سرود آفتابکاران جنگل
منش و کنش
در نقد آرامش دوستدار − ۲۹
محمدرضا نیکفر
محمدرضا نیکفر – پروژهای ثابت در تلاش فکری ماکس وبر پرداختن به جنبههایی از این موضوع است که غرب چگونه غرب شد. اگر پرسش مطرح برای دوستدار را به این صورت تقریر کنیم که ایران یا کلا شرق اسلامی چگونه آنی شدند که اینک هستند، میتوانیم نوعی قرابت میان وبر و دوستدار ببینیم و بر این پایه در صدد مقایسه میان آنان برآییم. این کار در فصل سوم این نوشته انجام شد. در فصلی که به سر آمد هم روش این دو را بررسی کردیم و هم به نوع نگاه آنان به دگرگونیهای اجتماعی پرداختیم.
به لحاظ روشی دیدیم که هر چقدر دوستدار در حکم دادن شتابزده است، ماکس وبر پرحوصله و محتاط است.
در توضیح نظر ماکس وبر در مورد برآمد غرب این نکته را برجسته کردیم که او بسی امتیاز برای غرب برمیشمرد، اما در هیچ موردی نمیگوید که امتیاز غرب، اندیشیدن است. وبر حتّا برای آنکه امتیازهای غرب را به حد کافی برجسته کند، با تأکید میگوید که اندیشه دربارهی جهان و مسائل زندگی و تفکر فلسفی و باریکبینیهای تجربی در همه جا وجود داشته است، خاصه در هند، چین، بابل و مصر.
در پایان فصل سوم به این نتیجه رسیدیم که هرگاه بخواهیم نقش فلسفه، شکلهای دیگری از دانش و کلاً اندیشیدن در تاریخ یک جامعه را بررسی کنیم، بایستی آنها را همچون فعالیتهای اجتماعی در نظر گیریم. اندیشهی ناب مفهومی انتزاعی است که نقشی در تاریخ ندارد. آنچه نقشی ایفا میکند فعالیت انضمامی اندیشیدن است که زمینهی اجتماعی خود را دارد و از کانالهای اجتماعی تأثیر خود را به جا میگذارد. بر این پایه، انتقادی که در پایان فصل سوم به آرامش دوستدار کردیم، این بود که او اندیشه را جدا از بستر اجتماعی آن در نظر میگیرد.
در بند نخست فصل چهارم نیز از ماکس وبر سخن میرود. یک نتیحهی بحث در این بند این است که ماکس وبر از "روح" میآغازد و به سیستم میرسد، اما دوستدار کلا به نظام اجتماعی بیتوجه است. او تاریخی را بررسی میکند که سوژه ثابتی دارد. نقد نگرش دوستدار به تاریخ مضمون اصلی فصل ۴ است.
IV
۷۸. ادعای جامعهشناسی ماکس وبر، هم فهم رفتار انسانی است، هم توضیح آن. در بند نخست "اقتصاد و جامعه − مبانی جامعهشناسی فهمکننده" چنین میخوانیم: منظور از جامعهشناسی «دانشی است که بر آن است عمل اجتماعی را تفسیر کرده و مفهوم کند و به این شیوه عمل اجتماعی را به لحاظ علّی با نظر به فراگرد و تأثیرهای آن توضیح دهد.» [۱]
فهم توضیحگر از نظر ماکس وبر
شیوهی ماکس وبر، فهمِ تحلیلی-تفسیریِ توضیحگر است. کنش یا رفتار اجتماعی، تحلیل و تفسیر شده و با فهم پیوندها و زمینههای معنایی آن، رخداد و پیامدهایش به لحاظ علی توضیح داده میشوند. هر کنشی، معنایی سوبژکتیو دارد که کنشگر با آن در جهان سمتیابی میکند. فرق است میان فهمِ هماکنونیِ مشخصِ کنش و فهمِ توضیحگر آن به لحاظ توضیح انگیزههای آن. با فهم سادهی نوع نخست میفهمیم چه رفتاری شده است، با فهم نوع دوم علت را میفهمیم.
فهم توضیحگر، انگیزه-فهم است. توضیح علمی، روایتگر داستان کنشهای این یا آن فرد نیست. توضیح علمی توضیح رفتار نه یک فرد، بلکه سنخی از افراد است، توضیح رفتار یک "تیپ" است. توضیح آنگاه "کامل" است که تیپی که در نظر میگیرد، "کامل" باشد. تیپ به این معنا کامل، "ایدهآل" خوانده میشود. به تصور آن نیاز هست آنگاه که موضوعِ بررسی – هنوز، یا به سبب ماهیتش − در بُردِ تجربهی نزدیک قرار ندارد، آنسان که در نمونهی گروههای انسانی بتوان نوعی را از راه بررسی افراد متعلق به آن نوع بررسید. تصور درست، با تحلیل و تفسیر کنترلشدهی بیطرفانه حاصل میشود.
پژوهشِ ماکس وبر دربارهی پروتستانتیسم
حق داریم انتظار داشته باشیم که پژوهشِ ماکس وبر دربارهی پروتستانتیسم به مثابه روح سرمایهداری نوپا منظور وی را از فهم توضیحگر کنش اجتماعی روشن کند و همچون نمونهی گویایی باشد که برنماید جامعهشناسی وبری چگونه تیپهای ایدهآلی را در نظر میگیرد و نیز به چه معنا انگیزه-فهم است.
این پژوهش بسی پیچیده مینماید، اگر از آغاز تا سرانجام باز آن را (باز به این اعتبار که مرگ فرصت نداد تا ماکس وبر تحقیقهای برنامهریزی شدهاش را به پایان برساند) در نظر گیریم و به شاخ و برگهایش توجه کافی کنیم. نتیجهی آن، بدون گمانزنی و پرسش و اما-و-اگر و انتظار انتقاد، تقریرشدنی نیست.[۲]
روح و نظام
آنچه کل پروژه را ممکن ساخته و از ابتدا تا آخر مسیر آن را معین نموده، فرقی است که ماکس وبر میان روح و نظام سرمایهداری میگذارد. پرسش ماکس وبر پرسش از پی روح سرمایهداری است، پرسش از پی ذهنیت سرمایهدارانه است که چیزی متفاوت از منش سودجوییای است که در همه جا و در دورانهای مختلف نمودهای بارزی داشته است.
او تیپ ایدهآلی را برای سرمایهدار آغازین، سرمایهدار قرن هفدهم در نظر میگیرد و روحیهی وی را میکاود. رویکرد سرمایهدارانهی چنین فردی از درون او برمیخیزد، از آموختههایی که رفتار و پندار او را تعیین میکنند، آن هم به صورتی شورانگیز. او سودازده است. سودازدگی، دین است. پروتستانتیسم، دین آمرزش است. یک نشانهی رستگاری، موفقیت است؛ نه موفق شدن برای مصرف و شادخواری و آرامش بیشتر، بلکه موفق شدن برای موفق شدن. آن تیپ ایدهآلی که با روحیهی خود امکانهای موجود را چنان در خدمت گرفت که از آنها نظام سرمایهداری ساخته شد، یک ریاضتکش سختکوش صرفهجوی حسابگر خردورز است. همهی خصلتهای او از خوی دینی او برمیخیزند. ماکس وبر خاستگاه سوژهی تیپیک سرمایهداری را در آیین کالون میبیند. این سوژه، دینخو است، اول و آخر حرفش دین است.
دینخویی پروتستانی
شاید تا حدی روا باشد که اصطلاح دینخویی را از دوستدار قرض کنیم و به ماکس وبر قرض دهیم. با این دست-به-دست گشتن بار معنایی اصطلاح دگرگون میشود. دینخوییای که ماکس وبر در نهاد تیپ ایدهآل سرمایهداران پیشاهنگ میبیند، از جنس منش است، تعیینکنندهی برنامهی زندگی است، کیفیتی اخلاقی دارد، برای نحوهی در-جهان-بودگی فرد تکلیف تعیین میکند.
توجه به منش به جای بینش، یعنی توجه به چیزی که بیشتر به عمل مربوط میشود تا شناخت، همخوان با رویکرد عمومی ماکس وبر است. مقولهی مرکزی جامعهشناسی ماکس وبر "کنش" است. ماکس وبر در تحلیل پروتستانتیسم نیز تیپ ایدهآل موضوع بررسیاش را کنشگر در نظر میگیرد.
ماکس وبر به عنوان فیلسوف در جایی از تاریخ فلسفه ایستاده که دورهی افت فلسفهی آگاهی آغاز شده، شناختشناسی دارد از کانون اندیشهی فلسفی کنار میرود و نهاد انسانی دیگر در برابر برنهادی به عنوان جهان تصور نمیشود که پیشتر در درجهی نخست به عنوان موضوع شناخت تصور میشد.
دینخوییای شدیدتر از نوع ایرانی آن
دینخویی تیپ ایدهآل سرمایهدار پیشاهنگ از هر نظر شدیدتر از آنی است که در نمونهی نهاد ایرانی مطرح در نوشتههای دوستدار میبینیم. برای او کتاب، یعنی کتاب مقدس. او مدام سر در این کتاب دارد. او نمیپرسد و شک نمیکند. او نه جویای علم، بلکه جوی آمرزش است.
اینکه پروتستانتیسم بعدا چه شد و چگونه پروتستانتیسم فرهنگی سر برآورد و این گمان رواج یافت که گویا پروتستانیسم مروج آزاداندیشی و رواداری و دانشدوستی بوده است، داستان دیگری است که در اینجا نمیتوان به آن پرداخت. ماکس وبر به پروتستانیسم آغازین در روایت کالونی آن نظر دارد که مشخصهی آن تعصب و کوردلی و سرکوب پرسشهای شکبرانگیز بوده است. از دوران حکمرانی کالون در ژنو و اختناق و خشونت فرقههای پروتستانی ماجراهای تکاندهندهای در یادها ماندهاند. یکی از انگیزههای ماکس وبر از مطالعه در مورد اسلام، شباهتهای صوریای است که میان آن و کالونیسم دیده است. [۳] این شباهت را بسیاری از پژوهشگران دیدهاند و جالب اینجاست که توجه گروه بزرگی از آنان به ابن تیمیه و وهابیت معطوف شده است [۴]، و این وهابیت فرقهای است که در آن، دینخوییای که دوستدار توصیف میکند، تا حد کمال مجسم است.
از تحلیل سوژه به تحلیل سیستم
سرمایهداری به روایت ماکس وبر با "روح" آغاز شده و با "سیستم" ختم میشود. ماکس وبر، هر چه پیشتر میآید، بیشتر متوجه سیستم میشود. بدبینی او در دورهی پایانی زندگیاش به اوضاع جهان به تصور او از اینکه سیستم دیگر جایی برای نهاد انسانی (سوژه) نمیگذارد، برمیگردد. به هر حال تحلیل او از پروتستانتیسم همچون روح آغازگر سرمایهداری را میتوان به عنوان نوعی تحلیل نهاد معرفی کرد. کتاب سرمایهی کارل مارکس نقد اقتصاد سیاسی است، پروژهی پروتستانتیسم ماکس وبر نقد روح اقتصادی آغازگر سرمایهداری است.
دوستدار هم نقد روح میکند؛ نقد او اما در محدودهی سنجش تواناییهایی روحی با روحیهی دینی برای "اندیشیدن" است. منظور از اندیشیدن هم فعالیتی ذهنی از جنس فلسفیدنی است که فقط مقید به حقیقت است و از این پیشداوری عزیمت نمیکند که حقیقت آنی است که در کتاب دین آمده است.
ادامه دارد
پانویسها:
به لحاظ روشی دیدیم که هر چقدر دوستدار در حکم دادن شتابزده است، ماکس وبر پرحوصله و محتاط است.
در توضیح نظر ماکس وبر در مورد برآمد غرب این نکته را برجسته کردیم که او بسی امتیاز برای غرب برمیشمرد، اما در هیچ موردی نمیگوید که امتیاز غرب، اندیشیدن است. وبر حتّا برای آنکه امتیازهای غرب را به حد کافی برجسته کند، با تأکید میگوید که اندیشه دربارهی جهان و مسائل زندگی و تفکر فلسفی و باریکبینیهای تجربی در همه جا وجود داشته است، خاصه در هند، چین، بابل و مصر.
در پایان فصل سوم به این نتیجه رسیدیم که هرگاه بخواهیم نقش فلسفه، شکلهای دیگری از دانش و کلاً اندیشیدن در تاریخ یک جامعه را بررسی کنیم، بایستی آنها را همچون فعالیتهای اجتماعی در نظر گیریم. اندیشهی ناب مفهومی انتزاعی است که نقشی در تاریخ ندارد. آنچه نقشی ایفا میکند فعالیت انضمامی اندیشیدن است که زمینهی اجتماعی خود را دارد و از کانالهای اجتماعی تأثیر خود را به جا میگذارد. بر این پایه، انتقادی که در پایان فصل سوم به آرامش دوستدار کردیم، این بود که او اندیشه را جدا از بستر اجتماعی آن در نظر میگیرد.
در بند نخست فصل چهارم نیز از ماکس وبر سخن میرود. یک نتیحهی بحث در این بند این است که ماکس وبر از "روح" میآغازد و به سیستم میرسد، اما دوستدار کلا به نظام اجتماعی بیتوجه است. او تاریخی را بررسی میکند که سوژه ثابتی دارد. نقد نگرش دوستدار به تاریخ مضمون اصلی فصل ۴ است.
IV
۷۸. ادعای جامعهشناسی ماکس وبر، هم فهم رفتار انسانی است، هم توضیح آن. در بند نخست "اقتصاد و جامعه − مبانی جامعهشناسی فهمکننده" چنین میخوانیم: منظور از جامعهشناسی «دانشی است که بر آن است عمل اجتماعی را تفسیر کرده و مفهوم کند و به این شیوه عمل اجتماعی را به لحاظ علّی با نظر به فراگرد و تأثیرهای آن توضیح دهد.» [۱]
فهم توضیحگر از نظر ماکس وبر
شیوهی ماکس وبر، فهمِ تحلیلی-تفسیریِ توضیحگر است. کنش یا رفتار اجتماعی، تحلیل و تفسیر شده و با فهم پیوندها و زمینههای معنایی آن، رخداد و پیامدهایش به لحاظ علی توضیح داده میشوند. هر کنشی، معنایی سوبژکتیو دارد که کنشگر با آن در جهان سمتیابی میکند. فرق است میان فهمِ هماکنونیِ مشخصِ کنش و فهمِ توضیحگر آن به لحاظ توضیح انگیزههای آن. با فهم سادهی نوع نخست میفهمیم چه رفتاری شده است، با فهم نوع دوم علت را میفهمیم.
فهم توضیحگر، انگیزه-فهم است. توضیح علمی، روایتگر داستان کنشهای این یا آن فرد نیست. توضیح علمی توضیح رفتار نه یک فرد، بلکه سنخی از افراد است، توضیح رفتار یک "تیپ" است. توضیح آنگاه "کامل" است که تیپی که در نظر میگیرد، "کامل" باشد. تیپ به این معنا کامل، "ایدهآل" خوانده میشود. به تصور آن نیاز هست آنگاه که موضوعِ بررسی – هنوز، یا به سبب ماهیتش − در بُردِ تجربهی نزدیک قرار ندارد، آنسان که در نمونهی گروههای انسانی بتوان نوعی را از راه بررسی افراد متعلق به آن نوع بررسید. تصور درست، با تحلیل و تفسیر کنترلشدهی بیطرفانه حاصل میشود.
پژوهشِ ماکس وبر دربارهی پروتستانتیسم
حق داریم انتظار داشته باشیم که پژوهشِ ماکس وبر دربارهی پروتستانتیسم به مثابه روح سرمایهداری نوپا منظور وی را از فهم توضیحگر کنش اجتماعی روشن کند و همچون نمونهی گویایی باشد که برنماید جامعهشناسی وبری چگونه تیپهای ایدهآلی را در نظر میگیرد و نیز به چه معنا انگیزه-فهم است.
این پژوهش بسی پیچیده مینماید، اگر از آغاز تا سرانجام باز آن را (باز به این اعتبار که مرگ فرصت نداد تا ماکس وبر تحقیقهای برنامهریزی شدهاش را به پایان برساند) در نظر گیریم و به شاخ و برگهایش توجه کافی کنیم. نتیجهی آن، بدون گمانزنی و پرسش و اما-و-اگر و انتظار انتقاد، تقریرشدنی نیست.[۲]
روح و نظام
آنچه کل پروژه را ممکن ساخته و از ابتدا تا آخر مسیر آن را معین نموده، فرقی است که ماکس وبر میان روح و نظام سرمایهداری میگذارد. پرسش ماکس وبر پرسش از پی روح سرمایهداری است، پرسش از پی ذهنیت سرمایهدارانه است که چیزی متفاوت از منش سودجوییای است که در همه جا و در دورانهای مختلف نمودهای بارزی داشته است.
او تیپ ایدهآلی را برای سرمایهدار آغازین، سرمایهدار قرن هفدهم در نظر میگیرد و روحیهی وی را میکاود. رویکرد سرمایهدارانهی چنین فردی از درون او برمیخیزد، از آموختههایی که رفتار و پندار او را تعیین میکنند، آن هم به صورتی شورانگیز. او سودازده است. سودازدگی، دین است. پروتستانتیسم، دین آمرزش است. یک نشانهی رستگاری، موفقیت است؛ نه موفق شدن برای مصرف و شادخواری و آرامش بیشتر، بلکه موفق شدن برای موفق شدن. آن تیپ ایدهآلی که با روحیهی خود امکانهای موجود را چنان در خدمت گرفت که از آنها نظام سرمایهداری ساخته شد، یک ریاضتکش سختکوش صرفهجوی حسابگر خردورز است. همهی خصلتهای او از خوی دینی او برمیخیزند. ماکس وبر خاستگاه سوژهی تیپیک سرمایهداری را در آیین کالون میبیند. این سوژه، دینخو است، اول و آخر حرفش دین است.
دینخویی پروتستانی
شاید تا حدی روا باشد که اصطلاح دینخویی را از دوستدار قرض کنیم و به ماکس وبر قرض دهیم. با این دست-به-دست گشتن بار معنایی اصطلاح دگرگون میشود. دینخوییای که ماکس وبر در نهاد تیپ ایدهآل سرمایهداران پیشاهنگ میبیند، از جنس منش است، تعیینکنندهی برنامهی زندگی است، کیفیتی اخلاقی دارد، برای نحوهی در-جهان-بودگی فرد تکلیف تعیین میکند.
توجه به منش به جای بینش، یعنی توجه به چیزی که بیشتر به عمل مربوط میشود تا شناخت، همخوان با رویکرد عمومی ماکس وبر است. مقولهی مرکزی جامعهشناسی ماکس وبر "کنش" است. ماکس وبر در تحلیل پروتستانتیسم نیز تیپ ایدهآل موضوع بررسیاش را کنشگر در نظر میگیرد.
ماکس وبر به عنوان فیلسوف در جایی از تاریخ فلسفه ایستاده که دورهی افت فلسفهی آگاهی آغاز شده، شناختشناسی دارد از کانون اندیشهی فلسفی کنار میرود و نهاد انسانی دیگر در برابر برنهادی به عنوان جهان تصور نمیشود که پیشتر در درجهی نخست به عنوان موضوع شناخت تصور میشد.
دینخوییای شدیدتر از نوع ایرانی آن
دینخویی تیپ ایدهآل سرمایهدار پیشاهنگ از هر نظر شدیدتر از آنی است که در نمونهی نهاد ایرانی مطرح در نوشتههای دوستدار میبینیم. برای او کتاب، یعنی کتاب مقدس. او مدام سر در این کتاب دارد. او نمیپرسد و شک نمیکند. او نه جویای علم، بلکه جوی آمرزش است.
اینکه پروتستانتیسم بعدا چه شد و چگونه پروتستانتیسم فرهنگی سر برآورد و این گمان رواج یافت که گویا پروتستانیسم مروج آزاداندیشی و رواداری و دانشدوستی بوده است، داستان دیگری است که در اینجا نمیتوان به آن پرداخت. ماکس وبر به پروتستانیسم آغازین در روایت کالونی آن نظر دارد که مشخصهی آن تعصب و کوردلی و سرکوب پرسشهای شکبرانگیز بوده است. از دوران حکمرانی کالون در ژنو و اختناق و خشونت فرقههای پروتستانی ماجراهای تکاندهندهای در یادها ماندهاند. یکی از انگیزههای ماکس وبر از مطالعه در مورد اسلام، شباهتهای صوریای است که میان آن و کالونیسم دیده است. [۳] این شباهت را بسیاری از پژوهشگران دیدهاند و جالب اینجاست که توجه گروه بزرگی از آنان به ابن تیمیه و وهابیت معطوف شده است [۴]، و این وهابیت فرقهای است که در آن، دینخوییای که دوستدار توصیف میکند، تا حد کمال مجسم است.
از تحلیل سوژه به تحلیل سیستم
سرمایهداری به روایت ماکس وبر با "روح" آغاز شده و با "سیستم" ختم میشود. ماکس وبر، هر چه پیشتر میآید، بیشتر متوجه سیستم میشود. بدبینی او در دورهی پایانی زندگیاش به اوضاع جهان به تصور او از اینکه سیستم دیگر جایی برای نهاد انسانی (سوژه) نمیگذارد، برمیگردد. به هر حال تحلیل او از پروتستانتیسم همچون روح آغازگر سرمایهداری را میتوان به عنوان نوعی تحلیل نهاد معرفی کرد. کتاب سرمایهی کارل مارکس نقد اقتصاد سیاسی است، پروژهی پروتستانتیسم ماکس وبر نقد روح اقتصادی آغازگر سرمایهداری است.
دوستدار هم نقد روح میکند؛ نقد او اما در محدودهی سنجش تواناییهایی روحی با روحیهی دینی برای "اندیشیدن" است. منظور از اندیشیدن هم فعالیتی ذهنی از جنس فلسفیدنی است که فقط مقید به حقیقت است و از این پیشداوری عزیمت نمیکند که حقیقت آنی است که در کتاب دین آمده است.
ادامه دارد
پانویسها:
[۱]
Max Weber, Wirtschaft und Gesellscahft. Grundriss der versthenden Soziologie, Frankfurt/M 2005, S. 3
[۲] در این مورد بهعنوان نمونه بنگرید به مجموعهی مقالههای جمعشده در کتاب زیر، بهویژه مقالهی هارتموت لِمَن (Hartmut Lehmann):
Wolfgang Schluchter (Hg.), Max Webers Sicht des okzidentalen Christentums. Interpretation und Kritik, Frankfurt/M 1988
[۳]
Cf. Wolfgang Schluchter (Hg.), Max Webers Sicht des Islams. Interpretation und Kritik, Frankfurt/M 1987, S. 24
[۴] به عنوان نمونه بنگرید به:
James D. Tracy, Europe's Reformations, 1450-1650. Doctrine, Politics, and Community, Lanham, Maryland 2005, pp 304-305
نگاهی به تجربههای مبارزه مدنی زنان: با خشونت چه باید کرد؟
آسیه امینی
در دوساله اخیر جنبش مردمی ایران که از روز نخست اعتراضها، خودش را جنبشی اعتراضی ولی بیخشونت معرفی کرد، با برخورد خشونت بار دستگاه حکومت چه در لباس قانونی پلیس و چه در لباس غیر قانونی لباس شخصیها روبرو شد.
کتک، دستگیریهای غیر قانونی، حملههای شبانه به خانههای شخصی، بازجوییها و زندانهای غیر قانونی، قتل، کشتار جمعی، تجاوز، شکنجه و اعدامهای فردی و جمعی در این دوساله، هر امر غیر ممکنی را در ذهن مردم ایران و نظاره گران بینالمللی ممکن ساختهاند.
داستانهایی که از زندانها چه کهریزک، چه ۳۴۰اوین و چه ۲۰۹بیرون آمده، قصه شهوت قدرت و جنون برخی از امپراطورهای روزگار باستان را به یاد میآورد.
اما همه آنچه این روزها به نام خشونت سازمان یافته از آن یاد میشود، مربوط به قدرت شهوت انگیز رهبران فعلی ایران و سران سرکوب نیست. سوال اینجاست که آیا آن جوان بسیجی که پشت لبش تازه به کرک سیاه آشنا شده هم همان اندازه خشونت صعب آلودهای دارد که فرماندهاش؟ آیا ما این همه امپراطور خونخوار در کنارمان داریم؟
آیا همه این افرادی که در خیابانها دست به خشونتهای عجیب میزنند از جنس مثلا سردار رادانی هستند که گفته میشود عملیات کهریزک زیر نظر او اداره میشد؟ آیا همه بازجویان اوین از جنس بازجوی زن سعید امامی هستند با همان درجه از شهوت جنسی و میل به ارضای بیحد و مرز قدرت از این طریق؟
در یک کلام، آیا همه خشونت پیشگان، بیمارند؟ بیمار جنسی. بیمار روحی در شرایطی که میخواهند با اعمال خشونت عقدههای درون را تسکین بدهند؟
من اینطور فکر نمیکنم. به نظر من متاسفانه جنبش سبز، فاقد برآوردی دقیق از حریفش است. اطلاعات «ما به عنوان مردم معترض» از «آنها به عنوان دستگاه سرکوب» اطلاعات بسیار ناچیزی است. به طور مثال از نظر من خشونت، از سوی سرکوبگران الزاما واکنشی به عقدههای سرکوب شده شخصی نیست.
خشونت، ابزار و سلاح جنگی آنهاست برای مقابله با خیل عظیمی از معترضان که گرچه بسیارند، اما در عمل برنامهای برای مبارزه ندارند. خشونت برای دستگاه سرکوب در ایران، راهی کاملا هدفمند برای خنثی کردن فضای آرام و ایجاد فضایی پر تشویش است. در فضای پر تشویش، هر گونه سرکوبی برای ایجاد آرامش شهروندان توجیه میشود. حتا اگر هیچ بیننده عاقلی آن را باور نکند! اینجاست که باید گفت خشونت عیان، راحتترین و بهترین اسلحه برای مردمی است که جز ایستادن در جلوی گلوله، راه دیگری برای مبارزه ندارند.
قصد من در این مقاله این نیست که رهبران سمبلیک جنبش سبز را به انتقاد بگیرم که چرا برای ادامه مبارزه مدنی برنامه عملی تدارک ندیدهاند. یا مدیریتشان از صدور بیانیه در چاردیواری خانههایشان فراتر نرفته است. نه، من چنین نقدی به آنها ندارم. چون اساسا چنین انتظاری از آنها نداشتهام. با همه احترامی که برای جسارت و شجاعت ایشان و ماندنشان در کنار مردم و پشت نکردن به مردمی که به آنها اعتماد کردهاند دارم، و براین باورم که نقش و تاثیر آنها جایگاه خود را دارد، اما معتقدم آنها مدلی برای ادامه مبارزه با سیستم دیکتاتوری ندارند.
دلایل آن در این مقاله نمیگنجد. اما به هر حال همینکه هنوز ایشان از چارچوب نظامی سخن میگویند که قانون اساسیاش حتا برای خود عاملان حکومت قابل اجرا نیست، فاصله فکری ایشان را از مردمی که در بامها خواستههای دیگری سر میدهند، نشان میدهد.
درواقع، انتظاری که امروزه از یک سیستم رهبری میرود این است که برای ادامه مبارزه خود دارای مدل باشد و براساس این مدل، برنامه و روش تعیین کند.
کشاندن مردم به خیابانها با توجه به وجود اعتراض، سرکوب، فشارهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و اتفاقات رخ داده در دو سال اخیر، اگرچه مهم است، اما کار سختی نیست. آنچه به یک سیستم رهبری توان میدهد، راه و روش مبارزه است تا بر مبنای شناخت حریف، برنامه ریزی کند.
به طور مثال اگر جای دوری نرویم، به نظر من جنبشهای مدنی ایران در چند ساله اخیر، مدلهای مناسبی برای مبارزه مدنی ارائه کردهاند. مبارزههایی که بیشترین دستاورد آنها عمومی کردن اعتراضها و وارد شدن به بدنه مردمی بوده است. یعنی با هدف «بالابردن آگاهی عمومی و حساسیت جنسیتی، در کمپینها و ائتلافها و گروههایی فعالیت کردند که به مخاطبشان ضمن رساندن اطلاعات کافی، انگیزه مشارکت در یک کنش جمعی میدادند. برای این موضوع برنامهریزی وجود داشت و برنامهریزیها محدود به یک گروه خاص هم نمیشد. گروههای مختلفی با هدفهای نزدیک به هم شروع به فعالیت کردند.
داشتن برنامه و هدف، باعث میشد که حتا مقابله با خشونت قابل ارزیابی و تا حد زیادی قابل پیدا کردن روشهای جایگزین باشد. از این منظر، زنان جزء نخستین گروههای مدنی بودند که روش اعتراض خیابانی را در پیش گرفتند وعلاوه بر مراسمهای مناسبتی مثل ۸مارس، مناسبتهایی به منظور هدفمند کردن برنامههای خودشان ترتیب دادند. ۲۲خرداد ۸۴و ۸۵، روز نمایش همگرایی زنان در خیابان بود. اما با به خشونت کشیده شدن این تجمعها و ادامه مبارزه خیابانی، آنها بلافاصله به اندیشه افتادند تا راههای جایگزینی را برای ادامه این کنشگری پیدا کنند.
دو مدل کمپینی و ائتلافی نتیجه این هم فکری بود. به این ترتیب به جای روبرو شدن با خشونت عریان حکومت در خیابان، آنها شیوههای جایگزینی برای ادامه مبارزه پیدا کردند که اتفاقا این شیوهها را شاید بتوان موثرتر از روشهای اعتراضی پیشین دانست زیرا وقتی با شعار حفظ زندگی و پرهیز از خشونت پیش میرویم، در برگیری بیشتری را برای اعتراض، فراهم میکنیم.
بیان کردن مدل جنبش زنان به این معنی نیست که عین این مدلها در یک جنبش اعتراضی دیگر قابل کپی کردن است. اساسا قرار نیست ما چیزی را از جایی کپی کنیم. اما چرا تاثیر نگیریم؟ چرا یاد نگیریم که در موقعیتهای مشابه اما در گسترهای کوچکتر، دیگران چه کردهاند؟
یک عادت بد ما ایرانیها این است که همیشه خودمان را با همه مردم در همه جای دنیا متفاوت میدانیم. رفتار دیگران را قابل تطبیق با شرایط خودمان نمیدانیم. فکر میکنیم دیگران ما را درک نمیکنند. و عنوان میکنیم که «شرایط ما فرق میکند!» در حالی که دیکتاتورها بیشترین شباهت را به هم دارند. دیکتاتورها تا جایی که بتوانند به اریکه قدرت میچسبند. تا جایی که بتوانند هزینه اعتراض علیه خودشان را بالا میبرند. دیکتاتورها برای این منظور از خشونت به عنوان سلاحی برای حفظ موقعیت خویش و ایجاد هراس در مردم برای خاموش کردن آتش اعتراض استفاده میکنند.
در فضای پر خشونت، جایی برای فکر کردن نیست. در فضای پر خشونت، جایی برای حرف زدن و تبادل نظر نیست. فضای پر خشونت فضای رعب و هراس و زور و قدرت است. در این میدان کسی که زور بازوی بیشتری دارد برنده است نه کسی که فکر میکند. بنابراین فضای پر خشونت فضای قدرت برتر است نه حقوق برابر و در نتیجه همه این حرفها در فضای پر خشونت چیزی که فراموش میشود دموکراسی و حقوق برابر است. و نخستین گروهی که از این میان، برِ خود را میچیند، دیکتاتور است.
اما مساله «ما در جایگاه مبارز مدنی» این است که برای پرهیز از خشونت و برای ادامه مبارزه مدنی روشهایی تعیین کنیم تا هزینه کمتری به افراد تحمیل شود.
این روزها جسته و گریخته میشنویم که پاسخ خشونت را باید داد یا اینکه خشونت بیجواب، بنوعی دست خشونتگر را برای مراحل بعدی باز میگذارد. اما مساله این است که تا کجا میشود پیش رفت؟ آیا برای مدافعان این نوع فکر، حدی برای خشونت قابل تصور است؟
مثلا اگر فردا سردار رادان به دست آنها افتاد با او همان میکنند که با محسن روح الامینی شد؟! آیا با سرکوبگر همان میکنند که او با مردم کرد؟
«خشونت در جایگاه مدافع، قابل دفاع است» یعنی چه؟ یعنی اگر یک بسیجی به دست ما افتاد میشود به او تجاوز کرد یا او را کشت؟ و اگر چنین است، فرق ما با دیکتاتور چیست؟ تنها تفاوت ما این است که او اول شروع کرده و ما در مقام دفاع برآمدهایم؟
به نظر من وارد شدن به چنین گفتمانی خطرناک است. خطرناک برای مردمی که به دنبال دموکراسی، وارد مبارزه شدهاند و قطعا دموکراسی در سایه خشونت پدید نخواهد آمد.
در عین حال این ایده به معنی خاموش نشستن در برابر خشونت هم نیست. درواقع ماه هاست که کنشگری ما معترضان چه در داخل ایران و چه در خارج از حد اعتراض خیابانی فراتر نرفته است. اعتراض خیابانی برای عمومی کردن اعتراض و نمایش آن به دیکتاتور مهم و بلکه بسیار مهم است. اما آیا ما به روشها و برنامههای دیگری را هم دستکم برای مقابله با خشونت اندیشیدهایم؟
آیا ما از روشهایی که دیگران در مبارزات مدنی خود در پیش گرفتند چیزی میدانیم؟ یا همچنان برآنیم که راه ما و فکر ما و مدل ما از همه دنیا جداست؟
به گمان من به جای اندیشیدن به«مقابله با خشونت از طریق خشونت»، وقت آن است که روشهای دیگری برای ادامه اعتراض در کنار مبارزه خیابانی، کم هزینه کردن اعتراض خیابانی برای مردم و نیز پرهزینه کردن آن برای سرکوبگر پیدا کرد.
در چند سال گذشته برای ما زنان، گفتوگوی چهره به چهره و سخن گفتن از واکنش نشان دادن به نابرابری در کوچه و خیابانها و شهرستانها، برگزاری کارگاههای آموزشی علیه تبعیض و از همه مهمتر«ائتلاف»، نتیجهای قابل توجه داشته است که کمترین دستاورد آن، وارد شدن مسائل زنان به گفتمان اجتماعی و مهمترین آن، قوت گرفتن جنبش زنان از گروههای کوچک و انرژیهای پراکنده بود.
شاید بد نباشد اگر این تجربهها به گونههای دیگری در اعتراض مدنی سبز، بازتولید شوند.
مهندس مهدی بازرگان: آيينهء اوج و افول «بورژوازى ملى ایران»
و چند خاطره از 16 سال آشنايى با مهندس بازرگان و فكر او
|
تراب حق شناس
بازرگان از معدود كسانى است كه سير زندگى آنان نقاط قوت و ضعف و تحولات و مواضع فكرى و سياسى طبقهء اجتماعى شان را آيينه وار نشان مى دهد.
او در سال 1285 شمسى (1906 ميلادى)، سال اعلام مشروطيت، در خانواده ای سرشناس از بورژوازى ملى و تجارى ايران، در تهران به دنيا مى آيد. در مدارس تازه تاسيس (رشديه) كه متناسب با امواج انقلاب مشروطيت در جامعهء ما ظاهر شده بود دورهء دبيرستان را به پايان مى رساند و جزء هيئت دانشجويانى كه در سال 1307 (1928) از طرف دولت به فرانسه و ديگر كشورهاى اروپايى اعزام مى شوند به فرانسه مى رود. جمعا 7 سال در آنجا مى ماند و در مدرسهء سانترال (Ecole Centrale des Arts et Manufactures) در رشتهء ماشين هاى حرارتى تحصيلاتش را به پايان مى رساند. سپس در 1314 (1935) به ايران برمى گردد و چند ده سال در رشته اى كه آموزش ديده بود يعنى علم و صنعت، به اشكال مختلف، چه در دانشگاه تهران و چه در پروژه هاى صنعتى بزرگ و كوچك فعال است كه بعدا به آنها اشاره خواهيم كرد.
اما آنچه در زندگى او مهمتر است، نه بخش علمى و حرفه اى بلكه مبانى فكرى و اعتقادات دينى اوست كه وى را از بسيارى از هم دوره اى هايش متمايز مى سازد. آنها يا تحت تاثير گرايش هاى فلسفى و سياسى لائيك يا گرايش هاى اجتماعى و سوسياليستى آن روز اروپا قرار گرفتند و بعد در ايران به فعاليت هايى فرهنگى يا سياسى دست زدند (از جمله دكتر تقى ارانى، ايرج اسكندرى، دكتر فروتن و ...) يا از افكار و فلسفه هاى ناسيوناليستى تاثير پذيرفتند (مانند دكتر هوشيار، پورداوود و ...) و يا علوم و فنون جديد را صرفا وسيله اى براى ارتقاء مقام قرار داده و به وزارت و وكالت رسيدند (امثال دكتر اقبال، مهندس رياضى و ...). اما بازرگان با كوله بارى از مشاهدات و تجربيات و استنتاجات ويژهء خويش به ايران بازگشت و به اتكاء همين ها جريان فكرى و اجتماعى و سپس سياسى ويژه اى را (كه خود بر سرلوحه آن مدرنيسم و رفرم نوشته بود) به راه انداخت كه هر چند دامنهء اجتماعى آن در ابتدا محدود بود اما در مقاطع حساس تاريخى (اوايل دهه 1340 و بعد هنگام انقلاب 1357)، تاثير فراوانى در تحول فكرى و اجتماعى و سياسى ايران برجا گذارد. جريانى كه از بازرگان سرچشمه مى گرفت چون جويبارى طى 60 سال گذشته جريان داشته و نسل هايى از طبقه متوسط شهرى و روشنفكران سنتى جامعه، در سر راه خود، در نزديك و يا در درون آن اطراق كرده و به نحوى آثار آن را با خود حمل مى كنند. نسلى كه من به آن تعلق دارم، با ويژگى هاى طبقاتى و فرهنگى خويش، در اين تجربه، دست كم چندين سال، از نزديك زيسته است.
