۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه

مهمترین خبرهای روزدو شنبه بخش دوّم، تحلیل ها و آخرین گزارشات از اعتراضات، بازداشتها، زندان، و بیدادگاهها --- بیانیه ها

 


حسین اکبری

اخبار روز: 

مدتی است کانون عالی انجمن های صنفی تشکیل شده است. به دنبال برگزاری مجمع عمومی وتصویب اساسنامه و انتخاب اعضای هیات مدیره و بازرسان وانتشار آن در برخی رسانه ها، نقدهای موافق و مخالف در باره این کانون در خبرگزاری کارایران «ایلنا» بازتاب یافته است. از آنجا که سکوت در برابر چگونگی برپایی این سازمان نوپدید جفا بر کارگران است و با توجه به اینکه از این پس کانون عالی انجمن های صنفی یا به جای کانون عالی شوراهای اسلامی کار یا درکنار آن در محافل و اجلاس های بین المللی و سازمان جهانی کار حضور خواهد یافت و یا به عنوان یکی از ذی نفع ها در موضوع سه جانبه گرایی در تصویب قوانین و آیین نامه هایی که می تواند به سود یا زیان کارگران باشد، نقش آفرینی خواهدکرد و از همه مهمتر اینکه وجود این سازمان به هرحال در میان بخشی از کارگران کشور انتظاراتی ایجاد خواهد کرد، ضروری است با نگاهی از بیرون این تشکل و چکونگی شکل گیری اش، آن را در بوته نقد قرار دهیم. باشد تا به این وسییله هم بر دانش سندیکایی خود بیفزاییم و هم در حد بضاعت به تاثیرپذیری احتمالی این کانون درجهت گزینش راهی که بتواند خدمت به کارگران را بهتر بشناسد و در راستای خواست ها و مطالبات برحق شان قدم گذارد، موثر باشیم .

قبل از پرداختن به کانون لازم می¬دانم دیدگاهم را درباره انجمن های صنفی بار دیگر بیان کنم و از مقاله ای که دراردیبهشت سال ۱٣٨۱ در ماهنامه شماره ۲٣ اندیشه جامعه منتشر شد سود جویم. با هم می خوانیم:

آیا انجمن صنفی همان« سندیکا» است؟   

برای پاسخ با پرسش اصلی این نوشته قبال از هر چیز باید شرایط و موقعیت ها و روندی را که پدیده¬ای قانونی می¬شو د مورد توجه قرار دهیم و بعدپاسخ دهیم آیا آن قانون مصوب غیر قابل تغییر و دایمی است؟ویا بسته به همان ضرورت¬هایی که تصویب آن¬ها راالزامی می¬کرد ، ضرورت های دیگری نیز می¬تواند به بازنگری و تصویب متناسب با موضوع و جایگزینی قوانینی که مشروعیت خود را در نزد مردم از دست داده است ،صورت می-گیرد.موادقانونی موجود در قانون کار جمهوری اسلامی ایران نیز از این قاعده مستثنا نیست. حال به توضیح آن شرایط می پردازیم. قانون کار مصوب ۲/۷/۱٣۶٨ پس از یک کشمکش طولانی بین نمایندگان کارگران ونمایندگان ریز ودرشت سرمایه¬داری ایران و با شکل ویژه ای(عبور از شورای تشخیص مصلحت)جهت اجرا ابلاغ گردیدکه شرح آن در مقالات پیشین آمده¬است. مواضع و دیدگاه هایی که در ستیز بر سر موضوع قانون کار و چگونگی آن به مبارزه پرداختند، عمدتا در سه دسته خلاصه می شوند :
دسته اول ،معتقد بود که روابط کار مبتنی بر اصل تراضی طرفین است ونیاز به قانون ندارد و اصولاٌُ هر قانونی در این رابطه اصل آزادی اراده را از طرفین سلب می کند.
دسته دوم، روابط ومقررات کار در شکل قانون کار تنظیم کننده روابط نیروی کار و صاحب کار میدانست و اعتقاد داشت که باید قانون کار مبتنی بر اصول پذیرفته شده در قانون اساسی ودر شان جامعه ی ایران انقلابی تصویب گردد.
دسته سوم معتقد بود که تنظیم روابط و مقررات فی مابین نیروی کارو صاحب کارطی قانون کار قبل از انقلای امکان پذیر است.
دیدگاه های اول و سوم طی فرایند مبارزه علیه تصویب قانون کار تدریجاً متحد عمل کرده و در مجموع به عنوان نمایندگان سرمایه¬داری تجاری ولیبرال به کارشکنی در تصویب قانون کار عمل می کردند ولی از آنجا که جنبش قانون کار بسیار نیرومند بود،کم- کم به عقب نشینی درموادی به نفع حفظ موادی دیگر از آخرین پیش نویس قانون کار ناچار گردیدند.
دیدگاه دوم حاصل نظرات کارگران ومدافعان آنان در درون و بیرون حاکمیت بود که در این میانه بخش مدافعان حقوق کار وابسته به حاکمیت که عمدتا ًدر خانه کارگر فعلی متمرکز است و در مجالس قانون گذاری حضور داشتند به دلیل درک مغلوط از مقولات ومفاهیمی که بتواند تشکل های صنفی مستقل و واقعی کارگران را مورد توجه قرار دهد، در مواضع پاندولی بین دودیدگاه دیگر درنوسان بود و درنهایت ضمن تامین بخشی از مطالبات کارگران از جمله رد ماده ٣٣ قانون کار رژیم گذشته و جلوگیری از اخراج و مواد دیگر در مورد تشکل¬های صنفی مستقل به پذیرش مواضعی کشانده شد که امروزه به سردرگمی و انفعال جامعه کارگری ایران در ایجاد تشکیلات مستقل واقعی منجر گردیده است.
دلایلی که موجب درک مغلوط از مقولات و مفاهیم راهگشا در ایجاد تشکل های صنفی -طبقاتی کارگران گردید عبارت بودند از :
۱. عدم شناخت دقیق از وظایف تشکل های شورایی که بنا به ضرورت پس از پیروزی انقلای به عنوان اهرمی جهت انتقال مدیریت، نگهداری وحراست از صنایع کشور و ادامه تولید، از دل انقلاب برآمده¬بود ودرشرایط عادی ماموریت آن درهمان راستا یعنی کنترل کارگری بر تولیدبسته به شرایط جدید امکان پذیر می نمود.
۲. آمیزش انزجار از عملکرد رژیم پیشین در رابطه با تشکل های سندیکایی قبل از انقلاب با هراس و همراه با توهم ناشی از دفاع گروه های چپ از جنبش اتحادیه¬ای، که این پدیده نیز موجب قرارگرفتن حاملان این دیدگاه و در پاره¬ای موارد در کنار دو دیدگاه دیگر و سازش بر سر پاره¬ای از مواد قانون کار گردید.
ماحصل آنچه که گفته شد موجب شد که درپیشبرد تصویب قانون کار ملاحظاتی اجباری ویا داوطلبانه به¬کار گرفته شود. مثلا کلمه سندیکا طرح نشود وبه¬جای آن انجمن صنفی به استنادمحمل قانونی آن در اصل ۲۶ قانون اساسی تصویب شود و تهیه آیین نامه چکونگی انجمن های صنفی مطابق تبصره ۵ ماده ۱٣۱ به عهدهی شورای عالی کار و به تصویب هیات وزیران برسد.   
قابل توجه است¬که در اصل ماده ۱٣۱ قانون کار هرگز نامی از شورای اسلامی کارگران برده نشده است و فقط در تبصره ۴ این ماده اعلام گردیده که «کارگران یک واحد فقط می¬توانند یکی ازسه مورد شورای اسلامی¬کار¬، انجمن صنفی و یا نماینده¬ی کارگران را داشته باشند».
قانون تشکیل شورای اسلامی کار مصوب ٣۰/۱۰/۱٣۶٣ مجلس شورای اسلامی¬است و اساساًدر ماده۱ این قانون اشاره ای به روابط کار و یا از همه مهمتر به اصل ۲۶ قانون اساسی نشده است.برای کسانی که هنوز مدعی اند شورا،نهادی صنفی است یک بار دیگر ماده یک قانون تشکیل شورا های اسلامی را یادآور می شویم :«به منظور تامین قسط اسلامی و همکاری در تهیه برنامه ها و ایجاد هم آهنگی در پیشرفت امور در واحدهای تولیدی ، صنعتی،کشاورزی وخدمات شورایی مرکب از نمایندگان کارگرانو کارکنان به انتخاب مجمع عمومی و نماینده مدیریت به نام شورای اسلامی کار تشکیل می گردد.»
برای آن که یک بار دیگر به مدافعانآن تفهیم گردد که این نهاد ایدئولوژیک است و با «انجمن اسلامی یکی گرفته نمی شود »آنان را به بند «ج» و«د» ماده ۲ شرایط انتخاب شوندگان توجه می دهیم .
به هر حال آیین نامه چکونگی تشکیل، حدود و وظایف و اختیارات و چکونگی عملکرد انجمن های صنفی نیز در تاریخ ۱۴/۱۱/۱٣۷۱شماره۵۲۲۵۱ ت۵۱٣ تصویب گردید و در تاریخ ۱۱/۵/۱٣۷۷ بنا به پیشنهاد شماره ۷٣۶۱٣تاریخ۴/۹/۱٣۷۷ وزارت کار و امور اجتماعی به استناد ماده ۱٣۱ قانون کار این آیین نامه اصلاح شد . لطفا به تاریخ ها توجه کنید! قانون شوراها در سال ۱٣۶٣ وقانون انجمنهای صنفی در سال ۱٣۷۱ یعنی ٨ سال بعد تصویب شد . این در حالیست کهمطابق تبصره۴ ماده ۱٣۱قانون کار «کارگران یک واحد فقط می توانند یکی از سه مورد شورای اسلامی کار ،انجمن صنفی یا نمایندگان کارگران را داشته باشند» کارگران به کجای این شب تیره بیاویزند قبای ژنده خود را؟!
نتیجه آن شدکه کارگران را به تشکیل شوراها واداشتند . اگر هردو تشکل «شورا»و «انجمن صنفی»را همراه با آیین¬نامه های موجود به طور هم زمان در اختیار کارگران قرار میدادند، قطعا آنان رای به تشکیل «انجمن صنفی» می¬دادند. چرا که در آیین¬نامه آن نه خبری از شرایط تحمیلی انتخاب شوندگان است ونه هیات تشخیص صلاحیت، صلاحیت نامزدهای نمایندگی را بررسی می¬کند و این بدان جهت در آیین نامه چگونگی تشکیل انجمن¬های صنفی نیامده است که می¬بایست با تعهدات دولت در مصوبات سازمان جهانی کار و سایر مصوباتی که دولت جمهوری اسلامی آن¬ها را پذیرفته¬است، مطابقت نماید.
حال که فعالیت سندیکایی_اتحادیه ای حتا مورد پذیرش و قبول برخی نهادها وتشکل ها از جمله برخی از اعضای خانه کارگرنیز قرار گرفته است تازه این پرسش مجدداً مطرح می گردد که آیا «انجمن صنفی » همان« سندیکاست»؟
برای پاسخگویی اشاره ی دوباره به معنی و مفهوم سندیکا به زبان های رایج دنیا و کاربرد دیپلماتیک آن بنا به ضرورت های بین المللی و هم چنین پاسخ گویی به تعهدات دولت ها الزامی است . این که چرا اساسا «انجمن صنفی »مورد پذیرش در قانون اساسی به پذیرش آن در قانون کار منجر می¬شود ناشی از این واقعیت است که حکومت ها علاوه برتعهدات در قبال مردم کشورشان،تعهدات بین المللی نیز دارندکه در قالب مقاوله نامه-ها،توصیه¬نامه¬هاو مصوبات سازمان¬های بین¬المللی¬ای که در آنها عضویت دارند، بایستی موجه باشند.تعهداتی که با امضای دولت ها مستند می¬گردد. این سازمان¬ها در عرصه های مختلف مصوبات خاص خود را دارند. مسایل مربوط به حقوق بشر، محیط زیست، حقوق کودک،حقوق سندیکایی و....از آن جمله اند. دولت جمهوری اسلامی نیز اتحادیه¬های¬کارگری را به عنوان واقعیتی پذیرفته است منتها بنا به همان دلایلی که در ابتدا طرح گردید بنا به مصلحت¬های درست یا نادرست در صدد بومی کردن این نام ها برآمده و گزینه انجمن صنفی و کانون صنفی بنا به دسترسی نزدیکتر بار مفهومی این کلمات با «سندیکا »و «اتحادیه»را برگزیده¬است. اما اینکه این گزینه مشکل را حل می¬کند یانه؟ از جهتی مثبت است و از جهت دیگر منفی است. از آن جهت که طرفداران این نظر می¬توانند مدعی باشند که ما درقوانین خود (قانون اساسی و قانون کار)اصل موجودیت اتحادیه¬ها را پذیرفته¬ایم از نظر مجامع بین المللی مثبت است اما در این که آیا عملاً پذیرفته است (به استناد موارد بخش اول این نوشتار)جواب منفی است . ضمن آن که در مورد اول هم این پذیرش روشن نیست و به¬قول معروف خاکستری است.
کلمه سندیکا Syndica/ فرانسوی است ومعادل انگلیسی آن/ Laborunionو به زبان امریکایی Tradeunion/   است در کشور ما قبل از انقلاب سندیکا رایج بوده است و کلمه اتحادیه نیز جمع کل سندیکاهارا در بر می¬گرفته است گو این که واژه نیز ریشه عربی دارد. در زبانِ قانون اساسی و قانون کار، انجمن صنفی است که سندیکا را تداعی می¬کند چرا که تعریف حقوقی آن چنین است «در اجرای ماده ۱٣۱ قانون کار جمهوری اسلامی ایران به منظور حفظ حقوق و منافع مشروع و قانونی و بهبودی وضع اقتصادی کارگران وکارفرمایان که خود متضمن منافع جامعه نیز می-باشد،کارگران مشمول قانون کار وکارفرمایان هرحرفه وصنف می¬توانند با رعایت مقررات قانونی و این آیین¬نامه مبادرت به تشکیل انجمن صنفی نمایند.»(ماده یک آیین¬نامه چکونکی انجمن صنفی)
در ماده ۲ آیین نامه نحوه عضویت کارگران،در ماده٣و ۴تشکیل انجمن ها و کانون های صنفی درماده ۶ کانون¬عالی-انجمن¬های صنفی سراسر کشور آمده است. در ماده۷ تشکیل انجمن¬ها و کانون¬ها به عهده هیات موسس از افراد ذی¬ربط با توجه به نوع تشکل است.که وظایفش تهیه پیش نویس اساسنامه ،تهیه فهرست داوطلبان عضویت ودعوت از اعضا حهت شرکت در مجمع عمومی به منظور تصویب اساسنامه و انجام انتخابات است که در تبصره این ماده آمده است.
اما آیا کار به همین جا پایان می پذیرد؟ تعریف انجمن در زبان پارسی چنین است¬که «دسته ای از مردم که درجایی برای کنکاش در امری گردآمده باشند انجمن نام دارد ». درلغت¬نامه دهخدا به معنی «محمل»و «محفل»و «جایی برای گردآمدن»معنی ¬شده¬است. دربرهان قاطع معنی«مجلس»و «مجمع» را داراست و یا «گروه» و «فوج مردمان »را معنی می¬دهد. همه¬ی اینها نشان از موقتی بودن این واژه را دارند وطبیعی است¬که درذهن خواننده «سندیکا » را با مفهومی که سابقه صد ساله ای در جنبش مبارزاتی صنفی و طبقاتی کارگران را در برداشته است را تداعی نکند.
شکل نگرفتن سندیکاهای کارگری اکر چه معلول دلایلی ایت که قبلا برشمردیم اما همین کشمکش¬ها واشکالات نیز توانسته¬است وسیله¬ای برای به تعویق انداختن مبارزات اصولی ، قانونمند و درست کارگران برای بهبود شرایط زندگی شان را فراهم آورد. کارگران وفعالان سندیکایی باتوجه به آیین¬نامه¬ی چکونگی تشکیل انجمن¬های صنفی توان آن رادارند که انجمن¬های صنفی را آزادانه با استناد به قانون و با تکیه به تصویب یک اساسنامه به لحاظ ساختاری و محتوایی اصولی شکل دهند و با مبارزات مستمر و اصولی در راه اهدافی که در اساسنامه آمده است ،ضمن کسب مطالبات خویش در تقویت پایه های آن بکوشند و در یک فرایند با توجه به اثرگذاری درسطح کلان در مجالس قانونگذاری،در رفع کمبود ها واشکالات شکلی و محتوایی، به اصلاح قوانین از جمله مواد مربوط به فعالیت اتحادیه ای همت گمارند .
یک مثال عینی می¬تواند گره ذهنی کسانی را که به دنبال پاسخ هستند،سست کند. می دانیم که پس از انقلاب بنا به ویژگی های خاص فرهنگی مسلط ، تلاش در نوعی شاه زدایی و غرب زدایی از فرهنگ مردم صورت گرفت گه پاره ای از آنان موقتاً پذیرفته شد مثلاً به جای «پرسپولیس» کلمه «پیروزی» را برباشگاهی ورزشی نهادند که موقتاً مقبول افتاد اما همیشه از جانب هواداران کلمه پرسپولیس به کار رفت تا آنجا که واژه پیروزی در داخل پرانتز و پرسپولیس مقدم برآن نوشته شد. پاره ای دیگر مقبول افتاد مثلاًباشکاه «تاج» به «استقلال» تغییر نام یافت وچون «تاج» دیگر واقعیتی بیرونی در زندگی مردم نداشت و مردم آن را به زمین کوبیده بودند کلمه «استقلال» به جای آن خوش نشست. اما پاره ای تغییرات هرگز مقبول نیفتاد مثلاً به جای شاهنامه هیچ گاه چیز دیگری نتوانست قرار گیرد. اول آنکه چون شاهنامه نام بزرگترین اثر حماسی و یکی از افتخارات ادبیات ملی ایرانیان است و دوم آن¬که در بدو آفریینش این اثر تاریخی، حکیم فردوسی تغییر مناسب را داده و به جای کلمه¬ی « خداینامه » که پیش از او مورد استفاده واقع می شد ، واژه شاهنامه را نهاد .
هم چنین تلاشی که در تغییر نام کارگر به کارپذیر می شد نیز ازآن دسته تغییراتی است که بیهوده صرف شد .
از مثال های بالا در مورد اتحادیه¬ها و سندیکاهای کارگری مورد اول پذیرفتنی¬تر است. اگر با توجه به آن چه که گفته شد ،بخواهیم عمل کنیم . به قولی باید بنویسیم «انجمن صنفی » و بخوانیم « سندیکا » وبا اراده ای مصمم تر از همیشه بگوییم :پیش به سوی تشکیل سندیکاهای مستقل کارگری.
مقاله بالا در سال هایی که مشی اصلاح طلبی در قامتی دولتی خودنمایی می کرد نوشته شد و بطور کلی آنجا که سخن از پذیرش ضمنی فعالیت سندیکایی و اتحادیه¬ای می¬شود بر اساس نشانه¬هایی بود که سبب¬ساز چنین ذهنیتی در بین فعالان سندیکایی شده بود از آن جمله اعتراف بعضی سران خانه کارگر در سخنرانی های اول ماه مه همان سال¬ها و حضور نمایندگان سازمان جهانی کار و تشویق دولت به پذیرش مقاوله نامه های بین المللی در باره« حق آزادی تشکل». متاسفانه در شرایط کنونی ظرفیت پذپرش حق آزادی تشکل به نقطه صفر رسیده است تا به آنجا که حتی نهادهای ویژه¬¬ی رفاهی کارگران چون تعاونی های مصرف و مسکن راهم برنمی¬تابند این اولین پرسش است که چگونه در چنین شرایطی کانون عالی انجمن های صنفی برپا می شود .این پرسش درمقام قضاوت در باره¬ی کانون نیست بلکه تلاش دارد تا از همه راه ها برای حل این معادله¬ی چند مجهولی سود جوید .

پرداختن به کانون عالی انجمن صنفی کارگران از زوایای مختلفی قابل توجه است :
۱. زمینه ساز چنین تحولی چه بوده است؟
۲. روند پیش از برپایی مجمع چگونه بوده است؟
٣. فراخوان به مجمع چگونه بوده و مراحل انتشار رسانه ای این فراخوان به چه ترتیب پیش رفته است ؟
۴. آیااساسنامه این کانون قبل از تصویب در اختیار انجمن¬های کارگری قرار گرفته است؟
۵. مجمع عمومی چگونه برگزار شد؟

