۱۳۸۹ بهمن ۲۲, جمعه

مهمترین خبرهای روز جمعه بخش اوّل تحلیل ها و آخرین گزارشات از اعتراضات، بازداشتها، زندان، و بیدادگاهها --- بیانیه ها

 " خمینی خدمت بزرگی به مردم ایران و جهان کرد!"
گفتگو با محمد محمدی درباره ی انقلاب بهمن

مسعود نقره کار
اخبار روز: 

محمد محمدی: نقطه ‌عطف یا سرآغاز انقلاب ۵۷ چی بود؟
مسعود نقره کار: "انقلاب ۵۷" یک رخداد خلق الساعه نبود, فرایندی تدریجی بر زمینه ها و مناسبت های متعدد سیاسی , فرهنگی – دینی و اقتصادی به انقلاب بدل شد, انقلابی که به عنوان یکی از رخدادهای مهم قرن بیستم , و یکی از تضادمند ترین و ناهمگون ترین انقلاب ها لقب گرفت . به همین دلیل سیاهه ای از نظر ها و دیدگاه های متضاد و ناهمخوان نیز در باره علل آغاز و پیدایی آن ارائه شده است:
برخی این انقلاب را یک " توطئه" می دانند که دست های امریکا را در سازمان دادن آن می بینند, چرا که شاه دیگر نمی خواست " به چشم آبی ها باج بدهد " و چهره ی قابل اتکایی نیز در برابر گسترش سوسیالیسم و کمونیسم و حرکت های ضد امریکایی در منطقه نبود. البته عده ای نیز نقش انگلیس پیر را هم فراموش نکرده اند و بر این باور بوده و هستند که اگر ریش خمینی بالا زده می شد Made In England را می شد دید و خواند.
برخی دیگر انقلاب ۵۷ را انقلابی علیه " انقلاب سفید " شاه ارزیابی کردند , شورشی توده ای در دفاع از هویت ملی, شورشی علیه غرب و مظاهر تمدن و فرهنگ اش در راستای هویت یابی فرهنگی ( دینی) و ملی .عده ای آن را پیروزی مشروعه خواهان و سرمایه تجاری تحت رهبری روحانیت و بازار می دانند , که پس از انقلاب مشروطه موقعیت شان ضعیف شده بود, و با این انقلاب از مشروطه خواهان انتقام گرفتند.
گروهی انقلاب را " پوپولیستی" می دانند که همه ی گروه ها و طبقات اجتماعی در آن ایفای نقش کردند,اما روحانیت به رهبری خمینی آن را به یغما برد . گناهگاراصلی را هم محمد رضا شاه می دانند که نیروهای روشنفکری را سرکوب کرد اما دست روحانیت و مساجدشان را با تحلیل ها و ارزیابی های غلط و نابخردانه باز گذاشت.
نظر گاه هایی نیز وجود دارد که نشان می دهند جریان های مذهبی و"رهبری خمینی" نقشی اساسی درشروع و شکل گیری انقلاب نداشته اند.میزان فعالیت گروهک های تروریستی اسلامی , مثل "فداییان اسلام " و فعالیت های روحانیون به ویژه خمینی تا سال ۱٣۵۶ مورد استناد صاحبان این نظر است.( کتاب هییت های موتلفه اسلامی از اسدالله بادامچیان و علی بنایی , و کتاب نهضت روحانیون ایران " اسناد و مدارک و حوادث سال ۱٣۴۹ تا سال ۱٣۵۶ از منابع کمک کننده در این رابطه هستند).
بعضی ها نیز اصلاحات و دگرگونی های شبه مدرنیستی , دیکتاتوری , بوروکراسی , گسترش فساد و رشوه خواری در دستگاه درباری و اداری را در کنار فقر و سایر مشکلات اجتماعی در جامعه عامل شروع انقلاب و پا گرفتن شعار های اسلامی و سنتی می دانند. و هستند صاحب نظرانی که انقلاب را ضد سلطنتی و ضد استبدادی و یا " بورژوا- دموکراتیک" می دانند و یا انقلابی آزادی خواهانه , استقلال طلبانه و عدالت جویانه .
برخی هم اصلاحات اقتصادی و اجتماعی از بالا را علت می دانند, اصلاحاتی که نیروهای اجتماعی جدیدی پدید آورد بی آنکه رژیم به فکر پاسخگویی به خواست ها و نیاز های آن ها باشد , ویا بی آنکه در راستای پاسخگوی خواست ها و نیازهای آن ها تلاش کند.

م.م: آیا انقلاب ۵۷ انقلابی مدرن بود؟
م.ن : کسانی هستند که انقلاب ایران را انقلابی مدرن ارزیابی کرده اند , به این دلایل که انقلاب یک انقلاب فراگیر توده های شهری بود که منجر به در هم شکستن سد تاریخی سلطنت , به عنوان کهن ترین نهاد استبدادی در ایران شد. شعار های آغازین این انقلاب هم , مثل آزادی و استقلال و عدالت اجتماعی انقلاب را به مدرن بودن نزدیک می کرد اما دیدیم که از دل این فراگیری و سد شکنی تاریخی و شعار ها چه جانور عقب مانده ای بیرون زد و چه لمپنیسم اسلامی ای پس افتاد. من شخصا" تردید دارم انقلاب ۵۷ انقلابی مدرن بوده باشد , نمی تواند خواست نیروهای بر پا کننده ی انقلابی مدرن , و نیرو های شرکت کننده در آن مدرن بوده باشند اما عجیب الخلقه ی مرتجعی از دل آن بیرون بیاید. نه فقط نیرو های مذهبی حتی ما چپ ها و نیرو های سکولار نیز درک درستی از آزادی ,دموکراسی , حقوق بشر, مدنیت , مدرنیت و توسعه در عرصه های گوناگون نداشتیم ,حتی فضای فکری, سیاسی و فرهنگی جامعه ی روشنفکری سیاسی ما با تحمل دیگری و دگراندیشی و مخالفت , که نشانه ای از مدرن بودن است ,بیگانه بود, و این همه خوانایی با مدرن بودن ندارد.

م.م: جامعه‌ای که‌ در آن انقلاب ۵۷ روی داد چگونه‌ جامعه‌ای بود؟
م.ن :کلکسیون تناقض و تضاد بود. آزادی های سیاسی و دموکراسی وجود نداشت , در این عرصه پیه دیکتاتوری شاه به تن همه ی اقشار و گروه های اجتماعی مالیده شده بود., البته آزادی های فردی تا حدی محترم شمرده می شد. اصلاحات اقتصادی و اجتماعی از بالا انجام شده بود و می شد و همین مشگل زا بود. در سال های نزدیک به انقلاب کاهش قیمت نفت مشگلاتی در عرصه ی اشتغال و امنیت کاری ایجاد کرده بود . فاصله و شکاف مکنت و فکر بیشتر شده و می شد. فساد مالی و اخلاقی درباری و اداری رو به تشدید داشت.سنت و تجدد در گیر بودند و مشگلات و تناقض های فرهنگی گسترده تر می شد, شخصیت های مترقی و نیرو های سیاسی و اجتماعی مترقی ایزوله و یا سرکوب می شدند . در چنین فضایی تشیع و پیروان متصعب و عقب مانده اش با دستان باز به سازماندهی تعصب و خرافه مشغول بودند و نرم نرمک به آتش زیر خاکستربدل می شدند.

م.م:آیا رابطه‌ بین انقلاب مشروطه‌ با انقلاب۵۷ وجود دارد؟
م.ن :بی تردید انقلاب مشروطه نقش اساسی در طرح شعارها و خواست مدرن در جامعه ما داشته و دارد و بر این انقلاب نیز , آنجا که انقلاب به مدرنیته ومدرنیسم , و به طور کلی به تجدد نزدیک می شد ،یا پیامد های اش نزدیک می شوند, داشته و دارد. می توان این حد را ادامه ی منطقی همان تلاش تاریخی و سیاسی ارزشمند دانست. البته دیدگاه های دیگری نیز هست .عده ای ۲٨ مرداد سال ۱٣٣۲ را سر آغاز این این انقلاب می دانند و بر این باورند که که نطفه ی این انقلاب فردای کودتای ۲٨ مرداد بسته شد. برخی نیز جنبش سیاهکل و آغاز مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه را سر آغاز این انقلاب می پندارند.

م.م:خواسته‌های اصلی مردمی که‌ انقلاب کردند چی بود؟
م.ن :در آغاز در شعارها و خواست های بخشی از مردم بازتاب یافت, آزادی و استقلال , اما رهبری روحانیت با بهره گیری از شور مذهبی و فقدان شعور سیاسی بخشی از مردم , و نیز نا آگاهی و بی لیاقتی اکثر شخصیت ها و نیروهای سیاسی غیر مذهبی و فقدان تشکیلاتی منسجم و فراگیر, که آزادیخواهی و آزاد انددیشی بن پایه اش باشند, همراه با بافت و ویژگی ِ مذهبی جامعه مان انقلاب را به کجراهه ی اسلامی کشاندند.

م.م : نقش اقتصاد و جامعه‌ طبقاتی ایران در آن زمان در شکل گیری اعتراضات و پیروزی انقلاب را چگونه‌ ارزیابی می کنید؟
م.ن : شکاف میان فقر و ثروت در آن هنگام در بروز انقلاب بی تاثیر نبود , اما شرایط جامعه به لحاط اقتصادی آنگونه نبود که عامل اقتصاد و تضاد های طبقاتی را بتوان عامل اصلی قلمداد کرد. ساختار سیاسی و اختناق سیاسی و عواملی که به آنها اشاره شد نیز در بروز انقلاب نقش داشتند, به ویژه ساختار سیاسی . در انقلاب بهمن همه ی طبقات و گروه های فرا طبقاتی و اجتماعی ایفای نقش کردند و سهمی در زایش این موجود عجیب الخلقه داشتند.

م.م: قشرهای مختلفی که‌ در انقلاب شرکت و نقش تعین کننده‌ داشتند کدام ها بودند لطفا اگر امکان دارد توضیح بیشتری بدهید؟
م.ن :انقلاب ۵۷ یک انقلاب فراگیر بود و تمامی گروه ها و اقشار جامعه و طبقات اجتماعی در آن شرکت د اشتند,به علت اش هم اشاره کردم , پیه دیکتاتوری شاه به تن همه ی اقشار مالیده شده بود, به همین خاطر همه ی اقشار و گروه های اجتماعی علیه او و رژیم اش شوریدند.شاه دشمن " مشارکت سیاسی" بود و همین بلای جان رژیم اش شد. نقش کارگران و سایر زحمتکشان (مثل نقش کارگران صنعت نفت ) و روشنفکران غیر مذهبی ( به ویژه روشنفکران اهل قلم و دانشجویان و زنان) و رو حانیون و بازاریان بیشتر بود, البته در این میانه طبقه کارگر با تاخیر وارد میدان شد , اما همین حضور با تاخیر تعیین کننده بود.

م.م: مقایسه‌ استاندارد زندگی شهری و روستایی آن زمان با توجه‌ به‌ پیشرفت امکانات رفاهی مانند وسایل برقی،اتومبیل،بیمه‌ و... چگونه‌ بود؟
م.ن :آنچه اشاره کردید بیشتر امکانات رفاهی شهری بود, که جاذبه های اش در مهاجرت روستاییان به شهر های بزرگ بی تاثیر نبود. البته عوامل مهمتری در مهاجرت روستاییان به شهر های بزرگ مطرح بود که جای پرداختن آن ها نیست. استانداردها مورد اشاره شما برای مهاجرت ها و دستیابی به این نوع استانداردها ( امکانات رفاهی در مجموع ) سبب حاشیه نشینی ها و حلبی آباد نشینی ها , به ویژه در اطراف تهران شد, و پایگاه اجتماعی خمینیسم را در سطح تهران و سایر شهر های بزرگ تقویت کرد. توجه داریم که تمرکز این امکانات در شهر ها بر ذهنیت سازندگان و مصرف کنندگان تاثیر گذار بود.

م.م :آیا انقلاب ۵۷، انقلابی اسلامی با خواسته‌های اسلامی و رهبری اسلامی بود که‌ سرانجام جمهوری اسلامی(ولایت فقیه‌) از دل آن بیرون آمد؟
م.ن :نه اینگونه نبود , اصلن در آغاز حرکت و جنبش خبری از اسلام و حضرات آیات عظام نبود. بی تردید روابط و تشکل روحانیون دست نخورده مانده بود که خمینی توانست در مقطعی این مجموعه را فعال و بهم نزدیک کند و رهبری آن ها را به عهده بگیرد , این اما معنای اش این نبود که مردم به دنبال اسلام و دین بودند, بخش مذهبی جامعه از" غربزدگی " و پاره ای از مظاهر فرهنگ غرب بیزار و علیه آن ها بود, اما این نه همگانی بود , و نه به معنای جایگزین کردن معیار ها و مظاهر دینی در سطحی گسترده بود.   

م.م :نقش چپ ها در انقلاب۵۷ را چگونه‌ ارزیابی می کنی؟
م.ن :نقش زیادی نداشتند, یا سرکوب شده بودند یا در زندان ها و تبعید بودند. البته نقش چپ های اهل قلم و دانشجویان و کارمندان و کارگران و سایر اقشار را نمی باید نادیده گرفت, اینان اگر چه ایفای نقش کردند اما نقش تعیین کننده ای در بروز انقلاب نداشتند. در تدوام انقلاب, به معنای تحقق خواست ها آزادی خواهانه و دموکراتیک, بخش اعظم چپ نقش تخریبی ایفا کرد, و به خود و جنبش روشنفکری و روشنگری لطمه زد.

م.م: چرا علی رغم اهمیت حیاتی ایران برای منافع غرب، آمریکا دست به اقدام مستقیم نظامی برای حفظ رژیم و ممانعت از پیروزی انقلاب نزد؟
م.ن: در مقطع انقلاب دیگر ایران اهمیت زیادی برای غرب نداشت .امریکایی ها چندان از رژیم شاه راضی نبودند , عملکرد شاه به ویژه در عرصه سیاسی مورد رضایت امریکا , بویژه دموکرات ها نبود .اما شرایط ایران و همجواری اش با " اتحاد شوروی " آن ها را ترسانده بود که مبادا ساختار سیاسی حاکم بر جامعه سبب شود چپ ها به نیروی جایگزین حکومت شاه بدل شوند و آن کمربند امنیتی ای که دور وبر اتحاد شوروی دست و پا کرده بودند شل تر شود, و به همین خاطر سراغ روحانیون و لیبرال های نزدیک به روحانیون رفتند . خب زود هم متوجه شدند که چه اشتباه محاسبه و تحلیلی داشتند .

م.م: به‌ باور بعضی از کارشناسان اگر انقلاب رخ نداده‌ بود نهایتا شاه‌ مجبور می شد به‌ انتخابات آزاد تن بدهد، انتخاباتی که‌ در هر صورت حکومت سکولار را ضمانت می کرد،نظر شما در این باره‌ چیست؟
م.ن: از این دست" اگرها " بعد از هر واقعه و فاجعه ای مطرح می شود, در آستانه ی انقلاب حتی شاه چنان دچار توهم خود شاه بینی و خود " خدایگان " بینی شده بود که بعید به نطر می رسید به چنین " اگر"ی جامه ی عمل بپوشاند , وقتی هم که متوجه مشکلات شخصی و حکومتی و نیازمند به این " اگر" ها شد دیگر دیر شده بود.

م.م: چرا با طرح حقوق بشر و تحمیل فضای باز سیاسی به ایران رژیم شاه را متزلزل و زمینه سقوط آنرا فراهم ساختند؟
م.ن: در میان دیدگاه های متفاوت در باره ی چرایی انقلاب ۵۷ کسانی نیز بر این باورند که طرح " حقوق بشر" جیمی کارتر و " فضای سیاسی باز" ی که این طرح برای جامعه ی ما به ارمغان آورد , انقلاب را سبب شد. بی تردید این طرح بی تاثیر نبود اما علت اساسی نمی توانست باشد , این طرح فقط در رابطه با ایران مطرح نشد , تمامی کشورهای به اصطلاح جهان سوم را در بر می گرفت , در ایران اما زمینه های تاثیر گذاری بیشتر این طرح مهیا بود. جامعه ای خفقان زده , به ویژه در عرصه ی سیاسی   وقتی یک مرتبه با چیزی به اسم " فضای باز سیاسی" مواجه شود , طبیعی ست انفجاری در آن رخ دهد. بنابراین مسبب الاسباب طرح جیمی کارتر نبود.
"تیری دوژاردن"روزنامه نگار فیگارو که در زمان انقلاب در ایران بود به اشتباه شاه اشاره دارد که بد نیست من همین جا بیاورم : ۱- توسعه اقتصادی لجام گسیخته و بی برنامه و بروز شکاف بیشتر میان فقر و ثروت ۲- خودکامگی , ٣- سرکوب همه ی مخالفان باستثنای مخالفان مسجدی, ۴- توهم بر گشت به امپراطوری داریوش و زاندارمی منطقه تحت حمایت امریکا .

م.م: وضعیت حقوق بشر در زمان انقلاب چگونه‌ بود،با توجه‌ به‌ وجود ساواک و زندانهای مخوفی چون قصر و ...، لطفا مقایسه‌ای با شرایط کنونی هم داشته‌ باشید؟
م.ن: رژیم شاه نقض کننده ی حقوق بشر بود اما نه در ابعادی که حکومت اسلامی مرتکب شده و می شود . رژیم شاه حقوق بشر من در آوردی مثل " حقوق بشر اسلامی" وضع نکرد و لااقل به زندگی خصوصی مردم کار نداشت و زندان ها و شکنجه گاه های مخوف اش به خوف زندانها و شکنجه گاه های حکومت اسلامی نبودند. حکومت اسلامی در عرصه ی نقض حقوق بشر کم تاست و در این رابطه قابل قیاس با رژیم شاه نیست , این رژیم تا هم امروز در یک قلم از جنایت های اش, ۶ کشتار از دگراندیشان و مخالفان سیاسی و عقیدتی اش مرتکب شده و در این کشتار ها ده ها هزار نفر را به گناه دگراندیشی قتل عام کرده است .

م.م: وضعیت جنبش دانشجویی در زمان شاه‌ چگونه‌ بود،با توجه‌ به‌ نقش فعال کنفدراسیون دانشجویان در خارج از کشور؟
م.ن: دانشگاه بیش از هر جای دیگر در مبارزه با دیکتاتوری شاه مرکزیت داشت ( آخوند ها سعی کردند و می کنند حوزه ها را جای دانشگاه جا بزنند , که دروغی بیش نیست) . جنبش دانشجویی مستقل سرکوب شده بود. سرکوب و برداشت نادرست جریان های سیاسی از جنبش صنفی و اجتماعی سبب شده بود تا آنچه از این جنبش باقی مانده بود به زایده ی جریان های سیاسی بدل شود. بی شک استقلال این جنبش می توانست تاثیرات بهتری بر انقلاب داشته باشد. جنبش دانشجویی تا حدی خاستگاه پیدایی و شکل گیری جریان های مسلحانه و چریکی علیه رژیم شاه شد. کنفدراسیون محصلان و دانشجویان در خارج کشور در جهت افشای جهانی رژیم شاه و بسیج افکار و محافل بین المللی علیه دیکتاتوری شاه نقشی موثری ایفا کرد ,ضمن اینکه تجربه ی ارزشمندی برای کار دموکراتیک و صنفی بود.

م.م: دلایل مطرح شدن آقای خمینی در زمان انقلاب و رهبری آن چی بود؟
م.ن: خمینی از سال ۱٣۴۲ مطرح شد و از همان سال شبکه ی سازمانی خود را به کمک سرمایه ی بازاریان و مواجب مختلفی که به جیب آخوندان ریخته می شد, در ایران شکل داد اما این شبکه ها ی مذهبی به صورت یک حرکت و جنبش سیاسی و اجتماعی ,مثل جنبش دانشجویی و اهل قلم و کارگری, حیات و وجود نداشت. پس از فضای سیاسی باز " جیمی کارتری " در سال ۱٣۵۶ و متعاقب جنبش اهل قلم و جنبش دانشجویی , رو حانیون هم وارد صحنه شدند و چون شبکه های سازمانی آن ها ( مساجد , هییت ها , حوزه ها و...) دست نخورده و سالم بودند , با رهبری خمینی این شبکه ها فعال شدند و با توجه به بافت مذهبی جامعه بر موج جنبش سوار شدند. قاطعیت خمینی در مبارزه اش علیه شاه و وعده های فریبکارانه اش در مطرح شدن اش نقش داشت, ضمن اینکه شخصیت سیاسی و مذهبی دیگری با ویژگی ِ خمینی در اپوزیسیون شاه وجود نداشت. خمینی بر بستر ضعف سایر گروه های اجتماعی و به یاری سرمایه ها و امکانات تبلیعاتی داخلی و خارجی مطرح تر شد. نقش بنگاه خبر رسانی بی بی سی, و انتقال خمینی از نجف به پاریس اهمیت تبلیغاتی زیادی در مطرح تر شدن او داشت.   

م.م: اکثریت روشنفکران که‌ نقش بسزایی هم در انقلاب داشتند، خواستار آزادی سیاسی و آزادی بیان،حقوق شهروندی بودند،با وجود اینکه‌ همه‌ آنها هم با قوانین اسلامی آشنایی کامل داشتند، چرا بعضا تعداد بیشتری از آنها با حکومت اسلامی همراهی کردند؟
م.ن: متاسفانه بخشی از جنبش روشنفکری , به ویژه روشنفکری سیاسی و فرهنگی به دلایل گوناگون , از جمله نگاه پوپولیستی به سیاست و فرهنگ , آلودگی به سیاست بازی به جای سیاسیت ورزی , وابستگی به کشورهای دیگر و توجه به منافع آنها( مثل حزب توده ), آلودگی ایدیولوژیک جزم گرایانه, کم سوادی ِ سیاسی و فرهنگی و عوامل دیگری - که از موانع رشد و تعالی جنبش روشنفکری و روشنگری بود ه و هستند - نه فقط حامی این رژیم ارتجاعی که به پادو های چنین رژیمی بدل شدند.

م.م: آیا شعار مبارزه‌ با استکبار جهانی توسط مذهبیان، شعاری که‌ حتی بعد از پیروزی انقلاب، نقطه‌ انحراف احزاب چپ از مسیر اصلی انقلاب و هم سو شدن آنها با خواسته‌های گروهای مذهبی نبود(برای باور پذیری طرف مقابل، نیروهای مذهبی حتی سفارت آمریکا را هم تصرف کردند)؟
م.ن: مشگل چپ نا آشنایی اش با مقوله و ارزش و جایگاه آزادی و دمکراسی بود و هست, مشگل چپ مذهبی بودن آن در معنای ایدیولوژیک بوده و هست , مشگل چپ رسوخ تفکر و روش "حزب توده ای" حتی در گروه های چریکی اش بوده و هست , مشگل چپ به عنوان پاره ای از آن جامعه مشگلات تاریخی , سیاسی , فرهنگی و اخلاقی جامعه ما بوده و هست.
حمایت از شعارهای ضد امپریالیستی به ویژه ضد استکباری و ضد امریکایی , و حمایت از مستضعفان از سوی خمینی نشان از عقب ماندگی فکری و سیاسی چپ داشت, نمونه ی این عقب ماندگی چپ ها( خودم را می گویم) عمده کردن مسایل جهانی آن هم از نگاه اتحاد شوروی ونیز درک " مستضعفانه به سیاق خمینی " از عدالت اجتماعی بود.

م.م: دین سالاری تا زمانی که‌ قانون اساسی به‌ تصویب رسید هیچگاه‌ از زبان رهبران دینی بیان نشد،اما بعدها با تصفیه‌ نیروهای روشنفکر جامعه‌ آن را تحمیلا قانونی هم کردند.نقش مذهب در پیروزی انقلاب با توجه‌ به‌ اینکه‌ در زمان انقلاب مساجد مراکز اصلی سازماندهی اعتراضات بود.چگونه‌ بود؟
م.ن: از سال ۱٣۴۲ , و حتی بیش از آن مذهبیون ِ سیاسی از " حکومت اسلامی " سخن می گفتند , و پلاتفرم " ولایت فقیه " هم سال ها پیش از انقلاب ۵۷ منتشر شد که بعداز انقلاب متاسفانه روحانی آزاده آیت الله منتظری آن را به مردم میهنمان قالب کرد. یعنی آخوند ها و آخوند نما ها هم برنامه داشتند و هم به نوعی تشکیلات تا دین سالاری را پیاده کنند. در مقطع انقلاب خمینی برای اینکه قدرت را به دست بگیرد دروغ گفت , خدعه کرد و مردم را فریب داد, والا افکار و کردار او با مقوله هایی مثل آزادی و دموکراسی و حکومت غیر دینی حکایت جن و بسم الله بود , و این را البته در عمل نشان داد.

م.م: اگر انقلاب رخ نمی داد از لحاظ اقتصادی با توجه‌ به‌ روابط دوستانه‌ ایران با غرب و گسترش صنایع پتروشیمی، نفت،اتومبیل سازی،ذوب آهن و صنایع مشابه‌ ایران می توانست حتی به‌ خود کفایی هم برسد،نظر شما چیست؟
م.ن: به هر حال رژیم شاه در این عرصه برنامه داشت و تلاش می کرد، و رسیدن به خود کفایی در این " چارچوب" محتمل بود , این ها اما دلیل نجات رژیم شاه نمی شد, مشگل ساختار سیاسی نیز بود که شاه قصد و نیتی برای تغییر آن نداشت .

