۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

مهمترین خبرهای روز سه شنبه بخش چهارم تحلیل ها و آخرین گزارشات از اعتراضات، بازداشتها، زندان، و بیدادگاهها --- بیانیه ها


امام خالق «خاوران» بود
یک یادآوری به مناسبت تجلیل بی دریغ آقای کروبی از آیت اله خمینی

اخبار روز: 

آقایان کروبی و موسوی، و خانم زهرا رهنورد زیر تیغ حکومت کودتا هستند. حکومت علیرغم آن که شب و روز تکرار می کند «جریان فتنه» شکست خورده، اما شب و روز خواب همین «جریان فتنه» را می بیند و برای شکست آن می کوشد. برخی گزارش ها حاکی است کودتاچیان عزمشان را جزم کرده اند موسوی و کروبی را دستگیر کنند.
دفاع از موسوی و کروبی در برابر حکومت کودتا دفاع از جنبش مردم است و همه ی نیروهایی که این جنبش را در یک ساله و نیمه گذشته به رسمیت شناخته اند، معترض به تمام فشارهایی هستند که علیه این دو از سوی مقامات حکومت اسلامی وارد می آید.
دفاع از موسوی و کروبی در برابر کودتاگران، موافقت با آن چه می گویند نیست. طیف گسترده ای از نیروهای اپوزیسیون با ارزیابی های غیرواقعی آقایان از جمله از نقش آیت الله خمینی و ارزیابی از دهه ی اول حکومت اسلامی مخالف هستند. حتی این پیشنهاد که فعلا این موضوعات مسکوت بماند، مورد توجه قرار نگرفته و آقایان موسوی و کروبی در هر فرصت با دفاع از آن چه آقای خمینی انجام داده است، نه تنها گفته های امروز خود را به زیر سوال برده اند، بلکه خنجری را درست در قلب هزاران هزار مبارز و آزادی خواهی که در «دهه ی طلایی» از استبداد خونین آقای خمینی زیان دیدند، فرو می کنند. سیاست فقط منطق نیست، احساس هم هست. نمی توان با احساس نسلی زخم خورده و قربانی داده بازی کرد و به خشن ترین وجهی این احساسات پاک را زیر پا گذاشت و از آن نسل انتظار داشت که در برابر این پایمال شدن احساس و بالاتر از آن حقیقت، ساکت بنشیند. ظاهرا آقای کروبی قصد ندارد، از این توهم پراکنی نسبت به آیت اله خمینی و پایمال کردن احساسات یک نسل و خاک پاشیدن بر چهره ی حقیقت دست بردارد. وی در نامه ای که اخیرا در پاسخ به تهمت های جریان کودتا نوشته به بی سابقه ترین ستایش ها از آقای خمینی دست زده است. آن چه او درباره ی آقای خمینی گفته است، تحریف واقعیات است. در سه مورد یادآوری های زیر را لازم می دانیم:

آقای کروبی گفته است: «اگر ایشان زنده بودند در مقابل برخوردهای ناصواب دانشگاهیان و حکم های ناعادلانه زندان و محرومیت و تعلیق از تحصیل برای دانشجویان و اساتید و در یک کلام زیر گیوتین گذاشتن نهاد علم و دانش چه می کرد؟»

ما شهادت می دهیم: آقای خمینی وقتی زنده بود، «انقلاب فرهنگی» را به راه انداخت. دانشگاه را تعطیل کرد. چندین دانشجو را که به دفاع از استقلال و آزادی ساحت دانشگاه برآمده بودند، کشت. هزاران دانشجو را از دانشگاه اخراج کرد، به زندان افکند و مجبور به تبعید ساخت، صدها استاد کارآزموده را از حضور در دانشگاه ممنوع و محروم ساخت و سیاه ترین دوران حیات دانشگاه را در تاریخ کشور ما بر آن تحمیل کرد و علم و دانش را «زیر گیوتین» گذاشت.
آقای کروبی گفته است: «از یاد نبرده ایم بعد از اشغال سفارت آمریکا، اولین اقدام امام دستور آزادی زنان حاضر در سفارت اشغال شده آمریکا بود. اگر امام زنده بود آیا در مقابل حرمت شکنی زنان در جامعه اسلامی و زندانی کردن مادران و کتک زدن وحشیانه زنان و دختران در خیابان و بریدن احکام سنگین برای آنها سکوت می کرد؟»

ما شهادت می دهیم، زمانی که آقای خمینی زنده بود، هر روز دهه ی سیاه شصت و دوران طلایی آقایان، با سلب آزادی و شکنجه و اعدام زنان ایرانی همراه بود. در دوران آقای خمینی و به دستور او به زور حجاب بر سر زنان کردند، آن ها را از مشاغل اجتماعی به کنج خانه ها راندند، به امید و آرزوی آنان خیانت کردند. هر کس را مقاومت کرد به زندان انداختند. در زندان ها دسته دسته به زنان و دختران جوان تجاوز کردند، آن ها را اعدام کردند و روز بعد با یک شاخه نبات به درب خانه هایشان رفتند...
بسیاری از زندانیان سیاسی زن در دهه ی شصت در این مورد شهادت داده اند.
آقای کروبی گفته است: «در تصورم نمی گنجد اوج خشونتی که بتواند در نظام اسلامی در عرض چند روز حداقل ۴ جوان را زیر شکنجه به مرگ بکشاند؛ اگر امام زنده بود آیا لکه ننگی به نام کهریزک بر پیشانی نظام می نشست؟»

ما شهادت می دهیم که امام خالق «خاوران» و ده ها گورستان بی نام و نشان در شهرستان ها بود. در دوران او، در عرض چند روز، نه چهار جوان که صدها زندانی سیاسی اسیر و بی گناه را به جوخه های اعدام سپردند، آن ها را دست بسته از زندان ها به بالای چوبه های دار فرستادند و در گورهای جمعی دفن کردند و گورهایشان را از خانواده ها و مردم پنهان کردند و هنوز هم که هنوز هست، فرزندان و شاگردان امام حاضر نیستند مهر سکوت دربرابر این جنایت از لب بردارند و توضیح دهند بزرگترین کشتار جمعی زندانیان سیاسی در ایران چرا و به چه دلیل و چگونه در زمان آقای خمینی اتفاق افتاد؟
آن چه امروز آقای خامنه ای و پیروانش و جریان کودتایی از کشت و کشتار و سرکوب مردم و نقض حقوق اساسی آن ها می کنند، همه در دوران امام خمینی پایه گذاری شد. تا این حقیقت پذیرفته نشود، تا مردم هنوز با خیال «جمهوری اسلامی با قرائت رحمانی» فریب داده شوند، هیچ گشایشی در افق جنبش آزادی خواهانه در ایران پدید نمی آید.

نمی توان با سجده ی یک دیکتاتور، به مبارزه با دیکتاتور دیگری برخواست.





علیرضا پهلوی خودکشی کرد

علیرضا پهلوی که در سال 1345 به دنیا آمده بود فرزند سوم شاه سابق ایران بود
علیرضا پهلوی - عکس از وبسایت فرح پهلویعلیرضا پهلوی، دومین فرزند پسر محمد رضا پهلوی، آخرین شاه ایران صبح روز سه شنبه، 14 دی ماه (4 ژانویه) در خانه خود در بوستون خودکشی کرد.
در بیانیه ای که خانواده پهلوی در وبسایت رسمی رضا پهلوی، ولیعهد سابق ایران و برادر بزرگتر او منتشر کرده اند، آمده است: "[علیرضا پهلوی] همچون میلیون ها جوان ایرانی، از آنچه که به ناروا بر میهن عزیزش می گذشت سخت آزرده و غمگین بود."
در ادامه این بیانیه آمده است که علیرضا پهلوی "در صبحگاه چهاردهم دی ماه 1389 (چهارم ژانویه 2011) در منزل مسکونی خود در شهر بوستون آمریکا به زندگی خود خاتمه داد و همه خانواده و دوستدارانش را در غمی عمیق فرو برد."
هنوز جزئیات چگونگی مرگ علیرضا پهلوی مشخص نیست.
علیرضا پهلوی سومین فرزند آخرین شاه ایران و فرح پهلوی، متولد سال 1345 بود.
در بیانیه وبسایت رضا پهلوی آمده است که "خاطره دردناک مرگ پدر و خواهر عزیزش" هرگز علیرضا پهلوی را رها نکرده بود.
به نوشته وبسایت فرح پهلوی، علیرضا پهلوی در تهران متولد شد. او که همراه خانواده اش مجبور به ترک ایران شده بود تحصیلات دبیرستانی را در ایالت ماساچوست آمریکا به پایان برد.
او در سال 1992 در رشته مطالعات ایران باستان از دانشگاه کلمبیا فوق لیسانس گرفت و در رشته ایران شناسی و فلسفه در دانشگاه هاروارد به ادامه تحصیل پرداخت.
لیلا پهلوی آخرین فرزند محمدرضا پهلوی در سال 1380 در سن 31 سالگی در هتلی در لندن خودکشی کرده بود. او در پاریس دفن شد.
محمدرضا شاه پهلوی که از مدتی پيش از انقلاب سال 1357 گرفتار بيماری سرطان غدد لنفاوی بود، در روز 27 ژوئيه 1980 (5 مرداد 1359) در بيمارستانی در قاهره در گذشت و در همان شهر دفن شد.

 

