۱۳۸۹ اسفند ۲۵, چهارشنبه

مهمترین خبرهای روز چهار شنبه بخش چهارم، تحلیل ها و آخرین گزارشات از اعتراضات، بازداشتها، زندان، و بیدادگاهها --- بیانیه ها

 

دستگیری و شکنجۀ وحشیانۀ دستگیر شدگان چهار شنبه سوری

بنابه گزارشات رسیده به "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" برگزاری گسترده جشن چهارشنبه سوری در کرج ،شهریار ،گوهردشت و اندیشه که به اعتراضات علیه رژیم ولی فقیه تبدیل شده بود با یورش نیروهای سرکوبگر مواجه و تعدادی از مردم دستگیر شدند.
غروب روز سه شنبه 24 اسفند ماه نیروهای سرکوبگر ولی فقیه به جوانان شرکت کننده در مراسم چهارشنبه سوری که به اعتراضات گسترده تبدیل شده بود یورش بردند و تعدادی از آنها را دستگیر نمودند. تعداد دستگیر شدگان در فاز یک اندیشه کرج بیش از 25 نفر می باشند. دستگیرشدگان بلافاصله به کلانتری 1 اندیشه منتقل شدند. آنها با باتون و سایر ابزار شکنجه مورد شکنجۀ وحشیانه قرار گرفتند.
در کلانتری 1 یکی از دستگیر شدگان فاز 1 اندیشه کرج بنام داود ضرابی 30 ساله که در اثر ضربات باتون سر و صورتش خونین و وضعیت جسمی اش وخیم شده بود با آمبولانس به یکی از بیمارستانهای کرج منتقل گردید. فردی که دستگیر شدگان را مورد شکنجه قرار می داد سروان عباسی رئیس کلانتری 1 اندیشه شهریار می باشد. 
از طرفی دیگر خانواده های دستگیر شدگان پس از آگاهی از دستگیر شدن عزیزانشان در مقابل کلانتری 1 اندیشه تجمع کردند و خواستار آزادی آنها شدند. با ایستادگی و مقاومت خانواده ها تعدادی از دستگیرشدگان آزاد شدند. تجمع خانواده ها در سوز و سرمای شدید تا صبح ادامه داشت.
تعداد دستگیریها در مناطق مختلف مانند ؛کرج ،شهریار ،گوهردشت زیاد بود و در مواردی خانواده هایی که در خودروهای خود اقدام به بوق زدن می نمودند دستگیر و خودروی آنها توقیف می شد.
فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران،یورش وحشیانه به مردم،دستگیری و مورد شکنجه قرار دادن آنها را محکوم می کند و از کمیسر عالی حقوق بشر و سایر مراجع بین المللی خواستار رسیدگی به جنایت علیه بشریت رژیم ولی فقیه علی خامنه ای در دادگاه های بین المللی است.
فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران
25 اسفند 1389 برابر با 16 مارس 2011
گزارش فوق به سازمانهای زیر ارسال گردید:
دبیر کل ملل متحد
کمیساریای عالی حقوق بشر 
کمسیون حقوق بشر اتحادیه اروپا 
سازمان عفو بین الملل
http://hrdai.net
info@hrdai.net
pejvak_zendanyan10@yahoo.com
pejvakzendanyan@gmail.com
Tel.:0031620720193
استفاده از گزارشهای فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران تنها با ذکر منبع مجاز است






  گفتگوی سوم با حمیدرضا فروزانفر: ثروت و قدرت و روابط سیاسی در خانواده خامنه‌ای
۲۵ اسفند ۱۳۸۹ نیک آهنگ کوثر
image
شاید بسیاری از مردم ندانند که آیت‌الله خامنه‌ای امور بازرسی وزارت نفت را به برادر خود سپرده...وزرا می‌روند و می‌آیند اما سید حسن خامنه‌ای باقی است. برادر بزرگ‌تر از طریق بنیاد‌اش پول زیادی به چنگ آورده و سید هادی نیز حاشته امن خودش را دارد و از نداری به دارایی رسیده است. بسیاری نمی‌دانند که بخشی از اعضای فامیل خامنه‌ای به خاطر دیدگاه متفاوت با رهبری دیگر جزو دعوت‌شدگان به بیت نیستند...حمید رضا فروزانفر از تحولات خانواده رهبری می‌گوید.
شناخت خانواده رهبری به این راحتی‌ها نیست. حمید رضا فروزانفر، نوه خواهر بزرگ‌تر سید علی خامنه‌ای این فضا را بازتر می‌کند:

اسم واقعی شما چیست؟ گویا خانواده خامنه‌ای با اسم دیگری شما را می‌شناسند.

اسم شناسنامه‌ای من حمیدرضا فروزانفر است ولی
در خانواده مرا مسعود صدا می‌کنند. این مساله مرسوم است، مثلا می‌دانم مسعود(پسر آقای خامنه‌ای) هم اسمش محسن است از آنجا که فامیل پدربزرگ من، داماد خانواده خامنه‌ای، شمس‌اللهی بود، هر موقع در ارتباط با «بیت» قرار می‌گرفتیم و می‌خواستیم آنجا برویم، اسم من مسعود شمس‌اللهی رد می‌شد که من هم از این بابت خیلی شاکی بودم.من را سال‌های سال به این نام «مسعود شمس‌اللهی» می‌شناختند و در واقع تبدیل به یک هویت جداگانه برای من شده بود و اختراع بیت بود و هیچ نقشی در آن نداشتم.البته دو اسمه بودن مساله ای نیست اینکه شما دو اسم و دو فامیل داشته باشید مساله ساز است.

شما سال‌هاست با خانواده رهبری در ارتباط هستید. یادتان می‌آید از چه زمانی رابطه شکل گرفت؟

ارتباط من با خانواده ایشان بیشتر از طریق مادربزرگم که خواهر آقای خامنه‌ای هستند شکل گرفت و اولین چیزهایی که به ذهنم می‌رسد از این رابطه، برمی‌گردد به سال ۱۳۶۸ که برای اولین بار همراه خانواده خودم به دیدار ایشان رفتیم. اولین تصویر ذهنی من از آقای خامنه‌ای که توی ذهنم هست و دیدمشان، بر می‌گردد به سال پنجم ابتدایی در سال ۶۸.

شما با فرزندان ایشان از همان موقع در ارتباط بودید؟

بله، من با مسعود و میثم و همینطور برادرزاده آقای خامنه‌ای، حامد خامنه‌ای،که با هم رفیق بودیم و از دوران کودکی با هم بزرگ شده بودیم،
تقریبا همسن هستیم. مساله‌ای که وجود داشت این بود که من فامیل درجه ۲ به حساب می‌آمدم، نوه خواهر بودم، و ارتباطی که با فامیل‌های درجه یک دارند اندکی متفاوت است با روابطی که با فامیل‌های دورتر دارند، اما من به هر شکل سعی می‌کردم که ارتباط برقرار کنم  و دوران هم دوران نوجوانی بود، کلی کنجکاوی و در واقع جستجو گری در ذهنم بود که مرا به آنها وصل می‌کرد، به‌خصوص با مسعود و میثم و حامد.

حالا شما دو سالی است که عملا از کشور خارج شده اید. در این محدوده زمانی، و با توجه به دیدار اخیرتان، آیا متوجه هیچ تغییری هم شدید؟

بگذارید جور دیگری جواب بدهم. من در طول بیست
و دو سالی که از رهبری آقای خامنه‌ای می‌گذرد، متناوب رفت و آمد داشته‌ام، خارج از چارچوب خانواده، به خاطر اینکه توی آن مقطع آدم مذهبی‌ای بوده‌ام و بسیار هم آرمان‌گر، در سنین حدود بیست سال، ایده‌اهایی در ذهنم شکل می‌گرفت که فکر می‌کردم با حضور در چنین فضایی، ممکن است بتوانم مثمر ثمر واقع شوم، بنابراین، به‌تناوب درخواست می‌کردم که در نماز های مغرب و عشا حضور داشته باشم و با بچه‌ها شروع کنم به بحث کردن، اگر بشود با خود آقای خامنه‌ای در ارتباط باشم و حرف بزنم که این  البته خیلی ایده خام‌دستانه‌ای بود، برای اینکه هر چه جلوتر آمدم، دیدم فضای بیت جوری نیست که کسی بتواند حرفی بزند، حتی اگر درست باشد، تحلیل من از آن مقطع این بود که بیت رهبری، خیلی کانالیزه شده است و یک عده آدم هستند که یک‌سری اخبار و اطلاعات را به بیت رهبری می‌دهند، حالا در درست و نادرستی آنها شک داشته باشیم یا شک نداشته باشیم، تصمیمات اینجوری ساخته می‌شوند. یعنی ساختاری داشت بیت رهبری که بسیار بسته بود و کسی نمی‌توانست وارد حلقه‌های نزدیک‌تر شود. من هم آنجا یک پسر نوجوان بودم، بازیگوشی می‌کردم، شیطنت می‌کردم، و سعی می‌کردم از یک سری چیزها سر در بیاورم، در حد توان ذهنی خودم، در دوران نوجوانی و دبیرستان.
هر چه جلوتر آمدم، بیشتر توی ذوقم خورد و در واقع بیشتر توی روحیاتم تاثیر گذاشت، برای اینکه احساس کردم آن تفکرات ایده‌آل‌گرانه که دارم، هیچقوقت به منثه ظهور نمی‌رسد برای آنکه یک عده آدم هستند که مانع‌اند و اساسا نمی‌گذارند این صدای متفاوت به گوش کسی برسد.


آیا شما تنها کسی از کل مجموعه فامیل بودید که صدای متفاوتی داشت؟
  من در خانواده‌ای بزرگ شدم که همیشه از فعالیت مستقیم سیاسی پرهیز داده می‌شده. پدربزرگ من آقای شمس‌اللهی داماد خانواده خامنه‌ای روحانی میانه رویی بودند که سرشان به کار خودشان بود. شرعیات را مد‌نظر قرار می‌دادند و معتقد بودند ورود به سیاست آدم را از زندگی عادی خودش می‌اندازد. ممکن است آن هوش و ذکاوت لازم را نداشته باشیم و ابزار دست عده‌ای شویم که حاصلی برای ما نخواهد داشت جز از دست دادن زمان و موقعیت درسی و این حرف‌ها. در یک چنین فضایی و با داشتن چنین نسبت خانوادگی با توجه به آن چه در بطن جامعه می‌گذرد داشتن نگاه و صدای متفاوت ناخودآگاه تبدیل به «تضاد» بین نسل قدیم و جدید می‌شود. ولی شرایط  هیچ‌گاه طوری نبود که مسائل را علنا مطرح کنیم، هر چه جلوتر آمدیم، این تضادها که در سطح جامعه بیشتر شد، این فضا را هم برای ما ایجاد کرد که در جمع‌های خانوادگی، به‌مناسبت ماه رمضان یا به‌مناسبت عید و عروسی و هرچیز، بحث‌هایی صورت بگیرد، به‌ویژه این اواخر. چه بسا که قبلا این همه وضعیت حاد نبود. این تفکیک بین اعضای خانواده نسبتا جدیدتر است. به همان میزانی که ما از بیرون «فید‌بک» می‌گرفتیم، در داخل بیت فضا برای ما بسته‌تر می‌شد. من خودم به یاد ندارم که ما با آقای خامنه‌ای توانسته باشیم مستقیما وارد بحثی بشویم. این اساس غیر ممکن بود. اگر هم صحبتی بود، با مصطفی، با مجتبی، با  مسعود و حتی با میثم. میثم توی این  موارد کمتر از بقیه دخالت می‌کرد. بحث‌ها در حد تبادل نظر بود و بعضی اوقات هم تند می‌شد. من شنیدم بعد از ماجرای جنبش سبز، در برابر سوال «این چه رفتاری است که با بچه‌های مردم کرده‌اید و با آقایان موسوی و کروبی چه کاری است که کرده‌اید؟ اینها به هر حال کاندیداهای همین نظام هستند؟» آقای مجتبی خامنه‌ای به صراحت گفته بود «ما خیلی در مورد اینها لطف کرده‌ایم و اینها را باید از همان روز اول می‌سوزاندیم و از بین می‌بردیم تا اینکه کار به اینجاها نکشد».
از آنجایی که هیچکدام از اعضای خانواده، سیاستمدار نبودند و کار سیاسی نمی‌کردند، و فضای بیت هم یک فضای بالاجبار خانوادگی تعریف می‌شد، نمی‌توانستیم زیاد مسائل سیاسی را مطرح کنیم، اما به هر شکل حرف‌مان را می زدیم و گاهی با نرفتن‌مان اعتراض‌مان را بیان می‌کردیم، تا این اواخر که خیلی از مسائل رو شد و قابل اغماض هم نبود. بنابراین حضور یک نفر در جمع خانوادگی به معنای تایید بود و نرفتن به معنی عدم تایید.
در سفر اخیرم به ایران، برداشت من این بود که قضیه خیلی حاد‌تر از این حرف‌هاست. آقای خامنه‌ای به چیزی به‌نام «صله رحم» در روابطش معتقد است و از آنجا که خودش محدودیت دارد برای دیدن اعضای خانواده، از فامیل دعوت می‌کند که به دیدنش بروند، و خیلی هم معتقد بوده که باید همیشه این مساله انجام شود. اما بر سر مواضع فکری اعضای خانواده، این «صله رحم» که جزو یکی از سنت‌های اسلامی هست را عملا حذف کرده است. و رسما دیگر ایشان است که دعوت نمی‌کنند چون ما مثل ایشان فکر نمی‌کنیم. و این برای من خیلی جالب بود.  در خود اعضای خانواده خامنه‌ای (برادرها و خواهرها) این شکاف و انشقاق کاملا دیده می‌شود. یا به دلایلی و به خاطر منافعی سعی شده این ارتباط را حفظ کنند که مبادا از طرف بیت رهبری محکوم بشوند به اینکه طرفدار طیف خاصی هستن دیا کاملا طرد شده‌اند چون طور دیگری فکر می‌کرده اند.

این طرفداری یا عدم طرفداری می‌تواند ضرها و منافعی برای اعضای فامیل داشته باشد. در باره اعضای خانواده شایعاتی هست، در باره برادر بزرگ‌تر شایعه است که از امکانات مالی ویژه‌ای برخوردار است، یا برادرشان حسن که ناظر بر امور نفت کشور است.اطلاعاتی در باره مجموعه روابط مالی این‌ها دارید، آیا هیچگاه در سطح خانواده در باره این افراد حرفی زده می‌شود؟

در مورد این دو برادر، گرچه سند و مدرکی به همراه ندارم که ارایه کنم، اما اطلاع دقیق دارم. در طول بیست سال در باره اینها شنیده‌ام و دیده‌ام. در مورد برادر بزرگ‌تر، ایشان در سال ۷۸ یک کنفرانس بزرگ بین‌المللی برگزار کردند، برای احیای فلسفه ملاصدرا با این انگیزه که ما یک بار دیگر آوازه حکمت اسلامی را جهانی کنیم. این ظاهر مساله بود و این تبدیل شد به یک بنیادی که قرار شد آثار ملاصدرا  را به صورت تصحیح شده‌ای برای چاپ و نشر آماده کند. تا آنجایی که من می‌دانم، چیزهایی را که می‌دیدم برایم عجیب و غریب بود. قیمت بلیت‌ها و هزینه مهمانی‌ها و هتل‌ها. تا زمانی که در چارچوب فلسفه اسلامی بود، آدم می‌توانست یک موضوعیتی برایش پیدا کند، اما در دراز مدت اگر چنین مجموعه‌ای مستقیما از پول نفت، تغذیه کند، کمااینکه گفته می‌شد آقای مهاجرانی برایش مستقیما ردیف بودجه گرفته بودند در وزارت ارشاد، در دراز مدت، بنیاد حکمت اسلامی صدرا تبدیل شد به یک مجموعه کاملا اقتصادی که گه‌گداری هم کار علمی انجام می‌دهد. یک مجموعه‌های صنعتی را به ثمن بخس در اختیار اینها قرار دادند و خریداری کردند با این توجیه که هزینه‌های این مجموعه را از بخش‌های صنعتی تامین کنند. این را کارشناس‌ها باید بنشینند و ببینند چقدر خروجی داشته، این از عهده من خارج است چون من کلیت ماجرا را دیده‌ام، و می‌توانم به کسانی ارجاع بدهم که می‌توانند این مساله را با رقم و عدد ثابت کنند.
در مورد آقای حسن خامنه‌ای هم، ایشان سال‌ها مدیر کل ارشاد در مشهد بودند، بعد به تهران می‌آیند و از سال‌ها پیش رئیس بازرسی وزارت نفت می‌شوند. و ایشان نظارت می‌کنند بر قراردادها و این پولی که جابجا می‌شود به کجاها می‌رود و به کجاها نباید برود. برای اینکه بتواند  کنترل کند که پول نفت کجا هزینه شود. تسلط بر پول نفت و دعوا بر سر آن از خیلی قبل تر وجود داشته، حتی از زمان آقای زنگنه دست آقای  سید حسن خامنه‌ای و رهبری بوده است. این  از مستقیم‌ترین دخالت‌های  بیت رهبری در عرصه نفت است که البته  مستقیما به خود ایشان بر می‌گردد.

یکی از برادرها که در سوی مقابل است، سید هادی خامنه‌ای است، نماینده سابق مجلس و ناشر روزنامه، اما همه از ایشان به عنوان یک فرصت‌طلب حرف می‌زنند. آیا این مساله صحت دارد؟

دقیقا. آقای هادی خامنه‌ای بسیار آدم باهوشی است و بلد است از باد مخالف چگونه استفاده کند. در شرایطی که اوضاع خوب نیست می‌داند چه کار کند و در شرایطی که کشور آماده است، می‌آید اظهار نظر می‌کند. اگر روند موضع‌گیری‌های هادی خامنه‌ای در دوسال گذشته را بررسی کنید، می‌بینید که نزدیک به صفر است، در صورتی‌که این آدم در خفا مشغول مال‌اندوزی است، حلال و حرامش را باید بنشینیم صحبت کنیم، اما مسلما آن چیزی که  برای من واضح است، بر پایه رانت است، چون من به خوبی یادم است ایشان در خانه سازمانی نیروی هوایی زندگی می‌کردند و وضع خوبی نداشتند، عبا و عمامه ایشان سال به سال تغییر نمی‌کرد. از یک مقطعی به بعد وضعیت ایشان تغییر کرد، در یکی از بهترین مناطق خانه گرفتند، وضعیت خانه، ماشین و هر آنچه عرف به نام ثروت می‌شناسد. ایشان سوژه جالبی هستند و در خفا کار می‌کنند...یکی به نعل  و یکی به میخ...و هر جا لازم باشد وجهه اصلاح طلبی خودش را دارد، حاشیه امنیتی هم برای خودش دارد چون برادر رهبر است و در این اوضاع به هم ریخته جزو معدود کسانی است که خیلی راحت کار می‌کند.

خب کسان دیگری هم از مجموعه فامیل هستند که مثلا در ساختارهای حکومتی و دولتی حضور داشته‌اند، در دولت یا سفارت‌خانه‌ای...نگاه افراد فامیل به ایشان چگونه است؟

برخی از اینها هستند که در قالب روزنامه‌نگار اصلاح طلب هم وارد می‌شوند و احیانا در سفارت‌خانه‌ای هم مشغول کار می‌شوند و جوری رفتار می‌کنند که اگر مزدور جمهوری اسلامی نباشند، حرف‌های‌شان به درد جلو بردن چندین سناریو می‌خورد. هر کدام که به هدفی نزدیک‌تر باشد...بیشتر منافع حزبی برایشان مهم است تا منافع ملی. به خاطر موقعیت فامیلی هم یک حاشیه امنیت برای خودشان قایل هستند. در ایران که بودم، نظر اعضایی از فامیل را در باره چنین افرادی گرفتم که با نظر من همسان بود. من منابع خودم را نمی‌توانم معرفی کنم، اما  در مورد این دسته می‌گویند که هم از توبره می‌خورند و هم از آخور. متناسب با شرایط ممکن است درست را غلط نشان دهند و غلط را درست. اینها با افکار عمومی بر اساس منافع خودشان بازی می‌کنند که به نظر من کار کثیفی است. شاید به نحوی دارند به بقای نظام اسلامی کمک می‌کنند، از زاویه دید خودشان. این حرف‌های این عده که می‌خواهند جا بیاندازند که مشکل با «اصلاح» حل می‌شود،
برای من قابل هضم نیست و از نظر بسیاری از اعضای خانواده هم منطقی به‌نظر نمی‌آید. برخی از این افراد فامیل ممکن است در پس پرده کاری کنند و تعداد اندکی هم با ژست اصلاح‌طلب در عرصه عمومی.


مرتبط:

نوه خواهر رهبری: رفتار امروز خامنه‌ای، نتیجه کودکی تحقیر آمیز اوست

«خامنه‌ای؛ پادشاهی که لخت است»

نوه خواهر رهبری: در پرونده «مالی» سیاه رهبری، شاید بتوان نقاط سفیدی پیدا کرد






اخبار روز: 

۲۹ اسفند روز ملی کردن صنعت نفت ایران فرخنده باد!

۲۹ اسفند ماه روز تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور است. ما اعضا و هواداران سازمانهای جبهه ملی ایران در خارج از کشور ضمن تجلیل از دکتر محمد مصدق رهبر نهضت ملی و جنبش ملی کردن صنعت نفت و همه‍ی میهن پرستانی که او را در این راه یار و یاور بودند این روز خجسته و تاریخی را به تمام هم میهنان شادباش می گوئیم و آرزو داریم که ابرهای تیره ای که طی چند دهه‍ی گذشته – از ۲٨ مرداد ۱٣٣۲- تا به امروز در آسمان میهنمان درخشش خورشید آزادی و دموکراسی را سد کرده است، کنار رود و نور آزادی بر تاریکی استبداد چیره شود و ایران و ایرانی مانند دوران زمامداری دکتر مصدق، آزاد و مستقل و سرفراز زندگی نمایند. ما ضمن تهنیت به ملت بزرگ ایران، امیدواریم که از نفت و صنعت آن برخلاف امروز که عمدتا صرف تحکیم قدرت دیکتاتوری میشود، درحکومت ملی و دموکراتیک آینده در خدمت رفاه مردم و آبادانی کشور قرار گیرد.

هیات اجرائی سازمانهای جبهه ملی ایران در خارج از کشور
مهندس کامبیز قائم مقام ـ مهندس بهمن مبشری - دکتر همایون مهمنش
بیست و پبجم اسفند ۱٣٨۹ برابر با شانزدهم مارس ۲۰۱۱





اخبار روز: 

بیانیه کانون مبارزه با نژادپرستی وعرب ستیزی در ایران
واکنش به بازداشت ٨ فعال سیاسی و فرهنگی عرب در ایران

نیروهای امنیتی ایران در ماه فوریه گذشته ٨ تن از فعالان سیاسی و فرهنگی عرب در شهر خلف آباد ( رامشیر ) در شمال شرق اهواز را در دو مرحله بازداشت کردند.
در تاریخ ۱۶ – فوریه – ۲۰۱۱ ماموران وزارت اطلاعات پس از یورش به منازل فعالان سیاسی زیر، آنان را به مکان نامعلومی منتقل کردند :
۱- عبدالرحمن عساکره ، فعال حقوق بشر و دارای فوق لیسانس علوم اجتماعی و دبیر دبیرستان های خلف آباد.
۲- هاشم شعبانی ، فعال سیاسی و دارای فوق لیسانس علوم سیاسی و دبیر ادبیات عرب دبیرستان های خلف اباد.
٣- محمد علی عموری ، فعال فرهنگی و فارغ التحصیل دانشگاه صنعتی اصفهان.
۴ - شهید عموری ، شاعر و فعال فرهنگی شهر خلف آباد.
۵- عقیل عقیلی ، کارشناس کامپیوتر و فعال شبکه های اجتماعی اینترنتی.
۶- عبدالامیرعموری ، برادر محمد علی عموری.
نیروهای امنیتی همچنین در تاریخ ۲٨ – فوریه – ۲۰۱۱ این فعالان سیاسی را بازداشت کردند:
۷- مهندس حبیب الله راشدی ، متولد سال ۱۹۶۷ و رئیس سابق شورای شهر خلف آباد در دوره اصلاحات.
٨- هادی راشدی ، متولد سال ۱۹۷۲، فوق لیسانس شیمی و فعال فرهنگی.
خانواده های این بازداشت شدگان اعلام کرده اند که نیروهای امنیتی هنگام یورش به منازل آنان هیچ نوع حکمی ارائه نکرده اند و اتهام این افراد مشخص نیست.
آنان تاکید می کنند دستگاه امنیتی ایران بر خلاف قوانین موجود در این کشور فرزندانشان را از حق داشتن وکیل محروم کرده اند.
بازداشت شدگان که اغلب شاعر و دبیر هستند در شهر خلف آباد به فعالیت فرهنگی مانند برگزاری شب شعر، بزرگداشت شاعران محلی و برگزاری کلاس های اموزشی مجانی برای کمک به دانش اموزان می پرداختند.
این فعالان عرب اهوازی همچنین از نیروهای سیاسی مسالمت جو و تاثیرگذار در شهر خلف آباد هستند و در انتخابات پارلمانی و شورای شهر گذشته نقش برجسته داشتند.
ما مطمئن هستیم رژیم مستبد ایران ومسئولان محلی در اقلیم عربستان ( خوزستان ) به دلیل رویکردهای شوونیستی و عرب ستیز هیچ نوع فعالیت مسالمت امیز ، سیاسی و فرهنگی در میان جوانان عرب را برنمی تابند و به بهانه های مختلف از پیشرفت آنها جلوگیری می کنند.
کانون مبارزه بانژادپرستی وعرب ستیزی در ایران که با هر نوع تبعیض علیه مردم عرب در ایران مبارزه می کند ضمن محکوم کردن این اقدام خواستار آزادی فوری این بازداشت شدگان است.
ما از سازمان های حقوق بشری فعال در ایران ، جهان عرب و سایر کشورها می خواهیم به هر طریق ممکن برجمهوری اسلامی ایران فشار وارد سازند تا این بازداشت شدگان را فورا آزاد کند.




