۱۳۸۹ بهمن ۲۱, پنجشنبه

مهمترین خبرهای روز پنجشنبه بخش دوّم تحلیل ها و آخرین گزارشات از اعتراضات، بازداشتها، زندان، و بیدادگاهها --- بیانیه ها

روایتی از تاریخ


در حوزه احزاب، "هوادار" به نیروهایی گفته می‏شود که پشتیبان حزب بوده، ولی عضو آن‮ به حساب نمی‮آید.
"هوادار" با کمک‏ مالی و امکان‏سازی، تبلیغ برنامه و سیاست‮های حزب و مشارکت در تبلیغات انتخاباتی به نفع کاندیداهای حزب، از حزب پشتیبانی می‏کند.
مقوله گروه‏ هوادار، کارکردی فراتر از هوادار احزاب و سازمان‏های‮ سیاسی دارد. گروه هوادار، گروه سازمان یافته‏ای است که فعالانه و با برنامه به نفع یک حزب و یا سازمان سیاسی وارد عمل می‏شود، به جذب و پرورش نیرو می‏پردازد و حزب و سازمان را از جهات مختلف تغذیه می‏کند.

گروه‏های هوادار عمدتا زمانی شکل می‏گیرند که احزاب و سازمان‏های سیاسی از امکان فعالیت قانونی و علنی برخوردار نیستند. در حکومت‏های دمکراتیک به خاطر فعالیت علنی و قانونی احزاب، هواداران یا به حزب می‏پیوندند و یا در جریان انتخابات به نفع حزب به فعالیت می‏پردازند. در این کشورها، ضرورتی برای شکل‏گیری گروه‏های هوادار وجود ندارد.

درباره نویسنده

بهروز خليق از نيمه دوم سال ۴۰ به فعاليت سياسی روی آورد، در اعتصاب بزرگ دانشگاه تبريز شرکت داشت و در گروه سياسی که در زمستان سال ۱۳۴۷به ابتکار بهروز ارمغانی تشکيل شد، جزو هسته اصلی آن بود. بهزاد کريمی، مجيد عبدالرحيم‏پور، محمدرضا حدادپور و ابراهيم خليق جزو اين گروه بودند.
او در سال ۱۳۵۰ به مدت شش ماه و در مردادماه سال ۱۳۵۳ برای چهار سال بازداشت شد. سومين بازداشت او در سی فروردين سال ۱۳۵۸ در ستاد سازمان در آبادان بود که بعد از چهل روز آزاد گرديد. او در سال ۱۳۵۹ به عضويت کميته مرکزی و سپس در سال ۱۳۶۱ به عضويت هيئت سياسی درآمد. از انقلاب بدين سو او مسئوليت‏های متعددی در سازمان در حوزه سياسی، سازماندهی و نظری داشت. دو دوره است که بهروز خليق مسئول هيئت سياسی ـ اجرائی سازمان فدایيان خلق ايران (اکثريت) است
اما در حکومت‏های استبدادی، احزاب و سازمان‏های سیاسی اجبارا به فعالیت مخفی روی می‏آورند و برای آنها امکان سازماندهی نیروی وسیع هوادار در تشکیلات مخفی وجود ندارد، لذا زمینه برای شکل‏گیری گروه‏های هوادار فراهم می‏شود.

ما در دهه‏های قبل از انقلاب بهمن شاهد شکل‏گیری گروه‏های هوادار بودیم. اما شکل‏گیری گروه‏های هوادار در رابطه با جریان فدایی به ویژه در سال‏های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ بارز و برجسته بود.

گروه‏های هوادار

رویداد سیاهکل و شکل‏گیری سازمان چریک‏های فدایی خلق، نیروی وسیعی را در مبارزه علیه رژیم شاه به میدان آورد. بعد از سیاهکل ما شاهد پدید آمدن گروه‏های متعددی بودیم که به مبارزه مسلحانه روی آورده، یا به پخش وسیع اعلامیه‏های سازمان چریک‏های فدایی مبادرت می‮ کردند.
دستگیری‏های آن زمان، این موضوع را به وضوح نشان می‏داد. در زندان‏ها تعداد اندکی بودند که به عضویت سازمان در آمده و در تیم‏ها سازماندهی شده بودند. اعضای سازمان یا در درگیری‏ها کشته شده و یا بعد از دستگیری اعدام می‏شدند. اکثر نیرویی که در زندان به عنوان مدافع جنبش فدایی به حساب می‏آمدند، از هواداران جنبش فدایی بودند.
در سال ۱۳۵۰ اکثر کادرهای سازمان در درگیری‏ها با پلیس و ساواک کشته و یا دستگیر شدند. تعداد انگشت شماری از اعضای سازمان باقی مانده بودند. همین وضعیت به درجاتی بعد از ضربات سال ۱۳۵۵ وجود داشت.
سازمان از یک سو در مبارزه با رژیم شاه مرتبا نیرو از دست می‏داد و از سوی دیگر به جهت ساختار و کارکردش قادر نبود که همانند سازمان‏های سیاسی، راسا به پرورش کادر بپردازد. گروه‏های هوادار تغدیه کننده سازمان به جهات مختلف و به ویژه کادر بودند.
سازمان مرتبا از بین گروه‏های هوادار نیرو می‏گرفت و صفوف خود را ترمیم می‏کرد. بدون وجود گروه های هوادار، سازمان قادر به ادامه حیات خود نبود.
در سال ۱۳۵۱ و ۱۳۵۲ سازمان در شرایط نامساعدی قرار داشت. کمیته مشترک ساواک و شهربانی تشکیل شده بود، گشت‏های خیابانی راه افتاده بود و تعقیب و مراقبت‏ها افزایش پیدا کرده بود. کمیته مشترک با کشف کوچک ترین "رد" تا انتها آن را دنبال می‏کرد. گروه‏های مسلح از جمله سازمان، سخت در تنگنا قرار گرفته بودند. در این سال‏ها مستمرا اخبار دستگیری، درگیری و کشف خانه‏های تیمی در رسانه‏ها منتشر می‏شد.
اما مبارزه مسلحانه هم در این سال‏ها از جاذبه بسیاری برخوردار شده و جوانان زیادی به این مبارزه روی آورده بودند. در دانشگا‏ه‏های کشور و در شهرهای مختلف گروه‏های متعدد هوادار شکل گرفته و یا گروه‏های موجود به مبارزه مسلحانه پیوسته بودند. از جمله:
۱. گروه دانشگاه صنعتی: یک گروه هوادار از دانشگاه صنعتی در بهار سال ۱۳۵۱ به سازمان پیوست. بهروز عبدی، ابراهیم خلیق و اسماعیل خاکپور جزو این گروه بودند.
۲. گروه بابل: در شهر بابل هم یک گروه هوادار تشکیل شده بود که در اوائل سال ۱۳۵۲به سازمان پیوست. محمد حرمتی‏پور، محسن نوربخش، محمد علی خسروی اردبیلی، حسن جان لنگوری، عباس کابلی، غلامعلی خراط پور و علی اکبر هدایتی جزو این گروه هوادار بودند.

۳. گروه تبریز: در نیمه دوم سال ۱۳۵۲ یک گروه هوادار از تبریز به سازمان پیوست. اعضای این گروه عبارت بودند از ابراهیم محجوبی، بهجت محجوبی، یوسف کیشی‏زاده و فرزاد کریمی.
۴.گروه بهروز ارمغانی: در سال ۱۳۵۳ گروه بهروز ارمغانی با سازمان ارتباط پیدا کرد و در این ارتباط، تعداد زیادی به سازمان پیوستند.
سازمان مرتبا از بین گروه‏های هوادار نیرو می‏گرفت و صفوف خود را ترمیم می‏کرد
پیوستن گروه‏های متعدد هوادار و زندانیان آزاد شده در سال ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴ به سازمان، به گسترش آن منجر شد. سازمان در طی این دو سال به یک سازمان چریکی نیرومند تبدیل گردید.

بعد از وقفه‏ای که در سال ۱۳۵۵ به جهت ضربات به وجود می‏آید، باز در سال‏های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ گروه‏های هوادار در شکلی گسترده در سراسر کشور از جمله در دانشگاه‏ها پا به حیات گذاشتند.
تعداد و کمیت آنها در این دو سال بی‏سابقه بود. در این سال‏ها سیل گروه‏های هوادار به سوی سازمان در جریان بود. در مواردی تعداد اعضای یک گروه هوادار بیشتر از اعضای سازمان بود.
از جمله این گروه‏های هوادار، گروه سرخه رجا بود که در مازندران به فعالیت می‏پرداخت. در کرمانشاه یک گروه بزرگ وجود داشت که بعد از انقلاب به سازمان پیوست. در تبریز گروه های متعدد هوادار فعالیت داشتند. در دانشگاه تبریز چند گروه هوادار بود که در رهبری اعتصابات دانشجویان نقش بالایی داشت.
از اواخر سال ۱۳۵۶ به بعد هدایت اعتراضات دانشجویی، دست گروه‏های هوادار سازمان بود. در تراکتورسازی تبریز و در پالایشگاه نفت هم گروه‏های هوادار فعالیت داشتند. در سنندج یک گروه هوادار فعالیت می‏کرد که در برخی شهرهای دیگری کردستان هم نیرو داشت. در سایر استان‏ها و شهرهای کشور از جمله در گیلان، ترکمن‏صحرا، اهواز، اصفهان، آبادان، بندر‏عباس، خرم‏آباد و بروجرد گروه‏های هوادار فعالیت داشتند.

مراکز تشکیل گروه‏های هوادار

گروه های هوادار در مراکز زیر تشکیل می‏شدند:
ـ دانشگا‏های کشور (دانشگاه تهران، صنعتی، پلی‏تکنیک، علم و صنعت، دانشگاه تبریز، دانشکده نفت........)
ـ واحدهای تولیدی ( ذوب‏آهن اصفهان، تراکتورسازی تبریز......)
ـ در سطح شهرها
ـ ارتش و شهربانی
در ارتش و شهربانی هم گروه‏های هوادار تشکیل شده بودند که فعالیت شدیدا مخفی داشتند. بعد از انقلاب وجود چنین گروه‏هایی آشکار شد.

پیشینه اجتماعی گروه‏های هوادار

بعد از انقلاب سازمان از یک گروه چریکی به یک سازمان سیاسی گذر کرد و طی چند ماه به یک سازمان سیاسی سراسری فرارویید. عده اعضای مخفی سازمان در سال ۱۳۵۷ چند ده نفر بود؛ در حالی که با پیوستن گروه‏های هوادار، هواداران و زندانیان آزاد شده، هزاران نفر در تشکیلات در سال ۱۳۵۸ سازماندهی شدند.
بهروز خلیق
ترکیب اجتماعی گروه های هوادار همان ترکیب اجتماعی اعضای سازمان بود. تقریبا از نظر پیشینه اجتماعی، گروه‏های هوادار به طبقات مدرن جامعه و گروه‏های مختلف روشنفکری تعلق داشتند.
گروه‏های هوادار عمدتا از دانشجویان، معلمان، کارگران، کارمندان، مهندسین و پزشکان تشکیل می‏شدند.

حوزه فعالیت گروه‏های هوادار

گروه‏های هوادار دو دسته بودند:
۱. گروه‏های سیاسی: اکثر گروه‏های هوادار به فعالیت سیاسی می‏پرداختند. به ویژه در سال‏های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷. کار آنها جذب و پرورش نیرو، تهیه دستگاه‏های تکثیر، پخش اعلامیه‏های سازمان، تکثیر جزوات سازمان، موضع‏گیری پیرامون مسائل محلی و فعالیت های فرهنگی و توده ای بود. پخش وسیع اعلامیه‏های سازمان در ماه‏های قبل از انقلاب، توسط گروه‏های هوادار صورت می‏گرفت. این گروه‏ها در شناساندن سازمان و در بردن مواضع آن بین گروه‏های مختلف اجتماعی نقش بالایی داشتند.
۲. گروه‏های مسلح: برخی از گروه‏های هوادار سلاح تهیه کرده و یا به عملیات نظامی در منطقه خود دست می‏یازیدند. از جمله آنها یک گروه هوادار در سنندج بود که قبلا به آن اشاره شد.

ارتباط گروه های هوادار با سازمان

ارتباط گروه‏های هوادار با سازمان به وضعیت سازمان بر می‏گشت. در مواقعی که وضعیت سازمان مساعد بود، ارتباطات به درجات مختلف تامین می‏شد، اما در مواقعی که سازمان ضربه خورده بود و در وضعیت نامساعدی بود، گروه‏های هوادار بدون ارتباط با سازمان کارهای خود را پیش می‏بردند.

تصویر شناسنامه یکی از زنان فدایی خلق که توسط ساواک دستگیر شده

برخی از گروه های هوادار در ارتباط با سازمان تشکیل می‏شدند، ولی اکثریت آنها بدون ارتباط با سازمان به وجود می‏آمدند و به فعالیت خود ادامه می‏دادند.
برخی از اعضای سازمان که ارتباطشان با سازمان در جریان ضربات قطع شده شده بود، به فعالیت خود در شکل گروه هوادار ادامه می‏داند. ارتباط چند تن از رفقایی که در سال‏های ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ با سازمان در ارتباط بودند، در جریان ضربات آن سال قطع شد. آنها جدا از سازمان به فعالیت خود ادامه دادند و نیروی زیادی را جذب کردند.
ارتباط این گروه دوباره در سال ۱۳۵۶ برقرار شد و آنها دوباره به سازمان پیوستند و در تداوم حیات سازمان در آن سال‏ها نقش بازی کردند.

اشکال ارتباط گروه‏های هوادار با سازمان

ارتباط گروه‏های هوادار با سازمان عمدتا برای اینکه ضربه از جانب آنها به سازمان منتقل نشود، یکطرفه بود.
یکی از اشکال ارتباط یکطرفه، ارتباط "دبه‏ای" بود. اعضای سازمان مکان‏هایی را در نظر می‏گرفتند و اعلامیه‏ها را در آن محل قرار می‏دادند و گروه هوادار اعلامیه‏ها را از "دبه‏ها" در می‏آوردند و پخش می‏کردند.
در مواردی هم یک شماره تلفن واسط تعیین می‏شد و از این طریق ارتباط برقرار می‏گردید و یا قرار‏های معینی گذاشته می‏شد.

گروه های هوادار در خارج از کشورها

در خارج از کشور هم گروه‏های متعدد هوادار سازمان فعالیت داشتند که مشهورترین آنها ۱۹ بهمن بود. گروه ۱۹ بهمن نشریه‏ای را به نام "۱۹ بهمن" منتشر می‏کرد. در این نشریه آثار بیزن جزنی درج می‏شد.

گروه هوادار در فلسطین

عده‏ای از هواداران سازمان که نتوانستند با سازمان ارتباط برقرار کنند، به فلسطین رفته و با سازمان‏های فلسطینی تماس برقرار کرده و دوره آموزش نظامی را گذراندند. آنها، گروه هوادار سازمان را در فلسطین تشکیل دادند.

آزاد کردن نیرو و عدم توانایی جذب آنها

تئوری‏های ناظر بر مبارزه چریکی در این موضوع مشترک بودند که انقلاب کار توده‏ها است و پیشرو نمی‏تواند دست به انقلاب بزند. وظیفه پیشرو آزاد کردن نیرو و بسیج توده ها است. امیر پرویز پویان در جزوه رد تئوری بقا، دو مطلق را تئوریزه کرده بود که می‏بایست پیشرو به این دو مطلق ضربه می‏زد تا سد استبداد و اختناق شکسته شود و سیل نیرو به سوی مبارزه علیه رژیم شاه جریان یابد.
فعالیت مخفی و الزامات آن و به ویژه ساختار تشکیلاتی سازمان چریکی اجازه نمی‏داد که نیروی وسیعی را که سازمان آزاد کرده بود، سازماندهی کند. از یک سو اکثر نیروهای آزاد شده نمی‏توانستند از محیط کار و زندگی و خانواده کنده شوند و در تیم‏ها زندگی کنند
مسعود احمدزاده موتور کوچک و موتور بزرگ را از رژی دبره اخذ کرده و بر این باور بود که موتور کوچک که همان پیشرو باشد با فداکاری قادر خواهد شد موتور بزرگ را که توده مردم باشد، راه بیندازد. بیژن جزنی هم تبلیغ مسلحانه و کار سیاسی پیشرو را در خدمت بسیج توده‏ها می‏دانست.
جنبش فدایی قادر نشد طبقه کارگر و زحمتکشان را به سوی خود جلب کند. گرچه عناصر پیشرو کارگری در صفوف سازمان کم نبودند، اما این جنبش توانست بیشترین تاثیر را در طبقه متوسط جدید و به ویژه گروه‏های مختلف روشنفکر بگذارد و از بین آنها نیروی وسیعی را آزاد سازد. اما تنها گروه نسبتا اندکی از آنها را توانست عضو‏گیری و در تیم‏ها سازماندهی کند.
فعالیت مخفی و الزامات آن و به ویژه ساختار تشکیلاتی سازمان چریکی اجازه نمی‏داد که نیروی وسیعی را که سازمان آزاد کرده بود، سازماندهی کند. از یک سو اکثر نیروهای آزاد شده نمی‏توانستند از محیط کار و زندگی و خانواده کنده شوند و در تیم‏ها زندگی کنند و از سوی دیگر سازمان هم فاقد امکانات برای سازماندهی نیروی وسیع بود و گسترش کمی هم آسیب‏پذیری سازمان را بالا می‏برد.
این تناقض زمینه‏ساز شکل‏گیری گسترده گروه‏های هوادار گردید که نقش قابل ملاحظه‮ای در حیات سازمان چریک‮های فدایی خلق داشتند.

گروه‏های هوادار و سازمان سیاسی سراسری

بعد از انقلاب سازمان از یک گروه چریکی به یک سازمان سیاسی گذر کرد و طی چند ماه به یک سازمان سیاسی سراسری فرارویید. عده اعضای مخفی سازمان در سال ۱۳۵۷ چند ده نفر بود؛ در حالی که با پیوستن گروه‏های هوادار، هواداران و زندانیان آزاد شده، هزاران نفر در تشکیلات در سال ۱۳۵۸ سازماندهی شدند.
بررسی تاریخ سازمان چریک‮های فدایی، بدون بررسی جایگاه و نقش گروه های هوادار در تداوم حیات و در فراروییدن آن به یک سازمان سراسری، ناقص خواهد بود.




