۱۳۹۰ فروردین ۲۴, چهارشنبه

روز چهار شنبه بخش چهارم، تحلیل ها و آخرین گزارشات از اعتراضات، بازداشتها، زندان، و بیدادگاهها --- بیانیه ها

مبارزات دانشجویان ایرانی در خارج و نقش آن ها در مبارزات داخل در دوران پهلوی

در گفتگو با حسن ماسالی

شهلا بهاردوست
 
hasan-masali1.jpg
مبارزات دانشجویان ایرانی در خارج از کشور (کنفدراسیون دانشجویان ایرانی) و نقش آنها در مبارزات داخل در دوران پهلوی

کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی – اتحادیه ملی (معروف به: کنفدراسیون)، سازمانی بود متشکل از دانشجویان ایرانی مقیم خارج (عمدتاً اروپای غربی و ایالات متحده) که هر چند بنیان اهداف ابتدایی آن چیز دیگری بود، اما در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ به یکی از سازمان‌های مخالف رژیم سلطنتی ایران (پهلوی) بدل شد و جمع کثیری از دانشجویان ایرانی را علیه این حکومت بسیج کرد. مهم‌ترین سال‌های فعالیت کنفدراسیون در این همین سال‌ها بود که مهم‌ترین بلندگوی اعتراض نیروهای مخالف رژیم ایران به حساب می‌آمد.

همینطور این سازمان در جنبش اعتراضی دانشجویی جهانی نیز فعال بود و از مبارزات «ضدامپریالیستی» مختلفی در سراسر جهان حمایت می‌کرد. منجمله مبارزات مردم ویتنام علیه جنگ با آمریکا، جنبش رهایی‌بخش فلسطین، مبارزات کوبا و آمرکای لاتین.

کنفدراسیون در سال ۱۹۶۲ با به هم پیوستن سازمان‌های دانشجویی مختلف تشکیل شد و با اینکه در سال ۱۹۷۵ بر سر مسائل سیاسی مختلف به انشعاب و اختلافاتی رسید با این حال تا زمان سرنگونی رژیم ایران و وقوع انقلاب به فعالیت‌های خود ادامه داد.

این سازمان همیشه سازمانی سیاسی بود و با نزدیک‌تر شدن به انقلاب ایران، سیاسی‌تر نیز می‌شد و از این‌رو گروه‌های سیاسی مختلفی درون آن فعالیت داشتند.

شاخه‌های مختلف جبههٔ ملی در ایران، اروپا و آمریکا، گروه ستاره( بعدها سازمان وحدت کمونیستی (گروه اتحاد کمونیستی سابق - جناح چپ جبههٔ ملی، جامعهٔ سوسیالیست‌ها، حزب تودهٔ ایران، سازمان انقلابی حزب توده، سازمان مارکسیست لنینیستی طوفان، سازمان انقلابیون کمونیست (بعدها: اتحادیهٔ کمونیست‌های ایران)و.... از گروه‌های فعال در کنفدراسیون بودند.

در هر دوره‌ای یک یا چند گروه و گرایش بر فعالیت کنفدراسیون هژمونی داشتند.

از لحاظ وسعت فعالیت، قابلیت انجام کارها و نفوذ سیاسی، این سازمان قابل قیاس یا مهمترین سازمان‌های دانشجویی معاصر همچون «دانشجویان برای برقراری جامعه دموکراتیک» آمریکا و «انجمن دانشجویان سوسیالیست» آلمانی است.

در دههٔ ۱۹۴۰ حزب تودهٔ ایران قوی‌ترین نیروی سیاسی کشور بود و فضای دانشگاه‌ها را کاملاً در دست داشت تا جایی که اکثر منابع گواهی می‌کنند نیمی از دانشجویان دانشگاه تهران یا عضو و یا هوادار این حزب بودند. این حزب در ۱۹۵۰ «سازمان دانشجویان دانشگاه تهران» را تأسیس کرد و در اواخر دههٔ ۴۰ و اوایل دههٔ ۵۰ موفق به حفظ سلطه و نفوذ خود بر دانشگاه شد تا جایی که مهدی بازرگان که در آن سال‌ها از روسای دانشگاه بود می‌گوید: «کمونیست‌ها آنچنان نفوذ گسترده‌ای داشتند که مدیریت دانش‌گاه بر اوضاع کنترلی نداشت.»

اما در دههٔ بعدی و با ظهور محمد مصدق و جبههٔ ملی، محوریت این حزب به چالش کشیده شد. جبههٔ ملی، به ویژه شاخهٔ سوسیالیستی آن، با چیرگی حزب توده بر دانشگاه به مقابله برخاست. پس از کودتای ۲۸ مرداد فعالیت‌های دانشجویی نیز مانند سایر فعالیت‌ها در داخل شدیدا سرکوب شد اما در خارج از کشور فعالیت‌های قابل ملاحظه‌ای بین دانشجویان ایرانی آغاز گشته بود. بخصوص در فرانسه، انگلستان، آلمان و ایالات متحده. این فعالیت شامل انتشارات نشریات مختلف دانشجویی بود و این جریان از اواخر دههٔ ۱۹۵۰ شروع شده بود.

در طول دههٔ ۵۰ جمهوری فدرال آلمان و شهر برلین غربی به صورت بزرگ‌ترین تجمع دانشجویان ایرانی خارج از کشور درآمد. «سازمان دانشجویان ایرانی مقیم آلمان»، که وابسته به حزب توده بود، در اواخر دههٔ ۵۰ تأسیس شد. سازمان‌های دانشجویی دیگری در توبینگن، هایدلبرگ، هامبورگ، و هانوور نیز فعال بودند. در سال ۱۹۶۰ نمایندهٔ ده سازمان دانشجویی با هم دیگر ملاقات کردند تا به صورت فدراسیونی با هم متحد شوند و حاصل این قرار تأسیس «فدراسیون دانشجویان ایرانی مقیم آلمان» بود.


کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی در اروپا (کنگرهٔ هایدلبرگ)

در فاصلهٔ روزهای ۱۵ و ۱۸ آوریل ۱۹۶۰ نمایندگان سازمان‌های دانشجویی از فرانسه، آلمان و بریتانیا در هایدلبرگ، آلمان غربی گرهم آمده و در نتیجه ادغام سازمان‌های خود «کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی در اروپا» را تأسیس کردند.

کنگره هایدلبرگ از نظر تشکیلاتی گروهی به نام «هیئت دبیران» برای رهبری تشکیل داد که هر سازمان کشوری یک عضو در آن داشت. هیئت دبیران تعدادی کمیته برای انجام وظایفش داشت. مثل کمیته اطلاعات یا کمیته انتشارات. این هیئت اجازه داشت، با اکثریت آرا دو سوم اعضای خود، در فاصلهٔ بین کنگره‌ها خط مشی کنفدراسیون را تعیین کند. بالاترین ارگان تصمیم‌گیری، کنگرهٔ کنفدراسیون بود.

در این مقطع یکی از چهره های سرشناس در کنفدراسیون حسن ماسالی بوده است. فرصتی پیش آمد تا با او گفتگویی پیرامون فعالیت های خودش و دانشجویان ایرانی در خارج از کشور در آن مقطع و ارتباط آنها با دانشجویان داخل و چریک های فدایی خلق داشته باشم.


در زیر فایلهای گفتگو را بشنوید.


بخش اول
-- بخش دوم  --  بخش سوم  --  بخش چهارم  --  بخش پنجم  --  بخش ششم  --  بخش هفتم  --  بخش هشتم






 

گفتگوی ره آورد با دکتر مهرداد مشایخی
ماندانا زندیان
اخبار روز: 

ماندانا زندیان- شما در کتاب «به سوی دمکراسی و جمهوری در ایران» شکل گرفتن حرکت دوم خرداد هفتاد و شش را دارای ظرفیتی برای «آغاز پویشی تازه در حیات سیاسی فرهنگی و اجتماعی جامعه ایرانی» برمی شمارید- «پویشی که مملو ازظرفیت ها، امکانات و انرژی های رهاشده برای ایجاد یک جنبش عظیم اجتماعی در جهت نوساماندهی کشور، دمکراتیک سازی، تقویت ظرفیت جمهوری خواهانه نظام، رفع یا کاهش تبعیض ها و متحول ساختن ساختارهای اصلی نظام، توسعه سیاسی، عقلانی کردن اقتصاد و بهبود سطح زندگی فرودستان، قانونمند کردن دستگاه قضاییه و نظایر آن بود.» و در بحثی جامع و دقیق به این نتیجه می رسید که «این ظرفیت هرگز از یک پروژه تحقق نیافته اصلاح نظام از درون حکومت فراتر نرفت و به یک جنبش اصلا ح طلبانه فرا نرویید.»
نخست، اصلاح طلبان دوم خردادی دقیقاً در پی اصلاح چه بودند؟
آیا تلاش نسل دوم پس از انقلاب که خواست دگرگونی شرایط را از راه اصلاحات نشان داد؛ و حرکت هایی مانند پویش یک میلیون امضا، انتشار مانیفست جمهوری خواهی، طرح رفراندم، جنبش های کوچک تر دانشجویی یا کارگری، و گفتمان مطالبه محور حتی اگر آنها را سراسر بحث های نظری بدانیم، به هموارکردن راه فراروییدن جنبش اجتماعی سبز در نسل سوم کمک کرد؟

دکتر مهرداد مشایخی-از نظر تحلیلی لازم است که میان «پروژه ی اصلاح نظام» که از سوی اصلاح طلبان حکومتی در سال ۱٣۷۶ طرح گردید، و جنبش اجتماعی گسترده ای که در میان زنان، دانشجویان و جوانان ریشه دوانید، تفاوت قائل شد؛ اگر چه این آخری از همان فضایی تنفس می کرد که خاتمی و یارانش در ایجادش نقش اساسی داشتند، اما جنبش اجتماعی جوانان نسل دوم انقلاب اهدافی را مد نظر داشت که به مراتب ریشه ای تر و رادیکال تر از برنامه ی اصلاح طلبان حکومتی نظیر حجاریان، تاج زاده، علوی تبار و ... بود.
آنجا که من از «پویش مملو از ظرفیت ها، امکانات و انرژی های رها شده برای ایجاد یک جنبش عظیم اجتماعی...» صحبت می کنم، در واقع اشاره ام به تأثیری است که نیروهای جوان جامعه ی مدنی کشور از شکافی که توسط خاتمی و یارانش در بدنه ی نظام ایجادشد، گرفتند و در راستای دمکراتیک سازی زندگی و ساختارهای اجتماعی- سیاسی به تحرک افتادند. ولی حرکت اصلاح طلبان حکومتی از سقف های مرئی و نامرئی متعددی برخورداربود و حاضر نبود از محدوده ی اصلاحات سیاسی- اداری معینی (که با آنها احساس راحتی می کرد) فراتررود- مثل رقابتی تر کردن انتخابات، عقلانی ترکردن فرایند سیاسی، و بازکردن فضای سیاسی- فرهنگی کشور.
اصلاح طلبان هرگز حاضر نبودند خود را کنار خرده جنبش های اجتماعی زنان، دانشجویان، اقلیت ها، و به یک معنی «غیر خودی ها» قراردهند. به مرور زمان این شکاف میان این دو بخش وسیع تر گردید و درست زمانی که اصلاح طلبان حکومتی محتاج به حمایت اجتماعی شدند، با بی تفاوتی نیروهای اجتماعی جوان جامعه مواجه شدند.
از این جهت من برآمدن جنبش سبز را در امتداد تلاش های جنبش اجتماعی جوانان و نیروهای مدنی از سال ۷۶ به بعد می دانم، ولی نه در ادامه ی «پروژه ی اصلاح نظام» اصلاح طلبان حکومتی.
نسل سوم انقلاب در سال های اخیر دست به تحرکاتی زد که نشانه از درس گیری از نقطه ضعف ها و محافظه کاری «پروژه ی اصلاح نظام» بود؛ نمونه های آن را در کمپین یک میلیون امضا، اعتراضات رادیکال تر دانشجویی، تحرکات سکولار، گرایش های ملی گرایانه در میان جوانان و غرب گرایی فرهنگی می توان مشاهده کرد. بنابراین بر خلاف یک پندار نادرست که از سوی اصلاح طلبان و هوادارانشان عنوان می شود، باید متذکر شد که جنبش سبز در تداوم حرکت اصلاحی دوم خرداد نمی باشد؛ بلکه در جدایی و گسست از برنامه ها، روش مبارزه، و چهارچوب کلیFrame آن است.

م. ز.- اگر بپذیریم دمکراسی نیرومند و پایدار در سازمان های دولتی نهادینه می شود و در فرهنگ مردم جایگیر، روشنفکران جامعه- روشنفکر با تعریف مورد نظر شما در «جنبش سبز ایران و رنگین کمان دمکراسی»: برخوردار از فرهنگ «گفتمان انتقادی» و انتقال دهنده ی این فرهنگ به اجتماع یا بخش هایی از آن - چه نقشی می توانند در وارد کردن فرهنگ دمکراتیک در زندگی روزانه ی توده ی مردم و در فرهنگ سیاسی جامعه در دوران گذار به دمکراسی داشته باشند؟
روشنفکران درون و برون کشور در فاصله ی خرداد هفتاد و شش تا خرداد هشتاد و هشت، چه اندازه از ایفای این نقش برآمدند؟