دامون سروی

اخبار روز: 

خبر فوری: زلزله در ژاپن، با شدت ٨.۹ ریشتر، ویرانی، کشتار...
همواره ژاپن بخاطر طرح های پیشگیرانه زلزله زبانزد بوده ولی اینک... به اینکه چرا اینقدر آسیب دیده و اینکه به گفته کسانی اگر کشور دیگری بود چه ها می شد نمی پردازم.
اما یکی از بخش های آسیب دیده، نیروگاه هسته ای بوده که دچار انفجارهای پی در پی شده ولی ابعاد پرتو افکنی آن هنوز به روشنی اعلام نشده و انتظار می رود همچون انفجار نیروگاه چرنوبیل در دوره شوروی آسیب جدی، آن هم آسیب پایدار به ویژه برای ساکنین منطقه مورد تهدید ببار بیاورد. کشور پولداری چون ژاپن پس از مدتی آسیب دیدگان را اسکان داده و شروع به بازسازی منطقه می کند اما با آسیب های پایدار ناشی از پرتوهای رادیواکتیو چه خواهد کرد؟
بیاد می آوریم پس از رویداد چرنوبیل،از سوی جهان سرمایه داری، خبرهای گسترده و تفسیرهای گسترده تر و ای بسا یکجانبه در صدر اخبارشان قرار گرفت. با اینکه آن رویداد دردناک، زندگی انسان ها و دیگر موجودات را به خطر انداخت و هنوز سایه شوم خود را بر نبسته، جهان سرمایه داری فرصت را غیمت شمرده تمام دستاوردهای شوروی
- که در اینجا قصد ارزیابی نیک و بد آنرا ندارم – و بلکه سوسیالیسم را مورد پرسش قرار داد، یعنی صاحبان و اداره کنندگان تأسیسات خطر ناک بودند نه خود آنان. (نادیده نباید گرفت که از جایگاه علمی و محیط زیست همواره نقد های بجایی صورت گرفته و آثار آنها را از جمله در بر چیدن نیروگاه های فرسوده در آلمان باید دید. همچنین جنبش های اعتراضی ضدهسته ای در اروپا و تا اندازه ای آمریکا رخ داده است.) سالهاست که شوروی از هم پاشیده و هنوز رویداد چرنوبیل را لجوجانه منحصر به آن نظام می دانند. نئولیبرالها خود آنقدر تمیز و پاکیزه مدیریت می کنند که امکان ندارد زندگی هیچ موجودی را به خطر بیاندازند! درست است که زلزله و سونامی برای مردم منطقه بسیار وحشتناک بوده ولی آیا درست است که اخبار انفجار نیروگاه هسته ای، کم رنگ تر از ابعاد دیگر زلزله مطرح شود؟
آنها حق داشتند انفجار چرنوبیل را در حد فاجعه ای برای انسان ها معرفی کنند ولی حق نداشتند از آن تاج افتخاری برای خود بسازند، گویی این شتر در خانه آنها نخواهد خوابید.
کسانی که در آن زمان برای آسیب دیده ها دل کباب می کردند راه حل را نه در برچیدن هر گونه تأسیسات خطرآفرین در همه کشورها، که تنها در محاکمه نظام شوروی و درخشان نشان دادن مدیریت خودخواهانه و ضدانسانی خود می دیدند، آیا اینک به نتیجه می رسند که این «دستگاه تولید انرژی» را که بی شک سودش اکنونی و زیانش پایدار می باشد برچینند؟ بازتاب بی رمق انفجار ها در نیروگاههای هسته ای ژاپن در رسانه ها نشان می دهد که هنوز غرق پندارهای خویشند و غم نسل های موجودات زنده را ندارند. آنها داوطلب این تصمیم انقلابی نخواهند شد و بدون کارزار گسترده مردم دنیا، این ممکن نمی شود.

دامون سروی - تهران






فیروز نجومی


اخبار روز: 

اگر به جنبش براندازی ولایت با جدیت بنگریم، رشد و بلوغ آنرا در کوتاه مدت باید بدست بخت واقبال و عوامل غیر قابل پیش بینی سپرد. اما در بلند مدت است که بارور میشود و میوه های دلپذیر و شیرین کننده کام تولید مینماید. چرا که ساختار پیچیده و بغرنج نظام ولایت، نیازمند سخت کوشی ست و تلاشی دراز مدت. چون قدرت نیست که باید براندازی شود بلکه نظام ولایت است، نظامی که بر اساس شریعت اسلام، قواعد و مقررات دینی بنیاد گذارده شده است. یعنی که جنبش براندازی ولایت نه با یک بلکه با دو دشمن روی در روی قرار گرفته است، دو هیولا ی دین و قدرت. بعضا بر آنند که هم اکنون دین به ضعف گراییده شده است و درگیری با آن بیهوده است و حتی ممکن است که سبب بر انگیختن ملت و انزوای جنبش شود. برخی دیگر هشدار دهند که مبادا اندیشه ی رهایی و براندازی را بکار گیری که انقلابات بزرگ، پایانی اسف انگیز داشته اند. پس مبادا که آزاد سازی جامعه را از یو غ نظام ولایت، از نظامی که بر خرافات اندیشی و افسانه و دروغ سازی از یک طرف و خشم و خشونت و بیرحمی از دیگر طرف، ارجحیت داده شود.

روشن است که نظام ولایت را نمیتوان با دیکتاتوری های نظامی مقایسه نمود. چرا که در نظام ولایت، شمشیر و شریعت و یا برخلاف هر نظام دیگری، چه دیکتاتوری و چه دمکراسی، دین و قدرت در وحدت و یگانگی تام و تمام با یکدیگرند. دین سوار بر دوش قدرت به هر سوی که اراده کند، میراند. به دشواری میتوان تعیین نمود که در چه نقطه ای دین آغاز میشود و یا در چه نقطه ای پایان میگیرد. در نظام ولایت چیزی و جایی وجود ندارد که عاری از حضور دین باشد. دین هم در دبستان و دبیرستان و دانشگاه خود نمایی میکند، هم در وزارتخانه ها و نمایشگاه ها، هم در تلویزیون و تاتر و سینما، هم در کوچه و بازار و خانه ، هم در سازمانهای امنیتی و پلیسی و جاسوسی و هم انتظامی و شهربانی و آگاهی و نیز هم در کارخانه و هم در اداره. هیچ قانونی هرگز به تصویب شورای نگهبان نرسد اگر از فیلتر شریعت نگذرد.

در ۲۵ خرداد ٨٨، وقتی بیش از ٣ میلیون نفر در شهر تهران ناگهان از اعماق تاریکی به بیرون جهیدند و به زندگی روشنایی و امید بخشیدند، کمتر کسی بود که حد اقل ثمره ی چنان جوش و خروشی را نرم شدن و فروتنی حکومت ولایت، و تخفیف مطالبات ش از ملت، ارزیابی نکند. بگذریم که بعضا حتی فروپاشی نظام را پیش بینی میکردند. اما حوادثی که در پی آن واقع شد، نشان داد که حکومت ولایت درختی ست کهن سال با ریشه های عمیق تنیده در اعماق زمین، در قلب تاریکی. که طوفانی را بس بسیار عظیم تر می طلبد که آنرا از زمین بر کند.

هیچیک از رژیم های دیکتاتوری جوامع مسلمان شمال آفریقا چنین ریشه ای در اعماق تاریکی نداشته اند. بهمین دلیل همچنانکه طوفان وزیدن گرفت یا از جا کنده شدند و یا با چنگ و دندان به ساختار شکننده قدرت آویختند. البته بآن دلیل که این رژیم ها همآنند نظام ولایت، دین را با خود نداشتند و ندارند. شمشیر دیکتاتور، شمشیر شریعت نیست که بر هر گردنی فرود آید. همه ی دیکتاتورها بزودی در می یابند که خشم و خشونت و بیرحمی را حد و حدودی است. چرخهای نظام سرکوب رفته، رفته فرسوده میشوند و از کارایی باز می ایستند. سرهنگ قذافی سر انجام روزی خواهد فهمید که در دریای خون نمیتواند کشتی قدرت را به ساحل برساند. حال آنکه ولایت از سنگر دین است که به نبرد می پردازد، سنگر ی که دفاع از آن، دفاع از شریعت است و عدالت، دفاع از اخلاق است و امنیت، از نظم و انضباط و از نظام ولایت، برابر با حکومت الله و رسالت و امامت. بواسطه ی ماهیت دینی اش است که نظام ولایت میتواند خشم و خشونت و بیرحمی را به سطح بسیار بالاتری ارتقاء دهد.

نظام ولایت بر اساس "کیفر " است که قدرت را زیر سلطه ی خود کشیده است. کیفر، مجازاتی است که الله برای دشمنان خود، مشرکین و منافقین، تعیین نموده است، برای آنان که نسبت به یکتایی و یگانگی الله شک و تردید بخود راه دهند و از تسلیم و اطاعت سر باز زنند. کیفر بیانگر قهر و اقتدار الله است. الله دشمنان خود را "محارب " میخواند و کیفر آنرا در این جهان اعدام تعیین نموده است. اما الله یکبار دیگر محارب را به کیفر میرساند، کیفری واقعی و نهایی: سوختن در شعله های سرکش دوزخ، نه یکبار و یا چند بار بلکه تا ابد. از آنجاییکه دین اسلام، دین عدالت است، نسبتی را بین جنایات و مکافات در نظر گرفته است. سرپیچی از احکام الله را کیفر های گوناگون است از قبیل قطع دست و پا و انگشتان و خارج ساختن چشم از حدقه، تعداد ضربات شلاق برحسب بزرگی و کوچکی گناه و جرم، سنگسار، شکنجه، تجاوز، بازجویی و حبس مجرد.

٣۲ سال است که ولایت در تبعیت از اراده الله، نظام کیفری را بر پا ساخته است. همچنانکه الله بدون داشتن توانایی کیفر، یعنی بدون مالکیت بر دوزخ نمیتوانست در دل بندگان خود بیم و هراس ایجاد کند و به تسلیم و اطاعت بکشاند، نظام ولایت از همان آغاز نشان داد در کیفر "دشمن " کوچکترین اغماض ی نمیکند. کیفر البته تنها ترس و وحشت ایجاد نمیکند، بلکه خاطره ساز نیست هست. کیفر یک یاد آور منظم است که مبادا از تسلیم و اطاعت سر باز زنی. نه بگویی و نفی بنمایی. تاثیر عمیقی که نظام کیفری در خلق و خوی مردم گذارده است نباید نادیده انگاشته شود. چرا که نظام کیفری فساد و تباهی ببار میآورد. آدمی را با وجدانی ضعیف پرورش میدهد، و نا توان از سرزنش خود. وجدان ضعیف، آدمی را بی تفاوت نسبت به خشم و خشونت و بیرحمی ببار میآورد. آنها را سرد و بیگانه از خود و از یکدیگر مینماید. بی جهت نیست که نظام ولایت از بدو آغازین ترین لحظات ظهور ش بر مسند قدرت به کیفر دشمنان پرداخته است. مراسم اعدام، سنگسار و مراسم شلاق زنی را بی جهت نظام ولایت در انظار عمومی بر پا نداشته است. در تمام این موارد شریعت ارجحیت دارد بر شمشیر. این شریعت است که کیفر را تعیین میکند. شمشیر بنا بر اراده ی شریعت است که بر گردان محارب فرود میآید.

اگر هدف از جنبش براندازی ولایت، رهایی ست، چالش شریعت، چالش دین یک امر ضروری ست و اجتناب ناپذیر. بدون چالش کشیدن شریعت هرگز نمیتوانی نظام استبداد مضاعف را واژگون سازی. دژ استبداد، دین است و آموزشهای دینی. بعضا بیهوده سعی میکنند که بگویند، خامنه ای بنده ی خدا ست، نه خدا، بنا بر منابع معتبر فقهی، نمیتواند حکم الله را به اجرا در آورد. الله وحی خود را برای عمل بدان، برای هدایت امت، برای برقراری نظام تسلیم و اطاعت بر پیامبر خود ابلاغ نموده است. بنابراین حکومت الهی با دوران رسالت، یعنی حکومت پیامبر بپایان نمیرسد، بلکه حکومت الله ادامه مییابد در امامت و ولایت. در این معنا که تسلیم و اطاعت ، ویژه ی الله نیست. مسلم است آن کس که زبان الله را مورد فهم قرار داده است و به اجتهاد رسیده است اگر قدرت کیفر دهی بدست آورد، چرا دوزخی بر پا ندارد و جلوه ی الله نشود. اینان فراموش کرده اند که الله به برگزیده و رسول خود فرمان داده است که هر انسانی که یکتایی و یگانگی او را مورد شک و تردید قرار دهد باید به کیفر برساند و ریختن خونش را نیز مباح ساخته است. اگر محمد، عرب بود، آقای خامنه ای، ایرانی است صاحب فضل و غرور، شایسته تر میتواند فرامین الله را بکار ببندد و می بندد. خامنه ای را به غلط "سلطان " میخوانند حال آنکه او "خداوند " است و جلوه ی الله. مگر نه اینکه حرف آخر را او میزند. مگر نه اینکه او "فصل الخطاب " است؟ او هم عالم است و هم بینا و توانا. برخی نیز بر آنند که این دین است که مورد سوء استفاده قرار میگیرد. اسلام هم با آزادی و دمکراسی سازگار است و هم دینی است رحمانی.

برای رهایی از یو غ ولایت نمیتوان آب تطهیر را بر سر دین ریخت. نمیتوان از نگریستن در چهره ی خونین الله سر باز زد. نظام ولایت بهترین شرایط را برای رویت چهره الله به وجود آورده است. ٣۲ سال نظام اسلامی بر سر دار مجازات به شکوفایی خود رسیده است. خبره گان حوزه های علمیه آنجا که شریعت تولید و باز تولید میشود، ولایت جلوه ی الله را بر مسند قدرت می نشانند. مرکز شریعت، حوزه های علمیه است. تا حوزه های علمیه، مرکز کیفر و نفرت شناخته نشود، تا بوجود زائد و انگلی آنها آگاهی حاصل نشود، نمیتوان عروس رهایی و آزادی را در برگرفت. این زمانی تحقق می یابد که مردم از تقلید و تبعیت خود داری کنند و خود مختاری بیآموزند، به الغای دین رسمی بر خاسته و پرستش را آزاد نمایند. آزادی در پرستش است که فروپاشی نظام ولایت را ممکن میسازد.

بنابراین، براندازی ولایت و نظام استبداد، از براندازی حوزه های علمیه میگذرد. در این محل است که "علم " الله، علم بر پا داشتن نظام اسلامی مبتنی بر تسلیم و اطاعت، آموخته میشود. به درجه ی "اجتهاد " میرسند و عالم و فقیه میشوند و قدرت تعریف و تفسیر قواعد و مقرارت احکام شریعت را کسب میکنند. درست است که در حوزه های علمیه هستند مراجعی که از مجیز گویی و حمد و ثنا ی ولایت خود داری میکنند. اما آنها نیز تطهیر کنند گان، اصل تسلیم و اطاعت هستند و تقلید و تبعیت. رهایی از ولایت یعنی برانداختن نهادی که فقیه و عالم و مجتهد را تولید میکند که مردم را مقلد خود سازند. استقلال را از آنان بربایند و عقل و خرد شان را به تعطیلی بکشانند. نفوذ حوزه های علمیه به آن حد است که دانشگاه ها را نیز به مرکزی برای تولید مجتهدین با تحصیلاتی خارج از مکتب، تبدیل نموده است. تمام رده های فوقانی مدیریت و نهاد های امنیتی و نظامی را باید مجتهد خواند. چون آنها نیز از نگاهداری نظام ولایت سود کلان میبرند. نیروهای امنیتی و جاسوسی و اطلاعاتی و بویژه سپاه پاسداران را باید شمشیر ولایت و یا شریعت خواند. تنها زمانی میتوانی شمشیر را از فرود آمدن بر هر گردنی باز داری که حساب را با شریعت تصفیه کرده و در چهره ی الله نگریسته باشی.

در شرایط کنونی پاک ترین بخش جامعه، بخشی که میتواند خود مختاری را بیاموزد، فرمانفرمای خویش شود و مسئولیت آزادی را بپذیرد، همان جوانانی هستند که در پای گیری جنبش سبز اعلام نمودند که "ولایت باطل " است. یعنی اینان اگر چه در نظام کیفری ولایت، به بلوغ رسیده اند، با نظم و انضباط شریعت در ستیز و خصومت اند. چرا که بر خلاف نسل پیشین که شریعت در سرشتشان نهاده شده بود، نسل انقلاب باید به اجبار به قواعد و مقررات آن تن دهند و بر ضد خویش بر خاسته و غریزه ی آزادی را در خود خاموش و سرکوب نمایند. بدین لحاظ جوانان در نظام ولایت بیشتر از هر قشر دیگری رنج کشیده اند. جوانان میل به پرواز دارند در این جهان درهم تنیده. اما ولایت بال پرواز را شکسته است. در این جهان کنونی، تنها زمانی میتوانی کمال انسانی را کسب کنی، که آزاد و خود مختار باشی، مهم نیست چه جایگاهی را در جامعه اشغال نموده ای، آزادی شرط تنفس است و زندگی بدون آن تن دادن به حقارت است و خواری. بعنوان یک کارگر استثمار شده مجاز نیستی که حتی دهان خود به اعتراض بگشایی.

بنابراین میتوان به نیروی رهایی بخش جوانان برای براندازی نظام کیفری و ساختار جامعه ای نوین رها از اسارت و بندگی در دست شریعت برهبری ولایت و حوزه های علمیه، امیدوار بود. در جهان گشوده ی امروز جوانان نمیتواند با پیغمبر و امام، خود را شناسایی نمایند. در کشورهای عربی شمال آفریقا در واقع این نیروی جوان بلوغ یافته در جهان امروز بود که دیگر نمیتوانست یو غ نظام دیکتاتوری را به گردن بکشند. این کشورها همیشه از عوارض فقر و عقب ماندگی، تورم و بیکاری رنج برده اند، اما بپا خواسته اند که به کمال انسانی، به آزادی دست یابند. دیگر نمیخواستند رعیت و زبان بسته باشند. در این جنبش ها نه شعار ضد امپریالیسم و صیهونیسم بگوش رسید و نه الله اکبر و جهاد اسلامی.

نظام ولایت از همان آغاز با "هنجار شکنی " به منظور بر قراری "امنیت اخلاقی، " به مبارزه پرداخت. جوانان بیش از هر قشر دیگری هدف این سرکوب قرار گرفتند. در نتیجه به تجربه در یافتند، بویژه در برپایی جنبش سبز آموختند که بنام امنیت اخلاقی و دفاع از نظام ولایتی، مجتهدین و آیت الله ها و حجت الاسلامهای الله پرست به چه بی اخلاقی ها، چه دزدی ها، چه رانت خواری ها، چه رشوه گیریها، چه دروغگویی ها، چه بازجویی ها، چه شکنجه ها و تجاوزات دست نزدند. آب تطهیر را بر سر خداوند خامنه ای زمانی میریزند که دست ش آلوده بخون بهترین فرزندان این آب و خاک است. خون قتل عام در زندانها در سال ۶۷، خون قتل های زنجیره ای و کشتار خرداد ٨٨ هنوز نه تنها در سیمای روحانی خداوند خامنه ای بلکه در سیمای تمام آن فقها و علما و مجتهدین حوزه ها و خبر گان رهبری که دم فروبستند، قابل مشاهده است. سکوت حوزه های علمیه در باره جنایات ولایت آنها را در کنار کیفر دهنده، در کنار خداوند خامنه ای قرار میدهد.

در میان جوانان بخش زنان جایگاه ویژه ای را در مبارزه با ولایت اشغال میکنند. چون آنان بیش از هر بخشی دیگری از جامعه مورد تحقیر و توهین قرار گرفته اند. چرا که آنان پیوسته به جرم هنجار شکنی گرفتار شده اند. نظام سرکوب ضرورتا بر ذکاوت و زیرکی جوانان و دگراندیشان میافزاید. بنابراین، این یک اسطوره است که سنگر دین فتح ناشدنی ست. نیروی جوان نمیتواند در بند شریعت به انکار خویش و آنچه هست و میتواند باشد بپردازد. تعصب و تحجر هنوز به تضعیف وجدان آنها نیانجامیده است، میتوانند به چهره الله همانگونه که هست، مطلق گرا، سخت گیر و بیرحم، کین خواه و کیفر دهنده، بنگرند. هرچه توانایی نگریستن در چهره ی الله افزایش می یابد، پایه های نظام ولایت لرزان تر میگردد.

فیروز نجومی

fmonjem@gmail.com
rowshanai.org




انفجار راه‌سازي10 كارگر را گرفتار بهمن كرد

ابتکار: مديرعامل هلال احمر مازندران با اعلام اينكه در پي انفجار براي راه‌سازي توسط يك شركت راه‌سازي در منطقه كوهستاني نور، 10 كارگر در بهمن مفقود شدند گفت: هشت كارگراز زير توده‌هاي برف نجات يافتند.
دكتر عماد اسدي افزود: امدادگران جمعيت هلال احمردر ساعت 10 روز دوشنبه از طريق تماس ماموران پليس‌راه در جريان وقوع حادثه‌اي در روستاي يال‌رود از توابع شهرستان نور قرار گرفتند.
مديرعامل جمعيت هلال احمر استان مازندران عنوان كرد: امدادگران اعزامي به منطقه دريافتند كه يكي از شركت‌هاي عمراني تحت نظارت اداره كل راه و ترابري مازندران براي اجراي عمليات عمراني خود، انفجاري در منطقه كوهستاني بوجود آورده كه بر اثر اين انفجار، ريزش بهمن در اين منطقه رخ داده است.به گفته اسدي به علت سرما و بارش شديد برف، امكان تردد وسايل نقليه امدادي وجود نداشت و امدادگران با پاي پياده به ارتفاعات صعود كردند.
وي تصريح كرد: بر اثر ريزش بهمن 10 نفر از كاركنان و كارگران اين شركت عمراني در زير بهمن مدفون شده بودند.اسدي گفت: امدادگران به همراه تيم «آنست» (سگ‌هاي زنده‌ياب) اين جمعيت پس از هشت ساعت عملياتي جست‌وجو و نجات، هشت كارگر اين شركت را از زير توده‌هاي برف نجات دادند.به گفته وي دو كارگر اين شركت در زير بهمن به علت سرماي شديد جان باختند.




