۱۳۹۱ فروردین ۲۴, پنجشنبه

مهمترین خبرهای روز پنجشنبه بخش چهارم، تحلیل ها و آخرین گزارشات از اعتراضات، بازداشتها، زندان، و بیدادگاهها --- بیانیه ها

"سبز یعنی وطن" درگذشت هنرمند عزیز، فریدون پوررضا را به بستگان و دوستدارانش تسلیت می گوید. 
یادش گرامی باد

عاطفه‌ی "ديلم" و "گيل"، برای فريدون پوررضا

 رضا مقصدی

فريدون پوررضا
... شور شفاف‌ترين عاطفه‌ی "ديلم" و "گيل"! / تا گُهر از صدف حرف تو برگيرم / همچنان شيفته‌ی دريايم. / آی... ای حنجره آبی! / اين ‌چنين‌ست "غزل‌خوان و صراحی در دست" / سوی آواز تو می‌آيم
ويژه خبرنامه گويا
فريدون پوررضا از استادان برجسته‌ی موسيقی آوازی ايران، ناگهان ما را در ميان اين‌همه تنهايی، تنها گذاشت. حنجره‌ی شورانگيزش بيش از نيم قرن در شادی‌های شورآفرين وُ زيبا و لحظه‌های غمگين وُ جان‌فرسا با دل وُ جان مردمِ "گيل" وُ "ديلم"، پيوندی عاشقانه داشت.
شادا او که آوازِ زلالِ زيبای جانش را در زمان وُ زمانه، به يادگار گذاشت.
دريغا ما که سوگوارِ پوررضای دلِ خويشيم.
به قول "سايه"
ما سپس ماندگانِ قافله‌ايم
او به منزل رسيد وُ بار گذاشت
"نام وُ يادش "زمزمه‌ی نيمه‌شبِ مستان باد.
رضا مقصدی

فريدون پوررضا و رضا مقصدی
***




بخش ۱۸: سرنوشت دردناک و رقت‌انگيز فرماندهان و قهرمانان جبهه‌های جنگ

مسعود نقره‌کار
ويژه خبرنامه گويا

«..... سال ۱۳۸۵ برای آخرين ديدار و وداع با ياران زخمی جبهه به سراغ شان رفتم ، جمعی که رنج بی توجهی و فقر را هم تحمل می کردند.
راهی شهرضا شدم .وقتی ديدمش افتاده بود توی کوچه، فرمانده ابوالفضل بود، فرياد می زد:« بچه ها ترا به جان امام زمان يه خاکريز ديگه». شنيده بودم حالش خوب نيست اما تصور نميکردم اين حد بد بوده باشد. گفتند کار روزانه اش است. زانو زده بود وبا مشت می کوبيد به زمين.آنقدر سرش را به زمين کوبيده بود که خون همه ی صورتش را پوشانده بود.همسايه ها توی کوچه نگاه اش می کردند، وقتی از جا بلند شد و با سر رفت توی ديوارهمسرش فرياد زد :« ترا به جدش فاطمه زهرا بگيريدش نذارين خودشو بزنه ».
خودم را رساندم به فرمانده، گرفتمش توی بغلم ، هنوز هم بعد از چند سال رنج بيماری و خوردن آن همه قرص ودوا بدن اش سر جاش بود، اول هلم داد عقب ، بعد به من خيره شد و آمد به طرفم، همسرش بانو گفت: « مومن خطرناکه ، می کشدت». نزديک تر شدم، خودم را آماده کرده بودم .قدری نگاهم کرد و بعد سر وصورتش را گذاشت روی شانه ام و دست های اش را رها کرد پشتم و با بغض گفت : « کجايی لامصب ،هنوز بووعطر جبهه روداری»،اما ناگهان رهايم کرد و دستش را گذاشت بيخ گوشش وفرياد زد : « الو،الو،بچه ها، بچه ها، رزمنده ها، جواب بدين، به جدم بی سيم از کار افتاده بود». وفرمانده درست رفت توی جبهه .ميانه ی صدای گلوله و خمپاره و موشک و تانک ، درست وسط بچه هايی که به خاک افتاده بودند، بچه های قتل عام شده، تکه تکه شده ، بچه های له شده زير شنی تانک ها، می دانستم تمام آن صداها توی گوشش است و آن صحنه ها جلوی چشمش، اصلن توی جبهه بود. نگاه اش کردم ، من بودم و بانو و دختر۱۶ ساله اش . فرمانده فريادزد: « ابوالفضل، جواب بده، اينحا عاشورست،برنج، برنج بفرستيد (۱)».بدن اش آرام نداشت، همه ی بدن اش می لرزيد، مثل حالت تشنج غش. به هر جان کندنی بود نگه اش داشتم. کم کم آرام گرفت. بانو من را از روی صدايم شناخت که گاهی با فرمانده صحبت می کردم . فرمانده که آرام ايستاد کنار ديوار، پرسيدم : « مهمون نمی خوای؟». اشک توی چشمان اش حلقه زده بود، سبيل های سفيد و بلند ش توی خون گم شده بود.بغلم کرد و گفت:« حاجی همه ی بچه ها رو کشتن. همه قيچی شدن.کلی از بچه هااز قناسه مردن» . و به سرو سينه اش کوبيد وداد زد « شرمنده ام ، شرمنده ام، به حسين بی سيم از کار افتاده بود ،صدمه ديده بود، برنج نرسيد». و بدن اش آرام مثل يک درخت سبزو تنومند روی زمين يله شد، لرزش ها آرام گرفتند.
به کمک همسايه ها دلاور را به اتاق اش برديم، اتاق فرمانده سپاه يک اتاق کوچک وزندگی ای مختصر بود. گوشه ای يک تشک، يک کپسول اکسيژن، يک بخاری علاالدين قديمی،يک گليم، يک چراغ نفتی سه شعله ،يک تلفن و يک پلاک طلايی (۲). قهرمان بی ادعای مهران، فکه، مجنون و سومارو....آن صدای رسا در شعار و سرود نفس اش به سختی در می آمد، خرخر می کرد. بانو ماسک اکسيژن اش را گذاشت روی بينی و دهان اش. ابوالفضل فرمانده تيپ و لشکربود، نفزاتش هم مثل خودش مخلص ودر شجاعت نمونه بودند. ترکشی شد اما برگشت به جبهه، وقتی موجی شد خانه نشين شد، در سومار شيميايی شد . بانو و دخترش به او می رسيدند. دختری دلسوز،به قامت پدر و زيبايی مادر، مثل قرص ماه، بانو می گفت:« فرمانده نذر زندگيمه »،گفت:« هر وقت خودشو می زنه من و دخترم می ريم جلوش که مارو بزنه، وقتی خودشو می زنه تاول هاش می ترکه و بوی بدی تو خونه می پيچه».خواست از جا بلند شود، شانه های اش را گرفتم ، ماسک را برداشتم و با بانو ودختر مهربان اش خون های روی صورت اش را پاک کرديم.به حرف که آمد گفت گاهی بچه ها بهش سر می زنند: «خدا بهشت رو همين جا به من داده» ، وبه بانو و دخترش اشاره کرد و گفت: « اينا بهشت من هستن، اينا فرشته هستن». و رو به من گفت: « اين رژيم جوونای ما را گول زد،همه چيز دروغ بود. اينا نه مسلمانن، نه دين دارن،نه خدا شناسن ، و البته همين جوونا ريشه ی اينارو می کنن و ميندازن تو خلا».
فرمانده ا.خ همان سال ۸۵ از ميان ما رفت و راحت شد. بانو و دخترش را سال ۸۸ در تظاهرات عليه تقلبات انتخاباتی دستگير کردند و مدتی در بازداشت بودند ، بسياری از مردمان شهرضا ماجرای فرمانده را می دانند. وقتی خبردستگيری بانو و دخترش را به من دادند صدای دلنشين فرمانده توی گوشم پيچيد: «همين جوونا ريشه ايناروميکنن و ميندازن تو خلا».
***
«.......جمع شديم . ۹ نفر بوديم که ۶ نفرمان شيميايی بوديم، زير سقفی کوتاه با پرچمی سبزبا شعار لاالالله الالله وديگری سرخ با يا اباعبدالله حسين،و اتاق پر بود از شمايل های مخملی مزين شده با آيه ها و عکس های شهدا و پلاک های سالم و سربند های يا زهرا و يا علی و يا صاحب الزمان ، حال و هوای جبهه را داشت اتاق، مثل شب های عمليات. و يادشان به خير، دسته دسته در گورهای دسته جمعی دفن شدند، يا مفقودالاثرشدند يا اسير. گاهی فقط خون کفن می شد. و بعد ها تکه ای استخوان و مشتی خاک و يا يک پلاک به نام يک شهيد تشييع می شد.
عليرضا از بچه های جبهه ، حالش بد نبود، ۶۰ درصد شيميايی بود و دو پا هم از دست داده بود. عليرضا می خواند ،همان هايی که از جبهه ياد گرفته بود. فرمانده رحيم صاحب جمع ماسک از روی دهان بر داشت و گفت يا زهرا، بچه ها بريم جبهه، و همه رفتيم جبهه با همان حال و هوای جبهه. و شروع کرد ؛« ای لشکر صاحب زمان آماده باش آماده باش.. يا زهرا ، يا حسين به کربلا می رويم »، و بعد سرفه ،سرفه ، تهوع و استفراغ. اين جور وقت ها عمه مرواريد می آمد،فرشته بود اين خواهر خوب من، پسرش در جبهه شهيد شده بود. خانه اش دو اتاق داشت، يک اتاق اش را برای خودش و اتاق ديگر را داده بود به زخمی های جبهه، اکسيژن می داد ، غذا با قاشق توی دهان بچه ها می گذاشت،گل گاوزبان دم کرده توی دهان ها می ريخت ، همه را تر و خشک می کرد و می رفت.عيلرضا رنگينک توی بشقاب سبز رنگ ورو رفته گذاشت، بنيه ی خريد شيرينی نداشتيم ،و تعارف کرد.عبدالله حسينی هنوز سکسکه می کرد. سرش افتاد توی سينه اش ، و مو های بلندش مثل شاخه های بيد مجنون رها شد.با چشم هايی پر اشک، خرخر می کرد و موهای اش از عرق خيس شد.سر روی شانه اش گذاشتم ، گفت: « معامله با خدا همينه، من هم با ايران بی حسابم هم با خدا، حال و حوصله بهشت و جهنم ندارم ، مزخرفن، ما که سوختيم ، خدا به داد آخوندها برسه ، از ساده دلی ها سواستفاده کردن. بچه های مردم رو به خون کشيدن ، ما صادق بوديم مارو هم بازی دادن. ما نباختيم، باخت مال مردای جبهه نيست،باخت مال مفت خوراست». رحيم کوچک زاده هنوز بدن اش بوی تاول های ترکيده می داد. ۷۵ در صد شيميايی بود ،گفت:« بابا يه کمی بی خيال باشيم ، می خوام يه آواز مشتی ی زير خاکی براتون بخوونم ، اونايی که دست دارن دست بزنن، اونايی که دست ندارن پابزنن» و شروع کرد : « امشب شب مهتابه، عزيزم رو می خوام » و خواند ، نه شعررا خوب بلد بود و نه آهنگ را اما از تک و تا نمی افتاد و می خواند. داوود ثابت سروستانی گفت رحيم بس کن ، آخه چه عزيزی، ما فقط آن اندازه قد کشيديم که عزيزمان شد فاطمه زهرا ، بس کن رحيم» ، و بعد خاطره وخنده و حکايت جعفر قدومی که رفته بود کربلا ، با خاک کربلا و مهر و تسبيح آمده بود. قدومی، فرمانده ستاد عمليات منطقه ۹ بود که بعدها با قناسه زدنش.
عليرضا به من گفت تعدادی عکس تازه از بچه ها زده به ديوار و خواست نگاهی به آن ها بندازم :عکس عمليات خيبر بود و حاج کاظم خراسانی و ناصر محرابی، زير عکس هم تاريخ ومحل عمليات نوشته شده بود. عکس هاشم نظرعلی،از بچه های اطلاعات تو خط مقدم در بيت المقدس،ويک عکس دسته جمعی ، مصطفی کاظمی «موسوی» و حبيبی استاندار فارس و برزنده و محمد بيستونی و شفاف و... بودند ، و عکس فرمانده رسول عميدی در حال نماز و...... » .
***
«.......سال ۶۵ که از فرمانده رسول خدا حافظی کردم گفته بود از فاطمه و مجتبی مواظبت کنم.
توی عمليات تصرف بصره بود، ۲ صبح ۱۹ دی ماه ۶۵ ، فرمانده رسول بغلم کرد و بوسيدم، و گفت:« مواظب فاطمه و مجتبی باش» و رفت با چشم های خسته وموربی که توی برکه اشک غرق بودند.وقتی خبر شهادت اش را شنيدم دلم ريخت ، زانو زدم و کودکانه توی دست هايی که با آن ها صورتم را پوشانده بودم اشک ريختم .رفتم سراغ روحانی مقر حجت الاسلام انصاری تاسراغ سردخانه يا بيمارستانی که جسد را بردند بگيرم . گفت جسدی در کار نيست حاج آقا، فرمانده با خمپاره ۸۰ پودر شده. هق هق کنان به خودم گفتم آن سبزه ی شيرازی که می گفت معامله ی من فقط با خدا هست و بس حالا مشتی پودر شده و شايدهم حداکثر يکی دو انگشت دست و پا و يک پلاک فرماندهی.سيد ابراهيم کساييان هم از پهلو دو نيم شد،عبدالله ميثمی هم که آخوند بود نصف سرش رفت ،خيلی ها هم قتل عام شدند، مخصوصا تو عمليات کربلای ۵ ،اين حاج صادق آهنگران که خداوند متعال کار ديگری به او نداده بود جزتحريک اين بچه ها،اين مرد تو مرگ اين بچه ها خيلی نقش بازی کرد، جزايش را خواهد ديد، بچه هايی که حاضر بودند بروند روی مين.
بهار بود. همه چيز سبز بود حتی شکوفه های بادام ، چهره ی فاطمه ی فرمانده رسول هم هنوز مثل گل بود، چه متانت و آرامشی داشت اين زن . مجتبی اش کار سياسی می کرد ، فدايی بود، سال۶۷ اعدامش کردند .فاطمه می گفت:« روزی که رسول می رفت بارون می اومد ، صحبت برگشتن در کار نبود، قطره های اشک شو ميون قطره های بارون می ديدم. چيزی نگفت، معلوم بود برگشتنی در کار نيست و رفت ،حالا ماندگاری من تو اينه که يه پام توی قطعه ی شهداست ويه پام تو قطعه ی کفرستون ، نمی دونم اگه رسول بود چه می کرد ، شايدم مثه من می گفت خدايا اين چه دنياييه که درست کردی؟» .
فاطمه در پشت آن آرامش ظاهری چه می کشيد. خدايا زنان ما چه کشيدند. چه فرشتگانی، به دادمان رسيدند. النگو فروختند تا برايمان وسايل اکسيژن بخرند، قالی فروختند تا دارو و دوا بخرند، زيرمان لگن گذاشتند، تروخشکمان کردند و... چه ها که نکردند. نمی دانم اگر آن ها نبودند بر ما زخمی های جنگ چه می گذشت ، ما شرمنده آن ها هستيم و سپاسگزارشان....»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
زيرنويس:
* سلسله مطالبی که هيجدهمين بخش آن را خوانديد، اظهارات يکی از کارکنان سابق قوه قضائيه حکومت اسلامی درشکنجه گاه ها و زندان های اين حکومت، و در جبهه جنگ است. او به عنوان شاهد تجاوزبه دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه واعدام زندانيان سياسی و عقيدتی، از گوشه هايی از جنايت های پنهان مانده ی جنايتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می دارد.( با توجه به اينکه در زندان ها حکومت اسلامی، شاغلين در زندان ها از نام های متعدد و مستعار استفاده می کردند و می کنند ، نام ها و فاميلی ها می توانند واقعی، و حقيقی، نباشند).
برای پيشبرد گفت و گوها قرارمان اين شد که در صورت امکان يک هفته مسائل مربوط به سال های گذشته مطرح شود و يک هفته مسائل روز. راوی اين سلسله مطالب سال ۱۳۸۵ ايران را ترک کرده است و در يکی از کشورهای شرق آسيا پناهنده است، او اما به دليل شغل های حساس و ارتباط های گسترده اش به هنگام خدمت ، هنوز با تعدادی از فرماندهان سپاه و نيروهای انتظامی ،کارکنان قوه قضائيه و روحانيون ارتباط دارد. اطلاعاتی که پيرامون مسائل جاری داده می شود از طريق همين ارتباط هاست.
۱ ـ برنج بفرستيد : منظوردرخواست فرستادن نيرو بود.
۲-ـ پلاک طلايی: هر فرماندهی که شهيد می شد يک پلاک طلايی به خانواده اش می دادند.فرمانده ابوالفضل اما در هنگام زنده بودنش افتخار دريافت اين پلاک را کسب کرد.




هاشمی رفسنجانی و خاطره‌های دردسرسازش!

 بابک داد

بابک داد
خيانت‌های آقای هاشمی رفسنجانی به مردم و اهداف اوليه مردم در انقلاب ۱۳۵۷ غيرقابل چشم‌پوشی و اغماض است. او و همه کسانی که يک انقلاب ضد استبدادی را در عرض زمان کوتاهی، به استبداد دينی تبديل کردند در اين زمينه مقصر و مسئول‌اند! اما بزرگ‌ترين خيانت آقای رفسنجانی، زمينه‌چينی و واسطه‌گری او برای تاج‌بخشی به آقای خامنه‌ای بود
ويژه خبرنامه گويا هاشمی رفسنجانی يک وقتی يار نزديک بنيانگذار انقلاب و نفر دوم کشور بود. اما اينک توقفگاه عبرت و آموزندگی است. او که زمانی «استوانه نظام» لقب داشت و توانست با بيان "يک خاطره" تاج سلطنت موروثی را بر سر سيدعلی خامنه ای بگذارد، اين روزها به خاطر بيان "يک خاطره ديگر" از بنيانگذار انقلاب درباره مذاکره احتمالی با آمريکا مورد شماتت و سرزنش مقامات حاکم قرار گرفته است. خاطره گويی های هاشمی رفسنجانی که زمانی يک خاطره اش باعث شد سيدعلی خامنه ای به رهبری برسد، اين روزها حاميان آقای خامنه ای را به هراس انداخته است. چرا؟ در اين نوشته به اين چرايی می پردازم و برگه ای از تاريخ را ورق می زنم که همواره آموزنده است. ما درسمان را از رخدادهای پيرامونی بگيريم و بگذريم.
در جامعه روحانيت مبارز تهران که آقای رفسنجانی يک زمانی بنيانگذار و رهبر آن بود، جلسه ای برگزار شده که به روايت خبرگزاری فارس؛ کليه اعضا اظهارات هاشمی رفسنجانی را نقد و سپس تأکيد کرده اند که او حق بيان اين سخنان را نداشته زيرا: "جامعه روحانيت مبارز هرگونه مذاکره با آمريکا را محکوم می‌داند و معتقد است تصميم‌گيری بايد با نظر مستقيم رهبر معظم انقلاب انجام شود. "
به عنوان کسی که بيش از بيست سال است سپهر سياست در ايران کنونی را با دقت دنبال می کند، معتقدم خيانت های آقای هاشمی رفسنجانی به مردم و اهداف اوليه مردم در انقلاب ۱۳۵۷ غيرقابل چشم پوشی و اغماض است. او و همه کسانی که يک انقلاب ضد استبدادی را در عرض زمان کوتاهی، به استبداد دينی تبديل کردند در اين زمينه مقصر و مسئول اند! اما بزرگترين خيانت آقای رفسنجانی، زمينه چينی و واسطه گری او برای تاجبخشی به آقای خامنه ای بود. شخصی که هيچکدام از شرايط مندرج در همين قانون اساسی را برای تصدی مقام رهبری و مرجعيت نداشت اما با وساطت هاشمی رفسنجانی و بيان يک خاطره از امام(!) رهبر شد.
همه چيز در آن جلسه تاريخی مجلس خبرگان در ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ انجام شد که حاضران سراسيمه از شهرهای مختلف به تهران آمده بودند و شوک درگذشت آيت الله خمينی بر آنها و تصميماتشان اثرگذار بود. جلسه خبرگان با قرائت يک نامه از آيت الله خمينی شروع شد که در آن "شرط مرجعيت" را برای رهبری غيرضروری دانسته بود. با اين حال نياز به "تسهيل گری آقای هاشمی" بود تا معدود مخالفان رهبری خامنه ای را هم مجاب کند. او به "خاطره گويی از امام" روی آورد. کاری که در آن فضای احساسی از هر دليلی مورتر بود! و همين خاطره گويی که اين چندروزه بابتش سرزنش می شود! در واقع آنچه به کمک آقای هاشمی آمد تا دوست قديمی اش سيدعلی خامنه ای را به رهبری برساند، بيان خاطره ای نامفهوم و گنگ از آيت الله خمينی بود. خاطره ای مختصر که طبق معمول "خدمت امام" رسيد! و برای تکميل کار خاطره ای هم از احمد خمينی نقل کرد که :چند روز قبل هم حاج احمدآقا در جمع چند تن از ما و دوستان درباره سفر کره شمالی آقای خامنه ای بيان کرد که نظر امام به رهبری آقای خامنه ای است!" (بيانات هاشمی رفسنجانی در جلسه خبرگان ۱۴ خرداد ۶۸). به همين سادگی، جلسه احساسی خبرگان بعد از فوت امام بزرگترين تصميم خود را گرفت و به جای "شورای رهبری" با رهبری شخص سيدعلی خامنه ای موافقت کردند! آن زمان مجلس خبرگان هنوز يکدست نشده و به مجلس خفتگان تغيير ماهيت نداده بود و آدمهای معترض و مخالف و شجاع هم در آن بودند. با اين وصف يک خاطره هاشمی رفسنجانی، فضای احساسی جلسه را به سمت رأی دلخواهش مديريت کرد.
در آن روز با مديريت و جوسازی روانی و احساسی آقای هاشمی رفسنجانی، رأی گيری مهمترين انتخاب نظام اسلامی بعد از فوت آيت الله خمينی، فقط با يک برخاستن ساده حاضران (رأی گيری بدون ورقه!) انجام شد و سيدعلی خامنه ای ردای رهبری پوشيد.کسی نمی داند اما اگر در آن جلسه، خبرگان به پيشنهاد اعضای شجاع و دگرانديشی که "شورای رهبری" را مطرح کردند رأی می دادند، شايد احتمال گشايش در مديريت کشور و عبور از ديکتاتوری فردی به نظام شورايی بيشتر می شد! فعلا" اين شايد را رها می کنيم. مهم اينجاست آنکه زودتر از همه برخاست هاشمی رفسنجانی بود. کسی که آن روز خاطره گويی اش به کمک آقای خامنه ای آمد و امروز خاطره گويی هايش باعث می شود امامان جمعه و سخنرانان و مقامات نظام او را سرزنش و حتی سوابق او را ناديده بگيرند و به او بتازند. چرا؟ چون بيان همين خاطره، امروز معنای ديگری دارد و "دخالت در حيطه اختيارات مطلق مقام معظم رهبری است"!
اين تصوير واقعی نظام کنونی حاکم بر ايران است. نظامی که در هيچ جايی کارنامه مديريتی موفقی نداشته و ندارد و خودش بيش از منتقدانش اين واقعيت را می داند. ولی از برملا شدن اين واقعيت چنان هراس دارد که هيچ صدای ديگری را حتی اگر خاطره گويی هاشمی رفسنجانی درباره دوران قبل باشد، ديگر تحمل نمی کند.
سقوط اين نظام دير نيست. نه فقط به خاطر مبارزه مردمی که اين نظام را نمی خواهند (که آن مبارزات هم در جای خود سرنوشت ساز و مهم است)، بلکه بيشتر به اين خاطر که اين نظام دچار بی هويتی و اختلال شخصيتی شده در سراشيبی سقوط قرار دارد. اين نظام می خواهد همه چيز تاريخ و گذشته اش را انکار و جعل کند. می خواهد نان امامش را بخورد ولی در عين حال او را "مقوايی" می سازد تا رهبر فرزانه "زرين و باشکوه" جلوه کند. برای همين حتی استوانه های ديروزش را که امروز فقط خاطره گويان دوران قبل تر هستند، منزوی می کند. از ديدگاه بيمار رهبران اين نظام، تاريخ جهان و تاريخ اسلام از همان خرداد ۱۳۶۸ و شروع رهبری آيت الله خامنه ای آغاز شده است. پس بايد تمامی گذشته را زدود و از يادها پاک کرد. زيرا مرور هر چيزی از گذشته، امکان مقايسه ذهنی در مردم ايجاد می کند. برای مردم سئوال ايجاد می کند. نه چون آن دوران "طلايی" بوده (که نبوده) بلکه به اين علت که دوران بعد از رهبری سيدعلی خامنه ای چيزی بدتر از "افتضاح مديريتی" بوده است. مردم می پرسند اگر در دوران خمينی، کسانی بوده اند که با او درباره "تابوی مذاکره با آمريکا" حرف بزنند و او هم دلايلشان را سربسته بپذيرد، چرا امروز کسی جرأت ندارد با نايب خدا سيدعلی خامنه ای حرف بزند؟ مردم می پرسند و اين برای نظامی که سرشار است از ضعف و زشتی و بی تدبيری، خيلی دلپسند نيست. نظام کنونی از همه چيز گذشته بيزار و بيمناک است و هيچ مقايسه ای را تحمل نمی کند؛ زيرا در هر قياسی بازنده می شود. پس هيچ خاطره ای از گذشته را نمی خواهد بشنود و دهان خاطره گويان گذشته را هم گِل می گيرد، حتی اگر هاشمی رفسجانی "تاجبخش ردای رهبری" به خامنه ای باشد.
شکی نيست که هاشمی رفسنجانی با همه انتقادهايی که بر او وارد است، شخصيت اثرگذار و پرجنجالی است. او در بسياری از سخنرانی ها و مصاحبه هايش از چاشنی خاطرات بهره می برد. او با بيان خاطراتش، در سال ۶۸ برای يک ملت دردسر ساخت و خامنه ای را به رهبر رساند و امروز هم با بيان خاطراتش، برای خامنه ای و حکومتش دردسر می سازد. برخی منتقدان او می گويند سنديت خاطره های هاشمی خيلی معلوم نيست. شايد هم علت خشم مقامات از خاطره گويی های هاشمی، همين باشد. لابد آنها که می دانند خاطره های هاشمی در ماجرای رهبر شدن آقای خامنه ای تا چه اندازه جعلی و غيرواقعی بوده، اکنون خاطره گويی های او را که تعرض به ساحت رهبرشان می دانند، برای همين تحمل نمی کنند. نکته اين است که اگر خاطره هاشمی يکبار توانست خامنه ای را به مقام رهبری برساند، شايد الان هم بتواند برای خامنه ای خطرساز باشد. اين واقعيت طرفداران حکومتی را می ترساند. زيرا هاشمی حتی اگر فقط خاطره بگويد، امکانی است برای ايجاد پرسشها، مقايسه واقعيتها و عبرت آموزی.
حمله اين روزهای حکومت به هاشمی رفسنجانی و دهها دليل ديگر، جملگی دليل و نشانه هستند از ضعفهای فراوانی که نظام دارد و لابلای سخنان خطبای جمعه و ماقمات و رهبرش به آن ضعفها اعتراف می کنند! اينجاست که معتقدم اين نظام در حال اضمحلال و سقوط است. به "های و هوی" آن توجهی نبايد کرد. اين نعره های آشنا، نعره های آخر خيلی از فروافتادگان دوران ماست!
ـــــــــــــــ
فرصت نوشتن/ روزنوشته های بابک داد
www.babakdad.blogspot.com
فيس بوک بابک داد
www.facebook.com/babakdad.page





منشور اقتصاد توليدمحور

 ابوالحسن بنی‌صدر

ابوالحسن بنی‌صدر
بدون کم‌ترين ترديد، انقلاب ايران با نظريه استبداد فراگيری که ولايت مطلقه فقيه است، روی نداد. نسلی که در انقلاب شرکت کرد و ديگر نيروهای محرکه نمی‌توانستند با بيان ولايت مطلقه فقيه برضد ولايت مطلقه شاه، انقلاب کنند. نياز به اسلام به‌مثابه بيان استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی داشت. اما آيا بازسازی استبداد و به‌کارگرفتن بيان قدرتی که ولايت مطلقه فقيه است، انقلاب و اثر آن را می‌شويد و می‌برد؟