دکتر مشایخی- روشنفکران در تمامی جوامع، به ویژه در جوامع استبدادی و کم توسعه، نقش وجدان اجتماعی را بازی می کنند. روشنفکری سالم و پخته و برخوردار از آنچه که گولدنر «فرهنگ گفتمان انتقادی» می خواند، هر از گاه به خصوص در سر بزنگاه های تاریخی، تلنگری به کل اجتماع و یا به گروه اجتماعی خود زده، تلاش می کند آنها را از بی خیالی و کم خواهی بیرون آورد.
دوره ی تاریخی که جامعه ی ما از سر می گذراند، دوره ی دشوار و پیچیده ای است. اگر این دوره را که با «گذار به دمکراسی» هویت یافته است، با دوره ی قبلی (دهه های چهل و پنجاه) مقایسه کنیم، به این تفاوت بهتر پی می بریم. در آن سال ها روشنفکری سیاسی ترویج گفتمان «ضد امپریالیستی» و ضد استبدادی را پیشه ی خود کرده بود. در واقع، کوشش روشنفکران برجسته ی آن دوره تبلیغ ضدیت با ایالات متحده و سیاست های آن، استبداد سلطنتی و حتی مدرنیسم بود. در این دیدگاه تلاش برای ایجاد و تولید نظم جدید کمتر مطرح است؛ مهم تر از آن، از میان بردن نظام قبلی است! در حالی که مبارزه برای دمکراسی محتاج ایجاد فرهنگ مثبت جدیدی است؛ می باید نظام ارزشی جدیدی، دستکم میان نخبگان فرهنگی و تحصیل کردگان، به وجودآید و پابگیرد. بنابراین ما فقط با نفی گذشته مواجه نیستیم؛ ایجاد و پی ریزی فرهنگ دمکراتیک وجه عمده ی برنامه ی ما را تشکیل می دهد.
باید واقع گرا باشیم. در شرایط انسداد سیاسی، که در اکثر سال های پیش و پس از انقلاب در ایران حاکم بوده است، نهادهای اجتماعی تأثیرگذار بر فرهنگ دمکراسی- یعنی رسانه های جمعی، آموزش و پرورش، ورزش، حکومت- قادر به ایفای نقش خود نبوده اند. فراتر از آن، این نهادها در خدمت بازتولید استبداد قرارداشته اند. بنابراین این انتظار از روشنفکران که در یک شوره زار فرهنگی قادر به تحول دمکراتیک، آن هم در وسعت میلیونی و فراگیر باشند، انتظاری نابجاست. روشنفکرانی که از رسانه های جمعی ملی، از آموزش و پرورش و دانشگاه، از موسسه های پژوهشی و تحقیقی، از دستگاه قضایی و مراجع قانونی و سایر امکانات ارتباطی با مردم محروم هستند، طبعاً قادر به تأثیر گذاری در مقیاس گسترده نیستند.
مضاف بر آن، دستکم تا قبل از سال ۱٣۷۶، اکثریت روشنفکران ما بر افق قبلی خیره مانده بودند و هنوز تحولی جدی را در ارزش ها و گفتمان خود پذیرا نشده بودند؛ بنابراین حتی اگر فضا هم باز می شد، و امکاناتی در اختیارشان قرارمی گرفت، قادر به ایجاد نوآوری در فرهنگ سیاسی ایران نبودند. اگر در نیمه ی دوم دهه ی هفتاد شاهد تحولاتی در این زمینه هستیم، می باید به عوامل چندی توجه کنیم:
یک-تجربه ی مستقیم مردم و روشنفکران با یک حکومت تبعیض گر، ضد آمریکایی، و ضد دمکرات، که مورد تأیید و پشتیبانی بسیاری از آنها در ابتدای انقلاب قرارگرفته بود.(شکست آمال و آرزوهای آنها)؛ دو- افول و شکست اردوگاه سوسیالیسم دولتی شوروی و احزاب مدافع آن الگو در ایران؛ سه-تأکید نظام جهانی روی ارزش ها و دمکراسی لیبرال؛ چهار- حضور رسانه های جمعی بین المللی نظیر رادیوها و تلویزیون های غربی که موجب تقویت ارزش های پلورالیستی و دمکراتیک بودند؛ پنج- حضور نسل جدیدی از کوشندگان سیاسی در دانشگاه ها و شهرهای بزرگ که نگاه متفاوتی به سیاست داشتند.
در فضای دو سه ساله ای که پس از خرداد ۷۶ در ایران ایجادشد، مطبوعات توانستند در شعاع وسیع تری افکار دمکراتیک و اصلاحی را به میان مردم (به ویژه در شهرهای بزرگ کشور) ببرند. ولی همانطور که آگاهیم، این یک دولت مستعجل بود و در دوره ی خاتمی این فضا رو به افول نهاد.
یا این حال می توان پرسید نسل جدید روشنفکری ایران (صرف نظر از توان تأثیر گذاری اش) تا چه حد، حتی در مقیاس کوچک تر (جامعه ی روشنفکری)، به ارزش ها و رفتار دمکراتیک نزدیک شده است؟
به باور من، به ضرس قاطع می توان گفت که امروز موضوع دمکراسی موضوع محوری و چهارچوبی Master Frame جنبش روشنفکری ایران را تشکیل می دهد. در دو دهه ی اخیر فرهنگ و ارزش های دمکراتیک در میان اکثر روشنفکران ایران نفوذ یافته است؛ ولی در سطح رفتاری هنوز جا افتاده نیست. اگر روشنفکران بتوانند با استفاده از امکانات فضای مجازی بر ذهنیت و رفتار نسل جوان شهری و جمعیت تحصیل کرده تأثیری درخور بگذارند، می توان کارنامه شان را مثبت ارزیابی کرد.

م.ز- شما گفته اید:«مبارزه برای اصلاحات معنی دار را نمی توان به عرصه سیاسی و حقوقی محدود کرد. تقویت عرصه مدنی، از لحاظ وزن کیفی، جایگاه پایه ای، و بالندگی اش، طبعا از نقش ویژه ای برخوردار است. دمکراتیزه کردن جامعه ایران فقط محدود به عرصه سیاست نیست: دمکراتیزه کردن آموزش و پرورش، نهاد خانواده، دین، روابط اقتصادی، و مناسبات اجتماعی زن و مرد، اقوام، و نظایر آن همگی جزیی لاینفک از پویش تاریخی دمکراتیک سازی ایران است.»
برخی کوشندگان جوان جنبش سبز در درون کشور، جنبش سبز را یک جنبش اجتماعی تعریف می کنند که در جامعه ای مانند ایران که همه چیز در دست حکومت است، ناگزیر پیامی سیاسی دارد، ولی راه رسیدن به خواست سیاسی خود را در فرهنگ سازی و «تقویت عرصه ی مدنی» می بیند.
شما پیام گفتاورد نخست خود را تا چه اندازه در اندیشه و رفتار جنبش سبز جاافتاده می بینید؟ آیا جنبش سبز دستاوردهای مثبت و اثر گذار بر فرهنگ سیاسی ایران داشته است؟

دکتر مشایخی- در واقع پرسش شما ناظر بر رابطه ی میان جنبش های اجتماعی، جامعه ی مدنی، و فرهنگ سیاسی است. آنچه که به جنبش سبز معروف شد تنها چند ماه از زندگی فعال و پویا برخوردار بود، پس از آن حیات این جنبش حیاتی «خفته» و زیرزمینی بوده است. بنابراین باید پرسید در آن چندماه (میان انتخابات خرداد ماه و سالگرد انقلاب) جنبش سبز چه افکار و روش هایی را نهادینه کرد؟ به نظر من جنبش سبز فرصت تاثیرگذاری پایدار بر فرهنگ سیاسی را هنوز نیافته است. در شرایط خفته و زیر زمینی نمی توان با فرهنگ روزمره مردم پیوند برقرارکرد. ولی جنبش سبز همان طور که در پرسش قبلی اشاره کردم، خود محصول شرایط و جمع بندی هایی بود که پس از شکست «پروژه ی اصلاح نظام» به کوشش گران اجتماعی و سیاسی رسیده بود. بنابراین رفتار سیاسی و فرهنگی نسل سوم انقلاب (به طور اخص) به طور عمده قبل از شکل گیری جنبش سبز شروع به تغییر کرده بود. در جریان فعالیت های جنبش سبز، این فرهنگ صیقل خورده و از جاافتادگی بیشتری برخوردار گردید، ولی محدودیت های طبقاتی و قومی آن وجوددارد. این جنبش هنوز نتوانسته است پیوند قابل توجهی با کارگران، فرودستان، و اقلیت های قومی برقرارکند. بنابراین تا اطلاع ثانوی می باید فرهنگ سیاسی جنبش سبز را (با این فرض ساده انگارانه که جنبش سبز یکپارچه است و از فرهنگی یکدست برخوردار است!) یکی از خرده فرهنگ های سیاسی اپوزیسیون موجود به حساب آورد که در کنار سایرین: اصلاح طلبان حکومتی، انقلابی چپ، انقلابی راست، آنارشیسم قومی(مراد تمام جریان های قومی نیستند.)، برای هژمونی و تسلط فرهنگی- سیاسی تلاش می کند.
اما اگر از محدوده ی «تأثیرگذاری پایدار» و ریشه ای به سطح تأثیرگذاری مقطعی برگردیم، می توانیم شاهد تحولات و نوآوری های بسیاری باشیم که به هر رو ناشی از فرایند جنبش سبزند. البته به شرطی که جنبش سبز را فقط به آن هشت-نه ماه تظاهرات خیابانی محدودنکنیم و زمینه ها و پیامدهای آن را نیز درنظربگیریم. مهم ترین این تأثیرات جنبشی کردن شکل مبارزه به جای منحصرکردن مبارزه ی سیاسی به صندوق رأی بود؛ دیگر آن که جایگاه و تصویر خامنه ای کاملاً دگرگون گشت و میلیون ها ایرانی با نقش مرکزی وی در سرکوب و کشتار مردم بی دفاع بهتر آشناشدند؛ سوم، هویت سکولار برای نخستین بار به شکلی گسترده و جمعی به خودآگاهی دست یافت. می دانیم که جنبش سبز از بافت اجتماعی یکپارچه ای برخوردار نیست؛ بنابراین ارزش های متفاوت و گاه متخاصم فرهنگی را درون این جنبش مشاهده می کنیم، از جمله رقابت میان دین گرایان غیر سکولار و سکولار در این مجموعه که سبب شده سکولارها بهتر از گذشته بتوانند با «منافع» جمعی خود آشناشوند؛ و بالاخره با جنبش سبز مشارکت زنان طبقه ی متوسط نیز به مراحل بالاتری از گذشته رسیده است.
بنابراین وجه اشتراک های مجموعه ی جنبش سبز را- که آن را از سایر تحرکات سیاسی کشور متمایز می کند- می توان چنین خلاصه کرد:
۱.شکل جنبشی و اعتراضی مبارزه در مقایسه با مبارزه ی صرف انتخاباتی(اصلاح طلبان حکومتی) و یا مبارزات ضربتی، خشن، و سرنگونی طلبانه( گروه های انقلابی)
۲.طرح مطالبات مدنی و دمکراتیک از حکومت.
٣.تشکیلات شبکه ای، افقی، و غیر متمرکز.
۴.استفاده از فناوری ارتباطی و شبکه های اجتماعی در فضای مجازی.
۵.وابسته بودن به طبقه ی شهری، به ویژه نسل جوان.
۶.همزیستی میان جریان های دینی و غیر دینی.

م. ز- جنبش سبز ایران را جنبشی اجتماعی تعریف می کنند که از ابتدای خیزش، مبارزات خشونت پرهیز را شیوه ی پیکار خود تعریف کرد و از خواست یا شعار «رأی من کجاست» تا خواست دگرگونی بنیادی ساختار فرهنگی-سیاسی- اقتصادی جامعه پیش رفت.
آیا بین خواست دگرگشت بنیادی جامعه(خواستی رادیکال) و شیوه ی مبارزه ی خشونت پرهیز تناقض وجود دارد؟

دکتر مشایخی- از دهه ی هفتاد خورشیدی به این سو، چرخشی در فرهنگ سیاسی مسلط در ایران پدیدآمده است. یکی از تحولاتی که در این زمینه شکل گرفته، عبور از فرهنگ خشونت ورزی به فرهنگ خشونت پرهیز بوده است. طبیعی است که این تحول هنوز تمامی جامعه را دربرنگرفته و در لایه های زیرین فرهنگی مان نیز نفوذ نکرده است. به خصوص که رفتار خشن حکومت با مردم و مخالفان، گاه به گاه، سراب مبارزات خشونت آمیز را تقویت می کند.
وظیفه ی روشنفکران، اندیشمندان سیاسی، و فعالان با تجربه آن است که به مردم توضیح دهند مبارزه ی غیر خشن الزاماً به معنای کوتاه آمدن، محافظه کاری، اصلاح طلبی، و مماشات جویی با حکومت نیست.
حتی اگر از نمونه های تاریخی هند و آفریقای جنوبی و فیلیپین و اروپای شرقی (به استثنای رومانی) بگذریم، بسیاری از حرکات اعتراضی بومی خودمان هم اساساً از چنین شکلی برخوردار بوده اند: جنبش ملی شدن صنعت نفت، اکثر فرایند انقلابی ۱٣۵۷، و آخرین آن تجربه ی جنبش سبز.
شیوه ی مبارزه (خشن یا غیر خشن) ارتباطی به محتوای برنامه ای و سیاسی حرکت ندارد. حرکت سیاسی می تواند متکی بر یک برنامه ی رادیکال انقلابی (برای تغییر ساختارهای جامعه) باشد، ولی در عین حال از شیوه ی مسالمت آمیز و مدنی بهره گیرد؛ معکوس آن نیز وجود داشته است، یک حرکت سیاسی رفرمیستی (از نظر محتوای برنامه و میزان تغییرات مورد نظر) می تواند از روش های خشن بهره گیرد. فرض کنید حرکت اعتراضی مردم در یک کشور خاورمیانه ای علیه هیأت دولت (ولی نه ساختار قدرت سیاسی) از خشونت بهره گیرد ولی در نهایت با اصلاحاتی از سوی حکومت کنارآید!
بنابراین باید پرسید «چرا مبارزات خشونت پرهیز؟»؛ طبعاً نقطه ی عزیمت یک اصل اخلاق سیاسی است که کاربرد خشونت را به صلاح منافع جامعه و کشور، در درازمدت، نمی داند. اما من افزون بر این اصل، از زاویه ی عمل گرایانه و تحلیل مشخص از شرایط مشخص کشور، هم به این نتیجه رسیده ام که در برابر یک ساختار خشن و متمرکز حکومتی- مثل جمهوری اسلامی- که قواعد بازی اش خشونت ورزی همه جانبه است، روش های مقابله ی متکی بر خشونت، چیزی به جز «بازی در زمین حریف» نیست.
جمهوری اسلامی ترجیح می دهد که مبارزات مردم از خشونت بهره گیرد تا توجیه بیشتری برای اِعمال خشونت داشته باشد.
در یک فرایند مبارزاتی درازمدت اما، جمهوری اسلامی قادر نخواهدبود که حتی بخشی از نیروهای سرکوبگر خود را به ادامه ی سرکوب خشن مردم مسالمت جو وادارد.

م. ز- نوشته اید:«انتظاری نابجاست اگر تصور کنیم تمامی جامعه حول یک گفتار فائقه بسیج خواهد شد. دوران بسیج های میلیونی«وحدت آفرین»، رهبری فره مند و شعار و گفتمان واحد مدت هاست به سر آمده. »
سران و سخنگویان جنبش سبز نیز بارها هر ایرانی خواستار آزادی و سربلندی کشور ایران را در هر جای جهان عضو جنبش دانسته اند، و چندصدایی این خیزش آزادی خواه را از زیبایی های آن برشمرده اند- آقای موسوی گفته اند زیبایی این جنبش در این است که در آن مردمان بسیاری کنار همدیگر ایستاده اند که اختلاف نظرهایشان را کنار نگذاشته اند، بلکه به رسمیت شناخته اند.
با این وجود گذر از مرحله ی پیکار فرسایشی جنبش با نظام جمهوری اسلامی، نیازمند انسجام و سازمان یابی نیرومندتر صداهای گوناگون درون جنبش سبز است. آنچه شما «گذار از پراکندگی به پلورالیسم» می نامید.
می گویید:«پلورالیسم جنبش سبز به صورت طبیعی در خیابان تکوین یافته است. خودآگاه کردن این طبیعت پلورالیستی نیازمند یک دیالوگ ملی است.»
ممکن است پیرامون دشوار، بلکه ناممکن بودن برگزیدن یک گفتمان به عنوان گفتمان چیره ی جنبش سبز؛ و نیز نگهداشتن و بالیدن نیروها و ظرفیت های گوناگون درون این حرکت کنار یکدیگر از مسیر دیالوگ ملی توضیح دهید؟