زینت میرهاشمی
بنا به برآورد بسیاری از کارشناسان اقتصادی و نیز داده های آماری، در حالی که خط فقر در ایران تقریبا یک ملیون تومان است، شورای عالی کار حداقل دستمزد برای سال 90 را 330 هزار و 300 تومان اعلام کرد. در برابر سیر صعودی بهای کالاها به ویژه افزایش چندین برابری سوخت و کالاهای حامل انرژی، حقوق کارگران و مزدبگیران فقط 9 درصد افزایش پیدا کرده است.
شورای عالی کار از نماینده دولت، نماینده کارفرمایان و نیز به اصطلاح نماینده کارگران، برای تعیین حداقل حقوق، همه ساله در پایان سال تشکیل می شود. با توجه به فقدان نماینده واقعی کارگران در این نهاد و همچنین نبود تشکلهای مستقل کارگری جهت حرکتهای متحد و همسو برای اعمال فشار جهت تعیین مزدی عادلانه تر که خوانایی با تورم و سبد هزینه خانوار کارگران را داشته باشد، عددی که از این جمع منتخب دولت اعلام می شود، طبیعتاً چشم انداز بهبود وضعیت معاشی کارگران را نه تنها نمی دهد بلکه هر ساله به دلیل رشد ناخوانی دستمزدها با تورم، شکاف سطح زندگی و معیشتی کارکران و مزدبگیران را با یک زندگی عادلانه و منطبق بر واقعیتهای موجود قیمتها و نیازها، عمیق تر می کند. به همین دلیل گسترش شکاف فقر را هر چه بیشتر افزایش می دهد.
دولت پاسداران افزایش حقوق در این میزان بسیار پایین را به علت پرداخت یارانه ها مطرح کرده است. طرح این موضوع یک حقه بازی آشکار است. منافع به دست آمده از حذف یارانه ها فعلا در دستان فربه دولت پاسداران بیشتر جیرینگ جیرینگ می کند تا پرداخت اندکی از آن به اقشار محروم جامعه. کارگران و مزدبگیران، مزد واقعی خود را در برابر کاری که انجام می دهند با توجه به نرخ رشد تورم و بهای کالاها مطالبه می کنند. در حالی که رویکرد دولت نه تعیین مزد واقعی کارگران بلکه پرداخت مبلغ ناچیز با بهانه «پول امام زمان» «پول برکت دار» و تولید عده ای نان خور دولت و گوش به فرمانش است.




فقر فمینیسم ایرانی – در نقد گفته‌ها و نظرات شادی صدر


نریمان رحیمی
شادی صدر وکیل و فمینیست ایرانی، درمصاحبه‎ای با برنامه طنز پارازیت کانال فارسی تلویزیون آمریکا (۱)، نظرش را در مورد تبعیض جنسیتی در ایران و خشونت‎های مردان علیه زنان بیان کرده است. این مقاله با مرور گفته‎های وی و نیز برخی از اظهار نظرهای پیشین خانم صدر، در پی واکاوی عمق دید برخی از فعالان حقوق زن در ایران و نگاه ایشان نسبت به مساله تبعیض جنسیتی و خشونت علیه زنان است.
شادی صدر پیش از این نظرش را درباره برداشت‎اش ازفمینیسم و بخصوص درباره چگونگی مقابله با تبعیض و خشونت جنسیتی نوشته بود (۲). برای آگاهی خواننده باید روشن کنم که من این نوشته رااز جایگاه کسی که سال‎‌ها در حوزه مسائل زنان و حقوق زنان مطلب نوشته و ترجمه کرده است و نیز در مقام مخالفت و مبارزه با هر گونه تبعیض و خشونت جنسیتی می‌‎نویسم. هدف این نوشته به هیچ وجه توجیه یا کمرنگ کردن تبعیض جنسیتی در کشورهای مختلف جهان و بخصوص کشورهایی نظیر ایران نیست.

اینکه عنوان این نوشته را «فقر فمینیسم ایرانی» گذاشته‌ام بیشتر از آن روست که به باور من برداشت‌های شادی صدر به عنوان یک فعال جنبش زنان و یک فمینیست مطرح ایرانی که با همین عناوین پوشش رسانه‌ای می‌گیرد و جایزه دریافت می‌کند، برداشتی ساده‎گرایانه، تقلیل‎دهنده و کلیشه‌ای است و برای همین هم هست که تحلیل او از وضعیت موجود و بخصوص راه حل‌هایی هم که ارائه می‌کند ساده‎انگارانه و قالبی است و متاسفانه راه به جایی نخواهد برد و از مرز گله‎گزاری و شکایت از وضع غیر قابل تحمل موجود فرا‌تر نخواهد رفت. صفت «ایرانی»‌اش را از ایده مفهوم «مشروطه ایرانی» دکتر ماشاءالله آجودانی وام گرفته‌ام که به نظر من این هم نمونه‌ای دیگر از ساده کردن و به اصطلاح «خودمانی» کردن مفاهیم است تا جایی که صورت ظاهر‌‌ همان واژه‌ها و مفاهیم را به کار می‌گیریم – مثل جنسیت- ولی بسیار ساده شده و تقلیل یافته تا آنجا که فاصله‌ای تعیین کننده تا مفهوم واقعی آن پیدا می‌کند.
شادی صدر در پاسخ پرسش مجری برنامه که تعریف‌اش از فمینیسم چیست می‌گوید: «دنیایی که من به آن نگاه کنم دنیایی سراسر تبعیض است و یکی از مهم‌ترین انواع تبعیض، تبعیض جنسیتی است. من می‌خواهم که در این دنیا کسی بخاطر جنسیت‌اش تحقیر نشود، مورد تبعیض قرار نگیرد، کتک نخورد، مجبور نباشد از چیزی صرف نظر کند، آزاد و امن باشد. همین!».

بدون اینکه انتظار داشته داشته باشیم شادی صدر در یک گفتگوی کوتاه تلویزیونی بخواهد تئوری فمینیستی را بشکافد، ولی لااقل می‌توان انتظار داشت که از هسته مرکزی فمینیسم و تحقیقات جنسیتی شروع کند، یعنی اینکه پیش از همه چیز این را بگوید که اصلا جنسیت چیست؟ چگونه در جامعه شکل می‌گیرد؟ آیا فقط این جنسیت زنانه است که یک محصول اجتماعی است که از ابتدای تولد روی تک تک ما تاثیر می‌گذارد و آنچه را هستیم می‌سازد و بطور مداوم بازتولید می‌کند؟ یا اینکه جنسیت مردانه هم یک برساختهٔ اجتماعی است؟ مردان و از جمله مردان ایرانی هم محصول تولید و بازتولید آن چیزی هستند که جنسیت مردانه را می‌سازد و به روان و شخصیت اجتماعیشان شکل می‌دهد.
دنیای امروز، بخصوص در کشورهایی مثل ایران، از ابتدای تولد پسر یا دختر (از نظر جنس) فضاهای کاملا جداگانه‌ای برای هر کدام از آن‌ها خلق می‌کند. هویت جنسیتی آن‌ها را پیش از آنکه حتی خودشان قادر به تمیز دادن محیط باشند شکل می‌دهد و روان و شیوه رفتار و گفتار و بودنشان را در طول زندگی مداوما، در خانه، در مدرسه و در همهٔ فضاهای اجتماعی کنترل می‌کند.
مسئله جنسیت – هم مردانه و هم زنانه- و چگونگی شکل گرفتن آن یکی از مسائل بسیار مهم در مطالعات فمینیستی و جنسیتی امروز است. مفهوم «مردانگی» (masculinity)، شکل گرفتن آن، انواع آن و چگونگی عملکرد آن مورد مطالعه سیستماتیک است. متاسفانه در بیشتر متن‌هایی که به نام نوشته‌های فمینیستی ایرانی در فضای مجازی منتشر شده و من خوانده‌ام، جنسیت مردانه بعنوان چیزی ماهوی و یک بار برای همیشه تعیین شده معرفی شده است.
جنسیت مردانه، ماهیت شر و سلطه‎گر و خشونت‌گری است که در خون و وجود هر مرد نشسته است. برداشت برخی از فمینیست‌های ایرانی به مسئله مردانگی یک برداشت ماهیت‎گرایانه (essentialist) است و به نظر می‌رسد که بخشی از فمینیسم ایرانی در تعریف و تبیین جنسیت به عنوان یک برساخته اجتماعی به یک انتخاب دست زده است و همین انواع مختلف این انتخاب‌های بدون اساس و شتاب‎زده است که من نشانه فقر فمینیسم ایرانی می‌نامم.
همین جا باید گوشزد کرد که پرداختن فمینیسم و مطالعات جنسیتی به تولید و بازتولید مداوم «مردانگی» (masculinity) فقط بازی فکری با مفاهیم یا کنجکاوی‌های از سر ذوق پژوهشگران نیست. پرداختن به چگونگی شکل‎گیری و پارامتر‌ها و ویژگی‌های «مردانگی» -که از کودکی تا دم مرگ از مردان خواسته می‌شود که بعنوان مردانگی‎شان رعایت کنند و به اثبات برسانند- موجب این می‌شود که برای مبارزه با پدیده‌هایی مثل سلطه‎جویی و خشونت‌گری مردان، به بررسی این پارامتر‌ها و تلاش برای تغییر آن‌ها بپردازند.
بگذارید برای مثال همین موضوع بسیار مهم خشونت‌گری مردان را در رابطه با زنان که موضوع گفته‌های شادی صدر در این برنامه بود، در نظر بگیریم. به عنوان یکی از نمونه‌های مبارزه اساسی با خشونت جنسیتی در آمریکای جنوبی، کارگاه‌های آموزشی برای مردان خشونت‎گر در محل‌های آموزشی، محل کار و حتی داخل زندان‌ها ترتیب می‌دهند. در این کارگاه‌های آموزشی، مددکاران تلاش می‌کنند تا روی برداشتی که مردان خشونت‌گر از هویت خودشان و از کاربرد خشونت برای اثبات مردانگی‎شان دارند تاثیر بگذارند. تلاش می‌کنند برای آن‌ها نوع دیگری از هویت مردانه را تعریف کنند که لزوما با خشونت و سلطه‌جویی نسبت به زنان همراه نباشد.
تمام این تلاش‌ها از آنجا آغاز می‌شود که ما برداشت درستی از جنسیت مردانه و مختصات آن در جامعه‌مان داشته باشیم. یک برداشت ماهیت‌گرایانه از مردانگی و یا اینکه ما مانند شادی صدر تمام این پیچیدگی‌ها را با محکومیت لفظی مردان خشونت‌گر ساده کنیم، طبیعتا ما را به‌‌ همان راه حل‌های ساده گرایانه‌ای که شادی صدر پیشنهاد می‌کند می‌رساند: اینکه مرد‌ها خودشان را عوض کنند و حتی به آنجا می‌رساند که اعلام تنفر کنیم و همه این‌ها هم از طرف یک فعال روشنفکر جنبش زنان که باید نقش آگاهی دهنده به توده زنان و مردان را در اجتماع داشته باشد.
در بسیاری موارد مرد خشونت‎گر در یک رابطه پیچیده عاطفی با دختر یا زن خشونت دیده قرار دارد، مثلا پدر یا برادر اوست و یک بستگی عاطفی و روحی در این میانه هست که با یک اعلام تنفر حل شدنی نیست. در بعضی موارد این زن مربوط به فرد خشونت‌گر است که روی یک زن دیگر اعمال خشونت می‌کند مثل مادر شوهری که در واقع عامل خشونت پسرش است و یا مادری که همراه با مردان خانواده روی دخترش اعمال خشونت می‌کند و‌‌ همان محدودیت‌های اعمال شده توسط محیط مردسالار را بر زندگی دختران‌اش حاکم می‌سازد.
در یک قسمت از آن برنامه تلویزیونی مجری برنامه سوال هوشیارانه‌ای کرد مبنی بر اینکه حتی اگر مردی به تمام حرف‌های ضد تبعیض‌گرایی هم باور داشته باشد چگونه می‌تواند بر توقع متفاوت محیط از خودش غلبه کند؟ این سوال هوشیارانه‌ای است و‌‌ همان چیزی است که تلاش کردم پیش از این در نوشته‌ام توضیح بدهم: اینکه «مردانگی» چیزی است که یک مرد مدام باید آن را به خودش و محیط اطرافش اثبات کند. «مردانگی» و «هویت مردانه» تبدیل می‌شود به یک عمل و استرس و فشار مداوم بر شخص.
اما آیا همه این‌ها به معنی آن است که ما چشم‌مان را روی سلطه‌جویی و خشونت‌گری مردان در محیط خودمان ببندیم و همه چیز را موکول به یک زمان واهی کنیم تا همه ارگان‌های جامعه و بخصوص رسانه‌های جمعی و مدرسه و محل کار به یک حالت آرمانی و مطلوب برسند؟ مطلقا نه!
مسئله برای یک فعال جنبش زنان و برای همه فعالان ضد تبعیض جنسیتی عبارت از این است که بدنبال راه حل‌های عملی کوتاه و میان مدت باشند. راه حل‌هایی که در یک جامعه مبتنی بر پدرسالاری و سلطه مردانه همیشه آسان پیدا نمی‌شوند. راه حلی که شادی صدر در برنامه تلویزیونی‌اش عرضه کرد چیزی به جز این عبارت کلی نبود: «تک تک مردان باید خودشان را عوض کنند. همانطور که من با فمینیست بودن‌ام فشار جامعه را تحمل می‌کنم، آن مرد هم باید فشار اجتماعی را تحمل کند وگرنه من و (غیرمستقیم زنان دیگر) از آن مردان متنفریم».
اولا که بیشتر مردان شاید اصلا به آن نقطه نرسند که اصولا خشونت‌گری و یا بیشتر از آن سلطه‌جویی را نفی کنند. این دو فاکتور از سال‌های کودکی به عنوان یک هویت و یک روش زندگی برای پسران و بعدا مردان تعریف می‌شوند. برای تغییر این‌ها باید هویت جدید و تعریف جدیدی از مردانگی را برای این مردان ارائه کرد. برای این بخش بزرگ مردان، می‌توان پیشنهاد کرد که در جاهایی که بیشتر امکان دارد کار آموزشی کرد. مثلا مردان فعال در جنبش‌های ضد تبعیض جنسیتی در دانشگاه‌ها می‌توانند با دانشجویان، کلاس‌ها و کارگاه‌های آموزشی بگذارند.
جنبش زنان تا بحال بسیار تلاش کرده است تا خشونت خانوادگی را از یک مسئله به اصطلاح خصوصی و درون-خانگی به یک مسئله حوزه عمومی تبدیل کند و خشونت پنهان در خانه‌ها را به سطح جامعه بیاورد تا بتوان درباره آن بحث کرد و بتوان مطالبه قوانین مشخص مربوط به این نوع خشونت را مطرح کرد. تلاش بزرگی می‌طلبد تا از زنان و دختران و در بسیاری موارد پسران چهره مقصر بودن را بی‌رنگ کرد و فرد خشونت‎گر را مسئول اصلی شناخت و روی مجازات و آموزش او کار کرد.
از این بیشتر، شاید بتوان تلاش کرد تا از طریق رسانه‌ها و بخصوص تلویزیون‌های سراسری، میان پرده‌های آموزشی بر علیه خشونت زنان پخش شود. در کشورهای دیگر که با ایران قابل مقایسه‌اند، مثل مراکش، این میان پرده‌های کوتاه در ساعت‌های پربیننده از تلویزیون پخش می‌شوند. پیام اصلی آن‌ها این است که خشونت علیه زن، نشانه مردانگی یا غیرت نیست.
بعضی از محافل جنبش زنان در ایران همین حالا به چاپ و پخش کارت پستال، جزوه و تقویم با محتوای ضد خشونت جنسیتی دست زده‌اند. پخش این کارت‌ها و جزوه‌ها نباید کار غیر قانونی و دشواری باشد.
محیط مجازی و شبکه‌های اجتماعی آن مثل وبلاگ‌ها و فیس بوک و مانند این‌ها با اینکه پوشش همگانی ندارند، اما باز هم تعداد زیادی از مردان را در بر می‌گیرند. در این محیط‌ها به راحتی می‌شود کار روشنگری در مورد هویت مردانه و خشونت‌گری و مانند این‌ها کرد. در این محیط مجازی دست همهٔ فعالان ضد تبعیض جنسیتی باز است که بتوانند با نوشتن مقاله، ترجمه، کشیدن کاریکاتور و درست کردن نماهنگ‌های جالب، توجه مردان جوان و دیگران را به این مسائل جلب کنند و موجب دامن زدن به بحث‌ها از محیط مجازی به محیط واقعی خانواده‌ها شوند.
به باور من از شادی صدر و امثال او انتظار می‌رود که اولا کار آگاهی رسانی و روشنگری را جایگزین حرف‌های کلی که به گله‎گزاری شبیه هستند کنند و دوما راه‎کارهایی ارائه دهند که وقتی یک فعال یا علاقمند به جنبش زنان از پای نوشته یا گفتگوی او بلند می‌شود راه‌های عملی را جلوی خودش مشاهده کند و تصمیم بگیرد با انتخاب یک یا چندتا از آن راه‌ها نقشی واقعی، همانطور که آرزوی‌اش هم هست، در راه مبارزه با خشونت‌گری و سلطه‎جویی مردانه بازی کند.
حرف‎های شادی صدر ممکن است احساسات پاک زنی خشونت دیده و تحقیر شده را مرهمی چند ثانیه‌ای ببخشد اما جنبش زنان آمده است تا ریشه‌های این خشونت‌گری و تحقیرکنندگی تاریخی را بشناساند و با آن مبارزه کند. با حرف‎های کلی و در عمل ناشدنی مثل اینکه «مردان خشونت‎گر بروند خودشان را عوض کنند» می‌شود مرهمی چند ثانیه‌ای بود، اما واقعا وظیفه یک فعال فمینیست و مبارز جنبش زنان همین است؟
در پایان می‌خواهم باز هم تاکید کنم که نادیده گرفتن و عدم پرداختن جدی به مسائل مربوط به جنسیت مردانه و «مردانگی» یک ضعف بزرگ کار تئوریک و به تبع آن کار عملی ما در جنبش زنان ایران است. من به سهم خودم تلاش کرده‌ام تا با ترجمه نوشته‌هایی در این مورد لااقل به طور جزئی مطالبی فراهم آورده باشم (۳)، اما این چند ترجمه ناچیز کجا و آن دستگاه‌های عریض و طویل تخصصی و پژوهشی در دانشگاه‌های کشورهای پیشرفته کجا؟
در شرایطی که دانشگاه‌های ما متاسفانه این مسائل مبتلا به جامعه را آموزه‌های غربی و نشانه‌های تهاجم فرهنگی غرب می‌دانند، این بار هم باز بر دوش جنبش زنان و فعالان ضد تبعیض جنسیتی است که کار روشنگری و عملی را حتی اگر در مقیاس کوچکی هم شده از پیش ببرند.

 این نوشته با نقد گفته‌های شادی صدر با چنین امیدی نوشته شده است.




پی نوشت:
(۱) -http://www.youtube.com/watch?v=aqkPHg5MLMg از دقیقه ۴۵: ۱۵
(۲) -http://shadisadr.wordpress.com/2010/04/26/suzan/
(۳)- جنسیت، الگویی برای نظم بخشیدن به آگاهی – و مقالات دیگر در سایت مدرسه فمینیستی
 http://www.iranianfeministschool.eu/spip.php?article6070
  مثلا مقاله تئوریک پیر بوردیو جامعه شناس فرانسوی: سلطه ی مردانه
 http://www.feministschool.com/spip.php?article111 




«انرژی هسته‌ای اسباب بازی نیست»


ایرج ادیب‌زاده
با وقوع سومین انفجار در نیروگاه اتمی فوکوشیما نگرانی از به وجود آمدن فاجعه ی اتمی گسترده تر شده سطح انتشار رادیو اکتیو حالا به شش درصد یعنی درجه ی زیان آور رسیده در حادثه ی چرنوبیل بزرگ ترین فاجعه ی اتمی غیر نظامی تاریخ سطح مواد رادیو اکتیو به هفت رسیده بود.



مدیرکل آژانس بین‌المللی از خطر نشت مواد رادیوآکتیو گفته است. ۱۴۰ هزارنفر از ساکنان اطراف نیروگاه خانه‌های خود را تخلیه کرده‌‌اند. وحشت از نشت مواد رادیو آکتیو به‌ویژه ساکنان توکیو را فراگرفته است.

در گفت‌وگو با دکتر علی نیری، کارشناس فیزیک اتمی در آمریکا پرسیده‌ام: چقدر خطر پخش مواد رادیوآکتیو بر اثر انفجار سه رآکتور نیروگاه اتمی فوکوشیما جدی است؟

دکتر علی نیری: معمولاً برای ایمنی نیروگاه‌ها، مسائل بسیار زیادی وجود دارد که رعایت می‌شود. به طور متعارف نیروگاه‌هایی که ساخته می‌شوند، لازم است که بتوانند هنگام زلزله یا هر نوع انفجاری که باعث تکان نیروگاه شود، به طور خودکار و به دلیل مسائل ایمنی خاموش شوند. منتهی علی‌رغم این که ژاپن پیشرفته‌ترین و بهترین کشور از لحاظ مسائل ایمنی نیروگاه‌ها هست، در مورد این زلزله‌ی اخیر غافلگیر شدند.
  اتفاقی که می‌افتد این است که در هسته‌ی اصلی نیروگاه، جایی که شما از میله‌های اورانیوم استفاده می‌کنید، برای این که بتوانید ذرات هسته‌ای به نام نوترون را برای شکاف هسته به شتاب وادارید، دمای نیروگاه بالا می‌رود. معمولاً شما با کنترل حرارت نیروگاه از یک انفجار اتمی خودداری می‌کنید.
  در واقع فرق عمده‌ بین نیروگاه اتمی و بمب اتمی در همین است که واکنش‌های زنجیره‌ای که براثر این فعل و انفعالات هسته‌ای صورت می‌گیرد، در انفجار بمب هسته‌ای به صورت کاملاً غیر مهار شده است، اما در نیروگاه‌های اتمی به شکل مهارشده قرار می‌گیرد.
  بدین ترتیب اگر نتوانید دمای هسته‌ی اصلی را به‌هر دلیلی کنترل کنید یا خطای انسانی در میان باشد و یا قسمتی از دستگاهی که باید درست عمل کند درست عمل نکند، این امر باعث ذوب‌ شدن هسته‌ی اصلی و یک واکنش تمام عیار هسته‌ای خواهد شد. یعنی در واقع شما یک انفجار اتمی خواهید داشت.
  انفجار اتمی هم باعث پخش مواد رادیوآکتیو خواهد شد که اثرات بسیار بسیار سوء و مضری روی بدن‌ انسان‌ها دارد. چون وقتی مواد رادیوآکتیو پخش می‌شود، عموماً خطرناک‌ترین آن چندین پرتو مختلف دارد که در فضا پخش می‌شود. خطرناک‌ترین آن پرتوهای گاما هستند که هیچ چیزی جلودار آنها نیست. پرتوهای گاما به راحتی در بدن انسان یا در هر بافت زنده‌ای نفوذ می‌کنند و با تغییر شکل سلول بافت‌های زنده می‌توانند باعث انواع مختلف سرطان‌ شوند. متأسفانه چون ژاپن خود اولین کشوری است که در آن سلاح هسته‌ای مورد استفاده قرار گرفت و از این جهت تاریخی بسیار تاریک و تلخ دارد، دچار یک ترس مضاعف شده است.
  در پیوند با اتفاق‌های اخیری که در ژاپن افتاد و زلزله‌ی شدیدی که آمد، ژاپنی‌ها ابتدا سعی کردند روی این وقایع سرپوش بگذارند، ولی در عمل به جایی رسیدند که مجبور به اعتراف شدند که متأسفانه نشت رادیوآکتیو انجام شده است. آنها در وهله‌ی اول تا شعاع ۱۲ کیلومتری نیروگاه را خالی کرد‌ند، ولی با انفجار های دوم و سوم خطر چند برابر شده خطر آن قدر قوی است که ممکن است کل این شهر برای سالیان سال غیر مسکونی باقی بماند. یک راه دیگر هم مدفون کردن نیروگاه است که البته آخرین مرحله است. آن مرحله در واقع مرحله‌ای است که باید کاملاً از آن قطع امید کرد؛ یعنی از این که بشود نیروگاه را نجات داد. زمانی است که تقریباً باید با شهر فوکوشیما خداحافظی کرد. امیدوارم به آن سمت کشیده نشود.

