۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

مهمترین خبرهای روز دوشنبه بخش دوّم، تحلیل ها و آخرین گزارشات از اعتراضات، بازداشتها، زندان، و بیدادگاهها --- بیانیه ها

نسل سوم انقلاب و روشهای فرا اصلاحی در گفتگو با مهرداد مشایخی جرس: دکتر مهرداد مشایخی، که در دانشگاه جورج تاون در واشنگتن به تدریس جامعه شناسی اشتغال دارد، جنبش سبز را نه ادامه ی جنبش مشروطه و نه تداوم انقلاب اسلامی ویا جنبش اصلاحات، بلکه محصول مستقیم فعالیت های نسل سوم انقلاب می داند.    

او نسل سوم انقلاب را نسلی می خواند که "نه همچون نسل اول در انقلاب سال پنچاه و هفت مشارکت داشته و نه شباهتی با نسل دوم انقلاب دارد که امتحان سیاسی اش را در خرداد 76 و جریان اصلاحات پس داده است" .به اعتقاد او نسل سوم، نسلی است که ازنیمه دوم دهه 60 به بعد متولد شده، شکست حرکت اصلاح طلبانه دوم خرداد او را به خودآگاهی رسانده و تجربه مستقیم دوره احمدی نژاد به او یاد آور شده که باید به روش ها و فضاهای جدیدی روی آورد. به گفته ی دکتر مشایخی، نسل سوم در واقع به دنبال روشی است که نه انقلابی است و نه اصلاحی، بلکه استفاده از روش های جنبش های رادیکال  اجتماعی را برای خود برگزیده است. او در برابر این پرسش که روش رادیکال اجتماعی زیر مجموعه ی "اصلاح" قرار می گیرد یا "انقلاب"؟  تقسم بندی مقوله ها به انقلابی و اصلاحی را رد کرده و می گوید بسیاری از مقوله ها را می توان در جایی ما بین این دو مفهوم طبقه بندی کرد.  
 دکتر مشایخی که نویسنده کتاب "به سوی دموکراسی و جمهوری در ایران" است در تحلیل رفتار سیاسی نسل سوم می گوید: "روش این نسل، مسالمت آمیز و مدنی است. مطالبات خود را به صورت مقطعی از حکومت می خواهد. ولی اگر حکومت زیر بار نرود خود را به روشهای اصلاحی محدود نمی کند. بنابراین پایی در حرکت اصلاحی دارد و پایی در حرکت فرا اصلاحی."
گفتگو ی یک ساعته جرس با دکتر مشایخی در بسیاری موارد به یک گفت و گوی چالشی تبدیل شد که نقش جنبش اصلاحات در زمینه سازی جنبش سبزو استفاده از ظرفیت های قانون اساسی از جمله ی آن موارد بود. دکتر مشایخی در پاسخ به این سئوال که آیا اجرای کامل قانون اساسی می تواند به عنوان حداقل خواسته ی مشترک سبزها مورد توافق همه گروهها قرارگیرد؟می گوید: نه. ما چطور می توانیم از اجرای بی تنازل قانون اساسی صحبت کنیم در حالی که  بزرگترین مانع بر سر راه جنبش و باز شدن فضای سیاسی ایران نقشی است که قانون اساسی برای ولایت مطلقه فقیه قائل شده است؟ دکتر مشایخی در برابر این تاکید من که اصل غیر دموکراتیک ولایت مطلقه فقیه، تنها اصل قانون اساسی نیست وآیا می توان برای رفع این مشکل از الگوی موفق حزب عدالت ترکیه درکنترل نقش نظامیان استفاده کرد؟ می گوید: ترکیه مثال خوبی برای ایران نیست. زیرا ترکیه در برخورداری از سابقه ی رقابتهای پارلمانی و حزبی به مراتب از ما جلوتر است.
 دکتر مشایخی،عضو گروه سیاسی "اتحاد جمهوری خواهان" نیز هست و موضع این گروه سیاسی در برخورد با مساله ی گذشته دیگر محور گفت و گو با وی بود. او می گوید با درس گیری از سی سال اخیر و آنچه که با نمایندگان حکومت قبلی انجام دادیم  و همجنین با استفاده از تجربه ی کشورهای دیگر مانند شیلی و آفریقای جنوبی،  می توانیم به راه حل های معقول تری برای روبرو شدن با مساله ی گذشته برسیم. انتقام، به اعتقاد دکتر مشایخی، یک روش قرون وسطایی است و تنها منجر به تسلی کوتاه مدت قربانیان خواهد شد. اومی گوید که اصل بخشش باید مورد توجه قرار گیرد زیرا بدون آن نمی توان به بسیاری از رازها و اسرار جمهوری اسلامی دست یافت. او در عین حال بر این باوراست که بین کسانی که فرمان قتل داده اند و دیگران، باید تمایز قائل شد.
 مشروح گفت و گو با دکتر مشایخی را در ادامه می خوانید:

 نسل سوم و پیروی از روش جنبش های رادیکال اجتماعی

روندی که منجر به ظهور جنبش سبز در آغاز چهارمین دوره از عمر جمهوری اسلامی شد را شما چگونه ارزیابی می کنید؟

قبل از اینکه بگویم  جنبش سبز درچه شرایطی شکل گرفت، اجازه دهید ابتدا توضیح دهم که با چه تحلیل هایی در مورد شکل گیری جنبش سبز موافق نیستم. من موافقت چندانی با آن دسته از تحلیل ها ندارم که جنبش سبز را به یک ایده تاریخی- هر چند مشروع - درتاریخ ایران وصل می کنند. به عنوان مثال می توانم از تحلیل هایی که جنبش سبز را ادامه ی مطالبات معلق مانده ی جنبش مشروطیت می دانند و یا تحلیل هایی که آن را  دنباله ی انقلاب بهمن 1357 می دانند یاد کنم. البته عده ای هم سعی می کنند جنبش سبز را ادامه ی حرکت اصلاح طلبی دوم خرداد تحلیل کنند. من با هیچکدام از این تحلیلها موافق نیستم و شاید به عبارت دقیقتر  بتوانم بگویم که با ایجاد یک رابطه ی مستقیم و محکم بین این رویدادهای تاریخی و جنبش سبز نمی توانم موافق باشم. اگر منظور طرفداران این تحلیل ها، تاثیرات غیر مستقیم رویدادهای تاریخی یاد شده بر جنبش سبز است، باید بگویم که خیلی پدیده های دیگر هم هست که می تواند تاثیرهای غیر مستقیم و فرعی بر این جنبش داشته باشد. در توضیح بیشتر این نظر باید بگویم که مثلا انقلاب سال پنجاه و هفت، انتظارات و خواسته های مبتنی بر تحقق مطالبات جمعی را با خود به ارمغان آورد که به هر حال در فضای ذهنی ایرانیان مانده و خواهد ماند. به این معنی می شود گفت که انقلاب سال 1357 در جنبش سبز موثر بوده است. یا فرضا جنبش مشروطیت، مشروط کردن حکومت استبدادی را دنبال می کرد و چون آن خواسته تحقق پیدا نکرده بود، به هر حال در فضای سیاسی- فرهنگی ایران به عنوان یک خواسته باقی مانده است. حرکت اصلاحی سال 1376 نیز با خود  روش و گفتمان معینی را به همراه آورد که در نگاه نسل دوم فعالان سیاسی ایران بی تاثیر نبود. من می پذیرم که جنبشهای قبلی ایرانیان، تاثیراتی- البته به همان معنا که بیان کردم - بر جنبش سبز داشته اند ولی اگر مراد، تاثیرگذاری بلاواسطه و اصلی و جاندار باشد، من معتقدم که جنبش سبز را باید بر مبنای خودش و بر مبنای نسل سوم انقلاب تحلیل کرد. منظور من از نسل سوم انقلاب، نسلی است  که نه همچون نسل اول در انقلاب سال پنچاه و هفت مشارکت داشته و نه  شباهتی با نسل دوم انقلاب دارد که در سالهای دهه 60 کودکی اش را طی کرد و تجربه و امتحان سیاسی اش را در خرداد 76  پس داد. نسل سوم، نسلی است که از نیمه دوم دهه 60 به بعد متولد شد و دوران نوجوانی اش را در سالهای جنبش اصلاحی طی کرد و با شکست حرکت اصلاح طلبانه دوم خرداد، به خودآگاهی رسید و این خودآگاهی مصادف شد  با دوره احمدی نژاد. این نسل تحت شرایط معین جهانی و تجربه ی نسل های  قبل از خود، به این نتیجه رسید که روشهای جدیدی را باید آزمایش کند. تجربه مستقیم نسل سومی ها در دوره احمدی نژاد به آنان یاد آور شد که می باید به روش ها و فضاهای جدیدی روی آورند که من آن را جنبش های اجتماعی می نامم.
 بنابراین معتقدم که جنبش سبز به طور مستقیم محصول فعالیت یک نسل معین سیاسی است که من آن را نسل سوم انقلاب  می نامم. منظور من از واژه نسل نیزنه مفهوم زیست شناسانه یا بیولوژیک آن، بلکه "نسل سیاسی" است. یعنی مجموعه ی کسانی که تجربه ی مشترک تاریخی، آنها را از نسل قبل از خود و نسل بعد از خود متمایز می کند. این نسل با گفتمان جدیدی وارد صحنه شد که  می توان آن را  سنتز انقلابی گری و سنتز اصلاح گری دانست. به عبارت دیگر تصور من بر این است که این نسل نه  به دنبال معنای کلاسیک "انقلاب" و استفاده از روشهای ضربتی، ناگهانی و خشن برای ایجاد تغییرات بنیادین است و نه می توان آن را اصلاح طلب ( با توجه به معنای این مفهوم در فرهنگ سیاسی امروز ایران) خواند. در فرهنگ سیاسی ایران، اصلاح طلبی به معنای اصلاح طلبی حکومتی است که با توجه و استفاده از روشهای درون حکومتی  می خواهد به ایجاد تغییر بپردازد. نسل سوم در واقع به دنبال روش دیگری است که نه انقلابی است و نه اصلاحی. این نسل استفاده از روشهای جنبشهای رادیکال  اجتماعی را برای خود برگزیده است. نسل سوم در واقع این روشها را در دوره احمدی نژاد و از طریق خرده جنبشهایی مانند جنبش دانشجویی، زنان، قومی و کارگری در سطح محدودی به تجربه و امتحان گذاشت. البته فرصت نیافت که به یک جنبش ناب و فراگیر و یا حتی یک جنبش خاص اجتماعی پخته  تبدیل شود.
 در واقع انتخابات ریاست جمهوری، اولین فرصت سیاسی مشخص را برای این نسل فراهم کرد و آنها توانستند از  تجربه تاریخی ای که در دوره آقای احمدی نژاد کسب کرده بودند استفاده کرده و وارد عرصه یک حرکت جنبشی شوند. بنابراین روش مورد استفاده شان هم یک روش جنبشی است و گفتمان مورد انتخابشان نیز گفتمانی است که گرایشات سکولار و دموکراسی خواهی در آن جنبه غالب را دارد. به عبارت دیگر، گفتمان آنها با گفتمان انقلابی و اصلاح طلبی حکومتی قدری متفاوت است. به نظر من درجه دموکراسی خواهی  این نسل قوی تر از دو نسل گذشته است و از طرفی گرایش آنها به سمت سکولاریسم نیز اندکی قوی تر از نسل دوم است. نگاه این نسل به رویداد ها و پدیده ها در قیاس با دو نسل گذشته، جهانی تر است و با فن آوری های ارتباطی آشناترند. این مجموعه در یک فرصت سیاسی معین- که در ایران معمولا همزمان با انتخابات فراهم می شود- مجال یافت تا خود را به آزمایش بگذارد.البته این نسل در ایجاد این فضای سیاسی نقشی نداشت بلکه حکومت به خاطر بهره برداری خود این فرصت فراهم کرد، اما چنانکه دیدیم حسابها و بررسی های حکومت این بار نیز درست از آب درنیامد. جمهوری اسلامی یکبار هم چنین فرصتی را در سال 1376 ایجاد کرد که منجر به آعاز حرکت اصلاحی و ظهور اقای خاتمی شد. این بار نیز شرایط را طوری چیده بودند که احمدی نژاد برنده میدان شود  ولی این شرایط ، جنبشی را ایجاد کرد که امروز ما به آن جنبش سبز می گوییم.

نسل سوم به دنبال روش های مسامیت آمیز اما فرا اصلاحی است

روش رادیکال اجتماعی که شما از آن به عنوان شیوه ی کار نسل سوم یاد می کنید چیست و چه مشخصاتی دارد؟ اگر نه انقلابی است و نه اصلاحی، پس این نسل با کدام شیوه قرار است به اهداف خود دست یابد؟  

من در نوشته هایم – به خصوص در کتاب به سوی دمکراسی و جمهوری در ایران – بارها تاکید کرده ام که معتقد نیستم که مقوله ها فقط  به انقلابی گری و اصلاح طلبی قابل تقسیم اند. من معتقدم این  نیز یکی از آن دو گانه هایی است که مانند بسیاری دیگر؛ چپ و راست، زیربنا و روبنا و ... در ادبیات سیاسی ما وجود دارد و مفاهیمی است که ما آنها را ایجاد کرده ایم ولی در دنیای واقعی مفاهیم دیگری نیز وجود دارند که یا در بین این مفاهیم می گنجند و یا به طور کلی متفاوت از آنها هستند. من روشهای مسالمت آمیز را با اصلاح گری یکی نمی دانم. شما می توانید طرفدار روشهای مسالمت آمیز باشید ولی اصلاح طلب نباشید. از لحاظ تئوریک، فرد می تواند انقلابی باشد ولی به روشهای مسالمت آمیز اعتقاد داشته باشد. از نظر تئوریک، این مساله کاملا امکانپذیراست. من می گویم که این نسل نه به مفهوم کلاسیک، انقلابی  است و نه به مفهوم رایج در ایران، اصلاح طلب است. این نسل از طریق روشهای جنبشی - روشهایی  که استفاده از خیابان برای سیاست ورزی ستیز گرایانه نمونه ای از آن است و با انقلابی گری فرق دارد- می خواهد به اهداف خود دست یابد. انقلابی گری به معنای استفاده از روش های ضربتی کوتاه مدت و خشن برای ایجاد تغییرات بنیانی است. در حالی که روش این نسل، مسالمت آمیز و مدنی است. از جنبشهای اجتماعی و روشهای جنبشی استفاده می کند ولی در عین حال پایی هم در اصلاح گری دارد. مطالبات خود را به صورت مقطعی از حکومت می خواهد. ولی اگر حکومت زیر بار نرود خود را به روشهای اصلاحی محدود نمی کند. بنابراین پایی در حرکت اصلاحی دارد و پایی در حرکت فرا اصلاحی. حالا می توانیم بحث بکنیم که آیا این روش چیزی میان اصلاح و انقلاب است یا یک روش سوم است. این یک بحث نظری و آکادمیک است که ما می توانیم دنبال کنیم. ولی آنچه که برای من مسجل است این که روش این نسل با روش دو نسل قبل فرق می کند. من روشهای مسالمت آمیز آنان را با اصلاح گری یکسان نمی دانم. به عنوان مثال برای اینکه شما اصلاح طلب خوانده شوید، باید از روشهای پذیرفته شده درون سیستم، روشهای مسالمت آمیزو در عین حال تدریجی و غیر رادیکال استفاده کنید. اما اگر جریانی همه ی این مجموعه  را به طور کامل با هم نداشته باشد، پایی در جنبش اصلاحات دارد و پایی در خارج از آن. من معتقدم، هویت جنبش سبز در واقع مخلوطی از روشهای گوناگون است  و همین گوناگونی به آن هویت می دهد.

آیا امکان این هست که جنبش سبز روزی به حرکتهای ضربتی و انقلابی روی آورد؟

بسیار بعید است. البته در عالم سیاست، هیچگاه نمی توان با اطمینان صد در صد در مورد آینده سخن گفت. ولی تجربه ی کنونی نشان داده که این  نسل  پای بند روشهای مدنی است و بسیار بعید است که به روش های  جنبش های  انقلابی به مفهوم گذشته اش روی آورد.

گرایش اصلاح طلبی و هویت دینی جنبش سبز در داخل قویتر است

مایلم این موضوع را مطرح کنم که آنها که در داخل کشور با جنبش سبز به دنبال احقاق حقوق مدنی شان هستند به قانون اساسی و ظرفیت های نهفته ی آن به عنوان واقعیت موجود- نه یک ایده آل- و حداقلی که می تواند برخی ازاهداف جنبش مدنی را محقق کند نگاه می کنند. به نظر می رسد که این موضوع با توضیح شما در تعارض قرار می گیرد که نسل سوم اصلا دنبال گفتمان رایج در دوره اصلاح طلبی نیست و یا گفتمانشان بیشتر سکولار و دموکراسی خواه است. این جنبش، که شما آن را یک جنبش رادیکال اجتماعی می نامید، خواه نا خواه به یک اهداف کوتاه مدت هم نیاز دارد که احتمالا دست یابی به آنها با تکیه بر موارد مندرج در قانون اساسی فعلی، شدنی تر از حرکت در خارج از آن است. به ویژه آنکه حاکمان هم ملزم به رعایت و تبعیت از اصول آن شده اند. این را چطور ارزیابی می کنید؟

صحبت شما را می فهمم و شاید اگر بخواهم دقیق تر صحبت کنم باید بگویم که درون جنبش سبز تفاوتهای دیدگاهی، نسلی و سیاسی وجود دارد. آن اشاره ای هم که من به عنوان نسل سوم و گفتمان ویژه اش کردم،  منظورم جنبه ی غالب آن بود. ولی مسلما گرایشی قوی و به موازات آن هم وجود دارد که همچنان به اصلاح طلبی وفا دار است و هویتی دینی برای خود تعریف می کند. اگر در قسمت اول، من طوری صحبت کردم که گویای یکدست بودن جنبش بود و از آن تنها وجود یک گفتمان و نسل برداشت می شد، باید بگویم که منظورم این نبود.من کاملا معتقد هستم که این تفاوتهای نسلی و سیاسی و گفتمانی درون جنبش سبز وجود دارد و از این لحاظ یک تفاوتی هم بین خارج و داخل کشور وجود دارد. در داخل کشور گرایش اصلاح طلبی و هویت دینی جنبش قوی تر از خارج از کشور است. در خارج از کشور نیز بر عکس، جنبه ای که به مراتب سکولارتر است قوی تر است. این تفاوتها بین داخل و خارج وجود دارد. بنابراین، این تفاوت را باید بپذیریم. در داخل کشور طبعا بخشی از جنبش سبز بدنبال دست یافتن به اهدافی است که در دوره اصلاحات  دنبال می کرد وهمچنان به دنبال اصلاح طلبی حکومتی  است.
 شاید بشود گفت که خود رهبران نمادین جنبش سبز آقایان موسوی و کروبی و به خصوص آقای خاتمی، در این مقوله می گنجند  و خواهان تحقق خواسته ها و مطالباتی هستند  که در دوره پیش دنبال می کردند اما  تحقق پیدا نکرد. در حالی که بخش دیگر جنبش به دنبال رفتن به ورای مطالباتی است که در دوره ی اصلاح طلبی دنبال می شد. یعنی مطالبات جدیدی به خواسته ها اضافه شده که متفاوت از خواسته های اصلاح طلبی است. شاید به این معنی من با صحبت شما موافق هستم که درون کشور با خارج از کشور چنین تفاوتی وجود دارد.