طبقه به مثابه فرآیند

محمدرضا معینی
dam_workers.jpgهدف از این مقاله معرفی یکی از رویکرد های نسبتا جدید به مفهوم طبقه است. بر اساس این رویکرد، منشا اصلی طبقه نه گروه درآمدی است، نه موقعیت اجتماعی و نه برخورداری از قدرت سیاسی، اگر چه کاملا با تمام مفاهیم پیشگفته مرتبط است. طبقه بر اساس این رویکرد فرآیند تولید
هدف از این مقاله معرفی یکی از رویکرد های نسبتا جدید به مفهوم طبقه است. بر اساس این رویکرد، منشا اصلی طبقه نه گروه درآمدی است، نه موقعیت اجتماعی و نه برخورداری از قدرت سیاسی، اگر چه کاملا با تمام مفاهیم پیشگفته مرتبط است. طبقه بر اساس این رویکرد فرآیند تولید، تصاحب (appropriation) و توزیع مازاد است. این تعریف واجد چند ویژگی در خور توجه است: به‌صراحت با تعریفی که مارکس از طبقه ارائه می دهد سازگار است، محقق را قادر می سازد ارتباط بین دیالکتیک به مثابه بنیان فلسفی اقتصاد سیاسی مارکسی و طبقه را آشکارتر ببیند، امکان درک و تجزیه و تحلیل همزیستی ساختارهای طبقاتی ناهمسان را فراهم می‌کند، مطالعه‌ی ارتباط بین فرهنگ، سیاست، و اقتصاد به‌مثابه اجزای تشکیل‌دهنده‌ی جامعه را تسهیل می‌کند و تعریفی روشن از کار غیرمولد ارایه می‌دهد. این رویکرد می‌تواند ابزار و مواد خام اولیه را برای استفاده از نظریه‌ی طبقه در مطالعات تجربی فراهم آورد و راه را هموار کند تا مارکس‌شناسان در پرتو یافته های جدید و قرائت مجدد متون موجود به اقتصاد سیاسی مارکسی غنای بیش‌تری ببخشند. در ادامه، مطالب بالا به اختصار تمام مورد بحث قرار خواهند گرفت.
مقدمه
مفهوم طبقه قدمتی به اندازه‌ی فلسفه در یونان باستان دارد. قرن‌ها پیش از مارکس فیلسوفان یونانی جامعه را برحسب میزان ثروت افراد "طبقه‌بندی" می‌کردند با این توجیه که چنین طبقه‌بندی‌ای به شناخت بیش‌تر جامعه و اداره‌ی امور و اصلاح آن کمک خواهد کرد. بنیانگذاران اقتصاد مدرن از جمله ادم اسمیت است و ریکاردو نیز همسو با سنت زمانه طبقه را تعریف کردند و تحلیل طبقاتی را برای فهم بهتر جامعه و مسائل اجتماعی به‌کار بستند، سنتی که متاسفانه در دستان اقتصاددانان نئوکلاسیک و کینزی رنگ باخت و عدول از آن منجر به آن شد که این مفهوم عملاً نامربوط، زاید و حتی گمراه‌کننده معرفی شود. در سوی دیگر، هرگز در بین متفکران علوم اجتماعی دگراندیش متاخرتر وحدت نظری در مورد تعریف طبقه وجود نداشته است و شاهد آن تعاریف متعددی است که از طبقه بر اساس مالکیت، بر اساس قدرت سیاسی و بر اساس موقعیت اجتماعی ارائه شده. مارکس، که بر شانه های ستبر اسمیت و ریکاردو ایستاده بود، از یک طرف با وام‌گیری از فلسفه‌ی پرهیبت هگل و از طرف دیگر با مراجعه به آثار، نوشته‌ها، یافته‌ها، و کشفیات انبوهی از فیلسوفان، عالمان، متفکران، نویسندگان و حتی شاعران زمانه‌ی خویش تعریفی بدیع از طبقه ارایه داد و هوشمندانه این تعریف جدید را برای فهم بهتر و عمیق‌تر نظام اقتصاد سیاسی در حال ظهوری که همچون غولی در حال بیرون آمدن از شیشه بود به‌کار بست.
دیالکتیک و نظریه‌ی ارزش کار
تعریف مارکس از طبقه پچیده و چندبُعدی است. پیش از هر چیز، این تعریف حکایت از نارضایتی مارکس از نحوه‌ی مفهوم‌پردازی پیشینیانش دارد . طنز روزگار آن که گروهی کثیری از مارکسسیت‌ها با رجعت به مفهوم طبقه به مثابه گروهی از مردم با ویژگی‌های مشترک این نارضایتی را نادیده انگاشته‌اند. مارکسیست‌های سنتی موضوع اقتصادشناسی مارکسی را با ارجاع به مفهوم مالکیت به تجزیه و تحلیل دو طبقه‌ی سرمایه‌دار و کارگر و نتایج مترتب بر آن تقلیل داده‌اند. اندیشمندان متاخرتر از قبیل پولانزاس و اریک اُلین رایت سعی کردند یا طول فاصله‌ بین این دو طبقه را با معرفی طبقات جدید پر کنند یا در عرض طبقات کارگر و سرمایه‌دار طبقات جدیدی را با تاکید بر مفاهیمی از قبیل قدرت، سلطه و منزلت بیافزایند و مدل قبلی مبتنی بر دو طبقه را در دو سو تعمیم دهند، در یک سو با افزودن رابطه‌ی قدرت و منزلت و در سوی دیگر با افزودن گروه‌های اجتماعی جدید به مثابه حاملان این روابط. می‌توان نشان داد چنین مفهوم‌پردازی‌هایی به‌رغم همه‌ی محسناتی که دارند گرفتار دو کاستی عمده‌اند. اول آن که به‌سختی می توان روح دیالکتیک به‌مثابه بنیان فلسفی اقتصادشناسی مارکسی را در کالبد آن‌ها تشخیص داد. دیگر آن که ارتباط آن‌ها با نظریه‌ی ارزش کار به‌مثابه سنگ زیربنای اقتصادشناسی مارکسی ناروشن و گنگ است. بر خلاف نظریات یادشده، نظریه‌ی طبقه به مثابه فرآیند هم این ظرفیت بالقوه را دارد که دیالکتیک را به عنوان فلسفه و روش برگزیند و هم آن که به نحوی بنیادی بر نظریه‌ی ارزش کار تکیه زند.
فرآیند چیست؟
فرآیند جریانِ "شدن" است، نوعی سیالیت که سکون در آن راهی ندارد. این جریان نقطه‌ی شروعی دارد و نقطه‌ی پایانی. نقطه‌ی پایان به معنی نقطه‌ی توقف فرآیند نیست بلکه به معنای شروعی دیگر است و همین به مفهوم طبقه سیالیت می بخشد. در فرآیند طبقه class process نقطه‌ی شروع خرید نیروی کار است در بازار نیروی کار (با این فرض که نظام موردنظر سرمایه‌داری است) و نقطه‌ی پایان تولید مازاد. این زنجیره باید مرتباً در حال چرخش باشد وگرنه فروخواهد پاشید. هیچ سرمایه‌دار عاقلی نیست که یک‌بار و فقط یک‌بار کالای الف را تولید کند با این هدف که می‌خواهد بعد از تولید و در پایان دوره‌ی مالی کسب‌وکارش را تعطیل کند! تولید مازاد در یک مرحله متضمن نوعی فزایندگی است و گرنه مازاد محلی از اعراب نخواهد داشت. مارکس این فزایندگی را با نماد 'M-C-M نشان داده است با این توضیح که تفاوت M و 'M معادل پولی مازاد است. اما فزایندگی نوع دومی هم هست که مارکسیست‌های سنتی کم‌تر بدان توجه کرده‌اند و آن رشد اقتصادی است (طنز روزگار آن که موضوع محوری اقتصاد جریان غالب چه در سطح خرد و چه در سطح کلان عملاً رشد اقتصادی، مختصات، موانع و پیامدهای آن است اگرچه بسیاری درس‌نامه‌های دانشگاهی آن را در پشت انبوهی از مسایل مرتبه‌دوم پنهان می‌کنند). مفهوم طبقه به مثابه فرآیند این قابلیت را دارد که هم رابطه‌ی 'M-C-M را توضیح دهد ـ و این یعنی بازخوانی بخش اعظم جلد یک کتاب سرمایه ـ وهم در حین این بازخوانی به روش‌شناسی و بنیان‌های فلسفی دیالکتیک وفادار بماند، و هم در صورت بسط و شرح بیش‌تر، که وظیفه‌ی مارکس شناسان معاصر است، مفهوم رشد اقتصادی را از دید اقتصاد سیاسی مارکسی توضیح دهد. مارکس با سعی فراوان و خلق شاهکاری به نام جلد یک کتاب سرمایه فزایندگی نوع اول یعنی تولید مازاد را توضیح داده است (هرچند همچنان این جلد مستعد بازخوانی مکرر و محل منازعه است). اما متاسفانه فرصت نکرد تا فزایندگی نوع دوم را دقیقاً شرح و بسط دهد.
فزایندگی نوع دوم مستلزم هزینه‌کردن بخشی از مازاد است برای فعالیت‌ها (فرآیندهای) دیگری که کارشان امکان‌پذیر ساختن تولید مازاد است. به‌عبارتی بخشی از مازاد باید خرج شود تا امکان تولید مازاد در مرحله‌ی بعد فراهم آید و جریان تولید مازاد تضمین شود. برای روشنی بیش‌تر، مارکس‌شناسان فرآیند نوع اول، یعنی تولید و تصاحب مازاد را فرآیند پایه‌ی طبقاتی (fundamental class process) و فرایند توزیع مازاد را فرآیند پیرو طبقاتی (subsumed class process) نام نهاده‌اند. هر فرآیند دیگری که به نحوی از انحا با تولید، تصاحب و توزیع مازاد سروکار نداشته باشد فرآیند غیر طبقاتی است. غیر طبقاتی بودن برخی فرآیندها اصلاً و ابداً به معنی بی‌اهمیت بودن آن‌ها نیست. بلکه بدان معناست که مستقیماً با مازاد سروکار ندارند. شاید مفید باشد پیش از آن که سراغ ارتباط بین فرآیندهای اقتصادی و غیر اقتصادی برویم، اندکی در مفهوم کم‌تر شناخته‌شده‌ی فرآیند پیرو طبقاتی تامل کنیم.
فرآیند پیرو طبقاتی
فرآیند پیرو طبقاتی فرایند توزیع مازاد است. توزیع مازاد مهم است زیرا فعالیت‌هایی که متضمن بقا و تداوم فرآیند تولید و تصاحب مازادند هزینه‌برند. بین دو فرآیند پایه و پیرو ارتباط متقابل برقرار است، چرا که اگر مازادی در کار نباشد امکان هزینه‌کردن آن وجود ندارد. به همین دلیل بدیهی فرآیند پیروی طبقاتی (هزینه‌کردن مازاد) منوط می‌شود به فرایند پایه (تولید مازاد). از طرف دیگر، اگر مازاد هزینه نشود (فرآیند پیرو) تدوام تولید آن (فرآیند پایه) را نمی‌توان تضمین کرد. بنابراین فرآیند پایه نیز به‌نوبه‌ی خود منوط می‌شود به فرآیند پیرو. بر خلاف آنچه از توضیحات مختصر پیش‌گفته ممکن است به ذهن متبادر شود، در منظومه‌ی اقتصادی ـ فلسفی مارکس رابطه‌ی این دو فرآیند صرفاً علت و معلولی دوطرفه‌ی ساده نیست. بلکه این رابطه در عمل هم تناقض آمیز contradictory است و هم مستعد فراهم آوردن بستری جدید برای تضاد طبقاتی (class conflict). منظور از رابطه‌ی تناقض‌آمیز این است که فرآیندهای پیرو و پایه، که مستلزم یکدیگر هستند، همدیگر را در جهات مختلف و بعضاً کاملاً مخالف می‌کشند و ثبات را از جامعه می‌ستانند. تضاد طبقاتی، که مفهومی کاملاً آشناست، این بار نه بین تولیدکنندگان اصلی مازاد (یعنی کارگران مزدبگیر) و تصاحب‌کنندگان آن (یعنی سرمایه‌داران) رخ می‌دهد، بلکه محل نزاع جدیدی ظاهر می‌شود که در آن سرمایه‌داران (که خواهان تولید پایدار مازاد هستند) و کسانی که بخشی از مازاد به آنان پرداخت می‌شود (تا کارهایی را انجام دهند که تولید پایدار مازاد تضمین شود) در عین نیاز متقابل به یکدیگر بر سر سهمی از مازاد که به جیب هر یک باید برود نزاع می‌کنند. از آن‌جا که کثیری از کنشگران اجتماعی در فهرست دریافت‌کنندگان(recipients) مازاد قرار دارند و سیاهه‌ی فعالیت های غیرمولد (غیرمولد به معنای غیر تولیدکننده‌ی مازاد) بس بلند است، اجتماع محلی می‌شود برای انواع و اقسام همکاری (به دلیل نیاز متقابل) و نزاع (به دلیل تضاد طبقاتی) بین کارگران و سرمایه‌داران از یک سو و بین سرمایه‌داران و دریافت‌کنندگان سهمی از مازاد (به‌تسامح یعنی اعضای طبقه‌ی پیرو) از سوی دیگر. بخشی از پویایی شناسی (dynamic) منحصربه‌فرد جامعه‌ی سرمایه‌داری باز می‌گردد به وجود همزمان چنین روابط همزمان معطوف به همکاری و نزاع.
رابطه‌ی بین فرآیندها
پرسشی که مطرح می‌شود این است که چه‌گونه می‌توان ارتباط بین مجموعه فرآیندهای معطوف به مازاد و غیر معطوف به مازاد را توضیح داد. مگر نه آن که مارکس متفکری جامع‌نگر است و دستگاه عظیم اقتصاد سیاسی مارکسی خصلتی کل‌نگر دارد؟ آیا نام‌گذاری فوق نشانه‌ی اقتصادزدگی رویکرد طبقه به معنی فرآیند نیست؟ آیا سیاست، فرهنگ، و طبیعت باید در پای اقتصاد قربانی شوند؟ این سوالات ما را به مفهوم "همزیستی فرآیندها" هدایت می‌کنند. این مفهوم هم، همانند مفهوم فرآیند، عمیقاً خصلت دیالکتیکی دارد بدین معنا که فرآیندهای (به‌ظاهر) اقتصادی (محض) همچون تولید و تصاحب و توزیع مازاد از یک طرف، و فرآیندهای سیاسی، فرهنگی، و طبیعی از طرف دیگر به زبان امروزی شرط لازم و کافی یکدیگرند. برقراری چنین رابطه‌ای راه را بر هرگونه جزم‌گرایی می‌بندد و نه فقط اقتصاد را در صدر نمی‌نشاند، بلکه وابستگی فرآیند تولید و تصاحب و توزیع مازاد را به دیگر فرآیندها نشان می‌دهد. شاید ارائه‌ی یک مثال کمی روشنگر باشد.
کارخانه‌ی ذوب فلزی را در نظر بگیرید که محصول نهایی‌اش مفتول فلزی است. اگر فرآیند ذوب، که فرایندی طبیعی است و برای توضیح آن باید به علوم طبیعی نظیر فیزیک و شیمی و علم خواص فلزات متوسل شد، به هر دلیلی متوقف شود خط تولید از کار می‌افتد و به تبع فرآیند تولید مازاد کار دچار وقفه می‌شود. اگر مازاد تولید نشود، آن‌گاه تصاحب و توزیع آن نیز محلی از اعراب نخواهد داشت و بنابراین فرآیند طبقه در کل مختل می‌شود. به همین دلیل است که همواره بخشی از مازاد دوران قبل باید صرف هزینه‌ی نگهداری خط تولید شود و انواع واقسام فن‌آوری‌ها به کار گرفته شوند تا احتمال وقفه در کار تولید به حداقل رسد. از طرف دیگر، اگر فرآیند تولید مازاد دچار اخلال شود، آنگاه باید کوره‌ی ذوب را خاموش کرد چرا که تولید دیگر صرفه‌ی اقتصادی ندارد. پر واضح است که منظور از مثال یادشده این نیست که مام طبیعت دست‌بسته منتظر آن است تا روابط اقتصادی قوانین طبیعی را تعریف کنند. بلکه منظور آن است که در متن نظام اقتصادی سرمایه‌داری فعالیت­های طبیعی، نظیر ذوب فلز، می­توانند به اقتضای شرایط متوقف، دست‌کاری و یا آغاز شوند. این مثال ساده را می­توان تعمیم داد به رابطه‌ی محیط زیست و اقتصاد که البته فراتر از این مقاله‌ی مختصر است.
اما وقفه در کار تولید ممکن است منشاء انسانی داشته باشد. کم‌کاری، اعتصاب و یا حتی خرابکاری در کارخانه می‌تواند فرآیند تولید مازاد را دچار وقفه کند. بنابراین سرمایه‌داران باید بخشی دیگر از مازاد را صرف استخدام مدیران، سرپرستان (supervisors) و نیروهای امنیتی کنند تا بهره‌وی تولید افت نکند و یا در حالت حدی در محل کارخانه آشوبی رخ ندهد. بخشی دیگر از مازاد صرف چانه‌زنی با اتحادیه‌ها و یا سرکوب آن‌ها می‌شود. تاریخ اقتصاد سیاسی ایالات متحده آمریکا و دیگر کشورهای سرمایه‌داری غربی آکنده از مثال‌های مستند در این مورد است. در مقیاس کلان‌تر همواره بخشی از کمک‌های مالی سرمایه‌داران به اهالی سیاست از قبیل نمایندگان پارلمان و حتی روسای دولت، چه قبل و چه بعد از رسیدن به قدرت، برای آن بوده است تا قوانینی تصویب و اجرا شوند که قدرت چانه‌زنی کارگران به حداقل و امکان تولید و تصاحب مازاد به حداکثر رسد. می‌توان مثال‌های مشابهی در مورد ارتباط فرآیندهای فرهنگی و فرآیند تولید مازاد ارایه کرد. تبلیغات برای اصطلاحاتی از قبیل "تولید ملی"، آموزش فرهنگی برای یادآوری "اهمیت نظم و سلسله‌مراتب در محیط کاری"، تبلیغ برای فروش محصول (به‌مثابه شرط لازم محقق شدن سود) همگی از نمونه‌های فرآیندهای فرهنگی هستند که هزینه‌ی آن‌ها از محل مازاد تامین می‌شود و بنابراین به تولید مازاد و به تبع آن به فرآیند طبقه وابسته‌اند و از طرف دیگر تولید مازاد و بنابراین فرآیند طبقه به آن‌ها وابسته است چرا که اگر خللی در کار این فرآیندها پدید آید فرآیند تولید مازاد متوقف خواهد شد.
همزیستی ساختار های طبقاتی متفاوت
معمولاً مارکسیست­های سنتی سیر تحول جوامع را بر اساس ساختارهای طبقاتی از قبیل اقتصاد معیشتی، برده داری، فئودالیته، سرمایه داری، سوسیالیزم و کمونیزم طبقه‌بندی می‌کنند. می‌توان به کمک مفهوم طبقه به مثابه فرآیند تولید، تصاحب و توزیع مازاد به نتایج بسیار مشابهی رسید. اما مفهوم کم‌تر شناخته‌شده‌ی دیگری نیز وجود دارد و آن همزیستی ساختارهای طبقاتی است. طبقه به مثابه فرآیند به فهم این مفهوم کمک می‌کند. می‌توان بحث را با این پرسش آغاز کرد که آیا امکان همزیستی زیرمجموعه­ای از این ساختارهای طبقاتی به ظاهر ناهمخوان با هم وجود دارد. پاسخ به این پرسش مثبت است. گام بعدی مطالعه چرایی و چگونگی حضور همزمان شیوه­ها (نحوه­های) متفاوت تولید، تصاحب و تولید مازاد در یک جامعه است. انبوهی از مطالعات نظری وتجربی وجود دارد که نشان می­دهد چه‌گونه در جوامع مختلف ساختارهای متفاوت طبقاتی در کنار یکدیگر همزیستی می­کنند. برای مثال، یک محقق جوان هندی نشان داده است که در هندوستان نه فقط این ساختارها همزیستی می­کنند بلکه زیر مجموعه از اقتصاد خود معیشتی هندی به شرط لازم تداوم و بقای روابط سرمایه‌داری مدرن در جامعه‌ی هند بدل شده است. به‌عبارتی اقتصاد معیشتی هندی در خدمت گرفته شده است تا وظیفه‌ی انباشت اولیه را در جهت منافع نظام سرمایه‌داری در حال گسترش هندی انجام دهد. به نظر می‌رسد مطالعات مشابهی می­توانند به فهم بهتر بسیاری از جنبه­های کم‌تر مطالعه‌شده‌ی ایران کمک کنند و اندیشمندان دگراندیش علوم ایرانی را قادر سازند تا گره از بخشی از پیچیدگی­های جامعه‌ی امروزی ایران بگشایند.
کار غیر مولد
برای فهم بهتر کار غیرمولد باید ببینیم کار مولد چیست. بنا بر تعریف مارکس کار مولد کاری است که ارزش مازادی تولید می‌کند که به تصاحب کارفرما در می‌آید. نتیجه‌ی فرآیند تولید سرمایه‌دارانه نه صرفاً محصولی است که فقط ارزش استفاده دارد و نه صرفاً محصولی که فقط ارزش مبادله دارد یا ترکیبی از این دو. نتیجه‌ی تولید سرمایه‌دارانه محصولی است که در بطن خویش حاوی ارزش مازاد است. این نقطه‌ی شروع، که با اختصار بسیار توصیف شد، می‌تواند دریچه‌ای به بحث کار غیرمولد باز کند. گروهی از مارکس‌شناسان معتقدند مارکس در مجلدات دوم و سوم کتاب سرمایه کار غیرمولد را کاری تعریف کرده است که محصول تولید ناشی از انجام آن نه ارزش استفاده دارد و نه ارزش مبادله. به‌عبارت دیگر، کار غیر مولد را می‌توان به طریق سلبی از تعریف کار مولد استنتاج کرد؛ کار غیر مولد، هیچ‌کدام از دو نوع محصول پیش‌گفته را تولید نمی‌کند. گروهی دیگر از مارکس‌شناسان معتقدند تعاریفی که مارکس از کار غیر مولد ارایه می‌دهد چندان دقیق نیستند. مارکس به هنگام بحث در مورد هنرمندانی که خوداشتغالند (یعنی نیروی کارشان را به کارفرما نمی‌فروشند) و در چند مورد دیگر کمابیش بین تعریف کار مولد و غیر مولد معلق است. از یک سو وی ادعا می‌کند که چنین کاری می‌تواند مولد ارزش اضافی باشد، از طرف دیگر این نوع کار را (به‌رغم آن که ارزش مازاد تولید می‌کند) غیرمولد می‌داند. همچنین به نظر می‌رسد مارکس در مواردی با ارجاع به نوع مصرف کالای تولید شده بین کار مولد و غیرمولد تفاوت قائل می‌شود. همین گروه از مارکس‌شناسان معتقدند با استفاده از تعریف طبقه به مثابه فرآیند و با تمایز گذاردن بین فرآیند پایه و پیرو می‌توان بر این ابهامات غالب آمد.
فارغ از بحث‌های نسبتاً فنی فوق، کار غیرمولد به معنای غیرضروری بودن کار نیست. کار غیرمولد می‌تواند ضروری باشد بدین معنا که شرایط لازم برای انجام کار مولد را فراهم کند. به عنوان مثال، مدیر فروش یک شرکت توزیع کالا بنا به تعریف فوق کار مولد انجام نمی‌دهد، هرچند فعالیت فروش ضروری است چرا که از طریق فروش کالاست که ارزش مازاد محقق (realize) می‌شود. ضروری بودن یا نبودن کار غیرمولد بحث‌های بسیار مفیدی را در مورد ماهیت و پویایی‌شناسی سرمایه‌داری دامن زده است و منشا تحقیقات تجربی فوق‌العاده گران‌بهایی شده است. از جمله‌ی این بحث ها یکی طرح این پرسش است که آیا اگر تعداد کارگران غیرمولد افزایش یابد، آیا نرخ تولید مازاد و به تبع آن نرخ سود کاهش خواهد یافت یا نه. یک دیدگاه این است که کارغیرمولد چون زایده‌ای بخشی از مازاد را بی‌هوده تلف می‌کند و از این طریق از نرخ سود می‌کاهد، بنابراین افزایش تعداد کارگران غیر مولد می‌تواند طلیعه‌ی یکی از بحران‌های کلاسیک سرمایه‌داری یعنی افت نرخ سود باشد. دیدگاه دیگر، برعکس ادعا می‌کند که فعالیت‌های غیرمولد که در ذیل طبقه‌ی پیرو (subsumed class) قرار می‌گیرند می‌توانند (به‌مثابه شرط لازم تولید مازاد) چنان نقشی را ایفا کنند که در انتهای فرآیند تولید ارزش مازاد تولیدشده نه تنها کاهش نیابد، بلکه به‌واسطه‌ی همان فعالیت‌های غیرمولد افزایش نیز بیابد.
در مجموع، اهمیت بحث های فوق در این است که نشان می‌دهند پویایی‌شناسی سرمایه‌داری تا چه حد پیچیده است.
مقاله مشترک سایت تحلیلی البرز و  صفحه اقتصاد سیاسی انسان شناسی و فرهنگ
برخی منابع مفید
1. Bhattacharya, R. (2009). Capitalism in Post-Colonial India: Primitive Accumulation under dirigiste and laissez faire Regimes. PhD Dissertation, University of Massachusetts Amherst.
2. Cullenberg, S. (1988). The capitalist enterprise and the contradictory movement in the rate of profit. Review of Radical Political Economics, 20(2-3), 41-47.
3. ____________ (1994). Unproductive labor and the contradictory movement of the rate of profit: Comment. Review of Radical Political Economics, 26(2), 111-121.
4. Dumenil, Gerard and Dominique levy. (2006). Unproductive labor as profit maximizing labor.
5. Norton, B. (2001). Reading Marx for class. In J. K. Gibson-Graham, S. Resnick & R. D. Wolff (Eds.), Re/presenting class: Essays in postmodern Marxism (pp. 23-55) Durham and London:; Duke University Press.
6. Resnick, S. (2001). Class, contradiction and the capitalist economy. In R. A. Albritton (Ed.), Phases of capitalist development: Booms, crises and globalizations (pp. 179-194) Houndmills, U.K. and New York:; Palgrave.
7. Resnick, S. A., & Wolff, R. D. (1987). Knowledge and class: A Marxian critique of political economy Chicago and London:; University of Chicago Press.

 

 

سنگر به سنگر با دکتر ابراهیم یزدی
در مبارزات سیاسی تاریخ معاصر ایران

ن. نوری زاده

ebrahim-yazdi2.jpg
در پهنه تاریخ کهن مبارزاتی مردم ایران همواره خادمین و خائنین بسیاری میتوان یافت که با خدمت و یا خیانت خود تجربه ای بر تجربیات نسل های بعدی برجای گذاشتند. یکی از آن تجربیات که ضرورت دارد در این عصر و با این نسل در میان گذاشته شود، تجربه 60 سال مبارزه و مقاومت دکتر ابراهیم یزدی است.
این نوشتار ناگزیر است که گریزی نه چندان دور به سرگذشت و سرنوشت رژیم گذشته بزند و پا به پای آن به شرح زندگی و تجربه مبارزاتی دکتر ابراهیم یزدی در دو رژیم گذشته و حال بپردازد.