دکتر مشایخی- آنچه در جریان انقلاب ۱٣۵۷ به وقوع پیوست، طبعاً از خاطره ی تاریخی فعالان سیاسی و روشنفکران به دور نمانده است. کابوس تکرار تجربه ای مشابه آن مقطع- تحقق یافتن «وحدت کلمه»ی یکسویه ی مورد نظر آیت الله خمینی- همچنان با ماست. طی این سه دهه ی اخیر، مخالفان حکومت پیشرفت هایی در زمینه ی پذیرش پلورالیسم و اختلاف نظر داشته اند. خانواده های سیاسی گوناگون، اسلام گرایان، ملی گرایان، جمهوری خواهان، مارکسیست ها، سلطنت طلبان و غیره، در ایران (و عمدتاً جامعه ی برون مرزی) با هم به بحث و مناظره و دیالوگ و همکاری می نشینند. البته هنوز در این مسیر در ابتدای راهیم و دمکراسی در میان ما نهادینه نشده، ولی حساسیتمان در این زمینه بالارفته است. بافت اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی ایران نیز، البته، این امر را تقویت می کند. جامعه ی ما جامعه ای یکدست و همگون نیست. فرهنگ تاریخی ما گرایش به فرقه گرایی، مرزبندی های مصنوعی با «غیرخودی ها»، حذف «دیگری»، و تک روی (به قول حسین قاضی مراد «خودمداری ایرانیان») را برای امروزی ها به یادگار گذاشته است و ما همچنان از تأثیراتش بی بهره نیستیم.
از دیگر سو، ساختار متمرکز و استبدادی حکومت امر اتحاد و همکاری را برای مخالفان برجسته می کند. واقعیت آن است که بدون یک همگرایی وسیع و فراگیر ملی نمی توان از پس جمهوری اسلامی برآمد. پس چه می توان کرد؟ پاسخ ساده آن است که ما محتاج وحدت متکی بر پذیرش تفاوت ها هستیم.
پلورالیسم به معنی پراکندگی نیروها و یا به قول معروف «هرکی، هرکی» نیست. پلورالیسم به معنی قاعده مند کردن مناسبات میان نیروها و آرای متفاوت است. هر جریانی در جای خود و با اتکا به منافع، مطالبات، و ارزش های ویژه ی خود، برای تحقق «خیر عمومی» و نظام دمکراتیک، تعهدات و محدودیت هایی را نسبت به دیگران و جمع پذیرامی شود. من مطمئن نیستم ما هنوز وارد این فاز شده باشیم؛ با یکدیگر حرف می زنیم، ولی نه کاملاً به دیگری گوش می دهیم، و نه می توانیم حق و حقوق آن دیگری را مراعات کنیم!
به هر رو، ضروریات عاجل همبستگی ملی در برابر حکومت نیز هر روز ضرورت عبور از فرهنگ سیاسی کهن و پذیرش پلورالیسم را به ما می نمایاند. آنچه ناممکن است، تکرار تجربه ی انقلاب بهمن- وحدت کلمه- یا وحدت گفتمانی است.
ما نمی توانیم یک گفتمان خاص و معین (اسلام گرا، اصلاح طلب، مارکسیستی، مصدقی) را به عنوان اَبَرگفتمان بپذیریم. این دیگر ممکن نیست. ولی می توانیم حول یک چهارچوب کلی حق محور Frame of Rights، ضد تبعیض، و برگزاری انتخابات آزاد، برای گذار به نظام دمکراتیک، اکثریت نیروهای سیاسی را کنار همدیگر قراردهیم.
برای تحقق این نیاز عاجل می باید از ساز و کار گفت و گوی (دیالوگ) ملی بهره گیریم. فایده ی این ساز و کار آن است که نیروها را به اتحاد و همکاری بلاواسطه (و بدون آمادگی روانی) فرانمی خواند؛ بلکه از آنها می خواهد ابتدا با هم سخن گویند، از تک گویی پرهیزکنند و برای «روی کم کنی» وارد بحث نشوند. هدف ایجاد زمینه های مشترک برای همکاری های آتی است.
نگرانی من آن است که زمان را از دست دهیم. فرصت های سیاسی ناگهان فرامی رسند. آنها من و شما را از ماه ها پیش خبرنمی کنند. به وقایع تونس و مصر بنگریم؛ چه کسی می توانست چنین دگرگشت هایی را در چنین زمان کوتاهی تصورکند؟ ما نمی دانیم فرصت های بعدی در ایران کی می رسند، یا به چه طریقی. آیا از آمادگی و توافق های اولیه برخوردار هستیم؟
طبیعی است که در شرایط کنونی کشور و جنبش سبز وظیفه ی ارائه ی یک چهارچوب عمومی وحدت عمل بر عهده ی «رهبری» و کنشگران فعال جنبش سبز است. قانون اساسی جمهوری اسلامی فاقد آن حداقل هایی است که بتواند در میان گرایش های متنوع کشور اجماع ایجادکند.

م.ز- به نظر می رسد لایه هایی از جامعه ایران هنوز دین را در سطحی فراتر از زندگی خصوصی باوردارد، و لایه هایی کاملا عرفی گرا، بلکه لائیک است.
خانم رهنورد، آقای موسوی، و آقای کروبی در سخنان گوناگون این واقعیت را برزبان آورده اند و سراسر این لایه ها را بخش هایی از جنبش سبز دانسته اند.
آیا دیالوگ ملی می تواند این لایه ها را به گونه ای کنار یکدیگر نگاه دارد که چنان که آقای موسوی گفتند اختلاف نظرهای چشم گیرشان را به رسمیت شناسند و اصول و اهداف فراگیر مبارزه تا جاهایی مانند پیکار- و نه نقد تا ته ظرفیت این واژه- با آقای موسوی یا جمعی که ایشان را محکوم نمی کند، پایین نیاید؟ (به نظر می رسد این مسئله بیشتر مسئله ی برون مرز است و درونیان به گونه ای با هم کنارآمده اند.)

دکتر مشایخی- یک نظریه ی «تغییر» در جامعه شناسی سیاسی، به نام نظریه ی «دولت محور»State Centered Theory است. مطابق این دیدگاه، شکل، خصوصیات، و سیاست های حاکم بر یک دولت، بر شکل، ویژگی ها، و جهت گیری های اپوزیسیون تأثیر جدی دارد و آنها را مشروط می کند.
البته الزاماً نباید به این بهانه با چنین جهت گیری ها موافق بود و با آنها همراهی کرد؛ ولی نمی توان منکر آن نیز شد که جمهوری اسلامی در عمل گرایش ها و روش هایی را در میان اپوزیسیون شکل می دهد و گاه عامدانه و آگاهانه آنها را تقویت می کند.
دین ستیزی یکی از عوارض ناخواسته ی حکومت دینی است. در میان جوانان، اقلیت های مذهبی/دینی و بخش هایی دیگر از مردم، ستیز با اسلام تقویت شده است. بازتاب این گرایش اجتماعی در میان روشنفکران غیر دینی به دیدگاهی انجامیده که برخی آن را «سکولاریسم بنیادگرا» خطاب کرده اند؛ یعنی خود شکلی از «بنیادگرایی» شده است!
ما باید به هوش باشیم که جمهوری اسلامی و مناسبات آن با جامعه ی ایرانی را صرفاً وارونه نکنیم. در مقابل تبعیض دینی، ما ضدیت با اسلام را توصیه نمی کنیم؛ حتی عدم همکاری سیاسی با نیروهای اسلام گرای معتدل و اصلاح گر(درون جنبش سبز) نیز به سود این مجموعه نیست. می باید روی وجوه مشترکی که بتواند گرایش های سکولار و دینی را به همکاری وادارد، کارکرد.
طبعاً نیروهای سکولار نیز «حداقل»های خود را دارند که می باید رعایت کنند. همانطور که اسلام گرایان درون جنبش سبز دلنگران هویت دینی و حقوق اجتماعی-سیاسی شان در ایران آینده هستند، نیروهای سکولار هم واهمه ی تداوم حکومت دینی و تبعیض بر پایه ی دین را دارند.
به همین خاطر در جریان یک کمپین گسترده ی دیالوگ میان مخالفان، از جمله، می باید روی حقوق مشترک شهروندی ایرانیان (دینی یا غیر دینی) توافق کرد. همانطور که در سوال پیشین هم متذکر شدم، اجماع بر سر حداقل های مشترک نمی تواند حول ایده ی «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» پیشنهادی آقای موسوی تحقق پذیرد.
به باور من می توان آحادی از قانون اساسی فعلی را که ناظر بر حقوق مردم است، همراه با اضافاتی (بر پایه ی حقوق بشر و حقوق شهروندی)، به عنوان یک میثاق ملی، مبنای وحدت عمل نیروهای گوناگون درون جنبش سبز قرارداد.
طبیعی است که حساسیت روی نیروهای دینی، در خارج از ایران- که گرایش سکولار نیرومندتر است- بیشتر است.

م.ز- اگر بپذیریم جمهوری اسلامی در حال حاضر با جهان بیرون و درون کشور ایران در پیکار است، و میان جناح های اقتدارگرای درونی یا به اصطلاح «خودی» اش نیز سخت شکاف افتاده است؛ از سوی دیگر تحریم های اقتصادی و هدفمندکردن یارانه های بحران اقتصادی را دشوارتر می کند، و این میان نقش سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، و اقتصادی سپاه پاسداران هر روز نیرومندتر می شود؛ برخورد خردمندانه ی بدنه و سران جنبش سبز با چنین شرایطی چگونه می باید باشد تا به آفرینش فرصت های سیاسی مناسب برای پیشبرد جنبش دست یابند؟
(آقای موسوی معتقد است:«استراتژی اصلی جنبش سبز باید همان آگاهی بخشی و راهکار اصلی همان هر شهروند یک رسانه باشد. کارهای به ظاهر ساده ای مثل تکثیر روزنامه ها و نامه ها و بیانیه ها، تکثیر سی دی از عکس ها و فیلم های وقایع پس از انتخابات و … که امروزه عمق نفوذ خوبی پیدا کرده اند و به دورترین نقاط هم رسیده اند.»)

دکتر مشایخی- اول از همه باید بپذیریم که جمهوری اسلامی، در چندین نوبت، در طول حیات سیاسی خود با بحران های داخلی و خارجی مواجه شده؛ اگرچه می توان ادعاکرد که عمق و گسترش بحران های کنونی از دفعات پیش فراتررفته است، ولی نباید از خاطرببریم که وجود میزانی از بحران با حیات این رژیم پیوندی ناگسستنی دارد.
جمهوری اسلامی محتاج (درجه ای قابل کنترل-کم آسیب زا) بحران است، تا بتواند «نظم» مورد نظرش را پیاده کند. من در «به سوی دمکراسی و جمهوری در ایران» از یکی از ویژگی های جمهوری اسلامی با خصلت «بحران آفرینی مداوم» یادکرده ام. مرادم آن است که خطاست اگر از بحران ها به طور بلاواسطه انتظار برچیدن نظام را داشته باشیم. بحران ها تا جایی موثرند که، یک-فرصت های سیاسی برای مخالفان ایجاد کنند.(مثلاً از طریق تضعیف حکومت یا تقویت متحدانی داخلی یا جهانی برای مخالفان)؛ دو- مشروط بر آن که این فرصت ها از سوی رهبران مخالف و اکثریت مردم «دیده» شوند و روی آنها سرمایه گذاری شود.
در شرایط کنونی نیز البته جمهوری اسلامی در رابطه با اکثریت مردم از بحران مشروعیت در رنج است؛ در رابطه با شرایط اقتصادی کشور اوضاع هر هفته بدتر از پیش می شود؛ ولی شرایط هنوز در موقعیت فلج کردن رژیم نمی باشد. اجرای «طرح هدفمندکردن یارانه ها» البته دینامیزم جدیدی را وارد معادلات اقتصادی خواهدکرد. در بُعد جهانی هم به نظر نمی رسد چیزی به طور کیفی (نسبت به سال های پیش) تغییر کرده باشد؛ مگر آن که تحولات دنیای عرب توازن قدرت را در منطقه به هم بزند. در رابطه با شکاف های درونی هم اگرچه پایه ی حکومت کوچک تر شده، ولی با استفاده از نیروی سرکوب فعلاً نظم سیاسی را حفظ کرده است.
با این دورنما و با توجه به این که فعلاً حکومت دست بالا را در رابطه با مخالفان (جنبش سبز) داراست، شاید معقول ترین کار ایجاد زمینه های روانشناختی، سیاسی، ارتباطی در میان خیل عظیم مبارزان، برای آینده ی نه چندان دور باشد.
اگر آنچه آقایان موسوی و کروبی انجام می دهند، همان است که بر زبان می آورند، این حداقل ممکن است. بالاخره جنبش محتاج دریافت رهنودهایی در زمینه ی بازسازی و ترمیم ارتباطی خود و طرح های سیاسی برای بیرون آمدن از فاز رکود است. جنبش محتاج حرکات نمادین و تهاجمی است که به آن روحیه دهد. اصلاً نمی گویم آسان است، ولی اتکای یکسویه روی شکاف های درون حکومتی و کم اعتنایی به تقویت مخالفان، راهبردی پر اشکال است. بالاخره حکومت گران، در فقدان یک اپوزیسیون جدی، ممکن است با هم کنار آیند و همدیگر را تحمل کنند.
رفتار سیاسی آقای رفسنجانی در این زمینه راهنمای ماست. او در شرایطی تا تدارک حذف « رهبری» پیش رفت و امروز مجدداً خود را مطیع او می داند!
متأسفانه رهبری کنونی جنبش سبز در زمینه ی رفع نقایص، کار قابل توجهی انجام نداده است- نه در مورد شعارها و برنامه های جلب کارگران و اقلیت های قومی توجه زیادی نشان داده اند،، و نه در مورد زمینه های همبستگی درونی جنبش از شعار «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» دست کشیده اند!

م.ز- به رغم تذکرهای سران جنبش سبز به ویژه آقای موسوی پیرامون برخورد نادرست دولت آقای احمدی نژاد با مسئله ی اتمی ایران و هشدارهایی درباره ی احتمال حمله ی نظامی به ایران، برخورد انتقادی جنبش سبز به سیاست های خارجی رژیم به نیرومندی برخوردهایی که با مسائل داخلی نشان داده، نبوده است.
شما می گویید:«مهم‌ترین سیاست مشخص و تاثیرگذاری که از سوی سیاستمداران مخالف ایران می‌تواند و می‌باید به کار گرفته شود آماده‌سازی سیاسی ـ گفتمانی ـ روانی جنبش سبز برای مقابله‌جویی با جنگ است.»/ «بر مجموعه جنبش سبز است که هر چه زودتر این موضوع را از آن خودکند؛ پیش از آن که جمهوری اسلامی با توسل به دستگاه های تبلیغاتی عریض و طویلش کل درگیری را به نام مبارزه برای «استقلال ملی» ثبت کند.»
سران و سخنگویان جنبش سبز، و بدنه ی بزرگ جنبش- در درون و بیرون- چگونه می توانند دست بالاتر را در سامان دادن این موضوع «از آن خودکنند»؟

دکتر مشایخی- همانطور که در پاسخ به پرسش پیشین متذکر شدم، جناح حاکم جمهوری اسلامی از بحران های سیاسی نفع می برد. یکی از برنامه های رژیم در صورت عدم قانع کردن قدرت های جهانی به پذیرش برنامه های هسته ای، استقبال از درگیری های نظامی با آمریکا یا اسرائیل است. رژیم می داند که هیچ یک از این دو، امکان لشکرکشی نظامی به ایران و سرنگونی جمهوری اسلامی (نظیر حکومت صدام در عراق) را ندارند. بنابراین قبل از آن که بحران همه جانبه شود، و رژیم در خطر سقوط قرارگیرد، ضرورت دارد که جمهوری اسلامی، خود، بازی را در دست گیرد، و جنگ و برخورد نظامی را مدیریت کند.
با این مقدمه باید پرسید که جنبش سبز چه استراتژی ای در این رابطه می تواند اتخاذکند؟ به باور من این جنبش باید مردم را از پیش آماده ی چنین تمهیداتی کرده، دست حکومتگران رابازکند. طبعاً پیش شرط چنان اقدامی آن است که «رهبران» سبز خود با چنین برنامه ای -اهداف واقعی برنامه ی هسته ای و امکان جنگ افروزی رژیم- مرزبندی سیاسی-نظری داشته باشند و به دام مباحث کاذبی همچون «استقلال طلبی» صوری نیفتند.
اگر برنامه ی هسته ای ایران به بحث عمومی گذاشته می شد، و مقبولیت عمومی می یافت، و منشأ «خیر عمومی» بود، طبعاً ما هم از آن پشتیبانی می کردیم. ولی واقعیت آن است که اهداف این برنامه تماماً در خدمت تأمین امنیت رژیم قراردارد، و نه امنیت ملی.
این استدلال که رژیم می پراکند و بخشی از جامعه نیز، شوربختانه، با آن همداستان شده است، این که چون هند و پاکستان و اسرائیل دارند، ما هم به هر قیمتی باید به سلاح اتمی مسلح شویم، استدلال قوی ای نیست.
به هر حال جنبش سبز می باید از هم اکنون به افشاگری در مورد جنگ افروزی احتمالی رژیم، یا دستکم ترفندهای تنش آلود آن که فضا را آماده ی درگیری نظامی می کند، بپردازد.
جنبش سبز مرکب است از رهبران و فعالان و هواداران آن، و شبکه های ارتباطی شان. این مجموعه می تواند به این بحث دامن بزند و منتظر لحظه ی نهایی نماند، دستکم موقعیت فعالان سبز در خارج از ایران در زمینه های آگاهی رسانی درباره ی اهداف و انگیزه های واقعی رژیم در مورد برنامه ی هسته ای قابل توجه است. از طریق رسانه های جمعی و فضای مجازی می توان با بخشی از مردم ایران صحبت کرد. طبعاً پیش شرط مهم آن است که خود آلوده به مباحث سترون «استقلال طلبی» کاذب نباشیم.

