۱۳۹۰ فروردین ۸, دوشنبه

روز دوشنبه بخش سوّم، تحلیل ها و آخرین گزارشات از اعتراضات، بازداشتها، زندان، و بیدادگاهها --- بیانیه ها


آرام ابراهیم خاص

اخبار روز: 
مقدمه: انتخابات مهندسی شده ی ۱٣٨٨ و متعاقب آن کودتای انتخاباتی جناح اصولگرای رژیم با حمایت شخص ولی فقیه و پشتیبانی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، جرقه ی آغاز حرکتی بود که با طرح پرسشی فلسفی، "رای من کجاست"؟ گام به عرصه نهاد و جنبش سبز مردم ایران نام گرفت، جنبشی که قریب به ۲ سال است به شیوههای مختلف و بویژه اعتراضات خیابانی، حاکمیت کنونی را به چالش طلبیده و به محور اصلی مباحث سیاسی مرتبط با ایران بدل گشته است. هدف این مقال آسیب شناسی یا تحلیل کارکرد جنبش سبز نیست، بلکه نگاهیست انتقادی به متد برخورد و تعامل احزاب و جریانات سیاسی کردستان ایران با این جنبش اعتراضی برخاسته از بطن طبقه ی میدل کلاس (قشر متوسط) ایران.

جنبش سبز جنبشی برآمده از بطن طبقه ی متوسط جامعه ی ایران است و مطالبات این قشر تأثیر گذار از جامعه را مطرح نموده است، اگر با چنین نگرشی و از این منظر به جنبش سبز بنگریم، هر نوع مخالفت در برابر این جنبش یا بی تفاوتی در قبال آن، مخالفت یا لاقیدی در قبال مطالبات اکثریت این بخش از جامعه است که پیشاهنگی حرکت اعتراضی کنونی در داخل ایران را بعهده دارد و عملاً از سوی جامعه جهانی نیز به عنوان اپوزیسیون اصلی جمهوری اسلامی، مقبولیتی فراتر از اپوزیسیون سنتی جمهوری اسلامی را بدست آورده است.
یکی از دستاوردهای حائز اهمیت جنبش سبز طی دو سال اخیر این بوده که توانسته بخش کثیری از پتانسیل ها و جریانات مخالف رژیم از اصلاح طلبان حکومتی گرفته تا جریانات سکولار را که به نحوی از انحا خواستار تغییرات بودهاند، تحت لوای این جنبش و بنام "سبز" گرد آورد و جنبش را در طی طریقش به جنبشی تکثرگرا بدل نماید که هر چند دارای کاستی های مشهودی است اما در عین حال به جریان شماره یک مخالف رژیم و حاکمیت کنونی بدل گشته است.
تمامی احزاب و جریانات سیاسی کردستان ایران به استثنای حزب دمکرات کردستان با اتخاذ موضعی کلیشهای و سنتی ناشی از گفتمانی واکنشی، انتخابات دوره ی دهم ریاست جمهوری را در خردادماه سال ۱٣٨٨ تحریم نمودند و خواستار آن شدند که مردم کردستان انتخابات را تحریم نموده و با عدم مشارکتشان مشروعیت انتخابات و کل سیستم حاکمه را به چالش بطلبند. به همین سبب در جریان رویدادهای پس از انتخابات نیز این احزاب حرف چندانی برای گفتن نداشتند و همه ی تلاششان را در دفاع از موضع تحریم انتخابات متمرکز نمودند و بخش اعظمی از برنامه ی رسانههای احزاب نیز به این امر اختصاص یافت، این شیوه ی برخورد احزاب کردستانی جامعه ی کردستان را نیز در قبال اتخاذ موضعی روشن و شفاف در قبال جنبش سبز دچار نوعی سردرگمی و آشفتگی نمود به نحوی که کردستان که طی سالیان اخیر همواره یکی از فعالترین و مستعدترین مناطق ایران در مبارزه علیه دیکتاتوری و استبداد بوده در رویدادهای پس از انتخابات ریاست جمهوری نقشی بسیار کمرنگ و ضعیف و حتی در بسیاری مواقع خنثی را ایفا نموده است.
هرچند بی برنامگی سران جنبش سبز و کلی گوییهای آنان در ارتباط با حقوق اقلیتهای ملی یکی از دلایل مشارکت ضعیف ملیتهای تحت ستم ایران در جنبش سبز و اعتراضات پس از انتخابات است اما نباید نقش احزاب کردستانی و رسانههای آنان را نیز که قدرت تأثیرگذاری فراوانی بر جامعه ی کردستانی دارا هستند، از یاد برد.
این احزاب و جریانات با رویکردی غیر واقعی به جنبش سبز و رهبران آن در ابتدا این جنبش مردمی را بخشی از حاکمیت قلمداد نموده و اعتراضات پس از انتخابات را بخشی از جنگ قدرت جناحهای داخل حاکمیت نامیدند و حزبی همچون حزب دمکرات کردستان را که با رویکردی متفاوت در قبال انتخابات به عرصه گام نهاده بود، به سازشکار بودن و ارتباط با کروبی و موسوی متهم ساختند، اما روند رخدادها و رادیکالیزه شدن روز به روز جنبش باعث شد که این احزاب برای مدتی کوتاه در قبال این جنبش سکوت اختیار نمایند یا با چرخشی ۱٨۰ درجهای در مواضعشان، درصدد باز تعریف نحوه ی تعاملشان با این جنبش برآیند، اما دیری نپایید که پس از رخدادهای خونین عاشورای ۱٣٨٨ اعتراضات خیابانی دچار وقفهای مقطعی شد و خوانش سطح احزاب کردستانی به نسبت جنبش سبز که این جنبش را تنها در خیابان و در روزهای تظاهرات اعتراضی و آنهم با دیدی احساسی و نوستالژیک و در خانه ی قیاس با رویدادهای انقلاب سال ۵۷ می یافت، بار دیگر تضادهای نظری و عملی احزاب کردستانی در ارتباط با تعامل با جنبش سبز آشکار گشت و روند رویدادها سبب شد که برخی از سران این احزاب ادعا نمایند که جنبش سبز در غیاب یک رهبری واحد سیاسی و استراتژیک دچار بحران گشته و توانایی ایجاد تغییر را در سیستم کنونی دارا نیست، غافل از اینکه این جنبش اعتراضی مردمی به مثابه ی یک جنبش سیال اجتماعی و سیاسی فاز نوینی از مبارزه را در پیش گرفته و بیش از پیش مشروعیت نظام را به چالش طلبیده و بقای آن را دچار مخاطره نموده است.
با توجه به این مسأله که جنبش سبز در ارتباط با مسأله ی ملیتهای تحت ستم ایران و مطالباتشان فاقد برنامهای هدفمند و مکتوب بوده و آنچه نیز که تاکنون وجود داشته، همانگونه که در سطور فوق اشاره شد، در چارچوب ابهامات و کلی گویی جای گرفته است. اما نباید از یاد برد که رسیدن جنبش به مرحلهای از استعداد و توانایی که مطالبات ملی و سیاسی ملیتهای ایران و احزاب و جریانات سیاسی نماینده ی این ملیتها را شامل گردد در گرو تلاش و نوع کارکرد این احزاب در برقراری رابطه با این جنبش و رهبران آن و چگونگی طرح مطالباتشان است، این مسأله نیز دارای ارتباط مستقیم با شناخت صحیح و نگرش واقع گرایانه ی این احزاب و جریانات از ظرفیتها و تواناییهای عینی و ذهنی جنبش سبز است. البته نکته ی حائز اهمیتی که در این بین باید بدان توجه نمود، پراکندگی و اختلاف دیدگاه و تفاوت آرای عمیق احزاب کردستانی با یکدیگر در غیاب یک پلاتفرم سیاسی مشترک است که سبب شده احزاب کردستانی از تولید گفتمانی واحد روبه مرکز و جنبش سراسری عاجز بمانند و در این فضای تشتت و پراکندگی هیچکدام از احزاب به تنهایی قادر به مدیریت بحران، پیش بینی و بهره گرفتن از فرصتهایی نباشند که در شرایط کنونی جامعه ی ایران پیش می آیند. در واقع میتوان گفت که در زمینه ی ارتباط و تعامل ضعیف جنبش کردستان با جنبش سبز "عیب را باید در خانه جست"!




نوام چامسکی - مترجم: بابک پاکزاد

اخبار روز: 
در بیستم فوریه، کمال عباس، رهبر اتحادیه کارگری مصر و از چهره های برجسته در جنبش بیست و پنج ژانویه، برای کارگران ویسکانسین پیامی فرستاد: "همان طور که شما کنار ما ایستادید، ما نیز کنار شما ایستاده ایم".
کارگران مصری سالهاست که برای کسب حقوق اساسی خود که ازسوی رژیم مبارک (که آمریکا حامی آن بود) انکار شده مبارزه کرده اند. حق با کمال است که سخن از همبستگی می گوید که سالها نیروی محرکه جنبش کارگری در سطح جهان بوده است و مبارزاتشان برای حقوق کار و دمکراسی را مبنایی برای مقایسه قرار می دهد.
این دو به شکل نزدیکی با هم قرینند. جنبشهای کارگری همواره در خطمقدم دفاع و حفاظت از دمکراسی و حقوق بشر ووسیع کردن گستره اشان بوده اند، درست به همین دلیل است که آنها همواره بلای جان نظام های قدرت، چه دولتی و چه خصوصی بوده اند.
مسیرهای مبارزات کارگری در مصر و در ایالات متحده در جهت های مختلفی پیش می رود: در مصر به سوی کسب حقوق، و در آمریکا در راستای دفاع از حقوقی که زیر حملات شدید و سنگینی قرار گرفته است. هر دو مورد ارزش بررسی نزدیک و دقیقتر را دارند.
بارقه قیام بیست و پنج ژانویه از سوی جوانان پرشور فیس بوکی جنبش شش آوریل زده شد. بر اساس مشاهدات ندا مطا تحلیلگر مسایل کارگری، این جنبش در بهار دو هزار و هشت در مصر در "همبستگی با کارگران نساجی اعتصابی در محالا" شکل گرفت.
خشونت اعمال شده از سوی دولت، اعتصاب و اقدامات برای همبستگی را درهم شکست اما همان طور که مطا می گوید "محالا به سمبل قیام وبه چالشی برای رژیم بدل شد". اعتصاب به ویژه زمانی برای دیکتاتوری جنبه تهدید کننده پیدا کرد که تقاضای کارگران از خواسته ها و دغدغه های محدود گذر کرد و آنان خواستار یک حداقل دستمزد برای تمام مصری ها شدند.
مشاهدات مطا از سوی جوئل بینین، مسئول آمریکایی در امور کارگری مصر، تایید شده است. بینین گزارش می دهد که طی سالها مبارزه، کارگران به پیوندها و همبستگی هایی شکل داده اند و می توانند به سرعت به حرکت و جنبش درآیند.
هنگامی که کارگران به جنبش بیست و پنج ژانویه پیوستند، تاثیر آن تعیین کننده و سرنوشت ساز بود و ارتش، مبارک را به راهی که رفت فرستاد. این پیروزی بزرگی برای جنبش دمکراسی مصر بود اگر چه موانع بسیاری برجا مانده، چه داخلی و چه خارجی.
موانع خارجی کاملا مشهود هستند. ایالات متحده و همپیمانانش نمی توانند به راحتی عملی شدن و تحقق دمکراسی در جهان عرب را تحمل کنند.
برای نمونه، می توان به نتایج نظرسنجی ها در مصر و سراسر خاورمیانه نگاهی انداخت. اکثریت قاطع مردم منطقه، آمریکا و اسرائیل را تهدید عمده تلقی می کنند و نه ایران را. در عمل، اکثریت فکر می کنند که در صورتی که ایران سلاح هسته ای داشته باشد منطقه وضعیت بهتری خواهد داشت.
می توانیم پیشبینی کنیم که واشینگتن کماکان سیاست سنتی اش را در پیش گیرد: دمکراسی تنها تا آنجایی قابل تحمل است که با اهداف اقتصادی-استراتژیک مطابقت داشته باشد. این که ایالات متحده از اشتیاقش برای دمکراسی افسانه پردازی می کند را نیز برای ایدئولوگ ها و تبلیغات چی ها کنار بگذارید.
دمکراسی در ایالات متحده بر پاشنه دیگری گردیده است. پس از جنگ جهانی دوم کشور از رشد بی سابقه ای بهره مند شد که در ابعاد وسیعی شکل متوازن و تساوی طلبانه ای داشت و همراه با قوانینی بود که بخش اعظم مردم از آن منتفع می شدند. این گرایش در سالهای ریاست جمهوری ریچارد نیکسون که مهر پایانی بر دوره لیبرالی زد نیز ادامه داشت.
طولی نکشید که واکنش به تاثیرات دمکراتیزه کننده اقدامات فعالان اجتماعی در دهه شصت و همچنین خیانت طبقاتی نیکسون بروز یافت: افزایش گسترده لابی گری برای شکل دادن به قوانین، تاسیس موسسه های مطالعاتی دست راستی به منظور فتح سپهر ایدئولوژیکی و اقدام های متعدد دیگر.
اقتصاد نیز بشدت به سمت مالی سازی و صدور تولید جهت یافت. همچنین به بهای ثروت سربه فلک کشیده یک درصد بالایی مردم- یا حتی کسر کوچکتری که عمدتا به اعضای هیات مدیره شرکت ها، مدیران گرانقیمت و نظایر ان محدود می شد- نابرابری ها به اوج رسید.
برای اکثریت، درآمدهای واقعی دچار رکود شد. بسیاری راه چاره را در افزایش ساعات کاری، قرض و تورم ارزش دارایی و مایملک دیدند. بعد نوبت حباب هشت تریلیون دلاری مسکن رسید که از سوی خزانه داری فدرال و تقریبا تمام اقتصاد دانانی که مسحور دگم بازار کارآمد بودند نادیده گرفته شده بود. هنگامی که حباب ترکید، اقتصاد برای کارگران بخش تولید و دیگران تا سطحی نزدیک به بحران سقوط کرد.
تمرکز درآمد، قدرت سیاسی را با خود به همراه آورد که به تبع آن منتهی به وضع قوانینی شد که کسب بیشتر امتیازات برای سوپرثروتمندها را مد نظر داشت که از جمله می توان به سیاست های مالیاتی، مقررات زدایی و بسیاری از موارد دیگر اشاره کرد.
به دنبال این دور باطل، هزینه های کمپین های انتخاباتی به شدت افزایش یافت و هر دو حزب سیاسی را به حامل سیاستهای شرکت های بزرگ (گاریچی) تبدیل کرد- جمهوری خواهان با انعطاف پذیری با این موضوع برخورد کردند و دمکرات ها (که اکنون بسیار شبیه جمهوری خواهان میانه رو در سالهای اولیه هستند) چندان از آنها عقب نمانده اند.
در هزار و نهصد و هفتاد و هشت، هنگامی که این روند جهش خود را آغاز کرد،دوگ فریزر، رئیس اتحادیه کارگران اتوموبیل سازی، راهبران شرکت های بزرگ را متهم کرد که "در این کشور جنگ طبقاتی یک طرفه ای براه انداخته اند، جنگی علیه کارگران،بیکاران،فقرا،اقلیت ها،هر پیر و جوان وحتی بخشی از طبقه متوسط در جامعه امان" آنها "عهد نانوشته و شکننده ای که پیشاپیش در دوره رشد و رونق وجود داشت را شکسته و دور انداخته اند."
وقتی کارگران در دهه سی موفق به کسب حقوق اولیه خود شدند، راهبران شرکت های بزرگ نسبت به"خطر خیزش قدرت سیاسی توده ها برای صاحبان صنایع" هشدار داده و برای اقدامات اضطراری جهت عقب راندن تهدید فراخوان دادند.آنها درست مانند مبارک درک کرده بودند که اتحادیه ها نیرویی عمده در پیشبرد حقوق و دمکراسی هستند. در ایالات متحده ، اتحادیه ها نیروی مخالف عمده در برابر استبداد شرکتی محسوب می شوند.
تا امروز ،اتحادیه های بخش خصوصی ایالات متحده به شدت ضعیف بوده اند.اتحادیه های بخش دولتی نیز اخیرا زیر حمله شدید مخالفان راست گرا قرار گرفته اند که به شکلی منفعت طلبانه از بحران اقتصادی بهره برداری می کنند. بحرانی که عمدتا توسط صنعت مالی و مجموعه روابط و کارگزارانش در دولت ایجاد شد.
سویه خشم مردمی را باید از عاملان بحران مالی و کسانی که از آن سود می برند منحرف کرد.برای مثال مطبوعات اقتصادی گزارش می دهند گلدمن ساچز "در حال دریافت هفده و نیم میلیارد دلار برای جبران سال گذشته است "این در حالی است که لوید بلنک فین ،مدیر عامل ،دوازده میلیون و ششصد هزار دلار پاداش دریافت کرده و حقوق پایه اش به بیش از سه برابر افزایش یافته و به دو میلیون دلار رسیده است.
به جای آقای لوید بلنک فین ،تبلیغات باید معلمان و دیگر کارگران بخش عمومی را با حقوق های چاق ومستمری های گزافشان سرزنش کند-همه این ادعاهای جعلی و ساختگی بر اساس مدلی کاملا آشنا ساخته و پرداخته می شود. برای اسکات واکر ،فرماندار ویسکانسین، و برای دیگر جمهوری خواهان و گروهی از دمکرات ها شعار این است: ریاضت باید تقسیم شود-البته با توجه به برخی استثناهای درخور توجه.
تبلیغات به خوبی موثر واقع شده است. واکر می تواند حداقل روی اقلیت قابل توجهی برای حمایت از تلاش بی شرمانه اش برای نابودی اتحادیه ها حساب کند.به میان کشیدن موضوع کسری به عنوان بهانه چیزی بیش از یک نمایش مضحک نیست.
به این ترتیب به شیوه های متفاوت، سرنوشت دمکراسی در مدیسون، ویسکانسین، کمتر از میدان تحریر در خطر نیست.





دکتر مهرداد درویش پور

اخبار روز:
تبلیغات سیاسی تمام خواه
در جامعه شناسی اندیشه ها، جنبش ها و نظام های تمام خواه (توتالیتاریستی)، بررسی جایگاه تبلیغات سیاسی (پروپاگاندا) در جهت مشروعیت بخشیدن به خود و تخریب مخالفان داخلی و خارجی از اهمیت خاصی برخوردار است. تبلیغ سیاسی نوعی از ارتباط با مخاطب است که در آن آمیخته ای از داده های گاه درست و گاه نادرست به گونه ای هماهنگ و جهت‌دار برای بسیج و یا هدایت افکار عمومی از طریق سرهم بندی و گزینش صورت میگیرد تا مخاطب را به واکنش و رفتاری احساسی و نه آگاهانه وخردمندانه وادارد. به طور کلی سه نوع از تبلیغات سیاسی را از هم جدا ساخته اند: 1. پروپاگاندای سفید که در آن خبر دقیق و موثق است و هدف آن گسترش پیوند عاطفی، دوستی و تحکیم همبستگی است. 2. پروپاگاندای خاکستری که در آن منبع خبری همواره واضح و دقیق نیست و اطلاعات سر و دم بریده و "به نقل از دیگری" تهیه میگردد که غالبا در "جنگ سرد" و یا حالت نه جنگ و نه صلح به کار میرود. 3. پروپاگاندای سیاه که در آن از تمام روش ها برای متقاعد کردن مخاطب استفاده می شود، بی آنکه منبع و میزان دقت اطلاعات اهمیتی داشته باشد و در آن هر گونه جعل، تحریف و تخریب مجاز است. این گونه تبلیغات معمولا در هنگام جنگ به کار گرفته میشود، اما در اندیشه تمام خواه روش اصلی تبلیغات سیاسی به شمار میرود.
شالوده نظام و یا جنبش و یا اندیشه تمام خواه بر باورمند ساختن توده به درستی ایده نخستین و بنیانی نظیر امت، طبقه، نژاد، دین، حزب و راهبران آن همچون پیشوا، پیامبر، لیدر و تاکید بر رسالت رهایی بخش آن در چیرگی بر پلیدی ها استوار است. ایده نخستین هرچه ساده تر، بی چون و چراتر و برانگیزاننده تر باشد قدرت آن در بسیج و تهیج افکار عمومی برای خودسپاری و باورمندی توده ها موثرتر خواهد بود. ارائه تصویر سیاه از دشمن نیز هر چه پررنگ تر باشد، برانگیختن حس نفرت و کینه ورزی و ایجاد شور ویرانگری برای نابودی آن آسان تر خواهد بود. از اینرو در جنبش ها و نظام های توتالیتر، پروپاگاندا برای ایجاد حس شیدایی و شیفتگی به راهبران و پیامبران و ایده بنیادین و همزمان پروپاگاندای سیاه برای ایجاد حس نفرت به "دشمن" به یک اندازه مهم است. گرچه هدف اصلی پروپاگاندا نه واداشتن آدمی به درنگ و اندیشه ورزی بلکه اساسا شورآفرینی و برانگیختن احساسات است اما در پروپاگاندای توتالیتاریستی غلو تا سرحد دروغ گویی آشکار و باورنکردنی پیش میرود. در این جا دروغ بزرگ به ساده ترین حقیقت زندگی بدل میگردد. هم از این رو گوبلز وزیر تبلیغات آلمان نازی بر این باور بود که در تبلیغات سیاسی و خبر رسانی دروغ باید آنقدر بزرگ باشد تا کسی در صحت آن نتواند شک کند. در این مدل از تبلیغات بجای استدلال از روش برچسب زدن به "دشمن"، لجن پراکنی، استهزا و شعارهای فریبنده برای تولید وحشت، نفرت و برانگیختن افراد جامعه برعلیه مخالفین استفاده می شود.
بررسی تبلیغات سیاسی در جمهوری اسلامی ایران و پروپاگاندای آن علیه دگراندیشان بخشی از جامعه شناسی توتالیتاریسم اسلامی است که جا دارد پژوهشگران بیش از هر زمان دیگری بر آن خم شده و به بررسی جامع و همه جانبه آن بپردازند. هدف این بررسی نیز نباید به افشای روش های مشمئزکننده این حکومت در برخورد به مخالفان خلاصه شود، بلکه به ویژه باید پالوده ساختن خود از روش ها و منش هایی را هدف قرار دهد که با هر آن چه ارزش های دمکراتیک در برخورد به مخالفان فکری است در تضاد است. در این نوشته کوتاه تنها به دو نمونه جدید از پروپاگاندای سیاه جمهوری اسلامی ایران که در آن بار دیگر نگارنده آماج حملات این گونه تبلیغات قرار گرفته اشاره شده است تا نشان داده شود چگونه آموزه های گوبلز راهنمای تبلیغات سیاسی رهبران جمهوری اسلامی علیه دگراندیشان و مخالفان آن است.

دروغ بزرگ راهنمای پروپاگاندا در جمهوری اسلامی ایران
دروغ پردازی در تبلیغات سیاسی در ایران تنها منحصر به قدرت سیاسی حاکم نیست، بلکه در برخی از گروه های از اپوزیسیون که با دمکراسی بیگانه اند نیز به چشم میخورد. نمونه ای از این گونه تبلیغات را پیش از این دولت ازهاری در حکومت گذشته با نوار خواندن صدای اعتراضی میلیونی مردم ایران علیه حکومت شاه به نمایش گذاشته بود. با این همه جمهوری اسلامی ایران در پایه قرار دادن دروغ برای پروپاگاندا نه تنها حکومت پیشین بلکه بسیاری از نظام های دیکتاتور در جهان را پشت سر خود قرار داده است. در این میان شاید معمر قذافی تنها رقیب زنده اما سرسخت جمهوری اسلامی ایران است که هیچ ابایی از دروغ گویی ندارد. قذافی در حالیکه نیروهای سرکوبگر آن آماده بمباران مردم تظاهرکننده در لیبی بودند، از عشق مردم به خود سخن میگفت. البته این واقعیتی است که در شرایط جنگی تبلیغات سیاسی دروغین اوج میگیرد و هر چه نیروهای خودی در موقعیت ضعیف تری بسر برند، پروپاگاندا برای پنهان و خنثی سازی شکست شدت میگیرد. علاوه بر آن متهم کردن و افترا زدن به دشمن در مواردی که حمله و سرکوب آن را توجیه کند، خود یکی دیگر از کارزارهای تبلیغات سیاسی در دوران جنگ به شمار میآید. برای نمونه میتوان به ادعای آمریکا در باره وجود سلاح های کشتار جمعی در عراق و حتی تلاش برای دست یابی به بمب اتمی و استفاده از آن برای مشروعیت بخشیدن به حمله نظامی به عراق اشاره کرد که سپس روشن شد با جعل اسناد همراه بوده است.                                                            
نمونه دیگری از تبلیغات مبتنی بر دروغ بزرگ اظهارنظر شگفت انگیز یکی از مسئولان حکومت صدام بود که در گفتگویی تلویزیونی ساعاتی پیش از سقوط دولت از کنترل کامل بر اوضاع سخن گفت. این در حالی بود که مردم جهان از طریق ماهواره ها به چشم خود میدیدند نیروهای آمریکایی در چند صد متری کاخ صدام بسر میبرند و به فاصله کوتاهی پس از این مصاحبه حکومت صدام سقوط کرد!
جمهوری اسلامی ایران نیز با گسترش اعتراضات و وحشت از فرجام آن، بر شدت دروغ پردازی تبلیغاتی در دوران اخیر افزوده است. یک نمونه بزرگ آن در دو ساله اخیر وارونه نشان دادن نتایج انتخابات ریاست جمهوری پیشین بود که با تظاهرات چند میلیونی مردم ایران پاسخ گرفت. نمونه دیگر آن چند صد نفره خواندن تظاهرات 25 بهمن امسال بود که دستگاه های امنیتی رژیم در گزارش محرمانه خود که به بیرون درز کرد، آنرا چند صد هزار نفری ارزیابی کردند. عامل نفوذی خواندن صانع ژاله یکی از جان باختگان تظاهرات اخیر توسط آقای حسین شریعتمداری و نسبت دادن قتل او به مخالفان و برگزاری مراسم تشیع جنازه اش نمونه دیگری است که نشان میدهد دست اندرکاران جمهوری اسلامی ایران نه تنها آموزه های گوبلز را به خوبی فرا گرفته اند، بلکه در وقاحت براستی او را پشت سر گذاشته اند. چنین دروغ پردازی بهت انگیزی در حالی صورت میگیرد که نه تنها عکس ها و ارتباط این جان باخته با آیت الله منتظری و فعالیت های او در دانشگاه برملا شده است، بلکه خانواده وی نیز از عقاید سیاسی او پرده برداشته و فیس بوک او نیز نشانگر فعالیت های مستمر وی علیه دولت کودتا بوده است. پرسش این جا است که چنین درجه ای از دروغ پردازی نشانگر موضع تعرضی جمهوری اسلامی در رویارویی با مخالفان است یا آن که نشانگر استیصال و وحشت آن؟ نگاهی به دو نمونه جدید از پروپاگاندای سیاه رژیم علیه مخالفان به اندازه کافی پاسخ گوی این حقیقت است.

وابستگی همزمان به شورای ملی مقاومت و اداره کننده جلسه امیر ارجمند در سوئد؟!
در تار یخ 16 فوریه در سایت های گوناگون وابسته به رژیم و از جمله سایت آریا ایران مطلبی تحت عنوان «میهمان ارجمند مجاهدین» بنام موسوی، بکام رجوی! گزارشی خبری از سخنرانی آقای امیر ارجمند مشاور ارشد موسوی در سوئد با امضای نا آشنایی به نام امیر حسین پناهی منتشر شده است. نویسنده قلابی و یا واقعی مقاله مینویسد:
"آقای اردشیر امیر ارجمند که با عنوان "مشاور ارشد" جناب آقای میر حسین موسوی معرفی شده اند، ظاهرا در تعامل با "دشمنان دیروز" پرده ها را کنار کشیده اند. فعالیت های سیاسی ایشان در اروپا که از یک ماه پیش شروع شده، چهره پرنس سپیدپوشی را تداعی میکند که سوار بر اسب سبز، پرچم سرخ مجاهدین را به اهتزاز در آورده است.ظاهرا مجاهدین نیز با یکه تازی ایشان مخالفتی نداشته و میدان های وسیعی را برای او گشوده اند. ...یکی از دلایل اثبات این ادعا سخنرانی و شرکت آقای امیر ارجمند در جلسه "کمیته پشتیبانی از جنبش مردم ایران" –سوئد در روزهای 11 و 13 فوریه 2011 است. یعنی روز 22 بهمن و یک روز قبل از 25 بهمن. این کمیته طی یک سال گذشته توسط عناصر وابسته به مجاهدین و شورای ملی مقاومت در اکثر کشورهای اروپایی تشکیل شده است که اعضای آن را همان اعضای مجاهدین تشکیل می دهند. مسئولین این کمیته ها از عناصر وابسته به مجاهدین بوده و جلسات آقای امیر ارجمند در سوئد را "مهرداد درویش پور"عنصر وابسته به شورای ملی مقاومت اداره می کرد. جلسه پرسش و پاسخی که مجاهدین برای آقای امیر ارجمند تدارک دیده بودند نیز جلسه تخلیه عقده های قدیمی و بهانه هایی ذکر شد که ظاهرا سد راه همبستگی ایشان با مجاهدین بوده و همانجا مرتفع شد. قول همدلی فعلی و پاسخگویی در آینده با سرافکندگی در برابر مجاهدین حلال مشکلات قبل از 25 بهمن بود."
در در پایان مقاله لینک زیر نیز "برای فهم بیشتر جزئی از این ارتباط و نگاهی عمیق تر به مسائل مطرح شده توسط نگارنده" معرفی می شود.
sverigesradio.se

باورنکردنی است که رژیمی آنقدر دروغپرداز باشد که وابستگان آن در روزنامه و یا سایتی در چند خط این همه دروغ به خورد خوانندگان خود دهند و نگران آن هم نباشند که این گونه تبلیغات تنها خود گویندگان آنرا بی اعتبارتر سازد. نامربوطی جنبش سبز و آقای امیر ارجمند به مجاهدین روشن تر از آن است که در جهان هیچ تنابنده ای هم آنرا به جد بگیرد. اما صرف نظر از این ادعا، نویسنده درگزارش خود از هیچ دروغ پردازی خودداری نکرده است. به چند مورد آن مرور کنیم:
1. نام برگزارکننده جلسه آقای ارجمند در شهر استکهلم نه "کمیته پشتیبانی از مردم ایران" که "حامیان جنبش سبز در ایران" بوده است. این که نام "جمعیت پشتیبانی از مبارزات مردم ایران" با دستکاری آن به نام "کمیته" برگزارکننده جلسه معرفی شده است به اندازه کافی نشانگر "دقت عمل" و قابل اعتماد بودن پروپاگاندهای جارچی های حکومت ایران است.                                   
2. نه تنها حامیان جنبش سبز بلکه "جمعیت پشتیبانی از مبارزات مردم ایران" نیز هیچ ربطی به سازمان مجاهدین خلق ایران ندارد. بلکه مواضع و عملکردهای آنان با یکدیگر آنقدر متفاوت است که تاکنون کوچکترین همکاری بین این دو نیز صورت نگرفته است.
3. پروپاگاند چی جمهوری اسلامی ایران مدعی شده است که گرداننده جلسه امیر ارجمند در سوئد در تاریخ 11 تا 13 فوریه مهرداد درویش پور بوده است که "یکی از عناصر وابسته به شورای ملی مقاومت" معرفی شده است. این گزاره که من به شورای ملی مقاومت وابسته ام برای کسانی که اندکی با سابقه و یا نظرات و فعالیت هایم آشنایی دارند به همان اندازه قابل جدی گرفتن است که کسی گاندی را مظهر خشونت در جهان بخواند و یا گفته شود نیویورک پایتخت شیراز است!
4. از شانس بد گزارشگر دروغپرداز این خبر، در تاریخی گرداننده جلسه آقای امیر ارجمند در استکهلم معرفی شده ام که من در گردهمایی چهارم جمهوری خواهان دمکرات و لائیک در شهر پاریس از 11 تا 13 فوریه حضور داشتم که گزارش آن همراه با عکس من در گردهمایی در در سایت رادیو زمانه در مصاحبه با ایرج ادیب زاده در پاریس درج شده است!
5. گزارشگر برای اثبات ادعایشان لینک گزارش رادیوی دولتی فارسی زبان سوئد پژواک از جلسه آقای امیر اجمند در استکهلم را نیز ضمیمه کرده اند که به محض دیدن این لینک نام و چهره گرداننده میزگرد که یکی از نمایندگان "حامیان جنبش سبز" در استکهلم است دیده میشود. براستی باورنکردنی است جماعتی آنقدر احمق باشند که مخاطبان خود را دیوانگانی بری از یک جو عقل سلیم فرض کنند و برایشان مهم نباشد لینکی را به عنوان سند اعتبار گزارش خود درج کنند که یکسره دروغ بودن تمام ادعاهایشان را برملا میکند! پرسشی که میماند آن است که این همه دروغ پردازی از چه رو است؟ آیا جمهوری اسلامی ایران امروز به این نتیجه رسیده است که تنها میتواند احمقان را مخاطب خود قرار دهد و باید خوراک تبلیغاتی برای آنان فراهم سازد. برای مطالعه کامل متن این "گزارش" میتوانید به لینک زیر رجوع کنید.
www.ariairan.com


ضد ایرانی بودن اپوزیسیون یا وحشت از اعتراض جهانی علیه نقض حقوق بشر در ایران؟
در گزارش دیگری در کیهان شریعتمداری در تاریخ 14 اسفند 1389 با نام "حالا که از سبزها بخاری بلند نمی شود ملت را تحریم کنید!" آمده است:

"به موازات ناامید شدن اپوزیسیون فراری و ضد انقلاب از پروژه «احیای بدنه اجتماعی» جریان فتنه و خصوصا پس از بی اعتنایی محض مردم به سرنوشت موسوی و کروبی با وجود دروغ سازی های بی امان «که یکی از سایت های جریان فتنه آن را پروژه هر یک دقیقه یک دروغ، خوانده است»، دور جدیدی از دریوزگی اپوزیسیون خارج نشین در آستان آمریکا و اروپا آغاز شده است... رادیو فردا هم در گزارشی جداگانه بر این موضوع تاکید کرده است که اپوزیسیون خارج از کشور تلاش های خود را برای وارد آمدن فشار اقتصادی به ملت ایران از جانب اروپا تشدید کرده است. ارگان رادیویی بخش ایران سازمان سیا (منظور رادیو فردا است) از قول مهرداد درویش پور که یکی از مشاوران ضد ایرانی نزدیک به دولت و پارلمان فرانسه است، می نویسد: «ما بعد از دو تظاهرات نسبتا بزرگی که در شهر استکهلم و در روزهای 25 بهمن ماه و یکم اسفندماه برگزار کردیم، هم در طی این تجمعات و هم در قطعنامه هایی که صادر کردیم، عنوان کردیم که به نظر ما دولت سوئد در این میان دو وظیفه بر عهده دارد؛ یکی این که باید مستقلا عکس العمل نشان دهد، دوم این که از دولت این کشور خواستار آن شدیم که به اتحادیه اروپا فشار وارد کند تا این اتحادیه هم نسبت به عملکرد دولت ایران عکس العمل نشان دهد. «درویش پور که به وضوح از بی اعتنایی دولت سوئد به دست و پا زدن اپوزیسیون عصبانی به نظر می رسید، در جواب این سوال که آیا این کارها فایده ای هم خواهد داشت، گفت که باور دارد تحریم مردم ایران، سبزها را «امیدوارتر» و «باانگیزه تر» خواهد کرد. گفتنی است درویش پور در حالی از دو تظاهرات عظیم در استکهلم سخن می گوید که رادیو زمانه وابسته به سرویس اطلاعاتی هلند، از این که این تظاهرات با بی اعتنایی اپوزیسیون حاضر در سوئد روبرو شده بود، به شدت گله کرده و اپوزیسیون را فاقد درک شرایط!! نامیده بود."
در همین چند سطر آنقدر مهملات نامربوط و دروغ به هم بافته شده است که آدمی نمیداند به حال و روز این حکومت باید خندید یا به حال مردمی که با چنین حکومتی سر وکار دارند باید گریست.
1. نمیدانم بر پایه کدام مهمل بافی باید برگزاری تظاهرات و دیدار شهروندان ایرانی تبار سوئد با وزارت امور خارجه سوئد برای واکنش در برابر نقض حقوق بشر در ایران، ما را مشاور "ضد ایرانی" نزدیک به دولت و پارلمان فرانسه سازد؟ برای کیهان شریعتمداری گویا محال است که هر چیزی را به نام خود بنامد. از فعالان حقوق بشر باید به نام مشاور دولت های غربی نام برده شود. حکومت جمهوری اسلامی باید همطراز ملت خوانده شود و ضد رژیم بودن باید "ضد ایرانی" قلمداد شود. حتی از گفتگو با وزارت امور خارجه سوئد باید به عنوان مشاور نزدیک به دولت دست راستی فرانسه نام برده شود. و اصلا معلوم نیست نام فرانسه در این وسط از کجا پیدا شده است؟ بامزه تر آن که این حکومت زمانی مخالفان خود را ضد ایرانی میخواند که بخشی از ایرانیان بدلیل ستیز این حکومت با فرهنگ و مردم ایران، نفس ایرانی بودن حکومت را نیز زیر سئوال برده اند. حکومتی که حتی سخن گفتن از "فرهنگ ایرانی" آنقدر آنرا دچار آلرژی و وحشت میکند که نه تنها با نوروز و چهارشنبه سوری و سرود ملی کشور سر جنگ دارد، بلکه به هر مقام حکومتی که به قصد عوام فریبی از ایرانیت سخن بگوید نیز میتازد. حکومتی که ثروت های ملی کشور را در معاهده با همسایگان شمالی به حراج گذاشته است و کمک به تروریست های خارجی را واجب تر از نان شب مردم ایران میداند؛ تنها آنجا که در میماند یاد ایران می افتد وبس. حکومتی که ملتش از آن به عنوان حکومت طالبانی نام میبرد؛ حکومتی که با ماجراجویی های اتمی اش بهانه تهدید به حمله نظامی به ایران را فراهم می سازد؛ حکومتی که و با سرکوب وحشیانه ملتش کار را به جایی رسانده است که گروهی از فرط استیصال در جستجوی "اسکندر" دیگری برآمده اند؛ گویا نمیفهمند بزرگترین دشمن ایران و ایرانی، سردمداران جمهوری اسلامی ایران هستند. عجز و دروغ پردازی تبلیعات چی های حکومتی تا آن پیش رفته است که از کسانی به عنوان ضدایرانی نام میبرند که بارها در گفته ها و نوشته های خود با حمله نظامی به ایران، با تحریم اقتصادی گسترده و سرسپرده گی به قدرت های بیگانه و چلبی سازی برای اپوزیسیون ایرانی مخالفت کرده اند. حکومتی که حاضر است همچون قذافی مردم خود را برای باقی ماندن بر سر کار قربانی کند ضد ایرانی است یا مخالفانی که حتی برای تغییر این نظام نیز حاضر به استفاده از قهر و تکیه به قدرت نظامی بیگانگان نیستند؟
2. روشن نیست چرا و چگونه ممکن است که من از بی اعتنایی دولت سوئد نسبت به خواست های مان عصبانی شده باشم؟ در حالیکه چند روز پس از دیدارمان با مسئولین وزارت امورخارجه سوئد و ارسال نامه جمعیت پشتیبانی از مبارزات مردم ایران و 4 تشکل دیگر به وزیر امور خارجه سوئد، شاهد فراخواندن سفیر ایران در سوئد و اعتراض دولت سوئد به نقض حقوق بشر و دستگیری کروبی و موسوی و همسرانشان بودیم! وانگهی تنها چند روز پس از ارسال نامه امان آقای کارل میکائل گرنس مشاور امور ایران وزارت امورخارجه سوئد در یادداشتی که برایم ارسال نمودند ضمن اشاره به فراخواندن سفیر ایران یادآور شدند که سوئد برای تشویق سازمان ملل برای تشکیل کمیسیون نظارت برحقوق بشر در ایران و واکنش نیرومند تر در برابر نقض حقوق بشر اقدام خواهد کرد. امری که در نشست ژنو شاهد آن بودیم و منجر به صدور قطع نامه شورای حقوق بشر سازمان ملل برای انتصاب گزارشگر ویژه حقوق بشر برای ایران شد. نمی فهم چگونه ممکن است با این عکس العمل ها از بی اعتنایی دولت سوئد و عصبانیت من نسبت به آن سخن گفت؟ حال آنکه که به سهم خود در تمام مصاحبه هایم از بابت تلاش های دولت سوئد و اقدام به موقعشان قدردانی کردم. اگر درجه "بی اعتنایی" همه دولت های دنیا شبیه این اقدام دولت سوئد بود براستی ما از شادی ار بابت این که هر گونه نقض حقوق بشر در ایران با واکنش روبرو می گردد در پوست خود نمیگنجیدیم!
3. روشن نیست چگونه می توان از "بی اعتنایی اپوزیسیون حاضر در سوئد" در باره تظاهرات 25 بهمن و اول اسفند در استکهلم که از بزرگترین تظاهرات ایرانیان در خارج از کشور در آن روزها بود سخن گفت؟ تظاهراتی که مونا سالین رهبر وقت سوسیال دمکراتها بزرگترین حزب کشور سوئد نیز از جمله سخنرانان آن بود و گروه های مختلف ایرانی نیز از آن پشتیبانی کردند. تازه معلوم نیست به چه دلیلی و در کجا و کی رادیو زمانه باید از آن "بشدت" گله هم بکند؟ ما هر چه گشتیم رد پایی از این ادعا ندیدیم که سهل است، با عکس آن روبرو شدیم!
این همه مهمل بافی و دروغ پردازی تنها نشانگر دو واقعیت است. حکومتی که رئیس جمهور آن هولاکوست را هم انکار میکند تنها نیازمند دروغ پردازی نیست، بلکه جز آن راه دیگری برای مشروعیت بخشیدن به خود و تخریب اعتبار مخالفانش نمیشناسد. دیگر آن که افزایش حجم دروغ در تبلیغات حکومت نشانگر وحشت روزافزون آن از ملتی است که برای وداع با آن خیز دوباره برداشته اند. پروپاگاندای سیاه و لجن پراکنی های حکومت علیه مخالفان خود نه به این گونه نمونه ها محدود است و نه صرفا در شکل رسمی و کتبی جریان دارد و نه حتی تنها به تهمت های سیاسی خلاصه میگردد. دشواری اندیشه های توتالیتر در آن جا است که می پندارند با ترور فیزیکی، سیاسی، روانی و یا شخصیتی دگر اندیشان به عمر محتضر خود طول و رونق می بخشند، بی آن که بدانند دروغ بزرگ همان انکار نامربوطی تاریخی اشان و احتضاری است که در آن دست و پا میزنند!






اخبار روز: 

اخبار روز: در پی سفر رئیس جمهور عراق و نچیروان بارزانی معاون دبیر کل حزب دمکرات کردستان عراق به تهران و دیدار با سران ایران؛ کمپین لغو اعدام شیرکو معارفی نامه ای را که جمع کثیری از فعالان سیاسی و مدنی کرد و جمعی از نهادهای مدنی و خانواده های زندانیان سیاسی در کردستان امضا کرده و خواهان لغو اعدام جوانان کرد و بخصوص شیرکو معارفی شدند، را برای آن ها ارسال کرد.
به گزارش کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی متن نامهی کمپین به مقامات عراق و کردستان عراق به شرح زیر است:

جناب آقای جلال طالبانی رئیس جمهور عراق
جناب آقای نچیروان بارزانی، معاون دبیرکل پارت دمکرات کردستان عراق
مطلع شدیم که سفری رسمی به تهران پایتخت ایران داشتهاید برای شرکت در مراسمهای نوروزی و سال تازه.
همانطور که میدانید از سال گذشته تا کنون تعداد زیادی از جوانان کردستان ایران به دستور مقامات دولتی ایران و با اتهامات گوناگون به زیر چوبهی دار رفتند واعدام شدند. قرار است در ۱۱ اردیبهشت امسال نیز جوان کرد دیگری بنام بهمن(شیرکو) معارفی اهل بانه اعدام شود. سفر رسمی جناب عالی را به تهران را اقدامی مهم میدانیم تا مسئلهی اعدام جوانان کرد را با مقامات ایران به میان بیاورید و لغو احکام اعدام جوانان کرد و به خصوص شیرکو معارفی را از آنها خواستار شوید.

با نهایت احترام
اعضای کمپین لغو اعدام شیرکو معارفی





اخبار روز: 
پدرضیا نبوی، دانشجوی ستاره دار و سخنگوی شورای دفاع از حق تحصیل که نزدیک به دو ماه پیش به طور ناگهانی از زندان کاروان اهواز به اداره اطلاعات این شهر منتقل شده بود به کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران گفت که پسرش دوباره به زندان کاروان اهواز منتقل شده است. سید علی اکبر نبوی، پدر ضیا نبوی به کمپین گفت:« پسرم را دوباره به زندان کاروان اهواز برگردانده اند. امروز با او تلفنی حرف زدم ، حالش خوب بود.»
پدر ضیا نبوی همچنین در خصوص پیگیری برای مرخصی عید پسرش گفت: « مرخصی به او نمی دهند.» ضیا نبوی که چندین ماه پیش از اوین به زندان کاروان اهواز برای گذراندن دوران تبعید خود منتقل شد حدود دو ماه پیش به طور ناگهانی از زندان به نقطه نامعلومی منتقل شد. خانواده این زندانی پس از یک ماه متوجه انتقال او به اداره اطلاعات اهواز شدند.
ضیا نبوی، سخنگوی شورای دفاع از حق تحصیل و دانش آموخته رشته مهندسی شیمی از دانشگاه صنعتی نوشیروانی بابل است که در آزمون کارشناسی ارشد سال ۸۷ موفق به کسب رتبه تک رقمی در رشته جامعه شناسی شده بود اما با این همه از تحصیل محروم شد. او ۲۵ خرداد سال گذشته بازداشت و از سوی دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی پیرعباسی به ۱۰ سال حبس تعزیری همراه با تبعید به زندان کاروان اهواز محکوم شد.





مهدی سامع

سالی طوفانی را پشت سر گذاشتیم و با امید به آینده ای روشن سال جدید را آغاز می کنیم. در سال گذشته شاهد تحولات و چالشهای بزرگ در تمامی عرصه های حیات اجتماعی مردم ایران بودیم. جنبش و قیام مردم و تشدید روزافزون تضاد، شِکاف و شِقِه در هرم قدرت و ثروت. این دو رویداد مهم تمامی جنبه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران را تحت تاثیر خود قرار داد و تضاد بین مردم با کلیت حاکمیت را به نقطه ستیز بالغ کرد. رویدادهای جهانی و منطقه ای و منجمله انقلاب در تونس و مصر، اندیشه و گفتمان انقلاب را نه در بحثهای مکتبی میان نخبگان که در کف خیابان رواج داد.
حاکمیت در سال گذشته به طور مداوم با چالش و جنگ درونی روبرو بود. همه رویدادهای مربوط به هرم قدرت با تضادهای حاد روبرو می شد.
در ادبیات کارگزاران حکومت هر روزه همراه با «جریان فتنه» و «نخبگان بی بصیرت» از کلماتی همچون «جریان تردید»، «جریان انحراف» و «جریان سکوت» استفاده می شد.
تضاد بین مجلس ارتجاع با دولت نظامی-امنیتی و تضاد بین جناح هاشمی رفسنجانی با دولت و بیت خامنه ای مهمترین کشاکش در قدرت حاکم بود. قیام 25 بهمن هر دوی این تضاد و کشمکش را تشدید کرد. در سخنرانی احمد خاتمی در مدرسه فیضیه قم و مسجد اعظم علاوه بر شعارهای معمول علیه اصلاح طلبان رانده شده از قدرت، شعار «مرگ بر هاشمی» و «هاشمی حیا کن، مصلحت و رها کن» داده شد و این صحنه به طور زنده از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد.
پس از مشاهده این صحنه برای آگاهان سیاسی جای تردید باقی نماند که پخش این صحنه بدون اجازه ولی فقیه غیرممکن است و بنابرین کاسه صبر ولی فقیه برای تحمل هاشمی رفسنجانی به سرآمده است.
چند روزی طول نکشید که در اجلاس روز سه شنبه 10 اسفند مجلس خبرگان، رفسنجانی در آخرین سخنرانی خود ریاست این مجلس را به مهدوی کنی واگذار کرد.
رفسنجانی در سخنرانی افتتاحیه خبرگان تلاش کرد که با ولی فقیه در تضاد قرار نگیرد. اما در میان حرفهای طولانی اش چند جمله جاسازی کرده بود که همه طرفهای درگیر در مخاصمات درون حاکمیت یک بار دیگر از محتوای تضادش با جریان ولی فقیه و احمدی نژاد باخبر شوند.
هاشمی رفسنجانی گفت:«هم‌اکنون داریم می‌بینیم اخلاق اسلامی آسیب دیده است، دروغها خیلی شایع شده است؛ از سطوح رسمی و غیررسمی دروغ، فریب، تهمت، شعارهای بی‌محتوا دادن .... همه خلاف اسلام است....و مردم ايران به صورت جدی دچار تفرقه شده اند.... و ....اصلاح جامعه با زور و تهديد صرف، امکان پذير نيست.»
خامنه ای که به هدف خود رسیده بود، این کنایه های رفسنجانی را نادیده گرفت و در ملاقات با اعضای مجلس خبرگان گفت:«با توجه به سابقه عقل، انتظار همين رفتار را از آقای هاشمی رفسنجانی داشتيم».
با این تغییر، خامنه ای و باند نظامی-امنیتی به یک پیروزی که در بطن خود یک شکست بزرگ را رقم زده، دست یافتند. برای پیروز شدگان مهدوی کنی که هم بیمار و هم سالخورده است به مثابه یک محلل عمل خواهد کرد و سیمای آینده خبرگان همانگونه آرایش خواهد یافت که خامنه ای در «ریل گذاری» جدید برای ولایتش تعیین کرده است.
با حذف رفسنجانی از مهمترین منصب حکومتی اش این سوال به طور جِد مطرح شد که آیا با این حذف ولی فقیه بر شکاف درون هرم قدرت غلبه کرده است؟
پاسخ به این سوال را محمدرضا باهنر از حزب مؤتلفه اسلامی در روز 21 اسفند با صدای بلند اعلام کرد. به گزارش خبرگزاری دولتی مهر، محمدرضا باهنر در اجلاس دبیران استانهای «حزب مؤتلفه اسلامی» گفت:«فتنه آینده که در حال اوج‌گیری است، فتنه‌ای است که می‌خواهد از درون اصول‌گرایی درآید و بگوید اصول‌گرا است، اما حوزه‌های علمیه و شریعت را قبول ندارد. این فتنه عظیم در حال شکل‌گیری است و بیان مکتب ایرانی و تفکر لیبرال در مسائل فرهنگی در همین راستا است».
قبل از این هم در روز 12 اسفند سالار آبنوش، فرمانده سپاه صاحب‌الامر قزوين، نسبت به شکل‌گیری «جریان انحرافی» جدید هشدار داده بود و طی یک سخنرانی گفت:«جريان انحراف پيچيده‌تر از فتنه است و با اسم ولايت، ارزشها، امام زمان و انتظار جلو می‌آيد و نقابِ‌شان، نقاب مهدويت است.» وی حتی «فتنه خونینی» را پیش بینی کرد که در صورت ناسالم بودن مجلس آینده می تواند در سال 1391 بروز کند. سالار آبنوش گفت:«اگر مجلس بعد مجلس سالمی نباشد، سال ۹۱ فتنه خونين است زيرا با هم می‌جنگيم و جريان انحراف سر در می‌آورد».
هرچند سپاه پاسداران این سخنان را نظر شخصی این فرمانده سپاه دانست، اما ترکیب سخنان سالار آبنوش و محمدرضا باهنر، بیان یک واقعیت در شدت گیری تضاد در درون هرم قدرت است.
اگر بخواهیم از ادبیات سیاسی رژیم در مورد تضاد درونی حاکمیت استفاده کنیم، کشاکش محوری پس از حذف رفسنجانی بین اصول گرایان قدیم(باند موتلفه و روحانیت وابسته به آن) و اصول گرایان جدید(باند نظامی-امنیتی به شمول احمدی نژاد) شدت خواهد گرفت. بهترین تعریف برای مشخصات باند جدید را می توان از شعری که احمدی نژاد مدعی سرودن آن است، درک کرد؛
«ما از تبار رستم، فرهاد و آرش ایم
واندر شراب فتنه آخر سیاوش ایم
در انتظار رویت آن مهر آخرین
در مجمر سپیده سپندی بر آتش ایم.»
این همان مشخصاتی است که سالار آبنوش که باید او را در چارچوب اصول گرایان قدیم دانست، با عنوان «جريان انحراف پيچيده‌تر از فتنه» که «نقابِشان، نقاب مهدويت است» معرفی می کند، محمدرضا باهنر آن را «بیان مکتب ایرانی و تفکر لیبرال در مسائل فرهنگی» معرفی می کند و علی لاریجانی، رئیس مجلس ارتجاع، با توهین به ایرانیان ساکن روستاها، آن را «حرفهای دهاتی وار در باره ناسیونالیسم» می نامد.
هر تعریفی برای باندهای درون هرم قدرت داشته باشیم در این واقعیت که در سال گذشته تضاد درون حکومت همراره تشدید شده و ولی فقیه با باند نظامی-امنیتی در پیوند تنگاتنگ با هم بوده و عموماً علیه باندهای دیگر به طور متحد عمل کرده اند نمی توان تردید کرد. از این جهت می توان نتیجه گرفت که در سال 1390 هیچ یک از تضادهای درون حاکمیت نمی تواند کاهش پیدا کند و بر عکس این تصادها به علت راهبرد جدید خامنه ای عمق و گسترش بیشتری پیدا خواهد کرد.
در سال گذشته در جبهه مردم شاهد شکوفایی و گسترش قیامها و جنبشهای مردم بودیم. تعادل ناپایدار بین مردم و نیروهای سرکوبی در 25 بهمن با قیام جسورانه مردم درهم شکسته شد. خیزش 25 بهمن تجلی آشکار تضاد عمده در جامعه یعنی تضاد بین مردم با حکمیت استبدادی مذهبی بود. این تضاد در شعارهای روز 25 بهمن، اول اسفند، 10 اسفند، 17 اسفند و 24 اسفند خود را به خوبی نشان داد. هرچند وزير اطلاعات دولت احمدی نژاد در برنامه‌ي تلويزيوني «ديروز، امروز فردا» به تقلید از تیمسار ازهاری، قیام توده ای 25 بهمن را «افتضاح بزرگ.... جمعيت بسيار اندک» دانست که آن هم «با مردم عادي، که در منطقه‌ي خيابان انقلاب براي خريد شب عيد آمده بودند مخلوط شده بود»، اما همه رسانه های خبری جهان که رویدادهای این روزهای پرشکوه را پوشش دادند، در این امر متفق القول بودند که خیزشهای توده ای مردم حاکمیت و در راس آن خامنه ای و ولایت فقیه را مورد حمله قرار داده اند.
در مقابل این واقعیت انکار ناپذیر عده ای که رویاهای خود را بر باد رفته دیدند به فکر «مصادره به مطلوب» افتادند. سید عطا الله مهاجرانی با تشریح اختلافات بین دو نوع حاکمیت در مصر و ایران کوشید تا ولی فقیه و خامنه ای را از زیر ضرب خارج کند. این تلاش هم با مخالفت گسترده نخبگان سیاسی رویرو شد و هم در کف خیابان با شعار «مرگ بر خامنه ای» پاسخ گرفت. از این مضحک تر نوشته 10 اسفند 1389 فرخ نگهدار با عنوان «زنده باد موسوی–زنده باد کروبی» بود. این عنوان البته رد گم کردن برای نجات ولایت خامنه ای است. نگهدار که در 20 دی 1389 در نامه ای به خامنه ای هشدار داده بود که «آقای خامنه‌ای! فردوست‌ها دارند از شما آریامهر می‌سازند»، اکنون به جنبش توصیه می کند که «حداکثر تلاش خود را به کار گیرند که شعارهای تظاهرات به شعارهای حمایتی از آقایان موسوی و کروبی محدود شود و به عرصه های دیگر کشیده نشود.» در حقیقت حرف اصلی همان عرصه دیگر یعنی شعار «مرک بر دیکتاتور» و «مرگ بر خامنه ای» است. این همان عرصه ای است که فرخ نگهدار با طرح کلمات مقبولی مثل گریز از «کینه جویی و خشونت» می خواهد آن را لاپوشانی کند.
در پاسخ به این «مصادره به مطلوب» فرخ نگهدار هم مردم ایران در روزهای 17 و 24 اسفند نظر خود را در سطح گسترده و در خیابانهای سراسر کشور بیان کردند.
در عرصه جهانی و مسایلی که در ارتباط با کشور ما اتفاق افتاد حجم زیادی از رویدادها وجود دارد که در گنجایش این یادداشت کوتاه نیست. به طور خلاصه باید تاکید کنم که جنبشهای ضد دیکتاتوری در خاورمیانه و شمال آفریقا و به ویژه انقلاب در تونس و مصر به علت مضمون ضد دیکتاتوری آن و به علت شرکت گسترده و گوناگونی نیروهای شرکت کننده در آن در کلیت آن به زیان حکومت ایران و به سود جنبش آزادیخواهانه مردم ایران بوده است. در سال گذشته در مجموع و به ویژه با طرح مساله نقض حقوق بشر از جانب رژیم ایران در نهادهای بین المللی حاکمیت جمهوری اسلامی منفرد تر از پیش و مساله حقوق مردم ایران بیش از پیش برجسته شد.
با امید به این که سال 1390 سال پیروزی جنبش آزادیخواهی مردم ایران باشد.

منبع:یادداشت سیاسی نبرد خلق، شماره 309، دوشنبه 1 فروردین 1390(21 مارس 2011)




جعفر پویه

سال 1389 با همه فراز و فرودهایش به پایان رسید. رژیم جهل و جنایت جمهوری اسلامی با ابزار سرکوب همه سعی و تلاش خود را برای منکوب کردن جنبش اجتماعی مردم به کار گرفت. اراذل و اوباش علی خامنه ای همراه با دستگاه سرکوب او با توسل به قانون و شرع، قتل درمانی را پیش گرفتند و مرگ جنبش اجتماعی را با رمز فتنه اعلام کردند. خواب خوش علی خامنه ای به گمان نابودی آنچه دشمن، "فتنه" و "اغتشاشگران" می نامید، طولی نکشیده بود که بار دیگر مردم به جان آمده از ظلم و ستم بارگاه حکمرانی او به خیابان سرازیر شدند و ترس و وحشت را در جرزهای دیوار بیت اش نیز فرو نمودند.
سال 89 درحالی آغاز شد که گزمه های ولی فقیه، خانواده های زندانیان سیاسی را که سعی داشتند تا تحویل سال نو را در کنار دیوار زندان اوین و نزدیکی عزیزان خود برپا کنند، با ضرب و شتم پراکنده کردند. آغاز سال با ضربه های چماق و باتوم گزمه های استبداد در کنار دیوارهای اوین آغاز شد تا در پایان آن، جنبش اجتماعی پر خروش تر و مصمم تر عدم مشروعیت دستگاه خلافت علی خامنه ای را اعلام دارد و با شعار "مرگ بر خامنه ای" خواستار برچیده شدن بساط حکمرانی او گردد.
هر چند بیشترین انرژی رژیم در سال گذشته صرف اعلام مرگ جنبش اجتماعی شد اما از سوی دیگر بخشهای مختلف و لایه های گوناگون جامعه از هر فرصتی که دست داد، استفاده کرد و اعتراض خود را بلندتر از گذشته فریاد زدند.

اعتصاب سراسری طلافروشان
در اعتراض به مالیات بر ارزش اضافی وضع شده از سوی دولتی که هیچ گونه امکاناتی برای اصناف در نظر نمی گیرد و به کسی نیز پاسخگو نیست، صنف طلا فروشان در مهر ماه برای بار دوم دست به یک اعتصاب سراسری زدند. آنان اعلام کردند که قانون مالیات بر ارزش افزوده را اجرا نمی کنند و خواهان پس گرفتن آن از سوی دولت شدند؛ همچنان که یک بار در ماههای قبل موفق شده بودند دولت را وادار به مسکوت گذاشتن آن نمایند. این اعتصاب در ابتدا از بازار طلافروشان تهران شروع شد و حکومت با حمله گله های اوباش به بازار و شکستن شیشه های مغازه ها و ضرب و شتم طلا فروشان که منجر به مرگ یکی از آنان شد، به مقابله با آن برخاست. دولت که حاضر به عقب نشینی در برابر این صنف نبود، سعی کرد از یک سو با تهدید و ارعاب و از سوی دیگر با دروغهای خود ساخته، اعتصاب را به شکست بکشاند. اخبار توافق با نمایندگان صنف طلا فروشان و تشکیلات آنان در حالی پخش می شد که هیچ کسی از نهادهای قدرت با نمایندگان این صنف ملاقات نکرده و یا به توافقاتی دست نیافته بود. برملا شدن حقه بازی دولت و پافشاری برای وادار کردن آنان به پرداخت چند برابر مالیاتهایی که هیچ سند و مدرکی برای آن وجود نداشت، طلا فروشان شهرهای دیگر را نیز به این اعتراض کشاند. اکثر بازارهای طلا فروشی مراکز استانها و شهرهای مختلف کشور تعطیل شد و کِرکِرِه های مغازه ها برای مدتی طولانی همچنان پایین ماند. هرچند بخشی از بازار آهن فروشان نیز همزمان سعی کرد تا با اعتصاب به کمک طلافروشان بیاید اما به دلیل عدم حمایت اصناف دیگر از طلا فروشان و یا عدم هماهنگی آنان با دیگر اصناف درگیر، این اعتصاب در چهار چوب صنف طلا فروشان محدود ماند. دولت نیز با یک گام عقب نشینی، طلا فروشان را به باز کردن مغازه هایشان تشویق کرد اما بعد تر مشخص شد که همه قول و قرار های داده شده پوچ و دروغ بوده و تنها طلا فروشان توانستند به قسط بندی و در چند مرحله پرداخت کردن مبالغ ادعایی دولت برسند.

فرار ارز از قفس دولت
از این اعتصاب چیزی نگذشته بود که زمزمه هدفمند کردن یارانه ها یا همان قطع سوبسید کالاهای اساسی بالا گرفت. نزدیک شدن دولت به زمان اجرای این طرح به غایت ضد ملی باعث بالا رفتن قیمت انواع ارزهای خارجی و طلا شد. به ناگهان قیمت دلار در بازار آزاد چند صد تومان بالا رفت و همزمان قیمت یورو و پولهای دیگر کشورها نیز سیر صعودی را پیش گرفت. دولتی که هدفمند کردن یارانه ها را با توجه به بازار آزاد و تیوری لیبرالیزم بازار پیش گرفته بود، وارد معرکه شد و کنترل ارز را به دست گرفت. این عمل به معنای "کوسه و ریش پهن" در نظر بسیاری از ناظران جلوه کرد، زیرا چگونه می شود که دولت با ادعای عدم دخالت در بازار و یا آزاد کردن قیمتها و تعیین تکلیف آن توسط بازار یا همان عرضه و تقاضا، سوبسیدهای کالاهای اساسی را قطع کند و مردم را وا دارد تا با قیمتهای جهانی مواد و کالاهای اساسی خود را تهیه کنند و از سوی دیگر خود کمر ببندد و بازار ارز را با روانه کردن میلیاردها دلار آمریکا و ارزهای دیگر در کنترل خود بگیرد؟ باری، با دست و دل بازی دولت امام زمانی احمدی نژاد و روانه کردن حجم وسیعی از دلارهای نفتی به بازار، قیمتها اندکی کاهش یافت اما هرگز نتوانست به نرخ قبل از جهش خود باز گردد. این آشفتگی در بازار ارز مدتها طول کشید و بساط دلالها و بده بستان کنندگان این عرصه که اکثر آنان وابسته به باندهای قدرت هستند بسیار پر رونق شد.

کارگران، بی حقوق و اعتصاب و تحصن
این گونه می شود گفت که کارگران ایران به دلیل سابقه طولانی در مبارزه، یکی از قدرتمندترین تشکیلات علنی و زیر زمینی را دارند. آنان در طول سال برای حداقلهای خود به شدت مشغول مبارزه هستند و کارفرمایان، به خصوص دولت به عنوان یکی از بزرگترین آنها، از پرداخت همان حداقلها نیز طفره می روند. در طول سال در کمتر کارخانه ای است که کارگران سخت مشغول هماوردی با عوامل کارفرما نباشند. حداقل دستمزد که با فاصله نجومی در زیر خط فقر قرار دارد، کارگران ایران را به یکی از اقشار به شدت بی چیز تبدیل کرده است. همچنین، بنیانهای نو - لیبرالی سرمایه داری ایرانی، شرکتهای پیمانکاری را جایگزین کارگران دایمی کرده و این گونه نه تنها آنها حداقل دستمزد را دریافت می دارند، بلکه از بسیاری از حقوق قانونی که در قانون کار رژیم نیز وجود دارد، بی بهره هستند. دستمزد اندک آنها برای ماهها پرداخت نمی شود، کارگران مجبور به برگزاری تحصن و اعتصاب می شوند، نیروهای سرکوبگر وارد معرکه شده و به نفع کارفرما کارگران را مضروب کرده و پراکنده می کنند، بدون این که کسی بپرسد چرا همان اندک دستمزد آنان نیز پرداخت نمی شود؟ و یا این که خانواده های این کارگران چگونه و از کجا باید ارتزاق کنند هنگامی که همان اندک دستمزد آنها نیز پرداخت نمی شود؟ این است که حکایت کارگران ایران و کشاکش آنان با نهادهای کارفرمایی و دولت، نماد بارز یک مبارزه همه جانبه طبقاتی را به نمایش می گذارد.
در روزهای پایانی سال، کارگران پیمانی مجتمع پتروشیمی تبریز پس از روزها اعتصاب توانستند به خواسته های خود دست یابند و همان حداقلها را از گلوی کارفرمای دولتی بیرون بکشند. همچنین، کارگران پیمانی سیکل گازی نیروگاه آبادان نیز پس از دو روز تحصن به بخشی از خواسته های خود رسیدند و به کار بازگشتند. حادثه 6 بهمن در کارخانه ایران خودرو یکی از بدترین حوادث هنگام کار در سال گذشته بود. در این روز یکی از رانندگان کامیون ایران خودرو که بیمار بوده، وادار به اضافه کاری می شود. کامیون او هنگام ورود به کارخانه از کنترل خارج می گردد و به صف کارگران برخورد می کند. در این حادثه بیش از 20 کارگر کشته و زخمی می شوند. کارگران ایران خود رو در اعتراض به اعمال مدیران دولتی، دست به اعتراض می زنند، دو روز کنترل کارخانه را به دست می گیرند و با اعتصاب، اجازه تولید هیچ خودرویی را نمی دهند. هرچند پلیس و نیروهای سرکوبگر کارخانه را محاصره کرده و اجازه پیوستن کارگران بیرون کارخانه به همکاران خود را ندادند اما اخبار این اعتراض همراه با فیلمهای آن بیرون آمده و با مخابره آن، همگان به شرایط غیر انسانی کارگران و عدم امنیت آنان در فضای کارخانه پی بردند. همچنین بسیاری از کارگران شاغل در بخش معدن در سال گذشته به دلیل ریزش معدن در زیر آوار مدفون شدند و جان خود را از دست دادند. این درحالی است که این کارگران از حداقلهای امکانات رفاهی و حقوق و دستمزد نیز برخوردار نیستند و در شرایط بسیار غیر انسانی مشغول به کار هستند.
اما سندیکای کارگران شرکت واحد همچنان رهبران خود را در زندان دارد. منصور اسالو اکنون مدتهاست که بیمار است و در زندان بدون دسترسی به مراقبتهای پزشکی ای که بدان نیاز دارد، بسر می برد. سندیکای کارگران هفت تپه همچنان در کشاکش نفس گیر با کارفرماست و دولت برای منکوب کردن کارگران بسیاری از فعالان آنان را اخراج و زندانی کرده و مابقی را نیز تهدید به اخراج و پیگرد می نماید. حق تشکل که یکی از حقوق اولیه کارگران است، از کارگران ایرانی دریغ می شود و بسیاری از فعالان آنان به دلیل اقدام برای برپایی تشکل صنفی خود مورد پیگرد قرار گرفته و یا از کار اخراج می شوند. همین گونه است وضعیت دیگر اقشار مزد بگیر از جمله معلمان که به شدت تحت فشار قرار دارند و به دلایل صنفی بارها دست به اعتراض زده اند که به همین دلیل فعالان آنها مورد پیگرد قرار گرفته و زندانی شده اند.
در پایان سال بعد از مدتها کشمکش، دولت حداقل حقوق را با افزایش 9 درصد، 330 هزار تومان اعلام کرد. این درحالی است که نرخ تورم بر طبق آمار بانک مرکزی چیزی بیش از 25 درصد برآورد می شود. حداقل دستمزد کارگران همچنان فاصله 700 هزار تومانی خود را با خط فقر حفظ کرده و این نشان می دهد در سال آینده نیز کارگران برای امرار معاش خود با مشکل اساسی روبرو خواهند بود. بنابراین اعتراضهای کارگری نه تنها فروکش نخواهد کرد، بلکه کارگران برای زنده مانده و تامین حداقلهای خانواده های خود مجبور به مبارزه ای بی امان و نفسگیر با دولت به عنوان بزرگترین کارفرما خواهند بود.