این¬که زمینه¬ساز چنین تحولی چه بوده است؟ نیز از زوایای مختلفی قابل بررسی است که اولین آن ریشه در سلطه¬ی خانه کارگری¬ها و در راس آن حزب اسلامی کار به زعامت نماینده دایمی منسوب به کارگران درمجلس شورای اسلامی، بر امور کارگری کشور و به حاشیه راندن انجمن¬های صنفی بوده¬است. این سلطه دردوران ریاست جمهوری آقای رفسنجانی در بالاترین حد ممکن برقرار بود تا آنجا که دراین دوره تا مدتی حسین کمالی نیز از این جریان عهده¬دار وزارت بود. پس از آن نیز با توجه به حضور « اصلاح¬طلبان» در هرم قدرت، هرچند خانه کارگر آماج حزب مشارکت قرار گرفت امابه لطف حمایت های بیدریغ همچنان قدرت بلامنازع در بهره گیری از انواع رانت های سیاسی و اقتصادی بود و از میدان دادن به انجمن های صنفی به شدت جلوگیری می کرد. دوراول ریاست جمهوری خاتمی آغازشکل¬گیری انجمن¬های صنفی بیشترو فراگیرتری دربین مخالفین جریان حاکم برخانه کارگربود که از سوی وزارت کار هم تاحدی حمایت می¬شد.در سوی دیگر نیز گروه¬هایی چون جامعه¬ی اسلامی کارگران و نظایر آن که به منظور سیاسی و بیشتر در هنگام انتخابات فعال می¬شوندهم در برابر خانه کارگری¬ها گاه در حمایت از انجمن صنفی به برگزاری سمینارها و گردهم¬آیی¬ها یاری می¬رسانده¬اند.دور دوم ریاست جمهوری آقای خاتمی و همزمان با اوج گیری فعالیت سندیکایی در ایران و برپایی سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبرسرانی برخوردهای خشن و بیرحمانه¬ی ایادی خانه کارگر به سندیکایی¬ها که در نهایت منجر به بی¬اعتباری بیشتر خانه کارگر و سردمداران آن گردید، فضای مناسبی برای فعالیت انجمن های صنفی فراهم آمد تا آنجا که ضمن آنکه گرایش شدید پنهان وآشکار خود را از مشی سندیکایی ابراز می¬کردند و در عین حال به سهم خواهی مطابق آنچه در قانون کار آمده است،مصمم¬تر شدندو با ایجاد کمیته دفاع از انجمن های صنفی در سال۱٣٨۵ و مراجعه به وزارت کار دولت نهم به پیگیری خواست های خود پایداری می¬کردند. دولت نهم نیزبا توجه به نگاه امنیتی شدید و آشکار خود وحساسیت های سیاسی خاص جریان حاکم ،پس از تجزیه وتحلیل این انجمنها،آن دسته از انجمن¬ها را که در اردوی رقیب ارزیابی می-شدند(مانند انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران)را محدود و دسته ای راکه موافق و یا حداقل متعهد به رعایت خط قرمز های موردنظر دولت باشند را به چانه زنی در راه رسیدن به توافقی که نتیجه ای مرضی الطرفینی (برد-برد)داشته باشد ،می¬پذیرفتند. البته این امر دردولت نهم با کارشکنی هایی مدیرکل¬سازمان¬های¬کارگری¬وکارفرمایی وقت وزارت کار همراه بود امادر دولت دهم پذیرش بیشتری از سوی وزارت کارنشان داده شده است.
آنچه که دراین روند باید مورد توجه قرارگیرد این است که بخشی از این روند چه با آن موافق باشیم یا نباشیم فرایندی به تمام معنا سیاسی است که همواره از مطالبات و خواسته های انباشته شده در بین کارگران ایران به غایت بهره برداری شده و می¬شود. دولت ها وجناح های حاکم پس از انقلاب در ایران نهایت بهره برداری از انرژی موجود در نزد کارگران به سود تحکیم مواضع خودو به تضعیف رقیبان خویش بکاربسته¬اندو آنجا کنش کارگران در قالبی مستقل را دیده اند،آنرا برنتابیده¬اند ویا به¬دلیل گمانه¬زنی¬های امنیتی بی هیچ درنگی به سرکوب آن ،خواه آشکار و عریان ویا پنهان وناپیدا اقدام کرده اند. نمونه بارز آن رابرخورد امنیتی،خشن وفراقانونی وغیر قانونی¬که باسندیکاهاو هواداران جنبش¬سندیکایی صورت گرفته¬است .اماساده انگارانه است تصور شود هر رویداد کارگری که موافقت دولت ها را به همراه داشته¬باشد در نهایت دولتی است و صرف چانه زنی ها کافی است که خط بطلانی بر یک سازمان کارگری با هرمیزان ابهام و پیچیدگی کشیده شود، مگر آنجا که کارگرد و جهت گیری های آن سازمان نشان از پشت کردن به کارگران باشد مانند آنچه بیش از دو دهه خانه کارگر با کارگران و مطالبات و خواستهایشان داشته است.
گذشته از سیاست های معمول دولت در بهره¬مندی از انرژی موجود در بین کارگران اهداف دیگری نیز درپس پذیرش برپایی کانون عالی انجمن های صنفی وجود دارد که درمجمع عمومی از زبان مدیرکل¬سازمان¬های¬کارگری¬وکارفرمایی وزارت کار شنیده شده است.خبرگزاری کار ایران (ایلنا)در گزارش۲۱/۷/۱٣٨۹ به نقل از محمدرضا ربیعی مدیرکل-سازمان¬های¬کارگری¬وکارفرمایی وزارت کار می نویسد «در بحران اقتصادی کنونی برای عبور از فرازو فرود های اقتصادیو اجتماعی به وجود نهادهای صنفی و کارآمد صنفی کارگری وکارفرمایی نیاز داریم»و ادامه میدهد«تحقق اصل ۴۴قانوناساسی واجرای صحیح قانون هدف¬مندسازی یارانه¬¬ها و دستیابی به افق¬های مستتر دربرنامه های پنچ¬ساله وچشم انداز ۲۰ساله بدون بهره گیری از ظرفیت های به¬القوه و به¬الفعل نهادهای صنفی کارگری و کارفرمایی امکان¬پذیر نیست».      
اما روند پیش از برپایی مجمع چگونه بوده است و فراخوان به مجمع چگونه بوده و مراحل انتشار رسانه ای این فراخوان به چه ترتیب پیش رفته است ؟
متاسفانه به خاطر فضای همواره سیاسی –امنیتی حاکم بر روندی که در بالا به آن اشاره شد ،شکل گیری سازمان های کارگری در ایران هیچگاه از صورت¬بندی و قانونمندی درستی برخوردار نبوده است. برابر آنچه که در آیین¬نامه¬ی چگونگی تشکیل،حدود وظایف واختیارات انجمن¬هاوکانون¬های¬صنفی(تصویب¬نامه شماره۵۲۲۵۱ /ت۵۱٣ ه/۱۴/۱۱/۱٣۷۷ ) درمواد ۴ و۵ و۶ آمده است، شکل گیری کانون عالی انجمن های صنفی سراسر کشور می¬باید پس از شکل گیری کانون های استانی مرکب از نمایندگان کانون های صنفی صنایع و کانون های انجمنهای صنفی حرف (موضوع ماده۴ و۵ آیین نامه )انجام گیرد که این روند چنین نبوده¬است و ماده ۶ این آیین¬نامه رعایت نشده است و وزارت کار نیز این نقیصه را به هر دلیلی به دیده اغماض پذیرفته¬است وبه برپایی مجمع و حضور نمایندگان خود به عنوان ناظر به این روند مهر تایید نهاده است .روشن است که فراخوان به مجمع هم همان¬گونه که از نتایج انتخابات برمی¬آید به انجمن های صنفی صنعتی و حرفه ای داده شده است و برگزار کنندگان مجمع، هیات موسس و انجمن های دارای اعتبار رسمی از سوی وزارت کار در سراسر کشور بوده اند وماده ۶ آیین¬نامه اجرایی نادیده گرفته شده است. انجمنهای صنفی¬ای که به هر دلیل نتوانسته اند اعتبارنامه وزارت کار را ارایه دهند در مجمع نبوده اند این¬ها از ضعف¬های اساسی برگزاری مجمع ومولد تبعات بعدی و اشکالاتی است که به حق از سوی برخی حاضرین در مجمع به آن گرفته شده است.
اینکه پیش¬نویس اساسنامه به هنگام فراخوان در اختیار انجمن¬ها گذارده شده است یانه هم در هیچ یک از گزارشاتی ایلنا منتشر کرده است دیده نشده است . علی القاعده هیات موسس باید در اغاز کارِ مجمع گزارشی از عملکردخود در این باره و موضوع دریافت نظرات موافق یا مخالف ارایه میداد که متاسفانه در گزارشات منتشر شده پس از برگزاری مجمع چنین چیزی دیده نمی¬شود شواهد حاکی از آن¬است که این امر به درستی صورت نگرفته است.طبق گزارش ایلنادر۲۱/۷/۱٣٨۹ آقای¬حمیدحاج¬اسماعیلی ازفعالان¬ کارگری وبرگزارکنندگان مجمع اظهار داشته اندکه « پس از این انتخابات تمامی ایرادهاو اشکال¬های احتمالی در اساسنامه و یا سایر قوانین مربوط به فعالیت کانون های انجمن های صنفی مورد بازنگزی مسوولان و نخبگان صنفی قرارخواهد گرفت» .
بااین همه مجمع عمومی کانون عالی صنفی کارگران ایران برگزارشد وطی آن اساسنامه کانون تصویب و هیات مدیره و بازرسان آن انتخاب شد. پس از این انتخابات نقد هایی به این مجمع وارد شده است . این نقدها که در گزارشات ایلنا منعکس شده است بردو دسته اند، ایرادات شکلی و اشکالات ماهوی از جمله ایرادات شکلی می¬توان به اظهارات نماینده کانون انجمن صنفی اصفهان اشاره داشت. ایلنا به نقل از وی می¬نویسد«پس¬از تعیین اعضای هیات رییسه توسط مجمع،قرائت اساسنامه توسط سرکار خانم رفیع زاده از وزارت کار شروع شد و اعتراض هایی از سوی جاضرین به بندهای اساسنامه گرفته شد که به هیچ یک ازآنها توجه نگردیدو ازابتدای مجمع تا انتها تریبون دراختیار نامبرده بودو وی مجری مجمع بوده و بارها از اعضای هیات رییسه و مجری درخواست وقت شد که توجهی به آنها نگردید و مجری به کار خود ادامه داد.» آنچه از این گزارش برمی¬آید اینکه در برگزاری مجمع به سنت های دموکراتیک سندیکایی بی¬توجهی شده است و ناظر انتخابات در چگونگی کار مجمع عمومی دخالت کرده است و در رفع ابهامات در موادی از اساسنامه اظهارات مخالفین شنیده نشده¬است .این امر برای یک ناظر خارجی به معنای آنست که سایه وزارت کار برسر مجمع بسیار سنگینی می¬کرده است به گونه ای که درقدم اول شکل گیری این نهاد کارگری استقلال در برگزاری مجمع خدشه دار شده است.
از اشکالات ماهوی مهم وارد براین مجمع نیز میتوان به حضور انجمن صنفی کارفرمایان و خویش فرمایان در کانون اشاره داشت . به گزارش ایلنا درتاریخ ۲۴/۷/۱٣٨۹ یکی از اعضای هیات موسس کانون عالی خواستار برطرف شدن ابهامات مجمع شده است آقای هادی ابوی رییس کانون انجمن های صنفی کارکنان فنی داروخانه¬ها حضور افراد خویش¬فرما وکارفرما    در ترکیب انجمن های عضو کانون عالی انجمن های صنفی کارگری به عنوان یکی از ابهامات به مجمع یاد می¬کند ومی¬گوید:«درحال حاضردر ترکیب انجمن¬های صنفی چون ایمنی وبهداشت،استادکاران¬ساختمان و رانندگان افرادی باماهیت کارفرما و خویش فرما عضویت دارند» وی بابیان اینگه حضور چنین افرادی در هیات مدیره و بازرسان کانون عالی انجمن های صنفی کارگری باعث نگرانی است افزود : کارگران صنوف برای پیگیری مطالبات خود به نمایندگان واقعی نیاز دارند.
در بررسی مجمع به همین دو اشکال بسنده شد . گو اینکه اگر فضای مجمع پذیرای رسانه های خبری بود به یقین همه آنچه در مجمع گذشته¬است به روشنی برای کارگران که صاحبان اصلی این سازمان ها باید به حساب آیند قابل درک می¬بود و هدایت این سازمان به سود کارگران و به دست خودشان امکان پذیرتر می¬نمود درعین حال باید این واقعیت راهم خاطر نشان کرد که متاسفانه این روش که حتی نمایندگان کارگران هم گاه خود را قیم آنان میدانند را یادآور شد و به ایشان یادآورشد که رابطه نماینده با آنان که او را دراین جایگاه نشانده¬اند رابطه ایست که برابرحقوقی را همواره قوت می¬بخشد و یکی از مهمترین مطالبات نانوشته کارگران این است که «دانستن حق مسلم کارگران است».

 

اخبار روز: 

