به دانشجویان سوسیالیست
خدامراد فولادی
آذر 1387
آذر 1387
• چه قدر نام باید به خاطر بسپاریم
• از آذر ماه های بسیار
• که سنگین کرده اند برگ های خونینِ تاریخ را؟
• تاریخ تاوانِ چه چیز را می گیرد از ما؟
• مگر آزادی• که این همه قربانی می طلبد
• جوان
• در پسِ گفتنِ یا مرگ یا آزادی
• دهان ها هرگز عادت نمی کنند به سکوت• در دانش گاه
• [آن جا که
• همه چیز در غلافِ دانش پنهان است
• حتی چاقوی جاهلیت• که همیشه در سایه ی علم• وارد می شود به دانشگاه• تا دهان ها را دعوت کند
• به سکوت]
• از آذر ماه های بسیار
• که سنگین کرده اند برگ های خونینِ تاریخ را؟
• تاریخ تاوانِ چه چیز را می گیرد از ما؟
• مگر آزادی• که این همه قربانی می طلبد
• جوان
• در پسِ گفتنِ یا مرگ یا آزادی
• دهان ها هرگز عادت نمی کنند به سکوت• در دانش گاه
• [آن جا که
• همه چیز در غلافِ دانش پنهان است
• حتی چاقوی جاهلیت• که همیشه در سایه ی علم• وارد می شود به دانشگاه• تا دهان ها را دعوت کند
• به سکوت]
• از اینجا ست
• که سر ریز می کند اندیشه
• به خیابانِ انقلاب• و می رود به کارخانه
• تا تغییر شکل دهد به عمل• و خودِ انقلاب شود.
• آذر ماه چه قدر درخود ثبت کرده است نام
• در پسِ نامِ• قندچی
• بزرگ نیا
• شریعتِ رضوی؟
• که نام شان ردیف نمی شود با هیچ نامی• در قصیده ی نا به هنگامِ ارتجاع
• و چه قدر باید به خاطر بسپارد• قربانیِ جوان
• تاریخ• تا تحقق یابد این شعار:
• یا سوسیالیسم• یا بربریتِ سرمایه.
سوء قصد به جان دو فیزیکدان ایرانی در تهران
افراد ناشناس به جان دو فیزیکدان ایرانی در تهران سوء قصد کردند و یکی از آنان را از پای درآوردند.
براساس گزارش منابع خبری داخل ایران، روز دوشنبه، 8 آذر (29 نوامبر)، بین ساعت 7 و 8 بامداد به وقت محلی، افراد ناشناس مجید شهریاری و فریدون عباسی، استادان فیزیک دانشگاه شهید بهشتی (ملی) در شمال تهران را که عازم محل کار خود در دانشگاه بودند هدف سوء قصد قرار دادند.به گزارش رادیو دولتی ایران، عملیات سوء قصد به جان این دو استاد دانشگاه در خیابان ارتش و خیابان ولنجک میدان دانشگاه شهید بهشتی روی داد.
در این حادثه دکتر مجید شهریاری کشته و همسرش مجروح و دکتر عباسی و همسرش زخمی شدند.
خبرگزاری دولتی ایران - ایرنا - به نقل از علی اکبر صالحی، رئیس سازمان انرژی اتمی ایران که از فریدون عباسی در بیمارستان عیادت کرده، نوشته است که "دکتر شهریاری سال ها دانشجوی من بود و همکاری خوبی با سازمان انرژی اتمی داشت و یکی از پروژه های بزرگ سازمان را که افتخاری برای ملت ایران بود، در دستور کار داشت."
رادیو دولتی ایران در گزارشی در مورد حادثه روز دوشنبه گفته است که "عوامل مزدور صهیونیستی" این دو استاد فیزیک و عضو هیات علمی دانشگاه را که همراه خانواده، عازم محل کار خود در دانشگاه شهید بهشتی بودند مورد سوء قصد قرار دادند و خبرگزاری فارس در خبری تحت عنوان "آمریکا و رژیم صهیونیستی امروز دو استاد دانشگاه را ترور کردند" گزارش کرده که افراد موتور سوار با چسباندن یک وسیله انفجاری به اتومبیل پژوی 504 مجید شهریاری او را به قتل رساندند.
در گزارش دیگری در همین خبرگزاری به نقل از شاهدان عینی آمده است که مهاجمان سرنشین دو دستگاه موتور سیکلت بودند و بمبی را به سوی اتومبیل مجید شهریاری پرتاب کردند و از محل گریختند.
این گزارش افزوده است که در نزدیکی همین محل، افراد موتورسوار با استفاده از همین روش، اتومبیل پژو 206 فریدون عباسی دوانی را منفجر کردند اما موفق به قتل او نشدند.
خبرگزاری فارس گفته است که آقای عباسی و همسرش، که او هم سرنشین اتومبیل بود، در این حادثه زخمی شدند و به بیمارستان انتقال یافتند و در خبرهای بعدی آمده است که این دو نفر در بیمارستان تحت مداوای سرپایی قرار گرفتند.
پیشتر، خبرگزاری مهر با تایید خبر کشته شدن مجید شهریاری، در مورد سوء قصد به جان آقای عباسی دوانی نوشته بود که وی متوجه قصد افراد مهاجم شد و توانست با گریختن از محل، از این سوء قصد جان سالم به در ببرد.
هنوز هیچ گروهی مسئولیت سوء قصد به جان این دو فیزیکدان ایرانی را بر عهده نگرفته اما رادیو و تلویزیون دولتی گفته است که "دشمنان" جمهوری اسلامی که متوجه بی تاثیر بودن تحریم های اقتصادی شده اند، "همچون گذشته از حربه ناکارآمد ترور استفاده کرده اند."
در مقابل، خبرگزاری فارس انگیزه ترور این دو نفر را ناامیدی "عوامل" آمریکا و اسرائیل از انتقال و فرار مغزهای ایران به خارج دانسته و گفته است که دکتر عباسی دوانی استادیار پایه 20 دانشگاه، استاد نمونه در سال 86، معاون سابق دانشجویی دانشگاه بهشتی و "از اساتید بسیجی" بود.
قطعنامه شماره 1747 شورای امنیت، از فردی به نام فریدون عباسی دوانی با عنوان "دانشمند ارشد وزارت دفاع و مرتبط با انستیتو فیزیک کاربردی" ایران نام برده و او را مشمول تحریم قرار داده و به نوشته سایت الف، متعلق به احمد توکلی، نماینده مجلس، آقای عباسی عضو هیات علمی دانشگاه امام حسین است که به علت مشغله کاری در وزارت دفاع، به این دانشگاه کمتر رفت و آمد داشته است اما در پرونده کاری او، ریاست بر دانشکده فیزیک این دانشگاه به چشم می خورد.
به گزارش ایرنا، رئیس سازمان انرژی اتمی ایران بدون نام بردن از گروه یا کشور خاصی، به "دشمنان" هشدار داده است: "با آتش بازی نکنید، زیرا صبر ملت ایران هم حدی دارد و اگر کاسه صبر ما لبریز شود، عاقبت بدی نصیبتان خواهد شد."
وی بدون مشخص کردن نوع واکنش مورد نظر خود، گفته است که "شهریاری های فراوانی تحویل ملت ایران می دهیم" و افزوده "حرکت هسته ای ملت ایران را چند برابر می کنیم."
در همانحال، خبرگزاری فارس به نقل از حسین ساجدی نیا، فرمانده نیروی انتظامی تهران، گزارش کرده که تحقیقات در مورد جزئیات این حادثه ادامه دارد و هنوز کسی مسئولیت این ترورها را برعهده نگرفته است.
اسامی مجید شهریاری و فریدون عباسی دوانی در فهرست اعضای هیات علمی دانشکده مهندسی هسته ای دانشگاه شهید بهشتی دیده می شود و به گفته برخی منابع خبری، آقای شهریاری، همانند مسعود علیمحمدی، فیزیکدان ایرانی که چند ماه پیش ترور شد، از نمایندگان ایران در برنامه علمی سزامی (طرح مرکز تابش سنکروترون خاورمیانه در اردن) بود که تعدادی از کشورهای منطقه، از جمله اسرائیل، در آن مشارکت دارند.
سایت نمایندگی ایران در سزامی از آقای شهریاری، همراه با جواد رحیقی، رئیس مرکز فناوری سازمان انرژی اتمی ایران که در قطعنامه شماره 1929 شورای امنیت مشمول تحریم قرار گرفته، به عنوان مشاوران هیات نمایندگی ایران نام برده است.
در دیماه سال گذشته و همزمان با ادامه اعتراضات علیه نتایج بحث برانگیز انتخابات ریاست جمهوری، مسعود علیمحمدی، استاد فیزیک دانشگاه تهران، هنگام خروج از خانه خود به مقصد دانشگاه در انفجار بمبی نیرومند که در یک موتورسیکلت جاسازی شده بود به قتل رسید.
هنوز انگیزه و عوامل قتل مسعود علیمحمدی مشخص نشده هر چند منابع خبری دولتی او را یک متخصص مسلمان و متعهد به نظام حکومتی معرفی کردند و ترور او را نیز به دشمنان نظام جمهوری اسلامی نسبت دادند.
در مقابل، برخی سایت های خبری متعلق به مخالفان دولت گفتند که آقای علیمحمدی به نامزدهای مخالف محمود احمدی نژاد گرایش داشت و در جریان انتخابات از آنان حمایت کرده بود.
به نوشته این سایت ها، به همین دلیل هم مراسم ترحیم مسعود علیمحمدی در میان تدابیر شدید امنیتی و با حضور گسترده ماموران دولتی برگزار شد.
چندی پیش نیز دو پزشک ایرانی هدف حمله افراد مسلح قرار گرفتند و کشته شدند.
در حالیکه مقامات امنیتی و قضایی قتل آنان را غیرسیاسی اعلام کردند، برخی از سایت های خبری مخالفان، این قتل ها را نیز با مسایل سیاسی، از جمله شکنجه و قتل بازداشتیان در بازداشتگاه کهریزک مرتبط دانستند.
لیلا جدیدی
کمتر کسی می تواند ادعای سپاه پاسداران در نسبت دادن هواپیماربایی مشکوک اخیر به مجاهدین را بشنود و دو احساس و اندیشه همزمان نداشته باشد. نخست، خنده از ته دل از میزان استیصال رژیم که با سرهم بندی دروغهایی اینگونه مسخره، درصدد رفع مشکلات خود برآمده و دوم، اندیشه به زنده بودن و کارایی جنبش مردم ایران که پیوسته برج ولایت را به ته دره فلاکت هل می دهد.
از یک سو، شاهرخ نوش آبادی، سخنگوی شرکت هواپیمایی رژیم می گوید فردی که قصد هواپیما ربایی در مسیر تهران - دمشق داشته "دچار بیماری و مشکل روانی" است و می افزاید: "این فرد هیچ چیزی، سلاح گرم و سرد در اختیارش نبوده".
وی توضیح می دهد که پس از متوجه شدن به وضعیت غیرعادى روحى این مسافر، با وی صحبت و او را از نظر روحى و روانى آرام می کنند.
از سوی دیگر، رمضان شریف، مسوول روابط عمومی سپاه پاسداران ادعا می کند "این عمل تروریستی مشهود" است و سفر دست پرورده خامنه ای به لبنان و سعد حریری، نخست وزیر این کشور به ایران که موجب "ناکامی رژیم صهیونیستی" شده را دلیل آن معرفی می کند. وی توضیح داده: "مقامات رژیم صهیونیستی و آمریکایی به دنبال ایجاد یک فضاسازی رسانهای توسط منافقین و به منظور تحت الشعاع قرار دادن این دو سفر دست به این کار زده اند."
وی بعد از این آسمان و ریسمان بافی به سراغ اصل مطلب می رود: "این اقدام در حالی از سوی منافقین صورت گرفت که اتحادیه اروپا به دنبال آن است تا نام این گروهک تروریستی را از لیست سیاه خود خارج کند."
به این ترتیب او از یک سناریوی ناشیانه نوشته و بد اجرا شده پرده برداشته که هدف آن شانتاژ و مختل کردن تلاش اروپا برای حذف نام مجاهدین از لیست سازمانهای تروریستی است.
سازمان مجاهدین که نام آن در زد و بندهای دولت کلیتنون با خاتمی در لیست تروریستی آمریکا قرار گرفت و اروپا نیز از آن دنباله روی کرد، سالهاست که تلاش می کند این دستاویز ناعادلانه برای محدودیت خود را از کف مبتکرانش بیرون بکشد. و اکنون که اتحادیه اروپا، آمریکا را به پیروی از خود در حذف این برچسب فرا خوانده است، رژیم مدعی می شود که سازمان مزبور با فرستادن فردی که به گفته خود آن "بیمار روحی و روانی" بوده و "هیچ چیزی، سلاح گرم و سرد در اختیارش نبوده"، دست به هواپیماربایی زده است.
آیا کسی هست که این دروغهای ناشیانه را باور کند؟ آیا این همه از سر استیصال نیست؟
از یک سو، شاهرخ نوش آبادی، سخنگوی شرکت هواپیمایی رژیم می گوید فردی که قصد هواپیما ربایی در مسیر تهران - دمشق داشته "دچار بیماری و مشکل روانی" است و می افزاید: "این فرد هیچ چیزی، سلاح گرم و سرد در اختیارش نبوده".
وی توضیح می دهد که پس از متوجه شدن به وضعیت غیرعادى روحى این مسافر، با وی صحبت و او را از نظر روحى و روانى آرام می کنند.
از سوی دیگر، رمضان شریف، مسوول روابط عمومی سپاه پاسداران ادعا می کند "این عمل تروریستی مشهود" است و سفر دست پرورده خامنه ای به لبنان و سعد حریری، نخست وزیر این کشور به ایران که موجب "ناکامی رژیم صهیونیستی" شده را دلیل آن معرفی می کند. وی توضیح داده: "مقامات رژیم صهیونیستی و آمریکایی به دنبال ایجاد یک فضاسازی رسانهای توسط منافقین و به منظور تحت الشعاع قرار دادن این دو سفر دست به این کار زده اند."
وی بعد از این آسمان و ریسمان بافی به سراغ اصل مطلب می رود: "این اقدام در حالی از سوی منافقین صورت گرفت که اتحادیه اروپا به دنبال آن است تا نام این گروهک تروریستی را از لیست سیاه خود خارج کند."
به این ترتیب او از یک سناریوی ناشیانه نوشته و بد اجرا شده پرده برداشته که هدف آن شانتاژ و مختل کردن تلاش اروپا برای حذف نام مجاهدین از لیست سازمانهای تروریستی است.
سازمان مجاهدین که نام آن در زد و بندهای دولت کلیتنون با خاتمی در لیست تروریستی آمریکا قرار گرفت و اروپا نیز از آن دنباله روی کرد، سالهاست که تلاش می کند این دستاویز ناعادلانه برای محدودیت خود را از کف مبتکرانش بیرون بکشد. و اکنون که اتحادیه اروپا، آمریکا را به پیروی از خود در حذف این برچسب فرا خوانده است، رژیم مدعی می شود که سازمان مزبور با فرستادن فردی که به گفته خود آن "بیمار روحی و روانی" بوده و "هیچ چیزی، سلاح گرم و سرد در اختیارش نبوده"، دست به هواپیماربایی زده است.
آیا کسی هست که این دروغهای ناشیانه را باور کند؟ آیا این همه از سر استیصال نیست؟
خانم رهنورد نامهی سرگشادهی شما به «قاضیالقضات» نظام را با درد و اندوه و توأم با خشمی که وجودم را در خود میفشرد خواندم. بنا به دلایلی که در ادامه توضیح خواهم داد سکوت در برابر برخی از موارد مطرح شده در نامه شما را جایز نمیدانم.
خشمم از برخی موارد طرح شده در نوشتهی شما باعث نمیشود سهم آنانی را که امروز گلوله و شلاق و زندان به تساوی در کشور تقسیم میکنند فراموش کنم.
اما چرا خشم، چرا نسبت به شما که امروز لااقل بخشی از حقوق مردم و به ویژه زنان ایران را بیان میکنید؟
من با این که شما یا هرکس دیگری حقوق مردم و به ویژه زنان ایران را پیگیری کند مشکلی ندارم که هیچ استقبال هم میکنم. چرا که معتقدم «کاچی به از هیچی». نوشتن نامهی سرگشاده به سران نظام و تخطئهی اعمالشان را که از سوی شما انجام میگیرد فینفسه مفید میدانم چون پردهها را کنار میزند. تبلیغاتی که بلندگوهای کودتا برای تخطئهی تلاشهای شما به خرج میدهند محکوم میکنم.
از این که شما و همسرتان در مقابل ولایت فقیه ایستاده و به شکاف در نظام نکبت و منحط «ولایت» دامن زدهاید خوشحالم. به نقش مثبت شما در ایستادگی همسرتان و نه گفتن به ولایت فقیه واقفم. میدانم آنان که در این نظام فاسد و جنایتکار میدانهای تیر از خونشان رنگین شد، آنان که چوبههای دار از سرشان گشت بلند، آنان که بر تختهای شکنجه جاودانه شدند از این که فریادشان در پستوهای نظام نیز طنین افکن شده شادمانند.
با این همه خانم رهنورد شما روی نکاتی دست گذاشتهاید که هر یک مرا به یاد فاجعهای میاندازد که خشمم را شعله ور میکند. امیدوارم شما و خوانندگان این متن، مرا و درد و خشمم را درک کنید.
پیشاپیش از کسانی که این مطلب را میخوانند به خاطر خشم احتمالی که در کلماتم نهفته پوزش میخواهم. نمیتوانم احساسم را در قالب کلمات بیان نکنم به ویژه آنجا که پای خون عزیزانم به میان میآید و دفاع از حقشان بر من واجب میشود.
شما در مقدمهی نامهتان به «قاضیالقضات» نظام مطلقه فقیه نوشتهاید:
«امسال ، عید مبارک غدیر همزمان شده است با روز جهانی مبارزه با خشونت بر زنان . با تمام وجود از خداوند مسئلت دارم که علی علیه السلام آن اسطوره عدالت و آزادگی بتواند پیشوای نظر و عمل در ابعاد زندگی فردی و اجتماعیمان باشد.»
خانم رهنورد همانطور که شما همزمانی «روز جهانی مبارزه با خشونت بر زنان» با «عید مبارک غدیر» را به یاد «قاضیالقضات» رژیم فاسد و زن ستیز ولایت آورده و زیرکانه به طرح موضوعات مورد نظرتان پرداختهاید من نیز همزمانی این عید را با واقعهای دیگر به یاد شما میآورم تا از زاویهای دیگر توجهتان به جنایتی که در حق نسل ما شد جلب گردد.
هر سال «عید مبارک غدیر» که میرسد، و پیش از آن «عید سعید قربان» و بعد از آن محرم و «عاشورای حسینی» بیاختیار به یاد عزیزانی میافتم که اگر نبود ایستادگی و پایمردیشان امروز من نیز در کنارشان در یکی از گورهای دستهجمعی در زیر خروارها خاک آرمیده بودم و چشمانتظار بودم که یکی از یاران بازماندهام، صدای درگلو خفهشدهام را فریاد کند تا جهان بداند بر ما و نسل ما در «دوران طلایی امام» و دوران صدارت همسر شما چه رفت.
ششم مرداد بین «عید سعید قربان» و «عید مبارک غدیر» بود که «امام» شما و همسرتان در یکی از «طلاییترین» روزهای عمرش با بیرحمی و شقاوتی کمنظیر فرمان قتلعام اسیران بیدفاع را که «یزید بن معاویه» و «عمر سعد» از انجام آن پرهیز کرده بودند صادر کرد:
«رحم بر محاربین سادهاندیشی است. قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپدیر نظام اسلامی است. امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام، رضایت خداوند متعال را جلب نمایید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است، وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند "اشدا علیالکفار" باشند. تردید در مسائل اسلام انقلابی، نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا میباشد.»
مردم میهنمان در آن ایام «عید مبارک غدیر» را جشن میگرفتند و مجالس عروسی به خاطر نزدیکی به محرم و «عاشورای حسینی» یکی پس از دیگری برگزار میشد، ما با چشمهای اشکبار صدای بوق ماشین عروس را میشنیدیم و دلمان به شادی مردممان و نسلی که نطفهاش در مرداد خونین ۶۷ بسته میشد خوش میشد.
در آن روزها مدعیان «عدالت و آزادگی» علی در ایام «عید مبارک غدیر» و سینه زنان «عاشورای حسینی» در ایام محرم هربار که عدهای را اعدام میکردند با قهقهه و سرمستی بین خودشان که جشن میگرفتند هیچ به مایی که در راهرو مرگ نشسته بودیم و نوبت خود را انتظار میکشیدیم نیز نانخامهای تعارف میکردند.
یادتان هست از هلهلهی و شادی «یزیدیان» وقتی کاروان اسرا را به شام میبردند میگفتید؟ ما شقاوت و بیرحمی «امام» شما را به چشم خود دیدیم.
«امام» شما و همسرتان در «دوران طلایی» ولایتاش درست مانند «امام خامنهای» آنچه را که مد نظر نداشت «عدالت و آزادگی» علی بود و برعکس شقاوت و بیرحمی خود را به علی نسبت میداد. «امام» شما هنگامی که فرمان کشتار و قتلعام میداد به این امر اشاره داشت که علی در یک روز ۴ هزار نفر از خوارج را گردن زد و در روزی دیگر ۷۰۰ نفر از یهود بنیقریظه را بدون ترحم از دم تیغ گذراند.
۹ مرداد، در آستانهی «عید مبارک غدیر»، موسوی اردبیلی «قاضیالقضات» «دوران طلایی امام» که تازه آیتالله منتظری در میان خیل جنایتکاران «خیرالموجودین» اش میخواند حیرتزده از حکم شریرانهای که «حضرت امام» صادره کرده بود از فرزند او تلفنی چند و چون اجرای حکمی را که به قول آیتالله منتظری سرنوشت هزاران نفر به آن بستگی داشت پرسش میکند. این در حالی است که در آن تاریخ در سراسر کشور کشتار بیرحمانه سه روز بود که بیوقفه ادامه داشت. قاضی القضات آن روز «ابهاماتش» را چنین بیان میکند:
«۱ – آیا این حکم مربوط به آنهاست که در زندان ها بودهاند و محاکمه شدهاند و محکوم به اعدام گشتهاند ولی تغییر موضع نداده اند و هنوز هم حکم در مورد آن ها اجرا نشده است، یا آنهایی که حتی محاکمه هم نشدهاند، محکوم به اعدامند؟
۲ – آیا منافقین که محکوم به زندان محدود شده اند و مقداری از زندانشان را هم کشیدهاند ولی بر سر موضع نفاق میباشند محکوم به اعدام میباشند؟
۳ – در مورد رسیدگی به وضع منافقین آیا پرونده های منافقینی که در شهرستانهایی که خود استقلال قضایی دارند و تابع مرکز استان نیستند باید به مرکز استان ارسال گردد یا خود میتوانند مستقلاً عمل کنند؟»
«امام بزرگوار» شما در پاسخ مینویسد:
« بسمه تعالی
در تمام موارد فوق هر کسی در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است. سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید. در مورد رسیدگی به وضع پرونده ها در هر صورت که حکم سریعتر انجام گردد همان مورد نظر است.
روح الله الموسوی الخمینی»
به من حق بدهید که نمیتوانم سکوت کنم چرا که نفس کشیدنم را مدیون عزیزانم هستم. آنهایی که با پافشاری بر ارزشهایشان رقص بر بالای دار را بر زبونی و ذلت ترجیح دادند. من مجری جشن بندمان در «عید مبارک غدیر» بودم و طناببدستان بعد از حلقآویز کردن عزیزانم نیز همچنان از منی که زنده مانده بودم میپرسیدند که در بندتان روز عید غدیر چه کسی شربت تقسیم کرد؟! من از صدقه سری عزیزانی زندهام که مهر بر لب زدند و داغ همکاری با طناببه دستان امام شما را به دلشان گذاشتند.
مثل برگ خزان ریختند اما هیچ یک لب از لب نگشودند. در کدام یک از حماسههای تاریخی چنین صحنهی پرشکوهی را میتوان سراغ گرفت؟ وقتی که به گذشته فکر میکنم هنوز باورم نمیشود. بچهها شاید یادشان رفته بود به عنوان کارگری بند چه کسی در آن روز شربت به آنها تعارف کرد اما حتماً به خاطر داشتند چه کسی مجری برنامهی چند ساعته جشن بندمان بود.