بازرگان فرزند وفادار طبقه خويش است. بورژوازى نوپاى عصر مشروطيت خواستار تغيير جامعهء كهن و ملاك هاى فكرى و سياسى آن بر طبق مصالح خود مى باشد. بازرگان از همان دوران دانشجويى در فرانسه كه در فكر فراهم آوردن ارمغانى براى ميهن خويش است ايدئولوژى بورژوازى فرانسه را كه مبتنى بر اهميت و منافع فرد در جامعه است و مفهوم شهروند و جامعه مدنى را خيلى سريع درك مى كند و از گردش در پاريس و ديدن بناى يادبود سرباز گمنام چنين نتيجه مى گيرد:
«آنجا يك فرد فرانسوى بى نام و نشان، يك سرباز گمنام بى درجه و مقام را به خاك سپرده اند. يك سرباز و یک فردی که مانند هزاران هزار سرباز و فرد ديگر در راه استقلال و آزادى فرانسه جان داده است. مردم پاريس و فرانسه و مردم دنيا در برابر جسد به خاك رفته يك فرد خم مى شوند و تعظيم و تجليل مى كنند. ملت فرانسه و دولت فرانسه براى فرد فرانسوى مقام و احترام قائل است. پايه هاى طاق پيروزى خود را روى پيكر فرد فرانسوى كه صاحب حقوقى است و بنابراين فداكارى مى كند بنا نهاده اند. آنها و ساير ملل راقيهء نيرومند و متمدن جهان عظمت و ارزش خود را مديون و مربوط به نقش افراد مى دانند. بنابراين براى فرد حقوق و آزادى قائل شده اند، خفه اش نمى كنند، توى سرش نمى زنند، تحقير و توهينش نمى كنند ...». (مدافعات مهندس بازرگان در دادگاه، چاپ نهضت آزادى در خارج از كشور، خرداد 1343، ص 15).
نتيجه گيرى ديگرش ضديت با استبداد است و مى گويد: «در آنجا احترام و ارزش براى همه است. فرانسه مال همه است. همه براى آن خدمت مى كنند. اگر همه چيز به نام يك نفر، براى يك نفر و به فرمان و اختيار يك نفر بود، فرانسه فرانسه نمى شد!» (مدافعات، ص 15)
بعد به اهميت انجمن هاى خيريه و غير انتفاعى و ديگر انجمن ها و سنديكاها پى مى برد و نتيجه مى گيرد كه: «جامعه غربى از يك قرن و نيم گذشته در جهت تجمع افراد و جانشين ساختن جمع به جاى فرد سير كرده، با سرعت تمام در پيشرفت و توسعه بوده است». (مدافعات ص 16)
سپس به اهميت و رابطه بين ماشين و دمكراسى مى پردازد و مى گويد: «ميان ماشين و دمكراسى يعنى روح ماشين و صنعت از يك طرف و روح دمكراتيك از طرف ديگر تشابه و توافق فوق العاده وجود دارد. ماشين و زندگى صنعتى، دمكراسى را به وجود آورده است. دمكراسى هم ماشين را به وجود مى آورد. بدون دمكراسى توسعه و توليد صنعتى به مقياس امروزى ميسر نيست.» (مدافعات، ص 17) و بالاخره «كشف اين راز بزرگ كه زندگى اروپايى ضامن بقا و پيروزى ملت ها در شكل و نظام اجتماعى است نه انفرادى و شخصى». (مدافعات ص 20)
او با «اسلام خرافى و انحرافاتى تشريفاتى فردى»، مخالف است و يا ديدى رفرميستى «اسلام اصلى اجتماعى زنده كننده”را مى خواهد و بالاخره آنچه كه بعدها به قول خودش، خواست از طريق “لوتربازى”در اسلام، درك كند و تئوريزه و پياده نمايد. مسئله مدرنيسم از همان روزهاى نخست براى او مطرح است و با تقليد صرف مخالفت مى كند. اولين سخنرانى او در زندگى كه (در زمان دانشجويى) در سفارت ايران در پاريس ايراد مى كند در طرد تقليد كوركورانه است (مدافعات، ص 20). او از فكرى كه سال ها تقى زاده مطرح كرده بود انتقاد كرده و چنان که از آثار و اعمالش پيداست راهى تلفيقى از اخذ تمدن فرنگى همراه با رفرم فكرى و مذهبى و اجتماعى و بعدها سياسى را در ايران پيشنهاد مى كند و تا آخر عمر در همين خط به پيش مى رود.
در فعاليت هاى بعدى او، آنچه نقش محورى دارد رفرم مذهبى است، همان لوتربازى. او با تجربه لوتر و كالوَن، تجربه پروتستانيسم كه همپاى نطفه بندى بورژوازى اروپا ظهور كرده بود اهميت زيادى قائل است و بدون آن كه به اصل دين دست بزند، شاخ و برگ ها و قامت آن را به اندازه قامت و نيازهاى بورژوازى نوپاى ايران تصویر مى كند.
از اولين مقالاتى كه در ايران مى نويسد، مقاله «مذهب در اروپا» ست(1321) تا تاكيد كند اگر اروپا را سرمشق قرار مى دهيد بدانيد كه «اروپا با شاپو و كراوات مردها و زلف و ماتيك خانم ها اروپا نشده است. اروپا معنويت و مذهب و ايده آل دارد، فعاليت و فداكارى دارد. تقوا و روح اجتماعى دارد». (مدافعات، ص 24)
در سال هايى كه او در پاريس بوده (1928 تا 1935) سال هاى بحران معروف جهان سرمايه دارى است، سال هاى بين دو جنگ، سال هاى برآمد جنبش هاى چپ و كارگرى، سال هاى اوجگيرى فاشیسم در اروپا، سالهای جمهوری انقلابى اسپانيا. اما او به اين مسائل توجهى ندارد. درك او از سرمايه دارى اروپا، كه جنگى امپرياليستى را هم از سرگذرانده (18-1914) همچنان دركى قديمى، كلاسيك و محدود است و عجيب اين كه تا آخر هم تقريبا به همين نحو مى ماند.
در ادامهء فعاليت محورى خويش در آن سال ها، يعنى رفرم مذهبى، با انجمن هاى مذهبى، مانند «كانون اسلام”(با شركت آقاى طالقانى) و «انجمن اسلامى دانشجويان، كه به منظور مبارزه با افكار مادى كه بيشتر از سوى حزب توده در دانشگاه رواج يافته بود» شكل گرفته، همكارى مى كند و در آن ها سخنرانى مى نمايد. مهمترين كتاب او در زمينه رفرم فكرى مذهبى تحت عنوان «راه طى شده» بسط چند سخنرانى او در همين انجمن اسلامى دانشجويان در سال هاى 26 و 1327 است.
تا زمان مصدق به سياست توجه چندانى ندارد. مشغول كار دانشگاهى و صنفى خويش است و در تاسيس «كانون مهندسين ايران» (اولين اتحاديهء صنفى مهندسين – 1321) شركت مى كند و مجله صنعت را كه نشريه اين كانون است پايه گذارى و اداره مى نمايد و خود همواره در آن مقاله اى فنى مى نويسد. «كانون مهندسين در دومين سال تاسيس خود، گاهواره اى براى يك قيام مهم و تكانى در ارگان هاى مملكتى گرديد»: اعتصاب مهندسين و سپس كليه فارغ التحصيلان با شعار “سپردن كار بدست كاردان” در 1321 (مدافعات، ص 35). او نه كار دانشگاهى و صنفى را فراموش مى كند و نه كار انجمن هاى اسلامى، از انجمن اسلامی دانشجويان گرفته تا پزشكان و مهندسين و معلمين ... دو دورهء سه ساله، رياست انتخابى دانشكده فنى را به عهده مى گيرد و دو جلد كتاب ترموديناميك (نخستين كتاب درسى در اين زمينه در ايران) مى نويسد كه در بحبوحه استنكاف روشنفكران از مذهب با عبارت «به نام خدا» در صفحه اول، انتشار مى يابد.
در اين دوره تمام برنامه هاى غير درسى او حول مبارزه با افكار مادى و مبارزه با حزب توده دور مى زند، زيرا «در برابر موج كمونيسم، تقريبا هيچ مكتب سياسى و اميد نجاتى به جوانان عرضه نمى شد». تشكيل جبهه ملى و شروع مبارزات ملى به رهبرى مصدق «حقيقتا نسيم نجات بخشى بود كه كشتى توفان زده كشور را به مسير صحيحى انداخت». او از همين نقطهء اشتراك در مبارزه با حزب توده و مبارزات ملى است كه به راه و روش مصدق علاقه مند و پايش به سياست كشيده مى شود وگرنه آنقدر از درگيرى هاى سياسى در دانشگاه ناراضى بوده كه جزوه اى عليه دخالت جوانان در سياست مى نويسد: تحت عنوان «بازى جوانان با سياست».
با روى كار آمدن دولت مصدق، در سال 1330 چندى معاون دكتر سنجابى مى شود كه وزير فرهنگ وقت بود. ولى طولى نكشيد كه مصدق او را به ماموريت مهم جديدى كه بيشتر جنبه فنى دارد، يعنى خلع يد از شركت نفت ايران و انگليس و اداره تاسيسات شركت ملى نفت ايران برمى گزيند و مهندس کاظم حسيبى را كه استاد دانشگاه و از ياران نزديكش بود، مامور ابلاغ اين ماموريت مى كند. بازرگان در باره مى نويسد: «گفتم شما چطور مى خواهيد چند تا موش امثال مرا به جنگ گله پلنگ بفرستيد؟! من و شركت نفت؟!».
«ولى مملكت قيامى كرده، وارد معركه اى شده بود و بر هر فرد، خدمت و فداكارى، هرقدر [هم] سنگين و غير ممكن باشد، فرض بود. چون خود حسيبى در بسيارى از اعمال و اقداماتش در كار نفت، استشاره و استخاره از قرآن كريم مى نمود، من هم قبولى خود را مشروط و موكول به استخاره از قرآن كردم. براى نماز مغرب به مسجد هدايت خدمت آقاى طالقانى رسيديم. آيهء عجيبى كه نشانه اميد و امر بود آمد. آقاى حسيبى مهلت نداده بلافاصله دو نفرى منزل جناب آقای نخست وزير رفتيم. ايشان خوشحال شدند، مرا بوسيدند و فرمودند ...” (مدافعات، ص 44)
صرف نظر از قدرت و لياقتى كه او در اين كار از خود نشان مى دهد و طبعا بدون كمك انگليس ها، اداره تاسيسات نفت را به پيش مى برد براى برخى اين سوال پيش آمده بود كه آيا برداشتن او از وزارت فرهنگ دليل ديگرى داشته است؟ فريدون آدميت نقل مى كند كه مصدق گفته بوده اگر كار فرهنگ به دست او بيفتد، حجاب را در مدارس برقرار خواهد كرد (آشفتگى فكر تاريخى در ايران، فريدون آدميت، 1358). در عين حال كه اين امر كاملا امكان دارد اما اين را بايد گفت كه او و ديگر همكارانش در نهضت آزادى، چنين اجبارى را حتى در مورد خانواده هاى خود روا ندانسته بودند و دختران و زنانشان تا قبل از انقلاب 1357 كه حجاب اجبارى نبود، غالبا بى حجاب بودند.
پس از موفقيت در خلع يد و اداره شركت ملى نفت ايران كه 9 ماه طول كشيد، از سوى مصدق به سرپرستى سازمان آب تهران منصوب مى شود و على رغم مشكلات فراوان مالى كه وجود داشته، براى اولين بار آب را در لوله ها به جريان مى اندازد. آرم سازمان آب كه هنوز آيه قرآن، «من الماء كل شى حىّ» (هر چيزى از آب زنده است) بر آن نقش بسته يادگار اوست.
دولت كودتا، وجود فردى مصدقى را حتى در اداره اى كاملا فنى مثل سازمان آب تهران تحمل نمى كند و او را در بهمن ماه 1332، مجبور به استعفا مى نمايد و او به كار دانشگاه باز مى گردد. از اين به بعد دوره حضور بازرگان در صحنه سياسى اپوزيسيون است.
او همراه با عده اى از رجال و شخصيت هاى ملى كه تعدادشان به 60 مى رسيده نامه سرگشاده اى را خطاب به مجلسين شورا و سنا امضا مى كند كه در آن به انعقاد قرارداد كنسرسيوم و زيرپا گذاردن حقوق به دست آمده در مبارزات ملى شدن نفت اعتراض شده بود. دهخدا و چند تن از روحانيون طرفدار مصدق مانند فيروزآبادى و زنجانى و نيز 12 تن از استادان برجسته دانشگاه از جمله امضا كنندگان بودند. رژيم كودتا اين 12 استاد را منتظر خدمت مى كند و بدين ترتيب استقلال دانشگاه از بين مى رود. بازرگان يكى از سرسخت ترين مدافعان اين نامه اعتراضى است. (رجوع شود به «گزارش يك زندگى”به قلم دكتر على اكبر سياسى، رئيس وقت دانشگاه تهران، صفحات 247 تا 249، به نقل از «تاريخ 25 ساله سياسى ايران»، نوشته سرهنگ نجاتى، انتشارات رسا، 1371، ص 120). اين استادان اخراجى براى اداره زندگى و حفظ ارتباط و همبستگى خويش، شركتى كه كارش مقاطعه كارى تاسيسات بود تشكيل مى دهند به نام شركت ياد (علامت اختصارى يازده استاد دانشگاه) كه تا سال هاى قبل از انقلاب پابرجا بود.
دورهء زندان هاى متناوب بازرگان از اين به بعد است كه آغاز مى شود (1334)، وى به خاطر شركت در تاسيس نهضت مقاومت ملى كه در مخالفت با دولت هاى پس از كودتا شكل گرفت بارها به زندان مى افتد. در سال 1339 كه همزمان با روى كار آمدن كندى در آمريكا در اوضاع سياسى ايران تغييراتى پديد مى آيد و شاه وعده انتخابات آزاد مى دهد، جبهه ملى دوم تشكيل مى شود و بازرگان در شوراى مركزى آن عضويت دارد.
در ارديبهشت 1340 بازرگان جمعيت نهضت آزادى ايران را كه هويت خود را به ترتيب مسلمان بودن، ايرانى بودن و مصدقى بودن مى دانست همراه با دكتر يدالله سحابى و آيت الله طالقانى و حسن نزيه و چند تن ديگر از همكاران قديمى خود در نهضت مقاومت ملى تشكيل مى دهد (و جالب اين كه براى اين كار هم استخاره مى شود، مدافعات ص 76). نهضت آزادى برخلاف جبهه ملى كه خود را تابع رهبرى جمعى مى دانست، مصدق را رهبر اعلام مى كرد (مى توان گفت كه سپردن رهبرى به مصدق بيشتر تشريفاتى بود، زيرا وى عملا در زندان بود. احتمال دارد كه نهضت آزادى براى گريز از رهبرى سران جبهه ملى چنين مى گفته است). نهضت آزادى يكدست نبود، بلكه عمدتا از دو جناص مذهبى و غير مذهبى (لاييك) تشكيل شده بود. بازرگان در راس جناح اول و كسانى مانند رحيم عطايى جزء جناح دوم بودند. خود بازرگان مى گفت: “ما سفره اى انداختيم ولى هر كس غذاى باب ميل خود را آورد: يكى چلوكباب، يكى آبگوشت ...». برخوردهاى نهضت آزادى با دولت و شاه صريح تر از جبهه ملى و همراه با انتقادات و افشاگرى هاى تند بود. نهضت بخصوص شاه را كه «بجاى سلطنت كردن، حكومت مى كند» علنا مورد حمله قرار مى داد، در حالى كه جبهه ملى چنين نمى كرد. نهضت از جبهه ملى تقاضاى عضويت كرد ولى جبهه ملى در كنگره خود در سال 1340 كه در نارمك تشكيل شد به دلايلى عضويت آن را نپذيرفت. اين دلايل عبارت بوده است از اينكه:
نهضت، بعنوان يك جمعيت و حزب مى خواست وارد جبهه! ملى شود، اما جبهه ملى افراد را به عضويت مى پذيرفت، در حالى كه مصدق جبهه را «ائتلاف احزاب» مى دانست (رجوع شود به نامه دكتر مصدق به دكتر شايگان، تاريخ 25 سال سياسى، ص 284).
بازرگان علت را انتقادات صریح نهضت به شاه می داند (تاریخ 25 ساله... ص 212).
احتمالا اتكاء نهضت آزادى بر مذهب نيز عاملى در عدم قبول نهضت بوده است و شايد ملاحظاتى ديگر.
نهضت آزادى در بين دانشجويان، بازاريان و روحانيون فعاليت داشت، فعاليتى عمدتا غير مستقيم. مثلا با برگذارى مجالس مذهبى از سوى دانشجويان و مهندسين و ... همچنين سخنرانى هاى هفتگى طالقانى در مسجد هدايت و با انتشار كتاب هاى مذهبى به روال فكر بازرگان توسط «شركت انتشار». نهضت آزادى تا زمانى كه فعاليت علنى اش آزاد بود جلساتى هم به نام خود برپا مى كرد و يا جزوات و تراكت و نشريه اى به نام «با حاشيه و بى حاشيه» داشت. همچنين چه در كادر نهضت و چه در كادر انجمن هاى اسلامى با برخى از روحانيون طرفدار رفرم و مخالف دولت در قم، مشهد و شيراز ... در تماس بود و بر موضع گيرى هاى آنان تاثير مى گذارد. در فاصلهء سال 1339 تا 1342 كه سرانجام به حمله چماقداران رژيم به مدرسه فيضيه قم و دستگيرى خمينى منجر شد رابطه بين نهضت و دانشجويان علاقه مند به امور مذهبى – كه الزاما عضو نهضت نبودند، از يكسو و روحانيت معترض به اقدامات رژيم از سوى ديگر، ادامه داشت. اعتراض هاى روحانيت گاه جنبه هاى شديدا ارتجاعى داشت، مثل مخالفت با اصلاحات ارضى يا حق راى زنان در انتخابات، ولى به هر حال نقطه اشتراك آنها با نهضت آزادى عبارت بود از مخالفت با ديكتاتورى شاه. جو عمومى مخالفت با ديكتاتورى (كه هر نيرويى جلوه هاى ويژه اى از آن را در نظر مى گرفت) جريان هاى متعارض از چپ تا ليبرال و بالاخره جناح هاى راست محافظه كار را در كنار هم نگه مى داشت و عليرغم بدگمانى ها به يكديگر و اهداف جداگانه، نوعى همكارى نظرى و عملى عمومى به وجود آمده بود. تماس هاى نهضت آزادى بويژه طالقانى با خمينى موجب شد كه او در اعلاميه هاى خود بر امورى مانند [مخالفت با] شركت زنان در انتخابات تكيه نكند و در عوض رژيم را بخاطر ارتباط فعال با اسرائيل و آمريكا مورد حمله قرار دهد.
به هر حال در آستانه برگزارى رفراندم موسوم به انقلاب سفيد در ششم بهمن 1341 كه عموم مخالفان و معترضان را از هر دسته بازداشت مى كردند، اغلب سران و فعالان جبهه ملى و نهضت آزادى را دستگير كردند. همينجا اضافه كنيم كه جبهه ملى و نهضت آزادی كه قاعدتا بايد از موضع «بورژوازى ملى» برنامه اى براى اصلاحات ارضى و رفرم و غيره مى داشتند در برابر اصلاحات شاه به شدت غافلگير شدند و چاره اى نداشتند جز آنكه به شعارى مثل «اصلاحارت آرى، ديكتاتورى نه» اكتفا نمايند (تاريخ 25 ساله، ص 15-214). بارى، زندانيان جبهه ملى را آزاد كردند، ولى نهضتى ها را به دادگاه نظامى كشانده، بازرگان و طالقانى را به 10 سال و بقيه را به 6 سال و 4 سال و ... محكوم نمودند (تاريخ 25 ساله سياسى، ص 332).
از كودتاى 28 مرداد تا 1342 غير از محاكمه هاى معروفى مانند، محاكمه مصدق و محاكمه افسران و رهبران حزب توده، به محاكمه سران نهضت آزادى مى توان اشاره كرد كه قريب يك سال طول كشيد. دادگاه علنى بود، اما روزنامه ها فقط اخبار روز اول دادگاه را توانستند منتشر كنند. دادگاه در پادگان عشرت آباد تشكيل مى شد و حضور افراد خانواده ها و تعداد كمى از تماشاچيان مجاز بود. چه در روزهاى دادگاه و چه در روزهايى كه براى خواندن پرونده ها متهمان را از زندان قصر به پادگان مى آوردند، مى شد آنان را ملاقات كرد. متهمان مدافعات و گزارش جلسات دادگاه را نوشته و تنظيم مى كردند و به افراد فعالى كه جهت ملاقات مى رفتند مخفیانه رد می کردند كه در بيرون چاپ و منتشر مى گشت.
جمعى از افسران ملى طرفدار مصدق كه غالبا بازنشسته شده بودند دفاع از متهمان را به عهده داشتند. از جمله سرهنگ عزيز الله امير رحيمى (كه هنوز هم [زمان نگارش این مقاله] مثل اواخر دوره شاه، نامه هاى در اعتراض به حكومت مى نويسد و فعلا در زندان است)، سرهنگ غلامرضا نجاتى (كه مولف كتاب هايى است از جمله «تاريخ سياسى ايران») و تيمسار مسعودى (كه بعد از انقلاب با شوراى انقلاب همكارى داشت) و سرهنگ دكتر اسماعيل علميه (درباره سابقه او مراجعه شود به ص 26 از كتاب “رسيدگى فرجامى محاكمه مصدق در ديوان كشور، نوشته جليل بزرگمهر كه تا ص 137 آن رساله است به قلم على همدانى) و سرهنگ غفارى و ... اين وكلا را يكى از رهبران نهضت، احمد صدر حاج سيد جوادى، كه در بيرون بود، سازماندهى مى كرد.
تا اين زمان كتاب ها و جزوه هاى زير از بازرگان منتشر شده بود: «مذهب در اروپا» و «احتياج روز» (1321)، «مطهرات در اسلام» (1322)، «عشق و پرستش» (1324)، «راه طى شده»، «ذره بى انتها»، “اسلام جوان»، “بعثت»، «پراگماتيسم در اسلام»، «حكومت جهانى واحد» (سخنرانى بمناسبت سالگرد ميلاد امام زمان)، «مرز ميان دين و سياست» (1341)، «باد و باران در قرآن»، “اسلام مكتب مبارز و مولد»، «انقلاب كوبا”(1342)، «كار در اسلام»، «دل ودماغ»، «آزادى هند»، «آموزش قرآن»، مقاله درباره «مرجعيت و روحانيت”(كه شورايى بودن مرجعيت شيعه را پيشنهاد مى كرد) (1340) و ... به اضافه كتاب هايى ديگر در سال 1350 به بعد.
او مى كوشيد ايده هاى خود را در عمل به نحوى به اجرا بگذارد. مثلا اگر در مقاله «احتياج روز» (از قديمى ترين مقالاتش) درد جامعه ايرانى را تكروى و فرار از كار جمعى و فقدان روحيهء همكارى مى دانست و از جمله ورزش را مثال مى زد كه ايرانى ها غالبا در كشتى (كه فردى است) برنده اند و در فوتبال (كه جمعى است) بازنده و ... در مقابل، تشكيل انجمن هاى صنفى يا عقيدتى اسلامى يا تاسيس شرکت های خدماتی برای انتشار کتاب (نمونه اش شرکت انتشار) یا برای تأسیسات شوفاژ (نمونه اش شركت ياد و شركت ایرفو) برپايهء سهام با مبلغ كم و شركاى زياد (يعنى آنچه به سرمايه دارى خلقى Capitalisme Popuaire معروف است را تشويق مى نمود و يا صندوق كمك به زندانيان و يا برگذارى نماز جماعت در دانشگاه و ... و نماز جمعه (كه قرن ها در بين شيعه متروك شده بود). بازرگان علاوه بر آنچه گفتيم، با كمك دكتر سحابى و ديگران به تاسيس دبيرستان كمال و هنرستان نارمك و دانشسراى تعليمات دينى دختران نيز اقدام كرده بود كه ساليان دراز فعاليت رسمى داشتند. با وجود اين ها، دامنه نفوذ نهضت چه در بين دانشجويان و روشنفكران (كه عمده فعاليت بر روى آن ها متمركز بود) و چه در بين ديگر اقشار بسيار محدود بود. سران نهضت و بويژه بازرگان هرچند مورد احترام عمومى بودند ولى افكار و توجيهات مذهبى آنان در بين توده مردم نفوذى نداشت. روشنفكران هم با آنان هم نظر نمى شدند. وجود ديكتاتورى حاكم و به زندان افتادن نويسنده مانع از انتشار كتابهايش نبود، مگر در برخى موارد كه مزاحمت هايى ايجاد مى شد. بر عكس، مبارزهء رژيم با كمونيسم، همواره بطور ضمنى عامل مساعدى براى انتشار اين گونه كتاب ها، چه از او و چه از ديگران، بود كه مجال اشاره به آنها نيست.
بطور خلاصه، بازرگان سرچشمه يك جريان فكرى «بورژواـ ملى» و رفرماسيون مذهبى بود كه بيش از نيم قرن در ايران فعاليت كرده و شاخه هاى ديگرى از رفرماسيون دينى مانند افكار دكتر على شريعتى و ... ؛ و بطور قطع برخى از روحانيون رفرم گرا را تحت تاثير خود قرار داده است. آنها هركدام با ويژگى هاى خود تاثيرى بر جامعه گذارده اند كه گاه از حجم نفوذ بازرگان نيز فراتر رفته است.
بازرگان و طالقانى كه هريك در سال 1342 به 10 سال زندان محكوم شده بودند، پس از 5 سال، در نهم آبان 1346 از زندان آزاد مى شوند (رجوع شود به كتاب “طالقانى و تاريخ”نوشته افراسيابى، انتشارات نيلوفر، 1360، ص 283). ظاهرا سال هاى آرامش گورستان بود و اوضاع بر وفق مراد ساواك. نيروهاى ملى و روحانيون مخالف آرام گرفته بودند. رژيم مى كوشد بازرگان را با نوعى تسليم و تقاضاى عفو، از زندان آزاد كند و افرادى را براى قانع كردن نزد او مى فرستد از جمله دكتر محمد على اسلامى ندوشن كه ساعت ها در زندان قصر با بازرگان صحبت مى كند كه كوتاه بيايد ولى او كوتاه نمى آيد. با این حال، چون آزادى او خطر چندانى نداشته، آزادش مى كنند. پس از آزادى، ديگر او را به دانشگاه راه نمى دهند. حقوق بازنشستگى اش را نيز قطع كرده اند (فشار مالى تازگى نداشت، چند سال پيش از آن بخاطر همين دستگيرى ها، مجبور شده بود، قطعه زمينى را كه داشت براى تامين مخارج خانواده اش بفروشد). اين است كه به كار آزاد صنعتى باز مى گردد و تا زمان انقلاب به همين نحو در سكوت نسبى مى گذراند. اما به نوشتن كتاب ها و تحقيقات دينى ادامه مى دهد. در سال 1356 با آزاد شدن نسبى جو سياسى، جمعيت حقوق بشر را تشكيل مى دهد و همچنان بر مواضع اصلاح طلبانه خويش در چارچوب رژيم حاكم مى ايستد و تا زمان انقلاب شعار سرنگونى رژيم پادشاهى نمى دهد.
در حوادث طوفانى زمان انقلاب هم پيمان اصلى او روحانيت به رهبرى خمينى است. نهضت آزادى مناسب ترين گروه براى همكارى با روحانيت است و هريك ديگرى را وسيله اى براى پيشرفت خود مى داند. نهضت مى خواهد با استفاده از قدرت توده اى و نفوذ كلام خمينى براى نيل به قدرت سود ببرد و خمينى هم عليرغم بدگمانى به آنان (حتى نسبت به طالقانى و بازرگان) چاره اى جز استفاده از آنان ندارد. گفته مى شود كه خمينى در پاريس به اطرافيان خود توصيه مى كرده كه با آقاى دكتر يزدى تندى نكنيد چون من با ايشان فعلا كار دارم. در اين دوره بازرگان با آزمايشى سخت روبروست و تمام ظرفيت فكرى و طبقاتيش به مبارزه طلبيده مى شود. او به فرمان خمينى نخست وزير مى شود و افراد كابينه را به استثناى دو سه نفر (كه از جبهه ملى و ... بودند) همه از نهضتى ها برمى گزيند. اينجا ديگر همه آنچه را كه در جوانى در فرانسه آموخته بود و طى سال ها در ايران از آن دفاع كرده بود فراموش مى كند و در برابر اين سؤال كه چرا عمدهء افراد كابينه از دوستان و اطرافيان خودش هستند، مى گويد: «مملكت قحط الرجال است». او كه در همان چارچوب غرور بورژواملى خود در برابر رژيم شاه تن به خوارى نداده بود و در آن روزهاى زندان و محاكمه عليه استبداد شاه فرياد برمى داشت، در شرايط حساس كسب و حفظ قدرت، اختيار خود را به دست كسانى سپرد كه يك عمر كوشيده بود در انديشه آنان رفرمى ايجاد كند.
در دورهء 10 ماهه نخست وزيرى، بازرگان با دو به اصطلاح “تندروى”مواجه است. يكى از طرف توده هاى محروم و تحت ستم (از مردم عادى گرفته تا روشنفكران) كه انتظار رهايى از قيود امپرياليسم و استثمار و استبداد دارند و ديگرى از طرف روحانيت طرفدار خمينى كه تشنهء كسب هرچه سريعتر قدرت است. دولت بازرگان هر مانعى را كه مى تواند در مورد خواست هاى دسته اول ايجاد مى كند: از سركوب (كردستان)، توقيف (برخى از نشريات چپ)، شكستن اعتصاب، سكوت رضايت آميز و يا تاييد آميز نسبت به تعطيل روزنامه آيندگان و بستن دفاتر سازمان هاى مبارز ... در برابر خواست توده ها آن جمله معروف خود را مى گويد كه “ما باران مى خواستيم، سيل آمد». ولى در برابر روحانيت و تعدد مراكز قدرت ناشى از آنان، جز توجيه و تسليم و گله گذارى و عذر بدتر از گناه كه «ما چاقوى بى تيغه هستيم» كار ديگرى نمى كند. حداقل چيزى كه در اين مورد مى توان گفت اين است كه اگر نوع و ميزان سركوب ها و ترور ها عليه مبارزان چپ و دمكرات و توده هاى محروم بطور رسمى به دستور دولت بازرگان نبوده ولى در مجموع، آنها بقاء در حكومت را بر موضع اعتراضى قطعى و كناره گيرى ترجيح مى داده اند. اگر در سال هاى پيش، بازرگان ايده هاى “بورژوازى ملى” را در اوج ضد استبدادى و “استقلال طلبى”و «ترقى خواهى”اش نمايندگى مى كرد، در بعد از انقلاب ناتوانى آن ايده ها را از تحقق گامى به پيش نشان مى دهد و جا دارد كه هرگونه توهمى را نسبت به اين طبقهء ناپديد شده و ايده هاى آن در برخى ذهن هاى پندارگرا از بين ببرد.
بارى، در شرايط سركوب وحشتناك از يك طرف و مبارزهء بود و نبود كنونى از طرف ديگر، چه جاى آن است كه مثلا از خرده ريزهاى مثبت و غالبا فردى موضع گيرى هاى او سخن بگوييم. جزييات پيرامون برخى از خصلت هاى انسانى او كه احترام برانگيزند وقتى به چشم مى آيد و مهم جلوه مى كند كه در حقارت و فلاكتى كه جامعهء ما بدان دچار است غرقه شده باشيم. در اين جامعه نه تنها طبقه كارگر و طرفداران آن بلكه بورژوازيش هم عقیم و بى بته است. عبارت درست تر از انگلس نقل مى كنيم كه مى گويد: «طبقه كارگر آلمان در رشد اجتماعى و سياسى خود به همان اندازه از طبقه كارگر انگلستان و فرانسه عقب تر است كه بورژوازى آلمان از بورژوازى آن كشورها. خادم به اربابش مى برد”(انقلاب و ضد انقلاب در آلمان، ترجمه فارسى، ص 12). واقعيتى است كه پس از قريب يك قرن از آشنايى روشنفكران ما با دستاوردهاى عصر روشنگرى و لائيسيته و انديشه هاى دمكراتيك و سوسياليستى و تجارب دردناك و غنى درون كشور خودمان، از مشروطيت گرفته تا جنبش ملى نفت، فردى تحصيل كرده و جدى مانند بازرگان كه مى خواسته به ايده هاى بورژوازى ملى فادار بماند، بخش اعظم دستاوردهاى زندگيش حول توجيهات دينى بچرخد و بخواهد به زور فيزيك و ترموديناميك كه حاصل برخورد مادى به جهان اند، به مردم بقبولاند كه آنچه در 15 قرن پيش در جامعه عقب مانده آن روز عربستان مطرح شده نه تنها منطبق با علم امروز بلكه بالاتر از آن است و فرشتگان را انرژى متعالى وجن و شيطان را انرژى پست بنامد (رجوع شود به «ذره بى انتها») و مبناى دخالت خود را در سياست، وظيفه دينى بشمارد. چنين فكرى راهى جز اتحاد با خمينى و برپاكردن همين رژيم نداشته و ندارد. آخرين مصاحبه بازرگان با روزنامه آلمانى فرانكفورتر راندشاو كه در آن براى رژيم سرنوشت فرعون را پيشبينى مى كند، اعتراف به شكست راهى است كه نهضت انتخاب كرده است.
بازرگان در آخرين دفاعيه خود در دادگاه نظامى در سال 1342 مى گفت: «ما آخرين گروهى هستيم كه از رژيم سلطنتى و قانون اساسى دفاع مى كنيم» (و همين طور هم بود. چون هر گروه ديگرى كه پس از نهضت دستگير كردند خود را براى براندازى رژيم و انجام عمليات مسلحانه آماده مى كرد). در دورهء كنونى هم شايد نهضت آزادى آخرين جمعيتى باشد كه از رژيم جمهورى اسلامى و قانون آن دفاع مى كند. حقيقت اين است كه ديگر سال هاست از طبقه او كارى براى جامعهء ما ساخته نيست. او جلوه هاى روشنى از اوج و افول و سرانجام ناتوانى “بورژوازى ملى ايران”را در قرن اخير براى پاسخ دادن به مسائلى كه جامعهء ما و بويژه كارگران و ديگر محرومان با آنها دست به گريبان اند نشان مى دهد. اوج و افول و ناتوانى اين طبقه را در دوره مشروطيت و بعد از آن در دورهء سياه 20 ساله رضا شاهى، در جريان جنبش ملى شدن صنايع نفت و بى برنامه بودن دولت مصدق پس از انجام امر مهم نفت و حتى در ناتوانيش در دفاع از دستاوردهای خويش، در بهت زدگى جبهه ملى و نهضت آزادى در قبال “اصلاحات شاه”در بهمن 1341، در الحاق به شاه (تجربه شاپور بختيار) زير پوشش اسلام و خمينى رفتن (توسط سنجابى و بازرگان) مى توان ديد.
اما روشن ترين نتيجه اى كه از كل تجربهء بازرگان به دست مى آيد اين است كه رژيم شاه و نيز جمهورى اسلامى به حدى اصلاح ناپذير بوده و هستند كه حتى با بازرگان كه نه به ماهيت طبقاتيشان كار داشته و نه چارچوب نظام سياسى شان را زير سؤال مى برده اين طور رذيلانه رفتار كرده اند ...
(بار اول در مجله نقطه، بهار 1374، بركلى- آمريكا، شماره 1، صفحات 65-59، منتشر شده است. در اینجا با اندکی ویراستاری)
*****
و چند خاطره از 16 سال آشنايى با مهندس بازرگان و فكر او (1354- 1338)
با اتمام كلاس نهم، هنگامى كه 15 سال بيشتر نداشتم براى «تحصيلات علوم دينى» به قم رفتم. سه سال طلبگى در قم شور بيشترى در من برانگيخت تا راهى جهت تبيين امروزين دين پيدا كنم. خوشبختانه محيط بزرگتر بود و كتاب و كتابخانهء عمومى فراوان. اما هرچه مى ديديم از مقبره و معجر و مرده پرستى تا خرافات مشمئزكننده حول و حوش آستانهء حضرت معصومه تا دستگاه مفتخورى و مرتجع پرورى دربار آيت الله بروجردى (كه خمينى نسبت به آن شورشى محسوب مى شد) و محيطى آكنده از انواع رياكارى ها و فسادها به نام دين و بالاخره جهالت هزاران نفر كه به دستبوس آيت الله بروجردى و امثال او و زيارت مى آمدند و خدمتى كه اين دستگاه به طبقه حاكم و رژيم كودتا مى كرد و انتقاداتى كه حتى از درون همين روحانيت برمى خاست و به زور تهمت و تكفير در نطفه خفه مى شد ( مثل پيشنهاد هاى اصلاح برنامه هاى درسى طلاب كه سيد رضا صدر مطرح مى كرد و با سوء ظن و بايكوت مواجه مى گشت و يا پاورقى هاى علامه طباطبايى بر كتاب بحارالانوار كه تا 7 جلد چاپ شد ولى از ادامه اش جلوگيرى كردند)، اينها مرا بيش از پيش متنفر مى كرد. اين بود كه طى همين سه سال، دوره دبيرستان را دواطلبانه امتحان داده، سپرى كردم و از قم براى ادامهء تحصيل در دانشسراى عالى راهى تهران شدم. در اين سال ها كتاب هاى بازرگان پناهگاهم بود. او بخاطر نوآورى هايش در دين، بخاطر اينكه فردى بود خارج از روحانيت و فكلى و دانشگاهى كه دفاع از دين را به عهده گرفته و مجال را بر آخوندها تنگ كرده است، مورد تهمت و تحقير بود. چه بسيار كه در دفاع از بازرگان و كتاب هاى او با برخى از طلاب به بحث داغ كشيده شده بودم.
