۱۳۹۰ فروردین ۲۲, دوشنبه

روز دوشنبه بخش سوّم، تحلیل ها و آخرین گزارشات از اعتراضات، بازداشتها، زندان، و بیدادگاهها --- بیانیه ها


اخبار روز: 

حمله به کمپ اشرف را قویاً محکوم می کنیم
روز ١٩ فروردین ١٣٩٠ در یورش وحشیانه ی ارتش عراق به ساکنان کمپ اشرف که محل اسکان حدود 3400 تن از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران است دهها تن کشته، صدها تن مجروح و تعدادی اسیر شدند. بر اساس آخرین اخبار منتشر شده در فاصله روز حمله تا کنون متاسفانه تعدادی از مجروحان به علت عدم امکان مداوا درگذشته اند
این اقدام ارتش عراق که به دستور نخست وزیر عراق است یک امتیاز بزرگ به رژیم جمهوری اسلامی است که در دوران حیات خود به طور سیستماتیک ناقض حقوق بشر بوده است.
دولت عراق با این حمله ضد انسانی نشان داد که به موازین و کنوانسیونهای بین المللی مربوط به حقوق بشر و حقوق پناهندگان پایبند نیست و مهمتر از آن این که همه امکانات برای معالجه مجروحان را مسدود کرده و به رسانه های بین المللی اجازه نمی دهد که با ساکنان این کمپ گفتگو کنند.

ما امضا کنندگان با گرایشات سیاسی و اجتماعی متفاوت بر اساس اعتقاد به رعایت حقوق بشر در مورد همه انسانها، این حمله جنایتکارانه را قویاً محکوم می کنیم و خواستار آن هستیم که؛
1-کلیه مجروحان بلافاصله توسط صلیب سرخ به یک مرکز درمانی مناسب منتقل شوند و مورد مداوا قرا گیرند.
2-کلیه اسیر شدگان بلافاصله آزاد شوند.
3-ورود خبرنگاران به این کمپ بلا مانع اعلام شود و نهادهای بین المللی بتوانند آزادانه وارد این کمپ شوند.
4-امنیت ساکنان کمپ اشرف که افراد غیر مسلح هستند بر اساس قوانین بین المللی، از طرف سازمان ملل متحد تضمین شود و هرگونه خشونت از طرف دولت عراق علیه ساکنان این کمپ ممنوع اعلام شود

www.gopetition.com

امضاها
مهناز هدایتی – شهلا بهاردوست – شهلا ابقری – حمیدرضا برهانی – پرتو نوری علا – فرهاد مهدوی – مهرداد درویش پور – مو، نجف زاده – کتی شیبانی – فاطمه رضایی – سوفیا صدیق پور – شیوا مهبوبی – همایون مبصری – داریوش مجلسی – اکیر مَهدی – سیروس ملکوتی- جمیله ایرانی – رضا کریمی – حمید کرمانی – پروین کرمانی – شبنم اسدالهی – شاهین بغدادی – الهام ملک پور – شکوه میرزادگی – بهزاد مهرانی – کوروش بخشی – گلناز رسولی – ترانه جمشیدی – حسن ریوندی – آلاله جمشیدی – سونیا ایرانی – مریم افشاری – ژاله وفا – هاله هوشمند – امیر جواهری لنگرودی – سمیرا ادیب – پروین رجبی – سارا شاه محمدی – اصغر کیانی – محسن جمشیدی – محمد امیرانی – فتح الله کیاها – مصطفی مرید – پروین ایران دوست – اولی وساندن – فرزاد سلطان زاده نادری – حمید خلعت بری – فرید اشکان – منصور ایران دوست – علی احمدی – جعفر بابلی – هاجر لیواری – منوچهر فرح وشی – سیاوش بابایی – ایرج عابدینی – آفرین مستوفی – شهناز فدایی – شهلا باور – سیامک سهراب منش – مهناز غفاری – هوشنگ کیوانی هَفشِجانی – فلور مسعودی – بهمن امینی – فرح کریمی – غمزه یردوت – هادی هادیان – نیکی میرزایی – سیما کامیار – عزیز پاک نژاد – باقر فاطمی – فریبرز ممتهن – کیا منیر – وحید سلامی – تاراج کارین – سروش سکوت – آرش پارسیان – موسی توحیدی – حمید رضا عبادیان – سهیلا درستکار – پروین قاسمی – کیوان رفیعی – پری پوریا – مهرداد قادری – پَر عیسی – جواد جمشیدی – سوسو آقامیری – منیره سنگری – محمد رضا عظیمی نائینی – بهزاد یغوب پور – بابک سرفراز – مینا انتظاری – بابک آزادی – جواد پور مختار – امیر مسعودی – علی رضا بهجودی – رضی تاروردیان – زری اصفهانی – فریده چزنی – محسن ز ف ن د – رها مسافر – احد باقردایی – امرالله ابراهیمی – حسین احمدیان – لیلا جدیدی – داود پناه – وحید قاسمی – آمنه معاونی – مهناز سبحانی – آرش آسمانی – آرش کمان – نرگس غفاری – رباب عبدل رحیمی – مهرداد فتحی – جان بورکه – هما علیزاده – سیاوش جلیلی – علی رضا کاظمی – زهرا نعمت الهی – بانو صابری – ژیلا نقیب زاده – محمود طوسی – اسد طاهری – شیرین نریمان – حسین پناه – امید حبیبی نیا – ناهید شاهین – پرویر الف – علی شاکری – رضا علوی – سیامک نفتچی – ستاره وطن – شیدا شُبِیر – میترا سامانی – فرخ وطن – حسام میثاقی – گوهرتاج ویسی.





اخبار روز: 

نامه جمعی از فعالان سیاسی ، اجتماعی در محکومیت کشتار و خشونت صورت گرفته مورخ ۱۹ فروردین در شهر اشرف

حمله نظامی مرگ بار ارتش و نیروهای امنیتی عراق به کمپ اشرف و درگیری با نیروهای سازمان مجاهدین خلق یکی از تاسف بار ترین   رویداد های تلخ ایرانیان خارج از کشور را رقم زد. کشته و زخمی شدن ده ها نفر ، یک بار دیگر چهره کریه خشونت را آشکار ساخت که تا چه میزان ویرانگر است و بر چهره انسانیت چنگ می زند.
فاجعه جان باختن افراد بی سلاح و محصور در محیطی بسته در برابر یورش نیروهای مجهز به انواع و اقسام ادوات نظامی ، عملی غیر قابل پذیرش و ضد انسانی است. این اتفاق شوم ضرورت مهار اشکال نا موجه خشونت دولتی و حفاظت از مردمان بی سلاح در برابر تهاجم نظامیان را گوشزد می سازد .
ما امضا کنندگان این نامه با تاکید بر مرزبندی صریح و مخالفت قاطع با عقاید ، روش های فعالیت و عملکرد سازمان مجاهدین خلق و نظر منفی نسبت به مواضع کنونی این سازمان و در عین حال محکوم کردن اعمال سرکوب گرانه و غیر انسانی جمهوری اسلامی در قلع و قمع و مجازات های اعضاء این سازمان دربرهه های مختلف و بخصوص جنایت اعدام های گسترده و فراقضایی سال ۱٣۶۷   ، صرفا از زاویه موازین حقوق بشری و اصول انسانی ، نقض حقوق بنیادی ساکنان اشرف و اعمال خشونت لجام گسیخته از سوی دولت عراق بر علیه آنان را محکوم می کنیم.
ما معتقدیم اگر چه حضور سازمان مجاهدین خلق در عراق از ابتدا اشتباه بود و برخورداری از چتر حمایتی رژیم صدام حسین که چشم طمع به بخش هایی از خاک ایران داشت و تهاجمی بر علیه میهن و ملت انجام داده بود ، از خطا های بزرگ و نابخشودنی این سازمان سیاسی محسوب می شود ، اما اعضاء این گروه سیاسی حق دارند از اذیت و آزار   نیروهای دولتی بدور باشند و حق مصونیت آنها از خشونت ، شکنجه و قتل به رسمیت شناخته شود.
دولت عراق محق است که در قلمرو خود اعمال حاکمیت کند و اقتدار مشروع خود را تحقق بخشد اما این حق نباید از راه زور ، خشونت و سرکوب خونین صورت گیرد. به باور ما دولت عراق ، نمایندگان سازمان مجاهدین و نمایندگان جامعه جهانی باید تدبیری بیندیشند که از تکرار فاجعه انسانی در منطقه جلوگیری شود . این امر نیازمند خویشتن داری و برخورد واقع بینانه با مسائل هست و طرفین باید انعطاف نشان دهند.
شرایط جدید عراق با دوران صدام حسین فرق می نماید . رهبران مجاهدین می بایست الزامات موقعیت جدید را درک کنند.در تحلیل آخر مردم عراق و دولت مشروع منتخب آنان مرجع صاحب صلاحیت هستند که باید تعیین کنند مجاهدین در عراق بمانند یا آنجا را ترک کنند. همچنین رهبران سازمان مجاهدین و بخصوص آنهایی که در اشرف نیستند ، در قبال زندگی و امنیت ساکنان اشرف مسئولیت دارند. حفظ جان آنها مهمتر از وضعیت خود سازمان ، منافع سیاسی رهبران و ترجیح برای ماندن در یک منطقه جغرافیایی خاص است . بنابراین نباید با اصرار بر ماندن در کشوری که خواهان خروج آنها است ،جان اعضاء ساکن خود در اشرف را بخطر بیندازند .
در این میان همچنین سازمان ملل نقش مهمی دارد تا شرایط خروج شرافتمندانه اعضاء سازمان مجاهدین خلق از عراق و برخورداری آنها از حقوق پناهندگی و زندگی توام با امنیت و آرامش را هموار سازد .
در پایان ضمن محکومیت دوباره کشتار اعضاء سازمان مجاهدین خلق در اشرف و مخالفت با هر گونه اقدام تبلیغاتی از این رویداد برای ترویج خشونت و خط مشی مسلحانه و همچنین تقبیح موضع دولت جمهوری اسلامی ایران در حمایت از برخورد های خشونت آمیز با ساکنان اشرف   ، اعلام می نمائیم که اجرای موارد زیر می تواند بحران بوجود آمده را به نحو مناسبی حل کند و از گسترده تر شدن این فاجعه انسانی جلوگیری نماید:
۱- ضرورت توقف فوری خشونت نیروهای دولتی عراق بر علیه ساکنان اشرف
۲- فراهم کردن سریع خدمات درمانی و امکانات پزشکی برای مصدومان و مجروحین واقعه
٣- تشکیل کمیته حقیقت یاب و بی طرف از سوی سازمان ملل با مشارکت نهاد های معتبر حقوق بشری تا به تحقیق در خصوص چگونگی شکل گیری فاجعه و شناسایی و مجازات عاملان و مسببان بپردازد.
۴- خویشتن داری دولت عراق و تمرکز بر پیدا کردن راه حل حقوقی ، قانونی و غیر نظامی مبتنی بر رعایت حقوق انسانی ساکنان اشرف و حق اعمال حاکمیت دولت عراق

اسامی امضا کنندگان اولیه:
رامین احمدی
اردوان ارشاد
بیژن افتخاری
علی افشاری
صفورا الیاسی
مهدی امینی
نیکنام امینی
محمد امینی
احمد باطبی
مهران براتی
محمد برزنجه
محمد برقعی
شهلا بهار دوست
کتایون پزشکی
احمد تقوایی
رضا جعفریان
پویا جهاندار
رضا چرندابی
ستاره حسن پور
علی حسین طالشی
بیژن حکمت
مصطفی خسروی
فریبا داوودی مهاجر
فرشاد دوستی
شیده رضایی
تارا سپهری فر
سلمان سیما
حسن شریعتمداری
محمد رضا شکوهی فرد
محمد صادقی
کوروش صحتی
حمید رضا ظریفی نیا
شهره عاصمی
غلام عباسی
علی عبدی
ناصح فریدی
فیروزه فولادی
پروین قاسمی
سعید قاسمی نژاد
امیر حسین گنجبخش
حسین ماهوتی ها
مجید محمدی
فرشاد محمدی
پویان محمودیان
پرویز مختاری
مهرداد مشایخی
مرتضی ملک محمدی
علی اکبر مهدی
بهزاد مهرانی
بهناز مهرانی
روزبه میر ابراهیمی
مهران میر فخرائی
بورگان نظامی
مهدی نوربخش
رحیم همتی
پروانه وحید منش

افرادی که می خواهند نامه زیر را امضا کنند می توانند از لینک زیر استفاده کنند:
   www.PetitionOnline.com






اخبار روز

بزرگداشت روز جهانی کارگر در یازدهم اردیبهشت سال ۱۳۹۰، در فضای دگرگونی خواهی و در تداوم جنبش پُرتوان کارگری و جنبش سبز همچون فرازی از جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران، از اهمیت فراوانی برخوردار است.
امروز ۳۲ سال از انقلاب بهمن 57 که یکی از خواست هایش عدالت اجتماعی بود می‌گذرد. طبقه کارگر ایران نه تنها به عدالت اجتماعی نرسیده، بلکه از داشتن اصلی‌ترین حق خود، یعنی داشتن تشکل‌های مستقل صنفی نیز محروم است. جمهوری اسلامی به جـای پاســخ مثبت به درخواست‌های به حق کارگران، هر گونه دادخواهی را، با اخراج، سرکوب، زنــدان و شکنجــه پاسخ می‌دهد. اسالو مبارز سندیکالیست مستقل و سمبل کارگران زندانی، که به خاطر دفاع از منافع کارگران و زحمتکشان ایران به 6 سال زندان محکوم شده است، به رغم درخواست مکرر آزادی‌اش از سوی مجامع بین المللی کارگری و فعالان جنبش‌های مدنی هم‌چنان در زندان به سر می‌برد.
کارگران و زحمتکشان ایران، نهادها و تشکل‌های مستقل کارگری و کنشگران جنبش کارگری برای تامین حقوق صنفی، اجتماعی و سیاسی خود در پیکاری سهمگین علیه حکومت استبدادی و نهادهای بزرگ انحصاری ـ نظامی و رانت‌خواران فاسد حاکم بر ایران درگیرند. آن‌ها می‌کوشند با اعتصاب، گردهمایی، تظاهرات اعتراضی و تحصن به حقوق خود دست‌ یابند. آگاهان جنبش کارگری و فعالان سندیکایی مبارزه قهرمانانه خود را در زیر شدیدترین فشار و سرکوب دولت جمهوری اسلامی و به بهای سنگین زندان، فقر و بی‌خانمانی به پیش می‌برند. آنان در این نبرد عدالت خواهانه از پشتیبانی دیگر جنبش‌های اجتماعی برخوردارند، امری که زمینه ساز پیوند مبارزه آنان با جنبش گسترده دموکراتیک و ملی ایران می‌باشد.
تشکل‌های مستقل کارگری در سالیان اخیر، خواست‌های جمعیت بزرگ کارگران، زحمتکشان و کارکنان بخش‌های تولیدی و خدماتی را در منشورهای‌شان تدوین کرده اند:

مطالبات صنفی
دستمزدها ـ پرداخت فوری دستمزدهای معوقه کارگران ـ افزایش فوری حداقل دستمزدها با دخالت نظر نمایندگان منتخب مجامع عمومی کارگران. ـ تامین امنیت شغلی برای کارگران و تمامی مزدبگیران. ـ توقف اخراج و بیکارسازی کارگران. ـ لغو قراردادهای موقت و سفید امضا.
ـ افزایش حقوق بازنشستگی و رفع هرگونه تبعیض در پرداخت آن.
- بهره مندی بازنشستگان از تامین اجتماعی و خدمات درمانی.
تشکل ـ به رسمیت شناخته شدن بی‌قید و شرط حق ایجاد تشکل‌های مستقل کارگری و حق اعتصاب. ـ برچیده شدن کلیه نهادهای دست ساز دولتی از محیط های کار.
اصلاح قوانین ـ تدوین و تصویب قانون کار جدید با دخالت مستقیم نماینده های منتخب مجامع عمومی کارگران. ـ برخورداری تمام بیکاران از بیمه بیکاری متناسب با یک زندگی انسانی تا زمان اشتغال به کار. ـ تعطیلی رسمی اول ماه مه و گنجاندن آن در تقویم رسمی کشور و لغو ممنوعیت و محدودیت برگزاری مراسم این روز.

مطالبات سیاسی و اجتماعی
ـ آزادی فوری و بی قید و شرط کلیه زندانیان سیاسی. ـ به رسمیت شناخته شدن بیقید و شرط حق اعتراض، تجمع، تحزب، آزادی بیان و آزادی مطبوعات ـ لغو فوری مجازات اعدام. ـ بررسی مجدد طرح هدفمندکردن یارانه ها با شرکت نمایندگان منتخب تشکل‌های کارگری و کارمندی و متخصصین حوزه اقتصاد. ـ لغو کلیه قوانین تبعیض آمیز نسبت به زنان و تضمین برابری کامل و بی‌قید و شرط حقوق زنان و مردان در تمامی عرصه های زندگی خانوادگی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی. ـ برخورداری تمامی کودکان از امکانات آموزشی، رفاهی و بهداشتی یکسان و رایگان، جدا از نوع جنسیت و وابستگی‌های ملی، نژادی و مذهبی آنان و موقعیت اقتصادی و اجتماعی والدین شان.

ما ایرانیان برون مرزی در روز اول ماه مه، همراه و هماهنگ با جهان کار، سندیکاها، اتحادیه ها و نهادهای کارگری به پشتیبانی از مبارزات کارگران و زحمتکشان میهن‌مان برای رسیدن به حقوق‌شان برمی‌خیزیم. ما بر این باوریم که رسیدن کامل به این حقوق در گرو تغییرات ساختاری در جامعه ماست.
ما با شرکت گسترده در جشن جهانی روز کارگر و با طرح شعارها و خواسته های کارگران میهن‌مان، بر اعتبار جنبش کارگری و نقش موثر آن در تداوم، پیشرفت و تکامل جنبش دموکراسی خواهی ایران تاکید می‌کنیم و می‌کوشیم به جنبش دادخواهانه و عدالت گسترانه کارگران و ملت ایران یاری رسانیم.
ما از آزادیخواهان، نهادهای کارگری، نهادهای حقوق بشری و عدالت‌خواه در سراسر جهان می‌خواهیم که در سالـروز اول ماه مه با برگزاری کنفرانس، سمینار، گردهمایی، راه پیمایی، نوشتن نامه به سازمان ملل، جمع آوری امضا و کارهای ابتکاری دیگر خواستار لغو قوانین ضد کارگری و آزادی زندانیان سیاسی از جمله فعالین کارگری شوند.
ما از همه نیروهای دمکرات و مترقی دعوت می کنیم تا در رسانـدن صــدای کارگران ایران به گـوش سازمان‌هــای جهانــی حقوق بشر و سازمانهای بین المللی کارگری، برای فراهم نمودن شرایط زندگی بهتر کارگران و یکایک مردم ایران با حداکثر توان و نیرو تلاش کنند.
ما از شهروندان، سندیکاها و سازمان‌های کارگری و نهادهای بین المللی در سراسر جهان می‌خواهیم که نقض حقوق کارگران و سندیکاهای کارگری در ایران را محکوم کرده و برای آزادی فعالیت‌ِ سندیکاهای کارگری در ایران یاری رسانند.
ما خواهان لغو حکم اعدام تمام زندانیان سیاسی محکوم به اعدام از جمله شیرکو معارفی و حبیب الله لطیفی می‌باشیم.
خواهان آزادی فوری تمام فعالان جنبش کارگری و سندیکایی از جمله بهنام ابراهیم زاده، منصور اسالو، ابراهیم اسماعیلی، رضا رخشان، رضا شهابی، غلامرضا غلامحسینی، ابراهیم مددی؛ فعالان جنبش معلمان از جمله عبدالرضا قنبری و رسول بداغی (اعضای سندیکای معلمان)؛ فعالان جنبش زنان از جمله عالیه اقدام دوست و مهدیه گلرو؛ فعالان جنبش دانشجویی از جمله بهروز جاوید تهرانی‌ و بهاره هدایت؛ وکلای شجاعی که تنها جرمشان دفاع از زندانیان سیاسی و فعالان اجتماعی است از جمله نسرین ستوده و محمد اولیایی فرد؛ روزنامه نگاران زندانی از جمله ابولفضل عابدینی و مسعود باستانی هستیم.
ما خواهان آزادی تمام زندانیان سیاسی و پایان دادن به زندانی کردنِ همراهان جنبش سبز خانم‌ها زهرا رهنورد و فاطمه کروبی و آقایان مهدی کروبی و میرحسین موسوی، هستیم.

برگزار کنندگان:
1- اتحاد برای ایران / بلژیک
2- اتحاد برای پیشبرد سکولار دموکراسی در ایران / آمریکای شمالی
3- انجمن پویا (برای حمایت از جامعه مدنی و مشارکت مردمی) / کلن
4- انجمن زنان ایرانی / مونترآل
5- انجمن سکو لار دموکراسی / اورنج کانتی
6- انجمن سکورلار دموکراسی / لس آنجلس
7- انجمن گفتگو و دمکراسی / پاریس
8- انجمن نسل سوم / استکهلم
9- انجمن واشنگتن
10- انجمن همبستگی / دالاس
11- انجمن همبستگی ایرانیان / هامبورگ
12- ایران آزاد - کانون دفاع از حقوق بشر، آزادی و دموکراسی / آلمان
13- ایرانیان صلح طلب / دالاس
14- بنیاد اسماعیل خویی / آتلانتا
15- پشتیبانان حقوق بشر و دمکراسی در ایران / اسن
16- جامعه مدافعان حقوق بشر و دموکراسی / هامبورک
17- جامعه دفاع از حقوق بشر و دموکراسی در ایران / سوئد
18- جبهه متحد دانشجویی / کانادا
19- جمعیت پشتیبانی از جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران / برلین
20- جمعیت پشتیبانی از مبارزات دمکراتیک مردم ایران / کلن
21- جمعیت پشتیبانی از مبارزات مردم ایران / استکهلم
22- جمعیت دفاع از حقوق مردم ایران / اتریش
23- جمعیت دفاع از زندانیان سیاسی/ هامبورگ
24- جمعیت دفاع از زندانیان سیاسی ایران / کلن
25- حامیان مادران پارک لاله - مادران صلح / دورتموند
26- حامیان مادران پارک لاله در لس آنجلس / ولی
27- حامیان مادران پارک لاله / هامبورگ
28- حامیان مادران پارک لاله / وین
29- خانه همبستگی مهر / کلن
30- دانشجویان سبز / برمن
31- دانشجویان و جوانان موج سبز / کلن
32- دمکراسی سکولار /شیکاگو
33- شبکه همبستگی ملی ایرانیان / فرزنو
34- شبکه هواداران صلح، آزادی و عدالت اجتماعی / استکهلم
35- فدراسیون اروپرس
36- کانون دموکراتیک ایرانیان / دالاس
37- کانون ره آورد / آخن
38- کمیته 31 برای دفاع از جنبش حقوق مدنی در ایران / تولوز
39- کمیته آمریکاییان- ایرانیان پیشرو / آمریکا
40- کمیته ایران / بوستون
41- کمیته جمعی از ایرانیان نورد راین وستفالن / کلن، بن، بوخوم، اسن، دوسلدورف
42- کمیته مستقل ضد سرکوب شهروندان ایرانی / پاریس
43- کمیته نروژی- ایرانی حمایت از مبارزات مردم ایران / نروژ
44- کمیته همبستگی با مبارزات مردم ایران / شیکاگو
45- گروه 22 خرداد / هامبورگ
46- گروه مدافعان حقوق بشر برای ایران / فلوریدا
47- مونیخ همیار ایران / مونیخ
48- نهاد دفاع از دمکراسی و آزادی در ایران - ندای ایران / اتریش


اگر به عنوان یک نهاد می‌خواهید با سازماندهی حرکتی در شهرتان به صورت مستقل، و یا در همکاری با نهادهایی از شهر شما که در حرکت سراسری اول ماه مه شرکت دارند، به لیست برگزارکنندگان این حرکت بپیوندید، و یا می‌خواهید از این حرکت پشتیبانی کنید، با ایمیل زیر تماس بگیرید:
free-iran-for-all-iranians@googlegroups.com
  
و برای آگاهی بیشتر درمورد آکسیون های شهرهای زیر با این تلفن‌ها و ای میل‌ها تماس بگیرید:

• آتلانتا             770-698-0851      
• بوستون             0075-836-781      
• ‎اورنج کانتی             6226-469-714      
• ‎دالاس 924-400-5272
• شیکاگو             847-970-1553      
• فرزنو             559-908-1979      
• لس آنجلس             818-472-9996      
• نیویورک             203-570-6964      
• ‎واشنگتن دی سی             7726-340-703      
• مونترال                         514-624-4648      

پشتیبانان
ما از حرکت سراسری ایرانیان برون مرزی یرای بزرگداشت روز جهانی کارگر و همبستگی با مبارزات کارگران ایران، پشتیبانی می کنیم.
1- انتشارات خاوران / پاریس
2- انجمن تئاتر ایران و آلمان / کلن
3- انجمن فرهنگی بیان / بلژیک
4- پشتیبانان آزادی و دموکراسی برای ایران / آتلانتا
5- تارنمای ایران امید
6- تارنمای ایران ما
7- تارنمای پرس لیت
8- سازمان ندا برای یک ایران آزاد
9- رادیو همصدا / اتاوا
10- فدراسیون یارسان / خارج از کشور
11- کانون پناهجویان ایرانی / سوئد
12- کمیته دانشجویی دفاع إز زندانیان سیاسی
13- کمیته ی کارگری سازمان خودرهاگران
14- همبستگی جهانی برای جامعه سکولار
15- همگامی، کانونها و نهادهای ایرانی در همبستگی و پشتیبانی از مبارزات مردم ایران در خارج از کشور

لینک برای امضا:
www.gopetition.com





اخبار روز:

بیانیه جمعی از روزنامه نگاران، نویسندگان و هنرمندان ایرانی در تبعید خطاب به مردم ایران
ما هم روزنامه نگار و نویسنده ایم، اما صدای ما سانسور می شود!
جریان اصلی رسانه های فارسی زبان در خارج از کشور ناقض آزادی بیان است

سال ۱۳۹۰ را در حالی آغاز می کنیم که مبارزه با دیکتاتوری مذهبی در ایران اوج تازه ای یافته است، بسیاری از ایرانیان در داخل و خارج از کشور دریافته اند که جمهوری اسلامی رژیمی اصلاح پذیر نیست و تنها راه پیش روی ما بنای یک جمهوری آزاد و دمکراتیک مبتنی بر اصول حقوق بشر و دمکراسیِ بدون واسطه است.
اگرچه رژیم جمهوری اسلامی در داخل کشور با سانسور و دربند کشیدن روزنامه نگاران، هنرمندان و روشنفکران تلاش می کند تا صدای جنبش مردم را خاموش سازد اما امواج انقلابی خواسته های رادیکال مردم هر روز بیش از قبل به خروش در می آید و شبکه های اجتماعی و رسانه های آلترناتیو تنها روزنه باقی مانده در برابر سرکوب و خفقان کنونی محسوب می شوند.
در چنین فضایی جریان اصلی رسانه های فارسی زبان در خارج از کشور به دلایل گوناگون از جمله لابی گری و سیاست های کشورهای اروپایی و آمریکا در پی تقویت و بازنمایی جریان اصلاحات است، جریانی که از فردای نمایش انتخابات سال هشتاد و هشت تمام تلاش خود را برای به انحراف کشیدن مسیر جنبش و تقلیل آن به یک «بازی بزرگان» و «اختلافات درونی» به کار بست و دست آخر بازی را به حریف واگذار کرد و کنج عزلت گرفت.
رسانه های جریان اصلی با در اختیار داشتن دهها شبکه تلویزیونی، رادیویی و وب سایت هایی که هزینه آنها مستقیما از سوی دولت ها یا نهادهایی که در پی جایگزین کردن یک جناح به جای جناح دیگر در بازی قدرت هستند، تامین می شود در اغلب مواقع تنها صدای اصلاح طلبان را به گوش ایرانیان می رسانند و می کوشند تا چنین وانمود کنند که آلترناتیو دیگری جز اصلاح طلبان برای جناح حاکم در جمهوری اسلامی وجود ندارد.
از سوی دیگر برخی از روزنامه نگاران اصلاح طلب نیز که در سالهای اخیر به خارج از کشور آمده اند به جای پاسداشت آزادی بیان خود با ایجاد نهادها و رسانه هایی انحصاری که در آن هر صدای مخالفی را سانسور می کنند، تلاش می کنند تا سیطره خود بر جریان رسانه ای و اطلاع رسانی را همچنان حفظ کنند و با حزبی کردن و جناحی کردن فعالیت رسانه ای خود دایره ای از «کارمند- روزنامه نگار» خودی در برابر روزنامه نگاران و نویسندگان مستقل ایجاد کنند.
ما، گروهی از روزنامه نگاران، نویسندگان و هنرمندان ایرانی در تبعید ضمن تبریک آغاز سال نو و به امید دستیابی مردم کشورمان به آزادی و پیروزی تاکید می کنیم که جریان اصلی رسانه های فارسی زبان در خارج از کشور نیز دست کمی از وضعیت انحصاری رسانه ها در داخل کشور ندارد و روزنامه نگاران، نویسندگان و هنرمندان ایرانی در خارج از کشور نیز در برابر آنها کمابیش با همان مشکل فقدان آزادی بیان و سانسور روبرو هستند.
ما همچنین تاکید می کنیم که صدایی که از سوی این رسانه های انحصار طلب در خارج از کشور به گوش مردم ایران و جهانیان می رسد، صدای مردم ایران و صدای همه روشنفکران نیست بلکه نماینده بخشی از بدنه جدا شده از رژیم است که در پی تغییرات و مرمت جزئی در نظامی ست که از سرتا پا ناقض اساسی ترین حقوق و آزادیهای فردی و اجتماعی ایرانیان است.
صدای ما در این رسانه ها شنیده نمی شود، این رسانه ها نماینده همه مردم ایران که شعار جمهوری ایرانی را در تظاهرات خود سر می دهند نیستند.

روزنامه نگاران، نویسندگان و هنرمندان ایرانی در تبعید- فروردین ۱٣۹۰
امید حبیبی نیا (روزنامه نگار و پژوهشگر ارتباطات)، مسعود روحانی (روزنامه نگار)، پریسا ساعد (روزنامه نگار)، کامبیز سلطانین (روزنامه نگار)، ناهید سروستانی (فیلمساز)، فرح شیلندری (مستند ساز)، احمد صفا (روزنامه نگار)، لیلا قبادی (تهیه کننده سینما)، هلن همتی (نویسنده)، سیروس ملکوتی (نویسنده)، جمیله ندایی (فیلمساز)، بصیر نصیبی (نویسنده و فیلمساز).





احمد پورمندی
...
اخبار روز

شورای هماهنگی اتحاد جمهوری خواهان ایران در آخرین نشست خود اوضاع اتحاد را بحرانی ارزیابی کرد. این ارزیابی پس از آن به عمل آمد که آقای فرخ نگهدار در پی اعتراضات گسترده کادرها و فعالین اتحاد به مواضع متخذه از سوی ایشان در نامه به خامنه ای و در امور مربوط به طرح یارانه ها و پرونده اتمی، ناگزیر به استعفا از هیات سیاسی و شورای هماهنگی اتحاد شد و هم زمان با آن، شمار قابل توجهی از کادرها و بنیانگذاران اتحاد با انتشار بیانیه ای با اشاره آشکار به مفاد نامه سرگشاده آقای نگهدار, عنوان کردند که:
„اینک خط سیاسی معینی درون اجا، با اعلام برونی در حال شکل گیریست که ما را در گناه فجایعی که رخ میدهد با "رهبری" شریک میداند، نگران از دست رفتن سرمایه نظام است و آشکارا در کاستن بار مسئولیت سید علی خامنه ای در جنایات دو سال اخیر میکوشد. ما همزیستیِ سازمانی با چنین دیدگاهی را در اتحاد جمهویخواهان بسود جنبش دمکراسی خواهانه مردم ایران نمیدانیم و جدایی خود را از این گروه با خواست بازسازی جنبش جمهوریخواهی … اعلام میکنیم„.
گرچه شورای هماهنگی اتحاد تصمیم به تشکیل کمیسیونی به منظور بررسی علل بحران و چگونگی مهار آن گرفت و گرچه تدوین کنندگان بیانیه "برای بازسازی جنبش جمهوری خواهی" وعده سازمانگری رایزنی و همکاری به منظور بازسازی را مطرح کردند، اما تاکنون که بیش از دو ماه از آن تصمیمات گذشته، نه آن کمیسیون تشکیل شده و نه در جهت تحقق وعده "رایزنی" فعالیت خاصی مشاهده شده است و این همه, این سوال نگران کننده را پیش میکشند که آیا "اجا" به خط پایان نزدیک شده است و این پروژه را باید تمام شده تلقی کرد؟
یادداشتی که پیش رو دارید، حاوی نگاهی است اجمالی به برخی فرازهای زندگی اجا همراه با طرح سوالاتی چند در خصوص علل بحران و نیز پاسخ هایی اولیه به بعضی از آن ها.

