۱۳۸۹ اسفند ۱۶, دوشنبه

مهمترین خبرهای روز دوشنبه بخش دوّم، تحلیل ها و آخرین گزارشات از اعتراضات، بازداشتها، زندان، و بیدادگاهها --- بیانیه ها

زهرا رهنورد و فاطمه کروبی، تلنگری بر تصویر زن در سایه

فریبا داوودی مهاجر
فریبا داوودی مهاجر- این روز‌ها صحبت از دو زن است که بر خلاف سنت رایج همسران مردان زندانی سیاسی به همراه همسران خود پشت می‌له‌های زندان در مکانی نامعلوم زندانی هستند. دو زنی که پس از تقلب در انتخابات ریاست جمهوری در سطوح مختلف نقش بازی کردند. نقشی که گاهی زهرا رهنورد پیشگام‌تر و آوانگارد‌تر از میر حسین موسوی از خود بروز می‌داد و تصویر زن در سایه یک مرد سیاسی را به زنی با مطالبات مستقل و صاحب‌نظر تبدیل می‌کرد.
  فاطمه کروبی نیز همواره متفاوت از همسران دیگر روحانیون خود را در قد و قامتی دیگر نشان می‌داد به گونه‌ای که نامه‌هایش در نقد وضعیت موجود برای همسر و خانواده‌اش تی‌تر اخبار را به خود اختصاص می‌داد.
  آنچه در این میان مورد توجه است برجسته کردن نام این دو زن در میان ده‌ها زن زندانی و شجاع و صد‌ها زنی که اعدام شده و یا تحت شکنجه قرار داشته‌اند، نیست. بلکه نام بردن از آن‌ها صرفنظر از وظیفه انسانی بهانه‌ای برای طرح تحلیل و چگونگی حضور زنان در رخداد‌ها و تحولات سیاسی موجود و به‌خصوص در یک دهه اخیر است. به میان آوردن زنانی که حضور دارند و بر مطالبات خود پای فشاری می‌کنند و به اشکال مختلف در جنبش سیاسی، اجتماعی امروز ایران تاثیر دارند.
  زنانی که حاضر به پرداخت هزینه هستند و در این مسیر از زندان و بازجویی و تهدید هراسی به خود راه نمی‌دهند و گام به گام مطالبات صنفی و مدنی خود را به مطالبات سیاسی گره می‌زنند. زنانی که نقش‌های حاشیه‌ای خود را به حضور در عرصه عمومی تبدیل کرده و پرسش‌گر و نقاد وضعیت تبعیض‌آمیز موجود را به چون و چرا می‌کشند. زنانی که حتی در تظاهرات و تجمعات به جای آنکه در میان زنجیره‌ای از مردان به بهانه حفاظت قرار بگیرند خود دست در دست مردان حلقه‌ای از زنجیره انسانی برای محاصره مدنی حکومت هستند.
  زنانی که برای دست‌یابی به آزادی در زیر باطوم و کتک و گلوله و گاز اشک‌آور تا زندان و حصر خانگی مقاومت نموده و به جای قربانی در جایگاه یک کنش‌گر سیاسی، اجتماعی قرار می‌گیرند.
امروز زهرا رهنورد و فاطمه کروبی در کنار دیگر زندانیان آنچه در ۳۲ سال حکومت جمهوری اسلامی بر زنان ا
  این مرز و بوم رفته است را تجربه می‌کنند و این تجربه می‌تواند برای آن‌ها دست‌آوردی گران‌قدر در طول زندگی سیاسی و اجتماعیشان و درک ظلم رفته در سال‌های گذشته داشته باشد.
  چهره‌ای که زن ایرانی به‌خصوص پس از کودتای انتخاباتی سال گذشته از خود نشان داد اگر چه چهره‌ای جدید نیست و قطعا در یک پروسه زمانی ساخته و شکل گرفته شده است اما یک حضور با شاخصه‌ها و تعاریف نوین از نگاه زن به خود و شیوه تاثیر‌گذاری و مشارکت در سرنوشت خویش و آحاد مردم ایران است. یک حضور مسئولانه که به قدرت خود واقف است و در مقابل حضورش سهم و مطالباتش را می‌طلبد.
زنی که ارزیابی می‌کند و دایما روند حرکت را حک و اصلاح می‌کند، بخش مهمی از شبکه اجتماعی است که ضمن حرکت حقوقش را تذکر می‌دهد و بخوبی مطالبات صنفی و سیاسی‌اش را با هم پیش می‌برد. حضوری با پیام‌های مشخص و تعریف شده که سال‌های آینده بسیاری از جامعه‌شناسان و تحلیل‌گران را برای درک واقعی به خود مشغول خواهد کرد.
  اما آنچه این تلاش را منحصر به فرد می‌کند این است که در ظرف زمانی معینی نمی‌گنجد و مانند جویباری است که روان شده تا برای پیوستن به دیگر قطرات به دریا برسد، مثل آن‌ها شود بدون آنکه تفاوتی میان این قطره‌ها در میان اقیانوسی از انسان باشد. این تلاش همان‌گونه که زمان را در می‌نورد خود را به مکان محصور نخواهد کرد. فضای حیاتی مبارزه او تنها ایران و فضای مسلط مردسالاری در آن نیست. تنها گروه‌های محافظه‌کار یا سنتی را در بر نمی‌گیرد بلکه گفتمان مردسالاری در میان رفرمیست‌ها یا مردان سکولار را هم به چون و چرا خواهد کشید و آموزه‌های کهنه و قدیمی که اصولا سیاست و قدرت را امری مردانه تلقی می‌کند را به سر مشقی جدید از زنی قدرتمند که توانایی تغییر و تاثیر در حوزه قدرت دارد تبدیل خواهد کرد.
  بدون شک جامعه سیاسی مردسالار سنتی که بعضا ظاهری روشنفکر هم دارد در مقابل این برابری‌طلبی در سهم‌خواهی سیاسی مقاومت خواهد کرد و همچنان بر طبل «قدرت امری مردانه است» خواهد کوبید اما در ‌‌نهایت خواهد پذیرفت که نقش زنان فقط در رای دادن به مردان و ایجاد یک ساختار برای مردان سیاسی با تفکری دیگر نیست بلکه زنان به‌‌ همان اندازه که مشارکت می‌کنند می‌بایست حق بهره‌برداری از فرصت‌ها را داشته باشند بدون که به شکلی غیر شفاف و یا پنهانی و در زد و بندهای سیاسی از ورود به عرصه سیاسی منع شوند.
  آنچه بدیهی است زن ایرانی نه تنها در حال ساخت چهرهای نوین از خویش است بلکه به دنبال ساخت ساختاری جدید برای فضای حیاتی خویش است. این زن میان خانه و خیابان، دانشگاه تا فضای مجازی، زندان و مکان‌های عمومی فرق و فاصله‌ای برای مبارزه و تغییر نمی‌بیند.
اگر زهرا رهنورد است یا فاطمه کروبی، اگر زنی مسلمان یا دختری مسیحی، اگر فرزند پاسدار است یا همسر یک اعدامی، همه مکان‌ها برای او عرصه مبارزه برای دست‌یابی به حقوق انسانی است و به همین دلیل است که همه آن‌ها از هر عقیده و اندیشه‌ای در کنار هم فشار و زندان و شکنجه را تحمل می‌کنند و خواهان زندگی بهتر برای خود و فرزندان و همه آحاد جامعه هستند.




زنانه‌نویسی ایرانی

ونداد زمانی
 ونداد زمانی ـ هلن سیکسو نویسنده متفکر فرانسوی از جمله صاحبنظران قرن بیستم است که با دقتی فلسفی به این اعتقاد دامن می‌‌زند که تا مادامی‌که شاهد حضور و گسترش سبکِ و شیوه‌ی «زنانه‌نویسی» نباشیم غرب نباید ادعا کند که از فرهنگ عادلانه و دمکراتیک برخوردار است. نظریات نویسنده فرانسوی وقتی توانست توجه چشمگیر زبان‌شناسان و جامعه‌شناسان غربی را به خود معطوف کند که کارِ نوشتن متن مهم «خنده‌ی مَدوسا» ۱ را به اتمام رساند. او در این نوشته که از حمایت تئوری‌های ژاک دریدا و زیگموند فروید برخوردار بود به این نکته اساسی اشاره کرد که تا مادامی‌که ارزش‌های نویسندگی ناشی از فرهنگ مسلطِ مردسالارانه بر جهان حاکم است دسترسی به «نوشتن» آزاد وعادلانه میسر نخواهد بود.

هلن سیکسو در مقاله «خنده‌ی مدوسا» از تئوری فروید در مورد «ترس روانی مردان از خواجه شدن» استفاده می‌کند. فروید معتقد است که نگاه مردان به زنان از این زاویه است که آن‌ها به زنان به‌عنوان «بشری که از آلت جنسی مردانه برخوردار نیست» یاد می‌کنند. به نظر فروید این کمبود و نقیصه، احساس ترسی را در مردان ایجاد می‌کند که آن‌ها را به واکنش دفاعی وامی‌دارد. واکنشی که به آن‌ها می‌قبولاند تا باور کنند زنان موجودات کاملی نیستند و بنابراین، کنترل، هدایت و حتی محروم نگه‌داشتن‌شان نیز ضروری است. دیدگاه تسلط‌طلبانه‌ای که در حقیقت توجیه‌ای برای نابرابری موجود در جوامع بشری است.
هلن سیکسو از نمادِ «مدوسا» که شخصیت زن افسانه‌ای با سری ضحاک‌وار است استفاده می‌کند. قدرت مدوسا آنقدر زیاد است که اگر نگاه مردان به او بیفتد باعث سنگ شدن‌شان می‌گردد. او به این وسیله ترسی را که فروید در مردان نسبت به زنان شناسایی کرده بود منعکس می‌کند. از این زاویه دید، هلن سیکسو به نتیجه‌گیری تازه‌ای می‌رسد که در آن به ضرورت خلقِ شیوه‌ی نوین نوشتن «زنانه» پای می‌فشرد. ضرورتی که قبل از هر چیز ثابت می‌کند، زن جدای از اختلافات فیزیکی در درجه‌ی اول انسان کامل است و به دلیل نداشتن آلت جنسی مردانه ازکمبودی برخوردار نیست.

هلن سیکسو در یک مقاله دیگر با عنوان «تولد دوباره زن» ۲ گفت‌وگویی خیالی بین دو مرد درباره فرهنگ اجتماعی، نویسندگی و زنان را به رشته تحریر درمی‌آورد. او از طریق گفت‌وگوی فوق با صراحت و شجاعتی موشکافانه دلائل ناکامل شمردن زنان را از طریق «زبان» مردسالارانه نقد می‌کند. به همه‌ی دلایل فوق است که هلن سیکسو به شکل‌گیری و توسعه شیوه‌ها و ویژگی‌های «نوشتن زنانه» تکیه می‌کند.
با این مقدمه درباره‌ی ضرورت «زنانه‌نویسی» به سراغ نوشته‌ی فرناز دادفر نویسنده و نقاش ایرانی می‌رویم چون به نظر و سلیقه محدود من او در تکاپوی ابراز شیوه‌ای از «زنانه‌نویسی» در زبان فارسی است.

سوگوار و سردرگم در سرگرمیِ گمراهی

فرناز دادفر

اما نه از‌‌‌ همان اول. نه، از‌‌‌ همان اول می‌دانستم که این راهی که می‌روم به ترکستان است و از سرمنزل مقصود خبری نیست. نه، از‌‌‌ همان اول نیرویی مرا به نرفتن فرا می‌خواند. نیرویی که با‌‌‌ همان صدای گنگ نرو نرو، از گیجگاه‌ها بالا می‌رفت و با من گلاویز می‌شد. مسیری که در ابتدا باید برای شناخت خود می‌رفتم، به‌راستی راهی بود بس سهمناک و دشوار و نیازمند موشکافی‌ها و وررفتن‌های مستمر ذهنی. مسیری آشنا و تکراری بود که بار‌ها از آن برگشته بودم و شجاعتی می‌خواست که در آن‌سوی انکار من نشسته بود و هی زخم زبان می‌زد. از اینجا، از همین‌جا، از همین اولش که وارفته‌گی و رخوتم را تماشا می‌کنم، شل و ول می‌شوم؛ و خودم را می‌بینم که ولو وشلخته و آش و لاش در ولع حلقوم هولناک و ملتهب زمان، دراز به دراز می‌افتم تا از ابدیتی سیراب شوم که در‌‌‌ همان آغاز می‌دانم جسمیت ندارد و سرابی بیش نیست. می‌دانم که برای کسی تره خورد نمی‌کنم. اصلاً خورد کردن یاد نگرفته‌ام؛ اما می‌بینم که در ریز ریز کردن جزئیات زبانزدم و همین وسوسه‌ام را صبور می‌کند که پاره‌ای از خودم را به‌طور وسواسی، خورد کنم.

پاره‌ای از من را بشکنم و شک انده شوم تا شاید شکاف میان من و دیگران جوش بخورد. ولی هم‌زمان هم می‌بینم که پاره‌پوره شده‌ام و گوشه ورق‌هایم پارگی خاصی دارند. انگاری که این صفحات چندین بار خوانده شده و هر بار با خشمی فروخورده و باری اضافه‌تر از تحمل وزنم، حمل شده‌اند. با این‌حال با صلابت هرچه تمام‌تر می‌دانم که شخصیت منحصربه‌فرد هیچ احدی را سلاخی نکرده‌ام. این‌بار در من اطمینانی هست. اطمینانی که در چهارپایه‌اش می‌توان درنگی نشست و اگر لغزشی باشد حتما تکان‌های از سر شوق یافتن آن خواهد بود. پس می‌روم. می‌روم که بروم؛ که حرکت کنم و بی‌رحم خواهم بود و سختگیر و مسلط. پس بعد از آن به‌طوری جدی و دقیق به بررسی مشاهدات و مکاشفات این سیر پرداختم.

فهمیدم که یاد گرفته‌ام مراقب کسی نباشم. شاید به این خاطر که زیاد مراقبم بودند. و به این خاطر که می‌دانم خاطرم عزیز است و از خاطر من خاطره‌های بسیار متولد شده، خاطره‌هایی که در‌‌‌ همان سن و در‌‌‌ همان ذهن مانده‌اند. خاطره‌هایی که زمان پوسیده‌شان کرده؛ همچنان که پوست مرا از خاطر. از خاطرم، خاطره‌های بسیار عبور می‌کند؛ همچنان که صورتم را لگدمال می‌کنند، گذر می‌کنند، گذری نه از نوع رفتن، از نوع ماندن بر جای. از جنس له کردن چشم‌ها. و خاطرخواهانم همچنان پیگیر مراقبت و مصاحبت و مراودت هستند؛ همچنان که گوشتمالی‌هاشان زخم‌های زخمه‌ای از جنس گاوهای شاخی در جای جای جان من به جای می‌گذارند؛ به عمیق‌ترین جای می‌گذارند. جاهایی که میان سوراخ‌های نفوذناپذیر هوا در روح وجود دارد؛ همچنان که باد در صدف‌های دریایی، می‌پیچد و صدا. من اما در جهانی بی‌خاطر زندگی می‌کنم. در جهانی به خاطر. به خاطر خطرکردن. و به خاطر خطا کردن. به خاطر مراقبانم، قربانی‌شان می‌شوم. آن‌هم در ذهن و قربانی بودن. و قربانی بله قربان‌های تمدن که آشکارا فرمان عقب‌‌نشینی می‌دهد و به اجبار به جلو هل‌ات می‌دهد. به خاطر قرابت به غربت، تن می‌دهم. یاد می‌گیرم که قربانی کنم برای مراقبت از مراقبانم. نابودی برای بودن. و دشمنی برای بقا. و قربانی عمر برای لذت‌های زودگذر و طولانی‌بودن‌های بعدی. در جهان جوراب‌واری که همه راه‌ها را پابسته می‌شود رفت؛ و با چشم‌بند از رودخانه زمان گذشت. و چشم‌بسته می‌توان به ادامه بستگی به کار بسته‌بندی در یک مکان ادامه داد.

بی‌آنکه بدانم این راه بسته است. بی‌آنکه بدانم که تکرارعادت را می‌طلبم. ادامه دادن را یاد گرفته‌ام اما نه از نوع تکرار حرکات. ادامه دادن را از توان ضربان‌های بی‌وقفه و بی‌فکر قلب در راه بن‌بست جسم، و توان ولنگاری بی‌حد و حصر و شیرین در مسیر ناتمام لوندش، و همزمان از عهده هذیان‌گویی نظام‌های این و آن برآمدن. و در‌‌‌نهایت برقراری این ارتباط. گرچه خیلی بی‌ربطیم به‌هم وصل می‌شویم و ارتباط می‌گیریم که خلاء‌های‌مان در نئشه‌گی دوستی‌های پراکنده، پر شود. و اندکی آن احساس رضایت‌مندی توجیه‌وارمان از خود، ایجاد شود. و تکرار شود. و جهان در تکرارش بچرخد و موهای من بلند و بلند‌تر شوند. ایجاز مرده است. و جهان در گرگ و میش دستاورد‌هایش، خودش را پیچیده‌تر می‌کند و جزئی از من کنده می‌شود و در چرخه می‌افتد. ایجاز مرده است. او مردی تنهاست که در نیمه‌های شب برای مردمی که زبانش را نمی‌فهمند، جاز می‌زند و‌ای جاز می‌خواند. او برای بکارت طبیعت دلش می‌رود، اما دست و دلش برای دیدن ستاره‌ها می‌لرزد هنوز. انگار که ارتباط من و ایجاز برقرار نمی‌شود. انگار که خیلی بی‌ربطیم و ادامه می‌دهیم به مراقبت از رویا‌هامان.

یاد گرفته‌ام که مراقبم باشم. مراقب جسم و جانم. یادگیری هرکس به توالی شعاع پیوسته محبتش به اطراف، بستگی بسته‌ای دارد؛ همچنان که حول ماهیت‌اش. و مادیت من چیزی فرا‌تر از یک مادیان وحشی و سرکش نیست که برای بودنش می‌بایست پوزه‌بندی در دهانش گذاشت تا نعره‌هایش در میان شراره‌های آتشین و شلوغ شهر گم شود و خو کند به آنچه اهلی نامیده می‌شود. اهل جایی که دیگر جایی نیست، بماند و کنده‌شدن‌هایش را دوباره به خودش بچسباند. و یاد بگیرد که در هر دور شمسی نمی‌توان متفاوت از بقیه چرخید، همچنان که تاریخ.

همچنان یاد می‌گیرم که در روند تکرار‌ها، سرگرم بمانم. و بخارات سرم را با شکاف جمجمه در هنر و ادبیات، برهانم. شاید تن‌ها. تنها شاید که دیگر سوگی نباشد و بتوان از ستاره‌ها مراقبت کرد.

اسفند ۸۹

1- Hélène Cixous "The Laugh of the Medusa", 1975
2- Hélène Cixous “The Newly Born Woman”,1975



جنایت علیه بشریت در لیبی

گفتار حقوقی هفته - گفت‌وگو با پژمان سلیم، حقوقدان و کارشنان مسائل حقوق بین‌الملل در هلند
بهنام دارایی‌زاده
بهنام دارا‌یی‌زاده- یکشنبه‌ هفتهٔ گذشته، «شورای امنیت سازمان ملل» قطعنامهٔ شمارهٔ ۱۹۷۰ را بر پایهٔ مقررات فصل هفتم منشور دربارهٔ بحران فعلی در لیبی صادر کرد؛ قطعنامه‌ای که به امضای هر ۱۵ عضو دائمی و غیر ‌دائمی این شورا رسیده و تمامی دولت‌های عضو سازمان ملل را ملزم می‌کند ضمن اجتناب از تجارت اسلحه با لیبی، کلیهٔ اموال و دارایی‌های معمر قذافی رهبر این کشور و خانوادهٔ او را توقیف کنند.