جنبش اصلاح طلبی؛ تجربه ای شکست خورده یا زمینه ساز جنبش سبز؟

اجازه دهید  کمی بیشتر به این بحث بپردازیم. مطالباتی که شما از آن به عنوان " ورای اصلاح طلبی" یاد می کنید  مفهومی بسیار باز و سیال است که در ذهن هر کس می تواند شکلی متفاوت پیدا کند. مصداق عملی و عینی این مطالبات چیست؟

مشکلی که حرکت اصلاحی دوم خرداد داشت و امروز بسیاری از متفکران اصلاح طلب هم به آن اذعان دارند،  فقط به عوامل بیرون از این جنبش مربوط نمی شد. اصلاح طلبان وقتی از آزادی خواهی و دموکراسی صحبت می کردند مفهومی بسیار مجرد در نظر داشتند و کمتر دیده می شد که آن را با مطالبات خاص اجتماعی در ایران پیوند دهند. در توضیح می توانم به این نکته اشاره کنم که  در آن سال ها هر گاه یک گروه اجتماعی با معیارها و مطالبات معین وارد صحنه اجتماع شد، حرکت اصلاحی از آنها فاصله گرفت. اصلاح طلبان هیچ وقت حاضر نشدند کنار جوانان و حرکت کارگری قرار بگیرند و یا هیچ وقت حاضر نشدند کنارحرکت زنان قرار بگیرند. در حدی از آزادی خواهی دفاع می کردند که مفهومی عمومی و کلی را در بر بگیرد نه موردی خاص را. تحلیلشان این بود که این حرکات چون رادیکال هستند و یا زمینه ی رادیکال دارند، بنابراین کل حرکت  را رادیکالیزه می کنند و به همین دلیل از آن فاصله می گرفتند. این امری است که خودشان هم پذیرفته اند. در نقدهایی که درآن دوران به آنها می شد آنها را  نخبه گرا می خواندند و حتی ملی- مذهبی ها هم این انتقاد را به اصلاح طلبان دارند. ولی حرکتی که امروز وجود دارد رادیکال تر است و  دموکراسی خواهی اش را از یک مفهوم عام و مجرد نمی گیرد. بلکه  مجموعه حرکتهای واقعی مانند حرکت زنان، کارگران و دانشجویان و جوانان در کل کشور را در برمی گیرد. حتی بخشی از آنها نیز به دنبال حرکتهای قومی هستند. منظورم این است که دموکراسی خواهی این نسل، کثرت گرا و بر مبنای یک سری تجربیات مشترک واقعی در جامعه است. از آنجا که خرده جنبشهایی نیز در پشت آن حرکت می کنند، رادیکالتر نیز هست. در حالی که جنبش اصلاحی چون به شدت نگران این بود که از چهار چوبه انتخابات و حرکات انتخاباتی فراتر نرود، خود را درگیر مبارزه برای دموکراسی خواهی از طریق حرکتهایی که منجر به فشار بر حکومت کند، نمی کرد. در حالی که  این حرکت اخیر،  بخصوص در ده ماه اول، سعی داشت با استفاده از فشارهای خیابانی به مطالبات خود دست پیدا بکند.  

یک ارزیابی واقع بینانه از شرایطی که درسال گذشته منجر به حضور انبوه راهپیمایان در خیابانها شد گویای آنست که چنین شرایطی در دوره ای که اصلاح طلبان در حکومت بودند و بخشی از حاکمیت را در اختیار داشتند، فراهم نبود. به نظرمن آنچه  شما از آن به عنوان نسل سوم یاد می کنید، در واقع حاصل اقداماتی است که در   دوره اصلاحات انجام شد. هرچند برخی از آن دوره صرفا به عنوان یک تجربه ی شکست خورده یاد می کنند اما واقعیت آنست که در آن دوران، خرده جنبش هایی چون جنبش زنان، جنبش کارگران و جوانان، به قدرت و وزن امروزشان نبودند. بسیاری از تحلیل ها، اصلاح طلبان را مورد نقد قرار می دهند که چرا به اندازه کافی رادیکال نبودند. آیا علت آن این نیود که آنها غیر از یک رای بیست میلیونی به شدت پراکنده، چیز دیگری در اختیار نداشتند؟ علاوه بر آن تمام امکانات درون حکومتی هم از سوی جناح رقیب ابتر شده بود. یعنی آقای خاتمی برای رادیکالتر کردن خواسته هایش می باید از اهرمهایی در درون حاکمیت و پشتوانه ای سازمان یافته در جامعه برخوردار می بود که همه می دانیم هیچیک فراهم نبود.آیا همان حرکت آهسته ی دولت اصلاحات باعث نشد تا کف مطالبات مردم ارتقا یابد و مشارکت توده ها در سرنوشتشان بیشتر شود و نهایتا شاهد شکل گیری و قدرت نسبی خرده جنبشها باشیم که امروز قادرند به خیابان آمده و مطالباتشان را درخواست کنند؟

من هیچ وقت در نوشته هایم در سالهای اخیر، منکر  سهمی که حرکت دوم خرداد در پیشرفت اجتماعی و فرهنگی و سیاسی در ایران بازی کرد نشدم. همیشه گفته ام که جامعه ما برای گشایش فضا و شروع کار حرکتهای غیر دولتی به هر حال محتاج یک تحرکی بود، این تحرک را حرکت اصلاح طلبی ایجاد کرد. بحث من  با بحث شما  این تفاوت را دارد که شما طوری مساله را ترسیم می کنید که اینها اشکالی نداشتند و هر مساله ای که برایشان رخ داد محصول فشارهای خارج از دولت بود. شما می گویید آنچه  که اینها را ابتر کرد، قوی بودن دست رقیب بود و پس اینها چاره دیگری نداشتند. اما من فکر می کنم که مشکلات حرکت اصلاح طلبان دو گونه بود، مقداری محصول توازن قدرت در ایران بود که به هر حال یک حریف نیرومندی به نام اقتداراگران و محافظه کاران حکومتی وجود داشتند که حاضر نبودند به آسانی شرایط را عوض شده ببینند. اما در عین حال یک سری اشتباهات جدی نیز در کار اصلاح طلبان وجود داشت. به نظر من اصلاح طلبان در دوره هایی که دست بالا را داشتند، به خصوص در دو یا سه سال اول، بسیار محافظه کارانه رفتار کردند. برای آنکه دل آقای خامنه ای را بدست بیاورند با هر نوع فشار او همراهی کردند. بارها و بارها تهدید کردند که اگر چنین شود، چنان می کنیم اما در عمل هیچ اتفاقی نیفتاد.عقب نشینی های بی مورد و عدم ایستادگی آقای خاتمی بر سر مسائل اصولی از جمله مساله ی لایحه مطبوعات در مجلس، نمونه ی دیگری از این دست رفتارهاست. اصلاح طلبان در قیاس با سایر جنبش های اجتماعی دچار یک نوع نخبه گرایی شده بودند و سعی می کردند با جنبش های اجتماعی دیگر، فاصله خود را حفظ کرده و در عین حال رابطه ای از بیرون با آنها برقرار کنند. در واقع می گفتند که ما فضا را برای شما ایجاد می کنیم ولی در عین حال شما هم از یک حوزه ی  مشخصی جلوتر نروید. در حوزه ای رفتار کنید که ما با آن راحت هستیم. در جریانات اجتماعی هیچ وقت اینطور نیست، جنبشهای مختلف اجتماعی به هر حال روشها و انتظاراتشان با یکدیگر فرق می کند. درست است که نباید کاری کرد که فضا و دست آوردها از بین برود. ولی در عین حال هم هیچ قول و قراری نمی توان ترسیم کرد که دقیقا روشی که شما طی می کنید کاملا باید  با روش ما منطبق باشد.این اختلاف نظر میان حرکتهای اجتماعی که دستی در حکومت دارند و آنها که  به طور کامل خارج از حکومت هستند وجود دارد و این اختلاف نظر طبیعی است .بنابراین به هر حال بحث ما کشیده می شود به اینکه حرکت اصلاح طلبانه دوم خرداد چه اشکالاتی داشته که به فاصله ای میان آن حرکت و حرکت جنبش سبز و جنبش های اجتماعی منجر شده است. من فکر می کنم ما ناگزیریم که به این بحث بپردازیم.

اجرای کامل قانون اساسی؛حداقل خواسته ی مشترک سبزها؟- نه!

اجازه دهید به مساله قانون اساسی هم به عنوان یکی ازموانع و مسائل مورد اختلاف طیف های گوناگونی که در جنبش سبز مشارکت دارند بپردازیم. خیلی ها در درون جنبش سبز از جمله رهبران نمادین آن از جمله  آقایان کروبی و موسوی روی ظرفیتهای نهفته در درون قانون اساسی و اجرای بی تنازل قانون اساسی تکیه می کنند.  برای تحقق خواسته های جنبش سبز و رسیدن به فردای بهتری که یارگیری بیشتر از درون مردم  و دستیابی به ظرفیت و پشتوانه مردمی لازمه آن است، آیا قانون اساسی فعلی می تواند به عنوان حداقلی از خواسته های مشترک، مبنای کار مشترک  طیف های حاضر در جنبش قرار بگیرد؟

نه، نمی تواند قرار بگیرد. من فکر می کنم راه حلی برای این مساله وجود دارد. این فرمایش شما درست است که  این مساله امروز  به یک مانع بدل شده است. من براین باورم که قانون اساسی فعلی ظرفیت لازم برای دستیابی به اهداف جنبش را ندارد.ما شاهد هشت سال حرکت اصلاحی در ایران بودیم. در آن هشت سال تلاش بسیاری شد که قانون اساسی اجرا شود اما نتیجه ای نداشت. اگر بپذیریم که در آن دوره تلاش کردند و نتوانستند موانع موجود بر سر راه اجرای قانون اساسی را بر طرف کنند، به این معنا خواهد بود که آن موانع همچنان پا برجاست. مهمترین مانع در راه تحقق خواسته های مردم، مساله ولایت مطلقه فقیه است. اصولا موجودیت ولایت مطلقه فقیه بر مبنای قانون اساسی فعلی است. ما چطور می توانیم از اجرای بی تنازل قانون اساسی صحبت کنیم در حالی که  بزرگترین مانع بر سر راه جنبش و باز شدن فضای سیاسی ایران، نقشی است که قانون اساسی برای ولایت مطلقه فقیه قائل شده است؟ در ماههای آغازین جنبش سبز همه صحبتها روی نقش ولایت فقیه متمرکز بود اما حالا به نظر می رسد که این بحث فروکش کرده است. چطور ما می توانیم به عنوان مثال برگردیم به اجرای بدون تنازل قانون اساسی که در واقع موجودیت ولایت مطلقه فقیه را می پذیرد؟ یعنی ما باید بپذیریم که ولایت مطلقه فقیه کماکان یک نهاد قانونی است اما دیگر ولایت مطلقه فقیه به آن معنا که تمام این سالها بوده، نخواهد بود! این یک تضاد جدی در قانون اساسی و بحث هایی است که طرفداران این نظریه مطرح می کنند.

علاوه بر آن در قانون اساسی  تضادهای جدی ای بر سر نقش زنان، اقلیتها و اقلیتهای مذهبی وجود دارد که با شعار ایران برای همه ایرانیان جور در نمی آید. به عبارت دیگر ایران فقط  متعلق به مردهای ایرانی مسلمان شیعه نیست. ما می توانیم از این بن بست به این طریق خارج شویم که آقایان موسوی و کروبی برنامه ای برای تحقق حداقل حقوق شهروندی و مطالبات دموکراتیک اعلام کنند و بگویند که خواهان تحقق حقوق شهروندی هستیم. منظورم این است که بحث مشخصی در باره نظام جمهوری اسلامی مطرح نکنند بلکه به طور مثبت اعلام کنند که خواهان حقوق شهروندی و تامین حقوق به تعویق افتاده ملت هستند واز همه بخواهند که حول آن جمع شوند. حالا می توانند بگویند این حقوق از نظر آنان در قانون اساسی ایران هم وجود دارد. اگر وجود دارد که چه بهتر ولی اگر وجود ندارد می توانند در این برنامه حداقل آن را اضافه کنند. من فکر می کنم  می توان از طریق یک برنامه حداقل  که بطور کارشناسانه و نه فقط توسط استادان دانشگاه و اصلاح طلبان، بلکه توسط نمایندگان کسانی که در این جنبش حضور دارند تدوین شده باشد به آن نقطه ی مشترک رسید. تاکید می کنم که در تدوین این برنامه باید نمایندگان  جنبش زنان، مسائل قومی و جنبش دانشجویی و ... مشارکت داشته باشند تا حاصل کارشان به عنوان کار مشترک گروهها ی مختلف در جامعه پذیرفته شود.

ولایت فقیه در قانون اساسی ایران در قیاس با نقش نظامیان در ترکیه

به نظر می رسد که تاکید آقایان موسوی و کروبی روی اجرای بی کم و کاست قانون اساسی نیز برای تحقق همان حداقل هایی از حقوق شهروندی است که شما به آن اشاره کردید. واقعیت آنست که بین آنچه در حال حاضر  شهروندان ایرانی به عنوان حقوق از آن برخوردارند با آنچه که در قانون اساسی فعلی تضمین شده و حاکمان برای تحقق آن سوگند یاد کرده اند، فرسنگها فاصله وجود دارد. من فکر می کنم  طرحی که شما می فرمایید مقداری آرمان گرایانه است و با واقعیت جاری در ایران تطابق ندارد. الان ما با واقعیتی به نام سپاه پاسداران، قدرت مطلقه ولی فقیه و نهادهای دیگری در ایران روبرو هستیم که عملی کردن پیشنهاد شما را بعید می نمایاند. امروز حتی شرایطی فراهم نیست که کسانی  بخواهند جمع شوند و موضوعی را به بحث بگذارند ویارگیری کنند و نماینده ای انتخاب کنند تا در تدوین حد اقل ها مشارکت کند. در شرایط امروز ایران حتی از رفت و آمد های معمولی به منزل کروبی و موسوی نیز جلوگیری می شود چه رسد به اینکه بخواهند ار نمایندگان قشرهای مختلف دعوت کنند تا برای تدوین حداقل هایی از حقوق شهروندی جمع شوند. البته به نظر می رسد که حقوق شهروندی می تواند مخرج مشترک  خوبی از حداقل خواسته های گروههای مختلف به دست دهد و مورد توافق قرار گیرد. کسی درغیر دموکراتیک بودن نقش ولی فقیه در قانون اساسی ایران بحثی ندارد. اما بحث بر سر شیوه حل مشکل است. طرد کامل قانون اساسی  به خاطر وجود اصل غیر دموکراتیک ولایت مطلقه فقیه، با توجه به آرایش نیروها در عرصه سیاسی ایران ، کمکی به  دستیابی به حقوق شهروندی نخواهد کرد. اصولا چرا ما خودمان را از به کارگیری تجربیاتی که پیرامونمان اتفاق می افتد محروم کرده ایم؟ آیا مشکل و نقش بازدارندگی ولایت مطلقه فقیه در قانون اساسی ایران از نقشی که حاکمان نظامی در ترکیه داشتند بزرگتر است؟ به نظر من ترکها برای رفع این معضل نهادینه شده، واقعگرایانه تر از ما حرکت می کنند. امروز شاهدیم که حزب عدالت اسلامی با استفاده از روشهای اصلاحی و گام به گام، مشغول حل این مشکل نهادینه شده است. اگر ما نتوانیم حول یک محور مشترک مثل قانون اساسی، که واقعیت است ولی مطلوب نیست، توافق کنیم به تضعیف جنبش سبز و پاره پاره کردن آن کمک کرده ایم. نباید فراموش کنیم که قانون اساسی ایران تنها به همان اصل غیر دموکراتیک محدود نمی شود. تازه همان اصل هم به ده یا یازده بند محدود شده است. تفکیک قوا، حقوق شهروندی، آزادی مطبوعات و اجتماعات، نظارت بر عملکرد دستگاههای تحت نظر رهبری و ... از مواردی است که تحقق آن ها بسیاری از خواسته های حداقلی جنبش را تامین می کند. نکته مهم آنکه حاکمان موظف به تبعیت از قانون  شده اند و این می تواند شروع خوبی برای تحقق خواسته ها باشد. آیا با طرد کامل قانون اساسی ما خودمان را به عمد از امکانی که در اختیار داریم محروم نمی کنیم؟

 به نظر من،ترکیه مثال خوبی برای ایران نیست. زیرا ترکیه در برخورداری از سابقه ی  رقابتهای پارلمانی و حزبی به مراتب از ما جلوتر است. صرف نظر از مساله ی ترکیه، شما فرض را بر این می گذارید و حتی فرض آقای موسوی این است که مثلا توافق بر سر قانون اساسی امری است که ما را نسبتا به جلو حرکت می دهد و زمینه هایش وجود دارد ولی عده ای این مساله را متوجه نمی شوند و مساله را به تعویق می اندازند. من معتقدم که حکومت فعلی ایران، هیچگونه حرکت  اصلاحی را پذیرا نیست. ما با حکومتی  مواجه هستیم که اصل و اساس حقوق شهروندی را قبول ندارد وبه بحث من و شما هم که در باره ی حداقل های این حقوق است، می خندد. بنابراین یک زمانی است که مجموعه ی جنبش با حکومت طوری مواجه می شود که حکومت سیگنال و علامت می دهد و به طرق مختلف نشان می دهد که من اهل مذاکره و سازش و برگزاری نوعی انتخابات  نسبتا آزاد هستم، آنوقت می توانیم بحث کنیم که  حالا که حکومت راضی شده است که به اصلاحات  و یا لیبرالیزه کردن بپردازد، پس صلاح مملکت یا اولویت جنبش چیست؟ ولی ما اصلا در آن شرایط قرار نداریم. من می گویم وقتی ما در آن شرایط قرار نداریم چرا خودمان را از بحثهای اصولی در همین ابتدای کار محروم کنیم. ما به این بحثها نیاز  داریم. ما  برای فرموله کردن و آگاهی گروههای اجتماعی، نیازداریم تا به این بحثها دامن بزنیم. هیچ اشکالی هم ندارد. اگر در این شرایط حکومت تغییر روش داد و گفت من حاضرم مذاکره کنم و اعلام آمادگی و سیگنالی برای تحول یا رفورم داد من فکر می کنم آنجا است که بحث ما واقعی تر می شود و می توانیم آزمایش کنیم که کدام روش ما را به نتیجه می رساند. من جدا مخالف این روش هستم که زمانی که حکومت هیچگونه تغییری را پذیرا نیست ما  خودمان را از این مباحث  مفید دور نگه داریم.

منظور من از طرح این موضوعات به هیچ وجه پرهیزازپرداختن به  مباحث مورد نطر شما نیست.به نظر من حکومت به این دلیل اصل و اساس حقوق شهروندی را منکر است که از زور و قدرت کافی برای نفی این حقوق برخوردار است.  بحث من این است که حاکمیت زمانی  وادار به پذیرش خواسته ها ی جنبش خواهد شد که قدرت اجتماعی و سیاسی جنبش به حدی رسیده باشد که  امتیاز ندادن برایش هزینه های سنگین تری داشته باشد. برای امتیاز گرفتن از حکومت، حرکت مطمئن و محکم کردن پله اول پیش از پا گذاشتن روی پله دوم ضروری به نظر می رسد.

مساله ی گذشته و برنامه اتحاد جمهوری خواهان

سوا ل  دیگر من در باره چگونگی روبرو شدن با مساله ی گذشته است. مایلم از شما به عنوان عضو گروه سیاسی  اتحاد جمهوری خواهان سوال کنم که آیا گروه شما برنامه و طرحی برای نحوه برخورد با مساله ی گذشته دارد؟ در افریقای جنوبی و شیلی که حاکمان سابقه ای طولانی در رفتارهای ضد بشری داشتند، جنبش شهروندان به جای انتقام، "بخشش" و "حقیقت یابی" را در مرکز خواسته هایشان قرار دادند که نتیجه بخش بوده است. برنامه شما برای برخورد با مساله گذشته در ایران چیست؟  

اتحاد جمهوری خواهان تشکل خاصی است که نه آن را می توان  یک تشکل حزبی خواند و نه ویژگی های یک  تشکل جنبشی را داراست. این تشکل در واقع اتحادی است از گرایشهای مختلف که بر سر چند اصل عمومی توافق کرده و به هم پیوسته اند. این توافق عمومی بر سر اصولی است مانند جمهوری خواهی( جمهوری پارلمانی) به مثابه یک شکل حکومتی، دموکراسی خواهی( به طور تلویحی)، حکومت عرفی و سکولار، روشهای اصلاحی  (البته گرایشهایی که به رروشهای غیر اصلاحی هم باور دارند در این اتحادیه حضور دارند). اتحاد جمهوری خواهان در این حوزه و با این چارچوبی که  ذکر کردم در حوزه ی گفتمان سازی عمومی به ایفای نقش پرداخته است. اما به اعتقاد من، در چارچوبهایی که احتیاج به کار حزبی و یا جنبشی بوده، اتحادیه ناموفق عمل کرده است.

شاید علت این عدم توفیق را نیز بتوان در تاثیر پذیری بخشی از اتحادیه از حرکت اصلاحی دوم خرداد و سعی در  همسو کردن خود با آن جریان  و طرح نکردن مسائلی که می توانست به  فاصله گرفتن از آنها منجر شود، جستجو   کرد. متاسفانه باید بگویم که اتحاد جمهوری خواهان در این شش- هفت سال اخیر به اندازه کافی و مورد انتظار  روی مسائلی که می توانست دموکراسی خواهی را پیش ببرد و حکومت جمهوری اسلامی را در فشار قرار دهد  کار نکرده است.البته هر سال اطلاعیه صادر کرده  و در مورد مسائلی مانند کشتار زندانیان سیاسی و یا  فجایعی که در کردستان و آذربایجان و یا برای حرکت زنان و غیره ایجاد شده است موضع گیری کرده ولی به اعتقاد من در حدی که از آن انتظار می رفته و جنبش لازم داشته، نبوده است.