اولين بار كه به تهران رفتم براى شركت در يك جلسه سخنرانى بازرگان در مسجد هدايت، خيابان استانبول بود. پاييز 1338. جشن مبعث انجمن اسلامى مهندسين، با حضور طالقانى و عده زيادى كه عمدتا از دانشجويان يا فارغ التحصيلان دانشگاه بودند. نخستين بار بود كه مى ديدم كه مردى با كراوات ايستاده و در يك مسجد به منبر رفته است. او از بعثت پيغمبر و «پديدهء وحى» (به اصطلاح خودش) و در پاسخ به نظر برخى خاورشناسان به دفاع از اسلام مى پرداخت. بعضی جملات و عبارت ها را به فرانسه ادا مى كرد و زنده و امروزين بودن اسلام را براى حاضران تشريح مى كرد. گاه به ياداشت هايش نگاه مى كرد. اين كنفرانس كجا و آن منبرها و روضه خوانى ها که دیده بودم كجا؟ عينا يك معلم بود كه در سر كلاس درس مى داد. هيچ ادا و اطوار سخنرانى هاى تهييجى نداشت. روال سخن و محتواى آن نه تنها چشم و گوش بلكه دهان حاضران را هم باز نگه مى داشت. اشاره هاى گذرا و كوتاه او به اوضاع اجتماعى و سياسى روز در ذهن شنونده بسرعت درك مى شد. آن شب آنقدر از اسلام و قرآن دفاع كرد و شاهد آورد كه خود به شوخى گفت، چه بسا اسم مرا بگذارند حجت الاسلام بازرگان و آقاى طالقانى را مهندس طالقانى بنامند!
فرداى آن روز به قم برگشتم. چند ماه بعد در كوى دانشگاه (اميرآباد) يك سخنرانى ديگر كرد و از جمله در آن گفت كه تبليغ دين ويژه روحانيت نيست و منكر آن شد كه در اسلام ضرورتى براى دستگاه روحانيت وجود داشته باشد كه مثلا با لباس مخصوص ظاهر شوند و حرفه شان رسيدگى به امور دينى مردم باشد و اضافه كرد كه براى مسجد هم لزومى به داشتن طاق و گنبد و گلدسته نيست. مى توان سالن هاى مدرن ساخت، ميز و صندلى گذاشت. چه ضرورتى به حفظ شكل كنونى هست؟ اين حرف ها كه توسط دو تن از طلاب كه از قم آمده بودند ( يكى سيد عبدالرضا حجازى كه در سال هاى آخر دوران شاه، واعظ مشهورى در تهران شده بود و بعد از انقلاب به اتهام همكارى با ساواك اعدام شد و ديگرى سید هادى خسروشاهى كه بعد از انقلاب، مدتى سفير جمهورى اسلامى در واتيكان شد) به گوش بروجردى رسيد. حجازى جزوه اى تحت عنوان «در جشن دانشگاه چه گذشت» عليه بازرگان نوشت و با جايزه مورد تشويق بروجردى قرار گرفت. روحانيت هميشه به بازرگان به چشم رقيب نگاه مى كرد و در انكار و تحقير او فروگذار نمى نمود. مگر زمانى كه منافعش ايجاب مى كرد، پيش دانشگاهيان و يا مبارزين زندانى آن سال ها خود را مترقى و مبارز نشان دهد و چنانكه در سطور بعد خواهيم ديد تا آخر هم نه خمينى و نه ديگران با او برخوردى بهتر نكردند. شعار «مرگ بر ضد ولايت فقيه» و يا حمله به طرفداران «اسلام منهاى روحانيت». شامل حال بازرگان هم مى شد.
در پاييز سال 1339، سال اول دانشسراى عالى بودم. جبهه ملى كه فعاليت خود را از تيرماه همان سال مجددا آغاز كرده بود در خيابان فخرآباد ميتينگ گذاشته بود. تراكت دعوت به ميتينگ چنين امضا شده بود: «از طرف شوراى مركزى جبهه ملى ايران، خادم وطن، اللهيار صالح". آنقدر تازه كار و احساساتى بودم كه از عبارت «خادم وطن» اشك در چشمم جمع شد. كسانى كه از سران جبهه ملى در ميتينگ سخنرانى كردند، كشاورز صدر ( سخنگوى جبهه) و چند تن ديگر بودند، از جمله بازرگان. تازه متوجه شدم كه او نه تنها طرفدار اسلام مدرن و غير خرافاتى بلكه از ياران مصدق هم هست.
به انجمن اسلامى دانشجويان پيوستم كه هر هفته جلسه اى در كتابخانه بونصر شيبانى (كوچه شيبانى، خيابان اميريه) برگذار مى كرد. شمار شركت كنندگان زياد نبود (20-10 نفر) و سخنرانان كه عمدتا از دانشجويان يا فارغ التحصيلان بودند تحت تاثير افكار بازرگان قرار داشتند. انجمن اسلامى براى ما حكم كلاس آمادگى جهت پيوستن به نهضت آزادى پيدا كرد، اما همهء كسانى كه در انجمن فعاليت يا سخنرانى مى كردند، جزء نهضت آزادى نبودند، مانند بنى صدر، دكتر سامى يا مهندس معين فر... بازرگان بعدها در يك سخنرانى تحت عنوان مرز ميان دين و سياست ( كه بعدها عنوان «مبارزات سياسى و مذهبى» پيدا كرد) فرق فعاليت در انجمن اسلامى و فعاليت سياسى را بيان كرد كه البته در عمل كمتر پياده مى شد. انجمن اسلامى دانشجويان ( يا مهندسين و...) با اين كه با برخى از روحانيون ( كه به اصطلاح مدرن و امروزى فكر مى كردند) همكارى داشت و از آنها براى ايراد سخنرانى استفاده مى نمود مثل طالقانى (كه جايگاهش از اين حد هم فراتر بود) و يا مطهرى و غفورى و جزايرى و آيتى و بهشتى؛ ولى روحيهء حاكم بر آن روحيه اى ضد آخوندى بود. تو گويى رقابت بين روحانيون و دانشگاهيان معتقد به اسلام بر سر برداشت هاى متفاوت از دين وجود داشت. با وجود اين، انجمن هاى اسلامى به تبع فكر بازرگان، خود را با روحانيون متجدد در صف واحدى مى ديدند تا هم عليه تحجر دينى و هم عليه ماترياليسم و طرفداران آن مبارزه كنند. با اين كه اين انجمن ها در فضاى خفقان زدهء آن سال ها آزادى عملشان محدود بود، اما به دليل مبارزه اى كه رژيم عليه «كمونيسم» به پيش مى برد فعاليت انجمن ها تا حدى آزاد بود يعنى مى شد در دانشگاه تهران و يا دانشسراى عالى يا كشاورزى كرج و... جشن بزرگ مذهبى برپا كرد (واز برخى تسهيلات هم برخوردار شد) هرچند دست اندركارانش بخاطر مصدقى بودن به زندان رفته باشند. در سال هاى بعد حتى آزادى عمل بيشترى به دكتر شريعتى داده شد و او پس از يك دوره تحمل انزوا و محدوديت، بارها در دانشگاه هاى مختلف تهران و شهرستان ها سخنرانى مى كرد و البته مجدداً با محدوديت و زندان مواجه گشت.
نقطه اشتراك رژيم شاه و گروه هاى مذهبى (چه دانشگاهى و چه روحانى) عليه شبح كمونيسم، موجب مى شد كه رژيم مخالف خوانى هاى اين گروه ها را تحمل كند و يا با «گوش مالى» محدود از سر بگذراند. اما مجموعه اى از شرايط تاريخى، داخلى و بين المللى نتيجه اى به بار آورد كه همه مى دانيم: كلوخى را كه رژيم شاه از مذهب، به عنوان یک ايدئولوژى طبقاتى، در دست مى فشرد تا بر سر مخالفان لائيك يا كمونيست پرتاب كند، با گذشت زمان و تراكم تجربه به بمبى تبديل شد كه در دست رژيم تركيد و او و مخالفان غير مذهبى اش را دست كم براى مدتى تارومار كرد و دين را در ارتجاعى ترين برداشت هايش به قدرت نشاند. بازرگان هم به دست خويش و پا به پاى توهمات و توان ايدئولوژيك طبقاتى و مذهبى اش در پايه گذارى رژيم جمهورى اسلامى شركت كرد. با اينكه مسلم است با برخى از پيامدهاى آن بخصوص ولايت مطلقه فقيه توافقى نداشت (رجوع شود به كتاب ولايت مطلقه فقيه، از انتشارات نهضت آزادى ايران).
چند ماهى بود كه در فعاليت هاى جبهه ملى شركت مي كردم. در ارديبهشت 1340، نهضت آزادى ايران تشكيل شد، به آن پيوستم و امكان آشنايى با بازرگان بيشتر برايم فراهم گشت. از اين به بعد، علاوه بر جلسات سخنرانى و مسجد هدايت، در كلوپ نهضت هم مى شد پاى صحبت او نشست. با آنكه به روال مرسوم، فاصله هاى متعدد سنى، علمى، تجربى و جايگاه اجتماعى بين او و ما دانشجويان وجود داشت ولى هرگز نمى گذاشت اين فاصله را حس كنيم:
بارها براى انجام وظايفی كه به عهده ام بود، طبق قرار به او تلفن مى زدم و غالبا در سلام پيشدستى مى كرد.
يك شب در سال 1340 در مسجد جامع نارمك سخنرانى مى كرد. چند تن از دانشجويان هم حضور داشتيم، از جمله حنيف نژاد. بازرگان جمله اى گفت و افزود «حالا حنيف نژاد مى گويد اين طور نيست، اما جواب من اين است كه ...".
يك بار در یک پيك نيك حدود 150 نفر به نياوران رفته بوديم ( باغ حاج سعادت). وقت ناهار، پشت سر ده ها نفر دانشجو در صف ايستاده بود تا نوبتش برسد و غذا بگيرد در حالى كه ديگر استادان و همقطاران او چنين نمى كردند.
در صحبت از استادان دانشگاه، چون خودش هم جزء آنها بود، غالبا مى گفت معلم ها ( نه استادان).
وقتى از او سؤال با انتقاد مى كرديم خيلى صريح و خونسرد جواب مى داد. اگر اصطلاحى يا فكرى را از كسي گرفته بود با تشكر از او ياد مى كرد، ولو از مخالفان سياسيش بود يا از شاگردان خودش.
اعتقاداتى داشت كه پنهان نمى كرد و دوست و دشمن مى توانستند بدانند چه می گويد. او اين صراحت را نه فقط در زمان شاه بلكه در دوره خمينى هم بارها بكار برد، چه در مخالفت با ولايت فقيه، چه در مخالفت با شخص پرستى كه خمينى به نفع خويش دامن مى زد: بازرگان در يك سخنرانى عمومى از فرستادن سه صلوات براى خمينى و يكى براى پيغمبر به طعنه انتقاد كرد و ... .
گمان مى كنم در سال 1341 يك روز در يك گردش دستجمعى با او به كرج و سپس به موسسه سرم سازى رازى در حصارك رفته بوديم ( كه خودش در بنيانگذارى آن نقشى ايفا كرده بود). قرار شد در آمفى تئاتر آن موسسه سخنرانى كند. تريبون در وسط سن بود و عكسى از شاه بالاى سر سخنران قرار مى گرفت. صحبت را كه شروع كرد متوجه عكس شد. آرام ميكروفن را برداشته در گوشه سن ايستاد و گفت: « ما از كوبيسم خوشمان مى آيد». كه حضار نكته را گرفته، كف زدند. اهميت چنين رفتارى را وقتى مى توان درك كرد كه برخى از استادان كه از رهبران ملى هم محسوب مى شدند، آن سال ها حاضر نبودند حتى بنا به درخواست دانشجويان، درس روز 16 آذر خود را تعطيل كنند و يا استادى خيلى محترم و معروف در برابر شاه خود را به زمين انداخته بود و وقتى پرسيده بودند استاد چرا چنين كرديد، پاسخ داده بود: «هيبت سلطان مرا گرفت»!
خاطرهء ديگر مربوط است به اسفند 1341 يا فروردين 1342 كه در زندان قزل قلعه بود. رهبران جبهه ملى هم هنوز در زندان بودند. آن روزها كتابى در ايران منتشر شده بود از ژان پل سارتر، تحت عنوان « جنگ شكر در كوبا"، ترجمه جهانگير افكارى. بازرگان اين كتاب را خلاصه كرده در بند عمومى براى زندانيان به صورت سخنرانى ايراد كرده بود. او مقدمه اى بر آن افزوده در آن گفته بود كه در این کتاب، اگر به جاى شكر، نفت بگذاريد و به جاى «باتيستا» ( ديكتاتور سابق كوبا) شخص ديگرى را ( يعنى شاه را)، خواهيد ديد كه «به هركجا روى آسمان همين رنگ است». و با اين مقايسه گفته بود كه اگر درد ايران و كوبا يكى است درمان هم يكى است. بازرگان دستخط آن را به من سپرد تا اگر شد علنى، وگرنه مخفى به چاپ بسپارم. (همين جا اضافه كنم كه سپردن چنين مسؤوليتى به من كه آن روزها حداكثر مى توانستم در چارچوب دانشجويى فعال باشم، بيش از آنكه موقعيت امثال مرا نشان دهد، ضعف و از هم گسيختگى تشكيلات نهضت را آشكار مى ساخت). من اين جزوه 50-60 صفحه اى را سرانجام وقتى در تبريز مخفى بودم ( زمستان 1342) با همكارى يكى دو دوست ديگر چاپ كردم و نام آن را «انقلاب كوبا» گذاشتم. وقتى به تهران برگشتم، هنوز دادگاهشان ادامه داشت. در پادگان عشرت آباد به ملاقاتشان رفتم. آقاى دكتر سحابى با ناراحتى از من انتقاد كرد كه چرا روى جزوه نوشته ايد «انقلاب ...»، ولى بازرگان كه ايستاده بود به من گفت: «تراب ناراحت نشو. خوب كردى. نهضت همين است». مهندس بازرگان كه تحت تاثير جوّ موجود مى خواست از تجربهء كوبا بياموزد، « اسلام مكتب مبارز و مولد» را هم نوشت و در آن مى گفت كه جز با زور در برابر ديكتاتورى ها نمى توان ايستاد و اين كه نه تنها اسلام با شمشير پيش رفته، بلكه مسيحيت هم كه شعارش محبت است جز با زور و خونريزى به دينى جهانى بدل نشده است. اما همو يكى دوسال بعد در زندان قصر كتاب «آزادى هند» را نوشت و راه نجات مردم ايران را در عدم خشونت و تجربه گاندى جستجو مى كرد. جالب اين كه در آن سالها جوّ سياسى و اجتماعى طورى بود كه از بين خوانندگان كتاب هاى او كمتر كسى رغبت كرد، راه حل عدم خشونت را كه وى در اين كتاب 33-200 صفحه اى بررسى كرده بود، بخواند و ناشر آن (كتابفروشى محمدى، شاه آباد) زيان كرد.
بارى صراحت و وحدت او با خودش شامل برخورد به مصدق هم مى شد. يك بار در يك جلسه آموزشى نهضت، در اهميت تدوين برنامه و مشخص كردن هدف صحبت مى كرد و ضمن آن گفت: « مصدق هم پس از ملى كردن نفت چون برنامه اى نداشت به بن بست افتاده بود» و اضافه كرد كه « چون كودتا شد آبروى مصدق حفظ شد وگر نه بن بست خود، موجب سقوط و آبرو ريزى مى گشت".
اما درباره چاپ و نشر دفاعيات:
متن دفاعيات چه از سوى متهمان و چه از سوى وكلاى مدافع توسط خود متهمين در زندان تنظيم مى شد كه مخفيانه از آنها مى گرفتيم و تايپ و پلى كپى مى كرديم و به دست دوستان و علاقه مندان مى رسانديم. مجموعه مدافعات بازرگان را كه 78 صفحه بزرگ مى شد و در اصل عنوانش ( به نحوی پرمعنا) «چرا با استبداد مخالفيم» بود، على اصغر بديع زادگان روى استنسيل تايپ زد. تا صفحه 14 آن را در خانه اى كه با سعيد محسن گرفته بوديم در هزار نسخه پلى كپى كرديم و بقيه در خانهء دوست جوانى در بازار تهران و با كمك او انجام شد [نام وی حمید ایپکچی بود که در سال 1343 در رابطه با پروندهء نیکخواه و دیگران به زندان افتاد]. اطاقى در ميدان عشرت آباد گرفته بودم كه حكم انبارى داشت و با مهدى فيروزيان ( كه هم اكنون در سازمان مجاهدين فعاليت دارد) آنها را مرتب و صحافى مى كرديم. يك روز هم از يك محل ديگر به عنوان جاى امن جهت صحافى استفاده كرديم: يك كارگاه چوب برى در خانى آباد متعلق به لاجوردى، همين كسى كه بعدها جلاد اوين شد! چند نسخه از آنچه آماده شده بود را قبل از هرجاى ديگر كوشيديم به خارج بفرستيم [برای برخی همکاران نهضت مانند دکتر یزدی و قطب زاده] كه همان سال در آنجا تكثير شد.
بازرگان بسيار متين و پرحوصله و بر خود مسلط بود. آنچه مى كرد بدان معتقد بود، پليتيك نمى زد. هرگز او را عصبى و دستپاچه نديدم. دوستان زندانى نقل مى كردند، روزى كه حكم 10 سال زندان را به او داده بودند و به زندان قصر برگشت، حال و رفتارش با روزهاى ديگر فرقى نداشت و طبق معمول به كار و برنامه دقيقى كه داشت پرداخت. حادثه اى كه در يكى از جلسات دادگاه تجديد نظر رخ داد نقل كردنى است:
آخرين دفاعيه او در دادگاه تجديد نظر نظامى (در فروردين يا ارديبهشت 1343) قرار بود انجام شود. يكى دو هفته قبل متن را گرفتم كه به چاپ بسپارم، ولى پخش آن بايد طبعا مى ماند براى بعد از اجلاس دادگاه. براى چاپ در يك چاپخانه آشنا به يك دوست بازارى [حاج محمد شانه چی] كه گاه به ما كمك هايى مى داد مراجعه كردم كه پذيرفت و تاكيد كردم كه قبل از فلان روز كه اجلاس دادگاه است، حتى يك نسخه نبايد به دست كسى بيافتد. يكى دو روز بعد كه نسخه هاى چاپى را داد اطمينان داد كه همه اش همين است. من همه را جايى كه دست نخورد نگه داشتم. جلسه آن روز مقرر به دليلى به تعويق افتاد و چند روز بعد برپا شد. در جلسه دادگاه تجديد نظر كه تشكيل شد حاضر بودم. بازرگان تمام دفاعيه چند صفحه اى را با دقت خواند و منشى دادگاه طبق معمول تندنويسى مى كرد. وقتى تمام شد رئيس دادگاه كه همين سرلشكر قره باغى معروف بود، برگه اى را از بغل درآورد و گفت اين اعلاميه را امروز در خيابان به دست من داده اند و اين عينا مطلبى است كه شما خوانديد. از منشى هم خواست كه مقابله كند، كه كرد و گفت عينا همين مطلبى است كه خوانده شد. رئيس دادگاه با لحنى طعنه آميز بازرگان را مورد حمله قرار داد كه شما مى گوييد در زندان با خارج ارتباط نداريد ولى چطور آخرين دفاعيه شما را در خيابان پخش مى كنند؟ بازرگان از شرم سرخ شده، همانجا ايستاه بود كه ناگهان سرهنگ عزيزالله امير رحيمى كه وكيل مدافع او بود با يا بدون اجازه با لحنى تهاجمى خطاب به دادگاه گفت، « من يقين دارم كه حكم محكوميت آقاى مهندس بازرگان در جيب تيمسار ئييس دادگاه است. آقاى رييس شما مى گوييد اين كاغذ را در خيابان به دست شما داده اند. اولا كسى جرات نمى كند چنين مطلبى را به دست شما بدهد. ثانيا اگر بدست شما داده اند چرا سوراخ كلاسور در آن هست؟ اين را از پرونده سازى ساواك به دست شما رسانده اند.» دادگاه متشنج شد و موقتا تعطيل گرديد. وقتى بلند شديم، سرهنگ رحيمى به پشت سر برگشته به شوخى به من گفت « لعنة الله على العجول ( بر عجول لعنت!!). [بی احتیاطی حاجی شانه چی باعث آن شده بود.]
با دستگيرى، محاكمه و زندانى شدن سران نهضت و تحت نظر يا تعقيب بودن بقيه فعالين،اين تشكيلات فعاليتش متوقف گشت. برخى از اعضاى جوان نهضت كه تجربه به آنان آموخته بود كه از سبك كار گذشته نتيجه اى عايد نخواهد شد به نقد فكر و عمل نهضت پرداختند و تشكيلاتى مخفى را بوجود آوردند كه (7- 6 سال بعد) در سال 1350 خود را سازمان مجاهدين خلق ايران ناميد.
وقتى بازرگان و طالقانى در سال 1346 آزاد شدند، هيچيك از دوستان قديم كه در سازمان مجاهدين فعاليت مى كردند، به دلايل امنيتى خود را مجاز نديد كه به ديدن بازرگان برود. چون ديدار با او ممكن بود ساواك را نسبت به آن فرد حساس كند اما وى از اين لحاظ گله مند شده بود. پس از مدتى، در چارچوب سياست سازمان دائر بر تماس با برخى از «قطب» هاى سياسى و جلب نظر و حمايت آنان براى آينده، همراه با رعايت ملاحظات امنيتى و پنهانكارى فراوان، با طالقانى و سپس با بازرگان تماس برقرار كردند و بطور بسيار فشرده به آنها گفتند كه ما برخلاف ظاهر امر، به هيچ وجج بيكار نبوده ايم و جمعى را تشكيل داده ايم.
طالقانى با خوشحالى از تجمع جوانان مبارز و دوستان سابق آن هم با هدف هاى انقلابى و راديكال استقبال مى كند. اما در مورد بازرگان، پس از يكى دو تماس خصوصى، قرار مى شود در يك جلسه جمعى مسائل و نظرات گروه برايش تشريح گردد. جلسه در يكى از روزهاى شهريور 1347 ( مصادف با روز بازى معروف فوتبال بين تيم هاى ايران و اسراييل) در يكى از اتاق هاى منزل آقاى ابراهيم مازندرانى ( كه هم اكنون با شوراى ملى مقاومت فعاليت مى كند) و بدون حضور ايشان، تشكيل شد. از طرف مجاهدين، شهداى گرانقدر محمد حنيف نژاد، سعيد محسن و اصغر بديع زادگان بودند. به من هم گفته بودند بيا. صحبت مان را در چهار بخش تنظيم كرده بوديم كه يكى هم به عهدهء من بود و موضوعش نارسايى چارچوب فعاليت گذشته در جبهه ملى و نهضت، براى ادامه مبارزه بود، همراه با ذكر تجربه اى كه مهندس مى دانست از سال 1342 به بعد من مستقيما در آن دست داشتم.
گفتگوها دوستانه بود. مهندس پرسش هايى كرد كه رفقا پاسخ دادند. او شيوه مبارزه مخفى را نمى پذيرفت و گفت: « من نمى توانم كار و نظر و زندگى ام را مخفى كنم و حتى اين را كه قرار بوده من محل جلسه را به كسى نگويم رعايت نكرده ام و پسر كوچكم، نويد ( كه در آن زمان 8-7 ساله بود) از من پرسيد كجا مى روى؟ من هم گفتم منزل آقاى مازندرانى!". نتيجه كار در زمينه ديگر هم نشان مى داد كه مهندس نتوانسته است با اين جمع توافق نظر داشته باشد. يادم هست كه سعيد محسن از نتيجه جلسه و عدم توجه او ناراحت بود و ... در جلسه دوم در يكى دوهفته بعد از آن تشكيل شد كه من در آن نبودم و رفيق ديگرى رفت. در اين جلسه پس از شرح اهداف و بخصوص نقطه نظرات فكرى، آقاى بازرگان صريحا مى گويد كه شما حرف كمونيست ها را مى زنيد و يكى از رفقا به اعتراض به او مى گويد، شما براى كار چند سال ما پشيزى ارزش قائل نشديد.
با فاصلهء چند ماه يا يك سال، مجددا با مهندس تماس برقرار مى شود، با اين تصور كه اگر برخى جزوات چپ مثل «تضاد» اثر مائو تسه دون يا «چه بايد كرد» اثر لنين را در اختيار او بگذارند يا حتى با او بحث كنند نظرات او تغيير خواهد كرد! چنين كارى هم مى كنند ولى نتيجه مطلوب عايد نمى شود. بازرگان از حجم مطالعاتى كه گروه در زمينه هاى مختلف بويژه در مورد قرآن و نهج البلاغه و نوشته هاى خودش مثل «راه طى شده» كرده بود عميقا خوشحال و حتى شگفت زده مى شود و دربارهء سؤال هايى كه بر اساس مطالب كتاب « راه طى شد» تهيه شده بود تا در كلاس هاى آموزش ايدٸولوژيك بحث شود گفته بود، بعضى را خودم هم نمى توانم جواب بدهم!
به هر حال، در اين تماس هاى گاه طولانى، طالقانى توافق و هماهنگى بيشترى از خود نشان داد تا مهندس. طالقانى نسبت به تحليل هايى كه به نظر بازرگان «كمونيستى» تلقى مى شد، چندان حساسيتى از خود نشان نمى داد بلكه از تشويق و تاييد فعاليت سازمان دريغ نمى كرد. طالقانى در تفسير سوره «الفجر» (در كتاب «پرتوى از قرآن") مطالبى نوشته بود كه به نظر رفقا از بحث تضاد ديالكتيكى تاثير پذيرفته بود. بعدها كه دستگيرى مجاهدين پيش آمد (ضربه اول شهريور 1350) و حنيف نژاد هم در 30 مهر همان سال دستگير شد، بازرگان به همسر حنيف نژاد پيغام فرستاد كه به حنيف بگو: «مهدى غبطهء ترا مى خورد". و در جاى ديگر هم گفته بود «اگر باشد پيراهنم را هم مى فروشم و كمكتان مى دهم".
مسلم است كه اين موضع گيرى هاى دوستانه و پدرانه ( به تعبير مسعود رجوى در آن سال 1358 كه مى گفت، آقاى بازرگان پدر معنوى مجاهدين است) نمى توانست چارچوب فكرى و سياسى او را خدشه دار سازد و از حد برخوردهاى عاطفى فراتر رود. سازمان مجاهدين در بيانيه اعلام موجوديت خود، به تاريخ 20 بهمن 1350، در اولين پاراگراف، از «سران مؤمن و فداكار نهضت آزادى» تجليل كرد و سپس دلايل تشكيل سازمان و مواضع خود را درقبال رژيم و چشم انداز فعاليت خويش اعلام داشت. با اين اعلاميه، گسستى كه از 6-5 سال پيش با مشى سياسى بازرگان كرده بوديم، علنى شده، رسميت يافت.
اما گسست ما ( مجاهدين- بخش منشعب) از انديشه دينى بازرگان طى سال هاى 1352 تا 1354 رخ داد. اين انديشه دينى كه به اسلام از دريچه علم و بويژه فيزيك و ترموديناميك مى نگريست، ما به آن از دريچه مسائل اجتماعى ( و بقول خودمان تجارب انقلابى) و روزنه هايى از ديالكتيك و ماركسيسم نيز مى نگريستيم و دورنماهاى شگفت انگيزى مانند «جامعه بى طبقه توحيدى» به چشمانمان مى آمد. صداقت ما در پرداخت اين «تئورى» هيچ گرهى نمى گشود و تغييرى در نادرستى طرح نمى داد و ما ناگزير انديشهء دينى را از مبناى تئوريك مبارزهء سياسى و اجتماعى خود كنار گذارديم.
پس از گسست سياسى از بازرگان در نيمه دهه 1340، گسست فلسفى از او در نيمه دهه 1350 به نظرمان ضرورى گشته بود. ( رجوع شود به كتاب « بيانيه اعلام مواضع سازمان مجاهدين خلق ايران"، 1354، صفحه 153 تا 161 و 233 تا 261، در نقد مرام نامه نهضت آزادى و ...). [یا به نشر اینترنتی آن در نشانی زیر:
http://peykarandeesh.org/PeykarArchive/Mojahedin-ML/bayaniyeh-1354.html
(اولين بار در مجله نقطه شماره 1، بهار 1374 (1995)، بركلى- آمريكا، صفحه هاى 66-55 منتشر شد. در اینجا با اندکی ویراستاری.)
او در سال 1285 شمسى (1906 ميلادى)، سال اعلام مشروطيت، در خانواده ای سرشناس از بورژوازى ملى و تجارى ايران، در تهران به دنيا مى آيد. در مدارس تازه تاسيس (رشديه) كه متناسب با امواج انقلاب مشروطيت در جامعهء ما ظاهر شده بود دورهء دبيرستان را به پايان مى رساند و جزء هيئت دانشجويانى كه در سال 1307 (1928) از طرف دولت به فرانسه و ديگر كشورهاى اروپايى اعزام مى شوند به فرانسه مى رود. جمعا 7 سال در آنجا مى ماند و در مدرسهء سانترال (Ecole Centrale des Arts et Manufactures) در رشتهء ماشين هاى حرارتى تحصيلاتش را به پايان مى رساند. سپس در 1314 (1935) به ايران برمى گردد و چند ده سال در رشته اى كه آموزش ديده بود يعنى علم و صنعت، به اشكال مختلف، چه در دانشگاه تهران و چه در پروژه هاى صنعتى بزرگ و كوچك فعال است كه بعدا به آنها اشاره خواهيم كرد.
اما آنچه در زندگى او مهمتر است، نه بخش علمى و حرفه اى بلكه مبانى فكرى و اعتقادات دينى اوست كه وى را از بسيارى از هم دوره اى هايش متمايز مى سازد. آنها يا تحت تاثير گرايش هاى فلسفى و سياسى لائيك يا گرايش هاى اجتماعى و سوسياليستى آن روز اروپا قرار گرفتند و بعد در ايران به فعاليت هايى فرهنگى يا سياسى دست زدند (از جمله دكتر تقى ارانى، ايرج اسكندرى، دكتر فروتن و ...) يا از افكار و فلسفه هاى ناسيوناليستى تاثير پذيرفتند (مانند دكتر هوشيار، پورداوود و ...) و يا علوم و فنون جديد را صرفا وسيله اى براى ارتقاء مقام قرار داده و به وزارت و وكالت رسيدند (امثال دكتر اقبال، مهندس رياضى و ...). اما بازرگان با كوله بارى از مشاهدات و تجربيات و استنتاجات ويژهء خويش به ايران بازگشت و به اتكاء همين ها جريان فكرى و اجتماعى و سپس سياسى ويژه اى را (كه خود بر سرلوحه آن مدرنيسم و رفرم نوشته بود) به راه انداخت كه هر چند دامنهء اجتماعى آن در ابتدا محدود بود اما در مقاطع حساس تاريخى (اوايل دهه 1340 و بعد هنگام انقلاب 1357)، تاثير فراوانى در تحول فكرى و اجتماعى و سياسى ايران برجا گذارد. جريانى كه از بازرگان سرچشمه مى گرفت چون جويبارى طى 60 سال گذشته جريان داشته و نسل هايى از طبقه متوسط شهرى و روشنفكران سنتى جامعه، در سر راه خود، در نزديك و يا در درون آن اطراق كرده و به نحوى آثار آن را با خود حمل مى كنند. نسلى كه من به آن تعلق دارم، با ويژگى هاى طبقاتى و فرهنگى خويش، در اين تجربه، دست كم چندين سال، از نزديك زيسته است.
بازرگان فرزند وفادار طبقه خويش است. بورژوازى نوپاى عصر مشروطيت خواستار تغيير جامعهء كهن و ملاك هاى فكرى و سياسى آن بر طبق مصالح خود مى باشد. بازرگان از همان دوران دانشجويى در فرانسه كه در فكر فراهم آوردن ارمغانى براى ميهن خويش است ايدئولوژى بورژوازى فرانسه را كه مبتنى بر اهميت و منافع فرد در جامعه است و مفهوم شهروند و جامعه مدنى را خيلى سريع درك مى كند و از گردش در پاريس و ديدن بناى يادبود سرباز گمنام چنين نتيجه مى گيرد:
«آنجا يك فرد فرانسوى بى نام و نشان، يك سرباز گمنام بى درجه و مقام را به خاك سپرده اند. يك سرباز و یک فردی که مانند هزاران هزار سرباز و فرد ديگر در راه استقلال و آزادى فرانسه جان داده است. مردم پاريس و فرانسه و مردم دنيا در برابر جسد به خاك رفته يك فرد خم مى شوند و تعظيم و تجليل مى كنند. ملت فرانسه و دولت فرانسه براى فرد فرانسوى مقام و احترام قائل است. پايه هاى طاق پيروزى خود را روى پيكر فرد فرانسوى كه صاحب حقوقى است و بنابراين فداكارى مى كند بنا نهاده اند. آنها و ساير ملل راقيهء نيرومند و متمدن جهان عظمت و ارزش خود را مديون و مربوط به نقش افراد مى دانند. بنابراين براى فرد حقوق و آزادى قائل شده اند، خفه اش نمى كنند، توى سرش نمى زنند، تحقير و توهينش نمى كنند ...». (مدافعات مهندس بازرگان در دادگاه، چاپ نهضت آزادى در خارج از كشور، خرداد 1343، ص 15).
نتيجه گيرى ديگرش ضديت با استبداد است و مى گويد: «در آنجا احترام و ارزش براى همه است. فرانسه مال همه است. همه براى آن خدمت مى كنند. اگر همه چيز به نام يك نفر، براى يك نفر و به فرمان و اختيار يك نفر بود، فرانسه فرانسه نمى شد!» (مدافعات، ص 15)
بعد به اهميت انجمن هاى خيريه و غير انتفاعى و ديگر انجمن ها و سنديكاها پى مى برد و نتيجه مى گيرد كه: «جامعه غربى از يك قرن و نيم گذشته در جهت تجمع افراد و جانشين ساختن جمع به جاى فرد سير كرده، با سرعت تمام در پيشرفت و توسعه بوده است». (مدافعات ص 16)
سپس به اهميت و رابطه بين ماشين و دمكراسى مى پردازد و مى گويد: «ميان ماشين و دمكراسى يعنى روح ماشين و صنعت از يك طرف و روح دمكراتيك از طرف ديگر تشابه و توافق فوق العاده وجود دارد. ماشين و زندگى صنعتى، دمكراسى را به وجود آورده است. دمكراسى هم ماشين را به وجود مى آورد. بدون دمكراسى توسعه و توليد صنعتى به مقياس امروزى ميسر نيست.» (مدافعات، ص 17) و بالاخره «كشف اين راز بزرگ كه زندگى اروپايى ضامن بقا و پيروزى ملت ها در شكل و نظام اجتماعى است نه انفرادى و شخصى». (مدافعات ص 20)
او با «اسلام خرافى و انحرافاتى تشريفاتى فردى»، مخالف است و يا ديدى رفرميستى «اسلام اصلى اجتماعى زنده كننده”را مى خواهد و بالاخره آنچه كه بعدها به قول خودش، خواست از طريق “لوتربازى”در اسلام، درك كند و تئوريزه و پياده نمايد. مسئله مدرنيسم از همان روزهاى نخست براى او مطرح است و با تقليد صرف مخالفت مى كند. اولين سخنرانى او در زندگى كه (در زمان دانشجويى) در سفارت ايران در پاريس ايراد مى كند در طرد تقليد كوركورانه است (مدافعات، ص 20). او از فكرى كه سال ها تقى زاده مطرح كرده بود انتقاد كرده و چنان که از آثار و اعمالش پيداست راهى تلفيقى از اخذ تمدن فرنگى همراه با رفرم فكرى و مذهبى و اجتماعى و بعدها سياسى را در ايران پيشنهاد مى كند و تا آخر عمر در همين خط به پيش مى رود.
در فعاليت هاى بعدى او، آنچه نقش محورى دارد رفرم مذهبى است، همان لوتربازى. او با تجربه لوتر و كالوَن، تجربه پروتستانيسم كه همپاى نطفه بندى بورژوازى اروپا ظهور كرده بود اهميت زيادى قائل است و بدون آن كه به اصل دين دست بزند، شاخ و برگ ها و قامت آن را به اندازه قامت و نيازهاى بورژوازى نوپاى ايران تصویر مى كند.
از اولين مقالاتى كه در ايران مى نويسد، مقاله «مذهب در اروپا» ست(1321) تا تاكيد كند اگر اروپا را سرمشق قرار مى دهيد بدانيد كه «اروپا با شاپو و كراوات مردها و زلف و ماتيك خانم ها اروپا نشده است. اروپا معنويت و مذهب و ايده آل دارد، فعاليت و فداكارى دارد. تقوا و روح اجتماعى دارد». (مدافعات، ص 24)
در سال هايى كه او در پاريس بوده (1928 تا 1935) سال هاى بحران معروف جهان سرمايه دارى است، سال هاى بين دو جنگ، سال هاى برآمد جنبش هاى چپ و كارگرى، سال هاى اوجگيرى فاشیسم در اروپا، سالهای جمهوری انقلابى اسپانيا. اما او به اين مسائل توجهى ندارد. درك او از سرمايه دارى اروپا، كه جنگى امپرياليستى را هم از سرگذرانده (18-1914) همچنان دركى قديمى، كلاسيك و محدود است و عجيب اين كه تا آخر هم تقريبا به همين نحو مى ماند.
در ادامهء فعاليت محورى خويش در آن سال ها، يعنى رفرم مذهبى، با انجمن هاى مذهبى، مانند «كانون اسلام”(با شركت آقاى طالقانى) و «انجمن اسلامى دانشجويان، كه به منظور مبارزه با افكار مادى كه بيشتر از سوى حزب توده در دانشگاه رواج يافته بود» شكل گرفته، همكارى مى كند و در آن ها سخنرانى مى نمايد. مهمترين كتاب او در زمينه رفرم فكرى مذهبى تحت عنوان «راه طى شده» بسط چند سخنرانى او در همين انجمن اسلامى دانشجويان در سال هاى 26 و 1327 است.