م.ز- و پرسشی که همیشه برای من مطرح است، چگونه است که مبارزات هموطنان جوان ساکن ایران- با باورها و نظام های ارزشی گوناگون- که سراسر زندگی شان را زیر سایه ی حکومتی واپس گرا، تمامیت خواه و پاک برهنه از خرد گذرانده اند، در مقایسه با مبارزات بیشتر ایرانیان مهاجر و ساکن در فضاهای آزاد و دمکراتیک، که انتظار می رفت اهمیت و ارزش کرامت انسانی و قرارگرفتن حق فردی در مرکز تفکر سیاسی را عملا زندگی کرده باشند؛ پیشرو تر و متمدن تر، و سرشار از ابتکارهای شگفت آور است؛ شاید بتوان گفت مخالفین و مبارزین ایرانی برون مرز در مواردی حتی به حرکت های برخاسته از درون آسیب رسانده اند.
آیا این واقعیت می تواند نشان دهنده ی برتری ارزش گسترش و ژرفش آگاهی توده ی مردم، حتی در چیرگی اختناق، بر مبارزه با صاحبان قدرت برای جا به جاکردن قدرت در دست هایی چند، باشد؟

دکتر مشایخی- جامعه ی سیاسی برون مرزی ایران دارای ویژگی های منحصر به فردی است. کمتر جامعه ای را می توان نظیر ایرانیان تبعیدی یافت که چند دهه دور از وطن زندگی کرده باشند.
شاید بتوان گفت ذهنیت و فرهنگ سیاسی مسلط بر اکثریت تبعیدیان سیاسی ما، همچون حکومت های ما، سرشار از رگه های استبدادی است.
در این جامعه ی تبعیدی خون جدید کمتر جریان دارد. هر آنچه هست، مجموعه ای از رقابت های ناسالم دیرینه میان شخصیت ها، فرقه ها و گروه های کوچکی است که برای بسیاری از آنها چشم و هم چشمی با یکدیگر و حسادت های کور، بر پیداکردن راه حل مبارزاتی الویت دارد!
اگرچه در ده- پانزده سال اخیر تکان های مثبتی را شاهدبوده ایم، ولی در مجموع دوری از شرایط واقعی مبارزه، غلبه ی فرهنگ سیاسی فرقه گرایانه، و همچنین دور بودن از قضاوت مردم ایران، شرایط نابسامانی را در این جامعه برقرارکرده است. طبعاً این ارزش داوری به معنی نفی کارنامه ی تمامی شخصیت ها، گروه ها، و محفل های سیاسی نیست؛ مراد فضای حاکم است.
بدون آن که قصد ایده آلیزه کردن هرچه درون کشور و بومی است را داشته باشم، آشکار است که نسل سوم انقلاب مدت هاست گوی سبقت را در خلاقیت، نوآوری، شجاعت، و تحمل یکدیگر از ما «خارج کشوری ها» برده است. البته مسئله فقط به «مبارزه در شرایط دیکتاتوری» برنمی گردد، این نسل تجربه ی سی و دو سال مبارزه (در اشکال گوناگون) را پشت سردارد، با فضای جهانی به مراتب آشناتر است، و با فناوری ارتباطی نیز به خوبی در تماس است. آنها نه انقلابی اند- به مفهوم انقلاب های کلاسیک و خشن؛ و نه اصلاح طلب- به مفهومی که در ایران دو دهه ی اخیر معروف شد. آنها از انقلابی گری رادیکالیسم و مبارزه با ساختارها را گزین کرده اند، و از اصلاح طلبی روش های مسالمت آمیز، مدنی، و متنوع را.
آنها همچون نسل ما درگیر ثنویت کاذب «انقلاب یا اصلاح» نیستند و از این بحث فراتر رفته اند.
ممکن است پرسیده شود که چرا نسل های پیشین در جامعه ی برون مرزی، علیرغم اقامت طولانی مدت در جوامع دمکراتیک، هنوز از مناسبات غیر دمکراتیک رهایی نیافته اند؛ پاسخ آن است که اکثریت این نسل، دوره ی تعیین کننده ی فرهنگ (سیاسی) پذیری خود را در ایران استبدادزده سپری کرده اند و به یک معنی محصول همان شرایطند؛ دوم، آنها تنها از نظر فیزیکی در جامعه ی باز حضور دارند، ولی در واقع زندگی سیاسی آنها در «جزیره های» بسته ی سیاسی ایرانی انجام می گیرد؛ پس آنها همان مناسبات ایران را در جامعه ی برون مرزی بازتولیدمی کنند.

یازدهم فوریه دو هزار و یازده میلادی

منبع: فصلنامه ره آورد، شماره ۹٣ و ۹۴، زمستان و بهار دوهزار و یازده میلادی





فیروز نجومی

اخبار روز: 

در هفته ای که گذشت خبری در سایت های اینترنتی انتشار یافت که بدلیل "شفافیت" شگفت برانگیزش، چشمها را خیره میساخت. خبر ساز، این بار وزیر فرهنگ و "ارشاد اسلامی،" محمد حسینی، بود. وی برای دیدار نوروزی و تبریک به کارمندان و کارکنان، به وزارتخانه تشریف برده بودند. در این دیدار است که آقای وزیر "ارشاد اسلامی" شمشیر شریعت را بر میکشد و به آنان اخطار میکند که:
"کسانی که نمی‌خواهند با حرکت اسلامی در وزارتخانه همراهی داشته باشند، بیایند تسویه کنند. ما هم همه حق و حقوق آنها را تمام و کمال پرداخت می‌کنیم. من این را خیلی صریح و شفاف می‌گویم که کارها در فضایی شفاف انجام شود."
آقای وزیر برای شفافیت بخشیدن بیشتر به منویات خود کمی بعد میافزاید که "کسی که به اسلام اعتقاد نداشته باشد، باید با او تسویه حساب کرد و امسال ما پولی را گذاشته‌ایم برای همین کار." سپس کارکنان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را بر "رعایت نکات اخلاقی" فرا میخواند و میگوید: ما خودمان در هیئت دولت حداقل هفته‌ای یک جلسه درس اخلاق داریم و آیت‌الله حائری می‌آید و نکات بسیار خوبی یادآوری می‌کند (بنقل ازسایت کارمندان).
سخنان آقای وزیر واکنش های زیادی را در میان ساکنین ساکت و خنثی ی فضای مجازی بر انگیخت. شدیدترین حملات را میتوانی از زبان اصلاح طلبان غضب شده بشنوی. چرا که سخنان وزیر را لکه ای زایل نشدنی بر دامن اسلام، ارزیابی میکنند. البته هستند دیگرانی که از سخنان اقای وزیر تعبیری یکسره نامربوط، مبنی بر محروم ساختن اقلیت های دینی در وزارتخانه ارشاد اسلامی، ارائه میدهند (سایت کلمه) گویی که در اسلام، میتوان حق و حقوق الله را تابع حق و حقوق بشر نمود. بگذریم که اقلیت های دینی بطور تاریخی از خدمت در دستگاه دولتی محروم بوده اند. زیرا که وقتی جامعه دارای یک دین رسمی ست، تمام دین های دیگر غیررسمی ست. آقای وزیر آنقدر بی رحم و شقی نیستند، که اقلیت های دینی را از بکف آوردن معاش زندگی محروم نماید. بلکه او وظیفه مند است که نظام تسلیم و اطاعت را نهادینه سازد، یکدست و یک رنگ. حق را بجانب منطق آقای وزیر باید داد که اگر به اصل ارشاد اعتقادی نیست، چگونه میتوانی به ارشاد بپردازی.
درست همین محتوای اسلامی سخنان آقای وزیر است که توجه صاحب این قلم را بخود جلب نمود. چرا که "ارشاد" چسبیده است به دین، امری ست قرآنی، فرمانی ست فرازمینی. از همین روی، آقای وزیر، محمد حسینی، ما را مجبور میسازد در چهره ی دیگری از دین و قدرت بنگریم. چهره ای که بر بارگاه وزارت خود را مینمایاند نه بر فراز منبر خطابه و موعظه. که وی بر راس وزارت، دستگاهی عریض و طویل، گسترده در سراسر ایران با خدمه و خدمتکار فراوان، قرار گرفته است که جامعه را بسوی دین هدایت نموده و به دفاع از منافع آن برخیزد. که کژی ها و کاستی ها را بجورد، مورد تفتیش و بازرسی قرار دهد و از بروز انحرافات در زمینه های تفکر و اندیشه، و انواع و اقسام هنرها از نویستدگی و نوازندگی گرفته تا نقاشی و موسیقی، از نشر کتاب گرفته تا فیلم سازی و مدیریت موزه ها، جلوگیری بعمل آورده و در نطفه خاموش نماید.
گسترش سلطه ی هژمونیک دین، یکی از اصلی ترین اهداف وزارتخانه ای گردید که مانده از دوران شاهی بود، وزارت فرهنگ و هنر که بر آن "ارشاد اسلامی" را افزودند و از آن هنر را حذف نموده و آنرا "وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی" نامیدند. چرا که پس از انقلاب ۵۷، نیاز جامعه به ارشاد اسلامی، نیازی عاجل و مبرم شناخته شد و پاسخگویی بدان البته که دستگاهی همچون وزاتخانه را لازم مینمود. بدون سامان و سازمان چگونه میتوانی ارشاد نموده، راه را بنمایی، وظیفه ی هدایت و راهنمایی و رهنمون سازی را به انجام رسانی و جامعه را از غلتیدن در جهل و گمراهی نجات بخشی؟ این چنین است که قدرت در خدمت دین قرار میگیرد.
مشام ضعیف ما ایرانیان هرگز اجازه نمیداد و هنوز هم نمیدهد که بوی گندی که از ارشاد بر میخواست و هنوز هم بر میخیزد در دماغ خود احساس کنیم. که نسبت به توهین و تحقیری که در ارشاد نهفته است، منفعل و خنثی بمانیم. چرا که دین، توانایی بوئیدن را شکل می بخشد و محدود میسازد. بهمین دلیل تعفنی که از دین برخاسته است هرگز ما را ناخشنود و ناراضی نساخته است. واقعیت آن استکه ارشاد، حتی در شان کودک هم نیست- اگر که آزاد و خود مختار پرورده شده باشد. این بی تفاوتی را در برابر آنچه خوارکننده است باید دست پرورده دین و نظام اخلاقی حاکم بر جامعه ای شناخت که بشر را موجودی صغیر و عاری از نیروی تعقل و تامل بشمار میآورد. ارشاد، همچنانکه کمی زودتر اشاره شد، مفهومی ست دینی و اخلاقی و درست باین دلیل است که زشتی و ذلتبار بودن آن از چشمها پوشیده میماند.
در نگاهی نزدیکتر، ما شاهد گفتمانی هستیم که در آن دین و قدرت، به تبعیت از ولایت، به یکتایی و یگانگی رسیده اند. در سخنان آقای وزیر نه تنها درخشش شمشیر شریعت، خشونت و انتقام گیری را می بینیم بلکه نسیم رحمت و رحمان را نیز میتوانیم احساس کنیم. حساب و طلبکاری های آنان که به عدم اعتقاد خود به اسلام اعتراف کنند به تمام پرداخته می شود که با رضا و خشنودی، وزارتخانه را ترک کنند، درخواستی همساز با ارزش و اخلاق اسلامی، که آقای وزیر در مکتب آیت الله حائری، یکی از نخبگان زاهد و وارسته ی شیعی، آموخته است (بنقل از آقای وزیر). این بدان معناست که با متهم ساختن آقای وزیر به اسلام ناشناسی، نمیتوانی اسلام را غسل دهی و نجاسات را از آن بزدایی.
از آنجایی که خواست قدرت، خواست دین است، آقای وزیر، میزان اعتقاد را نه در آنچه درونی بلکه در آنچه بیرونی است اندازه گیری مینماید. که اعتقاد را نه در اندیشه و آگاهی بلکه در آنچه ظاهری ست، و مشاهده شدنی، میتوان مورد سنجش و کنترل قرار داد. در اسلام، اعتقاد و ایمان، به عمل است، به کردار و رفتار، نه گفتار و پندار. بنا براین، هرچه خوارتر به ظاهر، بالاتر در سلسله مراتب قدرت. کارمندی که از آقای وزیر، تقلید و تبعیت نکند، ته ریشی نگذارد، تکیده، وارسته، ساده، طهارت و وضو گرفته، ظاهر نشود و انگشتری عقیق بدست نداشته باشد، نماز نخواند و روزه نگیرد، معلوم است که به اسلام اعتقادی ندارد. چرا که اگر به اسلام اعتقاد داشته باشد، پیوسته از ته قلب با شوق و شور بسیار، با تنی پاک، به حقارت و خواری، به بندگی و ناچیزی خود، اعتراف نماید- روزانه در سجده هایی بس طولانی. یعنی هرچه بیشتر از این دنیا ببری و بیشتر به آخرت بیاندیشی، مثل آقای وزیر، الله را در محور زندگی خود، قرار دهی. تنها در چنین صورتی ست که واجد شرایطی میشوی که بتوانی بعنوان یکی از اعضای دستگاهی که وظیفه ی ارشاد جامعه را بعهده دارد، انجام وظیفه نمایی.
آقای وزیر اگر عمامه ای بسر میگذاشت و عبایی بر دوش میکشید، حجت الاسلام، مجتهدی میشد تمام عیار. چون همانند فقها و علما، قواعد و مقرارت شریعت اسلامی را بخوبی آموخته است، شریعتی که بر تسلیم و اطاعت، تقلید وتبعیت قرار گرفته است و بس. در غیر اینصورت نه کسی نیازمند ارشاد بود و نه لازم بود دستگاه وزارت را بخدمت ارشاد در آوری. باین معنا که نه نیاز به تفتیش در عقاید بود و نه ممیزی در هنر و اندیشه. آقای وزیر خود تبلور و چکیده ی اعتقاد به دین اسلام است و اصل تسلیم و اطاعت. کافی ست که بر چهره ی وی نظری افکنی تا بازتاب دین را در آن بوضوح دریابی. تنها در چنین شرایطی است که میتوانی فرو دستان، کارکنان و کارمندان را به تسلیم و اطاعت فرا بخوانی.
تصفیه و پاک سازی در نهاد و سازمان های اجرایی بویژه نهادهای دانشگاهی و علوم آموزش از آغازین لحظات ظهور دین بر مسند قدرت برپا گردید. اساتید دانشگاهی و مدیران نخبه، باسوابق و تجربه های ارزنده یا از کار برکنار گردیده اند، یا مجبور به بازنشستگی شده اند. بعضا با گذشت زمان پوست شان سخت گردید و حساسیت های خود را خاموش ساختند تا به متقضیات زندگی پاسخ گویند. برخی دیگر همرنگ و همراه و سرباز مدافع مدیریت و حضور شریعت در وزارتخانه ها گردیدند.
اما آهنگ پاکسازی بار دیگر با بقدرت رسیدن احمدی نژاد سریعتر گردید و پس از خرداد ٨٨ و جوش و خروش ناگهانی مردم، به اوج خود رسید بگونه ای که حضرت ولایت خود رهبری آنرا بعهده گرفت. چرا که پس از سی دو سال ارشاد، ولایت شاهد بر چه نافرامانی ها، چه هنجار شکنی ها، چه بداخلاقی ها، چه اسطوره شکنی ها و چه تقدس زادئی ها که نبوده است. مگر میتوان پس از ٣۲ سال ارشاد، شاهد طغیان و عصیان بود؟ احساس خطر ارکان نظام ولایت را بخود لرزاند و در واکنش به آن است که پاکسازی و تصفیه هرچه بیشتر شدت یافت، بویژه در نهادهای دانشگاهی. در همین راستا بوده است که آقای کامران دانشجو بنمایندگی از امت اسلامی اعلام میکند که "مردم ایران، دانشجویان، اساتید و کارکنان،» دانشگاهی را که فضای اسلامی نداشته باشد و با فرهنگ بسیجی مخالف باشد، با خاک یکسان می‌کنند." اخطار و تهدیدهای آقای وزیر ارشاد اسلامی در ادامه ی مجازات و انتقامگیری است از جنبش نفی و مقاومت و نافرمانی. مسلم است که بسیاری از مردم هوشمند ایران از جمله کار کنان وزارت ارشاد «تقیه» را در دامن علما و فقها آموخته اند. ارشاد را میپذیرند و تسلیم میشوند. اما بترس از آن روزی که بند اسارت را پاره سازند، آنگاه این وزارت ارشاد اسلامی است که بخاک سپرده میشود تا بوی گندش هرگز مشامی را آزار ندهد.