آیا شما فکر می‌کنید فاجعه‌ی دیگری چون چرنوبیل در ژاپن اتفاق بیفتد؟

ممکن است این فاجعه سنگین‌تر از فاجعه‌ی چرنوبیل هم باشد. به این علت که خسارت‌هایی که وارد شده است نه فقط به واحد یک، بلکه حتی به واحد سوم نیروگاه هم صدمه رسانده.تا به‌حال ما فقط یک واحد را داشتیم، بعد واحد دوم اضافه شد. الان همه در فکر این هستند که به گونه‌ای واحد سوم را نجات دهند. متأسفانه به نظر می‌آید شانس بسیار کمی برای نجات واحد سوم وجود دارد.

سه واحد نیروگاه اتمی در واقع یعنی سه نیروگاه اتمی متفاوت. ما در چرنوبیل فقط یک واحد داشتیم. بنابراین این می‌تواند فاجعه‌ی بسیار سهمگین‌تری را به‌وجود آورد. خطر متأسفانه بسیار جدی‌ است و مردم ژاپن در شرایط بسیار بحرانی به سر می‌برند. امیدوارم با کمک تکنولوژیکی که آمریکایی‌ها می‌کنند و البته برخی کشورهای اروپای شمالی هم در این امر خبره هستند بحران رفع شود. مثلاً در مورد چرنوبیل ما می‌دانیم که فنلاندی‌ها کمک بسیار شایان توجهی کردند در این که بتوانند حداقل میزان پخش رادیوآکتیو در چرنوبیل را متوقف کنند، اما چنان که می‌دانید، هنوز که هنوز است بعد از گذشت این‌‌همه سال از آن حادثه‌ی دردناک، همچنان چرنوبیل بدون سکنه است.

نگرانی از احتمال خطر یک فاجعه‌ی زیست محیطی و انسانی در پی انفجارهای نیروگاه‌های اتمی فوکوشیما در همه جای جهان دیده می‌شود. امروز در پاریس تظاهراتی علیه گسترش نیروگاه‌های اتمی به راه افتاد. کشوری که بیشترین نیروی برق خودش را از نیروگاه‌های اتمی به‌دست می‌آورد. چشم‌انداز شما در این زمینه چیست؟

من اولاً خیلی خوشحالم که در فرانسه چنین واکنشی دیده می‌شود. من در سال‌هایی درگیر مسائل اتمی در سطح بین‌المللی بودم و در طول این سال‌ها همیشه گفته‌ام مخالف استفاده از انرژی هسته‌ای هستم. نه فقط فرض کنید برای یک کشور خاص، بلکه برای همه‌ی کشورها. در کشور همسایگی شما آلمان، در زمان قدرت داشتن حزب سبزها، قرار براین شد که رآکتورهای اتمی تا سال ۲۰۲۵ برچیده شوند. البته شنیده‌ام که تحت صدارت خانم مرکل قرار است که این قضیه به طور کامل اجرا نشود.
  یعنی حتی قبل از این انفجار هم مشاهدات زیادی شده بود. ازجمله اگر رقمش درست خاطرم باشد، بچه‌های کسانی که در ۵۰ کیلومتری نیروگاه های اتمی زندگی‌ می‌کردند، مشکلاتی داشتند. لو کیمیا یا مشکلات دیگری در میان بوده است. بنابراین من فکر می‌کنم مستقل از این که اصلاً در چه کشوری هستیم و از چه تکنولوژی‌ای استفاده می‌شود، اگر در نیروگاه هسته‌ای فاجعه‌ای رخ دهد، قابل قیاس با اتفاق‌هایی نیست که در دیگر نیروگاه‌ها ممکن است بیفتد. اگر یک نیروگاه گازی هم منفجر شود، مشکلاتی را برای منطقه به‌وجود خواهد آورد، ولی تداوم، گسترش و حتی ضریب نفوذش به اندازه‌ای فاجعه‌ی تخریب یک نیروگاه اتمی نیست.

به این ترتیب وضعیت نیروگاه بوشهر را چطور ارزیابی می‌کنید؟

خوشحالم از این که این سئوال را کردید. من اصلاً کاری به مسائل سیاسی قضیه ندارم، اما حالا فرض کنیم که مسائل سیاسی را کنار گذاشته‌ایم. مسائلی که من همیشه عنوان می‌کردم، یک این بود که آیا ساختن یک نیروگاه اتمی به سود منفعت ملی ما هست یا نیست. دوم با توجه به این که ایران یک منطقه‌ی زلزله‌خیز است، آیا این به صلاح است که در ایران نیروگاه اتمی ساخته شود. به‌خصوص حالا که می‌بینیم کشوری مثل ژاپن با تمام تکنولوژی پیشرفته‌ای که داشت و از نظر تکنولوژی مقاوم‌سازی در زلزله از بهترین‌ها در سطح دنیا بوده، با آمدن یک زلزله‌‌ی هشت و یک‌دهم ریشتری به این شکل غافلگیر می‌شود.
  نگرانی من همیشه این بوده که اگر چنین زلزله‌ای در دهانه‌ی خلیج فارس اتفاق بیفتد، با توجه به این که نیروگاه اتمی ما ملغمه‌ای است از ساختار آلمانی‌ـ روسی، آن‌هم با نظارت روس‌ها بر آن که تاریخچه‌ی چندان مثبتی نیز در رابطه با مسائل ایمنی نیروگاه‌ها ندارند، آیا بازهم به صلاح هست که چنین نیروگاهی در آنجا ساخته شود؟ اگر چنین اتفاقی در آنجا بیفتد، چنان‌چه شبیه‌سازی‌هایی که انجام شده بود نشان داد، اولاً رادیوآکتیو آن می‌تواند به کل منطقه و شبه قاره‌ی‌ هند سرایت کند. بعد هم به‌غیر از مسائل انسانی، اتفاقی که در مورد خلیج فارس می‌تواند بیفتد این است که حدود ۱۵۰ سال هر نوع آبزی‌‌ای را که در آنجا وجود داشته باشد از بین می‌برد.
  در عمل شما فکرش را بکنید، نه فقط از نظر اقتصادی، بلکه از نظر زیبایی طبیعت چه صدمه‌ای به آن منطقه خواهد خورد. من خوشحالم که امروز مردم پاریس حداقل نشان دادند که این خطر ممکن است برای هر کشور دیگری اتفاق بیفتد. چون شما هیچ‌گاه نمی‌توانید حدس بزنید که زلزله‌ی بعدی با چه قدرت و چه نسبتی ممکن است در کشور شما رخ دهد و یا چه فاجعه‌ی طبیعی، تروریستی و یا هر چیز دیگری ممکن است اتفاق بیفتد.
  بنابراین من امیدوارم با آگاهی‌رسانی به مردم بتوانیم نشان دهیم که انرژی هسته‌ای بازیچه نیست که آدم مثل یک بچه که به یک اسباب بازی مدرن و خیلی شیک می‌رسد از آن اظهار خوشحالی کند. این وسیله‌ای است بسیار خطرناک. چه از آن استفاده‌ی نظامی شود، چه استفاده‌ی صلح‌آمیز، می‌تواند باعث از بین رفتن انسان‌های بسیار زیادی شود. می‌تواند طبیعت را از بین ببرد و می‌تواند بحران‌های بسیار زیادی ایجاد کند که شما آن را به‌هیچ وجه با هیچ سیستم دیگری نمی‌توانید مقایسه‌ کنید.
  من امیدوار هستم که مردم کشورهای دموکرات حداقل با فشار روی دولت‌های‌شان مجبورشان کنند که به‌جای سرمایه‌گذاری روی انرژی هسته‌ای، بروند به سمت سرمایه‌گذاری روی انرژی‌های نو و تجدیدپذیر. برای این که بتوانیم یک دنیای خالی از خطرات جبران‌ناپذیر هسته‌ای، به‌وجود آوریم.



چهارشنبه‌سوری در مشهد


نیلوفر آ
شب گذشته، ۲۴ اسفند و شب آخرین چهارشنبه‌ی سال خورشیدی ۱۳۸۹ در شرایطی پشت سر گذاشته شد که مردم ایران به گزارش شاهدان عینی و ویدیوهای منتشر شده در اینترنت، جشن چهارشنبه‌سوری را در برخی از نقاط ایران از جمله در تهران با شعارهایی علیه حکومت پیوند دادند و آن را پررنگ‌تر از سال‌های گذشته برگزار کردند.
این در حالی است که پلیس و مقامات قضایی ایران طی روزهای گذشته اعلام کرده بودند با کسانی که در مراسم چهارشنبه سوری دستگیر شوند برخورد جدی خواهد شد. به گفته‌ی یکی از خوانندگان زمانه، مراسم چهارشنبه‌سوری امسال در مشهد به طور «غیر قابل انکاری» از سال‌های پیش «پر سر و صداتر» بوده است. آن‌چه در زیر می‌خوانید مشاهدات نیلوفر.آ از شهر مشهد است:
همه‌جای مشهد می‌شد دسته‌های بزرگ و کوچک مردم که دور آتش‌ها جمع شده بودند را دید؛ مخصوصاً در کوچه پس‌کوچه‌ها و زمین‌های خالی‌ اطراف شهر که امن‌تر از خیابان‌های شلوغ شهر بودند. این روزها امن‌تر بودن یعنی دور بودن از دسترس نیروهای انتظامی و پلیس‌. عده‌ای دیگر طبق عادت آخر هفته‌های این روزهای ایرانی‌ها که زاده‌ی همان محدودیت‌های خاص این سال‌هاست، بیرون از شهر در باغ‌های‌شان جشن ‌گرفتند و به شادی و پایکوبی پرداختند. البته روش اول یعنی تجمع افراد غریبه به طور تصادفی و پیوستن افراد بیشتری که از آن مکان گذر می‌کنند به هسته‌ی اولیه و چرخیدن و پایکوبی آنها دور آتش و بریدن از روی آن بیشتر به سنت باستانی و شیرین چهارشنبه‌سوری شبیه است. جوان‌هایی از قشرهای مختلف از ته دل شادی می‌کردند. انگار مدت‌ها بود شادی توی وجودشان زندانی شده بود. این همان فصل مشترکی است که دیشب افراد را دور هم جمع کرد. مسلماً این نوع شادی وهیجان خیابانگردی در چهارشنبه‌سوری عمق خیلی‌بیشتری نسبت به جشن‌ها و پارتی‌های قشر مرفه‌تر جامعه دارد که شاید حالتی تصنعی پیدا کرده است.
در عین حال، باید از حضور چشمگیر ماموران ‌انتظامی هم بسیار قدردانی کرد که وجب به وجب تمام شهر را متر می‌کردند و ما را تنها نگذاشتند! با این‌که تجمع دوستان انتظامی نسبت به سال‌های پیش چند برابر شده بود، در نهایت نتوانستند برخلاف سال گذشته گروه‌های مردم را با خاموش کردن آتش‌ها متفرق کنند. در چند منطقه حتی سعی کردند با ماشین به سمت جمعیت و آتش‌های‌شان هجوم بیاورند بلکه مردم از ترس متفرق بشوند، اما با اعتراض مردم مواجه شدند. جایی شنیدم که مردم فریاد می‌زدند: «پلیس باید برقصه از مردم نترسه.»
امسال حضور مردم در مشهد آنقدر گسترده بود که قابل سرکوب نبود (خبری البته از بازداشت شدگان ندارم). شاید هم دولت تحلیل درستی کرد و فهمید در این موقعیت نباید با دم شیر بازی کند؛ نباید خاکستر دل جوان‌ها را یک‌باره با خشم شعله‌ور کند. شاید آنها هم فهمیدند در این شبی که جوان‌ها اندکی شادی، اندکی دور هم بودن، اندکی امید و اندکی همدلی یافته‌اند یک جرقه کافی‌ است تا ویران‌کننده‌ترین آتش از خیل جمعیت شعله‌ور شود.
به هر حال از تحلیل‌های سیاسی گذشته، تمام شواهد نشان می‌دهد که جنبش سبز یا جنبش اعتراضی گام خیلی بزرگی در طول یک‌سال گذشته برداشته و دلیل بارز آن هم همین موفقیت بی‌نظیر جشن چهارشنبه سوری امسال بود که هیچکس نتوانست مانع از برگزاری آن شود.



امر نیندیشیدۀ زلزله


امین بزرگیان
امین بزرگیان – این نوشته بحث‌هایی را که پس از زلزله بزرگ لیسبون در یکم نوامبر ۱۷۵۵ برانگیخته شد بازگو می‌کند و در می‌نگرد که اندیشیدن و نیندیشیدن بر رنج، چه زمینه‌ها، تفاوت‌ها و پیامدهایی دارند.

«... ای فلاسفه فریب خورده که فریاد می‌زنید "الخیر فی ما وقع"
بشتابید و این ویرانه‌های وحشت انگیز را
این تکه پاره‌های شکسته و این خاکستر‌های مصیبت زده را
این زنها و این کودکانی را که بروی هم ریخته‌اند
و این اعضا و جوارح پراکنده را در زیر این مرمرهای از هم پاشیده، بنگرید.
[...] لابد خواهید گفت که این نتیجه قوانین ابدی است که خدای مختار و نیکوکار آنها را برگزیده است!
به مشاهده این توده قربانی‌ها ، لابد خواهید گفت
که خدا انتقام خود را گرفته و مرگ آنها سزای جنایاتشان بوده است!
آخر چه جنایتی ، چه گناهی این کودکان له شده و خون آلود بروی سینه مادران خود مرتکب شده‌اند؟
آیا لیسبون که دیگر بر صفحه زمین نیست ، بیشتر گناه و جنایت کرده
یا لندن و پاریس که در لجه لذات و شهوات غوطه ور شده‌اند؟»

از منظومه ولتر درباره زلزله لیسبون

یک

در سال‌های اولیه‌ی دوران مدرنیته، زلزله‌ای در لیسبون، چهارمین شهر بزرگ اروپایی آن‌روزها (۱۷۵۵) رخ داد که به‌غیر از تبعاتی که به‌همراه داشت، همچون هفتاد‌هزار کشته و ویرانی ۸۵درصد شهر، سرآغاز بسیاری از تغییرات و تحولات فکری گردید.
لیسبون در قرن ۱۸، از مهم‌ترین مراکز مذهب کاتولیک و یکی از مهم‌ترین مناطق اروپا دررواج آموزه‌های کاتولیک بود. زلزله در یک روز تعطیل مذهبی رخ داد که مؤمنان در کلیسا‌ها مشغول عبادت بودند. کلیساها چون در سطح دریا ساخته شده بودند ازامواج غول آسای اقیانوس که به ستون‌های معابد اصابت می‌کردند، در امان نماندند و سقف‌های معابد بر سر عابدان فروریخت. سؤالی که بعد از زلزله‌ی مخرب لیسبون مطرح گردید، این بود که با تخریب کلیساهای کاتولیک در اثر یک امر طبیعی، ذهنیت دینی چه پاسخی می‌تواند به آن بدهد؟
  تخریب ساختمان اپرا، کلیسای سانتاماریا، قصر پادشاهی با بیش از شصت‌هزار جلد کتاب ارزش‌مند و همچنین نقاشی‌های مهم از اساتید برجسته‌ای همچون تیسیانو و روبنس، از شهر لیسبون خرابه‌ای ویران ساخت که تا سال‌های متمادی موضوع بحث‌ها و توجهات بسیاری گردید. اروپای قرن هجدهم در برابر پرسش‌هایی همچون نقد سنت و پیشرفت علمی و فلسفی قرار گرفته ‌بود و این مسأله بحث‌های فراوانی را در میان بنیان‌گذاران عصر روشنگری به راه‌انداخته‌بود که بخشی از آن بحث‌ها در باب تبعات زلزله را می‌توان در کتاب “کاندید” (ساده‌دل) اثر ولتر پیدا کرد.
نوشته‌های ولتر در نقد نظریات لایبنیتس که جهان موجود را بهترین جهان از جهان‌های ممکن می‌پنداشت و بعدها نوشته‌های روسو در نقد ولتر، همه تحت‌ تأثیر واقعه‌ی زلزله‌ای بود که با حجم تخریب بالا نظریات برخی از فیلسوفان و متفکران و رهبران دینی را به ‌سختی به چالش کشیده بود.
لایبنیتس، مؤسس انجمن علمی برلن معتقد بود:"با نظر به این ‌که، آفریدگار که فاعل مختار است بنا بر حکمت بالغه آن‌چه را که بهترین است اختیار می‌کند، عالَم متحقق، بهترین عالَمی است که ایجاد آن ممکن بوده‌است". او البته نمی‌گوید در دنیا شر و بدی وجود ندارد لیکن اظهار عقیده می‌کند که "روی‌هم‌ رفته خیر بیش از شر است و آن اندازه که بعضی شکایت می‌کنند، بدی در جهان غلبه ندارد ".
  قبل از زلزله، ولتر با توسل به نظریه لایبنیتس و سایر نظریه‌ها، شر موجود در این جهان را "عدمی" می‌دانست. به این معنا که شر به خودی خود استقلال وجودی ندارد و صرفاً از نبود چیزی ناشی می‌شود. او با توسل به این نظریه این جهان را بهترین نظام ممکن می‌دانست .اما بعد از زلزله لیسبون دیدن صحنه‌های فاجعه و رنج انسان‌ها ولتر را چنان متحول کرد که گفت، هیچ فیلسوفی در مقابل تن‌های رنجور و نحیف بازماندگان نمی‌تواند بایستد و بگوید که توضیحی فلسفی برای این حادثه وجود دارد و این جهان بهترین جهان ممکن است.
  ولتر در پاسخ به لایبنیتس در نامه‌ای به یکی از دوستانش می‌نویسد: "برای ما کشف این مسأله که قوانین حرکت، چگونه در چنین حادثه‌ی هولناکی در بهترین جهان از جهان‌های ممکن عمل می‌کند کار دشواری است {....} تصدیق حکمت بالغه‌ی الهی مستلزم انکار وجود شر و بدی نیست و واجب نیست که مانند لایبنیتس معتقد باشیم که این عالم بهترین عوالم است و هرچه در آن است به بهترین وجه است".
او همچنین در منظومه بلندی به مناسبت زلزله لیسبون می‌نویسد : "زندگی بشری همچون بازی شانس است. آن‌هایی که فقط موعظه و نصیحت می‌کنند بعد از وقوع چنین زلزله‌ای که بنای تفتیش عقاید هنوز پابرجای است، دیگر چه حرفی برای گفتن دارند؟ همه‌ی دیدگاه‌ها و نظریات آن‌ها در زیر خاک مدفون شده و امیدوارم که آن پدران مقدس که مجریان تفتیش عقاید هستند، همچون دیگران به زیر آوار رفته باشند. زلزله‌ی لیسبون درسی خواهد بود برای انسان‌ها تا انسان‌های دیگر را آزار و شکنجه ندهند. "
  سؤال محوری‌تر ولتر از لایبنیتس که مقدمات تفکرات او را درنهضت اصلاح دینی فراهم ساخت، این مسأله بود که: " به چه دلیلی، درجهانی که از نظر لایبنیتس و کاتولیک‌ها به کمک فرزانه ‌ترین قوانین دینی اداره می‌شود، بی‌نظمی‌های دیرپای ورنج وجود دارد؟ " وقتی این فجایع رخ می‌دهد خدا کجاست؟
  از سویی دیگر ژان ژاک روسو با تجزیه و تحلیل فلسفی زلزله‌ی لیسبون، اساس جامعه‌ای را که چنین واقعه‌ای در آن رخ داده بود را به نقد کشید و ولتر را متهم به "خیانت به اراده الهی" کرد. او در نامه‌ای به ولتر نوشت که جهان ما بهترین جهان ممکن است، زیرا در آن میان فیزیک و متا فیزیک هماهنگی و تعامل وجود دارد.
  روسو زلزله لیسبون را چنی تفسیر کرد: "چه چیزی مرگ و رنج را در زلزله باعث می‌شود؟ شهرها و تمرکز بی دلیل آدم‌ها در شهر. شهرها مکان‌هایی نیستند که انسان‌ها قرار بود در آنجا به سر برند. این قتل وعام محصول جدا شدن از طبیعت است. زمین لرزه، زبان خدایی است که از طریق به هم خوردن نظم فیزیکی، نظم اخلاقی را به ما یاد آوری می‌کند. باید پذیرفت که این چند‌هزار خانه‌ای که در لیسبون تخریب‌شده، ساخته‌ی طبیعت نبوده و چنانچه اهالی این شهر به‌نحوی بهتر سکونت گزیده بودند، ویرانی به‌مراتب برای آنان کم‌تر بود."
  با همه اختلاف‌ها بین روسو و ولتر، فاجعه زلزله لیسبون، لحظه ای یگانه بود تا آنها عمیقا به باورهای ذهنی، اعتقادات مذهبی و واقعیت اجتماعی "دوباره" بیندیشند. اندیشه ای که اساس تازه ای را برای جهان جدید بنیان گذاشت.

دو

تبدیل واقعه طبیعی زلزله به ابژه فلسفی برای آغاز گفتمانی انتقادی و طرح پرسش‌های اساسی فلسفی و اجتماعی، فاجعه‌ی لیسبون را از سایر فجایع طبیعی قبل از آن متمایز می‌کند. این زلزله، فرصتی واقعی برای تامل در بدیهیات ایجاد کرد. تن‌های بیجان، ذهن‌ها را جان بخشیدند و فاجعه نه تنها به مثابه "تخریب" که در ظاهر "بازسازی" نیز نمایان شد. به‌عبارت دیگر"فاجعه" ای همچون زلزله با تغییر جایگاه می‌تواند به‌ عنوان ابژه‌‌ی آگاهی، نظم معنایی گذشته‌ای را که در آن زلزله رخ داده و فاجعه آفریده به چالش کشیده و ساختارفکری جامعه را دستخوش تغییرقراردهد. دراینجاست که "رنج" به حال خود رها نمی‌شود وبه جز هنر و ادبیات درفلسفه، جهان بینی و حتی سیاست هم تاثیرگذارمی شود.
  فاجعه همواه در ارتباط مستقیمی است با "تن". فاجعه، بدن‌ها را مورد هدف قرار می‌دهد. این رابطه، جنبه سیاسی همیشگی فاجعه را مشخص می‌کند. بدن، بخشی از پیکره حاکم ودر امتداد آن است. انسان‌ها با بودن تنانۀشان، واقعیت دولت را ابقا می‌کنند و فاجعه، این واقعیت را - به سبب کسر کردن متعلقات سلطه - تهدید می‌کند. برای همین، فجایع همواره پای دولت‌ها را به میان می‌کشند.
  نهادهای سلطه مصرند که پس از هر فاجعه، آن را امری استثنایی، بیرونی ومازاد معرفی کنند. این تنها راه ممکن برای حفظ مناسبات قبلی است. بخش مهمی از این مناسبات به فهم شهروندان نسبت به جهان باز می‌گردد. پروژه بیرونی سازی فاجعه در واقع راهی است برای فراموشی و پنهان ساختن جنبه‌های سیاسی وانتقادی فاجعه. در میانه صدای رنج دیدگان، بلندگوها مدام می‌گویند: ماهمه چیز را به حال اولش بر می‌گردانیم. این همان فاجعه واقعی است.
  باید مرثیه ولتر برای زلزله لیسبون را دوباره مرور کنیم که پس از فاجعه، دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست. این نوع مواجهه با فاجعه تنها شیوه اخلاقی دربرابر رنج دیدگان است. مواجهه با رنج دیگری به چیزی مازاد بر "همدردی " و کمک‌های انسان دوستانه نیاز دارد. تقلیل مواجهه با فاجعه به ارسال بسته‌های غذا ودارو عقیم کردن رنج است. تنها مسیرهمدردی واقعی و کمک به دیگری، بازخوانی نظام‌های ذهنی وعینی پیش از فاجعه است زیرا به تعبیر ولتر دست‌ها وذهن‌های ما به فاجعه آلوده است.
  مساله رابطه "رنج – فاجعه" با اندیشه برای ما نیز واجد اهمیت فوق العاده ای است. جامعه ای که همواره درمعرض "رنج" بوده است، ازحافظه جمعی رنج آمیزخود چه بهره ای برده است؟ اگرما از واقعه‌ای همچون زلزله (نمونه زلزله بم) رنج کشیده‌ایم ، امروز برای تکرارنشدن آن رنج – تا آن میزان دهشتناک – چه کرده ایم؟ آن رنج با تفکرفلسفی ما چه کرده است؟ خدا وجامعه ی ما بعد از زلزله چگونه شده است؟ تن‌ها و رنج‌ها و دردها را ندیدیم؟ آکادمی فلسفه و فیلسوفان ما، آکادمی جامعه شناسی و جامعه شناسان ما ،حوزه علمیه و روحانیون دینی ما در برابر فاجعه زلزله بم و سی هزار کشته آن چه سخن و پاسخی دارند؟ آیا پس از زلزله تنها مهندسان وشهرسازان ومدیران باید حرف بزنند؟ در فاجعه وطنی، سهم علوم انسانی به غیر از مشورت‌های روانی به آسیب دیدگان زلزله چه بوده است؟ این نوع مواجهه چیزی جز عقیم کردن فاجعه نیست. پروژه ای دقیق برای حفظ وضعیت موجود وفراموشی رنج دیدگان.
  رنج‌ها برای ما ابژه‌هایی عمیقا " نیندیشیده" اند. ما به رنج هایمان نمی‌اندیشیم. کوری ما به فاجعه محصول این لاابالی گری فکری در مواجهه با آن است. اندیشیدن به زلزله تنها اندیشیدن به ساختمان‌ها واستحکام آنها نیست. هرچند که به آن هم درست نمی‌اندیشیم. فاجعه فرصتی است یگانه برای تفکرواقعی، میانجی‌ای است برای تامل درباره عمیق ترین مسایل انسانی، و باز کردن راهی برای تغییر در مجموعه داشته‌هایی که ما را به سمت فاجعه سوق داده است.
  آیا چیزی غیر از تقدیر گرایی باعث می‌شود کسی خانه اش را در برابر زلزله محکم نسازد یا با اتومبیلش در جاده‌های باریک بیرون از شهر ویراژ دهد ؟
  باید بدانیم که ‌اندیشیدن، وامدار دغدغه‌های عینی است. درواقع اندیشه از آسمان، پایین نمی‌افتد. هر اندیشیدنی به واسطه میانجی‌ها وپروبلم‌های شخصی و جمعی ممکن می‌شود. اگر جامعه ای را رنج هایش وادار به‌اندیشیدن نکند، بی‌شک چیز دیگری برای این کار وجود ندارد. کشته‌شدگان زلزله‌ی لیسبون را می‌توان به ‌تعبیری خالقان “خرد جدید” دانست، اما کشته‌ شدگان زلزله در جایی مثل ایران، فقط می‌میرند. به رنج شان اندیشیده نمی‌شود، تنها رنج شان خریده می‌شود.