                                 
                                                 *********
۸ سال پیش در چنین روزهایی، محافل سیاسی ترقی خواه در خارج از کشور در تب و تاب خاصی به سر میبردند. بیش از هزار نفر از فعالین و مهاجران سیاسی با چند هزار سال سابقه زندان و چند ده هزارسال سابقه فعالیت سیاسی، سندی را امضا کرده بودند که میبایست مبنای همکاری نیروهای جمهوری خواه قرار گیرد و زمینه ساز تشکلی گردد که بعدها "اتحاد جمهوری خواهان ایران" نام گرفت. انتظارها سرانجام به سر آمد و همایش تاریخی برلین با شرکت بیش از ۶۰۰ نفر از امضا کنندگان بیانیه و با حضور شماری از چهره های سرشناس سیاسی، علمی و فرهنگی ایران و آلمان و تحت پوشش رسانه های معتبر فارسی زبان، در سالن بزرگ دانشگاه برلین، آغاز به کار کرد.
اوضاع کشور بحرانی و خطر حمله نظامی به ایران جدی شده بود. این امر سایه سنگینی بر همایش انداخته بود. بسیاری به این میاندیشیدند، که در صورت وقوع حمله و تشدید بحران در کشور، نیروهای دموکرات و جمهوری خواه نباید پراکنده و کم اثر بمانند. این احساس نگرانی و مسولیت، به صورت یک بزرگ منشی و گشاده دستی کم سابقه در مقابل گردانندگان همایش تجلی یافت: بیشتر اسناد پیشنهادی از تصویب گذاشتند و شورایی ۵۰ نفره برگزیده شد تا ناروشنی ها - بویژه در زمینه مکانیسم تصمیم گیری، عضویت و کم و کیف روابط تعهدآور- را برطرف نموده، تشکیلات اتحاد را تاسیس و رهبری کند.   
امید به توفیق شورای منتخب در تاسیس و هدایت تشکیلات، خیلی زود جای خود را به نگرانی داد. گزینش دو هیات سیاسی و اجرایی که میبایست وظایف هدایت روزمره سازمان جدیدالتاسیس و جنبش جمهوریخواهی را بر عهده گیرند، چندین ماه به درازا کشید و در این ماه های تعیین کننده، هیچ نشانی از حیات شورا دیده نشد. رقابت گروه ها، دستجات و شخصیت های درون شورا، که در جریان همایش به روشنی به چشم می خورد، تشدید شده بود و امید به توفیق نهادهای منتخب در روشن ساختن ناروشنی های به جا مانده از همایش، کاهش می یافت. همایش موسس میان دوگرایشی که چشم انداز "حزب" و یا "جبهه" را در مقابل اتحاد قرار می داد، برغم رد "عضویت حقوقی" قادر به اتخاذ تصمیم روشنی نشده بود و شورا می بایست برای اینگونه مسایل مهم راه حل مناسبی می یافت.
همایش دوم اجا، نمایشگر بجا بودن نگرانی ها بود. در سالن کوچک همایش فرانکفورت، از جمیعت بزرگ و فضای مصمم و امیدوار برلین اثر کمی برجای مانده بود.
همایش دوم بدون آنکه با دشواری های بجا مانده از همایش اول تماس نیرومندی برقرار کند، با تصویب سندی تحت عنوان "راهبردهای سیاسی اتحاد جمهوری خواهان ایران" و گزینش شورای هماهنگی جدید، به کار خود پایان داد. سند مصوب که با دیدگاهی نسبتا رادیکال و با تاکید بر "محاصره مدنی حکومت" به مثابه راهکار اصلی اجا, تدوین شده بود، تاثیر قابل رویتی در زندگی اتحاد بر جای نگذاشت و روند ریزش و فرسایش کماکان ادامه یافت.
نگاهی به روند های طی شده در هر دو همایش مذکور و آنچه که در فاصله آن ها جریان یافت، این بدبینی و نگرانی را تقویت کرد که اتحاد در شرایط فقدان یک "نقشه راه" روشن و در شرایط شفاف نبودن "مکانیسم روابط تعهدآور منتج به تولید اراده سیاسی واحد"، بیشتر و بیشتر در چنگال رقابت شخصیت ها، احزاب، گروه ها و فرهنگ سیاسی به جا مانده از دوران جنگ سرد - که تاریخ مصرفشان دیگر به سر آمده بود- گرفتار می شود و ضروری است که برای این مشکلات چاره اندیشی شود.
همایش سوم اجا، بر بستر این نگرانی ها کار خود را در برلین آغاز کرد. این همایش که تا حد قابل توجه ای تدارک دیده شده بود، با اصلاح اساسنامه و تصریح حقوق و وظایف اعضا و با تصویب قراری مبنی بر موظف ساختن شورای هماهنگی منتخب به تدارک ائتلاف بزرگ جمهوریخواهان ایران به منظور شرکت مستقل در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس هشتم، گام هایی در جهت تنظیم مناسبات درونی و تدوین "نقشه راه" برداشت. این تمهیدات اما برای خارج ساختن اجا از و ضیعتی که مداوما دشوارتر میشد، کافی نبودند. فکر برکشیدن آقای حسن شریعتمداری به سطح چهره اصلی و سخنگوی اجا- که میتوانست مکمل نقشه راه شرکت مستقل ائتلاف بزرگ جمهوری خواهان در انتخابات باشد- گرچه با رای اکثریت به تصویب رسید، اما متکی بر اکثریت ضعیف عددی، پشتیبانی مادی و واقعی لازم را بدست نیاورد.     
در جریان این همایش، جمعی از کادرها و پایه گزاران اتحاد، با انتشار سندی تاسیس فراکسیونی با نام "توسعه، عدالت و آزادی" را اعلام کردند. اعلام موجودیت فراکسیون، این امیدواری را ایجاد و تقویت کرد که سایر گرایش های درون اتحاد هم خود را در قالب فراکسیون سازمان دهند و امر مهم ایجاد اراده سیاسی مشترک از این طریق متحقق شود. این امیدواری اما، دیری نپایید و سایر گرایشات درونی اجا، حفظ وضیعت موجود و تکیه بر مناسبات پیدا و ناپیدا را ارجح شمردند و بدین شکل فراکسیون "توسعه و..." خیلی زود در مقابل "بقیه" قرار گرفت - یا قرار داده شد- و به این ترتیب پروژه "فراکسیونی کردن مناسبات درونی" نه تنها شکست خورد، بلکه به سوتفاهمات - به حق و ناحق - بیش از گذشته دامن زد.  
"اتحاد" در شرایط بیم و امید، به استقبال همایش چهارم خود در شهرکلن آلمان رفت. اوج گیری جنبش سبز مردم ایران، این امید را ایجاد کرد که همایش بتواند در پیوند با جنبش سبز و در پرتو آن روح تازه ای بر کالبد خسته اتحاد   بدمد و راه بازسازی آنرا هموار سازد و در عین حال بیم از آنکه سنن سیاسی دوران ماضی، سخت جانی کنند و اتحاد را سرانجام در "سیاهچاله" خویش ببلعند، در ذهن بسیاری از فعالین اجا پرسه میزد.
جریان کار همایش نشان داد که هم آن امیدواری و هم این بیم و نگرانی به جا بودند: در روز نخست همایش که به سمیناری با شرکت جوانان سبز و میزگردی پیرامون جنبش سبز اختصاص یافت، سالن بزرگ همایش، مملو از جمیعت بود واین را نوید میداد که امیدواری ها بی پایه نبودند و جنبش سبز با جمهوری خواهی یگانه تر از آن است که پنداشته میشد و میتوان در پناه و پیوند با آن بالید و قد کشید.
این امیدواری اما دیری نپایید و در روزهای بعد که همایش به دستور عادی کارش میپرداخت، از آن جمیعت مشتاق خبری نبود و در ساعات پایانی اجلاس که سند اصلی همایش از تصویب گذشت، از حدود ۸۰ نفری که کارت عضویت در همایش را دریافت کرده بودند، فقط چهل و چند نفر در سالن حضور داشتند. هنگامی که همایش از تصویب "انتخابات آزاد" به عنوان محور پروژه راهبردی اصلی اجا سر باز زد و انتخابات آزاد را با عقب نشاندن خامنه ای و تمکین حکومت به رای مردم، گره زد و در عین حال روشن گردید که عناصر موثر فراکسیون عموما از شرکت در ترکیب شورا خودداری خواهند کرد، بر همگان آشکار گردید که همایش پیروز نشده است و اتحاد روزهای دشواری را در پیش خواهد داشت.
شورای منتخب همایش که در آن گرایش خاصی، برتری مطلق داشت، هیات سیاسی همسو با خود را برگزید تا سکان اداره اجا را به دست بگیرد. فعالیت سیاسی و تشکیلاتی اجا که در طول حیاتش محدود و محدودتر شده بود، بعد از همایش در چهارچوب جلسات هفتگی هیات سیاسی، بحث و گفتگو در میلینگ - لیست، اتخاذ موضع پیرامون برخی مسایل سیاسی کشور و شرکت گاه و بیگاه شماری از مبلغین و تحلیلگران اجا در رسانه ها ، خلاصه گردید.
حوادث منتج به استعفای آقای نگهدار و انتشار فراخوان بازسازی بر بستر چنین پیش زمینه هایی رخ داده اند.
وضعیت بحرانی کنونی اجا میتوانست - و شاید هنوزهم بتواند- به حرکتی برای بازسازی جنبش جمهوری خواهی فرا بروید. چنین حرکتی قطعا نمیتواند به اجا محدود شود، ولی هم آنچه از اجا باقی مانده است و هم حامیان فراخوان بازسازی میتوانند، در آن سهم زیادی داشته باشند. چنین حرکتی بدون بررسی تجارب تا امروز جنبش، بدون حضور جوانان و زنان، بدون شرکت همه باورمندان به دمکراسی و بدون پیوند روشن و مستحکم با داخل کشور و جنبش سبز مردم ایران شکل نخواهد گرفت.
در راستای بررسی تجربه ۸ ساله اتحاد جمهوری خواهان ایران و علل ناکامی آن مقدمتا میتوان این سوالات را پیش کشید:
۱- آیا پروژه متحد شدن "جمهوری خواهان" حول یک سند برنامه ای نادرست بوده است؟
۲- آیا سند مصوب همایش موسس اجا نقص اساسی داشته است؟
۳- آیا ریشه ناکامی اجا را باید در تناقض میان محیط زندگی فعالین آن- خارج از کشور - و نگاه داخل کشوری آن جستجو کرد؟
۴- آیا مشکل اصلی تشکیلاتی بوده است؟ اگر آری:
۴-۱- آیا عدم تناسب شکل - ساختار حزبی کلاسیک - با محتوا - جنبش جمهوری خواهی- موجد شکست بوده است؟
۴-۲- آیا رهبران شایسته نبودند؟
۴-۳- آیا ایجاد تشکیلات از بالا بجای ایجاد رهبری از درون واحدهای عملا موجود در پایین، خطای اصلی بوده است؟
۵- آیا فقدان یک "نقشه راه" که بتواند در هر مرحله، راهکار های مصوب همایش موسس را به طرح های اجرایی بدل کند، عامل عدم موفقیت بوده است؟
۶- آیا مشکلات فرهنگی و تاریخی مهاجرین سیاسی، بی فرجامی هر نوع اقدام معطوف به قدرت را از پیش رقم زده است؟
به این سیاهه میتوان سوالات ریز و درشت دیگری را هم اضافه کرد. اما برای شروع یک بحث نقادانه، پرداختن به این سوالات میتواند کافی باشد.
مروری بر تاریخ سی ساله اخیر کشور، سر بر آوردن جنبش اصلاحات از درون جامعه و حکومت و تکامل آن به جنبش سبز، سیر تکاملی این جنبش و چشم اندازهای پیش روی آن کافی است تا ثآبت کند که نه پروژه متحد شدن برای استقرار جمهوری عرفی در کشور نادرست بوده است و نه سند برلین که حرکت گام به گام، در یک روند مبارزه خشونت پرهیز و متکی به مردم و جنبش های مدنی با هدف برگزاری انتخابات آزاد و تغییر قانون اساسی را پیش نهاده بود، ایراد مهمی داشته است.
این راست است که ما مهاجرین سیاسی که در دوران جنگ سرد بالیده ایم، میراثدار گذشته ای آلوده به خشونت ستایی انقلابی، اراده گرایی، انقلابیگری، عدم تحمل و مدارا و امراض مشابه دیگر هستیم و اگر بر این بستر نامناسب این واقعیت را هم اضافه کنیم که در خارج از کشور ناگزیر به کار سیاسی در ارتباط با داخل هستیم، شاید به نظرات بدبینانه ای که هر نوع سازمان یابی جدی در خارج را ناممکن میدانند، نزدیک شویم. اما حداقل مادام که در یک روند آزمون و خطا همه امکانات را تجربه نکرده ایم، نباید خود را تسلیم این نگاه مایوس و بدبینانه کنیم. به این ترتیب تنها بحث قابل تامل در بررسی علل ناکامی های اجا به حوزه مسائل تشکیلاتی بر میگردد. فقدان "نقشه راه" و "عدم شایستگی رهبران" تنها در صورتی به عنوان علل اصلی مطرح خواهند شد که تشکیلات بر بنیادهای درستی استوار شده باشد و تشکیلات اجا چنین نبود:
جمهوری خواهی جنبشی متکثر است که گروه ها، افراد، فرهنگ ها، روش ها، اقشار و طبقات متفاوت را در بر میگیرد و تصور گرد آوردن حتی بخشی از این نیروها در ظرفی شبیه یک حزب، از بیخ و بن نادرست است و ما در برلین مرتکب این خطای بزرگ شدیم! فراموش نکنیم که ما حتی با پذیرش "عضو حقوقی" هم مخالفت کردیم و بر این پندار باطل و اراده گرایانه پای فشردیم که همه احزاب و گروه های شناسنامه دار و جمهوری خواه باید در اتحاد ذوب شوند! ما سرمست از اینکه بیش از هزار کادر مجرب سیاسی به ندای ما پاسخ مثبت داده اند، تلاش کردیم بر آب و شن قصر بسازیم و حاصلش این خانه نیین است که بر جا مانده و بیگمان در مقابل نخستین توفان بزرگ سیاسی که در انتخابات مجلس - و شاید پیش از آن - از راه میرسد، دوام نخواهد آورد.
جنبش جمهوری خواهی اما، مستقل از اجا به حیات خود ادامه داده و میدهد و برای پیوستن به این قافله هیچ زمانی دیر نیست.
خطای ما در گزینش ساختار سازمانی مناسب برای جنبش جمهوری خواهی، نمیتواند نقش برجسته بنیانگذاران و کادرهای اجا در تدوین و ترویج گفتمان جمهوری خواهی و ارایه مدلی از فرهنگ مدارا در مناسبت سازمانی را کم بها کند و ما میتوانیم در تصحیح خطاها و سازمان یابی مناسب جنبش جمهوری خواهی نقش موثری داشته باشیم. به باورمن این جنبش به جای حزب و جبهه - حداقل در نخستین قدم - به یک "خانه" یا "فروم" نیازمند است. خانه ای که تاسیس آن میتواند با ایجاد یک وب-سایت مشترک آغاز شود. در چنین سایتی هر گروه جمهوری خواهی که منشور عمومی - نظیر سند پایه اجا- را بپذیرد، میتواند با حقوق برابر، غرفه خود را داشته باشد، ایده هایش را به اشتراک بگذارد و برای به اجرا در آوردن پروژه های مطلوبش یارگیری کند. در این مدل از همکاری، هیچ ملاحظه سازمانی شرکت یا عدم شرکت در یک پروژه را الزامی نمیکند و برعکس توافق روی پروژه، سازمان مناسب را پدید می آورد. در مورد امکانات، ظرفیت ها و کمبود های چنین سیستمی میتوان در پرتو تجارب تاکنونی ساختارهای شبکه- پروژه ای به بحث و تبادل نظر پرداخت و در نهایت از روش های مدل سازی محدود و "آزمون و خطا" بهره جست. مهم این است که نقد و بررسی تجارب مختلف و از جمله تجربه ۸ ساله اجا، در سطح جنبش آغاز و پیگیری شود.






احمد تقوائی

اخبار روز: 

حمله نیروهای نظامی عراق به کمپ اشرف که به کشته شدن بیش از سی نفر و زخمی شدن صدها تن دیگر انجامید، رویداد دلخراش و غم انگیزی است که به درستی و به حق، واکنش و اعتراض نیروهای دمکراتیک را به دولت عراق به دنبال داشته است. بر اساس قراردادهای امضاشده مسئولیت امنیت ساکنان کمپ اشرف به عهده دولت عراق و دولت آمریکا است و دولت عراق نمیتواند از زیر بار مسئولیت خود شانه خالی کند. در همین راستا مسلما تشکیل کمیته حقیقت یاب برای آگاهی از علل پیدایش چنین فاجعه ای امری ضروری است، زیرا نه تنها عاملان چنین رفتار جنایت کارانه ای باید شناسائی و محاکمه شوند بلکه هم چنین از نقش دیگر نیروهائی که با این جنایت همراه بوده اند پرده برداشته شود.
این نخستین بار نیست که حمله به اردوگاه نظامی اشرف انجام می گیرد. بلکه در یکی دو سال گذشته چندین بار اردوگاه اشرف مورد تعرض و تهاجم و نیروهای عراقی قرار گرفته است. از اینرو تنها محکوم کردن این فاجعه پاسخ گوی معضل کمپ اشرف نیست، بلکه لازم است جامعه جهانی راه حل عادلانه ای را برای حل دراز مدت این مسئله به پیش نهد.
به نظر می رسد که چنین راه حلی بدون بسته شدن کمپ اشرف و انتقال قانونی ساکنان ان کمپ به کشورهای دیگر ممکن نمی باشد. واقعیت این است که اعضای سازمان مجاهدین به دلیل همکاری ان سازمان با دولت صدام نه تنها مورد اعتماد مردم ایران نمی باشند بلکه در زمره دوستان مردم عراق نیز به حساب نمی آیند. چنین موضوعی با خروج نیروهای آمریکا از عراق در پایان امسال میتواند نتایج وخیمی را برای ساکنان آن کمپ ایجاد کند. از سوی دیگر درخواست از دولت عراق برای توافق با استقرار دائمی چنین کمپی در خاک آن کشور، هنگامیکه که مجاهدین در برخی از کشورها در لیست گروه های تروریستی قرار دارند، درخواستی منطقی و عادلانه به حساب نمی اید. بویژه انکه شایعات فراوانی مبنی برتبدیل شدن کمپ اشرف به مرکز جاسوسی برای ارتش آمریکا پراکنده است که در این زمینه چند سال پیش نیز در چندین برنامه تلویزیونی آمریکا مورد بررسی مستندانه قرار گرفته و به واکنش های منفی نسبت به ساکنان کمپ دامن زده شد. چنین موضوعاتی بی تردید اردوگاه اشرف را اماج حمله گروه های افراطی چون گروه مقتدی صدر قرار خواهد داد.
به همین خاطر نیز دولت عراق در طی چند سال گذشته بارها از دولت آمریکا و دولت های اروپایی خواسته است که فکری به حال ساکنان کمپ نموده و برای خروج انان از عراق چاره ای بیاندیشند. دولت عراق به درستی بر این موضوع تاکید دارد که اجازه نخواهد داد از خاک عراق برای عملیات نظامی علیه همسایگانش استفاده شود.
متاسفانه رهبری سازمان مجاهدین به دلیل منافع سیاسی و مالی خود از دامن زدن به کارزاری برای خروج ساکنان اردوگاه نظامی اشرف و پناهنده شدن انان به کشورهای دیگر گریزان است و به اشکال گوناگون از زیر بار چنین مسئولیتی طفره می رود.
کمپ اشرف متاسفانه سمبل یکی از زشتی های جامعه ما و گواه یک تراژدی انسانی است. انسان هایی که به دستور رهبران خود به مردم ایران پشت کردند و همچنان در زنجیر یکی از بدنام ترین سازمان های "سیاسی" ایران گرفتاراند. کمپ اشرف نه جلوه مقاومت و ایستادگی که داستان زندگی کودکانی است که مجبورند دائما زیر ترس و وحشت و به خاطر منافع رهبران مجاهدین کودکی را به سر کنند. جای تاسف است که گروهی در تلاشند که از فاجعه کنونی برای تطهیر چهره مجاهدین بهره جویند و کسانی را که با همکاری یک دولت خارجی تبهکار به کشور خود لشکر کشیدند، به نام قهرمانان مبارزه سیاسی به مردم بفروشند تا فضای سیاسی را برای پیمان های سیاسی نامیمون خود اماده سازند. بزرگترین خدمت نیروهای دمکراتیک به ساکنان کمپ اشرف نجات انان از ان اردوگاه، کمک به مهاجرت انان به کشورهای اروپائی و رها ساختن انها از زندان رهبران سازمان مجاهدین خلق است.

ataghvai@gmail.com





اخبار روز: 

امروز جنبش دانشجویی ایران نقش اساسی در افزایش آگاهی و به تبع آن نورافکنی بر تاریک خانه های تحجر و عقب ماندگی دارد. روشن است که در هر کشوری قشر تحصیلکرده ، بخصوص در دورانی که به تحصیل در دانشگاه می پردازد ، بدلیل تماس با دانش روز و آگاهی از تغییرات در جهان، رل مهمی در آینده یک کشور بعهده دارند و علارغم کنترل دروس و کتاب ها و سرکوب فعالیت های اجتماعی دانشجویان، این قشر با اتکا به بار علمی دروس و کنکاش و مطالعه ، در جدیدی به روی خود می گشایند که حاصل آن تحول و دگرگونی طلبی به نفع جامعه و آینده ای بهتر برای کشورشان است.

در کشور ما ایران که جمعیت کشور در ظرف ۳۰ سال گذشته به بیش از دو برابر رشد دست یافته، شرایطی فراهم شده است که اکثریت بیش از ۶۰ درصد به نسل جوان و نیز کودکان در راه تعلق داشته باشد که این انبوه جمعیت با پیشرفت ماهواره ها ، وسائل ارتباط جمعی ، اینترنت و موارد دیگر با همه کنترل دولتی ، توانسته اند با جهان آزاد در تماس باشند و درک کنند در کشوری زندگی می کنند که حاکمانش با فشار و فریب می خواهند با محور قرار دادن قوانینی که برای مردم ۱۴۰۰ سال قبل مدون شده انها را محبوس کنند. و این در حالی است که جوانان به دنبال ساختن جامعه ای متمدن و پیشرو هستند که با جهان امروز هماهنگی داشته باشد. جوانانی که از کودکی و سپس در آغاز سال تحصیلی در مدارس از چپ و راست مورد هجوم افکار و عقاید اسلام ناب محمدی قرار گرفته و محاصره شده بودند، هرچند بسیاری از انها در سالهای اولیه حکومت ولایی در ذهن خود نتوانسته بودند مرز قوانین مذهبی را از قوانین عرفی تمیز دهند اما به مرور دریافتند که باید برای رهایی جامعه از تحجر، خرافات و عقب ماندگی به دنبال راه حل دیگری باشند تا از جهان پیشرفته عقب تر نمانند. در این دوران بود که نهادهای دانشجویی مستقل از دولت شکل گرفت و یا افرادی از نهادهای موجود دانشجویی که در جهت دفاع از حکومت تاسیس شده بود ند به ضد افکار دولتی تغییر جهت دادند ، چرا که هنوز مخالفت با حکومت و نظام درک نشده بود و یا فضای لازم برای عرضه اندام در برابر حکومت وجود نداشت. دولتهای منتصب ولی فقیه که سرکوب نهادهای دانشجویی ، کارگری ، زنان ، معلمان ، گروههای سیاسی ، قومیتها و سایرین و جنگ با عراق را پشت سر گذاشته بود، با اعتراضات و اعتصابات دانشجویان مبارز روبرو شدند. این دانشجویان دیگر دریافته بودند دولتهای حکومتی در پی جامعه ایکه قول داده بودند نیستند و امکان تحقق دموکراسی و احترام به حقوق بشر در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی نمی گنجد. از این زمان باز هم مثل قبل و مانند هر کشور زیر سلطه دیکتاتوری ، دانشجویان به عنوان اقشار روشنفکر پرچم مبارزاتی را بدست گرفتند و در کنار کارگران ، زنان و سایر نهادهای پیشرو به دولت و حکومت نشان دادند که جنبش دانشجویی به طور خیلی جدی راه پیشرو را در پیش گرفته است.

با وقوع دوم خرداد و ایجاد فضای سیاسی دگرگون، نهادهای دانشجویی از جمله تحکیم وحدت که به مرور بیشتر تحت نفوذ سران اصلاح طلب و جبهه دوم خرداد قرار گرفته بودند، به عاملی تبدیل شدند تا دانشجویان و رهبران قدیمی دانشجویی را به فکر ایجاد نهادهای مستقل و جدید وادارند که با اهداف مبارزات آنها تطابق داشته باشد. جبهه متحد دانشجویی یکی از مهمترین نهادهای دانشجویی بود که از همان سال قدرت گیری دولت اصلاحات با ایجاد تشکل مستقل دانشجویان و انتشار روزنامه و هفته نامه گام بزرگی در انتشار اخبار دانشجویی ، سیاسی ، اجتماعی و تحلیلهای تئوریک برداشته و دانشجویان را برای پیگیری خواسته های صنفی و اجتماعی متشکل نمود. این جبهه که با محور قرار دادن نیازها و مشکلات حقوقی و صنفی و نیز تاکید بر نقش محوری دانشجویان در تحولات سیاسی اجتماعی در راس مبارزات خود، توانست دانشجویان را به اهمیت تشکلهای سازمانی علاقمند نماید و از طرفی با به حاشیه راندن اختلافات تئوریک و عقاید مذهبی دانشجویان، تعداد زیادی را بدور هم و برای مبارزه مشترک با دولتی که داعیه اصلاحات را بر پیشانی داشت ، گرد آورد.

اعتراضات ، اعتصابات و تظاهرات مختلفی که در دو سال اول استقرار دولت اصلاحات در نقاط مختلف از جمله دانشگاههای کشور انجام گرفت ، جنبش دانشجویی را بعنوان نیرویی قابل ملاحظه، پیگیر و پیشرو، ساختار شکن ، بدون سازش و متشکل مقابل دولت قرار داد. در حوادث کوی دانشگاه در تیر ۷۸ که نقطه عطف مبارزات د انشجویی ساختارشکن بود، سرکوبی که توسط دولت ، نیروهای انتظامی و امنیتی ، قوه قضاییه و سایر ارکان حکومت بر دانشجویان وارد شد، نشان داد که دولت و قوای دیگر این حکومت حاضر به پذیرش خواست های دموکراتیک دانشجویان نیستند.

دانشجویان در مبارزات خود و به خصوص بعد از کشتار و سرکوب وحشیانه تظاهرات تیر ۷۸ ، دریافتند که نیروی اصلی که باید با ان مبارزه کنند حکومت ولایی است که با دولتهای جنگ، سازندگی، اصلاح طلب ( و سپس اصولگرا ) همراه سایر نهادهای حکومتی حاضر نیستند نظام را فدای آزادی و دموکراسی مردم نمایند. جبهه متحد دانشجویی با دستگیری رهبران خود بهمراه بسیاری از دانشجویان و جوانان و با درک کلیت یکپارچه حکومت، نقطه عطفی را در مبارزات دانشجویی بوجود آوردند که آزادی و دموکراسی جز با تغییر نظام امکان پذیر نخواهد بود. از این رو با گسترش تشکلها و فعالیتهای دانشجویی و حضور سایر اقشار در کنار دانشجویان، جبهه دموکراتیک ایران که علاوه بر دانشجویان ، سایر نیروهای سیاسی درگیر با حکومت را دربر میگرفت ، راه اندازی شد تا فاز جدیدی از مبارزه آغاز شود. زمانی نگذشت که جبهه دموکراتیک منشور ۱۲ گانه خود که بر جدایی دین از حکومت و برابری حقوق همه ایرانیان و اصول حقوق بشر متکی بود را در نیمه دوم سال ۷۹ منتشر کرد و به این ترتیب اولین نهادی بود که با چنین درخواست مترقی حکومت جمهوری اسلامی را به چالش کشید. اگرچه اقدام شجاعانه جبهه دمکراتیک ایران با دستگیری سراسری اعضا و هوادارانش روبرو شد و انتشار روزنامه های وابسته ممنوع گردید اما روند مبارزات را تقویت کرد بطوریکه دیگر نیروهای سیاسی با شجاعت بیشتری پای به عرصه فعالیت گذاشتند و از سویی دیگر دانشجویان اصلاح طلب نیز با رویکرد دوری از قدرت به صف ساختارشکنان پیوستند تا سید خندان و رهبر اصلاح طلبان در دور دوم ریاست جمهوری اش از پشتوانه دانشجویی برخوردار نباشد.           

با حضور دفتر تحکیم وحدت در صف جنبش دانشجویی ساختارشکن توانمندی های این جنبش افزایش یافت و حکومت ولی فقیه خود را ناگهان در برابر یک جنبش متحد و متشکل دید که پیشتر تلاش کرده بود آنها را چند شقه و منفک نگه دارد. از این رو شدت سرکوب تشکل ها و اعضای عضو در جبهه متحد دانشجویی و جبهه دمکراتیک ایران و از سویی مدتی بعد دفتر تحکیم وحدت و سپس سازمان ادوار تحکیم، موجب شد تا بسیاری از فعالان آنها به خارج کشور پناهنده شوند و تعدادی نیز همچون حشمت طبرزدی، بهروز جاوید تهرانی، عبداله مومنی، احمد زیدآبادی همچنان در زندانهای رژیم اسیر بمانند تا آشتی ناپذیری نظام با خط نیروهای مدافع سکولار دمکراسی و حقوق بشر روشن شود. طبیعی بود و انتظار میرفت که با پشتوانه مبارزاتی این فعالان تشکلاتی از انها و سایر دانشجویان فعال در خارج کشور ایجاد گردد که علاوه بر حفظ دیسیپلین مبارزاتی قبلی، آتش مبارزه را برای سایر ایرانیان مقیم خارج کشور روشن نگاه دارند.

به این ترتیب دانشجویان و جوانان آزادیخواه امروز با شجاعت و توانمندی قابل تحسین خود و از طرفی به دلیل موقعیت خاص از نظر تحصیل علم و دانش ، آگاهی از تحولات جهان خارج و حضور در اجتماع هزاران نفری جوانان در دانشگاهها، به سادگی متشکل می شوند، و امسال نیز با حمایت از بهاره هدایت بانوی مبارز ایرانی و سمبل جنبش دانشجویی بار دیگر کوشش کردند فعالیت خود در سال جدید را با کمپین آزادی بهاره و سپس با ایجاد تجمع های صنفی - شورایی که همان نهادهای دموکراتیک دانشجویی است، متمرکز نمایند.

بدون شک گروهها و شبکه هایی مخفی کوچک از دانشجویان جهت مبارزه با نظام وجود دارد که تلاش می کنند بخشی از مبارزات جوانان را بر علیه سران حکومت سازماندهی نمایند ، اما جدا از چنین گروههایی که برای حفظ فعالین از دستگیری، لازمه مبارزه می باشند ، تقویت یکپارچگی جنبش دانشجویی و ایجاد تشکلات علنی دانشجویی با همه سرکوب حکومت نیاز فعلی جنبش می باشد. اخراج فعالان دانشجویی از دانشگاه و زندانی کردن بسیاری از انها ، تعطیلی اجباری دانشگاهها توسط حکومت، تعطیلی دانشگاهها در روزهای عید نوروز و تابستان و یا بین دو ترم ، شهرستانی بودن بسیاری از دانشجویان که باهر تعطیلی به شهر خود باز می گردند و موارد دیگر موجب می شوند که بازسازی انجمنها و شوراهای دانشجویی مستقل قبلی و یا ایجاد تشکلهای مستقل جدید دچار مشکل شوند. از این رو کوشش در این زمینه اهمیت بالایی دارد. هرچند امروزه جوانان از طریق سایتها و سایر رسانه ها هماهنگی بسیار بالایی برای تظاهرات و اعتراضات عمومی از خود نشان می دهند و حتی توانسته اند انگیزه دانش آموزان مدارس را نیز برای فعالیت های اجتماعی جذب نمایند ، اما تشکیلات دانشجویی که در آن می آموزند چگونه با خواسته های همدیگر آگاه شده و دانش مبارزاتی خود و دیگران را بالا برده و درک دموکراتیک در جامعه را یاد بگیرند امری حیاتی است. چرا که در نتیجه این پروسه مبارزاتی، به ضرورت ایجاد سازمانهای قدرتمندی می رسند که دارای استراتژی و تاکتیکهای مبارزاتی برای مقابله است و حتی توانایی آن را می تواند داشته باشد که محدودیت های رژیم در مورد اینترنت ، موبایل و ماهواره را در زمانهای تظاهرات و سایر حرکات مبارزاتی خنثی کند. بویژه که در چند سال گذشته حضور فعال تشکل های دانشجویی در ایجاد و تحرک دیگر نهادهای اجتماعی و فرهنگی در دفاع از حقوق مردم نقش محوری داشته است. هرچند حکومت نهایت تلاش خود را در سرکوب چنین تشکلهایی بکار خواهد برد ، ولی سرانجام قدرتش فرسایش پیدا کرده و تسلیم می شود، همچنانکه هنوز قادر نشده سندیکاهای مستقل کارگری و یا کمپین بانوان را منحل نماید.

