چرخش در جنبش آزادیخواهی ایران
پانتهآ بهرامی
ویژگیهای حرکت اعتراضی اخیر را میتوان اینگونه دستهبندی کرد:
۱ـ همهی شعارها برخلاف معمول نه محمود احمدینژاد، رئیس دولت جمهوری اسلامی، بلکه بهطور مستقیم رهبری و اصل ولایت فقیه را نشانه گرفته بودند. با وجود عدم اجازهی وزارت کشور برای راهپیمایی، رهبران نمادین جنبش، برخلاف معمول تظاهرات را لغو نکردند و شاید علت موضعگیریهای تند مجلس پس از تظاهرات بهخاطر این رویارویی مستقیم و بیپروا و ایستادگی مردم روی خواستشان بود.
۲ـ به گفتهی شاهدان عینی ازجمله مهدی خزعلی که خود در تظاهرات شرکت داشت، بهنظر میرسید بسیجیها برعکس ۳۰ خرداد و عاشورای سال گذشته در ایجاد درگیری با مردم تردید داشتند.
۳ـ برعکس انتظار همگان و علیرغم حضور نیروهای انتظامی، سپاه و گارد ویژه در خیابان، مردم بسیار مصمم و پرقدرت در تظاهرات شرکت کردند؛ تا آنجا که برخی از تحلیلگران سیاسی، حرکت ۲۵ بهمن را عاشورای دوم میدانند؛ از آن جمله دکترعطا هودشتیان که استاد علوم سیاسی در کاناداست.
عطا هودشتیان: تظاهرات ۲۵ بهمن یک عاشورای دوم بود. این در پیوند با آن چیزی بود که در کلیت منطقه اثر گذاشته است و میگذارد. چراکه این حرکت پس از یکسال کم و بیش توام با سکوت به همراه افزایش فوقالعاده غیر قابل انتظار جنبشهای مدنی در منطقهی خاورمیانه و شمال آفریقا بهطور مجدد شکل گرفت و رهبران ایران هم که اندکی سکوت کرده بودند، به دنبال آن دویدند. به هرحال تظاهرات ۲۵ بهمن به وجود آمد. به نظر من از دو زاویه میتوان تحولات کل منطقه را مد نظر قرار داد. مقدمتاً دیدگاه میکرو یا خردنگر است. یعنی دیدگاهی که ریز میکند و حوادث روزمره را مورد تحلیل قرار میدهد که یک نگاه بسیار مثبت و مفیدی است که روزنامهها، مقالات و غیره این کار را میکنند.
دیدگاه دوم اما دیدگاه مایکرو یا دیدگاه کلان است. دیدگاه کلان سئوال را اینطور مطرح میکند که ما به کجا میرویم و چطور شد که به گونهای ناگهانی میبینیم کلیت منطقه به آتش کشیده میشود. تحلیل من این است که ما در پی این جنبشها به عبارتی در فاز دوم جهانی شدن قرار میگیرم. فاز اول مقدمهای برای گشایش فاز دوم بود. از فاز اول معمولاً به نام جهانی شدن اقتصادی- صنعتی نام برده شده است و خصوصیتاش هم این بود که شرکتهای غربی به سمت کشورهای شرقی هجوم آوردند و سود خودشان را به همراه سود دولت چندبرابر کردند. خصوصیت فاز اول این بود که مفهوم توسعهی گسترش اصلاحات اقتصادی و صنعتی را در انحصار دولت و طبقات فرادست قرار داد و آنها بودند که هم توسعهی درونی را به دست گرفتند، هم سود خودشان را افزایش دادند.
این طبقهی متوسط و طبقه ی پایینی رشد و گسترش پیدا کرد. درپی توسعه، بهطور کلی شهرها افزایش پیدا کردند، اما این طبقهی متوسط در طول ۲۰ یا ۳۰ سال دریافت که از صنعتی شدن و توسعهی اقتصادی هیچ چیز عاید او نمیشود. مشکل پروسهی جهانی شدن اول این بود که در پی خودش دانشگاهها و مدارس را گسترش داد. شهرها را از جمعیت انبوه کرد. طبقهی متوسط بسیار پرجمعیت شد. پا به پای آن در طول ۲۰ سال گذشته دنیای جدید مجازی هم شکل گرفت. جوانان از دانشگاه و مدارس بیرون میآمدند، بعد به کافه اینترنتها میرفتند و اخبار جهان را میگرفتند. این جوانان میدیدند که در جای دیگری انسانها طور دیگری زندگی میکنند و خودشان را از دنیای مرکزگریز اینترنت و مجازی به نقاط دیگر دنیا متصل میکردند.
آگاهی به این واسطه در طول ۲۰ سال گذشته رشد کرد. پا به پای آن جوانان انبوهتر شدند. ما در تمام این کشورها شاهد هستیم که بین ۶۰، ۷۰ درصد جمعیت کل کشورها را جوانان در دست دارند. بنابراین این وضعیت میبایست متحول میشد. ما منتظر این زلزله بودیم. توسعه بنابراین کار را به جایی رساند که نیاز به آگاهی و نیاز به آزادی در سطوح طبقهی متوسط بیشتر شد. ما شاهد شکلگیری فاز دومی هستیم که نام آن را دوست دارم «فاز جهانی شدن آگاهی و آزادی» بگذارم.
در تمام این کشورها آگاهی رشد کرده و آزادی به یک نیاز بیواسطه و اصلی بدل در مقابل دیکتاتوری شده است که مفهوم توسعه و کارکرد توسعه را در دست خود به شکل انحصاری گرفته بود.
امروز سطح توقع شهروندان از خودشان بیشتر شده است. به این واسطه سطح توقع جامعه از دولت هم بیشتر میشود. این سطح توقع چه چیزی را میطلبد؟ احترام متقابل را میطلبد و پا به پای احترام متقابل طبقهی متوسط به این دولتها و به جهان میگوید من سهم خودم را از جهانی شدن میخواهم. چرا تمام سود سرمایهداری به دست انحصارگران و طبقهی فرادست برسد؟ من هم جای خودم را میخواهم. این جا را دولتها به آنها نمیدهند. این ماجرا ۱۰ سال، ۲۰ سال ادامه پیدا میکند. بیشتراز این، این طبقه امکان تحمل یک نظام فاسد را ندارد که فساد مالی را همهگیر کرده است. این به نظر من دوران «جهانی شدن آگاهی و آزادی» است که امروز آغازگر آن هستیم.
مکانیسمهای پیروزی
اگر نگاهی به وضعیت مصر بیاندازیم، میبینیم با این که هستهی اصلی و مرکزی جنبش مصر را جوانانی تشکیل میدادند که به میدان تحریر آمدند، ولی کلید به پیروزی رساندن آنها همراهی اتحادیههای کارگری، طبقات فرودست و همینطور بقیهی قشرهایی بود که بعد به آنها پیوستند. اساساً آن اعتصاب عمومی بود که این جنبش را به پیروزی رساند. درست است که نقش جوانان و اینترنت مهم و شرط لازم است، ولی کافی نیست برای این که جنبشی به پیروزی برسد. حالا این حرکت در ایران چگونه معنی پیدا میکند، ما الان یکسال است که شاهد باروری حرکت طبقهی متوسط هستیم، ولی میدانیم که مکانیسمهای پیروزی هنوز وجود ندارد.
هودشتیان: مکانیسمهای پیروزی با این وضعیت وجود ندارد و چون اشاره کردید به مصر و تونس، در مقایسه با این کشورها متوجه میشویم که یک لایهی بینابینی بین دولت و جامعه به هیچوجه در ایران شکل نگرفته است. ایران تمامی اپوزیسیون واقعی را از میان برد و چون داعیهی انقلابیگری داشت، امکان تحمل هیچگونه اپوزیسیونی را به خودش نمیداد. به این لحاظ من فکر میکنم ایران با مصر و تونس بسیار متفاوت است. اشارهی من به طبقهی متوسط در منطقه این است که این طبقه به همراه محرومان و کلیت کارگران و زحمتکشان وارد جامعه میشوند. اشارهام این نیست که فقط طبقهی متوسط خواسته دارد و این فقط آنها هستند که در این وسط منافع دارند.
در ایران این امکان اساساً وجود ندارد. در ایران نیروی اهریمنی سرکوبگر امکان نفس کشیدن به هیچ قدرت غیر خودی را نمیدهد. به این لحاظ است که جریانهای خودی که پیش از این جزئی از نظام بودند و امروز از نظام کنده شدهاند، اپوزیسیون را درست کردهاند و ما هیچ اپوزیسیون واقعی دیگری نداریم. آنچه داریم، بخشی از خود نظام است که به صلاحیت نظام و به اعتبار نظام هنوز احترام میگذارد و این را ما در واقع نداریم. سندیکاهای کارگری به شدت سرکوب شدهاند. سندیکاهای اجتماعی، دانشجویی و زنان به شدت سرکوب شدهاند. من فکر میکنم تنش بسیار پرقدرت تظاهرات ۲۵بهمن بسیار فراتر از خواستهی رهبران گذشته رفته است که هنوز رهبران امروز قلمداد میشوند. درواقع حد و مرز آنها را سپری کرد. تظاهرات قرار بود یک تظاهرات سکوت باشد، اما فکر میکنم این تظاهرات در واقع به عاشورای دوم بدل شد.
دوقطبی شدن جامعه
تظاهرات ۲۵ بهمن منجر به واکنشهای بسیار تند حامیان حکومت شد. تا آنجا که نه تنها برخی از نمایندگان مجلس که در واقع باید حامی حقوق مردم باشند، شعار «اعدام» سران مخالف را سر دادند، بلکه به گزارش «خبرگزاری فارس»، فردای این تظاهرات در مراسم خاکسپاری صانع ژاله که در روز ۲۵ بهمن کشته شده بود، تظاهرکنندگان موافق حکومت و «جامعهی اسلامی مهندسین» خواستار محاکمهی فوری سران- به اصطلاح آنها- «فتنه» و اشد مجازات برای عوامل «اغتشاش» شدند. همهی اینها نشان از دوقطبی شدن جامعهی ایران دارد. در یکسو نسلی که عمدتاً در انقلاب شرکت داشته ایستاده و در سوی دیگر جوانانی که دوران کودکی و نوجوانی خود را پس از انقلاب سپری کردهاند و دغدغههای دیگری در سر دارند.
هودشتیان: گویا دوقطبی شدن جامعه به دوقطبی شدن دونسل کشیده شده است. یعنی به واقع بخشی از نسل قدیم که نسل انقلابیون دهه ی ۴۰ و ۵۰ بودند، در مقابل نسل جدیدی قرار میگیرند که پس از۳۰ سال در پی تحولات زیرین جامعه بالا آمدهاند و خواستههای جدید آزادیخواهانه دارند. نسل پیشین امروز حدود ۵۰ تا۶۰ سال دارد. بخشی از آنها منافعی از سوی رژیم دارند و به همین دلیل به آن پیوستهاند. به این لحاظ به عبارتی، دو قطبی شدن دو نسل و دوم دوقطبی شدن نظام و جامعه مطرح است. نظام و وابستگانش از یکسو میتوانند راهپیماییهایی درست کنند و به اصطلاح به آقایان و خانمها آب پرتقال بدهند و آنها را به خیابان بیاورند، و جامعه از سوی دیگر.
این، سرنوشت آیندهی جامعهی ما را تعیین نمیکند. برای این که این تفالههای باقیماندهی نظام که البته فعال هم هستند و امکان بسیجهای موقتی را هم دارند، سنگر تعیینکنندهی آیندهی وضعیت جنبش اعتراضی در ایران نیستند. آنچه تعیینکننده است، قدرت سرکوبگر کل نظام است. یعنی واقعاً قدرتی که در مقابل هیچ بنیبشری خود را جوابگو احساس نمیکند. نه در مقابل جامعه، نه در مقابل جوانان، نه در مقابل قانونگرایی و قانون اساسی مملکت و نه در مقابل جهان و جهانیان و ارگانهای بین المللی یا سازمان ملل.
بسیار مهم است به این مسئله توجه کنیم که رژیم از نسلی که در مقابلش ایستاده و اکثریت جامعه را تشکیل میدهد و اینکه میداند این نسل اکثریت جامعه است، ترس بسیار دارد. اگر احتمالاً رژیم خطر کند و آقایان موسوی و کروبی را که ما معتقد به ضعف اساسی آنها در گردش و هدایت جنبش فعلی هستیم، دستگیر کند، تهران به خون کشیده میشود و شجاعت مردم در دفاع از آن دوتن، هزاربرابر خواهد شد. صفکشیها و باز دوقطبی شدن جامعه و وضعیت فعلی به مراتب شدت خواهد یافت. ۲۵ بهمن این را نشان داد که آنچه ما انتظار نداشتیم، قابل تحقق است. من فکر می کنم این دوقطبی شدن راه را به سمت صفکشیهای اساسیتر باز میکند. منتهی آن قطب، یعنی قطب جوانان و اکثریت، امروز طبعاً امکان بیان آزاد را ندارد.
پایان رسالت نوگرایی دینی
بسیاری از کارشناسان معتقدند جنبشهای مردمی در تونس و مصر، منبع الهامی برای حرکت دوبارهی جنبش آزادیخواهی مردم ایران در ۲۵ بهمن شد.
آقای هودشتیان معتقد است دوران اسلام ایدئولوژیک به عنوان منبع الهامبخش جنبشهای آزادیخواهانه و رهاییبخش در منطقه به پایان رسیده است.
هودشتیان: پرسش اساسی این است که در تمام این جنبشها ازجمله در جنبش ایران که در مدتی حدود یکسال با رنگ اسلامی خود را رنگین کرده بود، خبری از اسلام و اسلامگرایی و بازگشت به حکومت اسلامی نیست. یعنی در مصر، تونس و حتی در الجزایر و یمن هم این شرایط وجود دارد. پرسش اساسی این است که اسلام کجاست و چه شده؟ من فکر می کنم دوران اسلام سپری شده و اسلام به عنوان پرچمدار مبارزه علیه ظلم دیگر خودش را نشان نمیدهد. دوران نوگرایی دینی هم سپری شده است. به این دلیل ساده که نوگرای دینی میآمد و این مأموریت تاریخی را داشت که اسلام در حکومت را عقلانیتر کند. یعنی میخواست آن را معتدلتر، جامعهگراتر و قانونگراتر کند؛ اسلامی را که در حکومت قرار گرفته بود و آتش انقلابی سراسر پیکر او را درنوردیده بود.