میبینید چه راحت انسانها را به دار میکشیدند و شما از «عدالت و آزادگی» علی میگویید که لابد نمونهی عصر حاضرش را بایستی در «امام بزرگوار» شما و همسرتان ببینیم. راستی پس از ۳۲ سال جنایت و شقاوت هنوز انتظار «عدالت و آزادگی» در این نظام فاسد را دارید؟
در «عید مبارک غدیر» سال ۶۶ هم همراه با عباس رضایی که در کشتار ۶۷ جاودانه شد به خاطر درست کردن کیک شیرینی با ضرب و شتم به سلول انفرادی برده شدم و یک ماهی را در آنجا سپری کردم. نمیدانم چه بر سر کیکمان آمد.
یادآوری میکنم بیشترین آزار و اذیتها و شکنجهها را در «ماه مبارک رمضان» دیدم و در دههی اول محرم و عاشورای حسینی و شام غریبان حسین سال ۶۲. به عمد در این روزها در سلول انفرادی مرا مورد شکنجه و تحقیر و آزار و اذیت قرار میدادند.. شرح بخشی از آن را در جلد اول خاطرات زندانم دادهام.
خانم رهنورد شما خطاب به لاریجانی قاضیالقضات امروز نظام نوشتهاید:
«در آستانه روز بینالمللی مبارزه با خشونت علیه زنان قرار داریم در حالی که هرگز تاریخ کشور ما این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم به خصوص نسبت به زنان را که توسط بخشی از حاکمیت بر آنان اعمال می شود، به خاطر ندارد .»
در خلوت خود، آنجایی که با وجدان خود تنها میشوید یک بار دیگر به گذشته فکر کنید. گیرم که خانوادهی مخملباف جایزههاشان را به شما اهدا کنند، گیرم که همهی جوایز دنیا را به شما دهند با نفرین مادری که فرزندانش را در دوران سیاه حاکمیت همسر شما با دستان خودش در باغ خانهاش دفن کرده چه میکنید؟ با آه و نالهی مادری که سی سال است هر پنجشنبه شب را در بهشت زهرا و جمعه را در خاوران بیتوته کرده چه میکنید؟ با ضجههای مادری که هنوز پس از گذشت ۲۲ سال محل دفن عزیزش را نمیداند چه میکنید؟ آیا نسبت به سهم خود و همسرتان در این جنایات واقفید؟ باور کنید دنیا فقط محدودهی بخش نظرات سایت کلمه و جرس و ... نیست که شما را «بانوی سبز» و «بانوی آزادی» و ... بخوانند. از پیله خود باید بیرون آمد. دنیای دیگری هم هست.
شما به خوبی میدانید خشونت سیاسی و غیرسیاسی که در «دوران طلایی امام» و صدارت همسرتان بر زنان میهنمان رفت در تاریخ کشورمان سابقه نداشته است. توبه و انابهای که به آن معتقدید را برای چه روزی گذاشتهاید؟
آیا نمیدانید که تنها در کشتار ۶۷ صدها زن مجاهد بدون آن که کوچکترین جرمی حتی با معیارهای خودتان مرتکب شده باشند به دار آویخته شدند؟ آیا نمیدانید به فرمان «امام بزرگوارتان» با ضربههای کشندهی شلاق، زنان مارکسیست را به خواندن نماز وادار کردند؟ آیا نخواندهاید و نشنیدهاید در دوران «عادت ماهیانه» نیز سهم شلاقشان قطع نمیشد؟
مگر نه آن که همسرتان فرمان پایین کشیدن عکسهای آیتالله منتظری را که به جرم مخالفت با این کشتارها خلع شده بود داد؟
آیا «این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم و به خصوص نسبت به زنان» کشورمان مختص به یکی دو سال اخیر است؟
میخ کدام تحریف تاریخی را محکم میکنید؟ در دوران اخیر تنها یک زن آنهم شیرین علم هولی در مقابل جوخهی اعدام ایستاد که اساساً شما از تکرار نام او پرهیز میکنید. از بردن نام زینب جلالیان هم که به اعدام محکوم شده پرهیز میکنید.
از بردن نام مطهره بهرامی حقیقی که با ۶۳ سال سن دچار آلزایمر است و حکم اعدامش به ۱۵ سال زندان تغییر پیدا کرده هم به دلایل روشن پرهیز میکنید. چنانکه از بیان ظلمی که در حق نوعروس او ریحانه حاجابراهیم روا شده اجتناب میکنید. از فرح واضحان و معصومه یاوری و نازیلا دشتی و عالیه اقدام دوست و... چه بگویم؟
آیا یادتان رفته هزاران زن در دههی ۶۰ در «دوران طلایی امام» و صدارت همسرتان به جوخهی اعدام سپرده شدند؟
آیا یادتان رفته هزاران زن در سراسر ایران بر تختهای شکنجه شرحه شرحه شدند و سلامتشان را از دست دادند؟
تعداد زندانیان سیاسی زن امروز کشورمان به اندازه تعدادی که تنها در یک سلول ۴ متر مربعی زندان قزلحصار در دههی ۶۰ محبوس بودند نیست. اشتباه نمیکنم، غلو نمیکنم بیش از ۳۰ نفر در ۴ متر مربع «زندگی» میکردند. هیچ میدانید در چنین شرایطی بسیاری از زنان سالها «عادت ماهیانه» نداشتند؟
چگونه به خود اجازه میدهید بگویید خشونتی که امروز علیه زنان اعمال میشود در تاریخ کشورمان هرگز سابقه نداشته است؟ من با بیان جنایاتی که امروزه توسط حکومت کودتا و ولی مطلقه فقیه صورت میگیرد مخالفتی ندارم درد من آنجایی شروع میشود که شما تلاش میکنید جنایات دیروز را منکر شوید.
آیا نامه آیتالله منتظری به «حضرت امام» در مهر ۶۵ را وقتی به صراحت گفت «وزارت اطلاعات شما روی ساواک شاه را سفید کرده» فراموش کردهاید؟ در آنجا آیتالله منتظری خطاب به خمینی یکی از سیاهدل ترین زمامداران تاریخ کشورمان گفته بود:
«آیا می دانید در زندانهای جمهوری اسلامی به نام اسلام جنایاتی شده که هرگز نظیر آن در رژیم منحوس شاه نشده است ؟ !
آیا می دانید عده زیادی زیر شکنجه بازجوها مردند؟
آیا می دانید در زندان مشهد در اثر نبودن پزشک و نرسیدن به زندانیهای دختر جوان بعدا ناچار شدند حدود بیست و پنج نفر دختر را با اخراج تخمدان و یا رحم ناقص کنند؟ !
آیا می دانید در زندان شیراز دختری روزه دار را با جرمی مختصر بلافاصله پس از افطار اعدام کردند؟
آیا می دانید در بعضی زندانهای جمهوری اسلامی دختران جوان را به زور تصرف کردند؟
آیا می دانید هنگام بازجوئی دختران استعمال الفاظ رکیک ناموسی رایج است ؟
آیا می دانید چه بسیارند زندانیانی که در اثر شکنجه های بی رویه کور یا کر یا فلج یا مبتلا به دردهای مزمن شده اند و کسی به داد آنان نمیرسد؟
آیا می دانید در بعضی از زندانها حتی از غسل و نماز زندانی جلوگیری کردند؟
آیا می دانید دربعضی از زندانها حتی از نور روز هم برای زندانی دریغ داشتند این هم نه یک روز و دو روز بلکه ماهها؟
آیا می دانید برخورد با زندانی حتی پس از محکومیت فقط با فحش و کتک بوده ؟ قطعا به حضرتعالی خواهند گفت اینها دروغ است و فلانی ساده اندیش.»
آیا وزارت اطلاعاتی که آیتالله منتظری بخش کوچکی از سیاههی اعمالش را ردیف میکند تحت مسئولیت همسر شما نبود؟ آیا در نجوای شبانه، در گفتگوی خانوادگی، در نامهی سربسته، گلهای به همسرتان کردید که امروز در نامهای سرگشاده، گماشتهی ولی فقیه را مورد خطاب قرار میدهید؟
سوگند یاد میکنم که ذرهای غلو و مبالغه یا دروغ در آن نیست. با همهی تلاشم به سختی توانستهام گوشهای از تجربهی دهها زنی که فاجعهی «واحد مسکونی»، «قیامت»و «قبر»های قزلحصار را از سر گذراندهاند بیان کنم. هر بار که خودم آن را میخوانم از این که نتوانستهام فضای دهشتبار و هولانگیز آنجا را ترسیم کنم شرمندهی نسلی که این فجایع را از سر گذراند میشوم. از این که ناتوانیام باعث شده نتوانم بخش کوچکی از شقاوت و بیرحمی را که آنجا رایج بود به تصویر کشم افسوس میخورم. اما با این حال هرکس که این داستان غمانگیز را میخواند انگشت حیرت به دهان میگیرد و از خود میپرسد مگر ممکن است با انسان چنین کنند؟
شما و همسرتان نمیتوانید با پیشکشیدن موضوع تفکیک قوا از خود در برابر یک دهه جنایت سلب مسئولیت کنید. هرکس تنها در دلش با این نظام بوده در مقابل این جنایتها مسئول است. اگر باوری به روز جزا دارد از همین حالا بایستی توبه کند و از قربانیان طلب بخشش و گذشت کرده به جبران مافات بپردازد.
خشمم از شما به خاطر آن است که شما این همه را، جنایت نمیدانید و قربانیان را مستحق آنچه بر سرشان رفته میدانید و گرنه روز روشن در مورد وقایع یک سال و نیم گذشته مدعی نمیشدید:
«هرگز تاریخ کشور ما این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم به خصوص نسبت به زنان را که توسط بخشی از حاکمیت بر آنان اعمال می شود، به خاطر ندارد .»
شما زیرکانه تلاش میکنید یک دهه جنایت را به دست فراموشی سپارید و این شرافتمندانه نیست. در مقابل ادعایی چنین شریرانه نبایستی سکوت کرد.
جهت یادآوری آنچه بر ما گذشته میگویم که در «دوران طلایی امام»، نه ما و نه شکنجهگرانمان هیچکدام آنچه را که بر سر عبدالله مومنی در دوران اخیر آمده شکنجه نمیدانستیم! ملاحظه کنید شرایط آنقدر دهشتانگیز بود که ما چنین شکنجههایی را «ملی خوری» و یا دستگرمی میشناختیم. آرزویمان این بود که موضوع به همین حد ختم شود. داستان دختران واحد مسکونی را بخوانید تا متوجه شوید چگونه ۱۴ ماه مداوم وحشیانهترین شکنجههای روحی و جسمی را متحمل شدند. یک بار دیگر به عکس پاهای حسین دادخواه نگاه کنید، انگشتانش در اثر ضربات کابل قطع شدهاند. او فقط یک نمونه کوچک است که معجزه آسا جان به دربرده است. در جریان کشتار ۶۷ اتفاقاً همهی تلاش نمایندگان «حضرت امام» این بود مبادا کسی که آثار شکنجه روی بدنش مانده جان به در برد. این جنایات در دوران صدارت همسر شما به وقوع پیوست.
داستان قبرهای قزلحصار را بخوانید که چگونه ۹ ماه دختران این مرز و بوم را در آن به بند کشیدند. گوشههایی از آن را نویسنده معروف کشورمان خانم شهرنوش پارسیپور که خود یکی از قربانیان قبرها بوده به تصویر کشیده است.
خانم رهنورد! عکس دخترانی را که بدون احراز هویت اعدام شده بودند در مطبوعات و تلویزیون انتشار دادند چگونه چنین ظلم و شقاوتی را دیدید و بر صدارت همسرتان در چنین شرایطی صحه گذاردید؟
چطور میتوانید خودتان را راضی کنید و بگویید «هرگز تاریخ کشور ما این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم به خصوص نسبت به زنان را که توسط بخشی از حاکمیت بر آنان اعمال می شود، به خاطر ندارد .» در حالی که در دوران محمدرضا شاه فقط سه زن سیاسی (منیژه اشرف زاده کرمانی، زهرا قلهکی و اعظم روحی آهنگران) را به جوخهی اعدام سپردند و تعداد زنان اعدام شدهی غیر سیاسی از انگشتان دست فراتر نمیرفت در «دوران طلایی امام» هزاران زن را به جوخهی اعدام سپردند. «امام»تان میتواند به خود ببالد که مرگ را به تساوی تقسیم کرد و از این بابت تبعیضی بین زن و مرد، کودک و بزرگ، پیر و جوان قائل نشد. یکی از آنها فاطمه مصباح بود که ۱۳ ساله بود. خواهرش عزت ۱۵ ساله بود و مادرشان رقیه مسیح که همراه همسرش محمد مصباح به خاک افتاد ۳۶ ساله بود. سه فرزند دیگرشان علی اصغر ۱۷ ساله، علی اکبر ۲۱ ساله و محمود ۱۹ ساله به همراه عروسشان خدیچه مسیح ۱۸ ساله به جوخهی اعدام سپرده شدند. کجای داستان عاشورایی که تعریف میکنید از این فاجعهآمیزتر است؟ کجا یزید دست به چنین جنایاتی آلود؟
مادر عفت خلیفه سلطانی با ۴۲ سال سن به همراه دخترش زهرا ۲۴ ساله، همسرش دکتر مرتضی شفایی ۵۰ ساله و پسرانش مجید ۱۶ ساله و جواد ۲۴ ساله به جوخهی اعدام سپرده شدند. حبیب خلیفه سلطان یکی از فرماندهان سپاه پاسداران «امام بزرگوار» شما و همسرتان خود در جوخهی اعدام خواهرش شرکت کرد و به فاصلهی اندکی به مرگ فجیعی همراه با همسر و طفل شیرهخوارهاش در تصادف رانندگی کشته شد.
آیا نشنیدهاید مادر شادمانی (معصومه کبیری) را که از فرط شکنجه قادر به ایستادن نبود روی برانکارد تیرباران کردند؟ اینها تنها مشت نمونه خروار است. چگونه این جنایات را دیدید و چشم بر آن بستید.
آیا نشنیدهاید مادر سکینه محمدی (مادر ذاکر) با نزدیک به ۶۰ سال سن در حالی که فرزندش محمدعلی، عضو دولت همسر شما بود به جوخهی اعدام سپرده شد؟
مادر «خانم جلسهای» بود و به زنان قرآن و دعا میآموخت. پیش از انقلاب زمانی که شما هنوز حجاب به سر نداشتید پوشیه میزد. او را به جرم محاربه با خدا به جوخهی اعدام سپردند.
اخیراً عبدالله شهبازی که امروز از مدافعان همسرتان است در مورد یکی از «خاطرات جالب زندگي» علی ربیعی که «در کمال خونسردی و به عنوان طنز برایش تعریف کرده» مینویسد:
«در آذربايجان تعدادي از اعضاي يک گروهک را دستگير کرديم. بايد آنها را براي حضور در دادگاه از راه آستارا به گيلان ميفرستاديم. نگهبان و محافظ به اندازه کافي نداشتيم. همه را در تابوت خوابانيديم و در تابوتها را ميخ زديم و با کاميون اعزامشان کرديم. زماني که در مقصد در تابوتها را باز کردند همه به علت خفگي مرده بودند!»
علی ربیعی یکی از صاحبمنصبان وزارت اطلاعات و دستگاه امنیتی در دوران صدارت مهندس موسوی و یکی از معاونان خاتمی در دوران اصلاحات بود.
شرح جنایات امروز نظام نبایستی با پردهپوشی بر جنایات دههی ۶۰ صورت بگیرد. اتفافاً اینجاست که صداقت افراد در مخالفت با جنایاتی که امروزه در کشور اتفاق میافتد مشخص میشود.
» البته به طور معمول، همیشه ما زنان از تبعیض های متعدد خشونت آفرین در زمینه های فرهنگی ،حقوقی و ارزشی در سطح جامعه و خانواده رنج برده ایم و این جانب از سی سال پیش یعنی آن زمان که قلم به دست گرفتم و با مصائب زنان آشنا شدم ، تبعیض ها ،اجبارها و خشونت های جنسیتی را متذکر شده ام اما این بار و این سالها علاوه بر آن همه مصائب محنت آفرین خشونت سیاسی و نظامی به زنان، برگ جدیدی ست که بر این کتاب قطور افزوده شده است .»
آیا به خاطر ندارید چه کسی و کدام نظام حقوق کسب شده زنان میهنمان را به باد داد؟ آیا نمیدانید کدام فقه و شرع آنها را از حقوق انسانی خود محروم کرده و میکند؟ آیا نمیدانید از فردای به قدرت رسیدن نظام اسلامی و به ویژه در «دوران طلایی امام» و صدارت همسرتان هرچه که زنان میهنمان کسب کرده بودند از دست دادند؟ شما نمیدانید از کی حجاب را به زور به سر زن ایرانی کردند؟ آیا نمیدانید همسرتان در دوم اردیبهشت ۶۴ بخشنامه رعایت حجاب در ادارات را ابلاغ کرد. به مفاد آن توجه کنید:
«باسمه تعالی
در جلسات هماهنگی پیگیری رعایت حجاب اسلامی مركب از نمایندگان تام الاختیار وزارتخانهها و سازمانهای دولتی كه در نخست وزیری تشكیل گردیده است فرم پوشش به شرح زیر به تصویب رسیده است و جهت رعایت به كلیه همكاران ابلاغ میشود: پوشش كامل اسلامی جهت استفاده خواهران كارمند بشرح ذیل میباشد(مانند تصویر)! الف ـ مانتو و شلوار مدل ساده، گشاد و بلند از پارچه ضخیم و از یكرنگ. ب ـ مانتو شلوار مورد استفاده از رنگهای سنگین انتخاب گردد. رنگهای سرمهای، قهوهای، طوسی، و مشكی ارجح است. ج ـ از مقنعه جلوبسته و مدل ساده و یكرنگ و بدون هرگونه تزئین، در رنگهای كه جلب توجه نكند و تقلیدی از فرهنگ غرب نباشد استفاده شود. د ـ كفش از مدل ساده با پاشنه معمولی مناسب جهت محل كار با رنگهای مناسب. هـ ـ جوراب به رنگهای سنگین. و ـ عدم استفاده از زیورآلاتی كه در شأن خانمهای كارمند نیست و نیز عدم استفاده از هرگونه لوازم آرایش.
******* پوشش برادران كارمند نیز ساده و معمولی و آستین بلند و آزاد باشد بطوریكه تقلید از فرهنگ غرب نبوده و در شأن آقایان كارمند باشد . »
چگونه در عصر اینترنت و انفجار اخبار و اطلاعات به خود اجازه میدهید مدعی شوید که «این سالها [چند سال اخیر] علاوه بر آن همه مصائب محنت آفرین خشونت سیاسی و نظامی به زنان، برگ جدیدی ست که بر این کتاب قطور افزوده شده است.» یعنی آنچه در دههی ۶۰ بر زنان میهنمان رفت خشونت سیاسی و نظامی نبود؟
«این سیاهه حاکی از ضرب و شتم و شکنجه واحتمال تجاوز و اعدام و ترور شخصیتی و فیزیکی و زندانهای طویل المدت بر زنان زندانی با ادعاهایی نظیر محارب و اقدام علیه امنیت ملی است .»
آیا چنین جنایاتی به تازگی در نظام اتفاق افتاده است؟ آیا تعداد زنانی که «سیاهه» امروز شما را تشکیل میدهند قابل قیاس با «دهه طلایی» و دوران صدارت همسر شما هست؟
به دستور امامتان تنها صدها تن را در کشتار ۶۷ به جرم «محاربه» به دار کشیدند. انصافتان اگر حتی ذرهای از آن مانده کجا رفته است؟
«این زنان کیانند؟ دخترانی که در آرزوی سعادت ملت و تحقق آزادی ،دخمه های سیاه زندان را بر رخت سپید عروسی و شادیها و هلهله ها و چراغانی ها ترجیح داده اند، از یار و محبوبشان دور مانده اند»
آیا به خاطر نمیآورید هزاران دختری را که در «دوران طلایی امام» و صدارت همسر شما «دخمههای سیاه زندان را بر رخت سپید عروسی و شادیها و هلهلهها و چراغانیها» ترجیح دادند؟ آیا هیچ یک از دخترانی را که از یار و محبوبشان دور ماندند نمیشناسید؟ چندتاییشان را من معرفی میکنم.
مادران بسیاری را میشناسم که پس از سالها پشت در زندان آمدن، امیدوار بودند که بعد از پایان محکومیت فرزندشان آنها را در لباس عروسی ببینند اما «امام» شما داغ آرزو را بر دل آنها گذاشت.
آیا نشنیدهاید در سال ۶۰ بودند دخترانی که پیش از اعدام با توجیه «عقد شرعی» مورد تجاوز مدعیان «عدالت و آزادگی» علی قرار گرفتند. نشنیدهاید مادران و پدرانشان خبر اعدام فرزندانشان را با یک جعبه شیرینی و اندکی پول به عنوان مهریه دخترشان دریافت کردند؟
نام چند نوعروس را بیاورم که در دوران صدارت همسر شما به جوخهی اعدام سپرده شدند؟ نام چند نوعروس را بیاورم که همسرانشان به جوخهی اعدام سپرده شدند؟
میدانید چه دختران دم بختی به خاطر مصائبی که خانوادهشان تحمل کردند هیچگاه لباس سپید عروسی به تن نکردند؟
آیا نام مادرانی را که در گوشهی سلول انفرادی و دخمههای تاریک زندان وضعحمل کردند نشنیدهاید؟ آیا نام هیچ زن بارداری را که مقابل جوخهی اعدام ایستاده باشد نشنیدهاید؟ چند تا را نام ببرم؟
آیا نام هیچ زنی را که در زیر شکنجه سقط جنین کرده باشد شنیدهاید؟
آیا نام صدها مادری که همراه کودکانشان شرایط سهمگین زندانهای دهه ۶۰ را تحمل کردند نشنیدهاید؟ چگونه خود را فعال حقوق زنان خطاب میکنید؟ چگونه پذیرفتید همسر نخست وزیر نظامی باشید که در دنیا به «زن ستیزی» معروف و مشهور است.
آیا از شکنجهی کودک در مقابل مادر و بالعکس در دههی ۶۰ نشنیدهاید؟
آیا منی که به چشم خود کودکی را دیدهام که تازه زبان باز کرده بود و بر پای خونین و مجروج و بانداژ شده مادرش دست میکشید اجازه دارم این صحنهها را فراموش کنم و کسانی را که تلاش میکنند دوران سیاه فوق را «دوران طلایی» معرفی کنند ببخشم؟
آیا وقتی صدای ضجههای کودکی را به یاد میآورم که از درون سلول انفرادی به در میکوبید و با زبانی کودکانه درخواست کمک میکرد میتوانم سکوت کنم و به شما نهیب نزنم؟
میگویند علی که شما سنگ او را به سینه میزنید هنگامی که شنید به زور خلخال از پای زن غیرمسلمان به درآوردهاند گفت: «اگر کسی این ظلم را بشنود و بمیرد ملامتی بر او نیست.» سرگذشت زنانی را که در کشتار ۶۷ به دار آویخته شدند بخوانید و از این که همسر زمامدار آن ایام بودید بر خود و عاقبت خود چنانکه به آن باور دارید بلرزید. نمیگویم از شنیدن داستان غمانگیز آنان قالب تهی کنید اما لااقل جنایات انجام گرفته در آن دوران را توجیه نکنید و یا آنچه امروز میگذرد را تافتهی جدا بافته جلوه ندهید.
خشمم آنجاست که دوستانتان دیروز با دست یابی ناحق به تریبونهای بینالمللی، فرصتطلبانه خواهان «بخشش» جنایتکاران بودند و امروز شما فرصت را مغتنم شمردهاید که یکسره جنایات صورت گرفته در دههی ۶۰ را منکر شوید. اگر امروز سکوت کنیم فردا شما مدعی ما خواهید شد و این «قربانیان» هستند که بایستی از جنایتکاران تقاضای «بخشش» کنند.
«مادرانی در فراق فرزندانشان که اینک تنها درخیال، کودکان خردسالشان را به آغوش می کشند. در همان حال هم بچه های بی پناه اشک ریزان و ضجه زنان درپی دامان پرمهر مادر این سو و آن سو سرگردانند .»
از درد جانسوز مادران گفتید و من تنها سرنوشت چند مادر را در دوران صدارت همسرتان همهچیزشان به یغما رفت به یاد شما میآورم:
مادر شبستری تنها دو فرزندش در زندان خودکشی کردند، همه دار و ندارش را از دست داده بود روی ویلچر حرکت میکرد، او را به بند کشیده بودند که کدام قدرت را به رخ مدعیان بکشند؟
مادر سونا اوسطی (مادر محمدرحیمی) به هنگام کشتار ۶۷ خود در زندان بود که دو دخترش سهیلا و مهری را به دار آویختند. مادر در هراس از این بود که مبادا عباس و هوشنگ را هم به دار آویخته باشند. پیشتر پسر بزرگش عزیز و نوهاش حسین را اعدام کرده بودند. البته هراس مادر بی جا نبود چیزی نگذشت که هوشنگ را نیز پس از آزادی از زندان دهساله ربودند و به قتل رساندند. مادر هنوز نمیداند سهیلا و مهری و هوشنگ را کجا به خاک سپردهاند. عمو جلیل همسر مادر سونا و دخترش روحانگیز هم دستگیر شده بودند. جرم عمو جلیل این بود که عکس ستارخان را روی سینهاش خالکوبی کرده بود و فرزندانش سودای آزادی میهن در سر داشتند. بعداً پای بچههای کوچکترش هم به زندان باز شد. مادر سه دهه است که در «خیالش» فرزندانش را در «آغوش میکشد.»