م.م: در رفراندم فروردین ۱٣۵٨ ، صدها هزار ایرانی تحصیل کرده دانشگاهی ،رهبران سیاسی ، حتی احزاب چپ مارکسیستی ، و حزب توده ایران ، با آن سابقه طولانی مبارزاتی خود ، در صف اول رای دهنده گان ، به « جمهوری اسلامی» آقای خمینی رای دادند،چرا؟
م.ن: متاسفانه آن ها (و ما هم) مثل ,عوام می دانستند چی نمی خواهند اما نمی دانستند چی می خواهند ! سخن فقط بر سر رد و نفی بود نه اثبات و جایگزین بدیلی دموکراتیک به جای رژیم شاه , فقط می خواستند و می خواستیم شاه برود ,همین ! و مصیبت شور بدون شعور از همین جا آغاز شد.

م.م: آیا «قانون اساسی جمهوری اسلامی » رسما و عملا به مفهوم فلسفه سیاسی امروزه ، ملتی را بنام «ملت ایران» با حقوق و مسئولیت شهروندی اش رسما می شناسد یانه؟
م .ن: نه , نظام ولایی چیزی به نام ملت نمی فهمد و نمی شناسد ,در نظام ولایی " امت " به مثابه گله ای گوسفند می باید به دنبال چوپان راه بیافتند, پدیده ای که ربطی به فلسفه ی سیاسی مدرن و امروزه ندارد . تاریخ سی ساله ی حکومت اسلامی هم همین را نشان داده است .

م.م: نظر شما درباره‌ این جمله‌ ایلین شولینو چیست. (خمینی مظاهر متفاوتی برای انقلابگران متفاوت را داشت: برای روشنفکران و لیبرالهای ملی نماد یک دموکرات را داشت، برای روحانیون یک رهبر با تقوی، برای بازاریان و تجار یک فرد معتقد به اقتصاد بازار آزاد (و غیر وابسته به دولت)، برای طیف چپ و کارگران نماد عدالت اجتماعی، برای خانواده‌ها نماد ارزشهای اصیل، و نماد وحدت و استقلال برای کل کشور را داشت)؟
م.ن: حرف بی ربطی نیست , خمینی دروغگو, اهل خدعه و فریب و تقیه بود, یعنی آخوندی سیاست باز بود, بنابراین با ویژگی آخوندی و سیاست بازی می توانست همه را بفریبد. قبل از کسب قدرت از آزادی و دموکراسی و عدالت و استقلال گفت و قول داد برای تحقق آن ها تلاش کند اما دروغ گفت , او بر موج نا آگاهی توده های میلیونی که پایگاه اجتماعی روحانیت به لحاظ ایدیولوزیک –دینی بودند, ونیز ضعف و لغزش های جنبش روشنفکری و روشنگری میهنمان سوار شد, او زیرکانه اما وقیحانه همه را بازی داد.

م.م: نظر شما درباره‌ شخصیت ملی(کاریزما) چیست؟ کسانی چون آقای خمینی از این مسئله‌ سو استفاده‌ کردند و لایت مطلقه‌ فقیه‌ را بر مردم ایران تحمیل کردند؟
م.ن: خمینی به عنوان یک روحانی لج باز و یک دنده ی مخالف با شخص شاه به یک شخصیت ملی و سیاسی بدل شد. که البته در کنار قاطعیت اش, نقش رسانه ها خارجی و داخلی و برخی کشور ها و لغزش های " روشنفکران سیاسی و فرهنگی " را در این مورد نباید نا دیده گرفت. اشاره کردم او با نیرنگ و فریب آنچه را که درست میدانست نابکارانه و تبهکارانه به مردم میهنمان تحمیل کرد.

م.م: چرا احزاب چپ با توجه‌ به سابقه‌ و توده‌ای بودن آنها سرانجام در رهبری انقلاب شکست خوردند و حاصل انقلاب جمهوری اسلامی شد؟
م.ن: در مقطع انقلاب چپی که نفوذ مردمی داشته باشد, در کار نبود. چپ سرکوب شده بود. آنچه در داخل به عنوان چپ بود جماعتی کم دانش و کم تجربه بودند , و آنچه در تبعید و مهاجرت بود اکثرا" وابسته وسیاست باز ( مثل توده ای ها) ویا نا آشنا با شرایط جامعه و در حد محفل های کوچک ( محافل کنفدراسیونی و...). تنها یک ذهنیت نسبتا" قدرتمند و مثبت از چپ وجود داشت , آن هم در میان درس خواندگان واقشار نیمه مرفه و مرفه , ذهنیتی مثبت از فداییان وچپ هایی که قهرمانانه در برابر رژیم شاه ایستاده بودند , که با توجه به شرایط پر شور و شر انقلابی آن ذهنیت به عینیت ( یا جمعیتی) قابل توجه بدل شد., که بعد تر بر اثر بی لیاقتی و قدرت طلبی و نا آگاهی و ورشکستگی اخلاقی اکثریت رهبری فداییان و برخی دیگر از جریان های چپ, به ویژه نقش مخرب و لطمه زننده ی حزب توده,نه فقط آن جمعیت بزرگ به فنا رفت و سازمان فدایی بدل به محفل هایی کوچک شد, که بد تر و شرم آورتر, بخش اعظم سازمان به مقام پادویی آخوند ها هم رسانده شد!   

م.م: نقش کشورهای خارجی در شکل گیری جمهوری اسلامی چگونه‌ بود؟ مثلا تصمیمات که‌ در کنفرانس گوادلوپ چه‌ نقشی پیروزی انقلاب داشت؟
م.ن: کشور های خارجی یا عوامل خارجی در بروز انقلاب ۵۷ ایفای نقش کردند اما نقش تعیین کننده نداشتند. در این میان بسیاری نقشی تعیین کننده و مهم برای کنفرانس و نشست گوادلوپ قایل هستند, به گمان من این کنفرانس هم تاثیراتی داشت اما این که تعیین کننده بود ه باشد جای تردید است. شاه خود بزرگ پنداری و خودکامگی اش سبب شد که حتی برای متحد ان خارجی اش هم شاخ و شانه بکشد, این ویژگی و پاره ای از اقداماتش در سطح جهانی را امریکا و انگلیس نمی پسندیدند ,در هر دوی این کشورها بخش هایی از حکومت دیگر حامی شاه نبودند. گفته شده است نزدیکی شاه به روس ها و کشور های بلوک شرق و سوریه و فلسطین را امریکا و انگلیس بر نمی تابیدند.

م.م: به‌ باور آقای خمینی خواسته‌ اصلی مردمی که‌ انقلاب کردن دمکراسی نبود بلکه‌ اسلام خواهی بود،آیا همان اسلامی خواهی بود که‌ باعث شد ساختار جدید سیاسی ایران اسلامی شود؟
م.ن: آقای خمینی بی ربط گفته بود, خدعه کرده بود , او بعد از ده شب شعر در انستیتو گوته ( مهر ۱٣۵۶) در پیامی از آخوند ها خواست تکانی بخورند , شعارها ی آن هنگام آزادی و استقلال و برچیدن بساط شاه بود , البته معنایش این نیست که روشنفکران فرهنگی و سیاسی سنجیده حرکت می کردند, نه , لغزش و خطا بسیار بود اما ابتدا این بخش ها راه افتادند و بعد مذهبیون و خمینی چی ها و اهالی حکومت اسلامی آمدند , و شگفتا که پیش افتادند و الباقی را به دنبال خود کشاندند. بی شک نقش قاطعیت خمینی در شرایطی که همه ی چهره های شناخته شده به نعل و به میخ می زدند , بی تاثیر نبود.

م.م: اکثریت کسانی که‌ در راهپیمایی روزهای انقلاب شرکت می کردند تصور روشنی از آینده‌،حتی بعد از پیروزی انقلاب نداشتند چرا؟
م.ن: برای اینکه نه دانش ضرور وجود داشت و نه آلترناتیوی , شاه مخالفان را سرکوب کرده بود و همه چیز را تحت کنترل داشت و مملکت را هم تک حزبی کرده بود , پیش ترعرض کردم ,توده مردم می دانستند چه چیز ی را می خواهند بر دارند اما نمی دانستند چه چیزی می باید ومی خواهند جایگزین آن کنند. برای نیروهای آگاه و مترقی هم راه باز نبود, تشکل مترقی و فراگیری وجود نداشت. شور تغییر و انقلاب همه را گیج و تا حدی نابینا کرده بود !

م.م: لطفا مقایسه‌ای از چپ روزهای انقلاب با چپ امروز ایران هم در داخل و هم در خارج از کشور را داشته‌ باشید؟
م.ن: چپ آن روزها مثل چپ امروز جگر زلیحا ,اما عقب افتاده تر بود ( بودیم) , عدالت خواه می نمود و ضد امپریالیست ( بخوان ضد امریکا بود) اما بیگانه با آزادیخواهی و آزاد اندیشی و دموکراسی و حقوق بشر, یک چپ ایدیولوژیک و مذهبی که بخشی به کارمند ی و نوکری حکومت و آخوند در غلطیدند , و بخشی دیگربا جهانی ذهنی و تخیلی ور می رفتند , اینگونه بود که چپ به نظر من نقشی لطمه زننده به شعار ها و خواست های مترقی انقلاب داشت . امروز بخش هایی از چپ معنای آزادی و دموکراسی را فهمیده اند , چپ دموکرات به عنوان یک جریان مستقل چند سالی ست در روند شکل گیری ست , چپی که در کنار عدالت خواهی به آزادی و دموکراسی و مدنیت و حقوق بشر هم فکر می کند و در این راستا تلاش می کند.

م.م: باتوجه‌ به فرازو نشیب های طولانی ٣۰ سال گذشته‌،چرایی طولانی بودن عمر رژیم ملایان را در چه‌ مسائل و دلایلی می بینی؟
م.ن: قدرت سرکوب وحشیانه و ایجاد جو ارعاب و وحشت از یک سو( النصربالرعب)   و عقب ماندگی و تشیع زدگی ی بخش اعظم جامعه از سوی دیگر عوامل اصلی تدوام حیات این حکومت اند. پول نفت هم بی تاثیر نبوده و نیست , پولی که آخوندها ( معمم و مکلا ) و سپاهی ها و بسیجی ها و مزدوران لباس شخصی را سیر و سرپا و هار نگه داشته است . در این میانه ضعف و ناتوانی و لغزش های نیروهای مخالف این رژیم ( یعنی خودمان ) را هم می باید در نظر داشت , ضمن اینکه پاره ای سیاست بازی های جهانی نیزدرتداوم حیات این رژیم ایفای نقش می کنند.

م.م: تفاوت ها و تشابه ها ی جامعه‌ ایرانی از لحاظ سیاسی،اقتصادی،فرهنگی،اجتماعی و حقوق بشر در روزهای انقلاب با امروز چگونه‌ است؟
م.ن: خلاف آن روزگاران, امروز بخش بزرگی از مردم میهنمان می دانند چه چیزی نمی خواهند و به جای این نا خواسته چه چیزهایی باید جای اش بنشانند. رشد آگاهی مردم نسبت به اهمیت , ارزش و جایگاه آزادی و دموکراسی و حقوق بشر افزایش یافته است. جنبش زنان , جوانان , دانشجویان , اهل قلم , معلمان , کارگران و نواندیشان دینی با مفاهیمی مثل جامعه ی مدنی و مدنیت و مدرنیت گره خورده اند .برای بخشی از جامعه ( روشنفکران و مردم) پوپولیسم منتفی ست و به دنبال جامعه ی شکل گرفته از تشکل های و سازمان های مستقل هستند. احزاب و سازمان های سیاسی در برخوردی نقادانه راه های مناسب می جویند, فرقه گرایی و خود محوری و خودخواهی و خود حق بینی رو به تضعیف دارند. جنبش روشنفکری و روشنگری دارد جانی می گیرد , روشنفکران دینی به اصلاح دین روی آورده اند و این گام بزرگی برای دستیابی جامعه به آزادی و دموکراسی و تحمل دگراندیشی ست. خمینیسم باعت تضعیف مذهب به ویژه تشیع در میان بخش بزرگی از مردم ایران , و جهان شده است , غیرازخمینی هیچکس دیگری نمی توانست چنین خدمتی به مردم ایران و جهان بکند و برای آن انقلاب لااقل یک دستاورد ارزشمند بیافریند!




اخبار روز: 

بهروز خلیق در بی بی سی میگوید . "... معتقد بودیم که جریان های سیاسی باید بتوانند حق حیات داشته باشند و مبارزه سیاسی را به پیش ببرند..." و شالگونی هم میگوید قشرهای مدرن به جامعه فدایی پناه آورده بودند تا از آن چون سپری در برابر تاریک اندیشی و دیکتاتوری استفاده کنند و ...فداییان اکثریت سنگر را خالی کردند. ولی هیچکدام بنیاد فکری راه کارگر یا جنبش فدایی را زیر پرسش نمی کشند. مبارزه با دیکتاتور بعنوان سنت فدایی، به معنای مبارزه برای آزادی و دمکراسی نیست. در زیر مقاله ای را که در سال ۱٣۵٨ در نقد دیدگاه فداییان نوشته ام تنها با هدف ابطال گفته بهروز خلیق میاورم. ارزیابی جنبش فدایی فرصت دیگری می طلبد.


فدائیان ، مجاهدین و آزادی احزاب
سازمان چریک های فدایی خلق در نشریه "کار" (شماره ۴۴ در تاریخ ۱۰ بهمن ۱٣۵٨) نقدی بر برنامه و سیاست مجاهدین خلق نگاشته است . مجاهدین نیز در مقاله یی زیر عنوان "درباره انتقدات فدائیان خلق " (مجاهد ، شماره ۲٣ ،بهمن ۱٣۵٨) به آن پاسخ گفته اند . یکی از موارد این انتقادها ی متقابل آزادی احزاب سیاسی است که بر زمینه گسترده تر ارزیابی و برداشت این دو سازمان از دموکراسی و حقوق دموکراتیک استوار می گردد.
دو سازمانی که خود در پیکار برای تثبیت آزادی فعالیت سیاسی خویشند در این مقاله تحدید آزادی دیگران را مورد بحث قرار میدهند . در اینجا روی سخن ما به ویژه با مجاهدین است که در این مجادله موضعی دو پهلو اتخاذ کرده اند ،چه دیدگاه فدائیان روشنتر از روشن است.

"کار" مینویسد:
"مجاهدین در زمینه حقوق و آزادی های دموکراتیک در حقیقت به سرمایه داران لیبرال و طبقه سرمایه داران لیبرال و طبقه سرمایه دارایران امتیاز میدهند. مجاهدین خواهان تضمین آزادی احزاب و کلیه سازمانهای سیاسی و صنفی با هر عقیده و مرام هستند، در حالیکه تنها تضمین آزادی احزاب و کلیه سازمان های سیاسی و صنفی و ملی و مترقی به سود مردم است و احزاب وابسته به سرمایه داری و امپریالیسم و شبکه های جاسوسی باید در کمال قاطعیت برچیده وسرکوب شوند.
وقتی مجاهدین خلق در برنامه خود ضرورت سرکوب وبرچیدن احزاب وابسته به طبقه سرمایه دار را کر نمیکنند، عملا و بطور آشکار بجای دفاع از یک دمکراسی مردمی به دفاع از لیبرالیسم که خئاهان آزادی همه احزاب است تن داداه اند.."
این موضع سنتی "دمکراسی مردمی" است که تنها یک حزب حاکم را به رسمیت میشناسد و همراه با برچیدن احراب بورژوایی، حقوق و آزادی های دموکراتیک را در جامعه تماما بر می چیند. هرگرایش دیگری را ابتدا به نام "وابستگی عینی" به طبقه سرمایه دار و امپریالیسم و سپس چون شبکه جاسوسی سرکوب میکند. از هم اکنون "کار " لیبرال ها را جاسوس امپریالیسم می خواند. یک بار دیگر عناصر و دستجات لیبرال یعنی دوستان و جاسوسان امپریالیسم در برابر نیروهای ترقیخواه صف آرایی خواهند کرد ". (سر مقاله کار شماره ۴۵) . میبینیم که بین دوست و جاسوسان تمایزی باریکتر از مو است . باور کردنی نیست که مجاهدین از این موضع اصولی فداییان بی خبر باشند. پس چگونه است که انتقادات آنانرا بی مورد تشخیص میدهند؟

یا مماشات میکنند که آنگاه باید پرسید چرا؟ و یا بر مواضع دموکراتیک خود پایدار نیستند. و امروز هر گونه تزلزلی در مواضع دموکراتیک به سود گرایشهای ارتجاعی و استبدادی در جامعه است.
از چنین دیدگاهی است که فدائیان برنامه و روش مجاهدین را در زمینه حقوق و آزادی های دموکراتیک مورد انتقاد قرار دهند . این دیدگاه نوینی در جنبش چپ ایران نیست زمانیکه فدائیان زیر فشار جو حاکم به آزادیخواهی پناه برده بودند، حزب توده در مقاله "دموکراسی پیگیر و لیبرالیسم" عمده کردن دفاع از آزادی ها را مشی لیبرال و دنباله روی از بورژواری می خواند. امروز فداییان پند لازم را گرفته اند و همان نسخه ها را رونویس می کنند. ولی مجاهدین به جای آنکه اساس انتقادهای فدائیان را به زیر بررسی بکشند و دیدگاه خود را در برابر آن بیان کنند چنان می نویسند که گویی این انتقادها "سوتفاهمی عمدی" بیش نیست. " مجاهد" در ابتدای مقاله به سطح نازل ایرادات اشاره می کند و ما نمیدانیم "سطح نازل" در سیاست یعنی چه؟ ولی چنین اشاره ایی در آغاز مقاله نشان دهنده تمایل به "دست کم گرفتن" خود انتقادات است. از نظر مجاهدین این انتقادات بی مورد است:
مینویسند : "هرگز قابل باور نیست که ایراد گیرندگان از پیش به بیمورد بودن انتقاداتی که کرده اند آگاه نبوده و یا پاسخ های قانع کننده مجاهدین را در این رابطه ندانسته باشند."
مجاهدین می پندارند که فدائیان به علل دیگری آنها را راست رو میدانند و از پیش فرض هایی دیگر آنها را به سازش با لیبرال ها متهم می سازند .
حال بی مورد بودن انتقادات را مجاهدین چگونه مدلل می سازند ؟ بد نیست پیش از آن انتقاد فدائیان را بیشتر بشکافیم .فدائیان می گویند "احزاب سیاسی وابسته به سرمایه داری و امپریالیسم و شبکه های جا سوسی باید در کمال قاطعیت بر چیدهو سر کوب شوند." فکر نمیکنیم کسی درباره برچیده شدن شبکه های جاسوسی تردیدی داشته باشد و اگر انتقاد به مجاهدین این بود که آنان خواهان حفظ شبکه های جا سوسی هستند ،مسلما بی مورد بود.
وابستگی به امپریالیسم نیز مفهومی کشدار است که از جاسوسی تا طرفداری از حفظ روابط عادی سیاسی و تجاری با کشورهای بزرگ سرمایه داری را در بر می گیرد . تا ضابطه وابستگی معلوم نشود بحث در مورد ضرورت سرکوب احزاب وابسته به سرمایه داری یا احزاب وابسته به طبقه سرمایه دار بی مورد است .
بگذریم که اینجا نیز واژه وابسته مفهوم رسایی نیست چه احزاب کارگری یا خرده بورژوازی نیز می توانند از سرمایه داری دفاع کنند بدون اینکه الزاما به طبقه سرمایه دار " وابسته" باشند. باری، جمله فدائیان را در وجه روشن خویش چنین می توان باز نگاشت که " احزاب سیاسی وابسته به سرمایه داری باید در کمال قاطعیت برچیده و سرکوب شوند" – و لابد باین احزاب سیاسی باید تشکلهای صنفی از قبیل اطاق صنایع ،تجارت ، سندیکای کار فرمایان و غیره را نیز افزود . توجه میکنید که اینها همه بر اساس برنامه حداقل سازمانی بیان میشود که جامعه ما را در " مرحله انقلاب سوسیالیستی" نمی داند!
بدینترتیب انتقاد اساسی فدائیان به مجاهدین پذیرفتن آزادی سیاسی یا حقوق دموکراتیک بورژوایی در جامعه است. آیا این انتقاد نیز بیمورد است؟ آیا مجاهدین خواهان حذف آزادی سیاسی گرایشهای بورژوایی و سرکوب و برچیدن آنها هستند؟ متاسفانه پاسخ مجاهدین باین پرسش دو پهلو و ناروشن است.
فدائیان میگویند برسمیت شناختن چنین حقوقی بمعنای دفاع از لیبرالیسم است و مجاهدین پاسخ می دهند" سوابق و عمل ما " نشان می دهد " که با احزاب سیاسی وابسته به سرمایه داری و امپریالیسم و وابسته به شبکه های جاسوسی مماشات نخواهیم کرد". حال آنکه سخن بر سر مبارزه و مماشات نیست. شما میتوانید در عین برسمیت شناختن حقوق دموکراتیک گرایشهای بورژوایی قاطعانه با آنها مبارزه کنید، ولی برای فدائیان صرف قبولی آزادی این گرایش ها " مماشات با لیبرالیسم" است.
شما انتقادات فدائیان را سفسطه و خرده گیری قلمداد می کنید زیرا آنها نیز در برنامه حداقلی خود اغلب از آزادی های دمکراتیک برای همه مردم وبدون حصر برای طبقات معینی سخن گفته اند. آیا این به آن معنی است که شما نیز طرفدار حصر حقوق دمکراتیک هستید؟ . علاوه بر این دو پهلو نوشتن را بمقام اصولیت در نگاشتن برنامه سیاسی ارتقاء می دهید؟ آنچه در پایان مقاله خود نوشته اید این تعبیر را تقویت می کند.ما حصل کلام شما اینست که آنچه امروز در جامعه واقعا مورد تهدید است حقوق دمکراتیک گرایشهای انقلابی است . اگر روی آزادی های همه احزاب تکیه کرده ایم" امتیاز را برای نیروهای انقلابی خواسته ایم" نه لیبرالها.
مسلما در شرایطی که آزادی گرایشهای بورژوایی در جامعه کم و بیش برسمیت شناخته شده است تکیه روی آژادی کلیه احزاب بیشتر ناظر برای کسانی می شود که ازاین آزادی برخوردار نیستند یا آنها که آزادیشان محدود تر است. ولی عکس آن درست نیست. از حکم شما در این شرایط نمیتوان حذف آزادی گرایش بورژوایی یا لیبرال را استنتاج کرد. در هیچ قاموسی نمیتوان گفت همه و از آن بخشی را مراد کرد. اگرفدائیان چنین می کنند جز فقدان اصولیت خود چیزی را بنمایش نمیگذارند. ولی نیرویی که بر مواضع دموکراتیک خود استوار است حق ندارد برنامه سیاسیش را چنین گل و گشاد تفسیر کند.
شما میگویید " ما امتیاز را برای نیروهای انقلابی خواسته ایم ولی متاسفانه نشریه کار آن را برای لیبرالها تشخیص می دهد"
آیا شما نمیدانید که حقوق دموکراتیک امتیاز نیست که بتوان آن را به دسته یی داد و از گروه دیگری بازستاند؟ حق درست برابر امتیاز قرار دارد. دمکراسی امتیازات حقوقی اقشار و طبقات جامعه را از میان بر می دارد و برابری چهرگون (صوری) افراد را بجای آن می نهد. برابری حقوقی همه مردم اساس این شکل حکومت است. این برابری نه تنها نافی مبارزه طبقاتی نیست ،بلکه زمینه گسترش و انکشاف آن است.
هنگامیکه رجوی در دانشگاه می گوید" ... ما به آزادی عقاید احترام میگذاریم، اگر موضع ما بر حق است بیایید آن را در میدان عمل نشان دهیم" (" مجاهد "، شماره ۱۹، ۲۵ دیماه ۱٣۵٨) ، آیا این گفته دقیقا پیکار دمکراتیک را چون پیکاری برای به دست آوردن زمینه و مصاف تعریف نمیکند؟ و گرنه چگونه میتوان دیگران را بمیدان عمل فراخواند و پیشاپیش آزادی عمل را از آنان سلب کرد. ولی دو پهلویی موضع شما در همین سخنرانی نیز بچشم می خورد. رجوی میافزاید :" .. منظور ما از آزادی، لیبرالیسم غربی نیست. منظور ما از آزادی ، آزادی های انقلابی است"( همانجا). . ولی منظور شما از "آزادی انقلابی" چیست؟ آزادی انقلابی با آزادیهای دمکراتیک چه تفاوتی دارد؟
آزادی انقلابی پس از ۲۲ بهمن تنها یک معنی می تواند داشته باشد و آن برسمیت شناختن حقوق دمکراتیک همه مردم و سرکوب و حصر آزادی طرفداران رژیم سابق است. هر محدودیت دیگری در آزادی های سیاسی بنام "آزادی انقلابی" راه را به محدودیت های دیگر میگشاید که چوب آنرا بیش از همه کارگران و گرایش های کارگری خواهند خورد. حال شما بجای اینکه برنامه سیاسی خود را واقعا آنطور که نگاشته اید تفسیر و تصریح کنید در فکر خاطر جمع کردن نویسندگان " کار" هستید:
".. بازهم اجازه بدهید برای خاطر جمع شدن نویسندگان کار از آزادی های مورد نظر مجاهدین ... آنانرا به ماده ۵ برنامه حداقل مجاهدین مورخ ۲۷ اسفند سال گذشته ارجاع دهیم که بلافاصله بعد از" تضمین آزادی کامل مطبوعات و احزاب و اجتماعات سیاسی با هرعقیده و مر ام ... " تصریح می کنند: "... البته میان آزادی و دمکراسی انقلابی با لیبرالیسم و ولنگاری سرمایه داری مرز های مشخصی وجود دارد که درهیچ نظام انقلابی نادیده گرفتنی نیست".( " مجاهد"، شماره ۲٣)
بسیار خوب. ما دیده ایم که خاطر نویسندگان " کار" ا زچه مشوش بود. خاطر جمع کردن آنها زیر پوشش الفاظی مبهم چون مرزبین آزادی انقلابی و لیبرالیسم و ولنگاری نه تنها برنامه شما را روشن نمیکند ،بلکه فقط تزلزل نظری شما را در پیکار دمکراتیک باز میتابد.
تزلزل باین معنی که شما بین مواضع دمکراتیک و غیر دمکراتیک نوسان میکنید. همینکه شما بصراحت حاضر نیستید نفی آزادی سیاسی گرایشهای بورژوایی را پیش کشید، و نه تنها اینان که گرایش های ارتجاعی را نیز بمیدان عمل یعنی پیکار سیاسی فرا می خوانید نشانه موضع دموکراتیک شما است. ولی آنجا که میخواهید بین خود و لیبرالها در زمینه آزادی خواهی خط فاصل بکشید بمواضع غیر دموکراتیک متمایل می شوید. این نوسان باعث عدم صراحت شما در تفسیر برنامه و دو پهلویی هایی میگردد که ذکر آن رفت.
این تزلزل نظری است ،زیرا شما در عمل علیه حصر آزادیها مبارزه میکنید- پیکار علیه " انتخابات دو مرحله ایی" که حملات چماقداران ارتجاع را بدنبال داشت آخرین نمونه آن است.
مسلما در " انتخابات نسبی" نه تنها شما و نیروهای چپ ،بلکه گرایشهای بورژوایی و عیر مذهبی نیز امکان بیشتری برای احراز نمایندگی مجلس می یابند. ولی شما باین علت پا روی اصول نمیگذارید- آیا فدائیان حاضرند موضع خود را تا آخر دنبال کنند و خواستار حذف کاندیداهای " وابسته به سرمایه داری" گردند؟
مرز بین گرایش لیبرال و گرایش های انقلابی در پهنه پیکار برای آزادی آنجا که شما می نهید نیست. گرایشهای بورژوایی و لیبرال امروز خواهان یک دمکراسی محدودند و بنابراین نمی توانند – مگر گهگاهی در لفظ – برای عمومیت آزادی های دمکراتیک مبارزه کنند و گرایش انقلابی در زمینه دمکراسی چیزی جز مبارزه عملی و پیگیر برای تعمیم ، حفظ و گسترش این آزادیها نیست. مرز حقیقی در زمینه پیکار دموکراتیک اینجا است. این مرز گرایش های لیبرال و استبدادی را از گرایشهای انقلابی و کارگری جدا میسازد. تفاوت لیبرالیسم و دمکراتیسم کارگری در این نیست که لیبرال ها خواهان آزادی بیحد و حصرند و کارگران آزادی را تنها برای خود شان می خواهند. تاریخ گواه است که تحقق دموکراسی بورژوایی نتیجه پیکار کارگران بوده است و هر جا کارگران نیرو نداشته اند بورژوازی آزادی آنان را تحدید کرده است. بورژوازی طرفدار آزادی بیحد و حصر فقط در افسانه ها است و کسانیکه لیبرالیسم را باین معنی تعبیر میکنند بخطا می روند. گرایشهای بورژوایی هر چقدرعلیه طبقات پیش سرمایه داری و دولت های استبدادی انقلابی بمیان بیایند باز در برابر جنبش کارگری " انحصار طلب " هستند. در کنار فرو کوفتن آریستوکراسی و استبداد اولین اقدام انقلاب کبیر فرانسه ممنوع کردن تشکیل اتحادیه های کارگری بود.
دمکراسی "غربی" ،یعنی آنچه امروز در اروپا هست ، دستامده‍ی پیکار طولانی جنبش کارگری است نه ارمغان بورژوایی لیبرال. برخورد کمونیسم انتقادی باین دموکراسی و به دمکراسی بورژوایی بطور کلی از دیدگاه پیکار طبقاتی و نه مفاهیم از پیش ساخته شده میباشد. دمکراسی بورژوایی همچون بازگو و دستامده‍ی باز تولید کل جامعه بورژوایی از سویی پیشرفتی بس بزرگ در پهنه سیاست و روابط متقابل طبقات می باشد که در جایگزینی مردمسالاری برخودکامگی و آیین سالاری به چشم می خورد و نخست همگانی گشتن صوری سیاست را در بر دارد و از سوی دیگر با دست بردن در میانجیهای داده و یا آفریدن آنها فرمانروایی بورژوازی را تامین و تضمین می کند. ازاین رو کمونیسم انتقادی در کنار پیکار برای شکفتن و همگانی گشتن دمکراسی بورژوازی ، نیمه کاره ، نا رسا و به میانجی بودن آن را روشن می سازد و آشکارا در راه گذر به چهره هایی از دمکراسی بی میانجی که همانگاه انجام پذیر است پیکار می کند. از اینرو رابطه کمونیسم انتقادی با دموکراسی بورژوایی و چهره های دستامده‍ی آن فراتر رفتن از آن است نه برچیدنش.

