۱۳۸۹ دی ۲۳, پنجشنبه

مهمترین خبرهای روز پنجشنبه بخش سوّم تحلیل ها و آخرین گزارشات از اعتراضات، بازداشتها، زندان، و بیدادگاهها --- بیانیه ها

 
ما کارگران جز زنجیزهای بردگی و اسارتمان چیزی برای از دست دادن ندازیم
در اولین برخورد امنیتی- نظامی در دقایق اولیه اجرای طرح ویرانگر موسوم به هدفمندسازی یارانه‌ها که معیشت اقشار فرودست و کارگران و زجمتکشان و فقرای جامعه را هدف گرفته است دکتر فریبرز رئیس دانا اقتصاددان به حق طبقه کارگر و زبان گویای زحمتکشان و خاکسترنشینان جامعه آماج حمله امنیتی- نظامی سرکوبگران رژیم ضد کارگری قرار گرفت.
ما کارگران پتروشیمی مهاجران اراک که مدتی است اقدام به تاسیس سندیکای آزاد خویش کرده ایم و به صورت غیرعلنی فعالیت داریم و در این راه مقدس آلام زیادی را متحمل شده ایم در اقدامی هماهنگ نه تنها از دریافت هرگونه یارانه نقدی از دولت ضد کارگری موجود خودداری می کنیم بلکه در لبیک به رفقای مبارز کارگرمان در سندیکای شرکت قند مرودشت اعلام میداریم در صورت ادامه بازداشت آقای فریبرز رئیس دانا که رفتار و کردار کارگر پسندش همواره خاری در چشم روشنفکران نوکرصفت بوده است، دست از کار خواهیم کشید و دیگر کارگران در دیگر واحدهای صنعتی و خدماتی را نیز به چنین اعتصابی فرا می خوانیم.
به امید رهایی طبقه کارگر از یوغ سرمایه
سندیکای آزاد کارگران پتروشیمی مهاجران اراک

 

علوم انسانی و مسئله‌ی زبان آن

گفت‌وگو با داریوش آشوری − ۲
اندیشه زمانه − گفت‌وگو با داریوش آشوری در ادامه‌ی گفت‌وگو با جمعی از صاحب‌نظران درباره مسئله علوم انسانی انجام شده است. در بخش نخست این گفت‌وگو از منشأ اصطلاح علوم انسانی سخن رفت و نقش ترجمه در شکل‌گیری علوم انسانی. در بخش دوم به موضوع زبان این علوم در ایران پرداخته می‌شود.

از میان کسانی که کوشیدند فلسفه و علوم انسانی را به فارسی برگردانند، در ابتدا تنها عده‌ی انگشت‌شماری با ادبیات و فلسفه‌ی قدیم آشنایی خوبی داشتند. سرآمد همه محمدعلی فروغی بود که خواندن "سیر حکمت در اروپا"ی او هنوز هم بر هر کسی که بخواهد به فارسی بفلسفد یا در زمینه علوم انسانی مطالعه و پژوهش کند، واجب است. شاید اگر ده تن چون فروغی داشتیم، زبان فارسی با یک حالت گسست متحول نمی‌شد. شما این گسست را چگونه توضیح می‌دهید؟ آیا آن را ناگزیر می‌دانید؟ آیا جریانی یا کسانی را به خاطر آن مقصر می‌دانید؟ آیا فکر می‌کنید می‌شد سنجیده‌تر پیش رفت؟ آیا مثلاً فکر می‌کنید تُرک‌ها یا عرب‌ها دوره‌ی گذار را بهتر طی کردند؟

داریوش آشوری: من این گسستِ زبانی و جریانِ بازسازیِ زبان را ناگزیر می‌دانم. این جریان در زبانِ فارسی چیزی ست کمابیش در همان راستایی که در اروپا رخ داد. در اروپا زبانِ لاتینی که تا سده‌یِ هجدهم هنوز زبانِ علم و فرهنگ بود، سرانجام از میدان به در رفت و جای خود را به زبان‌های بومیِ انگلیسی و فرانسه و آلمانی و ایتالیایی و جز آن‌ها سپرد. زبانِ لاتینی زبانِ رسمیِ کلیسا و علم و معرفتِ پای‌بند به الاهیّاتِ آن بود، اما زبان‌هایِ بوم‌گویشی (vernacular) مانندِ فرانسه و انگلیسی و آلمانی، در جایگاهِ زبان‌هایِ علم و شناختِ گیتیانه‌یِ مدرن، با رهاندنِ خود از قیدهایِ علم و معرفتِ کلیسایی، زمینه‌یِ امکانِ گسترشِ شگرفِ خود را در همه‌یِ زمینه‌هایِ علمی و فلسفی فراهم کردند.

اما، در این سیرِ جایگزینی، به‌ویژه فرانسه و انگلیسی، در مقامِ زبان‌هایِ پیشاهنگِ مدرنیّت − به دلایلی که در کتابِ زبانِ باز از آن‌ها سخن گفته ام − بنا به نیازهایِ علمی و فلسفیِ مدرن، بسیار لاتینیده (Latinized/latinisé) هم شدند، یعنی انبوهی از واژگانِ لاتینی را وام گرفتند و یا لغت‌مایه‌هایِ لاتینی-یونانی را به شیوه‌یِ تازه‌ای و در ترکیب‌بندی‌هایِ تازه‌ برای کاربردِ علمی به کار گرفتند.

زبان‌هایِ پیشاهنگِ مدرنیّت پاره‌ای عمده از مایه‌ی زبانیِ خود از آن کان‌هایِ ماده‌یِ خامِ زبانی، یعنی لاتینی و یونانی، گرفته اند و با روش‌هایِ مدرنِ ترکیبگریِ مکانیکیِ تکواژها و معناسپاریِ خود-خواسته به آن‌ها، بنا به نیازهایِ علمی و فنیِ دنیایِ مدرن، به سرمایه‌یِ سودآور و فزاینده‌یِ زبانیِ خود بدل کرده اند. (به گمان‌ام می‌توان از "کاپیتالیسمِ زبانی" هم نام برد که از ویژگی‌هایِ دنیایِ مدرن و ضروریاتِ آن است.)
در موردِ پرسشِ شما در این باره که ترک‌ها یا عرب‌ها این دوره‌یِ گذار را بهتر از ما گذرانده اند یا نه، پاسخی ندارم. زیرا از آن خبر ندارم. اما در موردِ زبانِ فارسی می‌توانم بگویم که اگرچه در دورانِ مدرن آنچه در این فضایِ فرهنگی رخ داد نشستنِ زبانی به جایِ زبانِ دیگر نبود، اما، بنا به ضرورت‌ها و نیازهایِ زبانیِ دنیایِ مدرن، در قلمروِ زبانِ نوشتاری و هنجارهایِ آن دگردیسیِ اساسیِ واژگانی و معنایی و سبکی رخ داده است. از جمله، باید گفت که، فلسفه و علومِ انسانیِ مدرن در این زبان نمی‌توانست در راستایِ زبانِ نوشتاریِ دیرینه، با همان گرایش‌هایِ سبکی و واژگانی و بر پایه‌یِ همان مثالواره‌ها )پارادایم‌ها(یِ معرفتی، پرورانده شود. اگرچه از نظرِ واژگانی نمی‌توانست یکسره از آن بگسلد، اما از نظرِ سَب۫کی این گسست ناگزیر بود.

ستُرگیِ کاری که فروغی کرد، بیش از همه، در همین گسستِ سبکی بود. او در سیرِ حکمت در اروپا کوشید که، در راستایِ دگردیساندنِ زبانِ نوشتاریِ فارسی در جهتِ خواسته‌هایِ زبانیِ مدرن در قلمروِ فلسفه، از جمله سادگی و روشنیِ زبان، با گسستن از زبانِ مَدرَسیِ حکمتِ الاهی و عرفانِ نظری از نظرِ سبکی و بلاغی، زبانِ فلسفه را، از سویی، به سادگی و آسان‌فهمیِ زبانِ گفتاری و، از سویِ دیگر، به روشنی و شیواییِ زبانِ ادبی در فارسیِ شاعرانه، از نوعِ زبانِ سعدی، نزدیک کند.

فروغی از جمله نخستین کسانِ انگشت‌شماری ست که مشکلِ زبانِ نوشتاریِ فارسی را در برخورد با دنیایِ مدرن و خواسته‌هایِ زبانیِ آن ‌فهمید و با دیدِ روشن در پیِ چاره‌اندیشی برایِ آن بود. (در این باره باید به رساله‌ای با نامِ پیامِ من به فرهنگستان، به قلمِ وی، نگاه کرد).

برایِ روشن‌تر شدنِ این نکته می‌باید، از سویِ دیگر، سبکِ نوشتاریِ یحیی مهدوی را یادآوری کرد؛ کسی که دورانی دراز استادِ بااقتدارِ فلسفه در دانشکده‌یِ ادبیاتِ دانشگاهِ تهران بود و سبک و زبانمایه‌یِ فلسفیِ وی هنوز هم کمابیش در آن جا فرمان‌روا ست. مهدوی، با یاری و همکاریِ احمدِ فردید، کوشید زبانی را برایِ ترجمه و تدریسِ فلسفه‌یِ اروپایی به فارسی بپردازد که از نظرِ واژگانی و سب۫کی در راستایِ زبانِ فلسفه و حکمتِ الاهی در قرن‌هایِ گذشته باشد. حاصلِ این کوشش را، از جمله، در ترجمه‌یِ کتابِ پُل فولکیه، به نامِ مابعدالطبیعه، می‌توان دید که احمد فردید هم در ترجمه‌ی بخشی از آن شرکت داشته است. زبانِ پیچیده و تاریکِ این کتاب − که دهه‌ها کتابِ اصلیِ درسی در رشته‌یِ فلسفه در دانشکده‌یِ ادبیات بود − در جوارِ کارِ فروغی به‌روشنی می‌تواند نشان دهد که واپس رفتن به سویِ ویژگی‌هایِ واژگانی و، بالاتر از آن، سبکیِ سنتِ «حکمایِ الاهی» و گرفتار شدن در تنگنایِ کلافِ پُرگِرِه و نازایِ زبانیِ آن، چه از نظرِ دستوری چه واژگانی، نمی‌توانست راه‌گشا به فضایِ اندیشه‌یِ مدرن و زبانِ بازِ آن باشد )از جمله نمونه‌‌هایِ دیگرِ این سبک ترجمه‌هایِ منوچهرِ بزرگمهر است(. احمدِ فردید چه‌بسا قربانیِ همین فروماندگی در کلافِ این گرایشِ سبکی به عنوانِ ادامه‌یِ سنّت و "حفظِ مآثرِ تاریخی" شد، وگرنه ذوقِ زبانیِ او، که کم هم نبود، می‌توانست او را به راهِ دیگری رهنمون شود و دنباله‌یِ کارِ فروغی را بگیرد.

می‌توان گفت که، بخشِ عمده‌یِ کاری که نسلِ ما برایِ پرورش و گسترشِ زبانِ فارسی برایِ ترجمه‌یِ متن‌هایِ علومِ انسانی کرده، کمابیش، در همان راستایِ کار و رهنمودِ فروغی ست نه، برایِ مثال، یحیی مهدوی. امّا، اگر کارِ بسیاری از ما به پایه‌یِ کارِ او نمی‌رسد یا خام و نارسا و بی‌روش است، به نظرِ من، از این جهت است که فروغی، از سویی، کورمال نمی‌رفت و برایِ کارِ پیشاهنگانه‌یِ زبانیِ خود نظریّه‌یِ پرداخته‌ای داشت. در نتیجه، هشیار بود که چه می‌خواهد و چه می‌کند. از سویِ دیگر، مایه‌یِ ذوقیِ پرورده و دانشِ ادبیِ استادانه نیز برایِ کارِ خود داشت.

حال که سخن از زبانِ فلسفه و مُدرنگریِ آن در میان است، می‌باید از استادِ بانفوذِ دیگری نیز در این زمینه یاد کنم. و او محمود هومن، استادِ فلسفه در دانشسرای عالی، ست. هومن اگرچه اثری ماندگار از خود بر جا نگذاشت، اما در دورانِ زندگی‌اش از راهِ سبکِ نوشتاری‌اش در چند کتاب و نیز کارِ آموزشی‌اش اثرگذار بود. هومن کارِ پیرایشِ زبانِ فارسی و آرایشِ دوباره‌یِ آن برایِ بیانِ فلسفی را می‌توان گفت با دیدِ دیگری، جز دیدِ فروغی، دنبال می‌کرد، که بیش‌تر زیرِ نفوذِ ناسیونالیسمِ زبانیِ فارسی‌گرا بود. تنی چند از شاگردانِ او، مانندِ عبدالحسینِ نقیب‌زاده و باقر پرهام، سبکِ او را در ترجمه و تألیف دنبال کرده اند.

گمان می‌کنم که زبانِ کارهایِ مترجمِ پیشاهنگ و پُرکار، محمدحسن لطفی، را هم باید در راستایِ کار و سبکِ فروغی دانست.

با شرحی که دادید، می‌توانیم بگوییم اقتباس فلسفه جدید و علوم انسانی در زبان فارسی از حلقه‌ی پرتوان واسطی که بتواند تا حدی جدید و قدیم را پیوند زند، آن هم به این صورت که به جدید اجازه رشد دهد و به این منظور میراث کارآمد قدیم را در اختیارش بگذارد، محروم بود. اما آیا این محرومیت تا آن حدی است و آن تأثیری را دارد که بگوییم فلسفه‌ی جدید و علوم انسانی در زبان فارسی به صورت "کُلُنی‌"هایی درآمدند که میان آنها و محیط زبانی پیرامون‌شان برای همیشه نوعی احساس بیگانگی وجود دارد؟

اگر بارِ دیگر به یاد بیاوریم که پیدایشِ فلسفه‌یِ مدرن در اروپا، در سده‌هایِ شانزدهم و هفدهم، و سپس علومِ انسانی، در سده‌هایِ هجدهم و نوزدهم، فراورده‌یِ گسستِ بنیادی از سده‌هایِ میانه و مثالواره‌ها )پارادایم‌ها(یِ معرفتیِ آن بود، ورودِ فلسفه و علومِ انسانیِ مدرن به جهان‌هایِ پیشامدرن، از جمله دنیایِ اسلامی، نیز جز با چنین گسستی ممکن نبوده است.

اما این گسست‌، ناگزیر، در مرحله‌هایِ گوناگون، همراه با روی‌آوری‌ها و روی‌گردانی‌هایِ بسیار میانِ پیش‌زمینه‌یِ ذهنی و فرهنگیِ پیشامدرن و سازمایه‌ها و دست‌آوردهایِ ذهنیّت و فرهنگِ مدرن رخ می‌دهد. این روی‌آوری‌ها و روی‌گردانی‌ها، که هم در جهانِ اروپاییِ مسیحی شاهدِ آن هستیم و هم در جهانِ خودمان، از جمله به صورتِ رؤیاهایِ بازگشت به "خود" و "شرقیّتِ" خود، در بنیاد قالبِ ذهنیّت و زبان‌شان را، خودآگاه و ناخودآگاه، از انسان‌باوریِ مدرن می‌گیرند که مثالواره )پارادایمِ( چیره بر فضایِ پدید آمدنِ‌شان است. آنچه میراثِ اندیشه‌یِ قرونِ وسطایی می‌تواند در اختیارِ اندیشه‌ی مدرن بگذارد، بیش‌تر یک میراثِ واژگانی ست که آن هم می‌باید در زیرِ فشارِ بی‌امانِ اندیشه‌یِ مدرن و خواسته‌هایِ آن بازسازی شود و گسترش یابد.

اندیشه‌یِ مدر ن با اراده و دلاوریِ سنجشگرانه‌یِ خود نه تنها زبانِ قرونِ وسطایی را در چنگ می‌گیرد و بازسازی می‌کند، که تمامیِ میراثِ اندیشه‌یِ آن را نیز با سنجه‌هایِ عقلانیِ تازه‌یِ خود بازاندیشی و بازسنجی می‌کند. اندیشه‌یِ مدرن، همچنان که می‌دانید، به یک معنا، چرخش از قرونِ وسطا و یزدان‌سالاریِ آن به سویِ یونانیّت و عقل‌باوریِ آن است. اما در این چرخش و بازگشت، با پدید آمدنِ ذهنیّت و فهمِ تاریخی، یونانیّت نیز زیرِ ذرّه‌بینِ سنجشگری می‌رود و در افقِ جهان‌بینیِ مدرن بازاندیشی و بازسنجی می‌شود.

این که گفته اید، اقتباس فلسفه‌ی جدید و علوم انسانی در زبان فارسی از حلقه‌ی پرتوان واسطی محروم بود که بتواند با به کار گرفتنِ میراثِ کارآمدِ قدیم تا حدّی جدید و قدیم را پیوند زند، برای من روشن نیست که مرادِ شما از "میراثِ کارامدِ قدیم" چی‌ست. آیا مراد دستگاهِ زبان و اصطلاحاتِ حکمتِ الاهی و عرفانِ نظری ست—که امروزه، از راهِ شرق‌شناسیِ اروپایی، "فلسفه‌یِ اسلامی" نامیده می‌شود—یا مایه‌ی اندیشه‌ی هستی‌شناختیِ‌ آن؟

در زمینه‌یِ زبانِ فنی و اصطلاح‌شناسی، از آن جا که من، در جوارِ زنده‌یاد غلامحسینِ یوسفی، استاد ادبیات، در اصل به نیّتِ جست-و-جویِ واژگانِ کارامد برایِ علومِ انسانی و فلسفه‌یِ مدرن، چند سالی متن‌هایِ قدیمِ فارسی، چه نثر و چه شعر، را کاویده ام، می‌توانم بگویم که در آن‌ها جز آنچه در ترجمه‌ی اصطلاحاتِ علوم و فلسفه‌ی یونانی یافت می‌شود، واژگانی در بسترِ همان "فلسفه‌یِ اسلامی" پرورانده شده که، بنا به روح و فضایِ پرورشیِ خود، برایِ ترجمه‌یِ فلسفه و الاهیّاتِ قرونِ وسطاییِ اروپا کارامد است. اما، بنا به ماهیّتِ مسائلی که بدان‌ها می‌پردازد و پارادایم‌هایِ معرفتیِ خود، چیزِ چندانی برای فلسفه و علومِ انسانیِ مدرن به دست نمی‌دهد. زیرا فلسفه و علومِ انسانی مدرن بر بنیادهایِ دیگری، با گستره‌ی زبانیِ بسیار پهناور و پیوسته گسترنده‌یِ دیگری، بالیده اند. در نتیجه، برای برگردانِ آن‌ها به زبانِ خود نیازمندِ مایه‌هایِ زبانیِ دیگر ایم، از جمله وام‌گیریِ واژگان.

تجربه‌یِ چهل ساله‌یِ کند-و-کاو در این زمینه به من نشان داده است که بهره‌گیری از میراثِ سرشارِ زبانِ شاعرانه‌ی فارسی و نیز زبانِ گفتار بیش‌تر به پروراندنِ زبانی مایه‌ور و روشن و بالنده برایِ فلسفه و علومِ انسانیِ مدرن یاری می‌کند تا گیر انداختنِ خود در هزاردالانِ زبانِ سنگین و تاریکِ مدرسیِ گذشته. تجربه‌یِ فروغی در برابرِ تجربه‌ی یحیی مهدوی و فردید، که پیش از این اشاره کردم، گویایِ همین نکته است.
ما هنگامی می‌توانیم بگوییم که از روزگارِ ترجمه‌یِ صِرف و تقلیدگریِ مترجمانه گذشته ایم که بتوانیم ابزارهای مفهومی و روشیِ اندیشه‌ی مدرن را برای فهمِ زیست‌جهانِ خود، از جمله تاریخ و فرهنگ و زبانِ خود، به کار گیریم. به گمانِ من، در این دودهه‌ به چنین مرحله‌ای نزدیک‌تر شده ایم. گفتمان‌هایِ جاری در فضای روشنفکرانه‌ی ما، چه از زبانِ روشنفکرانِ گیتیانه‌اندیش (سکولار) چه دینی‌اندیش، و جنب-و-جوشِ زبانی و فکری در آن‌ها، به رغمِ آشفتگی‌های‌اش، به گمانِ من، حکایت از چنین حرکتی دارد. زبانِ اندیشه‌گری و تحلیل‌گری در مقاله‌نویسی به شیوه‌ی مدرن، از جمله در مجله‌هایی مانندِ نگاهِ نو و مهرنامه، و حتا برخی نشریّه‌هایی که در قم منتشر می‌شود، و همچنین گفت-و-گویِ آشکار و پنهانی که میانِ دو جبهه در جریان است، نشان از آن دارد که، به‌خلافِ گفته‌یِ بدبینانه‌ی شما، زبانِ علومِ انسانی و فلسفه‌ی مدرن از محیطِ پیرامونِ خود و زبانِ آن یکسره جدا نیفتاده و اهلِ آن، با پرداختنِ زبانِ خود برای اندیشیدن به مسائل جهانِ خود، برای برقرار کردنِ رابطه‌یِ انداموار (اُرگانیک) با آن می‌کوشند.

مطرح کردید که «این که گفته اید، اقتباس فلسفه‌ی جدید و علوم انسانی در زبان فارسی از حلقه‌ی پرتوان واسطی محروم بود که بتواند با به کار گرفتنِ میراثِ کارآمدِ قدیم تا حدی جدید و قدیم را پیوند زند، برای من روشن نیست که مرادِ شما از "میراثِ کارامدِ قدیم" چی‌ست. آیا مراد دستگاهِ زبان و اصطلاحاتِ حکمتِ الاهی و عرفانِ نظری ست—که امروزه، از راهِ شرق‌شناسیِ اروپایی، "فلسفه‌یِ اسلامی" نامیده می‌شود—یا مایه‌ی اندیشه‌ی هستی‌شناسانه‌ی آن؟»مسئله را می‌توانیم این گونه بیان کنیم: در غرب توانستند با شگردهای تفسیری، که از قرن هجدهم آنها را از قیدوبندهای دینی رهانیدند و به صورت نگر سکولار هرمنوتیکی به گذشته درآوردند، متن‌های کهن را از حالت انجماد درآورند و با دادن انعطاف هرمنوتیکی به آنها، آنها را کارآمد کنند. با این شیوه مثلاً اعترافات اگوستین قدیس هم به گونه‌ای خوانده شد که برای خوانندگان پیش از این رویکرد، یکسر بیگانه می‌نمود.