تلاش جریان نوگرایی دینی، روشنفکران دینی، مجلات و کنفرانسها و تمامی بحثهای نوگرایی دینی، این بود که از طریق عقلانی کردن اسلامی که در قدرت است، اسلام را به طور کلی نجات دهد. برای چه؟ برای این که در آن زمان، در دهه ی ۴۰ و ۵۰ و بعد در دوران اولیهی انقلاب، هنوز در نزد کسانی به عنوان ضرورت خودش را نشان میداد و در برخی از جوامع به عنوان شعار انقلابی خود را مطرح میکرد. امروز اما دیگر اسلام آن رسالت کلی را از دست داده است. چرا؟ برای این که دیدند این اسلام در قدرت با زیادهرویهای رژیم اسلامی ایرانی مواجه شد. از سوی دیگر جهانی شدن در فاز دوم، یعنی در فاز آگاهی و آزادی، نیازی به اسلام ندارد که شعارش بازگشت به گذشته است. امروز جنبشهای اجتماعی فعلی میخواهند حرکت خود را به جلو ببرند. برای همین رسالت اسلام و پابهپای آن نوگرایی دینی از میان رفته است.
«مردم مصر و تونس به ما انرژی دادند»
ایرج ادیبزاده
این تظاهرات در برابر سفارتخانههای جمهوری اسلامی یا میدانهای اصلی شهرهای ملبورن، شیکاگو، آتلانتا، واشنگتن، استکهلم، پاریس، اسلو، وین، کپنهاگ و چندین شهر مهم دیگر جهان، بر اساس یک فراخوان سراسری از سوی احزاب و جنبشهای مختلفی چون جوانان، دانشجویان و حامیان مادران پارک لاله برگزار شد.
ایرانیان ساکن در پاریس نیز، روز شنبه ی گذشته، به دعوت «کمیتهی مستقل ضد سرکوب شهروندان ایرانی» در میدان حقوق بشر تروکادرو روبهروی برج ایفل در یک گردهمایی در حمایت از مردم ایران شرکت کردند.
در گفتوگو با بهمن امینی، مدیر انتشارات خاوران، از اعضای «کمیتهی مستقل ضد سرکوب شهروندان ایرانی» در پاریس، دربارهی این فراخوان سراسری پرسیدهام.
نکتهی مهمی را که باید در نظر بگیریم، این است که ۲۵ بهمن نقطهی عطفی در جنبش نوین آزادیخواهی در ایران بود. جنبشهایی که در منطقه رخ داد، تأثیر عظیمی روی جنبش ایران گذاشت. رژیم جمهوری اسلامی از یکسال پیش سعی میکرد به همه بقبولاند که جنبش سبز مردم ایران مرده، سران به قول ایشان «فتنه» همه دستگیر و یا در خانه از حرکتی بازداشته شدهاند و مردم هم دیگر به خانههایشان رفتهاند.
حرکت مردم مصر و تونس به مردم ما انرژی تازهای داد و این جنبش همواره زنده و پویا که در زیر و در لایههای پنهان جامعه حرکت خود را ادامه میداد، در ۲۵ بهمن با فراخوان آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی قدرت خود را نشان داد. وقتی این فراخوان داده شد، طبیعی بود که ایرانیان آزادیخواه خارج از کشور که همواره دلشان همراه با مردم ایران است و همواره از آنها و مبارزات داخل کشور حمایت میکنند، بلافاصله واکنش نشان دهند و تظاهراتی در شهرهای مختلف برگزار کنند.
همه نگران بودیم که ۲۵ بهمن چگونه برگزار خواهد شد. با آمدن خبرهای خوشحالکنندهای که از برآمد عظیم و گستردهی جنبش حکایت داشت و در عین حال خبرهای نگرانکنندهی سرکوب، بلافاصله بین فعالین کشورهای مختلف ارتباط برقرار شد. اکنون در تمام کشورها نهادهای مدنی و دموکراتیک ایجاد شدهاند و این ارتباطات کم و بیش برقرار است. به همین دلیل در زمان بسیار کوتاهی حتی کمتر از ۲۴ ساعت، توافقهای اولیه برای برگزاری یک تظاهرات سراسری بر یک مبنای روشن دموکراتیک انجام شد.
خواستههای تظاهرات گستردهی ایرانیان در کشورهای مختلف چیست؟
خواستههای خیلی روشن و سادهای است. یعنی از ابتدا در فراخوان این تظاهرات، خواستهها به روشنی بیان شده و در قطعنامهی مشترکی هم که تهیه شد، این خواستهها تکرار شد. اعتراض ما به سرکوب مبارزهی مسالمتآمیز و بهحق مردم ایران برای کسب حقوق شهروندی و آزادی است. دفاع از مبارزات مردم است. همچنین خواست آزادی همهی زندانیان سیاسی و عقیدتی و بهویژه آزادی زندانیانی که در روز ۲۵ بهمن دستگیر شدند نیز مطرح است؛ بهعلاوهی خواست آزادی مطبوعات، آزادی رسانهها و آزادی اجتماعات. رفع بازداشت زندان خانگی آقایان موسوی و کروبی را نیز به این خواستها بیافزایید. این خواست هم هست که وقتی تمام دولتمردان و نهادهای بینالمللی با جمهوری اسلامی مذاکره میکنند، مسائل حقوق بشر در ایران را فراموش نکنند. منافع اقتصادی کشورهای خودشان را جلو نگذارند و منافع مردم ایران را فدا نکنند. اینها خواستهایی است که در این حرکت سراسری بیان میشود.
شما به بیانیه و فراخوانی هم اشاره کردید که با امضای گروه بسیاری از دانشگاهیان، استادان دانشگاه، هنرمندان، نویسندگان، روزنامهنگاران و بسیاری از فعالان ایرانی در جهان برای پشتیبانی از مبارزهی مردم ایران منتشر شده است. ویژگی این بیانیه در چیست؟
ویژگی این بیانیه این است که نشان میدهد جنبش مردم ایران و مبارزات آزادیخواهانهی آنها و حرکتهای اعتراضی و دفاعی که در سرتاسر جهان در حمایت از این جنبش برپا میشود، مورد پشتیبانی همهی اقشار مردم است. فقط فعالین حقوق بشر یا فعالین سیاسی نیستند که درگیر این مسئله هستند. استادان دانشگاه، هنرمندان و نویسندگان که به طور طبیعی درگیر کار و فعالیت خودشان هستند، وقتی چنین زمینهی مهمی در زندگی اجتماعی مردم ما هست، یعنی مبارزه برای آزادی مردم مطرح است، خودشان را مسئول میدانند و از حرکتهایی که میشود دفاع و حمایت میکنند. در فراخوان حمایت از جنبش اعتراضی مردم ایران، ما نام استادان، چهرههای برجستهی دانشگاهی و چهرههای برجستهی هنری و ادبیمان را میبینیم. این نشاندهندهی عمق و گستردگی جنبش در خود ایران و حرکت اعتراضی و دفاعی در خارج از کشور است.
نکتهی دیگری که در تظاهرات ایرانیان در کشورهای مختلف دیده شد، حضور گروهی از فعالان تونس، مصر و الجزایر و نشان دادن همبستگی آنها با جنبش ایرانیان بود. شما دربارهی این اعلام همبستگی چه نظری دارید؟
واقعیت این است که برای همهی مبارزان راه آزادی و دموکراسی در کشورهای منطقه و در کشور خودمان ایران، روشن است که موج آزادیخواهی که در سرتاسر منطقه، در خاورمیانه و در کشورهای شمال آفریقا بهوجود آمده است، هر روز گسترش بیشتری پیدا میکند. این موج طی دو روز گذشته بحرین و لیبی را هم دربرگرفت و به نظر میرسد همهی ما را بههم پیوند میدهد. یعنی در حقیقت مردم این کشورها فعالین حقوق بشر و فعالین سیاسی این کشورها را به همدیگر پیوند داده است. معلوم شده است همه یک خواست داریم؛ همه یک مبارزه داریم و به همین دلیل در تظاهرات تونسیها و الجزایریها که شرکت کردم، شنیدم که میگویند ایران، مصر، تونس و الجزایر یک مبارزه و یک خواست دارد: آزادی و دموکراسی.
تظاهرات ما ایرانیها، تظاهراتی که در ۲۵ بهمن در پاریس برگزار شد نمونهی روشن و زیبایی از این همبستگی بود. از کمیتههای همبستگی با مردم مصر، الجزایر و تونس در این تظاهرات شرکت کردند. روشنفکران الجزایری آمدند و در تظاهرات ما صحبت کردند و الان از ما در جلسات خودشان دعوت میکنند. برای این که میگویند همهی ما برای یک هدف مبارزه میکنیم و آن دموکراسی، آزادی، برابری حقوق همهی شهروندان و جدایی دین از دولت است. اینها خواستهاییست که اکنون تمام مردم منطقه دارند و این همبستگی مردم است که بهطور مشخص دیکتاتورها را به وحشت انداخته است.
اگر یک زمانی دیکتاتورها باهم همبسته بودند، آقای محمود احمدینژاد برای آقای زینالعابدین بن علی تبریک میفرستاد و در مقابل آقای بن علی برای آقای احمدینژاد، اگر از همدیگر در کاخهایشان پذیرایی میکردند، حالا این مردم هستند که با همدیگر همبسته شدهاند و دیکتاتورها را فرار میدهند.
تأثیر تظاهرات همبستگی سراسری در کشورهای مختلف جهان از سوی ایرانیان بر ایران چیست؟
در تماسهایی که با ایران داریم و گفتوگو با کسانی که از ایران میآیند، گفته میشود که حرکت در خارج از کشور همواره مؤثر بوده است. در دورههای پیشین هم حرکتی که بهوسیلهی کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور میشد، تاثیر خود را در داخل داشت، در زندانها تأثیر خودش را داشت و همینطور روی دولت تأثیر داشت. این افکارعمومی که اینجا بسیج میشود، روزنامهها که مینویسند بیتاثیر نیست. همان شب تظاهرات ۲۵ بهمن، کانالهای مهم تلویزیونی در پاریس، علاوه بر اخبار ایران، تظاهرات پاریس و جاهای دیگر را منعکس کردند.
اینها حرکتها، اول این که بر مردم ایران و بر کسانی که در خیابانها برای آزادی مبارزه میکنند و در صف اول این مبارزه هستند، تأثیر دارد و دلگرمی میدهد. دوم این که دولت ایران را تحت فشار میگذارد. دولت ایران نمیتواند بههیچوجه از کنار افکارعمومی جهانی بگذرد. این واقعیتی است. الان حتی شما میبینید که در مالزی یا در بلژیک وقتی کنسرت میگذارند و جنبش میرود و به مردمی که آنجا هستند میفهماند که این یک کنسرت دولتی و برای تبلیغ رژیمی است که فرهنگ و هنر را سرکوب میکند، بلافاصله مردم بیزاری خودشان را اعلام میکنند و تمام این ترفندها نقش برآب میشود. بنابراین من فکر میکنم مبارزات خارج کشور در حد خودش در حمایت از مبارزهی مردم ایران تأثیرگذار است.
انقلاب زمزمه یا زمزمه انقلاب - تداوم جنبش سبز
ا.ز تهران
بنام خدا
به یاد دگراندیش فرزانه، زنده یاد داریوش همایون
باور نمیکنم خبر سفر مردی را که عمری را در راه خدمت به ایران سپری کرد. روحش شاد و خاطرهاش گرامی باد.
و به یاد تمامی شهدای جنبش آزادیخواهی مردم ایران
به یاد دگراندیش فرزانه، زنده یاد داریوش همایون
باور نمیکنم خبر سفر مردی را که عمری را در راه خدمت به ایران سپری کرد. روحش شاد و خاطرهاش گرامی باد.
و به یاد تمامی شهدای جنبش آزادیخواهی مردم ایران
خطر واقعی فرسایش و دلسردی: جنبش مدنی - مبارزه قهر امیز در جنگ روانی با رژیم
رژیم نظامی و سنتگرای خامنهای احمدینژاد به بنبست رسیده و طرحهای شوم آن نیز به نتیجه نخواهد رسید. این رژیم نه میتواند همانند کره شمالی بدور ایران دیوار بکشد و نه قادر خواهد بود که شکافهای درونش را ترمیم نماید. اقتصاد نفتی ایران نیازمند روابط سیاسی و اقتصادی با دنیای خارج است و از همین رو هیچ رژیمی قادر نخواهد بود که ایران را بدون پرداختن هزینههای اقتصادی سنگین به یک کره شمالی تبدیل نماید. شکافهای عمیق خانواده مافیایی نظام نیز به خاطر منافع اقتصادی این مافیا بدون یک کودتای دیگر قابل ترمیم نیست.
رژیم قادر نیست که از بحرانهای موجود رهایی پیدا کند اما بدون داشتن شناخت مناسب از آنچه در حال وقوع است و دریافت شیوه مناسب و نوین برای مبارزه، امید بستن به پیروزی چندان خردمندانه بنظر نمیرسد. نظام حاکم بر ایران با سی سال تجربه در سرکوب و ایجاد ابزارهای سرکوب مضاعف از توسل به هیچ شیوه رذیلانهای برای ادامه حیات خود چشمپوشی نخواهد کرد.
جنبش مدنی یا مبارزه قهرآمیز و خطر اصلی
این رژیم بقای خود را مدیون مجموعه عوامل بسیاری است اما در میان این مجموعه من دو عامل را بسیار مهم بشمار میآورم.
اگر تغییر و تحولات دورنی رژیم و برخوردهای جنونآمیز گروهای سنتگرا و نظامی را یک از این دو عامل بشمار آوریم عدم دریافت شیوهای مناسب و قاطعیت برای مقابله با رژیم را باید بهعنوان عامل دیگر مطرح نماییم. این دو در کنار هم سبب گردید که سال گذشته جنبش برای کوتاه مدتی دچار سرخوردگی روانی گردد.
من براین باورم که سال گذشته شرایط سرنگونی رژیم وجود داشت اما باور سرنگونی وجود نداشت. امروز باور سرنگونی در میان مردم ایران پدیده آمده است اما ابزارهای آن بدرستی شناسایی نگردیدهاند. ضمن آنکه بسیاری از نیروهای مبارز با مطرح کردن جنبش مدنی (بدون تعریفی مشخص از آن) در برابر مبارزه قهرآمیز، بجای پذیرش جنبش مدنی در کنار جنبش قهرآمیز زمینهای پدید آوردهاند که ممکن فرصتی تاریخی دیگری را از دست بدهیم.
خطر اصلی که جنبش را تهدید میکند به فرسایش کشیده شدن نیروهای مبارز و دلسردی مردم است. امروز رژیم قادر نیست که جنبش را بدون دلسردی مردم خاموش سازد. نبرد واقعی بر سر باور به پیروزی و ادامه مبارزه است. ما هر آنگاه بتوانیم روحیه مردم را تقویت کرده و باور به پیروزی در آنها را گسترش دهیم رژیم چارهای جز تسلیم در برابر خواست مردم نخواهد داشت. من در نوشته ذیل تلاش کردهام تا با پرداختن به چند جنبش متفاوت به اهمیت هر دو شیوه مبارزه در کنار یکدیگر به جستجوی روش و برداشتهایی نوین برای شکست استبداد در ایران بپردازم.