* بسیج، بازگوی دیدگاه کمونیسم انتقادی، شماره سه، اسفند ۱٣۵٨





کوروش عنایت
اخبار روز: 

"فرهنگ چکیده تاریخ است. و فرهنگ سیاسی چکیده تاریخ سیاسی است". این جملاتی است که سالیانی بسیار پیش، از استادی بزرگوار و برجسته در دانشگاه تهران شنیدم، همه این سالها این جملات با من بوده اند. چهل سال از سیاهکل میگذرد. چهل سال سیاهکل با من و نسل من بوده است. سیاهکل بخشی از تاریخ نسل من است. اما در این سالها ما فراز و فرودهای بسیاری را آزموده ایم. اکنون دیگر نمیتوانیم به خاطرات سیاهکل بسنده کنیم. چهل سال طوفانی و پر ماجرا را پشت سر گذاشته ایم. اکنون نسل جوانی پا به میدان زندگی و مبارزه گذشته است که سیاهکل برایش تنها یک اتفاق تاریخی است، این نسل سیاهکل را حس نمیکند، سیاهکل اسطوره سیاسی این نسل نیست. اما تاریخ گم نمیشود. تاریخ در زبان و فرهنگ پنهان شده به هستی اش ادامه میدهد. سیاهکل هنوز با ما است.
اکنون پرسش راستین این است: از این چهل سال تاریخ مبارزاتی چه فرا گرفته ایم؟ من ،از نظر خود، به پاره ای از درسهای مهم این چهل سال اشاره میکنم. این درسها بسیار ساده اما در عین حال بسیار مهم هستند. سادگی آنها فریبنده است. اما یاد گرفتن این درس ها چندان ساده نبوده است.

۱- هیچ کس مبرا از اشتباه نیست. نه سواد، نه دانایی و نه تجربه مانع از آن نمیشوند که ما - من، تو، این یا ان سازمان - اشتباه نکنیم. انسان ترین، شجاع ترین، با تجربه ترین، و داناترین انسانهای سیاسی میتوانند اشتباهات مهلکی بکنند. اما بر یک نکته مهم باید تأکید کرد. تفاوت اساسی بین کسانی که اشتباه میکنند و کسانی که اشتباه نمیکنند نیست. تفاوت اساسی بین آنهایی است که : اشتباه میکنند اما از اشتباهات خودشان درس میگیرند، و آنهایی است که اشتباه میکنند اما از اشتباهاتشان درس نگرفته وآن اشتباهات را به شکل های نو و رنگارنگ تکرار میکنند. در این میان تنها آنهایی که از اشتباهاتشان درس میگیرند، و از نقد خود و دیگران نمی هراسند، توانایی پیشبرد مبارزات سیاسی را دارند. هر گونه پرهیز از نقد، به هر نام و به هر دلیلی که باشد، تنها به مشکلات جدید دامن میزند. آن رهبران سیاسی که اشتباهات خود را توجیه و تکرار میکنند، بدون شک لیاقت رهبری را نداشته و وجود ایشان در رهبری تشکیلاتی جز خسران، چیز دیگری به بار نخواهد آورد. و آن سازمانها و احزابی که به طور جدی با اشتباهات رهبری اشان برخورد نمیکنند دیر یا زود به راه انحطاط خواهند رفت. بیاد بیاوریم که حتا در بنگاه های سرمایه داری، عذر مدیران نالایق خواسته میشود.

۲- در مبارزات سیاسی، نظر باید با عمل گره بخورد. پیشبرد مبارزات سیاسی نه از طریق عمل گرایی ممکن میشود و نه از طریق نظریه پردازی روشنفکرانه. تلاش های سیاسی که پشتوانه نظری سیاسی ندارند راه به جایی نمیبرند. و نظریه پردازی های ادیبانه و روشنفکرانه که هیچ رویکرد عملی ندارند آب در هاونگ کوبیدن اند . پیشبرد مبارزات سیاسی در همراهی تئوری و عمل میسر میشود. متاسفانه سازمانهای سیاسی ما به ندرت تلفیق مناسبی از کار فکری و کار عملی فراهم آورده اند. یا عمل بوده است و تلاشها و فداکاری ها بدون فکر سیاسی و استراتژی مناسب، و یا نظریه های سیاسی بیرون از متن زندگی و عمل سیاسی شکل گرفته اند. یکی از دلایل رکود سازمانهای سیاسی ما، ناشی از ناتوانی آنها در تلفیق نظر و عمل است.

۳- باید شجاعانه فکر و اندیشه خود را به کار برد. پیروی کور کورانه از فکر و سیاست دیگران اغلب خطرناک است. نباید به این حساب که فلانی شهرت جهانی دارد، یا فلان حزب و گروه سابقه مبارزات طولانی دارد، اراده سیاسی خود را به دست آنها وانهاد. باید از آنها یاد گرفت، اما نباید از آنها پیروی کرد. باید فکر و تجربه خود را معیار ارزیابی از شرایط قرار داد. باید با شجاعت اندیشید، و با شجاعت از اشتباهات خود درس گرفت. نباید به این دلیل که شکلی از مبارزه در سطح جهانی رواج و شهرت پیدا کرده از ان دنباله روی کرد. برای مثال، اگر دیروز مبارزات چریکی، و یا امروز مبارزات مبتنی بر حقوق بشر رواج جهانی پیدا کرده اند، دلیل درست و یا غلط بودن آنها برای ما نیست. باید در مبارزات سیاسی به استقلال نظری و عملی رسید. اینکه فلان نظریه سیاسی میلیونها نفر طرفدار دارد نه دلیل درستی ان است و نه دلیل خطا بودن ان. باید از دیگران آموخت، اما باید راه خود را پیدا کرد.

۴- باید تجربیات سیاسی را منتقل کرد. تدوین نظریات و تجربه های سیاسی و آموزش آنها به نسل جوان از اهمیت بسیار برخوردار است. در امر آموزش سیاسی مبنا را باید بر توضیح مسایل واقعی گذاشت. تئوری پردازیهای دور و دراز که با مسایل واقعی بیگانه اند، بازیهای فکری روشنفکرانه هستند و به کار آموزش سیاسی نمی خورند. در هیچ شرایطی آموزش سیاسی را نباید تعطیل کرد. همیشه باید یاد گرفت و یاد داد. نکته مهم در آموزش سیاسی، تأکید بر آموزش نقد سیاسی است. باید به جوانان نشان داد که نقد سیاسی هسته اصلی سیاست است. بدون قدرت آفریننده نقد، سیاست می پژمرد و تباه میشود. اما در نقد سیاسی باید متانت فکری داشت و ژاژ خواهی نکرد. متاسفانه در یک صد سال گذشته بسیاری از تجربیات کسب شده، فراموش شده و به آیندگان منتقل نشده اند. به نظر میرسد که هر نسلی که وارد گود سیاست میشود همه چیز را از نو آغاز میکند. با اموزش منظم نظری و سیاسی باید بر این مشکل چیره شد.

۵- در دوران رکود سیاسی جامعه، باید با درایت به آموزش و سازماندهی پرداخت. رکود سیاسی جامعه روزی به پایان میرسد. برای ان روز باید آمادگی داشت. موتور کوچک (سازمان سیاسی) نمیتواند موتور بزرگ (جامعه) را به حرکت دربیاورد. زیرا نه سازمان های سیاسی شباهتی به موتور کوچک دارند، و نه جامعه شباهتی به یک موتور بزرگ دارد. یک سازمان سیاسی تنها بخش کوچکی از یک جامعه است. یک سازمان سیاسی باید راه حل های خودش را برای حل مسایل جامعه به ان ارائه دهد. مسایلی مانند فقر، بیکاری، حقوق فردی و اجتماعی، مسایل آموزشی و فرهنگی، روابط خارجی، مساله انرژی اتمی و مسایل امنیت ملی از اهم این مسایل هستند. در گام نخست، باید عمق و اهمیت این مسایل را شناخت و در نهایت پیشنهادات عملی خود را ارائه کرد. یک سازمان سیاسی، محلی برای آموزش سیاست مداران آینده کشور است. در چند سال گذشته، متاسفانه، بسیاری از سازمانهای سیاسی درگیر خویش و مسایل درون گروهی، و یا اتحاد با این سازمان و یا ان سازمان بوده اند. و در این میان، فرصتی چندانی برای پرداختن به مسایل جاری و مهم جامعه نداشته اند.

۶. مبارزات سیاسی دامنه دارند. سازمانهای سیاسی باید به مبارزات سیاسی به صورت مبارزاتی دامنه دار و طولانی مدت نگاه بکنند. بنا نیست که همه مسایل جامعه به یک باره حل بشوند. هر دوره ای مسایل مهم خودش را دارد، و هر دوره ای سیاست های خودش را میطلبد. تا زمانی که جوامع انسانی وجود داشته باشند، مسایل انسانی نیز وجود خواهند داشت، و سیاست نیز وجود خواهد داشت. به مسایل سیاسی باید به صورت یک روند طولانی در حیات جامعه نگاه کرد.





احمد سپیداری


اخبار روز: 

در دامن خود پای فشردیم چو مرکز      گرد سر هر نقطه چو پرگار نگشتیم (صائب تبریزی)


به مناسبت سالروز حماسهٔ سیاهکل و شکل گیری جنبش فدایی، برنامهٔ پرگار در تلویزیون بی بی سی از بهروز خلیق عضو هیئت سیاسی سازمان فدائیان اکثریت دعوت کرد تا بدین مناسبت در برنامه حضور یابد و به پرسش های مطرح در برابر سازمان در طی چهل سال فعالیت های سیاسی اش پاسخ گوید. در این برنامه علاوه بر دو جوانی که هویت سیاسی مشخص و معینی نداشتند و قرار بود نمایندگان نسل جوان با ذهنی پر از سوال و پیش داوری های سخت منفی شناخته شوند، محمد رضا شالگونی نیز حضور داشت تا با نمایندگی از طرف سازمان راه کارگر بعنوان منتقد جدی سازمان فدائیان اکثریت سخن بگوید.
سخنان شالگونی همان بود که همیشه شاهد بوده ایم، البته، بدون توجه به مخاطبان گسترده و متفاوت این برنامه با جلسات سخنرانی های معمول چند ده نفره و یا چند صد نفره اش در اینجا و آنجای اروپا و آمریکا: تخریب تاریخ سیاسی چپ، به نام «نقد» یا «پالودن آن از انحرافات گذشته». شالگونی سازمان فدائیان اکثریت را در تمام دوران حیات سیاسی اش بی تاثیر و ناموفق خواند و نقش آن را در سالهای پس از پیروزی انقلاب مخرب و ضد مردمی شناخت و در ادامهٔ کینه ورزی هایش علیه بخش بزرگی از چپ و بویژه سازمان فدائیان اکثریت، این سازمان و دیگران را همکار پلیس امنیتی رژیم جمهوری اسلامی خوانده که کارشان لو دادن نیروهای مبارز سیاسی بوده است.
شالگونی به جای استفاده از فرصت به دست آمده در این برنامه، برای ارائه اهداف و برنامه های چپ برای طیف گسترده ای از مخاطبان داخل کشور، یعنی دفاع از حقوق اساسی نیروهای کار و مردم زحمتکش، حق اشتغال، حق تشکل های صنفی و سیاسی، دستمزد عادلانه، تحصیل و بهداشت عمومی، ایمنی شغلی و غیره تا رفع استثمار و بهره کشی برده وار از مردم و نحوهٔ طرح این اهداف و برنامه ها قبل و بعد از انقلاب بهمن توسط چپ و چالش های پیش آمده در برابر آن، و بدون هرگونه اشاره ای به استبداد اقتصادی، سرمایه داری انگلی و جنایت های ضد بشری امپریالیسم، فرصت را غنیمت دانست تا به تسویه حساب های شخصی و گروهی اش بپردازد و سالروز بنیان گذاری جنبش فدائیان را به روز محاکمه این سازمان و جنبش چپ در یک شوی تلویزیونی تبدیل کند، که البته به نظر من به علت پختگی و متانت و توضیحات بهروز خلیق تا حدی ناموفق باقی ماند.
در تحلیل رژیم دیکتاتوری برآمده از انقلاب و شیوهٔ مبارزه با آن، به روایت شالگونی، نه امپریالیسم تبهکاری وجود دارد، نه دخالت خارجی، نه تروریسم و بمب گذاری، نه جنگ، نه توازن نیروها و نه مردمی که به شکل ملیونی از انقلاب پرشکوهشان در آن سال ها به هر دلیل و به هر شکل دفاع می کنند. در سخنان شالگونی نه ترور مسئولان بلندپایه دولتی رخ داده، نه انفجارهای تروریستی بسیار مخربی که بخش بزرگی از کادر رهبری رژیم را در جلسهٔ حزبی شان یا دفتر نخست وزیری شان به آتش می کشد و قتل عام می کند و با انداختن اتهام انجام آن بر عهده اپوزیسیون مخالف رژیم، در یک جو عصبی و دیوانه وار، مردم را در مقابل آن ها قرار می دهد و زمینه را برای سرکوب و حاکمیت یافتن راست گرایان افراطی آماده می سازد. شالگونی با بکارگیری ژانر فیلم های وسترن در تاریخ سینما کار را ساده کرده است: «گود من» ها و «بدمن» ها (آدم خوب ها و آدم بد ها)، و تا آنجا افراط می ورزد که صحنه سازی هایش به طنزهایی در حد فیلم های دوران آغازین سینما شبیه «لیموناد جو» شبیه می شود. در این روایت از تاریخ همه نیروها به جز راه کارگر و چند سازمان سیاسی دیگری که نام می برد، همه ناآگاه و نادان و مدافع فاشیسم مذهبی شناخته شده و هرگونه شرکت فعال و درخشانشان در فعالیت های سیاسی آن دوران محکوم می گردد. جالب اینکه او روز انقلاب بهمن را درست شبیه سلطنت طلب های افراطی، روز پیروزی «فاشیسم» به ما معرفی کرد.
به نظر او این فاشیست ها بودند که پنجاه هزار نیروی مستشاری آمریکا و انگلیس را از کشور بیرون راندند، ایادی رژیم کودتاگر محمد رضا شاه را خلع ید کردند و اموالشان را مصادره نمودند. به نظر او این فاشیست ها بودند که صنایع و بنیادهای بزرگ تجاری و خدماتی را ملی کردند، در کارخانه ها شوراهای کارگری برپا کردند و ادارهٔ آن را به نیروهای برآمده از انقلاب سپردند، بانک ها و تجارت خارجی را به کنترل دولت درآورده و جلوی واردات بی رویهٔ محصولات خارجی بویژه محصولات کشاورزی را گرفتند. به اصلاحات ارضی و تقسیم زمین بین دهقانان در پی خواست و پافشاری مردم با همهٔ محدودیت ها و ناپیگیر ی ها شتاب بخشیدند، و آب و برق و سوادآموزی و بهداشت عمومی رایگان را علیرغم انحصار طلبی ها، به روستاهای دورافتاده ای بردند که فراموش شدهٔ تاریخ بود. این سخنان تنها به درد کسانی می خورد که هیچ چیز از آن دوران ندانند و قصد هم بر این باشد که در این بی اطلاعی باقی بمانند.
شالگونی اشاره ای به روند انقلاب نداشت از آن تحلیلی طبقاتی نمی داد و با نادیده گرفتن پیچیدگی ها و چند لایه‌گی ها و فرایندهای موازی سیاسی شکل دهنده به آن دوران را که جنبه های مثبت و منفی بسیار درهم تنیده ای داشت، به یک صحنه سازی نمایشی با چند دکور رنگ و رو رفته خلاصه کرد تا قهرمان آن باقی بماند. قهرمانی که دامنش به هیچ گناهی آلوده نیست و همه جا و در تمام لحظات همه چیز را از پیش به شکلی درست می دیده و انگار دیروز هم همین حرف هایی را می زند که امروز می گوید. (برای تحلیلی از وقایع این دوران رجوع شود به مقالهٔ «اپورتونیسم چپ، اپورتونیسم راست» در آرشیو مقالاتم در وبلاگ همدیگر )
بد نیست تصوری از جایگاه راه کارگر در دوران بعد از انقلاب (در پیش از انقلاب یک محفل مطالعاتی بود که نه تنها عملی نداشت بلکه حتی سندی هم انتشار نداده بود) بدست داده باشم تا ببینیم ایشان از کدام سازمان با اینهمه کبکبه و دبدبه حرف می زند. آخرین میتینگی که راه کارگر بر پا کرد در یک سالن ورزشی سربسته بود که چند صد نفری در آن شرکت داشتند. باید صادقانه بگویم که از این چند صد نفر هم بخش بزرگی شان هوادار دیگر گروه های چپ بودند که برای شنیدن حرف های تازهٔ سخنگویان این سازمان آمده بودند. نشریه ی این سازمان چند صد عددی بیشتر تیراژ نداشت و در حول و حوش تجمع های چپ توزیع می شد. مجموعه انتشارات سازمان راه کارگر از بدو تشکیل تا سرکوبش توسط دستگاه مخوف لاجوردی چند صد صفحه بیشتر نبود. در این انتشارات تحلیلی مبنی بر بناپارتیسم در قالب «کاست» روحانیت ارائه شده بود. شاید برای جوانان امروز باور کردنی نباشد، اما راه کارگر در چنان شرایطی، درست مثل همین امروز، از ضرورت قاطع رهبری طبقهٔ کارگر و کل انقلاب توسط این سازمان سخن می گفت. این در حالی بود که برای مثال در بزرگ ترین میتینگ فدائیان اکثریت در روز کارگر در میدان آزادی که توسط دارو دسته های حزب اللهی ها به خون کشیده شد، بین دویست تا سی صد هزار نفر (همهٔ چپ ها شرکت کردند) ، و در میتینگ حزب تودهٔ ایران در ورزشگاهی در خیابان حافظ (بدون شرکت متحدان بعدی اش) حدود بیست تا سی هزار نفر بودند. و این در حالی ست که در تشیع پیکرها و راهپیمایی برای محکوم کردن انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی میلیون ها نفر تنها در تهران شرکت داشتند (وقتی اولین راهپیمایان به شهر ری رسیدند و خبر آن پخش شد، ما در بالای میدان ولیعصر ناظر بودیم. در خیابان های غرق در ماتم و اشک و ضجه های سوزان، حقیقتا جای سوزن انداختن نبود.) البته آن مردم از دید شالگونی و شالگونی های دیگر آن زمان و این زمان، توده های مردم نبودند، بلکه مشتی «توهم» زدهٔ به دنبال فاشیسم راه افتاده بودند که صلاحیت حق انتخاب شدن و انتخاب کردن نداشتند و رای شان به چنین دلایل مضحکی بی معنا قلمداد می شد.
از حق نباید گذشت که بکارگیری اصطلاحی به نام «توهم» در فرهنگ سیاسی کشور آن هم به شکلی همه جانبه و در این ابعاد و بعنوان ژوکری برای بازی به جای کارت های نداشته و از جمله حذف نیروهای مردم از تحلیل های سیاسی البته از ابداعات راه کارگر بوده است و انسان تعجب می کند وقتی دیدگاهی تا این اندازه می تواند انتخاب مردم را نادیده بگیرد چگونه می تواند به دمکراسی و حق رای معتقد باشد.
البته این ها همه در عالم نظر و بحث های روشنفکری قابل طرح است و بی پاسخ هم نمی ماند و فکر کنم هیچ سازمان یا حزب جدی سیاسی هم واهمه ای از این نظرات انتزاعی بدور از واقعیت های جامعه ندارد. اما اینجا دیگر کلوپ بحث های راه کارگری از این نوع نبود و رفتار شالگونی جدا سئوال برانگیز می نماید. من اگر به جای آقای شالگونی بودم و برای چنین جلسه ای دعوت می شدم، اجازه نمی دادم مجری برنامه مرا بعنوان ابزاری برای اهداف ضد چپ خبرگزاری اش مورد بهره برداری قرار دهد. من کوشش می کردم تا آنجا که امکان داشت، به هر وسیله و به هر شکل افشا و نقد سرمایه داری نولیبرال و دیکتاتوری ولایی زمینه ساز گسترش آن در کشور را جایگزین کوبیدن سازمان فدائیان اکثریت کنم. به عبارت دیگر، در دام نمی افتادم و اختلاف نظر ها را تا آنجا نمی کشیدم که چپ ها را به جنایتی نظیر لو دادن مبارزان که اساسا سناریواش ساخته و پرداختهٔ دستگاه جهنمی اطلاعات جمهوری اسلامی ست، متهم سازم، و متوجه می بودم احتمالا این شاه بیت غزل شناخته شده ایست که بی بی سی مرا به خاطر گفتن آن دعوت کرده است و می فهمیدم که با گفتن این اتهام، خود را نقش آفرین بی جیره و مواجب کسانی خواهم کرد که ضد کمونیست، ضد چپ و ضد مردمی اند.
و در نهایت و اکنون که در چنین لجن مالی هایی شرکت کرده و متصور شده ام با کوبیدن رقبا به اعتبار سازمانم بیفزایم، تحقیق میدانی مستقلی می کردم تا ببینم چنین نقش آفرینی هایی چه تاثیری بر جوانان، مردم، هواداران فدائیان، چپ و سایر نیروهای سیاسی داشته است؟ این کاری ست که خبرگزاری هایی همچون بی بی سی با اشکالی بسیار پیشرفته هر روز و هر ساعت و برای تک تک برنامه هایشان انجام می دهند و آنقدر در این زمینه پیشرفته اند که بدانند تاثیر اصلی این برنامه ها را حتی بیش از خود کلام، زبان رفتاری هنرپیشگانی دارد که برای این کار انتخاب شده اند. و به همین دلیل است که این شوی تلویزیونی به شکلی سازمان داده می شود که یک سوی آن جوانانی حضور یابند که اگر مجری برنامه با حرکت دست هایش، جلویشان را نگیرد، مهمانان را با نفرت تکه تکه می کنند، و این سو نیز نه بی بی سی و نه غریبه ای با تاریخ سازمان، بلکه نیروهای به ظاهر «معتبر» چپی بنشیند که برای به اصطلاح همهٔ آن نفرت ها دلیل و توجیه های نظری و سیاسی ارائه می کند و بزرگ ترین بخش چپ کشور ما را مشتی خائن و آدم فروش معرفی می کند.
چرا بی بی سی تنها در چنین شرایطی است که حاضر است در جشن تولد چهل سالگی جنبش فدایی شرکت کند و با استفاده از آن به کام همهٔ ما زهری تلخ می ریزد.
راستی سالروز حماسهٔ سیاهکل بر همهٔ دوستان و رفقا مبارک...