آنچه که امروز از آن به عنوان بحران جهانی یاد می شود، چیزی نیست جز محصول رشد سرسام آور تکنولوژی و علوم فضایی و درماندگی انسان از زندگی در جهان الکترونیکی. این بحران نه فقط بحران اقتصادی که بحران هویتی و بحران مرحله گذار نظام سرمایداری به سوی دهکده جهانی است.
اما دستگاه های اطلاعاتی و تبلیغاتی ذهنیت جامعه را بیشتر درگیر بحران اقتصادی می کنند تا درگیر بحران اصلی و مرحله ای که سرمایه داری دارد از آن عبور می کند نشود. همزمان با فیلم های به ظاهر تخیلی هالیوودی زمینه ذهنی جامعه را بطور کنترل شده برای مرحله بعدی آماده می کنند.
همانطور که با استفاده از بحران اقتصادی سال ۱۹۲۹ در امریکا و زیر پوشش آن بحران، نظام جدید پولی را پایه ریزی کردند که با ایجاد کارت اعتباری و سیستم نوین بانکی و فروش خانه و اجناس به اقساط... نظام سرمایداری وارد یک مرحله پیچیده تری از بهره کشی شد. از آن پس مردم امریکا و غرب به اسارت بیشتری گرفتار و مجبور شدند با سرعت و زمان بیشتر بدوند تا بهره اقساط خانه و کالاهای مصرفی را بپردازند. ورود کالاهای مصرفی و غیر ضروری به بازار رشد فزاینده بخود گرفت و مصرف کاذب بخشی از زندگی عمومی شد. با ایجاد این سیستم مردم تشویق شدند درآمد آینده خود را پیشاپیش خرج کنند و این شروع اضطراب در جامعه بود. سیستم جدید طوری طراحی شد که آدمها تا آخر عمر خود نتوانند قسط خانه و کالاهای مصرفی را بپردازند. از گهواره تا گور کار کنند، مصرف کنند و بهره بانکی بپردازند. بردگی نوین درشکل تازه ای آغاز شد.
اما این دوره اکنون دارد وارد مرحله دیگری می شود. این روند جدید که در حال شکل گیری اولیه خودش است، هیچ ارتباطی با دوره های قبل از خود ندارد. حتی با وقوع انقلاب صنعتی – قبل از آنکه جهان وارد مرحله الکترونیک شود – یک وابستگی و ارتباطی به دوره قبل داشت. مثل سرعت اشیاء قابل حرکت مانند اتومبیل که یک تناسب هایی با کالسکه از لحاظ سرعت داشت. ولی بعدها بخاطر سیستم کارت اعتباری و خرید به شکل قسطی، رشد سود نسبت به دروه صنعتی افزایش بالایی پیدا کرد و این رشد سود به جهش تکنولوژی به مرحله الکترونیک منجر گردید، همانگونه که در مرحله الکترونیک دیگر سرعت حرکت موشک و جت چندان ربطی به قبل خود ندارد، مرحله بعدی که هم اکنون نشانه های آن را می بینیم هیچ ارتباط و شباهتی به این دوره نخواهد داشت. بشر از نقطه ای دارد کاملاً به نقطه دیگری پا می گذارد.
با رشد تکنولوژی و تسلطی که اربابان سرمایه و تکنولوژی بر فضا و سیارات و بر قوانین ژنتیک و انرژی پیدا کرده اند، ساختار فعلی نظام جهانی با همه ابعاد و ابزار آن کارآیی خودش را دارد از دست می دهد و رو به افول می رود. در قدم بعدی اربابان جهان دیگر نیازی به پلیس و ارتش و سازمان های جاسوسی و اطلاعاتی به شکل فعلی ندارند. این سازمان های عریض و طویل دیگر بدرد نمی خورند جای آنها و کار همه آنها را تکنولوژی فضایی در یک اتاق انجام می دهد. شیوه خرید و فروش و تولید بکلی دارد دگرگون می شود. تمامی این فروشگاه های بزرگ و زنجیره ای جایشان را به فروشگاه های اینترنتی می دهند. هم اکنون بسیاری از فروشگاه ها در حال تعطیل و جمع کردن شعبه های خود هستند.
برای دیدن فیلم دیگر کسی به سینما نمی رود. همه می توانند فیلم های جدید را در اتاق خود روی پرده کامپیوتر ببینند. کامپیوترهایی که می توانند هر طرف دیوار اتاق را به پرده سینما تبدیل کنند. حرفه فیلمسازی که تاکنون یک کار گروهی و دسته جمعی بوده، دارد به یک کار فردی تبدیل می شود. دیگر احتیاجی به بازیگر، فیلمبردار و وسایل صحنه نیست. به گفته یکی از مدیران کمپانی یونیورسال استودیو، می توانند با تکنولوژی کامپیوتری برای هر نقشی، بازیگر آن نقش را بیا فرینند. حتی بازیگران مرده را زنده کرده تا فیلم بازی کنند. بدون اینکه بیننده متوجه بشود که آنها واقعی هستند یا ماشینی. دانشگاه ها و مدارس درش تخته می شود. از همین حالا بسیاری از دانشگاه ها در امریکا دارد تعطیل یا نیمه وقت می شود و دانشگاه های اینترنتی جایگزین آن می گردد. تجمعات اینگونه خود بخود در آینده جمع می شود.
وسیله نقلیه ای که بر مدار انرژی حرکت می کند، جایگزین وسیله نقلیه کنونی می گردد. دیگر هواپیما حرکت نمی کند بلکه پرتاب می شود. اتومبیل هایی که مسیر حرکت آنها با ماهواره کنترل و هدایت می شوند... کشاورزی و تولید مواد غذایی جایش را به تولید غذای ژنتیکی می دهد. نوع خانه سازی تا تولید پوشاک تا روابط جنسی و عاطفی به کلی دگرگون و به چیز دیگری تبدیل می شود.
برژنیسکی مشاور امنیت امریکا در زمان "کارتر" در کتاب "بین دو عصر" می نویسد: "تکنولوژی روش هایی در اختیار ملت های بزرگ قرار می دهد که به کمک آنها می توان جنگ هایی برق آسا به راه انداخت، در حالی که تنها بخش اندکی از نیروهای امنیتی در جریان آن قرار دارند. ما شیوه هایی در اختیار داریم که می توانند سبب تغییرات آب و هوایی و ایجاد خشک سالی و توفان گردد و توانایی های یک دشمن بالقوه را تضعیف و او را به پذیرش شرایط مان وادار سازد."
این تکنولوژی که "هارپ" هم نامیده می شود، با استفاده از آن قادرند هر جای کره زمین که بخواهند بارندگی سیل آسا، خشک سالی، طوفان، سونامی و زلزله ایجاد کنند. از طریق همین سیستم می توانند کامپیوتر هر هواپیمایی را در هر جای آسمان از کار بیاندازند تا هواپیما سقوط کند. با ایجاد زلزله و سونامی جمعیت جهان را در هر جایی که مورد نظرشان باشد کاهش داده یا کشوری را تخریب و بافت اجتماعی آن را به هم بریزند.
چندی پیش نوکران متخصص سرمایه داری که محققان و دانشمندان نامیده می شوند، در دانشگاه برکلی امریکا مواد خاصی ساختند که اشیاء را نامرئی می کند. به گفته این نوکران، این فن آوری مثل آبی که سطح یک سنگ را می پوشاند، عمل می کند. می توان در آینده برای مقاصد نظامی و امنیتی از جمله نامرئی کردن تانک ها و اشیاء استفاده کرد.
کنترل و سرکوب انسان به درجه ای رسیده که تصویر و صدای هر کسی را بخواهند می توانند در همه جای زمین پیوسته داشته باشند. از دستکاری ژنتیکی طبیعت و انسان تا...   در واقع به سطحی از تکنولوژی و علوم فضایی و ژنتیکی دست پیدا کرده اند که اطلاعات عموم نسبت به آن اندک است. نه تنها اطلاعات ما نسبت به آن نا چیز است که به گفته برژنیسکی تنها بخش اندکی از نیروهای امنیتی در جریان آن قرار دارند.
مجله نیوساینتیست در آوریل ۲۰۰۴ می نویسد: "سلاح هایی در اختیار نیروهای پلیس در امریکا و اروپا قرار دارد که قادرند مردم را با ایجاد طیفی از امواج الکترونیکی در جا خشک کنند." یا سلاح هایی که می تواند مغز شهروندان را در یک آن فلج کند...
یکی از مستخدمین سرمایه در "ناسا" عنوان کرده که در حال تکمیل دستگاهی هستند که در صورت تکمیل این دستگاه الکترونیکی، مردم قادر خواهند بود آنچه را در خواب می بینند، بوسیله این دستگاه ضبط کرده و وقتی بیدار شدند خواب خود را تماشا کنند. او گفته حتی می توانیم آنچه را که آدمها دوست دارند در خواب به بینند، ما به خوابشان ببریم. در حقیقت خواب آدم را هم کنترل کرده و امیال و آرزوهای آنها را در خواب هم تعیین می کنند.
سال گذشته اعلام کردند که بیشتر از هزار نفر در کره ماه زمین خریده اند. سال هاست در کره ماه دارند نمونه سازی می کنند تا به شیوه ساختمان سازی در آنجا دست پیدا کنند. همین خبر نشان می دهد که این آدمهای برگزیده! تا کجا پیش رفته اند. نوع مهندسی ساختمان و متریال هایی که در آنجا با توجه به جو کره ماه بکار می ببرند و هتل های فضایی که در حال ساخت است، خارج از تصور ما است. توده های مردم جهان مثل زندانیانی می مانند که اطلاعی از بیرون زندان ندارند. این جا فقط بحث فاصله طبقاتی نیست، فاصله دو انسان با دو دنیای کاملاً متفاوت است.
بنظر می رسد در چند قدم بعد کره زمین بخش جنوب شهر دهکده جهانی محسوب بشود و برای کارکنان بماند و سیارات دیگر جزو بالای شهر برای برگزیده ها!
شغل ها و موسساتی که به این دوره تعلق دارند دیگر کارآیی ندارند، برای همین دارند از بین می روند. بحران بیکاری و به هم ریختگی مناسبات اجتماعی و شغلی محصول این دوره گذار است. یکی دو دهه گذشته کمپانی های فراملیتی در امریکا و در بعضی از کشور های غربی، مراکز تولیدی خود را به کشور هایی مانند چین، هند، سنگاپور... منتقل کردند. هدف از این انتقال فقط استفاده از زمین و کارگر ارزان آن کشورها نبود، در کنار آن در عمل بافت تولیدی در غرب و در آن کشورها را به هم ریختند. حالا دارند بافت تولیدی جدیدی را که متناسب با مرحله بعدی و با هدف جهانی سازی باشد در کشور خود می چینند. نقش نیروی کار ارزان چینی و هندی را در شکل و بافت تازه ای به لشگر بیکاران در امریکا و کشورهای غربی واگذار می کنند. در این مرحله گذار نه تنها بخش زیادی از مردم و کارگران که بخشی از سرمایداران هم نابود می شوند. در مرحله بعد فقط برگزیدگان سرمایداری می مانند و مابقی تنها کارکنان آنان خواهند بود.
نظام موجود جهانی دارد از رده خارج می شود و نظام نوین هنوز تثبیت و قوام نگرفته است. این مرحله گذار خود بخود ساختار نظام فعلی را دچار به هم ریختگی کرده است. این به هم ریختگی را در تمامی اجزای این نظام در زمینه های فکری، اجتماعی، اقتصادی، آموزشی، خانوادگی، ارتباط بین زن و مرد... می توان دید.
جهان اول، دوم، سوم، شرق، غرب، ملیت و تفاوت های فرهنگی دارد مفهوم خود را از دست می دهد. دیگر چنین تقسیم بندی ای در کار نخواهد بود. همه چیز به سمت یکسان سازی انسان ها و جهانی سازی پیش می رود. جهان یک دهکده کوچک خواهد بود و این دهکده یک کدخدا خواهد داشت، این کدخدا کسی نیست جز صاحبان کمپانی فراملیتی که کلیه سازمان های مهم و تأثیر گذار جهان را مثل سازمان ملل، سازمان تجارت جهانی، صندوق بین لمللی پول، بانک ها، رسانه های گروهی، دانشگاه ها و نظام آموزشی، هنر، ورزش و مذهب... را در اختیار و تحت کنترل خود دارند و کره زمین را می چرخانند.
یک جهان و یک دولت جهانی، که بایستی سلیقه و نوع رفتار اجتماعی همه توسط یک کدخدا تعیین و کنترل شود. بایستی فرهنگ های امریکای لاتین، اروپا، آسیا، آفریقا و همه دست آوردهای انسانی آنها نابود شود. از روستاهای چین تا افغانستان تا امریکای لاتین تا اروپا تا همه شهرها در همه کشورها، باید یک نوع فرهنگ، یک نوع قانون، یک نوع موسیقی، یک نوع سینما، یک نوع آرزو، یک نوع پوشش، یک نوع غذا، یک نوع شیوه مصرفی و یک الگوی زیستی داشته باشند.
برای همین ماهیت جنگ های امروز در عراق و افغانستان و جاهای دیگر با جنگ های گذشته امپریالیست ها متفاوت است. اگر جنگ های دیروز برای روی کار آوردن حکومت های دست نشانده و غارت منابع طبیعی و سلطه امپریالیستی بود، جنگ های امروز دیگر برای روی کارآوردن حکومت های دست نشانده و یا سلطه بر منطقه ای از جهان به شیوه گذشته نیست، بلکه جنگ های امروز برای به همه ریختن بافت اجتماعی و ریل موجود در مناطق مختلف جهان است، تا ریل جهانی سازی و یکسان سازی انسان ها و تغییر شیوه مصرفی در آن مناطق با سرعت بیشتری دنبال شود. جنگ های امروز برای آماده کردن نقاط مختلف جهان برای گذار به مرحله بعدی است. دیگر، کشورها نه وابسته که بایستی بخشی از یک سیستم مرکزی بوده و مثل ایالت های یک دولت مرکزی کار کنند.
موضوع این نیست که بعضی از کارشناسان و تحلیل گران عنوان می کنند که گروه ها ی نامرئی و مخفی دارند اهرم های قدرت را بدست می گیرند تا جهان را کنترل کرده و حکومت جهانی تشکیل دهند. این جهانی سازی ضرورت سرمایداری و رشد تکنولوژی در این مرحله است. نمی توان مثلاً در غرب ایستگاه های مدار انرژی برای پرتاب وسیله نقلیه ایجاد کرد، ولی افقانستان، ایران، عراق، ترکیه... در بافت قدیم خودش حرکت کند یا بخواهد قدم به قدم جلو برود. با این سیر رشد تکنولوژی دیگر فرصت قدم به قدم نیست. بافت اجتماعی آن منطقه باید به هم بریزد، حال با ورود نظامی یا بدون ورود نظامی.
به مرحله ای که اربابان تکنولوژی رسیده اند، خودبخود همه چیز به سمت یک جهان یک شکل با یک کدخدا پیش می رود. در این جهان فقط دو گونه انسان باقی خواهد بود، انسان سیر و انسان گرسنه. آنهایی که سیر هستند همه در یک مرکز قدرت قرار دارند، ندارها هم همه یک شکل با یک نوع سلیقه و آرزو... منتها چه سیر و چه گرسنه همه با تکنولوژی پیشرفته سر و کار خواهند داشت. همین حالا تلفن دستی و اتومبیل هایی به بازار آمده که دارای بیشتر از ٣۰۰ برنامه کامپیوتری هستند. عده ای زیادی از همین نسل قادر نیست با آنها کار کند. بخشی از یکی دو نسل موجود هم اکنون قدیمی شده و به حاشیه رانده شده است. نسل های بعد چه سیر و چه گرسنه متناسب با نظام جدید پرورش خواهند یافت.
با نگاهی به دو، سه دهه گذشته می بینیم طبقه حاکم تمامی ابزار های موجود از هنر تا تکنولوژی و دانش را زیر سلطه خود گرفته و به کمک این ابزار ها بستر اصلی روابط اجتماعی و خصوصیات جوامع را شکل داده و همه چیز را از جوهره ی اصلی خودش تهی کرده است.
اگر علم پزشکی در دوره ای نقش شفا بخش به دردهای بشر را هم با خود داشته، امروز کاملاً بر عکس وسیله ای برای چاپیدن بشر تبدیل شده است. کمپانی های داروسازی نه بر اساس درمان درد بلکه بر اساس سود بیشتر دارو تولید می کنند. بگونه ای دارو می سازند که درد را درمان نکند بلکه بطور موقت آن را تسکین دهد و بیمار مجبور باشد برای تسکین درد مدام دارو مصرف کند و بعد از مدتی عوارضی که بر اثر مصرف این دارو پیدا کرده، مجبور شود داروهای دیگری مصرف کند. در دانشگاه های موجود کسی بر اساس تشخیص درد و درمان آن دکتر نمی شود، بر اساس تشخیص کمپانی های داروسازی برای فروش بیشتر دارو دکتر می شود. علم پزشکی را کمپانی های داروسازی تعیین و به مراکز علوم ارایه می کنند. همچنانکه تمامی رشته هایی مثل روانشناسی، جامعه شناسی، ادبیات، تاریخ، هنر، فیزیک... را صاحبان کمپانی فراملیتی در اختیار دارند و مسیر علم و دانش را با هدفی که از شکل دهی جوامع دارند تعیین می کنند.
عامه مردم فکر می کنند افرادی که درس می خوانند، دکترا می گیرند یا تئوریسین هستند، آدمهای باسواد و تحصیل کرده اند، در صورتیکه همین ها بی سواد ترین اقشار جامعه اند. چرا که سواد آنها نه بر پایه نیازهای واقعی انسان و نه بر اساس دریافت از خود زندگی که بر پایه نیازهای اهریمنان است. این قشر بردگان متخصص این سیستم اهریمنی هستند. دریافت مادر بزرگ ها و پدربزرگ های ما از زندگی بسیار درست تر و با سوادتر از این استادان و تئوریسین ها بوده است. به جامعه اینگونه القاء کرده اند که هنرمندان و روشنفکران و متخصصین افراد خلاقی هستند درصورتیکه در همین دانشگاه ها خلاقیت و استعداد انسان را می کشند. فرقی نمی کند که یکی دانشمند باشد یا هنرمند، کاری که از اوخواسته می شود را باید انجام دهد. همه استخدام می شوند تا کاری را انجام دهند که بابت آن حقوق دریافت می کنند. خود بخود خلاقیت و استعداد و از همه مهمتر اختیار و آزادی انسان نابود می شود.
قبل از انقلاب صنعتی وحتی مدت ها بعد از آن، دانش و هنر تا حدودی جدا از سرمایداری بود و سرمایه سلطه کامل بر آن نداشت. از این رو بسیاری از دانشمندان و هنرمندان مقابل آن قرار داشتند. به همین جهت بحث هنر متعهد و هنر برای هنر معنا داشت. ولی حالا کل هنر و دانش را در اختیار گرفته و انحصاری کرده اند. در نتیجه دیگر هیج چیز در موسیقی و در سینما و در ادبیات ماندگاری ندارد . همه چیز مثل مک دونالد شده است، تولید برای مصرف، همه آثار هنری یک بار مصرف شده اند. رابطه ها هم یک بار مصرف شده است، دیگر کمتر آدمی با آدمی باقی می ماند.
مبارزات اجتماعی و سیاسی هم همین وضعیت را پیدا کرده است. در چند دهه اخیر اربابان جهان به اپوریسیون سازی گسترده ای در سطح جهان دست زده اند. هزاران نهاد حقوق بشری، دمکراسی خواهی، ان. جی. او، انجمن های مدافع جقوق زنان... درست کرده تا از شکل گرفتن جنبش های مستقل برای تغییرات بنیادین جلو گیری کنند و پتانسیل نیروهای فعال اجتماعی را در کانال های انحرافی به هدر دهند، از یک سری جیره خوارهای خود چهره می سازند و بزور جایزه ها و تبلیغات از آنها الگو سازی می کنند تا الگوهای واقعی مبارزه در جامعه رشد نکند. وظیفه این انجمن های دست ساز دنبال کردن همان هدف دهکده جهانی است. آنها در کشورهای آسیایی و آفریقایی و امریکای لاتین کار می کنند تا بافت سنتی زنان آن جوامع را به هم بریزند تا زنان این جوامع بتوانند کالاهای پیشرفته را مصرف کنند و از آنها برده کار و مصرف بسازند. مبارزه انسان در مقابل کلیت این سیستم را به سطح مبارزه زن با مرد تنزل می دهند. سیستم موجود را مردسالار می خوانند، در حالیکه در این روند نه مرد و نه زن هیچ کدام سالار نیستند، بلکه هردو اسیر سرمایه سالاری اند. نابرابری های اجتماعی که امروز بین زن و مرد جاری است، خود حاکمیت ها به شیوه های مختلف این نابرابری را حفظ و تداوم می دهند تا ذهنیت زن و مرد درگیر هم باشد و انرژی آنها در مقابل حاکمیت سرمایه آزاد نشود. این به اصطلاح آزادی سرمایداری به زنان، نه تنها زنان را از ستم بافت سنتی نجات نمی دهد، بلکه آنها را به اسارت و تنهایی کشنده تری می برد. هیچگاه دختران به اندازه امروز احساس ناامنی و ترس از دور خارج شدن و تنها ماندن نداشته اند و این همه قرص های ضداضطراب و ضدافسردگی مصرف و جراحی به اصطلاح زیبایی نکرده اند. همه این ها زیر پوشش دمکراسی و حقوق بشر دارد انجام می شود.
امروز دمکراسی و حقوق بشر دو ابزار اصلی دزدان گردن کلفت بین المللی برای بی راهه بردن افکار توده ها از ریشه اصلی درد است. دمکراسی، حقوق بشر، رای گیری و انتخابات، چون سمی است که بر پیکر جوامع تزریق می کنند. متاسفانه در این سیستم آگاهی بشر به نقطه ای افول کرده که هر چند سال تعدادی دزد را انتخاب می کنند تا این دزدان به وسیله قانونی که اربابان این دزدان تعیین کرده اند جامعه را بچاپند. در این دمکراسی رایج همه آزادند از بدبختی های خود بگویند، ولی داخل همین سیستم و نه فراتر و دل شان خوش باشد که هر چهار سال یک بار تعدادی مفت خور را به پارلمان ها بفرستند. تمامی این دهه های گذشته نشان داد که تمامی این پارلمان ها در دست دولت ها و دولت ها در دست سرمایداران بزرگ هستند.
پایه های بشریت را درهم کوبیده اند، آنوقت از حقوق بشر حرف می زنند. حقوقی که نه تضمین کننده حقوق انسان ها که تضمین کننده امیال اربابان است. در این به اصطلاح حقوق بشر همه آزادند هر عقیده ای داشته باشند تا جایی که به آزادی دیگران صدمه نزنند. فقیران آزادند فقیر باشند، پولداران هم آزادند آنها را بچاپند. زیرلوای آزادی و برابری، تمامی نابرابری های موجود را رسمیت می دهند و به آن لباس قانونی و حقوقی می پوشانند. هر کسی در مقابل آزادی بی قید و شرط دزدان بین المللی اعتراض داشته باشد و بخواهد در عمل مانعی برای آزادی عمل چپاولگران ایجاد کند، مجریان این حقوق بشر بجرم خرابکاری واخلال در امنیت ملی، بلایی به سرش می آوردند تا از بشر بودن خود پشیمان بشود.
در این حقوق بشر و دمکراسی رایج، ما آزادیم کار کنیم، ما آزادیم از صبح تا شب سگ دو بزنیم، ما آزادیم یک سوم از ساعت مفید روزانه مان را در شلوغی راه بندان بگذرانیم، ما آزادیم تا صورت حساب های مختلف را بپردازیم، آنها هم با چماق قانون آزاد هستند به انواع مختلف ما را بچاپند و به ریش آزادی ما بخندند. آنها آزادند اهرم های قدرت و مهار جامعه را در دست داشته باشند و سر نوشت همه را تعیین کنند. ما هم آزادیم تا ما را مهار کنند و به خدمت بگیرند. آنها آزادند تحت آزادی مطبوعات، تلویزیون، سینما و تبلیغات، افکار سازی کرده و ذهنیت همه را به دلخواه خود شکل دهند، ما هم آزادیم گله وار هر جا خواستند ما را ببرند و مثل مسخ شده ها باورکنیم که در نظام دمکراسی آزادی مطبوعات و آزادی بیان وجود دارد و نق زدن را آزادی بدانیم.
جان سویتون سردبیر روزنامه نیویورک تایمز در دهه ۵۰ هنگام خدا حافظی با این روزنامه می گوید: "مطبوعات آزاد وجود ندارد. شما دوستان من این را خوب می دانید و من هم می دانم. ما ابزار و نوکران قدرت های مالی بزرگ هستیم که پشت سرمان قرار گرفته اند. ما عروسک های خیمه شب بازی آنها هستیم، هنگامی که نخ هایمان را می کشند، خدمت و بازی می کنیم. همه دانش، توانایی و حتی زندگی ما به آنها تعلق دارد." تازه او این حرف را بیشتر از نیم قرن پیش گفته که با شرایط فعلی اصلاً قابل مقایسه نیست. حالا چنین آدمی حتی نمی تواند به درب ساختمان نیویورک تایمز نزدیک بشود، چه رسد به سردبیری آن. خبرنگاران، برنامه سازان و سردبیران امروز نه تنها اعتراضی به اینکه رسانه های گروهی در اختیار و در خدمت اربابان باشد ندارند بلکه افتخار می کنند که عروسک خیمه شب بازی آنها با شند، برای استخدام شدن در خوش خدمتی و خوش رقصی با هم رقابت می کنند. چون با روندی که تکنولوژی می رود، صاحبان آن قادرند انسان ها را هم از لحاظ فیزیکی وهم از لحاظ روانی و خصلتی کنترل و سرکوب کرده و به موجودی بیگانه و تهی شده تبدیل کنند. روی دیگر کنترل انسان که مکمل تکنولوژی عمل می کند، کنترل روانی و ذهنی توده ها از طریق نظام آموزشی، تبلیغاتی و تعیین قانون گوناگون بر رفتار انسان ها است.
برای نمونه به بهانه رشد سرطان، سیگار کشیدن را در بخش هایی از شهرها ممنوع کرده اند. در بخش هایی از شهر حتی کشیدن سیگار در داخل خانه ممنوع است. تا چند وقت دیگر اگر کسی در خانه خود پنهانی سیگار بکشد، از طریق ماهواره کنترل و جریمه می شود. این خیلی ساده انگارانه است که عده ای باور کنند غارتگران که در جنگ ها میلیون ها نفر را می کشند و تولید و توزیع مواد مخدر را در حجم های کلان در دست دارند، مواد غذایی را هورمونی و در قوطی کرده و غذای طبیعی را از انسان گرفته اند و با این کار عامل اصلی رشد سرطان هستند، حالا به فکر سلامتی آنها باشند. ممنوع کردن سیگار هم در راستای کنترل رفتار آدمها است. هرگونه رهایی درونی حتی به اندازه ای که فردی در کافه برای خودش سیگاری دود کند، بایستی از او گرفته بشود تا برای هر عملی مجبور باشد دهها قانون را رعایت کند. امروز اگر کسی در هواپیما نشسته باشد و هواپیما چند ساعت دیر حرکت کند، حق ندارد اعتراض کند. اگر بطور طبیعی از معطل ماندن در هواپیما کلافه شود و اعتراض کند، بجرم عدم "کنترل عصبانیت" دستگیر می شود. این مسئله فقط با دستگیر شدن تمام نمی شود. می فرستند به کلاس های "کنترل عصبانیت – انگرمنجمنت" تا هم صاحبان این کلاس ها سود برده و هم بتدریج اعتراض در درون آدمها کشته شود و انسان های آینده چیزی به عنوان اعتراض را نشناسند.
می خواهند خصلت های طبیعی انسان مثل خشم، اعتراض، خندیدن، گریه کردن، مهر ورزیدن... را از آدمها بگیرند تا بتوانند از آدم، آدمک بسازند تا همه به زور اسلحه ای بنام قانون بطور اتوماتیک کار کنند تا دیگر کسی بطور طبیعی خشمگین نشود، بطور طبیعی به خنده نیافتد... دیگر از آن قهقهه خنده از ته دل در گذشته خبری نیست. خنده را از آدمها گرفته اند جایش قرص های ضدافسردگی بدستش داده اند. دیگر کمتر در کوچه ها و خانه ها خنده می بینیم. فکر همه به قسط و بدبختی های خودشان مشغول است. همه سرگردان و پریشان کنار هم رد می شوند.
حالا همه چیز در خدمت این هدف که از انسان روبات بسازند بکار گرفته شده است. برای مثال موسیقی دیگر حالت انسانی به انسان نمی دهد. مثل قرص های ضد اضطراب عمل می کند. موسیقی رپ و راک جدید خوراک بچه های این نسل شده است. با موسیقی رپ مواد مخدر و سکس را عمومی کرده و با موسیقی راک خمودگی ذهنی را در نوجوانان و جوانان بوجود می آورند. ارتعاش سازها در موسیقی راک فراتر از توان دریافت سلول های مغزی جوانان از صدا است. این ارتعاش های قوی سلول های مغز را مختل کرده و ذهن را آماده می کند تا هر چیزی را که بنگاه های تبلیغاتی بخواهند در آن بریزند. روزانه دهها ساعت برنامه های تلویزیونی به این خوانندگان اختصاص دارد که دوست دختر فلان خواننده کجا ناخن هایش را درست می کند، کجا مو را آرایش می کند، چه مهمانی هایی می روند، کی با کی خوابیده... دیگر کمتر ترانه ای پیدا می شود که بویی از یک خصلت انسانی داشته باشد.
بازی های کامپیوتری برای بچه ها، تا خانه سالمندان و" آی فون" همین هدف را دنبال می کند. امروز اکثر نسل جوان هر کدام یک آی فون بدست، از صبح تا شب در حال راه رفتن، در حال خواب، در حال غذا خوردن با آن سرگرم هستند. تکنیک هایی که در مرغداری برای جوجه ها به کار می برند تا مدام به دانه ها نوک بزنند و ۲۰ روزه آنها را تبدیل به مرغ کرده و به بازار می فرستند، همین تکنیک را در مورد بچه های این نسل بکار می برند. اگر "ربای" یهودی پای دیوار "ندبه" هر یک جدا از دیگری سر در کتاب دارند و بدن خود را پای دیوار تکان می دهند و با آن تکان ها می خواهند به منبع اصلی انرژی هستی وصل شوند، امروز تکنولوژی با دادن تلفن های دستی به نسل جدید جای آن تکان ها را گرفته است. اگر در گذشته انسان ها دورهم جمع می شدند، با هم گفت و گو می کردند و از آرزوهای خود حرف می زدند و یک پیوند نامرئی و مشترکی بین آنها بود، حالا تکنولوژی با نیت خاصی این پیوند ها و بند ناف ها را قطع کرده است. حالا اگر دورهم جمع می شوند، نسل جدید سر در آی فون، پای دیوار دارند حرف می زنند و خود را تکان می دهند و کوچکترین حسی نسبت به آدمهایی که دور هم جمع شده اند ندارند. هر کسی با ابزار سر و کار دارد نه با انسان بغل دست خود. همه به جعبه کوچکی بنام بلک بری وصل هستند. هر یک جدا از دیگری در خود خزیده اند. همه در تردید و بی هدفی رها شده اند.
اعتقاد و باور به ارزش های انسانی و آرمان خواهی بطور سیستماتیک توسط رسانه های گروهی بمباران می گردد. این رسانه ها بطور مداوم با پخش اخبار ضد ونقیض درباره فجایع، جنگ و کشتار، همراه با تبلیغ کالاهای پر زرق و برق در میان اینگونه اخبار، با برگذاری میزگردها و بحث های کارشناسی... بگونه ای عمل می کنند که خود بخود همه دچار تردید و تزلزل در موضعگیری بشوند و از تصمیم گیری در مسایل اجتماعی و حتی مسایل شخصی مدام دچار تردید و سرگردانی و بی هدفی باشند. برای انتخاب هر چیزی و هر موضوعی آنقدر انتخاب های گوناگون بر سر راه گذاشته اند تا در نهایت امکان انتخاب را از آدمها بگیرند. همه در برزخ بسر می ببرند. شادی و آرامشی در میان نیست. فقط فرسودگی است و زوال.
فیلم های هالیوودی با تعویض برق آسای تصاویر و سریال های پر زرق و برق در ابعاد دیگری دارد همین کار را انجام می دهد. هر پدیده ای که می تواند برای جامعه اصالت و معنایی داشته باشد را به لجن می کشند. حتی شخصیت های اساطیری و تاریخی را. از اسپارتاکوس و چه گوارا تا رابین هود را به رمبو تبدیل می کنند. هر چیزی که می تواند در جامعه به عنوان یک سمبل، تاَثیری بر جای بگذارد، آن را تخریب کرده تا جامعه هیچ پیوندی با گذشته و با سمبل ها و الگوهای خود نداشته باشد. موضوعات تاریخی تا مسایل روز را آنگونه که کارشناسان آنها تعیین می کنند، بخورد مردم می دهند. بمب هایی که این فیلم سازان، کارشناسان، استادان و متخصصان در جهت اهداف اربابان بر سر جامعه می ریزند، بمراتب خطرناک تر و کشنده تر از بمب هایی است که هواپیما های جنگنده بر سر مردم فرو می ریزند. مارتین اسکورسیسی فیلم ساز امریکایی که حتی ادعای ضدیت با این سیستم را ندارد، چندی پیش در گفت و گو با ساندی تایمز می گوید :" دیگر از فیلم سازی در سیستم خشک و فرمایشی هالیوود خسته شده ام. حاکمان کاخ سفید نحوه فیلم سازی را به کارگردان هالیوود دیکته می کنند و برای آن نسخه می پیجینند. من فیلم ساز ضد امریکایی نیستم اما دوست ندارم بر اساس ایدئولوژی کاخ سفید فیلم بسازم."
اکنون که در میانه این راه و مرحله گذار هستیم، می بینیم که جوامع و ملل مختلف رو به نازایی می رود. دیگر از بتهوون، ونگوگ، کافکا، حافظ... و پا به پای آن نیز در سینما و در ادبیات و همین طور در مبارزه از رهبران واقعی مبارزه و از فرهنگ و هنر غنی اروپا، امریکای لاتین و شرق خبری نیست. جای آنها را هالیوود و کمپانی های داروسازی و هنر سازی و سیرکی بنام دمکراسی و حقوق بشر گرفته است .
وقتی بر می گردیم می بینیم، ادیان و اندیشه های کهن هنوز درک بهتری از قانونمندی زندگی و انسان را بدست می دهند تا علم و دانش امروز. تمامی این ادیان و اقوام با تفاوت ها و فاصله هایی که ازهم داشته اند و بدون اینکه به هم دسترسی داشته باشند، همه یک اندیشه را دنبال کرده اند. چون که منابع تفکر آنها از یک جا نشأت می گرفته و آن آمیختگی شان با طبیعت و زندگی بوده است. قانونمندی طبیعت و راز زندگی و انسان را بطور حسی گرفته اند. فکر و دانش آنها از حس و تجربه عینی شان نشاَت می گرفته نه از دانشگاه ها و کتاب ها.
آغاز گمراهی بشر، نوع دانش او است. دانشی که از ابتدا در مسیر رشد مالکیت و سرمایه و شکل دهی قدرت و حکومت پا گذاشت و همین مسیر به این روند اهریمنی و به رشد این نوع تکنولوژی کشیده شد که امروز کمر انسان را شکسته است. این روند همان میوه ممنوعه است که انسان نباید به سمت آن می رفت، اما رفت و به این سرنوشت دچار شد. زرتشت می گوید :" روزی زمین از انسان انتقام می گیرد." و امروز انتقام زمین را به چشم می بینیم که چگونه بشر از هستی و طبیعت جدا افتاده، در خود فرو رفته و اسیر دست کمپانی های فراملیتی شده است. هر چه در این مسیر علم و تکنولوژی جلو می رود، از درک و دریافت حیات و زندگی دور و دورتر می شود. بشر هیچگاه به اندازه امروز از پرندگان و طبیعت اطلاعات نداشته و هیچگاه هم به انداره امروز ارتباط اش با پرنده گان و طبیعت قطع نبوده است. اقوامی مثل سرخپوستان یک صدم اطلاعاتی را که امروز بشر از پرندگان دارد، نداشتند. اما پرندگان را درک می کردند و زبان باد، درخت، باران... را می فهمیدند و ارتباط زنده با طبیعت پیرامون خود داشتند و به همان میزان نیز به دانش و خرد واقعی نزدیک تر بودند.
با جاده سازی، شهر سازی، استخراج معادن و ذخایر زیرزمینی، هر بلایی که خواستند سر طبیعت آوردند. زندگی تمام موجودات و حتی زندگی باد، باران، درخت و گیاه را مختل و فضای تنفسی آنها را سخت کرده اند. چندی پیش در خبری اعلام کردند که امواج تلفن های دستی ، زنبورهای عسل را می کشد و زنبورهای عسل دارند از بین می روند. یا گفته می شود که پرندگان بخاطر آلودگی هوا به سمت جاهایی کوچ می کنند که هنوز فضای بهتری دارد، بخاطر محدود بودن فضا، سر لانه ساختن با هم درگیر می شوند و پرندگان ضعیف نمی توانند لانه داشته باشند. آنوقت سازمان های مدافع حقوق حیوانات درست کرده، سگ و گربه می فروشند، دکتر و روانشناس و کلنیک برای آنها راه انداخته اند، صد جور بلا سر این حیوانات می آوردند، اخته شان می کنند، حنجرشان را عمل می کنند تا صدا نداشته باشند، غذای بسته بندی شده برای آنها تولید می کنند، آنها را هم مثل آدمها از حالت و خصلت طبیعی شان خارج کرده اند، اسم این تجارت را حیوان دوستی می نامند. همه را سر کار گذاشته اند که بیرون آشغال نریزند تا طبیعت را حفظ کنند، ولی آشغال های کلان توسط همین نصیحت کنندگان و قانون گذاران هر روز در دریا ها و دره ها ریخته می شود.
سازمان ملل اخیراً به مناسبت نام گذاری دهه بیابان و مبارزه با بیابان زایی آماری منتشر کرده که: "در سطح جهان ۲۴ درصد زمین ها در حال از بین رفتن هستند که زندگی یک میلیارد و ۵۰۰ میلیون نفر کاملاً به این زمین ها بستگی دارد. نزدیک به ۲۰ درصد از زمین هایی که در معرض نابودی قرار دارند حاصلخیز و بین ۲۰ تا ۲۵ درصد از آن چراگاه هستند. زندگی بیش از یک میلیارد در ۱۰۰ کشور جهان به دلیل بیابان زایی در معرض تهدید است. "
اکثر این انسان های به حاشیه رانده شده که در مناطق فقیر زندگی می کنند، دیگر زندگی شان بدرد سرمایه داری نمی خورد و باید از میان برداشته شوند، چون توان مصرف محصولات تکنولوژی را ندارند. اینکه سازمان ملل این آمار و به اصطلاح مبارزه با بیابان زایی را اعلام می کند، طبیعی است که بدون اجازه اربابان چنین آمار هایی را اعلام نمی کند. فاجعه هایی از این دست را به عنوان خبر اعلام می کنند تا در جامعه زمینه سازی کرده و آن را عادی و طبیعی جلوه دهند، تا همه به این نوع فجایع عادت کنند و عده ای ساده اندیش را سرگرم کرده و با احساس انسانی آنها بازی کنند تا بروند برای کودکان آن مناطق پول جمع کنند و راه حل را در چنین کارهایی ببینند.
کافکا، یک قرن پیش بخوبی این مسیر را می بیند : " ما در عصر تورم انسان زندگی می کنیم. از سر به نیست کردن غیر نظامی ها که از سرباز و توپ ارزان ترند، عایدات کلانی نصیب می شود... ما در مردابی از دروغ ها و توهمات پوسیده زندگی می کنیم که هیولاهای وحشتناک به جهان می آورد، هیولاهایی که با چهره ای پر از محبت به دوربین عکاس ها لبخند می زنند ولی در همان لحظه – بی آنکه کسی متوجه شود – با بی خیالی میلیون ها انسان را چون حشره زیر پا له می کنند... تمدن جهان، فاجعه بار است. مشت آهنین تکنولوژی همه حصارها را درهم می کوبد."
   دانش امروز بشر به طبیعت نه بر پایه درک و شناخت طبیعت که بر پایه سود جویی و سلطه بنا شده است. محصول اینگونه دانش را می بینیم که هر چه بیشتر بر طبیعت و هستی سلطه پیدا می کند به همان میزان انسان بدبخت تر، درمانده تر، بیگانه تر و به اسارت بیشتری می رود. در جایی خواندم که یکی از بزرگان سرخپوستان می گوید :" سفید ها از ما خواستند که زمین مان را به آنها بفروشیم، ما نشستیم فکر کردیم چگونه می توان طراوت هوا را فروخت، سرسبزی جنگل را فروخت، جاری بودن آب رودخانه را فروخت و در زمینی که ما با دیگر موجودات بطور مشترک زندگی می کنیم، چگونه می توانیم بدون اجازه موجودات دیگر، زمین مان را بفروشیم. پس ما نمی توانیم زمین را بفروشیم." این نگاه به زمین، نه یک نگاه سیاسی یا مثل جریان های مدافع محیط زیست امروزی، که یک نگاه ایدئولوژیک و یک دریافتی از درون به هستی و زمین است. دریافت و نگاهی که امروز در بشر رخت بربسته و کمتر جایی چنین نگاه و دریافتی برای انسان باقی مانده است.
تفکرات و آئین ها و جشن های تمامی این اقوام از دانش حقیقی تری نسبت به دانش اهریمنی امروز برخوردار بوده و با کار، با تلاش، با طبیعت، با حیات و زندگی آمیخته بوده است. به همان اندازه که از نظام طبقاتی و مالکیت خصوصی دور بوده اند، به همان میزان درک درست تری از زندگی داشته اند. هر چند که سرمایه داری در طول این روند آنها را از بین برده یا به خرافات تبدیل شان کرده است. تمامی آنان تا متفکرین انقلابی مثل مارکس یک اندیشه را دنبال کرده اند. مخاطب همه آنها نوع بشر بوده است. تغییر را نه در شکل کشوری، که در شکل جهانی و درهم شکستن این روند در نبرد آخر و نهایی دیده اند. و نبرد آخر بشر یعنی روند حرکت انسان از ظلمت به نور زمانی روی می دهد که انسان از این روند به خستگی کامل برسد. انقلاب آخر، زمانی فرا می رسد که آدمی از این مسیر و تمامی ابزار و مظاهر آن روی برگرداند و عطش و تشنگی بازگشت به هویت انسانی را در درون خود احساس کند. آنوقت است که چیز تازه ای و هوای تازه ای و اندیشه تازه ای نه از بیرون انسان که از درون انسان جوانه می زند. در آن نقطه است که همه چیز، هنر، عشق، علم و کار به مفهوم اصلی خودش باز می گردد و" کار" از شکل بیگاری برای صاحبان سرمایه به خلاقیت انسانی خودش بر می گردد.
باز از کافکا می گویم که اینگونه، کار را از بیگاری جدا می کند:" من کار کردن در کارگاه را دوست دارم. بوی چوب رندیده، صدای اره، ضربه های های چکش، همه مسحورم می کردند.
چیزی زیباتر از کار دستی پاک و ملموس و سودمند نیست. گذشته از نجاری قبلاً کشاورزی و باغبانی هم کرده ام. خیلی زیبا تر و با ارزش تر از بیگاری در اداره بود. آدم در اینجا به ظاهر چیز والاتر و بهتری است، ولی فقط به ظاهر. واقعیت این است که آدم فقط تنهاتر در نتیجه بدبخت تر است. همین وبس. کار فکری، انسان را از جامعه انسانی دور می کند، در حالی که کار دستی او را به انسان ها می پیوندد...
دنیای ماشینی یخبندانی است که رفاه و سودمند بودن ظاهری اش ما را روز به روز ناتوان تر و خوار تر می کند... می خواهیم از برکت فردیت خود، هرچه بیشتر مالک و مختار زندگی با شیم. این سرکشی، زندگی را از ما می گیرد. "
انقلاب بشر در نهایت علیه اینگونه علم و تکنولوژی خواهد بود. نه فقط انسان که همه مخلوقات باید آزاد
شوند. چرا که این نوع شهر سازی، این نوع جاده سازی، این نوع درس خواندن تماماً در چهارچوب رشد سرمایه و رشد نجومی سود است. سود رشد دهنده این تکنولوژی و این تکنولوژی رشد دهنده سود است.
اگر بشر گرفتار این روند نبود، نیازی به هیچ کدام از این ابزار ها و کالاهای مصرفی امروزی هم نداشت.اگر قرار باشد پایه زندگی بر اساس فطرت و نیاز واقعی انسان ساخته بشود، الگوی شهر سازی، جاده سازی، تکنولوژی، کارکردن، درس خواندن... چیز دیگری خواهد بود و قطعاً ابزارها و کالاهای مورد نیازش این نخواهد بود. باز از سرخپوستان مثال می آورم که به این دوره نزدیک ترند و اگر به تصویری که هالیوود از آنها می دهد توجه نکنیم قابل درک اند، ۵۰۰ سال پیش در همین امریکا قبل از آنکه اروپایی ها ورود کنند، سرخپوستان نه دادگاه داشتند، نه کارت اعتباری، نه بانک، نه اجاره خانه، نه پلیس، نه دانشگاه، نه کارخانه، نه تلویزیون، نه تلفن، نه کامپیوتر، نه قرص ضد اضطراب، نه اضطراب، نه کلاهبرداران و شارلاتان هایی به نام وکیل و روانشناس... اما آزادی و زندگی داشتند. بشر هر دوره ای که جلو آمده نسبت به دوره قبل به اسارت بیشتری گرفتار شده است.
مارکس در نامه ای به انگلس می گوید :" انسان غارنشین امتیازی به مراتب بیشتر از انسان امروز داشته است. " در سخنرانی در لندن در آوریل ۱٨۵۶ می گوید :" ماشین، تکنولوژی، ابزار پیشرفته تولید، دیگر نمایانگر تمدن نیستند، بلکه بیانگر استثمارند. انسان از یک سو ارباب طبیعت شده، اما از سوی دیگر برده انسانی دیگر یا برده مناسباتی غیر انسانی شده است. سلطه اش بر طبیعت او را خوشبخت نکرده است. میان صنعت و علم پیشرفته و انبوه مصیبت و تهی دستی انسان ها تضادی آنتاگونیستی به چشم می خورد." در نامه ی دیگری می گوید :" آن نگاه به طبیعت که زیر سیطره ی مالکیت خصوصی و پول باشد، تحقیر واقعی و تباهی عملی طبیعت است. "
مارکس بیشتر از ۱۵۰ سال پیش این روند را به درستی می بییند، در حالی که امروز بخشی از چپ وطنی و چپ جهانی هنوز در اوایل قرن بیستم گیر کرده و فقر را در شکل آن دوران می بینند و یا هنوز ورود تکنولوژی به یک کشوری را پیشرفت می دانند. در حالیکه امروز خیلی از فقیران لب تاپ و آی پاد... هم دارند، اما پیش از هر زمانی زیر فشار زندگی درهم کوبیده شده اند. این له شده گی انبوه آدمها و رشد نجومی سرمایه محصول به خدمت گرفتن علم و تکنولوژی و هنر است، نه محصول استثمار به شیوه گذشته. آنها مشکل را نه در خود این نوع تکنولوژی و این روند اسارت بار، که در این می بینند که چه کسی صاحب آن باشد. مایکروسافت بر اساس این ساخته شده که سود نجومی بیاورد و انسان را از هویت انسانی تهی کند، نمی توان این ابزار را در جهت غیر از ماهیت آن استفاده کرد. حتی اگر یک لحظه این تئوری فانتزی را قبول کنیم که مثلاً زحمتکشان بجای سرمایداران صاحب این ابزار بشوند، این ابزار از زحمتکشان هم اهریمن می سازد. مایکروسافت را نمی شود عادلانه تقسیم کرد، اینجا فقط بحث اقتصادی نیست، بحث تاًثیر اهریمنی است که بر زندگی می گذارد. بنابراین آنچه که باید هدف قرار بگیرد کل این مجموعه و در هم شکستن این روند است.
چیزی که اربابان جهان از آن وحشت دارند، فرو ریختن اعتقاد توده ها به سیستم موجود و مظاهر پوشالی آن است. تمام شگردها و ترفندهای آنان این است که جایی چشم اندازی بیرون این روند در توده ها جوانه نزند و نبرد نهایی و جنگ آخر را تا آنجا که می توانند به عقب اندازند. همچنان که تلاش تمامی مبارزان و انقلابیون برای جلو انداختن نبرد نهایی و آماده کردن زمینه رشدی آن بوده است. همانطور که حاکمیت ها در طول تاریخ این سیستم اهریمنی را دوره به دوره جلو برده اند، از سویی هم انسان های آگاه در هر دوره ای کوشش کرده اند، اندیشه و هویت انسانی را با مبارزات خود دوره به دوره حمل کنند تا مشعل آرزوهای راستین انسانی را به نبرد نهایی برسانند.
از ابتدا تا امروز تمامی اندیشه هایی که رگه هایی از ایدئولوژی انسانی را با خود حمل کرده اند، روی این قانونمندی تاَکید داشته اند که همیشه انسان های اندک و آگاه و راه یافته گان هستند که در عمل با فداکاری و با پرداخت بهاء همچون تک سلول زنده به سلول های دیگر جان دوباره می بخشند. تمامی اندیشه های کهن تا اندیشه های انسانی در این عصر، هیچگاه به صاحبان و اربابان این روند اصالت و بهاء نداده و آنها را میرا دانسته اند، نه امپراطوری ها را که انقلابیون و راه یافته گان را در نهایت تعیین کننده این روند دانسته اند.
همه این مبارزان در هر دوره ای خواستار درهم شکستن سیستم ها و حکومت ها بوده اند، نه خواستار اصلاح حکومت ها. چرا که در این روند اهریمنی چیزی اصلاح شدنی وجود ندارد. تا روند موجود درهم شکسته نشود، انسان از اسارت رهایی پیدا نمی کند. کسانی که در چهارچوب روند موجود خواستار اصلاح امور هستند، آگاهانه یا نا آگاهانه به ابزار سیستم تبدیل شده اند. بقول صادق هدایت :" جایی که منجلاب گهُ است، دم از اصلاح زدن خیانت است. اگر به یک تکه آن انتقاد شود، قسمت های دیگرش تبرئه می شود، چیز تبرئه شدنی وجود ندارد، باید همه را در بست محکوم کرد و با یک تیپا تو خلا پرت کرد."
اینجا مرز بین نیروها و افرادی که ابزار اهریمن هستند با کسانی که مقابل آن قرار دارند، مشخص می
شود. مرزبندی اینجا معنا و مفهوم پیدا می کند و مبارزه اصالت خود را نشان می دهد.از ابتدا تا به امروز در هر دوره ای نیروهایی با ایدئولوژی انسانی در مقابل نیروهای اهریمنی ایستاده و مبارزه کرده اند. تاریخ جنگ این دو بوده است.
امروز بخاطر دوران گذار، وضعیت اپوزیسیون هم در سطح جهانی به هم ریخته است. کمتر اپوزیسیونی است که بتواند دست حاکمیت ها را مثل گذشته بخواند و قادر باشد مثل گذشته حرکت اجتماعی را استارت
بزنند و جنبش توده ها را شکل دهد و کانالیزه کند. در حالیکه هیچ دوره ای به اندازه امروز خستگی و اعتراض نسبت به وضع موجود در توده ها تلنبار نبوده است. اما نیرویی نیست که قادر باشد این حجم عظیم پتانسیل اعتراضی را در بستر درست مبارزاتی کانالیزه کند. چرا که اپوزیسیون های موجود نتوانسته اند همسو با رشد و پیچیده شدن سرمایداری حرکت کنند. در نتیجه از یک نقطه ای جا مانده اند. برای همین قادر نیستند علارغم این شرایط، جنبشی را شکل دهند.
موسی ی فرعون دهکده جهانی هنوز شکل نگرفته است، هر چند نشانه های آن نمایان است. تنها جریان و افرادی که رو به آینده دارند و قدم بعدی این روند را می بینند، می توانند در این مرحله، تأثیر گذار باشند و زمینه رشد نیروی انقلابی را مهیا کنند. چرا که شکننده ترین دوران حاکمیت ها همیشه دوران گذار است. با اینکه اربابان سرمایه تمام تشکیلات عریض و طویل امنیتی و سرکوب و اهرمهای قدرت را در دست دارند، با این حال در وضعیت شکننده ای هستند.
امروز توده مردم در غرب از این روند و تکنولوژی آن خسته اند، از اینکه از صبح تا شب بدوند تا اقساط خانه، ماشین، تلفن، اینترنت و صدها کوفت و زهرمار دیگر را بپردازند خسته اند. از این تهی شدگی خسته اند. از درس خواندن در دانشگاه، از کار کردن در اداره و کارخانه خسته اند. اعتماد و اعتقاد آنها به علم، به هنر و به مظاهر لیبرالیسم و از همه مهمتر اعتقاد آنها به این دمکراسی و حقوق بشر پوشالی در حال فرو ریختن است. صاحبان سرمایه می دانند اگر چنین وضعیتی ادامه و عمق پیدا کند، آمادگی زایش نیروی انقلابی را هم از درون خودش پیدا می کند. برای همین صاحبان دهکده جهانی همه توان خود را بکار گرفته اند تا ذهنیت توده ها را به موضوعات و تضادهای کاذب سرگرم کنند تا بتوانند از این مرحله عبور کنند. یکی از ترفند های آنها مطرح کردن تضاد دنیای اسلام با دنیای غرب است.
از یک طرف به جریان های اسلامی پر و بال می دهند و به عنوان اپوزیسیون خود آنها را روی آنتن تبلیغات می آورند، از طرف دیگر با نشان دادن کثافت کاری های حاکمان اسلامی مثل سنگسار و قوانینی از این دست، برای خودشان مشروعیت می گیرند و مردم را بین بد و بدتر قرار می دهند. همچنین غیر مستقیم کمک می کنند بخشی از نیروی اجتماعی در غرب و منطقه و امریکای لاتین و افریقا به جریان های اسلامی گرایش یابند تا به هدر بروند. تعزیه راه می اندازند که در آلمان یا نیویورک مسجد ساخته بشود یا نشود، حجاب در غرب ممنوع باشد یا نباشد... تا دعوای اصلی به حاشیه برود و دعوای کاذب جهان اسلام با جهان غرب، جهان مسیحیت با یهودیت...   بالا بیاید.
با ماهواره ها شان که می توانند شن های صحرای عربستان را بشمارند، بن لادن و ملاعمر را در افغانستان پیدا نمی کنند !. امروز هر جا در اروپا و امریکا اعتراض اجتماعی و اعتصاب کارگری بالا می گیرد، خطر حمله تروریستی توسط جریان های اسلامی را مطرح می کنند تا تحت پوشش آن اعتراضات اجتماعی را بهتر کنترل کنند. وقتی احمدی نژاد رئیس جمهور حکومت ایران برای شرکت در سازمان ملل به امریکا می آید، امریکا رسانه های مهم خود را در بالاترین سطح در اختیارش قرار می دهد. در گفت و گوی های تلویزیونی پرسش ها بگونه ای طراحی می شود که در نهایت احمدی نژاد برنده از آن بیرون آمده و مورد توجه قرار گیرد. تا کنون سابقه نداشته که رسانه های امریکا با مخالفان واقعی خود اینگونه برخورد کرده باشند. آنها در این مقطع به اپوزیسیون اسلامی از نوع جمهوری اسلامی احتیاج دارند.
رژیم حاکم بر ایران از روز اول چند موضوع را خوب دیده بود، یکی اینکه امریکا و غرب به هیچ حکومتی حتی به نوکران خود وفادار نیستند و هر جا لازم باشد آنها را قربانی می کنند. دیگر اینکه جمهوری اسلامی از همان ابتدا خط اربابان جهان را به سمت دهکده جهانی بخوبی تشخیص داده بود و برای اینکه سر او را در این گذرگاه نبرند، بلکه بتواند یکی از مدیران منطقه ای آنها باشد، پیش از هر کشوری در منطقه خاورمیانه در زمینه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، بر اساس الگوی دهکده جهانی و جهانی سازی مورد نظر اربابان حرکت کرد و همزمان ابزارهای دفاعی خود را مانند حزب اله و، حماس و تشکل های اسلامی در منطقه و آفریقا و امریکای لاتین را ایجاد کرد تا اگر بازهم اربابان به او رضایت ندادند، بتواند با این ابزارها با آنها مقابله کرده و خودش را تحمیل کند. جمهوری اسلامی برای اینکه بتواند ریل جهانی سازی را برود و تمام پایه های هویتی جامعه ایران را نابود کند و به سرنوشت شاه دچار نشود، بهترین راه ممکن را برگزید و آن پوشیدن لباس اپوزیسیون سرمایداری و شعار های ضد امریکایی و ضد استکبار بود. در نقش اپوزیسیون توانست هدف نهایی امریکا و سرمایداری را با سرعت صدها برابر زمان شاه در جامعه ایران دنبال کند. برتن کردن لباس اپوزیسیون هم برای رژیم و هم برای امریکا تاکنون بیشترین منفعت را داشته است.
دعوای رژیم با غرب امروز خیلی مشخص است که بر سر چیست. اگر به خواسته های رژیم توجه کنیم به رسمیت شناختن آنها از طرف استکبار ! به عنوان مدیری خوب و کارآمد در کنار سایر مدیرانی است که قرار است در مجموع دهکده کوچک جهانی را برای " صاحبان " اصلی آن بچرخانند. این جمله سران رژیم که اگر امریکا از شیطنت و توطئه دست بردارد، ما منطقه خاورمیانه را برای آنها اداره می کنیم و جملاتی نظیر آن، بیانگر خواست نهایی رژیم و علت تمامی شاخ و شانه کشیدن ها و علت ساختن نیروهای علنی و شبکه های مخفی برون مرزی است. تضاد جمهوری اسلامی نه با ماهیت سرمایداری و دهکده جهانی آن، برای این است که در باشگاه آنها قرار داشته باشد تا سر او را مثل صدام نبرند. مشخص است که دعوایش با استکبار بر سر غارت جهان نیست. یک حکومتی که خودش در خط اول غارت جامعه خودش است، خنده دار است که مخالف غارتگران بین المللی با شد. نقش جمهوری اسلامی به عنوان پرچمدار اسلام ضد استکبار! در این گذرگاه تاریخی، نه مقابل آن بلکه نقش جاده صاف کن این گذرگاه را دارد. منتها می خواهد خودش هم در این گذرگاه صاف نشود و یکی از مدیران منطقه ای کدخدای جهانی باشد.
در این میان عده ای ساده اندیش سیاسی، بجای اینکه چشم های خود را باز کنند، گوش های خود را به خدمت تبلیغات کر کننده و بازی های سیاسی هر دو طرف باز کرده اند و به این باور رسیده اند که خط و استراتژی رژیم حاکم بر ایران جانشینی مدیریت فعلی جهانی است. نمی گویند با کدام تکنولوژی فضایی؟ با کدام توان نظامی؟ با کدام اقتصاد و منابع مالی؟ که بخواهند تکیه بر جای بزرگان! بزنند. یا اینکه شیادانی مثل میرحسین موسوی و دار ودسته اش، آگاهانه به این توهم دامن می زنند که اگر تضاد موجود میان رژیم و غرب به جنگ کشیده شود، بخاطر سیاست های غلط احمدی نژاد است، نه محصول منافع استراتژیک امپریالست ها. اگر جنگ ضرورت سرمایداری باشد، فرقی نمی کند که جمهوری اسلامی چه سیاستی را در پیش بگیرد. جمهوری اسلامی باآگاهی به این مسئله استراتژی کلی خود را بر اساس سیاست چماق و حلوا در تنظیم رابطه با غرب چیده است.
گروه های چپ دیگر کشورها و افرادی نظیر فیدل کاسترو، چاوز... نه از سر نا آگاهی، بلکه دقیقاً آگاهانه اینگونه تضاد بین جمهوری اسلامی و استکبار! را در راستای منافع ملی خود اصل مهمی می دانند، نه چرایی این تضاد را. در این مرحله برایشان مهم است که کسی به قلدر محله پرخاش کند، تا آنها از این منفذ تنفس کرده و به حل مسایل کشوری خود بپردازند. حال اینکه ماهیت پرخاش کننده چیست و چه هدفی از پرخاش دنبال می کند، برای آنها اهمیت ندارد. اما مسئله از دیدگاه ما، یعنی کسانی که نابودی و تباهی سیستماتیک بنیان های جامعه ایران را به نفع دهکده جهانی می بینند، رژیم ایران را با این نابودی اندازه گیری می کنند و نه با پرخاش های کشک سیاسی در عرصه تبلیغات.