این قطعنامه‌ از سویی دیگر، «دیوان کیفری بین‌المللی» (ICC) را ملزم می‌کند، پیرامون رویداد‌های لیبی و خشونت‌های سازمان یافتهٔ دولت این کشور علیه مخالفین و نیروهای غیر نظامی تحقیق جامعی را به شورای امنیت ارائه دهد.
به دنبال صدور این قطعنامه، روز پنجشنبه لوئیس اوکامپو، دادستان «دیوان کیفری لاهه» اعلام کرد: «دیوان، برای قذافی و فرزندان او «اخطاریه‌ای» صادر کرده و چنانچه نتیجهٔ بررسی‌های دیوان نشان دهد که رویداد‌های جاری در لیبی، مصداقی از جرم «جنایت علیه بشریت» است، دیوان لاهه، سران لیبی را مورد «پیگرد قانونی» خود قرار می‌دهد.»

 «جنایت علیه بشریت» دقیقاً چه معنایی در عرف و رویهٔ حقوق بین‌الملل دارد؟ این پیگردهای قانونی‌ای که دیوان کیفری لاهه آن‌ها را وعده می‌دهد، چه عواقب عینی و مشخصی می‌تواند برای رهبران لیبی در پی داشته باشد؟

این‌ها، پرسش‌هایی است که در گفتار حقوقی این هفته‌ی رادیو زمانه با پژمان سلیم، حقوقدان و کارشنان مسائل حقوق بین‌الملل در هلند در میان گذاشته‌ام.

پژمان سلیم:
«جنایت علیه بشریت» اصطلاحی است که بعد از جنگ دوم جهانی بسیار مرسوم شد. هرچند در کنوانسیون‌ها و معاهدات حقوقی متعدد به این اصطلاح اشاره شده، اما به طور مشخص در مادهٔ هفتم اساسنامهٔ دیوان کیفری بین‌المللی (ICC) است که به عنوان جرم «جنایت علیه بشریت» تعریف می‌شود.

در این ماده‌ از اساسنامهٔ دیوان کیفری لاهه، به ۱۱ عمل یا رفتار مجرمانه اشاره می‌شود که از نظر تنظیم‌کنندگان اساسنامه، مصداق جرم «جنایت علیه بشریت» است. مواردی نظیر قتل و کشتار، شکنجه، تجاوز، آزارهای جنسی و... به نظر من، در خصوص بحران فعلی در لیبی، زندانی ‌کردن فعالین سیاسی و شکنجه دادن آن‌ها و نیز کشتار گستردهٔ غیر نظامیان، می‌تواند مصادیق مشخصی از ارتکاب جرم «جنایت علیه بشریت» در این کشور باشد.

در حال حاضر، آقای اوکامپو دادستان دیوان کیفری لاهه قصد دارند تحقیقی را آغاز کنند تا به این پرسش پاسخ گویند که آیا موارد یادشده در خصوص بحران جاری در لیبی صحت دارد یا خیر؟ چنانچه روند این تحقیقات به مرحله‌ای برسد که آقای اوکامپو نتیجه بگیرند که سران لیبی یا برخی دیگر از مسئولین این کشور در ارتکاب این جنایت‌ها دست داشته‌اند، در آن هنگام برای ایشان یک «حکم بازداشت بین‌المللی» را صادر خواهد شد و به دنبال آن «مصونیت سیاسی» آقای قذافی در مقام رهبر لیبی از میان خواهد رفت. چرا که اساسنامهٔ دیوان کیفری لاهه مقرر می‌کند چنانچه حکم بازداشتی برای هریک از افرادی که در مسند قدرت هستند صادر شود، در آن هنگام «مصونیت سیاسی» آن‌ها در مقام روسای دولت‌ها‌ برطرف خواهد شد.

معنای این اقدام دیوان این خواهد بود که تمامی کشورهای جهان و کلیهٔ دولت‌هایی که عضو سازمان ملل هستند، موظفند در صورت خروج آقای قذافی یا هر یک از پسران و نزدیکان او از کشور، اقدام به بازداشت آن‌ها کنند. قبلاً نیز در مورد بحران سودان و مسئلهٔ دارفور، دیوان حکم «بازداشت بین‌المللی» عمرالبشیر را صادر کرد، اما متاسفانه برخی از کشورهای عربی با این تصمیم و خواستهٔ دیوان همکاری نکردند.

به هر حال مطابق قانون، در صورت صدور «حکم بازداشت بین‌المللی» برای قذافی یا هر یک از دیگر سران لیبی، تمامی دولت‌ها باید مبادرت به بازداشت آن‌ها کنند. در همین ارتباط، حتی اگر هواپیمای آقای قذافی از آسمان لیبی خارج شود، دولت‌ها می‌‌توانند آقای قذافی را در حین پرواز دستگیر کرده و هواپیمای حامل او را مجبور به فرود کنند. به همین جهت است که در مورد حکم دستگیری رهبر سودان، زمانی که عمرالبشیر می‌خواست به برخی از کشورهای عربی سفر کند، همیشه دو عدد جت جنگی او را به هنگام پرواز اسکورت می‌کردند تا اگر مرجعی بخواهد او را دستگیر کند، امکان آن فراهم نباشد.
همان طور که اشاره کردم؛ قطعنامهٔ شمارهٔ ‌۱۹۷۰‌ شورای امنیت، بر پایهٔ «فصل هفتم منشور» به تصویب رسیده است. فصلی که بیانگر: وظایف، مسئولیت‌ها و اختیارات مشخص شورای امنیت دربارهٔ آن چیزی است که آن را «حفظ صلح و امنیت بین‌المللی» می‌نامند.

هرچند سازمان ملل خود ارتش مرسوم و کلاسیکی ندارد، اما واقعیت این است که دخالت‌های نظامی سایر کشور‌ها، عمدتاً با توسل به تصمیم‌های همین شورا و بر پایهٔ برخی از موازین مندرج در منشور سازمان ملل صورت می‌گیرد. عمده اختیار‌ها و ابزارهای «شورای امنیت» در راستای حفظ صلح و ممانعت از نقض‌های فاحش و گستردهٔ حقوق بشر کدام‌ها است؟


با تاسف باید بگویم «شورای امنیت سازمان ملل» به طور رسمی چنین اختیاری ندارد. یعنی حتی اگر حقوق بشر در داخل کشوری به طور گسترده نیز نقض شود، شورای امنیت نمی‌تواند هیچ اقدام خاصی انجام دهد. بر اساس منشور سازمان ملل، شورای امنیت تنها زمانی می‌تواند «دخالت» داشته باشد که «صلح و امنیت بین‌المللی» در خطر قرار گیرد. به این معنا که عواقب یک درگیری داخلی، الزاماً ‌بایستی در خارج از مرزهای آن کشور نیز ادامه پیدا کند تا «دخالت‌های شورای امنیت» بتواند به نوعی توجیه شود. در مورد بحران کنونی در لیبی، تا زمانی که شورای امنیت سازمان ملل، نتواند دلیلی ارائه دهد که این بحران به کشورها‌ی همسایهٔ لیبی‌ ارتباط پیدا کرده، این شورا به همین سادگی قادر نخواهد بود «مداخلهٔ نظامی» در لیبی را مشروع و قانونی اعلام کند.

با توجه به شرایط حاکم بر لیبی، شاید بتوان این طور استدلال کرد: سیل عظیم پناهندگانی که در حال خروج از لیبی هستند، به نوعی «صلح و امنیت بین‌المللی» را به خطر انداخته‌اند. یا اینکه، رهبران کنونی لیبی، احیاناً با گروه‌های تروریسی در ارتباط‌‌ هستند. مطابق قواعد فعلی حقوق بین‌الملل، طرح این مسئله که نقض گسترده و فاحش حقوق بشر در کشوری وجود دارد، دلیلی بر این نمی‌شود که سازمان ملل و شورای امنیت، استفاده از زور یا نیروی نظامی را مشروع کنند.

البته در این میان دکترین‌هایی نیز همانند دکترین «دخالت‌های بشردوستانه» وجود دارد که هرچند از لحاظ موازین کنونی حقوق بین‌الملل، فاقد مشروعیت قانونی است، اما نظریه‌ای کاملاً شناخته ‌شده‌ محسوب می‌شود. بر پایهٔ این نظریه، در صورت بروز نقض کلی و گستردهٔ حقوق بشری در یک کشور، این امکان حقوقی می‌باید فراهم باشد که به منظور حفاظت از شهروندان آن کشور، سایر دولت‌ها «مداخلات نظامی» داشته باشند.





فرش ترکمن بر دار فراموشی/ سفره بافنده ها تهی مانده است

خبرگزاری مهر
فرش ترکمن با قدمت بیش از شش هزار سال بر تارک پیشانی این قوم اصیل و پرپیشینه می درخشد و بیش از 800 طرح و نقش، جان مایه تار و پود آن است با اینحال اما همینک غبار فرموشی بر دارهایش نشسته است.
به گزارش خبرنگار مهر در گرگان، این فرش زیبا حاصل هنر و دسترنج زنان بافنده ترکمن است که صبح تا شام بی وقفه با عشق گره بر گره می زنند تا این هنر آبا و اجدادیشان را زنده نگه دارند و اگر متولیان دست یاریشان را برای حل مشکلات این قشر عظیم دراز نکنند، باید گفت فرش ترکمن به وادی فراموشی سپرده خواهد شد.
درحال حاضر هشت هزار بافنده فرش در 10 تعاونی فرش دستباف ترکمن مشغول فعالیت هستند.
یک دختر ترکمن که به دلیل ترس از امنیت شغلی حاضر به معرفی خود نشد و زیرمجموعه یکی از تعاونیهای فرش دستباف است، بزرگرتین مشکل بافندگان فرش را کمی دستمزد می داند و می گوید: ساعات طولانی از صبح تا اوایل شب باید به بافت فرش بپردازیم.
وی که 26 سال سن دارد و حدود 10 سال است مشغول بافندگی است، آرزو دارد، مثل همه کارگران ساعات مشخصی سر کار برود و بعد از کار با فراغ بال استراحت کند.

* فرشبافی برای امرار معاش

وی می گوید: دلم می خواست ساعات مشخصی سر کار می رفتیم و در یک کارگاه متمرکز با بقیه بافندگان کار می کردیم و دارهای ایستاده داشتیم تا کمتر بیمار می شدیم.
این بافنده جوان افزود: ما بافنده ها برای امرار معاش کار می کنیم و پیش می آید در طول بافت، گاهی اوقات بافتمان خراب می شود و یا خوب از آب در نمی آید، آنوقت باید برای جبران خسارت، از دستمزد حداقلی ما کم شود.

* جیب بافندگان خالی از سود فرش

این دختر ترکمن دلی پردرد از دلالان و واسطه ها و برخی تجار فرش دارد که حاصل دسترنج بافندگان را که صاحبان اصلی فرش هستند را به قیمت حداقلی می خرند و سود اصلی نصیب این دلالها می شود و سهم بافنده ها در این میان هیچ است.
مدیرعامل شرکت تعاونی فرش دستباف ترکمن و یکی از فعالان حرفه فرش گلستان نیز درباره فعالیتش در این عرصه گفت: ابتدا بافنده فرش بودم و بشدت به این هنر علاقمند شدم و در رشته فرش فارغ التحصیل شدم و در حین تحصیل تدریس نیز می کردم.
زلیخا عادلی که حدود پنج سال سابقه تدریس در رشته فرش دارد، افزود: متاسفانه دانشگاه علمی و کاربردی استان چند سالی است که دانشجوی فرش پذیرش نمی کند.
وی اظهار داشت: با وجود علاقمندان بسیار فرش دستباف در استان و سرمایه ها و منابع بسیار، علت عدم پذیرش دانشجو در رشته فرش در استان قابل توجیه نیست.
مدیرعامل شرکت تعاونی گل نگار گلستان افزود: بیش از 150 بافنده تحت پوشش تعاونی ام در کارگاههای خانگی مشغول بافت هستند و توانسته ام برای بخش عمده ای اشتغال ایجاد کنیم.
عادلی، در زمینه فروش فرش های تولیدی افزود: تولیدات ما بیشتر بر حسب سلیقه هیا بازار است و فرش های تولیدی بیشتر به کشورهای اروپایی نظیر آلمان و کشورهای عربی صادر می شود.
این فعال فرش ترکمن به مشکلات بافندگان فرش اشاره و اضافه کرد: دستمزد پایین این قشر زحمتکش از جمله مشکلات است و بافنده زحمت می کشد و اما دستمزد و حاصل تلاشش نصیب دلالان و برخی تجار سودجو می شود.
وی افزود: بافنده ها نیز سعی کنند تحت پوشش تعاونی فرش درآیند و با سازمان هایی در زمینه آموزش و ارائه تسهیلات به بافندگان خدمات می دهند، همکاری داشته باشند.
عادلی با اشاره به مشکلات تولید فرش ترکمن در استان گفت: هزینه های رنگرزی در استان بسیار بالاست و رنگرزی زیاد صورت نمی گیرد و ما مجبوریم از استانهای دیگر مواد اولیه را تهیه کنیم.
وی بیان داشت: دولت می تواند حمایت های ملی و تسهیلاتی لازم با سود کم و اقساط بلند مدت به بافندگان ارائه دهد و باید موانع در راه ارائه تسهیلات کم شود و بافندگان بتوانند از تسهیلات با اقساط بلند مدت بهره مند شوند.

* نفس بافندگان فرش بند آمد

زلیخا عادلی یادآورشد: در حال حاضر بانکها فرصت تنفس به بافنده نمی دهند و بلافاصله بعد از پرداخت وام، پرداخت اقساط آغاز می شود، درحالیکه بافت فرش چندین ماه طول می کشد و بافنده پس از اتمام بافت و تحویل فرش، پس از چند ماه مزد خود را دریافت می کند و کمتر قادر است، اقساط را بلافاصله پرداخت کنند.
مدیرعامل شرکت تعاونی فرش دستباف ترکمن در زمینه بیمه قالیبافان گفت: بحث بیمه قالیبافان چندسال پیش مطرح بود و در حال حاضر بافندگان پس از صادر شدن کارت قالیبافی از سوی فنی و حرفه ای ومعرفی به تامین اجتماعی می توانند بیمه شوند.
وی اظهار داشت: اگر می خواهیم، این فرش جایگاه واقعی اش را بدست آورد باید بتوانیم برحسب نیاز و سلیقه بازار داخلی و خارجی تولید داشته باشیم و از بافندگان نیز حمایت کنیم و با افزایش تولیدات با کیفیت و با قیمت مناسب، بازار رقابتی سالمی ایجاد کنیم.
عادلی بیان داشت: تبلیغات و اطلاع رسانی در زمینه فرش ترکمن و دستبافت ها باید بیشتر شود و رغبت مردم برای خرید این محصول با کیفیت افزایش یابد.
سالانه بین 20 تا 23 هزار متر مربع فرش در استان بافته می شود که چهار تا شش هزار متر مربع آن صادراتی است و فرش های بافته شده در استان شامل قالی، قالیچه، گبه، فرش ترکمن و فرش بزرگ پارچه است.
فرش های صادراتی گلستان بیشتر مربوط به " تکه لر" واقع در شرق استان است و در حال حاضر، 39 کارگاه غیر متمرکز فرش در استان گلستان فعالیت دارند.



لیلا جدیدی
از تازه ترین و پر هیاهو ترین نمونه ی واکنش سرگیجه وار رژیم نسبت به زبانه کشیدن آتش خیزشهای اجتماعی، حبس در دانشگاه، تهاجم، بازداشت و زندانی کردن دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف است. این طبیعی است که هر کس مرتکب جنایت و خیانت می شود، در هراس از مجازات در هول و وحشت بسر ببرد. اما زندگی و حیات رژیم جمهوری اسلامی که دامنه جنایت و خیانت آن به پهنای یک سرزمین و میلیونها نفر انسان ایرانی گسترش یافته، به همین نسبت هولناک تر شده است. از این روست که مقابله با "دشمنان" را محور اصلی حکومت داری قرار داده است و با این حال، هر تلاش آن در جهت بستن دری، درهای بیشمار دیگری را به روی فرجام نهایی اش باز می کند.
بازداشت دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف به دنبال برگزاری تجمع اعتراضی در این دانشگاه همزمان با تظاهرات روز ۲۵ بهمن آغاز شد. این اقدام، نخست با بستن درهای دانشگاه و زندانی کردن دانشجویان و سپس با دستگیری ٠۲ دانشجو و انتقال آنها به تک سلولیهای اوین صورت گرفت. بنا به گفته دانشجویان، دستگیر شدگان اعضای فعال تشکل انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه شریف منجمله سیامک سهرابی، رییس هیات رییسه شورای عمومی و نماینده این تشکل در شورای فرهنگی دانشگاه بودند که نشان از هدف رژیم در حذف این تشکل و ساکت کردن صدای اعتراضی مشترک و متحد آنان دارد.
از سوی دیگر، روز شنبه ۱۴ اسفند، کارگران سه کارخانه کاشی و سرامیک سازی دولتی در میبد با تجمع مقابل دانشگاه آزاد این شهر خواستار پرداخت دستمزدهای عقب افتاده خود شدند . تعداد زیادی از دانشجویان دانشکده حقوق و دانشگاه فنی این دانشگاه به جمع کارگران معترض پیوستند. شعارهای شرکت کنندگان در این تجمع "مرگ بر دیکتاتور" و دانشجو- کارگر، اتحاد- اتحاد" بود. در بیانیه پایانی این اعتراض مشترک، احمدی نژاد "دیکتاتوری کوچک اما دروغگوی بزرگ" نامیده شده که "وعده های سر خرمن" می دهد.
یک روز پیش از آن نیز جاده میبد - اردکان و میبد – یزد توسط کارگران به مدت بیست دقیقه بسته شده بود. اعتراضهای کارگری دیگری نیز در تهران و تبریز در جریان بوده است. جمعی از کارگران کارخانه کیان تایر با شعارهایی همچون "مرگ بر ستمگر" و "مرگ بر دروغگو " در حالی که در حاشیه بزرگراه سعیدی به حرکت در آمده بودند، با بوق اتومبیلها حمایت شدند. در تبریز نیز 1800 کارگر پیمانکار مجتمع پتروشیمی که جزو ١٠٠ شرکت برتر ايران در سال مالی ۱۳۸۸ قرار دارد، در اعتراض به دستمزد پایین و وضعیت استخدامی خود دست به اعتراض زدند.
بدون شک نه تنها رژیم نمی تواند با سرکوب راه فراری دایمی پیدا کند، بلکه تداوم و گسترش اعتراضات با اتحاد کارگران، دانشجویان، آموزگاران و دیگر اقشار معترض می تواند این سلاح را بی اثر و ضربات مهلکی را نیز بر آن وارد سازد.