Hamdigar.blogspot.com



محمد برزنجه
اخبار روز: 

در تاریخ هر کشوری روزهای مشخصی هست که از آن به عنوان روز ملی آن کشور یاد میکنند. این روز ممکن است روز استقلال یک کشور یا روزی باشد که انقلاب مردم آن کشور به ثمر رسیده باشد. ایران شاید یکی از معدود کشورهایی باشد که روز استقلال ندارد، چون هیچگاه مستعمره نبوده ویا از کشور دیگری استقلال پیدا نکرده است. در طول عمر خیلی از ما روزهایی در تقویم سالانه بوده که به عنوان روزهای مهم جشن گرفته شده اند، ولی هیچگاه مردم از آن روزها به عنوان روز ملی یاد نمیکنند. شاید تنها روزی که تعریفی ملی دارد، روز ملی شدن نفت است، اما این روز اهمیتی انچنانی به عنوان روزملی پیدا نکرده است. در رژیم پهلوی روزهایی مانند ۶ بهمن ، ۴ آبان، ۹ آبان و.... بودند که هیچکدام ازآن روزها برآمد حرکتی مردمی نبود و برگزاری جشن های آن بیشتر امری بود که از طرف رژیم برنامه ریزی میشد. هیچگاه مردم با احساس قلبی وبا نیت خود در این جشن ها شرکت نیمکردند. زمانی هم که رژیم سلطنتی پهلوی سرنگون شد، انروزها را هم با خود به تاریخ سپرد. اما روز ۲۲ بهمن به عنوان روز پیروزی انقلاب مردم قراربود که یکی از آن روزهای مهم مردم باشد که با جان و دل انرا جشن بگیرند و شادی و آزادی خود را مدیون آن بدانند. روزی که استبداد را به زانو در آورده بودند و قرار بود نظامی را جایگزین آن کنند که آرزوهای دیرینه آنها را تحقق ببخشد. اما شادی این روز برای بعضی ها فقط یک بار تکرار شد و بعضی دیگرچند سال دیگر دوام آورد. امروز کمتر کسی است که از ۲۲ بهمن با خوشی یاد کند. اخرین انها ۲۲ بهمن سال ٨٨ بود که مردم، نه برای برگزاری جشن، بلکه برای تکرار آن به خیابانها آمده بودند.
مردم کردستان شاید از اولین کسانی بودند که ۲۲ بهمن را فقط همان بار اول جشن گرفتند، چون کمتر از ۵۰ روز بعد از انقلاب در شهر سنندج نوروز سال ۵٨ را شاهد شلیک گلوله هایی بودند که از طرف کسانی شلیک میشد که ممکن بود چند ماه پیش از آن برای مبارزه با استبداد سلطنتی در کنارمردم مبارزه میکردند. به دنبال آن در تابستان ۵٨ اولین گروه از اعدامی هایی بود که خود در انقلاب شرکت کرده بودند. باز این بار در فرودگاه سنندج و دیگر شهرهای استان کردستان بود که صادق خلخالی حاکم شرع وقت، احکام اعدام را علیه آنها صادر میکرد. انها هیچگاه فرصت نکردند که ۲۲ بهمن بعد را جشن بگیرند. با ادامه جنگ در کردستان روز ۲۲ بهمن هیچگاه نتوانست یاد آور خاطره خوبی در ذهن مردم آن منطقه داشته باشد. البته این فقط کردها نبودند که روز ۲۲ بهمن برایشان خوشایند نبود، بلکه تمام مردم مسلمان اهل سنت دربلوچستان، ترکمن صحرا، جنوب ایران، خراسان و...، تمام زنانی که آزادیهای فردی خود را فنا شده میدند، زرتشتیان، مسیحیان، یهودیان، اهل حق و بهایی ها نیز از این روز خاطره ای جز تحقیر شدن ودرجه دوم شناخته شدن حق شهروندی، در یاد ندارند. از سال ۶۰ به بعد نیز نسل دیگری از نیروهایی سیاسی که خود را شریک انقلاب میدانستند، مورد خشم کسانی قرار گرفتند که فقط خود را صاحب انقلاب میدانستند. روز ۲۲ بهمن برای این نسل خاطراتی دو گانه داشت. از طرفی در این روز شاهد آزادی همقطاران خود از زندانهای رژیم شاهنشاهی بودند و از طرفی در فکر دوستان و رفقایی بودند که در همان زندانها اسبرشدند، همان زندانهایی که با دست های خود شکسته بودند. روز ۲۲ بهمن برای این نسل روزی بود که انها نمیتوانستند برای همرزمانی که جانشان را برای آزادی فدا کرده بودند، سرود "بهار آزادی" را بخوانند و جای انها را در آن روزها خالی ببینند.
روز ۲۲ بهمن سال ٨٨ دوباره یکی از مهمترین روزهای مردم ایران بود. نسلی که سال ۵۷ انقلاب کرده بود در کنار فرزندان خود با مشت های گره کرده به دنبال این بود که چیزی را که در آن سالها از دست داده بود، دوباره باز ستاند. مثل همیشه مرده خوارهای انقلاب که مزد خویش را از قطره قطره خون مادران و پدران انقلاب میگرفتند، گلوله های خود را بر سینه فرزندان انها شلیک کردند. روز ۲۲ بهمن ٨٨ شاید اخرین سالروزی بود برای انهایی که امیدی داشتند که انقلاب را به همان مسیری برگردانند که در رویاهای خود داشتند. در حالیکه انقلاب ایران همان سال های اول به مسیری رفت که آزادی کمیاب ترین ارزش ها بود.
امسال رهبران جنبش سبز در ایران نه به مناسبت ۲۲ بهمن سالروز انقلابی که نمایانگر فروپاشی استبداد رژیم سلطنتی بود ، بلکه روز ۲۵ بهمن را به عنوان روز حمایت از انقلاب تونس و مصر برای اعتراض به مستبدین داخلی انتخاب کرده اند. هر چند خواسته های این دعوت برای مردم ناروشن است، اما این دعوت حاوی این پیام است: ۲۲ بهمن به عنوان روز انقلاب مردم ایران تمام شد. انقلابی که میخواست به دنیا و همه کشورهای مسلمان صادر شود. هر چند مردم تونس و مصرخود بر این عقیده هستند که از جنبش سبز ایران برای مبارزه برای حق شهروندی خود تجربه کسب کرده اند، اما این الگوی انقلاب انهاست که در ایران مورد استقبال قرار میگیرد. شاید این تلخی تاریخ است که مردمی که در طول سه دهه سه حرکت ( انقلاب ، اصلاحات، جنبش سبز) را برای تغییر انجام داده اند، باید به دیگران غبطه بخورند که با کمترین هزینه در حال گذار به دموکراسی هستند. به نظر میرسد که روز ملی واقعی در ایران هنوزدر حال خلق شدن است.


یک پرسش متفاوت:

محمدرفیع محمودیان

• مسئله اما این است که توده‌ها بطور معمول پس از هر خیزش و انقلاب به خانه بازمی‌گردند و دوباره به توده‌هایی بی تفاوت قبلی تبدیل می‌شوند. علت چیست؟ چرا آنها نمی‌توانند بگونه‌ای متداومتر در صحنه‍ی مبارزه باقی بمانند، چرا آنها مبارزه‌‌ای مستمر، هر چند با فراز و نشیب نسبی، پیش نمی‌برند؟ ...

اخبار روز: 


از انقلاب فرانسه تا جنبشهای دانشجویی و مدنی دهه‍ی شصت، از انقلاب ایران تا خیزش مردم در اروپای شرقی، توده‌های مردم پس از خیزش و مبارزه بخانه باز می‌گردند. جنبش برای چند هفته یا چند ماه در بستر حضور سرزنده‍ی مردم در خیابان و میدان تداوم پیدا می‌کند و به خواستهایی معین می‌رسد ولی سپس مردم صحنه‌های مبارزه را ترک می‌کنند. پس از استقرار دوباره‍ی نظم، مردم در ابتدا واکنشهایی از خود نشان می‌دهند ولی پس از مدتی به آرامش و لختی سابق خود باز می‌گردند. آنها دوباره همان انسانهای بی تفاوت قبلی می‌شوند. مهم آن نیست که آنها شکست خورده‌اند یا با پیروزی مبارزه را بپایان رسانده‌اند. آنها به هر صورت بخانه باز می‌گردند. گاه حتی مردم پس از پایان مبارزه چنان لختی و آرامش از خود نشان می‌دهند که گویی خود آنها نبوده‌اند که با تلاشی خارق‌العاده یک انقلاب یا خیزش را پیش برده‌‌اند.
علوم اجتماعی بطور عمده با پرسش چرا انقلاب؟ چرا خیزش؟ سر و کار دارند. زندگی اجتماعی بگونه‍ی عادی در بستر نظم موجود و دنباله روی از ضرب‌آهنگ زندگی روزمره تداوم می‌یابد. مردم هر روز را مانند دیروز می‌زیند. انقلاب یا خیزش بشکلی استثنایی نظم متعارف را در هم می‌شکند. خیزش و انقلاب بندرت رخ می‌دهند. هر جامعه‌ای در دوران مدرن فقط یک یا چند انقلاب و خیزش عمومی را از سر گذرانیده است. به این خاطر علوم اجتماعی به بررسی علتها یا فرایند رویداد انقلاب و خیزشهای عمومی توجهی ویژه دارند.
امروز اما با توجه به فراوانی موارد رویداد انقلاب و خیزش، پرسشی جدید باید در دستور کار علوم اجتماعی و کنشگران سیاسی قرار گیرد. چرا مردمی که با شور و شوق، با سرزندگی و با احساس لذت از تجربه‍ی همبستگی مبارزه‌ای را پیش برده‌اند بطور کامل بخانه باز می‌گردند و حساسیتی به سیر تحولات نشان نمی‌دهند؟ علت چیست/علتها چیستند؟ تصویرهای تلویزیونی یا گزارشهای نوشتاری از راهپیمایی‌ها و گردهمایی‌ها مردم در کیف، تهران و قاهره، مردمی را نشان می‌دهد که نه با ترس، نگرانی و ناامیدی که با شور، سرزندگی و خشنودی برای رسیدن به اهدافی معین کنار یکدیگر گرد آمده‌اند. پرسش آن است که چرا این افراد بعد ار مدتی صحنه‌های مبارزه را ترک می‌کنند و دیگر علاقه‌ای به بازگشت بدان نشان نمی‌دهند؟

اصل لذت در تقابل با سرزندگی
علت آیا آن است که، اگر بخواهیم از مفاهیم روانکاوی بهره بریم، رانه‍ی لذت بر شور سرزندگی می‌چربد؟ در میدان مبارزه، سرزندگی و شور فعالیت و مبارزه را می‌توان تجربه کرد ولی ضرب‌آهنگ متعارف زندگی متوقف می‌شود. لذت آشامیدن، خوردن، خواب مرتب و آمیزش جنسی، همه، کنار نهاده می شوند. جز در زمان استراحت ضروری، فعالیت اجتماعی تمامی زندگی را در خود می‌بلعد و لذتهای فردی در حاشیه قرار می‌گیرند. آیا شور یا حسرت تجربه‍ی لذتهای اندامی-شخصی انسانها را ترغیب به ترک میدان مبارزه و بازگشت به زندگی متعارف اجتماعی می‌سازد؟ آیا تصور بازگشت به گرمای خانه و خانواده، به سفره‍ی مرتب شام و ناهار، به اتاق خواب، به لذت تضمینی جنسی، مردم را به ترک میدانهای مبارزه بر نمی‌انگیزد؟
محدویت این نظریه‍ی روانکاوانه آن است که برای عاملی غیر سیاسی اهمیتی خاص قائل می‌شود. مردم بخاطر هدف و مسائل سیاسی وارد میدان مبارزه می‌شوند و سپس آنرا ترک می‌گویند. آنها خود بخود میدان مبارزه را ترک نمی‌کنند بلکه در پی پیروزی یا شکست آنرا ترک می‌کنند. بعلاوه مشکل فقط ترک موقتی میدان برای بازگشت به لذتهای زندگی روزمره نیست. مردم پس از آنکه بخانه بازگشتند دیگر براحتی به مبارزه روی نمی‌آورند. آنها همان لختی و سنگینی گذشته را نشان می‌دهند. تجربه‍ی مبارزه تحول چندانی در آنها بوجود نمی‌آورد و همانکه به زندگی متعارف اجتماعی بازگشتند گرفتار یا دلبسته‍ی چارچوب آن باقی می‌مانند.

جدیت بر علیه بازی و نمایش
علت دیگر می‌تواند غلبه‍ی نهایی جدیت بر بازی و نمایش باشد. در صحنه‌های مبارزه، کنش بیشتر شکل بازی و نمایش دارد. تمامی کنشهای مربوط به مبارزه شکلی نمایشی و بازیگوشانه پیدا می‌کنند. به این دلیل انسانها دست بکارهایی می‌زنند که در چارچوب زندگی روزمره غیر قابل تصور هستند. رفتار انسانها در راه‌پیمایی و گردهمایی بیشتر به رفتار در کارناوال شباهت دارد تا فعالیت متعارف و هدفمند سیاسی. در صحنه‌های مبارزه، کنشهایی همچون گفتگو، راه رفتن، خوردن، آشامیدن و پوشش، همه، وجهی نمایشی پیدا می‌کنند. در همه چیز تا حد زیادی مبالغه میشود. احساسات به شیوه‌ای قوی‌ و تند بیان می‌شوند و کنشها همه جنبه‍ی تأکیدی بخود می‌گیرند. مردم داد و فریاد می زنند، شادی و اندوه خود را بسادگی با گریه و خنده ابراز می‌کنند و شوق به همراهی با یکدیگر نشان می‌دهند. امور جدی زندگی نیز به تعطیلی و فراموشی سپرده می‌شوند. دیگر کسی به اموری مانند تولید، کار، امرار معاش، بازتولید و اداره سامان‌مند امور جمعی توجه نشان نمی‌دهد. در مقایسه، بحث، مصرف (البته در مقیاسی محدود)، با همبودگی، شوخی و خنده اهمیتی فوق‌العاده می‌یابند. کارناوال در قالب بازی و نمایش سرخوشی و سرزندگی را بهمراه می‌آورد. صحنه‌های مبارزه صحنه‌های تجربه‍ی شکلی متفاوت از لذت هستند. ولی این لذت نمی‌تواند بگونه‌ای دراز مدت تداوم یابد. سپهر جدیت با ضرورتهایش خود را به زور به انسانها تحمیل می‌کند. ذخیره‍ی تولید شده به انتها می‌رسد، پس‌اندازها تمام می‌شود، گند و کثافت تن انسانها و کف خیابانها را فرا می‌گیرد، و خانواده نیاز به سرپرست یا اعضای فعال خود پیدا می‌کند. و چون انسانها از صحنه‌های مبارزه به سپهر جدید باز می‌گردند متوجه می‌شوند چه خسارتهایی دیده‌اند، چه اندوخته‌هایی را باخته‌اند و چه فرصتهایی را از دست داده‌اند؛ و این از آنها برای یک دوره انسانهایی محافطه‌کار و ترسو می‌سازد. آنها بناگهان متوجه می‌شوند که باید هزینه‍ی بازی و نمایش خود را بپردازند.
این توضیح این مشکل را دارد که به جنبه‌های اجتماعی و سیاسی زندگی و کنش انسانها نمی‌پردازد. هر چند در صحنه‌های مبارزه نوع خاصی از کنش و تجربه اهمیت خاصی پیدا می‌کنند ولی مردم صرفاٌ به آن دلیل در آن صحنه‌ها حضور پیدا نمی‌کنند. خواستها و عوامل دیگری آنها را به آن صحنه‌ها می‌فرستد، و سپس آنجا لذت نمایش و بازی را احساس می‌کنند. حتی در خود صحنه نیز بسیاری اوقات مشکل و رنج را باید تحمل کرد. حضور در صحنه‍ی مبارزه باید علت دیگری جز تجربه‍ی بازی و نمایش داشته باشد. در همین راستا، بازگشت به سپهر جدیت نیز باید علت دیگر، علت سیاسی و اجتماعی و نه فقط روحی-روانی داشته باشد.

رفع تنش اجتماعی-سیاسی بسان علت
علت سیاسی و اجتماعی بازگشت را می‌توان برطرف شدن تنشهایی دانست که توده‌ها را بسمت مبارزه سوق داده است. اینجا باید بین شکست و پیروزی تمایز قائل شد. شکست توده‌ها را با زور خانه نشین می‌کند. پیروزی انگیزه‍ی برون آمدن از خانه و حضور در میدانهای مبارزه را از آنها می‌ستاند. مردم ممکن است خود متوجه نشوند. آنها ممکن است مسائل را هنوز حل شده نبینند و هدفهای سیاسی و اجتماعی‌ای را مهم بشمارند. ولی چون تنش سیاسی-اجتماعی برطرف شده دیگر به میدانهای مبارزه روی نمی‌آورند. مبارزه با درد و رنج، با پرداخت هزینه همراه است. فشاری خاص انسان را باید به آن سمت براند. این فشار از تنشهای اجتماعی-سیاسی سرچشمه می‌گیرد. هنگامی‌که تنشها بر طرف شوند، دیگر انگیزه و میلی برای مبارزه نزد کسی باقی نمی‌ماند.
این توضیح نیز این کمبود را دارد که برای آگاهی و اراده‍ی انسانها اهمیتی قائل نیست. شکل‌گیری تنشها و برطرف شدن آنها خارج از ذهن و آگاهی افراد رخ داده و ارتباطی با اراده‍ی آنها پیدا نمی‌کند. انسانها بناگهان شور حضور در میدان مبارزه را از دست می‌دهند، نه به آن خاطر که به ارزیابی معینی از منشهای خود می‌رسند بلکه بیشتر به آن خاطر آنکه عاملی اجتماعی-سیاسی و ناشناخته آنها را به سکوت و لختگی می‌کشاند. انتقاد دیگری که به نظریه‍ی تنش وارد است برخورد ساده با تحولات اجتماعی است. چگونه حرکتی که گاه فقط چند هفته یا چند ماه طول می‌کشد می‌تواند تنش ایجاد شده در فرایندی دراز مدت را از بین ببرد. خیزش و انقلاب بناگهان تنش را از بین نمی‌برند بلکه حرکتی را برای بر طرف ساختن آن شروع می‌کنند. با توجه به این امر، انتطار می‌رود که مردم حرکت خود را ادامه دهند و نه آنکه بخانه باز گردند.

تجربه‍ی منفی فریب و سرکوب
عامل دیگری که می‌تواند باعث بازگشت توده‌ها بخانه باشد تجربه منفی انسانها در میدانهای مبارزه است. مبارزه سیاسی همچون هر اقدام دسته جمعی دیگری نیاز به هماهنگی کنشهای فردی دارد. در این فرایند خواست بسیاری نادیده گرفته می‌شود. کسانی که مهارت بیشتری در اِعمال اقتدار یا سخنوری دارند رهبری جمع را بدست گرفته خواست خود را بر دیگران تحمیل می‌کنند. بگاه مبارزه تصمیمها باید فوری و قاطعانه اتخاز شوند و این خود باعث می‌شوند تا بسیاری نتوانند خواست و میل خود را بیان کنند. در نتیجه برخی می‌توانند خود را فریفته و سرکوب شده احساس کنند. بهمانگونه برخی می‌توانند برداشتی منفی از رفتار خود پیدا کنند و فکر کنند که زیاده از خود شور نشان داده‌اند یا اصلاً اسیر جو شده و احساساتی جعلی از خود نشان داده‌اند. افراد می‌توانند بیندیشند که نه فقط فریب خورده‌اند بلکه در فریفتن دیگران نیز نقش ایفا کرده‌اند. بیهوده نیست که پس از به پایان رسیدن هر مرحله‌ای از یک مبارزه، برخی ندامت خود را از مشارکت در آن و ایفای نقش فعال در آن ابراز کرده، همبستگی ایجاد شده در صفوف مبارزین را جعلی و میان تهی اعلام می‌کنند.
مشکل این نظریه نیز آن است که تجربه‍ی مبارزه را پدیده‌ای استثنائی یا خارق‌العاده فرض می‌گیرد که گویی کسی نباید در آن تجربه‌ای منفی داشته باشد. در فرایند و پس از انجام هر کار و کنشی برخی با دیدی منفی به نقشی خود می‌نگرند. انسان همواره انتظاراتی از خود دارد که نمی‌تواند برآورده کند. در کار یا کنش جمعی احساس نارضایتی می‌تواند وجهی بارزتر بخود بگیرد. در هیچ موردی، حتی در مورد ساده‌ترین کارها و کنشها، فرصت کافی برای طرح خواستها و افکار همه وجود ندارد. برخی حتی آنهنگام که فرصت ابراز عقیده پیدا می‌کنند نیز نمی‌توانند کسی را متأثر سازند. ولی کمتر کسی به این خاطر عرصه‍ی کار و کوشش را ترک می‌کند. اگر برخی نیز چنین کنند بسیاری دیگر دست از کوشش بر نمی‌دارند و سعی می‌کنند که سامان و ساختار کنش را دگرگون سازند. ترک همگانی میدان مبارزه و تعطیلی آن برای یک دوره را نمی‌توان بوسیله‍ی پشیمانی برخی از کارها و نقش خود توضیح داد.

جمعبندی
توضیحات گوناگونی را می‌توان برای بازگشت توده‌های مردم بخانه پس از پیشبرد یک دور از خیزش و مبارزه بر شمرد. برخی از این توضیحات ممکن است از دیگر توضیحات درست‌تر و معتبرتر جلوه کنند. مهم این نیست که از همان آغاز توضیح معینی را بعنوان بهترین و معتبرترین برگزید. مهم آن است که بپذیریم که این مسئله که توده‌ها میدانهای مبارزه را ترک می‌کنند مورد بررسی قرار گیرد. اگر هیچکس علاقه‌ای به این بررسی نداشته باشد، متفکرین، پژوهشگران و کنشگران سیاسی رادیکال باید به آن علاقه داشته باشند. امروز می‌توان با اطمینانی فوق‌العاده از رویداد خیزش و انقلاب در تمامی جوامع انسانی سخن گفت. اگر خاورمیانه‍ی عربی زمانی مشهور به لختی و تنبلی سیاسی بود امروز همان منطقه کانون رویداد یکی از بزرگترین جنبشهای سیاسی جهان است. مسئله اما این است که توده‌ها بطور معمول پس از هر خیزش و انقلاب به خانه بازمی‌گردند و دوباره به توده‌هایی بی تفاوت قبلی تبدیل می‌شوند. علت چیست؟ چرا آنها نمی‌توانند بگونه‌ای متداومتر در صحنه‍ی مبارزه باقی بمانند، چرا آنها مبارزه‌‌ای مستمر، هر چند با فراز و نشیب نسبی، پیش نمی‌برند؟



از بهمن ۵۷ تا بهمن ۸۹
انقلابی در مسیر شدن


یاسر عزیزی

• این روزها و هنوز، بسیاری بر آرمان های انقلاب ۵۷ تاکید می کنند، آرمان هایی که بی تردید به لحاظ کیفی بسیار غنی تر از سی و دو سال پیش و متکامل تر از هر زمان دیگری است و اگرچه به نظر می رسد همان آرمان ها تکرار می شوند، اما بر آنم که هرگز تکراری نمی شوند ...

