اخبار روز:
درآمد
وینستون چرچیل در گوشه یی از کتاب قطور خاطرات خود سر و ته ماجرای ظهور و سقوط "رضاشاه کبیر"! را در یک سطر جمع کرده است: "خودمان آورده بودیم، خودمان هم بردیم".
گرچه این تعبیر را در تعلیل حوادث سیاسی نباید تعمیم داد و از درون آن به توهم دایی جان ناپلئونی افتاد. اما درجه یی از واقعیت چنین نگره-یی چندان قابل انکار نیست.
رضاشاه که با کودتای تمام عیار انگلیسی ها به قدرت رسیده بود، طی یک چرخش سیاسی به آغوش رقیب (فاشیسم هیتلری) غلتید و به پایان عمر سیاسی خود رسید. چنین است حکایت اسامه بن لادن. "قهرمان" امپریالیسم آمریکا، که زمانی برای بیرون راندن "کفار" (کمونیسم روسی) از "سرزمین مقدس افغانستان" ساخته و با دوپینگ عربستان و پاکستان و امارات پرداخته شده بود...
گفته می شود شیشه ی عمر یکی از آخرین بازمانده گان سندیکای جنایت کاران جنگ سرد، که علیه منافع ارباب شوریده بود، شکسته است. بی تردید نفله شدن این ویروس مقاوم و کم خطر شده، از شر حضور آمریکا در منطقه نخواهد کاست و خاست گاه یازده سپتامبر را وارد برهه ی جدیدی نخواهد کرد. افول هژمونی نظامی ایالات متحد، پیش از آن که به اُفت آفت اسلام سیاسی از نوع القاعده مربوط باشد، به کاهش قدرت اقتصادی آن دولت وصل می شود. سقوط درجه ی دخالت گری آمریکا در آینده ی خاورمیانه ارتباط چندانی با سَقط شدن یک محفل تروریستی خودی و سِقط جنین دیر هنگام القاعده (از نوع افغان العرب) ندارد. تبلیغات سرسام آوری هم که مدیای سرمایه داری غرب برای شاهکار توامان ISI پاکستان، سیا راه انداخته است، کم ترین کومکی به شکست ایده آل های دکترین "نظام جهانی نو" و "خاورمیانه ی جدید" نخواهد کرد. انقلاب عربی دیوار کل این اتوپی را فرو ریخته است.
خبر قتل بن لادن دقیقاً زمانی رسانه یی شده که مدیریت امنیتی، پلیسی و نظامی آمریکا دست خوش تغییراتی در سطح وزارتی گردیده است و شکست های دولت اوباما در عرصه ی کنترل بحران اقتصادی، جنگ عراق و افغانستان و از دست دادن متحدان قدیمی در آفریقای شمالی و خاورمیانه امکان پیروزی مجدد دموکرات ها در انتخابات آینده را به مخاطره افکنده است. چندان بی هوده نیست که اوباما به محض دریافت خبر قتل بن لادن خود را تا حد سخن گوی ارتش تنزل می دهد و با چهره یی خواب زده در مقابل دوربین می-ایستد.
آمریکا برای حفظ هژمونی رو به نزول خود به این پیروزی ها خبرساز نیاز دارد!
آمریکا و طالبان؛ از دوستی تا دشمنی
پذیرفتن این موضوع که سه کشور هم پیمان آمریکا - عربستان، پاکستان و امارات - بدون هم آهنگی و کسب اجازه از ایالات متحد اقدام به تشکیل، تقویت و گسیل طالبان به افغانستان کرده باشند فاقد دلایل منطقی است. دولت ایالات متحد در افغانستان منافع اقتصادی و سیاسی فراوانی دارد که چشم پوشی از این کشور را عملاً ناممکن می سازد. پیش از به قدرت رسیدن طالبان ایالات متحد به دلایل متعددی از مجاهدان افغانی حمایت مالی، نظامی و سیاسی می کرد. آمریکا مشتاق بود از طریق تقویت نیروهای مجاهدان و بدون حضور مستقیم به چند هدف مشخص دست پیدا کند:
الف. پس از سقوط محمدرضا شاه و محمدظاهر شاه، افزایش نفوذ آمریکا در منطقه و پر کردن خلاء این دو قدرت وابسته، ضروری بود.
ب. اخراج شوروی از افغانستان می توانست التیامی بر زخم های شکست فضاحت بار آمریکا در ویتنام باشد.
این اهداف برای آمریکا جنبه و ظرفیت کوتاه مدت و مقطعی داشت. ایالات متحد ورای بازی افغانستان، اهداف استراتژیک بسیار مهمی را دنبال می-کرد. دسترسی به انرژی ارزان، مهار ناسیونالیسم عربی،کنترل و هدایت ایده ئولوژی اسلام سیاسی و حفظ امنیت اسراییل رئوس این استراتژی بود. اما همه ی ماجرا در این چهار مولفه خلاصه نمی شد. به طور مفصل تر می توان دو محور استراتژیک را در تبیین نقش فعال آمریکا در افغانستان ترسیم کرد:
1. انرژی: وجود ذخایر غنی نفت و گاز در آسیای مرکزی، لقمه یی نیست که ایالات متحد بتواند به ساده گی از کنار آن بگذرد. در این منطقه ثروتی حدود 90 میلیارد بشکه نفت یا تقریباً هشت تریلیون دلار با احتساب هر بشکه 80 دلار نهفته است. ایالات متحد فقط 22 میلیارد بشکه ذخیره ی نفتی دارد. با توجه به حضور آمریکا در پاکستان، در صورتی که افغانستان نیز در قالب متحدی وفادار گوش به فرمان آمریکا باشد، آن گاه عبور خطوط انتقال نفت و گاز آسیای مرکزی به اقیانوس هند از مسیری جز ایران می تواند از یک سو فزون خواهی ترکیه را کاهش دهد، از سوی دیگر بر ایران و روسیه نیز فشار وارد آورد. آمریکا به شدت مترصد است که این استراتژی را از طریق کشیدن خط لوله ی نفت و گاز از ترکمنستان تا شهر بندری گواتر پاکستان دنبال کند. ترکمنستان چهارمین ذخیره ی بزرگ گاز جهان یعنی 21 میلیارد مترمکعب گاز در اختیار دارد. تاسیس این خط لوله - که نیازمند هزینه یی بالغ برهفت میلیارد دلار است - پای آمریکا را به طور مستقیم به سوخت های فسیلی آسیای مرکزی و دریای خزر باز می-کند. سرمایه گذاری شرکت آمریکایی chevron و شرکت دلتای عربستان در منطقه در تامین اهداف همین استراتژی تعریف می شود. توفیق این سیاست به ویژه پس از جذب لتونی، استونی، لیتوانی، گرجستان و آذربایجان به پیمان های غربی به آمریکا کومک خواهد کرد تا چنگال خود را بر حیات اقتصادی و سیاسی روسیه - که درصدد تجدیدحیات قدرت گذشته است - فرو کند.
2. مهارچین: پس از استراتژی نخست که در نهایت به مهار روسیه خواهد انجامید، آمریکا چشم طماع دوم خود را به سوی قدرت رو به گسترش چین باز کرده است. مستقل از سستی نظریه ی جنگ تمدنی؛ فراموش نکنیم که نومحافظه کاران آمریکایی از جمله ساموئل هانتینگتون بارها به دولت آمریکا در مورد خطرات اتحاد دو تمدن کنفوسیوسی و اسلامی هشدار داده و یادآور شده اند که اگر این اتحاد با حمایت تمدن ارتدکسی روسیه نیز همراه شود آن گاه در فرضیه ی جنگ تمدن ها، بازنده ی اصلی آمریکا خواهد بود. افغانستان یکی از حساس ترین دروازه های ورود به آسیب پذیرترین منطقه ی چین را در اختیار دارد. ایالات متحد با حضور در افغانستان به دنبال در اختیار داشتن کلید این دروازه است. منطقه ی اویغور یا سین کیانگ با مساحتی معادل ایران، تقریباً 25 میلیون جمعیت مسلمان و ترک تبار را در خود جای داده است. در صورتی که آمریکا بتواند دیده بان های خود را بر دروازه های این منطقه در افغانستان مستقر سازد، آن گاه به راحتی موفق خواهد شد که به صورت های مختلف چینی ها را تحت فشار قرار دهد. عَلَم کردن موضوع استقلال سین کیانگ پس از اجرای این سناریو، چندان دشوار نخواهد بود، تا چینی ها باج مورد نظر را به حساب ایالات متحد واریز کنند. (به نا آرامی های سال 2010 سین کیانگ دقیق شوید تا به عرض ام برسید.)
از زمانی که مشخص شد دولت ربانی همسو با سیاست های رقبای آمریکا - ایران، هند و روسیه - حرکت و عمل می کند، ایالات متحد و هم پیمانانش که تمام سرمایه گذاری های خود را در جریان "جهاد مقدس" بر باد رفته می دیدند عزم خود را برای جای گزینی قدرت دیگری که حافظ منافع شان باشد، جزم کردند. ریشه های اولیه طالبان بر اساس این استراتژی شکل گرفت. به همین منظور آمریکا و دوستانش وارد مرحله ی تازه یی در تغییر روند قدرت سیاسی در افغانستان شدند و چون گلبدین حکمت یار نتوانست مهره ی کارآمدی برای اجرای این سیاست باشد، تجهیز و تقویت مهره ی دیگری به نام ملامحمد عمر و گروه طالبان در دستور کار قرار گرفت. در اکتبر 1994 جان سی مونجو سفیر ایالات متحد همراه همتای پاکستانی اش بدون اجازه ی دولت ربانی وارد افغانستان شد و از قندهار مرکز فرماندهی طالبان بازدید کرد. در 2 نوامبر 1995 روزنامه ی اردو زبان پاکستان از قول رابین رافائل (معاون وقت وزارت خارجه آمریکا) نوشت: «از آن جا که گروه طالبان میانه رو است و علیه بنیادگرایی عمل می کند، آمریکا از این گروه حمایت می کند. رافائل که مسوولیت امور آسیای جنوبی در وزارت خارجه ی ایالات متحد را به عهده داشت در اظهارنظر دیگری گفت با وجود سوءظن بین المللی نسبت به طالبان، این جریان باید به عنوان یک جنبش بومی که قدرت پایداری را به نمایش گذاشته اند به رسمیت شناخته شود.»1
همچنین سید محمود خیرخواه سفیر وقت افغانستان در تهران طی مصاحبه یی در فروردین 1374 - درباره ی نحوه ی حمایت آمریکا از گروه طالبان – گفت: «ما فهرست هایی به دست آورده ایم که در آن ها مشخصات فنی تمامی "استینگر"های آمریکایی موجود در افغانستان، مکان آن ها و این که این موشک ها از کجا و در دست چه کسانی و با چه وابسته گی حزبی و گروهی هستند، نوشته شده است. این فهرست ها درون لباس اجساد یا از داخل خودروهای گروه طالبان کشف شده است.» وی افزوده بود: «از داخل لباس کشته شده گان گروه طالبان مقدار معتنابهی دلار آمریکا که در اختیار هر عضو بوده به دست آمده است. میزان پول موجود در لباس کشته شده گان یا اسرا برابر بوده است و این دقیقاً نشان می دهد که آنان منابع نیرومند خارجی داشته اند و نسبت به خرج کردن پول ها نیز تشکیلاتی عمل می کرده-اند.»2
با این همه، آمریکاییان که همواره هراس خود را از امواج دموکراسی-خواهی در جهان فرعی نشان داده اند3 برای آن که ظاهر دموکراتیک مآب وز حقوق بشری خود را حفظ کنند، هیچ گاه دولت طالبان را به رسمیت نشناختند. جنایات ضد انسانی و نقض بی پروا و مکرر حقوق بشر در ابعاد گسترده از جانب سربازان طالبان چنان آشکار بود که مادلین آلبرایت، وزیر خارجه ی دولت کلینتون در پاسخ به این سوال که چرا آمریکا به رغم حمایت های پنهانی، طالبان را به رسمیت نمی شناسد گفت: «سبب مخالفت ما با طالبان روشن است. به دلیل عمل کرد منفی آنان درباره ی حقوق بشر. رفتار اهانت آمیز و شرم آور آنان نسبت به زنان و کودکان و بی احترامی نسبت به شان انسان».4
دودوزه بازی های آمریکا در برخورد با دولت طالبان چندان دوام نیاورد و با ورود اسامه بن لادن به افغانستان، ورق ها برگشت. پس از یک سلسله وقایع تروریستی در کنیا، تانزالیا و آرژانتین و به دست آمدن سرنخ هایی از دخالت عوامل و عناصر سر سپرده به بن لادن و به دنبال اخراج این تروریست بلند بالای سعودی تبار از کشور خود و استقرار تمام و کمال وی در افغانستان و حمایت بی چون و چرای رهبران طالبان از بن لادن، مناسبات آمریکا و طالبان وارد دور تازه یی از مناقشات خصمانه شد. واشنگتن از طالبان مصرانه می خواست که اسامه بن لادن را کتف بسته در اختیار سازمان-های امنیتی آمریکا قرار دهند یا حداقل او را در افغانستان به زنجیر بکشند. اما طالبان بی اعتنا به درخواست حامیان بزرگ مالی و نظامی خود، برای آنان شاخ و شانه می کشیدند و نشان می دادند که اسلام سیاسی سلفی در مناسبات و روابط بین المللی ایده ئولوژیک عمل می کند. به این ترتیب ملامحمد عمر در پاسخ به پیام آمریکا مبنی بر استرداد بن لادن به آن کشور در تاریخ 29/5/1377 به صراحت تاکید کرد:
«آمریکا دشمن اسلام است و اسامه بن لادن پناهنده ی مسلمان است که امارت اسلامی نمی تواند او را تحویل کفر دهد ولو این که تمام دنیا در مقابلش صف آرایی کند.»5
این موضع ملامحمد عمر تا آخرین لحظه ی سقوط طالبان کماکان و بدون کم-ترین عقب نشینی به قوت خود باقی ماند و در نهایت حکومت طالبان را نیز بر باد داد. به عبارت دیگر می توان شمارش معکوس سقوط طالبان را از لحظه ی ورود بن لادن به افغانستان و موضع گیری شدید ملامحمد عمر علیه آمریکا به حساب آورد. پیوندهای نزدیک ایده ئولوژیک سران طالبان و اسامه بن لادن به قدری حیرت انگیز، تنگاتنگ، برادرانه و توام با شیفته گی بود که یکی از فرمانده هان ارشد طالبان هنگام ورود اسامه بن لادن به افغانستان خطاب به وی چنین گفت:
«ای شیخ سرزمین ما، سرزمین افغان ها نیست. بل که سرزمین الله است و جهاد ما نیز جهاد افغان نبوده بل که جهاد مسلمانان است. شهدای تو در هر ناحیه ی افغانستان حضور دارند و قبرهای آنان به این امر گواهی می دهد. تو اکنون میان خانواده و قوم و قبیله ی خودت هستی و ما خاکی را که تو روی آن قدم می زنی متبرک می دانیم»6
آیا تداوم یا قطع حیات طالبان به وجود اسامه بن لادن گروه خورده بود؟
اسامه بن لادن؛ قهرمان یا ضد قهرمان؟
بن لادن همان فردی است که در جریان مبارزات مجاهدان با ارتش شوروی از جانب آمریکاییان، لقب "قهرمان" گرفت. اسامه بن محمد بن عواد بن لادن در سال 1957 از مادری سوری و پدری یمنی در منطقه ی حضرموت یمن متولد شد. او هفتمین فرزند خانواده یی بود که بعدها تعداد فرزندان اش به پنجاه تن بالغ گردید. اسامه در هفده ساله گی با دختری سوری از خویشاوندان مادری اش ازدواج و تمام دوران تحصیل خود را در شهر جده سپری کرد و در 24 ساله گی از دانشگاه "ملک عبدالعزیز" در رشته ی مدیریت دولتی فارغ-التحصیل شد. این که گفته می شود اسامه در آمریکا تحصیل کرده روایتی بی-اساس است.
پدر اسامه هر سال موسم حج در خانه اش میزبان صدها تن از علما و روحانیان برجسته ی کشورهای اسلامی بود که برای ادای فریضه ی حج به حجاز می رفتند. این رسم که پس از فوت محمد بن لادن هم ادامه داشت برای اسامه ی جوان امکان آشنایی با شخصیت ها و جریان های سیاسی اسلام گرا در گوشه و کنار جهان را فراهم آورد. عبدالهر عزام (اعظم) - که بعدها نقش مهمی در افغانستان ایفا کرد - و محمد عتوب نویسنده و متفکر مشهور اخوان المسلمین بیش از همه اسامه را تحت تاثیر قرار دادند. در سایه ی این نوع ارتباطات اسامه بن لادن درست دو هفته پس از ورود ارتش شوروی به افغانستان سفر مخفیانه یی برای یک ماه به دعوت "جماعت اسلامی" پاکستان به افغانستان کرد و پس از بازگشت، جریانی را برای کومک به مجاهدان افغان به راه انداخت. در سال 1982 بن لادن تصمیم به اقامت در افغانستان گرفت و میزان زیادی وسایل و تجهیزات راه سازی و ساختمان سازی به آن کشور برد. در سال 1984 جمع کوچکی از اعراب اهل عربستان دور او گرد آمدند و بن لادن تصمیم گرفت برای جذب مسلمانان خارج از افغانستان به صفوف مجاهدان سرمایه گذاری کند. به این ترتیب، "بیت الابصار" را در پیش-آور پاکستان تاسیس کرد. هم زمان با او استادش عبدالله عزام نیز مکتب "الخدمات الکفاح" و "القدمت" را در همان شهر تشکیل داد و این دو سازمان در کنار یک دیگر فعالیت تبلیغاتی گسترده یی را برای جذب مسلمانان گوشه و کنار جهان به صفوف مجاهدان آغاز کردند. تا سال 1986 "بیت الابصار" افراد زیادی را جذب کرد و به میان مجاهدان افغانی فرستاد. در این سال بن لادن فعالیت های خود را گسترش داد و با ایجاد شش پای گاه نظامی مستقل، ضمن آموزش و مسلح کردن مجاهدان خارجی آ ن ها را به افغانستان فرستاد.
نخستین عملیات نیروهای تحت فرمان بن لادن علیه ارتش شوروی، جنگ "جاجی" در استان پکتیا بود. هسته های اولیه ی نظامی "القاعده" از همان زمان شکل گرفت. در سال 1989 و در پی اخراج نیروهای ارتش شوروی، بن لادن به عربستان سعودی رفت در مدت کوتاه اقامت بن لادن در عربستان بین وی و ملک فهد بر سر نحوه ی مقابله با رژیم عراق و موضع گیری در برابر آمریکا، اختلافاتی رخ داد. بن لادن که پیش از حمله ی صدام حسین به کویت وقوع این عملیات را هشدار داده بود از سران عربستان خواست به جای استمداد از آمریکا، از جهادگران تحت امر وی برای خنثا سازی حمله ی عراق استفاده کنند. عدم پذیرش این پیش نهاد و حضور یک پارچه ی نیروی آمریکا در خلیج-فارس و عربستان به نارضایتی و اعتراض بن لادن و در نتیجه محدود کردن وی از جانب مقامات سعودی انجامید. تا آن جا که او در شهر جده محصور شد و چند بار مورد بازجویی مقامات امنیتی عربستان قرار گرفت. بن لادن سرانجام در آوریل سال 1991 به کومک برادرش - که با امیر احمد وزیر کشور عربستان روابط نزدیکی داشت - از آن کشور خارج شد و به افغانستان برگشت. گفته شده که بن لادن هنگام حضور در عربستان دست اندرکار سامان-دهی برخی نیروهای زیرزمینی به سود جناح های خاص مخالف مک فهد بوده است. در زمان جنگ های داخلی میان نیروهای جهادی در افغانستان، بن لادن از ورود به این کشمکش خودداری کرد و پس از نافرجامی در ایجاد اتحاد میان مجاهدان اواخر سال 1991 با هواپیمای جت شخصی اش به سودان رفت. دلیل اصلی جذب بن لادن به سودان، جنبش اسلام گرا یی بود که در این کشور برای برقراری حکومت اسلامی به راه افتاده بود. فعالیت های عمرانی بن لادن و برادران و دوستان سرمایه دار سعودی اش در سودان قابل توجه است. در سال 1995 دولت عربستان تابعیت سعودی بن لادن را سلب کرد و دولت سودان تحت فشار سعودی ها عذر او را خواست. در سال 1996 بن لادن در جلال آباد افغانستان مستقر شد. پس از لغو تابعیت بن لادن، مبارزه ی علنی وی با حکومت عربستان ابتدا با صدور بیانیه یی شدیداللحن آغاز شد. انفجار یک خودرو در بهار 1995 در شهر ریاض اولین عملیات مسلحانه ضد حضور آمریکایی ها در عربستان سعودی بود. مدت کوتاهی پس از انفجار در مجتمع مسکونی آمریکایی خُبَر در نزدیکی ظَهران عربستان، بن لادن در اقدامی کم سابقه علیه آمریکا حکم جهادی صادر کرد.
(درافزوده: این نکات تاریخی را از آن رو باز می گوییم تا گفته باشیم هر شکل از " آمریکا ستیزی" از ماهیت ترقی خواهانه بر خوردار نیست و مبارزه یی ضد امپریالیستی به شمار نمی رود.)
سال 1996 شهر جلال آباد - که بن لادن در آن پناه گرفته بود - تحت تسلط یونس خلاص از فرمانده هان مجاهدان بود، اما حضور بن لادن سبب شد که این فرمانده به گروه طالبان بپیوندد و جلال آباد نیز به تصرف نیروهای ملامحمد عمر درآید. از این زمان هم کاری تنگاتنگ بن لادن و طالبان آغاز شد و در پی ناکام ماندن چندین عملیات سوء قصد - که از جانب سازمان امنیتی عربستان هدایت می شد – بن لادن به قندهار رفت و رسماً به نیروهایش دستور داد تا به صفوف طالبان بپیوندند. بن لادن دو هفته بعد از مصاحبه-یی با تلویزیون آمریکا، در آوریل 1998 در یک کنفرانس مطبوعاتی در شهر خوست اعلام کرد که به زودی حملاتی علیه آمریکا انجام خواهد گرفت. چند هفته بعد سفارت خانه های آمریکا در نایروبی و دارالسلام منفجر شد.
بخش عمده یی از مصاحبه های بن لادن با CNN ، BBC و شبکه ی تلویزیونی الجزیره صورت گرفته است.
پایه و مایه ی گفتمان و لحن سخن گفتن بن لادن در این مصاحبه ها - که نمونه های بارز آن پس از 11 سپتامبر از تلویزیون الجزیره پخش شد - از زوایای مختلفی تامل انگیز است. نوید کرمانی، اسلام شناس، روزنانه نگار و مدیر گروه علمی تجدد و اسلام در کالج برلین به این نکته ی دقیق توجه کرده و جزییات شگفت آوری از گفتمان ادبی بن لادن را استخراج کرده است. اصولاً همین لحن تاثیرگذار و تمرین شده ی گفتمان بن لادن است که نه تنها اطرافیان، بل که مخاطبان رسانه یی او را نیز مجذوب شخصیت پیچیده و مرموز رهبر القاعده کرده است. به نوشته ی نوید کرمانی: «اسامه بن لادن به عربی شیوایی سخن می گوید. برخلاف رهبران امروزی جهان عرب، عبارات محاوره یی بر زبان اش جاری نمی شود و در کاربرد پسوندهای صرفی اشتباه نمی کند. اشتباهی که حتا روشن فکران عرب نیز از آن در امان نیستند. واژه های کهنه یی به کار می برد که اعراب تحصیل کرده آن ها را از راه مطالعه ی آثار دینی و ادبیات کلاسیک می شناسند و از به کار بردن هر واژه ی نو اجتناب می کند. ولی بی دقتی او در گفتن صحیح صامت ها و تعدیل و مد مصوت های عربی فصیح نشان می دهد که از تحصیل علوم دینی از جمله قرائت قرآن دانش تجوید و شناخت عربی خوش آهنگ، بی بهره است. از سوی دیگر بن لادن می خواهد با تواضع ساخته گی در بیان قلب برادران دینی را به رقت آورد.» نویسنده ی روزنامه ی آلمانی زود دویچه سایتونگ ادامه می دهد: «لباس و محل فیلم برداری از بن لادن، هاله یی از زمان و مکان پیامبران الاهی را به نمایش می گذارد و پرهیز در کاربردن زبان دوران مغلوبیت نظامی و سیاسی مسلمانان سابق را به خاطر می آورد، که صفای ایمان شان کمبودها را جبران می کرده است. سخنان بی ریای او روحیه ی پاک دینی وهابی ها را که گویا با روحیه ی رسول خدا مطابقت دارد،تلقین می کند. این گونه تواضع در برابر شکوه و زیبایی در پروتستانیسم بی سابقه نیست. اما در سنت اسلامی غریب و تازه است. زیرا این سنت تحت تاثیر زبان قرآن همواره بر زیبایی کلام تکیه داشته و به ترویج آن مبادرت می ورزیده است. وارثان این سنت در عصر حاضر شاعران بزرگی چون آدونیس یا محمود درویش هستند که اشعار خود را هنگام قرائت مانند اثر موسیقایی به نمایش می-گذارند. وارثان دیگر آن رهبران سیاسی و دینی جهان عرب امروزند که ابتذال کلام خود را غرق شور و تکلف می کنند، اما این مرد کوهستان با وضوح و آرامش کلام از آنان دوری می جوید. روی گردانی از سنت رایج ادیبان و سخن وران را وقتی می توان به وضوح دریافت که اسامه بن لادن از قرآن نقل قول می کند. در حالی که سخن رانی های دیگر، هنگام نقل از وحی الاهی صدای خود را به نحو غریبی بالا می برند و پایین می آورند، اسامه بن لادن آن را با آهنگ یکنواخت و آرامی ادامه می دهد. گویی فقط منطق پیامش برای قانع کردن دیگران کافی است. معلوم نیست که خود او تا چه حد دریافته باشد که چشم پوشی از لفاظی در وضعی که جهان غرب او را مظهر شر معرفی می کند خود بهترین ابزار سخن وری است. اسامه بن لادن با مردم جهان اسلام به نوعی سخن می گوید که اصلاً به انسان دیو صفتی که توصیف می شود، شباهتی ندارد. گرچه بیان اش حاکی از عزم برای مبارزه یی متعصبانه است، مانند انسانی متعصب حرف نمی زند، بل که آهسته و با احتیاط و به عربی ساده و متقاعد کننده سخن می گوید. بسیاری از اظهاراتش با آن چه مردم صلح جو در جهان اسلام فکر می کنند مطابقت دارد. ولی کم تر سیاست مداری جرات می کند به این ساده گی از درد و رنج فلسطینیان نقش سیاست خارجی آمریکا، رفتار گزینشی آن و احساس تحقیر و سلب عزت نفس از جانب غرب حرف بزند.»7
شکی نیست که طالبان بخش عمده یی از موفقیت های نظامی، سیاسی و اداری خود را مرهون بن لادن هستند. او علاوه بر کومک مالی و نظامی فنون کشورداری را نیز به مقامات طالبان آموخت. با آن که به نظر می رسد منبع اصلی تغذیه ی مالی القاعده ثروت های سرشار بن لادن باشد. بسیاری از سرمایه داران مسلمان هم از کشورهای مختلف گوناگون جهان مبالغ هنگفتی از راه های مختلف به این شبکه تزریق می کنند. سرمایه گذاری های بن لادن در زمینه ی مدیریت املاک مستغلات، حمل ونقل دریایی اجاره ی هواپیما، خدمات، مقاطعه کاری و تجارت است. بیش تر سرمایه گذاری های تجاری او در کشورهای سومالی، سوییس و لوکزامبورگ است. سرمایه گذاری های اروپایی او را وکلای سوییسی اش انجام می دهند. بن لادن دارای یک شرکت ساختمانی به نام "الهجره" است که بزرگ راه 1200 کیلومتری خارطوم به پورت سودان و فرودگاه جدید سودان را ساخته است. او یک شرکت اصلی صادرات و واردات به نام "وادی العقیق"، یک شرکت سرمایه گذاری به نام "طبا" و یک بانک اسلامی به نام "الشمال" دارد که سرمایه ی آن به پنجاه میلیون دلار بالغ می شود و در سودان مستقر است.8
گفته می شود عمده ی اعتبار مالی طالبان و القاعده از طریق تبدیل شمش های طلا به دلار تامین می شده است. مسیر چنین روندی پاکستان (کراچی)، امارات (دبی)، اروپا و آمریکا بوده است. روزنامه ی واشنگتن پست در اوایل ژانویه ی 2002 به نقل از منابعی که آن ها را "موثق" می خواند، نوشت: «درست وقتی نیروهای آمریکا و ضد طالبان در حال فتح شهرهای مهم افغانستان بودند، طالبان و القاعده شمش های طلا و بسته های دلار را از مسیر بندر کراچی به دبی منتقل می کردند. پول ها و طلاهای خارج شده از بانک های افغانستان توسط فرستاده گان مورد اعتماد طالبان و القاعده به بندر کراچی برده می شد و با استفاده از سیستم مالی و پولی امارات همه ی آن ها به شمش های طلا تبدیل می شد. هم اکنون دارایی های طالبان و القاعده در سراسر دنیا پراکنده و بخشی از آن به آمریکا منتقل شده است. به ادعای مقامات اطلاعاتی و مالی چند کشور پاکستان، امارات و برخی کشورها در اروپا و آمریکا، شمش های طلا نقشی حیاتی در تامین مالی القاعده قبل و بعد از 11 سپتامبر داشته است. طلا منبع مالی خوبی برای این شبکه است، چون به راحتی ذوب می شود و انتقال پذیر است. مرکز عمده ی نقل و انتقالات طلاهای القاعده در دبی صورت می گرفته است. زیرا در این بندر از یک سو توجه چندان دقیقی به حساب های مالی نمی شود و از سوی دیگر بازارهای طلاهای دبی بهترین نقطه برای داد و ستد این کالاست... بخش عمده یی از پانصد هزار دلار پول خرج شده برای حملات 11 سپتامبر از دبی تامین شده است. مقامات مالی پاکستانی به واشنگتن پست گفته اند: «در زمان جنگ آمریکا علیه افغانستان روزانه دو تا سه میلیون دلار توسط فرستاده گان طالبان و القاعده از کراچی به دبی منتقل می شد. یکی از این فرستاده گان سرکنسول طالبان در کراچی بود که تا اواخر دسامبر (2001) حداقل ششصد هزار دلار به دبی منتقل کرده است. طالبان و القاعده بعد از به قدرت رسیدن، مقدار زیادی طلا به افغانستان وارد کردند. طالبان از محموله های تجاری هند و پاکستان که از افغانستان عبور می کرد به طلا مالیات دریافت می کردند و مرکز همه ی این دادوستدهای طلایی امارات (دبی) بود. خطوط هوایی آریانا شمش های طلا را به قندهار منتقل می کرد.»9
دوستان و دستان بن لادن
محافل سیاسی از شیخ عمر عبدالرحمان، روحانی نابینا و دکتر ایمن الزواهری پزشک تکنوکرات و سیاست مدار مصری به عنوان دست های چپ و راست و نزدیک ترین دوستان اسامه بن لادن یاد می کنند. شیخ عبدالرحمان در حال حاضر به دلیل محکومیت به جرم توطئه چینی برای انهدام مرکز تجارت جهانی، پل ها و تونل های نیویورک در سال 1993، با گروهی از پیروانش دوران حبس ابد خود را سپری می کند. شیخ عمر عبدالرحمان دانش آموخته ی الازهر و دارای دکترای علوم قرآنی است. محبوبیت وی نزد بن لادن و الزواهری به حدی است که این دو سوگند خورده اند اگر شیخ در زندان بمیرد انتقام سختی از آمریکاییان خواهند گرفت.
بعد از تحریر
مستقل از این که ایمن الزواهری از اتوریته و کاریزمای بن لادن برخوردار نیست واقعیت این است که قتل بن لادن به مثابه ی افول اسلام سیاسی از نوع سلفی در منطقه ی ما نیست. قتل بن لادن پایان کار ویروسی ست که در آزمایشگاه جنگ سرد آمریکا علیه کمونیسم روسی ساخته شده و در یک اشتباه محاسباتی گریخته بود.از قرار تقسیم مجدد جهان ؛ مظاهر و نمادهای جنگ سرد را نیز تغییر داده است...
محمد قراگوزلو
Mohammad.QhQ@Gmail.com
پی نوشت ها:
1. مکنزی. ریچارد (1377) ایالات متحد و طالبان، برگردان: عبدالغفار، محقق، تهران:بی نا، ص: 139.
2. محی الدین نجفی، محمدحسن (1375)، افغانستان گذشته، حال، آینده، فصل نامه ی مطالعات آسیای مرکزی قفقاز، سال پنجم، ش 13، بهار 1375، صص:278-277
3. قراگوزلو. محمد (1380) برخورد تمدن ها یا جنگ دولت ها، ماه نامه ی اطلاعات سیاسی اقتصادی، ش:170-169.
4. مکنزی. ریچارد، پیشین
5. سجادی. عبدالقیوم (1377) طالبان. دین. حکومت. فصل نامه ی علوم سیاسی ش:1 ص222.
6.احمدی. حمید، (1377) طالبان، ریشه های علل ظهور و عوامل رشد، ماه نامه ی اطلاعات سیاسی اقتصادی، ش 132-131. نیز ن.ک:
The Islamic Taliban Movement the dangera of regional, Nida, ul Islam No.18, AP.may 1977.
7. کرمانی. نوید (1380) آهسته بگو و شعر را حربه ی خود بساز، برگردان: منوچهر امیرپور، ایران: 4 بهمن.
8. فرهمند. مهرداد (1380) قاعده یی برای تغییر تاریخ، همشهری ماه: آبان
9. Washington post, Jun. 20.2002
وینستون چرچیل در گوشه یی از کتاب قطور خاطرات خود سر و ته ماجرای ظهور و سقوط "رضاشاه کبیر"! را در یک سطر جمع کرده است: "خودمان آورده بودیم، خودمان هم بردیم".
گرچه این تعبیر را در تعلیل حوادث سیاسی نباید تعمیم داد و از درون آن به توهم دایی جان ناپلئونی افتاد. اما درجه یی از واقعیت چنین نگره-یی چندان قابل انکار نیست.
رضاشاه که با کودتای تمام عیار انگلیسی ها به قدرت رسیده بود، طی یک چرخش سیاسی به آغوش رقیب (فاشیسم هیتلری) غلتید و به پایان عمر سیاسی خود رسید. چنین است حکایت اسامه بن لادن. "قهرمان" امپریالیسم آمریکا، که زمانی برای بیرون راندن "کفار" (کمونیسم روسی) از "سرزمین مقدس افغانستان" ساخته و با دوپینگ عربستان و پاکستان و امارات پرداخته شده بود...
گفته می شود شیشه ی عمر یکی از آخرین بازمانده گان سندیکای جنایت کاران جنگ سرد، که علیه منافع ارباب شوریده بود، شکسته است. بی تردید نفله شدن این ویروس مقاوم و کم خطر شده، از شر حضور آمریکا در منطقه نخواهد کاست و خاست گاه یازده سپتامبر را وارد برهه ی جدیدی نخواهد کرد. افول هژمونی نظامی ایالات متحد، پیش از آن که به اُفت آفت اسلام سیاسی از نوع القاعده مربوط باشد، به کاهش قدرت اقتصادی آن دولت وصل می شود. سقوط درجه ی دخالت گری آمریکا در آینده ی خاورمیانه ارتباط چندانی با سَقط شدن یک محفل تروریستی خودی و سِقط جنین دیر هنگام القاعده (از نوع افغان العرب) ندارد. تبلیغات سرسام آوری هم که مدیای سرمایه داری غرب برای شاهکار توامان ISI پاکستان، سیا راه انداخته است، کم ترین کومکی به شکست ایده آل های دکترین "نظام جهانی نو" و "خاورمیانه ی جدید" نخواهد کرد. انقلاب عربی دیوار کل این اتوپی را فرو ریخته است.
خبر قتل بن لادن دقیقاً زمانی رسانه یی شده که مدیریت امنیتی، پلیسی و نظامی آمریکا دست خوش تغییراتی در سطح وزارتی گردیده است و شکست های دولت اوباما در عرصه ی کنترل بحران اقتصادی، جنگ عراق و افغانستان و از دست دادن متحدان قدیمی در آفریقای شمالی و خاورمیانه امکان پیروزی مجدد دموکرات ها در انتخابات آینده را به مخاطره افکنده است. چندان بی هوده نیست که اوباما به محض دریافت خبر قتل بن لادن خود را تا حد سخن گوی ارتش تنزل می دهد و با چهره یی خواب زده در مقابل دوربین می-ایستد.
آمریکا برای حفظ هژمونی رو به نزول خود به این پیروزی ها خبرساز نیاز دارد!
آمریکا و طالبان؛ از دوستی تا دشمنی
پذیرفتن این موضوع که سه کشور هم پیمان آمریکا - عربستان، پاکستان و امارات - بدون هم آهنگی و کسب اجازه از ایالات متحد اقدام به تشکیل، تقویت و گسیل طالبان به افغانستان کرده باشند فاقد دلایل منطقی است. دولت ایالات متحد در افغانستان منافع اقتصادی و سیاسی فراوانی دارد که چشم پوشی از این کشور را عملاً ناممکن می سازد. پیش از به قدرت رسیدن طالبان ایالات متحد به دلایل متعددی از مجاهدان افغانی حمایت مالی، نظامی و سیاسی می کرد. آمریکا مشتاق بود از طریق تقویت نیروهای مجاهدان و بدون حضور مستقیم به چند هدف مشخص دست پیدا کند:
الف. پس از سقوط محمدرضا شاه و محمدظاهر شاه، افزایش نفوذ آمریکا در منطقه و پر کردن خلاء این دو قدرت وابسته، ضروری بود.
ب. اخراج شوروی از افغانستان می توانست التیامی بر زخم های شکست فضاحت بار آمریکا در ویتنام باشد.
این اهداف برای آمریکا جنبه و ظرفیت کوتاه مدت و مقطعی داشت. ایالات متحد ورای بازی افغانستان، اهداف استراتژیک بسیار مهمی را دنبال می-کرد. دسترسی به انرژی ارزان، مهار ناسیونالیسم عربی،کنترل و هدایت ایده ئولوژی اسلام سیاسی و حفظ امنیت اسراییل رئوس این استراتژی بود. اما همه ی ماجرا در این چهار مولفه خلاصه نمی شد. به طور مفصل تر می توان دو محور استراتژیک را در تبیین نقش فعال آمریکا در افغانستان ترسیم کرد:
1. انرژی: وجود ذخایر غنی نفت و گاز در آسیای مرکزی، لقمه یی نیست که ایالات متحد بتواند به ساده گی از کنار آن بگذرد. در این منطقه ثروتی حدود 90 میلیارد بشکه نفت یا تقریباً هشت تریلیون دلار با احتساب هر بشکه 80 دلار نهفته است. ایالات متحد فقط 22 میلیارد بشکه ذخیره ی نفتی دارد. با توجه به حضور آمریکا در پاکستان، در صورتی که افغانستان نیز در قالب متحدی وفادار گوش به فرمان آمریکا باشد، آن گاه عبور خطوط انتقال نفت و گاز آسیای مرکزی به اقیانوس هند از مسیری جز ایران می تواند از یک سو فزون خواهی ترکیه را کاهش دهد، از سوی دیگر بر ایران و روسیه نیز فشار وارد آورد. آمریکا به شدت مترصد است که این استراتژی را از طریق کشیدن خط لوله ی نفت و گاز از ترکمنستان تا شهر بندری گواتر پاکستان دنبال کند. ترکمنستان چهارمین ذخیره ی بزرگ گاز جهان یعنی 21 میلیارد مترمکعب گاز در اختیار دارد. تاسیس این خط لوله - که نیازمند هزینه یی بالغ برهفت میلیارد دلار است - پای آمریکا را به طور مستقیم به سوخت های فسیلی آسیای مرکزی و دریای خزر باز می-کند. سرمایه گذاری شرکت آمریکایی chevron و شرکت دلتای عربستان در منطقه در تامین اهداف همین استراتژی تعریف می شود. توفیق این سیاست به ویژه پس از جذب لتونی، استونی، لیتوانی، گرجستان و آذربایجان به پیمان های غربی به آمریکا کومک خواهد کرد تا چنگال خود را بر حیات اقتصادی و سیاسی روسیه - که درصدد تجدیدحیات قدرت گذشته است - فرو کند.
2. مهارچین: پس از استراتژی نخست که در نهایت به مهار روسیه خواهد انجامید، آمریکا چشم طماع دوم خود را به سوی قدرت رو به گسترش چین باز کرده است. مستقل از سستی نظریه ی جنگ تمدنی؛ فراموش نکنیم که نومحافظه کاران آمریکایی از جمله ساموئل هانتینگتون بارها به دولت آمریکا در مورد خطرات اتحاد دو تمدن کنفوسیوسی و اسلامی هشدار داده و یادآور شده اند که اگر این اتحاد با حمایت تمدن ارتدکسی روسیه نیز همراه شود آن گاه در فرضیه ی جنگ تمدن ها، بازنده ی اصلی آمریکا خواهد بود. افغانستان یکی از حساس ترین دروازه های ورود به آسیب پذیرترین منطقه ی چین را در اختیار دارد. ایالات متحد با حضور در افغانستان به دنبال در اختیار داشتن کلید این دروازه است. منطقه ی اویغور یا سین کیانگ با مساحتی معادل ایران، تقریباً 25 میلیون جمعیت مسلمان و ترک تبار را در خود جای داده است. در صورتی که آمریکا بتواند دیده بان های خود را بر دروازه های این منطقه در افغانستان مستقر سازد، آن گاه به راحتی موفق خواهد شد که به صورت های مختلف چینی ها را تحت فشار قرار دهد. عَلَم کردن موضوع استقلال سین کیانگ پس از اجرای این سناریو، چندان دشوار نخواهد بود، تا چینی ها باج مورد نظر را به حساب ایالات متحد واریز کنند. (به نا آرامی های سال 2010 سین کیانگ دقیق شوید تا به عرض ام برسید.)