تاکید: هیچ پدیدهای بدون وجود فشارلازم دچار تغییر نخواهد نشد و هیچ رژیمی در برابر مردمی که به پیروزی باور دارند مقاومت طولانی نخواهد کرد.
قدم اول بررسی بدون شرط جنبشهای مدنی
هند - مبارزه برای استقلال مبارزه مدنی در کنار مبارزه قهرآمیز
من بر این باورم که که پذیرش برابری یک برابر یک، فرای قراردادهای ریاضی از منطق چندانی برخوردار نیست و از همین رو نمیتوان شرایط ایران را با افریقای جنوبی و یا هند و یا هیچ جای دیگر دنیا برابر دانست. اما از آنجایی که طرفداران نظریه جنبش مدنی بدون خشونت با ادعای امکان پیروزی یک جنبش مدنی که مفهوم روشنی از آن در دست نیست مردم را به پرهیز از مبارزه قهرآمیز یا توام به خشونت دعوت میکنند من بررسی دو برجسته هند و افریقای جنوبی را برای به برخورد با این برداشت ضروری میشمارم.
هند به رهبری گاندی در سال ۱۹۴۷ میلادی پس از سالها مبارزه مردم هند به استقلال دست یافت و افریقای جنوبی در سال ۱۹۹۴ میلادی به رهبری نلسون مندلا توانست به سلطه نژادپرستان در افریقا پایان دهد.
اگر چه تاریخ از گاندی به عنوان رهبر جنبش مردم هند یاد میکند اما تاریخ و وسعت این جنبش بسیار فراتر از گاندی و حزب گنگره میباشد.
از آنجاییکه جنبشهای اجتماعی نتیجه مجموعهای ازعوامل اجتماعی بشمار میروند، وقایع تاریخی را باید بعنوان نقاط مرتبط یک مجموعه که روند یک حرکت تاریخی را مشخص مینمایند بررسی نمود.
از همین رو من شورش گسترده مردم هند در سال ۱۸۵۷ میلادی را بعنوان یکی از نقاط اولیه جنبش استقلال هند بشمار میآورم. اهمیت این واقعه تاریخی ایجاد تفکر مقاومت سازمانیافته و گسترده در هند است. در پی این واقعه ما شاهد شکلگیری جریانهای سیاسی متفاوتی از جمله حزب گنگره میباشیم. تاریخ هند گواه آن است که پس از قیام ۱۸۵۷ مبارزات سیاسی و نظامی بسیاری در گوشه و کنار هند به وقوع پیوست. حتی در میان رهبران حزب گنگره مردانی نظیر بال گنگادهار تیلک به شیوههای نظامی و قهرآمیز روی آورده و از پذیرش مقاومتهای سیاسی بعنوان تنها شیوه مبارزه خوداری ورزیدند.
تاریخ صد سال مبارزه هند گواه شکلگیری نیروهای نظامی بسیاری نظیر جاگنتار و انوشیالیان سامیتیها و نبرد این نیروها برای استقلال هند میباشد. بنظر من این نیروها با استفاده از مبارزه قهرآمیز از یکسو امید به مبارزه را در دل مردم هند زنده نگه داشتند و از سوی دیگر زمینه مذاکره را برای حزب کنگره و گاندی بعنوان مدیران مبارزه مدنی پدید آورند.
استقلال هند
در پی آغاز جنگ جهانی حزب گنگره به امید دستیابی به استقلال هند به تصویب محدود و مشروط مبارزه در کنار متفقین در برابر فاشیسم پرداخت. در این میان گاندی بخاطر عدم اعتقاد به خشونت در ابتدا از حمایت از این مصوبه خوداری ورزید اما پس از مدتی او با تغییر موضع به حمایت از این مصوبه پرداخت. متاسفانه با وجود تصویب حمایت حزب کنگره در مبارزه در کنار متفقین انگلستان از پذیرش استقلال هند خوداری نمود.
در همین دوران مبارزات نظامی بسیاری علیه انگلستان تا سال ۱۹۴۷ میلادی بوقوع پیوست. در این میان تشکیل ارتش ملی هند به رهبری "نتاجی سوبهاس چاندار بوسی" به کمک ژاپنیها و مبارزات چریکی آنان با نیروهای انگلیسی بسیار پر اهمیت میباشد. نتاجی با تشکیل دولت آزاد هند در آلمان در پاسخ به درخواست گاندی برای دست کشیدن از مبارزه مسلحانه پاسخ منفی داده و اعلام کرد که تنها در صورت استقلال بدون شرط هند حاضر است که دست از مبارزه مسلحانه بکشد.
تاریخ هند شاهد مبارزات مسلحانه گروهای تندرو و مبارزات مسالمتجویانه گاندی بطور همزمان میباشد. این مبارزات با وجود افت و خیزهای متعدد تا هنگام استقلال هند ادامه پیدا نمود. در این میان آنچه غیرقابل انکار است وجود هر دو تفکر گفتگو و مبارزه قهرآمیز در کنار یکدیگر است. مسله قابل توجه دیگر قدرت گرفتن تفکر مبارزات مسالمتآمیز در پی آمادگی انگلستان برای گفتگو با استقلال طلبان هند در اواخر دهه ۱۹۳۰ میلادی یعنی سالهای نزدیک به آغاز جنگ جهانی دوم میباشیم. اینکه انگلستان تنها بخاطر فشارهای نظامی، نیازهای نظامی خود در جنگ جهانی، فشار افکار عمومی مردم انگلستان و یا دورنمای ادامه سرکوب استقلالطلبان هند حاضر به گفتگو و تسلیم در برابر خواست مردم هند شد خارج از هدف این نوشته است. اما آنچه بدون هیچ تردیدی میتوان از آن یاد کرد وجود مبارزه قهرآمیز در کنار جنبش مسالمتآمیز میباشیم.
جنبش سیاهان افریقای جنوبی: مبارزه قهرآمیز پشتوانه جنبش مدنی
مبارزه سیاهان افریقای جنوبی علیه رژیم نژادپرست سفیدپوست برای برابری، گواه بیش از صد سال مبارزه قهرآمیز و مدنی بطور همزمان میباشد. اما در این میان بیشتر روشنفکران ایرانی با تکیه بر وجه مدنی جنبش از پرداختن به سالها مبارزه نظامی احزاب و چریکهای سیاهپوست خوداری میورزند.
تاریخ گواه آن است که نه تنها شاخههای نظامی احزاب مانند پی ای ک (پک) و یا ای پی ل ای (اپالا) برای سالیان متمادی به استفاده از خشونت علیه دولت و سفیدپوستان مبادرت ورزیدند، بلکه حزب نلسون مندلا یعنی کنگره ملی افریقا (ای ان سی) با استفاده از شاخه نظامی خود بنام سرنیزه ملت (ام ک) با در پیش گرفتن شیوه جنگ مردمی به مبارزه با حزب سفید پوست حاکم پرداختند. تاریخ گواه آن است که رهبران کنگره ملی افریقا بخاطر ۲۲۱ مورد استفاده از اقدامهای قهرآمیز در سالهای ۶۳ تا ۶۴ میلادی مورد محاکمه قرار گرفتند. شاخه نظامی حزب نلسون مندلا (ام ک) تا سال ۱۹۹۰ میلادی با توسل به صدها اقدام قهرآمیز تاریخی خونین برای این حزب و مبارزات مردم افریقای جنوبی ترسیم نمود. ام ک در سال ۱۹۹۰ میلادی یعنی زمانی که حزب حاکم سفید پوست حاضر به مذاکره به با حزب کنگره گردید دست از خشونت کشید.
آیا باور کردنی است که نلسون مندلا و گنگره افریقا میتوانست بدون سالها مبارزه و استفاده از خشونت بدون مرز چریکهای ای پی سی آنها افریقای جنوبی را چنگال نژادپرستی آزاد نماید.
حتی جنبش برابری حقوق سیاهان امریکا نیز شاهد استفاده از خشونت توسط برخی از گروههای سیاهان مانند پلگنان سیاه میباشد.
من بر این باورم که هر چند نامهای دکتر لوترگینگ، نلسون ماندلا و گاندی به عنوان رهبران مسالمتجو و پیروز در تاریخ ثبت گشته است اما این پیروزیها فرایند تلاشهای نیروهای بسیاری بویژه نیروهای مسلح و مبارز که در تاریخ از آنان کمتر یاد شده است میباشد. من هم چنین بر این باورم که نیروهای سلطهگر بریتانیا و یا نژادپرست سفید افریقای جنوبی بدون فشارهای نیروهای نظامی هندی در هند و ای پی سی نیروهای مسالمتجو را به گفتگو دعوت نمودند.
تاریخ جنبشهای آزادیخواهانه تا دهه هشتاد نشانگر استفاده از خشونت به عنوان ابزار مقابله با خشونت و نوعی از مبارزه است.
آیا دوران استفاده از خشونت به پایان رسیده است؟
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در آغاز دهه ۹۰ میلادی شاید اولین نمونه شکست یک رژیم بدون مبارزه قهرآمیز مردم میباشیم. در پی این فروپاشی ما شاهد انقلاب رنگها در جمهوریهای نوپای بلوک شرق میباشیم که در آنها اثر چندانی از مبارزه قهرآمیز مشاهده نمیکنیم.
ما حتی در مصر و تونس و دیگر کشورهای خاورمیانه نیز با وجود کاربرد خشونت توسط حکومت از استفاده فراگیر خشونت توسط مبارزان این کشورها اثر چندانی پیدا نمیکنیم.
مقایسه اتحاد شوروی و رژیم ایران
با وجود آنکه در میان رژیم متلاشی شده شوروی و نظام حاکم بر ایران شباهتهای بسیاری وجود دارد اما تفاوتهای بنیانی در ساختار اقتصادی و حتی مدیریت سیاسی این دو رژیم وجود دارد. ضمن آنکه نظام حاکم بر ایران پس از فروپاشی شوروی به این نتیجه رسیده است که هر گونه عقبنشینی در برابر خواست مردم به فروپاشی نظام حاکم خواهد انجامید. تجربه سالهای شصت، دوران ریاست جمهوری خاتمی و سرکوبهای سال گذشته و ادامه آن شاهدی بر این مستند تاریخی است که نظام از پذیرش دگرگونی از درون حاکمیت سرباز زده و این روند را تا حد امکان ادامه خواهد داد.
نظام شوروی پس از هفتاد سال تجربه استفاده از برخوردها امنیتی با پذیرش شکست تن به بازگشایی سیاسی و اقتصادی داد. اما رژیم ایران نه مانند رهبران شوروی به منافع ملی اهمیت میدهد و نه برای آینده اقتصاد کشور ارزشی قایل میباشد که بخاطر این مسایل دست به تامل بزند. واقعییت این است که حتی در شوروی سابق رهبران اصولگرای این کشور با توسل به کودتا تلاش کردند که این کشور را مجددا تحت سلطه خود درآوردند. انتظارعقبنشینی خامنهای و اصولگرایان در ایران بدون ایجاد فشار و شکست روحیه نیروهای سرکوب امکانپذیر نیست.
تجربه تاریخی دهه گذشته و مقایسه آن با آنچه در شوروی رخ داد گواهی تاریخی است که تکرار تجربه شوروی در ایران بدون وجود ابزارها مناسب و شیوههای نوین مبارزه عملی نیست.
پس از فروپاشی شوروی، تحولات سیاسی بسیاری در سراسر جهان رخ داده است. اما در میان این تحولات سیاسی دهه گذشته، برخورد با تحولات اخیر کشورهای خاورمیانه بخاطر موارد اشتراک فراوان با کشور ما بیش از هر تحول دیگر در جهان اهمیت دارد.
اقتصاد و مدیریت سیاسی
بنظر من تصمیمات یک مدیریت سیاسی نمیتواند بدون تاثیر از اقتصاد آنان باشد. از همین رو سرنوشت کشورهایی مانند تونس و مصر که اقتصاد آنها بر محور خدمات و تولید شکل گرفته است با سرنوشت کشورهای نفتی که درامد آنان بیش از هرچیز از طریق فروش نفت تامین میگردد نمیتواند یکسان تلقی گردد.
تظاهرات خیابانی در مصر سبب شد که صنعت توریسم که یکی از مهمترین منابع درامد این کشور است دچار صدمات جدی شود اما تظاهرات خیابانی در تهران و یا دیگر کشورهای نفتی با وجود آنکه میتواند صدمات جدی به حیثیت حکومت وارد سازد اما تا زمانی که اعتصابات کارگری بویژه صنعت نفت با آن همراه نگردد نمیتواند بطور مستقیم بر درامد هیت حاکمه تاثیر بسزایی داشته باشد.
مهم دیگری که میتواند درآمد یک هیت حاکمه را دچار مخاطره سازد بحران در مدیریت روابط خارجی یک رژیم میباشد. از همین رو سرنوشت جنبشهای دیگر منطقه با ایران دارای تفاوتی جدی میباشد.
بیشتر کشورهای منطقه روابط بسیار خوبی با غرب دارند. حتی کشورهایی مانند سوریه، لیبی و الجزیره نیز روابط بسیار بهتری با امریکا و غرب دارند. رژیم ایران تنها کشور منطقه است که سیاست دشمنی با امریکا را در طی سی سال گذشته دنبال کرده و روابطش با اروپا نیز دچار مشکلاتی جدی است.
در کنار بحران با غرب، رژیم ایران با سیاست تسلیم و تکریم در برابر کشورهای شرق موفق گردیده تا حداقلهای مالی برای ادامه حیات را برای نیروهای سرکوب خود پدید آورد. اما این سیاست اقتصاد کشور را دچار بحرانی جدی نموده است که حتی در بهترین شرایط و بهترین مدیریت نیازمند سالها تلاش ملی برای جبران آن است.
لازم به تذکر است که سیاست نه غربی و شرقی رژیم ایران به سیاست کره شمالی که تنها با کشورهای معدودی نظیر چین، روسیه، برمه ،کوبا، ویتنام ارتباط دارد شباهتهای بسیاری دارد.
مبارزه روانی ستون اصلی مبارزه در کنار ایجاد ارتش ملی بعنوان یک پشتوانه
رژیم با استفاده از نیروهای سرکوب و ابزار ارتباط جمعی تلاش میکند تا جنبش را دچار یاس نماید. در این شرایط ما باید هر گونه حرکت مردم ایران را جشن گرفته و از آن به عنوان یک پیروزی یاد نماییم.
شرکت هر یک نفر از مردم ایران در راهپیماییهایی که بشدت سرکوب میگردد یک پیروزی است حتی اگر مردم بطور خاموش در کنار هم راهپیمایی کنند.