ایجاد و رشد گروههای مستقل از معلمان، محصلان، استادان ، کارمندان ، کارگران ، بانوان و بویژه دانشجویان و سایر اقشار ضرورتی انکار ناپذیر بوده و وحدت انها با یکدیگر، علاوه بر آموزش همزیستی مسالمت آمیز دموکراتیک انها با همدیگر ، به تقویت وحدت ملی خواهد انجامید که الگوی مبارزاتی داخل کشور است. این همزیستی به اتحاد و همبستگی پیشتر در تاسیس نهاد "همبستگی ملی برای دموکراسی و حقوق بشر" در داخل کشور نمود داشته است اما تلاش مضاعف و متشکل تر با قدرت مانور بالا می تواند آلترناتیو واقعی تغییر حکومت را تولید کند.

تلاش های پیش روی جوانان و دانشجویان در روزهای سرنوشت ساز خرداد و تیر در کنار دیگر نیروهای اجتماعی نقش پیشروی این جنبش را نشان خواهد داد و اینکه جوانان چگونه جنبش های اجتماعی را تحت تاثیر کنش های خود قرار می دهند.

حسن زارع زاده اردشیر
سخنگوی سابق جبهه متحد دانشجویی در ایران
zarezadeh.blogspot.com




"باز‌خوانی کلاغ و گل سرخ"
روایتی مردانه از زندان‌ها و زندانیان جمهوری اسلامی

روحی شفیعی

اخبار روز: 

"زندان، یعنی رنج و بیان رنج زندان، یعنی سربازکردن خون جوش‌های قلب"

مهدی اصلانی، روایتگری دیگر است از تبارِ روایتگران آنچه در زندان‌های رژیم "پرعطوفت اسلامی" برسه نسل از جوانان ایران رفته و می‌رود. روایات زندان با آنکه در شرح رنج و درد و عمر سوخته زندانیان اشتراک فصل دارند، در عین حال هر یک دریچه تازه‌ای به روی خواننده باز می‌کنند تا اگر توان خواندن همه روایت داشته باشد سویه‌ای دیگر از روایت را باز یابد.
مهدی اصلانی را ندیده‌ام، گو اینکه به خاطر لطفی که به برادر عزیز از دست رفته‌ام منوچهر شفیعی (هلیل‌رودی) دارد، مرا "پاره‌ی جدامانده‌ی" او خوانده و به جرگه دوستان من درآمده است. در سال‌های سیاه سه دهه اخیر چه بسیار دوستانی که در رهگذر جابه‌جائی‌های ناخواسته و زندگی در تبعید از دست داده‌ایم. یافتن دوستان جدید با وجوهی مشترک، که جای قدمت زمان را می‌گیرد غنیمتی است بس نادر.                                                   
از آن رو به مرور کتاب کلاغ و گل سرخ مهدی اصلانی پرداختم تا ادای دین کنم به این دوست نادیده که واقعیت‌های تاریخی را با قلمی شیوا و ارائه مدارک و پانوشته‌های معتبر به رشته تحریر درآورده است. تکرار واقعیت‌های تاریخی با توجه به ذهن فراموشکار ما ایرانیان و تحریف عمدی و یا سهوی تاریخ، ضرورتی است بی‌بدیل. بازگو کردن تاریخ در قالبِ خاطره نویسی (چه از نوع خاطرات اجتماعی و سیاسی و شخصی افراد و چه خاطرات زندان) کاری است بس مشکل، با این همه جامعه ایرانی در سال‌های اخیر با توجه به اهمیت ثبت تاریخ در نشاندن یاد به جای فراموشی موفق بوده‌. تا به امروز بیش از ۵۰ کتاب خاطرات زندان‌های جمهوری اسلامی (عمدتا توسط زنان) انتشار یافته است. کلاغ و گل سرخ یکی از بهترین و مستندترین آن‌هاست. خواندن کلاغ و گل سرخ را من با دیدی باز و بدور از هر احساسی دوبار خواندم تا بتوانم به شرح و تفسیر آن بپردازم.                                       
مهدی اصلانی در نوشتن کلاغ و گل سرخ از جان مایه می‌گذارد، زیرا که به قول خودش در دوران نوشتن این کتاب دوبار کارش به بیمارستان قلب می‌کشد. در جداره قلبش نقطه‌ای سفید‌رنگ پیدا می‌شود که در اصطلاح پزشکی به آن "خون جوش" می‌گویند. در پاسخ به پرسش پزشک چنین می‌گوید: "از من سئوال کرد آیا در زندگی‌ات لحظه‌های بسیار ناگوار داشته‌ای؟ پاسخ مثبت دادم. گفت: به عنوان مثال؟ پاسخ دادم: رفیقی داشتم که به هنگامِ خواب خُر‌خُر می‌کرد و من مجبور بودم صدای خُرخُر او را تحمل کنم. آن صدا تابستان‌کُش شد. یعنی آن صدا را بریدند. یعنی صاحبِ آن صدا ساکنِ خاوران شد. گفت: خاوران کجا است؟ پاسخ دادم: شهرِ مرده‌گانِ بی‌نشان. گفت: بس است. ضربانِ قلب¬ات برای همین نامنظم است."
مهدی اصلانی چیز‌های زیادی برای گفتن دارد و بالاتر از آن سئوالاتی بسیار مطرح می‌کند که احتمالاً سئوالات بسیاری از جوانان دهه ۴۰ و ۵۰ ایران و سالخوردگان امروزین است. در پاسخ به برخی از آن‌ها خود به این قانع می‌شود که ریشه‌هایش اورا به سازمان فدائی خلق پیوند دادند و فدایی همه زندگی و هویت او شد. ازریشه‌هایش می‌گوید که او را روانه زندان کردند و در پایان به شما می‌گوید سرچشمه رنج زندان او کجاست.
کلاغ و گل سرخ خاطرات سال‌های ۱٣۶۷-۱٣۶٣ زندان‌های رژیم جمهوری اسلامی است. به روایتی عاشقانه، "گل سرخ از خون عاشقان می‌روید. کلاغ و گل سرخ روایت چشمی است که از منقار کلاغ‌ها گریخته است." آن چشم مهدی اصلانی است و بسیارانی دیگر که گفته‌اند و نوشته‌اند. چشمی که هرگز نخوابید تا بازگو کند همه ‌آن‌چه را که کلاغان در پی نهان کردن آن‌ کو به کو و کوچه به کوچه غار غار کنان چنگ بر گلوی رهگذران افکندند.              
کلاغ و گل سرخ در ۱۰ فصل و ۹ پیوست با قلمی شیوا اما مردانه نوشته شده است. مردانه از آن رو که زبان به کار گرفته شده در آن با زبان زنانی که خاطرات زندان نوشته‌اند تفاوت بسیار دارد. بخشی قابل ملاحظه در این تفاوت‌ها عمدتا در به کاربردن الفاظ و فحش‌های مرسوم و منطق حاکم بر زندان مردان مشاهده می‌شود. مهدی اصلانی از کوچه برآمده با همان زبان و رفتار. زندان مردان و زندانی مرد در کلاغ و گل سرخ به حل و فصل مسائل روزمره و سرو سامان دادن به شرایط زندان همان‌گونه می‌نگرد که مردان در بیرون عمل می‌کنند. این تفاوت نه مورد انتقاد است و نه صفتی می‌شود بدان اختصاص داد، اشاره بدان اما ضروریست.
بخش‌های اول در‌ بر‌گیرنده دوران کودکی و نوجوانی نویسنده در جنوب تهران، تا سیاسی شدن او و پیوستن به سازمان فدائی و انقلاب ۵۷ است. در بخش‌‌ آغازین کتاب، روابط درون سازمانی و روند انشعاباتِ فدائیان، گرایش مسلط در پیروی و پیوستن به حزب توده و برچسب‌زنی‌های رهبری سازمان به ویژه فرخ نگهدار و جمشید طاهری‌پور به انشعابیون و ترور شخصیت زنده‌یاد دکتر منوچهر شفیعی(هلیل رودی) به درستی و شفافیت طرح می‌شود. در فصل‌های بعد مهدی اصلانی دستگیری و زندانی شدن خود، روابط درون زندان و زندانیان با یک‌دیگر و زندان‌بان را با دیدی موشکافانه و بی‌طرفانه روایت می‌کند. فصول آخر کتاب به تدارک کشتار زندانیان در سال ۶۷ و نحوه اجرای آن اختصاص دارد که به اعتقاد من مهمترین بخش کلاغ و گل سرخ است.
اصلانی همچون چشمی از دهان کلاغ ربوده شده، به حوادث پیش از شروع کشتار و نحوه انتخاب آنان‌که باید به قول او سهمیه خاوران شوند می‌نگرد. هنگام خواندن کلاغ و گل سرخ، آنجا که خواننده تصوری از رویداد صفحات بعد ندارد، راوی با گفتن:"سهمیه خاوران شد" پنهانی‌ترین رگه‌های اعصاب را ایست می‌دهد، تا خواننده تصور نکند که در حال خواندن رمانی جاسوسی و خیالی است. در برگ برگِ صفحات کلاغ و گل سرخ، جوانانی خفته‌‌اند که همواره چشمشان بر تاریخ سرزمین داغدیده ما باز خواهد بود تا اصلانی‌ها روایت آنانی که سر بر دار شدند را بازگو و مژده دهند روزی را که جلادان در مقابل محکمه‌ی وجدان و دادگاه تاریخ پاسخگوی خون‌های ریخته شده بر سنگ فرش‌های اوین و گوهردشت و کهریزک باشند.                                          
فصل اول: اصلانی در خانواده‌ای پُر‌فرزند زاده شده است، ۶ فرزند پسر که وی "ته‌تغاری" خانواده محسوب می‌شد. حسین، ملقب به "تایتان" سومین پسر خانواده است، با فیزیک و شمایلی متفاوت از دیگران، شباهت به پدر ملقب به "علی بالشویک" که در هنگ قزاق خدمت کرده دارد. موبور، چشم‌آبی و بلند‌قامت. تایتان، پس از ناکامی در عشق به دختر یک سرهنگ عصیان می‌کند. پس از انقلاب اسلامی به هنگام عرق‌خوری در حمام محله سکته می‌کند و از دست می‌رود. برای مهدی کوچک، تایتان همواره نماد بی‌باکی و نترسی باقی می‌ماند. گرفتن دیپلم در خانواده‌ای این‌گونه افتخاری بزرگ بود و مهدی در سال ۱٣۵۴ به این افتخار نایل آمد، جوانی که رویای دانشگاه و کار و زندگی در سر می‌پروراند ناگهان با شروع انقلاب "به کانون تحولاتی پرت می‌شود که با ساز و کار آن نا‌آشناست" در آن روزها دشمنی با شاه مد شده بود. چرا که "حکم شور بود تا شعور" مهدی اصلانی همه آرزوهای خانواده و جوانی خود را هزینه کار سیاسی می‌کند و به جرگه مخالفان شاه می‌پیوندد و تا بخواهد به دور خود بجنبد به عنوان هوادار سازمان فدائیان خلق سر از زندان در می‌آورد. در سال‌های زندان و آشنائی با دگر همرزمان و کسب تجربه‌هائی که احتمالا خارج از زندان غیر ممکن می‌نمود سئوالات بسیاری را برای ما طرح می‌کند و گاه خود پاسخگوی بعضی از آن سئوالات می‌شود. اصلانی در ابتدای نوشتار خود خواننده را به پاسخگوئی این سئوال وامی‌دارد که چرا پیامدهای انقلاب ایران فرزندی به دنیا آورد که توسط قابله‌ای چون خمینی در دم تولد کشته شد؟ "جامعه‌ای که ۷۰ سال قبل و در نوزائی ناسیونالیسم ایرانی نخستین انقلاب روشنگری در منطقه خاورمیانه را تجربه کرده بود ،چرا به آفت انقلاب اسلامی دچار شد و از طریق تونلی تاریک به جاده‌ای بی انتها و هولناک پای نهاد؟" علاوه بر چون و چرائی کژراهه انقلاب، از آنجا که چند سال از بهترین سال‌های عمر او در زندان به خاطر هواداری از سازمان فدائیان خلق به هدر رفته است، بررسی روند شکل‌گیری این سازمان برای اصلانی و شاید بسیاری از روشنفکران اهمیت تاریخی دارد. اصلانی نگاهی گذرا به پیدایش تاریخچه سازمان چریکهای فدائی خلق دارد. جریانی که از یک محفل بسته مسلحانه قبل از انقلاب به بزرگترین نیروی چپ خاورمیانه مبدل شد. جریانی که از ابتدا مشخص بود توان راهبری توده‌ هواداران پُر‌شمارش را ندارد. رهبران این جریان خود نیز به وجود خود باور نداشتند. و طبق گفته امیر ممبینی: "اول فکر می‌کردیم مرکزیت در جای دیگری است. از میان رهبری اولیه تنها ۵ نفر قادر به نوشتن یک مطلب با حداقل استدلال بودند"                                                              
با وقوع انقلاب، این جریان چریکی که اکثریت رهبران آن سال‌های طولانی در زندان بسر برده بودند، ناگاه به صحنه عملی سیاست پرت شدند. جریانی به "بزرگی تنه یک دایناسور و کوچکی مغز یک گنجشک" این هیولای کوچک‌مغز، شکار روباه پیر و حیله‌گر حزبی بی‌آبرو نزد مردم ایران شد، تا در پناه سپر آنان، آبروی از دست‌رفته کودتای سال ٣۲ را باز یابد. در روند سال‌های اولیه انقلاب، دایناسور کوچک‌‌مغز بالاخره با چرخش به طرف حزب توده و به تبع آن هواداری از رهبر انقلاب اسلامی و "آرزوی سلامتی آیت‌الله خمینی" بسیاری از هواداران پرشور و جوانش را از دست داد و در نتیجه انشعابات متعدد از دور سیاست خارج و آرزوی دایناسورهای کوچک‌مغز برای مشارکت در دولت خمینی با تحولات تدریجی برای همیشه از میان رفت.
به گفته اصلانی، از نیمه دوم سال ۱٣۵۹، برخی از رهبران فدائیان اکثریت سیاستی به مراتب راست‌تر از حزب توده پیش گرفتند و بعد از خرداد ۱٣۶۰ ، به اعتراف برخی از رهبرانش به زائده حزب توده مبدل شدند. اصلانی در کلاغ و گل سرخ در مورد دو انشعاب اول اقلیت و بعد جریان موسوم به شانزده آذر در سازمان فدائی انتقادات را به ویژه در مورد انشعاب شانزده آذر متوجه رهبری وقت آن دوره سازمان به ویژه افرادی نظیر نگهدار و طاهری‌پور می‌داند. ادعای اصلانی، همه بر اساس مندرجات نشریات و نوشته‌های آن زمان سازمان اکثریت است. وی به درستی این مسئله را عنوان می‌کند که "کسانی از رهبری اکثریت آگاهانه خط تبه‌کارانه‌ای را هدایت کردند، اما تردیدی نیست که گرایش مسلط بدنه این سازمان به تباهی از بالا فرموده تن در نداد" اصلانی با تحلیلی روشن از اوضاع آن دوران سازمان فدائی، به تفصیل از افرادی صحبت می‌کند که در کشاندن فدائیان به طرف حزب توده نقش کلیدی داشتند. نقش‌های کلیدی در هر جریان سیاسی تعین‌کننده اصلی سمت و سوی آن جریان است: اصلانی با توجه به اسامی تشکیلاتی جمشید طاهری‌پور و فرخ نگهدار (رحیم و صادق) در سازمان اکثریت، آن‌ها را دو تفنگداری می‌خواند که "بی‌رحمانه و ناصادقانه" هر مخالفی را با شیوه‌های ناآشنا با سنت فدائیان له می‌کردند، نگاهی که با آرمان اولیه فدائیان که عنصر صداقت کارپایه فعالیتشان بود، فاصله داشت. ترور شخصیت افرادی همچون قاسملو، امیر انتظام، بنی‌صدر، هلیل‌رودی، به تدریج از نیمه های ۱٣۵۹ آغاز شد. نزدیکی سازمان اکثریت به حزب توده و رخداد ٣۰ خرداد ۱٣۶۰ و حوادث خونین آن و بعد فرار رجوی و بنی‌صدر در مرداد ماه آن سال موجب شد که نشریه اکثریت دفاع از خط امام را به گرایش مسلط سیاسی خود بدل کند. بسیاری از قرارگرفتن سازمان اکثریت در صف حامیان خط امام با عنوان "هم‌راهی با سیستم جنایت" نام می‌برند، آن چنان که اصلانی می‌گوید با "توده‌خور شدن" سازمان اکثریت در حوادث سال شصت، رهبری این سازمان به ویژه نگهدار و طاهری‌پور، پلیسی‌ترین شیوه‌های ممکن را در درون سازمان و در برخورد با مخالفان بکار گرفتند. در رابطه با انشعابِ شانزده آذر، طاهری‌پور در مصاحبه با نشریه کار اکثریت شماره ۱۴۱ دوم دی ماه ۱٣۶۰ مدعی می‌شود: دعوای این آقایان (انشعاب ۱۶‌آذر) با ما خیلی شبیه دعوای بنی‌صدر با امام است. نگهدار نیز همین معنا را در نشریه کار اکثریت شماره ۱۴۰ چنین فرموله می‌کند: " راه کشتگر‌ها و هلیل‌رودی‌ها راه وحدت نیست. من در این‌جا به یادِ حرفِ امام می‌افتم که در رابطه با حرفِ بنی‌صدر و رجوی خائن که گفته بودند: به پاریس رفته‌اند که به ایران برگردند می‌گفت: "اگر می‌گویید داریم بر می‌گردیم پس چرا فرار کردید؟ چرا رفتید؟" کشتگر‌ها و هلیل‌رودی‌ها زیرِ شعارِ وحدت، وحدت را نقض می‌کنند. راهِ آن‌ها خواست و نیازِ امپریالیسم و عمالِ وی را تأمین می‌کند." در رابطه با ترور شخصیت افراد، نگهدار با فاصله‌ای ۲۵ ساله و البته پس از افشای آن توسط نقی حمیدیان، در کتاب "سفر با بالهای آرزو" در پاسخ به اکبر شالگونی، به عمل غیر اخلاقی‌اش اعتراف می‌کند: "من شهادت می‌دهم که شک و شبه درست کردن پیرامون هلیل رودی اگر هم برای تمام اعضای رهبری وقت سازمان کاملا ناهشیارانه بود برای من عامدانه بوده است".(۱)

فصل دوم: فصل دوم کلاغ و گل سرخ از رویدادهائی صحبت می‌کند که منجر به دستگیری نویسنده شدند.         
اوعاشق است. عاشق مریم، در حالیکه زندگی نیمه‌مخفی دارد و با ماشینی قراضه مسافر‌کشی می‌کند تا هزینه چنین زندگی را درآورد. امروز روزیست که با مریم صبحانه می‌خورد تا اورا به مدرسه برساند و هوس دیدار مادر دارد. ماشینی که با قرض و قوله خریده بود برایش دردسر‌آفرین می‌شود. ماشین خانه او بود و گاه آن را در ترمینال جنوب پارک می‌کرد و به بهانه مسافر‌کشی شب را در آن صبح می‌کرد. صبح دستگیر شدن به دوستِ آسوری‌اش امیل گفت اول می‌رود سراغ مادر و بعد ماشین فروشِ جا... (فحش آبدار) و دوستش که صدایش بوی نگرانی می‌داد نهیب می‌زند که: نرو به نفعت نیست. نویسنده که فرزند کوچه است، با حکم و منطق کوچه باید برود و می‌رود. به هنگام وداع، امیل که نمی‌تواند جلوی رفتنش را بگیرد فریاد بر می‌آورد که اصلا برو به جهنم. به تخ ... که گرفتنت (فحش آبدار) بخاری ماشین را گرم می‌کند که دستان مریم گرم شوند. نمی‌داند تا ساعاتی دیگر باید برای همیشه با داغی دستان عزیزترین موجود زندگیش وداع کند. مریم از خانواده‌ای فرهنگی با سابقه توده‌ای است. وقتی به او می‌گوید می‌خواهد سراغ ماشین فروشه برود که سرش کلاه گذارده معصومانه میگوید نرو مگه چقدر سرت کلاه گذاشته؟. ماشین را دورتر پارک می‌کند و به این فکر می‌کند که منطق زندگی نیمه‌مخفی با او که در کوچه بزرگ شده ناسازگار است. از برابر همه دوران کودکی و نوجوانی رد می‌شود. سید اسمال کله‌پز، کارگران آسفالت‌کار ترک، و ... زنگ خانه علی مشدی را بصدا در می‌آورد و عالیه خانم اصفهانی که خود تاریخی پشت سر دارد در را باز می‌کند. علی اقا خوابست و میگوید که در بنگاه خدمت او میرسد. خطر کرده و به منزل می‌رود، درب منزل مانند همیشه باز است و عطر نان تازه فضا را پر کرده است.به آهستگی به مادر سلام می‌کند: ننه این‌همه نان سنگک برای چی؟ ننه جون چشمم به در است که یکی تون از راه برسید. مادر برایش تبلور رنج زن ایرانی است. خوبی‌اش گاه آزار‌دهنده است، طوری که می‌شد از خشم دندان کلید کرد. اصلانی در این فصل به مرور زندگی خانوادگی و روابط افراد فامیل، به ویژه نقش مادر می‌پردازد و ما را با دنیای تهرانِ قدیم آشنا می‌کند. به هنگام خداحافظی مادر چند اسکناس مچاله شده از گوشه چارقد به او می‌دهد و وی روی برمی‌گرداند و بغض فرو می‌خورد تا اشک‌های مادر را نبیند. ساعاتی بعد توسط شکارچیان اطلاعات دستگیر می‌شود. یک هفته در زندان بهارستان و بعد زندان کمیته مشترک. اصلانی در فصل دوم کلاغ و گل سرخ ماجرای لورفتن و شناخته شدن و دستگیری خود را به تفصیل و دقت فراوان تشریح می‌کند. خواندن شرح شکنجه‌های روانی و جسمی زندانیان زندان‌های جمهوری اسلامی موی را بر تن هر خواننده‌ای راست می‌کند و تاب و توان از اعصاب باز می‌ستاند. "سوالات همچون پس لرزه های زلزله ای مخوف بر من وارد میشد" سید کاظم کاظمی (مجتبی) بازجوی اولیه با صراحت می‌گوید در تور بوده است اما قصد دستگیری‌اش را نداشته‌اند. - خیلی از دوستانت هم در بیرون هستند اما در تور بعد اسامی را ذکر می‌کندکه همه برای نویسنده آشنا هستند. پس از بازجوئی اولیه و تهدید اورا به اطاق تعزیر می‌برند و با بستن به تخت شکنجه ابتدا از کشیدن شانه به کف پا استفاده می‌کنند و بعد کابل. او در زندان کتک و لگد زیاد خورده است. عینکش را در چشمانش خورد کرده‌اند اما کابل را بلای جان هر زندانی می‌داند و هیچ شکنجه‌ای را با هدف تخلیه اطلاعاتی هم‌پای کابل نمی‌داند. او در زندان یک بار کابل خورده است آن‌هم برای موردی که از آن بی اطلاع بوده است، اما بر اساس تجربه خود و دیگر هم‌بندان معتقد است: "در میانِ همه¬ی ابزارهای سیستم‌های تخلیه¬ی اطلاعاتی، کابل جواب‌بده‌ترین ‌شیوه ‌بوده است. ... با فرود آمدنِ هر ضربه‌ی کابل، نفس در سینه حبس می‌شود و به سختی در می‌آید. خفقانِ ناشی از فرود آمدنِ کابل بر کفِ پا و دردِ ناشی از آن را بسیاری از زندانیانِ زنِ کابل‌خورده تنها با دردِ زایمان قابلِ قیاس دانسته‌اند. تفاوتِ کابل خوردن با دردِ زایمان شاید در آن باشد که زایمان دردی است خود‌خواسته و دل¬پذیر که با زایشی انسانی توأم است و البته زمان محدودی دارد. کابل، این بلای خانمان‌سوزِ هر زندانی اما چرک است و خون و درد که هدفی جز لکه‌دار کردنِ انسان ندارد." اصلانی طی مرحله‌ای از شکنجه و بازجوئی به موضوعی برمی‌خورد که "برق از سرش می‌پروراند" و آن‌هم گفتگوی دونفره‌ای بوده است که در ماشین بین او و دکتر مسعود نقره‌کار رد و بدل شده و عینا توسط بازجو نقل می‌شود. آن‌چنان که به او این گونه القا می‌کنند که مسعود را گرفته‌اند و او همه چیز را آن‌طور که بازجو می‌گوید اعتراف کرده، آن‌هم اعتراف به فحش دادن به خمینی! در واقع در آن دوران حکومت از شیو‌ه‌های رایج اطلاعاتی نظیر گرفتن فیلم و عکس و شنود استفاده می‌کرده، اما سازمان‌های سیاسی آن‌قدر عقب‌مانده بودند که سر از این تکنیک‌های ساده در نمی‌آوردند!

فصل سوم: انتقال به زندان اوین، مکانی که بقول او دیوارهایش بر سلاخی هزاران هزار شهادت می‌دهند. بند انتقالی و انفرادی که آن را آسایشگاه می‌نامیدند، گویا این بند در سالهای ۱٣۶۲-۱٣۶۰توسط توابین ساخته شده بود! هر سلول انفرادی چند نفر در آن بسر می‌بردند. در انتهای هر بند دو سلول بزرگ‌تر شبیه اطاق که بین ٣۰-۲۰ نفر را در خود جای می‌دادند. هر اطاق یک توالت و دستشوئی با دوش کوچک داشت که قضای حاجت و شستن ظروف و دوش گرفتن همه در آن انجام می‌شد. گرما در بند آن‌چنان است که برخی مشکل تنفس پیدا می‌کنند و به نوبت روی زمین داز می‌کشند تا از طریق زیر درب جریان هوای راهرو را تنفس کنند شب‌ها از شدت گرما بیهوش می‌شوند. دوزندانی مذهبی هر هفته چندین بار نیمه شب نیاز به حمام رفتن و غسل پیدا می‌کردند و خواب را از سایر زندانیان می‌ربودند. یکی از ویژه‌گی‌های بارز کلاغ و گل سرخ جزئیاتی است که در مورد زندانیان اعدام شده برای خواننده باز گو می‌شود. این بازگوئی هم حال و هوای زندان به نمایش می‌گذارد و هم ثبت تاریخ مستند است. در زندان دوستی‌ها شکل می‌گیرند. رفیقانه و صادقانه. شک‌ها به یقین بدل می‌شوند و زندانی می‌آموزد تا چه حد باید به هم‌بندانش اعتماد داشته و یا نداشته باشد. اصلانی هنگام بازگو کردن خاطرات از زندانیانی صحبت می‌کند که کسی آن‌ها را بیاد نمی‌آورد. خسرو خسروی اهل روستائی در سنندج، شام نخورده او را فرا می‌خوانند و نزدیک صبح همچون لاشه یک قربانی او را به درون اطاق پرتاب مبکنندو هیچ جای سالمی در بدنش نیست.
-خسرو چی شده؟
- نمی دانم. هیچ نگفتد. فقط می‌زدند و می‌گفتند بگو و من از همه جا بی‌خبر، آخه چی را باید می‌گفتم. "تا نزدیکی های ظهر زخم‌ها و صورت خسرو را با پارچه سفید و اب گرم شستشو دادیم".
باز برای بردنش آمدند. نگهبان اورا روی چهار چرخه غذا گذاشت و برد. و این بار بیهوش بازش گرداندند. چشمانش از فرط تورم باز نمی‌شد انگار در بیهوشی بود. فرزاد، یکی از آن دو زندانی مذهبی همچون کودکان هق‌هق می‌کرد و هرچه نماز و دعا بلد بود برای رفع شر خواند. بار آخر که او را بردند اطمینان داشتیم که دیگر اورا نخواهیم دید. به وقت وداع به تنها جای سالم بدن او یعنی موهای فرفریش دست زدیم و بدرود گفتیم. در زندان مردان، مسائل درون زندان اهمیت دارند. به شهادت خاطرات منتشر شده تاکنونی، فضای زندان مردان شاید از زندان زنان دوستانه‌تر باشد.برخی اختلافات لاینحل اما ریشه در دوران سال‌های دفاع تام و تمام سازمان اکثریت و حزب توده از خط امام (۱٣۶۲-۱٣۶۰) دارد. آن‌جا که برخی هواداران این دو جریان اعلام کردند که حاضر به زندگی با ضد انقلاب نیستند. و کاسه خود را از آنان جدا کردند. این موج بعدتر دامن حزب توده و سازمان اکثریت را هم گرفت، با این همه زخمی که ماند التیام نیافت. روایت زندان در کلاغ و گل سرخ، تنها به مستراح رفتن و نوبت آن ختم نمی‌شود. مسائلی از قبیل واجبی کشیدن و نبود آب گرم ، سر و کله زدن با زندانبانان زبان نفهم ، نزدیکی برخی از زندانیان یا تظاهر آنان به خواندن و فهم اسلام که در این میان برخی با خواندن آثار اسلامی واقعاً به اسلام گرویدند نظیر احسان طبری، و بسیاری برای سبک کردن خود به نماز خواندن روی آوردند. بازجو‌ها خوب می‌دانستند که فتح سنگر ایمانی زندانی (بویژه چپ‌ها) گامی مهم در به تسلیم کشاندن آن‌هاست. اما نماز پایان کار نبود و تازه آغازی بود برای دعای کمیل، خواندن سرود "خمینی ای امام" و ادای نماز و روزه‌های عقب‌افتاده و در برخی موارد جمع آوری اطلاعات از سایر زندانیان. در این زمان دادگاه‌های فرمایشی چند دقیقه‌ای برگزار می‌شوند و برخی از زندانیان حکم‌هائی دریافت می‌کنند. دادگاه اصلانی ۱۵ دقیقه بطول می‌انجامد که با فحش و ناسزا همراه است. بدون محاسبه مدت بازداشت، ۶ سال حکم می‌گیرد و مقدمات انتقالش به قزل حصار آماده می‌شود.