نگاه مردم به چریک ها، نگاه قهرمانانه بود
حمله به پاسگاه سیاهکل از سوی تیمی از جوانان انقلابی مستقر در جنگل های شمال ایران در نوزدهم بهمن ۱۳۴۹، جهت رها ساختن تعدادی از همرزمانشان که به طور اتفاقی و پیش از هرگونه عملیات نظامی بازداشت شده بودند، منجر به درگیری مسلحانه و گسترده ای میان تیم چریک ها و نیروهای مستقر در پاسگاه شد و رژیم شاه که ازا ین حرکت به شدت غافلگیر شده بود، نیروی عظیمی از ماموران امنیتی و ارتش را به منطقه گسیل داشت که منجر به دستگیری چریک ها گردید و به این ترتیب اولین جرقه های مبارزه مسلحانه رقم خورد.
از این رو، نوزدهم بهمن ۱۳۴۹ را روز تولد "سازمان چریک هایی فدایی خلق ایران" می شناسند. اما چرا نسل جوان و آگاه آن دوره که عمدتا از نخبگان، دانشجویان و روشنفکران بودند، برای ایجاد تحولات بنیادی در جامعه خود، راه مبارزه مسلحانه با رژیم شاه را برگزیدند؟
در پاسخ به این سوال باید به دهه سی شمسی بازگشت. جنبش ملی شدن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق و پیامدهای آن، تحولات شگرفی در جامعه ایران پدید آورد؛ بویژه در دوران نخست وزیری دکتر مصدق فضای باز سیاسی منجر به رشد و گسترش فعالیت های سیاسی و رشد احزاب سیاسی شد.
اما کودتای بیست و هشت مرداد ۱۳۳۲ و متعاقب آن اعلام حکومت نظامی و دستگیری مصدق و سران جبهه ملی که بعضا در دولت او حضور داشتند و بسیاری دیگر از فعالان این جبهه و همچنین اعضای برجسته حزب توده و بویژه شاخه نظامی آن، فضای خفقان، رعب و وحشت را بر جامعه حاکم ساخت.
بستن روزنامه های آزاد در دستور کار قرار گرفت و سپس نوبت به دادگاه های نظامی رسید تا احکام سنگین اعدام و محکومیت های طولانی را اعلام کنند و در مرحله بعد احکام اعدام بسیاری، از جمله دکتر فاطمی وزیر امور خارجه مصدق به اجرا درآمد.

درباره نویسنده

مستوره احمدزاده، تحصیلات خود را رشته پزشکی در دانشگاه مشهد به پایان رساند. اولین دوره فعالیت های سیاسی او در همین زمان بود. او سپس برای ادامه فعالیت هایش به تهران رفت. در فاصله سال های ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶ سه بار بازداشت شد و بیش از سه سال را در زندان گذراند. پس از آزادی، به سازمان چریک های فدایی خلق ایران پیوست و زندگی مخفی را تا انقلاب ادامه داد.
مستوره احمدزاده، در خرداد ۱۳۵۹، به دنیال انشعاب در سازمان، فعالیت در بخش اقلیت را برگزید. از سال ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۴، به عنوان عضو کمیته مرکزی، مسئول تحریریه نشریه کار اقلیت بود. در سال ۱۳۶۶ به دنبال اختلافات سیاسی و تشکیلاتی، سازمان را ترک به هسته اقلیت پیوست و به عنوان عضو تحریریه نشریه سوسیالیسم به فعالیت ادامه داد. او در اسفندماه ۱۳۷۷، به دنبال بروز اختلافات سیاسی، هسته اقلیت را ترک و به طور کلی از هرگونه فعالیت تشکیلاتی کناره گیری کرد.
در همین دوره "ساواک" یا سازمان اطلاعات و امنیت کشور رسما پایه گذاری شد و شناسایی و دستگیری فعالین سیاسی بار دیگر در دستور کار قرار گرفت.
پدر من، طاهر احمدزاده، به همراه دیگر فعالان جبهه ملی در مشهد بازداشت و به تهران منتقل شد و در زندان قزل قلعه تحت بازجویی قرار گرفت. این بازداشت شش ماه به درازا کشید. فعالیت پدرم در این مرحله در تشکیلاتی سراسری به نام "نهضت مقاومت ملی" بود که پس از کودتا شکل گرفته بود.
من و برادرانم مسعود و مجید هر چند در سنینی نبودیم که بتوانیم تصویر درستی از اوضاع داشته باشیم، اما به شدت و به گونه ای احساسی تحت تاثیر این تحولات بودیم و فکر می کنم اکثر جوانانی که بعد به مبارزه انقلابی و مسلحانه پیوستند یا مستقیم و یا غیر مستقیم از این تحولات تاثیر پذیرفتند.
پدر من برای ما قهرمان بود و همرزمانش پدران ما و مصدق، قهرمان ملی همه ملت ایران و دکتر فاطمی جانباخته راه استقلال و آزادی بود.
دراوایل دهه چهل، پدرم و یارانش علی رغم بارها دستگیری، همچنان به فعالیت های سیاسی خود ادامه می دادند و مسعود و امیر پرویز پویان و دیگر هم دوره ای هایشان که سال های آخر دبیرستان را می گذراندند در این فعالیت ها شرکت فعال داشتند.
از میان همه، ما مسعود و پویان علاقه وافری به مطالعه داشتند و اکثرا اوقات خارج از مدرسه را به مطالعه در همه عرصه ها از جمله موضوعات فلسفی و تاریخی و ... می گذراندند.
سال ۱۳۴۱، بالاخره رژیم شاه به این نتیجه رسیده بود که تنها سرکوب و خفقان نمی تواند به پایداری حکومت بینجامد و باید دست به یک سلسله رفرم ها بزند. در بهمن ماه، انقلابی سفید به راه افتاد که شامل یک سلسله رفرم های ارضی و برخی رفرم های اجتماعی از جمله در رابطه با زنان بود و سپس سپاه دانش، بهداشت و آبادانی برای ایجاد تحولاتی در روستاها در دستور کار قرار گرفت.
سال ۱۳۴۳، من وارد دانشگاه مشهد در رشته پزشکی شدم و مسعود و پویان نیز در سال ۱۳۴۴ به دانشگاه تهران رفتند و سال بعد از آن نیز مجید به تهران و دانشگاه صنعتی رفت.
به این ترتیب، دیدار ما بیشتر در تابستان ها و تعطیلات دانشگاه میسر می شد که اغلب من به تهران می رفتم. در این دیدارها ضمن بحث پیرامون مسائل سیاسی، توصیه هایی از سوی آنها در مورد کتاب ها و رمان ها و ... می شد که به نظرم می رسید هدفمند است و گویی مرا برای مبارزه جدی تری آماده می کردند.
در مشهد محافل دانشجویی شکل گرفته بود و علاوه بر بحث پیرامون مسائل روز، گاه پدرم در این جلسات شرکت می کرد و به سخنرانی می پرداخت که عمدتا حول تحلیل اوضاع ایران و چگونگی ادامه مبارزه بود.
به همین دلیل، هرگاه حرکتی اعتراضی یا اعتصابی در دانشگاه مشهد شکل می گرفت، پدرم به ساواک احضار می شد تا نقش او در این حرکت ها مورد سوال قرار گیرد.
به دنبال یکی از اعتصابات، تعدادی از دانشجویان و همکلاسان من و همچنین من و پدرم بازداشت شدیم. البته من شامگاه همان روز آزاد شدم چرا که هنوز در مشهد دستگیری زنان باب نشده بود، اما دوستانم و پدرم مدتی در زندان ارتش ماندند.
در تهران و دیگر شهرستان ها نیز محافل دانشجویی و روشنفکری به صورت مخفی در حال شکل گیری و گسترش بود و نسل جوان که حق هیچ گونه ابراز عقیده آزاد نداشت و از مطبوعات آزاد نیز بی بهره بود، (امکانات رادیو و تلویزیون نیز که دربست در اختیار حکومتگران بود)، راهی جز پیوستن به محافل کوچک و مخفی و رد و بدل کردن جزوات دست نویس و کتبی که از دید حکومت غیر قانونی بود، نداشت.
تلاش های جبهه ملی و نهضت آزادی برای فعالیت در چهارچوب قانون اساسی نیز به دستگیری مجدد اعضای آن سازمان ها منجر شد و سخن به یادماندنی مهندس بازرگان در دادگاه نظامی شاه در دهه چهل که گفته بود "ما آخرین کسانی هستیم که در چهارچوب قانون اساسی سخن می گوییم و مطمئن باشید که جوانان ما در آینده به زبان دیگر با شما سخن خواهند گفت." (نقل به معنی) نتوانست رژیم شاه را وادار به تغییر شیوه ها و روش های حکومتی و ایجاد برخی رفرم ها در عرصه سیاسی کند.
نسل جوان آن دوره که عمدتا دانشجویان و روشنفکران آرمانگرا بودند، رژیم شاه را رژیمی دیکتاتوری و وابسته به امپریالیسم می دانستند که برای حفظ منافع سرمایه جهانی، هرگونه صدای مخالفی را خفه می کند.
شرایط به گونه ای بود که حتی اعتراضات صنفی دانشجویی نیز تحمل نمی شد و گاردهای ویژه مستقر در دانشگاه ها، هرگونه اعتراضی را سرکوب می کردند.
تلاش های جبهه ملی و نهضت آزادی برای فعالیت در چهارچوب قانون اساسی نیز به دستگیری مجدد اعضای آن سازمان ها منجر شد و سخن به یادماندنی مهندس بازرگان در دادگاه نظامی شاه در دهه چهل که گفته بود "ما آخرین کسانی هستیم که در چهارچوب قانون اساسی سخن می گوییم و مطمئن باشید که جوانان ما در آینده به زبان دیگر با شما سخن خواهند گفت." (نقل به معنی) نتوانست رژیم شاه را وادار به تغییر شیوه ها و روش های حکومتی و ایجاد برخی رفرم ها در عرصه سیاسی کند.
اگر آزادی های سیاسی پدید می آمد و امکان مبارزه سیاسی، آزادی بیان، مطبوعات و رعایت حقوق ملت مد نظر قرار می گرفت، شاید سرنوشت ایران به گونه ای دیگر رقم می خورد.
در چنین شرایطی، در بسیاری از محافل روشنفکری و دانشجویی با ایدئولوژی های متفاوت اعم از مارکسیستی یا مذهبی، مساله مبارزه مسلحانه و یا به عبارت دیگر سخن گفتن به شیوه خود حکومت مطرح شد بدون آننکه این محافل جداگانه ارتباطی به یکدیگر داشته باشند.
برادران احمدزاده؛ از راست مجتبی، مجید و مسعود
به دنبال طرح مبارزه مسلحانه، موضوع بهره گیری از تجارب دیگر انقلابیون جهان در دستور کار قرار گرفت و جزواتی در این زمینه به فارسی ترجمه و در محافل مختلف دست به دست گشت.
پیروزی انقلاب کوبا و الجزایر و جنگ های چریکی در آمریکای لاتین بسیار مورد توجه قرار گرفته بود و چه گوارا قهرمان و سمبل این مبارزات بود.
به این فضا باید جهان دو قطبی و جنگ سرد میان دو اردوگاه جهانی را افزود. در یک سو اردوگاه سوسیالیستی نامیده می شد که خود را نجات بخش محرومان، کارگران و زحمتکشان می دانست و در سوی دیگر، جهان سرمایه داری به رهبری آمریکا قرار داشت که مدافع لیبرالیسم و دموکراسی بود.
در آن مقطع تاریخی هنوز ماهیت واقعی اردوگاه باصطلاح سوسیالیستی برملا نشده بود و در تحلیل اکثر روشنفکران و مبارزان، رژیم شاه وابسته به امپریالیسم جهانی محسوب می شد که با کودتای بیست و هشت مرداد و به کمک امپریالیسم آمریکا بر مردم ایران تحمیل شده بود.
زمانی که در نوزدهم بهمن ۱۳۴۹، حمله به پاسگاه سیاهکل به وقوع پیوست و دستگیرشدگان در اسفند همان سال پس از تحمل شکنجه های فراوان و قرون وسطایی ساواک، در دادگاه نظامی محاکمه و به جوخه های اعدام سپرده شدند، رژیم شاه با تبلیغات گسترده تلاش کرد به روستاییان محل، چنین القا کند که چریک ها عوامل بیگانه و ضد رفرم ارضی بوده اند و می خواستند زمین های شما را به مالکین بازگردانند و به این ترتیب توانست در تعقیب دیگر اعضای تیم جنگل از آنها کمک دریافت کند.
طی سال های ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۵ ضربات وارده از سوی ساواک شاه بر سازمان و عملیات متقابل چریک ها، با افت و خیز ادامه یافت، اما در دو مقطع، ضربات تعیین کننده بود. یکی در سال ۱۳۵۰ که سازمان بخشی از کادر رهبری خود را از دست داد، اما به دلیل حضور کادرهای مجربی چون حمید اشرف خلاء ناشی از این ضربات به زودی ترمیم شد. دوم ضربه سال ۱۳۵۵ بود. در سال ۱۳۵۵ حمله غافلگیرانه و محاصره چند لایه یک خانه تیمی که رهبران سازمان در حال برگزاری جلسه ای در آن بودند، از سوی ساواک، و درگیری مسلحانه چند ساعته، منجر به جان باختن تمامی آنها شد.
هسته جنگل در واقع بقایای گروه جزنی بود که در سال ۱۳۴۶ مورد هجوم ساواک قرار گرفته بود و بیشتر اعضای آن در زندان بودند.
پس از ضربه سیاهکل، آن دسته از چریک ها که موفق به ترک منطقه شده و جان سالم به در برده بودند، با جریان دیگری که در شهرهای تهران، مشهد و تبریز در حال سازمان یابی و تدارک جنگ چریک شهری بودند، تماس برقرار کرده و از ادغام این دو جریان در فروردین ۱۳۵۰ "سازمان چریک های فدایی خلق ایران" متولد شد، که برادرانم مسعود و مجید و مفتاحی ها و پویان از بنیانگذاران بودند.
آنها پس از مدتی بحث و بررسی پیرامون اصلاحات ارضی و تاثیرات آن بر اوضاع اقتصادی اجتماعی، به این نتیجه رسیده بودند که این رفرم ها ناکارآمد است و نمی تواند بهبودی در وضعیت روستاها پدید آورد.
جمع بندی این تحقیقات در دو جزوه، یکی "مبارزه مسلحانه؛ هم استراتژی هم تاکتیک" که توسط مسعود تدوین شده بود و دیگری" ضرورت مبارزه ی مسلحانه و رد تئوری بقا" که توسط امیرپرویز پویان نوشته شده بود و حاصل تلاش همه هسته ها و اعضای سازمان بود، انتشار یافت و سازماندهی خانه های تیمی در دستور قرار گرفت.
مهم ترین عملیات پس از اعلام موجودیت سازمان، ترور تیمسار فرسیو رئیس دادگاه نظامی بود که حکم اعدام پانزده چریک تیم جنگل را صادر کرده بود. پیش از آن حمله به کلانتری قلهک جهت تامین سلاح و حملاتی به بانک ها جهت تامین مالی سازمان صورت گرفته بود که بیانگر ظهور شکل جدیدی از مبارزه علیه رژیم شاه بود.
تصویری از روزنامه کیهان در روزهای نخست پیروزی انقلاب اسلامی
همزمان، ساواک اسامی و تصاویر تعدادی از چریک ها را اعلام و برای شناسایی و دستگیری آنها مبالغی تعیین کرد. در میان اسامی اعلام شده نام امیرپرویز پویان بویژه توجه ما را جلب کرد و برای ما یقین حاصل شده که برادرانم مسعود و مجید نیز جزو چریک ها هستند.
در آن زمان، مدتی بود که مسعود به زندگی مخفی روی آورده بود، اما مجید همچنان زندگی علنی داشت. البته او در دیدار با ما مطرح می کرد که مسعود از ایران خارج شده است، اما در مورد خود صحبتی از فعالیت با سازمان نمی کرد.
در خرداد ماه همان سال، ضربات ساواک به یک خانه تیمی، منجر به درگیری مسلحانه و جان باختن پویان و دو تن از همرزمانش شد و تابستان ۱۳۵۰ نیز شاهد ضربات مشابهی بودیم.
در تیرماه سال ۱۳۵۰، من پس از فارغ التحصیلی به تهران رفتم تا طبق قرار قبلی با مجید که گفته بود باید مبارزه جدی تری را در پیش گیریم، ملاقات کنم.
این دیدار صورت گرفت و سپس به منزل مجید که خود در آن اقامت نداشت رفتم. من به همراه دو دوست و برادرم مجتبی به تهران آمده بودیم، اما یکی از دوستانم در ملاقات با دوست دیگری که تحت نظر بود، در تور پلیس قرار گرفت و به این ترتیب محل اقامت ما شناسایی شد و ماموران ساواک همه ما را بازداشت و به اوین منتقل کردند و پس از بازجویی های چند روزه به زندان قصر فرستاده شدیم. فقط برادر کوچکم مجتبی که تنها ۱۵ سال داشت آزاد شد.
نگاه مردم به چریک ها، نگاه به قهرمانانی بود که عمل انقلابی آنها در سطحی نبود که مردم نیز بتوانند در آن سهیم باشند. نفوذ سازمان بیشتر در میان روشنفکران و دانشجویان و بعضا کارگران آگاه بود.
حدود دو ماه بعد، مسعود بر سر یک قرار ضربه خورد و مجید نیز به فاصله کمی به همین ترتیب دستگیر شد، اما با منفجر کردن نارنجکی که حمل می کرد به شدت زخمی شد و یک مامور ساواک کشته شد.
من و دوستانم پس از سه ماه از دستگیری برادرانم از زندان آزاد شدیم و من توانستم برادرانم را سه بار ملاقات کنم.
آنها به شدت شکنجه شده بودند و در دادگاه نظامی به روشنی آثار شکنجه را به خبرنگاران نشان دادند. آنها به همراه هشت تن از رفقایشان در یازدهم اسفند ۱۳۵۰، به جوخه های اعدام سپرده شدند.
در این ایام، پدرم در زندان مشهد به سر می برد و تقاضای او برای انتقال به تهران برای آخرین دیدار با فرزندانش مورد موافقت ساواک قرار نگرفت و همزمان در یک دادگاه فرمایشی به ده سال زندان محکوم شد.
طی سال های ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۵ ضربات وارده از سوی ساواک شاه بر سازمان و عملیات متقابل چریک ها، با افت و خیز ادامه یافت، اما در دو مقطع، ضربات تعیین کننده بود.
یکی در سال ۱۳۵۰ که سازمان بخشی از کادر رهبری خود را از دست داد، اما به دلیل حضور کادرهای مجربی چون حمید اشرف خلاء ناشی از این ضربات به زودی ترمیم شد.
دوم ضربه سال ۱۳۵۵ بود. در سال ۱۳۵۵ حمله غافلگیرانه و محاصره چند لایه یک خانه تیمی که رهبران سازمان در حال برگزاری جلسه ای در آن بودند، از سوی ساواک، و درگیری مسلحانه چند ساعته، منجر به جان باختن تمامی آنها شد. حمید اشرف که بارها از خانه های تیمی محاصره شده موفق به گریز شده بود این بار در این درگیری جان خود را از دست داد.
در مجموع، این ضربه، تاثیر تعیین کننده ای در ادامه فعالیت های نظامی سازمان داشت؛ اما طی این دوره حکومت شاه نیز چه در عرصه داخلی و چه در جامعه بین المللی به دلیل دستگیری ها، شکنجه ها، اعدام ها و نقض آشکار و گسترده حقوق بشر در زندان ها بیش از پیش بی اعتبار شده بود.
در سال ۱۳۵۶، من پس از گذراندن آخرین محکومیت سه ساله خود از زندان آزاد شدم و مدتی بعد به سازمان پیوستم تا جای خالی جانباختگان فدایی از جمله برادارانم را بگیرم.
در سال ۱۳۵۵ حمله غافلگیرانه و محاصره چند لایه یک خانه تیمی از سوی ساواک، منجر به جان باختن تمامی آنها شد
برادر کوچکم مجتبی که در آن زمان بیست و دو سال داشت و دانشجوی دانشگاه صنعتی آریامهر( که بعدا به نام شریف نامگذاری شد) بود، به شدت با پیوستن من به خانه های تیمی سازمان مخالف بود و اساسا مبارزه مسلحانه را حرکتی جدا از مبارزات مردم می دانست؛ اما سرانجام موفق به متقاعد کردن من نشد.
او معتقد به کار آگاه گرانه و سازماندهی طبقه کارگر بود. مدت کوتاهی پس از مخفی شدن دریافتم که حق با او بود. محدودیت های زندگی مخفی و رعایت شدید مسائل امنیتی برای حفظ خانه های تیمی ما را به راستی از مردم جدا می کرد.
هرچند هریک از اعضای خانه های تیمی که معمولا پنج نفر بودند، خود یک هسته علنی برای فعالیت های سیاسی داشتند و اعلامیه ها و اطلاعیه های سازمان را تکثیر و پخش می کردند، اما با اوج گیری مبارزات در سال ۱۳۵۷، حضور در مبارزات مردم برای ما دشوار بود.
به علاوه، به دلیل ضربات متعدد بر سازمان و از دست رفتن رهبران برجسته و تئوریسین های ما، قادر به ارائه برنامه و نقشی فعال در مبارزات مردم نبودیم.
مردم هرچند در آن سال سازمان ما را می شناختند، اما از دیدگاه آنها، چریک ها مبارزان پاک باخته، صادق و جان بر کفی بودند که سرنگونی رژیم شاه را هدف قرار داده بودند.
نگاه مردم به چریک ها، نگاه به قهرمانانی بود که عمل انقلابی آنها در سطحی نبود که مردم نیز بتوانند در آن سهیم باشند. نفوذ سازمان بیشتر در میان روشنفکران و دانشجویان و بعضا کارگران آگاه بود.
هرچند سازمان در روزهای منتهی به انقلاب توانست با تمام نیرو و به یاری هواداران، نقش مثبتی در انقلاب ایفا کند، اما بیش از آنکه نقش رهبری داشته باشد دنباله رو توده ها بود و نتوانست با برنامه و سیاستی مشخص از انحراف اهداف انقلاب در حد توان خود جلوگیری کند.