آیا در مورد برخورد با گذشته، خود شما نظری دارید؟

برخورد با گذشته بیشتر بر می گردد به رخدادهای دهه ی اول انقلاب. جمهوری اسلامی با پایان جنگ در واقع وارد مراحل جدیدی شد که  سرآغاز یک نوع اصلاح گری توسط  آقایان رفسنجانی و خاتمی و دیگران بود. یعنی بعد از پایان جنگ، به کارگیری برخی از روشهایی که در دهه اول انقلاب جاری بود، یا کاهش یافت و یا به طور کامل کنار گذاشته شد. مشکل اصلی ما و بدترین مثالها از گذشته هم مربوط به دهه اول انقلاب است؛ حرکتهایی که حکومت در ترکمن صحرا،کردستان، آذربایجان انجام داد یا مساله ای مثل کشتار زندانیان سیاسی در سال شصت و هفت که یک نوع قتل عام محسوب می شود. نمونه دیگر، فشارهایی بود که جمهوری اسلامی  درسطح اجتماع بر زنان وارد می کرد. در آن دوره نمونه هایی را شاهد بودیم که سعی می کردند زنان و گروههای آزادی خواه را با استفاده از اسید پاشی و یا حمایت ضمنی از حرکات خشن،  بترسانند. البته باید بگویم که جامعه نیز به اندازه کافی نسبت به آنها حساسیت نشان نداده است. یعنی به جز گروههای سیاسی، خود روشنفکران هم شاید به اندازه کافی اهمیت مطلب را درک نمی کردند .ما باید بپذیریم که پا به پای حرکت جمهوری اسلامی و حیات جمهوری اسلامی، روشنفکران هم در این سالها  یک مقدار پخته تر و دموکرات تر شده اند. در دهه اول انقلاب  شاید روشنفکران هم تحت تسلط تفکر انقلابی، از حساسیت های لازم  برخوردار نبودند به همین علت بسیاری از مسائل را به اندازه کافی دنبال نمی کردند. این شامل خود من هم می شود و شامل  دوستان من و بخش سکولار جامعه هم می شود و ما امروز به درجاتی از درک مسائل رسیده ایم که نسبت به آن سالها دارای یک تفاوت کیفی است. امروز که فهم ما نسبت به آن فجایع بیشتر است ، بی اعتنا گذشتن از فجایع دهه اول انقلاب و سکوت درباره آن نه تنها اشتباه است، بلکه گاه می تواند یک امر خیانت بار نیز شمرده شود.

 منظور من این است که گروههای مختلفی که در جنبش سبز حضور دارند باید برنامه هایی که برای فردای جامعه دارند را تدوین کرده و در معرض داوری مردم بگذارند. اگر فرض کنیم که جامعه ایران به گونه ای سامان یابد که حاکمیت واقعا حقوق شهروندی را تضمین و تامین کند، مردم برای انتخاب بهتر باید بدانند که گروههای سیاسی آزادی خواه برای برخورد با گذشته و اتفاقاتی که به قول شما در دهه اول انقلاب شاهد بودیم یا مسائلی که بعدها برای جامعه ایجاد شد (مثل کشتار زندانیان سیاسی و یا مساله کهریزک، تضییق حقوق شهروندان و...) چه برنامه ای دارند. در برخی کشورها مانند آفریقای جنوبی و شیلی مساله "بخشش" و "عفو" را در کنار تشکیل  کمیته های "حقیقت یاب" مطرح کردند و بدین وسیله ضمن پرهیز ار گرفتار شدن در چرخه عبث "رفع خشونت با خشونت"، به شعار پرهیز از خشونت وفادار ماندند. گذشته از آن، شکل حکومت در ایران به گونه ای است که گوشه های تاریک فراوانی دارد که پی بردن به آنها غیر از افشاگری و اعتراف کسانی که عملا در گیر آن زوایای تاریک بوده اند شاید عملا ممکن نباشد. برای اطمینان دادن به آن بخشهایی از حاکمیت که مایل به جدا شدن و پا جلو گذاشتن و اعلام این مسائل هستند و برای جلوگیری از آشوب های فرقه ای و ترویج خشونت در جامعه، به نظر می رسد که استفاده از تجربیات اخیر دنیا مخصوصا هند، افریقای جنوبی و شیلی ضروری می نماید. نباید فراموش کنیم که در ابتدای پیروزی انقلاب، عدم آمادگی انقلابیون برای روبرو شدن با مساله ی گذشته، به سادگی "انتقام" و "رفع خشونت با خشونت" جایگزین روشهای خشونت پرهیز شد.

من باید اذعان کنم که فاقد یک تجربه و نگاه حقوقی هستم که بتوانم با دقت بگویم برای چه بخشی چه محدودیت هایی وجود دارد و برای چه بخشی کمتر و با بیشتر. ولی از چند اصل کلی اگر بخواهم آغاز بکنم، می توانم بگویم که با درس گیری از گذشته ی سی سال اخیرمان و آنچه که با نمایندگان حکومت قبلی انجام دادیم  و با درس آموزی از تجربه کشورهای دیگر مانند شیلی و آفریقای جنوبی ما می توانیم به راه حل های معقول تری دست پیدا کنیم. اولین اصل آنکه،  انتقام گیری را باید طرد کرد. انتقام یک روش قرون وسطایی است و اگر کمکی هم  بکند آن است که قربانیان را در کوتاه مدت راضی و خوشحال نگه می دارد و یک نوع تسلی کوتاه مدت به آنها می دهد. اصل بخشش را هم تا حدودی باید رعایت کنیم، به خصوص با توجه به اینکه بخشش می تواند دریچه هایی را باز بگشاید که به قول شما در غیر آن، ما نمی توانیم به بسیاری از رازها و اسرار جمهوری اسلامی دسترسی داشته باشیم. در عین حال باید بین کسانی که فرمان قتل داده اند با کسانی که فرمان قتل نداده ند تمایز قائل شد. این امری است که من صلاحیت قضاوتش را در خودم نمی بینم. فکر می کنم حتی در آن محدوده ی بخشش نیز نوعی تفاوت بین بخشیدن کسانی که فرمان قتل داده اند و آنهایی که در قتل مشارکت نداشته اند باید قائل شد. فکر می کنم این عادلانه نیست که همه ی آنها یکسان مورد بخشش جامعه قرار گیرند.

موانع دموکراسی در ایران به مثابه یک نوآوری

به عنوان آخرین  سئوال مایلم از شما به عنوان استاد جامعه شناسی بپرسم که اگربه دموکراسی و روند دموکراتیک کردن جامعه در ایران به عنوان یک "نو آوری" بنگریم، مهمترین موانع در برابر روند فراگیر شدن این نوگرایی چیست؟

بزرگترین مانعی که در طول تاریخ در برابر دموکراسی در ایران داشته ایم، حکومتهای بسیار فربه بوده و هستند.  تاریخ ایران همواره شاهد حکومتهایی بوده که همه چیز در کنترلشان بوده است. هم مالک اقتصادی کشور بوده اند و هم مالک سیاسی و فرهنگی مردم. این میراث و سنتی است که در درازنای تاریخ به ما رسیده و در قرن بیستم هم با کشف نفت، عامل جدیدی نیز به آن اضافه شد. بنابراین ما با حکومتهایی مواجه بوده و هستیم که  در طول تاریخ مدرن قرن بیستم نیز برای خود، نقش مداخله گردر تمامی امور قائل بوده اند. با وجود چنین حکومت هایی، معمولا دست یابی به دموکراسی و تلاش های آزادی خواهی به راحتی ممکن نیست.

عامل دوم،که شاید امروزنقش کمتری نسبت به گذشته دارد، حمایت کشورهای خارجی از حکومتهای داخلی برای تامین منافع خود بوده است.این مساله  قبل از انقلاب شدت بیشتری داشت و امروز نیز شاهد حمایت کشورهایی مانند روسیه و چین و کره شمالی از حکومت ایران، البته با شدتی بسیار کمتر در قیاس با قبل از انقلاب، هستیم.

عامل سوم، عامل فرهنگی است. ما در زمینه ای که به نگاه مردم ایران به مساله آزادی خواهی مربوط می شود، دچار ضعف های عدیده و جدی هستیم. به هیچ وجه نباید این ضعف را نادیده بگیریم. من در باره یکی از این عارضه های فرهنگی پانزده مقاله در مورد مساله ی بی اعتمادی فرهنگی نوشتم. به اعتقاد من این بی اعتمادی، زمینه ساز عدم همکاری است و یکی ازعارضه های  آن، "توهم توطئه" است که در بین ایرانیان بسیار قوی است. حتی همین امروز وقتی صحبت از جنبش سبز و حکومت می شود، بخش قابل توجهی از جامعه همچنان به تئوری های خارجی و توطئه بیگانه اعتقاد دارند و می گویند که سرنخ این حرکت ها در دست خارجی هاست. حتی برخی از روشنفکران نیز بر این باورند که حرکت جنبش سبز هم بدون زمینه سازی بیگانگان امکان پذیر نبوده است. اینگونه باورها، اشکالاتی بسیار جدی است و مشابه آن را می توانید در عدم اعتقاد به دموکراسی در بخشهای وسیعی از جامعه به عنوان راه حل عبور از سیستم بسته ی حکومتی ببینید. بسیاری از ایرانی ها هنوز در سطح وسیع به دموکراسی باور ندارند. بخش کوچکتری از جامعه پذیرای دموکراسی و آزادی خواهی است اما  متاسفانه بخش قابل توجهی از ما ایرانیان، دموکراسی را صرفا برای خود می خواهیم  ولی به محض آنکه  از حقوق دیگران صحبت می شود به خصوص وقتی صحبت از حقوق اقلیت ها مثل  زنان، اقلیت های مذهبی و قومی می شود، نقص ها و اشکالات فراوانی در رفتار و عکس العمل هایمان بروز می یابد.

از فرصتی که در اختیار جرس گذاشتید، سپاسگزارم.
 

گفتگو با آلیدا گوارا مارچ

مترجم: ناهید جعفرپور


اخبار روز:

در باره آلیدا گوارا مارچ: آلیدا گوارا مارچ دختر چه گوارا و آلیدا مارچ است. وی که مادر دو دختر و پزشک کودکان و همچنین عضو حزب کمونیست کوبا است و همواره در راه میان محل کار و بیمارستان کودکان در هاوانا در رفت و آمد است، در پروژه های بیشمار روشنگری و تعلیم و تربیت فعال است. آلیدا همچنین در مدرسه پزشکی آمریکا لاتین "اسکولا لاتینو آمریکانا د مدیسینا" و در مدرسه ابتدائی به شغل مدرسی مشغول است. وی کتابی در باره توسعه در ونزوئلا نوشته است و به صورت تنگاتنگ با مرکز تحقیقی چه گوارا که توسط مادرش مدیریت می شود و از ده سال گذشته مدارک بسیاری را در باره چه گورا در آمریکای لاتین منتشر نموده است همکاری می کند. این مدارک از سوی انتشارات "اوسیان پرس" منتشر گشته اند.


پرسش: سال هاست که شما برای تشکیل کنفرانس ها و انتشار نظرات سیاسی و شخصیت چه گوارا فعالیت می کنید و به همراه خانواده و دوستانتان علیه بازاری شدن عکس هایش و ساختن یک تصویر مذهبی گونه و افسانه ای از وی اقدام نموده اید. فکر نمی کنید که این تصویر مذهبی گونه و افسانه ای که از وی ساخته شده است خود یک مبارزه طلبی می تواند باشد و توسط آن پرسش هائی مطرح می شود؟

پاسخ: من همیشه خوشحالم که تصویر پدرم انسان ها را به آنجائی می کشاند که در باره ایده هایش بیشتر تحقیق کنند. اما بازاری شدن تصویر های وی را بی احترامی به خود شخصش و مرامی که داشته است و برایش حرکت نموده است می دانم. من برای مثال تصویر پدرم را روی یک پاکت سیگار در برلین بهنگام یک کارزار تجاری تبلیغاتی دیدم. چنین چیزی را نمی توانم تحمل کنم. اما هر بار که من عکس پدرم را روی پلاکارتی که جوان ها در تظاهرات ها استفاده می کنند می بینم تنها می توانم این مسئله را مثبت ارزیابی کنم چون می دانم که در این صورت انسانها می دانند و یا می خواهند بدانند که این مرد که بود.


پرسش: غالبا گفته می شود شما زمانی که از پدرتان صحبت می نمائید در گذشته زندگی می کنید. گفته می شود که نظریات وی و واژه هائی چون اینترناسیونالیسم، کمونیسم، حقیقت سوسیالیستی کوبا همه چیزهائی هستند که به قرن گذشته تعلق دارند. پسر جمال اولین رئیس جمهورغنا گفته است که اینها "ایدآل های پریروز" هستند شما چه می گوئید؟

پاسخ: ما هیچگاه نمی توانیم به انسانها بگوئیم چکار کنند، اما فکر می کنیم می توانیم حقیقت و تجربیات ملت مان را با دیگران در میان بگذاریم تا از آن بیاموزیم. من می گویم که ملت کوبا تنها از طریق سیستم سوسیالیستی با سایر ملت ها متحد شده است و همبستگی را تجربه کرده است. زمانیکه ما نومستعمره آمریکا بودیم، کوبا ۶۰ برومیل درصد مرگ و میر کودکان داشت. امروز این آمار ۴،٨ است. آنزمان بیسوادی ٣٣ درصد جمعیت بود و امروزعملا در کوبا بیسوادی ریشه کن شده است. ملتی با آموزش که می تواند روشنفکرانه در کنار ملتی دیگر قرار گیرد. زمانیکه ما نومستعمره آمریکا بودیم بهترین زمین های ما به یک شرکت تعلق داشت امروز اما زمین کوبائی ها تنها به کوبائی ها تعلق دارد و غیرقابل فروش است. آنزمان کوبا بدون اجازه واشنگتن هیچ کاری نمی توانست بکند اما امروزمردم کوبا عملا تنها کسانی هستند در جهان که در این موقعیت قرار دارند به دولت آمریکا نه بگویند و روی این نه تا آخرین حد ثابت قدم باشند. اینها همه بشکرانه سیستم سوسیالیستی ماست. در باره واقعیت سیاسی اروپا چیز زیادی نمی توانم بگویم چون من در آنجا زندگی نمی کنم. اما برای ملت های جهان سوم این کاملا ضروریست. بدون سوسیالیسم ما نمی توانیم جهانی با عدالت را خلق نمائیم.


پرسش: سرمایه داری تمایل دارد که ساختارهای اقتصادی و اجتماعی جهان را متحد سازد. مناسبات قدرتی کنونی برای یک فشار بالا به کوبا حرکت می کند. کوبا چگونه می تواند بعنوان یک جزیره سوسیالیستی در اقیانوس بیتفاوتی و از خود بیگانگی و مصرف گرائی وسیاست های استبدادی زندگی کند؟

پاسخ: در حال حاضر ما در آمریکای لاتین تحت یک شرایط خاص زندگی می کنیم. این قاره مجددا شروع کرده است به رشد. جنبش های اجتماعی چون جنبش های اجتماعی برزیل وجود دارند. در ونزوئلا انقلاب اجتماعی وجود دارد. آلترناتیوهای بولیواری توانسته اند که ملت های بولیوی، اکوادور، نیکاراگوئه و ونزوئلا را با هم متحد سازد. ما شروع نموده ایم که خود را متحد سازیم و مردم هم دارند خوبی های این اتحاد را لمس و درک می کنند و چنین است که این جنبش ها می توانند خود را حفظ کنند. ما می خواهیم که ملت ها یک اتحادی را به وجود آورند که بتوانند در سطوح اقتصادی و اجتماعی همسان باشند بدون اینکه کسی در مسائل داخلی شان دخالت کند. با احترام به تنوع فرهنگی هر ملت و اینکه هر ملتی از ملت دیگر بیاموزد.
از همه مهمتر اینکه در سطوح اقتصادی امکانات بسیاری وجود دارد که بتوان همدیگر را پشتیبانی نمود. از این روی در حال حاضر کوبا تنها نیست. جنبش ها بسیار قدرتمندند و از این امکان برخوردارند که در سال های آینده تغییرات مهمی را به وجود آورند. باید همچنان روی این مسئله کار شود. درست است که دشمن همچنین قدرتمند است و تلاش می کند هر موقعیتی را حساب شده دستکاری کند. برای مثال امروز ۷ پایگاه نظامی آمریکائی در کلمبیا وجود دارد که خطری بزرگ برای ونزوئلا و اکوادور می باشند. این باید در بررسی ها مورد توجه قرار گیرد. ما در حال حاضر اوضاع سختی را تجربه می کنیم. اما با این وجود وضعیتی بهتر از ۱۵ یا ۲۰ سال پیش بعد از فروپاشی شوروی داریم که عملا کوبا در جهان تنها مانده بود.


پرسش: در رابطه با آینده کوبا و قدرت های خودی، نیروی جوان در رهبری سیاسی کشور کجا هستند؟

پاسخ: در کوبا هنوز نسلی وجود دارد که ما آنان را تاریخ انقلاب نام نهاده ایم. این شخصیت ها از سوی مردم کوبا مورد احترامند. مشکل اینجاست که مردم اعتماد بسیار به این شخصیت ها دارند و همواره می خواهند که آنان در رهبری قرار داشته باشند.
اما چیزی از نسل آینده کم نداریم زیرا که ۱۵ وزیر داریم که بین ۴۵ تا ۵۰ سال سن دارند. وزیر آموزش ۵۲ سال دارد ـ هیچکسی به من نگفته است که ۵۲ سال پیر است چون من بزودی ۵۰ ساله می شوم (با خنده).
اگر کسی از من سئوال کند که من به چه کسی رای می دهم مسلما من همواره راء یم را به فیدل و رائول تا زمانیکه هستند می دهم و اگر زمانی هم دیگر نباشند من به کسانی چون این وزرا رای می دهم. آنها بعنوان رئیس جمهور کشورم مورد پسند من هستند چون به آنها اعتماد کامل دارم. این مسئله به ایدئولوژی وصل است و سال های طولانی تجربه کار پایه ای در آن نهفته است. این در رابطه سایر رفقای رهبریت حزب هم که تقریبا جوان هستند صادق است. در انتخابات این مهم است که هر چه بیشتر انسانهای بیشتری را جذب نمود.


پرسش: با توجه به اینکه چپ ضعیف و تکه تکه است چه در متروپل ها و چه در جهان سوم. آیا کوبا می تواند هنوز بعنوان یک نمونه عمل کند؟

پاسخ: نمونه ای که کوبا می تواند تصویرگر آن باشد، در یک کلمه چنین بیان می شود: اتحاد. اگر که ما بعنوان یک ملت اتحاد خویش را حفظ نمی کردیم نمی توانستیم تا به امروز سر پا باشیم.
مهمترین کار چپ ها اتحاد است. البته این به آن معنی نیست که اختلافات پنهان گردند و یا از اصول پایه ای صرف نظر شود. بلکه ما باید تفاوت هایمان را بعنوان پیش شرط قبول نمائیم و اهداف مشترک را روشن سازیم. اهدافی که می توانند مبارزه مشترک ما را باعث گردند. این شاید همان نمونه ای باشد که کوبا به تمامی جهان نشان می دهد. تنها در اتحاد است که ما می توانیم برنده شویم و مقاومت و مبارزه کنیم.


پرسش: در روزنامه بریتانیائی گاردین چند سال پیش شما یک مقاله بنام "زمان زمان تنها صحبت کردن نیست بلکه زمان عمل است" را نوشتید که روی اروپائی ها تائیر گذاشت و فکر کردند که بالاخره حقیقت بدهی تاریخی که شما در مقابل ملت های ما دارید را شناخته اند. آیا شما هم فکر می کنید که در به واقع می توان کاری کرد؟

پاسخ: آگاه شدن بسیار مهم است. اما موازی با آن کمبود اطلاعات هم وجود دارد. رسانه های اروپائی درمجموع علائق آمریکائی ها را تامین می نمایند. در یکی از روزنامه ها نقل قول وارونه ای از فیدل آمده بود. همه روزنامه های دیگر هم این نقل قول را بدون آگاهی به صحت آن چاپ نمودند. در واقع تحقیق جدی نمی شود. من با بسیاری از ژورنالیست ها در باره " لوس سینکو" کوبان ۵ صحبت نمودم اما هیچ چیزی از آن بیرون نمی آید. آمریکا درباره مبارزه با تروریسم صحبت می کند و ۵ مرد را در زندان نگه می دارد که بر ضد تروریسم در منطقه خود می جنگند. جوان هایش را به عراق و افغانستان می فرستد با کدام هدف؟ نه برای کمک به مردم آن مناطق بلکه تا بدان وسیله دسترسی به مواد اولیه را امنیت بخشد. من می توانم تنها به انسانها بگویم: "بیدار شوید و فکر کنید".