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
پنج‌شنبه  ۲۱ بهمن ۱٣٨۹ -  ۱۰ فوريه ۲۰۱۱

 "تاریخ چیزی نیست مگر فعالیت انسان که اهداف خود را پی می گیرد" (مارکس، انگلس- به نقل از خانواده مقدس)
اگر گفته ی هگل را را بپذیریم که "نقاط عطف تاریخ، محل زایش تاریخ است"، بی تردید انقلاب بهمن ۵۷ محل زایش تاریخ مهمی در مسیر حرکت جامعه ی ایران بوده است؛ تاریخ شدن یک انقلاب.
گرچه امروزه و بر فراز سر تاریخ ِ درگذشته می توان ایستاد و بر راه طی شده خرده گرفت، باری اما آنچه روی داد در بستر زمانی خود محمول ضرورت گریزناپذیری بوده است که از حدود لمس تجربه ی همزمانی خارج است. تجربه ی تاریخی اگرچه خود در ناخودآگاه جمعی منتشر است، اما جزئیاتش نیازمند فرودآمدن بر واحه ی (استفاده از لفظی جغرافیایی در بررسی تاریخ بی غرض نبوده و سعی بر پیوند زدن مکان و زمان است) زمانی ِ تحقق و موجبیت عنصر جزئی است. درک دینامیزم جامعه و تاریخ مهمترین ابزار فائق آمدن بر پیچیدگی های تاریخ است و همین درک نیز موجبیت عناصر جزئی تاریخی را توضیح می دهد.
انقلاب ۵۷ چه به صورت ِ لفظی ِ "انقلاب" و چه در شکل گزاره ی تحدیدی "انقلاب اسلامی"، محمول ضرورت تاریخی و گویای دینامیزم حرکت و تحول به مثابه روح اساسی تاریخ و جامعه بود. گرچه ضرورت پیش از هرچیز بر آگاهی دلالت داشته باشد، باز هم خللی در توضیح پذیری مدعای فوق ایجاد نمی شود، چه خود عنصر آگاهی در بستر زمان قائم به حرکت و شدن است. پس آگاهی ناقص بخشی از پروسه ی شگرف و عمیق تحول اجتماعی است. هرچه آگاهی به شکل پدیداری امور واقع درگیرتر باشد، در بطن خود نقصان بیشتری می یابد و بالمآل نتایج مترتب بر کنش ناشی از آگاهی را نیز به ورطه ی نقصان می کشاند. آنچه در این میان اهمیت دارد، اصل حرکت در مسیر آگاهی عناصر تاریخی است که در گرو فعالیت انسان های دخیل در ساختن تاریخ است.
بهمن ۵۷ اگرچه بر زمینه ی خواست استقلال، آزادی و جمهوریت روی دارد اما گذر زمان ثابت کرد که درک کنش گران انقلابی – تاریخ از هر سه مفهوم فوق، در زمان، درکی ناقص و رونده بود. درکی که در افق حاکمیتی هرچه مبتذل تر شد اما خود ِ تلقی محدود حاکمیت طی سال های پس از انقلاب، ضرورت ارتقاء آگاهی نسبت به این مفاهیم را موجب شد. درنگی مقایسه ای در کیفیت مفاهیم پیش گفته از فاصله بهمن ۵۷ تا بهمن ۸۹، به خوبی گویای این تحول کیفی در مفاهیم بل که در آگاهی عناصر تاریخی بوده است. تحولی که دقیقن بهمن ۸۹ را در امتداد و ادامه ی بهمن ۵۷ قرار می دهد.
آن چه این روزها در زبان سیاسی برخی بازیگران عرصه ی جنبش های اجتماعی، از آن به بازتولید استبداد و پادشاهی یاد می شود، دقیقن عکس واقعیت جاری است، چه عناصر برسازنده ی یک سامان سیاسی بر صرف اراده ی حاکمیتی دلالت ندارد، بل مایه هایی از تمکین اجتماعی و عمومی را نیز نمود می دهد. شکل پس زدن آن چه این روزها در راس هرم قدرت اراده می شود، در حالی که سی سال قبل به راحتی پذیرفته می شد، مهم ترین قرینه ی ادعای اخیر است. (تصدیق جمله ی معروف جان استوارت میل که: حکومت استبدادی شایسته ی وحشیان است). بنابراین بازتولید استبداد و پادشاهی چنانچه در بدو تحقق انقلاب ۵۷ صورت بست، در زمانه ی اکنون موضوعیت ندارد، چه یکی از مهمترین پایه های موجبیت و مشروعیت سامان منحط ِ مورد اشاره یعنی پذایراگری مردم را آن چنان که در سابق، با خود ندارد.
بر چنین اساسی است که این روزها و هنوز، بسیاری بر آرمان های انقلاب ۵۷ تاکید می کنند، آرمان هایی که بی تردید به لحاظ کیفی بسیار غنی تر از سی و دو سال پیش و متکامل تر از هر زمان دیگری است و اگرچه به نظر می رسد همان آرمان ها تکرار می شوند، اما بر آنم که هرگز تکراری نمی شوند.
در این چنین شرایطی است که مستبدین دژخیم، بدل به دلقک هایی خطرناک می شوند که دیر یا زود به دست حماقت خود تباه می شوند و این دقیقن تکامل یک انقلاب را نوید می دهد. غنای روزافزون مفاهیمی که انقلاب بر آن ها مستقر بود و تهی شدن ساحت هایی که بر خلاف مسیر انقلاب خود را بازسازی می کنند؛ هر دو حیثیت، دم دست ترین دلایل جهت توضیح آن چیزی است که عنوان مطلب وعده داده بود؛ انقلابی در مسیر شدن.

"نگاه کن
هنوز آن بلند دور،
آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست،
سپیده‌ای که جان آدمی هماره در هوای اوست،
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار
بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز"
(ه.ا.سایه)

http://azizi61.blogfa.com




اخبار روز: 

دیکتاتور مصر به موزه دایناسورها پیوست. خودکامه دیگری سرنگون شد. دژی دیگر از دژهای استبداد فرو ریخت. شادباش به ملت مصر، شادباش به نیروهای ملی و دموکراتیک مصر. شادباش به خلق های ایران که رویای دگرگونی رژیم استبداد دینی در ایران را در سر دارند.
قاهره یعنی "قهر کننده" یعنی درهم شکننده، این همان قاهره معز است که به فعل تاریخی عظیمی دست می یازد . اکنون پیروزی را در چشمان زیبای نیل، در قلب کوچک کودکان گورنشین و در سینه ستبر جوانان مصر می بینیم.
زنان عرب هلهله سر می دهند، برای زایش مصر نوین. نوزادی با هفت هزار سال سن. نوزادی که غبار استبداد قرون را از جامه اش می زداید. زنان عرب هلهله سر می دهند برای بیست ملیون مصری که امروز در فضای گشاده خیابان، در پهنای وطن، با انقلاب دموکراتیک وصلت کردند و شادباش جهان را به ارمغان آوردند.
مصر اکنون آزاد است و رها از فرعونی خودکامه و چشم به آینده ای روشن دارد. دیگر هیچ خود کامه ای در خاورمیانه مصونیت ندارد. همه هراسناک اند. لحظه تاریخی و نقطه عطف برجسته ای است . نوبت به خودکامگان وفاسدان کشورمان نیز خواهد رسید. برماست که از تحولات مصر درس بگیریم وبکوشیم برای ایرانی رها و دموکراتیک. استبداد دینی نیز شکست پذیر است وهمگان باید همت کنند. انقلاب دموکراتیک در راه است. انقلاب دموکراتیک عرب و انقلاب دموکراتیک ایران همزادند. دور نیست روزی که ما نیز از رژیم امنیتی، نظامی، دنیی رها شویم. دست به دست هم دهیم.




سقوط دیکتاتوری در مصر

اخبار روز: 


بی بی سی: تلویزیون دولتی مصر اعلام کرده است که حسنی مبارک از مقام ریاست جمهوری استعفا کرد.
عمرسلیمان، معاون رییس جمهوری مصر با قرائت بیانیه ای در تلویزیون مصر، خبر کناره گیری آقای مبارک را از قدرت اعلام کرد.
به گفته آقای سلیمان، اختیارات حسنی مبارک به شورای عالی ارتش واگذار می شود.
تظاهر کنندگان در قاهره با تکان دادن پرچم و به صدا درآوردن بوق ماشین ها خوشحالی خود را از استعفای آقای مبارک نشان دادند.
آقای مبارک به مدت سه دهه زمام امور مصر را در دست داشت.
امروز، در هجدهمین روز از ناآرامی های مصر، صدها هزار مصری معترض به ریاست جمهوری حسنی مبارک، رئیس جمهوری این کشور، بار دیگر در میدان تحریر شهر قاهره، پایتخت، جمع شده اند. آنها از سخنان شب گذشته آقای مبارک و این که اعلام کرده بود، نمی خواهد از مقام خود کناره گیری کند، مایوس بودند.
آقای مبارک پیشتر شهر قاهره را به قصد شرم الشیخ، شهری توریستی در کنار دریای سرخ، ترک کرده بود.
تلویزیون دولتی اعلام کرده بود که اطلاعیه ای مهم از سوی رئیس جمهوری منتشر خواهد شد.
در همین حال، حسام بدراوی، دبیرکل حزب دموکراتیک ملی، حزب حاکم مصر گفته است که پیش از نطق تلویزیونی آقای مبارک در شامگاه پنجشنبه از این مقام استعفا داده بود.
آقای بدراوی به بی بی سی گفت که اقدام درست برای رئیس جمهوری این است که کناره گیری کند.
یکی از گزارشگران بی بی سی می گوید جو حاکم بر میدان تحریر که در آن جمعیت معترضان موج می زند، آرام است اما حال و هوا در مقابل ساختمان تلویزیون دولتی و کاخ ریاست جمهوری خشن تر و خطرناک تر شده است.
این ساختمان ها تحت حفاظت شدید نیروهای نظامی قرار دارد.
در اسکندریه و سوئز نیز تظاهرات در جریان است.
یکی از تحلیلگران بی بی سی در قاهره می گوید اکنون پتانسیل برای زد و خورد میان نیروهای نظامی و مردم وجود دارد.
تلویزیون دولتی مصر متن بیانیه رهبران ارتش را پخش کرده است.
رهبران نظامی مصر تفویض برخی اختیارات آقای مبارک به معاونش و طرح هایی را که رئیس جمهوری برای انتقال صلح آمیز به دموکراسی در نظر گرفته، تائید کرده اند.
در این بیانیه آمده که ارتش تضمین می کند اگر وضعیت کنونی در کشور خاتمه یابد، وضعیت فوق العاده در مصر را لغو کند.
در این بیانیه همچنین آمده که به دنبال تغییرات لازم در قانون اساسی مصر، ارتش تضمین می کند که انتخابات آزاد و عادلانه برگزار کند تا مصر بتواند جامعه ای آزاد و دموکراتیک شود.
ارتش در بیانیه خود افزوده که کسانی که به فساد اعتراض کرده و خواستار اصلاحات بوده اند، تحت تعقیب قرار نخواهند گرفت.
جان لاین، گزارشگر بی بی سی در قاهره، پیشتر گفت امروز و زمانی که بیانیه ارتش اعلام شود، خطرناک ترین زمان در دو هفته ای است که تظاهرات و اعتراضات در جریان بوده است.
آقای مبارک در نطقی تلویزیونی که پنجشنبه شب (دهم فوریه)، ایراد کرد، گفت قصد دارد تا انتخابات ریاست جمهوری در ماه سپتامیر در راس قدرت بماند اما بخشی از اختیارات خود را به عمر سلیمان، معاونش و رئیس سازمان اطلاعات و امنیت، واگذار می کند.
روشن نیست که منظور او از برخی اختیارات چیست.
اعتصاب گسترده توسط کارمندان و کارگران در جریان است و شایع است که ابعاد اعتصاب ها گسترده تر خواهد شد.
سمیر رضوان، وزیر دارایی مصر، به بی بی سی گفته است که وضعیت کنونی نمی تواند ادامه یابد و اعضای شورای عالی ارتش در همین ارتباط جلسه داشته اند.
تحلیلگران می گویند تا ایراد نطق آقای مبارک در شامگاه پنجشنبه، انتظار عمومی بر این بود که او کناره گیری کند ولی به جای آن، سخنرانی رئیس جمهوری باعث شده که مصر در بلاتکلیفی و سردرگمی قرار بگیرد.
سفیر مصر در واشنگتن گفته است که اکنون آقای سلیمان عملا رئیس جمهور مصر است.
اما واکنش جمعیتی که در میدان تحریر جمعند خشم و فریاد "مبارک برو" بوده است.



 
Statement of the Revolutionary Socialists, Egypt

بیانیه سوسیالیست های انقلابی، مصر

Glory to the martyrs! Victory to the revolution!
 افتخار برای جان باختگان! پیروز باد انقلاب
What is happening today is the largest popular revolution in the history of our country... and of the entire Arab world. The sacrifice of our martyrs has built our revolution and we have broken through all the barriers of fear. We will not back down until the criminal 'leaders' and their criminal system is destroyed
آنچه که امروز در حال وقوع است بزرگ ترین انقلاب مردمی در تاریخ کشور ما و در کل جهان عرب است. فداکاری جان باختگان مان انقلاب مان رابارور ساخته است و ما به واسطه آن همه مرزهای ترس را فروشکسته ایم. ما تا نابودی «رهبران» جانی و سیستم فاسدشان از راهمان باز نخواهیم گشت. 
Call to Egyptian workers. Statement from the Revolutionary Socialists, Egypt:
فراخوان به کارگران مصر. بیانیه سوسیالیست‌های انقلابی مصر
The demonstrations and protests have played a key role in igniting and continuing our revolution. Now we need the workers. They can seal the fate of the regime. Not only by participating in the demonstrations, but by organising a general strike in all the vital.industries and large corporations...
تظاهرات و تجمعات اعتراضی در شعله ور ساختن و تداوم انقلاب ما نقشی کلیدی داشت. اکنون ما به کارگران نیاز داریم. آن‌ها می‌توانند سرنوشت رژیم را، نه تنها با شرکت در تظاهرات  بلکه با سازماندهی اعتصاب عمومی در تمام صنایع کلیدی و شرکت‌های بزرگ، درهم پیچند.
The regime can afford to wait out the sit-ins and demonstrations for days and weeks, but it cannot last beyond a few hours if workers use strikes as a weapon. Strike on the railways, on public transport, the airports and large industrial companies…! Egyptian Workers! On behalf of the rebellious youth, and on behalf of the blood of our martyrs, join the ranks of the revolution, use your power and victory will be ours!
 رژیم می تواند تحصن و تظاهرات را روزها و هفته ها تحمل کند، اما چنانچه کارگران از سلاح اعتصاب استفاده کنند، بیش از چند ساعت دوام نخواهد آورد. اعتصاب در راه‌آهن، در حمل و نقل عمومی، در فرودگاه ها و در کارخانه‌های بزرگ...! کارگران مصر! به خاطر جوانان شورشگر و به خاطر خون جان باختگان مان، به صفوف انقلاب بپیوندید، از قدرت تان استفاده کنید. پیروزی از آن ما خواهد بود!  
Form revolutionary councils urgently.
 شوراهای انقلابی را فورا تشکیل دهید
This revolution has surpassed our greatest expectations. Nobody expected to see these numbers. Nobody expected that Egyptians would be this brave in the face of the police. Nobody can say that we did not force the dictator to retreat. Nobody can say that a transformation did not happen in Middan el Tahrir.
 این انقلاب از خوش‌بینانه‌ترین اننتظارات ما پیشی گرفته است. هیچ کس انتظار دیدن این خیل جمعیت را نداشت. هیچ کس انتظار نداشت مصری‌ها در مواجهه با پلیس بدین پایه شجاع و جسور باشند. هیچ کس نمی تواند بگوید ما دیکتاتور را وادار به عقب نشینی نکردیم. هیچ کس نمی تواند بگوید درمیدان التحریر تحولی رخ نداده است.
What we need right now is to push for the socio-economic demands as part of our demands, so that the person sitting in his home knows that we fighting for their rights... We need to organize ourselves into popular committees which elects its higher councils democratically, and from below. These councils must form a higher council which includes delegates of all the tendencies. We must elect a higher council of people who represent us, and in whom we trust. We call for the formation of popular councils in Middan Tahrir, and in all the cities of Egypt.
 آنچه اکنون نیاز داریم گنجاندن مطالبات اجتماعی-اقتصادی به عنوان بخشی از خواسته‌های مان است به گونه‌ای که آن فردی که در خانه‌اش نشسته دریابد ما برای حقوق او مبارزه می‌کنیم... ما باید خود را در کمیته‌های مردمی سازماندهی کنیم تا این که خودشان شوراهای عالی را به صورت دموکراتیک و از پایین انتخاب ‌کنند. این شوراها باید شورای عالی تری را که شامل نمایندگان تمام گرایش‌هاست شکل دهند. ما باید شورای عالی خلق را که ما را نمایندگی می کنند و مورد اعتماد ما هستند انتخاب کنیم. ما همه را برای تشکیل شوراهای مردمی در میدان تحریر و همه شهرهای مصر فرا می‌خوانیم.
Statement of the Revolutionary Socialists, Egypt, on the role of the army:
 بیانیه سوسیالیست‌های انقلابی درباره  نقش ارتش:
Everyone asks: Is the Army with the people or against them?
 همگان می‌پرسند: ارتش با مردم است یا در مقابل آن‌ها؟
The army is not a single block. The interests of soldiers and junior officers are the same as the interests of the masses. But the senior officers are Mubarak's men, chosen carefully to protect his regime of... corruption, wealth and tyranny. It is an integral part of the system...
ارتش یک بلوک واحد نیست. منافع سربازان و افسران دون پایه با منافع مردم یکی است. اما افسران رده‌بالا مزدوران حسنی مبارک اند،  که با دقت برای پاسداری از رژیم فساد، ثروت و استبداد برگزیده‌ شده اند. اینان بخشی جدایی‌ناپذیر از سیستم هستند.
This army is no longer the people's army. This army is not the one which defeated the Zionist enemy in October 73. This army is closely associated with America and Israel. It's role is to protect Israel, not the people... Yes we want to win the soldiers of the revolution. But we must not be fooled by slogans that 'the army on our side'. The army will either suppress the demonstrations directly, or by restructuring the police to play this role.
این ارتش دیگر ارتش خلق نیست. این ارتش همانی نیست که در اکتبر ۱۹۷۳ دشمن صهیونیست را شکست داد. این ارتش به طورتنگاتنگی با آمریکا و اسرائیل پیوند خورده است.  نقش ارتش حفاظت از اسرائیل است، نه مردم مصر ... آری ما می‌خواهیم سربازان انقلاب را متقاعد کنیم. اما نباید فریب شعار «ارتش درکنار ماست» را بخوریم. ارتش یا مستقیما تظاهرات را سرکوب می‌کند و یا ساختار پلیس را برای ایفای این نقش تغییر می‌دهد...
میدان التحریر
1 فوریه 2011
ترجمه و تکثیر از همکاران نشریه پژوهش های سوسیالیستی سامان نو
www.saamaann-no.org






اخبار روز: 


اخبار روز: گروهی از مخالفین دولت مبارک و آزادی خواهان مصر با تقدیر از رهبران و هوادران «انقلاب سبز» در ایرن برای اختصاص روز همبستگی با مردم مصر، از مردم آن کشور دعوت کرده اند تا آن ها نیز متقابلا یک روز را به همبستگی با مبارزات مردم ایران اختصاص دهند.

به گزارش اهواز نیوز از قاهره، در پاسخ به سخنان رهبر جمهوری اسلامی ایران علی خامنه ای که به حمایت از تظاهر کنندگان میدان تحریر ایراد شد، دیروز پنجشنبه، گروهی از تظاهرکنندگان این میدان خواستار قیام مردم ایران علیه دیکتاتوری اسلامی شدند.
خبرگزاری عربی "محیط" و سایت فلسطینی "قدس" گزارش دادند که تظاهر کنندگان با انتشار بیانیه ای اعلام کردند: "مصریان سترگ، ای فرزندان تمدن فرعونی که نور را در گیتی پراکندید، برخی می کوشند انقلاب شما را بربایند. خامنه ای و نوچه اش نصرالله (رهبر حزب الله لبنان) سر بر آورده اند تا به انقلاب شما اهانت کنند و با سخن گفتن درباره انقلاب اسلامی قصد دارند بافت ملت مصر را در هم شکنند و برادران قبطی را از انقلاب جدا نمایند".
بیانیه می افزاید: "ملت بزرگ مصر این هدف های خبیث را، که قصدی جز گسترش هرج و مرج و تفرقه در مصر ندارد، می شناسد و ملت ما که زیباترین و شریف ترین انقلاب تاریخ را برپا کرده است به این افراد اجازه نمی دهد تا انقلاب شان را بربایند. این انقلاب تا هنگام دگرگونی فراگیر دموکراتیک و دستیابی به کشوری متمدن و مدنی ادامه دارد؛ کشوری همچون همیشه مصر که بر همه خاورمیانه پرتو می افکند".
بیانیه در ادامه می گوید: "رهبران و هواداران انقلاب سبز در ایران تصمیم دارند روز دوشنبه همبستگی خود را با مردم مصر نشان دهند، لذا بر مصریان است که با اختصاص یک روز جهت همبستگی با مردم ایران - که از دیکتاتوری و ظلم و فساد در رنج اند – پاسخی سپاسگزارانه و زیبا به این بزرگواران بدهند.




اخبار روز: 
نرگس محمدی همسر تقی رحمانی بنا به تشخیص پزشکان معالجش و برای کنترل آثار فشارعصبی که بر او وارد شده ، در بیمارستان بستری شد. وی قبل از رفتن نزد پزشک، نامه زیر را خطاب به دادستان تهران نوشته است:
به نام خداوندی که رحمت او وسیع و دائم است بر همه بندگان
جناب آقای جعفری دولت آبادی دادستان محترم تهران
با سلام و احترام
اینجانب نرگس محمدی همسر تقی رحمانی این شکوائیه را خدمت حضرتعالی می‌نویسم و درخواست رسیدگی عاجل دارم.
شب گذشته، ساعت ۲۰:٣۰ صدای زنگ منزل به صدا درآمد. سوال کردم کیستید؟ گفتند با آقای رحمانی کار داریم. سری چرخاندم و تقی را صدا کردم. تقی در منزل نبود. گفتم نیست و آیفون را گذاشتم. من هم مشغول کار فرزندان کوچک ۴ ساله‌ام بودم تا آماده خواب شوند. در را باز نکردم و کارهایم را ادامه دادم.
من در وسط هال کنار دو کودکم بودم و با آنها صحبت می‌کردم که ناگهان در حدود ۲ متری خود ۵-۴ مرد با لباس شخصی را دیدم. آنچنان شوکه شده بودم که قادر به حرکت نبودم. زبانم بند آمده بود. من بیمار هستم. و روزی ۱٨ عدد قرص می‌خورم و تحت مراقبت پزشکان مغز و اعصاب و اعصاب و روان و ریه هستم. بیماری دیگری هم دارم که می‌بایست عمل جراحی شوم.
دست و پاهایم بر اثر faintی که کردم سست شد و روی پاهایم لغزیدم. در را گرفتم تا زمین نخورم، اما دستانم سست و بی‌جان شد. گفتم شما کی هستید و چرا بدون اجازه وارد خانه شدید. از ترس نمی‌توانستم تکان بخورم. پله‌های خانه ما مستقیم وارد هال می‌شود و آنها در ورودی کوچه را با دیلم شکسته بودند و ۲ در ورودی دیگر را باز کرده بودند و بدون حتی یک یا الله یا صدایی آرام و بی‌صدا از پله‌ها بالا آمده بودند و من یک باره با دیدن چهره مردان ناشناس و در حالی که لباس نامناسبی بر تن داشتم و روسری بر سر نداشتم و آماده خواب بودم، زبانم بند آمده بود. در مقابلشان ایستادم و علی و کیانا، بچه‌های مظلوم و بی‌پناهم را به آغوش کشیدم تا نترسند. آنها مرتب از من می‌پرسیدند این ها دزدند؟ بعد از جر و بحث که در منزل من چه می‌کنید و من روسری ندارم، در مقابلم ایستادند و اجازه دادند تا بروم شال بردارم.
به زحمت خودم را روی زمین کشیدم و یک شال از کشوی اتاق برداشتم و در مقابل دیدگان مردان ناشناس بر سر انداختم. نتوانستم مانتو بپوشم و لباس عوض کنم. روی زمین افتاده بودم. تقی واقعا پیش ما نبود و من هم چون مشغول خواباندن بچه‌ها بودم متوجه نشده بودم که تقی برای تنظیم درجه شوفاژ به موتورخانه رفته است.
به هر حال آنها در ورودی حاج خانم (صاحب‌خانه) را نیز شکستند و وارد منزل وی هم شدند. حاج خانم بعدا می‌گفت من روی تخت در اتاق خواب دراز کشیده بودم که دیدم چند مرد بالای سر من هستند. تقی هم در طبقه زیرزمین (۲ طبقه پایین‌تر) در موتورخانه مشغول کار بوده که یک مرتبه او را دستگیر کردند.
اما بازداشت تقی رحمانی همچون بازداشت من در ۲۰/٣/٨۹ کاملا غیرقانونی بود. هیچگونه حکم ورود به منزل ما و حکم تفتیش آن و یا بازداشت تقی رحمانی در دست مأموران وجود نداشت. هر چه گفتیم این کار شما غیرقانونی است و ما باید به پلیس ۱۱۰ گزارش دهیم که مردان ناشناس بدون حکم بازداشت به طور غیرقانونی وارد منزل شخصی ما شدند و قصد بردن تقی را دارند، تلفن ما را برداشتند و اجازه زنگ زدن ندادند.
تا ساعت ۲٣ شب منزل ما را دفعه قبل زیر و رو کردند. گفتم من شماره تلفن ٨ پزشک معالج خود را در موبایل و دفترچه تلفن دارم ضمن اینکه اینها ۶ ماه پیش توسط مأموران اطلاعات بررسی شده، آنها را به من بدهید چون من برای مراجعه به پزشکانم به آنها نیاز دارم. اما آنها اعتنایی نکردند و هر چه دستشان آمد از منزل ما بردند. تقی هم گفت تلفن‌های ضروری نرگس را بدهید.اما ندادند. صبرم را از کف دادم. یکی از مأموران گفت ما شیر هستیم و چون شمشیر. فریاد زدم باشد چون قدرت دارید هر چه می‌خواهید ببرید حتی می‌خواهید لباس‌های ما را هم بکنید و ببرید.
من خدا را شاهد و ناظر و گواه می‌گیرم، علی و کیانا به شدت ترسیده بودند.