پاسخ به پرسشهای ايرانيان از
ابوالحسن بنی صدر

در ايام نوروز، اين پرسش با من در ميان گذاشته می شد: آقای خامنه ای سال جديد را سال «توليد ملی و حمايت از کار و سرمايه ايرانی» خوانده است. آيا سرانجام او پذيرفته است ايران نياز به اقتصاد توليد محور دارد؟ پرسش کنندگان می خواستند بيشتر به اقتصاد ايران بپردازم و به اين پرسش و پرسشهای ديگر در باره اقتصاد کشور پاسخ گويم. از اين رو، در سال جديد، نخستين پاسخ را پاسخ به اين پرسش می کنم و منشور اقتصاد توليد محور را پيشنهاد می نمايم:
❊ «توليد ملی» و نيروهای محرکه که در آن می بايد نقش بجويند:
توليد ملی و رشد آن هرگاه بخواهد محور سياستگزاری اقتصادی بگردد، نيازمند تغييرهای ساختاری بدان قصد است که نظام اجتماعی – اقتصادی باز بگردد. چنان که بتواند تمامی نيروهای محرکه را، در خود، فعال کند. توضيح اين که:
۱ – کارگر، يک نيروی محرکه در شمار نيروهای محرکه ديگر نيست. زيرا کارگر، انسان است و انسان توليد کننده نيروهای محرکه ديگر نيز هست. پس هرگاه قرار بر حمايت از کار باشد، اين انسان است که در نظام اجتماعی – اقتصادی باز، می بايد بتواند تمامی استعدادهای خويش را بکار اندازد و نيروهای محرکه ديگر را نيز ايجاد کند. از اين رو، نياز است به
۱.۱ – برخورداری هر ايرانی از حقوق ذاتی خود و انطباق حقوق موضوعه (قانون کار و قوانين و مقررات حاکم بر آموزش و پرورش و نيز قوانين حاکم بر عرصه های سياست و روابط اجتماعی و فرهنگی) با حقوق ذاتی انسان و حقوق ملی يا حقوقی که تمامی ايرانيان، بدون تبعيض بايد از آن برخوردار باشند. از آن جمله است حق حاکميت که می بايد به جمهور مردم تعلق پيدا کند.
۱/۲ -رفع تبعيض ها از هر نوع و بيشترين سرمايه گذاری در آموزش و پرورش و بازکردن بازهم بيشتر فضا در هر چهار بعد سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی تا که جوانان از استقلال و آزادی خويش برخوردار و کار درخور استعداد و دانش و مهارت خويش را بيابند. يک قلم، سالانه ۱۵۰ هزار درس خوانده، ايران را ترک نگويند. در نتيجه،
۱/۳- همراه شدن حقوقمندی با امنيت ها (سياسی و قضائی و اقتصادی و اجتماعی و نيز عقيدتی)، به ترتيبی که هر انسان منزلت پيدا کند. هر فعاليت اقتصادی منزلت پيدا کند. يعنی صاحب حق از حمايت ها و تضمين های قانونی و واقعی برخوردار شود تا که حمايت از کار و سرمايه، واقعيت پيدا کند. به سخن روشن، دولت ولايت مطلقه فقيه می بايد جای خود را به دولت حقوقمدار و مبعوث مردم و خدمتگزار مردم بسپارد.
۲ – سرمايه، نيروی محرکه دومی است که خود فرآورده کار انسان و طبيعت است. اما بهترين حمايت از کار و سرمايه، به حداکثر رساندن باروری و بازده کار و سرمايه است. برای اين که کار و سرمايه بيشترين باروری و بازده را پيدا کنند، می بايد:
۲/۱- دانش و فن در سازماندهی بنيادهای جامعه، بيشترين نقش را پيدا کنند. بدين ترتيب که نخست دولت می بايد تجديد سازمان يابد چنان که هزينه های قدرتمداری حذف شوند. دستگاه اداری برای ايفای نقش راهبردی خويش در رشد اقتصادی، تجديد سازمان گردد و سازماندهی دمکراتيک بيابد. تا هم هزينه های اداری دولت کاهش و سرمايه آزاد شود و هم بخش بزرگ کارکنان که کار مفيدی انجام نمی دهند و دولت استبدادی، در مقام خنثی کردن نيروی محرکه، آنها رابه استخدام خود در آورده است، بانک استعدادها را بوجود بياورند. يعنی دانش و فن آنها بطور مستمر، به روز گردند و در کارفرمائی های جديد، بکار گرفته شوند.
بنيادهای اقتصادی نيز نيازمند تجديد سازمان هستند، هم بخاطر افزايش توانائی آنها در بکار گرفتن بهينه سرمايه و ترکيب آن با ديگر عوامل توليد و هم برای يافتن توانائی به روز کردن دانش و فنی که در توليد بکار می برد و هم بخاطر مشارکت کارکنان در مديريت آن.
تجديد بنيادهای سياسی بسا مهمتر است. چراکه می بايد روابط شخصی قدرت، بمثابه عامل بازدارنده رشد اقتصادی، جای خود را به رابطه کار با کار بسپارد. به سخن ديگر، تارعنکبوتهای روابط شخصی قدرت از ميان برخيزند و فعاليتهای سياسی سازگار با استقلال و آزادی جامعه و اعضای آن، بايکديگر، رابطه بجويند. لذا،
۲.۲ – فرصتهای رانت خواری می بايد از ميان بروند. با تغيير ساختها و تغيير بنيادها، امکان رانت خواری سخت کاهش می يابد. بااين وجود، اين تغيير محور اقتصاد از مصرف به توليد است که اين فرصتها را بايد يکسره از ميان ببرد. به ترتيب زير:
• بودجه دولت می بايد حاصل برداشت از توليد داخلی باشد. بنا بر اين:
الف – توليد نفت و گاز می بايد از نياز اقتصاد ملی به سرمايه و ماده اوليه و کارمايه تبعيت کند. و
ب - درآمد حاصل ازآن مقدار نفت و گاز که صادر می شوند، می بايد به حساب سرمايه سپرده شوند و در سرمايه گذاری در توليد بکار گرفته شوند.
• اقتصاد توليد محور، اقتصادی است که، در آن، بودجه و سياست مالی و نيز سياست اعتباری و اعتبارات بانکی و ساخت صادرات و واردات را، نياز توليد ملی در جريان رشد معين کند. بدين سان، توليد محور کردن اقتصاد نيازمند چنين تغيير بنيادی است. و
• ميزان پول در جريان را هم توليد معين می کند. به ترتيبی که قدرت خريدی که پول ايجاد می کند، قابل جذب توسط توليد داخلی باشد. ثبات ارزش پول، برای آنکه منبع درآمدی جز توليد يا خدمت نماند، ضرور است. بنا بر اين، هم بودجه نبايد جز برداشت از توليد ملی باشد و هم نبايد کسر داشته باشد يعنی خودکامه، پول ايجاد و به اقتصاد ملی تحميل کند.
همين چند تدبير، دگرديسی دولت را از دولت استبدادی متکی به اقتصاد مصرف محور به دولت حقوقمند متکی به اقتصاد توليد محور ببار می آورند و بنوبه خود، نيازمند تغيير رابطه دولت با ملت است:
دولت می بايد تابع ملت بگردد.
۲/۳- اما توليد ملی و رشد آن نيازمند بازار است و اين بازار را نيز توليد ملی، در جريان رشد خود، توسعه می دهد. بنا بر اين، علاوه بر اين که درآمد را توليد می بايد ايجاد کند، عدالت اجتماعی بمثابه ميزان، ضرور است برای اين که درآمدها تا ممکن است، برابر توزيع شوند به ترتيبی که بازار داخلی، بمنزله محل جذب شدن توليد داخلی، بزرگ شود.
هر اقتصاد ملی، نيازمند بازارهای خارجی نيز هست. اما رابطه با بازارهای خارجی را نيز می بايد توليد ملی تنظيم کند. به ترتيبی که مبادله ها، در آنچه به نيروهای محرکه مربوط می شوند، به ترتيبی انجام بگيرند که توليد ملی تمامی نيروهای محرکه مورد نياز را در اختيار بگيرد.
هرگاه ميزان عدالت درکار آيد و رابطه با بازار داخلی و بازارهای خارجی را توليد ملی تنظيم کند، توليد داخلی، به يمن به حد مطلوب رساندن مرغوبيت و به حداکثر رساندن باروری و بازده، خود به حمايت از خويش توانا می شود. تنها دولت می بايد مانع از آن شود که اقتصاد ديگری، روشهائی را که اقتصادهای مسلط بکار می برند، بر ضد اقتصاد ملی، بکار نبرد. برای بی اثر کردن اينگونه روشها، علاوه بر تنظيم سياست بازرگانی داخلی و خارجی، برای حمايت از اقتصاد ملی، تدبير اساسی زير نيز ضرور است:
۲/۴- افزون بر بازاری که در آن، توليد کنندگان با مصرف کنندگان روبرو می شوند، بخش های اقتصادی و هريک از بخشهای اقتصاد در درون خود، بايد بايکديگر، داد و ستد کنند. اين داد و ستدها هستند که اقتصادی ملی را به يک مجموعه زنده و رشد ياب، بدل می کنند. چنانکه نفت و گاز به مثابه ماده اوليه، بی شمار مشتقات پيدا می کنند که هريک در صنعتی بکار می افتد. اين صنعتها مجموعه ای را بوجود می آوردند. اين مجموعه، بنوبه خود، با مجموعه های ديگر، بخشهای صنعتی و کشاورزی و خدمات، داد و ستد می کند. بدين ترتيب، ضايعات توليد، به صفر ميل می کنند. به سخن ديگر، هم از مواد اوليه (نيروی محرکه ای ديگر) و هم از سرمايه و هم از کار و هم دانش و فن و هم از مديريت و هم از ديگر نيروهای محرکه، هيچ تلف نمی گردد.
با اين همه، با شتابی که رشد دانش و فن پيدا کرده است، حمايت از توليد ملی نياز دارد به موفقيت در مسابقه در دانش و فن:
۳ – دانش و فن، نيروی محرکه سومی است که نقش اول را در افزايش باروری و بازده کار و سرمايه دارند. اما رساندن خود به سطح دانش و فن اقتصادهای مسلط و يافتن توانائی شرکت در مسابقه، نيازمند اتخاذ و اجرای تدابير زير است:
۳/۱- هرگاه بنا بر اين نباشد که، در توليد، رساندن سود به حداکثر عامل مسلط در سرمايه گذاريها و نيز در شغل يابی، بنا بر اين، در گزينش رشته تحصيل، باشد، هرگاه دستگاه آموزش و پرورش کارش تربيت «نيروی انسانی» برای ديوان سالاری و کارفرمائی هائی نباشد که بر محور قدرت سياسی و اقتصادی شکل و محتوی جسته اند، به سخن ديگر، هرگاه مقصود از توليد، نخست توليد انسان خلاق باشد و سپس توليد فرآورده ها و خدمات برای برآوردن نيازهای اساسی انسان در جريان رشد، اين استعدادها، از جمله استعداد خلاقه انسان هستند که جهت ياب آموزش و پرورش می گردند. چون در اين توليد، دانش و فن بکار می آيد و نه گواهی نامه پايان تحصيل، استعدادهای انسانها و عمل کرد نيروهای محرکه، جهت يابهای گزينش های علمی و فنی می گردند. به ترتيبی که هر توليد، دانش و فن مورد نيازخود را می يابد.
۳/۲- بدين سان آموزش و پرورش می بايد رابطه با قدرت را به هرشکل درآيد، قطع کند و با استقلال و آزادی و حقوقمندی انسان و نيز آبادانی محيط زيست رابطه برقرار کند. يعنی، سلامت تن و استقلال و آزادی عقل انسان، بيشترين بودجه را می بايد به خود اختصاص دهند. به سخن ديگر، آموزش و پرورش و بهداشت و بهداری در خدمت سلامت تن و عقل و نيز عمران و آبادی طبيعت و سلامت محيط زيست می بايد بودجه درخور را به خود اختصاص دهند. و
۴ – استقلال و آزادی عقل اعضای جامعه، نيازمند نيروی محرکه ديگری است که بدون آن، انسان نه نيروی محرکه کارآمدی می شود و نه می تواند درحد مطلوب نيروهای محرکه را پديد آورد. اين نيروی محرکه، انديشه راهنما است. هرگاه انديشه راهنما بيان قدرت باشد، به ميزانی که به قدرت (= زور) نقش می دهد، ضد رشد و توليد می شود. اقتصادهای مصرف محور و اقتصادهائی که در آنها، توليد و مصرف فرآورده ها و خدمات ويرانگر افزايش می يابند، خاص جامعه هائی هستند که در آنها، انديشه های راهنما بيان های قدرت هستند. مدارهای انديشه و عمل انسانها مدارهای بسته قدرتمداری هستند. مشاهده تحول انديشه های راهنما در ترکيه و در کشورهای آسيای دور و چين و در روسيه و کشورهای اروپای شرقی، توضيح می دهند چرائی توليد محور شدن اقتصادها و رشد اين اقتصادها را.
در ايران، ولايت مطلقه فقيه، گرچه فرآورده فلسفه يونانی و سخت قدرت محور است، اما هرگاه در جامعه، طرزفکرهای دينی و غير آن، قدرت محور نبودند، نه چنين ولايت مطلقه ای پديد می آمد و نه جامعه ای به فروش ثروت ملی و به يارانه گرفتن، معتاد می شد. نه اقتصاد مصرف محور پيدا می کرد ونه زمان به زمان، نيروهای محرکه از ايران بيرون می رفتند و ايرانيان و محيط زيست آنها و منابع ثروت طبيعيشان، فقير تر می شدند.
بدين قرار، توليد محور کردن اقتصاد ايران بيش از پيش، نيازمند انديشه راهنمائی است که به انسان ايرانی امکان دهد خويشتن را بمثابه مجموعه ای از استعدادها، بنا بر اين، خلاق باز يابد. او را انديشه راهنمائی بايسته است که استقلال و آزادی و خودانگيختگی را به عقل های ايرانيان بازگرداند. به سخن بهتر، آنها را از استقلال و آزادی و خودانگيختگی که دارند، آگاه کند و آگاه نگاه دارد. اين امکان را به آنها بدهد که نظام اجتماعی – اقتصادی خويش را باز و تحول پذير کنند. تا که
۴/۱- به يمن بيان استقلال و آزادی، دولت نقشهای خود را در مهار جامعه و تنگ گرداندن فضای انديشه و عمل اعضای جامعه، از دست بدهد. تا هم سرمايه های عظيمی رها شوند که می توانند در توليد بکار افتند و هم فضای انديشه و عمل اعضای جامعه باز شود و هم جو خشونت در جامعه سبک بگردد. و
۴/۲- بيان های قدرت، بدين خاطر که بنا را بر روابط قوا و تضادها در جامعه می گذارند، خشونت گسترند. اقتصاد توليد محور در خدمت انسان، نيازمند بيان استقلال و آزادی است تا که جامعه را از قواعد خشونت زدائی آگاه کند و به دولت امکان بدهد، بر ميزان عدالت اجتماعی، اشتراکات و توحيد اجتماعی را بسط دهد. با اين وجود، بسط توحيد اجتماعی بيشتر در قلمرو صلاحيت جامعه مدنی قرار می گيرد. در حقيقت، مبنا قراردادن توحيد در فعاليتهای اقتصادی و غير آنها، نيازمند آن تعريف از عدالت اجتماعی است که
الف – توزيع برابر امکانها را برای اعضای جامعه فراهم آورد. اين امر، نيازمند آنست که رانت خواری و ديگری انواع دزديهای اقتصادی (در اقتصاد توحيدی ۴۴ نوع آن را فهرست کرده ام) از ميان برداشته شوند. و
ب – توزيع برابر درآمدها را در جامعه، ميسر گرداند. و
ج – رابطه حق با حق را جانشين رابطه قدرت (= زور) با قدرت( = زور) ميان فرد با فرد و گروه با گروه کند. بنا بر اين،
د – کاربرد زور را به صفر ميل دهد. يعنی در همه رابطه ها، موازنه عدمی را اصل راهنما کند.
ه – در رابطه جامعه با جامعه های ديگر، موازنه عدمی را اصل راهنما کند. بنا بر اين،
و – اخلاق استقلال و آزادی و حقمداری را در سطح جامعه بسط دهد و يک وجدان اخلاقی توانا به آگاه نگاه داشتن انسانها از توانائی ها، بنابر اين از استقلال و آزادی و حقوق ذاتی خويش، پديد آورد. و
ز – مسابقه در دانش و دادگری و تقوا را همگانی بگرداند. چنانکه هر انسانی فضای باز مادی ↔ معنوی بجويد.
ح – فرهنگ استقلال و آزادی را رشد دهد و جامعه را از بند خرافه ها و ديگر فرآورده های قدرت مداری (ضد فرهنگ زور) بازرهد. اين فرهنگ هم فرآورده مشارکت همگان در اداره جامعه می شود و هم اين مشارکت را بسط می دهد.
ط – رابطه انسان به بنيادهای جامعه را به ترتيبی تغيير دهد که انسان محل کنونی خود را که آلت و وسيله اين بنيادها است، به بنيادها بدهد و خود جانشين آنها در رهبری بگردد: رهبری کننده و تعيين کننده هدف انسان و وسيله بنيادها بگردند. برای مثال، در هر کارفرمائی، رهبری کننده و تعيين کننده هدف کارکنان و وسيله کارفرمائی بگردد. در نتيجه اينهمه، تخريب نيروهای محرکه به صفر ميل کند. و
ی – مشخصه اقتصاد توليد محور در خدمت انسان، يکی اينست که توليد بر مصرف مازاد پيدا کند و پيشخور کردن از ميان برخيزد. پيشخور کردن ويژگی اقتصادهای کنونی، بنا گرفته بر مصرف انبوه است. و اغلب فرآورده ها و خدمات ويرانگر هستند که بطور انبوه مصرف می شوند. اين پيشخور کردن طبيعت را بی چيز و محيط زيست را آلوده و نسلهای آينده را فقير می گرداند. حال آنکه اقتصاد توليد محور می بايد بر امکانات و توانائی های نسلهای آينده بيفزايد.
اما پيشخور کردن با از پيش متعين کردن آينده همراه است. نتيجه اينست که نسل فردا کمتر از نسل امروز از استقلال و آزادی برخوردار و بيشتر گرفتار جبرها می گردد.
نظام اجتماعی، به يمن تغييرهای بالا، باز و تحول پذير بگردد. درحقيقت، هرنظام اجتماعی را که بخواهيم باز و تحول پذير کنيم، می بايد از نقش قدرت در تنظيم رابطه ها بکاهيم. هرگاه بر ميزان عدالت، تدابير بالا را بکار بريم، نظام اجتماعی کاملا˝ باز و تحول پذير را بدست آورده ايم. باوجود اين، برای آنکه اعضای يک جامعه بتوانند تدابير بالا را بکاربرند و دوباره به اعتياد به توليد و مصرف قدرت بازنگردند، به سخن ديگر، بيان استقلال و آزادی را در بيان قدرت از خود بيگانه نسازند، ضرور است که:
۴/۳- درک های نسبی از حق، بيان های استقلال و آزادی متعدد پديد می آورند. اين بيانها با يکديگر اشتراک دارند. و از آنجا که انديشه راهنمائی که بيان استقلال و آزادی باشد، خود را نيازمند جريان آزاد انديشه ها می داند، آزادی جريان انديشه ها، هم سبب خلاق تر شدن انسانها و غنی ترگشتن فرهنگ استقلال و آزادی و هم عامل بيشتر شدن اشتراکها می شود و توحيد را راهبر فعاليتهای توليدی می گرداند. از اين رو، توليد محور شدن اقتصاد و رشد توليد ملی رابطه مستقيم پيدا می کند با آزادی جريان انديشه ها و
۴.۴- بيشتر از همه، توليد محور شدن يک اقتصاد، نيازمند آزادی جريان اطلاعات است. در اقتصادهای سرمايه داری نيز، بنا بر نظريه راهنما (ليبراليسم) و، بنا بر قانون، جريان آزاد اطلاعات می بايد برقرار باشد. در عمل، به ميزانی که جريان اطلاعات آزاد است، اقتصاد توليد محور و در رشد است. بحران اقتصادی که غرب را فراگرفت، اقتصادهای بحران زده و مصون از بحران را، از جمله، بلحاظ آزادی جريان اطلاعات، از يکديگر بازشناساند. برای مثال، اقتصاد يونان از جريان آزاد اطلاعات محروم بود. دولت حتی به اتحاديه اروپا، اطلاعات و آمار نادرست می داد و حاصل آن، اقتصاد ورشکسته يونان است که گرفتار قرضه ای بسيار سنگين و قيمومت اروپا و صندوق بين المللی پول گشته است. قشرهای زحمتکش نه از چند و چون فعاليت کارفرمائی هائی اطلاع داشته اند که در آنها کار می کنند و نه از قرضه ستانی های دولت و مؤسسات پولی و مالی و صنعتی آگاهی می يافته اند. اما بهای سنگين رياضت اقتصادی را آنان می پردازند.
در جامعه ای چون جامعه ايران، هرگاه بنا بر اين شود که اقتصاد به خدمت انسان درآيد و توليد محور بگردد و رابطه های اقتصادی از راه شرکت در توليد برقرار شوند، نياز به بيشترين آزادی جريان اطلاعات است. به ترتيبی که همه مردم از فعاليتهای مالی دولت و نيز مؤسسات مالی و پولی و بازرگانی داخلی و خارجی و نيز ميزان شدن عدالت (تدابير بالا) و البته اطلاعات سياسی و علمی و فنی و اطلاعات پيرامون نيروهای محرکه و سمت يابی فعاليتهای آنها، روزمره، آگاهی پيدا کنند.
۴/۵- بيان استقلال و آزادی چون انديشه راهنمای انسانها می گردد، از جمله، رابطه کار با توليد را نيز طبيعی می گرداند. در حال حاضر، رابطه کار با توليد، طبيعی نيست. زير مالک کار و توليد، هر دو ، سرمايه بمثابه قدرت است. مالکيت نيروهای محرکه در سطح جهان نيز به اين قدرت تعلق دارد. حفظ نظامهای اجتماعی بر محور قدرت و نيز حفظ نظام جهانی باز بر محور قدرت، ايجاب می کند که بخش بزرگی از نيروهای محرکه ويران گردند. پس، برای اين که نيروهای محرکه ويران نگردند و در آن توليد و رشد اقتصادی بکار افتند که انسانها از هر فرآورده و خدمتی، به اندازه، در دسترس خود بيابند، می بايد که مالکيت توليد از قدرت سلب شود و به کار و سعی انسان و جامعه و طبيعت که در توليد شرکت می کنند، تعلق گيرد.
۴/۶- مجموعه استعدادهای انسان، از قوه به فعل در نمی آيند هرگاه کار هر انسان، مجموعه ای از کارهايی نگردد که ترجمان مجموعه استعدادهای او باشند: در حال حاضر، بی کار و باکار داريم و باکار کسی است که در توليد کالا و يا خدمت شرکت می کند. حال آنکه يک اقتصاد وقتی توليد محور می شود و همگان باکار می شوند که هر انسان به تعداد استعدادها، کار انجام دهد: کار رهبری (شرکت در مديريت جامعه بمثابه شهروند و در بنيادهای جامعه) و کار در سطح انديشه راهنما (شرکت در جريان آزاد انديشه ها) و کار آموزش دائمی و کار ابتکار و ابداع و خلق و کار توليد فرآورده يا خدمت و کار هنری (گشودن افق های جديد بر روی انديشه و عمل ) و کار فرهنگی (غنا بخشيدن به فرهنگ استقلال و آزادی) وکار...
بدين سان، چون بيان استقلال و آزادی انديشه راهنما می شود و جامعه باز و تحول پذير می گردد، انسان جامع نيز واقعيت پيدا می کند. پس، اين جامعه است که می تواند از بند کمبود و ندرت برهد و برای هر نياز انسانی، فرآورده و خدمت رافع نياز را در اختيار بنهد.
بديهی است که چون بيان استقلال و آزادی راهبر انسان در انديشه و عمل می گردد، زمان و مکان نيز، بمثابه نيروی محرکه، در اقتصاد توليد محور، نقش خويش را باز می يابند:
۵ – آنها که با اقتصاد سروکار دارند، با قطبهای رشد و محل يابی فعاليتهای اقتصادی، روز مره، سر و کار دارند و می دانند که ماوراء ملی ها شبکه ای زمينی - فضايی و نيز در مقياس زمان (برنامه گذاری کوتاه و ميان و دراز مدت و تعيين تکليف نيروهای محرکه حتی در آينده های هرچه دورتر) بوجود آورده اند. جهانی شدن واقعی جز اين شبکه نيست. اما آنچه بيرون اين شبکه قرار می گيرد، بيابان «اجتماعی» و يا طبيعی می گردد.
در ايران که اقتصاد مصرف محور است، شبکه بخش بزرگی از طبيعت ايران را بيابان گردانده است (پيشرفت بيابان از راه فرو بلعيدن زمين های بارور). محل های سکنی را نيز، از راه توزيع سخت نابرابر قدرت خريد و نيز شبکه راه ها، به مناطق برخوردار از توان مصرف و مناطق محروم از توان مصرف، بدل کرده است. حتی در مناطق دارای توان مصرف نيز، بيابانهای اجتماعی (بخشهای محل سکنای محرومان) بزرگ گشته اند. و بلحاظ، مصرف محور بودن اقتصاد و نبود امنيت و منزلت و فقدان ميزان عدالت اجتماعی، زمان هر فعاليت اقتصادی، «هم اکنون» و محرک آن، سود حداکثر و خالی از خطر گشته است. بدين قرار، هرگاه بنا بر اقتصاد توليد محور باشد، زمان و مکان فعل پذير را با زمان و مکان فعال، به ترتيب زير، می بايد جانشين کرد:
۵/۱- شناسائی استعدادهای طبيعی و انسانی هر محل و توزيع فعاليتهای اقتصادی به ترتيبی که تمامی استعدادهای انسانی و طبيعی و منابع موجود در سراسر ايران، فعال شوند. يعنی
الف – رهاکردن گزاره قدرت فرموده ای که اينست: ايران قابليت رشد کشاورزی را ندارد. جانشين کردن آن با گزاره ای که ترجمان استقلال و آزادی است: ايران در فرآورده های کشاورزی که اهميت «راه بردی» دارند، می بايد استقلال بجويد. بنا براين، بخشی از سرمايه ها که حاصل حذف هزينه های قدرتمداری هستند، به بيابان زدائی و گسترش زمينهای قابل کشت و مراتع و جنگلها اختصاص داده می شوند.
ب – برخوردار کردن مناطق کشور از دو خدمت (آموزش و پرورش و بهداشت و بهداری) و نيز ايجاد مجموعه های صنعتی – کشاورزی – خدمات، در تمامی مناطق کشور، توزيع بهينه جمعيت را در سطح کشور، ميسر می کند.
ج – جلوگيری از پائين رفتن سطح آبها و در معرض شوری و فرسايش قرارگرفتن زمين های قابل کشت.
د – در بسياری از مناطق کشور، آب وجود دارد، اما اين آب را می بايد از دو جبر رها کرد: جبر قدرت (آب از انحصار صاحبان قدرت بايد بدر آيد و جريان آن نبايد به فرمان قدرت باشد ) و جبر طبيعی (شوری يکی از اين جبرها است اما شبکه بندی جريان آب به ترتيبی که زمين ها سيراب شوند، جبر ديگری است. وجود بيش از اندازه اش در فصلی و نبودش در فصل ديگر، جبر سومی است). برای مثال، در مورد خوزستان، پيش از حمله عراق به ايران، نقشه قديمی ترين شبکه آبياری را که آب را به سراسر خوزستان (که از سر سبزی و باروری منطقه سواد خوانده می شد)، می رساند، به دست آمد. مقدمات باز سازی اين شبکه و نيز نمک زدائی از آبها و شيوه درخور محيط زيست برخورداری خوزستان در چهار فصل از آب، در حال تدارک بود که قشون صدام به ايران تجاوز کرد. آگاهی از آن شبکه و مقدماتی که تدارک می شدند، به ما امکان دادند از آب، چون سلاح برضد قوای متجاوز سود جوئيم.
ه – امروز که دانسته اند رشد پايدار در گرو تغيير تلقی از زمان فعاليت اقتصادی است، معرفت بر اين امر که در فعاليت کشاورزی، کوتاه مدت تلقی کردن زمان اين فعاليت و غافل شدن از اين واقعيت که کوتاه و ميان مدت و دراز مدت، در بستر زمان بسيار دراز، برابر عمر نسلها، قابل تصور و اندازی گيری است، ضرور است که ايرانيان زمان بخش کشاورزی را دائمی بشمارند. به سخن ديگر، محاسبه سود و زيان سرمايه گذاری در اين بخش را نمی توان بر پايه بازده يک ساله (کوتاه مدت) و سه ساله (ميان مدت) و پنج و حتی ده ساله (دراز مدت) بعمل آورد. در بستر زمان دائمی است که می بايد زمان های سه گانه، کوتاه و ميان و درازمدت را تعيين کرد.
اما چون حداکثر سود در کوتاه مدت محرک سرمايه گذاری در اين بخش شده است، در بخشهائی از کشور، زمين ها گرفتار شوری يا فرسايش گشته و رها شده اند. روستاهای بسياری رها شده اند زيرا در کوتاه مدت، درآمد لازم را عايد روستائيان نمی کرده اند. از اين رو،
و با توجه به اين امر که رشد پايدار ايجاب می کند که در همه بخشهای اقتصاد توليد محور، زمان دائمی فرض شود و در بستر زمان دائمی، زمان های سه گانه سياست گذاری ها تعيين گردند و نيز، باتوجه به اين امر که در رشد پايدار، هر مکانی بايد دارای قابليت رشد و نيروی محرکه به حساب آيد، نياز به آنست که رابطه انسان با اقتصاد دگرگون گردد: انسان رهبری کننده و بنياد اقتصادی وسيله و هدف فعاليت اقتصادی نه رساندن سود به حداکثر که برآوردن نيازهای انسان در جريان رشد، رشد بر ميزان عدالت اجتماعی بگردد.
۶ – کارمايه يا نيرو نيز در شمار نيروهای محرکه است. هم اکنون در بسياری از نقاط جهان، آب نيز نيروی محرکه تعيين کننده ای گشته است. اما در آنچه به کارمايه مربوط می شود:
۶/۱- کارمايه ای که توليد و بکار گرفته می شود، نمی بايد برای محيط زيست زيانمند باشد. بستر زمان در سرمايه گذاری در نيرو نيز ، بايد زمان دائمی باشد و زمانهای سه گانه در بستر اين زمان اندازه گيری شوند. و
۶/۲- بايد بنا بر اين گذاشته شود که در هر مکانی، نيرو برای توليد شدن وجود دارد. برای مثال، ايران ما، پر آفتاب است. افزون بر وجود کوير، در ديگر نقاط کشور نيز می توان از آفتاب نيرو گرفت. از بادها می توان نيرو گرفت. از آب می توان نيرو گرفت و از دمای زمين می توان نيرو گرفت. پس می بايد نياز کشور به نيرو را در جريان رشد پايدار، برآورد کرد و ميزان نيروی سالمی را که می توان توليد کرد، اندازه گرفت و سرمايه لازم را برای توليد آن تدارک کرد.
درخور يادآوری است که کشورهای عضو اتحاديه اروپا پذيرفته اند که سهم نيروی قابل تجديد را تا ۲۰ درصد کل نيروئی که مصرف می شود، افزايش دهند. آلمان قرار بر برچيدن نيروگاه های اتمی دارد و صحبت از استفاده از صحرای افريقا برای توليد نيرو برای آلمان و کشورهای ديگر است. ژاپن دارد نيروگاه های اتمی خود را بر می چيند.
۷ – و مواد اوليه نيز در شمار نيروهای محرکه هستند. در اقتصادها، زمينه های کار که اين مواد ايجاد می کنند، به زيان کشورهای فروشنده اين مواد، در محاسبه ارزش آنها، منظور نمی شوند. حال آنکه،
۷/۱- کشورهايی که ماده اوليه را صادر می کند، با صدور آن، زمينه کار را از بين می برند و بی کار بوجود می آورند. در عوض، در کشور وارد کننده زمينه کار و کار ايجاد می کنند. بسته به مشتقات آن ماده و شمار فعاليتهای اقتصادی که ايجاد می کند، زمينه های کار پديد می آيند. پس در ارزش گذاری هر ماده، می بايد زمينه يا زمينه های کاری که ايجاد می کند، لحاظ شود. هرگاه ما ايرانيان، مواد اوليه ای را که صادر می کنيم، بدين سان ارزش گذاری کنيم، به اهميت يک اقتصاد توليد محور آن سان که بايد توجه پيدا می کنيم: يک اقتصاد توليد محور وقتی يک مجموعه زنده و رشد ياب است که بتواند مواد اوليه را با ديگر نيروهای محرکه، تأليف کند و در توليد بکار برد. زمان به زمان، بر مشتقات و کاربردهای آن بيفزايد. و
۷/۲- توان بازيافت ماده اوليه را پس از مصرف، ايجاد کند. هرگاه بتواند مدار توليد ← مصرف ← توليد را ايجاد کند، به مواد اوليه قابل بازيافت، صفت دائمی را بخشيده است.
۷/۳- مبادله مواد اوليه با کشورهای ديگر نيز می بايد بر اساس محاسبه زمينه های کاری که با صدور يک ماده از دست می رود و با ورود يک ماده اوليه ديگر بدست می آيد، به عمل آيد. اگر در ازای صدور ماده اوليه، درآمد حاصل می شود، ميزان آن می بايد با احتساب زمينه کاری تعيين شود که از دست می رود و زمينه کاری که با بکار انداختن در آمد، می توان ايجاد کرد. برای مثال، ايران نفت و گاز صادر می کند، زمينه های کار بسياری را از دست می دهد. اگر با درآمد آن، از سوئی پول ايجاد کند و از سوی ديگر، کالا وارد کند، نه تنها زمينه کاری پديد نمی آورد، بلکه با پولی که ايجاد می کند، تورم پديد می آورد و تورم ضامن واردات و افزايش آن می شود و واردات جانشين توليد داخلی می گردد و زمينه های کار موجود را نيز از ميان می برد و ملتی بيکار و يارانه خوار ببار می آورد.
نيروهای محرکه منحصر به اين هفت نيروی محرکه نيستند. هرگاه اين نيروهای محرکه، بر وفق تدبيرهای پيشنهادی، بکار افتند، نيروهای محرکه ديگر نيز با آنها تأليف و در اقتصاد توليد محور فعال می شوند. انقلاب يکی از آن نيروهای محرکه است:
❊ انقلاب نيروی محرکه رشد:
انقلاب نيز در شمار نيروهای محرکه و مهمترين آنها است: انقلاب علمی و فنی و انقلاب صنعتی و انقلاب کارمايه ای (انرژتيک) و... تنها انقلابهائی نيستند که، در اقتصاد، بمثابه نيروی محرکه از آنها، سخن بميان است. انقلاب فکری ناشی از تغيير بنيادی انديشه راهنما و انقلاب که تغيير نظامی اجتماعی در بعدهای سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را ببار می آورند، بلحاظ آنکه انسانهای شرکت کننده در خود را تغيير می دهند و اين انسانها توانائی تغيير دادن را می يابند، مهمترين نيروی محرکه بشمارند.
برای درک اهميت انقلاب بمثابه نيروی محرکه، جامعه ای با نظام بسته را تصور کنيم که بسته است بدين خاطر که نيروهای محرکه ناچيزی بيش توليد نمی کند و اين نيروها را به ترتيبی مصرف و خنثی می کند که نظام تغيير نکند. اينک در اين نظام اجتماعی بسته، انديشه راهنمای جديدی، بمثابه نيروی محرکه، وارد و بدان، در اعضای جامعه، انقلابی پديد می آيد که سبب می شود از فعل پذير به فعال تغيير کنند. اينان دست به انقلاب می زنند تا نظام اجتماعی را باز کنند. بدين دو انقلاب، انسان، نيروی محرکه نيروی محرکه ساز، نيروهای محرکه را پديد می آورد و در توليد بکار می برد. از اين رهگذر، نظام اجتماعی را باز و بازتر می کند. توانائی اين نظام برای بکار گرفتن نيروهای محرکه بيشتر می شود.
انقلاب ايران، انقلابی از اين نوع بود و هست. شگفتا! پاره ای از آنها که در آن شرکت کرده اند، با مشاهده ولايت مطلقه فقيه و ويرانگريهايش، اظهار پشيمانی می کنند. و هستند کسانی که می گويند در آن شرکت نداشته اند! اما اگر آنها زحمت مطالعه جامعه های ديگر را به خود بدهند که، در آنها، انقلاب روی داده است، مشاهده خواهند کرد که انقلاب، به ضرورت، با خشونت همراه نيست و در کشورهائی که با خشونت فراگير نيز همراه بوده است، انسان کارپذير را به انسان فعال بدل و وارد صحنه تاريخ کرده است.
۸- منشور اقتصاد توليد محور، پيش از انقلاب ايران، تدوين شده بود. در بهار انقلاب، به اجرای آن نيز آغاز کرديم. اما آن اقتصاد با جمهوری شهروندان سازگار بود و با بازسازی استبداد، خوانائی نداشت. از اين رو، از هدفهای اول کودتا، يکی بازسازی اقتصاد مصرف محور شد. تجربه بهار انقلاب اين درس را می آموزد که انقلاب تجربه ايست که اگر در نيمه رها نکنيم، نيروی محرکه ای را پديد آورده ايم که به نيروهای محرکه ديگر، در رشد انسان و رشد اقتصاد توليد محور در خدمت انسان، نقش می دهد:
۸/۱- بيان قدرت که اسم اسلام برخود نهاده است، در ايران پيش از انقلاب نيز وجود داشت. به يمن انقلاب، اين بيان به محک تجربه آزموده شد. دو رفتار با اين بيان می توان کرد:
•يا ضديت با آن و طرد آن. آنها که انديشه های راهنمايشان بيانهای قدرت رقيب است و يا فکر می کنند ضديت با اسلام، قدرت را از آن آنها می کند و يا در خدمت قدرتهای سلطه گر هستند، اين روش را در پيش گرفته اند. اين ضديت را بخاطر ضديت با انقلاب ايران نيز می کنند. هرگاه جمهور مردم با اينان در ضديت همراه شوند، ضد انقلاب خويش شده و آن را بی اثر کرده و به دوران کارپذيری و واپس رفتن بازگشته اند. چرا که تغيير کردن نياز به جانشين کردن بيان قدرت با بيان آزادی دارد و نه تسليم ضد انقلاب گشتن.
•و يا تناقض زدائی از اين بيان قدرت و بازيافت آن بمثابه بيان استقلال و آزادی است. اين کار که انقلاب در اسلام بمثابه بيان قدرت است، افزون بر اين که به روحانيان فرصت می دهد از جبر فلسفه قدرت و منطق صوری برهند و تغيير کنند و تغيير دهند، به آنها که انديشه و عملشان در بند اين و آن بيان قدرت است، نيز، فرصت می دهد با نقد انديشه راهنمای خود، بيان استقلال و آزادی پديد آورند و جمهور ايرانيان تغيير کنند و تغيير دهند. هم در ايران و هم درجهان.
۸/۲- بدون کمترين ترديد، انقلاب ايران با نظريه استبداد فراگيری که ولايت مطلقه فقيه است، روی نداد. نسلی که در انقلاب شرکت کرد و ديگر نيروهای محرکه نمی توانستند با بيان ولايت مطلقه فقيه برضد ولايت مطلقه شاه، انقلاب کنند. نياز به اسلام بمثابه بيان استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی داشت. اما آيا بازسازی استبداد و بکارگرفتن بيان قدرتی که ولايت مطلقه فقيه است، انقلاب و اثر آن را می شويد و می برد؟ نه، بنا بر تجربه انقلابها، انقلاب و انديشه راهنمای آن، ضد فرهنگ قدرت و بيانهای قدرت ناسازگار با رشد جامعه و بکارگرفتن نيروهای محرکه در اين رشد هستند که به تدريج شسته می شوند. اغلب، بعد از پيروزی، آنها که برآن می شوند استبداد را باز سازی کنند، اسم انديشه راهنما را نگاه می دارند و بيان قدرتی را جانشين محتوای آن می کنند. اين جانشينی دوام نمی آورد و سرانجام توسط بيان استقلال و آزادی که راهنمای انقلاب بوده است، شسته می شود. از اين رو است که رژيم ولايت فقيه از آن بديل وحشت دارد که بيان استقلال و آزادی، انديشه راهنمای او است.
امر مهم ديگری که اطلاع از آن به نسل امروز امکان می دهد جنبش همگانی را روش کند، اينست که انديشه راهنمای انقلاب يک هشدار دائمی است به نسل انقلاب و نسل بعد از انقلاب که ترجمان تأليف موفق نيروهای محرکه، آن بيانی است که راهنمای انقلاب بوده است. بيان ديگری نمی تواند جانشين آن شود. زيرا هر بيان سازگار با نظام اجتماعی باز و استقلال و آزادی و حقوقمندی انسان، مشابه بيانی است که هم گويای مناسب ترين ترکيب نيروهای محرکه بوده است و هم اين ترکيب را موفق ساخته است. بدين قرار، کار بايسته نقد مداوم بيان های قدرت برای بازيافتن بيان های استقلال و آزادی و نيز بيان استقلال و آزادی بقصد به روز کردن کارآئی آنست.
۸/۳- گذار از «هويت» جوئی از راه ضديت با اين و آن مرام به نقد مرام خود و بسط مشترکات انديشه های راهنما، به اقتصاد توليد محور امکان رشد شتاب گير را می دهد. چرا که تضادهای اجتماعی عامل تخريب بخش بزرگی از نيروهای محرکه را قابل رفع و توحيد اجتماعی را عامل شرکت همگان در ايجاد اقتصاد توليد محور رشد پذير می کند. چنانکه در بهار انقلاب، آمادگی نسل شرکت کننده در انقلاب، برای شرکت در بنای اقتصاد توليد محور کامل بود. مانع ها گرايشهای سياسی بودند که از ضديت با يکديگر هويت اخذ می کردند و بازوان نسل جوانی را در زور ورزی بکار گرفتند که از رهگذر انقلاب، وارد صحنه شده بود. اين مانع، مانع های خارجی (گروگانگيری و جنگ و سازشهای پنهانی و...) را ببار آورد.
بدين قرار، انقلاب که از راه جنبش همگانی به انجام رسيد با تضادهای خصومت آميز بعد از انقلاب، ناسازگار و بلکه در تضاد بود و هست. ادامه دادن به انقلاب، گذار از دشمنی به دوستی، اين بار، از راه اشتراک در استقلال و آزادی و رشد برميزان عدالت اجتماعی و خشونت زدائی است. به دوستی و خشونت زدائی است که انقلاب نيروی محرکه تغيير انسان و انسان تغيير دهنده نظام اجتماعی خويش و ساختن الگو برای جهان می شود و به صفت الگو، نيروی محرکه تغيير در جهان می گردد.