از زمانی که مشخص شد دولت ربانی همسو با سیاست های رقبای آمریکا - ایران، هند و روسیه - حرکت و عمل می کند، ایالات متحد و هم پیمانانش که تمام سرمایه گذاری های خود را در جریان "جهاد مقدس" بر باد رفته می دیدند عزم خود را برای جای گزینی قدرت دیگری که حافظ منافع شان باشد، جزم کردند. ریشه های اولیه طالبان بر اساس این استراتژی شکل گرفت. به همین منظور آمریکا و دوستانش وارد مرحله ی تازه یی در تغییر روند قدرت سیاسی در افغانستان شدند و چون گلبدین حکمت یار نتوانست مهره ی کارآمدی برای اجرای این سیاست باشد، تجهیز و تقویت مهره ی دیگری به نام ملامحمد عمر و گروه طالبان در دستور کار قرار گرفت. در اکتبر 1994 جان سی مونجو سفیر ایالات متحد همراه همتای پاکستانی اش بدون اجازه ی دولت ربانی وارد افغانستان شد و از قندهار مرکز فرماندهی طالبان بازدید کرد. در 2 نوامبر 1995 روزنامه ی اردو زبان پاکستان از قول رابین رافائل (معاون وقت وزارت خارجه آمریکا) نوشت: «از آن جا که گروه طالبان میانه رو است و علیه بنیادگرایی عمل می کند، آمریکا از این گروه حمایت می کند. رافائل که مسوولیت امور آسیای جنوبی در وزارت خارجه ی ایالات متحد را به عهده داشت در اظهارنظر دیگری گفت با وجود سوءظن بین المللی نسبت به طالبان، این جریان باید به عنوان یک جنبش بومی که قدرت پایداری را به نمایش گذاشته اند به رسمیت شناخته شود.»1
همچنین سید محمود خیرخواه سفیر وقت افغانستان در تهران طی مصاحبه یی در فروردین 1374 - درباره ی نحوه ی حمایت آمریکا از گروه طالبان – گفت: «ما فهرست هایی به دست آورده ایم که در آن ها مشخصات فنی تمامی "استینگر"های آمریکایی موجود در افغانستان، مکان آن ها و این که این موشک ها از کجا و در دست چه کسانی و با چه وابسته گی حزبی و گروهی هستند، نوشته شده است. این فهرست ها درون لباس اجساد یا از داخل خودروهای گروه طالبان کشف شده است.» وی افزوده بود: «از داخل لباس کشته شده گان گروه طالبان مقدار معتنابهی دلار آمریکا که در اختیار هر عضو بوده به دست آمده است. میزان پول موجود در لباس کشته شده گان یا اسرا برابر بوده است و این دقیقاً نشان می دهد که آنان منابع نیرومند خارجی داشته اند و نسبت به خرج کردن پول ها نیز تشکیلاتی عمل می کرده-اند.»2
با این همه، آمریکاییان که همواره هراس خود را از امواج دموکراسی-خواهی در جهان فرعی نشان داده اند3 برای آن که ظاهر دموکراتیک مآب وز حقوق بشری خود را حفظ کنند، هیچ گاه دولت طالبان را به رسمیت نشناختند. جنایات ضد انسانی و نقض بی پروا و مکرر حقوق بشر در ابعاد گسترده از جانب سربازان طالبان چنان آشکار بود که مادلین آلبرایت، وزیر خارجه ی دولت کلینتون در پاسخ به این سوال که چرا آمریکا به رغم حمایت های پنهانی، طالبان را به رسمیت نمی شناسد گفت: «سبب مخالفت ما با طالبان روشن است. به دلیل عمل کرد منفی آنان درباره ی حقوق بشر. رفتار اهانت آمیز و شرم آور آنان نسبت به زنان و کودکان و بی احترامی نسبت به شان انسان».4
دودوزه بازی های آمریکا در برخورد با دولت طالبان چندان دوام نیاورد و با ورود اسامه بن لادن به افغانستان، ورق ها برگشت. پس از یک سلسله وقایع تروریستی در کنیا، تانزالیا و آرژانتین و به دست آمدن سرنخ هایی از دخالت عوامل و عناصر سر سپرده به بن لادن و به دنبال اخراج این تروریست بلند بالای سعودی تبار از کشور خود و استقرار تمام و کمال وی در افغانستان و حمایت بی چون و چرای رهبران طالبان از بن لادن، مناسبات آمریکا و طالبان وارد دور تازه یی از مناقشات خصمانه شد. واشنگتن از طالبان مصرانه می خواست که اسامه بن لادن را کتف بسته در اختیار سازمان-های امنیتی آمریکا قرار دهند یا حداقل او را در افغانستان به زنجیر بکشند. اما طالبان بی اعتنا به درخواست حامیان بزرگ مالی و نظامی خود، برای آنان شاخ و شانه می کشیدند و نشان می دادند که اسلام سیاسی سلفی در مناسبات و روابط بین المللی ایده ئولوژیک عمل می کند. به این ترتیب ملامحمد عمر در پاسخ به پیام آمریکا مبنی بر استرداد بن لادن به آن کشور در تاریخ 29/5/1377 به صراحت تاکید کرد:
«آمریکا دشمن اسلام است و اسامه بن لادن پناهنده ی مسلمان است که امارت اسلامی نمی تواند او را تحویل کفر دهد ولو این که تمام دنیا در مقابلش صف آرایی کند.»5
این موضع ملامحمد عمر تا آخرین لحظه ی سقوط طالبان کماکان و بدون کم-ترین عقب نشینی به قوت خود باقی ماند و در نهایت حکومت طالبان را نیز بر باد داد. به عبارت دیگر می توان شمارش معکوس سقوط طالبان را از لحظه ی ورود بن لادن به افغانستان و موضع گیری شدید ملامحمد عمر علیه آمریکا به حساب آورد. پیوندهای نزدیک ایده ئولوژیک سران طالبان و اسامه بن لادن به قدری حیرت انگیز، تنگاتنگ، برادرانه و توام با شیفته گی بود که یکی از فرمانده هان ارشد طالبان هنگام ورود اسامه بن لادن به افغانستان خطاب به وی چنین گفت:
«ای شیخ سرزمین ما، سرزمین افغان ها نیست. بل که سرزمین الله است و جهاد ما نیز جهاد افغان نبوده بل که جهاد مسلمانان است. شهدای تو در هر ناحیه ی افغانستان حضور دارند و قبرهای آنان به این امر گواهی می دهد. تو اکنون میان خانواده و قوم و قبیله ی خودت هستی و ما خاکی را که تو روی آن قدم می زنی متبرک می دانیم»6
آیا تداوم یا قطع حیات طالبان به وجود اسامه بن لادن گروه خورده بود؟
اسامه بن لادن؛ قهرمان یا ضد قهرمان؟
بن لادن همان فردی است که در جریان مبارزات مجاهدان با ارتش شوروی از جانب آمریکاییان، لقب "قهرمان" گرفت. اسامه بن محمد بن عواد بن لادن در سال 1957 از مادری سوری و پدری یمنی در منطقه ی حضرموت یمن متولد شد. او هفتمین فرزند خانواده یی بود که بعدها تعداد فرزندان اش به پنجاه تن بالغ گردید. اسامه در هفده ساله گی با دختری سوری از خویشاوندان مادری اش ازدواج و تمام دوران تحصیل خود را در شهر جده سپری کرد و در 24 ساله گی از دانشگاه "ملک عبدالعزیز" در رشته ی مدیریت دولتی فارغ-التحصیل شد. این که گفته می شود اسامه در آمریکا تحصیل کرده روایتی بی-اساس است.
پدر اسامه هر سال موسم حج در خانه اش میزبان صدها تن از علما و روحانیان برجسته ی کشورهای اسلامی بود که برای ادای فریضه ی حج به حجاز می رفتند. این رسم که پس از فوت محمد بن لادن هم ادامه داشت برای اسامه ی جوان امکان آشنایی با شخصیت ها و جریان های سیاسی اسلام گرا در گوشه و کنار جهان را فراهم آورد. عبدالهر عزام (اعظم) - که بعدها نقش مهمی در افغانستان ایفا کرد - و محمد عتوب نویسنده و متفکر مشهور اخوان المسلمین بیش از همه اسامه را تحت تاثیر قرار دادند. در سایه ی این نوع ارتباطات اسامه بن لادن درست دو هفته پس از ورود ارتش شوروی به افغانستان سفر مخفیانه یی برای یک ماه به دعوت "جماعت اسلامی" پاکستان به افغانستان کرد و پس از بازگشت، جریانی را برای کومک به مجاهدان افغان به راه انداخت. در سال 1982 بن لادن تصمیم به اقامت در افغانستان گرفت و میزان زیادی وسایل و تجهیزات راه سازی و ساختمان سازی به آن کشور برد. در سال 1984 جمع کوچکی از اعراب اهل عربستان دور او گرد آمدند و بن لادن تصمیم گرفت برای جذب مسلمانان خارج از افغانستان به صفوف مجاهدان سرمایه گذاری کند. به این ترتیب، "بیت الابصار" را در پیش-آور پاکستان تاسیس کرد. هم زمان با او استادش عبدالله عزام نیز مکتب "الخدمات الکفاح" و "القدمت" را در همان شهر تشکیل داد و این دو سازمان در کنار یک دیگر فعالیت تبلیغاتی گسترده یی را برای جذب مسلمانان گوشه و کنار جهان به صفوف مجاهدان آغاز کردند. تا سال 1986 "بیت الابصار" افراد زیادی را جذب کرد و به میان مجاهدان افغانی فرستاد. در این سال بن لادن فعالیت های خود را گسترش داد و با ایجاد شش پای گاه نظامی مستقل، ضمن آموزش و مسلح کردن مجاهدان خارجی آ ن ها را به افغانستان فرستاد.
نخستین عملیات نیروهای تحت فرمان بن لادن علیه ارتش شوروی، جنگ "جاجی" در استان پکتیا بود. هسته های اولیه ی نظامی "القاعده" از همان زمان شکل گرفت. در سال 1989 و در پی اخراج نیروهای ارتش شوروی، بن لادن به عربستان سعودی رفت در مدت کوتاه اقامت بن لادن در عربستان بین وی و ملک فهد بر سر نحوه ی مقابله با رژیم عراق و موضع گیری در برابر آمریکا، اختلافاتی رخ داد. بن لادن که پیش از حمله ی صدام حسین به کویت وقوع این عملیات را هشدار داده بود از سران عربستان خواست به جای استمداد از آمریکا، از جهادگران تحت امر وی برای خنثا سازی حمله ی عراق استفاده کنند. عدم پذیرش این پیش نهاد و حضور یک پارچه ی نیروی آمریکا در خلیج-فارس و عربستان به نارضایتی و اعتراض بن لادن و در نتیجه محدود کردن وی از جانب مقامات سعودی انجامید. تا آن جا که او در شهر جده محصور شد و چند بار مورد بازجویی مقامات امنیتی عربستان قرار گرفت. بن لادن سرانجام در آوریل سال 1991 به کومک برادرش - که با امیر احمد وزیر کشور عربستان روابط نزدیکی داشت - از آن کشور خارج شد و به افغانستان برگشت. گفته شده که بن لادن هنگام حضور در عربستان دست اندرکار سامان-دهی برخی نیروهای زیرزمینی به سود جناح های خاص مخالف مک فهد بوده است. در زمان جنگ های داخلی میان نیروهای جهادی در افغانستان، بن لادن از ورود به این کشمکش خودداری کرد و پس از نافرجامی در ایجاد اتحاد میان مجاهدان اواخر سال 1991 با هواپیمای جت شخصی اش به سودان رفت. دلیل اصلی جذب بن لادن به سودان، جنبش اسلام گرا یی بود که در این کشور برای برقراری حکومت اسلامی به راه افتاده بود. فعالیت های عمرانی بن لادن و برادران و دوستان سرمایه دار سعودی اش در سودان قابل توجه است. در سال 1995 دولت عربستان تابعیت سعودی بن لادن را سلب کرد و دولت سودان تحت فشار سعودی ها عذر او را خواست. در سال 1996 بن لادن در جلال آباد افغانستان مستقر شد. پس از لغو تابعیت بن لادن، مبارزه ی علنی وی با حکومت عربستان ابتدا با صدور بیانیه یی شدیداللحن آغاز شد. انفجار یک خودرو در بهار 1995 در شهر ریاض اولین عملیات مسلحانه ضد حضور آمریکایی ها در عربستان سعودی بود. مدت کوتاهی پس از انفجار در مجتمع مسکونی آمریکایی خُبَر در نزدیکی ظَهران عربستان، بن لادن در اقدامی کم سابقه علیه آمریکا حکم جهادی صادر کرد.
(درافزوده: این نکات تاریخی را از آن رو باز می گوییم تا گفته باشیم هر شکل از " آمریکا ستیزی" از ماهیت ترقی خواهانه بر خوردار نیست و مبارزه یی ضد امپریالیستی به شمار نمی رود.)
سال 1996 شهر جلال آباد - که بن لادن در آن پناه گرفته بود - تحت تسلط یونس خلاص از فرمانده هان مجاهدان بود، اما حضور بن لادن سبب شد که این فرمانده به گروه طالبان بپیوندد و جلال آباد نیز به تصرف نیروهای ملامحمد عمر درآید. از این زمان هم کاری تنگاتنگ بن لادن و طالبان آغاز شد و در پی ناکام ماندن چندین عملیات سوء قصد - که از جانب سازمان امنیتی عربستان هدایت می شد – بن لادن به قندهار رفت و رسماً به نیروهایش دستور داد تا به صفوف طالبان بپیوندند. بن لادن دو هفته بعد از مصاحبه-یی با تلویزیون آمریکا، در آوریل 1998 در یک کنفرانس مطبوعاتی در شهر خوست اعلام کرد که به زودی حملاتی علیه آمریکا انجام خواهد گرفت. چند هفته بعد سفارت خانه های آمریکا در نایروبی و دارالسلام منفجر شد.
بخش عمده یی از مصاحبه های بن لادن با CNN ، BBC و شبکه ی تلویزیونی الجزیره صورت گرفته است.
پایه و مایه ی گفتمان و لحن سخن گفتن بن لادن در این مصاحبه ها - که نمونه های بارز آن پس از 11 سپتامبر از تلویزیون الجزیره پخش شد - از زوایای مختلفی تامل انگیز است. نوید کرمانی، اسلام شناس، روزنانه نگار و مدیر گروه علمی تجدد و اسلام در کالج برلین به این نکته ی دقیق توجه کرده و جزییات شگفت آوری از گفتمان ادبی بن لادن را استخراج کرده است. اصولاً همین لحن تاثیرگذار و تمرین شده ی گفتمان بن لادن است که نه تنها اطرافیان، بل که مخاطبان رسانه یی او را نیز مجذوب شخصیت پیچیده و مرموز رهبر القاعده کرده است. به نوشته ی نوید کرمانی: «اسامه بن لادن به عربی شیوایی سخن می گوید. برخلاف رهبران امروزی جهان عرب، عبارات محاوره یی بر زبان اش جاری نمی شود و در کاربرد پسوندهای صرفی اشتباه نمی کند. اشتباهی که حتا روشن فکران عرب نیز از آن در امان نیستند. واژه های کهنه یی به کار می برد که اعراب تحصیل کرده آن ها را از راه مطالعه ی آثار دینی و ادبیات کلاسیک می شناسند و از به کار بردن هر واژه ی نو اجتناب می کند. ولی بی دقتی او در گفتن صحیح صامت ها و تعدیل و مد مصوت های عربی فصیح نشان می دهد که از تحصیل علوم دینی از جمله قرائت قرآن دانش تجوید و شناخت عربی خوش آهنگ، بی بهره است. از سوی دیگر بن لادن می خواهد با تواضع ساخته گی در بیان قلب برادران دینی را به رقت آورد.» نویسنده ی روزنامه ی آلمانی زود دویچه سایتونگ ادامه می دهد: «لباس و محل فیلم برداری از بن لادن، هاله یی از زمان و مکان پیامبران الاهی را به نمایش می گذارد و پرهیز در کاربردن زبان دوران مغلوبیت نظامی و سیاسی مسلمانان سابق را به خاطر می آورد، که صفای ایمان شان کمبودها را جبران می کرده است. سخنان بی ریای او روحیه ی پاک دینی وهابی ها را که گویا با روحیه ی رسول خدا مطابقت دارد،تلقین می کند. این گونه تواضع در برابر شکوه و زیبایی در پروتستانیسم بی سابقه نیست. اما در سنت اسلامی غریب و تازه است. زیرا این سنت تحت تاثیر زبان قرآن همواره بر زیبایی کلام تکیه داشته و به ترویج آن مبادرت می ورزیده است. وارثان این سنت در عصر حاضر شاعران بزرگی چون آدونیس یا محمود درویش هستند که اشعار خود را هنگام قرائت مانند اثر موسیقایی به نمایش می-گذارند. وارثان دیگر آن رهبران سیاسی و دینی جهان عرب امروزند که ابتذال کلام خود را غرق شور و تکلف می کنند، اما این مرد کوهستان با وضوح و آرامش کلام از آنان دوری می جوید. روی گردانی از سنت رایج ادیبان و سخن وران را وقتی می توان به وضوح دریافت که اسامه بن لادن از قرآن نقل قول می کند. در حالی که سخن رانی های دیگر، هنگام نقل از وحی الاهی صدای خود را به نحو غریبی بالا می برند و پایین می آورند، اسامه بن لادن آن را با آهنگ یکنواخت و آرامی ادامه می دهد. گویی فقط منطق پیامش برای قانع کردن دیگران کافی است. معلوم نیست که خود او تا چه حد دریافته باشد که چشم پوشی از لفاظی در وضعی که جهان غرب او را مظهر شر معرفی می کند خود بهترین ابزار سخن وری است. اسامه بن لادن با مردم جهان اسلام به نوعی سخن می گوید که اصلاً به انسان دیو صفتی که توصیف می شود، شباهتی ندارد. گرچه بیان اش حاکی از عزم برای مبارزه یی متعصبانه است، مانند انسانی متعصب حرف نمی زند، بل که آهسته و با احتیاط و به عربی ساده و متقاعد کننده سخن می گوید. بسیاری از اظهاراتش با آن چه مردم صلح جو در جهان اسلام فکر می کنند مطابقت دارد. ولی کم تر سیاست مداری جرات می کند به این ساده گی از درد و رنج فلسطینیان نقش سیاست خارجی آمریکا، رفتار گزینشی آن و احساس تحقیر و سلب عزت نفس از جانب غرب حرف بزند.»7
شکی نیست که طالبان بخش عمده یی از موفقیت های نظامی، سیاسی و اداری خود را مرهون بن لادن هستند. او علاوه بر کومک مالی و نظامی فنون کشورداری را نیز به مقامات طالبان آموخت. با آن که به نظر می رسد منبع اصلی تغذیه ی مالی القاعده ثروت های سرشار بن لادن باشد. بسیاری از سرمایه داران مسلمان هم از کشورهای مختلف گوناگون جهان مبالغ هنگفتی از راه های مختلف به این شبکه تزریق می کنند. سرمایه گذاری های بن لادن در زمینه ی مدیریت املاک مستغلات، حمل ونقل دریایی اجاره ی هواپیما، خدمات، مقاطعه کاری و تجارت است. بیش تر سرمایه گذاری های تجاری او در کشورهای سومالی، سوییس و لوکزامبورگ است. سرمایه گذاری های اروپایی او را وکلای سوییسی اش انجام می دهند. بن لادن دارای یک شرکت ساختمانی به نام "الهجره" است که بزرگ راه 1200 کیلومتری خارطوم به پورت سودان و فرودگاه جدید سودان را ساخته است. او یک شرکت اصلی صادرات و واردات به نام "وادی العقیق"، یک شرکت سرمایه گذاری به نام "طبا" و یک بانک اسلامی به نام "الشمال" دارد که سرمایه ی آن به پنجاه میلیون دلار بالغ می شود و در سودان مستقر است.8
گفته می شود عمده ی اعتبار مالی طالبان و القاعده از طریق تبدیل شمش های طلا به دلار تامین می شده است. مسیر چنین روندی پاکستان (کراچی)، امارات (دبی)، اروپا و آمریکا بوده است. روزنامه ی واشنگتن پست در اوایل ژانویه ی 2002 به نقل از منابعی که آن ها را "موثق" می خواند، نوشت: «درست وقتی نیروهای آمریکا و ضد طالبان در حال فتح شهرهای مهم افغانستان بودند، طالبان و القاعده شمش های طلا و بسته های دلار را از مسیر بندر کراچی به دبی منتقل می کردند. پول ها و طلاهای خارج شده از بانک های افغانستان توسط فرستاده گان مورد اعتماد طالبان و القاعده به بندر کراچی برده می شد و با استفاده از سیستم مالی و پولی امارات همه ی آن ها به شمش های طلا تبدیل می شد. هم اکنون دارایی های طالبان و القاعده در سراسر دنیا پراکنده و بخشی از آن به آمریکا منتقل شده است. به ادعای مقامات اطلاعاتی و مالی چند کشور پاکستان، امارات و برخی کشورها در اروپا و آمریکا، شمش های طلا نقشی حیاتی در تامین مالی القاعده قبل و بعد از 11 سپتامبر داشته است. طلا منبع مالی خوبی برای این شبکه است، چون به راحتی ذوب می شود و انتقال پذیر است. مرکز عمده ی نقل و انتقالات طلاهای القاعده در دبی صورت می گرفته است. زیرا در این بندر از یک سو توجه چندان دقیقی به حساب های مالی نمی شود و از سوی دیگر بازارهای طلاهای دبی بهترین نقطه برای داد و ستد این کالاست... بخش عمده یی از پانصد هزار دلار پول خرج شده برای حملات 11 سپتامبر از دبی تامین شده است. مقامات مالی پاکستانی به واشنگتن پست گفته اند: «در زمان جنگ آمریکا علیه افغانستان روزانه دو تا سه میلیون دلار توسط فرستاده گان طالبان و القاعده از کراچی به دبی منتقل می شد. یکی از این فرستاده گان سرکنسول طالبان در کراچی بود که تا اواخر دسامبر (2001) حداقل ششصد هزار دلار به دبی منتقل کرده است. طالبان و القاعده بعد از به قدرت رسیدن، مقدار زیادی طلا به افغانستان وارد کردند. طالبان از محموله های تجاری هند و پاکستان که از افغانستان عبور می کرد به طلا مالیات دریافت می کردند و مرکز همه ی این دادوستدهای طلایی امارات (دبی) بود. خطوط هوایی آریانا شمش های طلا را به قندهار منتقل می کرد.»9
دوستان و دستان بن لادن
محافل سیاسی از شیخ عمر عبدالرحمان، روحانی نابینا و دکتر ایمن الزواهری پزشک تکنوکرات و سیاست مدار مصری به عنوان دست های چپ و راست و نزدیک ترین دوستان اسامه بن لادن یاد می کنند. شیخ عبدالرحمان در حال حاضر به دلیل محکومیت به جرم توطئه چینی برای انهدام مرکز تجارت جهانی، پل ها و تونل های نیویورک در سال 1993، با گروهی از پیروانش دوران حبس ابد خود را سپری می کند. شیخ عمر عبدالرحمان دانش آموخته ی الازهر و دارای دکترای علوم قرآنی است. محبوبیت وی نزد بن لادن و الزواهری به حدی است که این دو سوگند خورده اند اگر شیخ در زندان بمیرد انتقام سختی از آمریکاییان خواهند گرفت.
بعد از تحریر
مستقل از این که ایمن الزواهری از اتوریته و کاریزمای بن لادن برخوردار نیست واقعیت این است که قتل بن لادن به مثابه ی افول اسلام سیاسی از نوع سلفی در منطقه ی ما نیست. قتل بن لادن پایان کار ویروسی ست که در آزمایشگاه جنگ سرد آمریکا علیه کمونیسم روسی ساخته شده و در یک اشتباه محاسباتی گریخته بود.از قرار تقسیم مجدد جهان ؛ مظاهر و نمادهای جنگ سرد را نیز تغییر داده است...
محمد قراگوزلو
Mohammad.QhQ@Gmail.com
پی نوشت ها:
1. مکنزی. ریچارد (1377) ایالات متحد و طالبان، برگردان: عبدالغفار، محقق، تهران:بی نا، ص: 139.
2. محی الدین نجفی، محمدحسن (1375)، افغانستان گذشته، حال، آینده، فصل نامه ی مطالعات آسیای مرکزی قفقاز، سال پنجم، ش 13، بهار 1375، صص:278-277
3. قراگوزلو. محمد (1380) برخورد تمدن ها یا جنگ دولت ها، ماه نامه ی اطلاعات سیاسی اقتصادی، ش:170-169.
4. مکنزی. ریچارد، پیشین
5. سجادی. عبدالقیوم (1377) طالبان. دین. حکومت. فصل نامه ی علوم سیاسی ش:1 ص222.
6.احمدی. حمید، (1377) طالبان، ریشه های علل ظهور و عوامل رشد، ماه نامه ی اطلاعات سیاسی اقتصادی، ش 132-131. نیز ن.ک:
The Islamic Taliban Movement the dangera of regional, Nida, ul Islam No.18, AP.may 1977.
7. کرمانی. نوید (1380) آهسته بگو و شعر را حربه ی خود بساز، برگردان: منوچهر امیرپور، ایران: 4 بهمن.
8. فرهمند. مهرداد (1380) قاعده یی برای تغییر تاریخ، همشهری ماه: آبان
9. Washington post, Jun. 20.2002
اخبار روز:
بعضا بر آن تصورند که جمهوریت چیزی ست بیشتر از یک شیِی تزئینی بر قد و قامت زشت و زمخت حکومت دین. جمهوریت را ولایت بنیاد گذارده است که چهره ی کریه حکومتی را بپوشاند که دشمن آشتی ناپذیر انسان است و آزادی. بالا گرفتن تنش بین ولایت و جمهوریت، بار دیگر این واقعیت را به ما یاد آوری میکند که جمهوریت نه ساخته ی دست مردم است و نه برای خدمت به مردم پا به عرصه وجود نهاده است. عهد و قرارداد ازدواج دین و قدرت، و یا ولایت و جمهوریت در آسمانها به امضا رسیده است. این است که این همسری در عمل به افت و خیزهایی دچار میشود که خطرناک و کشنده بنظر میرسند، چنانکه گویی بندبازانی هستند که با مهارتی بس بسیار بر فراز بلندی ها در بین زمین و آسمان یک دیگر را رها میکنند پس از چند پشتک و وا رو، بار دیگر بهم وصل میشوند و با هم یکی.
ترک احمدی نژاد مسند ریاست جمهوری را به قهر و سپس بازگشت به آشتی و کنار گذاشتن بغض و کینه، به لحاظ نفی اقتدار "قانونی" جمهوریت: عزل و نصب وزیران، از جمله وزیر اطلاعات، نشان داد که جمهوریت، چیزی جز یک فریب نیست، فریبی بس سهمناک و سنگین. جمهوری نهادی ست که معماران نظام اسلامی ظاهرا بمنظور پاسخ به نیاز غریزی انسانی، نیاز به آزادی در گزینش و خود فرمانروایی، آفریده است. به رای مردم می آراید و به خدمت خود میگیرد. احمدی نژاد با تمام هوش سرشار و اعتماد به نفسی که به او نسبت داده میشود، چنان ناشیانه به بندبازی پرداخت گویی هرآن ممکن است که نقش بر زمین شود. گویا فراموش کرده است که او پیش از اینکه در برابر گزینش مردم قرار بگیرد، مورد تایید و تصدیق ولایت قرار گرفته بوده است و مقام و منصب خود را مدیون رحمت ولایت است.
این گمانه زنی میتواند بجا و بخرد باشد اگر بگوییم که میتوان احتمال را بر آن گذارد که افسون قدرت، احمدی نژاد را دچار مستی و مدهوشی نموده و پاسخگویی به احساسات و عواطف بخشی از مردم نسبت به وی، انگیزه اصلی عرض و اندام در برابر ولایت را در او زنده ساخته است. اما تجربه به او آموخت که برای کارگزاری ولایت برگزیده شده است. رئیس جمهور، یعنی رئیس کارگزاران ولایت فقیه. که از برای رتق و فتق و مدیریت امور ولایت از درون ماشین تصفیه و تفتیش شورای نگهبان گذشته است. اما رای مردم هرچند که ظاهری و از سر فریب هم که باشد، وسوسه گر است. چون منشاء حقیقی قدرت است، قدرتی که در برابر ولایت بواسطه جمهوریت ناچیز، خوار و حقیر شمرده شده است. چرا که ولایت جلوه ی الله بروی زمین است. ولایت ارباب و مالک کشور است. مسلم است که رای مردم کجا، رای الله کجا. اگر رای مردم تحت نظام ولایت دارای معنا بود، منتخب مردم خود را در حضور ولایت نمی شکست و به دست بوسی ولایت برای تنفیذ حکم ریاست جمهوری نمی شتافت. البته ما این اهانت را بجان خریده ایم. وگرنه نماینده ی مردم در برابر هیچ بشر و یا حتی خدا هم سر نباید فرود آورد. جمهوریت در اصل یعنی اهانت، توهین به مردم. ریاست جمهوری در تبعیت و پیروی از ولایت، نماد خواری است و حقارت. در زمانیکه ولایت حاکم است و حکم ش قانون، ریاست جمهوری چیزی نیست مگر میمون رقصانی.
احمدی نژاد، سرانجام برغم تمام زرنگی ها و بهره برگیری ها از منابع طبیعی و مالی و اداری کشور و غارت ثروت مردم در تشکیل باندبازی های توی در تو برای حفظ و تداوم بلند پروازی ها و دلقک بازی های انقلابی خود، در برابر دو گزینش قرار گرفت: تجربه ی جمهوریت بنی صدر و یا حجت الاسلام محمد خاتمی. باین معنا که باید بین رسوایی و نابودی، و یا عجز و ناتوانی، یکی را بر گزیند. بازگشت احمدی نژاد به آغوش ولایت، نشان میدهد که راه دوم را برگزیده است و خروج بادها، حجم مغز او را به حالت عادی برگردانده است. که به اصل خود باز گردد، ساده زیست و ژنده پوش، در بند و رعیت، سر تکریم و تعظیم در برابر "رهبری" فرود آورد.
تمرکز بر بندبازی های خطرناک جمهوریت، ما را کم و بیش از توجه به بندبازی های ولایت باز داشته است. ولایت بار دیگر اوج گرفت و به الله پیوست، به پیغمبر و امامان. یاران صدیق او را تا بیخ آسمان ها بالا کشیده اند. که او مالک و ارباب ملت است؛ ملتی که سرنوشت ش تنها در دست او ست نه هیچکس دیگری. تمام امام جمعه های کشور، از جمله جانشین ولایت فقیه، حجت الاسلام ذالنور و آیت الله مصباح یزدی، یک صدا اعلام نمودند که ولایت هست و بجز ولایت چیزی دیگری نیست. که او یکتا است و یگانه، تبلور شمشیر است و شریعت. که این است نظام اسلامی، الگویی از برای بشریت: آزادی مطلق است در تسلیم و اطاعت، در بندگی و عبودیت، یک نظام سراسر اخلاقی.
قهر و آشتی احمدی نژاد با مقام قدرتمند ریاست جمهوری، نزدیک به دو هفته ترک خدمت و بزمین گذاردن تعهداتی که مدعی ست نسبت به مردم احساس میکند، اگرچه به بادی داغ و پر سر و صدا تبدیل شده است، اما بوی گندی از آن برخاسته است که نسیم زهر آگین ش میتواند ملت را بخواب افیونی فرو برد، اگر بینی شان را سخت و محکم نچسبند. در عمل آنچه را که احمدی نژاد به نمایش میگذارد چیزی جز وارونگی ارزشها نیست. چرا که او نشان میدهد که آنچه خوب و انسانی است، زشت میشود و ضد الهی، اطاعت و فرمانبرداری خوب میشود. بسی زشت و پلید میشود سرپیچی و نافرمانی. بندگی و عبودیت میشود کمال انسانی، نهایت خود مختاری و آزادی. خشونت و بیرحمی میشود شجاعت و آرمان خواهی. نه گویی ستایش آمیز میشود تا زمانیکه پوش شی باشد بر آری گویی، بر تسلیم و تبعیت و پذیرش تنزل انسان به حیوان. بویژه دروغگویی و دزدی که چون در راه الله و خدمت به الله و پیشبرد شریعت اسلامی قرار میگیرد همه بیانگر زهد میشوند و وارستگی، بازتاب ایمان فناناپذیر به خروج امام عج، امامی که پس از هزار سال زندگی، بندگی و عبودیت را بر سراسر جهان حاکم میگرداند. احمدی نژاد، برغم نافرمانی از قدرت های جهانی و تهدیدات مبالغه آمیز و خوارانگاری دشمن، نشان داد که رعیتی ست حقیر که به عبودیت و بندگی خود در برابر ولایت افتخار میکند.
اما آنچه عبور از وضع موجود را امکان پذیر میسازد، چاره ای نیست مگر حقیقت گویی که تا دین است، نه جمهوریت و نه ولایت، علت سیه روزی، علت هر آنچه ضد بشری و آزادی ست. تا زمانیکه منبر و حوزه های علمیه، به هزینه ی مردم عالم و فقیه و مجتهد، آیت الله و حجت الاسلام و مراجع تقلید تولید میکنند، تا زمانیکه از گلدسته ها بانک فراخوان بسوی مراسم تسلیم و اطاعت و عبودیت بندگی در کوچه بازار بگوش میرسد، نظام استبدادی پیوسته میروید و شاخ و برگ میدهد. دیگر چه جای شرم است. باید بپذیریم که مطلق گرایی، جزم اندیشی، واپسگرایی، تعصب، تبعیض و تاریک اندیش از دین بر میخیزند و نهاد های نگاه داران دین از جمله حوزه های علمیه. نظام ولایت را زمانی میتوان به چالش کشاند که ارزشهای پایه ای، تسلیم و اطاعت، بندگی و عبودیت را بر افکنیم و ارزشهای نوی را، براساس آزادی و خود فرمانفرمائی، جانشین آن نماییم. تا راه انسان از راه الله جدا نشود، نباید انتظار داشت که ولایت هرگز فرو ریزد.
فیروز نجومی
fmonjem@gmail.com
rowshanai.com
ترک احمدی نژاد مسند ریاست جمهوری را به قهر و سپس بازگشت به آشتی و کنار گذاشتن بغض و کینه، به لحاظ نفی اقتدار "قانونی" جمهوریت: عزل و نصب وزیران، از جمله وزیر اطلاعات، نشان داد که جمهوریت، چیزی جز یک فریب نیست، فریبی بس سهمناک و سنگین. جمهوری نهادی ست که معماران نظام اسلامی ظاهرا بمنظور پاسخ به نیاز غریزی انسانی، نیاز به آزادی در گزینش و خود فرمانروایی، آفریده است. به رای مردم می آراید و به خدمت خود میگیرد. احمدی نژاد با تمام هوش سرشار و اعتماد به نفسی که به او نسبت داده میشود، چنان ناشیانه به بندبازی پرداخت گویی هرآن ممکن است که نقش بر زمین شود. گویا فراموش کرده است که او پیش از اینکه در برابر گزینش مردم قرار بگیرد، مورد تایید و تصدیق ولایت قرار گرفته بوده است و مقام و منصب خود را مدیون رحمت ولایت است.
این گمانه زنی میتواند بجا و بخرد باشد اگر بگوییم که میتوان احتمال را بر آن گذارد که افسون قدرت، احمدی نژاد را دچار مستی و مدهوشی نموده و پاسخگویی به احساسات و عواطف بخشی از مردم نسبت به وی، انگیزه اصلی عرض و اندام در برابر ولایت را در او زنده ساخته است. اما تجربه به او آموخت که برای کارگزاری ولایت برگزیده شده است. رئیس جمهور، یعنی رئیس کارگزاران ولایت فقیه. که از برای رتق و فتق و مدیریت امور ولایت از درون ماشین تصفیه و تفتیش شورای نگهبان گذشته است. اما رای مردم هرچند که ظاهری و از سر فریب هم که باشد، وسوسه گر است. چون منشاء حقیقی قدرت است، قدرتی که در برابر ولایت بواسطه جمهوریت ناچیز، خوار و حقیر شمرده شده است. چرا که ولایت جلوه ی الله بروی زمین است. ولایت ارباب و مالک کشور است. مسلم است که رای مردم کجا، رای الله کجا. اگر رای مردم تحت نظام ولایت دارای معنا بود، منتخب مردم خود را در حضور ولایت نمی شکست و به دست بوسی ولایت برای تنفیذ حکم ریاست جمهوری نمی شتافت. البته ما این اهانت را بجان خریده ایم. وگرنه نماینده ی مردم در برابر هیچ بشر و یا حتی خدا هم سر نباید فرود آورد. جمهوریت در اصل یعنی اهانت، توهین به مردم. ریاست جمهوری در تبعیت و پیروی از ولایت، نماد خواری است و حقارت. در زمانیکه ولایت حاکم است و حکم ش قانون، ریاست جمهوری چیزی نیست مگر میمون رقصانی.
احمدی نژاد، سرانجام برغم تمام زرنگی ها و بهره برگیری ها از منابع طبیعی و مالی و اداری کشور و غارت ثروت مردم در تشکیل باندبازی های توی در تو برای حفظ و تداوم بلند پروازی ها و دلقک بازی های انقلابی خود، در برابر دو گزینش قرار گرفت: تجربه ی جمهوریت بنی صدر و یا حجت الاسلام محمد خاتمی. باین معنا که باید بین رسوایی و نابودی، و یا عجز و ناتوانی، یکی را بر گزیند. بازگشت احمدی نژاد به آغوش ولایت، نشان میدهد که راه دوم را برگزیده است و خروج بادها، حجم مغز او را به حالت عادی برگردانده است. که به اصل خود باز گردد، ساده زیست و ژنده پوش، در بند و رعیت، سر تکریم و تعظیم در برابر "رهبری" فرود آورد.
تمرکز بر بندبازی های خطرناک جمهوریت، ما را کم و بیش از توجه به بندبازی های ولایت باز داشته است. ولایت بار دیگر اوج گرفت و به الله پیوست، به پیغمبر و امامان. یاران صدیق او را تا بیخ آسمان ها بالا کشیده اند. که او مالک و ارباب ملت است؛ ملتی که سرنوشت ش تنها در دست او ست نه هیچکس دیگری. تمام امام جمعه های کشور، از جمله جانشین ولایت فقیه، حجت الاسلام ذالنور و آیت الله مصباح یزدی، یک صدا اعلام نمودند که ولایت هست و بجز ولایت چیزی دیگری نیست. که او یکتا است و یگانه، تبلور شمشیر است و شریعت. که این است نظام اسلامی، الگویی از برای بشریت: آزادی مطلق است در تسلیم و اطاعت، در بندگی و عبودیت، یک نظام سراسر اخلاقی.
قهر و آشتی احمدی نژاد با مقام قدرتمند ریاست جمهوری، نزدیک به دو هفته ترک خدمت و بزمین گذاردن تعهداتی که مدعی ست نسبت به مردم احساس میکند، اگرچه به بادی داغ و پر سر و صدا تبدیل شده است، اما بوی گندی از آن برخاسته است که نسیم زهر آگین ش میتواند ملت را بخواب افیونی فرو برد، اگر بینی شان را سخت و محکم نچسبند. در عمل آنچه را که احمدی نژاد به نمایش میگذارد چیزی جز وارونگی ارزشها نیست. چرا که او نشان میدهد که آنچه خوب و انسانی است، زشت میشود و ضد الهی، اطاعت و فرمانبرداری خوب میشود. بسی زشت و پلید میشود سرپیچی و نافرمانی. بندگی و عبودیت میشود کمال انسانی، نهایت خود مختاری و آزادی. خشونت و بیرحمی میشود شجاعت و آرمان خواهی. نه گویی ستایش آمیز میشود تا زمانیکه پوش شی باشد بر آری گویی، بر تسلیم و تبعیت و پذیرش تنزل انسان به حیوان. بویژه دروغگویی و دزدی که چون در راه الله و خدمت به الله و پیشبرد شریعت اسلامی قرار میگیرد همه بیانگر زهد میشوند و وارستگی، بازتاب ایمان فناناپذیر به خروج امام عج، امامی که پس از هزار سال زندگی، بندگی و عبودیت را بر سراسر جهان حاکم میگرداند. احمدی نژاد، برغم نافرمانی از قدرت های جهانی و تهدیدات مبالغه آمیز و خوارانگاری دشمن، نشان داد که رعیتی ست حقیر که به عبودیت و بندگی خود در برابر ولایت افتخار میکند.
اما آنچه عبور از وضع موجود را امکان پذیر میسازد، چاره ای نیست مگر حقیقت گویی که تا دین است، نه جمهوریت و نه ولایت، علت سیه روزی، علت هر آنچه ضد بشری و آزادی ست. تا زمانیکه منبر و حوزه های علمیه، به هزینه ی مردم عالم و فقیه و مجتهد، آیت الله و حجت الاسلام و مراجع تقلید تولید میکنند، تا زمانیکه از گلدسته ها بانک فراخوان بسوی مراسم تسلیم و اطاعت و عبودیت بندگی در کوچه بازار بگوش میرسد، نظام استبدادی پیوسته میروید و شاخ و برگ میدهد. دیگر چه جای شرم است. باید بپذیریم که مطلق گرایی، جزم اندیشی، واپسگرایی، تعصب، تبعیض و تاریک اندیش از دین بر میخیزند و نهاد های نگاه داران دین از جمله حوزه های علمیه. نظام ولایت را زمانی میتوان به چالش کشاند که ارزشهای پایه ای، تسلیم و اطاعت، بندگی و عبودیت را بر افکنیم و ارزشهای نوی را، براساس آزادی و خود فرمانفرمائی، جانشین آن نماییم. تا راه انسان از راه الله جدا نشود، نباید انتظار داشت که ولایت هرگز فرو ریزد.
فیروز نجومی
fmonjem@gmail.com
rowshanai.com
بنا بر شنیده ها که رسما اعلام شده است که بن لادن مرد ، من فکر می کنم
۱-از آنجایی که این مرد تقریبا یک دهه پیش مرده بود، امریکا بدل او را کشت،
۲- ممکن است شایعه قبلی در باره مردن بن لادن، که در نیویورک تایمز، گاردین و فاکس نیوز در بین خیلی جاهای دیگر منعکس شد، به کل دروغ بوده باشد. پس امریکا یواشکی، مدت ها می دانسته است که او کجا بود، اما فقط الان تصمیم به کشتن او گرفت به خاطر:
الف - تقویت احساس امریکایی ها، چون نومیدی اقتصادی بیش از هر زمانی شدیدتر شده است،
ب- برای کمک به انتخاب مجدد اوباما، از آنجایی که او یک چنین وسیله بزرگ برقراری است. هر چند مشی اوباما به سختی با بوش تفاوت دارد، اما دلربایی ها و رنگ پوست او اعتراض جاهای زیادی را خفه کرده است،
ج- بر افراشتن پرچم دروغین "انتقام جویی از ال قاعده" که می تواند افسردگی حمایت از جنگ علیه تروریسم را نوسازی نماید. به هر حال، به دست آوردن تمام جزئیات این عملیات و مشاهده مدارک فیزیکی می تواند جالب باشد. برای هر آدم کشی یا قتلی، باید جسدی وجود داشته باشد، اما افسوس، جسدی وجود ندارد! کمتر از شش ساعت پس از انتشار خبر کشته شدن بن لادن، اعلام شد که او قبلا در دریا به خاک سپرده شده بود. اظهار رسمی از این قرار است: امریکا باید به سنت اسلامی که یک جسد باید در عرض ۲۴ ساعت دفن شود احترام می گذاشت، و از آنجایی که هیچ کشوری، نه حتی عربستان سعودی، وطن او، مایل به میزبانی نهایی او نبود، بن لادن می بایست به جایی پرتاب می شد که هرگز نتواند مورد نبش قبر واقع گردد.
چه راحت. پرونده بسته شد!
چنین احترامی به یک جسد مسلمان از کشوری که به نظر می رسد همه جا در جنگ با مسلمان ها باشد، کشوری که مسلمان ها را می کشد، زندانی و شکنجه می کند، کشوری که سربازانش تنکه ها را پایین می کشند و بر سر مسلمان ها می رینند و زنان مسلمان را مورد تجاوز قرار می دهند و گوش های آنها را بعنوان نشانه های پیروزی جمع می کنند بعید است. امریکا درباره بدرفتاری با مسلمان ها، زنده یا مرده خیلی هم مراقب نبوده است، پس این دقت غیرمنتظره برای چیست؟ بیاد بیاورید که یودی و کوزی حسین هم در ۲۲ جولای ۲۰۰٣ توسط سربازان امریکایی کشته شدند وسپس در دوم اوت، یازده روز بعد به خاک سپرده شدند.