اوليويه روا - برگردان : سيامند


لوموند – 12 فوريه 2011


افکار عمومی اروپايی به خيزش توده‏ای در افريقای شمالی و مصر از دريچه‏‏ای کهنه و قديمی که سی سال از عمرش می‏گذرد، نگاه می‏کند : انقلاب اسلامی ايران. اين افکار عمومی منتظرِ جنبش‏های اسلامی است، به ويژه اخوان‏المسلمين و معادل‏های محلیِ آنها، حال چه در راس جنبش باشند، چه در کمينِ به دست گرفتنِ عنانِ قدرت. اما دور از نظر ماندن و پراگماتيسم اخوان‏المسلمين مايه‏ی تعجب و نگرانی شده : پس اسلاميست‏ها کجايند ؟
اما اگر نگاهی به آنهايی که مبشران اوليه‏ی خيزش بودند، بيندازيم، کاملاً آشکار است که موضوع بر سر نسلی نوينِ و پُست- اسلامی است. خيزش‏های عظيم و انقلابیِ سال‏های 1970 و 1980، برای آنها تاريخِ گذشته و قديمی‏اند، موضوعاتی است مربوط به پدران‏شان. اين نسلِ جديد تمايلی به ايدئولوژی ندارد : شعارهای آنها همه پراگماتيک و کُنکرِت و مشخصند («برو گم‏شو»، «ارحال») ؛ آنها، آنچنان که گذشتگان‏شان در سال‏های پايانی دهه‏ی 1980 در الجزاير کردند، اسلام را در صدر مطالبات خود نمی‏گذارند. آنها پيش از هر چيزی اکراه و عدم پذيرشِ خود از ديکتاتوری‏های فاسد را به نمايش می‏گذارند و مطالبه‏ی دمکراسی دارند. اين بالطبع به معنای اين نبوده و نيست که تظاهرکنندگان لائيک‏اند، اما تنها به اين معناست که آنها در اسلام، ايدئولوژیِ سياسی‏ای که قرار است نظامِ بهتری برايشان به ارمغان آورد، نمی‏بينند : آنها در فضای سياسی کاملا سکولاری هستند. و اين امر در رابطه با ديگر ايدئولوژی‏ها نيز برايشان صادق است : آنها ناسيوناليستند (به پرچم‏های در اهتزازشان نگاه کنيد) اما ناسيوناليسم را در راس امور قرار نمی‏دهند. از همه جالب‏تر مسکوت گذاشتنِ کاملِ تئوری توطئه است : امريکا و اسرائيل (يا فرانسه در تونس، که تازه تا لحظه‏ی آخر از بن علی حمايت کرد) عاملِ همه‏ی بدبختی‏ها و فلاکتِ جامعه‏ی عربی معرفی نمی‏شوند. حتی شعار پان عربيسم هم از ميان برداشته شده، در حالی که تاثيرِ نمونه برداری‏ها در خيابان‏های مصر و يمن، پس از تحولاتِ تونس نشانگر اين است که واقعيتی سياسی در جهان عرب جاری و موجود است.
اين نسل بيشتر پلوراليست است، يقيناً چون که انديويدواليست‏تر هم هست. مطالعات جامعه‏شناسی نشان می‏دهد که اين نسل به نسبتِ نسلِ پيشين از سطح بالاتری از تحصيلات برخوردار است. بيشتر در خانواده‏های تک هسته‏ای با بچه‏های کمتر زندگی می‏کند، اما در عينِ حال بيکار است و يا با تنزل طبقاتیِ اجتماعی مواجه است. اين نسل از اطلاعات بيشتری برخوردار است، و عموما به ابزار ارتباطات جمعی مدرن که او را بی آن که نيازمند دخالت احزاب سياسی (که به هر حال وجودشان ممنوع است) کند، قادر به اتصال به شبکه‏های فرد به فرد می‏کند. جوان‏ها می‏دانند که رژيم‏های اسلامی همه تبديل به ديکتاتوری شده‏اند : آنها نه شيفته‏ی ايران‏اند و نه عربستان سعودی. آنهايی که در مصر تظاهرات می‏کنند، دقيقاً همان‏هايی‏اند که در ايران عليه احمدی‏نژاد تظاهرات می‏کنند (حالا به دليل پروپاگاند سياسی، رژيم تهران وانمود می‏کند که از جنبش سياسی مصر حمايت می‏کند، اما کار آنها تنها تسويه حسابی است با مبارک). اين نسل شايد که باور به عقايد دينی داشته باشد، اما آن را از مطالبات سياسی‏اش کاملاً جدا می‏کند : از اين نظر جنبش «سکولار» است، چرا که دين و سياست را از يکديگر منفک می‏کند. انجامِ مراسم دينی امری است کاملاً فردی و شخصی.
پيش از هر چيزی برای شان و منزلتِ انسانی، برای مطالبه‏ی «توجه و احترام» است که تظاهرات و اعتراض صورت می‏گيرد : اين شعار ريشه در الجزايرِ سالهای پايانی دهه‏ی 1990 دارد. ارزش‏های مورد مطالبه، عمومی‏اند و جهانی. اما دمکراسی‏ِ امروزه مورد مطالبه، محصولی وارداتی نيست : اين است تفاوت اصلی با دمکراسیِ تبليغیِ هيئتِ حاکمه‏ی بوش در سال 2003، که به هيچ عنوان قابل پذيرش نبود، چرا که هم مشروعيتِ سياسی نداشت و هم اين‏که با دخالت نظامی همراه بود. پارادوکس قضيه اينجا بود که امروزه تضعيفِ ايالات متحده در خاورميانه و پراگماتيسمِ هيئتِ حاکمه‏ی اوباما زمينه‏ی بيانِ مطالبه‏ای بومی برای دمکراسی با مشروعيتی تام و تمام را مهيا می‏کند.
اين به معنای اين است که يک شورش به انقلاب نخواهد انجاميد. جنبش رهبر ندارد، خبری از احزاب سياسی نيست و تشکيلاتی هم در ميان نيست، چيزهايی که با طبيعتِ آن کاملا هماهنگند، اما برای نهادينه کردنِ دمکراسی هم معضل و مشکل توليد خواهد کرد. احتمالِ اين‏که از ميان رفتنِ يک ديکتاتور، آنطوری که واشنگتن برای عراق می‏خواست، به استقرارِ يک دمکراسی ليبرال بيانجامد کم است. در هر کشور عربی، درست مثل هر جای ديگری، عرصه‏ی سياست بسيار پيچيده است، که توسط ديکتاتور از نظرها پنهان شده است. در نتيجه در عمل، به جز اسلاميست‏ها، و در بسياری مواقع سنديکاها (حتی تضعيف شده)، هيچ چيز ديگری موجود نيست.

اسلاميست‏ها از ميان نرفته‏اند، اما تغيير کرده‏اند

ما آنهايی را اسلاميست می‏ناميم که در اسلام ايدئولوژی‏ای سياسی برای حلِ همه‏ی معضلاتِ اجتماع می‏يابند. از همه راديکال‏ترهاشان برای جهاد بين‏المللی عرصه را ترک گفته و ديگر در محل نيستند : آنها با القاعده‏ی مغربِ اسلامی (AQMI) در صحرا، پاکستان و يا در حومه‏ی لندن‏اند. پايه‏ی اجتماعی و يا سياسی ندارند. جهادِ جهانی با جنبش‏های اجتماعی و مبارزاتِ ملی بطور کامل قطع رابطه کرده است. البته پروپاگاندِ القاعده می‏کوشد خود را همچون طلايه‏دارِ همه‏ی جوامع مسلمان عليه ستمِ غرب نشان دهد، اما [اين تبليغات ديگر] موثر و کارآ نيست. القاعده جوانانِ جهادیِ کنده شده از سرزمينِ خود را عضوگيری می‏کند، آنهايی که فاقد پايگاه اجتماعی‏اند، که همه‏ی علايق و روابط خود را با اطرافيان و خانواده‏شان بريده‏اند. القاعده در منطقِ «تبليغات بر مبنای اتفاقات» ‏اش مانده و هرگز دغدغه‏ی پردازشِ ساختاری سياسی در متنِ جامعه‏ی مسلمان را نداشته است. از آنجا که تحرکاتِ القاعده عموماً و به ويژه در غرب صورت می‏گيرد و يا اهدافِ مشخصی را که به عنوان غربی شناخته می‎‏شوند در نظر می‏گيرد، تاثيرش در جامعه‏ی واقعی عملاً معادل صفر است.
يک توهمِ ديگر ديدگاهی، متصل کردن اسلام‏گرايیِ گسترده‏ای که در سی سالِ اخير جوامعِ عربی با آن دمخور بوده‏اند با راديکاليسمِ سياسی است. اگر جوامعِ عربی آشکارا به نسبت سی يا چهل سال قبل اسلامی‏ترند، چگونه می‏توان فقدانِ شعارهای اسلامی در تظاهرات و اعتراضات اخير را توضيح داد ؟ اين پارادوکس اسلامی شدن است : چيزی که وسيعاً موجبِ غيرسياسی شدنِ اسلام شده. از نو اسلامی شدنِ اجتماعی و فرهنگی (حجاب بر سر گذاشتن، [افزايش] شمارِ مساجد، چندبرابر شدن شمارِ نمازگزاران، کانال‏های تلويزيونی مذهبی) توسطِ مبارزينِ اسلاميست صورت نگرفته است، اين امر موجب گشودنِ «بازار دين» بر افراد ديگری نيز شده، طوری که ديگر هيچ کس صاحب انحصاری آن نباشد ؛ اين همان چيزی است که با جستجویِ مذهبیِ امروز جوانان نيز هماهنگ است، جستجويی که فردی و همينطور متحول و رو به تغيير است. کوتاه سخن اين‏که اسلاميست‏ها انحصارِ گفتارِ مذهبی در متنِ اجتماع را از دست داده‏اند، چيزی که در دهه‏ی 1980 منحصر به آنها بود.
از سويی ديکتاتورها عموماً (البته نه در تونس) اسلامی محافظه‏کار، مشهود ولی بسيار اندک سياسی ؛ اسلامی که وسواسی بيمارگونه برای کنترلِ اخلاقيات و روحيات مردم دارد را بال و پر می‏دهند. حجاب زنان امری پيش‏پا افتاده است. اين محافظه‏کاری حکومتی هماهنگ و متجانس با جنبش موسوم به «سلفی‏»‏هاست که همت خود را عمدتاً بر از نو اسلامی کردنِ افراد می‏گذارد و نه جنبش‏های اجتماعی. خلاصه، از نو اسلامی کردن موجب پارادوکسی در همه‏ی ابعاد خود شده، يعنی از نو اسلامی کردن، ابتذال و غيرِ سياسی شدن شاخصِ مذهبی را با خود داشته : آن‎‏گاه که همه چيز مذهبی است، ديگر چيزی مذهبی نمی‏ماند. چيزی که از نگاهی غربی، همچون موجِ بزرگِ سبزِ از نو اسلامی کردن به نظر می‏آمد، در واقع چيزی جز ابتذال و پيش‏پا افتادگی نبود : همه چيز اسلامی شد، از فست فود بگير تا مُدِ زنانه. اما اشکال پارسايی و پرهيزگاری هم فردی شده‏اند : ايمان و اعتقاد را خودم و به صورت فردی می‏سازم، به دنبالِ واعظی می‏گردم که از ساختنِ خود سخن بگويد، [يکی] مثل عمرو خالد مصری، و ديگر دغدغه‏ای و توجهی به اتوپیِ دولتِ اسلامی ندارم. «سلفی»ها که همّ و غمّ‏شان دفاع از علامات و نشانه‏ها و ارزش‏های مذهبی است و هيچ برنامه‏ی سياسی‏ای ندارند : آنها در اعتراضات و تظاهرات که زنانی با برقع در آنها ديده نمی‏شود، غايبند (در حالی که شمارِ زنان در ميانِ تظاهر کنندگان بسيار بالاست، حتی در مصر). بعد هم ديگر گرايش‏های مذهبی که گمان می‏برديم به پشت صحنه رانده شده‏اند، مثل صوفيسم، از نو با اقبال روبرو و شکوفا شده‏اند. اين تنوعِ [گرايشاتِ] مذهبی هم خارج از چارچوبِ اسلام است، نمونه‏ی آن را در الجزاير و يا در ايران می بينيم، با يک موجِ گسترده‏ی تغيير مذهب به مسيحيت.
خطایِ ديگر در نظر گرفتنِ ديکتاتورها به عنوانِ مدافعينِ سکولاريسم در مقابلِ فناتيسم مذهبی است. رژيم‏های استبدادی جامعه را سکولاريزه نکرده‏اند، برعکس، به جز موردِ تونس، آنها همه کار کرده‏اند تا خود را با يک باز اسلامی نمودن از نوعِ نئوبنيادگرا راحت کنند، از آن نوعی که بدونِ داشتنِ دغدغه‏ای در رابطه با ماهيتِ حکومت، از جاری کردن قوانين شريعت سخن می‏گويند. در همه جا علما و نهادهای مذهبیِ رسمی با پناه گرفتن در پسِ محافظه‏ کاری فقهی‏‏ای هراس‏ زده در خدمت دولت به کار گرفته شده‏‏اند. طوری که روحانيون سنتی، تحصيل کرده در الازهر، ديگر عملاً نه در مسائلِ سياسی و نه در مسائلِ مهمِ اجتماعی، اصلاً هيچ دخالت و نقشی ندارند. آنها چيزی برای ارائه کردن به نسل‏ جديد که کاوش‏گرِ مدل‏هايی نوين برای زيستنِ ايمان و اعتقاداتش در جهانی گشوده‏تر و آزادتر است، ندارند. و به ناگاه متوجه می‏شوی و می‏بينی که محافظه‏کارانِ دينی ديگر يار و همراهِ اعتراضاتِ توده‏ای نيستند.

کليدی برای تغييرات

اين تحولات جنبش‏های سياسی اسلاميست را نيز شامل می‏شود ؛ جنبش‏های سياسی اسلاميست که در جنبش اخوان‏المسلمين و مشابهاتش، همچون حزب نهضت در تونس، تجسم می‏يابند. اخوان‏المسلمين کاملاً تغيير کرده. نقطه‏ی نخست بی‏ترديد در رابطه با تجربه‏ی شکست است ؛ حال چه در موفقيت و پيروزی ظاهری (انقلابِ اسلامی در ايران)، و چه در هزيمت و شکست (فشار و سرکوبی که در همه‏جا با آن مواجهند). نسلِ جديدِ مبارزين [اخوان] و همينطور قديمی‏ترها همچون رشيد غنوشی در تونس از اين‏ها درس آموخته، آنها فهميده‏اند که تمايل به گرفتنِ قدرت [سياسی] در پیِ يک انقلاب يا منجر به جنگِ داخلی می‏شود، يا به استقرار ديکتاتوری ؛ آنها در مبارزه‏شان عليه اختناق به ديگرِ نيروهای سياسی نزديک شده‏اند. خودشان به عنوان کسانی که جامعه‏ی خود را به خوبی می‏شناسند، از وزنِ ناچيزِ ايدئولوژی در آن اطلاع دارند. همچنين آنها از مدل ترکيه آموخته‏اند : اردوغان و حزب عدالت و توسعه توانسته‏اند دمکراسی، پيروزی انتخاباتی، توسعه‏ی اقتصادی، استقلالِ ملی و تبليغ و ارج گذاری بر ارزش‏های اگر نه اسلامی، لااقل «اصيل» را با هم آشتی بدهند.
اما اخوان‏المسلمين به ويژه ديگر حاملِ مدلِ اقتصادی و يا اجتماعی متفاوتی نيست. آنها از نظر اخلاقيات محافظه‏کار شده‏اند، اما از نظر اقتصادی ليبرال. و اين بی‏ترديد تغيير و تحول از همه چشمگيرتر آنهاست : در سال‏های دهه‏ی 1980 اسلاميست‏ها، (به ويژه شيعيان) وانمود به حمايت از منافعِ ستم ديدگان می‏کردند و اقتصاد دولتی و توزيع مجدد ثروت را در صدر قرار می‏دادند. امروزه اخوان‏المسلمين مصر رفرمِ ضدِ اصلاحات ارضیِ اجرا شده توسط مبارک را تائيد می‏‏کند، رفرمی که در آن به زمينداران اجازه داده شد تا دارايی‏های ارضی خود را افزايش داده و کارگران کشاورزی را اخراج کنند. تا جايی که اسلاميست‏ها ديگر در جنبش‏های اجتماعیِ فعال و موجود در دلتای نيل حضوری ندارند، و به اين ترتيب شاهد بازگشتِ مجدد «چپ» هستيم، يعنی مبارزين سنديکاليست.
اما اين بورژوا شدن اسلاميست‏ها شانسی برای دمکراسی هم هست : دست کشيدن از کارتِ انقلاب اسلامی، آنها را از آشتی با باقیِ احزابِ سياسی به سویِ توافق و ائتلاف و وحدت با آنها می‏‏راند. امروز ديگر موضوع بر سر اين نيست که بدانيم آيا ديکتاتورها بهترين خاکريز برای مقابله با اسلاميسم هستند يا خير. اسلاميست‏ها تبديل به بازيگرانِ بازیِ دمکراسی شده‏اند. آنها يقيناً از وزنِ خود در جهتِ کنترلی بيشتر بر اخلاقيات استفاده خواهند کرد، اما از آنجا که فاقدِ دستگاه و ماشينِ سرکوبی مثل ايران، ويا پليس مذهبی‏ای مثل عربستان سعودی‏اند، ناچارند با مطالبه‏ی آزادی‏های بيشتر که تنها در محدوده‏ی مطالبه‏ی انتخابات پارلمانی نمی‏ماند، کنار بيايند. خلاصه يا اسلاميست‏ها خود را با گرايش سَلَفی‎‏ها و محافظه‏کارانِ سنتی هماهنگ می‏کنند، و به اين ترتيب ادعاهايشان مبنی بر انديشه‏ی اسلام در مدرنيته را از دست می‏دهند، و يا اينکه ناچارند مفاهيم‏شان در رابطه‏ی ميان مذهب و سياست را مورد بازنگری قرار دهند.
از آنجا که نسلِ در حالِ انقلاب اصلاً در جستجویِ سازماندهی سياسی خود نيست، اخوان‏المسلمين بيشتر در معرض تغييرات خواهد بود. در شورش و اعتراض حضور داريم و می‏مانيم، اما در اعلامِ نظام و رژيمی جديد، خير. از سوی ديگر، جوامع عرب همچنان محافظه‏کار مانده‏اند ؛ طبقات ميانی و متوسط که در پی ليبراليزاسيون اقتصادی توسعه و گسترش يافته‏اند در پی ثباتِ سياسی‏اند : اين طبقات پيش از هر چيزی عليه طبيعتِ درنده‏خویِ ديکتاتور، که در رژيم تونس منحصر به جنونِ ثروت‏اندوزی و سرقتِ اموال عمومی شده بود، می‏شورند. مقايسه‏ی ميان تونس و مصر بسيار روشنگر خواهد بود. در تونس باندِ بن‏علی همه‏ی متحدانِ بالقوه‏ی خود را، با عدم پذيرش تقسيم نه تنها قدرت، بلکه و به ويژه ثروت، تضعيف کرده بود : طبقه‏ی سرمايه‏دار عملاً و به معنای واقعی و بطور دائم توسط اين خانواده چاپيده می‏شد، و ارتش نه تنها از منظری سياسی خارج از بازی گذاشته شده بود، بلکه و به ويژه در زمينه‏ی توزيع ثروت نيز : ارتش تونس فقير بود ؛ اين ارتش حتی در داشتنِ رژيمی دمکراتيک که بودجه‏ای بالاتر برايش درنظر بگيرد، منافعی صنفی دارد.
برعکس در مصر رژيم پايه‏ی اجتماعی گسترده‏تری داشت، ارتش نه تنها در قدرت [سياسی] سهيم بود، بلکه همينطور در مديريت و سهم‏بری از منافع آن نيز شريک بود. مطالبه‏ی دمکراسی در سراسرِ جهان عرب با ريشه دواندنِ شبکه‏هایِ حامی‏پروری هر رژيم مواجه خواهد شد. در اينجا يک جنبه‏ی مردم شناسی جالب توجه وجود دارد : آيا مطالبه‏ی دمکراسی قادر به فراتر رفتن از شبکه‏هایِ پيچيده‏ی وابستگی و تعلق به گروه‏‏های اجتماعیِ واسطه (مشتمل بر ارتش، قبايل، حاميانِ سياسی، و غيره) است ؟ ظرفيتِ رژيم‏ها برای بازی کردن روی وابستگی‏های سنتی (بدوی‏ها در اردن، قبايل در يمن) چه ميزان است ؟ اين گروه‏های اجتماعی چگونه می‏توانند، و يا نمی‏توانند، به اين مطالبه‏ی دمکراسی متصل و تبديل به بازيگران آن شوند ؟ چگونه مذهبِ مورد ارجاعِ اين گروه‏ها خود را تغيير داده و با شرايط جديد هماهنگ می‏کند ؟ اين روند طولانی و آنارشيک خواهد بود، اما به يک امر می‏بايست يقين داشت : ديگر در دوره‏ی استثناگرايیِ عرب و مسلمان نيستيم. تحولاتِ اخير تغييراتی عميق در جوامعِ جهانِ عرب در پی خواهد داشت. اين تغييرات از مدت‏ها پيش در جريانند، اما در قفایِ کليشه‏های جامد و تغييرناپذيری که غرب به خاورميانه نسبت می‏داد، پنهان مانده بودند.
بيست سال قبل، شکستِ اسلام سياسی را منتشر کردم. اينکه اين کتاب خوانده شد يا خير، اهميتی ندارد، اما آنچه که امروز در جريان است نشانگر آن است که بازيگرانِ محلی خود از تاريخِ خودشان آموخته‏اند. ما يقيناً کارمان با اسلام هنوز تمام نشده، و دمکراسی ليبرال هم «پايان تاريخ» نيست، اما از اين پس، بايد به اسلام در چارچوبِ آنچه که خود را در رابطه با فرهنگِ موسوم به «عرب و مسلمان» می‏نامد، انديشيد، که امروز ديگر همچون گذشته در خود فرو رفته و بسته نيست.