ما فرصت آن را نیافتیم یا همت آن را نداشتیم که با میراث فرهنگی خود چنین کنیم. اکنون تلاش‌هایی در این مورد صورت می‌گیرد، اما این تلاش‌ها دیگر آن نقش سازنده از نظر مفهو‌م‌سازی و تحول فرهنگی را ندارند که زمانی می‌توانستند داشته باشند. شما در نظر آورید که ما هنوز در زبان فارسی یک اثر خوب درباره ابن سینا نداریم که این فیلسوف را در یک متن زمانی قرار دهد که از یونان آغاز می‌شود، وارد مرحله‌ی اسلامی می‌شود و سرانجام به عصر جدید می‌رسد. همین ابن‌سینا با خدای متعالی‌اش که در امور روزمره دخالت نمی‌کند و نیازی به اعمال ولایت بر جهان و در نتیجه چیزی چون ولایت فقیه ندارد، می‌توانست در بحث‌های جاری بر سر سکولاریسم یک منبع الهام باشد، ولی نیست؛ نیست، چون آن هنگامی که او می‌بایست زنده می‌شد، نشد. در نتیجه دیگر علاقه‌ای برنمی‌انگیزد.

رویِ مطلبِ بسیار مهمی انگشت گذاشته اید که نیاز به درنگِ فراوان دارد. اما این جا ناگزیر باید فشرده و کوتاه از کنارِ آن بگذریم. از قضا، من از چهل و چند سال پیش به این مسأله در قالبي کلی‌تر اندیشیده و در باره‌ی آن نوشته ام. از جمله، در مقاله‌ای با عنوانِ «ایران‌شناسی چی‌ست؟» [۱] به این مسأله پرداخته ام که «ما» چه‌گونه از راهِ آشنایی با شرق‌شناسیِ اروپایی و دیدگاه‌ها و روش‌هایِ برخوردِ آن با شرق «ایران‌شناس» شدیم. در آن مقاله به این نکته هم پرداخته ام که اروپا به میراثِ یونانی-رومی خود، به عنوانِ سرچشمه‌یِ «اروپائیّتِ» خود، به چشمِ میراثي زنده می‌نگریست که می‌باید در پرتوِ تاریخی‌نگریِ مدرن آن را بازاندیشی کرد و جایگاهِ میراث‌بَرانه‌یِ خود را نسبت به آن سنجید. رُنسانس اروپایی در علم و فلسفه و هنر، چنان که می‌دانیم، همانا زندگی از سر گرفتنِ یونانیّت و عقلانیّت و زیبایی‌شناسیِ آن بود.

اما، نگاهِ شرق‌شناسیِ قرن‌ نوزدهمیِ اروپا، در اوجِ خود، به آسیا و میراثِ فرهنگیِ آن جز این بود. اروپا جایگاهِ آسیا و تمدن‌های آن را در بخش‌بندیِ نامدارِ سه‌گانه‌یِ فرهنگ‌هایِ بشری به وحشی و بربر و متمدّن، در آن مرحله‌‌ی میانی، یعنی بربریّت، می‌دانست (به خاطر بیاورید، نوشته‌های مارکس را در ستایشِ کولونیالیسمِ اروپایی در کارِ براندازیِ «بربریّتِ» آسیایی، یا نوشته‌های گوبینو و کیپلینگ را، برای مثال).

بنا براین، همچنان که در آن مقاله نوشته ام، شرق‌شناسی میراثِ فرهنگ‌هایِ آسیایی را با نگاهی باستان‌شناختی می‌نگریست، یعنی میراثِ دیرینه‌یِ فرهنگ‌هایِ فرومرده یا فرسوده‌ی رو به مرگ. روشِ شرق‌شناسیِ اروپایی در قرنِ نوزدهم، یعنی در اوجِ بالندگیِ کولونیالیسمِ اروپایی، در برخورد با میراثِ آثارِ ادبی و هنری و علمی و فلسفیِ مشرق‌زمینی کمابیش همان روشِ باستان‌شناسی بود، یعنی «کشفِ» آن‌ها از زیرِ «خاک-و-خُل‌ها» و بازسازی و نگاه‌داریِ موزه‌ایِ این آثار همچون میراثِ دیرینه‌یِ بشریِ بازمانده از روزگارِ «بربریّت».

آنچه «ما» هم در کارِ «تصحیح و تنقیح و مقابله»‌یِ نسخِ خطی و گردآوریِ «میراثِ پرافتخارِ ملی» از ایشان آموختیم، به‌راستی، چیزی بیش از همین باستان‌شناسی نبود، امّا در سطحی بسیار ابتدایی و ساده. به همین دلیل، از مرحله‌یِ «تحشیه و تعلیقات» چندان فراتر نرفته ایم. (امّا انصاف باید داد و گفت که، تحشیه و تعلیقات ‌و متن‌کاویِ فیلولوژیک‌مان در زمینه‌ی متن‌هایِ ادبیِ کهن در دوران‌های اخیر، به دستِ استادانِ ورزیده و با وجدانِ علمی، از محمدِ قزوینی و مجتبی مینوی و بدیع‌الزمانِ فروزانفر گرفته تا غلامحسینِ یوسفی و شفیعیِ کدکنی، به شیوه‌یِ متن‌سنجیِ مدرنِ فرنگی خیلی نزدیک شده است.)

«ما»، به‌ویژه ما «منورالفکران» و «روشنفکرانِ» آسیایی، خود فراورده‌ی این برخوردِ «شرق» و «غرب» و گسستِ تاریخیِ برامده از آن ایم که حاصلِ آن − چنان که من برای خود فرمول‌بندی کرده ام − هبوطِ تاریخیِ ما از «شرق» به «جهانِ سوّم» بوده است، با همه‌ خواری و نکبت‌باریِ آن. بنا بر این، باید حق بدهید که در آن نکبت‌زدگی و درماندگیِ تاریخی هیچ فرصتی و آمادگی‌ای برای بازخوانی و درکِ هرمنوتیکیِ میراثِ گذشته از افقِ تاریخی‌نگریِ مدرن در کار نمی‌توانست بود. ما، پس از صد و پنجاه سال برخورد با غرب و زبان‌ها و فرهنگِ آن—البته، از برکتِ «انقلابِ اسلامی» و فروپاشیِ تاریخیِ برامده از آن! − تازه پا به آستانه‌ی این گونه فهم و تفسیرگری گذاشته ایم، که پرسشِ شما و دانشِ شما خود گواهِ آن است.
ادامه دارد

پانویس:

[۱] این مقاله نخستین بار در نشریه‌یِ بررسیِ کتاب، به سردبیریِ من، در سالِ ۱۳۴٨ − یا کمی بعدتر--چاپ شد و مجله‌ی راهنمایِ کتاب آن را در دو شماره دوباره نشر کرد. آخرین بار در مجموعه-مقاله‌یِ من با عنوانِ ما و مدرنیّت (مؤسسه‌ی فرهنگیِ صراط، تهران ، چاپ چهارم ۱۳٨۷ ) نشر شده است.
شاید جای آن باشد که بگویم، این مقاله چندین سال پیش از نشرِ کتابِ نامدارِ شرق‌شناسی از ادوارد سعید منتشر شده و، در نتیجه، زیرِ نفوذِ آن نبوده است.

مطلب مرتبط:


علوم انسانی و ترجمه‌ی آن در ایران / گفت‌وگو با داریوش آشوری − ۱





«پاشنه‌ی آشیل نظام‌های توتالیتر، اطلاع‌رسانی است»

گفت‌وگو با بهمن امینی، مدیر انتشارات خاوران در پاریس
سراج‌الدین میردامادی
به گزارش سایت‌ها و رسانه‌های فارسی‌، «اندیشکده‌ی راهبردی امنیت نرم» که از آن به اتاق فکر محافل امنیتی حکومت یاد می‌شود، در جزوه‌ای به‌نام «زمزمه‌های رنگی» فهرست اسامی برخی ناشران و نویسندگانی را که آنها را برانداز دانسته‌اند، منتشر کرده است.

این جزوه که با نام «واکاوی براندازی نرم در حوزه‌ی نشر» از آن یاد شده، به بررسی عملکرد چند ناشر شناخته‌شده در سال‌های اخیر در ایران پرداخته است. در این جزوه علاوه بر برخی ناشران، ده‌ها نویسنده و مترجم نیز به تلاش برای براندازی جمهوری اسلامی متهم شده‌اند.

از بهمن امینی، مدیر انتشارات خاوران در پاریس پرسیده‌ام: نظر به نظارت سخت‌گیرانه‌ی وزارت ارشاد بر کار نشر و کتاب در ایران، در عمل چگونه یک انتشاراتی در ایران می‌تواند نقش برانداز داشته باشد؟


بهمن امینی: باید به یکی دو نکته توجه کرد. این گفته‌ی شما درست است. جمهوری اسلامی از ابتدای روی کارآمدنش سعی کرده دستگاه سانسور خود را در چهارچوب وزارت ارشاد طوری مستقر کند که از ابتدا به کتاب‌ها و نوشته‌هایی که به نوعی آنها را مخالف خود می‌داند و فکر می‌کند که می‌تواند برایش مضر باشد، اجازه‌ی نشر ندهد و جلوی آنها را بگیرد. ولی در عین‌حال می‌دانیم که نگاه‌های مختلفی در نظام جمهوری اسلامی هست و شدت و حدت همه‌ی آ‌نها نسبت به مثلاً فرض کنید حد مخالف بودن یک نوشته یا یک متن یکسان نیست.

ظاهراً این جزوه از طرف آن محافل امنیتی تند و تیزی منتشر شده که معتقدند دستگاه سانسور جمهوری اسلامی کار خود را به خوبی انجام نمی‌دهد و به نوعی در عین این که هشداری به جامعه‌ی مدنی روشنفکران و نویسندگان و ناشران است، راهنمایی و توصیه به دستگاه سانسور است که بگوید در این زمینه‌ها شما کمی غفلت کرده‌اید و بیشتر و شدیدتر باید به کار خودتان بپردازید. من با این نگاه می‌بینم که اینها همه برای سخت‌ترکردن و بیشتر فشردن گلوی جامعه‌‌ی مدنی در شرایط برآمد شهروندان برای اعتراض‌ها و برای تقاضاهای قانونی‌شان است.

به‌طور کلی در حال حاضر و به‌ویژه بعد از ظهور جنبش اعتراضی مردم در سال گذشته، وضعیت نشر و کتاب در داخل ایران به چه شکل است؟ ان‌هم با توجه به این که حتی در سخت‌ترین شرایط سرکوب و اختناق رسانه‌ای، معمولاً شرایط نشر کتاب به گونه‌ای بازتر از شرایط مطبوعات بوده است. یعنی جملاتی که در مطبوعات و نشریات اجازه‌ی انتشار پیدا نمی‌کردند، گاه با درجاتی از تخفیف در کتاب منتشر می‌شدند. در حال حاضر وضع چگونه است؟

الان شرایط به مراتب نسبت به گذشته سخت‌تر شده است. در حقیقت انتشار این جزوه به نظر من یک مرحله‌ی کیفی است. یعنی این جزوه به تصادف منتشر نمی‌شود و همان‌طور که گفتید از طرف محافل امنیتی یا اتاق فکرهای محافل امنیتی منتشر شده است که نام «اندیشکده‌ی راهبردی امنیت نرم» را روی خودشان گذاشته‌اند. این خود نشان‌دهنده‌ی این است که اینها می‌خواهند فشار را نسبت به گذشته بیشتر کنند. اگر ما به خود جزوه نگاه کنیم، به ما نشانه‌هایی می‌دهد برای روشن‌شدن کارکردی که این جزوه می‌خواهد داشته باشد.

یک نظام توتالیتر به طور کلی مدعی این است که حقیقت با اوست و تنها اوست که حقیقت را نمایندگی می‌کند و هر دیگری را باطل می‌داند و می‌خواهد آن را حذف کند. پاشنه‌ی آشیل هر نظام توتالیتر هم همیشه اطلاع‌رسانی و آگاهی‌بخشی است. در همه‌ی نظام‌های توتالیتر به کسانی که این نقش را بازی می‌کنند، با چشم مظنون و دشمن نگاه می‌شود. مسئله‌ این است که جمهوری اسلامی هم از همان ابتدا که روی کار آمد، این نگاه و این ادعا را داشته است که نماینده‌ی واقعی حقیقت الهی روی زمین است و باطل جهانی به کمک باطل داخلی می‌خواهد او را از بین ببرد.

در نتیجه همواره رسانه‌های گروهی، نشر، نویسندگان، خبرنگاران و آن کسانی که می‌توانند این ادعا را به نحوی زیر سئوال ببرند، برایش مظنون بوده‌اند و تا آنجایی که توانسته است اینها را تحت فشار گذاشته است. آن چیزی که به طور مشخص در این جزوه می‌بینیم و از ابتدا طرح می‌شود، همین ادعاست. یعنی ادعا می‌کند که می‌خواهد نشان دهد که چگونه باطل جهانی با کمک باطل داخلی- عین جملات خودشان است- در پی براندازی نظام جمهوری اسلامی است و از همه‌ی زمینه‌ها استفاده می‌کند؛ ازجمله از نشر کتاب و نویسندگانی که با اینها همکاری می‌کنند.

بنابراین اگر با این نگاه بنگریم که به‌ویژه پس از جنبش اخیر به شدت فعال شده است، می‌توانیم بفهمیم که چرا حتی زمینه‌ی نشر را که به گفته‌ی شما نسبت به جاهای دیگر فشار کمتری رویش بوده است، زیر سئوال برده‌اند و این طور مورد تعرض قرار داده‌اند. یعنی در حقیقت در این جزوه کتاب‌هایی که همه‌شان منتشر شده‌اند و از وزارت ارشاد مجوز گرفته‌اند و یک یا دو دور از سانسور و ممیزی گذشته‌اند را زیر سئوال برده‌اند. به عبارت دیگر کتاب‌هایی را زیر سئوال برده‌اند که نظام تشخیص داده می‌توانند برایش بدون خطر باشند و منتشر شوند.

شما اگر نگاه کنید، می‌بینید که حتی پیش از جنبش اخیر آمدند و مقدار زیادی از کتاب‌هایی که در سال ۸۴، ۸۵ و ۸۶ منتشر شده بودند را بررسی کردند. می‌خواهند نشان دهند که جنبش اعتراضی مردم ایران، جزئی از تدارکات براندازی نرم نظام است که «فتنه‌ی جهانی» پشت آن بوده است. به همین دلیل می‌بینید که آمده‌اند کتاب‌ها را کلاسه‌بندی کرده‌اند، با موضوعاتی مثل «پیش‌بینی شورش در آینده»، «آموزش براندازی نرم»، «القای ناکارآمدی نظام جمهوری اسلامی»، «نقد رهبری» و «زیر سئوال بردن نظام اسلامی». همه‌ی اینها را در کتاب‌های اجتماعی، رمان‌ها و نمایشنامه‌ها و در هر جمله‌ای که به فرض کسی گفته من خسته‌ام یا مثلاً امروز آسمان گرفته است، چسبانده‌اند به این که دارد نظام را سیاه نشان می‌دهد و به نوعی زمینه‌سازی برای براندازی می‌کند. بنابراین با این نگاه طبیعی است که نشر ما بازهم و بازهم بیشتر تحت فشار قرار گیرد.

اگر درست متوجه شده باشم، منظور شما این است که این جزوه از طرف نهادهای امنیتی انتشار پیدا کرده است و لزوماً نظر وزارت ارشاد بر آن حاکم نیست. آیا می‌شود اینطور برداشت کرد که ممکن است یک موج سرکوب جدید براساس همین جزوه و القائاتی که می‌کند توسط دستگاه مجری سانسور در وزارت ارشاد در راه باشد؟

به احتمال خیلی زیاد. این جزوه نشان می‌هد که زیاد از کارکرد دستگاه سانسوری که در وزارت ارشاد هست راضی نیستند. چون همیشه، می‌دانید که محافل امنیتی نسبت به محافل رسمی و تصمیم‌گیرنده‌های معین قانونی، نگاه‌شان تندتر و فشارشان بیشتر است و به نوعی آنها را هل می‌دهند و در بسیاری از موارد جابه‌جایی تصمیم‌گیرنده‌ها در دستگاه‌های رسمی با فشار محافل امنیتی صورت می‌گیرد. مسلم این است که محافل امنیتی تشخیص داده‌اند که در این ۱۰، ۱۵سال گذشته زمینه‌هایی پیش آمده است که مردم ایران روشن شوند، فکر کنند، مسائل را زیر سئوال ببرند و پرسشگر باشند؛ و به عبارت دیگر شهروندی مستقل و منتقد باشند. تمام این ویژگی‌ها برای اینها خطرناک است.

در نتیجه نشر نقش بازی می‌کند. تازه آنها خودشان تیتر کرده‌اند. گفتند مثلاً چقدر نشر نی راجع به به دموکراسی، راجع به آزادی کتاب منتشر کرده است. در صورتی که یک کتاب هم مثلاً راجع به اندیشه‌های دینی منتشر نکرده است. یا فلان ناشر دیگر اگر رمانی منتشر کرده، رمانی بوده در زمینه‌ی مثلاً زندگی عرفی و نظام‌های سکولار و اینها. می‌خواهم بگویم اگراکنون چنین نگاهی را محافل امنیتی دارند، ناشی از همین برآمد‌ی است که بعد از انتخابات رخ داد و ناشی از اعتراض مردم به تقلب در انتخابات و جنبشی است که گسترش پیدا می‌کند و هر روز عمق‌ بیشتری می‌یابد. اینها می‌خواهند جلوی آن امکانات ارتباطی و آگاهی‌بخشی را در جنبش تا می‌توانند بگیرند.




وبلاگ «آهستان» مطرح کرد:

انتقاد از بدگمانی‌ و تهمت زنی محافظه‌کاران


وبلاگ «آهستان» از گسترش «تهمت و برچسب‌زنی» در میان اصول‌گرایان انتقاد کرده و نوشته که «فضای مجازی ما {محافظه‌کاران} پر از حس بدگمانی و دشمنی و تهمت زدن شده است.»
امید حسینی در یادداشت امروز پنجشنبه (۲۳ دی ماه) نوشته است محافظه‌کاران به جایی رسیده‌اند که با قربانی کردن «دنیا و آخرت» خود، اتهامات «عجیب و غریب» متوجه برخی اصول‌گرایان می‌کنند.
این وبلاگ‌نویس نوشته که «تا دیروز فقط به رقبای سیاسی و جناحی حمله می‌کردیم، امروز حتی به دوستان اصولگرای خودمان هم رحم نمی‌کنیم. البته رعایت اصول اخلاقی، ربطی به دوست و دشمن ندارد.»
وی اعتراف کرده که گروهی از محافظه کاران «خیلی راحت با تعابیر و عناوین بازی» می‌کنند و «معنا و مفهوم کلمات و عبارات را بازیچه نوشته‌های خود» کرده و «هر منتقدی را فتنه‌گر، بی‌بصیرت و خائن و … معرفی می‌کنند.»
آهستان در ادامه نوشته که «وضعیت آدم‌ها اصلا قابل پیش‌بینی نیست. چه بسا افرادی که تا دیروز، در نگاه ما جزو با بصیرت‌ترین آدم‌ها بودند اما ناگهان به خاطر نوشتن مقاله‌ای و یا انجام مصاحبه‌ای، جزو سران فتنه و یا خواص بی‌بصیرت می‌شوند.»
امید حسینی از اینکه بسیاری از وبلاگ‌نویسان محافظه‌کار نقش «پیاده نظام افشاگری‌ها» در میان اصول‌گرایان را بازی می‌کنند اظهار تاسف کرده و نوشته است: «اگر قرار باشد آدم‌های مملکت صرفا به خاطر حرف زدن و یا حتی عملکرد اشتباه، کنار گذاشته شوند و یا از دایره اصولگرایی خارج شوند، که سنگ روی سنگ بند نمی‌شود.»
به اعتقاد نویسنده وبلاگ آهستان، وبلاگ‌نویسان محافظه‌کار «کمی از جامعه» فاصله گرفته‌ و به «شدت گرفتار بازی سیاسی شده‌اند.»
وی نوشته که «حقیقت این است که تهمت زدن و برچسب زدن به رقبای سیاسی، فقط در فضای سیاسی و رسانه‌ای دیده می‌شود و ربطی به جامعه و مردم ندارد. ما هم عمدا و سهوا داریم آتش این اختلافات و دشمنی‌ها را در فضای مجازی بیشتر می‌کنیم.»
از زمان آغاز اعتراض‌ها به نتیجه انتخابات و سکوت برخی از رهبران محافظه‌کار در برابر حوادث سال گذشته، اختلاف‌ها در میان این جریان سیاسی نیز بالا گرفته است.
هواداران محمود احمدی‌نژاد به دو دسته طرفداران و منتقدان اسفندیار رحیم‌مشایی تبدیل شده‌اند و اکثریت آن‌ها منتقد سرسخت محمدباقر قالیباف، علی لاریجانی و صادق لاریجانی هستند.
محافظه‌کاران نزدیک به محمود احمدی‌نژاد در یک سال گذشته علاوه بر حمله به رهبران مخالف دولت، محافظه‌کارانی را که نزدیک به لاریجانی‌ها و قالیباف بوده‌اند را مورد انتقاد قرار داده‌اند.