انقلاب زمزمه یا زمزمه انقلاب - تداوم جنبش سبز
من باور دارم زمانی که رهبران مردم را به راهپیمایی دعوت میکنند باید با درک صحیح این نکته که رژیم ممکن است امکان تظاهرات و شعار دادن را از ما سلب نماید. ما در چنین شرایطی باید مردم را به سلام و درود گفتن به یک دیگر تشویق نماییم. اگر مردم تنها به سلام گفتن در طی راهپیماییها به یک دیگر بپردازند ما میتوانیم روحیه پیروزی خود را زنده نگه داشته ضمن آنکه رژیم نمیتواند مردم را بخاطر زمزمه سلام و درود بر یک دیگر سرکوب نماید.
این بسیار مهم است که مردم ما هر بار که به خیابان میآیند بدون توجه به آرایش نیروهای سرکوب و اقدامات آنها قدم به خیابان گذاشتن و راهپیمایی سکوت را یک پیروزی تلقی کنند.
اگر مردم راهپیمایی آرام و زمزمه سلام و درود را به عنوان یک هدف درنظر بگیرند، هر راهپیمایی و تجمعی یک پیروزی محسوب شده و ادامه آن شکست روانی نیروهای سرکوب را در پی خواهد داشت. باور کنیم که پیروزی بیش از هر چیز نیازمند باور به آن است. رژیم در پی حوادث اخیر دچار تزلزل شده است. ما نیازی به تکرار شعار مرگ بر دیکتاتور در همه جا نداریم. اگر سلام و درود به هموطنان در خیابان میتواند روحیه مردم را تقویت کرده و آنها را پیروز کند شکست دیکتاتوری قطعی است.
ما در کنار این مبارزه مدنی روانی با رژیم میبایست به فکر ایجاد یک ارتش ملی بعنوان پشتوانه جنبش باشیم. ما با ایجاد چنین ارتشی دیگر نیازی به بمبگذاری و ایجاد خشونت نخواهیم داشت. تفکر ایجاد یک چنین نیرویی ضمن تقویت روحیه مردم باعث هراس نیروهای سرکوب خواهد شد.
من شکی ندارم که ایجاد یک ارتش ملی بدون پرداختن هزینههای انسانی، سیاسی و مالی امکان پذیر نیست اما عدم تلاش در این مورد یک کوتاهی تاریخی است که هزینههای آن ممکن است بسیار گرانتر از ایجاد چنین نیرویی باشد.
باوجود آنکه ما میتوانیم رژیم را در یک جنگ روانی شکست دهیم اما داشتن یک ارتش ملی و استفاده از ان بعنوان یک ابزار فشار و ایجاد تشکل در میان نیروهای جوان رادیکال میتواند از خشونت بیدلیل جلوگیری نموده تا در زمان مناسب به تکرار انقلاب مشروطه پرداخته و آرمانهای آن را پس از صد سال تحقق بخشد.
به امید پیروزی
ا.ز تهران
رژیم نظامی و سنتگرای خامنهای احمدینژاد به بنبست رسیده و طرحهای شوم آن نیز به نتیجه نخواهد رسید. این رژیم نه میتواند همانند کره شمالی بدور ایران دیوار بکشد و نه قادر خواهد بود که شکافهای درونش را ترمیم نماید. اقتصاد نفتی ایران نیازمند روابط سیاسی و اقتصادی با دنیای خارج است و از همین رو هیچ رژیمی قادر نخواهد بود که ایران را بدون پرداختن هزینههای اقتصادی سنگین به یک کره شمالی تبدیل نماید. شکافهای عمیق خانواده مافیایی نظام نیز به خاطر منافع اقتصادی این مافیا بدون یک کودتای دیگر قابل ترمیم نیست.
رژیم قادر نیست که از بحرانهای موجود رهایی پیدا کند اما بدون داشتن شناخت مناسب از آنچه در حال وقوع است و دریافت شیوه مناسب و نوین برای مبارزه، امید بستن به پیروزی چندان خردمندانه بنظر نمیرسد. نظام حاکم بر ایران با سی سال تجربه در سرکوب و ایجاد ابزارهای سرکوب مضاعف از توسل به هیچ شیوه رذیلانهای برای ادامه حیات خود چشمپوشی نخواهد کرد.
جنبش مدنی یا مبارزه قهرآمیز و خطر اصلی
این رژیم بقای خود را مدیون مجموعه عوامل بسیاری است اما در میان این مجموعه من دو عامل را بسیار مهم بشمار میآورم.
اگر تغییر و تحولات دورنی رژیم و برخوردهای جنونآمیز گروهای سنتگرا و نظامی را یک از این دو عامل بشمار آوریم عدم دریافت شیوهای مناسب و قاطعیت برای مقابله با رژیم را باید بهعنوان عامل دیگر مطرح نماییم. این دو در کنار هم سبب گردید که سال گذشته جنبش برای کوتاه مدتی دچار سرخوردگی روانی گردد.
من براین باورم که سال گذشته شرایط سرنگونی رژیم وجود داشت اما باور سرنگونی وجود نداشت. امروز باور سرنگونی در میان مردم ایران پدیده آمده است اما ابزارهای آن بدرستی شناسایی نگردیدهاند. ضمن آنکه بسیاری از نیروهای مبارز با مطرح کردن جنبش مدنی (بدون تعریفی مشخص از آن) در برابر مبارزه قهرآمیز، بجای پذیرش جنبش مدنی در کنار جنبش قهرآمیز زمینهای پدید آوردهاند که ممکن فرصتی تاریخی دیگری را از دست بدهیم.
خطر اصلی که جنبش را تهدید میکند به فرسایش کشیده شدن نیروهای مبارز و دلسردی مردم است. امروز رژیم قادر نیست که جنبش را بدون دلسردی مردم خاموش سازد. نبرد واقعی بر سر باور به پیروزی و ادامه مبارزه است. ما هر آنگاه بتوانیم روحیه مردم را تقویت کرده و باور به پیروزی در آنها را گسترش دهیم رژیم چارهای جز تسلیم در برابر خواست مردم نخواهد داشت. من در نوشته ذیل تلاش کردهام تا با پرداختن به چند جنبش متفاوت به اهمیت هر دو شیوه مبارزه در کنار یکدیگر به جستجوی روش و برداشتهایی نوین برای شکست استبداد در ایران بپردازم.
تاکید: هیچ پدیدهای بدون وجود فشارلازم دچار تغییر نخواهد نشد و هیچ رژیمی در برابر مردمی که به پیروزی باور دارند مقاومت طولانی نخواهد کرد.
قدم اول بررسی بدون شرط جنبشهای مدنی
هند - مبارزه برای استقلال مبارزه مدنی در کنار مبارزه قهرآمیز
من بر این باورم که که پذیرش برابری یک برابر یک، فرای قراردادهای ریاضی از منطق چندانی برخوردار نیست و از همین رو نمیتوان شرایط ایران را با افریقای جنوبی و یا هند و یا هیچ جای دیگر دنیا برابر دانست. اما از آنجایی که طرفداران نظریه جنبش مدنی بدون خشونت با ادعای امکان پیروزی یک جنبش مدنی که مفهوم روشنی از آن در دست نیست مردم را به پرهیز از مبارزه قهرآمیز یا توام به خشونت دعوت میکنند من بررسی دو برجسته هند و افریقای جنوبی را برای به برخورد با این برداشت ضروری میشمارم.
هند به رهبری گاندی در سال ۱۹۴۷ میلادی پس از سالها مبارزه مردم هند به استقلال دست یافت و افریقای جنوبی در سال ۱۹۹۴ میلادی به رهبری نلسون مندلا توانست به سلطه نژادپرستان در افریقا پایان دهد.
اگر چه تاریخ از گاندی به عنوان رهبر جنبش مردم هند یاد میکند اما تاریخ و وسعت این جنبش بسیار فراتر از گاندی و حزب گنگره میباشد.
از آنجاییکه جنبشهای اجتماعی نتیجه مجموعهای ازعوامل اجتماعی بشمار میروند، وقایع تاریخی را باید بعنوان نقاط مرتبط یک مجموعه که روند یک حرکت تاریخی را مشخص مینمایند بررسی نمود.
از همین رو من شورش گسترده مردم هند در سال ۱۸۵۷ میلادی را بعنوان یکی از نقاط اولیه جنبش استقلال هند بشمار میآورم. اهمیت این واقعه تاریخی ایجاد تفکر مقاومت سازمانیافته و گسترده در هند است. در پی این واقعه ما شاهد شکلگیری جریانهای سیاسی متفاوتی از جمله حزب گنگره میباشیم. تاریخ هند گواه آن است که پس از قیام ۱۸۵۷ مبارزات سیاسی و نظامی بسیاری در گوشه و کنار هند به وقوع پیوست. حتی در میان رهبران حزب گنگره مردانی نظیر بال گنگادهار تیلک به شیوههای نظامی و قهرآمیز روی آورده و از پذیرش مقاومتهای سیاسی بعنوان تنها شیوه مبارزه خوداری ورزیدند.
تاریخ صد سال مبارزه هند گواه شکلگیری نیروهای نظامی بسیاری نظیر جاگنتار و انوشیالیان سامیتیها و نبرد این نیروها برای استقلال هند میباشد. بنظر من این نیروها با استفاده از مبارزه قهرآمیز از یکسو امید به مبارزه را در دل مردم هند زنده نگه داشتند و از سوی دیگر زمینه مذاکره را برای حزب کنگره و گاندی بعنوان مدیران مبارزه مدنی پدید آورند.
استقلال هند
در پی آغاز جنگ جهانی حزب گنگره به امید دستیابی به استقلال هند به تصویب محدود و مشروط مبارزه در کنار متفقین در برابر فاشیسم پرداخت. در این میان گاندی بخاطر عدم اعتقاد به خشونت در ابتدا از حمایت از این مصوبه خوداری ورزید اما پس از مدتی او با تغییر موضع به حمایت از این مصوبه پرداخت. متاسفانه با وجود تصویب حمایت حزب کنگره در مبارزه در کنار متفقین انگلستان از پذیرش استقلال هند خوداری نمود.
در همین دوران مبارزات نظامی بسیاری علیه انگلستان تا سال ۱۹۴۷ میلادی بوقوع پیوست. در این میان تشکیل ارتش ملی هند به رهبری "نتاجی سوبهاس چاندار بوسی" به کمک ژاپنیها و مبارزات چریکی آنان با نیروهای انگلیسی بسیار پر اهمیت میباشد. نتاجی با تشکیل دولت آزاد هند در آلمان در پاسخ به درخواست گاندی برای دست کشیدن از مبارزه مسلحانه پاسخ منفی داده و اعلام کرد که تنها در صورت استقلال بدون شرط هند حاضر است که دست از مبارزه مسلحانه بکشد.
تاریخ هند شاهد مبارزات مسلحانه گروهای تندرو و مبارزات مسالمتجویانه گاندی بطور همزمان میباشد. این مبارزات با وجود افت و خیزهای متعدد تا هنگام استقلال هند ادامه پیدا نمود. در این میان آنچه غیرقابل انکار است وجود هر دو تفکر گفتگو و مبارزه قهرآمیز در کنار یکدیگر است. مسله قابل توجه دیگر قدرت گرفتن تفکر مبارزات مسالمتآمیز در پی آمادگی انگلستان برای گفتگو با استقلال طلبان هند در اواخر دهه ۱۹۳۰ میلادی یعنی سالهای نزدیک به آغاز جنگ جهانی دوم میباشیم. اینکه انگلستان تنها بخاطر فشارهای نظامی، نیازهای نظامی خود در جنگ جهانی، فشار افکار عمومی مردم انگلستان و یا دورنمای ادامه سرکوب استقلالطلبان هند حاضر به گفتگو و تسلیم در برابر خواست مردم هند شد خارج از هدف این نوشته است. اما آنچه بدون هیچ تردیدی میتوان از آن یاد کرد وجود مبارزه قهرآمیز در کنار جنبش مسالمتآمیز میباشیم.
جنبش سیاهان افریقای جنوبی: مبارزه قهرآمیز پشتوانه جنبش مدنی
مبارزه سیاهان افریقای جنوبی علیه رژیم نژادپرست سفیدپوست برای برابری، گواه بیش از صد سال مبارزه قهرآمیز و مدنی بطور همزمان میباشد. اما در این میان بیشتر روشنفکران ایرانی با تکیه بر وجه مدنی جنبش از پرداختن به سالها مبارزه نظامی احزاب و چریکهای سیاهپوست خوداری میورزند.
تاریخ گواه آن است که نه تنها شاخههای نظامی احزاب مانند پی ای ک (پک) و یا ای پی ل ای (اپالا) برای سالیان متمادی به استفاده از خشونت علیه دولت و سفیدپوستان مبادرت ورزیدند، بلکه حزب نلسون مندلا یعنی کنگره ملی افریقا (ای ان سی) با استفاده از شاخه نظامی خود بنام سرنیزه ملت (ام ک) با در پیش گرفتن شیوه جنگ مردمی به مبارزه با حزب سفید پوست حاکم پرداختند. تاریخ گواه آن است که رهبران کنگره ملی افریقا بخاطر ۲۲۱ مورد استفاده از اقدامهای قهرآمیز در سالهای ۶۳ تا ۶۴ میلادی مورد محاکمه قرار گرفتند. شاخه نظامی حزب نلسون مندلا (ام ک) تا سال ۱۹۹۰ میلادی با توسل به صدها اقدام قهرآمیز تاریخی خونین برای این حزب و مبارزات مردم افریقای جنوبی ترسیم نمود. ام ک در سال ۱۹۹۰ میلادی یعنی زمانی که حزب حاکم سفید پوست حاضر به مذاکره به با حزب کنگره گردید دست از خشونت کشید.
آیا باور کردنی است که نلسون مندلا و گنگره افریقا میتوانست بدون سالها مبارزه و استفاده از خشونت بدون مرز چریکهای ای پی سی آنها افریقای جنوبی را چنگال نژادپرستی آزاد نماید.
حتی جنبش برابری حقوق سیاهان امریکا نیز شاهد استفاده از خشونت توسط برخی از گروههای سیاهان مانند پلگنان سیاه میباشد.
من بر این باورم که هر چند نامهای دکتر لوترگینگ، نلسون ماندلا و گاندی به عنوان رهبران مسالمتجو و پیروز در تاریخ ثبت گشته است اما این پیروزیها فرایند تلاشهای نیروهای بسیاری بویژه نیروهای مسلح و مبارز که در تاریخ از آنان کمتر یاد شده است میباشد. من هم چنین بر این باورم که نیروهای سلطهگر بریتانیا و یا نژادپرست سفید افریقای جنوبی بدون فشارهای نیروهای نظامی هندی در هند و ای پی سی نیروهای مسالمتجو را به گفتگو دعوت نمودند.