کشته‌شدن تعدادی از زندانیان زندان قزلحصار


سازمان زندان‌های ايران اعلام کرده در نتيجه يک درگيری بين زندانیان و مأموران در زندان قزلحصار کرج، چند نفر کشته شده‌اند.
  به گزارش سازمان زندان‌ها و اقدامات تأمينی و تربيتی کشور، «تعدادی از زندانيان شرور و قاچاقچيان مواد مخدر که حکم اعدام آن‌ها صادر شده است در يکی از بخش‌های زندان قزلحصار قصد داشتند با انجام خرابکاری در زندان مبادرت به فرار نمايند که با حضور مقتدرانه عوامل مسئول و همکاری ساير زندانيان که مخالف اقدام آن‌ها بودند در اجرای نقشه خويش ناکام ماندند.»
  اين گزارش افزوده برخی از زندانيان با «ايجاد حريق عمدی و تخريب برخی تأسيسات و شکستن شيشه ها، به سمت زندانبانان حمله‌ور شدند.»
  سازمان زندان‌ها گفته است تعدادی از زنداينان بر اثر «جراحت وارده و گازگرفتگی ناشی از دود و آتش» جان داده‌اند.
  همچنین غلام‌حسین اسماعیلی، رئيس سازمان زندان‌ها به خبرگزاری فارس گفته است گفته است: «عوامل اصلی اغتشاش در زندان قزلحصار کرج شناسايی شده‌اند.»
  اين گزارش به آمار مجروحان و کشته‌شدگان اين درگيری اشاره‌ای نکرده است. این درگیری شامگاه سه‌شنبه ٢٤ اسفند جاری رخ داده است.
  در همین حال خبرگزاری حقوق بشر ایران (رهانا)، گزارش داده است: «زندانيان در زندان قزلحصار به شرايط بد زندان اعتراض کرده بودند و چنين برخوردی با آن‌ها صورت گرفته است.»
  مجتبی سميع‌نژاد دبير «خانه حقوق بشر ايران» که پیش‌تر در قزلحصار، زندانی بوده، به رهانا گفته: «فکر نمی‌کنم آن‌چه مسئولين سازمان زندان‌ها در اين رابطه گفته‌اند، شکل صحيح و واقعيت اصلی ماجرا باشد. واحد دو زندان قزلحصار يک بخش کوچک از اين زندان بزرگ است، در صورتی که زندانی بخواهد از زندان فرار کند، تازه ابتدای راه خود را آغاز کرده است و از چندين مانع ديگر بايد گذر کند که به شکلی محال است.»
  به گفته وی «هر واحد زندان قزلحصار شامل هشت تا ۱۲ سالن است. در واحد دو زندان هشت سالن بزرگ و کوچک وجود دارد که در بسته بوده و بر فرض ايجاد حريق عمدی هم اولين کسانی که آسيب جدی و فوری می‌بينند خود زندانيان هستند.»




سه شرط برای انتخاب «ايران» به‌عنوان پايان‌نامه


يک عضو کميسيون آموزش مجلس ايران گفته است دانشجویان ایرانی خارج از کشور برای انتخاب موضوع «ايران» به عنوان پايان‌نامه دانشگاهی بايد سه شرط را رعايت کنند.
  عليرضا سليمی در گفت‌وگو با خبرگزاری مهر از «هماهنگی موضوع پايان‌نامه با وزارت علوم، انتخاب استاد راهنما و انتخاب استاد مشاور از ايران در کنار استاد راهنما و استاد مشاور خارج از کشور» به عنوان این سه شرط نام برده است.
  به گفته وی، اين سه شرط را کميسيون آموزش و تحقيقات مجلس و وزارت علوم به‌طور مشترک پيشنهاد داده‌اند.
  سليمی افزوده پايان‌نامه‌هايی که اين سه شرط را رعايت نکنند، از نظر وزارت علوم ايران «ارزش علمی» ندارند.
محمدحسين مجلس‌آرا، مديرکل امور دانش‌آموختگان وزارت علوم، تحقيقات و فناوری ایران سه‌شنبه ۱۷ اسفند جاری از ممنوعيت انتخاب موضوع پایان‌نامه در ارتباط با ايران برای دانشجويان خارج از کشور خبر داده بود.
  وی گفته بود:‌ «ممنوعيت انتخاب موضوع رساله در ارتباط با ايران هم شامل دانشجويانی می‌شود که با هزينه شخصی برای ادامه تحصيل به خارج از کشور می‌روند و هم شامل دانشجويان بورسيه دولتی می‌شود؛ البته ممکن است تنها به برخی دانشجويانی که بورسيه وزارت علوم هستند، طرح‌های دولتی جهت تعالی کشور برای رساله به آن‌ها از سوی خود وزارت علوم ارائه شود.»
  بنا بر آخرین آمار که از سوی وزارت علوم اعلام شده، در حال حاضر ۷۵ هزار نفر دانشجويان ايرانی در دانشگاه‌های خارج از کشور تحصیل می‌کنند.
  به گفته حسين نادری‌منش، معاون آموزشی وزارت علوم، تحقيقات و فناوری ۸۰ درصد از اين دانشجويان در دوره‌های کارشناسی به پايين مشغول تحصيل هستند و ۲۰ درصد دیگر دانشجويان در دوره کارشناسی ارشد تحصيل می‌کنند که سه هزار نفر از آن‌ها بورسيه و بقيه با هزينه شخصی در حال تحصيل هستند.
  در همین حال محمود ملاباشی، معاون دانشجويی وزارت علوم نيز درخصوص دليل ممنوعيت انتخاب موضوع رساله در ارتباط با ايران برای دانشجويان ايرانی مشغول به تحصيل در خارج از کشور، گفته است: «با توجه به اين‌ که ديتا مربوط به داخل است، بنابراين هيچ خروجی برای دو کشور در اين زمينه وجود ندارد، همچنين ممکن است برخی موضوعاتی که از سوی دانشجويان ارائه می‌شود، تکراری باشد.»



بخشنامه رییس قوه قضاییه؛ «زندانیان سیاسی رنگ نوروز را نمی بینند»

بازداشت هزاران فعال سياسی و مدنی به همراه بسياری از مردم عادی معترض، از نتايج انتخابات رياست جمهوری در سال ۸۸ تا به امروز است. اما معترضين هم هر گاه به خيابان ها بر می گردند، همچنان خواستارآزادی زندانيان سياسی هستند.
سال گذشته در آستانه عيد نوروز، تعدادی از زندانيان سياسی از جمله تعدادی از چهره های شاخص سياسی، با وثيقه هايی بين ۵۰۰ تا يک ميليارد تومان برای مدتی آزاد شدند. هر چند برخی هم از چهرهای شاخص سياسی و حتی معترضين عادی که در زندان هستند تا به امروز از هر گونه آزدای موقت محروم مانده اند.



در روزهای گذشته هم آيت الله صادق لاريجانی، رييس قوه قضائيه، بخشنامه ای صادر کرده است که برخی از محکومين نمی توانند از مرخصی در آستانه عيد نوروز استفاده کنند. محکومين به اقدام عليه امنيت کشور، در زمره اين افراد هستند.
اين يعنی اينکه معترضين پس از انتخابات و ديگر محکومين سياسی که در بسياری از مواقع اتهام اقدام عليه امنيت کشور را در پرونده های خود دارند، امسال در کنار خانواده هايشان نخواهند بود.
در طول سال های گذشته، زندانيان سياسی و خانواده ای آنان نامه های بسياری به مسولين نوشته اند و از اينکه حقوق اوليه آنان در زندان رعايت نمی شود، اعتراض کرده اند.
شادی صدر وکيل دادگستری در مورد اين حقوق اوليه می گويد: مهمترين آنان در مورد زندانيان سياسی، حق برخورداری از ملاقات است که فرد متهم حق دارد هفته ای يکبار با بستگان خود ديدار و ملاقات داشته باشد و اين حق طبييعی زندانیان و جزو مواردی است که فقط جز با تصميم شورای انضباطی نمی توان از او سلب کرد.
شورای انضباطی هم فقط به مدت سه بار و به صورت پياپی، بيشتر نمی تواند اين حق را از او سلب کند و نه بيشتر از آن.
اما ما امروز زندانيان سياسی داريم که ماههاست از ملاقات با خانواده هايشان محروم مانده اند.
حق دوم زندانی، حق برخورداری از داشتن وکيل و حق بهره مندی از امکانات اوليه بهداشتی ، درمانی و فرهنگی – مثل حق داشتن کتاب، است.همه اينها در موارد متعددی ازسوی مسئولان قضايی و مسئولان زندانها برای زندانيان سياسی محدود و يا ممنوع شده است.»
در جديدترين مواردی که اعلام شده است که حقوق اوليه زندانيان سياسی رعايت نمی شود، نامه تعدادی از خانواده زندانيان سياسی زن در زندان رجايی شهر به رييس قوه قضائيه است.
آنان در اين نامه، از اينکه اين زنان زندانی، با افراد به تعبيرآنان « شرور» هم سلول شده اند، هشدار داده اند.
شادی صدر در مورد اين نامه به راديو فردا می گويد: «اساسا زندان رجايی شهر تبعيدگاه زندانيان شرور است. اين زندان فضای خاصی دارد که در آن، اثرات و خطرات جانی و حتی در مواردی خطراتی مثل در معرض تجاوز جنسی قرار گرفتن را برای زندانيان عادی فراهم آورده است.
در واقع آن گونه که زندانيان بندهای زندان رجايی شهر که خود آنها نيز به اين زندان تبعيد شده اند، در مورد فضای آنجا می گويند و توصيف می کنند اين است که فاز عدم امنيت در آنجا به حدی بالاست که آنها به تنهايی و بدون مراقبت ساير زندانيان، حتی نمی توانند به دستشويی بروند يا اساسا در آنجا تنها بمانند.»
اما در آستانه سال نو يک زندانی چه حالی و هوايی دارد؟ پاسخ به اين سوال را خود شادی صدر می دهد که در اولين بازداشت خود در چهار سال پيش، چنين روزهايی را تجربه کرده است.
شادی صدر: زندان در اين روزها از هميشه خلوتر و سوت و کورتر بود وحتی خبری هم از بازجوها نبود و من به عنوان يک زندانی، برای اولين بار طی سال ها، احساس کردم که چقدر اهميت دارد که تو به عنوان يک زندانی روزهای عيد را در نزد خانواده ات باشی.
فهميدم که چقدر دردناک است که در روزهای تعطيلات نوروز از در کنار خانواده بودن خود محروم باشی و در جايی بمانی که حتی بازجوها و زندانبان ها هم از ماندن در آن فراری اند.
شرايط زندان در آن چند روز مانده به عيد آنقدر حاد و دردناک بود که من فکر می کنم رنج مضاعف را به زندانيان تحميل می کند. و به نظرم به همين دليل است که رئيس قوه قضائيه بسيار آگاهانه در اين روزها بخشنامه صادر کرده و اعلام کرده است که زندانيان سياسی حق مرخصی در روزهای عيد را ندارند.»
در حالی که رييس قوه قضائيه از مرخصی ندادن به محکومين به اقدام عليه امنيت ملی خبر داده است، وضعيت سایر متهمين سياسی نيز که هنوز حکم قطعی نگرفته اند در ابهام قرار دارد.
اما بسياری از خانواده های زندانيان سياسی و حتی غير سياسی می گويند، اگر در آستانه سال نو به آنان مرخصی داده نمی شود، حداقل، حقوق اوليه آنان از قبيل تماس تلفنی، ملاقات حضوری و امکانات بهداشتی شان تامين شود.




سخنگوی ويکی ليکس: ما فضای رسانه ها را دگرگون کرديم

سخنگوی وب سايت افشاگر « ويکی ليکس» مدعی است که فعاليت های اين وب سايت فضای کار رسانه ها را متحول کرده است. اما درعين حال ديگران معتقدند که « ويکی ليکس» با وجود ادعای خود مبنی بر ضرورت شفافيت مطلق در عرصه گردش اطلاعات در سيستم کار درونی خود چنين شفافيتی را رعايت نمی کند.
راديو اروپای آزاد/ راديو آزادی در مورد اين موضوع و اهداف و روش های کار اين وب سايت با کريستين هارفنسون گفت و گو کرده است.
« کريستين هارفنسون» در مورد انتقادهای موجود به پنهانکاری در شيوه کار درونی « ويکی ليکس » می گويد که ما نام و مشخصات برخی از منابع اطلاعاتی خود را برملا نمی کنيم ولی با توجه به خطرات احتمالی که ممکن است اين افراد را تهديد کند به نظر ما کار درستی است. مسلما ميزان و دليل پنهانکاری در «ويکی ليکس» به هيچ عنوان با دستگاه های امنيتی و نظامی دولت ها قابل مقايسه نيست. در هر حال مهم اين است که اکثريت مخاطبان و افکار عمومی به خوبی از روش کار و اهداف ما مطلع اند.
موضوع ديگری در مورد نحوه کار « ويکی ليکس» که انتقادهايی را مطرح ساخته انتشار يکسويه اطلاعات محرمانه و ندادن فرصت و امکان برابر به طرف مقابل برای طرح نظرات و يا دفاع از اقدامات خود است.
« کريستين هارفنسون» سخنگوی « ويکی ليکس» معتقد است که دادن اين فرصت به دستگاه ها يا موسساتی که اطلاعات آنها برملا می شود ضرورتی ندارد چون خود اطلاعات برملا شده به حد کافی گويا هستند. اين اطلاعات واقعی و مستند هستند تاکنون کسی در اين مورد ترديد يا ادعايی نداشته است.
بنابراين مردم خود با مطالعه اين اسناد و اطلاعات می توانند قضاوت کنند.
به گفته وی مسئولان و سردبيران « ويکی ليکس» درست مثل هر موسسه رسانه ای ديگر ابتدا در مورد اطلاعات دريافتی ارزشيابی و بررسی های لازم را انجام می دهند و سپس مثل هر سردبير ديگر تصميم می گيرند که چه بخش از آنها را منتشر کنند.
کریستین هارفنسون می گوید که «ويکی ليکس» با مجموعه گسترده ای از رسانه ها در سطح جهان در ارتباط است
به دنبال انتشار اسناد ديپلماتيک دولت آمريکا فعاليت های افشاگرانه « ويکی ليکس» جنجال و توجه فراوانی به خود جلب کرد و بسياری از رسانه ها در کشورهای مختلف مطالبی را منتشر کردند که ادعا می شد منبع آن « ويکی ليکس» است. اين وضعيت ابهام و سردرگمی فراوانی ايجاد کرده و دقيقا مشخص نبود کدام روزنامه ها يا رسانه ها واقعا مطالب خود را از « ويکی ليکس» دريافت کرده اند.
« کريستين هارفنسون» می گويد که « ويکی ليکس» با مجموعه گسترده ای از رسانه ها در سطح جهان در ارتباط است و بنابراين نمی تواند تک تک جزييات مطالبی را که آنها به « ويکی ليکس» نسبت می دهند بررسی کند. بهترين راه برای تشخيص صحت هر يک از گزارشها اين است که به وب سايت « ويکی ليکس» مراجعه کرده و برآن اساس صحت و يا سقم گزارش مزبور را تعيين کرد.
« ويکی ليکس» در آغاز فعاليت خود با پنج روزنامه مهم درکشورهای غربی همکاری می کرد از جمله نيويورک تايمز در آمريکا، گاردين در بريتانيا، اشپيگل در آلمان ، لوموند در فرانسه و ال پاييس در اسپانيا.
ولی به گفته « کريستين هارفنسون» اکنون دامنه همکاری اين وب سايت گسترش يافته و روزنامه ها و رسانه های بيشتری از جمله در آسيا و يا اروپا را شامل می شود. از اين طريق « ويکی ليکس» می تواند مطالب جالب و مورد توجه هر منطقه و يا کشور را به شکل مستقيم تری در اختيار افکار عمومی قرار دهد.
« کريستين هارفنسون» در بخش پايانی گفت و گوی خود با راديو اروپای آزاد/ راديو آزادی می گويد که در مورد نحوه کار و اهداف « ويکی ليکس» سوء تفاهم های زيادی وجود دارد ولی اين مسئله به مرور دارد تغيير می کند. رسانه های جا افتاده و قديمی تری متوجه می شوند که « ويکی ليکس» در حقيقت يک عرصه جديدی است که به عالم فعاليت رسانه ای افزوده شده و تحت تاثير فعاليت های خود نحوه کار رسانه ها را متحول کرده است.
اين تاثير به حدی عميق بوده که اکنون تعداد چشمگيری از رسانه های بزرگ و سنتی افزودن بخشی شبيه به « ويکی ليکس » به وب سايت های خود را دارند بررسی می کنند.

بنابر اين به مرور زمان ما شاهد درک درست تری از فعاليت و اهداف « ويکی ليکس» هستيم و به موازات آن به ضرورت افزايش شفافيت در چرخش اطلاعات توجه بيشتری می شود.


ادبیات رهبران جمهوری اسلامی؛ اخلاق و انحطاط اخلاقی در ايران

رهبران جمهوری اسلامی ایران، از راست: علی لاریجانی، رییس مجلس، محمود احمدی نژاد، رییس جمهور، آیت الله علی خامنه ای، رهبر ایران، اکبر هاشمی رفسنجانی، رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام و صادق لاریجانی، رییس قوه قضاییه.

واپسين برنامه نمای دور و نمای نزديک در سال ۱۳۸۹ خورشيدی به بحث اخلاق و اخلاق گرايی و يا به عبارتی «انحطاط اخلاقی در جامعه ايران اسلامی» اختصاص دارد.
رهبر جمهوری اسلامی در ديدار با نمايندگان مجلس خبرگانی که مهدوی کنی ۸۰ ساله و بيمار را به جای هاشمی رفسنجانی نشانده بودند، بدون هيچ مقدمه ای، از رواج هتاکی در کشور سخن گفت و آن را نکوهش کرد.
آيت الله خامنه ای: اهانت و هتک حرمت در جامعه، يکی از آن چيزهايی است که اسلام مانع از او است. نبايد اين اتفاق بيافتد. انتقاد هيچ اشکالی ندارد اما دور ازهتک حرمت ها و اهانت ها و فحاشی و دشنام و ...»