جنگ جهانی دوم و اشغال ایران از سوی متفقین(1320):

بدون تردید نسل گذشته از ظهور و سقوط نظام ستم شاهی ایران کم یا زیاد آگاه میباشد و اگر حب و بغض ها را کنار گذارد نقش بارز قدرتهای بیگانه بریتانیا و آمریکا را بروشنی در نطع شطرنج سیاسی ایران مشاهده میکند. انگلیس رضا خان میرپنج را با کودتای سوم حوت (سوم اسفند 1299) بر اریکه قدرت نشاند و در وقت مقتضی (expire date) و جابجائی مهره ها، بعد از اشغال ایران او را با تلنگری راهی تبعید کرد. تلنگر دولت "فخیمه انگلستان" را محمد علی فروغی به رضا خان این چنین منتقل میکند که :"دولت بریتانیا محترما از اعلیحضرت میخواهد که از سلطنت کناره گیری کند و تخت و تاج را به پسر ارشد خود بعنوان ولیعهد بسپارد. بدیهی است ما نسبت به ولیعهد نظر مساعد داریم و از سلطنت او قاطعانه حمایت خواهیم کرد." (1)
انگلیسی ها الحق و والانصاف اینبار به قول خود عمل نمودند و "شاه" جوان را بر تخت سلطنت نشاندند. مملکت در هفت، هشت سال آغاز سلطنت محمد رضا شاه مستقیما از سوی عمال انگلستان و با همکاری و مشاورت آمریکائی ها اداره میگشت. "شاه" جوان در چنین روزهائی که ایران در اشغال متفقین بود یعنی سالهای بین 1320 تا 1327 مشغول سروسامان دادن به زندگی خصوصی خود توام با آمال و آرزوهای دوران خوش مجردی اش بود.
ابراهیم یزدی در این زمان که یازده سال بیش نداشت، در بحبوحه جنگ جهانی دوم همراه با شاگردان دبستان سادات، اولین تجربه سیاسی خود را با پیوستن به تظاهرات و راهپیمائی مردم بسوی مجلس، کسب نمود. صدای کودکانه او در سرسام فریاد های مردانه توده عاصی و گرسنه که شعار میدادند: "نون و پنیر و پونه قوام ما گشنه مونه" (7آذر 1321) گره خورده بود. او تنها خاطره آنروزهای خشم و خروش مردم را در "مشاهده مجسمه فرشته آزادی که دیو استبداد را بر زمین زده بود و نیزه خود را بر سینه او فرو میکرد" (2) بیاد داشت.
در سال 1322 مردان قدر قدرت آنزمان یعنی چرچیل، روزولت و استالین در تهران حضور بهم رساندند تا طرح از پیش تهیه شده را با یکدیگر هماهنگ سازند. دو قلچماق در صحنه سیاست بین المللی یعنی رهبران انگلیس و آمریکا انگار نه انگار که "شاهی" در این مملکت فلک زده به سلطنت نشسته است تا آنان حتی بعنوان رعایت عرف دیپلماتیک هم که شده با او دیدار کنند. (3) آنها در کنفرانس تهران تصمیم میگیرند که پس از پایان جنگ جهانی (شهریور 1324) قوای خود را از خاک ایران خارج نمایند. آمریکا و انگلیس با تثبیت مهره دست نشانده خود به عنوان "شاه ایران" به تعهد خود وفا کردند و قوای خود را از ایران خارج ساختند. اما ارتش سرخ سوسیالیست در شمال غرب ایران نه تنها جا خوش کرده بود بلکه به تبعیت از رقبای غربی میخواست دست نشاندگانی در ایران برای خود دست و پا کند. لذا به همین منظور دو حکومت دست ساز به اصطلاح "خود مختار" یکی در آذربایجان بنام فرقه دمکرات (آذر 1324) و دیگری در کردستان بنام جمهوری مهاباد (بهمن 1324) ایجاد کرد. اما دیری نپائید که ارتش سرخ با توپ و تشر انگلیس و آمریکا روبرو گشت و مجبور شد که خاک ایران را ترک کند. بدنبال خروج روسها از ایران فرقه دمکرات و جمهوری مهاباد فرو ریخت. اما "تخم لق" آنها یعنی حزب توده ایران که در آن زمان و در بحبوحه جنگ جهانی تاسیس شده بود به نمایندگی روسها وارد صحنه سیاسی ایران شد. این حزب در آغاز "تقیه" میکرد و اعتقادات مارکسیستی خود را برای آنکه برچسب ضد مذهب نخورد، پنهان میساخت تا بدینوسیله بتواند زیر پوشش ملی و طرفداری از زحمتکشان به فعالیت خود ادامه دهد.
با گذشت یکی دو سال از جنگ، حزب ایران (22- 1321) و نهضت خداپرستان سوسیالیست (1322) بمثابه احزاب ملی و مذهبی خرد گرا وارد صحنه سیاسی ایران شدند. آنان ابتدا در برابر حزب دست نشانده توده و بعدها در مقابل رژیم کودتا قد علم کردند. در این زمان حزب توده که از امکانات گسترده "حزب برادر" برخوردار بود به سرعت در محافل کارگری ، دانشجوئی و حتی دانش آموزی رشد کرد و بدون اغراق فضای سیاسی جامعه آن زمان را از آن خود نمود.
ابراهیم یزدی در این دوره دانش آموز دبیرستان دارلفنون بود که بتازگی پایش در جلسات درس سیاسی، مذهبی دکتر محمد نخشب باز شده بود. او بعد از اینکه از وجود یک سازمان مخفی تحت نام "نهضت خدا پرستان سوسیالیست" آگاه شد، در حالیکه 16 سال بیش نداشت بدون درنگ اوراق عضویت این سازمان را "در منزل زرین خامه، محله عربها" پرکرد و فعالیت سیاسی خود را در اولین هسته دانش آموزی این سازمان آغاز نمود. (1326)
فضای سیاسی آموزشی آن روزگار چنان بود که گوئی کسب علم و دانش با اعتقادات مذهبی مغایرت دارد و افرادی که مشتاق فراگیری علم بودند در یک دوراهی انتخاب قرار داشتند که یا باید از اعتقادات دینی خود دست بشویند و در جرگه حزب توده درآیند و یا به عنوان خرافه گرا و مرتجع طرد شوند. حزب توده نیز با فرصت بدست آمده و با توپخانه سنگین خود، فرهنگ مارکسیسم لنینیسم را در اذهان دانشجویان و مردم کوچه و بازار شلیک میکرد. این حزب با انگشت نهاده در باورهای مذهبی جوانان که عموما با خرافات همراه بود نه به قصد روشنگری بلکه به انگیزه نفوذ در ذهن و زبان آنها مقاصد خود را بسهولت پیش میبرد.
در چنین شرایطی که حتی روحانیت سر در آخور خرافات خود کرده بود، اساتید مسلمانی چون مهندس بازرگان و دکتر یدالله سحابی که تحصیلات خود را در فرانسه بپایان رسانده بودند وارد میدان مبارزه تئوریک با توده ایها شدند و نشان دادند که کسب علم و دانش نه تنها مغایرتی با باورهای دینی ندارد بلکه حتی میتواند آن باورها را بارور سازد.
ابراهیم یزدی مبارزات تئوریک را بتنهائی برای حفظ هویت ملی و دینی و مبارزه با خرافات و مقابله با فرهنگ وارداتی استالینیزم کافی نمی دید. در نتیجه او تلاش کرد تا بموازات طرح مسائل تئوریک، هسته های مقاومت دانش آموزی را در مدارس و سپس در دانشگاه بسط و گسترش دهد. (1329-1326)
در این برهه از زمان که آمریکا برخلاف کشورهای شوروی و انگلیس آسیب چندانی از جنگ جهانی ندیده بود، سعی میکرد یکه تاز صحنه سیاسی منطقه حساسی چون خلیج فارس شود و از "شاه" بعنوان "ژاندارم خلیج" و در جهت حفظ منافع اش استفاده نماید. "شاه جوان" که در کمال ضعف و ناتوانی به رفتار و اعمال انگلیسیها نیز سوء ظن داشت و همواره خاطره ناگوار اخراج و تبعید پدرش او را آزار میداد، تصمیم گرفت که از ترس عقرب جراره به مار غاشیه پناه برد و در معادلات سیاسی آینده آمریکا را به جای انگلستان بنشاند.
فرصت خوش رقصی شاه برای آمریکا بعد از نافرجام ماندن ترور او در سال 1327 فراهم شد. شاه با قلع و قمع کردن حزب توده و مذهبی های اصولگرای فناتیک، فدائیان اسلام ضمن اثبات اقتدار خود، چراق سبزی نیز به آمریکائی ها جهت ایفای نقش ژاندارم منطقه و مبارزه با کمونیست نشان داد.
در این فضای پرالتهاب سیاسی و دخالت آشکار دربار و عوامل بیگانه در امور کشور، دکتر محمد مصدق و یاران که پیشتر جبهه ملی را در اعتراض به تقلب شاه در انتخابات مجلس شانزدهم (1328) تاسیس کرده بودند، با طرح ملی کردن صنعت نفت که از سوی دکتر حسین فاطمی ارائه شده بود و با شعار آزادی انتخابات، وارد میدان شدند و تمام قد در مقابل استیلای کهن خارجی و استبداد نوپای داخلی ایستادند.
ابراهیم یزدی در این شرایط بغرنج بدون اینکه تردیدی بخود راه دهد به سلک راستین طرفداران نهضت ملی در دانشگاه درآمد (1329) او زیر چتر انجمن اسلامی دانشجویان که در آنزمان تشکلی علنی بود و عموما بر محور فعالیت های فکری و عقیدتی قرار داشت در حمایت از دکتر مصدق به یارگیری سیاسی در دانشگاه پرداخت.

قیام 30 تیر 1331 و ملی شدن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق:

تصویب طرح ملی شدن صنعت نفت که یکی از رخدادهای مهم تاریخ سیاسی معاصر ایران محسوب میشود و نقش بسیار مهم و ارزنده ای در جنبش های آزادیخواهانه و استقلال طلبانه منطقه خاور میانه ایفا کرده است سرانجام با کش و قوس های متعدد و پایمردی دکتر مصدق نماینده مردم در مجلس شانزدهم بتصویب رسید.
دولت انگلستان که اجرای طرح ملی شدن صنعت نفت برایش قطعا یک فاجعه بزرگ بین المللی محسوب میشد با تمام توان تلاش نمود که مانع از عملی شدن مصوبه مجلس شود. آنان با هماهنگی شاه و با جابجائی چند مهره بدنام در صحنه سیاسی ایران به عنوان نخست وزیر قصد داشتند که از روند ملی شدن نفت به هر طریقی جلوگیری کنند. مصدق با تیز هوشی سیاسی که داشت جهت خنثی کردن نقشه های شاه و انگلیس در یک فرصت بدست آمده در مجلس شورای ملی بطور غیره منتظره ای پست نخست وزیری را که از طرف یک نماینده به او پیشنهاد شده بود، پذیرفت. پذیرفتن پست نخست وزیری از سوی دکتر مصدق، شاه و انگلستان را در نطع شطرنج سیاسی ایران کاملا آچمز کرد.
بدین ترتیب دکتر مصدق در اردیبهشت سال 1330 پست نخست وزیری را عهده دار شد و ملی کردن صنعت نفت را در سرلوحه برنامه های دولت خود قرار داد. در این اوان، انتخابات دوره هفدهم مجلس با دخالت ارتشیان و دربار و حمایت انگلیس به تشنج کشیده شد و دکتر مصدق برای جلوگیری از دخالت ها و کارشکنی های ارتش و دربار، از شاه درخواست انتقال پست وزارت جنگ را کرد. شاه که با پذیرفتن درخواست مصدق خود را در آستانه مات شدن میدید از پذیرش در خواست او سرباز زد و بهمین علت دکتر مصدق در 25 تیر ماه 1331 از نخست وزیری استعفاء داد. استعفاء دکتر مصدق همانا و قیام مردم علیه شاه و دربار همان، مردم برکناری رهبر ملی خود را برنتابیدند و در حمایت از مصدق دست به اعتراض همه جانبه در 30 تیر 1331 زدند. ارتش شاهنشاهی برای سرکوب مردم وارد میدان شد و بر روی آنان آتش گشود و ده ها نفر را به خاک و خون کشاند. (4)
با وجود سرکوب شدید نظامیان، اعتراضات ادامه پیدا کرد و شاه سرانجام مجبور شد ضمن امضاء دوباره حکم نخست وزیری مصدق، به خواست او نیز گردن نهد.

کودتای ننگین 28 مرداد 1332:

استعمار فرتوت انگلیس و شاه که از طرفی نتوانسته بودند دولت ملی مصدق را از طریق راهکارهای "قانونی" و شگرد های سیاسی ساقط کنند و از طرف دیگر تحمل حکومت ملی و پیامدهای آنرا در منطقه نداشتند از آمریکا یاری جستند. در 20 مرداد 1332 ابتدا یک طرح "پیش کودتا" (5) برای سبک سنگین کردن شرایط کودتا به اجرا درآمد و سپس بعد از موفقیت آن، طرح "عملیات آژاکس" در 28 مرداد 1332 پیاده شد و کودتای ننگین آمریکا، انگلیس و دربار علیه دولت ملی دکتر مصدق بوقوع پیوست. این رخداد تلخ در تاریخ سیاسی معاصر ایران تاثیرات مهم و مخربی در روند گذار به دموکراسی در ایران بوجود آورد. بی دلیل نبود که در 18 مارس سال 2000 وزیر امور خارجه آمریکا مادلین البرایت بطور رسمی به تخریب روند شکل گیری دموکراسی در ایران از سوی آمریکا اعتراف کرد . او در این مورد اظهار داشت که: " در سال 1953 آمریکا نقش موثری در ترتیب دادن براندازی نخست وزیر محبوب ایران، دکتر مصدق داشت. دولت آیزنهاور بر این باور بود که اقداماتش به دلایل استراتژیک موجه است ولی آن کودتا آشکارا باعث پس رفت سیر تکامل سیاسی ایران (بسوی دموکراسی) شد. ... ربع قرن بعد ایالات متحده و غرب همواره از رژیم شاه حمایت میکردند. ... رژیمی که مخالفان خود را بی رحمانه سرکوب میکرد." (6)
یکی از آن نوع بی رحمی های رژیم شاه که مورد نظر خانم وزیر امور خارجه آمریکا بود امضاء حکم محکومیت اعدام دکتر حسین فاطمی بدست شاه در 7 مهر ماه 1332 بود. این حکم در سحرگاه 18 آبان 1333 به اجرا درآمد و بزرگمرد تاریخ مبارزات مردم ایران با تنی بیمار و تبی 40 درجه به جوخه اعدام سپرده شد.
کرمیت روزولت رئیس شعبه خاورمیانه سازمان جاسوسی آمریکا CIA و فرمانده عملیات کودتای 28 مرداد در این مورد مینویسد که:"در شرفیابی به حضور شاه، پس از برگزاری تشریفات، شاه به من اشاره کرد و با لحن رسمی گفت من تخت و تاجم را مدیون خدا، ملتم ، ارتشم و شما (آمریکا) هستم. من از او پرسیدم در مورد مصدق و ریاحی و دیگران که علیه شما توطئه کرده اند چه فکری کرده ائید؟ شاه پاسخ داد که مصدق محاکمه میشود و به سه سال حبس محکوم خواهد شد .... ریاحی نیز مجازات مشابهی دارد اما در این میان یک استثنا وجود دارد و آن حسین فاطمی است. او اعدام خواهد شد." (7)

نهضت مقاومت ملی (1332):

در این شرایط و ایجاد فضای خفقان رژیم کودتا، مقاومت و مبارزه زیرزمینی به یک ضرورت تام تبدیل گشت. در این دوره نهضت مقاومت ملی توسط "انگشت شماری از افراد و با استعانت از خداوند و بحکم وظیفه ملی و مذهبی و با آگاهی از مقاصد دشمن که مهمترین آن سرکوب و ریشه کن ساختن نهضت ملی بود تاسیس شد تا مبارزه و مقاومت را برای برافراشتن پرچم پر افتخار نهضت ملی" (8) ادامه دهد.
اهداف نهضت مقاومت ملی در این دوران عبارت بود از: الف- جمع آوری و تمرکز نیروهای پراکنده ملی ب- مقابله با تلاش های رژیم کودتا در سرکوب ساختار مقاومت مردم جهت مقابله با تبلیغات وسیع رژیم که سعی داشت کودتای خائنانه 28 مرداد را قیام ملی قلمدادکند ج- خنثی کردن کوشش های دولت کودتا در دادن امتیازات به خصوص نفت ملی شده به شرکت های انگلیسی و آمریکائی و د- کوشش در عقیم ساختن تبلیغات دولت های آمریکا و انگلیس در زمینه مشروع و مردمی جلوه دادن رژیم کودتا در انظار جهانیان (9).
ابراهیم یزدی در این دوره یکی از فعالترین دانشجویان دانشگاه تهران بود که مسئولیت کمیته نهضت مقاومت ملی را در دانشگاه بعهده داشت. او از ابتدای سال کودتا عضو هیات تحریریه و ناشر روزنامه "راه مصدق" بود و تا سال 1339 و زمان تاسیس جبهه ملی دوم این نشریه را منتشر میکرد.

تشکیل جبهه ملی دوم (1339):

در سال 1339 و در فضای سیاسی نوین بین المللی، آمریکائی ها شاه را تحت فشار قرار دادند که اگر مایل است به حکومت خود ادامه دهد میباید تغییراتی در شیوه حکومت داری بوجود آورد.
شاه امر ارباب را اطاعت کرد و دست به اصلاحات مورد نظر دولت آمریکا زد. در نتیجه این اصلاحات و باز شدن فضای نسبی سیاسی کشور، فعالان سیاسی تصمیم گرفتند که مبارزات زیرزمینی را علنی کنند تا بدین طریق بتوانند طیف گسترده ای از افراد جامعه را بحرکت درآورند. جبهه ملی دوم به پیشنهاد مهندس بازرگان در چنین شرایطی تشکیل شد. مهندس در این مورد میگوید که: "من به اتفاق آقایان دکتر یزدی، سیستانی و شاپور بختیار و عباس رادنیا به منزل الهیار صالح رفتیم و پیشنهاد (تاسیس) جبهه دوم را به ایشان و به وزراء کابینه دکتر مصدق دادیم." (10)
ابراهیم یزدی بعد از تاسیس جبهه ملی دوم به عضویت کمیته ویژه انتخابات این سازمان درآمد و تا پایان خروج از کشور فعالانه در جهت جذب نیروهای ملی و مبارز تلاش کرد.