اوباما با ماست

اوباما باید بماند. اما این باید بر چند فرض استوار است: اول، واقع گرائی مبنای این درخواست است.
 اما چرا واقع گرایی ؟ زیرا در وادی سیاست و قدرت واقع گرایی پایه کار است و آرمان ها باید در بستر این واقع گرایی تحقق یابند. اوباما باید بماند چون دموکرات ترین تیم در ساختار قدرت آمریکاست. آمریکا تا سال 2050 ابرقدرت باقی خواهد ماند. این کشور تا پایان قرن فعلی هم به عنوان قدرت بزرگ باقی خواهد ماند. توان اقتصادی و فرهنگی و نظامی آن به تنهایی از بسیاری از قدرت ها بیشتر است. در آمریکا صنایع نظامی از اهمیت ویژه ای برخوردار است. این صنایع نظامی سودزا هستند پس آمریکا به جنگ نیاز دارد. این جنگ هم در کشورهای جهان سوم باید رخ دهد. جنگاوران در آمریکا هم قدرتمند هستند. اگر جناح کبوترها در آمریکا شکست بخورد بازها جایگزین آنها خواهند شد. فراموش نکنیم انسان ها اهل جنگ هستند. به عبارتی بدیل دیگری در آمریکا وجود ندارد. یعنی اگر اوباما شکست بخورد جناح بازها در آمریکا سرکار خوهند آمد. اوباما در جناح کبوتر هم صلح طلب تر است. برژینسکی معتقد است آمریکا باید تا حد توان در مدیریت جهان دموکراتیک عمل کند. یعنی با اروپا، ژاپن، روسیه و چین همراه شود و رابطه اش را با جهان اسلام بهتر کند و از اسرائیل فاصله بگیرد. به اعتقاد وی مدیریت مشترک جهان با همکاری قدرت ها با حفظ برتری تکنولوژیک ایالات متحده، بازهم آمریکا را آقای جهان خواهد کرد.
 برژینسکی در کتاب فرصتی دوباره که مانیفست اوباماست در این مورد توضیح داده است. در مقابل هنری کیسینجر که البته تندرو و نئو کان هم نیست از جناح نفتی- نظامی حمایت می کند. وی معتقد است که 11 سپتامبر نشان داد که علم نظامی در مناسبات جهان تعیین کننده است. نئوکان ها نظرات بسیار تندتری از کیسینجر دارند. باید توجه داشت با بحران ایدئولوژی های مدرن در اروپا نئوکان ها زمینه اجتماعی در آمریکا یافتند چون بر بنیاد گرایی پروتستان تکیه می کنند. این جریان بسیار قدرتمند است و هم اکنون در آمریکا به رهبری سارا پیلن در قالب جنبشی مدنی مشغول فعالیت هست. در اروپا نیز احزاب راست افراطی نژاد پرست در حال رشد هستند.
جامعه آمریکا چند لایه است و پذیرش دوبار ریاست جمهوری یک سیاهپوست چندان ساده نیست. اسرائیل و لابی یهود با اوباما همراه نیست. این لابی بیکار نخواهد نشست. هر چند که در برابر لابی آیپک در آمریکا لابی نوپای جی استریت قرار دارد اما این لابی از لحاظ قدرت قابل مقایسه با آیپک با سابقه و متنفذ نیست. از طرفی بنیاد گرایی و جریان های افراطی در کشورهای مسلمان علیه اوباما عمل می کنند. همزمان با این فشارها رشد اقتصادی کند شده است و این کندی به ضرر اوباماست. اوباما در برابرنقطه ضعف هایش دستاوردهای قابل توجه هم داشته است. همراه کردن روسیه با آمریکا، تنش زدایی در جهان و تمایل اروپا به وی از جمله این دستاوردها هستند. همچنین حمایت اقشار گسترده فرودست در آمریکا از وی ادامه دارد. با این وجود ماندن اوباما در قدرت به نفع همین صلح جهانی اما ناپایدار در منطقه خاورمیانه و ایران است.
 تجربه تاریخ به ما می گوید که تحقیر ناموفق احساس آمریکایی مانند گروگان گیری سال 1358 ه.ش در سفارت آمریکا باعث شد یکی از بهترین رئیس جمهوران آمریکا از فردی که بعدها پدر نئوکان ها لقب گرفت شکست بخورد. ریگان موجی از تهاجم را به جهان آغاز کرد. جالب این بود که ایران بعد از انقلاب که باید با حکومت کارتر مدارا می کرد دچار توهم در برخورد با کارتر شد و زمانی که متوجه شده بود باید گروگان ها را با کارتر معامله کند بسیار دیر شده بود. یعنی وقتی که مرحوم محمد منتظری به توصیه مرحوم بهشتی به ضرورت این معاوضه واقف شد و به آن اصرار داشت دیگر کار از کار گذشته بود. نظام شوروی از نرمش حقوق بشری کارتر سوءاستفاده کرد و وارد افغانستان شد. تحقیر آمریکا با اشغال سفارت و خطر کمونیسم از کارتر رئیس جمهوری ناتوان ساخت که بازهای آمریکایی از آن سود جستند تا به قدرت بازگردند.
 در حالی که بعد از کارتر انقلاب السالوادور که از جنبش نیکاراگوئه قوی تر بود سرکوب شد و موج دموکراتیک انقلاب ایران هم مهار شد. دموکراسی فیلیپین مهار شد و جهان به سوی نظامی گری پیش رفت. جنگ عراق با ایران طولانی شد و مهار دو جانبه ایران و عراق کل منطقه خاورمیانه را فراگرفت. اسرائیل از این جنگ سود برد و جنبش فلسطینی ساف را تضعیف کرد. با توجه به نقش مهم مقام ریاست جمهوری در آمریکا که اختیار فراوانی در ساختار قدرت دارد وجود اوباما در دو دوره می تواند فضای جهانی را به طرف صلح متمایل کند. البته صلحی که نمی تواند پایدار باشد اما از جنگ بهتر است. پس باید دقت کرد که مدیریت جهان به سوی عدالت مطلوب حرکت می کند.
 سیاست درست انتخاب درست میان بد و بدتر است. به نفع منطقه و جهان است که اوباما در سیاست های صلح طلبانه اش موفق باشد. اگر القاعده سازمانی بدون مسئولیت است که در همه جا با آمریکا درگیر است اما حکومت هایی که مسئولیت دولتی دارند باید متوجه باشند که تاریخ میان مدت درباره آنها قضاوت خواهد کرد و در نتیجه سره از ناسره جدا می شود. فراموش نکنیم اگر کارتر دور دوم ریاست جمهوری خود را می دید شاید جنگ عراق علیه ایران، تهاجم عراق به کویت و بسیاری از رخدادهای نامطلوب جهان رخ نمی داد. تهاجمی که نه تنها منطقه را عقب راند بلکه پای کشورهای خارجی را به منطقه باز کرد. تجربه و درایت عملی به ما می گوید که «اوباما با ماست» و این با ما بودن به معنی طرفدار ما بودن نیست بلکه به این معنی است که جهان سوم در حال توسعه از حاکمیت کبوتر ها در آمریکا بیشتر سود می برد. به خصوص اگر این کبوتر سیاهی خوش رنگ باشد تا نماد چند فرهنگی آمریکا باشد. به نظر می رسد اوباما این چنین است.





همزمان با سفر به قم توزیع می شود

شجره نامه خامنه ای در تیراژ وسیع

مدیرکل اوقاف و امور خیریه استان قم از انتشار شجره نامه رهبر جمهوری اسلامی همزمان با ورود وی به این استان خبر داد. آنگونه که حجت الاسلام غلامرضا ناظمی اعلام کرده،  روشن شده که جد آیت الله سیدعلی خامنه ای، امام سجاد، امام چهارم شیعیان است.
به گفته حجت الاسلام ناظمی، شجره نامه آقای خامنه ای به صورت "کارت پستال" تهیه و توسط دائره‌المعارف بقاع متبرکه کشور که زیر نظر سازمان اوقاف و امور خیریه اداره می‌شود تدوین شده است.
مدیرکل اوقاف و امور خیریه استان قم در توضیحات بیشتری درباره شجره نامه رهبر جمهوری اسلامی گفت: "جد مطهر مقام معظم رهبری، امام سجاد بودند که امامزاده عبدالله مدفون در بلوار کشاورز قم نیز عموی نسبی ایشان هستند."
وی افزود: "همچنین امامزاده سید معصوم نیز که در منطقه نیروگاه قم مدفون هستند به عنوان پسر عموی نسبی مقام معظم رهبری به شمار می‌آیند."
حجت الاسلام ناظمی همچنین از انتشار شجره نامه آیت الله خمینی همزمان با آیت الله خامنه ای خبر داد و گفت جد رهبر فقید جمهوری اسلامی، امام موسی کاظم است.
رهبر جمهوری اسلامی قرار است روز سه شنبه به استان قم سفر کند. گزارش های رسمی و غیر رسمی از سازماندهی گسترده دستگاه های حکومتی در این استان برای استقبال ازآقای خامنه ای خبر می دهند.
مدیرکل اوقاف و امور خیریه قم نیز با اشاره به آمادگی این استان برای استقبال از آقای خامنه ای گفت: "حضور ایشان برای قم برکات بسیاری را به همراه دارد و موجب توسعه و عمران قم خواهد شد."
ناظمی افزود: "همچنین باید حوزه‌های علمیه نیز از برکت حضور ایشان نهایت استفاده را ببرند و تحولی را که مد نظر ایشان است در حوزه‌ها ایجاد کنند."
وی ادامه داد: "ما بی‌صبرانه منتظر حضور ایشان در استان هستیم و مردم نیز روز سه شنبه با حضور خود استقبالی تاریخی را از ایشان انجام خواهند داد."

سفرهای "خبری نشده"
سفر برنامه ریزی شده رهبر جمهوری اسلامی به قم در شرایطی صورت می گیرد که از آخرین سفر رسمی وی به این شهر حدود 10 سال می گذرد.
آقای خامنه ای پس از درگذشت آیت الله خمینی و رسیدن به مقام رهبری جمهوری اسلامی، تنها سه بار به این شهر سفر کرده است.
سفر اول روز 30 بهمن تا دوم اسفند 1370 به طول انجامید. سفر دوم آقای خامنه ای چهار سال بعد در روز سیزدهم آذر 74 آغاز شد و روز شانزدهم همان ماه به پایان رسید.
سومین سفر رسمی رهبر جمهوری اسلامی به قم آخرین سفر از این دست بود. مسافرتی که تنها یک روز به طول انجامید. این سفر در روز 14 مهر سال 79 آغاز و یک روز بعد یعنی 15 مهر به پایان رسید.
این در حالی است که سایت های خبری طرفدار آقای خامنه ای، دیروز برای نخستین بار به طور رسمی، از سفرهای غیررسمی وی به قم پرده برداشتند.
سایت خبری برنا (متعلق سازمان ملی جوانان) دیروز با انتشار گزارشی در این خصوص نوشت: "آنچه از برخی شواهد و گفت و گوها و اخبار قابل دریافت است، مقام معظم رهبری در طول سالهای اخیر دیدارها و سفرهایی به شهر مقدس قم داشته اند که البته هیچ کدام خبری نشده و اطلاعات کاملی از آنها در دست نیست."
این سایت طرفدار دولت درباره تعدادی از برنامه های اقای خامنه ای در این سفرها نوشت: "سفر به مسجد مقدس جمکران، دیدار با مراجع عظام و فضلا از جمله آیت الله بهاالدینی، آیت الله صافی، آیت الله مشکینی، آیت الله فاضل لنکرانی، آیت الله بهجت، آیت الله سبحانی، آیت الله مکارم شیرازی، آیت الله استادی و آیت الله مصباح یزدی از جمله این دیدار ها هستند. اطلاعات رسیده حاکی از دیدارهای مکرر مقام معظم رهبری با آیت الله بهجت در زمان ایشان، دیدار با مرحوم آیت الله فاضل لنکرانی، دیدار با مرحوم آیت الله مشکینی، بحث های علمی و فقاهتی در دیدارها با آیت الله شبیری زنجانی و زیارت حرم حضرت معصومه(س) توسط ایشان است."
پیش از این و در جریان حمله نیروهای لباس شخصی به دفاتر آیت الله منتظری و آیت الله صانعی از مراجع تقلید منتقد دولت در روز 23 خرداد گذشته، عنوان شده بود که این حمله یک روز پس از سفر محرمانه آقای خامنه ای به قم صورت گرفته است.
سعید منتظری، فرزند آیت الله منتظری، مرجع تقلید درگذشته شیعه هم در این خصوص گفته بود که:
"ماجرا از سفر محرمانه آقای خامنه‌ای به قم آغاز شد. وی پیش از ظهر شنبه (22 خرداد) برای زیارت حرم حضرت معصومه به قم مشرف شد."
به گفته آقای منتظری، "ره آورد سفر ایشان برداشته شدن تخته نشان آرامگاه مرجع فقيد آیت‌الله منتظري بود، مبادا ایشان با دیدن قبر استادشان به‌ياد فجایعی بیفتند که در حق آيت‌الله منتظری روا داشتند و ناراحت شوند."

خامنه ای، فتنه، جمکران
این سایت در ادامه گزارش خود از سفرهای متعدد آقای خامنه ای به شهر قم و مسجد جمکران در این شهر در جریان آنچه "فتنه سال گذشته" نامیده خبر داده و افزوده  که وی در برخی از این سفرها توسط مردم مشاهده شده است.
این در حالی است که اخبار غیر رسمی زیادی درباره سفرهای مکرر رهبر جمهوری اسلامی به قم و رفتن به مسجد جمکران توسط وی، در سطح این شهر و روحانیون آن وجود دارد.
گفته می شود آقای خامنه ای در بسیاری از شب های چهارشنبه (که شلوغ ترین شب مسجد جمکران است) به صورت ناشناس و تحت تدابیر شدید اما نامحسوس امنیتی به این مسجد می رود.
برخی منابع خبری می گویند که رهبر جمهوری اسلامی وصیت کرده پیکرش پس از مرگ، در این مسجد به خاک سپرده شود.
سایت برنا در همین گزارش از قول حجت الاسلام کعبی، عضو مجلس خبرگان رهبری و او نیز به نقل از سید حسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان، به بیان خاطره ای از ارادت آقای خامنه ای به مسجد جمکران پرداخته است.
این سایت نوشته: "یك دفعه به همراه شوراي حزب الله لبنان محضر مقام معظم رهبري بوديم. اوج سختي و تنگنايي ما بود و خيلي به حزب الله سخت مي گذشت. كنفرانس شرم الشيخ هم صورت گرفته بود، همه توطئه ها شده بود كه حزب الله را نابود كنند. موقعي كه ما با رهبر معظم جهان اسلام ديدار داشتيم، ايشان به ما اميد داد و فرمود : شما پيروز مي شويد، اين چيزها زياد مهم نيست. سپس اضافه كردند: من در اداره امور كشور بعضي وقتها حل مسائل برايم دشوار مي شود و ديگر هيچ راهي پيدا نمي شود. به دوستان و اعوان و انصار مي گويم كه آماده شويد به جمكران برويم. راه قم را پيش مي گيريم و راهي مسجد جمكران مي شويم. بعد از راز و نياز با آقا، من احساس مي كنم همانجا دستي از غيب مرا راهنمايي مي كند و من در آنجا به تصميمي مي رسم ومشكل بدين صورت حل مي شود و همان تصميم را عملي مي كنم."






اعتراضات میلیونی کارگری فرانسه را به لرزه در آورده است!
روبن مارکاریان 


اعتصابات و تظاهرات عمومی توده ای علیه" قانون جدید بازنشستگی" دولت سارکوزی،  به رهبری اتحادیه های کارگری، از اول سپتامبر به این سو اوج تازه ای یافته و میلیون ها فرانسوی را به صحنه مبارزه فعال اجتماعی و سیاسی وارد ساخته است. در چهارمین روز اعتراض عمومی، که در سه شنبه 12 اکتبر برگزار شد، سه و نیم میلیون نفر از طریق شرکت در اعتصاب عمومی و تظاهرات در سراسر فرانسه ظرفیت عظیم این جنبش توده ای اعتراضی را به نمایش نهادند. آمارسنجی های متعدد انجام شده نشان می دهد که با گسترش اقدامات اعتراضی توده ای افکار عمومی مردم فرانسه هر چه بیشتر، از اعتصابات عمومی و تظاهرات عظیم توده ای که توسط اتحادیه های کارگری فراخوانده می شود،  حمایت می کند. بر اساس نظرسنجی " موسسه فرانسوی سنجش افکار عمومی" که یک موسسه مستقل نظرسنجی است 71 در صد مردم فرانسه از اعتصاب کنندگان حمایت می کنند.همین آمارسنجی نشان می دهد که 75 در صد زنان و همچنین 84 درصد جوانان بین 18 تا 24 سال از این اعتصابات حمایت می کنند. صحت این آمارسنجی ها را می توان در عرصه جنبش توده ای اعتراضی به وضوح مشاهده کرد. شرکت زنان و همچنین نسل جوان، دانش آموزان و دانش جویان در این جنبش اعتراضی بسیار شاخص و برجسته است. آن چه که این جنبش را به نقطه عطفی در مبارزات اخیر اجتماعی و سیاسی فرانسه مبدل ساخته است عبارتند از:
 - مطالبه ای  که اکثریت قاطع مردم را با هم متحد می سازد.  مضمون اصلی"قانون جدید بازنشستگی" دولت سارکوزی افزایش سن بازنشستگی از 60 سال به 62 سال، و افزایش سن پرداخت کامل عواید بازنشستگی از 65 سالگی به 67 سالگی است. مهم تر از آن،  قانون جدید بازنشستگی، نظامی از بازنشستگی را که بر مبنای همبستگی میان نسل ها ( نسل شاغل و نسل بازنشسته) قرار دارد، در هم شکسته، و آن با نظامی از بازنشستگی که بر مکانیسم بازار و رقابت استوار است جایگزین می سازد." قانون جدید بازنشستگی" به ضرر اکثریت قاطع مردم و به نفع انحصارات مالی بیمه است که  بازنشستگی را به عرصه سوداندوزی های خود مبدل می سازند.
 - جبهه واحد کارگری در میان اتحادیه ها. بر مبنای این مطالبه مشترک است که اتحادیه های کارگری گوناگون فرانسه که بخش های گوناگون طبقه کارگری متشکل را نمایندگی می کنند به هم پیوسته و جبهه واحدی از اتحادیه ها را شکل داده اند که به موتور بسیج جنبش توده ای مبدل شده است. نقش تعیین کننده اتحادیه های کارگری در سازماندهی پیکارهای طبقاتی توده ای را می توان در این تجربه به خوبی مشاهده کرد. بخشهای پیشرو و رزمنده طبقه کارگر با فشرده ساختن صفوف خود و ادامه بسیج ها، زمینه را برای شرکت هر چه بیشتر توده ها و پیوستن آنها به جنبش فراهم می سازند. حمایت احزاب و سازمان های چپ فرانسه از این جبهه کارگری اتحادیه ای، در سطح سیاسی، به آن قوام و قدرت بیشتری می بخشد.
 - اتحاد میان بخشهای گوناگون طبقه و مناطق گوناگون کشور! جنبش توده ای اعتراضی اکنون وارد مرحله ای شده است که در آن اتحاد میان بخش های مختلف طبقه کارگر، کارگران بخش خصوصی و عمومی، کارگران مرکز و شهرستانها، کارگران زن و مرد .... به نقطه قوتی برجسته مبدل گشته که جنبش را به همه نقاط فرانسه و به همه بخشهای کارگری گسترش داده است.در متن این مبارزه اکنون مبارزاست کارگری گوناگون از جمله در پالایشگاه های فرانسه( تقریبا" همه 12  پالایشگاه فرانسه در اعتصاب هستند)، اعتصاب کارگران بنادر( در اعتراض به خصوصی سازی بنادر)، اعتصاب در بخش ذوب فلزات و اعتصابات در پست، کارکنان بخش خدمات وبهداشت و درمان ...ادامه دارد. این اعتصابات و اعتراضات، جنبش عمومی توده ای را تقویت کرده، و به نوبه خود، از آن نیرو می گیرد.
-اتحاد میان نسل ها. اتحاد میان سه نسل شاغل، بازنشستگان و جوانان (دانش آموزان و دانش جویان)  جنبش کنونی را به یک جنبش واقعی فرا نسلی مبدل ساخته است. حضور جوانان در این جنبش تحرک تعیین کننده ای به آن بخشیده است. دانش آموزان با ورود خود به صحنه مبارزه و بردن آن به مدارس ابعاد جنبش را گسترش داده اند. پس از روز سه شنبه 12 اکتبر جنبش دانش آموزی اوج تازه ای یافته است. جوانان می روند تا از طریق اقدامات اعتراضی خود فاصله میان روزهای بزرگ اقدام را که اکنون هر چه به هم نزدیک تر می شود، بپوشانند.
  - و بالاخره این که این جنبش توده ای در متن یکی از بزرگترین بحران های نظام سرمایه داری به وقوع می پیوندد. بحرانی که کارچرخانان نظام جهانی سرمایه داری برای کنترل آن  تریلیون ها دلار برای بازسازی نظام انگلی مالی تزریق کرده و اکنون می خواهند هزینه این بحران را بر عموم کارگران و زحمتکشان کشورهای پیشرفته سرمایه داری تحمیل کنند.
مبارزات کارگری فرانسه از سوی دیگر در متن مبارزات توده ای تمام اروپائی جریان داشته و در دو ماه اخیر از طریق میزان بسیج های توده ای و ادامه پیکارهای اجتماعی و سیاسی به پیشتاز آن مبدل شده است. تا کنون علیرغم اعتصابات کارگری و توده ای گسترده در سطح اروپا، طبقات حاکم، همچنان با اصرار در پی پیاده کردن سیاست های ضداجتماعی خود بوده و علیرغم مبازات کارگری و توده ای گسترده و پیاپی  از هیچ کدام از برنامه های خود عقب ننشسته اند. مقاومت دولت فرانسه، شدت گیری جنبش اعتراضی توده ای، وارد شدن دانش آموزان و دانش جویان در صحنه پیکار های اجتماعی و سیاسی وضعیت منحصر بفردی را به وجود آورد که یاد آور دوره شورش های عظیم توده ای سال 68 است.
  جنبش کارگری فرانسه اکنون در خط مقدم  زورآزمائی میان تعرض همه جانبه و هماهنگ سرمایه و مقاومت جنبش توده ای کارگری در سراسر اروپا قرار گرفته است. از همین رو، پیروزی جنبش اعتراضی فرانسه در به شکست کشاندن " قانون جدید بازنشستگی" دولت سارکوزی می تواند به  نقطه عطفی نه فقط  در مبارزات کارگری و توده ای فرانسه بلکه جنبش کارگری در سراسر اروپا مبدل شود.
 بسیج های امروز 16 اکتبر و روز سه شنبه 19 اکتبر بدون تردید دارای اهمیت تعیین کننده ای در روند اعتلای این جنبش خواهد داشت.
 جنبش کارگری جاری در اروپا و از جمله جنبش کارگری فرانسه می تواند درس های گرانبهائی برای جنبش کارگری کشورمان داشته باشد. با اجرائی شدن سیاست حذف یارانه ها، توده کار و زحمت در ایران، با تعرضی وحشیانه و همه جانبه به سطح زندگی شان مواجه شده ا ند. هنگامی که به سطح زندگی مردم تعرض می شود و مطالبات مشخص آنها را بهم پیوند می زند بهترین شرایط برای گسترش سازماندهی در اعماق به وجود می آید. این فرصتی است که نباید از دست برود. کشتی  را باید در دریای طوفانی تعمیر کرد!