فیروز نجومی

fmonjem@gmail.com
rowshanai.org





رحمان ساکی

اخبار روز: 

سفارت رژیم در اسلو فعالین سیاسی را به سرقت ۵۰۰۰۰ کرون و یک دستگاه تلفن دستی سفارت متهم کرد.

جمهوری اسلامی با انتشار بیانیه ای به زبان فارسی و انگلیسی، مخالفین سیاسی خود در کشور نروژ را اراذل و اوباش خواند و آنان را متهم به سرقت تلفن همراه یکی از کارکنان سفارت و همچنین مبلغ ۵۰.۰۰۰ کرون پول نقد نمود. در بیانیه سفارت آمده است که: " اسناد و مدارک این دزدی موجود می باشد که همراه با شکایت کتبی برای پیگرد قضایی مرتکبین تحویل پلیس گردیده است."
سناریوی سفارت رژیم در اسلو و اتهامات بی اساس اش علیه فعالین شناخته شده سیاسی در نروژ، امر تازه ای نبوده و نیست. اساس و پایه رژیم جمهوری اسلامی را دروغ، توطئه، سرکوب ، کشتار، ترور و جنایت تشکیل داده و می دهد. هر آنجا که مزدوران رژیم امکانش را بیابند، مخالفین را دستگیر، شکنجه و می کشند و هر آنجا که نمی توانند مخالفین خود را سرکوب سازند، به این گونه سناریوهای شرم آور و بی پایه متوسل می شوند. اما اینگونه پرونده سازیها در کشوری مثل نروژ خریدار ندارد و این عمل رژیم، را بیش از پیش در افکارعمومی رسواترمی کند.
بیانیه سفارت که توسط سازمان امنیت و اطلاعات رژیم در داخل ایران نگارش شده و در نروژ بنام سفارت رژیم در اسلو، منتشر شده است، نشانه عجز و درماندگی جمهوری اسلامی و برای منحرف کردن اذهان عمومی جامعه نروژ منتشر شده است. آنان فهمیده اند که چه جرم و جنایتی مرتکب شده اند و چه اسناد و مدارکی از آنان در اختیار پلیس و مقامات قضایی قرار گرفته است.
در کمتر از چند ماه، چند فیلم مستند از تلویزیون دولتی کشور نروژ علیه جمهوری اسلامی پخش شده است که جامعه نروژ را در شوک و ناباوری فرو برده است. دو فیلم در باره مسجد امام علی سفارت در اسلو که در آنها نشان داده شده است که چگونه مزدوران سفارت و کارکنان رژیم در مسجد امام علی علیه نروژ و کشورهای غربی تبلیغات سوء نموده و چگونه مسلمانان را برای اجرای عملیات تروریستی و انتهاری علیه غرب آماده می کرده است.
فیلم آخر که با واکنش جدی و سریع فعالین سیاسی ایران در اسلو روبرو شد و منجر به رسوایی بیشتر جمهوری اسلامی شد، در باره فعالیت های جاسوسی جمهوری اسلامی در میان پناهجویان ایرانی بود. سفارت دربیانیه خود نوشته است: سفارت جمهوری اسلامی در اسلو با اعتراض شدید به اقدام غیر حرفه ای شبکه تلویزیون رسمی نروژ NRK که با ساخت و پخش یک برنامه سراسر کذب و تحریک کننده که زمینه ساز این حمله وحشیانه عوامل وابسته به گروه های تروریست و خشونت گرا به سفارت شد ....."   تلاش کرده است که با مظلوم نمایی این حادثه را برنامه ریزی قبلی و هدفمند بنامد و با تهمت دزدی به فعالین سیاسی شناخته شده برای جامعه ایرانی و نروژی، آنان را با اتهام دزدی بترساند.
جمهوری اسلامی خود می داند که اسناد و مدارکی که از آن نام برده است، شبیه به اسناد و مدارکی است که بیش از سی سال علیه مخالفان خود چه در داخل و چه در خارج بکار گرفته است. آنچه رژیم اسلامی را ترساند است، اسناد و مدارکی است که در آینده ای نزدیک در دادگاهی عادلانه در نروژ علیه آنها بکار گرفته خواهد شد. دادگاهی که اینبار قاضی اش سعید مرتضوی و دیگرجنایتکارانی چون وی نیستند و برای اولین بار مخالفان جمهوری اسلامی در دادگاهی آزاد و عادلانه بخشی از جنایات جمهوری اسلامی و عوامل اش را بر ملا خواهند کرد. آنگاه معلوم می شود که چه کسی، دزد، تروریست و خشونت گرا است.

اسُلو
۱۲ آپریل ۲۰۱۱



اخبار روز: 
صدیقه مالکی، همسر هاشم خواستار، معلم زندانی که چند روز پیش نامه ای در انتقاد از وضعیت زندان وکیل آباد مشهد خطاب به رییس قوه قضاییه نوشته بود با اشاره به وضعیت نامساعد جسمی و بهداشتی همسرش در زندان به کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران گفت که وضعیت بهداشتی در داخل زندان به شدت اسف بار است. او به کمپین گفت: « امروز به ملاقات حضوری همسرم رفتم و دیدم که حالش خوب نیست.بعد از عملش ۱۰ کیلو لاغر کرده است.او ۴ بهمن عمل داشت اما هنوز خوب نشده است. او را یک روز بعد از جراحی با عجله به زندان برگرداندند. حتی ماموران نسخه پزشک را هم با خود نبردند. آن روز اربعین بود و نه دکتر در بیمارستان بود و نه داروخانه بیمارستان باز ، داروخانه و درمانگاه زندان هم آن روز تعطیل بوده، اصلا قرار نبود آن روز مرخص شود، دکترش گفته بود که روز بعد اربعین مرخصش می کند. دکترش عصبانی بود، چون روز عمل هم او را پابند به اتاق عمل برده بودند و بعد هر چه گشته بودند کلید پابند پیدا نشده بود تا بازش کنند و دکتر هم عصبانی شد و گفت فردا عمل می کنم. روز عمل وقتی با دکترش صحبت کردم گفت یک روز پس از اربعین مرخص می شود. او را در روزی که دکترش نبود با عجله از بیمارستان بردند، حتی نگذاشتند که ناهارش را بخورد. فکر می کنم این عجله برای این بود که احتمالا فهمیده بودند تعدادی از دانشجویان و فرهنگیان می خواهند برای عیادت او آن روز به بیمارستان بروند.»
صدیقه مالکی گفت: « فردای روزی که او را از بیمارستان به زندان منتقل کردند به همراه چند نفر از همکاران همسرم به بیمارستان رفتیم تا داروهای پس از عمل را بگیریم اما گفتند که فایده ای ندارد ما به شما بدهیم، از طرف زندان باید این داروها را بگیرند وگرنه از شما زندان قبول نمی کند. بعد به زندان رفتم و گفتم شما که مرخصی ندادید حداقل برای داروهایش اقدام کنید، آنها گفتند که خودشان بهتر می دانند چه کنند و زندان هم دکتر دارد و هم داروخانه. ولی بعدها از همسرم شنیدم که او پس از عمل هیچ داروی استفاده نکرده و فقط از وکیل بند خواهش کرده برایش پتادین بیاورد تا زخمش را با آن بشوید. هر کسی عمل می کند تا مدتی دارو مصرف می کند، حتی پس از گذشت سه ماه از جراحی او را برای معاینه پیش دکتر هم نبرده اند. همسرم می گفت حالش خوب نیست.»
سید هاشم خواستار، زندانی عقیدتی و معلم بازنشسته که هم اکنون در زندان مرکزی مشهد (وکیل آباد) به سر می برد در نامه ای به رییس قوه قضاییه کشور جزییاتی را در خصوص وضعیت اسف بار این زندان مطرح کرده است. او در تاریخ ۲۵ شهریور ۸۸ در پارک ملت مشهد، در حال پیاده روی دستگیر و به زندان وکیل آباد مشهد، منتقل و در دادگاه بدوی به شش سال حبس، محکوم شد. حکم او در دادگاه تجدید نظر به دوسال زندان تعزیری کاهش یافت. مرداد ماه امسال مدت حبس او تمام خواهد شد.
صدیقه مالکی در خصوص دیده های خودش از وضعیت زندان در روزهای ملاقاتی گفت: « راستش صندلی و میزی که رویش می نشینیم آنقدر کثیف است که هر وقت از زندان برمی گردیم از سر تا پایمان را می شوریم. هواکش آنجا کار نمی کند، هوای زندان آنقدر کثیف است که خدا می داند. خانواده های زندانیان سیاسی بعد از ساعت ۱۲ ظهر نوبت ملاقاتشان است و درست در آن زمان زندانیانی که نظافت زندان به عهده آنهاست کارشان را شروع می کنند چون تا ساعت ۲ باید داخل بندهایشان باشند. همان طور که ما آنجا نشستیم تا نوبت مان برای ملاقات شود آنها جارو می کنند. خودشان ماسک دارند.»
همسر هاشم خواستار گفت: « چندین بار اعتراض کردیم اما مسولان گفتند زندان شلوغ است و بهتر از این نمی شود. گفتم حداقل جارو را بگذارید بعد از اینکه ما رفتیم، ما که همه ماسک نداریم، می گویند همین است که هست. روزهای ملاقات زندان خیلی شلوغ می شود چون زندانی زیاد است. معمولا هر گروه ملاقاتی شامل ۵۰ زندانی می شود که از هر خانواده ای هم سه ، چهار نفر هستند. زندان خیلی شلوغ است و کثیف.»
صدیقه مالکی در خصوص مشکلات دیگر همسرش در زندان گفت: «بندی که درحال حاضر آقای خواستار هستند خیلی بهتر از بند قبلی شان است، بزرگتر است و اکثرا قشر تحصیلکرده هستند که مراعات یکدیگر را می کنند، اما مثلا گفتند که با وجود آنکه زندانیان آبون ماه روزنامه خراسان هستند مدتی است که روزنامه برایشان آورده نمی شود و تلویزیون را هم از بند خارج کرده اند. می گوید آب حمام یا اغلب سرد است و یا خیلی داغ.البته الان وضعشان بهتر است در بند قبلی پنجره شان شیشه نداشته و همه شان سرما می خوردند، فاضلاب طبقه بالا از سقف چکه می کرده که آنها مجبور می شوند پلاستیک بزنند، همه اینها را در نامه اش نوشته است.در این بند جدید دیگر فاضلاب از سقف چکه نمی کند و پنجره شان شیشه دارد.»
همسر هاشم خواستار گفت: « هیچ گیاه یا سبزه ای در زندان نیست، همه جا خشک است. همسرم در دو سال حبس هر بار که برای دادگاه ، پزشک قانونی یا بیمارستان از زندان خارج شد توانست در طول راه درخت و سبزه ببیند.»
صدیقه مالکی با اشاره به اینکه همسرش نامه ای مفصل تر از آنچه در سایت ها منتشر شده خطاب به رییس قوه قضاییه نوشته است، گفت: « ایشان قبلا هم نامه ای دیگر نوشته بودند و امروز هم که او را دیدم گفتند نامه دیگری نوشته اند که در چند روز آینده منتشر می شود. او مرداد ماه مدت حبسش تمام می شود و می خواهد که حداقل با نوشته هایش اوضاع بقیه زندانیان را بهتر کند.»
همسر هاشم خواستار با اشاره به اینکه میوه و سبزی در برنامه غذایی زندانیان نیست، گفت: « با این رژیم غذایی ،بیماری سراغ زندانیان سالم هم می آید. یکی از همسران زندانی وقتی از نبود سبزی و میوه به مسولان گلایه کرد و گفت حداقل در سوپر مارکت زندان بگذارید تا زندانیان بتوانند خودشان بخرند، گفتند اینجا هتل که نیست ، زندان است. من هم با توجه به این حرف خودشان که می گویند هتل نیست فکر می کنم چاره ای جز صبر کردن ندارم تا این روزها تمام شود.»‏


منبع خبر: ‏
persian.iranhumanrights.org




زینت میرهاشمی
آخرین گزارش صندوق بین المللی پول که روز دوشنبه 23 فروردین 1390 منتشر شد، بی پایگی تصویزی که احمدی نژآد در آغاز سال 1390 از اقتصاد ایران ارائه کرد را نشان می دهد. با توجه به ادعای احمدی نژادی در باره «شکوفایی اقتصادی» و واقعیت رکود و تورم اقتصاد ایران، نامگذاری «جهاد اقتصادی» بر سال جدید، نشانه ی ورشکستگی حکومتی است که حتا جرات رویارویی با واقعیت بحران اقتصادی را ندارد.
حکومتی که چشم انداز غلبه بر بحران را تاریک می بیند و با پاهایی لرزان در مسیر غلبه بر بحران حرکت می کند، با آگاهی بر سرنوشت رفتنی خود همانند دیگر دیکتاتورها،غارت را در لحظه موجود راهکار خود می داند.
احمدی نژاد در اولین کنفرانس مطبوعاتی اش در آغاز سال 1390، ادعا کرد که «کشور نه تنها در رکود نیست بلکه در یک دوره فعال و شکوفایی اقتصادی به سر می برد.» در حالی که گزارش صندوق بین المللی پول، اقتصاد ایران را بحرانی تر از هر زمان که دچار رکود و تورم است، دانسته است.
رادیو فردا در روز سه شنبه 23 فروردین گفت:«پيش بينی صندوق بين المللی پول، در سال جاری ميلادی نرخ رشد اقتصادی ايران با صفر در صد از بيست کشور آفريقای شمالی و خاورميانه (به استثنای ليبی که برای آن رقمی ذکر نشده) پايين تر خواهد بود.
در عوض ميانگين نرخ تورم ايران در سال ۲۰۱۱ با ۲۲.۵ در صد به بيش از دو برابر ميانگين منطقه خواهد رسيد و با فاصله زياد ديگر کشور های منطقه را پشت سر خواهد گذاشت.»
با توجه به درآمد قابل توجهی که از حذف یارانه ها نصیب دولت نظامی امنیتی احمدی نژاد شده است می توان ادعای احمدی نژاد و شرکایش در مورد شکوفایی اقتصادی را شکوفایی جیب مشتی غارتگر و مفتخوار جنایتگر حکومتی و وابستگانش به تصویر کشاند.