اصلاحات ارضی؛ شاه سند مالکیت زمینهای تقسیم شده را به کشاورزان می دهد
بعد از رویداد سیاهکل، من به همراه محفلی فعالیت خود را به نفع سازمان فدایی شروع کردم، و بعد از چند سال فعالیت گروهی به نفع این سازمان، مخفی شده و در نهایت به اتفاق گروهی که عضوش بودمبه سازمان فدایی وصل شدم.
اما این رابطه چندان نپایید و با از بین رفتن محمد رضا یثربی، مسئول رابط با گروه ما در خانه مهر آباد جنوبی در ۸ تیر ماه ۱۳۵۵، من به همراه بخشی از دوستان، دوباره به فعالیت مستقل گروهی خود برگشته، و در این پروسه به اتفاق عده ای دیگر از فداییان قطع ارتباط شده مشترکا در باز سازی و احیای مجدد تشکیلات آسیب دیده سازمان فدایی ایفای نقش کردیم.
اما در آستانه واقعه سیاهکل، من عضوی جوان از محفل سیاسی مذکور بودم که به پشت گرمی بزرگانش به دنبال راهى براى تاثیرگذارى در محیط پیرامون خود می گشت.
به فاصله نسیتا کوتاهی بعد ازاعدام ۱۳ نفر از مبارزان سیاهکل در ۲۶ اسفند ۱۳۴۹، من هم مثل برخی از جوانان کشور، با آغازگران حرکتی که معلوم شد در ۱۹ بهمن از منطقه سیاهکل آغاز شده بود، همدلی پیدا کردم.

درباره نویسنده

اصغر جیلو، در سال ۱۳۴۷ فعالیت سیاسی خود را از دوره دبیرستان شروع کرد. در سال ۱۳۵۰ وارد دانشگاه تبریز در رشته پزشکی شده و فعالیت خود در دانشگاه وخارج از آن را در پشتیبانی ازسازمان چریک های فدایی خلق ایران ادامه داد. در بهار سال ۱۳۵۵ به همراه گروهی که در آن فعال بود به سازمان فدایی پیوست، و به دنبال از بین رفتن رهبری این سازمان دانشگاه را ترک و در بازسازی تشکیلات فدایی شرکت کرد. بعد از انقلاب بهمن ماه ۱۳۵۷ درانشعابات مختلف، گرایش فدایی اکثریت را همراهی نمود. در فاصله سال های ۱۳۷۰-۱۳۶۰ در کمیته مرکزی فداییان اکثریت فعالیت کرد، و از سال ۱۳۷۰ به بعد، از فعالیت های سازمانی در آن کناره گرفت.
علاقه مندى اولیه من به سیاست، به داستان هاى تلخ وشیرین وقایع مربوط به اشغال ایران توسط متفقین در۱۳۲۰ شمسی، حکومت فرقه دموکرات آذربایجان و سرکوبی هاى خونین بعد از آن، فعالیت هاى حزب توده ایران و دوران دکتر مصدق … بر می گشت که در شب نشینى هاى لذت بخش و طولانى ایام به شدت سرد فصول زمستان شهرستان زنجان، توسط بزرگتران فامیل که این وقایع را از نزدیک تجربه کرده بودند، بازگویى می شدند.
گاهی، روخوانى داستان هاى بزمی و رزمی کور اوغلو از روى متن ترکى کتاب آن، و... جایى را در این شب نشینی ها به خود اختصاص می داد.
اما عامل دیگر، تبعیضات اجتماعی متعددی بود که در محیط زندگی جاری بود و بسیاری از ما جوانان نیز اغلب از موضوعات آن بودیم.
سیستم ادرای و انتظامی فاسد و زورگو، و ترس و وحشتی که از سازمان امنیت برمحیط مستولی بود، برای بخشی از نسل جوانی که با آرزوهای نیک قصد پرواز به دور دست ها را داشت قابل هضم نبود.
به یاد گفته کنایه آمیز تلخی می افتم که در کوچه وبازار علیه شهربانی شهر که مسئول حفظ نظم وامنیت و حیثیت مردم بود، زمزمه می شد که:"جناب سروان باش پادشاهی کن- پاسبان باش هر چه خواهی کن".
آنچه به طورزنده در پیرامون نزدیک ما در حال گسترش بود، نه کاهش محسوس فقر و فلاکت اقتصادى و مشکلات اجتماعى مربوط به اقشار کم در آمد، بلکه فربه شدن سریع اقشار متمولی بود که به اعتبار وابستگى هاى سیاسى یا ادارى به مراکز سیاستگزار یا اجرایى در شهر، از اعتبارات و بودجه هاى دولتى، بیشترین امتیازات اقتصادى و مالى را نصیب خود می ساختند.
اصلاحات ارضى در روستاهاى زنجان به دلایل عدیده اى، بخصوص نفوذ کم نظیر و گسترده خانواده ذوالفقاری ها، که به خاطر نقش تعیین کننده آنها در سرکوب فرقه دموکرات در۲۱ آذر ۱۳۲۵، مورد حمایت ویژه دربار بودند، و همچنین سوء استفاده هاى وسیعى که از بودجه ها و اعتبارات ناکافى مربوط به این اصلاحات، توسط روساى ادارات و مالکین بزرگ صورت می گرفت، دستاورد چندان محسوسی در بهبود وضع اقتصادى روستا و به تبع آن شهر ما نداشت.
از آنجایی که هیچ نوع تشکل سیاسى مستقل و غیر وابسته به حکومت اجازه تاسیس و فعالیت نداشت، روشنفکران دلسوزی که خواهان تاثیر گذارى بر سیاستگزاری های خرد و کلان کشور بودند، هیچ امکانى براى تشکل های قانونی حزبى خود نداشتند.
در چنین وضعیتى، عده اى راه چنین تاثیرى را جذب در سیستم (که حکومت هم آن را تشویق میکرد) می یافتند و عده ای نیز که چنین راهى را رد می کردند، سر نوشتى جز حاشینه نشینى، زندان و یا تبعید پیدا نمی کردند.
اصلاحات ارضى در روستاهاى زنجان به دلایل عدیده اى، بخصوص نفوذ کم نظیر و گسترده خانواده ذوالفقاری ها، که به خاطر نقش تعیین کننده آنها در سرکوب فرقه دموکرات در۲۱ آذر ۱۳۲۵، مورد حمایت ویژه دربار بودند، و همچنین سوء استفاده هاى وسیعى که از بودجه ها و اعتبارات ناکافى مربوط به این اصلاحات، توسط روساى ادارات و مالکین بزرگ صورت می گرفت، دستاورد چندان محسوسی در بهبود وضع اقتصادى روستا و به تبع آن شهر ما نداشت.
اصغر جیلو
فعالیت هنرمندان و نویسندگان مستقل متعلق به گرایش های گوناگون که در این دوره می کوشیدند با انتشار کتاب ها، فصل نامه و ماهنامه هاى مختلف به کار فرهنگی روشنگرانه بپردازند، گرچه بسیار مغتنم بود، اما تاثیرات آن در تربیت فکرى و سیاسى روشنفکران جوان کشور به خاطر سانسور شدید دولتى و پیگرد ساواک و… محدود بود.
حافظه من مطلقا هیچ نشانه اى حتى جزیى از فعالیت احزاب قدیمی مثل حزب توده ایران، جبهه ملی و یا نهضت آزادی و یا حتی طرفداران آقای خمینی در محیط شهر ما در آن دوره را ثبت نکرده است. قطعا طرفداران پنهانی این جریان ها در شهر ما وجود داشته اند، اما فعالیت؟ ابدا.
احزاب حکومتى ایران نوین که گفته می شد متعلق به تکنوکرات ها و سرمایه داران نو کیسه دولتی است و حزب مردم که شایع بود وابسته به ملاکین مورد حمایت دربار است، هر دو داراى فعالیت هاى نمایشى در شهر بودند.
بخش محدودی از جوانان متمول شهر که بزرگترانشان ظاهرا عضو این احزاب بودند، جذب آنها شده و از امکانات گسترده ورزشى و تفریحى که دیگران به آنها دسترسى نداشتند برخوردار می شدند.
اما چندین تشکل مذهبى هم وجود داشت که فعالیتشان توسط ساواک و شهربانى تحمل می شد. اولین آن، انجمن ضد بهاییت بود که تعدادى از جوانان را به خود جلب کرده و مشغول امر و نهى اعضاى خود مبنی بر عدم دخالت در سیاست، شناسایى بهایى ها و وادار کردن آنان به ترک اجبارى دیار خود و فراهم کردن شرایط آن گونه که پیروان آن باور داشتند براى ظهور امام زمان بود.
تشکل دیگر، مکتب اسلام بود که طى جلسات علنى مرتبى در روزهای جمعه تزکیه نفس و عمل به آموزش هاى تشیع را درمان معضلات و مفاسد اجتماعى آن زمان معرفى می کرد.
اما با نفوذترین تشکل مذهبى شهر، تجمع پرآوازه ای بود که صفاتی چون "شیفتگان"و "عاشقان"و چشمگیرتر از همه "دیوانگان" حسین را بر پیشانی خود داشت و مراسم عزاداری و سینه زنی بسیار باشکوهی را همه ساله در ماه محرم بر گزار می کرد.
سازماندهى مخفى و گسترده قمه زنى این جمعیت در روزهاى عاشورا، و راه اندازى کاروان هاى قاچاقى براى زیارت قبر امام حسین در کربلا مورد حساسیت، و گاه هجوم ارگان هاى انتظامى شهر قرار می گرفت.
از میان جوانان هر سه تشکل فوق الذکر، بعدها تعدادی به سازمان مجاهدین خلق ایران پیوستند.
چند محفل ادبی و هنری غیر وابسته به دولت نیز در فضای شهر ما تاثیر گذار بودند. یکی از این محافل که روابطی با غلامحسین ساعدى ومحفل او در تبریز داشت، با برگزارى شب هاى شعر و ادب در روشنگرى فرهنگى آن دسته از جوانانى که از محافل مذهبى فوق الذکر گریزان بودند، می کوشیدند.
شاعر و معلمی دلسوخته، و سخنوری بی همتا که اگر اشتباه نکنم نامش رسول مقصودی بود، از افراد اصلی این محفل بود.
چندی بعد گفتند او تحت تاثیر کتاب بوف کور هدایت خود را کشت. شعر "روسپی" او یا چیزی معادل این معنا، از اشعار تاثیرگذار و ماندگار آن دوره بود، که شرح حال تکان دهنده نگون بختی های زنی درمانده را به تصویر می کشید که برای تامین زندگی خود و فرزندان خردسالش به دیو تن فروشی تسلیم شده بود
یک محفل سیاسی مخفی متشکل از محصلین و معلمین جوانی که با محافل دانشجویان چپگرا در دانشکده فنی دانشگاه تهران و دانشکده ادبیات تبریز و ... روابطى به هم زده و در حال گسترش تدریجى و انسجام درونى صفوف خود بودند، نیز وجود داشت.
این محفل روابط نزدیکی با محفل ادبی فوق داشته و مناسبات دوستانه ای بین آنان بر قرار بود.
آن که می‌گفت حرکت مرد در این وادی خاموش و سیاه، برود شرم کند!/ مویه کن بحر خزر / گریه کن دشت کویر.../ قدم اول هر راه سترگ با شکست هم نفس است... /درس گیریم از این جان بازی/ خنده زن بحر خزر/ خنده زن دشت کویر/ خلق بر می خیزد
سروده ای در سوگ چریک های واقعه سیاهکل
بالاخره روابط وحوادث پیرامونى به گونه اى چرخیدند که من خود را در این محفل سیاسی یافتم. افراد این محفل عموما دارای روحیات عدالت خواهانه و ضد تبعیض بوده، و حکومت شاه و کشورهای غربی خصوصا دولت آمریکا را مانع تحقق آمال های خویش تصور می کردند.
در آن دوره، مخالفت با خرافه پرستى و آموزش هاى متحجر دینى و کوشش براى روشنگرى فکرى- فرهنگى در محیط پیرامون توسط دو محفل فوق، بیش از اینکه حساسیت ساواک را برانگیرد، در میان محافل مذهبی که ذکرش در بالا رفت انعکاس یافته، و القابی از قبیل بهائیگرى، و طرفداران بى بند و بارى جنسى و بی خدایی و غیره را در سطح وسیعى متوجه آنان می ساخت.
درواقع، قبل از اینکه ماجرا به ساواک بکشد، این محافل بودند که می کوشیدند هر نوع فکر وایده جدیدی را در نطفه خفه کنند. آنها حتی با جلسات شعر خوانی معمولی هم دشمنی می کردند.
در چنین اوضاعی، فقدان هر نوع آزادى براى بیان نظر مخالف و قدغن بودن انتقاد از نا به سامانى ها و مشکلات موجود از یک سو، و غیبت احزاب اپوزیسیونی متشکل غیر حکومتى و مستقل که بتوانند برنامه های متفاوتی را در امر توسعه سیاسى و اقتصادى کشور مطرح سازند، جز تشدید رادیکالیسم سیاسی در سطح روشنفکران و جوانان مخالف استبداد شاهنشاهی، نتیجه دیگری نداشت.
درسال هاى منتهی به رویداد سیاهکل چند حادثه پر اهمیت، محافل سیاسی جوان را تحت تاثیر خود قرار داد: مرگ صمد بهرنگى و دستگیرى گروه فلسطین با دفاعیات شجاعانه و شور انگیز شکرالله پاک نژاد.
در عین حال مبارزات حادی که در سطح جنبش های آزادیبخش درکشورهای مختلف برعلیه مداخلات کشورهای غربی و به خصوص آمریکا در جریان بوده واغلب از سوی بلوک کشورهای منتسب به سوسیالیسم پشتیبانی می شد، وهم چنین اوج گیری جنبش های دانشجویی و ضد جنگ درکشورهای اروپای غربی، پزواکی قوی درسطح محافل مخالف حکومت شاه در ایران آن زمان می یافت و مخصوصا جوان تر ها را در موسسات آموزشی وخصوصا دانشگاه ها تحت تاثیرات برانگیزاننده و شگرف خود می گرفت.
فرسیو
سرلشکر ضیا فرسیو، دادستان دادگاه نظامى توسط چریک های فدایی ترور شد
برچنین بستری بود که اعدام دستگیرشدگان مرتبط با سیاهکل در ۲۶ اسفند، در واقع آن قطره نهایی بود که خشم انباشته بسیاری از محافل سیاسی جوان کشور را لبریز ساخت.
این رویداد بود که موجى از خشم و غلیان احساسات انقلابى را، در محافل گسترده خودجوش یا از پیش سازمان یافته مخفی جوانى که در آن هنگام در برخی شهرهاى عمده کشور وجود داشتند، به حرکت در آورد.
اولین کسانی که بی درنگ برای تسکین این ضایعه و ایجاد امید به آینده شتافتند، شاعران آزاده کشور بودند.
کسی از آنها سرود: "آن که می‌گفت حرکت مرد در این وادی خاموش و سیاه، برود شرم کند!، مویه کن بحر خزر، گریه کن دشت کویر...، قدم اول هر راه سترگ با شکست هم نفس است...، درس گیریم از این جان بازی، خنده زن بحر خزر، خنده زن دشت کویر، خلق بر می خیزد" (این شعر خلاصه شده است.)
این کلام های انباشته از احساسات آتشین، تاثیرات جادویی خود را بر روحیه جوانان محافل سیاسی آن زمان کشور می گذاشت و بی هیچ تردیدی به سرود و پرچم بسیاری از آنان تبدیل می شد.
در ۱۸ فروردین ١٣۵٠، خبر ترور سر لشکر ضیاء فرسیو، دادستان دادگاه نظامى چریک هاى اعدام شده، ضربه اى بس کارى تر از رویداد سیاهکل بر اتوریته سیاسى حکومت شاه وارد ساخت و پر شدن قطعی خلاء سیاسى موجود در کشور توسط جنبشی غیرقانونی و رادیکال را نوید داد.
سرلشکر فرسیو کسی بود که در سال ۱۳۴۷ گروه جزنی و قبل و بعد از آن بسیاری دیگر را به زندان های طولانی مدت محکوم کرده بود.
در ۱۸ فروردین ١٣۵٠، خبر ترور سر لشکر ضیاء فرسیو، دادستان دادگاه نظامى چریک هاى اعدام شده، ضربه اى بس کارى تر از رویداد سیاهکل بر اتوریته سیاسى حکومت شاه وارد ساخت و پر شدن قطعی خلاء سیاسى موجود در کشور توسط جنبشی غیرقانونی و رادیکال را نوید داد. سرلشکر فرسیو کسی بود که در سال ۱۳۴۷ گروه جزنی و قبل و بعد از آن بسیاری دیگر را به زندان های طولانی مدت محکوم کرده بود.
جنبش دانشجویى در سطح کشور و در راس آن دانشجویان دانشگاه تهران با شعارهاى تند "مرگ بر شاه" و "فرسیو مرگت مبارک" و… به استقبال حرکتى شتافتند که می رفت تا برای سالیانی دشوار، حرف آخر را در اپوزیسیون ضد استبداد سلطنتى در ایران بزند.
من درآن هنگام در یک اتاق اجاره ای، با یکی از اعضای ارشد محفلی که ذکرش رفت، درطبقه بالای قهوه خانه ای در خیابان فروردین تهران، در نزدیکی دانشگاه تهران زندگی می کردم.
درست یادم نیست که چه تاریخی، ولی تصور می کنم یکی دو روزی بعد از ترور فرسیو بود که برای رفتن به جایی باید از جلو دانشگاه تهران می گذشتم. شاید حوالی ظهر بود، تعداد انبوهی گارد ضد شورش و پاسبان های شهربانی در جلو نرده های دانشگاه یک دیوار گوشتی نسبتا طولانی درست کرده و کسی را به آن نزدیکی راه نمی دادند، اما هنوز می شد دید که انبوهی چشمگیر از دانشجویان پشت سر هم در آن سوی نرده ها صف کشیده، و با صدایی یک دست و بسیار رسا و خشمگین شعار می دادند.
من دو فقره از شعارهای آنها را به وضوح به یاد دارم که عبارت بودند از:"فرسیو مرگت مبارک" و "مرگ بر شاه" که هرکدام چندین بار پشت سرهم تکرار می شدند.
بر تعداد مامورین هر دم افزوده می شد به طوری که عده ای از آنها به این طرف خیابان آمده و با تحکم و دستور تماشگران را از آنجا دور می کردند.
مقام امنیتی (پرویز ثابتی)، دریک برنامه تلویزیونی شبانه، به تبلیغات به شدت منفی در مورد رویداد سیاهکل دست زد، و آن را به خارجیانی که دشمن مردم ایران معرفی می شدند، نسبت داد.
این برنامه و نیز انعکاس آن در روزنامه های رسمی کشور، وسیعا درفضای کشور انعکاس یافت. در عین حال ساواک با شتاب دست به انتشار عکس ۹ نفر از چریک ها در روزنامه ها زد و ۱۰۰ هزار تومان جایزه که در آن موقع مبلغ زیادی بود، برای دستگیری هریک از آنها تعیین کرد.
و بدین ترتیب بود که برنامه تبلیغاتی ساواک علیه چریک ها، به ضد خود تبدیل شد و خبر پیدا شدن جوانانی تحصیل کرده و جان بر کف که ترسی از حکومت مقتدر شاه و زندان وکشته شدن نداشتند و ساواک آنها را "خرابکار" می نامید، به دست خود حکومت تا اقصی نقاط کشور برده شد.