بن لادن اسیر شده بوده است، و من می خواهم اصرار کنم که هرگز هیچ قصدی برای زنده دستگیر کردن این مرد وجود نداشت، (چون در آن صورت) او می بایست در دادگاه مورد محاکمه قرار می گرفت، جایگاه درگیری او در حادثه ۱۱ سپتامبر باید اثبات می شد و نظریه های مخالف هم مورد رسیدگی واقع می شد.
طرح سئوال ها درباره ۱۱ سپتامبر سر بر آورده بود. به طور مختصر، یک قوطی کثیف کرم ها باید به هر قیمتی نابود می شد.
اگرچه با گذشت طولانی زمان، بن لادن بعنوان مرد شیطان صفت برای مجتمع نظامی صنعتی امریکا به شدت مفید واقع شده بود، اما این حقه در حال افشا شدن بود. حتی با یک جعل، نوار صوتی که هر از گاهی سیا با نشان بن لادن می ساخت، دیگر اعتنایی بر نمی انگیخت، بنابراین وقت آن بود که این خط تولید تعطیل گردد، اما نه کاملا با صدای بلند، از آنجایی که جسدی وجود ندارد، بلکه همراه با پارازیت فراوان.
۱-از آنجایی که این مرد تقریبا یک دهه پیش مرده بود، امریکا بدل او را کشت،
۲- ممکن است شایعه قبلی در باره مردن بن لادن، که در نیویورک تایمز، گاردین و فاکس نیوز در بین خیلی جاهای دیگر منعکس شد، به کل دروغ بوده باشد. پس امریکا یواشکی، مدت ها می دانسته است که او کجا بود، اما فقط الان تصمیم به کشتن او گرفت به خاطر:
الف - تقویت احساس امریکایی ها، چون نومیدی اقتصادی بیش از هر زمانی شدیدتر شده است،
ب- برای کمک به انتخاب مجدد اوباما، از آنجایی که او یک چنین وسیله بزرگ برقراری است. هر چند مشی اوباما به سختی با بوش تفاوت دارد، اما دلربایی ها و رنگ پوست او اعتراض جاهای زیادی را خفه کرده است،
ج- بر افراشتن پرچم دروغین "انتقام جویی از ال قاعده" که می تواند افسردگی حمایت از جنگ علیه تروریسم را نوسازی نماید. به هر حال، به دست آوردن تمام جزئیات این عملیات و مشاهده مدارک فیزیکی می تواند جالب باشد. برای هر آدم کشی یا قتلی، باید جسدی وجود داشته باشد، اما افسوس، جسدی وجود ندارد! کمتر از شش ساعت پس از انتشار خبر کشته شدن بن لادن، اعلام شد که او قبلا در دریا به خاک سپرده شده بود. اظهار رسمی از این قرار است: امریکا باید به سنت اسلامی که یک جسد باید در عرض ۲۴ ساعت دفن شود احترام می گذاشت، و از آنجایی که هیچ کشوری، نه حتی عربستان سعودی، وطن او، مایل به میزبانی نهایی او نبود، بن لادن می بایست به جایی پرتاب می شد که هرگز نتواند مورد نبش قبر واقع گردد.
چه راحت. پرونده بسته شد!
چنین احترامی به یک جسد مسلمان از کشوری که به نظر می رسد همه جا در جنگ با مسلمان ها باشد، کشوری که مسلمان ها را می کشد، زندانی و شکنجه می کند، کشوری که سربازانش تنکه ها را پایین می کشند و بر سر مسلمان ها می رینند و زنان مسلمان را مورد تجاوز قرار می دهند و گوش های آنها را بعنوان نشانه های پیروزی جمع می کنند بعید است. امریکا درباره بدرفتاری با مسلمان ها، زنده یا مرده خیلی هم مراقب نبوده است، پس این دقت غیرمنتظره برای چیست؟ بیاد بیاورید که یودی و کوزی حسین هم در ۲۲ جولای ۲۰۰٣ توسط سربازان امریکایی کشته شدند وسپس در دوم اوت، یازده روز بعد به خاک سپرده شدند.
بن لادن اسیر شده بوده است، و من می خواهم اصرار کنم که هرگز هیچ قصدی برای زنده دستگیر کردن این مرد وجود نداشت، (چون در آن صورت) او می بایست در دادگاه مورد محاکمه قرار می گرفت، جایگاه درگیری او در حادثه ۱۱ سپتامبر باید اثبات می شد و نظریه های مخالف هم مورد رسیدگی واقع می شد.
طرح سئوال ها درباره ۱۱ سپتامبر سر بر آورده بود. به طور مختصر، یک قوطی کثیف کرم ها باید به هر قیمتی نابود می شد.
اگرچه با گذشت طولانی زمان، بن لادن بعنوان مرد شیطان صفت برای مجتمع نظامی صنعتی امریکا به شدت مفید واقع شده بود، اما این حقه در حال افشا شدن بود. حتی با یک جعل، نوار صوتی که هر از گاهی سیا با نشان بن لادن می ساخت، دیگر اعتنایی بر نمی انگیخت، بنابراین وقت آن بود که این خط تولید تعطیل گردد، اما نه کاملا با صدای بلند، از آنجایی که جسدی وجود ندارد، بلکه همراه با پارازیت فراوان.
اخبار روز:
در یک کلام: آفرین!
اخبار در باره توافق آشتی بین فتح و حماس برای صلح خیر است. اگر آخرین مشکلات حل شوند و توافق کاملی به امضا دو رهبر برسد، گام بزرگی به سوی فلسطینی ها و ما خواهد بود. هیچ احساسی در ایجاد صلح با نیمی از مردم وجود ندارد. ایجاد صلح با تمام ملت فلسطین ممکن است دشوار باشد، اما بی نهایت پرثمر خواهد بود، بنابراین: آفرین!
بنیامین ناتانیاهو هم می گوید آفرین. از انجایی که دولت اسرائیل حماس را سازمانی تروریستی اعلام کرده است که به هیچ وجه با آنها رابطه ای برقرار نخواهد کرد، ناتانیاهو اکنون می تواند به هر گفتگویی در باره مذاکرات صلح با مقامات فلسطینی پایان دهد. چی، صلح با دولت فلسطینی که تروریست ها را در بر می گیرد؟ هرگز! پایان گفتگو.
دو آفرین، اما با چنین تفاوتی.
بحث اسرائیل در باره اتحاد عربی زمان طولانی پشت سر دارد. این امر پیش از این تقریبا نزدیک به پنجاه سال پیش، زمانی که ایده اتحاد عربی سربلند کرد آغاز شد. جمال عبدالناصر این پرچم را در مصر برافراشت، و جنبش بعثی پان عرب (خیلی پیش از آن که توسط مافیای محلی در عراق و سوریه به انحطاط کشیده شود) در بسیاری از کشورها به نیرویی تبدیل شد.
ناهوم گلدمن رئیس سازمان جهانی صهیونیسم، استدلال می کرد که اتحاد پان عربی برای اسرائیل خیر است. او اعتقاد داشت که صلح برای موجودیت اسرائیل ضروری است، و آن که می توانست تمام کشورهای عربی را دور هم جمع نموده و شجاعت ایجاد صلح را ناگزیر می سازد.
دیوید بن گوریون نخست وزیر اسرائیل، فکر می کرد که صلح برای اسرائیل، حداقل تا زمانی که صهیونیسم به تمام اهداف خود (آشکارا تعریف نشده) نرسیده است شر است.
گلدمن، بزدل ترین آدمی که من می شناختم، شجاعت حفظ اعتقاداتش را نداشت. بن گوریون بسیار کمتر ترسو و بسیار بیشتر مصصم بود. او برنده شد.
* * *
اکنون ما بازهم با همان مشکل مواجهیم.
ناتانیاهو و باند خراب کننده صلح او خواهان ممانعت از اتحاد فلسطینی ها به هر قیمتی هستند. آنها صلح نمی خواهند، چون صلح ممکن است اسرائیل را از دست یابی به اهداف صهیونیستی باز دارد، آنچنان که آنها آن اهداف را درک می کنند: ایجاد یک دولت یهودی در سراسر فلسطین تاریخی، (حداقل) از دریا تا رودخانه اردن است. (بنا براین) هر چقدر تنش ادامه یابد، هر چه زمان بگذرد و دشمن بیشتر تقسیم گردد، بهتر است.
بعنوان یک واقعیت ،حتما ظهور حماس یکی از پی آمدهای همین محاسبات بود. مقامات اشغالگر اسرائیلی عمدا جنبش اسلامی را تشویق می کردند، که بعدا بعنوان وزنه ای در برابر فتح سکولار ملی گرا به حماس تبدیل شد، و پس از آن هم بعنوان دشمن اصلی قلمداد گردید.
بعدا، دولت اسرائیل عمدا جدایی بین ساحل غربی و کرانه غزه را با نقض معاهده اسلو و خودداری از باز کردن 4 "گذرگاه امن" بین دو منطقه تصریح شده در موافقتنامه سرعت بخشید. حتی یک روز هم یکی از این گذرگاه ها باز نشد. جدایی جغرافیایی به جدایی سیاسی ارتقا یافت.
زمانی که حماس در انتخابات ژانویه 2006 فلسطینی ها پیروز شد، همه از جمله خودش را متعجب ساخت، دولت اسرائیل اظهار کرد که با هیچ دولت فلسطینی که حماس آن را نمایندگی کند رابطه ای نخواهد داشت. اسرائیل به دولت های امریکا و اتحادیه اروپا دستور داد – کلمه دیگری نیست – از درخواست آن پیروی کنند. بنا براین دولت متحد فلسطینی متلاشی شد.
گام بعدی تلاش اسرائیلی – امریکایی برای گماشتن مرد قدرتمندی به انتخاب انها بعنوان دیکتاتور نوار غزه، حامی حماس بود. قهرمان انتخابی محمد دهلان یک رئیس قبیله محلی بود. او انتخاب خیلی خوبی نبود – رئیس امنیت اسرائیل اخیرا افشا کرد که دهلان در حال گریه روی بازوهای او غش کرده بود. پس از جنگ کوتاهی، حماس کنترل مستقیم نوار غزه را به دست گرفت.
* * *
انشعابی برادرکشانه در یک جنبش رهایی بخش استثنا نیست. تقریبا قاعده است.
جنبش انقلابی ایرلند یک نمونه برجسته بود. ما در این کشور جنگ بین هاگانا و ایرگون را داشتیم، که بارها تبدیل به خشونت شد و خیلی زشت بود. پس از آن مناحیم بگین فرمانده ایرگون بود، که از یک جنگ داخلی تمام عیار جلو گیری کرد.
مردم فلسطین با تمام نابرابری علیه آنها، به ندرت می توانند چنین فاجعه ای را تحمل کنند. انشعاب تنفر متقابل شدیدی را بین رفقایی ایجاد کرده است که زمانی را در زندان اسرائیل هم سلول بوده اند. حماس مقامات فلسطینی را – با برخی توجیهات - به همکاری با دولت اسرائیل علیه آنها، تحریک اسرائیلی ها و مصری ها به تشدید محاصره غیرانسانی علیه نوار غزه، حتی جلوگیری از معامله برای آزادی گیلاد شالیت زندانی جنگی اسرائیل، به خاطر مسدود کردن راه ازادی فعالین حماس و بازگشت آنها به ساحل شرقی، متهم می کرد. بسیاری از فعالان حماس زندان های فلسطینی ها، و تعدادی از فعالان فتح زندان نوار غزه را تحمل می کنند، که دیگر شادکننده نیست.
هم فتح و هم حماس در فلسطین در اقلیت قرار دارند. توده بزرگ مردم فلسطین با ناامیدی خواهان اتحاد و مبارزه مشترک و پایان دادن به اشغال هستند. اگر توافق نامه نهایی آشتی توسط محمود عباس و خالد مشعل امضا شود، فلسطینی ها در همه جا شادمان خواهند شد.
* * *
بنیامین ناتانیاهو هم از قبل شادمان است. مرکب موافقت نامه مقدماتی آغاز شده در قاهره هنوز خشک نشده بود، که ناتانیاهو یک سخنرانی رسمی در تلویزیون ایراد کرد، که چیزی شبیه آدرس دادن به ملت پس از رخ داد تاریخی بود.
او به مقامات فلسطینی گفت "شما مجبورید بین ما و حماس یکی را انتخاب کنید" آن امر نمی تواند خیلی مشکل باشد – در یک طرف رژیم بی رحم اشغالگر، و در طرف دیگر برادران فلسطینی با ایدئولوژی متفاوت.
اما این تهدید احمقانه نکته اصلی بیانات او نبود. آنچه ناتانیاهو به ما گفت آن بود که هیچ رابطه ای با مقامات فلسطینی که با هر شیوه ای به "حماس تروریست" مرتبط باشند نمی تواند وجود داشته باشد.
همه چیز تسکین عظیمی برای ناتانیاهو است. او از سوی اربابان جمهوری خواه جدید دعوت شده بود تا ماه آینده در کنگره امریکا سخنرانی نماید و اکنون چیزی برای گفتن ندارد. چیزی هم برای ارائه به سازمان ملل، که آمادگی دارد دولت فلسطین را در سپتامبر آینده به رسمیت بشناسد ندارد. او اکنون این ها را دارد: صلح غیر ممکن است، تمام فلسطینی ها تروریست هستند که می خواهند مارا به دریا پرت کنند. بنابر این: نه صلح، نه مذاکره و نه چیزی دیگر.
* * *
اگر کسی واقعا صلح می خواهد، پیام البته کاملا باید متفاوت باشد.
حماس بخشی از واقعیت فلسطین است. یقینا، حماس افراطی است، اما همانطور که بریتانیا بارها به ما آموخته است، ایجاد صلح با افراطی ها بهتر از میانه روها است. اگر با میانه روها صلح کنید، باید هنوز با افراطی ها سر و کار داشته باشید. اما اگربا افراطی ها صلح کنید، معامله تمام می شود.
در واقع، حماس کاملا به اندازه ای که دوست دارد خود را افراطی نشان دهد افراطی نیست. حماس بارها اظهار کرده است که موافقت نامه صلح بر مبنای خطوط مرزی 1967 و به امضای محمد عباس را در صورتی که در طی رفراندم از سوی مردم یا رای گیری در پارلمان تصویب شود، خواهد پذیرفت. پذیرش قدرت فلسطینی ها به معنی پذیرفتن معاهده اسلو است، که برقدرت فلسطینی– شامل شناسایی متقابل اسرائیل و سازمان آزادیبخش فلسطین - مبتنی است. در اسلام، همانند تمام مذاهب، کلام خدا به طور قطع کلام نهایی است، اما می تواند به هر شیوه ای که ضروری است "تفسیر" شود. ما یهودی ها نمی دانیم؟
چه چیزی دو طرف را انعطاف پذیرتر می سازد؟ هر دو طرف حامیان خودرا – فتح حسنی مبارک حامی مصری، و حماس بشار اسد حامی سوری خود را، که دیگر قابل اعتماد نیست – از دست داده اند. هر دو طرف مجبور به رودررویی با واقعیت شده اند. فلسطینی ها تنها مانده اند، پس بهتر است متحد شوند.
برای اسرائیلی های صلح جو، سر و کار داشتن با مردم متحد فلسطین و با خاکی متحدشده آسودگی عظیمی خواهد بود. اسرائیل می تواند با: بازکردن گذرگاه برون مرزی معوق مانده طولانی مدت بین ساحل غربی و غزه، پایان دادن به محاصره احمقانه و ستمگرانه نوار غزه (که با حذف همدست مصری حتی احمقانه تر هم شده است) اجازه دادن به اهالی غزه برای بازگشایی بندر، فرودگاه و مرزهایشان به همراهی با این آسودگی کمک زیادی بنماید. اسرائیل باید این حقیقت را که عوامل مذهبی اکنون بخشی از صحنه سیاسی در جهان عرب هستند بپذیرد. آنها به نهاد تبدیل خواهند شد، واحتمالا، بسیار "معتدل"تر. این بخشی از واقعیت جدید دنیای عرب است.
ظهور اتحاد فلسطینی باید مورد استقبال اسرائیل، و نیز ملت های اروپایی و امریکایی قرار گیرد. آنها باید آمادگی به رسمیت شناختن دولت فلسطین در داخل مرزهای 1967 را داشته باشند. آنها باید برگزاری انتخابات آزاد و دموکراتیک فلسطینی را تشویق نمایند و نتایج ان را هر آن چه که ممکن است باشد بپذیرند.
بادهای بهار عربی در فلسطین نیز می وزد. آفرین
اخبار در باره توافق آشتی بین فتح و حماس برای صلح خیر است. اگر آخرین مشکلات حل شوند و توافق کاملی به امضا دو رهبر برسد، گام بزرگی به سوی فلسطینی ها و ما خواهد بود. هیچ احساسی در ایجاد صلح با نیمی از مردم وجود ندارد. ایجاد صلح با تمام ملت فلسطین ممکن است دشوار باشد، اما بی نهایت پرثمر خواهد بود، بنابراین: آفرین!
بنیامین ناتانیاهو هم می گوید آفرین. از انجایی که دولت اسرائیل حماس را سازمانی تروریستی اعلام کرده است که به هیچ وجه با آنها رابطه ای برقرار نخواهد کرد، ناتانیاهو اکنون می تواند به هر گفتگویی در باره مذاکرات صلح با مقامات فلسطینی پایان دهد. چی، صلح با دولت فلسطینی که تروریست ها را در بر می گیرد؟ هرگز! پایان گفتگو.
دو آفرین، اما با چنین تفاوتی.
بحث اسرائیل در باره اتحاد عربی زمان طولانی پشت سر دارد. این امر پیش از این تقریبا نزدیک به پنجاه سال پیش، زمانی که ایده اتحاد عربی سربلند کرد آغاز شد. جمال عبدالناصر این پرچم را در مصر برافراشت، و جنبش بعثی پان عرب (خیلی پیش از آن که توسط مافیای محلی در عراق و سوریه به انحطاط کشیده شود) در بسیاری از کشورها به نیرویی تبدیل شد.
ناهوم گلدمن رئیس سازمان جهانی صهیونیسم، استدلال می کرد که اتحاد پان عربی برای اسرائیل خیر است. او اعتقاد داشت که صلح برای موجودیت اسرائیل ضروری است، و آن که می توانست تمام کشورهای عربی را دور هم جمع نموده و شجاعت ایجاد صلح را ناگزیر می سازد.
دیوید بن گوریون نخست وزیر اسرائیل، فکر می کرد که صلح برای اسرائیل، حداقل تا زمانی که صهیونیسم به تمام اهداف خود (آشکارا تعریف نشده) نرسیده است شر است.
گلدمن، بزدل ترین آدمی که من می شناختم، شجاعت حفظ اعتقاداتش را نداشت. بن گوریون بسیار کمتر ترسو و بسیار بیشتر مصصم بود. او برنده شد.
* * *
اکنون ما بازهم با همان مشکل مواجهیم.
ناتانیاهو و باند خراب کننده صلح او خواهان ممانعت از اتحاد فلسطینی ها به هر قیمتی هستند. آنها صلح نمی خواهند، چون صلح ممکن است اسرائیل را از دست یابی به اهداف صهیونیستی باز دارد، آنچنان که آنها آن اهداف را درک می کنند: ایجاد یک دولت یهودی در سراسر فلسطین تاریخی، (حداقل) از دریا تا رودخانه اردن است. (بنا براین) هر چقدر تنش ادامه یابد، هر چه زمان بگذرد و دشمن بیشتر تقسیم گردد، بهتر است.
بعنوان یک واقعیت ،حتما ظهور حماس یکی از پی آمدهای همین محاسبات بود. مقامات اشغالگر اسرائیلی عمدا جنبش اسلامی را تشویق می کردند، که بعدا بعنوان وزنه ای در برابر فتح سکولار ملی گرا به حماس تبدیل شد، و پس از آن هم بعنوان دشمن اصلی قلمداد گردید.
بعدا، دولت اسرائیل عمدا جدایی بین ساحل غربی و کرانه غزه را با نقض معاهده اسلو و خودداری از باز کردن 4 "گذرگاه امن" بین دو منطقه تصریح شده در موافقتنامه سرعت بخشید. حتی یک روز هم یکی از این گذرگاه ها باز نشد. جدایی جغرافیایی به جدایی سیاسی ارتقا یافت.
زمانی که حماس در انتخابات ژانویه 2006 فلسطینی ها پیروز شد، همه از جمله خودش را متعجب ساخت، دولت اسرائیل اظهار کرد که با هیچ دولت فلسطینی که حماس آن را نمایندگی کند رابطه ای نخواهد داشت. اسرائیل به دولت های امریکا و اتحادیه اروپا دستور داد – کلمه دیگری نیست – از درخواست آن پیروی کنند. بنا براین دولت متحد فلسطینی متلاشی شد.
گام بعدی تلاش اسرائیلی – امریکایی برای گماشتن مرد قدرتمندی به انتخاب انها بعنوان دیکتاتور نوار غزه، حامی حماس بود. قهرمان انتخابی محمد دهلان یک رئیس قبیله محلی بود. او انتخاب خیلی خوبی نبود – رئیس امنیت اسرائیل اخیرا افشا کرد که دهلان در حال گریه روی بازوهای او غش کرده بود. پس از جنگ کوتاهی، حماس کنترل مستقیم نوار غزه را به دست گرفت.
* * *
انشعابی برادرکشانه در یک جنبش رهایی بخش استثنا نیست. تقریبا قاعده است.
جنبش انقلابی ایرلند یک نمونه برجسته بود. ما در این کشور جنگ بین هاگانا و ایرگون را داشتیم، که بارها تبدیل به خشونت شد و خیلی زشت بود. پس از آن مناحیم بگین فرمانده ایرگون بود، که از یک جنگ داخلی تمام عیار جلو گیری کرد.
مردم فلسطین با تمام نابرابری علیه آنها، به ندرت می توانند چنین فاجعه ای را تحمل کنند. انشعاب تنفر متقابل شدیدی را بین رفقایی ایجاد کرده است که زمانی را در زندان اسرائیل هم سلول بوده اند. حماس مقامات فلسطینی را – با برخی توجیهات - به همکاری با دولت اسرائیل علیه آنها، تحریک اسرائیلی ها و مصری ها به تشدید محاصره غیرانسانی علیه نوار غزه، حتی جلوگیری از معامله برای آزادی گیلاد شالیت زندانی جنگی اسرائیل، به خاطر مسدود کردن راه ازادی فعالین حماس و بازگشت آنها به ساحل شرقی، متهم می کرد. بسیاری از فعالان حماس زندان های فلسطینی ها، و تعدادی از فعالان فتح زندان نوار غزه را تحمل می کنند، که دیگر شادکننده نیست.
هم فتح و هم حماس در فلسطین در اقلیت قرار دارند. توده بزرگ مردم فلسطین با ناامیدی خواهان اتحاد و مبارزه مشترک و پایان دادن به اشغال هستند. اگر توافق نامه نهایی آشتی توسط محمود عباس و خالد مشعل امضا شود، فلسطینی ها در همه جا شادمان خواهند شد.
* * *
بنیامین ناتانیاهو هم از قبل شادمان است. مرکب موافقت نامه مقدماتی آغاز شده در قاهره هنوز خشک نشده بود، که ناتانیاهو یک سخنرانی رسمی در تلویزیون ایراد کرد، که چیزی شبیه آدرس دادن به ملت پس از رخ داد تاریخی بود.
او به مقامات فلسطینی گفت "شما مجبورید بین ما و حماس یکی را انتخاب کنید" آن امر نمی تواند خیلی مشکل باشد – در یک طرف رژیم بی رحم اشغالگر، و در طرف دیگر برادران فلسطینی با ایدئولوژی متفاوت.
اما این تهدید احمقانه نکته اصلی بیانات او نبود. آنچه ناتانیاهو به ما گفت آن بود که هیچ رابطه ای با مقامات فلسطینی که با هر شیوه ای به "حماس تروریست" مرتبط باشند نمی تواند وجود داشته باشد.
همه چیز تسکین عظیمی برای ناتانیاهو است. او از سوی اربابان جمهوری خواه جدید دعوت شده بود تا ماه آینده در کنگره امریکا سخنرانی نماید و اکنون چیزی برای گفتن ندارد. چیزی هم برای ارائه به سازمان ملل، که آمادگی دارد دولت فلسطین را در سپتامبر آینده به رسمیت بشناسد ندارد. او اکنون این ها را دارد: صلح غیر ممکن است، تمام فلسطینی ها تروریست هستند که می خواهند مارا به دریا پرت کنند. بنابر این: نه صلح، نه مذاکره و نه چیزی دیگر.
* * *
اگر کسی واقعا صلح می خواهد، پیام البته کاملا باید متفاوت باشد.
حماس بخشی از واقعیت فلسطین است. یقینا، حماس افراطی است، اما همانطور که بریتانیا بارها به ما آموخته است، ایجاد صلح با افراطی ها بهتر از میانه روها است. اگر با میانه روها صلح کنید، باید هنوز با افراطی ها سر و کار داشته باشید. اما اگربا افراطی ها صلح کنید، معامله تمام می شود.
در واقع، حماس کاملا به اندازه ای که دوست دارد خود را افراطی نشان دهد افراطی نیست. حماس بارها اظهار کرده است که موافقت نامه صلح بر مبنای خطوط مرزی 1967 و به امضای محمد عباس را در صورتی که در طی رفراندم از سوی مردم یا رای گیری در پارلمان تصویب شود، خواهد پذیرفت. پذیرش قدرت فلسطینی ها به معنی پذیرفتن معاهده اسلو است، که برقدرت فلسطینی– شامل شناسایی متقابل اسرائیل و سازمان آزادیبخش فلسطین - مبتنی است. در اسلام، همانند تمام مذاهب، کلام خدا به طور قطع کلام نهایی است، اما می تواند به هر شیوه ای که ضروری است "تفسیر" شود. ما یهودی ها نمی دانیم؟
چه چیزی دو طرف را انعطاف پذیرتر می سازد؟ هر دو طرف حامیان خودرا – فتح حسنی مبارک حامی مصری، و حماس بشار اسد حامی سوری خود را، که دیگر قابل اعتماد نیست – از دست داده اند. هر دو طرف مجبور به رودررویی با واقعیت شده اند. فلسطینی ها تنها مانده اند، پس بهتر است متحد شوند.
برای اسرائیلی های صلح جو، سر و کار داشتن با مردم متحد فلسطین و با خاکی متحدشده آسودگی عظیمی خواهد بود. اسرائیل می تواند با: بازکردن گذرگاه برون مرزی معوق مانده طولانی مدت بین ساحل غربی و غزه، پایان دادن به محاصره احمقانه و ستمگرانه نوار غزه (که با حذف همدست مصری حتی احمقانه تر هم شده است) اجازه دادن به اهالی غزه برای بازگشایی بندر، فرودگاه و مرزهایشان به همراهی با این آسودگی کمک زیادی بنماید. اسرائیل باید این حقیقت را که عوامل مذهبی اکنون بخشی از صحنه سیاسی در جهان عرب هستند بپذیرد. آنها به نهاد تبدیل خواهند شد، واحتمالا، بسیار "معتدل"تر. این بخشی از واقعیت جدید دنیای عرب است.
ظهور اتحاد فلسطینی باید مورد استقبال اسرائیل، و نیز ملت های اروپایی و امریکایی قرار گیرد. آنها باید آمادگی به رسمیت شناختن دولت فلسطین در داخل مرزهای 1967 را داشته باشند. آنها باید برگزاری انتخابات آزاد و دموکراتیک فلسطینی را تشویق نمایند و نتایج ان را هر آن چه که ممکن است باشد بپذیرند.
بادهای بهار عربی در فلسطین نیز می وزد. آفرین
اخبار روز:
دوستان وهمکاران گرامی
با نهایت تأسف با خبر شدیم که بهزاد کاظمی یکی چهره های شناخته شده جنبش کارگری و سوسیالیستی ایران
با نهایت تأسف با خبر شدیم که بهزاد کاظمی یکی چهره های شناخته شده جنبش کارگری و سوسیالیستی ایران
یکی از حامیان واقعی کارگران در عرصه بین الملی ویکی از مبارزین وکوشاندگان راه آزادی طبقه کارگر بعد از ۱۲ روز
بستری شدن بر اثر بیماری مننژیت، بعد از ظهر روز جمعه ۲۲ آوریل در بیمارستانی در شهر لندن در سن ۵۷ سالگی با زندگی وداع کرد.
بدون شک در گذشت نابهنگام بهزاد ضایعه ای برای جنبش کارگری ایران است. کارگران ایرانخودرو درگذشت بهزاد کاظمی را به خانواده ایشان و همهی دوستان و کارگران و فعالین کارگری به اتحاد بین المللی در حمایت از کارگران ایران و دیگر رفقا و همرزمان اوتسلیت میگوییم. بدون شک، یاد و خاطره و مبارزه و تلاش مستمر این فعال دلسوز جنبش کارگری، برای دستیابی به دنیایی برابر و عاری از استثمار انسان از انسان، در یادها ماندگار و جاودانه است.
راهش پوینده ویادش گرامی باد
جمعی از کارگران ایران خودرو
اردیبهشت ۹۰
بستری شدن بر اثر بیماری مننژیت، بعد از ظهر روز جمعه ۲۲ آوریل در بیمارستانی در شهر لندن در سن ۵۷ سالگی با زندگی وداع کرد.
بدون شک در گذشت نابهنگام بهزاد ضایعه ای برای جنبش کارگری ایران است. کارگران ایرانخودرو درگذشت بهزاد کاظمی را به خانواده ایشان و همهی دوستان و کارگران و فعالین کارگری به اتحاد بین المللی در حمایت از کارگران ایران و دیگر رفقا و همرزمان اوتسلیت میگوییم. بدون شک، یاد و خاطره و مبارزه و تلاش مستمر این فعال دلسوز جنبش کارگری، برای دستیابی به دنیایی برابر و عاری از استثمار انسان از انسان، در یادها ماندگار و جاودانه است.
راهش پوینده ویادش گرامی باد
جمعی از کارگران ایران خودرو
اردیبهشت ۹۰
اخبار روز:
اتحادیه آزاد کارگران ایران: کارگران پارس متال روز ۱۲ اردیبهشت ماه ۱۳۹۰ در اعتراض به خلف وعده کارفرما در مورد پرداخت دستمزدهای جاری و معوقه خود دست به راهپیمایی ومع اعتراضی زدند.
بنا بر این گزارش ۲۶۰ کارگر پارس متال با در دست داشتن دو پارچه نوشته حدود ساعت ۹ صبح دیروز از محل کارخانه در کیلومتر ۷ جاده مخصوص خارج شدند و از آنجا تا سه راه بهنوش و سپس تا مترو چیتگرراهپیمایی کردند و با اعلام اینکه پولی برای پرداخت هزینه مترو ندارند توانستند سوار مترو شده و در ایستگاه شادمان در خیابان آزادی پیاده شوند. این کارگران همچنین از مترو شادمان تا وزارت کار را نیز با در دست داشتن پارچه نوشتههای خود راهپیمایی کردند و با رسیدن به مقابل وزارت کار دست به تجمع در مقابل این وزارتخانه زدند.
با تجمع کارگران پارس متال در مقابل وزارت کار، مسیولین این وازرتخانه برای جلوگیری از گسترش اعتراض کارگران در این محل که یکی از مراکز پردد در خیابان آزادی است بلافاصله در میان کارگران حاضر شدند و با دعوت آنان به آرامش با نماینده های کارگران اقدام به برگزاری جلسه کردند. در این جلسه که تا عصر ادامه داشت مقرر شد کارفرما بر اساس توافق قبلی با کارگران که در دی ماه سال گذشته صورت گرفته بود نسبت به پرداخت دستمزدهای معوقه و حقوق جاری آنان عمل نماید. در این جلسه کارگران یک اولتیماتوم سه روزه نیز به کارفرما برای عمل به وعده هایش دادند و اعلام کردند چنانچه طی سه روز آینده کارفرما به توافقات صورت گرفته عمل نکند اینبار در مقابل نهاد ریاست جمهوری دست به تجمع اعتراضی خواهند زد.
بنا بر اظهار کارگران این کارخانه، در حال حاضر آنان ۵ ماه دستمزد معوقه از سال گذشته بعلاوه دستمزد فروردین ماه سالجاری را از کارفرما طلبکار هستند.
بر اساس توافقی که ما بین کارفرما و نماینده های کارگران و با حضور معاون وزیر کار در دی ماه سال گذشته صورت گرفته بود مقرر شده بود کارفرما برای پرداخت دستمزدهای معوقه کارگران و دستمزدهای جاری آنان هر هفته مبلغ ۳۰۰ هزار تومان به حساب کارگران واریز کند تا بدین ترتیب پس از مدتی مطالبات معوقه آنان به صفر برسد اما این توافق فقط تا پایان سال گذشته از سوی کارفرما اجرا شد و همین امر باعث گردید کارگران پارس متال بار دیگر اعتراضات خود را از سر بگیرند. با شروع اعتراض در میان کارگران پارس متال در سال جدید و برای جلوگیری از برگزاری تجمعات اعتراضی از سوی آنان در روز جهانی کارگر، دهم اردیبهشت ماه جاری حراست اداره کار و مدیریت کارخانه با نماینده های کارگران اقدام به برگزاری جلسه کردند. در این جلسه مدیریت کارخانه بر خلاف توافق دی ماه سال گذشته اعلام کرد هیچ تعهدی جز پرداخت دستمزدهای جاری کارگران را نمیتواند قبول کند وهمین امر باعث شد کارگران پارس متال دیروز دوازدهم اردیبهشت ماه اعتراضات خود را از سر بگیرند.
کارخانه پارس متال دو سال پیش ۴۰۰ کارگر داشت . سال گذشته ۱۴۰ نفر از این کارگران که با قرارداد موقت مشغول کار بودند به بهانه پایان مدت قرارداد از سوی کارفرما اخراج شدند. پس از اخراج این کارگران که هر کدام از آنها دارای سابقه کاری از ۲ تا ۲۲ سال بودند کارفرما مبلغ ناچیزی به عنوان سنوات به آنان پرداخت کرد و برای مابقی مطالبات کارگران اخراجی به آنان چک مدت دار داد که در حال حاضر این چکها بدلیل عدم وصل از سوی کارگران برگشت زده شده اند.
اتحادیه آزاد کارگران ایران با حمایت از اعتراضات کارگران پارس متال خواهان تحقق فوری خواستهای این کارگران شده و اعلام کرده عدم پرداخت بموقع دستمزدهای کارگران یک دزدی آشکار از دستمزدهای زیر خط فقر آنان است و چنین عملی از سوی کارفرما باید یک جرم قابل تعقیب قضایی تلقی گردد و می باید خسارتهای ناشی از عدم پرداخت بموقع دستمزد کارگران به آنان پرداخت شود.
بنا بر این گزارش ۲۶۰ کارگر پارس متال با در دست داشتن دو پارچه نوشته حدود ساعت ۹ صبح دیروز از محل کارخانه در کیلومتر ۷ جاده مخصوص خارج شدند و از آنجا تا سه راه بهنوش و سپس تا مترو چیتگرراهپیمایی کردند و با اعلام اینکه پولی برای پرداخت هزینه مترو ندارند توانستند سوار مترو شده و در ایستگاه شادمان در خیابان آزادی پیاده شوند. این کارگران همچنین از مترو شادمان تا وزارت کار را نیز با در دست داشتن پارچه نوشتههای خود راهپیمایی کردند و با رسیدن به مقابل وزارت کار دست به تجمع در مقابل این وزارتخانه زدند.
با تجمع کارگران پارس متال در مقابل وزارت کار، مسیولین این وازرتخانه برای جلوگیری از گسترش اعتراض کارگران در این محل که یکی از مراکز پردد در خیابان آزادی است بلافاصله در میان کارگران حاضر شدند و با دعوت آنان به آرامش با نماینده های کارگران اقدام به برگزاری جلسه کردند. در این جلسه که تا عصر ادامه داشت مقرر شد کارفرما بر اساس توافق قبلی با کارگران که در دی ماه سال گذشته صورت گرفته بود نسبت به پرداخت دستمزدهای معوقه و حقوق جاری آنان عمل نماید. در این جلسه کارگران یک اولتیماتوم سه روزه نیز به کارفرما برای عمل به وعده هایش دادند و اعلام کردند چنانچه طی سه روز آینده کارفرما به توافقات صورت گرفته عمل نکند اینبار در مقابل نهاد ریاست جمهوری دست به تجمع اعتراضی خواهند زد.
بنا بر اظهار کارگران این کارخانه، در حال حاضر آنان ۵ ماه دستمزد معوقه از سال گذشته بعلاوه دستمزد فروردین ماه سالجاری را از کارفرما طلبکار هستند.
بر اساس توافقی که ما بین کارفرما و نماینده های کارگران و با حضور معاون وزیر کار در دی ماه سال گذشته صورت گرفته بود مقرر شده بود کارفرما برای پرداخت دستمزدهای معوقه کارگران و دستمزدهای جاری آنان هر هفته مبلغ ۳۰۰ هزار تومان به حساب کارگران واریز کند تا بدین ترتیب پس از مدتی مطالبات معوقه آنان به صفر برسد اما این توافق فقط تا پایان سال گذشته از سوی کارفرما اجرا شد و همین امر باعث گردید کارگران پارس متال بار دیگر اعتراضات خود را از سر بگیرند. با شروع اعتراض در میان کارگران پارس متال در سال جدید و برای جلوگیری از برگزاری تجمعات اعتراضی از سوی آنان در روز جهانی کارگر، دهم اردیبهشت ماه جاری حراست اداره کار و مدیریت کارخانه با نماینده های کارگران اقدام به برگزاری جلسه کردند. در این جلسه مدیریت کارخانه بر خلاف توافق دی ماه سال گذشته اعلام کرد هیچ تعهدی جز پرداخت دستمزدهای جاری کارگران را نمیتواند قبول کند وهمین امر باعث شد کارگران پارس متال دیروز دوازدهم اردیبهشت ماه اعتراضات خود را از سر بگیرند.
کارخانه پارس متال دو سال پیش ۴۰۰ کارگر داشت . سال گذشته ۱۴۰ نفر از این کارگران که با قرارداد موقت مشغول کار بودند به بهانه پایان مدت قرارداد از سوی کارفرما اخراج شدند. پس از اخراج این کارگران که هر کدام از آنها دارای سابقه کاری از ۲ تا ۲۲ سال بودند کارفرما مبلغ ناچیزی به عنوان سنوات به آنان پرداخت کرد و برای مابقی مطالبات کارگران اخراجی به آنان چک مدت دار داد که در حال حاضر این چکها بدلیل عدم وصل از سوی کارگران برگشت زده شده اند.
اتحادیه آزاد کارگران ایران با حمایت از اعتراضات کارگران پارس متال خواهان تحقق فوری خواستهای این کارگران شده و اعلام کرده عدم پرداخت بموقع دستمزدهای کارگران یک دزدی آشکار از دستمزدهای زیر خط فقر آنان است و چنین عملی از سوی کارفرما باید یک جرم قابل تعقیب قضایی تلقی گردد و می باید خسارتهای ناشی از عدم پرداخت بموقع دستمزد کارگران به آنان پرداخت شود.
اخبار روز:
به نام آزادی
جنبش های آزادی خواهانه ی دانشجویی در طول قرن اخیر همواره روح تازه ای به پویایی و حرکت های مردمی بخشیده است. در این فضای خفقان و نا امیدی در میان قشر های مختلف جامعه , دانشجویان می توانند به عنوان موتور محرک بار دیگر امید را به جامعه خسته از استبداد تزریق کنند. متاسفانه بعد از انتخابات سال ٨٨ و اتفاقات بعد از آن فضای خفقان بیش از پیش بر دانشگاههای سراسر کشور و بالطبع بر دانشگاه بوعلی سینا حاکم گشته است.
ما, جمعی از دانشجویان سبز دانشگاه بوعلی سینا همدان از تمامی دانشجویان و اساتید آزادی خواه این دانشگاه می خواهیم با دانشجویان دانشگاه تهران و امیر کبیر همراه شوند و در روز ۲۵ اردیبهشت به این حرکت اعتراضی پیوسته و کلاسهای درس را تعطیل کنند.
همچنین از فعالین دانشجویی با گرایشهای سیاسی و فکری مختلف و دانشجویان سبز این دانشگاه درخواست میکنیم با توجه به امنیتی بودن شدید فضای این دانشگاه و احاطه کامل نیرو های امنیتی دانشجویان دیگر را به هر طریق ممکن از این حرکت اعتراضی آگاه سازند. از دانشجویان سایر دانشگاههای کشور هم درخواست می کنیم به این حرکت اعتراضی بپیوندند.امیدواریم با حمایت دانشجویان سراسر کشور در این روز سکوت مطلق دانشگاه را فرا بگیرد!
جمعی از دانشجویان سبز دانشگاه بوعلی سینای همدان - ۱۴ اردیبهشت
جنبش های آزادی خواهانه ی دانشجویی در طول قرن اخیر همواره روح تازه ای به پویایی و حرکت های مردمی بخشیده است. در این فضای خفقان و نا امیدی در میان قشر های مختلف جامعه , دانشجویان می توانند به عنوان موتور محرک بار دیگر امید را به جامعه خسته از استبداد تزریق کنند. متاسفانه بعد از انتخابات سال ٨٨ و اتفاقات بعد از آن فضای خفقان بیش از پیش بر دانشگاههای سراسر کشور و بالطبع بر دانشگاه بوعلی سینا حاکم گشته است.
ما, جمعی از دانشجویان سبز دانشگاه بوعلی سینا همدان از تمامی دانشجویان و اساتید آزادی خواه این دانشگاه می خواهیم با دانشجویان دانشگاه تهران و امیر کبیر همراه شوند و در روز ۲۵ اردیبهشت به این حرکت اعتراضی پیوسته و کلاسهای درس را تعطیل کنند.
همچنین از فعالین دانشجویی با گرایشهای سیاسی و فکری مختلف و دانشجویان سبز این دانشگاه درخواست میکنیم با توجه به امنیتی بودن شدید فضای این دانشگاه و احاطه کامل نیرو های امنیتی دانشجویان دیگر را به هر طریق ممکن از این حرکت اعتراضی آگاه سازند. از دانشجویان سایر دانشگاههای کشور هم درخواست می کنیم به این حرکت اعتراضی بپیوندند.امیدواریم با حمایت دانشجویان سراسر کشور در این روز سکوت مطلق دانشگاه را فرا بگیرد!
جمعی از دانشجویان سبز دانشگاه بوعلی سینای همدان - ۱۴ اردیبهشت
چهرهی تاریک، روشنِ لایحهی حمایت از خانواده
نرگس توسلیان
|
مدرسه فمینیستی : هفتهی گذشته در میان انبوه حوادث و اخبار تلخ و شیرین، خبر طرح لایحه حمایت از خانواده در صحن علنی مجلس پس از «تصویب لایحه بودجه» به میان آمد. پیش از آن نیز گفته که اصلاحات مثبتی در لایحه حمایت از خانواده انجام گرفته است که همین امر ابتدا موجی هرچند کوچک از خوشحالی و امید را در میان فعالان حقوق بشر و به خصوص کنشگران حقوق زن ایجاد کرد. این موج کوچک از شادمانی، در واقعیتی انکارناپذیر ریشه دارد. واقعیتی چندین و چندساله از تلاش جانانه و خستگیناپذیر زنان برای اصلاح «لایحه حمایت از خانواده». اما خوشحالی دوام زیادی نداشت، چرا که به ازای اندک تغییرات مثبت، اما همچنان در این لایحه، اعتراض اصلی فعالان جنبش زنان یعنی لغو چندهمسری مردان هنوز پای برجاست و حتا ازدواج مجدد مرد در ازای حق طلاق بی قید و شرط برای زنان در نظر گرفته نشده است.