با نگاهی به مقایسه الگوی مصرفی جامعه از غذایش تا لباسش تا موسیقی و هنرش با قبل از انقلاب و از آن پس تا امروز و با در نظر گرفتن اصلی ترین فاکتور در این مقایسه که همان انقلاب ۵۷ و اهداف آن می باشد، می بینیم که سر سوزنی به سمت اهداف اصلی انقلاب ۵۷ در هیچ زمینه ای حرکت نکرده اند، عمده ترین خواست انقلاب ۵۷، تقسیم عادلانه ثروت و مقابله با واردات کالاهای بنجل کمپانی ها ی غربی در ازای فروش نفت بود. درصورتیکه می بینیم امروز بر عکس با تخریب همه جانبه و سیستماتیک در تمامی زمینه های مادی و فرهنگی، روندی را در جامعه حاکم کرده اند که این روند در انتهایش به هدف مشخصی می رسد که این هدف چیزی بجز هدف نهایی استکبار جهانی که همان یکسان سازی انسان و یکسان سازی جهان و تبدیل آن به دهکده کوچک جهانی باشد، نیست.
ابعاد فجیع شخم زدن جامعه و از ریشه در آوردن هر چه که بویی از تاریخ و هویت زیسته شده آن جامعه را دارد، حاکی از تلاش سی ساله و بی وقفه رژیم در ساختن کشوری است که نعل به نعل مطابق با دکترین دهکده جهانی است. اگر می بینیم به تخریب مستقیم و غیر مستقیم بناهای تاریخی دست می زنند، همه تولیدات و محصولات داخلی قبل از انقلاب را به نفع واردات کالاهای استکبار ! از بین می برند، اگر رقص چوب عشایر چهار محال بختیاری را به بهانه اینکه "خشونت" را ترویچ می کند، قدغن می کنند و ساز سرنا و دهل را از آنها گرفته و به جایش ارگ را بدست مردم آن خطه می دهند، اگر به بهانه صرفه جویی در
آرد، نانوایی ها را جمع می کنند و نان را صنعتی و در بسته بندی ارائه می دهند، و در کنار آن آب آشامیدنی را در بطری تبلیغ می کنند و تبلیغ کالاهای تجاری را در تلویزیون و دیوار های شهر پر می کنند و والدین فقیری را که توانایی خرید کالاهای تبلیغ شده را ندارند، در ذهن کودکان مقصر و بی عرضه جلوه می دهند و به ناهنجاری های درون خانواده دامن می زنند... تمامی این تکه های به ظاهر از هم جدا، از تخریب سقف بازار کفاش های تهران تا دیگر بناهای تاریخی تا تخریب " خانه " به نفع آپارتمان و برج، تا تبدیل زمین های کشاورزی و مراتع به ویلا، تا احداث بزرگ راه ها و بزرگ کردن دایره صنایع مونتاژ اتومبیل بجای وسیله نقلیه عمومی تا ترویج موسیقی رپ تا مد کردن قرص های ضد افسردگی و روان پزشک تا به کاربردن لغات انگلیسی بجای فارسی در فیلم ها و سریال ها ... تماماً تکه های یک موزائیک هستند و این موزائیک چیزی نیست جز از بین بردن کامل " هویت " ما و جانشینی آن با هویت کاذب که این هویت از هویت تاریخی ما برنخواسته بلکه ساخته و پرداخته کمپانی های فراملیتی است که اداره زمین را بدست نمایندگان سیاسی خود در دست دارند.
هویت زدایی از ملت های مختلف و دادن هویت کاذب مصرفی و تبدیل انسان به روبات که هنرش، عملش، پوشش اش، خوراکش، تماماً از یک مرکز طراحی شود، این مهم برای اربابان بدست نمی آید، مگر اینکه ملل مختلف با سابقه تاریخی خود قطع کامل شوند. این سابقه تاریخی مجموعه ای است از فرهنگ و آداب و رسوم و هنر و در کل اندیشه یک فرد در کل جامعه. تا این سابقه تاریخی، به بهانه های مختلف مثل سنتی، ارتجاعی... دفن نشود، مقاومت و مبارزه در انسان باقی می ماند.
اگر بعضی حکومت ها در دیگر کشورها که ادعای مبارزه با استکبار را با خود حمل نمی کنند، مقاومتی حتی اندک در برابر پیاده شدن دکترین دهکده جهانی از خود نشان می دهند، اما رژیم حاکم بر ایران، چهار نعل در روند تخریب زمینه های مادی و هویت انسانی و ملی ما تا آنجا در حرکت است که صنایع دستی اصفهان و زیره کرمان را از چین وارد می کند، و زمین های چایکاری لاهیجان و مراتع کلاردشت را تبدیل به ویلا می کند، خصوصی سازی و بازار آزاد و سیستم بانکی ومالیات وبیمه را دقیقاً از امریکا کپی کرده و با سرعت بالا در حال جا انداختن الگوی زیستی و مصرفی جامعه با الگوی دکترین یکسان سازی جهان است. همان انقلاب سفید شاه را با سرعت دهها برابر دوران شاه در روستاها پیش برده است. آخرین کالاها و محصولات استکبارجهانی که هنوز به کشورهای دیگر نرسیده، در ایران مصرف می شود.
این همه داد و قالی که احمدی نژاد در رابطه با گسترش دانشگاه ها و علم به راه انداخته است که جوانان ایران قله های علم و تکنولوژی را فتح کرده اند، برای این است که باید تکنیسین تربیت کنند تا مواد خام مورد نیاز صاحبان دهکده جهانی را فراهم کنند. این علم و تکنولوژی که او از آن حرف می زند، صدها سال از غرب عقب است و قرار هم نیست که کشورهای دیگر به آن برسند. کشورهای دیگر وظیفه شان تأمین مواد خام مورد نیاز تکنولوژی اربابان و تربیت تکنیسین است. باید در آینده آدمها بتوانند کالاها و ابزار پیشرفته را مصرف کنند. صاحبان دهکده جهانی نوع سلیقه و مصرف و مسیر جوامع را تعیین می کنند، و نمایندگان سیاسی آنها هم باید متناسب با ابزار اربابان جامعه را تربیت کنند.
خط فرهنگی و سیاسی و اقتصادی رژیم در یک هدف و مکمل هم عمل می کند. در زمینه سیاسی هم به موازت ریل اقتصادی، بایستی فرهنک دمکراسی پوشالی را در جامعه جا اندازند. برای اینکه جامعه را به نقطه ای ببرند که دیگر توان پرورش و زایش افرادی چون صادق هدایت، غلامحسین ساعدی، شاملو...
و توان پرورش مبارزان واقعی و اعتقادی را نداشته باشد، به چهره ها و نوع زندانیان سیاسی! احتیاج دارند که بوسیله آنها " زندانی سیاسی " را از مفهوم واقعی خودش تهی کرده و اصل مبارزه را به سیرک و دلقک بازی تبدیل کنند. به چهره هایی احتیاج دارند که به عنوان زندانی از سلول انفرادی برای فیلم فستیوال کن نامه بنویسند و چند دقیقه بعد نامه آنها از طریق فستیوال کن به همه جا پخش شود. بایستی شیوه مبارزه قهرآمیز توده های تحت ستم را تغییر دهند، یعنی اعتراضات کارگری صرفاً صنفی باشد و کاری به کلیت حاکمیت نداشته باشد. اعتراضات دانشجویی در چهارچوب مسایل دانشجویی باشد، اینکه چه روزنامه ای چاپ بشود یا نشود. مبارزات زنان در چهارچوب حقوقی زیر چتر جمهوری اسلامی و هدفی که جمهوری اسلامی در همسویی با دهکده جهانی دنبال می کند باشد، بروند یک میلیون امضاء جمع کنند و از یک مشت دزد طلب اجرای قانون کنند و کاری به تغییر سیستم و حاکمیت نداشته باشند.
سال ها است با به راه انداختن بحث های فرعی و مزخرفاتی از این دست که اسلام با دمکراسی چند وجب فاصله دارد، یا اینکه مبارزه باید مسالمت آمیز باشد و هر گونه دفاع و مقابله مردم با ماشین سرکوب رژیم را خشونت جلوه داده و اصل سرنگونی حاکمیت را در ذهنیت جامعه تخریب و جامعه را بدنبال بحث های کشک روانه می کنند.
امروز اگر فیلم سازی در باره زنان تن فروش فیلم بسازد و نشان دهد که چگونه کمپانی های فراملیتی و دولت ها پشت تجارت جهانی سکس قرار دارند و با چه هدفی آن را کسترش می دهند، این فیلم کمتر جایی دیده می شود. ولی اگر راجع به تن فروشان فیلمی ساخته شود و موضوع فیلم پیرامون این باشد که تن فروشان بیمه باشند بهتر است یا نه... چنین فیلمی همه جا دیده خواهد شد. اگر فیلمی زندگی کارگران و استثمار آنها را از سوی چپاولگران تصویر کند و راه حل را در مبارزات اجتماعی نشان دهد، چنین فیلمی امکان ساخت پیدا نمی کند. اگر فیلم سازی بتواند به سختی فیلم کوتاهی در این رابطه بسازد، جایی برای نمایش ندارد. ولی اگر با کارگران صحبت کند و راه حل را در داشتن سندیکا زیر چتر جمهوری اسلامی نشان دهد و با کارشناسان حکومتی راجع به مشکلات کارگران مصاحبه شود و مثل خود هالیوود در نهایت مقصر اصلی را خود جامعه یا یک مسئول دولتی جلوه دهد که مثلاً شهردار عامل این بدبختی است، چنین فیلمی به عنوان یک فیلم " اجتماعی و انتقادی " در تلویزیون ها و فستیوال های غربی مطرح و پخش خواهد شد. جمهوری اسلامی با سینما و سریال های تلویزیونی، کالاها و فرهنگ مورد نظر کمپانی های فراملیتی را به همه شهر ها و روستاهای برده و ذایقه ها را تغییر می دهد. سینمای جمهوری اسلامی در تمامی زمینه های اجتماعی، خانوادگی، عشقی، پلیسی همان ریل هالیوود را می رود و دقیقاً کپی هالیوود است، منتها با روکش و پسوند اسلامی و با تکنیک سطح پایین، ولی همان تغییر ذایقه هایی را که هالیوود دنبال می کند، آنها هم دنبال می کنند. آثاری که همسو با این خط و هدف باشد، نهاد های دولت های غربی آن را جلوی چشم همه قرار می دهند. منتها جمهوری اسلامی با فریب کاری همزمان که چهار نعل و با سرعت خط دهکده جهانی را دنبال می کند، خودش هم به عنوان منتقد این خط ظاهر می شود، با این کار   هم مرزبندی ها را مخدوش کرده و مخالفان واقعی را خلع سلاح می کند و هم با این شیوه بهتر می تواند این خط را جلو ببرد.
جنایت بزرگ رژیم نه فقط کشتار زندانیان و سنگسار، که همه جامعه و نسل های بعدی را دارد به نابودی می کشد و در لباس اپوزیسیون غارتگران دارد بخشی از پتانسیل توده های به جان آمده منطقه خاورمیانه و جاهای دیگر را با استفاده از اهرم اسلام به نفع اربابان جهانی به هدر می دهد.
متأسفانه خواسته های بخشی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی در چهارچوب همین هدف دهکده جهانی قرار دارد که در نهایت خود رژیم حاکم بر ایران در سطح بالایی دارد این خواسته ها را دنبال می کند. یا بخشی مشکل شان با رژیم و اسلام هنوز این است که محمد چند تا زن داشته یا ارث و میراث زن از مرد کمتر
است... و نمی بینند که رژیم جامعه را از چه گردنه ای دارد عبور می دهد و به کجا می برد. مجاهدین هم که عمده ترین آنهاست، همان التماس دعا و خواسته رژیم را از اربابان سرمایه دارد. منتها رژیم از موضع قدرت و با چماق و حلوا این خواسته را دنبال می کند، این یکی از موضع ذلت و خواری که هم سلاح تسلیم کرده و هم ایدئولوژی. علت اینکه از مجاهدین اسم می برم برای این است که نه تنها مهمترین تشکیلات مسلحانه زیرزمینی در تاریخ معاصر ایران بلکه در کل منطقه بوده است و بخاطر اینکه مدعی داشتن ایدئولوژی اسلامی آنهم از زاویه ضد امپریالیستی و ضد استثماری بوده، با توجه به بافت توده های ایران و منطقه، می توانست از بقیه جریلن ها تأثیرگذارتر باشد. اما بر عکس در عمل چنان هلهله زنان و با شتاب به سمت نوکری اربابان رفت که اصل مبارزه را به سهم خود به لجن کشاند و خودش هم به این فلاکت دچار شد.
با اینکه امروز مجاهدین و بخشی از جریان های اپوزیسیون، شعار سرنگونی رژیم را به مسخره و سیرک تبدیل کرده اند، با این حال سرنگونی تام وتمام این رژیم و برپایی یک مناسباتی که بر آمده از هویت انسانی و در مقابله با روند جهانی سازی باشد، وظیفه اصلی این نسل است. شعار سرنگونی رژیم در راستای تقسیم عادلانه ثروت و دست یابی به هویت انسانی اصولی ترین شعار در این مرحله است، چرا که در نهایت سرنگونی جمهوری اسلامی در این راستا نه تنها پتانسیل مردم ایران را آزاد می کند، بلکه این سیرک و نمایش ضد استکباری! را در همه جا به هم می ریزد.      
امروز بخاطر جهانی سازی و انحصاری شدن دانش و تکنولوژی، مقوله ای بنام سنت، تجدد، مدرنیته، پست مدرن، بورژوازی ملی... وجود خارجی ندارد و در کل به نفع سرمایداری جهانی محو شده است. وقتی این مقولات وجود خارجی ندارد، بنابراین الگوی " پیشرفت " چه در زندگی شخصی و چه در سرمایه گذاری کلان مملکتی یا باید تابعی از الگوی ساخته شده در دکترین یکسان سازی جهان از طریق یکسان سازی انسان ها باشد یا می بایست در برابر این " الگو" مقاومت کرد و به راه دیگری رفت که این در چهارچوب نظام اقتصادی سرمایداری غیر ممکن است. تنها با مسلح بودن به یک ایدئولوژی انسانی به مثابه نسخه راهگشا در درون انسان هاست که می توان به راه دیگری رفت و کمک کرد این روند اهریمنی در این مرحله گذار تاریخی درهم شکسته شود.