صدها مادر را میشناسم که از صدقه سری نظام ولایت فقیه و «عدالت و آزادگی» که شما و همقطارانتان بشارتش را میدادید حتی محل دفن عزیزانشان را نمیدانند.
آیا سری به خاوران زدهاید؟ ضجههای مادران داغدار را شنیدهاید؟ آنها زخمخوردهی حاکمیت همسر شما هستند. و شما بدون آن که آن دوران سیاه را به خاطر آورید و از قربانیان آن دوران سیاه عذر تقصیر بخواهید آنچه در یک سال و نیم گذشته را به رخ «بخشی از نظام» میکشید. کدام بخش از نظام نکبت ولایت فقیه دستش به خون و شکنجه و جنایت آلوده نیست؟
رنج مادر ندا و نداها را درک میکنم اما رنج و مصیبت آنها که دنیا بدان واقف است و ملتی با آنها همدردی میکند کجا و رنج و مصیبت مادری که هنوز نمیداند قبر فرزندش کجاست کجا؟
مادر طلعت ساویز (مادر رضایی جهرمی) چهار فرزندش در حاکمیت همسر شما به خاک و خون کشیده شدند، و سه تای دیگر سالها زندان را تحمل کردند. عاقبت در راه بازگشت از بهشت زهرا پیرزن زیر چرخهای اتوبوس شرکت واحد له شد. آیا از شنیدن داستان غمانگیز زندگی او عرق شرم بر چهرهتان نمینشیند؟ داعیه کدام «عدالت و آزادگی» را دارید؟
مادر زهرا رمضانپور دلشاد (مادر مدائن) چهار فرزندش داوود، لقمان، مبشر و لیلا در حاکمیت همسر شما و «دوران طلایی امام» به خاک و خون افتادند. همسرش عباس و دو فرزند دیگرش روزبه و نادر نیز سالها زندان را تحمل کردند.
نام چند مادر دیگر را میخواهید بیاورم که حوصلهی خواندنش را داشته باشید.
نام چند مادر را برایتان بیاورم که بیهوده چشمشان را به در دوختهاند تا دوباره فرزندشان را در آغوش بگیرند. جنایتکاران همچنان از پذیرش قتل فرزندانشان ابا میکنند. همسرانشان سالهاست جرأت ازدواج مجدد ندارند.
خانم رهنورد! شما در ادامه نامهتان به «قاضی القضات» آوردهاید:
«زنانی که فقدانشان، اسارتشان به خاموش شدن روشنایی کاشانهاشان منجر شده و همسران رشیدشان بی صبرانه انتظار دیدنشان را دارند و دلهاشان نگران پاکی و معصومیتی است که به اسارت بازجویان در آمده است . بسیاری از آنها را، با انواع قرصها و مخدرها و داروهای روانگردان به اعترافاتی پوچ و غیرواقع وادار کردهاند و رهآورد این همه رفتار خارج از قوانین انسانی و اخلاقی انواع بیماریها مانند فلج شدن و … بوده است .»
«چادرش را تا آنجا روی صورت میکشد که ته چادر به نزدیک کمرش رسیده است. مهرش یک تکه کاغذ است. نمازش رکود و سجود ندارد، تمام هم نمیشود. یک ساعت، دو ساعت، سه ساعت... فرزانه آنقدر نماز میخواند که از پای میافتد. اما خوابش هم تمامی ندارد. یک روز، دو روز، سه روز در خواب است. بعد بلند میشود. هرآنچه خوردنی است را میخورد. حتا به شیشههای سرکه و آبلیمو هم رحم نمیکند و آنها را یک نفس سر میکشد. به این ترتیب دوران بیداری آغاز میشود. چند روز و شب بیدار است تا دوباره بیحال میشود و به خواب سنگینی فرو رود که حدود سه تا هفت روز به درازا می کشد. ... یک روز که از خواب چند روزه بیدار میشود، سرش را پایین میاندازد و از بند بیرون میزند؛ چه بسا به قصد فرار. نالهکنان و اشکریزان و لت و پار به درون بند پرتاب میشود. ... از حمام رفتن و شستشو نیز همچنان گریزان است. سر و صورتش کثیف است. موهایش ژولیده و ناخنهایش بلند. در ایام عادت ماهانهاش تحملناپذیرتر است. لباسهایش را از تن میکند و لخت مادرزاد در وسط اتاق دراز میکشد؛ ... اعتراضهای روزانهی زندانیان به زندانبانان کار را به جاهای باریک کشانده است. آنها کاری ندارند که فرزانه بیمار است و باید در بیمارستان بستری شود. دستگیرمان میشود که قصد اذیت و آزار ما است. آن هم به دست کسی که خودشان او را به این روز انداختهاند. ... فرزانه را به انفرادی انداختهاند و حالش بدتر از پیش شده است. چند بعدی خودش از راه میرسد. حال و روزش بدتر از گذشته به نظر میرسد. بوی گند میدهد و مگسهای زیادی بر سر و صورتش نشسته. دم در هواخوری اتراق میکند و زود به خواب میرود. این بار، در همان جا که زندگی میکند، ادرار هم میکند. ... »
فرزانه عمویی با این وضعیت تا سال ۶۹ در زندان نظامی که از «عدالت و آزادگی» دم میزد باقی ماند. گالیندوپل نماینده ویژه سازمان ملل برای بررسی وضعیت حقوق بشر که به ایران آمد فرد دیگری را به جای او به وی نشان دادند تا مطمئناش سازند در «امالقرا»ی اسلام رعایت موازین اسلامی مو به مو انجام میگیرد و آنچه ضد انقلاب شایع میکند دروغی بیش نیست.
داستان دختران زندانی شیراز را در کتاب فریبا ثابت بخوانید تا به عمق فاجعهای که در دوران سیاه صدارت همسرتان روی داده پی ببرید . این فجایع در همه زندانها یکسان بود.
در سیاه ترین دوران جمهوری اسلامی نمایندگان همسر شما وظیفهی فریب افکار عمومی دنیا را به عهده داشتند.
شما خطاب به «آقای قاضی القضات» نظام ولایت فقیه نوشتهاید:
«این شقشقه عریضه وار را از آن روی مینویسم که بر این باورم اگر امور به طور طبیعی و درچارچوب آرمانهای مشروطه و ارزشهای فراموش شده آغاز انقلاب اسلامی جریان داشت این همه انحراف و ظلم و ستم اتفاق نمیافتاد و اگر هم به طور نسبی جنایت و جرمی بود، باید قوه قضائیه پاسخگوی آن میبود .»
ممکن است توضیح دهید ارزشهای فراموش شدهی آغاز انقلاب اسلامی که با «اعدام روی پشتبام مدرسه» آغاز شد چه بود که اگر امور به طور طبیعی پیش میرفت این همه «انحراف و ظلم و ستم اتفاق نمیافتاد»؟ آیا آنچه که گفتم امور طبیعی در چارچوبهای آرمانهای مشروطه بود؟ آرمانهای مشروطه کجا و انقلاب اسلامی کجا؟ آرمانهای مشروطه، شیخ فضلالله نوری را به دار کشید و انقلاب اسلامی فرزند خلف شیخ فضلالله نوری را به تخت نشاند.
مگر نه این که سالها بعد رفسنجانی اعتراف کرد که دستگیری آنها اشتباه بود؟ آیا نخواندهاید و نشنیدهاید که برای اعتراف آنها به «کودتا» علیه نظام، چه شکنجههایی را زندانیان مسنی که گاه به سختی راه میرفتند متحمل شدند؟ آیا میدانید پارهای از آنها مانند کی منش در زیر شکنجه به قتل رسیدند؟ آیا فراموش کردهاید آنها را که جز خدمت به نظام کاری نکرده بودند در کشتار ۶۷ بیرحمانه به دار آویختند؟ هیچ میدانید حکم اعدام هویدا را دادگاه «عدل اسلامی» امام شما به جرم جنایاتی که ساواک مرتکب شده بود صادر کرد و هادی غفاری در راهرو دادگاه تیر به گردن او زد؟
هویدا دستگیری هیچ زندانی شکنجه شده و اعدام شده را به شاه تبریک نگفت که همسر شما دستگیری آنها را رسماً به امامش تبریک گفت. هویدا هیچگاه رسماً مانع بازدید و یا رسیدگی به موارد نقض حقوق بشر از سوی نهادهای مسئول بینالمللی نشد اما همسر شما رسماً موضعگیری کرده و با تحقیق بینالمللی در مورد نقض حقوق بشر در ایران و به ویژه زندانها مخالفت کرد.
همسر شما خواهی نخواهی مسئول اعمالی است که دوران صدارت او انجام گرفته است. او به لحاظ حقوقی، سیاسی و اخلاقی مسئول یک دهه جنایت است.
«بیرون این زندانهای کوچک و مخوف چون اوین و کهریزک، گوهر دشت و بهبهان و ایذه و بابل و ساری و کرمانشاه و مشهد و شیراز واهواز سایر زندانهای ریز و درشت و پنهان و آشکار دیگر ، که در گوشه و کنار مملکت برپا کرده اند ایران سرتاسر زندانی بزرگ با شنودها و تعقیبها و مراقبتها و محیط سرتاسر پلیسی تبدیل شده است.»
با غم و اندوه از دست دادن آنهایی که با جان و دل دوستشان داشتم به سادگی کنار میآیم. چرا که میدانم به نسل پرغروری تعلق داشتند که سر بر آستان جنایتکاران نسائید و در خونین ترین روزها، آزادی را فریاد کرد نسلی که منتهای شقاوت و بیرحمی هم مانع پیگیری آرمانهایش نشد.
خشم و دردم آنجایی است که شما در مقام دفاع از حقوق مردم و به ویژه زنان ایران، سیاهترین روزهای تاریخ میهنمان را انکار میکنید. اندوهم آنجایی است که شما در پوشش دفاع از حقوق مردم جنایات صورت گرفته در دههی ۶۰ و «دوران طلایی امام » و صدارت همسرتان را جنایت نمیدانید!
آزردگیام آنجایی است که شما تحت «عنوان زنی که دلسوز ملت ایران است» بر حقیقت خاک میپاشید.
ایرج مصداقی ۷ آذر ۱۳۸۹
news.gooya.com/politics/archives/2010/11/113879.php
همسر رئیس سازمان حقوق بشرکردستان در مصاحبه با روز:
جان محمدصدیق کبودوند در خطرست
خانواده محمدصدیق کبودوند، رئیس سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان، که طی اطلاعیهای از فشار مغزی و عصبی، نابینایی موقت و قطع تنفس این فعال حقوق بشر خبر داده بودند، در مصاحبه با روز ضمن تائید این خبر، ناظران و مقامات زندان را مسئول حفظ جان کبودوند دانستند و با تاکید بر خطرناکی وضعیت او، خواستار آزادی هر چه سریع تر این فعال حقوق بشر شدند.
پریناز حسینی، همسر محمد صدیق کبودوند، از کاهش وزن و رنگ پریدگی همسرش بر اثر بیهوشی در زندان می گوید. او همچنین تبعیض هایی را یادآور می شود که همسرش در زندان و در روند دادرسی به علت "کرد" بودن با آنها رو به روست و از احتمال مرگ موسس سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان ابراز نگرانی می کند.
از سوی دیگر اجلال قوامی، سخنگوی سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان، در مصاحبه با روز، تاسیس و تاثیر این نهاد حقوق بشری در مناطق کردنشین ایران را علتی برای بازداشت و خودداری از اعطای مرخصی به محمد صدیق کبودوند در دوران محکومیت می داند.
فشار مغزی و عصبی، قطع تفس و بی هوشی
کردوند، پایگاه اطلاع رسانی خانواده کبودوند، روزگذشته اعلام کرد آقای کبودوند "پدر حقوق بشر کردستان" برای بار دوم طی 2 ماه گذشته در اثر فشار مغزی و عصبی دچار بی هوشی شد.
پریناز حسینی، همسر آقای کبودوند، با تائید این خبر در مصاحبه با روز می گوید: "در ساعتهای اولیه بامداد روز جمعه 28 آبان ماه، همسرم به علت فشار مغزی و عصبی و همچنین قطع تنفس دچار حدود نیم ساعت بی هوشی شده که پس از به هوش آمدن با نابینایی موقتی و از کار افتادن قسمتی از مغز توام با فشار سنگین و درد غیرقابل بیان و تعریق سرد، بی حسی و فلج شدن بخشی از بدن روبرو شده است."
به گفته خانم حسینی وضعیت همسرش بعد از نیم ساعت به طور نسبی به حالت عادی برگشته است.
او می گوید: "بعد از اطلاع مسئولان ناظر زندان در غیاب کادرهای پزشکی همسرم با آمبولانس به بهداری زندان منتقل شده است. بنا به اطلاع خانواده کادرهای نظامی به خاطر بیدار شدن از خواب، برخورد بسیار زنندهای با آقای کبودوند داشتهاند و با عصبانیت و پرخاشگری وی را به بهداری منتقل کرده و در بهداری نیز وی مورد رسیدگی و بررسی لازم پزشکی قرار نگرفته است. این در حالیست که پیشتر کادرهای پزشکی با توجه به شرایط خاص همسرم، مکررا تاکید کرده اند که در صورت بروز هر اتفاقی باید به صورت ویژه به وضعیت وی رسیدگی شود. با این حال همسرم پس از معاینه سرپایی به بند بازگردانده شده است."
پریناز حسینی با نگران کننده خواندن وضعیت آقای کبودوند، آخرین ملاقاتشان را اینگونه توصیف می کند: "ایشان به شدت دچار کاهش وزن و رنگ پریدگی شده بودند و آثار بیماری بر ظاهرشان کاملا مشهود بود. هر چند در ظاهر به لحاظ روحی خوب بود، اما همانطور که دفعات قبل هم در جریان ملاقات ها یادآوری می کردند، این بار نیز از برخورد تبعیض آمیز ناظران زندان به ویژه با زندانیان کُرد به شدت ابراز نگرانی کرد. این موضوع همواره تاثیرات روحی مخربی بر همسرم بر جای گذاشته است."
محمد صدیق کبودوند، موسس و رئیس سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان به دلیل فعالیت های حقوق بشری، نوشته ها و تاسیس سازمان غیردولتی دفاع از حقوق بشر کردستان به بیش از 10 سال زندان محکوم شده است. وی اکنون در چهارمین سال زندانش به سر می برد و حکم او قطعی و درخواست رسیدگی مجدد نیز رد شده است.
خانم حسینی از پیگیریها و درخواستهای بی پاسخ خانواده در طول این چهار سال می گوید: "ما در طول این چند سال علیرغم تلاشهای بسیار هنوز موفق به دیدن شخص دادستان نشده ایم. تا این لحظه حتی یک سطر به مکاتبه ها و مراجعه های پیاپی ما هم پاسخی داده نشده است."
وی در مورد تلاشهای حقوقی وکلا در راستای کاهش حکم آقای کبودوند و انتقال وی به بیمارستان خارج از زندان می گوید: "وکلای همسرم خانم ستوده و آقای سیف زاده هستند که متاسفانه یکی از آنها در زندان به سر می برد و دیگری هم درگیر پرونده شخصی خودشان هستند. هر چند تلاش های ایشان نیز بی نتیجه مانده است، اما قبل از بروز این مشکلات آنها نهایت تلاش خود را برای مرخصی و کاهش حکم آقای کبودوند انجام دادند."
نسرین ستوده، وکیل مدافع محمد صدیق کبودوند، که اینک خود در زندان به سر می برد، در یکی از آخرین مصاحبه هایش قبل زندان، در خصوص پرونده آقای کبودوند به روز گفته بود: "به عنوان وکیل آقای کبودوند، بعد از آنکه حکم ایشان در دادگاه تجدید نظر مورد تائید قرار گرفت، از اعمال ماده 18 استفاده کردم. همان زمان اعتراض را به هیات تشخیص دیوان عالی کشور ارائه دادم اما متاسفانه قضات مربوطه بعد از گذشتن زمانی خیلی طولانی، اعلام کردند این درخواست مورد تائید آنها قرار نگرفته و متاسفانه حکم صادره قطعی شده است. متاسفانه باید بگویم وکلا در رابطه با پرونده آقای کبودوند نمی توانند هیچ کاری انجام دهند، اما این حکم با هر اصولی از قانون و هر مفهومی از عدالت مورد بررسی قرار بگیرد، حکمی غیر قانونی، غیر حقوقی، ظالمانه و ناعادلانه است."
انتقام به خاطر تاسیس سازمان حقوق بشر کردستان
از سوی دیگر، اجلال قوامی سخنگوی سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان، در مصاحبه با روز ضمن یادآوری حق مرخصی برای زندانیان و به ویژه زندانیان سیاسی، با یادآوری اصول قانون اساسی و قانون مجازات اسلامی، خودداری مسئولان قضایی از دادن مرخصی به محمد صدیق کبودوند را از جمله موارد بارز نقض قانون و نقض حقوق زندانی می خواند.
به گفتهی آقای قوامی، محرومیت کبودوند از حق مرخصی، در شرایطی صورت می گیرد، که این حق حتی به زندانیان بعد از انتخابات ایران نیز، که ظاهرا شرایط خاص تری نسبت به سایر زندانیان سیاسی دارند، تعلق گرفته است.
خود داری مقامات قضایی از اعطای حق مرخصی به محمد صدیق کبود وند چه دلایلی می تواند داشته باشد؟ قوامی می گوید: "آقای کبودوند به عنوان پیشگام فعالیتهای حقوق بشری درکردستان به همراه جمعی دیگر از فعالان حقوق بشری در فضای به شدت امنیتی این منطقه، اقدام به تاسیس سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان کردند. این سازمان بعد از مدتی به فراتر از مرزهای کردستان و ایران کشیده شد و در درحال حاضر نیز به لحاظ بین المللی و حقوقی از جایگاه ویژه ای برخوردار است. فعالیت های سازمان حقوق بشر کردستان توانسته تاثیرات به سزایی در ایران و مناطق کردنشین داشته باشد. در حقیقت رشد و تاثیرات این سازمان سبب بغض هایی شد که نهایتا در مسیر پرونده در زمان قبل از زندان و حتی در دوران زندان نمود پیدا کرد."
از وی در مورد تلاشهای سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان در مورد پرونده آقای کبودوند می پرسم، واز اینکه چرا این تلاشها و فشارهای فعالان حقوق بشر در این خصوص بی نتیجه مانده است؟ آقای قوامی می گوید: "در طول این چند سال همکاران آقای کبودوند در سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان، و سایرنهادهای حقوق بشری و رسانهای اساسی ترین کاری که در حمایت از ایشان انجام دادند امر اطلاع رسانی و انتشار بیانیه خطاب به شخصیت ها و نهادهای قضای جمهوری اسلامی بوده است."
سخنگوی این سازمان حقوق بشری کرد، می افزاید: "آقای کبودوند چندی پیش در جریان یکی از ملاقات ها از خانواده خواسته بود هیچ گونه درخواستی مبنی بر آزادی، مرخصی و یا حتی انتقال او به بیمارستان رابه مقامات قضایی جهموری اسلامی ارائه ندهند. این واقعیتی که ایشان اشاره کرده اند به این معناست که در واقع هیچ کاری در خصوص پرونده وی از دست سازمان حقوق بشر کردستان و خانواده برنمی آید؛ چراکه مسئولان در این رابطه پاسخ گو نیستند. با این حال ما کماکان امیدوایم همانطور که مسئولان قضایی طی چند روز گذشته با مرخصی و آزادی تعدادی از زندانیان سیاسی موافقت کردند، با آزادی یا مرخصی آقای کبودوند هم موافقت کنند."
اما پریناز حسینی، همسر موسس سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان، که از مقامات قضایی ایران در خصوص پرونده همسرش، نا امید شده است، در مورد حمایت فعالان حقوق بشر در داخل و خارج از ایران می گوید: "ما از فعالان داخل ایران انتظاری نداریم، چون آنها در داخل ایران برای فعالیت محدود هستند و با توجه به شرایط امنیتی مملکت کسی جرات حمایت از یک زندانی سیاسی به ویژه یک زندانی سیاسی کرد را ندارد. با این حال در تمام این سالها هر یک به گونه ای حمایت خود را از آقای کبودوند اعلام کرده اند. فعالان حقوق بشر خارج از کشور نیز در طول ماه های گذشته با ما تماس گرفته و تاکید کرده اند که پیگیر سرنوشت همسرم هستند."
خانم حسینی سپس خطاب به فعالان می گوید: "آقای کبودوند قبل از آنکه کُرد باشند، یک انسان هستند. انسانی که در طول تمام سالهای قبل از زندان در کنار مردم کردستان به دفاع از سایر زندانیان و فعالان سیاسی و حقوق بشری در سطح ایران پرداختند. تنها خواهش من از فعالان حقوق بشر این است که بدون تبعیض و به عنوان یک زندانی سیاسی، به عنوان یک انسان که آزادی اش سلب شده است، انسانی که در وضعیت وخیمی به سر می برد و نیاز به مداوا دارد، از آقای کبود وند دفاع کنند."
پایگاه اطلاع رسانی این فعال حقوق بشر روز گذشته با ابراز نگرانی از آینده محمد صدیق کبودوند، یادآوری کرده بود که پیش از این نیز افرادی در شرایط مشابه، به دلیل بی توجهی مسئولان درمانگاه در زندان جان سپرده اند.
شاید از این رو باشد که همسر آقای کبودوند، در پایان مصاحبه اش با روز ضمن ابراز نگرانی ازاحتمال "مرگ" آقای کبودوند در زندان، هرگونه اتفاق بعدی و عواقب ناگوار احتمالی برای کبودوند را متوجه مسئولان درمانگاه زندان می داند.
ضرورت واقع بینی
توجه به واقعیت یکی از سنجه های مهم انسانیت و عقلانیت است. دراصل تصدیق واقعیت، پرهیز از فریب و تحریف امور واقعی که در جهان خارج رخ می دهد مرز بین زیست انسانی و اهریمنی را ترسیم می کند.
البته مسئله به همین سادگی نیست که فقط جدالی را توصیف کند که در یک طرف میدان اراده ای وجود دارد که خود را متعهد به بازتاب واقعیت می داند و در قطب مقابل نیرویی است که می خواهد حجابی بر واقعیت بر افکند و پندار خود را جانشین سازد.
ابعاد مسئله بسیار فرا تر از رویارویی دروغ در برابر راست گویی است. توهم و نقصان در دریافت واقعیت باعث می شود عده ای با نیت خیر از درک واقعیت محروم شوند در حالی که فکر می کنند برداشت شان درست است. آنها متوجه نیستند چون رنگ شیشه عینک شان سبز هست دنیا را فقط سبز می بینند. ناتوانی در قوه شناخت ناگزیر به عجز از دریافت واقعیت منتهی می گردد. ذهنیت مالیخولیایی حد افراطی این ناتوانی در ادراک واقعیت هست.
از سویی دیگر، اغلب آدمیان عادی مشتاق هستند تا به آرزو های شان لباس واقعیت بپوشانند. از این رو از اغراق استقبال می کنند. دوست دارند وقایع را چنان بزرگ نمایند تا تصورات دلخواه شان تحقق یابد. این خصیصه تسهیل کننده شکل گیری حرکت های پوپولیستی است.
از سوی دیگر بعضی اوقات چنان واقعیت زشت و تلخ است که افراد ترجیح می دهند آن را نبینند و یا مخفی کنند. برخی تحمل کشیدن سنگینی بار آن را ندارند.
شدت انزجار از اعمال حکومت نیز پیشاپیش فضا را برای سیاه نمایی از اوضاع کشور مساعد می سازد. بازگویی واقعیت ها مربوط به جامعه در ذهنیت عده ای، تابعی از غلظت آنها علیه حکومت است. گویی جنایت آمیز بودن و بطلان رفتار حکومت مستلزم آن است که مرتکب شریرانه ترین اعمال و شنیع ترین قساوت ها گردد.
استبداد زدگی ناشی از زیست طولانی در زیر سایه حکومت های خودکامه نیز دامنه استفاده از ایهام و مجاز را از صنعت ادبی خارج ساخته و به زندگی مردم گسترش داده است. گریز از صراحت کلام، پوشیده سخن گفتن و تعارفات کلامی محصول فرهنگ استبداد زده است و پسامد آن در هم ریختن مجاز و واقعیت و کاربرد مشروع استفاده از دروغ مصلحت آمیز است. مصلحت میدانی است که توجیه گر دخل و تصرف در واقعیت و نمایش تصویر دلبخواهانه از آن است.