اما پیش از آن که به نکته منفی این لایحه که همچنان به قوت خود باقی است اشاره کنیم ابتدا به نکات مثبت این لایحه می پردازم:
نکته اول، انتقال تابعیت از طریق مادر به فرزندان است. مطابق قانون قدیم، تابعیت تنها از طریق پدر به فرزندان منتقل میشد . نتیجه آن که اگر زنی ایرانی با مردی غیر ایرانی ازدواج میکرد فرزندان وی، ایرانی محسوب نشده و از هیچ کدام از حقوق و مزایای یک شهروند ایرانی برخوردار نبودند. همانگونه که تعداد زیادی از زنان ایرانی که همسران افغانی اختیار کردهاند به این وضعیت دچار شده و فرزندان آنها به دلیل نداشتن شناسنامه، از ابتداییترین حقوق شهروندی خود، یعنی حتا آموزش ابتدایی نیز محروم ماندهاند.
نکته دوم ، راجع به ثبت «ازدواج موقت» است. مطابق قانون پیشین، اجباری برای ثبت ازدواج موقت وجود نداشت که این امر باعث سوءاستفاده و هرج و مرج شده بود. اما مطابق لایحه خانواده ثبت ازدواج موقت، در سه مورد الزامی میباشد. این سه مورد عبارتند از :
۱ . هنگامی که عقد موقت منجر به بارداری زن گردد.
۲. هنگامی که طرفین برای ازدواج، توافق داشته باشند.
۳. هنگامی که ثبت ازدواج موقت به صورت شرط ضمنعقد آورده شده باشد.
هر چند که الزام بر ثبت عقد موقت در موارد سهگانهی ذکر شده، گامی به جلو محسوب میگردد، با این حال، روشن است که قانونگذار وقتی «عقد موقت» را فقط به مردان مجرد محدود نکرده، بنابراین همچنان «تعدد زوجات» و چندهمسری برای مردان را رسمیت بخشیده است.
نکته سوم، در اصلاحات اخیر در لایحه گویا «حق طلاق برای زن در صورت ازدواج مجدد مرد» (البته در صورت اثبات عسر و حرج) و همچنین کسب «رضایت همسر اول برای ازدواج دوم مرد» در نظر گرفته شده، برخلاف موادی از طرح اولیه لایحه که صرفاَ توانایی مالی مرد، به عنوان تنها شرط برای ازدواج مجدد، منظور شده بود و گویی تشویقی بود به شعار «ثروت بیشتر / همسر بیشتر»!
اما این تغییر و اصلاحات هر چند مفید هستند و در جامعهی بیثبات ما ــ که از بحرانهای متعدد و ویرانگر رنج میبرد ــ گامی است کوچک که میتواند از فروپاشی هر چه بیشتر کانون خانوادهها تا حدودی جلوگیری به عمل آورد اما همچنان گویای «به رسمیت شناختن چند همسری مردان در قانون» است. از سوی دیگر میدانیم که تفویض «حق طلاق به زن» در صورت عدم رضایت و توافق نسبت به ازدواج دوم شوهرش، در اصلاحات جدید لایحه، برای زن، محفوظ و منظور گردیده ولی آن را منوط به اثبات «عسر و حرج» از سوی زن می داند. این بدان معناست که باز هم حق طلاق برای زن در صورت ازدواج مجدد با شرط و شروط هایی همراه است و از سوی دیگر گویای آن است که موضوع «طلاق» هم چنان به عنوان حقی یکطرفه در اختیار مرد گذاشته شده است. منتهای مراتب، موارد استثنای آن بیشتر شده است.
مورد چهارم اما راجع به مهریه و حذف تعیین سقف آن است. همانطور که میدانیم زن و شوهر در زمینهی ازدواج، طلاق، حضانت فرزندان، ارث، دیه، و غیره دارای حقوق برابر نیستند و مهریه به عنوان حربهای برای کسب حقوق از دست رفتهی زنان عمل میکند که در لایحه پیشین، سقفی برای آن در نظر گرفته شد بود. در لایحه اخیر این سقف برداشته شده است. برداشتن این سقف گر چه خوب و مثبت است اما خردمندانه و شایستهتر بود اگر که با تغییر قانون و تأمین حقوق برابر و عادلانه برای زنان، دیگر احتیاجی به وجود این نهاد به عنوان «وسیلهای برای گرو کشی» نبود.
از دیگر نکات مثبت این لایحه، موادی در مورد راهاندازی «مراکز مشاوره در دادگاهها» است. به دلیل آن که بسیاری از زنان هموطن ما در دادگاه به حقوق خود ــ حتا اندک ــ آشنایی ندارند. علاوه بر آن، ممکن است آن قدر راحت نباشند که با قاضی از مشکلات زناشویی خود سخن بگویند. این مراکز مشاوره با مشاورین زن، راهحل معقولی برای رفع این مشکل سیساله میتواند به حساب آید.
همچنین از نکات مثبت لایحه جدید، تسهیلاتی است که برای زنان در نظر گرفته شده است. مطابق قانون پیشین زوجه برای طرح دعوا باید به محل سکونت زوج میرفت در حالیکه درلایحهی جدید، اصل بر محل سکونت زوجه است. به علاوه ایمیل (اینترنت) نیز در دعواهای خانوادگی به عنوان ابزار در دادگاه پذیرفته شده است.( این در حالی است که دعواهای خانوادگی درگذشته تنها از طریق «پست شهری» قابل پیگیری بود. خلاصه کلام آن که لایحهی جدید در صورت تصویب نهایی، گامی خواهد بود به جلو، ولی گامهای بسیار زیادی مانده است به تحقق مطالبات اساسیتر زنان یعنی : حذف چند همسری و کسب حقوق برابر در قانون.
اما پیش از آن که به نکته منفی این لایحه که همچنان به قوت خود باقی است اشاره کنیم ابتدا به نکات مثبت این لایحه می پردازم:
نکته اول، انتقال تابعیت از طریق مادر به فرزندان است. مطابق قانون قدیم، تابعیت تنها از طریق پدر به فرزندان منتقل میشد . نتیجه آن که اگر زنی ایرانی با مردی غیر ایرانی ازدواج میکرد فرزندان وی، ایرانی محسوب نشده و از هیچ کدام از حقوق و مزایای یک شهروند ایرانی برخوردار نبودند. همانگونه که تعداد زیادی از زنان ایرانی که همسران افغانی اختیار کردهاند به این وضعیت دچار شده و فرزندان آنها به دلیل نداشتن شناسنامه، از ابتداییترین حقوق شهروندی خود، یعنی حتا آموزش ابتدایی نیز محروم ماندهاند.
نکته دوم ، راجع به ثبت «ازدواج موقت» است. مطابق قانون پیشین، اجباری برای ثبت ازدواج موقت وجود نداشت که این امر باعث سوءاستفاده و هرج و مرج شده بود. اما مطابق لایحه خانواده ثبت ازدواج موقت، در سه مورد الزامی میباشد. این سه مورد عبارتند از :
۱ . هنگامی که عقد موقت منجر به بارداری زن گردد.
۲. هنگامی که طرفین برای ازدواج، توافق داشته باشند.
۳. هنگامی که ثبت ازدواج موقت به صورت شرط ضمنعقد آورده شده باشد.
هر چند که الزام بر ثبت عقد موقت در موارد سهگانهی ذکر شده، گامی به جلو محسوب میگردد، با این حال، روشن است که قانونگذار وقتی «عقد موقت» را فقط به مردان مجرد محدود نکرده، بنابراین همچنان «تعدد زوجات» و چندهمسری برای مردان را رسمیت بخشیده است.
نکته سوم، در اصلاحات اخیر در لایحه گویا «حق طلاق برای زن در صورت ازدواج مجدد مرد» (البته در صورت اثبات عسر و حرج) و همچنین کسب «رضایت همسر اول برای ازدواج دوم مرد» در نظر گرفته شده، برخلاف موادی از طرح اولیه لایحه که صرفاَ توانایی مالی مرد، به عنوان تنها شرط برای ازدواج مجدد، منظور شده بود و گویی تشویقی بود به شعار «ثروت بیشتر / همسر بیشتر»!
اما این تغییر و اصلاحات هر چند مفید هستند و در جامعهی بیثبات ما ــ که از بحرانهای متعدد و ویرانگر رنج میبرد ــ گامی است کوچک که میتواند از فروپاشی هر چه بیشتر کانون خانوادهها تا حدودی جلوگیری به عمل آورد اما همچنان گویای «به رسمیت شناختن چند همسری مردان در قانون» است. از سوی دیگر میدانیم که تفویض «حق طلاق به زن» در صورت عدم رضایت و توافق نسبت به ازدواج دوم شوهرش، در اصلاحات جدید لایحه، برای زن، محفوظ و منظور گردیده ولی آن را منوط به اثبات «عسر و حرج» از سوی زن می داند. این بدان معناست که باز هم حق طلاق برای زن در صورت ازدواج مجدد با شرط و شروط هایی همراه است و از سوی دیگر گویای آن است که موضوع «طلاق» هم چنان به عنوان حقی یکطرفه در اختیار مرد گذاشته شده است. منتهای مراتب، موارد استثنای آن بیشتر شده است.
مورد چهارم اما راجع به مهریه و حذف تعیین سقف آن است. همانطور که میدانیم زن و شوهر در زمینهی ازدواج، طلاق، حضانت فرزندان، ارث، دیه، و غیره دارای حقوق برابر نیستند و مهریه به عنوان حربهای برای کسب حقوق از دست رفتهی زنان عمل میکند که در لایحه پیشین، سقفی برای آن در نظر گرفته شد بود. در لایحه اخیر این سقف برداشته شده است. برداشتن این سقف گر چه خوب و مثبت است اما خردمندانه و شایستهتر بود اگر که با تغییر قانون و تأمین حقوق برابر و عادلانه برای زنان، دیگر احتیاجی به وجود این نهاد به عنوان «وسیلهای برای گرو کشی» نبود.
از دیگر نکات مثبت این لایحه، موادی در مورد راهاندازی «مراکز مشاوره در دادگاهها» است. به دلیل آن که بسیاری از زنان هموطن ما در دادگاه به حقوق خود ــ حتا اندک ــ آشنایی ندارند. علاوه بر آن، ممکن است آن قدر راحت نباشند که با قاضی از مشکلات زناشویی خود سخن بگویند. این مراکز مشاوره با مشاورین زن، راهحل معقولی برای رفع این مشکل سیساله میتواند به حساب آید.
همچنین از نکات مثبت لایحه جدید، تسهیلاتی است که برای زنان در نظر گرفته شده است. مطابق قانون پیشین زوجه برای طرح دعوا باید به محل سکونت زوج میرفت در حالیکه درلایحهی جدید، اصل بر محل سکونت زوجه است. به علاوه ایمیل (اینترنت) نیز در دعواهای خانوادگی به عنوان ابزار در دادگاه پذیرفته شده است.( این در حالی است که دعواهای خانوادگی درگذشته تنها از طریق «پست شهری» قابل پیگیری بود. خلاصه کلام آن که لایحهی جدید در صورت تصویب نهایی، گامی خواهد بود به جلو، ولی گامهای بسیار زیادی مانده است به تحقق مطالبات اساسیتر زنان یعنی : حذف چند همسری و کسب حقوق برابر در قانون.
کارگران زن؛ آمار و نگاه دیگران
رادیو فردا: یکشنبه اول ماه مه روز جهانی کارگر بود. روزی که کارگران به جهان حقوق اولیهشان را یادآوری میکنند. آرش حسن نیا همکار رادیو فردا مهمان برنامه صدای دیگر است از او میپرسم:
این طور که آمار رسمی در ایران نشان میدهد گویا تنها ۵ درصد از کارگران ایران را زنان تشکیل میدهند. این آمار درست میگوید؟
آرش حسن نیا: چون چاره دیگری نداریم و امکان آمارگیری از سوی نهادهای مستقل وجود ندارد باید به این آمار رسمی اعتماد کنیم.
این طور که کارشناسان اشتغال زنان در ایران میگویند بخش عمدهای از فعالیتهای زنان کارگر ایران اصلا به حساب نمیآید و آنها معمولا در کارگاههایی مشغول به کارند که جزو آمارگیریهای رسمی محسوب نمیشوند.
در حوزه اشتغال زنان از آنجا که ما علاوه بر کارگاههایی که دور ماندهاند یا کارخانههای کوچکی که دور ماندهاند از جمعیت آمار گیرانی که این آمار را تهیه کردهاند، بسیاری از مشاغل دیگر هم هستند که زنان به آن اشتغال دارند و اساسا جزو این آمار و این تعاریف آماری در نظر گرفته نمیشوند. مثل کار زنان در بسیاری از استانها در مزارع کشاورزی و باغهای کشاورزی که بیشتر ترجیح میدهند آن را به عنوان کمکی به اعضای خانواده به حساب بیاوریم که به نظر میآید اگر بخواهیم بر اساس تعاریف کلاسیک کار حتی بر اساس تعاریفی که در مراکزی مثل مرکز آمار ایران با آن سر و کار داریم به حساب بیاوریم یک کار تمام وقت تمام عیار است که معمولا در این آمارگیریها دیده نمیشود.
چه ارادهای پشت این نوع تفکر وجود دارد که این کار زنان به رسمیت شناخته نشود؟
شاید باید نقبی بزنیم به تمام مشکلات تاریخی و فرهنگی و حقوقی و اجتماعی که پای حوزههای دیگر را هم به میان میآورد که به طور سنتی و فرهنگی همگی دست به دست هم دادند که این طور وانمود شود که کار زنان کمکهایی هست به حال معیشت خانواده.
چون ظاهرا این طور جا افتاده که یک زن در جامعه ایران یا همسر یک مرد هست که آن مرد نان آور خانه است و کار اول را او انجام میدهد و این زن دارد به آن مرد کمک میدهد یا اینکه دختر یک پدری است که سرپرست خانواده است و وظیفه اصلی تامین معیشت خانواده را به عهده دارد و دختر او کمک او است. یا اینکه دارد درآمدی را کسب میکند برای اینکه یک پول توجیبی داشته باشد. برای همین هیچگاه کار زنان به معنای کار درجه اول تامین کننده معیشت یک خانواده حتی برای زنانی که سرپرست خانوار هستند به طور عمومی و باور عمومی تلقی نمیشود.
در تایید صحبتهای آرش حسننیا پای صحبتهای یک کارگر زن در ایران مینشینیم که از دغدغهها و تبعیضهای یک زن کارگر در ایران میگوید:
«یک سری از این تبعیضات تبعیضهای قانونی است. مثلا خانمی که کار میکند اگر حتی در شرکتی هست که قوانین حاکم است، حق بیمه میپردازد مثل مردها. ولی چتر امنیتی و حمایتهایی که تامین اجتماعی دارد نسبت به زنها و مردها متفاوت است. به هر حال تناقضهایی در قوانین هست. ولی بیشتر از هر چیز در به کارگیری این نیرو هست. ما طیف زیادی از شرکتها را داریم که نظارت قانونی در آن نیست و حمایتهای اجتماعی در آن نیست. مثل تمام کارخانهها و کارگاههای کوچک که اکثرا از زیر چتر قانون خارجاند و نظارتی وجود ندارد. اینها نه ساعت کار مخصوصی دارند و نه بیمه میشوند. یا همین حداقل دستمزد که تعیین شده به آنها داده نمیشود. اکثر فروشندهها و کارگاههای کوچک تولید که زنها را به خدمت میگیرند کارهایی میکنند که بتوانند از نظارت قانونی خارج شوند و همان قانون نیم بند را که در کل جامعه هست آنجا اصلا اجرا نمیشود و بیشتر هم سر زنها است به خاطر اینکه وقتی در جامعه بیکاری زیاد میشود و زنها مجبور میشوند برای تامین نیاز چه به عنوان سرپرست خانوار و یا کمک به تامین معیشت خانوار... اکثر جاها به این شکل مواجه میشوند که خانمها میتوانستند در خانه بنشینند حالا آمدی یک درآمدی هم داری و اصلا به شکل کار رسمی تلقی نمیشود و برای همین هم جاهایی که زنها را به کار میگیرند هیچ قانون و هیچ نظارتی در آن وجود ندارد... و همین سطح تعریف شده قانون کار هم در آن اجرا نمیشود.»
تبعیض بین کارگران زن و مرد را چطور میشود برطرف کرد؟
زنها هم یکی از معضلات جامعه کارگری است. مثل کودکان کار که یکی از معضلات جامعه کارگری است و خواستههای دیگری که جامعه کارگری دارد. هرقدر که بتواند در کل تغییر وضعی که وجود دارد که کارگر بتواند حرفش را بزند. هرقدر که بتواند کارگر قسمتی از حقوقش را بگیرد. به نظر من به دست آوردن تشکل مهمترین مسئله است که بتواند این را ابراز کند و یا آزادی بیان و حق اعتصاب که بتوانند داشته باشند، میتواند و اگر در قانون آورده میشود یک جوری دولت بتواند نظارت قوی تری داشته باشد در اجرای این قوانین و فقط دست صاحبان کارگاهها و تولیدیها را به این شکل باز نگذارند که بتوانند هر قراردادی و با هر وضعیتی کارگر را به کار بگیرند. مسلما نظارت قانون و نقش دولت در اینجا خیلی نقش اساسی است و یکی هم نقش خود کارگر که بتواند زیر یک تشکلی منسجم شود که آن تشکل بتواند آن حرفها را به کرسی بنشاند. تا وقتی که آن تشکل را نداشته باشیم، مسلما صحبتی در جامعه مطرح نخواهد شد که دولتمردان بتوانند روی آن خم شوند که بتوانند جواب آن مسئله را بدهند.
آقای حسن نیا، حتی اگر فرض را بر این بگذاریم که ریشههای تاریخی دست کم گرفتن کار زنان را بپذیریم، چرا وقتی زنی بر سر کار میرود در شرایط مساوی با یک مرد کار میکند مثلا در یک اداره هر دو نفر به عنوان منشی استخدام شدهاند و هر دو ساعت کار مشخصی دارند و یک میزان از کار و مسئولیت را بر عهده دارند، چرا باز کارفرمایان تفاوت قائل میشوند بین کار زنان و مردان؟
فکر میکنم این هم بر میگردد به همان موانعی که بر سر راه سایر فعالیتهای اجتماعی زنان در جامعه وجود دارد. اما گذشته از اینکه این باور عمومی وجود دارد که شاید زنان توان کمتری دارند برای ارتقاء شغلی یا توان کمتری برای انجام برخی از کارها دارند و این تعمیم داده میشود به کارهایی که بحث جنسیت و تواناییهای جسمی هم مطرح نیست. یعنی اگر مثلا یک کاری که نیاز به قدرت فیزیکی فراوانی دارد و آن کار برای زنان به طور معمول شاید کار دشوارتری به شمار بیاید، در مورد کارهای دیگر که شما هم در مثال خود اشاره کردید، و نیاز به این تفاوتهای جنسیتی هم نیست، ما شاهد هستیم که آن بحث تعمیم داده میشود. ظاهرا این طور بر میآید که کارفرمایان ایرانی بر اساس همان فضایی که در آن تنفس کردهاند، این باور را ندارن که همکار زنشان یا کارگر زنشان که تواناییهای برابری دارد با مردان بتواند این ارتقاء را پیدا کند یا آن موقعیت شغلی مشترک را کسب کند.
اما اتفاقی که در بطن جامعه میافتد این است که بچهها از ابتدا با هم به مدرسه میروند و دولت برای هر دو دختر و پسر به یک اندازه هزینه میکند تا آنها دورههای آموزشیشان را طی کنند. بعد هم در مقطع دبیرستان و دیپلم هر دو تقریبا در سطح برابر دیپلم میگیرند و در حال حاضر در دانشگاهها ما بیشتر از اینکه تعداد ورودی پسر داشته باشیم، تعداد ورودی دختر داریم. یعنی جامعه دارد برای هر دوی اینها به یک اندازه هزینه میکند تا آنها را به آستانه ورود به بازار کار برساند. اینکه زنان کمتر از مردان میتوانند وارد بازار کار شوند و اینکه آنها عایدی کمتری دریافت میکنند، چه تاثیری بر اقتصاد کلان کشور دارد؟
اینکه اشتغال زنان را به عنوان یکی از شاخصهای توسعه انسانی در آمارگیریها و مطالعات و پژوهشها در نظر میگیرند، دقیقا به همین دلیل است. یعنی جامعه توسعه یافته جامعهای است که از سرمایه انسانی و نیروهای انسانیاش به طور مناسب و بهینه استفاده کند. اینکه ما خودمان را محروم میکنیم از بخشی از سرمایه انسانی که زنان تحصیل کرده یا زنان توانمند ما هستند که میتوانند وارد بازار کار شوند، یکی از شاخصها و یکی از نشانههای توسعه نیافتگی است. که باید به این پاسخ داده شود که به ویژه در سالهای اخیر که حجم دختران و زنانی که توانستهاند به لحاظ تحصیلی هم ارتقاء دهند خودشان را و به کار گرفته نمیشوند، قطعا ما چشم پوشیدیم از بخشی از سرمایه انسانیمان و این حتما در شاخصهای کلان اقتصادی هم بروز و نمود رقمی و عددی پیدا خواهد کرد. اما یک نکتهای را نباید فراموش کرد که مشکل امروز اقتصاد ایران به ویژه در حوزه اشتغال مشکل همگانی و فراگیر است. در حالی که شاهد نرخ بیکاری ۱۴ درصدی و نزدیک به ۱۵ درصدی هستیم و این نرخ برای جوانان ۳۰ درصد است، طبیعی است که در این میان یافتن شغلی برای زنان که به طور تاریخی هم این تبعیض بر آنها روا شده بسیار دشوارتر است.
به نظر میرسد که دولت دهم هم گویا به نوعی در تلاش است که زنان را بیش از اینکه در حال حاضر مشکل اشتغال دارند، خانه نشین کند. مثلا طرح دورکاری که مطرح شده یا طرح افزایش مدت زمان مرخصی زایمان یا کاهش ساعت کاری مادران، فکر میکنم همه ایها هم اثر منفی بر بازار کار زنان میگذارد.
درست است. اصلا دولتی که رئیس آن یکی از شعارها و برنامه محوریاش افزایش جمعیت است دارد به طور غیرمستقیم یا مستقیم، خواسته و ناخواسته بازار کار زنان را محدودتر میکند. بر اساس پژوهشهایی که صورت گرفته ارتباط معکوسی هست بین اشتغال زنان و تعداد فرزندانی که دارند. به طور مثال در کار آماری که من به آن اشاره میکنم، فقط ۲۳ درصد از زنانی که دارای سه فرزند یا بیشتر هستند توانستند در بین زنان شاغل جا پیدا کنند و بیش از ۵۷ درصد زنان شاغل زنانی هستند که یک فرزند یا دو فرزند داشتند. این نکاتی که شما اشاره کردید نشان میدهد که به نوعی حتی برخی از این سیاست گذاریها سیاست گذاریهایی هست که در ظاهر به نفع زنان است. مثلا همین افزایش مدت زمان مرخصی زایمان. اما شما وقتی خودتان را در آن طرف میز اشتغال به جای کارفرما قرار میدهید برای کارفرمایی که قرار است یک زن کارگر داشته باشد که مدت زمان طولانی را با گرفتن مرخصی زایمان کار را ترک کند، آن موقع ترجیح میدهید که یک مرد را به جای آن زن و حتی یک مرد با تواناییهای پائینتر را استخدام کنید. چون به لحاظ اقتصادی برای او به صرفه است که یک مردی را داشته باشد که مرخصی زایمان نرود و احتمالا درگیری بر سر مخالفت همسر برای کار زن را نداشته باشد، بتواند به ماموریتهای دور برود و مشکلاتی از این دست را که قوانین و مقررات و دست اندازهای فرهنگی ما بر سر اشتغال زنان درست میکنند برای آن کارفرما وجود نداشته باشد. دقیقا این نکات و موارد بسیار دیگر که میشود به آن اشاره کرد، همگی در راستای محدود کردن فضای کاری و اشتغال برای زنان است در دولت دهم.
***
مجله تایم صد چهره تاثیرگذار دنیا را در حالی معرفی کرد که برخلاف سال گذشته امسال نام هیچ ایرانی در میان چهرههای تاثیرگذار جهان دیده نمیشود. اما امسال هم مثل سال گذشته اولین رتبه به یک مرد اختصاص دارد و برای یافتن اولین زن باید تا رتبه هشتم را مرور کنیم. جایی که نام آنگلا مرکل صدراعظم آلمان قرار دارد. فروغ حسینپور روزنامه نگار ساکن برلین میهمان این بخش از برنامه است.
خانم حسینپور چرا به نظر شما خانم مرکل جزو ۱۰۰ فرد قدرتمند جهان قرار دارد؟
فروغ حسینپور: حقیقتش جواب دادن به این سئوال یک مقدار مشکل است. خود من هم نمیتوانم متوجه باشم که چرا ایشان جزو تاثیرگذارترین شخصیتها انتخاب شده آن هم در رده هشتم. فقط میتوانم بگویم که شاید سیاستهای خارجی خانم مرکل خیلی محافظه کارانه است و شاید به خاطر این یک زن در عرصه سیاست است و میتواند سیاستش را بدون سر و صدای زیاد و بدون جنجال پیش ببرد، شاید اینها خصوصیاتی میشود که درعرصه بین المللی این سیاستمدار را محبوب بدانند.
نگاه مردم آلمان به خانم مرکل چیست؟ آیا ایشان در کشور هم از محبوبیت برخورداراند؟
اگر بخواهیم آمار را ببینیم، آخرین آماری که تلویزیون رسمی آلمان شبکه ARD گرفته میگوید که ۶۱ در صد مردم آلمان ایشان را محبوبترین صدراعظم آلمان میدانند. ولی آن هم بر میگردد به سیاستهای محافظه کارانهاش در عرصه داخلی و سطح کشور. در این آمار نمیدانیم که چند درصد آن را مهاجرین تشکیل میدهند. چون اگر بخواهیم آن را در نظر بگیریم، سیاست خانم مرکل در برابر مهاجرین سیاست خوبی نیست.
اگر درست به خاطر بیاورم، خانم مرکل هم جزو کسانی است که مخالف تعیین درصد خاصی برای اشتغال زنان است. ایشان معتقدند که نباید برای زنان جایگاه جداگانهای در نظر گرفت. اگر زنی قابلیت و توانایی به قدرت رسیدن را داشته باشد باید در طی یک روند طبیعی به قدرت برسد نه اینکه برای او جای مشخصی در پارلمان یا مشاغل خاص در نظر بگیریم و بگوییم حتما باید ۲۰ درصد یا ۱۵ درصد آنها از بین زنان انتخاب شوند.
دقیقا همینطور است. این برمیگردد به اینکه خانم مرکل در حزب دموکرات مسیحی آلمان است و این حزب حزبی نیست که خیلی برای حقوق زنان مبارزه کرده یا برای جایگاه زنان در جامعه و در اشتغال زنان. این است که ایشان بسیار محافظه کار است و نمیشود گفت که قدمی در این راه و برای حقوق زنان برداشته باشد.
در زمینه شخصیشان، خانم مرکل چگونه است؟ آیا خبری در مورد زندگی شخصیشان در رسانههای آلمان منتشر میشود؟
خیلی کم راجع به زندگی شخصی خانم مرکل میدانیم. همانطور که در سیاست محافظه کاراند در زندگی شخصیشان هم اصلا اهل جنجال و سر و صدا نیستند. تنها چیزی که میدانیم این است که سال ۹۸ برای دومین بار با یک پروفسور شیمی ازدواج کردند و بچهای هم از ایشان ندارند. گهگدار در مراسم رسمی که هست با همسرشان میآیند ولی چیز بیشتری چاپ نمیشود و یا خوانده نمیشود.
***
پس از آنگلا مرکل که در رتبه هشتم صد فرد قدرتمند و تاثیر گذار جهان قرار گرفته نام آمی چو استاد دانشگاه ییل آمریکا قرار دارد. آمی چو نه یک سیاستمدار است و نه هنرپیشه. او مادر دو دختر به نام های سوفیا و لولو است. کتاب او به نام «سرود نبرد ماده ببر» بحث و جدل زیادی در آمریکا برپا کرد. او در این کتاب به معرفی شیوه چینی تربیت کودک اشاره کرده و به نقد شیوه تربیتی غربی برخاسته بود. این صد چهره معرفی شده سیاستمدار، محقق و صاحب منصبان به نام دنیا هستند که حضور آمی چو به عنوان یک زن نویسنده در جامعه آنها میتواند ارزش و قدرت تعلیم و تربیت و تاثیر آن را در جامعه امروز به نمایش بگذارد.
سوده راد، فعال حقوق زنان در پاریس با اشاره به این لیست صد نفره هفته نامه تایم به رادیو فردا میگوید:
سوده راد: باعث خوشحالی است که تعداد زنان بیشتر و بیشتر میشود و خیلی خوشحال کننده است که زنان در حوزههای مختلف دارند تاثیرگذاری خود را نشان میدهند. در حوزه ادبیات، فعال حقوق بشر، سیاست، دانش و بیولوژی، ورزش. خیلی خوب است که از جاهای مختلف دنیا هم هستند. از هند، آفریقا البته بیشترشان از آمریکا هستند.
آیا در میان زنان تاثیرگذار زنی که در حوزه مسائل زنان فعالیت کرده باشد یا به نوعی فمینیست نامیده شود هم وجود دارد؟
در بین این لیست خانم ماریا بشیر دادستان افغانستان هم حضور دارند که غیر از اینکه دادستان هستند کنشگر حقوق زنان هم بودند در افغانستان در مدتی که طالبان کنترل افغانستان را در دست داشت ایشان یک سری مدارس مخفیانه برای دختران ساخته بودند. آن دخترانی که سواد خواندن و نوشتن یاد گرفتند به زودی وارد جامعه میشوند و این نتایج این تلاشی که ایشان آن موقع کرده به زودی دیده خواهد شد. ایشان در سال ۲۰۱۰ حداقل ۷۷ پرونده را مورد بررسی قرار دادند. این پروندهها شامل خشونتهای خانگی است، سوء استفاده از زنان و همینطور راجع به پروندههای کودکان زیرسن قانونی که مجبور به ازدواج شدهاند.
در این لیست صدنفره زن فرانسوی هم دیده میشود؟
بله. خانم مارین لوپن که خیلی حضور خودشان را نشان میدهند. ایشان الان رئیس حزب جبهه ملی فرانسه است. همان حزبی که حقوق همجنسگرایان را به رسمیت نمیشناسد. حقوق انتخاب پایان دادن داوطلبانه به بارداری زنها را به رسمیت نمیشناسد. تمام سیاستهایش سیاستهای ضد مهاجر پذیری است و حتی در جاهایی به راسیستی هم معروف است. برای من خیلی جالب است که ایشان در این لیست هستند. خیلی معروف است که خانم لوپن لاییک است و از حقوق سکولار فرانسه دفاع میکند. ولی لاییکی است که فقط در مورد دین اسلام لاییک برخورد میکند. خیلی شوکه کننده است که کسی که حقوق اولیهای که همه جای دنیا دارد پیش میرود را رسمی نمیشناسد و جزو افراد تاثیرگذار است.
مجله تایم چه دلیلی را برای انتخاب کردن ایشان به عنوان یکی از صد چهره تاثیرگذار جهان مطرح کرده؟
واقعیت این است که خانم لوپن با کارهایی که کرده مقابل دولت سرکوزی ایستاده. در واقع ایشان جزو راستگراهای خیلی افراطیاند و دولت نیکلا سرکوزی کمتر راست است و یک کمی میانهتر است.
من فکر میکنم که این نشان دهنده سیاستمداری گردانندگان مجله تایم است که هم خانم لوپن را انتخاب کردهاند و هم آقای سرکوزی را.
بله قطعا همین طور است.
نکته دیگری هم در این لیست قابل بررسی است. آن اینکه امسال رتبه میشل اوباما همسر رئیس جمهور آمریکا بالاتر از رتبه اوباما قرار گرفت. خانم میشل اوباما در رتبه ۲۲ است و باراک اوباما در رتبه ۸۶
فکر میکنم که همان حرفی که خانم میشل اوباما زدند و گفتند مرا first lady یعنی بانوی اول نخوانید و مرا first mom یعنی مادر اول بخوانید، تاثیرگذاشته روی انتخابشان. با این کمپین که ایشان دارند برگزار میکنند در آمریکا، کمپین حرکت کنید و ورزش کنید و هدفش مبارزه با اضافه وزن بیش از حد بچههایی که در آمریکا خیلی دچارش میشوند، من فکر میکنم ایشان با این حرکتشان دست گذاشتهاند روی نگرانی که همه مادرها و خانوادههای آمریکایی دارد تحت تاثیر قرار میدهد. من فکر میکنم ایشان علاوه بر اینکه از نظر سیاسی همسر رئیس جمهور آمریکا هستند از نظر اجتماعی هم نشان داده که میتواند خیلی نزدیک باشد با آنچه که در متن جامعه میگذرد. فعالیتهای اجتماعی خودش را دارد و فعالیتهای سیاسی خودش را هم جداگانه دارد.
رادیو فردا: یکشنبه اول ماه مه روز جهانی کارگر بود. روزی که کارگران به جهان حقوق اولیهشان را یادآوری میکنند. آرش حسن نیا همکار رادیو فردا مهمان برنامه صدای دیگر است از او میپرسم:
این طور که آمار رسمی در ایران نشان میدهد گویا تنها ۵ درصد از کارگران ایران را زنان تشکیل میدهند. این آمار درست میگوید؟
آرش حسن نیا: چون چاره دیگری نداریم و امکان آمارگیری از سوی نهادهای مستقل وجود ندارد باید به این آمار رسمی اعتماد کنیم.
این طور که کارشناسان اشتغال زنان در ایران میگویند بخش عمدهای از فعالیتهای زنان کارگر ایران اصلا به حساب نمیآید و آنها معمولا در کارگاههایی مشغول به کارند که جزو آمارگیریهای رسمی محسوب نمیشوند.
در حوزه اشتغال زنان از آنجا که ما علاوه بر کارگاههایی که دور ماندهاند یا کارخانههای کوچکی که دور ماندهاند از جمعیت آمار گیرانی که این آمار را تهیه کردهاند، بسیاری از مشاغل دیگر هم هستند که زنان به آن اشتغال دارند و اساسا جزو این آمار و این تعاریف آماری در نظر گرفته نمیشوند. مثل کار زنان در بسیاری از استانها در مزارع کشاورزی و باغهای کشاورزی که بیشتر ترجیح میدهند آن را به عنوان کمکی به اعضای خانواده به حساب بیاوریم که به نظر میآید اگر بخواهیم بر اساس تعاریف کلاسیک کار حتی بر اساس تعاریفی که در مراکزی مثل مرکز آمار ایران با آن سر و کار داریم به حساب بیاوریم یک کار تمام وقت تمام عیار است که معمولا در این آمارگیریها دیده نمیشود.
چه ارادهای پشت این نوع تفکر وجود دارد که این کار زنان به رسمیت شناخته نشود؟
شاید باید نقبی بزنیم به تمام مشکلات تاریخی و فرهنگی و حقوقی و اجتماعی که پای حوزههای دیگر را هم به میان میآورد که به طور سنتی و فرهنگی همگی دست به دست هم دادند که این طور وانمود شود که کار زنان کمکهایی هست به حال معیشت خانواده.
چون ظاهرا این طور جا افتاده که یک زن در جامعه ایران یا همسر یک مرد هست که آن مرد نان آور خانه است و کار اول را او انجام میدهد و این زن دارد به آن مرد کمک میدهد یا اینکه دختر یک پدری است که سرپرست خانواده است و وظیفه اصلی تامین معیشت خانواده را به عهده دارد و دختر او کمک او است. یا اینکه دارد درآمدی را کسب میکند برای اینکه یک پول توجیبی داشته باشد. برای همین هیچگاه کار زنان به معنای کار درجه اول تامین کننده معیشت یک خانواده حتی برای زنانی که سرپرست خانوار هستند به طور عمومی و باور عمومی تلقی نمیشود.
در تایید صحبتهای آرش حسننیا پای صحبتهای یک کارگر زن در ایران مینشینیم که از دغدغهها و تبعیضهای یک زن کارگر در ایران میگوید:
«یک سری از این تبعیضات تبعیضهای قانونی است. مثلا خانمی که کار میکند اگر حتی در شرکتی هست که قوانین حاکم است، حق بیمه میپردازد مثل مردها. ولی چتر امنیتی و حمایتهایی که تامین اجتماعی دارد نسبت به زنها و مردها متفاوت است. به هر حال تناقضهایی در قوانین هست. ولی بیشتر از هر چیز در به کارگیری این نیرو هست. ما طیف زیادی از شرکتها را داریم که نظارت قانونی در آن نیست و حمایتهای اجتماعی در آن نیست. مثل تمام کارخانهها و کارگاههای کوچک که اکثرا از زیر چتر قانون خارجاند و نظارتی وجود ندارد. اینها نه ساعت کار مخصوصی دارند و نه بیمه میشوند. یا همین حداقل دستمزد که تعیین شده به آنها داده نمیشود. اکثر فروشندهها و کارگاههای کوچک تولید که زنها را به خدمت میگیرند کارهایی میکنند که بتوانند از نظارت قانونی خارج شوند و همان قانون نیم بند را که در کل جامعه هست آنجا اصلا اجرا نمیشود و بیشتر هم سر زنها است به خاطر اینکه وقتی در جامعه بیکاری زیاد میشود و زنها مجبور میشوند برای تامین نیاز چه به عنوان سرپرست خانوار و یا کمک به تامین معیشت خانوار... اکثر جاها به این شکل مواجه میشوند که خانمها میتوانستند در خانه بنشینند حالا آمدی یک درآمدی هم داری و اصلا به شکل کار رسمی تلقی نمیشود و برای همین هم جاهایی که زنها را به کار میگیرند هیچ قانون و هیچ نظارتی در آن وجود ندارد... و همین سطح تعریف شده قانون کار هم در آن اجرا نمیشود.»
تبعیض بین کارگران زن و مرد را چطور میشود برطرف کرد؟
زنها هم یکی از معضلات جامعه کارگری است. مثل کودکان کار که یکی از معضلات جامعه کارگری است و خواستههای دیگری که جامعه کارگری دارد. هرقدر که بتواند در کل تغییر وضعی که وجود دارد که کارگر بتواند حرفش را بزند. هرقدر که بتواند کارگر قسمتی از حقوقش را بگیرد. به نظر من به دست آوردن تشکل مهمترین مسئله است که بتواند این را ابراز کند و یا آزادی بیان و حق اعتصاب که بتوانند داشته باشند، میتواند و اگر در قانون آورده میشود یک جوری دولت بتواند نظارت قوی تری داشته باشد در اجرای این قوانین و فقط دست صاحبان کارگاهها و تولیدیها را به این شکل باز نگذارند که بتوانند هر قراردادی و با هر وضعیتی کارگر را به کار بگیرند. مسلما نظارت قانون و نقش دولت در اینجا خیلی نقش اساسی است و یکی هم نقش خود کارگر که بتواند زیر یک تشکلی منسجم شود که آن تشکل بتواند آن حرفها را به کرسی بنشاند. تا وقتی که آن تشکل را نداشته باشیم، مسلما صحبتی در جامعه مطرح نخواهد شد که دولتمردان بتوانند روی آن خم شوند که بتوانند جواب آن مسئله را بدهند.
آقای حسن نیا، حتی اگر فرض را بر این بگذاریم که ریشههای تاریخی دست کم گرفتن کار زنان را بپذیریم، چرا وقتی زنی بر سر کار میرود در شرایط مساوی با یک مرد کار میکند مثلا در یک اداره هر دو نفر به عنوان منشی استخدام شدهاند و هر دو ساعت کار مشخصی دارند و یک میزان از کار و مسئولیت را بر عهده دارند، چرا باز کارفرمایان تفاوت قائل میشوند بین کار زنان و مردان؟
فکر میکنم این هم بر میگردد به همان موانعی که بر سر راه سایر فعالیتهای اجتماعی زنان در جامعه وجود دارد. اما گذشته از اینکه این باور عمومی وجود دارد که شاید زنان توان کمتری دارند برای ارتقاء شغلی یا توان کمتری برای انجام برخی از کارها دارند و این تعمیم داده میشود به کارهایی که بحث جنسیت و تواناییهای جسمی هم مطرح نیست. یعنی اگر مثلا یک کاری که نیاز به قدرت فیزیکی فراوانی دارد و آن کار برای زنان به طور معمول شاید کار دشوارتری به شمار بیاید، در مورد کارهای دیگر که شما هم در مثال خود اشاره کردید، و نیاز به این تفاوتهای جنسیتی هم نیست، ما شاهد هستیم که آن بحث تعمیم داده میشود. ظاهرا این طور بر میآید که کارفرمایان ایرانی بر اساس همان فضایی که در آن تنفس کردهاند، این باور را ندارن که همکار زنشان یا کارگر زنشان که تواناییهای برابری دارد با مردان بتواند این ارتقاء را پیدا کند یا آن موقعیت شغلی مشترک را کسب کند.
اما اتفاقی که در بطن جامعه میافتد این است که بچهها از ابتدا با هم به مدرسه میروند و دولت برای هر دو دختر و پسر به یک اندازه هزینه میکند تا آنها دورههای آموزشیشان را طی کنند. بعد هم در مقطع دبیرستان و دیپلم هر دو تقریبا در سطح برابر دیپلم میگیرند و در حال حاضر در دانشگاهها ما بیشتر از اینکه تعداد ورودی پسر داشته باشیم، تعداد ورودی دختر داریم. یعنی جامعه دارد برای هر دوی اینها به یک اندازه هزینه میکند تا آنها را به آستانه ورود به بازار کار برساند. اینکه زنان کمتر از مردان میتوانند وارد بازار کار شوند و اینکه آنها عایدی کمتری دریافت میکنند، چه تاثیری بر اقتصاد کلان کشور دارد؟
اینکه اشتغال زنان را به عنوان یکی از شاخصهای توسعه انسانی در آمارگیریها و مطالعات و پژوهشها در نظر میگیرند، دقیقا به همین دلیل است. یعنی جامعه توسعه یافته جامعهای است که از سرمایه انسانی و نیروهای انسانیاش به طور مناسب و بهینه استفاده کند. اینکه ما خودمان را محروم میکنیم از بخشی از سرمایه انسانی که زنان تحصیل کرده یا زنان توانمند ما هستند که میتوانند وارد بازار کار شوند، یکی از شاخصها و یکی از نشانههای توسعه نیافتگی است. که باید به این پاسخ داده شود که به ویژه در سالهای اخیر که حجم دختران و زنانی که توانستهاند به لحاظ تحصیلی هم ارتقاء دهند خودشان را و به کار گرفته نمیشوند، قطعا ما چشم پوشیدیم از بخشی از سرمایه انسانیمان و این حتما در شاخصهای کلان اقتصادی هم بروز و نمود رقمی و عددی پیدا خواهد کرد. اما یک نکتهای را نباید فراموش کرد که مشکل امروز اقتصاد ایران به ویژه در حوزه اشتغال مشکل همگانی و فراگیر است. در حالی که شاهد نرخ بیکاری ۱۴ درصدی و نزدیک به ۱۵ درصدی هستیم و این نرخ برای جوانان ۳۰ درصد است، طبیعی است که در این میان یافتن شغلی برای زنان که به طور تاریخی هم این تبعیض بر آنها روا شده بسیار دشوارتر است.
