی بی دلیل حل گردد. راه آن هم چیزی نیست جز اینکه روحانیون خودشان به نتیجه برسند و دیالوگی میان روشنفکران با روحانیون به وجود آید؛ بخصوص روشنفکران دینی که می‌توانند بیشتر با علما گفت‌وگو کنند. به میزانی که این نواندیشی دینی در جهان اسلام قوی‌تر شود، از نفوذ روحانیت کاسته خواهد شد. بخصوص الان که در ایران نفوذ روشنفکران دینی نسبت به سی سال گذشته، بسیار بیشتر است. در حال حاضر نفوذ روشنفکران دینی در میان جوانان و طبقه متوسط تحصیل کرده بسیار بیشتر از روحانیون سنتی است.

در طرحی که شما ارائه کردید، بین آغاز تحول و رسیدن به نقطه آرمانی یک فاصله وجود دارد. سئوال من این است که این فاصله را چطور باید پر کرد؟ این فاصله چگونه طی خواهد شد؟
چد نکته قابل ذکر است. اول اینکه اقتدار امروز روحانیون، تا حد زیادی به دلیل حضور جمهوری‌اسلامی است. هم منابع مالی، هم نفوذ سیاسی و هم موقعیت اجتماعی‌شان. اما در دوران پساجمهوری اسلامی این قدرت و نفوذ حداکثر بر می‌گردد به زمان شاه. مقتدرترین مرجع آن زمان ایت‌الله بروجردی بود. مگر آقای بروجردی چقدر قدرت داشتند؟ در حال حاضر که نفوذ روحانیت، بدون توجه به حضور جمهوری‌اسلامی، بسیار کمتر شده است. مساله دیگر، این است که در طول سی سال گذشته روند در جهت عرفی گرایی یا همان سکولار شدن جامعه است. در حال حاضر نسبت به زمان شاه، نفوذ مذهب و روحانیت در میان جوانان بسیار کمتر است. نکته دیگر این است که مگر جمهوری اسلامی در این مدت به اسلام سنتی عمل کرده؟ تحلیل من این است که اگر جمهوری اسلامی سی و دو سال باقی مانده، به دلیل عقب نشینی‌ها و رفرم‌هایی است که در جهت فتوای "حفظ نظام، اوجب واجبات است" و رعایت اصل "مصلحت نظام" انجام شده. بنابراین این نظام به لحاظ ماهوی، و نه شکلی و تبلیغاتی، در جهت اسلام‌گرایی بیشتر پیش نرفته است. این عقب‌نشینی در میان روحانیت وجود دارد. صد سال پیش با لوله‌کشی آب و راه‌آهن و مدرسه و آموزش دختران هم مخالفت می‌شد؛ مسایلی که امروز شاید برای ما خنده‌دار و غیر قابل باور باشد. یک زمانی حجاب به معنای روبنده بود، زن و مرد حتی با هم صحبت هم نباید می‌کردند. به هرحال راه میان بری برای حل مشکل نمی شناسم. بسیاری از مسائل را زمان و تحولات گریز ناپذیر حل می کند. باید تلاش کرد و با گفتگو تجربه اندوزی علما را برای انصراف از برداشتن بار سنگین و بدون دلیل به نام دین یاری داد. فکر می کنم تجربه جمهوری اسلامی تجربه گرانبهایی برای دینداران و به ویژه علمای پارسا و مسئول است.

البته بحث شما به نظر کمی تفاوت دارد. کشیدن راه‌آهن با حذف اقتدار و نفوذ روحانیت با هم تفاوت ندارد؟
تفاوت دارد، این انصراف از امتیازات مادی و معنوی فراوان قطعا باعث نارضایتی خواهد شد، اما زمان این مساله را حل خواهد کرد. آمرانه و از بالا نمی‌توان چنین مسایلی را حل کرد. به طور مثال شما بحث برداشتن حجاب در زمان رضاشاه را ببینید. نمی‌خواهم بگویم این کار بد بود یا خوب بود، مهم این است که آمرانه و از بالا بود. یا بحث ممنوع کردن عزاداری‌ها. بعد از سقوط رضاشاه، عزاداری‌ها رونق بیشتر گرفت و بعد از شهریور 20، همین عزاداری‌ها باعث رشد افرادی چون نواب صفوی و بنیادگرایی اسلامی شد. امروز بسیاری از تحلیل‌گران تاریخ ایران، تجدد آمرانه را موجب شکست دیده‌اند. یعنی شاید به نوعی بتوان گفت همان مساله مرغ و تخم مرغ است. این مساله هیچ راه حل خیلی کوتاه مدت و فوری  ندارد، من هم تحلیل می‌کنم و می‌گویم این معضل وجود دارد و روندی برای حل آن باید طی شود. البته این روند خارج از اراده هر کسی طی خواهد شد. یعنی سیر تحولات ایران، مثل بسیاری از جوامع، در جهت کاهش نفوذ و قدرت دین در جامعه و به ویژه سیاست و قدرت است. این اتفاقی است که در همین جمهوری‌اسلامی هم رخ داده است. اگرجمهوری‌اسلامی، همین الان حمایت خود را از روحانیت بردارد، روحانیت هرگز نمی‌تواند این‌گونه در مسایل دخالت کند. یعنی جامعه و همین نهادهای مدنی ضعیف مانع این کار خواهد شد. تجربه جمهوری‌اسلامی هم به طور عملی نشان داده است که حکومت دینی، تبدیل به دین حکومتی می‌شود، همان‌طور که اسلام انقلابی شریعتی، تبدیل به انقلاب اسلامی شد. این فقط اختلاف روی واژه‌ها نیست، بلکه روی مفاهیم است.

آقای اشکوری، اگر بپذیریم که جنبش سبز حداقل در پی دگرگونی ساختارهای جمهوری‌اسلامی و حذف ولایت‌فقیه است، چه دلیلی دارد روحانیان با چنین جنبشی همراه شوند که قرار است تمام امتیازات آن‌ها را حذف کند؟
در این‌جا حداقل خود من پاسخ مشخصی ندارم. در واقع دچار تردید هستم. تردید من هم از این جاست که اگر روحانیان در مقابل حکومت مستبد مذهبی از مردم حمایت کند، بسیار خوب است. خود من هم چند نامه در همین زمینه برای علما نوشته‌ و خواسته ام که به مقتضای وظیفه شان از مردم مظلوم حمایت و به ظالمان اعتراض کنند. اما من هم این دغدغه را دارم که اگر امروز علما مانند دوره انقلاب اسلامی و مشروطه به میدان آمدند، بار دیگر خود را متولی مردم و حکومت و جامعه ندانند. یعنی باید به روحانیون گفت که وظیفه اخلاقی و دینی شما، حمایت از مردم است، اما باید بدانید که در حکومت آینده ایران، شما دارای هیچ حق ویژه‌ای نیستید. یک راه حلی که به نظر من می‌رسد این است که روند آگاهی‌رسانی تقویت شود. به میزانی که جامعه آگاه‌تر شود، از نفوذ روحانیت کاسته خواهد شد. برای این که مردم آگاه شوند، باید ماهیت جنبش سبز را معرفی کنیم. یعنی امروز وظیفه‌ای هم بر دوش آقایان موسوی و کروبی و اصلاح‌طلبان داخل کشور است، که مردانه در مقابل ظلم مقاومت می‌کنند، و هم بر دوش فعالان سیاسی خارج از کشور، چه مذهبی و چه غیرمذهبی. باید برای علما روشن شود که این بار جنبش سبز، انقلاب سال 57 نیست. بگذریم از اینکه اگر به ابتدای دهه 50 برگردیم، در ذهن مبارزان آن زمان هم حکومت مذهبی یا ولایت‌فقیه نبود. من در این‌جا به یاد آن صحبت شریعتی می‌افتم که درباره روحانیون زمان خود گفته بود:" من به تجربه دریافته‌ام که این‌ها را نمی‌توان از مردم گرفت، بلکه باید مردم را از این‌ها گرفت." این فقط بازی با لفظ نیست، یک تاکتیک موفق است؛ هرچند زمانبر است.

با این همه چرا باید روحانیون از جنبشی دفاع کنند که قرار است امتیازات آن‌ها را ملغی کند؟
یک نکته را نباید فراموش کرد که وقتی می‌گوییم روحانیت، با یک سازمان منظم و سازمان‌یافته روبه‌رو نیستیم. در روحانیت عدم تمرکز وجود دارد. به طور مثال گویا فعلا حدود 20 مرجع‌تقلید صاحب رساله  داریم، که در خیلی از موارد با هم اختلاف دارند. در حرکت‌های اجتماعی، همانند مشروطه، برخی از روحانیون از مشروطه حمایت کردند و برخی هم حمایت نکردند. حتی برخی از کسانی که از مشروطه حمایت کردند، همانند نایینی، بعدها به دلایلی پشیمان شدند و از رضاشاه حمایت کردند. زمانی فردی مانند سیدمحمد طباطبایی پیدا می‌شود که در نامه به مظفرالدین شاه می‌نویسد، می‌دانم که مشروطه باعث کاهش قدرت روحانیون می‌شود، اما به خاطر مردم آن را می‌پذیریم. یعنی در میان علما هم افراد ملی داریم، روحانیون نوگرا داریم و... الان هم به همین شکل است. تصور می‌کنم امروز هیچ روحانی ومرجعی – حتی آنان که از حکومت دفاع می‌کنند – نباشد که در ته قلب خود، معتقد نباشد در مدت زمام‌داری جمهوری‌اسلامی، اعتبار و حیثیت دین و روحانیت بیش از هر زمان دیگری ضربه خورده است. شما فردی مانند آقای منتظری را در نظر بگیرید که قائم‌مقام رهبر بود، مرجع‌تقلید بود و شخصیت دوم انقلاب بود و... اما از حکومت و قدرت و ریاست و همه منافع می‌گذرد، تنها به خاطر آنکه به ارزش‌های خود باور داشت. این روحانیون هنوز هم هستند. بنابراین گرچه گذشتن از منافع سخت و گران است، اما در میان روحانیون و علما هستند افرادی که اکنون نیز به حاکمیت وابسته نیستند و می توانند از منافع زودگذر به سود دین و مردم بگذرند. مخصوصا به تجربه می دانیم که وقتی توده مردم برای عدالت و آزادی به جنبش درآمدند، علما هم در پی مردم و حتی مقلدان خود روان خواهند شد. تجربه مشروطه و انقلاب اسلامی را در مقابل داریم. اگر بخواهیم حفظ منافع را جدی و به عنوان تنها عامل تحرک علما بدانیم (که همیشه چنین نیست) می توانیم بگوییم که در این زمان، پیروی از مردم و افکار عمومی منافع بیشتری دارد و بیشتر مقرون به صرفه است. به هرحال وقتی جنبش مدنی کنونی به نقطه عطف خود رسید، آزمون بزرگ دیگری برای علما و مردم ایران و رهبران جنبش خواهد بود. فقط آرزو می کنم که این بار به سود مردم و دین و دینداران و خود علما تمام شود.     



ماجرای گالیله، سندی برعلیه تحجرگرایان

روز هشتم ژانویه سال‌روز وفات گالیلئو گالیله[1] فیزیک‌دان، ریاضی‌دان، ستاره‌شناس و فیلسوفِ سرشناس ایتالیائی در سده‌های شانزدهم و هفدهم میلادی است. گالیله را از مهم‌ترین پایه‌گذاران تحول علمی و گذار به دوران دانش نوین می‌دانند. یکی از برجسته‌ترین و تأثیرگذارترین فعالیت‌های علمی‌یِ او تأیید نظریه کپرنیک مبنی بر مرکزیت نداشتن زمین در جهان می‌باشد؛ کاری که به محاکمه وی در دادگاهِ تفتیش عقاید و حبس خانگی او منجر شد. با نزدیک شدن به سال‌روز وفات این دانشمند بزرگ، فرصت را غنیمت شمرده تا تحلیلی را بر این جنبه از حیات او ارائه دهیم.
عصر گالیله بسیار شبیه به عصر ما، دوران اکتشاف و نوآوری، و دوران دگرگونی‌ها و تشویش‌ها بود. در آن عصر نیز، اشخاصی وجود داشتند که تنها در پی تغییر بودند؛ و در کنار آن‌ها، کسانی که تغییرات را برای دست‌یابی به پیشرفت‌های واقعی می‌خواستند و حاضر به پرداخت بها برای رسیدن به آن‌ها بودند. در برابر این افراد، نظریات و سنّت‌هایی نهادینه‌‌شده قرار داشتند که نمی‌شد از کنارشان بی‌اعتنا گذشت. افرادی هم وجود داشتند كه نفس تغییر را پلید می‌پنداشتند و با آن به مقابله می‌پرداختند. افرادی نیز بودند که با روی‌کردی محافظه‌کارانه از تغییرات استقبال می‌کردند و تغییرات را تا آن‌جا برمی‌تافتند که به تضعیف آن نظریات و سنّت‌ها نینجامند.
آن دوران در اروپا، دورانِ سیر و سیاحت و سفر به مکان‌هایی بود که برای قرن‌ها دست‌نایافتنی انگاشته می‌شدند. این سیاحت‌ها، با گشایش‌ها و فتوحاتی که در پی داشتند، باعث باز شدن راه‌های جدید تجارت و کسب قدرت و ثروت شدند. روابط تجاری تازه گشوده ‌شده با مشرق‌زمین، و سرزمین‌های تازه مکشوف، به گسترش و پیشرفت در تکنیک‌های تولید شتاب بخشیدند. از قرن شانزدهم، همچنین امکان تحصیل به‌تدریج برای دسته‌های بیشتری از اقشار جامعه ممکن می‌گردید. کلیسای کاتولیک رومی، در شورای ترنت[2]، فرمان به تأسیس مدارس ابتدایی داد و تعدادی محافل مذهبی برای این منظور تأسیس گردیدند. اختراع چاپ و پیشرفت در این صنعت، یک فاکتور بسیار مهم دیگر در شکل‌گیری آن عصر بود. در آغاز عصر گالیله، هزاران اثر که سابقاً دست‌نایافتنی بودند، از طریق کتاب‌خانه‌های شخصی و عمومی، در دست‌رس محققان و دانش‌جویان قرار گرفتند. کلاً، چنین فاکتورهایی جملگی در شکل‌گیری‌یِ عصر گالیله نقش داشتند. با این وجود، دو جنبش اصلاحاتِ پروتستان و رنسانس بودند که بیشترین و بنیادی‌ترین نقش را در این زمینه ایفا نمودند.
جنبش پروتستان، بر سر مسائل چندی، علیه دستگاه کلیسای کاتولیک رومی قد برافراشت. یکی از تأثیرگذارترین این مسائل وجود داکترین‌هایی در کلیسای رومی بود که به باور پروتستان‌ها فاقد ریشه‌ای در کتاب‌مقدس بودند. یک مسأله‌ی دیگر، وجود فسادها و ستم‌گری‌های آشکار و فراوان در این کلیسا بود. کلیسای کاتولیک دیگر از ادامه دادن به راه بزرگانی چون اکویناس[3] بازمانده بود. آن‌چه در آثار اکویناس به چشم می‌خورَد توجه بر جایگاه خردورزی و به‌کارگیری استدلال در درک هرچه بهتر حقایق و اسرار الهیاتی و کتاب‌مقدسی است. او به‌ویژه از اهمیّتِ "کرامت طبیعت انسانی" آگاه بود. یکی از اصول بنیادین تئولوژی او این بود که فیض الهی نابودگر یا پست‌سازنده‌ی جهان طبیعی نیست، بلکه آن را به کمال می‌رساند.[4] با این وجود، چنین دیدگاهی در قرون چهاردهم به بعد کنار گذاشته شده بود. کلیسا به جای ادامه دادن راه امثال اکویناس، خود را درگیر منازعات جانبی و نه‌چندان روشن‌بینانه‌یِ فلسفی نموده بود و کمتر به کتاب‌مقدس توجه داشت. رهبران جنبش پروتستان بخشی از پایه‌ای‌ترین سنن آن دوران را به زیرسؤال بردند. آنان آن اقتدار روحانی‌یی را که کلیسای رومی به‌شکلی مستبدانه مدعی آن بود، به چالش کشیدند. آنان همچنین، بر آزادی انسان، اراده و حق انتخاب او، و لزوم اصلاح اخلاقی در امر رستگاری، تأکید ورزیدند. این روی‌کرد آنان، دین را بیشتر "انسان‌محور" می‌ساخت تا "ماوراءالطبیعه‌گرا". فسادها و ستم‌گری‌های گسترده و آشکار دستگاه کلیسای رومی، با شوراندن اقشار مختلف مردم برعلیه حاکمیت خود، راه را برای پیروزی‌های چشم‌گیر این جنبش گشوده گرداند.
دومین جنبش تأثیرگذار بر عصر گالیله جنبش فرهنگی رنسانس بود. این جنبش آغازگر دورانی از انقلاب‌ علمی و اصلاحات مذهبی و پیشرفت هنری در اروپا شد. هرچند که این جنبش فاقد نقطه‌ی آغاز و پایان مشخصی است، امّا معمولاً دوران این جنبش را سده‌های چهاردهم تا هفدهم میلادی می‌دانند. آن‌چه جنبش رنسانس را منحصر به فرد ساخته بود، چیزهایی بودند که در آن مورد علاقه و توجّه قرار داشتند، و نیز متدهایی که توسط پژوهندگان، نویسندگان و رهبران اجتماعی‌یِ فعّال در آن به‌کار گرفته می‌شدند. "کرامت انسانی" و "قدرت طبیعت" بیشتر از هرچیزی مورد توجّه واقع بودند. این توجّه ویژه البته، برآمده از "انسان‌مداری" بود. این انسان‌مداری (Renaissance humanism) یک مکتب فلسفی نبود، بلکه در اصل یک روش برای فراگیری و کسبِ معرفت بود.[5] محققان این جنبش، به بررسی و نقد آثار کهن مسیحی و غیرمسیحی مشغول شدند. مطالعه و بررسی دقیق و خردورزانه‌ی آثار طیف وسیعی از فلاسفه و بزرگان، نه به‌منظور لاپوشانی و کتمان تناقضات بین آن‌ها، بلکه به‌منظور استخراج معانی و مفاهیم طبیعی متون، با به‌کارگیری اصول استدلالی و بهره‌گیری از شواهد تجربی، صورت پذیرفت. ثمره‌ی این امر بهره‌مندی از گل‌چینی از نقاط قوت این آثار، به‌جای تقلید کورکورانه از فلاسفه‌ای خاصّ بود، و طبیعتاً تأثیرات ژرفی در تئولوژی و فلسفه برجای گذاشته شد. با به‌دست آمدن دیدگاه‌ها و شیوه‌های نوینی در زمینه‌یِ تحقیق و یافتن نظم امور جهان، دسته‌ای از نظریات غالب به چالش کشیده شدند و دانشمندان این جنبش - چون کپرنیک و گالیله- تلاش نمودند تا بر اساس مشاهداتشان از نظم امور جهان، و با استفاده از ریاضیات، نادرست بودن این نظریات کهنه را اثبات نمایند.
به چالش کشیدن صحتِ مرکزیت زمین در جهان که یکی از نظریاتِ ارسطویی بود، از برجسته‌ترین کارهای گالیله مي‌باشد. فلسفه‌یِ ارسطویی -در آن دوران- در تمام مسائل این‌چنینی حرف آخر را می‌زد و استنتاج‌ها و نتیجه‌گیری‌های علمی غلط، به‌واسطه‌ی آن نهادینه شده بودند. گالیله، به‌جای این‌که در بررسی و استخراج قوانین فیزیک، همچون دانشمندان ارسطویی، منحصراً به طبیعت و تعابیر خاصّ فلسفی از آن مراجعه کند، به ترکیب آزمایش و محاسبه روی‌آورد. این در حالی بود که نفوذ فلسفه ارسطویی تا بدان‌جا بود که کلیسای رومی مخالفت با آن را مخالفت با کلیسا و کتاب‌مقدس می‌پنداشت. این فلسفه پایه‌ی علوم رایج در آن دوران بود و در عموم مراکز علمی/مذهبی تدریس می‌شد. واضح است که به چالش کشیدن آن، در اصل تهدید کردن منافع این مراکز و اعتبار علمی آن‌ها بود. کلیسای کاتولیک که در آن دوران شاهد از دست‌دادن یا تضعیف حاکمیت سیاسی و مذهبی خود در بخش‌هایی از اروپا، به‌نفع جنبش پروتستان بود، به تأکید و پافشاری‌یِ هرچه بیشتر بر سنّت‌های کلیسایی آن‌دوران خود، روی‌آورده بود و طبیعتاً نسبت به هرگونه به چالش کشیده شدن اقتدار روحانی‌اش -به هر شکلی- بسیار حساس بود. آن‌چه در وحله‌ی اول برای مردانِ این کلیسا دارای اهمیّت به‌شمار می‌آمد، نه ماهیت علمی/فلسفی یک نظریه یا برخلاف اصول و منابع مسیحیت نبودن آن، بلکه این بود که آیا این نظریه به تضعیف جایگاه و اقتدار دینی کلیسا می‌انجامد یا خیر.
در این اوضاع و احوال بود که گالیله با استدلال‌هایی قاطع و قدرت‌مند، نظریه‌یِ مرکزیت زمین در جهان، و اینکه همه سیارات به‌دور زمین می‌چرخند، را رد نمود. طبیعتاً این کار باعث تشویش هرچه بیشتر اذهان شد و مخالفت‌های بسیاری را از سوی استادان و دانشمندان آن عصر، و نیز قدرت‌مندان و سیاست‌مداران گوناگون برانگیخت؛ مخالفت‌هایی که گالیله با قاطعیت، صراحت و جسارت تمام پاسخ‌شان می‌داد. سِر دیوید بروستر، در این رابطه، در کتابِ شهیدان علم، چنین اظهار داشته است: "صراحت در پاسخ‌گویی -اگر نگوییم، بی‌پروایی -چیزی که گالیله اصرار داشت تا با آن از دشمنانش، دوستان و مریدان تازه‌ای بسازد، موجب شد تا آنان بیشتر از پذیرش واقعیت باز بمانند. بدین سان، اشتباهات به‌سرعت در احساساتِ عمومی سنگر گرفتند، و در تلخی و شدّت تعصبات رخ نماییدند. دسته‌های گوناگون مخالفان او برای پاسخ دادن به ‌صف شدند. پروفسورهای ارسطویی، ژزوییت‌های[6] فرصت‌طلب، سیاست‌مداران کلیسایی، و نیز بدنه‌ای از افراد محافظه‌کار و محترم که همواره از نوآوری -چه در زمینه‌ی دینی و چه در زمینه‌ی علمی- هراسان بودند، برعلیه فیلسوفی که آنان را به پذیرش علم وامی‌داشت، باهم متحد گردیدند." [7]
البته، نزاع بین گالیله و مخالفانش تنها به نزاعی بر سر اینکه خورشید و سیارات به‌دور زمین می‌گردند یا نه، محدود نبود. بلکه این چالش بنیادین نیز در برابر ارسطوییان قرار می‌گرفت که "انسان‌ها می‌توانند، برای بررسی درستی یک نظریه، به "حواس انسانی" خود -هرچند با کمک‌گیری از تلسکوپ- تکیه و اعتماد کنند."[8] در واقع، استدلالی که گالیله برای نظریه‌اش ارائه داد، استدلالی بود که با متدهای انسان‌مدارانه ساخته و پرداخته شده بود. البته جایگاه زمین (که در واقع، جایگاه انسان در جهان به‌شمار می‌آمد) در این مدل نوین، بسته به معنایی که در آن دوران از آن استنباط می‌شد، به نسبت به مدل زمین-مرکزی، می‌توانست انسان‌مدارانه یا غیرانسان‌مدارانه تلقی گردد. در هر حال، قدر مسلم این است که برطبق این مدل نوین، انسان از طرفی در جایگاهی که مرکز جهان باشد قرار نداشت؛ و از طرف دیگر، جایگاهش نیز در بین طبقات زیر "بالاترینِ آسمان‌ها" (Empyrean)، در پایین‌ترین طبقه قرار نمی‌گرفت. پس، آن‌چه در ظاهر تنها یک بحث علمی و اخترشناسانه شاید به نظر آید، در اصل بر سر مفاهیم عمیق هستی‌شناسانه و انسان‌پژوهانه نیز بود.
به کوتاه کلام، گزارش تاریخی تلاش‌ها و تحقیقاتِ علمی‌یِ گالیله و تلاش وی جهت مقبولیت بخشیدن به نظریات علمی‌اش، و رفتاری که در نتیجه‌ی این فعالیت‌ها با وی شد را نمی‌توان تنها به‌صورتِ سیاه و سفید در نظر گرفت. محاکمه‌ی گالیله برخلافِ آن‌چه معمولاً پنداشته می‌شود، یک ستیز ساده بین علم و دین نبود. آن یک دعوای پیچیده بر سر قدرت بود که به اهداف و اغراض شخصی و گروهی، و از روی غرورهای شغلی، حسادت و آزمندی انجام شد. مخالفانِ اصلی او غالباً کسانی بودند که خود از دانشمندان و مراجع علمی آن دوران به جساب مي‌آمدند. این مخالفت‌ها و بدرفتاری‌ها با استناد به آن‌چه در آن دوران حقایقی علمی و مسلم پنداشته می‌شدند، بر مبنای دیدگاه ارسطویی غالب، صورت گرفتند. بسیاری محاکمه و تنبیه گالیله توسط کلیسای کاتولیک را نمونه‌ای از دعوای بین علم و دین می‌دانند و شاهدی مبنی بر این‌که دین و الهیات همواره دشمن دانش و خردورزی هستند. با این وجود، چنین برداشتی، چنان‌چه در این نوشتار روشن ساختیم، برداشتی بر مبنایِ در نظر گرفتن همه‌ی جوانب، به نظر نمی‌رسد.
در واقع، با دیدی اصولی و تاریخ‌پژوهانه بر اسناد و شواهد تاریخی موجود، می‌توان به‌درستی چنین نتیجه گرفت که آن‌چه بر گالیله گذشت، در اصل به منزله‌ی درس عبرتی برای همه دانشمندان و روشن‌فکران ماست تا در بند به‌اصطلاح "سنّت‌هایی دیرین" -چه علمی، چه مذهبی و...- نمانند. طبیعی است که همواره اصول، برداشت‌ها و شیوه‌هایی هستند که به دلیل دیرینگی‌شان، سلطه‌ای شگرف و همه‌جانبه بر جوامع علمی/فرهنگی/دینی یک دوران داشته‌اند. اثباتِ نادرستی یا ناکارآمدی‌ی برخی از آن‌ها، توسط تعدادی از "گالیله‌"های همان عصر، همواره امری ممکن‌الوقوع می‌تواند باشد. طبیعتاً در چنین مواقعی، سنّت‌گرایان و کلاً کسانی از دانشمندان و روشن‌فکران این عصر نیز هستند که به دلایلی خاص و با انگیزه‌های گوناگون، خود را در محدوده‌ی کلیشه‌ها و اصول غالب در هر دوران اسیر ساخته‌اند، و با استفاده از قدرت و جایگاه‌شان چه در میان توده‌های مردم و چه در میان قدرت‌های سیاسی و اجتماعی، جهت سرکوب و ساکت ساختن "گالیله‌"ها تلاش می‌کنند. چاره‌ی جلوگیری از چنین فجایعی، بهبود کارآمدی و اصلاح ساختاری در نظام‌های حکومتی/علمی/فرهنگی/ديني در جامعه می‌باشد تا اشخاص و گروه‌ها، هرچه کمتر قادر به تحمیل تمایلات و منافع شخصی و حرفه‌ای خویش بر کل سیستم، و اعمال تبعیض و جفا بر مخالفانشان باشند.
ماجرای تاریخی گالیله، به‌ویژه برای ما ایرانیان، که سالیان سال است در بند بُت‌ها، کلیشه‌ها و برداشت‌های سنّتی گوناگون -چه در امور اجتماعی/مذهبی و چه در درک تاریخی‌مان از بسیاری از وقایع سیاسی معاصر- اسیر مانده‌ایم، و در دام‌های دانشمندان و روشن‌فکران عوام‌زده‌مان بارها گرفتار آمده‌ایم، چنین پیام‌هایی روشن و بس مهم را با خود دارد.