فصل چهارم: قزل‌حصار چهارمین منزلگاه اصلانی است که به گفته وی یکی از سیاه‌ترین دوران‌های نظام زندان حکومت اسلامی در فاصله سالهای ۶٣-۶۰ در این زندان مخوف رخ داده است. آن‌جا که صدها جانِ‌جوان در قبر‌ها و تابوت‌های ابداعی حاج داود رحمانی به جنون رسیدند. در بدو ورود به قزل‌حصار با چهره‌هایی آشنا می‌شویم که "تابلو" هستند. به شیخی هم‌جنس‌گرا که هیچ سلولی حاضر به پذیرش او نیست. به چهره‌های شناخته شده‌ای از زندانیان چون ولی شانجانی (ولی بی‌گناه) از مجرمین عادی با اتهام سرقت مسلحانه و مهندس محمد زاهدی توده‌ای تحصیل کرده بلژیک که فارسی را با لهجه فرانسوی حرف می‌زند. اصلانی در این بخش به تنش‌ها و تسویه حساب‌های سیاسی اشاره می‌کند که انرژی غیر‌قابل باوری از زندانی می‌گیرند و نیز نحوه زندگی متفاوتِ چپ‌ها و مجاهدین که در خور توجه است. زندانیان چپ به جهت تنوع سازمانی و گروهی برای هر موضوع ساده‌ای باید ساعت‌ها بحث و گفتگو کنند در حالیکه زندانیان مجاهد برای حل تمامی مشکلات خود از سیستم فرماندهی واحد استفاده می‌کنند. برای هر روز برنامه دارند و تازه وقت هم کم می‌آورند.برای هر چیز یک مسئول تعین می‌کردند اما موضوعی که در آن‌ها فقدانش چشم‌گیر بود همانا مطالعه سیستماتیک بود. از جمله کتاب‌هائی که در اوج انقلاب ایدئولوژیک و طلاق‌های تشکیلاتی می‌خوانند، قلعه الموت، (زندگی حسن صباح) نوشته پل آمیر بود. موضوع محوری این کتاب اطاعت مطلق از مافوق و فرماندهی واحد در فرقه اسماعیلیه بود. به باور نویسنده در زندان دودسته زندانی وجود داشت. مجاهدین و دیگران. با تغییرات به وجود آمده در مدیریت زندان و روی کار آمدن میثم، در ابتدا همه امور بجز مسئولیت بندها به زندانیان واگذار شد. مسئولین جدید با تغییر شیوه هر صبح به "بچه‌ها" صبح بخیر می‌گویند و به جای نوحه های گوش‌خراشِ آهنگران و کویتی‌پور، صدای شجریان و شهرام ناظری پخش می‌شود. سپردن امور بدست زندانیان با مشکلاتی نیز روبروست که از آن جمله صف آرائی ۲۰۰ زندانی با اعتقادات گوناگون در برابر ۲۰۰ زندانی مجاهد که حرف واحد می‌زدند. آن‌ها با متد سرباز‌خانه‌ای‌شان یک سازمان بودند با یک رای اما سایر زندانیان پراکنده. بسیاری زمان را برای تسویه حساب مناسب یافته بودند. تمام بحث‌ها و گرفتاری‌های زندان به مانند نمونه‌ای از جامعه بزرگ ایران به پیشینه سیاسی افراد بازمی‌گشت. اصلانی به درستی خاطر نشان می‌سازد: "ما فاقد روحیه شهروندی بودیم و بیگانه با اخلاق اجتماعی. در حالیکه در چند متری ما کسانی در جایگاه قدرت نشسته بودند که نیک می‌دانستیم بسیاری پلیدی ها را بر سرمان آوار کرده‌اند."
در دوران میثم در قزل حصار تنها یک کانال دولتی تلویزیون از طریق آنتنی که به ویدیوی مرکزی وصل بود برای بند رله می‌شد. "مخ‌های بند" که به اعتقاد لاجوردی اگر امکانات داشتند هلیکوپتر می‌ساختند، مسئله را با ابتکار خود حل کردند آن‌ها توانستند که کانال‌های تلویزیون و حتی یک‌بار کانالی عربی را گرفته و رقص عربی هم تماشا کنند. اصلانی در این فصل به تفصیل و با دقتی وسواسانه از روابط زندان و زندانی و ایجاد امکانات برای راحت‌تر شدن زندگی ، نحوه تقسیم پول زندانیان و خرید لوازم مورد احتیاج ، مشکلات روزانه مربوط به غذا و چای و جیره کمون‌ها تا ابتکارات برخی از زندانیان برای بهتر شدن مزه و کیفیت غذا و حتی ساختن نوعی شراب با انجیر و مستی تعدادی می‌گوید. نویسنده با بیان دو جنبه‌ی زندگی "ولنگارانه‌ی" برخی چپ‌ها و سیستم سربازخانه‌ای مجاهدین ما را با دنیای زندانی و روابط درونی آن‌ها آشنا می‌کند. از جمله نکات قابل ذکر پایان این فصل مسئله مُهر‌زدگی در فرهنگ ایرانی است که به سادگی از حافظه جمعی پاک نمی‌شود. و نیز موقعیت ناشناسی برخی جریانات سیاسی. اصلانی می‌گوید که این پدیده در قالب سیاست چنانچه با عدم شناخت همراه باشد برای هر سازمان سیاسی ویرانگر است. به عنوان مثال طرح نامناسب واگذاری امتیاز نفت شمال به شوروی توسط حزب توده که ناسیونالیسم ایرانی را مجروح کرد و به شایعه فرمانبرداری از حزب کمونیست شوروی دامن زد و یا شعار محوری سازمان اکثریت در زمان جنگ ایران و عراق "پاسداران را به سلاح سنگین مجهز کنید" که هنوز هم بر در و دیوار برخی نقاط تهران باقی است! و یا ادعای ابولحسن بنی صدر اولین ریئس جمهور اسلامی در ارتباط با ساطع شدن اشعه موی زنان در مناظره تلویزیونی که میلیون‌ها بیننده داشت، هریک به نحوی از حافظه زدودنی نیست. شرحی بر انقلاب یا فاجعه ایدئولوژیک در مجاهدین و ازدواج مریم و مسعود رجوی که آن را انقلاب نوین مردم ایران خواندند پایان دوره حیات سیاسی سازمان مجاهدین و تبدیل یک جریان سیاسی به یک فرقه مذهبی تحت زعامت رجوی! پایان‌‌بخش فصل چهارم است.

فصل پنجم، گوهردشت: در سال ۱٣۶۵ مسئولین زندان تصمیم می‌گیرند قزل‌حصار را به محل نگهداری زندانیان عادی اختصاص دهند و از این رو در تابستان ۱٣۶۵ به ترتیب حروف الفبا همه زندانیان سیاسی به گوهردشت که ششمین زندان اصلانی به شمار می‌آید انتقال می‌یابند. در این جا توابین را از دیگر زندانیان جدا می‌کنند و مسئولیت زندان در گوهردشت به خود زندانیان واگذار می‌شود.
نویسنده در این بخش از کلاغ و گل سرخ به دیدارهای درد‌آور خانواده‌ها با عزیزانشان در زندان و مشکلات روزمره زندگی زندان می‌پردازد اما مهم‌تر از آن دریچه‌ای‌ست که در ارتباط با کشتار بزرگ کم کم بروی خواننده باز می‌کند و گرامی‌داشت یاد آنانی که بقول او سهمیه خاوران شدند. از سرگرمی‌های کوچک زندان و مشاجره بر سر تماشای برنامه‌های تلویزیونی، نامه‌نگاری با رعایت مقررات که می بایست در ۵ خط نوشته شود! سرکوب ورزش و سفره جمعی، و تدارک برای کشتار های سال ۱٣۶۷. در همین دوران میثم برکنار می‌شود و تیم جدید به ریاست مرتضوی، و افرادی نظیر ناصریان و حاج داوود لشکری موقعیتی ممتاز بدست می‌آورند. دو نفر آخر از عناصر کلیدی کشتارهای سال۶۷ بودند. این‌ها برخی کسان را به چوبه دار سپردند که با آن‌ها کینه‌ شخصی داشتند. گروه جدید زندانیان را گه‌گاه فرامی‌خوانند و مورد بازپرسی قرار می‌دهند که البته با کتک و ناسزا همراه است. از طرف دیگر سخت‌گیری نسبت به زندانیان بیشتر می‌شود. در بخش پنجم کلاغ و گل سرخ، اصلانی با مهارت خواننده را به سوی فاجعه کشتارها می‌کشاند و از افرادی صحبت می‌کند که خاورانی می‌شوند.

فصل ششم: تدارک کشتار بزرگ: "اواخر پائیز ۱٣۶۶ روزی همه ساکنان بند را به هواخوری بردند و پاسداران همه دست نوشته‌های زندانیان را جمع کردند و بدون هیچ توضیحی همه را به بازجوئی کتبی فراخواندند. دو ویژگی این بازجوئی‌ها را از قبل متمایز می‌کرد، اول: سنگینی پرسش‌های عقیدتی نظیر مسلمانی یا نه؟ مارکسیسم را قبول داری یا نه؟ دوم: هرگروه را قبل از آن‌که گروه قبلی به بند بازگردد احضار می‌کردند. یعنی کسی نمی‌دانست چه سوالاتی از دسته قبل پرسیده شده." همراه با این تفتیش عقاید، ترکیب زندان نیز تغییر کرد و زندانیان در گوهردشت به مذهبی و غیر مذهبی تقسیم شدند. جدا‌سازی دیگر براساس دوران محکومیت بود. در همین دوران عملیات کشتار شیمیایی حلبچه و تهدیدهای صدام و موقعیت ضعیف جمهوری اسلامی از وخامت اوضاع حکایت دارد. عملیات مجاهدین بنام آفتاب به رهبری مریم رجوی در مقابله با لشکر ۷۷ خراسان، بعد فتح موقت مهران در عملیات چلچراغ! جنگ در اوج است و نیروی دریائی آمریکا هواپیمای مسافری ایران را مورد هدف قرار می‌دهد و ٣۰۰ مسافر جان خود از دست می‌دهند. همه چیز نشان از وخامتِ حالِ حکومت دارد. از تیرماه سال ۶۷ بندهای مجاهدین به گونه‌ای"مناطق‌آزاد شده" بدل شده بود. گروه سرود تشکیل داده بودند. مدیریت زندان به پاسداران دستور داده بودند با آن‌ها برخورد خشنی انجام ندهند! در مقابل پرسشِ اتهام؟ و پاسخ مجاهد، دیگر چون گذشته مورد ضرب و شتم قرار نمی‌گرفتند! نگهبانان چنان خود را در موضع ضعف نشان می‌دادند که گوئی همین فردا حاکمیت سرنگون خواهد شد. به اعتقاد اصلانی، از جمله استثنائی بودن رژیم ایران آن‌که در ضعیفترین موقعیت عملیات غیر قابل پیش‌بینی انجام می‌دهد. در تابستان ۱٣۶۷ اصلانی ساکن بند هشت است. دو بند هفت و هشت و فرعی بیست سهمیه روز اول و دوم پروژه چپ کشی در گوهردشت هستند. چپ‌کشی از پنجم شهریور آغاز شد. این سه بند به جهت موقعیت‌شان بخش بزرگی از حوادث "آن یکماه" را به تماشا نشستند زیرا که مشرف به حسینیه و آمفی تئاتر که اعدام‌ها در آن رخ می‌داد بودند. به گفته اصلانی داستان تابستان ۱٣۶۷ تاریخ قهرمانی زندان نیست. تنها تاریخ است و داستان به صلابه کشیدن یک نسل ویران‌شده. شکست انسان آرمان‌جو. داستان چشم‌بندها و دم‌پائی‌ها و عینک‌های تل‌انبار شده و بی‌صاحب و عوعوی سگ‌ها بر گورستان خاوران.

روز شمار کشتار: ۲۷ تیر ماه گوینده رادیو با صدائی بغض‌آلود خبرِ پذیرش قطعنامه ۵۹٨ شورای امنیت و سپس حکایت نوشیدن جام زهر را می‌خواند. روحیه پاسداران به شدت در‌هم شکسته است. در همین ایام تعدادی از زندانیان شهرهای مرزی نظیر کرمانشاه را به جهت ناامن بودن به گوهردشت انتقال داده و بعد همه را بر دار می‌کنند. تلویزیون جنازه‌های سوخته و ماشین‌آلات در هم‌شکسته ارتش مقاومت را به نمایش می‌گذارد. روز ٣ مرداد عملیات فروغ جاویدان به قصد فتح تهران! آغاز و با همین بهانه از هفته اول مرداد، کشتار بزرگ زندانیان سیاسی به فعل در آمد. هفتم مرداد، قطع تمامی کانال‌های ارتباطی با دنیای خارج. رادیو تلویزیون، روزنامه‌ها و در نهایت ٨ مرداد قطع هواخوری و ملاقات.در این روز همه زندانیان تنبیهی مشهدی به چوبه دار سپرده شدند (حدود ۱۰ نفر) پس از آن به سراغ مجاهدین ملی‌کش رفتند و بخش بزرگی در همان روز اعدام شدند از جمله فوتبالیست با اخلاق و جوان اول باشگاه هما، مهشید رزاقی! جمعه ۱۴ مرداد مشاهده می‌شود که کامیونی یخچال‌دار مقابل مقابل درب اصلی آمفی‌تئاتر و حسینیه پارک کرده است.تعدادی از پاسداران نقاب به صورت مشغول سم‌پاشی محوطه کنار حسینیه بودند. ما نمی‌دیدیم. مسخ شده بودیم. کسانی از میان ما می‌گفتند محوطه را برای کشت گل آماده می‌کنند تا در صورت عفو زندانیان محیط برای حضور خبرنگاران مناسب باشد!. هواخوری که از زندانیان دریغ شد آن‌ها که باغچه را گلکاری کرده و به گل‌ها عشق می‌ورزیدند، نگران آب دادن به گل‌هایشان بودند. در فاصله سه روز کامیون‌های یخچال‌دار در تردد بود. در این دوران به اعتقاد اصلانی آن‌ها کور شده بودند، کوررنگی سیاسی، سایه افراد را می‌دیدند، صورت‌ها را به میله‌ها می‌چسباندند. هر بار صدای افتادن ۲۵-۲۰ جسد و این موضوع ٣ تا ۴ بار در روز تکرار می‌شد. فردا و فرداهای دیگر! در خاطرات آیت‌الله منتظری آمده است که: "من آقایان نیری قاضی شرع اوین و اقای اشراقی دادستان و رئیسی معاون دادستان و پور‌محمدی را خواستم و گفتم لااقل در محرم دست نگهدارید. آقای نیری گفت ما تا الان ۷۵۰ نفر را اعدام کرده ایم. ۲۰۰ نفر را هم سر موضع جدا کرده‌ایم کلک اینها را بکنیم بعد هرچه بفرمائید" تا آن تاریخ در گوهردشت ۴۵۰ مجاهد را اعدام کرده بودند. برخی از این مجاهدان رد مهر بر پیشانی داشتند! از شنبه ۵ شهریور چپ کشی آغاز می‌شود. ساعتی پس از صبحانه دو نفر، فرامرز زمان‌زاده و سیاوش سلطانی با چشم بند به بیرون برده می‌شوند. تصور آن بود که ملاقات در راه است. به فرامرز فرصت ندادند پیراهن تمیزی را که در آخرین ملاقات با خانواده به او داده بودند به تن کند. نزدیک ظهر سرو صدای غریبی از بند بالای سر شنیده می‌شود. بچه‌ها با پا به کف می‌کوبیدند تا علامت دهند که در حال خروج از بند هستند علت خروج را اما هیچ‌کس نمی‌دانست. روند حضور به این صورت بود که مدیریت زندان متشکل از داوود لشکری و ناصریان پس از احضار در فضائی پر از خشونت از زندانی می‌پرسیدند : گروهت را قبول داری؟ مسلمان هستی؟ حاضر به مصاحبه هستی؟ پاسخ منفی یا استنباط منفی قبولی در کنکور مرگ بود. قبل از ظهر ۶ شهریور درب هشت باز شد. نگهبانانی ناشناس، سرتراشیده و سیاهپوش وارد شدند. دستور دادند هرچه سریعتر چشم بند بزنیم و خارج شویم. پس از مدتی معطلی در راهرو همان‌جا بما غذا دادند و به نوبت به دو اتاق داخل شدیم .سئوال‌ها همان بود که اشاره شد.در جمع ٨۰ نفره حدود ۱۷ نفر به بند برگردانده شدند. باقی مانده در دوسمت راهروی زندان با چشم بسته به صف ایستادند. لحظاتی بعد سیاه‌جامگان با کابل به جان ما افتادند و ما را در اتاقی خارج جای دادند. لحظاتی بعد ده نفر اول برای رفتن به نزد هیئت احضار می‌شوند. نفر اول صفی می‌شود که به راهروهای مرگ قدم می‌گذارند. به دنبال فرامین نگهبان به اشتباه به سمت دیگری می‌پیچد، صف به هم می‌ریزد و این‌بار جهانبخش سرخوش به سر صف منتقل می‌شود. سمت راست راهرو به انتظار می‌نشیند. جهان بخش سرخوش به داخل اتاق رفته و لحظاتی بعد باز می‌گردد. دیگر هیچکس او را نمی‌بیند. او را به سمت چپ می‌برند به سوی مرگ، جائی که اصلانی باید می‌رفت! در روزهای ۷. ٨ شهریور هیئت مرگ در گوهردشت دست از کار کشید. دلیل آن تاکنون مشخص نشده. اصلانی پس از سئوال و جواب به بند برگردانده می‌شود. اول سراغ دوستان را می‌گیرد: احمد، همایون، محمود، داریوش؟ و آن‌ها به همین سادگی نبودند. برای همیشه!
فصل هشتم: یکی از ویژگی‌های کلاغ و گل سرخ آن است که راوی هیچ مسئله‌ای را بدون پاسخ رها نکرده است. اعتقاد من برآن است که نوشتن بخش‌های نهائی کتاب بایستی برای مهدی اصلانی با درد و رنج بسیار همراه بوده باشد. بازگوئی آن‌همه جنایت کار آسانی نیست. به ویژه برای کسی که با چشمی باز شاهد و ناظر آن‌همه فجایع بوده و از آن‌ها جان بدر برده است. افرادی را می‌شناسم که زندانی دور رژیم شاه و خمینی بوده‌اند و با همه علاقه به بازگوئی خاطرات توان آن نداشته‌اند که بار دگر از دالان‌های درد عبور کنند. با آن‌که می‌دانند بازگو کردن فجایع تاریخ معاصر شاید راهی باشد برای جلوگیری از تکرار آن. سخن آخر در سئوال پس از کشتار رخ می‌نماید. پس از کشتار همه زنده‌ماندگانِ چپ، مقابل این سئوال کلیدی قرار می‌گیرند: چرا ما را کشتند؟ چرا ما را نکشتند؟ کشتار تابستان ۶۷ یک حذف و تصفیه فیزیکی بود. مجاهدین به بهانه محاربه و چپ‌ها به بهانه ارتداد تصفیه شدند. ارتداد مجازات مرگ داشت، چیزی که چپ‌ها از آن بی‌خبر بودند. خمینی از ابتدا دروغ ‌گفت و ما نفهمیدیم، زیرا ساز و کارِ مذهب را نشناختیم. ارتداد انواع گوناگون دارد که اصلانی آن‌ها را برای خواننده توضیح می‌دهد. به اعتقاد او آیت‌الله خمینی دروغ را به یکی از بنیان‌های نظام اسلامی تبدیل کرد و اخلاق را در میان جانشینان و مریدان به کالائی نایاب. در آخرین بخش‌های کلاغ و گل سرخ اصلانی با دقتی موشکافانه به دلایل کشتار و توضیح برخی مباحث می‌پردازد که خواندن آن را توصیه می‌کنم. در پایان این بازنگری از تعداد اعدام‌ها که با محاسبه نسبتا دقیق اصلانی به ٣۷۰۰ نفر در تابستان ۱٣۶۷ می‌رسد اشاره می‌کنم. کلاغ و گل سرخ نوشته‌‌ای‌ است به یاد ماندنی از روزگاری فراموش‌ناشدنی. روزگاری که هنوز هم با مرگ بنیان‌گذار حاکمیت جنایت، مکافاتی بر آن نزول نکرده. روزگاری که گرچه تغییر ماهیت داه و بنیان‌گزاران آن زمان و سردمدان دوران اولیه انقلاب ایران خود اکنون در زندان و یا در معرض انواع تهمت‌ها و خطرها هستند. نوشتار پیش رو، سپاس من از دوست نادیده‌ای است که مرا یادگار به‌جامانده از آن جان نازنینی می‌داند که ما را تا انتهای جهان سوگوار خود کرد. باید از همه آن‌ها که کمر همت بستند تا تاریخ زنده بماند این سپاس را بجای آورد. با تشکر از مهدی اصلانی که با نوشتن کلاغ و گل سرخ به من فرصت داد تا نگفته‌ها را باز گویم، و با یاد نازنین برادرم، زنده یاد دکترمنوچهر شفیعی (هلیل رودی) که ما را در ماتم ابدی از دست دادنش باقی گذارد.

۱- برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به مجادلات قلمی فرخ نگهدار با علی‌اکبر شالگونی در سال ۲۰۰۷، تارنمای روشنگری و نیز سفر با بالهای آرزو، نقی حمیدیان.
۲- زنده‌یاد دکترمنوچهر شفیعی (هلیل رودی)، درسن ٣۶ سالگی در آبان ماه ۱٣۶۱ براثر بیماری مننژیت حاد به فاصله ۱۰ روز خانواده شفیعی را در ماتم ابدی فرو برد. وی یکی از شریف‌ترین انسان‌هائی بود که به ناحق به کار سیاسی روی آورد. به ناحق از آن رو که سیاست، آن گونه که در ایران رواج دارد کار آنانی است که کژراهگی و دروغ و تزویر پایه فکری‌شان را تشکیل می‌دهد و شمار سیاستمدارانی که از این قاعده بدور بوده‌اند بسیار اندک است. منوچهر جوانی دانشمند بود که دارای دو لیسانس علوم بازرگانی و علوم سیاسی و یک فوق لیسانس در روابط بین المل از دانشگاه تهران همه با درجه عالی و دکترای اقتصاد از دانشگاه ایلی نویز ایالت شیکاگو و مدرس آن دانشگاه بود. در بحبوحه طغیان علیه سیاست‌های شاه، به جرگه کنفدراسیون دانشجویان ایرانی پیوست و خانه چوبی متحرکش در شهر شامپین ایلی نویز محلی شد برای گرد‌همایی‌های دانشجویان. در سال ۱٣۵۵، در سفر به آمریکا در واشنگتن به دیدن من آمد. در طول اقامت یک شبه برای من بسیار گفت. از سیاست‌های شاه و لزوم کار سیاسی و سر آخر مرا با کوهی از جزوه و بروشور و اطلاعیه تنها گذارد تا برای یک سخنرانی به ایالت تگزاس برود. در مهرماه ۵۷ زمانی به ایران آمد که ما تازه مادرمان را از دست داده بودیم. با من به بهشت زهرا آمد و اندکی گریست و چند روز بعد به آمریکا بازگشت تا زندگی را جمع و جور کند و به ایران باز گردد. پس از بازگشت در دانشگاه تهران به کار تدریس مشغول و کلاس‌های درسش به پُر‌دانشجو‌ترین کلاس‌های دانشگاه تبدیل شد. اینکه چه زمانی به سازمان فدائی پیوست بر من دانسته نیست، اما بعد از انقلاب به واسطه دانش همه‌جانبه، به ویژه در امر اقتصاد آن‌طور که بعدها دانستم عضو کمیسیون اقتصادی سازمان شد. منوچهر در مورد جمهوری اسلامی هیچ ابهامی نداشت و از ابتدای انقلاب به ما هشدار می‌داد که این‌ها به زودی به غیرخودی‌ها حمله می‌کنند. وی به ما می‌آموخت که چگونه مواظب باشیم گرفتار کمیته و پاسداران نشویم. همان پاسدارانی که آقای نگهدار ندا می‌داد، به سلاح سنگین مجهزشان کنید. منوچهر به همراهِ علی کشتگر، زنده‌یاد هیبت معینی (همایون) و چند نفر دیگر از سردمداران شناخته شده جنبش فدائی در مخالفت با انحلال سازمان فدایی و ادغام فداییان در حزب توده با بیانیه‌ای که در ۱۶ آذر ۱٣۶۰ منتشر شد از انحلال‌طلبان جدا و جریان موسوم به شانزده آذر را بنیان نهادند. اینان سعی در هشدار دادن به بدنه سازمان در زمینه خطر پیوستن به حزب توده داشتند، و از آن‌جا که رهبری اکثریت نمی‌توانست چهره‌های شناخته شده داخلی را مخدوش کند، نوک پیکان به طرف منوچهر نشانه رفت که به اصطلاح خارج کشوری بود. آقایان طاهری‌پور و نگهدار تا آن‌جا که قلم سیاسی و سوادشان اجازه می‌داد و توانستند به او اتهاماتی نظیر جاسوس سیا و امثالهم زدند، حتی تا آن‌جا پیش رفتند که در اقدامی شرم‌آور و غیر‌اخلاقی همسر او را که از خانواده‌ای سنتی ترک بود و منوچهر در شیکاگو با او آشنا و در ایران ازدواج کرد را به "داشتنن ملیت برزیلی" متهم(؟!) کردند! کسانی از این طایفه حتی مرگ او را به خودکشی نسبت دادند. منوچهر، همواره در نوشته‌هایش از دو نام مستعار پرهام، برای نوشته‌های درونی و هلیل‌رودی، برای نوشته‌های بیرونی استفاده می‌کرد. روزنامه مردم ارگان حزب توده ایران در جریانِ انشعاب شانزده‌آذر، با اقدامی پلیسی، تمامی اسامی مستعاری که منوچهر برای نوشته‌هایش بکار می‌برد را هم‌آهنگ با برخی رهبران اکثریت برای استفاده ماموران امنیت رژیم افشا کردند، و برای آن‌که حکومتیان به هیچ‌ وجه دچار اشتباه احتمالی نشوند این‌گونه آدرس کامل دادند: (ابراهیم شفیعی موسوم به منوچهر شفیعی، موسوم به پرهام، موسوم به دکتر هلیل رودی و ...) شبی که منوچهر در اثر بیماری حاد مننژیت به کما رفت ما نمی‌دانستیم وی را باید با چه نامی در بیمارستان بستری کنیم، چرا که همه نام‌ها به همت والای آقایان نگهدار و کیانوری از قبل افشا! شده بود. از تهران کلینیک تا هزار‌تخت‌خوابی و لقمان‌الدوله ... خوشبختانه دکترهای هوادار سازمان، دکترهای دوست و فامیل کم نبودند و به کمک آمدند. همه آن‌ها از جمله دکتر مسعود نقره‌کار و ... تا ساعات آخر بالای سر او ناامیدانه تلاش کردند. یار‌فروشان اکثریتی باید بدانند پوزش‌خواهی و بدهی به تاریخ شامل مرور‌ زمان و بخشودگی نمی‌شود. آن‌ها اگر نه به هیچ‌کس دیگر که به خانواده شفیعی، به ویژه آرش شفیعی، که سی سال است به پدری که به یاد نمی‌آورد افتخار می‌کند بدهکارند، پیش از آن اما یک معذرت‌خواهی بزرگتر به جنبش چپ ایران. و اگر هنوز حاضر به این اعتراف تاریخی نیستند تاریخ، خود برایشان خارج از دسته‌بندی گروهی قضاوت کرده و خواهد کرد.
و تا همیشه هنوز یاد منوچهر را با شعری از شفیعی کدکنی که بر سنگ مزارش حک کردیم زنده می‌دارم :     
ما راز شکفتن تو را می‌دانیم/ در هر قدمی بذر تو می‌افشانیم. و آنچه را هم که ننوشته‌ایم می‌خوانم:              
تا لحظه جاودانه پیوستن/ در هر نفس زمان تو را می‌خوانیم
ما را سخن تو گفتن آموخته است/ برغنچه گل شکفتن آموخته است.

روحی شفیعی، نویسنده و جامعه‌شناس

کلاغ و گل سرخ: مهدی اصلانی
ناشر: مجله آرش. پخش کتاب فروغ
چاپ اول، تیرماه ٨٨. چاپ دوم شهریور ٨٨. چاپ سوم تابستان ٨۹
تمامی نقل قول‌ها برگرفته از چاپ دوم کلاغ و گل سرخ می‌باشد



منصور امان
به مُوازات افزایش فشار بین المللی بر دولت عراق به دلیل حمله به شهر اشرف و کُشتار دهها تن از ساکنان آن، طراحان و سفارش دهندگان این یورش ناچار به بیرون آمدن از پُشت پرده شده و به گونه مُستقیم وارد صحنه جنایت شده اند.

در حالی که رژیم جمهوری اسلامی تا روز شنبه تلاش کرده بود برای پرهیز از برانگیختن حساسیت بیشتر، پُشتیبانی علنی از تهاجُم نظامی به مُخالفان خود را در سطح دیپلُماتیک نگه دارد، حجم بی پیشینه محکومیت بین المللی این اقدام که در ایستگاه اول مُتوجه مُجری آن (دولت عراق) گردید، آن را ناگُزیر به شانه دهی کامل زیر این تبهکاری مُسلحانه ساخت.

روز گُذشته (یکشنبه) دو سرکرده سپاه پاسداران بر خواست جمهوری اسلامی مبنی بر آنچه که "انحلال" سازمان مُجاهدین خلق خواندند پافشاری کرده و آمریکا را به حمایت از این سازمان مُتهم کردند. جانشین سرکرده سپاه پاسداران، آقای حُسین سلامی توضیح داد: "گروهک مُنافقین نباید اجازه فعالیت و تشکیلات داشته باشد و ما خواهان این هستیم که این تشکیلات مُنحل شود."

همزمان، آقای مُحمد پاکپور، سرکرده نیروی زمینی سپاه پاسداران نیز همراه با ابراز سرخوردگی از برخوردن به مانع در دستیابی به این هدف، گفت: "اگر حمایت آمریکاییها نبود، مُنافقین نمی توانستند تاکُنون در برابر مردُم عراق دوام بیاورند."

در همین روز، مجلس مُلاها نیز جلسه محرمانه تشکیل داد تا "پیرامون تحوُلات منطقه" به رایزنی بپردازد. رییس شورای امنیت ملی رژیم که به این نشست دعوت شده بود، از حضور در آن خودداری کرد اما این امر مانع آن نشد که اعضای کُمیسیون امنیت ملی مجلس بعدا به صورت آشکار از زیر ضرب رفتن دولت آقای مالکی به دلیل پایمالی حُقوق بشر شکایت کنند.

کوشش نظامی - امنیتی رژیم ولایت فقیه برای خارج کردن دولت عراق از زیر حملات بین المللی و داخلی و ارسال پیام پُشتیبانی از آن، بیش از همه نشانگر غافلگیر شدن آنها در برابر این واکُنشها است. دولتهای آمریکا و انگلیس، اتحادیه اُروپا و اتحادیه عرب یورش نظامی به ساکنان اشرف و کُشتار آنها را محکوم ساخته اند. سازمانهای غیر دولتی همچون عفو بین الملل، سازمان خبرنگاران بی مرز و کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران خواستار توقف این حملات و تحقیق در باره آن شده اند. نهاد بین دولتی شورای امنیت سازمان ملل، سفیر عراق را برای توضیح در باره کُشتار ساکنان اشرف احضار کرد و یک نهاد دیگر، اتحادیه اروپا با فراخواندن دولت عراق به "احترام به حُقوق انسانی ساکنان اُردوگاه اشرف"، از قصد خود مبنی بر اعزام بازرسان بین المللی به این کشور خبر داد.

از سوی دیگر، تا کُنون شُمار زیادی از سازمانها، گروه ها و تشکُلهای سیاسی، حُقوق بشری و صنفی ایرانی نیز جنایت سفارشی دولت مالکی را محکوم کرده و پایان اقدامات ضدانسانی علیه ساکنان اشرف را خواستار شده اند.

این - همانی رژیم جمهوری اسلامی میان شرایط فعلی و بُحران اجتماعی در کشورهای منطقه با حمله آمریکا به عراق در سال 2003، تا کُنون دستاوردی جُز به کُنج رانده شدن آقای مالکی نداشته است. دفاع صریح سرکردگان سپاه پاسداران، بازوی اجرایی سیاست صُدور ارتجاع مذهبی در عراق و نیز پایوران امنیتی رژیم از یورش مُسلحانه و خشونت بار به شهر اشرف، شرایط را برای هر دو طرف در تهران و بغداد بهتر نمی کند.




هشدار درباره امنیت خط لوله انرژی ایران

انفجار قم "تروریستی" بود

با گذشت دو ماه از حادثه انفجار مهیب خط لوله گاز در نزدیکی شهر قم، یک مقام جمهوری اسلامی به طور رسمی اعلام کرد این اتفاق یک حادثه "تروریستی" بوده است.
پرویز سروری، رئیس کمیته امنیت داخلی مجلس روز گذشته با اعلام این خبر، انفجار فوق را کار "گروهک های تروریستی" دانست.این در حالی است که در همان هنگام، مجید بوجارزاده از مسئولان شرکت ملی گاز هم گفته بود: "علت سه انفجار همزمان در خطوط لوله انتقال گاز در منطقه سلفچگان در استان قم، مسائل فنی نبوده است."
همچنین بامداد روز جمعه 19 فروردین ماه نیز سه رشته خط لوله 56 اینچی انتقال گاز طبیعی ایران در استان قم منفجر شد. این انفجار در 74 کیلومتری جاده دلیجان به قم روی داد.
پرویز سروری اگرچه به طور مشخص گروه خاصی را به عنوان مسئول این حادثه معرفی نکرده اما گفته است که "نیروهای اطلاعاتی و امنیتی با دستگیری تعداد زیادی از عوامل عملیات های تروریستی گروهک پژاک در مرزهای غربی برنامه ریزی جامعی را برای جلوگیری از تکرار این وقایع در دستور کار دارند."
اهالی شهر قم و مناطق اطراف آن، بامداد روز جمعه 22 بهمن با لرزش شدید خانه ها و صدای مهیبی از خواب پریدند. ساعتی پس از این حادثه، شرکت ملی گاز ایران (منطقه قم) با صدور اطلاعیه ای اعلام کرد این صدای مهیب در واقع انفجاری بوده که بر اثر آن خط لوله گازرسانی سراسری در منطقه سلفچگان قم دچار حریق گردیده است.
در آن هنگام سایت "آینده" خبر داده بود که به دنبال این انفجار، علاوه بر لرزیدن شیشه‌های ساختمان‌ها و قرمز رنگ شدن آسمان "ذرات معلق زیادی" نیز در هوا قابل مشاهده بوده است.
عکس هایی که از این انفجار در شبکه های اجتماعی اینترنتی و سایت های خبری منتشر شد، نشانگر از ستونی قرمز مایل به نارنجی از دود و آتش بود که تا صدها متر در آسمان بالا رفته بود.
شهروندان قمی در وبلاگ های خود این شعله ها را به صحنه ای مانند "انفجار بمب اتم" تشبیه کردند.
اتفاقی که به نوشته این سایت، مردم قم را به تكاپو انداخت و با وجود آنكه معمولا در صبح زود جمعه بسیاری استراحت می‌كنند، ترددهای گسترده‌ای در این شهر به وجود آورده بود.
محل وقوع این حادثه در حدود 25 کیلومتری غرب شهر قم گزارش شد؛ منطقه ای که فاصله زیادی با تاسیسات غنی سازی اورانیوم فوردو ندارد. این تاسیسات دومین مرکز غنی سازی اورانیوم ایران است که سال گذشته راه اندازی شد.
برابر گزارش های رسمی، در اثر این حادثه  3 خط لوله یک هزار پوندی انتقال گاز منفجر شده اما هیچ‌گونه تلفات جانی به همراه نداشته است.