خروج از ایران و تشکیل شورای جبهه ملی در آمریکا (1339):

در اواخر سال 1339 ابراهیم یزدی برای ادامه مبارزه سیاسی از طرفی و ادامه تحصیل در رشته مولوکولی، بخش سرطان شناسی (oncology) از طرف دیگر به آمریکا رفت و توانست درجه دکترای خود را در این رشته بدست آورد. اما وظیفه ملی و فریضه مذهبی برای دکتر یزدی از درجه اهمیت ویژه ای برخوردار بود. او پس از ورود به آمریکا و گفتگوهای اولیه با دکتر سید علی شایگان سازماندهی نیروهای ملی ضد استبدادی را آغاز کرد و در نتیجه این فعالیت ها "جبهه ملی ایران در آمریکا تاسیس شد. اولین کنگره این سازمان ملی فراگیر در اواسط تیر 1341 (6 تا 8 جولای 1962) در نیویرک برگزار شد و دکتر شایگان به سمت ریاست شورا و دکتر یزدی بعنوان دبیر شورای جبهه ملی انتخاب شدند.
باید به این نکته توجه داشت که در آن دوران موضع گیری فکری و سیاسی نیروهای ملی، مذهبی و مارکسیستی، تحت تاثیر عمیق رویدادهای داخلی و جهانی از جمله مبارزات مردم کوبا، الجزایر و ویتنام و نیز اختلافات میان چین و شوروی قرار داشت. بنابراین تاسیس جبهه ملی دوم در سال 1339 در داخل ایران بی تردید مواضع و مناسبات سیاسی نیروهای ملی و ملی، مذهبی را در خارج از کشور تحت الشعاع قرارداده بود و برخوردهای سیاسی، اعتقادی را میان این نیروها از طرفی و با مارکسیست ها از طرف دیگر بوجود آورده بود.
دکتر یزدی با در نظر داشتن تغییر و تحولات درون کشور و ارزیابی صحیح او از تفاوت شگرف شرایط مبارزاتی درون و برون کشور همراه با مجموعه نیروهای ملی و ملی، مذهبی خارج از کشور و بواسطه محیط سیاسی و آزاد آمریکا و اروپا بدون ملاحظات سیاسی و محافظه کاری به مبارزه علیه رژیم مستبد و سرسپرده شاه پرداخت و این حکومت برآمده از کودتای ننگین 28 مرداد را هرچه بیشتر رسوا ساخت. او ازطریق راهپیمائی ها، تحصن در مقابل مقر سازمان ملل و سفارت ایران در واشنگتن، مصاحبه با روزنامه ها و رسانه های گروهی آمریکا و برپائی تظاهرات گسترده در هنگام سفر شاه به آمریکا ، ارتباط با سازمانهای بین المللی مدافع حقوق بشر و ... نقش چشمگیری در افشاء چهره واقعی رژیم شاه ایفاء کرد.

نهضت آزادی ایران (1340):


در اینجا باید در تکمیل سخنان مهندس خاطر نشان ساخت که در واقع تفکرات دینی و اختلافات گذشته در دوران نهضت مقاومت و همچنین چگونگی برخورد با شاه سه عامل عمده در اختلافات دو طیف در درون جبهه بشمار میرفت.
این اختلافات در درون کشور بین احزاب ملی باعث گردید که فعالان ملی، مذهبی تشکیل شاخه نهضت آزادی در خارج از کشور را ضروری و لازم بدانند. اما دکتر یزدی با آن تجربه و دانش سیاسی اعلام فعالیت ملی، مذهبی ها را در آن شرایط تحت نام نهضت آزادی به این دلیل که شرایط مبارزه در درون و برون کشور تفاوت چشمگیری دارد، به صلاح جنبش ندید و فعالیت را در چهار چوب جبهه ملی دوم ثمر بخش تر ارزیابی کرد.(12)
9 ماه از عمر جبهه ملی دوم نمی گذشت که نهضت آزادی ایران بوسیله مهندس بازرگان ، آیت اله طالقانی و دکتر سحابی در اردیبهشت ماه 1340 تاسیس شد. ماجرا از آن قرار بود که در جبهه ملی و حتی نهضت مقاومت ملی همواره دو جریان مشخص به رغم همکاری های نسبی وجود داشت که با یکدیگر اختلافات نظری جدی و قابل توجهی داشتند. به سخن دیگر، نیروهای ملی و سکولار از طرفی و نیروهای ملی و مذهبی از طرف دیگر در مقابل هم صف آرائی کرده بودند. مهندس بازرگان در باره این اختلافات میگوید که: "اساس اختلاف ما با آقایان (طیف سکولار جبهه ملی) بر سر شاه بود. ما معتقد بودیم که شاه مسئول همه گرفتاریها است و باید لبه تیز حمله را متوجه شاه کنیم اما آقایان میگفتند که مبارزه با شاه بی نتیجه است و نباید به او بتازیم مبارزه باید مسالمت آمیز و در چهارچوب قوانین مملکت باشد و ..." (11)
جبهه ملی سوم:

با بحران درونی جبهه ملی دوم در ایران با عدم پذیرش سازمان تازه تاسیس نهضت آزادی از سوی شورای مرکزی جبهه ملی اختلافات میان فعالان ملی و ملی، مذهبی بالا گرفت و منجر به بروز یک بحران جدی در جبهه ملی دوم گشت. "در این هنگام سازمان دانشجویان جبهه ملی مراتب را به دکتر مصدق در تبعیدگاه احمد آباد گزارش دادند و از او در این مورد نظر خواهی کردند. دکتر مصدق نظر و نگرش حاکم بر شورای جبهه ملی دوم را مردود دانست و از نظر دوم (نهضت آزادی) حمایت کرد." (13) موضع گیری دکتر مصدق باعث گردید که فعالیت جبهه ملی دوم متوقف شود و تشکیل جبهه ملی سوم شامل نمایندگان احزاب ملی از جمله نهضت آزادی صورت گیرد. اما با اوج گیری سرکوب سیاسی و ایجاد مجدد حاکمیت خفقان در کشور فعالیت جبهه ملی سوم در نطفه خفه شد. با چنین تغییر و تحولات سیاسی در درون کشور و ایجاد شرایط جدید، نهضت آزادی خارج از کشور به نمایندگی دکتر یزدی و با هماهنگی با شاخه این سازمان در اروپا حضور و فعالیت علنی پیدا کرد.

مبارزات مسلحانه و قهرآمیز:

آغاز دهه 1340 جهان شاهد رخدادهائی بود که این رخدادها بر نگرش سیاسی بسیاری از مبازران کشورهای "جهان سوم" از جمله ایران تاثیر شگرفی گذاشت. برای مثال، در سطح بین المللی پیروزی انقلاب کوبا (1959) و جنبش آزادیبخش مردم الجزایر(1962) و نیز نبرد قهرمانانه مردم ویتنام (1966)علیه متجاوزین آمریکائی، ناسیونالیسم دنیای عرب به رهبری جمال عبدالناصر(70-1958) و سرانجام رویدادهای عراق، یمن و جنگ های رهائی بخش قاره آفریقا فضائی ایجاد کرده بود که گوئی بدون مبارزه مسلحانه و قهرآمیز، مبازرات آزادیخواهانه و عدالت طلبانه مردم به نتیجه نخواهد رسید. در ایران محاکمه سران نهضت آزادی در دادگاه نظامی شاه،(14) سرکوب شورش 15 خرداد 42 و سرکوب وحشیانه گروه های چپ، فعالین سیاسی را متقاعد ساخت که با چنین رژیم ددمنش و وابسته به آمریکا سخن گفتن از اجرای قانون اساسی عبث و بیهوده است و مبارزه علنی و مسالمت آمیز قانونی به نتیجه ای نخواهد رسید بنابراین تنها راه رهائی مبارزه مسلحانه میباشد.

سازمان مخصوص اتحاد و عمل (سماع):

دکتر یزدی که مدتها قبل در جمع بندی نهائی به استراتژی مبارزه مسلحانه رسیده بود "سازمان مخصوص اتحاد و عمل" را به اتفاق یاران نهضت تشکیل داد و به همین منظور جهت دیدن آموزش چریکی به مصر عزیمت کرد. او در این مورد مینویسد که " بعد از دریافت اولین پاسخ های مثبت از سوی مقامات مصری، گزارش مفصلی برای مهندس بازرگان نوشتم و توسط مسافر برای ایشان فرستادم و این قبل از دستگیری ایشان در بهمن 1341 بود. مرحوم بازرگان نظر موافق دوستان داخل ایران را با اصل ایجاد یک پایگاه تبلیغاتی در مصر یا براه انداختن یک فرستنده رادیو و مفید بودن آن، اطلاع دادند. اما در مورد ایجاد پایگاه جهت آموزش مبارزه مسلحانه نظر موافقی ندادند. ایشان با اصل استراتژی مبارزه مسلحانه موافقت نکرده بودند." (15)
دکتر یزدی با در نظر گرفتن نظرات دبیر کل نهضت آزادی در سال 1343 همراه با همسر و چهار فرزند قد و نیم قد راهی قاهره شد. او همراه با دیگر اعضاء "سماع" اولین دوره آموزش چریکی را با فراگرفتن آموزشهای رزمی تن به تن، تیراندازی با سلاح های دستی، کار با مواد منفجره، دفاع شخصی، راهپیمائی در شب؛ عبور از رودخانه، تمرین کمین و شبیخون، صعود به ارتفاعات، عبور از موانع در شرایط نامساعد نظیر سیم خاردار و گذر از زیر گلوله های واقعی در پادگان "الخاص" 90 کیلومتری قاهره آغاز کرد و تا سال 1345 در مصر به آموزش های نظامی ادامه داد. تا اینکه رژیم ناسیونالیست عبدالناصر در تبلیغات خود علیه ایران وارد عمل شد و از "صوت العرب" علیه ایران ادعای ارضی نمود و خلیج فارس را "خلیج عربی" و خوزستان را "عربستان" نام نهاد. بدیهی بود در چنین شرایطی مواضع رژیم مصر با اصول و مواضع نهضت آزادی و سازمان سماع مغایرت کامل داشت در نتیجه این گروه مصر را ترک کردند و هر یک از اعضاء جهت مبارزه بی امان علیه رژیم شاه به نقاط دیگر خاورمیانه رهسپار شدند.
دکتر یزدی به لبنان رفت و تا سال 1346 که روابط ایران و لبنان به شدت تیره شد در آنجا اقامت گزید و سپس به آمریکا بازگشت.
در این سالها (1350-1346) در واقع دوره رکود همه گروه های مخالف رژیم شاه در خارج از کشور محسوب میشد. جبهه ملی در اروپا فعالیت چشمگیری از خود نشان نمیداد و در آمریکا به علت اختلافات شدید درون گروهی عملا فعالیت آنها متوقف شده بود و همچنین کنفدراسیون دانشجویان ایرانی را نیروهای چپ به تمامی قبضه کرده بودند. در این اوضاع و احوال دکتر ابراهیم یزدی مشغول سازماندهی انجمن اسلامی در هوستون شد و در خلال این سالها ضمن تاسیس یک دفتر انتشاراتی به ترجمه چند اثر از بازرگان و طالقانی و شریعتی پرداخت و نیز به تکثیر و توزیع اعلامیه های گوناگون که علیه شاه صادر میشد، مبادرت ورزید.
در دهه 1350 نهضت آزادی ایران در خارج از کشور وارد فاز تازه ای شد. زیرا در این دوره سازمان مجاهدین خلق ایران از درون این سازمان انشعاب کرده بود و همراه با سایر گروه های چریکی چپ مشی مبارزه مسلحانه را پذیرفته و وارد عمل شده بود. با آغاز مبارزه قهرآمیز نشریه "مجاهد" که بعد ها به "پیام مجاهد ارگان نهضت آزادی در خارج از کشور" تغییر نام داد به مدیریت مستقیم دکتر ابراهیم یزدی در تیراژ بسیار بالائی منتشر میشد. این نشریه که بطور عمده به انعکاس اخبار کلیه نیروهای مبارز در داخل کشور، بویژه مبارزات افراد ملی، مذهبی میپرداخت به مدت هفت سال (57-1350) هفتاد شماره را بطور منظم منتشر ساخت.
سالهای 56-1355 خفقان سراسر آسمان ایران را فراگرفته بود و ساواک موفق شده بود که ضمن سرکوب جنبش های مسلحانه، صدای هر مخالفی را در گلو خفه کند. در این سالها سیاست سرکوب رژیم با سیاست خارجه آمریکا که به تازگی از سوی جیمی کارتر (آذر 1355) مبنی بر رعایت حقوق بشر و شرایط چگونکی فروش سلاح و تجهیزات نظامی به کشورهای دوست اعلام شده بود، مغایرت داشت. شاه که خود را فرمانروای "جزیزه ثبات" میدانست و در طول دوران سلطنت خود تابع محض سیاست های آمریکا در منطقه بود با اکراه سیاست خارجی آمریکا را در ایجاد فضای باز سیاسی پذیرفت.

جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر (1356):

با کاهش نسبی فشارهای سیاسی و اجتماعی زمینه برای فعالان سیاسی تا حدودی آماده شد و آنها توانستند با دوراندیشی و در تطابق با سیاست حقوق بشر کارتر، جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر به ریاست مهندس بازرگان را تاسیس کنند.
این جمعیت با انعکاس گسترده وضعیت زندانیان و تبعیدیان سیاسی تکیه گاهی برای دادخواهی آنان بشمار میرفت و در زمان بسیار کوتاهی موفق شد جو رعب و وحشت داخلی را بشکند.
با تشکیل جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر در ایران نقش دکتر یزدی بعنوان نماینده این جمعیت در خارج از کشور دو چندان شد. او ضمن فعالیت های روشنگرانه علیه رژیم شاه، وظیفه داشت که نامه ها و گزارشاتی که از تهران در مورد دادخواهی زندانیان سیاسی بدستش میرسد را به فوریت ترجمه کند تا برای سازمانهای بین لمللی حقوق بشر ارسال گردد.
دکتر یزدی بطور مستدل و مستند اخبار نقض حقوق بشر در ایران را در اختیار سازمان های بین المللی میگذاشت تا جائیکه صلیب سرخ جهانی و سازمان عفو بین المللی و دیگر جوامع و سازمانهای مدافع حقوق بشر برای صحت و سقم اخبار نقض حقوق بشر در ایران به نماینده جمعیت، دکتر یزدی رجوع میکردند. اصولا این نوع گزارشات و نامه ها که در دفاع از زندانیان و تبعیدیان سیاسی در ایران از سوی جمعیت صادر میشد بدون ملاحظات مواضع فکری و سیاسی آنان بوسیله شبکه ارتباطی منظم جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر و در سطح بسیار گسترده ای در آمریکا و اروپا منعکس میشد. برای مثال، در اسناد این جمعیت از دادخواهی زندانیان سیاسی و مبارزین راستین خلق چون بیژن جزنی تا نامه سید علی خامنه ای (رهبر معظم کودتا) به مقامات و سازمان های حقوق بشر بین المللی دیده میشود. سید علی خامنه ای از مسئولان کمیته ایرانی دفاع از حقوق بشر درخواست کرده بود که: "عین گزاره تبعید غیر قانونی آنان به شهرستان ایرانشهر را به مقامات و مراجع ذیصلاح جهانی از قبیل مجمع حقوقدانان بین المللی و کمیته دفاع از حقوق بشر سازمان ملل و صلیب سرخ جهانی و غیره ارائه نمایند" (16)

سفر به نجف و ملاقات با مراجع مذهبی:

دکتر یزدی در این سالها ضمن ایفای نقش اساسی در اعزام نمایندگان سازمانهای جهانی مدافع حقوق بشر به ایران، در جلب حمایت روحانیون و مراجع مذهبی نجف از جنبش ضد استبدادی در ایران تلاش مینمود. حاصل این گونه تلاشها سفر به عراق و دیدار با مرحوم آیت اله خوئی و آیت اله خمینی و ارائه خط مشی و نظرات سیاسی در تطابق با شرایط سیاسی روز جامعه ایران و جامعه جهانی به آنها بود. بنابر گفته دکتر یزدی در یکی از این دیدارها او به آیت اله خمینی پیشنهاد میکند که: " جنبش و رهبری میباید فعال (active) و حتی پیش فعال (preactive) عمل نماید و نه منفعل (reactive) تا بتواند ابتکار عمل را در سیر تحولات در دست داشته باشد." (17)
این رهنمودها در زمانی انجام میگرفت که مردم قهرمان ایران با راهپیمائی های میلیونی خود در اعتراض به رژیم ستم شاهی خیابانهای تهران را فتح کرده و لرزه بر اندام رژیم انداخته بودند. شاه که در این هنگامه شاهد از هم پاشیدگی شیرازه سلطنت عاریه ای اش بود و خطر سقوط را حس میکرد به فکر چاره ای دیرهنگام افتاد و با مشاورت با آمریکائیان "دولت آشتی ملی" را با رنگ و لعاب "پرتو فروغ جهانگیر قرآن و تعالیم عالیه اسلام" روی کار آورد. این شگرد نتوانست مانع از سیل خروشان مردم عاصی و خشمگین گردد و بناچار "دولت آشتی ملی" در تهران حکومت نظامی اعلام کرد. اما با وجود حکومت نظامی فریاد و طنین صدای مردم که خواستار آزادی سیاسی بودند، خاموش نگشت و رژیم برای خاموش کردن فریاد میلیونها ایرانی به تنها سلاح باقی مانده ای که در دست داشت، روی آورد و بروی مردم آتش گشود و جمعه خونین 17 شهریور را آفرید. سیل بنیان کن اتحاد مردم در سرنگونی نظام شاهنشاهی میرفت که تومار رژیم را در هم بپیچد که شاه در سردرگمی مرتکب یک اشتباه استراتژیک شد و از عراق خواست طبق معاهده الجزایر آیت اله خمینی را از آن کشور اخراج کند.
دکتر یزدی در اواخر شهریور با درخواست و دعوت طلبه جوانی که رابط بین او و آیت اله خمینی بود به عراق سفر میکند و همراه ایشان از عراق خارج میگردد و به پاریس مهد آزادی بیان وارد میشود. او از شهریور 1357 تا زمان بازگشت به ایران با "پرواز انقلاب" و در معیت آیت اله خمینی، در واقع بعنوان یکی از سخنگویان غیر رسمی رهبر انقلاب در خارج از کشور محسوب میشد.