تاریخ جنبشهای آزادیخواهانه تا دهه هشتاد نشانگر استفاده از خشونت به عنوان ابزار مقابله با خشونت و نوعی از مبارزه است.
آیا دوران استفاده از خشونت به پایان رسیده است؟
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در آغاز دهه ۹۰ میلادی شاید اولین نمونه شکست یک رژیم بدون مبارزه قهرآمیز مردم میباشیم. در پی این فروپاشی ما شاهد انقلاب رنگها در جمهوریهای نوپای بلوک شرق میباشیم که در آنها اثر چندانی از مبارزه قهرآمیز مشاهده نمیکنیم.
ما حتی در مصر و تونس و دیگر کشورهای خاورمیانه نیز با وجود کاربرد خشونت توسط حکومت از استفاده فراگیر خشونت توسط مبارزان این کشورها اثر چندانی پیدا نمیکنیم.
مقایسه اتحاد شوروی و رژیم ایران
با وجود آنکه در میان رژیم متلاشی شده شوروی و نظام حاکم بر ایران شباهتهای بسیاری وجود دارد اما تفاوتهای بنیانی در ساختار اقتصادی و حتی مدیریت سیاسی این دو رژیم وجود دارد. ضمن آنکه نظام حاکم بر ایران پس از فروپاشی شوروی به این نتیجه رسیده است که هر گونه عقبنشینی در برابر خواست مردم به فروپاشی نظام حاکم خواهد انجامید. تجربه سالهای شصت، دوران ریاست جمهوری خاتمی و سرکوبهای سال گذشته و ادامه آن شاهدی بر این مستند تاریخی است که نظام از پذیرش دگرگونی از درون حاکمیت سرباز زده و این روند را تا حد امکان ادامه خواهد داد.
نظام شوروی پس از هفتاد سال تجربه استفاده از برخوردها امنیتی با پذیرش شکست تن به بازگشایی سیاسی و اقتصادی داد. اما رژیم ایران نه مانند رهبران شوروی به منافع ملی اهمیت میدهد و نه برای آینده اقتصاد کشور ارزشی قایل میباشد که بخاطر این مسایل دست به تامل بزند. واقعییت این است که حتی در شوروی سابق رهبران اصولگرای این کشور با توسل به کودتا تلاش کردند که این کشور را مجددا تحت سلطه خود درآوردند. انتظارعقبنشینی خامنهای و اصولگرایان در ایران بدون ایجاد فشار و شکست روحیه نیروهای سرکوب امکانپذیر نیست.
تجربه تاریخی دهه گذشته و مقایسه آن با آنچه در شوروی رخ داد گواهی تاریخی است که تکرار تجربه شوروی در ایران بدون وجود ابزارها مناسب و شیوههای نوین مبارزه عملی نیست.
پس از فروپاشی شوروی، تحولات سیاسی بسیاری در سراسر جهان رخ داده است. اما در میان این تحولات سیاسی دهه گذشته، برخورد با تحولات اخیر کشورهای خاورمیانه بخاطر موارد اشتراک فراوان با کشور ما بیش از هر تحول دیگر در جهان اهمیت دارد.
اقتصاد و مدیریت سیاسی
بنظر من تصمیمات یک مدیریت سیاسی نمیتواند بدون تاثیر از اقتصاد آنان باشد. از همین رو سرنوشت کشورهایی مانند تونس و مصر که اقتصاد آنها بر محور خدمات و تولید شکل گرفته است با سرنوشت کشورهای نفتی که درامد آنان بیش از هرچیز از طریق فروش نفت تامین میگردد نمیتواند یکسان تلقی گردد.
تظاهرات خیابانی در مصر سبب شد که صنعت توریسم که یکی از مهمترین منابع درامد این کشور است دچار صدمات جدی شود اما تظاهرات خیابانی در تهران و یا دیگر کشورهای نفتی با وجود آنکه میتواند صدمات جدی به حیثیت حکومت وارد سازد اما تا زمانی که اعتصابات کارگری بویژه صنعت نفت با آن همراه نگردد نمیتواند بطور مستقیم بر درامد هیت حاکمه تاثیر بسزایی داشته باشد.
مهم دیگری که میتواند درآمد یک هیت حاکمه را دچار مخاطره سازد بحران در مدیریت روابط خارجی یک رژیم میباشد. از همین رو سرنوشت جنبشهای دیگر منطقه با ایران دارای تفاوتی جدی میباشد.
بیشتر کشورهای منطقه روابط بسیار خوبی با غرب دارند. حتی کشورهایی مانند سوریه، لیبی و الجزیره نیز روابط بسیار بهتری با امریکا و غرب دارند. رژیم ایران تنها کشور منطقه است که سیاست دشمنی با امریکا را در طی سی سال گذشته دنبال کرده و روابطش با اروپا نیز دچار مشکلاتی جدی است.
در کنار بحران با غرب، رژیم ایران با سیاست تسلیم و تکریم در برابر کشورهای شرق موفق گردیده تا حداقلهای مالی برای ادامه حیات را برای نیروهای سرکوب خود پدید آورد. اما این سیاست اقتصاد کشور را دچار بحرانی جدی نموده است که حتی در بهترین شرایط و بهترین مدیریت نیازمند سالها تلاش ملی برای جبران آن است.
لازم به تذکر است که سیاست نه غربی و شرقی رژیم ایران به سیاست کره شمالی که تنها با کشورهای معدودی نظیر چین، روسیه، برمه ،کوبا، ویتنام ارتباط دارد شباهتهای بسیاری دارد.
مبارزه روانی ستون اصلی مبارزه در کنار ایجاد ارتش ملی بعنوان یک پشتوانه
رژیم با استفاده از نیروهای سرکوب و ابزار ارتباط جمعی تلاش میکند تا جنبش را دچار یاس نماید. در این شرایط ما باید هر گونه حرکت مردم ایران را جشن گرفته و از آن به عنوان یک پیروزی یاد نماییم.
شرکت هر یک نفر از مردم ایران در راهپیماییهایی که بشدت سرکوب میگردد یک پیروزی است حتی اگر مردم بطور خاموش در کنار هم راهپیمایی کنند.
انقلاب زمزمه یا زمزمه انقلاب - تداوم جنبش سبز
من باور دارم زمانی که رهبران مردم را به راهپیمایی دعوت میکنند باید با درک صحیح این نکته که رژیم ممکن است امکان تظاهرات و شعار دادن را از ما سلب نماید. ما در چنین شرایطی باید مردم را به سلام و درود گفتن به یک دیگر تشویق نماییم. اگر مردم تنها به سلام گفتن در طی راهپیماییها به یک دیگر بپردازند ما میتوانیم روحیه پیروزی خود را زنده نگه داشته ضمن آنکه رژیم نمیتواند مردم را بخاطر زمزمه سلام و درود بر یک دیگر سرکوب نماید.
این بسیار مهم است که مردم ما هر بار که به خیابان میآیند بدون توجه به آرایش نیروهای سرکوب و اقدامات آنها قدم به خیابان گذاشتن و راهپیمایی سکوت را یک پیروزی تلقی کنند.
اگر مردم راهپیمایی آرام و زمزمه سلام و درود را به عنوان یک هدف درنظر بگیرند، هر راهپیمایی و تجمعی یک پیروزی محسوب شده و ادامه آن شکست روانی نیروهای سرکوب را در پی خواهد داشت. باور کنیم که پیروزی بیش از هر چیز نیازمند باور به آن است. رژیم در پی حوادث اخیر دچار تزلزل شده است. ما نیازی به تکرار شعار مرگ بر دیکتاتور در همه جا نداریم. اگر سلام و درود به هموطنان در خیابان میتواند روحیه مردم را تقویت کرده و آنها را پیروز کند شکست دیکتاتوری قطعی است.
ما در کنار این مبارزه مدنی روانی با رژیم میبایست به فکر ایجاد یک ارتش ملی بعنوان پشتوانه جنبش باشیم. ما با ایجاد چنین ارتشی دیگر نیازی به بمبگذاری و ایجاد خشونت نخواهیم داشت. تفکر ایجاد یک چنین نیرویی ضمن تقویت روحیه مردم باعث هراس نیروهای سرکوب خواهد شد.
من شکی ندارم که ایجاد یک ارتش ملی بدون پرداختن هزینههای انسانی، سیاسی و مالی امکان پذیر نیست اما عدم تلاش در این مورد یک کوتاهی تاریخی است که هزینههای آن ممکن است بسیار گرانتر از ایجاد چنین نیرویی باشد.
باوجود آنکه ما میتوانیم رژیم را در یک جنگ روانی شکست دهیم اما داشتن یک ارتش ملی و استفاده از ان بعنوان یک ابزار فشار و ایجاد تشکل در میان نیروهای جوان رادیکال میتواند از خشونت بیدلیل جلوگیری نموده تا در زمان مناسب به تکرار انقلاب مشروطه پرداخته و آرمانهای آن را پس از صد سال تحقق بخشد.
به امید پیروزی
ا.ز تهران
عصر دیکتاتورها رو به پایان است
|
اخبار رسیده حاکی از آن است که معمر قذافی دیکتاتور لیبی نیز احتمالا نفر بعدی است که به لیست دیکتاتورهای پائین کشیده شده از قدرت اضافه خواهد شد.
پس از روزها تظاهرات مردم لیبی علیه دیکتاتوری ۴۲ ساله قذافی* و علیرغم سرکوب شدید آن و کشته شدن بیش از ۲۰۰ نفر از مردم در این تظاهرات، این اعتراضات همچنان ادامه دارد و برای اولین بار به طرابلس پایتخت این کشور رسیده است. بسیاری از دیپلمات های لیبی در کشورهای مختلف از جمله علي العيساوي سفیر لیبی در هند و حسین صدیق المصراتی مسئول تیم دیپلمات لیبی در چین، ( همچون دیپلمات های ایرانی و آخرین آن ها آقای احمد ملکی در ایتالیا) از مقام های خود استعفا داده اند.**
همزمان با تیراندازی شدید ارتش به سوی مردم، سیف الاسلام فرزند معمر قذافی رهبر لیبی اعلام کرده است که «ارتش بسوی معترضان آتش گشود، زیرا برای مقابله با ناآرامی های مدنی آموزش ندیده است.» (به نقل از بی بی سی***) و بالاخره وی نسبت به وقوع جنگ داخلی هشدار داده است و گفته اگر جنگ آغاز شود مردم لیبی عزادار صدها و هزاران نفر خواهند بود.
جالب است که سیف الاسلام مردم معترض را «عده ای که تحت تاثیر مواد مخدر دست به اغتشاش زده اند توصیف کرده« و حرکت اعتراضی مردم را نه ناشی از حکومت سرکوب و دیکتاتوری ۴۲ ساله پدرش، بلکه ناشی از تحریک «عناصر مخالف» در خارج از کشور می داند که می خواهند تا لیبی نیز به نقطه مصر و تونس برسد. وی در عین اعتراف به کشته شدن مردم، رسانه های خارجی را متهم به اغراق گویی کرد.
البته وقتی که نگاهی به عکس العمل های بن علی و مبارک به مبارزات مردم قبل از سقوطشان و عکس العمل امروز قذافی و پسرش (و بالاخره عکس العمل های سرکوبگران و رهبر آنان در ایران نسبت به جنبش سبز از فردای تقلب در انتخابات و سر کار آمدن دولت کودتا ) بیاندازیم، نقاط مشابه زیادی می بینیم:
آنها در وحله اول، اعتراضات را نفی می کنند. (آیا این ما را به یاد گزارش دیروز خبرگزاری های دولتی ایران نمی اندازد که علیرغم اعتراض و درگیری در تهران، خبر از آرامش و اوضاع عادی در تهران دادند؟)، بعد که اوضاع شلوغ تر از آن است که بشود آن را انکار کرد، می گویند عده ای اوباش، عناصر بیگانه ( بخوان «عوامل فتنه») و… این اغتشاشات را راه انداخته اند و اخلال در نظم عمومی ایجاد کرده اند و نیروی انتظامی، پلیس و ارتش برای ایجاد آرامش و بازگرداندن «امنیت» به مردم وارد عمل شده است (بیاد بیاوریم عملیات نیروهای انتظامی و ادعاهای آن ها در »ایجاد ترافیک و آتش زدن سطل های آشغال توسط طرفداران سلطنت و مجاهدین و …» در روز ۲۵ بهمن و ادعای نیروی انتظامی در ورود به عملیات برای برقراری امنیت در شهرهای ایران) .
اما وقتی که این به اصطلاح «ایجاد امنیت» به سرکوب وحشیانه و خونین معترضان میانجامد، به ریختن خون شهروندان منجر میشود و جان تعداد زیادی را میگیرد، آنها متوجه می شوند که زیاده روی کرده اند و این سرکوب ها را به «عدم آموزش نیروی ارتشی» ، یا عدم اطلاع نیروهای امنیتی از این کشتارها و یا بالاخره به عوامل اغتشاشگر منتسب می کنند (البته در ایران سرکوبگران یک گام هم به جلو برداشتند و اعلام کردند کشته شدگان اصلا جوانانی نبوده اند که به اعتراض به خیابان ها ریخته اند و توسط گلوله آن ها به خون تپیده اند، بلکه آن ها »بسیجی« و «جاسوس» خود حکومت بوده اند که به دست «اغتشاشگران« به قتل رسیده اند و بعد هم کمدی تشییع جنازه را ترتیب دادند) .
بعد از اینکه همه این ها بر خشم و نفرت مردم از دیکتاتورها می افزاید و آن ها به تعداد بیشمارتر به خیابان ها می آیند و با صدای بلندتر فریاد می زنند که »دیکتاتور باید برود«، بالاخره می گویند که فریاد مردم را شنیده اند. (البته در ایران هنوز کسی گوش شنوا برای شنیدن فریادها و چشمی برای دیدن اعتراضات مردم ندارد) . بعد اعلام می کنند که می خواهند رفرم کنند و مردم را از عواقب ادامه اعتراضات می ترسانند. آن ها می گویند که باید همچنان در قدرت باقی بمانند، وگرنه کشور به هرج و مرج کشیده شده، نیروهای خارجی بر آن حاکم شده و یا جنگ داخلی صورت گرفته و تعداد زیادی از مردم کشته خواهند شد و بعد به تمام حامیان خود متوسل می شوند تا از ادامه سلطه آن ها حمایت کنند.