هشدار درباره ناامنی خط انتقال انرژی
رئیس کمیته امنیت داخلی مجلس هشتم در بحش دیگری از گفت و گوی خود با خبرگزاری "مهر" از تشکیل "جلسه ویژه" کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی با وزارت اطلاعات، نفت و نیروی انتظامی برای "بررسی امنیت خطوط انتقال انرژی ایران" خبر داده است.
خاک ایران یکی از بزرگترین ترانزیت های سوخت و دیگر حامل های انرژی در جهان است که سالانه میلیاردها لیتر نفت و گاز از آن عبور می کند و به اروپا و آسیا وارد می شود.
سروری در این رابطه گفته است که "گروهک​های تروریستی با خرابکاری درخط لوله انتقال گاز استان قم به دنبال ایجاد ناامنی در مسیر انتقال انرژی هستند."
به گفته رئیس کمیته امنیت داخلی مجلس، "دشمنان انقلاب اسلامی ایران" در راستای "انحراف افکار عمومی ملت ها از تحولات عمیق منطقه" در تلاش هستند "گروهک های تروریستی را جهت عملیات ترور وانفجار در منطقه سازماندهی کنند."
او در این خصوص توضیح داد که "گروهک های تروریستی با خرابکاری درخط لوله انتقال گاز استان قم به دنبال ایجاد نا امنی در مسیرانتقال انرژی در کشور هستند لذا وزارت اطلاعات و نیروی انتظامی باید پوشش امنیتی خطوط انتقال انرژی را افزایش دهند."




نادان مانده‌ایم، آقای مزروعی!

سخنان رجب‌علی مزروعی، از اعضای شورای مرکزی حزب مشارکت و سخنگوی شاخه جدیدالتاسیس سازمان مجاهدین انقلاب در خارج از کشور در گفت‌وگو با روزآن‌لاین، خاطره بحث و جدل‌های دوران اصلاحات را بار دیگر در خاطرها زنده کرد.به ویژه اینکه آقای مزروعی، در قسمت‌هایی از این مصاحبه عنان از کف داده و منتقدان را به "نادانی" متهم کرده اند. 
اگر در بطن سخنان آقای مزروعی مداقه کنیم،  از نظر من خواننده، معنایی ندارد جز این‌‌که: "اعضای شورای هماهنگی منصوب آقای موسوی هستند و شما باید به حرف آنها گوش کنید." این تک جمله، لب کلامی است که آقای مزروعی قصد داشته‌اند در چنین مصاحبه‌ای بیان کنند و آن را در لفافه اعلام کرده‌اند. 
فارغ از لحن کلام آقای مزروعی که هیچ شباهتی به سبزها نداشت -ـ شما یادتان می‌آید مهدی کروبی یا میرحسین موسوی جایی منتقدان خود را نادان بنامند و به آن‌ها توهین کنند؟ یا با منصوب کردن مساله‌ای به خود به عنوان رهبران جنبش از نقد فرار کنند؟ ـ- باید گفت استدلال‌های اقای مزروعی همان‌هاست که باعث شکست اصلاح‌طلبان شد. آن زمان هم دوستان اصلاح‌طلب، منتقدان و بخصوص اعضای جنبش دانشجویی را متهم می‌کردند که اولا زمان مناسب برای نقد را نمی‌دانند و در ثانی از آن‌ها می‌خواستند به اصلاح‌طلبان اعتماد کنند و حرفی روی حرف آن‌ها نزنند،  زیرا آن‌ها افراد مورد وثوق آقای خاتمی هستند. نتیجه چنین استدلالی،  وضعی است که امروز با آن گرفتاریم و ضدمه خوردن اصلاحات که امیدها بدان بسته بودیم. 
اکنون نیز آقای مزروعی، چه درباره جنبش سبز و چه درباره اعضای آن و چه درباره منتقدان،  بر همان سیاق پیشین گام بر می‌دارند و گویا قصد ندارند از گذشته پلی برای رسیدن به آینده بسازند. ایشان و دوستان اصلا‌ح‌طلب‌شان فراموش نکرده‌اند که آنچه که بارها توسط دانشجویان،  روشنفکران و روزنامه‌نگاران در نقد اصلاح‌طلبان گفته و نوشته شد،و وقعی نیز به آن‌ها نهاده نشد، چند سال بعد صورت واقعیت به خود گرفت. روی‌گردانی مردم از اصلاح‌طلبان و کم شدن استقبال جامعه نسبت به آنان و بی‌عملی‌ها همه و همه نتایج گریز از نقدها و توجیه اشتباهات بود؛ اتفاقی که امروز نیز،  به گونه‌ای دیگر در حال رخ دادن است.
 نمی‌دانم چگونه است که آقای مزروعی، از ما "نادان"ها می‌خواهد به چنین استدلالی گوش فرا دهیم: "شورای هماهنگی راه سبز امید مشروعیت خود را از رهبران جنبش سبز می گیرد و کسانی که آقایان موسوی و کروبی را قبول دارند باید این تصمیم آنها را هم قبول داشته باشند." 
معنای این سخن چیست؟ آیا چون شورای هماهنگی مشروعیت خود را از رهبران جنبش می‌گیرد، از نقد مبراست؟ اساسا کدام نهادی از طرف جنبش سبز اعلام تعطیلی نقد را کرده است؟ اصلا این نگاه تمامیت‌خواهانه چیست که می گوید هرکس آقای موسوی و کروبی را قبول دارد، باید این شورا را نیز قبول کند؟ با این استدلال و عطف به ماسبق کردن مسایل به این شکل، پس حامیان حکومت هم می‌توانند ادعا کنند که ولی فقیه جانشین امام زمان است و امام زمان منصوب خدا، پس هر کس که خدارا قبول دارد باید ولی‌فقیه را نیز بپذیرد! آیا خود آقای مزروعی هرگز حاضرند به چنین استدلالی تن دردهند؟
 آقای مزروعی به گونه‌ای از شورای هماهنگی سخن می‌گویند که گویا حداقل به طور کامل در جریان شکل‌گیری آن هستند. ایشان مدعی هستند که شورای هماهنگی در داخل ایران شکل گرفته است. سئوال از جناب مزروعی این است که اگر این طور است، سخنان اقای واحدی به عنوان مشاور آقای کروبی که اعلام کرده‌اند خودشان به همراه اقای ارجمند در این شورا هستند و بر روی انتخاب برخی از اعضا نظارت داشته‌اند، چیست؟ آیا آقای واحدی و آقای امیرارجمند عضو این شورا هستند؟ با فرض صحت این مساله که اعضای شورای هماهنگی در داخل کشور هستند ـ- که شواهد برخلاف آن است -ـ  سخنان آقای واحدی و گاهی نیز سخنان آقای ارجمند نشان می دهد که این دو تن نیز در این شورا عضویت دارند.پس دلیل اینکه حضور این دو در شورا به طور رسمی و علنی اعلام نمی‌شود، چه مساله‌ای است؟
سخنان آقای مزروعی در این مصاحبه و همچنین در بیانیه صادر شده از سوی حزب متبوع ایشان در روز ۲۵ بهمن، سئوالات زیادی را به ذهن متبادر می‌کند. سخنان اقای مزروعی در واقع قرایتی جدید است از جنبش سبز که به راحتی می‌توان تناقضات آن با سخنان کروبی و موسوی را نشان داد. اگر دوستان اقای مزروعی و خودشان بر این عقیده نیستند که اعضای شاخه برون‌مرزی سازمان مجاهدین انقلاب، دچار مشکلات امنیتی نمی‌شوند و یا در داخل ایران نیستند،  لطف کنند و توضیح دهند که آیا سخنان اقای مزروعی و درخواست تمامیت‌خواهانه ایشان و بستن راه نقد، نظر همه اعضای این سازمان است یا خیر؟ 
منتقدان دیروز و امروز اصلاح‌طلبان، همان‌هایی هستند که آقای مزروعی آن‌ها را متهم کرده است که "خود را به نادانی می زنند." این "نادان‌ها" همانانی هستند که سال‌های گذشته، مشفقانه به نقد اصلاحات نشستند و از اصلاح‌طلبان خواستند در روش و نگاه خود تغییراتی دهند تا اقبال اجتماعی را از دست ندهند. این نادانان همان افرادی هستند که تا پیش از کودتای ۲۲ خرداد، یا در زندان‌ها تحت فشار بودند یا محروم از حقوق اجتماعی خویش و باز هم بر سر عهد و پیمان خویش ماندند. این نادانان از حق داشتن روزنامه محروم شدند، ممنوع‌القلم شدند، از تحصیل محروم شدند، از دانشگاه اخراج شدند، حقوق اجتماعی خود را از دست دادند... زیرا نمی‌خواستند با حقوق مردم و آرزوهای آنان را معامله کنند. این نادان‌ها افرادی هستند که هرگز نه پشت میزی نشستند و نه حاضر بودند به هر قیمتی پشت میز بنشینند. ما امروز همان نادان‌های گذشته‌ایم جناب مزروعی، همانانی که هم‌چنان باز هم «نادان» مانده‌آیم، چون به نادان بودن خود افتخار می‌کنیم. 




دفاع از اشرف و حقوق بشری ها

در زمانه ای که گفتمان حقوق بشری چتر خود را  بیش از  پیش بر جهان گسترده میکند، گاهی  حقوق بشری ماندن به شکل تام و واقعی در فضای کنونی داخل و خارج از ایران  دشوار میشود چرا که با دفاع از افراد و گروههای مختلفی که حقوقشان تضییع شده است انسان در معرض انواع و اقسام اتهامات و وصله های رنگارنگ قرار میگیرد. اتهاماتی که گاهی یک فعال حقوق بشر را به خود سانسوری و حتی خود فریبکاری و توجیهات مختلف سوق میدهد.
چند روزی است که  پایگاه اشرف، مقر مجاهدین خلق در عراق از سوی دولت عراق مورد حمله واقع شده است. در این حمله تعداد زیادی افراد این سازمان بدون سلاح در مواجهه با نیروهای نظامی کاملا مسلح کشته  و تعداد کثیری زخمی شده اند. در حالیکه وظیفه  فعالان حقوق بشرموضع گیری سریع در این باره بودو ما میبایست سریع موضع میگرفتیم.، اقدام عملی میکردیم و حساسیت نشان میدادیم، ترجیح دادیم سکوت کنیم و ببینیم دیگران چه میگویند. فی الواقع در زمانی که دهها نفر بدون سلاح در حمله ای شبانه گلوله خورده و کشته شدند ما چه کردیم ؟ واقعیت این است که بسیاری از ما از اتهامات ریز و درشت و انگ های مختلف ترسیدیم و از بیان آنچه در قرار گاه اشرف بر سر ساکنان ان امد پرهیز کردیم.
 پس از آنچه در اشرف اتفاق افتاد بارها این سئوال را در ذهن خودم دوره کردم. آیا ما واقعا فعال حقوق بشر هستیم که بدون هراس از هر گونه قضاوتی درمواقع نقض حقوق انسانها وارد کارزار میشویم و یا  تنها حقوق بشر را برای خود و اطرافیان و هم عقیده های خودمان می پسندیم و آنچه که پای فرد دیگر یا گروهی دیگر که ممکن است مورد قبول ما نباشند سکوت پیشه و سکوتمان را با دلایل مختلف توجیه میکنیم.
بدون هیچ مقدمه و توضیحی باید گفت انچه در چند روز گذشته نسبت به ساکنان اشرف اتفاق افتاد و پشت پرده آن هم توافقات و زد و بندهای با جمهوری اسلامی نهفته بود یک جنایت به شکل گسترده و آشکار بود. حمله با تانک و نفر بر و بولدوزر به عده ای که نهایتا سنگ در دست داشتند.
 ساکنان اشرف به هر دلیلی، ولو غیر منطقی این پایگاه را ترک نکرده باشند، مستحق گلوله وله شدن زیر بولدوزر  نیستند  و به نظر میرسد فعالان و نهادهای حقوق بشر میبایست از حداکثر امکانات خود برای توقف حمله و رسیدگی به مجروحان و رسیدگی به ساکنان آن اقدام کنند و انتقال ساکنان این اردوگاه رااز طریق گفت و گو و مذاکره پیش ببرند.
آنچه در باره مجاهدین خلق اتفاق افتاد مسبوق به سابقه، حتی قبل از زمانی است که آنها اعلام فاز نظامی کردند.
زمانی که در خیابانها روزنامه میفروختند و به همین جرم اعدام میشدند. اعدام هایی که آنها را به دام پهن شده از سوی رژیم کشاند و آنها را وارد فاز نظامی کرد. و در نهایت صدها نفر از انها را در سال 67 مجددا به دارهای اعدام کشید و جنایتی علیه گروههای سیاسی را پشت میله های زندان و درهای بسته و فضای ترس و رعب و وحشت رقم زد. صدها جوان که همگی در حال تحمل کیفر بودند و قبلا احکام خود را دریافت کرده و حتی بعضی در آستانه آزادی بودند به دار آویخته شدند و حضرت آیت الله منتظری به تاوان دفاع از آنها از قائم مقامی رهبری عزل و به حصری طولانی و مظلومانه رفت.
آنچه در میان دارای اهمیت است توجه به یک نکته اساسی است. ما سالهاست که تحت تبلیغات جمهوری اسلامی قرار داریم. تبلیغاتی که ما را در میان خطوط قرمز مختلف محاصره کرده است. تبلیغاتی که دهها قضاوت و پیش داوری را در ما به شکل رسوبات ذهنی نسبت به افراد شکل داده است و چنانچه ما بخواهیم در شکل یک فعال حقوق بشری ظاهر شویم باید از این خطوط قرمز عبور کرده و این رسوبات ذهنی را از ذهن خود بزداییم و از حقوق انسانها همه جانبه با هر عقیده و فکری دفاع نماییم و مهمتر آنکه به عنوان یک فعال حقوق بشری بر اساس مسئولیت سیاسی برای تحقق دموکراسی و حقوق بشر در ایران تلاش نماییم.
بدون شک تحقق حکومت دموکراتیک در ایران با فعالیت های انفرادی تشکیل نخواهد شد. تحقق دموکراسی در ایران در گرو فعالیت دسته جمعی است. قطعا در این میان ضرورت  فعالیت گروه های سیاسی با اهداف سیاسی به چشم میخورد ولی ضرورت فعالیت و به هم پیوستن افراد و گروهها در جبهه مشترک برای عمل مشترک نیز مهم و اساسی است.
افراد با دیدگاههای مختلف میبایست با شخصیت های حقیقی توان نشستن در کنار یکدیگر و گفتگو وترسیم  برنامه عمل در جهت تسهیل دوران گذار به دموکراسی را داشته باشند.
جمهوری اسلامی سالهاست که تلاش میکند با روش های مختلف از امکان گفت و گو میان مخالفانش جلوگیری کند.
برگ برنده جمهوری اسلامی اختلاف افکنی میان ماست. ما نیاز به یک برنامه مشترک برای مقابله با استبداد داریم و در این مسیر هر کسی که ادعای پای بندی به دموکراسی و حقوق بشر دارد را نمی توانیم بر اساس قضاوت ها حذف کنیم.
لطف الله میثمی شاید بیش از 20 سال پیش در مقاله ای درباره این خطر با استفاده از تهدید و تکفیر و ترور هشدار داده بود و اینکه پس از انقلاب افراد چگونه با این 3 روش حذف شده و همچنان حذف می شوند.
خطری که هنوز کلیه جنبش های اجتماعی از جنبش زنان تا جنبش دانشجویی با آن روبرو است  و گروه های سیاسی داخل و خارج و شخصیت های سیاسی از آن مصون نمانده اند.
خطر واقعی در مسیرگذار به دموکراسی چاه ویلی است که نهادها و کارشناسان امنیتی جمهوری اسلامی مقابل ما کنده اند و ما نیز خود را آگاهانه و نا اگاهانه  به داخل آن انداخته و مرتب از خود سئوال میکنیم چرا صداهایمان به جایی نمیرسد. در حالیکه آنچه به گوش میرسد ناله های افرادی تک تک و جدا از هم است که از ته چاه برای امداد به گوش می رسد.
صداهایی که میتوانست در کنار هم یک جریان قوی سیاسی اجتماعی ایجاد کرده و تحولی ساختار شکنانه ایجاد کند.
صداهای مختلفی که میتوانند شبکه های اجتماعی مختلف را کنار هم قرار داده و موتور و سوخت رسان به جنبش سبز مردم ایران باشد.
جنبشی که مانند یک چراغ سبز اجازه عبور به همه را صادر میکند.




احمدی نژاد و پنگوئن ها

روایت است که پنگوئن ها آموخته اند، برای در امان بودن از سرما، هنگام وزش بادهای قطبی گرد هم بیآیند. آنها همچنین در یافته اند برای آنکه حقی از کسی ضایع نشود، با حرکاتی مواج و موزون جای خود را تغییر دهند تا همه بتوانند از گرمای درونی هستۀ گرد آمده از پنگوئن ها سهمی برابر ببرند. از زمان تشکیل جمهوری اسلامی نوع رفتار اصولگرایان در مواجهه با تهدیدات بیرونی، رفتاری مشابه با این حرکت جمعی در پنگوئن ها بوده است. این مثال تنها برای تقرب موضوع به ذهن است و بدیهی است که نباید به عنوان توهین به کسی تلقی شود. اصولگرایان در هنگام احساس خطر به هم نزدیک شده، با ایجاد یک دایرۀ بسته و حمایت تنگا تنگ از یک دیگر، غیر خودی ها را دفع می کنند. روی کار آمدن احمدی نژاد در سال 84  و ادامۀ دولت او در 88 نتیجۀ همین رفتار سیاسی در میان اصولگرایان بود. اما احمدی نژاد و همراهان بعد از رسیدن به قدرت، به ویژه بعد از سال 88، به تدریج این قاعده را در میان اصولگرایان بر هم زده اند. این گروه تازه به دوران رسیده تمایل دارد برای همیشه در میان حلقه بماند و بیشترین منفعت را از آن خود کند. احمدی نژاد تلاش دارد بقیه را به زائدۀ مطیع دولت خود تبدیل کند؛ امری که زیاد به مذاق بقیۀ اصولگرایان خوش نمی آید. در نتیجه بین اصولگرایان با سابقه از یک سو و احمدی نژاد و شرکا از سوی دیگر، کشمکشی جدی در گرفته است.
این مجادلات در مسائل مختلف قابل ردیابی است. یکی از مظاهر اصلی این درگیری در مجادلات بین مجلس و دولت شکل گرفته است. هر روز از درون مجلس مصوبه ای بیرون می آید تا فشار را بر دولت افزون کند. دولت هم به راحتی تمامی این مصوبه ها را نادیده می گیرد تا قدرت خود را به رخ بقیه بکشد.  یک مورد ازنمونه های واضح آن، عدم ابلاغ رسمی تشکیل وزارت ورزش و جوانان توسط دولت به روزنامۀ رسمی کشور است. دیگری نوع رفتار دولت با قانون ادغام وزارتخانه ها است. این مصوبه بخشی از برنامۀ پنجم توسعه است و برای کاستن از حجم دولت طراحی شده  است. این هر دو مصوبه، هر یک به شکلی، مورد بی مهری رئیس دولت قرار گرفته است. این بی توجهی احمدی نژاد از طرف لاریجانی بی پاسخ نمانده، از دولت خواست که هر چه زودتر تکلیف کار را مشخص کند. شاید این سخنان به نوعی پاسخی به لفاظی های احمدی نژاد باشد که نمونه ای از آن را در مصاحبۀ مطبوعاتی چند روز پیش شاهد بودیم. همان جایی که احمدی نژاد  در جواب خبرنگاری که از او پرسید چرا از قوۀ مقننه شکایت نمی کند به طعنه اشاره کرده بود با توجه به حضور صادق لاریجانی در رأس دستگاه قضا جایی برای شکایت از علی لاریجانی باقی نمی ماند. در نهایت این بگو مگو ها به آنجا انجامید که باز احمدی نژاد تهدید شد که به مجلس فراخوانده می شود تا مورد استیضاح قرار بگیرد.
اما فشار بیشتر بر دولت زمانی است که مشایی و سیاست هایی که او برای دولت به ارمغان می آورد، مورد حمله قرار می گیرد. به عبارت دیگر مشایی و سیاست های مورد حمایت او به چشم اسفندیار دولت دهم و احمدی نژاد تبدیل شده است. حساسیت ها نسبت به مشایی آن قدر افزایش یافته است که حتی کیهان و روزنامه های وابسته به سپاه هم وارد معرکه شده اند تا به نحوی شر مشایی را کوتاه کنند. کمتر کسی از نوع رابطۀ احمدی نژاد و مشایی خبر دارد. ممکن است آدم را یاد رابطۀ تیمور تاش و رضا شاه در اوائل سلطنت پهلوی اول بی اندازد. این رابطه هر چه هست مهم نیست، مهم این است که احمدی نژاد به شکلی همه جانبه به دفاع از دوست قدیمی خود پرداخته و مخاطرات را به جان خریده است. این مثال ها و نمونه هایی از این دست که تعدادشان کم نیست نشان می دهد، این نزاع اولاً جدی است و به اصطلاح مشمول تعریف جنگ زرگری نمی شود. هم چنین این دعوا تا لحظۀ خارج شدن یکی از طرفین از دایرۀ قدرت ادامه خواهد داشت. مخالفین اصولگرای دولت، با اتلاق واژۀ فتنه به هواداران دولت از جمله و به ویژه به مشایی و هم فکران او، تلاش دارند دوران برخورد با اصلاح طلبان را بازسازی کرده، تا از این طریق شانس خود را برای برد و باقی ماندن در قدرت افزایش دهند. اما به نظر می آید حذف احمدی نژاد و یا حداقل مشایی و طرز تفکر او،  برای اصولگرایان چندان آسوده نباشد. دلائل متعددی وجود دارد که تجدید شرائطی که بتواند به برکناری احمدی نژاد و همراهانش منجر شود، یعنی مشابه بلایی که بر سر اصلاح طلبان آمد، برای اصولگرایان دور از دسترس باشد.       
حمایت همه جانبۀ رهبری از دولت نظامیان اولین مانع بر سر راه اصولگرایان است. هنگامی که خامنه ای در نماز جمعۀ 29 خرداد 88 اعلام کرد مجموعۀ عقاید احمدی نژاد به او نزدیک تر از هاشمی است، این تنها هشداری به رفسنجانی محسوب نمی شد. از این جمله این تفسیر هم مستفاد شد که دست رهبر پشت سر احمدی نژاد و یارانش است. اما این تنها اتفاقی نیست که نزدیکی رهبر را به احمدی نژاد نشان می دهد. آخرین باری که در مشهد او همۀ مسئولین را از گلایه از یک دیگر منع می کرد، باز تلاش داشت احمدی نژاد را از زیر بار انتقادها خلاصی ببخشد. حتی رهبری در مورد مشایی، که به نوعی مورد انتقاد اکثریت اصولگرایان و حتی روحانیون نزدیک به احمدی نژاد است، مجموعاً برخورد محبت آمیزی داشته است. حمایتی که هیچ گاه اصلاح طلبان از آن برخوردار نشدند.
احمدی نژاد با در اختیار داشتن منابع مالی تا به این جای کار بر خر مراد سوار بوده است. وی با بی انضباطی های مالی بی شمار از یک سو و سرازیر کردن منابع مالی کشور در جیب شرکای سیاسی-نظامی خود، تحت عنوان قراردادهای اقتصادی دولتی، پول لازم را برای بودن در قدرت به دست آورده است. داشتن ثروت برای به چنگ آوردن قدرت و حفظ آن امری حیاتی و ضروری است. چند روز پیش اوباما فعالیت های انتخاباتی خود را برای سال 2012 آغاز کرد. یکی از کارهای اولیۀ او، تأسیس نهادهایی بود که بتوانند امر جمع آوری کمک های مالی لازم را سازمان بدهند. او جمع آوری کمک مالی یک میلیارد دلاری را یکی از اهداف فعالیت های انتخاباتی خود بر شمرده است. احمدی نژاد هم به خوبی به نقش پول پی برده و قانونی و غیر قانونی از این چشمۀ حیات، برای فعالیت سیاسی، بهره برده است. بر خلاف اصولگرایان که از روز اول خود را به "بیت المال" نزدیک کرده اند، رابطۀ چپ های قدیمی و اصلاح طلبان فعلی با پول مثل رابطۀ "جن بوده است با بسم الله". ایشان همیشه از این بی بضاعتی مالی خود ضربه خورده اند.  
پشتیبانی نظامیان نیز از عواملی است که به طور جدی ادامۀ حیات سیاسی احمدی نژاد را ممکن ساخته است. جریانات حال حاضر در خاورمیانه و شمال آفریقا بیش از گذشته بر اهمیت حمایت نظامیان در بقا و یا تلاشی حکومت ها مهر تائید گذاشته است. بی شک نظامیان بالاترین تأثیر را در روی کار آمدن احمدی نژاد و شرکا داشته اند. هم چنین حمایت همه جانبۀ نیروهای امنیتی، نظامی و اطلاعاتی امکان تداوم حکومت را برای دولت دهم فراهم ساخته است. با توجه به گشاده دستی های دولت های نهم و دهم در مورد ارگان های نظامی بعید است که به این زودی ها احمدی نژاد و دوستان از حمایت سپاه و ابواب جمعی آن محروم شوند. در مقابل باید به یاد آوریم که همین نیروهای نظامی به همراه بقیۀ متحدین غیر نظامی خود، با انواع لطائف الحیل، دست خاتمی و اصلاح طلبان را چنان در پوست گردو گذاشتند تا نتوانند قدم از قدم بردارند.  
سیاست های عوام گرایانۀ احمدی نژاد و موفقیت نسبی وی در جلب حمایت بخش هایی از تهیدستان اجتماعی که به دلائل مختلف از دانش های لازم بهره ای نبرده اند، امر مهمی است که نباید فراموش شود. این لشکر بی چیزان، به همان اندازه که به مدد لویی بناپارت آمد، می تواند یاور احمدی نژاد باشد. کمک های نقدی مستقیم، گاهی تبلیغات خرافی با استفاده از مداحان معروف، زمانی ایرانی گرایی هایی سطحی و نمایشی  و در نهایت نوع رفتار احمدی نژاد، که به فرهنگ این عقب افتادگان اجتماعی نزدیک تر است، دست به دست هم داده اند تا نیروی ذخیرۀ لازم را برای نظامیان حاضر در قدرت فراهم کنند. اینها کسانی هستند که بارها به نام بسیج و نیروهای لباس شخصی مورد سواستفاده قرار گرفته اند. در اختیار داشتن منابع مالی و نیروهای نظامی، به احمدی نژاد شانس بالاتری می دهد تا در درگیری ها از این نیروها بیشتر به نفع خود استفاده کند. همان گونه که در سرکوب های بعد از انتخابات، این نیروها جهت مقابله با مخالفین به خیابان آمدند. حالا زمان خاتمی را به یاد بیآورید. نه تنها این نیروها به دولت اصلاحات کمکی نکردند، بلکه هر "نه روز یک بار" یک توطئۀ جدید بر علیه اصلاح طلبان به اجرا گذاشتند.
نکتۀ آخر و شاید مهمترین دلیل، حرکت تازه و هم جانبه ای است که هواداران احمدی نژاد به رهبری مشایی آغاز کرده اند. آنها در طی این اقدامات نوین تلاش دارند جو جامعه را در دست بگیرند و در آخر هژمونی را در هرم قدرت کسب کنند. اخیراً اعلام شده است که تأسیس احزاب سیاسی تازه، روزنامه های جدید و خبرگزاری های متعدد، در دستور کار نزدیکان احمدی نژاد قرار گرفته است. این در حالی است که روزنامه ای مثل خبر که به طیف لاریجانی تعلق داشت، برای دومین بار تعطیل می شود. هم زمان، عده ای به شکلی غیر رسمی با تقدس بخشیدن به احمدی نژاد او را از انتقاد مبرا می کنند. گروهی دیگر مستقیماً درخواست می کنند، زمانی که در مجلس بر علیه دولت صحبت می شود، بنا بر دستور رهبر که در بالا به آن اشاره شد، میکروفن های رادیو در پارلمان خاموش شوند.
 در همین مجلس، تحت فشار هواداران دولت و در یک روند غیر قانونی، قانون مربوط به سازمان های غیر دولتی مورد بازبینی قرار می گیرد، تا این نهاد ها را به استطاله هایی دولتی تبدیل کند. این قانون قبلا رد شده بود ولی در مهلتی خارج زمان مقرر در آئین نامه های مجلس با اصرار نمایندگان حامی دولت دوباره به صحن مجلس بازمی گردد. بر سر این قانون آن می رود که دیگر حتی سایه ای از این سازمان ها باقی نماند. وزیر ارشاد هم از همۀ کارمندان ارشاد می خواهد که اگر کسی مخالف اسلام است می تواند تسویه حساب بکند و برود. البته از میان سطور مشخص است که منظور دقیق آقای حسینی از اسلام چه می تواند باشد.درست مثل همان روزها که شنیدیم اگر نمی خواهیم عضو حزب رستاخیز بشویم، می توانیم پاسپورت بگیریم و از کشور برویم. این ها تلاش مستمری است که برای بستن فضای جامعه، به نفع احمدی نژاد و یاران، در حال شکل گیری است.
حرکت های اخیر با حبس موسوی و کروبی شتاب گرفت. بعد با اعلام وفاداری اصولگرایانی که روزۀ سکوت گرفته بودند ادامه یافت. بعد از آنکه هاشمی را از ریاست مجلس خبرگان برکنار کردند، خیز برداشته اند تا از ریاست مجمع تشخیص هم کنار گذاشته شود. هم زمان، بعد از رفتار وقیحانه ای که با دختر هاشمی شد و به شکل عمدی به طور وسیع در فضای مجازی و رسانه های جهانی منتشر گردید، محسن هاشمی هم از ریاست مترو برکنار شد. تا نه تنها اعضای خاندان هاشمی بی اعتبار تر شوند، شهردار، جدی ترین رقیب گروه احمدی نژاد در انتخابات بعدی، نیز سنگ روی یخ شود. این کنش های با برنامه، که حمایت رهبری را حد اقل در کلیات با خود به همراه دارند، باعث شده اند تا ساکنان کاخ ریاست جمهوری دست پیش را داشته باشند. این در حالی است که دولت هفتم و هشتم به خاطر فشارهای همه جانبه و عم حمایت از سوی منابع بالا دستی قدرت، همیشه رفتارهای واکنشی داشت و هیچ گاه نتوانست نبض جامعه و حکومت را در دست بگیرد. 
بار دیگر گروهی، خواب نه چندان آرام اصولگرایان را به هم زده است. محافظه کاران عادت ندارند که آب را در خوابگه مورچگان ببینند. احمدی نژاد سنگی تازه در دریای مواج اصولگرایان سابقه دار انداخته است. راست های قدیمی تصور می کردند که حضور احمدی نژاد در شهرداری تهران تنها به جمع آوری زباله های شهری کمک خواهد کرد. اما هنگامی که کمک کردند تا  او، حداقل برای دو دوره، رئیس جمهور شود، تصور نمی کردند استخوانی تیز و فضاگیر را به دست خود در گلوی خویش فرو می کنند. آنها احتمالاً از سختی خارج کردن آن مطلع نبودند. متأسفانه باید پذیرفت اگر کار نزاع دولت با اصولگرایان سنتی به جاهای باریک تر بکشد با روزگاری سخت و خونین روبرو خواهیم بود. به همان اندازه ای که بخواهی استخوان در گلو را با زور و اجبار و نه از سر تدبیر خارج کنی. به همان مقدار خونبار که فرماندۀ سپاه قزوین به آن اشاره کرده بود.