اخبار روز: 

آغاز مرحله دوم جمع‌آوری اطلاعات اقتصادی خانوار از آذرماه؛ جمعیت کشور ۷۴.۷ میلیون نفر؛ اختلافات آماری با بانک مرکزی؛ آغاز سرشماری آزمایشی از ٨ آبانماه و شاخص فلاکت محاسبه نمی‌شود مهمترین محور اظهارات امروز رئیس مرکز آمار ایران بود.

آغاز سرشماری آزمایشی از ٨ آبان ماه

به گزارش خبرنگار مهر، عادل آذر امروز در نشستی خبری با بیان اینکه بر اساس مصوبه دولت مرکز آمار هر ۵ سال یکبار موظف به اجرای سرشماری عمومی نفوس و مسکن در کشور است، گفت: سرشماری قبلی نفوس و مسکن در سال ٨۵ انجام شده بود؛ بنابراین در آبان ماه سال ۹۰ سرشماری بعدی عملیاتی خواهد شد.
رئیس مرکز آمار ایران با بیان اینکه از ٨ تا ۲۷ آبان ماه امسال سرشماری آزمایشی عمومی نفوس و مسکن در استانهای تهران، آذربایجان شرقی، بوشهر، کرمان و کرمانشاه انجام خواهد شد، افزود: سرشماری تهران در ۲۲ منطقه انجام خواهد شد و ۲۰۰ خانوار برای این آزمایش به صورت تصادفی انتخاب می شوند. ٣۰ هزار خانوار در این طرح آزمایشی شرکت داده می شوند و ۲۶۱ نفر نیروی متخصص و آمارگیر ماهر کشور انجام این کار را برعهده دارند.
آذر با تاکید بر اینکه در سرشماری سال ۹۰ هیچ فردی بدون شماره ملی در طرح گنجانده نخواهد شد، افزود: به عبارت دیگر، بیش از ۹۹.۹ درصد افراد بر اساس شماره یکتای ملی در طرح محاسبه می شوند.
وی با اشاره به اصلاحاتی که در سرشماری سال ۹۰ نسبت به سرشماری های قبلی صورت خواهد گرفت، گفت: در این سرشماری استفاده از روشهای مدرن در جمع آوری اطلاعات با پردازش در اطلاعات آماری مد نظر قرار خواهد گرفت، همچنین شیوه های جمع آوری اطلاعات افراد غایب از چالش های جدی و بحث های مهمی در سرشماری های قبلی بوده که در این سرشماری حل خواهد شد.
رئیس مرکز آمار ایران تعداد جمعیت کشور در سال ٨۹ را ۷۴ میلیون و ۷٣٣ هزار نفر برآورد کرد و افزود: این در حالی است که تعداد جمعیت کشور در سرشماری سال ٨۵ بالغ بر ۷۰ میلیون و ۴۹۵ هزار نفر بوده است؛ بنابراین طی ۵ سال گذشته با رشد ۴ میلیون نفری در جمعیت کشور مواجه هستیم.

تهران ۱۲.۵ میلیون نفر جمعیت دارد

آذر گفت: استاندار تهران با ۱۲ میلیون و ۵۰۶ هزار نفر پرجمعیت ترین استان کشور و ایلام با ۵۶۶ هزار و ٣٣۲ نفر کم جمعیت ترین استان کشور محسوب می شود، همچنین استان البرز به عنوان سی و یکمین استان کشور که برای اولین بار جمعیت آن به صورت جداگانه مورد محاسبه قرار گرفته است دارای جمعیتی بالغ بر ۲ میلیون و ۲٨۹ هزار نفر است و دوازدهمین استان پرجمعیت کشور محسوب می شود.
وی با بیان اینکه جمعیت کشور از سال ٨۵ تاکنون ۱.۴۷ درصد رشد داشته است، گفت: تعداد شهرستان های کشور بر اساس تقسیمات جغرافیایی در آبان ماه سال ٨۵ بالغ بر ٣٣۶ شهرستان بوده که در شهریور ٨۹ به ٣٨۴ شهرستان افزایش یافته است یعنی طی چهار سال اخیر ۴٨ شهرستان جدید افزوده شده است.

متوسط هزینه ماهانه خانوار شهری

رئیس مرکز آمار ایران طرح هزینه- درآمد را از طرحهای مهم مرکز آمار که به دو بخش هزینه درآمد شهری و روستایی تقسیم می شود، عنوان کرد و افزود: براساس آخرین آمارها که مربوط به سال ٨٨ است، متوسط کل هزینه یک خانوار شهری ٣.۹ نفری، ۹۹ میلیون و ۱۹۱ هزار ریال برای یکسال ( ماهانه ٨ میلیون و ۲۶۶ هزار ریال ) است که این رقم نسبت به سال ٨۷ با رشد ۵.٣ درصدی مواجه شده است.
آذر ادامه داد: بر اساس آمارها، ۹۰ درصد خانوارهای شهری دارای گاز لوله کشی، ٨۶ درصد دارای تلفن همراه (بیش از متوسط کشورهای در حال توسعه ) و ٣۶ درصد دارای اتومبیل شخصی هستند.

متوسط درآمد ماهانه خانوار شهری

وی متوسط درآمد خانوار شهری در سال ٨٨ را ۹٣ میلیون و ۶۰٣ هزار ریال ( ماهانه بیش از ۷ میلیون و ٨۰۰ هزار ریال ) عنوان کرد و افزود: این رقم نسبت به سال ٨۷ رشد ۶.۱درصد داشته است.
رئیس مرکز آمار ایران متوسط هزینه یک خانوار روستایی در سال ٨٨ را ۵۹ میلیون و ۲۶۴ هزار ریال با رشد ۹.٨ درصد نسبت به سال ٨۷ عنوان کرد و افزود: متوسط درآمد یک خانوار روستایی نیز ۵۲ میلیون و ۴٣۷ هزار ریال بوده که نسبت به سال ٨۷ حدود ٨.٣ درصد رشد داشته است که نشان می دهد هزینه و درآمد خانوارهای روستایی در سال ٨٨ نسبت به سال قبل از آن بالا رفته است.
آذر ادامه داد: بر اساس این آمارها، ٣۵ درصد خانوارهای روستایی دارای گاز لوله کشی ، ۶۵ درصد دارای تلفن همراه و ۱۵ درصد دارای اتومبیل شخصی هستند.

مسکن

وی در خصوص طرح مرکز آمار ایران برای جمع آوری اطلاعات پروانه های ساختمانی صادر شده توسط شهرداریهای کشور در بهار ٨۹ گفت: در بهار سال ٨۹ تعداد ۲۷ هزار و ۵۴٨ پروانه برای احداث ساختمان توسط شهرداری تهران صادر شده است که نسبت به بهار ٨٨ حدود ۶۹.۱ درصد افزایش نشان می دهد. از این تعداد ۲۵ هزار و ۷۲۹ پروانه متعلق به احداث ساختمان مسکونی بوده که نسبت به بهار سال ٨٨ حدود ۱۰۱.۷ درصد افزایش یافته است.
رئیس مرکز آمار ایران گفت: تعداد پروانه های صادر شده برای احداث ساختمان در کل کشور در بهار سال ٨۹ معادل ۱٨۱ هزار و ۶۷۴ پروانه بوده که نسبت به بهار سال ٨٨ معادل ۴٣.٣ درصد رشد یافته است و از این تعداد، ۱۶۹ هزار و ٨٣۴ پروانه برای احداث ساختمان مسکونی با رشد ۴۷.۵ درصد بوده است.

جمع آوری اطلاعات اقتصادی خانوار

آذر گفت: بر اساس قانون یکی از ماموریتهای مرکز آمار ایران جمع آوری اطلاعات اقتصادی خانوار، نهایی سازی، راستی آزمایی و ارائه این اطلاعات به سازمان هدفمندی یارانه ها یا وزارت رفاه است.
وی با بیان اینکه روز گذشته (۲۴ مهرماه) ماموریت مرکز آمار در بخش اول در مورد جمع آوری اطلاعات اقتصادی خانوار به پایان رسید و اطلاعات نهایی به سازمان هدفمندی یارانه ها پس از راستی آزمایی هویتی و شناسنامه ای خانوارها ارائه شد، افزود: فاز دوم جمع آوری اطلاعات اقتصادی خانوار از آذرماه امسال آغاز خواهد شد.
رئیس مرکز آمار ایران با تاکید بر اینکه مردم هیچ نگرانی برای ارائه اطلاعات، اصلاح اطلاعات و .. در طرح جمع آوری اطلاعات اقتصادی خانوار نداشته باشند، گفت: مرکز آمار موظف شده است که سامانه اطلاعات را در آذرماه امسال برای افرادی که اطلاعات خود را وارد نکرده اند و یا اطلاعات خود را می خواهند اصلاح کنند باز خواهد کرد.
وی ادامه داد: مدت زمان باز بودن سامانه بر اساس مراجعه و تعداد متقاضیان است؛ بنابراین افرادی که ثبت نام نکرده اند تا آذرماه امسال صبر کنند.
آذر از راستی آزمایی اطلاعات ۶٨ میلیون و ۴٨۲ هزار و ۷۵٨ نفر معادل ۲۰ میلیون خانوار و ارائه فایل آن به وزارت رفاه خبر داد و افزود: از ۲۰ اردیبهشت ماه تا ۲۰ مهرماه امسال مردم در سه نوبت برای اصلاح اطلاعات اقتصادی خود به سامانه های اعلام شده مراجعه کردند.
رئیس مرکز آمار ایران افزود: در این سه نوبت ۲ میلیون و ۲۷۲ هزار تولد ثبت به سامانه اضافه و ۵۰۹ هزار فوت از سامانه حذف شد همچنین جمعا ۱ میلیون و ۵۶۶ هزار ازدواج و طلاق در سامانه به ثبت رسید.

هفته آمار

وی با بیان اینکه تا امسال همواره اول آبان ماه هر سال به عنوان روز ملی آمار مد نظر قرار می گرفت، افزود: اما قرار است از امسال روز ملی به هفته ملی آمار تغییر یابد. بر همین اساس از ۲٨ مهرماه تا ۴ آبان ماه به نام هفته آمار نامگذاری شده و برای هر روز یک عنوان مد نظر قرار گرفته است.
آذر افزود: ۲٨ مهرماه به عنوان روز جهانی آمار و آمارهای رسمی ، ۲۹ مهرماه روز آموزش و سوادآموزی آماری، ٣۰ مهرماه روز ارتقا، فرهنگ و آگاهی آماری، اول آبان ماه امسال روز آمار و برنامه ریزی، دوم آبان روز نقش آمار در تولید کالا و خدمات، سوم آبان نقش آمار در سایر علوم ، چهارم آبان روز آمار، اخلاق حرفه ای و نظام آمارشناسی نامگذاری شده است.
رئیس مرکز آمار ایران تصریح کرد: در روز اول آبان ماه امسال یعنی روز آمار و برنامه ریزی قرار است با حضور رئیس جمهور و مقامات عالی کشور از تمبر یادبود هفته ملی آمار و سکه یادبود رونمایی شود و از کارکنان و کارمندان نمونه مرکز آمار، استانهای موفق، کارشناسان موفق در حوزه آمار و اطلاعات تقدیر شود.

پاسخ به ابهامات وزیر کار

آذر در پاسخ به سئوالی مبنی بر اینکه وزیر کار و امور اجتماعی ابهاماتی را به نرخ بیکاری اعلام شده از سوی مرکز آمار ایران به عنوان نرخ بیکاری بهار سال ٨۹ مطرح کرده است؛ چه پاسخی به این ابهامات دارید؟ گفت: مرکز آمار یک مرکز حرفه ای است و در نوع و مقدار شاخصها هیچ تعصبی ندارد و ذینفع نیست، ضمن اینکه مرکز آمار نهادی حاکمیتی و فرابخشی است.
وی ادامه داد: قانون مرکز آمار ایران را مرجع اصلی اعلام آمار رسمی اعلام کرده است که از جمله این آمارها نرخ بیکاری است که این مرکز بر اساس چارچوبها، فرمولها و روش هایی این نرخ را استخراج می کند. این نرخ بر اساس استانداردهای بین المللی به ویژه استاندارد ILO است در عین حال از زمانی که مرکز آمار نرخ بیکاری را محاسبه می کند بر اساس همین فرمول عمل می نماید.
رئیس مرکز آمار ایران خاطر نشان کرد: به دلیل اینکه تعاریف و استانداردهای مرکز آمار برای محاسبه نرخ بیکاری بین المللی و کاملا تخصصی و علمی است بنابراین دفاع ما از این نرخ نیز علمی و تخصصی است. درعین حال باید به آمارهای رسمی کشور و اعلام این آمارها اتکا کرد و نسبت به آن اعتماد عمومی وجود داشته باشد.

اختلاف آماری با بانک مرکزی

آذر در مورد اختلافات آماری مرکز آمار ایران و بانک مرکزی در مورد پروانه های ساختمانی صادر شده گفت: بخشی از اختلافات آماری ممکن است ناشی از روش محاسبه آمار باشد.
شاخص فلاکت محاسبه نمی‌شود

وی با بیان اینکه آمار و ارقامی برای محاسبه خط فقر تولید نشده است، گفت: همچنین شاخصی تحت عنوان شاخص فلاکت محاسبه نمی شود.
رئیس مرکز آمار ایران در پاسخ به این سئوال که بر اساس قانون مرکز آمار ایران باید تمام آمارهای کشور از جمله تورم را محاسبه و اعلام کند، گفت: بر اساس این وظیفه قانونی تمام آمارهای رسمی کشور توسط مرکز آمار محاسبه می شود.
وی ادامه داد: بر اساس مصوبه دولت در سال ٨۴ مرکز آمار هر ماه آمارها از جمله نرخ تورم را محاسبه کرده و در اختیار دولت قرار می دهد بنابراین اگر دولت به مصلحت بداند نرخ را اعلام می کند.
آذر گفت : مرکز آمار تورم شهری و روستایی را محاسبه می کند اما بانک مرکزی بر روی تورم شهری متمرکزمی شود، در عین حال آمار مرکز آمار ایران در مورد نرخ تورم با آمار بانک مرکزی تفاوت معناداری ندارد.







اخبار روز: در حالی که قرار است پرداخت کمک های نقدی دولت به خانواده ها، از فردا در سه استان کشور آغاز شود، مسئولین از ارایه ی اطلاعات دقیق به مردم خودداری می کنند.

مدیرعامل سازمان هدفمندی یارانه ها روز دوشنبه اعلام کرد: ٨۱ هزار تومان یارانه فردا به حساب خانوارهای ٣ استان خراسان رضوی، شمالی و جنوبی واریز می شود. به گزارش واحد مرکزی خبر به نقل از پایگاه اطلاع رسانی دولت، مرادی افزود: یارانه نقدی برای همه استان های کشور تا هفته اول آبان واریز می شود.
وی گفت: مبلغ ٨۱ هزار تومان سرانه هر فرد به حساب خانوارها واریز می شود ولی هنوز مشخص نیست که این مبلغ برای چه مدتی است اما آنچه در مرحله اول به حساب خانوارها واریز می شود همین ٨۱ هزار تومان است.
مدیر عامل سازمان هدفمندی یارانه ها اظهار داشت: واریز تمام مبالغ در سراسر کشور در این مرحله به طور یکسان است و این مبالغ تا زمان اجرای قانون و آزاد سازی قیمت ها قابل برداشت نیست ولی پس از آزادسازی قیمت ها خانوارها می توانند مبالغ واریزی را از حساب خود برداشت کنند.
مردای خاطرنشان کرد: بالای ۹٨ درصد از خانوارهایی که متقاضی دریافت یارانه بودند حساب های آنها توسط سیستم بانکی تائید شده است و هیچ مشکلی برای واریز یارانه ها به حساب این خانوارها وجود ندارد و آن دسته از خانوارهایی که موفق نشدند شماره حساب جدید اعلام کنند و در زمان ورود اطلاعات حساب خود به سیستم با مشکل روبه رو شدند در این هفته به سایت www.refahi.ir مراجعه و حساب بانکی خود را ثبت کنند.
وی در پایان افزود: ۱۴ درصد از کسانی که فرم اطلاعات خانوار خود را پر کرده اند متقاضی دریافت یارانه نبودند و کد انصرافی خود را برای دریافت نکردن یارانه اعلام کرده اند.
بنابریان گزارش این مبلغ بصورت علی الحساب به حساب خانوارها واریز می شود .


خداوکیلی اطلاع نداریم!
بنابر این گزارش سید شمس الدین حسینی در حاشیه سومین همایش عملکرد قانون اجرای سیاستهای کلی اصل ۴۴ قانون اساسی در پاسخ به سوالی درباره اینکه مبلغ اعلام شده یارانه ها ماهانه خواهد بود یا دو ماهه افزود: من سخنگوی اعلام این مبلغ نیستم و از خود مدیرعامل سازمان هدفمند کردن یارانه ها بپرسید.
خبرنگاری پرسید مدیرعامل سازمان هدفمند کردن یارانه ها صبح امروز مبلغ آن را هر نفر٨۱ هزار تومان اعلام کرد آیا این مبلغ هر ماه خواهد بود یا هر دو ماه؟
حسینی پاسخ داد: من سخنگوی اقتصادی دولت هستم اما سخنگوی اعلام مبلغ نیستم و می توانید از مدیرعامل این سازمان اطلاعات دقیق را جویا شوید.
مدیرعامل بانک ملی نیز در پاسخ به سوالی درباره ماهانه یا دو ماهه بودن هر نفر٨۱ هزار تومان از بابت پرداخت یارانه ها گفت: خدا وکیلی اطلاعی ندارم و واقعاً نمی دانم ماهانه است یا هر دو ماه.
خاوری نیز همچون وزیر اقتصاد خبرنگاران را برای پاسخ به مدیرعامل سازمان هدفمند سازی یارانه ارجاع داد.