بالاخره وقتی حنای آن ها رنگ خود را در بین مردم کاملا از دست داده و مردم دیگر رفرم و تغییر را از جانب آن ها قبول نمی کنند و از حمایت دوستان سابق هم خبری نمی شود، مجبور می شوند با اکراه تمام از قدرت به زیر بیایند و فرار را بر قرار ترجیح دهند و با پول هایی که سال ها از مردم دزدیده و در بانک های بین المللی ذخیره کرده اند ادامه حیات بدهند. (گرچه بعد باید شاهد باشند که این پول ها در بانک های جهانی مسدود می شود و کم تر دولتی حاضر است به آن ها پناه بدهد)
تا به حال ما شاهد رفتن بن علی بودیم و مبارک. امروز شایع شده که معمر قذافی فرار کرده است. در بحرین تظاهرات هم چنان ادامه دارد و در ایران نیز علیرغم سرکوب شدید و حصر خانگی آقایان موسوی و کروبی، جنبش سبز هم چنان پر و بال خود را بر شهرهای بیشتری از ایران می گستراند. فکر می کنید دیکتاتور بعدی که فرو می آید کدام است ؟
----------------------------------------------
* قذافی در سال ۱۹۶۹ به قدرت رسید
** به نقل از روزنامه اتریشی استاندارد
و بی بی سی فارسی:
يك عضو ارشد سركنسولگرى ايران در شهر ميلان در شمال ايتاليا، در اعتراض به سركوب
معترضان ايرانى توسط حكومت اين كشور در ۲۵ بهمن، از سمت خود استعفا داده است.احمد ملكى، معاون مستعفى كنسولگرى ايران در ميلان، در گفت و گو با بخش فارسى بى بى سى اعلام كرده كه به جنبش سبز ايران پيوسته است. او خواهرزاده مهدى كروبى از رهبران مخالف دولت در ايران است.).
***به نقل از بی بی سی فارسی
پس از روزها تظاهرات مردم لیبی علیه دیکتاتوری ۴۲ ساله قذافی* و علیرغم سرکوب شدید آن و کشته شدن بیش از ۲۰۰ نفر از مردم در این تظاهرات، این اعتراضات همچنان ادامه دارد و برای اولین بار به طرابلس پایتخت این کشور رسیده است. بسیاری از دیپلمات های لیبی در کشورهای مختلف از جمله علي العيساوي سفیر لیبی در هند و حسین صدیق المصراتی مسئول تیم دیپلمات لیبی در چین، ( همچون دیپلمات های ایرانی و آخرین آن ها آقای احمد ملکی در ایتالیا) از مقام های خود استعفا داده اند.**
همزمان با تیراندازی شدید ارتش به سوی مردم، سیف الاسلام فرزند معمر قذافی رهبر لیبی اعلام کرده است که «ارتش بسوی معترضان آتش گشود، زیرا برای مقابله با ناآرامی های مدنی آموزش ندیده است.» (به نقل از بی بی سی***) و بالاخره وی نسبت به وقوع جنگ داخلی هشدار داده است و گفته اگر جنگ آغاز شود مردم لیبی عزادار صدها و هزاران نفر خواهند بود.
جالب است که سیف الاسلام مردم معترض را «عده ای که تحت تاثیر مواد مخدر دست به اغتشاش زده اند توصیف کرده« و حرکت اعتراضی مردم را نه ناشی از حکومت سرکوب و دیکتاتوری ۴۲ ساله پدرش، بلکه ناشی از تحریک «عناصر مخالف» در خارج از کشور می داند که می خواهند تا لیبی نیز به نقطه مصر و تونس برسد. وی در عین اعتراف به کشته شدن مردم، رسانه های خارجی را متهم به اغراق گویی کرد.
البته وقتی که نگاهی به عکس العمل های بن علی و مبارک به مبارزات مردم قبل از سقوطشان و عکس العمل امروز قذافی و پسرش (و بالاخره عکس العمل های سرکوبگران و رهبر آنان در ایران نسبت به جنبش سبز از فردای تقلب در انتخابات و سر کار آمدن دولت کودتا ) بیاندازیم، نقاط مشابه زیادی می بینیم:
آنها در وحله اول، اعتراضات را نفی می کنند. (آیا این ما را به یاد گزارش دیروز خبرگزاری های دولتی ایران نمی اندازد که علیرغم اعتراض و درگیری در تهران، خبر از آرامش و اوضاع عادی در تهران دادند؟)، بعد که اوضاع شلوغ تر از آن است که بشود آن را انکار کرد، می گویند عده ای اوباش، عناصر بیگانه ( بخوان «عوامل فتنه») و… این اغتشاشات را راه انداخته اند و اخلال در نظم عمومی ایجاد کرده اند و نیروی انتظامی، پلیس و ارتش برای ایجاد آرامش و بازگرداندن «امنیت» به مردم وارد عمل شده است (بیاد بیاوریم عملیات نیروهای انتظامی و ادعاهای آن ها در »ایجاد ترافیک و آتش زدن سطل های آشغال توسط طرفداران سلطنت و مجاهدین و …» در روز ۲۵ بهمن و ادعای نیروی انتظامی در ورود به عملیات برای برقراری امنیت در شهرهای ایران) .
اما وقتی که این به اصطلاح «ایجاد امنیت» به سرکوب وحشیانه و خونین معترضان میانجامد، به ریختن خون شهروندان منجر میشود و جان تعداد زیادی را میگیرد، آنها متوجه می شوند که زیاده روی کرده اند و این سرکوب ها را به «عدم آموزش نیروی ارتشی» ، یا عدم اطلاع نیروهای امنیتی از این کشتارها و یا بالاخره به عوامل اغتشاشگر منتسب می کنند (البته در ایران سرکوبگران یک گام هم به جلو برداشتند و اعلام کردند کشته شدگان اصلا جوانانی نبوده اند که به اعتراض به خیابان ها ریخته اند و توسط گلوله آن ها به خون تپیده اند، بلکه آن ها »بسیجی« و «جاسوس» خود حکومت بوده اند که به دست «اغتشاشگران« به قتل رسیده اند و بعد هم کمدی تشییع جنازه را ترتیب دادند) .
بعد از اینکه همه این ها بر خشم و نفرت مردم از دیکتاتورها می افزاید و آن ها به تعداد بیشمارتر به خیابان ها می آیند و با صدای بلندتر فریاد می زنند که »دیکتاتور باید برود«، بالاخره می گویند که فریاد مردم را شنیده اند. (البته در ایران هنوز کسی گوش شنوا برای شنیدن فریادها و چشمی برای دیدن اعتراضات مردم ندارد) . بعد اعلام می کنند که می خواهند رفرم کنند و مردم را از عواقب ادامه اعتراضات می ترسانند. آن ها می گویند که باید همچنان در قدرت باقی بمانند، وگرنه کشور به هرج و مرج کشیده شده، نیروهای خارجی بر آن حاکم شده و یا جنگ داخلی صورت گرفته و تعداد زیادی از مردم کشته خواهند شد و بعد به تمام حامیان خود متوسل می شوند تا از ادامه سلطه آن ها حمایت کنند.
بالاخره وقتی حنای آن ها رنگ خود را در بین مردم کاملا از دست داده و مردم دیگر رفرم و تغییر را از جانب آن ها قبول نمی کنند و از حمایت دوستان سابق هم خبری نمی شود، مجبور می شوند با اکراه تمام از قدرت به زیر بیایند و فرار را بر قرار ترجیح دهند و با پول هایی که سال ها از مردم دزدیده و در بانک های بین المللی ذخیره کرده اند ادامه حیات بدهند. (گرچه بعد باید شاهد باشند که این پول ها در بانک های جهانی مسدود می شود و کم تر دولتی حاضر است به آن ها پناه بدهد)
تا به حال ما شاهد رفتن بن علی بودیم و مبارک. امروز شایع شده که معمر قذافی فرار کرده است. در بحرین تظاهرات هم چنان ادامه دارد و در ایران نیز علیرغم سرکوب شدید و حصر خانگی آقایان موسوی و کروبی، جنبش سبز هم چنان پر و بال خود را بر شهرهای بیشتری از ایران می گستراند. فکر می کنید دیکتاتور بعدی که فرو می آید کدام است ؟
----------------------------------------------
* قذافی در سال ۱۹۶۹ به قدرت رسید
** به نقل از روزنامه اتریشی استاندارد
و بی بی سی فارسی:
يك عضو ارشد سركنسولگرى ايران در شهر ميلان در شمال ايتاليا، در اعتراض به سركوب
معترضان ايرانى توسط حكومت اين كشور در ۲۵ بهمن، از سمت خود استعفا داده است.احمد ملكى، معاون مستعفى كنسولگرى ايران در ميلان، در گفت و گو با بخش فارسى بى بى سى اعلام كرده كه به جنبش سبز ايران پيوسته است. او خواهرزاده مهدى كروبى از رهبران مخالف دولت در ايران است.).
***به نقل از بی بی سی فارسی
اتکای یک جانبه به شعارهای فعلی جنبش اولاً به فاصله موجود میان رهبری و نیروی بالفعل آن می افزاید و ثانیاً طرق جذب لایه های غایب در آن را محدود خواهد کرد. اتکا به مواضع رهبری موجود آن، حمایت حامیان بالفعل آن را به قمار خواهد گذاشت و اتکا به عدم حضور لایه هائی از مردم در آن، آن را به بی عملی سوق خواهد داد.
پاسخ به پرسش های نادر عصاره – ویژه عصرنو
منبع: “عصر نو”
۱. حرکت ۲۵ بهمن و اقدام به دعوت برای راهپیمائی را چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا این اقدام را تحول جدیدی در جنبش اعتراضی و دمکراسی خواهی اخیر می دانید؟ اگر آری چرا؟
به نظر من دعوت به راهپیمائی در روز ۲۵ بهمن و در همبستگی با مردم تونس و مصر ابتکار به موقع و سنجیده ای از جانب آقایان موسوی و کروبی بود. من انتخاب نمازجمعه و روز قدس در مراحل نخستین برآمد خیابانی جنبش سبز را بارها ستوده ام و آن انتخاب را نشانه “وقوف به درآمیختن” و “پرهیز از درآویختن” با سنن جامعه برای عبور از تنگناهای توسعه مدنی دانسته ام. اکنون هم انتخاب ۲۵ بهمن، انتخابی صراحتاً قرین اما متمایز از ۲۲ بهمن، را نشانه ای ظریف از اتخاذ مسیر و طریق متفاوتی توسط موسوی و کروبی، جز آنچه ۲۲ بهمن طی کرد، تلقی می کنم.
همبستگی با مردم تونس و مصر هم قاعدتاً می بایست از نظر حاکمیت موضوع “بی مناقشه” ای برای یک راهپیمائی باشد. مگر تنها چند روز پیشتر از آن، آقای خامنه ای تحولات در این دو کشور را تداوم و تأثیرگرفته از انقلاب اسلامی اعلام نکرده بود؟ این واقعیت می توانست “سپری حفاظتی” برای شرکت کنندگان در حرکت باشد. اما، راستش نمی دانم باید گفت ظرافت یا درست برعکس، زمختی این ابتکار در افشاگرانه بودن آن بود: در اعلام این نکته که “آقای خامنه ای! در حمایت از مردم تونس و مصر، سالوس ممنوع!”
با این حال راهپیمائی ۲۵ بهمن “تحول جدیدی در جنبش اعتراضی و دمکراسی خواهی” نبود. تصریح کنم که به نظر من نیز حرکت ۲۵ بهمن مبین و آشکارکننده تداوم و سرزندگی این جنبش بود؛ نشان داد که نه فقط “در اعماق” بلکه همچنین در “زیر پوست” پیکر جامعه حرکت جریان دارد و برآمد اکیداً سرکوبگرانه حاکمیت علیه آن، برخلاف آنچه حاکمیت می کوشد به اذهان متبادر کند، آن را “منحل” نکرده است.
با این تصریح، ۲۵ بهمن نه یک تحول جدید، بلکه استقرار تعادلی بود که از جمله به یمن تحولات در تونس و مصر و … در مناسبات میان جنبش و حاکمیت فراهم آمده است. دو واقعیت را نباید از نظر دور داشت: ۱- افول نسبی جنبش سبز در اثر سرکوب و عدم حصول به نتایج کاملاً ملموس، ۲- تقویت جنبش در تأثیر از تحولات منطقه. برآیند این دو واقعیت روز دوشنبه گذشته به صورت یک تعادل جلوه کرد؛ تعادلی که قریب یک سال پیش حاصل آمده بود. اکنون ما مجدداً با تعادلی در مناسبات میان جنبش سبز مردم و حاکمیت مواجهیم که پیشروی هر یک از آنها علیه دیگری را، اگر نگویم منتفی، مطمئناً دشوار کرده است. این نکته مستتراً به این معنا نیز است که نه لزومی به عقب نشینی است و نه زمانی برای تعرض.
۲. نظر شما در مورد شعارهای راهپیمایان مشخصا در مورد شعار «خامنه ای باید برود» چیست؟ این شعار متناسب با سطح رشد جنبش هست؟
من فکر می کنم به یک جنبش از وجوه متعددی می توان و باید توجه نشان داد: از وجه رهبری آن، شعارهای آن، نیروهای شرکت کننده در آن، سیر تحول آن و… با توجه به این وجوه یک جنبش می تواند حاوی عدم تجانس یا حتی تناقضات درونی باشد. اصلاً دینامیسم درونی یک جنبش دقیقاً ناشی از مناسبات میان این وجوه است. تا آنجا که صحبت بر سر جنبش سبز است، باید چند نکته را به عنوان واقعیت پذیرفت:
* آقایان موسوی و کروبی نه “رهبران نمادین” این جنبش، بلکه پرنفوذترین رهبران واقعی آن نیز هستند. نیروئی که در استقبال از فراخوان ۲۵بهمن به میدان آمد، بی آن که به آن ابعاد میلیونی داده شود، گویای این واقعیت است. من رهبران دیگری که فراخوانشان این میزان نیرو را به میدان آورد، نمی شناسم؛
* من نیز این برداشت را دارم که شعار “خامنه ای باید برود” شعار مسلط روز دوشنبه گذشته بود. از این قرار شعار نیروئی که به فراخوان موسوی و کروبی “لبیک” می گوید، رادیکالتر از شعار خود این رهبران است. آقایان موسوی و کروبی بر اجرای بی تنازل قانون اساسی تأکید دارند. تفاهم با این موضع نیازمند جدّ بلیغ نیست، اما این واقعیت باقی می ماند که از اجرای بی تنازل قانون اساسی هم نمی توان “خامنه ای باید برود” را استخراج کرد؛
محدودیت نسبی به حضور بعضی لایه های اجتماعی و محرومیت تقریباً اکید از حضور لایه های دیگر، ضعف بزرگ جنبش سبز هم از روز نخست آن بوده است. ۲۵ بهمن هم گویای این واقعیت بود.