تا زمان مصدق به سياست توجه چندانى ندارد. مشغول كار دانشگاهى و صنفى خويش است و در تاسيس «كانون مهندسين ايران» (اولين اتحاديهء صنفى مهندسين – 1321) شركت مى كند و مجله صنعت را كه نشريه اين كانون است پايه گذارى و اداره مى نمايد و خود همواره در آن مقاله اى فنى مى نويسد. «كانون مهندسين در دومين سال تاسيس خود، گاهواره اى براى يك قيام مهم و تكانى در ارگان هاى مملكتى گرديد»: اعتصاب مهندسين و سپس كليه فارغ التحصيلان با شعار “سپردن كار بدست كاردان” در 1321 (مدافعات، ص 35). او نه كار دانشگاهى و صنفى را فراموش مى كند و نه كار انجمن هاى اسلامى، از انجمن اسلامی دانشجويان گرفته تا پزشكان و مهندسين و معلمين ... دو دورهء سه ساله، رياست انتخابى دانشكده فنى را به عهده مى گيرد و دو جلد كتاب ترموديناميك (نخستين كتاب درسى در اين زمينه در ايران) مى نويسد كه در بحبوحه استنكاف روشنفكران از مذهب با عبارت «به نام خدا» در صفحه اول، انتشار مى يابد.
در اين دوره تمام برنامه هاى غير درسى او حول مبارزه با افكار مادى و مبارزه با حزب توده دور مى زند، زيرا «در برابر موج كمونيسم، تقريبا هيچ مكتب سياسى و اميد نجاتى به جوانان عرضه نمى شد». تشكيل جبهه ملى و شروع مبارزات ملى به رهبرى مصدق «حقيقتا نسيم نجات بخشى بود كه كشتى توفان زده كشور را به مسير صحيحى انداخت». او از همين نقطهء اشتراك در مبارزه با حزب توده و مبارزات ملى است كه به راه و روش مصدق علاقه مند و پايش به سياست كشيده مى شود وگرنه آنقدر از درگيرى هاى سياسى در دانشگاه ناراضى بوده كه جزوه اى عليه دخالت جوانان در سياست مى نويسد: تحت عنوان «بازى جوانان با سياست».
با روى كار آمدن دولت مصدق، در سال 1330 چندى معاون دكتر سنجابى مى شود كه وزير فرهنگ وقت بود. ولى طولى نكشيد كه مصدق او را به ماموريت مهم جديدى كه بيشتر جنبه فنى دارد، يعنى خلع يد از شركت نفت ايران و انگليس و اداره تاسيسات شركت ملى نفت ايران برمى گزيند و مهندس کاظم حسيبى را كه استاد دانشگاه و از ياران نزديكش بود، مامور ابلاغ اين ماموريت مى كند. بازرگان در باره مى نويسد: «گفتم شما چطور مى خواهيد چند تا موش امثال مرا به جنگ گله پلنگ بفرستيد؟! من و شركت نفت؟!».
«ولى مملكت قيامى كرده، وارد معركه اى شده بود و بر هر فرد، خدمت و فداكارى، هرقدر [هم] سنگين و غير ممكن باشد، فرض بود. چون خود حسيبى در بسيارى از اعمال و اقداماتش در كار نفت، استشاره و استخاره از قرآن كريم مى نمود، من هم قبولى خود را مشروط و موكول به استخاره از قرآن كردم. براى نماز مغرب به مسجد هدايت خدمت آقاى طالقانى رسيديم. آيهء عجيبى كه نشانه اميد و امر بود آمد. آقاى حسيبى مهلت نداده بلافاصله دو نفرى منزل جناب آقای نخست وزير رفتيم. ايشان خوشحال شدند، مرا بوسيدند و فرمودند ...” (مدافعات، ص 44)
صرف نظر از قدرت و لياقتى كه او در اين كار از خود نشان مى دهد و طبعا بدون كمك انگليس ها، اداره تاسيسات نفت را به پيش مى برد براى برخى اين سوال پيش آمده بود كه آيا برداشتن او از وزارت فرهنگ دليل ديگرى داشته است؟ فريدون آدميت نقل مى كند كه مصدق گفته بوده اگر كار فرهنگ به دست او بيفتد، حجاب را در مدارس برقرار خواهد كرد (آشفتگى فكر تاريخى در ايران، فريدون آدميت، 1358). در عين حال كه اين امر كاملا امكان دارد اما اين را بايد گفت كه او و ديگر همكارانش در نهضت آزادى، چنين اجبارى را حتى در مورد خانواده هاى خود روا ندانسته بودند و دختران و زنانشان تا قبل از انقلاب 1357 كه حجاب اجبارى نبود، غالبا بى حجاب بودند.
پس از موفقيت در خلع يد و اداره شركت ملى نفت ايران كه 9 ماه طول كشيد، از سوى مصدق به سرپرستى سازمان آب تهران منصوب مى شود و على رغم مشكلات فراوان مالى كه وجود داشته، براى اولين بار آب را در لوله ها به جريان مى اندازد. آرم سازمان آب كه هنوز آيه قرآن، «من الماء كل شى حىّ» (هر چيزى از آب زنده است) بر آن نقش بسته يادگار اوست.
دولت كودتا، وجود فردى مصدقى را حتى در اداره اى كاملا فنى مثل سازمان آب تهران تحمل نمى كند و او را در بهمن ماه 1332، مجبور به استعفا مى نمايد و او به كار دانشگاه باز مى گردد. از اين به بعد دوره حضور بازرگان در صحنه سياسى اپوزيسيون است.
او همراه با عده اى از رجال و شخصيت هاى ملى كه تعدادشان به 60 مى رسيده نامه سرگشاده اى را خطاب به مجلسين شورا و سنا امضا مى كند كه در آن به انعقاد قرارداد كنسرسيوم و زيرپا گذاردن حقوق به دست آمده در مبارزات ملى شدن نفت اعتراض شده بود. دهخدا و چند تن از روحانيون طرفدار مصدق مانند فيروزآبادى و زنجانى و نيز 12 تن از استادان برجسته دانشگاه از جمله امضا كنندگان بودند. رژيم كودتا اين 12 استاد را منتظر خدمت مى كند و بدين ترتيب استقلال دانشگاه از بين مى رود. بازرگان يكى از سرسخت ترين مدافعان اين نامه اعتراضى است. (رجوع شود به «گزارش يك زندگى”به قلم دكتر على اكبر سياسى، رئيس وقت دانشگاه تهران، صفحات 247 تا 249، به نقل از «تاريخ 25 ساله سياسى ايران»، نوشته سرهنگ نجاتى، انتشارات رسا، 1371، ص 120). اين استادان اخراجى براى اداره زندگى و حفظ ارتباط و همبستگى خويش، شركتى كه كارش مقاطعه كارى تاسيسات بود تشكيل مى دهند به نام شركت ياد (علامت اختصارى يازده استاد دانشگاه) كه تا سال هاى قبل از انقلاب پابرجا بود.
دورهء زندان هاى متناوب بازرگان از اين به بعد است كه آغاز مى شود (1334)، وى به خاطر شركت در تاسيس نهضت مقاومت ملى كه در مخالفت با دولت هاى پس از كودتا شكل گرفت بارها به زندان مى افتد. در سال 1339 كه همزمان با روى كار آمدن كندى در آمريكا در اوضاع سياسى ايران تغييراتى پديد مى آيد و شاه وعده انتخابات آزاد مى دهد، جبهه ملى دوم تشكيل مى شود و بازرگان در شوراى مركزى آن عضويت دارد.
در ارديبهشت 1340 بازرگان جمعيت نهضت آزادى ايران را كه هويت خود را به ترتيب مسلمان بودن، ايرانى بودن و مصدقى بودن مى دانست همراه با دكتر يدالله سحابى و آيت الله طالقانى و حسن نزيه و چند تن ديگر از همكاران قديمى خود در نهضت مقاومت ملى تشكيل مى دهد (و جالب اين كه براى اين كار هم استخاره مى شود، مدافعات ص 76). نهضت آزادى برخلاف جبهه ملى كه خود را تابع رهبرى جمعى مى دانست، مصدق را رهبر اعلام مى كرد (مى توان گفت كه سپردن رهبرى به مصدق بيشتر تشريفاتى بود، زيرا وى عملا در زندان بود. احتمال دارد كه نهضت آزادى براى گريز از رهبرى سران جبهه ملى چنين مى گفته است). نهضت آزادى يكدست نبود، بلكه عمدتا از دو جناص مذهبى و غير مذهبى (لاييك) تشكيل شده بود. بازرگان در راس جناح اول و كسانى مانند رحيم عطايى جزء جناح دوم بودند. خود بازرگان مى گفت: “ما سفره اى انداختيم ولى هر كس غذاى باب ميل خود را آورد: يكى چلوكباب، يكى آبگوشت ...». برخوردهاى نهضت آزادى با دولت و شاه صريح تر از جبهه ملى و همراه با انتقادات و افشاگرى هاى تند بود. نهضت بخصوص شاه را كه «بجاى سلطنت كردن، حكومت مى كند» علنا مورد حمله قرار مى داد، در حالى كه جبهه ملى چنين نمى كرد. نهضت از جبهه ملى تقاضاى عضويت كرد ولى جبهه ملى در كنگره خود در سال 1340 كه در نارمك تشكيل شد به دلايلى عضويت آن را نپذيرفت. اين دلايل عبارت بوده است از اينكه:
نهضت، بعنوان يك جمعيت و حزب مى خواست وارد جبهه! ملى شود، اما جبهه ملى افراد را به عضويت مى پذيرفت، در حالى كه مصدق جبهه را «ائتلاف احزاب» مى دانست (رجوع شود به نامه دكتر مصدق به دكتر شايگان، تاريخ 25 سال سياسى، ص 284).
بازرگان علت را انتقادات صریح نهضت به شاه می داند (تاریخ 25 ساله... ص 212).
احتمالا اتكاء نهضت آزادى بر مذهب نيز عاملى در عدم قبول نهضت بوده است و شايد ملاحظاتى ديگر.
نهضت آزادى در بين دانشجويان، بازاريان و روحانيون فعاليت داشت، فعاليتى عمدتا غير مستقيم. مثلا با برگذارى مجالس مذهبى از سوى دانشجويان و مهندسين و ... همچنين سخنرانى هاى هفتگى طالقانى در مسجد هدايت و با انتشار كتاب هاى مذهبى به روال فكر بازرگان توسط «شركت انتشار». نهضت آزادى تا زمانى كه فعاليت علنى اش آزاد بود جلساتى هم به نام خود برپا مى كرد و يا جزوات و تراكت و نشريه اى به نام «با حاشيه و بى حاشيه» داشت. همچنين چه در كادر نهضت و چه در كادر انجمن هاى اسلامى با برخى از روحانيون طرفدار رفرم و مخالف دولت در قم، مشهد و شيراز ... در تماس بود و بر موضع گيرى هاى آنان تاثير مى گذارد. در فاصلهء سال 1339 تا 1342 كه سرانجام به حمله چماقداران رژيم به مدرسه فيضيه قم و دستگيرى خمينى منجر شد رابطه بين نهضت و دانشجويان علاقه مند به امور مذهبى – كه الزاما عضو نهضت نبودند، از يكسو و روحانيت معترض به اقدامات رژيم از سوى ديگر، ادامه داشت. اعتراض هاى روحانيت گاه جنبه هاى شديدا ارتجاعى داشت، مثل مخالفت با اصلاحات ارضى يا حق راى زنان در انتخابات، ولى به هر حال نقطه اشتراك آنها با نهضت آزادى عبارت بود از مخالفت با ديكتاتورى شاه. جو عمومى مخالفت با ديكتاتورى (كه هر نيرويى جلوه هاى ويژه اى از آن را در نظر مى گرفت) جريان هاى متعارض از چپ تا ليبرال و بالاخره جناح هاى راست محافظه كار را در كنار هم نگه مى داشت و عليرغم بدگمانى ها به يكديگر و اهداف جداگانه، نوعى همكارى نظرى و عملى عمومى به وجود آمده بود. تماس هاى نهضت آزادى بويژه طالقانى با خمينى موجب شد كه او در اعلاميه هاى خود بر امورى مانند [مخالفت با] شركت زنان در انتخابات تكيه نكند و در عوض رژيم را بخاطر ارتباط فعال با اسرائيل و آمريكا مورد حمله قرار دهد.
به هر حال در آستانه برگزارى رفراندم موسوم به انقلاب سفيد در ششم بهمن 1341 كه عموم مخالفان و معترضان را از هر دسته بازداشت مى كردند، اغلب سران و فعالان جبهه ملى و نهضت آزادى را دستگير كردند. همينجا اضافه كنيم كه جبهه ملى و نهضت آزادی كه قاعدتا بايد از موضع «بورژوازى ملى» برنامه اى براى اصلاحات ارضى و رفرم و غيره مى داشتند در برابر اصلاحات شاه به شدت غافلگير شدند و چاره اى نداشتند جز آنكه به شعارى مثل «اصلاحارت آرى، ديكتاتورى نه» اكتفا نمايند (تاريخ 25 ساله، ص 15-214). بارى، زندانيان جبهه ملى را آزاد كردند، ولى نهضتى ها را به دادگاه نظامى كشانده، بازرگان و طالقانى را به 10 سال و بقيه را به 6 سال و 4 سال و ... محكوم نمودند (تاريخ 25 ساله سياسى، ص 332).
از كودتاى 28 مرداد تا 1342 غير از محاكمه هاى معروفى مانند، محاكمه مصدق و محاكمه افسران و رهبران حزب توده، به محاكمه سران نهضت آزادى مى توان اشاره كرد كه قريب يك سال طول كشيد. دادگاه علنى بود، اما روزنامه ها فقط اخبار روز اول دادگاه را توانستند منتشر كنند. دادگاه در پادگان عشرت آباد تشكيل مى شد و حضور افراد خانواده ها و تعداد كمى از تماشاچيان مجاز بود. چه در روزهاى دادگاه و چه در روزهايى كه براى خواندن پرونده ها متهمان را از زندان قصر به پادگان مى آوردند، مى شد آنان را ملاقات كرد. متهمان مدافعات و گزارش جلسات دادگاه را نوشته و تنظيم مى كردند و به افراد فعالى كه جهت ملاقات مى رفتند مخفیانه رد می کردند كه در بيرون چاپ و منتشر مى گشت.
جمعى از افسران ملى طرفدار مصدق كه غالبا بازنشسته شده بودند دفاع از متهمان را به عهده داشتند. از جمله سرهنگ عزيز الله امير رحيمى (كه هنوز هم [زمان نگارش این مقاله] مثل اواخر دوره شاه، نامه هاى در اعتراض به حكومت مى نويسد و فعلا در زندان است)، سرهنگ غلامرضا نجاتى (كه مولف كتاب هايى است از جمله «تاريخ سياسى ايران») و تيمسار مسعودى (كه بعد از انقلاب با شوراى انقلاب همكارى داشت) و سرهنگ دكتر اسماعيل علميه (درباره سابقه او مراجعه شود به ص 26 از كتاب “رسيدگى فرجامى محاكمه مصدق در ديوان كشور، نوشته جليل بزرگمهر كه تا ص 137 آن رساله است به قلم على همدانى) و سرهنگ غفارى و ... اين وكلا را يكى از رهبران نهضت، احمد صدر حاج سيد جوادى، كه در بيرون بود، سازماندهى مى كرد.
تا اين زمان كتاب ها و جزوه هاى زير از بازرگان منتشر شده بود: «مذهب در اروپا» و «احتياج روز» (1321)، «مطهرات در اسلام» (1322)، «عشق و پرستش» (1324)، «راه طى شده»، «ذره بى انتها»، “اسلام جوان»، “بعثت»، «پراگماتيسم در اسلام»، «حكومت جهانى واحد» (سخنرانى بمناسبت سالگرد ميلاد امام زمان)، «مرز ميان دين و سياست» (1341)، «باد و باران در قرآن»، “اسلام مكتب مبارز و مولد»، «انقلاب كوبا”(1342)، «كار در اسلام»، «دل ودماغ»، «آزادى هند»، «آموزش قرآن»، مقاله درباره «مرجعيت و روحانيت”(كه شورايى بودن مرجعيت شيعه را پيشنهاد مى كرد) (1340) و ... به اضافه كتاب هايى ديگر در سال 1350 به بعد.
او مى كوشيد ايده هاى خود را در عمل به نحوى به اجرا بگذارد. مثلا اگر در مقاله «احتياج روز» (از قديمى ترين مقالاتش) درد جامعه ايرانى را تكروى و فرار از كار جمعى و فقدان روحيهء همكارى مى دانست و از جمله ورزش را مثال مى زد كه ايرانى ها غالبا در كشتى (كه فردى است) برنده اند و در فوتبال (كه جمعى است) بازنده و ... در مقابل، تشكيل انجمن هاى صنفى يا عقيدتى اسلامى يا تاسيس شرکت های خدماتی برای انتشار کتاب (نمونه اش شرکت انتشار) یا برای تأسیسات شوفاژ (نمونه اش شركت ياد و شركت ایرفو) برپايهء سهام با مبلغ كم و شركاى زياد (يعنى آنچه به سرمايه دارى خلقى Capitalisme Popuaire معروف است را تشويق مى نمود و يا صندوق كمك به زندانيان و يا برگذارى نماز جماعت در دانشگاه و ... و نماز جمعه (كه قرن ها در بين شيعه متروك شده بود). بازرگان علاوه بر آنچه گفتيم، با كمك دكتر سحابى و ديگران به تاسيس دبيرستان كمال و هنرستان نارمك و دانشسراى تعليمات دينى دختران نيز اقدام كرده بود كه ساليان دراز فعاليت رسمى داشتند. با وجود اين ها، دامنه نفوذ نهضت چه در بين دانشجويان و روشنفكران (كه عمده فعاليت بر روى آن ها متمركز بود) و چه در بين ديگر اقشار بسيار محدود بود. سران نهضت و بويژه بازرگان هرچند مورد احترام عمومى بودند ولى افكار و توجيهات مذهبى آنان در بين توده مردم نفوذى نداشت. روشنفكران هم با آنان هم نظر نمى شدند. وجود ديكتاتورى حاكم و به زندان افتادن نويسنده مانع از انتشار كتابهايش نبود، مگر در برخى موارد كه مزاحمت هايى ايجاد مى شد. بر عكس، مبارزهء رژيم با كمونيسم، همواره بطور ضمنى عامل مساعدى براى انتشار اين گونه كتاب ها، چه از او و چه از ديگران، بود كه مجال اشاره به آنها نيست.
بطور خلاصه، بازرگان سرچشمه يك جريان فكرى «بورژواـ ملى» و رفرماسيون مذهبى بود كه بيش از نيم قرن در ايران فعاليت كرده و شاخه هاى ديگرى از رفرماسيون دينى مانند افكار دكتر على شريعتى و ... ؛ و بطور قطع برخى از روحانيون رفرم گرا را تحت تاثير خود قرار داده است. آنها هركدام با ويژگى هاى خود تاثيرى بر جامعه گذارده اند كه گاه از حجم نفوذ بازرگان نيز فراتر رفته است.
بازرگان و طالقانى كه هريك در سال 1342 به 10 سال زندان محكوم شده بودند، پس از 5 سال، در نهم آبان 1346 از زندان آزاد مى شوند (رجوع شود به كتاب “طالقانى و تاريخ”نوشته افراسيابى، انتشارات نيلوفر، 1360، ص 283). ظاهرا سال هاى آرامش گورستان بود و اوضاع بر وفق مراد ساواك. نيروهاى ملى و روحانيون مخالف آرام گرفته بودند. رژيم مى كوشد بازرگان را با نوعى تسليم و تقاضاى عفو، از زندان آزاد كند و افرادى را براى قانع كردن نزد او مى فرستد از جمله دكتر محمد على اسلامى ندوشن كه ساعت ها در زندان قصر با بازرگان صحبت مى كند كه كوتاه بيايد ولى او كوتاه نمى آيد. با این حال، چون آزادى او خطر چندانى نداشته، آزادش مى كنند. پس از آزادى، ديگر او را به دانشگاه راه نمى دهند. حقوق بازنشستگى اش را نيز قطع كرده اند (فشار مالى تازگى نداشت، چند سال پيش از آن بخاطر همين دستگيرى ها، مجبور شده بود، قطعه زمينى را كه داشت براى تامين مخارج خانواده اش بفروشد). اين است كه به كار آزاد صنعتى باز مى گردد و تا زمان انقلاب به همين نحو در سكوت نسبى مى گذراند. اما به نوشتن كتاب ها و تحقيقات دينى ادامه مى دهد. در سال 1356 با آزاد شدن نسبى جو سياسى، جمعيت حقوق بشر را تشكيل مى دهد و همچنان بر مواضع اصلاح طلبانه خويش در چارچوب رژيم حاكم مى ايستد و تا زمان انقلاب شعار سرنگونى رژيم پادشاهى نمى دهد.
در حوادث طوفانى زمان انقلاب هم پيمان اصلى او روحانيت به رهبرى خمينى است. نهضت آزادى مناسب ترين گروه براى همكارى با روحانيت است و هريك ديگرى را وسيله اى براى پيشرفت خود مى داند. نهضت مى خواهد با استفاده از قدرت توده اى و نفوذ كلام خمينى براى نيل به قدرت سود ببرد و خمينى هم عليرغم بدگمانى به آنان (حتى نسبت به طالقانى و بازرگان) چاره اى جز استفاده از آنان ندارد. گفته مى شود كه خمينى در پاريس به اطرافيان خود توصيه مى كرده كه با آقاى دكتر يزدى تندى نكنيد چون من با ايشان فعلا كار دارم. در اين دوره بازرگان با آزمايشى سخت روبروست و تمام ظرفيت فكرى و طبقاتيش به مبارزه طلبيده مى شود. او به فرمان خمينى نخست وزير مى شود و افراد كابينه را به استثناى دو سه نفر (كه از جبهه ملى و ... بودند) همه از نهضتى ها برمى گزيند. اينجا ديگر همه آنچه را كه در جوانى در فرانسه آموخته بود و طى سال ها در ايران از آن دفاع كرده بود فراموش مى كند و در برابر اين سؤال كه چرا عمدهء افراد كابينه از دوستان و اطرافيان خودش هستند، مى گويد: «مملكت قحط الرجال است». او كه در همان چارچوب غرور بورژواملى خود در برابر رژيم شاه تن به خوارى نداده بود و در آن روزهاى زندان و محاكمه عليه استبداد شاه فرياد برمى داشت، در شرايط حساس كسب و حفظ قدرت، اختيار خود را به دست كسانى سپرد كه يك عمر كوشيده بود در انديشه آنان رفرمى ايجاد كند.
در دورهء 10 ماهه نخست وزيرى، بازرگان با دو به اصطلاح “تندروى”مواجه است. يكى از طرف توده هاى محروم و تحت ستم (از مردم عادى گرفته تا روشنفكران) كه انتظار رهايى از قيود امپرياليسم و استثمار و استبداد دارند و ديگرى از طرف روحانيت طرفدار خمينى كه تشنهء كسب هرچه سريعتر قدرت است. دولت بازرگان هر مانعى را كه مى تواند در مورد خواست هاى دسته اول ايجاد مى كند: از سركوب (كردستان)، توقيف (برخى از نشريات چپ)، شكستن اعتصاب، سكوت رضايت آميز و يا تاييد آميز نسبت به تعطيل روزنامه آيندگان و بستن دفاتر سازمان هاى مبارز ... در برابر خواست توده ها آن جمله معروف خود را مى گويد كه “ما باران مى خواستيم، سيل آمد». ولى در برابر روحانيت و تعدد مراكز قدرت ناشى از آنان، جز توجيه و تسليم و گله گذارى و عذر بدتر از گناه كه «ما چاقوى بى تيغه هستيم» كار ديگرى نمى كند. حداقل چيزى كه در اين مورد مى توان گفت اين است كه اگر نوع و ميزان سركوب ها و ترور ها عليه مبارزان چپ و دمكرات و توده هاى محروم بطور رسمى به دستور دولت بازرگان نبوده ولى در مجموع، آنها بقاء در حكومت را بر موضع اعتراضى قطعى و كناره گيرى ترجيح مى داده اند. اگر در سال هاى پيش، بازرگان ايده هاى “بورژوازى ملى” را در اوج ضد استبدادى و “استقلال طلبى”و «ترقى خواهى”اش نمايندگى مى كرد، در بعد از انقلاب ناتوانى آن ايده ها را از تحقق گامى به پيش نشان مى دهد و جا دارد كه هرگونه توهمى را نسبت به اين طبقهء ناپديد شده و ايده هاى آن در برخى ذهن هاى پندارگرا از بين ببرد.
بارى، در شرايط سركوب وحشتناك از يك طرف و مبارزهء بود و نبود كنونى از طرف ديگر، چه جاى آن است كه مثلا از خرده ريزهاى مثبت و غالبا فردى موضع گيرى هاى او سخن بگوييم. جزييات پيرامون برخى از خصلت هاى انسانى او كه احترام برانگيزند وقتى به چشم مى آيد و مهم جلوه مى كند كه در حقارت و فلاكتى كه جامعهء ما بدان دچار است غرقه شده باشيم. در اين جامعه نه تنها طبقه كارگر و طرفداران آن بلكه بورژوازيش هم عقیم و بى بته است. عبارت درست تر از انگلس نقل مى كنيم كه مى گويد: «طبقه كارگر آلمان در رشد اجتماعى و سياسى خود به همان اندازه از طبقه كارگر انگلستان و فرانسه عقب تر است كه بورژوازى آلمان از بورژوازى آن كشورها. خادم به اربابش مى برد”(انقلاب و ضد انقلاب در آلمان، ترجمه فارسى، ص 12). واقعيتى است كه پس از قريب يك قرن از آشنايى روشنفكران ما با دستاوردهاى عصر روشنگرى و لائيسيته و انديشه هاى دمكراتيك و سوسياليستى و تجارب دردناك و غنى درون كشور خودمان، از مشروطيت گرفته تا جنبش ملى نفت، فردى تحصيل كرده و جدى مانند بازرگان كه مى خواسته به ايده هاى بورژوازى ملى فادار بماند، بخش اعظم دستاوردهاى زندگيش حول توجيهات دينى بچرخد و بخواهد به زور فيزيك و ترموديناميك كه حاصل برخورد مادى به جهان اند، به مردم بقبولاند كه آنچه در 15 قرن پيش در جامعه عقب مانده آن روز عربستان مطرح شده نه تنها منطبق با علم امروز بلكه بالاتر از آن است و فرشتگان را انرژى متعالى وجن و شيطان را انرژى پست بنامد (رجوع شود به «ذره بى انتها») و مبناى دخالت خود را در سياست، وظيفه دينى بشمارد. چنين فكرى راهى جز اتحاد با خمينى و برپاكردن همين رژيم نداشته و ندارد. آخرين مصاحبه بازرگان با روزنامه آلمانى فرانكفورتر راندشاو كه در آن براى رژيم سرنوشت فرعون را پيشبينى مى كند، اعتراف به شكست راهى است كه نهضت انتخاب كرده است.
بازرگان در آخرين دفاعيه خود در دادگاه نظامى در سال 1342 مى گفت: «ما آخرين گروهى هستيم كه از رژيم سلطنتى و قانون اساسى دفاع مى كنيم» (و همين طور هم بود. چون هر گروه ديگرى كه پس از نهضت دستگير كردند خود را براى براندازى رژيم و انجام عمليات مسلحانه آماده مى كرد). در دورهء كنونى هم شايد نهضت آزادى آخرين جمعيتى باشد كه از رژيم جمهورى اسلامى و قانون آن دفاع مى كند. حقيقت اين است كه ديگر سال هاست از طبقه او كارى براى جامعهء ما ساخته نيست. او جلوه هاى روشنى از اوج و افول و سرانجام ناتوانى “بورژوازى ملى ايران”را در قرن اخير براى پاسخ دادن به مسائلى كه جامعهء ما و بويژه كارگران و ديگر محرومان با آنها دست به گريبان اند نشان مى دهد. اوج و افول و ناتوانى اين طبقه را در دوره مشروطيت و بعد از آن در دورهء سياه 20 ساله رضا شاهى، در جريان جنبش ملى شدن صنايع نفت و بى برنامه بودن دولت مصدق پس از انجام امر مهم نفت و حتى در ناتوانيش در دفاع از دستاوردهای خويش، در بهت زدگى جبهه ملى و نهضت آزادى در قبال “اصلاحات شاه”در بهمن 1341، در الحاق به شاه (تجربه شاپور بختيار) زير پوشش اسلام و خمينى رفتن (توسط سنجابى و بازرگان) مى توان ديد.
اما روشن ترين نتيجه اى كه از كل تجربهء بازرگان به دست مى آيد اين است كه رژيم شاه و نيز جمهورى اسلامى به حدى اصلاح ناپذير بوده و هستند كه حتى با بازرگان كه نه به ماهيت طبقاتيشان كار داشته و نه چارچوب نظام سياسى شان را زير سؤال مى برده اين طور رذيلانه رفتار كرده اند ...
(بار اول در مجله نقطه، بهار 1374، بركلى- آمريكا، شماره 1، صفحات 65-59، منتشر شده است. در اینجا با اندکی ویراستاری)
*****
و چند خاطره از 16 سال آشنايى با مهندس بازرگان و فكر او (1354- 1338)
با اتمام كلاس نهم، هنگامى كه 15 سال بيشتر نداشتم براى «تحصيلات علوم دينى» به قم رفتم. سه سال طلبگى در قم شور بيشترى در من برانگيخت تا راهى جهت تبيين امروزين دين پيدا كنم. خوشبختانه محيط بزرگتر بود و كتاب و كتابخانهء عمومى فراوان. اما هرچه مى ديديم از مقبره و معجر و مرده پرستى تا خرافات مشمئزكننده حول و حوش آستانهء حضرت معصومه تا دستگاه مفتخورى و مرتجع پرورى دربار آيت الله بروجردى (كه خمينى نسبت به آن شورشى محسوب مى شد) و محيطى آكنده از انواع رياكارى ها و فسادها به نام دين و بالاخره جهالت هزاران نفر كه به دستبوس آيت الله بروجردى و امثال او و زيارت مى آمدند و خدمتى كه اين دستگاه به طبقه حاكم و رژيم كودتا مى كرد و انتقاداتى كه حتى از درون همين روحانيت برمى خاست و به زور تهمت و تكفير در نطفه خفه مى شد ( مثل پيشنهاد هاى اصلاح برنامه هاى درسى طلاب كه سيد رضا صدر مطرح مى كرد و با سوء ظن و بايكوت مواجه مى گشت و يا پاورقى هاى علامه طباطبايى بر كتاب بحارالانوار كه تا 7 جلد چاپ شد ولى از ادامه اش جلوگيرى كردند)، اينها مرا بيش از پيش متنفر مى كرد. اين بود كه طى همين سه سال، دوره دبيرستان را دواطلبانه امتحان داده، سپرى كردم و از قم براى ادامهء تحصيل در دانشسراى عالى راهى تهران شدم. در اين سال ها كتاب هاى بازرگان پناهگاهم بود. او بخاطر نوآورى هايش در دين، بخاطر اينكه فردى بود خارج از روحانيت و فكلى و دانشگاهى كه دفاع از دين را به عهده گرفته و مجال را بر آخوندها تنگ كرده است، مورد تهمت و تحقير بود. چه بسيار كه در دفاع از بازرگان و كتاب هاى او با برخى از طلاب به بحث داغ كشيده شده بودم.
اولين بار كه به تهران رفتم براى شركت در يك جلسه سخنرانى بازرگان در مسجد هدايت، خيابان استانبول بود. پاييز 1338. جشن مبعث انجمن اسلامى مهندسين، با حضور طالقانى و عده زيادى كه عمدتا از دانشجويان يا فارغ التحصيلان دانشگاه بودند. نخستين بار بود كه مى ديدم كه مردى با كراوات ايستاده و در يك مسجد به منبر رفته است. او از بعثت پيغمبر و «پديدهء وحى» (به اصطلاح خودش) و در پاسخ به نظر برخى خاورشناسان به دفاع از اسلام مى پرداخت. بعضی جملات و عبارت ها را به فرانسه ادا مى كرد و زنده و امروزين بودن اسلام را براى حاضران تشريح مى كرد. گاه به ياداشت هايش نگاه مى كرد. اين كنفرانس كجا و آن منبرها و روضه خوانى ها که دیده بودم كجا؟ عينا يك معلم بود كه در سر كلاس درس مى داد. هيچ ادا و اطوار سخنرانى هاى تهييجى نداشت. روال سخن و محتواى آن نه تنها چشم و گوش بلكه دهان حاضران را هم باز نگه مى داشت. اشاره هاى گذرا و كوتاه او به اوضاع اجتماعى و سياسى روز در ذهن شنونده بسرعت درك مى شد. آن شب آنقدر از اسلام و قرآن دفاع كرد و شاهد آورد كه خود به شوخى گفت، چه بسا اسم مرا بگذارند حجت الاسلام بازرگان و آقاى طالقانى را مهندس طالقانى بنامند!
فرداى آن روز به قم برگشتم. چند ماه بعد در كوى دانشگاه (اميرآباد) يك سخنرانى ديگر كرد و از جمله در آن گفت كه تبليغ دين ويژه روحانيت نيست و منكر آن شد كه در اسلام ضرورتى براى دستگاه روحانيت وجود داشته باشد كه مثلا با لباس مخصوص ظاهر شوند و حرفه شان رسيدگى به امور دينى مردم باشد و اضافه كرد كه براى مسجد هم لزومى به داشتن طاق و گنبد و گلدسته نيست. مى توان سالن هاى مدرن ساخت، ميز و صندلى گذاشت. چه ضرورتى به حفظ شكل كنونى هست؟ اين حرف ها كه توسط دو تن از طلاب كه از قم آمده بودند ( يكى سيد عبدالرضا حجازى كه در سال هاى آخر دوران شاه، واعظ مشهورى در تهران شده بود و بعد از انقلاب به اتهام همكارى با ساواك اعدام شد و ديگرى سید هادى خسروشاهى كه بعد از انقلاب، مدتى سفير جمهورى اسلامى در واتيكان شد) به گوش بروجردى رسيد. حجازى جزوه اى تحت عنوان «در جشن دانشگاه چه گذشت» عليه بازرگان نوشت و با جايزه مورد تشويق بروجردى قرار گرفت. روحانيت هميشه به بازرگان به چشم رقيب نگاه مى كرد و در انكار و تحقير او فروگذار نمى نمود. مگر زمانى كه منافعش ايجاب مى كرد، پيش دانشگاهيان و يا مبارزين زندانى آن سال ها خود را مترقى و مبارز نشان دهد و چنانكه در سطور بعد خواهيم ديد تا آخر هم نه خمينى و نه ديگران با او برخوردى بهتر نكردند. شعار «مرگ بر ضد ولايت فقيه» و يا حمله به طرفداران «اسلام منهاى روحانيت». شامل حال بازرگان هم مى شد.
در پاييز سال 1339، سال اول دانشسراى عالى بودم. جبهه ملى كه فعاليت خود را از تيرماه همان سال مجددا آغاز كرده بود در خيابان فخرآباد ميتينگ گذاشته بود. تراكت دعوت به ميتينگ چنين امضا شده بود: «از طرف شوراى مركزى جبهه ملى ايران، خادم وطن، اللهيار صالح". آنقدر تازه كار و احساساتى بودم كه از عبارت «خادم وطن» اشك در چشمم جمع شد. كسانى كه از سران جبهه ملى در ميتينگ سخنرانى كردند، كشاورز صدر ( سخنگوى جبهه) و چند تن ديگر بودند، از جمله بازرگان. تازه متوجه شدم كه او نه تنها طرفدار اسلام مدرن و غير خرافاتى بلكه از ياران مصدق هم هست.
به انجمن اسلامى دانشجويان پيوستم كه هر هفته جلسه اى در كتابخانه بونصر شيبانى (كوچه شيبانى، خيابان اميريه) برگذار مى كرد. شمار شركت كنندگان زياد نبود (20-10 نفر) و سخنرانان كه عمدتا از دانشجويان يا فارغ التحصيلان بودند تحت تاثير افكار بازرگان قرار داشتند. انجمن اسلامى براى ما حكم كلاس آمادگى جهت پيوستن به نهضت آزادى پيدا كرد، اما همهء كسانى كه در انجمن فعاليت يا سخنرانى مى كردند، جزء نهضت آزادى نبودند، مانند بنى صدر، دكتر سامى يا مهندس معين فر... بازرگان بعدها در يك سخنرانى تحت عنوان مرز ميان دين و سياست ( كه بعدها عنوان «مبارزات سياسى و مذهبى» پيدا كرد) فرق فعاليت در انجمن اسلامى و فعاليت سياسى را بيان كرد كه البته در عمل كمتر پياده مى شد. انجمن اسلامى دانشجويان ( يا مهندسين و...) با اين كه با برخى از روحانيون ( كه به اصطلاح مدرن و امروزى فكر مى كردند) همكارى داشت و از آنها براى ايراد سخنرانى استفاده مى نمود مثل طالقانى (كه جايگاهش از اين حد هم فراتر بود) و يا مطهرى و غفورى و جزايرى و آيتى و بهشتى؛ ولى روحيهء حاكم بر آن روحيه اى ضد آخوندى بود. تو گويى رقابت بين روحانيون و دانشگاهيان معتقد به اسلام بر سر برداشت هاى متفاوت از دين وجود داشت. با وجود اين، انجمن هاى اسلامى به تبع فكر بازرگان، خود را با روحانيون متجدد در صف واحدى مى ديدند تا هم عليه تحجر دينى و هم عليه ماترياليسم و طرفداران آن مبارزه كنند. با اين كه اين انجمن ها در فضاى خفقان زدهء آن سال ها آزادى عملشان محدود بود، اما به دليل مبارزه اى كه رژيم عليه «كمونيسم» به پيش مى برد فعاليت انجمن ها تا حدى آزاد بود يعنى مى شد در دانشگاه تهران و يا دانشسراى عالى يا كشاورزى كرج و... جشن بزرگ مذهبى برپا كرد (واز برخى تسهيلات هم برخوردار شد) هرچند دست اندركارانش بخاطر مصدقى بودن به زندان رفته باشند. در سال هاى بعد حتى آزادى عمل بيشترى به دكتر شريعتى داده شد و او پس از يك دوره تحمل انزوا و محدوديت، بارها در دانشگاه هاى مختلف تهران و شهرستان ها سخنرانى مى كرد و البته مجدداً با محدوديت و زندان مواجه گشت.