ایران: یوگسلاوی خاورمیانه؟


سیاوش اویسی
مقایسه شرایط کنونی خاورمیانه با دوران انقلابهای مردمی اروپای شرقی در سالهای 1989 تا 1991 میلادی حاوی نکات آموزنده ای است. سقوط تمامی رژیمهای سرکوبگر اروپای شرقی طی دو سال به پایان رسید بجز یوگسلاوی که به مدت قریب 10 سال و با خونریزی چشمگیری تداوم یافت. یوگسلاوی در مقایسه با سایر کشورهای اروپای شرقی از پایین ترین سطح وحدت ملی برخوردار بود. به دلیل شرایط مشابه در ایران پیش بینی می گردد تا تحولات این کشور در مقایسه با انقلابات مصر، تونس، لیبی و یمن طولانی تر شده و با پیچیدگی های فراوانی همراه باشد. فراگیری درس های یوگسلاوی می تواند از تکرار آن ها در ایران جلوگیری نماید.


زنجیره انقلاباتی که تحت عنوان بهار عربی/ خاورمیانه از ابتدای سال 2011 آغاز گردیده، بدون در بر گرفتن ایران به پایان خود نخواهد رسید همانگونه که تحولات سالهای پایانی دهه 90 میلادی اروپای شرقی بدون تکمیل تحولات یوگسلاوی پایان یافته تلقی نمی گردید. مقایسه شرایط کنونی خاورمیانه با دوران انقلاب های مردمی اروپای شرقی در سالهای 1989 تا 1990میلادی حاوی نکات آموزنده ای است. اگر سقوط رژیم های سرکوبگر لهستان، آلمان شرقی، مجارستان، چکسلواکی، رومانی، بلغارستان و آلبانی طی دو سال به پایان رسید، اما تحولات یوگسلاوی به مدت قریب 10 سال و با خونریزی چشمگیری به درازا کشید. یوگسلاوی در مقایسه با دیگر کشورهای اروپای شرقی از پایین ترین سطح وحدت ملی برخوردار بود. اگر تنها هدف سایر ملت های اروپای شرقی ساقط کردن نظام سرکوبگر حاکم بود، اما قیام مردم یوگسلاوی در عین حال دارای هدف مهمتر و سخت تری نیز بود که همانا رفع تبعیض ملی صرب ها نسبت به سایر ملل یوگسلاوی بود. ایران نیز همچون یوگسلاوی از مجموعه ملل مختلفی تشکیل شده است. به دلیل شرایط مشابه در ایران، پیش بینی می گردد تا تحولات این کشور در مقایسه با انقلابات مصر، تونس، لیبی، یمن یا حتی سوریه، طولانی تر بوده و با پیچیدگی های فراوانی همراه باشد.

انقلابهای تونس و مصر تنها چند ماه و انقلاب لیبی قریب 8 ماه تا حصول پیروزی به درازا کشیدند. حال آن که در نمونه های یمن و سوریه این زمان طولانی تر بوده است. یک ویژگی مشترک در بین سوریه و یمن وجود دارد و آن همانا چند قومی بودن و وجود تعارضات مذهبی است که باعث نازل بودن سطح همبستگی درونی آن ها شده است. می توان با کمی اغماض نمونه عراق و سقوط رژیم بعثی را نیز را به این فهرست افزود که تغییر نظام پس از سال ها تحریم بین المللی و تنها پس از دخالت نظامی گسترده نیروهای خارجی ممکن گردید. در کشورهای چند قومی هدف انقلاب ها به موضوعی فراتر از برکناری نظام سرکوبگر گسترش می یابد. در چنین شرایطی اقلیت های ملی و مذهبی قبل از هر چیز به مبارزه برای تضمین حقوق خود در ساختار سیاسی آینده می پردازند. این شرایط بر همسبتگی یا چند دسته گی مردمان یک کشور تآثیر مستقیم دارد.

ایران نیز یک کشور چند ملیتی است که نسبت به سوریه، عراق یا حتی یوگسلاوی از تنوع بیشتری برخوردار است. سوریه کشوری مشتمل بر سه گروه اصلی اعراب سنی (65%)، اعراب علوی (15%)، کرد (10%) بوده و مابقی را دروزیها و مسیحیان تشکیل می دهند در حالی که حاکمیت در انحصار اعراب علوی است. انقلاب سوریه در تلاش است تا ابتدا قدرت را از انحصار علوی ها خارج کرده و سپس حقوق گروه های ملی را به آنها اعاده نماید.
کشور عراق مشتمل بر اکثریت اعراب شیعه (60%)، اعراب سنی (20%) و کردها (کمتر از 20%) می باشد که حاکمیت تا پیش از سقوط رژیم بعثی در انحصار اعراب سنی بود. اولین نتیجه تحولات 2003 عراق سلب انحصار قدرت سیاسی از اعراب سنی و سپس ایجاد یک نظام فدرال بود که یک پارچگی کشور را با تفویض اختیارات گسترده به مناطق فدرال حفظ نماید. در نمونه یوگسلاوی ملت های اصلی کشور عبارت بودند از صرب، کروات، اسلونی، بوسنیایی مسلمان و آلبانیایی تباران که در یک ساختار فدرال این کشور را شکل می دادند. نظام سیاسی یوگسلاوی که معترف به هویت های متعدد در کشور و خودمحتاری مناطق ملی آن ها بود از ساختار بسیار پیشرفته تری نسبت به عراق، سوریه و ایران برخوردار بود. با این وصف و علیرغم بیش از هفت دهه همزیستی این ملت ها در یک چارچوب مشترک، این کشور طی یک فرایند 10 ساله کاملاً تجزیه شده و آخرین بخش آن (کوزوو) در سال 2008 از آن جدا گردید.

گروهی توطئه های غرب را عامل تجزیه یوگسلاوی تلقی می کنند. برخی دیگر سوء مدیریت نخبگان در هدایت فرایند گذار از رژیم کمونیستی به یک نظام دموکراتیک را مقصر می دانند. اما باید توجه داشت که رهبران یوگسلاوی یک فرصت تاریخی 70 ساله را در اختیار داشتند که می توانستند به بهترین شیوه در جهت ایجاد و تعمیق همبستگی و اتحاد ملت های یوگسلاوی مورد استفاده قرار دهند. در مقابل، صرب ها از این دوره زمانی در جهت انحصار هر چه بیشتر قدرت سیاسی و نظامی در دست خود و تشدید برتری اقتصادی و صنعتی صربستان نسبت به سایر ملل یوگسلاوی بهره برداری نمودند. همچنین طی این سالیان روشنفکران و حکومت صربستان با ترویج و تأکید بر وقایع تاریخی و اسطوره های باستانی، روح شووینیسم ملی و تنفر از مسلمانان بوسنی، آلبانیایی ها و کروات ها را در میان صرب ها توسعه دادند. نتیجه این شرایط بیزاری و بی اعتمادی دیگر ملل یوگسلاوی نسبت به صرب ها و تشدید دائمی آن بود که در یک بزنگاه تاریخی (سقوط بلوک شرق) خود را آشکار نمود. در این مقطع نیز رهبران صرب بی میل به تمکین نسبت به خواسته های سایر ملل یوگسلاوی، تنها شیوه سرکوب خونین را در پیش گرفتند. حتی بخش بزرگی از سازمان های سیاسی صربستانی که با حزب سوسیالیست حاکم مخالف بودند در کنار حاکمیت و در برابر قیام دیگر ملل یوگسلاوی قرار گرفتند و با این کار باعث از دست رفتن آخرین فرصت ها برای پیگیری راه حل های مسالمت آمیز گردیدند. تنها پس از تکمیل فروپاشی یوگسلاوی بود که اپوزیسیون صربستان موفق (یا مایل) به بسیج مردم و برکناری حزب سوسیالیست از حاکمیت صربستان گردید!

خیزش اقلیت های ملی در گسترده ترین و بی سابقه ترین شکل خود ویژگی بارز انقلاب آینده مردمان ایران خواهد بود. سوابق تاریخی مؤید آن هستند که اقلیت های ملی ایران در تمامی مواردی که دولت مرکزی بی ثبات گردیده جرأت یافته اند تا به صورت آشکار حقوق ملی خود را پیگیری نمایند. قیام اقلیت های ملی در سال های اولیه پس از انقلاب 1357 بویژه دراستان های کردنشین، خوزستان و ترکمن صحرا، و یا تشکیل جمهوری های کردستان و آذربایجان در سال 1325 ، از این دست اند. دلایل متعددی ما را به این نتیجه می رساند که قیام آینده ملل اقلیت ایران بسیار گسترده تر بوده واین بار در کسب حقوق ملی راسخ تر خواهند بود:
1) نظام جمهوری اسلامی با سرکوب حقوق اقلیت های ملی هر چه بیشتر باعث تعمیق اختلافات گردیده و آنان را در کسب حقوق خود را راسخ تر نموده است.
2) شکل گیری ساختار فدرال در کردستان عراق، و نیز استقلال جمهوری های آذربایجان و ترکمنستان و نیز موفقیت اقلیت های ملی در سایر نقاط جهان باعث ارتقاء اعتماد به نفس اقلیت های ملی ایران گردیده است.
3) سازمان های بین المللی و کشورهای بزرگ نشان داده اند که برخلاف گذشته به مسائل اقلیت های ملی توجه جدی مبذول داشته و عملاً در موارد متعددی از آن ها در برابر سرکوب دولت مرکزی حمایت سیاسی و نظامی نموده اند (به عنوان نمونه در بوسنی، کوزوو، کردستان عراق، جنوب عراق، جنوب سودان، دارفور سودان، تیمور شرقی). این تحول، باور به کسب حمایت جهانی از مبارزات اقلیت های ملی را ایجاد نموده است.

تعریف یک ساختار سیاسی کاملا فدرال که مبتنی بر اتحاد برابر و داوطلبانه ملیت های ایرانی باشد تنها راه حل صحیح و باثبات برای ایران آینده است. تنها در یک چنین کشوری است که منابع مالی و صنعتی به جای ارضای جاه طلبی های نظامی و ایدئولوژیک دولت مرکزی، مصروف توسعه این یا آن ناحیه عقب نگاه داشته شده می گردند. یک نظام فدرال از تمرکز قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی در دست گروه حاکم در پایتخت جلوگیری نموده و زمینه های موجود برای پیدایش نظام های توتالیتر را برای همیشه نابود می کند و در عوض باعث تبدیل ایران به یک عضو مطلوب و سازنده جامعه جهانی می گردد. موانع متعددی در مسیر ایجاد یک نظام فدرال در ایران وجود دارند که باید هر چه زودتر مورد توجه قرار گیرند:
1) هیچ نمونه تاریخی از همزیستی عادلانه و احترام به حقوق اقلیت های ملی در گذشته ایران نمی توان یافت که برای آینده ایران قابل الگو برداری یا قابل رجوع باشد.
2) بسیاری از فارس زبانان با مسائل اقلیت های ملی یا مذهبی بیگانه بوده یا حتی نسبت به آن پنداری خصمانه دارند. فقدان تلاش از جانب روشنفکران فارس زبان در جهت ارتقا فرهنگ تسامح و معرفی احترام آمیز سایر اقوام از دلایل عمده این شرایط است. بیشتر نخبگان سیاسی و فرهنگی ایران نسبت به حقوق اقلیت های ملی از موضع شووینیستی فراتر نرفته اند. تنها استثنا در این مورد مواضع برخی از گروه ها و افراد (عمدتاً چپگرا) در گذشته بوده اند.
بنابراین ضروری است تا فرصتی باقی است درجهت ارتقا فرهنگ احترام و تسامح در بین ملت ها و مذاهب ایرانی تلاش کرده و ظرفیت های لازم برای همزیستی عادلانه بین آن ها را توسعه داد. بررسی تجربه عراق پس از صدام از این بابت بسیار سودمند است. در عراق اعراب سنی برای بیش از هشتاد سال قدرت سیاسی را به خود منحصر نموده و با هرنوع تقسیم آن مخالفت می نمودند. پس از سقوط رژیم بعثی بسیاری از آن ها از گروه های تروریستی (و عملاً از کشتار سایر هم میهنان خود) حمایت کردند ولی حاضر به شناسایی حقوق بدیهی کردها، ترکمن ها و اعراب شیعه نشدند. ایجاد عراق جدید با حضور و پشتیبانی آمریکا ممکن گردید، ولی اکنون با خروج نظامیان آمریکایی، بقای عراق یک پارچه منوط به احترام هر یک از ملت های عراق نسبت به حقوق دیگر ملت های آن کشور است. در غیر این صورت نیاز به بازگشت یک دیکتاتور خواهد بود که "وحدت ملی" را همچون صدام با شمشیر تأمین نماید؛ امری که دیگر امکانپذیر نیست و تنها باعث تجزیه همیشگی عراق خواهد شد. شانس عراق برای حفظ یک پارچگی خود تنها با ارتقا فرهنگ احترام ملت های عراق نسبت به یکدیگر افزایش می یابد.

به راستی اگر میلسویچ رهبر سابق یوگسلاوی دارای سلاح اتمی و موشکهای بالستیک بود آن گاه روند تحولات یوگسلاوی چگونه می بود؟ آیا آن گاه کشورهای اروپای غربی و آمریکا همچنان قادر یا حتی مایل به مداخله و جلوگیری از سرکوب مردم بوسنیا و کوزوو می بودند؟
و اکنون آیا جمهوری اسلامی می تواند از چنین عامل بازدارنده ای بهره برداری نماید؟ نظام کنونی ایران با تولید موشک های دوربرد و توسعه توانایی های اتمی خود تلاش نموده تا جامعه جهانی را متوجه تبعات فاجعه بار مداخله در ایران نماید؛ مداخله ای که در هنگام سرکوب خونین قیام مردمان ایران مطرح خواهد شد. در واقع ایران با تهدید اسرائیل و کشورهای خلیج فارس به غرب یادآوری می نماید که تبعات چنین دخالت هایی چه می تواند باشد و در جهت منافع آن هاست تا در هنگامه انقلاب آتی مردم ایران خود را از آن دور نگه دارند. جمهوری اسلامی درصدد است تا بقای خود را با بازدارندگی تضمین نماید.

در مقطع زمانی کنونی توجیه غرب برای حمله احتمالی به ایران پیشگیری از پیدایش یک ایران اتمی است. صرفنظر از بحث های دیگر مرتبط با این موضوع باید گفت یکی از تبعات مهم حمله غرب به تأسیسات اتمی و موشکی ایران، از دست رفتن توان بازدارندگی و محدود شدن رژیم در اعمال شیوه های به شدت خونین در آینده خواهد شد. یکی از مهمترین نکات آموزنده تاریخ یوگسلاوی مربوط به شرایطی است که دخالت نظامی خارجی را در آن کشور مطرح و عملی نمودند. بدون چنین دخالتی صربستان قادر بود تا هر نوع خیزش دیگر ملل یوگسلاوی را سرکوب نماید. این توانایی سرکوب طی ده ها سال با یک برنامه ریزی کامل در جهت تمرکز توانایی های پلیسی و نظامی در دست بلگراد کسب شده بود. همین واقعیت دیگر ملل یوگسلاوی را ناچار نمود تا برای تعدیل قوا در برابر ماشین نظامی صربستان به استقبال نیروهای ناتو بروند. این امر پس از کشتارهای جمعی در شهرهای سربرنیتسا، سارایوو و سایر نقاط بوسنیا ضروری گردید. هنگامی که ملت ها به این یقین می رسند که نوبت آن است که این بار برای همیشه به مناسبات تبعیض آمیز پایان دهند، آن گاه به دنبال تأمین توان لازم برای تحقق آن می روند. و آن هنگام که درمی یابند که به تنهایی فاقد توان کافی بوده و درگیر یک جنگ نابرابر می باشند، آنگاه پذیرای دخالت نیروهای خارجی می گردند. تجربیات قبلی از مبارزات مردم ایران و بویژه اقلیت های ملی مؤید آن می باشند که رژیم ایران از به کارگیری خشن ترین شیوه ها ابایی نخواهد داشت. بدین ترتیب هرچند بهانه کنونی غرب برای حمله نظامی به ایران، برنامه اتمی و موشکی آن می باشد ولی با خیزش مردم، این انگیزه به حمایت از مردم ایران در برابر ماشین سرکوب رژیم اسلامی تغییر خواهد یافت.

خیزش آینده مردمان ایران علاوه بر وجه دموکراسی خواهانه خود، شاهد وجه بسیار قدرتمند ملی گرایی اقلیت های ملی ایران خواهد بود. از این جا رسالت خطیر نیروهای اپوزیسیون ایران اعم از سازمان های فراگیر و سازمان های متعلق به اقلیت های ملی مشخص می گردد. ضروری است تا اپوزیسیون طرح جامعی برای پاسخگویی به این شرایط تدوین نماید. نظام جایگزینِ جمهوری اسلامی تنها آن هنگام باثبات خواهد بود که حامل تضادهایی مشابه با نظام های پیشین نباشد. قرار گرفتن مجموعه ای از افراد خوش سابقه در رأس امور و تدوین یک قانون اساسی مملو از واژه های مرتبط با حقوق بشر و دموکراسی در فردای سقوط جمهوری اسلامی، هرگز کارآمد نخواهد بود. زیرا پس از مدت کوتاهی واقعیات جغرافیای سیاسی ایران مُهر خود را بر ساختار سیاسی خواهند کوبید و دولت تهران را به یک رژیم سرکوبگر جدید متحول خواهند نمود.

در آن مقطع بحرانی استقرار نظام جدید است که اقلیت های ملی تلاش خود را آغاز خواهند نمود تا از تثبیت و تمرکز قدرت بلامنازع در دست حاکمان جدید تهران ممانعت به عمل آورند. و در مقابل، گروه حاکم در تهران نیز از یک سو بر "صبوری برای بهبود تدریجی امور" تأکید و سعی در خریدن زمان کرده و از سوی دیگر به سازماندهی توانایی های نظامی و اطلاعاتی خود خواهد پرداخت. در همین راستا این رژیم بزودی به اعاده مشروعیت به نیروهای نظامی و اطلاعاتی رژیم پیشین پرداخته و خود را آماده به کارگیری آن ها برای سرکوب اقلیت های ملی می کند. این شرایط آغازینِ روندی است که تدریجاً به مقابله شدید مرکز با ملل اقلیت خواهد انجامید، همان روندی که ایرانِ پس از انقلاب 1357 نیز شاهد آن بود. اما این بار اقلیت های ملی از تجربیات گذشته درس گرفته اند و در عین حال جامعه جهانی نیز برخلاف گذشته نسبت به سرکوب آنان توسط تهران ساکت نخواهد بود. به این ترتیب استقرار یک رژیم منکر حق تعیین سرنوشت ملیت ها ، هرچند سکولار و "هوادار دموکراسی"، به منزله پایان تحولات ایران نبوده و حتی مانعی برای مداخله خارجی در حمایت از قیام اقلیت های ملی نخواهد بود.
در مسیر پیچیده و طولانی از لحظه خیزش بر علیه رژیم کنونی تا زمان استقرار یک نظام سیاسی مطلوب و باثبات، بهره گیری از تجربیات سایر کشورها می تواند باعث کاهش هزینه های مردمان ایران گردد. اگر در انقلاب 1357 تنها توافق بر سر نفی نظام پادشاهی برای وحدت مردم ایران و تحقق انقلاب کفایت می کرد، اما این بار توافق بر سر نوع ساختار جایگزین رژیم کنونی از اولویت برخوردار است. ضروری است تا نیروهای اپوزیسیون در کنار ملل اقلیت ایران قرار گرفته و از خواسته های آنان حمایت نمایند تا بدون ضرورت دخالت نظامی خارجی یک ایران دموکراتیک و فدرال تحقق یابد. در این صورت ایران هرگز یوگسلاوی خاورمیانه نخواهد شد.
s.oveisy@gmail.com



موقعیت کنونی جنبش زنان ایران
گفتگوی توران همتی با مهرداد درویش پور 
 اخبار روز: 

به نظر شما آیا جنبش زنان بعد از انتخابات ٨٨ دچار افت بوده یا نه؟

سرنوشت جنبش زنان را نمی توان از فراز و نشیب های جنبش عمومی ایران یکسره جدا کرد. اگر جنبش عمومی اعتراضی و دمکراسی خواهی در ایران برآمد کند فورا بر موقعیت زنان هم تاثیر میگذارد که در صحنه مبارزات اجتماعی وسیاسی موثرتر حضور پیدا کنند. زمانی که هم جنبش عمومی افت یابد جنبش زنان نیز به تبع آن به عقب نشینی واداشته شود، افزون بر آن اگر این افت ناشی از سرکوب پلیسی در جامعه باشد جنبش زنان هم از گزند آن مصون نخواهد ماند. به این معنی جنبش زنان ایران نیز پس از سرکوب جنبش سبز با افت نسبی روبروشد. بسیاری از فعالان جنبش زنان به خارج آمدند و قدرت اثرگذاری انها کمتر شد. این واقعیت که هزینه مبارزه سنگین تر شده است باعث شد که بسیاری از کنشگران جنبش زنان همچون کنشگران جنبش های اجتماعی دیگراز تحرک گسترده پیشین برخوردار نباشند وسعی کنند فعالیت های کم هزینه تری را انجام دهند. این به معنای مرگ جنبش زنان یا تعطیلی جنبش اعتراضی نیست، بلکه جنبش زنان همچو آتش زیر خاکستراست که با اولین جرقه دوباره سر بر خواهند آورد و تحرک گسترده ای خواهد یافت.
علاوه براین شاهد آن هستیم که به رغم تمام دشواری ها، حرکت های اعتراضی هم چنان وجود دارند. از آن جا که بسیاری از فعالین جنبش زنان به خارج آمده اند و بسیاری از فعالین جنبش زنان در زندان ها هستند تحرک در داخل کمتر شده است. اما تحرک جنبش زنان گاه ممکن است در خارج از کشور برجسته شود. فراموش نکنیم که هم امروز بسیاری از فعالان زن در خارج سعی میکنند مراجع بین المللی را تحت فشار قرار دهند که به زندانیان سیاسی زن توجه ویژه ای شود و برای آزادی آنها مبارزه شود. اعتراضات و مبارزات جریان دارد و آنگونه نیست که یکسره به خاموشی گرائیده باشد. اما آرایش و توازن قوا در جامعه و سرکوب سیاسی بسیار خشن و زندانی شدن بسیاری از فعالین زن و مهاجرت بخش دیگر تاثیر معینی بر دامنه و عمق فعالیت های جنبش زنان در ایران گذاشته است. نمی شود انتظار داشت که جنبش عمومی میلیون ها نفر در خیابانها عقب بنشیند، اما جنبش زنان همچون یک رابینهود در صحنه باقی بماند و به تنهایی بجنگد و بار تمام مبارزات را بر دوش خود گیرد. بنابراین جنبش زنان نیز متاثر از فضای سیاسی جامعه با افت وخیز های آن متحول می شود، گرچه خود ویژگی های معینی نیز دارد. از جمله آن که جنبش زنان صرفا یک جنبش سیاسی نیست بلکه جنبشی است هم سیاسی و هم اجتماعی و آنجائی که حوزه های مداخله گری سیاسی جنبش زنان کمرنگ تر می شود در حوزه های اجتماعی و روزمره سعی می کند به فعالیت خودش – گیرم به گونه ای بطئی - ادامه بدهد.


آیا جنبش زنان میتواند استقلال خود را حفظ کند و در حرکت های اعتراضی توده عظیم ذوب نشود؟

من از دیرباز بر این باور بوده ام که جنبش زنان باید استقلال خود را حفظ کند. این تجربه ای است که انقلاب ایران نیز به روشنی اهمیت آنرا به نمایش گذاشت. یعنی نفس تحرک زنان به ویژه زمانی که دنباله روی جنبش های دیگر شوند تضمین کننده منافع آنان نیست. من در نوشته های متعدد سعی کرده ام نشان دهم آن جا که جنبش زنان دنباله روی جنبش های اجتماعی دیگر بوده اتفاقا به خود آسیب رسانده و دیگران از آن استفاده کرده اند. برای نمونه در جنبش تنباکو زنان حضورگسترده ای داشتند ولی این که چه نتیجه ای نصیب زنان شد (یا بهتر بگوئیم نشد) سوال بزرگی است که باید بدان اندیشید. در انفلاب ایران زنان به گونه ای میلیونی شرکت کردند ولی نخستین گروهی که قربانی انقلاب اسلامی ایران شد زنان بودند. حجاب اجباری، لغو قوانین حمایت از خانواده، از دست دادن اشتغال و ممنوع شدن بسیاری از رشته های تحصیلی از نخستین پیامد های روی کار آمدن حکومت محصول انقلابی بود که میلیون ها زن در آن شرکت داشتند. گرچه زنان بعد از جنبش اصلاحات از فضای سیاسی بهتری برخوردار شدند، اما حتی دنباله روی از جنبش اصلاحات نیز به سود جنبش زنان نبود. نه تنها از این رو که اصلاح طلبان دینی در برخورد به مسئله زنان نشان داده اند که با چالش های جدی روبرویند، بلکه از آن رو که اساسا زمانی که خواست ها و مطالبات زنان درچهارچوب خواست های یک گرایش سیاسی خاص محدود شود استقلال آنها خدشه دار می شود.
دنباله روی با ذات پدرسالار ستیزی جنبش زنان در تضاد است. گرایشی در جنبش های عمومی وجود دارد که از آن باید به عنوان نوعی قیومیت گرایی یا پاترنالیسم نام برد. این جنبش ها تمایل دارند که از زنان استفاده ابزاری کرده و زنان را به سیاهی لشگر خود بدل سازند یا دست بالا گوشه چشمی به آن دارند. خیلی هم مهم نیست این جنبش ها با چه نامی ظاهر می شوند. مثلا شعارهای اول سوسیالیسم بعد مسئله زنان، اول اصلاحات بعد مسئله زنان، اول دمکراسی بعد مسئله زنان و یا اول رهایی ملی و حل مسئله قومی و بعد حل مسئله زنان در تحلیل نهایی تلاشی است برای اعمال قیمومیت بر جنبش زنان که گویا رهایی آنان در گرو به کرسی نشستن اراده و اقتدار جنبش های دیگری است که نقش "پدر بزرگ" را بر عهده دارند. این به معنی انکار تاثیر تحولات اجتماعی دیگر بر موقعیت زنان نیست، بلکه به معنی تاکید بر استقلال زنان برای رشد اجتماعی خود آن ها و به تبع آن تغییر در طرز تلقی مردان است. برای نمونه جنبش اصلاحات عمیقا از پتانسیل زنان برای قدرت گیری بهره برد ولی گام های آن برای جنبش زنان بسیار ناچیز بود.
در جنبش سبز هم زنان پیش قراول تظاهرات خیابانی بودند و حتی نمادین ترین چهره جان باخته آن – ندا – از زنان مدرن و جوانی بود که خود نشانی از تمایل به مدرنیته در جامعه ایران است. با این همه چندان با حضور مستقل زنان در جنبش سبز روبرو نبودیم. دنباله روی جنبش زنان یا ذوب شدنشان در جنبش های عمومی به صلاح زنان نیست. در جریان جنبش سبز این نظر را داشتم که رابطه جنبش زنان با جنبش سبز می بایست یک رابطه دو سویه می بود. مثلا در جریان انتخابات، زنان با رویکرد مطالبه محور سعی کردند خواست های مستقل خود را طرح کرده و از این منظر به کاندیداهای ریاست جمهوری بنگرند و سرنوشت خود را به این و یا آن کاندید اصلاح طلب گره نزنند. اما در جریان اعتراضات خیابانی جنبش سبز گرچه حضور زنان میلیونی بود و توانستند سازماندهی جنبش را تا حدودی "زن ورانه" کنند (نظیر گفتمان مسالمت جویانه وصلح طلبانه و سازماندهی افقی و سیال آن) اما بندرت می بینیم شعاری در رابطه با برابری زنان با مردان و یا حقوق زنان مطرح شده باشد. دنباله روی جنبش زنان از جنبش سبز به رغم مشارکت گسترده اشان به طرح مطالبات زن ورانه یاری نرساند. مثلا شعار یکی از چهره های نمادین جنبش سبز اجرای بی تنازل قانون اساسی است، حال آن که کمپین یک میلیون امضا با شعار تغییر (از جمله در قوانین) برای برابری پا گرفته بود. روشن است که بر امد یکی از این دو گفتمان به سایه رفتن دیگری را در بر خواهد داشت.
زنان طبیعتا در جنبش های عمومی باید مشارکت کرده و مهر خود را بزنند و تا آنجائیکه می توانند جنبش های دیگر را "زن ورانه" کنند. چه این جنبش ها کارگری باشند، جنبش ملی و قومی باشند، چه جنبش دانشجویی و یا جنبش همگانی سبز و در هر جنبش اعتراضی دیگری زنان باید حضور فعال پیدا کنند و آنها را زن ورانه کنند و تنها به حرکت های یک دست خاص زنان خود را محدود نکنند. این نکته مهم است که در نظر گیریم مشارکت در یک جنبش اگر با خودداری از طرح مطالبات از ترس لطمه خوردن به خصلت همگانی آن جنبش همراه شود، نقض غرض خواهد شد. برای نمونه در جنبش سبز وقتی که این گونه زنان گسترده با شعار حق رای من کو حضور پیدا کردند، باید پرسید چرا شعارهای مبنی بر آزادی حجاب و برابر حقوقی زنان و مردان یا شعارهایی مبنی بر ضرورت رفع تبعض در قانون اساسی و غیره نباید در سطح گسترده طرح می شد؟ زنان از قضا یکی از مهم ترین گروهایی هستند که در جمهوری اسلامی آسیب دیده اند و یکی از مهمترین پتانسیل های اجتماعی در اعتراض به حکومت اسلامی هستند. از اینرو نه تنها حق شان است، بلکه بسیار ضروری است که مهر خود را به هر جنبشی بزنند و خواستهای زن ورانه خود را مطرح کنند. بنابراین اهمیت تاکید بر استقلال جنبش زنان در دنباله روی نکردن آن از جنبش های دیگر و به فراموشی نسپردن خواست های خود است و نه به معنای عدم مشارکت در جنبش های دیگر. روند جامعه به سمت یک تحول زن ورانه است و اگر در ایران انقلابی هم صورت گیرد بی تردید انقلاب زنانه خواهد بود. عجیب خواهد بود که مهمترین نیروی اعتراض و چالش حکومتی اسلامی قرار باشد به خاطر جنبش های همگانی خود را به فراموشی بسپارد یا اینکه از طرح مطالبات مستقل خودداری کند.