اوليويه روا، استاد و رئيس برنامه‏ی مديترانه‏ای در انستيتو دانشگاهی اروپايی فلورانس (ايتاليا)

برگردان : سيامند




یزدان حاج حمزه


خود کامگی دولت احمدی نژاد، به گویا ترین صورت درکارمدیریت مالی این دولت بارزشده است . تا به حال شاهد آن بوده ایم که این دولت درکاردخل وتصرف مالی اش نه تنها نظارت عمومی ، بلکه رسیدگی و نظارت مجلس رژیم ،مدعی « قانونی» خود را نیز، درموارد متعدد ،خنثی کرده وخواست خود را به کرسی نشانده است . ازجمله ، درجریان کشمکش یکساله دولت بامجلس برسرتدو ین طرح موسوم به « قانون هدفمند سازی یارانه ها » دیدیم که درنهایت مجلس رژیم وادارشد ریش وقیچی دخل وتصرف دراین طرح مالی بزرگ را به دولت واگذارکند . اخیرا درجریان تدوین « برنامه پنجم » رژیم نیزدیدیم که دولت چگونه جلوی فضولی مجلس ، درکار لغو اختیار« رییس جمهور» ازریاست مجمع عمومی بانک مرکزی و تعیین رییس کل این بانک را گرفت . دولت خود کامه و پاسدارنشان احمدی نژاد، به پشتوانه حمایت علنی وتلویحی رهبر رژیم ، به خصوص دردور دوم ریاست جمهوری خود ، دیگر به ظاهرسازی سیستم پارلمانی نظام ولایت فقیه وقعی نمی گذارد. درکارمد یریت مالی خود درمواردی که لازم بداند، قوانین مصوب این مجلس را نا دیده می گیرد و به غرولند « دیوان محاسبات » که چشم وگوش و مرجع حسابرسی مجلس است ، نیز اعتنایی نمی کند. این دولت درفضای تعادل قوای اینچنینی ، بافته های خود درمورد لایحه بودجه تعیین کننده سال 1390 را برای گذراندن سریع تشریفات لازم ،ونه رسیدگی وتصحیح ، تحویل مجلس شاخ شکسته رژیم داده است . احمدی نژاد امسال لایحه بودجه را 76 روز دیرترازموعد مقرر، یعنی در اول اسفند ماه ،تحویل مجلس داد تا مجلس فرصت چگ وچانه زدن با دولت را نداشته باشد و با عجله تا پایان سال این لایحه را تصویب کند . با این وجود او موقع تحویل لایحه بودجه 90 به مجلسیان رژیم آنها را از دستکاری بافته های دولت برحذرداشت وگفت که ««ما نیاز نداریم که لایحه جدیدی در مجلس نوشته شود، چرا که این کار به نمایندگی از شما در دولت انجام شده است»! و در مورد ضرورت تسریع انجام تشریفات تصویب بودجه ازمجلس خواست به « شاکله » آن دست نزند و به طنز و طعنه به مجلسیان رژیم متذکرشد که «بدانيد اگر بدون تصويب لايحه بودجه 90 در عيد نوروز راهي خانه‌هاي خود شويد، به خانه راهتان نمي‌دهند.» ! . این شیوه برخورد نشانه ای است از گسست چشمگیرروابط بین ارگانهای ذیربط درون حاکمیت. گسستی که خارج کردن دارایی های مقامات رژیم از ایران وسپرده گذ اری آن دربا نکهای آسیایی نشانه دیگرآنست (نگاه کنید به گزارش مورخ 3 مارس2011نشریه اقتصادی معتبر « لزوکو»ی فرانسه). به هر حال آزآنجایی که بارمالی سنگین ریخت وپاش های بودجه دولت وشرکتهای دولتی ، اقتصاد کشور را ، که محمل مادی معیشت مردم وموسسات ایرانی است ، به شدت تحت تأثیر قرار می دهد و عوارض سیاسی -اجتماعی خاص خود را دارد ،به پشت صحنه نمایش بودجه بندی سال 1390 دولت پاسداران نگاه می کنیم تا به بینیم این دولت با چه حال وهوایی برای تأمین مالی ریخت وپاش های امنیتی رژیم ولایت فقیه در سال حساس 1390 خیز برداشته است ؟ برخی از نکات قابل توجه لایحه بودجه سال 90 عبارتند از:
1- جلوگیری ازدخالت مجلس در مدیریت مالی دولت
مطابق لایحه بودجه 90 ،حجم « بودجه کل » درسال آینده نسبت به بودجه سال قبل، 46 درصد افزایش یافته وبه 539 هزار میلیارد تومان رسیده است (که 177هزارمیلیارد تومان آن به بودجه عمومی وهزینه های عمومی دولت اختصاص دارد و362 هزارمیلیارد تومان نیزبرای دخل وخرج شرکت‌های دولتی، بانک‌ها و موسسات انتفاعی وابسته به دولت منطور شده است ) . به گواهی « مرکز پژوهش های مجلس» دولت لایحه بودجه 90 را طوری تنطیم کرده که دست مجلس از رسیدگی و نظارت بر دخل وخرج این مبلغ هنگفت قطع شود . « مرکز پژوهش های مجلس» ، ( ارگان کارشناسی مجلس) ، درگزارش مورخ 12 اسفند 89 خود درباره ارزیابی اولیه بودجه 90 ، گزارش می دهد که «انبساط صوري» لايحه بودجه 90 «موجب تضعيف نقش قانونگذاران در بودجه خواهد شد» و «[در نتيجه اين سياست] در عمل وظيفه تصميم‌گيري راجع به تخصيص منابع و كنترل هزينه‌ها از قوه مقننه به قوه مجريه (دستگاه‌هاي بودجه‌ريزي و خزانه) منتقل مي‌شود.» ( دنیای اقتصاد 12 اسفند 89 )
2- بالا کشیدن همه درآمدهای ناشی از صادرات نفت
درلایحه بودجه دولت برای سال 90 پیش بینی شده که ازفروش هربشگه نفت ، بانک مرگزی معادل 80 دلار(84 هزارتومان ) به حساب درآمد نفتی بودجه دولت واریزکند .علاوه براین دراین بودجه بندی پیش بینی شده که دولت 4/11 میلیارد دلارنیزازمازاد درآمد نفت که به حساب ذخیره ارزی واریزشده برداشت کند . با این حساب وبا توجه به صادرات روزانه حدود 2 میلیون بشگه نفت ، دولت احمدی نژاد طی سال آینده می خواهد به صورت آشکا روقانونی ازفروش هربشگه نفت معادل 96 دلار(100800 تومان ) برداشت وهزینه کند .سال گذشته (89 ) مطابق بودجه مصوب مجلس ،سرجمع برداشت دولت ازفروش هربشگه نفت ، با احتساب برداشت قانونی3/2 میلیارد دلارازحساب ذخیره ارزی ، معادل 4/68 دلار( 64980 تومان ) بود (درتبدیل درآمد هربشگه نفت به تومان مطابق بودجه سال 89 هردلار950 تومان وبرای بودجه سال 90 هردلار1050 منظور کرده اند). بدینترتیب وابستگی مالی دولت به صادرات هربشگه نفت خام طی سال آینده ،55 درصد بیشترازسال 89 خواهد شد وبه همین میزان آسیب پذیری مالی دولت از تحریم احتمالی خرید نفت ایران افزایش خواهد یافت .
3 -افزایش فروش اموال دولت وپیشخور کردن درآمد های سال بعد
در لايحه بودجه پيش‌بيني شده است كه در سال 1390 حدود 60 درصد بیشتر ازآنجه در بو دجه 89 پیش بینی شده بود یعنی 2/23 هزار ميليارد تومان از سهام شركت‌هاي دولتي واگذار شود،( از اين مقدار قرار است مبلغ 5/4 هزار ميليارد تومان به خزانه واريز و صرف تامين هزينه‌هاي عمومي مي‌شود و مابقي در محل‌هاي ديگري مصرف شود).علاوه بر اين در لايحه بودجه پيش‌بيني شده است كه در سال 1390 علاوه بر اخذ سود سهام سال 1389 شركت‌هاي دولتي، سود سهام سال 1390 اين شركت‌ها نيز به مبلغ 47 هزار ميليارد ريال به صورت علي‌الحساب دريافت شود. جدا از اثر دريافت اين مبلغ اضافي بر عملكرد شركت‌ها، اين امر به نوعي پوشش كسري بودجه از طريق پيش‌خور كردن درآمدهاي آتي است.
4- معمای افزایش درآمد دولت ازمحل حذف یارانه ها
درلایحه بودجه 90 پیش بینی شده که دولت ازمحل حذف یا رانه ها 62 هزار ميليارد تومان درآمد داشته باشد . اگردرآمد ناشی ازحذف یارانه ها طی سه ماهه آخرسال جاری دولت را ملا ک فراردهیم ( 14 هزار میلیارد تومان )، این مبلغ 6 هزار میلیارد تومان بیشترازدرآمدی است که براثرافزایش قیمت سوخت وسایرکالاهای یارانه ای به دست دولت خواهد رسید . اگر دولت درسال 90برای کسب این اضافه درآمد ، قيمت سوخت وسایر كالاها ی یارانه ای را افزایش دهد و میزان کمک نقدی به خا نواده ها را ثابت نگهدارد ، باید منتظرواکنش های اجتماعی آن باشد . اگردرسال 90 ، قیمتها ی کالاهای یارانه ای را ثابت نگهدارد با توجه به افزایش نفرات کمک بگیر نمی تواند پرداخت این کمک نقدی را تأمین کند . (منابع رژیم می گویند : طی سال 90 ،تعداد نفرات کمک بگیر از حدود 65 میلیون نفربه حدود 72 میلیون نفرافزایش خواهد یافت ) . دراین صورت یا باید مبلغ کمک نقدی را کاهش دهند ویا مثل سال‌89 ، سهم 30 درصدی کمک به موسسات را نپردازند و صرفا پرداخت يارانه نقدي به خانوارها را انجام دهد . (درضمن هنوز دولت توضیح نداده که پرداختهایی که تا به حال زیرعنوان یارانه نقدی به برخی ازخانواده ها رسانده ازچه محلی تأمین شده است )

5- افزایش صوری و دومنظوره هزینه های عمرانی
درحالی که مننابع دولتی حداکثرظرفیت اجرا یی پروژه های عمرانی دولت وجذب بودجه عمرانی درسا ل جاری را 22 هزار میلیارد تومان اعلام کرده اند ، دولت آمده در لایحه بودجه90 مبلغ بودجه عمرانی را 160 در صد بیشتر ازاین ظرفیت منظور کرده و به 6/47 هزار میلیارد تومان رسانده است .با این اقدام دولت پاسداران می خواهد اولا مازاد غیر قابل جذب بودجه عمرانی را به مصرف کسری وکمبودهای هزینه جاری اش برساند و کسر بودجه جاری حود را بپوشاند وثانیا با دست باز وبیش از سالهای گذشته طرح های عمرانی دولت را ، بدون مناقصه به شرکتهای سپاه وبسیج بسپارد وازاین محل درآمد آنها را افزایش دهد .

6- هزینه های جاری دولت
درلایحه بودجه عمومی سال 90 ، به رغم لا پوشانی هزینه های جاری درجوف هزینه های عمرانی ،هزینه های جاری دولت 54 درصد بیشتراز میزان ریالی درآمد نفت است وبیش از 50 درصد مبلغ بودجه عمومی دولت را می بلعد . بررسی هزینه های جاری دولت وبحث نهایی بودجه 90 را به پس از طی تشریفات تصویب این بودجه درمجلس رژیم موکول می کنیم . برای دریافت تصویری کلی ازمنابع درآمد وهزینه های دوسال متوالی ازبودجه عمومی دولت می توان به جدول مقایسه زیر،به نقل ازروزنامه « دنیای اقتصاد » ،مراجعه کرد .





مترجم: آزاده پورآذر
Zetkin.jpg
   جنبش بورژوائی زنان ـ که کلاً به عنوان جنبش مدرن زنان مطرح است ـ زادۀ شیوۀ تولید سرمایه داری است. این شیوۀ تولید، به وجود آورندۀ شالودۀ اقتصادی و
حامل و محرک تلاش برای برابری اجتماعی کامل زنان با مردان بوده و در درون جامعۀ بورژوائی که خود نیز مبتنی برهمین شیوۀ تولید است، شرایط اجتماعی فعالیت مولد زن در خانه و خانواده را از بین می برد، شرائطی که خصلت نمای سازمان های اجتماعی سابق بودند، شکل زندگی زن را تعیین می کردند و او را در زیر سلطه و سروری مرد قرار می دادند. عامل تعیین کنندۀ این تحول عمیق، وسائل تولید پیشرفته، نیرو و ابزارهای ماشینی و پیشرفتهای اقتصادی گوناگون متکی بر شناخت تجربی ـ علمی، و افزون برآن توسعۀ شهرهای مدرن بود که فعالیتهای اقتصادی گوناگون سابق زنان در خانه، کارگاه های خانگی و [تولید] مواد خام دست ساز از محصولات کشاورزی را پدید آورد. تحول اقتصادی به وجود آمده در جامعۀ سرمایه داری پیش شرطی برای جنبش مدرن زنان است. قدم به قدم و همراه با این تحول توده های رشد یابندۀ زنان به وجود می آیند که طبق برنامه، رهائی زن را از سلطۀ قانونی ـ اجتماعی مرد سازماندهی می کنند و برای برابری اجتماعی جنس زن با جنس مرد تلاش می ورزند.

جنبش بورژوائی زنان خواست اساسی هم ارزشی و برابری کامل حقوقی و اجتماعی زن و مرد را عنوان کرده است؛ رهبران آنان مدعی اند که تحقق این خواستها برای همۀ زنان بدون استثنا، به طور یکسان مفهوم رهائی را دربر دارد. این اشتباه است. مدافعان حق زنان این حقیقت مسلّم در مورد آزادی کامل اجتماعی ـ انسانی یا بردگی را نمی بینند و یا نمی خواهند ببینند که جامعه بورژوائی، که مبتنی بر شیوه تولید سرمایه داری است، به واسطه تضاد طبقاتی آشتی ناپذیر بین پرولتاریا و بورژوازی، بین استثمار کننده و حاکم از یک طرف، و استثمار شونده و محکوم از طرفی دیگر، تقسیم شده است. در این میان عامل تعیین کنندۀ نهائی در شیوه و وضعیت زندگی زنان وابستگی شان به این یا آن طبقه است و نه اشتراک جنسی آنان، اگر چه حق ویژه و جایگاه برتر مردان به هر حال ناحق و مردود است. برابری صوری جنس زن با مرد که در متون قانونی مطرح می شود، به همان اندازه کم آزادی های کامل اجتماعی ـ انسانی و برابری زنان طبقۀ محکوم و استثمار شونده را تأمین می کند که [آزادی و برابری ِ] مردان طبقۀ محکوم را، با وجود آنکه [افتخار] اشتراک جنسی با مردان بورژوا به آنان اعطا شده است.

عامل اساسی ایجاد کنندۀ تضاد طبقاتی مالکیت خصوصی وسائل تولید، لوازم زندگی و بالا بردن سطح زندگی فرهنگی است که در جامعۀ بورژوائی جزء اموال خصوصی می باشد. از آنجائی که زنان متعلق به طبقۀ تحت ستم و استثمار شونده و اقشار نزدیک به آنها ـ که تودۀ وسیع مجموعۀ زنان را تشکیل می دهند ـ حقیقتاً و عملاً خواهان رهائی و برابری کامل خود می باشند، [ پس] باید برعامل اساسی بردگی طبقاتی خود پیروز شوند. عمومی ساختن وسائل تولید تنها زمانی متحقق می شود که مالکیت جمعی جایگزین مالکیت خصوصی گردد و جامعه شرایط بهسازی ابزار تولید و توزیع مادی و نیز روابط فرهنگی را تعیین کند. تنها برپایه تحول اقتصاد است که فرم زندگی برتر و نوین اجتماعی می تواند توسعه یابد و مجموعۀ آزادی های مسلّم زنان برای حرکت و تکامل به درجۀ کامل انسانی تضمین شود. تنها سازماندهی انقلابی ـ طبقاتی همۀ استثمار شوندگان بدون در نظر گرفتن جنسیت آنان است که باعث تحقق این هدف می شود و نه مبارزه زنان به ضد ابر قدرتی مردان، بدون در نظر گرفتن تمایز طبقاتی آنان.