چریک های فدایی خلق در خارج از مرزهای ایران هم فعالیت خود را آغاز کردند
دیکتاتوری فردی شاه، ترویج فرهنگ چاپلوسی، فقدان آزاد ی های فردی و اجتماعی، و حزب سازی های فرمایشی و دخالت بی پروای قدرت های خارجی در ایران، موجب شده بودند که فضای خفقان آوری در ایران به وجود بیاید.
در چنین شرایطی، جبهه ملی کوشش می کرد که از طریق مبارزه مسالمت آمیز، فضای مناسبی برای شرکت مردم در سرنوشت اداره کشور به وجود بیاورد، اما ناکام شد و رهبران آن "خانه نشین" شدند.
حزب توده که ادعای "چپ " و کمونیستی می کرد، به ابزار بی اراده اتحاد جماهیر شوروی تبدیل شده بود و حتی "ساواک" در تشکیلات داخل کشور آن رخنه کرده بود.
شرایط نامطلوب حاکمیت، و ضعف و انحراف سازمان های سنتی، زمینه ساز "شورش "جوانان گردید. لذا، جوانان ناراضی جامعه، خصوصاً آنهایی که سال ها در درون سازمان های سنتی (جبهه ملی، نهضت آزادی، حزب توده) فعالیت می کردند، در صد د برآمدند که با الهام از جنبش های آزادیبخش کشورهای سه قاره، راهکارهای سیاسی – تشکیلاتی و مبارزاتی نوینی را جستجو و نقش "پیشاهنگ" و پیشگامان مبارزه را در جامعه ایفا کنند.

درباره نویسنده

حسن ماسالی در سال ۱۹۶۰ برای ادامه تحصیل به آلمان سفر کرد. در شکل گیری کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایران شرکت چست و سپس پنج بار به عنوان دبیر آن انتخاب شد.
در فاصله سال های ۱۹۶۱-۱۹۷۰ در تاسیس و کادر رهبری سازمان های جبهه ملی ایران در اروپا فعال بود.
در سال ۱۹۷۰به اتفاق یاران خودد جبهه ملی در خاورمیانه را به وجود آورد و همزمان گروه اتحاد مارکسیستی را تشکیل دادند که این گروه بعدها به نام سازمان وحدت کمونیستی ایران ادامه فعالیت داد. در سال ۱۳۵۷ در دوره جمشید آموزگار مخفیانه وارد ایران شد و در سال ۱۳۵۸ از طرف مردم تالش نامزد نمایندگی در مجلس شورای ملی گردید اما بعدها به علت مخالفت با حکومت دستگیر شد. در سال ۱۹۹۰ بعد از ملاقات با شاپور بختیار، مدتی به قعالیت در نهضت مقاومت ملی ایران ادامه داد. او در سال ۱۹۹۵ کنفرانس ملی را در آلمان برگزار کرد و این تشکیلات نزدیک به سه سال علیه جمهوری اسلامی فعالیت کرد.
در آن زمان، رویدادهای جهانی نیز در روند شکل گیری مبارزه مسلحانه در ایران، بسیار اثر بخش بودند. مسائلی از قبیل مقاومت انقلابی مردم ویتنام دربرابر تجاوز آمریکا، جنگ آزادیبخش الجزایر، انقلاب کوبا، نظریات چه گوارا، راهکارهای چریکی سازمان "توپا ماروها" در آمریکای لاتین، مبارزین ایرانی در داخل و خارج از کشور را به خود جلب کرده بود.
نوشتارهای گوناگونی در این ارتباط ، در داخل کشور به طور مخفیانه ترجمه و توزیع می شدند و درسراسر کشور "هسته های مخفی مبارزاتی" که اکثر آنان از وجود همدیگر بی خبر بودند، شکل گرفتند که معروف ترین آنها عبارت بودند از هسته هایی که با ابتکار بیژن جزنی – محمد صفاری آشتیانی - ضیا ظریفی - سورکی – احمد زیبرم ، و همچنین از طریق مسعود احمد زاده- امیر پرویز پویان – عباس مفتاحی –سعید آریان- حمید توکلی و دیگر جوانان انقلابی سازماندهی شده بودند.
هرگروه درصدد برآمده بود که با توجه به شرایط ترور واختناق، ازمیان افراد مورد اعتماد خود، یار گیری کند وهمچنین برنامه های ویژه تعلیماتی و تدارکات نظامی را برای انجام عملیات مسلحانه در دستور کار خود قرار دهد.
در خارج از کشورنیز جنبش دانشجویی و سیاسی ایران، به "رادیکالیسم" روی آورده بود و در نشریات خود در باره "ضرورت مبارزه مسلحانه" علیه رژیم شاه تبلیغ می کرد. از جمله سازمان های جبهه ملی ایران در خارج از کشور، از سال ۱۳۴۲ به بعد، در باره ضرورت شکل گیری مبارزه مسلحانه در ایران، از طریق نشریات "ایران آزاد" و " باختر امروز" تبلیغ می کردند و در درون این تشکیلات، " گروه اتحاد کمونیستی"(که بعداً به نام سازمان وحدت کمونیستی فعالیت می کرد)، شکل گرفت و افرادی برای آموزش نظامی، به طور مخفیانه به اردوگاه های نظامی فلسطینی ها اعزام شدند و فعالیت های خود را در منطقه خاورمیانه، خصوصاً در نقاط مرزی ایران، برای تماس با مبارزین داخل کشور متمرکز ساختند.
من خود یکی از بنیانگذاران "جبهه ملی ایران در خاورمیانه " و سازمان "وحدت کمونیستی" بودم که باتفاق یاران خود، کارزار مبارزه مسلحانه را از طریق نشریات فارسی و همچنین عربی زبان( ایران الثوره و مجله الهدف) و رادیوهای منطقه، تبلیغ می کردیم.
این فعالیت ها موجب شد که به مرور با برخی از مبارزین داخل کشور که برای آموزش نظامی و فراهم کردن امکانات نظامی، مخفیانه از مرز ایران عبور می کردند، آشنا شویم.
قبل از حادثه سیاهکل، با مسعود احمد زاده و مجید احمد زاده ارتباط برقرار کرده بودیم و مسعود یک اسکناس دو تومانی را نصف کرده بود و نصف آن را برای ما ارسال داشت و قرار براین گذاشت که رابط ایشان و گروه (که هنوز اعلام موجودیت نکرده بود)، با آوردن نصف دیگر اسکناس، روابط رسمی خود را برقرار سازند و خواست های مشخص خود را مطرح کنند.
پس از این قرار، نوشته ایشان به نام "تحلیلی از شرایط جامعه ایران؛ جنگ مسلحانه هم استراتژی،هم تاکتیک" و همچنین نوشته امیر پرویز پویان تحت عنوان"ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا" به دست ما رسید. ما پس از اعلام موجودیت گروه، کتاب های مزبور را در خاورمیانه، اروپا و آمریکا انتشار دادیم.
بیژن جزنی، مطلبی تحت عنوان "تاریخ سی ساله اخیر ایران"، از درون زندان، برای انتشار ارسال داشته بود. مطالب مزبور، با خودکار روی "کاغذ سیگار" به طرز ماهرانه ای نوشته شده بود و از طریق افرادی که به ملاقاتش رفته بودند، بسته بندی و به خارج ارسال شده بود.
فقدان آزادی، فقدان احزاب مدرن، فرصت طلبی و مماشات بسیاری از فعالین سیاسی (از جمله بسیاری از گروه های چپ) موجب شدند که فاجعه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جدیدی در ایران روی دهد و حکومت اسلامی، در سال ۱۳۵۷ در ایران استقرار یابد.
دست خط های ایشان و برخی از"نارنجک های دست ساز" و اسلحه کمری ابتدایی که در مراحل اولیه مبارزه، و همچنین دستگاه پلی کپی اولیه دست ساز را که این مبارزین از آنها استفاده می کردند در پایگاه خود در خاورمیانه، با ایجاد "یک موزه انقلابی" حفظ کرده بودیم ، که عکس های آن ابزار اولیه مبارزاتی و برخی اسناد دیگر را هنوز در اختیار دارم و در صدد هستم که در کتاب خاطرات سیاسی ام، انتشار دهم.
کتاب های پویان، احمد زاده و جزنی، توسط رفقای انقلابی مقیم خارج از کشور، به زبان های انگلیسی، آلمانی و عربی ترجمه و پخش شدند.
گروه های مختلف فلسطینی با ما همکاری می کردند و مجله "الهدف" که ارگان گروه "دکتر جورج حبش "( جبهه خلق برای آزادی فلسطین ) بود، به تریبونی برای نقطه نظرات انقلابیون ایران تبدیل شد.
گروه احمدزاده – پویان، با الهام از چه گوارا و نوشته های رژی دبره، به دنبال عملیات چریکی در شهرهای بزرگ ایران بودند؛ اما گروه بیژن جزنی- آشتیانی - حمید اشرف، مناطق کوهستانی و جنگلی شمال ایران را شناسایی کرده بودند و در این ارتباط بود که در منطقه سیاهکل( نزدیک لاهیجان) در نوزدهم بهمن ۱۳۴۹ با نیروهای نظامی رژیم شاه درگیر شدند.
تا آنجایی که مطلع شده بودیم، این گروه هنوز مراحل سازماندهی و تدارکاتی نظامی خود را به اتمام نرسانده بود و در آن منطقه، درگیری و مقاومت مسلحانه به آنها تحمیل می شود.
رفیق صفاری آشتیانی که مدتی در اردوگاه فلسطینی ها آموزش نظامی دیده بود (و میان فلسطینی ها به ابو العباس معروف شده بود)، پس از آموزش نظامی، با حمل چند اسلحه، به طور قاچاق وارد ایران می شود و در گروه جنگل درسیاهکل، نقش بر جسته ای بر عهده می گیرد.
تا آنجایی که مطلع هستیم، قبل از حادثه سیاهکل، گروه احمد زاده- پویان، از طریق برخی شبکه های انقلابی، با گروه بیژن جزنی آشنا می شوند ودر حال گفتگو برای اتحاد بودند.
پس از حادثه سیاهکل، گروه احمد زاده - پویان ، به عنوان ابراز همبستگی، به کلانتری قلهک در تهران حمله ور شد و سپس به رهبری پویان، به بانک ملی شعبه خیابان آیزنهاور حمله کرد تا با شرکت در عملیات، " تبلیغ مسلحانه" کند ومردم را از وجود "پیشاهنگان انقلابی" مطلع سازد و با روحیه "یاس و ناامیدی، تسلیم طلبی و سیاست های فرصت طلبانه" مبارزه کند. آنها در ضمن اعلام کردند که قصد داشتند، با تصاحب پول های بانک ، مخارج مبارزه انقلابی را تامین کنند.
ما که یک گروه انقلابی در خارج از کشور به وجود آورده بودیم، در صدد بر آمدیم که در چند سطح فعالیت های خود را متمرکز کنیم. از یک طرف، با ایجاد یک گروه مارکسیستی، تلاش به عمل آوردیم که با ترجمه و انتشار برخی آثار مارکس، انگلس، روزا لوکزامبورک و چه گوارا، در پالایش فکری جنبش چپ ایران شرکت کنیم.
پس از حادثه سیاهکل، گروه احمد زاده - پویان ، به عنوان ابراز همبستگی، به کلانتری قلهک در تهران حمله ور شد و سپس به رهبری پویان، به بانک ملی شعبه خیابان آیزنهاور حمله کرد تا با شرکت در عملیات، " تبلیغ مسلحانه" کند ومردم را از وجود "پیشاهنگان انقلابی" مطلع سازد و با روحیه "یاس و ناامیدی، تسلیم طلبی و سیاست های فرصت طلبانه" مبارزه کند. آنها در ضمن اعلام کردند که قصد داشتند، با تصاحب پول های بانک ، مخارج مبارزه انقلابی را تامین کنند.
در این ارتباط با جریان های فکری مرتبط به "حزب توده - شوروی" و همچنین با سطحی نگری های " طرفداران مائو و انور خوجه " مبارزه تئوریک می کردیم و به بسیاری از تئوری ها و روش کار لنین و استالین انتقاد می کردیم؛ به همین دلیل، به ما اتهام می زدند که "تروتسکیست" هستیم، درحالی که نادرست بود.
ما تنها به کارهای تئوریک قانع نبودیم و لذا با ایجاد یک تیم مبارزاتی، در صدد برآمدیم که برای شرکت در مبارزه و یاری رساندن به انقلابیون داخل کشور، در کشورهای همجوار ایران مثل عراق، کویت، افغانستان و پاکستان، پایگاه ارتباطی به وجود بیاوریم.
در حمل اسلحه و ارسال امکانات مالی و در انتشار نظریات گروه های داخل کشور، فعالانه کوشیدیم و نیروی بزرگی در چارچوب کنفدراسیون، جبهه ملی ایران در خارج از کشور، و در ارتباط با سازمان "وحدت کمونستی ایران" بسیج و نشریات و فرستنده های رادیویی، سازماندهی کرده بودیم.
در لبنان، سوریه، عراق، لیبی، الجزایر، یمن جنوبی و در ظفار با سازمان های مبارز و حکومت ها ارتباط برقرار کرده بودیم. به طور مثال با سالم ربیع علی، رئیس جمهوری یمن جنوبی، با معمر قذافی، رئیس جمهوری لیبی و با بسیاری از سازمان های آفریقایی – آسیایی ارتباط داشتیم.
به عبارت دیگر، از راه دور شعار نمی دادیم، بلکه خطرات بسیاری را هنگام حمل اسلحه و عبور از مرزها تقبل می کردیم.
در این ارتباط، یکی از افراد کادر رهبری و رفیق مبارز ما، به نام منوچهر حامدی که در ارتباط با چریک های فدایی خلق به ایران رفته بود، پس از دو سال زندگی و مبارزه مخفی، در درگیری مسلحانه کشته شد.
در اینجا ضروری می دانم از شادروان کامبیز روستا نیز یاد کنم که در سطوح تئوریک- سازماندهی و مبارزات عملی شرکت فعال داشت.
ما از طریق سازمان وحدت کمونیستی، کوشش می کردیم که بی باکانه از جنبش چپ و مبارزات مسلحانه داخل کشور حمایت کنیم، و تلاش میکردیم که از نظر تدوریک، سیاسی، تشکیلاتی و مبارزاتی همسو شویم وهماهنگی ایجاد کنیم.
اما پس ازچند سال تلاش صادقانه، برخی انحرافات تئوریک، سیاسی و تشکیلاتی در درون سازمان چریک های فدایی خلق،موجب شد که "پروسه تجانس" متوقف گردد.
سپس در صدد برآمدیم که تشکیلات مستقل خود، یعنی سازمان وحدت کمونیستی را در داخل کشور به وجود بیاوریم و در این ارتباط، قریب یک سال قبل از حادثه فروپاشی رژیم شاه، از طرف گروه، مخفیانه وارد ایران شدم.
می توان ادعا کرد که عملیات مسلحانه در سیاهکل، نقطه عطفی برای شروع مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه تلقی می گردد که سال ها توسط چریک های فدایی خلق و سایرگروه های مبارز ادامه داشت.
در این مبارزه، تعداد زیادی از فرهیختگان و مبارزین راستین انقلابی در ایران جان باختند و ضربه نهایی در سال ۱۳۵۵ به جنبش چریکی ایران وارد شد که تعداد کثیری به دست رژیم شاه به قتل رسیدند. سرکوب و ترور و اختناق موجب شد که مبارزه ، باردیگر افت کند.
فقدان آزادی، فقدان احزاب مدرن، فرصت طلبی و مماشات بسیاری از فعالین سیاسی (از جمله بسیاری از گروه های چپ) موجب شدند که فاجعه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جدیدی در ایران روی دهد و حکومت اسلامی، در سال ۱۳۵۷ در ایران استقرار یابد.
نقد به مبانی فکری و سیاسی گذشته خودمان، مانع از آن نمی شود که از عزیزان انقلابی و جان باختگان سیاهکل وهمه قربانیان دو رژیم یاد نکنیم.



طی دهه های ۴۰ – ۱۳۳۰ در حالی که ساختارهای اجتماعی و اقتصادی کشور به آرامی دگرگون می شد، فضای سیاسی جامعه بسته تر و امکان حضور سازمان یافته نمایندگان اقشار جدید در نظام سیاسی کشور محدودتر می شد.
حکومت شاه به جای اتکاء به جوانان، تحصیلکرده ها و اقشار متوسط که از رفرم های او بهره مند شده بودند، محافل امنیتی و نظامی را تقویت می کرد و به آنها بیش از بیش متکی می شد. تحولات منجر به کودتای ۲۸ مرداد در ذهنیت و روان شناسی شاه چنان تاثیر گذاشته بود که او از هرگونه انتقاد و تحرک سیاسی مخالف هراس داشت.
انفعال نیروها و احزاب سیاسی به دلیل ضربات سخت و شرایط دشوار فعالیت سیاسی، و درنتیجه خلاء سیاسی در فضای کشور، مرکز ثقل تحرک و اعتراضات اجتماعی و سیاسی را به دانشگاه ها که مرکز تجمع جوانان بود انتقال داد.