جماعت دیگری نیز هستند که فکر می کنند اهداف خوب و نیک، مجوزی هستند تا بتوان واقعیت نما را به جای واقعیت نشاند . از دید آنان باید در واقعیت دستکاری کرد تا امید و نشاط را در جامعه و خیل مشتاقان تزریق کرد. حال اگر مدعیات کاذب بود و جایی در جهان واقعیات نداشت، چه باک که هدف وسیله را توجیه می کند!
بنابراین داوری پیرامون بی اعتنایی به بارتاب واقعیت بسیار دشوار است. انعکاس تصویر ناتمام واقعیت لزوما نمی تواند عملی غیر اخلاقی و نادرست محسوب شود. در اینجا سئوال پیش می آید ملاک ها و موازین دستکاری در واقعیت کجا است؟ تا عملی پلید و ضد انسانی تلقی نگردد.
مراد از واقعیت در اینجا بعد مادی واقعیت، صرف نظر از معني، ماهيت و نام آن است که پیش از تفسیر و تعبیر در مقابل دیدگان آدمی قرار می گیرد. در واقع وجود عینی پدیده ها است که مستقل از دستگاه شناخت ناظر، موضوع تفسیر و آگاهی قرار می گیرد. جهان واقع، جهاني است كه وقوع دارد، بدون وجود حقيقت.
واقعیت می تواند بدون حقیقت وجود داشته باشد و لزوما بازتاب دهنده حقیقت و امر مطلوب نیست. همچنین واقعیت زنده و در حال تکوین و شکل گیری مد نظر است که هنوز حضور دارد .می توان بی واسطه و به صورت ملموس آن را درک کرد و در حصار گذشته قرار نگرفته است. بازنمایی واقعیت مد نظر نیست که به بازسازی تصویر به وقوع پیوسته در زمان گذشته می پردازد و سعی می کند با استفاده از واسطه ها و دلالت ها تفسیری حتی المقدور نزدیک به آن را ارائه دهد. همچنین تاکید بر واقعیت به معنای نفی عبور از آن یا بی توجهی به فراسوی واقعیت نیست.
در اصل موضوع این نوشتار، دو گانه واقعیت – حقیقت یا هست ها و باید ها نیست. پرداختن به این مقوله از حوصله این مقاله خارج است که به نوعی با محافظه کاری و رادیکالیسم یا واقعیت گرایی در برابر آرمان گرایی ارتباط پیدا می کند. در این قلمرو نگارنده پشتیبان رادیکالیسم کارگشا و آرمان گرایی معقول در خلق فضای جدید و شکستن حصار واقعیت هایی است که انسان را از رشد و زیست سعادت مندانه باز می دارد.
دوگانه "مبنا قرار دادن هست ها در میدان عمل" و "بزرگنمایی و نمایش تصویری خلاف واقع"، موضوع مورد بحث هست. آیا می توان برای اهداف خوب و اساسا هر منظوری واقعیت ها را دگرگونه جلوه داد و آنها را در مسیر دلخواه آرایش کرد ؟
تکلیف حاکمیت در این راستا روشن است که بر اساس سرشت تمامیت خواهانه اش واقعیت ها را تحریف می کند و تصویری دروغین را به جامعه عرضه می نماید. واقعیت ها چون زشتی و عیوب عملکرد اصحاب قدرت خودکامه را آشکار می سازند و به مانند سیلی هستند که اگر راه بیفتد هستی فریبکاران را بر باد می دهد، لذا باید مخفی نگاه داشته شوند و در عوض انگاره های کاذب و خلاف واقع به جای آنها بنشینند.
این نگرش بنیان وشالوده امپراطوری دروغ را تشکیل می دهد. از بین بردن تمامی نهاد های نظارتی و از میدان به در کردن کارشناسان مستقل، رواج گسترده سانسور و خود سانسوری همه ابزار هایی است تا جلوی نشر واقعیت ها گرفته شود و در عوض برساخته های مطلوب حکومت به کمک بمباران خبری و پروپاگندا بر اذهان قرار گیرد. در این میان دانسته و یا ندانسته توصیه استالین نیز بکار گرفته می شود که اگر واقعیت ها با خواست پرولتاریا (بخوانید نظرات شخصی وی)نخواند وای به حال واقعیت ها.بر این اساس حاکمیت با سیاست داغ ودرفش به تنبیه هر کسی می پردازد که شهامت به خرج داده و دروغ ها وبی صداقتی های متولیان امور را فاش ساخته است. اکثر کسانی که امروز اسیر میله های زندان هستند یا خانه نشین شده اند و یا امکانی برای نشر نظرات و توصیف واقعیت های جامعه ندارند، در واقع به صورت صریح ویا تلویحی تو خالی بودن مدعیات حاکمیت و تفاوت فاحش اعمال و ادعاهای آن را گوشزد کرده اند.
اما دستکاری واقعیت فقط منحصر به حکومت نیست اگر چه مخرب ترین و مضر ترین شکل آن از سوی حکومت صورت می گیرد. اما نیروهای دیگری نیز هستند که که اعتنایی به واقعیت ندارند. برخی دن کیشوت وار تصورات شان را بیان می کنند و غرق در اوهام شان هستند. البته بر آنان حرجی نیست به لحاظ اینکه دستگاه شناخت شان آسیب دیده است. برخی برای فرار از وضعیت نا بسامان خود در عرصه عمومی، مسائل را بگونه ای دیگر بازتاب می دهند. عده ای نان شان در گرو اغراق و بیان پر طمطراق مسائل است. برخی عوامفریبی و دروغ پیشه شان است و وسیله گذران امور. این گروه ها موضوع بحث نیستند و وضعیت آنان کم و بیش روشن است. اما روی سخن من با افراد و گروه هایی است که با نیت خیر به بزرگنمایی واقعیت می پردازند یا از چیزی دم می زنند که اساسا وجود خارجی ندارد و فقط تصورات و رویا های آنها را آشکار می سازد.
رصد کردن وقایع رخ داده در جنبش سبز از ابتدا تا کنون اراده ای را نشان می دهد که اصرار عجیبی بر بزرگنمایی روی داد ها دارد . البته شرایط خاص سیاسی ایران و طولانی شدن گذار به دموکراسی و دستیابی به توسعه سیاسی مستعد بروز رفتار متوهمانه است. انفجار هیجانات عمومی فراگیر، برخی را وسوسه می کند که روز موعود نزدیک است و بدینترتیب عده ای جو گیر می شوند. البته جامعه توده ای، نبود اطلاعات مستند و دست اول، طبع احساسی مردم ایران، تنگناهای ساختاری اطلاع رسانی مستقل، اخلال و خرابکاری نهاد های حکومتی و خلاء وجود نها دها و سازمان های سیاسی متشکل، تقویت کننده جو گیری سیاسی است.
عده ای فکر می کنند به عنوان مثال دفاع از جنبش دانشجویی مستلزم آن است که در همه شرایط از فعال بودن آن دم زد و چشم بر روی واقعیت های منفی بست. در این نگرش، وضعیت واقعا موجود جنبش سبز و واقعیت های آن اعم از نقاط قوت و ضعف مهم نیست بلکه باید مرتب زنده بودن جنبش سبز و توانمندی های خیره کننده آن را به رخ کشید تا نیرو های حامی مرتب تهییج شوند. هر برخورد واقعبینانه ای که با ذکر برخی از کاستی ها و ضرورت رعایت توازن قوا همراه است مورد نکوهش این جریان قرار می گیرد چرا که باعث ناامیدی هواداران می گردد! این مشکل در سطحی دیگر مولود عدم توازن در کاربرد شعار وشعور در مبارزات سیاسی است.
گریز از واقعیت و میدان دادن آزرو ها و تصورات دلخواه در میدان عمل نه تنها کمکی به پیشبرد حرکت ها نمی کند بلکه خود به حجابی برای دیدن درست مسائل بدل می شود و در گام بعدی باعث می گردد تا پرده توهم بر چشمان کنشگران پیله ببندد. نتیجه محتوم این رویکرد خطای تحلیل و اشتباهات فاحش در تدوین خط مشی ها است.
تاریخ معاصر ایران آکنده از رویداد هایی است که برآورد غلط از شرایط اجتماعی و سیاسی و توازن قوای حکومت و مردم منجر به شکست های بزرگ و تثبیت نیروهای تند رو و خشونت طلب شده است. نیروهایی که در خرداد و مهر ماه 60 حکم به بیرون آمدن مردم معترض دادند ، هرگز فکر نمی کردند که فرجام کار آنچنان خواهد شد. یا مروری بر خاطرات منتشر شده زندانیان سیاسی قبل و بعد از انقلاب نشان می دهد که چگونه برخی از زندانیان سیاسی مقاوم و پر آوازه به دلیل ارزیابی غلط از توان خود و زندانبانان به رویکرد تهاجمی پرداختند، اما در مواجه با فشار های طاقت فرسا قامت شان شکست و برخی از آنها به شدت بریده و در خدمت دستگاه سرکوب قرار گرفتند. برخورد غیر واقعبینانه آنها باعث گشت شرایط زندان بد تر شده و زندانیان برخی از امتیازاتی که بر اساس مقاومت معقول به دست آورده بودند، از دست بدهند.
اگر دیروز قیام توده ها و به پا خواستن خلق های مبارز عنصر توهم ساز بود امروز شبکه های اجتماعی و رسانه تصویری بومی مساعد کننده کژ پنداری است.
آسیب شناسی "ناکامی حرکت های تحول خواهانه" و "دیرپایی ساخت قدرت مطلقه" روشن می سازد که برخورد تخیلی و گریز از توجه به واقعیت ها یکی از عوامل مهم شکست بوده است.
البته توجه به واقعیت به معنای تسلیم شدن در برابر محدودیت ها نیست. بلکه شکل موثر مبارزه حرکت به سمت هدف با توجه به محدودیت ها و تنگنا ها است در غیر این صورت گریزی از بن بست نیست. ارزیابی صحیح از موازنه قوا شرط لازم موفقیت است.
تداوم یک حرکت اجتماعی و سیاسی مستلزم فعالیت و تحرک واقعی آن است. وقتی جنب و جوشی در جهان خارج وجود ندارد نمی توان صرفا با سخن گفتن و رجز خوانی زنده بودن جنبشی را نشان داد. شاید بتوان در کوتاه مدت تصوری را القا کرد اما بالاخره ناظران و بازیگران متوجه تفاوت فاحش آنچه که در صحنه عمل می بینند با آنچه برخی از حامیان پر حرارت توصیف می کنند ، خواهند شد. این لحظه رستنگاه تولد دلسردی و افسردگی سیاسی است که ضربات زیادی به اعتماد عمومی می زند.
از سویی دیگر وقتی توصیفی از جنبش های اجتماعی و یا کلا هر پدیده سیاسی می شود که با واقعیت تناسبی ندارد، مرز بین راست و دروغ نیز مخدوش می گردد. قطعا انگیزه اغلب اغراق کنندگان نیک و خوب است اما نتیجه ناخواسته عمل آنان دامن زدن به فریبکاری سیاسی است که بهانه به دست حاکمیت می دهد تا شیوه نا پسند خود در قلب واقعیت ها را توجیه کند و ان را امری متداول در میدان عمل سیاسی نشان دهد.
استفاده از شیوه نا پسند اغراق گویی در زمان انقلاب بر علیه رژیم پهلوی و تطهیر کردن دروغ های مصلحتی باعث شد تا برخی از کارگزاران جمهور ی اسلامی آن را دستمایه توجیه دروغپردازی قرار دهند.
برخورد واقع بینانه با مسائل و پرهیز از بزرگنمایی کمک می کند تا کنشگران سیاسی و اجتماعی درک بهتری از وضعیت خود و نقاط قوت و ضعف داشته باشند و بدینترتیب به راهکار هایی بیندیشند که احتمال بیشتری برای رسیدن به موفقیت دارند و یا حداقل منجر به بد تر شدن اوضاع نگردند.
توجه به واقعیت و دوری از نشاندن تصورات و آرزو ها بر قامت هست ها ضمن آنکه نشانگر تعهد به حقیقت و اجتناب از فریب هست.همچنین ارزش ذاتی دارد و بیانگر فضیلت اخلاقی است.
مزیت دیگر، فعالیت کارامد تر کنشگران است تا کوشش بیشتری داشته باشند. به عنوان مثال اگر یک جنبش اجتماعی در مقطعی دچار رکود گردد، بهتر است تا به شکل مشفقانه عیوب و کاستی های آن را بیان کرد. نه اینکه صرفا با توجه به موفقیت های گذشته و حقانیت حرکت، به پرده پوشی وضع نا مناسب فعلی پرداخت و با تجلیل های احساسی ، فعالان را تهییج کرد. این رویکرد نه تنها نتیجه ای در بر ندارد بلکه باعث رخوت فعالان می شود. فرض کنید فردی در کمپینی کار می کند که قرار است صد ها هزار امضا جمع کند، اما در شرایطی که هنوز معلوم نیست چه قدر امضا جمع شده است، مرتب از موفقیت های بزرگ این کمپین داد سخن سر داده می شود، طبیعی است بر اساس برداشت غیر واقعی از شرایط و حس موفقیت نا معلوم القایی انگیزه فعالیت آن فرد کم می شود و در نتیجه عملا کمپین مفروض آسیب می بیند.
لذا باید واقعیت های عینی را به عنوان معیار اصلی سنجش موفقیت و چگونگی وضعیت هر جنبش و حرکت سیاسی- اجتماعی قرار داد. برخورد تخیلی، بزرگنمایی، توهم و جو گیری آفاتی هستند که در نهایت نه تنها به تقویت نیروهای سیاسی و اجتماعی تحول خواه منجر نمی شوند بلکه با دامن زدن به خود فریبی، تلقی کاذب از توانایی ها ایجاد می کنند. در نتیجه، خود بزرگ بینی سبب دست کم گرفتن قدرت حاکم و چشم پوشی بر ایراد ها و ضعف ها می گردد. محصول طبیعی این فرایند شکست حرکت های اعتراضی، افزایش یاس و دلزدگی در نیروهای تحول خواه و تثبیت ساختار قدرت خودکامه است.
بویژه در زمانه کنونی که بهره گیری از واقعیت مجازی یک امر اجتناب ناپذیر است باید به هوش بود که دچار درک نادرست از مولفه های جهان سایبری نشد. واقعیت مجازی امری متفاوت از واقعیت فیزیکی است. تحلیل و تفسیر جهان واقع از دریچه واقعیت مجازی ظرافت ها و قانونمندی های خودش را دارد. بدون در نظر گرفتن این موارد، صرفا تفسیر و تحلیل بر اساس اخبار و گزارش های مندرج در تارنماهای مختلف و شبکه های اجتماعی مجازی و یا کامنت های کاربران، می تواند به نتیجه گیری های غلط منتهی گردد.
محمدحسين صفار هرندي با اشاره به وضعيت بحراني آمريكا گفت: آمريكا در ابتداي راه بحران قرار دارد و نسل سوميها و جوانترهاي ما افول قطعي امپراطوري آمريكا را خواهند ديد.
به گزارش فارس، محمدحسين صفار هرندي سه شنبه شب در هفتمين يادواره 40 تن از شهداي پايگاه مقاومت جان نثاران اسلام مسجد قائم بالا با بيان اينكه موج نفرت از آمريكا آنقدر بالا گرفته كه به درون آمريكا رسيده است، اظهار داشت: نشريه "اشپيگل" يك نشريه اروپايي صهونيستي است، در يكي از شمارههاي آن از وضعيت آدمهايي نوشت كه حتي با ماشينهاي گرانقيمت به مراكز خيريه ميروند تا غذا تهيه كنند، آمريكا همه هستي خود را از دست داده و در سراشيبي سقوط افتاده است.
وي تصريح كرد: وضعيت آمريكا بحراني است و حال يك عده آدم عقب افتاده سعي ميكنند عصا زير بغل اين مفلوك بگذارند، آمريكا تازه در ابتداي راه بحران قرار دارد و نسل سوميها و جوانترهاي ما افول قطعي امپراطوري آمريكا را خواهند ديد و هيچ بعيد نيست اين كشور به يك كشور جهان سومي تبديل شود.(1)
گوینده این سخنان کسی است که فقط چند روز مانده به پایان دولت نهم، به خاطر مخالفت بسیار کوچکی با آقای احمدی نژاد، به شکل توهین آمیزی از کابینه اخراج شد تا به خاطر همان چند روز، لقب وزیر اخراجی در کارنامه اش ثبت شود. وی اکنون نوید افول و فروپاشی کشوری را می دهد که استاد دانشگاهش با همه مزایا و امکاناتی که از دولت آمریکا می گیرد، مشاور رییس جمهور کشور ایران می شود و در ستونهای تندرو ترین نشریه ضد آمریکایی در ایران، فساد و فریب و انحطاط آمریکا را به تصویر می کشد. حمید مولانا را می گویم. کم نیستند کسانی که حتی یک روز حاضر به زندگی در زادگاه خود نیستند و دیدن فقر و عقب ماندگی هموطنانشان آنها را دچار تهوع می کند و در همان حال غرق در امکانات و دستاوردهای غرب، ندای بازگشت به خویشتن سر می دهند.
اما فروپاشی و یا سقوط آمریکا به جهان سوم چه دردی را از ما دوا می کند که اینچنین مشتاق آنیم؟ لابد چین و روسیه و هند را لایق این منصب می دانیم. آقایان خود بهتر از هر کسی می دانند که حکومتهای آزاد و لیبرال به مراتب سازگاری بیشتری با خداباوری و مذهب داشته و دارند و خطر واقعی زمانی است که حکومتهایی همچون حکومت فعلی چین، به بلوک های قدرتمند و تعیین کننده در سطح بین الملل تبدیل شوند. چنین حکومتی صدها نفر از مسلمانان اویغور را در چند روز قتل عام کرد و ما با همه مدعیاتی که داریم، از یک اعتراض کوچک هم امتناع کردیم.
از این گذشته، دلایل ما برای اینگونه اظهارنظرها مبتنی بر کدام آمار و ارقام ها ست و غیر از تلاش برای ارضاء حس غرب ستیزی خود، چه مدرک و استنادی در اعلام سقوط تمدن غرب داریم ؟ کشوری که خود در گرداب مشکلات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی دست و پا می زند و گامبیا و هند و نیجریه هم برایش شاخ و شانه می کشند، قطعا مسائل مهمتری در آن وجود دارد که موضوع بحث و سخنرانی های مسئولین آن باشد. لیبرال دموکراسی با انعطاف و سازگاری عجیب خود، تکان ها و بحرانهای شدید را پشت سر می گذارد و بعد از هر بحران، قدرتمند تر از قبل در عرصه اقتصاد و سیاست و... ظاهر می شود. برادران مذهبی با مغزهایی سرشار از رسوبات چپ هیچگاه حاضر نشدند تفاوت رژیم ایدئولوژیک و متصلب کمونیستی با بحرانهای ذاتی اش را با نظامهای لیبرال درک کنند و منتظرند تا بار دیگر شاهد آن اتفاق تاریخی باشند. البته این مسئله یعنی ایجاد توهم کاذب در میان توده ها اعلام فروپاشی قریب الوقوع آمریکا و غرب، مختص کشور خاصی نیست. این روزها مقوله "به بن بست رسیدن"، "سقوط" و "پاسخگو نبودن" لیبرال دموکراسی به نیازهای انسان و یا رویگردانی جوانان در کشورهای غربی از آن، به کرات از سوی برخی سیاستمداران و روشنفکران در مناطق مختلفی از جهان شنیده می شود. این سخنان هیچ گاه بر پایه نظری روشنی استوار نبوده و اصولا چیزی فراتر از شعارهای ایدئولوژیک در حکومتهای توتالیتر نمیتواند باشد.
شاید بسیاری از افراد پديداري حکومتهای چپ در آمریکای لاتین، ناخشنودي تودههای مردم در خاورمیانه از سیاستهای آمریکا و به قدرت رسیدن یک گروه بنيادگرا به نام حماس از راه انتخابات، و نیز گسترش جنایت و آدمکشی از سوی القاعده در منطقه را نشانههاي افول هژمونیک لیبرال دموکراسی در جهان دانسته و از این حرکتهای پراکنده و بی اهمیت که عموما در آنها یا کمونیستهای ورشکسته و یا تروریست ها و بنیادگرایان مذهبی به قدرت میرسند، با نام گسترش مقاومتهای مردمی در برابر سلطه آمریکا و... نام می برند. بدون تردید این افراد فراموش کرده اند که روزگاری نه چندان دور، مسائلی به مراتب بزرگتر و مهمتر در برابر لیبرال دموکراسی قد علم کرده بودند اما آن مسائل اکنون به تاریخ پیوسته اند.
اگر چه این نوشتار در پی آن نیست که به لیبرال دموکراسی به عنوان گفتمانی خطاناپذیر و مصون از خدشه و اشتباه نگاه کند، اما به روشنی باید بگوییم که در جهان امروز نیاز به آن بیش از هر زمانی احساس می شود و جالب اینجاست که بر خلاف دیدگاههای معدودی از سیاستمداران ورشکسته، بیش از گذشته نیز در حال گسترش است. عقب نشینی گام به گام روسیه از اروپای شرقی و دگرگونی های سیاسی و اقتصادی در آن به نفع لیبرال دموکراسی، گسترش ناتو و اتحادیه اروپا، همراهی بیش از پیش چین با آمریکا، گسترش روابط آمریکا و هند، و دهها مورد و مصداق دیگر همگی نشان از جهانی شدن لیبرال دموکراسی و ارزشها و هنجارهای وابسته به آن در گوشه وکنار جهان و دوری مردم ایدئولوژیهای تمامیت خواه و آرمانی دارد که زمانی زندگی انسانها را به مسلخ باورهای اوتوپیایی خود می کشاند. در نظریه پایان تاریخ فوکویاما این واقعیت روشن خودنمایی می کند که لیبرال دموکراسی امروزه مطلوب و آرزوی بسیاری از مردم جهان حتی در سرزمینهایی است که روزگاری ماوای کمونیسم بوده است.
پانوشت:
1 - سایت الف. جمعه پنجم آذر هشتاد و نه
جولین آسانژ شهروند استرالیا است و ساکن سوئد نیست. آقای آسانژ می گوید حکم بازداشتش با هدف تخریب شخصیت او صادر شده است.
ویکی لیکس یک سایت اینترنتی افشاگر اسناد محرمانه دولتی است و در ماه های گذشته به خاطر انتشار مدارک سری از حضور نظامی ایالات متحده در عراق و افغانستان مورد انتقاد شدید این کشور قرار گرفته است.
یک دادستان سوئدی تابستان گذشته تحقیقاتی را درباره آقای آسانژ آغاز کرد ولی یک روز پس از صدور حکم بازداشت او، آن را لغو کرد.
ماریان نی، مدیر دفتر دادستانی سوئد در ماه سپتامبر مجددا تحقیقات درباره آقای آسانژ را آغاز کرد ولی خواستار جلب او نشد.
حال خانم نی می گوید برای کسب اطلاعات بیشتر به بازجویی از جولین آسانژ نیاز دارد.
آقای آسانژ که سی و نه ساله است، در ماه اوت برای شرکت در یک کنفرانس بین المللی به سوئد سفر کرده بود که بعدا گفته شد مرتکب تجاوز جنسی و حمله به زنی دیگر در این کشور شده است.
البته مسئله به همین سادگی نیست که فقط جدالی را توصیف کند که در یک طرف میدان اراده ای وجود دارد که خود را متعهد به بازتاب واقعیت می داند و در قطب مقابل نیرویی است که می خواهد حجابی بر واقعیت بر افکند و پندار خود را جانشین سازد.
ابعاد مسئله بسیار فرا تر از رویارویی دروغ در برابر راست گویی است. توهم و نقصان در دریافت واقعیت باعث می شود عده ای با نیت خیر از درک واقعیت محروم شوند در حالی که فکر می کنند برداشت شان درست است. آنها متوجه نیستند چون رنگ شیشه عینک شان سبز هست دنیا را فقط سبز می بینند. ناتوانی در قوه شناخت ناگزیر به عجز از دریافت واقعیت منتهی می گردد. ذهنیت مالیخولیایی حد افراطی این ناتوانی در ادراک واقعیت هست.
از سویی دیگر، اغلب آدمیان عادی مشتاق هستند تا به آرزو های شان لباس واقعیت بپوشانند. از این رو از اغراق استقبال می کنند. دوست دارند وقایع را چنان بزرگ نمایند تا تصورات دلخواه شان تحقق یابد. این خصیصه تسهیل کننده شکل گیری حرکت های پوپولیستی است.
از سوی دیگر بعضی اوقات چنان واقعیت زشت و تلخ است که افراد ترجیح می دهند آن را نبینند و یا مخفی کنند. برخی تحمل کشیدن سنگینی بار آن را ندارند.