برخلاف این شناخت علمی که با عمل و تجربه به اثبات رسیده است، جنبش بورژوائی زنان حوزۀ مبارزاتی خود را برای رهائی زنان به مبارزه با امتیازات و قدرت مرد در خانواده، دولت و جامعه محدود می کند. این محدودیت، ویژگی بین المللی جنبش بورژوائی زنان است. ویژگی جنبش بورژوائی زنان در این است که مدافعان آن، مسئلۀ بغرنج رهائی زن را در رابطۀ همه جانبۀ اجتماعی در نظر نگرفته، بلکه بیشتر آن را در حیطۀ علائق جامعه بورژوائی مدّ نظر قرار می دهند. درک و عمل آنان بدین خاطر بیشتر شاخص می شود که تاریخ به ما می آموزد بردگی جنسی زنان بر پایۀ مالکیت خصوصی و در پیوند با آن تکامل یافته است.
خواستهای اصلی جنبش بورژوائی زنان برای از بین بردن برتری جنس مرد بر جنس زن به قرار زیر است:
حق برابر برای جدائی، ازدواج و طلاق ـ حق سرپرستی فرزندان برای زن و مرد ـ داشتن اخلاق یکدست جنسی برای زن و مرد ـ اختیار آزادانه زن بر دارائی ها، درآمد ها و مزد خود ـ تضمین آزادی های آموزشی و شغلی و حق برابر فعالیت و آزادی شغل زنان و مردان در تمام محدوده های زندگی اجتماعی و برابری کامل سیاسی در دولت و ارگان های مربوطه و غیره. مسلم است که خواستهای حقوقی زنان برای زنان پرولتر و نیز برای زنان شاغل با ارزش اند و به ویژه تأئید اصولی هم ارزشی و برابری جنسی زن از اهمیت بزرگی برخوردار است. ولی ارزش و اهمیت اصلاحات در جهت کاستن و یا حذف بردگی جنسی زنان، برای اکثریت زنان در جامعۀ بورژوائی کاهش یافته، و قطعاً با ادامه یافتن بردگی طبقاتی [یعنی] به زنجیر کشیدن جسم و روح استثمار شوندگان از میان خواهد رفت. جنبش بورژوائی زنان نهایتاً و کلاً در خدمت زنان مرفۀ طبقۀ حاکم و استثمار کننده قرار خواهد گرفت.

مدافعان جنبش حقوق زنان از مبارزه به ضد بردگی طبقاتی اکثریت قریب به اتفاق زنان چشم می پوشند، اگر چه خود مسئله بردگی جنسی را به شکل وسیعی مطرح می کنند. به علاوه آنان اساساً مبارزۀ طبقاتی ای را نیز که باید قاطعانه توسط طبقۀ تحت ستم به ضد حاکمان و شکنجه گران انجام گیرد، رد می کنند. جنبش بورژوائی زنان بر روی هر دو پای خود بر زمین جامعه بورژوائی ایستاده است و از آن در مقابل پرولتاریای پیشرو حمایت می کند. این جنبش تنها برای این تلاش می ورزد که جامعۀ بورژوائی را که در آن جنس زن در قید امتیازات مرد گرفتار می باشد، از طریق گسستن وابستگی های حقوقی و اجتماعی اصلاح کند. اکثریت بزرگی از مدعیان حقوق زن، امروزه در مقابل مبارزه در جهت انقلاب رهائی بخش زنان که [در عین حال] عامل اجتماعی برای کسب قدرت پرولتاریا و برقراری سوسیالیسم است نه به صورت ظاهراَ بی طرفانه، آن چنان که در شروع حرکتشان بودند، [بلکه] بیشتر با دشمنی آشکار و تند و تیز ایستاده اند.

نتیجتاً جنبش بورژوائی زنان پیشتاز و پیشاهنگ تمامی زنان تشنه رهائی نیست. این جنبش یک جنبش طبقاتی بورژوائی است و این چنین نیز خواهد ماند. جنبش بورژوائی زنان، آخرین تیر ِ ترکش ِ مبارزۀ رهائی بخشی است که در آن بورژوازی اقشار مسلط و حاکم بر جامعه فئودالی را سرنگون کرد و بورژوازی را به حاکمیت سیاسی برکشید.
هدف بورژوازی تحقق حقوقی قوانین اساسی ای است که به نام آنها مبارزۀ همۀ کسانی را که زیر سلطۀ قهارانۀ فئودالی سرکوب و غارت شده بودند رهبری می کرد. اینها قوانین دمکراسی صوری بورژوائی بودند که برابری و حقوق یکسان همۀ اعضای جامعۀ بورژوائی را که تحت عنوان قوانین حقوق بشر خلاصه می شوند، به رسمیت می شناسند.

بنا بر ایدئولوژی پیشتازان قدرت بورژوازی در سدۀ هفدهم در انگلستان، که به شدت رنگ مذهبی داشت، این قوانین حقوق بشر هدیه ای الهی بودند. طبق جهان بینی فلسفۀ ماتریالیستی، که آموزه های آن صد سال بعد رهبران مبارزات بورژوائی به ضد ستم فئودالی در فرانسه را مجذوب خود کرده بود، قوانین حقوق بشر، حقوقی طبیعی اند که هر عضوی از جامعه بدون استثنا از بدو تولد دارای آن حقوق است. از درون هر دوی این دیدگاه ها، جنبش بین المللی بورژوائی زنان بر آمد، که خواستار آن بود و امروز هم هست، که حق برابری جنسی زن به عنوان « قوانین عمومی حقوق بشر»، هدیه ای الهی و حقی طبیعی به حساب آید که مردان قوی از زنان ضعیف ربوده اند. جنبش بورژوائی زنان تنها زمانی تدریجاً و آن هم نه به شکل کامل ـ به ویژه تحت تأثیر آموزه های سوسیالیستی و انتقاد سوسیالیستی ـ ، وارد مرحلۀ دیگری می شود که خواسته هایش را بر تغییر شرایط کار و شرایط زندگی زنان قرار می دهد، [ولی] از این واقعیت که در جامعه بورژوائی « اصول دمکراسی ِ» مقدس به عنوان دیکتاتوری بورژوائی و « قوانین حقوق بشر» به عنوان امتیازات حاکمان مورد بهره برداری قرار می گیرد، می گریزد.

جنبش بورژوائی زنان همزمان با انقلاب فرانسه در اواخر قرن هیجدهم ریشه می گیرد. در توفان و شعلۀ این پدیدۀ عظیم، زنان سازمان یافتۀ مبارز، خواست برابری کامل جنس زن [ با مرد] را در خانواده، جامعه و دولت مطرح می کنند. اُلمپ دو گوژ این [جنبش] را همچون دستاورد اعلامیۀ حقوق بشر، در جملۀ معروف خود این چنین تصویر می کند: « وقتی زن این حق را دارد که بالای گیوتین برود، پس باید این حق را داشته باشد که بتواند بالای کرسی خطابه ( تریبون) هم برود.» [ولی] با وجود صرف نیرو و دادن قربانی از طرف توده های زنان برای دفاع از انقلاب و پیروزی آن، قوانین حقوق بشر، [شامل] حقوق زنان نشدند. سرمایه داری جوان هنوز جامعۀ بورژوائی را به اندازۀ کافی برای چنین پیشرفتی تغییر نداده بود. این جامعه هنوز تضاد طبقاتی بین بورژوازی و پرولتاریا را نیز به شکل قاطع و کامل آن توسعه نداده بود، که امکان دهد حقوق زنان با خصوصیت نارسا و صوری خود تحت عنوان حقوق بشر آشکارا قدم به پیش گذارد. وانگهی این آن چیزی نبود که به نظر می آمد: رهائی کامل مجموع جنس زن.

انقلاب های نیمۀ اول قرن نوزدهم در فرانسه و آلمان، همچنین مبارزات اجتماعی ـ سیاسی در انگلستان و به ویژه جنگ بزرگ انفصال بین شمال صنعتی و جنوب فئودال در ایالات متحدۀ آمریکا برای الغای بردگی سیاه پوستان با ظهور نمایندگان مرد و زن پیشتاز خواهان برابری جنس زن همراه بود؛ این گروه های آزاد و به هم پیوستۀ زنان بودند که خواست برابری جنسی را مطرح می کردند. در فرانسه و آلمان بعضی از پیشتازان آنان به غیر از رهائی زنان، بهسازی شرایط زندگی کارگران زن را طلب می کردند و این نه از نقطه نظر پرولتری ـ طبقاتی، بلکه برای این بود که به نام احساسات رقیق بشر دوستانه « خواهران بیچاره » را از بالا کمک کنند و نه اینکه خواسته باشند آنان را به مبارزه ای خود یاری رسان فرا خوانند. در انقلابات فرانسه و آلمان ورود کارگران همچون طبقه ای متحد و مبارز به میدان ـ قتل عام ژوئن ۱۸۴۸ پاریس! ـ بورژوازی، این « شهروند شریف » را وحشت زده کرد. در همۀ کشورهائی که سرمایه داری پیروزمندانه به قدرت رسید، بی وقفه باعث تشدید تضاد طبقاتی بین استثمار کنندگان و استثمار شوندگان شد. [پیروزی سرمایه داری همچنین باعث شد] پرولتاریا همچون قدرتی مطالبه گر، انقلابی که به شکل سندیکائی و سیاسی سازماندهی شده، شروع به صف بندی نماید. بورژوازی نخست کوشید این قدرت را به دام اندازد و سپس آن را درهم بشکند. [اکنون] بورژوازی انقلابی ِ قبلی به نیروئی ارتجاعی و به طور قطع به یک طبقه قسم خوردۀ ضد انقلابی تبدیل شده بود.

جنبش بورژوائی زنان نیز در کل ِ این تغییرات سهم داشت. خصلت طبقاتی او با شیوۀ گفتار قدیمی اش همواره روشن تر و آشکارتر پدیدار شد. این مسئله به خصوص در موضع گیری جنبش بورژوائی زنان در بارۀ تأمین حقوق اجتماعی ـ قانونی زنان کارگر و در مورد حق رأی زنان که به « حق رأی برای خانم ها » تقلیل یافته بود، خود را به اثبات رساند. اگر چه مدافعان « رادیکال » حقوق زنان به شکل فشرده در جلو و در عقب آنان اقشار بینابینی زنان، با نیازها و خواست های وسیعشان، که آگاهانه حاکمیت سرمایه داران بزرگ را دردآور می یافتند، به پیش می رفتند. با وجود این و با این همه جنبش بورژوائی زنان در تئوری و در عمل « توده ای تر» و « خرد مند تر» می شد. این با پیشداوری های قدیمی که علایق طبقاتی بورژوائی را بالاتر از برابری حقوقی جنس زن با مرد قرار می داد، پیمان بسته بود. تاکتیک تروریستی مبارزات فداکارانۀ زنان مبارز آنارشیست در ایالات متحدۀ آمریکا و در انگلستان در مبارزه برای دریافت حق رأی زنان، تأکیدی است بر [ این] تغییرات، ولی نه بر خصلت طبقاتی مدافعان حقوق زن. اکثریت قریب به اتفاق
سازمانهای بورژوائی زنان در تمام کشورها، صرف نظر از نغمه سرائی های شادمانه شان دربارۀ پیمان خواهری بین المللی و عشق آتشین شان به ایجاد صلح، به نام « دفاع از سرزمین پدری » و همچون زنان مقاوم ناسیونالیست- متعصب، میهن پرست پرشور در قتل عام امپریالیستی، که بیش از چهار سال طول کشید، شرکت کردند.

از زمانی که زنگ پیروزی انقلاب جهانی پرولتری از طرف پرولتاریای روسی و با اکتبر سرخ ۱۹۱۷ به صدا درآمد و در حالی که تحت تأثیر این عظیم ترین پدیدۀ عصر حاضر، ستمدیدگان و استثمار شدگان چه در کشورهای سرمایه داری و چه در کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره، در حالی که زنجیرها را تکان می دهند و مبارزه جویانه به پیش می روند، تمام اهداف اصلی برنامه ریزی شدۀ جنبش بورژوائی زنان، حمایت از آن نظم بورژوائی است که در آن زنان نه از بردگی طبقاتی و نه از بردگی جنسی می توانند رها شوند. در حالی که اتحاد جمهوری های دمکراتیک سوسیالیستی با قانون اساسی جماهیر شوروی و زیربنای سوسیالیستی براین پایه استوار است که انقلاب پرولتری به شکل اقتصادی ـ سیاسی متعالی تر دست یافته و هم ارزشی و برابری اجتماعی ـ انسانی همۀ زنان از حقوق ابتدائی به زندگی شکوفا تبدیل شود. در مقابل ِ فعالیت جنبش بورژوائی زنان همچون قدرتی ضد انقلابی، اتحادیه های بین المللی زنان برای صلح و آزادی یک استثنا است. بهترین رهبران این اتحادیه ها از سرنگونی قریب الوقوع نظم بورژوائی به دست پرولتاریای انقلابی رزمنده و دیکتاتوری او نمی ترسند، دلیل این امر بی طرفی خالصانه، عشق شدید به آزادی و تأئید غیرمغرضانه دستاوردهای رهائی بخش انقلاب روسی است. ولی این اتحادیه ها تنها یک بخش
کوچک از جنبش بورژوائی زنان به حساب می آیند.

قدرت ضد انقلابی سازمان های حقوق زنان، نه بر اجماع خانم های بورژوا، بلکه بر جریان گمراه کننده و فلج کنندۀ توده های بزرگ زنان شاغل، که انگیزه و حرکتشان به جای مبارزۀ طبقه در مقابل طبقه و در جهت انقلاب، بر مبارزۀ جنس در مقابل جنس و در جهت اصلاح در نظم بورژوائی متمرکز است، متکی می باشد. این جنبش، این توده ها را به نیروهای ضد انقلاب تنزل می دهد و با در اختیار گرفتن حرکت و مبارزۀ آنها، عنوان قوی ِ جنبش رفرمیستی و سوسیال دموکراتیک زنان را یدک می کشد. اهمیت این وقایع
را نباید کم بها داد. جنبش بورژوائی زنان در تمام کرۀ زمین همراه سرمایه داری قدم بر می دارد و در کشورهای شرق نیز توده های رشد یابندۀ زنان را جذب می کند. در همۀ جاهائی که طبقات و خلق های عقب نگهداشته شده و غارت شده به ضد سرمایه داری امپریالیستی بلند می شوند، جنبش بورژوائی زنان [ مثلاً] به کمک آنها می آید، [ کمکی] که به واسطۀ آن زنان شاغل را از مبارزۀ انقلابی برادران شان با خیال پردازی های مسخره باز می دارد. این جنبش میلیون ها نفر را در التزام و در عقب خود می کشاند و در بر گیرندۀ سازمان های آموزشی، که تواضع در مقابل اعتقاد به سرمایه را آموزش می دهند، شرکت های تعاونی، سندیکاها، سازمان های کاریابی که به امتیازات کوچکی دل خوش می کنند و سازمانهای خیریه که
مثل غل و زنجیر نظرات ضد بورژوائی و حرکت آنها را تحت نفوذ دارند، می باشد. این جنبش برنامه ها و دستگاه های تبلیغاتی گمراه کننده و ده ها هزار نفر نیروهای فعال در اختیار دارد و از طریق
صندوق های دولتی و خصوصی به منابع
غنی مادی مجهز می باشد. شاهد کلاسیک وجود ضد انقلابی جنبش بورژوائی زنان، سازمانهای فاشیستی زنان در ایتالیا، لهستان، آلمان، ایالات متحدۀ آمریکا و کشورهای دیگر می باشد.

خلاصه اینکه، جنبش بورژوائی زنان قدرت ضد انقلابی جدی و خطرناکی است که با آن نه می توان و نه ممکن است سازش کرد و یا پیمان اتحاد بست. جنبش بورژوائی زنان باید شکست داده شود تا انقلاب پرولتری پیروز گردد و نیروهای عینی و ذهنی تاریخ پیروزی خود را تضمین نمایند.

***

منبع ترجمه: Zetkin, Clara: Zur Geschichte der proletarischen Frauenbewegung Deutschlands, Frankfurt am Main ۱۹۷۹,S.۱۴۶-۱۵۲

کلارا زتکین: تاریخ مبارزات جنبش پرولتری زنان ـ آلمان فرانکفورت ۱۹۷۹ ص ١۵٢-۱۴۶
برگرفته از سایت آذرخش




علیرضا پناهیان:

موسوی و کروبی از صدقه‌ سر رهبری زنده هستند

علیرضا پناهیان از روحانیون حامی علی خامنه‌ای گفته که میرحسین موسوی و مهدی کروبی «اگر تاكنون زنده‌ هستند، صدقه سر مهربانی مقام معظم رهبری و حزب اللهی‌هاست.»
به گزارش رجا‌نیوز، آقای پناهیان در جلسه‌ هفتگی هیات محبین اهل‌ بیت در قم افزوده که اگر رهبر جمهوری اسلامی موسوی و کروبی را «نفرین كرده بودند، نابود می‌شدند و حتی نیازی به زدن و بستن نداشتند.»
میرحسین موسوی و مهدی کروبی به همراه همسران خود چند هفته‌ای است که در بازداشت به‌ سر می‌برند، اما مقام‌‌های جمهوری اسلامی حاضر نیستند خبر بازداشت آنها را اعلام کنند.
در حالی که جمهوری اسلامی بازداشت رهبران جنبش سبز را تکذیب می‌کند، پناهیان از «زدن و بستن» آنها خبر داده است.
وی در بخش دیگری از سخنان خود با اشاره به فحاشی‌های صورت گرفته در هفته‌‌‌های اخیر از سوی حزب‌اللهی‌ها گفته است: «تهمت نباید زد، ناسزا نباید گفت، اما با رفتار منافقانه باید شدیداً برخورد كرد.»
در هفته‌های اخیر فیلم‌ها و گزارش‌هایی در خصوص فحاشی گروهی از حامیان علی خامنه‌ای به مخالفان و منتقدان دولت منتشر شده است.
گروهی از محافظه‌کاران از این گونه اقدامات دفاع کرده و گروه دیگر نیز آن را محکوم کرده‌اند، اما قوه قضائیه تاکنون برخورد مشخصی با فحاشان به فائزه هاشمی، اکبر هاشمی و رهبران جنبش سبز نداشته است.
علیرضا پناهیان و گروه دیگری از روحانیون تندرو از جمله کسانی هستند که در سال‌های اخیر در برآمدن جریان‌های رادیکال مذهبی در ایران نقش قابل توجهی داشته‌اند.
مخاطبان این دسته از روحانیون به طور معمول جوانان و نوجوانانی هستند که در هیات‌های مذهبی شرکت می‌کنند.
 