پس از لغو یک مصوبه از سوی علی خامنه‌ای صورت گرفت

قهر احمدی‌نژاد از شورای عالی انقلاب فرهنگی


محمود احمدی‌نژاد پس از دستور آیت‌الله علی خامنه‌ای مبنی بر لغو یک مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی درباره دانشگاه آزاد، از شرکت در جلسات این شورا خودداری می‌کند.
علی خامنه‌ای ۱۹ مهر ماه امسال پس از ماه‌ها جنجال بر سر دانشگاه آزاد و اموال آن طی دستوری وقف این دانشگاه را ابطال کرد و خواستار اصلاح مصوبه جدید شورای عالی انقلاب فرهنگی درباره آن شد.
در آن زمان دانشگاه آزاد از این دستور رهبر جمهوری اسلامی استقبال کرد، اما محمود احمدی‌نژاد ترجیح داد در برابر آن سکوت کند.
با گذشت حدود سه ماه از صدور این دستور، احمدی‌نژاد در اقدامی معنادار در هیچ‌یک از جلسات شورای عالی انقلاب فرهنگی که اداره آن بر عهده رئیس جمهوری است، شرکت نکرده است.
اداره جلسات شورای عالی انقلاب فرهنگی در این سه ماه برعهده علی لاریجانی رئیس مجلس و صادق لاریجانی رئیس قوه قضائیه بوده است.
جلسات شورای عالی انقلاب فرهنگی هر دو هفته یک‌بار در روز‌های سه‌شنبه برگزار می‌شود و آخرین حضور احمدی‌نژاد در جلسات این شورا مربوط به ۱۱ آبان ماه سال‌ جاری است.
نهاد ریاست جمهوری و روابط عمومی شورای عالی انقلاب فرهنگی تاکنون درباره علت غیبت طولانی احمدی‌نژاد در جلسات این شورا توضیحی ارائه نکرده‌اند.
محمود احمدی‌نژاد که علی خامنه‌ای از وی با عنوان «فردی حرف‌ گوش کن» یاد کرده است، برخلاف توصیه‌های وی مدت زیادی است که در جلسات مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز شرکت نمی‌کند.
علی‌اکبر جوانفکر مدیرعامل خبرگزاری ایرنا پیش‌تر علت غیبت احمدی‌نژاد در جلسات مجمع تشخیص مصلحت نظام را «تعمدی» دانسته و گفته بود احمدی‌نژاد به ترکیب مجمع اعتراض دارد.




هومن سعدیه

اخبار روز: 

بنا بر اعلام استراتژی و فعالیت های سال ۲۰۱۱ بخش پناهندگان و پناهجویان سازمان ملل(UNHCR) این سازمان در تلاش است که امکان دوباره اسکان ایرانیان پناهجو در ایران را ممکن سازد و با توجه به بیانیه سال ۲۰۱۱ این سازمان در خصوص پناهجویان ایرانی در این زمینه UNHCR به نتاج چشمگیری رسیده است. ولی در همین بیانامه اعلام شده است که ثبت نام از متقاضیان این پروسه داوطلبانه است و این سازمان در تلاش است که اطمینان حاصل نماید از اینکه این بازگشت کاملا داوطلبانه است. ولی فشار و رسیدگی نکردن به امور پناهندگان در عراق بعدی دیگر به این امر داده است و شواهد طور دیگری نشان میدهد، بنا بر شواهد موجود در برخورد نمایندگان این سازمان با پناهجویان ایرانی میتوان این امر را به آسانی دید که این نماندگان سعی در آن دارند که فشارهای مضاعفی را بر پناهجویان ایرانی اعمال دارند تا شاید که این پناهجویان ناچار به بازگشت به کشورشان باشند و این امر کاملا با اصول بین الملل و کنواسیون و پروتوکول های سازمان ملل در تضاد میباشد، با توجه به منشور ملل ماده ۱٣ بند ۲ هرکسی حق دارد کشور خود را ترک کند یا به آن بازگردد و کسی نمیتواند وی را وادار به بازگشت به کشور خود کند، هرچند سندی در دست نیست که نمایندگان UNHCR در عراق بصورت رسمی این تخلف را انجام داده اند ولی شاهدانی در میان پناهجویان وجود دارند که این نمایندگان خودسر، یا بصورت سازمانی، با توهین و رسیدگی نکردن و تحت فشار قرار دادن پناهجویان سعی در آن داشته اند که پناهندگان را وادار به بازگشت به کشورشان کنند.
بر طبق کنواسیون سال ۱۹۵۱ ژنو کمیسر عالی ملل متحد در امور پناهندگان وظیفه نظارت (بر اجرای) کنوانسیونهای بین‌المللی برای حمایت از پناهندگان را بر عهده دارد ولی در دفاتر این سازمان در کشور عراق این امر کاملا بلعکس است و خود کمیساریا کنوانسیون ۱۹۵۱ ژنو را نقض میکند.
در حالی که دفتر نمایندگی UNHCR موظف است به امور پناهندگان رسیدگی کند و سعی در حل مشکلات پناهجویان را داشته باشد با تمسخر و توهین و شکستن کرامت انسانی پناهجویان اهداف نامعلومی را دنبال میکنند. وضعیت مادی بسیار وخیم پناهجویان در عراق چه در کمپ های گروهی و چه پناهجویانی که خارج از کمپ ها زندگی میکنند بر این فشارها افزوده است و این در حالیست که مجمع عمومی بصورت مکرر کمیسر عالی را مجاز ساخته، تشویق نموده یا از آن درخواست نموده است تا برای گروههای خاص ملی یا جغرافیایی اقداماتی را خصوصاً در زمینه کمک‌های مادی به انجام برساند که در این خصوص می‌توان به قطعنامه‌های (ES-II) ۱۰۰۶ و (XI) ۱۱۲۹ در مورد پناهندگان مجاری قطعنامه‌های(XII) ۱۱۷۶، (XVII)۱۷٨۴ در مورد پناهندگان چینی در هنگ‌کنگ قطعنامه‌های (XIII)۱۲٨۶، (XIV) ۱٣٨۹، (XV) ۱۵۰۰، (XVI) ۱۶۷۲ در مورد پناهندگان الجزایری در مراکش و تونس، قطعنامه (XVI)۱۶۷۱ در مورد پناهندگان آنگولا در زئیر، قطعنامه (XX) ۲۰۴۰ در مورد پناهندگان از پاکستان شرقی، قطعنامه (XVII)۲۹۵٨ ‌در مورد پناهندگان سودانی قطعنامه (XXX) ٣۴۵۵ در مورد آوارگان هندوچین، قطعنامه‌های ۱۱۹/٣۲ و ۱۲۶/٣۱ در مورد پناهندگان دانشجو در افریقای جنوبی و بالاخره قطعنامه ٣۲۷۰ در مورد پناهندگان در افریقای جنوبی اشاره کرد.
مبنی بر گفته های پناهندگان ایرانی در عراق، عدم رسیدگی بی توجهی و در برخی موارد توهین و بی احترامی و خدشه دار کردن کرامت انسانی پناهجوبان از سوی نمایندگان سازمان نامبرده باعث تاسف و نگرانی سازمان های حقوق بشری و فعالان این زمینه میباشد.
نمونه زنده این اعمال دفاتر UNHCR در بی احترامی و نقض حقوق و کرامت انسانی پناهجویان در اربیل، بی احترامی توهین و همچنین اعمال فشار این دفتر بر تحصن کنندگان پناهجوی ایرانیست که در جلوی درب اصلی این دفتر در شهر اربیل تحصن کرده اند، به گفته یکی از متحصنان که با رادیو پروسه مصاحبه ای انجام داده است دفتر UNHCR از تمدید برگه پناهجویی متحصنان سر باز میزند و تمدید برگه ها را مشروط بر پایان تحصن اعلام کرده است و این خود نقض آشکار حریم حقوق انسانی این پناهجویان است، جمع متحصن که در وضعیت بسیار اسفناکی بسر میبرند خواستار رسیدگی به حقوق قانونی خود هستند و تحصن و اعتراض به وضع موجود حق تبین شده آنان در تمامی کنواسیونها، پروتوکل ها و قوانین حقوق بشری است، سازمان ملل و تمامی کمیسیونهای این سازمان ناظر بر اجرای این حقوق هستند ولی نقض این اصول و حقوق از سوی ارگانهای این سازمان باعث تامل است و جای نگرانی. بر طبق اساسنامه UNHCR هیچ یک از دفاتر این سازمان حق محروم کردن شخصی را از حمایت های سازمان ملل را ندارند و این عمل آنان که تمدید نکردن برگه های حمایت UNHCR از پناهندگان است به منزله آن است که سازمان ملل و تمامی ارگانهای آن از این پناهندگان هیچ حمایتی نمیکند و این خطراط بسیاری را برای پناهندگان ایرانی در عراق به دنبال خواهد داشت، به خصوص در حالتی که شخص پناهنده بعلت مشکلات سیاسی از کشور خود گریخته باشد و به این سازمان پناه برده باشد، هر لحظه خطر آن میرود که این شخص توسط پلیس دستگیر و به کشور خود برگردانده شود و این عواقب خطرناکی را در پی خواهد داشت لذا باید این مساله در سریعترین زمان ممکن رسیدگی شود .
در نهایت سازمان ملل و شوراهای ناظر این سازمان و همچنین سازمان دیدبان حقوق بشر باید در سریعترین زمان ممکن گروهی از نیروهای ناظر خود را برای رسیدگی به این امور به عراق اعضام و کنند و به تخطی های نمایندگان UNHCRرسیدگی کنند و همچنین از نزدیک و مستقیما از پناهندگان و پناهجویان ایرانی دیدن کنند و به مشکلات آنان پاسخ دهند.

هومن سعدیه
فعال حقوق بشر
۱٣/۱/۲۰۱۱






فیروز نجومی


اخبار روز: 
 
تنها دین و شریعت اسلام نیست که با زمان دشمنی میورزد بلکه آن نظامهای ازرشی، یا بینش و نگرشی که در چنگال ایدئولوژی گرفتار شده اند و یا میشوند نیز ظرفتیت و توانایی خود را برای آشتی و آمیزش با زمان از دست میدهند و با آن به ستیز و خصومت برمیخیزند. از جمله است مارکسیسم که از متد و روش نقد نظام سرمایه و فهم سرمایه داری و بالندگی بشر در تاریخ به یک نظام ایدئولوژیک تبدیل گردید. عدول از مرزها و حدود آن به سختی مورد تنبیه و مجازات قرار میگرفت. این نظام ایدئولوژیک حتی نقد کمونیست وفاداری را همچون گئورک لوکاچ، اندیشمند مجاری را بر نمی تابید. چرا که مارکسیسم بعنوان چشم انداز حاکم بر احزاب کمونیست بر فرضییات و احکامی بنیان گذارده شده بودند نقصان ناپذیر و خشک و نرم ناشدنی . ظهور "سوسیالیزم آزاد در بازار" و "خود گردانی" در یوگسلاوی در سالهای ۷۰ مسیحی، قیام کارگران در لهستان علیه حزب کمونیست و متعاقبا فروپاشی جوامع کمونیستی برهبری اتحاد جماهیر شوروی و حزب بکشویکها، فرو ریختن دیوار بلند جدایی بین آلمان شرقی و غربی، بیانگر یک واقعیت انکار ناشدنی ست که مالکیت اشتراکی و گردش اقتصاد بر اساس یک برنامه مرکزی نه تنها کارایی ندارد و به فربه و تنبل شدن تمایل مییابد بلکه ضرورتا بیک دستگاه بورکراتیک عریض و طویلی تغییر پیدا میکند و لاجرم مخوف و سرکوبگر میشود. به آن دلیل که نه خطا پذیر میشود و نه بر حسب نیازهای زمان تغییر و تحول می یابد.

از زمانیکه کمونیست ها برهبری لنین در ۱۹۱۷ پرچم حکومت کارگری را بر پا داشتند و زحمتکشان جهان را به بنای جامعه ای آزاد از استثمار انسان از انسان، و از میان برداشتن تمایزات و امتیازهای طبقاتی، امید وار ساختند، تجربه نشان میدهد، که نظام کمونیستی نه تنها به هدف نرسیده است بلکه خود همچون رقیبانش با زمان و انسان، به دشمنی پرداخته است. از انسان آزاد هراس بدل گرفت. نفی و مقاومت در برابر تعاریف و تفاسیر حزبی از جهان را بدار مجازات کشیده ودر ناکجا آباد گولاک ها به رنج و درد دایم محکوم میکردند. که زمان را از حرکت باز نگاه دارد تا مدینه فاضله ی سوسیالیسم را در شوروی و اقمار خود بنا نهاد. اما پس از ۷۰ سال حکومت سراسر فرو ریخت و اختلافات طبقاتی و ستیزو خصومت بین آنان کماکان ادامه یافتند. مالکیت انحصاری حزب کمونیست بر ابزار تولید، منحل گردید. سرمایه و سرمایه داری به زیست پنهانی خود پایان داد و مورد استقبال کارگران و مردم شوروی قرار گرفت.

چین حتی زودتر راه خود را از مارکسیسم روسی جدا ساخت. اگر در روس پلخانف دار فانی را خیلی زود وداع گفت و بوخارین ها و زینیف ها به دار مجازات آویخته شدند، دنک شیائوپنک ها توانستند در بهبوحه ی انقلاب فرهنگی، خاموش بمانند تا بار دیگر از زیر خاکستر بپا خیزند و نرمش و انعطاف را در مناسبات تولیدی معرفی نموده و از شکست جامعه ی کمونیستی جلوگیری نمایند. نه تنها اهم سرمایه های دولتی تدریجا به خصوصی تبدیل گردیدند، بلکه حزب پرولتاریای به معماری مائوتسه تنگ، آغوش بر روی سرمایه های "امپریالیستی" گشود. جامعه ی کمونیستی چین بمدد سرمایه و تکنولوژی کشورهای غربی، در مدت کوتاهی از یک کشور جهان سومی به یک کشور جهان اولی تبدیل گردید. دلیل این موفقیت را باید در نرمش پذیری و بعضا اجتناب از زمان ستیزی دانست. اگرچه ساختار سیاسی هنوز سرکوبگر مانده است اما اینجا و آنجا خطاها را میپذیرد و گاهی بدان نیز اعتراف میکند. اگر به سخنان نخست وزیر چین ون جیابائو نیک گوش فرادهی او را بیشتر شبیه مدیر عامل و یا رئیس یک کمپانی عظیم در خواهی یافت. هم خطا ها را بر میشمرد و هم به موفقیت ها و راه صعب العبوری که برای بهبود بخشیدن به زندگی مادی و توزیع وسیعتر ثمره های پیشرفت در میان جمعیتی عظیم، در پیش دارد اشاره میکند.اگرچه ادعای کمال نمیکند، با این وجود نسبت به آزادی و اراده ی آزاد بسیار حساس است. آزادی بحث مورد علاقه اش نیست.

اما این واقعیات بعضا مارکسیست های وطنی از جمله آقای دکتر محمد قرا گزلو را نرم نساخته است. هنوز امیدوار است لنینی بپا خیزد و بار دیگر دیکتاتوری پرولتاریا را در سراسر جهان برپا نماید. وی پیامبرگونه نوید میدهد که:

"واقعیت این است که هنوز نه تاریخ به پایان رسیده و نه این دعوای آشتی ناپذیر یک سویه گردیده است. نبرد ادامه دارد و سرنوشت محتوم و گریزناپذیر آن لاجرم فروپاشی سرمایه داری خواهد بود (سایت اخبار روز)."

آقای قرا گزلو بجای اینکه کنکاشی در چگونگی فروپاشی جوامع کمونیستی برهبری احزاب مارکسیست- لنینسیتی نماید و خطاها را برشمرد که تکرار نشود، از فروپاشی نظام سرمایه داری سخن میراند، نظامی که جوامع کمونیستی را به خصوصیت سازی مالکیتها کشانده و تابع قانونمندی های بازار نموده است. آقای قرا گزلو فکر میکند که بحران اخیر کشورهای سرمایه داری، کسر بودجه دولت ها و سیاست های ریاضتی که به افزایش فقرو تهیدستی کارگران و زحمتکشان میانجامد، خود نشانی بر اضمحلال قریب الوقوع نظام سرمایه داری ست. آقای قرا گزلو به سبک لنین روسای دولتهای فرانسه و آلمان و ایتالیا را به تمسخر میگیرد که برغم "قشون کشی شان،" "خروش کارگران در تمام اروپا نشان داد که نه فقط طبقه ی کارگر زنده و رزمنده است بل که تمام عربده های "پایان تاریخ و پیروزی لیبرال دموکراسی" و شکوفایی اقتصادی یاوه یی بیش نبوده است."

البته این خروشی ست که تنها به گوش تیز آقای قرا گزلو رسیده است. آنچه هم اکنون در کشورهای اروپایی و نظامهای سرمایه داری برهبری آمریکا اتفاق میافتد کمی پیچیده تر از آن است که وی تصور میکند.در اکثر این کشور ها اختلافات نژادی، فرهنگی، ملی، زبانی، دینی، جنسی سالها ست که بر مبارزات طبقاتی سایه افکنده است. در آمریکا اختلافاتی از این دست وحدت بین کارگران را براساس منافع مادی و سیاسی در طول تاریخ غیر ممکن ساخته است. در کشورهای اروپایی نیز هیچگاه کارگران منافع ملی را فدای منافع کارگری نکرده اند. از این امر در جنگ جهانی اول خود داری کرده اند و هم اکنون نیز میکنند. کارگران اروپائی خود را بیشتر در ستیز و خصومت با مهاجرین و مواجهه با خطر ظهور اسلامیون می بینند تا سرمایه داران.

مضاف بر این، ظرفیت و توانایی کارگران در بوجود آوردن جامعه ای تحت فرمان پرولتاریا و ارزشهای پرولتاریایی از دیر باز زیر سوال بوده است. مارکسیست ها خوب میدانند که چرا احزاب کمونیستی پیرو بین الملل دوم با "کتاب تاریخ و آگاهی طبقاتی" بقلم متفکر و فیلسوف و منقد و انقلابی معروف، گئورک لوکاچ، از سر ستیز و خصومت بر آمدند و مولفش را سخت مورد بی مهری و حتی تهدید قرار داند. بحث لوکاچ در آن سند تاریخی، بطور ساده این بود که کارگران بواسطه ی جایگاهشان در نظام تولید سرمایه داری، چون تولید کننده ی ارزش افزوده بنفع استثمارگران اند، لزما دارای آگاهی انقلابی نمیشوند. لوکاچ معتقد بود که به منظور آنکه کارگران در جامعه سرمایه داری برخیزند و سرنگونش سازند و سوسیالیسم را بنا بگذارند، نیازمند به آگاهی به بت وارگی کالا و فریب مبادله برابر و آزاد بین فروشنده ی کار و خریدار آن است. در غیر اینصورت کارگر می پذیرد که نظم بازار، نظمی داده شده، همساز و همآهنگ است با نظم طبیعت. بهمین دلیل بجای آنکه بر نظام استثمارگر سرمایه داری، بشورد و آنرا سرنگون سازد، با آن خو میگردد و در آن اگر احساس سعادت، احساس امنیت و راحتی میکند. مارکسیست های حزبی که ظاهرا به تعاریف و تفاسیر حزبی ایمان داشتند، تحلیل لوکاچ را باین دلیل مردود میشماردند که لوکاچ در نگارش تاریخ و آگاهی طبقاتی، نقش حزب پیشاهنگ را در بیدار ساختن کارگران از شیوه تولید استثمار ی نظام سرمایه داری، نادیده گرفته بوده است.

آقای قرا گزلو فراموش کرده اند که هم اکنون نشانی از وجود حزب پیشآهنگ، به چشم نمیخورد. اگر چنین حزبی هست با سرمایه داری همآغوشی میکند که چند صباحی بقای خود را تامین نماید. بعبارت دیگر منافع مادی انگیزه ای کافی برای خروش کارگران و بر افکندن نظام سرمایه داری نیست. حتی در قرن نوزدهم مارکس بخوبی آگاهی داشت که ارزشها و آرمان های مسلط بر جامعه، ارزشها و آرمانهای طبقه ای ست که بر جامعه حاکم است. بعبارت دیگر کارگران با ارزشهای استثمار گران، خود را شناسایی میکنند و از آنها بدفاع بر میخیزند. جالبتر آنکه آقای قرا گزلو مطمئن است که پلخانف سزاور تمسخر لنین بوده است چون هم در آن زمان در اشتباه بوده است و هم در حال حاضر. چرا که عبور از یک مرحله دموکراتیک و توسعه ی نیروهای تولیدی را برای گذار به مدینه فاضله سوسیالیسم، هنوز یک اندیشه ی انحرافی تلقی میشود. آقای قراگزول چنان از خروش و قیام کارگران در ۲۰۱۰ سخن میراند که گویی در ۱۹۱۷ است که زندگی میکنیم. حال آنکه ا میتوان احتمال داد(حد اقل) راه پلخانف از ظهور استبداد سیاه و کیش شخصیت و از رشد و تکوین سرطانی ابزار آن، دستگاه مخوف بورکراسی، جلوگیری بعمل و نتایج درخشان تری تولید نماید.

بعبارت دیگر، آقای قرا گوزلو دچار این جزم اند که زیربنا اول است و آخر. سود و منافع مادی موتور بالنده ی تاریخ است و تعیین کننده وجود اجتماعی. رو بنا، باور ها، ارزشها، رسم و رسوم، آداب و عادات و سنت، چندان مهم نیست. درست مثل این حکم شریعتی که الله هست و بجز او کسی نیست. مردم میخواهند شکم سیر داشته باشند. به پوشاک و مسکن و بهداشت و سواد آموزی نیازمند اند. این نیازهای مادی، نیازهای اولیه اند. رو بنا هرچه هست از جنس زیر بنای مادی و اقتصادی ست. کارگر در نظام های سرمایه داری چیست و کیست؟ به چه ارزشهایی باور و دارد دهد و به چه نظام اخلاقی ای ایمان دارد و دارای چه ماهیتی ست، غفلتی ست بسزا و حتی به عمد و آگاهی. در وطن هم مهم نیست که کارگر در روز عاشورا خود را به خاک و خون میکشد. و یا فریفته ی اسطوره ها و افسانه ها و خرافات است. با تعصب و غیرت نسبت به ارزشها و سنت و نظام اخلاقی مینگرد. آقای قرا گوزلو نظام سرمایه داری را که "دولت ایران" بخشی از آن است، چنان لرزان و شکننده می بیند که امیدوار است کارگر ایرانی پرچم سبز امام حسین و حضرت عباس را بزمین بگذارد و پرچم سرخ را که برآن داس و چکش نقشه بسته است بدوش بکشد.