پری قدمی

اول به سراغ يهودی‎ها رفتند
من يهودی نبودم، اعتراضی نكردم
پس از آن به لهستانی‎ها حمله بردند
من لهستانی نبودم و اعتراضی نكردم
آن‌گاه به ليبرال‌ها فشار آوردند
من ليبرال نبودم، اعتراضی نكردم
سپس نوبت به كمونيست‌ها رسيد
كمونيست نبودم، بنابراين اعتراضی نكردم
سرانجام به سراغ من آمدند
هر چه فرياد زدم كسی نمانده بود كه اعتراضی كند (1)
سحرگاه نوزدهم فرودین 1390 نیروهای نظامی عراق به دستور مالکی و تایید خامنه‎ ای خون آشام و با چراغ سبزی که دولت آمریکا نشان داد، به جان ساکنین شهر اشرف یورش بردند. در کارزاری نابرابر و غیر انسانی نیروهای درنده خوی نظامی عراق با شلیک گلوله و مورد هدف قراردادن تک تک نیروهای مجاهد که منجر به جان باختن سی و چهار انسان مبارز شد.
اکنون که می نویسم چند روز از این اتفاق ناگوار گذشته است و سعی کرده ام که تحت تاثیر فیلم‎ها و تصاویر قرار نگیرم. مگر می شود انسانی که برای آزادی و رهایی و برابری می‎جنگد، تحت تاثیر جان باختن انسان‎ها آن هم در شرایط نابرابر جنگی قرار نگیرد؟! از سی و چهار گل پر پر شده توسط نیروهای مالکی و شرکایش هشت تن زن بودند که با دیدن تصاویرشان به شدت قلبم لرزیده شد. معتقدم اگر زنی در هر نقطه ای از جهان به پیشرفت دسترسی پیدا کند، تاثیر مثبتی بر زندگی زنان دیگر در سایر نقاط دیگر جهان دارد. بر عکس آن هم صدق می کند اگر در هر گوشه ای از جهان حقی از زنی پایمال و ضایع شود، بی شک و تردید بر زندگی تمام زنان دیگر در سایر نقاط جهان تاثیر خواهد گذاشت.
هشت تن از زنان اشرفی جان باختند و صدایی از زنانی که خود را مدافع حقوق زنان می‎دانند، شنیده نشد! به راستی دلیلش چیست؟ انتظار می‎رفت که سازمان‎های طرف‎دار و مدافع حقوق زنان، سرکوب هشت زن اشرفی را محکوم کنند، اما متاسفانه گویا هیچ اتفاقی نیفتاده است! همان‎طور که تجاوز نیروهای ارتش مصری به زنان مصری برای‎مان قابل اهمیت است. باید سرکوب زنان اشرف نیز مهم باشد. اگر چه آنان ایدلوژی اسلامی را قبول داشته اند و دارند. این که سازمان مجاهدین در گذشته‎ای نه چندان دور در دوران حاکمیت صدام چه کرده است؛ در حال حاضر مکث و پرداختن به آن مسئله‎ ی فعلی نیست. مسئله‎ای که در حال حاضر مهم می‎باشد؛ کشتار مظلومانه‎ی سی و چهار انسان بی گناه و بی دفاع و از جمله هشت زن مبارز تبعیدی‎ست.
به نام انسان دوستی و انسانیت برپا خیزیم و صدای پر از خشم و نفرت‎مان را بر سر مالکی و خامنه‎ای جلاد و کلیت نظام جمهوری اسلامی فریاد کشیم و هم صدا شویم که انسان‎کشی بس است! در دفاع از جان انسان‎ها مرزهای سیاسی را نادیده بگیریم و به دفاع از جان انسانها با هر عقیده و مرام و مسلکی که دارند به پا خیزیم.
سرکوب زنان مبارز ایرانی توسط نیروهای درنده خوی عراقی ، هم چون مرگ ندا نشان از ضعف و زبونی رژیمی ست که به آب و آتش میزند تا چند صباحی بر عمر ننگین خود بیافزاید.

نابود باد دیکتاتوری، زنده باد آزادی
پری قدمی ـ لندن
د وازدهم آوریل 2011 برابر با 23 فروردین 1390
www.pariqadami.wordpress.com
parighadami@hotmail.co.uk
پی نوشت:
1 ـ شعر اعتراضی نکردم، از برتولت برشت




در پنجمین روز اعتصابات بزرگ کارگران پتروشیمی ها؛
اعتصاب هزاران کارگر پیمانکاریهای مجتمع های پتروشیمی منطقه ویژه اقتصادی ماهشهر با قدرت ادامه دارد


اتحاد
بنا بر گزارشهای رسیده به اتحادیه آزاد کارگران ایران اعتصاب گسترده و بزرگ کارگران مجتمع های پتروشیمی منطقه ویژه اقتصادی ماهشهر وارد پنجمین روز خود شد. این اعتصاب که از روز 20 فروردین ماه جاری با اعتصاب و تجمع کارگران پیمانکاریهای مجتمع پتروشیمی بندر امام آغاز شده است طی روز های گذشته بسرعت سایر مجتمع های پتروشیمی منطقه از قبیل پتروشیمی های امیرکبیر، خوزستان، شیمائی رازی، تندگویان،بوعلی و اروند را نیز دربرگرفته است .
کارگران این پتروشیمی ها تا لحظه دریافت این خبر (ظهر روز چهارشنبه 24 فروردین) همچنان مصمم و یکپارچه بر خواستهای محوری خود از قبیل حذف پیمانکاران متعدد واسطه ای، لغوقراردادهای موقت و تدوین قراردادهای مستقیم ودسته جمعی با کارفرمای اصلی پا فشاری میکنند.
بنا بر این گزارش در پنجمین روز اعتصاب گسترده کارگران پیمانکاریهای مراکز پتروشیمی منطقه ویژه اقتصادی ماهشهر، هزاران کارگر این مراکز هر روز صبح در محل کار خود حاضر میشوند و تا پایان وقت اداری در اعتصاب بسر میبرند و سپس بصورت راهپیمائی و با دادن شعار حول خواستهای خود به منازل شان میروند.
در ادامه این اعتصابات و اعتراضات گسترده، دیروز سه شنبه 23 فروردین ماه کارگران مجتمع های امیرکبیر، تندگویان وبوعلی در یک حرکت هماهنگ و به هم پیوسته از مقابل محوطه پتروشیمی ها با سر دادن شعار به راهپیمائی پرداختند.
بنا بر آخرین گزارشهای رسیده به اتحادیه آزاد کارگران ایران، مدیریت پتروشیمی های منطقه در برخورد به این اعتصابات گسترده همچنان سیاست سکوت و رها کردن کارگران به حال خود را درپیش گرفته اند تا با اینکار کارگران را در ادامه اعتصاب و اعتراضات خود خسته و فرسوده کنند و از طرفی فرصت کافی برای چگونگی بر خورد با این اعتصاب گسترده را که کل منطقه و فعالیتهای روزمره در آن را تحت الشعاع قرار داده است داشته باشند.





عباس رحمتی

در سال 2003 میلادی زمانی که آمریکا به عراق حمله کردو آن کشور را در اشغال خود در آورد رژیم جمهوری اسلامی با سپاه جیره خوارو دست پرورده ا ش « سپاه بدر » همزمان با آمریکایی ها به عراق هجوم آوردند و از همان روزها ی اول تعقیب و گریز ها به راه انداختند و ترورها و بمب گذاری ها کردند ، خانه های تیمی و زندانها درست کردند و از هیج شکنجه و جنایتی دریغ نکردند و بدین شکل میخ خر مراد شان را در عراق کوبیدند.
چگونه این جنایات براحتی در عراق شکل گرفت ؟ آیا آمریکایی می خواستند ؟ یا رژیم دست در دست آمریکا شادی کنان به عراق آمدند ؟ زمانی که آمریکایی ها می خواستند به عراق حمله کنند از بهره دست پرورده خود « احمد چلبی » بی نصیب نماند ند ، امریکایی ها اطلاعات و گزارشاتی از وضعیت عراق دریافت می کردند که تماما ازطرف چلبی و رژیم تنظیم شده بود .یعنی احمد چلبی هم از" توربه " می خورد و هم از آخور! بدین صورت چلبی توانست آنقدر اطلاعات غلط به آمریکا یی ها ارائه دهد که آنها را وادار به حمله کند ! ولی بعد از اشغال عراق حتا یک مورد هم نتوانستند سلاح های غیر قانونی پیدا کنند بدین سان آمریکا با طناب پوسیده احمد چلبی به ته چاه رفت و در عراق گرفتار آمد ! ولی بعدا حکم جلب او را صادر کردند که هنوز هم به اجرا در نیامده ! بعد ها ثابت شد بیشترین سود را هم شریک خود جمهوری اسلامی از این اشغالگری برد .
آمریکا اشتباه و جنایتی دیگر انجام داد و آن قول و قراری بود که به مجاهدین مستقر در عراق دادند آنها در ابنداء مجاهدین را خلع صلاح کردند با تضمین به اینکه از قرارگاه اشرف کاملا حفاظت کنند آنها (آمریکایی ها ) چندین بار از ساکنین اشرف مصاحبه کرده اند و به همگی آنها ( تمامی ساکنین ) طبق قانون کنوانسیون چهار ژنو (1951) پناهنده گی داده اند[1] ولی بعدا طبق خواست عراقی ها (و ایران ) تمامی حفاظت اشرف را از آمریکایی ها تحویل گرفتند ( ژانویه 2009 /دی 87) تا هر کاری درهرزمان خواستند با مجاهدین در استان دیالی انجام دهند یعنی در واقع گوشت را به گربه تحویل دادند این دومین چراغ سبز آمریکا به رژیم جمهوری اسلامی بود .
حمله دو باره عراقیها:
روزجمعه 19 فروردین 90 جمهوری اسلامی که وحشتت خود را بارها از مجاهدین نشان داده است این بار هم ( سپاه) قدسی های خود وارتش عراق را به سلاح سنگین و زرهی مجهز می کند تا به قرارگاه اشرف حمله کنند و تا کنون 34 نفر کشته ( 8 نفر آنها از زنان هستند ) و بیش از 300 نفر زخمی شده اند که 180 نفر از این مجروحین مستقیما مورد اصابت گلوله قرار گرفته اندوتعدادی ازآنها (زخمی ها ) را بدستور رژیم به گروگان گرفته اند که در حال حاضر در زندانهای عراق هستند .
بیش از 8 سال است که از اشغال عراق می گذرد و این چندمین بار است که عراقی ها به رهبری نوری المالکی و فرماندهی ولایت فقیه و مزدوران سپاه عراقی شان به اشرف حمله می کنند ، در طول دوسال جنبش ایرانیان باز رژیم توانسته به کمک نوری مالکی و با گماردن بیش از 250 بلندگوهای قوی و اذیت و آزار ببماران وساکنین اشرف به یک عمل ضد بشری دیگر دست بزند آنها حتا اجازه ورود دارو به داخل قرارگاه اشرف را نمی دهند ، رژیم که قبلا بارها اعلام کرده بود که " ما مجاهدین را در سال 60 کیسه کرده ایم " ولی هر بار فرصت پیدا کرده است به مجاهدین حمله برده است . رفسنجانی بارها در نماز جمعه این جملات را تکرار کرده است ولی هیچگاه نگفته است که چرا دست به چنین اعمالی جنایتکارانه می زنند .و چرا به اشرف خلع سلاح شده حمله میکنند ؟
این بارهم نوری مالکی که یکی ازمزدوران و جیره خواران در ایران رژیم بوده است دین خود را به خامنه ای و " ج. ا " ادا کرد و دست خود را به جنایت دیگری آلوده کرده است و پیش از 33 نفر را به قتل رساند تا سر سپردگی خود را به آخوندها ثابت کند و 300 نفر را زخمی و 18 نفر را دستگیر کرده است تا حقوق بیشتری دریافت کند . بعد از این جنایات مجدد خوش خدمتی ها ی خود را با تصمیم (آنها ) مبنی بر اخراج مجاهدین از اشراف تا پایان سال جاری بخوبی نشان داده است [2]. لازم است به یاد آوری است 32 هزار که نفر در عراق از رژیم حقوق دریافت میکنند که سالانه حدود دو میلیارد دلار هزینه برای رژیم در بر دارد . واین دلیل اصلی سر سپردگی مالکی و سر سپردگان اش به رژیم ولایت فقیه است .
اتحاد را برگزیده ایم : این باردر رابطه با محکومیت رژیم ، علاوه بر سازمانها و شخصیت های سیاسی خارجی در میان ایرانیان هم یک اتفاق بزرگی افتاده است و بنا برتعریف ضرب المثل ایرانی « از او شد سبب خیر هر آنچه او خواست » سایر گروه ها و شخصیت های سیاسی با دید دیگری به قضیه نگاه کردند ! تعداد زیادی از سازمانها و شخصیت های سیاسی یعنی از جمهوری خواهان تا چریک های فدایی وهنرمندان وسایر شاعران و افرادی مثل رضا پهلوی و علی گشتگر و اسماعیل خویی و نعمت آزرم و نویسندگان دیگر جنایت در اشرف را محکوم کردند که این خود سبب خیری شد که دودش در چشم رژیم رفت و بالاخره خود نیز طلسم شکن شد ونشان داد که دگماتیسم های فکری مان در حال شکسته شدن است و جنبش ایرانیان میرود که جایگاه واقعی خود را پیدا کند ، معنی دیگر اتحاد کنونی ، این است که هرچه فشار بر روی اپوزیسیون خارج کشور بیشتر شود ایرانیان به وحدت و اتحاد بیشتری می رسند و این یعنی پیروزی دیگری برای مقاومت و جنبش ایران، سایر گروه و شخصیت های سیاسی دیگری که هنوز تردید در دل دارند باید هرچه سریع تر به این کمپین بپیوندند تا باهمین اتحاد رژیم فاشیستی ولایت فقیه را در انزوای کامل قرار دهیم .
اتحاد اتحاد دود چشم ملا است / تفرقه تفرقه خواست رژیم دولا است
شکسته باد دست های ارتجاع منطقه به رهبری ولایت فقیه ایران پیروز باد اتحاد نیروها و شخصیت های سیاسی ایرانیان داخل و خارج
http://news.gooya.com/politics/archives/2011/04/120329.php[1] http://news.gooya.com/politics/archives/2011/04/120358.php[2].