اتهامات سازمانهای غیر دولتی

علیرغم قدمت دیرینه فعالیت داوطلبانه گروههای مردم نهاد در ایران، بیش از دو دهه است که این نهادها در قالب " ان جی او " ها که همان گروههای مستقل از دولت هستند، در ایران شروع به فعالیت کرده اند. فعالیت های داوطلبانه این بار نه فقط برای رساندن نان و ذغال و پوشاک برای افراد نیازمند که در حوزه های متنوع و متعددی همچون محیط زیستی، فرهنگی، اجتماعی، اموزشی و حمایتی ظاهر شدند.
این نهال نو پا در دوره رئیس جمهور پیشین، محمد خاتمی آرام آرام پا گرفت و بسرعت شاخ و برگ یافت. شاخ وبرگ گرفتن آن نشانه ی نیازی بود که در جامعه احساس می شد. ان جی او ها از بدو تاسیس عزم آن داشتند که فعالیت های خود را مبتنی بر دانش و تخصص بنا کنند ودر خصوص کاستی ها و مشکلات گروه هدف خود با جامعه گفتگو کنند و مردم را از آنچه که می گذرد اگاه سازند.هشت سال کار ان جی اویی در زمان محمد خاتمی  مطلوبترین دوره برای فعالیت نهادهای مختلف مدنی  همچون سازمانهای غیر دولتی بود و از نیروهای داوطلب آن، افرادی آگاه، خلاق، با تجربه و توانمند ساخت. اما توانمند شدن تدریجی گروههای داوطلب مصادف شد با پایان دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی و آمدن محمود احمدی نژاد. زمانی که وی رئیس جمهورایران شد، ان جی اوها پس از چندین سال کار و فعالیت به عمق مشکلات در حوزه های مختلف پی برده بودند و قصد داشتند از هردو ابزار مرسوم نهادهای مدنی (اهرم فشار بر دولت و نیز لابی و گفتگو با دولت )بهره گیرند. این همان روشها و ابزاری است که در سراسرجهان  نهادهای مدنی برای بهبود وضعیت گروه هدف خود استفاده می کنند.اما در ایران دولت محمود احمدی نژاد فشار نهادهای مدنی در طرح مسائل ریز و درشت را سیاه نمایی تلقی کرد و در پی آن فضای گفتگو بین دولت و نهادهای مردمی آرام آرام به سردی گرایید.
 نکته دیگر آنکه نا کارامدی احمدی نژاد و دولتش شرایطی را در جامعه فراهم آورد که آن شرایط، بار سنگینی بر دوش سازمانهای غیر دولتی قرار داد. مسئولیتها و وظایفی که دولت بواسطه دولت بودن و در اختیار داشتن منابع مالی فراوان و نیز در دست داشتن قدرت نا محدود، باید انجام آن را به عهده می گرفت با شانه خالی کردن دولت از وظایفش، چونان بار کمرشکنی  بدوش ان جی او ها گذاشته شد. آنها نیز به دلیل نگاهی انسانی، این بارکمر شکن را سالهاست که بر دوش خود گرفته اند.
اما چه مشکلی وجود دارد  که مجلس به این سرعت به بررسی لایحه ای می پردازد که سازمانهای دولتی باید تحت نظارت هیاتی با حضور نماینده بسیج، نماینده وزارت اطلاعات، نماینده قوه قضاییه، نماینده سازمان حج و اوقاف قرار گیرند؟سازمانهای غیر دولتی چه مشکلی را بوجود آورده اند که نمایندگان نهادهای قضایی و اطلاعاتی باید بر آنها نظارت کنند؟
 شاید بتوان مشکل پیش آمده را این چنین توضیح داد: دولت محمود احمدی نژاد از نهادهای مدنی انتظار دارداین سازمانهای غیر دولتی شکل سنتی خود را حفظ کنند و بی دلیل مسائل ریزو درشت را به رخ جامعه و مسئولین نکشند و باصطلاح  سیاه نمایی نکنند. چرا که هر گزارشی از سوی این سازمانها مشکوک به جاسوسی برای دشمن فرضی محسوب می شود. در حالی که در کشورهایی با وجود اندک دموکراسی این گزارشها را  مبنای تحقیقات عمیق تر و بکار گیری راهکارهای علمی برای مهار آن قرارمی دهند.
به عنوان مثال ان جی او هایی که ساماندهی کودکان کارو خیابان را به عهده گرفته اند، البته که بد نیست تا جایی که می توانند شر این بچه ها را که چهره شهر را نیز زشت کرده اند، ازسر دولت کم کنند وآنها را به حاشیه های شهر بی در و پیکری مانند تهران ببرند و خدماتی هم به آنها بدهند، ولی مسئولین این سازمانهای غیر دولتی حق گزارش در مورد چگونگی دست و پنجه نرم کردن این کودکان  با فقر مفرط،  بی سرپرستی، بد سرپرستی، اعتیاد والدین، فروش کودکان بابت قدری پول،  محیط آلوده به بزه  و خلاف که در آن زندگی
می کنند، را ندارند.  اگر این کار را بکنند، قصدشان اقدام علیه امنیت ملی است.
یا آنکه گروههای مدافع حقوق زنان میتوانند کارهای خیریه ای برای زنان انجام دهند ولی به محض طرح خواسته تغییر قوانین، به محض انتقاد از لایحه ضد خانواده، نقد تعدد زوجات، نقد مجازاتهای غیر انسانی مانند سنگسار و..... به گروههای معاند تبدیل می شوند که  به نوبت باید زندان، محرومیت ازتحصیل، محرومیت از داشتن شغل را تجربه کنند و نجیبانه تحمل کنند. اینها هزینه این نقدهاست!
یا آنکه انجمن حمایت از حقوق کودکان می تواند خانواده هارا به مهربانی با کودکان دعوت کند، می تواند حتی برنامه مشاوره برای خانواده ها بگذارد ولی حق ندارد در گزارشهای سالیانه خود ازمیزان رشد کودک آزاری آماری را ارائه دهد.آنها حق ندارند از اعدام کودکان انتقاد کنند. حق ندارند از وضعیت اسفبار خانواده های کودک آزار گزارش تهیه کنند. نیروهای داوطلب این سازمانها نیز باید مسلمان باشند و البته شیعه اثنی اشری ونه از هیچ فرقه ضاله!  قابل درک نیست که چرا نباید پذیرفته شود که طرفداران این مذاهب هم انسانهایی هستند با گرایش انسانی؛ چرا حتی خدمات آنها به جامعه نیز باید نادیده گرفته شود؟
یا آنکه از نظر دولت هیچ اشکالی ندارد که گروههای محیط زیستی در سال چندین بار فضا های سبز یا کوهستانهایی را که پر از زباله شده است پاکسازی کنند. سالی یکی دو بار بچه های چند مهد کودک را با پلاکاردهایی که بر روی آن نوشته "ما هوای پاک می خواهیم "، روانه خیابانها کنند؛ اما حق ندارند از تخلیه آبهای آلوده کارخانجات به رودخانه کارون حرفی بزنند.از تخریب جنگل گلستان و جنگل لویزان شکایت کنند، زیرا سیاه نمایی است
به هیچ وجه اشکالی ندارد سازمانهای غیر دولتی به کودکان بی سرپرست کمک کنند، به زنان سرپرست خانوار وام دهند، افراد معتاد را در کمپ های خود با هزاران مشقت ترک دهند، شر زنان خیابانی را از سر دولت و بهزیستی کم کنند، دختران و کودکان فراری را اسکان دهند، برای معلولین تا جایی که می توانند اشتغال و سایر خدمات رفاهی را مهیا کنند.اما حق ندارند با مصاحبه، با گزارش سالیانه، با دادن آمار وارقام به جامعه و مسئولین هشدار دهند که چه اتفاقات فجیعی در حوزه اجتماعی و فرهنگی در حال وقوع است.
طبق مصوبه مجلس، سازمانهای غیر دولتی حق دریافت کمک مالی، حتی از سازمان ملل را ندارند. با گروههای داوطلب مردم نهاد دیگر کشورها حق انجام پروژه های مشترک را ندارند. در حالی که  سازمانهای غیر دولتی در سراسر جهان با گرفتن کمک مالی از سازمان ملل بخشی از مشکلات مالی خود را ساماندهی می کنند ولی ان جی او های ایرانی از  دریافت آن محرومند.
کلام آخر آنکه ان جی او هایی باید بمانند که مطیع ترند، خودی اند، سیاه نمایی نمی کنند! گزارشهای سیاه نمی نویسند، جامعه را از آنچه  بر آن می گذرد آگاه نمی کنند.
 به هر ترتیب نهالی که در دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی آرام آرام پا گرفت و شاخ و برگ پیدا کرد و نیز در برخی موارد به ثمر نشست در دولت احمدی نژاد باید شاخ و برگ آن را برید. اما هیات نظارت محترم بد نیست بداند که شاید این هیات بتواند شاخه های بیشتری را قطع کند، اما ریشه های آن را نخواهد توانست، زیرا که این درختان بیشمارند و برای ماندن در سرما و گرما راه بس درازی رفته اند و تجربه کرده اند و ماندن را نیز.




سخنگوی جامعه جهانی بهائی در مصاحبه با روز

وادار کردن شهروندان بهائی به خروج از ایران

فرهاد ثابتان، سخنگوی جامعه جهانی بهایی در مصاحبه با "روز" میگوید که فشارها بر شهروندان بهائی در ایران افزایش یافته و حکومت درصدد است با افزایش این فشارها، شهروندان بهائی ایرانی را وادار به خروج از کشور کند.
تخریب منازل و قبرستان های بهائی، جلوگیری از ادامه تحصیل و اخراج دانشجویان بهائی از دانشگاهها، بازداشت های گسترده شهروندان بهائی و جلوگیری از کسب و کار آنها در ایران از مواردی است که به گفته آقای ثابتان و براساس گزارش های رسانه ها و فعالان حقوق بشرطی سالیان گذشته همواره از سوی حکومت در قبال شهروندان بهائی اعمال شده است.
هفته گذشته نیز اعلام شد حکم 7 تن از سران بهائی که در دادگاه تجدید نظر از 20 سال به دهسال کاهش یافته بود از سوی دادستان کل کشور، برخلاف شریعت تشخیص داده شده و افزایش یافته است.
فریبا کمال آبادی، جمال الدین خانجانی، عفیف نعیمی، سعید رضایی، بهروز توکلی، وحید تیزفهم و مهوش ثابت، 7 تن از سران بهائی هستند که با عنوان "گروه یاران" سرپرستی جامعه بهائی در ایران را برعهده داشتند.
مهوش ثابت از اسفند 86 و 6 نفر دیگر از اردیبهشت 87 در بازداشت هستند و حکومت دلیل بازداشت آنها را مسائل امنیتی عنوان کرده و آنها را به جاسوسی برای اسرائیل، توهین به مقدسات و تبلیغ علیه نظام متهم کرده است اما جامعه بهائی همواره این مساله را رد کرده و این اتهامات را بی اساس میخواند.

دادگاه تجدید نظر خلاف شریعت حکم داد
افزایش حکم دادگاه تجدید نظر از سوی دادستان از ده سال به 20 سال موضوعی است که آقای ثابتان به "روز" توضیح می دهد: این مساله به صورت شفاهی به زندانیان بهائی ابلاغ شده و به صورت کتبی تاکنون ابلاغی صورت نگرفته است و دقیقا ما جزئیات این حکم را نمی دانیم که تحت چه شرایطی و روی چه اصلی صورت گرفته است و به نظر می رسد می خواهند هر چه بیشتر آنها را تحت فشار قرار دهند.
او می افزاید: دادستان کل کشور گفته است که حکم دادگاه تجدید نظر مخالف شریعت بوده. یعنی موازین قانونی و استینافی که داده شده، تحت تاثیر برداشت شخصی دادستان از شریعت قرار گرفته و ما به شدت از این مساله نگران هستیم.
افزایش حکم محکومیت 7 تن از سران بهائی به 20 سال تاکنون به وکلای آنها ابلاغ نشده. آقای ثابتان می گوید: براساس قانون باید به صورت کتبی کم را به وکلا ابلاغ کنند اما تاکنون این امر صورت نگرفته و مشخص هم نیست آیا اینکار را خواهند کرد یا نه. وقتی حکم را کتبی ابلاغ می کنند می توانیم تجزیه و تحلیل کنیم که آیا با قوانین ایران همخوانی دارد و برچه اساسی این امر صورت گرفته. اما همین عدم ابلاغ کتبی حکم نشان می دهد که این 7 نفر بی گناه هستند وگرنه چه دلیلی دارد که این کار را نکنند؟
اعضای "گروه یاران" در زندان رجایی شهر به سر می برند؛ از سخنگوی جامعه بهائی درباره شرایط و وضعیت آنها می پرسم. می گوید: ما نمی توانیم با آنها به طور مستقیم صحبت کنیم و چنین امکانی وجود ندارد لذا نمی توانیم وضعیت آنها را بدانیم آنچه از خانواده و فامیل هایشان می شنویم این است که به طور نسبی حالشان خوب است؛ اما میدانید که زندان رجایی شهر از مخوف ترین زندان های ایران است که اشرار، جانیان خطرناک و زندانیانی با جرم ها و محکومیت های سنگین در آنجا به سر می برند و زندانیان سیاسی و وجدان چه بهائی و چه غیر بهائی با این افراد متاسفانه مخلوط هستند و این نیز باعث نگرانی است.
آقای ثابتان می گوید که این 7 نفر با تلفن با خانواده ها و بستگان خود در ارتباط هستند اما ملاقات های آنها غیر متناوب و به صورت کابینی است و هر موقع مسئولین اراده می کنند اجازه این ملاقات ها را می دهند و هر موقع نخواهند نمی دهند.
به گفته او، این زندانیان از حداقل حقوق قانونی خود نیز بهره مند نیستند و برخی از آنها از بیماری هایی رنج می برند که نگرانی ها را نسبت به وضعیت آنها افزایش داده است.
اما جامعه جهانی بهائی در قبال این رفتار چه خواهد کرد؟ آیا این جامعه راهکارهایی برای برخورد و یا تعدیل احکام صادر شده دارد و اصلا می تواند در این زمینه تاثیر گذار باشد؟ سخنگوی جامعه جهانی بهائی در این زمینه می گوید: جامعه جهانی بهائی در کشورهای مختلف با مقامات کشورها تماس گرفته و اکنون بسیاری از کشورها و همچنین سازمان های حقوق بشری این امر را محکوم کرده اند. خانم کاترین اشتون موضع گرفته و رئیس پارلمان اروپا و خیلی از شخصیت هایی که در جامعه بین الملل فعال هستند صدای خودشان را بلند کرده اند.
او می افزاید: در اصل جامعه جهانی بهائی فعالیت های خود را از این طریق ادامه خواهد داد تا شاید فشارهای بین المللی بتواند تاثیر گذار باشد تا حکومت ایران وقتی زندانیان سیاسی و وجدان اعم از بهائی و غیر بهائی را محکوم می کند حداقل در چارچوب قوانین صورت گیرد و اجازه دهد دیده بان های خارجی به ایران سفر کرده و این روند را از نزدیک ببینند. هرچند که ما معتقدیم بازداشت و محکوم کردن این افراد کاملا بدون اساس و دلیل است اما حداقل درخواست ما این است که در چارچوب قوانین رفتار شود.

80 بهائی در زندان
 تنها این 7 نفر نیستند که از شهروندان بهائی در زندان به سر می برند. به گفته آقای ثابتان، بیش از 80 نفر از شهروندان بهائی اکنون در زندان هستند. او توضیح می دهد: برخلاف ادعاهای حکومت، هیچ یک از شهروندان بهائی به دلایل امنیتی بازداشت نشده اند و صد در صد بازداشت آنها به خاطر عقیده آنها یعنی بهائی بودنشان است و تاکنون حکومت برای هیچ یک از بازداشت شده ها در پشت دربهای بسته دادگاهها نتوانسته هیچ مدرکی ارائه دهد.
آقای ثابتان می افزاید: بازداشت شهروندان بهائی همچنان ادامه دارد بخصوص در سمنان، سنگ سر، کرمان و اصفهان و بهائیانی که تجارت می کنند و مغازه و کسب و کاری دارند به صورت غیر مترقبه بازداشت می شوند و یا در بازداشت می مانند و یا با قرار وثیقه تا زمان تشکیل دادگاه آزاد می شوند و اکنون تعداد به چند صد نفر رسیده که یا در زندان محکومیت خود را می گذرانند، یا در بازداشت هستند و هنوز حکمی برای آنها صادر نشده و یا با قرار وثیقه آزاد شده اند و در انتظار برگزاری دادگاه وصدور حکم هستند.
بیرون راندن بهائیان از کشور
اما برخورد با شهروندان بهائی تنها در بازداشت و زندان خلاصه نمی شود. سخنگوی جامعه جهانی بهائی توضیح می دهد: کسب و کار شهروندان بهائی را پلمپ می کنند. دانشجویان بهایی به هیچ عنوان حق ورود به دانشگاهها را ندارند و بعد از ورود به دانشگاهها اگر مشخص شود که بهائی هستند اخراج می شوند. صددرصد یک سیستم از قبل طراحی شده و سیستماتیک وجود دارد که در تمام ابعاد زندگی شهروندان بهائی فشار می آورد حق تحصیل ندارند، حق کسب و کار ندارند، حتی حق کفن و دفن را نیز از بهائیان گرفته اند. به طوریکه در مشهد یک خانم بهائی فوت کرده و یک ماه است جواز کفن و دفن نمیدهند چون قبرستان بهائی ها را تخریب کرده اند و اجازه نمی دهند او را در قبرستان دیگری دفن کنند چون حکومت بهائیان را کافر می داند و اجازه دفن آنها در قبرستان های مسلمانان را نمی دهد.
به خروج شهروندان بهائی از ایران اشاره می کنم و می پرسم آیا این همان هدفی نیست که حکومت دنبال میکند؟ آقای ثابتان پاسخ می دهد: دقیقا همین طور است وقتی حداقل ها را برای یک زندگی از فردی می گیرند و فشارهای روحی می آورند و از نظر اقتصادی نیز تحت فشار قرار میدهند فرد ناچار از خروج از کشور می شود. با همه این فشارها میخواهند شهروندان بهائی را از کشورشان برانند. متاسفانه روند حکومت این است که یا باید همه مسلمان باشند آن هم از نوع شیعه خاصی که معتقد به ولایت فقیه باشد یا نباید زندگی کند می بینیم که حتی نسبت به مسیحیان و دراویش هم این فشارها وجود دارد و حکومت هر ایده و دیدگاهی غیر از ایده و دیدگاه رسمی خود را بر نمی تابد.
جمهوری اسلامی آئین بهائیت را که در قرن نوزدهم میلادی به وجود آمده و بیش از 7 میلیون پیرو دارد "فرقه ضاله" میداند و بر این اساس پیروان این آئین را از حقوق شهروندی خود محروم میکند.
آنچه که آقای ثابتان به عنوان یک سیستم از قبل طراحی شده و سیستماتیک برای برخورد با شهروندان بهائی از آن سخن می گوید در برخی نامه های مسولین جمهوری اسلامی به چشم می خورد.
7 آبان ماه 84، سردار فیروز آبادی به عنوان رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، در نامه ای خطاب به وزارت اطلاعات، بسیج، نیروی انتظامی، سپاه و فرمانده ارتش از آئین بهائیت با عنوان "فرقه ضاله" نام برده و دستور داده است که گزارش کاملی از "کلیه فعالیت های این فرقه ها اعم از اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جهت شناسایی کلیه افراد این فرقه های ضاله" به صورت محرمانه جمع آوری شود. رونوشت این نامه که مهر "خیلی محرمانه" بر بالای آن به چشم می خورد به رئیس وقت قوه قضائیه و رئیس دفتر رهبری، فرستاده شده است.
این امر در نامه محرمانه سید محمد رضا هاشمی گلپایگانی، دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی به رئیس دفتر رهبری در 6 اسفند کاملا مشهود است چنانچه او در این نامه به جلسه ای با حضور رهبر جمهوری اسلامی اشاره کرده و به عنوان نتیجه و تصمیم این جلسه نوشته است که " برخورد نظام با آنان (بهائیان) باید طوری باشد که راه ترقی و توسعه آنان مسدود شود.

شماره: ١٣٢٧/ بسمه تعالی
تاریخ: ٦/١٣/٦٩ آرم شورایعالی
پیوست: ندارد شورایعالی انقلاب فرهنگی انقلاب فرهنگی
شورای عالی انقلاب فرهنگی

محرمانه
حضرت حجت الاسلام جناب آقای محمدی گلپایگانی
ریاست محترم دفتر مقام معظم رهبری
سلام علیکم
بعد از تحیات , عطف برنامه شماره ٧٨٣/١ س مورخ ١٠دی٦٩ دائر بر ابلاغ اوامر مقام معظم رهبری به
ریاست محترم جمهوری در رابطه با مسائل بهائیان به استحضار میرساند حسب ارجاع ریاست محترم جمهوری و رئیس شورایعالی انقلاب فرهنگی موضوع جهت طرح و بررسی در دستور جلسه `١٢٨ مورخ ١٦بهمن٦٩ و ١١٩ مورخ، ٢بهمن٦٩ شورایعالی انقلاب فرهنگی قرار گرفت و در تعقیب مذاکرات و مراتبی که در جلسه ١١٢ مورخ ٢مرداد٦٦ شورایعالی انقلاب فرهنگی به ریاست مقام معظم رهبری ( رئیس و عضو شورایعالی) در این خصوص بعمل امده بود، نظرات و اوامر اخیر مقام معظم رهبری در رابطه با مسائل بهائیان به اطلاع شورایعالی رسید و با عنایت به مفاد قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و مسائل شرعی و قانونی و سیاستهای عمومی کشور مورد مذاکره و مدافه و اعلام نظر واقع گردید و در راستای تعیین و پیشنهاد سیاست صحیح و معقول در برخورد با مسائل مذکور و با عطف توجه خاص به اوامر مقام عظیم الشان رهبری جمهوری اسلامی ایران دائر بر آنکه " در این رابطه سیاست گذاری درستی بشود تا همه بفهمند چه کار باید بشود یا نشود" ماحصل مذاکرات و پیشنهادات بشرح زیر جمع بندی گردید و ریاست محترم جمهوری و رئیس شورایعامی انقلاب فرهنگی ضمن مناسب دانستن نتیجه مذاکرات و پیشنهادات مقرر فرمودند مراتب به استحضار مقام معظم رهبری رسانده شود تا ضمن ارشادات لازم بهر ترتیب که صلاحدید میفرمایند عمل شود.

جمع بندی نتایج مذاکرات و پئشنهادات
الف: جایگاه کلی بها ئیان در نظام مملکتی
1.     بدون جهت آنان از مملکت اخراج نمی شوند
2.     بی دلیل آنان دستگیر، زندانی و یا مجازات نمی شوند
3.     بر خورد نظام با آنان باید طوری باشد که راه ترقی و توسعهء آنان مسدود شود.
ب- جایگاه فرهنگی
1.     در مدارس چنانچه اظهار نکردند بهائی اند ثبت نام شوند
2.     حتی المقدور در مدارسی که کادر قوی و مسلط بر مسائل عقیدتی دارند ثبت نام شوند
3.     در دانشگاهها چه در ورود و چه در حین تحصیل چنانچه احراز شد بهائی اند از دانشگاه محروم شوند
4.     فعالیت سیاسی ( جاسوسی ) آنها با وضع قوانین و مقررات دولتی پاسخ داده شده و فعالیتهای اعتقادی و تبلیغی را با فعالیتهای دینی، تبلیغی و فرهنگی پاسخ داد.
5.     موسسات تبلیعی ( مانند سازمان تبلیغات اسلامی ) شعبه ای مستقل برای مقابله با فعالیتهای اعتقادی و تبلیغی بهائیت تأسیس نمایند.
6.     جهت مقابله و از بین بردن ریشه های فرهنگی آنان در خارج از کشور پیشنهاد و طرح تهیه شود.
ج: جایگاه حقوقی و اجتماعی
1.     در اختیار گذاردن وسایل معاش در حد متعارف که در اختیار همه آحاد ملت قرار داده می شود.
2.     امکانات جهت زندگی معمولی و حقوق عمومی مانند سایر شهروندان ایرانی از قبیل دفترچه بسیج، گذرنامه، جواز دفن، اجازه کار و امثال اینها تا جائی که تشویق به بهائیت نشوند.
3.     در صورت ابراز بهائی بودن اجازه استخدام ندارند.
4.     پستهای موثر ( مانند معلمی و...) به آنان داده نشود.

با آرزوی توفیقات الهی
 دبیر شورایعالی انقلاب فرهنگی
دکتر سید محمد رضا هاشمی گلپایگانی
امضاء

بسمه تعالی
مصوبه شورایعالی محترم کافی بنظر می رسد
از توجه و اهتمام آقایان متشکرم
امضاء
سید علی خامنه ای 

در این نامه در خصوص جایگاه فرهنگی بهائیان آمده است: در مدارس چنانچه اظهار نکردند بهائی اند ثبت نام شوند. حتی المقدور در مدارسی که کادر قوی و مسلط بر مسائل عقیدتی دارند ثبت نام شوند و در دانشگاهها چه در ورود و چه در حین تحصیل چنانچه احراز شد بهائی اند از دانشگاه محروم شوند.
در خصوص جایگاه حقوقی و اجتماعی نیز تصریح شده است که "در صورت ابراز بهائی بودن اجازه استخدام ندارند".



مادران و همسران، زن هستند و دیگران هیچ

فریبا داوودی مهاجر - مریم مجتهد‌زاده، رئیس مرکز امور زنان و خانواده ریاست جمهوری چندی پیش از تشکیل ستاد ملی زن و خانواده خبر داد و گفت قرار است اوایل امسال نخستین نشست این ستاد تشکیل شود. وی همچنین گفت که با توجه به اهمیت جایگاه دختران، به عنوان همسران و مادران آینده توجه جدی به کمیته دختران جوان خواهد شد.
  اندکی تامل به سخنان مریم مجتهد‌زاده نشان می‌دهد که نگاه مسلط در مجموعه دولت محمود احمدی‌نژاد و البته نگاه ۳۲ سال گذشته به زن از منظری است که اهمیت زن را در  نقش آن به عنوان مادر یا همسر می‌داند و چنانچه زن و زنانی خواهان اهمیت به درک هویت زنانه خود باشند، نه تنها فاقد ارزش که زنانی فاقد اهمیت، منحرف و حتی ضد دین و امروزه نیز ضد امنیت ملی خوانده می‌شوند.
  از نگاه حاکمان فعلی ایران زن یا باید مردان را از دامنش به معراج برساند و یا در پشت کوهان شتر از شوهرش تمکین کند و چنانچه همین زن از حقش صحبتی کند زنی متمرد و بدون پایبندی به خانواده، غربزده و بدون قید و بند تلقی می‌شود.
  اما نکته تلخ روایت زنانی که یک عمر فقط مادری و همسری کرده‌اند و هیچ نقش اجتماعی برای خود نخواسته‌اند این است که آن‌ها اولین قربانیان اطاعت و تمکین خود هستند. زنانی که بدون استقلال اقتصادی هیچ پشتوانه امنیتی برای یک زندگی توام با احساس امنیت در کنار همسران خود نیستند و در سایه قوانین جاری احساس حقارت را تجربه می‌کنند. زنانی که تازیانه ازدواج مجدد همسران خود را بر روح و جسمشان تجربه کرده‌اند و چاره‌ایی به جز سوختن و ساختن ندارند چرا که در صورت طلاق گاهی امکان داشتن یک سرپناه آن‌هم در شرایطی که بسیاری از آنان در میان‌سالی به سر می‌برند را ندارند.  همه ما در میان اطرافیان خود چه بسیار از این زنان را می‌شناسیم.تعدد زوجات قانونی کردن و موجه نشان دادن خیانت و تحقیر علنی مناسبات خانواده و اساسا تضعیف خانواده است.
  جامعه‌ مردسالار برای تداوم منافع مردانه خود قوانین دینی را به عاریت می‌گیرد تا از زن یک کالای تمام عیار جنسی و در خدمت مرد بسازد و مخالفان چند همسری را متهم ومعتقد به چند شوهری جلوه می‌دهد تا همچنان بر طبل منافع مردانه بکوبد. علمای دینی همه مردند. قانون‌گذاران نیز یا مردند یا مواجب‌بگیر مردانند. اجراکنندگان قانون، برپادارندگان امنیت، صاحبان رسانه‌ها، همه آن‌ها که تصمیم می‌گیرند کتاب درسی بنویسند، صاحبان منبر‌ها و مسجد‌ها و اماکن فرهنگی، هر کجا که نگاه می‌کنی همه در ید قدرت مردان قرار دارد، آن‌چنان که رئیس مرکز امور زنان و خانواده چنین جامعه‌ای نیز اهمیت جایگاه دختران را به عنوان یا همسر یا مادر تعریف می‌کند.
  در چنین شرایطی برای آنکه این همسر و مادر، خوب مادری یا همسری کند شورای فرهنگی – اجتماعی زنان در دی ماه ۱۳۸۴ قانون عریض و تطویلی در ده‌ها ماده و بند و صفحه برای تک تک نهادهای اجرایی به تصویب می‌رساند.  قانونی نه برای کارآفرینی و کمک به زنان سرپرست خانوار و  نه برای حق حضانت مادر بر فرزند که تنها برای گسترش عفاف و حجاب است.
  چه کسی باور می‌کند قانون‌گذاران برای توسعه دین مبادرت به وضع چنین قانونی کرده‌اند وقتی دین به تمامی به حراج گذاشته است. این قانون فقط برای کنترل یک جنس و تسلط کامل یک جنس بر جنس دیگر نوشته شده است. برای تداوم یک سلطه تاریخی پر سود و پر لذت. قانونی که همه عرصه‌های خصوصی و عمومی را شامل شده و همه نهاد‌ها و دستگاه‌ها را تحت نظارت خود انهم برای کنترل عفاف زنان گرفته است.
  این نظارت از فیلم و سینما و مطبوعات و کنسرت‌ها و نمایشگاه‌ها و نشریات و کتاب‌ها گرفته تا اینترنت و نشست‌های فکری و سازمان‌ها و ادارات و اماکن تجاری و تفریحی را شامل می‌شود.ایجاد سیاست‌های هدایتی و استانداردهای فرهنگی برای سواحل دریا‌ها و مناطق ازاد تجاری تا نظارت بر پوشش گردشگران خارجی و کنترل جشن‌های سفارتخانه‌های خارجی و تولید کنندگان البسه همه را در بر می‌گیرد.
  این همه کنترل زنان در همه ابعاد و عرصه‌ها که کنترل هویت جنسی زن را نیز شامل می‌شود تا جایی پیش می‌رود که علنا اعلام می‌کنند که برابری نه تنها به سود زنان نیست که به ضرر زنان است و برای منافع خود زنان این قوانین و دیگر قوانین قانون خانواده را وضع می‌کنیم. به سود زنان است که همسران‌شان زن بگیرند یا نصف پسر‌ها به آن‌ها ارث بدهند با دیه آن‌ها نصف باشد. به سود زنان است که حق طلاق نداشته باشند و شهادت‌شان نصف مرد‌ها باشد. به سود زنان است که قاضی نشوند با از بعضی رشته‌های درسی محروم باشند.
  آنچه بدیهی است یک زن بدون قدرت، یک زن بدون امکان تغییر است. یک زن منفعل و دنباله‌رو که قادر به بهبود وضعیت زندگی خویش نیست. شمع و خورشید و فلک همه در ایران در کارند تا چرخ همچنان به مانند گذشته برای زنان بچرخد و ده‌ها نهاد امنیتی و نظامی و انتظامی همه فعالیت‌های آنان را کنترل کند که مبادا زنی از حقوق از دست رفته خود سخن براند. روز جهانی زن خیابان‌ها تبدیل می‌شود به پادگان. صده‌ها پلیس و بسیجی مامور کنترل زنان و مردانی می‌شوند که در دفاع از حقوق انسانی زنان بعنوان یک اصل مسلم دموکراسی خواهی به خیابان آمده‌اند تا زن همچنان بدون قدرت باقی بماند. فراموش نکنیم قدرت اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و حتی خانگی برای زن یک فاکتور حیاتی است که جمهوری اسلامی از ان سرباز می‌زند و زنان امروز یکی از چالشگران جدی این نظام برای کسب قدرت هستند.
زنی که اطاعت نمی‌کند جامعه‌ای را به نافرمانی از سلطه دعوت می‌کند. زنی که قوانین دینی حاکم بر خود را غیر عادلانه می‌داند و در باره‌اش حرف می‌زند و می‌نویسد و بر ان تاکید می‌کند حکومت دینی پشتیبان چنین قوانینی را فاقد مشروعیت می‌داند. زنی که از اتهام بی‌دینی نمی‌ترسد جامعه‌ای را به نترسیدن دعوت می‌کند و زنی که با مشکلات بی‌شمار صحبت از حقوق دیگر انسان‌ها می‌کند بذر وحدت و همدلی در جامعه می‌کارد.
  بدون شک جمهوری اسلامی ظرفیت تغییر قوانین ضد زن را ندارد و همچنان در جهت حفظ قوانین مربوط به صیغه و چند همسری و دیگر قوانین نابرابر تلاش می‌کند.اما امروز که گزارشگر ویژه حقوق بشر برای ایران معین شده است، وظیفه او نه تهیه گزارش از زندانیان و اعدامی‌ها و شکنجه‌شدگان است که این گزارشگر می‌بایست نسبت به وضعیت زنان در ایران در همه ابعاد و حوزه‌های حقوقی آن‌ها توجه کند و وضعیت کلیه انجمن‌های تعطیل شده زنان و انجمن‌هایی که در این سال‌ها تایید نشده‌اند را رصد کند. چنین گزارشگری بدون توجه به خواسته‌های معطل مانده زنان در حوزه‌های مختلف نمی‌تواند به ابعاد نقض حقوق بشر در ایران دست یابد.



مسلمان‌ستیزی و مسلمان‌نوازی

نیلوفر شیدمهر − این مقاله به بهانه‌ی کنفرانس سالانه‌ی دانشجویی، که توسط مرکز مطالعات تطبیقی بین جوامع و فرهنگهای مسلمانان زیر دپارتمان تاریخ دانشگاه "اس اف یو" در ونکوور (کانادا) برگزار می‌شود، نوشته شده است.
  در این مقاله من به طور فشرده پیش فرض‌های دو جریان هویت ساز "مسلمان هراس" و " مسلمانان نواز" را بررسی و نقد می‌کنم.
 
 جریان یا گفتمان هویت ساز مسلمان ستیزی (مسلمان هراسی)

درآمریکا و کانادا به خصوص بعد از ۱۱ سپتامبر، موج "مسلمان"‌ستیزی راه افتاده است. کارگزاران دولت‌ها، مقامات بالا، نیروهای امنیتی و همین طور مطبوعات و رسانه‌های غالب که در انحصار عده‌ی خاصی هستند، به آن دامن می‌زنند.
  این مسلمان ستیزی سعی در گسترش فرهنگ و جو "مسلمان‌هراسی"  دارد. مسلمان‌هراسی برای تبدیل به "مسلمانان" به "اقلیتی" خاص ابتدا باید هویت خاصی از "مسلمان" بسازد و "مسلمان" را به شکل خاصی تعریف کند.
 