سه قوه، سه تفنگدار
محمود احمدی نژاد، رییس جمهور برگزیده رهبر و ولی فقیه رژیم به عنوان رییس قوه مجریه یک طرف و دو برادر لاریجانی، علی و صادق، روسای قوه مقننه و قضاییه طرف دیگر، در تمام طول سال مشغول کشاکش و درگیری بودند. محمود احمدی نژاد که پشت‌‌اش به علی خامنه ای گرم است، بدون پروا دولت را راس امور دانست و مجلس را بی اهمیت کرد. او در کشاکش بین مجلس و دولت، بسیاری از قوانینی که مجلس وضع می کند را یا نمی پذیرد و یا اجرا نمی کند. کار این عدم اجرای قانون به جایی رسید که علی لاریجانی چندین بار به او اخطار داد و در نهایت خود اقدام به اعلام قوانین کرد تا دستگاههای اجرایی مجبور به اجرای آن باشند. این کشاکش در بالاترین سطوح نظام که بازتاب درگیری و کشاکش در پایین است، روسای سه قوه را به جان همدیگر انداخته و بی پروا هر آنچه می دانند را نثار یکدیگر می کنند. در آخرین نامه ای که احمدی نژاد به نمایندگان مجلس نوشت، برادران لاریجانی را در تبانی با رفسنجانی دانست و علیه آنان جو سازی کرد. او همچنین استیضاح حمید بهبهانی، وزیر راه و ترابری توسط مجلس را نپذیرفت. به همین دلیل در جلسه استیضاح حاضر نشد و در عمل به مجلس دهن کجی کرد. کار این دهن کجی به آنجا رسید که او گفت، وزارت راه را منحل و آن را در یک وزارتخانه دیگر ادغام خواهد کرد.
شیخ صادق لاریجانی که دایم بر استقلال قوه قضاییه تکیه می کند، از پیگرد رحیمی، معاون اول احمدی نژاد که جرم او در یک اختلاس میلیاردی محرز شده، ناتوان است. سخنگوی قوه قضاییه خبر احضار او را در آینده می دهد، الیاس نادران پرونده او را افشا می کند اما لاریجانی هرگز نتوانسته است رحیمی را به دادگاه بکشاند. او دخالت رهبر در این پرونده را دلیل این امر اعلام می کند. اما همچنان تاکید می کند که قوه تحت امرش مستقل است!
به هرحال، درگیری و کشاکش بین روسای سه قوه رژیم به شدت ادامه دارد و بسیاری برکناری مفتضحانه منوچهر متکی، وزیر امر خارجه را نزدیکی او به لاریجانی می دانند. این درگیر انعکاس جنبش اجتماعی مردم در راس نظام است که به شقه شدن و اختلاف و درگیری انجامیده است. چگونگی رفع و رجوع آن نیز باز می گردد به توفیق رژیم در منکوب جنبش اجتماعی که در چشم انداز چنین چیزی دیده نمی شود.

همیشه در سفر
محمود احمدی نژاد یکی ار رییس جمهورهای رژیم است که بسیار علاقمند به سفر است. حتا اگر در جایی کنفرانسی بر قرار باشد و دعوتی از او به عمل نیامده باشد، باز علاقه او راه را برایش باز کرده و روانه اش می کند؛ آنچنان که یک بار با رفتن به امارات متحده اقدام به این کار کرد و بسیاری را متعجب ساخت.
سفرهای سالانه او به نیویورک از آن مواردی است که هر ساله مورد توجه بسیاری قرار می گیرد. در نیویورک تلویزیونها برای مصاحبه با او سر و دست می شکنند و فرصت گپ و گفت با او را از دست نمی دهند. او که شیفته دوربین و توجه است، بدون توجه به عواقب حرفهایش آنچنان به حرافی می پردازد که بسیاری را متعجب می سازد. حاشا کردن بسیاری از موارد، دروغگویی در مورد چیزهایی که همگان در مورد آن اطلاع کافی دارند و پرت و پلا گفتنهایی که بیشتر به اطوار یک کمدین ناشی شبهه است تا گفته های یک رییس جمهور و رهبر کشور، به وظیفه او تبدیل شده است. خالی بودن صندلیهای تالار اصلی سازمان ملل در زمان سخنرانی، او را از رو نمی برد و مدت زمان زیادی را صرف یاوه هایی می کند که شنونده ای ندارد. وقتی لری کینگ، مصاحبه کننده ارشد شبکه سی ان ان از فرید زکریا درباره دروغهای محمد احمدی نژاد پرسید و دلیل آن را جویا شد، فرید زکریا گفت:"او می داند شما شرم خواهید کرد و به او نخواهید گفت که دروغ می گویی، به همین دلیل با دانستن این موضوع آگاهانه دروغ می گوید و از پیامد آن هم ترسی ندارد زیرا در ایران نیز منابعی وجود ندارد تا از او به دلیل دروغ گویی پرسش کند."
سفر مهر ماه گذشته احمدی نژاد به لبنان، از آن سفرهای پر سر و صدایی بود که او را به اندازه کافی ارضاء کرد. این سفر به گفته بسیاری از خبرگزاریهای نه سفر رییس جمهور یک کشور به کشور دوست بلکه، مشابه سفر به یکی از مستعمرات بود، نزدیک به همه هزینه های تدارکاتی و چاپ عکس و پوستر و بیلبورد و ... را رژیم پرداخته بود. همچنین هزینه گزاف جمع کردن استقبال کنندگان در میدانهای بزرگ و تدارک لباسهای رنگارنگ و بیرق و علم و کتل را رژیم از جیب پرداخت. سفر احمدی به لبنان در راستای بحران آفرینی رژیم در منطقه بر آورد شد. سخنرانی او در شهرکی در نزدیک مرز اسراییل، یک تهدید علنی علیه اسراییل قلمداد شد.
به غیر از سفر به کشورهای همجوار و فرنگ، او در داخل کشور نیز دایم علاقه دارد تا به شهرهای مختلف سفر کند و جلسه هیات دولت خود را در مراکز استانها برپا دارد. این سفرها گونه ای تبلیغات شخصی برای او محاسبه می شود که با دست و دل بازی از محل خزانه عمومی و تقسیم پول بین بعضی از شهروندان، تعداد زیادی از توده های فقیر را به دنبال خود روانه می کند تا مگر از او چند تومانی برای گذران امور بدست آورند. این شیوه صدقه پردازی و پرداخت پول از کیسه دولت به شهروندان بدون هیچ ضابطه ای، بارها از سوی مجلس مورد پرسش واقع شده اما تنها کاری که احمدی نژاد نمی کند، توجه به حرافیهای بی بو و خاصیت کسانی است که خود گماشته و بر کشیده دستگاه مهره چینی شورای نگهبان به زعامت جنتی هستند.

گرسنگی هدفمند
طرح هدفمندی یارانه ها یا قطع سوبسید کالاهای اساسی از آن طرحهایی بود که در کشوی میز رییس جمهورهای مختلف رژیم خاک می خورد و بالاخره احمدی نژاد با بوق و کرنا اقدام به اجرایی کردن آن نمود. این طرح چندین بار بین دولت و مجلس دست به دست شد و در آخر احمدی نژاد با تهدید، مجلسیان را وا داشت تا به خواسته او گردن گذاشته و طرح را مطابق میل او تصویب کنند. هرچند مجلس تصویب کرده که این طرح باید با یک شیب 5 ساله سوبسیدها را حذف و قیمتها را آزاد سازد اما احمدی نژاد که به شوک درمانی معتقد است، پس از ماهها دست به دست کردن، در نیمه دوم سال اقدام به پرداخت مبالغی به حساب بانکی شهروندان کرد. او با ظاهر شدن در تلویزیون این پول را "مال امام زمان" تیتر زد و از مردم خواست که آن را خرج نکرده و پس انداز کنند. هنوز دریافت مبلغ 81 هزار تومان به ازای هر نفر برای دو ماه کامل نشده بود که بنزین از لیتری 100 تومان به 700 تومان رسید و گازوییل از لیتری 5/16 تومان، به 350 تومان در هر لیتر افزایش یافت. قبضهای آب و برق و گاز با ارقام نجومی به دست شهروندان رسید. نان چند برابر شد و قیمت کالاهای اساسی روز به روز بالاتر رفت. هرچند دولت سعی کرد با پرداخت مبلغی به عنوان یارانه نان به شهروندان، از شدت اعتراضات بکاهد اما با توجه درآمد خانواده های ایرانی و حداقل دستمزد، بسیاری از خانواده ها از پرداخت قبوضی که سر و صدای بعضی از مجلسیها را نیز در آورده، ناتوان هستند. اجرایی شدن این طرح بدون در نظر گرفتن توان شهروندان و امکان پرداخت آن توسط آنان و بدون توجه به درآمد کارگران و کارمندان و مزدبگیران، یکی از ضدمردمی ترین طرحهایی است که رژیم ولایت فقیه با تقلید از سیاست نو-لیبرالی اقتصاد علیه مردم به کار گرفته است. این طرح، سفره شهروندان را خالی تر خواهد کرد و همان حداقلها را نیز دولت به نفع سرمایه داران و دلالان از سفره مردم خواهد ربود. به زبان دیگر، دولت طرح گرسنگی بیشتر شهروندان را در دست اجرا دارد و سعی می کند تا این گونه آنان را به صف بی چیزها و فقرا براند. با توجه به همه داده ها این گونه می توان گفت که این طرح، نارضایتیهای روز افزونی را دامن خواهد زد و شهروندان بیشتری را برای اعتراض به خیابان خواهد کشاند.

داغ و درفش و قتل درمانی
سال گذشته نیز بازار بیدادگاه های رژیم پر رونق بود. قضات و بر کشیدگان دستگاه داغ و درفش هنگامی که با مشکل وکلای جدی و حق طلب مواجه شدند و نتوانستند دهان آنان را ببندند، امر به دستگیری و زندانی کردن آنان دادند. وکلای دعاوی در سال گذشته صدمه فراوانی به دلیل دفاع از موکلین خود دیدند. تعداد بسیاری از آنان همچون نسرین ستوده دستگیر و زندانی شدند و تعدادی نیز راه خارج از کشور را پیش گرفته و خود را از مهلکه زندان و شکنجه رهانیدند.
اما در میدانها و خیابانها همچنان چوبه دار برپا گردید و رژیم جنایت پیشه برای زهر چشم گرفتن و ترساندن مردم نه تنها بسیاری را در ملاء عام حلق آویز کرد، بلکه امر به قطع دست و پای تعدادی از محکومین بیدادگاههای خود داد. زندانیان سیاسی و فعالان حقوق بشری در سال گذشته همچنان قربانی سرکوبی و سیاست النصر البرعب رژیم شدند. شماری تحت شکنجه های وحشیانه به تلویزیون کشیده شده و به عنوان قربانیان سیاست کهنه و زنگ زده تواب سازی به نمایش گذاشته شدند و تعدادی نیز در مقابل دژخیمان سر فرود نیاورده و همچون جعفر کاظمی و محمد علی حاج آقایی، دو مجاهد خلق سربه دار شدند. بسیاری از پایوران سابق رژیم همچنان در زندان ماندند و بعضی از آنها نیز با دریافت مرخصیهای کوتاه مدت بیرون آمده و افشاگریهای بسیاری را دامن زدند. سازمانهای حقوق بشری و شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد، اتحادیه اروپا و دولت آمریکا و کانادا سیاست سرکوب و شدت عمل رژیم علیه زندانیان را به شدت محکوم کردند و قطعنامه های زیادی علیه این رویه غیر انسانی رژیم صادر کردند. از زندانهای شهرهای دیگر به غیر از تهران خبر می رسد که رژیم در خفا تعداد بسیاری از زندانیان را اعدام کرده است. به ویژه از زندان مشهد خبرهای ناگواری در این مورد مخابره گردید. نامه ها و افشاگری بعضی از زندانیان سیاسی از وضعیت به غایت غیر انسانی زندانیان غیر سیاسی منتشر شد که مورد توجه مدافعان حقوق بشر و فعالان حقوق انسانی و شهروندی قرار گرفت. همچنین مشخص شد که رژیم بسیاری از شهروندان افغان زندانی که دوران محکومیت خود را می گذراندند را مخفیانه اعدام کرده و خانواده های آنان را بی خبر گذاشته است. به همین دلیل شهروندان افغان در شهرهایی همچون کابل، تظاهرات بسیاری علیه سیاست آدمکشی رژیم به راه انداخته و با سنگ باران کردن سفارتخانه رژیم، ضمن محکوم کردن قتل هموطنان خود، همراهی و حمایت خویش از جنبش آزادیخواهی مردم ایران را اعلام کردند. تا آخرین روزهای سال گذشته خبرهای ناگواری از زندانهای کشور به گوش می رسید و آخرین آن یورش پاسداران به زندانیان زندان قزل حصار کرج بود که در اعتراض به اعدامهای بی حساب و کتاب دست به اعتراض زده و خواهان توقف اعدامها شده بودند. در یورش پاسداران به این زندانیان تعدادی به قتل رسیده و عده زیادی مجروح شده و روانه بیمارستان شدند.

کردستان و دیگر ملیتها
در سال گذشته همچنان موج اعتراضها از سوی اقوام ایرانی در استانها مختلف کشور به گوش رسید. کردستان در اعتراض به حکم اعدام زندانی سیاسی، حبیب اله لطیفی یکپارچه به پا خواست و مردم دیگر شهرها نیز به حمایت از آنان توانستند جلو اجرای حکم اعدام را بگیرند و حبیب اله لطیفی را از چوبه مرگ برهانند. اما قبل از آن رژیم توانست معلم زندانی، فرزاد کمانگر که بر خواسته خود پای فشرده و قد خم نکرده بود، به همراه دختری بیگناه بنام شیرین علم هولی را ناجوانمردانه به چوبه دار بسپارد. صدای فریاد اعتراض همه مدافعان حقوق انسانها با صدای مردم کردستان یکی شد و اعتراض به این بی شرافتی و دژخیمی سرتاسر جهان را در نوردیدند. به غیر از کردستان، سیستان و بلوچستان نیز از چوبه دار و سرکوب بی محابا در امان نماند. رژیم بسیاری از شهروندان بیگناه را به جرم رابطه با گروه عبدالمالک ریگی که در این سال اعدام شده بود، دستگیر و زندانی کرد. بسیاری از آنان بدون دلیل و تنها برای ترساندن مردم و برپایی موج ترس و وحشت، اعدام شدند. نیروهای سرکوب در خیابانها شهرهای مختلف بلوچ نشین جولان دادند و در خیابانها مردم را به گلوله بستند. در آذربایجان نیز شرایط از این بهتر نبود و صدای گلوله و چوبه دار در آنجا نیز قربانیهای فراوان گرفت. در خرم آباد و بروجرد نیز رژیم رژیم، لُرها را با گلوله نواخت، حسینیه دراویش خرم آبادی را بر سرشان خراب کرد، وکیلهای دراویش را به زندان انداخت و بیدادگاههای دستجمعی برای آنان به جرم تجمع در حسینیه و نیایش برپا کرد. این درحالی است که خرم آباد یکی از بالاترین آمارهای بیکاری را در کشور دارا می باشد. رژیم نه تنها اقدامی برای حل مشکل مردم نکرد، بلکه مردم معترض و حق خواه را به گلوله بست و با ضرب و شتم وادار به سکوت کرد. در جنوب تعدادی عرب ایرانی به چوبه دار سپرده شدند و تعدادی به جرم فعالیتهای حقوق بشری و فعالیت سیاسی دستگیر و روانه زندان گردیدند.

رهبر در سفر
علی خامنه ای، رهبر و ولی فقیه رژیم جمهوری اسلامی سال پر دردسری را پشت سرگذاشت. او که بسیار کم از محل حکمرانی خود به بیرون می خزد، در سال گذشته چندین بار به قم سفر کرد تا بار دیگر بیعت آخوندهای قم را با خود تجدید کند. نا گفته پیداست که او از ترس ریزش آخوندها از رژیم دست به این کار زده است. شرکت مردم بسیاری در تشیع جنازه آیت الله منتظری زنگ خطر را برای علی خامنه ای به صدا در آورد و به چاره جویی واداشت. سرکوب و مزاحمت اوباش وابسته به او، تعدادی از آیت الله های ناراضی را خانه نشین کرد اما نتوانست جلو صدای اعتراض آنان را بگیرد. تعطیلی درس و دفتر رفت و آمد آیت الله صانعی و بعضی دیگر از آخوندهای بلند مرتبه یکی از راه حلهای او در مقابل این اعتراضات بود. خامنه ای با مسافرت چند باره به قم سعی کرد تا آخوندها را به زیر خیمه نظام بکشاند. او با وعده و عید از یک سو راه تطمیع آنان را پیش گرفت و از سوی دیگر اخطار داد که اگر جمهوری اسلامی برچیده شود، کلیه آخوندها در خطر هستند و یا به زبان دیگر تهدید کرد در صورتی که از جانب آنان تهدیدی برای ولایت اش حس کند، از قتل درمانی آنان نیز ابایی به خود راه نخواهد داد. از عجایب این که محمود احمدی نژاد همزمان با سفر خامنه ای به قم، سفر دوره ای خود به این شهر را در برنامه داشت اما هیات دولت به این مسافرت رفت و جلسه خود را در قم برگزار کرد اما احمدی نژاد همراه آنان نبود. به زبان دیگر، او وقتی که رهبر در قم حضور داشت، وارد این شهر نشد. شاید او مصداق "دو حاکم در یک شهر نگنجند" را در نظر گرفت و یا دلایلی دیگر داشت، مشخص نیست. به هرحال مایه گرفتن خامنه ای برای یکدست سازی حکمرانی خود در روزهای پایانی سال نتیجه داد و رفسنجانی، فرد شماره دو همه سالهای تاکنونی رژیم از قطار قدرت پیاده شد. عمال خامنه ای و دار و دسته احمدی نژاد که کُر یک صدایی را مدتها علیه رفسنجانی کوک کرده بودند، موفق شدند در انتخاب هیات رییسه مجلس خبرگان، وی را وادار به رها کردن کرسی ریاست این مجلس کند. آگاهان و تحلیلگران اوضاع ایران این اتفاق را یکی ار بزرگترین رویدادهای سال گذشته در بدنه قدرت رژیم برآورد کردند. گامهای خامنه ای برای یکدست کردن رژیم نشانه ترس او از برهم خوردن تجمع قوا به دور محور ولایت است. او خود می داند که برای حفظ قدرت نیازمند است تا هرچه بیشتر قدرت را یکدست و یکپارچه کند تا از به وجود آمدن روزنه و نفوذ در آن جلو گیری شود. اما بسیاری از ناظران معتقدند که این گره از سفت شدن پاره خواهد شد و دایره تنگ قدرت به دور خامنه ای اجازه نفس کشیدن را از آن سلب کرده و احتمال آسیب پذیری آن را بیش از گذشته خواهد کرد.

اتم و تاسیسات بمباران شده نرم
بحران اتمی نیز در سال گذشته یکی از موضوعهای اصلی بحران بین المللی رژیم بود. شکست مذاکرات نمایندگان 5+1 با رژیم پس از مدتها که مسکوت گذاشته شده بود، ثابت کرد که راه حل این مناقشه مذاکره و گفت و گو نیست. دیدار سه باره نمایندگان 5+1 با نمایندگان رژیم راه بجایی نبرد و احمدی نژاد نیز یکپارچه به طبل تهدید کوبید و رجز خواند. خاصیت این گفتگوها در این بود که طرفهای بین المللی رژیم به این نتیجه رسیدند که رژیم هیچ گونه تصمیمی برای کنار آمدن و یا مصالحه ندارد. بنابراین مذاکرات را بی نتیجه خواندند و اعلام کردند برای توقف برنامه اتمی رژیم باید سیاست دیگری پیش گرفته شود. به همین علت، تحریمهای فراوانی چه به صورت جمعی در سازمان ملل و چه به صورت جداگانه یعنی، در آمریکا، کانادا، اتحادیه اروپا علیه رژیم وضع گردید. بسیاری از سرکوبگران مردم در لیستهای تحریم قرار گرفتند، بنزین یکی از اقلام پر مصرف که رژیم آنرا از خارج وارد می کند، مشمول تحریم شد و سیاست سختگیرانه تر به اجرا درآمد.
اما این همه موضوع نیست. رژیم که بارها هشدار داده بود که در صورت حمله به تاسیسات اتمی اش چنین و چنان خواهد کرد و مانورهای متعددی را برای نمایش اسلحه هایش سازمان داده بود، موشک هوا کرده و درباره قدرت برد آنها نیز مبالغه نموده بود، در مقابل یک کرم اینترنتی از پای در آمد. تمام بمب و موشک و سفینه به فضا فرستادن و زیر دریایی و هواپیمای بدون سرنشین که رژیم با نمایش آنها اظهار وجود می کرد را یک کرم اینترنتی بنام استاکس نت از کار انداخت. نیروگاه اتمی بوشهر توسط این کرم بمباران شد و از کار افتاد. بمب بدون صدای اینترنتی کار را به جایی رساند که رژیم مجبور شد بیشترین تعداد سانتریفیوژهای خود را از کار بیندازد، سوخت گذاشته شده در قلب راکتور بوشهر بیرون کشیده شود و تمام بافته های تاکنونی اش پنبه شود. هرچند پایوران رژیم خسارت این کرم اینترنتی را ناچیز اعلام کردند اما کارشناسان روسی اعلام کردند که خسارت این کرم می توانست حادثه ای بزرگتر از چرنوبیل را دامن زند. اگر چه رژیم تا آخرین لحظه حاضر به پذیرفتن شکست اش از این کرم اینترنتی نشد اما برآوردها نشان می دهد که ادامه کار برایش گران تر از آن چیزی خواهد بود که تا کنون فکر می کرد.

سنگ‌فرشهای داغ
هر چقدر سردمداران رژیم و در راس آن علی خامنه ای از آغاز سال بر مرگ فتنه و نابودی جنبش اجتماعی تاکید کرده و با مّد تشدید پایان آن را اعلام کردند اما خود بهتر از هرکس دیگری می دانستند که این گونه نیست و هر آن ممکن است فشار عظیم پشت سد اختناق، روزنه بیابد و پر زور به بیرون بجهد. از خود دلداری رژیم هنوز زمانی نگذشته بود که موج توفان تپنده منطقه به ایران رسید. بعد از تونس و مصر که مردم با این خیزش عظیم پشت دیکتاتورهای را به خاک مالیده بودند، نوبت به تهران رسید. درخواست راه پیمایی 25 بهمن برای حمایت از مردم مصر و تونس با مخالفت رژیم روبرو شد. موسوی و کروبی اعلام کردند که تظاهرات آرام نیاز به مجوز ندارد و در هر صورت آنان راهپیمایی حمایتی خود از مردم منطقه را برگزار می کنند. لشگر کشی علی خامنه ای به خیابانها برای جلوگیری از اعتراض مسالمت آمیز مردم، جنبش اجتماعی را یک پله بالاتر برد و مردم بدون رودربایستی شعار دادند "مبارک، بن علی، نوبت سیدعلی". دیگر شعارها در اصلاح رژیم و دنبال رای و یا درخواستهای حداقلی نگنجید و مردم خواهان برکناری خامنه ای شدند. موج کوبنده جوانان، خیابانها را در نور دید و عکسها و بنرهای بزرگ خامنه ای به زیر پا انداخته و به آتش کشیده شد. ولایت فقیه به راس شعارها کشیده شد و برچیدن رژیم جمهوری اسلامی و دیکتاتوری خامنه ای و شرکا به خواسته یکپارچه جنبش تبدیل گردید. محسن اژه ای، یکی از جانیان دستگاه آدمکشی رژیم و وزیر اطلاعات سابق در این مورد تعجب خود را اعلام می کند و نمی تواند بازنده بودن خود و دستگاه داغ و درفش را در مقابل جنبش انکار کند. او می گوید:"تصورش را هم نمی کردیم که مجموعه معترضان این گونه با هم متحد بشوند و طی زمانی کوتاه با خارج از کشور وصل شوند."
گسترش جنبش اجتماعی و یکپارچه بودن آن در مقابل رژیم، ثابت می کند که همه حیله ها و نیرنگهای دستگاه سرکوب برای اختلاف اندازی و چند پاره کردن جنبش به جایی نرسیده است. هدایت لبه تیز جنبش به سوی ولی فقیه و به زیر کشیدن او هدف قرار گرفته و همه اعضای آن تا کنون توانسته اند، به طور یکپارچه عمل کنند. اینست که در پایان سال می توان گفت، هرچند خامنه ای توانسته است با حذف رفسنجانی یکی از رقبای خود را از قدرت بیرون براند اما جنبش اجتماعی او را مسبب همه نابسامانیها و مشکلات ریز و درشت می شناسد و خواهان برکناری او و برچیده شدن بساط رژیم استبدادی مذهبی است. از سوی دیگر، رژیم که ادعا می کرد که جنبشهای اعتراضی منطقه تحت تاثیر آن قرار دارد و علی خامنه ای را رهبر دنیای اسلام جا می زند، با اظهار انزجار رهبران و نمایندگان جنبشهای مردمی در منطقه از خامنه ای و رژیم سرکوبگر و ددمنش اش روبرو شد. این مساله نشان داد که طشت رسوایی رژیم از بام فلک به زیر افتاده و حنایش دیگری رنگی ندارد. این همان ضربه اساسی ای است که جنبش اجتماعی به رژیم ولایت فقیه وارد و چهره ددمنش و سفاک آن را در پیش چشم مردم دیگر کشورها عیان نمود.
هرچند در پایان سال می شود گفت که حالا دیگر علی مانده و حوضش اما جنبش اجتماعی قدرتمند و یکپارچه، موانع سخت پیش رو را یکی پس از دیگری پشت سر می گذارد و امید می رود تا در سال جدید، تکلیف خود را با ولی فقیه و دستگاه استبدادی او یکسره کند. این چیزی است که جنبش انتظار دارد و در این راه توانسته است تا همراهی بسیاری را در سطح بین المللی با خود برانگیزد. به زبان دیگر، شرایط بین المللی نیز در حال مهیا شدن برای تغییر رژیم است و جنبش اجتماعی مردم می رود تا از پشتیبانان قدرتمندی برخوردار گردد.


منبع: نبرد خلق، شماره 309، دوشنبه 1 فروردین 1390(21 مارس 2011)




متن سخنرانی امیر معیری در مراسم یادمان چهلمین سالگرد حماسه سیاهکل


در چهلمين سالگرد جُنبش سياهكل

متن سخنرانی امیر معیری در مراسم یادمان چهلمین سالگرد حماسه سیاهکل*
كودتاى ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢ با برنامه‌ريزى و هدايت بزرگترين دموكراسى‌هاى پارلمانى و حقوق‌بشرى آن‌زمان با سهولتى انجام گرفت كه حتّا كارپردازان و وارثان آن كودتا‌ نيز در خاطرات خود با شگفتى از آن ياد مى‌كنند. در آن روزهاى غم‌انگيز و مرگ‌آور، رهبران جبهة‌ملّى، حزب توده و مذهبيون به زعامت آيت‌الله كاشانى، نيروهاى بزرگِ مردميِ خود را سردرگُم و منفعل رها كرده و از ”بالا” مشغول رتق و فتق امور براى خود يا عليه يكديگر بودند.
پس از كودتا، مبارزانِ جان‌بِدَربُرده، يا مخفى شده و يا به‌خارج‌از كشور گريختند. ديگر در ايران نه از جنبش چپ و كارگرى خبرى بود و نه از ساختار و فعاليت جبهة‌ملّى؛ آيت‌الله كاشانى نيز مشغول داد و ستد با سردمداران كودتا بود. طبيعى‌است كه در بطن چنين اوضاع و احوالى‌ گروه‌هاى مختلف اجتماعى در پى يافتن راه حل‌هاي مناسب براى برون‌رفت از بن‌بست هستند و حاكميت ضد مردمى نيز براى تثبيت قدرت خويش ابزار سركوب، عوامفريبى و تغييرات از بالا را به خدمت مي گيرد.
اصلاحات ارضى در نظرداشت كه با گذارِ كنترل‌شده، فئوداليسم باقيماندة رضاشاهى را به سرمايه‌دارى مدرن و مرفّه محمدرضاشاهى تغيير دهد. نه فقط كارگران و توده‌هاىِ فقيرِ برآمده از اين تغيير بلكه حتّا اكثر اقشار ميانة مرفّه و نيمه‌مرفّه نيز كه در كشورهاى سرمايه‌دارىِ كلاسيك حاملان دولت‌هاى خويش هستند، در ايران مخالفان نظام بودند. تعداد دانشجويان دانشگاه‌هاى ايران و به خارج رفته به شدّت رُشد يافت؛ اكثر اين دانشجويان بجاى آن كه تبديل به كادرهاى عاليرتبة صنعتى-خدماتىِ اعليحضرت و شُركا گردند، در اَشكالى متفاوت به مخالفتِ فعال با نظام برخاستند. سركوب و خفقان شدّت گرفت؛ در اينجا براى دورى جستن از طول كلام كافى‌است بخاطر بياوريم كه حتّا سياستمداران ميانه‌رو و سازگارى چون آقايان شاپور بختيار و داريوش فروهر نيز از دستگيرى و زندانِ چندباره در امان نماندند و براى نمونه مى توان آقاى مهندس بازرگان را مثال آورد كه در چنگ دژخيمانِ رژيم اسير شد و مى دانيم كه از مرگ نيز هراسى نداشت، ولى در دادگاه نظامىِ اعليحضرت، ايشان را نصيحت مى كند كه ما آخرين بازماندگانِ شما هستيم و اگر ما را نيز نابود كنيد ديگر كسى برايتان باقى نخواهد ماند.
حضّار ارجمند حتماً تفاهم خواهيد داشت كه من به خاطر كمىِ وقت از پرداختنِ پُردامنه به ساختار و تاريخِ تكامل احزاب و سازمان‌هاى سياسى معذور خواهم بود.
در خارج از كشور(به خصوص اروپاى غربى) از اواخر سالهاى ٣٠ شمسى گروه‌هاى دانشجوئى عمدتاً با كمك جبهة ملّى و حزب توده فعاليت‌هاى سياسى متشكل را آغاز كردند. جنبش بزرگ و سازمان‌يافتة دانشجوئي ايران هرچند در سالهاى بعد در رابطة تنگاتنگِ همكارى و هميارى با جنبش وسيع بين‌المللىِ جوانان و دانشجويان جهان قرار گرفت ولى ايجاد «كنفدراسيون محصلين و دانشجويان ايرانى» كاملاً برخاسته از شرايط جامعه ايران و نظام مسلّط بر آن بود. اوائل سالهاى ٤٠ شمسى «كنفدراسيون» به‌وجود آمد. اين اتحادية جهانى در برگيرندة «فدراسيون» هاى كشورهايى بود كه در دانشگاه‌هاى شهرهاى مختلف آنها دانشجويان ايرانى تحصيل مى‌كردند و سازمان دانشجويى خود را بوجود آورده بودند. راز موفقيت و رُشد پيگير «كنفدراسيون» را مى‌توان در چند ويژه‌گى كه محور فعاليت‌هاى آن بود، خلاصه كرد:

١- كوشش براى ساختن ايرانى آباد، آزاد و مستقل و مبارزه عليه موانع داخلى (نظام سلطنتى) و خارجى (امپرياليسم به سركردگى آمريكا)
٢- دفاع بى قيد و شرط از خواسته هاى برحق تمام اقشار و طبقات مردم ايران.
٣- دفاع از تمام اَشكال مبارزات مردم.
٤- دفاع خستگى‌ناپذير براى نجات تمام زندانيان سياسى.
٥- دفاع از جنبش‌هاي آزاديبخش در جهان و همكارى با سازمان‌هاي مترقىِ بين‌المللى.
٦- انجام مطالعات و مباحثات منظم و برگزارى سمينارهاى تحقيقى و روشنگرانه.

اعضا مجاز بودند كه در سازمان‌ها و احزاب سياسى در خارج از «كنفدراسيون» نيز عضويت داشته و به طور علنى يا مخفى فعاليت كنند. اوائل سالهاى ٤٠ شمسى اين سازمان‌ها عمدتاً عبارت بودند از: حزب توده، جامعة سوسياليستها، نهضت آزادى و بقية جبهة ملّى.
آن چه كه در اين مقطع زمانى چشمگير است عدم موفقيت سازمان‌هاى سنّتى يادشده در امر پيشبرد جنبش و جوابگويي تئوريك و عملى براى گامهاى آتى است. منظور، آن جوابگويي‌است كه صادقانه دلائل درونى شكست را توضيح داده و ضمناً راه برون‌رفت از آن را نيز نشان دهد. درست در چنين شرايطى است كه مبارزانِ شكست‌خورده (و يا عقب‌نشينى كرده)، در تعيين استراتژى و تاكتيك براى ادامة مبارزه، يا دچار سردرگُمى، تكرار و خودمشغولى مي گردند و يا با آموزش از تاريخ و تئورىهاى علمى سعى در اتخاذ سياست و تاكتيك‌هاى مناسب براى ادامة مبارزه مى كنند. در همين سال‌هاى اوائل ٤٠ شمسى است كه ما، زايش نوعى راديكاليسم را جُدا ازهم ولى به‌موازات يكديگر در ايران و در ايرانيان خارج از كشور مشاهده مى كنيم. اين راديكاليسم البته يكدست نيست و چه در بيان و چه در نيروهاى تشكيل دهنده متنوع است. در ايران ده‌ها گروه و محفل سياسى- انقلابى توسط صدها روشنفكر «بيست‌وچندساله» در مخالفت آشكار با سياست تسليم و كُرنشِ پدرانِ سياسىِ خويش در مقابله با ديكتاتورى شاه و نفوذ امپرياليسم آمريكا شكل گرفت؛ در همين دوران «سازمان مجاهدين خلق ايران» بوجود مى آيد.
اين خيزشِ سياسىِ «بيست‌و چندسالگان» فقط مختص تاريخ ايران نيست؛ «سَنت‌ژوست» يارِ نزديكِ «روبسپير» در بيست و چهار سالگى، چه در تئورتيزه‌كردن و سازماندهى انقلاب كبير فرانسه و چه در تدوين قانون اساسىِ ماندگار آن سهم بسزايى داشت. در ايرانِ آن‌زمان، ادبيات فارسى نيز رنگ و بوى ديگرى بخود مى گيرد؛ قهرمانِ داستان و تآترنويسى در رابطه‌يى نزديك با آن چه كه در اجتماع مى گذرد، قرار دارد. شعر هم فقط شعر نيست، بازتاب آتش پنهان جامعه است. من به جاى آوردن نام ده‌ها شاعر و نويسندة مبارز، به قطعه شعرى كوتاه از مهدى اخوان بسنده مى كنم كه گويا براى رهبرانِ خود-فرموده و درماندة نسل خويش سروده است:

اى درختانِ عقيمِ ريشه‌تان در خاك‌هاى هرزگى مستور،
يك جوانة ارجمند از هيچ جاتان رُست نتواند.
اى گروهى برگِ چركين‌تار و چركين پود،
يادگارِ سال‌هاىِ خشك و گردآلود،
هيچ بارانى شما را شُست نتواند.