یک فرمانده بسیج خبر داد:

پایگاه‌های بسیج با مساجد قم اختلاف دارند

جواد هاشمی مسئول بسیج مساجد و محلات استان قم اعلام کرد پایگاه‌های بسیج استان قم با مساجد این استان اختلاف دارند و اختلاف آن‌ها باید به صورت ریشه‌ای حل و فصل شود.
به گزارش خبرگزاری فارس، آقای هاشمی روز شنبه (۱۴ اسفند) در دیدار با آیت‌الله نوری همدانی این مسئله را مطرح کرده و گفته است: «ستاد انسجام بسیج و مساجد استان با حضور در مساجد به اختلافاتی که بین ائمه جماعات، هیات‌ امنای مساجد و بسیجیان وجود دارد، به صورت ریشه‌ای می‌پردازد.»
«ستاد انسجام بسیج و مساجد» استان قم متشکل از سازمان تبلیغات اسلامی، اداره ‌کل اوقاف و امور خیریه، سپاه علی‌بن ابیطالب، نماینده‌ ولی فقیه در سپاه و دفتر تبلیغات اسلامی است.
این برای نخستین‌بار است که یک فرمانده بسیج از اختلاف پایگاه‌های بسیج با مسئولان مساجد استان قم خبر می‌دهد.
پایگاه‌های بسیج و هیات امنای مساجد سراسر کشور سال‌هاست اختلاف عمیقی با یکدیگر دارند که این اختلاف‌ها در برخی موارد با درگیری‌های فیزیکی نیز همراه بوده است.
سیاستگذاری فعالیت فرهنگی و مذهبی مساجد در ایران بر عهده مرکز رسیدگی به امور مساجد و در بخش‌های اقتصادی بر عهده سازمان اوقاف و امور خیریه است.
فعالیت‌های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی بسیج نیز که بسیاری از پایگاه‌های آن در مساجد قرار دارد بر عهده سپاه پاسداران است و این مسئله منجر به بروز اختلاف‌های گسترده‌ای میان این نهاد‌ها شده است.



آزادی نشر در تونس پس از سقوط بن علی

در پایتخت تونس، به ویژه در راسته خیابان بورقیبه تا میدان التحریر (آزادی) هم پشت ویترین کتاب فروشی‌های بزرگ و هم بالای بساط دستفروش‌ها، تابلوی تازه‌ای دیده می‌شود که به دگرگونی‌های اخیر در این کشور کوچک شمال آفریقا بر‌می‌گردد: "کتاب‌های سانسورنشده بخرید" یا "همه نوع کتاب‌های ممنوعه به فروش می‌رسد"
تا پیش از انقلاب مردمی تونس که روز ۱۴ ژانویه به سرنگونی دیکتاتوری زین‌العابدین بن علی انجامید، بساط ممیزی و سانسور در این کشور رواج داشت. هر کتابی باید پیش از چاپ از "وزارت کشور" مجوز انتشار دریافت می‌کرد. چاپ و نشر هر متن بدون مجوز مجازات زندان به دنبال داشت.
پس از پیروزی انقلاب یکی از اولین فرمان‌های دولت موقت در مورد آزادی چاپ و نشر صادر شد. دولت موقت تونس اعلام کرد که چاپ و نشر مجله و کتاب به مجوز دولتی نیاز ندارد. بیانیه تصریح کرده بود: "نویسندگان مختار هستند که برای حفظ حقوق خود، اثر خود را در اداره مخصوص به این امر در وزارت فرهنگ به ثبت برسانند."
این بیانیه با استقبال "اتحاد الکتاب التونسیین" (اتحادیه نویسندگان تونس) روبرو شد.
در دو ماه گذشته، آثار بیشماری که اداره سانسور (رقابة) تابع "وزارت کشور" از نشر آنها جلوگیری کرده و یا به صورت سانسورشده به بازار آمده بودند، انتشار یافتند. کتاب‌های بسیاری از نویسندگان مخالف دولت، با گرایش‌های گوناگون، از مذهبی تا ملی و چپ، منتشر شد.
ورود بدون "ویزا"
بازار کتاب تونس، به ویژه لایه روشنفکری آن، تا حد زیادی به انتشارات به زبان فرانسه وابسته است. در دوران رژیم گذشته هر کتابی برای ورود به کشور به "ویزا" نیاز داشت. در این زمینه "وزارت کشور" فهرستی از کتاب‌های ممنوعه ترتیب داده بود.
کتاب‌های سیاسی، چه در انتقاد از رژیم بن علی و چه در نکوهش از نظام دیکتاتوری، به ندرت وارد کشور می‌شدند. افرادی که کتابی را بدون ویزا به کشور وارد می‌کردند، به مجازاتی تا سه سال زندان محکوم می‌شدند.
دولت موقت تونس در اطلاعیه‌ای به تاریخ ۲۲ ژانویه اعلام کرد که کتاب‌های وارداتی به تونس، به "ویزا" نیاز ندارند.
از آن پس صدها کتاب چاپ خارج، به ویژه به زبان فرانسه، در کتاب‌فروشی‌ها عرضه شده است.
یکی از آثاری که فروش بالایی داشته است، کتابی افشاگرانه است به نام "ملکه کارتاژ". این کتاب نوشته نیکلا بو و کاترین گراسیه، دو روزنامه‌نگار فرانسوی، در سال ۲۰۰۹ در فرانسه منتشر شد و دولت بن علی ورود آن را به تونس ممنوع اعلام کرد.
این کتاب درباره فعالیت‌های غیرقانونی لیلا طرابلسی، همسر بن علی، به افشاگری دست زده است.
کتابی دیگر که طرفداران بسیار داشته، کتابی است نوشته ژان پیر توکوا، نویسنده روزنامه فرانسوی لوموند. کتاب "دوست ما بن علی" توضیح می‌دهد که چرا فرانسه و سایر کشورهای غربی از رژیم بن علی حمایت می‌کردند.
زین‌العابدین بن علی با کودتایی آرام در سال ۱۹۸۷ در تونس به قدرت رسید و مدت ۲۳ سال بر تونس حکمرانی کرد. در این مدت او بهترین روابط را با کشورهای غربی به ویژه فرانسه برقرار کرده بود.



پیکر 'مادر نجوم ایران' تشییع شد

آلینوش طریان
مراسم ترحیم آلینوش طریان، استاد بازنشسته نجوم دانشگاه تهران و از پایه گذاران اخترفیزیک ایران، برگزار شده است.
روز دوشنبه، ۱۶ اسفند (۷ مارس)، مراسم ترحیم آلینوش طریان، فیزیکدان ایرانی که به خاطر نقشی که در پیشبرد رشته اخترشناسی در این کشور ایفا کرده بود به "مادر نجوم ایران" شهرت داشت، در کلیسای مریم مقدس تهران برگزار و جنازه او از این محل تشییع شد.
این استاد سابق دانشگاه روز شنبه این هفته در سن نود سالگی در یک آسایشگاه سالمندان در تهران درگذشت.
آلینوش طریان، در سال ۱۲۹۹ خورشیدی (۱۹۲۰ میلادی) در یک خانواده ارمنی در تهران متولد شد و پس از گذراندن دوره ابتدایی در مدرسه ارامنه و دوره متوسطه در دبیرستان انوشیروان دادگر، برای ادامه تحصیل وارد دانشگاه تهران شد.
خانم طریان در سال ۱۳۲۶ مدرک لیسانس خود را از دانشکده علوم دانشگاه تهران گرفت و پس از مدتی اشتغال در همان دانشکده، برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت.
وی در سال ۱۳۳۷ (۱۹۵۶) مدرک دکترای خود را از دانشگاه سوربن کسب کرد و پس از بازگشت به ایران، به تدریس در دانشگاه تهران پرداخت و در سال ۱۳۴۳ در همین دانشگاه به درجه استادی رسید.
او نخستین فیزیکدان زنی بود که در یکی از دانشگاه های ایران به این مقام علمی دست می یافت.
آلینوش طریان در دوره خدمت علمی خود به ریاست گروه تحقیقات خورشیدی موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران رسید و نقشی مهم در تاسیس و ادامه کار رصدخانه فیزیک خورشیدی ایفا کرد.
این فیزیکدان ایرانی برای نخستین بار به تدریس موضوعات فیزیک خورشیدی و اخترفیزیک در دانشگاه تهران پرداخت.
خانم طریان در سال ۱۳۵۸ به درخواست خود بازنشسته شد.
به گزارش خبرگزاری دولتی ایران، آلینوش طریان کتابخانه شخصی خود را به کتابخانه ملی ایران اهدا و خانه شخصی خود را به نفع دانشجویان ارمنی وقف کرده است.



در پي اعتراضات مردمي 10اسفندماه شيراز دختر دانشجوي دانشگاه پزشكي دانشگاه علوم پزشكي شيراز بنام سحر حسيني فرزند آقاي غفار حسيني (كارمند بازنشسته ومعاون فرماندار بويراحمد در دوران اصلاحات ومسئول كميته صيانت از آرا ستاد مير حسين موسوي در استان كهگيلويه وبويراحمد)توسط نيروهاي لباس امنيتي توسط گلوله مضروب وپس از انتقال به بيمارستان ي در شيراز بدليل شدت جراحات وارده درگذشت.جنازه سحر در تاريخ پنج شنبه 12/12/89 در روستاي موردراز ياسوج واقع در 3.5كيلومتري ياسوج به خاك سپرده شد. از خانواده اين شهيد تعهد اخذ شده كه از هرگونه اطلاع رساني در اين خصوص خوداري شود.
سازمان خود رها گران




هشدار رئيس آژانس بين‌المللی انرژی اتمی به ايران و سوريه

يوکيا آمانو، رئيس آژانس بين‌المللی انرژی اتمی همکاری نامناسب ايران و سوريه با اين آژانس را مورد انتقاد قرار داد.
به گزارش روزنامه لوموند، چاپ فرانسه، يوکيا آمانو، رئيس آژانس بين‌المللی انرژی اتمی در اجلاس بهاری اين آژانس در وين، همکاری ايران و سوريه با آژانس را مورد انتقاد قرار داد.
آقای آمانو امروز در وين گفت آژانس بين‌المللی انرژی اتمی تضمين نمی‌کند که ايران به شکل مخفيانه در راه ساخت سلاح هسته‌ای نيست.
يوکيا آمانو گفت: «ايران از همکاری‌های لازم برای ارائه مدارک معتبر مبنی بر عدم وجود مواد و فعالیت‌های اعلام نشده هسته‌ای سر باز زده است.»
وی افزود آژانس نمی‌تواند به‌طور مشخص اعلام کند، همان‌گونه که تهران مدعی است، تمام فعاليت‌های هسته‌ای اين کشور صلح‌آميز است.
رئيس آژانس بين‌المللی انرژی اتمی از ايران خواست «گامی به‌سوی همکاری» بردارد.
وی همچنين سوريه را نيز به عدم همکاری با آژانس بين‌المللی انرژی اتمی متهم ساخت و افزود اين کشور پايگاه‌های هسته‌ای «مشکوک» دارد و به آژانس اجازه بازرسی لازم را نمی‌دهد.
در ماه سپتامبر سال ۲۰۰۷ اسرائيل در يک حمله هوايی ناگهانی با شليک ۲۲ موشک اقدام به بمباران پايگاه الکبار در مرکز سوريه کرد که گفته می‌شد، يک سايت هسته‌ای مخفی بوده است.
  دولت سوریه هسته‌ای بودن تأسيسات الکبار را رد کرده و گفته بود که این پايگاه یک ساختمان نظامی متروک بوده است.
به گفته يوکيا آمانو عدم همکاری دمشق مانع از آن می‌شود تا آژانس استقبالی را که از فعاليت‌های صلح‌آميز هسته‌ای اين کشور کرده بود، گسترش دهد.
در سال‌های گذشته خبرهايی از همکاری‌های هسته‌ای ايران و سوريه نيز منتشر شده اما دمشق اين ادعاها را رد کرده است.
دو سال پيش نيز خبرگزاری‌های جهان نوشتند در نمونه‌هايی که بازرسان آژانس بين المللی انرژی اتمی از محل تأسيسات الکبار در سوريه برداشته‌اند، آثار اورانيوم وجود دارد.
ديپلمات‌های حاضر در وين معتقدند که ايران و سوريه پس از اين اجلاس نبايد تحت فشار قرار گيرند؛ به‌ويژه پس از رويدادهای کشورهای عربی که جهان غرب نسبت به نتايج و تغييرات و تأثيرات احتمالی آن بر اين دو کشور مردد است.

















قاليباف: خوب نيست بگويند، حال که هاشمی رفته به مترو پول می‌دهند

شهردار تهران گفت برای دولت جمهوری‌اسلامی ايران خوب نيست بگويند زمانی که محسن هاشمی مدير عامل مترو بود پول نمی‌دادند و حالا که رفته پول می‌دهند.
مراسم توديع و معارفه محسن هاشمی و وهاب درويش، مديرعامل سابق و جديد متروی تهران، با شرکت محمدباقر قاليباف، شهردار تهران برگزار شد.
در اين مراسم شهردار تهران به موضوع استعفای محسن هاشمی از مديرعاملی مترو تهران پرداخت و گفت: «با وجود آن‌که هاشمی از همان ابتدا روحيه و نشاط کاری بالايی داشت اما اعلام می‌کرد که قصد استعفا دارد و چندين بار نيز اخبار استعفايش را شنيده بودم.»
وی افزود: «هاشمی اعلام می‌کرد که اصراری برای ماندن در مجموعه مترو ندارد و برگه استعفايش را هم به من تحويل داد و گفت که زمانی که صلاح دانستيد تاريخ بزنيد و امضا کنيد.»
  روز جمعه ۱۳ اسفندماه محسن هاشمی رفسنجانی، مديرعامل متروی تهران و حومه، و فرزند ارشد اکبر هاشمی رفسنجانی، رئيس کنونی مجلس خبرگان رهبری و رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام، از سمت خود استعفا کرد.
وی استعفای خود را در نامه‌ای به محمدباقر قاليباف، شهردار تهران اعلام کرد و شهردار نيز با استعفای وی موافقت نمود.
محسن هاشمی در نامه خود ضمن اشاره به «پيشرفت‌های مترو» در دوران مديريت‌اش دليل استعفای خود را «تحريم خارجی»، «مشکلات داخلی امکان استفاده از اعتبارات قانونی» و «عدم همکاری دولت در برنامه‌های مهم مترو در امر توسعه خطوط» اعلام کرد.
شهردار تهران در مراسم توديع و معارفه از عملکرد برخی از رسانه‌ها و تحليل‌گران در مورد استعفای محسن هاشمی انتقاد کرد و گفت: «تفسير می‌کنند که اين جابه‌جايی به دليل عدم حمايت‌های دولت از مترو بوده. شرم‌ام می‌آيد که چنين مسائلی را حتی از راديو بشنوم چرا که حتی برای دولت جمهوری ‌اسلامی هم خوب نيست که چنين تفاسيری داشته باشد مبنی بر اين‌که فلانی وقتی بوده پول نمی‌دادند و حالا که رفته پول می‌دهند! اگر اين مسائل باشد پس عدالت و انسانيت کجا رفته است؟»
قاليباف جابه‌جايی‌های از اين گونه را «امری طبيعی» خواند و افزود: «جای تأسف است که روی مديران معامله سياسی اتفاق می‌افتد.»
وی همچنين گفت: «حتی طی ۲۴ ساعت گذشته برخی تحليل‌گران اعلام می‌کردند که چرا حکم ايشان پذيرفته شد در حالی که شخص آقای هاشمی بارها و بارها اعلام می‌کردند که نشاط کاری گذشته را ندارند.»
قاليباف با بيان اين‌که «همه چيز را می‌خواهيم سياسی و پيچيده کنيم» گفت مديرعامل جديد مترو جنس کارهای عمرانی دارد.
شهردار تهران تصريح کرد که محسن هاشمی از خانواده مترو جدا نشده و به‌عنوان عضو هيأت مديره در مجموعه مترو مشاور است.
محسن هاشمی رفسنجانی بزرگ‌ترين پسر اکبر هاشمی رفسنجانی است. وی تا لحظه استعفا ۱۷ سال می شد که رئيس هيئت مديره و مدير عامل شرکت متروی تهران و نايب رئيس اتحاديه بين‌المللی حمل و نقل عمومی در منطقه خاورميانه و شمال آفريقا بود.
در زمان مديريت وی متروی تهران راه‌اندازی شد و او تا کنون به جز دوران کوتاهی که از سوی شهردار وقت تهران، محمود احمدی‌نژاد عزل شده بود، عهده‌دار اين سمت بوده‌است.
يکی از اختلافات مهم نهادهای حکومتی نظير مجلس و مجمع تشخيص مصلحت نظام با دولت بر سر خودداری دولت از اجرای برخی قوانين است که در ماه‌های اخير چندين بار شدت گرفته است.
مهم‌ترين نمونه در اين زمينه، قانون اختصاص تسهيلات به سيستم حمل و نقل شهری و متروی تهران است که دولت ماه‌هاست از اجرای آن سر باز می‌زند.
برخی از صاحب‌نظران دليل آن را مخالفت دولت ايران با مديريت محسن هاشمی، به‌عنوان فرزند اکبرهاشمی رفسنجانی، می‌دانند.
حاميان حکومت ايران، اکبر هاشمی رفسنجانی را متهم می‌کنند که با «سکوت» در برابر «اقدامات فتنه‌گران» از آن‌ها «حمايت» می‌کند.






درگذشت همراه و دوست قديمی ارنستو چه گوارا

آلبرتو گرانادو، دوست قديمی ارنستو چه‌گوارا در کوبا درگذشت.
به گزارش رويترز، آلبرتو گرانادو، که از سال ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۲ چه گوارا، انقلابی افسانه‌ای را در سفرهایش با موتورسيکلت‌ همراهی می‌کرد؛ روز گذشته در سن ۸۸ سالگی ديده از جهان فرو بست.
خاکستر پيکر آلبرتو گرانادو در سه کشور آرژانتين، کوبا و ونزوئلا پخش خواهد شد.
آلبرتو گرانادو در ۸ اوت ۱۹۲۲ در شهر هرناندو آرژانتين به دنيا آمد و در دوران جوانی در سال ۱۹۴۵ و در دانشگاه کوردوبا با چه گوارا آشنا و سپس دوست شد.
سفر تاريخی اين دو دوست به کشورهای آمريکای لاتين تأثيرات بسزايی بر منش و افکار چه گوارا برجای گذاشت و نخستين جرقه‌های انديشه‌های انقلابی را در او برانگيخت.
در اين سفر که با موتورسيکلت بزرگ نورتون انجام گرفت، آن‌ها هشت هزار کيلومتر را با هم زير پا گذاشتند و زمانی که ديگر موتورسيکلت‌شان از کار افتاد پای پياده به خانه بازگشتند.
آن‌ها در اين سفر از کشورهای شيلی، پرو، اکوادور، کلمبيا، ونزوئلا، پاناما و حتی ميامی (آمريکا) ديدن کرده و در پرو مدتی نيز کار کردند.
بعدها ارنستو چه گوارا در خاطرات‌اش از تأثيرات اين سفر بر خود نوشت، از «فاصله طبقاتی ميان فقيران و ثروتمندان»، از «ظلم و ستم بر جمعيت‌های بومی» و از «وضعيت کارگران معدن شيلی.»
  چه گوارا پس از ۹ ماه سفر در امتحان پزشکی شرکت کرد و مدرک خود را در جراحی به‌دست آورد.
در سال ۱۹۵۵ گرانادو موفق شد بورس تحصيلی برای ادامه تحصيل خود در اروپا را دريافت کند. او در شهر رم در مدرسه عالی بهداشت آموزش ديد و در همان زمان به فرانسه و سوئيس نيز سفر کرد.
در سال ۱۹۶۰ وی به دعوت چه گوارا به کوبا سفر نمود. در سال ۱۹۶۱ او با خانواده‌اش برای هميشه به کوبا نقل مکان کرد و به‌عنوان استاد بيوشيمی در دانشگاه هاوانا مشغول به کار شد.
آلبرتو گرانادو در سال ۱۹۶۲ دانشکده پزشکی دانشگاه سنتياگو کوبا را بنيان گذاشت و تا ۱۹۷۵ در اين دانشکده درس داد.
او برای نخستين بار در سال ۱۹۷۸ ماجراهای سفر مشترک خود با ارنستو چه گوارا را منتشر نمود.
  از سال ۱۹۸۶ تا ۱۹۹۰ گرانادو مدير «مؤسسه ژن» کوبا بود که بر اثر تلاش‌های او شهرت جهانی يافت.
در بين سال‌های ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۴ وی به دليل تحقيقات علمی خود در ونزوئلا و اسپانيا بود.
آلبرتو گرانادو در سال ۲۰۱۰ کتاب ديگری در باره ارنستو چه گوارا منتشر نمود که نام آن «چه، به من اعتماد کن» بود.
در سال ۲۰۰۴ والتر سالز، فيلم‌ساز برزيلی از سفر تاريخی آلبرتو گرانادو و ارنستو چه گوارا فيلم «خاطرات موتورسيکلت» را ساخت که در آن گائل گارسيا برنال، بازيگر معروف مکزيکی در نقش ارنستو چه گوارا و رودريگو دلرا سرنا، بازيگر آرژانتينی در نقش آلبرتو گرانادو، بازی کردند.
اين فيلم در جشنواره‌های مختلف جهانی درخشيد، چند جايزه را نيز از آن خود کرد و يکی از نامزدهای دريافت اسکار بهترين فيلم غيرانگليسی‌زبان شد.
آلبرتو گرانادو در اين فيلم مشاور کارگردان بود.
 