پی‌نوشت:
[1] Galileo Galilei (1516-1642)
[2] The Council of Trent
[3] Saint Thomas Aquinas
[4] در مسیحیت نخستین و دوران میانه، کرامت انسانی تماماً بر پایه‌ی ویژگی‌های ممیزه‌‌ای بود که توسط خدا به نوع بشر داده شده است. از آن‌جا که انسان به صورت خدا آفریده شد، او از جایگاهی ویژه و حاکمیت بر سایر آفرینش برخوردار بود. (رک. فراز پیدایش ۱ : ۲۶.) استدلال دیگری که برای کرامت انسانی ارائه می‌شد، برپایه‌یِ داکترین تجسم لوگوس بود. طبیعت انسانی، به‌خاطر رابطه‌اش با مسیح، شایسته‌یِ کرامتی بس عظیم بود. جنبش رنسانس (در قرن پانزدهم) این کرامت انسانی و این‌‌که ویژگی‌یِ برجسته‌یِ انسان این است که به‌شباهت خدا آفریده شده است، را تأیید نمود.
Cf. The concept of human dignity in human rights discourse, edited by David Kretzmer and Eckart Klein, Copyright © 2002 Kluwer Law International, p. 44.
[4] بسیاری، تحت‌تأثیر انسان‌مداری رایج در قرون اخیر، انسان‌مداری رنسانسی را ضدمسیحی یا ضددین می‌پندارند. این تصور البته غلط است. رنسانس‌پژوه برجسته انگلیسی، سِر جان هِیل، در این رابطه می‌نویسد: "حساب انسان‌مداری رنسانسی از حساب "انسان‌گرایی" (humanitarianism) یا "انسان‌مداری" به‌معنای مدرن آن که روی‌کردی صرفاً خردگرایانه و غیرمذهبی نسبت به زندگی است، بایستی جدا شود... به‌کاربردن اصطلاح "انسان‌مداری" اگر به‌مفهوم ضدیت با مسیحیت گرفته شود، گم‌راه کننده می‌باشد." خوب است بدانیم که بسیاری از انسان‌مداران رنسانسی از بزرگان کلیسا بودند؛ مانند پاپ پایوس دوم، پاپ سیکستوس چهارم و پاپ لئویِ دهم. کلاً، پنج پاپ در قرن پانزدهم انسان‌مدار بودند.
Cf. James Hankins, Plato in the Italian Renaissance (New York: Columbia Studies in the Classical Tradition, 1990). Also: Sir John Hale, Concise Encyclopaedia of the Italian Renaissance (Oxford University Press, 1981).
[5] Jesuits — فرقه‌ای مذهبی وابسته به کلیسای کاتولیک است. اعضای این فرقه را ژزوییت، به معنی سربازان مسیح و پیاده نظام پاپ می‌نامند. علت این نام‌گذاری این است که مؤسس این فرقه که سنت ایگناتیوس لویولا نام دارد، قبل از کشیش شدن شوالیه بوده ‌است. در فارسی، این فرقه را یسوعی و یسوعیون هم می‌نامند. منظور از یسوع معلمان مسیح است. ژزوئیت‌ها خود را سربازان سپاه دیانت می‌خواندند.
[6] The martyrs of science, p. 62.
[7] Humanistic geography: prospects and problems, p. 6.

بن‌مایه‌ها:
Jerome J. Langford, Galileo, science, and the church, Copyright © by University of Michigan 1966, 1971, 1992.
Sir David Brewster, The martyrs of science: or, The lives of Galileo, Tycho Brahe, and Kepler, New-York: Harper & Brothers (1841).
Humanistic geography: prospects and problems, Edited by David Ley and Marwyn S. Samuels, Copyright © 1978 Maaroufa Press, Inc.



قاتل شاهزاده

"رسانه‌های بوستون گزارش داده اند که پليس اين شهر گفته است سه‌شنبه ساعت دو بامداد، جسد مردی را در خانه‌ای در محله «ساوث‌اند» پيدا کرده است که خود را به ضرب گلوله کشته بود."
غریب تر ازاین نمی توان درغربت مرد. "آن مرد" گفته بود جسدش را بسوزانند و خاکسترش را بر بزرگترین دریاچه جهان بریزند. لابد می خواست بر موج ها جاری شود و برچشمه مرگ برگردد به سرزمینی که قهرمان اساطیری اش خنجربر گلوی فرزند دلاور خود کشید.
پدرمیهن بود که فرزند خود را قاتل شد و رسم فرزندکشی را بنا نهاد.
 و همه تاریخ بر خط خون جاری است. از چهار سوی مرزها می آیند و می کشند. یونانیان  وتازیان و مغولان و ترکان و ...می کشند تا نان مردم با خون آسیاب شود.
و در درون مرزها می کشند. مناره ها از سرهای بریده و چشمان درآمده بر پا می شود. شاهان چشمان برادران و فرزندان را در می آورند و چندان خون می ریزند که محمود افغان هم به سرای شاهی می رسد.
و تاریخ می آید. عصرنو را امیرکبیری فرمان می نویسد که شمع آجین بهائیان را فرمان داده بود و خود بارگهای بریده به " تبارخونی گلها" پیوست.
شاهان را شاهان کشته بودند یا دشمنان و اندکی را هم غلامان، اما درخاک وطن بر بستر خون رفتند تا شاه شهید که به تیر میرزا رضا، تاریخ را ترک گفت و راه را انقلاب گشود.
و خون شتک زد و در سراسر فلات جاری شد. هنوز شاه اخر تاریخ ایران به سفرمرگ در غربت نرفته بود که جهان پهلوان دوران، که از قضا همین روزها سالمرگ اوست، خود را راحت کرد. در پشت سر، حادثه مرگ زنی را داشت که از صحن کاباره بر شانه های مردم به خانه ابدی رفت.
مرگ خودخواسته جهان پهلوان حادثه دیگری بود که تنها در مرگ فروغ شعر ایران تکرار شد.
و این تازه زندگی بود؛ در سیاست که خون می ریخت.خون چریک در خیابان. بر تپه اوین. مرگ. اعدام.
و انقلاب. باید تمام می شد. و تازه آغاز شد. مرگ غریبانه آخرین شاه ایران در مصر، حلقه مرگ شاهان قرن سیزدهم ایران را در غربت بست. احمد شاه درپاریس مرده بود و رضا شاه درجزیره دور دستی.
خون و مرگ. مرگ درغربت سرنوشت میهن نفرینی راجهانی کرد. و جهان پر شداز گورهای غریب کسانی که چشم وچراغ  میهن خودبودند. بزرگ علوی که درچشم هایش نوشته بود:
-❊ این میهن نفرین شده است...
جائی درآلمان است. یار نزدیکش در پاریس . او که با "ترکاندن" خود، گریختگان از تاریخ خون را به چاره آخر و تمام "هدایت " کرده بود.
از مبارز سیاسی تا نویسنده و شاعر، از آخرین نخست وزیر دوران شاهی تا خواننده کوچه و بازار، ازحقوقدان تا روزنامه نگار... همه و همه درخون خود غلتیدند، خود مرگ را صدا زدند و یا مرگ میهمانشان شد.
هیچکس خبر نداشت "آن زن" ها که درگورستانهای دوردست جهان به خاک می روند، آواز گران نامی سرزمین باربد ونکیسا هستند.
کسی نمی دانست "آن مرد" ان که در سرمای وین و پاریس و بن و ژنو غریبانه می روند، هنرمندان بزرگ ملتی کهنسالند.
و نویسنده آن روزنامه نویس آمریکائی و خوانندگانش نمی دانستند "مردی" که خودرا در سحرگاهی با گلوله کشت از تبارشاهی ایران است.
در قاهره وقتی از کنار مقبره های افسانه ای شاهان مصری گذشتم و بر مزار آخرین شاه ایران رسیدم که مخالف و زندانی دستگاه امنیتی  اش بودم، از اندوه بر خود لرزیدم. کسی ازمن در می آمد و بر من فریاد می زد:
- شاه ایران، شاه ایران است. حتی اگر مستبدهم باشد شاه ایران است. در ایران ما جایش را پیدا می کنیم بر مقبره ای تاریخی یا گوری گمنام. اما در غربت شاه ایران نباید از شاه مصری کمتر باشد.. از هیچ شاهی نباید کمتر باشد....
کجا می دانستم سالها بعد فرزند شاه آخر، به یاد ایران گلوله در مغز خودخالی می کند.
و شگفتا زندگی و تاریخ و مرگ ناگزیرکه همه  را درکنار هم قرار می دهد. دوراز وطن همه غریبه و هم سرنوشتیم.
سراسر جها ن را گورهای جدای ما به هم پیوسته اند. نویسنده و شاعر و خواننده و شاهزاده درحضورمرگ یکی هستند. دستی که غربت را به سرنوشت ملتی تبدیل کرده، از آستین واحدی بیرون آمده است.
قاتلان ما دریغا چه هشیارند، و درمرگ ما هرکه می خواهد باشد، هلهله می کنند و دست می افشانند. شکست ما را به سخره می گیرند.
قاتلان ما در صفوف فشرده ایستاده اند، جمع پریشان ما  را می نگرند و انتظار مرگ یکی دیگر ازما را می کشند.
و ما، دریغا ما، ایستاده ایم و حتی مرگ ما را به هم نمی رساند. کاش تنها همین بود. دیروزهرکس، دستمایه سخره و حتی خشم مخالفین سیاسی اوست.
همه ما در سرمای زوال می لرزیم و جدا جدا به سوی مرگ درغربت می رویم.
ایکاش مرگ قدرت این را داشت که بر سرنوشت تاریخی غلبه می کرد وما را به هم می رساند. شاید سر بر می داشتیم و اندوه زنی در می یافتیم که دومین فرزند خودرا درغربت از دست می دهد.
و خوب که نگاه کنی قاتل "مردی" که  در سحرگاهی به پیشانی خود شلیک کرد، مائیم. ما که خود قاتل خودیم. ورنه دست در دست به سوی وطن می رفتیم، زیر آفتاب جان تازه می کردیم و همانجا می مردیم که به دنیا  آمده ایم.


افزایش فشار بر فعالان مدنی آذربایجان

محسن کاکارش
محسن کاکارش ـ بازداشت فعالان مدنی، فشار بر زندانیان سیاسی و مخالفت با مرخصی آنها طی هفت روز گذشته در آذربایجان افزایش چشمگیری داشت.فشار بر زندانیان آذربایجانی در حالی افزایش یافته است که اجرای احکام اعدام در بلوچستان و کردستان هم‌چنان ادامه دارد و طی هفته ی گذشته ۱۲ نفر اعدام شدند.
  هم‌زمان برخی از خبرگزاری‌ها از ابلاغ حکم اعدام دو زندانی سیاسی و صدور احکام سنگین برای فعالان کرد خبر داده‌اند.

آذربایجان

هشت‌ماه از بازداشت آیت مهرعلی بیلگو می‌گذرد ولی وی همچنان در بلاتکلیفی به‌سر می‌برد.
پیش از این سونا فرج‌زاده، همسر مهرعلی بیلگو در گفت‌وگو با روزنامه‌ی اینترنتی «روزآنلاین» گفته بود: «۸ ماه از بازداشت او گذشته و نه دادگاهی تشکیل شده و نه پرونده‌ی همسرم به دادگاه ارسال شده است. پرونده هم‌چنان در بازپرسی است و او را بلاتکلیف نگه داشته‌اند.»
همسر این فعال مدنی از انتقال مهرعلی بیگلو و دکتر لطیف حسنی به بند ویژه‌ی زندان تبریز خبر داده و گفته که با سه فرد دیگر که به اتهام قتل در زندان به‌سر می‌برند، هم سلول است.
لطیف حسنی دیگر فعال مدنی آذربایجان و آیت مهرعلی بیگلو بیش از هفت‌ماه در سلول انفرادی بازداشتگاه اطلاعات تبریز به‌سر برده‌اند.
اتهام این دو فعال مدنی، «تبلیغ علیه نظام، تبانی علیه امنیت ملی، عضویت درگروه‌های معاند نظام و جاسوسی برای بیگانگان» عنوان شده است.این در حالی است که برخی از منابع خبری از اعتصاب غذای این دو فعال مدنی و انتقال لطیف حسنی به بهداری خبر داده‌اند.
همسر مهرعلی بیگلو درباره‌ی اعتصاب غذای همسرش گفته است: «اگر وضعیتش مشخص نشود، اعتصاب غذا خواهد کرد، اما نمی‌دانم اعتصاب کرده یا نه. وی هم اکنون به بند ویژه‌ی زندان تبریز منتقل شده و این بند هیچ‌گونه امکانات بهداشتی ندارد و به شدت سرد است. به بند عمومی هم منتقلش نمی‌کنند. گفته بود اگر وضعیت بدین منوال باشد دست به اعتصاب غذا خواهد زد.»
هم‌زمان طی روزهای گذشته حکم دوسال حبس برای یکی از فعالان دانشجویی به نام سیامک میرزایی صادر شد.
به گزارش منابع خبری آذربایجان، این فعال دانشجویی به اتهام «ارتباط با افراد معاند نظام» و «تشکیل گروه غیر قانونی گلجک» از سوی دادگاه انقلاب اردبیل به دو سال حبس تعزیری محکوم شد.سیامک میرزایی مهرماه سال ۸۹ از سوی نیروهای امنیتی در شهر پارس‌آباد مغان بازداشت شده بود.
از سوی دیگر با مرخصی سعید متین‌پور دیگر فعال مدنی آذربایجانی مخالفت شده است.
عطیه طاهری، همسر این فعال مدنی به روز آنلاین گفته است از روز بازداشت تاکنون با مرخصی وی موافقت نشده است.
به گفته‌ی خانواده‌ی این فعال مدنی آذربایجانی، او هفت‌ماه در سلول انفرادی زنجان بوده و در دادگاهی دو دقیقه‌ای به اتهام «ارتباط با بیگانگان و تبلیغ علیه نظام» به هشت سال حبس محکوم شده است.رهانا هم گزارش داد، حسین رونقی ملکی که اخیراً به بند ۳۵۰ اوین منتقل شده است حتی بعد از انتقال به بند نیز تحت فشار برای اعتراف‌گیری و مصاحبه‌ی تلویزیونی قرار دارد.
آقای رونقی ملکی در حالی دوران محکومیت ۱۵ ساله‌ی خود را در بند ۳۵۰ زندان اوین سپری می‌کند که همچنان از سوی ماموران قضایی تحت فشار قرار دارد.فشار بر زندانیان مدنی آذربایجان در حالی صورت می¬گیرد که نیروهای امنیتی یاشارآذراوغلو، یکی از فعالان مدنی آذربایجان را در تبریز بازداشت کرده است.
آن‌طور که منابع خبری آذربایجان نوشته‌اند، نیروهای مدنی ضمن تفتیش منزل این فعال مدنی، بعضی از وسایل شخصی وی را با خود برده‌اند.

بلوچستان

طی هفته‌ای که گذشت پنج شهروند بلوچ به اتهام «محاربه» و «خرید و فروش مواد مخدر» در زندان زاهدان به دار آویخته شدند.رسانه‌های وابسته به جمهوری اسلامی به نقل از دادستان سیستان و بلوچستان اعلام کردند، بهمن ریگی به اتهام محاربه، تیراندازی، كشتن چهار نفر از افراد بی‌گناه در زاهدان، ایجاد رعب و وحشت در بین شهروندان و خرید و نگهداری مواد مخدر به دار آویخته شد.
هم‌چنین محمود براهویی ، شهرام نارویی، ظهور احمد عاصف دوست و جهانبخش براهويی در روز یازدهم دی‌ماه به اتهام «افساد فی‌الارض و محاربه با خدا» از طریق «آدم‌ربایی» اعدام شدند.اجرای حکم اعدام این افراد در حالی است که پیشتر نیز بیش از ده نفر دیگر در زندان زاهدان به دار آویخته شدند.

کردستان

هم‌زمان با اجرای احکام اعدام در بلوچستان، طی هفته‌ی گذشته، هفت‌نفر در کرمانشاه به دار آویخته شدند.مجتبی ملکی، دادستان عمومی و انقلاب کرمانشاه، پیش از اجرای این احکام گفته بود: «بر اساس قانون، هرگونه تهیه و توزیع بیش از ۳۰ گرم هروئین حکم اعدام دارد. این درحالی است که در پرونده‌ی این افراد از پنج کیلوگرم هروئین تا ۱۰۰ کیلوگرم کراک وجود دارد.»
به گفته‌ی دادستان کرمانشاه، برای همه‌ی این هفت‌نفر دوبار تقاضای عفو شده، اما مورد موافقت قرار نگرفته بود که در نهایت به موجب حکم دادگاه انقلاب و به دستور ریاست قوه قضاییه اجرای حکم اعدام صادر شد.
از سوی دیگر طی روزهای گذشته، حکم اعدام زانیار و لقمان مردادی دو زندانی سیاسی ابلاغ شد.هرانا گزارش داد، در حکم ابلاغی ۲۰ روز به متهمین مهلت داده شده است که به حکم صادره از شعبه‌ی ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی صلواتی اعتراض شود.
این دو زندانی سیاسی به اتهام «محاربه» و «افساد فی‌الارض» به اعدام در ملاء عام محکوم شدند.
پیشتر پدر زانیار مرادی در گفت‌وگو با «زمانه» اتهامات پسرش را بی‌اساس خوانده بود.آژانس خبری موکریان هم گزارش داد، چهارزندانی کرد به نام‌های حبیب‌الله گلپری‌پور، حسین میرزایی، علی احمد سلیمان و احمد تمویی به دستور مسئولین زندان ارومیه به قرنطینه‌ی این زندان منتقل شدند.
هنوز علت انتقال این زندانیان مشخص نشده است.
رضا شریفی بوکانی یکی دیگر از زندانیان سیاسی در روزهای گذشته به اتهام همکاری با احزاب کرد و جاسوسی علیه نظام به سی‌سال و شش‌ماه حبس تعزیری محکوم شده است.در عین حال از وضعیت دلیر اسکندری، فعال مدنی کرد که به دنبال توقف اجرای حکم حبیب‌الله لطیفی بازداشت شده بود، هیچ اطلاعی در دست نیست.
روانیوز در این زمینه نوشت، این فعال دانشجویی طی تماسی تلفنی به خانواده‌اش گفته در بازداشتگاه اداره‌ی اطلاعات به سر می‌برد.تاکنون تلاش‌های خانواده و فعالان مدنی شهر سنندج برای پیگیری وضعیت دلیر اسکندری بی‌نتیجه مانده و نیروهای امنیتی از توضیحات کافی در این رابطه خوداری کرده‌اند.
بدین‌شیوه اجرای احکام اعدام، تشدید فشار بر فعالان مدنی و صدور احکام سنگین در مناطق قومی و ملی ایران هم‌چنان ادامه دارد.