دادستان محترم
نمی‌دانم رنجی را که بر من و خانواده‌ام روا می‌دارند چگونه بر قلم جاری سازم. زمانی که ۲۰/٣/٨۹ وارد زندان اوین شدم سرحال و سالم بودم اما وقتی از آن در بیرون آمدم، با بیماری نگران‌کننده‌ای دست به گریبان بودم. ۶ ماه است که تحت معالجه پزشکان هستم و هنوز من بیمارم و ناتوان. بارها درخواست کردم پاسپورتم را بدهند تا من برای معالجه از ایران بروم و ندادند. من دو کودک ۴ ساله دارم. زمانی که مرا بازداشت کردند کیانا را عمل کرده بودم. ناله می‌کرد و ضجه می‌زد و گریه می‌کرد.
٣ بار تا پایین پله‌ها مرا بردند و دخترم با صدای لرزان از من خواست تا او را ببوسم و بروم. ٣ بار بالا آمدم و او را بوسیدم. نگذاشتم اشکم را ببیند ولی خدا شاهد است که در دل خون می‌گریستم. کیانا را عمل جراحی کرده بودم. شکمش پر از بخیه و زخم بود. همان شب ساعت ٨ از بیمارستان به منزل آورده بودم. و باید مراقب بخیه‌ها می‌بودم. دختر کوچک سه سال و نیمه‌ام تب داشت.عمل جراحی سختی شده بود و من ۱۰ شب و روز بیدار بر بالین کوچکش بودم. در زندان آرزو کردم ای کاش مادر نبودم. آیا در این سرزمین مادر بودن گناه است؟ ای وای بر ما!
این صحنه دیشب دوباره برای علی و کیانا، کودکان ۴ ساله معصوم من تکرار شد. آن ها تا صبح در خواب هذیان می گفتند. چندین نوبت مأموران با تقی با الفاظ بسیار نامناسب و دور از شأن یک مأمور رسمی حکومت   با صدای بلند درگیر شدند و علی و کیانا با چشمان بهت‌زده و نگران به صحنه می‌نگریستند. علی راه می‌رفت و با خودش می‌گفت از خانه من برید بیرون. بابا را اذیت نکنید.
به دلیل شوکی که بر من وارد شده بود و حمله‌های مکرر تا صبح قادر به ایستادن نبودم. ۲ بار تشنج شدید کردم. ای کاش مرده بودم و دیشب را ندیده بودم.
بگذارید صادقانه بگویم دیشب وقتی مردان نامحرم ناشناس در مقابل من ایستاده بودند و مرا با سر و روی نامناسب می‌دیدند، احساس کردم در ایران نیستم. احساس کردم سرزمین مادری‌ام به تاراج رفته و من بی‌پناه در سرزمینی غریب و بیگانه‌ام. حال سوال دارم از شمای مسئول و طلب پاسخ دارم:
آیا زنان این سرزمین، بر مردان حکومت حلال شده‌اند؟ آیا ما زنان و مادران دیگر حرمتی در این سرزمین نداریم؟ آیا با وضع ظاهری درون خانه دیدن من ، یک مادر، یک زن ٣۷ ساله در منزل شخصی و در شب هنگام توسط مردان ناشناس و نامحرم هیچ گناهی در پیشگاه خداوند متعال نیست؟
آیا ترسیدن کودکان بی‌پناه من، زیر و رو شدن اسباب منزلم در مقابل چشمان کودکانم نه یک بار بلکه به فاصله شش ماه یک بار، موجب آزار فرزندان کوچک من نیست؟ من چگونه روان آن دو معصوم بی‌گناه را از بردن مادر، از بردن پدر و از خاطرات تلخ پاک کنم؟ خدایا دنیای کودکانه‌شان چه با خشم و بی‌رحمی مکدر شده است. علی و کیانا، مرتب با مردان ناشناس صحبت می‌کردند و با دست‌های کوچک‌شان به آنها اشاره می‌کردند که اینها وسایل ما را می‌برند. مامان آنها دزد هستند؟ بابای من را نبرید، آقا!؟ بابا نرو، مامان من بابا را می‌خواهم...
پس از بردن تقی کیانا روی موزائیک‌ها دراز کشید و با صدای بلند گریه سر داد و پدرش را می‌خواست.من مثل یک مرده و بی‌جان نقش بر روی زمین ققط او را می‌نگریستم. دختر چهار ساله‌ام را. می‌خواهم بگویم من یک انسانم، یک همسرم، یک مادرم وتکرار این همه درد و رنج دیگر در خیالم هم نمی‌گنجد.
تقی رحمانی ۱۵ سال از عمر خود را در زندان‌های جمهوری اسلامی ایران گذرانده به جرم آزادی بیان. و این هم سهمی دیگر. من هم ۱/۱۲/٨۹ دادگاهی خواهم شد به جرم مدافع حقوق بشر بودن و علی و کیانای کوچک و معصومم را به خدا خواهم سپرد.
بازداشت‌کنندگان خود را ابتدا از نیروی انتظامی و سپس از وزارت اطلاعات معرفی کردند و بعد ساعت ۲۴ و٣۰ دقیقه بعد از نصف شب از وزارت اطلاعات بازجویان بنده زنگ زدند و گفتند تقی را ما نگرفتیم. و من در هول و هراسم از این بردن تقی که نمی‌دانم چه کسانی بردند و چرا بردند. اتهامش چه بود و چرا این گونه با ما رفتار کردند. در هراسم از شکسته شدن درهای منزلم. از ورود غیرقانونی افراد ناشناس. از احساس ناامن بودن حتی در منزلم.
احساس تحقیری که از آنچه بر من دیشب گذشت، در تمام وجودم رخنه کرده، از هراس آینده علی و کیانا، از سنگدلی کسانی که باید حافظان امنیت خانواده من باشند، اما رنج و ستم و دل‌شکستگی بر من روا می‌دارند.
ای خدای من ای کاش قدری با ما مهربان‌تر بودند. آیا این خواسته زیادی است؟ به خدا پناه می‌برم. این نامه را در حالی برای حضرتعالی می‌نویسم که علی و کیانا خوابندو من عازم بیمارستان و دکتر. از شما می‌خواهم تا به شکواییه من رسیدگی فرمایید. شکایت از ورود غیرقانونی مردان ناشناس، بازداشت همسرم بدون حکم بازداشت. تفتیش منزلم بدون حکم تفتیش، ورود غیرقانونی مأموران به حریم شخصی خانواده‌ام شب هنگام، اذیت و آزار روانی کودکانم، تشدید بیماری‌ام.
از یک دادستان در حکومت اسلامی خواسته‌ای مصرانه دارم ، شکایت از مردانی که مرا سر برهنه و با لباس نامناسب و در حالی می نگریستندکه بر اثر بیماری‌ام بر زمین افتاده بودم. من یک زن ایرانی و یک مسلمانم. وبه خدا سوگند اگر از هر تجاوزو قانون شکنی بگذرم از تحقیری که در منزلم شدم نخواهم گذشت.
احساس می‌کنم دیگر مرگ ما را سزاوار است و بس.
در انتظار پاسخ آن مقام محترم قضایی چشم به راهم و تقاضای ملاقات فوری دارم.

با احترام
نرگس محمدی
۲۱/۱۱/٨۹






اخبار روز: 
رادیو فردا: گزارش ها حاکی است سفیران کشورهای عضو اتحادیه اروپا در اعتراض به اعدام شهروند ایرانی – هلندی در ایران، تمامی مراسم و جشن های مربوط به سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی در تهران، بروکسل و ژنو را تحریم می کنند.
به گزارش خبرگزاری فرانسه، این تحریم و حضور نیافتن در مراسم، روز چهارم فوریه (شش روز پیش) در کمیته سیاسی و امنیتی اتحادیه اروپا و در اعتراض به اعدام زهرا بهرامی در ایران، مطرح و تصویب شده است.
زهرا بهرامی، زن ۴۵ ساله‌ای که به دنبال اعتراض‌های روز عاشورای سال ۱۳۸۸ در ایران بازداشت و نخست به «جرایم امنیتی» متهم شده بود، نهم بهمن ماه امسال به اتهام «نگهداری و فروش مواد مخدر» اعدام شد.
به دنبال اعدام خانم بهرامی که شهروند هلندی – ایرانی بود، کشور هلند و در اعتراض به این اقدام، تمامی تماس‌های رسمی با جمهوری اسلامی ایران را به حال تعلیق درآورد.
خانم بهرامی بر اساس گزارش که به تازگی از تلویزیون هلند پخش شد، در سال ۲۰۰۳ در این کشور پرونده‌ای در زمینه قاچاق مواد مخدر داشته است. با این حال به گفته دخترش وی در جلسه رسیدگی به اتهاماتش در تهران موضوع نگهداری و فروش مواد مخدر را رد کرده است.
موضوع اعدام خانم بهرامی با واکنش شدید دولت هلند روبه‌رو شد، گرچه وزیر خارجه هلند صریحاً اعلام کرد که «اعتراض دولت هلند به شکل دادرسی و رسیدگی به پرونده خانم بهرامی در ایران است.»
همچنین پس از آنکه برخی از گزارش‌ها حاکی از شکنجه خانم بهرامی در طول بازجویی‌ها بود، هلند اعلام کرد که برای بازگرداندن جسد زهرا بهرامی به خانواده‌اش در هلند کوشش خواهد کرد و قصد دارد با بررسی جنازه خانم بهرامی مسئله «شکنجه» را نیز بررسی کند.
گزارش رادیو هلند به نقل از برخی منابع حاکی است که جسد خانم بهرامی مخفیانه به خارج از تهران برده شده و به خاک سپرده شده است.
جلوگیری از حضور سفیران اتحادیه اروپا به این معناست که در روز ۲۲ بهمن و مراسم پیش از آن که از سفرای خارجی دعوت می شود، هیچ یک از آن ها حضور نخواهند داشت.






اخبار روز: 


به نام آزادی
سلام بر ملت آزادیخواه ایران


با وجود افزایش فشار و اختناق از سوی انواع و اقسام دستگا‌های اطلاعاتی و امنیتی رژیم نامشروع جمهوری اسلامی بر فعالان سیاسی ، اجتماعی ، کارگری ، حقوق بشری و دانشجویی اما جنبش اعتراضی مردم ایران زنده و پویا و در حال تکامل است .
بدانید که پیروزی واقعی برای فرعون زمان ، خاموش کردن اعتراضات مردمی و برای جنبش ما ، بقا و بالندگی است . اما آنان شکست خورده‌اند چرا که با وجود در اختیار داشتن زر و زور و صدا و سیمای دروغ‌پرداز
و مداحان و چاپلوسان و تئوریسین‌های داعیه دار و راهپیمایی‌های مهندسی شده و فرمایشی نظیر نهم دی ماه نتوانسته‌اند این جنبش را خاموش کنند و در آستانه فراخوان آقایان کروبی و موسوی در ۲۵ بهمن ماه ، ناگزیر شده‌اند همه ظرفیت خود را بکار گیرند و نابغه‌های وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی و اطلاعات سپاه بازداشت فعالان سیاسی و دانشجویی را تشدید کرده‌اند به خیال آنکه از سقوط این رژیم استبدادی جلوگیری نمایند و ارباب دیکتاتور خود را بیشتر بر قدرت نگاه دارند .
جمهوری اسلامی که داعیه‌دار اسلام ناب محمدی است به آن درجه از ذلت و حقارت و استیصال رسیده است که مأموران اطلاعاتی و امنیتی آن همچون دزدان و راهزنان وارد کاشانه مردم می‌شوند ورهبران آن در تفکری وهم آلود گمان می‌کنند که مردم کشورهای خاورمیانه به دنبال الگو برداری از این رژیم منحط و سراسر تاریکی و جهل
هستند . این واقعیت‌ها نشاندهنده آن است که این حکومت به پایان عمر خود نزدیک شده است .
ما می گوییم که این ضربات نهایی بر ریشه خشکیده درخت ٣۲ ساله استبداد و دیکتاتوری به نام جمهوری اسلامی است هر چند در شرایط نابرابر و ناعادلانه قرار داریم اما نبایست امید خود را به فردایی بهتر وبرپایی نظامی مبتنی بر دموکراسی و آزادی از دست دهیم چرا که نتیجه آن هر چه باشد صرفاً تبلیغات است و نه از میدان بدر بردن ما .
با این حال همچون تلاش ناکامشان برای مصادره ۴۰ میلیون رأی شرکت کنندگان ادعایی در انتخابات سال ٨٨
و منتسب نمودن معترضان به همکاری با سازمانهای موساد و سیا ؛ بار دیگر نمی توانند با سناریوهای تکراری
و نخ نما همچون بازداشت ، اعتراف گیری ، ارعاب و تهدید ؛ از حرکت اعتراضی سراسری ۲۵ بهمن در تهران و سایر شهرها جلوگیری نمایند .
ما دانشجویان دانشگاه آزاد واحد علوم و تحقیقات تهران ضمن دعوت از کلیه مردم آزادیخواه ایران اعم
از دانشجویان ، کارگران ، آموزگاران ، بازاریان و اساتید دانشگاه برای حضور پرشکوه در راهپیمایی ۲۵ بهمن علیه رژیم استبدادی جمهوری اسلامی و دیکتاتوری علی خامنه‌ای با صراحت و روشنی اعلام می‌داریم “ آقای خامنه‌ای باید برود ” برای این که حتی بنا بر نظریه آقای خمینی ، که بنیانگذار جمهوری اسلامی است آقای خامنه‌ای اینک از رهبری ، خود به خود ، عزل شده است.
آقای خمینی می‌گوید : " هر فردی از افراد ملت حق دارد مستقیماً در برابر سایرین ، زمامدار مسلمین را استیضاح کند و او باید جواب قانع کننده دهد و در غیر این صورت اگر برخلاف وظایف اسلامی خود عمل کرده باشد ، خود به خود از مقام زمامداری معزول است . " ( آیت الله خمینی، صحیفه نور، جلد ٤، ص ۱۹۰ )
به امید دیدار شما هموطنان عزیز در روز ۲۵ بهمن ساعت ۱۵ از میدان امام حسین تا میدان آزادی .

جمعی از دانشجویان دانشگاه آزاد واحد علوم و تحقیقات تهران
بهمن ماه ٨۹


 



اخبار روز:
 
بیانیه‎ی دفترسیاسی حزب دمکرات کردستان ایران به مناسبت پایان پلنوم دهم
کمیته‎ی مرکزی حزب دمکرات کردستان ایران، منتخب کنگره‎ی چهاردهم، پلنوم دهم خود را از ساعت ۹ بامداد روز سه‎شنبه ۱۹ بهمن‎ماه ۱٣٨۹ خورشیدی برابر با ٨ فوریه‎ی ۲۰۱۱ میلادی با حضور اعضای اصلی و علی‎البدل کمیته‎ی مرکزی و نماینده‎ی کمیته‎ی امور خارج از کشور حزب آغاز نمود. پلینوم پس از دو روز کار مداوم و حضور فعالانه‎ی شرکت‎کنندگان در مباحث و موضوعات، روز چهارشنبه ۲۰ بهمن‎ماه به کار خود پایان داد.
پلنوم با خیرمقدم به اعضای رهبری از جانب آقای مصطفی هجری، دبیرکل حزب و ارائه‎ی دستور کار پلنوم و تصویب آن از جانب حاضران آغاز گردید، سپس دبیرکل حزب جهت احترام به روان پاک شهیدان، به ویژه فرزندان آزادیخواهی که در فاصله‎ی میان دو پلنوم اخیر به دست رژیم دیکتاتوری جمهوری اسلامی به شهادت رسیده و جان خود را نثار راه آزادی و حقوق حقه‎ی ملتشان نموده‎اند، یک دقیقه سکوت اعلام نمود.
نخستین بخش پلنوم عبارت بود از گزارش سیاسی کلی درباره‎ی رویدادهای سیاسی مهم مرتبط با اوضاع سیاسی خاورمیانه، ایران و کردستان که به پلنوم ارائه گردید.
در گزارش سیاسی دبیرکل حزب، مسئله‎ی مردم جنوب سودان مطرح گردید که مدت‎هاست برای دستیابی به حق تعیین سرنوشت و رهایی از ظلم و ستم حکومت دیکتاتوری مرکزی سودان در حال تلاش و مبارزه هستند و سرانجام بدین نتیجه رسیدند که در چهارچوب کشور سودان نمی‎توانند به حیات سیاسی خود ادامه دهند. پس از یک سری تلاش‎های سیاسی در سطح بین‎المللی و داخلی، طی یک فرایند دمکراتیک که نتیجه‎ی آن برای مردم جنوب سودان رفراندومی بود که با حضور ناظران بین‎المللی در ماه ژانویه‎ی ۲۰۱۱ برگزار شد، با اکثریت چشمگیری، بیش از ۹٨ درصد به جدایی از سودان و تاسیس کشور مستقل خود رای مثبت دادند و از ظلم و ستم حکومت مرکزی سودان رهایی یافتند. این موفقیت مردم سودان در ابتدای قرن حاضر که در یک همه‎پرسی گسترده به حق تعیین سرنوشت دست یافتند، برای خلق‎های ایران به ویژه خلق کرد، تجربه‎ای ارزشمند و مهم است، از همین رو پلنوم این دستاورد بزرگ مردم جنوب سودان را مهم ارزیابی نموده و بدین سبب به آنان تبریک می‎گوید.
بخش دیگری از بحث‎ها اشاره به سیاست مداخله‎جویانه‎ی رژیم جمهوری اسلامی ایران در فرایند سیاسی کشور لبنان و تحریک حزب‎الله به انصراف از حضور در دولت ائتلافی لبنان و توقف جریان پیگیری پرونده‎ی ترور رفیق حریری بود که دلیل آن، نتایج تحقیقات دادگاه بین‎المللی لاهه درباره‎ی این رویداد و آشکار شدن چهره‎ی آمران این ترور بود.
گزارش همچنین، جوانب مختلف خیزش‎های مردمی در برخی از کشورهای عربی را مورد بحث قرار داده بود که این خیزش‎ها با تظاهرات مردم به خشم آمده‎ی تونس علیه ظلم و ستم و دیکتاتوری و فقدان نان و آزادی آغاز گردید و طی مدت کوتاهی به ریاست‎جمهوری زین‎العابدین بن‎علی و حکومت وی پایان داد. گزارش ضمن بررسی ابعاد گوناگون این قیام، این نکته را خاطرنشان ساخته بود که روند وقایع جاری علیه دیکتاتوری و نقض حقوق بشر و آزادی‎های مردم بر فرایند دمکراسی‎خواهی سایر خلق‎های منطقه تاثیرگذار خواهد بود و همین تاثیرات بود که سایر کشورها را نیز در برگرفت و موج این اعتراضات و تظاهرات به طرز گسترده‎تری به کشور مصر کشیده شد. به علت اهمیت جایگاه مصر در منطقه و نقش موثر آن در جریان صلح خاورمیانه، تحولات جاری در این کشور، توجه نیروهای مختلف را به خود جلب نمود.
گزارش با چنین دیدگاهی، واکنش‎های رژیم جمهوری اسلامی در مقابل خواسته‎ها و مطالبات توده‎های مردم مصر و تلاش‎های این رژیم برای به انحراف کشاندن این انقلاب بزرگ را مورد اشاره قرار داده بود. در گزارش آمده بود که: حزب دمکرات کردستان ایران ضمن ابراز نگرانی از احتمال مصادره‎ی دستاوردهای دمکراتیک مردم بپاخاسته‎ی این منطقه و تحمیل استبداد بر این مردم در پوشش حکومتی اسلامی که تجربه‎ی تلخ چند دهه مردم ایران می‎باشد، کلیه‎ی خواسته‎های دمکراتیک مردم این منطقه‎ی دیکتاتور زده را که سالیان طولانی است تحت ستم و دیکتاتوری حکومت‎های مستبد و فاسد، سرکوب شده و از تمامی حقوق حقه‎ی خویش محروم گشته‎اند، بر حق دانسته و حمایت خود را از مبارزات آنان برای برکناری حکومت‎های واپسگرا اعلام می‎نماید، در عین حال امیدوار است مردم آگاه و فهیم این کشورها با در پیش گرفتن راهکارهای سنجیده و تحلیل دقیق رویدادها و عبرت گرفتن از تجربه مردم ایران، به سوی برقراری حکومتی لائیک گام بردارند تا نتیجه‎ی این مبارزات و جانفشانی‎ها حکومتی دمکراتیک و عدالت‎گستر برای تمامی اقشار و طبقات تشکیل‎دهنده‎ی جامعه باشد.
در بخش دیگری از گزارش سیاسی، اوضاع سیاسی رژیم جمهوری اسلامی ایران مورد بحث قرار گرفته بود که طی این مدت بدون اعتنا به افکار عمومی و خواست‎های مجامع و محافل بشر دوست مبنی بر دست برداشتن از نقض حقوق بشر، آمار اعدام‎ها و زندانیان سیاسی افزایش یافته و احکام طولانی مدت برای آنان صادر گردیده که بسیاری از آنان از فرزندان آزادیخواه کرد می‎باشند، مردم کردستان علیرغم این سیاست ضدخلقی رژیم، با بهره‎گیری از متدهای متنوع و امروزیی به مبارزه و تلاش برای نیل به حقوق حقه‎ی خویش ادامه می‎دهند.
در ادامه‎ی بحث، وضعیت نابسامان اقتصادی مردم و تاثیر تحریم‎های اقتصادی از جانب شورای امنیت سازمان ملل متحد و سایر کشورها مورد اشاره قرار گرفته بود. این تحریم‎ها به طرز چشمگیری تاثیرات منفی بر صدور نفت و ترانزیت و مبادله‎ی پول، تجارت و تکنولوژی داشته‎اند، مشکل دیگری در این رابطه، مسئله‎ی حذف یارانه‎هاست که گریبانگیر مردم کم‎درآمد و بیکار شده و طی همین مدت کوتاه و در آغاز مرحله‎ی نخست، قیمت کالاها و خدمات اساسی از ٣۰ درصد تا ۴۰۰ درصد افزایش داشته است.
علاوه بر اینها، جمهوری اسلامی در درون حکومت نیز دچار وضعیتی شده که مشکلات داخلی آن آشکارتر از همیشه جلوه‎گر شده و در سطح بین‎المللی نیز رژیم به دلیل عدم پاسخگویی به درخواست‎های شورای امنیت سازمان ملل متحد مبنی بر توقف غنی‎سازی اورانیوم و تلاش برای دستیابی به سلاح اتمی و نافرجام ماندن گفتگوها با کشورهای عضو ۱+۵ در ژنو و استانبول و همچنین پایمال نمودن حقوق بشر، در انزوا قرار گرفته است.
در بخش دیگری از بحث‎ها، مسئله‎ی کرد در بخش‎های جداگانه‎ی کردستان بررسی گردید، پلنوم با ارزیابی و تحلیل دقیق بر این باور بود که مسئله‎ی کرد در سطح منطقه‎ای و بین‎المللی بیش از پیش مورد توجه قرار گرفته و نقش رهبری سیاسی ملت کرد در اقلیم کردستان عامل موثری در این مورد بوده است.
بخش دیگری از بحث‎های پلنوم، مروری بر وضعیت اپوزیسیون ایران و سازمان‎های کردستان ایران بود، در این مباحث نیز پلنوم ضمن تأکید بر سیاست‎های قبلی حزب، بر تداوم ارتباط با نیروهای سیاسی تأکید نمود.
در بخش دیگری از بحث‎های پلنوم، نماینده‎ی کمیته‎ی امور خارج از کشور حزب، نظرات و توصیه‎های اعضای رهبری حزب در خارج از کشور را در پلنوم مطرح نمود، سپس مسئول کمیسیون سیاسی ـ نظامی گزارشی از کار و فعالیت تشکیلات علنی حزب در خارج کشور ارائه نمود.
بخش پایانی کار پلنوم به بحث و بررسی پیرامون مجموعه برنامه‎های مربوط به هماهنگی امور حزب طی ماه‎های پیش رو اختصاص یافته بود.
شرکت‎کنندگان در پلنوم با حضور فعالانه در مباحث مربوط به هر یک از بخش‎ها، نکات کلی گزارش دبیرکل برای کار آینده‎ی حزب را تأیید نمودند.