اخراج خبرنگار”ال پائیس” از تهران

حسن زرهی
در نشست سازمان جهانی مطبوعات در برزیل “ریودوژانیرو” بودیم، از اهالی خاورمیانه سه نفر بودیم، من (حسن زرهی)، نیدال منصور سردبیر روزنامه “الحادث” اردن و بختیار امین ـ از مبارزان بنام علیه حکومت صدام که در اولین دولت پس از سقوط صدام اولین وزیر حقوق بشر عراق شد و بعدها ظاهراً از دولت کناره گرفت، و احتمالاً همچنان برای حقوق بشر فعالیت می کندـ . یک روز نیدال منصور به من گفت که خانمی از روزنامه سراسری سائوپولو می خواهد با من و او و بختیار گفت وگو کند. قرار گفت وگو را گذاشتیم، آن خانم جوان برزیلی آمد و حرف زدیم و از جمله من از تعطیل شدن 16 روزنامه و هفته نامه و مجله در ایران در کمتر از یک ماه خبر دادم و روز بعد منصور به در اتاق من در هتل کوبید که بیا عکس و بخشی از گفت وگوی ترا در روی جلد (صفحه اول) روزنامه گذاشته اند و کلی غر زد که کاش نمی گفتیم تو هم باشی حق ما ضایع شده است، البته این همه شوخی بود که منصور در شوخ طبعی زبانزد دوستان است. پس از انتشار آن گفت وگو آقایی آمد پیش من و گفت، گونزالس است، سردبیر ال پائیس و عاشق ایران است، و حالا که دانسته من ایرانی هستم می خواهد با هم درباره ایران حرف بزنیم. گونزالس از ایران چنان یاد می کرد که انگار میهن اوست. می گفت هر ساله حدود یک ماه را به ایران می رود و از همه جای ایران خبر داشت. از آثار تاریخی، از تاریخ ایران، از مردم، از غذاها و از هر چه که در گمان می گنجد گونزالس خبرها داشت. و ما در روزهای باقیمانده ی کنفرانس ریودو ژانیرو دست کم روزی یک بار همدیگر را دیدیم و حرف و حدیث ایران کردیم. گونزالس بعدها به ریاست سازمان جهانی مطبوعات برگزیده شد؛ سازمانی که در آن دوره راجر پارکینسون سردبیر وقت روزنامه ی کانادایی گلوب اند میل ریاست او را بر عهده داشت و اولین کانادایی بود که به این سمت رسیده بود. پارکینسون حالا در دانشگاه تورنتو روزنامه نگاری درس می دهد و از سردبیری فارغ شده است. حالا که خبر را می خوانم با خودم می گویم، وقتی خانم “آنجلس اسپینوسا” به گونزالس تلفن کرده و گفته است او را از ایران اخراج کرده اند، لابد گونزالس به یاد سفرهایش به ایران افتاده است، و به یاد آن جمله که هنوز در جان من زنگ می زند که: تا زمانی که من سردبیر ال پائیس هستم هیچ شماره ای از این روزنامه بدون خبری از ایران منتشر نخواهد شد و حالا دولت بی کفایت احمدی نژاد یک دریچه ی مهم جهانی دیگر را به روی ملت ایران می بندد. به خبرنگار روزنامه ای که سردبیر آن از بنامان این حرفه است و به روزنامه ای که خوف دارد از بی خبری از ایران، نمی خواهد اجازه بدهد که از آن مردم و از مصیبت ها و مسائلشان خبر بنویسد. ما را براستی چه می شود که بی خردان حاکم بر آن سرزمین را ذره ای درایت دانستن خوب و بد خویش و آن میهن دردمند نیست. می گویم اگر آدمی مانند گونزالس و نشریه ای به اعتبار و احترام ال پائیس که روزنامه ی مردم و مانند نامش محبوب آنان است، مجال نداشته باشد که از سرزمین و مردمی که آن همه عاشقانه آنها را دوست می دارد و حرمت می گذارد خبر بنویسد، دولت نادانان در ایران با دیگران چه رفتار و کرداری خواهد کرد. نمی دانم گونزالس آیا هنوز و همچنان در ال پائیس هست یا نه، اما می دانم میراث عشق ورزی او به ایران و ایرانیان حتماً در آن روزنامه و در آن کاخ سفیدی که محل و دفتر روزنامه در دل مادرید است مانده، و اگر حکومت گران ایران قربانی گردان امروز ذره ای ایران دوستی در جان و جهانشان  بود، نمی گذاشتند آن مردم و مملکت از موهبت دریچه ای که در ال پائیس به روی آنان گشوده بود محروم بمانند. اما در سرزمینی که اصل بر عداوت با ایرانیان است و از حکومتی که همه ی همتش مصروف ایران گریزی و ایرانی ستیزی می شود چه جای توقع است. آقای گونزالس شرمنده ام که قدر شما را هم ندانستند. می دانم که این بلاهت را به حساب ملت ایران نمی گذارید. حکومت ها همیشه صورت واقعی ملت ها نیستند. حکومت احمدی نژاد هم نباید سیمای دوست داشتنی را که شما از ایران ترسیم می کردید مخدوش کند. شما می دانید که نه اسپانیا را جهانیان به فرانکو فروختند و نه مردمان و دولت های خردمند ایرانیان را به احمدی نژادها خواهند فروخت.
در فردای ایران آزاد، آقای گونزالس از ایران دوستی شما ما مردم تقدیر خواهیم کرد. و بدانید که مردم ایران دوستی های شما به خود و میهن شان را هرگز از یاد نخواهند برد.  