مذاکرات مریم زندی با ارشاد ادامه دارد


هرگاه آخرین گفت‌وگوهای مریم زندی درباره کتاب عکس‌های انقلاب با وزارت ارشاد به نتیجه نرسد، این هنرمند عکاس کتاب عکس‌های انقلاب را در فرانسه منتشر می‌کند.
به گزارش خبرگزاری کار ایران (ایلنا) مریم زندی اعلام کرد که هرگاه آخرین گفت‌وگوهایش با مسئولان وزارت ارشاد درباره انتشار کتاب مجموعه عکس‌های انقلاب به نتیجه نرسد، این کتاب را در فرانسه منتشر می‌کند.
مریم زندی مجموعه‌ای از عکس‌های انقلاب را در اختیار دارد. این عکس‌ها که از سندیت تاریخی برخوردارند با تصویری که وزارت ارشاد تلاش می‌کند از انقلاب ارائه کند، همخوان نیستند. مریم زندی به خبرگزاری ایلنا گفت هر چه که او در انتشار این کتاب کوتاه می‌آید، باز مسئولان وزارت ارشاد با انتشار آن موافقت نمی‌کنند.
به گفته مریم زندی کتاب عکس‌های انقلاب ایران سه سال است که در وزارت ارشاد معطل مانده. با این‌حال مریم زندی اظهار امیدواری کرد که این سند تاریخی از مهم‌ترین رویدادهای تاریخ معاصر در ایران منتشر شود. 
کتاب مریم زندی درباره موسیقی ایران نیز هنوز مجوز انتشار نگرفته است. این کتاب دربردارنده عکس‌هایی از چهره‌های موسیقی معاصر ایران است.
  زندی به خبرنگار ایلنا گفت: «به‌دلیل مشغله‌ بسیار نتوانسته‌ام تصویر چهره‌ چند نفر از موسیقی‌دانان كشور را عكاسی كنم تا تصاویر مورد نیاز این كتاب را تكمیل كنم. سعی می‌كنم تا سال بعد این فرصت را ایجاد كنم تا چند عكس باقیمانده را بگیرم و كتاب را در همان سال منتشر كنم.»
  تهیه این کتاب که قرار است با عنوان «كتاب چهره‌های ۵» منتشر شود، هفت سال کار برده است.
   به گزارش ایلنا در گالری گلستان نمایشگاهی از آثار مریم زندی برگزار شده است. در این نمایشگاه ۲۲ اثر از آثار این هنرمند عکاس عرضه شده که از آن میان تاکنون ۱۲اثر به فروش رفته است. زندی درباره‌ این نمایشگاه گفت: «این نمایشگاه با حضور تعداد زیادی از بازیگران‏‌، نقاشان و معماران و تمامی دوستانی كه دعوت بوده‌اند، افتتاح شد و مورد توجه قرار گرفت. این توجه برایم رضایت‌بخش است چون احساس می‌كنم در این نمایشگاه كه هدف آن اعلام حضور بنده در عرصه‌ تجسمی كشور بوده‏، به نتیجه دلخواه رسیده است.» 
  مریم زندی، متولد دی‏ماه ۱۳۲۵گرگان و دانش‌آموخته حقوق و علوم سیاسی از دانشگاه تهران است. او تاکنون بیش از ۲۰ نمایشگاه انفرادی و گروهی در داخل و خارج از کشور حضور داشته است.
وی تاکنون مجموعه عکس‌هایی با عنوان ترکمن و صحرا، تک‌چهره نویسندگان در کتاب آنتولوژی داستان‏نویسی در ایران، مجموعه چهره‏های یک،‌ دو و سه با عنوان سیمایی از ادبیات معاصر ایران، سیمایی از نقاشان معاصر ایران و سیمایی از هنرمندان سینما و تئاتر معاصر ایران را به چاپ رسانده است.


محمود احمدی‌نژاد "نبود تولیدات فرهنگی و عرضه نامناسب محصولات فرهنگی" را از دلایلی می داند که باعث شده‌اند "بیگانگان در فرهنگ ایران تأثیرگذار باشند"
محمود احمدی‌نژاد، رئیس جمهور ایران، در یکی از سخنرانی‌های خود در روزهای اخیر در سمنان، از روایت رسمی مقامات ایرانی در زمینه فرهنگ گامی کوچک فاصله گرفت.
در روایت رسمی مقامات ایرانی، فرهنگ‌‎های غیراسلامی «منحط» و جمهوری اسلامی هدف «تهاجم فرهنگی بیگانگان» بوده و کاستی‌ها و کمبودها، حتی در عرصه فرهنگی، به «توطئه بیگانگان» نسبت داده می‌شوند.
این برداشت با مقصر خواندن بیگانگان، از شناخت عوامل درونی و نقد خود می‌گریزد اما رئیس جمهور به جای توسل به این روایت، «نبود تولیدات فرهنگی» و «عرضه نامناسب محصولات فرهنگی» را در ایران از دلایلی برشمرد که «بیگانگان بعضاً توانسته‌اند در فرهنگ کشورمان تأثیرگذار باشند. »
شناسائی عوامل موثر داخلی یک بیماری و «نقد خود» در تاریخ معاصر ایران اغلب به هنگام شکست رخ می‌دهد و توجه هرچند کم‌رنگ رئیس جمهور به عوامل درونی فقرفرهنگی یا آن‌چه او «نبود تولیدات فرهنگی» اصطلاح می‌کند، نیز می‌تواند نشانه‌ای از شکست یا ناکارائی تئوری «توطئه تهاجم فرهنگی» باشد.
مقامات رسمی سه دهه گذشته از این تئوری چون ابزاری برای سرکوب منتقدان در عرصه سیاست عملی و چون توجیهی برای فقر فرهنگی در عرصه نظری بهره گرفته‌اند.
تاثیر متقابل فرهنگ‌های جهان بر ایران و نفوذ فرهنگ و خرده‌فرهنگ‌های غربی در جامعه ایرانی یا آن چه رئیس جمهور «تاثیر فرهنگ بیگانگان بر فرهنگ ایرانی» می‌خواند، از نگاه او و نگاه رسمی امری «منفی» است اما فرهنگ‌های منزوی در تاریخ جهان به غیبت خلاقیت و نوآوری مبتلا و به‌تدریج رو به رکود و انحطاط رفته و ارتقاء و شکوفائی فرهنگی اغلب در گره‌گاه‌های درهم جوشی و تلفیق فرهنگ‌های متنوع پدیدار شده‌اند.
حتی فرهنگ‌هائی که نسبت و پیوند آنان با مذاهب پررنگ است نیز نه در انزوا که در پرتو تلاقی و درهم جوشی ادیان و فرهنگ‌های گوناگون ارتقاء یافته‌اند و از جمله «فرهنگ و تمدن اسلامی» نیز بر بستر درهم جوشی و تاثیر متقابل فرهنگ‌های ایران باستان، مصر، هند و صدراسلام و با جذب بخش‌هائی از فرهنگ‌های یونانی و بین‌النهرین پدیدار شد و اوج گرفت.

دولت و ابعاد مثبت و منفی فقر فرهنگی
آن‌چه در برداشت رسمی مقامات ایرانی، فرهنگ بیگانه تلقی می‌شود، بخش‌های اصلی فرهنگ جهان و از جمله فرهنگ‌ها و خرد فرهنگ‌های چین، هند، اروپای غربی و آمریکای لاتین و شمالی را در بر می‌گیرد اما مقامات ایرانی در سخن گفتن از توطئه و تهاجم فرهنگی پاره‌هائی از فرهنگ اروپای غربی پس از رنسانس را در نظر دارند که با شاخصه‌هائی چون عقل‌گرائی، اومانیزم و لیبرالیزم مشخص می‌شود.
رئیس جمهور پس از اشاره به «نبود تولیدات فرهنگی» از نقش دولت در ارتقاء فرهنگی سخن می‌گوید و بر آن است که دولت‌ها می‌توانند زمینه افزایش کمی و ارتقاء کیفی تولیدات فرهنگی را فراهم کرده و با «عرضه مناسب محصولات فرهنگی» با نفوذ فرهنگ بیگانان مقابله کنند.
حکومت‌ها در وجوه مثبت و منفی معادله فقرفرهنگی نقشی دوگانه دارند. تجربه ایران و دیگر کشورهای جهان نشان می‌دهد که حکومت‌ها می‌توانند با اعمال استبداد و سانسور و با محروم کردن روشنفکران و خلاقان عرصه فرهنگ از رسانه‌های جمعی، نهادهای آموزشی و از ارتباط آزاد با مخاطبان و با جهان، در تشدید وجه منفی معادله فقرفرهنگی نقشی مهم و موثر ایفاء و راه ارتقاء فرهنگی یک جامعه را سد کنند.
اما همین تجربه‌ها و شکست سرمایه‌گذاری هنگفت مادی و معنوی سی سال گذشته برای تولید فرهنگ، هنر و ادبیات اسلامی در ایران که با حذف فیزیکی و فرهنگی رقبا نیز تقویت می‌شد، تایید می‌کنند که از حکومت‌ها در وجه مثبت معادله ارتقاء فرهنگی، کاری موثر بر نمی‌آید و حکومت‌های مسلح به فرهنگ تک‌صدائی و مکتبی در بازتولید نظری، فلسفی، هنری و ادبی مبانی مکتبی خود درمانده و بر فقر فرهنگی خود و جامعه می‌افزایند.

ایران در فرهنگ جهانی
انقلاب ارتباطات و روند جهانی شدن به جهانی شدن نوعی فرهنگ یاری رساند که در تولید انبوه محصولات فرهنگی و در رسانه‌های بزرگ جاری شده و از جمله لایه‌های گسترده‌ای از جامعه ایرانی را نیز جذب کرده است. اما خرده فرهنگ‌های بسیاری از جوامع به فرهنگ برآمده از تولید انبوه تسلیم نشده و از خلاقیت اصیل بازنماندند.
خرده فرهنگ‌های این جوامع با خلق و ارائه دستاوردهای علمی، نظری، فلسفی، هنری و ادبی بر فرهنگ بشری افزوده، در ساختن بافت پیچیده، متنوع و رنگارنگی که فرهنگ بشری را می‌سازد، نقش و حضوری اثرگذار داشته و همراه با پذیرش بخش‌هائی از فرهنگ بشری بخش‌های دیگری از آن را خلق کرده‌اند.
در سوئی معکوس با این روند که بر تلفیق و خلاقیت شکل گرفته است، جوامعی نیز هستند که به دلایل گوناگون به مصرف‌کننده منفعل، گرته‌بردار مقلد و مترجم تقلیل‌دهنده و پذیرنده بدل شده و صدای ساز آنان در سمفونی چندفرهنگه بشری به گوش نمی‌رسد.
این جوامع بر بستر بافتی از عوامل تاریخی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و زبانی از خلاقیت فرهنگی بازمانده و به بیماری فقرفرهنگی یا به گفته رئیس جمهور به «نبود تولیدات فرهنگی» مبتلا شده‌اند.
ایران و دولتمردان جمهوری اسلامی در سی سال گذشته از حضوری دائمی در رسانه‌های بزرگ جهان برخوردار بوده و عناوین درشت خبرهای سیاسی و توجه افکار عمومی جهانیان را به خود اختصاص داده‌اند.
پرونده اتمی و مواضع ایران در بحران خاورمیانه از اصلی‌ترین انگیزه‌های توجه دولت‌ها، رسانه‌ها و افکار عمومی جهان به ایران است و عوامل سیاسی دیگری چون سرکوب خشن مخالفان و منتقدان، استبداد و ادعای تحقق حکومت دینی نیز انگیزه‌های اصلی را تقویت می‌کنند.
گرایش اصلی در توجه رسانه‌های عمومی جهان به هنر و ادبیات ایران نیز نه از رهگذر دستاوردهای نو ایران در این عرصه‌ها و افزوده‌های نظری، فلسفی، هنری، ادبی و علمی ایران بر فرهنگ بشری، که از بستر انگیزه‌های اصلی سیاسی و حمایت از دموکراسی و آزادی بیان برمی‌خیزد.
برخی کارشناسان، انقلاب و جمهوری اسلامی را از مروجان موج سوم بنیادگرائی اسلامی می‌دانند اما در این عرصه نیز نه به افزوده‌های نظری و فرهنگی جمهوری اسلامی، که به تاثیرات روان‌شناختی و حمایت‌های سیاسی، مادی و نظامی ایران از گروه‌های تندرو اسلامی چون «حماس» نظر داشته و برای شناخت مبانی نظری و فلسفی بنیادگرائی اسلامی به متون متفکران بنیادگرای غیرایرانی رجوع و استناد می‌کنند.
توجه آکادمی‌ها و محافل فرهنگی جهان به اصلاح‌طلبان شیعه ایرانی نیز بیش‌تر بر امید درست یا نادرست تاثیرگذاری این گرایش بر تحولات سیاسی ایران شکل گرفته است اما آن‌جا که پای مباحث نظری در میان است، از آثار اصلاح‌طلبان دینی غیرایرانی به عنوان مراجع سخن به میان می‌آید چرا اینان از چند دهه پیش از انقلاب اسلامی چشم‌اندازهای تازه‌ای را در تأویل امروزین اسلام و افق‌های نو و دستاوردهای نظری گوناگونی را در زمینه «تأویل عصری» متون مقدس مطرح کرده‌اند.
شناخت درست بیماری با نسخه غلط
حکومت جمهوری اسلامی در سی سال گذشته، اسلامی کردن فرهنگ را به عنوان یکی از اصلی‌ترین محورهای سیاست‌های خود دنبال و با اصرار بر تحمیل فرهنگ تک‌صدائی و حذف مخالفان، منتقدان و دیگراندشان، در ابتلای خود و جامعه ایرانی به فقر فرهنگی نقشی موثر ایفاء کرده است.
توجه رئیس جمهور اصولگرا به فقر فرهنگی یا به گفته او «نبود تولیدات فرهنگی»، چون هر گامی در نقد خود و هر اقدامی در شناسائی درست بیماری می‌توانست مثبت باشد، به ویژه از آن روی که حکومت با حذف سانسور و تحمل آراء متفاوت می‌تواند به درمان بیماری فقر فرهنگی کمک کند.
اما رئیس جمهور در ادامه همان سخنرانی، درمان فقر فرهنگی را در تکرار نسخه‌های ناکام گذشته می‌جوید.
محمود احمدی‌نژاد «هدف فعالیت فرهنگی» را «تربیت و هدایت انسان‌ها به سوی خداوند متعال»، «هدایت، آشنا کردن و پیوند دل و جان انسان‌ها با امام و ولایت» و «گسترش اخلاق الهی» تعریف و حق خلاقیت فرهنگی را از کسانی که «این راه را نشناسند» سلب می‌کند چرا که از نگاه او، اینان «نمی‌توانند در هدایت مردم به صراط مستقیم الهی نقش ایفا کنند».
نسخه‌هائی از این دست جز تکرار راهکارهای سی سال گذشته نیست و تجربه سی ساله نشان داده است که این‌گونه راهکارها به جای درمان بیماری به نهادینه و مزمن شدن آن کمک و بیماری را بدخیم‌تر می‌کنند.



رئیس جمهور آمریکا تیراندازی به نماینده کنگره را محکوم کرد


باراک اوباما با انتشار بیانیه‌ای حمله به خانم گابریل گیفوردز را یک "تراژدی غیر قابل توصیف" خواند و از مردم آمریکا خواست برای سلامتی وی دعا کنند. نماینده ایالت آریزونا در یک مراسم عمومی هدف تیراندازی یک جوان ۲۲ ساله قرار گرفت و به شدت زخمی شد. در پی این حمله شش نفر کشته و ۱۸ نفر دیگر زخمی شدند. در بین کشته شدگان یک دختر ۹ ساله و یک قاضی نیز دیده می‌شوند. خانم گیفوردز از سال ۲۰۰۶ عضو کنگره آمریکا  و همسر مارک کِلی، فضانورد ناسا است.


فراخوان به توقف اعدام در ایران

سازمان عفو بین‌الملل بیانیه‌ای برای توقف اعدام‌های احتمالی در ایران منتشر کرده است. این سازمان از همگان خواسته که از هیچ تلاشی برای پیشگیری از اعدام هفت ‌زندانی سیاسی از جمله جعفر کاظمی فروگذاری نکنند.

 سازمان عفو بین‌الملل در بیانیه اخیر خود خواستار آن شده که فعالان حقوق بشر با رهبر جمهوری اسلامی، رییس قوه قضاییه، دبیر کل شورای‌عالی حقوق بشر و سایر مقامات و دیپلمات‌های ایرانی تماس گرفته و مانع از اجرای احکام هفت نفری شوند که در آستانه اعدام قرار دارند.
جعفر کاظمی، جواد لاری، محمد علی حاج‌آقایی، عبدالرضا قنبری، احمد دانشپور مقدم، محسن دانشپور مقدم و فرح واضحان، زندانیانی هستند که در دستگیری‌های پس از انتخابات به زندان افتاده و متهم به محاربه و داشتن ارتباط با سازمان مجاهدین خلق شده‌اند.
علی صارمیدر بیانیه سازمان عفو بین‌الملل قید شده که ارتباط این محکومان با سازمان نامبرده، در برخی موارد تنها محدود به تماس با اعضای خانواده‌ی خود بوده که به این سازمان وابستگی دارند.
این بیانیه از اعدام علی صارمی نیز ابراز تاسف کرده که به اتهام ارتباط با مجاهدین خلق در روز ۲۸ دسامبر ۲۰۱۰ در زندان اوین به دار آویخته شد. عفو بین‌الملل بر این باور تاکید کرده که محاکمه علی صارمی و هفت محکوم دیگر که در آستانه اعدام قرار دارند، ناعادلانه بوده است.
احضار همسر نسرین ستوده به دادسرای اوین
"کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران" از احضار رضا خندان به شعبه یک دادسرای اوین خبر داده است. رضا خندان اعلام کرده که برای معرفی خود به دادسرا هفت روز مهلت دارد و افزوده که پیش از این نیز در همین شعبه در خصوص پیگیری‌ها و مصاحبه‌هایش با رسانه‌ها مورد پرسش قرار گرفته است.
نسرین ستوده، وکیل دادگستری و فعال حقوق بشر روز ۱۳ شهریور سال ۸۹ دستگیر شده و از آن زمان تاکنون در سلول انفرادی به سر می‌برد. اتهام وی که وکیل بسیاری از زندانیان عقیدتی و سیاسی است، "اقدام علیه امنیت ملی" عنوان شده است.
نسرین ستودهنسرین ستوده در اعتراض به شرایط بازداشت خود تاکنون سه مرتبه دست به اعتصاب غذا زده است. رضا خندان در باره آخرین وضعیت خانم ستوده گفته که ملاقات‌های کابینی و تماس‌های تلفنی برقرارند و حال روحی همسرش نیز خوب است. آقای خندان یاد‌آوری کرده که مسئولان اوین همچنان اجازه دیدار حضوری بچه‌ها با مادرشان را نمی‌دهند.
محکومیت شیوا نظرآهاری به ۴ سال حبس
شیوا نظرآهاری روز شنبه ۱۸ دی‌ماه با حکم شعبه ۳۶ دادگاه تجدید نظر استان تهران از اتهام "اجتماع و تبانی علیه نظام" تبرئه شد. این دادگاه اما حکم قطعی ۴ سال حبس تعزیری، تبعید به زندان شهر کرج و ۷۴ ضربه شلاق را برای این فعال حقوق بشر صادر کرد.
نظرآهاری پیش از این و در ماه شهریور با حکم شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به شش سال حبس تعزیری، تبعید به شهرستان ایذه و ۷۴ ضربه شلاق محکوم شده بود.
شیوا نظرآهاریشیوا نظرآهاری در طول بازداشت خود با اتهام سنگین "محاربه" و داشتن ارتباط با سازمان مجاهدین روبرو بود. او که دو بار پس از انتخابات دستگیر شده، روز ۲۱ شهریور سال جاری پس از ۹ ماه زندان با قرار وثیقه ۵۰۰ میلیون تومانی به‌طور موقت آزاد شد.
هفت سال حبس برای یک روزنامه‌نگار
نصور نقی‌پور، روزنامه‌نگار محلی، فعال حقوق بشر و وبلاگ‌نویس قزوینی از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی پیرعباسی به ۷ سال حبس تعزیری محکوم شد.
اتهام نقی‌‌پور که در ۱۱ اسفند سال ۸۸ در قزوین بازداشت شده بود، اتهام عضویت در مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران و تبلیغ علیه نظام عنوان شده است.
این دانشجوی ۲۹ ساله رشته فناوری اطلاعات در ۳۰ خرداد سال جاری با تودیع وثیقه ۱۰۰ میلیون تومانی به‌طور موقت از زندان آزاد شده بود.
خبرگزاری "هرانا" نصور نقی‌‌‌پور را از چهره‌های قدیمی وب فارسی معرفی کرده و افزوده که وی به دلیل فعالیت در حوزه سایپر و بسط وبلاگ‌نوبسی از محل کار خود نیز اخراج شده بود.



تلاش کلینتون در جلب امیرنشینان خلیج فارس برای تحریم ایران

هیلاری کلینتون، وزیر خارجه آمریکا روز شنبه (۸ ژانویه) راهی کشورهای عربی حاشیه‌ی خلیج فارس شد. کلینتون قصد دارد نظر مثبت آنها را برای حمایت از دولت جدید عراق و نیز تشدید تحریم علیه ایران جلب کند.

سفر پنج‌روزه‌ی هیلاری کلینتون از روز شنبه (ژانویه / ۱۸ دی) به کشورهای امیرنشین حاشیه‌ی خلیج فارس آغاز شد. وی از کشورهای امارات متحده عربی، عمان و قطر دیدن خواهد کرد.

اهداف سفر کلینتون
 به گزارش خبرگزاری فرانسه، وزیر خارجه آمریکا قصد دارد از یک سو نظر این کشورها را برای حمایت از دولت جدید عراق جلب کند. اجرای دقیق تحریم‌ها علیه جمهوری اسلامی ایران از جمله اهداف هیلاری کلینتون در مذاکراتی است که با رهبران این کشورهای امیرنشین دارد.
از سوی دیگر کلینتون می‌کوشد دولت‌های عربی منطقه، جامعه‌ی مدنی و نهادهای اقتصادی این کشورها را ترغیب کند تا با همکاری یکدیگر دست به اصلاحات دمکراتیک و اقتصادی بزنند.
 یک مقام ارشد وزارت خارجه آمریکا به خبرنگاران گفت که خانم کلینتون قصد دارد با رهبران عرب خلیج فارس درباره‌ی وضعیت حاکم بر ایران گفت‌وگو کند تا پیشرفتی در مذاکرات جدید چندجانبه‌ی اتمی حاصل شود.
این مذاکرات قرار است در روزهای ۲۱ و ۲۲ ژانویه در استانبول صورت گیرد. در این مذاکرات نمایندگان ایران، آمریکا، روسیه، چین، فرانسه، بریتانیا و آلمان حضور خواهند داشت.
 این مقام ارشد وزارت خارجه آمریکا که نخواست نامش فاش شود افزود که خانم کلینتون «می‌خواهد روشن سازد که جایگاه تحریم‌ها در کجاست».
 شورای امنیت سازمان ملل در ژوئن سال ۲۰۱۰ زیر فشار دولت آمریکا تحریم‌های جدیدی را علیه ایران به تصویب رسانید، با این هدف که ایران به برنامه‌ی غنی‌سازی خود پایان دهد. واشنگتن تحریم‌ها را ابزاری می‌داند تا ایران را به پای میز مذاکره بازگرداند.
 در این میان مقامات آمریکا دریافته‌اند که تحریم‌ها علیه ایران برای کشورهای امارات متحده عربی، قطر و عمان نیز پیامدهای منفی داشته است، زیرا این کشورها مناسبات تجاری تنگاتنگی با ایران دارند. از این رو مقامات آمریکا گمان می‌برند که این کشورها برای اجرای تحریم‌ها علیه ایران همکاری کامل از خود نشان نداده‌اند.
 این مقام ارشد آمریکایی افزود که دولت آمریکا قصد دارد با این کشورها وارد مشورت شود که کدام اهرم‌ها عمل می‌کنند و کدامیک عملکرد درستی ندارند تا بهتر بتوان تحریم‌های سازمان ملل را عملی ساخت. وی از کمک‌ها و آموزش‌های فنی آمریکا به این کشورهای حاشیه‌ی خلیج فارس سخن راند.