حزب دمکرات کردستان ایران
دفترسیاسی
۲۰ بهمن ۱٣٨۹ خورشیدی
۹ فوریه‎ ۲۰۱۱ میلادی


منبع: www.sikirter.org




ماموستا شیخ عزالدین حسینی درگذشت


اخبار روز:

اخبار روز: شیخ عزالدین حسینی از روحانیون به نام کردستان درگذشت. شهرت عزالدین حسینی در دفاع همیشگی و پایدار او از خواست های مردم کردستان و ازادی خواهان در این سرزمین بود.

کمیته برگزاری مراسم یادبود و تجلیل از ماموستا شیخ عزالدین حسینی، در اطلاعیه ای که به مناسبت درگذشت وی منتشر کرده، چنین نوشته است:
با غم و اندوهی فراوان بدینوسیله به اطلاع همگان میرسانیم که ساعت 23.50 پنجشنبه ٢١ بهمن ماه سال ١٣٨٩ شمسی مصادف با دهم فوریه سال ٢٠١١ میلادی، رهبر دانا، اندیشمند و مبارز دیرین و خستگی‌ناپذیر جناب ماموستا شیخ عزالدین حسینی، در بیمارستان آکادمیسکا در شهر اوپسالای کشور سوئد در سن هشتادونه سالگی درگذشت. در این روز قلبی از طپش بازایستاد که مالامال بود از امید و آرزو برای آیندهای روشن و مرفه برای مردم کردستان بویژه و برای تمامی بشریت علی‌العموم. قلبی که بخاطر عشق و محبت به انسانها، برای آزادی و سربلندی کردستان، برای آزادی ایران و جهان، عزت و کرامت انسان میطپید.
شیخ عزالدین حسینی از همان ایام جوانی با عضویت در کومهله ژ.ک (سازمان تجدید حیات کرد) در سال ١٣٢٢و بعدها در جریان تاسیس جمهوری کردستان در مهاباد در سال ١٣٢٤ و سپس در جریان مبارزات جنبش آزادیخواهانهی کردستان در سالهای بعد از آن فعالانه شرکت کرد. ماموستا از نزدیک دوست و همگام با بخش اعظم مبارزین و رهبران جنبش کردستان در طی سالیان بوده که با ایشان همواره مشاوره کردهاند. شرکت فعال و پرشور ایشان در جریان انقلاب ایران علیه نظام سلطنتی و بویژه نقش برجسته ماموستا شیخ عزالدین به مثابه یک رهبر سیاسی و یک شخصیت سیاسی – مذهبی در مبارزه با حکومت ولایت فقیه جمهوری اسلامی که قاطعانه مدافع آزادیهای دموکراتیک، مردمسالاری، برابری زنان و مردان، عدالت اجتماعی و جدایی دین از دولت بودند، انعکاس وسیعی در کردستان، ایران و در سطح بین‌المللی داشتهاست.
ماموستا شیخ عزالدین براین باور بودند که همهی کائنات و پیشرفتها و دستاوردهای خیرهکنندهی بشر امروز تجلی اراده پروردگار یکتایی است که این جهان را برای رفاه و آسایش و زندگی راحت تمامی انسانها آفریده است. ایشان بر این باور بودند که انسان به آن درجه از درک، ترقی و تعالی رسیدهاست که بتواند سکان کشتی سرنوشت خویش را بدست بگیرد. به باور شیخ عزالدین حسینی دین عبارت است از رابطه انسان با خدای خویش و حوزه فعالیت روحانیون و علمای دین آنجایی است که به معنویات و باورهای دینی آنان مربوط میشود. دین قطعا باید از دولت جدا باشد.
بهمناسبت درگذشت ماموستا شیخ عزالدین حسینی، مراتب تسلیت عمیق خودمانرا به حضور مردم وفادار و آزادیخواه کردستان و تمامی هواخواهان آزادی، حقوق بشر، و عدالت اجتماعی در ایران و جهان تقدیم میداریم.

این کمیته در اطلاعیه ی شماره ی دو یادآوری کرده است:
از جانب خانواده سربلند جناب شیخ عزالدین حسینی، کمیتهای جهت سرپرستی بر امور مربوط به یادبود، تشییع جنازه و مراسم تجلیل از ایشان تشکیل شدهاست. اعضای کمیته عبارتند از جمال‌الدین، شیرین و سیران حسینی، فواد آرام، رضا مصطفی‌سلطانی و احمد اسکندری.
"کمیته برگزاری مراسم یادبود و تجلیل از ماموستا شیخ عزالدین حسینی" در اطلاعیههای بعدی همگان را در جریان جزئیات مراسم تشییع و برگزاری مراسم یادبود و همچنین مکان و زمان مربوطه برای ابراز تسلیت به خانوادهی محترم ایشان قرار خواهد داد.
برای کسب هرنوع اطلاع لازم میتوانید از طریق تلفن و ایمیل زیر با این کمیته تماس حاصل نمایید
0046 - 705 722 733
contact@mamosta.info 




اخبار روز: 

اینبار ۲۲ بهمن در زمانی فرا می‌رسد که چشم‌انداز خاورمیانه در حال دگرگونی است. از تونس تا مصر و از مصر تا یمن و از یمن تا سوریه مردمانی که از هر جهت از قافله پیشرفت جهانی بنا بر همه آمار و ارقام و استانداردهای شناخته شده جهانی عقب افتاده‌اند یکی پس از دیگری دست رد به سینه حکومت‌هائی می‌زنند که توان تغییر و تحول درونی و امروزی شدن را از دست داده‌اند و جز درجا زدن و به خشونت کشاندن تظاهرات آرام مردم برای ترساندن آنان و حفظ وضع موجود هنر و تجربه‌ای دیگر ندارند.
نسیم دگرگونی که از جنبش سبز مردم ایران شروع شد و حال در کل منطقه ما وزیدن گرفته با تمام خطراتی که آنرا از هر سو و از هر جهت از جمله از سوی اسلام‌گرایان افراطی و هواداران حفظ وضع موجود تهدید می‌کند، افق‌های جدیدی را در منطقه خاورمیانه گشوده است که در بر پاشنه سابق نخواهد چرخید. این نسیم دگرگونی بی‌شک به جنبش سبز مردم ایران جانی تازه داده است. گزینش روز ۲۵ بهمن ماه روزی بجز ۲۲ بهمن از سوی فعالان جنبش سبز برای اعلام حمایت از جنبش آزادی‌خواهانه مردم مصر نشان هوشیاری و تحولی ژرف در دید و استراتژی نوین فعالان جنبش سبز مردم ایران است، باید آنرا به فال نیک گرفت.
آنان به درستی دریافته‌اند که دیگر نمی‌توان تنها با تکیه بر روزهای تاریخی جمهوری اسلامی و گرامی‌داشت آن روزها وضع موجود را تغییر داد. جنبش سبز آگاهانه در پی ساختن روزهای تاریخی خود است.
رژیم از هر سو درمانده جمهوری اسلامی از این پس چاره‌ای جز بسیج کردن پی در پی نیروهای خود برای مناسبت‌های داخلی و منطقه‌ای ندارد. در این جنگ فرسایشی جنبش سبز مردم ایران با داشتن هم‌صداهایی در منطقه از هر فرصتی برای ایجاد دگرگونی در وضع موجود استفاده خواهد کرد و سرانجام چون دیگرانسان‌های قرن بیست و یکم سرنوشت خویش را در دست خود خواهد گرفت.

پاینده ایران
زنده باد ملت ایران
حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات)




هدف را مشخص باید کرد
اخبار روز:
    در پایان سی و دومین سال پیروزی انقلاب ایران، نسلهای جوان، در شمال افریقا و در خاورمیانه به جنبش روی   
آورده اند. در سه کشور، هدف جنبش مشخص است: نه به دیکتاتوری، آری به دموکراسی. مردم این سه کشور در یافته اند که جنبش بدون هدف و یا محصور در حصار رژیم، از آغاز، محکوم به شکست است. قاطع ترین برهان، این برهان است:
وقتی جنبش خود را محدود به حدود رژیم می کند، سران رژیم و مأموران سرکوب و دستگاههای لشگری و کشوری می دانند که رژیم ماندگار است و در ابراز وفاداری به آن و در سرکوبگری، بایکدیگر مسابقه بدهند. انعطاف ناپذیری رژیم را انعطاف پذیری جنبش (پذیرفتن حاکمیت مطلقه جبار برخود)، موفق می گرداند. اما وقتی جنبش همگانی می شود و هدف مشخص می یابد، نظیر «نه به ولایت فقیه، آری به ولایت جمهو مردم» دستیاران جبار و قوای سرکوب و دستگاههای لشگری و کشوری در می یابند که رژیم ماندگار نیست. پس در دور شدن از آن و نزدیک شدن به مردم، بایکدیگر مسابقه می دهند. امری که در انقلاب ایران، واقع شد. در این ایام، در تونس و مصر نیز دارد واقع می شود.
جنبش بی هدف و یا باهدفی که تغییر بنیادی در رابطه ملت با دولت پدید نمی آورد، هم از آغاز، محکوم به شکست است. از جمله به این دلیل که، از آغاز، ملت از حق حاکمیت خویش چشم پوشیده است. در کدام کشور و در چه تاریخی دیده شده است که جباری بگذارد ملتی از حقی برخوردار شود که ملت آن را بکار نمی برد و نمی خواهد؟

هموطنان عزیز!
    امروز، روشنفکران و رهبران سیاسی تونس و مصر سرزنش می شوند که از مردم، بخصوص جوانان، عقب مانده اند. نه تنها خود زمینه ساز جنبش نشدند بلکه دمیدن سپیده انقلاب را نیز ندیدند. اینست که جنبش از آنها عبور کرده است و آنها، عقب مانده اند و هنوز نمی دانند چه موضعی بایدشان اتخاذ کرد. گیجی نگذاشته است فاصله را شتابان طی کنند و خود را به جنبش مردم برسانند. اما در آنچه به ایران مربوط می شود، جز آنها که تجربه انقلاب ایران را رها نکرده اند و محل عمل سیاسی را بیرون رژیم و درون ایران شناخته اند و بطور مستمر، هدف را «نه به ولایت فقیه و آری به ولایت جمهور مردم» تعیین کرده اند، «روشنفکران» و اهل سیاست به این بسنده نکرده اند که یا محدوده رژیم و یا محدوده رابطه قدرتهای خارجی را، محل عمل کنند، بلکه کاری را که از رژیم ساخته نبود و نیست، اینان انجام داده اند و می دهند: القای انواع ترسها و بخصوص ترس از انقلاب والقای ناتوانی در مردم ایران. بسا نمی دانند که به قول علاء الاسوانی، نویسنده مصری، رژیمهای استبدادی را قوای سرکوب نگاه نمی دارند، ترس مردم از قوای سرکوب نگاه می دارد. این ترس و احساس ناتوانی که در مردم القاء می شود، نگاه می دارد. آنها که محدوده رژیم را محل عمل سیاسی می دانند، بیشتر ترسها و آنها که وابستگی خود به قدرت خارجی را توجیه می کنند، بیشتر ناتوانی مردم از آزادکردن خویش از رژیم جبار را القاء می کنند. و هر دو گروه از پیشنهاد هدف روشنی به ایرانیان ناتوانند. حتی نمی توانند به خود هویت قابل تعریفی بدهند.
      پیروزی جنبش مردم در تونس و اینک جنبش مردم مصر، مسلم می کنند که ناتوانی حاصل ترسها و محل عمل و هدفی است که انتخاب می شود. هرگاه مردم تونس در بند ترسها می ماندند و در محدوده رژیم بن علی، خواستار اصلاحات می شدند، چون رژیم را پذیرفته و ناتوانی خویش را تصدیق کرده بودند، انعطاف ناپذیری که ضعف بزرگ دولت جبار بود، قوت آن می گشت. جبار و دستیاران او انعطاف پذیری کاربردی را با چند وعده همراه می کردند – کاری که بن علی و دستیاران او کردند – و با «عبور از بحران»، انعطاف ناپذیری راه بردی خویش را بیشتر می گرداندند. این کار را با فراگیر کردن سرکوبگری و ناچیز کردن نیروی محرکه ای که برانگیزنده جنبش شده بود، آغاز می کردند. کاری که جبار ایران، بعد از جنبش مردم ایران در اعتراض به تقلب بزرگ در انتخابات، کرد.
      بدین قرار، از زمانی که جمهور مردم هدف خویش را واژگون کردن رژیم جبار (نه به ولایت فقیه) و برقرار کردن حاکمیت خود (آری به ولایت جمهور مردم)می کنند، توانائی خویش را بازمی یابند و ترس از خانه مردم رخت بر می بندد و به خانه جباران می رود و سکنی می گزیند. جنبشهای تونس و مصر، پدیده های سخت آموزنده در معرض دید جهانیان هستند: پیش از این، در این کشورها، استبدادها را وجود خطر «اسلام گرائی» توجیه می کرد. اما در جریان جنبش مردم، «لباس شخصی» های رژیمهای تونس و مصر دست به قتل و غارت زدند. بدین سان، مردم این دو کشور از مردم ایران، راه و روش جنبش همگانی را آموختند و رژیمهای این دو کشور، از رژیم ولایت مطلقه فقیه، استفاده از « لباس شخصی» ها در قتل و غارت را آموخته و بکار بردند. جز این که زیر نظر دوربین ها، دست به غارت و جنایت زدند و هویت خویش را برجهانیان آشکار کردند. باوجود این، همچنان کوشش می شود ترس از ناامنی را عامل منصرف کردن مردم مصر از جنبش کنند. این ترس می تواند موثر افتد اگر جنبش هدف روشنی نیابد و یا برفرض داشتن هدف روشن، مردم خود را توانا به متحقق کردن هدف نیابند. از این رو، وجود بدیل توانا به متحقق کردن هدف، هم مانع از چیره شدن احساس ناتوانی به مردم می شود و هم اطمینان از تحقق هدف را قطعی می گرداند.

جوانان ایران!
    از ویژگی های رژیم ایران و رژیمهای مصر و تونس بی هدف بودن آنها است. یک زمان، استبدادها خود را هدفمند می شمردند: رژیم شاه می خواست ایران را به دروازه تمدن بزرگ برساند، رژیمهای بعث سوریه و عراق، خود را در خدمت «ایدئولوژی بعث» می دانستند. ناصریسم در خدمت «ناسیونالیسم» عرب بود. انقلاب سفید شاه شکست خورد، «ایدئولوژی شاهنشاهی» بی فرجام شد و رژیم شاه بی هدف گشت. پس از انقلاب و در پی ایجاد ستون پایه های قدرت، ولایت جمهور مردم جای به ولایت فقیه مطلقه سپرد و این استبداد از ساختن جامعه اسلامی ناتوان گشت. دیری نگذشت که «حفظ نظام» «اوجب واجبات» شد، اینک – بنا بر سخنان آقای خامنه ای در جمع اعضای «جامعه مدرسین حوزه قم» - یکدست نگاه داشتن رژیم و حفظ « فصل الخطاب بودن رهبر»، دغدغه او و دستیاران او شده، یعنی، رژیم بی هدف گشته است. بدین سان، این گونه رژیمها به سرنوشتی دچار شده اند که تمامی رژیمهای استبدادی، دچار آن می شوند: بی هدف می گردند و سرانجام کارشان حفظ موقعیت جبار می شود. این زمان، زمان سقوط است.
    در بهار ۱٣٨٨، ماهی پیش از تقلب بزرگ، در هامبورگ، در اجتماع ایرانیان، علائم مرگ رژیم مافیاهای نظامی – مالی را تشریح کردم. می دانستم این رژیم دست بکار چنین تقلبی هست. امروز، آقای خامنه ای، ناخودآگاه اعتراف می کند که آن تقلب را بدان خاطر کارگردانی کرده است که رژیم دو سر نشود. این اعتراف گویای واقعیتی دیگر و بس مهم است: رژیم مافیاهای نظامی – مالی نمی تواند محوری جز محور ولایت مطلقه را تحمل کند. به سخن دیگر، اصلاح در جهتی ناسازگار با ولایت مطلقه فقیه، مطلقا ناممکن است. اما رژیمی که هدف ندارد و جز به تمرکز قدرت در «مقام معظم رهبری» نمی اندیشد، که بخود می بالد با روشهای جنایتکارانه به مقابله جنبش مردم ایران رفته است، که انعطاف ناپذیری مرگ آور را هنر و دلیل زندگی خود می شمارد، که از بکار گرفتن نیروهای محرکه در ساختن و رشد، یکسره ناتوان گشته و ابعاد ویران سازی این نیروها را چنان بزرگ کرده است که حیات ملی به خطر افتاده است، که تحقیر ایرانیان، خصوص شما جوانان را از اندازه گذرانده است، جز مرگ چه سرنوشتی می تواند داشته باشد؟

زنان و مردان جوان ایران!
      باردیگر، اقبال با خدمتگزار شما یار بود و پیش از جنبش جوانان در تونس و مصر و یمن و اردن و... ، باز در هامبورگ، او از موقعیت جوان در جهان امروز و نقش جوان در جامعه ها و چرائی برخاستن جنبش ها در جامعه های تحت رژیمهای استبدادی فرسوده سخن گفت. جنبش جوانان در تونس و مصر – که قشرهای سنی دیگر نیز به آنها پیوستند – بر درستی آن تحلیل و قواعدی شهادت دادند که جنبشهای همگانی، بخصوص وقتی جوانان آغازگر آن می شوند، از آن پیروی می کنند.
      در توصیف و تشریح جنبشهای تونس و مصر می گویند: تحقیر و بیکاری و فقر انگیزه های جنبش ها بوده اند. افزون بر اینها و بسا مهمتر از اینها، محکومیت نسل جوان به مرگ اجتماعی است که سبب برخاستن جوانان به جنبش می شود. توضیح این که دولت استبدادی بی هدف، کار خود را تخریب نیروهای محرکه می کند. جوانان که نیروی محرکه هدفمند هستند و به دیگر نیروهای محرکه هدف می بخشند، به جای جامعه باز و تحول پذیر، با نظام اجتماعی – سیاسی بسته ای روبرو می شوند، که نه تنها افق آینده نزدیک و دور را می بندد، بلکه در زمان حال نیز، نقش به کنار، کار برای تأمین معیشت نیز به جوانان نمی دهد. در حقیقت، دولتها وقتی بی هدف می شوند، چون پیدا شدن هر هدفی بیرون از خود را عامل مرگ خویش می شناسند، تا می توانند از پیدایش بدیل یا نیروی جانشین جلوگیری می کنند. کار بجائی می رسد که هرگونه هدف یابی توسط «خودی ها» را نیز بر نمی تابند. رژیم شاه چون به این مرحله رسید، دو حزب شاه ساخته را منحل کرد و حزب واحد ساخت و فرمان داد که ایرانیان، همه می باید عضو این حزب شوند. اما رهبری حزب رستاخیز نیز از تعیین هدف ناتوان شد. و اینک بنگرید که رژیم ولایت مطلقه فقیه بهمان سرنوشت گرفتار شده است. از تقلب بزرگ بدین سو، رژیم «یک سر»، سری خالی جسته است. از قرار، آقای خامنه ای دریافته است که بی هدف شدن رژیم و جلوگیری از با هدف شدن جامعه جوان، مرگ اجتناب ناپذیر رژیم را زود رس تر می کند. از این رو، در اجتماع «اندیشه ورزان» رژیم شرکت کرد تا مگر برای رژیم هدفی بجویند. غافل بود از این واقعیت که پیش از او، رژیم شاه، بعد از شکست انقلاب سفیدش، این وظیفه را برعهده ۴۰۰ دانشگاهی نهاد. هم آن مستبد از واقعیتی بس مهمتر غافل بود و هم این مستبد از آن غافل است و آن ناسازگاری مطلق نظام استبدادی با هدفی غیر از قدرت و تمرکز آن در «مقام سلطنت» و یا «مقام معظم رهبری» است. چراکه قدرت هدفی جز قدرت و متمرکز شدنش در یک شخص نمی تواند داشته باشد. جهت تحول استبدادهائی که از هدف مطلوب جامعه مشروعیت می گیرند، جهت جانشین کردن آن هدف با قدرت و، دراین جهت، تا آخر، تا مرگ، رفتن است. این همان بیراهه است که تمامی استبدادها آن را تا وادی مرگ رفته اند.
      شما جوانان، با جنبش خویش، در پی تقلب بزرگ در «انتخابات» ۲۲ خرداد ۱٣٨٨، کدام هدف را برگزیدید؟ هرگاه «رأی من کو» را گویای هدف شمار بزرگی از شما بشماریم، این هدف جز اصلاح رژیم حاکم نمی توانست باشد و نبود. می خواسته اید آن را «دو سر» کنید و سر دوم، در حدی که «نظام ولایت مطلقه فقیه» اجازه می دهد، خواستهای شما را متحقق کند. باور کرده بودید که «نامطلوب اما ممکن» این هدف است. پس غافل بودید که هرگاه رژیم توانا به قبول هدفی جز تمرکز قدرت در «مقام معظم رهبری» بود، منتظر جنبش شما نمی شد. خود این هدف را بر می گزید. این غفلت در خور سرزنش سخت است. زیرا هدف انقلاب ایران، استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت و اسلامی ترجمان این اصول، بعنوان اندیشه راهنما، و ولایت جمهور مردم بمنزله اساس سازماندهی نظام اجتماعی و دولت بود. ولایت فقیه استخدام زور برای بازداشتن جامعه از تحقق بخشیدن به این هدف شد و از آغاز تا خرداد ٨٨، زور را بر ضد هدف انقلاب ایران بکار برده بود.
   وقتی آقای خمینی، در پاسخ همین آقای خامنه ای، نوشت: حکومت اسلامی مقدم بر دیگر احکام دین و حاکم برآنها است، رابطه رژیم را با هدفی ادعائی - «پیاده کردن اسلام» - نیز قطع کرد. با «بازنگری» در قانون اساسی و رسمیت بخشیدن به «ولایت مطلقه فقیه»، با خدا و دین نیز قطع رابطه کرد. چرا که ولایت مطلقه فقیه از مصادیق شرک است. آیا معنی ولایت مطلقه فقیه جز اینست که هر هدفی جز این ولایت مطلقه ناسازگار با وجود آنست؟ پس شما نمی باید غافل می شدید و نمی باید بر واقعیت، یعنی رژیمی که حاصل قطع رابطه به هدف انقلاب و بکار انداختن زور بر ضد آن و سپس قطع رابطه با «اسلام عزیز» شد و ماند، چشم می بستید و چشم ببندید. باید می دانستید و باید بدانید که این رژیم هدف پذیر نیست. اگر بخاطر فریب شما، «چشم انداز بیست ساله» حاوی هدفها را سر هم بندی می کند، خود آن را از بین می برد. چنانکه حکومت احمدی نژاد، بر آن چشم انداز پرده ای سیاه کشید.