حال آنکه نظام سرمایه داری با بحران به خوبی خو گرفته است. آنچه نتواند به نیاز های جدید بازار پاسخ دهد و از سود دهی باز ایستد باید برکنار شود. تجربه تاریخی نشان میدهد که با هر بحرانی سرمایه داری آموخته است که باید به تغییرات تن در دهد، از جمله به توسعه نقش دولت در امور جامعه. در جامعه ایران نیز حاکم نه سرمایه است و نه سرمایه داری. این آیت الله ها هستند که نظم و انضباط شریعت را برقرار ساخته اند. نه تنها کارگران بلکه تمامی جامعه را به انقیاد در آورده اند که مدینه فاضله اسلامی را برپا سازند. در نظر مارکسیست های ایدئولوگ، مهم نیست که حاکم بر جامعه، جلوه الله است، یو مطلق است و نهایت، حقیقت است و غایت، حفظ منافع سرمایه در همآهنگی با سرمایه ی جهانی، انگیزه ی اصلی دولت ولایت است. لذا بزعم آقای قراگوزلو، برای رضا و خشنود سازی سرمایه داران جهانی ست که احمدی نژاد گلوگاه طبقه ی کارگر و زحمتکشان را میفروشد و با ابزار سیاست های" ریاضتی،" ازجمله آزاد سازی قیمتها و هدفمند سازی یارانه ها را برغم خطرات احتمالی آن به مرحله ی اجرا میگذارد. که خود میتواند بعنوان یک برگ برنده در میز مذاکرات بکار گرفته شود تا بتوانند فشار منگنه تحریمات را کمی تقلیل دهد و به نفع اسلام هسته ای از قدرت های جهانی امتیاز بگیرد. بهمین دلیل با آزاد سازی قیمتها نه تنها به خواست ها و فشارهای سرمایه جهانی پاسخ میگوید بلکه بنا بر قول آقای قرا گوزلو:

"یک دکان دونبشه ی پرسود را برای دولت باز کرده است. از یک طرف درِ یارانه های حمایتی بسته شده و سود ناشی از آن به جیب دولت رفته و از طرف دیگر درهای مصرف داخلی به سوی بازارهای جهانی سرمایه باز شده و باز هم سود آن به جیب دولت سرازیر شده است."

بنظر میرسد که آقای قراگوزلو فراموش کرده اند دولت، دولت آیت الله ها، حجت السلام ها، طلبه ها، حوزه ها، و کارگزاران دانشگاهی شان است، نه دولت سرمایه داران. در سی سال گذشته ما شاهد تمرکز تمامی ثروت کشور در دولت و نهاد های دولتی هستیم. آقای قراگوزلو خود به گریز سرمایه بعنوان یکی از عوامل بحرانی که دولت ایران با آن روبرو است، اشاره میکند. تازه حتی اگر سرمایه بر نیروهای تولیدی جامعه حاکم بود و پا بپای سرمایه های جهانی به پیش میراند و برای پیش برد منافعش هر روز با بدعت ها و اختراعات جدید به میدان رقابت گام می نهاد، فاقد بینش و جهان بینی بورژوازی و مهارت در ابزاری ساختن عقل و خرد انسانی، می بود. یعنی که میتوان احمدی نژاد را نماینده ی بورژوازی ای و طبقه سرمایه دارنی خواند که سر بر تن ندارند. در تحلیل آقای قراگوزلو، انگیزه ی سود و سرمایه چنان شدت دارد که جایی برای حضور شریعت در شکل بخشیدن به مناسبات اقتصادی نمیگذارد. گویی که شریعت با اقتصاد بیگانه است و در آن سهمی ندارد. در واقع شریعت است که شکل مالکیت و توزیع و تولید را تعین میکند. اگر ولایت جلوه ی الله است، الله مالک نهایی ست. همه هرچه هست باو تعلق دارد. حال بدست وزارتخانه ها بگردد و یا نهاد های انتظامی و امنیتی. جامعه باید آئینه رابطه ی الله باشد با مخلوق، بشر. گیرنده و دهنده نهایی الله است. در جامعه ای که در آن حاکم جلوه ی الله است، دولت به سود نمی اندیشد، به تمرکز مالکیت و توزیع آن بدست بخشنده ولایت، بر انگیخته میشود. تنها از این طریق است که ولایت جلوه الله میشود. دهنده میشود و گیرنده نهایی. آنان که سر تسلیم و اطاعت فرو آورند، پاداش گیرند صاحب ثروت و سرمایه شوند. سرمایه ای بقا یابد که مالکیت خود را هدیه ولایت و سود خود را با وی تقسیم نماید.

آقای قراگزلو بخوبی بیاد میآورد که آزادسازی قیمت ها و هدفمند ساختن یارانه ها در دولت حجت الاسلام هاشمی، رئیس جمهور وقت، مطرح شده بود. هاشمی خود بارها در باره ناعادلانه بودن توزیع یارانه بر فراز منبر نمازهای جمعه خطبه خوانده بود. یک لامپ ۲۵ واتی که در یک خانه ی "مستضعف" بکار میرود با میزان سوخت و مصرف انرژی در خانواده های متمول و غنی، مقایسه میکرد. اما هرگز نتوانست شیوه های توزیع را به نفع بقای ولایت تغییر دهد. اما اگر اقای احمدی نژاد توانسته است نرخ کالاهای اولیه را،بویژه آنان که حامل انرژی اند در بعضی موارد به ٣۰۰ برابر و بیشتر افزایش دهد به آن دلیل نیست که به خواستهای سرمایه جهانی پاسخ میگوید و دکان دو نبشه ای پر سود باز کرده است. بلکه سرکوب و خاموش سازی جنبش رهایی بخشی که پس از انتخابات ٨٨ ظهور یافت نظام ولایت را هرچه بیشتر از اقتدار نامحدود و نامشروط خود آگاه نمود. آموخت به تجربه که میتواند صدای اعتراض ملیونها نفر را در گلویشان خفه سازد. دولت های گذشته باور داشتند که نظام تسلیم و اطاعت بر قرار است نباید در آن خللی ایجاد کنند. خروش میلونها مردم پس از انتخابات ریاست جمهوری، ارکان نظام ولایت را بخود لرزاند. اما سرکوب و خاموش سازی جنبش اعتراضی، ولایت را هرچه بیشتر به جلوه ی الله نزدیکتر ساخت.

سیاست ریاضتی در اقتصاد ولایت پدیده ی بیگانه ای نیست. چرا که نظام ولایت منافع خود راپیوسته در جیره خوار ساختن ملت دیده است و در دوران جنگ هشت ساله برای «فتح قدس از راه کربلا» آموخته بودند، که جیره بندی مساوی است با افزایش و توسعه ی کنترل نیروهای ولایتی در سطح و سطوح محلی. نظام جیره خواری تولید کننده و مصرف کننده، فروشنده و خردیدار را مجبور میکند که به دست بخشنده ی دولت بنگرند. مضاف بر این "ریاضت کشی" یک مفهم دینی، بویژه اسلامی ست. الله بندگان خود را همیشه توصیه به ریاصت کشی میکند. ماه رمضان قرار است که امت اسلام را با درد و شکنجه فقر و محنت آشنا سازد و مسلمان را به ریاضت کشی عادت دهد. الله همیشه بندگان خود را مورد آزمایشها سخت و طاقت فرسا قرار میدهد. زمین را می شکافد و خلایق را زیر الورا مدفون میکند و بر بازماندگان غم و داغ عزیزانشان را تحمیل میکند تا میران تسلیم و اطاعت را نسبت به الله مورد سنجش قرار دهد. حتی اگر در این جهان، درون از طعام تهی داری و تمامی خویش را به الله تسلیم نمایی، جلوه ی الله میشوی. یعنی که ریاضت و زهد ورزی کنشی ست ستوده زیرا که به قدرت میانجامد. سیاست های ریاضتی دولت را باید نهایتا یک کنش سیاسی خواند نه دم تکان دادن بر صندوق پول بین المللی. هدفمند سازی یارانه ها را تنها نباید نتیجه سقوط در آمد نفت دانست. بلکه باید ناشی از حرص دولت ولایت دانست که میخواهد تمامی جامعه را محتاج و جیره خوار خود نماید و به تسلیم و اطاعت مطلق بکشاند.

جدا ساختن روبنای فرهنگی و مجموعه ی خلق و خو و راه و رسم زندگی از زیر بنا و مناسبات تولید، روش اکونومیست هاست، آنانکه درخت را می بینند اما از دیدن جنگل خود داری میکنند. مارکس خود شکست پرولتاریا را در انقلاب ۱٨۴٨ معلول علت های پیچیده تری می بیند، تنها بر انگیزه ها و منافع طبقاتی تکیه نمیکند، و از نقش ارزشها و باورها غافل نمی ماند. وی ئر "برومر بناپارت هیجدهم" می نویسد که:

"بشر سازنده ی تاریخ است. اما آنرا بر اساس میل و اراده خود نمیسازند. تاریخ را در شرایطی که خود برگزیده اند نمی سازند، بلکه در شرایطه که در آن زاده شده و مستقیما از گذشته به آنها انتقال یافته است. در شرایطی که سنت نسل های مرده همچون کابوسی وحشتناک بر مخیله زندگان سلطه افکنده است (۱٨۶۹)."

اگر بخواهیم از مارکس بیاموزیم، چگونه میتوانیم نقش دین و شریعت را در شرایط کنونی اصلا مورد توجه قرار ندهیم. ر کلمه شریعت و یا اسلام حتی یکبار بر نوک قلم آقای قراگوزلو جاری نمیشود. گویی که کابوس شریعت هستی این نسل را رقم نزده است. مهمتر از آن گویی که فراموش کرده ایم که تضاد و خصومت و ستیز طبقاتی انقلاب ۵۷ را بوجود نیاورد. کارگران، مثل اکثر ملت، مست و مدهوش موهبت هایی بوند که اسلام و امام قرار بود به آنها عرضه دارند. هم اکنون نیز جامعه از سلطه ی سرمایه داری ریج نمیبرد، از سلطه ی ولایت است که دچار محنت و تنگدستی، تنزل و انحطاط گردیده است. آقای احمدی نژاد به سود سرمایه داران نمی اندیشد، بلکه سود امام است که گفتمان احمدی نژاد را شکل میخشد. مالکیت، ثروت، اموال هرچه هست و نیست به امام تعلق دارد. مدیریت احمدی نژاد از مدیریت امام عج ریشه میگیرد. شاید کمی ساده انگاری باشد که آنچه در آگاهی نظام ولایت میگذرد، جدی تلقی نکنیم. این البته بآن دلیل است که تئوری و عمل را دو دنیای جدا از یکدیگر می پنداریم. احمدی نژاد نه سرمایه دار است نه از سرمایه داری چیزی در چنته دارد. اما بنا بر استدلال آقای قراگوزلو، احمدی نژاد در حفظ منافع سرمایه داران داخلی ست که توصیه های جابرانه صندوق پول بین المللی با اشتیاق و عجله زیاد به اجرا در میآورد. اما همین چند روز پیش بود که طبق گزارش سایت افتاب، احمدی نژاد در نشست صمیمی با منتخبان و نمایندگان اقشار مختلف فرهنگی، صنعتی و دانشگاهی و فرهیختگان استان سمنان، اعلام نمود که " امام زمان(عج) اجرای هدفمندی یارانه ها را هدایت می کنند." مهمتر از آن در همین نشست است که آقای احمدی نژاد راز را از برنامه ی هدفمند سازی یارانه ها بر میگیرد و نقل میکند که:

" من پیش از اجرای طرح هدفمند شدن یارانه‌ها خدمت مقام معظم رهبری رسیدم و ایشان فرمودند 'پول یارانه‌ها پول امام زمان است و برکت دارد(سایت افتاب، ۱۷ دی)."

آنکه همه چیر را متعلق به امام میداند نمیتواند سبب رشد و توسعه ی سرمایه داری باشد. چرا که وی همه ثروت و سرمایه ملت را متعلق به امام میداند. این باور و یا این تئوری نمیتواند در عمل و کنش احمدی نژاد تاثیر نگذارد و مدیریت او را شکل نبخشد. بی جهت نیست که او آوایی بجز اوآی امام بکوشش نمیرسد. او نیز خود را خطا ناپذیر میخواند. تصمیم میگیرد و قاطعانه عمل میکند، اگر او خود را جلوه امام نمیدانست، نمیتوانست به تنهایی نظام را بر دوش نهد و به پیش براند. احمدی نژاد معمار اقتصاد ولایتی ست و نه سرمایه داری.

فیروز نجومی
fmonjem@gmail.com






مسيری ديگر بايد جست: نقدی بر پيش شرط‌های خاتمی

مينو آرمانی

محمد خاتمی
اصلاح‌طلبان از ساختار سياسی اخراج شده‌اند، مردم منبع مشروعيت قدرت حاکم نيستند. صندوق رأی تنها يکی از مسيرهای مبارزه سياسی است، مسيری که امروز ورودمان به آن ممنوع است، بر سرش ايست بسيج گمارده‌اند و آخرش بن‌بست تقلب است؛ مسيری ديگر بايد جست، به‌ويژه حالا که جز زنجير‌ها و وجه نقدی يارانه‌های‌مان چيزی برای از دست دادن نداريم
پيش شرط‌هايی که خاتمی برای شرکت اصلاح طلبان در انتخابات آينده مجلس شورای اسلامی گذاشته است چه گرهی از کار فرو بسته سياست مردمی و ترقی خواه در ايران خواهد گشود؟ آيا اين اعلام شرايط آغازی خواهد بود برای مذاکره يا هر شکل ديگری از تحميل پذيرش اين شروط (ولو بخشی از آن) به قدرت حاکم؟ يا هرچند اميدی به پذيرش اين شرط‌ها و گشايش راهی برای بازگشت اصلاح طلبان به قدرت از طريق انتخابات نيست، صرف عنوان آن‌ها افشای بی‌اعتباری سياسی طرف مقابل و حمله به بنيان مشروعيت او است؟ پاسخ پرسش‌های اين چنينی منفی و طرح آن شروط بيهوده به نظر می‌رسد.
نه تنها ساختار قدرت و گروه حاکم نشان داده‌اند که اهل معامله‌هايی اين چنينی نيستند، پيش از آن خاتمی خود ثابت کرده است که جسارت ايستادگی برای دستيابی به امتيازی واقعی را ندارد؛ او در کوتاه آمدن از اصول، آرمان‌ها و حتی اهداف جزئی سياسی هيچ مرزی نشناخته است. او مجری انتخاباتی بود که در آن اکثريت اصلاح طلبان رد صلاحيت شده بودند، او مجری انتخاباتی مخدوش بود که سرآغاز وضعيت کنونی کشور شد. او هشت سال ناطر ساکت قدرت گرفتن باند نظامی-امنيتی بود که اينک بر کشور چنبره زده است. او از لوايح دوگانه خود گذشت، از رد صلاحيت‌ها گذشت، از توقيف مطبوعات گذشت، از قتل‌های زنجيره‌ای و حمله به کوی گذشت. حال هم می‌خواهد از کودتايی که بر سرزمينمان رفته است بگذرد. سياست برای خاتمی جايی بيرون از تاريخ، جايی بدون جغرافيا در جريان است. هشت سال شخص دوم دستگاه سياسی کشور بود و از چنين ناملايمت و بداخلاقی‌هايی لب به گلايه گشود و حتی گريست، اما آن جا که می‌بايست برای چيزی می‌جنگيد يا می‌ايستاد از مسئوليت شانه خالی کرد. او تنها يک بار برآشفت و درشتی کرد: در برابر دانشجويانی که از فرصت سوزی هشت ساله او به فرياد آمده بودند. اگر قتل و زندان و شکنجه از سوی صاحبان قدرت به جای واژه زمخت سرکوب برای خاتمی به بداخلاقی تعبير می‌شدند، دور از انتظار نبود که چند شعار دانشجويی از سوی ناقدان قدرت تحمل نشوند؛ در رابطه عارفانه، کودکانه، خيالی و مثالی خاتمی با سياست و قدرت: جور از حبيب خوش‌تر، کاز مدعی رعايت.
اما مگر نه اينکه نفس آزادی زندانيان، پايبندی به قانون و انتخابات سالم و آزاد قابل دفاع هستند؟ اين اهداف صرف نظر از تحقق يا عدم تحقق قابل دفاع نيستند؟ اين جدلی است که اصلاح طلبان سال‌ها است برای ساکت کردن منتقدان خود پيش می‌گيرند. مساله‌ای که چنين طرح بحثی آن را دور می‌زند اين است که سياست پيش از آنکه عرصه نزاع نظری باشد، حوزه خشن سازماندهی و بازتوليد قدرت و مداخله در اداره امور واقعی است. ابرهای سپيد و خيال انگيز آزادی زندانيان سياسی، انتخابات سالم و قانون مداری که خاتمی می‌خواهد در اين آسمان تيره به تصوير بکشد وقتی به زمين سرد و خشک سياست ايران می‌رسند بی‌بارند، بی‌بار. امروز، با گذشت بيش از سيزده سال از آغاز اصلاحات، زياده خواهی نيست که يک رييس جمهور سابق را در مقام چانه زنی واقعی بر سر امتيازی مشخص بخواهيم، به جای اينکه او را پيوسته در حال مکررگويی درباره کليات دوست داشتنی و تحقق ناپذيری چون آزادی و عدالت ببينيم. (که حتی درايت سخن گفتن از اين دومی را هم ندارد)
اما جز اين چه کاری از خاتمی بر می‌آيد؟ در اين روزگار سخت جز شکست دادن رقيب در زمين اخلاق و گسترش آگاهی در ميان مردم چه می‌توان کرد؟ حتی اگر پاسخ دهيم «هيچ» آنچه خاتمی گفته است با اين دو نسبتی ندارد. وقتی قوه قضايی خود عامدانه و سازمان يافته به آزار زندانيان و خانواده‌های آنان می‌پردازد و رويه‌ای سنگين در صدور و اجرای احکام زندان و اعدام در پيش گرفته است، نمی‌توان با پيش نهادن شرط آزادی زندانيان سياسی ناعادلانه بودن اعمال او را رسوا کرد؛ او خود از پيش خود را رسوا کرده است. وقتی دولتی تقلبی به وسعت انتخابات رياست جمهوری پيشين را انجام می‌دهد ديگر نمی‌توان با طرح شرط انتخابات سالم بر فساد او انگشت گذاشت، او آشکارا از فساد برآمده و جز فساد از او برنمی آيد. نمی‌توان با اشاره به قانونگرايی به بی‌قانونی‌های کشور اشاره کرد، چرا که قانون خود را در يک اصل منحل کرده و مجلسيان سرفرازانه وکيل الدوله‌اند. روح اين وضعيت از پيش بی‌اعتبار شده و بيش از اينش بی‌اعتبار نمی‌توان کرد. حتی اگر اين امر ممکن بود، خاتمی در چنين موضعی نيست؛ چرا که هنوز هم از بی‌اعتبار کردن تام و تمام وضعيت/قدرت می‌هراسد. او با اينکه می‌داند آزادی زندانيان سياسی خيالی بيش نيست، از طرح تام و تمام اين خواست ابا دارد و اما و اگر می‌کند: «بخش قابل توجهی از زندانيان سياسی که منتقد و معترض به وضعيت موجود بودند و حتی اگر اشتباهی داشتند حق نبود که بازداشت و محکوم شوند». بخش قابل توجه، و نه همه، که تازه اشتباهی هم داشتند. او در کنار خواست انتخابات سالم می‌گويد: «من نمی‌گويم که برخی عمدا بنای ناديده گرفتن رای و اراده مردم را دارند و يا می‌خواهند در انتخابات تقلب شود». اصلاح طلبان از ساختار سياسی اخراج شده‌اند، مردم منبع مشروعيت قدرت حاکم نيستند. صندوق رای تنها يکی از مسيرهای مبارزه سياسی است، مسيری که امروز ورودمان به آن ممنوع است، بر سرش ايست بسيج گمارده‌اند و آخرش بن بست تقلب است؛ مسيری ديگر بايد جست، به ويژه حالا که جز زنجير‌ها و وجه نقدی يارانه‌هايمان چيزی برای از دست دادن نداريم.