شما مطرح کردید که زنان با شعار زن محوردر جنبش اعتراضی حضور نداشتند آیا دلیل آن میتواند فراگیر نبودن جنبش باشد واساسا میتوان گفت جنبش زنان تنها متعلق به طبقه متوسط و روشنفکر جامعه است؟


این اظهار نظرشاید خیلی دقیق نباشد، گرچه گوشه ای از حقیقت را دربردارد. طبیعتا هر جنبشی فراگیرتر باشد قدرت اثرگذاری اش بیشتر خواهد بود ولی نمی توان تنها به این مسئله بسنده کرد. اولا کمپین یک میلیون امضا در حالی که بسیاری از جنبش های اعتراضی دیگر کمرنگ بودند توانست اثرگذار باشد. کمپین علیه سنگسار، ائتلاف علیه قانون خانواده، مادان صلح، مادران پارک لاله، انجمن حمایت از کودکان کار ( که این آخری موضوع کارش صرفا زنانه نیست، اما نیروی اصلی درگیر در آن زنان هستند و به ویژه در دفاع از دختران خردسال فعالیت قابل توجهی داشته اند) و نشریات و سایت های متعدد نظیر نشریه ایتنرنتی زنان، سایت تغییر برای برابری، مدرسه فمینیستی و کانون زنان ایرانی، میدان زنان، زنان ایران و... نیز در دوره های معینی از موثرترین نهادها و تریبون های زنان ایران بودند که توانستند در طرح مطالبات زنان نقش بسیار برجسته ای ایفا کنند. همچنین فراموش نکنیم ما در یک شرایط دیکتاتوری خشن و پلیسی بسر میبریم که بعد از حوادث سرکوب جنبش سبز دایره فعالیت همه گروه ها کاهش یافته است و بسیاری از جنبش های اجتماعی دیگر خاموشند. مگر جنبش سبز با آن همه گسترده گی از فعالیت چشمگیری برخوردار است؟ مگر تحرک جنبش دانشجویی بالا است؟ مگر تحرک جنبش کارگری و یا تحرک کانون نویسندگان ایران بالا است؟ مگر جنبش اتنیکی جامعه ایران که میلیون ها نفر را دربر می گیرد و مردم تحت ستم اتنیکی از تبعض قومی این همه رنج می برند از تحرک بالایی در ایران برخوردار است؟ نمیتوان نقش سرکوب سیاسی در کاهش تحرک دامنه این جنبش ها و از جمله جنبش زنان را دست کم گرفت. تردید ندارم اگر با یک فضای سیاسی بازتری روبرو بودیم با بر آمد بسیار گسترده جنبش زنان روبرومی شدیم. اما اگر بگوئید در جنبش سبز که بزرگترین برآمد عمومی و قدرتمندترین جنبش اعتراضی علیه استبداد حاکم بود، زنان کجای کار بودند، آن گاه باید گفت زنان در جنبش سبز حضور سازمان یافته و مطالبه محور نداشتند.
همانطور که پیشتر اشاره شد در صحنه خیابان زنان پیش قراول جنبش سبز بودند. به هر صفی از تظاهرات که نگاه کنید نیروی اصلی آن را زنان تشکیل می دادند. درفعالیت های اینترنتی نیز و در شبکه سازی های افقی نیز حضور زنان چشمگیر بود. بنابراین مشکل در حضور کمی زنان و یا صرفا در محدود بودن دامنه جنبش زنان نیست. خود جنبش سبز نیز با تمام ابعاد میلیونی اش بیشتر به طبقه متوسط محدود ماند. به نظر من مشکل اصلی را نه در کمیت این جنبش بلکه در کیفیت آن باید جستجو کرد. پاترنالیسمی که پیشتر به آن اشاره کردم یعنی تفکر قیومیت گرایی همچنان نیرومند است. چهره های نمادین جنبش سبز که اصلا به روی مبارک خود نیاوردند که یکی از جدی ترین نیروهای جنبش سبز زنان هستند و باید از خواست آنان نیز سخن بگویند. متقابلا شاهد آن هم نبودیم که جنبش زنان آنطور که باید و شاید خود اعمال فشار کند. به نظرم بخشی از آن امر به درجه خودآگاهی جنسیتی مربوط است وآن اینکه تا چه حد ضرورت استقلال جنبش زنان درک شده است. اگر این درک فراگیر شده بود به نظر من زنان به سادگی در این جنبش همگانی شعارهای مستقل خود را به کناری نمی نهادند و یا انرا کمرنگ نمی کردند. در این زمینه براستی باید تامل بیشتری کرد.
در عین حال این هم واقعیتی است که خواست های زنان به یک جنبش همگانی دربرگیرنده صفوف طبقه کارگر، جنبشهای اتنیک و جنبش عمومی دمکراسی خواهی بدل نشده است و بیشتر به فعالان روشنفکرو طبقه متوسط محدوداست. اما طبقه متوسط نیروی محرک اصلی تحولات جامعه هست و کیفیت آن را نباید دست کم گرفت. در عین حال ما نیازمند مبارزه در دو عرضه هستیم: هم تلاش برای همگانی تر کردن خواست های زنورانه در صفوف زنان و هم تلاش برای قبولاندن این مطالبات به جنبش های عمومی و درواقع در درجه اول به مردان فعال در این جنبش ها که از کلام مردانه فاصله بگیرندو یاری رسانند تا جنبش های عمومی نیز با خواست برابری زن و مرد کنار آیند. اهمیت خودآگاهی جنسیتی و تاکید بر آن از جایگاه ویژه ای برخوردار است . اگرنگاه کنیم به فعالیت های جنبش زنان قبل از جنبش سبز، میبینیم خصلت مطالبه محوری آن در کمپین یک میلیون امضا، کمپین علیه سنگسار و کمپین علیه قوانین خانواده و خیلی از حرکت های اعتراضی دیگر برجسته تر بود. بسیاری از مجلات زن ورانه را می دیدیم که مستقیما به طرح مطالبات زنان می پردازند. انتقاد من این بود که در جنبش سبز سیاست مطالبه محوری زنان برغم حضور فیزیکی نیرومند آنان تابعی شد از خواست های همگانی و این آن نکته اصلی است که باید بر آن تاکید کرد وسعی کرد که گفتمان دیگری را ایجاد کرد و بر خواست های جنبش مستقل زنان چه در دوره رکود جنبش های اجتماعی و چه در دوره برآمد آن ها پافشاری کرد.


نظرتان در مورد طرح ازدواج موقت و پیامدهای ان که در آستانه ٨ مارس به مجلس ارائه شد چیست؟ آیا ناشی از افت جنبش زنان به دلیل شرایط پلیسی و فشارحاکمیت است که شما به آن اشاره کردید ویا قدرت نمایی حکومت ولایی عامل طرح این لایحه بوده است؟

بی تردید ناشی از هردو. هر یک از این عوامل به دیگری وابسته است. قوانینی که در آستانه ٨ مارس امسال از تصویب مجلس گذشت نشانگر روندی است که پیشتر هم به آن اشاره کرده ام. یعنی عروج دوباره نوبنیادگرایی اسلامی و نوعی تلاش برای طالبانیزه کردن جامعه. سرکوب سیاسی خشن هرگونه خواست دمکراسی خواهی و از جمله اعتراض به تقلب انتخاباتی توسط حکومت، حذف اصلاح طلبان حکومتی از قدرت سیاسی، حمله به جریان "انحرافی" به خاطر سخن گفتن از ایرانیت، زمزمه در مور حذف پست ریاست جمهوری در کشور، تلاش برای اسلامیزه کردن دروس دانشگاهی، تلاش برای برچیدن کلاس های مختلط در دانشگاه ها، تلاش برای حذف دروس سکولار یا علوم انسانی که با دین مداری ناخوانا اعلام شده است، سختگیری های هر چه بیشتر در مورد حجاب و آ رایش زنان، و حتی مخالفت با جشن هایی نظیر آب بازی نشانگر آن است که حاکمان در پی آنند جامعه را به سمت طالبانیزه کردن و حکومت مطلقه ولایی سوق دهند. روشن است که چنین روندی در زمینه مسائل زنان با شدت بخشیدن به ستم علیه زنان همراه خواهد بود و طالبانیزه کردن در حوزه حقوق زنان یعنی همان چیزی که شاهدش بودیم .هر مانع قانونی بر سر راه صیغه که فحشای شرعی است را برداشتند. به گونه ای که حتی دیگر لازم نیست در جایی ثبت شود. این یعنی نوعی رواج فحشای شرعی در جامعه. آزاد کردن دست مردان در چند همسری که هیچ محدودیتی هم بر سر آن وجود نداشته باشد گام دیگری به شدت زن ستیزانه است. طبیعتا به میزانی که جمهوری اسلامی توانست در سرکوب سیاسی، قدرت خود را تحکیم کند این پیشروی ها را آغاز کرد. متقابلا اگر جنبش زنان هم جنبش قدرت مندی بود می توانست یک اعتراض بسیار گسترده ایی را علیه این اقدامات سازماندهی کند. پس این اقدام هم نشانه عقب نشینی های جنبش زنان است که در شرایط سرکوب سیاسی موجود نتوانستند واکنش درخوری نشان بدهند و هم بخشی از روند طالبانیزه کردن حیات سیاسی اجتماعی جامعه است که جمهوری اسلامی در پی پیشرفت های بدست آمده در سرکوب جنبش های اجتماعی عمومی توانسته است این درجه از گستاخی را در پیش بگیرد.


به نظر شما چه لایه های از زنان جامعه تن به ازدواج موقت می دهند؟

طبیعتا محرومترین گروه های اجتماعی. این ادعا که صیغه را یک آزادی جنسی شرعی شده بخوانیم بیش تر به نوعی شوخی شبیه است. گویا فراموش می شود که در صیغه این زن نیست که آزادانه مرد مورد نظر خود را انتخاب می کند بلکه این مرد است که با پول می تواند زنی را که می خواهد صیغه کند. مرد با صیغه کردن منزلت اجتماعی خود را از دست نمی دهد. این زن است که بشدت با کاهش منزلت اجتماعی روبرو میشود. یعنی درست تمام آن چیزی که در فحشا وجود دارد (خرید سکس زن توسط مرد) شالوده صیغه است. هر چه زنان از موقعیت اقتصادی و اجتماعی بهتری برخوردار باشند میل آن ها در تن دادن به صیغه کمتر خواهد بود. محرومترین گروه های اجتماعی و کسانی که با فشارهای اقتصادی جدی روبرو هستند بیشتر ممکن است به آن تن در دهند. با توجه به اینکه فقر و شکاف های طبقاتی در جامعه افزایش پیدا کرده و با تحریم های اقتصادی بازهم فشار بر زنان افزایش بیشتری خواهد یافت، در آینده با فمینیزه شدن هر چه بیشتر فقرروبرو خواهیم شد. این بدان معنی است که زنان محروم و فقیر جامعه اولین طعمه و قربانی این فحشای شرعی گسترش یافته خواهند شد.


نظر شما راجع به ضرورت ایجاد رابطه بین جنبش زنان داخل و خارج چیست و اساسا تا چه حد این ضرورت را در این شرایط احساس می کنید؟

اصولا قطب بندی کردن داخل و خارج خطاست . این دو دوبخش از یک پیکره واحد هستند. ما چیزی بنام جنبش زنان داخل و خارج از کشور نداریم، بلکه هر دو بشدت از یکدیگر تاثیر می پذیرند. امروز ایرانیان در سطح میلیونی به کشور و خارج از کشور رفت و آمد می کنند. ما در عصر "ترانس ناسیونالیسم" به سر میبریم. در دورانی که حتی دولت های ملی آن موضوعیت سابق را ندارند و با جا به جایی ها مرزها و جغرافیا تعین کننده حوزه های اثر گذاری نیستند. ما در عصر فرهنگ گلوکال (بومی جهانی) بسر می بریم یعنی جای قطب بندی فرهنگ گلوبال (جهانی) و یا لوکال (محلی، بومی) را، فرهنگ بومی جهانی گرفته است. یعنی از طریق اینترنت، ماهواره ها، رفت و آمد، مبادله آزادتر اقتصادی و شبکه های اتنیکی فرا کشوری و.... دانش و بینش های تازه منتفل میشوند. ما در فضایی بسر می بریم که از کوچکترین تحول داخل، خارج از کشور با خبر میشود و همینطور برعکس. بسیاری از کسانی که در سایت های داخل کشور مطلب مینویسند کسانی هستند که در خارج بسر می برند. بسیاری از کسانی که اساسا سالیان سال در جنبش زنان داخل ایران ادای سهم کردند زنان و مردانی بودند که در خارج از کشور بسر میبرند. داخل و خارج کردن به این معنی اصولا مسئله آفرین است.
طبیعی است که دو بستر متفاوت زندگی، نیازها، ویژه گی ها و محدودیت ها خود را ایجاد میکند، مثلا زنان در داخل باید ملاحظه کارتر باشند و نمی توانند از بی پرده گی و یا عریانی زبان انتقادی یا ساختار شکننانه زنان در خارج از کشور برخوردار باشند. این خیلی طبیعی است و انتظار هم نباید داشت که زنان در خارج از کشور با همان محافظه کاری یا ملاحظه کاری اجباری زنان در داخل کشورعمل بکنند. در تمام زمینه ها در زمینه طرح حقوق جنسی، مقابله با خشونت، حجاب اجباری، تبعیض جنسیتی، سکسوالیته و حق کنترل بر بدن زن، اشتغال و تحصیل و تمام زمینه های گوناگونی که به حقوق نابرابرزنان با مردان بر میگردد. دو شرایط متفاوت زیست یک واقعیت است که بر خواست ها تاثیر می گذارد. زنانی که در داخل کشور بسر می برند هم زنان یک دستی نیستند. موقعیت و خواستهای زنان طبقه متوسط مدرن شهری و تحصیل کرده در ایران با زنانی روستایی و یا زنانی که در محیط های کارگری بسر می برند و جزء گروهای محروم و کم توان اجتماعی هستند متقاوت است. بنابر این نه زنان داخل از کشور یک دستی برخوردارند و نه زنان خارج از کشور.
باید این واقعیت را در نظر گرفت که ما با نوعی پلورالیسم در جنبش زنان سرکار داریم وباید آن را به رسمیت بشناسیم. گروه های مختلف در جامعه موقعیت های متفاوت و خواست های متفاوتی دارند و خواست هیچیک را نمی توان بر دیگری تحمیل کرد. این که فرض کنیم خواست های زنان مدرن، سکولار، شهری، تحصیل کرده و روشنفکر درخارج از کشور خواست همگانی زنان در ایران هست یک توهم است. همان گونه که تلاش زنان مسلمانی که سعی میکنند با توسل به مفاهیم دینی در ایران برای طرح مطالبات هر چند محدود خود مفری جستجو کنند، الزاما دغدغه اصلی ذهنی زنان خارج از کشور نیست. تلاش برای تحمیل هریک بر دیگری و اینکه همه باید عین یکدیگر بیاندیشند خطای بسیار جدی است. پیوند جنبش زنان داخل و خارج از کشور به این معناست که نیازها و خواست های یکدیگر را دریابند و با یکدیگر دیالوگ فعال بر قرار کرده و تجربیات خود را به یکدیگر منتقل کنند. بدون اینکه یکی تحت عنوان این که آن ها خارج از کشوری هستند به تحقیر آنها بپردازد یا دیگری به نام این که داخل کشوری ها محافظه کارند و یا ادعا شود آن ها از حکومت نبریده اند و رادیکال نیستند به تخطئه اشان بپردازد. از این گونه گفتمان سازی باید حذر کرد.
مسئله آن است که در ایران با سرکوب سیستماتیکی روبرو هستیم که در متن آن زنان ایرانی نیازمند حمایت و انتقال تجربه ای که در جامعه غرب وجود دارد و انتقال تجربه زنان مهاجرایرانی هستند. در عین حال تجربه مبارزاتی زنان در داخل هم منحصر به فرد است که باید به آن توجه بسیارجدی داشت. اگر زنان خارج از کشور بتوانند خود از آن تجربیات بهره مند سازند و به زنان ایران به جای قربانی همچون فاعل اجتماعی چالشگر بنگرند، تصویرشان از مبارزات و خواست های زنان ایران بسیار واقعی تر و عینی تر میشود و ای بسا در یابند برخی از زنان ایران در چالش سنت و مردسالاری بمراتب از آن ها پیشرفته ترند. ما نیازمند یک رابطه متقابل بین این دو بخش جنبش زنان هستیم تا اینکه یکی در فکر راهبری دیگری باشد. اندیشه نقش راهبردی برای هریک از این دو پاره یک پیکر واحد قائل شدن کار را به فاصله اندازی منجر خواهد کرد و این برای جنبش زنان و دیگر جنبش های اجتماعی نیز مطلقا خوب نیست.


و کلام آخر؟

در انتها این را بگویم که هم باید تفاوت ها و خواست های ویژه هر بخش از جنبش زنان را برسمیت شناخت و هم اشتراک های آن را. اگر در ایران تلاش برای مقابله با جدا سازی جنسیتی در دانشگاه ها و مدارس و اماکن عمومی و یا آزادی حجاب یک خواست جدی جنبش زنان است در خارج از کشور چنین مشکلی وجود ندارد که بتوان بر روی آن تمرکز یافت. مشکل تبعیض نژادی و بسیاری از دشواری های زنان مهاجر ایرانی نیز برای بسیاری از زنان ایرانی ممکن است بیگانه باشد. اما یک سری نکات مشترک وجود دارد که به نظر می تواند زمینه نزدیکی هر دو گروه را ایجاد کند که من به چند محور مشترک این حوزه ها مایلم اشاره کنم:
نخستین حوزه مقابله با خشونت است. خشونت فیزیکی، خشونت روانی و خشونت جنسی که زنان چه در داخل و چه در خارج به درجات مختلف با آن روبرو هستند. بنابراین کمپین مبارزه علیه اعمال خشونت بر زنان که درعین حال مشکلی جهانی است امر مشترک زنان چه در داخل و چه در خارج است. هرچند درجات و کم وکیف آن میتواند متفاوت باشد. مسئله تبعیض جنسیتی مسئله جدی دیگری است که زنان در داخل و در خارج از ایران به درجات گوناگون از آن رنج میبردند. تبعیض جنسیتی حتی در کشوری نظیر سوئد هم وجود دارد و زنان در برابر کار یکسان حتی دستمزد برابر ندارند. گرچه تبعیض جنسیتی که در ایران وجود دارد با تبعیض جنسیتی که زنان مهاجر ایرانی از ان رنج می برند قابل مقایسه نیست. اما تمرکز بر خواست مبارزه بر علیه تبعیض جنسیتی در زمینه حقوق، اشتغال، تحصیل، منزلت اجتماعی، رفتار و حقوق جنسی و حق کنترل بر بدن خویش از حوزه های مشترک کارزار زنان است.
در مورد خشونت جنسی علیه زنان، مسئله تنها به تجاوز و یا آزار واذیت جنسی زنان خلاصه نمی شود. بلکه صنعت سکس و استثمار جنسی زنان و دختران جوان یک معضل جهانی است که می تواند زمینه مشترکی درمبارزه زنان ایرانی در داخل و خارج از کشور فراهم آورد.
نکته آخر مسئله کار خانگی است. به هر رو کار خانگی - و اجازه بدید کمی فراتر بروم- خانواده در شکل غالب خود هنوز منبع ستم دیدگی زنان است. عشق یک سویه ای که در آن زنان خود را فدای مردان می کنند و مردان از عشق، کار خانگی و "سرویس جنسی" زنانه بهره مند شوند، بی تردید موجب رضایت مردان را فراهم خواهد آورد. اما مطمئن نیستم که بسیار ی از زنان از آن رضایت خاطر داشته باشند. این که از سرویس جنسی زنانه نام بردم از آن رو است که در روابط جنسی معمولا مردان کمتر به تمایل، لذت جویی و ارگاسم زنان می اندیشند بلکه بیشتر توقع دارند هروقت تمایل داشتند زنان در خدمت شان باشند .در حوضه کار خانگی، باید گفت همچنان کار خانگی نوعی بردگی است که بخش عمده آن توسط زنان صورت میگیرد. تقسیم نابرابر کارخانگی هم در داخل کشور و هم در خارج کشور به درجات گوناگون همچنان پابرجا است. بنابراین مبارزه علیه خانواده پدرسالار و تقسیم نابرابر کار خانگی که منبع انقیاد زنان است، وجه مشترکی است که باید به آن پرداخت. عشق مرد سالارانه که الهام بخش آن در بهترین حالت عشق رمانتیک عصر روشنگری است، یکی دیگر از منابع ستم دیدگی زنان است. همچنین طرز تلقی از رل جنسیتی سنتی مردانگی و زنانگی خود یکی دیگر از منابع انقیاد و تحت ستم بودن زنان است. این ها حوزه هایی است که میتواند موضوع پیکارهای مشترک زنان در داخل و خارج از کشور شود.
بنابراین مبارزه برای تغییر بر رل جنسیتی سنتی ، مبارزه علیه خشونت و علیه کار خانگی و خانواده پدر سالار و علیه تبعیض جنسیتی حوزه های کارزار مشترک زنان در دراخل و خارج از کشور می تواند باشد. فراموش نکنیم مبارزه زنان علیه تبعیض و مردسالاری یک مبارزه صرفا سیاسی و ساختاری نیست، یک مبارزه ای روزمره است. حسن جنبش زنان در این است که تنها به تغییر ساختاری نمی اندیشد و از همین امروز مبارزه برای تغییر در زمینه های گوناگون، تغییر برای برابری را دنبال میکند. به نظر من این نکته ای است که باید در نزدیک کردن جنبش زنان در داخل و خارج از کشور به آن دقت کرد.
در عین حال در شرایط کنونی زنان میتوانند در کارزار عمومی نیز پیشقراول مبارزه برای صلح ودمکراسی و علیه جنگ طلبی و بنیادگرایی اسلامی باشند که زنان اصلی ترین قربانی هر دو این پروژه ها هستند.


گروه کار زنان سازمان فدائیان خلق ایران- اکثریت





اخبار روز: 
هنگامی که حدود یک ماه پیش رهبر جمهوری اسلامی مجددا هاشمی رفسنجانی را به ریاست مجمع تشخیص مصلحت منصوب کرد، این اقدام از زوایای مختلف تحلیل شد. یکی از جدی ترین تحلیل‌ها، ارسال پیامی قوی به جهان خارج بود، این که هنوز در میان مقامات ارشد جمهوری اسلامی، مردان مذاکره و معامله اعتبار و جایگاهی دارند. رفسنجانی شناخته‌ترین چهره طرفدار مذاکره و سازش‌های آشکار و نهان، در هر دو عرصه داخلی و خارجی است. حتی سخنان تند و نیش‌دار او در روز انتخابات مجلس نیز، خامنه‌ای را از تصمیم به انتصاب مجدد او منصرف نکرد.
هرچند سالیانی است که رفسنجانی عنوان مرد مذاکره و معامله را بر خود دارد اما نگاهی اجمالی به سابقه مذاکرات و تاکتیک‌هایش، نشان می‌دهد او نه در حین مذاکره و نه در قبل و بعد از آن، چندان هم کارکشته نیست. شاید در پی همین عدم موفقیت‌ها، او اکنون نه متحدانی جدی در داخل دارد و نه اعتباری قوی در جهان خارج.
صرف‌نظر از تفاوت تاکتیکی شطرنج و پوکر، رفسنجانی با مبانی و اصول بدیهی مذاکره هم چندان آشنا نیست و قدرت تحلیل مذاکرات چند بعدی یا مذاکرات دو بعدی با نتایج برد- برد را ندارد. تاکتیکهایی چون حمله به همگام ضعف رقیب، عقب‌نشینی در پی بحران، تبانی و برهم‌زدن قواعد مذاکره، انکار توافقات قبلی و در نهایت تسلیم زور شدن، قدمتی پیش از دوران گلادیاتورها دارد و فاقد هرگونه گشایش، ابتکار و بینش افق‌های دور است.
در این نوشته نگاهی مختصر به چندین تجربه مذاکرات او انداخته می‌شود و تاکتیکهای آن در دو عرصه داخلی و خارجی بررسی می‌شوند.

مذاکرات در عرصه داخلی

در پی پیروزی انقلاب و به تدریج با محکم شدن جایگاه روحانیون در حکومت جدید، رفسنجانی به لزوم برخورداری از یک دستگاه امنیتی پی برد اما او به تفاوتهای یک حکومت انقلابی با یک حکومی مستبد و نظامی توجه نکرد و با شماری از مسئولین ساواک در رده‌ها و شاخه‌های مختلف آن وارد مذاکره شد تا بنیانهای یک دستگاه امنیتی جدید را پی نهد.(۱) در واقع با این کار فرهنگ ساواک به دستگاه امنیتی حکومت جدید چنان منتقل شد که در همان سالهای نخست انقلاب، چندین بار نزدیکان رفسنجانی را هم قربانی کرد. او در خاطراتش به تذکراتی به اسدالله لاجوردی اشاره می‌کند (۲) اما به هیچ وجه به مشابه بودن صحنه‌هایی که در زندانهای دوران شاه دیده بود و آنچه از زندانهای جمهوری اسلامی می‌شنید، اشاره‌ای نمی‌کند. وی نمی‌گوید" شکنجه‌های اجتناب‌ناپذیر" چرا بعدها هم تکرار شد، فجایعی که در ابعادی به مراتب وسیعتر و با همان آداب و رسوم تکرار می‌شد .
او که در زندان‌های قبل از انقلاب یکبارسال ۱٣۵۴ با پرداخت رشوه به قاضی، دوران محکومیتش را از ۱۲ سال به ٣ سال کاهش داده بود و یکبار هم سال ۱٣۵۰ با توسل به آیت‌الله شریعتمداری و دربار، از زندان آزاد شده بود(٣)، بعد از انقلاب با سیل پرونده‌های رشوه به قضات و یا درخواست و واسطه‌گری اطرافیان خود مواجه شد.
در پی آغاز درگیری های کردستان در سال ۱٣۵٨ رفسنجانی در شورای انقلاب ماموریت یافته بود که مذاکره با رهبران کردها را آغاز کند. او فرمولی بسیار بی‌انعطاف، تکراری وتک‌بعدی را اعمال کرده بود: در یکی از صورت جلسه‌های شورای انقلاب درج شده است که او به مذاکره‌کنندگان اعزامی به سنندج، دستور داده بود: مذاکره‌ای از طریق استاندار سنندج با آنها بکنید اگر حل نشد، چند نفر سران را بگیرید (۴)! این یعنی مذاکره به شرط تسلیم، یعنی به شرط پیروزی ومذاکره‌ای که نتیجه آن حتما باید به نفع من باشد. هرچند این‌بار رهبران کردها تاکتیک را شناختند اما چند سال بعد، همین شیوه مذاکره در خارج از کشور ترتیب داده شد با این تفاوت چون امکان دستگیری طرف مذاکره کننده نبود حذف فیزیکی مورد استفاده قرار گرفت و دکتر قاسملو پای میز مذاکره ترور شد. این اقدام ضربه‌ای بزرگ به اعتبار رفسنجانی زد و سطح و استاندارد مذاکرات او را بسیار پائین آورد.
ورود سپاه پاسداران به عرصه اقتصاد ایران نیز حاصل یکی دیگر از مذاکرات و معاملات پر هزینه رفسنجانی بود. پس از پایان جنگ، هاشمی که فرماندهی جنگ را بر عهده داشت، مورد انتقاد دو طیف کاملا متفاوت از سپاهیان واقع شده بود. شماری او را باعث اعلام پایان جنگ می‌دانستند و طیفی دیگر او را عامل فرسایسی و طولانی شدن جنگ می‌شناختند. رفسنجانی به ناچار هر دو طیف را راضی کرد که وارد عرصه اقتصادی شوند، شرکت و تشکیلات درست کنند و پیمانکاری‌های پرسود را به عهده بگیرند. (۵) با ورود سپاه به این عرصه و تبدیل شدنش به یک غول اقتصادی، ورود آن به عرصه سیاست هم قابل پیش‌بینی بود.شرایط معامله‌ای که با سپاه شده بود، بدون پشتیبانی سیاسی قابل دوام نبود و ورود سپاه به این عرصه، خروج خود رفسنجانی را هم در پی داشت.

مذاکرات در عرصه خارجی

با شدت گرفتن جنگ ایران و عراق، اولاف پالمه با ابتکار صلحی که حافظ منافع ایران بود وارد تهران شد. آن زمان نیز رفسنجانی از سوی آیت‌الله خمینی مامور مذاکره شد. خواسته‌های او بسیار عجیب می‌نمود؛ او می‌خواست ضربه‌ای کاری به صدام وارد کند و معتقد بود هنوز برای صلح زود است، ولی رد کلی مذاکره هم صلاح نیست(۶)، می‌خواست هم عراق مجازات شود، هم اموال مسدودشده ایران آزاد شود، هم تلاش‌های ایران برای برقراری حکومتی اسلامی در عراق امری طبیعی قلمداد شود و مذاکره در مورد آزادی گروگانهای آمریکایی هم به بعد موکول شود. یعنی همه چیز برای رفسنجانی و هیچ چیز برای پالمه! نتیجه چنین مذاکره‌ای از آغاز معلوم است.
در پی آزادی خرمشهر و عقب‌نشینی عراق هم که مجددا فرصتی طلایی برای مذاکراتی سازنده و شفاف مهیا شد، رفسنجانی با اصرار و در چندین جلسه توانست نظر آیت‌الله خمینی برای عدم ورود به خاک عراق را تغییر دهد. او مدعی بود که اگر بخشی از خاک عراق را در اختیار داشته باشد می‌تواند " از موضع بالا برای گرفتن غرامت" وارد مذاکره شود(۷). انگار فقط او خواستار مذاکره از موضع بالا است! آن بخش از خاک عراق آنگونه که رفسنجانی می‌خواست هرگز تسخیر نشد، اما شعار تبلیغاتی این تاکتیک ( راه قدس از کربلا می‌گذرد) اسرائیل را به اشغال لبنان وسوسه کرد تا پیشاپیش به استقبال این لشکر برود. فاصله بازپس‌گیری خرمشهر و اصرار ایران برادامه جنگ تا اشغال جنوب لبنان توسط اسرائیل تنها چند روز بود.
شش سال بعد رفسنجانی متوجه شد که " ادامه جنگ به نفع دو کشور اسلامی نیست "(٨) اگر آن زمان ۶ سال طول کشید تا رفسنجانی متوجه اسلامی بودن کشور طرف جنگ شود، امروز پس از ۲۰ سال می‌گوید همان زمان متوجه " قدرت برتر بودن آمریکا " بوده و خواستار مذاکره با این دشمن دیرینه بوده است.
جنگ ایران و عراق حاشیه‌هایی هم داشت که بسیار پر هزینه بودند و بخشی از آنها به عدم درک درست رفسنجانی از هنر مذاکره برمی‌گشت. در اوائل جنگ و در شرایطی که کردهای عراق جنگی را با نیروهای عراقی آغاز کرده بودند، رفسنجانی به مذاکره با آنها پرداخت و با استفاده از شرایط دشوار آنها ( هزاران تن از زنان و کودکان و سالمندان بارزانی‌ها در اردوگاه‌هایی در ایران بلاتکلیف و در شرایط دشواری بودند)، پیشنهاد داد که اگر همزمان با جنگ علیه عراقی‌ها، با کردهای ایرانی مخالف جمهوری اسلامی هم بجنگند، اسلحه و پول در اختیارشان قرار می‌دهد.(۹) او به هم‌جبهه‌بودن با آنها علیه عراق قانع نشد و با این تاکتیک، طرف عراقی را هم به اقدامی مشابه واداشت. آنها نیز به پشتیبانی مالی و تسلیحاتی نیروهای کرد ایرانی پرداختند. تنها پیامد این مذاکرات وسیع‌تر شدن دامنه و جغرافیای جنگ و باز شدن جبهه‌ای دیگر در هر دو سوی کردستان و در نهایت فاجعه حلبچه بود.
این اشتباه استراتژیک چند سال بعد در ابعادی وسیع‌تر تکرار شد؛ حمایت علنی ایران از مجلس اعلای اسلامی عراق و حمایت عراق از مجاهدین خلق. هنوز جمهوری اسلامی هزینه ساده‌انگاری‌ها و بی‌ابتکاری‌های رفسنجانی را می‌پردازد. اکنون او با این سابقه و در آستانه هشتادسالگی، آیا فرد مناسبی برای مذاکره با دیپلوماتهای آمریکایی است؟


پانویس
۱- انقلاب و پیروزی- خاطرات هاشمی رفسنجانی سالهای ۵٨-۱٣۵۷صفحه ۲۰۲: نفرهای رده‌های میانی و پائین اداره‌ها و نیروهای نظامی و انتظامی و سازمانهای وابسته به ارتش وحتی بعضی از اداره‌‌های ساواک مثل ضد جاسوسی را حفظ و با آنها کار کردیم.
۲- عبور از بحران خاطرات سال ۱٣۶۰ پنج‌شنبه ۲۴ دیماه : اما شایعه اخبار مربوط به شکنجه زندانیان را مطرح کردند و آقای فهیم و اعضای بازرسی مواردی را ذکر کردند. امام از [اسدالله] لاجوردی توضیح خواستند. ایشان گفت تعزیر می‌کنیم و تعزیز با اجازه حکام شرع است و توضیح داده شد که به خاطر وسعت عملیات تروریستی و شلوغی زندانها و عدم امکانات کافی، چنان وضعی اجتناب‌ناپذیر بوده است ولی دیگر از این به بعد قابل اجتناب است.
٣- انقلاب و پیروزی- صفحه ۵۴:" ... راهنمایی کرده بود که برادران میرمحمد صادقی که از دوستان ما بودندو دایی آنها آقای فخر مدرس دادستانی دادگاه نظامی بود و با شخص شاه هم روابط دوستانه داشت، موثر است..." و هاشمی رفسنجانی – دوران مبارزه ۲۴ آذر۱٣۵۰: " ...اقداماتی جهت آزادی توسط آیه‌الله شریعتمداری که پس ا ز۴ ماه آزاد شدند"
۴- هاشمی و انقلاب ، مسعود رضوی، صفحه ۲٨٨
۵- بی‌پرده با هاشمی رفسنجانی- کیهان اسفند ۱٣٨۲ صفحه ۱۵۰: ... گفتم بیائید و میدانداری کنید. بحثی در مورد پیمانکاری‌ها کردم که پرسود است. گفتم چرا اینها را به دیگران می‌دهید؟ خودتان افراد باسواد دارید بیائید شرکت و تشکیلات درست کنید و این پیمانکاری‌ها را بگیرید...
۶- عبور از بحران خاطرات سال۱٣۶۰ شنبه ٨ اسفند
۷- خاطره‌های سال ۱٣۶۱ جمعه ۶ فروردین و پنج‌شنبه ۶ خرداد
٨- بی پرده با هاشمی رفسنجانی – کیهان اسفند ۱٣٨۲ صفحه ۹۴
۹- عبور از بحران خاطرات سال ۱٣۶۰ ، پانزدهم شهریور: درباره اسلحه بارزانی ها صحبت شد. قرار شد در صورت جنگیدن با کردهای ضدانقلاب ایرانی به آنها [اسلحه] بدهیم.