آیت اله خمینی رهبر انقلاب:

در اینجا ضرورت دارد که به یک نکته بسیار مهم توجه گردد. بنظر نگارنده اکثر قریب به اتفاق گروه های مختلف سیاسی و احزاب و شخصیت های منفرد و مبارز و با تجربه، رهبری بلامنازع آیت اله خمینی را دربست و یا به اکراه و یا به اختیار پذیرفته بودند. آنان حتی برای خوش خدمتی و ربودن گوی سبقت از یکدیگر گاه به خوش رقصی های غیر قابل تصور روی میآوردند. تا جائیکه حتی گروه های چپ و مارکسیست آیت اله خمینی را "مظهر تجلی اراده خلق" مینامیدند و در همصدائی با سکولارها اطاعت و تبعیت از رهبر انقلاب را "واجب عینی" فرض میکردند. آیت اله خمینی با حمایت و پشتیبانی مردم با خروارها وعده و وعید از آسمان امیدوار ایران بر زمین نشست و از پله های آهنین ایر فرانس پائین آمد و با کمک روشنفکران نحله های فکری گوناگون بر منبر قدرت نشست. بعدها در مورد وجه خمینی بیشتر خواهیم پرداخت.
دکتر یزدی در این برهه از زمان به عضویت شورای انقلاب درآمد که طرح آنرا پیشتر با مشورت خمینی در پاریس تهیه کرده بود. سپس او بعد از استقرار دولت موقت ضمن نپذیرفتن پست وزارت خارجه به عنوان معاون نخست وزیر در امور انقلاب در حالیکه ایران انقلابی به گفته مهندس بازرگان به صورت "یک شهر و چهل کلانتر" اداره میگشت، منصوب شد. یکی از ابتکارات دکتر یزدی در پست معاونت نخست وزیری تشکیل سپاه پاسداران بود. او در این مورد اظهار میدارد که: " تشکیل سپاه پاسداران از ابتدا در دولت موقت توسط معاون نخست وزیر در امور انقلاب (خود او) انجام شد. شورای انقلاب قبل از پیروزی انقلاب تاسیس یک نیروی مسلح مردمی را بنام "گارد ملی" تصویب کرده بود که به پیشنهاد من بعنوان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مورد قبول واقع شد. " (18)

دکتر یزدی مامور CIA!؟

نسل انقلاب بخوبی بیاد دارند که دکتر ابراهیم یزدی بویژه از این دوره به بعد یعنی از آغاز تشکیل دولت موقت تا به امروز مورد آماج شدید ترین تهمت و افترا های ناجوانمردانه و عاری از حقیقت و سرشار از کینه و عداوت از سوی جناح های وسیع و مختلف فکری و سیاسی قرار گرفته است. برای مثال، طیف های گوناگون سلطنت طلب و عموم گرایش های چپ و مارکسیست، مجاهدین خلق و بعضا اعضاء جبهه ملی، از طرفی و احزاب اسلامی و خط امامی چون هیئت های موتلفه، حزب جمهوری اسلامی، مجاهدین انقلاب اسلامی، جنبش مسلمانان مبارز و بعدها احزاب اصلاح طلب و اخیرا سکولارهای نو از طرف دیگراو را "جنایت کاری که دستانش تا به مرفق به خون "افسران رشید ایران" آغشته است (19) "رابط ریچار کاتم افسر سازمان جاسوسی آمریکا در خلال سالهای 1960 تا 1978 با کد ویژه "آمریکائی"،(20) "فردی که از جوانی دست پرورده سیا (CIA) بود" (21) "شخص مرموز با پاسپورت آمریکائی در دارالتجاره بازرگان"،(22) "ی" بیق و جاده صاف کن امپریالیسم (23)، عنصر آمریکائی (24) عنصر غیر خودی (25) و سرانجام " ویران کننده کشور و برباد دهنده ثروت و آبروی آن در سطح جهانی" (26) نام نهادند.
اما چرا ذوب شدگان در ولایت و سلطنت از سوئی و چپ ها "کهنه" و سکولارهای "نو" از سوئی دیگر چنین بی محابا در گزافه گوئی و دروغ پراکنی در نکوهش دکتر یزدی عنان گسسته اند و از یکدیگر سبقت میگیرند؟
بدیهی است فرهنگ مسلط بر جامعه سیاسی ، اجتماعی ما ایرانیان بازتابی از فرهنگ استبداد کهن سلطنت و استیلای بیگانه است. سلطه دراز مدت چنین فرهنگی باعث پیدایش منش ناهنجار در رفتار سیاسی اجتمای ما شده است. در فرهنگ استبدادی یا تملق و گزافه گوئی بی حد و حصر است که "هر عیب سلطان بپسندد هنر است" و یا تهمت و افترا و توطئه و غمازی علیه یکدیگر. به سخنی دیگر یکی از گره های کور و تنگناهای بازدارنده جامعه در حال گذر به دموکراسی ایران آنست که افرادی از جامعه بطور اعم و بازیگران صحنه فعالیت های سیاسی و اجتماعی بطور اخص برای پیشبرد امیال و اهداف و غرایض خود یا به حربه تملق و چاپلوسی متوسل میشوند و یا به دروغ پردازی و سخن چینی و تهمت و افترا علیه یکدیگر روی میآورند. شاید در ادبیات هیچ ملتی به اندازه ادبیات ما ایرانیان به گزافه گوئی در مدح و یا در ذم رقیب شعر سروده نشده است.
بنابراین در جامعه استبداد زده ای که این افراد در آن رشد کرده و شخصیت پیدا کرده اند و منش و بینش سیاسی اجتماعی خود را از چنین فرهنگی بدست آورده اند و نیز متاسفانه هیچگاه در طول زندگی خود در صدد زدودن زنگاره ها و ناپاکی های این فرهنگ برنیامده اند، انتظاری بیش از دودوزه بازی، ابن الوقت بودن، هم از آخور و هم از توبره خوردن، و در یک کلام از اخلاق سیاسی، اجتماعی بوئی نبردن، انتظار دیگری نمیتوان داشت.
اوج شنیع ترین تهمت و افتراها علیه دولت موقت و شخص مهندس بازرگان و دکتر یزدی زمانی بالا گرفت که آنان در تاریخ 9/8/58 در راس یک هئیت دیپلماتیک و برای شرکت در جشن بیست و پنجمین سالگرد انقلاب الجزایر با برژینسکی مشاور ریاست جمهور آمریکا در برابر دوربین های تلویزیون ملاقات و گفتگو کردند. نتیجه چنین تهمت های برنامه ریزی شده از سوی "چپ و راست" اجرای طرح از پیش تهیه شده اشغال سفارت آمریکا در 13 آبان ماه 1358 در ساقط کردن دولت موقت بود. مهندس بازرگان در این مورد اظهار میدارد که: "... بعد از مسافرت الجزایر و به بهانه ملاقات با برژینسکی وزیر امور امنیتی آمریکا نقشه برای بدنام کردن و برکنار نمودن دولت موقت کشیده شد و تبلیغات و تحریکات حساب شده وسیع در صدا و سیمای جمهوری اسلامی و در بعضی از محافل روحانی و حزبی موثر افتاده بود."(27)

دکتر ابراهیم یزدی نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی (1363-1359)

در شرایطی که فضای جامعه سیاسی ایران از تهمت های ناروا علیه دولت موقت آکنده بود، دکتر یزدی بدون هراس و با سعه صدر، خود را نامزد انتخابات اولین دوره مجلس نمود و پس از برگزاری آن در 24 اسفند سال 1358 در دور اول به نمایندگی مردم تهران انتخاب و به مجلس راه یافت تا اینبار مبازرات ملی، مذهبی خود را در سنگر نمایندگی مردم ادامه دهد.
در مجلس با تشکیل فراکسیون اقلیت نهضت آزادی روزی نبود که از طرف مدافعان "دیکتاتوری صلحا" و فرصت طلبان دیروز و اصلاح طلبان امروز و سازمانهای چپ مدافع "دیکتاتوری پرولتاریا" و کمونیست های دیروز و جمهمری خواهان امروز از طرف دیگر مورد تهمت و توهین و آزار و اذیت قرار نگیرند. شعار مرگ بر لیبرال که حزب توده افتخار میکرد توانسته است این شعاررا در جامعه جا اندازد (28) و شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه از سوی ذوب شدگان در ولایت از درون مجلس شورا گرفته تا صف صبحگاهی مدارس همه روزه شنیده میشد. تا جائیکه شناعت و وقاحت این افراد و احزاب از مرز تهمت و توهین و تهدید فراتر رفت و به خشونت عریان علیه نمایندگان نهضت آزادی از جمله دکتر یزدی انجامید و به همین دلیل " و عدم تامین در محوطه و در ورودی و خروجی مجلس و مزاحمت ها و جو سازیها در جلسات مجلس فراکسیون اقلیت نهضت اعلام نمود که در جلسات مجلس حضور پیدا نخواهد کرد." (29)
همانطور که پیشتر اشاره کردیم دانش و تجربه سیاسی سالها مبارزه دکتر ابراهیم یزدی در صحنه های گوناگون او را به ضرورت کار تشکیلاتی و سازماندهی متقاعد کرده بود لذا مشاهده میشود که دکتر یزدی از بدو تاسیس نهضت آزادی ایران در سال 1340تا به امروز که در چنگال خصم ملک و ملت یعنی رژیم ولایت مطلقه فقیه گرفتار است به عنوان عضو فعال و رئیس دفتر سیاسی و بعدها بعد از وفات مهندس بازرگان در 30 دیماه 1373 بعنوان دبیر کل این سازمان، نقش موثر و اساسی در مواضع اتخاذ شده از سوی این حزب ایفا کرده است.
بنابراین ضرورت ایجاب میکند که برای درک نقش دکتر ابراهیم یزدی در طول عمر سی دو ساله نظام استبدادی جمهوری اسلامی، به مواضع نهضت آزادی ایران پرداخته شود و سنگر به سنگر در روند رخدادهای انقلاب این نقش بررسی و ارزیابی گردد.

الف- گروگانگیری و اشغال سفارت آمریکا:

اشغال سفارت آمریکا در 13 آبان 1358 آغاز و با پذیرش خفت بار قرارداد الجزایر که به باد دادن حداقل 15 میلیارد دلار و معامله با جناح جمهوری خواهان آمریکا انجامید، (30) پایان گرفت. آنزمان گروه ها و احزاب راست و چپ، صغیر و کبیر همراه با اصلاح طلبان امروزی در تائید انقلاب دوم خمینی مشت ها را گره میکردند و علیه شیطان بزرگ و اذناب "لیبرال" آنها شعار میدادند. آنان در یک اقدام همه جانبه طراحی شده تلاش میکردند که "در بد نام کردن و برکنار نمودن دولت موقت" گوی سبقت را از یکدیگر بربایند. دفتر سیاسی نهضت آزادی به ریاست دکتر ابراهیم یزدی بدون مصلحت اندیشی سیاسی و ارعاب از فضای سنگین ضد آمریکائی آنروز جهت دفاع از منافع ملت ایران صریحا انقلاب دوم خمینی را با صدور بیانیه ای به چالش کشید و اظهار داشت که:" اشغال سفارت آمریکا زیر پا گذاشتن ساده ترین روابط دیپلماسی و تعهدات بین الملی و نمایش ناهنجاری از انقلاب در صحنه بین المللی است".(31)
از اتفاقاتی که در خلال اشغال سفارت آمریکا از سوی دانشجویان خط امام افتاد، درخواست مستقیم خمینی از دکتر یزدی مبنی بر "کناره گیری از نهضت آزادی و دوری جستن از مهندس بازرگان" بود. دکتر یزدی که این در خواست را در ارتباط با "شگرد" بهشتی رئیس دیوان عالی قضائی وقت رژیم میدید که در روند اجرای طرح دیکتاتوری صلحا گفته بود که: " شما روشنفکران میبایست زیر چتر روحانیت امور مملکت را اداره کنید" بی درنگ جواب نه به خمینی داد.
این نه به خمینی از آن جهت بود که دیگر برای ملت ایران مسجل شده بود "حضرت آیت اله العظمی امام خمینی" مرجع تقلید میلیونها مسلمان ، سید آل پیامبر، در آستانه 70 سالگی به تمام آن عهد و پیمانی که با مردم در نوفل لوشاتو بسته بود پشت پا زده است و به آرمان های انقلاب خیانت کرده است و بمثابه یک حرامزاده سیاسی مصمم است با شگرد هائی که ژوزف استالین رهبر حزب کمونیست شوروی، بنیتو موسولینی رهبر فاشیست ایتالیا، آگوستو پینوشه رهبر کودتا شیلی، بکار برده بودند، حکومت اسلامی را بر پایه ولایت مطلقه فقیه برپا سازد. بدیهی است که اگر خمینی قدرت داشت و مرگ به او مهلت میداد بسان آدلف هیتلر در نظر داشت باورها منحط خود را بر جهان حاکم کند و دراین راه از ارتکاب هیچ جنایتی رویگردان نشود. جنایات وحشتناکی که با فتاوی خمینی در دهه 60 صورت گرفت و اینک شاهد آنیم که اذناب پست و پلید او به استناد آن فتاوی و احکام حکومتی، اسفالت خیابانهای آزادی را با خون جوانان آغشته میکنند و دارها برپا و کهریزک ها بنا می نهند و سیاهچال ها می سازند و سنگسار و شکنجه و اعترافات نمایشی بر پا میدارند، نمونه های کوچکی از میراث خمینی است.

ب- مخالفت با تداوم جنگ خانمانسوز ایران و عراق:

دیگر اتفاق بسیار مهمی که در تثبیت استبداد سیاه مذهبی رخداد و خمینی با تمسک به آن ضمن سرکوب دگراندیشان آزادیخواه و عدالت طلب، توانست تز ولایت مطلقه را مطرح و تصویب کند، جنگ عراق با ایران و تصمیم ادامه آن توسط خمینی و اذناب پلید او بود. به سخنی دیگر در هنگامیکه تب تبلیغات رژیم در تهییج جوانان وطن در اعزام به جبهه های جنگ نابرابر در فردای بعد از فتح خرمشهر بالا گرفت و در هر کوی و برزنی صدای شوم نائره ادامه جنگ به گوش میرسید، دفتر سیاسی نهضت آزادی ابتدا طی تلگرامی از خمینی درخواست ملاقات فوری برای آقایان مهندس بازرگان، دکتر سحابی و دکتر یزدی نمود تا بتواند بدینوسیله خمینی را قانع سازد تا از تداوم جنگ ممانعت بعمل آورد. خمینی در اوج تفرعن و تکبر به این تلگراف و تلگراف های بعدی پاسخ نداد و دفتر سیاسی ناگزیر شد با انتشار جزوه "هشدار پیرامون تداوم جنگ خانمانسوز" ملت را از طرح جنگ طلبانه خمینی آگاه سازد. در این جزوه 31 صفحه ای، نهضت آزادی ضمن انتقاد شدید از رهبری خمینی در اداره مملکت با رای شخصی به او هشدار میدهد که: "آنچه غالب مردم ایران بجزء معتقدین بولایت مطلقه فقیه تلویحا و یا تصریحا مطرح مینمایند این است که رهبر انقلاب به چه عنوان و با چه وکالتنامه و یا ماموریت از طرف خدا و خلق بخود حق داده است که ما (ملت) را بجائی ببرد که شخصا تشخیص و ترجیح داده است و برخلاف قول و قرارهای قبل از پیروزی انقلاب و بدون آنکه همه پرسی یا اجازه گیری از طریق قانون اساسی بعمل آمده باشد به هزینه ملت تبلیغ و تحمیل نماید؟" (32) همچنین در این جزوه ضمن پرده برداشتن از ارتباط خمینی و ایادی او با اسرائیل جهت خرید اسلحه از این کشور آمده است: "رژیمی که داعیه نابودی اسرائیل و آزاد کردن قدس و ملت فلسطین را دارد مجبور شده است که برای تداوم جنگ با خرید اسلحه از اسرائیل بدام این کشور افتد". (33)

ج- کودتا علیه نخستین رئیس جمهور:

همانطور که دکتر یزدی از قول بهشتی دبیر کل حزب جمهوری اسلامی آورده بود، روشنفکران میبایست زیر عبای روحانیت و تحت قیمومیت آنان به امور مملکت بپردازند، واضح بود که رئیس جمهور منتخب مردم، آقای بنی صدر نیز از این قاعده مستثنی نیست و بحران قدرت میان رئیس جمهور و رئیس دیوان عالی کشور بالاگرفت. به عبارت دیگر" احراز قدرت ما بین دو طرف که حربه یکی مکتب و دیگری ملت"(34) بود و به نظر میرسید که راه حلی برای خارج شدن از این بحران وجود ندارد و میباید یکی از دو طرف حذف گردد، نهضت آزادی در بهار سال 60 طی اطلاعیه ای با عنوان "کی باید برود" ضمن تحلیل شرایط موجود و اختلافات رئیس جمهور و دولت و مجلس پیشنهاد کرد که: "برای خروج از بن بست موضوع به رفراندوم و مراجعه به افکار عمومی واگذار شود" (35) با اعلام موضع نهضت که در واقع بسود کامل رئیس جمهور تمام میشد، طیف ائتلاف خط امام و ذوب شدگان ولایت در مجلس و دولت واکنش بسیار شدیدی از خود نشان دادند و بدنبال آن خمینی با خشم اظهار داشت که : "اشتباه میکنید شما به بن بست رسیده اید، مملکت اسلام به بن بست نمیرسد." (36) اما رخدادهای بعدی بخوبی نشان داد که رژیم خمینی واقعا در بن بست قرار داشت. خمینی بنابر شگرد همیشگی اش متوسل به "تکلیف شرعی" شد و به "مکتب" روی آورد و علیه "ملت" مستقیما وارد صحنه شد. بنابراین ابتدا در 17 خردا ماه روزنامه میزان ارگان نهضت آزادی که یکبار نیز در 18 فروردین 1360 توقیف شده بود، برای همیشه تعطیل گردید و سپس در 21 خرداد آقای بنی صدر از فرمانده کل قوا برکنار شد و سرانجام در 30 خرداد با کودتای "مکتبی" او را از ریاست جمهور برکنار ساختند. طیف اقلیت فراکسیون نهضت آزادی در خلال طرح عدم کفایت رئیس جمهور به نشانه اعتراض در مجلس حاضر نشد.