درباره نویسنده

اسفندیار کریمی از کادرهای قدیمی جنبش فدایی است. او با ورود به دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران در سال ۱۳۴۶ و در ارتباط با محفل دانشکده اقتصاد فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد.ٍ در دوران تحصیل توسط ساواک به مدت دو سال تعلیق و به سربازی اعزام شد. در اواخر سال ۱۳۵۱ از طریق علی اکبر جعفری با سازمان چریک های فدایی خلق مرتبط شد. ارتباط علنی او بیش از شش ماه ادامه یافت و درهمین رابطه در میانه سال ۱۳۵۲ توسط ساواک دستگیر و زندانی شد.
پس از آزادی از زندان به فعالیت های خود در رابطه با سازمان ادامه داد. پس از انقلاب و تحولات درونی سازمان فدایی، با فدائیان اکثریت همراه و تا سال ۱۳۷۰ به فعالیت های تشکیلاتی خود با آن سازمان ادامه داد.
دانشجویان بمثابه نیرویی مدرن با موقعیت اجتماعی مهم در جامعه ای که در آن درصد بیسوادی نسبتا بالا بود، گروهی مرجع به حساب می آمدند و در اعتراضات سیاسی به حکومت نقش جدی داشتند.
دانشگاه ها به "سنگر مقاومت" در برابر دیکتاتوری تبدیل و دانشجویان به جای فعالیت های صنفی و مدنی به مبارزات سیاسی و ضد حکومتی سوق داده شدند. وظایف احزاب سیاسی به محافل دانشجویی محول و این محافل به محلی برای تربیت کادرهای سیاسی بدل شده بودند.
در حالی که تجربیات مدونی از مبارزات پیشین وجود نداشت، و در شرایطی که امکان مطالعه، بحث و اجتماع آزاد نبود، زمینه برای برداشت های ذهنی از ایدئولوژی های رایج درعرصه جهانی فراهم شد.
مشروعیت حکومت شاه در اذهان دانشجویان، تحصیل کرده ها و روشنفکران خدشه دار شده بود و احزاب سیاسی حکومتی، مجلس و انتخابات فرمایشی، حتی سوء استفاده از احساسات و سنن مذهبی، هیچ یک نتوانست به عنوان ابزار مشروعیت آفرینی موثر افتد.
در چنین اوضاعی کنشگران جوان، سرخورده از مشارکت سیاسی، در حالی که دانشگاه های بزرگ و محیط های روشنفکری و مدرن کشور متاثر از رادیکالیسم بود، به اعتراض برخاستند.
گفتمان انقلابی که در دهه ۴۰ به گفتمان غالب تبدیل شده بود، امکان هرنوع تحول سیاسی- رفرمیستی را در فضای موجود مردود می شناخت و حاملین این اندیشه ها را به آسانی به حاشیه راند.
شاه و کارگزاران حکومت که با رفرم سال ۴۱ اعتماد به نفس یافته بودند، از تشخیص تغییر در فضای سیاسی کشور عاجز ماندند و در هنگامه اعتراضات دانشجویان و روشنفکران، به محدودیت های سیاسی افزودند و راه را بر سیاستمداران معتدل و خواهان گشایش و تغییر بیش از پیش بستند.
در چنین شرایطی، مبارزه چریکی پرچم برافراشت و با انعکاس وسیع در میان دانشجویان و بخش هایی از روشنفکران آغاز راهی جدید در مبارزه با استبداد سیاسی شاه را نوید داد.
به جرات می توان گفت که در سال های نخست دهه ۵۰ رادیکالیسم انقلابی فداییان خلق و مجاهدین خلق به طور عمده فضای سیاسی دانشگاه های کشور را فراگرفته بود. شور و شوق دانشجویان میهن پرست و پرشور که اغلب از شاگردان ممتاز مدارس کشور بودند، در حمایت از قیام علیه حکومتی که در اذهان آنها مشروعیت باخته بود، حد و مرزی نمی شناخت.
روشنفکران، ادیبان و هنرمندان آزادیخواه و استادان جوان دانشگاه ها که در زمینه فعالیت های ادبی، هنری، اجتماعی و تخصصی خود با مانع مواجه بودند، از این رشادت در مقابل رژیمی سرکوبگر به وجد آمدند و علی رغم بی اعتقادی اغلب آنها به شیوه های مبارزاتی چریک ها، به حامیان خاموش آنها بدل شدند.
مشروعیت حکومت شاه در اذهان دانشجویان، تحصیل کرده ها و روشنفکران خدشه دار شده بود و احزاب سیاسی حکومتی، مجلس و انتخابات فرمایشی، حتی سوء استفاده از احساسات و سنن مذهبی، هیچ یک نتوانست به عنوان ابزار مشروعیت آفرینی موثر افتد
نباید فراموش کرد که این فضا و رادیکالیسم مورد بحث طی دهه چهل به آرامی شکل گرفته بود و در ایجاد آن جدا از استبداد سیاسی که نقش جدی داشت، بسیاری از روشنفکران و اندیشمندان و کنشگران سیاسی نیز موثر بودند.
مبارزه چریک ها به نوبه خود بعدتر در تشدید چنین جوی و در افزایش محدودیت برای فعالیت های سیاسی سهم داشت.
احزاب و گروه های سیاسی سرکوب شده که به تبعید و انفعال کشانده شده بودند، در اذهان انقلابیون جوان مشروعیت باخته و طراحی استراتژی و تاکتیک "نوین" مبارزه، در واقع در مرزبندی با عمل و نظر آنها ایجاد و برای عبور از آنها تدوین شده بود.
مبنای نظریه مبارزه مسلحانه بمثابه "هم استراتژی و هم تاکتیک" در اندیشه های امیر پرویز پویان و مسعود احمدزاده مبنی بر "رد تئوری بقا" و بسیج توده ای از طریق تبلیغ مسلحانه بود.
اساس فکر این بود که در شرایط ویژه ای که در ذهنیت توده ها قدرت حکومت مطلق وضعف آنها نیز مطلق وانمود شده است، مبارزه مسلحانه پیشرو بمثابه "هم استراتزی و هم تاکتیک" این دو مطلق ذهنی را در هم می شکند و فضا را برای اعتراض سیاسی وسیع توده ای فراهم می کند. حزب در پروسه مبارزه شکل می گیرد و هدایت جنبش در راه کسب قدرت سیاسی را عهده دار می شود.
به جرات می توان گفت که در سال های نخست دهه ۵۰ رادیکالیسم انقلابی فداییان خلق و مجاهدین خلق به طور عمده فضای سیاسی دانشگاه های کشور را فراگرفته بود.
در این اندیشه ها تز لنینی شکل گیری حزب سیاسی، مقدم بر قیام توده ای، به دلیل شرایط ویژه کشور ( اختناق و عدم امکان فعالیت حزبی- سیاسی ) رد شده بود.

می توان گفت که جدا از استراتژی و تاکتیک چریک های فدایی خلق در سال های آغازین، که در تدوین آن الگوهای جنگ چریکی و تئوری های مرتبط با آن در آمریکای لاتین، به طور عمده مورد استفاده قرار گرفته بود.
این مبارزان فاقد چارچوب های مدون ایدئولوژیک – نظری بوده و تمایل آنها به مارکسیسم- لنینیسم و اصول مدون آن با ویژگی های ملی، منطقه ای و استنباط های خاص در هم آمیخته بود.
در واقع فداییان خلق میهن پرستانی از خانواده جنبش ملی ایران بودند که شرایط ویژه کشور و اوضاع و احوال جهانی در آن مقطع، آنان را به سمت درک های ویژه از مارکسیسم و رمانتیسم سیاسی سوق داد.
عدالت خواهی فداییان، ضدیت آنها با "امپریالیسم و سگ های زنجیریش"، گرایش آنها به جنبش های رهایی بخش و تاکید بنیانگذاران سازمان بر "چپ مستقل"، همه و همه واکنشی به شرایط عینی و فضای سیاسی کشور پیش و پس از کودتای ۲۸ مرداد بوده است.
بررسی شرایط و چگونگی شکل گیری تمایلات سیاسی در محافل دانشجویی که بعدتر با اعلام موجودیت سازمان چریک های فدایی خلق در نوزدهم بهمن سال ۱۳۴۹ به عمده عرصه نفوذ و عضوگیری آنها بدل شد، برای درک بهتر پیش زمینه های این جنبش که هیچ گاه توده ای نشد، حائز اهمیت است.
در سال۱۳۴۹ و در پی اعتراض دانشجویی در محوطه دانشگاه که عمدتا مضمون صنفی داشت، به دستور ساواک عده ای از دانشجویان برای مدتی از تحصیل محروم شدند
به این خاطر به توضیح محفل دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران که من یکی از افراد آن بودم می پردازم، تا به عنوان الگویی از محافل دانشجویی در آن زمان، نحوه شکل گیری و تمایلات سیاسی این محافل بیشتر روشن شود.
با ورود ما به دانشگاه تهران در سال ۱۳۴۶ و با گذشت مدت زمانی کوتاه، هسته های اولیه این محفل شکل گرفت. آشنایی ما با هم در ابتدا بیشتر جنبه فرهنگی داشت تا سیاسی و اساسا انگیزه ها و علایق دوستانه، جمع اولیه را به هم نزدیک کرد.
به دلیل مشکلات زیاد صنفی در دانشکده، بلافاصله جمع ما وارد مسایل صنفی شد و از این طریق شناخت ها بیشتر و افراد جدیدی به حلقه اولیه پیوستند.
خواست های ما بسیار ابتدایی و حول بهبود شرایط تحصیلی و بعضی امکانات فعالیت های فرهنگی و ورزشی بود. برخورد با موانع در کارهای صنفی به زودی ما را به چالش با مسئولان دانشکده کشید.
ارتباط با سایر دانشکده های دانشگاه تهران برقرار شد و به سرعت محفل ما تحت تاثیر جو عمومی دانشگاه و افراد با تجربه تر سال های بالا، تمایلات سیاسی و ضد استبدادی یافت و دخالت، تهدیدها و تذکرات ساواک بر این سرعت افزود؛ تا آنجا که به خاطر دارم از جمع ده پانزده نفری ما در ابتدا، هیچ یک تمایلات سنتی و مذهبی نداشتیم و ضد مذهب هم نبودیم.
در واقع این جمع فاقد یک گرایش ایدئولوژیک مسلط بود. به مرور در حلقه محدودی در جمع ما کتب و جزواتی مخفیانه رد و بدل می شد و بدین سان ادبیات چپ به جمع ما راه یافت.
ما تحت تاثیر جو روشنفکری غالب در شهرهای بزرگ کشور بودیم و کتب و مجلات و "ادبیات متعهد" آن زمان را می خواندیم.
محفل ما در اعتراضات و اعتصابات دانشجویی شرکت فعال داشت و در جریان اعتصاب شرکت واحد در سال ۱۳۴۸ دو نفر از دوستان ما برای مدت کوتاهی بازداشت شدند.
کمی قبل تر نیز یاران دیگری از محفل ما در ارتباط سیاسی با محافل دیگر به زندان افتادند و با آزادی آنها جمع ما با بعضی افکار سیاسی طرح شده در زندان ها آشنا شد.
در سال۱۳۴۹ و در پی اعتراض دانشجویی در محوطه دانشگاه که عمدتا مضمون صنفی داشت، به دستور ساواک عده ای از ما برای مدتی از تحصیل محروم شدیم. ساواک که در پی فرصت برای ضربه زدن به محفل ما بود، عبدالله سعیدی و من را به مدت دو سال از تحصیل محروم و به سربازی اعزام داشت و علی اکبر جعفری، منصور خوشخبری و تعدادی دیگر از دوستان محرومیت های کمتری یافتند.
از این پس، محفل ما علنا با پلیس سیاسی درگیر و آشکارا اعضای آن به عنوان مخالفین حکومت استبدادی و با تمایلات چپ شناخته می شدند.
تا هنگام اعلام موجودیت سازمان چریک های فدایی خلق در بهمن ۴۹، گرایش ها در محفل ما صنفی- سیاسی بود. ما در حد بسیار محدودی مخفیانه به ادبیات چپ
دسترسی پیدا می کردیم و به دلیل شرایط پلیسی، مطالعاتی انفرادی و یا حداکثر دو به دو داشتیم.
از راست:علی اکبر جعفری، نورالدین ریاحی، منصور خوشخبری
هیچ گاه به خاطر ندارم که جمع ما در یک گفتگوی جمعی مساله ای تئوریک را به بحث گذاشته باشد. اطلاعات اغلب ما از تاریخ معاصر و تجربیات مبارزاتی کشور محدود بود و منابع مطالعاتی ما به چند اثر محدود و ترجمه شده در دهه ۲۰ خلاصه می شد.
استنباط ما از خوانده هایمان بیشتر فردی بود. ما سرخط های اعتقادی- آرمانی نانوشته داشتیم و فرهنگی خاص که توده گرایی و سختگیری به خود ویژگی آن بود، به مرور به جمع بسته ما سایه می انداخت.
جمع ما هیچ تمایلی به احزاب و گروه های قدیمی نداشت و مطالعات ما طبق برنامه خاصی نبود و جنبه خودبه خودی داشت. ما تقریبا هر کتاب ممنوعه ای را که گیر می آوردیم، می خواندیم.تمایلات ضد دیکتاتوری شدید و نارضایتی از وضع موجود از خصوصیات مهم محفل ما بود.
با پیدایش سازمان چریک های فدایی خلق، بخشی از این محفل به آن سازمان پیوستند و از جمله افراد موثر در سازمان چریک های فدایی خلق شدند.
رومانتیسم انقلابی و عملگرایی چریک ها برای جوانان مبارزی که دامنه سنی آنها بین ۲۵- ۲۰ سال بود و تشنه آزادی بودند، جذابیتی زیاد داشت.
خواست بحق ما برای تغییر وضع موجود، فضا و گفتمان انقلابی که از سال ها پیش به گفتمان غالب در جامعه تبدیل شده بود، همراه با جذابیت آرمانی مارکسیسم، زمینه ساز "پرواز ما بر بال های آرزو شد".(۱)
دوستان با تجربه تر دانشکده اقتصاد که با این محفل همراه بودند (از جمله زنده یاد دکتر حسین عظیمی، از اقتصاد دانان برجسته کشور که چندی پیش درگذشت و بسیاری یاران دیگر که بعدها مصادر مسئولیت ها و خدمات ارزشمندی به کشور شدند که از ذکر نام آنها معذورم) بیشتر تمایلات سیاسی، فرهنگی و اصلاحی داشته و ضمن مخالفت با استبداد شاه و همراهی عاطفی با جانفشانی چریک ها و دوستان دانشگاهی خود، به روش های دیگری در پیشبرد اهداف میهن پرستانه خود گرایش داشتند و یافتند.
از جمع دانشجویان دانشکده اقتصاد در این سال ها تا آنجا که به خاطر دارم، زنده یادان عبدالحسین براتی، علی اکبر جعفری، عبدالله سعیدی، حمید مومنی و بهمن روحی آهنگران به سازمان پیوستند و قبل از انقلاب کشته شدند. نورالدین ریاحی، منصور خوشخبری و من در ارتباط با چریک های فدایی خلق قبل از انقلاب دستگیر و زندانی شدیم.
نورالدین ریاحی پس از انقلاب در ارتباطی دیگر توسط رژیم اسلامی اعدام شد و منصور خوشخبری در حادثه ای دلخراش بدرود حیات گفت و من در ارتباط با جنبش فدایی در سال ۱۳۶۲ مجبور به ترک وطن شدم.
(۱) وام گرفته از عنوان کتاب نقی حمیدیان "سفر بر بال های آرزو".



شکست عملیات در سیاهکل سوالات و جرقه های تردید را در نزد فداییان به وجود می آورد
لازم است در همین ابتدا عرض شود که این گزارش هنوز و الزاما ناقص است و نمی‌تواند جامع و دقیق باشد؛ چرا که ساختار بسته و مقررات و محدویت های تشکیلات مخفی آن زمان، اجازه نمی داد که اعضا ومسئولین سازمانی، از همه مسائل مربوط به مسائل نظری و سیاسی درون سازمان مطلع باشند.
امیدوارم که بتوانیم روزی، به یاری همه دوستانی که در آن سال های سخت خود سازنده جریان فدایی بودند و برای ساختن و تداوم آن از جان مایه گذاشتند و لحظه لحظه آن را زندگی کردند، گزارش جامعی در اختیار پژوهشگران قرار بدهیم. چنین کاری فعلاً جایش خالی است.
گزارش من، البته فقط در ارائه اطلاعات به علاقه مندان و پژوهشگران محدود نمی ماند بلکه در عین حال نشان دهنده عمومی‌ترین سمت تغییر وتحولات درون سازمانی است از مبارزه مسلحانه و ساختار نظامی اولیه به مبارزه سیاسی وسازمان سیاسی.
لازم است به این نکته مهم نیز اشاره کنم که نظر براینکه فداییان به عنوان یک نیروی چپ ازابتدای شکل‌گیری شان، اندیشه و روش انتقادی را پذیرفته و همواره تلاش کرده‌اند که اندیشه‌ها، گفتار، اعمال و رفتار سیاسی و سازمانی خود را در جهت دستیابی به برنامه، سیاست ها و اشکال مبارزاتی منطبق با شرایط جامعه خود و جهان معاصر به نقد بکشند، پس گزارش من از آن سال ها نیز روح و خصلت انتقادی دارد.