مسلم منصوری
۲۴/۱۱/۲۰۱۰

Utopia_film@yahoo.com
www.moslemmansouri.com




سازماندهی
۱-اتحادیه گرایی کلاسیک
محمد قراگوزلو

اخبار روز: 

درآمد
طغیان جنبش کارگری فرانسه علیه طرح و مصوبه ی ارتجاعی افزایش سن بازنشسته گی، بار دیگر شیوه ی مبارزه ی اتحادیه یی را در میدان فعالیت پیش-روان این جنبش به میان نهاد. خروش طبقه ی کارگر فرانسه که در سپتامبر۲۰۱۰ اوج گرفت و با موتور محرکه ی جبهه ی واحد اتحادیه یی به حرکت درآمد؛ اگرچه نتوانست دولت نئولیبرال سارکوزی را به عقب براند، اما حامل و حاوی تجربیات ارزنده یی برای انکشاف مبارزه ی آتی طبقه ی کارگر و تعیین شکل پیش-برد جنبش کارگری بود.
در این مقاله خواهم کوشید نحوه ی مبارزه ی اتحادیه یی را از منظر سوسیالیسم علمی ترسیم کنم و در مقاله ی بعدی (اتحادیه گرایی محافظه کار) به نقد و آسیب شناسی گونه ی مبارزات جاری کارگران فرانسوی بپردازم.

آیا طبقه ی کارگر از توان خودسازمان دهی برخوردار است؟
در واقع موضوعی که به یکی از چالش های نظری - و سپس عملی - سوسیال دموکراسی کارگری ابتدای قرن گذشته تبدیل شد و با وجود انبوه بحث ها، مقالات، کتب و پلمیک ها، هنوز نیز به یک اجماع نسبی نرسیده، همین مولفه ی خود – سازمان دهی طبقه ی کارگر است. امری که اگر قائم به ذات تلقی شود، مهم ترین عنصر سازمان ده مبارزه طبقاتی (حزب پیش آهنگ کارگری) را نفی و منحل می کند. این مساله ی پیچیده - به قول ارنست مندل - نه در پرتو نظریه مورد مطالعه قرار گرفته و نه با توجه به صدوپنجاه سال تجربه ی مبارزاتی طبقه ی کارگر سنجیده شده است. این امر درباره ی پایه گذاران سوسیالیسم علمی نیز صادق است. هر چند انگلس در مقالات و نامه های بی شماری به این مساله پرداخته و مارکس هم در سطح محدودتری به آن تجربه نشان داده است. (درافزوده: مارکس در کتاب "مبارزه ی طبقاتی در فرانسه" – بررسی حوادث انقلاب ۱٨۴٨ – به این مساله پرداخته است.) شناخته شده ترین آثاری که در این زمینه در دست داریم، آثاری از قبیل "چه باید کرد؟" و "بیماری کودکی" لنین، "مسایل تشکیلاتی سوسیال دموکراسی روسیه" اثر رزا لوکزامبورگ، نوشته-های کائوتسکی علیه برنشتاین، لوکزامبورگ و بلشویک ها، "حزب غیر علنی" اثر اتوبائر و... جمله گی آثاری جدل آمیز بوده و از اعتبار مقطعی و تاریخی مشخص برخوردارند. از سوی دیگر نوشته های دوران جوانی گئورگ لوکاچ مانند "تاریخ و آگاهی طبقاتی" و "لنین در وحدت اندیشه و عمل" نیز چنان انتزاعی و مجردند که از مطالعه ی سیستماتیک این مساله ناتوان می ماند. بیش ترین توجه به این موضوع را شاید در نوشته های گرامشی مربوط به اوایل ۱۹۲۰ بتوان یافت. اما این آثار هم عمدتاً مقالاتی پراکنده و فاقد انسجام متدولوژیک هستند.
(www.marxists.org/farsi/archive/Mandel/works/۱۹۹۰/khod - sazmandehi-hezd.)
با وجودی که لنین در همان اثر مناقشه انگیز "چه باید کرد" به وضوح گفته بود: "سازمان انقلابیون حرفه یی تنها در ارتباط با طبقه ی واقعاً انقلابی [پرولتاریا] معنا دارد که به طور خودانگیخته درگیر مبارزه می گردد..." و پیش تر، متعاقب تجربه ی انقلاب ۱۹۰۵ در "تزهای آوریل" همین مساله را تئوریزه کرده بود، اما با این همه مساله ی ضروری خود سازمان دهی اتحادیه یی، در شرایط غیرانقلابی و ثبات سرمایه داری نه فقط از سوی چپ ذوب شده در حزب غیرکارگری و مدعی مجمع عمومی، مهر بطلان سندیکالیسم و اکونومیسم خورده است، بل که – از همه بدتر - بی توجه به تجربه ی تلخ شکل بندی بوروکراسی در حزب غیرکارگری شده ی دوران استالین، هنوز اعتبار جانشین گرایی، به طور جامع و کامل نقض نشده است. هنوز این نظریه ی درست که اتحادیه ی کارگری توده یی و مستقل، قادر است در دوران غیر انقلابی و ثبات سرمایه داری به سود منافع و مبارزه ی طبقه ی کارگر عمل کند، از سوی چپ غیر کارگری به استهزا گرفته می شود. تلاش شکست خورده ی سوسیالیست های چپ هلندی، گورتر، پانه کوک و تلاشی سوسیالیسم کارگری آلمان به وضوح ثابت کرده است که شوراها و مجامع عمومی فقط در شرایط انقلابی (همه ی قدرت به شوراها) قادرند به وظایف سازمان دهی خود عمل کنند و در اوضاع غیر انقلابی و فقدان توازن قدرت میان دو قطب اصلی جامعه، این اتحادیه ها و سندیکاها هستند که قادرند به همان درجه یی که از بورژوازی امتیاز کسب می کنند به انکشاف مبارزه ی طبقاتی، سازمان دهی، تجربه، عمل، بهبود زنده گی و آگاهی کارگران یاری رسانند.

تریدیونیونیسم
ضرورت تشکیل صور مختلف تشکل های کارگری، از آن جا موضوعیت و بسط می یابد که پاسخ به این دو سوال کلیدی به یکی از اولویت های نظری ـ عملی چپ تبدیل می شود:
 طبقه ی کارگر چه گونه با سرمایه داری مبارزه کند؟
 پیروزی طبقه ی کارگر در این مبارزه مستلزم وجود کدام عنصر اصلی است؟
آگاهی، تجربه، عمل، خود سازمان دهی، حزب سیاسی پیش رو، روشن فکر آگاه و پیشتاز، تقدم مبارزه ی اقتصادی یا سیاسی و... همه گی در همین زمین زمینه-سازی می شوند و مباحثی همچون نحوه ی پیوند با طبقه و تلفیق تئوری ـ پراتیک را نیز می پوشانند. تریدیونیونیسم (Trade unionism) یا اتحادیه گرایی با مضمون مبارزه ی صنفی می کوشد به گوشه یی از لوازم این مبارزه پاسخ دهد. واضح است طرح این سوال که آیا طبقه ی کارگر به عنوان تنها و آخرین طبقه ی انقلابی تاریخ به طور بالقوه از یک طرح انقلابی (برنامه) به منظور ساقط کردن قدرت سیاسی بورژوازی و جمع کردن بساط شیوه ی تولید سرمایه داری برخوردار هست یا نه، با توجه به اصول علمی و بنیادی سوسیالیسم مارکس اساساًً بلاوجه است. همان قدر که سوسیالیسم - به تعبیر مارکس - یک برنامه ی از پیش تعیین شده و نقطه به نقطه نیست، همان قدر هم رسالت تاریخی پرولتاریا برای ساقط کردن بورژوازی امری محتوم و اجتناب ناپذیر است.
مرز سوسیالیسم علمی مارکس با نظریه پردازی های اتوپیک فوریه و کابه دقیقاً در متن همین مبارزه ی طبقاتی همیشه جاری طبقه ی کارگر علیه سرمایه داری صورت می بندد. تاکید مکرر مارکس و انگلس در فصول مختلف مانیفست بر این که سوسیالیسم شکل معینی از مناسبات اجتماعی آینده است که ریشه در مبارزه ی طبقاتی جاری دارد از همین جا نشات می گیرد. به این ترتیب باید گفت - و پذیرفت - که مبارزه ی تئوریک برای پیش روی جنبش کارگری در پیوند با تمام عرصه های مبارزه ی سیاسی، اقتصادی و حتا فرهنگی تعریف می شود. چنان که مبارزه ی تئوریک برای طبقه ی کارگر مانند مبارزه ی اقتصادی امری مستمر و تعطیل ناپذیر است. در متن یک جنبش سوسیالیستی تبیین نظری سرمایه داری حاکم به اندازه ی مبارزه ی کارگران برای تحقق مطالبات صنفی فوری خود از اهمیتی تفکیک ناپذیر برخوردار است. به این اعتبار روشن است که حمایت چپ از مبارزات اتحادیه یی و مشارکت همه جانبه در آن، امری بی تخفیف و تردیدناپذیر است.
تریدیونیونیسم شکل اولیه ی جنبش کارگری در بستر حاکمیت با ثبات سرمایه-داری بود. پس از فائق آمدن شیوه ی تولید سرمایه داری؛ کارگران به صورتی خودانگیخته و تجربی دریافتند که نمی توانند به طور فردی با کارفرما مبارزه کنند. همین حس غریزی به تدریج سبب ساز ایجاد اتحادیه ها و تشکل های اولیه و صنفی کارگری گردید. به یک مفهوم اتحادیه های کارگری به ناگزیر در تقابل با اتحادیه های کارفرمایی به وجود آمد. به نوشته ی پانه کوک، تریدیونیونیسم نخست در انگلستان - جایی که سرمایه داری ابتدا توسعه یافت - به وجود آمد و سپس به عنوان ملازم صنعت سرمایه داری به کشورهای دیگر اشاعه یافت. شرایط در ایالات متحد بسیار ویژه بود. در آغاز وفور زمین های آزاد و اشغال نشده - که برای مهاجرین باز بوده - موجب کم بود کارگر در شهرها گردید و دستمزدها را به نحو قابل توجهی افزایش داد. فدراسیون کارگری آمریکا (A.F.L) به قدرتی ارتقا یافت که می توانست استاندارد زنده گی کارگران را تا حد مناسبی بالا ببرد. در چنان شرایطی، تبعاً طبقه ی کارگر نوعی احساس هم پوشانی با سرمایه داری می کرد و اندیشه ی مبارزه ی سیاسی با بورژوازی را به ذهنش راه نمی داد. در انگلستان نیز از یک سو به دلیل انحصار این کشور بر تجارت و صنعت جهانی؛ و از سوی دیگر به سبب تملک مستعمره های ثروت مند؛ بخش غالبی از کارگران به یک قشر اریستوکرات مبدل شدندکه اساساً نه فقط نیازی برای نبرد با بورژوازی داخلی نمی دیدند، بل که نوعی سبب ساز هم بسته گی میان طبقه ی کارگر و طبقه ی سرمایه دار نیز شدند. صرف نظر از صحت و سقم تئوری منسوخ غارت، واقعیت این است که به بهای چاپیده شدن کارگران و زحمت کشان جهان سوم، یقه های کارگران انگلیسی و هلندی سفید و براق شد. در این برهه کسب سود و حتا سود بیش تر برای بورژوازی انگلستان ضرورتی نداشت و به همین سبب نه فقط زنده گی معقولی برای کارگران به وجود آمد، بل که تضادِ کار ـ سرمایه جای خود را به یک همزیستی آشکار سپرد. اگرچه در آغاز و برای تحمیل همین شرایط به سرمایه-داران نبردهایی در انگلستان شکل گرفت – فی المثل جنبش چارتیسم – اما در نهایت آنان در مبادله با صلح صنعتی، اتحادیه ها را به رسمیت شناختند و در قبال تزریق روح محافظه کارانه سرمایه دارانه به کالبد طبقه ی کارگر، دستمزدها را افزایش دادند. چنین وضعیتی، در حال حاضر - و البته در کشورهای پیشرفته ی سرمایه داری - در هم آهنگی کامل با عمیق ترین ویژه گی تریدیونیونیسم نهفته است. بدین ترتیب می توان گفت تریدیونیونیسم اقدامی از سوی کارگران است که از مرزهای سرمایه داری فراتر نمی رود. هدف مبارزه ی تریدیونیونیستی جای گزینی شکل دیگری از تولید به جای تولید بورژوازی نیست. تریدیونیونیسم با خصلتی غیرانقلابی و تا حدودی محافظه کارانه می-کوشد به مبارزه یی سامان دهد که طی آن درجه یی از رفاه برای کارگران تحقق یابد. در این میان نکته ی مهم این است که تریدیونیونیسم نیز با وجود ماهیت غیرانقلابی خود شیوه یی از مبارزه ی طبقه ی کارگر را نماینده گی می کند که برای رسیدن به اهداف بعدی موجه، مفید و البته ضروری است. در نظر داشته باشیم که بورژوازی تا آن جا که توانسته کوشیده است از طریق کسب سود بیش تر، تامین ارزش اضافی را از طریق کاهش دست مزدها، افزایش ساعات کار، بی کارسازی، وخامت محیط کار و... دنبال کند. دقیقاً به همین سبب نیز مبارزه ی کارگران علیه تمام این اقدامات، یعنی افزایش دست مزدها، کاهش ساعات کار، دریافت بیمه کاری، تامین اجتماعی، بهبود محیط و شرایط کار و استفاده ی رایگان از خدمات موجود، مبارزه یی طبقاتی و گاه حیاتی ست. تریدیونیونیسم چه به مثابه ی مکتب تمرین قابلیت و مرور توان مبارزه ی طبقاتی پرولتاریا و چه در قالب هم بسته گی محدود و مبارزه ی صنفی کارگران، در سیر تطور شکل بندی سوسیالیسم و تیز کردن دندان های موش کور تاریخ حرکتی اجتناب ناپذیر است.

بلشویک ها و تریدیونیونیسم
"تزهای آوریل" لنین - که در تبیین تکالیف سوسیال دموکراسی روسیه و تحلیل انقلاب فوریه تدوین شده - یکی از اسناد درخشان نفی جانشین گرایی و اهمیت بی قید و شرط حضور طبقه ی کارگر در میدان به عنوان پیش شرط اصلی تحقق سوسیالیسم است. تزهای آوریل ابتدا با مخالفت بلشویک های قدیمی روبه رو گردید، اما در عین حال از پشتیبانی بلشویک های کارگر (کادرهای پرولتر، کارگران پیشگام غیرحزبی) برخوردار شد. چنین امری به لنین برای مسلط شدن بر کادرهای حزبی کومک کرد. آن چه در این دوره به چالش اصلی سوسیال دموکراسی روسیه تبدیل شده بود خطرات یک حزب پیش آهنگ در شرایط فقدان خود سازمان دهیِ طبقه ی کارگر بود. لنین معتقد بود: «پرولتاریا در جریان مبارزه ی طبقاتی خود پرورش یافته و آگاه می شود، از موهومات جامعه ی بورژوایی آزاد می گردد، بیش از پیش به هم پیوسته می شود و می آموزد که چه-گونه درجه ی موفقیت های خود را مورد سنجش قرار دهد. نیروهای خود را آبدیده سازد و به طور مقاومت ناپذیری رشد و نمو می کند.» (سه منبع و سه جز مارکسیسم) حزب سوسیال دموکرات با وجود دوپارچه گی اش توانست از سال۱۹۰٣تا ۱۹۰۷ کامل ترین اطلاعات مربوط به وضعیت درون حزبی را در اختیار مردم قرار دهد... حزب سوسیال دموکرات با وجود انشعاب زودتر از هر حزب دیگری توانست از فرجه ی موقت آزادی استفاده کند و تشکیلاتی دموکراتیک به وجود آورد که در کنگره ها از سیستم انتخابی و نماینده گی بر طبق اعضا متشکل بهره می برد. (پیش گفتار بر مجموعه "دوازده سال" مجموعه آثار لنین ج۱٣). به روایت مندل، رقبای منشویک لنین مشکلات غیرقانونی بودن؛ فعالیت طبقاتی ناپیوسته، تلاش های ضروری به منظور گردآوری تجارب مبارزاتی پراکنده و بیش از همه مبارزه برای استقلال سیاسی و بعداً سرکرده گی طبقه ی کارگر را در ائتلاف دست کم گرفتند. انشعاب در کنگره ی دوم حزب سوسیال دموکراسی روسیه به طور ضمنی نطفه ی اختلاف سیاسی اصلی بعدی میان بلشویک ها و منشویک ها را پدید آورد. و آن نزاع تعیین کننده بر سر مساله ی نقش بورژوازی روسیه در انقلاب آینده بود. دور زدن سرمایه داری برای تحقق سوسیالیسم: اصل نارودنیکی. از این موضع منشویکی نه لوکزامبورگ و نه تروتسکی، هیچ کدام دفاع نکردند. تروتسکی با نظرات خود پیرامون استقلال سیاسی طبقه ی کارگر در انقلاب روسیه موضعی چپ تر از بلشویک ها گرفت. {انقلاب مداوم}. مباحث لنین در تزهای آوریل، بی آن که معطوف به تئوری های تروتسکی باشد، در واقع شکل بسط یافته ی همان "انقلاب مداوم" است. تروتسکی در سال ۱۹۰۶ با تدوین جزوه ی "نتایج و چشم اندازها" بر مباحثی تاکید کرد که بعدها از سوی لنین در کتاب "دولت و انقلاب" (۱۹۱۷) به شکلی کلاسیک طراحی شد. در این کتاب، لنین با اشاره به قسمتی از نامه ی ۵ مارس ۱٨۵۲ مارکس به ویدمیر، ضمن تاکید بر اصل بدیهی مبارزه ی طبقاتی - به عنوان نکته ی عمده ی آموزش مارکس- به این مساله ی اساسی می رسد که «مارکسیست فقط آن کسی است که قبول نظریه ی مبارزه-ی طبقاتی را تا قبول نظریه ی دیکتاتوری پرولتاریا بسط می دهد» (مجموعه آثار لنین، فارسی، برگردان م. پورهرمزان ص۵۲۹)
در مبحث "مناظره ی کائوتسکی با پانه کوک" این مولفه ی درست مورد توجه لنین قرار می گیرد که:
«در دوران سرمایه داری، در دوران سیادت بورژوازی... پرولتاریا در قید ستم است. توده های زحمت کش در اسارت سرمایه داری به سر می برند. در دوران سرمایه داری به علت وجود برده گی مزدوری و نیازمندی و فقر توده ها دموکراتیسم محدود؛ فشرده و مثله و مسخ است. از این رو و فقط از این روست که در سازمان های سیاسی و اتحادیه یی ما صاحبان مشاغل تحت تاثیر محیط سرمایه داری فاسد می شوند (و یا به عبارت دقیق تر تمایل به فساد دارند) و برای بدل شدن به بوروکرات ها یعنی افراد ممتازی که از توده ها جدا بوده و مافوق آنان هستند ابراز تمایل می نمایند» (پیشین، ص: ۵٨٨)
در ادامه، لنین به نقد سیر تکوینی تریدیونیون ها می پردازد و تکامل آن ها را نه در آزادی کامل، بل که در اسارت کامل سرمایه داری می بیند. اشاره و هشدار لنین به خطر بوروکراتیسم تشکیلاتی سیاسی - آن هم در آستانه ی پیروزی انقلاب - سخت معنادار است. پروسه ی خطرناک جانشین گرایی و قرار گرفتن حزب به جای طبقه در راس قدرت، از همان سال ۱۹۲۰ آغاز شد و به سرعت نخبه های ممتاز را به جای کارگران و شوراهای کارگری وارد مصادر تصمیم-سازی و امور اجرایی کشور کرد و با تحکیم یک اشتراک گرایی بوروکراتیک، از اواخر همین دهه بنیاد رویزیونیسم و سپس عروج کمونیسم بورژوایی را پی-ریخت. اعضای دفتر سیاسی متشکل از زینوویف، کامنوف، بوخارین، ریکوف و تومسکی، که گرد استالین حلقه زده بودند عملاً حزب را به جای طبقه نشاندند و سازمان دهی جدیدی را متشکل از نخبه گان حزبی بنا نهادند. در پی سقوط صنایع - ناشی از جنگ خارجی و داخلی - و به تبع آن کاهش نیروهای مولد، پرولتاریا حتا کمیت حزبی را از دست داد. عناصر آزموده و پیشگام پرولتاریا به استخدام ارتش سرخ درآمدند. فقر، گرسنه گی، قحطی، تحرکات ضد انقلاب سفید، انزوای انقلاب کارگری در جهان سرمایه داری، شکست انقلاب آلمان؛ و... به تدریج حزب پرولتری را از طبقه جدا کرد و با زیر پا گذاشتن اصول اولیه ی سانترالیسم دموکراتیک، به بوروکراسی کشید. هر چند برخی سیاست های مقطعی و ناگزیر لنین - از جمله طرح "نپ" - تا حدودی به صنعتی سازی و تقویت بنیه ی کارگری شوراها یاری رسانده بود، اما پس از به قدرت رسیدن استالین صنعتی سازی به یک هدف استراتژیک مبدل شد و مالکیت اجتماعی بر وسایل تولید، سازمان ناظر بر پیش گیری از اضافه تولید و غیره به بهانه ی رقابت با جهان سرمایه داری فراموش گردید...