د- تز ولایت مطلقه فقیه:

در اردیبهشت ماه 1357 دفتر سیاسی نهضت آزادی در اوج اقتدار خمینی تز مرتجعانه ولایت مطلقه فقیه را در کتابی با عنوان "تفصیل و تحلیل ولایت مطلقه فقیه" طی چهار بخش یعنی تارخچه و تحلیل انقلاب چهارم (نامی که ذوب شدگان در ولایت فقیه به ارائه این تز داده بودند)، دوم: بررسی عقیدتی از دیدگاه قرآن، سنت و عترت، سوم: بررسی حقوقی و قانونی از دید انقلاب و نظام و سرانجام جنبه های سیاسی و اجتماعی این نظریه را ارزیابی نمود و آنرا کاملا مردود دانست. در این تحلیل آمده است که: " تز ولایت مطلقه فقیه از نظر دینی بدعت است و از نظر اجتماعی و سیاسی چیزی جزء خودکامگی یا استبداد دینی و دولتی نبوده و موجب محو آزادی و شخصیت و استقلال میگردد." همچنین در این کتاب متذکر شده است که: "عطش قدرت چنین استبدادی سیراب شدنی نیست و تا هر کجا که بتواند پیش میرود مگر با مقاومت مردم روبرو شود."(37) عجبا که اینروزها "عطش سیراب نشدنی ولایت مطلقه فقیه" با جنبش همگانی سبز مردم ایران روبرو شده است و میرود که مقاومت مردم طومار این نظام را در آینده نزدیک در هم بپیچد.
دکتر یزدی در این ارتباط در سفر خود به مالزی در تاریخ 14/9/1387 و با مشاهده مقاومت مردم در مقابل رژیم ولایت مطلقه فقیه صریحا اظهار داشت که: " عملکرد این نظریه در 30 سال گذشته موئد ناکارآمدی آن بوده است، پس بهتر است که این مفهوم از قانون اساسی حذف گردد و به همان پیشنویس قانون اساسی بازگردیم. پیش نویس قانون اساسی را دولت موقت پس از پیروزی انقلاب تهیه کرد بود که رکن اصلی آن جمهوریت و دموکراسی بود و در آن نشانی از ولایت فقیه وجود نداشت. اما روحانیون به مدل خلیفه گری و مجالس مشورتی مانند مجالس برخی از کشورهای عربی بیشتر علاقه نشان دادند و نظریه ولایت فقیه از همان زمان برای کنترل انحصار قدرت، تئوریزه و نهادینه شد." (38)

ه- کشتار زندانیان سیاسی 1367:

نهایت کینه و قساوت خمینی نسبت به شرافت و انسانیت صدور فتوای قتل عام بیش از 5000 زن و مرد زندانی سیاسی و اسیر آرمانگرا و آزادیخواه این آب و خاک در سال تابستان 1367 بود. دفتر سیاسی نهضت آزادی در اوج حکومت زخم خوره و ترور و وحشت خمینی، فاجعه این انتقام کور را طی انتشار بیانیه ای با عنوان "پیرامون اعدام عده ای از زندانیان سیاسی" در تاریخ دیماه 67 به آگاهی مردم رساند. در این بیانیه بعد از شرح ماجرا قتل عام زندانیان آمده است که: "عجبا که پس از گذشت 10 سال از انقلاب هنوز دروازه زندانها باز است و با دروازه دیگری که به ابدیت گشوده میگردد روز بروز آمار آزاد شدگان از زندگی افزایش مییابد. اگر این اعدامها مطابق شرع و قانون اساسی انجام گشته چرا در سکوت و بیخبری و در پشت درهای بسته اجرا شده است؟ چرا خانواده های اعدام شدگان تهدید شده اند که مبادا گریه کنند، سیاه بپوشند و یا مجلس ختمی تشکیل دهند؟ .... و از نظر فقهی مگر علمای شیعه اعدام زنان را بجرم ارتداد اجماعا رد نکرده اند؟ و حکم در باره زنان باکره شرعا ممنوع نشده است؟ پس چرا تیغ عدالت شما یکسان عمل کرده است؟ (39)

و- نظارت بین المللی در برگزاری انتخابات:

به تجربه دیده شده است که برگزاری انتخابات در رژیم ولایت مطلقه فقیه به شکل یک سناریو نمایشی و بنابر شرایط زمان از پیش تهیه و تدوین میشود. در تمام سناریوهای انتخاباتی رژیم و در آخرین صحنه، چندین کاندیدا نسبت به چگونگی اجرای انتخابات اعتراض میکنند و سپس رهبر معظم (کودتا) با آن "عطوفت اسلامی" و نگاه "بزرگوارانه" خود فرمایشاتی به شورای نگهبان و مقامات "ذیصلاح" و مجریان "قانون" جهت بررسی تخلفات مینماید. آنگاه آنان در بررسی هائی که بعمل میآورند، تقلبات انجام شده را در نتیجه کلی انتخابات بی تاثیر اعلام میکنند و فرد و یا افراد متقلب را بعنوان نمایندگان مردم معرفی مینماید.
دکتر ابراهیم یزدی با 60 سال سابقه سیاسی و دانش در خور توجه برای افشاء سناریو های انتخاباتی از پیش تهیه و تدوین شده، پیشنهاد دفتر سیاسی نهضت را مبنی بر نظارت بین المللی بر انتخابات طی بیانیه ای در نهم دیماه 86 اعلام نمود. در این بیانیه ضمن تحلیل شرایط روز و شرح بیان "سرکوب گسترده جنبش های اجتماعی و سیاسی، و بازداشت فعالان سیاسی، دانشجوئی، حقوق بشری، زنان، معلمان، فقرای گنابادی و نیز ممانعت از برگزاری تجمع های قانونی و احزاب و گروه های سیاسی و مذهبی و اجتماعی" تاکید میکند که " فقهای کنونی شورای نگهبان با رد صلاحیت جمع کثیری از نامزدها و با ادعای عدم التزام عملی آنان به دین اسلام و حتی نسبت دادن ارتداد به بعضی از نامزدهای انتخاباتی عملا از عدالت خارج شده صلاحیتشان را از دست داده اند و باید استعفا دهند و یا معزول شوند." در آخر نهضت خواستار "اجماع نیروهای سیاسی دمکراسی خواه ایران در مورد نظارت بین المللی بر فرایند انتخابات شد." (40)
دکتر ابراهیم یزدی طی گفتگوئی در این مورد، اظهار داشت که :"ایران از سوئی عضو سازمان های بین المللی و از جمله سازمان بین المجالس است و از سوئی دیگر معاهده حقوق بشر را امضاء کرده است. بنابراین معیارهای یک انتخاب آزاد را پذیرفته و طبق ماده 9 قانون مدنی این قوانین و مقاوله نامه ها میتوان درخواست یک انتخاب آزاد با نظارت بین المللی را داشت." از دکتر یزدی پرسیده میشود که: "طرح این موضوع برای نهضت پیامد ها و عواقب منفی ندارد؟ " ایشان پاسخ میدهد که: "در مقاطع مختلف تاریخی، نهضت آزادی مواضعی را که به شدت مخالف حکومت بوده است، اتخاذ کرده است. زمانی که همه در خیبانها رژه میرفتند و از اشغال سفارت آمریکا حمایت میکردند ما با این کار مخالفت کردیم. در سال 61 و بعد از فتح خرمشهر ما بطور علنی با ادامه جنگ مخالفت کردیم و امروز میبینیم که حرفهای ما در آنزمان را خود آقایان تکرار میکنند." (41)
سید علی خامنه ای رهبر معظم کودتا در مورد پیشنهاد دکتر یزدی شدیدا واکنش نشان داد و اظهار کرد که : این پیشنهاد مبنی بر دعوت از ناظران یبن المللی و دشمنان ایران برای نظارت بر انتخابات " بیشرمی و بزگرترین جسارت به ملت ایران است." سید علی خامنه ای آنگاه ضمن متهم کردن "این دسته سیاسی در جلب حمایت آمریکا از مسئولان اجرائی و مقامات امنیتی و قضائی خواست که به مسئولیت خطیر خود در این مورد عمل نمایند." (42) بدیهی بود که مسئولیت خطیر مقامات امنیتی و قضائی مورد ادعای خامنه ای، بازداشت، زندان، سلول انفرادی و شکنجه دکتر ابراهیم یزدی بوده است.

ز- حضور همیشگی و نتگاتنک در صحنه مبارزاتی ملت ایران:

نکته حائز اهمیت در اتخاذ مواضع نهضت آزادی در این است که این مواضع در درون مخوف ترین رژیم تاریخ معاصر سیاسی ایران اتخاذ شده است. به سخنی دیگر نهضت آزادی برخلاف گروه ها و سازمانهای سیاسی دیگر با درایت و مقاومت سنگر به سنگر و در فرازهای مختلف تاریخی با فاشیسم مذهبی نه در پاریس و یا برلین و کالیفرنیا و نیویورک بلکه در تهران و شهرستان های ایران به مبارزه پرداخت. برای مثال، در شهریور ماه 1364 مهندس بازرگان بنابر دعوت بیست و سومین کنگره خاورشناسان آلمان به اروپا سفر کرد. یکی از رخدادهای این سفر نامه مسعود رجوی رهبر سازمان مجاهدین خلق ایران به مهندس بازرگان بود. رجوی در این نامه از مهندس بازرگان خواسته بود که: "دیگر به نزد خمینی و تحت سلطه ننگین او برنگردد و سیاست تبعید و مهاجرت را پیش گیرد. همه وسائل را هم بدون کمترین چشمداشت سیاسی برایتان شخصا تضمین میکنم. به یاد داشته باشید که اگر تا دیروز میتوانستید عذر و بهانه ای نزد خلق و خالق داشته باشید که تحت شرایط خفقان و به واسطه کهولت سن درمانده و معذور بوده ائید، حال که به خارجه آمده ائید دیگر هیچ عذر و بهانه ای از شما پذیرفته نخواهد بود به خصوص که من از سوی مجاهدین و بویژه از سوی خانواده شهدا اعلام میکنم که اگر نزد خمینی و تحت حاکمیت او برنگردید و باز هم با حضور در درون رژیم او که صد بار تبهکارتر از رژیم شاه است، دست او را بر جان و مال و نوامیس ما و سایر خلق الله بازتر نسازید، حفظ و حرمت و تامین معیشت جنابعالی و هر تعداد از همراهانتان علی الدوام به عهده ما خواهد بود." (43)
رجوی زمانی پاسخ خود را شنید که مهندس بازرگان در این سفر و در شهر کلن طی پیامی برای ایرانیان خارج از کشور اظهار کرد که:" درد و فریادی که از درونها برآمده با شهامت و صراحت و جمعیت به گوش مسئولین فرود آید کارسازتر خواهد شد. نه ناله و نقهای خارج از مرز و شکایت و انتظار از خارجیان دردی را دوا خواهد کرد و نه دشنام و دعواهای کسانی که در شرایط راحت و امنیت بسر میبرند." (44)
همچنین دکتر یزدی در تاریخ 29/11/ 1386 (فوریه 2008) جهت معاینات و درمان پزشکی ضروری به آمریکا سفر کرد. رژیم علیرغم پرونده مفتوحه ای که دکتر یزدی در دادگاه انقلاب داشت از سفر او به خارج از کشور ممانعت بعمل نیاورد. زیرا طبق طرح وزارت اطلاعات رژیم، زمانیکه دکتر یزدی در خارج بسر میبرد حکم بازداشت او را صادر خواهد کرد تا بدینوسیله دکتر یزدی مجبور شود که رحل اقامت در خارج از کشور بیفکند و رژیم با کمترین هزینه " از شر او" خلاص گردد. اما دکتر یزدی بنابر سنت مصدق و به پیروی از روش استراتژیک مبارزاتی نهضت آزادی به پیشواز غل و زنجیر زندان و شکنجه رفت و به ایران بازگشت.
دکتر یزدی امروزه در چنگال رژیم دژخیم و حکومت کودتا به رهبری سید علی خامنه ای اسیر و گرفتار است. او مانند سرمشق مبارزاتی اش دکتر حسین فاطمی با تنی تبدار و بیمار از سلولی به سلول دیگر کشیده میشود تا از آرمان هایش مبنی بر آزادی و حاکمیت ملت، دست بشوید. اما زهی خیال باطل، رژیم جور و جهل ولایت فقیه با رنگارنگ متولیان سفیه و سفاکش غافل از این حقیت تاریخی است که نهضت آزادی ایران پیش از اینکه یک سازمان سیاسی باشد یک "تفکر" است و تفکر دکتر ابراهیم یزدی در ساراها، عمادها، خرم ها و ...نسل فردای جنبش سبز ایران جاری است.
ن. نوری زاده
اول ژانویه 2011


روزنامه نگار و کارشناس مسائل تاریخی جهان سوم- ترجمه از انگلیسی ویلیام برآند
1) Shah if Shah, Ryszand, Kapuscinke 1982
همچنین به کتاب شترها باید بروند اثر سر رید بولار، ترجمه حسین ابوترابیان- نشر نو- 1362 رجوع شود
21) مهندس محمد حسیبی، Mardom .T.V
22) نشریه مجاهد ارگان سازمان مجاهدین خلق ایران، 1355
2) یاد نامه دکتر کاظم سامی انتشارات چاپخش ج اول 1370 3) شکست شاهانه، ماروین زوئیس، طرح نو – 1370 4) 25 سنگ قبر "شهیدان راه آزادی" 30 تیر، گورستان ابن بابویه جنوب تهران 5) کالبد شکافی توطئه، انتشارات قلم، 1381 (اظهارات ژترال کلر رئیس مشاوران دولت آمریکا در ایران) 6) مادلین آلبرایت وزیر امورخارجه آمریکا، 18مارس سال 2000 7) کرومیت روزولت- ضد کودتا ص 300-201 8) شصت سال خدمت و مقاومت، موسسه خدماتی رسا، غلامرضا نجاتی، ص 306 9) شصت سال خدمت و مقاومت، موسسه خدماتی رسا، غلامرضا نجاتی، ج اول، ص 308 10) مجله ایران فردا، ش 4 ص 59 11) تاریخ سیاسی 25 ساله ایران ج – اول، ص 212-213 12) شصت سال خدمت و مقاومت، تاسیس نهضت آزادی خارج از کشور، سرهنگ نجاتی، انتشارات رسا 13) در تکاپوی آزادی، حسن اشکوری، انتشارات قلم 14) بازرگان مدافعات، انتشارات مدرس – 1350 15) شصت سال خدمت و مقاومت، موسسه خدماتی رسا، غلامرضا نجاتی 16) صفحاتی از تاریخ معاصر ایران، اسناد نهضت آزادی، ج 9 دفتر دوم اسفند 1362 17) شصت سال خدمت و مقاومت، موسسه خدماتی رسا، غلامرضا نجاتی، ص 203 18) نامه سرگشاده به سپاه پاسداران، انتشارات نهضت آزادی، 1362 و کیهان 27 خرداد 1358 19) تلویزون پارس، برنامه کنگره همبستگی تیرانیان، 8 دسامبر 2010 و تلویزیون کانال یک، اکتبر 2010 20) رابرت دریفوس، بازی شیطان ج دوم ص 75 الی 89 و یا نگاه کنید به متن اصلی بزبان انگلیسی: Robert Dreyfuss, Devil’s Game page 243- 234 23) نشریه چلنگر وابسته به حزب توده 24) دکتر مرتضی محیط، شبکه تلویزیونی اندیشه برنامه همصدائی و تلویزیون پارس 25) جبهه مشارکت، اطلاح طلبان درون کشور 26) اسماعیل نوری علا، پرسش های دردسر آفرین، گویا نیوز 27) انقلاب ایران در دو حرکت ص 95 28) مردم ، ارگان حزب توده ایران 29) کیهان 26 خرداد 1360 30) خیانت به امید، ابواحسن بنی صدر، پاریس 31) اسناد نهضت آزادی ایران، آبان 1358 32) هشدار پیرامون جنگ خانمانسوز- نهضت آزادی 1367ص 7-6 33) هشدار پیرامون جنگ خانمانسوز- نهضت آزادی، 1367 34) در تکاپوی آزادی، حسن یوسفی اشکوری، انتشارات قلم 35) میزان 5 خرداد 1360 36) کیهان 7 خرداد 1360 37) تفصیل و تحلیل ولایت مطلقه فقیه، نهضت آزادی، اردیبهشت 1367 38) میزان نیوز 15/9/1378 39) بیانیه پیرامون اعدام عده ای از زندانیان سیاسی، نهضت آزادی دیماه 1367 40) بیانیه نهضت آزادی ایران در مورد نظارت برای تضمین آزادی و سلامت انتخابات 9/10/1386 41) میزان نیوز 15/10/ 1386 42) کیهان 19/10/86 43) نشریه مجاهد 18 مهر 1364 44) در تکاپوی آزادی، حسن یوسفی اشکوری، انتشارات قلم، ص 347

 


تجلی "من" در "رأی من کجاست" روند گسست از تاریخ بی تاریخ است(۱) 

نیکروز اولاداعظمی

nikrouz-owladazami-s.jpg
نتایج اجتماعی ارزشمند و غیر ارزشمند در عین اینکه می توانند از روی قصد و نیت اولیه فکر آدمی نباشد اما قطعأ محصول کردار اوست. تاریخ بی تاریخ مان را می توان بدین صورت تعریف و تبیین نمود که زمان در تاریخ ایرانیان شکاف می خورد، اما شکاف بر زمان بر دینیت ما کارگرنیست، که خود تسلسلی نامنقطع است، بلکه شکاف بر صورت مسئله است یعنی دینی بر دین دیگر تفوق می یابد، اما زمان در دینیت مان بوسیله مکانیسم حرکت مفهوم نمی یابد، زیرا حرکتی نبوده است؛ بی کفایتی نظام سیاسی در هر دو فرهنگ زردتشتی و اسلامی و تصویر کلی ایده های محض و فرهنگ قیود مآبانه به قطعیت باورها که ما را درخود پیچانده است حاصلش بی شکافی زمان بر دینیت ما بوده است که حرکت را مسدود می ساخت. تاریخ به زمان مربوط می شود و زمان حوادثی را به ثبت می رساند که عظمت اش دورانساز می شوند و برحسب درک یونانیان ماندگار می شوند، درک من از دوران، ساختن تاریخ است که پیوند ناگسستنی با نیروی اندیشیدن دارد، اندیشیدن به بازاندیشی منتهی شده و با تأیید و یا تکذیب چیزی و پدیده ای حرکت بر محور حقیقت جریان می یابد