احمق‌ها هم باور نمی‌کنند

مجتبی واحدی

مجتبی واحدی
ادعای قدرتمندی دولت مستأصل و کودتايی ايران آن‌چنان ناشيانه مطرح می‌شود که احمق‌ها هم آن را باور نمی‌کنند. حتی اگر اراده آن‌ها برای ترور برخی عناصر اپوزيسيون در خارج کشور و برخی سران جنبش سبز در داخل نيز، عملی گردد هيچ‌کس آن را نشانه خروج دولت کودتا از "استيصال" نخواهد دانست
رسانه کودتا در دو شب گذشته ، تبليغات وسيعی به راه انداخته است تا به زعم خود، ادعاهای وزارت اطلاعات ايران در خصوص «نفوذ به عمق اطلاعاتی اسرائيل» را باورپذير نمايد. اين نمايش تلويزيونی که «اعترافات عامل ترور شهيد عليمحمدی » ناميده شده است با آب وتاب فراوان و با تحليل های ويژه «کارشناس نمايانِ» رسانه مِيلی در قالب های گوناگون پخش شد تا به فرض دست نداشتن حاکميت ايران در اين اقدامات، ضعف غير قابل انکار وزارت اطلاعات در پيشگيری از انفجارها و اقدامات تروريستی ، تا حدی تحت الشعاع قرار گيرد .
البته در يک سيستم قضايی عادلانه و در يک حکومت استاندارد و قانونی ، اينگونه اعتراف گيری ها که بدون دسترسی متهم به وکيل و تحت شکنجه های شَديد اخذ می شود هيچگونه ارزشی ندارد و به اعتراف گيرندگان هم برای پوشاندن «حفره های واقعی اطلاعاتی » کمکی نمی کند . قاعدتاً سناريو نويسان اينگونه اقدامات نيز، در انتظار باور عموم مردم نيستند و تنهادر انديشه فريب برخی حاميان سنتی و با نفوذ حکومت می باشند اما در سوژه اخير، دُم خروس بسيار آشکارتر از موارد قبلی است و به نظر می رسد حتی احمق ترين حاميان دولت کودتايی نيز در دل به مبتدی بودن سناريو نويسان خواهند خنديد . اما قاعدتاً تهيه کنندگان اين گزارش، اهداف خاصی را تعقيب می کرده اند .
نخستين فرضيه در اين مورد آنست که برخی نشانه ها ، دست داشتن دولت کودتايی در اين ترور و ترور های مشابه بعدی را محتمل می سازد و دولت غير مشروع ايران ، اين سناريوی مسخره را طراحی نموده تا ابهامات فراوان در خصوص کوتاهی در« حفاظت از جان يک دانشمند سرشناس هسته ای » را به نحوی از اذهان پاک نمايد. آنچه اين ابهامات وسؤالات را بسيار گسترده کرد ادعای چند سال قبل احمدی نژاد بود که داستان مربوط به توليد انرژی هسته ای توسط يک دختر شانزده ساله در آشپزخانه منزل را تعريف کرد. او در ادامه اين داستان سرايی، از دستورخود مبنی بر گماشتن راننده و اسکورت برای آن دختر ، خبر داد.
کسانی که اين داستان سرايی احمدی نژاد را در ذهن داشتند نمی توانستند عدم مراقبت و حفاظت از يک دانشمند واقعی هسته ای را باور کنند اما هنگامی که اعلام شد مرحوم عليمحمدی، از علاقمندان و طرفداران جنبش سبز بوده است اين معما برای بسياری از مردم حل شد و انگشت اتهام در مورد اين ترور به طرف کسانی رفت که در ماههای پس از انتخابات هرنوع رفتار با مخالفان و منتقدان خود را مجاز می شمردند. البته عوامل ديگری نيز وجود داشت که بر بدگمانی ها در مورد سهم و نقش دولت کودتايی در فاجعه قتل دکتر عليمحمدی می افزود. اعمال محدوديت فراوان در برگزاری مراسم توسط خانواده و دوستان اصلاح طلب دکتر عليمحمدی در کنار سکوت يک ساله مقامات دولتی در مورد علت عدم محافظت از او عليرغم تأکيد مقامات دولتی بر اين نکته که «از وجود تهديد بر عليه دانشمندان هسته ای مطلع بوده و نسبت به آن هشدار داده بودند » برخی از عواملی بود که سوء ظن عليه دولت را تقويت می نمود.
با گذشت يک سال از مرگ مظلومانه اين استاد ايرانی ، مراسمی بسيار کم رونق برای آن مرحوم برگزار گرديد. اين بار نيز همانند مراسم تشييع ، تدفين وترحيم اوليه ، هيچيک از مقامات سرشناس دولتی در بزرگداشت او حاضر نشدند و اگر اين مراسم برای سهولت کنترل آن ، در دانشگاه تهران برگزار نمی شد احتمالاً رئيس دانشگاه تهران ونماينده رهبری در دانشگاهها - که تنها ميهمانان حکومتی مراسم سالگرد بودند - نيز در اين مراسم ديده نمی شدند . هنوز دو روز از افشـــــــای بی علاقگی مقامات دولتــــــی برای حضور در مراسم بزرگداشت عليمحمــــدی نگذشته بود که «شوی تلويزيونی» موسوم به اعترافات قاتل آن مرحوم با سر وصدای فراوان به روی آنتن رفت.
فريب کاران دولتی ، برای اينکه اعترافات مورد نظر خود را طبيعی جلوه دهند سناريويی بسيار مسخره در اختيار يک زندانی بينوا گذاشته بودند که برای درک نمايشی بودن آن تنها اندکی تأ مل لازم بود . مثلاً در بخشی از اعترافات اعلام می شد که فرد اعتراف کننده، مدت زيادی در اسرائيل آموزش ديده و در همان مدت، او را به مکانی برده اند که ماکتی کاملا دقيق از منزل شهيد عليمحمدی وجود داشته است . بنابر متن اعترافات ، در آن ماکت ، حتی جنس و شکل اسفالت، جدول و درخت نيز « کپی برابر اصل اسفالت ، جدول و درخت مقابل منزل عليمحمدی» بوده است .
اما سناريو نويسانِ نابخرد فراموش کرده بودند که نخستين سؤال اين خواهد بود که اطلاعات دقيق مربوط به موقعيت شغلی و مشخصات محل سکونت مقتول را کدام« جاسوس کار آزموده » از داخل کشور در اختيار اسرائيلی ها گذاشته است ؟آيا سيستم اطلاعاتی ايران که به عمق اطلاعاتی اسرائيل نفوذ پيدا کرده است (به ادعای وزير اطلاعات) از اين جاسوس يا جاسوسانِ کارکُشته که بايدآنها را عامل اصلی ترور عليمحمدی ناميد اطلاعاتی به دست آورده و توانسته آنها را دستگير نمايد؟ در ضمن ، کسی که تنها مأموريت او، رساندن« موتور سيکلت بمب گذاری شده » به درب منزل قربانی و رها کردن آن در آن محل بوده ، چه نيازی به کسب اطلاع از جنس اسفالت و جدول در محل مأموريت خود داشته است ؟ البته در متن اعترافات ، نکات شنيدنی ديگری نيز وجود داشت . از جمله اينکه در يک دوره دوروزه ، تيراندازی تا مرحله « هدف قرار دادن اهداف متحرک » به او آموزش داده شده است ! کسانی که کوچک ترين اطلاعی از روند آموزش تير اندازی دارند می دانند که ماهرترين تيراندازان نيز در يک دوره دو روزه موفق به يادگيری تيراندازی به اهداف متحرک نمی شوند.
پس ، با اطمينان می توان گفت طولانی کردن داستان و تأ کيد بر جزئيات ، هدفی جز طبيعی جلوه دادن اعترافات ندارد . نيازی به تأکيد نيست که هيچيک از اعترافات پخش شده ، دارای ارزش حقوقی و حتی اسلامی نيست زيرا اولاً اعتراف کننده ، از زمان دستگيری تا هنگام قرار گرفتن در برابر دوربين های تلويزيونی ، از دسترسی به وکيل يا اعضای خانواده خود محروم بوده وثانياً سابقه سياه سيستم اطلاعاتی ايران در اخذ اعتراف در زير شکنجه و نيز نسبت دادن امور موهوم به اشخاص موهوم تر، اعتماد به اعترافات تلويزيونی در ايران را غير ممکن می سازد. اما به فرض پذيرش اين اعترافات ، اين سؤال بزرگ در پيش روی سيستم اطلاعاتی ايران قرار خواهد گرفت که « چه کسانی از درون دستگاههای حکومتی ايران ، موقعيت ممتاز هسته ای دکتر عليمحمدی و اطلاعات مربوط به رفت و آمد او را به صورت دقيق ، در اختيار طراحان ترور قرار داده اند؟» ساده ترين پاسخ به اين سؤال اينست که ترور، در داخل کشور و توسط کودتاچيانی که با ديدگاههای سياسی مقتول اختلاف داشته اند ، طراحی و اجرا شده است . با اين فرض ، ديگر نيازی نيست که سيستم اطلاعاتی ايران رابرای پاسخگويی در مورد کشفيات آنها از «عمق اطلاعاتی دشمن صهيونيستی» در مورد جمع کنندگان اطلاعات شغلی و شخصی دکتر عليمحمدی به زحمت بيندازيم . در غير اينصورت ، سيستم اطلاعاتی ايران ، به جای رجزخوانی بايد اعتراف نمايد که حداکثر دستاورد آن - در صورت صحت اعترافات - دستگيری يک مهره سوخته بوده که برای اسرائيلی ها هيچگونه ارزشی نداشته و تا ماهها بعد از انجام ترور ، اور ا در ايران رها کرده اند . حتی ممکن است اسرائيلی ها برای رد گم کردن ومصون نگهداشتن عناصر اصلی خود، امکان دسترسی سربازان گمنام احمدی نژادبه اين مهره را فراهم کرده باشند . اين نکته ، بديهی تر از آن است که دستگاه اطلاعاتی ايران با داشتن تجربه دهها ترور در خارج از کشور، از آن بی اطلاع باشد زيرا سابقه ترورهای طراحی شده توسط اسرائيل و ساير سرويس های پيچيده اطلاعاتی نشان می دهد که عوامل ترور را در اسرع وقت از کشور محل عمليات ، خارج می سازند تا « عمق اطلاعاتی » آنها از دسترس ديگران خارج شود .
لذا به نظر می رسد عناصر با تجربه سيستم اطلاعاتی ايران، به هنگام پخش اعترافات تلويزيونی ، به ساده لوحی «عروسک وزير اطلاعات» خنديده اند و از فريب کاری احمقانه «عروسک گردانان» انگشت حيرت به دندان گرفته اند. البته ممکن است با طرح مکرر اينگونه سؤالات ، چند جوان بيگناه ديگر را در برابر دوربين های سيمای جمهوری اسلامی قرار دهند و در يک اقدام انفعالی ،‌ آنها را عوامل شناسايی مرحوم عليمحمدی يا «مأمور نمونه برداری از اسفالت و جدول مقابل منزل آن مرحوم برای ساخت ماکت دقيق در اسرائيل » معرفی نمايند اما چنين اقداماتی تنهازمانی معتبر خواهد بود که چهره های مشخصی به مردم معرفی شوند که درون دستگاههای دولتی ايران به ويژه سازمان انرژی اتمی فعاليت داشته و از نقش عليمحمدی در اقدامات حساس هسته ای ايران ، با خبر بوده اند .
اما سه نکته جالب ديگر وجود دارد که می تواند معياری برای بررسی « صحت ادعا ها وقدرت نمايی های سيستم اطلاعاتی ايران» باشد . نخست ، ادعاهای مکرری است که پس از بمب گذاريهای متعدد ماههای گذشته ، توسط مقامات اطلاعاتی ايران مطرح شد . پس از انفجار در مراسم روز ارتش در مهاباد و همچنين پس از انفجارهای زاهدان و چابهار، مقامات امنيتی ايران ، بلافاصله از نقش اسرائيل در اين انفجارها خبر دادند و پس از آن نيزمدعی شناسايی يا دستگيری سرشاخه های اين عمليات شدند اما تاکنون گزارشی از اعترافات متهمان و دست اندرکاران اين عمليات تروريستی در اختيار مردم قرار نداده اند . آيا نمی توان حدس زد که در موارد گذشته، نتوانسته اند يک زندانی بينوا را بفريبند و او را به اعتراف تلويزيونی دروغ وادار کنند؟
نکته دوم، مرتبط با سخنان وزير اطلاعات ايران درمورد «سرنوشت عليرضا عسگری معاون سابق وزارت دفاع ايران» است که در مصاحبه دو روز قبل او مطرح شد. حيدر مصلحی در حالی در اين مصاحبه از سرنوشت عسگری در زندان های اسرائيل اظهار بی اطلاعی کرد که تنها چند دقيقه قبل از آن ، از « نفوذ دستگاه اطلاعاتی ايران در عمق اطلاعاتی صهيونيست ها » خبر داده بود !
اما نکته سوم که نسبت به دو نکته ديگر از اهميت بيشتری برخوردار است و خبررسانی های اطلاعاتی و امنيتی ايران را کاملاً بی اعتبار می سازد مجموعه اخبار شنيدنی است که در طی يک هفته، در خصوص دستگيری يک «زن جاسوس امريکايی‌» در رسانه های رسمی ايران منتشر شد . روز شانزدهم دی ماه هشتاد ونه ، خبرگزاری دولتی فارس ، طی خبر شماره ۸۹۱۰۱۶۰۵۲۷ اعلام کرد: « حدود يک هفته پيش يک جاسوس زن آمريکايی که نامش حال تالايان است توسط مأموران گمرک نوردوز دستگير شد . اين زن امريکايی پنجاه وپنج ساله در حالی بدون ويزا از خاک ارمنستان وارد ايران شده بود که در دندان های خود ، تجهيزات فنی جاسوسی (ميکروفون) کار گذاشته بود و توسط مأموران امنيتی دستگير شد . اين جاسوس امريکايی ، بعد از دستگيری توسط مأموران امنيتی کشورمان ، گفت که اگر جمهوری اسلامی ايران ، اورا به ارمنستان تحويل دهد توسط نيروهای امنيتی اين کشور کشته می شود».
خبر بعدی در اين زمينه ، روز هجدهم دی ماه توسط خبر گزاری مهر و ساير رسانه های حکومتی با تبليغات فراوان به اطلاع مردم رسيد که « امير سرتيپ دوم احمد گراوند جانشين فرمانده مرزبانی پليس کشور ظهر امروز شنبه در نشستی با حضور خبرنگاران گفت که هال فالايان سی وچهار ساله، زن جاسوسی است که از طرف امريکايی ها مأموريت فيلمبرداری از نوار مرزی جلفا از طريق دستگاههای پيشرفته را داشت. اين تبعه امريکايی در تاريخ پانزدهم دی ماه توسط مأموران پاسگاه مرزی جلفا در پُل نودوز دستگير شد . اين زن به عنوان تروريست - احتمالاً منظور همان توريست است - با تجهيزات پيشرفته مشغول فيلمبرداری بوده ودر حال حاضر تحويل اداره اطلاعات شده است ».
روز بعد ، خبر گزاری فارس از روانی بودن زن دستگير شده خبرداد و ساعاتی بعد نيز اين خبر افتخار آميز بر روی خروجی سايت های خبری قرار گرفت که «شبکه خبری العالم دستگيری يک زن آمريکايی به اتهام جاسوسی توسط نيروهای مرزی ايران را تکذيب کرد.
به گزارش ايسنا، خبرگزاری رويتر گزارش داد: شبکه تلويزيونی عرب زبان العالم به نقل از منابعی که به نام‌شان اشاره نکرد گزارش داد: اين زن می‌خواست غيرقانونی وارد ايران شود اما از ورودش جلوگيری شد ».
ملاحظه فرموديد ! زنی که يک هفته در مورد جاسوسی او با تجهيزات پيشرفته امريکايی خبر رسانی می شد تا قدرتمندی دستگاههای امنيتی ايران در شناسايی و دستگيری جاسوسان امريکايی، پوزه مستکبران را به خاک بمالد اصلاً وارد خاک ايران نشده است .
توجه به نکات بالا و نمونه های فراوان ديگراز دروغ پردازی های مشمئز کننده احمدی نژادی ها نشان می دهد که ادعای قدرتمندی دولت مستأصل و کودتايی ايران آن چنان ناشيانه مطرح می شود که احمق ها هم آن را باور نمی کنند . حتی اگر اراده آنها برای ترور برخی عناصر اپوزيسيون در خارج کشور وبرخی سران جنبش سبز درداخل نيز ، عملی گردد هيچکس آن را نشانه خروج دولت کودتا از « استيصال » نخواهد دانست . البته همه انسان دوستان بايد به فکر سرنوشت چند جوان «فريب خورده» يا «شکنجه ديده» باشند که احتمالاً در ادامه روند اعتراف گيری های دروغين ، به کشتن هموطنان خود متهم خواهند شد تا انگشت اتهام از دولت کودتايی ايران که به صورت مستقيم يا غير مستقيم عامل اصلی اين ترورهاست به طرف دشمنان موهوم داخلی يا خارجی برگردد.




ما برای وصل کردن آمديم...

امير بيگلری

سؤال دقيق‌تر اين است که مشروعيت يا عدم مشروعيت حکومت يا دولت برای چه کسی؟ به تعداد افراد يک جامعه، پاسخ‌های متفاوت می‌تواند وجود داشته باشد. برای مثال حکومت ايران برای برخی از همان ابتدا نا مشروع بود، برای برخی چند روز، چند ماه، يا چند سال بعد نامشروع شد، برای برخی در يکی دو سال اخير نامشروع شده است، برای تعدادی از هموطنان‌مان نيز هم‌چنان مشروع است
amir.biglari1@gmail.com

جناب آقای بابک اکبری فراهانی نقدی را به مقاله اينجانب که تحت عنوان "جنبش متکثر متحد، راهکارهای متنوع همسو" چاپ شده بود، منتشر نموده اند. ضمن تشکر از ايشان مايلم چند نکته را به عرض برسانم.
۱. خوشحالم که مطلب اين حقير "ضرورتی ملموس و عينی را پيش روی" آقای اکبری فراهانی قرار داده است. همواره تلاش نموده ام به شکل ملموس وعينی بنويسم و نه به شکل انتزاعی يا درخلأ.
۲. ايشان مطلب اينجانب را "جوابيه ای به مطلب" آقای محمد رضا شکوهی فرد تلقی نموده اند. حال آن که در مطلبی که نوشته بودم بحثی کلی در مورد دو شيوه مبارزات بی خشونت بود و اين که اين دو شيوه مکمل يکديگرند. عنوان مقاله و همچنين انتخاب سر فصل مقاله توسط روزنامه نگاران حرفه ای سايت گويا نيوز مؤيد اين موضوع است. برای مستند سخن گفتن در اين باب، مثال اظهارات اخير و چالشی آقای خاتمی را ذکر کرده بودم. هدف اين بود که نکاتی را راجع به مؤثر بودن سخنان ايشان در اين مرحله از جنبش بيان کنم. صرفا يکی از بندها اشاره به محتوای مقاله جناب شکوهی فرد داشت.
۳. جناب اکبری فراهانی موضوع بحث را از آنچه در مقاله من آمده بود، تغيير داده اند. از دو جهت. يکی اين که آن را به جوابيه ای به مقاله ای ديگر فرو کاسته اند، و ديگر اين که موضوعات ديگری را که محل بحث من نبود وارد نموده اند. طبيعتاً هر فردی می تواند در هر زمينه ای که مايل است مطلب بنويسد، اما فکر می کنم اگر به کرات نام کسی را در مطلب خود می آوريم، بايد نوشته يا گفته اورا نقد کنيم. در برخی قسمت های نوشته ايشان مشکل می توان فهميد که خطاب به من نوشته شده يا به ديگران. البته مسايلی که ايشان مطرح نموده اند بسيار مهمند. اما همانطور که فرموده اند، "نيازمند گفتگويی مفصل تر و فرصتی مناسب است تا چند و چون ماجرا آنطور که هست مورد واکاوی قرار گيرد".
۴. اين دوست گرامی حجم قابل توجهی از مقاله شان را به نقد برخی از ديدگاه ها و جريان ها اختصاص داده اند: مروجين شعار انتخابات آزاد در چارچوب ولايت فقيه، محافل نزديک به آقای هاشمی رفسنجانی، "فرصت طلبان و دزدان با چراغ آمده" در خارج از کشور. از آن جا که راقم اين سطور کوچک ترين تعلقی به هيچ يک از اين گروه ها ندارد، نمی تواند مخاطب مطلب ايشان در اين زمينه ها باشد.
۵. جناب اکبری فراهانی روی مسأله انتخابات آزاد تأکيد نموده اند. همان گونه که فرمود اند، "بحث پيچيده و مبهمی [است] که برای تبيين و تصريح و توضيح و توافق بر سر آن سا عت ها و حتی روز ها وقت لازم است!" در اين حد عرض می کنم که همچون ايشان می پندارم که "انتخابات آزاد واقعی‌ زمانی‌ مفهوم پيدا می‌کند که تمام ايرانيان فارغ از هر انديشه، عقيده، مرام، مسلک، دين، قوميت و گرايش سياسی در آن حق انتخاب شدن و انتخاب کردن داشته باشند".
۶. برای اطمينان خاطر ايشان عرض می کنم که "خطر نگران کننده ای در مورد مذاکرات [احتمالی] مطرح شده در مطلب" اينجانب وجود ندارد، چرا که با اصل مطلب ايشان در اين رابطه موافقم و جمله ای که در مقاله مورد نقد قرار گرفته، نوشته بودم، فشرده سخنان ايشان است : "پر واضح است که برنده هر مذاکره بايد جنبش باشد".
۷. در مورد مشروعيت زدايی از حکومت سؤالی مطرح فرموده اند مبنی بر اين که "حد و مرز اين مشروعيت زدايی کجاست"؟ مفروض اين سؤال اين است که تنها يک ذهن قضاوت کننده وجود دارد و اين ذهن به اين نتييجه رسيده که مشروعيت زدايی انجام پذيرفته. در حالی که در هيچ جامعه بشری چنين پديده ای صادق نيست. سؤال دقيق تر اين است که مشروعيت يا عدم مشروعيت حکومت يا دولت برای چه کسی؟ به تعداد افراد يک جامعه، پاسخ های متفاوت می تواند وجود داشته باشد. برای مثال حکومت ايران برای برخی از همان ابتدا نا مشروع بود، برای برخی چند روز، چند ماه، يا چند سال بعد نامشروع شد، برای برخی در يکی دو سال اخير نامشروع شده است، برای تعدادی از هموطنانمان نيز همچنان مشروع است. مشروعيت يا عدم مشروعيت يک حکومت مسأله همه يا هيچ نيست، بلکه تقريباً همانند کليه مسا يل انسانی به صورت درجه ای است. جهت ملموس بودن سخن اين گونه می توان گفت : برای سنجش مشروعيت يک حکومت، هر يک از شهروندان می توانند نمره ای بين ۰ تا ۱۰۰ به مشروعيت حکومت بدهند. ميانگين نظر آنان ميزان مشروعيت حکومت را مشخص می کند. اين ميزان حتی در جامعه ای دمکراتيک که در شرايط بحرانی نيز نباشد مدام در حال تغيير است. در جوامع غير دمکراتيک يا نيمه دمکراتيک علی الخصوص اگر در شرايط بحرانی باشند، اين نوسان يقيناً تغيرات مداوم قابل توجه دارد.
۸. جناب اکبری فراهانی در پايان مقاله شان از "تناقض فاحشی که در انتهای مطلب" اينجانب وجود داشته سخن گفته اند : "آقای بيگلری از سويی با اشاره به جمله‌ای از مهندس موسوی جنبش سبز را جنبشی تعريف ميکنند که بايد هفتاد ميليون ايرانی‌ و حتی مخالفان ايشان را در بر گيرد، و از سوی ديگر بخشی از منتقدان را به پياده شدن از کشتی جنبش دعوت ميکنند!!!"
در متن اين حقير هيچ تناقضی وجود ندارد. بخش اول ديدگاه من با تکيه بر سخن آقای موسوی بوده و بخش دوم ديدگاه جناب شکوهی فرد. احتمالاً خوانش غير دقيق اين متن منجر به فهم متناقض آن شده است.از آن جا که اين بخش از سخنان من پاسخی به مقاله دوست عزيز جناب شکوهی فرد بوده است، شايسته است که در ابتدا بخشی از مقاله ايشان را با هم مرور کنيم، پس از آن پاسخ اينجانب در مقاله پيشين را نيز خواهيم آورد تا سخن نگارنده واضح تر باشد. در مقاله "مير حسين عزيز، وقت اش رسيده"، آقای شکوهی فرد پس از حمله به آقای خاتمی، خطاب به آقای موسوی می نويسند:

"از اين رهگذر از جايگاه يک فرزند کوچک و دردمند انقلاب و کشور با شناخت و وقوف بر همه مصيبتها و آلودگی های افتاده بر دامانش و ايمان و اميد به ظفرمندی در تقابل با اين انحرافات و مالا رهانيدن و نجات انقلاب از فروافتادن در پرتگاه سرنوشتی شوم ، از شما درخواست می کند باری برای هميشه تکليف راه و مسير خود را همچون آنکه با حاکميتی تماما به انحراف کشيده شده مشخص کرديد با آنان که سنتا تحت لوای هر نام و عنوانی چه اصلاح طلب و چه غير که يا ناشيانه يا منافقانه در لباس دوست و همراه مردم، بازی در زمين قدرت و حاکميت را دنبال می کنند و بعضا ديده بر بسته بر سيل و سير تحولات در همه ابعاد خود، همچنان موکد بر ادامه تز پوسيده ، ناکارآمد و ذاتا غير اخلاقی فشار از پايين چانه زنی از بالا هستند، مشخص کنيد.
يادمان نرفته و يادتان هست و در ياد همه خواهد ماند آن گفته و قول و هشدار شما را که حقِ عقب گرد از اين راه را نداريم.
اکنون آيا وقت آن نرسيده که مرز خود را با برخی که بر استوانه حسن اعتماد جامعه، نام و کامی از بخت اهدايی تاريخ قرض گرفتند و در اين ميانه باتوسل به اعتباری اينچنين، با سخنان و مواضعِ با اهداف صرف سياسی،که سودای حضور دوباره در عرصه رسمی را در سر دارد، خود را در مقام هدايت حرکت فرض کرده و ترمز دستی را در بزرگراه شرايط کشيده و دل در گرو بازگشت به عقب دارند و چشم به کمينه احتمالات برای عفو سلطان و جلب موهبتش دوخته اند، روشن کنيد ؟
سکوت تا کی و چگونه؟
[...]
بی تعارف بگويم شما مسئوليد به همان سياق که راه خود از نظام و زعيمان و سکانداران منحرفش جدا ساختيد راه خويش و جنبش ملت را از منفعت گرايان و بازيگران بی کفايت و فرومايه سياسی در هر شان و جايگاه و ملبس به هر لباس سياسی که هستند جدا کنيد.
[...]
کوتاه آنکه گاه آن رسيده که صراحتا بگوييم جمعی از عناصر شناسای سياسی در پی سمت و سوی ديگری گزيدن هستند. راقم برای آقای خاتمی و جمعی از بزرگان در مجمع روحانيون و ....... حرمت قائل است اما نيک می دانيد ايشان علی رغم تصوری که برخی دارند و نظام هم گهگاه بدان دامن می زند، يار واقعی جنبش مردم نيست. شما خود تا حدودی بر اين امر واقفيد، ما خبرهايمان را تنها از ستون اخبار ويژه کيهان و منابع ناشناس فارس و رجاء نمی گيريم. کمی تامل کنيد. وقت واکنش است".
و اين هم بخش مورد اشاره جناب اکبری فراهانی از مقاله اينجانب :
"عجبا که برخی که خود کوچک ترين خطای نيروهای متفاوت با گرايش خويش را به جرم مرز بندی با ساير گرايش های جنبش بارها مورد سرزنش قرار داده اند، امروز از شاخص ترين فرد جنبش، "مير حسين عزيز"، می خواهند که با خاتمی و هم فکران خاتمی مرز بندی کند، که جنبش را به تفرقه بکشاند. به باور من اگر "وقتش رسيده" که کسانی از کشتی جنبش پياده شوند، آنانی بايد گام در اين راه نهند که ايجاد تفرقه می کنند، آنانی هستند که با خشونت گفتاری فضای گفتگو را مخدوش می کنند.
جنبش سبز جنبشی متکثر است. افراد و جريان هايی با گرايش های فکری متنوع و راه کار های متفاوت در آن حضور دارند. اين تکثر را نعمت بدانيم و ارج نهيم. به قول مهندس موسوی : "ما راه سبز را طوری بايد تعريف و معرفی کنيم که همه ی هفتاد مليون جمعيت کشور حتی مخالفان ما را در بربگيرد"."
يادداشت های يک سال و نيم اخير راقم اين سطور که اغلب روی سايت گويا به چاپ رسيده است، نشان می دهد که يکی از مهمترين دغدغه هايش حفظ وحدت در جنبش بوده است. بخش قا بل توجهی از مقاله مورد نقد قرار گرفته نيز به اين موضوع اختصاص دارد . بخش ذکر شده دقيقاً تقابل دو ديدگاه را نشان می دهد. اسوالد دوکرو زبانشناس فرانسوی در تئوری چند صدايی توضيح می دهد که چگونه در متن يک گوينده گاهی چندين صدا شنيده می شود، که طبيعتاً مسؤل همه صداها گوينده نيست. يکی از مصاديق معروف "صدای ديگری" نقل قول مستقيم است. اما به غير از آن عناصر زبانی فراوان ديگری وجود دارند که همين کار کرد را دارند. يکی از آن ها "اگر" به شکلی که در جمله من به کار رفته، می باشد. ضمن اين که همزمان از نقل قول مستقيم جناب شکوهی فرد نيز استفاده شده است : "اگر "وقتش رسيده"". اين بدين معناست که ديدگاه ديگری غير از ديدگاه نويسنده مقاله مطرح شده است. يعنی به نظر نگارنده وقتش نرسيده، اما اگر ديدگاه آقای شکوهی فرد را مبنا قرار دهيم که "وقت اش رسيده"، چگونه می توان درست تر استدلال کرد؟ سخن من اين بود : چرا ايجاد تفرقه؟ چرا خشونت قلمی؟ چرا مخدوش کردن فضای گفتگو؟ چرا همه چيز را سفيد يا سياه ديدن؟
مقالات جناب شکوهی فرد را از دوران انتخابات تا به حال دنبال کرده ام. در ابتدا بسيار زيبا و منطقی می نوشتند. خاطرم هست که در دو مورد به ايشان ايميل زده و از مقالاتشان تشکر نمودم. اما به مرور قلم ايشان سوی ديگری گرفت و به جای تحليل و يا انتقاد، پرخاشگر شد، آن هم در برخی موارد نسبت به نيروهای توانای جنبش. ضمن اين که اميدوارم که جناب شکوهی فرد در مشی خود تجديد نظر نموده تا قلم پر شورشان در خدمت تلاش های آ زادی خواهانه ملت ايران در آيد، و ضمن تشکرمجدد از جناب اکبری فراهانی که فرصت گفتگويی را فراهم آوردند، در پايان علاقه مندم که متن خود را به جديد ترين سخنان مير حسين موسوی بياريم که همانا جامعه ايست که نگارنده نيز به دنبال آن است:

"سبز بودن زيستن در کنار يکديگر با درک تفاوت ها و اختلاف آراء و نظرات و سلايق يکديگر است. اگر اقتدارگرايان و رسانه های شان می کوشند ترک های ايجاد شده در خانواده ها و جامعه را پررنگ کنند، ما بايد بکوشيم با پذيرفتن اين اختلاف ها نسخه ای برای زيستن مسالمت آميز در کنار يکديگر ارائه کنيم. آگاهی بخشی در عين مسالمت، موثرترين سلاح عليه خشونت و پراکندن بذر های تفرقه و جهل است."

جنسيت در اسلام

حسن رضايی

در بخش نخست نوشته‌ای از اسلاوی ژيژک، فيلسوف و جامعه‌شناس نام‌دار اسلوونيايی می‌آيد. ژيژک در اين نوشته به صراحت بيان می‌کند که اسلام مطلقأ جايی برای نگاه غيرجنسی به زن باقی نمی‌گذارد و اين دين به‌خصوص متن مرکزی آن قرآن به‌طور کلی از تصور رابطه زن و مرد فراتر از سکس عاجز است. در بخش دوم ديدگاه‌های ابوالحسن بنی‌صدر در اين رابطه و پاسخ وی می‌آيد

موضوع جنسيت و روابط ميان زن و مرد هميشه بحث انگيز بوده است؛ از تاثير آن بر زندگی روزمره گرفته تا جاگيری آن در متن مباحثات حقوقی و فلسفی و الهياتی و علمی، از هر جهت که نگريسته شود، موضوعی است که در درازای تاريخ با جوامع انسانی همراه بوده است. مقاله ای که در زير ملاحظه می کنيد شامل دو بخش است؛ ابتدا نوشته ای بحث برانگيز و بسيار جدی از اسلاوی ژيژک فيلسوف و جامعه شناس نامدار اسلوونيايی با عنوان "درآمدی به جنسيت در اسلام" با ترجمه آقای طاهر رهبری (۱) می آيد. ژيژک در اين نوشته به صراحت بيان می کند که اسلام مطلقا جايی برای نگاه غيرجنسی به زن باقی نمی‌گذارد و اين دين به خصوص متن مرکزی آن قرآن به طور کلی از تصور رابطه زن و مرد فراتر از سکس عاجز است.
ژيژک که در فرانسه تحصيلات خود را در رشته فلسفه به پايان برده است تحت تاثير انديشه های لاکان و دارای گرايش ها چپ پست مدرن است، و يکی از پرآوازه ترين روشنفکران و فيلسوفان معاصر به حساب می آيد.
در بخش دوم، متن پرسش و پاسخی که در اين موضوع با آقای ابولحسن بنی صدر درگرفته است می آيد. آقای ابوالحسن بنی صدر نيز از جمله متفکران خاص ايرانی است که به شهادت آثارش بيش از پنج دهه از عمرش را در فهم و تبيين اسلام به صورت ديسکورسيو- به تعبير خود وی: اسلام به مثابه بيان آزادی- صرف کرده است. از مهمترين آثار آقای بنی صدر در اين زمينه، که از پرمراجعه ترينها در ميان آثار وی است، کتاب "زن و زناشويی" است که بر اساس همين نوع نگاه به دين، تلاش کرده است موضوع روابط جنسی را از ديدگاه قرآنی/اسلامی که، به ادعای وی، خاستگاهش تنها آزادی است بکاود. به نظر می رسد تلاقی فکر دينی بنی صدر با فکر سکولار و پست مدرن ژيژک می تواند جالب توجه باشد. از اين رو به نظرم رسيد متن گفتگوی حاضر که در آغاز يک بحثی خصوصی بود برای همگان قابل استفاده باشد. اميدوارم اين نوع خاص از تضارب افکار شرقی-غربی بتواند راهگشای ورود ما ايرانيان به بحثی هرچه بازتر و گشوده تر و شرحه شرحه شده تر در اين موضوع ديرين و دامنگير باشد.

۱. درآمدی به جنسيت در اسلام
يک: «اتفاق» جنسی
در فقه اسلامی، دستوری اخلاقی به اين صورت وجود دارد که: «اگر با فردی از جنس مخالف در مکانی تنها شدی، فورا آن مکان را ترک کن.» دستوری که در ظاهر فرد را از بروز عمل جنسی غيراخلاقی محافظت می‌کند. معنای ظاهری اين دستور اکيد، جز يک پيش¬گيری ساده از بروز عمل جنسی نيست؛ اما معنای ضمنی اين دستور بر اين مساله دلالت دارد، که بروز عمل جنسی ناگزير است و بهتر است پيش از بروز آن وارد عمل شد؛ يعنی در صورت ترک نکردن مکان خلوت، هيچ امکانی برای جلوگيری از عمل جنسی وجود ندارد.
به بيان ديگر، تنها شدن با فردی از جنس مخالف جز به عمل جنسی نمی‌انجامد و اتفاق نيافتادن عمل جنسی غيرقابل تصور است. برای بيان ساده‌تر موضوع، فرض کنيم اسلام می‌توانست عدم انجام عمل جنسی را در خلوت دو فرد تصور کند. در اين صورت، دستور اخلاقی اسلام به اين صورت در می‌آمد: اگر با فردی از جنس مخالف در مکانی تنها شدی، از نفست پيروی مکن. يا چيزی مشابه اين. در واقع، اسلام نمی‌تواند حضور دو نفر از جنس مخالف را در خلوت بدون انجام گناه تجسم کند.