بعضی از فرضیات پایه‌ای و عمده برای ساختن هویت "مسلمان"، اینها هستند:

۱. هر فردی که در کشورهای خاصی − عمدتا در منطقه‌ی خاور میانه، آسیای مرکزی و شمال آفریقا − به دنیا آمده باشد و هر فردی که نیاکانشان که از این کشورها باشد، مسلمان است. برای مثال چون در پاسپورت کانادایی من محل تولد ایران آمده است، پلیس و مأموران گمرک و افسران مهاجرت کشورهایی چون آمریکا، انگلیس و کانادا می‌پندارند که من مسلمان هستم و به همین خاطر در طی چند سال گذشته هر بار که به اروپا یا آمریکا سفر‌ کرده‌ام، مرا در فرودگاه‌ها معطل کرده‌اند، از من انگشت نگاری کرده‌اند، سابقه و اطلاعات مربوط به مرا بررسی کرده‌اند و در یک کلام به من به عنوان مظنون نگاه کرده‌اند. این مظنون بودن از آنجا می‌آید که آنها هویت "مسلمانی" را بر نوع "من" فرافِکنی می‌کنند.
  پیچیدگی مسئله‌ی هویت در اینجاست که مسئله ای فردی نیست، یعنی آنچه فرد خود را می‌داند یا می‌خواند نیست، بلکه صفتی است که اجتماع فرد را به آن منتسب می‌کند؛ و نظر اجتماع هم همنهشته‌ای از گفتمان‌های غالب هویت ساز سیاسی-اجتماعی هر دوران است و آنچه نیروها و دستگاه‌های قدرت تعیین می‌کنند. (قدرت در اینجا فقط به معنی قدرت حاکم نیست و آن گونه که میشل فوکو می‌بیند، جریان‌های مخالف و معترض هم برآیند قدرتی دارند که در معادلات سیاسی-اجتماعی و تعیین هویت‌ها دخیل است.)
این گونه هویت سازی باعث می‌شود تا توجه به افراد خاصی معطوف شود، آنان خطرناک قلمداد شوند، مورد اذیت و آزار و یا حذف اجتماعی قرار گیرند و امکان زیست آنان  محدود شود.
هویت سازی راه را بر ستم و تجاوز و حق کشی باز می‌کند.
  هویت سازی همچنین نوعی پنداشت‌ و باور عمومی را در مورد افراد خاصی به بار می‌آورد. این پنداشت دستمایه‌ی هراس افکنی وسیع در سطح جامعه می‌شود. برای مثال در تلویزیون "سی بی سی" کانادا برنامه‌ای دیدم که در آن گروهی مرد مسلمان به قول خودشان تروریست را آورده بودند و آنان را با استفاده از شیوه‌ی نقاشی، معالجه‌ی روانی می‌کردند. در این برنامه، این مردان به صراحت به عنوان بیمار روانی و خشن معرفی شده و در دستگاه دانش پزشکی و روانشناسی طبقه بندی شده بودند.
نمونه‌ی دیگر، عمر خادر، نوجوان ۱۵ ساله‌ی افغانی و تبعه‌ی کاناداست که بعد از پرتاب یک نارنجک به سوی یک سرباز آمریکایی در افغانستان دستگیر می‌شود. خادر به گوانتانامو فرستاده شده و در آنجا نگهداری می‌شود. از آنجا که آمریکا در حال تعطیل کردن زندان گونتانومو است، در تلویزیون "سی بی سی" صحبت از این بود که خادر را به کانادا بفرستند. برای نگهداری خادر در کانادا یک سلول انفرادی در نظر گرفته شده که پشت چندین در آهنی حفاظت شده است. سلول به اتاق‌های تیمارستان می‌ماند، تو گویی که این جوان دیوانه‌ی زنجیری است. در برنامه‌ی "سی بی سی" از مورد خادر به عنوان یک مورد روانپزشکی نام برده شد، یعنی مورد فردی روانی که باید بیماری‌اش معالجه شود.

۲. فرض دیگر بر مبنای منطق و نگرش "خود" و "دیگری" کار می‌کند: مسلمانان "خودی" نیستند، حتی اگر مدتها در کشورهای غربی بزیند و یا در غرب به دنیا آمده باشند. آنان "دیگری" هستند و این "دیگری" بودن آنان را هراس انگیز می‌کند، چرا که "دیگری"‌ها عقب مانده و وحشی، و امروزه روز تروریست و به تعبیری "نا انسان" هستند.

این نقطه نظر، همتافتگی فرهنگها و هویت‌های "هایبرید" (آمیخته و نامتجانس) را − که یکی از پدیده‌هایی است که گرچه همیشه وجود داشته، ولی از دوره‌ی پسااستعماری شدت گرفته − انکار می‌کند و می‌گوید افراد یا "خودی" هستند یا "دیگری". این نقطه نظر به نوعی ادامه‌ی تفکر و عملکرد استعماری است، چنانچه فرهنگ را به نژاد، که خود افسانه ای ساخته شده بیش نیست، کاهش می‌دهد، انگار که یهودیان و یا مسلمانان نژاد خاصی هستند.
اینچنین است که مسلمانان را با خصوصیات ظاهری و قیافه و رنگ پوست و نام شناسایی می‌کنند. در خیلی موارد به افرادی با نام‌های خاص، شغلی در زمینه‌ی کارهای هسته‌ای و دیگر امور حساس داده نمی‌شود.
  ۳. این تفکر تفکری تقلیل‌گراست. از مظاهر برجسته‌ی تقلیل‌گرایی آن، فروکاستن فرهنگ جوامع و گروه‌های جمعیتی خاص (برای مثال خاورمیانه‌ای‌ها و شمال‌آفریقایی‌ها) به فرهنگ "اسلامی" یا فرهنگ "مسلمانان" است.
بدین صورت، این تفکر پیچیدگی فرهنگی این جوامع و گروه‌ها و تاریخیت و همتافتگی‌های درونی آنها را نادیده می‌گیرد و انکار می‌کند که این فرهنگ‌ها پیچیده و گره‌گاهی از تاریخ‌ها، فرهنگ‌ها، زبان‌ها، گویش‌ها و روایت‌های ناهمزمان و ناهممکان هستند و چیزی به نام فرهنگ خالص مسلمانان یا فرهنگ اسلامی وجود ندارد.
صفت "اسلامی" یا "مسلمان" برچسبی است تا "خودی"‌ها را از افراد مشخصی بترسانند. با این برچسب وانمود می‌شود که فرهنگ‌های مسلمانان یکدست است. ایران، نمونه‌ای از این کشورهای به اصطلاح "اسلامی" است: فرهنگ ساکنان خِطه‌ی ایران هیچگاه چه پیش از اسلام و چه پس از آن یکدست نبوده است. در آن دین‌ها و زبان‌ها و آداب گوناگون در هم آمیخته شده‌اند.
۴. این تفکر جلوه‌های مختلف "اسلام به عنوان دین" را در فرهنگ‌ها و جوامع مختلف نادیده می‌گیرد و تصور می‌کند که آیین‌ها و مراسم مسلمانان در همه جا یک شکل هستند.
  ۵. این تفکر چشم خود را به تمامی بر تاریخ صداها و حرکت‌های معترض به "اسلام به عنوان ایدئولوژی سیاسی" و "حکومت ها، دولت‌ها و رژیم‌های اسلامی در طول تاریخ" می بندد و وانمود می‌کند حرکت‌ها، جریان‌ها و صداهای مخالفی که خواهان جدایی دین از دولت باشند، در فرهنگ‌ها و جامعه‌های مسلمانان یا در میان گروههای مسلمان پراکنده در جهان وجود ندارد.
۶. این تفکر می‌گوید که تعبیرهای متفاوت از "اسلام به عنوان تنها یک دین" امکان ناپذیر است.
  ۷. این تفکر تعریف خاصی از فرهنگ دارد. فرهنگ را سیستم یکپارچه، متجانس و مشخصی از عرف وارزش‌های اجتماعی می‌داند − مجموعه ای از الگوهای دانش، رفتار، عملکرد، اعتقادات، باقی مانده‌های باستانی و همچنین دستاوردها و برنامه‌های روشنفکری، تکنولوژیک، سیاسی، اقتصادی، اخلاقی، مذهبی، زیبایی شناختی که رفتارها و شیوه‌های تفکر آدم‌ها را تعیین می‌کنند و به مرور زمان به طور همگن روی هم جمع شده‌اند.
در مقابل می‌دانیم، آنچنان که ژیژک بازنموده است، فرهنگ مجموعه‌ای از توده‌های نامتجانس است که به شکل‌های نامشخص به هم مرتبط ‌اند. از نظر گاه برخی دیگر از متفکران، از جمله استوارت هال، فرهنگ میدانی از مبارزه برای شیوه‌های مختلف زیست،عمل و تفکر است.
  ۸. این نگرش، به خاطر یکپارچه‌بینی‌اش چه بسا  جلوی انتقاد از فرهنگ‌ها را می‌گیرد و نمی‌گذارد صدا و روایت‌ها‌ی قشرهایی از این فرهنگ‌ها مانند زنان، تهی دستان، معلولان و غیره که تبعیض‌ها و ستم درون فرهنگ را آشکار می‌کنند و به مبارزه می‌طلبند، شنیده شود.

مسلمان‌نوازی

قرین "مسلمان ‌ستیزی"، "مسلمان نوازی" است. تبلیغ این نوع ایدئولوژی به ویژه از طریق باز کردن فزاینده‌ی مراکزی با صفتهای "اسلامی" یا "مسلمانی" در دانشگاه‌های آمریکای شمالی و برگزار کردن کنفرانس‌ها و سمینار‌های علمی صورت می‌گیرد.
همان‌گونه که فوکو نشان داده، قدرت و دانش به هم پیوند خورده‌اند. به خاطر این گره‌خوردگی، این نیروها می‌دانند که یکی از راه‌های مشروعیت بخشیدن به اسلام سیاسی و تاریخی، خریدن مشروعیت علمی برای اینهاست که بعضاً از طریق دانشگاه‌ها و مراکز تحقیق و "تینک تنک"‌ها صورت می‌گیرد. آنها امکانات زیادی را در اختیار دسته ای خاص از استادان و متفکران می‌گذارند.
  پیش‌فرض‌های این جریان "اسلام‌نواز" یا "فرهنگِ مسلمانان نواز" از این قرارند:
۱. تعریف خاصی از مسلمان بودن:
اینطور به نظر می رسد که همانند جریان مسلمان هراس، این جریان نیز هر فردی را که در کشورهای خاصی − عمدتا در منطقه‌ی خاور میانه، آسیای مرکزی و شمال آفریقا به دنیا آمده باشد و هر فردی که نیاکانشان که از این کشورها باشد مسلمان می داند.  این نوع هویت سازی ریشه در نگرش موروثی دانستن دین دارد.
مهم این است که پشت این هویت سازی اهداف سیاسی خوابیده است. بر اساس چنین هویت سازی، مراکزی مانند "مرکز مطالعات مقایسه ای فرهنگ‌ها و جوامع مسلمانان دانشگاه اس.اف.یو" بر پیشانی فرهنگ‌های پیچیده و درهم آمیخته ای مثل فرهنگ مردم ایران برچسب "فرهنگِ مسلمانان" می‌زند. تو گویی که فرهنگ چیزی است که تعلق به گروه خاصی دارد. (در اینجا باید بگویم که من با جریان‌های هویت سازی که به پیشانی همه‌ی افرادی که امروزه تحت تمامیت ارضی جمهوری اسلامی ایران می‌زیند نشان هویت ایرانی می‌زند هم مخالفم. پشت هویت سازی ملی که گاه به نژاد پرستی ایرانی تبدیل می شود هم اهداف سیاسی خوابیده است.)
۲. تقلیل گرایی فرهنگی: این جریان وانمود می‌کند که فرهنگ و تاریخ جوامعی مثل ایران به فرهنگ مسلمانان و تاریخ بعد از اسلام قابل تقلیل است. "مرکز مطالعات مقایسه ای فرهنگ‌ها و جوامع مسلمانان دانشگاه اس.اف.یو" در متن معرفی خود می‌گوید: "این مرکز از بحث‌های دانشگاهی درباره‌ی گذشته و حال جوامع و فرهنگ‌های مسلمانان حمایت می‌کند." این در حالی است که این مرکز از منابع مالی وسیعی مانند وقف فریدون و کاترین میرهادی که به طور اخص برای برگزاری سخنرانی در زمینه‌ی مطالعات پارسی (شامل زبان، ادبیات، تاریخ، و جوامع و فرهنگهای فارسی زبانان) در نظرگرفته شده و توسط دپارتمان تاریخ اداره می‌شود سود می‌جوید. و به این ترتیب مطالعات پارسی را به مطالعات فرهنگ مسلمانان فرو می‌کاهد.
پرسیدنی است که چرا این مرکز خود را، برای مثال، مرکز مطالعات مقایسه ای فرهنگها و جوامع خاور میانه و خاور نزدیک نمی‌نامد؟ مشخص نیست که ارتباط نزدیک تاریخ با مسلمانان کجاست که چنین مرکزی باید زیر دپارتمان تاریخ به وجود آید؟ چرا زیر دپارتمان تاریخ مرکز مطالعه‌ی جوامع و فرهنگهای مسیحیان و یا یهودیان به وجود نمی‌آید؟
  این مرکز در معرفی خود از عبارت "فرهنگ‌ها و جوامع اسلامی" استفاده نکرده و به جای آن "فرهنگ‌ها و جوامع مسلمانان" را می‌آورد و هدف خود را این می‌داند تا کج فهمی عمومی بعد از ۱۱ سپتامبر در رابطه با مسلمانان مبنی بر بنیادگرا و تروریست بودن آنان را اصلاح کند. در معرفی این مرکز از خود می‌خوانیم: "با تمرکز برروی جوامع و فرهنگ‌های مسلمانان (و نه اسلامی)، این مرکز می‌خواهد تغییری در بررسی از سمت یک نظرگاه تک محوری مذهبی که با نام اسلام تعریف می‌شود به سمت یک نگاه پیچیده از مسلمانان به عنوان عاملان و کارگزارنی که آینده‌ی خود را می‌سازند بوجود می‌آورد". حالا سوال در این است که آیا آینده‌ی فرهنگ و تاریخ کسانی که برای مثال در ایران و یا مصر زندگی می‌کنند به آینده‌ی مسلمانان قابل تقلیل است؟ آیا مسلمانان و غیر مسلمانان و آینده‌ی آنها را از هم قابل تفکیکند ؟ آیا آینده و فرهنگ این جوامع متعلق به مسلمانان است اینطور که از عبارت "آینده‌ی خود" در بالا مستفاد می‌شود؟
  این مرکز که ادعای مطرح کردن پیچیدگی‌های فرهنگی، دستاوردها و مشکلات جوامع و فرهنگ‌های "از آفریقا تا آسیا و غرب" را "که از دل فرهنگهای عرب و فارسی زبانان می‌گذرد" دارد، در واقع این جوامع و فرهنگ‌ها را به فرهنگ مسلمانان تقلیل می‌دهد.
  دو پیش فرض پشت این تقلیل گرایی وجود دارد:
اول: انگار که فرهنگ شئی قابل مالکیت است و فرهنگ جوامع از آفریقا تا آسیا متعلق به مسلمانان است.
دوم: انگار که چیز خالصی به نام فرهنگ مسلمانان وجود دارد. در خود ایران که در راه جاده‌ی ابریشم و در مسیر رفت و آمد و تاخت و تاز اقوام مختلف بوده است، چنان در هم آمیزی و تبادل فرهنگی بین اقوام مختلف به وجود آمده که نه چیز خالصی به نام فرهنگ مسلمانان وجود دارد و نه فرهنگ فارسی‌زبانان.
  ۳. این تقلیل گرایی فرهنگی بر دوگانه‌ی "خود و دیگری" سوار است. انگار که چیزی مانند فرهنگ مسلمانان به عنوان "فرهنگ خودی‌ها" و فرهنگ غیر مسلمانان به عنوان "فرهنگ غیر" موجودیت خارجی و طبیعی دارد. گویا فرهنگ جوامعی مانند ایران به فرهنگ خودی و غیر خودی قابل تفکیک است. پرسش این است که چرا مراکزی مانند مرکز دانشگاه اس.اف.یو اسم خود را مرکز مطالعات مقایسه ای فرهنگ‌ها و جوامع از آفریقا تا آسیا نمی‌گذارند.
  ۴. مراکزی مثل "مرکز مطالعات مقایسه ای فرهنگ‌ها و جوامع مسلمانان دانشگاه اس.اف.یو" برداشتی منزه طلبانه از فرهنگ‌های مسلمانان را زیر لوای "پیچیده بودن، تنوع و انعطاف پذیری مراسم و رفتارها و نقطه نظرهای مسلمانان" ارائه می دهند. تو گویی که همه‌ی این رفتارهای جمعی، مراسم آیینی، و نقطه نظرها" قابل تجلیل و قابل نواختن هستند. به طور کلی چنین برداشتی جایی برای تفکر انتقادی به جلوه‌های خشونت بار عرف مسلمانان در جوامع مشخص به جا نمی‌گذارد. این تفکر سعی می‌کند صداهایی که مخالف گفتمان ها، عرف و نرم اجتماعی غالب در کشورهای به اصطلاح مسلمان نشین هستند را حذف و سرکوب کند. همچنین با آوردن صفت "مسلمانان" به جای "اسلامی" این مرکز سعی دارد بر اسلام تاریخی و اسلام سیاسی سرپوش بگذارد.

همگنی دو جریان هویت‌ساز

چنانچه می‌بینیم جریانهای "مسلمان ستیزی (مسلمان هراسی)" و " فرهنگِ مسلمانان نوازی" که در آمریکای شمالی به طور فزاینده رشد کرده و رسانه‌ها و مراکز تولید دانش خود را ایجاد کرده‌اند دو روی یک سکه هستند. اینها هر دو جریان‌های هویت سازند.
  جریان اول سعی دارد افرادی را که در کشورهای خاصی می‌زیند یا اقوامشان در این کشورها می‌زیسته‌اند مسلمان جا بزند و همه‌ی مسلمانان را افراطی (بنیاد گرای) مذهبی و یا تروریست بنمایاند.
  جریان دوم همان آدمها را مسلمان خوانده و سعی دارد بنمایاند که فرهنگ جوامع آنان  به فرهنگ‌های مسلمانان فروکاستنی است  و چنین فرهنگ‌هایی همیشه منزه و والا بوده و جای تجلیل و تکریم دارند. به عبارت دیگر یک نوع تقدیس گرایی پشت هویت سازی این نوع تفکر وجود دارد.
  سوال اینجاست که آیا برای حفظ مسلمانان از مورد حمله واقع شدن باید این طور نمایاند که سنت‌ها و عرف غالب در جوامع مسلمان نشین به هر شکلش ستودنی و قابل بزرگداشت است؟ آیا خیلی از سنتها و آیین‌هایی که توسط مسلمانان انجام می‌شود، برای نمونه ختنه‌ی دختران توسط بعضی گروههای سنی در عراق، قابل دفاع است؟ مؤسسه ی "تجاری" چندفرهنگی (یا مولتی کالترالیسم) در کانادا همواره از نگاه منزه‌طلبانه و تجلیل‌گرایانه به فرهنگ‌ها حمایت می کند.
  جریان اول با نشان دادن جنایات و خشونت‌های دولت‌ها و رژیم‌های اسلامی سعی دارد همه‌ی مسلمانان را عقب مانده، خشن و تروریست بنمایاند.
جریان دوم صحبتی از جلوه‌های تکان‌دهنده‌ی اجرای تاریخی اسلام به میان نمی‌آورد و بر اسلام سیاسی و ایدئولوژیک سرپوش می‌گذارد.
  در  کنفرانس دانشجویی اخیر که در ماه مارس ۲۰۱۱ توسط "مرکز مطالعات مقایسه ای فرهنگ‌ها و جوامع مسلمانان اس اف یو" در دانشگاه یو بی سی در ونکوور برگزار شد، هر جا صحبت از نمونه‌های اجرایی اسلام تاریخی می‌شد (برای مثال شکلهای غالبی که قران و اسلام تفسیر شده، دستور کار قرار گرفته و دستمایه خشونت و تبعیض علیه زنان شده است) افراد دانشگاهی و سازمان دهندگان کنفرانس یک صدا ندا بلند می‌کردند که قران و اسلام را می‌شود جور دیگر تفسیر کرد. انگار که تفسیر دین و قران شخصی بوده و آن چیزی است که این دانشگاهیان ساکن آمریکا‌ی شمالی (که بسیاری از آنها غیر مسلمان هستند) می‌گویند. تفسیر دین در نمونه‌های تاریخی اش در انحصار گفتمان‌های غالب بوده و تفسیر این گفتمان‌ها مرجع عمل دولتها و حکومت های اسلامی قرار گرفته است.
  به این خاطر شایسته است به وجود آمدنِ چنین مراکزی مورد سؤال جامعه‌ی ایرانیان، فارسی‌زبانان، کردها، آذری‌ها و دیگران ساکن ونکوور که نمی‌خواهند فرهنگشان به فرهنگ مسلمانان تقلیل داده شود قرار بگیرد. همچنین شایسته است از مراکز این چنینی بخواهند تا در مورد این مسئله که چنین مراکزی از کجا‌ها تغذیه مالی می‌شوند، شفاف سازی کنند.
  افراد آگاه و عدالت‌خواه همان‌طور که جلوی جریان‌های هویت ساز "مسلمان ستیز" و "مسلمان هراس" می‌ایستند، باید جلوی رشد جریان‌های هویت سازی نیز که زیر لوای "مسلمان نوازی" اسلام سیاسی را تقویت و اسلام تاریخی را توجیه می‌کنند بایستند.




سیاست شورای امنیت دوگانه است، اما!


مریم محمدی
اگر در شروع جنبش اعتراضی مردم تونس در اواخر سال گذشته میلادی، هنوز بر همگان روشن نبود که این حوادث تبدیل به موجی خواهد شد که بیشتر کشورهای منطقه را در بر می‏گیرد، یک‏ ماه بعد، در چهاردهم ژانویه سال جاری، این تفسیر جنبه عینی یافت و موج اعتراض از مصر به کشورهای دیگر عربی سرایت کرد.


در چهار ماه و نیم گذشته، در بیشتر کشورهای عرب یا عرب‏زبان منطقه، حکومت‏ها با اعتراض‌های بی‏سابقه مردم مواجه بوده‏اند. این اعتراض‌ها در برخی از این کشورها، مانند تونس و مصر، منجر به برکناری حکومت‏ها شده است. در برخی کشورهای دیگر اما مانند عربستان، پیش‏روی چشمگیری نداشته و در برخی دیگر هنوز به فرجام نرسیده است.
مهم‏ترین این چالش‌های اعتراضی که حوادث دیگر کشورها را کم‏وبیش در سایه قرار داده، مسئله لیبی و دخالت نظامی نیروهای غربی در این کشور است.
روز هفدهم مارس، شورای امنیت سازمان ملل متحد با قطعنامه ۱۹۷۳ خود اجازه این دخالت را صادر کرد.
برداشت‏ها از این قطعنامه، متفاوت است و بنابراین تعبیر‏های مختلف، نحوه و میزان دخالت ناتو در مسائل لیبی، مورد انتقاد یا تایید قرار می‏گیرد.
هیلاری کلینتون، وزیر خارجه امریکا، حتی اظهار کرد که این نخستین‌بار است که قطعنامه شورای امنیت، اجازه تسلیح مخالفان حکومتی را می‏دهد.
پرسش‌هایی درباره این رویداد و شرایط پیرامون آن را، از دیدگاه حقوق بین‏الملل و حقوق سیاسی، با دکتر سعید محمودی، کارشناس حقوق بین‏الملل مطرح کرده‏ام.

سعید محمودی: ابتدا این را بگویم که من اصلاً با این تعبیر خانم کلینتون موافق نیستم. هیچ چیزی در این قطعنامه نیست که به امریکا یا کشورهای دیگر اجازه بدهد که نیروهای شورشی مخالف قذافی را مسلح کنند.

یعنی به نظر شما این قطعنامه تفاوتی با قطعنامه‏های قبلی ندارد. ولی حداقل یک‏بار دیگر شورای امنیت چنین قطعنامه‏ای را صادر کرده است. یعنی موردی را اجازه داده که به دخالت نظامی منجر شده است و آن در مورد اشغال کویت از جانب عراق بود که دخالت نظامی و شاید به نوعی تسلیح مخالفان هم صورت گرفت. آیا این موارد متفاوت هستند؟

دقیقاً همین است، اما در این مورد هم هدف نهایی قطعنامه که حفاظت از جان افراد غیر نظامی، اول در بن‏قاضی و بعد در جاهای دیگر است، عملی نیست؛ مگر این‏که شما به عنوان جزیی از این عملیات و هدف نهایی، اسلحه هم در اختیار نیروهای شورشی بگذارید. من اسم این را تفسیر خیلی موسع می‏گذارم. یعنی بیش از آن چیزی که نویسندگان این قطعنامه در وهله اول مورد نظرشان بوده است.
این درست همان کاری است که امریکا در مورد عراق هم انجام داد. یعنی در قطعنامه ۹۳۶۷۸ اجازه داد نیروی نظامی علیه عراق به‏کار برده شود و عراق را از کویت خارج کند. صحبتی از ایجاد منطقه پرواز ممنوع در شمال عراق برای حفظ کردها و در جنوب عراق برای حفظ شیعیان، علیه صدام حسین نبود. امریکا و انگلیس ولی این تعبیر را کردند که این کار لازم است، وگرنه روح آن قطعنامه درست عمل نشده است. این تفسیر موسع است، یعنی تفسیری خارج از آن چیزی که نویسندگان قطعنامه در وهله اول مورد نظرشان بوده است.

گفتید از نظر شما این قطعنامه با قطعنامه‏های دیگر متفاوت نیست. چگونه است که در شرایط فعلی که تقریباًّ همه کشورهای عربی، یا حداقل تعداد زیادی از آن‏ها دچار همین وضعیت و بحران هستند، چنین تصمیم دقیقی از جانب شورای امنیت دیده نمی‏شود؟ این همان چیزی است که بین افکار عمومی به سیاست دوگانه تعبیر شده است.

من با این تفسیر سیاسی موافقم که شورای امنیت و سازمان ملل متحد به صورت یکنواخت عمل نمی‏کند و بین موارد مختلف تفاوت می‏گذارد. مهم‏ترین نمونه این تفاوت، مسئله بمباران یوگسلاوی سابق برای نجات آلبانی‏های کوزو بود، هم‏‏زمان با این‏که روسیه به صورت خیلی مؤثر مسلمانان چچن را از بین می‏برد و دنیا هیچ کاری برای نجات آن‏ها انجام نداد.
البته این یک واقعیت سیاسی است و ما در دنیایی زندگی می‏کنیم که سازمان ملل متحد یا جامعه بین‏المللی، این امکان را ندارد که در همه موارد مشابه به صورت مشابه عمل کند.
اما سئوالی که به نظر من مهم است و لازم است همه آن را برای خودشان مطرح کنند، این است که در شرایطی که واقعیت سیاسی دنیا اجازه نمی‏دهد که شورای امنیت یا سازمان ملل همه‏جا به‏طور یکنواخت و بی‏طرفانه عمل کند، آیا باید خوشحال بود از این که سازمان ملل به‏هرحال در مواردی اقدام می‏کند و کشورها در مواردی با هم توافق می‏کنند؟ یا این‏که نه برای این‏که عدالت ایجاد شود و بی‏طرفی کامل باشد، دست روی دست بگذارند و هیچ کاری نکنند؟
مثلاً مورد رواندا، مورد خیلی مشخصی است که این کشورها نتوانستند با هم توافق کنند و ۸۰۰هزار غیر نظامی ظرف سه ماه کشته شدند. در مورد بن‏قاضی هم این احتمال کم نبود. از قذافی اصلاً بعید نیست که ۳۰۰هزار آدم را بکشد، برای این‏که قدرت خود را نشان بدهد.
مسئله این است که آیا در آن شرایط، این دخالت خوب بود یا نه. اگر بخواهیم جنبه سیاسی قضیه را نگاه کنیم این سئوال را باید مطرح کرد. به نظر من، خیلی خوب بود اگر سازمان ملل، امریکا و فرانسه در مورد بحرین، سوریه، سودان و موارد دیگر هم می‏توانستند همین اقدام را بکنند.
این را هم اضافه کنم که علی‏الاصول حقوق بین‏الملل نباید با حقوق داخلی کشورها مقایسه بشود. حقوق بین‏الملل حقوق کامل و ایده‏آلی نیست. مسئله این است که شما قانون بدی را داشته باشید یا اصلاً قانون نداشته باشید. به نظر من، حقوق بین‏الملل قانون بدی است، ولی بهتر از بی‏قانونی است.

البته بحث این نیست که حقوق بین‏الملل خوب است یا بد، اما اگر بخواهیم تفسیر سیاسی را-طبق گفته‏ی شما- نگاه کنیم، پرسش‏های دیگری هم مطرح می‏شوند که مثلاً در مورد جنگ عراق و افغانستان نیز وجود داشتند. وضع قذافی، وضعیت لیبی و زمان حمله به آن، شبیه وضعیتی است که در حمله به عراق و افغانستان گذشت و نتیجه مثبتی از آن‏ها گرفته نشد. مثلاً سال‏هاست که در تفسیرهای سیاسی‏ای که از جانب غربی‏ها منتشر می‏شود، می‏شنویم که قذافی از سال ۲۰۰۱ به بعد، تغییراتی در سیستم بسته استبدادی لیبی داده و یا سعی کرده خود را با بعضی موازین بین‏المللی تطبیق بدهد. مضاف بر این‏که وضعیت اقتصادی و معیشتی مردم لیبی قابل مقایسه با افغانستان یا عراق آن زمان نیست. آیا ممکن است که نتایجی مانند افغانستان و عراق، برای مردم لیبی هم پیش بیاید؟ و جنگ داخلی و مسائلی که تبعات طولانی‏اش باز از بین رفتن انسان‏ها باشد، در لیبی هم رخ بدهد؟

در تمام مواردی که ذکر کردید، یعنی افغانستان، عراق، لیبی و موارد مشابه، اقدامات بین‏المللی را از دیدگاه‏های مختلف می‏شود بررسی کرد. هم از دیدگاه سیاسی، هم از دیدگاه اقتصادی و اجتماعی و هم از دیدگاه حقوق بین‏الملل که تخصص من است.
از دیدگاه حقوق بین‏الملل، اگر آدم بخواهد خود را محکم در چهارچوب قوانین بین‏المللی، یعنی اساس‏نامه سازمان ملل متحد نگهدارد، بدون تردید می‏توان گفت که دخالت آمریکا در عراق، دخالتی غیر قانونی بود. حمله آمریکا به افغانستان، از نظر حقوقی بسیار مشکوک بود، اما دخالت آمریکا و ناتو در لیبی، کاملاً حقوقی و کاملاً درست و مطابق مقررات بین‏المللی است.
ولی این‏که اثرات این‏ها در نهایت چه خواهد شد و به نفع یا به ضرر مردم بوده، نیاز به یک تجزیه و تحلیل سیاسی در هر مورد خاص دارد. نمی‏توان یک رأی نهایی برای همه این موارد داد.
من مثلاً در مورد لیبی فکر می‌کنم شاید این دخالت، صرف نظر از جنبه‏های حقوقی آن که کاملاً درست و با تأیید سازمان ملل بوده، حتی از نظر سیاسی و از نظر انسانی هم دخالت صحیحی بود. برای این‏که در زمانی این تصمیم گرفته شد که شرایط، کاملاً نظیر شرایط سال ۱۹۹۴ و شرایط رواندا بود. یعنی انتظار می‏رفت که صدهاهزار آدم در ظرف ۲۴ ساعت، ۴۸ ساعت و یا یک هفته کشته بشوند. این حمله باعث شد که این اتفاق نیفتاد.
البته طبیعی است که در آن زمان، با آن داده، می‏شود این قضاوت را کرد، ولی این‌که اگر این مسئله در ماه‏های آینده ادامه پیدا کند و افراد خیلی بیشتری کشته بشوند، ممکن است مسئله به نفع قذافی تمام بشود را نمی‏دانم. به‏هرصورت کاری است که متخصص امور سیاسی و روابط بین‏الملل باید در مورد آن نظر بدهد، نه کسی که کارش حقوق بین‏الملل است.




اتحاد؛ راهی به سوی دموکراسی


ایرج ادیب‌زاده
روز چهارشنبه ششم آوریل ۲۰۱۱ در یک کنفرانس خبری که در یکی از تالارهای مجلس ملی فرانسه برپا شد، «کنگره دموکراسی‌خواهان سبز ایران» موجودیت خود را اعلام کرد.