به نظر میرسد که دولت دهم هم گویا به نوعی در تلاش است که زنان را بیش از اینکه در حال حاضر مشکل اشتغال دارند، خانه نشین کند. مثلا طرح دورکاری که مطرح شده یا طرح افزایش مدت زمان مرخصی زایمان یا کاهش ساعت کاری مادران، فکر میکنم همه ایها هم اثر منفی بر بازار کار زنان میگذارد.
درست است. اصلا دولتی که رئیس آن یکی از شعارها و برنامه محوریاش افزایش جمعیت است دارد به طور غیرمستقیم یا مستقیم، خواسته و ناخواسته بازار کار زنان را محدودتر میکند. بر اساس پژوهشهایی که صورت گرفته ارتباط معکوسی هست بین اشتغال زنان و تعداد فرزندانی که دارند. به طور مثال در کار آماری که من به آن اشاره میکنم، فقط ۲۳ درصد از زنانی که دارای سه فرزند یا بیشتر هستند توانستند در بین زنان شاغل جا پیدا کنند و بیش از ۵۷ درصد زنان شاغل زنانی هستند که یک فرزند یا دو فرزند داشتند. این نکاتی که شما اشاره کردید نشان میدهد که به نوعی حتی برخی از این سیاست گذاریها سیاست گذاریهایی هست که در ظاهر به نفع زنان است. مثلا همین افزایش مدت زمان مرخصی زایمان. اما شما وقتی خودتان را در آن طرف میز اشتغال به جای کارفرما قرار میدهید برای کارفرمایی که قرار است یک زن کارگر داشته باشد که مدت زمان طولانی را با گرفتن مرخصی زایمان کار را ترک کند، آن موقع ترجیح میدهید که یک مرد را به جای آن زن و حتی یک مرد با تواناییهای پائینتر را استخدام کنید. چون به لحاظ اقتصادی برای او به صرفه است که یک مردی را داشته باشد که مرخصی زایمان نرود و احتمالا درگیری بر سر مخالفت همسر برای کار زن را نداشته باشد، بتواند به ماموریتهای دور برود و مشکلاتی از این دست را که قوانین و مقررات و دست اندازهای فرهنگی ما بر سر اشتغال زنان درست میکنند برای آن کارفرما وجود نداشته باشد. دقیقا این نکات و موارد بسیار دیگر که میشود به آن اشاره کرد، همگی در راستای محدود کردن فضای کاری و اشتغال برای زنان است در دولت دهم.
***
مجله تایم صد چهره تاثیرگذار دنیا را در حالی معرفی کرد که برخلاف سال گذشته امسال نام هیچ ایرانی در میان چهرههای تاثیرگذار جهان دیده نمیشود. اما امسال هم مثل سال گذشته اولین رتبه به یک مرد اختصاص دارد و برای یافتن اولین زن باید تا رتبه هشتم را مرور کنیم. جایی که نام آنگلا مرکل صدراعظم آلمان قرار دارد. فروغ حسینپور روزنامه نگار ساکن برلین میهمان این بخش از برنامه است.
خانم حسینپور چرا به نظر شما خانم مرکل جزو ۱۰۰ فرد قدرتمند جهان قرار دارد؟
فروغ حسینپور: حقیقتش جواب دادن به این سئوال یک مقدار مشکل است. خود من هم نمیتوانم متوجه باشم که چرا ایشان جزو تاثیرگذارترین شخصیتها انتخاب شده آن هم در رده هشتم. فقط میتوانم بگویم که شاید سیاستهای خارجی خانم مرکل خیلی محافظه کارانه است و شاید به خاطر این یک زن در عرصه سیاست است و میتواند سیاستش را بدون سر و صدای زیاد و بدون جنجال پیش ببرد، شاید اینها خصوصیاتی میشود که درعرصه بین المللی این سیاستمدار را محبوب بدانند.
نگاه مردم آلمان به خانم مرکل چیست؟ آیا ایشان در کشور هم از محبوبیت برخورداراند؟
اگر بخواهیم آمار را ببینیم، آخرین آماری که تلویزیون رسمی آلمان شبکه ARD گرفته میگوید که ۶۱ در صد مردم آلمان ایشان را محبوبترین صدراعظم آلمان میدانند. ولی آن هم بر میگردد به سیاستهای محافظه کارانهاش در عرصه داخلی و سطح کشور. در این آمار نمیدانیم که چند درصد آن را مهاجرین تشکیل میدهند. چون اگر بخواهیم آن را در نظر بگیریم، سیاست خانم مرکل در برابر مهاجرین سیاست خوبی نیست.
اگر درست به خاطر بیاورم، خانم مرکل هم جزو کسانی است که مخالف تعیین درصد خاصی برای اشتغال زنان است. ایشان معتقدند که نباید برای زنان جایگاه جداگانهای در نظر گرفت. اگر زنی قابلیت و توانایی به قدرت رسیدن را داشته باشد باید در طی یک روند طبیعی به قدرت برسد نه اینکه برای او جای مشخصی در پارلمان یا مشاغل خاص در نظر بگیریم و بگوییم حتما باید ۲۰ درصد یا ۱۵ درصد آنها از بین زنان انتخاب شوند.
دقیقا همینطور است. این برمیگردد به اینکه خانم مرکل در حزب دموکرات مسیحی آلمان است و این حزب حزبی نیست که خیلی برای حقوق زنان مبارزه کرده یا برای جایگاه زنان در جامعه و در اشتغال زنان. این است که ایشان بسیار محافظه کار است و نمیشود گفت که قدمی در این راه و برای حقوق زنان برداشته باشد.
در زمینه شخصیشان، خانم مرکل چگونه است؟ آیا خبری در مورد زندگی شخصیشان در رسانههای آلمان منتشر میشود؟
خیلی کم راجع به زندگی شخصی خانم مرکل میدانیم. همانطور که در سیاست محافظه کاراند در زندگی شخصیشان هم اصلا اهل جنجال و سر و صدا نیستند. تنها چیزی که میدانیم این است که سال ۹۸ برای دومین بار با یک پروفسور شیمی ازدواج کردند و بچهای هم از ایشان ندارند. گهگدار در مراسم رسمی که هست با همسرشان میآیند ولی چیز بیشتری چاپ نمیشود و یا خوانده نمیشود.
***
پس از آنگلا مرکل که در رتبه هشتم صد فرد قدرتمند و تاثیر گذار جهان قرار گرفته نام آمی چو استاد دانشگاه ییل آمریکا قرار دارد. آمی چو نه یک سیاستمدار است و نه هنرپیشه. او مادر دو دختر به نام های سوفیا و لولو است. کتاب او به نام «سرود نبرد ماده ببر» بحث و جدل زیادی در آمریکا برپا کرد. او در این کتاب به معرفی شیوه چینی تربیت کودک اشاره کرده و به نقد شیوه تربیتی غربی برخاسته بود. این صد چهره معرفی شده سیاستمدار، محقق و صاحب منصبان به نام دنیا هستند که حضور آمی چو به عنوان یک زن نویسنده در جامعه آنها میتواند ارزش و قدرت تعلیم و تربیت و تاثیر آن را در جامعه امروز به نمایش بگذارد.
سوده راد، فعال حقوق زنان در پاریس با اشاره به این لیست صد نفره هفته نامه تایم به رادیو فردا میگوید:
سوده راد: باعث خوشحالی است که تعداد زنان بیشتر و بیشتر میشود و خیلی خوشحال کننده است که زنان در حوزههای مختلف دارند تاثیرگذاری خود را نشان میدهند. در حوزه ادبیات، فعال حقوق بشر، سیاست، دانش و بیولوژی، ورزش. خیلی خوب است که از جاهای مختلف دنیا هم هستند. از هند، آفریقا البته بیشترشان از آمریکا هستند.
آیا در میان زنان تاثیرگذار زنی که در حوزه مسائل زنان فعالیت کرده باشد یا به نوعی فمینیست نامیده شود هم وجود دارد؟
در بین این لیست خانم ماریا بشیر دادستان افغانستان هم حضور دارند که غیر از اینکه دادستان هستند کنشگر حقوق زنان هم بودند در افغانستان در مدتی که طالبان کنترل افغانستان را در دست داشت ایشان یک سری مدارس مخفیانه برای دختران ساخته بودند. آن دخترانی که سواد خواندن و نوشتن یاد گرفتند به زودی وارد جامعه میشوند و این نتایج این تلاشی که ایشان آن موقع کرده به زودی دیده خواهد شد. ایشان در سال ۲۰۱۰ حداقل ۷۷ پرونده را مورد بررسی قرار دادند. این پروندهها شامل خشونتهای خانگی است، سوء استفاده از زنان و همینطور راجع به پروندههای کودکان زیرسن قانونی که مجبور به ازدواج شدهاند.
در این لیست صدنفره زن فرانسوی هم دیده میشود؟
بله. خانم مارین لوپن که خیلی حضور خودشان را نشان میدهند. ایشان الان رئیس حزب جبهه ملی فرانسه است. همان حزبی که حقوق همجنسگرایان را به رسمیت نمیشناسد. حقوق انتخاب پایان دادن داوطلبانه به بارداری زنها را به رسمیت نمیشناسد. تمام سیاستهایش سیاستهای ضد مهاجر پذیری است و حتی در جاهایی به راسیستی هم معروف است. برای من خیلی جالب است که ایشان در این لیست هستند. خیلی معروف است که خانم لوپن لاییک است و از حقوق سکولار فرانسه دفاع میکند. ولی لاییکی است که فقط در مورد دین اسلام لاییک برخورد میکند. خیلی شوکه کننده است که کسی که حقوق اولیهای که همه جای دنیا دارد پیش میرود را رسمی نمیشناسد و جزو افراد تاثیرگذار است.
مجله تایم چه دلیلی را برای انتخاب کردن ایشان به عنوان یکی از صد چهره تاثیرگذار جهان مطرح کرده؟
واقعیت این است که خانم لوپن با کارهایی که کرده مقابل دولت سرکوزی ایستاده. در واقع ایشان جزو راستگراهای خیلی افراطیاند و دولت نیکلا سرکوزی کمتر راست است و یک کمی میانهتر است.
من فکر میکنم که این نشان دهنده سیاستمداری گردانندگان مجله تایم است که هم خانم لوپن را انتخاب کردهاند و هم آقای سرکوزی را.
بله قطعا همین طور است.
نکته دیگری هم در این لیست قابل بررسی است. آن اینکه امسال رتبه میشل اوباما همسر رئیس جمهور آمریکا بالاتر از رتبه اوباما قرار گرفت. خانم میشل اوباما در رتبه ۲۲ است و باراک اوباما در رتبه ۸۶
فکر میکنم که همان حرفی که خانم میشل اوباما زدند و گفتند مرا first lady یعنی بانوی اول نخوانید و مرا first mom یعنی مادر اول بخوانید، تاثیرگذاشته روی انتخابشان. با این کمپین که ایشان دارند برگزار میکنند در آمریکا، کمپین حرکت کنید و ورزش کنید و هدفش مبارزه با اضافه وزن بیش از حد بچههایی که در آمریکا خیلی دچارش میشوند، من فکر میکنم ایشان با این حرکتشان دست گذاشتهاند روی نگرانی که همه مادرها و خانوادههای آمریکایی دارد تحت تاثیر قرار میدهد. من فکر میکنم ایشان علاوه بر اینکه از نظر سیاسی همسر رئیس جمهور آمریکا هستند از نظر اجتماعی هم نشان داده که میتواند خیلی نزدیک باشد با آنچه که در متن جامعه میگذرد. فعالیتهای اجتماعی خودش را دارد و فعالیتهای سیاسی خودش را هم جداگانه دارد.
ضرغامی: دفتر رییسجمهور پخش مستقیم برنامه نمایشگاه کتاب را مصلحت ندانست
خبرآنلاین
سیدعزتالله ضرغامی صبح روز چهارشنبه در حاشیه جلسه هیات دولت در پاسخ به پرسشی درباره اخباری مبنی بر اینکه «رییسجمهور از صداوسیما درخواست وقت زنده برای گفتوگو با مردم داشته ولی صداوسیما چنین درخواستی را قبول نکرده است» گفت: نه، مساله به این صورت نبوده است.
رییس سازمان صداوسیما همچنین خاطرنشان کرد: در ارتباط با برنامه گشایش نمایشگاه کتاب، تلویزیون برنامه پخش زنده داشت و شبکه خبر در آنجا مستقر بود و گزارش میداد. ولی خوشبختانه یا بدبختانه به هر دلیلی کسانی که در دفتر رییسجمهور مسؤولیت دارند مصلحت ندانستند که برنامه به صورت مستقیم پخش شود، وگرنه ما دیروز هم آمادگی لازم را داشتیم.
وی با تاکید بر اینکه «رییسجمهور جایگاه والایی دارد و رسانه ملی نشان داده که تمام ابزارها و امکانات و ظرفیتهایش در خدمت اهداف دولت، قوه مجریه و همه عزیزانی است که در این حوزه مسوولیت دارند» اظهار کرد: برخی مواقع کسانی که برنامه خبری را میبینند مشاهده میکنند که مثلا در ابتدای این برنامه خبری، یک گزارش خوب درباره بازار پخش میشود و بعد از آن، خبر رییسجمهور روی آنتن میرود؛ یعنی اینکه بعضا خبر رییسجمهور خبر دوم و سوم آن برنامه خبری میشود و بعد میگویند که چرا اینگونه است؟! و چرا خبر دوم یا سوم بوده؟! در حالی که خبر اولی که در مورد بازار پخش میشود هم خبر رییسجمهور است؛ چراکه وقتی ما نشاط بازار و فعالیتهایی که در بازار انجام میشود را پخش میکنیم در واقع عملکرد دولت و آقای رییسجمهور را نشان دادهایم.
ضرغامی ادامه داد: به نظرم باید با معرفت بیشتر و جامعنگری، برنامههای خبری صداوسیما دیده شود که مشخص شود قوه مجریه نقش جدی در برنامههای خبری رسانه ملی دارد.
رییس سازمان صداوسیما در واکنش به پرسش مجدد خبرنگاران درباره درخواست گفتوگوی زنده رییسجمهور از تلویزیون گفت: در طول چند روز گذشته آقای رییس جمهور ـ به قول خودشان به شوخی مطرح کردند که دورکاری میکردند ـ در منزلشان بودند. وقتی تشریف آوردند محل کار، تمام امکانات در اختیارشان خواهد بود.
خبرآنلاین
سیدعزتالله ضرغامی صبح روز چهارشنبه در حاشیه جلسه هیات دولت در پاسخ به پرسشی درباره اخباری مبنی بر اینکه «رییسجمهور از صداوسیما درخواست وقت زنده برای گفتوگو با مردم داشته ولی صداوسیما چنین درخواستی را قبول نکرده است» گفت: نه، مساله به این صورت نبوده است.
رییس سازمان صداوسیما همچنین خاطرنشان کرد: در ارتباط با برنامه گشایش نمایشگاه کتاب، تلویزیون برنامه پخش زنده داشت و شبکه خبر در آنجا مستقر بود و گزارش میداد. ولی خوشبختانه یا بدبختانه به هر دلیلی کسانی که در دفتر رییسجمهور مسؤولیت دارند مصلحت ندانستند که برنامه به صورت مستقیم پخش شود، وگرنه ما دیروز هم آمادگی لازم را داشتیم.
وی با تاکید بر اینکه «رییسجمهور جایگاه والایی دارد و رسانه ملی نشان داده که تمام ابزارها و امکانات و ظرفیتهایش در خدمت اهداف دولت، قوه مجریه و همه عزیزانی است که در این حوزه مسوولیت دارند» اظهار کرد: برخی مواقع کسانی که برنامه خبری را میبینند مشاهده میکنند که مثلا در ابتدای این برنامه خبری، یک گزارش خوب درباره بازار پخش میشود و بعد از آن، خبر رییسجمهور روی آنتن میرود؛ یعنی اینکه بعضا خبر رییسجمهور خبر دوم و سوم آن برنامه خبری میشود و بعد میگویند که چرا اینگونه است؟! و چرا خبر دوم یا سوم بوده؟! در حالی که خبر اولی که در مورد بازار پخش میشود هم خبر رییسجمهور است؛ چراکه وقتی ما نشاط بازار و فعالیتهایی که در بازار انجام میشود را پخش میکنیم در واقع عملکرد دولت و آقای رییسجمهور را نشان دادهایم.
ضرغامی ادامه داد: به نظرم باید با معرفت بیشتر و جامعنگری، برنامههای خبری صداوسیما دیده شود که مشخص شود قوه مجریه نقش جدی در برنامههای خبری رسانه ملی دارد.
رییس سازمان صداوسیما در واکنش به پرسش مجدد خبرنگاران درباره درخواست گفتوگوی زنده رییسجمهور از تلویزیون گفت: در طول چند روز گذشته آقای رییس جمهور ـ به قول خودشان به شوخی مطرح کردند که دورکاری میکردند ـ در منزلشان بودند. وقتی تشریف آوردند محل کار، تمام امکانات در اختیارشان خواهد بود.
کتک کاری اوباش در استادیوم آزادی؛
وبگاه اصولگرا: دانشجویان را به جرم شعار علیه جنایات آلسعود کتک زدند
الف
دانشجویان و خبرنگاران عدالتخواه تهرانی که برای حمایت از مردم مظلوم بحرین و در اعتراض به عملکرد حکومت های عربی حاشیه خلیج فارس به ورزشگاه آزادی رفته بودند با برخورد تند نیروهای انتظامی مواجه شدند.
به گزارش الف عصر دیروز جمعی از دانشجویان و خبرنگار کشورمان با هدف حمایت از خیزش مردم بحرین و محکومیت جنایات آل سعود عصر امروز با همراه داشتن پرچم بحرین به سمت ورزشگاه آزادی حرکت کردند اما با ممانعت نیروهای اتظامی مواجه شده و موفق به ورود به ورزشگاه نشدند.
این در حالی است که ازچند روز گذشته با توجه به زمینه هایی که رسانه ها به خصوص رسانه های مجازی و جنبش های وبلاگی در خصوص حمایت از مردم بحرین به راه انداخته بودند شرایط ویژه ای برای حضور فعالان جنبش دانشجویی و رسانه ای در ورزشگاه برای محکوم کردن جنایات بر علیه این مردم شکل گرفته بود.
دیروز عصر و در ابتدای بازی تیم های پرسپولیس تهران و الاتحاد عربستان دانشجویانی که موفق به گذر از سد نیروهای انتظامی و امنیتی شده و به سکوهای ورزشگاه آزادی راه پیدا کردند از پانزده دقیقه فرصت دونیمه مسابقه فوتبال استفاده کرده و از نیروی انتظامی تقاضا کردند تا به آنها اجازه داده شود تا با شعارهای خود از مردم بحرین حمایت کنند.
اما با آغاز شعارهای دانشجویان در حمایت از مردم بحرین و به خصوص پس از پهن کردن پرچم بزرگ بحرین بر روی سکوی های ورزشگاه لیدرهای تیم میزبان یعنی پرسپولیس تهران با دانشجوین درگیر شدند. نیروی انتظامی نیز با مشاهده این ماجرا مداخله کرد.
محمد علی جماعت از خبرنگاران ورزشی حاضر در جمع دانشجویان که خود یکی از مضروبین این حادثه است در گفتگو با خبرنگار مهر گفت: برخورد لیدرهای باشگاه پیروزی در شان این باشگاه فرهنگی- ورزشی نبود چرا که لیدرها یکی از عوامل مهم در ایجاد درگیری ها بودند.
وی افزود: از کاشانی به عنوان یک چهره مذهبی چنین انتظاری نمی رفت و امیدواریم این باشگاه در قبال برخوردهایی که لیدرها وطرفدارانش با جمع حاضرانجام دادند پاسخگو باشند.
جماعت ادامه داد: خبرنگاران و دانشجویان فقط در قالب حمایت از مردم بحرین به استادیوم آزادی رفته بودند که متاسفانه برخوردهایی که نباید صورت می گرفت، صورت گرفت.
یکی دیگر از خبرنگاران حاضر در ورزشگاه گفت: خبرنگاران و دانشجویان انقلابی فقط برای اعلام حمایت مردم بحرین به استادیوم آزادی رفته بودند که برخوردهای شدیدی از سوی عوامل نیروی انتظامی صورت گرفت و این برخوردها منجر به زخمی شدن تعدادی از خبرنگاران و دانشجویان شد.
وی گفت: در این اتفاق حدود 20 نفر از دانشجویان دستگیر شدند. البته از دانشجویان دستگیر شده خواسته شد هیچ اطلاعی در خصوص این رویداد اعلام نکنند.
این دانشجوی خبرنگار با اعلام شماره ماشینی که دانشجویان معترض را بازداشت کرده بود گفت:بچه ها را بدون هیچ توجیهی بازداشت کردند و برخورد مناسبی با آنها نداشتند که البته پس از گذشت ساعتی ظاهراً با دستور مقامات آزاد شدند.
این دانشجو گفت: از بسیاری از دانشگاه های تهران از جمله دانشگاههای امام صادق، تهران و علامه طباطبایی دانشجویان انقلابی برای حمایت از مردم مظلوم بحرین در این برنامه شرکت کرده بودند.
وی همچنین برخورد لیدرهای پرسپولیس را با خبرنگاران و دانشجویان مناسب ندانست و گفت: آنها بر این باور بودند که حضور خبرنگاران ودانشجویان منجر به عدم نتیجه گیری مناسب تیم پرسپولیس در مسابقه امروز شده است.
همچنین به گزارش فارس نيروي انتظامي تعدادي از دانشجويان و جوانان شعاردهنده عليه آلسعود در ورزشگاه آزادي تهران را دستگير كرد.
جمعي از دانشجويان دانشگاههاي تهران و جوانان كشورمان با هدف اعلام انزجار از جنايات آلخليفه و آلسعود و ديكتاتوران حاكم بر كشورهاي عربي و حمايت از قيام مردمي كشورهاي عربي و اسلامي با حضور در ورزشگاه آزادي در روز بازي تيمهاي پرسپوليس و الاتحاد عربستان كه امروز (سهشنبه) 13 ارديبهشتماه در حال برگزاري است، از موج بيداري اسلامي حمايت كرده و همدردي خود با مردم ستمديده كشورهاي بحرين، يمن، ليبي و ديگر كشورهاي منطقه را اعلام كردند.
يكي از دانشجويان حاضر در اين حركت به خبرنگار فارس خبر داد كه نيروي انتظامي از ورود پرچم بحرين به داخل ورزشگاه ممانعت به عمل آورد ولي با اينوجود دانشجويان بر اعتراض شديد به آلسعود در اين بازي تأكيد دارند.
دانشجويان قبل از آغاز بازي پشت درب شرقي استاديوم آزادي تجمع كرده و شعارهايي همچون "مرگ بر آمريكا "، "مرگ بر اسرائيل "، "مرگ بر آلخليفه "، "مرگ بر آلسعود "، "الموت لآلسعود " و ... سر دادند.
براساس اين گزارش، با شروع ديدار تيمهاي پرسپوليس و الاتحاد عربستان دانشجويان در حالي كه نيروي انتظامي از ورود آنها با پرچم بحرين به استاديوم ممانعت كرد، پرچمهاي خود را تحويل داده و وارد استاديوم شدند.
اين دانشجويان در حين بازي شعارهايي همچون "پرسپوليس زلزله، آلسعود قاتله "، "پرسپوليس زلزله، آْلسعود خائنه "، "بحرين بحرين " سر ميدادند.
نيروي انتظامي دقايقي پيش تعدادي از دانشجويان و جوانان حاضر در استاديوم را كه شعار سر ميدادند بازداشت كرد.
وبگاه اصولگرا: دانشجویان را به جرم شعار علیه جنایات آلسعود کتک زدند
الف
دانشجویان و خبرنگاران عدالتخواه تهرانی که برای حمایت از مردم مظلوم بحرین و در اعتراض به عملکرد حکومت های عربی حاشیه خلیج فارس به ورزشگاه آزادی رفته بودند با برخورد تند نیروهای انتظامی مواجه شدند.
به گزارش الف عصر دیروز جمعی از دانشجویان و خبرنگار کشورمان با هدف حمایت از خیزش مردم بحرین و محکومیت جنایات آل سعود عصر امروز با همراه داشتن پرچم بحرین به سمت ورزشگاه آزادی حرکت کردند اما با ممانعت نیروهای اتظامی مواجه شده و موفق به ورود به ورزشگاه نشدند.
این در حالی است که ازچند روز گذشته با توجه به زمینه هایی که رسانه ها به خصوص رسانه های مجازی و جنبش های وبلاگی در خصوص حمایت از مردم بحرین به راه انداخته بودند شرایط ویژه ای برای حضور فعالان جنبش دانشجویی و رسانه ای در ورزشگاه برای محکوم کردن جنایات بر علیه این مردم شکل گرفته بود.
دیروز عصر و در ابتدای بازی تیم های پرسپولیس تهران و الاتحاد عربستان دانشجویانی که موفق به گذر از سد نیروهای انتظامی و امنیتی شده و به سکوهای ورزشگاه آزادی راه پیدا کردند از پانزده دقیقه فرصت دونیمه مسابقه فوتبال استفاده کرده و از نیروی انتظامی تقاضا کردند تا به آنها اجازه داده شود تا با شعارهای خود از مردم بحرین حمایت کنند.
اما با آغاز شعارهای دانشجویان در حمایت از مردم بحرین و به خصوص پس از پهن کردن پرچم بزرگ بحرین بر روی سکوی های ورزشگاه لیدرهای تیم میزبان یعنی پرسپولیس تهران با دانشجوین درگیر شدند. نیروی انتظامی نیز با مشاهده این ماجرا مداخله کرد.
محمد علی جماعت از خبرنگاران ورزشی حاضر در جمع دانشجویان که خود یکی از مضروبین این حادثه است در گفتگو با خبرنگار مهر گفت: برخورد لیدرهای باشگاه پیروزی در شان این باشگاه فرهنگی- ورزشی نبود چرا که لیدرها یکی از عوامل مهم در ایجاد درگیری ها بودند.
وی افزود: از کاشانی به عنوان یک چهره مذهبی چنین انتظاری نمی رفت و امیدواریم این باشگاه در قبال برخوردهایی که لیدرها وطرفدارانش با جمع حاضرانجام دادند پاسخگو باشند.
جماعت ادامه داد: خبرنگاران و دانشجویان فقط در قالب حمایت از مردم بحرین به استادیوم آزادی رفته بودند که متاسفانه برخوردهایی که نباید صورت می گرفت، صورت گرفت.
یکی دیگر از خبرنگاران حاضر در ورزشگاه گفت: خبرنگاران و دانشجویان انقلابی فقط برای اعلام حمایت مردم بحرین به استادیوم آزادی رفته بودند که برخوردهای شدیدی از سوی عوامل نیروی انتظامی صورت گرفت و این برخوردها منجر به زخمی شدن تعدادی از خبرنگاران و دانشجویان شد.
وی گفت: در این اتفاق حدود 20 نفر از دانشجویان دستگیر شدند. البته از دانشجویان دستگیر شده خواسته شد هیچ اطلاعی در خصوص این رویداد اعلام نکنند.
این دانشجوی خبرنگار با اعلام شماره ماشینی که دانشجویان معترض را بازداشت کرده بود گفت:بچه ها را بدون هیچ توجیهی بازداشت کردند و برخورد مناسبی با آنها نداشتند که البته پس از گذشت ساعتی ظاهراً با دستور مقامات آزاد شدند.
این دانشجو گفت: از بسیاری از دانشگاه های تهران از جمله دانشگاههای امام صادق، تهران و علامه طباطبایی دانشجویان انقلابی برای حمایت از مردم مظلوم بحرین در این برنامه شرکت کرده بودند.
وی همچنین برخورد لیدرهای پرسپولیس را با خبرنگاران و دانشجویان مناسب ندانست و گفت: آنها بر این باور بودند که حضور خبرنگاران ودانشجویان منجر به عدم نتیجه گیری مناسب تیم پرسپولیس در مسابقه امروز شده است.
همچنین به گزارش فارس نيروي انتظامي تعدادي از دانشجويان و جوانان شعاردهنده عليه آلسعود در ورزشگاه آزادي تهران را دستگير كرد.
جمعي از دانشجويان دانشگاههاي تهران و جوانان كشورمان با هدف اعلام انزجار از جنايات آلخليفه و آلسعود و ديكتاتوران حاكم بر كشورهاي عربي و حمايت از قيام مردمي كشورهاي عربي و اسلامي با حضور در ورزشگاه آزادي در روز بازي تيمهاي پرسپوليس و الاتحاد عربستان كه امروز (سهشنبه) 13 ارديبهشتماه در حال برگزاري است، از موج بيداري اسلامي حمايت كرده و همدردي خود با مردم ستمديده كشورهاي بحرين، يمن، ليبي و ديگر كشورهاي منطقه را اعلام كردند.
يكي از دانشجويان حاضر در اين حركت به خبرنگار فارس خبر داد كه نيروي انتظامي از ورود پرچم بحرين به داخل ورزشگاه ممانعت به عمل آورد ولي با اينوجود دانشجويان بر اعتراض شديد به آلسعود در اين بازي تأكيد دارند.
دانشجويان قبل از آغاز بازي پشت درب شرقي استاديوم آزادي تجمع كرده و شعارهايي همچون "مرگ بر آمريكا "، "مرگ بر اسرائيل "، "مرگ بر آلخليفه "، "مرگ بر آلسعود "، "الموت لآلسعود " و ... سر دادند.
براساس اين گزارش، با شروع ديدار تيمهاي پرسپوليس و الاتحاد عربستان دانشجويان در حالي كه نيروي انتظامي از ورود آنها با پرچم بحرين به استاديوم ممانعت كرد، پرچمهاي خود را تحويل داده و وارد استاديوم شدند.
اين دانشجويان در حين بازي شعارهايي همچون "پرسپوليس زلزله، آلسعود قاتله "، "پرسپوليس زلزله، آْلسعود خائنه "، "بحرين بحرين " سر ميدادند.
نيروي انتظامي دقايقي پيش تعدادي از دانشجويان و جوانان حاضر در استاديوم را كه شعار سر ميدادند بازداشت كرد.
زینت میرهاشمی
در حالی که خبرهای پراکنده از دستگیری اطرافیان مشائی و جن گیران نزدیک به احمدی نژاد به گوش می رسد، جانشین نماینده ولی فقیه در سپاه پاسداران به احمدی نژاد هشدار می دهد که حرف از رابطه «پدر و فرزندی» حرفی «انحرافی» است. ذوالنور به احمدی نژاد می گوید:«رابطه پدر و فرزندی یعنی چی؟ مقام معظم رهبری ولی حاکم است. او نایب امام زمان است و بدون امر او نه رئیس جمهور و نه هیچ کس دیگر مشروعیت ندارد.»
جانشین نماینده ولی فقیه در سپاه، دوشنبه 12 اردیبهشت به احمدی نژاد گوشزد کرد که «رابطه با رهبر معظم انقلاب باید رابطه امام و ماموم باشد؛ این رابطه مطیع و مطاع» است.
حرفهای ذوالنور و دیگر گماشتگان ولی فقیه، همچنین حکم حکومتی ولی فقیه و عدم تمکین به آن، بار دیگر ماهیت نمایشهای انتخاباتی که تاکنون برگزار شده را به اثبات می رساند. در شُعبَده بازیهای انتخاباتی هر کس به عنوان بازیگر وارد می شد، وظیفه اش جدی نشان دادن نمایش به منظور فریب تماشاگران و وادار کردن آنان برای کف زدن و هورا کشیدن بوده است.
مصباح یزدی روز سه شنبه 13 اردیبهشت به نقل از خمینی گفت:«رئیس جمهور منتخب مردم اگر از طرف ولی فقیه منصوب نشود طاغوت بوده و اطاعت از او حرام است.»
در حالی که در قانون اساسی از التزام به ولایت فقیه می شود، مصباح بزدی اطاعت از ولی فقیه را واجب دانسته و تاکید می کند که «اطاعت از ولی فقیه نیز به خاطر حکم خداست نه این که مردم آن را خواسته باشند که احیانا در زمانی بخواهند آن را عوض کنند.» وی ادامه می دهد:«بسیاری از اشخاص با ولایت فقیه آن گونه معامله می کنند که گویی توسط مردم خواسته شده است.»
احمدی نژاد با بازگشتش دستها را بالا برد و رابطه خود را با ولی فقیه، رابطه ای پدر و فرزندی دانست اما در رابطه امام و ماموم فقط بالابردن دستها کافی نیست. این موضوعی است که در سایت الف وابسته به احمد توکلی به آن پرداخته شده است. در این سایت ضمن تبریک به رئیس جمهور نوشته شده است که:«توبه و بازگشت قابل پذیرش، اما توجیه و دروغ هرگز.»
جانشین نماینده ولی فقیه در سپاه، دوشنبه 12 اردیبهشت به احمدی نژاد گوشزد کرد که «رابطه با رهبر معظم انقلاب باید رابطه امام و ماموم باشد؛ این رابطه مطیع و مطاع» است.
حرفهای ذوالنور و دیگر گماشتگان ولی فقیه، همچنین حکم حکومتی ولی فقیه و عدم تمکین به آن، بار دیگر ماهیت نمایشهای انتخاباتی که تاکنون برگزار شده را به اثبات می رساند. در شُعبَده بازیهای انتخاباتی هر کس به عنوان بازیگر وارد می شد، وظیفه اش جدی نشان دادن نمایش به منظور فریب تماشاگران و وادار کردن آنان برای کف زدن و هورا کشیدن بوده است.
مصباح یزدی روز سه شنبه 13 اردیبهشت به نقل از خمینی گفت:«رئیس جمهور منتخب مردم اگر از طرف ولی فقیه منصوب نشود طاغوت بوده و اطاعت از او حرام است.»
در حالی که در قانون اساسی از التزام به ولایت فقیه می شود، مصباح بزدی اطاعت از ولی فقیه را واجب دانسته و تاکید می کند که «اطاعت از ولی فقیه نیز به خاطر حکم خداست نه این که مردم آن را خواسته باشند که احیانا در زمانی بخواهند آن را عوض کنند.» وی ادامه می دهد:«بسیاری از اشخاص با ولایت فقیه آن گونه معامله می کنند که گویی توسط مردم خواسته شده است.»
احمدی نژاد با بازگشتش دستها را بالا برد و رابطه خود را با ولی فقیه، رابطه ای پدر و فرزندی دانست اما در رابطه امام و ماموم فقط بالابردن دستها کافی نیست. این موضوعی است که در سایت الف وابسته به احمد توکلی به آن پرداخته شده است. در این سایت ضمن تبریک به رئیس جمهور نوشته شده است که:«توبه و بازگشت قابل پذیرش، اما توجیه و دروغ هرگز.»
اعتراض بستگان ساکنان کمپ اشرف به سانسور نامهشان در سایت جرس
نامه بستگان تعدادی از ساکنان کمپ اشرف، چندی پیش در سایتهای مختلفی از جمله خودنویس منتشر شد. این گروه به انتشار گزینشی این نامه در سایت «جرس» اعتراض کردهاند. متن کامل نامه اعتراضی در زیر میآید.
در مورخ ۲۳ فروردین ۱۳۹۰ نامه ای از طرف جمعی از بستگان مجاهدین خلق ساکن اشرف خطاب به فعالین حقوق بشر به جرس و دیگر سایتهای خبری اینترنتی ارسال شد. متاسفانه بر خلاف عرف معمول انتشار نامهها، جرس(۱) دست به انتشار گزینشی این نامه ی کوتاه زد و تنها قسمتهایی را که با خواستهای سیاسی گردانندگان جرس هماهنگ بود منتشر نمود. این در حالی است که نامهی مذکور نامه ای غیر سیاسی بوده و تنها از دیدگاه حقوق بشری نگاشته شده بود. با انتشار گزینشی نامه، بار دیگر از جرس خواسته شد تا جهت اطلاع افکار عمومی از محتویات نامه و جلوگیری از هر گونه سوء استفادهی سیاسی، آن را بطور کامل منتشر کند، که متاسفانه تا زمان تقریر این نوشته هیچ پاسخی از جرس دریافت نگردید. لذا نویسندگان نامه ناگزیرند این موضوع را با افکار عمومی در میان بگذارند. خوانندگان این سطور می توانند با مراجعه به گزارش جرس و اصل نامه که لینکهای آنها پیوست میباشد، خود در این مورد به قضاوت بنشینند.در صورت چاپ کامل نامه توهماتی از جنس آنچه از این سو و آن سو شنیده شد، در ذهن خوانندگان ایجاد نمیشد. متاسفانه چاپ گزینشی این نامه واکنشهایی را برانگیخت که بر درد و رنج خانوادههای مجاهدین افزود. خانوادههایی که تنها برای جلوگیری از کشتار عزیزانشان از فعالین حقوق بشر کمک خواسته اند. نویسندگان نامه بدون هر گونه پیش داوری، نامه را جهت انتشار تحت اختیارجرس قرار داده بودند، اما به نوعی سخنان مادران رنج کشیده هم شامل سانسور رسانهای گشت. اگر این ادعا نادرست بود، انتظار میرفت پس از درخواست مجدد برای انتشار متن کامل نامه، پاسخی دریافت میشد.
اگر جرس نامه را چاپ نمیکرد و یا اینکه شورای سر دبیری جرس به اندازه کافی به حساسیت موضوع واقف نبود، ذرهای به آن خرده نمیگرفتیم. اگر جرس به صورت چاپی منتشر می شد و انتشار کامل نامه هزینهای داشت، باز هم حق را به آنان میدادیم. اگر نمیدانستیم که تمامی مطالب جرس پس از تایید شورای سر دبیری نشریه چاپ میشود، این اتفاق را نتیجهی خطای شخصی میپنداشتیم. اگر جرس در بخش «درباره ما»، خود را نشریهای «مستقل، عدالت خواه، اخلاقی، آزادی خواه، مدافع حقوق بشر، دموکراتیک» معرفی نمیکرد، باز هم سکوت میکردیم. اگر جرس در ایران چاپ میشد و مجبور به خود سانسوری بود و یا اینکه در نامه مطلبی سیاسی بیان شده بود باز هم انتشار گزینشی نامه قابل فهم بود. ولی آنچه که قابل درک نیست امتناع ازچاپ کامل این نامه در فضایی کاملا آزاد و به دور از هر گونه فشار سیاسی است. نامهای که تنها باز گو کننده ستمی است که بر خانواده های مجاهدین اشرف رفته است. سؤال این است، در این نامه چه بود که شورای سردبیری جرس از انتشار کامل آن امتناع کرد؟
آیا عدم انتشار کامل این نامه، محروم کردن این خانواده ها از اولیه ترین حقوق شان که همان بیان درد و رنجشان می باشد نیست؟ آیا این همان شیوهای نیست که استبداد دینی در ۳۲ سال گذشته در قبال این خانواده ها در پیش گرفته است. خانوادههای مجاهدین همواره قربانی سیاستهای جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین خلق بوده اند. از یکطرف سازمان مجاهدین خلق با اتخاذ سیاستهای غلط، همواره جان فرزندانشان را به خطر انداخته است و با بیتوجهی به خانوادهها، نه تنها هیچ تلاشی برای ارتباط آنها با خانوادههایشان انجام نداده، بلکه زمینه جدایی عزیزانشان را هم فراهم آورده است.
از طرفی دیگر جمهوری اسلامی در طول این دوران هر زمان که توانست آنان را از اولیهترین حقوقشان محروم کرده است و به آنان اجازه بیان این نقض آشکار حقوق بشر را نیز نداده است. خانوادههای مجاهدین همانند خانواده های سایر گروهای سیاسی و حتی در شرایطی به مراتب دشوارتر، همواره در رعب و وحشت حاصل از سرکوب رژیم، دستگیریهای بیرویه و اعدام بلادرنگ عزیزانشان بدون وکیل و دادگاه عادلانه بودند. کشتار بی سابقه سال ۶۷ که تقریبا ۹۰ درصد قربانیان آن از مجاهدین بودند، خود شاهد این مدعا است. نگاهی به سنین و اتهامات مجاهدینی که به جرم هواداری، اعدام و یا به حبسهای طویل المدت محکوم شدند به خوبی گویای ظلمی است که بر آنان و خانواده هایشان رفته است. محرومیت خانوادههای مجاهدین از دیدار عزیزانشان (چه آنانی که دستگیر و زندانی شدند و چه آنانی که برای رهایی از خطر اعدام و زندان رهسپار دیار غربت گشتند)، محرومیت از تحصیل و اشتغال فرزندانشان، تهدید خانوادههایی که برای اطلاع از شرایط عزیزانشان به دادسرا ها مراجعه میکردند، حبس بیمورد اعضای خانواده، عدم تحویل پیکر عزیزانشان بعد از اعدام و جلوگیری از بر گزاری مراسم سوگواری، همه و همه گویای نقض آشکار حقوق بشر است. آنچه که امروز در ایران شاهد آن هستیم، مسأله تازهای نیست. سالهاست که خانوادههای مجاهدین و دیگر گروههای سیاسی، قربانی نقض حقوق بشر بوده و بسیاری از قربانیان امروز، در خوش بینانهترین حالت، نظاره کنندگان دیروز این ماجرا بودند. پس چرا نباید از تجربه دیروز درس گرفت و بدون تبعیض، صدای دادخواهی این خانواده ها را به گوش مردم ایران رساند تا فردا نظاره گر سکوت دیگران در برابر فریاد دادخواهی خانواده های خود نباشید؟
«مدافع حقوق بشر» چه فرقی است بین نقض حقوق خانوادههای مجاهدین، و سایر خانوادهها؟ فاصله گرفتن گفتار و کردار، همان آفتی است که حکومتی با شعار آزادی را، امروز به یکی از مستبدترین حکومتهای دنیا بدل کرده است. مگر میشود مدافع حقوق بشر بود و حق آزادی بیان را نادیده گرفت؟ اگر امروز مصلحتی موجب سانسور و زایل کردن حق آزادی بیان میشود فردای به قدرت رسیدن، چنین مصالحی صد چندان خواهد شد. مگر نه اینکه جمهوری اسلامی به بهانه حفظ نظام و جلوگیری از به خطر افتادن امنیت ملی و اسلام و مسلمین و مصالحی اینگونه، دست به سانسور می زند و حق آزادی بیان شهروندان را نا دیده میگیرد. با چنین رویکردی چگونه می توان انتظاری غیر از این در فردای به دست گرفتن قدرت داشت. بد نیست حد اقل امروز در فضای آزاد خارج از کشور دست به تمرین دمکراسی بزنیم تا فردا در ایران بار دیگر اسیر دیکتاتوری و استبداد نگردیم. ما از سیاستگذاران جرس میخواهیم تا این رویه نادرست را کنار بگذارند و فضای آزاد رسانه ای را آلوده به مصلحت اندیشی نکنند.