در خارج از كشور نيز نوعى راديكاليسم در حال تكوين بود؛ حزب توده، يعنى آن طور كه خود مى گفت، حزبِ ماركسيستى-لنينيستىِ طبقة كارگر ايران، از قطعنامة پلنوم نهم خويش طبعيّت مى كرد كه در آن آمده بود:«حزب ما بايد مستمراً در راه استقرار آزاديهاى سياسى مصرّح در قانون اساسى ايران و اعلامية جهانى حقوق بشر بكوشد.» و اين در حالى بود كه «كنفدراسيون دانشجويىِ» بى طبقه، بحث در بارة نقش دانشجويانِ كشورهاى عقب نگهداشته شده در مبارزات ضدامپرياليستى و ضرورت سرنگونى رژيم سلطنتى را در دستور كار خود قرار داده بود. در سال ١٣٤٤ شمسى «سازمان انقلابى حزب توده» با انشعاب از حزب توده، درخارج ازكشور بوجود آمد. گرايش اين سازمان به مبارزة قهرآميز در ايران، بيش و كم از انقلاب چين كُپىه بردارى شده بود. در واقع راديكاليسم در تئورى و عمل اين سازمان در مقابل رفرميسم حزب توده و ساير تشكل‌هاى سنّتى، اولّين تأثير وسيع خود را در جنبش دانشجويي خارج از كشور گذاشت. حتّا «سازمان انقلابى» با تئورتيزه كردن انقلاب مسلحانة ايران حول محور «محاصرة شهرها از طريق دهات» اقدام به ارسال ده‌ها عضو و كادر خود به ايران كرد. اين مبارزان در عمل شكست خورده و نتوانستند دهقانان ايران را سازماندهى و بسيج كنند. دليل اين شكست را نبايد در ضعف و خيانت اين يا آن فرد يافت، بلكه بايستى در تحليل مشخص اين سازمان از بافت و ساختار اجتماعى ايران ديد. پس از اصلاحات ارضى و پىآمدهاى آن، هنوز «سازمان انقلابى» جامعة ايران را نه سرمايه‌دارى وابسته به آمريكا بلكه «نيمه مستعمره-نيمه فئودال» ارزيابى مى كرد و به‌همين خاطر نيز در عمل به بن‌بست رسيد. رهبرى «سازمان توفان» نيز كه در اولين سال تشكيل «سازمان انقلابى» از آن جدا شده بود همين تحليل را از جامعة ايران داشت، در حالي كه در اواسط سالهاى ٤٠ شمسى برخلاف خارج كشور، مبارزان انقلابى ايران كه چند سال بعد سازمان «چريكهاى فدايى خلق» را آفريدند و همين طور «سازمان مجاهدين خلق»، نظام ايران را سرمايه‌دارىِ وابسته به امپرياليسم آمريكا ارزيابى مى كردند كه به همين خاطر شكوفا نبوده و بايستى سرنگون گردد.
پس از شكست استراتژيكِ خارج كشور به پيشتازىِ «سازمان انقلابى»، اختلافات درونى در اين سازمان به شدّت بالا گرفت كه منجر به جداييِ دسته‌جمعىِ بخش بزرگى از اعضا، كادرها و مسئولان اين سازمان در سال ١٣٤٨ شمسى گرديد. اين گروه كه به «كادرها» معروف شدند، مبارزات خود را حول شعارهاى «اتحاد كمونيست‌ها براى ايجاد حزب كمونيست در ايران» و «جنبش فكرى» ادامه دادند. اعضاى همة سازمان‌هاى يادشدة جديد و سنّتىِ خارج كشور در «كنفدراسيون» نيز عضويت داشتند و همراه طيف بزرگ منفردان فعاليت مى كردند. «كادرها» در اين دوره تبديل به يكى از مهم‌ترين نيروهاى سياسىِ خارج از كشور شده بودند كه اكثراً با ائتلاف با طرفداران جبهة ملى، رهبرىِ «كنفدراسيون» را تشكيل مى دادند.
در ١٩ بهمن سال ١٣٤٩ با آغاز جنبش سياهكل، سازمان چريكهاى فدايي خلق اعلام موجوديت مى كند. هرچند كه گروه‌هاى تشكيل‌دهندة اين سازمان قبل از تشكيل آن، جداگانه و در زمان‌هاى مختلف ارتباطاتى را با رهبران برخى از گروه‌هاى سياسى خارج كشور برقرار كرده بودند، ولى جنبش سياهكل و پىآمدهاى تئوريك و پُربار آن براى اولين بار تأثيرى كاملاً افقى، و نه هِرمى و از بالا، بر طيف وسيعى از مبارزان خارج كشور گذاشت. نتيجة اين تأثير به وجود آمدن گروه‌هاى بسيار ولى در ابتدا پراكنده و جدا از هم بود. دليلِ رُشد و پايدارى و صدمه‌ناپذيرىِ اين گروه‌ها را مى توان در دو نكته خلاصه كرد: يكى اين كه دچار خودبزرگ‌بينى و انحراف در رفتار نشده و درك كرده بودند كه در خارج از كشور فقط مى توانند نقش گروه‌هاى پشتِ جبهه را ايفا كنند و ديگر اين‌كه ساختارى افقى داشته و فاقد سلسله مراتب و رئيس‌بازى بودند.
چند تن از «رهبران» خارج كشورى بعدها در خاطرات خود از نقش مهم و دوران‌ساز خويش در برقرارىِ رابطه با گروه‌هاى مختلفِ چريكى ايران سخن گفته‌اند ولى آنان توضيح نمى دهند كه چرا پس از رويگردانىِ موسمىِشان از جنبش نوين انقلابىِ داخل، حمايتِ خارجِ كشور نه تنها فروكش نكرد بلكه به طور وسيع رُشد يافت.
تزهاى پيشتازان جنبش چريكى ايران اگر چه متنوع بود ولى در يك نكته همسو: چگونه مى توان يخِ ترس و سكوت را شكست و با بسيج عمومى، نظام ديكتاتورى سلطنتى را درهم شكست.
محور تئورىهاى نوينِ انقلابىِ كمونيستها و غير كمونيستهاى ايران را مى توان در اثر هوشمندانة رفيق اميرپرويز پويان يافت؛ اين نوشته «ضرورت مبارزة مسلّحانه و ردّ تئورى بقا» و آثار مهم رفقا بيژن جزنى، احمدزاده و ديگران، تأثيرى بزرگ بر افكار روشنفكران داشت. گروه‌هاى خود جوش در خارج از كشور يكديگر را مى يافتند و با ارتباط از كانال‌هاى مختلف با رفقاى ايران، مبتكرانه به وظائف پشتِ جبهة خود عمل مى كردند. اعضاى تشكيل‌دهندة اين گروه‌ها كه عمدتاً از بخش‌هاى مختلف جبهة ملّى و «كادرها» تشكيل شده بودند، با تجارب قبلىِ خود توانستند به خوبى از عهدة كارهاى تشكيلاتى، ارتباطى و مخفىكارى بر آيند. روابط بين‌المللىِ اين گروه‌ها كه در مبارزات مختلف آن سال‌ها، به خصوص در جنبش عظيم جوانان در سال ١٩٦٨، يارانِ خارجىِ بسيارى را به ارمغان آورده بود، اكنون در خدمت به جنبش نوين انقلابىِ ايران از هيچ كمكى دريغ نمى كرد. اين گروه‌هاى پُشت‌جبهه تمام آثار سازمان يا رفقا را كه از ايران مى رسيد مطالعه كرده و با فراهم آوردن امكانات مالى و فنّى آنها را بنام سازمان و يا نويسندگان‌شان چاپ و پخش مى كردند؛ پخش اين آثار البته با كاربُرد ابتكارات ويژه، شامل ايران نيز مى شد؛ از قبيل «ريزچاپى» كه مطالبش فقط با كمك ذرّه‌بين قابل خواندن بود. ليست نام اين آثار بسيار بلند است و من توانستم با كمك دو رفيق و يار ديرينه فقط بخشى از اين آثار را يافته و قرض بگيرم، اين نمونه‌ها بزودى در اينترنت آرشيو خواهد شد.
من در اينجا لازم مى دانم كه از دو مؤسسة انتشاراتى نيز نام ببرم كه با چاپ و پخش آثار ماركسيستى، جنبش كارگرى و برخى از سازمان‌ها و شخصيت‌هاى انقلابى، خدمات ارزنده‌اي به جنبش نوين انقلابى ايران كرده‌اند: يكى «انتشارات سياهكل» و ديگرى «انتشارات مزدك».
با اين كه در خارج از كشور نيز در تحليل و برداشت از جنبش چريكى مانند داخل كشور درك‌هاى گوناگونى وجود داشت، ولى اين تفاوت‌هاى نظرى هيچگونه تأثيرِ منفى بر امر اتحاد عمل و همكارىهاى مشتركِ گروه‌هاى پشت‌جبهه نداشت. حتّا در ميان افراد يك گروه مى توانست تنوع نظر وجود داشته باشد. اين رفقا با پشتكار، به خاطر آشنا كردن مردم جهان با آنچه كه در ايران مى گذشت، به ترجمة بسيارى از آثار يادشده پرداخته و آن‌ها را در اختيار سازمان‌ها و احزاب چپ و جنبش‌هاى آزاديبخش كشورهاى مختلف مى گذاردند.
گروه‌هاى پشت‌جبهه تسهيلات مربوط به مسافرت رفقاى ايران را نيز به عهده داشتند. اين سفرها بيشتر به خاطر تماس با گروه‌هاى ايرانى و يا بين‌المللى انجام مى گرفت و بايستى از گزند دستگاه‌هاى امنيتى در امان مى ماند.
دفاع پيگير و همه‌جانبه از مبارزان انقلابى در ايران به «كنفدراسيون» نيز كشيده شد. مطالعة آثار و بحث حولِ تزها و نوشته‌هاى تحقيقى مبارزان داخل كشور در دستور كار جلسه‌هاى شهرى و سمينارهاى سراسرى قرار گرفت. با توسعة شديد سركوب در ايران، مبارزات دفاعىِ «كنفدراسيون» نيز توسعه مى يافت. در خاطراتى كه بازجويانِ ارتشبُد فردوست برايش نوشته‌اند، چندجا تكّه-پاره و گذرا اشاره شده‌است كه در فروردين سال ١٣٥٠ با تغييراتى كه در «ساواك» انجام گرفت، او وادار شد كه مسئوليت اين سازمان را به تيمسار نصيرى و پرويز ثابتى واگذار كند و به «بازرسى شاهنشاهى» برود. هنرِ تاريخ‌نويسانِ «جمهورى اسلامى» در اين است كه تاريخ را به «جدول كلمات متقاطع» تبديل مى كنند؛ حل مسئله با خواننده است!
از سال ١٣٥٠ به بعد، كنترل «ساواك» بر خارج از كشور نيز شديداً افزايش يافت؛ افرادى كه به ايران سفر مى كردند، يا تحت نظر بودند و يا براى تفتيش عقايد و كسب اطلاعات بايستى به بازجويي مى رفتند؛ برخى از اينان حتّا به زندان افتادند امّا اكثريّتِ اعضاى گروه‌هاى پشت‌جبهه كه پس از اتمام دانشگاه به كشور بازگشتند، براى «ساواك» ناشناخته ماندند. در اين سال‌ها مبارزات دفاعى «كنفدراسيون» هزاران دانشجو را فعال‌تر از پيش كرد؛ تظاهرات، افشاگرى و اشغالِ پىدرپىِ سفارتخانه‌هاى رژيم شاه در كشورهاى مختلف، در خدمت دفاع از جانِ مبارزان و زندانيان سياسى در ايران بود. اين نظريه كه براى تحقق بخشيدن به منشور «كنفدراسيون»، سرنگونىِ نظام سلطنتى الزامى است، اگر چه در گذشته نيز مطرح بود ولى در كنگره‌هاى «كنفدراسيون» تأييد نمى گرديد چون‌ كه طرفداران و همفكرانِ سازمانهايي مانند «توفان» و «سازمان انقلابى» مانع درج آن در «منشور كنفدراسيون» مى شدند. آن‌ها امرِ سرنگونىِ رژيم را مختص خويش و در ارتباط با طبقات مورد نظر خود مى دانستند. پس از جنبش سياهكل در آرايش نيروهاى فعال در «كنفدراسيون» آن‌چنان تغييرى به وجود آمد كه ضرورتِ سرنگونىِ رژيم سلطنتى به تأييد وسيعِ كنگره رسيد و بخشى از «منشور كنفدراسيون» گرديد. از اين پس سازمان‌هاى نامبرده به طور مستمر سعى مى كردند كه مقولة «سوسيال امپرياليسم» و مبارزه عليه آن را به «كنفدراسيون» و منشور آن تحميل كنند. آن‌ها تا آنجا پيش رفتند كه دفاع از «خاورى و حكمت‌جو» را كه در زندان شاه اسير بودند، ردّ كرده و آنان را «جاسوسان سوسيال امپرياليسم شوروى» ناميدند.
گروه‌هاى پشت‌جبهه با مطالعات سيستماتيكِ آثار ماركسيستى و كارهاى ارزشمند تحقيقى كه از ايران مى رسيد، سطح دانش خود را بالا مى بردند. نقد و نتيجة اين مطالعات را در بسيارى از نشريات آن‌زمانِ خارج كشور مى توان يافت. طرفداران جنبش چريكى در ايران، چه كمونيست و چه غير كمونيست، با كمك تحقيقات جامع رفقا و مبارزان داخل به اين نتيجه رسيده بودند كه ساختار اقتصادىِ ايران سرمايه‌دارىِ وابسته به امپرياليسم است كه ادامه‌اش مصيبت‌بار بوده وبايستى سرنگون گردد؛ در حالى كه حزب توده با شيوه‌اى قياسى نتيجه مى گرفت كه اين سرمايه‌دارى در مقايسه با نظام فئودالى يك گام به پيش است. تشكّل‌هاى كمونيستى مانند «سازمان انقلابى» و «توفان» و اصولاً گروه‌هايى كه شوروىِ سابق را نه رويزيونيستى بلكه «سوسيال امپرياليستى» ارزيابي مى كردند، هنوز بر اين نظر بودند كه نظام حاكم بر ايران «نيمه فئودال - نيمه مستعمره» مى باشد. استراتژى‌هاىِ متفاوتِ آن دوران كه الزاماً شيوه‌هاىِ مبارزاتىِ نامتجانسى را تحميل مى كرد، امكان هرنوع اتحاد و وحدت عمل واقعى و غيرِمن‌درآوردى را از مجموعة فعالان ضد رژيم سلطنتى، سلب كرده بود. اين واقعيت تلخ باعث شد كه حتّا در يك سازمانِ دانشجوييِ سراسرى چون «كنفدراسيون» نيز ادامة كار مشترك غيرممكن گردد و سرانجام در سال ١٣٥٥ اين اتّحادية مبارز و خوشنام، چند تكّه شد.
يك سال بعد، يعنى در سال ١٣٥٦ با هجوم مردم انقلابىِ تبريز به مركز ساواك و اعدام چند جنايتكار رژيم و پىآمدهاى آن، عملاً صحت تئورىهاى جنبش چريكىِ ايران به اثبات رسيد و همان طور كه رفيق اميرپرويز پويان گفته بود، مَردُمان دريافتند، آن‌چنان كه خود تصور مى كردند، ضعيف نيستند و رژيم نيز آن‌چنان كه مى نمود، قوى نيست.
بازگشتِ وسيعِ فعالان سياسى خارج از كشور به ايران آغاز گشت و گروه‌هاى پشت‌جبهه كه اكنون در ايران حضور داشتند از طريق رابطین خود، به سازمانى كه مى رفت خود را جانشين پيشتازانش كند، پيوستند.
برخى از خاطره‌‌ها، رويدادى را تداعى مى كند، من هم در چهل‌سالگىِ «بيست و چندسالگانِ» جان‌ بر سرِ آرمان باخته‌مان‌، «سَنت ژوست» بيست و چند ساله را مى بينم كه همراهِ ياران و انقلابى كه خود برپا كردند، از برابرِ نوشته‌هاى خود، به دست جنايتكاران به طرف گيوتين رانده مى شود.

*این متن توسط رفیق امیر معیری از گفتار به نوشتار تبدیل و تنظیم شده است.

منبع: نبرد خلق، شماره 309، دوشنبه 1 فروردین 1390(21 مارس 2011)



لیلا جدیدی
نقض گسترده و سیستماتیک موازین حقوق بشر در جمهوری اسلامی به آنچنان سطح آشکار و وخیمی رسیده است که شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد قطعنامه تعیین گزارشگر ویژه ای برای رسیدگی بدان را تصویب می کند. اما این اقدام چه چالشی در برابر رژیم و دستاوردی برای جنبش مردم ایران داشته و چه وظایفی را در برابر کوشندگان حقوق بشر، سازمانها و گروه های سیاسی و همچنین مردم ایران قرار می دهد؟
در پاسخ بدین سوال، نخست به چند نکته معطوف به اهمیت این قطعنامه باید اشاره کرد:
نخست، با توجه به ساختار جدید نهاد حقوق بشری سازمان ملل که در آن شورای حقوق بشر، جانشين کميسيون پيشين حقوق بشر شده است، تعیین گزارشگر ویژه نشان از وخامت شدید حقوق بشر در ایران را دارد و از جهتی به منزله پذیرش این واقعیت است که جمهوری اسلامی در زمره شدیدترین نقض کنندگان حقوق بشر است.
پس از آن، این امر که قطعنامه مذکور با اکثریت قاطع 22 رای موافق و 7 رای مخالف به تصویب رسیده است به منزله انزوای بیشتر جمهوری اسلامی در جامعه جهانی می باشد.
نکته بعدی، واکنش رژیم از زبان علاءالدین بروجردی "غیر منصفانه و ناموجه" شماردن قطعنامه ای بود که نهایت تلاش خود را برای به تصویب نرسیدن آن به کار گرفت. همین مقام رژیم با "ظالمانه" خواندن "ساختار سازمان"، توصیه کرده است که جمهوری اسلامی نباید گزارشگر ویژه را بپذیرد. این در حالیست که محمد خزاعی، سفیر و نماینده دایم جمهوری اسلامی در سازمان ملل متحد در 6 فروردین، دو روز بعد از تصویب این قطعنامه مهم که با جان و زندگی انسانها ارتباط دارد، با نوشتن نامه ای به بان کی مون، دبیرکل سازمان ملل متحد خواستار موضع گیری این سازمان در برابر سوزاندن قرآن شد.
تا آنجا که به جمهوری اسلامی بر می گردد، پذیرش گزارشگر ویژه یا عدم پذیرش وی، یک ریسک با نتیجه باخت - باخت است. برخی از حقوقدانان معتقدند که در صورت سر باز زدن رژیم از همکاری با شورای حقوق بشر سازمان ملل و فرستاده آن، پرونده جمهوری اسلامی به نهاد بالا تر یعنی، شورای امنیت این سازمان ارجاع خواهد شد.
انتخاب دوم رژیم و باخت بعدی، تاثیر عملی این اقدام می باشد. موریس کاپیتورن، گزارشگر سابق سازمان ملل متحد در مورد حقوق بشر در ایران تعيين يک گزارشگر ويژه و فعاليتهای وی برای بررسی اوضاع را "روند بسيار مهم و تاثيرگذار" ی توصیف می کند که مهمترين تاثير آن اعمال فشار بر حکومت است. وی این امر را يک" ضربه حيثيتی " توصیف کرده است.
اما فرا تر از این امر، باید به جدیدترین تحول در سازمان ملل که در رابطه با نقض حقوق بشر توسط دولت لیبی صورت گرفت، توجه داشت که در روند آن ابتدا لیبی از شورای حقوق بشر سازمان ملل اخراج شد و پس از آن پرونده جنایات قذافی از طریق شورای امنیت به دادگاه جزایی بین‌المللی ارسال گردید.
در ماه مه امسال گزارشگر ویژه تعیین خواهد شد. در عین حال، همچون گذشته حکومت ولی فقیه در تدبیر و تدارک اقسام حیله ها برای دور زدن آن بسیج خواهد شد.
از طرف دیگر، مانند گذشته نتیجه این گزارش در تمامی نهادها و ساختارهای سازمان ملل متحد به گردش افتاده و پوشش رسانه ای وسيعی پیدا خواهد کرد
از این رو، مردم ایران، زندانیان سیاسی، خانواده زندانیان سیاسی ، دانشجویان و فعالان جنبش و همچنین سازمانها و گروه های سیاسی داخل و خارج کشور باید در تهیه گزارش کامل و دقیق از رنجهایی که مردم ایران متحمل شده اند، تلاش کنند. قابل ذکر است که بنا به تاکید کاپیتورن "در زمانه حاضر می توان حتی از خارج از کشور به بسياری از موارد و مسایل مهم مربوط به نقض حقوق بشر در ايران" رسیدگی کرد.
در این فرصت، ما باید اقدامات فوری و عملی برای پایان دادن به نقض حقوق بشر و محاکمه آمر و گرداننده آن علی خامنه ای را در دادگاه جزایی بین المللی خواستار باشیم.



اسماعیل مولودی

نظری بر اوضاع فعلی و موقعیت نیروهای مردم در قبال اوضاعی که رو به تغییر است


همه شاهدیم که در دو ماه اخیر تحولاتی سیاسی، غیر قابل وصف و پیش بینی، در شمال آفریقا و خاورمیانه در جریان است. اعتراضات با خودسوزی یک جوان در تونس شروع شد (خودسوزی جوانی 26 ساله دانشگاه دیده به اسم محمد بوعزيزی که با دستفروشی روزگار خود و خانواده اش را میگذراند. در روز 17 دسامبر دست بخود سوزی زد بدلیل اینکه ماموران انتظامی مزاحم جدی کسب و کار و دستفروشی او شدند. در اعتراض به اقدام پليس خود را به آتش کشيد و حدود سه هفته بعد در پنجم ژانويه در بيمارستان از شدت سوختگی در گذشت. مردم آزاده تونس در اعتراض به مرگ این جوان و همچنین اعتراضات به حذف یارانه و گران شدن ارزاق عمومی به خیابانها ریختند)، درست بمانند اینکه کبریتی در دهانه یک بشکه بنزین بگیرید. مرگ این جوان تونسی جرقه ای زد که تما م انبار و مخازن نفت و گاز در منطقه را شعله ور کرد. شدت گرما و آتش این جرقه چندین دولت در منطقه را دچار تغییر و تحولات کرده است. تعدادی از همان روزهای اول تسلیم شدند و قدرت را واگذار نمودند. بن علی و مبارک اولین دیکتاتورهایی بودند که سر به نیست گردیدند. الجزائر، تونس، لیبی، مراکش، بحرین، یمن، اردن، سوریه، عراق، امارات متحده عربی، ایران و عربستان صعودی. یعنی یک منطقه جغرافیایی و مهم از دنیا دست خوش تحولات سیاسی شده که هنوز مناقشات و تنشهای جدی و کشمکش بین مردم و حکومتها در جریان است. اگر کرونولوژی وار به این اوضاع نگاه کنیم میتوان بطور روشن تغییرات روزانه آنرا دید و لمس کرد .

نظری به اتفاقات تاکنونی!

مصر؛ در یک سرگردانی سیاسی دارد روزگار میگذراند، جوانان مصری و مردان و زنان آزادیخواه مصری خواستار رفاه و برابری اجتماعی و سیاسی، اقتصادی هستند. بهمین دلیل در اعتصابات کارگران مصری کل جامعه شریک شدند و هنوز این اعتراضات و اعتصابات برای دستمزد، مسکن و آزادیهای سیاسی ادامه دارد. در آخرین تحولات مردم در شهذ اسکندریه و اسماعیلیه به مرکز جاسوسی و پلیس امنیتی حمله کردند و خواستار افشای اسناد و مدارک سازمان جاسوسی مصر هستند زیرا این اسناد نشان میدهد که عمق فاجعه در جامعه تا کجاست. رهبران فعلی که با امر و دستور کمیته نظامی سرکار می آیند و یا زا کاز برکنار میشوند از این وحشت دارند که راز همکاریشان با دم و دستگاه مبارک و سازمانهای جاسوسی در سطح بین المللی آشکار شود. مثلا عمر سلیمان از مهرهای جدی سی آی ای در منطقه است از سال 1992 رسما در استخدام سازمان جاسوسی آمریکاست. بهمین دلیل پلیس مصر بشدت با تظاهرکنندگان برخورد کرد و در جریان حمله به ساختمان سازمان امنیت مصر دهها نفر زخمی شدند. دهها بازداشت شدند و یک پلیس و یک نفر کشته شدند. یعنی در یک نگاه ساده میتوان گفت که مبارزات برحق کارگران، مردم مصر هنوز به نتیجه خود نرسده و کسانی که حکومت را از مبارک گرفتند در همان قالب و سیستم میخواهند نظام را نگهدارند. میدان تحریر به حالت عادی خود بازگشته و از طرف دیگر بین دولتمردانی که در حال گرفتن پستهایی هستند چانه زدن بر سر حکومت شروع شد و همه میخواهند مردم را به خانه هایشان برگرادنند. بهرحال اکنون با شرکت کمتر از 40 درصد مردم در همه پرسی هفته اخیر ، قرار است 6 ماه دیگر انتخابات برگزار شود و نیز قانون اساسی را تغییر دهند. طبق گزارش بی بی سی مفاد تغییرات در قانون اساسی بدین قرار است:
" کاهش دوره ریاست جمهوری از شش سال به چهار سال و محدود کردن آن به دو دوره
ملزم کردن رئیس جمهور به انتخاب یک معاون طی 30 روز پس از انتخابات
اعمال شرایط جدید برای نامزدهای ریاست جمهوری از جمله اینکه حداقل سن آنها باید 40 سال باشد و همسر غیرمصری نداشته باشند
دو گروه سیاسی اصلی مصر، حزب دمکراتیک ملی آقای مبارک و اخوان المسلمین از این اصلاحات حمایت کرده اند"
اینها مفاد تغییرات در قانون اساسی که هیچ ربط جدی به خواستهای مردم ندارد. مردم مصر خواستار لغو هرگونه دخالت پلیسی حکومت در زندگی و کار آنهاست. مردم مصر خواستار لغو دم ودستگاه پلیس مخفی هستند و خواهان کار، نان و آزادیهای سیاسی در جامعه برای کلیه احاد مردم مصر از زن و مرد. بهمین خاطر مردم آزاده مصر و اکثر طرفداران تغییرات جدی در مصر خواهان تغییر قانون اساسی پیش از برگزاری انتخابات هستند. و معتقدند که 6 ماه مدتی کافی نیست بدلیل اینکه فعالان سیاسی در مصر نمیتوانند تا آنزمان خودرا آماده شرکت در انتخابات کنند در نتیجه احزاب موجود از این وضعیت نفع میبرند. یعنی همان حزب مبارک و حزب دستراستی اسلامی اخواالمسلمین. مردم مصر بر اثر وجود دیکتاتوری مطلق در مصر تا کنون نتوانسته اند تشکل رادیکال خودرا داشته باشند در نتیجه انتخابات زود رس بنفشان نیست. در همین حال هم اکنون مسئله بیکاری و فقر نبودن مسکن کافی عاجل ترین مسئله مردم در مصر است.
الجزائر؛ مردم الجزائر با حکومت دیکتاتوری خود و حکومت نظامی دست و چنجه نرم میکنند. در اخبار روزانه بنگاههای خبری غربی هیچ مسئله ای از الجرائر پخش نمیشود و یا اگر هست بصورت پراکنده . در صوریتکه هم اکنون در الجزائر مسئله گرانی و بیکاری جدی ترین معضل جامعه است. کارگران و مردم الجزائر با توجه به فشار حکومت نظامی نمیتوانند حتی شبها در خانه هایشان امنیت داشته باشند. ربودنهای شبانه فعالان سیاسی در الجزائر وحشت را صد چندان کرده است. دولت قول داده سوبسیدهارا دوباره برگرداند ولی هنوز گرانی سرسام آور و جدی است. در این روزها کارگران الجزائری برای مسئله بیمه محل کار در خواستی را به کارفرما و دولت ارائه دادند ولی جوابی نگرفته اند. یکی از کارگران معترض میگوید الجزائر سرزمین نفت و گاز است. طفق آماردولتی سال 2010 الجزائر در آمدی حدود 56 میلیارد دلار از بابت فروش نفت و گاز داشته، کجاست این پولها؟ ما کارگران فقط با ماهی میتونند شکم خود و بچه هایشان را سیر کنند چون ارزان ترین و قابل دسترس ترین است. ما ماهها نمیتوانیم گوشت قرمز بخوریم زیرا قیمت یک کیلو گوشت تا مرز 10 یورو رفته است و هیچ کارگری قدرت خرید آنرا ندارد.
تونس؛ مردم تونس کماکان در گیر و دار مشکلات داخلی هستند و اگرچه تونس کانون اولیه حرکتهای کنونی در شمال آفریقا و خاورمیانه بود اما از روند جنبش اعتراضی جلوگیری کردند و با عزل و نصب ها یی از بالا هنوز بیکاران تونسی هر روزه در جلو اداره کار علاف هستند و مسئولین قول آینده را میدهند. مردم تونس هنوز در گروههای مختلف به ادامه اعتراضات مجبور هستند چون مسئولین دولتی فعلا در گیر و دار تقسیم قدرت بین خود هستند و سعی دارند مردم را از صحنه سیاسی بیرون کنند تا خود در چانه زنی ها با هم بتوافق رسند. اما بدلیل حضور و هوشیاری مردم، تحمیل آزادی بیان به دولت جدید، هنوز اجازه نمیدهند که عوامل رژیم سابق در جمع حاکمیت نفوذ کنند و این یکی از دلایلی است که روند اعتراضات هنوز تکلیفش روشن نشده و جنگ و گریزهای این جا و آنجا هنوز دیده میشود.
لیبی؛ مردم لیبی در گیر یک جنگ تمام عیاراند، مزدوران قذافی از بن قاضی و دو شهر دیگر مجبور به عقب نشینی شده اند اما هیچکسی نمیداند که اعتراضات امروز دست کیست؟ آیا عوامل آمریکا و غرب هستند یا اینکه مردم و کارگران در راس هستند. وضعیت موجود و جنگی داخلی یکی از آن نقطه ضعفهایی است که اجازه نمیدهد مردم در اعتراضات سیاسی پخته شوند. یکی از کارگرانی که با خانواده اش به تونس گریخته میگوید" ما خواهان جنگ نیستیم اما قذافی دیوانه و غربی ها نمیگذارند ما مردم لیبی تکلیف سیاسی خودرا با حکومت جنایتکار قذافی روشن کنیم. زیرا وقتی گلوله باران شهر و روستا در جریان است، جای بحث خالی خواهد شد و مردم در تلاش پناهگاه امن محل زندگی خودرا ترک کرده اند. در صورتیکه ما کارگران و مردم لیبی خواهان مبارزه عادلانه خود علیه دیکتاتوری قذافی هستیم." جنگنده های غربی قبل از اینکه قذافی را بترسانند باعث آوارگی دهها هزار انسان از خانه و کاشانه شان شده اند. این یعنی از میدان بدر کردن مردم در یک اعتراض اجتماعی / سیاسی علیه حاکمیت از یک طرف و از طرف دیکر با بدر کردن مردم از صحنه سیاسی و اعتراضات اجتماعی هر گون گاو بندی سیاسی در بالا امکان پذیر است. کشورهای غربی و آمریکا سالوسانه خودرا طرفدار اعتراضات مردم کردند تا بتوانند بدینوسیله جلو حرکت رادیکال را بگیرند و نیز فقط خواستار عوض کردن شیفت مزدوران خود در منطقه هستند. مردم لیبی خواهان آزادیهای فردی و اجتماعی خود هستند، خواهان رفع بیکاری، خواهان کار و نان هستند اما رقابتهای دیرینه معمر قذافی و غرب باعث شده که دخالت نظامی بوجود آید و غرب بدینوسیله میکوشد جلو رادیکالیسم سیاسی در جامعه لیبی را بگیرد. مشکل غرب این است که دنبال جانشین برای مزدورانش در منطقه میگردد در صوریتکه مردم منطقه خواهان سرنگونی حکومتهای دیکتاتور هستند و برای همین امر به خیابان آمده اند.
کشورهای خاورمیانه؛ ایران، بحرین، یمن، سوریه و عربستان صعودی دچار تنشهای جدی هستند. سوریه تازه بفکر افتاده که بعد از 50 سال حکومت نظامی را لغو کند، بحرین در ظرف یک شب میدان مروراید را خراب کرد تا محل تجمع معترضین را بهم بزند. علی عبداله صالح در یمن قول میدهد که سال دیگر خودرا کاندید نکند و استعفا بدهد. در صوریتکه قبل از این اعتراضات خیابانی قرار بود قانون اساسی یمن را عوض کند و خودرا مادام العمر ریئس جمهور کند. اینها نکانی گذرا در اوضاع سیاسی امروز شمال آفریقا و خاورمیانه است. در تنشهای داخلی ایران و اعتراضات سال نو در ایران جمهوری اسلامی تحت فشار تعدادی زندانی را آزاد کرد و نیز خامنه ای در سخنرانی اش بمناسبت سال نو در مشهد اظهار داشت که انتقادات را علنی مطرح نکنند. خامنه ای به کمبودها اشاره کرد در صورتیکه مرد مبارز ایران در تلاش برای به زیر کشیدن نظام جمهوری اسلامی با همه اعوان و انصارش هستند.
موقعیت نیروهای کارگران و مردم معترض!
با توجه به اختناق سیاسی دهها ساله، وجود اختناق سیاسی، حیف و میل ثروتهای جامعه، دزدی و فساد مالی در کشورهای شمال آفریقا و خاورمیانه. اکثریت مردم جامعه زیر خط فقر زندگی میکنند و بیکاری وحاشیه نشینی و در عین حال تقیب فعالین سیاسی فضای سیاهی را بر جامعه گسترانده است. فشار اقتصادی و نیز اختناق سیاسی مردم را به تنگ آورده و در نتیجه اعتراضات خود جوش یکی از راه حلهای ممکن شده است. اما به یمن ارتباطات و انترنت هر اعتراض کوچک یا بزرگ در محدوده کشورباقی نمی ماند و بسرعت تمام جهان از آن مطلع خواهند شد. این ارتباطات و خبر رسانی فضای بازی را ایجاد میکند که غیر قابل کنترل برای حکومتهاست. خود این مسئله و ارتباط اعتراضات با جهان خارج باعث میشود که دیکتاتورها در بکار گیری خشونت محدود شوند. مثلا در تظاهرات مصر در 5 بهمن سه کشته داده و حسنی مبارک به طرفداران دولت گفته است که تظاهرات موافقین دولت را برگزار کنند. در صورتیکه در اعتراضات سال 1999 و 2000 و نیز در انتخابات اخیر دهها کشته در اعتراضات برجای گذاشته شد. دولت تونس در طول 23 سال اجازه کوچکترین اعتراضات را نداد و نیز تمامی معترضین در جامعه را یا تبعید کرده و یا به زندان انداخته بود. دولت موقت کنونی برای اینکه بتواند خودرا نگاه دارد تمامی زندانیان سیاسی را آزاد کرد. آزادی مطبوعات را برسمیت شناخته و همگی روزنامه ها آزاد هستند چون میدانند اگر اینکار را نکنند مردم اینکار را خواهند کرد و نیز میخواهند تا سوار اسب مراد میشوند خودرا دمکرات نشان دهند. اکنون مردم مصر و تونس توانستند که حاکمان سفاک خودرا از قدرت خلع کنند ولی هنوز تکلیف قدرت سیاسی روشن نشده، اعتراضات وجود دارد و تاکنون هم دستاوردهایی داشته. اما مسئله بیکاری و گرانی در جامعه علیه مردم فقیر بیداد میکند. آزادیهای سیاسی که بدست آمده باد توان اتحاد و تشکل را بالا ببرد اگر نه راحت میتوان دستاورد هارا از دست داد. مردم در این منطقه موقعیت را توانسته اند تا اندازه ای بنفع خود تغییر دهند ولی هنوز راه تا رسدن به خواستهای اولیه زیاد مانده است. طبق مثل قدیمی حق گرفتنی است و مردم دارند برای آن میجنگند. یعنی در یک کلام مردم در موقعیت بهتری نسبت به سابق قرار دارند. اما رسیدن به خواستها تنها با اتحاد و جمع شدن بدور خواستهای برابری طلبانه و رادیکال جواب تلاش مبارزاتی مردم است.
شمال آفریقا و خاور میانه این روز ها شاهد اعتراضات و حرکتهای سیاسی/اجتماعی وسیعی است. این شرایط اساسا بر بستر شدت یابی بیش از حد استثمار انسانها برای سود دهی بیشتر سرمایه. بحرانهای دو دهه اخیر در دنیای سرمایه داری باعث شده که تمامی امکانات اجتماعی و رفاه نسبی که در جامعه غرب وجود داشت هم (امکاناتی که به نیروی مبارزات کارگران و مردم در بعد از جنگ جهانی دوم بر سرمایه تحمیل شده بود) از مردم پس گرفته شود. بحران اخیر که از سال 2006 شروع شده و هنوز ادامه دارد رمق حیات را از ساکنین کشورهای فقیر دنیا گرفته و در یک کلام سرمایه داری تلاش میکند تاوان بحرانهای مالیش را بر سر جهان و بخصو ص کشورهای فقیر مثل آوار خراب کند. در نتیجه و در اعتراض به این فشار ها و نیز فشار دیکتاتوری ها برای به سکوت کشاندن این مردم معترض در این جوامع اوضاع را بحرانی تر کرده است. مردم این جوامع زندگی روزانه شان، امنیت و تمامی حیاتشان در منگنه قرارگرفته از یک طرف بیکاری، گرانی مایحتاج روزانه و از طرفی دیگر فشار حکومتهای دیکتاتور برای به سکوت کشاندن و استثمار بیشتر. سرمایه داری مالی که بقول مارکس آخرین ددمنشی سرمایه را به نمایش میگذارد تلاش میکند در پناه سیاست نئو لیبرالیستی نظم نوین، مسئله گرسنگی و بیکاری میلیونی مردم کارگر و فقیر جامعه را به این محدود کند که دیکتاتورها در این منطقه شیفتشان تمام شده باید دور را به دست پروردهای دیگر سرمایه داری واگذار کنند. بهمین خاطر در این مقطع آمریکا ، اتحادیه اروپا ودیگر کشورهای اروپای غربی سالوسانه خودرا همراه اعتراضات مردم نشان میدهند. اما انجا که مردم خواستار تحولات بنیادی در جامعه هستند ، دایی مهربان تر از مادر میشوند و مردم را به تبعیت از قانون و دمکراسی فریبکار سرمایه دعوت میکنند. اکنون شاهدیم که نسخه های دمکراسی طلبی چندان قابل قبول شکم گرسنه مردم فقیر نیست و کارگران و مردم فقیر خواهان تحولات جدی در زندگی اجتماعی / سیاسی و اقتصادی خود هستند. اکنون کشورهای مصر، لیبی، الجزائر، تونس، یمن، اردن، سوریه، عراق، بحرین و ایران هر روزه شاهد تنش بین حاکمیت دیکتاتور و مردم معترض هستند. در این کشورها مسئله فقر و نا امنی زندگی روزانه بیداد میکند. مردم خاور میانه و شمال آفریقا خواهان تحولات ژرف سیاسی/اجتماعی و اقتصادی هستند که با فرم کنونی این حکومتها در تضاد کامل است و بهمین خاطر مردم در یک مصاف تعین تکلیف با حاکمیت در کشورهای خود هستند. دخالت نظامی کشورهای غربی در لیبی تلاش دارد مردم را از صحنه مبارزات رادیکال کنار بگذارد. تلاش دارند که با فضای جنگی بوجود آوردن مردم منطقه را به قبول مهرهای غرب در نظم جدید در منطقه قانع نمایند تا اوضاعی مثل لیبی سر شان نیاید. اینها را باید با مردم درمیان گذاشت .