نقطه اشتراك رژيم شاه و گروه هاى مذهبى (چه دانشگاهى و چه روحانى) عليه شبح كمونيسم، موجب مى شد كه رژيم مخالف خوانى هاى اين گروه ها را تحمل كند و يا با «گوش مالى» محدود از سر بگذراند. اما مجموعه اى از شرايط تاريخى، داخلى و بين المللى نتيجه اى به بار آورد كه همه مى دانيم: كلوخى را كه رژيم شاه از مذهب، به عنوان یک ايدئولوژى طبقاتى، در دست مى فشرد تا بر سر مخالفان لائيك يا كمونيست پرتاب كند، با گذشت زمان و تراكم تجربه به بمبى تبديل شد كه در دست رژيم تركيد و او و مخالفان غير مذهبى اش را دست كم براى مدتى تارومار كرد و دين را در ارتجاعى ترين برداشت هايش به قدرت نشاند. بازرگان هم به دست خويش و پا به پاى توهمات و توان ايدئولوژيك طبقاتى و مذهبى اش در پايه گذارى رژيم جمهورى اسلامى شركت كرد. با اينكه مسلم است با برخى از پيامدهاى آن بخصوص ولايت مطلقه فقيه توافقى نداشت (رجوع شود به كتاب ولايت مطلقه فقيه، از انتشارات نهضت آزادى ايران).
چند ماهى بود كه در فعاليت هاى جبهه ملى شركت مي كردم. در ارديبهشت 1340، نهضت آزادى ايران تشكيل شد، به آن پيوستم و امكان آشنايى با بازرگان بيشتر برايم فراهم گشت. از اين به بعد، علاوه بر جلسات سخنرانى و مسجد هدايت، در كلوپ نهضت هم مى شد پاى صحبت او نشست. با آنكه به روال مرسوم، فاصله هاى متعدد سنى، علمى، تجربى و جايگاه اجتماعى بين او و ما دانشجويان وجود داشت ولى هرگز نمى گذاشت اين فاصله را حس كنيم:
بارها براى انجام وظايفی كه به عهده ام بود، طبق قرار به او تلفن مى زدم و غالبا در سلام پيشدستى مى كرد.
يك شب در سال 1340 در مسجد جامع نارمك سخنرانى مى كرد. چند تن از دانشجويان هم حضور داشتيم، از جمله حنيف نژاد. بازرگان جمله اى گفت و افزود «حالا حنيف نژاد مى گويد اين طور نيست، اما جواب من اين است كه ...".
يك بار در یک پيك نيك حدود 150 نفر به نياوران رفته بوديم ( باغ حاج سعادت). وقت ناهار، پشت سر ده ها نفر دانشجو در صف ايستاده بود تا نوبتش برسد و غذا بگيرد در حالى كه ديگر استادان و همقطاران او چنين نمى كردند.
در صحبت از استادان دانشگاه، چون خودش هم جزء آنها بود، غالبا مى گفت معلم ها ( نه استادان).
وقتى از او سؤال با انتقاد مى كرديم خيلى صريح و خونسرد جواب مى داد. اگر اصطلاحى يا فكرى را از كسي گرفته بود با تشكر از او ياد مى كرد، ولو از مخالفان سياسيش بود يا از شاگردان خودش.
اعتقاداتى داشت كه پنهان نمى كرد و دوست و دشمن مى توانستند بدانند چه می گويد. او اين صراحت را نه فقط در زمان شاه بلكه در دوره خمينى هم بارها بكار برد، چه در مخالفت با ولايت فقيه، چه در مخالفت با شخص پرستى كه خمينى به نفع خويش دامن مى زد: بازرگان در يك سخنرانى عمومى از فرستادن سه صلوات براى خمينى و يكى براى پيغمبر به طعنه انتقاد كرد و ... .
گمان مى كنم در سال 1341 يك روز در يك گردش دستجمعى با او به كرج و سپس به موسسه سرم سازى رازى در حصارك رفته بوديم ( كه خودش در بنيانگذارى آن نقشى ايفا كرده بود). قرار شد در آمفى تئاتر آن موسسه سخنرانى كند. تريبون در وسط سن بود و عكسى از شاه بالاى سر سخنران قرار مى گرفت. صحبت را كه شروع كرد متوجه عكس شد. آرام ميكروفن را برداشته در گوشه سن ايستاد و گفت: « ما از كوبيسم خوشمان مى آيد». كه حضار نكته را گرفته، كف زدند. اهميت چنين رفتارى را وقتى مى توان درك كرد كه برخى از استادان كه از رهبران ملى هم محسوب مى شدند، آن سال ها حاضر نبودند حتى بنا به درخواست دانشجويان، درس روز 16 آذر خود را تعطيل كنند و يا استادى خيلى محترم و معروف در برابر شاه خود را به زمين انداخته بود و وقتى پرسيده بودند استاد چرا چنين كرديد، پاسخ داده بود: «هيبت سلطان مرا گرفت»!
خاطرهء ديگر مربوط است به اسفند 1341 يا فروردين 1342 كه در زندان قزل قلعه بود. رهبران جبهه ملى هم هنوز در زندان بودند. آن روزها كتابى در ايران منتشر شده بود از ژان پل سارتر، تحت عنوان « جنگ شكر در كوبا"، ترجمه جهانگير افكارى. بازرگان اين كتاب را خلاصه كرده در بند عمومى براى زندانيان به صورت سخنرانى ايراد كرده بود. او مقدمه اى بر آن افزوده در آن گفته بود كه در این کتاب، اگر به جاى شكر، نفت بگذاريد و به جاى «باتيستا» ( ديكتاتور سابق كوبا) شخص ديگرى را ( يعنى شاه را)، خواهيد ديد كه «به هركجا روى آسمان همين رنگ است». و با اين مقايسه گفته بود كه اگر درد ايران و كوبا يكى است درمان هم يكى است. بازرگان دستخط آن را به من سپرد تا اگر شد علنى، وگرنه مخفى به چاپ بسپارم. (همين جا اضافه كنم كه سپردن چنين مسؤوليتى به من كه آن روزها حداكثر مى توانستم در چارچوب دانشجويى فعال باشم، بيش از آنكه موقعيت امثال مرا نشان دهد، ضعف و از هم گسيختگى تشكيلات نهضت را آشكار مى ساخت). من اين جزوه 50-60 صفحه اى را سرانجام وقتى در تبريز مخفى بودم ( زمستان 1342) با همكارى يكى دو دوست ديگر چاپ كردم و نام آن را «انقلاب كوبا» گذاشتم. وقتى به تهران برگشتم، هنوز دادگاهشان ادامه داشت. در پادگان عشرت آباد به ملاقاتشان رفتم. آقاى دكتر سحابى با ناراحتى از من انتقاد كرد كه چرا روى جزوه نوشته ايد «انقلاب ...»، ولى بازرگان كه ايستاده بود به من گفت: «تراب ناراحت نشو. خوب كردى. نهضت همين است». مهندس بازرگان كه تحت تاثير جوّ موجود مى خواست از تجربهء كوبا بياموزد، « اسلام مكتب مبارز و مولد» را هم نوشت و در آن مى گفت كه جز با زور در برابر ديكتاتورى ها نمى توان ايستاد و اين كه نه تنها اسلام با شمشير پيش رفته، بلكه مسيحيت هم كه شعارش محبت است جز با زور و خونريزى به دينى جهانى بدل نشده است. اما همو يكى دوسال بعد در زندان قصر كتاب «آزادى هند» را نوشت و راه نجات مردم ايران را در عدم خشونت و تجربه گاندى جستجو مى كرد. جالب اين كه در آن سالها جوّ سياسى و اجتماعى طورى بود كه از بين خوانندگان كتاب هاى او كمتر كسى رغبت كرد، راه حل عدم خشونت را كه وى در اين كتاب 33-200 صفحه اى بررسى كرده بود، بخواند و ناشر آن (كتابفروشى محمدى، شاه آباد) زيان كرد.
بارى صراحت و وحدت او با خودش شامل برخورد به مصدق هم مى شد. يك بار در يك جلسه آموزشى نهضت، در اهميت تدوين برنامه و مشخص كردن هدف صحبت مى كرد و ضمن آن گفت: « مصدق هم پس از ملى كردن نفت چون برنامه اى نداشت به بن بست افتاده بود» و اضافه كرد كه « چون كودتا شد آبروى مصدق حفظ شد وگر نه بن بست خود، موجب سقوط و آبرو ريزى مى گشت".
اما درباره چاپ و نشر دفاعيات:
متن دفاعيات چه از سوى متهمان و چه از سوى وكلاى مدافع توسط خود متهمين در زندان تنظيم مى شد كه مخفيانه از آنها مى گرفتيم و تايپ و پلى كپى مى كرديم و به دست دوستان و علاقه مندان مى رسانديم. مجموعه مدافعات بازرگان را كه 78 صفحه بزرگ مى شد و در اصل عنوانش ( به نحوی پرمعنا) «چرا با استبداد مخالفيم» بود، على اصغر بديع زادگان روى استنسيل تايپ زد. تا صفحه 14 آن را در خانه اى كه با سعيد محسن گرفته بوديم در هزار نسخه پلى كپى كرديم و بقيه در خانهء دوست جوانى در بازار تهران و با كمك او انجام شد [نام وی حمید ایپکچی بود که در سال 1343 در رابطه با پروندهء نیکخواه و دیگران به زندان افتاد]. اطاقى در ميدان عشرت آباد گرفته بودم كه حكم انبارى داشت و با مهدى فيروزيان ( كه هم اكنون در سازمان مجاهدين فعاليت دارد) آنها را مرتب و صحافى مى كرديم. يك روز هم از يك محل ديگر به عنوان جاى امن جهت صحافى استفاده كرديم: يك كارگاه چوب برى در خانى آباد متعلق به لاجوردى، همين كسى كه بعدها جلاد اوين شد! چند نسخه از آنچه آماده شده بود را قبل از هرجاى ديگر كوشيديم به خارج بفرستيم [برای برخی همکاران نهضت مانند دکتر یزدی و قطب زاده] كه همان سال در آنجا تكثير شد.
بازرگان بسيار متين و پرحوصله و بر خود مسلط بود. آنچه مى كرد بدان معتقد بود، پليتيك نمى زد. هرگز او را عصبى و دستپاچه نديدم. دوستان زندانى نقل مى كردند، روزى كه حكم 10 سال زندان را به او داده بودند و به زندان قصر برگشت، حال و رفتارش با روزهاى ديگر فرقى نداشت و طبق معمول به كار و برنامه دقيقى كه داشت پرداخت. حادثه اى كه در يكى از جلسات دادگاه تجديد نظر رخ داد نقل كردنى است:
آخرين دفاعيه او در دادگاه تجديد نظر نظامى (در فروردين يا ارديبهشت 1343) قرار بود انجام شود. يكى دو هفته قبل متن را گرفتم كه به چاپ بسپارم، ولى پخش آن بايد طبعا مى ماند براى بعد از اجلاس دادگاه. براى چاپ در يك چاپخانه آشنا به يك دوست بازارى [حاج محمد شانه چی] كه گاه به ما كمك هايى مى داد مراجعه كردم كه پذيرفت و تاكيد كردم كه قبل از فلان روز كه اجلاس دادگاه است، حتى يك نسخه نبايد به دست كسى بيافتد. يكى دو روز بعد كه نسخه هاى چاپى را داد اطمينان داد كه همه اش همين است. من همه را جايى كه دست نخورد نگه داشتم. جلسه آن روز مقرر به دليلى به تعويق افتاد و چند روز بعد برپا شد. در جلسه دادگاه تجديد نظر كه تشكيل شد حاضر بودم. بازرگان تمام دفاعيه چند صفحه اى را با دقت خواند و منشى دادگاه طبق معمول تندنويسى مى كرد. وقتى تمام شد رئيس دادگاه كه همين سرلشكر قره باغى معروف بود، برگه اى را از بغل درآورد و گفت اين اعلاميه را امروز در خيابان به دست من داده اند و اين عينا مطلبى است كه شما خوانديد. از منشى هم خواست كه مقابله كند، كه كرد و گفت عينا همين مطلبى است كه خوانده شد. رئيس دادگاه با لحنى طعنه آميز بازرگان را مورد حمله قرار داد كه شما مى گوييد در زندان با خارج ارتباط نداريد ولى چطور آخرين دفاعيه شما را در خيابان پخش مى كنند؟ بازرگان از شرم سرخ شده، همانجا ايستاه بود كه ناگهان سرهنگ عزيزالله امير رحيمى كه وكيل مدافع او بود با يا بدون اجازه با لحنى تهاجمى خطاب به دادگاه گفت، « من يقين دارم كه حكم محكوميت آقاى مهندس بازرگان در جيب تيمسار ئييس دادگاه است. آقاى رييس شما مى گوييد اين كاغذ را در خيابان به دست شما داده اند. اولا كسى جرات نمى كند چنين مطلبى را به دست شما بدهد. ثانيا اگر بدست شما داده اند چرا سوراخ كلاسور در آن هست؟ اين را از پرونده سازى ساواك به دست شما رسانده اند.» دادگاه متشنج شد و موقتا تعطيل گرديد. وقتى بلند شديم، سرهنگ رحيمى به پشت سر برگشته به شوخى به من گفت « لعنة الله على العجول ( بر عجول لعنت!!). [بی احتیاطی حاجی شانه چی باعث آن شده بود.]
با دستگيرى، محاكمه و زندانى شدن سران نهضت و تحت نظر يا تعقيب بودن بقيه فعالين،اين تشكيلات فعاليتش متوقف گشت. برخى از اعضاى جوان نهضت كه تجربه به آنان آموخته بود كه از سبك كار گذشته نتيجه اى عايد نخواهد شد به نقد فكر و عمل نهضت پرداختند و تشكيلاتى مخفى را بوجود آوردند كه (7- 6 سال بعد) در سال 1350 خود را سازمان مجاهدين خلق ايران ناميد.
وقتى بازرگان و طالقانى در سال 1346 آزاد شدند، هيچيك از دوستان قديم كه در سازمان مجاهدين فعاليت مى كردند، به دلايل امنيتى خود را مجاز نديد كه به ديدن بازرگان برود. چون ديدار با او ممكن بود ساواك را نسبت به آن فرد حساس كند اما وى از اين لحاظ گله مند شده بود. پس از مدتى، در چارچوب سياست سازمان دائر بر تماس با برخى از «قطب» هاى سياسى و جلب نظر و حمايت آنان براى آينده، همراه با رعايت ملاحظات امنيتى و پنهانكارى فراوان، با طالقانى و سپس با بازرگان تماس برقرار كردند و بطور بسيار فشرده به آنها گفتند كه ما برخلاف ظاهر امر، به هيچ وجج بيكار نبوده ايم و جمعى را تشكيل داده ايم.
طالقانى با خوشحالى از تجمع جوانان مبارز و دوستان سابق آن هم با هدف هاى انقلابى و راديكال استقبال مى كند. اما در مورد بازرگان، پس از يكى دو تماس خصوصى، قرار مى شود در يك جلسه جمعى مسائل و نظرات گروه برايش تشريح گردد. جلسه در يكى از روزهاى شهريور 1347 ( مصادف با روز بازى معروف فوتبال بين تيم هاى ايران و اسراييل) در يكى از اتاق هاى منزل آقاى ابراهيم مازندرانى ( كه هم اكنون با شوراى ملى مقاومت فعاليت مى كند) و بدون حضور ايشان، تشكيل شد. از طرف مجاهدين، شهداى گرانقدر محمد حنيف نژاد، سعيد محسن و اصغر بديع زادگان بودند. به من هم گفته بودند بيا. صحبت مان را در چهار بخش تنظيم كرده بوديم كه يكى هم به عهدهء من بود و موضوعش نارسايى چارچوب فعاليت گذشته در جبهه ملى و نهضت، براى ادامه مبارزه بود، همراه با ذكر تجربه اى كه مهندس مى دانست از سال 1342 به بعد من مستقيما در آن دست داشتم.
گفتگوها دوستانه بود. مهندس پرسش هايى كرد كه رفقا پاسخ دادند. او شيوه مبارزه مخفى را نمى پذيرفت و گفت: « من نمى توانم كار و نظر و زندگى ام را مخفى كنم و حتى اين را كه قرار بوده من محل جلسه را به كسى نگويم رعايت نكرده ام و پسر كوچكم، نويد ( كه در آن زمان 8-7 ساله بود) از من پرسيد كجا مى روى؟ من هم گفتم منزل آقاى مازندرانى!". نتيجه كار در زمينه ديگر هم نشان مى داد كه مهندس نتوانسته است با اين جمع توافق نظر داشته باشد. يادم هست كه سعيد محسن از نتيجه جلسه و عدم توجه او ناراحت بود و ... در جلسه دوم در يكى دوهفته بعد از آن تشكيل شد كه من در آن نبودم و رفيق ديگرى رفت. در اين جلسه پس از شرح اهداف و بخصوص نقطه نظرات فكرى، آقاى بازرگان صريحا مى گويد كه شما حرف كمونيست ها را مى زنيد و يكى از رفقا به اعتراض به او مى گويد، شما براى كار چند سال ما پشيزى ارزش قائل نشديد.
با فاصلهء چند ماه يا يك سال، مجددا با مهندس تماس برقرار مى شود، با اين تصور كه اگر برخى جزوات چپ مثل «تضاد» اثر مائو تسه دون يا «چه بايد كرد» اثر لنين را در اختيار او بگذارند يا حتى با او بحث كنند نظرات او تغيير خواهد كرد! چنين كارى هم مى كنند ولى نتيجه مطلوب عايد نمى شود. بازرگان از حجم مطالعاتى كه گروه در زمينه هاى مختلف بويژه در مورد قرآن و نهج البلاغه و نوشته هاى خودش مثل «راه طى شده» كرده بود عميقا خوشحال و حتى شگفت زده مى شود و دربارهء سؤال هايى كه بر اساس مطالب كتاب « راه طى شد» تهيه شده بود تا در كلاس هاى آموزش ايدٸولوژيك بحث شود گفته بود، بعضى را خودم هم نمى توانم جواب بدهم!
به هر حال، در اين تماس هاى گاه طولانى، طالقانى توافق و هماهنگى بيشترى از خود نشان داد تا مهندس. طالقانى نسبت به تحليل هايى كه به نظر بازرگان «كمونيستى» تلقى مى شد، چندان حساسيتى از خود نشان نمى داد بلكه از تشويق و تاييد فعاليت سازمان دريغ نمى كرد. طالقانى در تفسير سوره «الفجر» (در كتاب «پرتوى از قرآن") مطالبى نوشته بود كه به نظر رفقا از بحث تضاد ديالكتيكى تاثير پذيرفته بود. بعدها كه دستگيرى مجاهدين پيش آمد (ضربه اول شهريور 1350) و حنيف نژاد هم در 30 مهر همان سال دستگير شد، بازرگان به همسر حنيف نژاد پيغام فرستاد كه به حنيف بگو: «مهدى غبطهء ترا مى خورد". و در جاى ديگر هم گفته بود «اگر باشد پيراهنم را هم مى فروشم و كمكتان مى دهم".
مسلم است كه اين موضع گيرى هاى دوستانه و پدرانه ( به تعبير مسعود رجوى در آن سال 1358 كه مى گفت، آقاى بازرگان پدر معنوى مجاهدين است) نمى توانست چارچوب فكرى و سياسى او را خدشه دار سازد و از حد برخوردهاى عاطفى فراتر رود. سازمان مجاهدين در بيانيه اعلام موجوديت خود، به تاريخ 20 بهمن 1350، در اولين پاراگراف، از «سران مؤمن و فداكار نهضت آزادى» تجليل كرد و سپس دلايل تشكيل سازمان و مواضع خود را درقبال رژيم و چشم انداز فعاليت خويش اعلام داشت. با اين اعلاميه، گسستى كه از 6-5 سال پيش با مشى سياسى بازرگان كرده بوديم، علنى شده، رسميت يافت.
اما گسست ما ( مجاهدين- بخش منشعب) از انديشه دينى بازرگان طى سال هاى 1352 تا 1354 رخ داد. اين انديشه دينى كه به اسلام از دريچه علم و بويژه فيزيك و ترموديناميك مى نگريست، ما به آن از دريچه مسائل اجتماعى ( و بقول خودمان تجارب انقلابى) و روزنه هايى از ديالكتيك و ماركسيسم نيز مى نگريستيم و دورنماهاى شگفت انگيزى مانند «جامعه بى طبقه توحيدى» به چشمانمان مى آمد. صداقت ما در پرداخت اين «تئورى» هيچ گرهى نمى گشود و تغييرى در نادرستى طرح نمى داد و ما ناگزير انديشهء دينى را از مبناى تئوريك مبارزهء سياسى و اجتماعى خود كنار گذارديم.
پس از گسست سياسى از بازرگان در نيمه دهه 1340، گسست فلسفى از او در نيمه دهه 1350 به نظرمان ضرورى گشته بود. ( رجوع شود به كتاب « بيانيه اعلام مواضع سازمان مجاهدين خلق ايران"، 1354، صفحه 153 تا 161 و 233 تا 261، در نقد مرام نامه نهضت آزادى و ...). [یا به نشر اینترنتی آن در نشانی زیر:
http://peykarandeesh.org/PeykarArchive/Mojahedin-ML/bayaniyeh-1354.html
(اولين بار در مجله نقطه شماره 1، بهار 1374 (1995)، بركلى- آمريكا، صفحه هاى 66-55 منتشر شد. در اینجا با اندکی ویراستاری.)
شرکت سهامی « زناکاران»
برگردان:
ترجمهی ونداد زمانی
«شیلا کولهتکار» که سالها در نیویورکتایمز قلم میزده است و مقالات و گزارشهایش در اکثر نشریات معروف انگلیسی زبان نظیر تایم، نیوزویک، اُبزرور و وال استریت ژورنال به چاپ رسیده است، این هفته گزارشی منتشر کرده دربارهی بزرگترین شرکت خدمات دوستیابی برای متأهلین «اَشلی مَدیسون» که بنا به ادعای رئیس کمپانی، بعد از فیسبوک رشدیابندهترین شبکهی خدماتی موجود در اینترنت است.
آقای «نوئل بیدرمن» خالق و طراح اصلی سایت که مرد ۳۹ سالهی متأهلی است که دو فرزند نیز دارد، توانسته است در مدت هشت سال شرکت اینترنتیاش را در امریکا، کانادا و ۱۰ کشور اروپایی گسترش دهد. نزدیک به ۹ میلیون زن و مرد متأهل ضمن عضویت در سایت مزبور این فرصت را برای خود فراهم کردهاند تا با افراد متأهل دیگر برای ایجاد رابطهی بیرون از ازدواج تماس برقرار کنند.
دبیر بخش اجتماعی نشریه «بلومبرگ»، خانم شیلا کولهتکار برای تدارک گزارش خود دربارهی سایتی که برای متأهلین زناکار برپا شده، قبل از هر چیز به عضویت آن در میآید تا بتواند ضمن وارد شدن به شبکهی خدماتی «اشلی مدیسون» و آشنایی با شیوهی فعالیت آن، امکان گفتوگو و مصاحبه با چند زن و مرد متأهل عضو سایت را نیز بهدست آورد.
خوانندگان گزارش «کمپانی خیانت» [۱] از طریق قلمِ شیوا و مستند خانم «کولهتکار» نه تنها با سیستم خدماتی قانونی سایتی آشنا میگردند که به کمک اینترنت عملاً زمینهی «زناکاری» برای میلیونها انسان متأهل را مهیا کرده است، بلکه ضمن مصاحبه با رئیس کمپانی مزبور به توضیح این مسئله میپردازد که شرکت فوق چگونه توانسته است از طریق حلقههای نامشخص و منظورنشده در قانون، فعالیت شرکتش را به ثبت برساند.
تحقیقات موجود نشاندهندهی آن است که بین ۲۰ الی ۴۰ درصد مردان و حدود ۲۰ الی ۲۵ درصد زنان در طول زندگی زناشویی خود به همسرانشان خیانت میکنند. تحقیقات و آمارهایی که در حقیقت اولین جرقهی راهاندازی شرکت خدماتی آقای «بیدرمن» بود. او پی برد که برخلاف سایر مراکز دوستیابی توجه خود را معطوف جمعیت بزرگِ متأهلین جامعه نماید که با وجود دشواریها و ریسک فراوان به هر حال تن به خیانت میدهند.
دبیر بخش اجتماعی نشریه «بلومبرگ»، خانم شیلا کولهتکار برای تدارک گزارش خود دربارهی سایتی که برای متأهلین زناکار برپا شده، قبل از هر چیز به عضویت آن در میآید تا بتواند ضمن وارد شدن به شبکهی خدماتی «اشلی مدیسون» و آشنایی با شیوهی فعالیت آن، امکان گفتوگو و مصاحبه با چند زن و مرد متأهل عضو سایت را نیز بهدست آورد.
خوانندگان گزارش «کمپانی خیانت» [۱] از طریق قلمِ شیوا و مستند خانم «کولهتکار» نه تنها با سیستم خدماتی قانونی سایتی آشنا میگردند که به کمک اینترنت عملاً زمینهی «زناکاری» برای میلیونها انسان متأهل را مهیا کرده است، بلکه ضمن مصاحبه با رئیس کمپانی مزبور به توضیح این مسئله میپردازد که شرکت فوق چگونه توانسته است از طریق حلقههای نامشخص و منظورنشده در قانون، فعالیت شرکتش را به ثبت برساند.
تحقیقات موجود نشاندهندهی آن است که بین ۲۰ الی ۴۰ درصد مردان و حدود ۲۰ الی ۲۵ درصد زنان در طول زندگی زناشویی خود به همسرانشان خیانت میکنند. تحقیقات و آمارهایی که در حقیقت اولین جرقهی راهاندازی شرکت خدماتی آقای «بیدرمن» بود. او پی برد که برخلاف سایر مراکز دوستیابی توجه خود را معطوف جمعیت بزرگِ متأهلین جامعه نماید که با وجود دشواریها و ریسک فراوان به هر حال تن به خیانت میدهند.
کمپانی آقای «بیدرمن» ضمن تحقیق کوچکی در سال ۲۰۰۲ به این نکته پیبرد که بیشترین نام برگزیده شده برای دختران تازه متولد شده «اَشلی» و «مدیسون» بوده است و به همین خاطر دو اسم عمومیتر زنانهی فوق را برای عنوان کمپانی خود انتخاب کرد. بررسیهای اولیهی تیم تهیهکننده حاکی از آن بود که راز بقا و پیشرفت برای شرکت سهامی خدمات اینترنتی حضور زنان است. او پی برده است که انتخاب نام زنانه و طراحی وبسایتی با رنگها و طرحهای زنانه به جلب اعتماد زنان و ورودشان به «آشلی مدیسون» میافزاید. برای همین مقصود تا مدتها کمپانی مزبور این شایعهی عمومی را نیز انکار نمیکرد که شرکت فوق توسط یک زن اداره میگردد.
جهت دیدن ویدیو اینجا را کلیک کنید.
کمپانی خیانت فقط در سال گذشته ۶۰ میلیون دلار درآمد و ۲۰ میلیون دلار سود خالص داشته است. آقای نوئل بیدرمن در جواب سئوال گزارشگر «بلومبرگ» خانم شیلا کولهتکار دربارهی مشکل اخلاقی ناشی از ایجاد شرائط زناکاری برای اشخاص متأهل، گفت: «این سادهلوحی است که به ذهن کسی برسد که «اشلی مدیسون دات کام» بر تعداد زناکاران افزوده است».
از دید او کمپانیاش باعث نجات بسیاری از ازدواجهای بیبو و بیخاصیت شده است. او معتقد است مردان و زنان متأهلی که برای آنان خانواده در درجه اول اهمیت قرار دارد ولی متأسفانه رابطهی جنسی در زندگی زناشوییشان به دلائل مختلف وجود ندارد، میتوانند با برطرف کردن نیازهای جنسیشان در «اشلی مدیسون» جلوی فروپاشی زناشوییشان را بگیرند. به عبارت دیگر از دید دستاندرکاران شرکت سهامی زناکاران، تهیه سرویس برای خیانت جنسی متأهلین باعث ادامه بقای هر چه بیشتر خانوادهها میگردد.
رئیس کمپانی در ضمن به این نکته نیز اشاره میکند که بسیاری از مشتریان سایت آنها در حقیقت به دنبال ایجاد رابطهی نامشروع نیستند و به آن بهعنوان یک بازی هیجانانگیز برای بزرگسالان مینگرند. او معتقد است که بیشتر «زناکاریها» در محیط کار ایجاد میگردد که به ضرر و صدمات جبرانناپذیری چون از دست دادن کار، برملاشدن رابطه و بالا رفتن آمار طلاقها منجر میشود.
دفاع رئیس این کمپانی پولساز، وقتی که از تجربهی راهاندازی شعبهای در استرالیا حرف میزند، حتی جنبهی فمینیستی هم به خود میگیرد. برای مدیر و برنامهریزان «اشلی مدیسون» جالب بود که پی ببرند چرا استرالیا بالاترین عضویت زنان در سایتِ اشلی مدیسون را به خودشان اختصاص دادهاند. آمار شرکت فوق گویای این واقعیت است که در اکثر کشورها از هر هفت عضو فقط دو نفرشان زن هستند ولی در استرالیا ۴۰ درصد استفادهکنندگان از سرویسِ سایت زنان هستند.
از دید دستاندرکاران سایت، حضور بیش از معمول زنان استرالیایی در این واقعیت نهفته است که در استرالیا «خودفروشی» قانونی است. زنان متأهل استرالیا نه تنها دل خوشی از این مسئله ندارند، بلکه رسماً متوجه این نابرابری شدهاند که در ازای انواع و اقسام سرویسهای جنسی برای مردان استرالیایی (و عملاً برای مردان متاهل)، زنان استرالیا از این نمد کلاهی نصیبشان نشده است. بر اساس این استدلال میتوان رغبت بیش از حد زنان متأهل برای عضویت و بهرهگیری از خدمات «اشلی مدیسون» را توجیه کرد.
ناگفته نماند که دلائل و انگیزههای انساندوستانهای که مدیر شرکت تلاش دارد به «اشلی مدیسون» نسبت دهد، بیش از هرچیز به سود هنگفتی ربط دارد که در بازار بزرگ تفریحات چندین میلیارد دلاری موجود است. آمارهای دیگری نیز وجود دارد که فعالیتهای شرکت سهامی زناکاران را به لحاظ اخلاقی زیر سئوال میبرد. برای نمونه مشخص شده است که نزدیک به ۲۰ درصد زنانی که در این شبکهی خدماتی متاهلین عضویت دارند، در اصل مجرد هستند. این سئوال اساسی مطرح میشود که حضور زنان مجرد در سایت مردان متأهل (و معمولا مردانی که شغل و درآمد خوبی نیز دارند) به این شبهه میتواند دامن بزند که خرید و فروش جنسی نیز به شکل گستردهای در شبکه خدماتی فوق شکل میگیرد.
جنبش سبز و نفی انزوای بینالمللی
سراجالدین میردامادی
در گفتوگویی با دکتر مهرداد درویشپور، فعال سیاسی و استاد دانشگاه در سوئد از او پرسیدهام: ارزیابی شما از حمایت آمریکا از خواستههای مردم چیست؟ با توجه به این که امریکا در راهپیماییهای سال گذشته جنبش اعتراضی مردم ایران به این شکل و با شفافیت از آنها حمایت نمیکرد و با احتیاط بیشتری برخورد میکرد. چرا مواضع دولت آمریکا نسبت به جنبش سبز صریحتر شده است؟
مهرداد درویشپور: به گمان من، دلنگرانیای که از سوی ایالات متحدهی امریکا و تعدادی از کشورهای غربی بهویژه در سال گذشته وجود داشت، این بود که حکومت اسلامی ممکن است حمایت عریان غرب از این حرکتهای اعتراضی را به عنوان همسرنوشتی و تعلق خاطر غرب به این جنبش تلقی کند و یا بدتر از آن، چنین تلقی شود که این جنبش چون مورد حمایت قرار میگیرد، شاید وابستگیای یا همسوییای با مصالح امریکا و غرب داشته باشد و از این منظر، حکومت اسلامی بهانهی بهتری برای سرکوب داشته باشد.
با توجه به تنشهایی که بهخصوص میان امریکا و ایران وجود دارد، این همسویی امریکا با جنبشهای اعتراضی، چنین معرفی میشود که این حرکتها اصلاً توسط حکومتهای غربی برانگیخته شدهاند و در واقع بهانهی مناسبی برای سرکوب بیشتر مردم میشود.
از این نظر آمریکا و غرب، خیلی محتاطتر بودند. تجربه اما نشان داد امریکا یا غرب سکوت کند یا نکند، مطلقاً در نحوهی واکنش جمهوری اسلامی ایران تأثیر نمیگذارد. یعنی بههرحال جمهوری اسلامی ایران، همیشه اعتراضهای دمکراتیک شهروندان ایرانی را به ضد انقلاب، امریکا، اسراییل و بیگانگان نسبت داده است. بنابراین چه امریکا بهطور رسمی از این حرکت حمایت کند و چه نکند، به گمان من، در بهانهی سرکوبی که حکومت به آن نیازمند است، تغییری ایجاد نمیکند.
این حکومت اصولاً چندان به دنبال بهانهتراشی برای سرکوب نیست. همانطور که دیدیم، مسالمتآمیزترین حضور میلیونها ایرانی را در گذشته سرکوب کرد و بهرغمی که این جنبش کاملاً خودخواسته بود و از درون جوشیده بود، سعی کرد آن را منتسب به غرب کند.
تفاوت موضعگیری امریکا در بحران مصر و تونس، با بحران و تظاهرات ۲۵ بهمن در ایران را چگونه ارزیابی میکنید؟
آمریکا ابتدا در مورد مصر و تونس، نه از آن زاویهای که نسبت به جنبش سبز ایران با سکوت رفتار کرده بود (که مبادا این جنبش به امریکا نسبت داده شود)، بلکه به دلیل روابط حسنهاش با دولتهای مصر و تونس، ابتدا در برابر جنبش اعتراضی مردم آن کشورها، سکوت کرد و موضعی کموبیش دوپهلو گرفت و حتی سعی کرد بهخصوص از دولت مصر حمایت کند.
ایالات متحدهی آمریکا زمانی که با ابعاد گستردهی این اعتراضها روبهرو شد، تشخیص داد که قرار گرفتن در کنار دولت مصر، چهرهی امریکا را بهشدت در جوامع مصر، تونس و عرب خدشهدار خواهد کرد. از این جهت، به حمایت از جنبش مردم مصر ابتدا با تردید، سپس با صراحت بیشتری پرداخت. بهویژه وقتی که دیگر آقای مبارک استعفا دادند.
این نکته را هم در نظر بگیریم که امریکا در هر صورت، در فشار به دولت و ارتش مصر برای اینکه به خواستهای مردم تمکین کنند، به دلیل نزدیکی روابط ارتش و کل دولت مصر به امریکا تاحدودی قدرت عمل داشت. در مورد ایران، از آنجایی که جمهوری اسلامی ایران هیچ نوع نزدیکی سیاسی با امریکا ندارد، بنابراین با حمایت شفاف از حرکت اعتراضی ۲۵ بهمن، نمیتواند آنطور که در مورد مصر انجام داد، اعمال فشار مستقیمی به جمهوری اسلامی ایران داشته باشد.
از این نظر، هم شفافیت و هم صراحت بیشتر امریکا بهخاطر ضدیت امریکا با دولت جمهوری اسلامی ایران هم هست. امریکا روابط نزدیکی با جمهوری اسلامی ایران ندارد که بخواهد در این مورد تردید کند. وانگهی، ارزیابی من این است که ایالات متحدهی امریکا برای همسو نشان دادن خود با خیزشهای دمکراتیک در منطقه و برای اینکه در افکار مردم کشورهای منطقه زیر سئوال نرود، سعی کرده از این حرکتها پشتیبانی کند.
با توجه به اینکه گفتمان دمکراسیخواهی به یک گفتمان فراگیر در کل منطقه و از جمله ایران تبدیل شده و حکومتهای استبدادی را یکی پس از دیگری ساقط خواهد کرد، شاید این تحلیل در نزد محافل سیاسی آمریکا هم وجود داشته باشد که به جای اینکه بایستند و ببینند چه زمانی این حکومتها سقوط میکنند تا به مردم تبریک بگویند، برای اینکه موقعیت و نفوذ آمریکا را در میان مردم این کشورها افزایش بدهند، پیشاپیش نوعی همبستگی با مردم را اعلام کنند.
فکر میکنم هم از زاویهی ضدیت با جمهوری اسلامی، هم از زاویهی دلنگرانی از اینکه بهخاطر سکوتشان مورد انتقاد قرار بگیرند، امریکا این بار با شفافیت و صراحت بیشتری از جنبش مردم ایران دفاع کرد.
آقای موسوی در بیانیهی خود، حمله به حرکت اعتراضی مردم ایران را از دو سو ارزیابی کرده است؛ هم سرکوب داخلی و هم موجسواریهای بینالمللی. بهنظر شما، آیا مرزبندیای که آقای موسوی با این حمایتهای بینالمللی ایجاد میکند، به نفع جنبش هست یا خیر؟
به گمان من، ممکن است بهخاطر اینکه آقای موسوی بر استقلال این جنبش از کشورهای غربی تاکید داشته باشند و برای اینکه اجازهی بهرهبرداری سیاسی را به حکومت در این زمینه ندهند، این مسئله را عنوان میکنند.
این نکته را اما باید در نظر گرفت که بههرحال ما با سیاست یک بام و دو هوا نمیتوانیم رفتار کنیم. یعنی هرچند بیتردید همواره باید بر استقلال جنبش مردم ایران از قدرتهای بیگانه تاکید کرد و این را خود این جنبش چندمیلیونی در دو سال گذشته نشان داده است، اما ما نمیتوانیم از یکطرف از محافل بینالمللی، قدرتهای جهان و مدافعین حقوق بشر بخواهیم که در برابر سرکوبگریهای جمهوری اسلامی سکوت نکنند و در عین حال، اگر جایی، توسط این کشورها، واکنش نشان داده شد، آنها را محکوم کنیم یا سعی کنیم مرزبندی کنیم.