اسلاوی ژيژک
اسلام از تصور حضور دو نامحرم در خلوت، بدون انجام عمل منجر به لذت جنسی، ناتوان است. بنابراين، دستور اخلاقی به اين صورت در‌می‌آيد که عمل جنسی همواره پيش از ترک مکان انجام شده است. يعنی حتا اگر دو نامحرم بدون هيچ اتفاقی خلوت را ترک کنند، از ديد ناظر بيرونی اسلام، عمل جنسی رُخ داده است. حضور دو نفر از جنس مخالف در خلوت، از نظر اسلام جز به معنای انجام «اتفاق» جنسی نيست.
خوانش هگلی دستور اخلاقی نيز اين مساله را تاييد می‌کند. از ديدگاه ديالکتيک هگلی، خوانش دستور اخلاقی چنين است: اگر با فردی از جنس مخالف در خلوت تنها شدی، چاره‌ای جز انجام عمل جنسی نداری! يعنی معنای ضمنی دستور اخلاقی اسلام، بر خلاف منظور ظاهری آن، جز تاکيد بر ناگزير بودن انجام عمل جنسی نيست. مهم نيست که عمل جنسی در واقع رُخ داده است يا نه، از نظر اسلام اتفاق افتاده است، حتا اگر به دستور قاطع اسلام مبنی بر ترک محل عمل شده باشد يا دو فرد درگير انجام عمل را انکار کنند. بنابراين، دستور اخلاقی اسلام خودبراندازنده است و از پيش انحلال خود را اعلام می‌کند.
دستورهای ديگری مشابه با دستور فوق وجود دارد، که در تاکيد کم از دستور اخير ندارند. هم¬چون دستور منع نگاه به بدن فردی از جنس مخالف، که به تمامی حرام است. يعنی در اسلام هر نگاهی به فردی از جنس مخالف برای لذت جنسی تلقی می‌شود. مساله اين نيست که اسلام در اين دستور لذت جنسی را در مقام لذتی جسمی - دنيوی طرد می‌کند، بلکه اسلام هيچ جايی برای نگاه غيرجنسی به جنس مخالف باقی نمی‌گذارد؛ يعنی به طور ديالکتيکی می‌گويد، اگر فرصت يافتی به بدن فردی از جنس مخالف نگاه کنی، بايد لذت ببری! «ای فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد، آن گونه که پدر و مادر شما را از بهشت بيرون کرد تا عورت‌شان را به آن‌ها نشان دهد.
او و هم¬کارانش شما را می‌بينند از جايی که شما آن‌ها را نمی‌بينيد. ما شياطين را اوليای کسانی قرار داديم، که ايمان نمی‌آورند.»(اعراف ۲۷) غايت آرزوی شيطان هنگام فريفتن آدم و حوا اين بود، که عورت‌شان را بديشان بنماياند. به اين ترتيب، عمل جنسی يک اتفاق است؛ يعنی اسلام برای جلوگيری از گناه بر فعل فاعل تکيه‌ نمی‌کند. افراد بشر در مقام فاعل بی ‌اراده‌ی گناه مقدر هيچ تفاوتی با يک ماشين ندارند.
در اسلام هيچ جايی برای اراده‌ی فرد در انجام عمل جنسی وجود ندارد و با فراهم شدن «شرايط»، انجام عمل جنسی غيرقابل اجتناب است. به اين ترتيب، اخلاق اسلامی تلاش می‌کند نه از انجام عمل، که از بروز «شرايط» انجام عمل جنسی نامشروع جلوگيری کند. در اسلام انجام عمل جنسی نامشروع ربطی به اراده‌ی فاعل آن ندارد و به محض آماده شدن شرايط آن، وسوسه بر اراده‌ی فرد چنان غالب می‌شود که انجام گناه امری غيرقابل اجتناب می‌شود.
ايجاد بيش¬ترين فاصله بين زن و مرد و يا حجاب، موارد ديگری است برای جلوگيری از به وجود آمدن شرايط عمل جنسی. زن ‌بی ‌حجاب خود را آشکارا در معرض عمل جنسی قرار می‌دهد. از اين رو، برای زن بی ‌حجاب اتفاق جنسی همواره پيش از اين رُخ داده است. وی ابژه‌ای است بی ‌اراده، که تخطی او از دستور اخلاقی عين زناکاری است. سوژه‌ی بی ‌اراده جز يک ابژه‌ی جنسی نيست؛ يعنی فرد در برابر عمل جنسی تنها يک ابژه‌ است. بنابراين، اسلام به طور ديالکتيکی به جای جلوگيری عقلانی از عمل جنسی نامشروع، دقيقا تسليم شدن در برابر آن را توصيه می‌کند.
دو: وحدانيت جنسی
مردان سرپرستان و نگاه‌بان زنانند. به خاطر برتری‌هايی که خداوند به بعضی نسبت به بعضی ديگر قرار داده است و به خاطر انفاق‌هايی که از اموال‌شان می‌کنند. و زنان صالح، زنانی هستند که متواضع‌اند و در غياب همسر خود اسرار او را چنان که خدا بر آنان قرار داده حفظ می‌کنند. آن دسته از زنانی را که از سرکشی‌شان بيم داريد، پند و اندرز دهيد؛ بسترشان را ترک کنيد؛ و آن‌ها را بزنيد و اگر از شما پيروی کردند، راه تعدی بر آن‌ها مجوييد. خداوند بلندمرتبه و بزرگ است.»(نساء ۳۴) دشوار نيست که معنی جنسی «برتری» بعضی بر بعضی ديگر و اسراری را که زنان بايد در غياب مردان پنهان دارند، دريابيم. اين تاکيد بر «غياب مردان» به چه معناست؟
معنای اول اين است که در حضور مردان، ايشان خود بايد نگاه‌بان اسرار زنان خويش باشند. تنها در زمان غياب مردان است، که زن در مقام يک سوژه‌ی مختار هويت می‌يابد؛ سوژه‌ای که صريحا جز يک وظيفه - يعنی حفظ اسرار مرد¬- ندارد. به اين ترتيب، در اسلام ابژه‌گی فرد با برتری صريح مرد بر زن گره می‌خورد. اما معنای دوم مهم‌تر است. زن خود يک غياب است، غياب مردانه‌گی، غياب فالوس. بنابراين، غياب مرد يعنی غياب مردانه‌گی، يعنی هميشه. اين غياب با انفاق مردان در حق زنان بازخريده می‌شود و از طريق اين بازخريد، غياب فالوس به يک نقص جسمانی تبديل می‌شود. در تلقی جنسی اسلام، غياب فالوس به رازآلوده‌گی - تعالی زنانه‌گی نمی‌انجامد، بلکه از طريق پيوند با اقتصاد مردانه به يک نقص عضو استحاله می‌يابد.
پيش از شکستن بت‌ها در فتح مکه، بيش از سيصد بت در کعبه وجود داشت که در ميان اينان سه بت يا الهه‌ی مونث مورد تکريم و احترام فراوان بودند. اين سه بت در محدوده‌ی وسيعی از عربستان از سرزمين سبا در جنوب تا نبط در اردن فعلی پرستش می‌شده‌اند. عزا (از عز به معنی بلند مرتبه)، لات (به معنی ايزدبانو مونث لاه) و منات (تقدير)، بر اساس پاره‌ای اساطير عربی، اين سه دختران لاه بودند و پاره‌ای ديگر لات و منات را دختران لاه و عزا می‌دانند. عزا الهه‌ی ستاره‌ی صبح ناهيد، کوه‌ و نگاه¬بان شهر بوده است، که به صورت دختری باکره و شکارگر تصوير می‌شده است.
پرستش¬گاه‌های عزا در پترا و در نخله وجود داشته و تصوير نقر شده‌ی وی در نخله به هم¬راه سه درخت اقاقی از بين نرفته است. عزا مورد پرستش و احترام قريش نيز بوده است. لات ايزدبانوی خورشيد، بهار، گندم، زمين و زاينده‌گی بوده است و معبد وی در طايف هم¬چنان برپاست. تصاوير وی معمولا روی بخوردان‌ها حک می‌شده است. منات ايزدبانوی تقدير، تجزيه، مرگ، حامی مرده‌گان و حامل جام مرگ يا تجسد مرگ بوده است که به صورت پيرزنی تصوير شده يا به صورت سنگ‌های سياه‌ رنگ تقديس می‌شده است.
در زمان ظهور اسلام، اين سه الهه، دختران الله دانسته می‌شده‌اند. «آن‌ها برای خداوند جزئی قرار دادند؛ انسان کفران کننده‌ی آشکاری است. آيا از ميان مخلوقاتش دختران را برای خود انتخاب کرده و پسران را برای شما برگزيده است؟ در حالی که هر گاه يکی از آن‌ها را به چيزی که برای خداوند رحمان شبيه قرار داده بشارت دهند، صورتش سياه شده خشمگين می‌گردد.
آيا کسی را که در ميان زينت‌ها پرورش می‌يابد و به هنگام جدل قادر به بيان مقصود خود نيست، فرزند خدا می‌دانيد؟»(زخرف ۱۵-۱۸) «از آنان بپرس آيا خداوند دخترانی دارد و پسران از آن ايشانست؟ آيا فرشته‌گان را مونث آفريديم و آن‌ها ناظر بودند؟ بدانيد که آن‌ها با اين تهمت بزرگ‌شان می‌گويند خداوند فرزند آورده، ولی آن‌ها به يقين دروغ می‌گويند. آيا دختران را بر پسران ترجيح داده است؟»(صافات ۱۴۹-۱۵۳) خدا پس از شکستن بت‌ها در زمان فتح مکه و پيراسته شدن از هر باور شرک‌آلود، جايگاه واقعی خود را در اسلام می‌يابد.
جايگاهی که بر خلاف تثليث در مسيحيت و تقابل يهوه با خدايان ديگر در يهوديت، تعين الوهيت و وحدانيت محض است. هگل می‌نويسد: «در اسلام قانون محدود شده‌ی يهوديت (يعنی الوهيت يهوه در برابر خدايان ديگر) توسعه‌ی فراگير می‌يابد و از اين رو غالب می‌شود. خدا ديگر نه امر محسوس بی ‌واسطه هم¬چون خدايان آسيايی،‌ بلکه هم‌چون قدرت نامحدود متعالی فراتر از کثرت جهان درک می‌شود. به اين ترتيب اسلام به اکيد‌ترين معنی جهان، دين تعالی است.» (۲) به اين ترتيب، خدا در اسلام از هر خصلت زنانه نيز مبرا شده، به عرصه‌ی تعالی - محال منتقل می‌گردد. خدا در تلقی اسلام به صورت امر نامحدود و متعالی و فراتر از هر چيز به ناممکن - غياب تبديل می‌شود و با اين تبعيد قدرت نامتناهی الاهی به محال، از هر امر زمينی - زنانه زدوده می‌شود. بنابراين، خدا در اسلام يک فالوس تحقق نيافته است، يک نا-زنانه‌گی، که به علت زدودن شدن هر امر زنانه از وجود متعالی¬اش امکان تعيين نمی‌يابد. موقعيتی به غايت متناقض و به علت همين تناقض به غايت نيرومند.
با اسلام، مردانه‌گی چنان مقامی می‌يابد که در طول تاريخ بی‌ سابقه بوده است. اين تاکيد بر مردانه‌گی، ريشه در تصوير ذهنی بی ‌مانند خدا در اسلام دارد. وحدانيت خدا جز به معنی وحدانيت جنسی نيست. در اسلام نيز هم‌چون تلقی فرويدی- ¬لکانی تنها يک جنسيت وجود دارد. با اين تفاوت که با برچيدن زنانه‌گی از حوزه‌ی واقعيت، مردانه‌گی تعين خويش را - که جز در اتحاد با زنانه‌گی صورت نمی‌پذيرد¬- از کف می‌دهد و برای بازيافتن حضور خويش به مثابه امر واقعی، دست به يک چرخش نادرست می‌زند: فاصله گرفتن هر چه بيش¬تر از زنانه‌گی و پيش¬تر رفتن در حوزه‌ی تعالی. مردانه‌گی در اسلام به علت غياب زنانه‌گی همواره ناقص و دور از دسترس است.
سه: اسلام دين خانواده نيست؟
کاوش در بايگانی اسلام نشان می‌دهد خانواده و دوگانه‌ی جنسی در شکل امروزی آن هرگز مورد تاکيد اسلام نبوده است. نه در زندگی پيغمبر اسلام، نه ديگر شخصيت‌های کليدی تاريخ اسلام و نه در قرآن، هرگز خانواده به شکل کامل آن تحقق نيافته است. پيغمبر اسلام يتيم است. در داستان اسماعيل، نيای همه‌ی اعراب، پدر حضوری منفی دارد (پدر، هاجر و اسماعيل را طرد می‌کند و ازين طريق اسماعيل آن کسی می‌شود که بايد بشود)، موسی در دامان فرعون بزرگ می‌شود، عيسی به خواست خدا تولد می‌يابد و غيره.
در زندگی¬نامه‌ی هيچ کدام از شخصيت‌های صدر اسلام نيز تاکيدی بر خانواده نمی‌يابيم. اگر چه بر ارضای ميل جنسی از طريق ازدواج همواره تاکيد می‌شود. به علاوه، تعدد زوجات غير از تاکيد مصرح آيه¬ی چهار سوره¬ی نسا در تاريخ اسلام نيز حضور قاطع دارد. خانواده به معنای ليبرال راست‌گرای امروزی آن در هيچ کجای بايگانی اسلام ديده نمی‌شود. بنابراين، ما با يک تناقض بنيادين روبروايم. چگونه خانواده در معنای امروزی آن از باورهای دينی حمايت می‌کند، که جايی در آموزه‌هايش برای خانواده وجود ندارد؟ تعدد زوجات يک¬سره متضاد با تلقی راست‌گرای امروزی از خانواده است.
بنابراين، چگونه نظام خانواده از اسلام پشتيبانی می‌کند؟ پاسخ اين پرسش در اين مطلب نيست که خانواده دستگاه توليد و بازتوليد اقتدار است، بلکه در اين نکته پنهان است که خانواده نظام توليد و بازتوليد محافظه‌کاری است. يعنی اقتدار در ساختار خانواده به سرکشی در برابر پدر¬مقتدر نمی‌انجامد، بلکه به عکس هر يک از اجزای سرکوب شده‌ی خانواده در عين محافظه‌کاری ضامن بقای ساختار آن است. (اين يک موقعيت ديالکتيکی محض و صورت ديگر اين پرسش است، که چرا توده‌های تحت ستم همين لحظه انقلاب نمی‌کنند؟) خانواده‌ در اسلام يک تفاوت اساسی با خانواده‌ی غيرمسلمانان دارد و آن تاکيد بر وحدانيت جنسی در برابر دوگانه‌ی جنسی است.
خانواده در اسلام بر اساس عشق دوطرفه - که مورد تاکيد ليبراليسم راست‌گرای امروزی است¬- تشکيل نمی‌شود، بلکه يک¬سره تحت سيطره‌ی وحدانيت جنسی است و اين نکته‌ای است که غالبا از نظر دور مانده است. به اين ترتيب، اگر چه تعدد زوجات‌ در اسلام براندازنده‌ی خانواده است، اما خانواده با حمايت قاطع از وحدانيت جنسی بنيادهای اسلام را استحکام می‌بخشد. همين طور خانواده با توليد و بازتوليد محافظه‌کاری، از ساختاری حمايت می‌کند که پيشاپيش براندازنده‌ی آن است. خانواده در برابر اسلام سرکشی نمی‌کند، بلکه ضامن بقای آن است.
چهار: بهشت جنسی
قرآن در توصيف بهشت همواره بر لذت‌های جنسی تاکيد دارد، اما اين لذت‌ها با وحدانيت جنسی پيوند ناگسستنی خورده‌اند. «و در آن باغ‌های بهشتی زنانی هستند، که جز به همسران خود عشق نمی‌ورزند. و هيچ جن و انس پيش از اين با آن‌ها تماس نگرفته است.»(رحمان ۵۶) «و نزد آن‌ها همسرانی زيبا چشم است، که جز به شوهران خود عشق نمی‌ورزند.»(صافات ۴۸) «و همسرانی از حورالعين دارند هم‌چون مرواريد پنهان در صدف.»(واقعه ۲۱-۲۲) «و همسرانی بلند مرتبه، ما آن‌ها را آفرينش نوينی بخشيديم و همه را دوشيزه قرار داديم.
زنانی که تنها به همسران‌شان عشق می‌ورزند و خوش‌زبان و فصيح و هم‌سن و سالند.»(واقعه ۳۴-۳۷) اگر چه اسلام کليد تعيين مردانه‌گی را يافته است، اما آن را به بهشت حواله می‌کند. بی‌ جهت نيست که تحقق بهشت زمينی نزد مسلمانان چنين به رويای لذت‌های جنسی آميخته است. اما آن چه بيش از همه در اين تصاوير به چشم می‌آيد، نگرش جنسی مطلق به زن در مقام يک لذت صرف است؛ لذتی باکره که همواره جمع بسته شده، لذاتی که بر وفاداری آن‌ها به شوهران‌شان تاکيد می‌شود. می‌توان دوباره تکرار کرد، که اسلام مطلقا جايی برای نگاه غيرجنسی به زن باقی نمی‌گذارد
۲. پاسخ ابوالحسن بنی صدر به ديدگاههای اسلاوی ژيژک
آقای ژيژک بر اصل ثنويت تک محوری (۳) در قرآن نگريسته و در نتيجه، واقعيت را وارونه ديده است، به دلايل زير:
۱. در قرآن چنين چيزی نيست که هرگاه با زن نامحرمی در خلوتگاهی بودی آنجا را ترک کن. از اتفاق، در قرآن هست که عايشه از لشگر جا ماند و با جوانی تنها شد و جوان او را به شهر آورد. هردو، در طول سفر با يکديگر تنها بودند و توانستند در برابر وسوسه آميزش جنسی مقاومت کنند. البته با وجود آنکه گفتند هيچ عمل جنسی واقع نشد، به دليل فرهنگ جنسی حاکم در ميان عربهای حجاز، مورد اتهام قرار گرفتند. قرآن در همين داستان در برابر اين فرهنگ ايستاده و آن را نقد می کند.
پس اين تصور که هرگاه زن و مرد در خلوت باشند بضرورت عمل جنسی واقع می شود، پيش از اسلام، در ذهن مردم عرب بوده است. می توان پرسيد منبع توليد اين فرهنگ چه بوده است؟ آيا دو دين يهود و مسيح نبوده اند که آنجا را در برگرفته بودند؟
آيه های سوره نور، اين طرز فکر را تغيير می دهد و انسان را، زن و مرد به طور يکسان، دارای توانائی تسليم نشدن به وسوسه می داند. و باز در قرآن می توان ديد که؛
- در سوره يوسف، همسر عزيز مصر، يوسف را به خلوت خود می خواند و به يوسف اظهار عشق می کند و می‌خواهد با او درآميزد. آيه می گويد يوسف به او و او به يوسف ميل جنسی داشتند اما يوسف خداوند را به ياد آورد و از آميزش جنسی سرباز زد. اين آيات به روشنی می گويند که ساخته ذهنی نويسنده، يکسره با آموزش قرآن در تناقض است.
- از نظرگاه قرآن، زن نيز می تواند در برابر وسوسه جنسی بايستد؛ بر خلاف برداشت «ديالکتيکی» ژيژک، در آيه ۳۳ سوره نساء از صفات زن يکی اينست که در غياب شوهر، خود را به وسوسه های جنسی نمی سپارد. اگر اين توانائی در زن نبود، صفت نمی شد. از اين گذشته، برداشت ژيژک از آيه ۳۳ سوره نساء نيز نادرست است. در آيه، سخن از تن ندادن زن به همخوابگی است و آيه روشهای برانگيختن او را به آميزش جنسی يادآور می شود. يعنی زن را نه تنها بر خلاف تورات که مالامال شهوت ترسيم می شود، تلقی نمی کند بلکه موجودی "خويشتن دار" می داند.

ابوالحسن بنی صدر
- توانائی خويشتن داری زن، در آيه های ديگر نيز به مردان گوشزد شده است: در سوره قصص، آيه های ۲۳ به بعد، به ماجرای دختران شعيب پيامبر می پردازد که برای چرای گوسفندان به صحرا می رفته اند و با حضور مردان در صحرا، خويشتن دار بوده اند. در سوره مريم، از آيه ۲۷، ببعد، اين يهوديان از خود بيگانه شده در زور هستند که مريم را سرزنش می کنند که مرتکب عمل زشت شده است و اين قرآن است که به پاکی او شهادت می دهد و آنهم از زبان عيسی، طفلی تازه بدنيا آمده. يعنی بارداری و به دنيا آوردن فرزند را نيز دليل قطعی بر وقوع عمل جنسی و اقدام زن به اين عمل نمی داند.
بنابراين، قرآن نه تنها، خلوت مرد با زن را دليل وقوع عمل جنسی نمی داند بلکه می گويد، اثبات عمل جنسی نامشروع موکول است به شهادت چهار تن به صورتی بسيار سختگيرانه. يعنی برای اثبات، نه تنها شهادت کمتر از ۴ تن، آنهم چهارتن عادل، را کافی نمی داند بلکه کار شهادت دهنگان کمتر از حد را مستوجب کيفر می داند (نساء، آيه ۱۵). و...
۲. ژيژک می گويد: خانواده از آن نوع که ليبراليسم راست گرا می پسندد، در اسلام نيست. آری از آن نوع نيست، اما اين بدان معنی نيست که خانواده در اسلام نيست. بلکه بدين معنی است که خانواده ی رسيده به مقام امامت (به مثابه نيروی محرکه توحيدی) در اسلام هست. خانواده ای که ازدواج زن و مرد، به معنای زوج شدن فضلهايی است که هر يک از آنها دارند. چنانکه خانواده پيامبر و خديجه و علی و فاطمه بودند. از اين منظر، پيامبر نيک می گفت که خديجه نيمی از نبوت بود.
بی اطلاعی ژيژک در اين باره کامل است. چرا که او نمی داند که؛
اولاً، تمام تلاش قرآن در آن زمان و مکانی که اصل بر تحقير جنس ماده بود بر اين محور شکل گرفته است که زن و مرد حتی المقدور برابری جويند و به آنها خاطر نشان می کند که حقوق انسانی آنها ذاتی آنهاست.
ثانياً، حقوقی که وضع می کند، برای دو همسر، جدا از يکديگر نيست، بلکه به لحاظ عضويت آنها در خانواده است. در حقيقت، به عنوان عضو خانواده برای هريک از زن و مرد، حقوق وضع می کند.
ثالثاً، قرآن تصريح می کند که از هر چيز زوج آفريده است. فيلسوفی که ژيژک است از اصل توحيد گويی بی اطلاع است. من اين موضوعات را به تفصيل و با استناد به تک تک آيات در کتاب "زن و زناشويی" (۴) آورده ام و از اين رو تفصيل بيشتر را به آنجا واگذار می کنم.

۳. ژيژک آيه هائی را به دلخواه خود نقل کرده است تا ادعای نادرستی را به کرسی بنشاند، بدين مضمون که در تعاليم اسلام؛ "وحدانيت خدا، وحدانيت جنسی است." اين مدعای عجيب از چند جهت مخدوش است؛
اولاً، بدآموزيهای فلسفه يونان و تعاليم منسوب به تورات، طرز فکر و رفتاری را در حجاز و شام آن زمان بوجود آورده بود که، بنا برآن، عرب، از زن و مرد، زن را دون انسان و خلق شده برای لذت جوئی مرد می پنداشت. در اينجا ژيژک نمی‌تواند بی تاثير از فلسفه يونان اظهار نظر کرده باشد. هرگاه به اساطير يونانی مراجعه کنيد، هر يک از خدايان، از زئوس گرفته تا آفروديته، تا پرومته، تا هراکلس تا اوديپ و... تا رويدادهايی که تصويری از روابط خدايان با انسان بدست می‌دهند، همگی نمادهای جنسی بودند. اما قرآن وارونه اين تصوير را بدست می دهد. آيه ها، به خداوند جنسيت مرد نمی بخشد، او را از تعیّن و بنا بر اين، از جنسيت آزاد می کند تا که توحيد را، در عرصه خانواده، توحيد زن و مرد حقوقمند بگرداند. چنانکه آيه ۱۵ سوره زخرف که مستند فيلسوف شده است، می گويد: «قرار دادند برای او، از بندگانش جزئی از او». اين کلام ربطی به جنسيت ندارد بلکه ربط مستقيم دارد به تعیّن زدائی از خداوند. زيرا آفريده را جزء آفريدگار قراردادن، متعیّن کردن خداوند و بدان، محروم کردن انسان از استقلال و آزادی است. بر فيلسوف بود که از ديد استقلال و آزادی به اين آيه و آيه های بسيار ديگر بنگرد. هرگاه چنين می کرد، در می يافت که نبود ارتباط انسان با خدا، بودشِ جبر است و بودشِ اين رابطه، بودشِ استقلال و آزادی اوست.
در آيه ۱۸ سوره زخرف نيز، باز تعیّن زدائی می کند. چرا که متعیّن بودن را ناتوانی توصيف می کند و فرزند قائل شدن برای خداوند را به معنای نقص و ناتوانی در خدا ذکر می کند و بنا براين، به انسان هشدار می‌دهد که بدين کار، يعنی ناتوان و متعیّن کردن خداوند است که مشرک می شوند. به بيان ديگر، ثنويت را اصل راهنما می کنند نه توحيد را.
ثانياً، قرآن در برابر اعراب که بنا بر همان بد آموزیِ اجتماعی ای که مطابق آن زن را دون انسان می دانستند و در مقام تخطئه خدای پيامبر، فرشتگان را زن می خواندند و خود پيامبر را نيز بخاطر نداشتن پسر و داشتن دختر، «ابتر» می گفتند، تصريح می کند که؛
• زن کوثر است، چشمه زندگی است. (سوره کوثر)
• در آيه های ۱۴۹ تا ۱۵۳ سوره صافات، نخست اصل فرزند نداشتن خداست (يعنی رد تعیّن) که مورد تأکيد قرار می گيرد (آيه ۱۵۲ ) . کلمه بکار رفته، ولد به مرد و زن می گويند. و در آيه ۱۵۳، می پرسد: آيا خداوند دختر را بر پسر بر گزيد؟ از قرار، فيلسوف معنای دلخواه خود را به آيه داده و پرسش دليل را، گزينش پسر و جنسيت مرد دادن به خدا گردانده است. حال اينکه اولاً، خداوند پسر را هم بر دختر برنگزيد و فرمود: "شما را از زن و مرد و قبائل و ملتها آفريديم برای اين که از يکديگر شناخته شويد. وگرنه کرامتمند ترين شما باتقواترين شماست". و ثانيا˝، پرسيدن از مدعيان که آيا شما بوديد و ديديد که خداوند فرشتگان را زن آفريد، سلب جنسيت مورد ادعا از فرشتگان است و نه ترجيح دادن به جنسيت مرد. چنانکه اگر می گفتند خداوند فرشتگان را مرد آفريد، همين پرسش را از مدعيان می کرد. بر فيلسوف است که بداند قرآن فرزند خدا خواندن عيسی را نيز بالکل نفی می کند.
ثالثاً، مادونی و مافوقی دو جنس زن و مرد، نقض توحيد است و بيانگر ثنويت تک محوری است که ضد کامل توحيد و همان شرکی است که قرآن به شدت نفی می کند و از آن به گناه بزرگ ياد می کند.
۴. ژيژک در آنچه در رابطه با بهشت نيز نوشته است، بر خطاست:
اولاً، زنان و مردان با هم به بهشت می روند. در آنجا، زنان نماد سکس – آنطور که در تورات است – نيستند. نماد انسان جامع، برخوردار از ابعاد و حقوق و فضلهايند. امر مهمی که ژيژک از آن بی اطلاع است اينست که در معاد، ولايت بر يکديگر نيز از ميان برمی خيزد و بنا بر نص قرآن، ديگر کسی بر ديگری، کمتر اختياری ندارد. پس زنان هرگز مال مردان نمی شوند. چنانکه مردان نيز مال زنان نمی شوند. بلکه اين دو، رها از رابطه مالکيت و ولايت، زوج امام (به معنای پيشرو و خودراهبر) را تشکيل می دهند.
ثانياً، از جمله فضلهای زن، يکی هنرمندی اوست. هنرمند بدين معنی که مرزهای هستی ممکن را در می نوردد و فضائی را بروی خود و مرد می گشايد، که ناممکن تصور می شد. وقتی مريم معجزه وار عيسا را می زايد می خواست اين امر را به انسان حالی کند که زن به معنای فراخنای بی کران، ناممکن را ممکن می کند. از ديد من، اين همانا فراخنای استقلال و آزادی انسان نيز هست. پس هم اين دنيا و هم در بهشت، زن نماد ممکن شدنِ ناممکن است. آيه ها که نقل کرده است، زن را نماد زيبائی کامل و تحقق بخش همه ناممکنها است. برای مثال: در آيه ۵۶ سوره رحمن، از «قاصرات الطرف»، يعنی زيبايان آزاده و پاک چشم، سخن گفته است که اِنس و جنی/جنسی آنها را لمس نکرده است. يعنی «شئی جنسی» نيستند و خود آزاده و خويشتن دار بوده اند. هرگاه ژيژک از اين ديد در قرآن می نگريست که اين متن از آغاز تا پايان، برای اين و آن دنيا، زن را چنان توصيف می کند تا اين تصور حاکم را که زن «شئی جنسی است» را از ذهن های مردان و زنان بيرون کند، و زن را صاحب فضلها و نماد زيبائی پاک خداوندی بشناساند، واقعيت (= بيان قرآن) را همان سان که هست، فهميده بود و بسا بر آن می شد با شئی شدن انسان، از زن و مرد و البته بيشتر زن، مبارزه کند.
شايد لازم بود او در برابر قرآن اين پرسش را صميمانه با خود در ميان گذارد که اگر قرآن زن را مساوی سکس می دانست، آيا بدين گونه همه رهنمودهای خويش را نقض نمی کرد؟ چرا که آفريده ای را که خود محض لذت بردن مرد آفريده است، چگونه ممکن است بتوان از او خواست عفتمند و پاک انديش و چشمه زار زندگی و مايه آرامش و... باشد. لاجرم می بايد، بنا بر طبيعت، زن انسانی عفتمند باشد تا بتوان او را از شئی شدن حفظ کرد.
آيه های سوره واقعه نيز، همين معنی را به مردان گوشزد می کند تا مگر طرز فکر خود را تغيير دهند و خويشتن را محور مسلط و زن را محور زير سلطه و وسيله لذت جنسی بردن خويش مپندارند.
و باز در آيه ۴۸ سوره صافات، تصوير زن در تورات است که مورد نقد شديد قرآن قرار می گيرد: در اين آيه قرآن بيان می کند که زن دون انسان و وسوسه گر مرد نيست، همسر مرد است و در بهشت است که همسری کامل خويش را بدست می آورد.
ژيژک، در نوشته خود، برداشتهای غلط ديگر نيز دارد. از جمله در باره حجاب و اين واقعيت که موسی در دامن همسر فرعون بار آمد و نه فرعون و...توضيح اين پرسش ها را يک به يک در جاهای ديگر و به ويژه در کتاب زن و زناشويی آورده ام.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانويس ها
۱- برگرفته شده از سايت کانون پژوهشی نگاه؛ http://www.negah1.com
۲- G.W.F. Hegel, Philosophy of Mind, Oxford: Clarendon Press 1971, p. 44
۳- برای آن دسته از خوانندگانی که اين اصطلاح را تا حدی غريب می پندارند لازم است توضيح داده شود که از ديد بنی صدر، «ثنويت تک محوری» در کنار «ثنويت دو محوری» مبنای فلسفه از دوران يونان باستان تا امروز تلقی می شوند. ثنويت يا دوآليسم در فلسفه غرب، اصل راهنمائی است که بر آن، نظريه های فلسفی ساخته شده اند و می شوند. بر اين اصل، فضای عقل آدمی به دو محور غير قابل توحيد محدود می شود. وقتی يکی از اين دو محور هميشه فعال و محور ديگر فعل پذير و تابع محور فعال تلقی شود- که در اين وضعيت فضای عقل تنگ ترين است- ثنويت تک محوری است. بنابر انديشه آزادی، ثنويت تک محوری ضد کامل اصل توحيد است. توحيد در مفهوم موازنه عدمی به معنای رها شدن از محدودکننده ها و باز شدن به روی هستی هوشمند، خدا، است. توحيد اصل راهنمائی است که به عقل، ﺁزادی و توان بازجستن بيان ﺁزادی را می دهد. در برابر، انديشه راهنمايی که اصل را در روابط انسان-خويشتنش، انسان- انسان، انسان-طبيعت و انسان-خدا نه بر توحيد بلکه بر رابطه مابين ضدها و انواع دوگانگی های مبتنی بر تضاد و خصومت می گذارد ثنويت نام دارد. اما اگر هرگاه دو محور در رابطه با يکديگر اثر گذار و اثر پذير و فعال و فعل پذير هستند، ثنويت را دو محوری می گويند. برای مثال، وقتی کسی بر اصل ثنويت تک محوری، برای «فقيه» ولايت مطلقه قائل می شود (= محور مطلقا فعال) و برای مردم وظيفه اطاعت (= محور فعل پذير) و ولايت را هم به « بسط يد بر جان و مال و ناموس مردم» تعريف می کند، اولاً از انسانی که خود او است و از ميليونها انسانی که مردم تحت حکم زور هستند و بسا از تمامی انسانها، بمثابه استعدادها و حقوقمندی ها، غافل می شود و ثانياً، ناگزير ولايت را قدرت مطلق بر اشخاص و اشياء معنی می کند و بدين وسيله از هرﺁنچه جز قدرت (= زور) است، غافل می شود.
۴- رجوع کنيد؛ http://enghelabe-eslami.com/ketab/zan-va-zanashoi.htm