وظیفه ما کارگران ، زنان و مردان آزادیخواه!

اکنون شمال آفریقا و خاورمیانه در تب و تاب تغییر و تحولاتی عظیم اجتماعی/ سیاسی هستند، آری اینبار این خیل کارگران، کارکنان ، بیکاران و گرسنگان جامعه که تعدادشان به بالای دو میلیارد در جهان میرسد در شال آفریقا و خاورمیانه راه افتاده اند. حاکمان سرمایه اشک تمساح دمکراسی طلبی را میریزند و در تدارک شیفت عوض کردن مزدوران محلی خود در کشورهای شمال آفریقا و خاورمیانه هستند، تا بتوانند مردم معترض درخیابان را به خانه هایشان برگردانند. بقول یک کارگر اتش نشانی در قاهر در 5 بهمن به خبر نگاران گفت "دمکراسی بدون امنیت شغلی، امنیت اجتماعی و اقتصادی فقط روی کاغذ در ادارات خواهند ماند. ما اینجا جمع شدیم که دولت تازه سر کار آمده ژنرالها به وعده های اقتصادی و سیاسی که داده در عمل وفا کند. والا ما هر جمعه اینجا جمع خواهیم شد با همه افراد خانواده هایمان" اینها و دهها نونه دیگر از این نوع که در عرض این سه ما در اعتراضات مردم منطقه دیدیم، مارا ملزم به احساس مسئولیت و جدی بودن در قبال زندگی خود و نسلهای آینده میکند. برای اینکه بتوانیم خود و خانواده ها و بستگان و هم سرنوشتهایمان را از این وضعیت در آوریم و حداقل آرامش و آسایش را برای خود و خانواده هایمان بوجود آریم باید بدور هم متحد شویم و سازماندهی و متشکل شدن ما تنها ضامن این وحدت خواهد بود. مارکس نوشت ما تنها زنجیر هایمان (مقررات کاری غیر انسانی کنونی، نا امنی محیط کار، نا امنی شغلی، اجتماعی . نبودن بهداشت و درمان، بنودن مسکن مناسب) را از دست میدهیم، اما در عوض جهانی بهتر از این برای خود و فرزندانمان خواهیم ساخت. (نقل به معنی از من) اتحاد ما نباید منطقه ای و در محدوده جغرافیایی کشورهای خود (که دشمن این را میخواهد) باشد. ما باید در یک اتحاد و همبستگی جهانی قرار گیریم تا بتوانیم در مقابل دشمنان خود در یک سطح قرار گیریم. سرمایه مارا در هر جا که باشیم استثمار میکند. پس لازم است برای مقابله با آن ما همه در هر جا که استثمار هست متحدانه علیه اش ه ایستیم. ما میتوانیم و ایندوره بدرستی نشان دادیم که اتحاد در خبر رسانی و استفاده از تجربیات هم توانسته تاکنون مارا اندکی پیش ببرد. پس ما میتوانیم و باید متحدانه عمل کنیم. این یک ضرورت تاریخی است برای رهایی از این همه ستم، گرسنگی و نا امنی و ایجاد دنیایی بهتر.

زنده باد اتحاد ما گرسنگان جهان!



تازه ترین گزارش های از یمن حاکی است که در اثر وقوع انفجار در یک کارخانه مهمات سازی در جنوب این کشور، دست کم پنجاه نفر کشته و شمار دیگری زخمی شده اند .
این انفجار در نزدیکی شهر جعار در جنوب یمن روی داده است.
روز یکشنبه این کارخانه مورد هجوم شبه نظامیان اسلامگرا قرار گرفت اما انفجار صبح دوشنبه، 8 فروردین (28 مارس) هنگامی روی داد که گروهی از مردم برای غارت به ساختمان این کارخانه هجوم برده بودند.
گزارش های دیگر از یمن حاکی از آن است که تظاهرات ضددولتی در صنعا، پایتخت، همچنان ادامه دارد.
در همین حال، مخالفان دولت می گویند که مذاکراتشان با مقامات دولتی با شکست مواجه شده است.
خبر شکست مذاکرات درحالی اعلام می شود که گزارش هایی مبنی بر کنترل چند شهر توسط اعضای شبکه القاعده انتشار یافته است.
در گزارش های مربوط به تظاهرات صنعا آمده است که خیابان های شهر مملو از تظاهر کنند گان خشمگین است و دو گروه از نظامیان رقیب پاسداری خیابان ها را به دست گرفته اند.
یک گروه از نظامیان به علی عبدالله صالح، رئیس جمهوری، وفادارند و گروه دیگر تحت فرماندهی ژنرال علی محسن هستند که اخیرا به مخالفان پیوسته است.
در چند روز گذشته، با کمک سفیر آمریکا تلاشهایی بعمل آمده است تا بین این دو گروه برسر شرایط کناره گیری علی عبدالله صالح توافق حاصل شود اما این تلاش های اکنون با شکست روبرو شده است.
مخالفان دولت یمن می گویند که قصد از سر گیری مذاکره با دولت را ندارند.
علی عبدالله صالح هم پیشنهاد کناره گیری خود از مقام ریاست جمهوری تا قبل از پایان سال جاری را اکنون پس گرفته است .
اما تلاش جامعه بین المللی و در راس آن آمریکا برای از سرگیری مذاکرات ادامه دارد زیرا این نگرانی وجود دارد که بدون دستیابی به یک راه حل سیاسی، کشور یمن از هم پاشیده می شود، هر چند بسیاری معتقدند این روند هم اینک هم به جریان افتاده است.
گزارش می شود که در دو روز گذشته، شبه نظامیان وابسته به شبکه القاعده کاخ ریاست جمهوری، یک انبار تسلیحات و ساختمان نیروهای امنیتی شهر ابیان در جنوب یمن را تصرف کردند.
دولت یمن می گوید که شبکه القاعده کنترل این منطقه را به دست گرفته است اما به گفته منابع مخالفان دولت، بعضی از رهبران قبیله ای مخالف دولت هم بر اوضاع این منطقه مسلط شده اند.



ایران و گزارشگران حقوق بشر

بهنام دارایی‌زاده- پنجشنبه هفته‌‌ گذشته در ژنو، قطعنامه «شورای حقوق بشر سازمان ملل» درباره ایران به تصویب رسید؛ قطعنامه‌ای که پیش‌نویس آن را دولت سوئد تنظیم کرده بود و از حمایت قاطع ایالات متحده و برخی از کشورهای اروپایی نیز برخوردار شد.


برپایه مفاد این قطعنامه‌، به زودی گزارشگری ویژه برای بررسی وضعیت حقوق بشر در ایران، تعیین خواهد شد. این نخستین مرتبه است که «شورای حقوق بشر سازمان ملل» از زمان تاسیس خود در سال ۲۰۰۶ در مقام عالی‌ترین مرجع حقوق بشری سازمان، چنین گزارشگری را عازم ایران می‌کند.
«فدراسیون بین‌المللی جامعه‌های حقوق بشر» که مرکب از ده‌ها سازمان و نهاد معتبر حقوق بشری در سراسر جهان است، روز جمعه با انتشار بیانیه‌ای از صدور این قطعنامه و نیز رای مثبت کشورهایی نظیر برزیل، سنگال و کره جنوبی استقبال کرد.
در گفت‌وگو با دکتر عبدالکریم لاهیجی، حقوقدان و نایب رئیس این فدراسیون که خود و سازمان مرتبط با آن، بارها در طی سال‌های اخیر، خواستار تعیین چنین گزارشگرانی شده بودند، نخست پرسیده‌ام: در عرفِ حقوق و روابطِ بین‌الملل، تعیین یک گزارشگر ویژه چه معنایی دارد؟ رای مثبت برخی از کشورهای غیر غربی، نظیر برزیل، کره و حتی سنگال چه پیامدهایی را می‌تواند برای مقامات ایران در پی داشته باشد؟
عبدالکریم لاهیجی: مطابق رویه شورای حقوق بشر سازمان ملل، اصولاً «گزارشگران ویژه» برای کشورهایی منصوب می‌شود که به نوعی، هیچ گونه همکاری موثری با مجموعه این شورا و به طور کلی با تشکیلات سازمان ملل ندارند. مثلِ برمه، مثلِ کره شمالی و در حال حاضر ایران! در عرف بین‌المللی، عموماً از این کشورها به عنوان «کشورهای بسته» یاد می‌شود. چرا که درهای این کشورها حتی به روی ناظران سازمان ملل نیز بسته است.
همانطور که می‌دانید، در چهارچوب مکانیسم نظارتی سازمان ملل، علاوه بر «گزارشگران ویژه»، «گزارشگران موضوعی» نیز پیش‌بینی شده است. این گزارشگران، درباره تمامی موضوعات حقوق بشری، مثلِ شکنجه، مثلِ آزادی بیان، آزادی مذهب و ... به طور مستمر گزارش‌هایی تهیه می‌کنند. هم اکنون پنج سال است که جمهوری اسلامی درهای خودش را بر روی این دست از گزارشگران نیز بسته است. در مقابل، مجمع عمومی سازمان ملل نیز همه ساله، قطعنامه‌هایی را در محکومیت دولت ایران به واسطه نقض حقوق بشر تصویب می‌کند. قطعنامه‌هایی که در هر نوبت، هم محتوای آن به سبب وخامت وضعیتِ حقوق بشر در ایران تند‌تر می‌شود و هم با اکثریت بیشتری در مجمع عمومی به تصویب نمایندگان کشورهای عضو سازمان می‌رسد.
در چنین شرایطی است که پس از گذشت بیشتر از هشت سال، سازمان ملل مجدداً تصویب می‌کند که گزارشگری ویژه برای نظارت بر وضعیت حقوق بشر در ایران انتخاب شود؛ آن هم با چنین اکثریت بالایی! مکانیسم کاری شورای حقوق بشر به گونه‌ای است که نمایندگان همه کشورها در آن حضور ندارند، بلکه نمایندگانی از قاره‌های مختلف عضو این شورا هستند. از میان ۴۳ کشور عضو، ۲۲ کشور به این قطعنامه‌ رای موافق داده‌اند. یعنی اکثریت قاطع (اکثریت نصف به اضافه یک) و این اهمیت بسیار زیادی دارد.
در طول ۳۲ سال اخیر، ایران ۲۹ مرتبه در مجمع عمومی سازمان ملل به واسطه نقض حقوق بشر محکوم شده است. پیشتر در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ در زمان فعالیت «کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل»، گالیندوپل و بعدتر موریس کاپیتورن، گزارشگران ویژه این سازمان برای رسیدگی به وضعیت حقوق بشر در ایران بوده‌اند. با توجه به تجربه‌‌های پیشین، در عدم همکاری موثر مقامات جمهوری اسلامی با این گزارشگران، تا چه انداز به طور عینی و واقعی می‌توان نسبت به تصویب چنین قطعنامه‌هایی از سوی مجامع بین‌المللی امیدوار بود؟
  به اعتقاد من، هرچند که در آن زمان، جمهوری اسلامی همکاری کاملی با گزارشگران قبلی نداشت، هر چند که جمهوری اسلامی نگذاشت، نه آقای گالیندوپل و نه آقای کاپیتورن، گزارش‌هایی جامع از وضعیتِ حقوق بشر در ایران ارائه دهند، اما با این وجود، تجربه شخصی من این است که همان گزارش‌ها نیز بی تاثیر نبود. برای نمونه، تا زمانی که آقای گالیندوپل به توصیه من در زندان اوین با آقای عباس امیرانتظام ملاقات نکرده بود و ما به دنبال آن توانستیم، عکسی از امیرانتظام را در حالی که با زنجیر به تختی در بهداری زندان اوین بسته شده بود منتشر کنیم، مردم ایران نیز امیرانتطام را داشتند فراموش می‌کردند. با انتشار این عکس، مردم جهان نیز تا اندازه‌ای متوجه شدند که در زندان‌های ایران چه شرایطی حاکم است. به باور من، یکی از عللی که وضعیتِ حقوق بشر از هشت سال پیش، روز به روز در ایران بدتر و بدتر شده، این است که گزارشگران ویژه حقوق بشر حضور نداشته‌اند.
سه سال اول، در زمان ریاست جمهوری خاتمی، به بهانه این‌ که در حال «گفت و گو» هستیم، متاسفانه کشورهای عضو اتحادیه اروپا که همیشه نسبت به وضعیتِ حقوق بشر در سایر کشورها از از خود حساسیت نشان می‌دادند، حاضر نشدند طرح هیچ قطعنامه‌ای را ارائه دهند که در آن «تعیین گزارشگر ویژه» برای ایران پیش‌بینی شده باشد.
از سویی دیگر، با توجه به نقش کشورهای عضو «سازمان کنفرانس اسلامی» در «کمیسیون سابق حقوق بشر» و نیز حضور برخی از کشورهای آفریقایی و آمریکای لاتین در تشکیلات آن کمیسیون، موازنه قوا در آن مقطع به نفع ما نبود، ولی در طی دو سال گذشته، ما به تمامی مخاطبان خود، نه فقط در کشورهای غربی، بلکه در کشورهای آمریکای لاتین، کشورهای آفریقایی و نیز آسیایی خاطرنشان کردیم که با توجه به وخامت روز‌افزون وضعیت حقوق بشر در ایران، به ویژه پس از انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۱۳۸۸ (به واسطه ابعاد دستگیری‌ها، کشته‌ها، شکنجه‌ها و تجاوزها و غیره) راهی جز تعیین «گزارشگر ویژه» برای ایران وجود ندارد.
در چنین شرایطی است که می‌بینید در میان ۲۲ کشوری که به این قطعنامه‌ رای مثبت داده‌اند، کشورهای آمریکای لاتین نیز حضور دارند؛ مثلِ گوتمالا، شیلی و برزیل. برزیل برای نخستین‌بار است که با تعیین چنین گزارشگری موافقت می‌کند. در این میانه، برخی از کشورهای آفریقایی نیز به قطعنامه رای مثبت داده‌اند؛ مثلِ سنگال. سنگال کشوری آفریقایی و مسلمان است. کشورهای آسیایی نیز به همین ترتیب؛ همانند کره جنوبی، ژاپن و...
بنابراین در حال حاضر جمهوری اسلامی نمی‌تواند ادعا کند که: امپریالیست‌ها و جهانخوران و استکبار جهانی و کشورهای غربی هستند که علیه ما توطه می‌کنند. با این اکثریت، جمهوری اسلامی خودش را در یک انزوا می‌بیند که به اعتقاد من هرگز آن را تجربه نکرده است.
در ماه می‌ آینده، شورای حقوق بشر در یک جلسه اداری «گزارشگر ویژه ایران» را تعیین خواهد کرد. هدف ما این است که کارشناسان و گزارشگرانی را به شورا معرفی کنیم که تا حد ممکن از کشورهای غربی نباشند. حتی ما قصد داریم اگر امکانش بود، چند گزارشگر مسلمان نیز به شورا معرفی کنیم تا به نوعی تمامی راه‌های اعتراضِ جمهوری اسلامی - که البته بیشتر نیز بهانه‌‌جویی‌های ناموجه است- بسته شود.
بعد از این مرحله، انتظار آن می‌رود که در آستانه‌ی دومین سالگرد حوادث به واقع غم‌انگیز انتخابات، این گزارشگر ویژه، یا به کشور دعوت شود و یا از ایران تقاضای ویزا کند. در آن مقطع است که معلوم خواهد شد: اولا،ً آیا جمهوری اسلامی او را به کشور دعوت خواهد کرد و یا در صورت تقاضای ویزا، با درخواست او موافقت می‌کند یا خیر؟ دوماً در صورتی که این گزارشگر ویژه به ایران رفت، آیا جمهوری اسلامی زمینه‌های انجام یک تحقیق جامع و کامل را برای او فراهم می‌آورد یا خیر؟ به فرض آیا اجازه می‌دهد که این گزارشگر از زندان‌های ایران دیدن کند یا با خانواده‌های زندانیان ملاقات داشته باشد؟
اگر جمهوری اسلامی از صدور ویزا خودداری کند یا در صورت صدور ویزا، در داخل کشور، همکاری لازمی نداشته باشد، آنگاه ممکن است که ایران در وضعیتی قرار گیرد که کشوری به مانند لیبی در آن قرار گرفت. همانطور که می‌دانیم، دولت لیبی با آن که عضو شورای حقوق بشر سازمان ملل بود، از این شورا اخراج شد و به دنبال آن، پرونده نقض حقوق بشرِ لیبی، از جانب شورای امنیت سازمان ملل به دادگاه کیفری بین‌المللی لاهه (ICC) ارجاع داده شد. همانطور که در هفته‌های اخیر می‌بینید، سازمان ملل حتی «ضمانت اجراهای نظامی» نیز برای لیبی قائل شده است. بنابراین، اگر چنین وضعیتی پیش آید و ایران همکاری‌های مناسبی نداشته باشد، به اعتقاد من، تعیین تکلیف جمهوری اسلامی نیز همانند لیبی با شورای امنیت سازمان ملل خواهد بود.



زندگی‌ای که همیشه از من دریغ شده بود

منصور ـ من منصور هستم، ۲۴ ساله. در ترکیه زندگی می‌کنم و دانشجو هستم. تابستان ۱۳۸۹ در کلینیک سینا، شمیران، توسط دکتر اسکویی تحت عمل تغییر جنسیت قرار گرفتم. دو سال و نیم پیش از عمل هورمون درمانی را شروع کرده بودم.
من که یک ترانس‌سکسوال زن به مرد یا F to M هستم این عبارت را این‌طور تعریف می‌کنم: ترانس زن به مرد فردی است که در درجه اول از جسم‌اش بیزار است و جنسیت جسم‌اش را دوست ندارد چون خودش را یک پسر می‌داند و دارای خصلت‌ها، تمایلات و خواسته‌های کاملاً مردانه است. به عبارتی جنسیت روح‌اش مرد است و چون جسم و روح‌اش در تضاد هستند با انجام عمل جراحی در واقع جسم را با روح یکسان می‌کند؛ روح کسی را نمی‌شود تغییر داد، پس دست به تغییر جسم می‌زنند. دخترانی هستند که ظاهر پسرانه دارند و حتی یک سری از خصوصیاتشان پسرانه است ولی این دلیل نمی‌شود که ترانس باشند. متن رفتار یک ترانس زن به مرد مردانه است. افراد مبدل‌پوش و یا افرادی که دوست دارند مقداری هورمون مصرف کنند ولی تمایل به تغییر جنسیت ندارند، متاسفانه در ایران به راحتی نمی‌توانند زندگی کنند و ممکن است در مواردی تغییر جنسیت به این‌گونه افراد تحمیل شود. در این صورت این افراد بعد از عمل جراحی دچار افسردگی می‌شوند و از انجام عمل اظهار پشیمانی می‌کنند. در حالی که یک ترنس حاضر است همه هستی خودش را بدهد و تغییر جنسیت را انجام بدهد و بعد از عمل بسیار احساس خرسندی می‌کند.
متاسفانه به دلیل نبودن آگاهی در سطح جامعه، حتی خود اقلیت‌های جنسی به درستی نمی‌دانند خودشان جزو کدام گروه هستند و تازه در سنین بالا متوجه آن‌چه هستند می‌شوند. خوشبختانه اخیراً به دلیل وجود مجله‌هایی که در مورد اقلیت‌های جنسی می‌نویسند و فیلم‌هایی که در این مورد پخش می‌شود، اطلاع‌رسانی بهتر انجام می‌شود. خود من برای اولین بار در مجله خانواده سبز خواندم که یک فردی تغییر جنسیت داده و بعد در نشریه ما‌ها به طور کامل معنی کلمه ترانس را خواندم و فهمیدم. من فکر می‌کنم وظیفه هر کدام از ما در جامعه دگرباشان جنسی این است که به نوبه خود اطلاع‌رسانی کنیم تا زمینه آگاهی برای نسل جدید هموار‌تر شود. سختی‌هایی که ما در این راه کشیدیم فراموش ناشدنی است.

حدوداً چهارساله بودم که متوجه شدم با اطرافیانم فرق می‌کنم. وقتی کارهایی را که دوست داشتم انجام می‌دادم همه می‌گفتند: «این شبیه پسرهاست.» نمی‌دانستم چرا فرق می‌کنم اما همیشه ابهامی در ذهن من وجود داشت. بچه بودم و نمی‌توانستم زیاد همه چیز را درک کنم و نمی‌دانستم بزرگ که بشوم چه تغییراتی خواهم داشت. خوشبختانه مادرم زیاد اصرار نمی‌کرد لباس دخترانه بپوشم. من هم همیشه لباس‌های پسرانه انتخاب می‌کردم و مو‌هایم را کوتاه نگه می‌داشتم. شش ساله که بودم دوست داشتم به مدرسه بروم و فکر می‌کردم اگر به مدرسه بروم با پسر‌ها سوار سرویس می‌شوم. وقتی متوجه شدم که مدرسه من فرق می‌کند و به من می‌گویند دختر، خیلی ناراحت شدم و با اینکه درس خواندن را خیلی دوست داشتم اما از مدرسه متنفر شدم. دوست نداشتم در جمع دختر‌ها باشم. دلیلش را نمی‌دانستم. همه به من می‌گفتند که تو مثل پسرهایی. از این جمله بدم می‌آمد چون خودم را شبیه کسی نمی‌دانستم. در جواب می‌گفتم، من شبیه خودم هستم نه شبیه کس دیگه. وقتی از من می‌پرسیدند که دوست داری پسر باشی، لبخند می‌زدم و جواب نمی‌دادم چون من یک پسر هستم و چیزی که هستم را نمی‌توانم بخواهم که باشم. من دوست داشتم جسمم درمان بشود و با روح‌ام یکسان بشود.

وقتی هفت ساله بودم در مراسم سینه‌زنی و زنجیر‌زنی شرکت می‌کردم و از اینکه در جمع پسر‌ها بودم خیلی خوشحال می‌شدم. یک بار همکلاسی‌ام من را دید و داد زد: «اون دختره، اون دختره». خیلی ناراحت شدم. در آن لحظه سربازی که صف ما بچه‌ها را مرتب می‌کرد نگاهی به من کرد و چیزی نگفت.
۱۳ ‌ساله که بودم متوجه رابطه میان زن و مرد شدم. یک هفته حالم به شدت بد بود چون فهمیدم که من کاملاً حس مردانه دارم در حالی که همه از من توقع زن بودن دارند، و به اوج نفرت از جسم‌ام رسیدم. بعد از یک هفته به طور اتفاقی کلمه همجنس‌بازی را شنیدم و به زندگی امیدوار شدم. فکر کردم همجنسگرا هستم. از این‌که نامی دارم و این به آن معناست که من وجود دارم، خوشحال بودم (حتی فرق میان کلمه‌های همجنس‌باز و همجنسگرا را نمی‌دانستم). در دوران دبیرستان متوجه شدم که همجنسگرا‌ها خیلی با من فرق می‌کنند. از جنسیت خودشان راضی هستند و رفتارهایی مطابق جسمشان دارند. دوباره فکر کردم که در دنیا کسی مثل من نیست و من تک و تنها هستم. در آن دوران مجلات در مورد افرادی که تغییر جنسیت می‌دادند مطالبی می‌نوشتند و من با حسرت می‌خواندم و دوست داشتم من هم این عمل جراحی را انجام بدهم.

کم‌کم همه جا اینترنت آمد و من همه جا دنبال هویتم بودم که بالاخره در مجله «ما‌ها» که در یکی شماره‌هایش اقلیت‌های جنسی را دسته‌بندی کرده بود، معنی ترانس‌سکسوال را خواندم. تک تک پاراگراف‌های آن مطلب با خصوصیات من یکی بود. یک بار دیگر از اینکه دیدم نامی دارم و یعنی وجود دارم خیلی خوشحال شدم و تصمیم گرفتم دنبال کارهای عمل بروم.

قبل از عمل جراحی، مشکلات بسیار زیادی در مدرسه، باشگاه، خیابان، و هرجا که فکر کنید داشتم. همیشه در مدرسه زبانزد همه بودم. هرجا که می‌رفتم همه من را می‌شناختند. نگاه‌ها به طرف من بود طوری که اگر کسی نگاه نمی‌کرد متعجب می‌شدم. بعضی‌ها با صدای بلند از کلماتی استفاده می‌کردند که من بشنوم. گویا از ناراحت کردن من لذت خاصی می‌بردند. رفتار اطرافیانم باعث شد که حس نفرت نسبت به همه داشته باشم. همیشه من را دوجنسه خطاب می‌کردند یا فکر می‌کردند که چون با برادرم زیاد بازی کرده‌ام مثل پسر‌ها شده‌ام.

وقتی دیر به خانه می‌آمدم مادرم نگران می‌شد که من کجا با کی دعوا کرده‌ام. از شنیدن کلمه خانم متنفر بودم. این کلمه عمیقاً من را ناراحت می‌کرد. مهمانی‌ها و عروسی‌ها را نمی‌رفتم. چند بار رفتم و خیلی اذیت شدم. برادرم به شوخی می‌گفت، «بیا برو عروسی، زن‌ها رو بترسون.» یک بار دوست‌های من در مدرسه متوجه شدند که قرارست مادرم به خاطر کارنامه‌ام برای من تفنگ بخرد، و تا آخر آن سال مسخره‌ام می‌کردند. همکلاسی‌هایم به مرور زمان به من عادت کردند و اگر کسی از کلاس دیگری می‌آمد و به من زل می‌زد، به شدت برخورد می‌کردند.

زن‌های مسن وقتی من را می‌دیدند دوست داشتند به من دست بزنند تا از دختر بودن من مطمئن بشوند. از ۱۳ سالگی تا ۲۰ سالگی باشگاه رفتم. فوتسال بازی می‌کردم و کلی خاطرات خوب و بد دارم از آن دوران. یک بار مربی که همیشه به من گیر می‌داد، توی جمع راه رفتن من را مسخره کرد. در آن لحظه از او متنفر شدم. نمی‌دانید چه حس بدی به آدم دست می‌دهد وقتی آدم را به خاطر چیزی که در ذات‌اش است مسخره می‌کنند. بعضی از دوستان من تحت تاثیر رفتار من قرار می‌گرفتند و تیپ خود را پسرانه می‌کردند و سعی می‌کردند خود را شبیه پسر‌ها بکنند ولی بعد از مدتی خسته می‌شدند و به حالت اولیه خود برمی‌گشتند. بار‌ها مربی به من گفت خانواده‌ها اعتراض دارند که تو روی بچه‌ها تاثیر می‌گذاری.
چون در نگاه اول همه ظاهر من را می‌دیدند و قضاوت بد در مورد من می‌کردند، سعی می‌کردم با رفتارم به آن‌ها ثابت کنم که در مورد من اشتباه قضاوت کرده‌اند. همیشه مو‌هایم کوتاه بود و لباس‌های پسرانه می‌پوشیدم. اگر کسی کمد من را باز می‌کرد بدون شک می‌گفت که این کمد لباس یک پسره نه یک دختر. سعی می‌کردم همیشه آرایشگاه پسرانه بروم. در خرید لباس مشکل داشتم چون بعضی وقت‌ها فروشنده‌ها خوب برخورد نمی‌کردند. چند سال یک بار مانتو و روسری تهیه می‌کردم. به حدی کهنه می‌شدند که صدای همه در می‌آمد اما من تمایلی به خرید روپوش و روسری تازه نداشتم. از لباس زیر پسرانه استفاده می‌کردم و چون نمی‌توانستم خودم راحت بروم بخرم به برادرم می‌گفتم برایم بخرد. با او رابطه‌ی نزدیکی دارم، از مشکل من خبر داشت. سعی می‌کردم کسی لباس زیر من را نبیند، اگر می‌دیدند، تنها چیزی که می‌گفتند، «روانی است» بود. من این کلمه را خیلی می‌شنیدم. خیلی بد است که صرفاً به دلیل تفاوتی که با اکثریت داری به تو بگویند روانی، آن‌هم به این خاطر که اطلاعات کافی ندارند. وقتی می‌خواستم از خودم دفاع کنم باز همه مسخره می‌کردند و می‌گفتند، مگه می‌شه؟
یکی از مسایلی که خیلی اذیت‌ام می‌کرد مسئله حجاب بود. با این‌که می‌دانستم کار اشتباهی ست ولی مجبور بودم که این کار را بکنم. حجاب تاثیر بسیار منفی در رفتار من داشت چون به حدی عصبی می‌شدم که با اطرافیانم مدام دعوا می‌کردم. خانواده من قبل از عمل از من زیاد راضی نبودند ولی بعد از عمل به حدی از من راضی هستند که می‌گونید اگر می‌دانستیم این قدر آرام می‌شوی و احساس خوشبختی می‌کنی زود‌تر این کار را می‌کردیم.

همه من را منصور صدا می‌زدند. خواه ناخواه وقتی رفتار من را می‌دیدند نمی‌توانستند اسم خودم را به طور کامل بگویند و مخفف‌اش منصور را می‌گفتند. یکی از همکلاسی‌های دانشگاهم در ایران وقتی در خانه راجع به من حرف می‌زده، از من به عنوان منصور اسم می‌برده. پدرش گفته، «منصور نه، بگو آقا منصور». دوستم خندیده و گفته، «آخه دختره ولی نمی‌شه بهش گفت خانم». یک‌بار هم وقتی خانه یکی از دوستانم بودم، با تلفن با دوست پسرش حرف می‌زد. اسم من را گفت. دوستش از آن ور خط شک کرد. با اصرار می‌پرسید که پیش کی هست. کار به جایی رسید که قرار شد دوست پسرش بیاید من را ببیند تا خیالش راحت شود. هر وقت با دوستانم عکس می‌گرفتم چند روز بعدش برادر یا خواهرشان مشتاق می‌شدند که من را از نزدیک ببینند.

دور سینه‌ام را از سیزده سالگی به بعد می‌بستم. کوچک‌ترین برآمدگی به شدت اعصابم را خرد می‌کرد. فقط موقع حمام رفتن باز می‌کردم. در طول ۱۱ سال فقط یک روز نبستم و آن روز قبل از عمل بود. به قدری سفت می‌بستم که جای نوار «کشی» دور سینه‌ام زخم می‌شد. مادرم می‌گفت این‌طوری سفت نبند، سرطان می‌گیری و من آرزو می‌کردم سرطان بگیرم چون از جسمم متنفر بودم. تا جایی که می‌توانستم سعی می‌کردم کمتر حمام بروم.

خیلی‌ها فکر می‌کنند کسی که تغییر جنسیت می‌دهد آدم فاسدی است و از روی هوس این کار را کرده است. ولی من فکر نمی‌کنم کسی به دلیل هوس بخواهد سلامتی‌اش را برای همیشه از دست بدهد و تا آخر عمر ناچار به مصرف یک سری دارو باشد و همیشه مواظب غلظت خون‌اش باشد و چند ماه یک تست کبد بدهد و تازه همیشه در معرض خطر فاسد شدن کبد باشد. تحمل عوارضی که از هورمون درمانی ناشی می‌شود مثل تپش قلب و پوکی استخوان و رفتن زیر تیغ عمل مطمئناً برای کسی قابل تحمل است که اطمینان دارد با قبول این خطر‌ها هویت جنسیتی و جسم خود را همسان کرده است. وقتی به من گفتند آیا می‌دانی بعد از عمل دیگر نخواهی توانست بچه‌دار شوی، گفتم بله اما برایم مهم نیست چون اول من باید وجود داشته باشم و بعد به داشتن فرزند فکر کنم و اگر عمل نکنم یعنی وجود ندارم. با شنیدن عوارض هورمون و عمل جراحی خیلی‌ها منصرف می‌شوند و فقط شخصی که ترانسکسوال هست خودش را به آب و آتش می‌زند و همه مشکلات را قبول می‌کند تا جنسیت همسان خودش را به دست بیاورد. بعضی از دوستان هستند که در حین جلسات مشاوره منصرف می‌شوند و یا بعد از گرفتن مجوز منصرف می‌شوند. تعداد این افراد هم کم نیست.