گلایه نویسندگان، شاعران و مترجمان از ممیزی کتاب

ابوتراب خسروی، از نویسندگان معاصر از بلاتکلیف ماندن آثارش در وزارت ارشاد گلایه کرد، علی عبداللهی، مترجم اعلام کرد که بسیاری از آثار ترجمه‌شده و باارزش به دلیل ممیزی مجوز انتشار نگرفته‌اند و حافظ موسوی، شاعر نام‌آشنا از انتشار دو مجموعه شعرش به دلیل ممیزی سنگین صرف‌نظر کرد و در همان حال مجموعه شعر «زن، تاریکی، کلمات» از این شاعر به چاپ چهارم رسید.
ابوتراب خسروی، از رمان‌نویسان نام‌آشنا در گفت‌وگو با خبرگزاری کار ایران (ایلنا) از بلاتکلیف ماندن سرنوشت آثارش در اداره کتاب گلایه کرد.

او گفت یکی از آثار او با نام «ملاکان عذاب» سال گذشته برای دریافت مجوز به وزارت ارشاد فرستاده شده، اما تاکنون مجوز این کتاب صادر نشده است.

خسروی در گفت‌و‌گو با ایلنا گفت که به دلیل چنین سخت‌گیری‌هایی خانه‌نشین شده و از شرایط حاضر ناراحت است. او گفت: « تقاضای اخذ مجوز در نظرم بی‌فایده می‌نماید بنابراین نوشته‌های تازه‌ام را به اداره کتاب نمی‌‌فرستم.»
خسروی تلویحاً به این موضوع اشاره کرد که «ملاکان عذاب» سومین اثر اوست که در وزارت ارشاد بلاتکلیف مانده است و اعلام کرد که با وجود آن‌که نوشتن مجموعه داستانی را به پایان رسانده، اما آن را به دلیل سخت‌گیری‌های ممیزی کتاب به ناشر تحویل نخواهد داد.
ابوتراب خسروی در سال ۱۳۳۵ در شهر فسا در یک خانواده نظامی متولد شده ‌است. ابوتراب خسروی در رمان‌ها و داستان‌هایش با زبانی کهن به رؤیا، اسطوره و موضوعاتی مانند هستی و مرگ و عشق می‌پردازد. رمان‌های دیوان سومنات، اسفار کاتبان و رود راوی، همه بدون استثناء مورد توجه منتقدان و خوانندگان قرار گرفت.
حافظ موسوی، مدیر انتشارات آهنگ دیگر و از شاعران نام‌آشنا و از اعضای کانون نویسندگان ایران نیز پیش از این از انتشار دو مجموعه شعر خود به دلیل ممیزی سنگین و حذف بیش از ۳۰ درصد از اشعار این دو کتاب صرف‌نظر کرده بود.

حافظ موسوی اما در گقت‌وگویی با خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) اعلام کرد که مجموعه شعر دیگری از او که نخستین بار در سال ۱۳۸۵ با عنوان «زن، تاریکی، کلمات» منتشر شده بود، به چاپ چهارم رسیده است.
«زن، تاریکی، کلمات» دربرگیرنده سه بخش است. در بخش نخست آن‌که «زن» نام دارد، ۱۴ شعر آمده ‌است. بخش دوم آن با نام «تاریکی»، ۹ شعر دارد و بخش سوم با عنوان «کلمات» دربرگیرنده ۱۸ شعر است.
به گفته‌ حافظ موسوی، موضوع شعر‌ها در فصل‌های «تاریکی» و «کلمات» عمدتاً شعرهایی با گرایش اجتماعی است و در بخش «زن» ضمن این‌که نوعی نگاه هستی‌شناسی به مسأله‌ی زن، زنانگی و روح زنانه وجود دارد، در عین حال یک روح غنایی (لیریک) بر شعرهای این بخش سایه افکنده است.

علی عبداللهی، مترجم کوشا و نام‌آشنا که در قلمرو ادبیات آلمانی‌زبان فعالیت می‌کند نیز در گفت‌وگو با خبرگزاری ایسنا از ممیزی کتاب‌های ترجمه‌شده انتقاد کرد. او ادعا کرد که چند برابر آثار منتشرشده، ترجمه‌هایی هستند که مجال انتشار نیافتند.
علی عبداللهی گفت: «در سال ۸۹، بسیاری از کارهای ترجمه به دلیل ماندن پشت ممیزی‌ یا نگرفتن مجوز از انتشار بازماندند. در این میان، برخی از کتاب‌های سال‌های قبل، که حتی از ارشاد دولت نهم مجوز گرفته و به چاپ‌های چندم رسیده بودند، برای تجدید چاپ با مشکل مواجه شدند و به آن‌ها اجازه‌ انتشار داده نشد، یا اگر داده شد، با حذف‌ها و ایرادهای کم و بیش غیرمنطقی همراه بود.»
عبداللهی که ۳۹ سال پیش در بیرجند به دنیا آمده است، پس از پایان دوره‌ ابتدایی در این شهر، به تهران آمد و در رشته‌ زبان و ادبیات آلمانی تا مقطع کارشناسی ارشد، در دانشگاه‌های بهشتی و تربیت مدرس به تحصیلات خود ادامه داد. او سال‌ها در دانشگاه‌های آزاد تهران، دولتی اصفهان و تهران نیز تدریس کرده‌ است.

 



برگزیده سرمقاله‌های روزنامه‌های بامدادی

استعفای هاشمی، کلید تعامل احمدی‌نژاد و قالیباف و زشت و درشت از موضوع‌های سرمقاله روزنامه‌های بامداد امروز ايران است.
«استعفای هاشمی، کلید تعامل احمدی‌نژاد و قالیباف»
سرمقاله امروز روزنامه آرمان با عنوان «استعفای محسن‌ هاشمی و درخت ‌دوستی» در مورد استعفای محسن هاشمی از متروی تهران و تأثیر آن بر روابط محمود احمدی‌نژاد، رئیس‌جمهور ایران با محمدباقر قالیباف، شهردار تهران است.

نويسنده سرمقاله آرمان نوشته است: «هنوز دو روز از استعفای محسن هاشمی، مديرعامل مترو نگذشته است که دو خبر روی خروجی خبرگزاری‌ها در رابطه با مترو جلب توجه می‌کند؛ نخست انتخاب وهاب درويش به عنوان مديرعامل جديد مترو، فردی که تاکنون مسئوليتی درشرکت راه آهن شهری يا همان مترو نداشته است. دومين خبر مرتبط با مترو، حضور رئيس‌جمهور در کنار شهردار تهران در نخستين روز از هفته منابع طبيعی به عنوان روز درختکاری است، شهردار تهران که بعد از پنجمين استعفای محسن هاشمی، استعفای او را پذيرفت، به همراه محمود احمدی‌نژاد درختی نشاندند که اصولاً درختکاری نشانه دوستی است.»

در بخشی از اين سرمقاله آمده است: «سرعت در انتخاب مدير عامل جديد و تشکيل جلسه معارفه و توديع مديرعاملی که ۱۷ سال سکان يکی‌‌ از شرکت‌های پرمسئوليت را برعهده داشت ،گمانه‌زنی‌ها درخصوص مخالفت پيدا و پنهان مربوط به مترو با تکيه برحضور محسن هاشمی در اين پست را پررنگ‌تر کرد؛ حال پرسش اين است آيا مديريت افراد بايد تحت‌الشعاع مسائل جانبی قرارگيرد؟»
سرمقاله افزوده: «نگاهی به عکس‌های روزدرختکاری و خوش و بشی که بين شهردار و رئيس‌جمهور در اين عکس‌ها ديده می‌شود نشان از دورۀ جديدی از تعامل شهرداری و رياست‌جمهوری را می‌رساند؛ تعاملی که ديگرکسی شک ندارد که حضور محسن هاشمی مانع عمده‌ای در به‌وجود آمدن آن بود. کم‌حاشيه‌ترين فرزند هاشمی رفسنجانی که اتفاقاً پرکارترين آنان بود، درحالی از مديريت مترو کنار رفت که در اولين استعفای خود هم با قاطعيت اعلام کرده بود که اگر رفتن وی از مترو باعث می‌شود رونق بيش‌تری به کار مترو داده شود، ترجيح می‌دهد که از اين مديريت کناره‌گيری کند.»

در بخش ديگری از سرمقاله می‌خوانيم: ‌«رفتن هاشمی از مترو هر چند که شهرداری و رياست‌جمهوری را به تعامل نزديک کرد اما پرسش ديگری باقی می‌گذارد و آن، اين است؛ آيا با مديری که ظرف ۱۷ سال توانست کاری کند که روزانه نزديک به ۵/۱ ميليون سفر شهری با هزينه کم در شهری همانند تهران که ضابطه خاصی درساخت و سازاين شهر از بدو تأسيس تا امروز نداشته است را ميسر گرداند، آن‌گونه که شايسته زحمات او بود، برخورد کرديم. باشد درخت کاشته شده به‌وسيله شهردار و رئيس‌جمهور به درخت دوستی تبديل و با رفتن يکی از موفق‌ترين مديران کشور سرنوشت متروی تهران روشن‌ترگردد.»
متن کامل سرمقاله

«زشت و درشت»
سرمقاله امروز روزنامه ابتکار با عنوان «قلم از کف نهاده، کف به دهان آورده» در مورد انتشار فیلمی است که در آن فردی به فائزه هاشمی رفسنجانی، حمله لفظی می‌کند.
در اين سرمقاله آمده است: «این روزها در فضا مجازی، فیلمی پخش شد که در یک طرف آن، زنی با حجاب ایستاده است و در طرف دیگر آن، مردی با محاسن سیاه، دهان به فحاشی گشوده و رکیک‌ترین الفاظ را نثار زن می‌کند. در پس زمینه‌ هم صدای اذان پخش می‌شود.»
اين سرمقاله افزوده: «دیالوگ‌های اداشده به‌وسیله شخصیت مرد فیلم را به‌سختی می‌‌توان در فیلم‌های مبتذل داخل و خارج پیدا کرد. مکانی که داستان در آن می‌گذرد و به تعبیر سینماگران "لوکیشن" زیارتگاه مقدسی در جنوب تهران است و صدای اذان پس‌زمینه هم به‌خوبی این ‌را نشان می‌دهد.»
در بخش ديگری از سرمقاله ابتکار آمده است: «چیزی که در این فیلم و اطلاعات به‌دست‌آمده‌ پس از آن، توجه را جلب می‌‌کند، این است که فرد حاضر در این فیلم، از نویسندگان عرصه‌ دفاع مقدس است و دست‌کم با کتابی پیش از این، ادعای حضور در این حوزه را داشته است. این اطلاعات را البته روزنامه‌نگار و وبلاگ‌نویسی منتشر کرده است که خود را نیز از نویسندگان ارزشی و اصولگرا می‌داند. موضوع وقتی جالب می‌شود که بدانیم این روزنامه‌نگار و وبلاگ‌نویس ارزشی نام این شخص را نه به قصد افشاگری و تخطئه بلکه به نیت معرفی چهره‌ای بزرگ به جامعه اعلام کرده است و در مقام ستایش از وی چنان قلم‌فرسایی می‌‌کند که گویی در رشادت همت‌ها و باکر‌ی‌ها در برابر متجاوزان سخن می‌گوید. این روزنامه‌نگار پا را از این فراتر می‌نهد و مخالفان این فرد و منتقدانش را به صفات چون "هالو، خر، بی‌‌شعور و..." متصف می‌کند.»
نويسنده سرمقاله افزوده:‌ «تماشای این فیلم و حواشی آن، این سئوالات را به ذهن متبادر می‌‌کند که چه شده است که این برادران ارزشی قلم از کف نهاده‌اند و کف به دهان آورده‌اند؟ در زمانه‌ای که بسیاری از افراد فعال در حوزه‌های مختلف، از جمله حوزه‌ مذهب قلم به دست گرفته‌اند تا کمبودهای خود را جبران کنند، این برادران با کدام نگرش این ‌همه زشت و درشت را به کمک طلبیده‌اند؟ آیا از قلم خود طرف نبسته‌اند؟ چرا نتوانسته‌اند مخاطبان خود را اقناع کنند؟»
متن کامل سرمقاله
ساير مطبوعات:
سرمقاله امروز روزنامه دنيای اقتصاد با عنوان «درباره مدل اقتصادی مسکن مهر»
سرمقاله امروز روزنامه تهران امروز با عنوان «بايد اميد داشت؟»
 



توجه فلسفه به جسم

اندیشه‌های قرن-۱۰
کارولین کورسمیر
برگردان: 
مریم اقدمی
کارولین کورسمیر − وقتی در سن رشد باشید، ده سال زمانی طولانی است. اما در بزرگسالی ده سال می‌تواند به قدر یک چشم به هم زدن باشد. این موضوع در مورد فلسفه هم صدق می‌کند، حوزه‌ای که به احیا و بازیابی بخش‌هایی از خود تمایل دارد، تا اینکه بخش‌های کاملاً جدیدی را معرفی کند. با این حال در بازبینی‌های همیشگی که یک رشته دست خوش آنها می‌شود، تغییرات و حتی پیشرفت‌هایی وجود دارد. یکی از این آخرین تحولات در فلسفه، توجهی است که معطوف به جسم فیزیکی انسان شده است، چیزی که مدت‌ها تحت الشعاع توجه سنتی به ذهن و عقلانیت بوده است.

این «چرخش به سوی جسم»، آن طور که من آن را می‌نامم، قبل از شروع هزاره‌ی جدید ظهور کرد و همچنان از پیشرفت مداوم آن کاسته نشده است. سابقه‌ی این تغییر مسلماً در فلسفه‌های ماده‌گراست که ادعا می‌کنند همه چیز وجود فیزیکی دارد. ماده گرایی یک موضع عمومی درباره ماهیت بنیادی واقعیت است، اما چرخش به جسم جنبه‌ای بسیار خاص‌تر دارد.
  این رویکرد جدید پژوهش فلسفی را معطوف به روش‌هایی می‌کند که بر خویشتن فردی و فیزیکی ما و خصوصیات اخلاقیمان − مبنی بر اینکه که هستیم، چه ارزش‌هایی داریم و چه می‌دانیم − تأثیر می‌گذارد. برای مثال، عواطف همراه با ملغمه‌ای قابل لمس از هیجانات فیزیکی و ذهنی، به موضوع داغی تبدیل شده است که نه تنها به فلسفه، بلکه به روان‌شناسی و علوم اعصاب هم مرتبط است. استفاده روزافزون میان- رشته‌ای از تحقیقات عصب‌شناختی، مانند داده‌های به دست آمده از تصویربرداری مغناطیسی از مغز، مبتنی بر این ایده است که عواطف درست مانند اجسام فیزیکی به یک اعتباری فضایی را اشغال می‌کنند. نکته‌ی مهم‌تر برای ادعای من در اینجا آن است که عواطف باعث وقوع تغییرات فیزیکی می‌شوند که ما آگاهانه تجربه می‌کنیم. آن‌ها وسیله‌ای هستند که از طریقشان جنبه‌های مشخص مبتنی بر ارزش را در جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، کشف می‌کنیم؛ هیجان‌هایی که به واکنش‌های جسمانی ما آن ظرفیت معرفتی را می‌دهند که ‌گاه نادیده گرفته می‌شود.
  این ارتباط خاص ذهن و بدن در سنت فکری ناآشنا نیست، زیرا فلاسفه مدتهاست که به رابطه‌ی بین رویدادهای مغزی و فکر می‌اندیشند. با اینحال، اینکه جسم و بدن به مرکز توجه بدل شده است واقعاً تازه است و متوجه پژوهش‌های نظری در مورد تفاوت‌های فردی جسمانی است که بین افراد وجود دارد.
سؤال‌هایی در مورد هویت فردی همیشه با این ایده همراه بوده است که ممکن است داشتن جسم فیزیکی بخشی از پاسخ باشد. اما تنها همین اواخر است که تفاوت بین جسم‌ها به امری قابل توجه از نظر فلسفی تبدیل شده است. احتمالاً این موضوع با مطالعه‌ی تفاوت‌های جنسیتی و جنسی شروع شده است که به عنوان یکی از شاخه‌های آکادمیک موج دوم فمینیستی به تفصیل بررسی شده است. آنچه لیندا مارتین آلکاف «هویت نمایان» (۲۰۰۵) نام می‌دهد، این موضوع را نه تنها به جنسیت بلکه به رنگ پوست و ویژگی‌های نژادی هم تعمیم می‌دهد.
  توجه فلاسفه دیگر به‌اندازه و سلامت بدن، ناتوانی‌ها و توانایی‌های آن جلب شده است. با توجه به موضوعات فیزیکی، این ایده مطرح می‌شود که فیلسوفان باید انسان را به عنوان حیوان جدی بگیرند تا موجودی که اتفاقاً دارای ذهن نیز هست.
  دنبال کردن این ایده‌اندیشه‌های تکاملی را احیا کرده است که در مورد موضوعات فلسفی کاربرد دارند. فلاسفه همواره نگران عواملی بوده‌اند که ادراک، ارزش‌ها رفتار ما را کنترل می‌کنند، چیزی که همواره موضوع معرفت‌شناسی، زیبایی‌شناسی و اخلاق بوده است.
  حال همه‌ی این حوزه‌ها چاشنی استدلال نیمه- داروینی گرفته‌اند که فرض می‌کند کارکرد امروز ما ممکن است همچنان ردی از سیر دیرین تحول گونه‌ها را در خود داشته باشد. این جنبه از چرخش به سوی جسم – یا چرخش به سوی جنبه‌ی حیوانی − نسبتاً در تقابل با آنچه در بالا در مورد موضوعات دیرینه‌ی فلسفه ذکر شد قرار دارد، چیزی که به عوامل فرهنگی و تاریخی به مراتب بیشتر از ارزش‌ها و رفتار‌ها توجه دارد. بنابراین هر قدر این رویکردهای فلسفی اخیر نشان دهنده‌ی نقاط مشترک باشند، مسلماً رویکرد به جسم نتایج مشترک را تضمین نمی‌کند.
  مطالعات خود من در این روند عمومی بر روی آنچه عموما حس‌های پست‌تر در نظر گرفته می‌شوند، به ویژه بر روی حس چشایی تمرکز دارد. حس‌های چشایی، بویایی و بساوایی به عنوان احساس جسمانی شناخته می‌شوند، زیرا احساسات فیزیکی متمایزی را ایجاد می‌کنند. بر خلاف بینایی و شنوایی (حس‌های بر‌تر یا مرتبط با خرد)، حس‌ چشایی یا بساوایی نیازمند مجاورت و حتی تماس هستند.
  علاقه به حس چشایی و چیزهای مرتبط با آن یعنی غذا و نوشیدنی، به موضوع مطالعه‌ای نسبتاً محبوب در میان فیلسوفان تبدیل شده است. خود من پس از مدتی تحقیق بر روی چشایی متعابا به دنبال بررسی نقطه‌ی مقابل آن چیزی رفتم که در موضوعات مربوط به جسم قرار داشت. یعنی احساسات درونی مربوط به انزجار، موضوع دیگری که اخیراً مورد توجه فلاسفه، روان‌شناسان و منتقدان فرهنگی قرار گرفته است.
چنین تغییرجهت‌هایی خرد را با عواطف، ادراک را با احساس و کلیت را با تفاوت، تکمیل یا حتی تعویض می‌کند. شاید چندان گزاف نباشد اگر بگوییم که قرن بیست و یک شاهد گسترش فلسفه به موضوعاتی است که پیش از این «غیرفلسفی» تلقی می‌شدند، موضوعاتی مانند غذا، نوشیدنی و تجربه‌ی روزمره. از این لحاظ، چرخش به جسم تأثیر قابل توجهی بر گسترش مرزهای فلسفه داشته است.