جمعی از بستگان ساکنان اشرف
(۱) لینک در سایت جرس از کار افتاده است. به همین جهت از "کش" اینترنتی استفاده شده
قلع و قمع حامیان احمدی نژاد ادامه دارد
در حالی که دیروز سایتهای خبری از دستگیری ۲۵ نفر از نزدیکان احمدی نژاد و همینطور ناپدید شدن برخی کارکنان سایتهای حامی دولت خبر داده بودند، امروز خبر داده شد که لیدر اصلی جریان رسانه ای حامی احمدی نژاد و مشایی تحت تعقیب است و متواری شده است.
امروز آتی نیوز نوشت که حسین نوبختیان مدیر پیشین وبسایتهایی مانند نوسازی، همت آنلاین، باکری آنلاین و ... و نشریاتی نظیر هفتهنامه همت در حالیکه تحت تعقیب مامورین امنیتی قرار داشت توسط برخی افراد فراری داده شد.
به نوشته آتی نیوز نوبختیان مسئول هماهنگ کردن نیروهای خودسر حامی مشایی بوده است، و تجمع سال گذشته بسیجیان در اعتراض به لایحه دانشگاه آزاد در مقابل مجلس را سازماندهی کرده بوده است. در آن تجمع شعارهای بسیار تندی علیه علی لاریجانی سر داده شد.
همچین آتی نیوز از وی به عنوان رابط مالی «تشکلی خودساخته که رئیسش!چندی پیش دستگیر شده» نام برده است که این تشکل به نظر جامعه وعاظ ولایی به ریاست عباس امیریفر میرسد که به حمایت از مشایی و با کمکهای مالی وی تاسیس شده است. امیریفر که از وی به عنوان گزینه اصلی احمدینژاد برای وزارت اطلاعات نام برده میشد هم اکنون در بازداشت است.
روز گذشته نیز سایت اعتدال از دستگیری ۲۵ نفر از حامیان احمدینژاد خبر داده بود که در میان دستگیر شدگان برخی مدعیان علوم غریبه نیز وجود داشتهاند. همچنین این وبسایت ادعا کرده بود در میان دستگیر شدگان همسر دکتر فاطمی و خانم الف . الف (آزاده اردکانی رئیس موزه ملی ایران و معلم زبان رحیم مشایی) نیز وجود دارند.
از دیگر دستگیر شدگان چند روز اخیر میتوان به عباس غفاری و علی اصغر سیجانی از نزدیکان احمدینژاد هم اشاره کرد. دیروز هم وبسایت هفت صبح بدون ذکر جزییات نوشته بود «در روزهای اخیر تعدادی از کارکنان سایتهای حامی دولت ناپدید شده و یا به جای نامعلومی رفتهاند (برده شدهاند؟)» و «یکی از فعالان سایتی مرتبط با روزنامه هفت صبح نیز از جمله ناپدیدشدگان است.»
در حالی که حامیان اطلاعاتی و قضایی علی خامنهای پس از ماجرای استعفای وزیر اطلاعات و قهر احمدینژاد به قلع و قمع حلقه نزدیکان دولت میپردازند، باید در انتظار واکنشهای جدیدی از جانب تیم احمدینژاد – مشایی باشیم که تاکنون سکوت کرده و از اقدام عملی سرباز زدهاند.
ماهیت جنبشهای اعتراضی: انقلاب یا اصلاح؟
نقدی بر تفسیر اکبر گنجی از جنبش سبز.
در رژیمهای قابل اصلاح، انقلاب صورت نمیگیرد و بالعکس در رژیمهای غیرقابل اصلاح انقلاب صورت میگیرد. با این تحلیل «انقلاب» و یا «اصلاح» یک نظام سیاسی به ماهیت حاکمیت ربط دارد و در شرایطی که اصلاح نظام سیاسی ممکن نیست انقلاب اجتنابناپذیر است.
سوریه در آستانه انقلاب است. به رغم وعدههای اخیر بشار اسد برای آغاز تغییرات دمکراتیک و موافقت دولت با لغو قانون وضعیت فوقالعاده، انقلابیون بر خواستههای خود پافشاری میکنند و خواستار کنارهگیری بشار اسد و حزب حاکم بعث از قدرت هستند.
در تظاهرات خونین روز «جمعه سیاه» دستکم هفتاد و پنج نفر از شهروندان به ضرب گلولههای جنگی کشته شدند. روز شنبه نیروهای امنیتی به شهروندانی که در مراسم تشییع جناره کشتهشدگان شرکت کرده بودند آتش گشودند و دوازده تن را هلاک کردند. خشونت نیروهای امنیتی در سرکوب معترضان و آتش گشودن بر زنان و مردان و کودکانی که به صورت مسالمتجویانه در تظاهرات شرکت کردهاند نشان دهنده «اصلاحناپذیر» بودن دولت سوریه است.
هرچند که بشار اسد بخشی از خواستههای انقلابیون را قبول کرده اما دولت او به سمت سقوط حرکت میکند. معترضان از عقبنشینی دیکتاتور نیرو میگیرند و دامنه اعتراضات را گسترش میدهند. سرکوب معترضان نتوانسته اراده ملتی که مصمم به تغییر است را شکست دهد.
در این رابطه پیروزی دو انقلاب دمکراتیک در تونس و مصر جامعه ایران را با یک سوال روبهرو کرده است: آیا برای تغییر وضع موجود، باید در جهت اصلاح رژیم تلاش کرد و یا به انقلاب دست زد؟
در رژیمهای قابل اصلاح، انقلاب صورت نمیگیرد و بالعکس در رژیمهای غیرقابل اصلاح انقلاب صورت میگیرد. با این تحلیل «انقلاب» و یا «اصلاح» یک نظام سیاسی به ماهیت حاکمیت ربط دارد. آیا دولت لیبی توان ایجاد اصلاحات واقعی را دارد؟ آیا دولت سوریه قادر به انجام اصلاحات است؟ جمهوری اسلامی چطور؟ آیا ساختار حقیقی و حقوقی ایران امکان اصلاحات واقعی را میدهد؟
تصمیم درباره انقلاب ماحصل خرد جمعی است. در شرایطی که رییس جمهوری سوریه دستور لغو وضعیت فوقالعاده را صادر کرده و وعده داده تا دادگاههای امنیتی منحل شوند و هزاران شهروند کرد تابعیت این کشور را به دست آورند معترضان در حالی که با خطر مرگ روبهرو هستند خیابانهای شهرهای مختلف را به اشغال خود در میآورند تا بگویند «الشعب یرید اسقاط النظام» ملت خواستار سقوط نظام سیاسی حاکم است. مردم سوریه از ماهیت حاکمیت این کشور شناخت کافی دارند و میدانند که وعده تغییرات دمکراتیک با حضور بشار اسد و حزب بعث بر سر قدرت غیر ممکن است.
هر جنبشی منطق خود را دارد. نمیتوان دو انقلاب را کاملن با هم قیاس کرد. ماهیت انقلاب مشروطه با انقلاب اسلامی فرق داشت. در انقلاب مشروطه روحانی طرفدار مشروعه (شیخ فضلاله نوری) را انقلابیون دار زدند و در انقلاب پنجاه و هفت یک متشرع رهبری انقلاب را به دست گرفت.
شعارهای جنبشها را نمیشود از بالا تزریق کرد. کسی نمیتواند یک جنبش اصلاحی را به جنبشی انقلابی مبدل کند یا بالعکس. جنبش «دوم خرداد» اصلاحطلب بود و از راه تغییر قانون و چانهزنی از بالا و فشار از پایین به دنبال پیشبرد برنامه خود بود و جنبش سبز در خیابان با شعارهای ساختارشکن متولد شد.
جنبش سبز ایران و «روشنفکران»
در شرایطی که تظاهرات گسترده مخالفان حاکمیت مدتی است فروکش کرده صحبت از ماهیت جنبش دشوار است. اما این روزها تحلیلگران سعی دارند علت عدم پیروزی جنبش را توضیح دهند.
از آغاز جنبش سبز عباس عبدی و اکبر گنجی در مصاحبهها و مقالات خود مدعی شدند که شعارهای جنبش «رادیکال» شده و این دلیل شکست جنبش است. اکبر گنجی روزنامهنگار ناراضی در مصاحبه اخیر خود با رادیو فردا به آسیبشناسی جنبش سبز پرداخته و در پاسخ به سوال خبرنگار مهمترین عاملی را که باعث شده جنبش سبز از تظاهرات میلیونی ۸۸ به تجمعات پراکنده ۸۹ برسد این گونه توضیح میدهد:
«زمانی که رژیم سرکوبگر به مطالبات مردم پاسخ نداد و کوچکترین احقاق حقی صورت نگرفت، فضای سرکوب گستردهتر شده و شمار زیادی از فعالان مدنی و سیاسی و مدافعان حقوق بشر بازداشت شدند، این حرکت رادیکالتر و رادیکالتر شد».
او میافزاید: «وقتی شما در خیابانها شاهد یک حرکت اعتراضی رادیکالیزه شده هستید که خودش را در شعار «مرگ بر دیکتاتور» به نمایش میگذارد، که خطابش به شخص اول مملکت است، به هر حال این حرکت اعتراضی نمیتواند آن جمعیت کثیر را با خودش به دنبال بکشاند».
ادعای رادیکال شدن شعارهای جنبش را میتوان از جهات مختلف مورد نقد قرار داد. همانطور که پیشتر اشاره شد شعارهای یک حرکت ماحصل خرد جمعی است. همین شعارهای رادیکال در تونس، مصر، سوریه و لیبی شهروندان را با خود همراه کرده. در یمن معترضان که خواستار برکناری علی عبداله صالح ، دیکتاتوراین کشور بودند، با طرح شعار رادیکال «ملت خواستار سقوط نظام است» در آستانه پیروزی قرار گرفتهاند. علی عبداله صالح متعهد شده تا در مدت یک ماه از قدرت کنارهگیری کند.
شعار اولیه معترضان به انتخابات ریاست جمهوری «رای من کجاست؟» یک شعار چند وجهی است. «رای من کجاست؟» یعنی ما خواستار انتخابات آزاد هستیم. انتخابات آزاد نیازمند آزادی بیان و آزادی بعد از بیان است. آزادی بیان نیازمند مطبوعات آزاد است. انتخابات سالم نیازمند حذف شورای نگهبانی است که جانبدارانه از یک طرف حمایت میکند و نیازمند حذف نیروهای نظامی و شبه نظامی است تا منتقدان بتوانند در انتخابات آزاد شرکت کنند.
آیا نظام سیاسی ایران در برابر چنین خواستههایی نرمش نشان میدهد؟ آقایان گنجی و عبدی که یکی از علل شکست را شعارهای رادیکال مردم میدانند، در اصل با فرافکنی میخواهند خود معترضان را عامل شکست معرفی کنند.
اما از آقایان گنجی و عبدی باید پرسید آیا خواست آزادی زندانیان سیاسی، برکناری دولتی که با تقلب در انتخابات پیروز شده و محاکمه عوامل سرکوب شهروندانی که خواستههای مدنی داشتهاند یک خواست رادیکال است؟
ادعای رادیکال شدن شعارها در ماههای بعد از انتخابات صحیح نیست. من به عنوان بخشی از جنبش دانشجویی به خاطر دارم از سال هفتاد و نه که وارد دانشگاه شدم شعار "مرگ بر دیکتاتور" شعار اصلی تجمعات دانشجویی بوده و منظور از دیکتاتور شخص علی خامنه ایی بود.
اگر گنجی مدعی است به دلیل رادیکال شدن شعارها سرکوب افزایش یافته این مدعا نیز صحیح نیست. تجمع دانشجویان در اعتراض به تعطیلی روزنامه سلام با خشونت سرکوب شد و منجر به کشته شدن یک تن در کوی دانشگاه و دستگیری و شکنجه ده ها دانشجو شد. تجمع مردم قزوین در دهه هفتاد در اعتراض به مرکز استان بودن زنجان به خونریزی انجامید. تجمع مردم کردستان در اعتراض به دستگیری عبدالله اوجالان رهبر کرد، توسط دولت ترکیه به خونریزی انجامید. تجمع ملی مذهبی ها در سالگرد قتل فروهرها با دستگیری های گسترده خاتمه یافت. جمهوری اسلامی هرگونه تجمعی را در سی سال گذشته سرکوب کرده.
در بخشی دیگر از این مصاحبه گنجی میگوید: «شما وقتی در جامعهای زندگی میکنید که یک دولت «قدرقدرت» بر سر کار است، و این دولت تمام عرصهها را گرفته و جایی برای تنفس جامعه مدنی باقی نگذاشته است، و جامعه مدنی را سرکوب کرده است، دموکراسی نخواهید داشت.»
حتا اگر این دولت سرکوب شود یک دولت سرکوبگر دیگر جای آن را خواهد گرفت که همین بلا را سر جامعه میآورد. کما اینکه در انقلاب سال ۵۷، انقلابیون رژیم شاه را سرنگون کردند، به این امید که فضای بهتری ایجاد شود. اما شما دیدید که رژیمی جانشین رژیم قبلی شد که به مراتب سرکوبگرانهتر از رژیم پیشین بود. به این دلیل که جامعه مدنی وجود نداشت.
الان نیز نکته اصلی این است که چنین جامعه مدنی اساسن وجود ندارد. تا زمانی که مردم قدرتمند نشوند و جامعه مدنی قوی و گسترده به وجود نیاید، دموکراسی نخواهیم داشت. باید از راه قدرتمند کردن مردم آغاز کنیم و مردم از طریق سازمانیابی قدرتمند میشوند. سازمانهای متنوع و متکثر باید ایجاد شوند».
اما پارادوکس ( تناقض) سخن گنجی در اینجاست که میخواهد درون سیستم تمامیت خواهی که تمام عرصهها را گرفته و امکان تشکیل نهادهای مستقل را نمی دهد، جامعه مدنی شکل بدهد. در شرایطی که فعالان کارگری، مدافعان حقوق بشر، وکلا، رهبران سیاسی، فعالان جنبش دانشجویی، روزنامهنگاران، نمایندگان اقلیتهای دینی و قومی با اتهامات واهی راهی زندان میشوند و دولت از انتشار افکار آنها جلوگیری میکند، نهادهای مستقل مدنی را زمینگیر و روزنامههای منتقد را تعطیل میکند، اینترنت را فیلتر میکند و بر روی شبکههای ماهوارهای پارازیت میاندازد چطور میتوان جامعه مدنی قوی تشکیل داد؟
گنجی و عبدی تلاش دارند با نادیده گرفتن ماهیت جنبش سبز تصویری غلط از جنبش را نشان دهند. جنبش سبز شعارهای رادیکال داشته پسریزش کرده. در صورتی که میتوان به گونه دیگری جنبش را تحلیل کرد. رهبران نمادین جنبش خواستار اجرای بدون تنازل قانون اساسی بودند و این شعار برای شهروندان جذابیت نداشت. کسی حاضر نیست جانش را در خطر بیاندازد تا قانون اساسی غیردمکراتیک اجرا شود. قانون اساسی استبدادی کف مطالبات معترضان را هم برآورده نمیکند.
اکبر گنجی در مصاحبه با برنامه گفتوگو با تاریخ در دانشگاه برکلی میگوید: «ما انقلاب کردیم تا رژیم بهتری مستقر شود، یک رژیم سلطانی جانشین یک رژیم سلطانی دیگر شد، چون انقلابها نمیتوانند دمکراسی درست کنند».
این اعتراف کلید واژه تحلیل دگم و متعصبانه گنجی در مخالفت با انقلاب است. او تصور میکند تمام انقلابها راهی چون انقلاب پنجاه و هفت در پیش خواهند گرفت. او نمیتواند تصور کند که حداقل بعضی از انقلابها منجر به روی کار آمدن حکومتهای دمکراتیک خواهند شد.
در رژیمهای قابل اصلاح، انقلاب صورت نمیگیرد و بالعکس در رژیمهای غیرقابل اصلاح انقلاب صورت میگیرد. با این تحلیل «انقلاب» و یا «اصلاح» یک نظام سیاسی به ماهیت حاکمیت ربط دارد و در شرایطی که اصلاح نظام سیاسی ممکن نیست انقلاب اجتنابناپذیر است.
گفتوگوها را در لینکهای زیر بیابید:
مصاحبه گنجی در گفتوگو با تاریخ
Conversations with History: Akbar Ganji
http://www.youtube.com/watch?v=Y0hAwEnqTjk
متن مصاحبه گنجی با رادیوفردا از میلیونها سکوت تا فریادهای پراکنده؛ آسیبشناسی جنبش سبز در گفتوگو با اکبر گنجی
http://www.radiofarda.com/content/f7_ganji_iv_on_green_movement_current_situation/3553689.html
برای مطالعه بیشتر درباره رادیکال بودن جنبش رجوع کنید به مصاحبه من با محمود دلخواسته
«عباس عبدی به تفریط روی آورده، نه اعتدال»
نبود ادبیات امیدبخش، جنبش را زمینگیر میکند
ناصر حجازی؛ پهلوان در میان بیخبری
«از دیشب حالش وخیم شد. چند مرتبه تماس گرفتم تا آمبولانس بیاید که با تاخیر رسید، چند دقیقهای خواهش کردم تا ما را به بیمارستان کسری انتقال دهد اما نمیپذیرفت و میگفت باید به نزدیکترین بیمارستان برود. توضیح دادم شرایط بیماری آقای حجازی متفاوت است و حتما باید نزد پزشک معالج برویم که در جریان همه چیز قرار دارند. خلاصه یک برانکارد خراب آوردند و هنگامی که میخواستند آقای حجازی را داخل آمبولانس بگذارند، برانکارد از دستشان در رفت و به ته اتومبیلشان برخورد کرد و فریاد ناصر، ساختمان را برداشت.»
اینها بخشی از مصاحبهی همسر عقاب آسیا، دروازهبان افسانهای ایران و یکی از نام آورترین ورزشکاران ایران، با روزنامهی خبرورزشی است.
حال ناصرحجازی از دوشنبه شب رو به وخامت رفت و مجددا به بیمارستان کسری مراجعه کرد. خون ریزی معده و درد شدید بدن، درخشانترین دروازه بان ایران و آسیا را که مدت کوتاهی هم در منچستر یونایتد تمرین میکرد، آنقدر آزار داد که او را مجددا روانه ی بیمارستان کرد. ناصر حجازی حدود دو سالی است که با سرطان دست و پنجه نرم میکند. این مسئله باعث شد تا اتریش را رها کند و به ایران مراجعت کند. او یکی از منقدین سرسخت شرایط فعلی فوتبال ایران است و حتی تیغ انتقادش تیم محبوب خودش را هم بیرحمانه جراحی میکند.
او همین چند روز پیش، با انتقادی جالب، پرداخت یارانه ها را به انتقاد کشاند و از وضعیت بد زندگی مردم شکایت کرد تا نشان دهد که تفاوت پهلوان و قهرمان چیست. اما این انتقاد به برخی دوستان «خودجوش» ولایی، خوش نیامد و هر آنچه که توانستند به او تاختند. در حال حاضر به جز یکی دو خبر کوتاه از وضعیت سلامتی این قهرمان و الگوی ورزش و اخلاق در گوشه و کنار یافت نمیشود و ظاهرا تمام خبرگزاریها و رسانهها به شکل «خودجوش» و ولایی تلاش عجیبی برای بایکوت خبری او میکنند.
قبلا هم در شرایطی که خبر مریضی او در ایران پخش شد، آلکس فرگوسن، مربی نام آور منچستریونایتد احوال او را در نامهای پرسیده بود و جواب ناصر حجازی نیز در نوع خود جالب توجه بود «چیزی که همیشه در تمام دوران زندگی ام برای من معما بوده است این است که چرا درست هنگامی که به کمک احتیاج دارم کسانی به من خوبی میکنند که هیچ حقی بر گردن من ندارند. نامه پر مهر شما را که به زبانی نوشته شده بود که ناشنوایان هم قادر به شنیدن آن و نابینایان نیز قادر به دیدن آن هستند را دریافت کردم. اینکه شما به فکر من هستید و برای من دعا میکنید برای من ارامشبخش است و من را به ادامه زندگی وا میدارد. از اعماق قلبم از شما سپاسگزارم. قلبی که برای شما هیچ پایانی ندارد. برای شما نمیتوانم پاسخ دیگری داشته باشم، فقط سپاسگزارم.»
نمیدانم از ورزشکاران و فوتبالیستهایی که فقط ادعای آنها از مبلغ قراردادشان بیشتر است، آیا احوالی از «ناصرخان» گرفتهاند یا نه، اما آن چه که خبرورزشی اعلام کرده بود، این بود که به جز همسر، پسر و عروس، رقیب همیشگی او یعنی «علی پروین» اولین کسی بود که با ناراحتی خود را به بیمارستان رساند.
چه کاری از دست ما بر میآید جز آنکه برای سلامتی او دعا کنیم؟
تبریک هیلاری کلینتون به «شرف اهل قلم»
هیلاری کلینتون در این قسمتی از پیام خود که در مراسم اعطای جایزه آزادی بیان یونسکو قرائت شد گفت: «اینکه برنده امسال به سبب زندانی بودن نمیتواند شخصا برای دریافت جایزهاش حاضر باشد، به خودی خود گویا است، اما غیبت او فرصت مناسبی در اختیار ما میگذارد تا در باره اصولی که او به خاطر آنها بهپا خاسته تامل کنیم و در کنار هم برای بزرگداشت خدمات همه روزنامهنگاران برای پیشبرد منزلت انسانی و آزادی و رفاه بایستیم.»
بعد از ظهر روز گذشته، در مراسم اعطای جایزه جهانی آزادی بیان یونسکو، ماریا اوترو، معاون وزیر خارجه آمریکا در امور حقوق بشر به نمایندگی از وزیر خارجه در باشگاه ملی مطبوعات حاضر بود، و پیام ویدیویی هیلاری کلینتون پخش شد.متن پیام هیلاری کلینتون به شرح زیر است:
درود به همه شرکت کنندگان در مراسم روز جهانی آزادی مطبوعات که ایالات متحده امسال برای نخستین بار، افتخار میزبانی آنرا دارد. من همچنین میخواهم به احمد زیدآبادی، برنده جایزه جهانی آزادی مطبوعات امسال تبریک بگویم. او روزنامهنگاری برخوردار از احترامی گسترده و قهرمان دفاع از آزادی بیان در کشور زادگاه خود ایران است.
اما متاسفانه دولت ایران پس از انتخابات بحث انگیز سال ۲۰۰۹ خود، او را به شش سال زندان محکوم کرد و او را برای تمام عمر از همه فعالیتهای مدنی یا سیاسی محروم کرد.
اینکه برنده امسال به سبب زندانی بودن نمیتواند شخصا برای دریافت جایزهاش حاضر باشد، به خودی خود گویا است، اما غیبت او فرصت مناسبی در اختیار ما میگذارد تا در باره اصولی که او به خاطر آنها بهپا خاسته تامل کنیم و در کنار هم برای بزرگداشت خدمات همه روزنامهنگاران برای پیشبرد منزلت انسانی و آزادی و رفاه بایستیم.
با برملا ساختن سو استفاده از قدرت و به چالش کشیدن فرضیات و فراهم آوردن مفرهای سازندهای برای اندیشههای نو و دگراندیشی، روزنامهنگاران از آزادی ما پاسداری میکنند.
هنگامی که رسانههای آزاد به مخاطره بیافتند، حقوق دیگر بشر نیز به تمامی در معرض تهدید قرار میگیرند.
پس به پیروی از چنین روحیهای، بگذارید به دفاع از کسانی که به خاطر آزادی رسانهها بهپا میخیزند و اعمال کسانی را که منکر این آزادی هستند بر ملا میسازند، ادامه دهیم.
بگذارید همیشه در جهت تقویت جهانی کار کنیم که در آن جریان آزاد اطلاعات و اندیشهها به صورت قدرتی نیرومند برای پیشرفت باقی میماند.
از تلاش شما و از آنچه از آن حمایت میکنید، متشکرم.
فرهاد خسرو خاور توضیح می هد که درغرب گرایش عمومی مسلمانان به سمت روایت ستیزه جویانه بن لادن نیست. بر عکس یک پدیده جدید درحال رخ دادن است که میتوان آنرا گسترش روایتی از اسلام دانست که به آن
" نو سلفی " می گویند
" نو سلفی " می گویند
با اعلام مرگ اوسامه بن لادن، گرچه نمی توان باور کرد که تروریسم ایدئولوژیک اسلام بنیادگرا رو به افول رفته باشد، اما شاید بتوان از پایان یک اسطوره زنده در میان بنیادگرایان اسلامی صحبت کرد.
در دهسالی که از انفجار هولناک مرکز تجارت جهانی درنیویورک می گذرد، اوسامه بن لادن بویژه درمیان جوانان مسلمان مهاجر درکشورهای غربی، به یک نماد اعتراض و شورش تبدیل شده بود که مهاجران مسلمان حاشیه های اجتماع را هویت جدیدی می بخشید و آینده ای هر چند مبهم و البته خونین در مقابلشان می گشود.
امروز با اعلام خبر کشته شدن بن لادن، چه بیلانی از تاثیرات اجتماعی جنبش اعتراضی او در میان مسلمانان-چه در کشور های اسلامی و چه در مهاجرت- می توان بدست داد؟
فرهاد خسرو خاور استاد دانشگاه و پژوهشگر سرشناس علوم اجتماعی در فرانسه، که تالیفات متعددی در باره مهاجران مسلمان در فرانسه و اروپا دارد، معتقد است که جوانان هوادار بن لادن که برای اعمال خشونت به جنبش اعتراضی او پیوستند، از نظر تعداد بسیار محدود بودند و هیچ گاه بیش از چند صد نفر نشدند.
او توضیح می دهد که سرکوب همه جانبه القاعده توسط آمریکا و کشورهای غربی باعث شد که اعضای این سازمان از سال 2005 ببعد دیگر نتوانند در کشور های غربی عملیات تروریستی مهمی انجام دهند، گرچه درکشورهای مسلمان هنوز گروههائی قادر به انجام برخی فعالیت ها هستند.
فرهاد خسرو خاور در این گفتگو توضیح می هد که در غرب یک پدیده جدید در حال رخ دادن است که میتوان آنرا گسترش روایتی از اسلام دانست که به آن
" نو سلفی " می گویند.
بعقیده خسرو خاور این گرایش جدید سعی می کند بجای رفتن بسوی روایت افراط گرایانه بن لادن بسمت باز تولید نوعی اسلام حرکت می کند که قصدش تقلید از مدل زندگی پیامبر اسلام است. خسرو خاور یاد آوری می کند که این تقلید کاملاً تخیلی است چرا که اسناد تاریخی معتبری برای باز سازی سبک زندگی واقعی پیامبر اسلام وجود ندارد. این افراد سعی می کنند مثل صدر اسلام لباس بپوشند، رابطه خود را با جامعه محدود کنند، در میان خود ازدواج کنند و نوعی اسلام بنیاد گرا – ولی نه اسلام جهادی و غرب ستیز – بوجود آورند.
این نوسلفی ها اکنون در فرانسه چند هزار نفرند و در مساجد مخصوص به خود رفت و آمد می کنند.
خسرو خاور تاکید می کند که اینک درغرب، گرایش عمومی، به سمت اسلام با روایت بن لادن نیست.
دراین گفتگو فرهاد خسرو خاور تفاوت میان روایت های شیعه و سنی از اسلام را نیز مورد بحث قرار داده است .
در دهسالی که از انفجار هولناک مرکز تجارت جهانی درنیویورک می گذرد، اوسامه بن لادن بویژه درمیان جوانان مسلمان مهاجر درکشورهای غربی، به یک نماد اعتراض و شورش تبدیل شده بود که مهاجران مسلمان حاشیه های اجتماع را هویت جدیدی می بخشید و آینده ای هر چند مبهم و البته خونین در مقابلشان می گشود.
امروز با اعلام خبر کشته شدن بن لادن، چه بیلانی از تاثیرات اجتماعی جنبش اعتراضی او در میان مسلمانان-چه در کشور های اسلامی و چه در مهاجرت- می توان بدست داد؟
فرهاد خسرو خاور استاد دانشگاه و پژوهشگر سرشناس علوم اجتماعی در فرانسه، که تالیفات متعددی در باره مهاجران مسلمان در فرانسه و اروپا دارد، معتقد است که جوانان هوادار بن لادن که برای اعمال خشونت به جنبش اعتراضی او پیوستند، از نظر تعداد بسیار محدود بودند و هیچ گاه بیش از چند صد نفر نشدند.
او توضیح می دهد که سرکوب همه جانبه القاعده توسط آمریکا و کشورهای غربی باعث شد که اعضای این سازمان از سال 2005 ببعد دیگر نتوانند در کشور های غربی عملیات تروریستی مهمی انجام دهند، گرچه درکشورهای مسلمان هنوز گروههائی قادر به انجام برخی فعالیت ها هستند.
فرهاد خسرو خاور در این گفتگو توضیح می هد که در غرب یک پدیده جدید در حال رخ دادن است که میتوان آنرا گسترش روایتی از اسلام دانست که به آن
" نو سلفی " می گویند.
بعقیده خسرو خاور این گرایش جدید سعی می کند بجای رفتن بسوی روایت افراط گرایانه بن لادن بسمت باز تولید نوعی اسلام حرکت می کند که قصدش تقلید از مدل زندگی پیامبر اسلام است. خسرو خاور یاد آوری می کند که این تقلید کاملاً تخیلی است چرا که اسناد تاریخی معتبری برای باز سازی سبک زندگی واقعی پیامبر اسلام وجود ندارد. این افراد سعی می کنند مثل صدر اسلام لباس بپوشند، رابطه خود را با جامعه محدود کنند، در میان خود ازدواج کنند و نوعی اسلام بنیاد گرا – ولی نه اسلام جهادی و غرب ستیز – بوجود آورند.
این نوسلفی ها اکنون در فرانسه چند هزار نفرند و در مساجد مخصوص به خود رفت و آمد می کنند.
خسرو خاور تاکید می کند که اینک درغرب، گرایش عمومی، به سمت اسلام با روایت بن لادن نیست.
دراین گفتگو فرهاد خسرو خاور تفاوت میان روایت های شیعه و سنی از اسلام را نیز مورد بحث قرار داده است .
وزیر صنایع و معادن، علی اکبر محرابیان، مدعی شد که کشورهای غربی از اعمال تحریم های فلج کننده علیه ایران کاملاً مأیوس شده اند و به همین دلیل دیگر در پی تشدید تحریم ها علیه ایران هم نیستند. از نظر وزیر صنایع و معادن دلیل این یأس نیز موفقیت های پی در پی اقتصادی جمهوری اسلامی ایران، برغم همۀ فشارها و تحریم های بین المللی بوده که در عمل اعمال مجازات های اقتصادی قدرت های جهانی را بی اثر و در عین حال بیهوده ساخته اند.
با این حال، خود وزیر صنایع و معادن در جای دیگری از اظهاراتش اعتراف کرده که ١٢ هزار واحد صنعتی ایران که ٧٠ درصد انرژی بخش صنعت و معدن را مصرف می کنند، در نتیجۀ حذف یارانه های با معضل ناتوانی تأمین هزینه های سوخت مورد نیاز خود روبرو شده اند، به طوری که به اعتراف خود وزیر صنایع و معادن هم اکنون ٩ هزار واحد تولیدی کشور خواستار دریافت وام و تسهیلات اعتباری فقط برای خرید انرژی هستند. وزیر صنایع و معادن در ادامه افزوده است که تاکنون ٤٠٠ واحد تولیدی نیز خواستار تسهیلات برای بازسازی و تکمیل بنگاه های خود هستند.
برغم همین نشانه های اندک ولی گویا که خود وزیر صنایع ارایه کرده، علی اکبر محرابیان مدعی بوده که در چهار ماه گذشته، یعنی از زمان اجرای قانون حذف یارانه ها میزان تولید کشور در مقایسه با مدت مشابه سال قبل "رشد قابل توجه" ای داشته است.
البته، وزیر صنایع و معادن از ارایۀ هر نوع رقم و شاخصی برای اندازه گیری این "رشد قابل توجه" تولید در کشور پرهیز کرده است، درست به همان نحو که در جریان تقریباً چهار سال اخیر از ارایۀ آمار و شاخص های رشد تولید اقتصادی و به طریق اوُلی رشد تولید صنعتی پرهیز نموده و هر بار نیز مسئولیت این نقیصه را متوجه دیگران از جمله بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران کرده است.
آخرین آمار و برآوردهای در دسترس در بارۀ رشد اقتصادی ایران، گزارش صندوق بین المللی پول است که هم براساس شواهد و ادعاهای مقامات جمهوری اسلامی ایران تنظیم شده و هم بعضاً به تأئید خود آنان نیز رسیده است و در مجموع نرخ رشد اقتصادی کشور را در سال جاری در بهترین حالت صفر در صد و در سال گذشته حداکثر یک درصد برآورد کرده است.
در نبود آمار رسمی قابل استناد، شواهد دیگر این برآورد را تأئید می کنند از جمله باز اعترافات خود وزیر صنایع و معادن در مورد مشکلات دست کم ٥٠ درصد واحدهای تولیدی و صنعتی کشور که از تأمین هزینه های انرژی مورد نیاز خود بازمانده اند و نیازمند تسهیلات بانکی برای رفع این مشکل هستند.
رشد بی سابقۀ چک های برگشتی و معوقات بانکی، عدم پرداخت ماهها حقوق کارگران صدها واحد اقتصادی و همچنین نرخ ٣٠ درصدی بیکاری که در ماههای اخیر رو به وخامت بیشتر نهاده و همگی طولانی ترین رکود در تاریخ اقتصادی ایران را رقم زده اند از دیگر علائمی است که از اوضاع نابسمان اقتصاد ایران حکایت می کنند.
آیت الله نوری مفیدی که نمایندۀ رهبر جمهوری اسلامی ایران در استان گلستان است در توصیف این وضع نابسمان امروز از جمله گفته است : در نتیجۀ همین رکود طولانی اقتصاد ملی ایران به طور پیوسته روندی رو به عقب را سیر می کند که در آن درآمدهای نفتی صرف واردات کالاهای بنجل چینی می شوند که نتیجه اش استمرار همین رکود مزمنی است که اقتصاد ایران شدیداً از آن رنج می برد.
در این حال، علی آقا محمدی عضو شورای عالی امنیت ملی که سخنگوی ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی نیز است گفته است که ٦٥ نفر از بدهکاران اصلی بانک ها روی هم ٦ هزار میلیارد تومان از معوقات بانکی را در اختیار دارند، در حالی که میزان مطالبات معوقۀ بانک ها ٤٠ هزار میلیارد تومان (معادل تقریبی چهل میلیارد دلار) و بر اساس برخی دیگر از برآوردها معادل ٥٠ هزار میلیارد تومان است که روی هم معادل ۲٥ درصد ماندۀ تسهیلات بانک ها است که با استاندارد ٥ درصدی جهانی فاصله بسیار دارد.
سخنگوی ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی در ادامه گفته است که در مجموع ٧ میلیون و ۲٦۲ هزار و ٤٨٠ پروندۀ بدهی های معوقه بانک ها وجود دارد که ٩٩٫٥ درصدشان شامل معوقات زیر ١٠٠ میلیون تومان می شود و در این میان یک نفر تنها با ١ هزار میلیارد تومان بیشترین میزان بدهی به نظام بانکی کشور را دارد.
باری، مجموعۀ این نشانه ها حکایت از همه چیز دارند جز "رشد قابل توجه تولیدات صنعتی" کشور که در هر حال جز مهمی از رشد اقتصاد ملی است.
سخنانی از این دست یا از جنس اظهارات اخیر معاون اول رییس جمهوری که گفته بود دولت برغم صفر درصد رشد اقتصادی قصد دارد در سال جاری ۲٫٥ میلیون فرصت شغلی ایجاد کند جملگی نمایانگر گونۀ ویژه ای از گفتار کتمان و در وهلۀ اول کتمان منفی بودن رشد اقتصادی در ایران است.
دست بر قضا آنچه در ایجاد این رشد منفی بیش از همه نقش ایفا کرده باز برخلاف ادعای وزیر صنایع و معادن خود تحریم های بین المللی است که نه تنها بیهوده و بی اثر نبوده و یا حتا متوقف نشده، بلکه به معنای واقعی کلمه اقتصاد ایران را به حال فلج درآورده است. به اعتراف نمایندگان مجلس اسلامی ایران در نتیجۀ این مجازات ها ظرفیت تولید نفت خام ایران به طور متوسط روزانه ٤٠ هزار بشکه کاهش یافته و در موارد بسیاری جمهوری اسلامی ناگزیر از مبادلۀ تهاتری نفت خام کشور با خریداران مهمی مهمی نظیر هند است که سالانه به ارزش ١١ تا ١۲ میلیارد دلار نفت از ایران وارد می کند.
علی اکبر محرابیان، همانند دیگر مقامات جمهوری اسلامی، چه بخواهد، چه نخواهد، چه کتمان کند، چه کتمان نکند، نه تنها تولید صنعتی در ایران رشد نیافته، بلکه همانند بخش کشاورزی، و عمدتاً در نتیجۀ دو عامل حذف یارانه ها و سیل واردات کالاها، اعم از قاچاق و غیر قاچاق، به اغماء فرو رفته است. وانگهی، چگونه می توان سخن از رشد تولید صنعتی گفت هنگامی که صدها و ای بسا هزاران واحد تولیدی کشور از پرداخت هزینه های سوخت و به ویژه پرداخت دستمزد کارکنان خود ناتوانند و در نهایت راهی جز تعطیلی و ورشکستگی ندارند؟
این وضع نه با دوام است و نه قابل تحمل. آثار و عارضه های منفی این وضع دیر یا زود خود را در قالب بحران های اجتماعی و سیاسی گسترده نمودار و سرریز خواهد کرد. دست بر قضا نخستین عارضه های سیاسی این وضع خود را در تنش و اختلاف میان بالاترین مراجع قدرت اسلامی نمایان می کنند.
با این حال، خود وزیر صنایع و معادن در جای دیگری از اظهاراتش اعتراف کرده که ١٢ هزار واحد صنعتی ایران که ٧٠ درصد انرژی بخش صنعت و معدن را مصرف می کنند، در نتیجۀ حذف یارانه های با معضل ناتوانی تأمین هزینه های سوخت مورد نیاز خود روبرو شده اند، به طوری که به اعتراف خود وزیر صنایع و معادن هم اکنون ٩ هزار واحد تولیدی کشور خواستار دریافت وام و تسهیلات اعتباری فقط برای خرید انرژی هستند. وزیر صنایع و معادن در ادامه افزوده است که تاکنون ٤٠٠ واحد تولیدی نیز خواستار تسهیلات برای بازسازی و تکمیل بنگاه های خود هستند.
برغم همین نشانه های اندک ولی گویا که خود وزیر صنایع ارایه کرده، علی اکبر محرابیان مدعی بوده که در چهار ماه گذشته، یعنی از زمان اجرای قانون حذف یارانه ها میزان تولید کشور در مقایسه با مدت مشابه سال قبل "رشد قابل توجه" ای داشته است.
البته، وزیر صنایع و معادن از ارایۀ هر نوع رقم و شاخصی برای اندازه گیری این "رشد قابل توجه" تولید در کشور پرهیز کرده است، درست به همان نحو که در جریان تقریباً چهار سال اخیر از ارایۀ آمار و شاخص های رشد تولید اقتصادی و به طریق اوُلی رشد تولید صنعتی پرهیز نموده و هر بار نیز مسئولیت این نقیصه را متوجه دیگران از جمله بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران کرده است.
آخرین آمار و برآوردهای در دسترس در بارۀ رشد اقتصادی ایران، گزارش صندوق بین المللی پول است که هم براساس شواهد و ادعاهای مقامات جمهوری اسلامی ایران تنظیم شده و هم بعضاً به تأئید خود آنان نیز رسیده است و در مجموع نرخ رشد اقتصادی کشور را در سال جاری در بهترین حالت صفر در صد و در سال گذشته حداکثر یک درصد برآورد کرده است.
در نبود آمار رسمی قابل استناد، شواهد دیگر این برآورد را تأئید می کنند از جمله باز اعترافات خود وزیر صنایع و معادن در مورد مشکلات دست کم ٥٠ درصد واحدهای تولیدی و صنعتی کشور که از تأمین هزینه های انرژی مورد نیاز خود بازمانده اند و نیازمند تسهیلات بانکی برای رفع این مشکل هستند.
رشد بی سابقۀ چک های برگشتی و معوقات بانکی، عدم پرداخت ماهها حقوق کارگران صدها واحد اقتصادی و همچنین نرخ ٣٠ درصدی بیکاری که در ماههای اخیر رو به وخامت بیشتر نهاده و همگی طولانی ترین رکود در تاریخ اقتصادی ایران را رقم زده اند از دیگر علائمی است که از اوضاع نابسمان اقتصاد ایران حکایت می کنند.
آیت الله نوری مفیدی که نمایندۀ رهبر جمهوری اسلامی ایران در استان گلستان است در توصیف این وضع نابسمان امروز از جمله گفته است : در نتیجۀ همین رکود طولانی اقتصاد ملی ایران به طور پیوسته روندی رو به عقب را سیر می کند که در آن درآمدهای نفتی صرف واردات کالاهای بنجل چینی می شوند که نتیجه اش استمرار همین رکود مزمنی است که اقتصاد ایران شدیداً از آن رنج می برد.
در این حال، علی آقا محمدی عضو شورای عالی امنیت ملی که سخنگوی ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی نیز است گفته است که ٦٥ نفر از بدهکاران اصلی بانک ها روی هم ٦ هزار میلیارد تومان از معوقات بانکی را در اختیار دارند، در حالی که میزان مطالبات معوقۀ بانک ها ٤٠ هزار میلیارد تومان (معادل تقریبی چهل میلیارد دلار) و بر اساس برخی دیگر از برآوردها معادل ٥٠ هزار میلیارد تومان است که روی هم معادل ۲٥ درصد ماندۀ تسهیلات بانک ها است که با استاندارد ٥ درصدی جهانی فاصله بسیار دارد.
سخنگوی ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی در ادامه گفته است که در مجموع ٧ میلیون و ۲٦۲ هزار و ٤٨٠ پروندۀ بدهی های معوقه بانک ها وجود دارد که ٩٩٫٥ درصدشان شامل معوقات زیر ١٠٠ میلیون تومان می شود و در این میان یک نفر تنها با ١ هزار میلیارد تومان بیشترین میزان بدهی به نظام بانکی کشور را دارد.
باری، مجموعۀ این نشانه ها حکایت از همه چیز دارند جز "رشد قابل توجه تولیدات صنعتی" کشور که در هر حال جز مهمی از رشد اقتصاد ملی است.
سخنانی از این دست یا از جنس اظهارات اخیر معاون اول رییس جمهوری که گفته بود دولت برغم صفر درصد رشد اقتصادی قصد دارد در سال جاری ۲٫٥ میلیون فرصت شغلی ایجاد کند جملگی نمایانگر گونۀ ویژه ای از گفتار کتمان و در وهلۀ اول کتمان منفی بودن رشد اقتصادی در ایران است.
دست بر قضا آنچه در ایجاد این رشد منفی بیش از همه نقش ایفا کرده باز برخلاف ادعای وزیر صنایع و معادن خود تحریم های بین المللی است که نه تنها بیهوده و بی اثر نبوده و یا حتا متوقف نشده، بلکه به معنای واقعی کلمه اقتصاد ایران را به حال فلج درآورده است. به اعتراف نمایندگان مجلس اسلامی ایران در نتیجۀ این مجازات ها ظرفیت تولید نفت خام ایران به طور متوسط روزانه ٤٠ هزار بشکه کاهش یافته و در موارد بسیاری جمهوری اسلامی ناگزیر از مبادلۀ تهاتری نفت خام کشور با خریداران مهمی مهمی نظیر هند است که سالانه به ارزش ١١ تا ١۲ میلیارد دلار نفت از ایران وارد می کند.