سیمور هرش - مترجم: برهان عظیمی
اخبار روز:
منطقه ای که سایت امنیت ملی نوادا متعلق به دپارتمان انرژی در آن قرار گرفته، با دشت های خشک بلندش و قله کوه ها در دوردست، از هوا به شمال غربی ایران شبیه است. در این سایت که در ۶۵ مایلی شمال غربی لاس و گاس قرار گرفته است، قبلا آزمایش های هسته ای صورت میگرفت و حالا دارای مرکزی برای آموزش عملیات ضد جاسوسی و یک فرودگاه خصوصی برای جت بوئینگ ۷٣۷ است. این منطقه ای ممنوعه است که در برخی نقاط آن تابلو ها به اشخاص کنجکاو هشدار میدهند پرسنل امنیتی در صورت لزوم اجازه دارند به کسانیکه از خط ممنوع عبور کرده اند، شلیک کنند.
در اینجا بود که فرماندهی عملیات ویژه مشترک (Joint Special Operations Command (JSOC از سال ۲۰۰۵ آموزش اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران را آغاز کرد... وزارت خارجه آمریکا در سال ۱۹۹۷ این سازمان را در لیست گروه های تروریست خود قرار داد.
سازمان مجاهدین در سال ۲۰۰۲ با افشای این واقعیت که ایران غنی سازی اورانیوم را بطور محرمانه در یک منطقه زیرزمینی آغاز کرده است، تا حدودی در سطح بین المللی اعتبار کسب کرد. محمد البرادعی که در آن زمان مدیرعامل سازمان انرژی اتمی بود بعدها به من گفت که به او اطلاع داده بودند موساد منبع تامین این اطلاعات بوده است.
روابط سازمان مجاهدین خلق با سازمان های اطلاعاتی غرب بعد از سقوط رژیم عراق در سال ۲۰۰٣ تقویت شد و «فرماندهی عملیات ویژه» تحت تاثیر هراس بوش از اینکه ایران در یک یا چند نقطه مخفیانه مشغول بمب سازی است، عملیات در داخل ایران را آغاز کرد. منابعی بطور مخفیانه در اختیار چند سازمان مخالف قرار گرفت تا به جمع آوری اطلاعات و نهایتا عملیات تروریستی علیه رژیم اختصاص یابد. سازمان مجاهدین خلق مستقیما یا غیرمستقیما منابعی از قبیل سلاح یا اطلاعات دریافت کرد. بنا بر گفته مقامات امنیتی و مشاوران نظامی عملیات مخفیانه تحت حمایت آمریکا تا امروز ادامه دارد.
علیرغم ارتباطات فزاینده و تلاش های مجدانه و لابیگری فشرده وکلای سازمان مجاهدین خلق، این سازمان همچنین در لیست گروه های تروریست وزارت خارجه آمریکا باقی مانده است. این بدان معناست که آموزش در نوادا باید کاملا محرمانه میماند.
یک مقام امنیتی سابق به من گفت ما اینجا آنها را تعلیم میدادیم و از طریق دپارتمان انرژی برای آنها پوشش فراهم میکردیم زیرا همه زمین های جنوب نوادا متعلق به این دپارتمان است. «ما آنهارا در فواصل دور در صحرا و کوه تخلیه میکردیم و ظرفیت تماس گیری آنها را ایجاد میکردیم. هماهنگی ارتباطات مساله بزرگی است.»

به گفته مقام امنیتی سابق این تعلیمات اندکی قبل از اینکه اوباما اداره کشور را به دست بگیرد پایان یافت. یک ژنرال چهارستاره ی بازنشسته که مشاور امنیتی ملی در دولت های بوش و اوباما بوده است در گفتگویی جداگانه به من گفت یک آمریکایی که در برنامه ی تعلیم مجاهدین در نوادا شرکت داشت در سال ۲۰۰۵ او را در جریان این برنامه قرار داده بود. او گفت «به آنها آموزش استاندارد در حوزه های تماس گیری «commo»، استفاده از رمز «cryptography»، تاکتیک واحدهای کوچک و تسلیحات آموزش های استاندارد داده شد. این تعلیمات ۶ ماهه بود.»
همچنین به او گفته شد که مربیان از «فرماندهی عملیات ویژه» هستند که درسال ۲۰۰۵ به ابزار عمده دولت بوش در جنگ علیه ترور تبدیل شده بود. ژنرال بازنشسته گفت مربیان اعضای درجه اول «فرماندهی عملیات ویژه» نبودند، بلکه تمرین دهنده های دست دوم و سوم و از این قبیل و آنها شروع کردند به بیرون رفتن از پایگاه های خود: «اگر قرار است به شما تاکتیک ها را یاد بدهیم، بگذاریم اندکی چیزهای واقعا سکسی نشان تان بدهم...»
به گفته ژنرال بازنشسته همین تعلیمات ویژه بود که باعث افزایش نگرانی ها و تلفن های متعدد به او شد. او ضمن تایید خبرها به آنها گفته بود «این باعث دردسر همه خواهد شد مگر اینکه پایه قانونی برای آن فراهم شود. ایرانی ها در عملیات ضدجاسوسی متبحرند و این را نمیتوان محرمانه نگاه داشت». سایت نوادا در همان زمان برای تعلیمات پیشریفته واحدهای جنگی عراقی هم به کار برده میشد. [ژنرال بازنشسته فقط از آموزش مجاهدین خلق اطلاع داشت. مقام امنیتی ازتعلیماتی که تا سال ۲۰۰۷ ادامه داشت با خبر بود.]
آلن گرسون وکیل مدافع سازمان مجاهدین مقیم واشنیگتن به من گفت مجاهدین خلق علنا و مکررا ترور را محکوم کرده اند. گرسون گفت او در مورد آموزش ادعایی در صحرای نوادا اظهارنظر نخواهد کرد. ولی اگر چنین تعلیماتی حقیقت داشته باشد «با تصمیم وزارت خارجه به ادامه حفظ نام مجاهدین خلق در لیست گروه های تروریست هیچ تجانسی ندارد. چطور ایالات متحده میتواند کسانی را تعلیم بدهد که در لیست گروه های تروریست دولت هستند، در حالیکه یکی دیگر تنها به خاطر تهیه یک کلید با خطر کیفر جنایی روبرو میشود.»
رابرت بائر یک مامور بازنشسته سیا که زبان عربی را به روانی صحبت میکند و بطور محرمانه در کردستان [عراق] و در خاورمیانه کارکرده است به من گفت در اوایل ۲۰۰۴ یک شرکت خصوصی آمریکایی که به باور او برای دولت آمریکا کار میکرد با او تماس گرفت تا به عراق برگردد. او گفت «آنها میخواستند من به مجاهدین خلق کمک کنم تا در مورد برنامه اتمی ایران اطلاعات جمع کنند. آنها تصور میکردند که من فارسی بلدم که نبودم. من گفتم با آنها تماس خواهم گرفت ولی هرگز این کار را نکردم.»
باوئر که اکنون در کالیفرنیا زندگی میکند به خاطر می آورد آنموقع برای او روشن بود که عملیات دراز مدت بود نه یک کار مقطعی.
مسعود خدابنده یک کارشناس کامپیوتر مقیم انگلستان که مشاور دولت عراق است یکی از مقامات سازمان مجاهدین خلق بود که در سال ۱۹۹۶ آنرا ترک کرد. او در یک مکالمه تلفنی با من تاکید کرد که دشمن آشکار سازمان مجاهدین خلق است و علیه این گروه کار کرده است. خدابنده میگوید او از قبل از سقوط شاه به عنوان متخصص کامپیوتر با سازمان بوده و بعنوان یک متخصص کامپیوتر عمیقا با فعالیت های اطلاعاتی و نیز تامین امنیت برای رهبری مجاهدین درگیر بوده است. طی دهه گذشته او و همسر انگلیسی اش یک برنامه حمایتی را برای کمک به سایر کسانی که از سازمان جدا میشوند، اداره میکنند. خدابنده به من گفت او از کسانیکه اخیرا سازمان را ترک کرده اند خبر تعلیمات در صحرای نوادا را شنیده است. به او گفته اند آموزش ارتباطات در نوادا محدود به این نبود که طی حمله چگونه باید تماس را حفظ کرد بلک شامل نفوذ در مخابرات هم بود. به گفته ی او ایالات متحده زمانی موفق شد راهی برای نفوذ در سیستم های عمده ی مخابراتی ایران پیدا کرد. در همان زمان عاملان مجاهد را به ظرفیت نفوذ در مخابرات تلفنی و پیام ها در داخل ایران مجهز کرد. آنها پیام ها را ترجمه کرده و در اختیار متخصصان اطلاعاتی آمریکا قرار میدادند. او از اینکه این کار هنوز هم ادامه دارد یا نه اطلاعی ندارد.

پنج دانشمند ایرانی از سال ۲۰۰۷ تاکنون به قتل رسیده اند. سخنگوی مجاهدین خلق شرکت در قتل ها را تکذیب کرده است ولی اوایل ماه گذشته خبرگزاری ان بی سی از قول دو مقام دولت اوباما تایید کرد که حملات توسط واحدهای سازمان مجاهدین خلق صورت گرفته که توسط سرویس مخفی اسرائیل، موساد، تعلیم دیده و تامین مالی شده بودند. ان بی سی از قول یک مقام دولتی مشارکت آمریکا در فعالیت های سازمان مجاهدین خلق را تکذیب کرد.
مقام امنیتی سابق که من با او گفتگو کردم گزارش ان بی سی مبنی بر همکاری مجاهدین خلق با اسرائیل را تایید و اضافه کرد در عملیات از اطلاعات آمریکا استفاده شده است. او گفت که هدف ها «اینشتین» نبودند: «مقصود تاثیر روانی و اخلاقی بر ایرانی هاست» و «خراب کردن روحیه کل سیستم- وسایل نقل و انتقال هسته ای، تسهیلات غنی سازی، نیروگاه ها».حملاتی هم به لوله های نفتی صورت گرفته است.
او اضافه کرد عملیات «ابتدا توسط مجاهدین خلق و در همکاری با اسرائیلی ها صورت گرفت، ولی ایالات متحده اکنون اطلاعات را در اختیار قرار میدهد.» یکی از مشاوران عملیات ویژه به من گفت رابطه بین ایالات متحده و اقدامات مجاهدین در داخل ایران دیرپاست. «همه کارهایی که اکنون در داخل ایران انجام میگیرد توسط بدل های به خدمت گرفته شده است.»
منابعی که من با آنها صحبت کردم نمیدانستند آیا کسانی که در نوادا تعلیم دیده اند اکنون در عملیات داخل ایران یا جای دیگر فعالند یا نه.و لی آنها بر تاثیر حمایت آمریکا انگشت گذاردند. مشاور ارشد پنتاگون گفت «مجاهدین یک جوک کامل بودند، حالا یک شبکه واقعی در داخل ایران هستند. چطور توانسته اند به این کارایی دست پیدا کنند؟ علت را بخشا باید در تعلیمات در نوادا جستجو کرد. حمایت لجستیکی بخشا در داخل کردستان [عراق. م] قرار دارد، بخشی هم داخل ایران. مجاهدین خلق اکنون دارای ظرفیت و کارایی هستند که تا به حال سابقه نداشته است.»
در اواسط ژانویه، چند روز بعد از قتل یک دانشمند هسته ای ایران بوسیله بمب خودرو در تهران، وزیر دفاع لئون پانته آ در جلسه ای با سربازان مستقر در فورت بلیس تکزاس تاکید کرد دولت آمریکا «در مورد اینکه کی ممکن است این کار را کرده باشد نظر دارد، ولی ما دقیقا نمیدانیم کی اینکار را کرده است.» او اضافه کرد «ولی من میتوانم یک چیز را به شما بگویم: ایالات متحده در اینکارها دست ندارد. این کاری نیست که آمریکا میکند.»

نیویورکر. ۶ آوریل ۲۰۱۲
* مقاله کمی خلاصه شده است.



تجديدنظر در فتوای سنگسار؛ دستاورد کارزار نيروهای سکولار

 سجاد نيک‌آيين

سجاد نيک‌آيين
بر خلاف تصور عمومی که نيروهای درون مذهبی را به‌عنوان حاملان و ستون‌های اصلی پروژه‌ی اصلاح مذهبی می‌انگارند، بايد اعتراف نمود که چنين اصلاحی با تمامی فراز و فرودهای آن مرهون سکولار شدن فضای اجتماعی پيش از فضای سياسی است. نکته‌ای که درک، دريافت و تقويت نهادهای آن می‌تواند، روند اين پروژه و به سرانجام رسيدن آن را شتاب بيش‌تری ببخشد
ويژه خبرنامه گويا
فتوای اخير شش تن از روحانيون بلند پايه مبنی بر امکان تغيير مجازات "سنگسار" هرچند بسيار ديرتر از تحولات زمانه وبا چندين دهه تأخير صورت گرفته است، اما با اين حال می تواند سرآغاز حکايتی تازه باشد که فقيهان برپایۀ آن بتوانند فقه خود را برپایۀ نيازهای زمانه ومقتضيات آن روزآمد نموده وفقه را از پای بست جمود وخمودی برهانند.

مسألۀ مهمتری که دراين ميان کمتر به آن پرداخته می شود، آنستکه اعتبار حاصل ازاين تغيير رويکرد را نبايد تنها به حساب فقيهان گذاشت وآن را ناشی از فراگشتی خود انگيخته در رويکرد فقيهان دانست، چه آنکه مسائلی از اين قبيل ساليان درازی است که بصورت مباحث، مناظرات ومجادلات علمی صرف درمحافل فقهی وحوزوی مطرح می شود، اما هيچگاه همچون امروز ترجمه وبرون دادی عملی وملموس درقالب "صدور فتوا" نداشته است.
نگاهی به روند طی شده برای رسيدن به اين نقطه وريشه يابی وموشکافی زمينه های شکل گيری چنين ديدگاهی می تواند پايه های نظری وعملی اتخاذ يک راهبرد مؤثر وهمچنين تشکيل يک کارزار بلندمدت از سوی کنش گران حقوق بشر تشکيل دهد که طی آن فقيهان به بازنگری درمبانی وشيوه ها وروشهای استنباط مجاب شوند.

انگيزۀ قلمفرسايی نگارنده دراين باره نيز نه ابداع وابتکار روشی است برای سازگار نمودن احکام شريعت برای حکومت داری وفرمانروايی ونه تلاشی است برای روزآمد نمودن احکام اسلامی. مخاطبان اين نوشتار نيز نه فقيهان بلکه روشنفکران جامعه، نوانديشان مذهبی وکوشندگان حقوق بشر ودموکراسی هستند. تأکيد اين نوشتار به فتوای اخير نيز تنها بهانه ای است برای بازخوانی روندی است که اين روزها آرام آرام حوزۀ فقه را نيز احاطه کرده ودر می نوردد.
برای پای نهادن درموضوع اصلی اين نوشتار بازخوانی فتاوای اخير شش فقيه دربارۀ حکم سنگسار، مهم بنظر می رسد. ناصر مکارم شيرازی درپاسخ به پرسشی پيرامون اجرای حکم سنگسار، اظهار داشته است که ما قبلا نيز گفته‌ايم که در شرايط فعلی می‌توان جايگزين کرد.
جعفر سبحانی نوشته است؛ سوال جنابعالی پيشينه ديرينه دارد و ما در کتاب حدود به طور گسترده از آن سخن گفتيم که اجمال آن اين است:" ۱- ثبوت زنای محصنه شرايطی دارد که غالبا امکان‌پذير نيست يعنی چهارنفر با چشم خود ببينند که مرد بيگانه با زن در آن موضع با هم جمع شده‌اند ...۳- اگر حاکم شرع احساس کرد اجرای حکم به اين شيوه مشکلاتی دارد می‌تواند به نحو ديگری اجرای حد کند. والله العالم."
محمدعلی علوی گرگانی نيز اظهار نموده است که در صورتی که حاکم شرع تشخيص دهد که اجرای اين حکم موجب وهن اسلام و بی‌احترامی به آن است و موجب ضرر به اصل دين است می‌تواند آن را تغيير دهد اما اصل حکم سنگسار در فقه اسلام ثابت است، حتی اگر به طور صريح در قرآن ذکر نشده باشد و اصل اين حکم تغيير ناپذير است.
همچنين عبدالکريم موسوی اردبيلی مجازات رجم قابل تغيير نيست ولی چنان چه اجرای آن بر خلاف مصالح اسلام و مسلمين باشد فقيه جامع الشرايط می‌تواند حکم به عدم اجرای آن بدهد.
نظر عزالدين حسينی زنجانی نيز دراين باره چنين است: " چنانچه به نظر فقيه جامع الشرايط اجرای حکمی در جامعه به دليل عدم آمادگی فکری عموم مردم موجب سستی در اعتقاد و اصل اسلام می‌شود، در اين صورت حفظ اسلام اهم است و اجرای حکم بايد تا استحکام عقايد مسکوت بماند. مضافا اينکه قاعده «تدرء الحدود بالشبهات» در مورد اين مساله جاری است، گرچه فقهاء مفاد قاعده را در شبهات موضوعيه گفته‌اند ولی بنا بر تسلم و قبول اين قاعده که متخذ از عين روايت است شبهه اطلاق داشته و شامل شبهه حکميه نيز می شود يعنی اجرای حکم در شرايطی که عدالت اجتماعی به طور کامل اجراء نمی‌شود محل شبهه است چون اصل حاکم عدل است که ما هنوز با آن فاصله زيادی داريم. والله العالم."
استدلالی که درمتن فتاوای اين فقيهان مستتر است ودرحقيقت فصل مشترک طريقۀ استنباطی آنان را تشکيل می دهد، ملاحظۀ مسائلی که می توان آنرا تحت عنوان "مصلحت" دسته بندی نمود. اما چرا صدای مصلحت دراين فتاوا آنچنان بلند می شود که که حتی درافراطی ترين آنها که متعلق به نوری همدانی است، هم اين ملاحظه ولو بصورتی تلويحی وبسيار محافظه کارانه به چشم می خورد، آنجا که کيفيت اجرا را معلق به نظر حاکم شرع می نمايد واظهار می دارد:
" همانطور که قبلا هم جواب داده‌ايم حکم الهی تغييرپذير نيست و کيفيت اجرای آن بستگی به نظر حاکم شرع دارد."
يک پرسش
پرسشی که پس از ملاحظۀ اين فتاوا به ذهن خطور می کند، آنستکه چه فرآيندی فقيهان را به درکی مشترک مبنی برامکان تغيير اين حکم سوق داده است؟ آيا اين فتاوا حقيقتاً ناشی از اصلاحی عميق درمبانی وروشهای استنباطی فقيهان ناشی شده است وآنرا می توان نشانه هايی از موفقيت پروژۀ "اصلاح از بالا" دانست که فقيهان را به گونه ای خودانگيخته به تکاپوی اصلاح مبانی نظری وعملی خود انداخته است يا آنکه بايد آن را ثمرۀ تلاشها وکوششهای کنش گران گوناگون اجتماعی قلمداد نمود ومتأثر از پروژۀ عينی وعملی "اصلاح از پايين" دانست. پذيرش هرکدام از اين فرضيات دارای پيامدهايی است که در زير بدان پرداخته خواهد شد.
پذيرش فرضیۀ "اصلاح از بالا" بدين معنی است که اين تغيير رويکرد را نتيجه ومحصول تغييری خودانگيخته در بينش وروش فقيهان به دنيای پيرامون دانسته شود، و پيامد آن تبديل مسألۀ اصلاح به مسأله ای درون مذهبی وواگذاری امر آن به متوليان مذهب است. دراين راه، ساليان دراز منتظر بايد بود تا فقيهانی شجاع پای درعرصه نهاد وبادگرگونی های بنيادين فقه را با مقتضيات عصر همراه وهمسازکنند. چنين انتظار اگر نگوييم غيرممکن بلکه تا حدود بسيار زيادی به سرانجام رسيدنش مستلزم زمانی بسيار دراز وپرفراز ونشيب والبته پرهزينه ومخاطره انگيز است. فقاهت به دلايل مختلف وبه وسايل گوناگون درهر دورۀ تاريخی دچار نوعی جمود ودرجا زدن می شود. اين مسأله که تا اندازه ای به خصوصيات ذاتی فقه وتقيد آن به ظواهر سنت وتا اندازه ای نيز به خصوصيات فردی فقيهان همچون سن وخواستگاه اجتماعی آنان، مربوط می شود، سبب می شود، انتظار فرجام نيکو برای "اصلاح ازبالا" به یأس ونوميدی بدل گردد، چنانکه نگاهی تاريخی به مذاهب فقهی گوناگون دردين اسلام گويای همين واقعيت تلخ است. اين جمود وتصلب آراء فقهی حتی فراخوانها وفراخوانندگان به اصلاح را با تيغ برون رفت از دايرۀ دين، ذبح نموده است، آنچنانکه درطول قرون متمادی راه را برهرنوع اصلاح از بالا وخود انگيز بسته است.
به باور نگارندۀ اين سطور، اگر انگارۀ "اصلاح وتحول درحوزۀ فقه وفقاهت" درعصر حاضر بطور عينی وتجربی قابل لمس واثبات باشد، اين عينيت را بيش از هرچيز وامدار عوامل وجريانهايی است که درون جامعه سر برآورده واتفاقاً ازبيرون از چارچوب مذهب به نقد شريعت وفقاهت ِ سوار برآن پرداخته اند. اين انگاره بويژه در کشور ما وديگر کشورهای مسلمان قابل درک ومشاهده است. پيش زمينه ها وچگونگی پيدايش اين گروههای اجتماعی موضوع اين نوشتار نيست، اما وجود آنها وتأثير شگرف آنها بر پديدۀ "اصلاح" قابل چشم پوشی نيست. درادامۀ اين نوشتار به طور گذرا به هريک ازاين گروهها ونقش آنها دراين مسير پرداخته خواهد شد.
روشنفکران سکولار
نخستين تماسهای مسلمانان با مدرنيتۀ غربی با تولد نسلی از انديشمندان همراه بود که هرچه گسترۀ شناختشان ازتمدن غرب ودستاوردهای شگرف آن درعرصۀ علوم تجربی وعلوم انسانی فزونی می گرفت، بيش از بيش به عقب ماندگی کشورهای مسلمان واقف می شدند وبه موازات آن با از ساختارهای اجتماعی سنتی جوامع مسلمان بويژه نهاد مذهب، اين نهاد تنومند والبته جامد را دراين جاماندگی از قاقلۀ تمدن بشری مقصر برمی شمردند. ازهمين رو نيز لبۀ تيز نقد قولها وقلمها متوجه مذهب ومتوليان آن شد، تا بدانجا بعضاً فتوا به حذف مذهب از سياست که هيچ، از اجتماع هم داده شد. مذهبيون درمقابل، به مقاومت پرداختند وسرسختانه دربرابر اين جريان ايستادند.
اين ايستادگی ظاهری اما، آبستن تغييرات بنيادی درميان مذهبيون نيز بود وگفتمان آنانرا نيز تحت تأثير همان گفتمان گروههايی قرار داد که اساساً برای مبارزه با آنها پای درميدان نهاده بودند. نمونۀ اين تأثير پذيری را می توان درنتيجۀ چند دهه پيکار بی امان مرتضی مطهری با جريانات چپ، يافت که درنهايت به نگارش کتابی درباب اقتصاد اسلامی با رويکردی چپ منجر شد. کتابی که بدستور آقای خمينی از بازار جمع آوری شد. نمونه هايی از اين دست بويژه دردوران معاصر کم نيستند.
از اين منظر اگر در دوران معاصر صداهای اصلاح گرايانه ای از درون مذهب برخاسته باشد، اين صداها را بايد پژواک فريادهای نيروهای سکولار جامعه دانست که بدون هيچ پای بست پيشينی به نقد مذهب، شريعت وباورهای آن می پردازند. انگيزه ونقطۀ عزيمت اين نقد هرچه باشد، نقش شگرف آن اولاً درعقلانی کردن گفتمان مذهبيون وثانياً درپيشبرد پروژۀ اصلاح مذهبی انکار ناشدنی است. ضمن آنکه فشارهای اين روشنفکران عملاً افقهای نوينی را دربرابر مذهبيون وشيوۀ نگرش آنها به جهان گشوده است وتحولاتی بنيادين درتلقی آنان از جهان پديد آورده است.
ازديگر سو کوششهای پی گيرانه نيروهای سکولار درجهت توقف احکام مذهبی بويژه در دوران جمهوری اسلامی، درقالب کارزارها (کمپين ها) ی بين المللی برای توقف اجرای احکام محکومان به سنگسار، اعدام وغيره وحتی نقد آنچه در گفتمان مذهب جرم تلقی می شود، درتجديد نظر متوليان مذهب دراين احکام تاريخمند برای آنچه آنان حفظ آبروی مذهب می خوانند، بسيار مؤثر بوده است.

کمپينهايی همچون "قانون بی سنگسار"، "يک ميليون امضا" وديگر کارزارهای مدنی نيروهای عمدتاً سکولار وفشارهای اين گروه وگسترش اجتماعی اين فشارها درنهايت فقيهان را به پذيرش واقعيتهای موجود وتن دادن به الزامات عصر وزمانه رهنمون خواهد شد. راهبرد مهم کوشندگان دموکراسی وحقوق بشر بايستی درهمين مسير سازماندهی ورهبری شوند.
نوانديشان مذهبی
تولد وشکل گيری طيفی با نام "نوانديشان مذهبی" از ديگر ضرورتهايی است که متوليان مذهب را به تکاپويی سخت برای از دست ندادن نقش اجتماعی خود در برابر اين آلترناتيو پرقدرت درون مذهبی، انداخته است.
هرچند از اين نکته نيز نبايد غافل شد که نوانديشی مذهبی تولد وقوام نيز خود را وامدار همان نقدهايی است که گروههای سکولار برمذهبی روا داشته ومی دارند ودرنتيجۀ اصطکاک وتماس آنها با اين بخشها بوده است . شکل گيری اين گونه از دينداری، چه آنرا روا بداريم وچه آنرا مذموم بشماريم، بتدريج نهاد رسمی مذهب را درمرحلۀ نخست به عقلانی کردن گفتمان ولهجه وپس از آن بازنگری درتلقی وخوانش رسمی از مذهب، نقش آن وحدود تحميل اين ديدگاهها برجامعه وادار نمود.
هرچند تلاشهای اين طبقه عمدتاً به سبب اشتراک ديدگاه آنان با متوليان رسمی مذهب درامکان تحميل مذهب براجتماع وعرصۀ عمومی وحتی سياست عمدتاً توسط نهاد رسمی مذهب مصادره شده است، اما نقش آنان درتعديل گفتمان مذهب رسمی واصلاح آن قابل چشم پوشی نيست.
تعميق باور به مذهب شخصی که از تحميل خود برساحت همگانی وعرصۀ اجتماعی اجتناب می ورزد، وداعیۀ حکومت وفرمانروايی نيز ندارد، وفشار بر متوليان رسمی مذهب برای تعديل ديدگاههای خود متناسب با اين دگرگونی ايدئولوژيک، يگانه مسيری است که تلاشهای نوانديشی از رهگذر آن توانايی تعميق گفتمان اصلاح مذهبی ودينی درداخل نهاد مذهب را خواهند يافت.
ارتباطات و گسترش آن
بی اغراق بايد گفت که فرآيند جهانی شدن که يکی از مهمترين دستاوردهای آن گسترش ارتباطات وفراگير شدن رسانه های جمعی بوده است، متوليان رسمی مذهب را سخت از آثار جانبی اجرای برخی احکام مذهبی درعرصۀ همگانی وپيامدهای بسيار اسف بار آن برچهرۀ مذهب، آشفته نموده است، بخصوص اينکه افسونگری تصاوير رسانه های جمعی از شبکه های تلويزيونی گرفته تا شبکه های اجتماعی فضای مجازی، عواطف وافکار عمومی را سخت حساس کرده وبرعليه نهاد رسمی مذهب برانگيخته است، حتی اگر هزار ويک استدلال به ظاهر منطقی برای باقی ماندن درچهارچوب بشدت انعطاف ناپذير سنتی نيز بيان شود.
مخدوش شدن چهرۀ مذهب وبه چالش گرفته شدن کليت مذهب توسط رسانه های جمعی وافکار عمومی، داخلی وجهانی يکی از اسبابی است که روحانيون بلندپايه ومتوليان رسمی مذهب را به اين بازنگری بسيار دشوار فراخوانده است.
طبقۀ متوسط
تحولات اقتصادی واجتماعی شگرفی که طی دهه های اخير درکشورهای مسلمان رخ داده است، رشد طبقۀ متوسط اقتصادی وفرهنگی دراين کشورها را موجب شده است. کاهش اقبال اين طبقات به نهاد رسمی مذهب به سبب عقلانيت نسبی روز افزون درميان آنها درکنارپيامدهای مالی سنگين رويگردانی اين طبقات ازمذهب، دست کم بخشی از نهاد مذهب را به بازنگری درمبانی وروشهای استنباط خود واداشته است. اين رويکرد را بايد پاسخ به يک نياز اجتماعی تعبير وتفسير نمود. گسترش شهرنشينی، آموزش وتحصيلات عالی يکی از عوامل بسيار مهم دراتخاذ اين رويکرد مهم از سوی متوليان رسمی مذهب بوده است.
نتيجه گيری
برخلاف تصور عمومی که نيروهای درون مذهبی را بعنوان حاملان و ستونهای اصلی پروژۀ اصلاح مذهبی می انگارند، بايد اعتراف نمود که چنين اصلاحی با تمامی فراز و فرودهای آن مرهون سکولار شدن فضای اجتماعی پيش از فضای سياسی است. نکته ای که درک، دريافت وتقويت نهادهای آن می تواند، روند اين پروژه و به سرانجام رسيدن آنرا شتاب بيشتری ببخشد.






اخبار روز:
این گفتگو در مجله ولاتی آزاد ـ ارگان رسمی حزب حیات آزاد کوردستان (پژاک) منتشر شده است:

۱- در سالگرد تأسیس پژاک قرار داریم. به‌عنوان شروع بحث ابتدا به این مسئله بپردازیم که پژاک از نقطه‌نظرهای مختلفی تعریف و ارزیابی شده است؛ خود شما اگر بخواهید به‌طور خیلی خلاصه پژاک را تعریف کنید آن را چطور بیان می‌کنید؟

در ایران و زیر سلطه‌ی نظام جمهوری اسلامی هیچ امکانی برای زندگی باقی نمانده است. مداخلات ابرقدرت‌های جهانی نیز جز تشدید بحران، راه‌حلی به ارمغان نیاورده است. جامعه در نوعی وضعیت بدتر از مرگ دست‌وپا می‌زند. فشارهای اقتصادی، بیکاری، فساد اخلاقی، تبعیض‌ها و ستم‌های جنسیتی و ملی، خودباختگی فرهنگی، کاهش‌‌یابی سطح زندگی افراد به رفتارهای غریزی و سودپرستانه، مرگ معنوی، سرگردانی و آشفتگی فکری، اعتیاد،‌ خودکشی و صدها مورد دیگر بیداد می‌کنند. در برابر این‌همه معضل اجتماعی،‌ پژاک یک راه‌حل است. یک منبع امید است. یک شیوه‌ی زندگی جدید است. ظهور تازه‌ی یک اراده‌ است که تسلیم این شرایط مرگبار نمی‌شود. هر فرد یا ملتی که در ایران به‌سر می‌برد اینک با دو گزینه روبه‌روست: قبول تسلیمیت محض در برابر شرایط موجود یا مبارزه‌ی بی‌امان برای زندگی شرافتمندانه و آزاد. یا باید تن به فرومایگی، بی‌هویتی و خودباختگی داد یا تا سرحد مرگ برای آزادی و ارزش‌های انسانی مبارزه کرد. بیهوده خود را فریب ندهیم: راه دیگری وجود ندارد. در چنین وضعیتی پژاک، پایانیست بر دوره‌ی شوم تسلیمیت‌ها. پژاک، رد تمام بردگی‌های عقیدتی،‌ فکری، سیاسی و هویتی است. پژاک، خودآگاهی شرق کوردستان و اصرار بر پاک‌نمودن خویش از تمامی آلودگی‌ها و بردگی‌هاست. پژاک، حرکت اراده‌مند، جدی و متداوم یک خلق به‌سوی زندگی آزاد است.

۲- سالروز تأسیس پژاک مصادف با ۴ آوریل روز میلاد رهبر آپوست. آیا انتخاب چنین روزی برای تأسیس پژاک دلیل ویژه‌ای دارد؟

خلق شرق کوردستان درک عمیقی از شخصیت رهبر آپو دارند. اگر چنین درک عمیقی وجود نمی‌داشت، در برابر توطئه‌ی بین‌المللی ۱۵ فوریه‌ی ۱۹۹۹ و در مقابل دولت‌ها و مزدوران منطقه‌ای که در دستگیری رهبر آپو نقش داشتند، چنان واکنش شدیدی از خود نشان نمی‌داد. این واکنش دموکراتیک و خودآگاه نشان از یک درد و رنج تاریخی بود. درد فقدان رهبر، فقدان پیشاهنگ، فقدان حزب پیشرو و مبارز، درد انفعال‌زدگی و عقب‌نشینی در برابر دستگاه‌های امنیتی و نظامی جمهوری اسلامی. پژاک پاسخ خود جامعه بود به چنین محرومیتی. خلق شرق کوردستان با شناخت رهبر آپو به پا خاست، به خودآگاهی و اراده‌ی مبارزاتی دست یافت و پژاک محصول همین شناخت عظیم اجتماعی است. بیهوده منبع این شناخت را در لابه‌لای قوانین و فرمول‌های رایج علوم آکادمیک جستجو نکنید! این شناخت اصیل جامعه است در برابر قدرت‌های خودکامه. به همین دلیل بود که خیزش خلق شرق کوردستان در برابر دستگیری رهبر آپو همگان را مبهوت ساخت. سبب اینکه پژاک نیز برخلاف تمام توازنات موجود در منطقه و ایران گام برمی‌دارد و مدافع مطالبات راستین خلق کورد است، از همین شناخت عظیم نشأت می‌گیرد. پژاک، ثمره‌ی مبارزه‌ی عظیم فلسفی‌ رهبر آپو برای شرق کوردستان است. میلاد رهبر آپو، میلاد همه‌ی ماست. میلاد همه‌ی آنانی که پیکارگر راه آزادی هستند. میلاد رهبر آپو، میلاد دوباره‌ی شرق کوردستان هم هست. این میلاد دوباره، نام و نمادش پژاک است. به‌نوبه‌ی خودم سالروز تأسیس پژاک و میلاد رهبر آپو را به تمامی خلق کورد، به‌ویژه شرق کوردستان و آزادی‌خواهان ایران و جهان تبریک می‌گویم

٣- زمینه‌های شکل‌گیری پژاک چه بودند؟ آیا نظیر آنچه برخی تحلیل‌گران ظاهرشده در رسانه‌های جمهوری اسلامی می‌گویند، شرایط خاص صرفا سیاسی موجبات شکل‌گیری پژاک را فراهم آورد؟

اگر در برابر نیروهای سلطه‌طلب، یک جریان تاریخی متشکل از مبارزات دموکراتیک وجود نمی‌داشت، جهان ما تاکنون زیر بار سنگین توحش این نیروها نابود می‌شد. چیزی که همواره باعث شده امید به زندگی آزاد باقی بماند، وجود مکاتب، طریقت‌ها، سازمان‌ها و جنبش‌های آزادی‌خواه مبارز بوده است. در ایران نیز وضعیت بر این منطق(دیالکتیک) استوار بوده است. بستر اصلی شکل‌گیری پژاک همین واقعیت تاریخی است. پژاک از بطن جامعه برآمد و برای حل حادترین مشکلات اجتماعی و سیاسی دست به تحولی در نظام فکری‌ـ سیاسی و اجتماعی شرق کوردستان زد. پژاک مطابق روح زمانه‌ی خود شکل گرفت. اگر شرایط صرفا سیاسی یا خارجی در شکل‌گیری پژاک نقش می‌داشتند پژاک نیز همانند جرقه‌ای در آسمان مبارزه‌ی سیاسی ظاهر می‌شد و فرومی‌مرد. اما وقتی به منطق شکل‌گیری جریان آپوئیستی نگاه می‌کنیم، درمی‌‌یابیم که شکل‌گیری این جنبش برآمده از یک نیاز و ضرورت ژرف اجتماعی است. جامعه‌ای که در لبه‌ی پرتگاه ایستاده، یا در برابر قدرت حاکم سقوط می‌کند و به‌تمامی تسلیم می‌شود یا دست به واکنشی مقاومت‌طلبانه می‌زند. شرق کوردستان سقوط مرگبار را قبول نکرد. شکل‌گیری پژاک نمود عینی این واقعیت است.