شدت انزجار از اعمال حکومت نیز پیشاپیش فضا را برای سیاه نمایی از اوضاع کشور مساعد می سازد. بازگویی واقعیت ها مربوط به جامعه در ذهنیت عده ای، تابعی از غلظت آنها علیه حکومت است. گویی جنایت آمیز بودن و بطلان رفتار حکومت مستلزم آن است که مرتکب شریرانه ترین اعمال و شنیع ترین قساوت ها گردد.
استبداد زدگی ناشی از زیست طولانی در زیر سایه حکومت های خودکامه نیز دامنه استفاده از ایهام و مجاز را از صنعت ادبی خارج ساخته و به زندگی مردم گسترش داده است. گریز از صراحت کلام، پوشیده سخن گفتن و تعارفات کلامی محصول فرهنگ استبداد زده است و پسامد آن در هم ریختن مجاز و واقعیت و کاربرد مشروع استفاده از دروغ مصلحت آمیز است. مصلحت میدانی است که توجیه گر دخل و تصرف در واقعیت و نمایش تصویر دلبخواهانه از آن است.
جماعت دیگری نیز هستند که فکر می کنند اهداف خوب و نیک، مجوزی هستند تا بتوان واقعیت نما را به جای واقعیت نشاند . از دید آنان باید در واقعیت دستکاری کرد تا امید و نشاط را در جامعه و خیل مشتاقان تزریق کرد. حال اگر مدعیات کاذب بود و جایی در جهان واقعیات نداشت، چه باک که هدف وسیله را توجیه می کند!
بنابراین داوری پیرامون بی اعتنایی به بارتاب واقعیت بسیار دشوار است. انعکاس تصویر ناتمام واقعیت لزوما نمی تواند عملی غیر اخلاقی و نادرست محسوب شود. در اینجا سئوال پیش می آید ملاک ها و موازین دستکاری در واقعیت کجا است؟ تا عملی پلید و ضد انسانی تلقی نگردد.
مراد از واقعیت در اینجا بعد مادی واقعیت، صرف نظر از معني، ماهيت و نام آن است که پیش از تفسیر و تعبیر در مقابل دیدگان آدمی قرار می گیرد. در واقع وجود عینی پدیده ها است که مستقل از دستگاه شناخت ناظر، موضوع تفسیر و آگاهی قرار می گیرد. جهان واقع، جهاني است كه وقوع دارد، بدون وجود حقيقت.
واقعیت می تواند بدون حقیقت وجود داشته باشد و لزوما بازتاب دهنده حقیقت و امر مطلوب نیست. همچنین واقعیت زنده و در حال تکوین و شکل گیری مد نظر است که هنوز حضور دارد .می توان بی واسطه و به صورت ملموس آن را درک کرد و در حصار گذشته قرار نگرفته است. بازنمایی واقعیت مد نظر نیست که به بازسازی تصویر به وقوع پیوسته در زمان گذشته می پردازد و سعی می کند با استفاده از واسطه ها و دلالت ها تفسیری حتی المقدور نزدیک به آن را ارائه دهد. همچنین تاکید بر واقعیت به معنای نفی عبور از آن یا بی توجهی به فراسوی واقعیت نیست.
در اصل موضوع این نوشتار، دو گانه واقعیت – حقیقت یا هست ها و باید ها نیست. پرداختن به این مقوله از حوصله این مقاله خارج است که به نوعی با محافظه کاری و رادیکالیسم یا واقعیت گرایی در برابر آرمان گرایی ارتباط پیدا می کند. در این قلمرو نگارنده پشتیبان رادیکالیسم کارگشا و آرمان گرایی معقول در خلق فضای جدید و شکستن حصار واقعیت هایی است که انسان را از رشد و زیست سعادت مندانه باز می دارد.
دوگانه "مبنا قرار دادن هست ها در میدان عمل" و "بزرگنمایی و نمایش تصویری خلاف واقع"، موضوع مورد بحث هست. آیا می توان برای اهداف خوب و اساسا هر منظوری واقعیت ها را دگرگونه جلوه داد و آنها را در مسیر دلخواه آرایش کرد ؟
تکلیف حاکمیت در این راستا روشن است که بر اساس سرشت تمامیت خواهانه اش واقعیت ها را تحریف می کند و تصویری دروغین را به جامعه عرضه می نماید. واقعیت ها چون زشتی و عیوب عملکرد اصحاب قدرت خودکامه را آشکار می سازند و به مانند سیلی هستند که اگر راه بیفتد هستی فریبکاران را بر باد می دهد، لذا باید مخفی نگاه داشته شوند و در عوض انگاره های کاذب و خلاف واقع به جای آنها بنشینند.
این نگرش بنیان وشالوده امپراطوری دروغ را تشکیل می دهد. از بین بردن تمامی نهاد های نظارتی و از میدان به در کردن کارشناسان مستقل، رواج گسترده سانسور و خود سانسوری همه ابزار هایی است تا جلوی نشر واقعیت ها گرفته شود و در عوض برساخته های مطلوب حکومت به کمک بمباران خبری و پروپاگندا بر اذهان قرار گیرد. در این میان دانسته و یا ندانسته توصیه استالین نیز بکار گرفته می شود که اگر واقعیت ها با خواست پرولتاریا (بخوانید نظرات شخصی وی)نخواند وای به حال واقعیت ها.بر این اساس حاکمیت با سیاست داغ ودرفش به تنبیه هر کسی می پردازد که شهامت به خرج داده و دروغ ها وبی صداقتی های متولیان امور را فاش ساخته است. اکثر کسانی که امروز اسیر میله های زندان هستند یا خانه نشین شده اند و یا امکانی برای نشر نظرات و توصیف واقعیت های جامعه ندارند، در واقع به صورت صریح ویا تلویحی تو خالی بودن مدعیات حاکمیت و تفاوت فاحش اعمال و ادعاهای آن را گوشزد کرده اند.
اما دستکاری واقعیت فقط منحصر به حکومت نیست اگر چه مخرب ترین و مضر ترین شکل آن از سوی حکومت صورت می گیرد. اما نیروهای دیگری نیز هستند که که اعتنایی به واقعیت ندارند. برخی دن کیشوت وار تصورات شان را بیان می کنند و غرق در اوهام شان هستند. البته بر آنان حرجی نیست به لحاظ اینکه دستگاه شناخت شان آسیب دیده است. برخی برای فرار از وضعیت نا بسامان خود در عرصه عمومی، مسائل را بگونه ای دیگر بازتاب می دهند. عده ای نان شان در گرو اغراق و بیان پر طمطراق مسائل است. برخی عوامفریبی و دروغ پیشه شان است و وسیله گذران امور. این گروه ها موضوع بحث نیستند و وضعیت آنان کم و بیش روشن است. اما روی سخن من با افراد و گروه هایی است که با نیت خیر به بزرگنمایی واقعیت می پردازند یا از چیزی دم می زنند که اساسا وجود خارجی ندارد و فقط تصورات و رویا های آنها را آشکار می سازد.
رصد کردن وقایع رخ داده در جنبش سبز از ابتدا تا کنون اراده ای را نشان می دهد که اصرار عجیبی بر بزرگنمایی روی داد ها دارد . البته شرایط خاص سیاسی ایران و طولانی شدن گذار به دموکراسی و دستیابی به توسعه سیاسی مستعد بروز رفتار متوهمانه است. انفجار هیجانات عمومی فراگیر، برخی را وسوسه می کند که روز موعود نزدیک است و بدینترتیب عده ای جو گیر می شوند. البته جامعه توده ای، نبود اطلاعات مستند و دست اول، طبع احساسی مردم ایران، تنگناهای ساختاری اطلاع رسانی مستقل، اخلال و خرابکاری نهاد های حکومتی و خلاء وجود نها دها و سازمان های سیاسی متشکل، تقویت کننده جو گیری سیاسی است.
عده ای فکر می کنند به عنوان مثال دفاع از جنبش دانشجویی مستلزم آن است که در همه شرایط از فعال بودن آن دم زد و چشم بر روی واقعیت های منفی بست. در این نگرش، وضعیت واقعا موجود جنبش سبز و واقعیت های آن اعم از نقاط قوت و ضعف مهم نیست بلکه باید مرتب زنده بودن جنبش سبز و توانمندی های خیره کننده آن را به رخ کشید تا نیرو های حامی مرتب تهییج شوند. هر برخورد واقعبینانه ای که با ذکر برخی از کاستی ها و ضرورت رعایت توازن قوا همراه است مورد نکوهش این جریان قرار می گیرد چرا که باعث ناامیدی هواداران می گردد! این مشکل در سطحی دیگر مولود عدم توازن در کاربرد شعار وشعور در مبارزات سیاسی است.
گریز از واقعیت و میدان دادن آزرو ها و تصورات دلخواه در میدان عمل نه تنها کمکی به پیشبرد حرکت ها نمی کند بلکه خود به حجابی برای دیدن درست مسائل بدل می شود و در گام بعدی باعث می گردد تا پرده توهم بر چشمان کنشگران پیله ببندد. نتیجه محتوم این رویکرد خطای تحلیل و اشتباهات فاحش در تدوین خط مشی ها است.
تاریخ معاصر ایران آکنده از رویداد هایی است که برآورد غلط از شرایط اجتماعی و سیاسی و توازن قوای حکومت و مردم منجر به شکست های بزرگ و تثبیت نیروهای تند رو و خشونت طلب شده است. نیروهایی که در خرداد و مهر ماه 60 حکم به بیرون آمدن مردم معترض دادند ، هرگز فکر نمی کردند که فرجام کار آنچنان خواهد شد. یا مروری بر خاطرات منتشر شده زندانیان سیاسی قبل و بعد از انقلاب نشان می دهد که چگونه برخی از زندانیان سیاسی مقاوم و پر آوازه به دلیل ارزیابی غلط از توان خود و زندانبانان به رویکرد تهاجمی پرداختند، اما در مواجه با فشار های طاقت فرسا قامت شان شکست و برخی از آنها به شدت بریده و در خدمت دستگاه سرکوب قرار گرفتند. برخورد غیر واقعبینانه آنها باعث گشت شرایط زندان بد تر شده و زندانیان برخی از امتیازاتی که بر اساس مقاومت معقول به دست آورده بودند، از دست بدهند.
اگر دیروز قیام توده ها و به پا خواستن خلق های مبارز عنصر توهم ساز بود امروز شبکه های اجتماعی و رسانه تصویری بومی مساعد کننده کژ پنداری است.
آسیب شناسی "ناکامی حرکت های تحول خواهانه" و "دیرپایی ساخت قدرت مطلقه" روشن می سازد که برخورد تخیلی و گریز از توجه به واقعیت ها یکی از عوامل مهم شکست بوده است.
البته توجه به واقعیت به معنای تسلیم شدن در برابر محدودیت ها نیست. بلکه شکل موثر مبارزه حرکت به سمت هدف با توجه به محدودیت ها و تنگنا ها است در غیر این صورت گریزی از بن بست نیست. ارزیابی صحیح از موازنه قوا شرط لازم موفقیت است.
تداوم یک حرکت اجتماعی و سیاسی مستلزم فعالیت و تحرک واقعی آن است. وقتی جنب و جوشی در جهان خارج وجود ندارد نمی توان صرفا با سخن گفتن و رجز خوانی زنده بودن جنبشی را نشان داد. شاید بتوان در کوتاه مدت تصوری را القا کرد اما بالاخره ناظران و بازیگران متوجه تفاوت فاحش آنچه که در صحنه عمل می بینند با آنچه برخی از حامیان پر حرارت توصیف می کنند ، خواهند شد. این لحظه رستنگاه تولد دلسردی و افسردگی سیاسی است که ضربات زیادی به اعتماد عمومی می زند.
از سویی دیگر وقتی توصیفی از جنبش های اجتماعی و یا کلا هر پدیده سیاسی می شود که با واقعیت تناسبی ندارد، مرز بین راست و دروغ نیز مخدوش می گردد. قطعا انگیزه اغلب اغراق کنندگان نیک و خوب است اما نتیجه ناخواسته عمل آنان دامن زدن به فریبکاری سیاسی است که بهانه به دست حاکمیت می دهد تا شیوه نا پسند خود در قلب واقعیت ها را توجیه کند و ان را امری متداول در میدان عمل سیاسی نشان دهد.
استفاده از شیوه نا پسند اغراق گویی در زمان انقلاب بر علیه رژیم پهلوی و تطهیر کردن دروغ های مصلحتی باعث شد تا برخی از کارگزاران جمهور ی اسلامی آن را دستمایه توجیه دروغپردازی قرار دهند.
برخورد واقع بینانه با مسائل و پرهیز از بزرگنمایی کمک می کند تا کنشگران سیاسی و اجتماعی درک بهتری از وضعیت خود و نقاط قوت و ضعف داشته باشند و بدینترتیب به راهکار هایی بیندیشند که احتمال بیشتری برای رسیدن به موفقیت دارند و یا حداقل منجر به بد تر شدن اوضاع نگردند.
توجه به واقعیت و دوری از نشاندن تصورات و آرزو ها بر قامت هست ها ضمن آنکه نشانگر تعهد به حقیقت و اجتناب از فریب هست.همچنین ارزش ذاتی دارد و بیانگر فضیلت اخلاقی است.
مزیت دیگر، فعالیت کارامد تر کنشگران است تا کوشش بیشتری داشته باشند. به عنوان مثال اگر یک جنبش اجتماعی در مقطعی دچار رکود گردد، بهتر است تا به شکل مشفقانه عیوب و کاستی های آن را بیان کرد. نه اینکه صرفا با توجه به موفقیت های گذشته و حقانیت حرکت، به پرده پوشی وضع نا مناسب فعلی پرداخت و با تجلیل های احساسی ، فعالان را تهییج کرد. این رویکرد نه تنها نتیجه ای در بر ندارد بلکه باعث رخوت فعالان می شود. فرض کنید فردی در کمپینی کار می کند که قرار است صد ها هزار امضا جمع کند، اما در شرایطی که هنوز معلوم نیست چه قدر امضا جمع شده است، مرتب از موفقیت های بزرگ این کمپین داد سخن سر داده می شود، طبیعی است بر اساس برداشت غیر واقعی از شرایط و حس موفقیت نا معلوم القایی انگیزه فعالیت آن فرد کم می شود و در نتیجه عملا کمپین مفروض آسیب می بیند.
لذا باید واقعیت های عینی را به عنوان معیار اصلی سنجش موفقیت و چگونگی وضعیت هر جنبش و حرکت سیاسی- اجتماعی قرار داد. برخورد تخیلی، بزرگنمایی، توهم و جو گیری آفاتی هستند که در نهایت نه تنها به تقویت نیروهای سیاسی و اجتماعی تحول خواه منجر نمی شوند بلکه با دامن زدن به خود فریبی، تلقی کاذب از توانایی ها ایجاد می کنند. در نتیجه، خود بزرگ بینی سبب دست کم گرفتن قدرت حاکم و چشم پوشی بر ایراد ها و ضعف ها می گردد. محصول طبیعی این فرایند شکست حرکت های اعتراضی، افزایش یاس و دلزدگی در نیروهای تحول خواه و تثبیت ساختار قدرت خودکامه است.
بویژه در زمانه کنونی که بهره گیری از واقعیت مجازی یک امر اجتناب ناپذیر است باید به هوش بود که دچار درک نادرست از مولفه های جهان سایبری نشد. واقعیت مجازی امری متفاوت از واقعیت فیزیکی است. تحلیل و تفسیر جهان واقع از دریچه واقعیت مجازی ظرافت ها و قانونمندی های خودش را دارد. بدون در نظر گرفتن این موارد، صرفا تفسیر و تحلیل بر اساس اخبار و گزارش های مندرج در تارنماهای مختلف و شبکه های اجتماعی مجازی و یا کامنت های کاربران، می تواند به نتیجه گیری های غلط منتهی گردد.
از خامنه ای بیاموزیم
چه مخالف و دشمن خونی رهبر جمهوری اسلامی باشی و چه هوادار افراطی و سینه چاک او و چه حتی در این میانه، نظری بینابینی داشته باشی، نمی توانی منکر توانایی ها و تیزهوشی شخصی آیت الله خامنه ای شوی.
حضور حداقل 40 ساله این روحانی مشهدی ترک تبار در بالاترین سطح سیاست ایران که بیش از 25 سال از آن به عنوان رئیس جمهور و رهبر نظام سیاسی حاکم بر ایران گذشته و کسب تجربه ای بی بدیل از شرایط انقلابی گرفته تا جنگی ویرانگر و هشت ساله، او را به "رهبری سیاسی" با اشرافی قابل قبول بر حوزه های مختلف سیاسی، امنیتی، بین الملل، اجتماعی و... تبدیل کرده است.
بی شک همین تجربه گرانبها و توانایی های کسب شده توسط آیت الله خامنه ای در سال های طولانی سیاست ورزیش بوده که باعث شده او بتواند جایگزین چهره کاریزماتیک و به ظاهر بی جانشینی چون روح الله خمینی در مقام رهبری جمهوری اسلامی شود و به هر لطایف الحیلی که شده، نظام سیاسی به جای مانده از او را بیش از دو دهه حفظ کند.
این همه البته به معنای تایید عملکرد آیت الله خامنه ای لااقل پس از رسیدن به مقام رهبری و به طور مشخص از دوم خرداد 1376 به این سو نیست.
روشن است که کارنامه سیاسی و اجرایی رهبر جمهوری اسلامی در تمام این مدت سرشار از نقاط منفی و مثبتی بوده که به باور نویسنده کفه منفی ترازو به صورت کاملا مشخصی، بسیار سنگین تر از کفه مثبت آن است.
آیت الله خامنه ای در این مدت علاوه بر نکات مثبت و خدماتی که انجام داده (و البته با توجه به جایگاه، اختیارات و موقعیت او، انجام این خدمات تنها انجام وظایف بدیهی وی بوده)، فهرستی بلند و طولانی از اقداماتی را دارد که او را از یک روحانی روشنفکر شعر دوست موسیقی شناس به دیکتاتوری مستبد تبدیل کرده که نه تنها در برابر خواست اکثریت مردم کشورش می ایستد بلکه فرمان سرکوب خشونت بار و خونین آنها را به جرم اعتراضی ساده و طلب حقشان صادر می کند و سلول های زندان هایش پر می شود از جوانان و دانشجویان و فرهیختگان این کشور که بسیاری از آنها (همچون دکتر ابراهیم یزدی) روزگاری حق استادی بر گردن وی داشته اند.
اما حتی با علم به این نکته بدیهی که رهبر جمهوری اسلامی در "سیر تطور تاریخیش" اکنون به جایی رسیده که جز با تکیه بر سرنیزه، توان اداره ملک و ملت را ندارد، باز هم نمی توان منکر توانایی های دیگر او شد که استفاده از سرنیزه خود آداب و رسومی دارد.
پس هیچ اشکال و ایرادی در این وجود ندارد که منتقدان و مخالفان آقای خامنه ای از هر گروه و دسته ای که هستند، از نکات مثبت و توانایی های او بهره بگیرند و فکر نکنند که با تکفیر و تفسیق مطلق وی، چیزی از ارج و قرب ایشان کم می شود.
یکی از بزرگترین درس هایی که می توان و باید در جریان حوادث دو سال گذشته از رفتار سیاسی رهبر جمهوری اسلامی آموخت، تقسیم مسائل درونی جناح حاکم در جمهوری اسلامی موسوم به اصولگرایان به "مسائل اصلی و فرعی" است.
آقای خامنه ای این حربه را هنگامی به کار برد که صبر تعداد زیادی از روحانیون، نمایندگان مجلس، مداحان، بسیجی ها، مقامات امنیتی و قضایی و نظامی و... که بسیاری از آنها را حامیان اصلی محمود احمدی نژاد تشکیل می دادند، از اقدامات و اظهارات اطرافیان رئیس دولت به خصوص اسفندیار رحیم مشایی و محمدرضا رحیمی به پایان رسید.
کار که بالا گرفت و زمزمه های طرح سوال و حتی استیضاح احمدی نژاد توسط مجلس مطرح شد و حتی نشریه داخلی سپاه، تهدید کرد که "برکناری رئیس جمهور، حق نمایندگان است"، رهبر جمهوری اسلامی چاره ای جز ورود مستقیم ندید.
او که به خوبی از میزان حمایت و ایستادگی احمدی نژاد از رئیس دفتر و معاون اول خود آگاه بود و می دانست که تقابل جریان حاکم با رئیس دولت بر سر این اشخاص، می تواند به بحرانی شدن مناسبات سیاسی درون جمهوری اسلامی و در نهایت آشفتگی و ناپایداری بیش از پیش فضای متشنج نااشی از جنبش سبز بینجامد، خود دست به کار شد.
اینگونه بود که وقتی تعدادی از دانشجویان بسیجی در روز 31 مرداد گذشته به او گفتند که "دلشان از دست چپ و راست احمدی نژاد خون است"، راهبرد کلیدی خود را مطرح کرد.
آقای خامنه ای ابتدا برای هوادران خود دعا کرد که دل خون نباشند و سپس به آنها و دیگر حامیان و طرفداران خود در جریان حاکم دستور داد که "مسائل اصلی و فرعی را با هم خلط نکنند."
او تشریح کرد که مسائلی مانند مکتب ایرانی یا دوستی با مردم اسرائیل یا فساد اقتصادی معاون اول و مانند اینها... هرچقدر مهم باشند، "مسائل تعیین کننده و اصلی نیستند" و نباید به خاطر آنها "اصل" را که دولت احمدی نژاد است، تخریب کرد.
رهبر جمهوری اسلامی پیش از این در سفر به قم و در دیدار با اعضای جامعه مدرسین حوزه علمیه قم گفته بود که به رغم تمام انتقاداتی که به دولت احمدی نژاد دارد، به علت پایبندی آن به اصول و آرمان های انقلاب که البته توسط شخص آقای خامنه ای تبیین می شوند و مورد مصادره قرار گرفته اند، به این دولت اعتماد دارد و اجازه می دهد که کارش را انجام دهد.
نکته کلیدی و مهمی که آیت الله خامنه ای به درستی و با تیزهوشی بر آن انگشت گذارد و باعث شد تا جنجال های درونی جریان حاکم به نفع احمدی نژاد تا حدود زیادی مغلوبه شود، یکی از نقاط ضعف بزرگی است که منتقدان و مخالفان جنبش سبز به آن مشغولند.
این افراد که با فروکش کردن اعتراضات خیابانی جنبش سبز فرصت را برای طرح دیدگاه های جدید و متفاوت خود مناسب دیده اند، این جنبش و به خصوص رهبران آن را با طرح سوالاتی تکراری اما جنجالی به حاشیه می برند.
پرسش هایی مانند نسبت رهبران جنبش و به خصوص میرحسین موسوی با وقایع دهه 60 و اعدام های سیاسی آن مقطع یا چرایی سخن گفتن آنها از دوران طلایی امام و یا ابداع واژه های بدیعی مانند اصلاح طبی خمینی محور و مانند این...
نباید فراموش کرد که کمتر کسی وجود دارد که در "جنایت" بودن آنچه در دهه 60 در زندان های جمهوری اسلامی اتفاق افتاد، تردید دارد یا منکر حق منتقدان جنبش سبز برای طرح این پرسش ها و وظیفه ذاتی رهبران برای پاسخگویی به آنها باشد.
اما آیا "مسائل اصلی" پیش روی جنبش سبز و رهبران آن اینها هستند؟ بگذارید صریح بپرسم؛ مشکل جامعه امروز ایران و نیروهای سیاسی تحول خواه آن با تمام گستردگی و تنوعی که دارند، در "خمینی" است یا در "خامنه ای"؟
نفی و نقد دوران خمینی چه مشکلی را از دیکتاتوری و استبداد خامنه ای حل می کند که این مسئله به تنها دغدغه فکری و ذهنی این افراد تبدیل شده است؟
اگر موسوی و کروبی همین امروز رسما و علنا اعلام کنند که دوران رهبری آیت الله خمینی، دورانی خونبار و سرشار از سرکوب و استبداد بوده، به جز محروم کردن خود از آخرین و یکی از مهمترین پایگاه های درونی جمهوری اسلامی، چه چیز را به دست می آورند؟
اگر این دستاورد، جلب حمایت افرادی است که برای پشتیبانی از جنبش سبز منتظر چنین اظهارنظرهایی از جانب رهبران آن هستند، آیا نمی توان از ایشان پرسید که اینهمه ایستادگی و مقاومت این رهبران بر سر مطالبات مردمی که به آنها رای دادند و قراردادی که از ابتدا با آنها بسته بودند، ارزش آن را ندارد که دست از ایرادهای بنی اسرائیلی از "مسائل فرعی" بردارند و به "مسائل اصلی" برسند؟
اساسا این دسته از افراد چگونه می توانند هم ادعای خونخواهی و کین خواهی شهدا، شکنجه شده ها و به سیاهچال افتاده های جنبش سبز را داشته باشند و هم وجود این جنبش را از اساس نفی کنند و به تخطئه رهبرانش بپردازند؟
واقعیت این است که اعدام های سیاسی سال 67 چیزی جز قتل عام بی رحمانه مخالفان سیاسی نبود. آنچه در دهه 60 توسط حکومت مذهبی حاکم بر ایران رخ داد، نقض سیستماتیک و آشکار حقوق بشر بود. رهبران جنبش سبز باید "در زمان مناسب" پاسخگو یا بهتر است گفته شود شارح این موارد صد البته در فضایی به دور از تنش و عاری از مچ گیری باشند اما تا زمانی که جمهوری اسلامی و رهبران آن از دیکتاتوری گذر کرده اند و با رسیدن به استبداد، الگوی برپایی حکومتی توتالیتر را در اذهان خود ترسیم کرده اند، ادامه مبارزه مدنی و مسالمت آمیز با این روند، "مسئله اصلی" است که نباید در گیر و دار "مسائل فرعی" مربوط به گذشته بماند.