دسترنج کشاورزان در جیب دلالها

خبرگزاری مهر
همزمان با برداشت گوجه از بزرگترین گلخانه طبیعی کشور حضور دلالان و کاهش بی سابقه قیمت گوجه فرنگی سبب شد نرخ برداشت محصول از قیمت خرید بیشتر شود و کشاورزان از برداشت محصول خودداری کنند.
به گزارش خبرنگار مهر در کرمان، جنوب استان کرمان بدلیل وجود شرایط خاص آب و هوایی به هندوستان ایران و گلخانه ای طبیعی برای کشت محصولات جالیزی شهرت یافته است بگونه ای که در بسیاری از محصولات کشاورزی از جمله خیار سبز، گوجه فرنگی، توت فرنگی و سیب زمینی و پیاز طرح استمرار در کشور دارای رکورد است و محصول بسیاری از بازارهای بزرگ مصرف از جمله شهر تهران را تامین می کند.
جنوب کرمان که بدلیل شرایط آب و هوایی، حاصلخیزی زمین و وجود آب از شرایط بسیار مطلوب برای کشاورزی برخوردار است اما با وجود تمام پتانسیلهای کشاورزی در جنوب کرمان همه ساله شاهد هستیم در زمان برداشت محصولهای کشاورزی این کشاورزان هستند که باید نگران از قیمت بازار و حضور گسترده دلالان به آینده بنگرند که شاید بتوانند قسمتی از دسترنج خود را در جیب بگذارند اما حقیقت این است که اکثر این سود به جیب دلالانی می شود که عمدتا کرمانی نیستند و با قیمت بسیار اندک محصول را می خرند و در نهایت با قیمتهای هنگفت در بازارهای مصرف بخصوص در تهران بدست مصرف کننده می رسانند.
هم اکنون برداشت محصول گوجه در شهرستان رودبار آغاز شده است و بزودی فصل برداشت محصول در چهار شهرستان دیگر جنوب کرمان نیز شروع می شود.
اما همزمان با برداشت گوجه فرنگی و درحالی که هنوز این محصول به بازار عرضه نشده و در حال انجام چین اول محصول، حضور دلالان در بازار قیمت گوجه در زمین کشاورزی آنقدر پائین آورده است که نرخ برداشت محصول بیشتر از نرخ نهایی فروش محصول شده است.

* برداشت محصول برای کشاورزان سودی ندارد
این مسئله موجب شده است حتی قیمت صندوق خالی گوجه فرنگی از محصول درون آن بیشتر شده است و به همین دلیل نیز کشاورزان از برداشت محصول خودداری می کنند زیرا برداشت محصول موجب ضرر کشاورزان می شود.
از سوی دیگر کمبود شدید کامیون برای حمل محصول به بازارهای مصرف و افزایش قیمتهای حمل و نقل نیز به مشکل دیگر کشاورزان تبدیل شده است.
کمبود کامیون برای حمل محصولات موجب شده است عملا محدود کامیونهای موجود در جنوب کرمان قیمتهای بالایی را برای انتقال محصول از کشاورزان طلب می کنند.
هر چند این مشکل هر سال در جنوب کرمان در زمان برداشت محصولهای مختلف بخصوص گوجه خودنمایی می کند اما هنوز اقدام اساسی برای حل این معضل نشده است و هر ساله با اتخاذ تصمیمات مقطعی سعی می شود تا حدودی مشکل کشاورزان مرتفع شود.
نبود صنایع تبدیلی در جنوب کرمان و تعداد محدود کارخانه های رب گوجه فرنگی و تعطیلی برخی از این کارخانه ها که ظرفیت خرید کمی را نیز بخود اختصاص داده اند موجب شده است در نهایت کشاورزان به صادر کردن محصول به سایر استانها تمایل پیدا کنند و همه ساله هم با مشکلات مختلفی مواجه می شود و این قصه نیز تکرار می شود.
آنچه که مسلم است یکی از مهمترین دلایل بروز مشکلات کشاورزان جنوب کرمان کشت گسترده و همزمان یک محصول در زمانی خاص است و همین مسئله موجب اشباع بازار مصرف و کاهش شدید قیمت می شود با این وجود تاکنون الگوی کشت مشخصی در مزارع جنوب کرمان تعریف نشده است و کشت بی رویه یک محصول در جنوب کرمان ادامه دارد بگونه ای که به یک باره هزاران تن از یک محصول به بازار مصرف وارد می شود و با توجه به امکانات محدود ارائه محصول به بازار و همچنین نبود ساز و کار مناسب برای ارائه محصول به مصرف کننده درنهایت افراد سود جو وارد بازار می شود و همین جاست که سود به جیب دلالها و کامیون داران می رود و حسرت برای کشاورزان باقی می ماند.

* دلالان بزرگترین مشکل گوجه کاران رودباری
یکی از کشاورزان رودباری در این خصوص به خبرنگار مهر در کرمان اظهارداشت: همه ساله همزمان با برداشت محصول گوجه فرنگی بدلیل حضور دلالها قیمت بسیار پائین می آید و این درحالی است که گوجه را با قیمت کم در مزرعه از کشاورزان می خرند و با چند برابر قیمت در کرمان و سایر شهرستانها حتی در تهران به مردم می فروشند.
علی بازمانده گفت: دلالها در زمان برداشت محصول پیدا می شوند و بعد از اینکه سود کار چند ماه کشاورزان را به جیب زدند از منطقه می روند و این روند هر سال ادامه دارد.

* دولت محصول را بصورت توافقی خریداری کند
وی خواستار حمایت دولت و خرید توافقی محصول از کشاورزان شد.
این کشاورز گفت: هر چند مشکلاتی همچون افزایش قیمت کود و سم و حتی بذر وجود دارد اما مهمترین دغدغه کشاورزان دلالان هستند.
یکی دیگر از کشاورزان در خصوص کاهش یک باره قیمت محصول گوجه فرهنگی در بازار گفت: دلالان می خواهند گوجه را مفت در مزرعه بخرند بار کامیون کنند و چند برابر قیمت خرید در بازار بفروشند که با این کار هم در حق کشاورز هم در حق مصرف کننده اجحاف می شود.
محمد سالاری ادامه داد: اینقدر قیمت محصول افت کرده که قیمت صندوق میوه از قیمت محصول درون میوه بیشتر شده است وقتی نرخ کارگر برای برداشت محصول و نرخ کرایه را هم حساب کنیم می بینیم کشاورز باید حتی از جیب هم بگذارد که محصول را برداشت کند به همین دلیل برخی از افراد تمایلی به برداشت محصول ندارند و چین اول روی بوته های گوجه مانده است و برداشت نمی شود.

* کمبود کامیون برای انتقال محصول به بازار مصرف

این کشاورز گفت: از سوی دیگر تعداد کامیونها و وانت بارها برای انتقال محصول به بازار مصرف بسیار محدود است و همین مسئله موجب می شود رانندگان این کامیونها قیمتهای بالایی را برای انتقال محصول به کشاورزان پیشنهاد کنند و دیگر چیزی برای خود کشاورز باقی نمی ماند.
وی از مسئولان خواست با هماهنگی های لازم زمینه را برای ورود بیشتر کامیونها و نظارت بر بارنامه ها مهیا کنند.
مسعود طبسی، دیگر کشاورز گوجه کار رودباری هم در این خصوص به خبرنگار مهر افزود: هنوز چین اول محصول و در یکی از شهرستانهای جنوبی است و بزودی برداشت از سایر شهرستانها هم آغاز می شود و با توجه به اینکه این محصول زود خراب می شود کشاورزان باید یا با قیمت ارزان محصول خود را بفروشند یا بگذارند در مزارع خشک شود.

* لزوم توسعه صنایع جنبی
این کشاورز خواستار افزایش کارخانه های رب گوجه فرنگی در جنوب کرمان شد و گفت: حالا که امکان کشت این محصول مهیا است چرا شرایط برای صادرات محصول به خارج از کشور و یا حتی به بازارهای داخلی مهیا نمی شود.
مسئول جهاد کشاورزی رودبار در خصوص وضعیت گوجه کاران رودباری در سال جاری می گوید: در سال جاری هشت هزار هکتار گوجه فرنگی زیر کشت رفته است که برای کنترل بازار و مدیریت کشت این مقدار نسبت به سال گذشته دو هزار هکتار کاهش یافته است.

* افزایش محصول بازار را اشباع می کند
محمد علی سیفی افزود: از هر هکتار در سال جاری پیش بینی می شود که 30 تن محصول برداشت شود که شاهد برداشت حجم بسیار بالای محصول هستیم که همین مسئله بازار را اشباع می کند.
وی تصریح کرد: کاهش قیمت محصول بدلیل وجود واسطه ها و همچنین کمبود کامیون مهمترین مشکل کشاورزان است.
سیفی گفت: برداشت محصول در چینهای مختلف تا اول خرداد ماه ادامه خواهد داشت.

* حمایت کامل از کشاورزان جنوب انجام می شود
مسئولان استان کرمان نیز برای حل مشکل کشاورزان جنوب کرمان اقدامات خود را آغاز کرده اند در همین زمین استاندار کرمان در خصوص مشکلات کشاورزان جنوب کرمان می گوید: با پیگیریهای انجام شده در سطح دولت و در جلسه کارگروه اقتصادی به ریاست معاون اول رئیس جمهور تصمیمات لازم در راستای حمایت از کشاورزان جنوب کرمان اتخاذ شد.

* کمبود کامیون بزودی برطرف خواهد شد
اسماعیل نجار افزود: برای حل مشکل کامیون تدابیر لازم برای حضور بیشتر کاموینها در منطقه اندیشیده شد و بزودی این مشکل حل می شود.
وی با تاکید برحمایت از کشاورزان جنوب کرمان اضافه کرد: کشاورزان در زمان کشت باید مشورت های لازم را با کارشناسان کشاورزی انجام دهند و با هماهنگی لازم از ورود یکباره یم محصول به بازار و اشباع بازار مصرف خود داری کنند و محصولات متنوع کشت کنند.
نماینده عالی دولت در استان کرمان ادامه داد: اصلاح شیوه مصرف باید در دستور کار قرار گیرد و شرایط بهبود کیفیت محصولات نیز مهیا شود.
وی ادامه داد: یکی دیگر از سیاستهای دولت در استان کرمان افزایش کارخانه های صنایع تبدیلی در جنوب کرمان است که بزودی در این زمینه نیز گامهای قابل توجهی برداشته می شود.



images[10].jpgزنان و مردان مبارز و آزادیخواه ! نهادهای مدافع حقوق انسان !
کانون ها و کمیته‌های مدافع زندانیان سیاسی ! سازمان ها و احزاب کمونیست و انقلابی !
جنایت کاران رژیم سرمایه‌داری جمهوری اسلامی، قصددارند، درتداوم فضای رعب و وحشت و مخصوصا" جهت ترساندن فعالین جنبش های اجتماعی و ممانعت از روند رو به گسترش اعتراصات کارگری و توده‌ای و هم چنین بی حرمتی به روز جهانی طبقه‌کارگر، در این روز زندانی سیاسی شیرکو معارفی را به جوخه اعدام بسپارد.
تشکیلات خارج از کشور حزب کمونیست ایران، در همگامی و هماهنگی با نهادها و کمیته‌های مدافع حقوق انسان و مدافع زندانیان سیاسی و هم چنین احزاب و سازمان های انقلابی و کمونیست، برای نجات جان شیرکو معارفی و برای آزادی تمامی زندانیان سیاسی و فعالین جنبش های اجتماعی در بند، در کارزار جهانی جمعه ۲۲ آوریل شرکت مینماید.
اعضای حزب کمونیست ایران و حوزه‌ها و کمیته‌های تشکیلاتی این حزب در خارج کشور آماده‌اند تا با همکاری و هماهنگی سایر جریان ها، این کارزار جهانی را به صورت باشکوهی برگزار نمایند و موجبات رسوائی هرچه‌بیشتر جنایتکاران جمهوری اسلامی را در سطح جهانی فراهم کنند.
مجازات اعدام به هرشکل و بهانه لغو باید گردد
زندانی سیاسی آزاد باید گردد
مرگ بر رژیم جمهوری اسلامی
زنده باد آزادی، برابری، حکومت کارگری
کمیته تشکیلات خارج از کشور حزب کمونیست ایران
۱۰ آوریل ۲۰۱۱