۴- آیا دستاوردهایی را که پژاک تا به امروز به همراه داشته، کافی می‌دانید؟

البته که خیر! ملت کورد شایسته‌تر از آن است که ما کادرهای پژاک به فعالیت‌های کنونی خود رضایت دهیم. تا این ملت به آزادی نرسد ما همچنان فعالیت خود را ناکافی می‌دانیم. پژاک در برابر نگرش خودپرستی، انفعال، بسنده‌ کردن به وضعیت موجود، عوام‌فریبی و حزب‌گرایی مرسوم ایستاد. اصولا درست در زمانی که هر کس چنین می‌انگاشت که ما کوردها مبارزه‌مان را انجام داده و نتیجه نگرفته‌ایم و به همین دلیل دیگر مبارزه کافیست، پژاک وارد عرصه شد. پژاک نشان داد که جامعه‌‌‌ی فاقد مبارزه‌ی سیاسی‌ـ اجتماعی مستمر محکوم به سرسپردگی و مرگ است. از همین رو هر روز بر دامنه‌ی فعالیت‌های خود می‌افزاییم. پژاک، همیشه با دید انتقادی به عملکرد خود می‌نگرد و سعی می‌کند روزبه‌روز سطح این عملکردها را بالاتر ببرد. هر کادر پژاک نیز با چنین دیدگاهی تلاش می‌کند خود را نوسازی کرده و فعالیت‌هایش را اعتلا ببخشد و بدین ترتیب خود را شایسته‌ی رهبر آپو، حزب و خلق خود سازد.


۵- سیاست از منظر پژاک چه تعریفی دارد؟ چه نوع سیاست کوردی را قبول و چه نوع را رد می‌کند؟

سیاست از نظر پژاک نیروی تصمیم‌گیری جامعه برای حل و فصل مسائل روزانه‌ی خود و مدیریت امور خویش است. از همین رو پژاک نه خودش در زدوبندهای سیاسی معمول که آکنده از دروغ و عوام‌فریبی‌ هستند جای می‌گیرد و نه اجازه می‌دهد که خلق کورد را به چنین دام‌ها و دسیسه‌هایی بکشانند. سیاست واقعی همان مشارکت و گفتگوی جامعه برای حل مسائل روزانه‌ی خود است بنابراین در جایی که مشارکت و حضور جامعه مطرح نباشد نمی‌توان از سیاست هم دم زد. سیاست بدون اخلاق نیز تنها به رانت، سرکوب، اختناق و دیکتاتوری می‌انجامد. به همین دلیل هر نوع سیاست حزبی که منجر به وابسته‌کردن خلق کورد به قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای شود نه سیاست راستین بلکه نوعی ضدیت با خلق کورد است. ما به شدت با چنین سیاستی مخالف هستیم و در برابر آن می‌ایستیم. سیاست پژاک، یک سیاست اجتماعی است نه یک سیاست قدرت‌طلبانه‌ی گروهی نخبه‌ی حزبی.

۶- جنبه‌های ملی و کوردستانی تا چه حد در پژاک برجسته است؟ چرا پژاک به‌جای پروژه‌هایی که دنبال قدرت سیاسی حزبی هستند این‌همه از پروژه‌ی ملت دموکراتیک و کنفدرالیسم دموکراتیک خلق‌ صحبت می‌کند؟

ما برخلاف جنبش‌ها و سازمان‌های قدرت‌طلبی که ملت را تنها یک ابزار برای رسیدن به اهداف خود می‌دانند، صادقانه به آزادی جامعه و رسیدن به فرم ملت دموکراتیک باور داریم. ملت دموکراتیک نقطه‌ی مقابل پروژه‌ی دولت‌‌‌ـ ملت است. به اندازه‌ای که دولت‌ـ ملت منجر به جنگ و غارت و انحصارگری می‌گردد، ملت دموکراتیک در جهت عدالت، برابری و آزادی هدفمند است. ملتی که تحت سلطه‌ی دولت قرار دارد بازیچه‌ی دست سیاست‌های ضدانسانی می‌شود و دچار هرنوع بیچارگی و فلاکتی می‌شود. حتی اگر آن دولت یک دولت کورد باشد بازهم تضمینی برای برآورده‌شدن مطالبات و خواسته‌های خلق وجود ندارد. دولت همیشه خیانت به آرزوها، حقایق و خواسته‌های ملت را در خود می‌پرورد. پژاک، جنبش حساب‌خواهی از خیانت‌هایی است که در حق ملت کورد صورت گرفته است. ما هرگز در صف سلطه‌گران، خائنان و مستبدان قرار نمی‌گیریم

۷- آیا با دولت، اعم از دولت کورد و دولت‌های حاکم بر کوردستان، سازش نخواهید کرد؟

تنها در یک صورت می‌توان دولت را در کنار جریان دموکراتیک جامعه قابل قبول دانست و آن «پذیرش متقابل» است. این پذیرش نیز نیازمند یک قانون اساسی دموکراتیک است که در آن حقوق جامعه به رسمیت شناخته شده باشد. دولت چه از نوع کورد چه غیرکورد، تا زمانی که حقوق جامعه‌ی کورد را به رسمیت نشناسد و دست از انحصارگری خود برندارد نمی‌تواند پذیرفته شود. اگر در قانون اساسی دموکراتیک، به تمام آزادی‌های اجتماعی اقرار کرد و مکانیسم خودمدیریتی دموکراتیک جامعه را به رسمیت شناخت در آن صورت می‌توان دولت را به‌عنوان یک سازمان که اندوخته‌ای عظیم از تجربه و تخصص را داراست، در کنار دموکراسی پذیرفت. اما کارکرد دموکراسی، کاهش‌دهی مستمر حیطه‌ی دولتی‌شدن است. فعلا از سوی هیچ‌کدام از دولت‌های منطقه‌ای و حتی گرایشات دولت‌خواه کوردی نیز چنین نرمشی در قبال جامعه‌ی دموکراتیک نشان داده نشده است. جمهوری اسلامی حتی یک گام برای قانون اساسی دموکراتیک برنداشته و به شدت محافظه‌کار و بسته است. دولتی که قانون اساسی باز و دموکراتیکی نداشته باشد، در سیاست نیز بسته و محافظه‌کار خواهد ماند و نمی‌تواند گشایشی در مسائل ایجاد کند.


٨- ملت دموکراتیک چگونه به سازماندهی دست می‌یابد و می‌تواند امور خود را مدیریت کند؟

پروژه‌ی کنفدرالیسم دموکراتیک مد نظر ما سازماندهی ملت دموکراتیک است.
یعنی ملتی با انواعی از تفاوت‌های دینی، زبانی، فرهنگی، فکری و... را در خود جای می‌دهد. به جای «مرکزگرایی» که هم دولت‌های مقاطع مختلف تاریخ ایران و هم احزاب مخالف آن‌ها را قاطع، نامنعطف و تک‌محور ساخته است، کنفدرالیسم دموکراتیک یک فرم باز و منعطف است؛ بنابراین با آزادی‌های بیان، مشارکت‌های داوطلبانه و تنوع‌پذیری سازگاری دارد. خود ساختار پژاک نیز بر اساس چنین انعطافی شکل گرفته است. ما برخلاف رده‌بندی‌های حزبی مرسوم، نه حزب طبقه‌ی کارگر هستیم و نه حزب طبقه‌ی متوسط. پژاک سازمان کل اقشار و تفاوت‌مندی‌های اجتماعی است. زیرا با چنین ساختاری می‌توان برای رسیدن به ملت دموکراتیک پیشاهنگی و فعالیت نمود. احزاب و سازمان‌هایی که دنبال دولتی‌شدن و سلطه‌یابی بر جامعه هستند، هرچند که این کار را با شعار کورد و کوردستان انجام دهند، نمی‌توانند دموکراسی و آزادی به ارمغان بیاورند
آن‌ها به اربابان تازه‌ی کورد مبدل می‌شوند. اما ملت دموکراتیک ارباب و کارفرما ندارد. خودش همه‌کاره است. این ملت ساختاری است چند زبانی، چند اتنیسیته‌ای، چند دینی، چند مذهبی و دارای تشکل‌های سیاسی متکثر

۹- این نوعی خودمختاری نیست که پیشتر نیز برخی احزاب از آن بحث می‌کردند؟

خیر. این ستاتوی سیاسی را خودمدیریتی یا اتونومی دموکراتیک می‌نامیم. خصلت دموکراتیک آن به تمامی متفاوت از ساختار حزب‌گرایانه‌ی قدرت‌طلب است. این یک ستاتوی کاملا خلق‌محور است. احزاب نیز می‌توانند در چارچوب آن جای بگیرند، اما همه‌ی آن نیستند. یعنی احزاب و سازمان‌ها نیز می‌توانند جزئی از آن باشند

۱۰- نقطه‌ی آغاز این دموکراسی کورد کجاست؟

ما تاریخ باشکوهی از رفتارها و رویکردهای دموکراتیک در میان ملت کورد سراغ داریم. این است ریشه‌ی دموکراسی خاورمیانه‌ای. دموکراسی، خونی خاورمیانه‌ای در بدن دارد. من از سیستم کنفدرالیسم دموکراتیک، بافت منعطف، تنوع‌پذیر و تکثرگرای آن صحبت کردم. وقتی به بافت خود پژاک و نحوه‌ی سازماندهی آن نیز نگاه کنید همین تنوع را می‌توانید به راحتی ببیند. این امر، سیاست‌های تجزیه‌طلبانه‌ی دولت را درهم‌می‌کوبد(کوردستان نه‌‌تنها تجزیه‌طلب نیست بلکه خودش قربانی تجزیه‌گری دولت‌های منطقه است). در عین حال ذهنیت بیمار کورد کلاسیک که حتی به ذهنش هم خطور نمی‌کند با سایر هم‌تبارهای خود پیوند و اتحاد درست کند در پژاک مورد مداوا قرار می‌گیرد. ما یاد گرفتیم که خودباور باشیم و روی پای خود بایستیم. زیرا اولین اصل مهم برای دموکراسی وجود یک اراده، موجودیت و هویت است. وقتی این اراده، موجودیت و هویت در میان نباشد دموکراسی متولد نخواهد شد. وقتی سیاست عمل‌گرایانه‌ی وابستگی‌ساز محور قرار گیرد نه اراده می‌ماند و نه هویت. بنابراین تمام سازمان‌هایی که سیاست‌هایشان موجب وابستگی آن‌ها به قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای می‌شود به‌طور خودکار به دشمن دموکراسی مبدل می‌شوند. نیت آن‌ها هرچه می‌خواهد باشد؛ فرقی نمی‌کند. به‌طور مثال اگر سه نیروی سیاسی به نام‌های ۱ و ۲ و ٣ موجود باشند و نیروی ۱ و ۲ محور سیاست‌ها و عملکردهای خود را وابستگی به نیروی ٣ قرار دهند(به دلیل سلطه‌ی ایدئولوژیک، توان سیاسی، نظامی و مالی نیروی شماره ٣) آنگاه یک فضای تک‌محور به‌وجود می‌آید.
نیروی شماره ٣ به مرکز و سایرین به پیرامون و ابژه‌ی(مفعول) آن مبدل می‌شوند. تنوع و تکاثر از بین می‌رود. عملا دیگر نمی‌توان از مشارکت سه نیروی سیاسی بحث کرد. نیروی سیاسی قدرت‌مند کنترل و انحصار همه‌چیز را در دست می‌گیرد و چیزی به نام دموکراسی در میان نمی‌ماند. همین امر برای خلق‌ها نیز صدق می‌کند. پژاک اولین گام خود را با ردکردن کورد ضعیفه‌شده، رعیت‌شده‌، تحقیرگشته، سرگردان و بیچاره‌ای برداشت که کوردستان را تنها در خیالی دست‌نیافتنی تصور می‌کرد. درست در مقطعی که هر کس می‌گفت کوردبودن به خطراتش نمی‌ارزد و بهتر است دیگر نام مبارزه را بر زبان نیاوریم پژاک وارد میدان شد و به مقابله با آثار ویرانگری پرداخت که جامعه‌ی ازهم‌گسسته‌ی کورد بدان دچار شده بود. پژاک این اصل بنیادین را پیش کشید که آزادی نه با انفعال و خاموشی‌گزیدن ممکن است و نه با سودای قدرت‌طلبی و سلطه‌گری. ملت دموکراتیک، اراده‌مند شدن جامعه در مقابل دولت است. دموکراسی رادیکال جای تمام ساختارهای قاطعانه‌ی مرکزی را می‌گیرد. بدین ترتیب فضای باز و دموکراتیک برای همه‌ی خلق‌ها فراهم می‌آید. موقعیت ژئواستراتژیک کوردها در خاورمیانه(جای‌گرفتن در چهار کشور اساسی خاورمیانه) یک شانس عظیم برای دموکراسی فراهم آورده است. به اندازه‌ای که اروپا برای شکل‌گیری دولت‌ـ ملت به حالت مساعد درآمد و سپس این هیولا را به جان همه‌ی خلق‌ها و مناطق جهان انداخت، کوردها مساعدترین حالت را برای دموکراسی دارند. این همان چیزی است که ما در شرق کوردستان و ایران بر روی آن فعالیت می‌کنیم.

۱۱- اما آیا فعالیت دفاع مشروع که در آن زبان اسلحه بیشتر مطرح است با دموکراسی سنخیت دارد؟

   نه‌تنها سنخیت دارد بلکه دفاع ذاتی و مشروع جامعه خودش یک اصل دموکراتیک است. یک سیاست دموکراتیک است برای حفظ جامعه در برابر این‌همه استبداد و سرکوب. دموکراسی فاقد قوه‌ی دفاع همیشه با ظهور یک دیکتاتور به پایان می‌رسد. یک سال بعد از انقلاب ۵۷ ایران دیکتاتوری روحانی به نام خمینی ظهور کرد و همه‌ی ارزش‌های آن انقلاب را جاروب کرد. و متأسفانه خلق‌های مختلف ایران به دلیل عدم برخورداری از یک چارچوب نظری و عملی در زمینه‌ی دفاع مشروع و ذاتی، نتوانستند در برابر آن‌همه جوخه‌ی اعدام و تیرباران بایستند. مقاومت‌ها درهم‌ شکست و دموکراسی در همان حالت جنینی خود سقط گردید. این امر برای همه‌ی خلق‌ها و انقلاب‌ها صدق می‌‌کند. حتی رادیکال‌ترین انقلاب کورد نیز اگر فاقد اصل دفاع ذاتی جامعه باشد، نمی‌تواند مانع دیکتاتوری قشر فرادست طبقه‌ی متوسط و عملکردهای مبتنی بر ترور شود. جامعه‌ای که در برابر دولت خلع سلاح شده باشد، حتی اگر گسترده‌ترین نهادهای مدنی، حقوق‌ بشری و حزبی را هم داشته باشد به گیوتین استبداد سپرده خواهد شد.

۱۲- چرا خودباوری و هویت خودبودن این‌همه از دیدگاه شما اهمیت دارد؟

کسی که خود را نشناسد و طبق هویت خود زندگی نکند مبدل به «دیگری» می‌شود
کوردی که در بطن هویت خود زندگی نکند و به فارس، ترک یا عرب مبدل شده باشد دیگر خودش نیست؛ حتی نمی‌توان از انسان‌بودن او بحث کرد. اگر درختی را به زور مبدل به سنگ کنند آیا می‌توان از موجودیت درخت بحث کرد؟ البته که خیر. کوردها مثل درخت‌هایی هستند که به سنگ بدل شده‌اند. ما می‌خواهیم دوباره از دل این سنگ، جوانه‌ای بروید. خودبودن، خودباوری و هویت خود را زیستن همین است. وقتی خودت نباشی دیگر نمی‌توانی از تنوعات و تفاوت‌ها بحث کنی. آن‌وقت دیگر دموکراسی و آزادی نیز بی‌معناست. زیرا قوه‌ی انتخاب و گزینش نخواهی داشت. دموکراسی و آزادیِ فاقد گزینه و قوه‌ی انتخاب نیز امری ناممکن است. بنابراین کوردها به اندازه‌ای که هویت خود را حفظ کرده و از زیر تیغ تیز نسل‌کشی فرهنگی نجات یابند به همان اندازه امکان دموکراتیزه‌شدن و آزادی نیز پیدا می‌شود. ما می‌خواهیم این را درک کنید که این همه سنگ تیپاخورده‌ و ساکت، روزی سبزینه‌ای زنده و شاداب بوده‌اند. ما داریم از دل تاریخی آکنده از خیانت و مرگ و انجماد، زندگی می‌آفرینیم

۱٣- پژاک در آینده چه فرم سازمانی‌ای به خود خواهد گرفت؟

پژاک بر مبنای نیازهای هر مرحله استراتژی(راهبردها) و تاکتیک‌های خود را مشخص می‌سازد. پژاک برای یک همگرایی دموکراتیک با سایر احزاب و سازمان‌های دموکراتیک‌ـ محیط‌زیست‌گرا و فمینیستی ایران و منطقه آمادگی دارد. ما قابلیت آن را داریم که به‌گونه‌ای مسالمت‌آمیز و بر مبنای اصل میهن مشترک،‌ به‌طور فعال در ایرانی دموکراتیک به سیاست‌ورزی و سازماندهی بپردازیم. در صورت عدم شکل‌گیری چنین ساختاری از سوی نظام حاکم در ایران(چه جمهوری اسلامی فعلی و چه نظامی فدرال در آینده) و اصرار بر کوردستیزی، دامنه‌ی مبارزات خود را گسترش خواهیم داد. اگر در فضای سیاسی گشایشی در جهت مطالبات خلق‌ کورد حاصل نیاید، ظرفیت‌های دفاع مشروع پژاک چنان است که می‌تواند با تمامی خطراتی که از سوی دیدگاه‌های تنگ‌نظرانه‌ی مرکزگرا متوجه کوردهاست، مقابله کند.

۱۴- نقش گریلا در پژاک چیست و به چه شکل عمل می‌کند؟

گریلا یک نیروی سیاسی‌‌، ایدئولوژیک، تبلیغی، سازمان‌دهنده و دفاعی است.
تنها به کار دفاع مشروع نمی‌پردازد. هر گریلا در برابر استراتژی حزب مسئول است و با توجه به مرحله‌ عمل می‌نماید. البته که از قوه‌ی ابتکار برخوردار است و با توجه به سمت‌گیری نیروهای اطلاعاتی‌ـ نظامی دولت و موضع آن‌ها می‌تواند به‌شکل اتونوم(خودگردان) در حوزه‌ی فعالیتی خود عمل کند و در برابر هر تهاجمی که علیه ارزش‌ها،‌ دستاوردها و موجودیت خلق کورد صورت بگیرد، در چارچوب خط‌مشی دفاع مشروع دست به عمل زند.

۱۵- چرا همیشه برچسب ترور، خشونت، آدم‌کشی، ضددین، قتل و عامل بیگانه‌بودن به جنبش‌های کورد زده می‌شود؟ به‌خصوص جمهوری اسلامی علیه پژاک یک شبکه‌ی گسترده‌ی تبلیغاتی و رسانه‌ای ایجاد کرده است؛ چرا این‌همه ضدیت متوجه پژاک است؟

در طول تاریخ همواره مبارزین را به نام مرتد، شیطانی، از راه به‌در شده، تروریست، دشمن دین و... تعریف کرده‌اند. از مانی و مزدک گرفته تا حسن صباح، حلاج و دیگران شاهد چنین برخوردهایی علیه انقلابیون راستین بوده‌ایم. مخدوش‌سازی سیمای مبارزین همواره بخش عظیمی از سیاست‌های سرکوب‌گرانه‌ی دولت‌ها بوده است. پژاک نیز همیشه آماج چنین حملاتی بوده است. پژاک دست دولت را در کوردستان رو کرده و با ایدئولوژی، سازماندهی، نیروی دفاع مشروع و سیاست خود با همه‌ی یورش‌های دولت مقابله کرده است. وقتی سران دولت فکر می‌کردند که دیگر کوردستان به قلمرو فتح آن‌ها اضافه شده و می‌توان جامعه‌ی کورد را از هستی ساقط کرد، پژاک سر برآورد و خیال آن‌ها را نقش بر آب کرد. نسلی که می‌رفت در درون نظام جمهوری اسلامی همه‌ی ارزش‌های خود را بر باد دهد امروزه آگاه شده و با آزادی و مقاومت پیمان بسته است. برچسب‌هایی که بر پژاک می‌زنند نشان می‌دهد که ما تا چه حد منافع پلید رانت‌خواران دولت، مافیای سپاه پاسداران، بسیج و ولایت فقیه را در کوردستان به چالش کشیده‌ایم و راه متفاوتی را برای خلق خود ترسیم کرده‌ایم

۱۶- برخی روشنفکران، فعالین و سیاسیون از دوران اتمام مبارزه دم می‌زنند. پژاک در این باره چه نظری دارد؟

در پاسخ باید گفت کسانی که دم از پایان دوران مبارزه می‌زنند چه کسانی هستند؟ آن‌ها کسانی هستند که بزرگ‌ترین بی‌احترامی را در قبال زندگی، خلق و تاریخ مرتکب می‌شوند. کسانی که مبارزه را امری بی‌معنا جلوه داده و از زندگی‌های فردگرایانه‌ی مشمئزکننده‌ی خود دم می‌زنند به پایان خط رسیده‌اند. آن‌ها تسلیم شرایط حاکم شده‌اند. جمهوری اسلامی و تفکرات وارداتی غربی چنان دل و مغزشان را بیمار کرده که امیدی به بهبودشان نیست. آن‌ها زیر چرخ‌دنده‌های ماشین اندیشه‌کُشی و انسان‌کُشی دولت نابود شده‌اند. آن‌ها شهروندان سربه‌راه نظام هستند. نه‌تنها در باتلاق زندگی فردی، غریزی و بیگانه از جامعه‌ی خود همه چیز خویش را باخته‌اند، می‌خواهند دیگران را نیز همرنگ خود سازند. همانند کبکی که در قفس افتاده و با نغمه‌‌ سردادن سایرین را نیز به دام صیاد می‌اندازد. از نظر ما نغمه‌شان بسیار بدآهنگ است و هیچ چنگی به دل نمی‌زند. شعارهای مدرن آنها چیست؟ به زندگی خودتان بچسبید و سعی کنید در کنج خانه‌هایتان به سوپرمن مبدل شوید! آیا مضحک‌تر و ابلهانه‌تر از این می‌توان اندیشید؟! به باور من نه. حتی یک گیاه یا حیوان نیز برای احترام و حفظ زندگی‌اش بهتر از این افراد می‌داند چگونه عمل کند. آن‌ها را به کناری بگذاریم چرا که در گورهای خود خفته‌اند.

۱۷- بسیار از این افراد می‌گویند که دیگر دوره‌ی مبارزه‌ی مستقیم سیاسی تمام شده و باید همه چیز را از راه فعالیت‌های مدنی مستقلی که نه به جامعه گرایش دارد و نه به دولت و از طریق شبکه‌های اجتماعی دنیای مجازی انجام داد. آیا با جنبش‌های اجتماعی دنیای مجازی می‌توان انقلاب کرد و به آزادی رسید؟

این نیز ترفند تازه‌ای برای منفعل‌سازی جامعه است. دنیای مجازی تنها در سطحی محدود و همچون یک ابزار می‌تواند مورد استفاده قرار گیرد. اما اتکای بیش از حد به آن؛ چنان‌که در دنیای مدرن امروزی شاهد اثرات مخرب آن هستیم، تنها موجب انفعال و قطع رابطه‌ی انسان از واقعیت می‌شود. شاید برخی از تأثیرات آن بر قیام‌های اخیر منطقه صحبت کنند. انکار نمی‌کنیم که تأثیرگذار است اما محور و ثقل تحولات نیست. سازمان و نهاد جامعه‌ی مدنی‌ای که به جامعه متمایل نیست و خود را حوزه‌ای مستقل از جامعه می‌داند فرجامش بلعیده شدن توسط دولت و قدرت است. نمونه‌های آن را روزانه مشاهده می‌کنیم. ما به جامعه‌ی مدنی فعال و دموکراتیک باور داریم. جامعه‌ی مدنی باید حیطه‌ی سلطه‌ی دولت را محدود سازد وگرنه خودش به یک ابزار گمراه‌کننده علیه جامعه مبدل می‌شود. بدترین نوع این وضعیت را می‌توان در ایران و شرق کوردستان مشاهده کرد. طرف تا دیروز ادعای فعال مدنی مدافع حقوق بشر و آزادی‌های بیان و اندیشه نشان می‌داد و امروز کارش شرکت در جلسات مخفی سرویس‌های امنیتی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی است! یا مثلا در اروپا نشسته و می‌خواهد از پشت کامپیوتر خود یک جامعه‌ی میلیونی را که با بدترین نوع مشکلات دست‌وپنجه نرم می‌کند، به سمت دموکراسی و آزادی سوق دهد! آن‌هم با تجویز محافظه‌کاری، دست‌ روی دست گذاشتن و از طریق گزارشات حقوق بشری‌ای که تنها نقشش مشخص‌سازی ارقام اعدام‌شدگان، زندانیان، شکنجه‌شده‌ها و پرونده‌های نقض حقوق بشری است و بس. تاز‌ه این هم با سانسور شدید علیه وضعیت کوردها، عرب‌ها، بلوچ‌ها و سایر خلق‌های ایران صورت می‌گیرد. این چه ربطی به جامعه‌ی مدنی، آزادی بیان و دموکراسی دارد؟

۱٨- آیا جنبش‌های مدنی خشونت‌ستیز برای یک تحول اجتماعی عظیم و رسیدن به آزادی‌های اجتماعی کفایت نمی‌کنند؟

خشونت،‌ درگیری و جنگ همیشه از سوی نیروهای دولتی تحمیل می‌شود. دولت بزرگ‌ترین سازمان انحصار قدرت است. اعم از قدرت نظامی، سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیک. بنابراین همیشه با اهرم خشونت به جامعه فشار وارد می‌سازد. جامعه قربانی این خشونت و جنگ‌هاست. جنبش‌های مدنی که خود را خشونت‌ستیز نشان می‌دهند متأسفانه بیشتر از آنکه به نقد عملکردهای خشونت‌آمیز دولت و مقابله با آن بپردازند تلاش می‌کنند جنبش‌های اجتماعی‌ـ سیاسی دیگر را از موضع دفاع مشروع دور سازند. نمونه‌ی عینی آن را در کوردستان می‌توان مشاهده کرد. علت این برخوردها این است که این نهادهای مدنی بیشتر توسط اقشار طبقه‌ی متوسط جهت‌دهی و کنترل می‌شوند. آنها همیشه دنبال سهمی از قدرت هستند. حتی گاه مطرح‌کردن مشکلات اجتماعی را نه برای فشار علیه دولت بلکه همچون حربه‌ای برای وزنه‌ پیدا کردن خود در مقابل دولت انجام می‌دهند. برخی از شخصیت‌های این نهادها در ازای امتیازاتی چند به راحتی به سمت ارگان‌های دولتی لغزیده و علیه جنبش آزادی‌خواهی موضع‌گیری کرده‌اند. آن‌ها از جمله عواملی هستند که می‌خواهند از سرعت و تأثیر فعالیت‌های جامعه برای کسب آزادی‌های اجتماعی بکاهند. تنها نهادهای مدنی دموکراتیک که پیگیر خواسته‌های جامعه باشند و در برابر دولت دچار محافظه‌کاری نشوند می‌توانند ثمربخش باشند. پیش از تأسیس پژاک، فعالیت‌های مدنی گسترده‌ای از سوی کسانی که به اندیشه‌های رهبر آپو گرایش داشتند در سطح شرق کوردستان صورت گرفت اما با شدیدترین شکل مورد سرکوب قرار گرفتند. اصولا تأسیس پژاک پاسخی بود به این فضای پر از اختناق ضد حقوق بشری و ضد جامعه‌ی مدنی در ایران. تا زمینه‌ی خشونت‌طلبی دولت از میان نرود نمی‌توان انتظار تحقق آزادی‌های اجتماعی را داشت. به همین دلیل از منظر ما، دفاع مشروع یک استراتژی است نه یک امر زودگذر و مقعطی.

۱۹- در صورت پیشنهاد تشکیل یک دولت کوچک کوردی به کوردها شما چه برخوردی را در پی خواهید گرفت؟
پروژه‌ی ما برای حل مسئله‌ی کورد کاملا مشخص است. عنوان آن کنفدرالیسم دموکراتیک است. این یک تاکتیک مرحله‌ای نیست که با یک‌سری پیشنهادات فریبنده‌ی نظام جهانی از آن دست بکشیم. اما این به معنای ستیزه‌جویی یا کنارکشیدن ما از عرصه‌ی تحولات نیست. دولت کوردی نیز هنگامی از منظر ما دستاوردی کوردی محسوب خواهد شد که با یک قانون اساسی دموکراتیک به دموکراسی امکان بروز بدهد. این امر با تشکیل بروکراسی اداری پر زرق و برق و بسنده‌کردن به شعارها، مارش‌، پرچم و مرزهای خط‌کشی‌شده میسر نیست. جامعه‌ی ما آزادی می‌خواهد، حتی یک دولت کوردی که به این خواست جامعه بی‌توجه باشد و آن را پایمال سازد نمی‌تواند آرمان جامعه باشد. سازش اصولین میان نیروهای دولت‌خواه و نیروهای دموکراتیک یک گزینه‌ی نوین در کوردستان است. به این شکل هم در برابر سیاست تفرقه‌اندازی دشمنان خلق کورد خواهیم ایستاد و هم جبهه‌ی کورد را در توازنات منطقه‌ای و جهانی نیرومند خواهیم نمود. اما این نیروها دو خط‌مشی جداگانه‌اند و نمی‌توانند یکسان انگاشته شوند. یک نیرو می‌خواهد به دولت دست یابد و با سیاست امتیازدهی مرسوم به دولت‌های منطقه‌ای و جهانی برای خود موقعیتی کسب کند و یک نیرو نیز می‌خواهد با مبنا قرار دادن اراده‌ی جامعه به پیشبرد دموکراسی بپردازد. نقطه‌ی مشترک آن‌ها کورد‌بودن است. این می‌تواند یک هم‌پیمانی میان آن‌ها درست کند اما نهایتا این خط‌مشی دموکراتیک است که پیروز خواهد بود. زیرا خواست جامعه چنین است. خواست نیروهای دولت‌خواه هرچقدر هم که زیبا و فریبنده جلوه‌گر شود نمی‌تواند خواست همه‌ی جامعه قلمداد شود. دولت همیشه یک گروه مشخص ممتاز را سروری می‌بخشد. سایرین در برابر آن فرودست محسوب می‌شوند. به نظرم دیدگاه ما از لحاظ ایدئولوژیک و سیاسی در قبال این مسئله برای هر کس شفاف شده است.

۲۰- کوردستان آزاد از نظر یک کادر پژاکی چگونه تعریف می‌شود؟

اگر از برخی افراد و حتی ناسیونالیست‌های کورد بپرسید کوردستان آزاد چیست آن را در زندگی فردی خود، امکانات مالی و جایگیری در مناصب اداری کوردی خلاصه می‌کنند. یعنی کسب یک جایگاه در قدرتی با لعاب و عنوان کوردی. و البته با مقداری شعار ملی جهت کم نیاوردن در برابر ناسیونالیست‌های فارس و ترک و عرب. ناسیونالیسم، آزادی را در حقوق فردی و غلیان عواطف و عملکردهای جمعی برای برتری‌یابی در مقابل رقیب‌های دیگر تعریف می‌کند. نتیجه‌ی مستقیم این نیز فردگرایی، جنگ‌طلبی و مرگ‌ ارزش‌های راستین آزادی‌خواهانه است. اما از دید یک کادر پژاکی،‌ کوردستان آزاد با شخصیت آزاد، سیاست دموکراتیک و جامعه‌ای آزاد ممکن است. جامعه‌ای که توان مدیریت خود را نداشته و دنبال یک لقمه نان سر دوانیده می‌شود حتی اگر فراخ‌ترین مرز‌ها را به او بدهی و امنیتی‌ترین حفاظ‌های نظامی را در پیرامون آن بکشی و بگویی در این کشور مستقل زندگی کن، جز برده‌ای حقیر چیز دیگری نخواهد بود. کوردستان آزاد با مشارکت داوطلبانه‌ی همه‌ی جامعه در تمام تصمیم‌گیری‌ها و سیاست‌ها امکان‌پذیر است. علت اصرار ما بر حضور و مشارکت تک‌تک افراد جامعه در مبارزات سیاسی‌ـ اجتماعی همین است.