بهنظر من، جلب حمایت بینالمللی از مبارزات مردم ایران، اساساً باید بخشی از استراتژی پیکار سیاسی مردم ایران باشد. ما در انزوا بهسر نمیبریم. همانطوری که مردم مصر و تونس انتظار داشتند که جهان از آنها حمایت کند، ما باید از حمایت جهانیان از مبارزات مردم ایران بسیار خرسند باشیم.
یعنی در عین حال که تاکید میکنیم تغییر شرایط در ایران و ساقط کردن استبداد در ایران به نیروی خود مردم صورت میگیرد، اما طبیعی است همانطور که کشورهایی نظیر چین، برخی از کشورهای امریکای لاتین یا حتی روسیه را محکوم میکنیم که روابط نزدیکی با جمهوری اسلامی ایران برقرار میکنند و به خواستهای دمکراتیک مردم ایران بیاعتنا هستند، باید از کلیهی کشورهایی که از مبارزات مردم ایران حمایت میکنند استقبال کنیم. این حمایت را مورد نکوهش قرار دادن، نوعی انزواجویی سیاسی است که من آن را چندان مثبت نمیدانم.
بهنظر میرسد که حرکت اعتراضی مردم در ۲۵ بهمن، در داخل و بهویژه در خارج کشور ادامه پیدا خواهد کرد. آیا شما در این زمینه، اطلاعاتی دارید؟
بله. شب گذشته تماسهای گستردهای بین ایرانیان مقیم کشورهای مختلف امریکایی و اروپایی برقرار شد و در نتیجهی آن روزهای جمعه و شنبه ۱۸ و ۱۹ فوریه (۲۹ و ۳۰ بهمن) به عنوان روزهای سراسری همبستگی با مردم ایران در اعتراض به سرکوب خونین ۲۵ بهمن اعلام شده و قرار است راهپیماییهایی در کشورهای گوناگون برگزار شود.
تا اینجایی که من اطلاع دارم و الان حضور ذهن دارم، هماکنون شهرهای پاریس، کلن، برلین، استکهلم، مالمو، گوتنبرگ، بروکسل، وین دورتموند، اسلو و لسآنجلس ازجمله شهرهایی هستند که قرار است روزهای ۱۸ و ۱۹ فوریه، جلوی سفارتخانههای جمهوری اسلامی ایران یا میادین مرکزی شهر تجمع کنند. تشکلهای گوناگونی که هرکدام در این کشورهای مربوطه هستند، این تظاهرات را سازمان دادهاند.
در روز ۲۵ بهمنماه دستکم دو نفر کشته و صدها نفر دستگیر شدهاند و بهنظر میرسد این موج همچنان ادامه دارد. حتی آقایان موسوی و کروبی را تهدید به اعدام کردهاند و فضاسازی برای شدت بخشیدن حرکتهایی علیه مردم قوت گرفته است. به همین دلیل ما در هماهنگیای که با مجموعهی نهادهای حقوق بشری در کشورهای گوناگون داشتهایم، به این نتیجه رسیدهایم که این دو روز را به عنوان روزهای سراسری همبستگی با مردم ایران اعلام کنیم و شهرهای دیگر، یکی پس از دیگری، در همین فاصلهی اکنون تا آخر امشب به این حرکت خواهند پیوست. فکر میکنیم که ایرانیان خارج از کشور، حضور بسیار گستردهای در همبستگی با مردم ایران داشته باشند.
مجلس و ترویج رسمی خشونت
ایرج ادیبزاده
تظاهرات ۲۵ بهمن ابتدا با اعلام حمایت و همبستگی از جنبشهای مردمی تونس و مصر شکل گرفت، اما به اعتراضهای گستردهای مبدل شد که شعار اصلی آن «مرگ بر دیکتاتور» بود.روزنامههای وابسته به نیروهای اصولگرا چون «رسالت» امروز از فریاد «مرگ بر موسوی، مرگ بر کروبی و مرگ بر خاتمی» در خانهی ملت نوشتهاند.
در مجلس همچنین کمیتهای برای بررسی حوادث ۲۵ بهمن تشکیل شده است. همزمان عدهای از محافظهکاران محمد خاتمی، رئیس جمهوری پیشین ایران را مورد انتقاد شدید قرار دادهاند. شماری هم به اکبر هاشمی رفسنجانی هشدار دادهاند که باید هرچه سریعتر به مرزبندی با سران اصلاحطلب بپردازد.علت حملات شدید محافظهکاران و محکوم کردن رهبران جنبش اعتراضی مردم ایران در شرایط کنونی چیست؟
این پرسشی است که با آقای دکتر محمدعلی توفیقی، روزنامهنگار و کارشناس سیاسی مقیم پاریس در میان گذاشتهام.
محمدعلی توفیقی: من فکر میکنم این درخواست که از سمت ارگانهای مختلف حاکمیت مطرح شده و اینگونه هم وانمود مینماید که خواست عمومی و مطالبهی مردم است، بیشتر به جدیت و عمق اعتراضهای مردمی برمیگردد. راهپیمایی و اعتراض ۲۵ بهمن علیرغم همهی ادعاهایی که اصولگرایان و رسانههای آنها، مخصوصاً یکی دو روزنامه مثل «کیهان» و غیره که مطرح کردند کسی حضور نداشت و تجمعها ده نفره و صد نفره و غیره بود، یک هشدار جدی بود و نوعی نگرانی در حاکمیت ایجاد کرد. با این مفهوم که جنبش سبز علیرغم همهی سرکوبها، علیرغم همهی توطئههایی که علیه او بهکار رفته است، بازداشت روزنامهنگاران و فعالان سیاسی، بستن روزنامه و تشدید اعدامها، علیرغم همهی اینها بازهم وجود دارد و از یک پتانسیل بالا برای ایجاد تحول در جامعهی ایران برخوردار است.
محافظهکاران و اصولگرایان تصور میکردند با برنامههایی که پیاده کردهاند، با خفقان و وضعیتی که در جامعه ایجاد کردهاند، موفق شدهاند شعلههای این آتش را خاموش کنند. غافل از این که جنبش سبز به دلیل عمق اعتراضهای مردمی همانند یک آتش زیر خاکستر بوده که هر لحظه میتواند دوباره شعلهور شود و کیان جمهوری اسلامی را با خطرات جدی مواجه کند. به خاطر همین قضیه میبینیم که اینها در برابر وضعیت ۲۵ بهمن غافلگیر شدند. بعد از آن واکنشهایی که ما در مجلس دیدیم واقعاً برخلاف شأن قوهی مقننه است. این نمایندگان با حالت خاصی در مجلس جمع شدند و شروع کردند به شعار دادن. همهی اینها نشانهی آشفتگی و نوعی استیصال است که در بدنهی حاکمیت اینگونه خود را بروز میدهد.
تلویزیون جمهوری اسلامی تصاویر بیسابقهای از نمایندگان معترض نشان داد که فریاد میزدند: «... اعدام باید گردد.» این تصاویر در برنامههای خبری مهم جهان بارها به دلیل رویدادهای اعتراضی روز ۲۵ بهمن نشان داده شد. نشان دادن شعار « ... اعدام باید گردد» از سوی نمایندگان مجلس به نظر شما چه تأثیری در افکار عمومی جهانیان خواهد گذاشت؟
من باز میگویم که این وضعیت متأسفانه چیز جدیدی نیست. یعنی مجلس به واسطهی آن که برآمده از دل جامعه نیست، نمیتواند معدل سیاسی جامعه را نمایندگی کند. میشود گفت کسانی امروز در مجلس و جایگاه نمایندگان واقعی ملت قرار گرفتهاند که عمدتاً به واسطهی نزدیکیشان به حاکمیت و عبور از فیلترهایی مثل شورای نگهبان توانستهاند در آن جایگاه حضور پیدا کنند. به خاطر همین قضیه رفتارهایی که آنها از خودشان بروز میدهند، بیش از آن که مبتنی بر منطق و استدلال باشد، ناشی از یکسری احساسات برای جلب حمایت از سوی حاکمیت است. آنچه ما در رفتار نمایندگان مجلس میبینیم، جز ترویج خشونت رسمی نیست. حتی اگر ما فرض را براین بگذاریم که در هر جامعهای ممکن است تخلفاتی توسط افراد مختلف به وقوع بپیوندد، در این حالت باید دادگاه و یک سیستم قضایی در این زمینهها تصمیم بگیرد. در حالی که در طول ۳۲ سال گذشته ما شاهد بودیم که هستهی اصلی قدرت که در بیت رهبری و شخص ولی فقیه متمرکز است، به هر طریقی و به هر شکلی که خواسته، اعتراضها را در ارگانهای حاکمیت مثل مجلس سازمان داده است.
در واقع میشود گفت که امروز صدای مجلس صدای مردم نیست. انعکاس مطالبات و خواستههای ولی فقیه است که فقط از زبان نمایندگان و البته متأسفانه به نام مردم منعکس میشود. این قضیه طبیعتاً در نزد جهانیان وجههی خوبی ایجاد نخواهد کرد که در مجلس یک مملکت که جایگاه و شأن قانونگذاری دارد، کسانی که خود را نماینده مردم مینامند، با یک حالت احساسی، استیصالگونه و عصبی دورهم جمع شوند و علیه افرادی شعار بدهند که در حصر خانگی هستند و هیچ اجازهای به آنها داده نمیشود که با بدنهی اجتماع ارتباط داشته باشند. بهخصوص که آنها فاقد هرگونه ابزار و وسیلهی رسانهای هستند و همهی امکانات آنها را ازشان گرفتهاند. دادن شعار «مرگ» هنر نیست و بیش از آن که نشانهی اقتدار باشد، به نظر من نشانهی استیصال و ضعف حاکمیت استبداد دینی در ایران است.
فکر میکنید طرح سریع درخواست اعدام آقایان موسوی و کروبی و انتقادهای همه جانبهی هواداران دولت و گروههای محافظهکار از این خواست، به کجا کشیده شود؟
این مسئلهای نیست که فقط تابع یک فاکتوری باشد مثل تصمیمگیری نمایندگان و حتی قوه قضاییه. مجموعه عوامل متعددی روی این موضوع یعنی بازداشت احتمالی یا محاکمهی رهبران جنبش تأثیر دارد. فضایی که در خارج از کشور وجود دارد، تحریمی که ایران در آن قرار گرفته است، مشکلات عمیق و دامنهدار اقتصادی و این که مردم در یک حالت اعتراض عمیق قرار دارند، باعث شده است که حاکمیت تا این لحظه جرئت نکند که نسبت به بازداشت و محاکمهی رهبران جنبش در داخل کشور اقدام کند.
به نظر من علیرغم همهی سرکوبها، تهدیدها و این که کمترین امکان برقراری ارتباط توسط رهبران جنبش با بدنهی اجتماع وجود داشت، اما مردم با اعتراضشان به شیوههای حکومتداری و حضور خودشان در خیابان پاسخ خوبی به حکومت دادند. به همین دلیل جمهوری اسلامی مادامی که ببیند که آقایان موسوی و کروبی از یک حمایت مردمی و جایگاه برخوردار هستند، این مسئله را با همین وضعیت مشمول مرور زمان خواهد کرد و پیش خواهد رفت. درواقع به نوعی هراس و وحشت دارند از این که با سران جنبش سبز برخورد کنند. به خاطر این که میدانند با واکنش و اعتراض بسیار گستردهی مردم مواجه خواهند شد.
وضعيت بازداشتشدگان ۲۵ بهمن در کرمان و بابل
۱۷ نفر در کرمان و ١٣ نفر در بابل در تجمع روز ۲۵ بهمن بازداشت شدند.
به گزارش خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا)، يدالله موحّد، دادستان عمومی و انقلاب کرمان گفت تجمع روز ۲۵ بهمن کرمان در يکی از ميدانهای اين شهر برگزار شده بود و طی آن ۱۷ نفر دستگير و برای هشت نفر از آنان قرار بازداشت موقت صادر شد.
وی افزود بقيه بازداشتشدگان با قرار وثيقه آزاد شدند.
دادستان کرمان گفت: «پرونده اين هشت نفر به اتهام اخلال در نظم عمومی از طريق ايجاد جنجال و هياهو، اقدام عليه امنيت داخلی کشور، تبليغ عليه نظام، برپايی تجمعات غير قانونی و توهين به مقدسات و مسئولان نظام در دست بررسی و انجام تحقيقات تکميلی است.»
راهپيمايی ۲۵ بهمن به درخواست ميرحسين موسوی و مهدی کروبی، دو تن از رهبران مخالفان دولت ايران و در پشتيبانی از قيام مردم مصر و تونس برگزار شد.
اين راهپيمايی افزون بر تهران در چند شهر ديگر نيز برپا شد اما در تهران با حمله نيروهای امنيتی منجر به کشته شدن صانع ژاله و محمد مختاری دو جوان معترض، زخمی شدن دهها نفر و بازداشت بيش از هزار نفر گرديد.
منابع خبری مخالف حکومت ايران گفتهاند گروهی از معترضان در مشهد، شیراز و اصفهان نيز بازداشت شدهاند.
همچنين اين منابع از بازداشت دستکم ١٣ نفر در شهرستان بابل و در اعتراضات روز ٢۵ بهمنماه نوشتهاند که تعدادی از آنان به زندان متیکلا و بند قرنطینه انتقال یافتهاند.
گفته میشود دو نفر از بازداشتشدگان زير سن قانونی هستند که نام یکی از آنها رامتین مقدادی جوان ١٧ ساله است.
در چند روز گذشته خانوادههای بازداشتشدگان در تهران برای آگاهی از وضعيت بستگان خود در زندان چند بار دست به تجمع زدند که تا کنون دو مورد حمله نيروهای يگان ويژه بهآنها گزارش شده است.
دو روز پيش غلامحسين محسنی اژهای، دادستان کشور و سخنگوی قوه قضائيه ايران در مورد آمار بازداشتشدگان حوادث ۲۵ بهمن گفت: «در اين چنين حوادث معمولاً ممکن است افرادی دستگير شوند. بلافاصله با بررسیهای ابتدايی برخی آزاد شوند زيرا در درگيریهای خيابانی افرادی کمگناه و بیگناه در معرض اتهام قرار میگيرند. لذا هر عددی که گفته شود عدد کاملی نيست.»
اين در حالی است که پيش از او، سردار احمدرضا رادان، جانشين فرمانده نيروی انتظامی ايران از دستگيری ۱۵۰ نفر خبر داد و مقامات قضائی به خانوادههای بازداشتشدگان فهرست اسامی ۱۵۰۰ نفر را نشان داده بودند.
محسنی اژهای گفت: «بسياری از دستگيرشدگان حوادث ۲۵ بهمن در همان مرحله اول آزاد شدند ولی مجرمان همچنان در بازداشت هستند.»
منابع خبری مخالفان حکومت از «صدها زخمی و دو هزار بازداشتی» در جريان اعتراضات ۲۵ بهمن گزارش دادهاند.
به گزارش خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا)، يدالله موحّد، دادستان عمومی و انقلاب کرمان گفت تجمع روز ۲۵ بهمن کرمان در يکی از ميدانهای اين شهر برگزار شده بود و طی آن ۱۷ نفر دستگير و برای هشت نفر از آنان قرار بازداشت موقت صادر شد.
وی افزود بقيه بازداشتشدگان با قرار وثيقه آزاد شدند.
دادستان کرمان گفت: «پرونده اين هشت نفر به اتهام اخلال در نظم عمومی از طريق ايجاد جنجال و هياهو، اقدام عليه امنيت داخلی کشور، تبليغ عليه نظام، برپايی تجمعات غير قانونی و توهين به مقدسات و مسئولان نظام در دست بررسی و انجام تحقيقات تکميلی است.»
راهپيمايی ۲۵ بهمن به درخواست ميرحسين موسوی و مهدی کروبی، دو تن از رهبران مخالفان دولت ايران و در پشتيبانی از قيام مردم مصر و تونس برگزار شد.
اين راهپيمايی افزون بر تهران در چند شهر ديگر نيز برپا شد اما در تهران با حمله نيروهای امنيتی منجر به کشته شدن صانع ژاله و محمد مختاری دو جوان معترض، زخمی شدن دهها نفر و بازداشت بيش از هزار نفر گرديد.
منابع خبری مخالف حکومت ايران گفتهاند گروهی از معترضان در مشهد، شیراز و اصفهان نيز بازداشت شدهاند.
همچنين اين منابع از بازداشت دستکم ١٣ نفر در شهرستان بابل و در اعتراضات روز ٢۵ بهمنماه نوشتهاند که تعدادی از آنان به زندان متیکلا و بند قرنطینه انتقال یافتهاند.
گفته میشود دو نفر از بازداشتشدگان زير سن قانونی هستند که نام یکی از آنها رامتین مقدادی جوان ١٧ ساله است.
در چند روز گذشته خانوادههای بازداشتشدگان در تهران برای آگاهی از وضعيت بستگان خود در زندان چند بار دست به تجمع زدند که تا کنون دو مورد حمله نيروهای يگان ويژه بهآنها گزارش شده است.
دو روز پيش غلامحسين محسنی اژهای، دادستان کشور و سخنگوی قوه قضائيه ايران در مورد آمار بازداشتشدگان حوادث ۲۵ بهمن گفت: «در اين چنين حوادث معمولاً ممکن است افرادی دستگير شوند. بلافاصله با بررسیهای ابتدايی برخی آزاد شوند زيرا در درگيریهای خيابانی افرادی کمگناه و بیگناه در معرض اتهام قرار میگيرند. لذا هر عددی که گفته شود عدد کاملی نيست.»
اين در حالی است که پيش از او، سردار احمدرضا رادان، جانشين فرمانده نيروی انتظامی ايران از دستگيری ۱۵۰ نفر خبر داد و مقامات قضائی به خانوادههای بازداشتشدگان فهرست اسامی ۱۵۰۰ نفر را نشان داده بودند.
محسنی اژهای گفت: «بسياری از دستگيرشدگان حوادث ۲۵ بهمن در همان مرحله اول آزاد شدند ولی مجرمان همچنان در بازداشت هستند.»
منابع خبری مخالفان حکومت از «صدها زخمی و دو هزار بازداشتی» در جريان اعتراضات ۲۵ بهمن گزارش دادهاند.
نگرانی از وضعیت رهبران زندانی بهایی در ایران
سه سازمان حقوق بشری، «فدراسیون بینالمللی جامعههای حقوق بشر»، «جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران» و «کانون مدافعان حقوق بشر در ایران»، در بیانیهی مشترکی خواستار توجه همگانی به «وضعیت رو به وخامت» رهبران زندانی جامعه بهایی در ایران شدهاند.
در بیانیهی این سه سازمان گفته شده در پی انتقال دو تن از زنان زندانی بهایی به زندان رجاییشهر، آنان «از سوی دیگر زندانیان مورد تهدید جسمی قرار گرفته و جان آنها آشکارا در خطر است.»
جامعه جهانی بهایی نیز روز گذشته با انتشار بیانیهای اعلام کرده، دولت ایران عمدا این دو تن را به بند ۲۰۰ زندان رجاییشهر منتقل کرده است تا امنیت آنان را به خطر اندازد. این دو تن خانمها فریبا کمالآبادی و مهوش ثابت نام دارند.
در بیانیه جامعه جهانی بهایی همچنین آمده است که ۵ تن دیگر از رهبران جامعهی آقایان جمالالدین خانجانی، عفیف نعیمی، سعید رضایی، بهروز توکلی و وحید تیزفهم نیز در هفتههای اخیر به بند ۴ گوهردشت منتقل شدهاند. فعالان حقوق بشر تاکید دارند شرایط زیستی بند ۴ زندان گوهردشت بسیار طاقتفرساست.
هفت تن یاد شده به عنوان رهبران جامعه بهایی ایران اوایل تابستان گذشته به اتهام «داشتن رابطه با کشورهای خارجی، اقدام علیه امنیت کشور، تبلیغ علیه نظام و افساد فیالارض» محاکمه شدند. حکم آنها در مردادماه ۱۳۸۹ صادر شد و هر یک به ۲۰ سال زندان محکوم شدند.
دیان علایى، نماینده جامعه بهایى در سازمان ملل، احکام صادر شده براى رهبران بهاییان ایران را «ناعادلانه» خوانده و تاکید کرده، این هفت نفر «کاملاً بىگناه» هستند. به گفته جامعه جهانی بهایی، این هفت تن تنها به امور روحانى و ادارى جامعه بهاییان رسیدگى مىکردند و هیچ خلافى مرتکب نشدهاند.
خانم شیرین عبادی برنده جایزه نوبل صلح که ریاست «کانون مدافعان حقوق بشر در ایران» را بر عهده دارد، میگوید: «هیچ یک از زندانیان از محاکمه عادلانه ای برخوردار نبوده و تداوم بازداشت خودسرانه آنها باعث نگرانی زیاد است. من یک بار دیگر خواهان آزادی فوری آنها و پایان یافتن تمام اذیت و آزارها علیه جامعه بهایی هستم.»
جامعه بهاییان در ایران بزرگترین اقلیت مذهبی هستند و به گفتهی جامعه جهانی بهایی، حدود ۳۰۰ هزار نفر پیرو آئین بهایى در ایران زندگى مىکنند. با این حال قانون اساسی جمهوری اسلامی این مذهب را به رسمیت نمىشناسد و دولت ایران محدودیتهاى زیادى از جهت تحصیل و اشتغال براى آنها ایجاد کرده است.
فدراسیون بینالمللی جامعههای حقوق بشر، جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران و کانون مدافعان حقوق بشر در ایران خواهان آزادی فوری رهبران بهایی هستند و از جامعه بینالمللی میخواهند به فوریت برای آزادی آنها اقدام کنند.
«خواست مردم برکناری آقای خامنهای است»
حکومت ایران از آخرین تظاهرات معترضان در ۲۵بهمن خشمگین است. از فردای ۲۵بهمن گروههای و افراد مختلف حامی حکومت و همچنین نمایندگان اصولگرای مجلس ایران خواهان برخورد و حتی اعدام رهبران معترضان به نتیجه انتخابات شدهاند اما مقامهای رسمی از اعمال محدودیتهای بیشتر سخن میگویند.
در این شرایط «شورای هماهنگی راه سبز امید» مردم را دعوت کرده است که برای حمایت از رهبران جنبش و همچنین برگزاری مراسم بزرگداشت جانباختگاه اعتراضات ۲۵ بهمن در تهران و دیگر شهرها به خیابان بیایند.
به نظر میرسد استراتژی مخالفان حکومت در ایران بار دیگر بر حضور و اعتراض خیابانی استوار شده است. این پرسش مطرح است که دلیل اتخاذ چنین تصمیم چیست و چه نتایجی را در نهایت برای معترضان در پی خواهد داشت.
گفتوگو با محمد رهبر، روزنامهنگار در مالزی
دویچهوله: مخالفان حکومت ایران اعلام کردهاند که روز اول اسفند برای حمایت از رهبران جنبش و بزرگداشت کشتهشدگان ۲۵ بهمن به خیابان خواهند آمد، فکر میکنید به چه دلیل پس از بیش از یک سال عدم تحرک خیابانی بار دیگر این شکل از مبارزه انتخاب شده است؟
محمد رهبر: رهبران جنبش در طول یکسال گذشته نخواسته بودند که هوادارانشان به خیابانها بیایند. یک بار خواستند و در عین ناباوری هر دو طرف، هم حکومت و هم جنبش سبزیها مردم آمدند. جمعیت کثیری هم در این اعتراض شرکت کرد. خشمی ناشی از ترسی هم که در میان مسوولان حکومت از جمله احمد جنتی و صادق لاریجانی میبینیم نشان از این دارد که این حضور به چه میزان برای حکومت ایجاد خطر کرده است.
چه پیشبینی از اول اسفند دارید با توجه به اینکه اینبار آقایان موسوی و کروبی این فراخوان را ندادند و این کار توسط شورای هماهنگی انجام شده؟
خبر حصر آقایان موسوی و کروبی بسیار دقیق است. همانطور که آقای جنتی مربوط در نماز جمعه گفتند که باید امکان هرگونه ارتباط رهبران جنبش با مردم قطع گردد. چه از طریق اینترنت، تلفن و دیدارهای حضوری. البته این اتفاق قابل پیشبینی بود.
اگر به تاریخچه مبارزات مسالمتآمیز در هند به رهبری گاندی و یا ماندلا درآفریقای جنوبی هم نگاهی بیندازیم متوجه میشویم نهضت وقتی پیش میرود که رهبرانش در حبس هستند.
وقتی رهبران به زندان میافتند، شبکههای اجتماعی که به صورت بالقوه وجود دارند به نیروی بالفعل تبدیل میشود و رهبران معنوی جنبش که خود مردم هستند پیدا میشوند با خواست اینکه رهبران واقعی را آزاد بکنند.
آن چیزی که در اول اسفند اتفاق خواهد افتاد قابل پیشبینی نیست اما میتوان گفت با ریخته شدن ترس مردم، احتمال قریب به یقین ما حضور پرنگ و معنیدار مردم را خواهیم داشت.
از طرفی نمیتوانیم پیشبینی کنیم که حکومت دست به خشونت گسترده بزند زیرا تاکنون درخواست اینکه به سمت مردم تیراندازی بشود از سوی حاکمیت نداشتهایم. تا امروز به اینصورت نبوده که سربازان سپاه بنشینند و به سوی مردم هدف بگیرند و آتش بگشایند. اگر جمعیت به این صورت باشد که حکومت احساس کند نیاز است چنین دستوری صادر شود بعید می دانم دست و دل سپاهیها و آنهایی که باید شلیک کنند به این راحتی باز بشود.
در شرایط حاضر مطالبات معترضان چیست؟ و از حکومت چه انتظاری دارند؟
این را بارها آقای موسوی اعلام کرده بود که اجرای بدون تنازل قانون اساسی. مصداقش را هم مردم در اعتراضات و شعارهایشان اعلام کردهاند؛ آقای خامنهای باید برود. اگر این شعارهای را حمل بر این بکنیم که درخواست تظاهرکنندگان این است، دیگر جنبش سبز به برکناری دولت احمدینژاد رضایت نمیدهد و هدف اصلی آقای خامنهای است.
اما تاکنون این مورد از زبان رهبران شنیده نشده است. با توجه به شرایطی که پیش آمده و آنها هم در حبس هستند، از زبان نزدیکان و مشاوران آنها شنیده نشده است. گرچه به نظر میرسد این خواست در سخنان رهبران مستتر است.
اما یک نکته بسیار مهم است که در هر رویدادی که رخ میدهد از خشونت از طرف مردم خالی باشد. یک سنت مظلومیت از ۲۲ خرداد ۸۸ تا به امروز شکل گرفت. این مظلومیت جنبش سبز میتواند در دل بسیاری در درون حاکمیت تاثیر بگذارد. کسانی که دست خودشان را به خون مردم آلوده نکردهاند و میتوانند به سوی مردم بازگردند.
مهدی محسنی
تحریریه: مصطفی ملکان
افزایش فشار بر هاشمی رفسنجانی
شب گذشته، پنجشنبه ۲۸ بهمن، برای دومین بار طی یک هفته چند ده نفر جلوی خانهی اکبر هاشمی رفسنجانی جمع شدند و علیه او شعار دادند. مهمترین انتقاد به رفسنجانی موضعگیری نکردن صریح او علیه جنبش اعتراضی به نتایج اعلام شدهی انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری و دو نامزد معترض، میرحسین موسوی و مهدی کروبی است. مخالفان رفسنجانی نگرانند که او در اجلاس آیندهی خبرگان که نیمهی اسفند برگزار میشود بار دیگر به ریاست این نهاد انتخاب شود.
شرکت در انتخابات بهرغم نظر خامنهای
ظاهرا حکومت جمهوری اسلامی از تظاهرات ۲۵ بهمن که به دعوت کروبی و موسوی برگزار شد به شدت ناخشنود است و از تمام شخصیتهای بانفوذ انتظار دارد جنبش اعتراضی را محکوم کنند. رفسنجانی که ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام و مجلس خبرگان را بر عهده دارد مهمترین فردی است که حامیان حکومت آنها را "خواص بیبصیرت" میخوانند.
یکی از اصلیترین انتقادها به رفسنجانی عدم تابعیت بیچون و چرا از رهبر جمهوری اسلامی علی خامنهای و مشروع نخواندن دولت محمود احمدینژاد است. مهدی طائب، روحانی حامی دولت و استاد حوزه علمیه میگوید در انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری خامنهای از رفسنجانی خواسته بود شرکت نکند اما او گوش نداد. طائب که صبح جمعه در سمنان سخنرانی میکرد گفت «مهمترین مشكل رفسنجانی این است كه در ۲۰ سال گذشته آنگونه كه باید مسائل را نفهمیده است.» طائب پیشتر نیز بارها رفسنجانی را به "نفهمیدن" متهم کرده است.
رفسنجانی "منحرف و در پازل استکبار"
مهدی طائب سپس به انتخابات آتی هیات رئیسه مجلس خبرگان اشاره کرد و گفت «اگر من در انتخابات ریاست مجلس خبرگان بر كنار میشدم، باور كنید كه میمردم. زیرا اگر فردی در انتخابات پیروز نشود، این شكست جای تحمل دارد اما اگر كسی جایگاهی داشته باشد و آن را از دست بدهد بسیار سختتر است.»
طائب در بخش دیگری از اظهاراتش رفسنجانی را "منحرف" خواند و گفت «انسان باید در دو موقعیت احساس خطر كند و آن زمانی است كه فرد منحرفی مقبولیت عمومی داشته باشد یا این فرد منحرف دارای قدرت نظامی باشد كه خوشبختانه در برهه كنونی، هاشمی هیچكدام را ندارد.» همزمان با این اظهارات افراد دیگری از حامیان و نزدیکان رهبر جمهوری اسلامی نیز رفسنجانی را مورد انتقاد قرار داده و از حذف او از ریاست مجلس خبرگان سخن گفتهاند.
به گزارش خبرگزاری مهر مجتبی ذوالنور جانشین نماینده رهبر جمهوری اسلامی در سپاه در جمع تظاهرکنندگان روز جمعه گفته است «خواص بیبصیرت در جریان فتنه با سکوت مخرب و معنادار خود سعی کردند بذر تردید را در دل مردم بکارند و با سکوت معنادار در پازل استکبار قرار گرفتند.» در ادبیات رسمی جمهوری اسلامی، جنبش اعتراضی به نتایج اعلام شدهی انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری "فتنه" و دو نامزد معترض به این نتایج "سران فتنه" خوانده میشوند.
تهدید خواص به حذف ابدی
جانشین نماینده خامنهای در سپاه در اشارهای آشکار به رفسنجانی و حمایت او از دو فرزندش فائزه و مهدی گفت «منافع شخصی و عشق به فرزندان دل آنها را کور کرد و از انقلاب فاصله گرفتند.» ذوالنور میگوید «پیام مردم به این دسته این است موضعگیری خود را شفاف کنید چرا که این آخرین فرصت برای شماست و اگر مواضعی شفاف ارائه نکنید در زیر خروارهای مردم مدفون میشوید و از جریان انقلاب حذف ابدی خواهید شد.»
Bildunterschrift: Großansicht des Bildes mit der Bildunterschrift: در زمان آیتالله خمینی، اکبر رفسنجانی مرد شماره ۲ نظام جمهوری اسلامی به حساب میآمد رفسنجانی اخیرا اعلام کرده که همچنان به مواضع خود در نماز جمعه ۲۶ تیرماه ۸۸ پایبند است. او آن زمان شرایط کشور را بحرانی خواند و آزاد کردن زندانیان سیاسی، رفع محدودیتها و سانسور رسانهها و پایبندی به قانون را از جمله شرطهای جلب اعتماد مردم و غلبه بر ناآرامیها عنوان کرد. غلامحسین الهام عضو سابق شورای نگهبان و مشاور کنونی محمود احمدینژاد با انتشار یادداشتی این موضعگیری رفسنجانی را به شدت مورد انتقاد قرار داده است. او رئیس مجلس خبرگان را متهم میکند با این سخنان "چراغ سبزی را روشن کرد" تا موسوی و کروبی دعوت به راهپیمایی ۲۵ بهمن کنند.
اتمام حجت با اعضای مجلس خبرگان
الهام در یادداشتی که روز جمعه ۲۹ بهمن در سایت رجا نیوز منتشر شد با بررسی رفتار رفسنجانی در ماههای گذشته نتیجه میگیرد «این رفتار حجت را بر همه قوا تمام میكند.» او مینویسد «مجلس محترم خبرگان رهبری اینك در برابر اظهارنظر مردمی قرار دارد كه شاید روزی به رئیس مجلس به عنوان نماینده رأی داده باشند، اینك در برابر نگرش او به رهبری و در برابر عدم صدق و وفاداری او، اعلام موضع كردهاند! و حجت بر نمایندگان محترم در اتخاذ تصمیم در این ارتباط تمام است.»
شماری از اصولگرایان نزدیک به رهبر جمهوری اسلامی در انتخابات دو سال پیش نیز کوشیدند مانع انتخاب رفسنجانی به ریاست مجلس خبرگان شوند. ظاهرا افزایش اظهارنظرهای انتقادی در مورد رفسنجانی برای تحت تاثیر قرار دادن اعضای خبرگان یا واداشتن رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام به تبعیت از خامنهای و محکوم کردن موسوی و کروبی است.
نگرانی از انتخاب مجدد رفسنجانی
از سوی دیگر برخی از اشارهها حکایت از آن دارد که مخالفان رفسنجانی از کنار کشیدن او یا انتخاب نشدنش به ریاست مجلس خبرگان چندان مطمئن نیستند. مهدی طائب میگوید «رفسنجانی امروز مقبولیت ذاتی در مجلس خبرگان ندارد و اگر برای دوره آتی ریاست این مجلس نیز به او رای داده شود، تنها برای پاسداشت حرمت خدمات او به نظام است.»
به گزارش خبرگزاری فارس محسن حیدری آلكثیری، یکی از اعضای خبرگان به کسانی که فتنهگر خوانده و به زعم او "قصد سوءاستفاده از انتخابات هیئترئیسه آینده مجلس خبرگان را دارند" گفته است «مجلس خبرگان از نظر شرعی و قانونی دارای جایگاه رفیعی است و استفاده ابزاری كردن از آن روا نیست.» او ابراز امیدواری کرد انتخابات هیات رئیسه «بر اساس مصلحت نظام و انقلاب تحقق پیدا كند.» بنابر این گزارش حیدری آلكثیری گفته است «اكثریت مجلس خبرگان موضع مشخصی در قبال حوادث سال گذشته دارند؛ اما افرادی هستند كه تحلیل خاص خود را داشته و قاطعیت و صلابتی كه باید از آنها مشاهده میشد، صورت نگرفت.»
روایت البرادعی از تلاش احمدینژاد برای گفتوگوی مستقیم با آمریکا
بر اساس گزارش خبرگزاری رویترز، محمود احمدینژاد در سال ۲۰۰۹ میلادی، پیامی از طریق محمد البرادعی، مدیرکل وقت آژانس بینالمللی انرژی اتمی، به باراک اوباما فرستاد مبنی بر اینکه تهران مایل است بیواسطه و مستقیم با آمریکا به گفتوگو بنشیند.
دعوت احمدینژاد از باراک اوباما برای گفتوگوی مستقیم ایران و آمریکا را محمد البرادعی، رئیس وقت آژانس بینالمللی انرژی اتمی در کتاب خاطرات خود به نام «دوران فریب، دیپلماسی هستهای» آورده است.
این کتاب قرار است دو ماه دیگر به وسیله انتشارات «هنری هورت و کمپانی» به بازار عرضه شود.
باراک اوباما پس از تکیه زدن به مسند قدرت در ژانویه ۲۰۰۹ اعلام کرد که آمریکا مایل است با ایران وارد گفتوگو شود، ولی از تهران انتظار دارد که در حل مسئله هستهایاش با کشورهای عمده غربی همکاری کند.
تهران نه تنها از دعوت باراک اوباما به شور و شوق نیامد که از کنار آن با بیاعتنایی گذشت.
ولی هشت ماه بعد در ماه سپتامبر ۲۰۰۹، محمود احمدی نژاد با ارسال پیامی به محمد البرادعی اعلام کرد که جمهوری اسلامی حاضر است بیواسطه، بدون هیچ گونه پیش شرطی و بر مبنای احترام متقابل با آمریکا گفتوگو کند.
محمد البرادعی در کتاب خود که یک نسخه آن به دست خبرگزاری رویترز رسیده است، نوشته است که «من طی یک تماس تلفنی، پیام احمدینژاد را به باراک اوباما رساندم و به او پیشنهاد کردم که در اسرع وقت گفتوگوی دو جانبه خود را با تهران آغاز کند.»
به گزارش خبرگزاری رویترز، پیام محمود احمدینژاد به باراک اوباما از طریق البرادعی، اندک زمانی قبل از گفتوگوی کشورهای گروه 1+5 با ایران در ژنو صورت گرفت که طی آن از تهران خواسته شده بود که به طرح مبادله اورانیوم کم غنی شده با سوخت هستهای گردن نهد.
بر مبنای این طرح مقدر شده بود که ایران بخش قابل ملاحظهای از اورانیوم کم غنی شده خود را به روسیه و فرانسه ارسال کند و در مقابل، سوخت 20 درصدی برای رآکتور تحقیقاتی تهران دریافت کند.
ایران که به طور اصولی طرح مبادله سوخت را پذیرفته بود با ارائه پیششرطهای جدیدی از قبول آن طفره رفت.
به نوشته محمد البرادعی، احمدینژاد که به توصیه علی اکبر صالحی، رئیس وقت سازمان انرژی اتمی ایران، طرح مبادله سوخت را پذیرفته بود، نتوانست سایر مقامهای کشور را به قبول این طرح راضی کند.
البرادعی در کتاب خاطرات خود مینویسد، طرح مبادله سوخت در ماه می ۲۰۱۰، حدود ۹ ماه پیش، برای همیشه کنار گذاشته شد، زیرا هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه آمریکا، در پاسخ به طرح جدید مبادله سوخت که با همکاری ترکیه و برزیل در تهران تهیه شده بود، گفت که آمریکا قطعنامه جدیدی را برای اعمال تحریمهای جدید علیه ایران به شورای امنیت سازمان ملل ارائه خواهد کرد.