برای مطالعه بیشتر:

The Taste Culture Reader: Experiencing Food and Drink, ed. Carolyn Korsmeyer Berg, 2005

کارولین کورسمیر (Carolyn Korsmeyer) استاد فلسفه دانشگاه بوفالو در نیویورک است.

منبع:

The Philosophers' Magazine

بخش پیشین از مجموعه‌اندیشه‌های قرن:
فلسفه تجربی






شناخت مسئله

لارن استارکی
برگردان: 
حمید پرنیان
لارن استارکی − اگر می‌خواهید شروع کنید به انتقادی فکرکردن و بر آن‌اید که مسائل را با دیدی سنجشگرانه حل کنید، اول از همه باید بدانید که مسئله چیست و میزان اهمیت و دشواری‌اش چقدر است.

ما هر روز با مسئله‌های گوناگونی روبه‌رو هستیم. برخی‌شان ساده هستند و زمان کمی طول می‌کشد تا آن را حل کنیم. یک نمونه کم‌بودن بنزین ماشین است.

بعضی دیگر از مسائل، پیچیده هستند و زمان و فکر بیش‌تری می‌طلبند. برای نمونه، کارفرما از شما می‌خواهد کشف کنید که چرا شرکتتان نتوانسته تازه‌ترین کالایش را به مهم‌ترین مشتری خود بفروشد.
وقتی با مسئله‌ای روبرو می‌شویم، باید آن را اولویت‌بندی کنید. از خودتان بپرسید آیا باید بی‌درنگ به این مسئله توجه کرد یا این که می‌توانید بعد از تمام‌کردن کارهای قبلی‌تان آن را انجام دهید.
اگر چند مسئله دارید پس باید آن‌ها را بر حسب اهمیتی که دارند رده‌بندی کیند و اول از همه به مهم‌ترین مسئله بپردازید.

مسئله چیست؟

مسئله، سؤال یا موقعیتی است که باید آن را برطرف‌ کرد. یعنی وقتی با مسئله‌ای روبرو می‌شوید، باید تصمیم بگیرید برای آن چاره‌ای بیابید.

مسائلی که در قالب سؤال مطرح می‌شوند، نوعاً جواب ساده‌ای ندارند. فرض کنید از شما بپرسند «چرا به جای این‌که به نامزد الف رای بدهید به نامزد ب رای داده‌اید؟» یا «چرا شما بیش از فلانی مستحق ارتقای مقام هستید؟» شما جواب را می‌دانید اما به آسانی نمی‌توانید آن را در قالب کلمات بیان کنید.

اما در مورد موقعیت‌ها، باید دست به تفکر تحلیلی زد و درباره‌ی بهترین عمل تصمیم گرفت. برای مثال، فرض کنید همکارتان درباره‌ی سود شرکت اغراق می‌کند – و این کار را برای خشنودی رئیس شرکت انجام می‌دهد. آیا باید موقعیت شغلی او را به خطر اندازید؟ اگر جواب مثبت است، به چه کسی باید گزارش کاری او را بگویید؟

راهنمایی‌هایی برای شناخت مسئله

یکی از معمولی‌ترین دلایل نشناختن مسئله این است که ما دل‌مان می‌خواهد از اقدام‌کردن و پذیرش مسئولیت طفره برویم. انسان‌ها فکر می‌کنند که اگر مسئله را نبینند، پس هیچ مسئولیتی برای حل‌کردن آن هم ندارند. این نوع فکرکردن منجر بدان می‌شود که فرد "متوجه" نشود که فقط پنج مورد از کارهای اداری‌اش را انجام داده و موارد دیگری هم هستند که باید انجام دهد. اما اگر متوجه شود، می‌تواند موارد را اولیت‌بندی کند.

اگر مسئله را نشناسیم، مسئله بزرگ‌تر و پییچده‌تر می‌شود، یا مسئله‌های جدیدتری به وجود می‌آیند. برای نمونه، وقتی یکی از کارکنان شرکت، کالایی را به‌صورت ناقص به کارکن دیگری می‌فرستد و متوجه نمی‌شود که نقص کالا کجا بوده، وقتی این کالا به دست کارکنی دیگر می‌افتد وی نیز آن را همان‌طور ناقص به دست مشتری می‌دهد. مشتری هم بابت ناقص‌بودن کالا شکایت می‌کند. همیشه به یاد داشته باشید که نشناختن مسئله معمولا منجر به کار بیشتر و مسئله‌های بیشتری می‌شود.

تعیین‌کردن وجودداشتن مسئله

بعضی از موقعیت‌ها به نظر مسئله می‌رسند، اما در واقع مسئله نیستند. چطور می‌شود چنین چیزی را تشخیص داد؟ از خودتان بپرسید «آیا این بخشی از رویه‌ی معمول است یا این که واقعاً نیازمند چاره و راه‌حل است؟»

وقتی دارید مسئله‌ای را دارید حل می‌کنید، مهم است بدانید که چه مهارت‌هایی مورد نیاز است و چه مهارت‌هایی مورد نیاز نیست. برای نمونه: جمال، کارمند بانک است و دو هفته است که به یک همکار جدید کار می‌آموزد. کارمند جدید در اولین‌روز کاریش اشتباه‌هایی انجام می‌دهد. آیا جمال باید از رئیس‌اش بخواهد که وقت بیشتری برای کارآموزی به کارمند جدید اختصاص دهد؟ یا اینکه جمال باید بفهمد رئیس‌اش چه انتظاراتی از کارمند جدید دارد؟ جمال پی می‌برد که رئیس طبیعی می‌داند که کارمند جدید در هفته‌ی اول کاری‌اش چند خطای کوچک داشته باشد. بنابراین آن چیزی که جمال مسئله می‌داند، اصلاً مسئله نیست.

انواع مسئله

وقتی مسئله را تشخیص دادید، پیش از آن که اقدام به حل آن کنید، باید نوع مسئله را مشخص کنید؛ مشخص کنید که چه‌قدر به جدول زمانی شما و اولویت‌های شخصی شما مربوط می‌شود. دو معیاری که در این مورد می‌تواند مفید باشد این‌ها هستند: میزان دشواری و اهمیت.

مسئله‌های دشوار

مسئله‌های دشوار دارای این ویژگی‌ها هستند:
۱. نیازمند چاره‌ای بلافاصله هستند،
۲. ممکن است نیاز باشد که افراد باتجربه را درگیر حل‌کردن مسئله کنیم،
۳. ممکن است منجر به پی‌آمدهای جدی‌ای شوند که چاره‌ناپذیر باشند.
برای نمونه، نشت‌کردن لوله‌های خانه مسئله‌ای دشوار است. تا زمانی که نشتی گرفته نشود، آب چکه خواهد کرد و احتمالا همه‌جا را خواهد گرفت. آب می‌تواند همه‌چیز را خراب کند، کف چوبی خانه و فرش‌ها و مبلمان و دیوارها را. اگر لوله‌کش نیستید، باید به کسی که حرفه‌اش این است زنگ بزنید تا مشکل را بلافاصله برطرف کند. تأخیر در حل این مشکل، منجر به مشکلات بیش‌تری خواهد شد و هزینه‌ی تعمیر را بالاتر خواهد برد.

بعضی از مسائل کوچک هم اگر بلافاصله برطرف نشوند، دشوار می‌شوند. برای نمونه، خاموش‌کردن شعله‌ا‌ی کوچک در جنگل ممکن است سخت باشد، اما اگر آتش به همه‌ی جنگل سرایت کند مسئله را سخت‌تر خواهد کرد.

• تمرین یک
در محیط کار هستید، سه مشکل هم‌زمان بروز می‌کند. نظم مسئله‌ها را مشخص کنید:
الف. چاپگر محل کار خراب است.
ب. باید گزارشی را پیش از نشست ساعت ۳ بعد از ظهر تمام کنید.
ج. اسناد باید رأس ساعت ۵ بعد از ظهر به اداره‌ی پست برده شوند.

پاسخ:
معنی‌دارترین نظم این است: الف، ب، ج. شما نمی‌توانید بدون چاپگر گزارش‌تان را چاپ کنید. پس باید اول چاپگر را درست کنید و اگر به تعمیرکار نیاز دارید، وی را باید فراخوانید. این کار، بیش از مورد سوم وقت می‌برد. بعد، گزارش‌تان را بنویسید. وقتی گزارش را تمام کردید، اسناد را چاپ کنید و بعد اسناد چاپ ‌شده را به اداره‌ی پست ببرید.

• تمرین دو

دوستانتان را به صرف پیتزا و دیدن فیلم دعوت کرده‌اید. پیش از این‌که دوستانتان سر برسند، فر را گرم نگه می‌دارید و سی‌دی را توی دستگاه پخش سی‌دی می‌گذارید تا تبلیغ‌های پیش از فیلم را بزنید جلو. اما دستگاه پخش خراب است. همین‌که مشغول عوض‌کردن سی‌دی هستید، بوی گاز از آشپزخانه می‌آید. چه کاری باید انجام دهید؟

پاسخ:
نشت گاز مسئله‌ای دشوار است و باید اول از همه بررسی شود. باید اجاق را سریعاً خاموش کنید و هوای اتاق را تخلیه کنید و مواظب باشید که چراغ و کبریت روشن نکنید. بعد باید به مسئول ساختمان زنگ بزنید و نشت گاز را گزارش بدهید تا بیاید و کنترل کند. مسئله‌ی دستگاه پخش، مسئله‌ی دشواری نیست. شما می‌توانید به دوستانتان بگویید که تا امن‌شدن ساختمان منتظر بمانند. اگر مشکل گاز برطرف شد، فیلم دیگری داخل دستگاه بگذارید. اما اگر مشکل گاز برطرف نشد، ساختمان را تخلیه کنید و مهمانی را به روز دیگری موکول کنید.

• تمرین سه

کدام از مسائل زیر،‌ دشوار است؟
الف. کودکِ لیلا چندروزی است که عطسه می‌کند، اما به نظر نمی‌رسد که تب داشته باشد.
ب. احمد متوجه‌ی سوراخی در پیراهن محبوب‌ش شده است، همان پیراهنی که می‌خواست در نخستین روز کارش بپوشد.

ج. اجاره‌ی وحید چند ماه به تعویق افتاده است و پول کافی برای پرداخت اجاره‌ها را ندارد.
د. شرکت اتوبوس‌رانی در اعتصاب است، و سیما ساعت ۳ بعد از ظهر مصاحبه‌ی مهمی دارد.

پاسخ:
مورد "ج" دشوارترین مسئله است: وحید خانه‌اش را از دست خواهد داد. از مبرمیت مشکل کاسته خواهد شد اگر بلافاصله به صاحب‌خانه زنگ بزند و توضیح بدهد و اقدامی انجام دهد تا مانع از بیرون‌انداختن‌اش شود. او همچنین می‌تواند یک هم‌خانه بگیرد و از فشار مالی روی خود بکاهد.
مورد "الف" زمانی به مسئله‌ی دشواری تبدیل می‌شود که تب شروع شود. اما ضروری نیست که بچه را صرفا به خاطر عطسه به نزد دکتر برد.
مورد "د" و" ب" دشوار نیستند. احمد می‌تواند پیراهن دیگری بپوشد و سیما هم می‌تواند راه دیگری برای رفتن به محل مصاحبه پیدا کند.

مسائل مهم

مسائل همیشه در رابطه و نسبت با دیگر مسائل و اولویت‌های شخصی، مهم یا غیرمهم دانسته می‌شوند. یعنی شما باید مشخص کنید که چه مسائلی برای شما مهم‌تر هستند. شما باید اولویت‌بندی کنید و نبایستی مسائل کوچک را اول بررسی کنید و مسائل مهم‌تر را به آخر وقت واگذار کنید.

• تمرین چهار

این مسائل را با نشاندن بر جایگاه‌های ۱ (مهم‌ترین) تا ۵ (غیرمهم‌ترین) به هم مرتبط کنید: اقتصاد، گرم‌شدن کره‌ی زمین، بهداشت جهانی، جنایت، آموزش و پرورش.

پاسخ:
جواب شما بستگی به عقاید و شرایط زندگی شما دارد. مثلاً اگر بنیه‌ی اقتصاد کشور شما ضعیف باشد و میزان بیکاری و قیمت کالاها بالا باشد، شما اقتصاد را مهم‌ترین مسئله می‌دانید. اگر یکی از اعضای خانواده‌ی شما بیمار باشد و در پرداخت هزینه‌های پزشکی مشکل داشته باشد، بهداشت مهم‌ترین مسئله‌ی شما می‌شود. اما اگر در محله‌ی زندگی شما میزان جرم و جنایت بالا باشد، یا نظام آموزشی دچار نارسایی باشد، ممکن است این مسائل را به‌عنوان مهم‌ترین مسائل بدانید.

• تمرین پنج

دارید یک سفر خانوادگی را برنامه‌ریزی می‌کنید، سفری به ۸۰۰ کیلومتری خانه‌تان. این‌ها مسائلی هستند که شما باید به آن‌ها توجه نشان دهید. آن‌ها را اولویت‌بندی کنید.
الف. خرید بلیت هواپیما،
ب. تحقیق درباره‌ی رستوران‌های نزدیک مقصد،
ج. رزو کردن اتاق در مقصد،
د. تعلیق انتقال نامه‌ها و روزنامه‌ها در مدت سفر،
ه. پیدا کردن کسی که مراقب گربه‌تان باشد.

پاسخ:
اگرچه نظم این گزینه‌ها بسته به ترجیحات شخصی شماست، اما عمومی‌ترین رده‌بندی اهمیت آن‌ها:
۱. اتاقی را در مقصد رزرو کنید. بسیاری از مکان‌های توریستی پرجمعیت هستند و ممکن است بی‌اتاق بمانید.
۲. بلیت هواپیما بخرید. شما به هر حال باید به مقصد سفرتان بروید، اگر هواپیما هم نتوانستید گیر بیاورید یک خودرو کرایه کنید.
۳. کسی را پیدا کنید که در روزهای مسافرت شما، مراقب گربه‌تان باشد. این مسئله زیاد دشوار نیست، اما بدون پیداکردن مراقب نمی‌توانید مسافرت کنید.
۴. نامه‌ها و روزنامه‌ها را به حالت تعلیق درآورید. صندوق پستی پرشده و روزنامه‌های جلوی در، به دزدها می‌فهماند که کسی در این خانه نیست. اما اگر این موضوع را فراموش هم کنید، می‌توانید از مقصد به همسایه زنگ بزنید و از او کمک بخواهید.
۵. در مورد رستوران‌ها تحقیق کنید. شما در طول اقامت‌تان در مقصد، وقت زیادی برای تحقیق درباره‌ی رستوران‌ها دارید. از آن‌جا اقدام کنید خیلی بهتر از آن خواهد بود که از خانه تحقیق کنید.

هزینه‌ی حل مسئله

وقتی مجبور به بودجه‌بندی هستید، پول عامل تعیین‌کننده ای در میزان اهمیت مسائل است. اگر چند مسئله داشته باشید که هرکدام نیازمند صرف پول هستند و شما پول کافی ندارید، باید دست به اولویت‌بندی بزنید.

• تمرین شش

شما درست یک روز پیش از این‌که تنظیم‌کننده‌ی دمای خانه را بدهید برای تعمیر، متوجه می‌شوید که خودروی شما به اگزوز جدیدی نیاز دارد. پول کافی برای هر دوی این‌ها ندارید. دلایل بیاورید که کدام‌یک مهم‌تر است و اول از همه باید انجام شود.

پاسخ:
فهرست دلایل شما احتمالا این‌گونه خواهد بود:
تعمیر خودرو: ۱. خوردو بدون اگزوز، بسیار پرصدا خواهد بود. ۲. پلیس خودروی بدون اگزوز را جریمه خواهد کرد. ۳. بدون اگزوز نمی‌توان رانندگی کرد. ۴. خودرو را برای رفتن به سر کار نیاز دارید.
تعمیر تنظیم‌کننده‌ی دمای خانه: ۱. بدون تعمیر این دستگاه، برق به هدر خواهد رفت. ۲. جبهه‌ی هوای بسیار گرمی در هفته‌ی بعد خواهد آمد. ۳. بدون این دستگاه نمی‌توانید بخوابید. ۴. زندگی‌کردن بدون این دستگاه در طبقه‌ی چهارم یک ساختمان بسیار سخت خواهد بود.
نتیجه: خودرو را باید پیش از دستگاه تنظیم‌کننده‌ی دمای خانه تعمیر کرد. گرچه بدون این دستگاه زندگی راحتی نخواهید داشت، اما برای رفتن به سر کار به خودرو نیاز دارید و این مهم‌ترین اولویت شماست.

چکیده‌ی بحث

وقتی درمی‌یابید که با مسئله‌ای روبه‌رو هستید، متوجه می‌شوید که نیاز به اقدام‌کردن دارید. اما این اقدام بستگی به نوع مسئله‌ای دارد که شما با آن روبرو هستید. آیا مسئله، مسئله‌ی جدی و دشواری است؟ اگر بیش از یک مسئله داشتید، چه مسئله‌ای را اول از همه باید بررسی کنید؟ از مهارت‌های تفکر انتقادی‌تان استفاده کنید تا همه‌ی مسائل را بررسی کنید و بعد اقدام به برطرف‌کردن‌ آنها کنید.

ادامه دارد

توضیح مترجم: آنچه خواندید بخش ۱ از مجموعه‌ی "ورزیدگی در تفکر انتقادی" است. این مجموعه بر پایه‌ی ترجمه‌‌ای آزاد از کتاب زیر عرضه می‌شود:
Lauren Starkey, Critical thinking skills success in 20 minutes a day, New York 2010