علی اکبر محرابیان، همانند دیگر مقامات جمهوری اسلامی، چه بخواهد، چه نخواهد، چه کتمان کند، چه کتمان نکند، نه تنها تولید صنعتی در ایران رشد نیافته، بلکه همانند بخش کشاورزی، و عمدتاً در نتیجۀ دو عامل حذف یارانه ها و سیل واردات کالاها، اعم از قاچاق و غیر قاچاق، به اغماء فرو رفته است. وانگهی، چگونه می توان سخن از رشد تولید صنعتی گفت هنگامی که صدها و ای بسا هزاران واحد تولیدی کشور از پرداخت هزینه های سوخت و به ویژه پرداخت دستمزد کارکنان خود ناتوانند و در نهایت راهی جز تعطیلی و ورشکستگی ندارند؟
این وضع نه با دوام است و نه قابل تحمل. آثار و عارضه های منفی این وضع دیر یا زود خود را در قالب بحران های اجتماعی و سیاسی گسترده نمودار و سرریز خواهد کرد. دست بر قضا نخستین عارضه های سیاسی این وضع خود را در تنش و اختلاف میان بالاترین مراجع قدرت اسلامی نمایان می کنند.
بیانیه روز سه شنبه کشورهای شورای همکاری خلیج فارس، مبنی بر عربی دانستن خلیج فارس اگرچه در واکنش به اظهارات سرلشگر حسن فیروز آبادی فرمانده ستاد کل نیروهای مسلح ایران صادر شد، نشاندهنده مرحله جدیدی از خصومت کشورهای همسایه با جمهوری اسلامی ایران است، که اخیراً افزایش یافته است.
رسول نفیسی، استاد دانشگاه و کارشناس مسایل خاورمیانه در واشنگتن، با اشاره به لحن تند و بی سابقه کشورهای عربی همسایه ایران، موضعگیری اخیر آنان را ناشی از قوت قلب آنان و سیاست جدیدی می داند که تا کنون سابقه نداشته است.
وی معتقد است که تیرگی روابط ایران با کشورهای عرب همجوار به اختلاف میان شیعه و سنی تبدیل شده و سیاست تهاجمی اعراب در جنوب خلیج فارس، در همین رابطه بوجود آمده است. به نظر رسول نفیسی، حوادث بحرین در ایجاد شکاف و تعمیق اختلافات مؤثر بوده و با توجه اینکه آنها تا امروز توانسته اند با داشتن دست بالا در بحرین اعتراض ها را سرکوب کنند، قوت قلب بیشتری گرفته اند.
رسول نفیسی انزوای بین المللی ایران را عامل مهمی در قدرت گیری همسایگان عرب در منطقه و تهدید منافع ایران می داند و می گوید که ایران با پیش گرفتن سیاست های غلط، امتیاز های زیادی را در منطقه از دست داده است که مهم ترین آن عدم استفاده از منبع گازی پارس جنوبی است که قطر با آرامش مشغول بهره وری از آن است و در نتیجه این قطر است که با استفاده از منابع انرژی و تلویزیون الجزیره برای خود اعتبار کسب می کند و ایران در منطقه بازنده می شود.
رسول نفیسی تأکید می کند که در نتیجه اقدامات ستیزجویانه ایران علیه غرب، ابتدا ارتش آمریکا خلیج عربی را به جای خلیج فارس در نقشه های خود به کار برد و اخیراً وزارت خارجه آمریکا هم همین اقدام را کرده و اگر این گرایش ادامه یابد، شاید تا چهل، پنجاه سال آینده دیگر اسم خلیج فارس از بین برود.
رسول نفیسی، با تکیه بر اینکه اعراب با باج دهی به مقامات و کشورهای مختلف، همانطور که در مورد گوگل اینکار را کردند، درصدند تدریجاً نام خلیج فارس را عوض کنند، این خطر را بسیار جدی می داند.
وی معتقد است که تیرگی روابط ایران با کشورهای عرب همجوار به اختلاف میان شیعه و سنی تبدیل شده و سیاست تهاجمی اعراب در جنوب خلیج فارس، در همین رابطه بوجود آمده است. به نظر رسول نفیسی، حوادث بحرین در ایجاد شکاف و تعمیق اختلافات مؤثر بوده و با توجه اینکه آنها تا امروز توانسته اند با داشتن دست بالا در بحرین اعتراض ها را سرکوب کنند، قوت قلب بیشتری گرفته اند.
رسول نفیسی انزوای بین المللی ایران را عامل مهمی در قدرت گیری همسایگان عرب در منطقه و تهدید منافع ایران می داند و می گوید که ایران با پیش گرفتن سیاست های غلط، امتیاز های زیادی را در منطقه از دست داده است که مهم ترین آن عدم استفاده از منبع گازی پارس جنوبی است که قطر با آرامش مشغول بهره وری از آن است و در نتیجه این قطر است که با استفاده از منابع انرژی و تلویزیون الجزیره برای خود اعتبار کسب می کند و ایران در منطقه بازنده می شود.
رسول نفیسی تأکید می کند که در نتیجه اقدامات ستیزجویانه ایران علیه غرب، ابتدا ارتش آمریکا خلیج عربی را به جای خلیج فارس در نقشه های خود به کار برد و اخیراً وزارت خارجه آمریکا هم همین اقدام را کرده و اگر این گرایش ادامه یابد، شاید تا چهل، پنجاه سال آینده دیگر اسم خلیج فارس از بین برود.
رسول نفیسی، با تکیه بر اینکه اعراب با باج دهی به مقامات و کشورهای مختلف، همانطور که در مورد گوگل اینکار را کردند، درصدند تدریجاً نام خلیج فارس را عوض کنند، این خطر را بسیار جدی می داند.
گفتگو با رسول نفیسی
04/05/2011
سرانجام پس از هفته ها گفتگوی پشت پرده میان رهبران گروههای فلسطین برای تحقق یک ائتلاف و توافق بر سر مبارزه دموکراتیک انتخاباتی ، امروز این توافق نامه میان دو رقیب اصلی ، یعنی گروه الفتح و حماس به امضاء رسید و همزمان سیزده گروه فلسطینی دیگر نیز با تایید مفاد این توافقنامه آنرا امضاء کردند. این قرارداد به چهار سال درگیری میان دو گروه رقیب فلسطینی پایان داد.
نبیل شعث، مسئول بلند پایه سازمان الفتح، امروز، اعلام کرد که همه طرف های مذاکره این سند را امضاء کردند. گفته می شود که خالد مشعل و محمود عباس نیز سند مزبور را پاراف کردند. بهمین مناسبت مراسمی با حضور همه رهبران فلسطینی در قاهره برپا شد.
این توافق که بکمک مصر به سرانجام رسید پیش بینی می کند که یک حکومت موقت متشکل از شخصیت های مستقل تشکیل شود تا شرایط برگزاری یک انتخابات آزاد در نوارغزه و کرانه غربی رود اردن را تا یک سال دیگر فراهم کند.
گرچه گفته می شود که فرانسه و انگلستان با نگاهی مثبت به این حادثه مینگرند، ولی دولت بنیامین نتانیاهو با خشم بسیار از این توافق یاد می کند و حتی دولت خود مختار فلسطین را تهدید کرده است که در صورت همکاری با حماس، باید از صلح با اسرائیل صرفنظر کند.
نتانیاهو که امروز در انگستان بسر می برد باردیگر اظهار داشت که این عهدنامه نوعی پیروزی تروریزم است. او فردا برای ملاقات با مقامات فرانسوی به پاریس خواهد آمد.
آمریکا درباره این توافق سکوت اختیار کرده و راه احتیاط می پیماید. مارک تونر سخنگوی وزارت خارجه آمریکا امروز اظهار نظر کرد که آمریکا درباره دولتی که پس از این توافق بوجود خواهد آمد، با توجه به اعضای آن داوری خواهد کرد. او همچنین از رهبران حماس خواست که دست از خشونت بردارند و حق موجودیت اسرائیل را برسمیت بشناسند.
امروز در جریان برگزاری مراسم آشتی میان فلسطینیان، بر سر جایگاه خالد مشعل در اجلاس اختلافی پیش آمد که ساعت ها برگزاری مراسم را به تعویق انداخت. در واقع خالد مشعل مایل بود که در پشت میز مخصوص هیات رئیسه در کنار محمود عباس حضور داشته باشد که البته با مخالفت مسئولان الفتح و نیز میزبانان مصری مواجه شد. سرانجام خالد مشعل پذیرفت که در کنار بقیه میهمانان بنشیند و جایگاه مخصوص تنها در اختیار محمود عباس باشد. او البته پس از سخنرانی عباس به جایگاه آمد و نطقی ایراد کرد.
باید اضافه کرد که دو رهبر فلسطینی قرارداد مورد توافق را امضاء نکردند و تنها به پاراف کردن آن بسنده کردند. خبرگزاری فرانسه می نویسد که علت این امر هیچگاه روشن نشد.
نبیل شعث، مسئول بلند پایه سازمان الفتح، امروز، اعلام کرد که همه طرف های مذاکره این سند را امضاء کردند. گفته می شود که خالد مشعل و محمود عباس نیز سند مزبور را پاراف کردند. بهمین مناسبت مراسمی با حضور همه رهبران فلسطینی در قاهره برپا شد.
این توافق که بکمک مصر به سرانجام رسید پیش بینی می کند که یک حکومت موقت متشکل از شخصیت های مستقل تشکیل شود تا شرایط برگزاری یک انتخابات آزاد در نوارغزه و کرانه غربی رود اردن را تا یک سال دیگر فراهم کند.
گرچه گفته می شود که فرانسه و انگلستان با نگاهی مثبت به این حادثه مینگرند، ولی دولت بنیامین نتانیاهو با خشم بسیار از این توافق یاد می کند و حتی دولت خود مختار فلسطین را تهدید کرده است که در صورت همکاری با حماس، باید از صلح با اسرائیل صرفنظر کند.
نتانیاهو که امروز در انگستان بسر می برد باردیگر اظهار داشت که این عهدنامه نوعی پیروزی تروریزم است. او فردا برای ملاقات با مقامات فرانسوی به پاریس خواهد آمد.
آمریکا درباره این توافق سکوت اختیار کرده و راه احتیاط می پیماید. مارک تونر سخنگوی وزارت خارجه آمریکا امروز اظهار نظر کرد که آمریکا درباره دولتی که پس از این توافق بوجود خواهد آمد، با توجه به اعضای آن داوری خواهد کرد. او همچنین از رهبران حماس خواست که دست از خشونت بردارند و حق موجودیت اسرائیل را برسمیت بشناسند.
امروز در جریان برگزاری مراسم آشتی میان فلسطینیان، بر سر جایگاه خالد مشعل در اجلاس اختلافی پیش آمد که ساعت ها برگزاری مراسم را به تعویق انداخت. در واقع خالد مشعل مایل بود که در پشت میز مخصوص هیات رئیسه در کنار محمود عباس حضور داشته باشد که البته با مخالفت مسئولان الفتح و نیز میزبانان مصری مواجه شد. سرانجام خالد مشعل پذیرفت که در کنار بقیه میهمانان بنشیند و جایگاه مخصوص تنها در اختیار محمود عباس باشد. او البته پس از سخنرانی عباس به جایگاه آمد و نطقی ایراد کرد.
باید اضافه کرد که دو رهبر فلسطینی قرارداد مورد توافق را امضاء نکردند و تنها به پاراف کردن آن بسنده کردند. خبرگزاری فرانسه می نویسد که علت این امر هیچگاه روشن نشد.
در گفتگوئی با جواد اکبرین، روزنامه نگار و کارشناس مسائل خاورمیانه، او در مجموع با امید به این حادثه می نگرد، گرچه بیم از ناکامی آنرا هم نادیده نمی گیرد .
بعقیده او این حادثه نشان می دهد که با توجه به تحولات پر اهمیت منطقه، هم الفتح اندکی شجاعتر شده است و هم حماس اندکی عاقل تر!
او به دوکشور سوریه و ایران بعنوان دو متحد مهم حماس اشاره می کند که هر دو در موقعیت بسیار خطیری قرار دارند و نتیجه میگیرد که حماس با دیدن این اوضاع احساس می کند که در عوض اتکاء به نیروهای خارجی باید بیشتر پایش را در کشور خویش محکم تر کند.
بعقیده جواد اکبرین اگر پیامد این توافق تشکیل یک دولت فلسطینی باشد که به آینده و توسعه فلسطین و صلح فکر کند، قطعاً برای جمهوری اسلامی که هیچ نسبتی با دموکراسی و صلح و امنیت ندارد و اهدافش در نا آرامی منطقه تامین می شود، خطر بزرگی خواهد بود.
بعقیده او این حادثه نشان می دهد که با توجه به تحولات پر اهمیت منطقه، هم الفتح اندکی شجاعتر شده است و هم حماس اندکی عاقل تر!
او به دوکشور سوریه و ایران بعنوان دو متحد مهم حماس اشاره می کند که هر دو در موقعیت بسیار خطیری قرار دارند و نتیجه میگیرد که حماس با دیدن این اوضاع احساس می کند که در عوض اتکاء به نیروهای خارجی باید بیشتر پایش را در کشور خویش محکم تر کند.
بعقیده جواد اکبرین اگر پیامد این توافق تشکیل یک دولت فلسطینی باشد که به آینده و توسعه فلسطین و صلح فکر کند، قطعاً برای جمهوری اسلامی که هیچ نسبتی با دموکراسی و صلح و امنیت ندارد و اهدافش در نا آرامی منطقه تامین می شود، خطر بزرگی خواهد بود.
گفتگو با جواد اکبرین 4/5/11
04/05/2011
سردار پاسدار احمد وحیدی امروز (چهارشنبه) با اشاره به خبر کشته شدن اسامه بن لادن، رهبر سازمان تروریستی القاعده، گفت اکنون آمریکائی ها هیچ بهانه ای برای ماندن در منطقه ندارند و باید هرچه سریع تر آن جا را ترک کنند.
سردار وحیدی در دنبالۀ سخنان خود مدعی شد که کشته شدن بن لادن نه تنها یک پیروزی برای آمریکا نیست بلکه دقیق شدن در خبرها و مسائل حاشیه ای آن نشان می دهد که آمریکا شکست دردناکی را هم متحمل شده است.
وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح ایران در توجیه ادعائی که مطرح کرده است گفت آمریکائی ها به بهانۀ کشتن بن لادن وارد افغانستان شدند و به همین بهانه نیز در عراق جنگیدند و پاکستان را نیز در گیر این مسأله کردند. سردار وحیدی گفت آمریکا برای این کار سه کشور را در جنگ در گیر کرد و بیش از یک میلیون کشته به بار آورد و هزار میلیارد دلار هزینه کرد. این مقام ایرانی افزود آیا می توان نام این اقدام را پیروزی گذاشت.
سرانجام این که سردار وحیدی اصل قضیه یعنی کشته شدن اسامه بن لادن را نیز به زیر سوأل برد و گفت اصل خبر کشته شدن بن لادن مشکوک است و ابهامات و مسائل زیادی پیرامون این موضوع وجود دارد. وزیر دفاع جمهوری اسلامی در پایان گفت آن ها گفته اند جسد بن لادن را به دریا انداخته اند چرا اجازه ندادند یک ناظر بی طرف تأیید کند که این فرد بن لادن است یا نه؟
سردار وحیدی در دنبالۀ سخنان خود مدعی شد که کشته شدن بن لادن نه تنها یک پیروزی برای آمریکا نیست بلکه دقیق شدن در خبرها و مسائل حاشیه ای آن نشان می دهد که آمریکا شکست دردناکی را هم متحمل شده است.
وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح ایران در توجیه ادعائی که مطرح کرده است گفت آمریکائی ها به بهانۀ کشتن بن لادن وارد افغانستان شدند و به همین بهانه نیز در عراق جنگیدند و پاکستان را نیز در گیر این مسأله کردند. سردار وحیدی گفت آمریکا برای این کار سه کشور را در جنگ در گیر کرد و بیش از یک میلیون کشته به بار آورد و هزار میلیارد دلار هزینه کرد. این مقام ایرانی افزود آیا می توان نام این اقدام را پیروزی گذاشت.
سرانجام این که سردار وحیدی اصل قضیه یعنی کشته شدن اسامه بن لادن را نیز به زیر سوأل برد و گفت اصل خبر کشته شدن بن لادن مشکوک است و ابهامات و مسائل زیادی پیرامون این موضوع وجود دارد. وزیر دفاع جمهوری اسلامی در پایان گفت آن ها گفته اند جسد بن لادن را به دریا انداخته اند چرا اجازه ندادند یک ناظر بی طرف تأیید کند که این فرد بن لادن است یا نه؟
افراد مسلح به اجتماع انتخاباتی حزب حاکم ترکیه حمله کردند
به گزارش شبکه ان تی وی، مردان مسلح روز چهارشنبه (۴ مه/ ۱۴ اردیبهشت) در شهر قستمونو واقع در شمال ترکیه بسوی اتومبیل پلیس آتش گشودند که یک نفر کشته شده است. این حمله در محل گردهمآیی انتخاباتی حزب عدالت و توسعه صورت گرفت. اتومبیل پلیس در حال اسکورت یک اتوبوس متعلق به حزب عدالت و توسعه بوده است. رجب طیب اردوغان، نخست وزیر ترکیه در این اجتماع سخنرانی کرده بود. وی قبل از حمله محل را با هلیکوپتر ترک کرده بود.
انتقال یک فعال مدنی به زندان تبریز و احضار یک فعال دانشجویی به اطلاعات
خبرگزاری هرانا - هادی حمیدی شفیق فعال سیاسی که در درگیریهای پس از مسابقه فوتبال در شهر تبریز دستگیر شده بود به زندان تبریز منتقل شد.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، در پیگیریهای خانواده ایشان برای این فعال ملی بیست میلیون تومان وثیقه تعیین شده است.
شایان ذکر است اکثر بازداشت شدگان این تجمع که به اطلاعات نیروی انتظامی منتقل شده بودند با تعهد کتبی آزاد و برخی نیز به زندان منتقل شدهاند.
هم چنین مهدی هادی شفیق، فعال دانشجویی آذربایجان به اداره اطلاعات کل استان احضار شده است در پی این احضار تلفنی از وی خواسته شده است جهت گزینش نهایی سازمان سنجش و ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد در ستاد خبری اداره اطلاعات حضور بهم برساند.
هم چنین مهدی هادی شفیق، فعال دانشجویی آذربایجان به اداره اطلاعات کل استان احضار شده است در پی این احضار تلفنی از وی خواسته شده است جهت گزینش نهایی سازمان سنجش و ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد در ستاد خبری اداره اطلاعات حضور بهم برساند.
مهدی حمیدی شفیق دانشجوی رشته جامعهشناسی دانشگاه تبریز پیش از این از سوی کمیته انضباطی به یک ترم تعلیق از تحصیل محکوم شده بود.
انتقال يونس آقايان، زندانی محکوم به اعدام به قرنطينه زندان اروميه
خبرگزاری هرانا - يونس آقايان زندانی محکوم به اعدام، روز گذشته به قرنطينه زندان مرکزی اين شهر منتقل شد.
پدر اين زندانی در گفتگو با موکريان نیوز ضمن تأييد اين خبر اظهار داشت: مأموران زندان اروميه روز گذشته يونس آقايان زندانی محکوم به اعدام را که حدود ۷ سال است در حبس بسر می برد به قرنطينه زندان مرکزی اروميه منتقل کرده اند.
گفتنی ست از علت انتقال اين زندانی به قرنطينه زندان اروميه خبری در دست نيست.
شايان ذکر است يونس آقايان زندانی اهل حق مياندوآبی به همراه چند تن ديگر از اهالی روستای اوچ تپه اين شهر، در درگيريهای سال ۸۳ در اين روستا، دستگير و نامبرده پس از محاکمه در دادگاه به اعدام محکوم شد.
احمدی نژاد بە ضعف و ناتوانی خود و دولتش واقف است، اما بدلیل منافع کلان اقتصادی کە از طریق کنترل بر دولت نصیب این جریان و سرمایە داری نظامی می شود، مایل نیست قدرت را داوطلبانە رها و راە را برای کنترل و سهمگیری بیشتر سرمایە داری تجاری کە برای اختصاص بخش بیشتری از درآمدهای رو بە تزاید نفتی بە این بخش، دندان تیز کردە است و در مجلس نفوذ زیادی دارد، باز کند.
صادق کار
قهر و اعتصاب سیاسی محمود احمدی نژاد و خودداری او از انجام وظایف ریاست جمهوری بە مدت نزدیک بە دو هفتە، کە ظاهرا بە دلیل ابقاء دوبارە مصلحی وزیر بر کنار شدە اطلاعات توسط خامنەای، و دخالت فرا قانونی او در این امر و باز گشت مجدد رئیس دولت کودتا بە سرکار، جنگ قدرت شدیدی را کە در میان سران حکومت جریان دارد و تا کنون کوشش فراوانی برای نهان نگاە داشتن آن از اذهان مردم صورت می گرفت، بر ملا کرد. این رویداد بسیار مهم بار دیگر نشان داد کە پروژە یک دست کردن حاکمیت بە رغم تلاش ها و هزینە بسیار گزافی کە تا کنون صرف تامین آن گردیدە، امری است محال و دست نایافتنی. در واقع تلاشهای تاکنونی کە همراە با زور و سرکوب و جنایات بسیارتوام بودە است، نتایج عکس بە بار آوردە و بجای اینکە با عث یک دستی حاکمیت گردد بە انشقاق بیشتر و عمیق تر شذن شکا ف ها در راس حکومت منجر گردیدە و روند اضمحلال آنرا شتاب بخشیدە است. تجربە فرایند دمکراتیزە شدن نظامهای استبدادی در دو دهە اخیر همگی نشان می دهند کە جلو گیری از شکل گیری نهاد های مدنی و اپوزیسیون دمکراتیک در بسیاری از این نظامها، کە از لحاظ زیادی موقعیت بە مراتب بهتری از نظام حا کم در ایران را داشتەاند نیز، نتوانستە مانع فروپاشی و اضمحلال آنها از درون گردد.
از مدتها قبل با علنی شدن پارەای اختلافات میان خامنەای و احمدی نژاد، بخصوص پس از اختلافاتی کە بر سر مشایی در میان محافظە کاران حاکم با احمدی نژاد پیش آمد و او سر سختانە با درخواست بر کناری مشایی، کە از طرف روحانیون و محافظە کاران ذی نفوذ طرح شد بە مخالفت برخواست، برای اکثر ناظران و مردم مشخص شدە بود کە اختلاف میان خامنەای و احمدی نژاد بسی فراتر از اختلاف میان رئیس و مرئوس است. احمدی نژاد قبلا نیز بە اشکال مختلف بطور غیرمستقیم و با کنایە، با برخی رفتارها و موضع گیری های خامنەای مخالفت کردە بود و در موارد بسیاری با تصمیمات و مصوبات نهادهای حکومتی آشکارا بە مخالفت برخواستە و از پذیرش و اجرای آنها خوداری نمودە و هر گاە کە با مقاومت مواجە می شد، خامنەای را بە جانبداری از خویش کشاندە بود. عقب نشینی مجلس در رابطە با نحوە هزینە کردن درآمدهای ناشی از هدفمند کردن یارانە، تحمیل تعدادی از وزرا بە مجلس، جلوگیری از استیضاح برخی از وزرا، بر کناری وزیر امور خارجە، تنها نمونە های از حمایت خامنەای از او است. تا زمانی کە خامنە ای خواستە یا ناخواستە از احمدی نژاد دفاع می کرد، رییس دولت کودتا نیز از انتقاد علنی از خامنەای اجتناب می کرد. اما پس از عزل وزیر اطلاعات و ناکام ماندن رایزنهای پشت پردە و ابقاء مصلحی توسط خامنەای، احمدی نژاد با توسل بە اعتصاب و تداوم دو هفتەای آن، بطور علنی رودرروی رهبر جمهوری اسلامی قرار گرفت و برغم فشارها و انتقاداتی کە از او توسط بخش وسیعی از سران و گردانندگان حکومت بعمل آمد، مدت زیادی مقاومت کرد. گرچە مشخص نیست کە او چگونە راضی شد دوبارە بە سر کار خود برگردد، با این حال پس از بازگشت بە کار نە تنها نشانەای از عقب نشینی در او دیدە نشد، بلکە عدم حضور مصلحی در جلسە کابینە این ظن را کە او ممکن است این بار نیز خامنەای را مجبور بە پذیرش خواست خود کردە باشد، تقویت کردە است. بە نظر می رسد کە طیف احمدی نژاد و مشایی، هنوز در میان محافظە کاران حاکم در مجموع از موقعیت بهتری برخواردار باشد. رفتار احمدی نژاد در درون حکومت و تحمیل بسیاری از خواستە های طیفی کە او آنرا نمایندگی می کند بە نهاد های حکومتی، این سوال را کە منشا قدرت و نفوذ این جریان در کجاست، در اذهان عمومی بوجود آوردە است. عدەای، ضعف و ناتوانی رهبر جمهوری اسلامی را دلیل موقعیت برتر جریان احمدی نژاد در درون حکومت می دانند. دستە دیگری حمایت نظامیان و سرمایە داری نوپای نظامی را دلیل نفوذ این جریان در درون حکومت معرفی می کنند و جمعی دیگر، موقعیت احمدی نژاد را در میان گروهی از حاشیە نشینان و روستایان کم بضاعت و دستە دیگر مخالفت او با روحانیت و آقا زادە ها و تظاهر او بە مستضعف دوستی را ارزیابی می کنند. اما انتقاد و حملات یکی دو هفتە گذشتە برخی از فرماندهان سپاە به احمدی نژاد، نشان می دهد کە سپاە نیز مانند حکومت بە جناح های متعددی تقسیم شدە است. به همین دلیل تشخیص اینکە چە تعدادی از چە جناحی حمایت می کنند، نا مشخص است. اما آنچە مسلم است این است کە در دوران احمدی نژاد مقدار بسیار زیادی از در آمدهای نفتی و همچنین بخش زیادی از ذخایر نفت و گاز و پروژە های کلان اقتصادی در اختیار نظامیان قرار گرفتە است که آخرین آنها واگذاری یک پروژە یک میلیارد دلاری، همزمان با اعتصاب احمدی نژاد است. از این رو، بعید نیست کە این جریان نسبت بە سایر جناح های حکومت از نفوذ بیشتری در میان نظامیان و نیروهای اطلاعاتی بر خوردار باشد و روی این نیروها برای روز مبادا حساب باز کردە باشد. این عوامل در مجموع می توانند بخشی از دلایل موقعیت برتر این جناح در حکومت باشند. ولی رفتار تاکنونی خامنە ای با این جریان، زیاد بی حساب و کتاب نیست. هم احمدی نژاد و هم خامنەای موقعیت خود و دولت و حکومتشا ن را در خطر می بینند. هر دوی آنها می دانند که چە می کنند. خامنەای می داند حتی اگر توان کنار زدن جناح احمدی نژاد را هم داشتە باشد، نباید اینکار را انجام دهد، زیرا پس از کودتای انتخاباتی گذشتە، رژیم آنچنان نحیف شدە کە تحمل جراحی دیگری را ندارد. از طرف دیگر، او بە ناتوانی و ضعف احمدی نژاد و ناکار آمدی دولت واقف است و می داند کە تدوام وضع موجود ممکن است بە فروپاشی حکومت منجر شود. اما او چون می فهمد کە احمدی نژاد بە آسانی از قدرت کنارە گیری نخواهد کرد، تلاش می کند با مهار احمدی نژاد و برقراری نظارت و کنترل مجلس بر دولت، بحران را مهار کند. احمدی نژاد بە ضعف و ناتوانی خود و دولتش واقف است، اما بدلیل منافع اقتصادی، کلانی کە از طریق کنترل بر دولت نصیب این جریان و سرمایە داری نظامی می شود، او مایل نیست قدرت را داوطلبانە رها و راە را برای کنترل و سهمگیری بیشتر سرمایە داری تجاری کە برای اختصاص بخش بیشتری از درآمدهای رو بە تزاید نفتی بە این بخش، دندان تیز کردە است و در مجلس و حکومت از نفوذ زیادی بر خودار است، باز کند. دعوای احمدی نژاد با مجلس بر سر اینکە منابع مالی کلانی کە بە دلیل (هدفمند کردن یارانە ها) آزاد می شوند در کنترل چە کسی باشد بیشتر از هر چیز ناشی از جنگ منافعی است کە او را در مقابل مجلس و خامنەای قرار می دهد، او نمی خواهد کنترل این ثروت عظیم را از دست بدهد. نظامیان حامی احمدی نژاد نیز نگران آن هستند کە تغییر یا کنترل بیشتر دولت توسط مجلس، منافع اقتصادی آنها را تضعیف نماید.بهمین جهت، با وجود اعلام رفتن مشایی از دفتر ریاست جمهوری، تمرکز حملە منتقدین محافظە کار دولت فعلا ، همچنان روی مشایی است. این رفتار منتقدین دولت، نشان می دهد کە فعلا نە خامنەای و نە محافظە کاران منتقد دولت قصد برکناری رئیس دولت کودتا را ندارند. مقاومت احمدی نژاد در برابر فشارهای کە جهت کنار نهادن مشایی توسط رقبایش بە او وارد می شود بە این خاطر است کە او ترجیح می دهد برای مصاف های پیش رو، جبهە خود را حتی الامکان آسیب نایافتە نگاە دارد. با اینکە هنوز تکلیف ابقاء مصلحی ناروشن است، اما بعید بە نظر می رسد کە بر سر رفتن همزمان مشایی و مصلحی بین احمدی نژاد و خامنەای توافقی حاصل شدە باشد. جنگ قدرت بە هر حال صرف نظر از اشکالی کە ممکن است بە خود بگیرد، در راس هرم قدرت همچنان تداوم خواهد یافت و این امر فرایند فروپاشی حکومت از درون را شتاب خواهد بخشید. در چنین شرایطی تلاش برای گسترش و تقویت جنبش آزادیخواهانە بە مثابە نیروی جایگزین حکومت، بهترین اقدامی است کە نیروهای دمکراتیک می توانند برای آن تلاش و مبارزە کنند.
جنبش سبز بعد از ضرباتی کە بە علت سرکوبهای شدید بر آن وارد آمد، در شرایط دشوارتری قرارگرفت، اما از لحاظ ذهنی فلج نشد. سران رژیم با پیشبرد چنین رویە تبلیغاتی در مورد جنبشهای منطقە، درصددند کە از بعدی روانی ـ ذهنی وارد شدە و جنبش سبز و اعتراضی مردم را از درون تهی سازند.
فرخ نعمت پور
خیزشهای مردمی در بعضی از کشورهای منطقە خاورمیانە و شمال آفریقا بە موفقیتهایی دست یافتەاند؛ اعتراضات مردمی اما در دیگر کشورها ادامە دارند بدون آنکە توانستە باشند تغییری در موازنە قدرت سنتی در کشورهایشان ایجاد کردەباشند.
از لحاظ واکنش و پشتیبانی کشورهای جهان و منطقە در مورد این قیامها باید گفت کە نوع و هویت آن را منافع کشورها تعیین می کند؛ بویژە آنگاە کە بازی عمدتا در میان دو جناح عمدە فرض می شود: اسلامگرایان و مستبدان حاکم. غرب با بازی ماهرانە بر بندی دشوار، سعی می کند کە روند رویدادها را بە سمتی پیش ببرد کە عمدتا نیروهای میانە رو (حال از نوع اسلامی آن هم باشد)، حاکم شوند. البتە در صورتیکە صعود اسلامگرایان اجتناب ناپذیر باشد. و آنجا هم کە این صعود مستقیما با واکنش تند کشورهای منطقە (حامی غرب) روبرو شود، و جمهوری اسلامی را تقویت کند، در بهترین حالت بە موضعگیریی اخلاقی دست می زند. یعنی در واقع روند دشوار رویدادها، موضعگیری بر اساس پرنسیپهای ادعایی را بسیار دشوارتر کردە است.
اما از طرف دیگر جمهوری اسلامی را داریم کە خود را برندە اصلی این خیزشها می داند. کە آن هم بە چند دلیل است:
ـ دولتهای مستبد در این کشورها عمدتا دوست آمریکا هستند. بنابراین فروپاشی آنان لااقل در مقطع کنونی بە نفع جمهوری اسلامی می باشد.
ـ این دولتها تا حالا اسلامگرایان سیاسی را سرکوب کردەاند.
ـ اسراییل نگران روند تحول در این کشورهاست.
ـ با آزاد شدن پتانسیل اسلام سیاسی در این کشورها، این جمهوری اسلامی است کە حضور دیگر اسلامگرایان منطقە را در قدرت در کنار خود احساس خواهد کرد ، کە این تشابە، بە او قدرت اعتماد بە نفس بیشتری خواهد بخشید.
ـ و سرانجام اینکە چنین تحولاتی لااقل در کوتاە مدت و میان مدت توان تمرکز غرب را بر روی ایران از آن خواهد گرفت، کە این می تواند فرصت خوبی بە رژیم بدهد.
یعنی در واقع می توان گفت کە بە شیوەای کلی، کار آمریکا و متحدان آن در این مقطع، نوعی همراهی با این جنبشهاست در مسیر معتدل کردن جناحهای سیاسی شرکت کنندە در آن، و کار جمهوری اسلامی هم این است کە با لااقل کمک تبلیغی و رسانەای، حضور اسلامگرایان را در روند تحولات این کشورها تقویت کند.
اما در عمل هر دو، پارادوکسی هست کە چنانکە گفتە شد ناشی از تاثیرگذاری رقابت غرب و ایران در این بازی بزرگ سیاسی است. در بحرین، آمریکا در مسیر پشتیبانی از اعتراضات مردم پیش نرفت (نقض سیاست کنونی وی در منطقە کە تقویت نیروهای میانەرو می باشد) و جمهوری اسلامی با پشتیبانی از رژیم سوریە بە پشتیبانی از یک رژیم سکولار و غیر مذهبی اما مخالف آمریکا می پردازد (نقض سیاست پشتیبانی از اسلامگرایان).
در اینجا بازی ایدئولوژی در میدان واقعیت، چهرە واقعی خود را بهتر نمایان می سازد.
اما تاثیرات مشخص این رویدادها بر جنبش سبز ایران و مردم کشور ما چیست؟
مردم ایران خود می دانند کە پشتیبانی جمهوری اسلامی از جنبش در این کشورها، و آنها را پس لرزەهای انقلاب اسلامی تعبیر کردن، در خود تناقضی دارد. زیرا کە جنبش این کشورها را تنها با صفت اسلامی فرض کردن (آنگونە کە روزنامە کیهان مدعی است و خصلت اقتصادی و اجتماعی آن را منکر می شود) واقعی نیست، اما از طرف دیگر، همین مردم می دانند کە جناح اسلامی در این جنبشها یکی از جناحهای اصلیست، و درست همین باعث می شود کە احساس و تصور متناقضی در درونشان پدید آید.
از یک طرف، نفس جنبش و خواستهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی (سکولار) آن می تواند بە تقویت روحیە مبارزەجویی در میان سبزها و جنبش اعتراضی مردم منجر شود، اما از طرف دیگر نوع تماس رژیم با این جنبشها و احساس اشتراک و منفعت با آن، می تواند بە این تفکر منجر شود کە تحولات منطقە بە تقویت رژیم می انجامد، و همین روحیە مبارزەجویی و امید را در آنان تضعیف کند. و در واقع آگاهی بر همین مورد دوم است کە سران رژیم را بشدت بە تبلیغ در این مسیر متمایل کردە است. یعنی در واقع این تنها تضعیف غرب در منطقە نیست کە آنان را چنین ظاهرا بە وجد آوردە است، بلکە استفادە ابزاری از این جنبشها در مسیر تضعیف جنبش سبز شاید اصلی ترین عنصر محرک آنان باشد.
جنبش سبز بعد از ضرباتی کە بە علت سرکوبهای شدید بر آن وارد آمد، در شرایط دشوارتری قرارگرفت، اما از لحاظ ذهنی فلج نشد. سران رژیم با پیشبرد چنین رویە تبلیغاتی در مورد جنبشهای منطقە، درصددند کە از بعدی روانی ـ ذهنی وارد شدە و جنبش سبز و اعتراضی مردم را از درون تهی سازند.
امری کە با سرکوب فیزیکی میسر نشد، حال تلاش می شود با سواستفادە تبلیغی از تحولات موجود در منطقە پیش بردە شود.
در شرایطی که در سال های اخیر، عواید نفتی کشور و درآمد دولت رو به گسترش است، اما هر روز بر دامنه فقر در جامعه افزوده می شود و کشور هنوز از زیر بار سنگین هزینه های هزینه های دولتی و فساد دولتی و ریخت و پاش هایش، کمر راست نکرده است.
بهرام رحمانی
مقدمه
چند ساعتی به اول ماه می، روز بین المللی کارگران نمانده است. کارگران ایران نیز در این روز هم چون هم طبقه ای های خود در جهان، در این روز همراه با خانواده هایشان به خیابان ها می آیند تا با نمایش پرشکوه قدرت طبقاتی شان، خواست ها و مطالبات خود را فریاد بزنند و علیه ستم و استثمار سرمایه داران سخن بگویند.
اکنون در مقطع ١١ اردیبهشت ١٣٩٠، با نگاهی اجمالی به وضعیت عمومی طبقه کارگر ایران، به ویژه کار زنان و کار کودکان، به روشنی می توان دریافت که شرایط کاری شان دشوارتر و وضعیت شغلی شان، نا امن تر و وضعیت اقتصادی شان وخیم تر از سال های گذشته است.
عدم پرداخت به موقع دست مزدھا در بسیاری از کارخانه ھا، تعطیلی مراکز کار و تولید، اخراج و بی کار سازی ھای دسته جمعی کارگران، قراردادھای موقت و سفیدامضاء، سرکوب اعتراضات و اعتصابات کارگری، بازداشت و زندانی کردن فعالان جنبش کارگری و نیز تشدید فشار بر تشکل ھای کارگری از جمله اقدامات سرکوبگرانه و سیاست های ارتجاعی دولت سرمایه داری حکومت اسلامی علیه کارگران ایران است.
در حالی که تورم و گرانی سرسام آور و خط فقر نیز بالای یک میلیون تومان است، تعیین میزان ٣٠٣ هزار تومان به عنوان حداقل دریافتی حقوق کارگران ایران برای سال ٩٠، توهینی بزرگ و فلاکت بار برای خانواده های کارگری است. حتی این دست مزدهای ناچیز شامل حال میلیون ها کارگری که در کارگاه های خانوادگی و هم چنین کارگاه های زیر ١٠ نفر کار می کنند، نمی شود.
حکومت اسلامی که طی چند سال اخیر با بحران جهانی دنیای سرمایه داری نیز مواجه شده است عواقب وخیمی برای کارگران در پی داشته و اجرای برنامه حذف سوبسیدها در سال ٨٩ نیز، شرایط زندگی را برای کارگران ایران باز هم دشوارتر ساخته است.
مجموعه فشارها و تضییقات و ستمی که بر کل کارگران ایران اعمال می شود، مسلما روی کار و زندگی زنان کارگر ایران تاثیرات ویران کننده تری دارد. چرا که کارفرمایان در راستای سیاست های تعدیل نیروی کار و اخراج سازی های مداوم نخست زنان کارگر را اخراج می کنند از سوی دیگر، نه تنها کارگران زن نخستین قربانیان سیاست های تعدیل نیروی کار و اخراج سازی هستند، بلکه حکومت ضدکارگر و زن ستیز اسلامی، زنان کارگر را به بهانه های گوناگون تحت فشار قرار می دهد. بعلاوه این که کارگران زن، به خصوص در کارگاه های تولیدی کوچک، مورد استثمار شدیدتر کارفرمایان قرار دارند. از این رو، نقد و بررسی وضعیت وخیم تر زنان کارگر و دفاع از برابری حقوق آنان، باید به صورت جدی تر در جنبش کارگری ایران، طرح و دایما تاکید شود.
سیستم سرمایه داری حاکم بر ایران، کودکان را نیز شدیدا استثمار می کند و به جای تامین تحصیل رایگان، آن ها راهی کارهای سخت و خطرناک می کند. زنان و کودکان بیش تر در کارگاه های کوچک کار می کنند که از شمول قانون کار خارج شده اند.
قانون کار حکومت اسلامی ایران، هم چون قوانین دیگر آن، ضدانسانی و در جهت منافع سرمایه داران و اهداف و سیاست های حکومت تدوین و تنظیم شده و در سال های گذشته نیز همواره آن موادی که گوشه چشمی هم به منافع کارگران داشتند به نفع سرمایه داران تغییر داده شده اند.
قانون کار ضدکارگری حکومت اسلامی
قانون کار حکومت اسلامی، بدون دخالت کارگران، توسط سرمایه داران و حکومت حامی سرمایه تدوین و تصویب و به جامعه کارگری تحمیل شده است قانون کار، هم چون قوانین دیگر حکومت اسلامی، یک قانون کار ضدکارگری است. اما همین قانون نیز بارها توسط مجلس شواری اسلامی، به نفع کارفرمایان و سرمایه داران تغییر داده شده است.
حکومت اسلامی، حدود ۱۰ سال پس از انقلاب ۵۷، تغییراتی را به نفع سرمایه داران و کارفرمایان و دولت به عنوان بزرگ ترین کارفرمای کشور و به ویژه در عدم حضور نمایندگان واقعی کارگران، در سال ۶۹ تصویب گردید و پس از آن نیز همواره تلاش کرده تا هرچه بیش تر حقوق کارگران را با آوردن اصلاحیه های مختلفی نادیده بگیرند.
طبق تغییر قانون کار در دوره قدرت اصلاح طلبان حکومتی به ریاست جمهوری محمد خاتمی، مبنی بر این که کارگاه های زیر ١٠ کارگر شامل مقررات بیمه نباشند و حداقل حقوق، شکایت از اخراج و گرفتن سنوات از کارگر قراردادی و غیره از این بخش کارگران سلب شد.
کارفرمایان این کارگاه ها که بیش تر کودکان و زنان را به کار می گیرند مزد بسیار کم تری به آن ها می پردازند. کارگران این کارگاه ها، حق بیمه، سنوات و حق کودک، مسکن، مهد کودک و سایر مزایا برخوردار نیستند. از امور بهداشتی، حق زایمان و مواردی از این قبیل برای کارگر زن قائل نیستند. آزار جنسی بی شماری نیز توسط مدیریت و کارفرماها به زنان کارگر تحمیل می گردد.
کودکان و جوانانی که باید به تحصیل بپردازند اما به دلیل درآمد ناچیز خانواده هایشان مجبورند به جای مدرسه راهی کارگاه ها و کارهای خطرناک شوند توسط کارفرمایان شدیدا استثمار می گردند. مزد بسیار پایین آن ها و شرایط سخت کاری شان، بسیار غیرانسانی است.