تحریف و تعمیم "چه باید کرد"
باری نظریه ی جانشین گرایی، ظاهراً توجیه و اعتبار تئوریک خود را از رساله-ی "چه باید کرد" لنین وام می گیرد و آن اثر مقطعی را به تمام برهه های تاریخ تعمیم می دهد. این اثر نتیجه نقد شلاقی لنین نسبت به سیاست های تریدیونیونیستی و تحدید مبارزه ی طبقاتی به تلاشی صنفی از سوی اکونومیست-هاست. نقد "مدیحه سرایی رابوچیه دلو" که تمام عرصه های مبارزه ی سیاسی را به نفع دست برتر یافتن یک سری فعالیت های اکونومیستی و مطالبات اقتصادی تقلیل می دهد، قابل فهم است. رنگ و بو دادن کوشش های صنفی با یک سری لفت و لیس های سیاسی نمی توانست مورد نقد چکشی لنین قرار نگیرد. به نظر رابوچیه دلو "نزدیک ترین خواست های سیاسی پس از یک یا حداکثر چند اعتصاب، همین که حکومت پلیس و ژاندارمری را از کار انداخت در دست رس توده ها قرار می گیرد..." چنین درک سفیهانه یی از تبعات یک مطالبه ی اقتصادی واکنش تند لنین را نسبت به برنامه های تریدیونیون ها برانگیخت: «در زیر جمله ی پر طمطراق جنبه ی سیاسی دادن به همان مبارزه ی اقتصادی که "به منتها درجه" پر معنا و انقلابی به گوش می رسد، در حقیقت یک کوشش سنتی برای تنزل سیاست سوسیال دموکراتیک بیانیه ی سیاست تریدیونیونیستی نهفته است.» ("چه باید کرد" از مجموعه آثار لنین به فارسی، ص:۹۷)
اما آن چه که طی چند دهه ی گذشته با تاکید بر فصول مختلف "چه باید کرد" و به ویژه بند (و) "طبقه ی کارگر، مبارزه ی پیش قدم در راه دموکراسی" به یک مناقشه ی تمام عیار در میان جریانات و گرایشات چپ تبدیل شده است، به طور مشخص به نظریه های فصلی و تعمیم ناپذیر لنین در خصوص حضور هژمونیک، اصلی و محوری روشن فکران چپ در راه ایجاد حزب سیاسی باز می گردد. لنین در همین بند، بنیاد مارکسی - و البته غیرمنسجم - آگاهی طبقاتی را به بیرون از طبقه می کشد:
"شعور سیاسی طبقاتی را فقط از بیرون یعنی از بیرون مبارزه ی اقتصادی و از بیرون مدار مناسبات کارگران با کارفرمایان می توان برای کارگر آورد. رشته یی که این دانش را فقط از آن می توان تحصیل نمود، رشته ی مناسبات تمام طبقات و قشرها با دولت و حکومت و رشته ی ارتباط متقابل بین تمام طبقات می باشد. از این پرسش: چه بایدکرد تا به کارگران دانش سیاسی داده شود؟ نمی توان فقط این یک پاسخ را داد که: "باید میان کارگران رفت"، پاسخی که پراتیسین ها و به خصوص پراتیسین هایی که متمایل به اکونومیسم هستند در اکثر موارد به آن اکتفا می کنند. برای این که به کارگران دانش سیاسی داده شود، سوسیال دموکرات ها باید میان کلیه ی طبقات اهالی بروند و باید دسته-جات ارتش خود را به تمام اطراف روانه سازند.»(پیشین؛ص:۱۰۴)
در ادامه ی نقد اکونومیست ها، لنین به وضوح تمام تاکید می کند: «سیاست تریدیونیونی طبقه ی کارگر همان سیاست بورژوایی طبقه ی کارگر است...» (پیشین، ص:۱۰۵، تمام تاکیدها از لنین است).
در اکتبر۱۹۱۷ و در آستانه ی پیروزی انقلاب وقتی که پلخانف خطاب به لنین نوشت: «هیچ چیزی برای جامعه ی بشری خطرناک تر از حکومت کارگرانی که آگاهی طبقاتی ندارند نیست...»؛ در واقع به همین درک انتزاعی از آگاهی طبقاتی تاکید می کرد و از یک منظر تفسیر منجمدی از "چه باید کرد" ارائه می داد. به یک مفهوم باید گفت که ریشه ی مبحث لنینی انتقال آگاهی طبقاتی از بیرون طبقه در تاثیرپذیری لنین از اندیشه های هگل نهفته است. چنان که دانسته است لنین به دقت مکتب دیالکتیکی هگل را شخم زده و چارچوب بسیاری از تئوری های خود – از جمله امپریالیسم - را بر مبنای دیالکتیک هگلی پی افکنده بود. هگل - به تاسی از کانت- همواره بر نقش دوران ساز عقل در شکل بندی تاریخ و جامعه تاکید می کرد و به جای گاه تاریخ ساز انسان های برجسته تکیه می زد. پلخانف نیز وقتی که رساله ی "نقش شخصیت در تاریخ" را می نوشت به نوعی تحت تاثیر همین آموزه ی هگلی بود. اگرچه منطق مفهومی هگل و تفکر عقلانی مورد نظر او بر پایه ی دیالکتیک ایدهآلیستی شکل بسته بود اما به هر حال فلسفه ی تغییر او بر اساس تطور جامعه ی فاسد به سوی واقعیت عقلانی آب بندی شده بود. باری هر عقل سلیمی می پذیرد که روشن فکران انقلابی - چه به شیوه ی حزب لنینی یا آن چه نئومارکسیست ها گفته اند - در انتقال آگاهی به درون طبقه ی کارگر از درجه ی معینی تاثیرگذاری و نقش آفرینی برخوردارند. اما اصالت بخشیدن به عنصر پیشتاز و محور ساختن نقش محافل روشن فکریِ سمپات جنبش کارگری به عنوان موتور محرکه ی پیش برد مبارزه ی طبقه-ی کارگر، بی تردید درکی تجریدی از سوسیالیسم علمی مارکس - و به ویژه ماتریالیسم تاریخی - است که در نهایت و به ترین شرایط (پس از کسب قدرت سیاسی) شوراهای کارگری را در حزب بوروکرات ها منحل می کند. اگر تجربه ی شکست شوروی این درس ساده را به چپ نیاموخته باشد؛ لاجرم باید بار دیگر نیز شاهد تکرار تراژدی های کمونیسم بورژوایی و بوروکراتیزه شده ی روسی در قالب کمدی های جدید و البته پر خسارت باشیم. گویا پلمیک های مفصلی که میان بلشویک ها و منشویک ها از یک سو و لنین و سوسیال دموکرات های آلمانی (به خصوص لوکزامبورگ) و جناح های راست آن (کائوتسکی و برنشتاین) از سوی دیگر در گرفته و به تصریح خطر بوروکراتیزه شدن سازمان کارگری و انحلال سانترالیسم دموکراتیک یاری رسانده است، هنوز برای چپ غیرکارگری چندان روشن نیست. (در این باره نقد لوکزامبورگ به کتاب "یک گام به پیش، دو گام به پس" و پاسخ های لنین، بسیار گویاست).

ادامه دهیم
به "چه باید کرد" باز خواهم گشت. مارکس و انگلس ارتباط میان آگاهی طبقاتی و سازمان دهی و تشکل یابی کارگران را در جریان تبدیل تئوری به عمل انقلابی به دوره های مختلف تقسیم کرده و چنین گفته اند: «کارگران مراحل گوناگونی را از رشد و تکامل از سر می گذرانند. پیکار کارگر با سرمایه دار از هنگام زایش او آغاز می شود. ابتدا کارگران منفرد، سپس کارگران کارخانه و آن گاه کارگران یک رشته ی تولیدی در یک منطقه، مبارزه با بورژواهای منفردی که مستقیماً آنان را استثمار می کنند پی می گیرند... کارگران در این مرحله هنوز توده ی نامنسجمی را تشکیل می دهند که در سرتاسر کشور پراکنده و در اثر رقابت با یک دیگر متفرق هستند... اما با رشد صنعت نه تنها شمار کارگران افزایش می یابد، بل که توده های انبوه آن متمرکز می شوند. قدرت آنان فزونی می گیرد و این قدرت را بیش تر حس می-کنند... درگیری های فردی میان کارگران و بورژواها رفته رفته خصلت درگیری میان دو طبقه را به خود می گیرد. کارگران ائتلاف هایی [اتحادیه های کارگری] بر ضد بورژوازی تشکیل می دهند و برای حفظ سطح دست مزدهای خود گردهم می-آیند. انجمن های دائمی بر پا می کنند. تا از قبل آماده گی لازم را برای این برخوردهای اتفاقی داشته باشند. این جا و آن جا درگیری ها به شورش تبدیل می-شود... بهبود وسایل ارتباطی که خود آفریده ی صنعت جدید است، به شکل گرفتن این اتحاد یاری می رساند. مبارزات محلی متعدد... به صورت مبارزه ی طبقاتی در سطح ملی متمرکز می گردد...» (مانیفست، برگردان ح مرتضوی، م عبادیان، ص:۲٨۶)
تاکید مارکس مبنی بر این که "رهایی طبقه ی کارگر تنها به دست خود طبقه ی کارگر ممکن است"؛ موید شناخت علمی او و انگلس از ماهیت طبقاتی و رسالت تارخی پرولتاریاست. این تصور که گمان کنیم لنین در "چه باید کرد" هنگامی که مشغول زدن پنبه ی اکونومیست ها و تریدیونیونیست ها بوده است با مباحث پیش گفته ی مارکس و انگلس آشنایی نداشته است، بی گمان خیالی خام و پنداری ساده لوحانه است. می دانیم که لنین به متن "دست نوشته ها" و "گروندریسه" دست نیافته و از محتوای مباحث و مکاتبات سوسیالیست های روس با مارکس پیرامون نحوه ی گذار (کمون های روستایی به سوسیالیسم) مطلع نبوده است، اما با این حال برخی به تاسی و دُگم از این نظر که "آگاهی طبقاتی از بیرون به درون جنبش کارگری می رود یا باید برود" به نقد مارکسیست های اتریشی و سپس کارل کائوتسکی می پردازند و لنین را در متن مبارزه با اکونومیست های روسی، روی صندلی متهم اصلی نظریه ی فوق می نشانند. استناد به این نکات محور اصلی این اتهام است:
۱. تئوریسین های برجسته ی کارگران – و به طریق اولا مارکس و انگلس - از روشن فکران بورژوا بوده اند. رهبران برجسته ی انقلاب بلشویکی و نظریه-پردازان شاخص سوسیال دموکراسی آلمان نیز غالباً از طبقه ی بورژوازی و یا خانواده های مرفه برخاسته بودند.
۲. "ایده ئولوژی حاکم بر هر جامعه ی ایده ئولوژی طبقه ی حاکم است". این جمله یی است از رساله ی خانواده ی مقدس مارکس که در نقد نظریه ی لنینی "چه باید کرد" و "حزب سیاسی روشن فکران انقلابی" به کار می رود. بنابراین استدلال سرمایه داری از آن جا که قدرت سیاسی را به دست دارد، در نتیجه از تمام امکانات رسانه یی (تبلیغی و ترویجی) موجود در جامعه به منظور سلطه ی نظری خود بهره می گیرد، و به همین اعتبار نیز نه فقط روند فکری حاکم بر جامعه را به سود خود جهت می دهد، بل که طبقه ی کارگر را نیز تحمیق می کند و به طبقه یی برای اعمال سیاست های بورژوازی مبدل می سازد. کارگران به دلیل بی-بهره گی از امکاناتی که فرصت آگاه شدن را مهیا می سازد؛ حداکثر برای یک سلسله مطالبات اقتصادی (سندیکالیستی و تریدیونیونیستی) مبارزه می کنند و در صورت پیروزی، اگرچه به درجه یی از رشد معیشت و بهبود شرایط کار نایل می آیند، اما همین فرایند به انکشاف سرمایه داری، رونق تولید، سودآورسازی سرمایه، ارزش اضافه ی بیش تر، عبور از مرحله ی جدید انباشت سرمایه و در نتیجه تثبیت و تحکیم بورژوازی یاری می رساند.
٣. سرمایه داری در روند پیش رفت، چنگال خود را بر تمام مناسبات اقتصادی جامعه فرو می کند و در همین راستا شکل های سیاسی مطلوب خود را سازمان می-دهد. اما طبقه ی کارگر در موقعیتی فرودست قرار دارد. از لحاظ اقتصادی، کارگران در نظام تولید بورژوایی، مرعوب و تحت سلطه ی سیاسی اقتصادی و فرهنگی طبقه ی حاکم (بورژوازی) هستند. برخلاف بورژوازی؛ طبقه ی کارگر ناگزیر است برای تغییر جامعه و ایجاد شیوه ی تولید سوسیالیستی (مالکیت اجتماعی تولید و لغو کارمزدی) ابتدا به سوی کسب قدرت سیاسی حرکت کند و پنجه به چهره ی حاکمیت سرمایه بکشد و پس از دست یابی به قدرت، در حرکت بعدی نظام اقتصادی مطلوب خود را سازمان دهی کند. لنین در بخش بررسی "آغاز غلیان جنبش خودبه خودی" (چه باید کرد، ص:٨۴ )از صورت مندی خودبه خودی جنبش کارگری تحت عنوان "شکل جنینی آگاهی" یاد می کند و این امر را به درست "تا اندازه یی مظهر بیدار شدن روح آگاهی" کارگران می داند و در ادامه اعتصابات خودبه خودی را نه به مثابه ی مبارزه ی سوسیال دموکراتیک، بل که به مفهوم مبارزه ی تریدیونیونی می داند و نتیجه ی آن را "بیدار شدن خصومت آشتی ناپذیر کارگران و کارفرمایان" تلقی می کند و این سطح از مبارزه را هنوز پایین تر از شناخت تضاد آشتی ناپذیر کار ـ سرمایه از سوی کارگران می نشاند و در مجموع ضمن تاکید بر پیش رفت اعتصابات سال های نود نسبت به عصیان های پیشین این حرکات را نابسنده می خواند:
«ما گفتیم که آگاهی سوسیال دموکراتیک در کارگران اصولاً نمی توانست وجود داشته باشد. این آگاهی را فقط از خارج ممکن بود وارد کرد. تاریخ تمام کشورها گواهی می دهد که طبقه ی کارگر با قوای خود منحصراً می تواند آگاهی تریدیونیونیستی حاصل نماید. یعنی اعتقاد حاصل کند که باید تشکیل اتحادیه بدهد. بر ضد کارفرمایان مبارزه کند و دولت را مجبور به صدور قوانینی بنماید که برای کارگران لازم است و غیره. ولی آموزش سوسیالیسم از آن تئوری های فلسفی، تاریخی و اقتصادی نشو و نما یافته است که نماینده گان دانشور طبقات دارا و روشن فکران تتبع نموده اند. خود مارکس و انگلس موجدین سوسیالیسم علمی معاصر نیز از لحاظ موقعیت اجتماعی خود در زمره روشن فکران بورژوازی بودند. به همین گونه در روسیه نیز آموزش طبیعی تئوریک سوسیال دموکراسی کاملاً مستقل از رشد خودبه خودی جنبش کارگری و به مثابه ی نتیجه ی طبیعی و ناگزیر تکامل فکری روشن فکران انقلابی سوسیالیست به وجود آمده است. در آغاز دوره ی مورد بحث ما، یعنی آغاز نیمه ی سال های نود این آموزش نه فقط یک برنامه ی کاملاً سر و صورت یافته ی گروه "آزادی کار" بود، بل که اکثریت جوانان انقلابی روسیه را نیز به طرف خود جلب کرده بود...» (پیشین)
تکبه به این مواضع لنین – در "چه باید کرد" – برای چپ معاصر دو نتیجه گیری فوری در برداشته است:
الف. ناآگاه خواندن طبقه ی کارگر که شعورش فقط تا حد مبارزه ی خودبه خودی تریدیونیونی امکان ارتقا می یابد و از این بعد نمی داند چه کند.
ب. تشکیل حزب روشن فکران جدا از طبقه به دو منظور: یکی آگاه سازی کارگران و دیگری کسب قدرت سیاسی از طرف طبقه ی کارگر.
جریانات دیگر نیز به استناد همین مواضع لنین، او را به انحراف از آموزه-های مبارزه ی طبقاتی مارکس و انگلس متهم کرده و مبنای شکل بندی دیوان-سالاری در حزب بلشویک پس از انقلاب ۱۹۱۷ را در همین نظریات به اصطلاح غیر کارگری لنین یافته اند.
منتقدان لنین به استدلالی که او از کارل کائوتسکی برای اثبات نظر خود (انتقال آگاهی از بیرون طبقه) آورده است اشاره می کنند و این سمت گیری را به حساب انتزاع حزب سیاسی از متن طبقه ی کارگر می گذارند و آن را منشا شکل بندی بوروکراسی حزبی می دانند.
لنین در "چه باید کرد" به نقل از کائوتسکی- که در ارتباط با پلاتفرم و اختلاف داخلی سوسیال دموکرات های اتریشی اظهارنظر کرده بود – می نویسد:
«بسیاری از ناقدین رویزیونیست ما تصور می کنند که گویا مارکس مدعی بوده است که تکامل اقتصادی و مبارزه ی طبقاتی نه تنها در شرایط تولید سوسیالیستی بل که مستقیماً معرفت به لزوم آن را هم به وجود می آورد. این است که این ناقدین اعتراض می نمایند که چه طور کشور انگلیس، که سرمایه-داری در آن از همه کامل تر است بیش از همه از این معرفت دور است. از روی این طرح ممکن است چنین تصور کرد. کمیسیون تنظیم کننده ی برنامه ی اتریش هم با این نظر به اصطلاح ارتدکسال مارکسیستی – که به ترز فوق الذکر رد می شود – شریک است. در این طرح گفته می شود، هر قدر تکامل سرمایه داری بر کمیت پرولتاریا می افزاید همان قدر هم پرولتاریا ناگزیر می گردد و امکان حاصل می نماید بر ضد سرمایه داری مبارزه کند. پرولتاریا رفته رفته درک می-کند که سوسیالیسم ممکن بوده و ضروری است. هرگاه چنین رابطه یی قایل شویم، آن وقت به نظر می آید که معرفت سوسیالیستی نتیجه ی ناگزیر و مستقیم مبارزه ی طبقاتی پرولتاریاست. و حال آن که این به هیچ وجه صحیح نیست. بدیهی ست که سوسیالیسم به مثابه ی یک آموزش، همان قدر در روابط اقتصادی کنونی ریشه دارد که مبارزه ی طبقاتی پرولتاریا در آن ریشه دارد و عیناً نظیر این مبارزه ی طبقاتی همان قدر هم از مبارزه علیه فقر و مسکنت توده-ها، که زاییده ی سرمایه داری ست، ناشی می گردد. لیکن سوسیالیسم و مبارزه ی طبقاتی یکی زاییده ی دیگری نبوده، بل که در کنار یک دیگر به وجود می آیند و پیدایش آن ها معلول مقدمات مختلفی است. معرفت سوسیالیستی کنونی فقط بر پایه ی معلومات عمیق علمی می تواند پدیدار گردد. در حقیقت امر علم اقتصاد زمان حاضر به همان اندازه شرط تولید سوسیالیستی ست که فرضاً تکنیک کنونی هست و حال آن که پرولتاریا با تمام تمایل خود نه این و نه آن، هیچ یک را نمی تواند به وجود آورد. هر دوی آن ها از سیر جریان اجتماعی کنونی ناشی می شوند. حاصل علم هم پرولتاریا نبوده، بل که روشن فکران بورژوازی هستند. سوسیالیسم کنونی نیز در مغز افرادی از این قشر پیدا شده و توسط آن ها،به پرولتارهایی که از حیث تکامل فکری خود برجسته اند منتقل می گردد و آن ها سپس آن را در جایی که شرایط مقتضی ست در مبارزه ی طبقاتی پرولتاریا وارد می نمایند. بدین طریق معرفت سوسیالیستی چیزی ست که از خارج، داخل مبارزه ی طبقاتی پرولتاریا شده، نه یک چیز خود به خودی که از این مبارزه ناشی شده باشد...»
(پیشین، صص٨٨-٨۷)
از یک منظر لنین و کائوتسکی بحث درستی را به صورت نادرست مطرح می کنند. می دانیم که اگرچه مارکس و انگلس به مبحث آگاهی طبقاتی وارد نشده و جزییات آن را تئوریزه نکرده اند، اما هیچ گاه بر اصالت مبارزه ی روشن فکران بورژوا و تقدم آگاهی ذهنی بر مبارزه ی طبقاتی و انتقال آگاهی طبقاتی از بیرون طبقه به درون آن نپرداخته اند. آن چه که مارکس بر مبنای هستی اجتماعی فرموله کرده و آن را تعیین کننده ی آگاهی انسان ها دانسته بود؛ به کلی با تزهای "چه باید کرد" و طراحی کائوتسکی - که بعدها مورد توجه لوکاچ و گلدمن و مزاروش نیز قرار گرفت – متفاوت است. واقعیت این است که مبنا قراردادن "چه باید کرد" بدون توجه به شرایط مکانی، زمانی و تاریخی نویسنده (لنین) می تواند در همان نخستین برداشت به نوعی بلانکیسم و در بهترین شرایط حزب سیاسی جدا از طبقه منجر شود. حزبی متشکل از روشن فکران بورژوا که نه فقط وظیفه ی آگاه سازی طبقه ی کارگر را برای خود تعریف کرده است، بل که این رسالت را نیز در چنته ی خود گرفته است که به نیابت از طبقه ی کارگر قدرت سیاسی را قبضه کند و برای طبقه نقش آقابالاسر، لیدر و رهبر بتراشد. گفتیم مارکس تصویر روشن و منسجمی از حزب سیاسی کارگری به دست نداده است، اما با این همه می توان از میان کل آموزه های مارکس – و به ویژه دو اثر ایده ئولوژی آلمانی و فقر فلسفه – به این نتیجه ی بی تخفیف دست یافت که از نظر مارکس حزب کارگری به عنوان جز یا بخشی۱ از طبقه ی کارگر و در جای گاه لایه های آگاه و بخش های پیش رو طبقه وارد صحنه ی مبارزه ی سیاسی می شود. وظیفه ی چنین حزبی (عناصر سازمان یافته و آگاه طبقه) انتقال مباحث پیچیده و فلسفی سوسیالیستی به درون طبقه نیست. به عبارت دیگر حزب کارگری وظیفه ندارد کارگران را در متن پلمیک انگلس با دورینگ بگذارد. بل که موظف است به عنوان یک سازمان پیش رو در راستای تلاش برای تبدیل طبقه-ی در خود به طبقه ی برای خود، به تشکل و اتحاد کل طبقه ی کارگر در سازمان-های (شوراهای کارگری و غیره) سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کومک کند. به عبارت دیگر وظیفه ی چنین حزبی نه فقط تلاش برای کسب قدرت سیاسی به همراه و در کنار کارگران بل که سازمان دهی طبقه برای حضور مستقیم در میدان مبارزه ی طبقاتی نیز هست. هر حزب سیاسی کارگری فقط با این آموزه می تواند وارد این عرصه شود که بپذیرد، تحقق سوسیالیسم در گرو به میدان آمدن طبقه ی کارگر است. در غیر این صورت حزبِ منتزع از طبقه و متشکل از تعدادی روشن فکر بورژوایِ پشت پازده به منافع طبقاتی خود، ناگزیر است به طور مستقیم و از موضع جانشین طبقه ی کارگر با بورژوازی دست به گریبان شود و حتا در صورت پیروزی به دلیل فقدان حضور کارگران در قدرت عملاً سوسیالیسم و لغو مالکیت خصوصی بر تولید را به حد سرمایه داری دولتی و چند ملی سازی تنزل دهد. حزب کارگری به عنوان بخشی از طبقه ی کارگر (پیش-رو) با یا بدون حضور روشن فکران بورژوای بریده از طبقه ی خود می تواند – و باید – وظیفه ی سازمان یابی طبقه را به عهده بگیرد و این همان حلقه ی اصلی است که در "چه باید کرد" لنین از زنجیره ی مبارزه ی طبقه ی گسسته و شکسته است. تئوری از شرایطی عینی و مادی جنبش ها و انقلابات اجتماعی برمی خیزد. جنبش های اجتماعی بر اساس هدف و ماهیت طبقاتی خود به میراث فکری جوامع دست می برند و تئوری های مناسب وضع و حال خود را بر می گزینند و از طریق همین تئوری ها و در جریان مبارزه دست به تغییر جوامع می زنند. اگر بپذیریم که لایه های پیش رو طبقه با سایر اقشار درون طبقه ی کارگر ارتباط دارند – یا باید ارتباط داشته باشند - پس طرح موضوع انتقال آگاهی طبقاتی توسط یک عده روشن فکر بورژوا از بیرون به درون بلاوجه خواهد شد. رابطه ی تنگاتنگ کارگران پیش رو با سایر کارگران ارتباطی پویا و متعامل است و بدون این که نیازی به پی روی از محافل روشن فکری در کار باشد، کارگران می-توانند از طریق همین ارتباطات سازمانی امر مبارزه ی طبقاتی خود را تا نیل به پیروزی پیش برند. به این ترتیب آن جا که کائوتسکی می گوید: «حامل علم نیز پرولتاریا نیست، بل که روشن فکران بورژوایی هستند» به واقع درمی-یابد، از زمانی که این روشن فکران بورژوا وارد سازمان طبقه می شوند (حزب کارگری) دیگر اطلاق عنوان پیش گفته به ایشان، بی معناست. مساله ی تعیین-کننده در این جا، همان منافع طبقاتی ست که گروهی روشن فکر را جلب طبقه ی کارگر کرده و پای گاه، خاست گاه و موقعیت سابق آنان را به نفع وضع جدیدشان کاملاً تغییر داده است. نام بردن از این عده تحت عنوان یک عده روشن فکر بورژوا ظلم بزرگی ست که اگر کسی برای تعریف مارکس، انگلس، لنین، لوکزامبورگ، تروتسکی و... به کار گیرد، در حق ایشان وارد کرده است.
البته منتقدان "چه باید کرد" لنین، موقع ویژه ی او را به هنگام تدوین این تزها به درست درک نمی کنند. شاید اگر در زمان لنین نیز کارگران مانند امروز به انواع و اقسام وسایل ارتباطی و تکنیکی به منظور مطلع شدن از اوضاع و احوال زمانه دست رسی داشتند، این همه تاکید بر نقش روشن فکران بورژوای تحصیل کرده لازم نبود. شاید اگر روستای لنین و تروتسکی برق داشت و کارگران پتروگراد به حداقل یک سیستم پنتیوم ۲ متصل بودند، گرانیگاهی کردن اعتبار روشن فکران بورژوا بلاوجه می شد. شاید اگر کارگران روسی با یک فشار دکمه می توانستند ده ها شبکه ی تلویزیونی را ببینند، به آن همه اصرار بر شخصیت موثر و مستقیم روشن فکران نیازی نبود. در مقابل تمام این پیش-رفت ها ی تکنیکی که امکان آگاهی طبقه ی کارگر را ارتقا می دهد، این مهم نیز قابل توجه است که بورژوازی از طریق امکاناتی به مراتب بیش تر و گسترده تر و تبلیغاتی بسیار سرسام آور کماکان مشغول حاکم کردن ایده ئولوژی خود بر جامعه و دفاع از منافعی است که در کسب سود بیش تر توجیه می شود. عصر جدید چاپلین (نقد مک کارتیسم )نمونه یی از تحمیق و الیناسیون پرولتاریا توسط بورژوازی است.
باری برای درک موقعیت لنین در "چه باید کرد" به این جمع بندی منطقی و قابل قبول ارنست مندل فرود می آیم که: «تروتسکی هم درست مانند منشویک ها و رزالوکزامبورگ، با لنین برخوردی ناعادلانه داشت. زیرا تزهای "چه باید کرد" را از زمینه ی تاریخی مشخص و محدودشان جدا می کرد و به آن ها جنبه یی عام و جهان شمول می داد که اصولاً مورد نظر لنین نبود. قصد لنین از نوشتن این اثر این بود که وظایف اساسی یک حزب غیر علنی را در تدارک یک جنبش توده یی وسیع و گسترده ی مستقل کارگری مطرح سازد. "چه باید کرد" هدفی جز این نداشت. لنین به هیچ وجه قصد نداشت که نظریه یی عام درباره مناسبات حزب ـ طبقه ارائه دهد. یا این که طبقه می بایستی تابع حزب باشد. لنین در همین "چه باید کرد" جملات زیر را که می توانست از قلم رزالوکزامبورگ یا تروتسکی نیز ترواش کند، نوشته است: «سازمان انقلابیون حرفه یی تنها در ارتباط با طبقه ی واقعاً انقلابی معنا دارد که به طور خودانگیخته درگیر مبارزه می گردد...» (پیشین)

پی نوشت:
واژه ی لاتین part به معنای حزب، مفهوم جز را نیز نماینده گی می کند. در مانیفست حزب کمونیست، به عنوان جزء یا بخشی از طبقه ی کارگر معرفی می-شود. در واقع مارکس و انگلس هیچ گاه مدعی نبوده اند که نظریه یی علمی را کشف و طراحی کرده اند که می تواند به سوسیالیسم منجر شود. آنان به درست بر این باور بودند که در متن زنده گی اجتماعی انسان ها، جنبشی وجود دارد و مبارزه یی در جریان است که باید آن را تا تحقق سوسیالیسم بسط داد.