"مسئله اصلی" امروز ایران، بدون شک شکاف وحشتناک "دموکراسی و استبداد" است که چه بخواهیم و چه نخواهیم یک سوی آن را رهبر جمهوری اسلامی و حامیانش نمایندگی می کنند و سمت دیگرش را جنبش سبز و رهبرانش.
حالا اگر برخی افراد تصور می کنند که با دامن زدن به "مسائل فرعی" مانند آنچه پیش از این گفته شد، می توانند به از بین بردن این شکاف کمک کنند، این گوی و این میدان. بسم الله...
حضور حداقل 40 ساله این روحانی مشهدی ترک تبار در بالاترین سطح سیاست ایران که بیش از 25 سال از آن به عنوان رئیس جمهور و رهبر نظام سیاسی حاکم بر ایران گذشته و کسب تجربه ای بی بدیل از شرایط انقلابی گرفته تا جنگی ویرانگر و هشت ساله، او را به "رهبری سیاسی" با اشرافی قابل قبول بر حوزه های مختلف سیاسی، امنیتی، بین الملل، اجتماعی و... تبدیل کرده است.
بی شک همین تجربه گرانبها و توانایی های کسب شده توسط آیت الله خامنه ای در سال های طولانی سیاست ورزیش بوده که باعث شده او بتواند جایگزین چهره کاریزماتیک و به ظاهر بی جانشینی چون روح الله خمینی در مقام رهبری جمهوری اسلامی شود و به هر لطایف الحیلی که شده، نظام سیاسی به جای مانده از او را بیش از دو دهه حفظ کند.
این همه البته به معنای تایید عملکرد آیت الله خامنه ای لااقل پس از رسیدن به مقام رهبری و به طور مشخص از دوم خرداد 1376 به این سو نیست.
روشن است که کارنامه سیاسی و اجرایی رهبر جمهوری اسلامی در تمام این مدت سرشار از نقاط منفی و مثبتی بوده که به باور نویسنده کفه منفی ترازو به صورت کاملا مشخصی، بسیار سنگین تر از کفه مثبت آن است.
آیت الله خامنه ای در این مدت علاوه بر نکات مثبت و خدماتی که انجام داده (و البته با توجه به جایگاه، اختیارات و موقعیت او، انجام این خدمات تنها انجام وظایف بدیهی وی بوده)، فهرستی بلند و طولانی از اقداماتی را دارد که او را از یک روحانی روشنفکر شعر دوست موسیقی شناس به دیکتاتوری مستبد تبدیل کرده که نه تنها در برابر خواست اکثریت مردم کشورش می ایستد بلکه فرمان سرکوب خشونت بار و خونین آنها را به جرم اعتراضی ساده و طلب حقشان صادر می کند و سلول های زندان هایش پر می شود از جوانان و دانشجویان و فرهیختگان این کشور که بسیاری از آنها (همچون دکتر ابراهیم یزدی) روزگاری حق استادی بر گردن وی داشته اند.
اما حتی با علم به این نکته بدیهی که رهبر جمهوری اسلامی در "سیر تطور تاریخیش" اکنون به جایی رسیده که جز با تکیه بر سرنیزه، توان اداره ملک و ملت را ندارد، باز هم نمی توان منکر توانایی های دیگر او شد که استفاده از سرنیزه خود آداب و رسومی دارد.
پس هیچ اشکال و ایرادی در این وجود ندارد که منتقدان و مخالفان آقای خامنه ای از هر گروه و دسته ای که هستند، از نکات مثبت و توانایی های او بهره بگیرند و فکر نکنند که با تکفیر و تفسیق مطلق وی، چیزی از ارج و قرب ایشان کم می شود.
یکی از بزرگترین درس هایی که می توان و باید در جریان حوادث دو سال گذشته از رفتار سیاسی رهبر جمهوری اسلامی آموخت، تقسیم مسائل درونی جناح حاکم در جمهوری اسلامی موسوم به اصولگرایان به "مسائل اصلی و فرعی" است.
آقای خامنه ای این حربه را هنگامی به کار برد که صبر تعداد زیادی از روحانیون، نمایندگان مجلس، مداحان، بسیجی ها، مقامات امنیتی و قضایی و نظامی و... که بسیاری از آنها را حامیان اصلی محمود احمدی نژاد تشکیل می دادند، از اقدامات و اظهارات اطرافیان رئیس دولت به خصوص اسفندیار رحیم مشایی و محمدرضا رحیمی به پایان رسید.
کار که بالا گرفت و زمزمه های طرح سوال و حتی استیضاح احمدی نژاد توسط مجلس مطرح شد و حتی نشریه داخلی سپاه، تهدید کرد که "برکناری رئیس جمهور، حق نمایندگان است"، رهبر جمهوری اسلامی چاره ای جز ورود مستقیم ندید.
او که به خوبی از میزان حمایت و ایستادگی احمدی نژاد از رئیس دفتر و معاون اول خود آگاه بود و می دانست که تقابل جریان حاکم با رئیس دولت بر سر این اشخاص، می تواند به بحرانی شدن مناسبات سیاسی درون جمهوری اسلامی و در نهایت آشفتگی و ناپایداری بیش از پیش فضای متشنج نااشی از جنبش سبز بینجامد، خود دست به کار شد.
اینگونه بود که وقتی تعدادی از دانشجویان بسیجی در روز 31 مرداد گذشته به او گفتند که "دلشان از دست چپ و راست احمدی نژاد خون است"، راهبرد کلیدی خود را مطرح کرد.
آقای خامنه ای ابتدا برای هوادران خود دعا کرد که دل خون نباشند و سپس به آنها و دیگر حامیان و طرفداران خود در جریان حاکم دستور داد که "مسائل اصلی و فرعی را با هم خلط نکنند."
او تشریح کرد که مسائلی مانند مکتب ایرانی یا دوستی با مردم اسرائیل یا فساد اقتصادی معاون اول و مانند اینها... هرچقدر مهم باشند، "مسائل تعیین کننده و اصلی نیستند" و نباید به خاطر آنها "اصل" را که دولت احمدی نژاد است، تخریب کرد.
رهبر جمهوری اسلامی پیش از این در سفر به قم و در دیدار با اعضای جامعه مدرسین حوزه علمیه قم گفته بود که به رغم تمام انتقاداتی که به دولت احمدی نژاد دارد، به علت پایبندی آن به اصول و آرمان های انقلاب که البته توسط شخص آقای خامنه ای تبیین می شوند و مورد مصادره قرار گرفته اند، به این دولت اعتماد دارد و اجازه می دهد که کارش را انجام دهد.
نکته کلیدی و مهمی که آیت الله خامنه ای به درستی و با تیزهوشی بر آن انگشت گذارد و باعث شد تا جنجال های درونی جریان حاکم به نفع احمدی نژاد تا حدود زیادی مغلوبه شود، یکی از نقاط ضعف بزرگی است که منتقدان و مخالفان جنبش سبز به آن مشغولند.
این افراد که با فروکش کردن اعتراضات خیابانی جنبش سبز فرصت را برای طرح دیدگاه های جدید و متفاوت خود مناسب دیده اند، این جنبش و به خصوص رهبران آن را با طرح سوالاتی تکراری اما جنجالی به حاشیه می برند.
پرسش هایی مانند نسبت رهبران جنبش و به خصوص میرحسین موسوی با وقایع دهه 60 و اعدام های سیاسی آن مقطع یا چرایی سخن گفتن آنها از دوران طلایی امام و یا ابداع واژه های بدیعی مانند اصلاح طبی خمینی محور و مانند این...
نباید فراموش کرد که کمتر کسی وجود دارد که در "جنایت" بودن آنچه در دهه 60 در زندان های جمهوری اسلامی اتفاق افتاد، تردید دارد یا منکر حق منتقدان جنبش سبز برای طرح این پرسش ها و وظیفه ذاتی رهبران برای پاسخگویی به آنها باشد.
اما آیا "مسائل اصلی" پیش روی جنبش سبز و رهبران آن اینها هستند؟ بگذارید صریح بپرسم؛ مشکل جامعه امروز ایران و نیروهای سیاسی تحول خواه آن با تمام گستردگی و تنوعی که دارند، در "خمینی" است یا در "خامنه ای"؟
نفی و نقد دوران خمینی چه مشکلی را از دیکتاتوری و استبداد خامنه ای حل می کند که این مسئله به تنها دغدغه فکری و ذهنی این افراد تبدیل شده است؟
اگر موسوی و کروبی همین امروز رسما و علنا اعلام کنند که دوران رهبری آیت الله خمینی، دورانی خونبار و سرشار از سرکوب و استبداد بوده، به جز محروم کردن خود از آخرین و یکی از مهمترین پایگاه های درونی جمهوری اسلامی، چه چیز را به دست می آورند؟
اگر این دستاورد، جلب حمایت افرادی است که برای پشتیبانی از جنبش سبز منتظر چنین اظهارنظرهایی از جانب رهبران آن هستند، آیا نمی توان از ایشان پرسید که اینهمه ایستادگی و مقاومت این رهبران بر سر مطالبات مردمی که به آنها رای دادند و قراردادی که از ابتدا با آنها بسته بودند، ارزش آن را ندارد که دست از ایرادهای بنی اسرائیلی از "مسائل فرعی" بردارند و به "مسائل اصلی" برسند؟
اساسا این دسته از افراد چگونه می توانند هم ادعای خونخواهی و کین خواهی شهدا، شکنجه شده ها و به سیاهچال افتاده های جنبش سبز را داشته باشند و هم وجود این جنبش را از اساس نفی کنند و به تخطئه رهبرانش بپردازند؟
واقعیت این است که اعدام های سیاسی سال 67 چیزی جز قتل عام بی رحمانه مخالفان سیاسی نبود. آنچه در دهه 60 توسط حکومت مذهبی حاکم بر ایران رخ داد، نقض سیستماتیک و آشکار حقوق بشر بود. رهبران جنبش سبز باید "در زمان مناسب" پاسخگو یا بهتر است گفته شود شارح این موارد صد البته در فضایی به دور از تنش و عاری از مچ گیری باشند اما تا زمانی که جمهوری اسلامی و رهبران آن از دیکتاتوری گذر کرده اند و با رسیدن به استبداد، الگوی برپایی حکومتی توتالیتر را در اذهان خود ترسیم کرده اند، ادامه مبارزه مدنی و مسالمت آمیز با این روند، "مسئله اصلی" است که نباید در گیر و دار "مسائل فرعی" مربوط به گذشته بماند.
"مسئله اصلی" امروز ایران، بدون شک شکاف وحشتناک "دموکراسی و استبداد" است که چه بخواهیم و چه نخواهیم یک سوی آن را رهبر جمهوری اسلامی و حامیانش نمایندگی می کنند و سمت دیگرش را جنبش سبز و رهبرانش.
حالا اگر برخی افراد تصور می کنند که با دامن زدن به "مسائل فرعی" مانند آنچه پیش از این گفته شد، می توانند به از بین بردن این شکاف کمک کنند، این گوی و این میدان. بسم الله...
کدام ایران
ایرانیان دو دوره تمدن سازی در قبل و بعد از اسلام داشته اند. این درخشش تمدنی چندان کوتاه نبوده است. عنصر ایرانی سه ویژگی تمدن سازی دارد. این سه ویژگی تقلید و مونتاژ خلاقیت، شخصیت و فرهنگ و خودباوری تا خود شیفتگی.
دوره تمدنی قبل از اسلام با ویژگی دولت سازی همراه است که با دین مشترک شاه با مردم و ساختار حکومت سلطنتی و نظریه فره ایزدی به تمدن ایرانی ویژگی بارز می دهد. اما زمانی که تعامل دین و دولت در دورانی در این سرزمین به بن بست رسید و دین به عنوان فرهنگ راهگشا خود به مانع تبدیل شد سلطنتی که در پوسیدگی گرفتار شده بود در مقابل حکومت اعراب که تحت لوای اسلام انگیزه داشت شکست را پذیرا شد. این شکست عواقب سنگینی داشت. در پی این شکست فروپاشی تمدنی و فرهنگی ایجاد شد. دو قرن سکوت گواه این ادعاست. اما افسوس که شریعت زرتشتی که به تفسیر قرآن دین توحیدی است متصلب شده بود و حکومت سلطنتی آنچنان کج کارکرد شده بود که نتوانست در مقابل اعراب نو مسلمان مقاومت کند. ایجاد وضعیت تعاملی میان اسلام به عنوام دین جدید و ایرانیت به عنوان هویت فرهنگی و تمدنی که دارای ساختار و روابط اجتماعی پیچیده ای بود سه قرن طول کشید تا ایران با دین اسلام و فرهنگ و ساختار بومی خود شکوفا شود و تمدن اسلامی را هم غنا بخشد. اگر مفهوم شرق و غرب اسلامی معنی یابد بی گمان شرق اسلامی با فرهنگ و تمدن ایرانی برجسته می شود. یعنی عنصر ایرانی با محوریت اسلام فرهنگی، تمدن ایرانی- اسلامی را برپا کرد. دین به مثابه جوهر فرهنگ و تمدن ایرانی بوده است. این دین در شکل تمدنی خود فرهنگی، آئینی و عرفی بوده که جریان ها و گرایش های ایدئولوژیک معترض مانند اسماعیلیان یا علویان در این دوران ظهور کرده اند. تمدن ایرانی در دوران صفویه خیز تمدنی جدیدی برداشت. در عرصه تمدنی نیز سیاست و فرهنگ و حتی اندیشه نیز گامهایی برداشتند. اما این دوران شکوفایی طلایی یا آنچه که رنسانس اسلامی-ایرانی خوانده می شود را در بر نداشت. در این دوران روح شعوبی گری ایر انی در عرصه زبان فارسی در شبه قاره هند نفوذ کرد و به زبان فارسی جلوه ای بزرگ داد. جالب این بود که این جلوه را ترکان صفوی به زبان فارسی بخشیدند. با این وصف تمدن صفوی در تعصب صوفی گری و شریعت گرایی گرفتار آمد. دوران خفته گی فرا رسید و و از حدود دو قرن پیش دوران جدیدی شروع شد که مسائل خاص خود را دارد. بیدارکردن خفتگان بدون آسیب و آفت نیست. گذار به تاریخ ایران با پسوند یا پیشوند اسلامی در دوران جدید و بازگشت به خویشتن با توجه به ایران قبل از اسلام یا ایران بعد از اسلام مطرح گشته که هر یک طرفداران خاص خود را دارد.
اما طرح اسلام ایرانی یا مکتب ایرانی از سوی مقامات دولت دهم که چندی قبل از ظهور امان زمان سخن می گفتند و اکنون کورش را با غلظت بالا طرح می کنند توجه به سه مفهوم ایرانی اسلامی، اسلام ایرانی و ایرانی- اسلامی را مهم می کند. باید توجه داشت که این گرایش ها با یکدیگر تعامل و تقابل داشته اند.
1- ایرانی-اسلامی
ایرانی-اسلامی وضعیت جامعه ایران است. یعنی هیچ کدام از این دو عنصر با توجه به مدرنیته نمی تواند در جامعه نادیده گرفته شوند. به طور خلاصه می توان گفت در طول یک قرن گذشته اندیشه و جریانی که در عرصه حکومت یا روشنفکری از یکی از این دو عنصر عبور نظری کرده از مرکزیت جامعه خارج شده است. حکومت پهلوی تلاش کرده عنصر اسلامیت را نادیده بگیرد و موفق نشد. بعداز انقلاب هم عنصر ایرنی فراموش شد که باز جواب مناسب گرفته نشد و موجب بحران های عظیم هویتی شد. به عبارتی وضعیت ایران نیاز به حل مسئله وجود رابطه اسلام و ایران و مدرنیته دارد. این ویژگی را باید مورد توجه قرار داد که ایران مقتدر از بستر ایران ملی می گذرد. ایران ملی با فرهنگ، زبان، دین و جغرافیا و تاریخ آن تعریف می شود. امروز ایران ملی بدون ایران مدنی که ایران را در اقوام، اصناف و زنان و مردان تعریف می کند و بر عناصر گذشته عناصر حال را وارد می کند به دست نمی آید. وضعیت ایرانی –اسلامی یعنی با همین فاصله گذاری به معنی به انجام نرسیدن یک دوره با ثبات جدید است. عبور ایدئولوژی از اسلام در ایران به سازمان پیکار ختم شد. سرنوشت پیکار چه شد. ؟پرش فرهنگی از اسلام به سرانجام مناسبی نرسیده است. عبور از ایران به شکل بنیاد گرایانه چه سرنوشتی دارد؟باید گوشزد کرد در ایران مدنی جمع های سکولار و ضد مذهبی می توانند وجود داشته باشند که البته هم وجود دارند و این موضوع منوط به داشتن رابطه تعریف شده با اسلام و ایران است. یعنی دو عنصری که ایران ودموکراسی را باور داشته باشند.
اما ملی-مذهبی یا ایرانی- اسلامی(توحیدی) در کشور ما به چه معنی است؟ از زمان سید جمال تا کنون این جریان سه عنصر مدرنیته، اسلام و ایران را با یکدیگر دیده است. در پارادایم دولت-ملت مدرن نفس کشیده ، پارلمان و شورا را توصیه کرده و محور را ایران و نه عقیده اسلامی قرارداده است. یعنی ایران برای همه ایرانیان را باور داشته است. این جریان در کارنامه خود مصدق و بازرگان را دارد و با آیت الله کاشانی مرزبندی داشته است. نگاه نواب صفوی را باور نداشته و ایران باستان سرایی شاه پهلوی را رد کرده است. با رهبر انقلاب در مورد اسلام برای ایران یا ایران برای اسلام اختلاف نظر داشته است. این جریان به ولایت فقیه باور نداشته و حکومت دینی را غیر ممکن می داند. این جریان همچنین به حق شهروندی برای همه ایرانی ها اعتقاد داشته و شریعت را زمانی قانونی می داند که به تصویب برسد و امکان تغییر و تحول قانونی آن وجود داشته باشد. یعنی بتوان در حقوق مدنی و کیفری درباره آن بحث کرد و از تغییر یا تعدیل آن سخن گفت. ملی مذهبی ها پرش از ایرانی-اسلامی را ممکن نمی دانستند و انجام آن را نادرست می دانستند. تاریخ دولت های مشروطه ادعای ملی مذهبی ها را ثابت می کند. ارائه تعریف های عملی که بتواند سنتزی از ایرانی و اسلامی را در حوزه تمدنی ایران خلق کند باور اعتقادی، اجتماعی و سیاسی آنان بوده که البته این تلاش ها با خطا هم همراه بوده است. مصدق به دنبال مشروطه کردن سلطنت پهلوی بود و در رابطه با سیاست خارجی در دوران جنگ سرد موازنه منفی را پیشه کرد. بازرگان به دنبال مشروطه کردن مشروعه بعد از انقلاب بود. این دید رادیکال نبود اما قدرت را پاسخگو می کرد. قرائت طالقانی از بازرگان در این مورد اصیل تر بود و او در روش خود به شوراها اهمیت می داد. بازرگان در مورد شورا نگاه مثبتی نداشت. طالقانی به تلفیق تجربی پارلمان-شورا بدون تئوری پردازی مقبول روشنفکرانه رسیده بود. روشنفکران ما بیشتر نظام شورایی می خواستند که چنین نظامی عجولانه و زود هنگام بود. نظام شورایی در جهان مدل ممکن ندارد. با این وصف "ایران ملی" بازرگان به صراحت می گفت اسلام به قدرت ایران ملی دموکرات یاری می رساند. این ایده در به هم خوردن صف ها گم شد. با مرگ طالقانی رادیکالیسم اصولی نیز مغلوب شد. دیگر شریعتی نبود که ایرانی- اسلامی را بسط روزآمد کند. مهندس سحابی در سال 1364 باز هم به طرح ایرانی –اسلامی پرداخت و ملی مذهبی را وضعیت جامعه ایران دانست البته با رعایت حق برابر دیگر ایرانیانی که مذهبی نیستند. با این وصف ایران وضعیت ملی با خط فاصله مذهبی دارد. یعنی مدل های دوران ساز چه در قدرت سیاسی که پذیرای همه جامعه باشد و چه در اقتصاد و فرهنگ به وجد نیاورده است. در میان نظریه های گوناگون مطرح شده و آثار نوشته شده مانند مجموعه آثار 27 شریعتی از هویت ایرانی –اسلامی سخن گفته شده است. بازرگان نهضت آزادی ایران را بنیان گذاشته است. دولت موقت دولتی متشکل از نیروهای ملی و مذهبی و ملی-مذهبی بودکه البته جای چپ ها در آن خالی بود. مصدق سلطنت را کنترل کرد اما مغلوب توطئه و دخالت خارجی شد. طالقانی با رویکرد جامعه محور خود به دولت ملی بعد از انقلاب نظریه شوراها ی ایالتی و ولایتی را مطرح کرد. مهندس سحابی تلاش کرد که در چارچوب نظریه "منافع ملی و توسعه درون زا" بازخوانی تجربی و نه تئوریک از "ایران ملی" مصدق ر انجام دهد. وی در دوران پیری به برخی از آموزه های بازرگان برگشت و جریان ملی مذهبی را بنیان گذاشت و از آن حمایت کرد. جریانی که شکل کلاسیک نهضت آزادی را نداشت اما با آن تعامل داشت. در عین حال نگاه سحابی به مصدق، جبهه ملی و چپ ملی نزدیکتر است. در میان ملی مذهبی ها با توجه به آرمان شریعتی و "نظریه منافع ملی" سحابی. نگارنده به نظریه ایران مدنی اعتقاد دارد که ایران قدرتمند و ایران ملی را تضمین می کند. این ایران مدنی پاسخی به نیاز جامعه محور است. اگر چه ملی مذهبی ها و بسیار ی دیگر از جریانات دولت محورند و برای این دیدگاه توجیه و توضیح خو د را دارند، با این وصف قطار ملی مذهبی یا ایرانی –اسلامی معتقد به وضعیتی است که باید به محصول جدید ختم می شد. این سنتز ایجاد نشد. سنتزی که از دوران طلایی الهام می گیرد اما بی تردید همانند آن نیست.