سفر وزیر کشور ایران به عمان
روز یکشنبه (۹ ژانویه / ۱۹ دی) وزیر کشور جمهوری اسلامی ایران، مصطفی محمد نجار برای یک سفر دو روزه وارد مسقط، پایتخت سلطان‌نشین عمان شد. وی با قابوس بن سعید، سلطان عمان دیدار خواهد داشت.
 یک هیأت بلندپایه‌ نیز وزیر کشور ایران را همراهی می‌کند تا در مورد توافقنامه‌ی امنیتی که پیش از این با سلطان قابوس به امضا رسیده است، گفت‌وگو کنند.
 به گزارش خبرگزاری ایسنا، وزیر کشور ایران پیش از حرکت به سوی مسقط گفت که دو کشور ظرفیت‌های ارتقای همكاری در حوزه‌های مختلف اقتصادی به‌ویژه نفت، نیروگاه برق، حمل و نقل و ترانزیت كالا، گردشگری، معدن، ترانزیت كالا و سرمایه‌گذاری مشترك وجود دارد.
 از موضوع‌های عمده‌ی دیگر در گفت‌وگوهای طرفین، مسئله‌ی امنیتی در عبور انرژی از خلیج فارس، بالا بردن ظرفیت‌های تجاری و همکاری ‌های حقوقی و قضایی میان دو کشور است.
جمهوری اسلامی ایران می‌کوشد با گسترش همکاری‌ها با سلطان‌نشین عمان مانع از ورود این کشور به عرصه‌ی تحریم‌ علیه ایران شود.


رهبر ایران: سران فتنه راه خود را از دشمن جدا نکردند و مرتکب گناه شدند

آیت‌الله خامنه‌ای رهبر جمهوری اسلامی، در سخنانی با اشاره دوباره به وقایع پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸، رهبران مخالفان دولت را متهم کرده است که «بازیچه دشمنان» شده و با جدا نکردن راه خود از دشمن مرتکب گناه شده‌اند.
سخنان رهبر جمهوری اسلامی در دیدار با جمعی از شهروندان قم ایراد شده و در این سخنان آیت‌الله خامنه‌ای بار دیگر اعتراض‌های شکل گرفته به نتایج انتخابات ریاست جمهوری خرداد ۸۸ را فتنه‌ای توصیف کرده است که به گفته وی به لطف الهی و با ورود «مردم بیدار» به صحنه شکست خورده و این «توطئه عظیم» خنثی شده است.
اعتراض‌های به نتایج اعلام شده برای انتخابات سال ۸۸، از نخستین روز پس از اعلام نتایج آغاز شد و در هفته نخست این اعتراض‌ها شهر تهران چندین بار شاهد حضور میلیونی معترضان در خیابان‌ها بود.
این اعتراض‌ها به‌ویژه پس از سخنان هشدارآمیز آیت‌الله خامنه‌ای در خطبه‌های نماز جمعه ۲۹ خرداد ۸۹ به شدت مورد سرکوب نیروهای امنیتی قرار گرفت و در این میان بسیاری از چهره‌های حامی میرحسین موسوی و مهدی کروبی، دو نامزد اصلی مخالف سیاست‌های محمود احمدی‌نژاد، بازداشت و متعاقب آن با احکام سنگین و حبس‌های طویل‌المدت روبه‌رو شدند.
با این حال به رغم آنکه از ۲۲ بهمن سال ۸۸ تهران و دیگر شهرها شاهد حضور خیابانی معترضان نبود، شماری از مقام‌های جمهوری اسلامی همچنان جنبش اعتراضی سال ۸۸ را به عنوان آتشی زیر خاکستر قلمداد می‌کنند و بر حجم تبلیغات حکومتی بر ضد چهره‌های شاخص این جنبش افزوده شده است.
مقام‌های جمهوری اسلامی همچنین به دفعات، این جنبش اعتراضی را وابسته به بیگانگان معرفی کرده و چندین نفر نیز در جریان دادگاه‌های حوادث پس از انتخابات به اتهام ارتباط با گروه‌های مخالف خارج از کشور به اعدام محکوم شدند.
اکنون آیت‌الله خامنه‌ای بار دیگر «عوامل اصلی فتنه سال ۸۸» را طراحان خارجی دانسته و افزوده است که «کسانی را که مردم به آنها سران فتنه می‌گویند، در واقع بازیچه طراحان اصلی بودند و دشمن آنها را به وسط صحنه هل داده بود که البته آنها نیز باید راه خود را از دشمن جدا می‌کردند که این کار را انجام ندادند و مرتکب گناه شدند.»
مقام‌های حکومتی ایران و حامیان آنها تعبیر فتنه را برای توصیف جنبش اعتراض سال ۸۸ به کار می‌برند و در این میان از چهره‌هایی چون میرحسین موسوی، مهدی کروبی، محمد خاتمی و اکبر هاشمی رفسنجانی به عنوان سران فتنه و حامیان آن یاد می‌کنند.
این چهره‌‌ها که در سال‌های مختلف پس از انقلاب بهمن ۵۷، اصلی‌ترین مسئولیت‌های جمهوری اسلامی را برعهده داشتند همواره به صورت پیدا و پنهان نسبت به عدم اجرای کامل قانون اساسی و تحدید جمهوریت و اسلامیت نظام جمهوری اسلامی هشدار داده‌اند.
با این حال رهبر جمهوری اسلامی در سخنان خود عامل اصلی فتنه را «دیگرانی» خوانده است که «در طراحی و محاسبات خود به دنبال حذف جمهوری اسلامی و تغییر نظام بودند.»
به گفته آیت‌الله خامنه‌ای «طراحی اصلی دشمنان، این بود که جمهوری اسلامی و حقیقت و شعار دین از جامعه ایران برچیده شود و قاعده حکومت و دولت را به شکل مطلوب خود تشکیل دهند.»
رهبر جمهوری اسلامی پیش از این نیز در زمان سفر خود به شهرستان قم در جمع مردم این شهر گفته بود: «صحنه گردانان اصلی فتنه سال ۸۸ در طراحی پيچيده خود، به دنبال تسخير ايران بودند.»
وی افزوده بود: «عوامل فتنه که اکثر آنها ندانسته وارد اين ماجرا شده بودند، بدون آنکه خود متوجه باشند، در جهت اهداف طراحان اصلی حرکت می‌کردند و اين موضوع نيازمند تحليل‌های دقيق روان‌شناختی است که چگونه عده‌ای ندانسته به دشمن کمک کردند.»

«صحنه‌گردانان فتنه به دنبال کاریکاتوری از انقلاب اسلامی بودند»
رهبر جمهوری اسلامی در تازه‌ترین سخنان خود همچنین بار دیگر اعتراض‌های شکل‌گرفته به نتایج انتخابات ۸۸ را تقلیدی کاریکاتورگونه از انقلاب اسلامی بهمن ۵۷ توصیف کرده است.
وی در سخنان خود اشاره کرده است که «صحنه گردانان اصلی، حالت دیگری را نیز طراحی کرده بودند که اگر به نتیجه مطلوب خود نرسند، کشور را به آشوب بکشانند و با تقلید از انقلاب اسلامی و به وجود آوردن کاریکاتوری از آن، به اهداف خود برسند.»
وی در عین حال یادآور شده است که «ملت ایران با تشخیص صحیح اوضاع، احساس تعهد و حضور به موقع در صحنه، به دهان طراحان اصلی زد و بساط آنها را جمع کرد.»
آیت‌الله خامنه‌ای پیش از این هم در مراسم تنفیذ حکم دومین دوره ریاست جمهوری محمود احمدی‌نژاد با اشاره به حوادث پس از انتخابات، حضور خیابانی معترضان را به «تقلیدی مغلوط از حضور عظیم مردمى در انقلاب سال ۱۳۵۷، کاریکاتوری از آن انقلاب» تشبیه کرده بود که دشمنان خیال می‌کردند می‌توانند با آن «به عظمت انقلاب و نظام اسلامی ضربه بزنند.»
وی در آن زمان گفته بود که «دشمنان در فهم نظام اسلامى و انقلاب اسلامى دچار اشتباه نشوند؛ خیال نکنند انقلاب اسلامى و نظام اسلامى را با این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌جور کارهاى پیش پا افتاده می‌توان به زانو درآورد. نظام اسلامى زنده است. این تجربه براى دشمن باید پیش آمده باشد. اشتباه نکنند؛ نظام اسلامى با این حرف‌ها شکست نخواهد خورد.»
این اشارات آیت‌الله خامنه‌ای از آن روست که در بسیاری از فرازهای اعتراض‌ها به نتایج انتخابات سال ۸۸، معترضان متوسل به نمادهای مذهبی و انقلابی همچون سر دادن شعار الله اکبر و برخی دیگر از شعارهای برگرفته از انقلاب ۵۷ شدند و حضور خیابانی آنان نیز در نخستین ماه‌های پس از انتخابات قابل مقایسه با حضور میلیونی حامیان انقلاب در سال ۵۷ بود.
همچنین به رغم آنکه مقام‌های حکومتی سعی داشتند استفاده از نمادهای سبز رنگ را به وجه تشابه جنبش اعتراضی با انقلاب‌ها رنگین در دیگر کشورها تعبیر کنند، تأکید چهره‌های شاخص جنبش سبز که بیشتر آنها از یاران نزدیک آیت‌الله خمینی بنیانگذار انقلاب اسلامی هستند، بر این بود که این رنگ به علت آنکه نماد وحدت دینی میان مردم ایران است، به عنوان شاخص این جنبش انتخاب شده است.
همچنین چهره‌های شاخص جنبش سبز که بیشتر آنها از یاران نزدیک آیت‌الله خمینی بنیانگذار انقلاب اسلامی هستند، در حالی که پس از انتخابات هرگز امکان استفاده از رسانه‌های گروهی را نداشتند، سعی کردند از طریق رسانه‌های جایگزین و نیز صدور بیانیه و اطلاعیه صدای خود را به گوش مردم به رسانند. اقدامی که قابل مقایسه با روش آیت‌الله خمینی در سال‌های پیش از انقلاب است.


ایران و آمریکا عدم بازداشت شهروند زن آمریکایی را تأیید کردند

پایانه مرزی نوردوز در مرز ایران و ارمنستان؛ جایی که ادعا می‌شد یک «جاسوس زن آمریکایی» بازداشت شده است

در حالی که ایالات متحده روز شنبه اعلام کرد که زنی که پیشتر خبر بازداشت وی در مرز ایران منتشر شده بود، در سلامت به سر می‌برد و بازداشت نشده است، یک مقام امنیتی ایران می‌گوید که این زن پس از سیر مراحل قانونی ار مزر ایران بازگردانده شده است.
مارک تونر، یکی از سخنگویان وزارت خارجه آمریکا روز شنبه تأیید کرد که آمریکا از محل اقامت این شهروند ۳۴ ساله آمریکایی، که اکنون نام او هال فایالان ذکر شده، مطلع است و او در سلامت به سر می‌برد.
گرچه آقای تونر به جزئیات بیشتری در این زمینه اشاره نکرد اما خبرگزاری آسوشیتدپرس از قول یک مقام رسمی ایالات متحده، که نخواسته نامش فاش شود، نوشت که این زن آمریکایی در استانبول ترکیه به سر می‌برد و مقام‌های کنسولی آمریکا در استانبول با وی در تماس هستند.
این در حالی است که پس از چند روز انتشار اخبار ضد و نقیض در مورد بازداشت این زن آمریکایی، واحد مرکزی خبر وابسته به تلویزیون دولتی ایران از قول یک مقام امنیتی در استان آذربایجان شرقی نوست که «این زن ۳۴ سالـه کـه ۱۵ دی از پـایانـه نـوردوز در مـرز ایـران و ارمنستان قصد ورود به کشورمان را داشت، دیروز (شنبه) پس از تعیین تکلیف و سیر مراحل قانونی این مرز را ترک کرد.»
این مقام امنیتی که از ذکر نام و سمت دقیق وی در این گزارش خودداری شده است همچنین اخبار مربوط به «فیلمبرداری این زن از مناطق مرزی» را تکذیب و افزوده است که در صورت چنین اقدامی، باید ضمن تشکیل پرونده به اتهام وی رسیدگی می‌شد.
وی تأکید کرده است که این فرد وارد خاک ایران نشده بود و در پایانه مرزی نوردوز در انتظار دریافت روادید ورود به ایران بود.
آنچه این مقام امنیتی در مورد تکذیب «اقدام به فیلمبرداری از مناطق مرزی» اشاره کرده، واکنشی است به آنچه خبرگزاری‌های ایران روز شنبه به نقل از جانشین فرمانده پلیس مرزبانی ایران منتشر کرده بودند.
سرتیپ احمد گراوند، جانشین فرمانده پلیس مرزبانی ایران، نخستین مقام رسمی جمهوری اسلامی بود که پس از انتشار چندین خبر ضد و نقیض در این مورد اظهار نظر کرد و روز شنبه به خبرنگاران گفت که زن بازداشت شده ۳۴ ساله است، «هال فایالان» نام دارد و از سوی آمریکایی‌ها «مأموریت فیلمبرداری از مرزهای جلفا و پاسگاه‌های مرزی» را برعهده داشته است.
وی افزوده بود که این شخص که با پوشش توریست در حال فیلمبرداری با تجهیزات پیشرفته بازداشت شده، از سوی سازمان جاسوسی آمریکا مأموریت داشته و بازداشت وی توسط مأموران گمرک نوردوز در مرز جلفا صورت گرفته است.
خبرگزاری مهر به نقل از این مقام ارشد پلیس مرزبانی نوشته بود که زن بازداشت شده تحویل اداره اطلاعات شده است.

خبرهای ضد و نقیض در منابع ایرانی
در مورد دستگیری این تبعه آمریکایی، اخبار ضد و نقیضی در روزهای گذشته در رسانه‌های نیمه‌رسمی و غیررسمی ایران منتشر شده بود و همه این خبرها در این نکته اشتراک داشتند که فردی به نام هال تالایان که تابعیت آمریکایی داشته، بدون داشتن روادید قصد عبور از مرز ارمنستان و ایران را در منطقه نوردوز شهرستان جلفا داشته است.
با این حال در نخستین گزارش‌ها که حتی در ستون خبرهای غیررسمی روزنامه دولتی ایران و نیز خبرگزاری نیمه‌رسمی فارس منعکس شد، این زن ۵۵ ساله و مجهز به تجهیزات جاسوسی معرفی شده بود و ادعا شده بود مأموران کمرگ نوردوز وی را در حالی که میکروفن در دندان‌هایش کار گذاشته شده بود، دستگیر کرده است.
گزارش اولیه عمدتاً به نقل از نسیم‌نیوز، یک سایت خبری غیررسمی در استان خراسان شمالی، انتشار یافته بود و بسیاری از رسانه‌های دیگر این خبر و نیز عکسی را که ادعا می‌شد مربوط به این شهروند آمریکایی است، به نقل از نسیم نیوز منتشر کردند.
تا اینجا مقام‌های رسمی ایران هیچ واکنشی به انتشار گسترده این خبر نشان ندادند تا اینکه در بعدازظهر روز پنجشنبه شبکه عربی زبان العالم، وابسته به تلویزیون دولتی ایران، موضوع بازداشت چنین فردی را از قول یک منبع مطلع رد کرد و افزود که این فرد به ارمنستان بازگردانده شده است.
هر دوی گزارش‌ها در عین حال تأکید می‌کردند که این فرد به مقام‌های مرزی ایران گفته است که در صورت بازگشت به ارمنستان جان وی از سوی مأموران امنیتی آن کشور در خطر است.
آمریکا در واکنش به این دو گزارش ضد و نقیض اعلام کرد که در تلاش است اطلاعات بیشتری را از طریق سفارت خود در ایروان و نیز سفارت سوئیس در تهران کسب کند اما روز جمعه ارمنستان تأکید کرد که فردی با هویت ادعا شده نه تنها از مرزهای این کشور خارج نشده است که حتی وارد ارمنستان نیز نشده است.
فیلیپ کرولی، سخنگوی وزارت خارجه آمریکا نیز روز جمعه اعلام کرده بود که ایالات متحده تا کنون موفق نشده است تابیعیت آمریکایی زنی را که رسانه‌های ایرانی از وی با نام هال (حال) تالایان نام برده‌اند، تأیید کند و تصریح کرده بود که تا کنون گذرنامه‌ای به این نام یا نام‌های مشابه صادر نشده است.
موضوع احتمال بازداشت یک تبعه آمریکایی از آنجا حساسیت یافت که در سال‌های اخیر مقام‌های جمهوری اسلامی، شماری از شهروندانی را که تابعیت اصلی یا دو گانه آمریکایی دارند، بازداشت کرده‌اند و اتهامی که عمدتاً متوجه این افراد شده جاسوسی بوده است.
آخرین پرونده مرتبط با شهروندان آمریکایی در ایران پرونده شین باوئر، جاش فتال و سارا شورد است که هر سه در مرداد ماه ۸۸ در یکی از نقاط مرزی ایران و عراق بازداشت شدند و مقام‌های ایرانی آنها را به جاسوسی متهم کردند.
گرچه در شهریور ماه امسال سارا شورد با وثیقه‌ای ۵۰۰ میلیون تومانی آزاد شد، اما دو دوست دیگرش همچنان در زندان به سر می‌برند و مقام‌های ایرانی گفته‌اند که دادگاه آنها در بهمن ماه سال جاری برگزار خواهد شد.



انتخابات آینده مجلس ایران، اصلاح طلبان و «شکاف» در جناح اصولگرایان

«در انتخابات مجلس آينده با فتنه جديدی رو به رو خواهيم شد. شايد شيوه کاری که داشتند سوخته باشد اما سبک و موضوع و آدم جديد پيدا می کنند.» تازه ترين گفته غلامحسين الهام مشاور حقوقی محمود احمدی نژاد و عضو سابق شورای نگهبان در همايش دهه بصيرت در قم، حدود ۱۴ ماه مانده به انتخابات پيش روی مجلس.
احمد جنتی، چهره شاخص شورای نگهبان هم در خطبه نماز جمعه می گويد: «خواص مردود شده برای هميشه بايد کنار روند. مردم شما را قبول ندارند. چه کسی به شما رای می دهد؟»
همزمان روح الله حسينيان، چهره شاخص اصول گرايان حامی دولت هم در پاسخ به پرسش خبرگزاری جمهوری اسلامی درباره شروطی که محمد خاتمی، رئيس جمهور سابق ايران برای شرکت اصلاح طلبان در انتخابات گذاشته می گويد: «داستان همان کسی است که او را به ده راه نمی دادند، سراغ خانه کدخدا را می گرفت.» و می افزايد: «محمد خاتمی نه تنها از سران فتنه سال گذشته است، بلکه از ابتدايی که فتنه در کشور آغاز شد، از سران آن فتنه بود.»



همه اين گفته ها را برخی آگاهان سياسی ايران ادامه دور تازه حملات لفظی به سران اصلاح طلب می دانند. حملات لفظی که در سالروز ۹ دی روز اعلام پيروزی حاميان دولت در تظاهراتی سازمان يافته بر معترضان به نتايج انتخابات ۲۲ خرداد تشديد شد و اوج گرفت.
از سوی ديگر، چهره های طيف ديگری از جناح اصولگرا در گفت و گو با خبرگزاری کار ايران با لحنی ديگر سخن می گويند.
حسن کنعانی مقدم، از اصول گرايان منتقد دولت می گويد: «هر انتخاباتی نيازمند رقابت سالم است. نظر آقای جنتی اين نيست که اصلاح طلبان به همه طيف های مختلف آن از عرصه سياسی کشور حذف شوند. تصميم با مردم است.»
ابوالقاسم رئوفيان، دبيرکل حزب اسلامی ايران هم می گويد حرکت رو به جلو با حاکميت تک حزبی تضمين نمی شود و اشتباهات فاحش دليل حذف جريان اصلاح طلب از عرصه سياسی کشور نيست. و سرانجام محمد نبی حبيبی، دبيرکل حزب موتلفه اسلامی می گويد: «هر اصلاح طلبی معاند نيست. نظام قانون اساسی و اطاعت از ولی فقيه را در دستور کار خود دارد و ما معتقد به حذف آنها نيستيم. آقای خاتمی بايد پاسخ دهد که ادعای تقلب را قبول دارد يا نه. سکوت يعنی تاييد تقلب و چنين شخصی چگونه می تواند ادعای حضور در متن نظام را داشته باشد؟»
محمد خاتمی روز پنجم دی در ديدار با نمايندگان جناح اصلاح گرای مجلس سه شرط حضور اين جناح در انتخابات پيش رو را اعلام کرد. آزادی زندانيان سياسی، ايجاد فضای آزاد برای احزاب و پایبندی مسئولان به قانون اساسی.
هدف حملات لفظی گرايشی از اصولگرايان به سران اصلاح طلب چيست؟ تمايز ميان لحن های متفاوت اصول گرايان حدود ۱۴ ماه مانده به انتخابات مجلس بيانگر چيست؟ بر فرض تحقق جذابيت رقابت محدود در انتخابات مجلس آينده تا چه اندازه است؟
اين گفته ها را با دو ميهمان برنامه ديدگاه ها در ميان گذاشتيم. در لس آنجلس، کاظم علمداری، استاد جامعه شناسی دانشگاه دولتی کاليفرنيا در نورثريج و در پاريس محمدعلی توفيقی، عضو سابق شورای مرکزی سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی.