۲۱- دیدگاه پژاک نسبت به انقلاب و انقلابیون چگونه است؟

ما با دید سنتی به انقلاب نمی‌نگریم. انقلاب‌ها متأسفانه همیشه با لغزیدن به ‌سوی قدرت به ضدانقلاب مبدل شده‌اند. انقلاب واقعی نوعی براندازی صرف نیست. به اندازه‌ای که بتوان جامعه‌ای اخلاقی‌ـ سیاسی ایجاد کرد و آن را به یک نظام سیاسی دموکراتیک مجهز ساخت می‌توان از انقلاب واقعی صحبت کرد. پژاک در قبال تمام انقلابیون آزادی‌خواه احساس تعهد می‌نماید و به ارزش‌های انسانی و والای آن‌ها پایبند است. این پایبندی را با تحولی ذهنیتی و احیای تمام ارزش‌های دموکراتیک، سوسیالیستی، محیط‌زیست‌گرا و فمینیستی به انجام می‌رساند. به اندازه‌ای که بتوانیم انسانی آزاد و جامعه‌ای دموکراتیک بیافرینیم می‌توانیم دم از انقلابی‌بودن بزنیم. عملکرد پژاک در جهت یک انقلاب مدرن دموکراتیک است. ما از دور بسته‌ی «انقلاب‌ـ سلطه‌ـ انقلاب» برای همیشه خارج می‌شویم. انقلاب ما گذار از تمام انحصارگرایی و سلطه‌طلبی‌هایی است که همواره انقلابیون را در فرجام کار به دام خود اسیر می‌نماید.

۲۲- پژاک چه اقشاری را دربر می‌گیرد؟

پژاک جنبش تمام اقشار جامعه است. به باور ما تمام جامعه سهم خود را از بحران کنونی دریافت کرده و به نوعی در پی رهیافتی است. ما خود را به هیچ قشر و طبقه‌ی خاصی محدود نمی‌کنیم. هر آنکه در جستجوی آزادی، دموکراسی و مقابله با استبداد و بی‌عدالتی است می‌تواند در صفوف مبارزاتی پژاک جای گیرد. برخلاف جنبش‌هایی که بدنه‌ی اجتماعی و فعال آن قشرهای فرودست و رهبری آن در قبضه‌ی طبقه‌ی متوسط است، ما جنبش همه‌ی اقشار خارج از حیطه‌ی دولت و قدرت هستیم. زنان، خلق‌ها، جوانان، اقلیت‌های دینی و تمام آنانی که به نحوی از سوی دولت و نظام قدرت طرد و مورد ستم واقع شد‌ه‌اند می‌توانند در این مبارزه‌ی عظیم مشارکت نمایند.

۲٣- چه عاملی باعث شد تا پژاک در جنگ قندیل خوش بدرخشد؟

جنگی که در قندیل میان سپاه متجاوز پاسداران با گریلاهای پژاک روی داد آیینه‌ی تمام نمای شکست جمهوری اسلامی بود. جمهوری اسلامی بازنده‌ی این جنگ بود. سپاه پاسداران یک نیروی متجاوز بود که برای فتح آمده بود اما این نیرو با همه‌ی دبدبه و کبکه‌اش و آن‌همه تسلیحاتی که در اختیار داشت فاقد روحیه بود. زیرا ایدئولوژی جمهوری اسلامی از بن دچار فروپاشی شده است. جمهوری اسلامی شاید پول و مادیات و اسلحه هزینه کرده بود اما معنویات، روحیه و انرژی رویارویی با گریلا را نداشت. گریلا نیرویی است که بیست‌وچهار ساعته برای آزادی خلق به آموزش خود پرداخته و فعالیت می‌نماید. در عوض، سپاه پاسداران بیست‌وچهارساعته در حال دزدی، رانت‌خواری، فساد اخلاقی، چپاول جامعه و زورگویی است. مسلم است که خلق آزادی‌خواه کورد و نیروی مبارزش یعنی گریلاهای پژاک در برابر دولت سرکوب‌گر جمهوری اسلامی و نیروهای مزدورش در این نبرد نابرابر پیروز می‌شود و شد.

۲۴- آیا با رسیدن کوردستان به یک ستاتوی سیاسی مشخص دوران مبارزه‌ی شما به پایان می‌رسد؟

خیر. پروژه‌ی کنفدرالیسم دموکراتیک تنها مختص به کوردها نیست. ما می‌خواهیم ایران، خاورمیانه و جهانی آزاد داشته باشیم. به همین دلیل دوشادوش تمام خلق‌های تحت ستم منطقه و جهان برای نیل به کنفدراسیون دموکراتیک ایران، خاورمیانه و جهان مبارزه خواهیم کرد. اشتباه نکنید؛ این نوعی صدور انقلاب سلطه‌طلبانه(هژمونیک) و تمامیت‌خواه‌ نیست. بلکه همگرایی تمام مبارزات خلقی در سطح جهان است. ما نیز بخشی از جهان مبارزات دموکراسی‌خواهانه هستیم. شاید نیروهای گلوبال(جهانی) سرمایه‌داری در حال هم‌پیمانی باشند اما نیروهای دموکراسی‌خواه منطقه و جهان نیز روزبه‌روز به هم نزدیک‌تر می‌شوند. سرنوشت همه‌ی ما به هم وابسته است.

۲۵- هنر و فرهنگ چه جایگاهی در پژاک دارد؟

هنر نوعی جستجوی حقیقت است. پژاک نیز جنبش حقیقت‌جویی شرق کوردستان است.
بنابراین پژاکی‌بودن از لحاظ ماهیت خویش، نوعی هنر است. هنر مبارزه‌ی دموکراتیک؛ هنر مقاومت در برابر هر نوع قدرت و آلوده نشدن به سلطه‌گری و سلطه‌پذیری. پژاک، هنر عظیم آزاد‌زیستن است. آیا هنری عظیم‌تر از این تلاش برای رسیدن به زندگی آزاد اجتماعی هست؟ فرهنگ گویای مقاومت یک هویت در برابر عوامل بازدارنده است. هر جا مقاومت و مبارزه‌ی اجتماعی‌ـ سیاسی تضعیف شود فرهنگ نیز در آنجا متزلزل می‌گردد. پژاک با احیای فرهنگ مقاومت در برابر دولت بار دیگر زمینه‌ی اعتلای فرهنگ کورد را فراهم آورده است.

۲۶- از نظر یک کادر پژاکی، عشق چه معنا و مفهومی دارد؟

هیچ عشقی بالاتر از رسیدن به زندگی آزاد نیست. وقتی زندگی به آزادی آراسته نشود هرگز نمی‌توان در آن از عشق صحبت نمود. در سرزمینی که تکه‌تکه شده، شخصیتش لگدمال شده و فتح گردیده و به وضعیت کریه دچار شده مگر می‌توان از عشق و روابط معمولی صحبت کرد؟ روابط کنونی جز بردگی و بحران فایده‌ای دربر ندارند. اصولا تلاش و مبارزه‌ی پژاک جستجوی یک رابطه‌ی متعالی اجتماعی در ایران و شرق کوردستان است. رابطه‌ای بر مبنای معیارهای آزادی و گذار از جنسیت‌گرایی پلید.

۲۷- بزرگ‌تری دغدغه‌ی فکری هر کادر پژاکی چیست؟

بزرگ‌ترین دغدغه‌ی هر کادر این است که بتواند خود را بشناسد، قالب‌های شخصیتی فرسوده و تباه گذشته را درهم‌بشکند و به انسانی آزاد مبدل شود. البته این همه‌اش نیست. زیرا انسان آزاد بدون وجود جامعه‌ای آزاد ممکن نیست. می‌دانیم که جامعه‌ای آزاد نیاز به روشنگری، سیاست‌ورزی، دفاع مشروع، آموزش، فرهنگی روبه‌رشد و فاکتورهای بسیار دیگری دارد. بنابراین کادر پژاکی به تمامی این امور مشغول می‌شود. کادر پژاکی دغدغه‌ی آن را دارد که همه‌ی لحظات خود را پرمعنا سازد. برای رسیدن به حقیقت باید زندگی‌ای آکنده از معنا داشت و این، تربیت روحی و معنوی عظیمی می‌خواهد. کسی که اندیشه، گفتار و عملش بی‌معنا باشد فاقد حقیقت خواهد بود و کسی که دچار بی‌حقیقتی شود ازخودبیگانه و برده‌ی دیگران خواهد گشت. باید از خود فرا رفت،‌ از «من» گذشت و به درجاتی متعالی‌تر از انسان‌بودن رسید. باید از روزمرگی گسست و به سوی افق‌های گسترده‌تری پرواز کرد. برای همین کادر پژاکی هر فکر، ذکر و عمل خود را تحت مراقبه قرار می‌دهد. آن‌ها را با معیار آزادی می‌سنجد و در برابر هر عمل ناقص، اشتباه و نادرست دست به خودانتقادی جسورانه می‌زند. به همان اندازه نیز از اشتباهات و نواقص پیرامون انتقاد می‌کند. این کادر حاضر نیست حتی با یک اشتباه کنار بیاید؛ در هر مورد دست به نقد جامعه‌شناسانه می‌زند و سعی می‌کند گرفتار تأثیرات ناشی از پس‌مانده‌های زندگی گذشته نشود. شناخت مفهوم زندگی، درک جهان پیرامون و رسیدن به آزادی دغدغه‌های اصلی یک کادر پژاکی هستند. کادر پژاکی، زندگی فاقد فلسفه را نمی‌پذیرد. از نظر او حتی شلیک یک گلوله در حین درگیری؛ رفاقت، تعیین یک سیاست یا تشکیل یک کمیته‌ی سازماندهی خلق باید از معیارهای ژرف فلسفه‌ی زندگی آزاد برخوردار باشد.

۲٨- با توجه به اینکه زندگی در شرایط کوهستانی با امکان شهادت نیز روبه‌روست نگاه شما به مرگ و زندگی چگونه است؟

مرگ از نظر ما هرگز پایان زندگی نیست. مرده کسی است که معنای زندگی را درک نکرده، با هویت خود نزیسته و از فضایل اخلاقی بی‌بهره بوده است. کسی که هر لحظه‌‌ی زندگی‌اش بامعنا باشد و حاضر نیست با پلیدی‌ها و زشتی‌ها به‌سر برد هرگز نخواهد مرد. ما در فضای کوهستان حضور تمام مبارزان و آزادی‌خواهان طول تاریخ را حس می‌کنیم. می‌توانیم صدایشان را بشنویم. آن‌ها در میان ما و در خون ما هستند. انقلابیونی که اسارت را شایسته‌ی انسان ندانسته و برای گوهر آزادی دست به هر فداکاری و ایثاری می‌زنند در روند تاریخی جامعه حضور دارند. چه کسی می‌تواند ادعا کند که مانی، مزدک، خرم، عیسی، محمد، حسین، حلاج و کسانی همچون آنان مرده‌اند؟ آنان در هر اندیشه، گفتار و عمل اجتماعی که آزادی‌خواهانه، مساوات‌طلبانه و دموکراتیک باشد حضور دارند. شهادت و مرگ در راه حقیقت، یک ارزش والای اجتماعی هزاران ساله است. با این شعارهای لیبرالیستی مدرن که زندگی به سطح یک شی‌ء بی‌ارزش و اوقاتی برای سرگرم‌شدن خلاصه شده است، نمی‌توان این ارزش‌ها را نابود ساخت. شاید این ارزش‌ها در روند تهاجمات فکری دشمنان حقیقت و آزادی جامعه تضعیف شده باشند اما نابود نشده‌اند. اگر نابود شوند، پایان انسان نیز رقم خواهد خورد.

۲۹- جریان روشنفکری کوردی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

متأسفانه هنوز ضعیف، بی‌اعتماد به داشته‌های خود و خیره‌مانده به دست دیگران! جریان روشنفکری کوردی روی دیگر سکه‌ی سیاست سنتی کورد است. جریان روشنفکری کوردی با ژست مدرنی که به خود گرفته بیشتر به کپی‌برداری می‌پردازد تا آفرینش. هنوز برای بسیاری از روشنفکران کورد فلان نویسنده‌ی غربی بیشتر شناخته‌شده است تا فرزانگی و معرفت شرقی و کوردستانی. روشنفکران کورد هنوز از روحیه‌ی استعمارزدگی و گرایشات شرق‌شناسانه‌ی اروپایی خلاصی نیافته‌اند. به‌ویژه روشنفکری در ایران نتوانسته با نیازهای جامعه تطابق پیدا کند. تلفیق سنت ملی‌گرایی ایرانی و مدرنیسم از جانب این جریان روشنفکری تنها مسائل را حادتر می‌نماید. به همین دلیل بخش عمده‌ای از وظایف انقلابی ما ایجاد یک جریان نوین روشنگری در برابر وضعیت خودباختگی کنونی است. به اندازه‌ای که به وظایف اخلاقی و سیاسی می‌پردازیم به همان اندازه وظایف روشنگرانه‌ای نیز داریم. رسیدن به سطحی از روشنگری که با هویت، تاریخ و فرهنگ این سرزمین همخوان باشد امری اجتناب‌ناپذیر است.

٣۰- اگر بخواهیم از دید پژاک به خلق کورد نگاه کنیم، شما چگونه ارزشی برای خلق قائل هستید؟

محور همه‌ی فعالیت‌های پژاک، خلق است. پژاک به هیچ قدرت، دولت یا گروهی وابسته نیست؛ پژاک حزب خلق است. معیار و ملاک هر سیاست، برنامه و فعالیت در پژاک خدمت‌کردن به خلق است. یکی از اولین اصولی که در شخصیت و رفتار کادر پژاک نهادینه می‌شود احترام به خلق، درک‌نمودن مشکلات خلق، مبدل‌شدن به نیروی چاره‌یابی برای مسائلش، حفظ ارزش‌هایش، دفاع از خلق و فدایی‌شدن در راه آزادی آن است. ما هر چه داریم از خلق خود داریم. خلق ما یگانه تکیه‌گاه و پشتوانه‌ی ماست. از همین‌رو سیاست، دفاع مشروع، دیپلماسی، سازماندهی و هر فعالیت پژاک برای خلق و در راه خلق است. کسانی که از خلق خود بریده، نسبت به مشکلات آن بی‌تفاوت گشته و بدان پشت کرده باشند، از نظر پژاک هیچ ارزشی ندارند. پژاک، حزب حساب‌خواهی از کسانی است که به خلق و ارزش‌های آن پشت‌پا زده‌اند

٣۱- هر کدام از احزاب کورد بخشی از کوردستان و منطقه‌ی خاصی را بسیار مورد توجه قرار داده ونوعی اهمیت ویژه برای آن قائل هستند، شما کدام منطقه و بخش کوردستان را با نگاهی خاص نظاره کرده وبدان اهمیت می‌دهید؟                     
                                                            
دیدگاه ما یک دیدگاه ملی و دموکراتیک است. نه یکپارچگی ملت کورد و نه اصل دموکراسی هیچ‌کدام با منطقه‌گرایی سازگار نیست. پژاک سازماند‌هی تمام مناطق شرق کوردستان است. از ماکو گرفته تا ایلام و لورستان همه‌ی مناطق، حوزه‌ی فعالیت و مبارزه‌ی ماست. پژاک، رد تمام سیاست‌های تفرقه‌اندازانه و پایان تک‌مرکزی‌‌بودن است.

٣۲- پژاک چگونه کادرها و گریلاهای خود را به رشد و بالندگی می‌رساند؟

با انتقاد و آموزش. در پژاک از کسی تعریف و تمجید نمی‌شود. ما هنوز تعریف و تمجیدهای سطحی، دروغین و ریاکارانه‌ی دولت از ملت کورد را به یاد می‌آوریم. ملت ما را عادت دادند که خود را بفریبد. پژاک به این خودشیفتگی مرگبار پایان داد. پژاک نشان داد که کورد شرق کوردستان با وضعیت کنونی‌اش اصلا زیبا نیست. شخصیت ایرانی با وضعیت کنونی‌اش هیچ جنبه‌ی زیبایی‌ ندارد. بنابراین اگر خواهان شکل‌گیری یک شخصیت مبارز و اجتماعی زیبا هستیم باید دست به شدیدترین انتقادات زد. از فرق سر تا نوک پای شخصیت کنونی دچار تخریبات است. آن‌هم تخریباتی هزاران ساله. گریلا تنها با یک انتقاد عمیق، با یک خودانتقادی صمیمی و با یک جدال شخصیتی عظیم می‌تواند گریلا شود. وگرنه با شخصیتی که جمهوری اسلامی از فرد می‌سازد تنها می‌توان یک بسیجی و مزدور تهوع‌آور شد و بس. گریلا پس‌مانده‌های شخصیت برده‌شده و به قهقرا رانده‌شده‌ی گذشته را از خود دور می‌ریزد. بدین ترتیب امکان رشد و بالندگی نیز فراهم می‌آید. گریلاشدن، پژاکی‌شدن و کادر آپویی تنها یک شخصیت سیاسی یا اسلحه‌به‌دست نیست؛ پیش از اینها و بیشتر از این‌ها یک شخصیت جستجوگر زیبایی‌هاست. زیبایی‌ها نیز در آزادی نهفته‌اند. تا زندگی و شخصیت آزاد نشود، زیبایی نیز ناممکن است. یک گریلا زیباست زیرا قبله‌اش آزادی است. اما یک بسیجی یا فاحشه زشت و نفرت‌انگیز است زیرا به زنجیر و بردگی خو کرده است. پژاک، با رد تمام ضعیفه‌شدگی‌ها و بردگی‌ها یک نبرد عظیم برای زیباشدن است

٣٣- از خصوصیات کادر و گریلای پژاکی صحبت کردید. چه کسانی نمی‌توانند پژاکی باشند؟

کسانی که خود را بر خلق ترجیح می‌دهند؛ کسانی که نمی‌توانند به سرزمین مادری خود عشق بورزند؛ کسانی که فرهنگ و هویت خود را حقیر دانسته و بدان خنجر می‌زنند؛ کسانی که زن را به دید یک کالای جنسی نگریسته و مرد را با سلطه‌گری‌اش می‌پذیرند؛ کسانی که زندگی شخصی را بر مبارزه برتر می‌دانند؛ کسانی که جسارت گذار از شخصیت کنونی خود را ندارند؛ آنانی که سیاست را در منفعت‌گرایی معنا می‌کنند؛ کسانی که برای قدرت و سلطه بر جامعه حزب و سازمان به راه می‌اندازند؛ آنانی که ملی‌گرایی وجدان و روحشان را نابود کرده و آنانی که نمی‌توانند به فدایی راه زندگی آزاد مبدل شوند نمی‌توانند پژاکی باشند. پژاکی‌بودن، گذار از پلیدی‌هاست. پژاکی‌بودن حتی ذره‌ای آلودگی و زشتی را قبول نمی‌کند. یا باید به سازش با زشتی‌ها و آلودگی‌هایت تن بدهی و هویتی بی‌اراده و برده را برای خود قبول کنی یا باید به قیام در برابر این وضعیت برخیزی. پژاک‌، قیام در برابر همه‌ی تباهی‌ها و ازخودبیگانگی‌هاست. پژاک با زشتی‌ها و پلیدی‌ها سازش نمی‌کند

٣۴ - واژه‌ی هه‌والتی (به‌ کوردی) یا رفاقت را از زبان کادر و گریلای پژاکی بسیار می‌شنویم. این چه معنا و فلسفه‌ای دارد؟

وقتی رفاقت انسانی از میان می‌رود، روابط دچار نوعی حالت تصنعی، دورویانه و خائنانه می‌شوند. روابط اجتماعی موجود بسیار خطرناک هستند زیرا با رفاقتی اصیل و انسانی در تضادند. این روابط نمی‌توانند محیطی آزاد و زیبا بیافرینند. با این نوع روابط نمی‌توان هیچ تحولی در زندگی به بن‌بست ‌کشیده‌شده‌ی جهان امروز ایجاد کرد. در ایران و شرق کوردستان نیز روابط حول محور سود‌ـ تعصبات خشک‌ـ غریزه‌ـ عواطف بسیار سطحی و به شدت فرد‌گرایانه می‌چرخند. با این روابط نمی‌توان زندگی درست کرد بلکه تنها می‌توان به زندگی خیانت نمود. با این روابط تنها می‌توان توسط هیولایی به نام جمهوری اسلامی و نظام جهانی بلعیده شد. با این روابط تنها می‌توان به بن‌بست، خودکشی، طلاق، بزه‌کاری، فساد، ناامیدی، روزمرگی، بردگی و پوچی رسید. آیا نمونه‌های آن را در زندگی روزانه کم سراغ دارید؟! به هر طرف که نگاه کنید این روابط و آثار وحشتناک آن را می‌توانید مشاهده کنید. با این روابط نمی‌توان انقلاب کرد، نمی‌توان آزادی آفرید، نمی‌توان دموکراسی پدید آورد. این روابط نتیجه‌ی هضم‌شدن جامعه در درون سیاست‌های قدرت‌طلبانه است. دولت بیشترین فایده را از این روابط می‌برد. بیهوده نیست که بخش عظیمی از سرمایه‌گذاری دولت به جهت‌دهی خانواده و آموزش کودکان و جوانان اختصاص داده می‌شود. ما در برابر این نوع روابط واپس‌گرای آزادی‌کُش می‌خواهیم نوعی رابطه‌ی آزاد، طبیعی و به شدت معیارمند به‌وجود آوریم. این رابطه، رابطه‌ی هه‌والتی یا رفاقت است. رفاقتی بر مبنای پیشرفت متقابل سطح آزادی یکدیگر، تعهد در برابر همدیگر و انتقاد و خودانتقادی. در چنین رابطه‌ای حتی می‌توان خود را فدای یکدیگر نمود. ما می‌خواهیم به ارزش‌های جامعه‌ی تاریخی بازگردیم. به رابطه‌ای به‌دور از دروغ و ریا. با چنین رابطه‌ای می‌توان دست به سیاست، دفاع مشروع، سازماندهی و انقلاب زد. به اندازه‌ای که رابطه‌ای آزاد بیافرینی به همان اندازه هم می‌توانی به سیاستی دموکراتیک و آزادانه اقدام کنی. اگر رفاقت نباشد، حتی یک روز نیز نمی‌توان در برابر این‌همه نیروی مزدور و تا دندان مسلح مقابله کرد. رفاقت، سنگر محکم جامعه‌ی نوین ماست.

٣۵- آیا در جنبش آزادی‌خواهی کسانی از میان سایر خلق‌های ایران حضور دارند؟

بله. پیشینه‌ی مشارکت مبارزانی از تمام خلق‌های ایران در میان جنبش آپوئیستی بسیار غنی است. در همین جا یاد و خاطره‌ی تمام شهدای آذری و فارسی که در جنبش آزادی‌خواهی خلق کورد جانشان را فدا نمودند گرامی می‌دارم. به‌جاست در اینجا نام یکی از این شخصیت‌های انترناسیونالیست را ذکر کنم. شهید حمیدرضا رسولی‌آذر با نام سازمانی فرهاد که اهل تهران بود و در سال ۱۹۹۲ در صفوف حزب کارگران کوردستان(پ.ک.ک) شهید شد. او که از اعضای چریک‌های فدایی خلق شاخه‌ی اقلیت بود حاضر نشد خاورمیانه را به مقصد اروپا ترک کند و برای تداوم مبارزات سوسیالیستی خود به پ.ک.ک پیوست. اکنون نیز در پژاک اعضایی از دیگر خلق‌های ایران حضور دارند و برای آزادی تمام خلق‌های ایران فعالیت می‌کنند.

٣۶- جامعه‌ای آرمانی از نظر شما چگونه جامعه‌ای است؟

جامعه‌ای که فاکتورهای اخلاق و سیاست در آن برجسته باشند. جامعه‌ی فاقد اخلاق و سیاست نمی‌تواند شرافتمندانه زندگی کند. زیرا مورد استثمار قرار می‌گیرد و بدترین حقارت‌ها در حقش روا داشته می‌شود. سیاست و اخلاق جامعه‌ عناصری هستند که جامعه با آن ارزش‌های خود را حفظ کرده و موجودیت خود را تداوم می‌بخشد. جامعه‌ی آرمانی همان جامعه‌ی طبیعی است. جامعه‌ای که در آن از سلطه‌پذیری و سرکوب و تبعیض خبری نیست و زندگی کمونال یا جمعی در گسترده‌ترین ابعاد در آن جریان دارد.

٣۷- برخی رسیدن به چنین جامعه‌ای را اتوپیایی(خیالی) دست‌نیافتنی می‌دانند؛ مبارزه‌ی خلق‌های ایران را که در این راه صورت می‌گیرد ترور و تجزیه‌طلبی می‌خوانند. به‌ویژه در فضای مبارزاتی ایران گرایش محافظه‌کاری شدیدی به چشم می‌خورد و هر نوع آرمان اجتماعی را ناواقع‌گرایانه می‌شمارند. شما در این زمینه چه نظری دارید؟

کسانی که دستیابی به جامعه‌ای اخلاقی‌ـ سیاسی و دموکراتیک را خیالی دست‌نیافتنی می‌دانند دو گروهند: کسانی که از استثمار جامعه سود می‌برند و کسانی که در این استثمارشدگی چنان حقیقت انسانی خود را از دست داده‌اند که امیدی به بازیافتن آن ندارند. بنابراین گفته‌ی آن‌ها باطل است. این گفته‌های باطل و بی‌معنا تنها وضعیت دردناک کنونی جامعه را به ما گوشزد می‌کند و ما را بر مبارزه مصرتر می‌سازد. هیچ واقعیتی ملموس‌تر، تلخ‌تر و گزنده‌تر از این نیست که جامعه‌ی کنونی در ایران دچار چنان بی‌سیاستی و اخلاق‌کُشی‌ای شده است که دیگر تحمل این وضع را ندارد. محافظه‌کاری جریانات به‌زعم خود مبارز یا اصلاح‌طلب و تحول‌خواه افق دید جامعه را به شدت تنگ نموده است. آن‌ها دست‌یابی به امکانات دولتی و قدرتی را مهم‌تر از شکل‌گیری جامعه‌ای سیاسی و اخلاقی می‌شمارند. حتی برای اثبات نظریات خود گاه نقبی به دیدگاه‌های مدرنیستی زده و آن‌ها را با عقاید اسلام سیاسی خود درمی‌آمیزند تا گفته‌ی خود را به کرسی بنشانند. در این آب گل‌آلود‌شده برخی به ترویج محافظه‌کاری می‌پردازند و آن را راه‌حلی برای برون‌رفت تدریجی از استبداد کنونی در ایران می‌دانند. باید خطاب به آن‌ها گفت ملیت‌‌های مختلف موجود در ایران در حال نابودی سیاسی و نسل‌کشی فرهنگی هستند؛ این محافظه‌کاری شما به چه درد ما می‌خورد؟ وقتی نابود شدیم و هویت و فرهنگ و اراده‌مان از میان رفت چه چیزی را می‌خواهید برای کوردها، عرب‌ها، بلوچ‌ها، آذری‌ها و ترکمن‌های ایران حل کنید؟! نمی‌خواهیم نام و نشان‌مان را در موزه‌خانه‌ها به نشانه‌های پرافتخار تاریخ خود مبدل کنید. به همین دلیل محافظه‌کاری، اصلاح‌طلبی لیبرال، موکو‌ل‌کردن گوش‌سپردن به خواسته‌های خلق‌ها به آینده و عدم مخاطب‌ قرار دادن جنبش‌های مبارزاتی آن‌ها، ایران را به سمت تنش‌های شدیدتری در‌ آینده خواهد کشاند. مسائل سیاسی و اجتماعی‌ای که به‌ موقع خویش حل نشوند با گذشت زمان به تومورهای بدخیم مبدل می‌شوند و آشفتگی‌های عدیده‌ای را به همراه می‌آورند. به‌عنوان نمونه عدم حل مسئله‌ی کورد از سوی دولت‌های حاکم بر کوردستان طی دهه‌های گذشته اینک آن‌ها را با چالش‌های شدیدی رویارو کرده است. ترکیه تا خرخره در این مسئله فرو رفته است. جمهوری اسلامی هنوز متوجه این خطر نیست. صدام هم متوجه نبود، نتیجه‌اش را در لحظه‌ای اعدام با چشمان خود مشاهده کرد.

٣٨- چرا شخصیت کنونی ایرانی را یک بحران هویتی قلمداد کرده و خواهان تغییر آن هستید؟

بن‌بست‌های سیاسی را باید به شخصیت‌‌های متأثر از قدرت ربط داد. شخصیت ایرانی آنقدر در درون نظام‌های قدرت جذب و استحاله شده که حتی میل دارد شکستش نیز شاهانه باشد. برای وی مهم شاه‌بودن است چه در اوج قدرت چه در قهقرای شکست. این شخصیت چنان با ملی‌گرایی اغوا شده است که شکست آرزوهای خود را با نابودی جهان هم‌سطح می‌انگارد. شخصیتی خودمبالغه‌گر است که می‌خواهد حتی در هنگام مرگ نیز لااقل داریوشی باشد در برابر اسکندر! این شخصیت همیشه تصویری بزرگ‌نمایی‌شده از خویش را در برابر نگاه خویش می‌آویزد، خود را همان می‌انگارد و می‌خواهد که دیگران نیز چنان باورش کنند. این نوع از ایرانی‌بودن در برابر یورش مدرنیته پوچ شده است و ملی‌گرایی و ماسک تشیع دولتی‌اش دیگر نمی‌تواند آن را پرشکوه و جذاب جلوه دهد. ما می‌خواهیم ایرانی‌بودنی دموکراتیک پدید آید. ایرانی‌بودنی به‌دور از ناسیونالیسم نژادپرستی که هم خلق‌های کورد، عرب، بلوچ و آذری و ترکمن را قربانی کرده و هم خود هویت فارسی را دچار انحراف ساخته است. جامعه‌ی فارس نیز در اثر این گرایشات قدرت‌گرا در بحران به‌سر می‌برد و لازم است فعالیت‌های دموکراسی‌خواهانه‌ی منسجمی صورت دهد. شخصیت ایرانی با وضعیت موجود خود از حوزه‌ی سیاست گرفته تا فرهنگ را به بحران و تنش دچار ساخته است. دولت‌ـ ملت مرکزگرا در ایران چنان این شخصیت را خودباخته ساخته که نه توان سنت‌گرایی دارد و نه می‌تواند مدرن گردد. تا خصلتی دموکراتیک پیدا نکند نمی‌تواند از معضلات کنونی نجات یابد.

٣۹- در برابر چنین شخصیتی چگونه باید برخورد کرد؟

پژاک نوعی تصفیه‌حساب با این هویت و شخصیت است. زیرا تا این شخصیت به چالش کشیده نشود نمی‌توان سیاست و ساختار اجتماعی تازه‌ای ایجاد کرد. ما هم با هویت فرادست قدرت‌طلب و هم هویت تحقیرشده‌ی فرودست در پیکاری شدید به‌سر می‌بریم. ما شخصیت کورد شرق کوردستان و شخصیت ناسیونالیست قدرت‌طلب ایرانی را چنان که هستند به آن‌ها می‌نمایانیم. شاه‌ـ‌ فیلسوف یونانی در ایران به اشکال مختلفی درآمده است؛ از شاه‌کارمند و شاه‌پاسدار گرفته تا شاه‌روشنفکر. حتی شاه‌روحانی نیز داریم که همان ولایت‌فقیه است. هرکدام از این‌ها مملکتی به بزرگی ایران را در خیال خود زیر سلطه و مالکیت مطلق دارد. به همین دلیل است که در ایران حتی اجازه‌ی مطرح‌شدن مسئله‌ای به‌نام مسئله‌ی کورد یا مسئله‌ی عرب و بلوچ را نمی‌دهند. خرده‌‌ناسیونالیسم‌های درون ایران(ناسیونالیسم کوردی، آذری و...) نیز کپی‌ای از همان ناسیونالیسم‌ فارس‌گرا هستند. منتها اینان آرزوی شاه‌شدن دارند و آن دیگری آرزوی شاه‌ماندن. حسرت به دولت رسیدن اپوزیسیون‌ها و دغدغه‌ی حفظ موقعیت دولت کنونی، واقعیت مذکور را در حوزه‌ی سیاست ایران بازتاب می‌دهد. از هردو باید گذار کرد. این‌ گرایشات دیگر تاریخ مصرف‌شان گذشته است. آیا این‌همه کشتار و اعدام و بی‌عدالتی کفایت نمی‌‌کند که بدانیم این گرایشات به بیماری قدرت آلوده‌اند و نمی‌توانند سالم انگاشته شوند؟!

۴۰- رنج و زحمت و کار از نظر شما چه ارزشی دارد؟

خود انسان‌شدن ماحصل تاریخی عظیمی از رنج و تلاش است؛ رنج و تلاش تمام طبیعت برای آفریدن انسان از بطن خود؛ رنج هزاران‌ ساله‌ی تکامل جهان از کوچک‌ترین سلول ابتدایی تا رسیدن به سطح انسان. بنابراین انسان در برابر تمام این رنج و زحمات مسئول است. ما تنها مسئول رنج و تلاش بازه‌ی زمانی عمر خود نیستیم. همین پروسه‌ی اجتماعی‌شدن نتیجه‌ی هزاران سال رنج و تلاش است. آیا قربانی‌کردن ارزش‌های این جامعه‌ی هزاران‌ ساله برای فردگرایی خود امری وجدانی است؟ اگر امری وجدانی و اخلاقی نیست پس باید رنجی را که انسان و جامعه برای انسان‌شدن و اجتماعی‌شدن صرف می‌کند پاس بداریم. انسان فاقد رنج و زحمت تنها یک موجود طفیلی(انگل) می‌تواند باشد و بس. هر قدمی که گریلای پژاکی جهت سازماندهی جامعه و آزادی آن برمی‌دارد با رنج و زحمات عظیمی همراه است. از همین رو پژاک، جنبشی اجتماعی و انسانی است. سازمان و جنبشی که رنج و زحمت کادرها و هواداران خود را بی‌ارزش تلقی می‌کند نمی‌تواند انسانی و اجتماعی باشد. نمی‌تواند آزادی و دموکراسی را برای کسی به ارمغان بیاورد.