به نظر من اتکای یک جانبه بر هر یک از واقعیتهای فوق به تقویت جنبش منجر نخواهد شد. اتکای یک جانبه به شعارهای فعلی جنبش اولاً به فاصله موجود میان رهبری و نیروی بالفعل آن می افزاید و ثانیاً طرق جذب لایه های غایب در آن را محدود خواهد کرد. اتکا به مواضع رهبری موجود آن، حمایت حامیان بالفعل آن را به قمار خواهد گذاشت و اتکا به عدم حضور لایه هائی از مردم در آن، آن را به بی عملی سوق خواهد داد. این را هم اضافه کنم که تعارض علیه رهبری موجود یک جنبش، مادام که نیروی معارض در موقعیت استقرار رهبری بدیل نیست، جز به تضعیف جنبش نمی انجامد. به علاوه همچنان که پیشتر گفتم ۲۵ بهمن مبین تعادلی در مناسبات میان جنبش و حاکمیت بود، یعنی نه لزومی به عقب نشینی است و نه زمانی برای تعرض.
“سیاست یعنی سازش” و سازشی که حداقل این چند نکته پیشگفته را مدنظر داشته باشد، در ملتقای این آکتورها راه حل را جستجو خواهد کرد. به نظر این ملتقا می تواند “در چارچوب قانون اساسی، برای تغییر قانون اساسی” باشد.
۳. موضع شما در مورد رهبری جنبش کنونی چیست؟ این رهبری چگونه تحولی را دنبال می کند، یا باید بکند؟
پیشتر گفتم که به نظر من آقایان موسوی و کروبی نه “رهبران نمادین” این جنبش، بلکه پرنفوذترین رهبران واقعی آن نیز هستند. آن چه مقدمتآً در باره این رهبران می توانم ابراز کنم، احترام بسیار برای آنان بابت پایداری و وفاداری به تعهدات شان است. آنها همچنین آمادگی بسیاری برای دیدن واقعیتهای جنبش و انعطاف قابل توجهی برای دمسازی با این واقعیات نشان داده اند. به علاوه مجموعه موضعگیریهایشان آشکار می کند که به اصطلاح از “هنر” رهبری هم مطلقاً بی بهره نیستند.
شما به درستی از تحولی که این رهبری باید طی کند، نیز پرسیده اید. ابتدا تأکید کنم که من این “باید” را نه به معنای دستوری و نه به معنای اخلاقی آن، بلکه به معنای “از زاویه الزامات تحول جامعه” می فهمم؛ تحول دموکراتیکی که جامعۀ ما در تقلائی ۱۲۰ ساله برای تحقق آن بوده است. من مجاب شده ام که این تحول نه با نادیده گرفتن نقش مذهب و نیروهای متدین (اما سکولار) و نه با انکار وزن فزاینده نیروها و مطالبات مدرن در جامعه ما و نه از مجرای ستیز این نیروها یا حتی رقابت سیاسی با یکدیگر، به انجام و سرانجام نخواهد رسید.
با تصریح مجدد این نکته که تفاهم با مواضع آقایان موسوی و کروبی ابداً دشوار نیست، اما من از زمره کسانی ام که قانون اساسی جمهوری اسلامی را، ولو با دموکراتیک ترین تفسیر از آن، ظرف حقوقی مناسبی برای تحول پیشگفته نمی دانم و معتقد به تغییر بنیادی قانون اساسی موجودم. بالاتر نوشتم که در چنبرۀ آکتورهای موجود شعار “در چارچوب قانون اساسی، برای تغییر قانون اساسی” را سازش ممکنی می دانم و بنابراین تحولی “بایسته در رهبری” را هم در این سمت و سو انتظار دارم.
۴. تحرکات اپوزیسیون حول ۲۵ بهمن در خارج را چگونه ارزیابی می کنید؟
مثبت؛ بخصوص اگر به یک “تصویر از لحظه” اکتفا کنیم. در این تصویر می بینیم که بسیاری از نیروهای اپوزیسیون از فراخوان داده شده برای راهپیمائی ۲۵ بهمن حمایت کردند، اکسیونهای متعددی به ابتکار و یا با مشارکت نیروهای اپوزیسیون برگزار شدند، ۸ سازمان و حزب سیاسی در حمایت از راهپیمائی و دعوت به شرکت گسترده در آن مشترکاً اعلامیه دادند و … بدون تردید این اقدامات زمینه های قابل اتکائی را برای تحرکات آتی فراهم آورده و اثرات مثبتی را در مناسبات میان نیروهای اپوزیسیون – اعم از آن که در داخل کشور باشند یا در خارج از کشور، به بار آورده است.
اما اگر قدری به فراسوی این “تصویر از لحظه” بنگریم، حداقل یک نقص را در این تحرکات خواهیم دید: اکسیونهای برپا شده خوب اند، اما در تحرکات اپوزیسیون در خارج کوشش کمی برای جلب نظر حامیان خارجی جمهوری اسلامی به حرکت مردم دیده می شود. می شود گفت که ما نه تماماً اما کمابیش “دوستان خارجی” جمهوری اسلامی را به جمهوری اسلامی واگذاشته ایم. منظورم “دوستانی” چون روسیه، برزیل، ترکیه و دیگران اند. همین ۳ کشور را در نظر بگیرید. گاه به نظر می رسید که این ها دوستان “گرمابه و گلستان” جمهوری اسلامی اند. اما دیده ایم که چگونه هر یک از این کشورها به موضعی انتقادی از جمهوری اسلامی رو آورده است. واقعیت این است که جلب نظر مساعد امریکا و اتحادیه اروپا نیازمند تقلای چندانی نیست. مهم اما محروم کردن جمهوری اسلامی از متحدانی چون ۳ کشور نامبرده و ونزوئلا و کوبا و بولیوی و … است. به نظر من یکی از فعالیتهای کانونی اپوزیسیون در خارج باید متوجه جلب کشورهای حامی جمهوری اسلامی به اخذ موضع انتقادی نسبت به آن باشد.
۵. مواجهه رژیم با تحرکات مربوط به ۲۵ بهمن را چگونه می بینید؟ از شعارهای تند در درون دستگاه حاکم علیه رهبران جنبش سبز چه می توان فهمید؟
به نظر من، مثل هر مورد دیگری در جمهوری اسلامی، در این مورد نیز می توان صداهای متفاوتی را تشخیص داد. این شعارهای تند، هم از سر ترس اند هم در تدارک خونریزی. قابل انکار نیست که در جمهوری اسلامی گرایشی “انتحاری” وجود دارد که کمتر از سیل خون را نمی خواهد. و البته از نظر پنهان نیست که تعداد قابل توجهی از کسانی که تاکنون نسبت به جنبش سبز و خاصه آقایان موسوی و کروبی سیاست سکوت و یا طریق کجدار و مریز را پیشه کرده بودند، این روزها به گرایشهای افراطی تأسی جسته اند.
از آقای رفسنجانی که بگذریم، زیرا خودش سوژه بعضی از شعارهای تند مورد نظر شماست، شاید تنها آقای مطهری بوده است که به فشار افراطیون تمکین نکرده است. با این حال به نظر من هنوز حدودی از آن شعارهای تند بیشتر از آن که برای تهاجم به موسوی و کروبی باشند، برای دفاع از مال و منال و جاه و مقامی است که صاحبانشان آنها را مدیون وضع حاضر اند. آن چه پس از فرونشستن گرد و غبار شعارهای تند باقی می ماند، این واقعیت است که رئیس قوه قضائیه با تصریح بر مصلحت نظام به تلویح بگوید “از پیگرد خبری نیست”.
با تشکر از آقای علی پور نقوی.
جمعه ۲۹ بهمن ۱۳۸۹ – ۱۸ فوریه ۲۰۱۱
کلن - آلمان
گذار به دمکراسی و استقرار عدالت اجتماعی و تحقق اهداف سوسیالیستی که بر سرلوحه برنامه جنبش فدائیان خلق از همان آغاز حک شده است، به خودی خود تحقق نخواهد یافت. تحقق هر برنامه ای در گرو سازماندهی و بسیج نیرو برای پیشبرد آن است. ما بر این باوریم که جنبش چپ ایران، امروز بیش از هر زمان دیگری برای آن که بتواند نقشی در خور در تحولات آتی جامعه ایفا کند، نیازمند برآمدی متحدتر و با قدرت عمل بیشتر در صحنه سیاسی کشور است. چپ متحد و قدرتمند تضمینی برای استقرار یک جامعه آزاد و عادلانه است.”
هیئت برگزاری مراسم مشترک
پس از سی سال جدائی، روز ۳۰ بهمن ۱۳۸۹ برابر ۱۹ فوریه ۲۰۱۱، در شهر کلن آلمان، طلسم برگزاری مراسم مشترک در ارتباط با سالگرد جنبش فدائی شکسته شد. دو جریان اصلی این جنبش، سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) و سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران، چهلمین سالگرد این جنبش را با بر پائی مراسمی مشترک، پاس داشتند. مراسم توسط یکی از کادرهای قدیمی فدائی، علی ستاری که مجری مراسم سازمان در مقطع بعد از انقلاب بهمن بود و با صدای خاطره انگیز او چنین آغاز شد:
“خوش آمده اید گرامی یاران! “سیاهکل” چهل ساله را.
شکفته بلوغ بیداری، در “نوزده بهمن” را.
روز انفجار یگانگی اندیشه و رفتار، وحدت حرف و کردار.
روز سر برآوردن اراده ای متحد، برای پی ریزی “جنبشی نوین”.
جنبش فرزند زمانه خویش، بستر تکوین اندیشه چپ در کوران عمل.
شوخ بته ایی پر دستاورد بر بستر خطا های درس آموز؛ در زمانه ای که همه فراز و فرود های آن را به جسارت زیست تا بلوغ را به میوه بنشیند.
شادباش می گوییم سالروز “فدایی خلق” را بر شما؛ و شادباشی به نام “چریک فدایی خلق”، آن شیفته جان برخاسته برای تغییر، که در مسیر صمیمانه ایستادگی، هم دگرگون کرد میدان زندگی خویش را و هم خود، تحول یافت در بوته عمل.
یاران! این راه دراز، آسان طی نشد ما را؛ از معبر رنج بسیار گذشته ایم.
این راه، به بهای پرپر شدن دردانه جان ها بر فراز کوه های “سیاهکل” و بالای تپه های “اوین” به این جا رسیده است، در مسیر خون شتک زده روی اسفالت ها، درون پایگاه ها و بر تخت های شکنجه ؛
به قیمت جبران ناپذیر آن پر شورسرهایی که در دو رژیم سلطنت “شاه” و “فقیه” بربالای دار رقصیدند و ستبر سینه هایی که، گلوله ها را در میادین تیر به جان خریدند؛
و این راه دراز ایستادگی، طی نمی شد جز با گذشت از آن جوانی های آرزومندانه که در زندان ها گذشت، و بسیار سال های غربت، که دور از دیار، از دست برفت.
اگر با اندوه عمیق می اندیشیم در ژرفای از دست دادن آن گزاف ثروتی که سوخت، اما هرگز حسرت نمی خوریم هیچ عافیت طلبی حقیرانه را به جای آن انتخاب حماسی! ما امروز نیز، مفتخر آن عزم آگاهانه ای هستیم که چهل سال پیش برگزیده شد: عزم درآویختن با استبداد؛ که هرگز رایگان نیست! این، نخستین آموزه فدایی خلق است برای میراث داران خویش.
یاران! بیایید در پاسداشت تمامی آن فداکاری ها و از خودگذشتگی ها، و به احترام شکوهمند نام و خاطره همه جانباختگان جنبش چهل ساله “سیاهکل”، به پا خیزیم و ادای احترام کنیم بر همه آن ایثاری که پشتوانه ماندگاری جنبش ماست!”
جمعیت چند صدنفری سالن، که هر دم بر آن افزوده می شد، برای احترام بپا خاست و سکوت راه ورود جمعیت به سالن را سد کرد. سکوت با این جملات شکسته شد:
“دوستان عزیز!
مراسم ما امسال، شور و حالی دیگر دارد.
گرامی داشتی است به اشتراک از سوی آن بخش از میراث داران “سیاهکل”، که بر معاصر شدن تاکید دارند. آنان که گزینش در پی چهل سال پیکار و کنکاش و به پشتوانه رنج و تجربه بسیار را، گزینشی می خواهند در راه نوزایی و نوسازی جنبش چپ امروز ایران.
شادمانیم از این که بگوییم امسال را، شاهد به شکوفه نشستن تلاش های شایسته “اتحاد فداییان خلق ایران” و”فداییان خلق ایران – اکثریت” هستیم برای تجلی انجام آن چه که نیاز روز جنبش چپ ایران است:
- برای پیگیری تحقق آرمان های انسانی “سیاهکل” با فکری تازه، و راه و روشی امروزین.
- برای آن که آرزوی دیرینه و کماکان پابرجای سوسیالیستی شدن مناسبات اجتماعی را، در پیوند ساختاری با بزرگ ترین یافته عمر چهل ساله مان محقق سازیم، یعنی، با آزادی و دمکراسی.
- برای آن که همگرایی، نزدیکی و تلاش مشترک را، در خدمت وحدت چپ دمکرات ایران قرار دهیم.
- برای آن که در هنگامه خیزش مردمان منطقه با خواست های روشن دمکراسی، حرمت حقوق بشر و عدالت اجتماعی، راه بجوییم در کشور، استمرار و شکوفایی خیزش شهروندی را.
- و برای آن که این بزرگداشت ، گرمای بیشتری بنشاند جان ما و همراهان ما را، در عزم مان برای از میان برداشتن استبداد مذهبی در ایران و استقرار ساختاری دمکراتیک و سکولار در میهن.
باور داریم که در راه آرمان های بزرگ “فدایی خلق”، ما را جمعی وسیع تر از این، نیاز است.
با ایمان به پیروزی راهمان!”
پس از این سخنان، از دو یادگار با سابقه جنبش فدائی، میهن جزنی، همسر رهبر نامدار فدائیان خلق، بیژن جزنی و از ایرج نیری تنها بازماندۀ سیاهکل دعوت شد تا گشاینده مراسم به یاد ماندنی جشن امسال باشند.
میهن جزنی سخنان خود را با درود به شهدای خلق از طاهره قرة العین تا ندا آقا سلطان و از صور اسرافیل تا فرزاد کمانگر و با درود به همه زندانیانی که با ایستادگی خود شرف انسانی را پاس می دارند، آغاز نمود. او با تاکید بر اینکه رویدادهای تاریخی تکرار نشدنی است و هر رویداد ویژگی خود را دارد، به نقل از بیژن جزنی در مورد ویژگی پیشاهنگ انقلابی گفت “پیشاهنگ قادر نیست بدون این که خود مشعل سوزان و مظهر فداکاری و پایداری باشد، توده ها را در راه انقلاب بسیج کند…” او گفت این عصاره تجربه نسلی است که طعم تلخ کودتای ۲۸ مرداد و شکست استراتژیک رهبری حزب توده را چشیده بود و مصمم بود تا مفهومی تازه و سیمای جدیدی از رهبری ارائه دهد، رهبری که دیگر با “صدر نشینی” و “امتیاز جوئی” و ” عافیت طلبی” تعریف نمی شد، بلکه با تقبل خطر و استقبال از آن و با یگانگی گفتار و کردار مشخص می گردید. او با بیان خاطراتی از برخوردهای انسانی بیژن با اطرافیان خود در محل کار و زندگی و اثرات این برخوردها روی آن ها، سخنان خود را به پایان رساند.