آقای توفیقی، تشديد لحن در گفته های چهره های شاخص گرايش آشتی ناپذير در ميان اصولگرايان نشان دهنده چه چيزی است؟
محمدعلی توفيقی: جمهوری اسلامی در طول ۳۲ سال گذشته مبتنی بر يک شبه دموکراسی بوده. در يک سطوح حاشيه ای مثل رياست جمهوری، مثل مجلس انتخاباتی برگزار شده و همواره هم اين انتخابات با يک اما و اگرها و محدوديت ها و اين که در استانداردهای بين المللی ممکن است نگنجد، وجود داشته که آن را ما در انتخابات دهم رياست جمهوری ديديم. اين استراتژی قرار نبود با انتخابات دهم تمام شود برای جمهوری اسلامی. قطعاً تصميم گيرندگان و استراتژيست هايی که آنجا مشغول برنامه ريزی هستند، برنامه تداوم يک نمايش از گردش قدرت به ظاهر هم برای دنيای خارج و هم برای داخل را مدنظر داشتند.
اما برای جلو بردن اين نمايش با توجه به قضايايی که در انتخابات رياست جمهوری دهم پيش آمد با يک کاهش مشروعيت و با يک عدم قبول باور مردم مواجه شدند. و خب تمام برنامه هايشان را می خواستند اين گونه تنظيم کنند که اين اعتماد عمومی را بازسازی کنند بگويند انتخاباتی برگزار می شود و حالا آن انتخابات قبلی هم با هر کيفيتی بوده برگزار شده. اما در اين بازی جايگاهی برای اصلاح طلبان تعريف نشده بود و عمدتاً با توجه به محدود شدن قدرت به حوزه اقتدارگرايان و اصول گرايان در ايران قرار بود اين بازی در همين سطح ادامه پيدا کند اما از آن طرف تداوم مواضع رهبران جنبش سبز مثل آقای موسوی و آقای کروبی و آقای خاتمی اين شبه دموکراسی و بازی را می تواند به هم بزند و آن را با يک مانع جدی مواجه کند.
به عنوان مثال همين که اين آقايان همه اش از اين دم می زنند که امروز فضای مثلاً جامعه برای برخورد با سران فتنه آماده نيست و از آن ور رهبران جنبش اعتراضی در داخل کشور همچنان بر مواضع خودشان هستند، نشان دهنده عمق آن محاسباتی است که دائماً در حال انجامش هستند. اين تشديد حملات به آقای خاتمی به خاطر احساس خطری است که آنها از همين الان دارند می کنند نسبت به اين که آن بازی شبه دموکراسی مخصوصاً با در پيش بودن انتخابات مجلس در سال آينده به هم بخورد. کما اينکه آقای الهام هم ديروز صحبت هايش در جمع گروهی منتشر شد که اظهار نگرانی کرده بود در تداوم فتنه در انتخابات مجلس نهم.

آقای علمداری، پيش زمينه حملات لفظی چيست؟ به ويژه که اگر يک زمانی شرايط انتخابات فراهم شود، يک حالت عقب نشينی پيدا می شود برای اين جناح به خاطر اين حرف هايی که زده.
کاظم علمداری: ما اگر حرکتی که آقای خاتمی کرد و اين شرط و شروط سه گانه را طرح کرد، را به عنوان يک تاکتيک قلمداد کنيم، نه اينکه عملی باشد، آن را يک تاکتيک قلمداد کنيم، بسيار آموزنده بوده.
واکنش ها نشان داد که آنها نگران اين هستند که اصلاح طلبانی وارد ميدان انتخابات شوند که فرمانش دست خود آنهاست. از طرف ديگر هم بايد هشداری باشد به اصولگرايانی که زير بار تندرو ها نمی روند و در گوشه و کنار مخالفت هايی با آنها نشان می دهند ولی سرانجام ناچار می شوند تابع رهبری شوند و تابع احمدی نژاد شوند و سرانجام برنده اين بازی همان تندروها هستند که امروز اين سروصدا را راه انداخته اند.
اگر جنبش سبز می توانست با توجه به اين پيش زمينه از تضاد اين دو جناح در درون اصولگرايان استفاده کند، به نظرم بهترين حرکتی بود که ثمربخش بود برای پيشبرد جنبش سبز و اين که نشان داده شود که جنبش سبز واقعاً زنده است. برای آنها نگران کننده است و مردم بايد اميدوار باشند که همين روند را اگر چه خشونتی درش نيست و تظاهرات خيابانی درش نيست، ادامه دهند.
به نظر می آيد با توجه به مشکلاتی که جمهوری اسلامی برای خودش ايجاد کرده و اين اواخر هم مسئله هدفمند کردن يارانه ها يک زمينه ای به وجود آورده که خودش احساس خطر می کند، ناچار است که برای آرام نگاه داشتن وضعيت به سود خودش حساب کسانی که با ولايت فقيه هماهنگی دارند و کسانی که به قول اينها از سران فتنه اند جدا شود. به نظر من از هر زاويه و گوشه ای که نگاه کنيد به نفع جنبش سبز تمام خواهد شد.
محمد نبی حبيبی، حسين کنعانی مقدم و ابوالقاسم رئوفيان از چهره های اصولگرايی هستند که برعکس احمد جنتی تاکيد می کنند که اصلاح طلبان را نبايد حذف کرد. يا اينکه برای انتخابات حضور رقيب اصلاح طلب لازم است. آقای توفیقی، اين تمايز ميان اصول گرايان نشانه چيست؟
اولاً اين تمايز در حدی نيست که معنا دار باشد. همه اصولگرايان چه تندروهايی مانند جنتی و آقای حسينيان چه حالا اگر بشود تعبير ميانه رو را به کار برد که به نظر من مسئله دارد در مورد آقای حبيبی يا آقای کنعانيان، آنها به هر حال متوجه اين قضيه هستند که برگزاری يک انتخابات بدون حضور رقيب و بدون امکان اينکه در ذهن جامعه واقعی بودن اين انتخابات القاء شود امکان پذير نيست. يا اينها قادر به تحمل آقای خاتمی و ايده های اصلاحی ايشان هستند يا نه، نشان می دهد که به هيچ وجه دعوتی از سوی موتلفه برای حضور اصلاح طلبان نيست. بلکه آنها می خواهند زمينه بازی را به گونه ای در ذهن جامعه القاء کنند که بله يک واقعيتی از انتخابات وجود دارد و يک رقابت واقعی هست که بتوانند به گونه ای حضور مردم را داشته باشند. چون متعاقب انتخابات رياست جمهوری هشتم يا رياست جمهوری دهم کاهش مشروعيت جمهوری اسلامی در ميان مردم کاملاً محرز است. و اين چيزی نيست که از ديد کارشناسان و جناح اصولگرا مخفی مانده باشد.
به هر حال آنها يک انتخابات برای خودشان مهم و گسترده در مجلس نهم پيش رو دارند که بايد زمينه های حضور مردم را فراهم کنند که با توجه به وضعيتی که در حال حاضر جامعه ما با آن مواجه هست و کاهش مشروعيت شديدی که جمهوری اسلامی با آن دست به گريبان است، به نظر نمی آيد که زمينه های حضور مردم فراهم باشد.
اگر آقای حبيبی صحبت از حضور اصلاح طلبان می کنند، نه به معنای حضور اصلاح طلبانی مانند آقای خاتمی، کروبی و يا موسوی است. بلکه ايشان هم به نوعی قصد اين را دارند که يک شبه دموکراسی، يک شبه گردش قدرت را نشان دهند که چندان تفاوتی با بخش تندروی حاکميت ندارند.
آقای علمداری، شما چه فکر می کنيد؟ تمايز ميان دو جناح اصولگرا تا چه حد می تواند پيشاپيش انتخابات پيش روی مجلس کارساز باشد؟
اظهار نظر هايی که از طرف اصولگرايان به اصطلاح غير تندرو انجام می گيرد، چند دليل درش نهفته است. نخست اين که اين ظاهر دموکراسی يا انتخابات آزادی که جمهوری اسلامی برگزار می کند، به طور کلی با اين وضعيتی که جنتی ها و شريعتمداری و اينها ترسيم می کنند از بين خواهد رفت. اين عوام فريبی که تا به حال بخشی از حاکميت بوده، تبديل به يک چهره عريان می شود که به ضرر جمهوری اسلامی تمام می شود.
دوم اين که افرادی مثل حبيبی و موتلفه احمدی نژاد را يک اسب چموش می دانند که اگر نشود در اين مجموعه مهارش کرد به اينها هم لگد خواهد زد و دير يا زود حتی آنها را هم از صحنه قدرت خارج خواهد کرد. بنابر اين برای اين که آنها از صحنه قدرت خارج نشوند کسانی را که حداقل اسم اصلاح طلبی دارند در حاشيه يا در سطوح پائين تر قدرت باقی بمانند.
سوم اينکه آن طولانی مدت تر نگاه می کند. به اين معنا که اگر لحظه ای نگاه کنيد مثل آقای جنتی و کسانی که هم فکر ايشان هستند، اين گروه فکر می کند که خطی که بعد از تقلب در انتخابات انجام گرفت، خط زدن و کشتن و سرکوب بوده و اين خط بايد ادامه پيدا کند که جمهوری اسلامی با همين حاکميت کنونی و با همين رهبری باقی بماند.
بر خلاف اين تصوری که تندروها دارند، موتلفه و بخش معتدل تر اصولگرايان معتقدند که نه، وضع شکننده است و بايد طولانی مدت تر نگاه کرد، به اين لحظات نبايد نگاه کرد که می توانند در خيابان ها يک چند هزار نفری را جمع کنند و شعار بدهند و دل يک عده از هواداران خودشان را هم خوش نگاه دارند که وضعيت برگشته به همان وضعيت گذشته.
يک شکافی در درون اصولگرايان به وجود آمده که به نظر من شکاف يک ضرورت تغيير در جامعه است. تغيير در جامعه دو ضرورت لازم دارد. يکی همين شکاف درون حاکميت است. يکی ديگر اين است که در بخش گروه اپوزيسيون يا اصلاح طلب ها يا جنبش سبز بديل قدرت به وجود بيايد، مبارزه را ادامه دهند بدون اين که پا از خطی که می تواند معنای سازش با آنها داشته باشد، معنای کنار آمدن با کسانی که دارند سرکوب می کنند، معنای اين داشته باشد که زندانيان سياسی را ناديده می گيرند، پيدا کند، به مردم آموزش بدهند که اين بخش جنبش مدنی را تقويت کنند و در مقابل قدرت حاکميت قدرت بديلی به وجود بياورند. بايد روی مجموعه جمهوری اسلامی فشار آورد و از طريق فشار آنها را وادار کرد که تن به خواست های مردم از جمله انتخابات آزاد، حذف نظارت استصوابی بدهند.
جنبش سبز با توجه به مشکلات ساليان بيش از سه دهه که برای مردم به وجود آمده، بايد متوجه شده باشد که مشکل اساسی در قانون اساسی جمهوری اسلامی است. بنابراين بايد خواست محوری جنبش سبز را همين قرار دهند که ما خواهان اين هستيم که قانون اساسی تغيير پيدا کند و بر اساس اين خواست استراتژی شان را تعيين کنند و در اين راستاست که به نظر می آيد شکافی که درون حاکميت وجود دارد و به نظر می آيد بزرگ تر هم خواهد شد به نفع جنبش سبز تمام خواهد شد.
آقای توفيقی، آقای علمداری صحبت از حذف نظارت استصوابی و تغيير قانون اساسی به ميان آوردند به عنوان بخشی از استراتژی آن چه انتخابات آزاد می نامند. در خارج از کشور برخی فعالان سياسی بر اين استراتژی انتخابات آزاد و بر بخشی از مواضع ميرحسين موسوی تاکيد می کنند که می گويد همه گرايش های سياسی ايران فارغ از نوع تفکر بايد بتوانند در يک انتخابات نامزد معرفی کنند. اين نوع تاکيد، ميرحسين موسوی، مهدی کروبی و محمد خاتمی را در چه شرايطی قرار می دهد؟ آيا سران اصلاح طلب قادر هستند تا حد حذف نظارت استصوابی پيش روند؟
صحبت های آقای خاتمی، موسوی و کروبی اگر چه از سه منبع جداگانه شنيده می شود اما همه آنها را می شود در يک راستا تعريف کرد. البته اين واقعيت تفاوت افراد، منش، رويکرد و سوابق آنها را هم بايد در نظر گرفت. اما امروز رهبران جنبش سبز، همه آنها بر برگزاری يک انتخابات آزاد تاکيد می کنند و آن چه که برای آنها تبديل به يک استراتژی شده، خود حضور در انتخابات نيست.
در جمهوری اسلامی ولايت فقيهی و آن چه که آقای خامنه ای و اطرافيان شان هستند، حضور در انتخابات بدون پيش شرط و قيد هر گونه اما و اگر و تحت هر شرايطی است.
در حالی که اصلاح طلبان اين استراتژی را امروز قبول ندارند و همانطور که می بينيم آقای خاتمی اين حرف ها را هم به معنای حضور معنی نکردند. گفتند اگر اين شرايط فراهم شود، و شرطی که گذاشتند، آزادی زندانيان سياسی است، فراهم شدن يک زمينه برای رقابت همه گروه های سياسی و در عين حال برگزاری انتخابات آزاد. شما اگر اين را مقايسه کنيد با آن چه که آقای موسوی در بيانيه ۱۷ شان مطرح کردند، می بينيد که همه آنها از يک محور حدوداً مشترک برخوردار هستند و همينطور آقای کروبی هم بر اين تاکيد داشتند.
آقای خاتمی و همينطور ساير رهبران جنبش را بايد در دايره تعريف هايی که خودشان از رويکرد و استراتژی و نوع حرکت شان ارائه داده اند، بررسی کرد. نمی توان فقط با استناد به اين که ما چه دوست داريم و يا ديگران چه انتظاراتی دارند، افراد را تحليل کرد.
داستان آقای خاتمی و جمهوری اسلامی به نظر من داستان يک پدری است که کودکش دچار سرطان شده باشد. اين پدر با اين که می داند که بر اساس منطق و استدلال هيچ راهی برای نجات کودکش وجود ندارد اما بر مبنای عشق و احساسی که دارد در عين حال از هيچ تلاشی برای پيدا کردن يک راه ديگر دريغ نمی کند و هرگز خودش هم به استقبال مرگ اين کودک که زحمت های زياد و اميدهای فراوانی به او داشته، نخواهد رفت.
اگر بر اين مبنا، رفتارها و حرکت های آقای خاتمی و ساير رهبران جنبش سبز در داخل کشور را تحليل کنيم، به ما کمک خواهد کرد رفتار آنها را و گفتار آنها را دقيق تر بتوانيم تحليل کنيم که از دل آنها يک همگرايی برای جنبش سبز قابل استخراج باشد.
آقای علمداری، انتخابات رقابتی ميان اصولگرايان و اصلاح طلبان بدون حذف نظارت استصوابی می تواند طيف سکولار تحول طلب را تحت شرايطی راضی کند، يا پاسخ از الان منفی است؟
به نظر من پاسخ منفی است و داخل ايران هم من فکر می کنم که اگر حتی آقايان کروبی، موسوی و خاتمی را هم در نظر داشته باشيم، آنها هم پاسخ مثبتی نخواهند داد. به دليل اين که آنها در انتخابات دوره دهم تجربه کردند. تنها دليلی که مردم به جنبش پيوستند، قاطعيت به خصوص موسوی و کروبی در برابر جناح اصولگرايانی که همواره با تقلب کارش را به پيش برده بود. اگر باز مثل دوره های قبل اصلاح طلبان می خواستند با کنار آمدن و سازش کردن با جناح حاکم در انتخابات شرکت کنند، به طور مسلم آن چيزی که اتفاق افتاد، اتفاق نمی افتاد و مردم به دليل نااميدی که دوره به دوره روی هم تلنبار شده در انتخابات شرکت نمی کردند.
درس هايی که ما تا به حال گرفتيم به کار گرفته شود و دوباره هی برنگرديم سر خط اول و از آنجا شروع کنيم. جمهوری اسلامی تا به حال نگفته که انتخاباتی که طی اين ۳۲ سال برگزار کرده انتخابات غيرآزاد بوده. همواره گفته که انتخابات آزاد بوده. بنابراين اينکه معنی انتخابات چيست، برای گروه ها و جريانهای مختلف يک سان نيست. هر کسی يک جوری اين را تعبير می کند. بايد يک معيار مشخصی پيدا شود و آن معيار به نظر من البته اين است که ما داور منصف داشته باشيم؛ نه شورای نگهبان.
داوری داشته باشيم که طرف اصولگرايان يا اصلاح طلبان نباشند. اين به اين معنا نيست که فقط روز انتخابات مردم آزادانه رای شان را به صندوق بياندازند. آزادی انتخابات به اين معناست که رسانه ها آزاد باشند. احزاب آزاد باشند. اجتماعات آزاد باشند. گفته و انديشه آزاد باشد. زندانی سياسی نداشته باشيم. اگر اينها هيچکدام انجام نگيرد، خب آزادی انتخابات اصلاً معنی پيدا نمی کند.
واکنش کيهان در برابر گفته های به نظر من تاکتيکی... حالا آقای خاتمی ممکن است بگويد نه استراتژی من همين هست و بود، ولی به نظر من اين را بايد تاکتيک نگاه کرد... واکنش کيهان در برابر گفته های آقای خاتمی و اين سه شرط نشان دهنده اين است که نبايد اميد کاذب در جامعه ايجاد کرد.
در برابر سه شرط بسيار معقول و منطقی و اندک که آقای خاتمی طرح کرده، کيهان تهمت های بسيار سنگين جنايت و خيانت و جاسوسی به ايشان زده. پيگيری و تعقيب و محاکمه و از اين مسائل هست. بنابراين اميد کاذب در جامعه ايجاد نکند، مردم را تشويق بکند که در انتخابات شرکت کنند که نه اين جور نخواهد بود، يک طور ديگر از کار در خواهد آمد. نيروهای اصلاح طلب و جنبش سبز هنوز استراتژی خودش را پيدا نکرده. از ديد خودم اين طور نگاه می کنم که اين استراتژی بايد اين جور باشد که به مردم تفهيم شود که مشکل اساسی از قانون اساسی است، ضد و نقيض هايی که در قانون اساسی وجود دارد، قدرت مطلقی که به رهبر داده و رهبر می تواند تمام آن نهادهايی را که در جامعه تعيين کننده هستند خودش انتخاب کند. بنابراين ما ناچار هستيم اين خواست تغيير قانون اساسی را بکنيم محور خواست هايمان و در کنار آن انتخابات آزاد و آزادی مطبوعات و آزادی زندان سياسی را طرح کنيم.
اگر اين استراتژی به نظر من پيدا نشود، ايجاد شکاف بيشتر بين دو جناحی که با هم در درون حکومت اختلاف دارند و دوم ايجاد يک بديل قدرت در درون نيروهای اپوزيسيون، نيروهای دموکراسی خواه و اصلاح طلب به وجود نخواهد آمد.
آقای توفيقی، نکته ای هست که در صحبت های آقای علمداری که شما فکر کنيد می توان جور ديگری تعبير کرد؟
آقای خاتمی واقعاً اين بحث ها را به عنوان يک استراتژی مطرح کرده اند. سوابق ايشان، تجارب ايشان، موقعيت ايشان، اساساً اين گونه رفتار کردن و اين گونه ديدن قضايا و تجزيه و تحليل مسائل را به نظر من طبیعی جلوه می دهد.
آقای خاتمی همانی است که بوده و اين بحث هايی هم که مطرح کرده اند چيزهای جديدی نيست. منتها به نظر من می شود آن را يک گام نو به حساب آورد. چرا؟ قبلاً هميشه اصلاح طلبان با همه بحث هايی که می کردند، بايد انتخابات آزاد و رقابتی باشد و چه و چه... در انتخابات شرکت می کردند. اما اين بار به نظر می رسد که اساساً در حال تنظیم استراتژی خودشان هستند، به هيچ عنوان در يک انتخابات مانند آن چه که در ساليان گذشته و مخصوصاً در انتخابات رياست جمهوری دهم بوده، شرکت نکنند و اين می تواند يک ضربه سنگينی به اقتدارگرايان باشد به خاطر اين که آن مشروعيتی را که از دست داده اند، بيش از پيش در ميان جامعه از بين خواهد برد.
آخرين نکته ای که می خواهم به آن اشاره کنم، همانطور که بارها آقايان موسوی و کروبی و خاتمی مطرح کردند، نمی شود جنبش سبز را فقط جنبش سبز يا جنبش اصلاح طلبان به حساب آورد. اين جنبش از اجزای مختلفی تشکيل شده و آن چه که آقای دکتر علمداری تحت عنوان استراتژی تغيير قانون اساسی به آن اشاره کردند می تواند در بخش های ديگر اين جنبش از يک نمود پررنگی برخوردار باشد و آنها بيشتر روی اين کار کنند. مثل کسانی که در خارج از کشور هستند و در يک فضای فعاليت آزادانه تر و فضای متفاوت می توانند حرکت کنند. به هر حال همگرايی و هدف زايی انرژی و پتانسيل اين جنبش در داخل و خارج کشور تنها شرطی است که می تواند در جامعه ايران يک تحول دموکراتيک ايجاد کند.
آقای علمداری، نکته ای در صحبت های آقای توفيقی بود که بخواهيد در مورد آن صحبت کنيد؟
اختلافی وجود ندارد. من خودم برداشتم اين است که اگر آقای خاتمی اين را به صورت تاکتيک طرح می کرد يا کرده باشد، درست است و اصولی. ولی اگر به صورت استراتژی طرح کرده باشد، باعث ايجاد اميد کاذب و پراکندن جنبش سبز و تکرار طرح های شکست خورده است. اما فکر می کنم به عنوان يک تاکتيک بسيار درست است چرا که می تواند نتايج بسيار مثبت و مختلفی به بار بياورد.
از جمله اين که در درون اصولگرايان تضاد ايجاد کند، که يکی از ضرورت های جنبش اصلاح طلبی است. از جمله اين که می تواند نشان دهد که آرايش نيروها در جامعه چگونه است و اين واکنش نيروهای اصولگرا، بخش تندرو، نشان دهنده اين است که آنها خودشان به اين امر واقف اند و اذعان می کنند که از توان و حمايت اکثريت مردم در جامعه برخوردار نيستند و می ترسند که اگر اصلاح طلبان حتی اصلاح طلبان بسيار معتدل وارد گود انتخابات شوند، ميدان از اينها گرفته شود.
نکته ديگری که من فکر می کنم در اظهارات سران موتلفه به طور غيرمستقيم نهفته است اين است که در انتخابات مجلس که بايد به ۲۹۰ نماينده رای داده شود، امکان تقلب به آن صورت که در انتخابات رياست جمهوری به يک نفر رای داده می شود، وجود ندارد يا اگر وجود داشته باشد، بسيار مشکل است و می تواند اينها را در درون خودشان به اختلافات جديد تری برساند. به دليل اين که سر اين که به نفع چه کسی تقلب کنند، به نفع اصولگرايان تندرو يا کندرو تقلب کنند، دعوا مرافعه خواهد شد. به اين صورت که چه کسی را اصلاح طلب بدانند و چه کسی را اصلاح طلب ندانند و چه کسی را در بازی شرکت دهند و چه کسی را در بازی شرکت ندهند، می تواند موجب اختلافات شود.
اگر به صورت تاکتيکی طرح کنيم باز هم که آقای خاتمی طرح کرده، واکنش تندروهای درون حکومت باعث خواهد شد که پرده جديدی از خشونت طلبی و زورگويی و قلدری گروه حاکم را به مردم و جهانيان نشان دهد و اين به نظر من دستاورد ديگری است که توسط خود کسانی که دارند اين کار را می کنند، برملاء می شود. بنابراين تاکتيک هايی از اين نوع و تکرار اين تاکتيک ها بسيار مثبت است. ولی هيچکدام از اين تاکتيک ها، هر چقدر هم مثبت باشد، جای نياز به يک استراتژی که اين تاکتيک ها در خدمت آن قرار بگيرد را نمی گيرد و به نظر من، تکرار می کنم، که آن استراتژی استراتژی خواست تغيير قانون اساسی است. 
 