قطعنامه پیشنهادی آمریکا، موسوم به قطعنامه ۱۹۲۹ شورای امنیت سازمان ملل، در ژوئن ۲۰۱۰، هشت ماه پیش، با ۱۲ رأی موافق و دو رأی مخالف ترکیه و برزیل به تصویب رسید.
دعوت احمدینژاد از باراک اوباما برای گفتوگوی مستقیم ایران و آمریکا را محمد البرادعی، رئیس وقت آژانس بینالمللی انرژی اتمی در کتاب خاطرات خود به نام «دوران فریب، دیپلماسی هستهای» آورده است.
این کتاب قرار است دو ماه دیگر به وسیله انتشارات «هنری هورت و کمپانی» به بازار عرضه شود.
باراک اوباما پس از تکیه زدن به مسند قدرت در ژانویه ۲۰۰۹ اعلام کرد که آمریکا مایل است با ایران وارد گفتوگو شود، ولی از تهران انتظار دارد که در حل مسئله هستهایاش با کشورهای عمده غربی همکاری کند.
تهران نه تنها از دعوت باراک اوباما به شور و شوق نیامد که از کنار آن با بیاعتنایی گذشت.
ولی هشت ماه بعد در ماه سپتامبر ۲۰۰۹، محمود احمدی نژاد با ارسال پیامی به محمد البرادعی اعلام کرد که جمهوری اسلامی حاضر است بیواسطه، بدون هیچ گونه پیش شرطی و بر مبنای احترام متقابل با آمریکا گفتوگو کند.
محمد البرادعی در کتاب خود که یک نسخه آن به دست خبرگزاری رویترز رسیده است، نوشته است که «من طی یک تماس تلفنی، پیام احمدینژاد را به باراک اوباما رساندم و به او پیشنهاد کردم که در اسرع وقت گفتوگوی دو جانبه خود را با تهران آغاز کند.»
به گزارش خبرگزاری رویترز، پیام محمود احمدینژاد به باراک اوباما از طریق البرادعی، اندک زمانی قبل از گفتوگوی کشورهای گروه 1+5 با ایران در ژنو صورت گرفت که طی آن از تهران خواسته شده بود که به طرح مبادله اورانیوم کم غنی شده با سوخت هستهای گردن نهد.
بر مبنای این طرح مقدر شده بود که ایران بخش قابل ملاحظهای از اورانیوم کم غنی شده خود را به روسیه و فرانسه ارسال کند و در مقابل، سوخت 20 درصدی برای رآکتور تحقیقاتی تهران دریافت کند.
ایران که به طور اصولی طرح مبادله سوخت را پذیرفته بود با ارائه پیششرطهای جدیدی از قبول آن طفره رفت.
به نوشته محمد البرادعی، احمدینژاد که به توصیه علی اکبر صالحی، رئیس وقت سازمان انرژی اتمی ایران، طرح مبادله سوخت را پذیرفته بود، نتوانست سایر مقامهای کشور را به قبول این طرح راضی کند.
البرادعی در کتاب خاطرات خود مینویسد، طرح مبادله سوخت در ماه می ۲۰۱۰، حدود ۹ ماه پیش، برای همیشه کنار گذاشته شد، زیرا هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه آمریکا، در پاسخ به طرح جدید مبادله سوخت که با همکاری ترکیه و برزیل در تهران تهیه شده بود، گفت که آمریکا قطعنامه جدیدی را برای اعمال تحریمهای جدید علیه ایران به شورای امنیت سازمان ملل ارائه خواهد کرد.
قطعنامه پیشنهادی آمریکا، موسوم به قطعنامه ۱۹۲۹ شورای امنیت سازمان ملل، در ژوئن ۲۰۱۰، هشت ماه پیش، با ۱۲ رأی موافق و دو رأی مخالف ترکیه و برزیل به تصویب رسید.
هیلاری کلینتون؛ اینترنت و چالش های جهانی
آنچه در پی می آید بخش هایی از سخنان وزير امور خارجه ايالات متحده آمريکا درباره اينترنت، در روز سه شنبه در دانشگاه جورج واشینگتن است:
هيلاری کلينتون در سخنرانی خود ضمن اشاره به رويدادهای اخير مصر و مقايسه آن با رويدادهای يک سال پيش ايران گفت:«يک فيلم کوتاه ويدئويی که کشته شدن زن جوانی به نام ندا را به دست يکی از نيروهای شبه نظامی نشان می دهد، ظرف چند ساعت توسط مردم سراسر جهان مشاهده شد. مانند مصر، دولت ايران نيز شبکه های اينترنت و تلفن همراه را برای مدتی قطع کرد. تظاهرات پايان يافت. البته در مصر، داستان به گونه ای متفاوت پايان گرفت.»
وزیر امور خارجه آمریکا گفت: «اينترنت هيچيک از اين کارها را انجام نداد، مردم انجام دادند. در هر دو کشور، شيوه ای که شهروندان و مقامات اينترنت را مورد استفاده قرار دادند، قدرت فن آوری ارتباطات را از يک طرف به عنوان شتاب دهندۀ تغييرات سياسی، اجتماعی و اقتصادی و از طرف ديگر به عنوان ابزاری در جهت سرکوب يا متوقف کردن آن تغييرات نشان می دهد.»
او سپس با طرح اين پرسش که «آيا اينترنت نيرويی برای رهايی است يا سرکوب»، افزود: «تقريباً يک سوم تمام بشريت، به شبکۀ اينترنت متصل هستند. اينترنت به فضای عمومی قرن بيست و يکم تبديل شده است.»
هيلاری کلينتون بر نياز دست يافتن به ديدگاهی مشترک و جهانی درباره اينترنت تاکيد کرد.: آزادی های بيان، تجمع و تشکل ها به شکل آنلاين... ايالات متحده از اين آزادی برای مردم همۀ نقاط جهان پشتيبانی می کند و ما از ديگر کشورها نيز خواسته ايم که چنين باشند، زيرا ما می خواهيم مردم فرصت استفاده از اين آزادی را داشته باشند.
وی با اشاره به سانسور در ميدان اينترنت توسط حکومت هايی مانند چين، برمه، ويتنام، ايران افزود: «ما می پذيريم که اينترنتِ آزاد و باز چالش هايی نيز به دنبال خواهد داشت و نيازمند قوانين بنيادی در جهت محافظت از کاربران در برابر سوء رفتار و آسيب است. و آزادی اينترنت، مانند همۀ آزادی ها، تنش ها را افزايش می دهد. اما ما بر اين باوريم که منافع آن بسيار بيشتر از هزينه های آن است.
من اولين کسی هستم که می گويم نه من و نه ايالات متحده تمامی پاسخ ها را در اختيار نداريم. ما حتی مطمئن نيستيم که همۀ پرسش ها را نيز می دانيم. ولی ما به طرح سؤال ها، کمک به آغاز بحث و دفاع نه تنها از اصول جهانی، بلکه از منافع مردم خود و شرکای خود متعهد شده ايم.»
«اولين چالش، رسيدن به آزادی و امنيت به همراه يکديگر است. بدون امنيت، آزادی آسيب پذير و بدون آزادی، امنيت سرکوبگر می شود. چالش موجود يافتن ميزان مناسب از اين دو مفهوم است: امنيت کافی برای ممکن ساختن آزادی های ما...»
به باور هيلاری کلينتون نياز به مبارزه با تهديدهای گوناگون در اينترنت «بدون محدوديت آزادی» يک نياز بنيادی است.
وی با تاکيد بر اينکه ارتباطات خصوصی يا محرمانه در فضای مجازی بايد مورد محافظت قرار گيرند، و با اشاره به مورد نشر اسناد ويکی لينکس گفت: «حادثۀ ويکی ليکس با يک سرقت آغاز شد. اسناد دولت ربوده شدند، درست همانگونه که می توانستند از درون يک کيف دستی دزديده شوند. برخی چنين عقيده دارند که اين دزدی قابل توجيه است، زيرا دولت ها مسئوليت دارند که همۀ فعاليت های خود را به شکل باز و در معرض ديد همۀ شهروندان انجام دهند. در کمال احترام، من با اين موضوع مخالفم. اگر ما قرار بود تمامی مراحل اقدامات خود را علنی کنيم، ايالات متحده نه می توانست امنيت شهروندان خود را حفظ کند و نه آرمان حقوق بشر و دموکراسی را در سراسر جهان ترويج دهد.»
او با اشاره به به اينکه اقدامات آمريکا در مورد کشورهای شوروی سابق در جهت ايمن سازی مواد هسته ای کنترل نشده و محرمانه نگه داشتن جزئيات اين اقدام، احتمال دستيابی تروريست ها و مجرمان به اين مواد هسته ای و استفاده از آنها را در جهت منافع خود کاهش داده، افزود: «بسياری از اطلاعات منتشر شده توسط ويکی ليکس به فعاليت های حقوق بشری انجام شده در سراسر جهان مربوط می شد. ويکی ليکس با انتشار اطلاعات ديپلماتيک، مردم را در برابر خطری بزرگتر قرار داد.»
وزير امور خارجه آمريکا با اين همه بر اين نکته پافشاری کرد که «اين واقعيت که ويکی ليکس از اينترنت استفاده کرد، دليل انتقاد ما از اقدامات آن نيست. ويکی ليکس تعهد ما به آزادی اينترنت را به چالش نمی کشد.»
او سپس به ديگر چالش ها در اين زمينه پرداخت و گفت چالش ديگر«... دفاع از آزادی بيان همزمان با ترغيب مدارا و مدنيت است. کثرت نظرها و عقايدی که در اينترنت به چشم می خورد هم ناشی از فضای باز آن است و هم انعکاسی از تنوع بشری ماست. آزادی و امنيت، شفافيت و محرمانگی، آزادی بيان و مدارا – اينها ارکان جامعه آزاد، باز و امن و همچنين اينترنت آزاد، باز و امن را تشکيل می دهند که حقوق بشر جهانشمول در آن رعايت شده و فضای لازم را برای پيشرفت و بهروزی بيشتر در دراز مدت را فراهم می آورد. برخی کشورها رويکرد ديگری را در پيش گرفته اند؛ می خواهند آنچه را مطابق ميلشان است حفظ و آنچه را مطابق ميلشان نيست خاموش کنند. اين امر در دراز مدت پايدار نيست.»
وی گفت: «من از همۀ کشورهای جهان دعوت می کنم در اين شرط بندی با ما همراه شوند؛ اين شرط بندی که باز بودن اينترنت به قدرت و رفاه بيشتر کشورها منجر می شود. اين اساساً همان شرط بندی آمريکا به مدت بيش از ۲۰۰ سال گذشته است، که جوامع با فضای باز موجب ماندگارترين پيشرفت ها می شوند، که حاکميت قانون محکم ترين رکن عدالت و صلح است، که ابتکار و نوآوری در شرايطی رونق دارد که همه نوعی از افکار مطرح و بررسی شود. اين شرط بندی روی رايانه يا تلفن همراه نيست. شرط بندی روی انسان هاست.
تعهد ما نسبت به آزادی اينترنت، تعهد نسبت به حقوق انسان هاست که آن را در عمل انجام می دهيم.
در ۲۰ سال آينده، نزديک به پنج ميليارد نفر به کاربران شبکه اضافه می شوند. همين کاربران هستند که آينده را تعيين می کنند.
اين مبارزه به خاطر حقوق بشر، برای آزادی انسان، و برای منزلت انسانی است.»
هيلاری کلينتون در سخنرانی خود ضمن اشاره به رويدادهای اخير مصر و مقايسه آن با رويدادهای يک سال پيش ايران گفت:«يک فيلم کوتاه ويدئويی که کشته شدن زن جوانی به نام ندا را به دست يکی از نيروهای شبه نظامی نشان می دهد، ظرف چند ساعت توسط مردم سراسر جهان مشاهده شد. مانند مصر، دولت ايران نيز شبکه های اينترنت و تلفن همراه را برای مدتی قطع کرد. تظاهرات پايان يافت. البته در مصر، داستان به گونه ای متفاوت پايان گرفت.»
وزیر امور خارجه آمریکا گفت: «اينترنت هيچيک از اين کارها را انجام نداد، مردم انجام دادند. در هر دو کشور، شيوه ای که شهروندان و مقامات اينترنت را مورد استفاده قرار دادند، قدرت فن آوری ارتباطات را از يک طرف به عنوان شتاب دهندۀ تغييرات سياسی، اجتماعی و اقتصادی و از طرف ديگر به عنوان ابزاری در جهت سرکوب يا متوقف کردن آن تغييرات نشان می دهد.»
او سپس با طرح اين پرسش که «آيا اينترنت نيرويی برای رهايی است يا سرکوب»، افزود: «تقريباً يک سوم تمام بشريت، به شبکۀ اينترنت متصل هستند. اينترنت به فضای عمومی قرن بيست و يکم تبديل شده است.»
هيلاری کلينتون بر نياز دست يافتن به ديدگاهی مشترک و جهانی درباره اينترنت تاکيد کرد.: آزادی های بيان، تجمع و تشکل ها به شکل آنلاين... ايالات متحده از اين آزادی برای مردم همۀ نقاط جهان پشتيبانی می کند و ما از ديگر کشورها نيز خواسته ايم که چنين باشند، زيرا ما می خواهيم مردم فرصت استفاده از اين آزادی را داشته باشند.
وی با اشاره به سانسور در ميدان اينترنت توسط حکومت هايی مانند چين، برمه، ويتنام، ايران افزود: «ما می پذيريم که اينترنتِ آزاد و باز چالش هايی نيز به دنبال خواهد داشت و نيازمند قوانين بنيادی در جهت محافظت از کاربران در برابر سوء رفتار و آسيب است. و آزادی اينترنت، مانند همۀ آزادی ها، تنش ها را افزايش می دهد. اما ما بر اين باوريم که منافع آن بسيار بيشتر از هزينه های آن است.
من اولين کسی هستم که می گويم نه من و نه ايالات متحده تمامی پاسخ ها را در اختيار نداريم. ما حتی مطمئن نيستيم که همۀ پرسش ها را نيز می دانيم. ولی ما به طرح سؤال ها، کمک به آغاز بحث و دفاع نه تنها از اصول جهانی، بلکه از منافع مردم خود و شرکای خود متعهد شده ايم.»
«اولين چالش، رسيدن به آزادی و امنيت به همراه يکديگر است. بدون امنيت، آزادی آسيب پذير و بدون آزادی، امنيت سرکوبگر می شود. چالش موجود يافتن ميزان مناسب از اين دو مفهوم است: امنيت کافی برای ممکن ساختن آزادی های ما...»
به باور هيلاری کلينتون نياز به مبارزه با تهديدهای گوناگون در اينترنت «بدون محدوديت آزادی» يک نياز بنيادی است.
وی با تاکيد بر اينکه ارتباطات خصوصی يا محرمانه در فضای مجازی بايد مورد محافظت قرار گيرند، و با اشاره به مورد نشر اسناد ويکی لينکس گفت: «حادثۀ ويکی ليکس با يک سرقت آغاز شد. اسناد دولت ربوده شدند، درست همانگونه که می توانستند از درون يک کيف دستی دزديده شوند. برخی چنين عقيده دارند که اين دزدی قابل توجيه است، زيرا دولت ها مسئوليت دارند که همۀ فعاليت های خود را به شکل باز و در معرض ديد همۀ شهروندان انجام دهند. در کمال احترام، من با اين موضوع مخالفم. اگر ما قرار بود تمامی مراحل اقدامات خود را علنی کنيم، ايالات متحده نه می توانست امنيت شهروندان خود را حفظ کند و نه آرمان حقوق بشر و دموکراسی را در سراسر جهان ترويج دهد.»
او با اشاره به به اينکه اقدامات آمريکا در مورد کشورهای شوروی سابق در جهت ايمن سازی مواد هسته ای کنترل نشده و محرمانه نگه داشتن جزئيات اين اقدام، احتمال دستيابی تروريست ها و مجرمان به اين مواد هسته ای و استفاده از آنها را در جهت منافع خود کاهش داده، افزود: «بسياری از اطلاعات منتشر شده توسط ويکی ليکس به فعاليت های حقوق بشری انجام شده در سراسر جهان مربوط می شد. ويکی ليکس با انتشار اطلاعات ديپلماتيک، مردم را در برابر خطری بزرگتر قرار داد.»
وزير امور خارجه آمريکا با اين همه بر اين نکته پافشاری کرد که «اين واقعيت که ويکی ليکس از اينترنت استفاده کرد، دليل انتقاد ما از اقدامات آن نيست. ويکی ليکس تعهد ما به آزادی اينترنت را به چالش نمی کشد.»
او سپس به ديگر چالش ها در اين زمينه پرداخت و گفت چالش ديگر«... دفاع از آزادی بيان همزمان با ترغيب مدارا و مدنيت است. کثرت نظرها و عقايدی که در اينترنت به چشم می خورد هم ناشی از فضای باز آن است و هم انعکاسی از تنوع بشری ماست. آزادی و امنيت، شفافيت و محرمانگی، آزادی بيان و مدارا – اينها ارکان جامعه آزاد، باز و امن و همچنين اينترنت آزاد، باز و امن را تشکيل می دهند که حقوق بشر جهانشمول در آن رعايت شده و فضای لازم را برای پيشرفت و بهروزی بيشتر در دراز مدت را فراهم می آورد. برخی کشورها رويکرد ديگری را در پيش گرفته اند؛ می خواهند آنچه را مطابق ميلشان است حفظ و آنچه را مطابق ميلشان نيست خاموش کنند. اين امر در دراز مدت پايدار نيست.»
وی گفت: «من از همۀ کشورهای جهان دعوت می کنم در اين شرط بندی با ما همراه شوند؛ اين شرط بندی که باز بودن اينترنت به قدرت و رفاه بيشتر کشورها منجر می شود. اين اساساً همان شرط بندی آمريکا به مدت بيش از ۲۰۰ سال گذشته است، که جوامع با فضای باز موجب ماندگارترين پيشرفت ها می شوند، که حاکميت قانون محکم ترين رکن عدالت و صلح است، که ابتکار و نوآوری در شرايطی رونق دارد که همه نوعی از افکار مطرح و بررسی شود. اين شرط بندی روی رايانه يا تلفن همراه نيست. شرط بندی روی انسان هاست.
تعهد ما نسبت به آزادی اينترنت، تعهد نسبت به حقوق انسان هاست که آن را در عمل انجام می دهيم.
در ۲۰ سال آينده، نزديک به پنج ميليارد نفر به کاربران شبکه اضافه می شوند. همين کاربران هستند که آينده را تعيين می کنند.
اين مبارزه به خاطر حقوق بشر، برای آزادی انسان، و برای منزلت انسانی است.»
پلیس بحرین با گاز اشکآور به مراسم تشییع کشته شدگان در منامه حمله کرد
گزارشها حاکی است با وجودی که حکومت بحرین هرگونه تجمعی را ممنوع اعلام کردهاست، روز جمعه چندین هزار تن در پایتخت این کشور در مراسم خاکسپاری سه تن از جانباختگان اعتراضات روز پنجشنبه شرکت کردند.
به گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس، هنگامی که شرکتکنندگان در این مراسم به راهپیمایی پرداخته و شعارهای ضد حکومتی سر دادند، نیروهای امنیتی بحرین اقدام به پرتاب گاز اشکآور کردند.
بنا بر این گزارش گروهی از معترضان روز جمعه به سوی «میدان مروارید» که روز پیش از این از سوی نیروهای انتظامی بحرین تخلیه شدهبود حرکت کردند که با درگیر شدن پلیس با معترضان جمعه، شماری نیز زخمی شدهاند.
در جریان سرکوب تجمع ضد حکومتی روز پنجشنبه معترضان که در «میدان مروارید» منامه گرد آمده بودند، چهار تن جان باخته، ۲۳۱ نفر زخمی شده و دهها تن دیگر بازداشت شدند.
شیخ عیسی قاسم، پرنفوذترین رهبر شیعیان بحرین، در نماز جمعه این هفته خود در روستای شیعهنشین «دِراز»، رویدادهای روز پنجشنبه را «کشتار» لقب داد و با ذکر اینکه «مقامهای کشور درهای گفتوگو را بستهاند» خواستار ادامه اعتراضها توسط شهروندان بحرینی شد.
وی در خطبه خود گفت: «این کشتار به طور عمدی و برای قتل و زخمی کردن صورت گرفت نه برای پراکنده کردن تظاهرکنندگان.»
در حدود دو سوم از جمعیت بحرین شیعه هستند ولی طبقه حاکم بر این کشور از سنیها تشکیل شدهاند. مناطق شیعهنشین این کشور در گذشته بارها شاهد ناآرامیهای سیاسی و سرکوبهای حکومتی بودهاست.
روز سهشنبه عدهای از نمایندگان شیعهمذهب پارلمان بحرین از گروه «وفاق»، که بزرگترین گروه اپوزیسیون این کشور را تشکیل میدهد، در اعتراض به کشته شدن معترضان، صحن پارلمان را ترک کردند.
پس از سرکوب تظاهرات روز پنجشنبه و کشته شدن چهار تن در جریان آن، دولت بریتانیا در همین روز اعلام کرد که در صدور اسلحه به بحرین تجدید نظر میکند.
برت الیستر، از مقامهای وزارت خارجه بریتانیا، خبر داد که این تجدید نظر شامل دو پروانه صادارت برای گازهای اشکآور و مجوز دیگری برای تجهیزات عملیات ضد شورش میشود.
سرکوب خشونتآمیز معترضان در بحرین در حالی صورت میگیرد که هیلاری کلینتون، وزیر خارجه آمریکا و بان گی-مون، دبیر کل سازمان ملل نیز از پادشاهی بحرین خواستهاند تا از برخوردهای خشونتبار با مخالفان خود خودداری کند.
به گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس، هنگامی که شرکتکنندگان در این مراسم به راهپیمایی پرداخته و شعارهای ضد حکومتی سر دادند، نیروهای امنیتی بحرین اقدام به پرتاب گاز اشکآور کردند.
بنا بر این گزارش گروهی از معترضان روز جمعه به سوی «میدان مروارید» که روز پیش از این از سوی نیروهای انتظامی بحرین تخلیه شدهبود حرکت کردند که با درگیر شدن پلیس با معترضان جمعه، شماری نیز زخمی شدهاند.
در جریان سرکوب تجمع ضد حکومتی روز پنجشنبه معترضان که در «میدان مروارید» منامه گرد آمده بودند، چهار تن جان باخته، ۲۳۱ نفر زخمی شده و دهها تن دیگر بازداشت شدند.
شیخ عیسی قاسم، پرنفوذترین رهبر شیعیان بحرین، در نماز جمعه این هفته خود در روستای شیعهنشین «دِراز»، رویدادهای روز پنجشنبه را «کشتار» لقب داد و با ذکر اینکه «مقامهای کشور درهای گفتوگو را بستهاند» خواستار ادامه اعتراضها توسط شهروندان بحرینی شد.
وی در خطبه خود گفت: «این کشتار به طور عمدی و برای قتل و زخمی کردن صورت گرفت نه برای پراکنده کردن تظاهرکنندگان.»
در حدود دو سوم از جمعیت بحرین شیعه هستند ولی طبقه حاکم بر این کشور از سنیها تشکیل شدهاند. مناطق شیعهنشین این کشور در گذشته بارها شاهد ناآرامیهای سیاسی و سرکوبهای حکومتی بودهاست.
روز سهشنبه عدهای از نمایندگان شیعهمذهب پارلمان بحرین از گروه «وفاق»، که بزرگترین گروه اپوزیسیون این کشور را تشکیل میدهد، در اعتراض به کشته شدن معترضان، صحن پارلمان را ترک کردند.
پس از سرکوب تظاهرات روز پنجشنبه و کشته شدن چهار تن در جریان آن، دولت بریتانیا در همین روز اعلام کرد که در صدور اسلحه به بحرین تجدید نظر میکند.
برت الیستر، از مقامهای وزارت خارجه بریتانیا، خبر داد که این تجدید نظر شامل دو پروانه صادارت برای گازهای اشکآور و مجوز دیگری برای تجهیزات عملیات ضد شورش میشود.
سرکوب خشونتآمیز معترضان در بحرین در حالی صورت میگیرد که هیلاری کلینتون، وزیر خارجه آمریکا و بان گی-مون، دبیر کل سازمان ملل نیز از پادشاهی بحرین خواستهاند تا از برخوردهای خشونتبار با مخالفان خود خودداری کند.
سفیر هلند در ایران به تهران بازمیگردد
سفیر هلند در ایران که در پی تعلیق روابط هلند با ایران، اوایل ماه جاری میلادی از تهران فراخوانده شدهبود، آخر این هفته به تهران بازمیگردد.
به گفته وزیر خارجه هلند، با وجود بازگشت سفیر این کشور به تهران، مسدود بودن تماسهای اداری و محدودیتهای نقل و انتقالات برای سفارت ایران در لاهه، همچنان به قوت خود باقی خواهد ماند.
وی همچنین خبر داد که تحقیقات در دولت هلند برای فرستادن احتمالی پرونده اعدام زهرا بهرامی به دیوان بینالمللی لاهه همچنان ادامه دارد.
به دنبال اعدام زهرا بهرامی، شهروند ایرانی-هلندی، دولت هلند در اعتراض به این اعدام و نوع روند دادرسی منجر به آن، تمامی تماسهای رسمی خود با جمهوری اسلامی ایران را از ۲۹ ژانویه به حال تعلیق درآوردهبود.
به گزارش منابع دولتی هلند، اوری روزنتال در توضیح دلیل بازگشتن سفیر هلند به تهران گفت که اگر روابط را کاملاً قطع کنیم، کمک حقوقی به بقیه شهروندان هلند که در ایران زندانی هستند و کمک به خانواده زهرا بهرامی ناممکن میشود.
وی افزود: «هلندیهایی هنوز در زندانهای ایران در حبساند، گردشگران هلندی به ایران میروند، ما در آنجا منافع اقتصادی و سیاسی داریم. خلاصه اینکه هنوز کارهای مهمی برای انجام در ایران داریم.»
به گفته وزیر خارجه هلند، ترک کردن سفارت هلند در تهران از سوی «کِیس کوله» سفیر هلند، «پیامی روشن» به مقامهای ایران داد، ولی قصد هلند از آغاز، قطع روابط دیپلماتیک با ایران نبوده و حضور سفیر در تهران برای حفظ منافع هلند و شهروندانش در ایران لازم است.
رسانههای هلند در هفتههای اخیر از زندانی بودن چهار شهروند ایرانی-هلندی در ایران خبر دادهاند. این منابع از عبدالله المنصوری نام برده ولی از هویت و وضعیت سه تن دیگر بیخبرند.
عبدالله المنصوری، از رهبران گروهی که خواستار جدایی خوزستان از ایران شدهاست، در سال ۱۹۸۸ به هلند پناهنده شدهبود. وی در سال ۲۰۰۶ در سوریه دستگیر و به دولت ایران تحویل دادهشد و از آن زمان تا کنون در ایران زندانی است و گفته میشود مدت زمان حکم زندانی او ۳۰ سال است.
شهروند اعدام شده ایرانی-هلندی، زهرا بهرامی ۴۶ ساله، به «اتهام جرایم امنیتی» و به دنبال اعتراضهای روز عاشورای سال ۱۳۸۸ بازداشت شده بود، و پس از آن به اتهام «فروش و نگهداری مواد مخدر» اعدام شد.
وزارت خارجه هلند این اقدام ایران را «ننگین و وحشیانه» خواند و نسبت به «عدم شفافیت» روند دادرسی زهرا بهرامی اعتراض کرد. هلند همچنین خواستار بازگرداندن پیکر زهرا بهرامی به ایران شده تا بتواند خبرهای مرتبط با «شکنجه او در زندانهای ایران» را بررسی کند.
رامین مهمانپرست، سخنگوی وزارت امور خارجه ایران، درخصوص مسئله این اعدام از کشورهای غربی انتقاد کرد که «چرا وقتی که فردی به جرم مواد مخدر اعدام یا به سبب جنایت و خیانت محاکمه میشود، این همه سر و صدا به پا میکنند که حقوق بشر از بین رفت و ما برای جان انسانها اهمیت زیادی قائلیم؟»
به گفته وزیر خارجه هلند، با وجود بازگشت سفیر این کشور به تهران، مسدود بودن تماسهای اداری و محدودیتهای نقل و انتقالات برای سفارت ایران در لاهه، همچنان به قوت خود باقی خواهد ماند.
وی همچنین خبر داد که تحقیقات در دولت هلند برای فرستادن احتمالی پرونده اعدام زهرا بهرامی به دیوان بینالمللی لاهه همچنان ادامه دارد.
به دنبال اعدام زهرا بهرامی، شهروند ایرانی-هلندی، دولت هلند در اعتراض به این اعدام و نوع روند دادرسی منجر به آن، تمامی تماسهای رسمی خود با جمهوری اسلامی ایران را از ۲۹ ژانویه به حال تعلیق درآوردهبود.
به گزارش منابع دولتی هلند، اوری روزنتال در توضیح دلیل بازگشتن سفیر هلند به تهران گفت که اگر روابط را کاملاً قطع کنیم، کمک حقوقی به بقیه شهروندان هلند که در ایران زندانی هستند و کمک به خانواده زهرا بهرامی ناممکن میشود.
وی افزود: «هلندیهایی هنوز در زندانهای ایران در حبساند، گردشگران هلندی به ایران میروند، ما در آنجا منافع اقتصادی و سیاسی داریم. خلاصه اینکه هنوز کارهای مهمی برای انجام در ایران داریم.»
به گفته وزیر خارجه هلند، ترک کردن سفارت هلند در تهران از سوی «کِیس کوله» سفیر هلند، «پیامی روشن» به مقامهای ایران داد، ولی قصد هلند از آغاز، قطع روابط دیپلماتیک با ایران نبوده و حضور سفیر در تهران برای حفظ منافع هلند و شهروندانش در ایران لازم است.
رسانههای هلند در هفتههای اخیر از زندانی بودن چهار شهروند ایرانی-هلندی در ایران خبر دادهاند. این منابع از عبدالله المنصوری نام برده ولی از هویت و وضعیت سه تن دیگر بیخبرند.
عبدالله المنصوری، از رهبران گروهی که خواستار جدایی خوزستان از ایران شدهاست، در سال ۱۹۸۸ به هلند پناهنده شدهبود. وی در سال ۲۰۰۶ در سوریه دستگیر و به دولت ایران تحویل دادهشد و از آن زمان تا کنون در ایران زندانی است و گفته میشود مدت زمان حکم زندانی او ۳۰ سال است.
شهروند اعدام شده ایرانی-هلندی، زهرا بهرامی ۴۶ ساله، به «اتهام جرایم امنیتی» و به دنبال اعتراضهای روز عاشورای سال ۱۳۸۸ بازداشت شده بود، و پس از آن به اتهام «فروش و نگهداری مواد مخدر» اعدام شد.
وزارت خارجه هلند این اقدام ایران را «ننگین و وحشیانه» خواند و نسبت به «عدم شفافیت» روند دادرسی زهرا بهرامی اعتراض کرد. هلند همچنین خواستار بازگرداندن پیکر زهرا بهرامی به ایران شده تا بتواند خبرهای مرتبط با «شکنجه او در زندانهای ایران» را بررسی کند.
رامین مهمانپرست، سخنگوی وزارت امور خارجه ایران، درخصوص مسئله این اعدام از کشورهای غربی انتقاد کرد که «چرا وقتی که فردی به جرم مواد مخدر اعدام یا به سبب جنایت و خیانت محاکمه میشود، این همه سر و صدا به پا میکنند که حقوق بشر از بین رفت و ما برای جان انسانها اهمیت زیادی قائلیم؟»
«رهبران ایران بحث در مورد تصمیم به ساخت بمب اتمی را از سر گرفتهاند»
سرویسهای اطلاعاتی ایالات متحده معتقدند که مقامهای ایرانی در چهار سال اخیر، بحث در مورد تصمیمگیری برای ساختن یا نساختن بمب اتم را پشت درهای بسته از سر گرفتهاند.
خبرگزاری رویترز روز پنجشنبه خبر داد که این مطلب در نسخه بهروزرسانی شدهای از گزارشی از سال ۲۰۰۷ موسوم به «برآورد وضعیت اطلاعات ملی آمریکا» درج شدهاست.
بنا بر این خبر، جیمز کلَپر، مدیر کل اطلاعات ملی آمریکا، این اطلاعات تازه را روز چهارشنبه در سخنان خود خطاب به کمیته اطلاعاتی سنای آمریکا تشریح کردهاست.
نسخه تازه این گزارش، همچنین ذکر میکند که به باور مقامهای آمریکایی آشنا به آخرین ارزیابیها، سران ایران هنوز از بحثهای خود نتیجهای نگرفته و تصمیمی برای ساخت جنگافزار هستهای اتخاذ نکردهاند.
یکی از مقامهای آمریکایی به رویترز گفتهاست که نکته اصلی نسخه تازه «برآورد وضعیت اطلاعات ملی آمریکا» این است که سران ایران بین سالهای ۲۰۰۷ و ۲۰۱۱ «بحثهای داخلی خود» در مورد تصمیم ساخت بمب اتم را از سر گرفتهاند.
جیمز کلپر در جلسه توضیحی خود با کمیته سنا، جزئیات زیادی از برآوردهای اطلاعاتی در مورد ایران ارائه نکرد ولی مقامهای آمریکایی میگویند این جزئیات به صورت محرمانه توسط دولت منتشر خواهد شد.
مدیر کل اطلاعات ملی آمریکا البته در سخنان خود خلاصهای از نگرانیهای ایالات متحده در مورد برنامه هستهای ایران را بیان کرد. وی اظهار داشت: «ایران گزینه توسعه جنگافزار هستهای را ازجمله از طریق توسعه توانمندیهای مختلف هستهای باز نگاه میدارد؛ توانمندیهایی که در صورت تصمیم برای ساخت سلاح هستهای، موقعیتهای بهتری را برای این کار در اختیار آنان بگذارد.»
جیمز کلپر افزود: «پیشرفت ایران در زمینه پژوهش و توسعه، بهویژه توان این کشور در غنیسازی اورانیوم، ارزیابی ما مبنی بر اینکه ایران از ظرفیت علمی، فنی و صنعتی برای تولید احتمالی سلاح هستهای برخوردار است را تقویت میکند.»
«این پیشرفتها در شکلگیری این قضاوت سهیماند که ایران اگر بخواهد سلاح هستهای بسازد، تا چند سال آینده از توان فنی برای تولید اورانیوم با خلوص بالا به مقداری که برای سلاح هستهای کافی باشد برخوردار خواهد شد.»
در گزارش جنجالبرانگیزی که سازمانهای اطلاعاتی آمریکا در سال ۲۰۰۷ انتشار دادند، گفته شده بود که ایران برنامه خود برای ساخت سلاح اتمی را در پاییز سال ۲۰۰۳ به حال تعلیق در آورد، اگرچه تهران «گزینه توسعه سلاح هستهای را برای خود محفوظ نگهداشته بود.»
بر اساس برآورد سازمان اطلاعات ملی آمریکا در سال ۲۰۰۷، ایران قادر بود تا اورانیوم کافی برای ساخت بمب هستهای را تا اوایل سال ۲۰۱۰ فراهم کند. اما اکنون سازمانهای اطلاعاتی آمریکا از توانایی ایران برای دستیابی به بمب هستهای پس از سال ۲۰۱۵ خبر دادهاند.
روز سوم فوریه، مؤسسه بینالمللی مطالعات راهبردی در لندن نیز گزارشی جامع تحت عنوان «توانایی تولید سلاح هستهای، شیمیایی و میکربی ایران: یک ارزیابی خالص» منتشر کرد.
«مارک فیتز پاتریک» کارشناس مسائل هستهای این مؤسسه در گفتوگویی با رادیو فردا درباره این گزارش گفت که «اگر ایران راه تولید سلاح را از طریق اطلاعاتی که از عبدالقدیرخان، دانشمند پاکستانی، دریافت کرده طی کند و با توجه به آخرین اطلاعاتی که تا به امروز در دست است، یک سال و هفت ماه دیگر میتواند بمب هستهای تولید کند.»
خبرگزاری رویترز روز پنجشنبه خبر داد که این مطلب در نسخه بهروزرسانی شدهای از گزارشی از سال ۲۰۰۷ موسوم به «برآورد وضعیت اطلاعات ملی آمریکا» درج شدهاست.
بنا بر این خبر، جیمز کلَپر، مدیر کل اطلاعات ملی آمریکا، این اطلاعات تازه را روز چهارشنبه در سخنان خود خطاب به کمیته اطلاعاتی سنای آمریکا تشریح کردهاست.
نسخه تازه این گزارش، همچنین ذکر میکند که به باور مقامهای آمریکایی آشنا به آخرین ارزیابیها، سران ایران هنوز از بحثهای خود نتیجهای نگرفته و تصمیمی برای ساخت جنگافزار هستهای اتخاذ نکردهاند.
یکی از مقامهای آمریکایی به رویترز گفتهاست که نکته اصلی نسخه تازه «برآورد وضعیت اطلاعات ملی آمریکا» این است که سران ایران بین سالهای ۲۰۰۷ و ۲۰۱۱ «بحثهای داخلی خود» در مورد تصمیم ساخت بمب اتم را از سر گرفتهاند.
جیمز کلپر در جلسه توضیحی خود با کمیته سنا، جزئیات زیادی از برآوردهای اطلاعاتی در مورد ایران ارائه نکرد ولی مقامهای آمریکایی میگویند این جزئیات به صورت محرمانه توسط دولت منتشر خواهد شد.
مدیر کل اطلاعات ملی آمریکا البته در سخنان خود خلاصهای از نگرانیهای ایالات متحده در مورد برنامه هستهای ایران را بیان کرد. وی اظهار داشت: «ایران گزینه توسعه جنگافزار هستهای را ازجمله از طریق توسعه توانمندیهای مختلف هستهای باز نگاه میدارد؛ توانمندیهایی که در صورت تصمیم برای ساخت سلاح هستهای، موقعیتهای بهتری را برای این کار در اختیار آنان بگذارد.»