درباره نویسنده

قربانعلی عبدالرحیم پور (مجید (از ۱۷ سالگی فعالیت سیاسی با گرایش مارکسییستی ر آغاز کرد. در پروسهدر سال ۱۳۴۷ با محافل پیرامون صمد بهرنگی و بهروز دهقانی از یک سو و گروه بهروز ارمغانی از سوی دیگرآشنا شد و در ادامه کار به گروه دوم پیوست.
در سال ۱۳۵۰ به خاطر فعالیت سیاسی دستگیر و به یک سال زندان محکوم شد. چند ماه پس از آزادی، دوباره دستگیر و به یک سال و نیم زندان محکوم شد. در خرداد ۱۳۵۳ از زندان آزاد شد و در اواسط تابستان ۱۳۵۳ با سازمان چریک های فدایی خلق ایران تماس گرفت و به عضویت سازمان درآمد. در اسفند همان سال بنا بهخواست خود زندگی مخفی را شروع کرد. اوایل سال ۱۳۵۶ عضو مرکزیت جدید وسه نفره سازمان شد. بعداز انقلاب در اوایل سال ۱۳۵۸ به عنوان عضو کمیته مرکزی سازمان چریک های فدایی خلق ایران انتخاب شد. بعداز انشعاب و از آن تاریخ تا اولین کنگره سازمان فداییان خلق ایران اکثریت در سال ۱۳۶۹ عضوکمیته مرکزی، هیئت سیاسی و هیئت دبیران بود. از اواخر سال ۱۳۷۰ تا۱۳۸۱ عضو شورای مرکزی بود و هم اکنون مسئول هماهنگی کمسیون اسناد پایه ( برنامه و اساسنامه) سازمان است.
اما اینکه، آن زمان ژرفا و وسعت شناخت و فهم ما از اندیشه و روش انتقادی معاصر تا کجا و چگونه بود، خود به پژوهش مستقلی نیاز دارد و طبعا نمی‌تواند موضوع سخن من در این گزارش باشد.
کوشش من در این گزارش،معطوف و محدود به فرودها وفرازهای فکری، سیاسی و سازمانی درون سازمان است تا آنجا که من از آنها مطلع هستم ومی توانم نشان دهم.
برای سهولت کار و برای اینکه بتوانم گزارش نسبتاً دقیق و روشنی ارائه کنم، موضوع را به فصل های زیر تقسیم کرده‌ام:

سال ۱۳۵۳

این سال، سال انباشت سؤالات و سربرآوردن تردیدها در باره تز "مبارزه مسلحانه، هم استراتژی و هم تاکتیک" و باز شدن راه برای گذار به پذیرش کار سیاسی به عنوان پای دوم جنبش فدایی است.
- تردید در وجود شرایط عینی انقلاب و سمتگیری به اینکه چنین شرایطی وجود ندارد (مراجعه به جمع بندی سه ساله حمید اشرف.)؛
- تردید در صحت مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک و سمتگیری به سوی پذیرش کار سیاسی به عنوان یکی از ارکان فعالیت سازمان؛

- تردید در ساختار نظامی واقعاً موجود و سربازگیری وسمتگیری به سوی ساختار سیاسی – نظامی؛
- تردید در عملگرایی حاکم بر رهبری و کل تشکیلات مخفی و بازگشت به تئوری واهمیت و نقش آن در حیات سیاسی و حرکت سازمان؛
- تردید در شیوه تصمیم گیری و رهبری سازمان که کاملاً مرکزی، عمودی و بدون اطلاع اعضای سازمان بود و سمتگیری به سوی مشارکت اعضا در مباحث درون رهبری و سازمان.
شاید امروز بعداز ۴۰ سال، انگشت گذاشتن روی این گونه تردیدها و سمتگیری ها بی‌اهمیت به نظر برسد، ولی واقعیت این است که در آن شرایط و آن سال ها که فکر و روش مبارزه مسلحانه در اقصا نقاط جهان و جامعه ما زبانه می‌کشید، هر سؤال و تردید در صحت مبارزه مسلحانه و هر سمتگیری زاویه دار با آن‌ در درون سازمان، بسیار سخت بود و به کندی پذیرفته می شد. با این همه، هرکدام از این سوالات و تردیدها و سمتگیری ها، گام مهمی در سمت گذار به مبارزه سیاسی بود.
در سال های تدارک نظری وعملی مبارزه مسلحانه، بویژه در زمان آغاز مبارزه مسلحانه در سال های ۱۳۴۹ و۱۳۵۰، گرایش به عمل دربرابر گرایش به تئوری و نظریه پردازی ، گرایش به مبارزه قهرآمیز در برابر گرایش به دیگر اشکال مبارزاتی و گرایش به محدود کردن مفهوم عمل سیاسی به عمل مسلحانه، بر ذهن پایه گذاران و رهروان جنبش چریکی حاکم بود.
سه واندی سال طول کشید تا سؤالات و تردیدهای کوچک و بزرگ به فراز نقد و انتقاد فرا بروید و موجب اصلاح روش ها و اشکال و سازوکارهای سازمان و سمتگیری جدیدی در عرصه های گوناگون شود.

عوامل پیدایش سوالات و تردیدها و سمتگیری جدید

اگر قبل از عملیات سیاهکل در سال ۱۳۴۹، مبارزه مسلحانه یک موضوع ذهنی و انتزاعی بود، در سال ۱۳۵۳ ، دیگر چنین نبود.
مبارزه مسلحانه طی این مدت، از دایره تنگ و خاکستری نظر و تئوری مبارزه مسلحانه در آمده و توسط فداییان و مجاهدین، به میدان پراتیک راه یافته، در بوته آزمایش قرار گرفته و خاکستری بودن، تناقضات درونی‌، ظرفیت های مثبت و منفی، توانایی ها، محدودیت‌ها و نارسایی های آن آشکار شده بود.
شکست عملیات در سیاهکل، کشته شدن و دستگیری اکثریت کادرهای اصلی آغازگر در یک سال اول و دیگر تلفات جبران ناپذیر فراوان، اولین سوالات و جرقه های تردید را در نزد فداییان به وجود می آورد.
دستگیری وسیع گروه ها و محافل و افراد چپ ایران توسط رژیم دیکتاتوری شاه از اواخر سال ۱۳۴۹ تا۱۳۵۲، تبدیل شدن زندان ها به مراکز بحث و بررسی مشی مبارزه مسلحانه، حضور فعال و پیوسته بیژن جزنی و دیگر کادرهای با تجربه در میان زندانیان، نگاه نقادانه جزنی و دیگر افراد به اعمال و نظرات و تحلیل های حاکم بر رهبری وقت سازمان، برقراری رابطه میان جزنی از زندان با رهبری سازمان، آزاد شدن تعداد قابل توجهی از کادرهای باتجربه از زندان و پیوستن به سازمان در این سال ها، پیدایش و گشوده شدن فضا برای مباحث جدی تر در رهبری و حضور جدی تر و تدریجی نظرات جزنی در مرکزیت و درون سازمان، از جمله عوامل مهم این تغییر وتحول بودند.
در تغییر وتحولات در رهبری، تشکیلات مخفی و نیروهای سازمان به عوامل زیر نیز باید اشاره کرد:
- روی آوری اکثر گروه ها ومحافل و افراد چپ ایران به سازمان فداییان، با پیشینه وتجارب گوناگون و با برداشت های متفاوت از رابطه مبارزه مسلحانه با کار سیاسی؛
- گسترش نفوذ سازمان در میان دانشجویان و جنبش دانشجویی و فعالیت آنان در اشکال گوناگون غیر نظامی در حمایت از سازمان؛

-تشکیل گروه ها ومحافل مختلف توسط هواداران سازمان و فعالیت آنان در اشکال گوناگون غیر نظامی؛
- گسترش نفوذ سازمان در میان روشفکران، هنرمندان و معلمان که در اشکال گوناگون فکری، فرهنگی و غیر نظامی فعالیت می‌کردند؛
- گسترش نفوذ سازمان در خارج از کشور در میان کنفدراسیون دانشجویان و بخشی از گروه ها ومحافل چپ و بخشی از جبهه ملی خارج کشور؛
- پیدایش افراد و هسته های کارگری هوادار سازمان در پاره‌ای از کارخانه های شهرهای بزرگ وفعالیت آنها در میان کارگران؛
- وجود ارتباط و گفت وگو میان برخی از اعضای سازمان با برخی از کارگران باتجربه در سال ۱۳۵۳؛
-ارتباط و بحث و گفتگو با برخی گروه های چپ مقیم خارج کشور.

هرچه دامنه فعالیت نیروهای هوادار سازمان که صدها برابر اعضای مخفی آن بود گسترده‌تر می‌شد، تناقضات درونی مشی مسلحانه آشکارتر می شد.
جریان فدایی که درسال ۱۳۴۹ یک گروه کوچک مخفی و مسلح بود درسال ۱۳۵۳ به یک جریان بزرگ و سراسری پر نفوذ در میان جوانان، روشنفکران، معلمان و بخشی از مردم فراروییده بود.
در سال ۱۳۵۳، سازمان نزدیک به ۱۰۰ نفر عضو مخفی مسلح و هزاران طرفدار از طیف های گوناگون جامعه داشت.
بعداز اینکه درسال ۱۳۵۳ تعداد زیادی تیم تشکیل شد و سازمان گسترش پیدا کرد، یکی از سؤالات اصلی در رهبری سازمان این شد که با این همه نیرو که به سازمان روی آورده‌اند چه باید کرد؟ آیا می‌توان و باید همه آنها را عضوگیری و مخفی و مسلح کرد؟ مبارزه مسلحانه چگونه توده‌ای می‌شود ؟
کارکرد مجموعه عوامل فوق، موجب شد که یقین مطلق گرایانه نسبت به نقش عمل و مبارزه مسلحانه به تدریج سست شود، ترک بردارد و دوباره راه برای اندیشیدن بازشود.
در سال ۱۳۵۳، طلسم عملگرایی، مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک و طلسم اینکه نمی شود کار سیاسی کرد، شکست.
یکی از دستاوردهای مبارزات چریک های فدایی خلق ایران تا سال ۱۳۵۳ ، ترک برداشتن و سست شدن این یقین ها و احکام غیرعلمی خودساخته و سست شدن این طلسم بود.
از نظر من، سال ۱۳۵۳ ، نقطه عطفی در تاریخ سازمان و سرآغاز بازگشت سازمان چریک های فدایی خلق ایران به اصل خود در دهه چهل، یعنی سؤال کردن، تردید کردن، مطالعه کردن، اندیشیدن، انتقادی اندیشیدن، بازاندیشی دراندیشه و عمل و راه رفته خود، اهمیت دادن دوباره به تئوری و کار تئوریک، اهمیت دادن به کار سیاسی و نقش آن در میان مردم، اهمیت دادن به کادرها و نقش آنان است.

سال ۱۳۵۴

در سال ۵۴ ، رهبری سازمان در راستای رفع اشکالات فکری، سیاسی و ساختاری واقعاً موجود، گام هایی عملی برمی دارد.
توجه به تئوری، کارسیاسی، تداوم کار، حفظ رهبری و اصلاح ساختار تشیکلاتی از اوایل سال ۱۳۵۴ در دستور قرار گرفت. اقدام‌های رهبری در جهت گذار به پذیرش کار سیاسی به عنوان پای دوم جنبش عبارتند از:
۱- اقدام در جهت توجه به تئوری: قرار گرفتن مطالعه، بویژه مطالعه آثار مارکسیتی- لینینیستی دردستور کار رهبری؛ قرارگرفتن مطالعه کتاب در برنامه روزانه اعضای تیم ها؛ توجه ویژه به کادرهایی که استعداد و توانایی کار تئوریک دارند؛ تشکیل تیم ویژه مطالعاتی توسط حمید اشرف، حمید مومنی و پاشاکی؛ فعال کردن نشریه تئوریک درون سازمانی.
۲- اقدام در جهت توجه به کارسیاسی- تبلیغی غیر مسلحانه: تغییر ساختار شاخه‌های سازمانی در جهت تشکیل تیم های کار در کارخانه ها و میان مردم با هدف کار سیاسی میان آنان و تشکیل چنین تیم هایی؛ تشکیل تیم های علنی – مخفی؛ اقدام برای گسترش ارتباط با کارگران با تجربه و پرنفوذ در کارخانه ها؛ انتشار نشریه تبلیغی – سیاسی تحت نام نبرد خلق کارگران و زحمتکشان (این نشریه متفاوت از نبرد خلقی بود که منتشر می‌شد. این نشریه فقط یک بار منتشر شد وبه دلیل دستگیری بهمن روحی آهنگران، ضربات ناشی از آن و نیز ضربات ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۵متوقف شد.)
۳- اقدام در جهت مشارکت دادن اعضای تیمها در روند تصمیم گیری رهبری: تشکیل هسته مسئولین مرکب از مسئولین تیم ها بمثابه حلقه رابط اعضا و رهبری سازمان؛ طرح مسائل و مباحث مهم مربوط به مشی و سیاست های سازمان در این هسته ها جهت انتقال به تیم ها و برگشت نتیجه مباحث به مرکزیت سازمان؛ تشویق اعضا و کادرها برای نوشتن در نشریه تئوریک درون سازمانی .
در این سال، همچنین ازجمله مسائلی که در دستور قرار گرفت توجه به کیفیت سیاسی افراد برای عضو گیری بود.

سال۱۳۵۵

این سال، سال متلاشی شدن سازمان تا مرز نابودی توسط رژیم بود.
۱- ابعاد ضربات وارده به سازمان از فروردین تا اواخر تیر ماه سال ۱۳۵۵:
سازمان حدود ۶۰ درصد از اعضای مخفی خود از جمله کل رهبری را در این حملات ازدست داد؛ از چهار تا پنج شاخه سازمان که حدود ۱۰۰ نفر عضو مخفی داشتند، تنها یک شاخه سالم ماند وکلیه ارتباطات میان شاخه ها و تیم ها گسیخته شد. از میزان دستگیری ها اطلاعی در دست نیست اما بخش بزرگی از امکانات مالی و تسلیحاتی از بین رفت؛ بسیاری از ارتباطات با نیروهای علنی سازمان قطع وارتباط با خارج کشور قطع شد.
۲- مهم ترین عوامل بیرونی ودرونی ضربات سازمان در نیمه اول سال ۱۳۵۵:
رژیم دیکتاتوری شاه، بعد از تاسیس حزب رستاخیز در سال ۱۳۵۳، سیاست و روش بازهم خشن تر و سرکوبگرانه تری در پیش گرفته بود، مجموعه شواهد نشان می‌دهد که رژیم، روش جدیدی برای نابودی کل رهبری و تشکیلات مخفی سازمان اتخاذ کرده بود.
حملات رژیم به سازمان در سال ۱۳۵۵ با حملات قبلی درسال ۱۳۵۲، متفاوت بود. ساواک قبلاً براساس اطلاعاتی که به دست می‌آورد به طورعجولانه، ضربتی و مقطعی به این یا آن تیم یا فرد حمله می‌کرد، اما از سال ۱۳۵۳ به بعد کنترل تلفنی، مراقبت و تعقیب هواداران به طور طولانی و باحوصله جهت دستیابی به رهبری و کل تشکیلات، از روش های جدید رژیم در نابودی سازمان بود.
ساواک با درس گرفتن ازچند سال درگیری با سازمان و عدم موفقیت در نابودی آن، روش کاررا عوض کرده بود. از سال ۱۳۵۱ تا اواخر سال ۱۳۵۳، تعداد قابل توجهی از زندانیان آزاد شده و به سازمان پیوسته بودند.
رژیم درپروسه پنج سال تجربه، به اهمیت نقش رهبری فکری سازمان توسط جزنی و دیگر کادرهای با تجربه زندانی و نقش زندانیان آزاد شده در تقویت سازمان و تداوم کار، پی برده بود و با توجه به این تجربه، تعداد وسیعی از زندانیان سیاسی را که دوره محکومیتشان تمام شده بود، آزاد نمی کرد. این زندانیان مشهور به ملی کش بودند.
رژیم در فروردین سال ۱۳۵۴ جزنی و ۶ نفر دیگر از کادرهای باتجربه و برجسته سازمان را در زندان کشت. کشتن جزنی بخش مهمی از برنامه رژیم برای نابودی کل سازمان بود.
۳- عوامل درونی مؤثر در ضربات سال ۱۳۵۵
رهبری واقعاً موجود سازمان در سال ۱۳۵۳ شناخت و تحلیل جدید و درستی از سیاست ها وروش های جدید رژیم ندارد.
رهبری سازمان اطلاع و شناخت دقیقی از پیشرفت فنون در امور تلفن و کنترل تلفنی و دیگر سیستم های کنترل نظیر تعقیب و مراقبت پیچیده و طولانی ندارد و از روش های قبلی برای مقابله با کنترل تلفنی و ضد تعقیب و کنترل استفاده می‌کند.
مسئولین شاخه ها با احتساب اینکه مامورین امکان کنترل تلفن به مدت ۱ تا ۲ دقیقه‌ را ندارند، از خانه‌های تیمی به خانه‌های تیمی تلفن می‌کنند.
مسئولین شاخه ها از روش ضد تعقیب سال های قبل که در برابر کنترل های پیچیده چندان کارایی ندارد استفاده می‌کنند. به این ترتیب، تلفن ها توسط مامورین سازمان امنیت کنترل شده و افراد علنی سازمان تحت مراقبت طولانی قرار می‌گیرند و ساواک به اغلب شاخه ها و تیم ها دسترسی پیدا می‌کند.
ازجمله عوامل ضربات ۱۳۵۵، گسترش کمی و شتابناک تشکیلات مخفی از اواسط سال ۱۳۵۳ تا اوایل سال ۱۳۵۵ بود.

سال ۱۳۵۵، سال حفظ سازمان

بعداز ضربات اردیبهشت و تیرماه سال ۱۳۵۵، حدود ۳۲ نفر از اعضای مخفی سازمان زنده مانده بودند.
حمید اشرف بعداز ضربات اردیبهشت، طی نامه‌ای خطاب به اعضای سازمان نوشته بود که مرکزی ترین مساله سازمان در لحظه کنونی، حفظ سازمان است.
بعداز ۸ تیر و کشته شدن حمید و بقیه رهبران سازمان، حفظ سازمان به تنها مساله مرکزی اعضای باقی‌مانده سازمان تبدیل شد.

اقدامات اعضای باقی‌مانده

۱- اقدام مستقل هریک از مسئولین تیم ها و اعضای باقی‌مانده درجهت برقراری ارتباط با افرادی که حدس می‌زدند زنده مانده اند.
۲- برقراری ارتباط میان پنج تن از مسئولین تیم ها از ۸ تیر تا حدود اوایل مرداد ۱۳۵۵: حسن فرجودی ( رحیم) مسئول تیم مشهد از شاخه محمد حسین حق نواز؛ احمد غلامیان (هادی) ، از مسئولین تیم های شاخه نسترن آل آقا در تهران؛ صبا بیژن زاده (هاجر) از مسئولین تیم های شاخه بهروز ارمغانی؛ مجید عبدالرحیم پور از مسئولین تیم های شاخه بهروز ارمغانی و کیومرث سنجری.
۳- تشکیل اولین جلسه فوق اضطراری در تاریخ حدود اوایل مرداد ماه ۱۳۵۵ با شرکت ۴ نفر اول در خواجه ربیع مشهد.

دلیل اینکه چرا غیر از حسن فرجودی، احمد غلامیان، صبا بیژن زاده و مجید عبدالرحیم پور، مسئولین دیگری نظیر طهماسب وزیری، کیومرث سنجری و عبدالله پنجه شاهی در این جلسه شرکت نداشتند، برای من روشن نیست.
در آن زمان، حسن فرجودی، احمد غلامیان و صبا بیژن زاده همدیگررا می شناختند. آیا هنوز ارتباط میان این افراد با دیگر مسئولین باقی‌مانده برقرار نشده بود؟ آیا آنها با احتساب وارد شدن ضربه احتمالی به جلسه فوق اضطراری و به خاطر حفظ آنها، تصمیم به عدم حضور دیگر مسئولین باقی‌مانده در جلسه گرفته بودند؟ دلایل برایم معلوم نبود و نیست. در آن زمان تمامی ارتباطات من قطع بود.
حدس می زنم تا آن لحظه هنوز ارتباطات میان همه مسئولین برقرار نشده بود و یا سه فرد مذکور صلاح نمی‌دانستند همه مسئولین در یک جلسه جمع شوند و در یک جا ضربه بخورند.
تشکیل این جلسه در آن تاریخ و در شرایطی که سازمان همچنان مورد پورش پلیس بود، مهم ترین اقدام در جهت حفظ سازمان ودرعین حال خطرناک ترین وسرنوشت سازترین اقدام بود.
مهم ترین تصمیمات درجلسه فوق اضطراری: حفظ سازمان و باز سازی آن،هسته اصلی دستور جلسه بود و مدت زمان جلسه بسیار کوتاه بود. از مهم ترین تصمیم هایی که از آن جلسه به خاطرم مانده است تعیین مسئول ارتباط میان مسئولین و برقراری ارتباطات قطع شده است.
در این جلسه، حسن فرجودی به پیشنهاد مجید عبدالرحیم پور به عنوان مسئول ارتباطات تعیین شد. حسن فرجودی (رحیم) نه تنها این مسئولیت را به خوبی اجراکرد، بلکه بعد از دستگیری و زیر شکنجه های بسیار ساواک نیز، مجموعه ارتباطات و اطلاعات خود را درسینه نگه داشت.