ایران اسلامی
نظریه پرداز کلامی این دیدگاه مرحوم مطهری بود. وی در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران را که مقدمه آن متعلق به مهندس سحابی قبل از انقلاب است این نگاه را بسط داده است. مرحوم مطهری در عمل ایرانیت را عنصری اصیل نمی گیرد. وی حتی اعتقادی به توحیدی بودن دین زرتشت ندارد. نظر وی در این مورد با قرآن نیز اختلاف دارد. مطهری در نامه معروف خود به رهبر انقلاب بزرگترین فتنه شریعتی را این میداند که دین را واحد اما فرهنگ ها را متفاوت می داند. اما از نظر شریعتی ایرانی مسلمان با ایرانی عرب تفاوت دارد اگر چه دین هر دو آنها اسلام است. اما بعد از انقلاب مرحوم مطهری ترور شد. وی موفق به مدل کردن دیدگاه خود نشد. در گفتگو و کشمکش بازرگان و رهبر انقلاب ایران اسلامی، ایرانی-اسلامی بروز پیدا کرد. عده ای به غلط دیدگاه بازرگان را به اسلام ایرانی تعبیر کردند در حالی که بازرگان خط فاصله می گذارد. همچنان که نهضت آزادی و ملی مذهبی ها این فاصله گذاری را رعایت می کنند. در طول دهه 1360 و حتی 1370 ه. ش "ایران اسلامی" مطرح شد. ایران اسلامی قرائت های دموکرات هم یافت. اما گرایش غالب آن که نوعی از فقه و شریعت را با اسلام برابر کرد و حتی روایت های فقهی دیگر را نپذیرفت از ایران اسلامی سخن می گوید. این "ایران اسلامی" معنی خاص خود را داشت. در وهله نخست اعلام یک وضعیت اجتماعی و تمدنی و فرهنگی جدید در کشور بود. در وهله دوم اعلام وضعیت تمدنی-فکری به معنی داشتن مدل اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در رابطه با دیگر تمدن ها و جوامع بود. ایران اسلامی با داعیه و استفاده از شعار نه شرقی و نه غربی در ساختار دولت که در ایران مدرن و بین اپوزیسیون و پوزیسیون طرفدار داشت و انواع تفسیر ها را دیده بود. اما در عرصه عمل مدل سیاسی و فرهنگی و اقتصادی کارآمد از خود نشان نداد. ملی مذهبی ها از موازین اسلامی در رعایت قانون اساسی دفاع می کردند اما بحث به شریعت فقهی شیعه با گرایش خاص کشیده شد. مدل ولایت فقیه قانون اساسی را دارای دو تفسیر جداگانه کرد اما بین مسئولیت و اختیار فاصله عمیق انداخت. رهبر انقلاب تلاش کرد تا چنین اختلافی رخ ندهد. اما زمینه تفسیر قانونی آن وجود داشت. ایران اسلامی اعلام وضعیت کرده بود. نقد غرب به نفی تمدن غربی رسید. نفی تمدن غرب با دیدگاه سیاسی –مذهبی از غرب یک دشمن یکپارچه می ساخت. در حالی که ملی مذهبی تجربه غرب را انتقادی بررسی می کند و نه انتقامی. ملی مذهبی ها در تجربه غرب دستاورد هم می بینند اما شیفته آن نیستند و البته دشمن آن هم نبودند. ملی مذهبی ها میان استعمار و تمدن غرب تفاوت قائل بودند. ایران اسلامی جبهه دارالکفر و دار الاسلام را تدارک می دید و ایران را مرکز این د ارالاسلام می داند. ادعای اعلام وضعیت تمدنی، سیاسی و فرهنگی جدید موجب ترویج الگوها و مدل هایی برای زندگی می شد که فاقد تئوری و مطالعه مطابق با نیاز جامعه بود. به مرور زمان بحث مصلحت نظام، احکام اولیه و ثانویه، حکم حکوکتی، تغییر در قانون اساسی اول و مسئله مدیریت کلان و خرد کشور نشان داد که اعلام وضعیت "ایران اسلامی" به معنی وارد شدن در میدان ناشناخته ای بودکه به ظاهر شناخته به نظر می آمد.
نادیده گرفتن ایران قبل از اسلام به معنی مقابله با بخشی از فرهنگ جامعه بود ک قرن ها با دین سازگاری داشت. امروزه تمامی این تلاش ها ناموفق جلوه کرده و به گونه ای عنصر ایرانی مطرح است. اما نادیده گرفتن ایران و عنصر ایرانی پیوند ملی در ایران را ضعیف کرد آن هم در کشوری که اقوام گوناگون دارد. پیوند ملی باید با توجه به عنصر حقوق اقوام تقویت می شد اما توجه شریعت شیعه با گرایش خاص برخی اقوام را مسئله دار کرد. افراط در اجرای شریعت موجب تضعیف فرهنگی شد. فرهنگ در قالب آداب و رسوم، فولکلور، موسیقی محل، جشن و اعیاد و رسومات محلی خود را نشان می دهد. سخت گیری باعث شد فرهنگ اقوام ایرانی و فرهنگ ملی مورد بی توجهی قرار بگیرد.
ایران اسلامی در حقیقت انسان اسلامی متشرع می خواهد که با دید فقهی خاص به همه چیز نگاه کند. در حالی که فقه سنتی با فرهنگ جامعه تعامل، تقابل و گاهی هم سکوت می کند. این سه ویژگی زمینه فرهنگ در مفهوم کلی آن را به وجود آورد. موسیقی، سینما، خط، معماری ، نقاشی می تواند در فقه سنتی کار خود را انجام دهد. اما در نگاه ایران اسلامی این گونه نبود. مجموعه نگاه به سیاست، اقتصاد، فرهنگ در دیدگاه ایران اسلامی اعلام وضعیت جدیدی بود که پشتوانه و مدل نداشت در نتیجه برگشت از ایران اسلامی آغاز شد. جریاناتی از درون "ایران اسلامی" در عمل به سوی دید ملی روی آوردند برخی از ایران اسلامی به ایران جهانی شده تمایل پیدا کردند و نگاه ملی را باور ندارند. این جریانات در میان روشنفکران دینی حلقه کیان خود را بهتر نشان می دهند. برخی از این جریان ها به عنصر منافع ملی توجه دارند اما در مجموع تئوری و فرهنگ کافی برای این گرایش را تدارک ندیده اند. اگر چه در طی زمان به آن می رسند.
اسلام ایرانی
بررسی اسلام ایرانی را با مقدمه ای شروع می کنم. انقلاب در حسینیه آغاز شد که روشنفکران در آن خطابه می کردند. بعد از انقلاب مساجد عمده شدند که روحانیون بر منبر می رفتند. بعد از دهه 1370 ه. ش تکایا عمده شدند که مداحان در آن نقش محوری تری یافته اند. شاید بتوان دهه 1380 را دهه مداحان نامید. مخاطب هر یک از این سه مکان مذهبی با یکدیگر تفاوت دارند. تکیه محل جمع شدن بچه محل های اهل حال است که در عین بازی و شوخی برا امام حسین هم عزاداری می کنند. اینان کمتر اهل گفتگو و بحث هستند. حتی اهل شریعت به سبک و سیاق اهل مسجد نیستند. اهل حسینیه اول می پرسد بعد علت عمل شرعی را می خواهد تا بدان عمل کند. اهل مسجد برای تحکیم اعتقاد خود به صورت مداوم به کلام و فقه دینی وصل می شود. اهل تکیه باور دارد که باید توکل کند تاخداوند او را ببخشد. اسلام ایرانی قرائت روشنفکری اهل تکیه است. حال چرا اینچنین است؟ شارع "اسلام ایرانی" با وعده ظهور امام زمان آغاز کرد. وعده ظهوری که هم با اهل مسجد و حسینیه فرق دارد. این ظهور نه از مجرای فقهاست و نه از مجرای فلسفه انتظار به سبک شریعتی است. این ظهور از امکان ارتباط خاص با امام زمان رخ می دهد. این نوع ظهور را روحانیت شیعه باور ندارد و حتی مدعیان آن را نفی می کند. رشد نگاه خرافی به ظهور امام زمان از سال 1384 اوج گرفت. ادامه آن باید با کنترل یا با مسئله دیگری تعدیل می شد. و مسئله دیگر هم هم اسلام ایرانی یامکتب ایرانی بود. ایرانی- اسلامی زمینه آرمانی-تئوریک داشت و ایران اسلامی هویتی اعتقادی بود. اسلام ایرانی دلایل راهبردی-منافعی دارد. و نه دلایل اعتقادی تئوریک. با این وصف این شعار اسلام ایرانی اعلام یک وضعیت است که به شدت تحت تاثیر شرایط سیاسی و حکومتی مطرح می شود. نگاه مداحان و تفسیر آنها از وقایع دینی و مذهبی و تفسیر و جمله پردازی آنها از وقایع اهل بیت پیامبر در اسلام ایرانی مطرح شده است. کورش پیامبر-شاه ایران چفیه به گردن می اندازد. تکرار عظمت قدرت سیاسی ایران به گونه ای است که ادعا می شود تنها دو قدرت جهانی وجوددارند: ایران و آمریکا. این گونه شعارها هم نوعی توهم است و هم نوعی راهبرد سیاسی محسوب می شود. ایران اسلامی خود را از جهان اسلام متمایز می داند و منحصر به فرد بودن خود را به جهان اسلام اعلام می کند. در نتیجه از جهان اسلام بیگانه یا منزوی می شود یا اینکه می خواهد بر همه جهان اسلام قدرت هژمونیک و برتر داشته باشد. اعلام وضعیت جهانی امکان تغییر رابطه با اسرائیل را هم در آینده توجیه می کند. چون منافع ایرانی به عنوان قدرتی منطقه ای و جهانی که الگوی کشور گشایی کورش است این امر را ایجاب می کند. کورش کشورگشا در این الگو با خلفای راشدین رقابت یا جدال خواهد داشت. در نتیجه نگاه راهبردی ایران اسلامی با اسلام ایرانی متفاوت است. این تعبیر می تواند به مصلحت منافع قائلان به گفتگو با جهان با شعار رادیکل دخالت و نقش مدیریت جهان همراه شود. قبول نقش درمدیریت جهان به معنی قبول سروری عده ای بر عده ای دیگر و کشوری بر کشوری دیگر است. دیگر سخن بر سر تغییر نحوه مدیریت جهان نیست. بلکه با الگوی کشورگشایی کورش از حقوق بشر تهی شده نگاه به مناسبات خارجی عمده می شود. این وضعیت در سیاست خارجی با دیدگاه سیاست غیر متعهد بر اساس منافع ملی می خواند نه با دیدگاه دارالکفر و دارالاسلام. نگاه عزت و مصلحت دوران هاشمی و نگاه عزت، مصلحت و تنش زدایی خاتمی در ادامه راه به مسئله جدیدی منجر شده که در نتیجه ایران سهم خود را از مدیریت جهانی می خواهد. البته سخن بر سر موفقیت این دیدگاه نیست اما این دیدگاه پیامی برای قدرت ها دارد که اگر دقیق خوانده شود به این معنی است که به خاطر مصلحت حاضر به تعامل با شما هستیم. اما مصلحت چه کسی و چه کسانی؟ نکته اصلی اینجاست.
امام زمان با حضور خود با غرب مصالحه می کند اما با اهل سنت می جنگد. این دیدگاه در کتابی که به زبان عربی و فارسی نوشته شده است از احمدی نژاد به عنوان زمینه ساز چنین ظهوری نام می برد. کورش کبیر در این دیدگاه با قدرت کشورگشایی تعریف می شود.
اسلام ایرانی در داخل چه می خواهد؟ رئیس دولت نهم و دهم زمانی که شهردار بود به تکایا میدان داد و مداحان در زمان وی رونق بیشتری گرفتند. تمثال هایی از حضرت ابوالفضل در خیابان ها به نمایش در آمد که بی شباهت به راکی و رامبو نبود این در حالی است که طرفداران ایران اسلامی با چنین ظواهری موافق نبوده اند. به خصوص فقها تصویر و شبیه سازی از امامان و ائمه و اهل بیت را نمی پسندند.
در دیدگاه اسلام ایرانی جای چندانی در سلسله مراتب قدرت برای روحانیت سنتی و محافظه کاران سنتی بازار (موتلفه و. . ) نیست. احمدی نژاد اعتقاد دارد که یک موی عزاداران تکایا رابه سیاستمدارانی که او آنها را بی اثر می داند نمی دهد. البته سیاستمداران مورد نظر وی اصلاح طلبلن نیستند. بلکه بخشی از جناح راست هستند که ناچار به سکوت یا همراهی با دولت دهم شده اند. از طرف دیگر مکتب ایرانی برای به چالش کشیدن روحانیت سنتی قم طرح شده است. مکتب ایرانی به دنبال چیست؟ خلق تمدنی-فکری، ایجاد دولت –ملت مدرن، تقویت جامعه مدنی ایران، بالا بردن توان تولید و خلاقیت، خلق تکنولوژیک و وعده های رفاهی؟ مکتب ایرانی یا اسلام ایرانی عرصه اندیشه و تولید فکر را تقویت نمی کند. دموکراسی را غربی می داند، جامعه مدنی را نمی پذیرد. مدیریت تولید را قبول ندارد یا به آن بی توجه است. خلق تکنولوژی نیازمند مدیریت و تنظیم رابطه با جهان است. در این رابطه می ماند پول نفت و تکیه بر قدرت نظامی و سازماندهی نیروهای حامی در جامعه. سرنوشت اسلام ایرانی به واسطه عملکرد بانیان آن نمی تواند راهگشا باشد. به نظر می رسد که اسلام ایرانی بسیار زودتر از دیدگاه "ایرانی باستان گرا" و "ایران اسلامی" و "ایران مدرن" به مشکل بر می خورد. اما محوری ترین مسئله جریان "ایرانی-اسلامی" که برای همه ایرانیان حق مساوی شهروندی قائل است با "ایران اسلامی" این است که چگونه به راحتی اجازه دادید که "اسلام ایرانی" به راحتی فعالیت کند و از این دیدگاه در برابر کسانی که از جریان ایران اسلامی به سوی ایرانی-اسلامی می امدند (اصلاح طلبان) حمایت کردید؟ اما در برابر اسلام ایرانی در عمل ناتوان مانده اید. طرفداران اسلام ایرانی شما را تحقیر می کنند و فقط خود را می خواهند و بس. اما دیدگاه ایرانی –اسلامی همه ایرانیان را برای ساختن وضعیت جدیدی می خواند و می خواهد.
اما انحصارگرایان عاقبت خود در انحصار خویش گرفتار می آیند. ای کاش در پهنه ایران همه ایرانیان با هر گرایش، باور، قوم، صنف و زن و مرد در حقوق شهروندی احساس مساوات کنند. این وضعیت به نفع اسلام هم هست. در فرصتی مناسب درباره دیدگاههای "ایران ملی" ایران سکولار به مفهوم غیر مذهبی، "ایران چپ" سخن خواهم گفت و نقش مهم آنها را در تعامل با انواع جریان های مذهبی بررسی خواهیم کرد.
رویا و توهم
به گزارش فارس، محمدحسين صفار هرندي سه شنبه شب در هفتمين يادواره 40 تن از شهداي پايگاه مقاومت جان نثاران اسلام مسجد قائم بالا با بيان اينكه موج نفرت از آمريكا آنقدر بالا گرفته كه به درون آمريكا رسيده است، اظهار داشت: نشريه "اشپيگل" يك نشريه اروپايي صهونيستي است، در يكي از شمارههاي آن از وضعيت آدمهايي نوشت كه حتي با ماشينهاي گرانقيمت به مراكز خيريه ميروند تا غذا تهيه كنند، آمريكا همه هستي خود را از دست داده و در سراشيبي سقوط افتاده است.
وي تصريح كرد: وضعيت آمريكا بحراني است و حال يك عده آدم عقب افتاده سعي ميكنند عصا زير بغل اين مفلوك بگذارند، آمريكا تازه در ابتداي راه بحران قرار دارد و نسل سوميها و جوانترهاي ما افول قطعي امپراطوري آمريكا را خواهند ديد و هيچ بعيد نيست اين كشور به يك كشور جهان سومي تبديل شود.(1)
گوینده این سخنان کسی است که فقط چند روز مانده به پایان دولت نهم، به خاطر مخالفت بسیار کوچکی با آقای احمدی نژاد، به شکل توهین آمیزی از کابینه اخراج شد تا به خاطر همان چند روز، لقب وزیر اخراجی در کارنامه اش ثبت شود. وی اکنون نوید افول و فروپاشی کشوری را می دهد که استاد دانشگاهش با همه مزایا و امکاناتی که از دولت آمریکا می گیرد، مشاور رییس جمهور کشور ایران می شود و در ستونهای تندرو ترین نشریه ضد آمریکایی در ایران، فساد و فریب و انحطاط آمریکا را به تصویر می کشد. حمید مولانا را می گویم. کم نیستند کسانی که حتی یک روز حاضر به زندگی در زادگاه خود نیستند و دیدن فقر و عقب ماندگی هموطنانشان آنها را دچار تهوع می کند و در همان حال غرق در امکانات و دستاوردهای غرب، ندای بازگشت به خویشتن سر می دهند.
اما فروپاشی و یا سقوط آمریکا به جهان سوم چه دردی را از ما دوا می کند که اینچنین مشتاق آنیم؟ لابد چین و روسیه و هند را لایق این منصب می دانیم. آقایان خود بهتر از هر کسی می دانند که حکومتهای آزاد و لیبرال به مراتب سازگاری بیشتری با خداباوری و مذهب داشته و دارند و خطر واقعی زمانی است که حکومتهایی همچون حکومت فعلی چین، به بلوک های قدرتمند و تعیین کننده در سطح بین الملل تبدیل شوند. چنین حکومتی صدها نفر از مسلمانان اویغور را در چند روز قتل عام کرد و ما با همه مدعیاتی که داریم، از یک اعتراض کوچک هم امتناع کردیم.
از این گذشته، دلایل ما برای اینگونه اظهارنظرها مبتنی بر کدام آمار و ارقام ها ست و غیر از تلاش برای ارضاء حس غرب ستیزی خود، چه مدرک و استنادی در اعلام سقوط تمدن غرب داریم ؟ کشوری که خود در گرداب مشکلات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی دست و پا می زند و گامبیا و هند و نیجریه هم برایش شاخ و شانه می کشند، قطعا مسائل مهمتری در آن وجود دارد که موضوع بحث و سخنرانی های مسئولین آن باشد. لیبرال دموکراسی با انعطاف و سازگاری عجیب خود، تکان ها و بحرانهای شدید را پشت سر می گذارد و بعد از هر بحران، قدرتمند تر از قبل در عرصه اقتصاد و سیاست و... ظاهر می شود. برادران مذهبی با مغزهایی سرشار از رسوبات چپ هیچگاه حاضر نشدند تفاوت رژیم ایدئولوژیک و متصلب کمونیستی با بحرانهای ذاتی اش را با نظامهای لیبرال درک کنند و منتظرند تا بار دیگر شاهد آن اتفاق تاریخی باشند. البته این مسئله یعنی ایجاد توهم کاذب در میان توده ها اعلام فروپاشی قریب الوقوع آمریکا و غرب، مختص کشور خاصی نیست. این روزها مقوله "به بن بست رسیدن"، "سقوط" و "پاسخگو نبودن" لیبرال دموکراسی به نیازهای انسان و یا رویگردانی جوانان در کشورهای غربی از آن، به کرات از سوی برخی سیاستمداران و روشنفکران در مناطق مختلفی از جهان شنیده می شود. این سخنان هیچ گاه بر پایه نظری روشنی استوار نبوده و اصولا چیزی فراتر از شعارهای ایدئولوژیک در حکومتهای توتالیتر نمیتواند باشد.
شاید بسیاری از افراد پديداري حکومتهای چپ در آمریکای لاتین، ناخشنودي تودههای مردم در خاورمیانه از سیاستهای آمریکا و به قدرت رسیدن یک گروه بنيادگرا به نام حماس از راه انتخابات، و نیز گسترش جنایت و آدمکشی از سوی القاعده در منطقه را نشانههاي افول هژمونیک لیبرال دموکراسی در جهان دانسته و از این حرکتهای پراکنده و بی اهمیت که عموما در آنها یا کمونیستهای ورشکسته و یا تروریست ها و بنیادگرایان مذهبی به قدرت میرسند، با نام گسترش مقاومتهای مردمی در برابر سلطه آمریکا و... نام می برند. بدون تردید این افراد فراموش کرده اند که روزگاری نه چندان دور، مسائلی به مراتب بزرگتر و مهمتر در برابر لیبرال دموکراسی قد علم کرده بودند اما آن مسائل اکنون به تاریخ پیوسته اند.
اگر چه این نوشتار در پی آن نیست که به لیبرال دموکراسی به عنوان گفتمانی خطاناپذیر و مصون از خدشه و اشتباه نگاه کند، اما به روشنی باید بگوییم که در جهان امروز نیاز به آن بیش از هر زمانی احساس می شود و جالب اینجاست که بر خلاف دیدگاههای معدودی از سیاستمداران ورشکسته، بیش از گذشته نیز در حال گسترش است. عقب نشینی گام به گام روسیه از اروپای شرقی و دگرگونی های سیاسی و اقتصادی در آن به نفع لیبرال دموکراسی، گسترش ناتو و اتحادیه اروپا، همراهی بیش از پیش چین با آمریکا، گسترش روابط آمریکا و هند، و دهها مورد و مصداق دیگر همگی نشان از جهانی شدن لیبرال دموکراسی و ارزشها و هنجارهای وابسته به آن در گوشه وکنار جهان و دوری مردم ایدئولوژیهای تمامیت خواه و آرمانی دارد که زمانی زندگی انسانها را به مسلخ باورهای اوتوپیایی خود می کشاند. در نظریه پایان تاریخ فوکویاما این واقعیت روشن خودنمایی می کند که لیبرال دموکراسی امروزه مطلوب و آرزوی بسیاری از مردم جهان حتی در سرزمینهایی است که روزگاری ماوای کمونیسم بوده است.
پانوشت:
1 - سایت الف. جمعه پنجم آذر هشتاد و نه
ابولفضل قدیانی :
احمدی نژاد را رییس جمهور ایران نمی دانم
ابولفضل قدیانی یکی از اعضای ارشد و عضو هیات موسس سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که دو هفته پیش توسط شعبه 28 دادگاه انقلاب به تحمل یکسال حبس تعزیری و یکصد هزار تومان جریمه نقدی محکوم شد، در لایحه دفاعیه خود انتقادات شدیدی را نسبت به آیت الله خامنه ای، محمود احمدی نژاد و شیوه برگزاری انتخابات در سال های اخیر طرح کرده و نظام سیاسی فعلی کشور را نظامی غیر از "جمهوری اسلامی" خوانده است.
ابولفضل قدیانی دربخشی از لایحه دفاعیه خود خطاب به رییس شعبه 28 دادگاه انقلاب (مقیسه) تاکید کرده است: "بنده مدعیام نیروهای امنیتی و نظامی که علیه کسانی مثل من کیفرخواست صادر میکنند، خود کسانی هستند که وضعیت ایران را به این حال و روز اسفناک کشاندهاند. حال اینان برای اینکه این سیاهکاری در پس پرده، نهان بماند خدومترین خادمان این مرز و بوم را به به کنج زندانها فرستادهاند و یا اینکه در سختترین فشارهای ممکن قرار دادهاند، تا دیگر کسی دم برنیاورد."
این عضو ارشد سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57، نزدیک به 5 سال زندانی بوده، همچنین اضافه کرده: "جمهوری اسلامی آن نظامی است که بنده و همفکران و همراهانم، در راه به ثمر رسیدن آن سالها مبارزه کردهایم و یک لحظه از حمایت آن هم دست بر نداشتهایم. اتهام تبلیغ علیه «جمهوری اسلامی» وصلهی ناچسب و بهتان آشکاری است. من امروز از سوی کسانی متهم میشوم که بسیاری از آنها نه تنها نقشی در تأسیس و استحکام این نظام نداشتند، بلکه با قرائت معوج و ناراست خود از رکن دوم نظام، یعنی «اسلامیت» خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه، تیشه به ریشهی کلیت نظام زدهاند و آن را با خطر اضمحلال مواجه کردهاند."
ابوالفضل قدیانی در ادامه با طرح این پرسش که "براستی نام آن نظامی که در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ به همهپرسی گذاشته شد، چه بود؟ آیا چیزی غیر از جمهوری اسلامی بود؟" به حاکمیت فعلی کشور و رسانه های وابسته به آن که در صدد تبلیغ واژگانی نظیر نظام ولایی، حکومت اسلامی و حکومت مهدوی هستند با یادآوری رفراندوم سال 58 و رای مردم به جمهوری اسلامی نوشته:" من از ایشان میپرسم که چرا این تغییر نام را علنی نمیکنند و یک بار دیگر به همهپرسی نمیگذارند، هرچند آنان علیالاصول رأی مردم را تزیینی میدانند."
این عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی با اشاره به اصرار جناح حاکم بر ترویج و ترجیح "نظام ولایت فقیه" بر "جمهوری اسلامی" همچنین تصریح کرده: "تاریخ گواه است که آنچه به مردم عرضه شد و مردم نیز به آن رأی دادند نظام جمهوری اسلامی بود، نه نظام ولایت فقیه. بنابر این مطابق موازین حقوق اساسی، حتی اگر برای گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی، مبنایی قانونی قائل باشیم و التزام بدان را شرط قانونمداری بیانگاریم، نباید آن را شامل بر نظام بدانیم و سایر اصول قانون اساسی و قوانین موضوعه را با آن تفسیر کنیم."
وی در این بخش از لایحه دفاعیه خود همچنین تاکید کرده: "بنده همینجا به صراحت اعلام میکنم که در عین التزام به قانون اساسی، اساساً به نظریهی ولایت فقیه معتقد نیستم. البته سابقهی بنده نشان میدهد که سالها مدافع نظریه ولایت فقیه بودهام. دلیل این دفاع نیز جز این نبوده است که به جد گمان میکردم پیاده شدن این نظریه در جامعه آرمانهای آزادی، عدالت، جمهوریت و اسلامیت را در سرزمین ما تحکیم میکند. اما تجربه ثابت کرد که این نظریه مستعد استبداد است و باعث هدم آن آرمانهاست."