شمه ای در باره تاریخ

تاریخ یعنی آنچه به شکل کارها و رویدادها در زندگی بشر نمود می یابد و از آن ایقان و بینش مفروض می شود و در حرکت و زمان مفهوم می یابد، به عبارت دیگر رویداد، بینش و حرکت سه نیروایست که منجر به زمان و تحول زمان می شود یعنی زمان شکاف میخورد و "پیشین" و " پسین" ش از طریق زمان "حال" از هم تمیز داده می شوند هر چند عناصر و وجوهی از "پیشین" زمان بر "پسین" آن نامؤثرنیست. حرکت طبیعت بر دانش اندوخته شده ای استوار است که در بتن خودش اراده انسان در آن دخیل نیست اما حرکت اجتماعی-تاریخی انسان بر طبق دانش اکتسابی از طریق وقوع رویدادها و به کمک قوه تعقل بازتولید و شکل مفهومی می یابد مانند گذر انسان از نظام سنت ها به نظام مدرنیته که در این فرایند هر سه ی رویداد، بینش و حرکت مهمترین نقش را در تحول زمان بازی می کنند و اینجاست که زمان شکاف بر می دارد و "حال" این همانی "گذشته" نیست اگر چه برخی عنصر کاربردی گذشته در "حال" آنها را به هم مربوط می سازد اما منطبق برهم نیستند و این یعنی حرکت از نقطه ای به نقطه دیگر و تحول در زمان. پس تاریخ بدین سبب عنوان تاریخ دارد که درآن مملو از رویدادهاست وحرکت و زمان معنای حقیقی می یابد و این معنا منجر به نظمی می شود که در وجود و گوهر خود نظم دیگری را می پروراند، در اینجا ما با نیروی محرک عقل و معیارهای آن روبرو می شویم که رویدادها، بینش و حرکت را در تاریخ بازآفرینی می کند و بدان در الگوهای مختلف انتظام می بخشد مانند الگوی فرهنگی،نوع رفتاری، اخلاق، دین و غیره. بنابراین هسته اصلی تاریخ ازعقل و اندیشیدن است که با بازآفرینی رویدادها امکان حرکت و تحول زمان را میسر می سازد و آنها را به نظمی معین در می آورد.
تايخ تنها از طريق گذر زمان معنا و مفهوم نمى يابد. اگر تاريخ را صرفأ با گذر زمان بفهميم و در آن اتفاق مهمى در زمينه تحول در شيوه زندگى رخ ندهد، در اينصورت با زمان تهى شده مواجه هستيم، و اين واقعيت شرايط مردمانى مى شود كه خود در سرنوشت خود نقشى ايفاء نمى كنند و فقط شخصيت هاى مهم بر حسب خلق و خوى مردمان يك قلمرو و طبع شان برجسته مى شوند، مثلأ ما ايرانيان افتخار تاريخى ما شعراى ما هستند، كه روح و ذهن ما را در محاط خود دارند. اين بيت شعر كه مى گويد: دور گردون گر دو روزى بر مراد ما نگشت/ دائمأ يكسان نباشد حال دوران غم مخور، كاملا با روحيات ما درآميخته است و با آن خو مى كنيم بدين معنا كه با خوشى هاى كاذب سر مى كنيم تا روزى "دورگردون" بر وفق مراد ما گردد،آنچه زمان را متحول ميكند "دور گردون" نيست كه بايد منتظر آن شد تا كارى كند بلكه تلاش عملى انسان و نيروى انديشيدن اوست كه خلاقيت و ارزشهاى نو مى آفريند و زندگى انسان را در مسير واقعى جهان حقيقت ها قرار مى دهد كه در اين مسير ارزشها و نوآورى ها از پى هم الگوهاى جديد زندگى و ساخت اجتماعى را رقم مى زنند. انسان نمى تواند بر جهان حقيقت ها استوار بماند بلكه به شكل افقى در مسير آن قرار ميگرد و از پى و راستاى همين است كه زمان متحول مى شود و تاريخ ارزش مفهومى مى يابد.
آرى در قلمرو جغرافيايى و زمانى ما مى توان شعراى بسيارى و شخصيت هايى يافت كه خوش درخشيدند و تآثيرگذار بودند اما تاريخ ساز نبودند زيرا نتوانستند معيارهاى عقلى و سنجش امورات بر آن پايه و اساس را پى ريزى نمايند، به گمان من استمرار يكنواختى نظام سیاسى در ايران فقدان اينچنين سنجش و معيارى را به ثبوت مى رساند.
تاريخ زمان به منزله نظم گاهى است كه پيش آمدهاى مكان زمان مشخص به آنها تعلق مى گيرد، اين پيش آمدها در بطن و متن خود با تكثر زمان پيوند دارد. "برج ايفل" و "مجسمه آزادى" و بسيارى عمارات ديگر در مكان هاى مختلف اين گيتى در زمانى معين بر مكانى ساخته شدند، اين زمان در نظم گاه خود داراى مفهوم ارزشى است زيرا انگيزه ساختن آنها خود داراى مفهوم ارزشى بوده است و هر يك عظمت معنايى در هستى خود دارند كه در دفتر تاريخ ثبت مى شوند.
چنين عظمت هاىى را مى توان در رشته هاى ديگرى از زندگى انسان يافت مثلأ در اشعار ايرانى با سروده شدن شعرنو(نيما يوشيج) تمايز ارزشى خلق مى شود و شعر كهن را در مى نوردد و زمان بين اين دو برش ميخورد، در حاليكه توانايى خداوندگار تفكر و انديشه بر محور معيارهاى عقلى در كليت خود قادر نمى شود در فرهنگ رفتارى مان بعنوان كنشگران ساخت و ساز زندگى خود، تغيير و تحول ايجاد نمايد در نتيجه تمايزاتى مابين الگوهاى زندگى پيشين و اكنون بر ما مسلم نيست زيرا زمان در اين حيطه برش نخورده است، در واقع اين تمايز و برش زمان است كه ارزش ها و مفاهيم جديد را بر ما مسلم مى گرداند.
موضوع تاريخ انسان است اما نه به ابژه بيولوژيك بلكه به سبيل فعال بودن ذهن و قدرت خلاقيت براى آفرينش، كه آرمان فرهنگى مى آفريند. چيستى آرمان فرهنگى ما در كثرت زمان كدام است؟ قدر مسلم اين را ديگر همگان مى دانند كه پس از هزار و چهار صد سال از حكومت دينى-زرتشتى خلاصى يافتن حكومت دينى ديگر يعنى حكومت دينى-اسلامى ذهن ما را در احاطه خود داشت و با اتكا به همين امر مسلم سى و اندى سال جابرانه ترين رفتار و جاهلانه ترين قوانين اسلامى در حق ما روا داده شد، در واقع بايد متذكر شد كه زمان هزاروچهارصد سال گذشته بر زمان اكنون ما منطبق است و تمايزى به لحاظ نوع تفكر و انديشيدن جهت خلق مفاهيم جديد براى زندگى اجتماعى جديد، حداقل تا مقطع انقلاب مشاهده نشده است و اگر مدعاى عنصرى از آن در انقلاب مشروطه هستيم به هر جهت به حد توانى نيست تا عظمت آن را بر تخت زرين تاريخ نشاند، تصور مى كنم از اين سطور بتوان تا حدى چيستى هستى آرمان فرهنگى مان را نه در كثرت زمان بلكه در گذر زمان دريافت.

آيا ما واقعآ تاريخ داشتيم؟

براى فهم اين موضوع مى بايست تاريخ را معنا نمود. بطوركلى تاريخ بر سه پايه و اساس مفهوم مى يابد١- حركت٢-زمان٣-وقوع رويدادها.
حركت يعنى از نقطه اى به نقطه ديگر و يا از مرحله اى به مرحله ديگر رسيدن و زمان يعنى مدت و وقت طى شده(زمان پیشین) و در حال طى شدن.پس آنچه پيداست حركت به زمان و تحول آن مفهوم مى بخشد، حال اگر حركت بگونه اى باشد كه مسافت در حال جارى به نقطه آغاز برسد در اين حالت تحول در زمان تحقق نمى پذيرد زيرا تحول در زمان يعنى به مرحله ديگر رسيدن مرحله اى. هر سه جزء و عنصر شكل دهنده تاريخ بر بستر تفكر انسان راجع به جهان هستى و روش عقلى بر شيوه زندگى پيوند ناگسستنى دارد، در اين پيوند است كه عظمت تاريخى بوجود مى آيد و بر دفتر خاطرات تاريخ ثبت مى شود.

براستى مفهوم تاريخ ما ايرانيان كدام است؟

با طرح چگونگى نظام اجتماعى و سياسى در طى زمان و نيز نوع و سطح تفكر و چگونه پيوند آنها با آن سه عنصر تاريخ مى توان سطح مفهوم تاريخ مان را (كه آيا مى توان آنرا اصلأ تاريخ ناميد)،تا حدود زيادى بر ملا ساخت.
مناسبات اجتماعى و به تبع آن نظام سياسى ايران از حد شاه-رعيت و فقيه- امت فراتر نرفت، در اين نوع مناسبات توده ها خادم به قدرت سياسى اند و براى تأمين معاش و گذران رندگى به امر حكومت مانند تكليف تمكين مى كنند، در چنين مناسباتى نبوغ و خلاقيت هاى فردى بوجود نمى آيد و به آنچه تمكين شده بعنوان مرجع و مركز حل همه مسائل و مشكلات مشروعيت داده مى شود، در چنين نظام باورمند و مناسبات است كه احكام دين بعنوان يگانه راه حل در همه ى ابعاد زندگى تنيده مى شود و ديگر معيار هاى عقلى بر شئونات زندگى و تفكر كردن انسان بر موضوعات خود فى نفسه بى مورد مى شود. اگردو دوره فرهنگى ايرانيان يعنى فرهنگ زرتشتى و اسلامى را ملاك ارزيابى مان قرار دهيم خواهيم ديد كه هر دو دين با مذاق و روحيه ما ايرانيان سازگارى داشته تا جائيكه بر نظام سياسى ما تنيده شده اند، به عبارت ديگر برادرى دين و حكومت در دوران رواج دين زرتشت در حكومت ساسانى و نارسايى روش هاى عقلى بر امورات زندگى و پذيرش اسلام از سوى ايرانيان و هزار و چهارصد سال پس از آن و اينبار برادرى دين و حكومت در عصر اسلامى شدن ما دقيقأ نشان سطح تفكر و نوع انديشيدن ماست كه به حدى نيست تا عظمت بيأفريند و نظامات اجتماعى و سياسى را متحول ساخته و از بى كفايتى برهاند، با اين اوصاف و به واقع امر امروز همانجاىى قرار داريم كه هزاران سال پيش در دوران ساسانى قرار داشتيم يعنى تكرار مكررات و استمرار ارزش هاى دينى-ايدئولوژيك، ارزشهايى كه تواناىى حركت جهت تحول زمان را ندارند و موجب مفهوم تاريخى نمى شوند. به همين دليل پرسشى كه مطرح مى شود اين است؛ آيا بدون حضور سه جزء تاريخ يعنى حركت، تحول زمان و وقوع رويدادهاى متنوع كه خود حكايت از استيلاى ارزشهاى گذشته بر نظامات سياسى و اجتماعى ماست مى توان مفهوم تاريخ را در قلمرو ايران مجسم نمود؟ آيا ما واقعآ تاريخ داشتيم؟
بخش دوم و پایانی این مقاله بر موضوعاتی همچون فقدان پرسشگری، تاریخ بی تاریخ و فقدان بازاندیشی در گذر زمان ایرانیان سخن رفته است.
نیکروز اولاد اعظمی
niki_olad@hotmail.com

 

 گردهمایی سراسری گروههای حامی مادران پارک لاله/ خارج از کشور

در اعتراض به اعدام های صورت گرفته و دیگر احکام جاری اعدام

حسین خضری، حبیب الله لطیفی، زینب جلالیان
و بیست زندانی سیاسی-عقیدتی دیگر محکوم به اعدام را دریابیم

گروههای حامی مادران پارک لاله (مادران عزادار ایران) در خارج از کشور ، همصدا با مادران دادخواه ایران ضمن محکوم کردن اعدامهای صورت گرفته خواهان لغو فوری احکام اعدام و آزادی بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی-عقیدتی می باشند و در حرکتی سراسری روز شنبه 8 ژانویه این اعتراض خود را به نمایش گذاشته از دیگر هموطنان دعوت می کنند تا در کنار یکدیگر به جهانی شدن این صدا کمک کنیم.
بنا به گزارش خبرگزاری حقوق بشر ایران ، تنها در طول سال ۱۳۸۹ جمهوری اسلامی ایران ۱۹۰ زندانی را در سرتاسر ایران به پای چوبه‌هاِی دار برده است که البته بادر نظر گرفتن این واقعیت که بسیار ی از اعدامهای صورت گرفته نیز از طریق منابع رسمی اعلام نشده است ، بی شک این آمار حتی بسیار سنگین تر از رقم اعلام شده است . در این میان خصوصاً اعدام زندانیان سیاسی و دگر اندیش با اتهام های واهی و اعتراف گیریهای دروغین تحت شکنجه های قرون وسطایی ، توجه تمامی نهادهای حقوق بشری و وجدانهای بیدار جهان را به خود معطوف ساخته است.
هنوز مادران داغدیده ایران زخم اعدام و شکنجه فرزندان خود را در طی سه دهه پیشین همچنان التیام نایافته برسینه دارند که باز هم باید شاهد رقص آرشها ، شیرین ها ... و فرزادهای خود برچوبه دار باشند . و هنوز از آن کابوس رهایی نیافته اند که شاهدند چگونه پدری چون علی به جرم پدر بودن به چوبه اعدام سپرده می شود . اینک چگونه تاب بیاوریم که همچنان حد اقل بیست فرزند دیگراین آب و خاک تنها به جرایم سیاسی و دگر گونه اندیشیدن در انتظار حکم اعدام هر روز هزاران بار مرگ را تجربه می کنند؟
فشار روز افزون حکومت جمهوری اسلامی بر خانواده های زندانیان سیاسی -عقیدتی که اینک بیش از پیش حتی مادران پارک لاله (مادران عزادار) را مورد هدف گرفته است نشان از عمق وحشت حاکمیتی دارد که برای هر روز ماندگاری اش حاضر به هر گونه اقدام ضد انسانی است.
گروههای حامی مادران پارک لاله (مادران عزادار ایران) در خارج از کشور ، همصدا با مادران دادخواه ایران ضمن محکوم کردن اعدامهای صورت گرفته خواهان لغو فوری احکام اعدام و آزادی بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی-عقیدتی می باشند و در حرکتی سراسری روز شنبه 8 ژانویه این اعتراض خود را به نمایش گذاشته از دیگر هموطنان دعوت می کنند تا در کنار یکدیگر به جهانی شدن این صدا کمک کنیم.

چمعی از گروههای حامی مادران پارک لاله خارج از کشور از جمله:


حامیان مادران پارک لاله/ اسلو
حامیان مادران پارک لاله/ هامبورگ
حامیان مادران پارک لاله/ کلن
حامیان مادران پارک لاله/ دورتموند
حامیان مادران پارک لاله/ فرانکفورت
حامیان مادران پارک لاله/ ولی - لس آنجلس
حامیان مادران پارک لاله/ بولزانو
حامیان مادران پارک لاله/ فلورانس
حامیان مادران پارک لاله/ روم




لغو اعدام

بخش ششم وپایانی- نگاهی انطباقی به فقه و حقوق بین‌الملل

حمید حمیدی

hamid-hamidi.jpg
نخستین کنگره‌ی جهانی لغو اعدام در مقدمه‌ی اعلامیه‌ی کنگره‌ی استراسبورگ آورده است: تاریخ مجازات اعدام به قدمت تاریخ پیدایش انسان است. زیرا از هنگامی که انسان به آتش دست یافت، فراگرفت که چگونه همنوع مخالف خود را بسوزاند و وقتی نخستین‌بار از الیاف، طناب بافت، آن را بر گردن انسان گره زد و حلق‌آویزش کرد و زمانی که به راز آهن پی برد، اولین کارش جلادادن تیغه‌هایی بود که با آن بتواند گلوی همنوع خود را ببرد و بالاخره در عصر باروت، جوخه‌های اعدام به صف شدند تا سینه‌ی انسان‌های محکوم به مرگ را نشانه روند.
تاریخ انسان در روند طولانی مجازات مرگ، اینک به جایی رسیده است که خواهان لغو مجازات اعدام است و این خواست به همان آسانی انجام خواهد پذیرفت که الغای بردگی و لغو تبعیض نژادی در گذشته صورت گرفت. انسان در عصر حاضر به آن پایه از درک و شعور رسیده است که دریابد، حق زندگی یکی از ابتدایی‌ترین حقوق بشر است و برای اعاده‌ی آن راهی نیست جز نفی هرآن‌چه این حق را تهدید می‌کند. اگر در قرن گذشته اعلام حقوق بشر جهانی شد لازم است که در این قرن اعاده آن جهانی شود.
به دیگر سخن بعد از تصویب اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر در قرن گذشته، ۱۰۸ کشور از مجموع ۱۸۹کشور عضو سازمان ملل متحد، به جهانی شدن نهضت الغای مجازات اعدام به مثابه چیرگی عدالت بر انتقام پیوسته‌اند. در ادامه‌ی روند نهضت الغای مجازات اعدام، اینک یکی از پیش‌شرط‌های عضویت در اتحادیه‌ی اروپا لغو مجازات اعدام است.
بر این اساس، نخستین کنگره‌ی جهانی لغو مجازات اعدام در تاریخ ۲۱ ژوئن ۲۰۰۱ در فرانسه (استراسبورگ) برگزار شد و نمایندگان مجامع ملی و بین‌المللی دفاع از حقوق بشر، حقوقدانان، نویسندگان، جامعه‌شناسان و بازماندگان قربانیان اعدام در سراسر جهان برای بحث و گفت‌وگو در این مورد گرد آمدند.
حاصل سخن کنگره‌ی جهانی لغو مجازات اعدام قطعنامه‌ی فراخوان استراسبورگ است که گامی مهم در مسیر اعاده‌ی حقوق بشر محسوب می شود.»( فراخوان استراسبورگ نخستین کنگره‌ی جهانی الغای مجازات اعدام ۲۲ ژوئن ۲۰۰۱- استراسبورگ، فرانسه)

اسناد مدون حقوقی بین‌المللی برای لغو مجازات اعدام

برای لغو و انهدام بنیان‌های تئوری اعدام اسناد فراوانی به تصویب رسیده و کشورهای عضو ملزم به رعایت مندرجات این اسناد هستند.