بروز گرایش های متفاوت در میان اعضای مخفی سازمان

به دنبال از بین رفتن کل رهبری و حدود ۶۰ درصد اعضای مخفی سازمان، سه گرایش در درون تشکلات مخفی بروز کرد: گرایش دفاع از نظرات مسعود احمد زاده؛ گرایش دفاع از کار سیاسی و گرایش دفاع از خط جزنی.
مدافعان گرایش سیاسی بلافاصله بعداز ضربات تیرماه ۱۳۵۵، نظرات خود مبنی بر اشتباه بودن مبارزه مسلحانه به قرائت های مسعود احمدزاده ، پویان و جزنی و درست بودن کار سیاسی را در درون سازمان طرح کردند.
آنها بعداز کمترین بحث و تبادل نظر دردرون سازمان، تصمیم به انشعاب گرفتند و انشعاب کردند. تعداد آنها حدود هفت نفربود. این دسته از اعضای سازمان، چند ماه بعداز ضربات ۸ تیر ۱۳۵۵ با انتشار یک بیانیه انشعاب خود از سازمان را اعلام کردند.
مدافعان گرایش دوم و سوم به بحث و تبادل نظر ادامه دادند. نتیجه کار، پذیرش نظرات جزنی از طرف همه اعضای مخفی سازمان در داخل کشور بود. بدین سان تا اواخر سال ۱۳۵۵ نظرات جزنی برای اولین بار رسما توسط اعضای مخفی سازمان در داخل کشور پذیرفته شد.
نظرات جزنی اگرچه از طرف رهبری سازمان از سال ۱۳۵۳مورد توجه جدی قرار گرفته و به رهنمای عمل بدل و اهمیت آن در نبرد خلق شماره ۶ اعلام شده بود، ولی تا ۸ تیر ۱۳۵۵در درون و بیرون سازمان به عنوان نظر رسمی سازمان اعلام نشده بود.
انشعاب هفت تن از اعضای سازمان در آن شرایط، سازمان را به لحاظ کیفی و کمی بازهم تضعیف کرد. بعد از انشعاب، در اواخر سال ۱۳۵۶، گرایش به کار سیاسی و ردّ مبارزه مسلحانه مجدداً در درون سازمان بروز کرد و حدود هفت نفر به صحت کار سیاسی رسیدند. یکی از این افراد اواخر سال ۱۳۵۶ از سازمان رفت و به منشعبین پیوست و دونفر دیگر به سازمان پیکار( بخش مارکسیست شده مجاهدین ) پیوستند، بقیه ماندند و به بحث و فعالیت ادامه داند تا انقلاب.

ادامه ضربات از ۱۰ تیر تا اواخر اسفند ۱۳۵۵

بعداز ۸ تیر تا اسفند سال۱۳۵۵ حدود ۲۰ نفر از اعضای مخفی سازمان در درگیرهای خیابانی و یا حمله ساواک به خانه های تیمی کشته شدند:
۹تیر: حمید آرین، بهزاد امیری دوان؛ ۱۰ تیر: افسرالسادات حسینی، نادره احمد هاشمی، سیمین توکلی، ؟ تیر: حمید ژیان کرمانی؛ ۱۶ تیر: کاظم غبرائی؛ ۲۱ مرداد: مرتضی فاطمی؛ ۶ شهریور: حسن سعادتی؛ ۱۲ شهریور: پرویز داوری؛ ۱۲ مهر: تورج حیدری بیگوند؛ ۶ آبان: رحیم خدادادی، علی رضا شهاب رضوی؛ ۲۵ دی: خدابخش شالی؛ ۶ بهمن: کیومرث سنجری؛ ؟ بهمن: محمد کاسه چی؛ ۲۸ بهمن: فردوس آقا ابراهیمیان، حسین چوخاچی؛ ۸ اسفند: صبا بیژن زاده، بهنام امیری دوان؛ ۱۸ اسفند: عبدالرضا کلانتر نیستانکی.

سال ۱۳۵۶

مرکزیت سه نفره جدید سازمان در اوایل سال ۱۳۵۶ به پیشنهاد احمد غلامیان و عضویت مجید عبدالرحیم پور و محمدرضا غبرائی تشکیل شد.
مهم ترین سمتگیری، تصمیمات و اقدامات مرکزیت جدید عبارت بودند از:

- اعلام موجودیت دوباره سازمان از طریق انتشار اعلامیه سیاسی نه انجام عملیات مسلحانه ( آبان ماه ۱۳۵۶)؛
- اعلام موضع جدید سازمان مبنی بر پذرش مواضع جزنی (ازطریق انتشار پیام دانشجو، به مناسبت ۱۶ آذر و یاد آوری نقش جزنی در انتشارپیام دانشجو در سال های قبل. از همین تاریخ ، نظرات جزنی به عنوان مبنای فعالیت سازمان، برای اولین بار به طور رسمی در سطح جامعه اعلام شد.)
. - سازماندهی تیم ها در شاخه هایی با مسولیت های احمدغلامیان، مجید عبدالرحیم پور و محمد رضا غبرائی؛
- عضوگیری ویژه از افراد باتجربه و با کیفیت سیاسی وکاهش عضوگیری و مخفی کردن افراد کم تجربه؛
- فعال کردن دوباره رابطه سازمان با هواداران و گسترش آن؛
حکومت شاه در فروردین سال ۱۳۵۴ جزنی و ۶ نفر دیگر از کادرهای باتجربه و برجسته سازمان را در زندان کشت. کشتن جزنی بخش مهمی از برنامه رژیم برای نابودی کل سازمان بود.
- انتقال بخشی از کارهای مهم از تشکیلات مخفی نظیر کارهای تایپ و انتشارات، تدارکات برخی از وسائل لازم و پخش اعلامیه و آثار سازمان به بیرون سازمان، به افراد غیر مخفی و هوادار سازمان؛
-تشکیل تیم های علنی – مخفی؛
- مشارکت دادن اعضای سازمان در مباحث مربوط به مسائل سیاسی؛
- تلاش برای تغییر ساختار مرکزیت و سازمان، گسترش کمی وکیفی مرکزیت در راستای انطباق با شرایط جدید در جامعه؛
-دادن اختیارات بیشتر به مسئولین شاخه ها و مسئولین تیم ها؛
- جهت دادن به هواداران سازمان درسمت فعالیت سیاسی گسترده در میان مردم و کارخانه ها؛

- ارتباط با زندانیان؛
-تداوم ارتباط با رفقای خارج کشور وفعال کردن بیشتر این ارتباطات.

سال ۱۳۵۷

این سال، سال فراز کار سیاسی و فرود کامل مبارزه مسلحانه بود. تردید در نظرات جزنی در زمینه محوری بودن مبارزه مسلحانه و پیدایش مجدد نظرات مبنی بر رد مبارزه مسلحانه و پذیرش کار سیاسی در اوایل سال ۱۳۵۷ شروع شد.
حدود شش نفر از اعضای مخفی سازمان در اوایل سال ۱۳۵۷ چنین نظری داشتند. این افراد برخلاف گروه منشعب از سازمان، ماندن در سازمان و فعالیت کردن و ادامه بحث درون سازمانی را بر ترک سازمان و انشعاب ترجیح دادند و ماندند.
در اوایل این سال، شرایط برای پیدایش تحلیلی جدید از اوضاع سیاسی کشور مبنی بر آماده بودن شرایط انقلابی در کشور فراهم شد. در اردیبهشت یا خرداد ۱۳۵۷ مرکزیت سازمان جلسه ای با مسئولیت مجید عبدالرحیم پور و با شرکت علی اکبر شاندیزی (جواد) ، مهدی فتاپور(خسرو)، اکبر دوستدار صنایع، رحیم اسدالهی (علی) و... برای بررسی اوضاع جدید کشور تشکیل داد.
در این جلسه موضوع پیدایش شرایط عینی انقلاب در کشور توسط مجید عبدالرحیم پور مطرح شد و مورد بحث قرار گرفت. در آن جلسه، این نظر مورد پذیرش قرار نگرفت، اما همه متفق القول بودند که سازمان باید فعالیت سیاسی خود را مطابق شرایط جدید به طور وسیعی گسترش دهد.
نتیجه این جلسه را می توان در محورهای زیر خلاصه کرد: اتخاذ سیاست و تصمیم مبنی بر شرکت فعال وگسترده تر سیاسی در مبارزات مردم در محل کار و زندگی و کارخانه ها و استفاده از عملیات مسلحانه منطبق با شرایط جدید؛ رهنمود به هواداران سازمان جهت شرکت گسترده در مبارزات مردم؛ ارتباط گسترده با هواداران؛ ارتباط گسترده با روشنفکران و هنرمندان حامی سازمان؛ ارتباط گسترده با زندانیان آزاد شده و تلاش برای پیوستن مجدد آنها به تشکیلات واقعاً موجود.
پایان سال ۱۳۵۷، پایان فرود کامل مشی مسلحانه به قرائت رفقا جزنی و پویان و مسعود احمدزاده و آغاز غلبه کار سیاسی در سازمان چریک های فدایی خلق ایران بود.
چریک های فدایی خلق ایران، در پایان سال ۱۳۵۷ به یکی از اهدافشان که تشکیل حزب سیاسی چپ ایران بود رسیدند. مبارزه مسلحانه مورد نظر رفقای بنیانگذار جنبش فدایی توده‌ای نشد، ارتش خلق درست نشد ولی سازمان چریک های فدایی خلق ایران به حزب سیاسی بزرگ، سراسری و فراگیر در سطح کشور فرارویید. این یکی از بزرگ ترین دستاوردهای سازمان چریک های فدایی خلق ایران بود.
چریک های فدایی برای رسیدن به تشکیل حزب جدید چپ ایران، از مبارزه قهرآمیز مسلحانه شروع کردند و هزینه‌های فراوانی پرداختند، ولی در پروسه تلاش وکار شبانه روزی و نقد وانتفاد از افکار و روش ها واعمال خود، به راه‌های سیاسی متعادل رسیدند. این یکی دیگر از دستاوردهای جنبش فداییان خلق ایران است.

عوامل گذار از مبارزه مسلحانه به عنوان محور، به مبارزه سیاسی از سال ۱۳۵۶ تا انقلاب

مهم ترین این عوامل عبارتند از: پیدایش فضای باز سیاسی؛ گسترش جنبش دانشجویی، روشنفکران، هنرمندان ، کانون وکلا و...؛ پایان یافتن سیاست صبر و انتظار توسط برخی نیروهای سیاسی نظیر نهضت آزادی و روی آوری مجدد آنها به مبارزات سیاسی فعال؛ روی آوری و گسترش مبارزات مردم شهر نشین و روی آوری تدریجی اما سازمان یافته و توانمند کارگران به مبارزات سیاسی گسترده؛ شرکت گسترده و علنی هواداران سازمان در سراسرکشور در مبارزات روزمره مردم؛ گسترش رابطه اعضای مخفی سازمان با هواداران و مردم؛ شکستن فضای بسته و روحیه ناشی از چند سال زندگی مخفی در ذهن ما چریک ها؛ روی آوری نه تنها بخش قابل توجهی از کادرهای زندانی جنبش فدایی، بلکه بخش مهمی از دانشجویان و دیگر هوادار سازمان به کار سیاسی و رد مبارزه مسلحانه.

«مردم مجسمه‌ها را پایین کشیدند» کتابی به قلم مادر فریبرز سنجری درباره چریک‌های فدایی است
در آستانه چهلمین سالگرد رستاخیز سیاهکل قرار داریم، رویدادی که نقشی بزرگ و تاریخی در جنبش انقلابی مردم ما ایفا نمود.
در آن سال ها که یاس و ناامیدی جو غالب بود و ترس و وحشت بیداد می کرد، این حرکت انقلابی آن چنان جامعه استبدادزده ما را تکان داد که وضع غم انگیز سابق دگرگون گشت و دیگر هیچ یک از دست اندر کاران رژیم شاه قادر نشدند آن را به حالت جامعه خاموش و سیاه قبلی برگردانند.
بانگ صولتمند"ببرهای دیلمان" صحنه سیاسی ایران را در نوردید و جسارت و ایثار انقلابی آنان شور و امید را در دل های مردم شکوفا ساخت و در جامعه ای که رکود و خمود بر آن حاکم بود، باعث چنان تحرک مبارزاتی در میان ستمدیدگان شد که "زمستان" شکست و فرهنگ نوینی در جامعه شکل گرفت.
اما به راستی چرا این رویداد مبارزاتی چنین نقشی در جنبش انقلابی مردم ما پیدا نمود وبه همین اعتبارهم در حافظه تاریخی جامعه ما ماندگار شد؟ اگر بخواهیم در یک کلام پاسخگوی این سوال باشیم، باید با تاکید بگوییم که سیاهکل پاسخ به ضرورت زمان بود.

درباره نویسنده

فریبرز سنجری از اعضای قدیمی سازمان چریک های فدایی خلق ایران است که در مرداد ماه ۱۳۵۰ بازداشت و در بهمن ماه همان سال در دادگاهی که برای محاکمه مسعود احمدزاده تشکیل شد، به حبس ابد محکوم گردید. وی در جریان انقلاب سال ۱۳۵۷، از زندان آزاد شد. در جریان انشعاب ها، در اعتراض به سیاست های رهبری وقت سازمان، او به همراه اشرف دهقانی و برخی دیگر از اعضا، تشکیلات چریک های فدایی خلق را شکل دادند. فریبرز سنجری از آن هنگام در این تشکیلات به فعالیت خود ادامه می دهد.
آنچه به چریک های فدایی خلق امکان راهگشایی در مبارزات مردم و درک ضرورت زمان را داده بود، در درجه اول کوشش آنان برای شناخت جامعه خود و پاسخ عملی به این سوال بود که روشنفکران انقلابی چگونه می توانند اعتماد توده ها را به خود جلب نموده و در ارتباطی مبارزاتی با آنان قرار بگیرند و به عبارتی دیگر، نقبی به "قدرت تاریخی" توده ها بزنند!
در این پروسه آنها توانستند با تحلیل مشخص از شرایط مشخص جامعه خودشان، این حقیقت را دریابند که تنها با توسل به اعمال قهر انقلابی در مقابل قهر ضد انقلابی رژیم حاکم قادر خواهند بود که راه مبارزه و صداقت و صمیمیت و قدرت انقلابی خود را به توده ها نشان دهند.
اعمال قدرت انقلابی در مقابل رژیمی که مبارزه توده ها را به خون می کشید و حتی مبارزه برای تحقق ابتدایی ترین خواسته هایشان را با گلوله پاسخ می داد، به چریک های فدایی خلق امکان داد تا نقبی به قدرت تاریخی توده ها زده و آنچه را تعیین کننده هر تغییر انقلابی می باشد( یعنی قدرت مبارزاتی توده ها) را به صحنه آورده و شرایط را برای سرنگونی رژیم سلطنت مهیا کنند.
بر این اساس بود که در جریان انقلاب سال های ۵۶ و ۵۷ توده های وسیعی از مردم به هواداری از چریک های فدائی خلق برخاستند وهمگان در جریان قیام بهمن طنین شعار "ایران را سرا سر سیاهکل می کنیم " آنها را شنیدند.
امروز پس از گذشت سال های طولانی از آن زمان، شاهدیم که جمهوری اسلامی از یک طرف و روشنفکران متعلق به نیروهای راست از طرف دیگر، کارزاری را علیه چریک های فدایی خلق سازمان داده و با زیر پا گذاشتن همه دستاوردهای انکار ناپذیر آنان، علیه آرمان ها، ارزش ها، سنت های مبارزه انقلابی چریک های فدایی تبلیغ می کنند.
به این دلیل برای بسیاری این سوال مطرح است که چه شرایطی و چه فاکتورهای واقعی امروز در شرایط کنونی، این نیروها و همه بدخواهان مردم را به چنین تلاش هایی وادار کرده است؟ چرا آنها با انتشار ده ها مقاله و کتاب و یا از طریق رسانه های مختلف به طرق شفاهی می کوشند تا تصویری واژگونه از سیاهکل در اختیار نسل جوان قرار دهند؟
در این مورد کتاب حجیم "موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی" به نام "چریک های فدایی خلق از نخستین کنش ها تا بهمن ۱۳۵۷" یکی از نمونه های برجسته در این زمینه می باشد.
با توجه به توپخانه عظیم تبلیغاتی که علیه رستاخیز سیاهکل و چریک های فدایی خلق به راه افتاده که هدفش آشکارا جلوگیری از ارتقای آگاهی و تجربه اندوزی نسل جوان از مبارزات چریک های فدایی به منظور تغییر بنیادی شرایط ظالمانه و رهایی مردم از زیر سلطه امپریالیسم و رژیم های دیکتاتوری وابسته می باشد، لازم می بینم که در چهلمین سالگرد این رویداد انقلابی بار دیگر به ماهیت این تبلیغات و روش های به کار گرفته شده در چنین کارزاری بپردازم؛ به خصوص که می ببینم هر کس می خواهد بر چهره" ببرهای دیلمان" چنگ بکشد در گام اول، خود را مجبور می ببیند که دیدگاه ها و مواضع آنها را تحریف کرده و سپس با تکیه بر مشتی دروغ، کار خود را پیش ببرد.