این کنفرانس خبری با حضور دو نماینده مجلس ملی فرانسه، نیکول املین وزیر سابق، نماینده‌ی کنونی و عضو کمیسیون امور خارجه‌ ملی فرانسه از حزب اکثریت «UMP»، مانوئل والس شهردار اوری و نماینده مجلس از حزب سوسیالیست فرانسه و چهار ایرانی از طیف‌های سیاسی گوناگون برگزار شد.
  در دعوتنامه کنفرانس آمده بود: به دنبال تقلب در دهمین انتخابات ریاست جمهوری خرداد ۱۳۸۸ در ایران، گروهی از نیروهای اپوزیسیون ایرانی برای نخستین‌بار پس از وقوع انقلاب اسلامی، در بستر یک جنبش نوین به نام «کنگره دموکراسی‌خواهان سبز ایران» متحد شدند، تا برای رسیدن به یک انتخابات آزاد در ایران برپایه سه اصل تلاش کنند: بیانیه جهانی حقوق بشر (تصویب شده ۱۰ دسامبر ۱۹۴۸)، تمامیت ارضی ایران و دموکراسی سکولار‌ـ جدایی دین از دولت.

در این برنامه نخست دو نماینده مجلس فرانسه سخن گفتند. نقطه‌ی مشترک سخنان آن‌ها حمایت کامل از اپوزیسیون و مردم ایران برای رسیدن به دموکراسی سکولار بود.

رضا پیرزاده، فارغ‌التحصیل اقتصاد و علوم سیاسی از دانشگاه پاریس، معتقد به برقراری مشروطه پارلمانی در ایران است. او در گفت‌وگو با «زمانه» درباره هدف این کنگره سخن گفته است.


رضا پیرزاده: این کنگره دموکراسی‌خواهان سبز ایران یک هدف اصلی بیشتر ندارد و آن هم برگزاری انتخابات آزاد در ایران زیر نظارت سازمان ملل برای گذار به سوی دموکراسی سکولار است. این هدف اصلی این کنگره است. ما دو اصل دیگرهم داریم. یک: اجرای بیانیه جهانی حقوق بشر. دو: حفظ تمامیت ارضی ایران.
فکر می‌کنید چطور می‌شود به این هدف‌ها رسید؟

ما معتقد به اتحاد وسیع کل نیروهای سیاسی هستیم که به این سه اصل باور دارند و فکر می‌کنیم که امروز هیچ خانواده و هیچ طیف سیاسی‌ای به تنهایی نمی‌تواند پیروز شود. اتحاد واقعاً امروز یک امر اجباری برای کل دموکراسی‌خواهان ایرانی است.

فکر می‌کنید در ادامه کار این کنگره دیگر گروه‌های سیاسی ایران هم به این کنگره بپیوندند؟

مشکل پیوستن به این کنگره نیست. هدف ما این نیست که کل نیرو‌ها یا شخصیت‌های سیاسی زیر پرچم به‌خصوصی باشند، ولی هدف این است که بتوانیم در یک گفت‌وگوی صادقانه بین کل نیروهای سیاسی و شخصیت‌های سیاسی، به یک اتحاد وسیع برسیم. الزاماً نباید در چهارچوب این کنگره باشد. می‌تواند این اتحاد در چهارچوب بزرگ‌تری نیز شکل گیرد.

ادامه کار کنگره چه خواهد بود؟

ما در اصل دو کار اصلی را می‌خواهیم در ماه‌های آینده انجام دهیم. یک: می‌خواهیم یک کمپین بین‌المللی به نفع انتخابات آزاد در سراسر جهان راه بیاندازیم. هدفمان این است که همینطور که امروز در پارلمان فرانسه توانسته‌ایم در مورد این موضوع صحبت کنیم، در کشورهای دیگر اتحادیه اروپا، آمریکا و در کشورهای دیگر هم این صحبت‌ها را طرح کنیم و به جامعه بین‌المللی نشان دهیم که بهترین راه این است. دو: دعوت از کل نیرو‌ها و گروه‌های سیاسی برای یک دیالوگ واقعی و رسیدن به یک آلترناتیو جدی برابر جمهوری اسلامی.

آیا این کنگره مقداری نیز تحت تأثیر رویدادهایی است که در خاورمیانه اتفاق افتاده است؟

اولین جلسات کنگره دموکراسی‌خواهان سبز ایران حدود ۱۰ ماه پیش برگزار شد. در آن زمان این تحولاتی که امروز می‌بینیم، هنوز پیش نیامده بود، ولی بدون شک اتفاق‌هایی که در مصر، تونس و در کشورهای دیگر ازجمله امروز در سوریه می‌بینیم، به جنبش دموکراسی‌خواهی سبز ایران در ایران کمک می‌کند و بدون شک بر آن اثر دارد.


انتخابات آزاد

کاوه شیرزاد، ۳۴ساله، فارغ‌التحصیل رشته عمران از دانشگاه زنجان و سخنگوی حزب دموکرات ایران، شش ماه در زندان جمهوری اسلامی گرفتار بوده است. او در کمپین آقای مهدی کروبی فعالیت می‌کرده و اکنون پناهنده‌ی سیاسی در فرانسه است. آقای شیرزاد می‌گوید: در حال حاضر نماینده‌ی هیچ حزب و گروهی نیست.

کاوه شیرزاد: من نمایندگی هیچ حزب و گروهی را ندارم. من به صورت فردی و به‌عنوان فردی که در کمپین آقای کروبی حامی آقای کروبی بوده، به این کنگره دعوت شده‌ام و نماینده هیچ حزب و گروهی به صورت رسمی در حال حاضر نیستم.

شما در این کنگره از چه هدف‌هایی حمایت می‌کنید؟

اصلیترین هدف ما رسیدن به انتخابات آزاد در ایران است. قاعدتاً می‌دانید که انتخابات آزاد پیش شرط‌هایی دارد. یکی از آن پیش‌ شرط‌ها حق آزادی تجمع، تشکیل حزب و گروه‌، آزادی‌های مذهبی و انتخاب شدن است. قاعدتاً باید ببینیم که این امر در چنین سیستمی اصولاً امکان‌پذیر هست یا نه.

برخی از فعالان سیاسی به ویژه جوانان خواسته‌های دیگری دارند به جز آنچه آقایان موسوی و کروبی می‌خواستند. آن‌ها اکنون به یک دولت غیر دینی و غیر وابسته به قانون اساسی جمهوری اسلامی فکر می‌کنند. شما در این مورد چه نظری دارید؟
 
دقیقاً چنین موردی هست. خیلی از کسانی که اتفاقاً در جنبش سبز مشارکتی بسیار قوی داشتند و هزینه‌ی بسیاری نیز بابت آن داده‌اند، اقشاری بودند که اصولاً به یک نظام سکولار و نظامی فرا‌تر از جمهوری اسلامی اعتقاد داشتند. همیشه چنین نیرویی بوده و خواهان چنین مسئله‌ای نیز هستند. حتی انتخابات آزاد، قاعدتاً در نظامی که برپایه مذهب و دین باشد، امکان‌پذیر نیست. این در واقع هدف نهایی ما است، چون یک حکومت دینی همیشه در انتخابات به کسانی اجازه ورود می‌دهد که به عقیده‌ای که به صورت دولتی تبلیغ می‌شود پایبندند. بنابراین من فکر می‌کنم که واقعاً امکان‌پذیر نباشد که در یک حکومت مذهبی انتخابات آزاد اصولاً برگزار شود.

شما فکر می‌کنید این کنگره بتواند جایی بین مردم ایران نیز پیدا کند؟

قطعا، ما با چنین امیدی به این کنگره آمده‌ایم و کار می‌کنیم. امیدواریم که بتوانیم در روند فعالیت‌های سیاسی در داخل ایران تأثیرگذار باشیم و بتوانیم فضایی را آماده کنیم که مردم داخل ایران راحت‌تر بتوانند فعالیت کنند و راحت‌تر بتوانند صحبت کنند. قطعاً ما با این امید آمده‌ایم، ولی هیچ‌وقت تضمین صددرصدی در پیوند با این قضیه وجود ندارد.

فکر می‌کنید صدای این کنگره به ایران برسد؟

من فکر می‌کنم قطعاً مردم آن را دنبال خواهند کرد و با توجه به شرایط خفقانی که به‌وجود آمده است، توقع چنین پی‌گیری‌هایی در خارج از کشور خیلی خیلی قوی‌تر و شدید‌تر شده است.

احترام به حقوق بشر

نازیلا گلستان، جمهوری‌خواه و از فعالان حقوق زنان در پاریس، خواهان رسیدن ایران به دموکراسی و احترام به حقوق بشر است.
 
نازیلا گلستان: من بیشتر خودم را همیشه یک دموکرات لائیک دانسته‌ام. کسی که دنبال دموکراسی است و اعتقاد مطلق دارم به جدایی دین از دولت. البته در مورد نوع حکومت گرایش خاصی به جمهوری دارم، اما آنچه برای من اولویت دارد، رسیدن به دموکراسی در ایران است. یعنی نه به آن جمهوری اسلامی یا جمهوری کنگو اعتقاد دارم و نه می‌توانم مثلاً سیستم مشروطه انگلستان یا نروژ را رد کنم. در نتیجه فکر می‌کنم انتخاب نوع حکومت انتخاب مردم ایران است و من هم جزیی از آن مردم هستم. روزی که ما به انتخابات آزاد برسیم، به پروژه‌های نامزد‌ها و یا کسانی که نمایندگان حکومت‌های مختلف هستند گوش می‌دهیم. آن روز است که تازه می‌توانم بگویم که چه گرایشی دارم. چون در یک کشور دیکتاتوری بزرگ شده‌ام، الان نمی‌توانم بگویم که چه گرایش و اعتقادی برای کشورم دارم. باید آن بستر آزادی و دموکراسی ایجاد شود، احزاب سیاسی آزادانه بتوانند شرکت کنند و ما تازه بتوانیم به حرف‌هایشان گوش دهیم که چه کسی واقعاً چه می‌گوید.

فکر می‌کنید هدف‌های این کنگره بتواند پیاده شود؟

من امیدوار هستم. یعنی فکر می‌کنم هر ایرانی باید تلاشش را بکند. آن‌چه توجه من را به این کنگره جلب کرد، روش کار آن بود. اینکه دیدم افرادی با عقاید و گرایش‌های مختلف در آن کار می‌کنند. من خودم سیاسی نیستم، نبودم، ولی دیدم هموطنانم با گرایش‌های سیاسی مختلف و از احزاب مختلف دور یک میز نشسته‌اند، باهم گفت‌وگو می‌کنند و هدف را متوجه شده‌اند. ما متوجه شده‌ایم که هدف رسیدن به یک انتخابات آزاد، رسیدن به دموکراسی در ایران است. همه این‌ها برای رسیدن به احترام به حقوق بشر است.

تجلیل از عباس امیر انتظام و ابوالفضل عابدینی نصر

امیررضا امیربختیار از مخالفان رژیم جمهوری اسلامی، از طرفداران افکار دکتر مصدق و شاهپور بختیار، مسئول «تشکیلات جوانان جبهه ملی ایران» در خوزستان بوده و چندین بار بازداشت شده است. او اکنون پناهنده سیاسی در فرانسه است. آقای امیربختیار در سخنانش نخست از زندانیان سیاسی ایران به‌ویژه عباس امیرانتظام، قدیمی‌ترین زندانی جمهوری اسلامی تجلیل کرد.
 
امیررضا امیربختیار: آقای امیرانتظام به‌عنوان قدیمی‌ترین زندانی سیاسی ایران همواره با وجود تمام ستم‌ها و سخت‌گیری‌هایی که نسبت به ایشان شده، در راه خدمت به ایران روی حرف و دیدگاه خود باقی‌ ماندند. دلیل عمده‌ای که من اینجا اسم‌ ایشان را بردم، این بود که ایشان اولین فردی بودند که از درون زندان اوین، طرح اتحاد و همبستگی را اعلام کردند. متأسفانه در آن زمان امکان این همبستگی به‌وجود نیامد و من امروز خوشحالم که ما نسل دیگری هستیم و می‌توانیم به این همبستگی، که ایشان آن زمان اعلام کرده بودند، ادامه دهیم.

شما به‌عنوان نماینده گروهی که در این کنگره شرکت کرده‌اید، چه هدف‌هایی را دنبال می‌کنید؟

هدف عمده‌ای که ما دنبال می‌کنیم، این است که یک ائتلاف بزرگ حول برگزاری انتخابات آزاد و تعیین سرنوشت مملکتمان تشکیل دهیم. امیدوارم با یک ائتلاف گسترده بتوانیم به این هدف برسیم. کنگره خیلی خوب شروع شده است. اگر این کنگره به همین شکلی که شروع شده است ادامه پیدا کند، جای امیدواری بسیار زیادی هست که بتوانیم به آن اهداف دست پیدا کنیم.

چیزی هست که من نپرسیده باشم و خود شما بخواهید به آن اشاره کنید؟

فقط می‌خواهم یادی کنم از تمام زندانیان سیاسی که در زندان هستند. اسم آقای امیرانتظام آورده شد، ولی باید اسم ابوالفضل عابدینی را نیز بیاورم که تنها به دلیل اطلاع‌رسانی و انجام وظیفه‌اش به‌عنوان یک روزنامه‌نگار ۱۳ سال حکم گرفته و الان در زندان اوین است. من خودم شاهد این بودم که چه شکنجه‌های بسیاری را ئتحمل کرده بود.

موانع رسیدن به دموکراسی

سرانجام محمد مصطفایی، وکیل دعاوی، مدافع حقوق زنان و فعالان سیاسی و نوجوانان محکوم به اعدام در ایران که جان ده‌ها تن از آن‌ها را نجات داد و به دنبال مسئله سکینه محمدی به نروژ پناهنده شد، هدف بزرگ کنگره سبز ایران را تلاش برای رسیدن به انتخابات آزاد می‌داند.
 
محمد مصطفایی: من این کنگره را یک گام بسیار خوب و بزرگ می‌بینم، برای اینکه کسانی که در خارج از کشور فعالیت می‌کنند، بتوانند باهم اتحاد داشته باشند و دست به دست هم دهند و مردم داخل ایران را آگاه کنند. اتفاق‌هایی که در طول این ۳۲ سال افتاده و آن‌چه در قانون اساسی ما وجود دارد، موانعی‌ هستند برای اینکه مردم نتوانند به دموکراسی دست پیدا کنند. به نظر من نکته اصلی رسیدن به عدالت قضایی، رسیدن به امنیت اجتماعی و قضایی است و اینکه ما یک انتخابات آزاد داشته باشیم؛ انتخاباتی که در آن یک فرد تصمیم‌گیرنده اصلی نباشد. متأسفانه در جمهوری اسلامی ایران یک فرد تصمیم‌گیرنده است و آن یک فرد است که هر آنچه خواست، دیگران اجرا می‌کنند. این مانع بزرگی است برای رسیدن به دموکراسی. آنچه در ایران اتفاق می‌افتد، انتخاباتی که برگزار می‌شود، به هیچ عنوان عادلانه و سالم نیست. من درباره این موضوع در این جلسه‌ای که داشتیم توضیح دادم. امیدوارم همه دست به دست هم دهند و ایرانیان خارج از کشور و گروه‌های مختلف در کشورهای مختلف اختلاف نظر‌هایشان را کنار بگذارند و با همدیگر کار کنند، برای رسیدن به یک انتخابات آزاد که در ‌‌نهایت نتیجه‌اش می‌شود حذف قانون‌های ناعادلانه، حذف قانون‌های خشونت‌زا و جرم‌زایی که در ایران وجود دارد.



مشایی مأموریت خود را انجام داد!


مریم محمدی
در ایران معمولاً مخالفت با رؤسای جمهور، از مخالفت و گاه حمله به اطرافیان و همراهان وی آغاز شده است.


ابوالحسن بنی‏صدر، اولین رئیس‌جمهور ایران و محمد خاتمی رئیس‌جمهور قبلی با همین مشکل مواجه بوده‏اند و اینک محمود احمدی‏نژاد نیز از جانب اصول‏گرایان، یعنی حامیان سابق خود، برای انتخاب تعدادی از همکارانش به شدت زیر فشار قرار گرفته است.
با وجود این‏که آقای احمدی‏نژاد با مقاومت پرسش‏ برانگیزی در مقابل این فشارها ایستاده، اما او هم گاهی ناچار به تمکین در برابر برخی از فشارها شده است. مقاومت او برای حفظ علی کردان در مقام وزارت کشور، سرانجام با استیضاح مجلس پایان یافت.
در این میان اما، مورد اسفندیار رحیم‏‏مشایی که از طرف آقای احمدی‏نژاد، ۱۷ سمت رسمی دارد، بیشترین نمود را دارد. او در مقام معاون اول رئیس‌جمهوری، عضو مؤثری از دولت تلقی می‏شد. اعتراض‌ها نسبت به حضور او در این سمت، چهره‏های مهم و سرشناس اصول‏گرا را نیز در بر گرفت و سرانجام منجر به دخالت رسمی آیت‏الله علی خامنه‏ای برای برکناری وی از این سمت شد، اما نزدیکی و رابطه ویژه رییس جمهور با آقای مشایی، بیش از گذشته ادامه یافته است.
آقای مشایی تا امروز ( بیستم فروردینماه ) در سمت معاون اجرایی رئیس‌جمهور و سرپرست نهاد ریاست جمهوری، بازهم عضوی از اعضای دولت محسوب می‏شد. انتشار حکم حمید بقایی، یکی دیگر از همفکران ویژه رئیس جمهور به جای آقای مشایی، این موقعیت را تغییر داده است، در حالی که گمانه‏زنی‏ها در مورد علت اصلی این حرکت رئیس‏جمهور، از زوایای مختلف آغاز شده است.
با دکتر مهدی خزعلی، ناشر و از منتقدان سرشناس حکومت در این زمینه گفت‏وگویی انجام داده‏ام. او از احتمال دخالت آقای خامنه‏ای در این زمینه می‏گوید.

دکتر مهدی خزعلی: این امر با توجه به فشارهایی که هست و مسیری که آقای مشایی می‏رفت، پیش‏بینی می‏شد و به‏هرحال نظر آیت‏الله خامنه‏ای قطعاً در این زمینه مؤثر بوده است.

به این ترتیب، دیدگاهی که می‏گفت آقای مشایی انتخاب محمود احمدی‏نژاد برای ریاست جمهوری آینده است، چه می‏شود؟

من فکر می‏کنم این‏ها از اول هم روی چنین فردی برنامه‏ریزی نکرده بودند. مطرح شدن آقای مشایی برای شکستن سدهایی بود که بعد بتوانند با فرد دیگری در انتخابات شرکت کنند. من از ابتدا روی ایشان حساب نمی‏کردم که مهره اصلی طیف و گروه احمدی‏نژاد باشد. او را آورده‏اند جلو که تابوشکنی کند و بعد فرد دیگری را مطرح کنند که دیگر زیر ذره‏بین نباشد و حساسیت هم روی او زیاد نباشد.
به هرحال می‏دانستند که آقای مشایی مهره سوخته‏ای است، فقط باید فضا را باز کند و در نهایت نمی‏تواند در رقابت‏ شرکت کند. آقای مشایی فقط برای شکستن یک سری حریم‏ها آمده بود که مکتبی را پایه‏گذاری کنند که در آن مکتب هرکسی را می‏خواهند مطرح کنند و فردی را به میدان بیاورند که بهانه‏ای از او در دست شورای نگهبان و مخالفین نباشد. لذا ایشان کارش را کرد.

آقای مشایی در عمل چه کردند؟

مأموریت ایشان این بود که این موج را ایجاد کند؛ موجی که باعث شود جبهه‏ای در میان اصول‏گرایان مطرح شود و با ایجاد مکتبی از خود، بتواند فضایی به‏وجود بیاورد که بوی مخالفت با خیلی‏ها را دارد (اسم نمی‏‏‏آورم چه کسانی). بعد با استفاده از این فضای مخالف، جذب رأی برای انتخابات بعدی کنند.

می‏گویید در صدد بودند که مکتبی را ایجاد کنند. آیا قصد دارند مکتبی را که به نوعی در فضای فکری خاصی در ایران وجود دارد، در جامعه ایران طرح کنند و گسترش دهند، یا اساساً می‏خواهند مکتبی را به‏وجود بیاورند؟

نه مکتبی وجود ندارد. در واقع، حرف‏های تازه‏ای است که بوی مخالفت بدهد، تابوشکنی کند و از این طریق آرای مخالفین را جذب کنند. مکتبی وجود ندارد. من همه این‏ها را در راستای یک سیاست بیگانه برای مخالفت با انقلابیون و کسانی میدانم که به مبانی و ارزش‏های انقلاب اعتقاد دارند. در واقع از راهکار جدیدی برای مقابله با انقلابیون وارد شده‏اند.
تهاجم فرهنگی‏ای که ما نگران‏اش بودیم، همین است. مسیری است که این‏ها شروع کرده‏اند و این را در گروه احمدی‏نژاد خلاصه می‏کنم. حال مشایی هم یکی از مهره‏های این گروه است. احمدی‏نژاد هم یکی دیگر از این مهره‏هاست.

برخی‏ها وقتی احمدی‏نژاد یا مشایی را مهره‏های یک جریان دیگر معرفی می‏کنند، منظورشان این است که این جریان از خارج از ایران طرح و برنامه‏ریزی شده است. شما نیز اینطور فکر می‏کنید؟

بله؛ من منشاء این‏ها را بیرونی می‏دانم.

از دید شما، به عنوان یک روشنفکر مذهبی، انحراف مکتبی که آقای مشایی طرح می‏کنند را چگونه می‏توان فهمید؟ برخی از اظهارات او، از جمله اهمیت دادن به فرهنگ ایرانی یا مخالفت با برخی تندروی‏ها، مسائلی نیستند که بخش وسیعی از مردم با آن مخالفت داشته باشند. او تاکیداتی هم روی مسئله انتظار و آمدن مهدی موعود می‏کنند که آن هم نباید مورد اعتراض مسلمانان باشد؟ موارد مورد اعتراض شما در مکتب او کدام‏ها هستند؟

من شعارهای افراطی اسلامی این افراد را واقعی نمی‏دانم. در واقع، اعتقاد آن‏ها به مبانی اسلامی را سست می‏دانم. برعکس افراط در این شعارها و افراط در بحث امام زمان، من اعتقادات آن‏ها را سست می‏دانم. همین‏طور هم شعارهای ملی آن‏ها را بیپایه میدانم. این‏ها کسانی بودند که در ظرف این ۳۲ سال، همیشه حتی ملی‏گراها را به جرم ملی‏گرا بودن، از حقوق اجتماعی محروم کردند.

آیا دقیقاً همین طیف فکری بودند که با ملی‏گرایان برخورد می‏کردند یا اصول‏گرایان و به نوعی همفکران سابق شما که هنوز هم با آنان مخالفت می‏کنند؟

نه ... نه دقیقاً همین‏ها بودند. ما این‏ها را می‏شناسیم که با ملی‏گراها مخالف بودند. الان همین‏هایی که ملی‏گراها را از حقوق اجتماعی محروم کردند، شعار ملی می‏دهند. نه شعار اسلامی این طیف برای ما قابل قبول است و نه شعار ملی‏شان. من فکر می‏کنم این‏ها برنامه دیگری برای ما دارند و دنبال برنامه‏های خودشان هستند.

شما هم این نظر را که جریان فکری آقای احمدی‏نژاد برای انتخابات آینده، برنامه ویژه‏ای دارد که حال اگر نه مشایی که شخص دیگری را عرضه کند، قبول دارید؟ آن شخص دیگر یا آن روش دیگر، برای آوردن همفکران او به انتخابات، چیست؟

من فکر می‏کنم در میان خودشان دارند روی چند نفر کار می‏کنند که آن‏ها را ارتقا بدهند و به جایی برسانند که دست‏نخورده باشند، مواضع‏شان محفوظ باشد که احمدی‏نژاد، مشایی و امثال این‏ها، پشت سر او کار کنند.

نحوه حضورشان چگونه خواهد بود؟ آیا آقای احمدی‏نژاد به طور علنی از آن جریان حمایت خواهد کرد؟ یا تحت عنوان جریان تازه‏تأسیسی مانند "آبادگران" که در انتخابات قبلی از آقای احمدی‏نژاد حمایت کرد، ظاهر خواهند شد؟

من فکر می‏کنم ساختار سیاسی کشور در سال ۹۰ تغییرات خیلی پرشتابی خواهد داشت و شکل موضوع برای ریاست جمهوری آینده، اصلاً فرق می‏کند. ما سال ۹۰ را سال درگیری این آقایان با حامیان ولایت می‏دانیم. حوزه‏ و روحانیت سنتی ما حرکت خواهند کرد و تحولات سال ۹۰، سرعت پیدا خواهد کرد.

برای انتخابات ریاست جمهوری که ما هنوز دوسال با آن فاصله داریم، زود است که بخواهیم گروه‏بندی‏ها و جناح‏بندی‏ها را ترسیم کنیم. چون تحولات سال ۹۰، تا آخر همان سال، فضا را بسیار عوض خواهد کرد.

ولی پیش از انتخابات ریاست جمهوری، انتخابات مجلس هم هست که معمولاً جهت انتخابات ریاست جمهوری را تعیین می‏کند. برخورد نیروها، به ویژه اصلاح‏طلبان، در این انتخابات چه خواهد بود؟

من معتقدم برای انتخابات مجلس همه افرادی که ظرفیت آن را دارند، کاندیدا بشوند و بعد ببینیم رد صلاحیت‏ها، چگونه خواهد بود و احتمال صیانت از آرا و نظارت ما چقدر می‏تواند باشد. اگر دیدیم نظارتی نداریم و صیانت از آرا محال است، آن موقع کاندیداها باید استعفا بدهند. یا اگر امکان رقابت نبود، یعنی اگر از حیث رقابت، نظارت و صیانت از آرا، انتخاباتی برابر نبود، آن موقع منطقی نیست که منتقدین و اصلاح‏طلبان بخواهند در این انتخابات بمانند. آن موقع همه باید استعفا بدهند.
در حال حاضر، توصیه‏ من این است که همه با تمام قوا بیایند کاندیدا بشوند. به نسبت میزان رد صلاحیت‏ها و میزان رقابتی که امکان داریم داشته باشیم و مهم‏تر از همه‏ی این‏ها اگر امکان نظارت بر صیانت آرا باشد، من فکر می‏کنم نتیجه انتخابات مجلس این‏طرفی باشد.
هرچند حرفی که می‏زنیم، ممکن است تعلیق شود بر چندتا محال، اما به‏هرحال همین است. اگر این کارها انجام بشود، می‏شود در این انتخابات شرکت کرد. اما اگر نظارت نباشد، مردد هم باشیم که می‏توانیم صیانت از آرا بکنیم و رقابت هم با رد صلاحیت گسترده شورای نگهبان مواجه بشود، دیگر محلی برای رقابت نمی‏ماند.




ایران سه دیپلمات کویتی را اخراج می‌کند


تهران در واکنش به اخراج سه ديپلمات خود از کويت، سه ديپلمات کويتی را از خاک ايران اخراج می‌کند.
  اين خبر از سوی پرس‌تی‌وی، تلويزيون انگليسی‌زبان ايران و همچنين رسانه‌های کويتی تأييد شده است.
  منابع خبری ايران اعلام کرده‌اند که وزارت امور خارجه اين کشور به سه ديپلمات سفارت کويت در تهران، ۱۰ روز مهلت داده تا خاک اين کشور را ترک کنند.
  تارنمای عصرايران به نقل از روزنامه الجريده کويت نوشته است: «منابع آگاه در وزارت خارجه کويت گفته‌اند پس از اخراج ديپلمات‌های ايرانی از کويتی، چنين اقدامی از سوی تهران پيش‌بينی می‌شد. با وجود اخراج متبادل ديپلمات‌های ايرانی و کويت اما تماس‌ها ميان دو طرف ادامه دارد.»
  خالد جارالله، معاون وزير امور خارجه کويت هم تأييد کرده که ايران سه ديپلمات کويتی به نام های محمد الهاجری دبير اول، سالم المشاری دبير دوم و وطلال الدلک دبير سوم سفارت را اخراج کرده است.
در همين حال سه نماينده پارلمان کويت خواستار اخراج همه اعضای سفارت ايران در کويت، توقف تمامی همکاری‌ها با ايران در زمينه‌های سياسی، اقتصادی، فرهنگی و توقف سفرهای دوجانبه هوايی و دريايی ميان دو کشور شدند.
مبارک الوعلان، وليد طباطبايی وفلاح الصواغ همچنين از دولت کويت خواسته‌اند که ديگر سفيری به تهران اعزام نکند و از کشورهای لبنان، سوريه و ايران نيروی کار گرفته نشود.
کويت پيش‌تر سه ديپلمات دیگر ايرانی را از اين کشور اخراج کرده بود.
مقام های کويتی هفته گذشته از کشف «شبکه جاسوسی وابسته به سپاه پاسدارن جمهوری اسلامی ایران» در اين کشور خبر دادند.
در همین حال روز گذشته خبرگزاری العربیه به نقل از سليمان الجارلله، مديرکل وزارت امور خارجه کويت گزارش داد که بحث قطع روابط کشورهای عضو شورای همکاری با ايران در سطح بالا در حال بررسی است.
  العربيه همچنين به نقل از روزنامه «السياسيه» چاپ کويت خبر داده است که وزارت خارجه اين کشور به کاردار سفارت جمهوری اسلامی ايران ابلاغ کرده که چهار ديپلمات ديگر به دليل «ارتباط با فعاليت‌های جاسوسی» بايد هرچه «سريع‌تر» خاک کويت را ترک کنند.
اين اتهام از سوی مقام‌های ايرانی رد شده است. علی‌اکبر صالحی، وزير امور خارجه ايران هفته گذشته گفت اين موضوع «دسيسه ای برای ايجاد اختلاف بين دو کشور(ايران و کويت)» است.
وی روز گذشته نیز در يک نشست خبری در تهران، «جاسوسی ايران» را در کويت «اتهام واهی» خواند.
وزير امور خارجه ايران گفت: «در مذاکراتی که با وزير خارجه کويت داشتيم اين مطلب را اعلام کرديم و آن‌ها گفتند شما در امور داخلی کويت دخالت می‌کنيد و مسائلی از اين دست را مطرح کردند و (گفتند) اقدامات ايران به کويت آسيب می‌رساند.»
  علی‌اکبر صالحی افزود: «ما اعلام کرديم اگر هدف و نيت ما آسيب رساندن به کويت بود، آن زمانی که صدام به کويت حمله کرد و کويت در آسيب‌پذيرترين شرايط خود قرار داشت، اين کار را می‌کرديم. با وجود اين که کويت در حمله صدام به ايران به صداميان کمک کرده بود اما وقتی که صدام به کويت حمله کرد ما بزرگوارانه درهای برادری ايران را به روی مردم و دولت‌مردان کويت باز کرديم و آن‌ها را امان داديم.»
 



کرزی: رابطه استراتژیک با آمریکا مشروط به تأمین خواسته‌های افغانستان خواهد بود


رئيس جمهور افغانستان در اظهاراتی هرگونه ايجاد رابطه راهبردی با آمريکا را مشروط به برآورده شدن خواسته‌های افغانستان خواند.
  حامد کرزی، روز دوشنبه ۲۲ فروردين، در يک نشست خبری در کابل گفت که آمريکا دو هفته قبل سند همکاری‌های استراتژيک را به دولت افغانستان سپرده است، اما افغانستان درصورتی با اين سند موافق خواهد بود که شرايط خواسته‌های اين کشور پذيرفته شود.
  وی از «آوردن صلح و تأمين ثبات در افغانستان» به‌عنوان شرط اصلی برقراری پيوند استراتژيک با آمريکا نام برد.
  کرزی گفت: «چگونگی کمک آمريکا به افغانستان، تقويت دولت، جلوگيری از عمليات خودسرانه و کارهايی که مانع تقويت دولت افغانستان می‌شود و قانونمند شدن حضور نيروهای خارجی با در نظر گرفتن اوضاع و شرايط منطقه، از ديگر شروط افغانستان است.»
  رئيس جمهور افغانستان افزود: «ما منافع آمريکا را در صورتی که در تضاد با منافع ما نباشد خواهيم پذيرفت.»
آقای کرزی از« تحقيقات همه‌جانبه» در مورد سند استراتژيک با آمريکا خبر داد و گفت که شورای امنيت ملی افغانستان نيز اين موضوع را مورد بحث قرار داده است.

به گفته رئيس جمهور افغانستان، کميسيونی از سوی اين کشور ايجاد شده است تا سند همکاری‌های استراتژيک با واشنگتن را بر اساس «منافع سياسی، اقتصادی و نظامی افغانستان» ترتيب دهد.
آقای کرزی افزود، قرار است دو تا سه ماه آينده لوی‌جرگه (مجلس بزرگ سنتی) اين کشور برگزار شود تا نمايندگان مردم در مورد رابطه استراتژيک با آمريکا تصميم بگيرند.
  در ماه مهر سال گذشته، بارک اوباما، رئيس جمهوری آمريکا و حامد کرزی در مورد ترتيب يک سند درازمدت راهبردی ميان آمريکا و افغانستان به توافق رسيده بودند.
  آمريکا بزرگ‌ترين پشتيبان دولت افغانستان در امور امنيتی، بازسازی و دولت‌داری طی ۱۰ سال گذشته بوده است.
  در حال حاضر بيش از ۱۰۰ هزار نظامی آمريکا در راستای مبارزه با تروريسم در افغانستان حضور دارند.
قرار است بر مبنای تصميم بارک اوباما مسئوليت تأمين امنيت با خروج تدريجی نيروهای آمريکايی از افغانستان از تابستان سال جاری آغاز شود و نظاميان آمريکايی تا آخر سال ۱۳۹۳ خورشيدی افغانستان را ترک کنند.