امروزه در سطح جهانی اصول کیفری جرایم «حالت خطرناک» خیلی بسته و منجمد نمانده بلکه تحول یافته است. هر انسانی که به انطباق قوانین ملی با قواعد بین‌المللی می‌اندیشد، نباید دروازه‌ی ذهنش را به روی رفتارهای حقوقی جامعه‌ی جهانی بسته و مسدود نگهدارد.

۱- تضمین حمایت از حقوق محکومان به اعدام

این سند حقوقی، در ماه مه سال ۱۹۸۴ توسط کمیته‌ی اقتصادی اجتماعی به تصویب رسیده و دامنه‌ی مجازات اعدام را محدود و آن را تنها به جرایم بسیار شدید اختصاص داده است.

سند مذکور، صدور حکم اعدام برای اطفال زیر سن قانونی هنگام ارتکاب جرم، زنان باردار، مادران شیرده و بیماران روانی را نیز ممنوع کرده است.( کمیساری عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد/ سازمان اصلاحات جزایی بین‌المللی (پی.آر.آی)، جزوه‌ی حقوق بشر و زندان‌ها، مجموعه‌ی آموزش تخصصی، شماره‌ی نهم)

۲- دومین پروتکل اختیاری میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی

با وجود این‌که میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی مجازات اعدام را ممنوع نکرده، لیکن محدودیت‌هایی را در آن قائل شده است. با توجه به تمایل فزاینده‌ی آرای عمومی نسبت به لغو حکم اعدام مجمع عمومی در سال ۱۹۸۹ دومین پروتکل اختیاری الحاقی به معاهده را با هدف لغو مجازات اعدام منعقد کرده است که طبق آن حکم اعدام در کشورهای شرکت‌کننده در پروتکل ممنوع شده است.(همان)


۳- کنوانسیون حقوق کودکان

میثاق بین‌المللی حقوق کودکان که در سپتامبر سال ۱۹۹۰ قدرت اجرایی یافت، اگرچه به طور مخصوص برای لغو مجازات اعدام تدوین و تصویب نشده است، ولیکن در این پیمان با قائل شدن وضعیت خاص و شکنندگی اطفال و نوجوانان بزهکار و تمایل جامعه به بازپروری آنها، حقوق ویژه‌ای برای آنان مقرر کرده است. پیمان‌نامه به طور خاص حبس ابد و حکم اعدام و شکنجه را در مورد اطفال و نوجوانان ممنوع کرده است.( میثاق بین‌المللی حقوق کودک، مجموع عمومی سازمان ملل متحد)


۴- قانون بشردوستانه‌ی بین‌المللی

در چهارچوب این اسناد است که قوانین بشردوستانه باید برای حفظ اصول انسانی در هر موقعیت جنگی اعمال شود. این اسناد سپس مقررات دیگری را وضع کردند که طبق آن افرادی که در جنگ شرکت ندارند و یا افرادی که به دلیل جراحت، بیماری، حبس و یا دلیل دیگر از میدان جنگ کنار گذاشته شده‌اند باید مورد احترام قرار گیرند و از آنها حمایت شود. همچنین افرادی که بر اثر جنگ صدمه دیده‌اند باید بدون اعمال تبعیض، از کمک و درمان برخوردار شوند. قانون بشردوستانه بین‌المللی اعمال ذیل را در هر شرایطی ممنوع کرده است که از جمله به اعدام، بدون انجام محاکمه در دادگاه قانونی، می‌توان اشاره کرد.


۵- گزارشگر مخصوص برای اعدام‌های خارج از دستگاه قضایی

اعدام‌های خارج از دستگاه قضایی، اعدام‌های خودسرانه و عجولانه‌ای است که برای گزارش‌دهی موارد این نوع مجازات، تشکیلات گزارش‌دهی مخصوصی ایجاد شده است.

این تشکیلات در سال ۱۹۸۲ با هدف جلوگیری از اعدام‌های خودسرانه در دنیا و اقدام مؤثر در قبال اطلاعت کسب شده، خصوصاً آنهایی که از انجام قریب‌الوقوع و یا وجود خطر انجام چنین اعمالی خبر می دهند ایجاد شده است.
گزارشگر مخصوص اخبار موجود در این زمینه را دریافت و مورد بررسی قرار می‌دهد.
وی همچنین می‌تواند به کشور مربوط در مورد اعدام قریب‌الوقوع هشدار دهد و یا در صورتی که اعدام خودسرانه‌ای صورت گرفته تقاضای انجام تحقیقات رسمی و اتخاذ موازین کیفری کند.

۶- فراخوان استراسبورگ، نخستین کنگره‌ی جهانی الغای مجازات اعدام

نخستین کنگره‌ی جهانی الغای مجازات اعدام در ۲۲ ژوئن ۲۰۰۱ در شهر استراسبورگ فرانسه برگزار شد که شرکت‌کنندگان طی بیانیه‌ای اعلام کردند: «ما شهروندان جهان، خواستار توقف فوری تمام احکام کسانی هستیم که به مرگ محکوم شده‌اند و نیز خواهان الغای مجازات اعدام هستیم. ما از تمام حکومت‌ها می‌خواهیم که از هرگونه اقدام برای تعلیق مجازات اعدام که به وسیله سازمان ملل متحد و به منظور تحقق الغای جهانی مجازات اعدام انجام می گیرد، پشتیبانی کنند.»

موافقان و مخالفان مجازات اعدام (به مثابه سیاست مجازات سالم و انسانی) دو جریان مشخص را در متن تاریخ کیفری گشوده‌اند:
- جریانی که از دل تلاش‌های بشری و از عمق احساسات انسانگرایی سرچشمه گرفته است و ریشه‌ی زمینی دارد.
- در برابر این جریان، جریان دستورات دینی و فقهی قرار دارد که به طور مختصر بدان اشاره شد. این جریان ریشه در وحی و الوهیت دارد و مخصوص رژیم حقوقی مسلمانان است.
جریان زمینی و فرازمینی (قدسی) در دل تاریخ دیدگاه‌هایی را به وجود آورده‌اند که برای اهل مطالعه و تحقیق جاذبه و کشش خاصی دارد. یکی از خواص این موضوع این خواهد بود که آن گروه از افراد را که به تک‌صدایی اعتقاد دارند، به فراخوانی چندبعدی موضوعات سیاست کیفری و به پذیرش تحول کیفری دعوت می‌کند. تحول نظام کیفری و جزایی درچیدمان رنگین تلاش‌های انسانی در ابعاد رنگین کمانی از رعایت حقوق بشر محقق خواهد بود.
تاریخ مجازات انسانی، از اعدام‌های خودسرانه تا اعدام‌های ناعادلانه و تمسک به مجازات غیر انسانی سرشار است. تلاش‌های انسان‌های فرهیخته و صاحب‌نظر و انسان‌گرایان تاریخ مجازات از یک‌سو و معتقدین به دستورات آسمانی و الوهی از سوی دیگر، می‌تواند یک مخرج مشترک داشته باشد که همانا انسانی‌سازی ابعاد مجازات است.
امروز نگرش برابر حقوقی زنان و مردان، می‌تواند راهکاری برای لغو مجازات اعدام و سنگسار در ایران و کشورهایی باشد که هنوز این مجازات را اعمال می‌کنند.
به قول هربرت ماركوزه[1] فیلسوف و جامعه‌شناس، «تصویر زنی عریان كه موهایش را در معرض تماشای همگان می‌گذارد وقیح نیست. وقیح ژنرالی است در لباس نظامی كه مدال‌هایی را كه در جنگ تجاوزكارانه به دست آورده است به نمایش می‌گذارد.»(بی‌نا. مارکوزه. سایت باشگاه اندیشه)

پی‌نوشت:
۱-هربرت مارکوزه (۱۸۹۸-۱۹۷۹)، فیلسوف و جامعه‌شناس، از سران مکتب فرانکفورت است. مدتی شاگرد هوسرل، بنیانگذار پدیدارشناسی و مارتین هایدگر از متفکران اگزیستانسیالیزم بود. در سال ۱۹۲۲ موفق به اخذ درجه‌ی دکترای خود شد و در سال ۱۹۲۸ مدتی دستیار هایدگر در دانشگاه بود. او در کنار ماکس هورکهمیر، فردریک پولاک، هنریک گراسمن، آرکادیچ گارلند و والتر بنجامین یکی از بنیانگذاران انجمن تحقیقات اجتماعی فرانکفورت بود. ارتباط فعال مارکوزه با مکتب فرانکفورت و نیز واکاوی‌های عمیق او در حوزه‌ی فلسفه و روان‌شناسی جمعی ساختارهای نوین سرمایه‌داری پیشرفته از او چهره‌ای بی‌بدیل در محافل دانشجویی و آکادمیک جهان معاصر ساخته است. خط‌کشی روشن او با ساز و کارهای حاکم بر نظام سرمایه نقش و تاثیرگذاری او را نسبت به دیگر مرتبطین مکتب فرانکفورت متمایز کرده است.






جرس: 
در حالیکه دولت موظف شده بود تا پایان سال ٩۵، اینترنت پرسرعت را برای ۵٠ درصد خانوارهای ایرانی فراهم کند، و طبق شاخص های مدنظر اتحادیه جهانی مخابرات، ضریب نفوذ اینترنت کشورها برمبنای میزان دسترسی اینترنت باند پهن کاربران سنجیده می شود، امروز اعلام گردید که به دلیل عدم امکان تخصیص پهنای باند اینترنت، توسعه اینترنت پرسرعت در کشور متوقف شده است.
  به گزارش مهر، ارائه دهندگان اینترنت پرسرعت که پیش از این عدم همکاری شرکت مخابرات برای در اختیار گذاشتن فضا و امکانات لازم را مانع توسعه ADSL عنوان می کردند، این بار اعلام می کنند که به دلیل عدم تخصیص پهنای باند اینترنت توسعه اینترنت پرسرعت متوقف شده است.
  بر اساس این گزارش، مشکل اصلی، عدم همکاری شرکت مخابرات برای در اختیار گذاشتن فضا و امکانات مخابراتی طبق قرارداد فی مابین شرکتهای PAP و شرکت مخابرات و به تبع آن شرکتهای مخابرات استانی است. همزمان مدیران شرکتهای مخبراتی، همچنان مانع اصلی توسعه ADSL در کشور را عدم تخصیص پهنای باند مورد نیاز برای ادامه کار و توسعه و دستیابی به آن چه که اهداف برنامه پنجم توسعه تعیین کرده عنوان می کنند.
  طبق اهداف درنظر گرفته شده برای برنامه پنجم توسعه کشور باید تا سال ٩۵ بیش از ۵٠ درصد خانوارهای ایرانی از اینترنت پرسرعت برخوردار باشند.
وضعیت فعلی اینترنت پرسرعت در ایران
 شمار کاربران اینترنت پرسرعت در کشور طبق آخرین آمار ارائه شده از سوی سازمان تنظیم مقررات و ارتباطات رادیویی تا پایان آبان ماه به حدود ٧٠٠ هزار نفر رسیده و این در حالی است که شرکتهای بخش خصوصی دارای پروانه خدمات انتقال داده‌ها حدود یک میلیون و ٢۵٠ هزار و ٨۱٨ پورت پرسرعت اینترنت در کل کشور نصب کرده اند که به دلیل آنچه که عدم تامین پهنای باند مورد نیاز از سوی مخابرات عنوان می کنند حدود ۵۶٠ هزار پورت پرسرعت مورد بهره برداری قرار نگرفته است چرا که این شرکتها معتقدند در شرایط فعلی اضافه شدن کاربر جدید باعث افت کیفیت ارائه خدمات اینترنت ADSL خواهد شد.
 گفتنی است طبق شاخص های مدنظر اتحادیه جهانی مخابرات، ضریب نفوذ اینترنت کشورها از این پس برمبنای میزان دسترسی اینترنت باند پهن کاربران سنجیده می شود و با توجه به آمار ارائه شده از سوی شرکت مخابرات ایران و شرکتهای خصوصی PAP، ضریب نفوذ اینترنت در کشور براساس این شاخص جهانی کمتر از ده درصد است.



ضرب و شتم آرش صادقی در بند 209
 جرس: 
آرش صادقی دانشجوی محروم از تحصیل دانشگاه علامه پس از ضرب و شتم و تحمل 4 روز انفرادی به بند 350 منتقل شد.
بنا به اطلاع گزارشگران خبرگزاری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران"هرانا" بازجویان وزارت اطلاعات این زندانی را به شدت مورد ضرب و شتم و بدرفتاری قرار دادند به طوری که با وضعیت وخیمی به بند 350 زندان اوین منتقل شده است.
نامبرده که عضو ستاد 88 میر حسین موسوی در زمان انتخابات بوده است پیشتر نیز در زمان بازداشت مورد ضرب و شتم و شکنجه های فیزیکی قرار گرفته است.
وی جمعه هفته گذشته به صورت ناگهانی به بند 209 زندان اوین منتقل شد و از حال عمومی وی از آن زمان تاکنون اطلاع دقیقی در دست نبود.
این دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی و عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی آن دانشگاه که تا اطلاع ثانوی از تحصیل محروم است، اخیرا در دادگاه تجدید نظر به پنج سال حبس تعزیری محکوم شده است.
آرش صادقی همزمان به اوج گیری اعتراضات مردمی به نتایج انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته، بازداشت شد و بیش از یک سال را در بازداشت موقت گذراند. او دوره بازداشت خود را در بندهای ۲- الف سپاه و ۲۰۹ وزارت اطلاعات گذرانده بود، تا اینکه چند ماه پیش به قید وثیقه ۵۰۰ میلیون تومانی به طور موقت آزاد شد.
باوجود آزادی وی به قید وثیقه، چندی پیش مامورین امنیتی به منظور بازداشت مجدد او به منزل پدریش یورش بردند، که او در آن زمان در منزل حضور نداشت، اما یورش ماموران باعث شوکه شدن مادر او و در نتیجه حمله قلبی و درگذشت آن مرحوم شد.





 جرس: 
بنا به گزارش منابع دانشجویی، حسن جولانی نابغه ریاضی و شاگرد اول دانشگاه دانشكده ریاضی دانشگاه تهران كه تاكنون ١٢ مقاله بین المللی نوشته است، از روز١١ آبان ماه امسال که توسط ماموران لباس شخصی ربوده شده، تا کنون در وضعیت نامشخصی به سر می برد.
به گزارش منابع خبری جرس، ماموران لباس شخصی، این دانشجوی دانشگاه تهران را ١١ آبان امسال درخیابان ١۶آذر (درب غربی دانشگاه) ربوده و تاكنون هیچ اطلاعی ازوضعیت او در دست نمی باشد.
لازم به ذكر است حسن جولانی یك بار نیز در تاریخ ١۶ آذر سال گذشته دستگیر و بعد از چهارماه بازداشت، آزاد شده بود.
این گزارش افزود "وی که از دانشجویان نخبه و ارشد ریاضی دانشگاه تهران می باشد، بارها از طرف وزارت اطلاعات مورد تهدید وآزار قرار گرفته بود و همچنین مانع شرکت او در امتحان دكترا شده بودند .
حسن جولانی از چهار دانشگاه برتر ریاضی جهان دعوت نامه دارد، اما تا کنون در کشور مانده بود.
هنوز از علت بازداشت و محل نگهداری و وضعیت وی، خبری در دست نمی باشد.





جرس: 
عقب نشینی مجلس از مصوبه خود در حذف رئیس دولت از ترکیب مجمع بانک مرکزیدر پی رد و بازگرداندن مصوبه مجلس پیرامون ترکیب مجمع بانک مرکزی توسط شورای نگهبان، مجلس شورای اسلامی روز سه شنبه به پیشنهاد توکلی در خصوص تغییر مصوبه خود و اضافه شدن رئیس جمهور به ترکیب مجمع بانک مرکزی رای مثبت داد تا بر اساس آن، عزل و انتصاب رئیس کل بانک مرکزی، با پیشنهاد رئیس جمهور و با تصویب مجمع عمومی بانک مرکزی باشد.
پیش از این، نمایندگان مجلس خواستار حذف رئیس دولت از ترکیب مجمع عمومی بانک مرکزی و جایگزینی هفت نفر از اقتصاددانان که دارای حداقل ۱۵ سال سابقه و تخصص فعالیت پولی و بانکی باشند، شده بودند، که با مخالفت شورای نگهبان روبرو شد.
به گزارش مهر، در جلسه علنی سه شنبه مجلس شورای اسلامی، نمایندگان به پیشنهاد احمد توکلی نماینده تهران در مجلس شورای اسلامی در خصوص ترکیب مجمع عمومی بانک مرکزی ایران رای مثبت دادند .
بر اساس این گزارش، ترکیب مجمع عمومی بانک مرکزی به شرح زیر تعیین می گردد: رئیس جمهور به عنوان رئیس مجمع، معاونت برنامه ریزی و نظارت راهبردی رئیس جمهور، وزیر امور اقتصادی و دارایی و دو تن از وزرا به انتخاب هیئت وزیران خواهند بود.
پیش از این بر اساس اصلاحیه کمیسیون تلفیق در خصوص ماده ٨٠ برنامه پنجساله پنجم اعاده شده از شورای نگهبان، رئیس مجلس، رئیس قوه قضائیه، دادستان کل کشور و نایب رئیس مجلس به عضویت مجمع عمومی بانک مرکزی در می آمدند، که بر اساس مصوبه جدید، این عناوین از لیست مجمع عمومی بانک مرکزی حذف شدند.
همچنین براساس مصوبه مجلس، معاون رئیس کل بانک مرکزی با پیشنهاد رئیس کل واز بین افرادی انتخاب خواهد شد که دارای حداقل ده سال سابقه مدیریت بانکی باشند.
عزل و انتصاب رئیس کل بانک مرکزی، با پیشنهاد رئیس جمهور و با تصویب مجمع عمومی بانک مرکزی خواهد بود.
همچنین پیشنهاد مصباحی مقدم نماینده تهران و عضو کمیسیون اقتصادی نیز، در این جلسه مطرح شد که بر اساس آن ریاست بانک مرکزی بعد از انتخاب توسط مجمع عمومی باید رای اکثریت مجلس شورای اسلامی را کسب کند.
این پیشنهاد که با ۱٣٧ رای موافق و ٧٣رای مخالف تصویب شد نیز، با مخالفت نماینده دولت در جلسه روبرو شده بود، اما نمایندگان به آن رای مثبت دادند.