بگذریم که صحت و استواری مواضع رزمندگان سیاهکل عملا باعث می شود که چنین مدعیانی قبل از اینکه بتوانند در لباس منتقدی جدی ظاهر شوند، در نقش دن کیشوت معروف پدیدار می شوند که کارش جنگیدن با آسیاب بادی بود!
پس از انتشار "چریک های فدایی خلق از نخستین کنش ها تا بهمن ۱۳۵۷" امروز در کمپین ضد فدایی هرچه بیشتر به "دو نامه" استناد می شود که با ساخته و پرداخته کردن مشتی دروغ، به عنوان به اصطلاح سند علیه چریک های فدایی خلق عرضه شده اند.
در حالی که در واقعیت امر، آنها نامه هایی جعلی می باشند و توسط ساواک رژیم شاه ساخته شده بودند.
اولین بار پس از حمله خونین ساواک به پایگاه های چریک های فدایی خلق در ۲۶ و ۲۸ اردیبهشت ماه سال ۱۳۵۵ علی رغم درگیری مسلحانه شدید بین چریک ها و نیروهای مسلح رژیم، ساواک مدعی شد که از پایگاه چریک ها دو نامه را به دست آورده است؛ و آنها را در همان زمان در مطبوعات رژیم شاه منتشر نمودند.
برای مردم هشیار در دوره رژیم شاه که هم از چریک های فدایی خلق و هم از ساواک شاه شناخت عینی داشتند، جای تردیدی وجود نداشت که آن نامه ها جعلی بوده و ساواک به قصد مخدوش کردن چهره کمونیست های فدایی آنها را منتشر کرده است.
اما امروز جمهوری اسلامی، در شرایطی می کوشد از آن نامه های جعلی برای مخدوش کردن چهره پاک باخته ترین کمونیست های ایران استفاده نماید که سال های طولانی از آن زمان می گذرد و به این خاطر وزارت اطلاعات تصور می کند که دروغ و تهمتی را که ساواک رژیم شاه نتوانست در آن زمان علیه چریک های فدایی خلق به خورد مردم بدهد، اکنون او می تواند به عنوان تاریخ به نسل جوان بقبولاند.
در آن زمان ساواک جهت ضربه زدن به نفوذ چریک های فدایی در میان مردم که خودش از هر کسی بهتر می دانست چطور هر روز عمق و وسعت بیشتری پیدا می کند، با استناد به آن دو نامه سعی کرد این طور القاء کند که چریک های فدایی برای بیگانگان جاسوسی می کنند.
در این نامه ها که از ۲۹ اردیبهشت تا اول خرداد سال ۵۵ در روزنامه ها منتشر شدند، ساواک نوشته بود که "صد هزار آفیش امپریالیستی رسید و به موقع هم رسید" که البته منظورشان "صد هزار دلار" بود و یا جهت نسبت دادن جاسوسی به چریک ها نوشته بودند که " راجع به اطلاعاتی که دوستان بزرگ تر در باره ارتش ضد خلقی ایران خواسته بودند باید بگویم فعلا چند نفر از افسران وظیفه را در اختیار داریم" و سپس این اتهام مطرح شده بود که چریک ها جهت جلوگیری از اعتراضات اعضا و به قول ساواک حفظ "بنیان های ایدئولوژیک" تشکیلاتشان مبادرت به حذف فیزیکی رفقای خود نیز کرده اند.

در آن نامه ها ساواک نوشته بود که پاسخ " انتقاد شما را در مورد محاکمه و اعدام سه نفر" در همین نامه داده ایم.
قبل از بررسی ادعاهای دروغ ساواک، لازم است به این نکته توجه شود که وابستگان به وزارت اطلاعات و بدخواهان که امروز برای حمله به چریک های فدایی خلق آن نامه های جعلی را مبنای کار خود قرار داده اند، نه تنها این واقعیت را که آن نامه ها از طرف ساواک در مطبوعات رژیم شاه درج شده بود، از خوانندگان پنهان نگه می دارند بلکه این حقیقت را نیز مخفی می کنند که آن نامه ها در همان زمان از طرف سازمان چریک های فدایی خلق تکذیب شد.

واقعیت این است که پس از انتشار نامه های مذکور در روزنامه های زمان شاه یعنی کیهان، اطلاعات، رستاخیز و غیره، سازمان چریک های فدایی خلق ایران با صدور اطلاعیه ای به تاریخ دوم خرداد ۵۵ رسما نامه های مزبور را ساخت کارشناسان ساواک و فاقد ارزش اعلام کرد.
در این اطلاعیه، سازمان این امر را در چارچوب تلاش ساواک برای وابسته نشان دادن چریک ها به کشور های خارجی ارزیابی کرده و قویا چنین اتهامی را تکذیب کرد.
در آن اطلاعیه که درارگان سازمان یعنی نشریه "نبرد خلق" شماره ۷ هم درج شده ، آمده که" کارشناسان سازمان امنیت برای سر پوش گذاشتن بر شکست برنامه عریض و طویل رژیم و همچنین به منظور تحریف حقایق، چند نامه جعلی را در جراید عصر تهران به نام اسناد سازمان ما به چاپ رسانده اند و به اصطلاح پرده از اسرار ما برداشته اند. اینها که تا پارسال ما را به عراق وابسته می کردند امسال که روابطشان با عراق خوب شده ما را وابسته به جای دیگر معرفی می کنند و می کوشند با جعل سند و دروغ بافی افکار عمومی را فریب دهند. البته آنهایی که تا حدی به کار سیاسی و رموز روابط تشکیلاتی آگاهند، جعلی بودن این نامه ها را در نگاه اول متوجه می شوند. ولی برای روشن تر شدن بیشتر موضوع ما فقط به یک خطای کوچک! کارشناسان سازمان امنیت که مشت آنها را باز کرده و رسوایشان ساخته است، اشاره می کنیم. کارشناسان امنیتی و تبلیغاتی دولت فاسد شاه، در جعل این نامه ها بیشترین تلاش خود را به کار برده اند تا آنها را هر چه واقعی تر! تنظیم کنند تا مورد قبول مردم واقع شود. ولی آنها که با ادبیات و فرهنگ ما کمونیست ها بیگانه اند، در این کار خود موفق نبوده اند. چرا که در یک جای نامه عبارت "دوست شهید نوروزی" را به کار برده اند. کسانی که با فرهنگ ما کمونیست های ایران آشنایی دارند، به خوبی می دانند که ما یاران خود را همیشه و به طور مطلق با واژه "رفیق" خطاب می کنیم و هرگز رفقایمان را با واژه "دوست" مورد خطاب قرار نمی دهیم. ولی ماموران تبلیغاتی و تنظیم کنندگان نامه جعلی که فرق میان این دو را نمی دانند دچار اشتباهی کوچک! شده و خود را رسوا ساخته اند."
با توجه به تکذیبیه سازمان که گوشه ای از آن در بالا قید شد، منطقا کسانی که برای پیشبرد مقاصد خویش به این نامه ها استناد می کنند، می باید به این تکذیبیه هم اشاره نمایند؛ در حالی که همه کسانی که در کارزار ضد فدایی مشغول ایفای نقشی هستند، نه تنها به تکذیب نامه سازمان اشاره نمی کنند، بلکه نامه های ساواک ساخته را "سند" اصلی هم جا می زنند.

هر چند برای هر کسی که جویای حقایق تاریخی باشد، با نگاهی به آن نامه ها مشخص می شود که آنها ساواک ساخته و جعلی هستند، در زیر به چند مورد که جعلی بودن آن نامه ها را با آشکاری هر چه بیشتری ثابت می کند، می پردازم.
۱. دراین دو نامه برای نشان دادن این امر که چریک ها رفقای خود را تصفیه می کردند، نام اصلی کسانی که از نظر ساواک دراین تصفیه ها نقش داشته اند قید گردیده است. در نامه آمده که" دوست شهید نوروزی به اتفاق زرکار و خشایار پس از یک جلسه بررسی وضعیت، او را اعدام کردند."
اما همه می دانند که در سازمان چریک ها همه اعضا نام مستعار داشته و کسی را با نام اصلی صدا نمی کردند پس چگونه ممکن است نویسنده این نامه که از نظر ساواک یکی از مسئولین سازمان چریک ها بوده، اسامی تیم عمل کننده تصفیه های درونی را در نامه ای که از ایران برای رفقای مقیم خارج از ایران نوشته شده قید کند؟
اگر کسی از حداقل آگاهی تشکیلاتی برخوردار باشد می داند که در یک سازمان زیر زمینی که افراد خودشان می کوشند کمترین اطلاعات ممکن را داشته باشند، امکان ندارد که اسامی تیم عمل کننده، آن هم نه اسامی مستعار بلکه اسامی اصلی در چنین نامه ای قید بشود.
از آنجا که ادعا می شود این نامه ها را رفیق حمید اشرف نوشته است با تاکید باید گفت که چنین تهمتی به حمید اشرف، که در کوران سال ها مبارزه آب دیده شده و به هیچ وجه کوچک ترین اطلاعات اضافی به هیچ کس نمی داد، خود نشان دهنده دروغ بودن آن می باشد.
اگر او چنین ولنگار بود که اسامی اصلی رفقایش را در نامه ای قید کند که می داند برای رسیدن به یارانش از چه مسیرهای خطرناکی باید بگذرد، بدون شک نمی توانست تا ۸ تیر سال ۵۵ یعنی حدود ۶ سال آن هم در زیر شدید ترین پیگردهای ساواک زنده بماند و هر روز در زیر نگاه گشت های خیابانی در خیابان های تهران قرار تشکیلاتی اجرا کند و مبارزه برای سرنگونی رژیم شاه را پیش ببرد.
۲. در نامه آمده که "در مورد محاکمه و اعدام سه نفر که وضعیت آنها در حضور رفقای تیم شماره ۳ بررسی و منجر به صدور حکم اعدام آنها شد". اما در هیچ زمانی در سازمان فدایی تیم ها شماره بندی نشده بودند که وقتی که شما بگویید تیم شماره فلان، مشخص شود منظور کدام تیم و تشکیل شده از چه کسانی است.
این یکی از نمونه های ناشیگری ساواکی های نویسنده این نامه است که بدون توجه به اینکه در سازمان چریک های فدایی خلق تیم ها شماره نداشته اند، چنین گافی داده اند.
۳. از آنجا که در این نامه ها ظاهرا محرمانه ترین اطلاعاتی که برای یک سازمان مخالف می تواند وجود داشته باشد قید شده طبیعی است که چنین نامه ای را به صورت عادی نمی نویسند و می کوشند آن را به صورت رمز برای رفقای خودشان بفرستند تا در صورتی که با دستگیری رابطین و یا لو رفتن مسیرهای ارسال نامه، نامه به دست دشمن افتاد چنین اطلاعات محرمانه ای در اختیار آنها قرار نگیرد؛ به خصوص که چریک های فدایی در آن سال ها در شرایطی مبارزه می کرده اند که هر لحظه در خطر دستگیری و مواجهه با دشمن بودند.
به همین دلیل هم چگونه ممکن است چنین نامه ای را بدون استفاده از سیستم رمز نوشته باشند؟ البته کسانی که نامه ها را خوانده اند می دانند که دو سه کلمه رمز مثل "آفیش امپریالیستی" برای دلار و "عصا" برای اسلحه آن قدر بچگانه است که بیشتر شک ایجاد می کند تا رمزی تلقی بشود، که برای آن استفاده می شود که دشمن را از دستیابی به اطلاعاتی محروم کند.

۴. ممکن است گفته شود که در سازمان رمز نویسی رسم نبوده، اما در کتابی که "موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی" تحت عنوان "چریک های فدایی خلق از نخستین کنش ها تا بهمن ۱۳۵۷" منتشر نموده تاکید شده که در سازمان چریک ها رمز نویسی رایج بوده است.

به این دو نمونه توجه کنید:

در صفحه ۵۳۲ کتاب نویسنده بعد از توضیح چگونگی درگیری رفیق یوسف زرکاری در ۱۷ بهمن سال ۵۲ در اصفهان که منجر به شهادت این کارگر قهرمان شد، می نویسد که" در میان وسایل مکشوفه از یوسف زرکاری، گواهینامه بهروز عبدی با عکس زرکاری، یک جلد جزوه یک چریک زندانی، دفترچه کوچک رمز، یک عدد عکس ناشناس و یک جلد شناسنامه به نام محمود انصاری به دست آمد."
پس با توجه به وجود دفترچه رمز در میان وسائل باقی مانده از رفیق یوسف زرکاری که پس از شهادتش به دست ساواک افتاده، روشن می شود که رمز نویسی درصفوف چریک های فدایی مرسوم بوده است.
همچنین در صفحه ۴۵۱ کتاب وقتی که گزارش انفجار در موتور رفیق حمید اشرف و مجروح شدن وی و فرارش را درج کرده اند، به یادداشت هایی که به صورت رمز و به خط رفیق حمید اشرف نوشته شده و به دست شهربانی افتاده اشاره شده است.
در گزارش شهربانی به "سیاهه ای از مدارک مکشوفه و باقی مانده از موتور سیکلت " اشاره شده که از جمله شامل چنین چیزهایی است:" جزوه خطی شناختن بیشتر از ساواک، کتاب شرایط پیدایش و رشد جنبش نوین کمونیستی، اشتباهات گروهی نوشته رضا رضایی، دو صفحه یادداشت رمز به خط حمید اشرف و یک صفحه نوشته به خط حسن نوروزی در باره مبارزه مسلحانه".
بنابراین، وجود همین یادداشت های به صورت رمز نوشته شده ثابت می کند که در تیرماه سال ۵۱ حمید اشرف نامه ها و یا یادداشت هایش را با استفاده از رمز می نوشته است.
از آنجا که ادعا می شود که این نامه ها را رفیق حمید اشرف برای رفیق اشرف دهقانی نوشته است باید پرسید که چگونه ممکن است که چنین رفیقی در نامه هایی که تاریخ گذاشته شده در پای آنها ۲۷ آبان سال ۵۴ و ۱۷فروردین سال ۵۵ می باشد، می تواند مهم ترین اسرار سازمان را بدون استفاده از رمز نوشته باشد؟ بدون شک این رازی است که پاسخ به آن را تنها کارشناسان ساواک که نامه را نوشته اند باید بدانند کسانی که با جعل این دروغ ها "شاهکار" اطلاعاتی شان را به نمایش گذاشته اند.
البته گذشت زمان لازم بود تا این شاهکار ساواک ساخته "تعمیق" یافته و حال ادعا شود که این نامه ها در جریان دستگیری رفیق اشرف دهقانی در آلمان به دست پلیس آلمان افتاده و نهادهای امنیتی آلمان در چارچوب روابط خود با رژیم شاه، اسناد و میکروفیلم های به دست آمده را در اختیار ساواک قرار داده اند .
جالب است که ساواک خودش مدعی بود که نامه های مزبور را در جریان حمله به پایگاه های چریک های فدایی در ۲۶ و ۲۸ اردیبهشت سال ۵۵ به دست آورده، ولی حالا ادعا می شود که نامه ها "پس از یورش پلیس آلمان به منزل اشرف دهقانی "در آلمان به دست پلیس آلمان افتاده و از طریق سازمان امنیت آلمان به ساواک داده شده است.
این ادعا در کتابی به نام "نهضت امام خمینی" نیزمطرح شده است.
سید حمید روحانی نویسنده کتاب مزبور در صفحه ۴۹۷ کتاب مدعی شده که با دستگیری اشرف دهقانی در ۲۳ دی ماه ۵۴ در آلمان "تعدادی میکروفیلم حاوی نامه ها از ایران" که گویا رفیق اشرف با خود حمل می کرده به دست پلیس آلمان افتاده است."

روشن است که این ادعای دشمنان ماست. ولی اجازه بدهید بر خلاف همه این دروغ ها، تاکید کنم رفیق اشرف دهقانی موقعی که در سال ۵۴ از منطقه به آلمان آمد و به وسیله پلیس آلمان دستگیر شد، هیچ میکرو فیلم و نامه ای که از ایران فرستاده شده باشد با خودش حمل نمی کرد و مدتی پس از دستگیری هم آزاد می شود.
حالا شما به تاریخ دستگیری این رفیق در آلمان و تاریخی که در زیر نامه ها گذاشته شده توجه کنید که خود این امر دروغ بودن چنین ادعایی را در این زمینه ثابت می کند.
چطور ممکن است کسی که خودشان نوشته اند در تاریخ ۲۳ دی ۵۴ دستگیر شده می توانسته نامه مورخه ۱۷ فروردین ۵۵ را با خودش حمل کند؟ حتما خواهند گفت معجزه ای روی داده است، اما چنین معجزه ای نه از چریک های فدایی بلکه تنها از کسانی می تواند سر بزند که مردم رنجدیده را با خرافات فریب داده و سرگرم کرده اند.
حال اجازه بدهید برای اینکه نقطه پایانی بر داستان نامه ها و تصفیه های ایدئولوژیک و جاسوسی برای بیگانگان قید شده در آنها گذاشته بشود، توجه شما را به نکته دیگری هم جلب کنم.
می دانید که چریک های فدایی در فاصله سال های ۴۹ تا ۵۵ - که زمان چنین اتهاماتی می باشد - در مقابله مستقیم با نیروهای امنیتی شاه بوده و لحظه ای از پیگردها و ضربات آنها در امان نبوده اند و به همین دلیل هم تعداد زیادی از رفقای فدایی در این فاصله دستگیر و زیر شکنجه های وحشیانه قرار گرفتند.

من تنها نام برخی را در اینجا یاد آوری می کنم که در فاصله سال های ۵۱ تا ۵۵ دستگیر شده اند تا سوالی را طرح کنم.
رفیق عباس جمشیدی رودباری، رفیق شیرین فضیلت کلام، رفیق اعظم روحی آهنگران، رفیق بهمن روحی آهنگران، رفیق زهرا آقا نبی قلهکی و سر انجام رفیق عبدالرضا کلانتر نیستانکی.
در ضمن یاد آوری کنم که رفیق نیستانکی در جریان فرار حمید اشرف از خانه خیابان شارق در ۲۶ اردیبهشت سال ۵۵ با وی همراه بود و شاهد زنده قهرمانی های این درگیری جسارت آمیز بود که پس از دستگیری در زندان اوین از جمله برای نویسنده این سطور که در آن زمان زندانی بود، تعریف کرد.
همه این رفقایی که نام بردم ازاعضا، کادرها و مسئولین چریک های فدایی بوده اند و هر یک مدت ها زیر شکنجه و بازجویی بودند.
حال سوال این است که چرا هیچ یک از این رفقا، تاکید می کنم هیچ یک از این رفقا حتی در زیر شکنجه های وحشیانه هم به چنین اموری اشاره نکرده اند؟ چرا بازجویان ساواک علی رغم نیازشان به اشاعه این دروغ که چریک ها، رفقای خودشان را به خاطر حفظ "بنیان های ایدئولوژیک " می کشتند و یا برای بیگانگان جاسوسی می کردند و در ازای آن "آفیش های امپریالیستی" می گرفتند از هیچ کدام از آنها اعترافی را مبنی بر تایید این موضوع به دست نیاوردند؟
آیا خود این امر نشان نمی دهد که دعاوی ساواک که در نامه های مزبوربرجسته شده، اتهام بیشرمانه ای است که برای خدشه دار کردن چهره چریک های فدایی اختراع شده است
با توجه به آنچه گفته شد، روشن است که این نامه ها سراسر جعلی بوده و به وسیله ساواک جهت بدنام کردن چریک ها ساخته شده اند و درست بر عکس اتهامات طرح شده در آنها، چریک های فدایی خلق یکی از مستقل ترین جریان های سیاسی تاریخ یکصد سال اخیر ایران بودند که اساسا برای قطع سلطه امپریالیسم و رسیدن به آزادی و سوسیالیسم مبارزات خودشان را علیه رژیم شاه آغاز کردند و حتی در چارچوب آنچه که در آن زمان جنبش کمونیستی جهانی تلقی می شد، با اعلام استقلال از قطب های موجود در این جنبش راه خودشان را مستقل از رهنمودها و خواست های این قطب ها پیش گرفتند.
و دیگر اینکه در این تشکیلات به طور قطع هیچ گاه کسی را به دلیل حفظ "بنیان های ایدئولوژیک" سازمان و یا به دلیل اعتقاداتش به طور فیزیکی حذف نمی کردند.
به امید اینکه جوانان ما جهت درس گیری از رستاخیز سیاهکل، اسناد اصلی این جنبش را مورد مطالعه قرار دهند و اجازه ندهند که دروغ پردازی ها مانع از آن شود که آنها از تجارب مبارزاتی چریک های فدایی خلق درس آموخته و گذشته را چراغ راه آینده سازند.
فراموش نباید کرد که همه اهمیت مطالعه تاریخ برای درس گیری از آن و هموار کردن راه ساختن آینده ای است که باید عاری از زور و ظلم و سرکوب باشد.