تحليگران اين اظهارات را پاسخی مثبت به همراهی هاشمی در سپردن صندلی رياست به مهدوی کنی دانسته اند، که چند روز قبل از آن او و دخترش را در حرم شاه عبدالعظيم در ملاء عام به بدترين فحاشی ها نواخته بودند و خودش و خانواده اش را دسته کم در پنج سال اخير از «خاندان ابوسفيان» گرفته تا «سر فتنه» و «منافق» و «بی بصيرت» خواندند.
اما آيا مسئله انحطاط اخلاقی در جمهوری اسلامی ایران، محدود به همين هتاکی های زبانی است؟ يا اين داستان لايه هايی ژرف تر و عميق تر در بافت نظام ساخته به دست روحانيت شيعه در ايران دارد؟
احمد قابل، دين پژوه ساکن ايران، معتقد است که اين گونه رفتارهای غير اخلاقی، امری ديرينه در کشور است.
احمد قابل: بحث زير پا گذاشتن مسائل اخلاقی، مربوط به امروز و ديروز نيست. از اوايل انقلاب کم و بيش وجود داشته است و تنها چيزی که اتفاق افتاده، اين است که در بعضی مقاطع در اين مورد کمتر اطلاع رسانی شده و يا حساسيت ها کمتر بوده است.
اما در بعضی مقاطع حتی افزايش پيدا می کرده و خيلی ها از آن مطلع می شده اند. چيزی که مهم است، اين است که مسئله اخلاق واقعا مسئله مسئولان کشور ما نبوده است.
شايد نه تنها مسئولان کشور بلکه حتی مسئولان علمی مذهب اسلام و شيعه هم کمتر مبحث اخلاق برايشان مطرح بوده است. يعنی احکام برايشان بيشتر جلوه داشته و مهمتر جلوه می کرده است. در صورتی که مبنای شريعت عکس اين است.
يعنی فلسفه وجودی تمام فقه و تمام احکام شريعت برای رسيدن به آن جنبه های اخلاقی مثبت است. اجمالا در مقام عمل، واقعا رفتارهای خلاف اخلاق ريشه در سال های خيلی دور دارد که مراعات نمی شده است چه در محيط های زندان و چه در برخورد با مخالفان علی الخصوص اين گونه بوده است.»
اين ديرينه بودن انحطاط اخلاقی در نظام سياسی ولايت فقيه در ايران را، فيلسوف سکولاری چون محمدرضا نيکفر، نه اتفاقی عرضی و حاشيه ای، بلکه امری ساختاری در نظام دينی ولايی ايران می داند.
محمدرضا نیکفر: بنياد جمهوری اسلامی، يک بنياد غير اخلاقی است و اساس اين رژيم بر يک تبعيض استوار است و شاخص اين تبعيض، تبعيض بين خودی ها و غير خودی ها است. در اين سيستم دست خودی ها برای هر کاری باز است و دست غيرخودی ها بسته.
وقتی اين بنيان يک بنيان غير اخلاقی بود ديگر اين موعظه ها و توصيه ها که رهبر جمهوری اسلامی می کنند در يک کلام، شيادی و فريبکاری است.
ما از همان ابتدا شاهد اين قبيل ماجراها بوديم. يعنی از پيش از انقلاب که يکباره يک عده ای در جامعه بدون هيچ سابقه ای سبز شدند و خودشان برای خودشان حقانيت قائل شدند که به صف تظاهرات ديگران و به دگرانديش ها حمله کنند، شروع شد و به همين شکل ادامه پيدا کرد. قتل های زنجيره ای رخ داد و آدم کشی کردند، کتاب فروشی آتش زدند. مدام اين مسئله مطرح شده است و اين يک اتفاق جديدی نيست که رهبر جمهوری اسلامی يکباره بگويد که هتاکی نکنيد.»
در اين باره آيت الله خمينی در يکی از صحبت هايشان گفته است: «وقتی انقلاب واقع می شود، پشت سر انقلاب يک چند هزار از اين فاسدها را در مراکز عام می آيند دار می زنند و آتش می زنند تمام می شود قضيه.
و نمی گذارند که يک روزنامه ای (فحش بدهد) اگر در اينجا از يک حزب فاسد جلو بگيرند، می گويند آهای يک حزبی شد، شد رستاخيز، ما می خواهيم رستاخيز بشويم، ما يک حزب را، يا چند حزب را که صحيح عمل می کنند، می گذاريم عمل کنند و باقی را همه ممنوع اعلام می کنيم و همه نوشته جاتی که اينها نوشته اند و بر خلاف مسير اسلام و مسلمين است ما همه اينها را از بين خواهيم برد و هر چی می خواهند روزنامه های خارج بنويسند و اگر اينها هرچی دلشان می خواهد در خانه هايشان فرياد بکشند ولاکن بيرون ديگر نمی توانند.
مرتيکه ای که من نمی خواهم اسم کثيفش را ببرم، همه غايله ها را بوجود آورد.»
پرسش ديگر آن است که آيا هتاکی و انحطاط اخلاقی تنها مربوط به همان فحاشی های زبانی و کلامی است؟ يا هتک حرمت و نقض حرمت انسانی در ساير رفتارهای عوامل و مسئولان نظام نسبت به مردم را هم می توان رديابی کرد؟
احمد قابل: اگر واقعا اخلاق مبنای شريعت است که هست، آقايان اگر ادعا می کنند که حکومتشان، حکومتی مبتنی بر شريعت است، بايد در تمام صحنه ها اخلاق رعايت بشود.
اين همه اهانت به خانواده های بازداشت شدگان می کنند، رفتارهايی که با بازداشت شدگان انجام می دهند، رفتارهايی که با مردم معترض در خيابان ها انجام می دهند، خلاف قانون و اخلاق است. اصلا خلاف قانون عمل کردن يعنی پايبند نبودن به عهد و پيمان که خودش بدترين نوع بد اخلاقی است.
ولی آقايان باکی از اين کارها ندارند. الان همين زندان و يا حصر آقايان کروبی و موسوی طبق هيچ قانونی نيست. يعنی هيچ مرجع قضايی پرونده اينها را رسيدگی نکرده است. دارند دروغ می گويند. نمی دانند که اين دروغ گفتن جزو مسائل غير اخلاقی است که در جمهوری اسلامی باب شده است که مسئولين از صدر تا ذيل دارند دروغ می گويند و عين خيالشان هم نيست.»
محمدرضا نيکفر، فیلسوف ساکن آلمان، هم منحط شدن اخلاق انسانی را شامل همه سطوح اجتماعی و فرهنگی تعريف می کند:
نیکفر: در نگاه هتاکی وجود دارد. شما در نظر بگيريد اينها فضای نا امنی برای زنان ايرانی ايجاد کرده اند. يعنی با فحاشی های مداومی که عليه آن چيزی که خودشان به آن بدحجابی يا بی حجابی می گويند، نسبت به زنان هتاکی می کنند.
در نتيجه اين رفتارها با زنان ايرانی، اين نگاه ها به چهره زن را تبديل به نگاه های هتاک و شرارت باری می کنند، مدام پرخاش زبانی می کنند و اين پرخاش زبانی جزء زبان و بخشی از موعظه هايشان شده است. حتی وقتی اينها با نرم خويی در مورد زنان صحبت می کنند، تمام سخنشان باز هم هتاکی است.
مسئله اين نيست که خشونت و فحش به کار ببرند، بلکه بنياد انديشه، هتاکی است و بنياد اين هتاکی بر تبعيض گذاشته شده است. اين مسئله روال انسانيت را در يک جامعه زخمی می کند. متاسفانه شايد مدت بسياری طول بکشد تا ما بتوانيم اين زخم ها را جبران کنيم. اين زخم ها را مداوا کنيم.»
در همين ارتباط، محمود احمدی نژاد در اولين سخنرانی بعد از انتخابات رياست جمهوری اش چنين گفت:
«در انتخابات، ۴۰ ميليون نفر تعیين کننده اصلی بودند، حالا چهار تا خس و خاشاک اين گوشه ها يک کاری می کنند اين سيل ملت ايران آن را مانند يک خار و خاشاک به دور خواهد انداخت.»
بر مبنای روانشناسی اجتماعی، هر نوع ترويج خشونت، تحقير اجتماعی و تبعيض در ارزش گذاری ميان مردم، شکل مهمی از هتاکی و انحطاط اخلاقی است.
منتقدان نظام سياسی روحانيت شيعه در ايران معتقد هستند انحطاط اخلاقی، که خود ناشی از نظام سياسی مستقر در ايران است، ريشه هايی عميق تر و ژرفتر از آن در فرهنگ روزمره ايران يافته است که تا سال های سال، بتوان نسبت به محو آن خوشبيينی زيادی داشت.
محمد رضا نيکفر اشاره به همين خشونت های عادی شده در نظام جمهوری اسلامی دارد:
نیکفر: کافی است يک نفر فقط نطق های آقای خامنه ای را آناليز (تحلیل) کند، مجموعه ای از هتاکی ها را در اين نطق ها می بيند.

لغت «فتنه و عوامل فتنه» که ايشان وضع کرده اند بزرگترين هتاکی است. هتاک ترين روزنامه در تاريخ مطبوعات ايران، روزنامه کيهان است که سردبير، صاحب امتياز و مدير مسئولش برگزيده همين ولی فقيهی است که می گويد هتاکی نکنيد، رئيس جمهوری دارند که اصطلاح معروف «خس و خاشاک» را برای مردم به کار برد و ادبيات ايشان، ادبياتی کاملا آلوده به هتاکی ها است.
کانون پخش هتاکی ها در طول تاريخ جمهوری اسلامی، تريبون های نماز جمعه است که به سادگی می شود مجموعه دشنام های اينان را در اين نطق ها ديد. نطق های کنونی يک منبع بسيار از بی اخلاقی هاست که از شکستن قلم ها و توهين های ديگر که به فکر وانديشه در اين ادبيات مربوط می شود. در آن سخن گفته می شود.»
محمود احمدی نژاد در بخشی از سخنرانی هايش (در جمع مدعوين ايرانيان ساکن خارج از کشور) می گويد:
«می گويند قطعنامه می دهيم، خوب قطعنامه بدهيد، آن قدر قطعنامه بدهيد که بشود چهار هزار تا، بابا ديگر آن ممه را لولو برد.»
يا در جايی ديگر خطاب به رییس جمهور آمریکا می گويد:
«اون که عددی نيست، گنده تر از اون هم عددی نيستند؛ بگذاريد اين جمله را بگم که آن ته چيزی که آنها را می سوزاند چيست؟، بابا جان! آب را بريز همون جايی که می سوزد. چرا آب را جای ديگری می ريزيد؟»
احمد خاتمی امام جمعه تهران و عضو مجلس خبرگان از جمله کسانی بود که پس از سخنان آيت الله علی خامنه ای به شدت به هتاکان حمله برد، او خود، چندی قبل در جمع طلاب قم چنين گفته بود:
«انتظار داريم به صراحت اين دو باغی، موسوی و کروبی را محکوم کنند، امروز دو خط در کشور بيشتر نيست، يک خط ولايت، خط انقلاب، خط خدا. دوم خط ضد انقلاب. خط آمريکا. خط صهيونيست ها، خط انگليس ها. خط ضد انقلاب خارج از کشور، خط سلطنت طلبها و خط رقاص های فراری.
ما روحانيون، خواهان برخورد قاطع با همه فتنه گران بويژه موسوی و کروبی هستيم. اگر کارد به استخوان برسد، خواهند ديد فتنه گران، يک روز هم زنده نخواهند ماند، شما که تفاله های ناچيزی از اينها هستيد. اصلا عددی نيستيد که اين جمعيت را برای صحنه بياوريد برای اينکه موسوی دستگير بشود، برای اينکه کروبی دستگير بشود، اينها ذليل هايی هستند که گرفتنشان کاری ندارد.»
احمد قابل، دين پژوه ساکن ايران، می گويد:
«مجموعه کسانی که وابسته به حاکميت هستند، از ائمه جمعه گرفته تا مسئولان حکومتی، تا سخنی از آقای خامنه ای مطرح می شود، فکر می کنند و جوری برخورد می کنند که انگار يک کشف تازه ای اتفاق افتاده است.
آقايان دينشان را در حقيقت به دهان ولايت فقيه دوخته اند، يعنی اگر به آنها چيزی را بگويند و بپسندند آن مسئله دينی محسوب می شود و اگر نشود ولو جزو مسلمات دين هم باشد از ديد آقايان دينی هم نيست.»
احمدی نژاد در يکی ديگر از سخنرانی هايش می گويد:
«اينها نمی فهمند. الحمدلله الذی جعل اعدائنا من الحمقا؛ اولا شما کی هستيد؟ شما عذر می خواهم، شما چيه که هستيد؟»
آقای قابل خود، رهبر ايران را نيز مشمول کسانی می داند که هتاکی کلامی را در تريبون های عمومی رواج داده است.
احمد قابل: اينکه خود رهبری می آيد و در سخنرانی هايش به مخالفان خودش، اهانت می کند اين مخالفان اعم از مخالفان داخلی يا حتی مخالفان خارجی- يعنی کسانی که در بيرون از کشور هستند- و با عبارت های غير اخلاقی، آنها را مورد هجوم قرار می دهد، اگر در جای خودش يک عالم دينی دقت داشته باشد، بايد همان جا به ايشان هشدار بدهد که آقا شما که مثلا می آييد و اين عنوان را مطرح می کنيد که مثلا «مثل سگ دروغ می گويند»، اين چه سبک گفتار است؟ مگر پيغمبر خدا وقتی که می خواهد با مخالفان خودش صحبت کند، اين گونه صحبت می کند؟
آيت الله خامنه ای در يکی از سخنرانی هايش گفته بود: «ادعا می کنند که برای بازرسی وارد کشتی اينها شده ايم، که البته مثل سگ دروغ می گويند.»
احمدی نژاد در جاهای ديگر چنين می گويد:
«سفر می کنند به يک کشوری و مردم آن کشور جمع می شوند و می گويند که برو گم شو. برو از کشور ما بيرون برو. رای که با گدايی به دست می آيد. اقای اردوغان زنگ زد، به من گفت که آقای اوباما زنگ زده و يک ساعت و نيم با من کلنجار رفته که تو رو خدا رای منفی ندهيد ممتنع بدهيد! گدايی رای در شورای امنيت است. الان با التماس و گدايی و آقا بيا تو اين امتياز را بگير و...»
محمد رضا نيکفر، فلسفه دان و نويسنده مقالات بسياری در نقد دين خويی و مغايرت آن با حقوق بشر، ما را به ريشه های اين هتاکی کلامی و ذهنی توجه می دهد.
نیکفر: اين چيز شناخته شده ای است، تاريخ ادبيات ايران را اگر نگاه کنيم، يعنی آثار کسانی مثل حافظ، مثل سعدی و بزرگان ادبيات را اگر نگاه کنيم، می بينيم اين واعظ ها و اين شيخ ها و اين محتسب ها همواره زبانشان به عنوان زبان دروغ وزبان آلوده و زبان پرخاش و هتاکی توصيف شده است.
اين در ادبيات ما ثبت شده است و متاسفانه فرهنگ ما را آلوده می کند و اين آلودگی، حتی اگر اين رژيم هم نباشد، مدتها طول می کشد تا فرهنگ مان بتواند خودش را از اين هتاکی ها پيراسته و آراسته کند.»
و چنين است که منتقدان نظام سياسی روحانيت شيعه در ايران معتقد هستند انحطاط اخلاقی، که خود ناشی از نظام سياسی مستقر در ايران است، ريشه هايی عميق تر و ژرفتر از آن در فرهنگ روزمره ايران يافته است که تا سال های سال، بتوان نسبت به محو آن خوشبيينی زيادی داشت.




مقام سپاه: در برگزاری جشن جهانی نوروز تجدید نظر جدی شود

اسفندیار رحیم مشائی
رئیس اداره سیاسی سپاه پاسداران روز چهارشنبه گفت که با توجه به ناآرامی‌های اخیر در کشورهای خاورمیانه و کشتار مردم برگزاری جشن جهانی نوروز در ایران، که مسئولیت آن را اسفندیار رحیم مشائی بر عهده دارد، باید مورد «تجدید نظر جدی» قرار بگیرد.
به گزارش خبرگزاری مهر، یدالله جوانی با اشاره به برگزاری جشن جهانی نوروز با حضور تعدادی از کشورها در تهران گفت: «با توجه به شرایط اخیر منطقه و خیزش ملت‌های اسلامی و کشتار بی‌رحمانه ملت بحرین و دیگر کشورهای خاورمیانه، لازم است تجدید نظر جدی در برگزاری جشن جهانی نوروز صورت بگیرد.»
وی توضیح داد که باید در شرایط فعلی، در اعتراض به کشتار مردم بحرین و لیبی در برگزاری جشن نوروز مروری دیگر صورت بگیرد.
اظهارات آقای جوانی در واکنش به اقدامات اخیر اسفندیار رحیم مشائی صورت گرفته است.
آقای رحیم‌مشائی به عنوان ریاست ستاد برگزاری جشن نوروز تصمیم دارد در فروردین‌ماه ۱۳۹۰ مراسم جشن نوروز را در تهران با حضور نمایندگان برخی کشورها نظیر ترکیه، ترکمنستان، آذربایجان و آلبانی برگزار کند.
با این حال رئیس اداره سیاسی سپاه پاسداران با اشاره به این‌که روح‌الله خمینی در آستانه نوروز ۱۳۴۲، با توجه به شرایط کشور، مراسم عید را تحریم کرده و «عزای عمومی» اعلام کرد، معتقد است که حال نیز با توجه به «کشتار مردم خاورمیانه و دیگر کشورها» می‌توان این اقدام آقای خمینی را مد نظر قرار داد.
آیت‌الله عبدالنبی نمازی، نماینده مردم تهران در مجلس خبرگان رهبری، نیز روز چهارشنبه به خبرگزاری نیمه‌رسمی فارس گفت در حالی که مسلمانان در برخی کشورها کشته می‌شوند، مسئولان باید با آن‌ها همدردی کنند و توجه داشته باشند که «در این شرایط برنامه‌های آن‌چنانی» نوروزی برگزار نشود.
وی همچنین تأکید کرد که اگر کسانی بخواهند آداب و سنن ایرانیان قبل از اسلام را به عنوان «فرهنگ و مکتب مستقل ترویج کنند» این اقدام «نوعی انحراف» به شمار می‌رود و افزود: «جشن‌ها اگر مروج مکتب ایرانی و غیر از اسلام باشند در واقع نمادی از بی‌هویتی و یادآوری دیکتاتوری‌های قبل از اسلام خواهند بود.»
آیت‌الله عباس کعبی، عضو دیگر مجلس خبرگان، نیز در گفت‌و‌گو با این خبرگزاری ضمن انتقاد از افرادی که با مطرح کردن مسائل باستانی، نمادهای ایرانی را پررنگ‌تر از مسائل دینی مطرح می‌کنند گفت: «کسانی که درباره سنت‌های باستانی غلو می‌کنند، در اصل می‌خواهند ابعاد اسلامی را کمرنگ کنند که انحراف آشکاری است و باید جلو آن گرفته شود.»
وی همچنین با تأکید بر «جاهلی» بودن برخی آداب و رسوم گذشته از جمله «چهارشنبه سوری و سیزده‌به‌در»، این سنت‌ها را از دیدگاه اسلام «بدعت» دانست.
تلاش اسفندیار رحیم‌ مشائی برای برگزاری جشن جهانی نوروز، در روزهای گذشته نیز جنجال‌برانگیز شد.
انتشار اخباری مبنی بر امکان سفر پادشاه اردن به ایران به دعوت آقای رحیم‌ مشائی برای شرکت در جشن‌های نوروزی در روزهای گذشته انتقادهای گسترده‌ای به همراه داشت که با بالا گرفتن اعتراض‌ها، روز گذشته خبرگزاری فارس از لغو این سفر به دلیل مخالفت‌های «نهادهای تصمیم‌گیر» خبر داد.
پیش از آن نیز معاون سیاسی دفتر ریاست جمهوری و وزارت خارجه جمهوری اسلامی اعلام کرده بودند که این سفر «قطعی» نیست.

«جشن جهانی نوروز»؛ در تخت جمشید یا تهران

برگزاری جشن جهانی نوروز که سال گذشته نیز در تهران برگزار شده بود، زمانی اعتراض برخی از اعضای حکومت جمهوری اسلامی را برانگیخت که محمود احمدی نژاد اعلام کرد که جشن جهانی نوروز ۱۳۹۰ در تخت جمشید برگزار خواهد شد.
پیش از آن نیز اسفندیار رحیم مشائی بحث تنظیم «منشور نوروز» را به عنوان «حلقه وصل» کشورهای برگزار کننده نوروز به میان کشیده بود.
به دنبال این اظهارات احمد توکلی، نماینده اصولگرای مجلس در تاریخ ۱۰ اسفند در نامه‌ای به محمود احمدی نژاد نوشت که آیا «برنامه‌ روشنی» که آقای احمدی‌نژاد از آن صحبت می‌کند «پرده دیگری از جداسازی مکتب ایرانی از مکتب اسلامی اسلامی است یا مقدمه منشور نوروز است»؟
وی همچنین پرسید که «انجام مراسم ویژه» نوروز «در تخت جمشید از ابتکارات کیست»؟
در تاریخ ۱۸ اسفند نیز علی مطهری، نماینده اصولگرای مجلس با انتقاد از برگزاری مراسم نوروز در تخت جمشید، این جشن را یاد‌آور جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایران دانست.
وی همچنین اسفندیار رحیم مشائی را مبدع «مکتب ایرانی» و «منشور نوروز» دانست و افزود که آقای احمدی‌نژاد به دلیل «ضعف بینش اسلامی و ارادت به مشائی» این مسائل را مطرح می‌کند.
به دنبال این انتقادها در نهایت اعلام شد که جشن جهانی نوروز در تهران برگزار خواهد شد.
آیت‌الله علم‌الهدی، از اعضای مجلس خبرگان رهبری نیز در ۲۰ اسفند با اشاره به این که قرار بود این مراسم در تخت جمشید برگزار شود اعلام کرد که «به توصیه بزرگان» این برنامه تغییر کرده و در تهران برگزار خواهد شد.
اسفندیار رحیم مشائی که پیشتر با نام بردن از «مکتب ایران» به عنوان «حقیقت ایران و اسلام» خشم بسیاری از اصول‌گرایان را برانگیخته بود، ریاست ستاد برگزاری جشن جهانی نوروز سال ۱۳۹۰ را بر عهده دارد.
به گفته وی در تاریخ هفتم و هشتم فروردین جشن جهانی نوروز و همایشی در باره نوروز در تهران و با حضور رؤسای جمهور و مسئولان برخی از کشورها برگزار خواهد شد.
این دومین بار است که دولت محمود احمدی‌نژاد در ایران جشن جهانی نوروز برپا می‌کند.
سال گذشته کشورهای تاجیکستان، عراق، افغانستان و ترکمنستان در این جشن که در سعد‌آباد تهران برگزار شد، حضور داشتند.
امسال نیز از کشورهایی نظیر ترکیه، ترکمنستان، آذربایجان، تاجیکستان، افغانستان، قزاقستان، قرقیزستان، آلبانی و عراق برای شرکت در این مراسم دعوت به عمل آمده و قرار است که حدود ۲۰ کشور در این جشن شرکت کنند.



ایران کشف تسلیحات خود در کشتی توقیفی در مدیترانه را تکذیب کرد

عکس تزئینی است.
به دنبال اظهارات اسرائیل مبنی بر توقیف یک کشتی باری حامل «تسلیحات ایرانی» از سوی تکاوران اسرائیلی، فرمانده کل ارتش جمهوری اسلامی این خبر را تکذیب کرد.
به گزارش خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی،‌ ایرنا، عطاءالله صالحی روز چهارشنبه ضمن تکذیب این خبر اسرائیل را متهم به «دروغ‌سازی و دروغ‌پردازی» کرد و گفت: «به طور یقین اسرائیل با توجه به تمامی این ضررهایی که دارد می‌بیند به دنبال فرعون مصر انشاء‌الله در آب‌های مدیترانه غرق خواهد شد.»
روز گذشته ارتش اسرائیل اعلام کرد که تکاوران دریایی اسرائیل یک کشتی آلمانی به نام «ویکتوریا»‌را در ۳۲۰ کیلومتری اسرائیل توقیف کرده‌اند که در بازرسی‌های اولیه، سه محموله تسلیحاتی در این کشتی کشف شده است.
بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل، «نیروهای تروریست» ساکن غزه را گیرندگان این محموله اعلام کرده و گفته است که ایران «منبع» ارسال این سلاح‌ها بوده است.
فرمانده کل ارتش ایران روز چهارشنبه این خبر را کذب دانست و افزود: «رژیم غاصب اسرائیل تنها رژیمی است که از بیداری اسلامی کشورهای منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا خسارت می‌بیند.»
ارتش اسرائيل در آبان‌ماه ۸۸ نیز يک کشتی باری حامل سلاح ایرانی را در ۱۶۰ کيلومتری سواحل اين کشور در دريای مديترانه رديابی و توقيف کرد که بنا به اظهارات آن زمان نیروی دریایی اسرائیل، ۳۶ کانتینر از ۵۰۰ کانتینر آن حاوی سلاح‌های ساخت ایران از جمله راکت، تفنگ، گلوله خمپاره و نارنجک بود.
غزه از تابستان سال ۲۰۰۷ که حماس بر این باریکه مسلط شد، در محاصره بوده و اسرائیل تمامی راه‌های زمینی و دریایی برای ورود محموله به این منطقه را مسدود کرده است.



ایران نسبت به پیامدهای حضور سربازان خارجی در بحرین هشدار داد

نیروهای نظامی اعزامی از کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس در حال حرکت به سوی میدان مروارید منامه
احمد وحیدی، وزیر دفاع ایران در واکنش به اعزام نیرو از چند کشور حاشیه خلیج فارس به بحرین، از این اقدام با عنوان یک «خطای استراتژیک» یاد کرده و نسبت به بروز «خصومت و درگیری»‌ در منطقه هشدار داده است.
به گزارش خبرگزاری جمهوری اسلامی، ایرنا، احمد وحیدی، وزیر دفاع جمهوری اسلامی، روز چهارشنبه نسبت به پیامدهای اعزام نیرو از سوی برخی کشورهای حاشیه خلیج فارس به بحرین برای مقابله با اعتراض‌ها در این کشور هشدار داده است.