Mohammad.QhQ@Gmail.com




اخبار روز: 

بیانیه ی فدراسیون جهانی اتحادیه های کارگری (دبلیو.اف.تی.یو )
درباره ی 16-مین کنگره ی جهانی اتحادیه های کارگری، آتن، یونان، آوریل 2011
رفقا، رهبرانِ عضو دبلیو.اف.تی.یو و سازمانهای دوست!
همکاران، رهبران اتحادیه های کارگری پیشرو و دموکراتیک!
کارگران، بیکاران، جوانان، مردان و زنان!
ما امروز در حال پیمودن راهی دراز و زیبا هستیم و خود را برای برگزاری هر چه با شکوه تر 16-مین کنگره جهانی اتحادیه های کارگری که قرار است در آوریل 2011 در آتن، پایتخت یونان، شهری با تاریخی غنی از تمدن، دموکراسی و مبارزه، برگزار شود، آماده می کنیم.
پس از کنگره های دمشق، دهلی نو و هاوانا، اکنون نوبت آتن و اروپا است که نقش شان را در سازمان دهی یک کنگره ی جهانی پویا، دموکراتیک، مدرن و طبقاتی برای اتحادیه های کارگری همراه با گفت و گوها و نقدهای علنی، ایفا کند.
شانزدهمین کنگره جهانی اتحادیه های کارگری اوضاع جاری را در همه ی بخش ها و در تمام سطوح مورد بررسی قرار خواهد داد. این کنگره پیشرفت فدراسیون جهانی اتحادیه های کارگری (دبلیو.اف.تی.یو)، پیروزی ها و شکست ها، وظایف جدید پیش روی آن در دفاع از منافع کارگران، حقوق اتحادیه های کارگری و آزادی ها، و پرداختن به نگرانی های همه ی مردم و ملت های سراسر جهان را مورد بررسی قرار خواهد داد.  
به ما در این راه بپیوندید. مشارکت ورزید و نقش مهم ایفا کنید.

دوستان گرامی،
در پنج سال گذشته از زمان آخرین کنگره، دبلیو.اف.تی.یو گام های بزرگ و پر اهمیتی برداشته است.
دبلیو.اف.تی.یو فعال و پرشور است! قدرتمندتر می شود! در حال مبارزه است!
امروز فدراسیون جهانی اتحادیه های کارگری در سطوح گوناگون خود 200 اتحادیه ی ملی و منطقه ای در 110 کشور جهان با 72 میلیون عضو را زیر پوشش دارد! اما ظرفیت فدراسیون جدید تنها در ارقام و کمیت نیست. توانایی آن را باید بیشتر در موضع گیری ها و عملکردهای آن، در استراتژی اش، در تاکتیک هایش و در ابتکارات آن جست و جو کرد. این قابلیت ها بر نقش مهم "سازمان های منطقه ای" در آسیا-آقیانوس آرام، افریقا، اروپا، امریکای لاتین و خاور میانه استوار است. این قابلت ها هم چنین بر ابتکارات مهمِ مبارزاتی وابسته های اتحادیه های کارگری ملی و سازمان های شعبه ایِ خانواده ی بزرگ طبقاتی "بین الملل های اتحادیه کارگری" در حوزه های مربوط به ساخت و ساز، فلزات، حمل و نقل، انرژی، خدمات عمومی، مالی، تحصیل، هتل داری، و توریسم و غیره استوار است.
فعالیت های کنونی دوره ی جدید دبلیو.اف.تی.یو در مواضع شفاف آن در درون سازمانهای بین المللی و مشارکت فعال آن در مبارزه با همه ی مسایل جاری تأثیرگذار بر وضعیت کارگران بازتاب می یابند.  
فعالیت های دبلیو.اف.تی.یو بر سرشت طبقاتی- توده ای آن، و انترناسیونالیسم و وحدت، یعنی سیاست هایی که از زمان تاسیس آن در 1945 دنبال شده است، استوار است. سیاست همیشگی فدراسیون این است که با انتقاد و انتقاد از خود در خصوص ضعفها و خطاهای خود با نگاه مثبت برخورد کند.   

دوستان گرامی،
عصر کنونی عصر امپریالیسم متجاوز، عصر سیاست های ضد کارگری-نولیبرالی و عصر بحران اقتصادی بین المللیِ نظام سرمایه داری است. این بحران در همه ی حوزه ها قابل مشاهده است: در سطح اقتصادی و اجتماعی، محیط زیست، کیفیت زندگی، فرهنگ و تغییر آب و هوا. بحران ها دی.ان.ایِ سرمایه داری اند و به همین دلیل باز هم و باز هم فرا می رسند. حل این معضلات در جهان برای امپریالیسم ناممکن است.
به آن چه در افریقا می گذرد، نگاه کنید، قاره ای که سرشار از منابع تولید کننده ی ثروت است اما فقیرترین مردم را دارد. متوسط امید به زندگی مردم زیمبابوه تنها 38.6 سال است. در نیجریه، که به لحاظ دارا بودن ذخایر نفتی ثروتمندترین کشور افریقا است، سه-چهارم جمعیت بی خانمان و، مطابق گزارش یونیسف در 2010، 42% جمعیت به آب نوشیدنی دسترسی ندارند، مضاف بر اینکه بیماری اسهال دومین عامل مرگ و میر کودکان است، و جان 17% از کودکان زیر 5 سال را می گیرد. در سومالی، امپریالیست ها به آتش جنگ دامن می زنند، در سودان ایالات متحده امریکا و متحدانش در تلاش برای تکه پاره کردن کشور هستند، در صحرای باختری معضلات موجود به قوت خود باقی است. حداقل حقوق ماهیانه کارگران مزرعه در افریقای جنوبی تنها 104 یورو است. در بوتسوانا، حداقل دست مزد ماهیانه ی کارگران شهری 43 یورو تعیین شده است. در ساحل عاج حداقل دست مزد بسته به نوع شغل متغیر است، و دست مزد ماهیانه ی کارگران بخش صنعتی تنها 56 یورو است.  
در آسیا تصویر بهتری وجود ندارد: در عراق، افغانستان و پاکستان، ایالات متحده امریکا و امپریالیست های اروپایی همچنان به اشغال و عملیات نظامی خود ادامه می دهند. آنها ایران را تهدید می کنند و مشغول غارت جمهوری های آسیایی اتحاد شوروی سابق هستند. حقوق پایه در بنگلادش، سریلانکا و پاکستان به ترتیب تنها 26، 59 و 71 دلار در ماه است.
در خاور میانه، درد و رنج خلق های سلحشور فلسطین، لبنان و سوریه ادامه دارد. اسراییل با پشتیبانی همه جانبه ی ایالات متحده امریکا، اتحادیه اروپا و متحدانش، به اشغال غیر قانونی بلندی های جولان در سوریه ادامه می دهد، غزه را همچنان در انزوا نگاه داشته است، مردم لبنان را به خاک و خون می کشد و برای صلح و ثبات در جنوب شرقی مدیترانه خطری بزرگ به وجود آورده است.            
در قاره ی امریکا نیز اوضاع بغرنج است.
در امریکای شمالی، بیکاری و فقر همچنان در حال رشد است. نرخ بیکاری در ایالات متحده 9.7% است.
رویکرد مداخله جویانه ی امریکای شمالی نسبت به امریکای لاتین همچنان به قوت خود باقی است: افترا زنی و حملات علیه انقلاب قهرمان کوبا، حملات علیه ونزوئلا، بولیوی، اکوادر، اشغال هائیتی، حمایت از دیکتاتوری هُندوراس نمونه هایی از آن هستند. در پنج سال گذشته، بیش از 210 فعال سندیکایی در کلمبیا مورد سوء قصد قرار گرفتند و کشور در حال تبدیل شدن به پایگاه نظامی امریکا است.
در اروپا نیز سرمایه داری در کار تولید و تکثیر معضلات است. میلیونها تن از کارگران در کشورهای عضو اتحادیه اروپا بیکار هستند. در فوریه 2010، شمار کارگران بیکار در اتحادیه اروپا 23 میلیون اعلام شد. بالاترین نرخ رسمی بیکاری در میان این کشورهای عضو، متعلق به لتونی با 21.7% و اسپانیا با 19% است. خصوصی سازی، بی توجهی به امنیت اجتماعی و کاهش دستمزد ها و بازنشستگی ها به استراتژی همه ی دولت های اروپایی، اعم از نولیبرال ها و سوسیال دموکرات ها، مبدل شده است. پیمان لیسبون تنها بیانگر دیدگاه ارتجاعی و نقش حقیقی اتحادیه اروپا است.

مبارزات چشمگیر
زحمت کشان جهان با ابتکارات و مبارزات خود به این سیاست سرمایه و امپریالیست ها پاسخ می دهند. همایش های کودکان در پاکستان علیه استثمار کودکان، مبارزات آموزگاران و برق کاران در مکزیک، ماهی گیران و معدن چیان در شیلی، فلزکاران در پرو، کارگران ساختمانی و مهاجران در فرانسه و ایالات متحده امریکا، کارگران حمل و نقل هوایی و زمینی و کارگران صنایع اتومبیل سازی در چندین کشور، کارگران صنعت نفت در نیجریه، کارگران هندی، اقدام مبارزه جویانه ی هماهنگ در برزیل و بنگلادش، اعتصابات پویا و فعال در یونان، نپال، عراق، جهان عرب، افریقای جنوبی، پرتغال، ترکیه و چندین کشور دیگر راه های جدیدی از مبارزات طبقاتی را دنبال کرده اند. میلیون ها اعتصاب کننده در تمام قاره ها با مشارکت جوانان، زنان و کارگران مهاجر، تحرکی تازه و امیدهایی جدید فراهم آورده اند. دبیلو.اف.تی.یو همواره در خط مقدم این مبارزات قرار داشته است! این سازمان به همین شیوه و با یکپارچگی طبقاتی و دورنمای مبارزاتی علیه سیاست های انحصارات و شرکت های چند ملیتی که به وجود آورنده ی فقر برای اکثریت مردم و سودهای سرشار برای اقلیتی کوچک اند، ادامه خواهد داد.

پرسش حیاتی
از زمان کنگره ی 15 ام در هاوانا که در شرایط جهانی سازی سرمایه داری برگزار شده است، ما پرسش حیاتی کارگران را عنوان کردیم: در شرایط کنونی و در جهان معاصر، طبقه کارگر جهانی به چه نوع جنبش اتحادیه ای بین المللی نیازمند است؟ امروز، در شرایط بحران اقتصادی بین المللی، این پرسش از هر زمانی مقتضی تر و مهم تر است.     
- آیا ما امروز نیازمند یک سازوکار بوروکراتیک بین المللی برای همکاری با شرکت های چند ملیتی ها و سرمایه هستیم، یا نیازمند سازمانی بین المللی همانند دبلیو.اف.تی.یو که بر آن است بر اساس اصول، فرهنگ و ارزش های جنبش طبقاتی اتحادیه های کارگری پیش برود؟   
- آیا ما نیازمند سازوکار بوروکراتیک بین المللی هستیم که موافق و بیانگر درک الغای حقوق کارگران، یعنی حامی آشوب در روابط کارگران است، یا نیازمند یک سازمانی اتحادیه ای بین المللی مانند دبلیو.اف.تی.یو هستیم که خواهان و در نبرد برای رفع نیازهای هر خانواده ی زحمتکش و دسترسی آنان به زندگی شایسته و حقوق کامل است؟
- آیا ما نیازمند یک ساز و کار اتحادیه ی کارگری بین المللی بوروکراتیک و متجاوز هستیم که نسبت به تجاوز حقوق مردم فلسطین توسط نیروهای اشغالگر اسرائیل موضع نمی گیرد و در اشاعه ی افترا علیه کوبا، ونزوئلا و بوتسوانا مشارکت می ورزد یا نیازمند یک سازمان اتحادیه ای بین المللی همانند دبلیو.اف.تی.یو هستیم که در تئوری و عمل به دنبال اصول و ارزش های انترناسونالیسم پرولتری و وحدت کارگری است؟
- آیا ما نیازمند سازوکار بوروکراتیک بین المللی برای صرف کردن پول هستیم، سازوکاری که به خرید و فروش اتحادیه های کارگری و فعالان اتحادیه ای مبادرت می ورزد، یا نیازمند یک سازمان اتحادیه ای بین المللی که بر پایه ی ایدئولوژی، و استراتژی سیاسی و اجتماعی خود عمل می کند؟
به ما بپیوندید! ما بدین وسیله از شما دعوت به عمل آورده ایم!
در 16مین کنگره ی جهانی اتحادیه های کارگری به ما بپیوندید تا نظر خود را ارائه دهید و انتقادهای خود را آزادانه مطرح کنید، تا مشترکاً در باره ی چشم اندازهای جنبش اتحادیه های کارگری در قرن 21-م تصمیم بگیریم، آنها را پیگیری کنیم و افق های جدیدی برای استراتژی طبقاتی خود باز کنیم.
به ما بپیوندید! با مردم عادی متحد شوید که با زحمت کشان کشورهای خود زاده و بزرگ شدند، مردمی که اصول و ارزش های خود را نفروختند. بیائید و با خواهران و برادران واقعی خود دیدار کنید! ما با نیروی متحد دستاوردهای بیشتر خواهیم داشت.
به ما بپیوندید و عضوی از خانواده ی بزرگ دبلیو.اف.تی.یو بشوید و در بدنه و رهبری آن مشارکت کنید.
به عنوان دوست با ما همراه شوید حتا اگر در همه ی مسایل با ما اتفاق نظر ندارید.
در مسیر تازه ی دبیلو.اف.تی.یو، همه ی فعالان اتحادیه ای مبارز، در نبرد برای الغای استثمار انسان توسط انسان همکار خود و برای جهانی بدون بی عدالتی، فقر و جنگ جایگاه مشترکی دارند.
ما از شما دعوت به عمل آورده ایم. حال، نوبت شماست که هر چه زودتر ما را از حضور خود آگاه سازید.

برای اطلاعات بیشتر، می توانید از طریق ایمیل زیر با ما تماس بگیرید:
   wftu-16Congress@hotmail.com

ترجمه: ابوالقاسم گلستانی
8 آذر 1389 برابر با 29 نوامبر 2010


کم‌توجهی رسانه‌ها به سجاد و هوتن کیان

پانته‌آ بهرامی
برخی مدعی هستند که جنبش اعتراضی در ایران پس از فرونشستن تظاهرات خیابانی مرده است، اما واقعیت این است که این جنبش امروز خود را در ابعاد دیگری گسترش داده است.دستگیری وکلا و کوتاه نیامدن آنها از خواسته‌هایشان، حکم‌های سنگین حکومت برای دانشجویان و روزنامه‌نگاران زندانی، نوشتن نامه‌های اعتراضی از داخل زندان، اعتصاب‌ها و اعتراض‌های پراکنده‌ی کارگری در گوشه و کنار ایران، نمونه‌هایی از زنده بودن حرکت‌های اعتراضی در ایران است.
یکی از نقاط اوج این جنبش مدنی که آهسته و پیوسته حرکت می‌کند، پرونده‌ی سکینه محمدی آشتیانی است.
این پرونده در ظاهر پرونده‌ی یک قتل و زنای محصنه است که حکم سنگسار برای رابطه‌ی جنسی خارج ازچهارچوب شرع برای آن صادر شده است.کشمکش روی این پرونده، رسانه‌ای کردن موضوع سنگسار در سطح بین‌المللی از سوی کنشگران و فعالان مدنی و حقوق بشری باعث شده که تاکنون حکومت ایران موفق به اجرای حکم نشود.
این پرونده، امروز ابعاد جدیدی پیدا کرده است. روز ۱۹ مهرماه (دهم اکتبر)، دو خبرنگار آلمانی که برای تهیه‌ی گزارش از این پرونده به دفتر هوتن کیان، وکیل سکینه محمدی آشتیانی و مصاحبه با پسر وی سجاد رفته بودند، توسط نیروهای امنیتی دستگیر شدند. بعد مشخص شد که این دو خبرنگار به خاطر محدودیت‌های اخذ ویزای خبرنگاری از سوی کشور ایران، با ویزای توریستی به این کشور رفته بودند و در پی آن از طرف مقامات ایرانی متهم به جاسوسی شدند.
مدتی بعد این دو خبرنگار آلمانی، همراه با سجاد و هوتن کیان روز ۲۴ آبان با ظاهر شدن در برنامه‌ی بیست و سی تلویزیون دولتی ایران، اعتراف کردند که یک فعال سیاسی ایرانی مقیم آلمان، مینا احدی از کمیتهی بین‌المللی علیه سنگسار، آنها را فریب داده است.
حتی یکی از خبرنگاران آلمانی ادعا کرد که پس از بازگشت به آلمان از مینا احدی شکایت خواهد کرد. این که این اعترافات تا چه اندازه تحت فشار صورت گرفته، زمانی روشن می‌شود که این خبرنگاران به آلمان برگردند، اما اعتراف‌گیری تلویزیونی، تقریباً از زمان شکل‌گیری جمهوری اسلامی و به ویژه در دهه‌ی ۶۰ و پس از آن از وبلاگ‌نویسان و دانشجویان و کنشگران سیاسی همواره به عنوان ابزاری از سوی حکومت ایران مورد استفاده قرار گرفته است.
با «مینا احدی»، سخنگوی کمیته‌ی بین‌المللی علیه سنگسار در مورد ادعای خبرنگار آلمانی مبنی بر نقش وی برای ترغیب این خبرنگاران به رفتن به ایران گفتوگو کرده‌ام.
آیا رفتن این خبرنگاران به ایران به پیشنهاد شما بوده است و یا خودشان اقدام به این کار کردند؟
یکی از این دوخبرنگار با من تلفنی و با ایمیل تماس گرفت و اظهار داشت که می خواهد از طرف روزنامه Bild am Sonntag به ایران برود و از وضعیت سجاد و مادرش سکینه محمدی آشتیانی گزارشی تهیه کند. من با او در مورد خطرات و مشکلات سفر صحبت کردم. قبلا یک خبرنگار سوئدی هم چند ماه پیش به ایران رفته بود که به او نیز کمیته‌ی ما کمک کرده بود. من این دو نفر را به هم معرفی کردم که از تجربیات هم استفاده کنند. در حقیقت نقش من این بود که امکان تماس با سجاد و هوتن کیان وکیل آنان را فراهم آورم. تصمیم در مورد اینکه به ایران بروند، گزارش تهیه کنند، نوع ویزایشان چه باشد و ... طبعا در رابطه با روزنامه Bild am Sonntag بود و خود مسئولان این روزنامه در این زمینه تصمیم گرفتند.
یعنی در مورد نوع ویزا با شما مشورتی نکردند؟
خبرنگار آلمانی در این مورد صحبت می‌کرد که امکان ویزای خبرنگاری وجود ندارد ولی می‌گفت ما دنبال این هستیم که این مشکل را به نوعی حل کنیم. مسئله‌ی من نبود و کمتر در این مورد با من صحبت می‌کردند و خودشان آن را سازماندهی کردند.
به طوری که من اساساً از اینکه چه زمانی به ایران رفتند خبردار نبودم تا اینکه روز نهم اکتبر به من زنگ زدند که اگر امکان دارد با سجاد برای مصاحبه تماس بگیر. سجاد گفت امکانپذیر نیست و باید به فردا یعنی دهم اکتبر بیاندازیم و این همان تاریخی است که ماموران امنیتی آنان را دستگیر کردند. نقش من تنها ارتباط با کسانی بود که می‌خواستند در ایران با آنها مصاحبه کنند.
در اعتراف‌گیری برنامه‌ی تلویزیون دولتی یکی از خبرنگاران اعلام کرده که در بازگشت به آلمان از شما شکایت می‌کند؟ فکر می‌کنید این صحبت تحت فشار گفته شده یا موضوع دیگری است؟
فکر می‌کنم حتما تحت فشار بوده و همبستگی خودم را با آنان اعلام می‌کنم. رفتار وحشیانه‌ی جمهوری اسلامی را با خود این خبرنگاران شدیداً محکوم می‌کنم. تصور کنید یک ماه است که اینها در زندان هستند و نتوانستند دو دقیقه با خانواده‌هایشان صحبت کنند. این اصلاً در فرهنگ کسی که در اروپا بزرگ شده غیر قابل تصور است. یکی از این خبرنگاران بچه‌ی هشت ساله دارد. هم خودش و هم فرزندش بسیار ناراحت هستند که نمی‌توانند با هم صحبت کنند. در عمل ارتباط این دو خبرنگار با دنیای خارج قطع است. فقط نماینده‌ی سفارت دولت آلمان به طور کوتاه‌مدت توانسته آنها را ملاقات کند. بنابراین تحت فشار هستند و احتمالاً جمهوری اسلامی به آنان پیشنهاد کرده که این حرف‌ها را بزنند تا آزاد شوند. پای این خبرنگاران به آلمان برسد، مسلما چیزهای دیگری خواهند گفت. مسئولین این روزنامه هر روز با من صحبت می‌کنند و خود بهتر می‌دانند که این خبرنگاران چرا به ایران رفتند و چگونه این سفر صورت گرفته است.
جزئیات پرونده
«سکینه محمدی آشتیاتی» در روز ۲۵ ماه اردیبهشت سال ۱۳۸۵ بر اساس حکم صادره از شعبه‌ی ۱۰۱ دادگاه جزایی (آذربایجان شرقی) به اتهام شركت در قتل همسرش و داشتن رابطه‌ی نامشروع به تحمل ۹۹ ضربه شلاق محکوم می‌شود.
حکم صادره پس از قطعیت به اجرای احکام ارسال و مجازات اجرا می‌شود. در تاریخ ۱۹ شهریور همین سال موضوع پرونده در شعبه‌ی ششم دادگاه کیفری استان آذربایجان شرقی، مجدداً به تبع یک پرونده قتل، رسیدگی می‌شود. قضات شعبه‌ی ششم دادگاه کیفری استان، این بار اتهام زنای محصنه را به سکینه نسبت می‌دهند؛ بدون آنکه دلایل اثبات دعوی درباره‌ی این اتهام، وجود داشته باشد. علیرغم انکار وی در آخرین جلسه‌ی دادرسی و دفاع خود مبنی بر اینکه تمام مطالب گذشته را به دروغ عنوان کرده بود، دادگاه صرفاً با استناد به «علم قاضی» حکم به سنگسار این زن را صادر می‌کند.
هوتن کیان اولین وکیل پرونده در پیوند با مشارکت در قتل بوده است که اکنون در زندان است و وکیل دوم محمد مصطفایی نیز به خاطر احتمال دستگیری از ایران گریخته است.
مینا احدی در این زمینه میگوید: «روی این پرونده وکلای دیگری نیز کار کرده اند ولی تا آن‌جایی که من درجریان قرار گرفتم حدود چهارسال پیش سجاد به من زنگ زد و گفت مادرم را می‌خواهند سنگسار کنند و از ما به عنوان یک سازمان حقوق بشری کمک خواست. از همان زمان بحث در رابطه با موضوع سنگسار بود. به مرور پیشنهاد کردم که با آقای مصطفایی صحبت کنیم که وکالت پرونده را به عهده بگیرد. چون ایشان قبلاً هم در این کار تجربه داشتند و چند پرونده‌ی سنگسار و جوانان زیر هجده سال را بر عهده گرفته و کمک زیادی در این زمینه کرده بودند. مثلاً در مورد پرونده‌ی نازنین فاتحی ما با آقای مصطفایی تماس گرفتیم و خوشبختانه به نتیجه رسید و نازنین از زندان آزاد شد. بنابراین من پیشنهاد کردم و فرزندان سکینه آشتیانی با آقای مصطفایی تماس گرفتند. قبل از مصطفایی، هوتن کیان روی موضوع قتل همسر خانم آشتیانی کار می‌کرد و مصطفایی فقط روی موضوع سنگسار تمرکز داشت که بعد نیز همه در جریان هستند که مصطفایی به عنوان وکیل پرونده مجبور شد ایران را ترک کند.»
آنچه در رسانه‌ها انعکاس کمتری داشته وضعیت «سجاد»- پسر سکینه محمدی آشتیانی- و «هوتن کیا» وکیل این زن است؟ شما در مورد وضعیت این دو نفر در زندان چه اطلاعاتی دارید؟
پس از آنکه دستگیری چهارنفر در دهم اکتبر در تبریز اتفاق افتاد بیشتر رسانه‌ها در مورد دو خبرنگار آلمانی نوشتند درحالی‌ که من همواره در مصاحبه‌هایم گفته ام که «سجاد»، پسر خانم آشتیانی و هوتن کیان، وکیل ایشان هم دستگیر شده‌اند. خبرهای ما نشان می‌دهد که اینان درطول یک ماه هیچ تماسی با خانواده‌هایشان هم نداشتند. توی سلول انفرادی بودند، شکنجه شدند و به ویژه سجاد خیلی اذیت شده است. چون مصاحبه‌های زیادی با رسانه‌های خارجی کرده است. هوتن کیان نیز مورد آزار اذیت قرار گرفته. خانواده‌ی ایشان برای گرفتن وکیل مراجعه کردند و مقامات جمهوری اسلامی گفتند اینان احتیاج به وکیل ندارند. بنابراین تحت فشار زیادی قرار گرفته‌اند. حرف زیادی هم در برنامه‌ی تلویزیونی نزدند. به نظر من علیه کسی حرف نزده‌اند. به هرحال همه‌ی اینها نشان از فشارهایی است که روی هردوی آنهاست.
یعنی این دو نفر از گرفتن وکیل هم محرومند؟
بله، خانواده‌های آنها وکیل معرفی کردند، ولی دستگاه قضاییه وکیل را نپذیرفته است. با قاضی پرونده ی هوتن کیان صحبت کردند و قاضی گفته ما قاضیای هستیم که نیابتی کار می‌کنیم و تصمیم در مورد این پرونده در تهران گرفته می‌شود. حتی شنیده‌ام که قاضی، افراد خانواده‌ی هوتن کیان را از دفتر کارش بیرون کرده است و اصلاً پاسخگو نیستند. آقای کیان بیماری قند و فشار خون دارد. حتی داروهایش را تحویل نگرفتند که به نظرم خیلی غیر انسانی است. به هرحال یک ماه است که هردوی آنها تحت شدیدترین فشارها هستند که کمتر در رسانه‌ها منعکس شده است.
آخرین اقدام شما برای این پرونده چیست؟
ما الان یک وکیل به نام آقای برونو که از وکلای برجسته وشناخته شده‌ی ایتالیایی است را برای این پرونده گرفته‌ایم. ایشان وکالت خانم آشتیانی را بر عهده گرفته‌اند و می‌خواهند به ایران بروند.
ما روز هشتم دسامبر در پارلمان اروپا با دفتر رئیس پارلمان و نمایندگانی از پارلمان نشست خواهیم داشت. در این نشست مریم نمازی، طاهر جعفرزاده و من از ایرانیانی که در این مورد فعال هستند به همراه آقای برونو وکیل جدید پرونده به پارلمان اروپا خواهیم رفت و در آنجا در مورد پرونده صحبت خواهیم کرد. در عین حال ما کل این پرونده را در دست داریم. موضوع قتل همسر خانم آشتیانی، محکومیت ایشان به ۹۹ ضربه شلاق قبل از قتل همسرش و بعد محکومیتش به سنگسار و نامه های فرزندان خانم آشتیانی همه را به انگلیسی ترجمه کرده‌ایم و کل این پرونده، هفته‌ی آینده به صورت کتاب برای اطلاع رسانه‌ها منتشر خواهد شد.