amirmohsen.jpg
«رویای انقلاب بدون خشونت دقیقاً رویای انقلاب بدون انقلاب است»
 روبسپیر
در شرایط کنونی که شاهد فرو ریختن مفهوم ضداجتماعی «دولت - ملت» ها هستیم، بی شک نیاز به بازتعریف این جامعه و موقعیت فرد در آن داریم.
با فروپاشی مفهوم دولت - ملت، مفهوم امروزی حقوق بشر نیز پایان می یابد. مفهوم حقوق بشری که بر اساس تجسم حقوق انسانی محض بوجود آمده است هنگامی در موقعیت محاط شدن بر انسان قرار می گیرد و غیر از ویژگی هویت انسانی خود هیچ چیزی ندارد و تحت عنوان «شهروند» آن دولت و «عضوی» از آن ملت قرار نمی گیرد، به یکباره کارایی حداقلی خود را نیز از دست می دهد؛ اینجاست که می بینیم ۳۲ ماده ای حقوق بشر سازمان دوول متحد! اساساً در زمینه ی حقوق شهروندان یک دولت است نه بشر و انسان به عنوان یک مفهوم مستقل و مجزا.
از خلال مفهوم تمامیت گرایانه ی دولت - ملت ها هیچ تفسیری برای حقوق انسان از منظر کاملن انسانی و صرف نظر از هر ویژگی دیگری نظیر شهروندی و ملیت وجود ندارد؛ اعلامیه های پی در پی حقوق بشری نیز که صادر شده اند به هیچ وجه حامل ارزش های ازلی - ابدی نبوده اند بلکه کارکرد واضح و مشخصی را در مفهوم مدرن دولت ها به عهده دارند، از این منظر تمایز میان دو مفهوم «انسان» و «شهروند» از میان رفته و به شکل بسیار عریانی انسان بودن و «بشر متولد شده» تنها پیش شرط لازم و ناکافی برای شهروند شدن است.
با این همه چیزی که بیشتر از همه نشان دهنده ی تضاد و تعارض در عصر ماست، پاشیده شدن اغشار اجتماعی و گسست آنان از مفهوم شهروندی است که امکان توصیف آن در چهارچوب دولت - ملت ها وجود ندارد و همین نکته این چهارچوب تمامیت گرایانه را به شکل بنیادینی به چالش می گیرد.
در سویه مقابل حقوق انسانی، دو مفهوم جدایی ناپذیر «قدرت» و «خشونت» وجود دارند، آنجا که حقوق انسانی نقض می شود قدرتی با اعمال سطح مشخصی از خشونت وارد عمل شده است.
سازمان هایی که باسیستم دستوردهی از بالا به پایین اداره می شوند به عنوان نمونه هایی از تولید خشونت اجتماعی به شمار می آیند و سیستمی از اقتدار غیر سیاسی هستند که از قدرت سیاسی به مفهوم دقیق آن استفاده نمی کنند؛ با در نظر گرفتن این نکات باید عنوان کنیم که هیچ نوع قدرتی بدون خشونت وجود ندارد و همواره هر نوع قدرتی حامل نوعی از خشونت ماقبل سیاسی بوده است.
رابطه ی میان قدرت و خشونت کاملاً دوطرفه و الزامی است، بدین معنا که خشونت شرط لازم قدرت سیاسی است و قدرت سیاسی نیز از گذشته تا کنون ریشه ی تمام روایط خشونت آمیز و در ظاهر غیر سیاسی است. اصولن امر سیاسی است که در یک فرآیند پنهانی ساختار تمام خشونت ها حتی خشونت های به ظاهر غیر سیاسی را شکل می دهد. نظریه پردازان کنونی انقلاب بدون خشونت با پذیرفتن ژست های حقوق بشری بی سر و ته عملن به تداوم کشتار و شکنجه ی ناشی از خشونت سیاسی مهر تایید می زنند و روشهای رفورمیستی تغییر سیاسی آنان مشخصاً به بی عملی و سکوت تبدیل شده است.
در غیبت جنبش های فراگیر اجتماعی باید به عنوان اولین قدم این انفعال پرخاشجویانه را به پرخاش منفعلانه تبدیل کنیم. این کنش به عنوان گام اول ضمن به شکست کشاندن روش های ضد مردمی جنبش های اصلاح طلبانه می تواند به مدلی در سایر عرصه های مبارزه تبدیل شود و مناسبات مسلط موجود را به شکست بکشاند.
اگر چه باید توجه داشت که خشونت به خودی خود ضدارزش به شمار می آید اما در یک تحول بنیادین اجتماعی - سیاسی نشانه ی اصالت و واقعی بودن فرآیند انقلابی به شمار می آید، چرا که رویای انقلاب بدون خشونت دقیقاً رویای انقلاب بدون انقلاب است، از طرف دیگر باید توجه داشت که خشونت با تعبیر فاشیستی آن در نقطه ی مقابل این تعریف قرار می گیرد، به بیان بهتر خشونت فاشیستی با هدف جلوگیری از تغییر واقعی و تحول انقلابی است که اتفاق می افتد.
ژست های انسان گرایانه ی سیستم حقوق بشر موجود به شکل بنیادینی مشکل ساز است چرا که سیستم موجود نه تنها کمکی به جلوگیری از نقض گسترده ی حقوق انسانها مخصوصاً در کشورهای کمتر توسعه یافته نکرده است بلکه خود دلیلی شده است برای مداخلات سیاسی نظامی قدرتهای بزرگتر و طبعاً تولید خشونت سیاسی بی مهاری که نتیجه ی این شکل از مداخلات از خلال قرائت مسلط موجود از حقوق بشر است؛ اگر بصورت واقعی حوادث را دیدبانی کنیم درخواهیم یافت که همواره انسان وقتی از حقوق خود به عنوان بشر محروم شده است که عملن در حوزه ی اجتماعی خودش به یک انسان به مفهوم عام تقلیل یافته است، به بیان بهتر هنگامی که این حقوق نقض می شود و انعکاس می یابد که فرد مستقل از حق شهروندی، مذهب، قوم، شغل و غیره شامل حقوق انسانی صرف شده و در نتیجه به معنای دقیق کلمه از کلیه حقوق ناشی از هویت انسانی خود محروم می شود.
در گفتمان اجتماعی کنونی بی شک انحصار «خشونت» مشروع در اختیار «دولت» به مفهوم امروزی کلمه است و این اعمال مشروع خشونت از ستون های اصلی حاکمیت دولت - ملت های مدرن به شمار می آید. در نظام کنونی دولت برتری شدیدی نسبت به سایر نیروهای اجتماعی دارد و تنها بازیگر اجتماعی است که که اعمال خشونت آن قانونی و مشروع تلقی می شود، از طرف دیگر باید در نظر داشت سایر خشونت های اجتماعی موجود به شدت محدود شده و یا غیر قانونی اعلام شده اند، این درحالی است که در سالهای اخیر کم کم توسل به خشونت مشروع در میان همان دولت - ملت ها هم کاهش یافته است که علت آن را می توان در میان رواج گفتمان حقوق بشر و ایجاد محدودیت های قانونی و بین المللی یافت، اما با ریشه یابی این تحولات تنها به یک نتیجه می توانیم برسیم و آن اینکه خشونت دولت ها علیه انسانها در حال از بین رفتن نیست بلکه همچنان مانند گذشته ادامه دارد، چیزی که در حال از بین رفتن است تنها ابزارهای مشروع سازی این خشونت دولتی است.
در مورد چگونگی مشروعیت این خشونت هم باید در نظر داشت که اکثر پژوهشگران و فعالان سیاسی تلاش دارند بر پایه ی ارزشهای اخلاقی مشروعیت این خشونت را توجیه کنند اما ارزشهای اخلاقی پایه ی ساختار حقوق سنتی است و علم حقوق جدید به سوی دیگری می رود.
مشروعیت این شکل از خشونت تنها و تنها بر اساس همان ساختار سنت و بر اساس اصول اخلاقی قابل توجیه است، اصول حقوق بشر کنونی در موقعیت ساختاری فراتر از قانون قرار گرفته اند و بعضاً جانشین خود این ساختار می شوند. قطعاً در شرایط بسیار خشونت بار جهان معاصر، تضعیف نظام حقوقی بین المللی تحولی مثبت به شمار می آید چرا که حقوق بین المللی بارها و بارها در خدمت مشروعیت بخشیدن به خشونت سیستماتیک و پشتیبانی از آن قرار گرفته است، خشونتی که همواره از سوی طرف قوی تر بر طرف ضعیف تر اعمال شده است؛ در نظام بین المللی کنونی نابرابری در قدرت، برابری در مقابل قانون را ناممکن ساخته است و این اشکال خشونت با حقوق بین المللی رسمی و حقوق جهانی به انطباق رسیده است : خشونت طرف قوی کاملن مشروع نمایانده می شود و خشونت طرف ضعیف بی درنگ برچسب تروریسم را می خورد.
شرایط درگیری های جهانی تا جایی رسیده است که کم کم خشونت مشروع، جنایت کاری و تروریسم، جنگ های آزادیبخش و یا سرکوبگر از یکدیگر غیر قابل تفکیک هستند ولی نهایتاً نکته ی مهم اینجاست که خشونتی که سلسله مراتب نظم نوین جهانی را تهدید می کند دقیقا خود همان نظم نوین جهانی است.
معمولاً مشروعیت ابزار خشونت در نقش قدرت سازمانی خود در مبارزات طبقاتی و ارتش های مردمی یا چریکی با توسل به مفهوم «مردم» کسب شده است، از این منظر مردم تنها شکلی از حاکمیت است که تلاش می کند جای اقتدار دولتی حاکم را بگیرد اما عموماً از این مفهوم برای اعتبار بخشیدن به اقتدار حاکم استفاده می شود و عنصر مشروعیت معمولاً به نفع اقتدار حاکم مصادره می شود نه کل جمعیت، از طرف دیگر فرم سلطه و اقتداری که با آن مبارزه می کنیم معمولاً در خود جنبش های مردمی هم ظهور پیدا می کند.
برای توصیف فرآیند جدید مشروعیت می توان به اقتدار سازمانی ناشی از مبارزات طبقاتی اشاره کرد: کارگرانی که در مبارزات روزمره و مشارکت در مقاومت، نافرمانی و براندازی مناسبات سلطه، نا مشروع بودن خشونت مبارزات دولتی را افشا می کنند؛ مشروعیتی که از امتیازات ویژه طبقه مسلط و نتیجه ی فرودست نگاه داشتن آنها بوده است، خشونتی که بر قدرت سیاسی سرمایه استوار است.
مشروعیت مبارزات طبقاتی فقط بر مبنای منافع طبقه ی اکثریت آنهاست و به مدل مدرنی از مبنای مشروعیت تبدیل می شود که برای توجیه خود به هیچ اقتدار حاکمه ای متوسل نشده است . راه مقاومت علیه ساختارهای مسلط حاکم از طریق جنبش های غیر واقعی «ضد خشونت» نمی گذرد، این جنبش ها عملاً در راستای جابجایی خشونت حاکم عمل می کنند نه فرو ریختن رابطه ی حاکم و محکوم و همیشه در مقابل خشونت فاشیستی شکست می خورند.
در دهه ی ۱۹۳۰ هنگامی که از مهاتما گاندی برای چاره جویی در قبال مسئله ی کشتار یهودیان در مقابل فاشیسم هیتلری سوال می کنند فروپاشی این سبک کار عریان می شود، گاندی جواب می دهد : «یهودیان باید به یک خودکشی دسته جمعی دست بزنند تا وجدان عمومی را در سراسر جهان برانگیزند» . اما چه باید کرد؟
قطعاً ما در موقعیتی نیستیم که روشهای خشونت آمیز مبارزه را توصیه کنیم اما نخ نما شدن و نا موثر بودن روشهای ضد خشونت و بعضاً مخملی بسیار واضح است؛ دو حالت متضاد مردگان زنده (قهرمانان و شهدا) و زندگان مرده (مرگ بیولوژیک و مرگ مغزی) را در نظر بگیرید، این حداقل امکانی است که با جابجایی این دو حالت با هم جنبش های توده ای ضد خشونت را زمینه ساز انقلاب کنیم، به عنوان مثال در روانشناسی رفتارگرا به نوعی از واکنش ها عنوان «رفتار منفعلانه - پرخاشجویانه» می دهند که یکی از رایج ترین واکنش ها در روابط عاطفی مشکل دار است، شخص به جای اینکه به شکل فعال با همسرش مقابله کند به شکلی منفعلانه به او ضرر می رساند، این دقیقاً مدل روانشناسی جنبش های ضد خشونت است.
حال آنکه در غیبت جنبش های فراگیر اجتماعی باید به عنوان اولین قدم این انفعال پرخاشجویانه را به پرخاش منفعلانه تبدیل کنیم. این کنش به عنوان گام اول ضمن به شکست کشاندن روش های ضد مردمی جنبش های اصلاح طلبانه می تواند به مدلی در سایر عرصه های مبارزه تبدیل شود و مناسبات مسلط موجود را به شکست بکشاند.
منابع :
۱ - قانون و خشونت - گزیده مقالات - والتر بنیامین، هانا آرنت، اسلاوی ژیژک
۲- وسایل بی هدف - یادداشت هایی در باب سیاست - جورجو آگامبن
۳ - انبوه خلق - جنگ و دموکراسی در عصر امپراطوری - آنتونیو نگری، مایکل هارت
امیرمحسن محمدی
به نقل از سایت اصلی‌ آزادی بیان در این آدرس
انتشار در شماره ی ۸۷ نشریه ی خیابان در این آدرس



ghabrestan-daneshgaah.jpg

رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس گفت: در حال حاضر ۱۱۶ دانشگاه کشور در نوبت کشته شدگان جنگ ایران و عراق هستند.
سیدمحمد باقرزاده در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاری حکومتی فارس در ایلام اظهار داشت: افزون بر این تعداد دانشگاه، حدود ۵۰۰ نقطه حساس دیگر نیز در نوبت تدفین کشته شدگان جنگ ایران و عراق قرار دارند.وی ادامه داد: تدفین کشته شدگان تفحص شده دوران جنگ ایران و عراق در هر مکانی نوعی معنویت! ویژه به همراه دارد که بر این اساس مراکز فرهنگی کشور به ویژه دانشگاه‌ها در نوبت تدفین کشته شدگان قرار دارند.
این فرمانده نظامی اضافه کرد: ترویج فرهنگ ایثار و شهادت نیز یکی از ثمرات تدفین کشته شدگان در مکان‌های یاد شده است.






prolter6758.jpgاشتراک:تعدادی از کارگران شرکت‌های کشت و صنعت کارون، شوشتر و هفت‌تپه در اعتراض به اجرایی نشدن مصوبه مجلس در خصوص پرونده وصل بیمه این کارگران در مقابل درب مجلس تجمع کردند.
به گزارش ایسنا، این کارگران در تجمع صبح امروز- سه‌شنبه - خود اعلام کردند که طبق مصوبه کمیسیون اجتماعی و در طی تحصن تعدادی از این کارگران در تاریخ ‌١٩/١٢/٨٧ قرار شد فصول بیکاری این کارگران در سنوات بیمه آنها وصل شود.
این در حالی است که تا این تاریخ سازمان تامین اجتماعی این کار را انجام نداده است.
این افراد پلاکارد در دست داشتند که مضمون آن عبارت بود از این که ما نمایندگان کارگران نی‌بر شرکت‌های کشت و صنعت کارون، شوشتر و هفت‌تپه در کمیسیون اجتماعی مجلس با توجه به حساسیت موضوع، تقاضای جلسه فوری و بررسی پرونده وصل بیمه این کارگران را خواستاریم.




jonbeshkargary.jpg
نماینده ساوه و زرندیه در مجلس، نسبت به خطر اخراج دهها هزار کارگر در حوزه انتخابیه خود هشدار داد.به گزارش اعتدال، حسین اسلامی گفت: به دلیل واردات بی رویه کالا و عدم حمایت جدی از صنعت گران، ۵۰ هزار کارگر در شهر صنعتی کاوه در حال تعدیل هستند و متاسفانه مدیران برخی شرکت ها نسبت به اخراج کارگران خود اقدام کرده اند و حمایت جدی از کارگران صورت نمی گیرد.
به گزارش سایت اصلاح طلب کلمه وابسته به موسوی، وی افزود: این موضوع بعد از هدفمندی یارانه ها اتفاق افتاد و معتقدم تا از صنعت به صورت جدی حمایت نشود، این اتفاقات بیشتر خواهد شد.اسلامی تاکید کرد: باید جلوی واردات بی رویه گرفته شود و تغیر در تعرفه واردات صورت گیرد.
نایب رییس کمیسیون اصل ۹۰ همچنین درباره معوقه های بانکی نیز گفت: در حال حاضر ۴۵ هزار میلیارد تومان معوقه بانکی یکی از دلایل فاحش سوء عملکرد نظام بانکی است. وی افزود: در بازپرداخت این معوقه هیچ عذری قابل قبول نیست، گرفتن این وام ها بدون تبانی امکان ندارد و از طریق شرکت های که وجود خارجی ندارند وام های کلان گرفته اند.اسلامی خاطرنشان کرد: دیگر شهرام های جزایری کهنه شدنده اند و شرکت های به ثبت رسیده که وجود خارجی ندارند هر کدام از آنها وام داریافت کرده اند و هنوز پول بانک ها را نداده اند.







ali nejatii.jpgعلی نجاتی از روز یکشنبه ۲۱ فروردین ماه بر اثر سکته قلبی در بخش سی.سی.یو بیمارستانی در شهر دزفول بستری شده است. به گفته‌ی یکی از اعضای خانواده‌ی نجاتی، اکنون ایشان در ناحیه‌ی قفسه‌ی سینه کماکان دچار درد است، اما تا حدی حال وی رو به بهبود گذاشته است.
علی نجاتی کارگر و عضو هیات مدیره‌ی سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه، مدت هاست که ضمن تحمل شرایط بسیار سخت اقتصادی و به دلیل اخراج‌اش از نیشکر هفت تپه و تحمل شش ماه زندان و دادگاه های مداوم در شرایط بسیار سخت روحی و جسمی به سر می‌برد. لازم به یآدآوری است که او بر اساس احضاریه‌ی قبلی قرار بود در روز ۲۳ فروردین و به دلیل و اتهامی تکراری که پیشتر در آن مورد تبرئه شده، در شهر اهواز محاکمه شود.
کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری ضمن آرزوی بهبودی برای علی نجاتی و دیگر کارگران و فعالین کارگری که دچار بیماری ها و مشکلات جسمی شده اند، خواستار پایان دادن هر چه زودتر به تعقیب قضایی و اخراج کارگران و فعالین کارگری است.
کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل‌های کارگری
komite.hamahangi@gmai.com