 
 

سپاه؛ نقطه‌ی اتکا يا پاشنه آشيل جمهوری نوين اسلامی؟

دوران رياست احمدی نژاد بر قوه‌ی مجريه و بالاخص تحولات مابعد انتخابات دهم رياست جمهوری را می توان دوران برآمدن بيش از پيش سپاهيان به قدرت در برابر روحانيون سنتگرا و فقه گرا و نيروهای سياسی اصلاح طلب، توسعه گرا و سنتگرا ناميد. اکنون پرسش آن است که سپاهيان در کسب قدرت تا کجا پيش آمده‌اند و اين ميزان پيشرفت آنها را در چه موقعيتی قرار داده است.
نيروهای سپاهی و بسيجی و بازنشستگان سپاه و اطلاعات علاوه بر قوای قاهره (نظامی/انتظامی/امنيتی/قضايی) بخش عمده ‌ای از
۱) اقتصاد کشور (۲۵ تا ۴۰ درصد بنا به تخمين‌های مختلف شامل بر بنيادها، قاچاق، بازار زير زمينی و شرکت‌های واگذار شده از طريق صندوق‌های سرمايه گذاری تحت مديريت سپاهيان سابق و لاحق مثل اعتماد مبين و مهر اقتصاد ايرانيان)،
۲) پروژه‌های بزرگ کشور (پايان ۱۸۳۶ طرح و در دست داشتن ۲۸۸ طرح ديگر از مجرای قرارگاه خاتم، سايت قرارگاه خاتم، رجوع شده در ۲۹ آذر ۱۳۸۹)، و
۳) اعضای کابينه و مجلس و استانداران و معاونان وزير و مديران کل (بنا به تخمين های مختلف ميان ۳۰ تا ۷۰ درصد) و حتی مقاماتی در شورای امنيت ملی، قوه‌ی قضاييه، راديو و تلويزيون دولتی، شورای نگهبان و خبرگان رهبری (ارائه‌ی ارقام تخمينی ناشی از عدم شفافيت حکومت است اما مراکز جذب نيروی دولت احمدی نژاد يعنی بسيج و سپاه به خوبی گويای ارقام بالاتر هستند.) را تحت کنترل خود دارند.
تعريف سپاه به عنوان يک سازمان نظامی و سياسی و رفت و برگشت اعضای سپاه ميان سپاه و ديگر نهادهای دولتی تخمين تعداد اعضای سابق و موجود سپاه در مقامات بالای سه قوه و ديگر نهادهای انتصابی را دشوار ساخته است. همچنين هنگامی که از کنترل سپاه بر مقدرات کشور سخن می گوييم نقش نهايی نظامی گرايی در تصميمات راهبردی و شبکه‌ی اعضا را مد نظر داريم.
اين موقعيت که در سه دولت موسوی، هاشمی و خاتمی برای سپاهيان بسيار دور از دسترس اما مطلوب می نمود نقشی استثنايی به سپاه و همه‌ی سايه و روشن‌های آن برای تداوم و ثبات جمهوری اسلامی يا فروپاشی آن بخشيده است. پرسش اساسی اين است که آيا اين روند يکدست شدن حاکميت به نفع نيروهای امنيتی و نظامی (فرماندهان نيروی انتظامی عمدتا از سپاهيان انتقالی به اين نيرو هستند) از حيث بقا به نفع اين نظام است يا به ضرر آن؟

ميان ياس و اميد
جمهوری اسلامی تداوم خود در سه دهه‌ی گذشته را عمدتا مديون سطحی از رقابت سياسی در درون نيروهای خودی است. اين رقابت ميان نيروهای سياسی (با پشتوانه تجاری، دانشگاهی و تخصصی)، نظامی و روحانی هم دولت‌های خارجی و هم مردم ايران را در مرز ميان اميد و ياس از سيستم برای پاسخ به نيازها و دغدغه‌های آنان نگاه می داشت. مردم به اصلاح از درون و دول خارجی به تنش زدايی و بر سر عقل آمدن از سوی اين رژيم اميد داشتند و عمدتا به بخشی نگاه می کردند که چنين ظرفيتی داشت.
تکنوکرات‌ها و دانشجويان و دانشگاهيان و زنان و جوانان می توانستند بخشی از مطالبات و آمال و آرزوهای خود را به نحوی کمرنگ در برنامه‌های اصلاح طلبان حکومتی و بخشی از بازاريان و کشاورزان می توانستند مطالبات خود را در برنامه‌های جناح اقتدارگرا مشاهده کنند و به همين دليل در انتخابات با هدف انتخاب ميان بد و بدتر (برای معترضان به وضعيت موجود) يا بد و خوب (برای وفاداران به نظام) شرکت می کردند.

برآمدن مجتمع‌های نظامی- صنعتی- ايدئولوژيک
آنها که برنامه‌‌های هسته‌ای، موشکی و بيولوژيک سپاه را دنبال می کنند و در کنار آن در مدارس علميه مشغول تربيت نسلی از روحانی/سپاهی برای حفظ تداوم هويت ايدئولوژيک اين نيرو هستند (مثل مدرسه‌ی معصوميه و مدارس تحت نظر مصباح يزدی) و به تدريج صنايع نفت و گاز را در اختيار می گيرند هسته‌ای از نيروهای سپاهی‌اند که با تصفيه‌های درونی در سپاه حلقه ای از فرماندهان هم جهت و نزديک به خامنه‌ای را شکل داده‌اند. اداره کنندگان اين مجتمع‌های نظامی/صنعتی/ايدئولوژيک هسته‌ی اصلی قدرت يا همانا قوای قهريه و منابع اصلی ثروت را در حکومت نوين جمهوری اسلامی در دست خود دارند.
در اين ميان ديگر اهميتی ندارد که برخی از افراد اين حلقه از سپاه استعفا داده‌اند يا هنوز عضو سپاه هستند؛ نوع ارتباط آنها با اين حلقه چيزی از نظامی گرايی نظام نوين نمی کاهد. آنچه اهميت دارد باور اعضای حلقه و وفاداران به آن به نظامی گرايی و حفظ ارتباط با حلقات پايينی فرماندهان سپاه - همه منصوب خامنه‌ای - و نيروهای نظامی/امنيتی اداره کننده‌ی بيت خامنه‌ای است. جانشين متکی در وزارت خارجه يا رئيس جديد سازمان ملی جوانان (از نزديکان بقايی) يا معاون تازه‌ی مطبوعاتی وزارت ارشاد (از اقوام رحيمی معاون رئيس جمهور) و صدها معاون وزير و هزاران مدير در دولت احمدی نژاد سپاهی نبوده يا نيستند اما بر اساس ايدئولوژی نظامی گرايی و بر اساس راهبردهای نظاميان عمل می کنند و در پی زير سوال بردن يا تضعيف قدرت نظاميان و رقابت با آنها نيستند.

قدرت عريان و آسيب‌هايش
تا هنگامی که قوای قهريه‌ی جمهوری اسلامی در روز روشن به روی مردم عادی تير اندازی نکرده بودند و مردم عادی را با پرتاب از روی پل يا گذشتن از روی آنها با خودرو نکشته بودند و ماجراهای کهريزک و کوی دانشگاه و مجتمع سبحان پيش نيامده بود اين نيروها می توانستند بر روی ترس عمومی از اقدامات نيرويی ظاهرا شکست ناپذير در برابر اعتراضات عمومی حساب کنند. چنين نيرويی نقطه‌ی اصلی اتکای نظام بود و به همين جهت خامنه‌ای بيشترين توجه را به آنها داشت.
اما هنگامی که اين نيروها مرتکب چنين اعمالی شدند و قدرت عريان خود را به مردم عادی نشان دادند آسيب‌های خود يعنی عدم مشروعيت و عدم کنترل بر خود و ناتوانی در اِعمال سرکوب کنترل شده را آشکار کردند. اين نيرو که اکنون با جمهوری اسلامی مساوی شده ديگر شکست ناپذير نمی نمايد. معترضان منتظر شرايطی هستند که با حداقل هزينه هوای داخل اين هيولای پلاستيکی را که با پول نفت و روايت‌های موعودگرايانه سر پا ايستاده خالی کنند.

از نقطه‌ی اتکا تا پاشنه آشيل
در ابتدای رياست جمهوری هاشمی رفسنجانی و در دوران خاتمی، آن دو و عملگرايان و اصلاح طلبان ويترين نظام برای مردم ناراضی و قدرت‌های غربی بودند. اما به تدريج خامنه‌ای قدرت بيشتری پيدا کرد و سپاهيان و روحانيت همراه با وی در دوره‌ی خاتمی هسته‌ی اصلی قدرت را در اختيار گرفتند. در اين حال نقش سپاه و مجتمع های صنعتی/نظامی/ايدئولوژيک آن برای بسياری از نيروهای اصلاح طلب پنهان بود و خطر آن به خوبی درک نمی شد در حالی که هسته‌ی سخت حکومت بر اين نيروها اتکا داشت. در آن دوران اين نيروها قوای قهريه را در اختيار داشتند ولی در سايه بودند و افراد به واسطه‌ی «حکومت دوگانه» نمی توانستند به دولت و سپاه و مجلس و قوه‌ی قضاييه به يک چشم بنگرند و با همه‌ی آنها مخالفت کنند. اما امروز حکومت يکدست است و دشمن دمکراسی و حقوق بشر، و خطر بالقوه‌ی آن برای همسايگان و قدرت‌های بزرگ به خوبی روشن است.
هنگامی که همه‌ی قدرت و ثروت کشور در اختيار يک گروه قرار گرفت و بقيه‌ی نيروها و جناح‌ها و اقشاری که آنها نمايندگی می کردند کنار زده شدند چنين نيرويی به پاشنه‌ی آشيل حکومت تبديل می شود. سپاه در حال تبديل شدن به چنين پاشنه‌ی آشيلی است. تحريم های شورای امنيت و تحريم‌های يک جانبه‌ی ايالات متحده و اروپا با نشانه گرفتن سپاه در واقع کليت جمهوری اسلامی را نشانه گرفته‌اند.
مخالفان داخلی و خارجی حکومت اکنون به خوبی می دانند با چه نيرويی طرف هستند و با چه عده و عده ای به مقابله با آنها بپردازند. سه ميليون نفری که در اعتراض به تقلب انتخاباتی به خيابان ها آمدند اميد داشتند حکومت به نظر آنها گردن نهد. آنها دقيقا و با گوشت و پوست و خون خود نمی دانستند که هسته‌ی سخت در اختيار نظاميان است و نظاميان تحت ولايت فقيه برای گردن گذاشتن به نظر مردم آموزش نديده ‌اند. در حوادث بعد از انتخابات معترضان دريافتند که با چه حکومتی طرف هستند و اگر روزی فرصتی برای براندازی به دست آورند تصور روشن تری از طرف مقابل خود دارند.

عصبيت، تجمل و فروپاشی
سپاه در دهه‌ی اول جمهوری اسلامی در خدمت رژيم بود و به استقرار حکومت روحانيون ياری می رساند. اما از دهه‌ی دوم، فرماندهانی که خود را در جنگ صرف کرده و لذا مانده از قافله‌ی ثروت و قدرت اندوزی می ديدند منافع خود را در پيش رو قرار دادند. از همين جهت بود که فرماندهان سپاه خود را به تمامه در درگيری های سياسی افکندند، خواستار منابع ثروت و منزلت اجتماعی فراتر از دفاع از امنيت کشور شدند و به دنبال هم پيمان سياسی برای پی گيری اين اهداف می گشتند.
همين جا بود که جمهوری اسلامی نيروی پشت جبهه‌ی خود را از دست داد و تنها نقطه‌ی اتکای آن به يکی از فاسد ترين بخش‌های آن مبدل شد. سپاهيانی که امروز به دنبال سرمايه گذاری در ترکيه، برج سازی در دوبی، خريد هتل در سوريه، مجتمع سازی در کانادا و خريد شرکت‌های تجاری در استراليا هستند با يک حرکت بزرگ مردمی که آنها را به درستی نشانه گيرد قدرت را واگذار خواهند کرد. همين نيروها هستند که در خانه ها و آپارتمان‌های چند ميليارد تومانی تهران ساکنند و تجمل و اشرافيت سر تا پای آنان را فرا گرفته است.
اگر با عينک ابن خلدون به تحولات سياسی ايران امروز نگاه کنيم سپاهيانی که سه دهه قبل از وادی غرور و عصبيت آمده و شور و اشتياق اشغال کاخ سفيد را داشتند امروز خود به بخشی از نيروهای غرق در تجمل شهری و خمودگی ناشی از قدرت و ثروت تبديل شده‌اند و بايد منتظر گروهی ديگر برای اشغال کاخ‌های قدرت بمانند.
 
 
 
 
 

خودداری بانک دولتی هند از صدور اعتبارنامه برای دادوستد نفتی با ایران

با وجود اعلام مقام‌های ایرانی مبنی بر اینکه مشکل معاملات نفتی ایران با هند «رفع شده‌است»، یک مقام ارشد وزارت خارجه هند می‌گوید که خواستار حل این مشکل تا پیش از آغاز ماه فوریه است.
این در حالی است که به گزارش روزنامه تایمز چاپ هند، بانک دولتی هند اعلام کرده‌است که برای محموله‌های نفتی که در ماه جاری از ایران وارد شده برگه اعتباری صادر نخواهد کرد.
بانک مرکزی هند در اقدامی که به گفته رسانه‌های هند با فشارهای ایالات متحده برای تحریم بیشتر ایران مرتبط است، از روز دوشنبه، ۶ دی‌ماه، انجام دادوستد با ایران از طریق «اتحادیه پایاپای آسیایی» که واسطه معاملاتی بین ایران و هند است را برای شرکت‌های هندی ممنوع اعلام کرد.
این اقدام هند با استقبال ایالات متحده روبه‌رو شده‌است و استوارت لوی، معاون وزیر امور خزانه‌داری آمریکا، تلاش هند برای کنار گذاشتن این گونه معاملات با ایران را «اقدامی مهم» خوانده‌است.
احمد خالدی، معاون بین‌الملل وزارت نفت ایران هفته گذشته اعلام کرد که این مسئله با تغییر ارز معاملاتی در مبادلات نفتی ایران و هند و تبدیل آن از «یورو و دلار به دیگر ارزها» حل شده و «دیگر مشکلی برای صادرات نفت ایران به این کشور وجود ندارد.»
اما به گزارش تایمز هند و دیگر رسانه‌های هندی و بین‌المللی، جلسات متعددی که در این باره روز جمعه نیز میان مقام‌های دولتی هند با بانک‌ها و مدیران شرکت‌های نفتی این کشور ادامه داشت راه حلی به‌دست نداده‌است.
به نوشته روزنامه تایمز هند، بانک دولتی هند و دیگر بانک‌های این کشور «هراس دارند» که در صورت ایجاد دوباره تسهیلات برای دادوستد نفتی با ایران، «با تحریم‌های آمریکا روبه‌رو شوند.»
به گزارش رویترز، یکی از مقام‌های هندی حاضر در جلسهٔ روز جمعه که نخواست نامش فاش شود با تأکید بر این موضوع گفت که «این، یک امر طولانی‌مدت است و این موضوع، مسئله‌ای پیچیده است و انتظار راه حلی فوری برای آن نداشته‌باشید.»
با این وجود خانم «نیروپاما رائو»، از مقام‌های بلندپایه وزارت خارجه هند در این خصوص به خبرگزاری رویترز گفت: «ما هرچه سریع‌تر و در اسرع وقت نیاز به یک راه حل داریم.»
وی در پاسخ به این پرسش که آیا ممکن است تا پیش از فوریه راه حلی یافت شود گفت: «حتی تا پیش از فوریه.» این مقام هندی افزود که هند می‌کوشد راه حلی بیابد که با تعهدات بین‌المللی‌اش سازگار باشد و اظهار داشت: «ما می‌خواهیم این مسئله را طوری حل کنیم که با تحریم‌های سازمان ملل در تناقض نباشد.»
به گفته «نیروپاما رائو» طی روزهای آینده هیئتی در سطح وزرا، از این کشور به ایران سفر می‌کند تا در مورد این مشکل با طرف‌های ایرانی به بحث بنشیند.
ایران روزانه ۴۰۰ هزار بشکه نفت به هند می‌فروشد که در حدود ۱۳ درصد از واردات نفت خام آن کشور را شامل می‌شود.
ایالات متحده و هم‌پیمانانش به خاطر نگرانی از جنبه‌های احتمالی نظامی برنامه هسته‌ای ایران می‌کوشند از راه اعمال فشار و تحریم، ایران را از ادامه این برنامه منصرف کنند. ایران همواره این اتهام را رد کرده و برنامه خود را صلح‌آمیز خوانده است.
ایالات متحده در یک سال گذشته در تلاش بوده است تا در راستای تحریم‌هایی که علیه ایران به تصویب رسانده است، هند را با این تحریم‌ها همسو کند.

اقدام جمعی رسانه‌های آلمان برای آزادی دو خبرنگار بازداشتی در ایران

از راست به چپ: یِنس کُخ و مارکوس هِلویگ، دو مرد خبرنگار آلمانی بازداشت شده در ایران در دیدار با اعضای خانواده خود
از راست به چپ: یِنس کُخ و مارکوس هِلویگ، دو مرد خبرنگار آلمانی بازداشت شده در ایران در دیدار با اعضای خانواده خود

علیرغم هشدار‌ سخنگوی وزارت خارجه ایران در مورد تأثیر منفی کمپین‌های حمایت از دو خبرنگار آلمانی بازداشت شده در تبریز بر روند پیگیری پرونده این دو نفر، رسانه‌های آلمانی از روز یکشنبه کمپین تبلیغاتی را برای آزادی دو تبعه آلمانی به راه انداخته‌اند.
آسوشیتد پرس گزارش کرده است که به گفته سازمان گزارشگران بدون مرز و اتحادیه روزنامه‌نگاران و ناشران آلمانی، این کمپین در صدد است تا تبلیغات خود را در تمامی روزنامه‌ها و هفته‌نامه‌های به نام آلمان منتشر نماید.
در همین زمینه سه روزنامه شناخته شده آلمان روز یکشنبه، ۱۹ دی‌ماه، یک صفحه روزنامه خود را با عنوان «آزادی دو گزارشگر بازداشت شده در ایران» به این کمپین اختصاص داده است.
در متن این تبلیغ آمده است: «جستجوی حقیقت جرم نیست. کنجکاوی خبرنگاران، اساس آزادی مطبوعات است.»
این اقدامات در حالی صورت می‌گیرد که پیش از این رامین مهمانپرست، سخنگوی وزارت خارجه ایران با اشاره به اینکه برخی در آلمان در تلاش هستند تا با ایجاد کمپین برای آزادی دو تبعه‌ آلمانی به ایران فشار بیاورند،‌ گفت: «ایجاد فشار به مقامات قضایی برای تغییر در حکم در کشور ما نتیجه عکس خواهد داد.»
پس از این اظهارات علی اکبر صالحی، سرپرست وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی نیز در گفت‌و‌گو با مجله آلمانی اشپیگل به مقام‌های آلمان هشدار داد که در ارتباط با اظهارات تلویزیونی اخیر سکینه محمدی آشتیانی در خصوص تصمیم وی برای شکایت از این دو خبرنگار، از ابراز واکنش خودداری کنند.
وی گفت: «از سخنان و تفسیر‌های توهین آمیز خودداری کنید. ما برای حل و فصل سریع این پرونده داریم نهایت کوشش را می‌کنیم.»
آقای صالحی همچنین اعلام کرد که در تلاش است تا «موانعی که به تأخیر و پیچیده شدن روند دادرسی» این دو شهروند می‌انجامد را رفع کند.
وی گفت که اگر ناشر و سردبیر نشریه «بیلد آم زونتاگ» که دو خبرنگارش در بازداشت جمهوری اسلامی هستند، «بپذیرند که اشتباه کرده‌اند و از این کار معذرت بخواهند، این می‌تواند به پرونده کمک کند».
در واکنش به این اظهارات، اکسل اشپرینگر، مؤسسه ناشر «بیلد آم زونتاگ» روز شنبه، ۱۸ دی‌ماه اعلام کرد که سردبیران این روزنامه حاضرند در تهران یا جایی دیگر با وزیر خارجه ایران دیدار کنند.
آقای صالحی همچنین از همتای آلمانی خود دعوت کرده است که به تهران بیاید تا در مورد این مسئله گفت‌ و گو کننند.
گیدو وستروله، وزیرخارجه آلمان نیز پس از این اظهارات، اعلام آمادگی آقای صالحی برای حل این مسئله را «نشانه‌ای مثبت»‌ دانسته است.
«مارکوس آلفرد رودلف هلویگ» و «ینس آندرئاس کخ»، دو خبرنگار نشریه آلمانی «بیلد آم زونتاگ»، روز ۱۸ مهرماه در حال مصاحبه با پسر سکینه محمدی آشتیانی، زن محکوم به سنگسار، به اتهام فعالیت روزنامه‌نگاری بدون مجوز در تبریز بازداشت شدند.
سازمان گزارشگران بدون مرز این اقدام جمهوری اسلامی را محکوم کرده و مقامات آلمان نیز بارها خواستار آزادی این دو تبعه آلمانی شده‌اند.
 
 
 

صالحی: اگر سردبیر آلمانی معذرت بخواهد به پرونده دو زندانی کمک می‌کند


علی‌اکبر صالحی، سرپرست وزارت خارجه ایران می‌گوید اگر سردبیر دو خبرنگار آلمانی بازداشت شده در ایران از ایران معذرت بخواهد، این امر می‌تواند به حل پرونده این دو شهروند آلمانی کمک کند.
وی هم‌چنین از وزیر خارجه آلمان دعوت کرد تا به تهران بیاید تا در این مورد و در «مورد همه‌چیز» گفت‌وگو کند.
به گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس، پس از اعلام این خبر از سوی علی‌اکبر صالحی، اکسل اشپرینگر، مؤسسه ناشر «بیلد آم زونتاگ» روز شنبه گفت که سردبیران این روزنامه حاضرند در تهران یا جایی دیگر با وزیر خارجه ایران دیدار کنند تا «در مورد همه مسائل مربوط صحبت کرده و آزادی این دو روزنامه‌نگار را تضمین کنند.»
«مارکوس آلفرد رودلف هلویگ» و «ینس آندرئاس کخ»، دو خبرنگار نشریه آلمانی «بیلد آم زونتاگ»، روز ۱۸ مهرماه در حال مصاحبه با پسر سکینه محمدی آشتیانی، زن محکوم به سنگسار، به اتهام فعالیت روزنامه‌نگاری بدون مجوز، در تبریز بازداشت شدند.
علی‌اکبر صالحی در مصاحبه با مجله آلمانی «اشپیگل» که روز شنبه منتشر شده گفت که وزارت خارجه ایران در تلاش است تا «موانعی که به تأخیر و پیچیده شدن روند دادرسی» این دو شهروند آلمانی می‌انجامد را رفع کند.
وی در این مصاحبه افزود: «اگر ناشر و سردبیر روزنامه بپذیرند که اشتباه کرده‌اند و از این کار معذرت بخواهند، این می‌تواند به پرونده کمک کند.»
به گزارش خبرگزاری فرانسه، مسئولان شرکت اکسل اشپرینگر، ناشر روزنامه «بیلد آم زونتاگ» در بیانیه‌ای در واکنش به اظهارات علی‌اکبر صالحی گفتند که «این اظهارات باعث امیدوار شدن ما به بازگشت سریع دو خبرنگارمان شد.» این شرکت هم‌چنین اعلام کرد که سردبیرهای این روزنامه در این خصوص اعلام آمادگی کرده‌اند تا با وزیر خارجه ایران دیدار کنند.
علی‌اکبر صالحی با این حال به مقام‌های آلمان هشدار داد که در ارتباط با اظهارات اخیر سکینه محمدی آشتیانی در خصوص تصمیم وی برای شکایت از دو خبرنگار آلمانی، از ابراز واکنش خودداری کنند.
وی گفت: «از سخنان و تفسیرهای توهین‌آمیز خودداری کنید. ما برای حل و فصل سریع این پرونده داریم نهایت کوشش را می‌کنیم.»
 سرپرست وزارت خارجه ایران افزود که اگر پرونده در دست او بود «بلافاصله حل می‌شد» اما اکنون تنها می‌تواند قول بدهد که روند دادرسی پرونده این دو فرد آلمانی «به سرعت و به طور منصفانه» پیش برود.
گیدو وستروله، وزیر خارجه آلمان، از مقام‌های جمهوری اسلامی به خاطر اعلام آمادگی برای یافتن راه حل سریع برای پرونده این دو فرد زندانی، تشکر کرده‌است. وی درباره اظهارات علی‌اکبر صالحی نیز گفته‌است که اعلام آمادگی او برای کمک به حل این مسئله «نشانه‌ای مثبت» است.
گیدو وستروله به روزنامه «بیلد آم زونتاگ» گفت: «تا وقتی که دو هموطن ما به خانه برنگشته‌اند از تلاش دست برنخواهم داشت.»
علی‌اکبر صالحی در بخش دیگری از مصاحبه خود با «اشپیگل» گفت که در مورد پرونده این شهروند آلمانی، دست کم پنج تماس تلفنی با گیدو وستروله داشته‌است.
وی در ادامه از وزیر خارجه آلمان دعوت کرد تا به تهران بیاید و افزود: «ما باید در مورد همه چیز با احترام متقابل صحبت کنیم از جمله در مورد این مسئله.»
هشداری که علی‌اکبر صالحی در مورد عدم ابراز واکنش تازه از سوی آلمان داد پس از آن بیان می‌شود که رامین مهمان‌پرست، سخنگوی وزارت امور خارجه ایران نیز روز سه‌شنبه به این نکته اشاره کرد.
وی در این باره گفت: «یک جریانی در کشور آلمان هم تلاش می‌کند تا با ایجاد کارزار و آوردن شخصیت‌های مختلف در یک بیانیه برای آزادی این دو نفر به دستگاه قضایی ما فشار وارد کند.»
روز یکشنبه ۱۰۰ نفر از شخصیت‌های برجسته آلمانی از دولت ایران تقاضا کردند تا دو خبرنگار آلمانی را آزاد کند. جمهوری اسلامی می‌گوید این دو خبرنگار، با روادید گردشگری به ایران آمده‌اند و مجوز خبرنگاری نداشته‌اند.
 