نوجوانان، جوانان، میان سالان و کهن سالان ایران!
    نوبت به نوبت توضیح دادم آنچه را «نامطلوب اما ممکن» تصور می کنید، نامطلوب و ناممکن است. در پرتو جنبش ها در تونس و مصر می توانید مشاهده کنید که آنچه را «مطلوب اما ناممکن» تصور می کردید، مطلوب و ممکن است. به این دلیل ساده که در محدوده نظام سیاسی استبدادی، تعیین هدف ناممکن است و در بیرون آن ممکن است. از زمانی که جامعه ملی هدف خویش را معین کرد، مطلوب او ممکن می شود. شما می توانید بپرسید: مگر در انقلاب ایران، هدف جامعه ملی مشخص نبود پس چرا این جامعه نتوانست بدان تحقق بخشد و استبداد باز سازی شد؟ به این پرسش شما، در کتابها و پرشمار مقاله ها و مصاحبه ها پاسخ داده ام. اما هرگاه در پرتو جنبش سال ٨٨ ایران و جنبشهای سال ٨۹ تونس و مصر، در پرسش بنگریم، پاسخ را می یابیم:
۱ – هدف وسیله را معین می کند و هدف و وسیله در اصل راهنما بیان می شوند. هرگاه هدف ولایت جمهور مردم می بود، وسیله آن تصدی این حاکمیت از سوی مردم می شد و برای این که مردم می توانستند این حاکمیت را تصدی کنند، هر ایرانی می باید استقلال خویش در گرفتن تصمیم و آزادی در گزینش نوع تصمیم و دیگر حقوق خویش را، حقوق ذاتی خود می دانست و به این حقوق عمل می کرد.
۲ – برای این که دولت با ولایت جمهور مردم سازگار می گشت، می باید نظام دولت از دولت قدرت محور به دولت حقوق محور تغییر می کرد. وقتی نظام دولت قدرت محور برجا ماند و ستون پایه های جدید نیز برای آن ساخته شد، مسلم بود که استبداد برجا می ماند و مانع از تحقق حاکمیت ملت می شود.
٣ – بدیلی توانا به نمایندگی ولایت جمهور مردم و تصدی دولت حقوقمدار ضرور بود. نبودش و یا ناتوانیش همان وضعیتی را پدید می آورد که در ایران پدید آورد و در حال حاضر، جنبش های تونس و مصر را با خطر روبرو کرده است.
       اما توانائی یا ناتوانی بدیل، در قسمتی، از خود او و در قسمت دیگری، از جامعه است:
• بدیلی که بخواهد از ولایت جمهور مردم نمایندگی کند، می باید استقلال و آزادی و رشد بر میزان داد و وداد را هدف و روش کند. به ترتیبی که نماد این اصول و الگوی زیست در استقلال و آزادی و رشد بگردد. بر او است که اندیشه راهنما را بیان آزادی کند و این بیان برای مردم یک کشور، آشنا و پذیرفتنی باشد.
• جامعه ای که هدف خویش را معین می کند، می باید در برابر شدائد مقاومت کند و جمهور مردم در تحقق بخشیدن به آن شرکت کنند و مراقبت کنند هیچ عاملی آنها را از متحقق کردن هدف بازندارد. به اعتیاد، اعتیاد به اطاعت از قدرت، بازنگردد و نگذارد قدرت پرستان استبداد را باز بسازند و دولت را از آن خود کنند.
۴ – بخصوص تجربه را در نیمه رهاکردن را با تجربه را تا رسیدن به نتیجه ادامه دادن، جانشین کند. برای این کار، بر او است که موانع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی برخورداری از استقلال و آزادی و دیگر حقوق را شناسائی کند و از میان بردارد. مردم ایران نباید از یاد ببرند که از انقلاب مشروطیت تا امروز، غیر از سه انقلاب بزرگ، به فراوان جنبشها دست زده اند. اما یکی از اینهمه را، به نتیجه نرسانده اند. بر این مردم است که از خود بپرسند چرا جنبشهای خود را در نیمه رها کرده اند؟ این پرسش آنها را به یاد واقعیت دیگری می اندازد و آن اینست: در زندگی شخصی نیز، تجربه ها را در نیمه رها کردن، زندگی را سرانجام بی هدف می گرداند. توجه به این واقعیت مبارزه با طرز فکر و انقلاب در تعلیم و تربیت را ضرور می کند. در حقیقت،
۵ – نسل جوانی که استبداد پرده سیاهی میان او و آینده قرارداده است تحقیر شده و بی هدف، به آدمکی محکوم به تکرار اعمال یک نواخت تبدیل شده است. عصیان بر این تحقیر، راه بجائی نمی برد. نیاز به انقلاب است تا مگر نسل جوان آرمان بجوید و عقل او استقلال و آزادی بیابد و بیان آزادی را اندیشه راهنما کند و طرح جامعه ای از انسانهای مستقل و آزاد و پیشرو را به اجرا گذارد. بدون اندیشه راهنما کردن بیان آزادی، عقل او، در خلاء اندیشه راهنما نمی ماند. زیرا خلاء را بمحض بوجود آمدن، این یا آن بیان قدرت پر می کند. همان فاجعه که در پی انقلاب ایران روی داد. توضیح این که در دوران شاه و بهنگام انقلاب و پس از آن، اسلام بمثابه بیان آزادی پیشنهاد شد. به یمن آن بیان، گل برگلوله پیروز شد و همچنان، در جامعه های دیگر، درکار پیروز کردن گل بر گلوله است. اما آن روزها، بازوان بخشی از جوانان بی قرار بودند تا بکار «به زور از میان برداشتن موانع در کوتاه مدت» روند. بدین سان بود که آنها به استخدام استبدادیان درآمدند. نه آن نسل و نه نسل امروز، هنوز از خود نپرسیده است: آیا ممکن است اندیشه راهنمائی که گل را بر گلوله پیروز کرد، توجیه گر چنین خشونت کوری گشته باشد؟ آنها که این پرسش را از خود نکردند و آنها که تابع این فکر جمعی جبار شدند که نیازی به اندیشه راهنما نیست، اسلام را مقصر شمردند. آیا در پرتو جنبش تونس و مصر و ... و نیز مثالی که ترکیه امروز است، می توانند این واقعیت را دریابند که وقتی دین یک جامعه ای اسلام است، تا این دین بیان آزادی نشود و دست کم با دموکراسی سازگار نگردد، ملتهای مسلمان در بند مدار بسته استبداد، از آن، خلاصی نمی جویند؟
    جنبش سال ٨٨ نمی توانست نیمه تمام رها نشود از جمله به این دلیل که هدف را بدون اندیشه راهنمائی که بیان آزادی است، نمی توان تعیین کرد. هدف که تعیین نشد، وسیله درخور را نیز نمی توان برگزید. جامعه گرفتار سرگردانی می شود و از خود می پرسد: فایده کاری که می کنیم چیست؟ پاسخی که این پرسش می جوید، رها کردن جنبش است. هرگاه نسلی بخواهد تجربه را به نتیجه برساند، اندیشه راهنمائی که بر می گزیند، ویژگی ها می باید داشته باشد. از جمله این ویژگی ها:
• نباید مرامی باشد برای تنظیم رابطه انسان با قدرت بلکه می باید اندیشه راهنمائی باشد برای استقلال و آزادی انسان. در نتیجه،
• برای اینکه دولت قدرتمدار نشود و حقوقمدار بگردد و تابع ولایت جمهور مردم باشد، اختیار اندیشه راهنما، نه تنها نباید در دست دولت قرارگیرد، بلکه محک شناسائی بیان آزادی از بیان قدرت، از جمله، اینست که قدرت، از جمله دولت، نتواند آن را وسیله کند و یا حتی با آن جمع شود. در عوض،
• بیان آزادی می باید بکار ممکن کردن همکاری انسانهای مستقل و آزاد و حقوقمند برای اداره زندگی هدفمند، بی نیاز از استفاده از قدرت، خواه درسطح خانواده و خواه در سطح یک جامعه، بیاید. این بیان آزادی کامل است وقتی هیچ خلائی باقی نگذارد. چرا که قدرت، در جا، آن را پر خواهد کرد و بیان آزادی را در بیان قدرت از خود بیگانه خواهد کرد.
• برفرض که بیان آزادی کامل باشد، انسانهائی که آن را بکار می برند، می باید مراقب باشند زور در کار نیاورند. از این رو، از تفاوتهای بنیادی بیان آزادی با بیان قدرت یکی نیاز بیان آزادی به جریان آزاد اندیشه ها و بیان قدرت به قطع جریان اندیشه ها است. دیگری شناختن حق اختلاف، بنا بر این، برداشتهای گوناگون از حق و گذار دائمی از اختلاف به توحید، به یمن جریان آزاد اندیشه ها است.
• بیان آزادی این ویژگی بس مهم را دارد که بکار بردن منطق صوری را، بعنوان روش ناممکن می کند. عقل مستقل و آزاد را دائم با واقعیت، در ارتباط مستقیم نگاه می دارد. از این رو، نزاعهائی که حاصل بکار بردن منطق صوری هستند، بی محل می شوند. توضیح این که فرض کنیم بیان آزادی با صفت اسلامی، به انسانها پیشنهاد شود. هرگاه منطق صوری روش باشد، آسان می توان نسبت به اسلام، حساسیت پدید آورد چنانکه عقلها خویشتن را سانسور کنند و از آن بیان محروم بمانند. بر فرض که بتوان با صفت دین یا فلسفه دیگری، بیان آزادی را به جامعه ارائه کرد، انسانهائی که منطق صوری را روش کرده اند، به آن روی نمی آورند. زیرا خود را سانسور می کنند و برای این سانسور نیز دلیل می تراشند.
      انسان امروز نباید گمان کند در طول تاریخ بشر، بیان آزادی به انسان پیشنهاد نشده است. باید بپذیرد که این بیان پیشنهاد شده است و باید از خود بپرسد چرا سانسور شده و، بدتر از آن، چرا بیان قدرت و، گاه، بیان استبداد فراگیر، جانشین آن شده است؟ هرگاه بپذیرد که بیان آزادی وجود دارد، پس خود را از قید منطق صوری رها می کند و برآن می شود که از صورت به محتوا گذر کند و اگر مشاهده کرد که بیان را، بدون بکار بردن زور، می تواند بکار ببرد و استقلال و آزادی خویش را، از راه رشد، دامن بگسترد، براو است که آن را بعنوان اندیشه راهنما بپذیرد.
    نسل امروز ایران، هنوز در بند صورت مانده است. منطق صوری مسئله با راه حل معین را در نظرش مسئله غامض و بدون راه حل کرده است: اسلام دین اکثریت بزرگی از مردم ایران است. از ترسهای بخشی از این مردم – که رژیم مرتب القاء می کند – یکی اینست که هرگاه رژیم ولایت فقیه سقوط کند، اسلام نیز از میان میرود. اما اگر این نسل، بپذیرد که اسلام بمثابه بیان آزادی می باید ویژگی های بالا و دیگر ویژگی های بیان آزادی را داشته باشد و بیان آزادی و دولت، حتی حقوقمدار، جمع ناشدنی هستند، چرا که این بیان روش زیستن هدفمند در استقلال و آزادی و حقوقمندی است، پذیرفته است که دین می باید از اسارت قدرت، از جمله دولت رها شود. پذیرفته است که دین نمی باید توجیه گر خشونت شود. پذیرفته است که دین می باید حق اختلاف را بپذیرد اما عامل دشمنی نباشد. پذیرفته است که همگان حق دارند اندیشه های خود را اظهار کنند و مردم آزاده آنها هستند که بهترین سخن را بر می گزینند بی توجه به گوینده و صورت و رنگ آن سخن.

ایرانیان!
    درنگ نکنید، نگذارید سایه شوم ترس برایران دیرپاید، انتخاب روشنی بکنید. در حال حاضر، انتخاب ملتی که معلم جنبشهای همگانی ظفرمند بوده است، جز «نه به ولایت فقیه و آری به ولایت جمهور مردم»، نمی تواند باشد. هرگاه این هدف را برگزیدید، روش شما جنبش همگانی توأم با خشونت زدائی می شود و اندیشه راهنمای شما، بیان آزادی می گردد، بنگرید مصر امروز را، سرزمینی، که سرزمین زندگان شده است. که تا دیروز، به گورستان خاموش می ماند. پیش از جنبش مردم مصر، خبرنگاری از من پرسید: بعد از تونس، نوبت کدام کشور است؟ پاسخ دادم: مصر. باور نکرد چرا که مصریان را مردمی منفعل و بی تفاوت می انگاشت. از واقعیتی آگاه نبود که نسل جوان وقتی در آن قرارگرفت، به جنبش در می آید. امید که این نسل، اینک که برخاسته است، دیگر بر زمین ننشیند و مصر را سرزمین جامعه آزادگان بگرداند. بنگرید که هر جنبش در هر کشور که روی می دهد، نگاه ها را بسوی ایران، سر زمینی برمی گرداند که آموزگار روش پیروز بوده است. همه می پرسند و ما ایرانیان نیز از خود می پرسیم: چرا ما نتوانستیم؟ برخیزیم و با این عزم برخیزیم که این بار می توانیم.

و شما افراد نیروهای مسلح، ستمدیده های ابزار ستم بر ملت ایران!
    شما ستمدیده اید چرا که بازوهای خود را از فرمان عقلهای آزاد خود بدربردید و به فرمان جبار در آوردید. جبار توان و فرصت رشد را از شما ستاند و بدست شما، نسل انقلاب و، به دنبال آن، نسل اول بعد از انقلاب و اینک نسل دوم و سوم بعد از انقلاب را دارد از رشد محروم می کند. روز اول، شما را فریفت که گویا هدف دارد و شما ندیدید که استبدادش حاصل قطع رابطه با هدف است. امروز دیگر نمی تواند یک هدف دروغین نیز بسازد و شما را بدان بفریبد. از راه فساد گسترده و شرکت دادن در سرکوبگری است که می خواهد شما را ناگزیر کند در خدمتش بمانید.
      اگر نمی خواهید از سرنوشت ارتش ایران درس بگیرد، اگر نمی خواهید بدانید که آن ارتش سرانجام از اسلحه کشیدن برروی مردم خود بازایستاد و فرصت جنگ با متجاوز را برای بدل شدن به یک ارتش ملی غرورمند مغتنم شمارید، از رفتار ارتشهای تونس و مصر بیاموزید. میان این رژیم بی هدف و فرسوده محکوم به مرگ و ملت ایران، حایل نشوید و بعنوان عامل سرکوب، حایل نگردید. سرنوشت خود را با سرنوشت رژیم میرنده گره نزنید. زیرا ملتی که رژیم را نمی خواهد بر رژیمی که نیروی حیاتی را از دست داده است، پیروز می شود.
    آغوش مردم ایران بر روی فرزندان جوان خویش که سرفرازی خدمتگزاری به مردم ایران را بر می گزیند، باز است.

خدمتگزار شما مردم ایران و ایران
ابوالحسن بنی صدر


پاسخ به فراخوان ۲۵ بهمن - امضاء کنندگانِ بیانیهِ "برای بازسازی جنبش جمهوریخواهی"

اخبار روز: 

برای حمایت از پیکار مردم مصر و تونس
و پاسخ به فراخوان تظاهراتِ ۲۵ بهمن در ایران


توفانی که با خودکشی اعتراضی یک جوانِ تونسی برخاست و بن علی را فراری داد، باعث جنبش هایی گسترده در خاور میانه و بویژه در مصر شده است که همه خواهان پایان استبداد و استفرار دمکراسی از راه های مسالمت آمیز هستند. نیروهای واپسگرای اسلامی تاکنون نتوانسته اند رهبری جنبش توده ای را در دست گیرند. گسترش ذهنیت دمکراسی خواهی و تکثر گرایش های سیاسی این امید را بر میانگیزد که ما شاهد گذر موفقیت آمیز تونس و مصر به دمکراسی و پایان استبداد باشیم.
برای حمایت از پیکار مردم مصر و تونس وپاسخ به فراخوان تظاهراتِ ۲۵ بهمن در ایران، ما از همه هموطنان آزادیخواه در خارج از کشور دعوت میکنیم که به تظاهرات روز ۱۴ فوریه که در شهرهای اروپا و امریکا برگزار میشود، بپیوندند.
از روند دمکراسی سازی در خاور میانه حمایت کنیم و با اتحاد عمل برای آزادی، دمکراسی و انتخابات آزاد در ایران مبارزه کنیم.

۹ فوریه ۲۰۱۱ - چهار شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۹
امضاء کنندگانِ بیانیهِ" برای بازسازی جنبش جمهوریخواهی"





اخبار روز: 


روز شنبه ۱۶ بهمن ۱٣٨۹، برابر با ۵ فوریه ۲۰۱۱ مراسمی بمناسبت چهلمین سالگرد   رستاخیز سیاهکل در شهر کلن (آلمان) برگزار شد.
در آغاز برنامه فرنگیس بایقره با خوش آمد گویی از شرکت کنندگان در همآیش حماسه سیاهکل در خواست کرد که با یاد و احترام شهدای جنبش فدایی، جنبش آزادیخواهی مردم ایران، قیامهای مردم ایران در سال ۱٣٨٨ و زندانیان سیاسی که طی ماههای اخیر در ایران اعدام شده اند یک دقیقه سکوت کنند.
سپس با نمایش کلیپی به مناسبت چهلمین سالگرد حماسه سیاهکل که توسط جعفر پویه تهیه گردیده بود پخش شد.
در ادامه آناهیتا اردوان با خوانش سروده اش که در زیر آمده است، برنامه را ادامه داد

راهت ادامه دارد، ای رفیق
تو از خدا گذشتی
به انسان رسیدی
تو از زن بودن افسانه نساختی
زیرا که حقیقت ازآن تو بود
تو یکپارچه رفاقتی
عشقی
شجاعتی
از آگاهی سلاحی ساختی
همچون آتش
پرچم سرخ تکامل را به دوش گرفتی
همچون کوه
به میدان آمدی
آنگه که همه می گفتند « آری»!!
بر تارک تاریخ استوار ایستادی
و فریاد زدی « نه»!!
نه به استبداد، به سرمایه، به مردسالاری
تو با آتش گلوله هایت
که نماد عشق به رهاییست
تو با طنین فریادت
که نماد عشق به مردم است
علم و عمل را در هم آمیختی
و قصه هایت را با زندگیت نوشتی
پروانه ای، ای رفیق
محرومان از بودنت، صمیمیتت و مقاومتت
ترانه ها سروده اند
تو یک زنی، ای رفیق
زنی که زن بودن را از پیله خاکستریش بیرون کشید
زنی که هراس را از زهدان تارک دلان بیرون کشید
از تو ترسیدند و هنوز نیز ....
آنچنان که تو را مرد نامیدند!!
آری، آن نامردمان بر پیکر تو از ترس
آهسته گفتند: او مردی بود در لباس زن!!
اما تو، نه مردانه، زنانه و انسانی
همچون « چریک فدایی خلق »
در میدان،در زندان، زیر شکنجه
از زن تصویر دگری آفریدی
ستاره ای ای رفیق،خاموش نمی شوی
...........
و اکنون اما من می اندیشم
به راهت، به کارت
« راهت ادامه دارد، ای رفیق

سپس لیلا جدیدی عضو کمیته ی مرکزی سازمان چریکهای فدایی خلق، سخنرانان برنامه را معرفی و به پانل دعوت نمود.
سخنران اول امیر معیری بود. او از دوران نوجوانی وارد فعالیت سیاسی شد و در سال ۱٣۴۴ به جنبش دانشجویی در خارج از کشور ( کنفدراسیون جهانی دانشجویان و محصلین ایرانی ) پیوست و به مبارزاتش علیه رژیم شاه در این قالب ادامه داد.
پس از حماسه سیاهکل او از جمله اولین کسانی بود که از چریکهای فدایی و جنبش مسلحانه حمایت کرد و در این مسیر نقش فعالی در تبلیغات به سود جنبش فدایی داشت.
از جمله فعالیتهای او چاپ سه شماره نشریه نبرد در سال ۱٣۵۰ و چاپ کتابها و جزوات جنبش فدایی با همکاری فعالان جنبش نوین انقلابی در آلمان بود. وی همچنین در کنفدراسیون جهانی دانشجویان و فارغ التحصیلان ایرانی در خارج از کشور نقش فعال و تاثیر گذاری داشت.
معیری در خرداد سال ۱٣۵۷ همزمان با شکل گیری جنبش توده ای به ایران بازگشت و در حرکتهای اجتماعی مردم برای آزادی و عدالت همراه و همگام با جنبش فدایی، به طور فعال شرکت جست. پس از انقلاب بهمن امیر معیری به مبارزه علیه استبداد دینی ادامه داده و برای ازادی و عدالت همراه با جنبش فدایی، به مبارزه ی خود ابتدا در داخل و سپس در خارج از ایران ادامه داده است.

امیر معیری پیرامون شکست بزرگ جنبش ملی و تثبیت حکومت کودتا در سال ۱٣٣۲، پی آمدهای آن و عدم جوابگویی سازمان های سنتی و زایش ایده ها و شیوه های مبارزاتی نوین در ایران و تاثیر وسیع آن بر مبارزان دانشجو و روشنفکران خارج از کشور بخصوص بر "کنفدراسیون دانشجویان ایرانی " در این جلسه صحبت کرد

سخنران دوم محمد تقی سید احمدی بود. وی تا سال ۱٣۴۲ همراه با امیر پرویز پویان در محافل مذهبی مشهد به فعالیت سیاسی اجتماعی مشغول بود. وی در سال ۱٣۴۶ توسط امیر پرویز پویان و حمید توکلی و در ارتباط با فعالیتهای سیاسی در مشهد به مارکسیسم و کمونیسم گروید و از همان زمان در شاخه مشهد با گروه مسعود احمدزاده شروع به فعالیت کرد.
محمد تقی سید احمدی در پائیز سال ۱٣۴۹ به همراه بقیه ی فدائیان شاخه مشهد برای تدارک مبارزه مسلحانه به تهران آمد و تا خرداد سال ۱٣۵۰ در این عرصه فعال بود. او در اول خرداد سال ۱٣۵۰ دستگیر و بعد از محاکمه ای ناعادلانه به اعدام محکوم شد، که بعدن این حکم در بیدادگاه دوم نظامی به زندان ابد تبدیل می شود.
محمد تقی سید احمدی در دوم بهمن سال ۱٣۵۷ از زندان عادل آباد شیراز آزاد می شود. از آن زمان تا کنون ایشان به مبارزات خود برای برقراری آزادی و سوسیالیسم و در حمایت از جنبش کارگران ایران ادامه داده است.

موضوع سخنرانی او «رابطه جنبش فدایی با طبقه کارگر در نظر و عمل» بود. او پیرامون چگونگی اعلام موجودیت سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و بررسی چگونگی ارتباط روشنفکران کمونیست با زحمتکشان جامعه و طبقه ی کارگر و نحوه ی مبارزه و پیشبرد اهداف سازمان چریکهای فدایی خلق صحبت کرد.


سخنران سوم زینت میرهاشمی بود. او فعالیت خود را در خانواده ای سیاسی آغاز نمود و پس از حماسه سیاهکل در حالی که ۱۴ ساله بود در کنار خانواده های زندانیان سیاسی فعالیت می کرد که در همین رابطه یکبار دستگیر گردیده بود.
او از ابتدای فعالیتهای چریکهای فدایی خلق ایران به این جریان گرایش پیدا کرده بود تا اینکه در زمستان سال ۱٣۵٣ از طریق خشایار سنجری در ارتباط با چریکهای فدایی خلق قرار می گیرد و آمادگی خود را برای فعالیت مخفی اعلام می کند.
خشایار سنجری پس از مدتی کار اولیه او را به اعظم روحی آهنگران معرفی کرده و این ارتباط تا ۱٣ تیر سال ۱٣۵۴ که زینب میرهاشمی دستگیر می شود ادامه داشت.
وی در بیدادگاه نظامی رژیم شاه به حبس ابد به اضافه ٣۵ سال زندان محکوم شد و در آخرین سری زندانیان سیاسی زن، در ۲۱ دی سال ۱٣۵۷ از زندان آزاد شد.
او بلافاصله بعد از ازادی تا قیام مردم در فعالیتهای علنی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران شرکت فعال داشت و پس از انقلاب بهمن نیر به مبارزه خود برای آزادی و سوسیالیسم ادامه داده است.

زینت میر هاشمی سخنرانیش را با عنوان «رستاخیز سیاهکل و
درسهای امروز آن» آغاز کرد و ضمن تشکر و سپاس از مهمانان و دو
سخنران دیگر پانل گفت:
۴۰ سال از حماسه سیاهکل گذشت. رویدادی که با عملیات مسلحانه
در پاسگاه ژاندارمری سیاهکل، آغاز مبارزه سیاسی نظامی، علیه
دیکتاتوری رژیم سلطنتی و تولد سازمان چریکهای فدایی خلق ایران
را اعلام نمود.
تولدی که محصول سالها بحث، جدل و کنکاش در جنبش کمونیستی
و حاصل همکاری دو جریان سیاسی رفقا مسعود احمد زاده، و بیژن جزنی
بود. عملیات سیاهکل، صرفا یک ضربه به دشمن نبود، انفجار خشم فروخفته
در جامعه بود و نه بن بست تعدادی از جوانان. بلکه فعالیت متفکرانه کنشگران جستجوگری بود که آگاه به مسائل جهانی و مسائل ایران بودند و از آن جایی
که خود را در کانون تغییر و تحول جامعه و نیرویی مداخله گر و نه بی تفاوت
می دانستند، در پاسخ به شرایط خاص ایران، مبارزه سیاسی، نظامی را
پایه ریزی کردند.

پس از سخنرانی ٣۰ دقیقه استراحت اعلام گردید و از مهمانان با چای، قهوه و شیرینی پذیرایی شد.
در وقت استراحت چهره های آشنای بسیاری دیده می شدند که از جمله آن ها می توان ، عزیز پاکنژاد، جمشید طاهری پور، فرشین کاظمی نیا، فریدون احمدی، علی مختاری، بیزن نیابتی و محسن رضایی، مهناز سلیمیان، فلور رام ( همسر زنده یاد عماد رام)، مجید آژنگ، اصغر فتاحی را نام برد.

در قسمت دوم برنامه، فریدون رمضانی از کارگاه هنر ایران دو سرود به زبان فارسی و آذری اجرا کرد و سپس فرنگیس بایقره یک شعر کوتاه به زبان آذری از سروده های چریک فدایی خلق علی رضا نابدل را خواند.
قبل از شروع گفتگو و تبادل نظر با حضار، آقای مارکو ورو جو، عضو کمیته مرکزی و دفتر سیاسی حزب احیای کمونیستی(ایتالیا) طی سخنان کوتاه که توسط لیلا جدیدی برای حضار ترجمه می شد، همبستگی خود را با مبارزات مردم ایران علیه دیکتاتوری و با سازمان چریکهای فدایی خلق ایران اعلام کرد.
همچنین پیام «نهضت آزادیخواه دموکراتیک ایران (ندا)»
و ترجمه پیام جو هیگنز، از حزب سوسیالیست ایرلند و نماینده دوبلین در پارلمان اروپا برای حضار خوانده شد
سپس سخنرانان مجددن به پانل دعوت شدند و بخش پرسش و پاسخ و نظرات شروع شد.
در این بخش از برنامه که حدود دو ساعت ادامه داشت، تعداد زیادی از حضار به طرح نقطه نظرات خود و یا طرح پرسش از سخنرانان پرداختند.
بزرگداشت چهلمین سالگرد رستاخیز سیاهکل با سرود انترناسیونال با اجرای فریدون رمضانی و همراهی حضار به پایان رسید.
سپس حضار به صرف شام دعوت شدند و پس از آن سرودخوانی و گفتگوهای دوستانه تا پاسی از شب ادامه داشت.

شهلا بهاردوست
هشتم فوریه ۲۰۱۱