نحوه بازداشت و جرایم
ابولفضل قدیانی اما در بخش دیگری از لایحه دفاعیه خود، علت، نحوه و مراحل بازداشت و دادگاه خود را غیر قانونی خوانده و خطاب به رییس دادگاه درباره اتهام تبلیغ علیه نظام نوشته: "با توجه به اینکه مستند اتهام تبلیغ علیه نظام، بیاینههای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران بوده است، و کاملاً واضح است که این بیانیهها بیانیههای سیاسی اند، بنابر این از نظر حقوقی شکی در این نمیماند که محاکمه بنده در بهترین حالت، محاکمه به اتهام جرمی سیاسی است. اما عجبا که بر خلاف نص صریح اصل ۱۶۸ قانون اساسی نه هیأت منصفهای تشکیل میشود و نه حتی دادگاه علنی برگزار میشود."
او در ادامه، اتهام دادگاه انقلاب به خود درباره "توهین به رییس جمهور" را از اساس رد کرده و نوشته: "بنده با قاطعیت اعلام میکنم که آقای احمدینژاد مصداق این روند نیست. من ایشان را رئیسجمهور ایران نمیدانم و همینجا با صراحت میگویم که ایشان با تقلب آشکار در انتخابات و به دنبال آن کودتای انتخاباتی و سرکوب شدید معترضان بدست حزب پادگانی و نظامیان، پست ریاست جمهوری را غصب کرده است."
وی همچنین اظهارات یکی از فرماندهان سپاه پاسداران موسوم به سردار مشفق را اعتراف صریح به کودتای انتخاباتی دانسته و افزوده: "پس از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری اعتراضات گستردهی مردمی به نتایج انتخابات صورت گرفت که میلیونها ایرانی به شکل مدنی و به صورت کاملاً مسالمتآمیز در در آن شرکت کردند. این اعتراضات آنچنان متمدنانه و عاری از خشونت بود که چشم جهانیان را به خود خیره کرد و موجبات ارتقاء حیثیت ملی را نزد جهانیان فراهم آورد. اما متأسفانه نه تنها هیچ مرجعی به این اعتراضات رسیدگی قانونی نکرد، بلکه پاسخ آن با گلوله و ضرب و شتم، دستگیریهای گسترده و زندانهایی نظیر کهریزک داده شد."
ابولفضل قدیانی در ادامه تاکید کرده: "آنچه بازپرس پرونده به عنوان مصداق اهانت به رییسجمهور به من تفهیم اتهام کرده این است که گفتهام ایشان قانون شکن و مستبد است. بنده مدعی هستم که این سخن کاملاً بر سبیل صواب است و در مورد شخص آقای احمدینژاد مصداق تام دارد. البته تحذیری نیز بوده است که ایشان از این شیوه دست بکشند."
این عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی با اشاره به بخشی از اظهارات توهین آمیز محمود احمدی نژاد در طول یک سال و نیم گذشته، از رییس دادگاه پرسیده: "بنده کسی را به نقد کشیدهام که قانونگریزی و قانون ستیزی به رویهی همیشگی او بدل شده است و در برابر دیدگان متحیر ناظران، حتی با قوهی مقننهای نیز که با کمک نظارت ناصواب استصوابی به دست همجناحیهای ایشان افتاده، سر ستیز دارد. ایشان علناً مجلس را تهدید میکند که اگر فلان قانون را تصویب کنید، اجرا نمیکنیم و گاه از ابلاغ قوانین مصوب مجلس خودداری میکند. من از شما میپرسم که آیا این مصداق بارز قانون شکنی و استبداد نیست؟"
او همچنین با اشاره به تخلفات مکرر قانونی محمود احمدی نژاد در پنج سال اخیر خاطر نشان کرده که: "آیا انتقاد از کسی که کشور را به لبهی پرتگاه سقوط کشانده است و جمهوری اسلامی را دچار چنان بحران عظیمی در تمامی ابعاد و جوانب اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کرده است که تا کنون سابقه نداشته است، باید اهانت تلقی شود؟ رکود اقتصادی و در عین حال افزایش تورم و بیکاری، سقوط اخلاقی، بیشتر شدن فاصلهی مردم از نظام و اتحاد و یکپارچگی بیسابقه علیه جمهوری اسلامی، ماحصل تلاش شبانهروزی ایشان است."
دلیل حمایت رهبر از احمدی نژاد چیست؟
عضو ارشد سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و از حامیان میرحسین موسوی در انتخابات سال گذشته ریاست جمهوری اما در بخش انتهایی لایحه دفاعیه خود، از آیت الله خامنه ای هم به دلیل حمایت های فراوان از محمود احمدی نژاد به شدت انتقاد کرده است.
آقای قدیانی تاکید کرده: "کیست که نداند از نظر قائلان به نظریهی حکومت ولایی شخص رهبری و نظام از یکدیگر تفکیک ناپذیرند و گاه در ادبیات سیاسی آنان هر کدام از واژههای « رهبری» و «نظام» استعاره از دیگری است. حتی اتهام توهین به رئیس جمهور نیز ارتباط وثیقی با اتهام «نقد دستگاه منتسب به رهبری» دارد چرا که وی رئیسجمهور مورد حمایت ایشان است و به تعبیری از ارکان دستگاه منتسب به رهبری."
وی همچنین افزوده: "بر فعالین سیاسی و اکنون دیگر بر عموم آحاد مردم پوشیده نیست که اساساً جناب احمدینژاد به خودی خودقدرتی ندارد و اقدامات نسنجیده، خلاف قانون، عرف و اخلاق او به پشتگرمی کانون قدرت است.سؤال این است که آیا ایشان میتوانند بدون حمایت مقام رهبری و البته دستگاههای منتسب به ایشان و به تبع آنها حزب پادگانی دست به چنین اعمالی بزنند؟ به قول شاعر این همه آوازها از شه بُوَد/گرچه از حلقوم عبدالله بُوَد."
او با اشاره به "حمایت های آشکار و پنهان رهبری از احمدی نژاد" از پیش از انتخابات و ترجیح او درمیان سایر گزینه های اصولگرایان نوشته:" گاهی با خودم میاندیشم که انگار جناب آقای خامنهای برای بسط ید خود در تمامی امور حاضر به پرداخت چنین هزینهای شدهاند. این هزینه، هدر رفتن منافع ملی، نادیده گرفتن مصالح عمومی، ریخته شدن خون دهها معترض بیگناه، سرخوردگی مردمی و فرار نخبگان و … بوده است. هزینهای که اگر قابل جبران باشد سالهای سال به طول خواهد کشید."
ابولفضل قدیانی در این بخش یادآور شده: "البته به گمان من مشکل اصلی ما ساختار استبدادی است، هرچند هر کسی نسبت به مسئولیت و جایگاهی که دارد باید پاسخگو باشد. تاریخ بشر نشان داده است که اگر پای قدرت را با زنجیر نظارت نهادهای مستقل از او مهار نکنند، او میل بیپایانی به مطلق شدن دارد و این اشتهای سیریناپذیر است که فساد میپراکند. هیچ تفاوتی هم نمیکند که این قدرت، مبنای دینی داشته باشد یا مبنای ایدئولوژیهای زمینی."
شخص رهبری مسئول است
ابولفضل قدیانی که پیش از این اعلام کرده بود تا فراهم نشدن شرایط دادگاه علنی در جلسه محاکمه و دادگاهی خود حاضر نخواهد شد همچنین در بخش انتهایی لایحه دفاعیه خود شخص آیت الله خامنه ای را مسئول اتفاقات روی داده در یک سال گذشته معرفی کرده است.
او در این باره خطاب به رییس شعبه 28 دادگاه انقلاب نوشته: "متأسفانه در شرایط فعلی کشور با سستی زنجیرهای نظارتی، شاهدفروپاشی واپسین نهادهای مدنی و مردمی محصول انقلاب بزرگ اسلامی هستیم. گویی وابستگان به کانون قدرت مصمماند که حاصل دهها سال مبارزهی مردم این سرزمین را از بیخ و بن بکنند و با یکسره کردن کار این نهادها، در بینظارتی محض، دیگر هرچه خواستند بکنند. به نظر میرسد جناب احمدینژاد مجری اصلی این برنامه است و گویی سِرّ حمایتهای بیدریغ از او نیز همین است."
آقای قدیانی سپس تاکید کرده: "از نظر اینجانب، بر اساس تصریح قانون اساسی، رهبری نسبت به وضعیت کشور مسئول است. چرا که طبق قانون اساسی، بیشترین اختیارات و قدرت از آن ایشان است و بدیهی است که هرکسی به اندازهی اختیاراتی که دارد مسئول است. ایشان باید به ملت ایران دربارهی وضعیت کنونی ایران پاسخگو باشند، هرچند همانگونه که گفتم متأسفانه مکانیزمی وجود ندارد که از ایشان طلب توضیح کند. اگر چنین مکانیزمی وجود داشت اساساً کار به اینجا نمیکشید."
وی با ابراز تاسف از بازگشت "استبداد سابق به کشور" تصریح کرده: "باید اذعان کرد که انقلاب به یکی از مهمترین اهدافش که همانا ریشهکنی استبداد بود دست نیافته است. یکی از مهمترین اهداف انقلاب این بود که دیگر کسی به صورت دائم و مادامالعمر بر سریر قدرت تکیه نزند و مردم این توانایی را داشته باشند که او را از آن مقام، به طرق مسالمتآمیز و قانونی برکنار کنند."
او خاطر نشان کرده : "شاهی که لااقل در حرف مشروط به قانون بود، جای خود را به کسی داده است که نه تنها فراتر از قانون مینشیند بلکه از نظر قائلان به این تفکر، به تأییدات غیبی هم مستظهر است و مخالفت با خطاهای فاحش او علاوه بر زجر زندان و عدم امنیت در این دنیا، عِقاب اخروی هم در پی دارد! عجب اینکه ایشان خودشان هم بر طبل چنین اختیاراتی برای خود میکوبند و خود را «ولی امر مسلمین» خطاب میکنند و اطاعت از خود را واجب میشمرند."
ابولفضل قدیانی دربخشی از لایحه دفاعیه خود خطاب به رییس شعبه 28 دادگاه انقلاب (مقیسه) تاکید کرده است: "بنده مدعیام نیروهای امنیتی و نظامی که علیه کسانی مثل من کیفرخواست صادر میکنند، خود کسانی هستند که وضعیت ایران را به این حال و روز اسفناک کشاندهاند. حال اینان برای اینکه این سیاهکاری در پس پرده، نهان بماند خدومترین خادمان این مرز و بوم را به به کنج زندانها فرستادهاند و یا اینکه در سختترین فشارهای ممکن قرار دادهاند، تا دیگر کسی دم برنیاورد."
این عضو ارشد سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57، نزدیک به 5 سال زندانی بوده، همچنین اضافه کرده: "جمهوری اسلامی آن نظامی است که بنده و همفکران و همراهانم، در راه به ثمر رسیدن آن سالها مبارزه کردهایم و یک لحظه از حمایت آن هم دست بر نداشتهایم. اتهام تبلیغ علیه «جمهوری اسلامی» وصلهی ناچسب و بهتان آشکاری است. من امروز از سوی کسانی متهم میشوم که بسیاری از آنها نه تنها نقشی در تأسیس و استحکام این نظام نداشتند، بلکه با قرائت معوج و ناراست خود از رکن دوم نظام، یعنی «اسلامیت» خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه، تیشه به ریشهی کلیت نظام زدهاند و آن را با خطر اضمحلال مواجه کردهاند."
ابوالفضل قدیانی در ادامه با طرح این پرسش که "براستی نام آن نظامی که در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ به همهپرسی گذاشته شد، چه بود؟ آیا چیزی غیر از جمهوری اسلامی بود؟" به حاکمیت فعلی کشور و رسانه های وابسته به آن که در صدد تبلیغ واژگانی نظیر نظام ولایی، حکومت اسلامی و حکومت مهدوی هستند با یادآوری رفراندوم سال 58 و رای مردم به جمهوری اسلامی نوشته:" من از ایشان میپرسم که چرا این تغییر نام را علنی نمیکنند و یک بار دیگر به همهپرسی نمیگذارند، هرچند آنان علیالاصول رأی مردم را تزیینی میدانند."
این عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی با اشاره به اصرار جناح حاکم بر ترویج و ترجیح "نظام ولایت فقیه" بر "جمهوری اسلامی" همچنین تصریح کرده: "تاریخ گواه است که آنچه به مردم عرضه شد و مردم نیز به آن رأی دادند نظام جمهوری اسلامی بود، نه نظام ولایت فقیه. بنابر این مطابق موازین حقوق اساسی، حتی اگر برای گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی، مبنایی قانونی قائل باشیم و التزام بدان را شرط قانونمداری بیانگاریم، نباید آن را شامل بر نظام بدانیم و سایر اصول قانون اساسی و قوانین موضوعه را با آن تفسیر کنیم."
وی در این بخش از لایحه دفاعیه خود همچنین تاکید کرده: "بنده همینجا به صراحت اعلام میکنم که در عین التزام به قانون اساسی، اساساً به نظریهی ولایت فقیه معتقد نیستم. البته سابقهی بنده نشان میدهد که سالها مدافع نظریه ولایت فقیه بودهام. دلیل این دفاع نیز جز این نبوده است که به جد گمان میکردم پیاده شدن این نظریه در جامعه آرمانهای آزادی، عدالت، جمهوریت و اسلامیت را در سرزمین ما تحکیم میکند. اما تجربه ثابت کرد که این نظریه مستعد استبداد است و باعث هدم آن آرمانهاست."
نحوه بازداشت و جرایم
ابولفضل قدیانی اما در بخش دیگری از لایحه دفاعیه خود، علت، نحوه و مراحل بازداشت و دادگاه خود را غیر قانونی خوانده و خطاب به رییس دادگاه درباره اتهام تبلیغ علیه نظام نوشته: "با توجه به اینکه مستند اتهام تبلیغ علیه نظام، بیاینههای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران بوده است، و کاملاً واضح است که این بیانیهها بیانیههای سیاسی اند، بنابر این از نظر حقوقی شکی در این نمیماند که محاکمه بنده در بهترین حالت، محاکمه به اتهام جرمی سیاسی است. اما عجبا که بر خلاف نص صریح اصل ۱۶۸ قانون اساسی نه هیأت منصفهای تشکیل میشود و نه حتی دادگاه علنی برگزار میشود."
او در ادامه، اتهام دادگاه انقلاب به خود درباره "توهین به رییس جمهور" را از اساس رد کرده و نوشته: "بنده با قاطعیت اعلام میکنم که آقای احمدینژاد مصداق این روند نیست. من ایشان را رئیسجمهور ایران نمیدانم و همینجا با صراحت میگویم که ایشان با تقلب آشکار در انتخابات و به دنبال آن کودتای انتخاباتی و سرکوب شدید معترضان بدست حزب پادگانی و نظامیان، پست ریاست جمهوری را غصب کرده است."
وی همچنین اظهارات یکی از فرماندهان سپاه پاسداران موسوم به سردار مشفق را اعتراف صریح به کودتای انتخاباتی دانسته و افزوده: "پس از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری اعتراضات گستردهی مردمی به نتایج انتخابات صورت گرفت که میلیونها ایرانی به شکل مدنی و به صورت کاملاً مسالمتآمیز در در آن شرکت کردند. این اعتراضات آنچنان متمدنانه و عاری از خشونت بود که چشم جهانیان را به خود خیره کرد و موجبات ارتقاء حیثیت ملی را نزد جهانیان فراهم آورد. اما متأسفانه نه تنها هیچ مرجعی به این اعتراضات رسیدگی قانونی نکرد، بلکه پاسخ آن با گلوله و ضرب و شتم، دستگیریهای گسترده و زندانهایی نظیر کهریزک داده شد."
ابولفضل قدیانی در ادامه تاکید کرده: "آنچه بازپرس پرونده به عنوان مصداق اهانت به رییسجمهور به من تفهیم اتهام کرده این است که گفتهام ایشان قانون شکن و مستبد است. بنده مدعی هستم که این سخن کاملاً بر سبیل صواب است و در مورد شخص آقای احمدینژاد مصداق تام دارد. البته تحذیری نیز بوده است که ایشان از این شیوه دست بکشند."
این عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی با اشاره به بخشی از اظهارات توهین آمیز محمود احمدی نژاد در طول یک سال و نیم گذشته، از رییس دادگاه پرسیده: "بنده کسی را به نقد کشیدهام که قانونگریزی و قانون ستیزی به رویهی همیشگی او بدل شده است و در برابر دیدگان متحیر ناظران، حتی با قوهی مقننهای نیز که با کمک نظارت ناصواب استصوابی به دست همجناحیهای ایشان افتاده، سر ستیز دارد. ایشان علناً مجلس را تهدید میکند که اگر فلان قانون را تصویب کنید، اجرا نمیکنیم و گاه از ابلاغ قوانین مصوب مجلس خودداری میکند. من از شما میپرسم که آیا این مصداق بارز قانون شکنی و استبداد نیست؟"
او همچنین با اشاره به تخلفات مکرر قانونی محمود احمدی نژاد در پنج سال اخیر خاطر نشان کرده که: "آیا انتقاد از کسی که کشور را به لبهی پرتگاه سقوط کشانده است و جمهوری اسلامی را دچار چنان بحران عظیمی در تمامی ابعاد و جوانب اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کرده است که تا کنون سابقه نداشته است، باید اهانت تلقی شود؟ رکود اقتصادی و در عین حال افزایش تورم و بیکاری، سقوط اخلاقی، بیشتر شدن فاصلهی مردم از نظام و اتحاد و یکپارچگی بیسابقه علیه جمهوری اسلامی، ماحصل تلاش شبانهروزی ایشان است."
دلیل حمایت رهبر از احمدی نژاد چیست؟
عضو ارشد سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و از حامیان میرحسین موسوی در انتخابات سال گذشته ریاست جمهوری اما در بخش انتهایی لایحه دفاعیه خود، از آیت الله خامنه ای هم به دلیل حمایت های فراوان از محمود احمدی نژاد به شدت انتقاد کرده است.
آقای قدیانی تاکید کرده: "کیست که نداند از نظر قائلان به نظریهی حکومت ولایی شخص رهبری و نظام از یکدیگر تفکیک ناپذیرند و گاه در ادبیات سیاسی آنان هر کدام از واژههای « رهبری» و «نظام» استعاره از دیگری است. حتی اتهام توهین به رئیس جمهور نیز ارتباط وثیقی با اتهام «نقد دستگاه منتسب به رهبری» دارد چرا که وی رئیسجمهور مورد حمایت ایشان است و به تعبیری از ارکان دستگاه منتسب به رهبری."
وی همچنین افزوده: "بر فعالین سیاسی و اکنون دیگر بر عموم آحاد مردم پوشیده نیست که اساساً جناب احمدینژاد به خودی خودقدرتی ندارد و اقدامات نسنجیده، خلاف قانون، عرف و اخلاق او به پشتگرمی کانون قدرت است.سؤال این است که آیا ایشان میتوانند بدون حمایت مقام رهبری و البته دستگاههای منتسب به ایشان و به تبع آنها حزب پادگانی دست به چنین اعمالی بزنند؟ به قول شاعر این همه آوازها از شه بُوَد/گرچه از حلقوم عبدالله بُوَد."
او با اشاره به "حمایت های آشکار و پنهان رهبری از احمدی نژاد" از پیش از انتخابات و ترجیح او درمیان سایر گزینه های اصولگرایان نوشته:" گاهی با خودم میاندیشم که انگار جناب آقای خامنهای برای بسط ید خود در تمامی امور حاضر به پرداخت چنین هزینهای شدهاند. این هزینه، هدر رفتن منافع ملی، نادیده گرفتن مصالح عمومی، ریخته شدن خون دهها معترض بیگناه، سرخوردگی مردمی و فرار نخبگان و … بوده است. هزینهای که اگر قابل جبران باشد سالهای سال به طول خواهد کشید."
ابولفضل قدیانی در این بخش یادآور شده: "البته به گمان من مشکل اصلی ما ساختار استبدادی است، هرچند هر کسی نسبت به مسئولیت و جایگاهی که دارد باید پاسخگو باشد. تاریخ بشر نشان داده است که اگر پای قدرت را با زنجیر نظارت نهادهای مستقل از او مهار نکنند، او میل بیپایانی به مطلق شدن دارد و این اشتهای سیریناپذیر است که فساد میپراکند. هیچ تفاوتی هم نمیکند که این قدرت، مبنای دینی داشته باشد یا مبنای ایدئولوژیهای زمینی."
شخص رهبری مسئول است
ابولفضل قدیانی که پیش از این اعلام کرده بود تا فراهم نشدن شرایط دادگاه علنی در جلسه محاکمه و دادگاهی خود حاضر نخواهد شد همچنین در بخش انتهایی لایحه دفاعیه خود شخص آیت الله خامنه ای را مسئول اتفاقات روی داده در یک سال گذشته معرفی کرده است.
او در این باره خطاب به رییس شعبه 28 دادگاه انقلاب نوشته: "متأسفانه در شرایط فعلی کشور با سستی زنجیرهای نظارتی، شاهدفروپاشی واپسین نهادهای مدنی و مردمی محصول انقلاب بزرگ اسلامی هستیم. گویی وابستگان به کانون قدرت مصمماند که حاصل دهها سال مبارزهی مردم این سرزمین را از بیخ و بن بکنند و با یکسره کردن کار این نهادها، در بینظارتی محض، دیگر هرچه خواستند بکنند. به نظر میرسد جناب احمدینژاد مجری اصلی این برنامه است و گویی سِرّ حمایتهای بیدریغ از او نیز همین است."
آقای قدیانی سپس تاکید کرده: "از نظر اینجانب، بر اساس تصریح قانون اساسی، رهبری نسبت به وضعیت کشور مسئول است. چرا که طبق قانون اساسی، بیشترین اختیارات و قدرت از آن ایشان است و بدیهی است که هرکسی به اندازهی اختیاراتی که دارد مسئول است. ایشان باید به ملت ایران دربارهی وضعیت کنونی ایران پاسخگو باشند، هرچند همانگونه که گفتم متأسفانه مکانیزمی وجود ندارد که از ایشان طلب توضیح کند. اگر چنین مکانیزمی وجود داشت اساساً کار به اینجا نمیکشید."
وی با ابراز تاسف از بازگشت "استبداد سابق به کشور" تصریح کرده: "باید اذعان کرد که انقلاب به یکی از مهمترین اهدافش که همانا ریشهکنی استبداد بود دست نیافته است. یکی از مهمترین اهداف انقلاب این بود که دیگر کسی به صورت دائم و مادامالعمر بر سریر قدرت تکیه نزند و مردم این توانایی را داشته باشند که او را از آن مقام، به طرق مسالمتآمیز و قانونی برکنار کنند."
او خاطر نشان کرده : "شاهی که لااقل در حرف مشروط به قانون بود، جای خود را به کسی داده است که نه تنها فراتر از قانون مینشیند بلکه از نظر قائلان به این تفکر، به تأییدات غیبی هم مستظهر است و مخالفت با خطاهای فاحش او علاوه بر زجر زندان و عدم امنیت در این دنیا، عِقاب اخروی هم در پی دارد! عجب اینکه ایشان خودشان هم بر طبل چنین اختیاراتی برای خود میکوبند و خود را «ولی امر مسلمین» خطاب میکنند و اطاعت از خود را واجب میشمرند."
حکم بازداشت موسس ویکی لیکس صادر شد
سوئد حکم بازداشت بین المللی جولین آسانژ، بنیانگذار سایت ویکی لیکس را صادر کرده است.
حکم بازداشت آقای آسانژ به اتهام تجاوز، آزار جنسی و زورگویی صادر شده است.جولین آسانژ شهروند استرالیا است و ساکن سوئد نیست. آقای آسانژ می گوید حکم بازداشتش با هدف تخریب شخصیت او صادر شده است.
ویکی لیکس یک سایت اینترنتی افشاگر اسناد محرمانه دولتی است و در ماه های گذشته به خاطر انتشار مدارک سری از حضور نظامی ایالات متحده در عراق و افغانستان مورد انتقاد شدید این کشور قرار گرفته است.
یک دادستان سوئدی تابستان گذشته تحقیقاتی را درباره آقای آسانژ آغاز کرد ولی یک روز پس از صدور حکم بازداشت او، آن را لغو کرد.
ماریان نی، مدیر دفتر دادستانی سوئد در ماه سپتامبر مجددا تحقیقات درباره آقای آسانژ را آغاز کرد ولی خواستار جلب او نشد.
حال خانم نی می گوید برای کسب اطلاعات بیشتر به بازجویی از جولین آسانژ نیاز دارد.
آقای آسانژ که سی و نه ساله است، در ماه اوت برای شرکت در یک کنفرانس بین المللی به سوئد سفر کرده بود که بعدا گفته شد مرتکب تجاوز جنسی و حمله به زنی دیگر در این کشور شده است.