آیا نهضت ملی‌ شکست خورده است ؟


فرهنگ قاسمي

imagebn88.jpg
www.goftogoo.net
اگر تشکیلاتهای سیاسی یک جامعه از عنصر اجتماعی جدا افتاده باشند، آیا آنقدرها فرق می کند که برنامه سیاسی آنان چیست و چه چیزی را بر روی کاغذ آورده اند؟ تازه مگر نگارش یک برنامه سیاسی چند روز زمان می برد؟
هرگاه فلسفه عمل و ماهیت وجودی یک تشکیلات سیاسی بازتاب اجتماعی نداشته باشد؛ وقتی آنان به جای توجه به روندها و بسترهای واقعی زندگی مردم در خیالبافی غوطه ور باشند؛ وقتی فعالیتهای سیاسی و تشکیلاتی در «نهاد خانواده» مفهومی عینی و اجتماعی پیدا می کند، زد و خوردها، قهرها و آشتی های ادواری، بستن و دوختن دهان منتقدان، و نیز به زنجیر کشیدن اندیشه ی خلاق امری اجتناب ناپذیر خواهد بود.
چنین رویکردی هرگاه در میان فعالان سیاسی یک جامعه نهادینه شود، ریشه اخلاق سیاسی را در آن جامعه خشک می کند.
* * *
جامعه سیاسی، فرهنگی، ادبی و پناهندگی ایرانی در خارج کشور در بیش از دو دهه گذشته دو مجموعه ی اکستریم از فعالیتهای اجتماعی را در غالب جمعهای «اکثریت» و «اقلیت» از سر گذرانده است. در سالهای آغازین زندگی در تبعید که هر نوع کالایی خریدارانی داشت- و کمتر کسی زمستان در راه را پیش بینی می کرد- همه گاه شمشیر و تازیانه ی اکثریت بود که بر ملاج اقلیت فرود می آمد. اکثریت، گاهی طیفی از فعالان سیاسی هم سو را در زیر یک سقف تشکیل می دادند، گاه جمعی از فعالان فرهنگی را، و یا گروهی که می خواستند هر دو هفته یکبار در کنار یکدیگر شعرخوانی کنند. اما در توان جامعه تبعیدی ایرانی نبوده که با پذیرش البفای زندگی جمعی، که همانا به رسمیت شناختن اختلافهای صوری و واقعی است، به اشتراکات موجود در میان خود توجه نموده تا فعالیتی جمعی را برای چند صباحی ادامه دهند. همه، همه چیز را کامل و دربست و صددرصد می خواهند، و از همین روی برای هر تکه پاره شدن این تن مجروح چه توجیه های غیرعقلی ای بر زبان و قلم جاری کرده اند.
اما از نگاه اکثریت، اقلیت جمعی درخود، منحرف، فاقد پایگاه توده ای و در یک معنا مستحق حذف و خانه نشین شدن بوده است. و اینگونه بود که در طول سالهای طولانی «اقلیت»ها یکی پس از دیگری خانه نشین شدند و طومارشان برای همیشه پیچیده شد. اما مگر در تاریخ مبارزات جوامع غیردموکراتیک نمونه ای سراغ داریم که فرهنگ استبداد فکری به مستبدان هشدار داده باشد که دولت آنان نیز مستعجل خواهد بود و شترِ «در اقلیت بودن» به در خانه آنان هم خواهد خوابید؟
* * *
این که در طول سالهای گذشته جامعه سیاسی، فرهنگی و ادبی ایرانی در خارج کشور چه گفته و چه ها نگاشته، یک چیز است، اما رفتار اجتماعی این جامعه و نیز فرهنگی که مجموعه ای از ضدارزش ها و ضدآزادی ها را بازتولید کرده، چیز دیگری است.
از طرف دیگر دیده ایم که جامعه سیاسی ایرانی از گرایش های گوناگون فکری، تا کنون تعاریف و برداشتهای مختلفی از مفهوم آزادی های سیاسی و اجتماعی ارائه داده است. برخی تا آنجا پیش رفته اند که در کنار پسوند «عدالتخواهی» برای نیروهای مترقی جامعه، صفت «آزادیخواهی» را نیز بر سینه آنان سنجاق کرده اند. الحق برخی از داده ها و تحلیل ها مو لای درز اش نمی رود. آما آیا فعالان سیاسی و اجتماعی ما به ترم ها و تعاریف داده شده، در زندگی اجتماعی خویش پای بندی عملی داشته اند؟ آیا آنان آگاهند «آزادیخواهی» یک چیز است و «آزادمنشی» چیزی دیگر؟
«آزادی بی قید و شرط بیان، و نیروهای چپ سرنگونی طلب»، موضوع گفتگوی من با شهاب برهان است. این گفتگوی تلفنی بر روی نوار ضبط شده است
* شهاب برهان، خوش آمدید به این گفتگو.
- خیلی ممنون ام.
* «آزادی بی قید و شرط عقیده و بیان و اپوزسیون چپ سرنگونی طلب» موضوع گفتگوی ماست. برای شروع، درک و برداشت خودتان را از مفهوم آزادی بی قید و شرط بیان بطور خیلی خلاصه برای ام بگویید.
- آزادی بی قید و شرط بیان، آزادی مخالفت است- چون کسی که جلو موافقت را نمی گیرد- و اساساً یک حق شهروندی است. آزادی بیان حقی سیاسی ست و حق نیروهای مخالف است در برابر دولت و قدرت حاکم. یک رژیم سیاسی، که این حق را، هم به مردم و هم به مخالفین بدهد تا نظرات، انتقادها و مخالفت هاشان را با سیاستهای حکومت و حتا با خودِ حکومت آزادانه بیان کنند، و شرط و شروطی برای آزادی بیان نگذارند... چون دو نوع شرط و شروط می گذارند. می گویند: آزادی هست، به شرط اینکه توطئه نباشد؛ به شرط اینکه علیه امنیت نباشد. آزادی هست به شرط اینکه فلان طبقه نباشد...
* می گویید برای آزادی بیان تبصره می گذارند؟
- تبصره می گذارند. می گویند آزادی هست «مگر اینکه». این «مگر اینکه» را هم خودشان بر اساس منافع شان تعریف می کنند. منظور از آزادی بی قید و شرط بیان این است که همه اقشار جامعه حق داشته باشند هر نظری را بیان کنند.
* این برداشت من از صحبت شماست: یکی از ملزمات آزادی بیان، آزادی انتقاد کردن است بدون ترس از توهین و تعقیب و ترور فیزیکی یا شخصیتی. این طور است؟
- بله، البته.
* ببینید! پذیرفتن انتقاد (البته انتقاد مستدل) معلول پذیرش اندیشه و اندیشیدن است. به زبان ساده، آزادی بیان بدون آزادی اندیشه مفهومی خالی از محتواست.
- اندیشه چیزی ست که در درون آدم است و بیرونی نمی شود. من به چیزی عقیده دارم یا ندارم؛ کسی آنرا نمی داند، مگر بازتاب بیرونی پیدا کند. در نتیجه عقیده و اندیشه، آن چیز باطنی است که در ذهن من می گذرد، ولی زمانی آزادی اندیشه معنی خواهد داشت، که بازتاب بیرونی داشته باشد. یعنی آزادی بیان؛ بیان کتبی باشد یا شفاهی.
* همین دو مؤلفه از مفهوم آزادی بیان، یعنی آزادی اندیشه و آزادی انتقاد را به سازمانهای سیاسی چپ [ایرانی] منتقل کنیم. اما برای اینکه گفتگوی کنکرتی داشته باشیم، این دو مفهوم را شما در پراتیک سیاسی- اجتماعی سازمان راه کارگر ارزیابی کنید؟
- سازمان راه کارگر در این مسئله تاریخچه ای متحول دارد. در گذشته ها... همانطور که می دانید، همه سازمانهای سیاسی ما محصول شرایط تاریخی- اجتماعی مشترکی هستند. در نتیجه در گذشته تقریباً همه سازمانها، اعم از راست یا چپ، به درجات مختلف متأثر بودند از فضای سیاسی ی استبدادی حاکم، و ثانیاً ایدئولوژی های حاکم در آن برهه. که در هر دوره ای این ویژگی تحول پیدا کرده. سازمان راه کارگر سازمانی بوده که در همان ابتدا مثل همه سازمانهای رادیکال چپ محدودیت های بیانی زیادی داشته؛ تابوهایی داشته و این باعث شده که در رابطه با آزادی بیان و آزادی انتقاد در تشکیلات محدودیتهایی قائل شود که آنزمان با الگوهای رایج، آنرا کاملاً قابل دفاع می دیده و فکر می کرده اگر اینکار را نکند، پرنسیب های انقلابی و دموکراتیک خودش را زیر پا می گذارد...
* بخشی از استدلال تان را می شود با استبداد و سرکوب حاکمیتِ مذهبی در سالهای آغازین انقلاب بهمن توضیح داد و پذیرفت اش. سالهای خارج کشور که عمر اصلی سازمان راه کارگر است، چطور؟ در این دوره طولانی آیا استدلال تان همین است؟
- کاملاً شامل سالهای دوران مهاجرت هم می شود و آن تفکر و فرهنگ هنوز ادامه داشته. من می خواستم در ادامه صحبت ام این را بگویم که وقتی صحبت از سازمانهای چپ می کنیم- بگذریم که چپ داریم تا چپ، و همیشه تعریف چپ برای من مشکل بوده- به هر حال چون منظور شما را در کلیت عمومی اش می فهمم، این چپ دوران متحولی داشته. از جمله ی این دوران متحول، تحول جغرافیایی چپ هم بوده. وقتی سازمانهای چپ به خارج کشور منتقل شدند، به تدریج فرهنگ دموکراتیک خارج کشور به آنها منتقل شد، هر چند با مقاومتهای زیاد و دیرهضمی هایی که وجود داشته. بگذارید مثالی در این رابطه برای تان بزنم: سالهای قبل از انقلاب در ایران که آن فرهنگ [نامفهوم] حزبی وجود داشت و راه کارگر هم بعد از انقلاب مثل اغلب گروههای سیاسی تا سالها این فرهنگ را با خودش حمل می کرده. اما در همان زمان در کنفدراسیون خارج کشور یک آزاداندیشی و دموکراتیسم جاافتاده وجود داشت؛ همان ایرانی ها و همان گرایش های سیاسی بودند. ولی چون در خارج بودند، از آن فضا آبیاری شدند. برای همین ما می بینیم، سالها بعد از اینکه راه کارگر در خارج کشور مستقر می شود، حاضر می شود تن به برگزاری اولین کنگره اش بدهد. البته استدلالاتی داشته بر اینکه نیروهای داخل حضور ندارند؛ کنگره خارج کشوری ها اصلاً عادلانه نیست و چیزهای دیگر. ولی به تدریج متوجه می شوند که پایه این استدلالها شل است. اما یک چیز که در راه کارگر به نظر واقعاً قوی بوده، جسارتِ درکِ اشتباهات و انتقاد از خودش بوده. یعنی توانسته تابوی این چیزها را بشکند، حالا با تعلل ها و زیگزاکها. اما یک دموکراتیسم خیلی گسترده و عمیقی را توانست در خودش بوجود بیاورد و...
* فکر می کنم، شیب و روند مصاحبه تاحدودی تند است و اظهارنظرتان باید به جزء های کوچکی تقسیم شود. بگذارید در رابطه با پرسشی که طرح کردم، پاسخ کوتاهی از شما بگیرم: چه جایگاهی برای آزادی عقیده و بیان در سازمان راه کارگر، خصوصاً در ده- دوازده سال گذشته، قائل هستید؟
- به شما با اطمینان خاطر بگویم، آزادی عقیده و بیان در راه کارگر در ده سال اخیر تقریباً مطلق بوده. البته به لحاظ اسناد رسمی و اساسنامه اش، این سازمان محدودیتی در این رابطه گذاشته، مبنی بر این که در مباحثات تشکیلاتی همه مباحثات آزاد است، مگر در رابطه با [نفی] سرنگونی ج . اسلامی. ولی حقیقت این است که در عمل، در راه کارگر هر کس هر چی در ذهن اش می گذشت، را می نوشت و آنرا می فرستاد به بولتن های داخلی. برخلاف دوره های سابق که سردبیری وجود داشت و سردبیری تصمیم می گرفت، برای درج مقاله یا ادیت و سانسور آنها، اینها به تدریج و به طور مطلق کنار گذاشته شدند...
* شما در یکی از مقالات اخیرتان در تبیین آزادی عقیده و بیان در یک تشکیلات سیاسی، و بطور مشخص در سازمان راه کارگر، این مفهوم را محدود کردید به اصول و چارچوبهای فکری- سیاسی تشکیلات سیاسی. بنابراین چارچوبهای فکری- سیاسی یک تشکیلات سیاسی میزان آزادی عقیده و بیان را در یک تشکیلات سیاسی تعیین می کند.
- مطلقاً آزادی عقیده نه...
* بله، آزادی بیان نوشته بودید.
- ببینید مجید جان، مسئله [آزادی] بیان نیست. من گفته ام در راه کارگر همه چیز بیان شده و هیچکس هم جلویش را نگرفته. حتا یک مورد سانسور در ده سال اخیر در راه کارگر کسی نمی تواند مثال بزند...
* (با خنده) شاید در این مصاحبه من حداقل یک مورد را مثال زدم.
- اجازه بدهید، دارم می گویم که سانسور اعمال نشده در این مدت. اما بحث بر سر این است که آیا تریبون های رسمی یک تشکیلات سیاسی وبلاگ شخصی افراد است؛ هایت پارک کورنر است [مکانی که در گذشته نیروهای سیاسی در آن گرد هم می آمدند و راجع به موضوع های مختلف با یکدیگر بحث می کردند] یا اینکه تریبون رسمی یک تشکیلات سیاسی است. مثل اینکه «حزب کارگر انگلستان» در تریبون های رسمی خودش تبلیغ «حزب محافظه کار» را بکند. یا یک حزب فاشیستی اجازه دهد در تریبون رسمی اش تبلیغ دموکراتها را بکنند؟ منظور این است، هر حزبی بر اساس دلیل و فلسفه وجودی اش می خواهد چیزی را بیان و تبلیغ کند. این موضوع به این معنا نیست که افراد حق ندارند راجع به مسائل مختلف اظهارنظر کنند، اما نه در تریبون رسمی یک تشکیلات سیاسی. کسی نمی تواند توقع داشته باشد که یک تشکیلات سیاسی، تریبون اش را به بهانه دفاع از آزادی عقیده و بیان در اختیار مخالفین اش قرار دهد تا بر علیه چارچوبهای اساسی اش انتقاد کنند.
* همین اظهارنظرتان را پی می گیرم، که فکر می کنم یکی از کلیدی ترین بخش های این مصاحبه است. تریبون رسمی یک تشکیلات سیاسی را شما مترادف دانستید با چارچوبهای نظری- سیاسی آن تشکیلات. اینجا این پرسش مطرح می شود؛ پرسشی که بارها در پیوند با سازمان راه کارگر برای ام مطرح بوده: سازمانی که در دوره های مختلف به راست و چپ متمایل شده؛ از یک کنگره تا کنگره دیگرش چرخش های صد و هشتاد درجه ای کرده، تکلیف اعضاء و هواداران آن با مقوله‌ آزادی بیان، آزادی نقد و انتقاد چه می شود؟ منظورم این است که اصول تشکیلاتی و خط سیاسی آن تشکیلات چی هست که اعضاء و هواداران راه کارگر باید ضمن پای بندی به آنها همزمان از حق آزادی عقیده و بیان؛ از حق آزادی نقد و انتقاد برخوردار باشند؟
- طبیعی است که ما به سلطنت طلبان تریبون ندهیم. و اگر در داخل ما کسی باشد که نظرش برگشته و معتقد است که رضاشاه باید برگردد، می گوییم برو با کسانی که هم عقیده هستی، فعالیت کن. هوادار و عضو راه کارگر اگر این [استدلال] را قبول دارد، طبیعی ست که با عقیده اش مغایرتی ندارد ...
* ببینید...
- بگذارید من با یک جمله صحبت ام را تمام کنم.
* حتماً.
- آن پرنسیبها و چارچوبهایی که شما می گویید، و می گویید اعضاء راه کارگر از این کنگره به کنگره دیگر [صد و هشتاد درجه چرخش می کنند]، من می گویم آنها را کنگره ها تعیین کرده اند؛ توسط همان اعضاء. یعنی آنها به خودشان پای بند اند. اما آنها این امکان را دارند که تا کنگره بعدی اینها را عوض کنند. این حق را هم دارند که در کنگره حتا تشکیلات شان را منحل کنند. کما اینکه آن چیزی که شما می گویید (حالا من نمی دانم مواردش چی هست و واردش هم نمی شویم) که گویا از این کنگره به آن کنگره صد و هشتاد درجه عوض شده. گیرم که این بوده. ولی آن اعضاء بودند که صد و هشتاد درجه عوض شدند. کسی به آنها فشار نیاورده و چیزی را حقنه نکرده؛ آنها آزادانه در بولتن هاشان بحث کرده اند و بعد نظرشان برگشته و صد و هشتاد درجه چرخیده اند.
* شاید با من هم عقیده باشید که در هیچیک از مصوبات سازمان راه کارگر (یا هر تشکیلات سیاسی دیگر) رأی صد در صد به مصوبات تشکیلاتی مفهومی ندارد. همیشه اقلیتی هستند در مقابل اکثریت. در ثانی به نکته ام توجه نکردید: به قول خودتان «فلسفه وجودی» یک تشکیلات سیاسی (در اینجا راه کارگر) چی هست که اعضاء و هواداران ملزم به رعایت اش هستند؟
اگر اشتباه نکنم در کنگره نهم سازمان راه کارگر بود که این سازمان از «دوم خرداد» به عنوان انقلاب دوم نام برد. بعد از این کنگره تا سالها بعد سازمان راه کارگر با احزابی نظیر حزب دموکرات کردستان ایران و جریانات همسو اطلاعیه های مشترک می داد. تا اینکه در کنگره قبلی صحبت از انقلاب سوسیالیستی کارگری شد و این خط سیاسی بر تشکیلات غالب شد.
ببینید شهاب عزیز، هدف من از آوردن این مثال تاریخی نقد دیدگاهها و مواضع سیاسی راه کارگر نیست (که این مسئله، موضوع مصاحبه ای مستقل است)، بلکه هدف ام این است که از شما سوأل کنم:
«فلسفه وجودی» راه کارگر چیست و این سازمان کجا ایستاده که تریبون رسمی اش با مواضع اش سنجیده شود؟ در ضمن در سازمان راه کارگر، اقلیت تا چه اندازه از آزادی عقیده و بیان برخوردار بوده؟
- چیزی که شما گفتید، جای بحث دارد، چون من آنرا به این شکل نمی بینم که اتفاقات گویا یکهو اتفاق افتاده... بگذریم از این. ولی «حقوق اقلیت». حقوق اقلیت این است که در زمانی که مباحثاتی برای تصمیم گیری در جریان است، آنها مثل همه اعضاء- اقلیت باشند به شکل فراکسیون یا هر چیز دیگر- از حقوق کاملاً مساوی و تضمین شده برخوردار بوده اند. هیچکسی [در راه کارگر] نمی تواند ادعا کند که جلو من گرفته شده، مطلقاً! دموکراسی تصمیم اکثریت است، اما اقلیت مخالف است. در اینجا اقلیت دو انتخاب دارد. یا باید کارشکنی کند و جلو اکثریت را بگیرد، که آنوقت باید خِر اقلیت را گرفت. یا اینکه اقلیت تصمیم اکثریت را قبول می کند، ولی با آن تصمیم مخالف است. این مکانیسم در راه کارگر وجود داشته که اقلیت به شکل فراکسیون متشکل شود- این اساسنامه اول راه کارگر است- و تمام حقوق آنها در اساسنامه مشخص شده. هیچکس هم جلو تشکیل اش را تا بحال نگرفته. اقلیت بیاید از طریق بولتن ها، تشکیل کنفرانس های اعلام شده، نظرات اش را در تشکیلات تبلیغ کند و آلترناتیوها، پلاتفرم ها و قطعنامه های خودش را مطرح کند و آنرا ببرد به کنگره بعدی. این موارد [در راه کارگر] وجود داشته و هیچ نوع مانعی برای اش وجود نداشته. هیچکس هم پیدا نشده که بگوید: حق ما را به عنوان اقلیت جلویش را گرفته اند. البته اشکالات به شکل دیگری وجود داشته. اما به این شکل که جلو مکانیسم تبدیل شدن اقلیت به اکثریت از طریق بیان عقاید و انتقادها؛ فرموله کردن و متشکل شدن اش، به این معنا که فراکسیون نظری درست کند و برای عقاید اش مبارزه کند، مطلقاً گرفته نشده...
* من همیشه فکر کرده ام که واقعیت ها در جامعه ما یک چیز اند و روایتهای مکتوب و شفاهی از آنها چیزی دیگر؛ خصوصاً در حوزه سیاست.
نکته دیگر این که وقتی من از حقوق اقلیت در یک تشکیلات سیاسی صحبت می کنم، منظورم این است که آیا آنها اجازه تنفس و یا اجازه حیات سیاسی در یک تشکیلات داشته اند یا خیر؟
به دلیل کمبود وقت فقط به یک نمونه مشخص اشاره می کنم: در کنگره نهم سازمان راه کارگر یکی از منتقدان به مصوبه کنگره، رضا غفاری بود. ایشان عضو تشکیلات راه کارگر بود- این که رضا غفاری چه می گفت، با چه چیزی موافق یا مخالفت بود و اصولاً او چه نظری داشته و دارد، موضوع گفتگوی ما نیست، اصلاً مسئله من نیست- اما رویکرد تشکیلات به رضا غفاری در کنگره، و سپس عملکرد برخی از اعضاء در سالهای پس از آن طوری بود که زندگی سیاسی و اجتماعی این فرد را تباه کرد؛ ایشان را در لندن ایزوله کامل کردند. برای اینکه راجع به این موضوع بیشتر بدانید، می توانید گفتگویی که حدود دو سال پیش با او داشتم را مطالعه کنید.
اتفاقاً همین رویکرد و عملکرد خصمانه و غیرسیاسی پس از انشعاب اخیر در سازمان راه کارگر دامن خیلی ها را گرفت و دوستان و رفقایی که سالها با هم در یک تشکیلات سیاسی فعالیت می کردند را به دشمنان یکدیگر تبدیل کرد.
خودم را اینگونه فرموله می کنم: ادعای وجود آزادی عقیده و بیان، و آزادی انتقاد در سازمان راه کارگر یک چیز است، واقعیتهای موجود چیزی دیگر.
- من وارد این موضوعی که گفتید، نمی شوم، چون در جزئیات اش نیستم. اما در رابطه با انشعاب اخیر، تنها چیزی که ربطی به آن نداشته، آزادی عقیده بوده. این مسئله کاملاً رفتاری بوده؛ به هم خوردن مناسبات بوده. هیچ ربطی به این که محدودیت آزادی بیان برای کسی قائل شدند، نداشته. سانسور بوده؟ نبوده! البته روش های بیان اشکالاتی داشته؛ مکانیسم ها اشکالاتی داشته اند. اما این مسائل [در راه کارگر] از منطق [نبود] آزادی در نیامده. ریشه های دیگری داشته؛ ریشه های مناسباتی داشته. داوری کردن آنها با آزادی، به نظر من ساده کردن قضیه است و اصل قضیه را ندیدن است. هر چند که اختلاف نظرها وجود داشته. ولی در همان اختلاف نظرها هم روش های مناسباتی و روش های برخورد در هر دو طرف روش های مخربی بوده که به اینجا کشیده شده (مکث)...
* ببینید...
- صبحت بر سر این نیست که موضوع ها بر روی کاغذ عالی بوده، اما در عمل نبوده. کسانی که من را می شناسند، می دانند که من در بیان این قضایا ذره ای اهل غلوّ و مدال دادن به سینه خود و ملاحظه کاری در رابطه با راه کارگر نیستم. من آدمی هستم رک و راستگو و حقیقت گو، و ترسی ندارم از اینکه انتقاد کنم. من آنچه که بطور عملی جاری بود را به شما گفتم...
* پس اشکال در کجا بوده؟
- در سالهای اخیر کدورتهای مناسباتی [در راه کارگر] همه چیز را به محاق برده، حتا اختلاف نظرها را اجازه نداده که به کانال درستی بیافتد. نه این که آنها را خفه کردند یا امکان بیان اختلافها را گرفتند، نه...
* باز هم تأکیدی بر موردی که قبلاً گفتم، می گذارم: به نظر من اسناد و روایتهای مکتوب و شفاهی از یک حادثه، از یک جریان و از یک روند یک چیز است، و واقعیتهای جامعه ما چیزی دیگر. ضمن اینکه این امکان همیشه وجود دارد که افراد یک تشکیلات سیاسی در جریان همه قضایا نبوده باشند، همچنانکه شما از تجربه رضا غفاری بی اطلاع اید، و در این مورد شما تنها نیستید.
اما پرسش ام: این همه نامه نگاری های نارفیقانه و غیرسیاسی، این همه رابطه هایی که بعد از انشعاب یک شبه فرو ریخته شدند، معلول چه عواملی بوده؟ در یک تشکیلات سیاسی که اعضاء و هواداران اش حداقل بیست سال زندگی سیاسی و تشکیلاتی مشترکی با هم داشتند، اگر آزادی عقیده و بیان؛ آزادی انتقاد وجود می داشت، آیا شاهد وقایع تاکنونی می بودیم؟
- صد در صد می بودیم، برای اینکه این آزادی بطور کامل وجود داشته. علت اش فقدان آزادی نبوده. کسانی که فکر می کنند این مسائل از فقدان آزادی بیان بوده، موضوع را خیلی از دور نگاه می کنند، در نتیجه پیش داوری می کنند. کسانی که به کنگره های ما می آمدند، من از خودشان شنیدم که چقدر پیشداوری های اشتباهی از راه کارگر داشتند. یا کسانی که ده- پانزده سال پیش از راه کارگر اخراج شدند، همان ذهنیت قبلی را با خودشان حمل می کردند. هر چی به آنها بگوییم، همه آنها فضاها عوض شده، آنرا هضم و باور نمی کنند. چون می خواهند اینگونه فکر کنند.
در ضمن به شما بگویم که من تصور این را نداشتم- البته ابایی هم ندارم- که بخواهیم [در این گفتگو] راجع به راه کارگر صحبت کنیم. الان که من عضو راه کارگر نیستم (البته نمی خواهم از مسئولیت خودم در گذشته طفره بروم؛ سازمانی که سالها در آن فعال بودم، از خودم سلب مسئولیت کنم) ولی موضع امروزی من این نیست که بخواهم الان در رابطه با این موضوع [صحبت کنم].
* با این حساب پرسش قبلی را عمومی تر با شما در میان می گذارم: این تکه پاره شدنها و انشعابهای متعددی که به جان تشکیلاتهای سیاسی ما خورده، را می گوييد فقدان دموکراسی تشکیلاتی نبوده...
- من تعمیم ندادم، شما صحبت راه کارگر را کردید.
* بسیار خوب. دلیل تکه پاره شدن ها در سازمانهای چپ سرنگونی طلب ایرانی چه بوده؟
- قطعاً یک عامل نداشته...
* عمده ترین اش را نام ببرید.
- ریشه ای ترین عامل اش این است که این سازمانها در خاک خودشان ریشه ندارند؛ در طبقه و نیروی اجتماعی خودشان پایه ندارند؛ پاسخگو نیستند. در نتیجه در مجاز زندگی می کنند. و مضمون فعالیتهاشان اساساً کنکاشها و تلاش های فکری است تا پاسخگویی به مسائل عملی یک جنبش واقعاً ملموسی که در آن هستند...
* راه حل تان چیست؟ از آنجا که این امکان برای نیروهای مخالف رژیم اسلامی نیست که رابطه‌ فیزیکی با عنصر اجتماعی داشته باشند، چگونه می شود بر این معضل دیرینه، بر ذهنی بودن سازمانهای سیاسی فائق آمد؟
- (مکث)... راستش من چندان موافق نیستم که [سازمانهای سیاسی] نمی توانند پیوند داشته باشند با نیروهای اجتماعی شان. چونکه...
* پیوند فیزیکی منظورم است.
- ببینید، بی ارتباطی را تنها با فاصله جغرافیایی نمی توانم توضیح دهم. می شود در کره مریخ بود، و ارتباط داشت. ارتباط فیزیکی به این معنا نیست که آدمی که مثلاً در انگلستان زندگی می کند، برود داخل ایران. ولی فکر می کنم، می تواند در داخل ایران آدم بسازد. جمله ام را تصحیح می کنم: فکری که اینجا هست، در جنبش داخل ایران طرفدار پیدا کند؛ بذرش کاشته شود و رشد پیدا کند...
* چگونه؟
- تلاش و کار بابرنامه می خواهد؛ تاکتیکها و تکنیکهایی می خواهد.
* به پرسش ام جواب ندادید: این تاکتیکها و تکنیکها چه هستند که سازمانهای سیاسی ما ظرف این سالها نتوانستند به آنها دست پیدا کنند؟
- بستگی دارد. اگر سلطنت طلب باشد، آنجا آنقدر نیروی طبیعی دارد که [نامفهوم]. اگر اصلاح طلب باشد، اکثریتی باشد، فلان باشد، آنقدر آنجا شرکت بساز و بفروش دارند؛ آدم دارند؛ بطور طبیعی آنجا حضور دارند. اگر کمونیست باشد، سایه اش را با تیر می زنند. بنابراین روش های یکسان و امکانات یکسان وجود ندارد. آنهایی که تمام تلویزیونهای بین المللی بزرگ با بُرد عظیم در اختیارشان است، امکانات شان قابل مقایسه نیست با کسی که نمی تواند دفتری بخرد تا مطلب اش را بنویسد...
* پرسش ام را برای سومین بار تکرار می کنم: نیروها و سازمانهای چپ، کمونیست، مارکسیست، سوسیالیست چگونه می توانند با عنصر اجتماعی؛ با طبقه و بخش هایی از جامعه ارتباط بگیرند؛ تأثیرگذاری اجتماعی داشته باشند. کاری که تا کنون [در دوران تبعید] موفق به انجام اش نشده اند؟
- (مکث)... این موضوع اگر به این سادگی بود که من با یک جمله آنرا حل کنم، که الان گفته بودم و حل شده بود. این مسئله واقعاً پیچیده است، چون از یک طرف امکانات فکری درستی می خواهد و از طرف دیگر امکانات مادی درست. این امکانات وجود نداشته. از طرف دیگر گاهی معلولها تبدیل می شوند به علت. یعنی این پراکندگی ها هم خودش ضعف می آفریند؛ امکاناتی که هست را پخش و پلا می کند. در ضمن رقابتها بوده؛ اختلافات بی معنی و بیجا بوده (من نمی گویم همه اختلافات بی معنی بوده) طوری که برای هر جزئیاتی یک تشکیلات درست شده؛ برای هر تبصره ای انشعابی صورت گرفته. در صورتی که نیروی معطوف به اهداف عمومی کارگری می توانستند، بر سر یک سری اشتراکات کاری متحد عمل کنند؛ چه به لحاظ ظرفیتهای فکری و حساسیتهاشان، چه به لحاظ پتانسیل ها و ظرفیتهای سیاسی شان، و چه به لحاظ امکانات مالی شان...
* در این بیست و چند سال گذشته چنین تلاشی آیا از سوی فعالان سیاسی چپ صورت گرفته؟
- تلاش ها در حد دعوت کردن بر روی کاغذ بوده و به جایی نرسیده...
* آیا نیروهای سیاسی نسل ما این توانایی را دارند، مواردی که بر زبان و بر کاغذ می آورند را عملی کنند؛ تلاش های عملی ای را سازمان دهند؟
- ببینید، چیزی که هست، همیشه نبض جریانات مهاجر با ریتم جنبش در داخل می زند. زمانی که حرکتی در داخل باشد، اینجا هم تب بالا می رود. و بالعکس. زمانی که این هیجانات پیش آید، اگر بطور جدی چپها به دنبال این باشند، در جنبشی که الان وجود دارد، مداخله کنند، به مثابه سوسیالیستها مداخله کنند، در داخل نسبت به نیروهای پایگاه طبقاتی خودشان (که باید باشد و فعلاً نیست) تأثیرگذار باشند، شنونده پیدا کنند؛ سوألات آنجا را بتوانند بفهمند و به اش پاسخ دهند؛ رابطه ای دوطرفه برقرار کنند؛ بده بستان داشته باشند با آنها، این کار ذره ذره شدنی است...
* ولی تا بحال اینگونه نبوده؛ در بر پاشنه دیگری چرخیده.
- بله، متأسفانه کسی به این سمت نمی رود. یک عده هستند که فکر می کنند اگر فقط «باید» باید بگویند، در داخل آن بایدها پیاده خواهد شد. یک عده دنبال این هستند که به دنبال موج بروند. الان «موج سبز» است، دنبال آن بروند. هر کس به قدرت نزدیکتر است؛ بادکنک اش بزرگتر است، بروند دنبال او. نمی گذارند ذره ذره و در درازمدت، قطره قطره جمع گردد، وانگهی دریا شود. خصوصاً قبل از طوفانهای انقلابی زیرساختهایی هرچقدر کوچکی درست کرده باشد، سلولهای هر چقدر کوچکی در داخل بوجود آمده باشد، در شرایط بحرانهای اجتماعی آنها سریعاً به صورت انفجاری رشد می کنند. کما اینکه در دوره اخیر فقدان همین سلولها و یاخته های کوچک در جنبش کارگری، زنان و جنبش های رادیکال چپ بود که میدان را داد به دست سبزها و دیگران.
* اما در بحبوحه مبارزات در داخل کشور کمر یک تشکیلات سیاسی شکسته می شود. و این یک تناقض بنیادین در فلسفه وجودی تشکیلاتهای سیاسی ماست.
اما در این کمتر از یک دقیقه ای که به پایان گفتگو باقی مانده، مایل ام مصاحبه را با یک پرسش عمومی تر به پایان ببرم که به موضوع گفتگو بی ارتباط نیست: در جوامع بورژوایی اقشار مختلف مردم از حقوق نسبی شهروندی برخوردارند. شاید دقت کرده باشید که آنها به طور نسبی آزادند که به سیاستهای دولتها انتقاد کنند، بی آنکه جان شان را برای مخالفت هاشان بگذارند. حتا در احزاب و سازمانهای سیاسی بورژوایی، آزادی اندیشه و بیان به صورت نسبی امری پذیرفته شده است.
پرسشی که هست اما: چرا نیروها و سازمانهایی که دنیای بهتری را به مردم نوید می دهند، در طول تاریخ صد سال گذشته با مفهوم آزادی اندیشه، آزادی بیان و آزادی انتقاد مشکل جدی داشته اند؟ لطفاً پاسخ تان به این پرسش کوتاه باشد.
- همین آزادی های جوامع بورژوایی را ما باید بخواهیم و نباید نفی شان کنیم. آزادی بی قید و شرط سیاسی همین است، بیشتر از این هم نخواستیم. همین آزادی ها اگر [در ایران] باشد، ما به بهشت رسیدیم. دوم اینکه آزادیخواهی آسان تر است تا آزادی دهی... وقتی زیر ستم و سرکوب هستیم، آزادی می خواهیم. ولی وقتی به قدرت رسیدیم، می خواهیم آزادیها را یکی پس از دیگری از دیگران بگیریم. این درک از آزادی غلط است. در نتیجه به همین علت است که به نظر من کسانی که آزادی را می خواهند، اما از دادن آن می ترسند، آزادی طلبی آنان توخالی ست.
* شهاب برهان عزیز، یکبار دیگر از شرکت تان در این گفتگو تشکر می کنم.
- من هم از شما ممنون ام، خسته نباشید.
* * *
تاریخ انجام مصاحبه: ۶ اکتبر ۲۰۱۰
تاریخ انتشار مصاحبه: ۱۵ اکتبر ۲۰۱۰