شما نمی‌دانید هویت نداشتن یعنی چی. نمی‌دانید در جمع مسخره شدن یعنی چی. نمی‌دانید الفاظ توهین‌آمیز شنیدن یعنی چی. معنی گریه‌های شبانه، فکر کردن به خودکشی را نمی‌دانید. امیدوارم جهنم و بهشت و خدا واقعاً وجود داشته باشد زیرا در این صورت کسی هست که من یقه‌اش را بگیرم و بگویم چرا با من این کار را کردی؟! من در وجود خودم شاهد هیچ نظمی نبودم. از وقتی که خودم را شناختم با یک سری تضاد‌ها زندگی کردم. خانواده من از زمان کودکی من شاهد رفتارهای من بودند و به من عادت کرده بودند اما نمی‌دانستند که در جامعه چقدر مشکل دارم و چه مشکلاتی دارم. وقتی که عمل کردم بعد برایشان تعریف کردم.

کلمه ترانسکسوال یعنی فردی که جسم‌اش با هویت جنسیتی‌اش همسان نیست. این ناهمسانی معمولاً به وسیله درمان و عمل جراحی اصلاح می‌شود و فرد از نظر جنسیت جسمی از یک جنس به جنس دیگر انتقال پیدا می‌کند. من فکر می‌کنم معمولاً شخصی که ترنس است تمایل به انجام عمل جراحی تغییر جنسیت دارد و در طول زندگی خود حتماً و در اولین فرصت این کار را انجام می‌دهد. کسانی هستند که به دلیل مشکلات مالی و زندگی در شهرهای دورافتاده موفق به این کار نمی‌شوند و دچار افسردگی شدید می‌شوند. بعضی از همجنسگرایان نیز ممکن است به دلیل همنشینی با ترنس‌ها تحت تاثیر قرار بگیرند و بخواهند با استفاده از هورمون، تغییر جنسیت بدهند. متاسفانه تعداد همجنسگرایانی که دست به این کار می‌زنند کم نیست. من با یک همجنسگرای مرد آشنا بودم که تصمیم به هورمون تراپی گرفته بود و شروع به مصرف هورمون کرده بود و از لحاظ روحی در موقعیت مناسبی نبود. از دوستانم هم شنیده‌ام که یک سری افراد همجنسگرا به اشتباه تصمیم به تغییر جنسیت می‌گیرند. امیدوارم اطلاع رسانی طوری انجام شود که در سنین پایین همه از جنسیت و هویت جنسی و گرایش جنسی خود آگاه بشوند و در راه اشتباه قدم نگذارند.

از دوستی که مجوز عمل گرفته بود پرسیدم چرا عمل نمی‌کنی؟ در جواب گفت هنوز آماده نیستم برای ورود به دنیای جدید. جوابش برای من جالب بود. من این‌طور فکر نمی‌کنم. من خودم را هیچ وقت در دنیای دختر‌ها نمی‌دیدم که بخواهم با عمل از دنیایی به دنیای دیگری بروم. من از اول در دنیای خودم بودم و با عمل در‌‌ همان دنیای خودم (دنیای پسر) ماندم و فقط از نظر اجتماعی خیلی راحت شدم و الان می‌توانم آن‌طور که می‌خواهم راه بروم، بشینم، لباس بپوشم، مو‌هایم را کوتاه کنم، از خواسته‌هایم به راحتی حرف بزنم و در مورد موضوعاتی که برایم جذابیت دارد با دوستانم گفت‌وگو کنم. کارهایی که قبل از عمل به دلیل انجام دادنشان مورد تمسخر قرار می‌گرفتم.

یکی از اقوام دور خواهرم دختری که ظاهری پسرانه دارد و گویا همه می‌شناسندش و چون شهرنشین نیست به نظر می‌رسد اطلاعی در مورد وضعیت خودش ندارد. به اصرار پدرش ازدواج کرده و‌‌ همان روز اول هم به خانه پدرش برگشته. فکر کنید الان در یک روستا، در آن شرایط، چطور دارد زندگی می‌کند. من از نزدیک او را ندیده‌ام و به خواهرم گفتم کمکش کند اما چون هنوز کسی از عمل من خبر ندارد خواهر من نتوانسته فعلاً چیزی بگوید.

اصولاً هورمون درمانی را بعد از عمل جراحی شروع می‌کنند چون اگر قبل از عمل شروع بشود عوارض بیشتری دارد. من به جای این‌که بدون مشورت با پزشک از هورمون استفاده کنم، به روان‌شناس مراجعه کردم و طوری با من حرف زد که متوجه شدم تا من هورمون مصرف نکنم حالا حالا‌ها طول خواهد کشید تا پسر بودن خودم را ثابت کنم چون وقتی من را می‌بینند در مقابل خودشان یک دختر می‌بینند که می‌گوید من پسرم. به همین دلیل بلافاصله و بدون اینکه به عوارض آن فکر کنم شروع به مصرف هورمون کردم. با تغییرات صدا و درآمدن ریش، اعتماد به نفس من بالا رفت. خیلی حس خوبی داشتم. به زندگی امیدوار‌تر شدم. رفتارم نسبت به گذشته فرق کرد. آدمی بودم که زود عصبانی می‌شدم و داد و بیداد زیاد می‌کردم. وقتی هورمون مصرف کردم، بر خلاف معمول که می‌گویند هورمون شخص را عصبی می‌کند، من آرام شدم. در این مدت تا جایی که می‌توانستم اطلاعات را راجع به عمل از اینور و آنور جمع کردم.

پیش از آن همیشه فکر می‌کردم همچنین چیزی در ایران وجود ندارد و می‌گفتم می‌خواهم از ایران بروم. وقتی به ترکیه آمدم در شهر آنکارا خیلی اذیت شدم طوری که دیگر نتوانستم آن‌جا بمانم. آن موقع هنوز هورمون تزریق نکرده بودم. در خوابگاه نتوانستم بمانم. در دانشگاه به آن بزرگی همه من را می‌شناختند. برای دوستم که تعریف کردم باورش نشد تا اینکه خودش به چشم خودش دید که هر جا می‌رویم همه من را می‌شناسند. گفت، چه جوری می‌تونی زندگی کنی؟ تصمیم گرفتم از آنکارا بروم. می‌دانستم هر جای دیگر هم که بروم همین آش و همین کاسه است. شانس آوردم که در این فاصله با هورمون درمانی آشنا شدم و شروع به مصرف هورمون کردم. شهر و دانشگاه را هم عوض کردم. در دانشگاه جدید هم مشکلاتی داشتم ولی در شهری که الان هستم تعداد اقلیت‌های جنسی زیادند و فضا راحت‌تر از جاهای دیگر است. این بار هم چون هورمون مصرف کرده بودم هرجا می‌رفتم مجبور بودم کارت شناسایی نشان بدهم. می‌گفتم که دختر‌ هستم. به سختی می‌توانستند باور کنند که‌‌ همان فردی هستم که در کارت شناسایی‌ام نشان می‌دهد. در این موقع طرف مقابل من را به پنج نفر دیگر نشان می‌داد که بتوانند شباهت من و عکسم را تایید کنند.

من از ابتدا در گوش خانواده‌ام می‌خواندم که من عمل خواهم کرد. وقتی که به صورت جدی شروع کردیم برای تشکیل پرونده به خواهرم گفتم که من قصد عمل دارم چه بخواهید و چه نخواهید. پس بهتر است که کمک کنید. او گفت، «این چیز‌ها شوخی نیست. باید دکتر تایید کند.» من چند نامه که از دکتر‌ها داشتم نشانش دادم و بعد گفت، «دکتر‌ها هم می‌توانند اشتباه کنند». من گفتم قرار است جلسات مشاوره بروم و کلی تست بدهم. خواهرم از من ده سال بزرگ‌تر است. بهش گفتم، «من وقتی چهار ساله بودم تو ۱۴ ساله بودی، یادته؟» گفت، «کاملاً یادمه». گفتم، «رفتار من در آن سال‌ها سندی برای ترنس بودن منه، چون اکتسابی نبود، ذاتی بود.» این‌جا بود که اشک توی چشم‌هایش پر شد و گفت، «نگران نباش، من کنارتم.» خانواده من مخالفت نکردند بلکه از من حمایت کردند ولی با این حال بعد از گذشت شش ماه از عمل من، هنوز جرئت نکرده‌اند که به اقوام و آشنایان بگویند که من عمل کرده‌ام. اقوام من حدود سه است که من را اصلاً ندیده‌اند. خانواده‌ام از عکس‌العمل‌ها و حرف‌های دیگران می‌ترسند و با این‌که اگر کسی بشنود زیاد تعجب نخواهد کرد، اما هنوز که هنوز است اسم قدیم من را جلو اقوام می‌برند نه اسم تازه‌ی من را و این برای من دردآور است.

خانواده‌ام از اینکه در ترکیه زندگی می‌کنم خوشحالند چون این جوری به راحتی می‌توانند در مورد من به کسی چیزی نگویند و کسی از من خبر نداشته باشد. اگر پیش خانواده‌ام زندگی می‌کردم مطمئناً خانواده من به این راحتی موافقت نمی‌کردند. مادرم بعضی وقت‌ها نگران سلامتی من می‌شود ولی این را خوب می‌داند که اگر من ایران باشم به هیچ عنوان جایگاه خوبی نخواهم داشت در حالی که در ترکیه، وضع من کمی بهتر است. متاسفانه دید مردم نسبت به فردی که تغییر جنسیت داده منفی است و به چشم یک فرد هوسباز به او نگاه می‌کنند که کاملاً اشتباه است. من هم یکی مثل شما هستم فقط تضاد روح‌ام با جسم‌ام باعث شد که این عمل را انجام بدهم. خیلی سختی کشیدم، هیچ کس به جز یک ترنس من را درک نخواهد کرد.

دوستان من برای راضی کردن خانواده‌هاشان خیلی سختی کشیده‌اند. من در این مورد شانس آوردم ولی باز از طرف جامعه سختی کشیدم. یعنی اگر خانواده هم کمک بکند ما خیلی سختی می‌کشیم. من دوست دارم به خانواده ترانس‌ها بگویم که از آن‌ها حمایت کنند. اگر خانواده من از من حمایت نمی‌کرد معلوم نبود الان کجا بودم و چه بلایی سرم آمده بود. حمایت خانواده باعث شد که بتوانم درس‌ام را ادامه بدهم. کسانی که خانواده‌شان را راضی کردند خیلی راحت‌تر زندگی می‌کنند اما آن‌هایی که خانواده‌شان راضی نشده است و از خانه طرد شده‌اند، در معرض آسیب‌های اجتماعی هستند.

از آن‌جایی که من افکار و روحیه مردانه دارم طبیعتاً تمایلات جنسی من هم مردانه است و دوست دارم که با جنس مونث رابطه جنسی و عاطفی داشته باشم. من در رابطه جنسی کاملاً نقش یک مرد را دارم. شاید درک این موضوع برای خیلی‌ها سخت باشد ولی همان‌طور که یک مرد این نقش و این حس را دارد من هم همین حس را دارم با این تفاوت که جسم‌ام نمی‌تواند حس من را برآورده کند و این باعث می‌شود که من از درون عذاب بکشم. برای همین هم اوج مشکلات ما با خودمان، با خانواده، و با جامعه در سن بلوغ است. در این سن وقتی من متوجه تغییراتی شدم که به هیچ عنوان فکرش را هم نمی‌کردم و دوست نداشتم، افسردگی شدید گرفتم و هرچقدر که بزرگ‌تر می‌شدم بر خلاف فکر همه که می‌گفتند بزرگ می‌شه خوب می‌شه الان بچه‌س، مشکلات من شدید‌تر می‌شد.

تا قبل از عمل‌ام، چون تمایلی به جنس مذکر ندارم همه خیال می‌کردند که من متین هستم و برای همین سراغ دوست پسر نمی‌روم. در حالی که من کاری را که دوست داشته باشم انجام می‌دهم. من به جای دوست پسر دوست دختر داشتم. یادم هست یکی از دوستان دوره دبیرستان من برای دیدن ما آمد دانشگاه. از دوست من پرسید، «این آدم شد یا نه بالاخره؟» منظور این بود که آیا دوست پسر دارم یا نه. دوستم خندید و گفت، «والا من دوست دخترشو می‌شناسم اما دوست پسر نداره.» دوستم به شوخی زد توی سر خودش گفت، «این دانشگاه چیه که تو هم دیگه دوست دختر پیدا کردی.» می‌دانم که در جمع‌های مختلف لقب‌های جورواجوری به من می‌دادند.

یک بار مادرم گفت، «بزرگ شدی، بهتره ابروهاتو برداری به خودت برسی.» داد و بیداد کردم گفتم هر کاری دلم بخواهد می‌کنم. «اگر می‌خواستم ابروهام بردارم مطمئن باش همون پونزده سالگی این کارو می‌کردم. وقتی نکردم یعنی دوست ندارم و هیچ وقت نمی‌کنم.» خواهرم می‌گفت لحن حرف زدنت را درست کن. به دوستانش گفته بود که یک خواهر دارد، ولی بیچاره هیچ وقت نتوانست خواهرش را به دوستانش نشان بدهد چون مطمئناً آبرویش می‌رفت. همیشه با من بحث می‌کرد که اگر بخواهی می‌توانی درست بشوی، خودت لج کردی. همه‌اش می‌گفت، «مشکل کروموزوم نیست»، یعنی تو می‌توانی درست بشوی، تلقین نکن به خودت. من هم می‌گفتم چون مشکل کروموزوم نیست اسمش را گذاشته‌اند «ترانسکسوال». اگر مشکل کروموزوم بود اسمش می‌شد «دوجنسه». همیشه بحث می‌کرد و می‌گفت همجنسگرایی ایراد نیست، می‌تونی همجنسگرا باشی، اما آخرش ازدواج کن حتماً. من هم می‌گفتم تو از آبرو و دیگران نترس، می‌دانم که پیش شما زندگی نخواهم کرد.

گرفتن مجوز مراحل گوناگونی دارد و چون انستیتو پزشکی فقط در تهران است، شهرستانی‌ها مجبور می‌شوند که سه ماه هفته‌ای یک‌بار بروند تهران. من چون می‌دانستم در شهرستان‌ها‌ این چیز‌ها، یعنی مسئله تغییر جنسیت و مراحل گذار به خوبی جا نیفتاده، در دادگاه تهران تقاضای مجوز دادم. چون هورمون مصرف کرده بودم کارم راحت‌تر و سریع‌تر پیش رفت و جواب تست من طوری بود که زیاد سخت نگرفتند. ابتدا پیش آقای دکتر مهرابی که یکی از معروف‌ترین روانشناس‌های ایران است رفتم. بعد از یک صحبت کوتاه از من پرسد که آیا تمایل به عمل تغییر جنسیت دارم یا نه؟ من در جواب گفتم، نه، من جنسیت‌ام را دوست دارم فقط می‌خواهم جسم‌ام را با جنسیتی که دارم یکی کنم. در جواب گفت، «تو ترنس هستی.»
انستیتو که رفته بودم در‌‌ همان جلسه اول گفتند که ترنس هستی فقط باید پرونده‌ات عوض بشود. آن‌جا سخت می‌گیرند چون اگر کسی به اشتباه عمل کند زندگی‌اش نابود می‌شود و راه بازگشتی نیست. آقای فرزادی با من مشاوره می‌کرد و یک بار وقتی گفت، «شما مشکل روانی دارید» به من خیلی برخورد. حتی در مجوز من نوشته شده است:... به دلیل اختلالات روحی و روانی. با این‌که به ما ترنس‌ها مجوز می‌دهند ولی باز ما را به عنوان روانی قبول دارند و وقتی می‌گویند این بیماری است، منظورشان بیماری روانی است، در حالی که روان ما کاملاً سالم است. مشکل ما تضاد بین روح و جسم است. من هیچ وقت قبول نمی‌کنم که مشکل روانی دارم.

در کمیسیون پزشک قانونی هم گفتم، اگر دولت ایران مجوز نمی‌داد باز هم من این عمل را انجام می‌دادم. دکتر گفت، «حالا چرا این‌قدر عجله داری.» گفتم شما هیچ وقت احساس من را درک نمی‌کنید. کمیسیون من روز چهارشنبه بود و من برای شنبه وقت عمل گرفته بودم. از دادگاه نامه بردم که‌‌ همان روز مجوز من را بدهند چون می‌دانستم اگر این تابستان عمل نکنم کار دست خودم می‌دهم. تحمل‌ام صفر شده بود. به هیچی فکر نمی‌کردم به جز عمل.

چون در قرآن آیه‌ای نیست که مستقیماً عمل تغییر جنسیت را حرام بداند، آقای خمینی فتوای این‌گونه عمل را صادر کرد. در آن زمان خانم ملک‌آرا اولین کسی بود که در ایران تغییر جنسیت (از مرد به زن) داد. او شخصاً پیش آقای خمینی رفت و از ایشان فتوا گرفت. با وجود این فتوا هم باز مسئولین به سختی قبول می‌کنند این مسئله را. خانم ملک‌آرا هم در تهران سعی می‌کنند به ترنس‌ها کمک کنند. دوستان ترنس ساکن تهران هم به بقیه خیلی کمک می‌کنند و کارشان قابل تحسین است. من از نظر دینی عقیده متفاوتی دارم به همین در مورد ترنس از دیدگاه مذهبی حرف نمی‌زنم.

ترنس‌ها تحت پوشش بهزیستی قرار دارند در حالی که چون ترنس بودن بیماری به شمار می‌آید باید تحت پوشش وزارت بهداشت باشد و سر همین موضوع دو ارگان با هم اختلاف دارند. هر هفته در بهزیستی تهران برای ترنس‌ها جلسه تشکیل می‌شود که ترنس‌ها دور هم جمع شوند ولی متاسفانه این جلسات کاملاً فرمالیته است و کمک خاصی نمی‌کند. خیلی از دوستان اصلاً در این جلسات شرکت نمی‌کنند. بهزیستی برای کمک بهتر است به جای ترتیب دادن جلسه، پولی را که حق هر ترنس هست زود‌تر بدهند تا بتواند عمل جراحی را انجام دهد و کسانی را که بعد از عمل جراحی، جایی برای گذراندن دوران نقاهت ندارند و از خانواده طرد شده‌اند را تحت پوشش قرار بدهد. در حالی که این کار را به جای بهزیستی خود بچه‌های ترنس به عهده می‌گیرند.

دولت ایران، در مواقع حساس، نشان داده که ما را واقعاً قبول ندارد. برای مثال، عمل جراحی قسمت آلت تناسلی خیلی گران است و در ایران این عمل به درستی انجام نمی‌شود و بهترین عمل را در تایلند انجام می‌دهند. بعضی از دوستان ترنس به دلیل مشکلات مالی موفق به انجام عمل جراحی آلت تناسلی نمی‌شوند. در جایی خوانده‌ام که بهزیستی می‌بایست به هر یک از ما ۲۴ میلیون بدهد در حالی که این مبلغ را وقتی بهزیستی تحویل می‌دهد به پنج میلیون تقلیل پیدا کرده و در بعضی از شهرستان‌ها هم فقط سه میلیون تحویل می‌دهند. جالب این‌جاست که بهزیستی شهر ما به من فقط یک میلیون داد و آن هم با هزار مکافات. با وجود اینکه درست نیست گفتن این حرف اما، یکی از دلایلی که به نظر من می‌رسد این است که مثلن، رییس بهزیستی شهر ما خط موبایل‌اش ۰۹۱۲ است و اینجابه‌جایی خط تلفن گران تمام می‌شود و نظیر این دلایل. به هر حال، یک میلیون تومان ‌فقط هزینه هورمون می‌شود و چهار میلیون کمک‌هزینه عمل جراحی. بعضی از مراکز بهزیستی می‌گویند برو عمل کن بیا تا ما پول بدهیم. بعضی از مراکز می‌گویند اگر عمل کنی، پول نمی‌دهیم. این ماجرا طولانی‌ست. من برای گرفتن از بهزیستی به خیلی جا‌ها رفتم و آمدم. تنها کاری که می‌کنند تشکیل پرونده است. اصلاً برایشان مهم نیست که زندگی یک نفر تباه می‌شود. با یکی از مسئولین پیش یکی از معاونین رفتیم و آن مسئول به معاون گفت، ایشون یک مشکل دارند. معاون در ‌‌نهایت گستاخی گفت، اگر ایشون یک مشکل داشته باشند من و تو هزارتا مشکل داریم. روی می‌زش یک مانیتور ال‌جی بود و یک لپ‌تاپ سونی و خیلی وسایل گران دیگر. این هم جواب مسئولی که پشت میز نشسته است. من آن لحظه از همه چیز و همه کس متنفر شدم. اصلاً آدم بدی نیستم ولی شرایط من را بدبین کرده است و یک حس نفرت در من ایجاد شده. دوستان دیگری هستند در تهران که حدود سه سال است در نوبت‌اند که بهزیستی هزینه عمل را به‌شان بدهد. این‌که در این مدت چه اتفاق‌هایی برای ترنسی که منتظر عمل است می‌افتد، برای بهزیستی اصلاً مهم نیست.
یکی از دوستان برای گرفتن پروتز از وزارت بهداشت (وزارت بهداشت برای افراد معلول پروتز وارد می‌کند) مراجعه کرده بود. این دوست من شش ماه تمام رفت و آمد و در آخر به او پروتز ندادند. این ثابت می‌کند که با اینکه ما عمل کرده‌ایم ولی باز ما را به عنوان زن قبول دارند نه مرد و فکر می‌کنند با این کارشان به همجنسگرایی دامن می‌زنند.

و اما ثبت احوال، تا چندسال پیش در قسمت توضیحات شناسنامه می‌نوشتند که به دلیل تغییر جنسیت شناسنامه عوض شده است ولی بعد بخشنامه دادند که دیگر چیزی نوشته نشود. اما نمی‌دانم چرا این را به کل کشور ابلاغ نمی‌کنند. الان در قسمت توضیحات شناسنامه من اسم قبلی من هست و این شناسنامه با قبلی هیچ تفاوتی ندارد. من نمی‌توانم این را جایی نشان بدهم. باید کلی بروم اینور و آنور که شاید اسم قبلی من را پاک کنند ولی باز حتمن یک خط خواهند نوشت.

قبلاً روی کارت سربازی می‌نوشتند معافیت پزشکی به دلیل اعصاب و روان. اخیراً گفته‌اند به دلیل غدد هم می‌شود که آن‌هم بستگی دارد به اینکه چه کسی کارت را امضا کند و دلش بخواهد که چه بنویسد. من هنوز اسمم را در مدارک تحصیلی‌ام عوض نکرده‌ام. تعدادی از دوستان می‌گویند که پشت دیپلم اسم قبلی را می‌نویسند. یکی دیگر از دوستان هم که برای پاسپورت اقدام کرده بود دیده بود در کامپیو‌تر مشخصات قبلی‌اش هنوز هست. اگر جایی برای کار اقدام کنیم خیلی راحت می‌توانند از گذشته ما با خبر بشوند و این مشکل‌ساز است. البته ما را برای کار دولتی استخدام نمی‌کنند.

من اینجا یک سئوال از دوستان همجنسگرا دارم. آیا شما فکر می‌کنید اگر دولت ایران شما را هم مثل ترنس‌ها به ظاهر قبول داشت باز هم می‌توانستید در ایران آن‌طور که می‌خواهید زندگی کنید؟
البته که نه. چون مردم ایران در این زمینه‌ها اطلاعات سطحی دارند و فکر می‌کنند اقلیت‌های جنسی آدم‌های فاسدی هستند و دلیل علمی گرایش جنسی و هویت جنسیتی را نمی‌دانند. متاسفانه بعضی‌ها تحصیلات بالا دارند و خودشان را روشنفکر می‌دانند ولی حاضر نیستند که این مسایل را قبول کنند. به نظر من روشنفکر بودن به تحصیلات نیست بلکه به داشتن درک بالا از مسایل اطرافمان است. مادر من تحصیلات خاصی ندارد ولی خیلی خوب با این موضوع کنار آمد. همین الان هیچ پسری جرئت نمی‌کند در یک جمع در ایران بگوید که من گی هستم چون اطرافیان الفاظ بدی را به او نسبت می‌دهند. این برمی‌گردد به فرهنگ اجتماعی مردم ایران. متاسفانه دولت اجازه نمی‌دهد که در این زمینه اطلاع‌رسانی بشود. حتی ترنس‌ها گفته‌اند که فیلم‌های مستند را تلویزیون پخش کنید ولی امکان ندارد این کار را انجام بدهند. این فیلم‌ها فقط به صورت سی‌دی در دسترس‌اند.

ما ترنس‌ها با کلی سختی موفق به انجام عمل جراحی می‌شویم. همه می‌گویند، «مگه دست سلامتی‌تون موندید؟» و خیلی حرف‌های دیگر. اگر شما یک لحظه، فقط یک لحظه خودتان را به جای ما بگذارید، می‌فهمید که تا این‌جاش را هم که تحمل کردیم خیلی هنر کردیم. گاهی آدم به جایی می‌رسد که تحمل‌اش صفر می‌شود. یا باید عمل کند یا خودکشی. ما با انجام عمل شرایط زندگی را و تحمل جسممان را برای خودمان آسان‌تر می‌کنیم. من قبل از هورمون‌درمانی آدمی خجالتی بودم. زیاد حرف نمی‌زدم. از صدای نازکی که داشتم احساس بدی داشتم. قبل از عمل تصمیم گرفتم که برای همیشه، با انجام عمل جراحی، کلمه ترنس را از ذهن‌ام پاک کنم. ولی بعد متوجه شدم که من از خودم نمی‌توانم فرار کنم. احساس کردم سختی‌هایی که من از دستشان راحت شدم، سختی‌هایی هستند که الان کسانی دارند تحملشان می‌کنند و تصمیم گرفتم به نوبه خودم هرجا که هستم به هر فرد ترنس کمک کنم. به خصوص در مورد ارتباط با خانواده، چون حمایت خانواده بسیار امر مهمی است.

بعد از این‌که عمل کردم، خوابگاهم را عوض کردم. خوشبختانه با این موضوع مخالفتی نکردند. به من تبریک گفتند. دانشگاه هم به راحتی اسمم را عوض کرد. چون فکر می‌کردند من دوجنسه هستم و طبیعی می‌دانستند که عمل بکنم. شاید اگر قبل از هورمون‌درمانی من را می‌دیدند‌‌ همان قضیه آنکارا تکرار می‌شد. همکلاسی‌ها رفتار خاصی نشان ندادند ولی شوک شدند و سعی کردند نرمال برخورد کنند. بعضی‌هاشان به من تبریک می‌گفتند. می‌دانم اگر ایران بودم به این راحتی در حین تحصیل نمی‌توانستم عمل کنم. باید صبر می‌کردم دانشگاه تمام بشود. این‌جا نسبت به ایران خیلی راحتم ولی چون می‌دانند که من عمل کرده‌ام حس خوبی ندارم. اکثر اوقات تنها هستم. دوست دارم جایی باشم که کسی از گذشته من خبر نداشته باشد و یا اگر فهمیدند که TS هستم نرمال برخورد کنند و فکر نکنند که آدم فضایی هستم. مردم ترکیه در مورد تغییر جنسیت اطلاعات دارند چون یکی از مجری‌های معروف تلویزیونشان تغییر جنسیت داده و همین باعث شده که زمینه در این‌جا هموار‌تر باشد. کاش روزی برسد که ما ترنس‌های ایران هم بتوانیم در تلویزیون و یا هر ارگان دولتی دیگر صاحب شغل باشیم.

من خاطره‌های بد زیادی دارم اما سعی می‌کنم به گذشته‌ام زیاد فکر نکنم. بهترین خاطره‌ام را می‌خواهم برایتان تعریف کنم؛ خاطره‌ای که هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. من قبل از عمل جراحی وقتی که فقط هورمون مصرف می‌کردم به جای برادرم در کنکور سراسری ایران شرکت کردم. داستان اینطور بود که یک سال تصمیم گرفتیم که این کار را بکنیم، ولی ترسیدم و منصرف شدیم. سال بعد مادرم گفت اگر می‌تونید چرا که نه و ما مصمم شدیم که حتماً این کار را بکنیم. بیشتر هم جنبه تفریحی داشت برایمان. من و برادرم خیلی به هم شباهت داریم ولی باز ریسک نکردیم. یک عکس از من را که مربوط به ۱۸ سالگی من بود، موقعی که هنوز هورمون مصرف نکرده بودم، با مشخصات برادرم برای دریافت مجوز کنکور پست کردم. همه چیز آنجور که ما می‌خواستیم پیش رفت. قبل از امتحان برادرم کلی سفارش کرد که سئوالات قسمت بینش اسلامی را جواب ندهم و اگر جواب می‌دهم از دیدگاه اسلامی جواب بدهم. قسمت حساس مسئله، قضیه بازرسی بدنی هنگام ورود به سالن بود. من از نوارکشی که دور سینه‌ام می‌بستم مطمئن بودم اما باز استرس داشتم. روز موعود رسید. من راهی جلسه امتحان شدم. وقتی رسیدم جلوی ساختمان، توی شلوغی رفتم و شماره صندلی‌ام را نگاه کردم. سعی کردم کمتر کسی با قسمت بالاتنه‌ من برخورد کند. رسیدم جلوی در، جایی که مردی ایستاده بود و همه را بازرسی بدنی می‌کرد. توی دلم گفتم یا حالا یا هیچ وقت. جلو رفتم. استرس داشتم که اگر بفه‌مند، چی؟ کل سالن امتحان به هم می‌ریخت.

بازرسی بدنی کرد و من وارد سالن شدم. حتی شک هم نکرد. به حدی خوشحال شدم که می‌خواستم داد بزنم ولی سعی خودم را کنترل کنم و نخندم. جای خودم را پیدا کردم و نشستم. خیلی خوشحال بودم. از اینکه برای اولین بار وارد جمعی می‌شدم و جلب توجه نمی‌کردم و کسی به من نگاه نمی‌کرد و من آن‌طور که می‌خواستم رفتار می‌کردم و حرف می‌زدم، به حدی احساس آرامش به من دست داد که استرس از یادم رفت.

مداد و پاک کن را روی اسم برادرم گذاشتم که آشنایی اگر رد شد نبیند و متوجه نشود چون عکس من روی کارت و صندلی بود. زیاد ترس نداشتم. امتحان شروع شد. البته به ما کیک و آب میوه ندادند. متاسفانه من یادم رفت و سئوالات بینش را جواب دادم که امتیازشان منفی شد و برادرم کلی من را دعوا کرد. بازرس هم آمد و همه را چک کرد. چون عکس مال خودم من بود متوجه نشد. من بیشتر ترس از این داشتم که متوجه شوند که جسم من دختر است. امتحان تمام شد و من در شلوغی آمدم بیرون و یک مسافتی را پیاده راه رفتم. از جلو باد می‌آمد. من دستم روی بلوزم بود که یهو برآمدگی معلوم نشود. با رسیدن به خانه و باز کردن در خانه، کل خانه ما منفجر شد. همه داد می‌زدند از اینکه موفق شدیم و کسی متوجه نشده بود.

در اخبار ساعت دو بعد از ظهر هم یکی از مسئولین گفت، امکان تقلب در امتحان به هیچ عنوان نبود. ما خندیدیم و گفتیم که ما این‌کار را کردیم چه برسد به آن‌هایی که پارتی دارند. من جلسه کنکور دختر‌ها هم بوده‌ام. دختر‌ها خیلی جدی می‌شوند و از اول تا آخر سرشان را پایین می‌اندازند و فقط سعی می‌کنند سئوال‌ها را جواب بدهند. اما پسر‌ها خیلی راحت هستند. وسط جلسه کلی چیز می‌خورند که با خودشان از بیرون آورده‌اند. با مراقب‌ها حرف می‌زنند، راه می‌افتند توی سالن و از این‌ور به آنور می‌روند.

این اولین خاطره من از فضایی بود که در آن احساس تعلق می‌کردم، جدا از اینکه به جای برادرم در جلسه شرکت کرده بودم، یک احساس امنیت خاطر بود و یک روز از زندگی‌ای که همیشه از من دریغ شده بود.




دولت‌گرایی و رمانتیسم معنوی

 بابک مینا − در فرهنگ معاصر ایرانی می‌توانیم این دو گرایش متضاد را به وضوح ببینیم: از یک طرف در عرصه عینی گرایشی وجود دارد که می‌توانیم آن را دولت‌گرایی بنامیم: حسرت شدید به ایجاد دولتی قدرتمند و انسجام یافته که از نظر تکنیکی برتر است و دوم در عرصه ذهنی آن چیزی که می‌توانیم آن را «رمانتیسم معنوی ـ دینی » نام دهیم: نوستالژی به طبیعت، روستاگرایی و علاقه به معنویت عرفانی، عواطف و شاعرانگی.
  از طرفی می‌خواهیم دولتی مقتدر داشته باشیم از طرفی دیگر شدیداً فرهنگی شعرگونه داریم یا می‌کوشیم که داشته باشیم. چرا این طور است؟ چرا این دو گرایش به موازات هم دست کم در نیم قرن اخیر رشد کرده‌اند؟
مسئله وقتی جالب‌تر خواهد شد که به یاد بیاوریم که در جمهوری اسلامی این دو گرایش به هم می‌رسند: حکومتی که می‌خواست و ظاهرا هنوز هم می‌خواهد ما را از «مرداب مدرنیته» و «تکنیک‌زدگی» نجات دهد، اکنون طالب یکی از خطرناک‌ترین محصولات تکنیک مدرن شده است.
  اگر اتم‌خواهی و خداجوبی عارفانه حکومت اسلامی را کنار هم قرار بدهیم بهتر می‌توانیم مسئله را درک کنیم. همچنین به سرعت می‌بایست به خاطر آوریم که این مسئله محدود به حکومت اسلامی نیست. در دهه پایانی حکومت پهلوی هم این دو گرایش تا حدودی به هم می‌رسند: از یک طرف برنامه توسعه شاه و از طرف دیگر سنت‌گرایی و احیای حکمت ایرانی.
در حکومت پهلوی البته این دو گرایش حداقل از نظر سیاسی از هم جدا بودند. شاهنشاه به توسعه کشور می‌پرداخت و ملکه حامی حکمت و سنت و معنویت بود. در جمهوری اسلامی اما این دو گرایش به گونه شگفت‌انگیزی یکی شدند تا جایی که دیگر باید از یک گرایش واحد صحبت کنیم: تکنیک ـ معنویت‌گرایی شیعی.
  این مسئله قطعا پیچیده‌تر و چند بعدی‌تر از آن است که در اینجا به بررسی آن بپردازیم. قصد ما تنها تامل بر یک نکته است: چرا ما در عرصه عینی به گونه ای افراطی دولت‌گرا هستیم و در عرصه ذهنی رمانتیک؟ نخست تا حدودی باید دو مفهوم دولت‌گرایی و رمانتیسم ایرانی را توضیح دهیم.

سه گفتمان دولت‌سازی
  در ایران معاصر سه گفتمان برای ساختن دولت ـ ملت ایرانی وجود دارد:
 
• نخست −  گفتمان ملی‌گرایی
  ملی‌گرایی ایرانی بر اساس تاریخی واقعی ـ تخیلی از ایران ساخته شده است: ایرانیان کسانی هستند که پس از بنیان نهادن سه امپراتوری هخامنشی، اشکانی و ساسانی اسلام را به عنوان آئین جدید پذیرفتندو مسلمان شدند. سپس دولت صفوی مهمترین دولت ایرانی ـ شیعی پس از اسلام شد. این میراث ایرانی تا زمان حال ادامه می‌یابد.
در ملی‌گرایی ایرانی نوعی امپراتوری‌گرایی هست و به تبع آن خواست قدرت و عظمت ایران اصلی مسلم فرض می‌شود. در گرایش‌های افراطی‌تر عصر جدید فرصتی است برای بازسازی و تجدید حیات شکوه امپراتوری‌های گذشته. ملی‌گرایی ایرانی از یک منظر خصوصاً در شاخه پهلوی‌مآب آن چیزی نیست جز خواست بنیان نهادن دولتی مقتر از نظر نظامی، اقتصادی و سیاسی.