 
 
 
 

نگرانی حاکمیت خود اصلاح‏طلب‌ها هستند

سراج‌الدین میردامادی
حملات همچنان ادامه دارد؛ بعد از احمد جنتی، حسین طائب و یادداشت حسین شریعتمداری در روزنامه‌ی کیهان و مصاحبه‌ی روح‌الله حسینیان ، حالا غلامحسین الهام، سخنگوی دولت نیز به میدان آمده تا از دیگر اصولگرایان افراطی عقب نماند و حملات شدیدی را متوجه خاتمی و اصلاح‌طلبان کند.

غلامحسین الهام در دیداری که با تعدادی از طلاب و روحانیون در حوزه‏ی علمیه‏ی قم داشته، گفته است‏: «ظرفیت‏هایی برای کوبیدن فتنه ایجاد شده و با جمع شدن این ظرفیت‏ها یا فراموش شدن آن، ممکن است فتنه‏ی جدیدی ایجاد شود.» این ظرفیت‏ها کدام‏ها هستند که در صورت جمع شدن آنها، امکان سرکوب یا به تعبیر او کوبیدن فتنه از بین می‏رود؟
این پرسش را با مسیح علی‌نژاد، روزنامه‌نگار مقیم انگلیس در میان گذاشته‌ام.
مسیح علی‌نژاد: من فکر می‏کنم به همان دلیلی که محافظه‏کاران از پیشنهاد آقای خاتمی عصبانی و پرخاشگر شده‏اند، الان هم احساس می‏کنند که پشت این پیشنهاد یک پتانسیل عظیم قرار دارد. یعنی تصور محافظه‏کاران این است که وقتی آقای خاتمی توپ را به زمین آنها پرتاب کرد و گفت که ما شرط‌هایی برای شرکت در انتخابات داریم، اگر این پیش‏شرط‏ها پذیرفته نشود، امکان دارد مردم از خود انتخابات به عنوان یک موضوع اعتراضی جدید استفاده کنند.
برای همین، علت نگرانی آقای الهام در مورد این‏که ممکن است خود انتخابات آینده، دلیلی برای حتی حضور خیابانی یا اعتراض‌های دیگر بشود که آنها در تمام یک سال و نیم گذشته نگران آن بوده‏اند، همین گامی است که آقای خاتمی برداشته است؛ به‌علاوه‌ی زمزمه‏های دیگری که در مورد انتخابات آینده مطرح می‏شود و این که اگر قرار بشود انتخابات بازهم همانند انتخابات گذشته، با حضور شورای نگهبان و به‏نوعی انتصابات باشد، ممکن است جریان سبز آن را تحمل نکند.

محمد خاتمی شرط‌هایی را تعیین کرده‏ است که به‏نظر نمی‏رسد قابل تحقق باشد و شورای نگهبان هم هم‏چنان بر همان ساز گذشته، اقدام به رد صلاحیت‏ها خواهد کرد و دستگاه قضایی امنیتی هم سرکوب را ادامه خواهد داد. نگرانی‏هایی را که آقایان الهام، شریعتمداری، طائب و دیگر نیروها دارند، برخاسته از چه می‏دانید؟
  آقای الهام در همین صحبت‏های اخیر خود خیلی صریح و شفاف اعلام کرده است که ما نگرانی‏ای از مجاهدین و منافقین نداریم و در راهپیمایی‏های روز عاشورا و دیگر راهپیمایی‏ها، آنها کاری نمی‏توانستند انجام بدهند. در واقع کدی که آقای الهام در سخنرانی خود می‏دهد، به طور مشخص به اصلاح‏طلبان و کسانی برمی‏گردد که در داخل علی‏رغم تمامی سرکوب‏های گسترده‏ای که انجام شده، حاضر نیستند عقب‏نشینی کنند و ساکت بنشینند.
واضح بود که بیشتر صحبت‏های آقای خاتمی در مورد آزادی‏ زندانیان سیاسی و همه‏ی پیش‏شرط‏هایی که ایشان مطرح کرد، پاسخ مثبتی از طرف حاکمیت نخواهد گرفت، اما او به نوعی اعلام‏ وجود کرد که اگر قرار باشد شما با انتخابات ریاست جمهوری که در واقع، یک کودتا بوده، خود را برنده بدانید و انتخابات‏های بعدی را با خیال راحت‏تری برگزار کنید، چنین تصوری واهی است.
بنابراین خود آقای خاتمی، آقای موسوی و آقای کروبی، کاملاً واقف هستند که شورای نگهبان سایه‏ی خود را کماکان بر انتخابات‏های بعدی خواهد گذاشت، اما دلیلی بر سکوت نمی‏بینند. چه بسا، همان‏طوری که آقای الهام اعلام کرد و یا محافظه‏کاران دیگر هم به طور مرتب در تلویزیون اعلام می‏کنند، دغدغه‏ی اصلی آنها نیروهایی هستند که در داخل وجود دارند. شما توجه کنید که دور و بر آقای خاتمی، هر فعال سیاسی‏ای بوده یا هر روزنامه‏نگار و یا حتی وبلاگ‏نویسی که با آقای خاتمی دیدار داشته، اخیراً دستگیر شده است. حتی اگر عکس‏هایی از آقای خاتمی در وبلاگ‏های آدم‏های غیر سیاسی منتشر شود، آنها ردیابی می‏کنند و صاحب آن وبلاگ‏ها را بازداشت می‏کنند.
بنابراین، نگرانی و دغدغه‏ی شورای نگهبان، محافظه‏کاران و در یک عبارت کلی کودتاچیان، به‏نظر من، خود اصلاح‏طلبان هستند. چون احساس می‏کنند که اصلاح‏طلب‏ها با اعلام حضورشان، به نوعی محرک مردم برای یک حضور خیابانی در آستانه‏ی انتخابات بعدی خواهند بود.

غلامحسین الهام در همین صحبت‏، نوک حملات خود را متوجه اکبر هاشمی رفسنجانی هم کرده و او را خط ‏دهنده‏ی رویدادهای پس از انتخابات معرفی کرده است. نقش آقای هاشمی را در تحولات پیش رو، چگونه می‏بینید؟
  اگرچه نسل من یا حتی فعالین جنبش سبز، ممکن است منتقد آقای هاشمی و آقای خاتمی باشند، ولی فکر می‏کنم که جایگاه آقای هاشمی و خاتمی را باید سوای از نقشی که آقایان موسوی و یا کروبی در یک سال و نیم گذشته ایفا کرده‏اند، بررسی کرد.
درست است که آنها خیلی قاطعانه و آشکار هم‏پای جنبش سبز نبوده‏اند، اما معادلات سیاسی ایران آن‏قدر پیچیده است که حتی یک جلسه‏ی خصوصی آقای هاشمی با نمایندگان مجلس یا دیدار خصوصی آقای خاتمی و حتی موضعگیری‏های غیر مستقیم آقای خاتمی، آنها را نگران می‏کند.
بنابراین شاید در معادلات سیاسی ایران باید کمی عمیق‏تر نگاه کرد و نقش اینها را هم در نظر گرفت که جنبش سبز، اگر همراهان و هم‏پایی مانند آقایان موسوی و کروبی دارد، موضعگیری‏های آقایان هاشمی و خاتمی هم محافظه‏کاران را به‏شدت نگران می‏کند.

به‌طور کلی اصلاح‏طلبی در چهارچوب نظام را چقدر قابل تداوم می‏دانید؟ با توجه به این‏که خیلی‏ها معتقدند رهبری، تعیین‏‌کننده‏ی شاخص در «چهارچوب نظام» یا «خارج از نظام بودن» است.

من فکر می‏کنم که نسل جوان به بحث اصلاح‏طلبی در چهارچوب نظام، واقعاً انتقاد دارد. اما واقعیتی که الان در ایران وجود دارد، مگر انتخاب دیگری را به ما می‏دهد؟ مگر ما الان گزینه‏ی دیگری داریم؟
درست است که خود آقای خاتمی و آقای موسوی، بارها اعلام کرده‏اند که این نظام از مسیر اصلی خودش منحرف شده است، ولی به‏هرحال ما به عنوان روزنامه‏نگاران و نسل جوانی که در ایران فعال بودیم، به‏کرات می‏دیدیم که این انحراف اصلاً به این انتخابات ربط نداشت و در گذشته هم وجود داشته است.
اما اگر قرار باشد فعالین سیاسی‏ای که در زندان هستند، وقتی از زندان خارج شدند اعلام کنند که ما دیگر اصلاً به اصلاحات معتقد نیستیم‏ و در چهارچوب نظام هم نمی‏خواهیم کاری کنیم و باید بیرون برویم، دیگر در عمل کسی باقی نمی‏ماند.
عبدالله مؤمنی یا عیسی سحرخیز و حتی احمد‏زید‏‏آبادی همه کسانی بودند که به همین اصلاحات در چهارچوب نظام پای‏بند بودند و الان هم یک سال و نیم است که بدون مرخصی در زندان هستند. طبیعتاً اگر فضای آزادی باشد، ممکن است آنها هم انتقاداتی به مراتب فراتر و حتی عبور از مشخصه‏هایی که در همین چهارچوب نظام مطرح می‏شود را مطرح کنند.
ولی الان ما داریم راجع به بسترهایی که وجود دارد، حرف می‏زنیم و فکر می‏کنم بقیه‏ی مباحثی که مطرح می‏شود، ما را از این اتحاد و همدلی دور می‏کند و به حاشیه‏ای می‏رویم که خود جریان کودتا می‏خواهد به آن دامن بزند. به کرات هم به آن دامن زده می‏شود تا بین اپوزیسیون داخل و خارج اختلاف بیاندازد.
همین فیلمی که الان از مهران مدیری منتشر شده، شاید خیلی بی‏ربط نباشد به این مسئله‏ای که شما مطرح می‏کنید. درست در بحبوحه‏ای که بحث انتخابات هست، در بحبوحه‏ای که آقای خاتمی پیش‏شرط‏هایی را مطرح کرد که جریان کودتا به‏شدت ناراحت و نگران آن است که مبادا خود انتخابات دوباره مبنایی بشود برای این‏که اعتراض‌های گسترده‏ی دیگری شکل بگیرد، همه‏ی ما مشغول این بحث هستیم که آقای مهران مدیری درست رفتار کرده یا خیر؟ شهرام همایون چه کسی است؟ و خلاصه تمام اپوزیسیون خارج از کشور را دارند خلاصه می‏کنند به یک مجموعه‏ی کوچک.
بنابراین من فکر می‏کنم، در چنین شرایطی، چه کسانی که به اصلاحات در چهارچوب نظام اعتقاد دارند و چه کسانی بیرون از ایران که اعتقاد دارند انتقاداتی فراتر از نظام باید مطرح کنند، همه می‌توانند دغدغه‏های مشترک‏ خود را در کنار هم قرار بدهند و دشمن بزرگ‏تری را که با استبداد خود دارد تک‏تک شهروندان معمولی در ایران را نشانه می‏رود، هدف قرار بدهند.
 
 
 
 

آیا خانه تاریخی اتحادیه تخریب می‌شود؟


بیژن روحانی
بیژن روحانی ـ با مطرح شدن احتمال خروج باغ و خانه اتحادیه در خیابان لاله‌زار تهران از فهرست آثار ملی کشوربه حکم دیوان عدالت اداری، نگرانی‌ها در مورد سرنوشت این اثر تاریخی افزایش یافته است. این در حالی است که سازمان میراث فرهنگی به صراحت اعلام کرده است در چنین مواردی کاری از دست این سازمان بر‌نمی‌آید.
خانه اتحادیه یا باغ امین السلطان از بزگترین باغ‌های باقی مانده در محدوده تهران قدیم و خیابان لاله‌زار است. این خانه تاریخی در دهه پنجاه خورشیدی محل فیلمبرداری سریال مشهور «دایی جان ناپلئون» به کارگردانی ناصر تقوایی بوده است. محبوبیت فراگیر این برنامه‌ی تلویزیونی که تاکنون میلیون‌ها نفر آن را تماشا کرده‌اند سبب شده است تا این خانه به «خانه‌ی دایی جان ناپلئون» نیز مشهور شود. خانه‌ای که بخش اصلی داستان در آن اتفاق می‌افتد.

حکم دیوان عدالت اداری

اخیرا به حکم دیوان عدالت اداری در ایران تعدادی از بناهای ثبت شده در فهرست آثار ملی کشور در نوبت خروج از این فهرست قرار گرفته‌اند. این رای بنابر شکایت و درخواست مالکان این آثار صادر شده است. به گزارش خبرگزاری میراث فرهنگی، ظاهرا نام باغ و ساختمان تاریخی اتحادیه نیز در میان آثاری که احتمال خروج آنها از این فهرست می‌رود، وجود دارد. در صورت خروج این باغ و خانه تاریخی از فهرست آثار ملی ایران، مالکان می‌توانند مجوز تخریب و نوسازی آن را دریافت کنند، بنابراین باید انتظار داشت آخرین بخش‌های باقی مانده از تهران قدیم نیز به زودی برای همیشه به خاطرات بپیوندد.

از باغ لاله‌زار تا خانه‌ی دایی جان
خیابان لاله‌زار تهران در زمان ناصرالدین شاه احداث شد. این خیابان در حقیقت قرار بود نمونه‌ای از بولوار «شانزه لیزه» پاریس باشد و به خیابانی با سبک و سیاق مدرن تبدیل شود. خیابان از میان باغ قاجاری لاله‌زار گذر می‌کرد. پس از آن باغ بزرگ لاله‌زار به قطعات مختلفی تقسیم شد که یکی از آن قطعات بزرگ به ميرزا ابراهيم خان امين السلطان رسید. املاک بزرگ امین السلطان در خیابان لاله‌زار بعدها توسط ورثه او تفکیک و به فروش رسید و یکی از قطعات بزرگ آن توسط خاندان اتحادیه خریداری شد. خانه قدیمی موجود در این باغ سال‌ها همچنان پابرجا بود و فرزندان اتحادیه نیز در این باغ عمارت‌های دیگری ساختند. در دهه پنجاه خورشیدی، هنگامی که ناصر تقوایی قصد داشت ساختن سریال «دایی جان ناپلئون» را بر اساس کتابی به همین نام و اثر ایرج پزشکزاد آغاز کند، این باغ به عنوان محل اصلی ماجراهای داستان انتخاب شد. باغی که جلسات خانوادگی، توهم توطئه و ترس از انگلیسی‌ها، عشق‌ها و خیانت‌ها و ده‌ها ماجرای تلخ و شیرین دیگر در آن شکل گرفتند و وارد حافظه جمعی بسیاری از ایرانیان شدند.
در سال ۱۳۸۳ این خانه و باغ تاریخی به دلیل ارزش‌های چندگانه خود توسط سازمان میراث فرهنگی در فهرست آثار ملی ایران ثبت شد. خانه اتحادیه در حقیقت جزو معدود بخش‌های لاله زار قدیم است که هنوز از هجوم بازار و پاساژهای خرید و فروش لوازم برقی و الکتریکی در امان مانده است. تعداد زیاد وارثان فعلی خانه اتحادیه در خیابان لاله زار، امکان دست یافتن به توافق میان آنان و سازمان میراث فرهنگی را با مشکل رو به رو کرد. اکنون با حکم جدید دیوان عدالت اداری مشخص نیست آیا برجای این باغ پاساژی تجاری ساخته خواهد شد یا خیر.

سازمان میراث فرهنگی:« کاری از دست ما ساخته نیست»
با بالاگرفتن نگرانی‌ها در مورد خروج آثار تاریخی از فهرست آثار ملی ایران، حمید بقایی، رییس سازمان میراث فرهنگی کشور در این خصوص گفت: «کاری از دست سازمان ميراث فرهنگي بر نمي‌آيد».
به گزارش خبرگزاری میراث آریا (CHTN)، معاون رييس جمهور و رييس سازمان ميراث فرهنگي کشور در نشستی مطبوعاتی به سئوالات خبرنگاران پاسخ داد. آقای بقایی در این نشست در خصوص خروج خانه‌های تاریخی از فهرست آثار ملی ایران گفت:« براي خانه‌هاي تاريخي ديوان عدالت اداري حکم مي‌دهد و تخريب مي‌شود و کاري از دست سازمان ميراث فرهنگي بر نمي‌آيد و در برابر اين حکم اقدامي نمي‌توانيم انجام دهيم. وي با اشاره به خريد اين خانه‌ها گفت: «در قانون موظف به ثبت خانه‌های تاريخی هستيم ولی موظف به خريد آن‌ها نيستيم.». به گفته‌ی آقای بقایی خريد بناهای تاریخی يکي از غلط‌ترين روش‌هايی است که در سازمان ميراث فرهنگي پايه ريزي شده است و تنها آثاری باید خريداری شود که جنبه نفيس دارد.
به گفته رییس سازمان میراث فرهنگی کشور بیش از سی هزار اثر ثبتی در کشور وجود دارد و حدود هشت هزار خانه و بنا نیز در لیست خرید قرار دارند، بنابراین درست نیست دولت تمام خانه‌های تاریخی را خریداری کند. به گفته‌ی معاون رییس جمهور، قرار نيست متولی ميراث فرهنگی کشور تنها دولت باشد بلکه همه مسؤول هستند.
  در هرحال اگر خانه اتحادیه و دیگر خانه‌های تاریخی تهران از فهرست آثار ملی کشور خارج شوند و مجوز تخریب بگیرند، دوستداران تهران قدیم از این پس تنها باید در فیلم‌ها و سریال‌های قدیمی به دنبال نشانی از شهر گم شده خود باشند.
 
 
 
 

نجات یک زندگی

اندیشه‌های قرن-۳
پیتر سینگر
برگردان: 
مریم اقدمی
پیتر سینگر ـ تصور کنید در مسیر روزانه‌تان به کودکی برخورد می‌کنید که در برکه‌ای افتاده و در خطر غرق شدن است. می‌دانید که به سادگی و بدون اینکه جانتان به خطر بیفتد می‌توانید او را نجات دهید. اما آن روز کفش‌ و لباس گران قیمتی پوشیده‌اید که اگر با آن‌ها داخل آب بروید خراب می‌شوند. اگر به خاطر آسیب ندیدن کفش و لباستان از کنار دریاچه رد شوید و کودک را در حال غرق شدن‌‌ رها کنید، عمل نادرست و وحشتناکی انجام داده‌اید. شما نمی‌توانید زندگی یک کودک را با یک جفت کفش مقایسه کنید!
با وجود این در حالی که همه ما ادعا می‌کنیم رد شدن از کنار این کودک عملی نادرست است، کودکان دیگری هستند که به آسانی می‌توانیم زندگیشان را نجات دهیم و این کار را نمی‌کنیم. یونیسف، صندوق کودکان سازمان ملل، تخمین می‌زند که سالانه حدود ۹ میلیون کودک زیر پنج سال، به دلایلی مرتبط با فقر، جان می‌دهند. این یعنی ۲۴هزار کودک در روز، یا یک استادیوم فوتبال پر از کودکان خردسال، که این تعداد علاوه بر تعداد نوجوانان و بزرگسالانی است که روزانه بر اثر فقر می‌میرند. بعضی از آن‌ها به دلیل نداشتن غذای کافی یا آب سالم و تمیز می‌میرند. تعداد بیشتری هم بر اثر سرخک، مالاریا، اسهال و ذات الریه جان می‌دهند، بیماری‌هایی که دیگر در کشورهای توسعه یافته وجود ندارند یا اگر هم باشند به راحتی درمان می‌شوند و به ندرت مرگبار هستند.
  در توصیف چنین وضعیتی، مردی در غنا به پژوهشگر بانک جهانی می‌گوید: «مثلاً مرگ این پسربچه را که امروز صبح جانش را از دست داد، در نظر بگیرید. پسرک بر اثر سرخک مرد. همه می‌دانیم که او می‌توانست در بیمارستان درمان شود، اما والدین‌اش پول نداشتند و پسر به تدریج و به شکلی دردناک جان داد. او به خاطر سرخک نمرد، بلکه از سر فقر جانش را از دست داد.»
بسیاری از مؤسسه‌ها هستند که برای کاهش فقر و فراهم آوردن آب سالم و بهداشت ابتدایی فعالیت می‌کنند. اگر مردم کمک بیشتری به این مؤسسه‌ها می‌کردند، آن‌ها می‌توانستند جان افراد بیشتری را نجات دهند. مردمی که در کشورهای ثروتمند زندگی می‌کنند پس انداز زیادی دارند، آنان پولشان را برای کالاهای لوکسی خرج می‌کنند که به آن‌ها نیاز ندارند، یا به سفرهای پرخرج می‌روند و یا حتی در حالی که آب لوله کشی قابل خوردن است آب بسته بندی شده در بطری می‌خرند. می‌توانیم به‌ جای خرج کردن پول برای این چیز‌ها، آن پول را به مؤسسه‌ای بدهیم که از آن برای کاهش فقر و احتمالاً نجات جان یک کودک استفاده کند.
مسلما، موقعیتی که در آن می‌توانید جان کودک در حال غرق شدن را نجات دهید، دقیقاً شبیه موقعیتی نیست که می‌توانید با شرکت در خیریه به نجات جان یک کودک کمک کنید. در آن دریاچه تنها یک کودک هست که وقتی جان او را نجات دهیم، مسأله را حل کرده‌ایم و لازم نیست دیگر نگران‌اش باشیم. اما میلیون‌ها کودک هستند که در فقر به سر می‌برند و نجات یکی از آن‌ها مشکل را حل نخواهد کرد. اغلب این تصور که هر کاری بکنیم تنها «یک قطره در اقیانوس» خواهد بود، به ما این حس را می‌دهد که تلاش برای انجام هر کاری بی‌فایده است.
اما این فکر درست نیست. نجات جان یک کودک وقتی کودکان دیگری هستند که نمی‌توانیم جانشان را نجات دهیم، اصلاً کار کم اهمیتی نیست. ما همچنان جان یک نفر را نجات داده‌ایم، و والدین‌اش را از اندوهی که والدین آن کودک جان باخته در غنا دچارش شده‌اند‌‌ رها کرده‌ایم.
  نجات یک کودک در حال غرق شدن کار آسانی است، در حالیکه کاهش فقر جهانی بسیار سخت و پیچیده است. اما بعضی از جنبه‌های نجات زندگی یک انسان پیچیده نیستند. ما می‌دانیم که تهیه آب سالم و تمیز و همین‌طور فراهم کردن بهداشت اولیه جان افراد را نجات می‌دهد. می‌دانیم این کار به زنانی که هر روز باید ساعت‌ها وقت صرف کنند تا از فاصله بسیار دور آب بیاورند و آن را برای مصرف بجوشانند، کمک می‌کند. می‌دانیم که تهیه توری‌های پشه گیر برای محل خواب می‌تواند مالاریا را کاهش دهد و واکسینه کردن کودکان از ابتلای آن‌ها به سرخک جلوگیری کند. می‌دانیم که آموزش دختران می‌تواند به کنترل زاد و ولد کمک کند و آن‌ها را به داشتن فرزندان کمتر سوق دهد.
من در کتاب «جانی که می‌توانید نجات دهید» با در نظر گرفتن انتقادهای موجود این استدلال را به طور عمیق‌تری پیگیری کرده‌ام. در این کتاب درمورد این موضوع بحث می‌کنم که آیا کمک ما مؤثر است و چگونه می‌توانیم مطمئن باشیم کمک‌های ما اثر خواهند داشت. همچنین یک مقیاس واقع‌گرایانه برای چنین کمک‌هایی پیشنهاد کرده‌ام.