اصلاحیه ماده ۲۱ در مورد فسخ قراردادها، اختیارات بیش تری به کارفرمایان داد مواردی که بازنشستگی، از کار افتادگی، فوت کارگر، انقضای مدت قرارداد، پایان کار قرارداد با مدت مشخص، استعفای کارگر، کاهش تولید و تغییرات ساختاری مربوط به کارگاه، کاهش توان تولیدی کارگر و غیره را به ضرر کرگران و به نفع کارفرمایان دگرگون کرد. اصلاح در ماده ۲۷ برای اخراج کارگر که قبلا باید تایید شورای کارگری را در بر می داشت، پس از تغییرات جدید تنها به شورا اطلاع داده می شود و ماده ۱۹۱ تعیین تعداد حداقل کارگرانی که مشمول قانون کار نمی شوند.
قراردادهای موقت و سفیدامضایی که فقط به امضای کارگر رسیده و در صندوق کارفرماست، دست سرمایه داران را برای استثمار هرچه بیش تر کارگران و اخراج آن ها باز می گذارد.
براساس قوانین کار ایران، کارگاه هایی با کم تر از ۱۰ کارگر مشمول قانون کار نمی شوند. معافیت این کارگاه ها از رعایت حقوق کارگران سبب شده است که کارفرمایان زنان و کودکان را با حقوق کم تری و ساعات کار بیش تری به کار گیرند بدون این که کم ترین کنترل قانونی وجود داشته باشد.
خبرگزاری ایلنا، روز شنبه ۲۵ دی ماه ۸۹، دبیر خانه کارگر حکومت در ساوه، از مشاهده تعهد محضری کارگرانی خبر داده که «حق مطالبه هیچ گونه حقوقی» در صورت بروز حادثه هنگام کار را ندارند. مهدی زمانی نوری، هم چنین به قراردادهایی اشاره می کند که «سفیدامضاء» هستند، یعنی تاریخ شروع و پایان کار کارگران در آن ها نوشته نمی شود. دبیر خانه کارگر ساوه، از حداقل ۵ واحد صنعتی خبر می دهد که در این شهر حقوق کارگران را ماه ها است پرداخت نکرده اند.
در همین زمینه سیامک طاهری خبرنگار حوزه کارگران در تهران، در گفتگو با دویچه وله، این اتفاق را در کارگاه هایی با کم تر از ده کارگر گسترده می داند و اضافه می کند: «چند سال پیش مجلس ایران قانونی را وضع کرد که بر مبنای آن، کارگاه هایی که تعداد کارگران شان زیر ۱۰ نفر هستند، از شمول قانون کار معاف می شوند و شامل قانون کار نیستند. یکی از مضرات این طرح، قراردادهای سفیدامضاء است. موارد دیگری هم بسیار زیاد است، اینکه کارگرها با حقوق بسیار اندکی استخدام می شوند، هر شش ماه یک بار اخراج می شوند و کارگران جدیدی استخدام می شوند. به این ترتیب، به علت وجود این قانون چنین حالتی پیش آمده و تقریبا در کارگاه های زیر ۱۰ نفره، می توان گفت از وسعت بسیار زیادی برخوردار است.»
خبرنگار حوزه کارگران، درباره این که در صورت بروز حادثه برای کارگران ایرانی چه مرجعی برای رسیدگی به وضع آن ها وجود دارد میگوید: «معمولا مرجع رسیدگی به این امور وزارت کار است و کارگر باید در درجهی اول به آن جا مراجعه کند. البته در مواردی و تحت شرایطی می توان به دادگستری هم مراجعه کرد. ولی یکی از مشکلات بزرگ در ایران این است که کارگران به حقوق شان آگاه نیستند و نمی دانند اصلا باید به کجا مراجعه کنند. مواردی پیش می آید که کارفرما با پرداخت مبلغی بسیار جزیی به کارگر، حتی او را خوشحال هم می کند و او دیگر دنبال قضیه را نمی گیرد. حتی ممنون کارفرما هم می شود که این مبلغ جزیی را به او داده است.»
در این میان، با اجرای طرح هدف مندسازی یارانه ها و افزایش قیمت ها هنوز رقمی به عنوان حداقل دست مزدها در سال ۱۳۹۰ برای حدود ۸ میلیون کارگر ایرانی تعیین نشده، اما طبق آن چه سال پیش از سوی مقامات دولتی ایران اعلام شده کارگران ایرانی باید حداقل حدود ۳۲۰ هزار تومان در ماه حقوق بگیرند.
سیامک طاهری، اما این اعداد را واقعی نمی داند و از حقوق ۶۰ هزار تومانی در ماه برای کارگران در بعضی شهرستان های ایران خبر می دهد. او چنین می گوید: «طبق قانون کار حداقل دست مزد حدود ۳۲۰ هزار تومان است اما بازهم شامل کارگاه های زیر ۱۰ نفر نمی شود. موارد بسیار زیادی را می شود، بهخصوص در شهرستان های کوچک تر مثال زد که کسانی با ۶۰، ۷۰ و ۸۰ هزارتومان حقوق در ماه کار میکنند.»
بیمه کردن کارگران هم از دیگر مواردی است که در قانون کار ایران کارفرمایان مجبور به رعایت آن هستند اما تا چه حد کارفرمایان ایرانی به آن پایبند هستند؟ سیامک طاهری، می گوید: «در مورد کارگران سفیدامضاء و کارگرانی که تا شش ماه استخدام هستند و کارگرانی که شامل قانون کار نمی شوند به خصوص در شهرستان ها، این امر زیاد رواج ندارد. با توجه به نوع قراردادهایی که با کارگران می بندند، کارفرمایان راه ها را پیدا می کنند برای این که از زیر بیمه کردن کارگران شانه خالی کنند.»
اما مهم ترین اتفاق حوزه کارگری یکسال گذشته در ایران به گفته این روزنامه نگار حوزه کارگری، پرداخت نکردن حقوق بسیاری از کارگران است. سیامک طاهری، از مهم ترین اتفاق حوزه کارگری در یک سال گذشته می گوید: «به علت وضعیت تورمی، به خصوص در سال گذشته افزایش حقوق ها بسیار پایین بود. وضعیت معیشتی کارگران روز بهروز بدتر می شود. مساله بزرگی که امروزه برای بسیاری از کارگران مطرح است و زندگی روزمره آن ها را تحت تاثیر قرار می دهد، پرداخت نکردن حقوق ها است. در بسیاری از موارد این حقوق ها پرداخت نمی شوند. در مجموع وضعیت و معیشت زندگی کارگران ما رو به سراشیبی است.»
قانون کار جمهوری اسلامی در ۲۹ آبان ماه سال ۱۳۶۹، به تصویب رسیده و به نظر برخی ناظران، دومین قانون فراگیر کشور به شمار می رود. این قانون پس از پیشنویس های متعدد و چرخش هایی که از سال ۵۸ تا ۶۹ ادامه یافت، به تصویب مجلس سوم و مجمع تشخیص مصلحت نظام رسید.
ماده ۷ این قانون، دست کارفرمایان را برای قراردادهای موقت و بدون مرز زمانی باز می گذارد. این در حالی است که مواد ۱۱ و ۲۵ آن امکان فسخ یک جانبه قرارداد کار را به هیچ یک از طرفین نمی دهد. ماده ۷۶ این قانون و بند «ج» ماده ۹، اشتغال افراد زیر ۱۵ سال را ممنوع کرده و مزایای مقرر در قانون را متعلق به آنان نمی داند. ماده ۹۶ بر بازرسی کار تاکید دارد که حسن اجرای قانون در زمینه های بیمه، تامین اجتماعی، شرایط بهداشتی و ایمنی کار را تضمین می کند. وجود تنها ۵۰۰ بازرس برای دو میلیون کارگاه، موجب شده که بسیاری کارفرمایان، قانون را دور بزنند و حقوق کارگران را نادیده بگیرند.
تنها کارگران رسمی امکان بهره مندی از امتیازهای ناچیز و محدود قانون کار را دارند. به طور نمونه، حق شیردهی و زایمان تنها به کارگران زن رسمی تعلق می گیرد. بسیاری کارفرمایان با اتکاء به ماده ۷ این قانون و با استفاده از نیاز متقاضیان کار، آن ها را به صورتی شکننده و موقت به کار می گیرند.
ماده ۲۷ قانون کار، اجازه اخراج کارگران رسمی را به کارفرما نمی دهد، اما کارفرمایان با توسل به بهانه هایی چون ورشکستگی یا لزوم تغییر محل کارخانه، کارکنان را در شرایط کناره گیری داوطلبانه از کار قرار می دهند.
اعتصابات کارگری در قانون کار حکومت اسلامی ایران، ممنوع و غیرقانونی اعلام شده اند. این قانون، تشکل های کارگری را نیز تنها در سه صورت انجمن صنفی، شورای اسلامی کار و نمایندگی کارگران در شرکت های کم تر از سی نفر به رسمیت می شناسد.
۱- «استفتاء ایلنا از رهبر» جمهوری اسلامی: «آیا کارگران برای پیگیری اهداف صنفی اجازه استفاده از حق اعتصاب را دارند؟ حکم شرعی اعتصابات کارگران امروزه چیست؟» که خامنه ای در پاسخ چنین فتوا داده است: «هرگونه عملی که موجب تضعیف نظام مقدس جمهوری اسلامی شود جایز نیست… می توانند با گزارش مطلب به مسئولین مافوق به مطالبات خود برسند»، اسفند ۱۳۸۲٫
اکنون نیز قرار است قانون کار کنونی در بحث های مربوط به برنامه پنجم توسعه اصلاح شود. بسیاری از فعالان کارگری نگرانند که باز هم نکات مثبت این قانون، به بهانه تشویق سرمایه گذاری و جذب سرمایه گذاران، به سود کارفرمایان تغییر کند و حقوق کارگران، محدودتر از پیش شوند.
قانون کار حکومت اسلامی، تعیین حداقل دست مزد کارگران را بر عهدهی شورای عالی کار گذاشته است. ریاست این شورا را وزیر کار و امور اجتماعی برعهده دارد و نمایندگان کارفرمایان و کارگران نیز در آن عضو هستند. ماده چهل و یکم قانون کار، شورای عالی را موظف می کند هر سال «با توجه به درصد تورمی که از طرف بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران اعلام می شود» حداقل مزد کارگران را مشخص کند.
برای مثال، شورای عالی کار اسفند ماه ۸۷ پس از رایزنیهای طولانی با توجه به میزان تورم، افزایش ۲۵ درصدی حداقل دست مزد کارگران را به تصویب رساند. این شورا چند روز بعد در یک نشست اضطراری این مصوبه را تغییر داد و افزایش مزد کارگران در سال ۸۸، ۲۰ درصد اعلام شد. وزیر کار وقت، محمد جهرمی، علت این کاهش را نامه ای از رییس کل بانک مرکزی، محمود بهمنی عنوان کرد که در آن پیش بینی شده تورم تا پایان سال ۸۷ به ۱۹ درصد برسد. ظاهرا بهمنی نوشته، تورم در یک ساله منتهی به آخر بهمن ماه ۸/۲۰ درصد بوده است.
یا این که حداقل دست مزد کارگران ایران برای سال ۱۳۹۰، روز شنبه ۲۲ اسفند ۸۹، از سوی شورای عالی کار اعلام شد. بر اساس اعلام این شورا حداقل دست مزد کارگران برای سال ۱۳۸۹، مبلغ ۳۰۳ هزار و ۴۸ تومان خواهد بود.
این در صورتیست که بانک مرکزی، تورم را بر مبنای سه ماهه آخر امسال، ۱۱ درصد اعلام کرده اما دست مزد کارگران را ۹ درصد افزایش داده اند یعنی پایین تر از تورم اعلام شده توسط بانک مرکزی. در حالی که تورم واقعی در ایران، بیش از ۳۵ درصد است.
امروز مبلغ ۳۰۳ هزار تومان در تهران، حتی اجاره خانواده چهار نفره را تامین نمی کند. با در نظر گرفتن هزینه سرسام آور خوراک، پوشاک، بهداشت، درمان، هزینه های آموزشی خانوارها و… کارگران ایران در سال ۹۰ با فقر و گرسنگی بی سابقه ای مواجه هستند.
مطابق قانون کار، اصولا اشتغال و به کارگیری کودکان کم تر از ۱۵ سال غیرقانونی محسوب می شود. وزارت کار موظف است که در صورت مشاهده به کارگیری کودکان زیر ۱۵ سال، از ادامه اشتغال آن ها در کارگاه ها جلوگیری کند. در مورد کودکان ۱۵ تا ۱۸ سال هم قانون کار محدودیت هایی را قائل شده است و کارفرماها موظف شده اند که آن ها را به کارهای سخت نگمارند و همین طور در صورتی که ادامه فعالیت شان و اشتغال شان با ادامه تحصیل شان مغایرت داشته باشد، از آن جلوگیری بکنند.
وزارت آموزش و پرورش نیز با توجه به این که تحصیل طبق قانون اساسی ایران تا مقطعی اجباری ست، موظف است که کودکی مطابق آمار در سن مدرسه است و در هیچ مدرسه ای ثبت نام نمی شود، دلیلش را پیگیری کند و موظف است امکانات آموزشی مدارس را در دسترس کودکان قرار بدهد.
در ماده ۷۹ قانون کار نیز به صراحت اشاره شده است که به کارگماردن افراد کم تر از ۱۵ سال تمام ممنوع است و کسانی که تخلف کنند و کودکان کم تر از ۱۵ سال را بهکار بگیرند مشمول جریمه نقدی خواهند شد. بنابراین در مقایسه با سودآوری به کارگیری کودکان کم تر از ۱۵ سال، به دلیل دست مزد بسیار پایینی که به آن ها داده می شود، جریمه ناچیزی به کارفرمایان تعلق می گیرد که اغلب تمایل دارند این ریسک را انجام بدهند.
بنابراین، همه این نمونه ها به سادگی نشان می دهند که حکومت اسلامی، حتی قوانین خود را نیز در رابطه با کارگران نقض می کند.
زنان کارگر
هر بار سخنی از زنان کارگر می رود بلافاصله سرکوب سیستماتیک زنان و به خصوص بی حقوقی زنان کارگر و خانه دار در ذهن انسان نقش می بندد. تبعیض جنسیتی و اشتغال زنان در حد غیرقابل تصوری فاجعه بار است که همواره طبقه کارگر و همه مردم آزاداه باید علیه تبعیض جنسیتی مبارزه کنند.
قوانین زن ستیز حکومت اسلامی، سلطه مردانه، گرایش های فرهنگی و جهت گیری های جنسیتی از مسایلی هستند که محدودیت های زیادی را برای اشتغال زنان ایجاد می نمایند. هم چنین عدم دسترسی زنان به مهارت های حرفه ای نسبت به مردان و عرضه و تقاضا برای کار زنان نیز مهر و نشان خود را بر الگوهای اشتغال زنان ایرانی بر جای گذاشته است.
مباحثات و تحقیقات درباره مسائل جمعیتی، نقش اجتماعی و اقتصادی زنان، رشد بی کاری، گسترش مقوله خوداشتغالی زنان نشان می دهند هر چند که نیروی کار در ایران، افزایش یافته است اما باز هم اشتغال زنان فاجعه بار است.
آمار رسمی حضور زنان در اشتغال بسیار پائین است، اما بخش بزرگی از کار زنان، در آمارها جذف می شود. «رییس هیات موسس کانون زنان بازرگان ایران»، به خبرگزاری کار ایران «ایلنا»، گفته است: «هم اکنون ۱۳درصد از زنان ایرانی مشغول به کار هستند. براساس آمار مجمع جهانی اقتصاد، ایران در رتبه ۱۱۶ از حیث فعالیت های اقتصادی زنان قرار دارد.»
در حالی که بخش اعظم طبقه کارگر ایران را زنان شاغل و بی کار و زنان خانه دار تشکیل می دهند اما وقتی از اشتغال سخن به میان می آید، بخش گسترده ای از فعالیت و کار زنان، که در خانه انجام می شود، به حساب نمی آید. زنان کارگر، در بخش صنعت، در بخش خدمات به ویژه در بخش پرستاری، معلمی، قالی بافی و کار در کارگاه های زیر ده نفر تولیدی، سفارش های تولیدی در خانه و غیره همگی نقش و وزن سنگین زنان در جنبش کارگری را نشان می دهند. زنان شاغل و به ویژه زنان کارگر، از بسیاری از امکانات رفاهی حین کار نیز محروم هستند. زن کارگر، اگر حامله باشد و یا فرزند شیرخواره ای داشته باشد کارش بسیار سخت تر و مشکل تر است. در بسیاری از واحدهای تولیدی، حاملگی زن بهانه ای برای اخراج زنان کارگر است. مرخصی پس از زایمان، بسیار کوتاه است و کار با بچه شیرخواره نیز معضلی بزرگ و بسیار طاقت فرسا است.
سیاست های زن ستیز و ارتجاعی حکومت، برای خانه نشین کردن زنان، وضعیت اشتغال و کار زنان را به شدت ناامن کرده است. طرح های دولت به خصوص طرح «دورکاری» دولت احمدی نژاد، به ویژه سیاست خانه نشین کردن زنان را مدظر دارد.
گسترش فقر زنان کارگر، وضعیت زنان خود سرپرست را بیش از دیگر زنان آسیب پذیر ساخته است. هم اکنون بیش از یک میلیون و سیصدهزار زن سرپرست خانوار در کشور زندگی مشقت باری دارند که عموما با فقر و نداری دست به گریبان هستند. مدیرکل دفتر پیشگیری از آسیب های اجتماعی بهزیستی کشور، اعلام کرده است که: «۲۵ هزار زن سرپرست خانوار فاقد هرگونه پوشش حمایتی بوده و به تنهائی بار زندگی خود را بدوش می کشند… زنان سرپرست خانوار در روابط اجتماعی و حضور در اجتماع با مشکلات عدیده ای روبرو می شوند. نابرابری در دسترسی به آموزش، عدم امکان کسب مهارت، نابرابری در پیدا کردن شغل مناسب (این قشر) زنان را از قابلیت های لازم برای کاهش فقر محروم کرده است…» بنابراین، گسترش فقر در میان زنان کارگر و یا زنان سرپرست خانوار، هولناک و غیرقابل تحمل است.
این افزایش سرسام آور گرانی و بی کاری و فقر، در شرایطی انجام می گیرد که کارگران از دریافت حداقل دست مزد تعیین شده قانونی نیز محرومند. رییس کانون عالی انجمن های صنفی کارگران حکومت اسلامی، گفته است: «همین حداقل دست مزد ۳۰۳ هزار تومان سال گذشته در کشور ما اجرا نمی شد. شما هر یک از منشی های پزشکان، منشی های دفاتر خصوصی و فروشندگان مغازه ها را در نظر بگیرید این ها همه زیر ۳۰۳ هزار تومان می گیرند. ما در سال گذشته بررسی کردیم و به این نتیجه رسیدیم که بیش از ۴۳ درصد کارگران زیر حداقل دست مزد می گرفتند. خصوصا حتی شرکت های پیمان کاری که با دستگاه ها قرارداد داشتند حقوق ها و مزایا را از سازمان های دولتی می گرفتند اما زیر حداقل دست مزد می دادند که اصلا قسمت عمده درخواست ما این است که این شرکت ها حذف شود. این شرکت ها حتی حداقل دست مزد را رعایت نکردند.» همین اعترافات بالا نشان می دهد که کارگرانی که حتی از دریافت حداقل دست مزد محرومند، بیش ترشان زنان کارگر هستند که به منشی گری در دفاتر پزشکان و دفاتر خصوصی اشتغال دارند و یا فروشندگان مغازه های اند که با دست مزدهای پایین مجبور به کار شده اند.
تداوم ستم کشی در جامعه بر بستر ستم مضاعف بر زنان، تبعیض در اشتغال نیروی کار، ادامه و ترغیت خرافات و عقب ماندگی، از شاخص های جامعه سرمایه داری امروز است. سیستمی بر اساس خرافات و جهل، بی رحمی و قصاوت، ناامنی و بی حقوقی و برپایه ضدیت با آزادی های فردی و جمعی به ویژه زنان انسان بنا شده است. بنابراین، زنان کارگر در ایران، اسیر آپارتارید جنسی، حتی از کوچک ترین حقوق انسانی خود محرومند و دایما مورد ستم و تبعیض جنسی قرار می گیرند.
خواست تامین برابری اقتصادی و حقوقی در همه شئون زندگی اجتماعی و فردی، یک سان بودن قوانین کار، لغو هر گونه تبعیض در بازار کار بر اساس جنسیت، بیمه های اجتماعی، ایجاد تسهیلات برای زنان باردار، مرخصی زایمان، تسهیلات برای نگهداری کودکان، مقررات پوشش اجباری، ممنوعیت جداسازی در محل های کار و مجامع عمومی، به رسمیت شناختن کار زنان خانه دار به عنوان اشتغال و بهره گیری از بیمه های اجتماعی و درمانی و غیره، تنها سرفصل یک زندگی انسانی است.
باین ترتیب، اهمیت و نقش زنان در جنبش کارگری و جنبش اعتراضی مردمی، بر همگان آشکار است. حضور گسترده زنان و دختران جوان در اعتراضات خیابانی علیه حکومت جهل و جنایت اسلامی دو سال اخیر، نقش آنان را به خوبی نشان است. از این رو، جنبش کارگری باید برای از میان برداشتن هر نوع تبعیض جنسیتی و سرکوب سیستماتیک زنان در جامعه، در محیط های کار و زندگی قدم ها موثرتری بر دارد.
کودکان کار و خیابانی
در تعریف کودک کار آمده است که هر فرد زیر ۱٨ سال که به طور دائمی یا فصلی با خانواده یا جدا از خانواده در خیابان یا کارگاه یا هر جای دیگری کار حرفهای انجام دهد و به خاطر شرایط استثماری کار و سرمایه از کودکی اش محروم شود کودک کار نامیده می شود.
بررسی ها نشان می دهد بسیاری از کودکان در خانواده به کار گرفته شده و از سن ۴ تا ۱۷ سالگی به عنوان بازوی فعال خانواده، انواع مسئولیت، از نگهداری از خواهر و برادرهای کوچک تر تا کار بر روی زمین زراعی را می پذیرند.
آمارهای رسمی نشان می دهد که بیش از سه درصد کودکان ایرانی بین ۱۴-۶ سال به کار اشتغال دارند و به مدرسه نمیروند. این رقم در مناطق شهری نیم درصد و در مناطق روستایی دو و چهاردهم درصد است.» (روزنامه شرق، یکشنبه ۱۷ مهر ۱۳۸۴).
با وجود این واقعیت، می توان گفت که در ایران آمار رسمی جهت برشمردن وضعیت دقیق این کودکان وجود ندارد. ولی مطابق با آمارهای غیررسمی، یک میلیون و ۷۰۰ هزار کودک در سن مدرسه در کشور وجود دارند که به مدرسه نمی روند و بیش از ۷۰۰ هزار نفر در سن ابتدایی از تحصیل محروم هستند.
طبق برآورد سازمان بین المللی کار، حدود ۵ میلیون و ٧٠٠ هزار کودک در ایران مشغول به کارند (هرانا؛ خرداد ٨٩). با این حال، فعالان حقوق کودک، شمار کودکان کار در ایران را بیش از این تخمین می زنند. به گزارش رسمی مرکز آمار، تعداد کودکان کار در کشور دو میلیون و پانصد هزار نفر تخمین زده شده است. (ابتکار، اسفند ٨٩)
اما بر اساس ماده ۱۸۸ قانون کار، کار کودکان در کارهای خانگی و به موجب ماده ۱۹۶، کار آنها در کارگاه های کوچک زیر ۱۰ نفر ممنوعیت ندارد. بنابراین قانون کار با استثنا کردن کودکان شاغل در کارگاه های کوچک و خانگی، از اصل ماده ۷۹ و مواد ۸۲ و ۸۳ و ۸۴ قانون کار که اشتغال به کار کودکان زیر ۱۵ سال را منع کرده، زمینه استثمار کودکان را فراهم کرده است.
علاوه بر این، بر اساس ماده ۸۴، در مشاغلی که به دلیل ماهیت برای سلامتی و اخلاق کارآموزان و نوجوانان زیان آور است، حداقل سن کار ۱۸ سال تعیین شده و این بدان معنی است که اگر زمینه زیان باری برای کار کودکان و نوجوانان مرتفع شود، کارفرما می تواند از کار کودکان استفاده کند. در نتیجه، این ماده نیز زمینه استثمار کودکان را فراهم کرده است. حقوق و دست مزد پایین و نبود حمایت های بیمه ای نیز کارفرمایان را به استفاده از کودکان و نوجوانان ترغیب می کند.
مطابق قانون کار ایران، به کار گماردن کودکان زیر ۱۵ سال ممنوع است. این قانون هم چنین برای کار کودکان ۱۵ تا ۱۸ ساله نیز شرایط خاصی را پیشبینی کرده است. آمار رسمی کودکان کار شامل کودکانی که در کارگاه های خانگی یا مزارع مشغول به کارند، نمی شود. هم چنین کودکانی که کارهای غیرقانونی و یا مشاغل کاذب مثل سیگار فروشی و گل فروشی در خیابان را دارند در آمارها محسوب نمی شوند.
اصلی ترین ارگان حکومتی که قانونا باید با کار کودکان برخورد کند، وزارت کار است، اما آموزش و پرورش نیز می تواند با در اختیار گذاشتن امکان تحصیل رایگان که در قانون اساسی آمده از روی آوری کودکان به کار جلوگیری کند.
هیچ تعریف و همین طور آمار دقیقی از وضعیت کار کودکان در ایران وجود ندارد. در شمارش هایی که به طور معمول صورت می گیرد کودکانی که در فاصله سنی ۱۰ تا ۱۴ سال و همین طور ۱۴ تا ۱۸ سال مشغول به کار هستند، تعدادشان تا حدودی مشخص می شود اما، کار کودکان زیر ده سال مشخص نمی شوند. هم چنین کودکانی که به صورت غیرقانونی و در واقع به صورت پنهان کار می کنند هم در این شمارش در نظر گرفته نمی شوند. به علاوه بخش عمده ای از کار کودکان در خارج از کارگاه های رسمی صورت می گیرد که اصولا این شمارش ها متمرکز بر کارگاه هایی است که به صورت رسمی فعالیت دارند.
براساس آمار سال ۸۵ حدود یک میلیون نفر از شاغلین ایرانی در سنی ۱۰ تا ۱۹ سال بوده اند. در واقع می شود گفت که رسما حدود یک میلیون و چهارصد و پنجاه و چهار کودک ایرانی مطابق آمار رسمی شاغل بودند و تحت پوشش آمار قرار گرفتند که البته با درنظر گرفتن بیش از سه میلیون کودک سنین مدرسه که در مدرسه ها حضور ندارند، می شود گفت که این آمار فقط نیمی از این ها را تحت پوشش قرار داده است. در میان این نزدیک به یک و نیم میلیون نفر کودک شاغل، حدودا صد و هشتاد و پنج هزار نفر در دایرهی سنی ۱۰ تا ۱۴ سال بودند و مابقیشان یعنی حدود یک میلیون و دویست و هفتاد هزار نفرشان در سنین ۱۵ تا ۱۹ سال قرار داشتند.
هم چنین تعداد قابل توجهی از کودکان در محیط های خانگی و بدون دریافت دست مزد مشغول به کار هستند و در عین حال این ها بعنوان شاغل محسوب نمی شوند. نمونهی خیلی مشخص آن دخترانی هستند که در کارگاه های قالی بافی مشغول فعالیت هستند. به علاوه بخش قابل توجهی از کودکانی که در مزارع و در کنار والدین شان مشغول فعالیت هستند هم در گروه کودکان شاغل به حساب نمی آیند و از آمار حذف می شوند.
آن چه تحت عنوان آمار کودکان شاغل، یعنی ۱۰ تا ۱۴ سال، در آمار رسمی درج می شود به طور مشخص فقط متمرکز بر کودکانی است که در کارگاه های رسمی فعالیت دارند. بنابراین، کودکان خیابانی، یعنی کودکانی که در خیابان ها به نوعی فعالیت شغلی دارند چون فروش گل، آدامس و واکس زنی و غیره چیزهایی شبیه به این ها، در آمار محسوب نمی شوند.
در سرشماری ها فقط اتباع ایرانی مورد نظر قرار می گیرند و طبیعتا اتباع کشورهای دیگر در این آمار ملاحظه نمی شوند و بنابراین، در مورد کودکان افغانی هم موضوع منتفی است و آن ها هم در آمار لحاظ نمی شوند.
مساله کار کودکان عمدتا با فقر خانواده هاست. کودکان خانواده های کم درآمد و فقیر ناگزیرند که یا با شرکت در کارهای دسته جمعی خانوادگی و یا یافتن کاری در خارج از منزل به نحوی به هزینه های خانواده کمک کنند. بنابراین، فقر خانواده ها یکی از عوامل اصلی کار کودکان است.
فعالان حقوق کودک می گویند که سازمان ها و وزارتخانه هایی که به ظاهر باید متولی رسیدگی به امور کودکان کار و خیابان باشند، سیسات سکوت در پیش گرفته اند. این در حالی است که گزارش ها حکایت از افزایش کودکان کار در ایران دارد.
به گزارش فرارو؛ گدایی، ولگردی، آدامس فروشی، گل فروشی، دست فروشی و تن فروشی لیستی سرگشاده از فعالیت این کودکان کم سن و سال است. هزاران کودکی که شهروندان بااحساس یا بی احساس هر روز از کنار آنان می گذرند؛ کودکانی مبتلا به بیماری های مختلف روحی و هویتی یا جسمی که آمارهایی نگران کننده، خبر از ناقل ایدز یا هپاتیت بودن آنان نیز می دهد.
گزارش مرکز آمار ایران نشان می دهد بیش از ۲ میلیون و ۵۰۰ هزار کودک کار در ایران وجود دارد که در معرض جدی کودک آزاری جسمی و جنسی و اعتیاد قرار دارند. این در حالی است که به نظر خسرو صالحی، فعال حقوق کودک، «در ایران نزدیک به میلیون از این بچه ها در کنار ما در حال کار هستند که متاسفانه آمار پنهان مانده ای است و دیده نمی شود.» بیش تر کودکان خیابانی در گروه سنی تاسال قرار دارند و با توجه به موقعیت کاری و زندگی شان در معرض انواع آسیب ها قرار می گیرند.
با این که در کشور ما و به اعتقاد صالحی در بسیاری از کشورهای جهان، آمار درست و علمی از کودکان کار و اعتیاد وجود ندارد، تحقیقى در جنوب تهران نشان مى دهد که ۶۶درصد کودکان خیابانی به بیمارى عفونت هاى انگلى روده، ۱۰درصد به عفونت هاى ادراری، ۹۶درصد به پوسیدگى دندان ها و بیمارى هاى لثه و ۲۴ درصد به عفونت هاى پوستى مبتلا هستند.
پناهی، عضو کانون فرهنگی حمایتی کودکان کار، می گوید کودکان کار یا کودکان زباله گرد در روزهای اول، سختی های زیادی را تحمل می کنند؛ اما در نهایت از سوی افراد سودجو یا باندهای کمین کرده در معرض سوء استفاده قرار می گیرند، به طوری که کودک ترجیح می دهد به جای حمل کیسه ای سنگین کم سود و چندش آور زباله، دو مثقال هروئین را جابهجا کرده و از شر کیسه بدبوی زباله خلاص شود.
پناهی، هم چنین احتمال گرایش کودکان کار به اعتیاد را بالای ۱۰۰درصد برآورد می کند. طبق آمارهای جهانی درصدتادرصد از کودکان کار و خیابان به نوعی از مواد روانگردان و اعتیادآور استفاده کرده اند.
خسرو صالحی، فعال حقوق کودک، معتقد است موادی که این کودکان مصرف می کنند، اصولا موادی است که باید سهل الوصول باشد و به دلیل ترس و محیط کار حتی تزریق نیز به نوعی برای این کودکان مشکل است. پس این مواد هم، باید به راحتی به دست آورند و هم، به سهولت به مصرف برسانند. این بچه ها عموما از تریاک و مشتقات شروع می کنند و به مواد دیگر کشیده می شوند. ولی به هرحال مشکل اعتیاد بیش تر شده و بعضی از کودکان به مصرف شیشه و هروئین نیز روی می آورند. وی می فزاید هر چند بحث اعتیاد در کودکان کار محرض است، بحث مهم تری که سازمان جهانی نیز روی آن تاکید دارد، اعتیادی است که منجر به ایدز می شود.
موسوی چلک، در زمینه اعتیاد و گسترش ایدز در کودکان خیابان چالش هایی را بر می شمارد. دسترسی نداشتن به همه کودکان، همکاری و توجه نکردن خود کودک، پایین بودن سطح تحصیل که آموزش ها را بسیار دشوار کرده است، ناآشنایی کارشناسان با موضوع، زمان کوتاه ارتباط در مراکز پذیرنده کودک و نپذیرفتن وضعیت موجود از سوی خانواده، مدرسه و حتی خود کودک از جمله این چالش هاست.
جاوید سبحانی، مسئول کمیته تحقیق و توسعه خانه کودک شوش به نکته ای مهم اشاره می کند: «بحث کودک خیابانی را نمی توان تنها در حوزه روابط خانوادگی تحلیل کرد. بحث ما این است که اقشاری از جامعه در تحولات جمعیتی، در تله ای گیر کردند به نام تله جمعیتی فقر. اکثر این بچه ها عضو خانواده های پرجمعیت هستند. در دوره بعد، این خانواده ها هیچ گونه دریافت ایمنی و حمایتی از سوی دولت نداشتند و به حال خود، در مکانیسم بازار و تورم رها شدند. این خانواده ها جزو کسانی هستند که پدر یا والدین شان بی کارند یا مشاغل کاذب دارند. هیچ تور امنیتی یا چتر حمایتی برای این خانواده ها وجود ندارد.»
به هر حال نبود قانون مناسب و در نهایت اجرانشدن همان قوانین ناقص نیز خود جزو عواملی است که به گسترش اعتیاد و ایدز در کودکان کار و خیابان شتاب بیش تری می بخشد. اما مشکل اصلی عدم توجه به زیست و زندگی و تحصیل کودکان و آینده آنان است.
گرانی بی سابقه نان
طبق آمار رسمی و دولتی ۲۵ درصد بر قیمت نان افزوده شد و قیمت گوشت و شیر و میوه و غیره نیز افزایش یافته است. در دومین مرحله از حذف یارانه نان که افزایش ۴۴ درصدی قیمت گندم تحویلی به کارخانجات آرد (از ۲۵۰ به ۳۶۰ تومان در هر کیلو) را در پی داشت، نرخ انواع نان نیز به طور میانگین ۲۵ درصد از هفته افزایش یافت.
یک مقام مسئول به خبرگزاری فارس گفته است: «قیمت های پیشنهادی برای نان در استان تهران به این صورت است: قیمت نان لواش ۱۲۵ تومان، قیمت نان تافتون ۲۵۰ تومان، قیمت نان بربری ۳۷۵ تومان و قیمت نان سنگک ۵۰۰ تومان؛ طبق قیمت های فوق نرخ نان لواش ۲۵ درصد؛ نان تافتون ۲۵ درصد؛ نان بربری ۲۵ درصد و نان سنگک هم ۲۵ درصد افزایش می یابد که میانگین افزایش قیمت نان ها ۲۵ درصد خواهد بود.»
به گفته او، «با توجه به قیمت های فوق و حذف کامل یارانه نان؛ از ابتدای طرح هدف مندی یارانه ها نرخ لواش از ۳۰ تومان به ۱۲۵ تومان رسیده و بیش از ۴ برابر شده؛ قیمت نان تافتون از ۵۰ تومان به ۲۵۰ تومان رسیده و ۵ برابر شده؛ نرخ بربری بدون کنجد از ۱۰۰ به ۳۷۵ تومان رسیده و ۷۵/۳ برابر شده و در نهایت قیمت هر عدد سنگگ بدون کنجد با افزایش ۳/۳ برابری از ۱۵۰ به ۵۰۰ تومان رسیده است.»
بیانیه مشترک اول ماه می
بیانیه مشترک تشکل های کارگری به امضای سندیکای کارگران شرکت واحد، اتحادیه آزاد کارگران، هیئت بازگشایی سندیکای کارگران نقاش، هیئت بازگشایی سندیکای فلزکار مکانیک، کانون مدافعان حقوق کارگر، کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری و کمیته پیگیری ایجاد تشکلهای کارگری رسیده است.
این هفت تشکل، در مقدمه بیانیه مشترک خود نوشته اند که «طرح هدف مندکردن یارانه ها در حال تباه کردن بیش از پیش زندگی و معاش میلیون ها خانواده کارگری است و کسی حق اظهار نظر آزادانه در این مورد را ندارد.»
در بخشی دیگر از این بیانیه، ضمن اشاره به افزایش روزافزون بی کاران آمده است: «با افزایش سرسام آور قیمت های انرژی و تعطیلی کارخانه ها، هر روزه صدها و هزاران کارگر به صف میلیونی بی کاران رانده می شوند و در همین حال بیمه کارگری را به ضرر کارگران تغییر می دهند، در بیمارستان ها و مراکز درمانی تامین اجتماعی از کارگران حق فرانشیز می گیرند و معیارهای دیگری برای حقوق بازنشستگی می تراشند.»
تشکل های کارگری، افزایش ۹ درصد به حداقل دست مزد کارگران را در شرایط فعلی توهین آمیز توصیف کرده و نوشته اند که این افزایش دست مزد، تناسبی با افزایش سرسام آور قیمت کالاهای اساسی ندارد.
امضاء کنندگان این قطعنامه، آزادی برپایی تشکل های مستقل کارگری، حق اعتصاب و برچیده شدن نهادهای ساخته دولت در محیط های کارگری را به عنوان مهم ترین خواست خود مطرح کرده اند. آن ها ضمن دفاع از آزادی احزاب و مطبوعات نوشته اند: «ما ضمن ابراز انزجار از وضعیت موجود از همگان می خواهیم که در سراسر کشور به طرح متحد خواست ها و مطالبات خود بپردازند.»
توقف طرح هدف مندی یارانه ها، افزایش متناسب حداقل دست مزدها برای سال جاری و تعیین آن به وسیله نمایندگان واقعی کارگران، در شمار سایر خواست های هفت تشکل کارگری است.
جمع بندی
حکومت اسلامی در این بیش از ٣٢ سال حاکمیت وحشیانه خود، با ایجاد ارگان هایی مانند خانه کارگر، شوراهای اسلامی کار، بسیج کارگری، حراست، اداره عقیدتی- سیاسی و برقراری گزینش های ایدئولوژیک در هنگام استخدامِ افراد، محیط های کارگری و کارمندی کشور را به محیط هایی امنیتی تبدیل کرده که کوچک ترین اعتراض کارگران نسبت به دست مزد یا مطالبه تشکل مستقل کارگری به خشن ترین وجهی توسط حکومت اسلامی سرکوب می کنند. درخواست حقوق ماهیانه از سوی کارگران «دشمنی با اسلام» نامیده می شود تا توجیهی برای سرکوب شدیدتر اعتراضات و اعتصابات کارگری داشته باشند.
در شرایطی که در سال های اخیر، عواید نفتی کشور و درآمد دولت رو به گسترش است، اما هر روز بر دامنه فقر در جامعه افزوده می شود و کشور هنوز از زیر بار سنگین هزینه های هزینه های دولتی و فساد دولتی و ریخت و پاش هایش، کمر راست نکرده است.
در چنین شرایطی، گسترش اعتراضات کارگری حول حقوق های معوقه، پایین بودن دست مزدها، قراردادهای موقت و سفیدامضاء، اعتراص در مقابل اخراج های پی در پی کارگران، از جمله مبارزات طبقه کارگر ایران است. مبارزات رو به رشد جنبش کارگری ایران، عمدتا روی مطالبات صنفی متمرکز بوده است اما، بالا رفتن سطح آگاهی طبقاتی کارگران و تاکید روی پاره ای از خواست های سیاسی و طرح هم زمان مطالبات صنفی- سیاسی، یکی از مشخصه های بارز جنبش کارگری ایران، در این دوره معین است.
اعتصاب کارگران پتروشیمی تبریز در ٧ اسفند و اعتصاب کارگران پتروشیمی ماهشهر در ٢٨ اسفند ٨٩، ازجمله اعتصابات موفق و شکوهمند کارگران برای برچیدن شرکت های پیمان کاری و لغو قراردادهای موقت بوده است. ١۴٠٠ کارگر پتروشیمی تبریز و ٢٠٠٠ کارگر پتروشیمی ماهشهر، با دست زدن به اعتصابی متحد و یک پارچه، خواستار حذف پیمانکار واسطه و انعقاد قرارداد مستقیم و دستهجمعی با کارفرما شدند. کارگران قراردادی دو مجتمع بزرگ پتروشیمی تبریز و ماهشهر، هم چنین خواهان برخورداری از تمام حقوق و مزایایی شدند که کارگران رسمی ایران از آن برخوردار هستند. کارگران دو واحد صنعتی، با اعتصابات پیگیر خود و وحدت طبقاتی، این خواسته های خود را به کافرمایان تحمیل کردند و اعتصاب خود را با موفقیت به پایان رساندند.
طرح مطالبات مشخص و فوری کارگران و تاکید روی آزادی بیان و اندیشه، به عنوان حق مسلم کارگران و عموم توده های مردم ایران، حق ایجاد تشکل های مستقل طبقاتی، آزادی انجمن ها، تحزب، اعتراض، اعتصاب و آزادی مطبوعات، آزادی بدون قید و شرط همه زندانیان سیاسی، لغو تمامی احکام قضایی صادره علیه فعالان کارگری، اجتماعی، سیاسی و منع تعقیب قضایی آنان، از جمله مطالبات طرح شده در قطعنامه مشترک اول ماه می ٢٠١١، تشکل های کارگری ایران است.
اگر چه روند عمومی مبارزات توده های مردم، در شکل گیری این نگرش مبارزاتی طبقه کارگر ایران بی تاثیر نبوده است اما، آن چه مسلم است واقعیات عینی درون جامعه و تجربیات روزمره مبارزاتی خود کارگران بیش از هر عامل دیگری، آنان را به درک این ضرورت مبارزاتی هدایت کرده است. جنبش کارگری ایران، روی مطالبات و انبوه خواست های معوقه طبقه کارگر ایران، یعنی حق ایجاد تشکل های مستقل کارگری (مستقل از دولت) نیز پای فشرده است.
با توجه به عمیق تر شدن بحران سیاسی، اقتصادی و اجتماعی حکومت اسلامی و آشکار شدن هر چه بیش تر آثار تخریبی حذف سوبسیدها بر زندگی کارگران و توده های محروم جامعه ایران، چشم انداز اعتراضات گسترده تر و اعتلای مبارزات کارگری در سال جاری، واقعیت انکارناپذیر است. با این چشم انداز، اکنون جنبش کارگری و مبارزات سیاسی و صنفی کارگران بیش از هر زمان دیگری، به اتحاد و تشکل نیاز دارد. طبقه کارگر تنها به عنوان یک طبقه متشکل و متحد و آگاه می تواند مطالبات خود را محقق سازد و به اهداف طبقاتی خود برسد.
هم اکنون حکومت اسلامی ایران، با یک مشکل بزرگی روبروست و آن همانا اوج گیری مبارزات مردمی و اعتصابات کارگری با توجه به شرایط جهانی و منطقه و جامعه ایران است.
در پایان لازم است بر این نکته تاکید نماییم که سرنوشت تحولات و مبارزات عمومی مردم ایران، در گرو مبارزات طبقه کارگر متحد و متشکل است و رهایی همه ستم دیدگان جامعه ایران، در گرو پیشروی مبارزات متشکل طبقه کارگر ایران است.