جیمز کلپر افزود: «پیشرفت ایران در زمینه پژوهش و توسعه، بهویژه توان این کشور در غنیسازی اورانیوم، ارزیابی ما مبنی بر اینکه ایران از ظرفیت علمی، فنی و صنعتی برای تولید احتمالی سلاح هستهای برخوردار است را تقویت میکند.»
«این پیشرفتها در شکلگیری این قضاوت سهیماند که ایران اگر بخواهد سلاح هستهای بسازد، تا چند سال آینده از توان فنی برای تولید اورانیوم با خلوص بالا به مقداری که برای سلاح هستهای کافی باشد برخوردار خواهد شد.»
در گزارش جنجالبرانگیزی که سازمانهای اطلاعاتی آمریکا در سال ۲۰۰۷ انتشار دادند، گفته شده بود که ایران برنامه خود برای ساخت سلاح اتمی را در پاییز سال ۲۰۰۳ به حال تعلیق در آورد، اگرچه تهران «گزینه توسعه سلاح هستهای را برای خود محفوظ نگهداشته بود.»
بر اساس برآورد سازمان اطلاعات ملی آمریکا در سال ۲۰۰۷، ایران قادر بود تا اورانیوم کافی برای ساخت بمب هستهای را تا اوایل سال ۲۰۱۰ فراهم کند. اما اکنون سازمانهای اطلاعاتی آمریکا از توانایی ایران برای دستیابی به بمب هستهای پس از سال ۲۰۱۵ خبر دادهاند.
روز سوم فوریه، مؤسسه بینالمللی مطالعات راهبردی در لندن نیز گزارشی جامع تحت عنوان «توانایی تولید سلاح هستهای، شیمیایی و میکربی ایران: یک ارزیابی خالص» منتشر کرد.
«مارک فیتز پاتریک» کارشناس مسائل هستهای این مؤسسه در گفتوگویی با رادیو فردا درباره این گزارش گفت که «اگر ایران راه تولید سلاح را از طریق اطلاعاتی که از عبدالقدیرخان، دانشمند پاکستانی، دریافت کرده طی کند و با توجه به آخرین اطلاعاتی که تا به امروز در دست است، یک سال و هفت ماه دیگر میتواند بمب هستهای تولید کند.»
مصر در حال بررسی درخواست عبور ناوهای ایرانی از آبراه سوئز است
ایران روز پنجشنبه برای عبور دو ناو خود از آبراه سوئز با مقامهای مصری رایزنی کرده و مصر اعلام کرده است که درخواست رسمی ایران را برای عبور این دو ناو ایرانی از آبراه سوئز، برای ورود به دریای مدیترانه، دریافت کرده و آن را بررسی میکند.
حسام ذکی، سخنگوی وزارت خارجه مصر، میگوید که این درخواست رسمی ایران، از سوی وزارت دفاع مصر در حال بررسی است.
نهاد مصری ناظر بر آبراه سوئز پیشتر اعلام کرده بود که وزارت کشور و وزارت خارجه مصر نیز در امر بررسی درخواست رسمی ایران دخالت دارند.
«پرس تی وی»، شبکه تلویزیونی انگلیسیزبان دولتی ایران، عصر پنجشنبه اعلام کرد که مقامهای رسمی ایران در طول روز پنجشنبه با «همتایان مصری خود» تماس گرفته و با آنها درباره درخواست ایران، برای عبور دو ناو ایران از آبراه سوئز گفتوگو کردهاند.
پرس تیوی تأکید کرد که مقامات ایرانی در این مکالمات تلفنی از مصریها خواستند که امنیت ناوهای ایرانی را به هنگام عبور از این آبراه تأمین کنند.
این رسانه دولتی ایران افزود که مقامات مصری گفتهاند هیچ امر منفی در مورد درخواست ایران وجود ندارد و همه چیز درمورد حرکت ناوها از این آبراه درست است.
این درحالی است که تا ظهر پنجشنبه، مقامهای مصری گفته بودند که درخواستی از سوی ایران برای عبور ناوهای ایرانی از آبراه سوئز دریافت نشده است.
رسانههای عربی مانند الجزیره و العربیه، و نیز برخی از رسانهها در اسرائیل گفته بودند که ایران با درک این امر که مصر به ناوهای ایرانی اجازه عبور نخواهد داد، از قصد خود برای حرکت ناوها از این آبراه عدول کرده است.
در برخی از گزارشهای رسانههای عربی این ادعا نیز مطرح شده بود که مصر به ایران پاسخ رد داده است.
اسرائیل به عبور ناوهای ایرانی از سوئز حساسیت زیادی نشان داده است زیرا در ۳۲ سال عمر جمهوری اسلامی ایران، حرکت شناورهای ایرانی از این آبراه سابقه نداشته است.
آویگدور لیبرمن، وزیرخارجه اسرائیل، چهارشنبه گفته بود که دو ناو ایرانی به زودی از آبراه سوئز عبور میکنند، و گفته بود که «جهان اراده لازم را برای مقابله با گستاخیهای ایران ندارد».
آقای لیبرمن گفته است که این اقدام ایران «تحریکآمیز است» و «ایران با این کارها، از خود اعتماد به نفس زیادی نشان میدهد و باید جلوی این حکومت را گرفت».
اهود باراک، وزیر دفاع اسرائیل شامگاه چهارشنبه گفته بود که کشورش این تحرک نظامی ایران را به عنوان اقدامی که ممکن است «خصومتآمیز» باشد، از نزدیک دنبال میکند.
ژنرال ذخیره اسرائیلی، بنیامین بنالیعزر، که از وزیران دولتهای این کشور بوده، پنجشنبه به رادیو اسرائیل گفته بود که موافقت مصر با حرکت این ناوها از آبراه سوئز، میتواند توازن قوای جاری در منطقه را مختل کند.
رسانههای اسرائیل میگویند که نیروی دریایی این کشور وضع آبهای منطقه را رصد میکند و آمادگی لازم را برای رخدادهای احتمالی دارد.
به گفته تحلیلگران در اسرائیل، نگرانی این کشور این است که ایران بخواهد از این به بعد از طریق کشتیهایش از آبراه سوئز، برای سازمانها و کشورهای همپیمان خود سلاح بفرستد.
ایران با سوریه، حزبالله و حماس همپیمان است که با اسرائیل در حالت جنگی هستند.
ایران تا کنون برای حرکت کشتیهایش به سواحل سوریه و لبنان، مسیر بسیار طولانیتری را طی میکرد. عبور شناورهای ایران از آبراه سوئز، راه رسیدن به دریای مدیترانه را سریعتر خواهد کرد.
آبراه سوئز تا آبهای اسرائیل فاصلهای اندک دارد.
ایران میگوید که دو ناوش با نامهای الوند و خارگ میخواهند مدتی در بندری در سوریه لنگر بیندازند. این دو ناو ایرانی از مدتی پیش در بندر جده عربستان بودهاند.
آمریکا نیز اعلام کرده است که حرکت ناوهای ایرانی در منطقه را پیگیری میکند و باراک اوباما، رئیسجمهور آمریکا، در جریان امور است.
به گزارش آسوشیتدپرس، ناو هواپیمابر «یو.اس.اس.اینترپرایز»، که در حال مأموریتی برای کمک به نیروهای آمریکایی در افغانستان بود، تغییر مسیر داده و به سوی آبهای منطقه روان شده است.
این تغییر مسیر ناو غول پیکر آمریکایی با اقدام ایران ارتباط داده شده است.
ایران از آغاز روی کارآمدن جمهوری اسلامی وجود اسرائیل را «غده سرطانی» در منطقه دانسته و خواهان نابودی آن بوده است اما تا کنون تنش مستقیم نظامی بین این دو حکومت خصم رخ نداده است.
مصر نگفته است که چه زمانی به درخواست ایران پاسخ آری یا خیر خواهد داد.
وزیران خارجه و دفاع مصر در صدور مجوز برای عبور هر شناور دریایی از آبراه استراتژیک سوئز دخیل هستند. خودداری آنها از دادن مجوز عبور، امری کاملاً نادر است.
مصر در سه دهه ریاست جمهوری حسنی مبارک به ایران امکان نزدیک شدن به آبهای منطقه و عبور از آبراه سوئز را نمیداد. آقای مبارک جمعه گذشته ناچار به کنارهگیری از ریاست جمهوری مصر شد.
ایران و مصر در ۳۲ سال اخیر همواره مناسبات پرتنشی داشته اند. ایران از سقوط حسنی مبارک خشنود شده و امیدواراست که بتواند فصل نوینی در مناسبات با مصر داشته باشد.
در همین حال، بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل برای چندمین بار، شامگاه چهارشنبه نسبت به «رخنه ایران در مصر» ابراز نگرانی کرده بود.
حسام ذکی، سخنگوی وزارت خارجه مصر، میگوید که این درخواست رسمی ایران، از سوی وزارت دفاع مصر در حال بررسی است.
نهاد مصری ناظر بر آبراه سوئز پیشتر اعلام کرده بود که وزارت کشور و وزارت خارجه مصر نیز در امر بررسی درخواست رسمی ایران دخالت دارند.
«پرس تی وی»، شبکه تلویزیونی انگلیسیزبان دولتی ایران، عصر پنجشنبه اعلام کرد که مقامهای رسمی ایران در طول روز پنجشنبه با «همتایان مصری خود» تماس گرفته و با آنها درباره درخواست ایران، برای عبور دو ناو ایران از آبراه سوئز گفتوگو کردهاند.
پرس تیوی تأکید کرد که مقامات ایرانی در این مکالمات تلفنی از مصریها خواستند که امنیت ناوهای ایرانی را به هنگام عبور از این آبراه تأمین کنند.
این رسانه دولتی ایران افزود که مقامات مصری گفتهاند هیچ امر منفی در مورد درخواست ایران وجود ندارد و همه چیز درمورد حرکت ناوها از این آبراه درست است.
این درحالی است که تا ظهر پنجشنبه، مقامهای مصری گفته بودند که درخواستی از سوی ایران برای عبور ناوهای ایرانی از آبراه سوئز دریافت نشده است.
رسانههای عربی مانند الجزیره و العربیه، و نیز برخی از رسانهها در اسرائیل گفته بودند که ایران با درک این امر که مصر به ناوهای ایرانی اجازه عبور نخواهد داد، از قصد خود برای حرکت ناوها از این آبراه عدول کرده است.
در برخی از گزارشهای رسانههای عربی این ادعا نیز مطرح شده بود که مصر به ایران پاسخ رد داده است.
اسرائیل به عبور ناوهای ایرانی از سوئز حساسیت زیادی نشان داده است زیرا در ۳۲ سال عمر جمهوری اسلامی ایران، حرکت شناورهای ایرانی از این آبراه سابقه نداشته است.
آویگدور لیبرمن، وزیرخارجه اسرائیل، چهارشنبه گفته بود که دو ناو ایرانی به زودی از آبراه سوئز عبور میکنند، و گفته بود که «جهان اراده لازم را برای مقابله با گستاخیهای ایران ندارد».
آقای لیبرمن گفته است که این اقدام ایران «تحریکآمیز است» و «ایران با این کارها، از خود اعتماد به نفس زیادی نشان میدهد و باید جلوی این حکومت را گرفت».
اهود باراک، وزیر دفاع اسرائیل شامگاه چهارشنبه گفته بود که کشورش این تحرک نظامی ایران را به عنوان اقدامی که ممکن است «خصومتآمیز» باشد، از نزدیک دنبال میکند.
ژنرال ذخیره اسرائیلی، بنیامین بنالیعزر، که از وزیران دولتهای این کشور بوده، پنجشنبه به رادیو اسرائیل گفته بود که موافقت مصر با حرکت این ناوها از آبراه سوئز، میتواند توازن قوای جاری در منطقه را مختل کند.
رسانههای اسرائیل میگویند که نیروی دریایی این کشور وضع آبهای منطقه را رصد میکند و آمادگی لازم را برای رخدادهای احتمالی دارد.
به گفته تحلیلگران در اسرائیل، نگرانی این کشور این است که ایران بخواهد از این به بعد از طریق کشتیهایش از آبراه سوئز، برای سازمانها و کشورهای همپیمان خود سلاح بفرستد.
ایران با سوریه، حزبالله و حماس همپیمان است که با اسرائیل در حالت جنگی هستند.
ایران تا کنون برای حرکت کشتیهایش به سواحل سوریه و لبنان، مسیر بسیار طولانیتری را طی میکرد. عبور شناورهای ایران از آبراه سوئز، راه رسیدن به دریای مدیترانه را سریعتر خواهد کرد.
آبراه سوئز تا آبهای اسرائیل فاصلهای اندک دارد.
ایران میگوید که دو ناوش با نامهای الوند و خارگ میخواهند مدتی در بندری در سوریه لنگر بیندازند. این دو ناو ایرانی از مدتی پیش در بندر جده عربستان بودهاند.
آمریکا نیز اعلام کرده است که حرکت ناوهای ایرانی در منطقه را پیگیری میکند و باراک اوباما، رئیسجمهور آمریکا، در جریان امور است.
به گزارش آسوشیتدپرس، ناو هواپیمابر «یو.اس.اس.اینترپرایز»، که در حال مأموریتی برای کمک به نیروهای آمریکایی در افغانستان بود، تغییر مسیر داده و به سوی آبهای منطقه روان شده است.
این تغییر مسیر ناو غول پیکر آمریکایی با اقدام ایران ارتباط داده شده است.
ایران از آغاز روی کارآمدن جمهوری اسلامی وجود اسرائیل را «غده سرطانی» در منطقه دانسته و خواهان نابودی آن بوده است اما تا کنون تنش مستقیم نظامی بین این دو حکومت خصم رخ نداده است.
مصر نگفته است که چه زمانی به درخواست ایران پاسخ آری یا خیر خواهد داد.
وزیران خارجه و دفاع مصر در صدور مجوز برای عبور هر شناور دریایی از آبراه استراتژیک سوئز دخیل هستند. خودداری آنها از دادن مجوز عبور، امری کاملاً نادر است.
مصر در سه دهه ریاست جمهوری حسنی مبارک به ایران امکان نزدیک شدن به آبهای منطقه و عبور از آبراه سوئز را نمیداد. آقای مبارک جمعه گذشته ناچار به کنارهگیری از ریاست جمهوری مصر شد.
ایران و مصر در ۳۲ سال اخیر همواره مناسبات پرتنشی داشته اند. ایران از سقوط حسنی مبارک خشنود شده و امیدواراست که بتواند فصل نوینی در مناسبات با مصر داشته باشد.
در همین حال، بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل برای چندمین بار، شامگاه چهارشنبه نسبت به «رخنه ایران در مصر» ابراز نگرانی کرده بود.
هشدار جانشین ولی فقیه در سپاه به مخالفان
در ادامه حملات چهرههای حکومتی به معترضان و رهبرانشان، روز جمعه مجتبی ذوالنور، نماینده جانشین ولی فقیه در سپاه پاسداران، تهدید کرد که «اگر دوباره فتنهگران فراخوانی را اعلام کنند و در خیابانها حضور پیدا کنند این بار دیگر زیر پای ملت نابود خواهند شد.»
جانشین نماینده آیتالله خامنهای در سپاه پاسداران، که در دی ماه امسال، رهبران معترضان را «مردههای سیاسی» خوانده که به گفته او کسی به فرخوانهای آنها توجه نمیکند پس از نماز جمعه تهران گفت که صبر «مردم» لبریز شده و آنها «اشد مجازات» را برای سران فتنه میخواهند.
جانشین نماینده رهبر جمهوری اسلامی در سپاه پاسداران گفت: «ملت ایران با بصیرت خود همواره نشان دادند اگر مسئولان مربوطه با فتنهگران برخورد نکنند و اگر دوباره فتنهگران فراخوانی را اعلام کنند و در خیابانها حضور پیدا کنند این بار دیگر زیر پای ملت نابود خواهند شد.»
مجتبی ذوالنور تصریح کرد: «از زبان مردم به رئیس قوه قضائیه و مسئولان این قوه اعلام میکنم که تا به حال فرصت دادیم و سران فتنه مورد مدارا قرار گرفتهاند.»
نماینده جانشین آیتالله علی خامنهای در سپاه گفت: «اما دیگر صبر این مردم بسر رسیده و درخواست ملت ایران از دستگاه قضائی کشور اشد مجازات اسلامی برای سران فتنه است.»
روز ۲۵ بهمن امسال در پی بیش از یک سال سرکوب و دستگیریهای گسترده معترضان به نتایج انتخابات، مخالفان حکومت بار دیگر با حضور گسترده خود در تهران و شهرهای دیگر خشم چهرههای حکومتی و رسانههای آنها را موجب شدهاند.
ذوالنور در این سخنرانی همانند دیگر مقامهای جمهوری اسلامی کشتن صانع ژاله را به معترضان نسبت داد.
در روز ۲۵ بهمن محمد مختاری و صانع ژاله، کشته شدند که از این میان، صانع ژاله علیرغم تکذیب خانواده و دوستانش از سوی حکومت بسیجی اعلام شد؛ این در حالی بود که دوستان و همدانشگاهیان وی نیز اجازه شرکت در تشییع جنازه او را پیدا نکردند.
در همین حال قانع ژاله برادر که بسیجی بودن برادرش را تکذیب کرده بود از سوی نیروهای امنیتی دستگیر شد.
سه نوع خواص بیبصیرت
مجتبی ذوالنور در بخشی دیگر از سخنان خود با دستهبندی «خواص بیبصیرت» در نظام جمهوری اسلامی پرداخت.
ذوالنور گفت: «طبقه اول کسانی هستند که با سران فتنه همراهی داشتند اما به تدریج خود را از فتنهگران کنار کشیده و به صفوف ملت ایران ملحق شدند.»
جانشین نماینده آیتالله خامنهای در سپاه دسته دوم خواص را کسانی دانست که از مسئولان و سیستم اجرایی ناراضیاند «اما با سکوت خواسته و یا ناخواسته خود جبهه مقابل ملت ایران را تقویت کردهاند.»
ذولنور در توصیف دسته سوم خواص «بیبصیرت» گفت: «قشر سوم از خواص بیبصیرت افرادی هستند که مطامع شخصی و منافع و مصلحت خانواده و عشق به فرزندان را واجبتر از آرمانهای انقلاب میبینند و عملاً با حضور در تریبونها از انقلاب اسلامی فاصله گرفتهاند.»
جانشین نماینده آیتالله خامنهای در سپاه پاسداران هشدار داد: «اینگونه خواص اعلام میکنیم، پیام ملت ایران این است که اگر بر علیه سران فتنه موضعگیری شفاف نکنید، ملت ایران برای همیشه شما را زیر خروارهای شعار خود مدفون و حصر ابدی خواهد کرد و این آخرین فرصت برای این خواص است.»
بیشتر بخوانید:
جانشین نماینده رهبر جمهوری اسلامی در سپاه پاسداران گفت: «ملت ایران با بصیرت خود همواره نشان دادند اگر مسئولان مربوطه با فتنهگران برخورد نکنند و اگر دوباره فتنهگران فراخوانی را اعلام کنند و در خیابانها حضور پیدا کنند این بار دیگر زیر پای ملت نابود خواهند شد.»
مجتبی ذوالنور تصریح کرد: «از زبان مردم به رئیس قوه قضائیه و مسئولان این قوه اعلام میکنم که تا به حال فرصت دادیم و سران فتنه مورد مدارا قرار گرفتهاند.»
نماینده جانشین آیتالله علی خامنهای در سپاه گفت: «اما دیگر صبر این مردم بسر رسیده و درخواست ملت ایران از دستگاه قضائی کشور اشد مجازات اسلامی برای سران فتنه است.»
روز ۲۵ بهمن امسال در پی بیش از یک سال سرکوب و دستگیریهای گسترده معترضان به نتایج انتخابات، مخالفان حکومت بار دیگر با حضور گسترده خود در تهران و شهرهای دیگر خشم چهرههای حکومتی و رسانههای آنها را موجب شدهاند.
ذوالنور در این سخنرانی همانند دیگر مقامهای جمهوری اسلامی کشتن صانع ژاله را به معترضان نسبت داد.
در روز ۲۵ بهمن محمد مختاری و صانع ژاله، کشته شدند که از این میان، صانع ژاله علیرغم تکذیب خانواده و دوستانش از سوی حکومت بسیجی اعلام شد؛ این در حالی بود که دوستان و همدانشگاهیان وی نیز اجازه شرکت در تشییع جنازه او را پیدا نکردند.
در همین حال قانع ژاله برادر که بسیجی بودن برادرش را تکذیب کرده بود از سوی نیروهای امنیتی دستگیر شد.
سه نوع خواص بیبصیرت
مجتبی ذوالنور در بخشی دیگر از سخنان خود با دستهبندی «خواص بیبصیرت» در نظام جمهوری اسلامی پرداخت.
ذوالنور گفت: «طبقه اول کسانی هستند که با سران فتنه همراهی داشتند اما به تدریج خود را از فتنهگران کنار کشیده و به صفوف ملت ایران ملحق شدند.»
جانشین نماینده آیتالله خامنهای در سپاه دسته دوم خواص را کسانی دانست که از مسئولان و سیستم اجرایی ناراضیاند «اما با سکوت خواسته و یا ناخواسته خود جبهه مقابل ملت ایران را تقویت کردهاند.»
ذولنور در توصیف دسته سوم خواص «بیبصیرت» گفت: «قشر سوم از خواص بیبصیرت افرادی هستند که مطامع شخصی و منافع و مصلحت خانواده و عشق به فرزندان را واجبتر از آرمانهای انقلاب میبینند و عملاً با حضور در تریبونها از انقلاب اسلامی فاصله گرفتهاند.»
جانشین نماینده آیتالله خامنهای در سپاه پاسداران هشدار داد: «اینگونه خواص اعلام میکنیم، پیام ملت ایران این است که اگر بر علیه سران فتنه موضعگیری شفاف نکنید، ملت ایران برای همیشه شما را زیر خروارهای شعار خود مدفون و حصر ابدی خواهد کرد و این آخرین فرصت برای این خواص است.»
انتشار «دایی جان ناپلئون» به زبان خود ناپلئون
دايی جان ناپلئون نوشته ايرج پزشکزاد اين ماه به زبان خود ناپلئون بناپارت (فرانسه) ترجمه شد. برای کسانی که سريال تلويزيونی دايی جان ناپلئون به کارگردانی ناصر تقوايی را ديدهاند، ايرج پزشکزاد و کتابش شناخته شدهتر از آن است که نياز به معرفی داشته باشد.
حتی برای جوانترهايی که شاهد خلوت شدن خيابانهای تهران ۱۲ ميليونی سال ۱۳۵۶ در ساعتی از يک شب هفته که شبکه دوم جام جهاننما به چهرههای داستان جان میبخشيد، نبودهاند.
ايرج پزشکزاد، خالق دايی جان ناپلئون در خانهاش در پاريس ميهمان اين هفته پيک فرهنگ است.
آقای ایرج پزشکزاد، از ترجمه فرانسوی کتابتان که تازه پشت ويترين های کتابفروشی ها رفته، راضی هستيد؟
يک مدتی بگذرد ببينيم که آيا خواننده فرانسوی راضی خواهد بود يا نه. ترجمه انگليسی پروفسور ديک ديويس، که آدم بسيار واردی است و استاد دانشگاه است و ترجمه از عطار کرده، از شاهنامه کرده و حرفی در صلاحيتش نيست، ترجمه او را هم همه تعريف کرده اند و تمجيد کرده اند. ولی اين چقدر آن فکر و حال و هوا را می رساند، ديگر آن نظر خواننده انگليسی و آمريکايی است. دو سال پيش يک بنيادی در نيويورک دعوتی کرد از آقای ديک ديويس و بنده.
هيچ وقت آقای ديک ديويس را نديده بودم. با هم خيلی مکاتبه کرده بوديم. تلفنی صحبت کرده بوديم. در يونيورسيتی کلاب نيويورک يادم است يک کسی از ايشان موقعی که سئوالات پيش آمد، از آقای ديک ديويس پرسيد آيا شما به اشکالی برخورديد در اين ترجمه يا نه؟ گفت حقيقتش را به شما بگويم من در ترجمه ديالوگ مش قاسم خيلی زحمت کشيدم و نمی دانم چقدر موفق شده باشم.
"تا قبر آ... آ... چهار انگشت..." ببينيد اين "آ... آ..." را آقای ديک ديويس هم اُ اُ يا چنين چيزی گذاشته که من نمی دانم چقدر می تواند برساند به خواننده انگليسی زبان. "آآ"يی که مش قاسم می کند اشاره ای است که فقط فارسی زبان می فهمد، يعنی آهان اينقدر نزديک است... چهار انگشت را نشان می دهد يعنی داريم می رسيم بهش... آ آ، می بينيمش تقريباً.
هر تلاشی هم شود به هر حال يک ظرايفی در ترجمه نمی آيد. ولی حتی...
... ببينيد شما صحبت ترجمه فرانسه را کرديد. ديشب در برنامه کانال يک فرانسه که با من مصاحبه می کردند، مدير برنامه فيليپ لوفو آدم جا سنگينی است و معروف هم هست، خيلی پيدا بود که از کتاب خوشش آمده. چون اشاره ای که می کرد با خنده و لبخند سؤال می کرد.
يک سؤال کرد که يعنی چه که مش قاسم... مترجم فرانسوی ديگر چهار انگشت را نگذاشته. می گويد "چهار قدم... تا قبر چهار قدم است". فقط توضيح کلی دادم يعنی قبر نزديک است. يک چيز اين طوری. گرفتاری ترجمه چنين کتابی اين است.
آقای پزشکزاد، پيش از انتشار ترجمه فرانسوی دايی جان ناپلئون انگشت های يک دست ديگر کفاف شمردن تعداد ترجمه هايش را به زبانهای ديگر نمی داد. دقيقاً اين چندمين ترجمه است؟ از انگليسی اش صحبت کرديم. از فرانسوی اش صحبت کرديم. اوليش هم که روسی بود...
... فرانسوی هشتم است. اول از همه روسها ترجمه کردند. ۱۹۸۱. روسی، بعدش انگليسی، آلمانی، يونانی، کره ای يا کروی، بعد اسپانيايی و حالا فرانسوی می شود هشتم.
ترجمه يونانی اش که به چاپ دوم رسيد ولی بيشترين ميزان فروش مربوط به ترجمه روسی بود، نه؟
بله. روسها چندين چاپ صد هزار نسخه ای کردند. به من هيچ بروز ندادند. من تصادفاً در سال ۱۹۹۱ يا ۹۲ بود که خبر شدم که آقايان ترجمه کرده اند و منتشر کرده اند. اسم ناشر را به من خبر دادند و از سفارت روسيه در پاريس پرسيدم آيا چنين ناشری را می شناسيد، معلوم شد يکی از دو ناشر بزرگ مسکو است و از زمان شوروی بوده و حالا هم بسيار کارش رو به راه است.
کاغد نوشتم که شما چنين کاری کرديد. مرسی. خواهش می کنم يک جلد از اين کتاب را برای آرشيو من بفرستيد. چون من ندارم. کاغذ خيلی با محبت و مرتب و محترمانه ای به من جواب دادند که ما اين کتاب را در ۱۹۹۰ چاپ کرديم و الان رويش چند سال گذشته و حتی يک نسخه هم برای ما نمانده. خيلی عذر می خواهيم و ضمناً چون شب نوئل (سال نو) بود تبريک سال هم به من گفته بودند.
نامه دوم که نوشتم جواب ندادند و در نتيجه دوستانی که میرفتند مسکو گفتم اگر ديديد در کتابفروشی ها... اسمش را هم به من گفته بودند... ديادوشکا ناپلئون يعنی دايی جان ناپلئون. دو نفر از دوستان هر کدام يک نسخه برای من خريده بودند آوردند. يکی اش چاپ ۱۹۸۱ بود با ۷۵ هزار نسخه و يکی ديگر ۱۹۹۰ بود با ۱۰۰ هزار نسخه.
آقای پزشکزاد، در خود ايران اين کتاب چقدر فروش کرد؟
کتاب در ايران بعد از انتشارش بسيار موفق بود. پشت سر هم، به قدری چاپ شد که گاهی اوقات کتابفروش ها به اندازه کافی نداشتند و منتظر چاپ بعدی می شدند. چاپ ششم يا هفتم بود که تلويزيون تصميم گرفت سريالی بسازد. سريال هم سال ۱۳۵۶ آماده شد که يک بار اول تلويزيون ۲ نشان دادند و بعد با فاصله دو ماه شروع کردند سال ۵۷ يعنی سال شلوغی نوروز به بعد يعنی فروردين ۵۷ که سال شلوغی ها هم بود دومين بار بود که نمايش می دادند. کتاب از آن موقع هم باز چندين چاپ ديگر شد.
منتها آقايان آخوندها وقتی سال ۵۷ يک کمی فضای باز سياسی شد انتقاد بسيار شديد شروع کردند در بعضی روزنامه ها و منتظر هم بودند که تا روزی که به اصطلاح انقلاب اسلامی پيروز شد، ماه بعد ريختند هر چه نسخه اين کتاب بود نه تنها پيش ناشر بلکه در کتابفروشی های مختلف جمع کردند و بردند. ولی اين يک نوع مصادره به نفع ناشرين ناشناس است. چون از آن موقع تا به حال نبوده وقتی که هزار هزار در ايران نبوده باشد و صادرات فراوان...
من در هيچ کتابفروشی آمريکا و انگليس نديدم که نباشد تعداد زيادی. يواشکی به طريق افست از چاپ های مختلف همان چاپ اوليه ای که بوده منتشر می کنند. چانه ام هم گرم شد... عرض کنم که دو ماه پيش يک موسسه خيريه در انگليس از من خواستند که من چند نسخه دايی جان ناپلئون فارسی را امضا کنم که در يک گالا که برای جمع آوری پول برای اين موسسه خيريه ترتيب می دهند به قيمت خوبی بفروشند. من هم قبول کردم.
يک آقای محترمی هم آمد اينجا و چند نسخه ای که آورد، همه از روی چاپ های اول کپی کرده بودند به طريق افست و از يک چاپ هم نبود. يکی از چاپ سيزدهم کپی کرده بود. يکی از چاپ پنجم. يکی از چاپ سوم. منظور اين که در لندن هيچ کم و کسری نبوده و چند نسخه به راحتی فراهم شده. در ايران هم فعلاً همچنان تجارتش رونق دارد منتها رابطه من با ناشر و کتاب قطع شده.
حتی برای جوانترهايی که شاهد خلوت شدن خيابانهای تهران ۱۲ ميليونی سال ۱۳۵۶ در ساعتی از يک شب هفته که شبکه دوم جام جهاننما به چهرههای داستان جان میبخشيد، نبودهاند.
ايرج پزشکزاد، خالق دايی جان ناپلئون در خانهاش در پاريس ميهمان اين هفته پيک فرهنگ است.
آقای ایرج پزشکزاد، از ترجمه فرانسوی کتابتان که تازه پشت ويترين های کتابفروشی ها رفته، راضی هستيد؟
يک مدتی بگذرد ببينيم که آيا خواننده فرانسوی راضی خواهد بود يا نه. ترجمه انگليسی پروفسور ديک ديويس، که آدم بسيار واردی است و استاد دانشگاه است و ترجمه از عطار کرده، از شاهنامه کرده و حرفی در صلاحيتش نيست، ترجمه او را هم همه تعريف کرده اند و تمجيد کرده اند. ولی اين چقدر آن فکر و حال و هوا را می رساند، ديگر آن نظر خواننده انگليسی و آمريکايی است. دو سال پيش يک بنيادی در نيويورک دعوتی کرد از آقای ديک ديويس و بنده.
هيچ وقت آقای ديک ديويس را نديده بودم. با هم خيلی مکاتبه کرده بوديم. تلفنی صحبت کرده بوديم. در يونيورسيتی کلاب نيويورک يادم است يک کسی از ايشان موقعی که سئوالات پيش آمد، از آقای ديک ديويس پرسيد آيا شما به اشکالی برخورديد در اين ترجمه يا نه؟ گفت حقيقتش را به شما بگويم من در ترجمه ديالوگ مش قاسم خيلی زحمت کشيدم و نمی دانم چقدر موفق شده باشم.
"تا قبر آ... آ... چهار انگشت..." ببينيد اين "آ... آ..." را آقای ديک ديويس هم اُ اُ يا چنين چيزی گذاشته که من نمی دانم چقدر می تواند برساند به خواننده انگليسی زبان. "آآ"يی که مش قاسم می کند اشاره ای است که فقط فارسی زبان می فهمد، يعنی آهان اينقدر نزديک است... چهار انگشت را نشان می دهد يعنی داريم می رسيم بهش... آ آ، می بينيمش تقريباً.
هر تلاشی هم شود به هر حال يک ظرايفی در ترجمه نمی آيد. ولی حتی...
... ببينيد شما صحبت ترجمه فرانسه را کرديد. ديشب در برنامه کانال يک فرانسه که با من مصاحبه می کردند، مدير برنامه فيليپ لوفو آدم جا سنگينی است و معروف هم هست، خيلی پيدا بود که از کتاب خوشش آمده. چون اشاره ای که می کرد با خنده و لبخند سؤال می کرد.
يک سؤال کرد که يعنی چه که مش قاسم... مترجم فرانسوی ديگر چهار انگشت را نگذاشته. می گويد "چهار قدم... تا قبر چهار قدم است". فقط توضيح کلی دادم يعنی قبر نزديک است. يک چيز اين طوری. گرفتاری ترجمه چنين کتابی اين است.
آقای پزشکزاد، پيش از انتشار ترجمه فرانسوی دايی جان ناپلئون انگشت های يک دست ديگر کفاف شمردن تعداد ترجمه هايش را به زبانهای ديگر نمی داد. دقيقاً اين چندمين ترجمه است؟ از انگليسی اش صحبت کرديم. از فرانسوی اش صحبت کرديم. اوليش هم که روسی بود...
... فرانسوی هشتم است. اول از همه روسها ترجمه کردند. ۱۹۸۱. روسی، بعدش انگليسی، آلمانی، يونانی، کره ای يا کروی، بعد اسپانيايی و حالا فرانسوی می شود هشتم.
ترجمه يونانی اش که به چاپ دوم رسيد ولی بيشترين ميزان فروش مربوط به ترجمه روسی بود، نه؟
بله. روسها چندين چاپ صد هزار نسخه ای کردند. به من هيچ بروز ندادند. من تصادفاً در سال ۱۹۹۱ يا ۹۲ بود که خبر شدم که آقايان ترجمه کرده اند و منتشر کرده اند. اسم ناشر را به من خبر دادند و از سفارت روسيه در پاريس پرسيدم آيا چنين ناشری را می شناسيد، معلوم شد يکی از دو ناشر بزرگ مسکو است و از زمان شوروی بوده و حالا هم بسيار کارش رو به راه است.
کاغد نوشتم که شما چنين کاری کرديد. مرسی. خواهش می کنم يک جلد از اين کتاب را برای آرشيو من بفرستيد. چون من ندارم. کاغذ خيلی با محبت و مرتب و محترمانه ای به من جواب دادند که ما اين کتاب را در ۱۹۹۰ چاپ کرديم و الان رويش چند سال گذشته و حتی يک نسخه هم برای ما نمانده. خيلی عذر می خواهيم و ضمناً چون شب نوئل (سال نو) بود تبريک سال هم به من گفته بودند.
نامه دوم که نوشتم جواب ندادند و در نتيجه دوستانی که میرفتند مسکو گفتم اگر ديديد در کتابفروشی ها... اسمش را هم به من گفته بودند... ديادوشکا ناپلئون يعنی دايی جان ناپلئون. دو نفر از دوستان هر کدام يک نسخه برای من خريده بودند آوردند. يکی اش چاپ ۱۹۸۱ بود با ۷۵ هزار نسخه و يکی ديگر ۱۹۹۰ بود با ۱۰۰ هزار نسخه.
آقای پزشکزاد، در خود ايران اين کتاب چقدر فروش کرد؟
کتاب در ايران بعد از انتشارش بسيار موفق بود. پشت سر هم، به قدری چاپ شد که گاهی اوقات کتابفروش ها به اندازه کافی نداشتند و منتظر چاپ بعدی می شدند. چاپ ششم يا هفتم بود که تلويزيون تصميم گرفت سريالی بسازد. سريال هم سال ۱۳۵۶ آماده شد که يک بار اول تلويزيون ۲ نشان دادند و بعد با فاصله دو ماه شروع کردند سال ۵۷ يعنی سال شلوغی نوروز به بعد يعنی فروردين ۵۷ که سال شلوغی ها هم بود دومين بار بود که نمايش می دادند. کتاب از آن موقع هم باز چندين چاپ ديگر شد.
منتها آقايان آخوندها وقتی سال ۵۷ يک کمی فضای باز سياسی شد انتقاد بسيار شديد شروع کردند در بعضی روزنامه ها و منتظر هم بودند که تا روزی که به اصطلاح انقلاب اسلامی پيروز شد، ماه بعد ريختند هر چه نسخه اين کتاب بود نه تنها پيش ناشر بلکه در کتابفروشی های مختلف جمع کردند و بردند. ولی اين يک نوع مصادره به نفع ناشرين ناشناس است. چون از آن موقع تا به حال نبوده وقتی که هزار هزار در ايران نبوده باشد و صادرات فراوان...
من در هيچ کتابفروشی آمريکا و انگليس نديدم که نباشد تعداد زيادی. يواشکی به طريق افست از چاپ های مختلف همان چاپ اوليه ای که بوده منتشر می کنند. چانه ام هم گرم شد... عرض کنم که دو ماه پيش يک موسسه خيريه در انگليس از من خواستند که من چند نسخه دايی جان ناپلئون فارسی را امضا کنم که در يک گالا که برای جمع آوری پول برای اين موسسه خيريه ترتيب می دهند به قيمت خوبی بفروشند. من هم قبول کردم.
يک آقای محترمی هم آمد اينجا و چند نسخه ای که آورد، همه از روی چاپ های اول کپی کرده بودند به طريق افست و از يک چاپ هم نبود. يکی از چاپ سيزدهم کپی کرده بود. يکی از چاپ پنجم. يکی از چاپ سوم. منظور اين که در لندن هيچ کم و کسری نبوده و چند نسخه به راحتی فراهم شده. در ايران هم فعلاً همچنان تجارتش رونق دارد منتها رابطه من با ناشر و کتاب قطع شده.