به عنوان افرادی با دارایی بیش از حد کافی، اخلاقاً وظیفه داریم به آن‌هایی که در فقر مطلق زندگی می‌کنند کمک کنیم. انجام چنین کاری سخت نیست.

برای مطالعه بیشتر:

The Life You Can Save: Acting Now to End World Poverty / by Peter Singer (US:RandomHouse,
UK: Picador, 2009)
 http://www.thelifeyoucansave.com/
پیتر سینگر فیلسوف اخلاق و استاد اخلاق زیستی دانشگاه پرینستون است.

منبع:

http://www.philosophypress.co.uk/?p=1712

بخش پیشین از مجموعه‌ی " اندیشه‌های قرن"

آلفرد مل: آزادی اراده
 
 
 
 
 

سایه شبح خاندان پهلوی بر مردم ایران

آزاده معاونی
برگردان: 
ونداد زمانی
آزاده معاونی - هم‌زمان با سالی که عروسک‌های «کدو کوتوله» یک‌شبه به شهرت رسیدند و من در کالیفرنیا مشغول بازی با آن‌ها بودم حکومت پهلوی نیز روزهای آخر شاهنشاهی خود را طی می‌کرد. آنقدر کوچک بودم که فکر می‌کردم والدینِ دوستم که برای «اَپل» کار می‌کنند باید کشاورزان باغ سیب باشند. به خاطر می‌آورم که چند سال بعد از سقوط رژیم پهلوی، ایرانیان مهاجر و تبعیدی در اطراف محل زندگی من سکونت گزیدند و همیشه با هیجان تمام مشغول بحث سیاسی بودند.
  بیشتر از هر چیزی تکرار اسم شاه محور اصلی بحث‌ها بود. عده‌ای به فعالیت‌های او به‌ویژه در مدرن ساختن تهران با نگاه مثبت می‌نگریستند. در همین رابطه، یادم می‌آید یکی از عمه‌های سالخورده‌تر من، عکس شاه و فرح را در کنار رختخوابش گذاشته بود. جمعی هم بودند که دل خوشی از شاه نداشتند و او را شکنجه‌گر خطاب می‌کردند. خوب به خاطرم می‌آید به مردی که همه می‌گفتند ساواکی است و تصویر شاه را بر روی شانه‌اش خالکوبی کرده بود اجازه‌ی شنا در استخر محله داده نمی‌شد. گویی او مظهر وحشتی بود که سایه‌اش حتی بر آفتاب کالیفرنیا نیز سنگینی می‌کرد.
  بزرگ‌تر که شدم به تحصیلِ علوم سیاسی پرداختم و در ادامه در رشته‌ی روزنامه‌نگاری تحصیل کردم. به‌عنوان گزارشگر در ایران کار کردم و کم‌کم توانستم به درک بزرگسالانه‌ای از خانواده‌ی پهلوی دست یابم. برداشت تازه‌ام از پهلوی‌ها با احساسات و خاطرات کودکانه‌ای که از آن‌ها داشتم گره خورد. احساسات عمیقی که گذشته‌ی خودم و خانواده‌ام را به خود مشغول کرده بود، با احساسات جدی‌ام درباره‌ی تاریخ ایران و خانواده‌ی پهلوی به شکل پیچیده‌ای درهم تنیده شده بود. من هم مثل خیلی از ایرانیان قادر به تشخیص تمام و کمالِ موجودیت خانواده سلطنتی نبودم. تلفیق متناقضی از آرزو‌ها و امیدهای شخصی با احساس تلخ و ناخوشایند ناشی از سقوط رژیم پهلوی گریبانم را گرفته بود.
  خبر خودکشی علی رضا پهلوی جوان‌ترین پسر شاه در «بوستون» احساسات وسیعی را در بین ایرانیان دامن زد. اولین واکنش خودم این بود که به شدت برای ملکه فرح متأسف شدم. به نظر می‌رسد فرح در طول سال‌های گذشته حوادث ناگواری را تجربه کرده است که از قدرت تحمل بیشتر آدم‌ها خارج است. بعد از عزل از سلطنت و شروع زندگی در تبعید، او شاهد مرگ همسرش بود. هنوز غم و شوک بزرگ خانوادگی از تب و تاب نیفتاده بود که در سال ۲۰۰۱ خودکشی دخترش لیلا او را به عزا نشاند و حالا مرگ پسر دومش علی رضا را باید تحمل کند.
  در این بحبوحه احساس نامطبوعی نیز از پاریس‌نشینی فرح و علاقه‌ی او به مد و زندگی تجملی داشتم. احساس می‌کردم کاش فرح ۷۲ ساله، کمتر به زندگی روزمره و سلیقه‌های شخصی‌اش بپردازد. می‌خواستم بیشتر او را در هیبت ملکه‌ای ببینم که در مؤسسات خیریه مشغول فعالیت است. این مسئله برایم عجیب بود. چرا باید اعمال و رفتار یک «بانوی اول» که ۳۲ سال پیش از اریکه‌ی قدرت کنار گذاشته شده است، برایم مهم باشد؟ با کمی تفکر پی بردم که دغدغه اصلی ضمیر ناخودآگاه من این بود که در حال حاضر مملکت من «بانوی اول» ندارد. ما ایرانیان نمی‌دانیم همسر خاتمی یا احمدی‌نژاد حتی چه شکلی هستند چه برسد به آنکه بخواهیم بدانیم چه سلیقه‌ها و رفتاری دارند؟
  جمهوری اسلامی حق داشتن «خانواده‌ی اول» را از ما ایرانی‌ها گرفته است. حق احترام به آن‌ها، حق رشک بردن به زندگی رویایی آن‌ها و حتی حق گله کردن از آن‌ها نیز به خودی خود از ما سلب شده است. حکومت ملا‌ها به شیوه‌ی قبایل بدوی، مردم ایران را شایسته‌ی ملاقات با خانواده و زندگی خصوصی‌شان نمی‌دانند.
  شاید به همین خاطر است که همچنان توقع بیش از حد از فرح و خانواده‌ی سلطنتی دارم. به نظر می‌رسد آن‌ها در خیالات من، همچنان نقش «خانواده‌ی اول» را ایفا می‌کنند. بی‌دلیل نیست که با شنیدن نام «پهلوی» احساس نامطبوعی به سراغم می‌آید. احساس غیرفرخند‌ه حضور حکومتی بی‌تدبیر و بحران‌زا و مخرب در ایران خشمی را در من ایجاد می‌کند که به ناچار به سمت خانواده پهلوی کشیده‌ می‌شود. احساس مقصر بودن آن‌ها و اینکه با سقوط آن‌ها بود که همه‌ی بلایا بر ایران بزرگ وارد گشت. احساس یأسی که همه‌ی وجودم را آکنده‌ از غمی بزرگ می‌سازد.
  واکنش‌های ایرانیان در شبکه‌های اجتماعی و آزاد اینترنت بعد از اعلام خودکشی پسر شاه بر این توقع و احساسم افزود. پی‌بردن به این نکته شادی‌بخش که نسل جوان ایرانی که بعد از سقوط حکومت شاهنشاهی متولد شده‌اند به گونه‌ای وسیع از مرگ شاهزاده‌ی جوان غمگین گشته‌اند مرا تحت تأثیر قرار داد. آن‌ها نیز به دنبال «خانواده‌ی اول» گمشدهٔ خویش هستند.
  با تمام این تفاصیل خشم خانواده بزرگ وطن و انگشت اتهام از روی خانواده پهلوی هنوز برداشته نشده است. خیلی‌ها آن‌ها را مسبب فروپاشی اقتصادی، بیکاری، بحران اقتصادی، جنگ و برادرکشی خانمان‌سوزی می‌دانند که به دست حکومت ملا‌ها صورت گرفته است.
  پسر ارشد شاه در وب سایت خود در اولین واکنش، مرگ برادر خود را به افسردگی ملی ناشی از فجایعی که آخوند‌ها ایجاد کرده‌اند نسبت داد که بیشتر از هر چیزی یک تاکتیک سیاسی بود. (با وجود آنکه نمی‌توان منکر اتفاقات ناگوار خانوادگی، تبعید و دربه دری و به هم خوردن سیر طبیعی زندگی در افزایش افسردگی شاهزاده‌ی جوان گشت ولی افسردگی بیش از هر چیزی یک بیماری است.)
  البته بلافاصله برادر بزرگ‌تر خانواده پهلوی با شجاعت و صمیمیت تمام در مصاحبه‌ای از افسردگی برادرش حرف زد و اینکه متأسفانه برادرش سال‌هاست که با این «بیماری» روحی دست به گریبان است. این قدم ساده و بی‌ریا برای شکستن تابوی بیماری‌های روحی - روانی، یک گام بسیار سنجیده و اساسی بود که مثل بسیاری دیگر از کج‌فهمی‌های اجتماعی به گونه‌ای خاموش از فرزندان ملت ما قربانی ‌می‌گیرد بدون آنکه شهامتی برای روبرو شدن و اعلام حضور آن وجود داشته یاشد.
  با اعلام رسمی دلیل خودکشی شاهزاده به خاطر افسردگی، برای اولین بار و بعد از ۳۰ سال، خانواده‌ی پهلوی موضوعی را افشا کرد که هیچ‌کس با آن مخالفت ندارد. موضوعی که گریبان بسیاری از خانواده‌های ایرانی را گرفته و می‌گیرد. شاید مرگ شاهزاده‌ی جوان وسیله‌ای برای آشتی هر چه بیشتر ایرانیان با خانواده‌ی پهلوی گردد. شاید از این پس، خانواده‌ی پهلوی، هدف اصلی گلایه‌ها و شکایت‌های مردم برای به وجود آمدن رژیم ملا‌ها در ایران نباشد.





عشق، امر محال و پیروزی شکست


در ترانه‌ی «نمی‌شه»‌ی سوسن
ایرج قانونی
ایرج قانونی: .... عشق با آن که ساده نیست در کنار سادگی است و تنها در زیر سیطره‌ی آن باقی می‌ماند. عشق به سراغ ساده می‌رود و در سادگی او، در بی‌غل‌و‌غشی و یک رویگی او همچون دهشی بازناگرفتنی به او تقدیم می‌شود.
این بخشش و دهش دهشی خطیر و به ذات بغرنج است، اما با همه‌ی بغرنجی در سادگی و خلوص مهار می‌شود و پایدار می‌ماند. دلباختگی همواره در کنار هر چیز دیگر و پیش از نثار خود به محبوب دلخواسته در نثار خود به سادگی و خلوص محفوظ می‌ماند.
نظر به این ملاحظات، بررسی مضمون ساده‌ی آهنگ «نمی‌شه» با صدای گرم و دلنشین و سخت صمیمانه‌ی سوسن، تحلیل همنشینی امر بغرنج و امر ساده، برای بیان مقصود ما در این‌جا مناسب‌ترین است.
  گوینده در این ترانه می‌گوید که «دل از عشقش دگر کندم... رفتم بار سفر بندم/ ولی دیدم بازم مثل همیشه/ نمی‌شه نمی‌شه...»
  دل از عشق کنده، دست به کار شده است. از عشق بی‌حاصل دست کشیده است. کاری کرده است تا غصه به سرآید، اما غصه به دست غصه است نه به دست کار و اقدام عاشق. چه، عشق بالاتر از کار است. بالاتر از کار و چیره برکار.
  اما کار سازنده است. چگونه می‌توان بر سازنده غلبه کرد؟ چگونه چیزی می‌تواند بالاتر از سازندگی باشد؟ در این صورت عشق را چه مقامی است؟ چه چیز بالاتر از سازندگی است؟ سازندگی چگونه می‌تواند این بالابودگی را برتابد؟ اما در اصل سازندگی چیزی را برنمی‌تابد. هستی سازندگی هم به دست عشق است. خود سازندگی، سازندگی آن‌جا که سازندگی می‌شود، بالاتر از سازندگی بی‌روح است.
  بی‌عشق کسی چیزی نمی‌سازد. بی‌عشق تنها می‌توان سرهم‌بندی کرد، اما این دل کندن کاری تازه نیست. عاشق زور بی زوری خود را بارها آزموده است. این کاری است که او بارها و بارها تن به آن داده و در حقیقت هربار تن به شکست داده است. حتی پیشاپیش تن به شکست داده است. اما او نیروی این سلحشوری و سرپیچی را از کجا آورده است؟ از عشق. از سرخوردگی از عشق. از یکی از صورت‌های بدل شده‌ی عشق.
  سرخوردگی از عشق، عشق را نمی‌کشد بلکه آن را وارد مرحله‌ی دیگری می‌کند. در این ترانه به این مرحله اشاره می‌شود، آن‌جا که می‌گوید با آن‌که دل از عشقش کنده و بار سفر بسته اما «نمی‌شه» و در توضیح آن باز به ابتلای دل اشاره می‌کند. این تنها نبردی است که جنگجوی خسته می‌جنگد، اما نه به امید پیروزی، بلکه به امید یگانه امید باقی‌مانده: امیدِ به دل از عشق برکندنی ناکام، دل از عشق برکندنی محال. به امید پیروزی عشق و نه دیگر پیروزی عاشق.
«نمی‌شه»، تعبیری عامیانه از محال بودن است. محال است پیروزی و محال است شکست. حتی این دومی نیز پیروزی عشق است هر چند که پیروزی عاشق نیست. گویی عشق از عاشق جدا شده است، اما این محال است ولی محالی است که از آن محال اولیه به در آمده است از آن محالی که در سطر قبل به آن اشاره شد. یعنی محال بودن پیروزی و محال بودن شکست، هردو. عاشق در میانه‌ی این دومحال، در شکاف سر بر کرده از آن دو، ایام می‌گذراند.
عاشق در همه‌ی دقایق و آنات رو در روی ناممکن ایستاده است و از آنجا که عشق همه‌ی زندگی او را انباشته است و به عبارتی ناممکن همه‌جا قد علم کرده است حتی اگر بار سفر می‌بست به سفری ناممکن می‌رفت. به سفری نرفتنی، سفری بی‌حاصل و آن سفری نارفته و خود را با خود به سفر نبردن است. برای آن‌که سفر معنا داشته باشد باید نخست مسافری در میان باشد. ناممکن را با خود بردن و خود را به‌جا گذاردن سفر ناکردن است.
سفر به معنای حقیقی تنها آن‌گاه میسر است که بتواند از ناممکن و نه از شهر و دیار سفر کند. سفر ناممکن را ممکن نمی‌کند. این‌که در شعر «کوچه»‌ی فریدون مشیری بزرگ می‌شنویم «تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن»، تنها در مورد «عشق گذران» و نه خود عشق صادق است. سفر از ناممکن ناممکن است و عاشق محکوم به زیستن در شکاف میان دو محال. او همیشه می‌رود تا برای گریز از این وضعیت به تنها چاره، گریز از مکان دلدادگی و نه خود دلدادگی، متوسل شود بدون آن‌که هرگز بتواند ازخود آن، که اکنون با امر محال عجین شده است، بگریزد.
«نمی‌شه»ی سوسن، یا گل‌اندام، اسم حقیقی زیبایش، ترانه‌ای است درباره‌ی عشق و محال. محال بودن شکست عشق و در عین حال محال بودن پیروزی عاشق و شیرینی شکست و لذا رنگ باختن شکست و حتی به چیزی عجیب، به پیروزی شکست، و نه به راستی شکست شکست، به مثابه خواست عاشق سلحشور، اشاره می‌کند. به دیالکتیک شکست و پیروزی. آن هم در اصل عشق، در اصل آفرینش و خلاقیت. پس ترانه ای‌ست درباره‌ی عشق و شکست و محال.

او چه زیبا به درگیری‌اش در بازی محال اشاره می‌کند آن‌جا که می‌گوید: «خواهم با جفایی خزان سازم بهارش». چه تعبیر دل‌انگیزی. مگر بهار و خزان عاشق فرق چندانی با هم دارد؟ مگر جز این است که خزان عاشقان نیز بهار است؟! و مگر می‌شود در بهار بهاری را خزان کرد؟ پس این چه خواسته‌ای است که عاشق ناکام دارد؟ در حقیقت او می‌خواهد که بهاری را به بهاری دیگر تبدیل کند. او جز این نمی‌تواند و این یعنی غنای عشق را خواستن.
  عشق سازندگی نیست بلکه زایندگی سازندگی است. و از آن جز این انتظار نمی‌رود. عشق را با ویرانی و خواست ویرانی بیگانگی است. سرانجام نیز باید عشق پادرمیانی کند تا ترور، وحشت و اضطراب با بنیادی که اکنون بر جهان سایه افکنده و می‌رود تا بنیادها را براندازد از میان برود. باری، مهاربازی به دست عاشق نیست به دست عشق است و هنوز این عشق است که حکم می‌کند. عشقی که عاشق را رانده است و در عین حال هنوز او را برپا داشته است و از آن مهم‌تر آن که او را هنوز با خود داشته است.
  می‌جنگم و دل از عشق برمی‌کنم تا همچنان با عشق باشم و هستی داشته باشم، اما این هستی ممتازترین نوع هستی است. هستی عشق در برابر نابودی عشق که اغلب در وصال روی می‌دهد.
در ادامه می‌خواند: «خواهم چون نسیمی گریزم از کنارش. اما باز دوباره نمی‌دونم چی می‌شه نمی‌شه نمی‌شه. چه کنم این دلم راضی نمی‌شه.» هنوز هم می‌خواهد چون چیزی سازنده، چیزی لطیف از کنار معشوق بگذرد، اما در آن حال که نمی‌پاید، بلکه می‌گریزد اما از این‌جا و در این‌جا و همیشه در این‌جا و همواره به سوی این‌جا می‌گریزد. چون می‌خواهد نسیم شود پس نمی‌خواهد به معشوق صدمه زند. در دل، نابودی و ویرانی او را نمی‌خواهد آزادی‌اش را می‌خواهد که می‌خواهد همچون نسیم آزادیبخش از کنار او بگذرد. می‌خواهد خود آزاد شود و آزادی‌بخش باشد. می‌خواهد احیا کند زندگی بخشد. بی آن که رعنایی کرده باشد و کسی را چندان التفاتی به او باشد. بیش از التفاتی که مردمان را به نسیم است. او در اصل خواست نسیم در بندی را دارد، یعنی چیزی محال، نسیمی که پای رفتن ندارد. نسیمی که فقط می‌رود تا رفته باشد و نباشد اما در عین حال نمی‌خواهد برود. نمی‌خواهد ازکنار معشوق جدا شود. او می‌خواهد نسیم باشد. نسیمی که نمی‌گذرد اما بدون آن‌که معشوق بفهمد همچنان در کنار او باشد. در کنار او باشد در حالیکه از کنار او می‌گذرد. بگذرد و نگذرد تا زنده باشد. تمنای نسیم گذرنده‌ی ناگذرا بودن را داشتن. نسیمی از این سو گذرنده اما به این سو گذرنده. تمنای رهایی و در بند بودن را داشتن.
  مادام که اصل در کنار او بودن است «گریز از کنارش» نیز محال است. این محال دیگری است که عاشق گرفتار آن است. او به صراحت نامی از این نیروی مرموز، نیروی محال، نمی‌برد بلکه تنها اشاره می‌کند. بی آن که نامی از این مفهوم مقوم عشق برده باشد و از عشق‌ورزی به دام فلسفه‌ورزی افتاده باشد با اشاره به آن با این تعبیر که «اما باز دوباره نمی‌دونم چی می‌شه نمی‌شه نمی‌شه» به خروج محال خود ، به محال بودن اجرای تصمیمی که بارها و بارها به اجرایش کمر بسته است اشاره می‌کند. اشاره‌ی او به ذات عشق و مقومات برسازنده‌ی آن در کنار لحن سوزان و آتشین خواننده باعث بیداری عشق می‌شود. این عشق است که با شنیدن این ترانه بیدار می‌شود. بیداری مفهوم عشق یا عشق به مثابه مفهوم، درنزد کسانی که چون معشوقی ندارند مفهومی هم ندارد که عاشق باشند اما با آن که عشق برای آنان مفهومی ندارد این ترانه چیزی را در دل آنان زنده می‌کند، با اشاره‌گری ِهنری به ذات عشق آن را به مثابه کلمه و مفهوم برمی‌انگیزد وهمین‌جا قدرت سازندگی کلمه را می‌رساند.۱ بیداری‌ای که چه بسا بتوان آن را بیداری مفهوم عشق حتی در دل کسانی خواند که هم اکنون آنان را عشقی و معشوقی نیست. عاشق در بازی‌ای داخل شده است که آن را بازی محال می‌خوانند. تازه کافی نیست که بگویی دل کندم. باید آن شهامت را نشان دهی اول از همه باید به خودت نشان دهی. اما آن نشان‌دادنی نیست. او در رویارویی با امر ناممکن تنها قادر به نشان دادن نمایش گریز است و دیگر هیچ. پس همیشه در حال بستن بار سفر خواهد بود، در راه رفتن، بدون عزم راستین رفتن و حتی امکان رفتن.

پی‌نوشت:

۱.برای آشنایی بیشتر با نظر نویسنده درباره‌ی کلمه و ارتباطش با انسان، که ناگزیر در اینجا بازتاب یافته است ، ر. ک. به «کلمه و چیزها». ایرج قانونی .نشر علم ۱۳۸۸