• دوم − اسلام‌گرایی
   اسلام از ابتدای تاریخ خود دینی کاملا سیاسی بوده است. در دوره‌های بعدی تحت تاثیر شرایط اجتماعی و تاریخی هر عصر از میزان این سیاسی بودن کاسته شده یا به آن افزوده شده است.
  اسلام‌گرایان معاصر ایرانی این امکان بالقوه و بالفعل دین را دوباره در ظاهری مدرن بازسازی کردند و اسلام را به گفتمانی برای ساختن دولت ـ ملت تبدیل کردند.
  اسلام‌گرایی نیز تاریخی واقعی ـ تخیلی از اسلام و خصوصا شیعیان ساخته است. شیوه این تاریخ‌سازی به میزان بسیاری زیادی تقلیدی است از تاریخ‌سازی ملی‌گرایانه: پیامبر اسلام نخستین دولت اسلامی را بنیان نهاد و امام اول شیعیان نخستین جانشین بر حق این دولت بود.
  سپس دولت‌های اسلامی یکی بعد از دیگری سربرآورند تا دوره ضعف اسلام فرارسید. این ضعف معمولا نظامی و اقتصادی‌ست و عمدتا در برابر رقیب که همان جهان مسیحیت یا غرب است.
  دولت اسلامی جدید باید شکوه، عظمت و قدرت گذشته دولت اسلامی را احیا کند. در اسلام‌گرایی نیز نوعی امپراتوری‌گرایی وجود دارد.

• سوم – سوسیالیسم
  اهمیت این گفتمان بیشتر در تأثیری‌ است که بر دو گفتمان قبلی − خصوصاً بر اسلام‌گرایی − گذاشته است، چرا که خود هیچ وقت به طور مستقل به قدرت نرسید و همواره از نظر سیاسی شکست خورده است.
  اگر دو گفتمان قبلی بومی‌گرا هستند سوسیالیسم بر طبق ذاتش جهان روا‌ست. اما هدف این گفتمان هم ­ مثل همه گفتمان‌های سوسیالیستی بلوک شرق ­ ایجاد دولتی مقتدر و نیرومند است. منتها نام آن دولت کارگری‌ست و ظاهرا متعلق است به زحمت‌کشان.
خصلت مشترک هر سه گفتمان، دولت‌گرایی مقتدرانه است. هر سه گفتمان مسئله نهایی و اصلی مدرنیته در ایران را این گونه صورتبندی می‌کنند: می‌بایست دولتی قوی به وجود آورد!
  بنابراین هر سه گفتمان تجلی اراده به قدرت هستند. باید قوی شد و برای قوی شدن باید دولتی قوی به وجود آورد. ملی‌گرایان برای بازگشت شکوه به «ایران» در پی ایجاد دولتی قوی هستند. اسلام‌گرایان برای قدرت دوباره اسلام و سوسیالیست‌ها برای رهایی طبقات ستم‌کش می‌خواهند دولتی قوی به وجود آورند.

رمانتیسم ایرانی

پدیده رمانتیسم را این گونه توضیح می‌دهیم:
باور به این که سوژه انسانی چها‌رچوبی عقلانی ندارد بلکه ذات آن اراده و عواطف است و این اراده ـ عاطفه می‌تواند خود را به هر گونه‌ای که می‌خواهد −  فارغ از هر«ساختار»ی − بسازد.
  این «منِ رمانتیک»، خودشیفته و خودبزرگ‌بین است، چرا که خود و تصورات خود را اصیل می‌داند و نه محیط، سنت، طبقه و یا یادگیری و روش استدلالی را.
  گرایش منِ رمانتیک به این است که هر چیزی − حتی عینی‌ترین پدیده‌ها را − محصول خود و یکی از ایده‌های خود بداند. او در افراطی‌ترین و هیجان‌انگیز‌ترین ادعایش جهان را تنها یکی از ایده‌های آفریده خود می‌خواند. ذهنیت رمانتیک سخت دوست دارد خود را شبیه خدا کند: اراده‌ای رها.
رمانتیسم می‌تواند نوعی نظریه فلسفی باشد، می‌تواند نوعی سبک هنری ـ ادبی باشد و می‌تواند جنبشی اجتماعی ـ سیاسی باشد. در رمانتیسم نظری نظریه ای فلسفی درباره «منِ رمانتیک» ساخته می‌شود. در رمانتیسم هنری ـ ادبی منِ رمانتیک خود و جهان را بیان می‌کند. و در رمانتیسم اجتماعی ـ سیاسی منِ رمانتیک جهان بی‌ساختار را دوباره بر اساس اراده و عاطفه خود می‌آفریند. این من، می‌تواند منی فردی یا جمعی باشد. مثلا من ایرانی یا من مسلمان.
آن چه در رمانتیسم ایرانی موقعیتی مرکزی دارد داستان‌سرایی منِ رمانتیک است درباره جدایی‌اش از اصل که می‌تواند طبیعت یا دوره‌ای تاریخی باشد. او از چیزی در بیرون جدا افتاده است و باید دوباره آن را تصاحب کند. رمانتیسم ایرانی برای جبران این جداافتادگی مرتبا می‌کوشد خود را تعالی بخشد. به عبارت دیگر قدرتی والایش شده را درون خود پرورش دهد. معنویت‌گرایی و عرفان‌گرایی شکلی از همین خودپروری متعالی‌ست.

دولت بیرونی، دولت درونی
دولت‌گرایی و رمانتیسم معاصر دو وجه یک پدیده هستند: اراده به قدرت. اگر دولت‌گرایی قدرت‌گرایی در عینیت است، برای جبران فقدانی در گذشته یا حال ( نوستالژی به شکوه ایران یا عظمت اسلام در گذشته و آرمان‌شهر کارگری در آینده) رمانتیسم قدرتی درونی شده و ذهنی‌شده است برای جبران همین فقدان.
  رمانتیسم دولت‌گرایی در عرصه روح است. شکل ذهنی شده و درونی‌شده اراده به قدرت است. متقارن با هر شکلی از دولت‌گرایی نوعی رمانتیسم و دولت‌گرایی ذهنی شده نیز هست: قرینه ملی‌گرایی رمانتیسم ملی‌گرایانه است، قرینه دولت‌گرایی اسلامی رمانتیسم معنویت‌گرا و خداجو، و قرینه دولت‌گرایی سوسیالیستی رمانتیسم چپ است.
جمهوری اسلامی نمونه کامل پیوند دولت‌گرایی و رمانتیسم است؛ درعرصه ذهنی به جستجوی خداست و در عرصه عینی به جستجوی اتم. هر دو یک چیز هستند: اراده به قدرتی مطلق.
  تفاوت جمهوری اسلامی با همه دین‌سالاری‌های پیشین آگاهی ضمنی از سکوت خداوند است. رمانتیسم دینی معاصر آگاه و نیمه‌آگاه دوری و یا مرگ خدا را درک کرده است. جمهوری اسلامی بر پایه چنین آگاهی شکل گرفته است. آرزوی آن در عرصه ذهنی بازگرداندن خدا است. این تلاش به شکل اراده‌گرایی معنوی خود را نشان می‌دهد.
  به راستی اگر خدا سکوت کرده و یا به دوردست‌ها گریخته پس چه کسی باید به جای او سخن بگوید؟ این ما هستیم که با اراده دینی خود خدا را بازمی‌گردیم و یا به جای او سخن می‌گوییم. خدا خود در جهان نیست پس باید جهان را تصاحب کرد و او را زنده کرد. برای تصاحب جهان باید قوی بود. و برای قوی بودن باید دولتی مقتدر بر پا کرد. این چنین است که در حکومت اسلامی با دو گرایش به ظاهر متضاد اما در باطن متحد مواجه ایم: از طرفی خدا‌جویی و معنویت‌طلبی و شاعرانگی و از طرفی دیگر تکنیک‌طلبی و برتری‌طلبی و نظامی‌گری.
جمهوری اسلامی اکنون تمام جنون رمانتیک دینی و حتی غیر‌دینی معاصر را در خود جمع کرده و در عرصه عینی همه میل تکنیک‌خواهی و دولت‌گرایی را. اما ـ اینجا نکته ای طنزآمیز وجود دارد ـ با این همه نه خدا را یافته است و نه دولتی قوی بر پا کرده است.
  مهمترین شکست جمهوری اسلامی در یافتن خدا این بود که اگر خدا به زمین می‌آمد، ناگهان همه زنان دوباره از خدا رو می‌گرفتند و به زیر چادر می‌خزیدند. اما چهره شهرهای بزرگ و کوچک ایران نشانی از حضور یا نزدیکی خدا ندارد. در عرصه عینی هم گر چه جنون تکنیکی‌اش روز به روز خطرناک‌تر و بیشتر می‌شود اما عملا نتوانسته است دولتی واقعا قوی بسازد. بنابراین پروژه دولت ـ ملت‌سازی اسلامی چه در عرصه ذهنی و چه در عرصه عینی عملا شکست خورده است.
از سه گفتمان دولت‌سازی، دو گفتمان عملا حذف شده‌اند:
اسلام‌گرایی در عمل شکست خورد؛ و سوسیالیسم هم که می‌دانیم عملا دیگر وجود ندارد، گر چه رمانتیسم چپ وجود دارد. بنابراین آینده ایران را ملی‌گرایی رقم خواهد زد.
اما پرسش آینده این خواهد بود که این ملی گرایی دقیقا چه چهره ای دارد؟
آیا بیشتر شبیه ملی‌گرایی پهلوی خواهد بود یا ملی‌گرایی مصدقی؟
و یا چهره ای کاملا جدید خواهد داشت؟
و مهمتر این که آیا این ملی گرایی دوباره و به شکلی دیگر آن جنون پنهان رمانتیک را احیا  نخواهد کرد؟
 



بحران در سوریه

ایرج ادیب‌زاده
در تظاهرات ضد دولتی روز جمعه در شهرهای بزرگ و کوچک سوریه، ده‌ها نفر کشته شدند. به گزارش خبرگزاری «الجزیره» از قول شاهدان عینی فقط ۲۰ نفر در شهر صنمین کشته شدند. جامعه‌ بین‌المللی به رویدادهای خونین سوریه واکنش نشان داده؛ عفو بین‌الملل دست‌کم از ۵۵ کشته در تظاهرات چند روز گذشته خبر داده؛ آمریکا خشونت علیه تظاهرکنندگان در سوریه را به شدت محکوم کرده و بانکی مون، دبیرکل سازمان ملل از سوریه خواسته است به حقوق بشر احترام بگذارد و خشونت علیه تظاهرکنندگان را متوقف کند. پاریس هم امروز دمشق را به احترام به حقوق بشر و اجرای اصلاحات وعده داده شده فراخواند.


یک هفته ناآرامی در شهرهای مختلف به‌ویژه در نزدیکی مرز سوریه و اردن ده‌ها قربانی به‌جای گذاشته است.

رئیس جمهوری سوریه بشارالاسد که ۱۱سال است قدرت را در دست دارد، با بزرگ‌ترین موج اعتراضی و تظاهراتی روبه‌رو شده که از سال ۱۹۸۲ بی‌سابقه بوده است؛ یعنی زمانی که پدرش حافظ اسد در یک درگیری خونین با مسلمانان ۲۰ هزار نفر را کشت.
موج اعتراضی که از تونس و مصر آغاز شده بود، اینک به یمن، بحرین و سوریه رسیده است.
در گفت‌وگویی با دکتر سعید محمودی، استاد روابط بین‌الملل در حوزه حقوق بین‌المللی و رئیس دانشکده حقوق دانشگاه استکهلم پرسیده‌ام: آیا با گسترده‌ شدن تظاهرات و گسترش خشونت در سوریه، ممکن است وضعی پیش بیاید که مثل لیبی، جامعه بین‌المللی ناچار به دخالت برای حل مسئله شود؟
  دکتر سعید محمودی: پیش‌بینی این مسئله البته کار آسانی نیست. وضع لیبی از جهات مختلف وضع خیلی خاصی بود. معمولاً جامعه بین‌المللی وقتی می‌تواند عکس‌العمل نشان دهد که لااقل اعضای اصلی، اعضای دائمی شورای امنیت در مورد دخالت در آن مرحله و در آن مورد، حتی اگر توافق کامل هم نداشته باشند، به طور جدی مخالف نباشند. ایجاد کردن شرایطی که هیچکدام از این پنج کشور اصلی مخالفت جدی نداشته باشند، کار ساده‌ای نیست. در مورد لیبی این امر عملی شد. یکی به جهت این که خود رهبر لیبی در حین این اتفاقات اخیر چندین‌بار با اظهاراتش جامعه بین‌المللی را به چالش طلبید و بعد هم این که از نظر کلی سیاسی ضمن این که کشورهای زیادی در آنجا منافعی داشتند و منافعی دارند، معهذا یک رهبر سرکش و یک رهبر غیر مسئول از نظر دیدگاه عمومی شناخته می‌شد و همین باعث شد که توافق کردن در مورد اقدام نظامی کم و بیش به صورتی ساده‌تر و موجه‌تر انجام گیرد.
ایجاد چنین توافقی در مورد کشور دیگری مثل سوریه که رهبرش به ظاهر رفتاری معمولی دارد، همچنین از نظر سیاسی ارتباطاتی قوی با پاره‌ای‌ کشورهای دیگر به‌خصوص با روسیه دارد، شاید کار ساده‌ای نباشد؛ حتی اگر میزان جنایت‌ها زیاد شود. فراموش نکنیم در سال ۱۹۹۹ هم در جریان اتفاق‌هایی که در یوگسلاوی سابق در رابطه با مسلمانان آلبانی تبار در ایالت کوزوو انجام گرفت، ضمن این که توافقی بین کشورها نبود، معهذا نیروهای ناتو بدون اجازه شورای امنیت سازمان ملل متحد اقدام کردند و اقدام‌شان هم از سوی کشورهای دیگر محکوم نشد. حتی می‌شود گفت به صورت اقدامی مشروع از نظر اکثر کشورهای دنیا شناخته شد.
به همین دلیل باید دید که اتفاق‌ها به کجا خواهد انجامید. اگر تعداد کشته‌شدگان زیاد شود، اگر مقاومت زیاد شود و دولت مجبور شود خشونت بی‌اندازه به‌کار ببرد، یا مثل لیبی هواپیما و تانک را که برای دفاع از کشور است، علیه غیر نظامیان معترض به‌کار ببرد، البته طبیعی است که ممکن است این سناریو به ‌کلی عوض شود و توافقی برای اقدام جامعه بین‌المللی پیش بیاید.

 صحنه‌هایی که از تظاهرات خونین و خشن در سوریه در تلویزیون‌ها نشان داده می‌شود، رویارویی نیروهای ارتش و همچنین لباس شخصی‌ها با معترضان است. همین مسئله باعث شده است که یک‌مقدار شباهت‌هایی بین تظاهرات سوریه و ایران پیدا شود. شما در این مورد چه نظری دارید؟
  البته این مسئله در این کشورها، یعنی دخالت نیروهای غیر نظامی همراه با نیروهای انتظامی، در مبارزه یا در سرکوب معترضان به این صورت گسترده، یک امر کم و بیش تازه است. تاکنون معمول این بوده که نیروهای انتظامی با خشونت یا با هر وسیله‌ای که می‌توانستند مقابله می‌کردند. این کار، اصولاً کاری است که در اصل خلاف قوانین اساسی این کشورهاست. یعنی اگر شما برای ایجاد نظم از نیروهای غیر انتظامی استفاده کنید که نیروهای انتظامی را همراهی می‌کنند و تشخیص‌شان از آنها ممکن نیست، خلاف قوانین اساسی کشورهاست.
  می‌توان گفت از این دیدگاه قابل انتقاد است، ولی تا جایی که مربوط به کشورهای دیگر می‌شود، دو مسئله مطرح است. یک این که آیا کشورهای دیگر راجع به این مسئله می‌توانند اظهار نظر و انتقاد کنند؟ دوم این که این نیروهایی که به نیروهای انتظامی محلی کمک می‌کنند، اگر از کشورهای دیگر وارد شده باشند، آن‌وقت تکلیف چه می‌شود؟ این اتفاق ظاهراً در بحرین پیش آمده و حالا هم شایعه این است که در مورد سوریه نیز چنین نیروهایی از کشورهای دیگر آمده‌اند.
  به نظر من به خاطر این که کاربرد نیروهای لباس شخصی در مقابله با معترضین معمولاً با خشونت بی‌اندازه همراه است و چون لباس رسمی ندارند، نمی‌شود تشخیص‌شان داد و نمی‌شود مهر لازم را روی‌شان زد، معمولاً از نظر قوانین پاسخگو نیستند و نمی‌شود آنها را زیر قوانین جاری کشور آورد. ظاهراً به نظر می‌آید دو آدم لباس شخصی که باهم اختلاف نظر دارند، باهم درگیر شده‌اند و این یک مسئله‌ی خصوصی محسوب می‌شود تا اقدام دولت علیه معترضین و بنابراین طبق قوانین آن کشور و تحت شرایط خاصی باید با آن‌ها مقابله شود. از این دیدگاه کشورهای دیگر می‌توانند نظر داشته باشند و انتقاد کنند و این کار را خلاف تعهدات بین‌المللی مثلاً در سوریه از نظر رعایت حقوق بشر بدانند. یعنی اگر این نیروها اصولاً سوری نباشند یا در بحرین که همه می‌دانند این نیروها از عربستان سعودی آمده‌اند، آنوقت در آن مورد هم البته کشورهای دیگر می‌توانند نظر داشته باشند.

می‌دانیم که سوریه بهترین و نزدیک‌ترین متحد جمهوری اسلامی در منطقه است و از طریق سایت‌های خبری دولت ایران می‌شود نگرانی این تظاهرات گسترده در این کشور را احساس کرد.
  این یک امر پنهانی است؛ قبلاً هم ایران در موارد دیگری نیروهای سپاه پاسداران را به مناطقی خارج از ایران فرستاده بود؛ هم در عراق و هم در لبنان. پس ممکن است در این مورد هم این امر اتفاق افتاده باشد یا بیفتد. مهم این است از نظر حقوقی- که کار من هست- اگر این اعزام نیرو با دعوت و توافق سوریه باشد، البته از نظر حقوقی اشکالی برآن نیست و سوریه حق دارد از هر کشوری که می‌خواهد هرجور کمکی را بخواهد و این کار در نقض حقوق بین‌الملل نیست. مسئله‌ی بعدی این است که این نیروها در داخل سوریه چه عملیاتی انجام می‌دهند و آن عملیات ناقض تعهدات بین‌المللی سوریه هست یا نه؟ مثلاً همان طور که الان در بحرین اتفاق افتاده است. در آمدن نیروهای عربستان به بحرین هیچ مشکلی نیست، چون به دعوت دولت بحرین آمده‌اند و با زور به آنجا نیامده‌اند و از نظر حقوق بین‌الملل نمی‌توان گفت که خلافی اتفاق افتاده است، ولی مسئله این است که این نیروها با معترضین، با غیر نظامیان بحرینی چه جور عمل می‌کنند؟ اگر عملکردشان به صورت خشونت‌آمیز باشد، یا به صورتی باشد که نقض فاحش حقوق بشر باشد، با توجه به وظایفی که دولت بحرین یا مثلاً در این مورد دولت سوریه در قبال جامعه بین‌الملل تقبل کرده است، البته آن موقع دولت سوریه مسئول خواهد بود. نتیجه این که نفس آمدن این افراد مثلاً از ایران، به شرطی که با دعوت و خواسته خود دولت سوریه باشد، مسئله‌ای ندارد.

فکر می‌کنید رژیم کنونی سوریه با توجه به این تظاهرات گسترده یک‌مقدار عقب‌نشینی کند یا خیر؟
  پیش‌بینی‌ این مسئله ساده نیست. چون اگر همین جریان‌ها و اتفاق‌های دو، سه ماه اخیر را در نظر بگیرید، می‌بینیم آن قدر سریع بود که در فاصله‌ روز اول تا مثلاً هفته‌ سوم واقعاً وضع به کلی زیرورو شد. به همین دلیل هم به نظر من خیلی مشکل می‌توان پیش‌بینی کرد که سرنوشت اسد یا دولت سوریه چه خواهد شد. به‌هرحال از نظر ساختار اجتماعی، نظامی و اداری، سوریه یک دولت محکمی است،| ولی آیا این استحکام کافی است برای این که با این تظاهرات به صورت معقول مقابله کند یا این که نه مجبور است که مثل دیگر کشورهای عربی عقب‌نشینی کند، مسئله‌ای است که باید صبر کرد و دید.



آمریکا احتمال دخالت نظامی در سوریه را رد کرد

هیلاری کلینتون، وزیر خارجه آمریکا، روز یکشنبه در یک برنامه تلویزیونی، با «منحصر به فرد» خواندن شرایط و اعتراض‌ها در کشورهای مختلف عربی، دخالت نظامی کشورش در سوریه را نامحتمل خواند اما در عین حال از سرکوب مخالفان در این کشور انتقاد کرد.
خانم کلینتون با شرکت در یک برنامه تلویزیونی در شبکه سی.بی.اس، ضمن ابراز تأسف از خشونت‌ها در سوریه، یادآور شد که شرایط در سوریه با لیبی؛ کشوری که ادوات زمینی و هوایی خود را علیه شهروندانش به کار می‌گیرد متفاوت است.
وزیر خارجه آمریکا در این برنامه تلویزیونی تشریح کرد که شرایط در هر یک از کشورهای عربی «منحصر به فرد» است و افزود که «ما از خشونت‌ها در سوریه ابراز تأسف می‌کنیم و از دولت این کشور - همان طور که از دیگر دولت‌ها خواسته‌ایم- می‌خواهیم پاسخگوی مطالبات مردمش باشد و با پرهیز از خشونت‌ورزی و اجازه به [برگزاری] اعتراض‌های صلح‌آمیز، اصلاحات سیاسی و اقتصادی را در این کشور آغاز کند.»
با اوج‌گیری اعتراض‌ها علیه حکومت بشار اسد در سوریه، تا کنون ده‌ها تن در شهرهای مختلف این کشور بر اثر سرکوب نیروهای امنیتی جان باخته‌اند.
مقام‌های سوری تعداد معترضانی که در دو هفته کشته شده‌اند را ۲۰ تن عنوان می‌کنند اما مخالفان رژیم سوریه می‌گویند این تعداد بیش از ۱۲۶ نفر بوده است.
سازمان ملل، آمریکا، اتحادیه اروپا و برخی از سازمان‌های بین‌المللی حقوق بشری در این مدت خشونت‌ها علیه معترضان سوری را محکوم کرده‌اند.
با این حال وزیر امور خارجه آمریکا در گفت‌وگوی تلویزیونی‌اش بر این نکته انگشت گذاشته است که خشونت‌ورزی علیه شهروندان در سطحی نبوده است که واکنش‌های جهانی یا درخواستی از سوی اتحادیه عرب و دیگر کشورها برای برقراری منطقه پرواز ممنوع را در پی داشته باشد.
وی تصریح کرده است که گرچه آنچه در هفته‌های گذشته در سوریه رخ داده موجب نگرانی عمیق آمریکاست اما میان فرود آوردن بمب بر سر شهرهای خود (آنچنان که در لیبی گذشت) و اقدام نیروهای پلیس در اعمال خشونت در سوریه، تفاوت وجود دارد.
اظهارات خانم کلینتون در مورد عدم تمایل کشورش به مداخله نظامی در سوریه در حالی است که شماری از تحلیل‌گران و اعضای کنگره آمریکا ابراز نظر کرده‌اند که چنانچه شرایط در سوریه وخیم‌تر شود، ایالات متحده با درخواست‌هایی در مورد اقدام نظامی در این کشور روبه‌رو خواهد بود.
این تحلیلگران نگران هستند که شرایط سوریه آنچنان که در سرکوب اعتراض‌ها در حماء در سال ۱۹۸۲ رخ داد رو به وخامت بگذارد.
نیروهای نظامی آمریکا از سال ۲۰۰۱ به این سو در دو کشور افغانستان و عراق حضور دارند و مشارکت آمریکا در عملیات ائتلاف بین‌المللی علیه حکومت قذافی نیز در حالی صورت گرفت که پیشتر وزیر دفاع ایالات متحده نسبت به عواقب دخالت نظامی کشورش در دیگر کشورها هشدار داده بود. 
 
 
 

شورای همکاری خليج فارس تشکيلات مخالفان ليبی را به رسميت شناخت

شلیک شبه نظامیان به نیروهای حامی قذافی در نزدیکی شهر بن جواد
شلیک شبه نظامیان به نیروهای حامی قذافی در نزدیکی شهر بن جواد
کشورهای عضو شورای همکاری خليج فارس ضمن تأييد تصميم قطر برای به رسميت شناختن تشکيلات موقت در ليبی، شورشيان ليبی را به عنوان نماينده مشروع اين کشور به رسميت شناختند.
قطر به عنوان نخستین کشور عربی، پیشتر شورای انتقالی ليبی را به رسميت شناخته بود.
خبرگزاری های قطر می گويند اين تصميم پس از آن اعلام شد که يک عضو شورای موقت ليبی گفت که تمامی منابع نفتی شرق کشور را در اختيار دارند و با دوحه برای همکاری های اقتصادی به توافق رسيده‌اند.
عبدالرحمان العطيه، دبير شورای همکاری خليج فارس، در بيانيه‌ای اعلام کرد: «اين شورای نظر قطر را تأييد کرده و تنها نماينده مشروع ليبی را شورای موقت اين کشور تشخيص می‌دهد.»
وی افزود: «حاکميت ليبی مشروعيت خود را از دست داده و اعضای شورای همکاری همه اين مسئله را تأييد می‌کنند.»
عربستان سعودی، امارت متحده عربی، کويت، قطر، بحرين و عمان، شش کشور عضو شورای همکاری خليج فارس به شمار می‌آيند.

حمله حامیان قذافی به مناره یک مسجد در مصراته

شورشيان زادگاه معمر قذافی را تسخير کردند
در همین حال نيروهای مبارز و شورشی مخالف معمر قذافی در ليبی روز دوشنبه اعلام کردند توانسته‌اند با کمک هوايی نيروهای ناتو، شهر «سرت» را که زادگاه معمر قذافی است، به تسخير خود درآورند.
خبرنگار خبرگزاری فرانسه از منطقه درگيری می‌گويد که نيروهای شورشی در دو روز گذشته هدف آتشبار سنگين نيروهای حامی قذافی از سوی «بن‌جواد» و «نفيليه» بودند ولی توانستند روز يکشنبه ضمن در اختیار گرفتن بن‌جواد در ۱۴۰ کيلومتری شرق سرت، کنترل دوباره رأس لانوف را با حمايت نيروهای ناتو به دست آورند.

دستگیر شدن برخی از نیروهای شبه‌نظامی توسط نیروهای حامی قذافی

گزارش‌ها حاکی است روز دوشنبه بار ديگر آتشبار سنگين عليه شورشيان مخالف دولت در ليبی شروع شد و ۹ انفجار قوی، سرت را که در ۳۶۰ کيلومتری شرق طرابلس قرار دارد، لرزاند.
ناتو که عمليات اجرای منطقه پرواز ممنوع برفراز ليبی را عهده‌دار شده، هدايت تمامی عمليات نظامی هوايی را در دست گرفته است. آندرس فوگ راسموسن، دبيرکل نيروهای سازمان آتلانتيک شمالی، ناتو می‌گويد هدف نيروهای ناتو، توقف حمله نيروهای قذافی به غيرنظاميان است.
آقای راسموسن گفت: «ناتو فقط مفاد اصلی قطعنامه شورای امنيت در مورد ليبی، نه بيشتر و نه کمتر را اجرا می‌کند.»
دفتر آقای راسموسن گفته که دبيرکل ناتو روز سه‌شنبه راهی جلسه‌ای با وزيران خارجه بيش از ۳۵ کشور در لندن می‌شود تا در مورد عمليات نظامی ليبی تصميم‌گيری کنند.
شورای موقت ليبی اعلام کرد آماده است صادرات نفت ليبی را از سر بگيرد و روزانه بين ۱۰۰ تا ۱۳۰ هزار بشکه نفت صادر کند. اين تشکيلات در حال حاضر شرق ليبی را در اختيار گرفته است.
علی ترهونی، يکی از مقام‌های عالی‌رتبه شورشيان ليبی در امور اقتصادی،‌ تجاری و نفتی در بنغازی، در اين باره به خبرنگاران گفته ست: «ما قرارداری با قطر امضا کرده‌ايم و نخستين محموله در کمتر از يک هفته ديگر ارسال می‌شود.»
در اين ميان رابرت گيتس، وزير دفاع آمريکا، روز يکشنبه با موفقيت‌آميز خواندن عمليات ايجاد منطقه پرواز ممنوع برفراز ليبی گفته است، از زمان آغاز اين عمليات، نيروی هوايی معمر قذافی هيچ گونه پروازی نداشته است و يگان‌های زرهی ارتش قذافی نيز ضربات سنگينی متحمل شده‌اند.
وزير دفاع آمريکا نیز از آغاز عقب‌نشينی نيروهای وفادار به معمر قذافی به سوی مناطق غربی ليبی خبر داده است.
 
 
 

«احضار گسترده چهره های اصلاح طلب و ملی-مذهبی»

 علی مزروعی، ، نماینده سابق مجلس و فعال سیاسی اصلاح طلب در اروپا، در گفتگویی به رادیو فردا می گوید «تقريبا می شود گفت که تمام افراد شورای مرکزی دفتر سياسی جبهه مشارکت و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی و نيروهای شناخته شده ملی – مذهبی را در هفته آخر سال احضار کرده بودند و مورد بازجويی قرار داده بودند.»

آيا اطلاع داريد که در اين احضارها چه مطالبی مطرح شده اند؟ در رابطه با همفکران من در سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی و جبهه مشارکت، عمدتا سوالات پيرامون بيانيه هايی بوده که در ماه های اخير صادر شده بود و در واقع از آنها بازجويی می کردند که اين بيانيه ها را چه افرادی صادر کرده بوده اند؟
به دليل اينکه بعد از آن حکم دادگاهی که اينها به سازمان مجاهدين و جبهه مشارکت ابلاغ نکرده و در روزنامه ها منتشر کردند، بر اين باورند که اين دو تشکل ديگر حق فعاليت ندارند ولی دوستان ما چون بر اين باورند که هنوز هم حکمی به آنها ابلاغ نشده است، کماکان به فعاليت های خودشان ادامه دادند و البته آنها در اين زمينه مورد سوال قرار گرفتند.

به نظر شما اين بازجويی ها فقط در ارتباط با همين بيانيه ها بوده است يا اينکه فکر می کنيد به خاطر – به عنوان مثال- تظاهرات روز بيست و پنجم بهمن ماه ، و يا حتی اعمال فشار بيشتر براصلاح طلبان و معترضين صورت گرفته است؟ هدف آنها بازداشتن نيروهای سياسی از فعاليت است. اما قطعا رخداد های روز ۲۵ بهمن ماه و پس از آن، سه شنبه های اعتراضی و همين طور قيام ها و جنبش های مردمی که در کشورهای عربی به وقوع پيوستندند، به نظر می رسد که آنها را شديدا به وحشت انداخته است.
آنها از اين طريق تلاش کرده بودند که تا حدودی، بخصوص در ايام سال نو و روزهايی که در پيش هست، در واقع نوعی بازدارندگی در پيش بگيرند و قريب به هزار نفر را در همان هفته آخر سال احضار کردند.
بخش عمده افراد احضار شده، کسانی بودند که بعد از انتخابات بازداشت و زندانی شده بودند. حالا تلاش می کردند که به گونه ايی از آنها تعهد بگيرند که ديگر فعاليت سياسی نداشته باشند.

شما تصور می کنيد اين گونه فشارها، می تواند مانع فعاليت منتقدين و اصلاح طلبان شود؟
قطعا نمی تواند. تجربه دو سال گذشته و سرکوب ها و فشارهايی که در ايران متوجه نيروهای سياسی بوده است، نشان می دهد که اين قبيل حرکت ها فايده ايی ندارد و به هر حال آنها تصميم به کار سياسی گرفته اند و راهشان را ادامه خواهند داد.
عملا تظاهرات و حضور خيابانی روز بيست و پنجم بهمن ماه و سه شنبه های اعتراضی در اسفندماه ، به خوبی اين را نشان داد که جريان جنبش سبز که اتکا به فعاليت همين نيروهای سياسی دارد، نه تنها خاموش نشده و کاهش نيافته است بلکه به صورت بسيار عميق تر و گسترده تری در جامعه در حال فعاليت است و در هر فرصتی که بتواند خودش را نشان خواهد داد.
 
 
 
 
 

«جهاد اقتصادی» آيت الله خامنه ای

در پيام نوروزی امسال خود، آيت الله خامنه ای رهبر انقلاب اسلامی ۱۳۹۰ را «سال جهاد اقتصادی» نامگذاری کرد: «اين سال جاری را که از اين لحظه آغاز می‎شود، ما بايستی متوجه کنيم به اساسی‌ترين مسائل کشور، و محور همه اينها به نظر من مسائل اقتصادی است.
 لذا من اين سال را «سال جهاد اقتصادی» نامگذاری می‎کنم و از مسئولان کشور، چه در دولت، چه در مجلس، چه در بخشهای ديگری که مربوط به مسائل اقتصادی می‎شوند و همچنين از ملت عزيزمان انتظار دارم که در عرصه اقتصادی با حرکتِ جهادگونه کار کنند، مجاهدت کنند.»