۴۱- عوض زحمت و کار در پژاک با چه چیزی پرداخت می‌شود؟

تنها با کار و رنج انقلابی بیشتری می‌توان زحمات یکدیگر را جبران کرد. ما با ملاک مادیات و پول به سنجش ارزش کار و فعالیت مبارزاتی خود نمی‌پردازیم. زیرا هر کار و رنج انسانی آنقدر پرمعنا و ارزشمند است که نمی‌توان آن را با مادیات پرداخت کرد. جنبه‌ی معنوی کارها غیرقابل سنجش است. هر کادر پژاک در مقابل کار و رنجی که صرف می‌کند انتظار عوض و بهایی ندارد، زیرا چنین انتظاری به معنای کم‌ارزش کردن و حتی بی‌ارزش کردن معنای کار و زحمت خود است.

۴۲- کادر پژاک چگونه یاد می‌گیرد به تربیت خود بپردازد؟ آیا از مکانیسم سرکوب غرایز و عواطف استفاده می‌شود؟

ملاک ما شناخت و دستیابی به معرفت است. انسانی که شناخت و معرفت باطنی در مورد خود پیدا نکند نمی‌تواند به کمال و تعالی دست یابد. ما با خودآگاهی، از سطح عواطف معمولی‌شده‌ی زندگی کنونی که پر از جنبه‌های نفرت‌انگیز است گذار می‌کنیم. انسانی که در مقابل زندگی دچار وضعیتی گریه‌آور می‌شود زشت‌ترین موجود است. کسی که تنها گریه می‌کند و نمی‌تواند به اراده دست یابد اصولا دچار فقدان عاطفه است. تنها کسانی می‌توانند انسان‌هایی برخوردار از عواطف زیبا دانسته شوند که مبارزه می‌کنند. کسی که برای آزادی و زیباسازی زندگی مبارزه نمی‌کند دچار مرگ عاطفی شده است. حتی یک حیوان نیز در مقابل زندگی از واکنش برخوردار است اما انسان مدرنی که تحت تأثیر نظام مدرنیته‌ی سرمایه‌داری قرار دارد دچار مرگ عاطفی نیز شده است. به دور و بر خود نگاه کنید: روزانه خبر مرگ،‌ کشتار،‌ گرسنگی، بی‌عدالتی و ستم شنیده می‌شود اما وقتی واکنش سرد و بی‌اعتنای افراد را در قبال این رویدادها می‌بینیم درک می‌کنیم که انسانیت در درون این نظام جهانی دچار چه بی‌عاطفگی و بی‌وجدانی دهشتناکی شده است. احساسات را در فرد خودپرست مدرن کشته‌اند. به خیابان‌های شهرهای ایران نگاه کنید. دخترها و پسران جوان در اولین روابط اجتماعی خود به سمت روابط جنسی سوق می‌یابند و همدیگر را در روابطی مصرفی مستهلک و نابود می‌سازند. شناخت و درک زندگی بسیار سطحی است. افراد ملاک درک زندگی را در نیاز تن، تمایلات مادی و قدرت خلاصه می‌کنند. این بدترین وضعیتی است که انسان می‌تواند به آن دچار شود. دین‌گرایی و دین‌ستیزی هیچ‌کدام نمی‌تواند جوابی برای این بحران بیابد. دین با مکانیسم سرکوب و فشار و دین‌ستیزها نیز با گرایشات لیبرال خود نمی‌توانند شیوه‌ی نوینی از روابط انسانی را ایجاد کنند. در ایران این امر به شدت چشم‌گیر است. زنانی که به سنگسار سپرده می‌شوند یا در پوشش حجاب زندانی می‌شوند با زنانی که آزادی را در روابط بی‌معیار تعریف می‌کنند نتیجتا هر دو قربانی هستند. مردانی که به تعصبات مرسوم چنگ زده‌اند با مردانی که بی‌بندوباری را نوعی پیشرفت، مدرن‌بودن و کلاس به‌حساب می‌آورند هر دو از حقیقت به‌دور هستند. ما در مقابل این وضعیت تحمل‌ناشدنی، زنان و مردان تازه‌ای می‌آفرینیم. پژاک، جنبش اعتلای عواطف است. پژاک،‌ جنبش خودآفرینی مرد و زن است؛ مرد و زنی که تن به روابط بردگی‌ساز نمی‌سپارد. این امر اعتلای عواطف را به همراه می‌آورد. علت پر انرژی‌بودن گریلا همین است. زن یا مردی که گریلا می‌شود از روابط فرساینده‌ی معمولی گذار کرده و زنجیرها را می‌گسلد. این گامی عظیم در جهت انقلاب شخصیتی است. چنین شخصیتی نه‌تنها کوردستان بلکه می‌تواند جهانی را نیز آزاد سازد.

۴٣- اگر دولت جمهوری اسلامی یا سایر دولت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای بر سرکوب کوردها اصرار کنند شما چه موضعی اتخاذ می‌کنید؟

هر کس بایستی درک کند که دیگر نمی‌توان کورد را با سطح کنونی سیاسی‌شدن، سازماندهی و توان دفاع مشروعش پاکسازی و نابود کرد. آیا این دولت‌ها انتظار دارند ما با سیاست‌های سرکوب‌گرانه‌ی آن‌ها دست از زندگی آزاد برداریم؟! فکر کنم همگی آن‌ها دیگر به خوبی می‌دانند که ما چگونه تمام زندگی خود را به مبارزه‌ برای آزادی اختصاص داده‌ایم. دست کوردها برای صلح و همزیستی دموکراتیک با همگان دراز شده است اما این دست گلوی هر نیرویی که بخواهد کورد را قربانی منافع و مطامع خویش کند، به سختی خواهد فشرد. این است دوآلیته‌ی زیبای کورد!

۴۴- سیاست‌های کشورهایی نظیر آمریکا، اسرائیل و کشورهای اروپایی در چه حالتی می‌توانند از سوی شما پذیرفته شود؟

متأسفانه آن‌ها همان معیارهای دموکراتیک حداقلی را که خودشان از آن بحث می‌کنند نیز رعایت نمی‌کنند. اصل هزینه‌ـ فایده و قانون بیشینه سود، تمام مواضع آن‌ها را سمت‌دهی می‌نماید. اما باید بدانند که خاورمیانه دیگر شیری برای دوشیده شدن ندارد! جریانات افراط‌گرای دینی نوعی بیچارگی در مقابل وضعیت مذکور را به نمایش می‌نهند ولی این همه‌ی ماجرا نیست. خاورمیانه در حال ظاهر‌سازی نیروهای دیگری از بطن تاریخ خویش است. مدرنیته‌ی دموکراتیک خاورمیانه در برابر نیروهای محشرانگیز مدرنیته‌ی سرمایه‌داری یعنی «دولت‌ـ ملت، سرمایه‌داری و صنعت‌گرایی»، فرشتگان جامعه‌ی دموکراتیک، جامعه‌‌ی اقتصادی و جامعه‌ی محیط‌زیست‌گرا را ظاهر ساخته است. سیاست‌ها و عملکردهای کشورهای قدرت‌مند نظام جهانی تنها وقتی می‌تواند از سوی کوردها پذیرفته شود که این کشورها با نگرشی تازه به کورد و کلا خاورمیانه بنگرند. دست‌کشیدن فوری از گرایشات سلطه‌طلبانه اولین خواست ماست. همچنین کنارگذاشتن پروژه‌هایی که در آن‌ها کوردها تنها یک اهرم فشار چندجانبه و نهایتا فرسایش‌یابنده هستند، امری الزامی است. کوردها خاطره‌ی همه‌ی نسل‌کشی را به‌خوبی در حافظه‌ی خود ثبت کرده‌اند. آیا این کشورها انتظار دارند ما فوری برخوردشان را در قبال رهبر آپو فراموش کنیم؟! چنین چیزی ممکن نیست. ما هنوز حسن نیت این کشورها را در مسئله‌ی کورد ندیده‌ایم.

۴۵- معیارهای حقوق بشر و سازمان‌های حقوق بشری را تا چه حد موفق می‌دانید؟

این معیارها چنان دَور زده شده و پایمال می‌شوند که مضحک‌ترین سیما را پیدا کرده‌اند. بای پرسید کدام معیار و اصول؟! بهتر است بگوییم بی‌معیاری و حق‌ستیزی. این‌طور بهتر می‌توان دورویی و ورشکستگی این سازمان‌ها را نشان داد. آن‌ها در محافظه‌کاری و تبانی با نیروهایی که حاضر به پرداخت سود بیشتری باشند چنان غرق شده‌اند که از یاد برده‌اند هدف از تأسیس‌شان چه بوده است. البته شاید هم هدف از تأسیس آن‌ها همین بوده که جوامع توسط این دستگا‌ه‌ها و سازمان‌ها به بازی گرفته شوند! در کوردستان می‌توان صدها نمونه از بی‌حقوقی و جنایات ضدانسانی مشاهده کرد که نه توجه سازمان‌های جهانی را جلب می‌کند و نه مورد اعتنای فعالین حقوق بشری ایرانی قرار می‌گیرد: ملیتاریزه‌کردن مستمر فضای جامعه، کشتار کاسبکاران و کول‌برهای مرزی، قتل‌عام فرهنگی و عدم وجود کوچک‌ترین امکان برای آموزش به زبان مادری، محروم‌سازی شدید اقتصادی مناطق کوردنشین از جانب دولت، موج دستگیری کوردها به بهانه‌ی هر نوع فعالیت هویت‌خواهانه،‌ سیاسی، مدنی و رسانه‌ای و نمونه‌های بی‌شمار دیگر. در شرق کوردستان یک تابلوی تمام و کمال از ورشکستگی نهادهای سازمان‌های حقوق بشری را می‌توان مشاهده کرد.

۴۶- زندان، شکنجه و اعدام تا چه حد در برابر مبارزات شما مانع‌سازی کرده است؟

زندان مرکز مبارزات مستقیم کادرهای پژاک با نظام جمهوری اسلامی است. ما با شخصیت‌هایی همچون شهید فرزاد، فرهاد، علی، شیرین، حسین، عگید، فصیح و دیگر رفقا یک مانع عظیم را از پیش پای آزادی خلق‌مان برداشتیم. آن مانع، بی‌ارادگی و بی‌ثباتی در امر مبارزه بود؛ یعنی همان چیزی که سازمان‌های بسیاری را در زندان به تصفیه و نابودی کشاند. پیشاهنگان پژاکی که در زندان‌های ایران و شرق کوردستان اعدام شدند، عملا جمهوری اسلامی را در زندان به زانو درآوردند، به جامعه‌ی کورد جسارتی تازه بخشیدند و نشان دادند که این مبارزه توقف‌ناپذیر است. زندان دیگر تنها قرارگاه سرکوب‌گری دولت نیست، در عین حال قرارگاه فعالیت‌های جنبش آپوئیستی است. از زندان دیاربکر گرفته تا امرالی و اوین کل جنبش آپوئیستی یک مبارزه‌ی عظیم را در زندان‌ها به پیش برده و می‌برد. مقاومت رهبر آپو در زندان امرالی، نماد این مبارزه‌ی باشکوه و پیروزمندانه است.

۴۷ - چرا پژاک تا بدین حد بر ماندن در شرق کوردستان اصرار می‌ورزد؟ آیا طبق آنچه برخی سازمان‌ها و سیاست‌مداران از آن بحث می‌کنند بهتر نیست مانند بسیاری از احزاب به اروپا یا شهرهای جنوب کوردستان مهاجرت کنید و در آنجا مبارزات خود را ادامه دهید؟

گریز از خاک وطن نوعی پشت کردن به ارزش‌ها و تاریخ است. ما چنین چیزی را لایق خود نمی‌دانیم. چگونه می‌توان خلق و سرزمین خود را زیر همه‌نوع فشار و سرکوب و اشغالگری تنها گذاشت و ادعای داشتن وجدان نمود؟! به‌ویژه آنکه اگر جنبش پیکارگری در راه حقیقت یک خلق باشی، حق نداری در نیمه‌ی راه بازگردی و امید آن خلق را به یأس بدل کنی. یا باید به مدافع فدایی حقیقت خلق خود مبدل شوی یا حتی دم از مبارزه و پیشاهنگی و حزبی‌بودن نزنی.

۴٨- پایگاه مردمی عظیمی در اروپا و سایر مناطق جهان وجود دارد که از جنبش آزادی‌خواهی کورد حمایت می‌کند. پژاک چه جایگاهی برای این بخش از جامعه‌ی کورد مهاجر قائل است؟

میهن‌دوستان کورد خارج از وطن باید بدانند که وظیفه‌ی خطیری بر عهده دارند. مبارزه‌ی کورد آزاد مرز و محدوده ندارد. در گذشته دولت‌های اشغالگر کوردها را به همه‌جا تبعید کرده یا شرایط خفقان‌زایی فراهم آوردند تا کوردها ناگزیر از مهاجرت شوند. اما امروزه حضور کوردها در اقصی‌نقاط جهان باعث شده که نیروی عظیم آزادی‌خواهی و دموکراسی‌ ما در همه‌جا ابراز وجود کند. به اندازه‌ای که گلوبالیسم غرب به خاورمیانه و کوردها فشار وارد می‌سازد، ما نیز با نیروی دموکراسی‌خواهی کوردهای خارج از میهن به نظام فشار وارد می‌سازیم تا معیارهای دموکراسی را پیشبرد دهد. این هم برای کوردها یک امکان و فرصت است و هم برای اروپا و سایر مناطق جهان. کوردها در هرکجا که باشند، به کالبد رنجور دموکراسی روح و حیات می‌دمند. اروپا می‌تواند از این نیروی پرطراوت دموکراسی‌خواهی استفاده کند. زیرا دموکراسی نیم‌بند اروپایی دیگر کفایت مشکلات خودش را هم نمی‌کند.

۴۹- نظر شما در مورد موج سلفی‌گری و اسلام سیاسی در کوردستان و به‌ویژه شرق کوردستان چیست؟

کوردستان نقطه‌ی کلیدی دموکراتیزاسیون در خاورمیانه است و اسلام‌ سیاسی لیبرال و تندرو دشمن دموکراسی است. از آنجا که اسلام لیبرال و میانه‌رو سعی دارد گوی سبقت را از تندروها برباید و باب میل نظام جهانی به یک عنصر قدرت‌مند در منطقه مبدل شود، نوک پیکان خود را متوجه کوردستان ساخته است. شاید چهره‌ی واقعی آن‌ها هنوز با همه‌ی نفرت‌انگیزی‌شان آشکار نشده باشد اما اینها در شرق کوردستان نیز تلاش‌هایی جهت نفوذیابی دارند. همچنین اسلام‌گرایان تندرو نیز سعی بر تأثیرگذاری در کوردستان(مناطق سنی‌نشین) دارند. لازم است خلق شرق کوردستان فریب سیمای ظاهری و مومن‌مآبانه‌ی اینها را نخورد. تنها دین فرهنگی و قدرت‌ستیز می‌تواند عاملی مثبت برشمرده شود که در سیستم کنفدرالیسم دموکراتیک نیز جایگاهی فراخور خویش دارد. سایر دین‌گرایی‌ها تنها به حاکمیت و نظام سرمایه‌داری خدمت کرده و هیچ ربطی به ارزش‌های تاریخی و هویتی جامعه‌ی کورد ندارند. کوردها در شرق کوردستان قربانی نظام دین‌گرای جمهوری اسلامی شدند، از این رو بایستی هوشیار باشند تا مبادا باز هم توسط اسلام سیاسی دیگری به بازی گرفته شوند.

۵۰- آیا شما به آینده‌ی کوردستان خوش‌بین هستید؟ چه مکانیسمی از سوی پژاک برای تحول در کوردستان و ایران اندیشیده شده است؟

پژاک ضربه‌ی محکمی بود بر سیمای یأس و نومیدی. ما گفتیم که این وضعیت شایسته‌ی انسان نیست. ما با مرگ درافتادیم. شکل‌گیری این‌همه پیشاهنگ و مبارز پژاکی نشان داد که ما تسلیم بدبینی،‌ بی‌اعتمادی و یأسی نشدیم که دولت در کوردستان حاکم کرده بود. ما به آینده‌ی کوردستان بسیار خوش‌بینیم. زیرا اراده‌ای ایجاد شده که دیگر تن به شکست نمی‌دهد. مکانیسمی بالاتر از شخصیتی دموکرات، عاشق آزادی و برابری‌طلب وجود ندارد. این شخصیت می‌تواند بیست‌وچهار ساعته مبارزه کند و دست به هر نوع تحولی بزند. پژاک گام‌های عظیمی در این زمینه برداشته است.

۵۱- آیا کوردها واقعا به آزادی نزدیک شده‌اند؟

آری. ما آن را در روحیه‌ی مصمم گریلا در حماسه‌ی قندیل لمس نمودیم؛ می‌توان آن را در صدای هلهله‌ی مادران صلح شنید و در روشنایی آتش نوروزی که امسال خلق‌مان در شرق کوردستان افروخت مشاهده کرد. البته این به فداکاری و مبارزه‌ی بیشتری نیاز دارد. کوردها در حال عبور از یک گردنه‌ی صعب‌العبور تاریخی هستند. اگر هر کورد آزادی‌خواه بیشتر از خود مایه بگذارد و با جدیت بیشتری در میدان مبارزه حضور یابد تحقق این آزادی دیر نخواهد بود.

۵۲- پیام پژاک برای خلق‌های مختلف ایران چیست؟

جدیت و اصراری که خلق‌های ایران در مبارزات خود نشان می‌دهند نشانگر آن است که آینده از آن خلق‌هاست. این آینده‌ی آزاد را می‌توان با هم‌پیمانی و مبارزه‌ای دموکراتیک و دوشادوش هم رقم زد. سازمان‌های مبارز کورد، بلوچ، عرب، آذری و فارس در قبال تاریخی که در برهه‌ی کنونی تحقق می‌یابد مسئولیت سنگینی بر عهده دارند. هرگونه سهل‌انگاری، سازش، بی‌مبدأیی، انفعال و بی‌تفاوتی نتایج مرگباری را رقم خواهد زد. وضعیت بحرانی عراق، افغانستان و سایر مناطق پیش روی ما قرار دارد. برای گذار از این مرحله‌ی حساسی که خطر درگیری‌ها و خونریزی‌ها در آن بالاست، لازم است با حساسیتی بیش از پیش عمل کرد و نقش خود را ایفا کرد. چه جمهوری اسلامی طی یک مداخله‌ی نظامی از سوی نیروهای جهانی سقوط کند و چه با این وضعیت بحران‌زده‌ی کنونی‌اش چندصباحی دوام آورد، خلق‌های ایران به یک جبهه‌ی دموکراتیک نیاز دارند که در آن تمام خلق‌ها داوطلبانه مشارکت داشته باشند.

۵٣ - به‌عنوان آخرین سوال، پیام شما برای خلق کورد در سالگرد تأسیس پژاک چیست؟

امسال سال سرنوشت‌ساز خلق کورد است. هر کورد آزادی‌خواه و میهن‌دوستی می‌بایست بخشی از فعالیت‌های این جنبش عظیم شرق کوردستان را برعهده بگیرد.
هر انسان متعهدی که آزادی خود و میهنش را امری جدی و غیرقابل چشم‌پوشی می‌داند با شناخت پژاک و فلسفه‌ی زندگی آزاد دست به فعالیت خواهد زد. فضای بی‌اعتمادی‌ای که دشمن در میان خلق درست کرده بود با مبارزات ما تضعیف گردید و امسال به‌طور کامل درهم‌خواهد شکست. بنابراین شرایط بسیار مساعدی برای خلق کورد فراهم آمده است که می‌تواند در آن مبارزات خود را به پیروزی برساند. در پایان بار دیگر سالگرد تأسیس حزب حیات آزاد کوردستان را به تمام خلق کورد تبریک می‌گویم. پیروزی ازآن ما است. 




جبهه یا تشکیلات سیاسی

چگونگی فعالیت سیاسی و سازماندهی موثر هنوز چالشی جدی برای کنشگران و گروه های سیاسی است. به نظر می رسد راه اندازی یک ابر جنبش اجتماعی و با ائتلاف بزرگ از میان گروه های مختلف که دیدگاه های نا متجانس و بعضا متضادی دارند، به الگوی غالب تبدیل شده است. بیشتر نیرو ها راغب هستند خود را در قالب جبهه ای از نیرو های متکثر و متنوع سازماندهی نمایند.
گروه های متشکل از فعالین سیاسی که از نزدیکی مواضع دیدگاه های سیاسی برخوردار بوده و یا استراتژی مشترکی را برای گذار به دموکراسی تجویز می کنند کم تعداد بوده و بیشتر کنشگران سیاسی علاقه دارند محدوده فعالیت خود را در ذیل ائتلاف های بزرگ سیاسی تعریف کنند و یا بگاه شکل گیری جنبش های اجتماعی بزرگی چون جنبش سبز با نادیده گرفتن تمایزات سیاسی و عقیدتی به آن بپیوندند. برخی از گروه های سیاسی موجود نیز قدیمی بوده و دچار پیری شده اند. در اصل آنها از روند تحولات جامعه فاصله زیادی پیدا کردند.
از اینرو در حال حاضر مجموعه های متعددی در داخل و خارج از کشور می توان یافت که با ترکیبی نا همگون از جریان های گوناگون سیاسی می کوشند تا یک ائتلاف پایدار سیاسی درست کنند. اما همکاری و همسویی اغلب آنها شکننده بوده و حالت پایدار نیافته است. البته در هم پیوستگی ها در داخل بیشتر از خارج است. اما نمی توان اتحاد استراتژیک وریشه داری را در بین آنها مشاهده کرد.
 افول و کاهش گروه های سیاسی منسجم و دارای همگنی عقیدتی و سیاسی بالا به صورت یک روند قابل مشاهده است. در کنار این روند گسترش واگرایی در بین فعالان سیاسی اعم از حکومتی و اپوزیسیون و برجسته تر شدن فردیت در رفتار سیاسی جامعه نیز در کم رونقی کار حزبی و تشکیلاتی سیاسی نقش زیادی دارند. در جغرافیایی کنونی سیاسی ایران شرایط بگونه ای شده است که بعضا وزن و توان تاثیرگزاری افراد از گروه ها بیشتر است.
مجموعه این عوامل و بخصوص طولانی شدن دوران گذار و انتظار برای نقطه ثبات جدید باعث شده است تا فعالیت جبهه ای هژمونی پیدا کند. اما آیا این روند امر مثبتی است؟ و می تواند سرنوشت مثبتی را برای جنبش دموکراسی رقم بزند؟
به باور نگارنده موفقیت در گذار مسالمت آمیز به دموکراسی مستلزم کار جبهه ای است. اما جبهه ای که متشکل از گروه های با طرز فکری مشخص و دیدگاه های شفاف باشد. گروه هایی که به صورت واقعی وجود دارند و با فعالیت مستمر و تشکیلاتی به انباشت تجربه و افزایش مهارت و دانش سیاسی می پردازند. این گروه ها پایگاه اجتماعی و مخاطبان مشخص و محدودی را نمایندگی می کنند. اجتماع این گروه ها می تواند جبهه مناسب و ضروری برای هدایت جنبش دموکراسی به ساحل نجات را خلق کند. افراد در داخل همکاری طولانی با یکدیگر نسبت به هم اعتماد پیدا می کنند و بدینترتیب رابطه های پایدار شک لکی گرد. اساسا کسانی که از یک تبار سیاسی می آیند و با ه مسابقه مشترک دارند و یا رفاقت ها و نزدیکی هایی بین آنها برقرار است می توانند روابط مستحکم و ادامه داری را برقرار سازند.
همچنین تعامل و رقابت بین این گروه ها می تواند فضای سالم سیاسی ایجاد کرده و عرصه سیاسی در ایران را فربه سازد.
 اما اکنون فضای سیاسی کشور جولانگاه برخی اشخاص ویا گروه های کوچک شده که به دنبال ایجاد جنبش های فراگیر بزرگ با اتکاء به جمع کردن برخی از کنشگران با سلایق سیاسی گوناگون و بعضا متضاد هستند. آنها عمدتا توجهی به گروه های سیاسی موجود ندارند و سعی می کنند بر بالای سر آنها پل زده و نیرو های گروه ها را جذب کنند. یا در فرمولی که برای تصمیم گیری پیشنهاد می دهند جایی برای مانور گروه ها وجود ندارد. معمولا چند فعال سیاسی که بعضا سابقه فعالیت گروهی و حزبی نیز داشته اند با اتکا به حضور رسانه ای قوی خود و یا ارتباطات سیاسی که دارند پیش قراول شده و دیگران را برای تشکیل جبهه آزادی دعوت می کنند. یا ممکن است برخی از اعضاء شاخص خانواده های بزرگ سیاسی ایران پیشگام شوند.
تجارب ناکام مبارزه سیاسی و ضرورت توجه به معیار های دموکراسی و پذیرش حقوق دیگری نیز کثیری از نیرو های سیاسی را به سمت اتحاد و همبستگی مخالفین سوق داده است و از اینرو کار جبهه ای را برای نیل به این هدف و تجمیع نیرو مناسب می دانند.
البته کار جبهه ای در تاریخ معاصر ایران ریشه های دوری دارد. نقطه عزیمت آن وحدت نیرو های مختلف مشروطه خواه برای شکست استبداد صغیر است. بعد ها تشکیل جبهه ملی با محوریت دکتر محمد مصدق برای خلع ید انگلستان از مالکیت صنعت نفت ایران نقطه عطفی در کار جبهه ای شد. در آستانه انقلاب نیز برخی از نیرو ها راز موفقیت در تغییر حکومت شاه را تشکیل جبهه ای از نیرو های مبارز می دانستند. آیت الله طالقانی به دنبال تشکیل جبهه ای از نمایندگان گروه هایی بود که با رژیم شاه پیکار می کردند. در خاطرات رهبران حزب توده آمده است که ایرج اسکندری بر خلاف نور الدین کیانوری که نظر به حمایت حزب توده از نهضت آیت الله خمینی و روحانیت مبارز داشت،پیشنهاد تشکیل جبهه ای از نیرو های مدافع آزادی بیان و احزاب را داد. بعد از انقلاب نیرو های مدافع آیت الله خمینی نیز طیف خط امام را سازمان دادند. اما پس از سال 1360 مجاهدین خلق با راه انداختن شورای مقاومت ملی نمونه دیگری از کار جبهه ای را وارد عرصه سیاسی ایران کردند. این مدل اگر چه کامیابی سیاسی برای آنان بار نیاورد و به مرور بخش مهمی از نیرو های تشکیل دهنده شورا از آن جدا شدند،اما به نظر می رسد این مدل فعالیت مورد توجه پشتیبانان کنونی فعالیت جبهه ای در خارج از کشور است.
اما رویکرد دیگری نیز وجود دارد که در اوج دوران جنبش سبز بوقوع پیوست. برخی از گروه ها و افراد به شتاب یافتن اعتراضات و مفاومت تحسین برانگیز مهندس موسوی و حجت الاسلام مهدی کروبی، بدون در نظر گرفتن تمایز ها به پشتیبانی مطلق از جنبش پرداخته و در آن ادغام شدند. مشابه این برخورد در انقلاب اسلامی و هجوم شمار زیادی از فعالان سیاسی معروف به نوفللوشاتو و بیعت با آیت الله خمینی صورت گرفت.
حال با بازخوانی تجارب تاریخی و ریشه یابی مشکلات می توان گفت که کار جبهه ای نیازمند وجود گروه های سیاسی ریشه دار و یا رد شرایط کنونی شبکه های اجتماعی مشخص است. این گروه ها ویاشبکه ها باید موجودیت واقعی و عینی داشته باشند. فعال بوده و به شکل مستمر ولو با آهنگی کند در تکاپو و تلاش عملی و تئوری هستند. آنها نه تابع هیجانات روز می شوند و نه می پندارند که با تشکیل جبهه های خلق الساعه می توان معضل استبداد دینی در ایران را حل کرد. آنها جو گیر نمی شوند و تصور نمی کنند اگر تحت تاثیر پروپاگندای تبلیغاتی زود گذر جبهه های سیاسی و یا جنبش های اجتماعی قرار نگیرند و به دعوت آنان لبیک نگویند، از قافله عقب خواهند افتاد.
کار جبهه ای در بدو امر ساده تر به نظر می رسد کهمی توان همگرایی بین اعضاء ایجاد کرد. اما در حین عمل تضاد ها بروز می کند و بقاء جبهه در شعله ور شدن آتش اختلافات نابود می شود. اما وقتی جبهه متشکل از نمایندگان گروه های نسبتا منسجم است و پذیرفته اند حول برنامه مشترک و مقطعی فعالیت بکنند،این معضل به میزان زیادی حل می شود و یا دستکم دامنه اختلافات محدود می گردد.
 این گروه ها و شبکه ها توسط افرادی تاسیس شده اند که بین آنها یا قرابت سیاسی و فکری برقرار است ،یا از برنامه مشترک سیاسی دفاع می کنند و یا به استراتژی واحدی در گذار به دموکراسی باور دارند. موجودیت واقعی این گروه ها و شبکه ها به همراه فعالیت تدریجی و مستمر ضمن اینکه مهارت و غنای سیاسی ایجاد می کند و کادر های توانا پرورش می دهد رابطه مناسب و اندام واره با بخشی از جامعه پیدا می کند و بدینترتیب جامعه اندامواره و متشکل که لازمه جامعه مدنی است تحقق پذیر تر می گردد.
 کار جبهه ای زمانی به سرانجام می رسد که مرکب از چنین گروه هایی باشد و خود را در عرض گروه ها و شبکه های سیاسی تعریف نکند. کار تشکیلاتی زمان بر و پر زحمت است اما تنها از دل این تلاش می توان نیرو های سیاسی شایسته و توانا تربیت کرد.
البته سامان سیاسی مناسب در فضای کنونی ایران بیش از یک جبهه سیاسی را می طلبد. اختلافات و پراکندگی آراء بگونه ای است که نمی توان همه نیرو ها را در زیر یک جبهه جمع کرد. معتقدین به تغییر کل نظام با کسانی که هنوز به اصلاح نظام سیاسی باور دارند نی متوانند در یک جبهه قرار بگیرند. فعالیت مشترک مدافعان مشی مسالمت آمیز با دیدگاه های معتقد به خط مشی مسلحانه امکان پذیر نیست.اما برنامه ها و گرایش های سیاسی گوناگون می توانند در جبهه های مختلف خود را سازمان دهند و در عین حال با رعایت قواعد بازی به رقابت سالم بپردازند. در این میان از همه مهمتر رعایت استقلال های و مرز های عقیدتی و سیاسی در فعالیت های مشترک است. به عنوان مثال حمایت از جنبش سبز و یا رهبران سمبلیک جنبش سبز نیازمند ادغام و به تعطیل در آوردن حوزه های اختلافی نیست.
طبیعی است نیرو های ساختار شکن و یا آنهایی که دیدگاه جهانی و راهبرد سیاسی متفاوتی دارند،نمی توانند رنگ نیرویی را بگیرند که به دنبال اجرای بی تنازل قانون اساسی است و یا این تز را مطرح کرد که دیگر همه نیرو ها خواسته و مطالباتی واحدرا می خواهند و دیگر نباید تفاوت ها را مطرح ساخت. همچنین طرح مبهم وحدت نیرو ها نیز می تواند مشکلات را بیشتر کند.
به عنوان مثال اجتماع افرادی که خدا ناباور هستند در کنار کسانی که هنوز دل در گرو حکومت دینی دارند و یا کسانی که سبک زندگی آزاد و لیبرال دارند در کنار کسانی که می خواهند ارزشی زندگی کنند در قالب یک مجموعه سیاسی عمر محدودی دارد و حتی ممکن است به نزاع های سنگینی در پایان کار منجر شود. وحدت مناسب نیازمند توافق و سازش بر سر اختلافات و تکیه به فصل مشترک استنه اینکه تناقض ها و تضاد ها به حال خود باقی بمانند و ساماندهی به آنها به آینده ای نا معلوم موکول شود. چنین امری به تشتت و سردرگمی بیشتر نزدیک است تا اینکه به آن نام تکثر داد.
تجربه بهمن 1357 و "وحدت کلمه " آیت الله خمینی این هشیاری را ضروری می سازد تا از دنباله روی یکسویه و شکل دهی تک صدایی در رهبری جنبش دموکراسی خواهی اجتناب نمود. این طرز تلقیمنافاتی با رویکرد حمایتی ندارد اما برای همکاری چک سفید امضا نمی دهد و یا خود را در درون سازمان جبهه ای منحل نمی سازد. بلکه با رعایت استقلال و تمایزات سیاسی، فکری و روش بنیاد صف بندی جداگانه ای ایجاد می کند و در چهارچوب مشخصی به حمایت از جنبش فراگیر می پردازد.
اکنون نیز نیروهای ساختار شکن و رادیکال شایسته است تا با ساماندهی مستقل به حمایت از رهبران نمادین جنبش سبز بپردازند. کنشگران همفکر و هم اندیش چه در قالب دستگاه فکری، سامان حکمرانی و یا راهبرد سیاسی مشترک سریعتر و بهتر می توانند به هم آوایی برسند.
در خاتمه باید گفت کار جبهه ای ضروری است. اما این جبهه زمانی شکل مفید پیدا می کند که اجتماعی از گروه ها وشبکه های واقعی و فعال باشد و حالت خلق الساعه و فرد محور پیدا نکند. هر گونه شتابزدگی حکم آفت را دارد.همچنین حمایت و حضور در یک جبهه فراگیر و یا ابر جنبش اجتماعی به معنای به تعلیق در آوردن موجودیت مستقل و منفک گروه های همسو و همفکر نیست. جنبش دموکراسی ایران زمانی قدرتمند می شود که متکی به شبکه ای بزرگ از تشکل ها و زیر شبکه های متعدد و منسجم باشد. کار جبهه ای منافاتی با کار تشکیلاتی و منسجم سیاسی ندارد. راه رسیدن به ائتلاف فراگیر نیرو های دموکراسی خواه از مسیر شکل گیری اجتماعات و تشکل های کوچک و پیوستن آنها به هم می گذرد. این مسیر میانبر ندارد که بشود با بی اعتنایی به کار تشکیلاتی و جمع کردن یکسری از افراد که معلوم نیست نمایندگی چه بخشی از جامعه را دارند، گذار مسالمت آمیز به دموکراسی را هدایت کرد. نیاز امروز عرصه سیاسی ایران جدی گرفتن کار تشکیلاتی و توجه به ارتقاء سطح سازماندهی در لایه های گوناگون جمعیت کنشگران سیاسی ایران است.