وی از این اقدام با عنوان «خطای استراتژیک، سیاسی و ملی حکومت بحرین» یاد کرده و گفته است: «این گونه اقدامات موجب افزایش تنش و مخدوش شدن ثبات و امنیت منطقه خواهد شد و چنانچه این حرکات نسنجیده و فاقد وجاهت حقوقی رویه شود، منطقه به کانون آتش‌افروزی، خصومت و درگیری تبدیل خواهد شد و دود آن به چشم ملت‌های منطقه خواهد رفت.»
به دنبال بالا گرفتن اعتراض‌های خیابانی به حکومت پادشاهی بحرین،‌ عربستان سعودی روز دوشنبه از اعزام حدود ۱۰۰۰ سرباز به این کشور برای «محافظت از ساختمان‌ها و تاسیسات دولتی» خبر داده بود.
همچنین شیخ عبدالله بن‌زاید آل‌نهیان، وزیر امور خارجه امارات نیز اعلام کرده بود، این کشور نیز ۵۰۰ نیروی پلیس برای مقابله با اعتراض اکثریت شیعه بحرین به این کشور اعزام کرده است.
به گفته وزیر امور خارجه امارات، سایر کشورهای عضو شورای خلیج فارس نیز «برای اعاده نظم و امنیت در بحرین» مشارکت خواهند کرد.
در این میان وزیر دفاع جمهوری اسلامی درباره حضور نیروهای خارجی در بحرین اظهار داشته است: «حضور نیروهای خارجی در بحرین نه تنها برای حاکمیت این کشور مشروعیت ایجاد نمی‌کند، بلکه همان مشروعیت موجود را نیز از بین می‌برد.»
احمد وحیدی همچنین در این باره اظهار داشته است: «این ملت‌ها هستند که باید سرنوشت خود را تعیین کنند، نه این که کشوری از کشور دیگر برای حضور نظامی دعوت کند و آنها نیز مردم کشور دیگر را مورد ضرب و شتم قرار دهند.»
گفتنی است، حکومت پادشاهی بحرین که در اختیار اقلیت سنی مذهب این کشور است، از سایر کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس برای مقابله با تظاهرکنندگان در این کشور که بیشتر آنها شیعه هستند، تقاضای کمک کرده بود.
ایالات متحده آمریکا که در نخستین واکنش به اعزام سربازان عربستانی به بحرین این اقدام را به معنای «مداخله نظامی»‌ ندانسته بود، روز سه‌شنبه از طرف‌های درگیر در بحرین خواست، برای یافتن راه‌حلی سیاسی با هم وارد گفت و گو شوند.
واشنگتن همچنین از بحرین و سایر کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس خواسته است، در برابر معترضان بحرینی خویشتن‌داری کنند.
این در حالی است که جمهوری اسلامی در نخستین واکنش خود به اعزام سربازان سعودی به بحرین این اقدام را موجب «پیچیده‌تر شدن» اوضاع در این کشور و «غیرقابل قبول» خوانده بود.
روز سه‌شنبه همچنین وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران با احضار سفیران عربستان و سوئیس و نیز کاردار سفارت بحرین به وزارت امور خارجه به «دخالت نظامی در بحرین» اعتراض کرده بود.
بحرین که از جمله به دلیل استقرار ناوگان پنجم ایالات متحده در آن از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است، از چند هفته پیش صحنه اعتراض‌های مردمی به حکومت پادشاهی حاکم بر این کشور است.
از آنجایی که بیشتر ساکنان بحرین را شیعیان تشکیل می‌دهند، سایر کشورهای حوزه خلیج فارس و به ویژه عربستان سعودی از این بابت نگران هستند که سقوط حکومت سنی مذهب بحرین به تقویت نفوذ ایران در منطقه منجر شود.
در این میان روز چهارشنبه و تنها یک روز پس از اعلام حالت فوق‌العاده در بحرین، برخی گزارش‌ها از کشته‌ شدن دست ‌کم چهار نفر در جریان درگیری‌ها میان معترضان و نیروهای نظامی و امنیتی در این کشور حکایت دارد.
درگیری‌ها در منامه، پایتخت بحرین، پس از آن بالا گرفت که نیروهای نظامی و امنیتی تلاش می‌کردند، معترضان را که از چند هفته پیش در میدان مروارید این شهر تجمع کرده‌اند، متفرق کنند.
از روز سه‌شنبه اعتراض‌ها در بحرین بالا گرفته بود و بر اساس اعلام منابع بیمارستانی در این روز دست‌کم ۲۰۰ نفر از معترضان بر اثر شلیک گلوله از سوی نیروهای نظامی زخمی شده و یک سرباز عربستانی نیز به دست معترضان کشته شده بود. 
پروژه سوسیال فمینیستی

ترجمه آزاده ارفع

 نانسی هولمستروم کارنظری خود را از فلسفه در عرصه های متافیزیک و فلسفه ذهن آغاز کرد. درادامه  به مطالعه درباره رابطه اراده آزاد با مفهوم عمومی آزادی انسانی پرداخت. سپس به تحقیق درباره مفاهیم اساسی در فلسفه اجتماعی و سیاسی و از جمله آزادی ،  طبیعت زنانه/ طبیعت انسانی  روی آورده  و مقالات متعددی را در این عرصه (" آیا زنان از سرشت ویژه ای برخوردارند؟"، " تئوری مارکسیستی سرشت زن"، ...)، عقلانیت(" عقلانیت و انقلاب"، " عقلانیت، همبستگی ....")، و استثمار( " استثمار"، " مارکس و کوهن در باره استثمار و تئوری ارزش کار") به رشته تحریر در آورد. او ویراستار کتابی است تحت عنوان " پروژه سوسیال فمینیستی"(۱) که توسط انتشارات "مانتلی ریویو" به چاپ رسیده است. نانسی هولستروم  از سخنرانان "کنفراس جهانی فلسفه"، " انجمن زنان فیلیسوف در یوتوبوری- سوئد" می باشد. او عضو موسس "انجمن زنان برای فلسفه" و نیز " انجمن فلسفه رادیکال" بوده و در حال حاضر استاد دانشکده فلسفه دانشگاه"  روتگرس" در "نیوارک" آمریکاست.nancy holmstrom.jpg
این مقاله  برگرفته از پیش گفتاری است از مجموعه ای تحت عنوان "پروژه سوسیال فمینیستی: بازخوانی تئوری و سیاست در دوره معاصر  " که توسط "نانسی هولمستروم"  ویرایش و توسط  مانتلی ریویو در سال ۲۰۰۲ به چاپ رسیده است. برخی مدعی اند که سوسیال فمینیسم یک مفهوم سرهم بندی شده متعلق به دهه ۷۰ است. بزعم آنها سوسیال فمینیسم با جنبش آزادی خواهانه زنان  به مثابه پاسخی تئوریک به عدم توانایی  مارکسیسم ، لیبرالیسم و فمینیسم رادیکال  شکوفا شد ولی از آن پس  موضوعیت  خود را، چه ازنظر تئوری و چه از نظر سیاسی، در طول زمان از دست داد. این برداشت از نظر من اشتباه است.
  فمینیسم سوسیالیستی  را باید بعنوان یک پروژه در حال شدن نگریست. امروزه این پروژه همچنان سرزنده و پویا می باشد. سوسیال فمینیسم قبل از جنبش آزادی خواهانه زنان نیز وجود داشته است ولی  نه ضرورتا به همین نام. گاهی  آن را مارکسیسم نامیده اند، گاه فمینیسم سوسیالیستی ، گاه زن گرائی  womanism ، برخی اوقات هم  فمینیسم ماتریالیستی و  یا ماتریالیسم فمینیستی  و گاهی هم بطور ضمنی در آثاری دیده شده که هیچ برچسب تئوریک بر خود نداشته است. اگرچه اصطلاح " فمینیسم سوسیالیستی " را آن گونه که بعدا"  توضیح خواهم داد میتوان در معنای محدود این اصطلاح نیز به کار برد ولی من  فمینیست سوسالیست را کسی می دانم که کهتری زنان را به شکل منسجم و همه جانبه ای که در برگیرنده طبقه، جنس و همچنین سایر وجوه هویت مانند نژاد / قومیت یا گرایش جنسی  است درک کرده و هدفش در استفاده از این تحلیل  کمک برای رهائی زنان است. همانطور که " باربارا اهرنرایش"  Barbara Ehrenreich   در سال ۱۹۷۵ گفت   فمینیسم سوسیالیستی  اصطلاحی بیش از حد تنگ  برای تعریف  فمینیسمی است  که واقعا"  سوسیالیستی، انترناسیونالیستی ، ضد نژاد پرستانه ، ضد دگر جنس گرایانه می باشد." (۲)
 امروزه پروژه فمینیسم سوسیالیستی مبرم تر از همیشه میباشد. آن چه که به آن جهانی سازی گفته می شود در مانیفست کمونیست به صورت زیر توصیف شده است:" نیازبه توسعه بازار برای فروش تولیدات در سراسر جهان بورژوازی را بسوئی می راند که جهان را... بر اساس انگاره اش دگرگون سازد. نبرد سیاتل علیه" سازمان تجارت جهانی" و تظاهراتی که در" داووس" ، "کبک" ، "جنوا"، و یا هر مکانی  که رهبران اقتصاد جهانی  اجلاس هایشان را تشکیل می دهند به وقوع می پیوندد نشانه  رشد آگاهی مردم و اعتراض به  سرمایه داری بعنوان قدرت جهانی است. نظامی که خارج از کنترل دمکراتیک مردم قرار دارد.واقعیت های بیرحمانه اقتصادی جهانی سازی تاثیرات خود را برهمگان بر جای می گذارد و البته در این میان زنان به طور غیرقابل مقایسه ای نسبت به دیگران تحت تاثیر آسیب های آن قرار می گیرند . زنان سنگین ترین بار جابجائی های سریع اقتصادی که حاصل آن حذف خدمات اجتماعی در سراسر جهان است را به دوش کشیده و هزینه  صدمات ناشی از  به اجرا گذاشته شدن برنامه های تعدیل ساختاری در جهان سوم و برچیدن دولت رفاه در ایالت متحده  را پرداخت می کنند. زنان ناچار به مهاجرت می شوند، خرید و فروش می شوند و صفوف پرولتاریای کشورهای تازه صنعتی شده را تشکیل می دهند.  در صدر همه این آلام، خشونت جنسی است که علیه زنان اعمال می شود. آنها در اکثر مناطق جهان همچنان از اجا زه کنترل تولید مثل محرومند. چگونه می توان این پدیده را تبیین،  و مهمتر از آن،  وضعیت را تغییر داد؟ تئوری های فمینیستی که در تجریدات تئوریک فرو غلطیده  و یا واقعیت های اقتصادی را  حقیرمی شمارند برای پاسخ هائی که در پی آن هستیم مفید فایده ای نخواهند بود. فمینیسمی که از ستم و بی عدالتی علیه زنان سخن می گوید اما از عنوان کردن سرمایه داری بعنوان عامل ادامه این ستم و بی عدالتی  طفره می رود برای  پایان دادن به  ستم علیه زنان کمکی نخواهد کرد.
 تحلیل مارکسیستی از تاریخ و از سرمایه داری و دگرگونی های اجتماعی یقینا" برای فهمیدن این تغییرات اقتصادی مفید هستند. اما اگراز این مقوله های تحلیل مارکسیستی درک جنسیتی یا نژادی  داشته باشیم  راه طبیعی برای برقراری عدالت و پایان دادن به ستم را غیر ممکن کرده ایم. فمینیسم سوسیالیستی  برای روشنگری استثمار و ستمی  که به اکثر زنان جهان روا می شود قدرت مندترین ظرفیت را ارائه می کند.
 برای خصلت بندی عمومی از فمینیسم سوسیالیستی ، من محدوده ای از دیدگاه ها را در نظر می گیریم که جلوه های رنگارنگ هویت های ما را بازتاب می دهد.برخی از ما اعتقاد دارند که طبقه  رویکرد اساسی در تجزیه و تحلیل است  در حالی که دیگران معتقدند که از میان( دو عامل طبقه و جنسیت) هیچ عاملی نسبت به عامل دیگر تقدم ندارد.علیرغم اختلافات موجود در دیدگاه ها ، فمینیسم سوسیالیستی  در مفهوم وسیع کلمه، که من در این جا آن را بکار می برم ، بر آن است که طبقه از نظر همه فمینیست های سوسیالیست جایگاه اساسی در زندگی زنان دارد اما در همان حال هیچگاه جنسیت و ستم نژادی را نباید به سطح استثمار اقتصادی تنزل داد. همه ما این عوامل را در زندگی مان در ارتباط  سیستماتیک و جدا ئی ناپذیر از هم می بینیم؛ به زبان دیگر طبقه همیشه خصلت جنسیتی و نژادی به خود می گیرد. ما باید بین دیدگاه های مختلف فمینیسم سوسیالیستی بحث ، گفتگو و تبادل نظر را افزایش دهیم. تردیدی نیست که این تبادل نظر در چارچوب پروژه مشترکی انجام می شود که اختلاف دیدگاه ها در آن مفروض است. این پروژه اما دارای تاریخ طولانی است.
 آنچه را که ما اکنون فمینیسم می نامیم در قرن هجدهم بیش از همه با انتشار کتاب" مری ولستون کرافت(۳)  Mary Wollstonecraft  " به نام"احقاق حقوق زنان" در سال  ۱۷۹۲ پا به عرصه علنیت نهاد." مری" در این کتاب  برابری فرصت ها برای زنان براساس ظرفیت مشترک منطقی بین دو جنس را مطرح و" اشتیاق سوزان خود را برای زدودن همه تمایزات جنسی در جامعه " اعلام کرد.آمال فمینیستی" مری" با اهداف سوسیالیستی شماری از سوسیالیست های تخیلی  آن دوره انطباق داشت که از نظر فکری نه تنها به شکل وسیع خواهان برقراری برابری جنسیتی در خانواده و جامعه بودند بلکه همانند اشتیاق سوزان "مری ولستون کرافت"، که تا امروز نیز رادیکالیسم خود را حفظ کرده است، خواهان پایان یافتن تقسیم کار جنسی بودند . کارل مارکس و فریدریش انگلس نیز به نوبه خود در این آمال سهیم بوده و نقد خود را از توجیهاتی که سلسله مراتب اجتماعی را مقدر جلوه می دهد تعمیق دادند. ولی مارکس و انگلس از نسخه نویسی برای جامعه آرمانی آینده منزجر بوده و متقابلا" مبادرت به تکوین تئوری تاریخ، جامعه و دگرگونی های  اجتماعی نمودند که باید شالوده عملی ساختن این اندیشه ها را فراهم آورد. شایسته است به طور مختصر بر گفته های مارکس و انگلس مکث کرده و دریابیم که  آنها چه می گویند.از آنجائی که مارکس و انگلس بر فمینیسم تاثیر زیادی نهاده اند باید دید که آیا مارکسیسم فمینیسم را در خود جذب نموده، آن را رد و طرد کرده  و یا فمینیسم  را دچار دگرگونی ساخته است.
 می توان کتاب های بی شمار و حجیم  را در یک پاراگراف خلاصه کرد : بر اساس نظریه ماتریالیسم تاریخی مارکسیسم تاریخ توالی وجه تولید هائی مانند فئودالیسم و سرمایه داری می باشد که هر کدام متشکل از مناسبات مشخص میان تولید کننده  مستقیم  و صاحبان وسائل تولید است که از کار مولدین زندگی میکنند. اولین سطرهای مانیفست کمونیستی می گوید که تاریخ ، تاریخ مبارزه طبقاتی است مبازه طبقاتی میان آزاد و برده، فئودال و دهقان ... در یک کلام ستمگران و ستمکشان . ولی اگرچه ستم و استثمار در همه جوامع طبقاتی مشترک است اما روابط بین ستمگر و ستمکش متفاوت می باشد؛ به بیان دیگر شیوه ای که هر طبقه حاکم قادر می شود از آن طریق کار تولید کنندگان را تصاحب کند از یک شیوه تولید به شیوه تولید دیگر متفاوت بوده و هرکدام از آنها را باید بر مبنای شرایط مشخص همان شیوه تولید درک کرد.
 شکل اقتصاد ویژه ای که بر اساس آن مازاد کار پرداخت نشده از تولید کنندگان مستقیم  مکیده می شود رابطه میان حکومت کنندگان و حکومت شوندگان را تعیین می کند.... همواره این رابطه مستقیم صاحبان شرایط تولید نسبت به تولید کنندگان مستقیم است که ... درونی ترین راز  و شالوده پنهان در پس تمامی ساختار اجتماعی و همراه آن شکل مشخص دولت را، آشکار می سازد. (۴)
 در شیوه های تولید متفاوت نه تنها دولت ، بلکه خانواده ، هنر، فلسفه و مذهب و - حتی سرشت انسانی - اشکال گوناگونی می یابند. مارکس در ادامه می گوید یک زیربنای اقتصادی واحد می تواند، بنا بر شرایط ویژه تاریخی، که باید به تفصیل مورد مطالعه قرار گیرد، خود را در نمود های بی نهایت متنوع از لحاظ شکل و متفاوت از نظر مدارج رشد، متجلی سازد. خلاصه آن که در سرمایه داری اشکال متفاوتی از حکومت، هنر و خانواده امکان پذیر است برای آن که سرمایه داری (زیربنای اقتصادی) تنها عامل تاثیرگذارنده نیست.با این وصف در تئوری مارکسیستی مناسبات تولیدی در تبیین پدیده های اجتماعی نقش تعیین کننده دارد زیرا مناسبات تولیدی چارچوبی را بوجود می آورد که در درون آن سایر عوامل موثر می توانند نقش خود را ایفا کنند. علت این است که مناسبات تولیدی" قوانین حرکت" خود ویژه هر وجه تولید معین را بوجود می آورد.به این ترتیب سرمایه داری، شیوه تولیدی که مارکس بیش از همه آن را مورد مطالعه قرار داده است، شیوه تولید منحصر به فردی در تاریخ است که در چهارچوبِ یک نظام رقابتی مبتنی بر بازار امکانِ به حداکثر رساندن سود را فراهم می سازد.   سرمایه داری اجبارا" تلاش می کند که به طور دائمی بارآوری کار و تکنولوژی را تکامل دهد زیرا به گفته مارکس، منشاء سود، کار مبتنی بر دستمزد است. برخلاف دوران برده داری و فئودالی در نظام سرمایه داری کار از نظر حقوقی آزاد بوده و کارگران نیز فاقد وسایل تولید معیشت می باشند ؛ همین امر کارگران را ناچار می سازد که برای سرمایه داران کار کنند و با تولید سود از طریق کار خود چرخ های سیستم سرمایه داری را به حرکت در آورند. آن چه که گفته شد مختصات اساسی همه جوامع  سرمایه داری است که اشکال بسیار متنوع و متغیر حکومت ها را ممکن می سازد. با این وصف اجبارهای موجود در نظام سرمایه داری برقراری حکومت هائی از نوع سلطنت واقعی یا دولت کارگری را در چهارچوب این مناسبت منتفی می سازد.  اینکه چه اشکالی از خانواده در سرمایه داری ممکن می باشد بحث هائی را برانگیخته است.
مارکس و انگلس توجه خود را  اساسا معطوف بر ستم و استثمار ذاتی موجود میان دستمزدبگیران  و سرمایه داران کردند امری که نقش اساسی درتئوری آنها ایفا می کند. همین امر موجب شد که آنها توجه کمتری به اشکال دیگر کار- مانند کار دهقانان و یا کار زنان در خانه -و یا انواع دیگر ستم مبذول کنند. زیرا موارد اخیر نقش تعیین کننده در پروژه آنها برای درک سرمایه داری و سرنگونی آن نداشت. مارکس و انگلس بر آن بودند که اگر آنها می توانستند چگونگی عملکرد نظام سرمایه داری را دریافته و برای کارگران تبیین کنند کارگران می توانستند به ستمی که به آنان روا می شود آگاه شوند و آنها نیز به نوبه خود توانسته بودند سهم خود را در امر خودرهانی طبقه کارگر اداء کنند.آنها معتقد بودند که امر خودرهانی طبقه کارگر - زنان و مردان کارگر ، کارگران متعلق به همه ملیت ها و نژادها و عقاید گوناگون- مبنائی برای پایان دادن به هر گونه ستم در جامعه خواهد بود. با برقراری اولین دموکراسی واقعی ، و حاکمیت  اکثریت عظیم - که همان  سوسیالیزم است-" اجتماع آزاد " جایگزین ستم و استثمار خواهد شد. اجتماعی که" در آن تکامل آزادانه هر  فرد شرط تکامل آزادانه همگان است". درباره این که چنین جامعه ای یا حکومت کارگری چگونه باید سازمان یابد آنها به کمون پاریس در سال ۱۸۷۰ اشاره کرده و فراتر از آن بسیار کم در مورد جامعه آینده سخن گفته اند.
 متاسفانه ، اولین انقلاب سوسیالیستی پیروزمند در روسیه به وقوع پیوست- کشوری که فاقد طبقه کارگر پر شمار و تکامل مادی ،که مارکس برای سوسیالیسم ضروری می دانست، بود- و هیچ انقلاب موفقیت آمیزی در اروپای غربی جایی که این شرایط موجود بودند نیز به سرانجام نرسید. در سال های اولیه انقلاب روسیه  زمانی که آلکساندرا کولنتای در دولت بود  و زنان نیز بطور مستقل در حزب کمونیست سازماندهی شده بودند زنان به  دست آوردهای  قابل ملاحظه ای  نائل شدند: از پایان دادن به محدودیت های قانونی برای رفتارهای جنسی و بویژه برای همجنس گرایان و سقط جنین گرفته تا ممانعت از پس دادن مشاغل زنان به سربازانی که از جنگ بر می گشتند( این مشاغل بر اساس نیاز و نه جنسیت به زنان داده شده بود)، ایجاد رستوران های جمعی، رخت شوی خانه ها و مهد کودک ها . با این وصف بعدها اکثر این دست آوردها از بین رفت  و زنان در اتحاد شوروی بطور واقعی نتوانستند به رها ئی دست یابند. ولی این به معنای آن نیست که ادعای برخی از مفسرین  که می گویند" سوسیالیسم نتوانسته است به مسئله زنان پاسخ گوید" حقانیت داشته باشد. درشوروی مردان هم مانند زنان نتوانستند به نوبه خود به آزادی دست یابند. آنچه که در اتحاد شوروی بکار بسته شد تفاوت زیادی با سوسیالیسم از پائین، که مورد نظر کلاسیک های مارکسیست بود، داشت. نارسائی های تئوری های مارکسیستی در باره آنچه که به آن "مسئله زنان" گفته می شود هر چه هم باشد واقعیت این است که فرصتی برای تصحیح آنها فراهم نیامد زیرا همانگونه که مارکس در " ایدئولوژی آلمانی پیش بینی کرده است بدون شرایط ضروری برای سوسیالیسم، "همه پلشتی های کهن "- استثمار و ستم - دوباره بازخواهد گشت". و در حقیقت چنین هم شد. دیکتاتوری استالینی ، که  نام مارکسیسم را غصب و برخود نهاده بود آن چنان شیوه تولیدی برقرار نمود که هرگز مورد نظر مارکس نبود. امری که تصور میلیون ها انسان از سوسیالیسم را به  نابودی کشاند.
 در اواسط سالیان ۱۹۷۰ بسیاری از زنانی که به صفوف  جنبش رهایی زنان تعلق داشتند از تحلیل های رایج در باره ستم زنان احساس نارضائی می کردند. لیبرالیسم به اندازه کافی رادیکال نبود و فمینیسم رادیکال هم واقعیت های اقتصادی را نادیده می گرفت . ولی مارکسیسم هم خدشه دار شده بود و همانطور که "آدرین ریچ"(۵)  Adrienne Rich    می گوید:" ترس از این بود که با ورود به مقوله طبقه، ستم جنسی زیر گرفته شود آن هم درست در  زمانی که تازه جنسیت به عنوان یک مقوله سیاسی در حال مطرح شدن بود." زنان مزبور در جستجوی بهترین ترکیب از مارکسیسم و فمینیسم رادیکال، تئوری فمینیسم سوسیالیستی را تکامل بخشیدند.بدین ترتیب فمینیسم سوسیالیستی یا فمینیسم مارکسیستی - در تفاوت با مارکسیسم - دورنمائی را در برابر ما قرار می دهد که بنا برآن ستم طبقاتی در تقابل با سایر اشکال ستم از الویت برخوردار است- و یا این که اگر بخواهیم این مسیر را تا آخر ادامه دهیم فمینیسم سوسیالیستی ستم جنسی را به ستم طبقاتی تنزل می دهد.( منطق فمینیسم رادیکال درست برعکس فمینیسم سوسیالیستی است). در حالی که اصطلاحات " فمینیسم مارکسیستی" و " فمینیسم سوسیالیستی " را می توان در معنای محدود نیز بکار برد اما تفاوت های موجود میان این دو بیشتر در سطح کاربرد دو اصطلاح برای بیان مضمون واحد است تا تفاوت مفهومی. همانطور که "روزماری تانگ" (۶)  Rosemarie Tong در" اندیشه فمینیستی: یک مقدمه همه جانبه تر" اذعان  کرده است همه با تفاوتی که او میان" فمینیسم سوسیالیستی" و فمینیسم  مارکسیستی" قائل شده موافق نیستند. از نظر" تانگ"   اگر چه می توان میان فمینیسم مارکسیستی و سوسیالیستی تفاوت قائل شد اما این کار چندان هم آسان نیست. او می گوید اگر چه میان فمینیست های سوسیالیست  و مارکسیست تفاوت های تئوریک بر روی مسائل مختلف وجود دارد، که در برخی موارد مهم  هم می باشد، با این وجود اصطلاحات " مارکسیسم" یا " سوسیالیست" یا " ماتریالیست"  ضرورتا" به چشم اندازهای متفاوت از هم تعلق ندارند ."آلیسیون جاگر"  (۷)   Alison Jaggarدر" فمینیسم سیاسی و سرشت انسانی"می گوید اصطلاح" فمینیسم سوسیالیستی" انطباق وخوانائی بیشتری با مارکسیسم دارد. این که یک فمینیست کدام اصطلاح را برای توضیح خود بر می گزیند قبل از این که مضمون مواضع درمیان باشد بستگی به برداشت او از مارکسیسم،  فضای تئوریک و سیاسی ئی که از ان برخواسته و شاید هم تجارب شخصی اش دارد. برای نمونه مقاله کلاسیک "مارگارت بنستون" (۸) Margaret Benston   تحت عنوان" اقتصاد سیاسی و رهایی زنان" که در سال ۱۹۶۹نگاشته شده  تحلیلی فمینیستی مارکسیستی از کار خانگی است برای آن که او در تحلیلش از مقوله های مارکسیسم استفاده کرده و به عنوان نویسنده در چارچوب تئوری مارکسیستی به تحلیل پرداخته است.  در حقیقت" بنستون" مقوله های  مارکسیسم را به گونه ای تغییر داده است که فمینیست های دیگر می توانند ادعا کنند که شیوه برخورد "بنستون" نشان دهنده ناکافی بودن مارکسیسم  و بنابراین نیاز مارکسیسم به تدوین یک ئئوری فمینیسم سوسیالیستی است.(۹) مقاله وی موجب برانگیختن بحثی در باره چگونگی درک از کار خانگی در ارتباط با اصطلاحات  فمینیسم مارکسیستی/سوسیالیستی یا به اصطلاح بحث  کار خانگی شد.
  در سال ۱۹۹۰ اصطلاح " فمینیسم ماتریالیستی" به وسیله  فمینیست هائی که خواهان ارتباط دادن تئوری پسا مدرنیست با واقعیت های اجتماعی بودند، رواج یافت ."مارتا گیمینز" Martha Gimenez  به درستی می گوید که فمینیسم ماتریالیستی مفهومی" تا حدی نامعلوم و مغشوش است " که در آن زمان گاهی کمابیش بعنوان اصطلاحی معادل " مارکسیست " یا "سوسیالیست فمینیست"  درتجزیه و  تحلیل ها ( مانند آثار روزماری هنسی Rosemary Hennessy) استفاده شده و حتی  فمینیست های فرهنگی که هیچ ربطی به مارکسیسم نداشتند هم از این اصصلاح استفاده می کردند.(۱۰) البته اصطلاح دیگری نیز بنام زن گرایی    womanism وجود دارد که ضرورتا از نقطه نظر ارتباط طبقه، جنسیت و نژاد هیچ نوع دورنمای تئوریک مشخصی را مطرح نمی کند. برخی از زنان رنگین پوست که احساس می کردند اصطلاح "فمینیسم" خیلی تک بعدی بوده و خواهان تاکید  بیشتری بر همبستگی میان مردان و زنان رنگین پوست بودند ترجیح می دادند ازاین اصطلاح استفاده کنند . مفهوم جامعی از سوسیالیسم فمینیستی که مورد نظر من است شامل فمینیست های" مولتی کولتور" (چند فرهنگی) یا فمینیست های "جهانگرا "  Global هم می شود. بدین ترتیب بنا بر آن  که موضوع مورد بحث چه باشد معمولا" فمینیست ها ازاصطلاحات مربوط به آن مباحث استفاده می کنند.
  این "سوسیالیسم فمینیستی "در معنای محدودِ آن است که دچار افت شده است. این نوع فمینیسم سوسیالیستی توسط فمینیست هایی تکامل داده شد که نقد مارکسیستی سرمایه داری را پذیرفته ولی این دیدگاه را که ستم بر زنان به ستم طبقاتی قابل تنزل است، مردود  شمرده و بر آن بودند که بر اساس تحلیل مارکسیستی موقعیت زنان در جامعه امروز ناشی از کارکرد  نظام اقتصادی (سرمایه داری) از یک سو و نظام تبعیض جنسیتی(پدرسالاری) از سوی دیگر می باشد. برخی از سوسیال فمینیست هاترجیح می دادند که از نظامی سخن گویند که آنها آن را "سرمایه داری پدرسالار" می نامیدند. صرفنظر از اعتقاد به تحلیل مبتنی بر یک نظام( سرمایه داری) و یا دو نظام( سرمایه داری و پدرسالاری) حرف کلیدی این نوع فمینیست های سوسیالیست این بود که وجه تولید، تقدم اساسی بر مناسبات جنسیتی در تبیین کهتری زنان ندارد. بسیاری بر آن بودند که تاکید مارکسیسم بر کار مزدی، و نه همه اشکال کار و بویژه کار زنان بعنوان مادر، و همچنین تاکید بر مناسبات تولید و نه " مناسبات بازتولید" (مناسبات جنسیتی و زناشویی) رویکردی آلوده به تبعیض جنسی است. آنها اعتقاد داشتند که" هر امر شخصی امری سیاسی است" بنابراین می خواستند از نظر سیاسی و نظری توجه را به مسائل جنس ، جنسیتی و مناسبات خانوادگی جلب کنند. این عرصه ای بود که برخی از سوسیالیست های تخیلی به آن پرداخته ولی اکثر مارکسیست ها آن را به بوته فراموشی سپرده بودند.
  سوسیال فمینیست های دهه هفتاد نویسندگان لیبرال و مارکسیستی را به خاطر برخورد "کورجنسیتی" شان (gender- blind) مورد نقد قرار میدادند: مقولات" فرد" در لیبرالیسم و" طبقه کارگر " در مارکسیسم. آنها استدلال می کردند که این نوع مقولات از تفاوت جنسی در میان افراد و طبقه کارگر چشم پوشیده و بنابراین نه لیبرالیسم و نه مارکسیسم قادر به تبیین ستم بر زنان نیستند. ولی زنان رنگین پوست هم به نوبه خود همین انتقادات را بر فمینیسم " از جمله فمینیسم سوسیالیستی"  وارد کرده و مقولاتی نظیر" زنان طبقه کارگر" ویا تنها "زن" را مقولاتی که دچار" کورنژادی"(race blind)  می باشد ارزیابی می کردند. برا ی وارد کردن ستم نژادی ( و چند جنسیتی و سایر اشکال ستم) دو گزینه میتواند وجود داشته باشد. اگر برای تبیین ستم جنسی لازم است که " یک نظام از مناسبات اجتماعی " وارد تحلیل ما شود بنابراین برای تبیین نژاد پرستی ( و سایر اشکال ستم) نیز نیاز به نظامی خواهیم داشت که فراتر از سرمایه داری و پدرسالاری باشد. این گزینه یک سلسله سوالاتی را مطرح میکند: بطور دقیق چه چیزی یک "نظام" را تشکیل میدهد؟ چقدر از این نظام ها را باید داشته باشیم تا کافی باشد؟ این نظام ها چگونه با هم ارتباط دارند؟ آنچه که از این شیوه برخورد بوجود می آید چه تفاوتی با پلورالیزم ساده (تکثرگرایی) دارد؟ گزینه دیگر بازگشت به تئوری مارکسیسم است که همه اشکال ستم را تبیین میکند.این نوع فمینیست های سوسیالیست چون نمی دانستند چگونه اشکال گوناگون ستم را با هم ادغام کنند بطوری که یکی به دیگری تنزل نکند لذا خط فاصلی میان خود و مارکسیسم می کشیدند که هم  گزینه آنها و هم شیوه تحلیلی چندعاملی شان را، فاقد جذبه می کرد.بنابراین در این درکِ محدود از فمینیسم سوسیالیستی در باره ارتباط اشکال گوناگون ستم فقدان شفافیت وجود داشته و دارد.
فمینیسم سوسیالیستی به مثابه موضع تئوریکی که خود را از مارکسیسم متمایز می کند به دلایل خارجی نیز، هم در عرصه روشنفکری و هم  در عرصه سیاسی، دچار افت شده است. در جبهه روشنفکری مشکل خواهد بود که بر تاثیر پسامدرنیسم بر جهان آکادمیک بیش از حد تاکید شود. پسامدرنیست ها که انتقادات به جایی را بر تعمیم های افراطی بسیاری از تئوری ها و عدم توجه این تئوری ها به بستر های تاریخی و سیاسی انجام داده بودند در نهایت سر از مخالفت با هر نوع تئوری در آوردند. تاکید آنها به عوامل محلی و به ویژه و حمله شان به آن چیزی که آنها  روایت نگاری کلی گویانه (totalizing narratives) قلمداد می کردند و درکی که از رابطه حقیقت و علیت ارائه می کردند برای فمینیست ها، که در پی دست یابی به یک تئوری منسجم و سیستماتیک در باره ستم جنسی بر زنان بودند، عمیقا دلسرد کننده بود. بینش ناشی از پسامدرنیسم که معتقد است قدرت  اجتماعی و سیاسی بر علوم تاثیر می گذارد ( اگر چه  به هیچ وجه امر تازه ایی نبود) بسیاری را دچار سوء ظن و تردید کرده است.همچنین علیرغم عدم انسجامی که در نظریه فوق( پسامدرنیسم) وجود داشت بسیاری تحت تاثیر این نظریه مدعی شدند که همه چیز از نظر اجتماعی ساختار بندی شده  و بدین ترتیب تمایز میان جنسیت بیولوژیک و تبعیض اجتماعی را که برای نقدِ فمینیستی مناسبات اجتماعی اهمیت کلیدی دارد را به فراموشی سپردند. ولی اگر بدن(زن) اهمیت خود را از دست بدهد دیگر پایه استدلال برای حقوق بازتولید زنان چه خواهد شد؟ با توجه به آن که بعضی ازنظریه های پسا مدرنیستی دیدگاه هایی را مطرح می کنند که با فمینیسم ملازمه دارد و خود را رادیکال جلوه میدهند می توان گفت که تاثیرات این نظریه ها لااقل گمراه کننده می باشد.
اگر بخواهیم به دلایل سیاسی برگردیم افت جنبش زنان و سایر جنبش های اجتماعی تاثیرات عمیقی بر جای نهاده است. انفجار نوشته های فمینیست ها از همه گرایشات(و در حقیقت همچنین بوجود آمدن همین گرایشات) محصول جنبش زنان در دهه ۶۰ و ۷۰ قرن بیستم بود.باید توجه داشت که تعدادی از مقالات بسیار موثر این دوره مواضع مطرح شده در بیانیه های گروه های فعالین بود( مانیفست" راک استوکینگز"، بیانیه" گامباهی ریور")(۱۱) و یا مقالات مشترک ( "هایدی هارتمن" Heidi Hartmann  و "گایلی رابینز"  Gayle Rubin دو نفر از پر نفوذترین های این دوره). جنبش های جدید، محرک تئوری های جدید شدند؛ برای مثال ، جنبش های همجنس گرایان، راه را برای مطالعات آکادمیک در این عرصه باز کردند. با روی آوردن بسیاری از فعالین به سیاست اجتماعی و کار خدمات برای زنان ، به آکادمی ها، به خانواده ها و پا گذاشتن به  میانسالی محرک های لازم برای فعالیت نیز رو به کاهش نهاد. تصادفی نیست که داغ ترین نظریه پردازی فمینیستی دهه گذشته از نوع سطح بالای آکادمیک آن - پسا مدرنیسم- بوده  و سیاست مسلط  نیز به نوبه خود بر روی مسائل محلی و اشکال ِ محدود سیاست هویت(identity politics) متمرکز بود.با توجه به آن که در دهه ۸۰ و ۹۰  سیاست در سراسر جهان به راست چرخش کرده بود ما  باید از بستری که در آن این فعالیت ها در آن انجام شده است قدردانی کنیم.
همانطور که در بالا توضیح دادم از نظر من نقد مارکسیسم بعنوان یک اندیشه سکسیستی (طرفدار تبعیض جنسی) آن هم به خاطر آن که مارکسیسم برروی مناسبات تولیدی متمرکز شده و بر کار خانگی چشم فرو بسته است، گمراه کننده است.مارکس هنگامی که می گوید در نظام سرمایه داری کار خانگی زنان  خصلت غیر مولد دارد، این به معنای موافقت مارکس با تبعیض جنسی نیست کما این که او کار نجاری را که برای دولت کار می کند  نیز غیرمولد می داند.اگرچه  روشن است که هردو نوع این کارها در مفهوم عمومی خود مولد هستند، مارکس در پی آن بود که نشان دهد از  نقطه نظر سرمایه داری تنها آن کاری مولد است که ارزش اضافی برای سرمایه داران تولید کند. افزون بر آن ، برای درک رابطه  متقابل عرصه های گوناگون جامعه و از جمله اشکال مختلف ستم - و مهمتر از آن چگونگی دگرگون کردن آن- ما به آن چنان تئوری ئی نیاز داریم که این سوالات را مورد خطاب قرار میدهد. این دقیقا چیزی است که ماتریالیسم تاریخی هم از جنبه جامعه شناسانه و هم از  نقطه نظر دگرگونی تاریخی قصد عملی کردن آن را دارد. و بنابراین تئوری ماتریالیسم تاریخی از این نقطه نظر بسیار حیاتی است. اگر چه هر تئوری که حدود یک قرن پیش تکوین پیدا کرده به تجدید نظرهایی نیاز دارد، به اعتقاد من پایه های تئوری مارکسیسم نیاز مهمی به تجدید نظر در زمینه ارزیابی از ستم زنان ندارد. با این وصف من معتقدم که تئوری نیاز به تکامل دارد. فمینیستها حق دارند که خواهان آنچنان تئوری اجتماعی باشند که به آنها تصویر کاملتری از تئوری اقتصاد سیاسی مارکس در باره تولید و بازتولید میدهد، تئوری ئی که مسئله دموکراسی را نه تنها در عرصه اقتصاد بلکه به قلمرو مناسبات شخصی نیز بسط دهد. آنها همچنین حق دارند که خواهان عطف توجه به ابعاد عاطفی زندگی ما باشند؛هم به این خاطر که بدانیم  ستم جنسی چگونه تا درونی ترین عرصه های زندگی ما نفوذ می کند و هم مهمتر از آن تصور کاملتری از رهایی انسان داشته باشیم. چنین ظرفیتی در مارکسیسم وجود دارد. همانگونه که "آدرینه ریچ" به درستی گفته است درک هوشمندانه مارکس از این که چگونه مناسبات اقتصادی در وجود ما نفوذ می کند او را " به یک جغرافی دان بزرگ شرایط انسانی " مبدل ساخته است. ولی این درون کاوی ها هنوز به اندازه کافی تکوین نیافته است. افزون بر آن ، تعهد مارکس و انگلس به سوسیالیسم دموکراتیک بسیار اصیل موجب شد که آنها به مسائلی از این قبیل که سوسیالیسم چگونه خواهد بود پاسخ نداده و اعلام کنند که ما نمی خواهیم" دستور العمل های طبخ غذا  برای آشپزهای آینده بنویسیم". ولی این که دموکراسی اقتصادی چه می تواند باشد مسئله ای فوق العاده پیچیده بوده و کند و کاو در این عرصه می تواند بسیار مفید باشد. علاوه بر آن، سخن نگفتن مارکس و انگلس درباره چگونگی سوسیالیسم در جامعه آینده موجب شده است که سوسیالیسم را بسادگی با آنچه که در بلوک شوروی و یا دولت رفاه سرمایه داری اروپای غربی وجود دارد، معادل انگارند. امروز ما به تصوراتی  که سوسیالیسم چگونه باشد بیش از همیشه احتیاج داریم و فمینیست ها می توانند سهم بسیار زیادی در این عرصه داشته باشند.
 نظریه پردازی فمینیسم سوسیالیستی (در مفهوم وسیع آن) ، بویژه در کار تجربی بوسیله مورخان و سایر دانشمندان علوم اجتماعی در حال شکوفا شدن است.این کار بسیار موثر بوده و همانگونه که دست اندرکاران آن همواره تاکید کرده اند هنوز  فعالیتی مشترک و جمعی میباشد. آنچه که اکنون رویکرد همه جانبه به مسئله زن گفته می شود - به این معنا که موضع زن همواره  برآیندی از عملکرد موقعیت طبقاتی ، قومیتی ...و در عین حال جنسیت او میباشد - لااقل به صورت ظاهر هم که شده توسط بسیاری از فمینیست ها پذیرفته شده است. امااغلب اذعان به این رویکرد همراه است با فهرست کردن عوامل چندگانه و" ایسمها "ئی که معمولا" طبقه در آخر فهرست قرار دارد ویا آلوده به برداشت های نژادگرایانه است به گونه ای که سفید را معادل طبقه متوسط و سیاهان را در شمار فقرا قرار می دهد .تنها در آثاری که من آنها را در معنای وسیع کلمه فمینیسم سوسیالیستی می نامم این جوانب گوناگون به صورت منسجم و سیستماتیک در هم ادغام شده اند. یک دورنمای سوسیال فمینیستی همچنین تصوری از فعالیت ارائه می دهد فعالیتی که عرصه آن به شکل قابل توجهی طبقه کارگر می باشد. فعالیت در طبقه کارگر بیش از آن که تحت تاثیر تئوری فمینیسم سوسالیستی باشد احتمالا  بیشتر به این خاطر است که نیروی کار در آمریکا زنانه شده و حضور اقلیت های قومی در صفوف طبقه کارگر بسیار چشمگیر می باشد. حتی NOW  (سازمان ملی زنان) امروز به طور قابل ملاحظه ای از آگاهی طبقاتی و نژادی بیشتری برخوردار است تا در دوران اولیه تاسیس خود که بر روی  ERA ( متمم حقوق برابر) برای قانونی کردن سقط جنین متمرکز شده بود در حالی که در واقعیت امر  Hyde Amedment   (متمم هایده ) را که استفاده از بیمه درمانی برای سقط جنین را ممنوع می کرد، به فراموشی سپرده بود.
من معتقدم که اکنون زمان برای ارزیابی مجدد از دورنمای سوسیالیسم فمینیستی آماده است. حقایق بیرحمانه اقتصادی ی جهانی سازی نادیده گرفتن طبقه را ناممکن ساخته و اکنون فمینیست ها در سطح جهانی همان مسائل کلانی را که قبلا در دهه ۷۰ در سطح جامعه مطرح می کردند عنوان می کنند. یک سلسله از تحولات انجام شده در آمریکا نیز از این نظر حائز اهمیت است. مهمتر از همه این حقیقت است که ترکیب زنانه و مهاجرزده طبقه کارگر شکاف شدید میان ستم طبقاتی ، جنسی و نژادی را هرچه بیشتر آشکار ساخته است. تعهد رهبری جدید اتحادیه  آی . اف. ال. سی . آی . او. به امر سازماندهی، علاقه و امید مردم را افزایش داده است. دانشجویان در سراسر کشور پیرامون کارگاره هائی که در جهان سوم کارگران را بیرحمانه استثمار می کنند    فعال شده اند و با گروه های کارگری در چهارگوشه جهان ارتباط برقرار کرده اند. چند سال پیش کنفرانسی در هاروارد با شرکت دانشجویان و کارگران تشکیل شد. پس از این کنفرانس کارزار طولانی و موفق برای دستمزدهای شایسته زندگی در بهار ۲۰۰۱ در هاروارد سازمان داده شد. دو کنفرانس دیگر در باره دانشگاه و مسائل کارگری برگزار شد. تمرکز آکادمیک بر روی مسائل فرهنگی و دور زدن مسائل سیاسی برای تعداد هرچه بیشتری از مردم یکجانبه و حتی غیر قابل قبول به نظر می رسد. من فکر می کنم که تسلط پسامدرنیسم و سیاست هویت مدار کم کم زمینه خود را همزمان با حملاتی که از جوانب مختلف آغاز شده است، از دست می دهد. حتی در میان سیاسیون هویت مدار توجه غیر مستقیم به مسئله طبقه در حال شکل گیری است. با این وجود ما باید انتقاد به راست( و نیز کسانی در چپ نظیر  Todd Gitlin ) را رها نکنیم. و همچنین ضروری است که ژرف نگری های دهه ۶۰ را حفظ کنیم.آن تئوری و پراتیک سوسیالیستی که در شرایط امروز توجه کافی به مسئله جنسیتی ، نژادی- قومیتی و جنسی انجام ندهد نمی تواند از اعتبار کافی برخوردار شود.علاوه بر انتقاد، مهم است که نمونه های اثباتی از تحلیل هایی که طبقه را با جوانب دیگر هویت ارتباط میدهد، ارائه شود. همچنین مهم است که در میان طیف بسیار گسترده سوسیال فمینیستی بحث تئوریک در باره رابطه طبقه با سایر جوانب هویت و معانی "مادی و اقتصادی"، ادامه پیدا کند. انتقادات داخلی پسامدرن ها بوسیله فمینیست هاتئ که تلاش کرده اند انتقادشان سمت و سو واقعی و ماتریالیستی داشته باشد این مباحثات را دامن زده است. با مسائل اقتصادی که امروزه  نقش مرکزی در بسیاری از دستور کارهای فمینیستی پیدا کرده و با افت آشکار پسامدرنیسم، اکنون زمان بسیار مساعدی برای بازنگری فرا رسیده، برای آن که بدانیم،  مارکسیسم چگونه می تواند به ما کمک کند برای آن که واقعیت جهان شمول ستم بر زن را درک کنیم  و مارکسیسم خود چگونه نیاز به بازبینی یا بسط و تکمیل شدن دارد.