جهاد و اقتصاددر پی اين نامگذاری، رسانه های و چهره های شاخص جمهوری اسلامی يکصدا به ستايش ابتکار «رهبر» پرداختند و کسانی نيز آنرا سر آغاز انقلابی تازه در اقتصاد ايران توصيف کردند.
در اين ميان آنچه ناديده گرفته ميشود، آشتی ناپذير بودن «حرکت جهاد گونه» با نفس اقتصاد است. جهاد مستلزم زير پا گذاشتن منافع فردی و جانفشانی در راه آرمان های جمعی است، حال آنکه انسان اقتصادی نخست به منافع خويش می انديشد و اين «خود پرستی» او است که در يک جامعه متکی بر قانون، در خدمت منافع ديگران قرار ميگيرد.
مثال معروف آدام اسميت در کتاب «ثروت ملل»، چگونگی گذار از «نفع شخصی» به «منافع جمعی» را نشان ميدهد : قصاب و نانوا، تنها و تنها به منظور کسب سود، گوشت و نان مورد نياز برای تامين شام ما را فراهم ميآورند. تلاش آنها برای فراهم آورد قوت شبانه ما هيچ ارتباطی به حسن نيت و تمايل آنها به خيرخواهی به سود ديگران ندارد. در واقع ما شام خود را مديون خودپرستی آنها هستيم، نه بشر دوستی آنها.
در ميان اين همه کالا که در پيرامون خود می بينيم، چه تعدادی از آنها به برکت «حرکت جهاد گونه» مردمان فراهم آمده است؟ چند اختراع، در تاريخ تمدن انسانی، مديون تمايل مخترعان به جانفشانی و فداکاری است؟ از اين همه شرکت های بزرگ و کوچک که بازرگانی و سرمايه گذاری و امور مالی جهان را زير کنترل خود دارند، کدام يک با انگيزه «جهاد» (با انواع تعبير و تفسير هايی که از اين کلمه در دست است) به وجود آمده است؟
راست آنست که اقتصاد با شعار و فرمان و فتوا ميانه ای ندارد.
می توان حکم کرد که زنان چادر به سر کنند، احزاب منحل شوند، و روزنامه ها از انتشار باز ايستند. ولی نمی توان حکم کرد که نرخ رشد بالا برود، فرصت های شغلی ايجاد بشود و يا تورم عقب بنشيند. حکومت شوروی با زور گولاک و ايدئولوژی نتوانست يک اقتصاد پايدار به وجود آورد و فيدل کاسترو، با سخنرانی های چند ساعته، حتی از بالا بردن توليد شکر در کشورش عاجز ماند.
فرمان آيت الله خامنه ای در زمينه اطلاق نام «جهاد اقتصادی» به سال ۱۳۹۰، بدون ترديد به سرنوشت ديگر فرمان های اقتصادی او گرفتار خواهد شد. به دو نمونه اشاره ميکنيم :
اول - در فروردين ماه ۱۳۷۵ روزنامه رسالت چاپ تهران به نقل از آيت الله خامنه ای نوشت : «دولت بايد روزی به دنيا اعلام کند که از امروز تا شش ماه يا يکسال ديگر در چاه های نفت را می خواهم ببندم، می خواهم يک قطره نفت صادر نکنم. دولت بايد بتواند تصميم بگيرد. بايد به نفت احتياط نداشته باشد.»
پانزده سال پس از اين فرمان «بايد گونه»، اقتصاد ايران نفتی تر از هر زمان ديگری است و بودجه کشور، حتی بر اساس نفت بشکه ای هشتاد دلار، با کسری سنگين روبرو است.
دوم – در تير ماه ۱۳۸۵ ابلاغيه اقای خامنه ای درباره بند جيم اصل چهل و چهار صادر شد تا راه برای يک خصوصی سازی گسترده باز شود و، همزمان، رسانه ها و چهره های نزديک به نظام اين ابلاغيه را سر اغاز يک انقلاب بزرگ اقتصادی توصيف کردند.
چهار سال و نيم از صدور ابلاغيه رهبر ميگذرد و خصوصی سازی همچنان در بن بست است.

حرکت طبيعیآيت الله خامنه ای در پيام نوروزی خود در توجيه دلايل انتخاب شعار «جهاد اقتصادی» برای سال ۱۳۹۰ ميگويد که در عرصه اقتصاد «حرکت طبيعی کافی نيست. بايد در اين ميدان، حرکت جهشی و مجاهدانه داشته باشيم.»
برخلاف گفته رهبر انقلاب، اقتصاد بيش از همه به «حرکت طبيعی» نياز دارد. اقتصاد زمانی شکوفا ميشود که فضای کسب و کار بتواند زمينه فعاليت «طبيعی» توليد کنندگان و بازرگانان و بانکداران را فراهم آورد. اينان، در اين «فضای طبيعی»، در راه سود خويش تلاش ميکنند، ولی در همان حال فرصت های شغلی به وجود ميآورند، اختراع ميکنند، و به فتح بازار های صادراتی ميروند. کوتاه سخن آنکه اينان، در تلاش برای تامين سود خود، به ابزاری نيرومند برای تامين ثروت و قدرت جامعه خويش بدل ميشوند.
چرا ايرانيان در کشور خود به سرمايه گذاری و کار آفرينی رغبتی نشان نميدهند، ولی در امريکا در گروه چابکسواران عرصه های توليدی و بازرگانی جای ميگيرند؟ تنها دليل قانع کننده، «طبيعی» بودن فضای کسب و کار در آمريکا و «غير طبيعی بودن» آن در ايران است.
بانک جهانی در آخرين گزارش سالانه خود درباره فضای کسب و کار در جهان، ايران را از اين لحاظ، در ميان ۱۸۳ کشور مورد بررسی، در رديف صد وبيست ونهم قرار ميدهد. اين طبقه بندی با مخالفت شماری از سردمداران جمهوری اسلامی روبرو شده، با اين استدلال که بانک جهانی «سياسی کاری» ميکند و عمدا به ايران رتبه بد ميدهد.
اما بهروز عليشيری، رييس سازمان سرمايه گذاری و کمک های اقتصادی ايران، در گفتگو با خبرگزاری «ايسنا» (يازدهم بهمن ماه ۱۳۸۹) ارزيابی بانک جهانی را واقعی به شمار ميآورد و می گويد : «اين شاخص مثل يک ترازوست. شما وقتی چيزی را در کفه يک ترازو بگذاريد، وزن آن را نشان می‌هد. حال آن را روی هر ترازوی ديگر هم که امتحان کنيد، همان وزن را نشان می‌دهد. حالا بايد چه کار کرد؟ بايد مثل قطعات مختلف يک ماشين، آن را باز کرد و ايرادها را گرفت».
آقای عليشيری می افزايد : «شاخص کسب و کار کشور، پرسش نامه دارد. از دولت می‌پرسد که ثبت شرکت در يک کشور چقدر زمان می‌برد؟ اين ديگر موضوع پنهانی نيست. می‌پرسد برای ثبت شرکت بايد چقدر پول داد؟ اين هم مشخص است. می‌پرسد بعد از اين مراحل چقدر طول می‌کشد که شرکت مجوز دريافت کند؟ چقدر مدارک می‌خواهد؟
اين‌ها هم مشخص است. بحث من اين است که عقلای قوم بنشينند و ببينند مثلا در شاخص ورشکستگی، قوه قضائيه ما چه می‌کند؟ در شاخص حمايت از سهامداران جزء، قوه قضائيه چه می‌کند. کسی نمی‌تواند پرسشنامه را دستکاری کند. در شاخص‌ تجارت فرامرزی ما ۸ سند می‌خواهيم. يعنی اگر کسی امروز بخواهد کالايی را صادر کند هشت سند بايد بگيرد؛ اگر بخواهد کالايی وارد کند بايد ۹ سند بگيرد! خوب اين که مشخص است. وقتی سنگاپور اعلام می‌کند سند نمی‌خواهد، رتبه اول را می‌گيرد و ما رتبه ۱۶۴. من می‌گويم اين بحث‌ها تکنيکی است».
خبرنگار «ايسنا» در پايان اين پرسش را مطرح ميکند : «آيا شما آنچه را که درباره رتبه ايران در فضای کسب و کار گفته شده، واقعی می‌دانيد؟»
پاسخ آقای عليشيری قاطعانه است : «معتقدم بله! اين عدد نزديک به واقعيت است. برای بهبود آن هم بايد هم مقررات را اصلاح کنيم، هم گردش کار را درست کنيم، هم قانون را بهينه کنيم، هم هزينه‌ها را کاهش دهيم و هم ساده‌سازی کنيم و بگذاريم بخش خصوصی حرکت کند».
در يک کلام، عامل اصلی ناکام ماندن اقتصاد ايران، غير طبيعی بودن فضای زيست آن است. راه درست، بازگشت به «حرکت طبيعی» برای بهبود فضای کسب و کار ايران است، و نه حرکت «جهاد گونه ای» که آقای خامنه ای پيشنهاد ميکند.

به سوی دگرگونی های بزرگاين نکته بسيار مهم نيز بايد در نظر گرفت که بانک جهانی در ارزيابی خود بعضی ديگر از عوامل غير طبيعی را، که مستقيم و غير مستقيم بر فضای کسب و کار ايران تاثير منفی ميگذارند، در نظر نگرفته است.
اين «طبيعی» نيست که جامعه ايرانی در دهه دوم قرن بيست و يکم ميلادی به دو بخش خودی و غير خودی تقسيم بشود وبخشی از کار آمد ترين نيرو ها، که در اردوی غير خودی ها جای گرفته اند، يا خانه نشين شوند، يا ترک وطن بگويند و يا برای انجام فعاليت از سر ناچاری به دروغ و رياکاری روی بيآورند و از دو چهره بودن خود رنج بکشند.
اين طبيعی نيست که نظاميان در صحنه اقتصادی ايران به فعال ما يشاء بدل شوند، فضای اقتصاد ايران را غير رقابتی تر کنند و به ياس و بی عملی سرمايه گذاران و کارآفرينان ايرانی دامن بزنند.
اين طبيعی نيست که تنش های پايان ناپذير جمهوری اسلامی با بخش بسيار بزرگی از جامعه بين المللی، کارفرمايان ايرانی را از لحاظ دريافت ويزا، دستيابی به تکنولوژی و منابع مالی و بازار های جهانی در چنين وضعيت دشواری قرار دهد و بخش مهمی از انرژی آنها را در راه اين کشمکش بی ثمر و ملالت بار بر باد دهد.
استفاده از اصطلاح «جهاد اقتصادی» برای نامگذاری سال ۱۳۹۰ نشان ميدهد که جمهوری اسلامی همچنان در پی آن است که «مسير طبيعی» توسعه اقتصادی را وابگذارد و به تکرار شعار های مکتبی ادامه دهد.
ولی با دگرگونی ها بزرگ در صحنه خاورميانه و آفريقای شمالی، چنين پيدا است که سياست های اقتصادی نيز در اين منطقه مهم جغرافيايی رو به دگرگونی خواهد رفت. با پايان احتمالی عصر ديوانسالاری ناصری در مصر، سوسياليزم بعثی در سوريه، و ديگر اشکال «سوسياليزم» عربی در ليبی و يمن و الجزاير، جمهوری اسلامی به دشواری خواهد توانست به پيشروی در راه «اقتصاد جهادی» ادامه دهد.
ايران نيز دير يا زود به «اقتصاد طبيعی» روی خواهد آورد، آنچه را که کره ای ها، هندی ها، برزيلی ها و شيليايی ها برگزيدند.
 
 
 
 

دکتر مصدق: شاه جرات برکناری مرا ندارد

 در برنامه گذشته گفتيم که تنور جنگ در ايران داغ شده است. انگليس ها ايران را تهديد به جنگ و لشکرکشی کرده اند. دو کشتی جنگيشان، «وايلد گوس» (غاز وحشی) ، و «ماريشس» در خليج فارس، در نزديکی آبادان، در کمين نشسته اند.
اما آمريکا همچنان اميدوار است که اختلاف نفتی تهران و لندن از راه گفت و گو حل شود، و کار به توپ و تانک و مسلسل نرسد. همزمان، «هری اس. ترومن» رئيس جمهوری آمريکا به لندن صريحاً اخطار کرده است که در صورت حمله بريتانيا به ايران، واشينگتن دست روی دست نخواهد گذاشت و آرام نخواهد نشست. اين خبر را «باد» به گوش ايرانيان، بخصوص به گوش دکتر مصدق می رساند. خبر خوشی است؛ خبری خوش برای کوشندگان در راه ملی کرددن نفت ايران و پيکار با استعمار.
خبر خوشی است اما دکتر مصدق را، بر خلاف انتظار آمريکا، روز به روز سرسخت تر می کند. همين سرسختی و نرمش ناپذيری، آمريکا را گام در پی گام از دکتر مصدق دور، و به لندن نزديک می کند. در« شاهراه مهر و کين»، منزل تازه يی در انتظار ايران و آمريکاست.
با ادامه سرسختی های دکتر مصدق، نگاه آمريکا متوجه سرلشکر فضل الله زاهدی می شود، متوجه سپاهی خوشنام و پر افتخاری که اندک اندک به اصلی ترين چهره مخالفان دکتر مصدق بدل شده است. با اين حال آمريکايی ها همچنان دو دل اند، و نگاهشان، همانند تماشاگران مسابقه پينگ پونگ، از دکتر مصدق به سوی سرلشکر زاهدی، و بالعکس، در پرواز است. از سوی ديگر، اتحاد جمهوری های شوروی سوسياليستی، برهبری ژوزف استالين، نيز رويدادهای ايران را با دقت و «اشتها» دنبال می کند. روس ها بيش از هر چيز می کوشند تا از نفوذ آمريکا در ايران جلوگيری کنند.
 آن ها به هيچ روی نمی خواهند که آمريکا، يا بگفته خودشان «نيروی استعمارگر بالنده» جای بريتانيا را درايران بگيرد، و در همسايگی آنان خيمه بزند. «تکخال» مسکو در پيکار با اين «استعمارگر بالنده» حزب توده ايران است که برغم انحلال قانونی آن، همچنان سازمان يافته ترين تشکيلات سياسی در ايران است.
از نفوذ ژوزف استالين- رهبر سرکوبگر روسيه سرخ- بر بيشتر کمونيست های جهان که بگذريم، خود چپ های ايران هم، آمريکا را امپرياليستی می دانستند که دم به دم قدرت بيشتری می گيرد.
بابک امير خسروی، از چهره های شاخص حزب توده در آن روزگار، و از «جمهوريخواهان ملی» کنونی، همين ديدگاه چپ های ايرانی در آن روزهای سرنوشتساز را بيشتر می شکافد:
«واقع امر اين بود که اين سياست تبليغاتی شوروی در مقياس جهانی بود. به اين معنا که تمام مطبوعات آن زمان را هم اگر شما بخوانيد و ورق بزنيد، می بيند که هدف اصلی ، حمله به آمريکا بوده است.
دليل آن نيز اين بود که اتحاد جماهير شوروی با آمريکا، به عنوان قدرت اصلی، طرف مخاصمه بود و کسانی که رهبران ما و متفکرانمان در حزب کمونيست ايران بودند، چون خودشان را در جبهه سوسيال و در کنار شوروی می ديدند، طبيعتاً از اين سياست حمايت می کردند.
در واقع اين مساله به نوعی ، يک بيماری و گرفتاری ايدئولوژيک بود که ما را به خطاهای بزرگی کشاند. از جمله اين خطاها، سياست ما در تقابل با دولت دکتر مصدق و آمريکا بود که زيانبخش بود.
از سوی ديگر اين گرفتاری ايدئولوژيک باعث شد که ما بی خودی و بی دليل، اساساً،( در مقابل آمريکا جبهه بگيريم .) در حالی که سياست آمريکا در آن زمان و تا آخرين روزها، يعنی تا زمانی که آيزنهاور بر سر کار آمد و تقريباً کمتر از يکسال از زمان کودتا باقی مانده بود، همواره، واقعاً، به نحوی در جهت حمايت از جنبش به رهبری دکتر مصدق برای استيفای حقوق ايران و ملی کردن صنعت نفت بود.»
آنچه مسلم است اين است که يکی از دغدغه های اصلی دولت جديد آمريکا برهبری ژنرال آيزنهاور- فرمانده کل نيروهای پيروزمند متفقين در جنگ جهانی دوم- خطر گسترش نفوذ کمونيسم در جهانی بود که از ديدگاه غرب«جهان آزاد» خوانده می شد.
 ايران نيز، از ديدگاه واشينگتن، بخشی از همين «جهان آزاد» بشمار می رفت. ديگر دغدغه جمهوريخواهان به قدرت رسيده در آمريکا، تسريع فروپاشی امپراطوری جهان غرب و مستقل ساختن مستعمرات آن ها بود تا از اين راه بر توسعه طلبی های روسيه شوروی لگام بزند. از ديدگاه واشينگتن ، ادامه استعمار در گوشه و کنار جهان، بستر کشورهای دربند را برای بذرافشانی کمونيستها بارور می ساخت.
از اين دو دغدغه که بگذريم، آنچه آمريکا را به دوری گزيدن از دکتر مصدق و جبهه ملی وادار ساخت، نرمش ناپذيری نخست وزير سالخورده ايران بود.
آمريکا اندک اندک به اين نتيجه می رسيد که دکتر مصدق- از بيم از دست دادن محبوبيتش در ميان ايرانيان- هيچ پيشنهادی را برای رفع بحران نفت نخواهد پذيرفت؛ هيچ پيشنهادی را. همين سرسختی، همزمان، ورود آمريکا به قلمرو نفتی ايران را که بريتانيا با اکراه، و از سر ناچاری، به آن تن درداده بود، ناممکن می ساخت.
دکتر پرويزمينا- يکی از رايزنان نفتی دولت دکتر مصدق که بعدها به عضويت هيات مديره شرکت ملی نفت ايران رسيد- در نوشته های تحليلی متعددی، دکتر مصدق را در رد پيشنهادهای گوناگون برای رفع بن بست نفت، بخصوص در رد آخرين پيشنهاد موسوم به «چرچيل - ترومن» در خور انتقاد دانسته است.
دکتر پرويزمنيا : «... آخرين پيشنهاد مشترک چرچيل – ترومن که در فوريه ۱۹۵۳ (زمستان ۱۳۳۱) به دکتر مصدق تسليم گرديد، نه تنها کليه اصول و هدفهای ملی شدن صنعت نفت را تامين می نمود بلکه با توجه به اوضاع و احوال بين المللی نفت، و قدرت و توانايی فنی و اقتصادی و سياسی شرکت های عمده نفتی جهان در آن زمان، بهترين پيشنهاد و شرائطی بود که به علت مداخله موثر و فشار دولت آمريکا و شخص (پرزيدنت) ترومن حصول آن امکان پذير گرديده بود.»
دکتر مينا، سپس، افسوس می خورد که دکتر مصدق اين پيشنهاد را که اصل ملی شدن نفت ايران نيز در آن محترم شمرده شده بود، ناديده گرفت:
« با کمال تاسف بايد به اين نتيجه رسيد که دکتر مصدق با رد اين پيشنهاد، يک موقعيت طلايی و بی نظير را که برای هيچ کس جز او حاصل نمی شد، از دست داد. چنانچه دکتر مصدق با موقعيت و محبوبيتی که در آن زمان داشت، آخرين پيشنهاد مشترک چرچيل و ترومن را پذيرفته بود و به عقد قراردادی جديد بر مبنای آن توافق نموده بود، مسير تاريخ و سرنوشت سياسی و اقتصادی و اجتماعی ايران بکلی تغيير می کرد. نه کودتای ۲۸ مرداد اتفاق می افتاد و نه ملت ايران به بلای انقلاب ۱۳۵۷ دچار می گرديد...»
دکتر پرويز مينا، که از برجسته ترين صاحبنظران جهانی مسائل نفتی است، رد پيشنهاد مشترک «چرچيل – ترومن» به ايران را با صراحت «خطا» می خواند. اما بی درنگ آن را «صرفاً معلول اصرار و نظرات مشاورانی می داند که از اوضاع و احوال فنی و اقتصادی و سياسی نفت در صحنه بين المللی بی اطلاع بودند.» همين خطا «باعث گرديد که نه تنها شخص مصدق و شاه در نهايت شکست بخورند بلکه ملت ايران بازنده اصلی اين اشتباه فاحش تاريخی شد که هنوز گرفتار عواقب وخيم آن است.»
منتقدان دکتر مصدق می گويند: اين سياستمدار کهنه کار، هر چند براستی و درستی خوشنام و ايراندوست بود اما نتيجه سياست هايش نه تنها برای ايران ثمری نداشت که بلايای متعددی نيز همراه آورد. بگفته همين منتقدان، سياستمداران را با ميزان تاثيرات مثبت اعمالشان بر زندگی مردم می سنجند نه بر پايه نيک نفسی، مهربانی، و خوشنامی آن ها.
با اين همه، شمار کسانی که در روزگار ما ستايشگر يا حتی بگفته يی مجذوب دکتر مصدق اند، ای بسا با نسبت ده به يک از شمار منتقدان او بيشتر است... و شگفتا که شرکت نفت ايران و انگليس، بر جای ماندن اين شرکت در حوزه نفتی ايران را آشکارا مديون دکتر مصدق می داند، مديون کسی که بی گمان دشمن شماره يک آن بود؛ آنچنان که در صفحه ۵۱۱ «تاريخ شرکت بريتيش پتروليوم» بتاريخ ۱۹۵۴ می خوانيم :
« لرد (ويليام) فريزر، رئيس و اعضاء هيات مديره شرکت نفت ايران و انگليس به اين واقعيت پی برده بودند که اين شرکت ديگر نياز مبرمی به نفت ايران ندارد.اما دعوای با ايران را به چشم مساله يی حيثيتی و اعتباری می نگريستند که شرکت، به هيچ قيمتی نبايد در آن بازنده می شد. چون به موقعيت آن در ديگر کشورهای توليد کننده نفت آسيب می زد. از اين بابت اعتبار و شهرت شرکت بنحو رضايتبخشی حفظ گرديد. زيرا نه تنها در کنسرسيوم نفت ايران چهل درصد سهيم گشت بلکه، مهمتر از آن، روند غير قابل ترديد به سوی خروج قطعی اين شرکت از ايران را به جهتی معکوس سوق داد.
«از اين بابت، شرکت، بر خلاف عقيده باطنی اش، خود را مديون مصدق می داند که بازی کردن موثر او با ترس شديد آمريکا از کمونيسم، و نيز تمايل آمريکا به داشتن سهم در نفت ايران، منجر به عرضه پيشنهاد فوريه ۱۹۵۳ شد. بر پايه اين پيشنهاد، ايرانيان اختيار کامل عمليات صنعت نفتشان را خود به دست می گرفتند و شرکت نفت ايران و انگليس فقط با سهمی ناچيز در کنسرسيوم بين المللی خريدار نفت ايران باقی می ماند. در آن مرحله مصدق اين اشتباه بزرگ را مرتکب شد که درنيافت که حد اعلای امتياز ممکن را بدست آورده است؛ و باز امتيازهای بيشتر خواست که در نهايت، به سقوط او انجاميد و راه را برای گفت و گوهای جدی با دولت زاهدی گشود... »

*سرلشکر زاهدی رهبری مخالفان دکتر مصدق را بر عهده می گيردزاهدی، (سرلشکر فضل الله زاهدی)، يکی از چهره های خوشنام و با کارنامه يی درخشان، بتازگی به جمع روزافزون مخالفان دکتر مصدق پيوسته بود ومی کوشيد زمام رهبری طيفی از سياستمداران را در دست بگيرد که معتقد بودند سياست های اين چهره سالخوره صرفاً عوامفريبی است و ايران را سرانجام به دامان روسيه استالينی و «رفقا»ی او خواهد انداخت.
سرلشکر زاهدی، زير فرمان رضا شاه پهلوی؛ در عملياتی که به قصه های هزار و يک شب بی شباهت نيست؛ شيخ خزعل را که با پشتيبانی امپراطوری بريتانيا در سراسر خوزستان و مناطق نفتی جنوب ايران، کوس خودمختاری و خدايگانی می زد، به تهران تحويل داده و اين خطه زرخيز را به قلمرو حکومت مرکزی بازگردانده بود. او والاترين نشان در ايران، «نشان ذوالفقار» را از آن خود ساخته بود. همزمان، سرلشکر زاهدی مقام وزارت کشور يکی از کابينه های دکتر مصدق را نيز در کارنامه خود داشت.
 پيش از آن نيز، در مقام رياست شهربانی، با جلوگيری از مداخلات نخست وزير وقت (سپهبد حاجيعلی رزم آرا)، به اعضاء جبهه ملی، از جمله به دکتر مصدق اجازه داده بود به مجلس شورای ملی ايران راه يابند.
از سوی ديگر، ايرانيان بخوبی بياد داشتند که انگليس ها، پس از ورود نيروهای اشغالگر متفقين به ايران، سرلشکر زاهدی را که فرماندهی لشکر استان مهم اصفهان را در دست داشت، بازداشت و
و به فلسطين تبعيد کرده بودند.

*دکتر مصدق در اوج قدرت: شاه جرات برکناری مرا ندارددکتر محمد مصدق- نخست وزير سالخورده ايران- در اوج قدرت است. برای دومين بار از مجلس شورای ملی ايران اختيارات فوق العاده گرفته است. و شخصاً می تواند هر قانونی را که مصلحت بداند، وضع و اجرا کند. او با حذف نفوذ شاه بر وزارت جنگ، جايگزين کردن آن با وزارت دفاع و گرفتن زمام اين وزارتخانه در دست خود، در اوج قدرت است.
دکتر مصدق در اوج قدرت است. کنسولگری های بريتانيا را در سراسر ايران بسته است. با ملی شدن نفت، کارشناسان خارجی از ايران رفته اند.
دکتر مصدق در اوج قدرت است. با برگزاری همه پرسی بی سابقه يی که از ديدگاه حتی نزديکترين رايزنان و متحدانش با قانون اساسی ايران همخوان نيست. مجلس شورای ملی را عملاً از ميدان بدر برده است.
دکتر مصدق در اوج قدرت و اقتدار است، و حتی به هشدارگويی های ياران و نزديکان خود نيز اعتنايی ندارد. برای او اين انتقادها کوچکترين ارزشی ندارد. اين که گذاشتن فاصله بسيار زياد ميان صندوقهای رای مخالفان و موافقان در همه پرسی بيسابقه او، با اوليه ترين اصول دموکراسی يا مردمسالاری نمی خواند.
در پاسخ به اين هشدار دکتر غلامحسين صديقی، وزير کشور کابينه اش، که شاه در غياب مجلس شورای ملی با صدور يک فرمان می تواند او را برکنار کند و ديگری را به جای او بنشاند، همچنان که چنين عزل و نصب هايی در دوره سلطنت احمد شاه قاجار، بر پايه قانون اساسی ايران بيش از ده بار سابقه دارد، دکتر مصدق – در اوج قدرت و اقتدار – صرفا می گويد: «شاه چنين جراتی ندارد... شاه جرات برکنار کردن مرا ندارد.»
دکتر مصدق در اوج قدرت و اقتدار است. ديگر هيچ عاملی او را نمی ترساند. نه مجلس شورای ملی که عملاً منحل گشته نه دربار شاه که عملاً قدرتی ندارد. نه بريتانيا که برغم فرستادن کشتی های توپدارش به آبهای ايران، جرات حمله نظامی آشکار به ايران را ندارد. عموزادگان آمريکايی انگليس ها به لندن صريحاً گفته اند که هر مقابله يی با دکتر مصدق را می پذيرند جز حمله نظامی و لشکرکشی به ايران را. دکتر مصدق از اين اخطار آمريکا به انگلستان با خبر است و، همزمان، حزب توده را نيز در مخالفت با خود به هيچ می انگارد.
دکتر مصدق در واقع ، در اوج قدرت و اقتدار، حضور حزب منحله توده در عرصه سياست ايران را برای ترساندن آمريکای بيمناک از برآمدن قدرت کمونيستها در کشورهای «جهان آزاد» لازم می داند.
چه قصه شگفتی انگيزی... چه قصه شگفتی انگيزی!
دکتر مصدق در اوج قدرت و اقتدار است و در برابر او، محمدرضاشاه، درمانده و بی قدرت. شاه جوان نه تنها درمانده که نوميد و تلخکام نيز هست. دکتر مصدق حتی وزير دربار او را شخصا بر شاه تحميل می کند. او فرمان به تعطيلی دفترهای کار برادران و خواهران شاه و حتی اخراج آنان از ايران را صادر کرده است.
«ديگر هيچ کس را يارای رويارويی با من نيست»، دکتر مصدق گمان می کند. گمانی که بزودی و حتی برق آسا، نادرست از آب در می آيد. در دنباله همين رشته برنامه های ويژه خواهيم ديد.

کارگردان: کیان معنوی
 
 
 
 

توقف مذاکرات حکومت يمن و مخالفان؛۷۰ کشته در انفجاری در يمن

امروز در انفجار يک کارخانه‌ مهمات‌سازی واقع در جنوب يمن، دست‌کم ۷۰ نفر جان خود را از دست دادند.
به گزارش خبرگزاری فرانسه، قربانيان اين حادثه را غيرنظاميانی تشکيل می‌دادند که امروز به منظور جمع‌آوری سلاح‌ها و مهمات اين کارخانه رفته بودند که روز گذشته مورد حمله نيروهای القاعده قرار گرفته بود.
نزديک به سی تکاور نقاب‌دار القاعده جعبه‌های مهمات را بدون مزاحمتی در چهار وانت‌ بار کرده و محل را ترک کرده بودند.
  دلايل انفجار امروز هنوز ناروشن است و با ادامه جست‌وجو در يافتن کشته‌ها و زخمی‌شدگان، تعداد قربانيان می‌تواند افزايش يابد.
  اين رويداد در حالی اتفاق می‌افتد که يمن همچنان عرصه چالش ميان نيروهای مخالف حکومت اين کشور و علی عبدالله صالح، رئيس جمهوری يمن و طرفداران اوست.
  پس از آن‌که صالح اعلام کرد حاضر است به شکل مسالمت‌آميز قدرت را واگذار کند اکنون می‌گويد که «امتياز ديگری برای مخالفان قائل نخواهد شد.»
  وی پس از بسيج طرفداران‌اش به دفاع از وی، به درخواست مخالفان مبنی بر کنار کشيدن‌اش از قدرت پاسخی نمی‌دهد.
  رابرت گيتس وزير دفاع آمريکا روز يک‌شنبه گفت که سقوط علی عبدالله صالح و جايگزينی آن توسط «دولتی ضعيف‌تر»، در راه مبارزه ايالات متحده عليه القاعده «مشکلی واقعی» ايجاد خواهد کرد.
  وزير دفاع آمريکا افزود: «فعال‌ترين و شايد خشن‌ترين شاخه القاعده در شبه جزيره عربستان و يمن عمل می‌کند و ما با رئيس جمهور صالح و سرويس امنيتی اين کشور در مبارزه ضد تروريستی همکاری می‌کنيم.»
  روز گذشته نيروهای نظامی يمن به اعضای القاعده که کنترل شهر جار واقع در منطقه ابيانه، در جنوب اين کشور را در دست گرفته بودند حمله کردند. اين منطقه مرکز فعاليت‌های القاعده است.
  به گزارش خبرگزاری فرانسه، در اين عمليات که در آن يک نفر کشته و يک نفر ديگر به‌شدت زخمی شدند، جار و شهرک‌های اطراف آن به دست القاعده افتاد.
  همچنين در منطقه مريب شش نظامی در حمله نيروهای افراطی کشته شدند.
  علی عبدالله صالح شب گذشته در يک گفت‌وگوی طولانی با شبکه تلويزيونی العربيه گفت: «ما به آن‌ها [مخالفان] می‌گوييم بياييد با هم بحث کنيم و راه‌حلی برای انتقال مسالمت‌آميز قدرت بيابيم. ما نمی‌خواهيم به قدرت بچسبيم اما آن را به هر کسی نيز واگذار نخواهيم کرد.»
  رئيس دولت يمن در همين حال افزود «مرد شرايط» باقی خواهد ماند. او اطمينان داد که اگر مخالفان ۲۰ هزار نفر را به خيابان‌ها می‌کشند وی توانايی آن را دارد که «دو ميليون نفر» را به خيابان‌ها آورد.
در همين حال به گفته مسئولان مخالفان حکومت، مذاکرات دولت با مخالفان برای خروج از بحران کنونی يمن روز گذشته متوقف شد و تاريخ تازه‌ای برای از سرگيری آن تعيين نگرديد.
  صالح روز گذشته ضمن اعلام برگزاری جلسه کميته مرکزی حزب‌اش، کنگره عمومی مردم، گفت امتياز دادن به مخالفان بيهوده بود و «از امروز امتيازی داده نخواهد شد.» وی افزود: «آن‌ها توطئه‌گران عليه ملت‌اند.»
  يکی از گزينه‌های در نظر گرفته شده طی اين تماس‌ها، انتقال قدرت به شورای رياست جمهوری متشکل از پنج عضو، از جمله علی محسن الاحمر، از ژنرال‌های مهم ارتش است که اخيرأ به معترضان پيوسته است.
  در مورد اين ژنرال ارتش ويکی‌ليکس سندها‌يی را از منابع ديپلماتيک منتشر کرده که بر مبنای آن‌ها ژنرال الاحمر به نيروهای تندروی اسلامی وهابی گرايش دارد و با فروش محرمانه سلاح ثروت انبوهی را به دست آورده است.
  علی عبدالله صالح توانايی نيروهای مخالف را در اداره کشور مورد ترديد قرار داد و گفت: «حتا اگر رئيس جمهور در عرض دو ساعت کنار برود، من آن‌ها را برای يافتن راه حل مشکلات يمن به چالش فرامی‌خوانم.»
وی افزود: «ما در مدت ۲۲ سال دو کشور جدا بوديم» و در آينده يمن «به سه يا چهار قسمت تقسيم خواهد شد که مخالفان به جز صنعا و چند ناحيه اطراف قدرت کنترل بر کشور را نخواهند داشت.»
  در چنين شرايطی در يمن خبرهايی منتشر می‌شود که بر اساس آن حکومت مرکزی قدرت کنترل خود در مناطقی چون شمال اين کشور، دژ مستحکم شورشيان شيعه، و شرق، منطقه فعاليت‌های شبکه القاعده را از دست داده است.
  حکومت علی عبدالله صالح از پايان ماه ژانويه ۲۰۱۱ تحت فشار جنبش اعتراضی مردمی قرار دارد. اين جنبش پس از کشته شدن ۵۲ تن از مخالفان در روز ۱۸ مارس شدت بيشتری گرفت و حکومت طرفداران خود در ميان ارتش، قبيله‌های اين کشور و رهبران مذهبی را روز‌به‌روز بيشتر از دست داد.
  علی عبدالله صالح بيش از ۳۰ سال است که بر يمن حکومت می‌کند.
 
 
 
 
 

عملیات انتحاری در یک شرکت راه‌سازی در جنوب افغانستان

بر اثر وقوع يک عمليات انتحاری در شهرک برمل ولايت پکتيکا در جنوب افغانستان، دست‌کم ۲۰ نفر کشته و ۵۰ تن ديگرزخمی شدند.
  وزارت کشور افغانستان با انتشار اطلاعيه خبری گفته است که تمامی جان‌باختگان و زخمی‌شدگان اين رويداد کارکنان يک شرکت راه‌سازی هستند.
  در اين اطلاعيه خبری آمده است که حمله‌کنندگان پيش ازهجوم به ساختمان اين شرکت راه‌سازی که ساعت هشت بعد از ظهر يک‌شنبه هفتم فروردين، صورت گرفت، نگهبان اين شرکت را با ضرب گلوله از پای درآوردند.
برپايه اين اطلاعيه، حمله‌کنندگان پس از کشتن اين نگهبان، وارد اين شرکت ساختمانی شدند و مواد انفجاری همراهشان را منفجر کردند.
  وزارت کشور افغانستان گفته است که جزئيات بيشتر در مورد اين حمله را پس از تکميل شدن تحقيقات اعلام خواهد کرد.
ذبيح‌الله مجاهد، از سخنگويان طالبان با پذيرفتن مسئوليت اين رويداد گفته است که کشته و زخمی‌شدگان اين حمله، نظاميان داخلی و خارجی هستند.
به گفته اين مقام طالبان، در اين حملات از يک کاميون حامل چهار و نيم تن مواد منفجره استفاده شده است.
  مخلص افغان، سخنگوی والی پکتيکا اين ادعای طالبان را رد کرده است. آقای افغان می‌گويد تمامی قربانيان و زخمی‌شدگان اين حمله کارکنان يک شرکت راه‌سازی هستند.
  شهرک برمل پکتيکا از مناطق ناآرام اين ولايت به‌شمار می‌رود که با وزيرستان جنوبی پاکستان هم‌مرز است.
  مقامات دولت افغانستان و نظاميان بين‌المللی بارها نسبت به آن‌چه که عبور جنگجويان حامی طالبان از پاکستان به افغانستان می‌خوانند، ابراز نگرانی کرده‌اند.