گفت‌وگوی روز با مهدیه محمدی، همسر احمد زیدآبادی

از رنجی که می‌بریم

احمد زیدآبادی، روزنامه‌نگار و دبیرکل سازمان دانش‌آموختگان ایران (ادوار تحکیم وحدت)، از افرادی است که تنها یک روز پس از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری، 23 خرداد سال گذشته بازداشت و از آن زمان در زندان به سر می‌برد. زیدآبادی در دادگاه به  شش سال حبس، پنج سال تبعید در گناباد و محرومیت مادام‌العمر از فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی محکوم شد. حکمی که در دادگاه تجدیدنظر نیز مورد تایید قرار گرفت. وی از هفته دوم بهمن ماه نیز به زندان رجایی‌شهر منتقل شد.
زیدآبادی از آن زمان تاکنون، اجازه استفاده از مرخصی را نیافته است. گرچه یک‌بار خانواده وی، وثیقه تعیین شده را فراهم کردند، اما همچنان موفق به دیدار وی نشدند. اما با نزدیک شدن به روز عید غدیر و اعلام عفو چند تن از زندانیان، شایعاتی مبنی بر امکان صدور اجازه مرخصی برای زیدآبادی شنیده می‌شد. اتفاقی که تاکنون رخ نداده است.
در همین زمینه گفت‌وگویی داشتیم با "مهدیه محمدی"، همسر احمد زیدآبادی، درباره وضعیت این فعال سیاسی و روزنامه‌نگار. گفت‌وگویی که در میان اشک و ناراحتی‌های فراوان خانواده زیدآبادی و فرزندان‌اش از عذابی که در این مدت کشیده‌اند، انجام شد.

خانم محمدی، بعد از اعلام عفو تعدادی از زندانیان و آزادی آن‌ها، حرف و حدیث‌های زیادی درباره امکان استفاده دکتر زیدآبادی، از مرخصی شنیده می‌شد. آیا تاکنون تحول خاصی در وضعیت ایشان رخ داده است؟
متاسفانه خیر. خود ما با توجه به اتفاقاتی که رخ داده بود، انتظار داشتیم که احمد در طول این مدت به مرخصی بیاید. با توجه به صحبت‌هایی که شده بود و قول‌هایی که به ما داده بودند، تصور ما این بود که  به مرخصی خواهد آمد، اما متاسفانه هنوز این اتفاق رخ نداده است.

چه اتفاقاتی رخ داده بود؟ یعنی قول‌هایی به شما داده بودند؟
جریان مرخصی احمد از سال قبل آغاز شد. در زمان برگزاری دادگاه بدوی بود که به ما گفتند برای مرخصی اش، وثیقه تهیه کنیم. میزان این وثیقه را هم 250 میلیون تومان اعلام کرده بودند. ما این سند را تهیه کردیم و برای کارشناسی هم بردیم. اما به ما اعلام کردند که دست نگهدارید. حالا این که دست نگهدارید چه قانونی است و از کجا آمده است، من نمی‌دانم. بعداز یک هفته اعلام کردند که سند شما مورد قلابی  است و برای انجام کارهای نهایی به اداره ثبت بروید. اما باز هم خبری نشد.
بعد از یک هفته اعلام کردند که وثیقه به 350 میلیون تومان افزایش پیدا کرده است. به دنبال سند جدید بودیم که بعد از چند ساعت تماس گرفتند و اعلام کردند که میزان وثیقه به 500 میلیون تومان رسیده است. ما بازهم رفتیم و سند تهیه کردیم و کارشناسی هم کردیم. بابت این سندها یک میلیون تومان هم پول کارشناسی دادیم.
اما باز هم خبری از مرخصی احمد نشد، هر چه‌قدر هم سوال کردیم، هیچ کس خودش را ملزم ندید که به ما پاسخ دهد. تا این که حدود 3 ماه پیش از وزارت اطلاعات پیغامی رسید مبنی بر این‌که این وزارت‌خانه با مرخصی احمد موافق است اما به شرط این‌که احمد فعالیت سیاسی انجام ندهد. احمد وقتی این موضوع را شنید، اعلام کرد که حکمی برای‌اش صادر شده مبنی بر محرومیت دائمی از فعالیت‌های سیاسی – اجتماعی. با این‌که این حکم را قبول ندارد، اماچون معتقد است که باید به قانون احترام گذاشت، نسبت به این حکم التزام عملی دارد. به زبان دیگر او  نمی‌تواند فعالیت سیاسی داشته باشد.
از این جریان حدود چند هفته‌ای گذشت تا این‌که مرا به وزارت اطلاعات احضار کردند و اعلام کردند برای مرخصی احمد شرط دیگری هم وجود دارد و آن هم این است که با 4 نفر ملاقات نکند: آقای موسوی، خانم رهنورد، آقای کروبی و آقای نوری. وقتی این حرف را به من زدند، من اعلام کردم که گرچه این مساله مبنای قانونی ندارند، اما چون همسرم مدت‌هاست در زندان است، برای آزادی‌اش این کار را هم می‌کنم. با هر 4 نفر این عزیزان تماس گرفتم و همه آن‌ها متفق‌القول اعلام کردند که چه ارزشی دارد که ما ده دقیقه احمد را ببینیم، به قیمت این‌که مجددا به زندان برود. حتی آقای نوری گفت ما حاضریم روز آزادی احمد، از تهران هم برویم بیرون.
چند هفته بعد  از دادستانی با ما تماس گرفتند و اعلام کردند که نامه موافقت با مرخصی احمد، از وزارت اطلاعات آمده و اکنون روی میز دادستان است. و قرار شد ما دو روز دیگر برای انجام و پیگیری کارها به دادستانی برویم. وقتی روز مقرر به دادستانی مراجعه کردیم، گفتند اصلا این خبر درست نیست و چنین نامه‌ای وجود ندارد. چند روز بعد مجددا با ما تماس گرفتند و اعلام کردند که نامه اطلاعات روی میز آقای دادستان است. من به ایشان گفتم مگر پیش از این بارها اعلام نشده بود که اگر وزارت اطلاعات با مرخصی احمد موافقت کند، دادستانی هم خیلی سریع کارها را انجام خواهد داد و مخالفتی با این موضوع نخواهد داشت؟ پس چه شد؟ مگر خود آقای دادستان در زندان به احمد نگفته بود که اگر وزارت اطلاعات با مرخصی تو موافقت کند، من هم اجازه مرخصی را می‌دهم؟
مشکل این است که آقای دادستان را هم نمی‌شود به راحتی ملاقات کرد. چند روز بعد، احمد را به دادسرای اوین بردند. در آن‌جا، معاون امنیتی دادستان، با احمد صحبت کرد و همان صحبت‌های قبلی را مطرح کرد. گفت به تو مرخصی می‌دهیم اما به شرط این‌که هیچ فعالیتی نداشته باشی و با کسی ملاقات هم انجام ندهی.  اما باز هم خبری از مرخصی نشد.

یعنی هیچ اتفاقی نیفتاد؟
بعد از آن هم هیچ خبری از مرخصی احمد نشد. هیچ‌‌کس هم پاسخ‌گوی ما نیست. با هر جا تماس می‌گیریم، جواب درستی به ما نمی‌دهند. درخواست ملاقات با دادستان می‌کنیم، می‌گویند 7 هفته دیگر. می‌خواهم ببینم چرا خانواده‌ها را این‌قدر عذاب می‌دهید؟[با بغض] پسر من، پرهام، که سال سوم دبستان است، به همه دوستان‌اش، به همه معلمان، گفته بود که "بابام داره میاد خونه". [با گریه] چه کسی جواب روحیه تخریب شده فرزند من را می‌دهد؟ چرا ما را این‌قدر آزار می‌دهند؟
اصلا فرض می‌کنیم احمد مجرم است، با احساسات خودش و خانواده‌اش چرا بازی می‌کنید؟ بگذارید او در زندان مدت زمان حبس خود را تحمل کند. ما هم کم کم عادت می‌کنیم. این‌گونه هم با احساسات خانواده بازی می‌شود و هم با احساسات زندانی. [با گریه] باور کنید وقتی گفتند احمد آزاد می‌شود، ما تدارکات دیدیم، مطمئن بودیم که احمد آزاد می‌شود. مدام چشم‌مان به در و گوش‌مان به تلفن بود که خبر آزادی احمد را به ما بدهند یا خودش از در وارد شود. اما هیچ اتفاقی نیفتاد. [با بغض] بیشتر از یک سال است که احمد زندان است. نمی‌دانم چرا این‌گونه ما را آزارمی‌دهند؟ این کارها فقط برای آزار و اذیت خانواده زندانی است و خود زندانی.

چرا پیگیری‌های شما برای دادن مرخصی به  آقای زیدآبادی، نتیجه‌ای در بر نداشت؟
بعضی اوقات که  تماس می‌گرفتم و پیگیری می‌کردم، با من دعوا می‌کردند. می‌گفتند شما چرا این‌قدر تماس می‌گیرید، چرا این‌قدر زنگ می‌زنید؟ من تمام ناراحتی‌ام از این بود که من آقای جعفری را ملاقات کرده‌ام، ایشان بسیار مرد شریفی است. همیشه تصور من این بود که اگر پرونده احمد برای مرخصی به دادستانی بیاید، احمد حتما آزاد خواهد شد. اما نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده است، چه نهاد دیگری مانع مرخصی است. متاسفانه جواب درستی هم به ما نمی‌دهند. یک نفر می‌گوید نامه اطلاعات آمده، یک نفر می‌گوید نیامده. یک‌نفر می‌گوید سند بیاورید، یک نفر می‌گوید چه کسی گفته سند بیاورید؟
آخر شوهر من چه گناهی کرده است؟[با بغض] احمد همیشه در چارچوب قانون عمل کرده است. در چارچوب قانون برای نامزدی آقای نوری تلاش کرد، در چارچوب قانون برای آقای کروبی فعالیت کرد. واقعا من نمی‌دانم چرا این برخورد با ما می‌شود؟

شما با نهادها و افراد دیگر، درباره وضعیت آقای زیدآبادی، صحبتی نکرده‌اید؟ پیگیری خاصی انجام نداده‌اید؟
در چارچوب همین کارهایی که خانواده زندانیان سیاسی انجام می‌دهند. به دیدار آقای هاشمی رفتیم، نامه نوشتیم، بعضی از دوستان به دیدار نمایندگان مجلس رفتند. البته غیر از این، نامه‌ای هم به اقای مصلحی، وزیر اطلاعات نوشتم.

پاسخی هم گرفتید؟
نه متاسفانه. در وزارت اطلاعات از من پرسیدند  شما نامه‌ای به آقای مصلحی نوشتید، پاسخ مثبت دادم. اما درباره نامه صحبتی نشد.

نظر خود آقای زیدآبادی درباره این شرایط چیست؟
خود احمد که همیشه خوش‌قلب و خوش‌بین است، می‌گوید این‌ها همه به خاطر طی کردن روال عادی اداری است. ولی واقعیت‌اش من باورم نمی‌شود. آخر سه ماه برای بررسی مرخصی یک زندانی؟ مگر می‌شود این‌قدر طول بکشد؟ ولی احمد چنین عقیده‌ای ندارد، او همچنان خوش‌بین است. حتی درباره اتفاقاتی که در زندان برای‌اش افتاده، صحبت زیادی نمی‌کند.

درباره مسایل زندان صحبت کردید. چندی پیش که خاطرات آقای امین‌زاده منتشر شده بود، صحبت از شلاق خوردن اقای زیدآبادی هم در آن بود. این شاید نکته جدیدی در این پرونده بود. شما از این جریان اطلاع داشتید؟
من البته قبلا درباره بعضی از اتفاقاتی که برای احمد افتاده است صحبت کردم. یک بار هم که درباره مسایل زندان حرف زده بودم و چندین مساله مختلف را بازگوکردم و یک نکته را تصحیح کردم، صدا وسیما از قول من اعلام کرد که احمد هیچ شکنجه‌ای نشده است. به همین خاطر من این مسایل را نه تایید می‌کنم و نه تکذیب. فقط این را بگویم که احمد هر زمان از زندان و اتفاقاتی که آن‌جا یرایش رخ داده، صحبت می‌کند، چشم‌های‌اش پر از اشک می‌شود، اما همیشه می‌گوید از همه آن‌ها گذشتم و به خدا واگذار کردم.




۱۸ ماه پس از فاجعه کوی دانشگاه، قرار مجرمیت ۲۰ ناشناس

متهمانی که نامشان برده نمی شود

با گذشت یک سال و نیم از حمله نیروهای امنیتی، لباس شخصی و انتظامی به کوی دانشگاه در سحرگاه 25 خرداد ماه سال 88  درحالی که به گفته نمایندگان مجلس هشتم حمله به کوی دانشگاه با مجوز شورای عالی امنیت ملی با ریاست محمود احمدی نژاد انجام شده بود، روز گذشته یک مقام سازمان قضایی نیروهای مسلح از برگزاری جلسات دادگاه رسیدگی به این حادثه و صدور قرار مجرمیت برای 20 متهم در این پرونده خبرداد. اما هیچ نامی از متهمان برده نشد.
خبرگزاری دانشجویان ایران به نقل از این مقام مسئول در سازمان قضایی نیروهای مسلح اعلام کرد که "تاكنون حدود 10 جلسه از محاكمه 27 متهم پرونده حوادث كوي دانشگاه برگزار شده كه در اين جلسات شكات و تمامي متهمان حضور داشتند و در جلسه اول دادگاه نماينده‌ي حقوقي وزارت علوم و نماينده حقوقي دانشگاه تهران و وكلاي شاكيان شكايت خود را مطرح كردند."
این "مقام مسئول" که خبرگزاریا نامی از وی نبرده همچنین گفته "اخيرا قرار مجرميت درخصوص 20 متهم ديگر پرونده صادر شده كه در صورت تاييد، پرونده اين افراد به زودي با صدور كيفرخواست به دادگاه ارسال مي‌شود."
اظهارات این "مقام مسئول" در سازمان قضایی نیروهای مسلح در شرایطی مطرح می شود که روز 2 آذر نیز رییس قوه قضاییه در همایشی با عنوان "پیام ماندگار" به مناسبت تاسیس بسیج دانشجویی درباره رسیدگی به پرونده حمله به کوی دانشگاه گفته بود: "در رابطه با این پرونده بیش از 30 نفر احضار شدند و برای برخی از آن‌ها کیفرخواست قطعی صادر کردیم. این پرونده باید به صورت دقیق رسیدگی شود از ما انتظار تعجیل نداشته باشید؛ زیرا ما براساس قانون فعالیت می‌کنیم و نمی‌توانیم براساس اتهام کار کنیم. امیدواریم این پرونده به خوبی به انتها برسد."
حمله نیروهای امنیتی، لباس شخصی و انتظامی به کوی دانشگاه در نخستین ساعات روز 25 خردادماه و همزمان با بدست گرفتن "کنترل امینت تهران" از سوی "سپاه پاسداران" روی داد که طی آن نیروهای مهاجم پس از ضرب و شتم دانشجویان و تخریب اموال کوی تعداد زیادی از ساکنان کوی دانشگاه را بازداشت و به مکان مختلفی از جمله بازداشتگاه کهریزک منتقل کردند.
 پیش از این علیرغم این که  فرهاد رهبر رییس  دانشگاه تهران  کشته شدن دانشجویی را تکذیب کرده بود، یکی از  منابع دانشجویی از کشته شدن 7 تن  دانشجویی خبر دادند که در  ضرب وشتم   توسط نیروهای مهاجم به قتل رسیده بودند، نکته ای که نمایندگان میرحسین موسوی و مهدی کروبی در کمیته پیگیری حوادث پس از انتخابات نیز آن را تایید کرده و حتی نام و نشان دانشجویان کشته شده را نیز بنا بر اطلاعات دریافتی خود منتشر کردند.

دخالت ها در رسیدگی به پرونده کوی دانشگاه !
اظهارات اخیر  مقامی در سازمان قضایی نیروهای مسلح که گفت نهادهای امنیتی در جریان رسیدگی به پرونده کوی دانشگاه همکاری نمی کنند، همان که  رییس قوه قضاییه هم تائید کرد در حالی است که  از نخستین روزهای پس از حمله به کوی دانشگاه مقامات رسمی کشور همگی از این اتفاق ابراز تاسف کرده و قول رسیدگی به پرونده حمله کنندگان به کوی دانشگاه را بارها  اعلام کرده اند.  وعده ای که تا کنون عملی نشده است.
یکی از اقدامات قابل توجه اما بی نتیجه ای که در این راستا انجام شد، تشکیل کمیته حقیقت یاب مجلس به دستور علی لاریجانی برای رسیدگی به ابعاد حادثه کوی دانشگاه بود که هر چند تا کنون گزارش این کمیته قرائت نشده است اما مسایل مهمی را پیرامون خود از جمله فشارهای وارده از سوی برخی کانون های قدرت و مقامات امنیتی را آشکار کرد.
در همین باره مهرماه سال گذشته چند ماه پس از وقوع حمله به کوی دانشگاه و تشکیل کمیته حقیقت یاب مجلس، کاظم جلالی یکی از اعضای این کمیته اعلام کرده بود: "متاسفم از اینکه اعلام نمایم دستهایی در کار است تا همه مسائل دربوته ابهام و اجمال بماند و تلاش می نمایند تا از همه ظرفیت های نظام برای رفع این مسائل استفاده نشود."
همچنین حمیدرضا کاتوزیان عضو دیگر این کمیته مجلس  نیز درباره تاخیرها در اعلام نتایج بررسی ها و نحوه تهیه گزارش نهایی این کمیته گفت: "قرار بود گزارش در شهریورماه تهیه و به جمع‌بندی برسیم اما جلسات برگزار نشد. درحقیقت جلسه‌ای برگزار نشده که ما بتوانیم بررسی کنیم افرادی که قرار بوده گزارش تهیه کنند به کجا رسیده‌اند."
این نماینده اصولگرای مجلس همچنین  ضمن تایید تلویحی فشارهای وارد برای مسکوت ماندن تحقیقات این کمیته تاکید کرده بود که«این کمیته نباید تسلیم فشارهای موجود شود و باید گزارش جامعی برای ارائه به مجلس تهیه کند. این کمیته نمی‌تواند تا آخر مجلس برپا باشد باید به هرحال گزارشی ارائه و پایان کار خود را اعلام کند. می‌شود برخی تصورات را داشت که نمی‌گذارند اطلاعات تکمیل شود اما من فکر می‌کنم این کمیته باید به وظیفه خود عمل و گزارشش را تهیه کند."
این اظهارات اعضای کمیته حقیقت یاب مجلس در حالی بود که جمشید انصاری نماینده  فراکسیون اقلیت مجلس در مناظره ای با غلامرضا مصباحی مقدم  نماینده  اصولگرا از اساس تشکیل "کمیته حقیقت یاب" از سوی مجلس را مورد تردید قرار داده و به صراحت اعلام کردد که "راجع ‌به آنچه كه اتفاق افتاده و عاملان آن هيچ ابهامي نيست و مشخص است كه چه كساني حمله كرده‌اند اما اراده‌اي براي برخورد وجود ندارد."

آمران و عاملان چه کسانی بودند!
روز 4 شهریور سال گذشته آیت الله  علی خامنه ای در دیداری با  دانشجویان و نخبگان اتفاقات روی داده در کوی دانشگاه و بازداشتگاه کهریزک را "جنایاتی" خواند که روی داده و البته اعلام کرد که "اینگونه مسائل نباید با مسئله اصلی بعد از انتخابات خلط مبحث شود. عده ای، ظلم بزرگی را که پس از انتخابات به مردم و نظام اسلامی شد و هتک آبروی نظام در مقابل ملتها را نادیده می گیرند و مسئله کهریزک یا کوی دانشگاه را قضیه اصلی قلمداد می کنند اما این نگاه، خود یک ظلم آشکار است."
رهبر حکومت مستقر اما اشاره ای نکرد که چه افرادی  و با دستور چه کسی مرتکب این جنایات شدند؟ موضوعی که البته در گفته های مقامات رسمی کشور و نهادهای زیرمجموعه رهبری تا حدود زیادی آشکار می شود.
محمدحسن ابوترابی فرد رییس کمیته حقیقت یاب مجلس بلافاصله پس از بررسی ها و تحقیقات ابتدایی حادثه کوی دانشگاه روز 27 تیرماه سال گذشته اعلام کرد: "دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی عهده‌دار حوادث كوی دانشگاه بوده است و دستور ورود به کوی توسط این نهاد صادر شده است."
در اسفندماه سال گذشته در تصاویری که از حمله به کوی دانشگاه منتشر شد، تصویر بردار که همراه با مهاجمان به کوی بود اعلام کرد که "این عملیات به دستور سردار رجب زاده فرمانده نیروی انتظامی تهران انجام می گیرد". نکته ای که خود رجب زاده پس از برکناری از سمتش آن را تکذیب کرد و مسولیت حوادث روی داده  را به سپاه و بسیج نسبت داده و اعلام کرده که: "امنیت تهران پس از انتخابات برعهده قرارگاه ثارالله و سپاه محمد رسول الله تهران بود".
نکته ای که پیش از آن فرماندهان سپاه پاسداران از جمله عبدالله عراقی، فرمانده سابق سپاه محمد رسول الله و جانشین فعلی فرمانده کل نیروی زمینی سپاه نیز آن را تایید کرده و گفته بود: "از ۲۵ خردادماه تا ۲۵ مردادماه مسئوليت امنیت پایتخت برعهده سپاه و نيروهای بسيجی بود."
همچنین سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران در یکی از بیانیه های خود پس از حوادث روی داده بعد از انتخابات بویژه کوی دانشگاه و بازداشتگاه کهریزک  شخص "محمود احمدی نژاد به عنوان رئیس شورایعالی امنیت ملی و صادق محصولی به عنوان وزیر کشور و رئیس شورای امنیت کشور را مقصر اصلی قلمداد کرده و تصریح کرده بود: "این دو تن مسئول تمام تخلفات و رفتارهای غیر قانونی و اسفناک در حوادث اخیر کشور از جمله در زندان کهریزک علیه شهروندان هستند."
البته علی مطهری نیز در زمان اخذ رای اعتماد "صادق محصولی" برای وزارت رفاه، در مخالفت با وزیر شدن وی او را مسئول حوادث روی داده در کوی دانشگاه و بازداشتگاه کهریزک معرفی کرده و تاکید کرده بود که "اینكه بگویند عناصر سرخود این كارها را كرده‌اند، پاسخ قانع‌كننده ای نیست. وزیر كشور مسوول امنیت داخلی كشور است، همانطور كه پس از سقوط هواپیما، وزیر راه باید به دلیل سهل‌انگاری كاركنانش بركنار شود، وزیر كشور هم در چنین مواردی نباید بگوید كه به من مربوط نیست و كاری از دست من برنمی‌آمد. حداقل باید اعتراض می‌كرد و یا عذرخواهی می‌كرد."
در کنار معرفی این نهادها و اشخاص به عنوان مقصرین حادثه کوی دانشگاه همچون بسیاری از پرونده های حوادث پس از انتخابات رد پای سعید مرتضوی دادستان سابق تهران نیز در این ماجرا برجای ماند، چنانکه پرویز سروری سخنگوی کمیته ویژه بررسی حوادث اخیر در گفت و گویی با هفته نامه پنجره اعلام کرده بود که "بازداشت و انتقال دانشجویان دستگیر شده در کوی دانشگاه وهمچنین تجمع 18 تیر به بازداشتگاه کهریزک با هماهنگی سعید مرتضوی و زیر نظر او انجام شده است."