لايحه دفاعيه‌ای برای نسرين ستوده

محمد مصطفايی


نسرين ستوده
نقض حقوق بشر توسط مأمورين امنيت و بازپرس رسيدگی‌کننده به پرونده و از همه مهم‌تر دادستان تهران محرز و مبرهن است. سلب حق دفاع متهم و ديگر حقوق بديهی و قانونی متهم در اين پرونده به‌وضوح ديده می‌شود که از جمله عناوين مجرمانه کيفری و قابل تعقيب توسط دادسرای انتظامی قضات است، هر چند تاکنون به اثبات رسيده است که دادسرای انتظامی قضات بيش از هر چيز خود مدافع چنين اعمال برخلاف قانون است

محمد مصطفايی ـ ويژه خبرنامه گويا
از اين پس قصد دارم در حد توان و بضاعتم و بر اساس اخبار موثق منتشر شده، به نوشتن لوايح حقوقی برای افرادی که در بازداشت هستند بپردازم چرا که به خوبی می دانم، وکلای آنها – هر چند عمده از وکلای خبره و متبحر و با تجربه هستند - به خوبی نمی توانند به دليل فشارهای امنيتی و سياسی به دفاع حقوقی و قضايی نسبت به حقوق موکلان خود بپردازند و اين نوشتار و دفاع حقوقی می تواند به دليل تبيين مستندات قانونی مجال بيشتری را به فعالين حقوق بشر دهد تا آنان بهتر بتوانند در مجامع ملی و بين المللی از حقوق بی دفاعان، دفاع کنند.
نسرين ستوده در روز ۱۳ شهريور ماه سال ۱۳۸۹ به دنبال احضار کتبی از دادسرای شهيد مقدس تهران به شعبه بازپرسی اين دادسرا احضار شده، علت احضار وی در احضاريه مرقوم کشته و عبارت بود از:۱- اقدام عليه امنيت ملی کشور و ۲- تبليغ عليه نظام جمهوری اسلامی ايران. دلايل احضار در احضاريه نوشته نشده بود و تا به امروز نيز هيچ دليلی از سوی بازپرس رسيدگی کننده به پرونده اتهامی خانم نسرين ستوده از طريق مراجع رسمی، اعلام نشده است. ديگر اينکه وکلای مدافع ايشان نيز تاکنون نتوانسته اند موکل خود را در زندان اوين تهران ملاقات کنند.
گويا در حال حاضر:
۱- خانم نسرين ستوده در بازداشتگاه انفردای زندان اوين و در بند ۲۰۹ محبوس شده است. ( مسئولين دادسرای زندان اوين نيز از اعلام وضعيت اين زندانی استنکاف می ورزند.)
۲- مشخص نيست وضعيت روحی و جسمی خانم نسرين ستوده به چه صورت است چرا که مدتی است اخبار مربوط به اعتصاب غذای خانم ستوده در بسياری از سايت های خبری منتشر شده و سخنگوی قوه قضاييه و حتی مسئولين وزارت اطلاعات از تمام اخبار منتشر شده مطلع هستند ولی علی رغم اطلاع، هيچ عکس العملی نسبت به اخبار منتشر شده نشان نمی دهند اين در حالی است که بسياری از انجمن ها و سازمان ها و نهاد حقوق بشری غير سياسی در خارج از کشور نيز با ارسال بيانيه و يا نامه های متعددی خواستار اعلام وضعيت قضايی و آزادی خانم نسرين ستوده شده اند.
۳- در پيگيری هايی که وکيل خانم ستوده داشته اند بازپرس شعبه سوم دادسرای شهيد مقدس اعلام نموده که برای خانم ستوده قرار مجرميت و کيفر خواست صادر شده است و قرار تامين کيفری برای خانم ستوده از نوع بازداشت موقت است و اين بازپرس قرار بازداشت موفت را فک نموده که در اظهارنظر نهايی از جانب داديار اظهارنظر مورد پذيرش واقع نگرديده است.
اما دفاع حقوقی در خصوص پرونده خانم نسرين ستوده:
نخست– صرفنظر از اينکه نگهداری خانم نسرين ستوده در بازداشت و عدم اعمال عکس العمل مناسب از طرف دستگاههای امنيتی و قضايی، به دليل به انحراف کشاندن ذهن فعالين حقوق سياسی و اجتماعی است که در رابطه با حقوق بشر در ايران مشغول به فعاليت هستند و اين دستگاهها سعی در تمرکز و اتلاف انرژی بر اخبار مربوط به خانم نسرين ستوده هستند تا بهتر بتوانند وضعيت نابسامانی که با آن مواجه شده اند را کنترل کنند و به عبارت ديگر افکار عمومی را صرفا به يک موضوع خاص گرايش دهند همان عملی که نسبت به پرونده خانم سکينه محمدی به انجام رسيد؛ دو اتهام اصلی در وحله اول منتسب به خانم ستوده گرديد که عبارت است از:
۱- اقدام عليه امنيت کشورموضوع ماده ۴۹۸ قانون مجازات اسلامی
۲- تبليغ عليه نظام جمهوری اسلامی ايران موضوع ماده ۵۰۰ همان قانون. اما در حال حاضر اتهامی ديگر بر اين دو اتهام افزون گشته است. اتهام اجتماع و تبانی به قصد بر هم زدن امنيت کشور و همکاری با کانون مدافعان حقوق بشر از جمله اتهاماتی است که در مراحل بعدی تحقيق در اين پرونده اضافه می گردد هر چند در بسياری از مواقع اتهامات اول و سوم به دليل واحد بودن موضوع به يک عنوان مجرمانه در دادگاه تبديل می گردد ولی رويه دادسرای امنيت بر کثرت اتهامات است نه نوع جرم و تحليل و بيان ماهيت پرونده و بيان دلايل اثبات جرم.
دوم – علی الاصول قرار بازداشت موقت برای جرايم بسيار سنگين و مجرمين بسيار خطرناک صادر می شود در پرونده های آدم ربايی، قتل، اسيدپاشی مرجع رسيدگی کنند به پرونده می تواند قرار باداشت موقت متهم را صادر کند اما در ديگر پرونده ای کيفری هر چند قانونگذار دست مرجع قضايی را برای صدور هر قراری باز گذشته است اما قرارهای تامين کيفری می بايست متناسب با جرم و شخصيت متهم باشد. در اين پرونده خاص اگر صرفا سه اتهام بالا را بر فرض اثبات جرم در نظر گيريم – که جای بحث و مناقشه وجود دارد - باز هم بازپرس و يا دادستان نمی تواند برای متهم قرار بازداشت موقت صادر کند و اگر هم چنين قراری صادر کرد پس از مدت کوتاهی و با انجام تحقيقات مقدماتی قضايی مکلف است قرار صادره را به قرار مناسب ديگری تبديل کند. پس از لحاظ شکلی ادامه بازداشت خانم ستوده برخلاف عدالت کيفری و مقررات جاری آيين دادرسی کيفری است چرا که تحقيقات قضايی به اتمام رسيده و قرار است به زودی خانم ستوده در دادگاه محاکمه شود.
سوم – حدود چهل روز است که خانم نسرين ستوده در بازداشت به سر می برد. هنوز وکلای وی و خانواده ايشان نتوانسته اند خانم ستوده را ملاقات کنند و از وضعيت ايشان مطلع گردند در صورتی که اين حق وکيل و خانواده متهم است که به راحتی بتوانند با زندانی ملاقات نمايد و اين حق برای زندانی نيز محفوظ است که بتواند با دنيای خارج از زندان ارتباط داشته و با نزديکان خود ملاقات نمايد. البته محرز است که در اين پرونده های دست هايی وجود دارد که با قدرتی فراقانونی اجازه اعمال قانون به نسرين ستوده را نمی دهد والا تاکنون ايشان می بايست از لحاظ حقوقی آزاد می گرديد ولی نه تنها آزاد نشد بلکه امکان ملاقات به وی نيز داده نشد.
چهارم- نسرين ستوده از جمله وکلای دادگستری بوده است که اعمال و شخصيت و ارتباطات وی بر هيچ کس پوشيده نبوده است. او وکالت پرونده های سياسی، زنان و کودکان را به عهده داشت و از حقوق بسياری از مظلومين که حق شان در دادگستری ضايع گشته بود، دفاع می نمود. مصاحبه ها و نوشته های ايشان حکايت از حسن نيت وی در حرفه وکالت دارد و از طرفی ايشان به خوبی اعمال برخلاف قانون مراجع امنيتی و قضايی را فاش می کرد. خوب مسلم و محرز است که چنين وکيلی می تواند مانع عظيمی بر عملکرد دستگاههای امنيتی و قضايی باشد به همين دليل تنها راه برای اينکه اين دستگاهها، صدای مخالف خود را که در لباس قانون به دفاع از عدالت می پردازد را سرکوب کند ساخت يک پرونده کيفری با اتهامات متعدد است اگر به دقت به اعمال و رفتار خانم ستوده توجه نماييم به اين نتيجه خواهيم رسيد که ايشان هيچ عمل مجرمانه ای انجام نداده اند چرا که قصد وی صرفا دفاع حقوقی بوده و نيت سوئی بر بر هم زدن امنيت کشور نداشته است که بخواهيم سه اتهام مشابه که هر سه اتهام از جمله جرايم سياسی به حساب می آيند را به اين وکيل فعال در زمينه حقوق بشر منتسب نمود.
نتيجه اينکه:
نقض حقوق بشر توسط مامورين امنيت و بازپرس رسيدگی کننده به پرونده و از همه مهم تر دادستان تهران محرز و مبرهن است. سلب حق دفاع متهم و ديگر حقوق بديهی و قانونی متهم در اين پرونده به وضوح ديده می شود که از جمله عناوين مجرمانه کيفری و قابل تعقيب توسط دادسرای انتظامی قضات است هر چند تاکنون به اثبات رسيده است که دادسرای انتظامی قضات بيش از هر چيز خود مدافع چنين اعمال برخلاف قانون است.
پرونده نسرين ستوده از لحاظ شکلی تکميل شده و می بايست با قرار تامين کيفری مناسب آزاد گردد و نحوه رسيدگی شکلی به اين پرونده، بر خلاف قانون صورت گرفته و نمی توان با توضيحاتی که مرقوم گرديد اگر اقراری از خانم ستوده اخذ گرديد باشد را حجت دانست. از لحاظ ماهوی نيز دادگاه نمی تواند به استناد دلايلی که با سوءنيت و برای مجرم جلوه دادن متهم جمع آوری شده است ارزش و اعتبار خاصی قائل شود و خانم ستوده را بر فرض صدور قرار مجرميت و کيفرخواست به استناد اخذ اقرار به شکنجه محکوم به مجازات نمايد.
محمد مصطفايی - وکيل دادگستری


نوعی از انديشه نوعی از نفرت

حميد فرخنده

حميد فرخنده
نامه آرامش دوستدار به يورگن هابرماس اوج امتناع از ديدن و تحمل ديگری است. نخبگان فکری ايران کاری سخت و راهی دشوار در پيش دارند و برای موفقيت چاره‌ای ندارند جز آن‌که دوستدار آرامش در عرصه برخورد آراء و انديشه‌ها باشند، چرا که با تلاطم و تنفر کار آسان نخواهد شد
حميد فرخنده ـ ويژه خبرنامه گويا
نامه آقای آرامش دوستدار به يورگن هابرماس فيلسوف آلمانی، صرف نظر از شکل و محتوای قابل تـأمل آن، بار ديگر معضلی فرهنگی در ميان روشنفکران و نخبگان فکری سياسی ايران را آشکار کرد. معضل تداخل نقش کنشگران فکری سياسی و فرهنگی و عدم به رسميت شناختن يا رعايت استقلال نسبی حوزه های مختلف انديشه، سياست و هنر.
در جوامع آغازين و شَمنَی يک نفر در رأس قبيله هم نقش رهبر سياسی و نظامی و هم نقش رهبر مذهبی و هم حتی پزشک قبيله را بر عهده داشت. با رشد و توسعه جوامع اوليه بشری، پيچيده تر شدن سامان اجتماعی اجبارا جدايی نقش ها را بدنبال داشت. همانگونه که بشر در حوزه پزشکی از شَمَن، حکيم باشی و دکتر عمومی به تخصص های مختلف در اين رشته رسيده است، حوزه علوم انسانی نيز به سمت تخصصی شدن بيشتر و تفکيک و استقلال شاخه های مختلف آن سير کرده است. البته خط و مرزها در رشته های علوم انسانی آنچنان که ميان شاخه های مختلف علوم تجربی شاهديم، مشخص يا پررنگ نيست. شايد اگر اين ويژگی را به مشکل جامعه در راه گذار ايران اضافه کنيم تا حد زيادی علت تداخل نقش های مختلف بازيگران يا فعالان هر عرصه و مشکلاتی که اين تداخل ها ايجاد می کنند را دريابيم.
در جوامع غربی بخاطر درگير نبودن در جدال ميان سنت و مدرنيته، نهادينه شدن دمکراسی و رشد و استقلال جامعه مدنی، اگر از موارد استثنايی بگذريم، توليدکنندگان انديشه بطور نسبی حرمت سياست و سياستمداران را نگاه می دارند و سياستمداران نيز متقابلا کم و بيش همين نگاه را به دسته اول دارند. هنرمندان اين جوامع نيز عليرغم طعن و تمسخری که شايد گاه حواله اين يا آن سياستمدار می کنند، منکر نقش و لزوم اين حوزه و فعالان آن نيستند. سياستمداران نيز هرچند بی علاقه به بهره برداری های سياسی از هنر و هنرمندان نيستند، اما نيک می دانند که آمال و آرزوهای بزرگ و رؤيايی يک هنرمند را نمی توان در حيطه خشک واقعيت های زمينی سياست محدود و محصور کرد.
در جامعه ايران اما شکستن حريم ها و حرمت ها در حوزه علوم انسانی عموما بازار داغی دارد. فيلسوف نه تنها حرمت سياستمدار نگه نمی دارند، که با هم سنخ خود نيز جز به تندی، تفرعن يا نفی سخن نمی گويد. سياستمدار هنرمند را ابزار اجرای سياست های خود می خواهد و هنرمند چه آسان سياستمدار را خائن می نامد. روشنفکر از آزادی انديشه، رعايت حقوق دگرانديشان و مدارا می گويد اما تحمل روشنفکر مذهبی هموطن خود را ندارد. مورخان سياستِ روز را به ديده تحقير می نگرند و روشنفکران اغلب سياستمداران را خائن می دانند. سياستمداران نيز عنايت لازم به تاريخ و نقش مهم مورخان برای سياست ورزیِ موفق ندارند و روشنفکران را حراف می نامند.
اين درحاليست که هر کدام از اين حوزه ها و کنشگران آنها نقش و جايگاه شايسته خود دارند. هنرمند سقف آرزوها و رؤياهای زيبای بشری را بيان می کند درحاليکه سياستمدار اگر عوافريب نباشد، مجبور است برای سياست ورزی موفق و به همراه داشتن آرای اکثريت احاد جامعه خويش، کف مطالبات مردم را بيان کند. طبيعتا ميان آن سقف زيبا و رؤيايی که هنرمند وعده می دهد، توصيف می کند يا می خواهد با آن کف زمينی و امکانات محدود و وعده های سياستمدار تفاوت زياد است. اينکه احمد شاملو می گويد " ابلها مردا، من عدوی تو نيستم، انکار توام" شايد در عرصه هنر اوج بيان برای رساندن يک پيام باشد. عرصه سياست به معنای مدرن آن اما نه ميدان نفی اين و آن، که موضوع رقابت آزاد و عادلانه با ديگران است. ديگرانی که وجود دارند با تفکرات و نظراتی غير از ميل و خواست ما.
همين تفاوت نقش ها ميان سياستمداران و هنرمندان و توقعات يا انتظارات بيجايی که اين دو گروه می توانند از هم داشته باشند، در مورد نقش متفکر و سياستمدار نيز صادق است. سياستمداری کاری جمعی است درحاليکه يک فيلسوف يا متفکر و روشنفکر کارش فردی است و می تواند بدون قيد و بندهای سياسی تحقيق و اظهار نظر کند. البته اين نقش ها می توانند در مواردی با هم تداخل داشته باشند، که در واقعيت چنين نيز هست. اما همين تفکيک رل هاست که زاييده انتظارات متفاوت است. مسئوليت و محدوديت يک سياستمدار، فيلسوفی را که عرصه انديشه جولانگاه اوست و محدوديتی برای تحقيق و تفحص در باب حقيقت نمی شناسد، پژمرده خواهد ساخت. و سياستمداری که نتواند برنامه سياسی مشخصی بر اساس امکانات واقعی و محدود خود عرضه کند يا مسئوليت در قبال منتخبين خويش احساس نکند، موفق نخواهد بود و اقبال عمومی از دست خواهد داد. از اينروست که که يک متفکر برجسته لزوما يک سياستمدار موفق نخواهد بود. يا برعکس يک سياستمدار موفق از آزادی کلام و بيان يک انديشمند، لااقل هميشه برخوردار نخواهد بود.
اينکه آرامش دوستدار سفر فيلسوفان غربی به کشورش را از منظر سياسی مورد انتقاد قرار دهد، البته حق اوست. در اين ميان استدلال های فراوانی نيز عليه نظر آقای آرامش دوستدار می شود مطرح کرد. همانطور که سابقه تاريخی نشان داده با تحريم های اقتصادی صرف نمی توان يک نظام سياسی غيردمکراتيک را از پای درآورد، بلکه شايد آن نظام سياسی در انزوا تا سال ها به حيات خويش ادامه دهد، خودداری سفر فيلسوفان و متفکران غربی به يک کشور استبدادی لزوما کمکی به بهتر شدن وضع فرهنگی و فکری آن کشور نخواهد کرد.
بخش تأسف برانگيز نامه آقای دوستدار، ادبيات توهين آميز ايشان در صحبت از اسلام و در برخورد با انديشمندان دينی ايران از جمله آقايان دکتر عبدالکريم سروش و مجتهد شبستری است. ادبياتی که به شطحيات پهلو می زند. اگر زبانی سرشار از کنايه و غيظ نسبت به عالم و آدم و انفجار خشم فروخورده سی ساله شيوه صحبت فيلسوف کشور ما باشد، چه جای توقع از مردم کوچه و بازار؟ و چه شيوه ناشيانه ای برای معلمی.
ممکن است عده ای با روشنفکران مذهبی به دلايل تاريخی، فکری يا سياسی ميانه خوبی نداشته باشند. اما آيا اين دليلی است برای نفی آنها؟ آيا امتناع از ديدن آنان، خودداری از رعايت حرمت و حقوق انسانی آنها در نوشته ها و محافل و مجالس نتيجه ی مطلق نگری درباه "امتناع تفکر در انديشه دينی" نيست؟ جدايی دين از دولت خواست همه متفکران و سياستمداران دمکراسی خواه ايرانی است، اما طرح جدايی دين از سياست در حوزه عمومی آن هم از سوی يک متفکر همانند مقوله نديدن وجود و حضور روشنفکران دينی نيست؟
امروز روشنفکران دينی ايران از جمله محمد خاتمی که آرامش دوستدار با نفرت از او و کارنامه اش سخن می گويد، و حتی بخشی از دينداران سنتی ايران در صف اول مبارزه با همان استبداد دينی هستند که آقای دوستدار و ميليون ها ايرانی ديگر از آن در رنجند. امروز دکتر عبدالکريم سروش که اين همه مورد طعن و نفرت آقای آرامش دوستدار است خود قربانی سانسور و سرکوب حکومت و گروههای فشار در ايران است. چراکه نوآوری های دکتر سروش در انديشه دينی بنيان های استبداد دينی را در ايران متزلزل کرده و حتی بر تحول انديشه دينی در کشورهای مسلمان خاورميانه تاثير داشته است.
نامه آرامش دوستدار به يورگن هابرماس اوج امتناع از ديدن و تحمل ديگری است. نخبگان فکری ايران کاری سخت و راهی دشوار در پيش دارند و برای موفقيت چاره ای ندارند جز آنکه دوستدار آرامش در عرصه برخورد آراء و انديشه ها باشند، چراکه با تلاطم و تنفر کار آسان نخواهد شد.