آقای خامنه‌ای! فردوست‌ها از شما آریامهر می‌سازند

فرخ نگهدار



ای که دستت می‌رسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
آقای خامنه‌ای! فردوست‌ها دارند از شما آریامهر می‌سازند
سخنی که شنیده نشد
پس از خطبه های پر خطای نماز جمعه ۲۹ خرداد ماه ۸۸ برای شما نوشتم که به راهی قدم نهاده اید که اگر ادامه یابد ماهیت حکومت را دگرگون، قانون اساسی را معلق و کشور را به سوی پرتگاهی دیگر خواهد برد. شما در آن روز مقام خود را به سطح رهبری یک جناح از حکومت تنزل دادید و جناح دیگر را به مقابله خواندید. 
آن روز، از زبان یک شهروند، هشدار دادم که بیش از تحمل نظام تند رفته اید. آن روز دل نگران نوشتم: این خطای سیاسی را جبران کنید، خود را از اسارت یک جناح رها سازید، به مسوولیتی باز گردید که قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بر عهده شما نهاده است. اصرار کردم که مداخله رهبر به سود یک جناح، جمهوری اسلامی ایران را دو شقه، و بحران در شکل یابی قدرت سیاسی را، ناگزیر می کند. 
با کمال تاسف آن روز این سخن نه تنها شنیده نشد، بلکه به تدریج ضدیت با آقایان موسوی، کروبی، خاتمی و اخیرا با آقای رفسنجانی، بسط یافته است. براندازانی که ماسک "خامنه ای پرستی" به صورت زده اند حرف از پاکسازی و خاموش سازی اصلاح طلبان می زنند. آنها تا آنجا جسور شده اند که علنا به "مقام رهبری" فشار می آورند که فرمان دستگیری "سران فتنه" را صادر کند. 
مراسم سالگرد تظاهرات ۹ دیماه ۸۸ را از سیمای جمهوری اسلامی تماشا کردم و تاسف خوردم. صحنه های تکان دادن هزاران عکس رهبر در دست جمعیت و "خامنه ای ستایی" بر دهانشان جاری بود. همه بوی تلخ تکرار تاریخ در خود داشت. همان بلایی را که بر سر شاه آوردند، همان کاری که با کیم ایل سونگ و مائوتسه تونگ و استالین کردند، حالا دارند با شما می کنند. 
این فاجعه است. تلخ ترین سرنوشت است یک انسان. با محمد رضا هم همین کردند. به عرش اعلاش بردند و نه هراسیدند از تحقیر کردن مردم. این تفرعن هیزم انقلاب شد و چنان دردی در جان آن خاندان کاشت که به یک قرن هم پاک نمی شود. دومین فرزندش را هم همین درد کشت. این درد روح و روان نواده هایش را هم رها نخواهد کرد. 
آیا تغییر رفتار رهبری ممکن است؟
کسانی هستند که می گویند تا این حکومت هست هیچ اصلاحی در امور کشور ممکن نیست؛ اول باید رژیم را برداشت. کسان دیگری می گویند: تا این رهبری هست در بر همین پاشنه می چرخد؛ اول باید او را برداشت تا برداشتن گام اول در مسیر اصلاح امور میسر شود. و من به تجربه دریافته ام که کسانی اصلاح طلب اند که تغییر رویه رهبران سیاسی را ممکن بشمارند. 
برخی بر من خرده می گیرند که بیهوده تلاش می کنم رفتار رهبری کشور در قبال منقدان و مخالفان حکومت تعدیل شود. آنها می گویند "ذات" و "فطرت" این کسان اجازه تعدیل نمی دهد. آنها می گویند فرق است میان طینت آقای منتظری و طینت این "رهبری". قبول می کنم. رجال سیاسی متفاوت اند. اما موثرترین عامل تنظیم کننده رفتار رهبران سیاسی این تفاوت ها نیست؛ فشاری است که از سوی بلوک های قدرت بر آن "رهبری" اعمال می شود. من گناه همه فجایعی که رخ می دهد را تنها بر عهده رهبری نظام نمی گذارم. همه مسوولیم اما هرکس به میزان مسوولیت خویش. و این را من بارها به صراحت نوشته ام و گفته ام. 
این سخن که می گویند ولی فقیه هرچه توانسته علیه معترضان مرتکب شده حامل اهداف سیاسی خاص است. رسالت این سخن این است که راه را برای تاثیر گذاری بر رفتار رهبری را مسدود کنند و امید به موفقیت تلاش ها برای اصلاح و هر نوع هم گام ساختن رهبری با نیازهای جامعه را از میان بزدایند. رسالت این سخن بستن راه هرگونه آشتی ملی است. هدف این حرف ها کسب و یا حفظ قدرت سیاسی است. 
کار کسانی که جز به کسب قدرت سیاسی به چیز دیگر نمی اندیشند این است که به همگان بباورانند که طینت حاکمان خبیث، گوششان کر و چشمشان کور و یک سر اصلاح ناپذیرند. آنها فقط وقتی به فکر اصلاح رفتار خود می افتند که کار از کار گذشته است. درست مثل شاه. 
و کار کسانی که جز به هموار سازی راه آشتی ملی نمی اندیشند آن است که به همگان بباورانند که می توان نگذاشت کار به آنجا بکشد که کار از کار بگذرد و راه اصلاح مسدود شود. من به وضوح برق این دغدغه را در رفتار آقایان موسوی و کروبی و خاتمی و اخیرا در سلوک آقای هاشمی می بینم و می پسندم. کسی که به امکان اصلاح رفتار رهبران معتقد نیست اصلاح طلب نیست. 
قانون شکن کیست؟
در جناحی که شما خود را به آنان نزدیک تر می دانید عده ای بر آقایان موسوی و کروبی و همفکران اتهام می زنند که آنها از نظام جدا شده، سمت "براندازی نرم" رفته و "فتنه جویی" کرده اند. این سخنان دور از حقیقت است. این عناصر صادقانه صحبت نمی کنند. رهبران معترض از برپادارندگان جمهوری اسلامی ایران، از صاحبان اصلی این نظام اند. بی اعتنایی به قانون اساسی در کارنامه آنان نیست آنها، به پشتوانه خرد و تجربه، تحریکات خناسان را خنثی کرده اند. 
در وقایع تلخ سال ۱۳۶۰ رفتار رهبران معترض به افراطی ها در حاکمیت فرصت داد اقشار وسیعی از مردم را قانع کنند که جز سرکوب چاره ای نیست. اما در وقایع تلخ سال ۱۳۸۸ رفتار رهبران سبز کوچک ترین فرصتی برای بدخواهان فراهم نکرد. وجدان جامعه ما امروز قانع است که همه قانون شکنی ها و بار مسوولیت فجایع کهریزک، کشتار مظلومان و اسارت بی گناهان تماما بر عهده حاکمیت است. 
آقایان موسوی و کروبی با مهارتی قابل توجه ترفند را شناختند. آنها نه قانون شکستند، نه ترویج نفرت و خشونت کردند و نه به بیگانگان متوسل شدند. آنها مسوولان کشور را به اجرای بدون تنازل به قانون اساسی فرا می خوانند و این سخن حق است. رهبری نظام باید تابع قانون باشد. آقای محمد یزدی رهبری نظام را فرا قانون می داند. وای به حال آن نظام. همین کار را با شاه کردند. و حالا هم دارند باشما می کنند و شما اعتراض نمی کنید. 
نقض قانون در پرونده سران جناح حاکم، همان جناحی که شما آنان را به خود نزدیک تر می بینید، بس وافر و در سابقه رهبران اصلاحات بس نادر است. کهریزک و کوی دانشگاه از آخرین نمونه هاست. پرونده قتل های زنجیره ای و قبل از آن هنوز مفتوح اند. کهریزکیان، قاتلان ندا و سهراب و محسن و دیگر قربانیان تا امروز نه از درگاه رانده شده و نه به دست عدالت سپرده شده اند. رطل زنان دخل ولایت برند و نوری زادها را به جنایت. مجیزگویانِ دربار پهلوی فرمان شاه را فرمان خدا نام کردند و او را به خاک سیاه نشاندند. و امروز باز کسانی به هوای کاسه لیسی، تحت نام تبعیت از ولایت، دارند سنگ بر تغار قانون می کوبند. 
"گوش به فرمان توایم خامنه‌ای"
خامنه ای پرستان در هر فرصتی که شما به صحنه می آئید صحنه را با این شعار میآرایند. روسای مقننه و قضائیه هر شبانه روز همگان را، نه به تبعیت از قانون، که به تبعیت از رهبری فرا می خوانند. در حکومت باور غالب این است که حکم رهبر حکم قانون دارد و باید مطاع باشد. 
آقایان موسوی و کروبی شهامت کرده در عمل نشان داده اند که تبعیت از فرمان رهبری، هرگاه خلاف قانون و خلاف حق باشد، مطاع نیست. آنها همگان را، مجمله "مقام رهبری" را، به تبعیت قانون اساسی، به "اجرای بدون تنازل قانون اساسی" فرا خوانده اند. این کار درستی است و اصلا فتنه جویی نیست. این کار مقابله با نظام و رهبری نیست. همه باید به قانون التزام دهند. فتنه جویان آنهایند که پشت سلاحِ حکومت پناه گرفته و مدام به جان و مال و ناموس مردم ، به حقوق ملت، به اصول فصل سوم قانون اساسی، دستبرد می زنند. لباس شخصی ها و صاحبان ایشان را می گویم. براندازان آنهایند که ترس مردم برایشان بیش از رای مردم ارزش دارد. 
سرمایه نظام "اعتماد ملی" است و این ها بس سهل انگارانه بر بادش می دهند. 
نمی گویم معترضان همه یکسان و مسوولانه عمل کرده اند. برخی اعترضاتِ مردمی در سال پیش از "رای من کجاست" فراتر رفت و در برخی مقاطع به شعارهای تند علیه نظام و رهبری، و در برخی جاها به خشونت نیز، کشیده شد. اما این موضوع به هیچ وجه ناشی از تصمیم و خواست رهبران معترض نبوده است. صادقانه بپذیریم که این تندروی ها بیش از همه، در اثر موضع گیری جانبدارانه شما - به خصوص پس از نماز جمعه 29 خرداد - رخ داده است. من حتی مسوولیت شعارهای براندازانه را بر عهده سازمان های سرنگونی طلب نمی اندازم. زیرا تصمیم آنها به هیچ وجه قادر نبود فضا را بگرداند. اما موضع گیری یک جانبه شما قادر بود اوضاع را بچرخاند و چرخاند. 
"سران فتنه" و "خواص بی بصیرت"
با این وجود وجدانم گواهی نمی دهد که هرچه طائب ها خواسته اند شما تن داده اید. قابل درک است که جانبداری آشکار شما از یک جناح تا آنجا نبوده است که شما بر حذف آقایان موسوی کروبی و خاتمی و رفسنجانی و پیگرد آنان به مثابه "سران فتنه" مصر باشید. افکار عمومی البته جز این فکر می کند. تصور غالب این است که شما از بیم واکنش های تند اجتماعی دست نگاه داشته اید. رفتار شما و روانشناسی خاص ایرانی این خطای باصره را شکل داده است. حقیقت این است که فشار سنگینی بر شما بوده است که آقایان موسوی و کروبی تحت پیگرد قرار گیرند و شما تا امروز تن نداده اید. 
عناصری مثل دولت آبادی،دادستان تهران، یا احمد خاتمی، امام جمعه موقت تهران، می خواهند شما مسوولیت همه تصمیم ها، از خرد و کلان، را بر عهده خود بگیرید و نهادهای حکومتی همه مجری اوامر ملوکانه شوند. آنها شما را به جایی می برند که هر سیاست مدار صاحب نظر و ورزیده ای را دشمن و رقیب خود بپندارید؛ که شما مسوول همه ی سیاست ها و مشکلات ممکلت داری معرفی شوید. این همان سرنوشت شومی است که فردوست ها برای شاه رقم زدند. 
اما راست این است که هنوز تسلیم به انتها نرسیده. یک نمونه می آورم: شما می گوئید. "سران اصلی فتنه" امریکا و انگلیس و اسرائیل اند و "خواص بی بصیرت" نتوانستند فتنه را تشخیص دهند، در دام افتادند و گناه کردند. و یهودا می گوید: "سران اصلی فتنه" همین خواص اند. سرشان را به سنگ بکوبید تا عوام بی بصیرت فریب نخورند. 
این ها بی ریشه‌اند
تحلیل های جامعه شناختی حاکی از آن است که فردوست صفتان، بر خلاف اصلاح طلبان و اصول گرایان اصیل، ریشه اجتماعی ندارند و قدرت شان بیشتر ناشی از تسلط بر دستگاه های امنیتی - نظامی و دسترسی به منابع مالی دولتی است. اصلاح طلبان و اصول گرایان اصیل هر دو ریشه های اجتماعی قوی دارند و بر دو رویکرد تاریخی، اجتماعی و فرهنگی عمده در کشور ما تکیه می کنند. پیوندهای تاریخی، فرهنگی و اجتماعیِ اصلاح طلبان با لایه های نو ظهور شهری و تجددگرا گسترده تر و ارتباط اقشار سنت گرا بوده و بخش های قدیمی تر شهری و روستایی با اصول گرایان اصیل گسترده تر است. انتخاب برنامه ها و سیاست های هر دو بخش جمهوری اسلامی ایران و رقابت های انتخاباتی آن دو بیش از همه زیر تاثیر و فشار تمایلات تجدد خواهانه (دانشگاه ها و روشنفکران) و یا سنت گرایانه (روحانیت و بازار) در جامعه صورت گرفته است. اصلاح طلبان و اصول گرایان اصیل همواره بر رای بلوک های اجتماعی شناخته شده متکی بوده اند. حامیان دولت فاقد این نوع پایگاه اند. تکیه گاه قدرت آنان یا سازمان امنیت و پول نفت خواهد شد و یا حمایت مستقیم قدرت های جهانی و منطقه ای. 
بین "جناح دولتی ها" در ایران و گروه بندی های پوپولیستی حاکم بر برخی کشورهای امریکای لاتین تفاوتی بنیادین هست. در امریکای لاتین رای و حمایت مردمی مهم ترین منبعِ قدرتِ گروه بندی های حاکم است. دولت احمدی نژاد در ایران فاقد این نوع پایگاه اجتماعی/فرهنگی تاریخی است. قدرت گیری این جریان محصول رشد شکاف میان اصول گرایان و اصلاح طلبان است. اصول گرایان، به دنبال ضعف اجتماعی و کاهش شمار رای دهندگان به خود و حفظ امکان رقابت با جریان اصلاح گرا به تکیه بیشتر بر نهادهای امنیتی و نظامی روی آورده و شما نیز این "چاره جویی" را کار ساز یافتید. "چاره" ای که دو بار به صورت کودتایی در ایران و بارها در برخی کشورهای منظقه تجربه شد و هر بار به قطع ارتباط تمام اقشار اجتماعی با حاکمیت منجر شد. این مسیری است که نظام را بی پایه و از اعتماد ملت بی بهره خواهد کرد. محروم سازی اصلاح طلبان از مشارکت سیاسی به هیچ وجه ضعف اجتماعی اصول گرایان را جبران نمی کند. 
پی آمد حذف اصلاح طلبان
آقای جنتی گفته است به حضور اصلاح طلبان در انتخابات نیازی نیست. این حرف پیامش این است که در انتخابات بعدی "به حضور اصول گرایان در انتخابات نیازی نیست". معنای این "چاره جویی" محروم کردن جمهوری اسلامی از قدرت رای مردم است. شعار "رای من کو" شعار حامیان اصلاح طلبان بود. راهی که جمهوری اسلامی می پیماید، هرگاه متوقف نشود"رای من کو " را به شعار مشترک اصول گرایان و اصلاح طلیان، به شعار فراگیر ملی، و جنبش سبز را به جنبشی واقعا همگانی و فراجناحی بدل خواهد کرد. 
آیا کار از کار گذشته است؟
گرچه یاس از تصحیح رفتار شما در میان اکثریت بزرگ شهروندان در شهرهای بزرگ کاملا فراگیر است اما تحلیل جدی اوضاع کشور حاکی از بازگشت ناپذیر شدن روندها نیست. هدف کسانی که جز این تحلیل می کنند بستن راه اصلاحات است. "سینه چاکان ولایت" از یک سو و "سرنگونی طلبان خشمگین" از سوی دیگر علیه اصلاح طلبی برخاسته اند. هر دو نعره می زنند: "اصلاحات مرد". و این دروغ بزرگی است که تنها ولع قدرت پشتوانه آن است. 
هنوز راه اصلاح باز است هرگاه رهبر جمهوری اسلامی ایران در رقابت سیاسی دخالت نکند و نهادهای قانونی کشور هر چه بیشتر قادر باشند مستقلا تصمیم گیری کنند. راه بازگشت مردم به پای صندوق های رای باز است هرگاه شما قدرت قانونی خود را به اهرم اجرای اهداف یک جناح تبدیل نکنید. خشتِ کج آن روز نهاده شد که شما به مجلس "حکم حکومتی" فرستادید. امروز کار به جایی کشیده که عده ای دوره افتاده اند که از شما برای آوردن سر رقبای انتخاباتی خود "حکم حکومتی" بگیرند و شما هنوز (به آوردن سر) تن نداده اید.
جنبش اصلاح طلبانه جاری به یقین از چنان حمایت مردمی برخوردار هست که قادر شود دست قانون شکنان را کوتاه و بدور از هر مداخله ای نهادهای ریاست جمهوری و مجلس به رای آزادنه تشکیل دهد. دلسردی و یاس مردم از کارآیی نظام حقوقی و قانون حاکم بر کشور بزرگترین خطر برای کشور است. آنها که خیر این ملت را می خواهند هم چنان تلاش می کنند کار به جایی نکشد که نفرت فراگیر و راه بازگشت به صندوق رای بسته شود. آن چه آقای محمد خاتمی در سه جمله گفته است حرف همه دلسوزان ملت است. فاصله برانداختن نهاد انتخابات تا برافتادن جمهوری اسلامی، فاصله لب تا به دهان است. ایران تحمل حکومت پلیسی ندارد. 
و سخن آخر
آنچه شاه سابق با ملت و ملت با شاه سابق کرد همه ناگزیر نبود. آیت الله خمینی ابتدا نصیحت کرد و شاه نشنید. وقتی شنید، که کار از کار گذشته و نفرت فراگیر شده بود. به وضوح دارند از شما یک "آریامهر" می سازند. مسیر پانزده خرداد تا ۲۲ بهمن را دارند تکرار می کنند. هنوز دیر نشده. و اگر بخواهیم خیلی زود دیر نشود نخست باید اعتماد آسیب دیده ی ملت درمان شود. این یک مصلحت همگانی است. خطای دهشتناک آن است که تصور شود طرفداران حکومت با مخالفان هیچ وجه مشترک، هیچ درد مشترک ندارند. این بزرگ ترین دروغ است. ایران سرزمین ماست و همه آن را دوست داریم. برای تعیین سرنوشت آن می توان و باید باز به پای صندوق رای، به روزهای پر شور و پر امید انتخابات بازگشت. روح سخن آن سیدِ خندان سرشته به نیک خواهی است. برای همه، برای شما نیز. 
فرخ نگهدار
لندن – بیستم دیماه ۱۳۸۹
http://www.negahdar.net