(۱)  The Socialist Feminist Project: A Contemporary Reader in Theory and Politics:  Nancy Holmstrom

(۲) این مقاله را من به فارسی برگردانده ام.

http://www.rahekargar.net/browsf.php?cId=۱۰۲۸&Id=۶۹&pgn=۴۸

(۳) مری ولستون‌کرافت (زادهٔ ۲۷ آوریل ۱۷۵۹ در ناحیه «اسپیتال فیلد» در حومهٔ لندن - درگذشت ۱۰ سپتامبر ۱۷۹۷) . فمینیست،  ادیب و نویسنده انگلیسی."ولستون کرفت" از هواداران برابری اجتماعی و برابر جنسی برای زنان بود. اثر مشهور وی احقاق حقوق زنان" که در سال ۱۷۹۲ منتشر گردید از متون کلاسیک فمینیستی محسوب می‌شود .مری ولستون کرافت مدتی به معلمی پرداخت و چند کتاب از جمله رمان Mary: a fiction را منتشر کرد . پس از آن در موسسه انتشاراتی جیمز جانسون که ناشرش بود مشغول به کار شد . با آغاز انقلاب کبیر فرانسه مری در سال ۱۷۹۲ به پاریس رفت تا شاهد انقلاب باشد. در آنجا با گیلبرت ایملی که سروانی آمریکایی بود زندگی کرد و نخستین دخترش را در بهار ۱۷۹۴ به دنیا آورد. رابطه آنها تا سال بعد به تیرگی گرایید و مری خودکشی ناموفقی کرد. پس از آن به لندن بازگشت و دوباره به کار در موسسه انتشاراتی جانسون پرداخت. جانسون گروه انقلابی بانفوذی را نیز هدایت می‌کرد و مری به عضویت این گروه درآمد. دیگر اعضا عبارت بودند از ویلیام گودوین، توماس پین، توماس هول‌کرافت، ویلیام بلیک و ویلیام ووردزورث.بعدا مری با ویلیام گادوین فیلسوف آنارشیست ازدواج کرد و ۱۱ روز پس از به دنیا آمدن دومین دخترش درگذشت. گادوین درباره زندگی مری ولستون کرافت کتابی نوشته است.با آغاز جنبش‌های رهایی بخش زنان در دو قرن بعد، زندگی و آثار مری ولستون‌ دوباره انتشار یافت.( منبع، ویکی پدیا)!

(۴) Capital vol. ۳ (New York: International Publishers, ۱۹۶۷), ۷۹۱

(۵)Adrienne Rich, "Credo of a Passionate Skeptic," Monthly Review ۵۳, (June ۲۰۰۱), ۵-۳۱

 (۶) Feminist Thought: A More Comprehensive Introduction, ۲nd edn. (Boulder, Colo.: Westview Press, ۱۹۹۸)

 (۷)  Alison Jaggar, Feminist Politics and Human Nature (Totowa, New Jersey: Rowman and Allanheld, ۱۹۸۳).

  (۸) Margaret Benston, "The Political Economy of Women's Liberation," Monthly Review ۲۱ (September ۱۹۶۹

 (۹) در این مورد مراجعه شود به مقاله زیر نانسی هولم شتروم مندرج در مجله " علم و سیاست"

Nancy Holmstrom, "'Women's Work,' the Family and Capitalism," Science and Society ۴۵, (Summer ۱۹۸۱).
(۱۰)Martha Gimenez, www.matfem, ۱۹۹۸ Marxist Feminism/Materialist Feminism

(۱۱)the Redstockings' Manifesto, the Combahee River Collective's Statement

برگرفته از سایت سازمان راه کارگر