ایرج نیری با زبانی عاطفی و در شکل بیان خاطره، به چند نکته اشاره کرد. اول آن که مطرح نمود که در سازمان مسئولان می کوشیدند از خودگذشتگی بیشتری نشان دهند. برای این ویژگی به خاطراتی در کوه و به نقش مسئولانۀ غفور حسن پور اشاره نمود. دوم با بیان خاطره ای از مسعود احمدزاده، عنوان نمود که مسعود می گفت که می بایست دوباره این مشی بازبینی شده، ایراداتش برطرف شود و از برخورد مسعود احمدزاده نتیجه می گرفت که رفقای بنیان گذار فدائی به سیاست و مشی سیاسی خشک و جامد نگاه نمی کردند و اگر زنده می ماندند، بازبینی در آن را در برنامه خود می گذاشتند. سوم به کتاب «چریک های فدائی خلق از کنش های اولیه تا انقلاب بهمن» نوشته محمود نادری اشاره کرد و به نیرنگ های ناشران این کتاب انگشت گذاشت که چگونه در لابلای سخنان درست، مطالب نادرست را می گنجانند و برای نمونه اشاره می کرد که در سه صفحه بازجوئی او مطالبی افزوده شده است که اساسا با نگاه او به مسائل بیگانه بوده از جمله شناسائی کارخانه چای لاهیجان برای به آتش کشیدن آن. چیزی که در ذهن هیچ فدائی خلق نمی گنجید.
میز گرد سیاسی
در ادامه میز گرد سیاسی با حضور امیر ممبینی و رسول آذر نوش از فعالان با سابقه جنبش فدائی و پرویز نویدی و مسعود فتحی از سازمان اتحاد فدائیان خلق، بهروز خلیق و مجید عبدالرحیم پور از سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) به همراه میهن جزنی و ایرج نیری تشکیل شد. گردانندۀ این میز گرد فرزانه عظیمی از زنان فعال جنبش و از کادرهای سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران بود. خلاصه این مباحث چنین بود:
امیر ممبینی به نقد مشی مسلحانه پرداخت و اشاره نمود که هیچ چیز زیان بارتر از سکوت در برابر استبداد نیست. او ایستادگی مبارزان فدائی را ستود. امیر ممبینی به دو عنصر از نظرات مسعود احمدزاده اشاره کرد. یکی وجود شرایط عینی انقلاب که مطرح نمود این شرایط وجود داشته است و هفت سال بعد بزرگ ترین انقلابی که رخ داد، قوی ترین سند در تائید این نظر است. دوم بر درستی تز موتور کوچک و موتور بزرگ تاکید کرد و نتیجه گرفت که در مبارزات جاری نیز، بایست پیشاهنگ صفوف خود را فشرده تر کند تا بتواند در مبارزه اثر گذار شود. بدون یک پیشاهنگ امکان اثر گذاری نیروهای چپ و ترقی خواه ضعیف خواهد بود. او به اهمیت امر وحدت تاکید نمود و مطرح کرد که این دو جریان هیچ دلیلی برای جدائی ندارند. حتی در ابتدای صحبت خود به طنز وحدت دو جریان را تبریک گفت.
رسول آذرنوش ضمن تاکید بر مبارزه جوئی و ایستادگی فدائیان در برابر استبداد، گفت که بعد از انقلاب برخی از ما به بررسی مشی گذشته نظر داشتیم و برخی نیز به بررسی شرایط کنونی و تدوین مشی جدید. و این باعث شد که به اختلاف نظر برسیم و در ادامه، تشکیلات به انشعاب کشیده شود. رسول که خود در جریان انشعاب با بخش اقلیت سازمان همراه بوده است، مطرح نمود که در همان زمان هم، انشعاب را زودرس می دانستم و فکر می کردم می بایست ماند و بحث را دامن زد. او در ادامه صحبت خود تاکید نمود که امروز نیز به جای ماندن روی مسائل تاریخی، که به هر جهت ارزیابی از آن ها نسبی است و به احتمال زیاد اختلافات باقی خواهند ماند، بایست به طرح و حل مسائل مربوط به اندیشه سیاسی، چشم انداز اجتماعی و روش های راهبردی پرداخت و این مسائل را روشن تر کرد.
پرویز نویدی در سخنان خود تاکید نمود که خطاست جنبش فدائی را در مشی مسلحانه آن خلاصه نمود. او گفت که بزرگ ترین مشخصه این جنبش، گسست از قطب گرائی بود. اگر این گسست صورت نمی گرفت امکان اتخاذ این مشی ممکن نبود. چون نه شوروی و نه چین با این حرکت توافقی نداشتند. در واقع امر استقلال از قطب ها، در اندیشه بنیانگذران این جنبش، گر چه به درجاتی متفاوت، ولی جایگاه والائی داشت. دومین مشخصه فدائیان را می توان یگانگی فکر و عمل، گفتار و کردار آن ها دانست. او افزود بخشی از سازمان بعد از انقلاب با فراموش کردن مهمترین قدرت فدائیان به قطب گرائی بازگشت و به سمت دیدگاه های حزب توده و در نهایت به سیاست زیانبار حمایت از حکومت جمهوری اسلامی، کشیده شد. بخش دیگر نیز، بر ضعف های جنبش فدائی تکیه نمود و به سکتاریسم کشیده شد. او در ادامه گفت مهم این است که امروز از آن ضعف ها فاصله گرفته و مصمم باشیم آینده را دست در دست هم بسازیم. او بر وحدت چپ تاکید نمود و عنوان نمود که پروژه سازمان اتحاد فدائان خلق ایران پروژه اتحاد چپی است که امروز حداقل عناصر تشکیل دهنده اش سه سازمان ما و اکثریت و شورای موقت و فعالان چپ هستند.
بهروز خلیق گفت که در هفتههای گذشته و در سخنان دیگر سخنرانان به قدر کافی به دهه اول حیات سازمان پرداخته شده است. لازم است به دهههای بعدی و سیر تحولی این جریان هم پرداخت و مشخص کرد که امروز ما کجا قرار داریم، نگاه امروزین ما پیرامون مسائل نظری چپ، برنامه، استراتژی سیاسی و الگوی حزبی چیست و چه برنامهای برای آینده داریم؟ او به تحولات بخش اکثریت سازمان پرداخت و سیر گذر از سازمان چریکی به سازمان سیاسی و از سازمان ایدئولوژیک به سازمان چپ دمکرات و سوسیالیست در حوزه مسائل نظری، برنامهای، سیاسی و سازمانی را بیان نمود. او گفت که نگاه سازمان اکثریت نسبت به تحولات اجتماعی تغییر کرده و استراتژی سیاسی تحولطلبی را مبنای سیاستگذاری خود قرار داده است. این استراتژی هم از انقلاب و اصلاحات متمایز است و هم اشتراکاتی با آنها دارد. او گفت ما از برخورد مطلق با مبارزه طبقاتی فاصله گرفتهایم و به جوانب دیگر مسائل اجتماعی که استقلالی نسبی از مبارزه طبقاتی دارند توجه داریم، به طوری که بدون در نظر گرفتن شکاف های میان نیروهای مدرن و سنتی نمیتوان تحولات جامعه را تبیین کرد. و بالاخره تاکید کرد سازمان اکثریت اکنون به ساختاری دموکراتیک از حزب رسیده است. بهروز خلیق تجهیز سازمان به سند دیدگاهی، برنامهای و اساسنامه و استراتژی سیاسی را مغایر با تلاش مشترک برای رسیدن به وحدت چپ دموکرات و سوسیالیست ندانست. او گفت که برنامه ما تلاش برای تشکیل حزب چپ دمکرات و فراگیر است و وحدت چپ دمکرات و سوسیالیست را در این راستا میبینیم. او گفت ما در سالهای اول انقلاب به مشی نادرست حمایت از جمهوری اسلامی کشیده شدیم، اما به تدریج از آن مشی فاصله گرفته و در پلنوم سال ۱۳۶۵ و کنگره اول سازمان، این دیدگاه را نقد کردیم. او نسبت به اظهارات نادقیقی که به این تاریخ توجه ندارد، انتقاد نمود.
مجید عبدالرحیم پور به نقد زمینه های فرهنگی سنتی و فرهنگ مارکسیستی لنینیستی، به عنوان مانع شکل گیری یک اندیشه دموکراتیک در سازمان اشاره نمود. او با توجه به شرائط اجتماعی و فرهنگ حاکم بر جامعه، به رویکرد فدائیان خلق به مشی مسلحانه پرداخت و انتخاب مشی گذشته را در آن زمان هم نادرست دانست و گفت ما می بایست به کار سیاسی که همان زمان هم انجام می دادیم، بیشتر اهمیت داده و مثلا به جای عملیات مسلحانه انفجار نارنجک، سراسر ایران را از طریق اعلامیه بمب باران می کردیم. مجید عبدالرحیم پور در گوشه دیگری از بحث نیز بر ضرورت جایگزینی گفتگو به جای برخوردهای انقطابی و انشعابی گذشته تاکید کرد. مساله دیگری که او روی آن مکث نمود، عدم وجود آزادی بیان و روحیه تحمل و مدارا در سازمان بود؛ که علل انشعابات را باید در آن جست و جو کرد. او در صحبت خود روشن ساخت که اگر اهمیت این مساله درک نشود، در آینده نیز در صورت شکل گیری وحدت، دوباره، باید منتظر انشعابات دیگر بود.
مسعود فتحی نیز گفت نیمه دوم دهه چهل زمانی که رفقای ما در اندیشه انتخاب راه بودند، محافل محدود و کوچکی بودند. هشت سال بعد اما، حتی در غیاب حسرت برانگیز تقریبا همۀ آن ها، در نیمۀ دوم دهۀ ۵۰، جنبشی که آن ها با آتش جان خود بارور ساخته بودند، به یکی از مهم ترین مولفه های جنبش آن روز جامعه ما تبدیل شده بود. ا ما در ادامه راه به دو دلیل موفق نبودیم.
۱) تاریخ ما را در مقابل انتخاب دشوارتری قرار داده بود. تحولی که رخ داده بود، زمین را زیر پای ما هر لحظه داغ تر می نمود.
۲) نگاه ما به واقعیت های اجتماعی هنوز اسیر محدودیت هائی بود که بر ذهنیت ما حاکم بود.
او در نقد دیدگاه های مطلق گرا ادامه داد که امروز دنیای ما دیگر سیاه و سفید نیست. تاکید ما در استقرار عدالت اجتماعی از طریق تصمیم آزادانه کل جامعه، با استفاده از مکانیزم های دمکراتیک مورد قبول همه نیروهای اجتماعی است. سوسیالیسم ما دیگر نه جبر تاریخ، بلکه یک برنامه ای سیاسی برای بهبود جامعه از طریق انتخاب آزادانه شهروندان کشور است.
دمکراسی، جزئی از هویت ماست. آزادی های بی قید و شرط سیاسی، اجتماعی، پلورالیسم سیاسی، حق رای همگانی، احترام به رای اکثریت، تابعیت حکومت ها از رای ملت، آزادی های فردی، حقوق اجتماعی، آزادی عقیده، مرام، مذهب، برابری انسان ها و … بشر جزو بدیهیات برنامه ماست. در عرصه تشکیلات، تنوع در نظر، وحدت در عمل سرلوحه کار ماست. آزادی در نظر، تشکیل فراکسیون های نظری، انتشار علنی مباحثات، جزئی از جریان زندگی ماست.
او پس از برشمردن ایرادات نظری سیاسی و تشکیلاتی فدائیان، سخنان خود را این گونه پایان رساند: بازگشت ما به زیر یک سقف بر اساس این تحولات در درون دو سازمان میسر شده است و با نگاه مشترک به چشم اندازهای آینده به بار نشسته است. ما امروز برای سازمان دادن قدرت عمل چپ دمکرات و سوسیالیست، برای تبدیل نمودن این نیرو به بازیگر عرصۀ کلان سیاست ایران به هم نزدیک شده ایم و با آموزش از تجربه بنیانگذاران جنبش فدائیان خلق و چهل سال تاریخ پر فراز و نشیب آن چشم به آینده داریم.
بعد از سخنرانی ها برنامه پرسش و پاسخ اجرا شد و سخنرانان به سوالات کتبی حاضران پاسخ گفتند.
در پایان این بخش پیام پالتاکی رفیق خلیل مومنی به جشن چهل سالگی فدائیان خلق ایران، که به دلیل بیماری امکان شرکت در این مراسم را نداشت، با صدای خود وی پخش شد.
اعلام همبستگی با خیزش مردم
مراسم امسال با جنب و جوش مردم در داخل کشور همراه بود. ما تمایل داشتیم این موضوع از مرکز توجه ما دور نماند. اما تغییر برنامه این مراسم که در ارتباط با سالگرد چهلمین سال جنبش فدائی تدارک شده بود، به آسانی ممکن نبود. به رغم این، مسئولان دو سازمان تصمیم گرفتند در ارتباط با جنبش کنونی مردم ایران و به نشانۀ همبستگی و همراهی شرکت کنندگان در این مراسم با خیزش تاریخی مردم ایران علیه استبداد حاکم بر کشورمان، بیانیه ای را تهیه کنند. این بیانیه که برای جمع آوری امضا تهیه شده بود، از تریبون قرائت شد و مورد استقبال جمعیت حاضر در سالن قرار گرفت، متن بیانیه چنین بود:
ما همه با هم هستیم!
ما، چه آنانی که در همین لحظات صدور بیانیه زیر در زمره حاضرین مراسم مشترک دو سازمان اتحاد فداییان خلق ایران و سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) به مناسبت چهل سالگی جنبش سیاهکل هستیم، و چه آنانی که در جریان مفاد این بیانیه قرار گرفته ایم، هم صدا اعلام می داریم که:
شجاعت و آگاهی مردمی را که روز بیست و پنج بهمن به خیابان آمدند، تا یک بار دیگر تداوم ندای تغییر را در پهنه میهن به نمایش بگذارند، به گرمی می ستاییم و به این هشیاری سیاسی افتخار می کنیم.
ما، تمرکز جنبش استقرار دمکراسی در کشور بر طرد و نفی ولی فقیه را بیانگر تعمیق و وسعت گیری این حرکت میدانیم و بر اهمیت سمت دهنده چنین تمرکزی تاکید داریم.
ما، از جنایت علیه ” صانع ژاله” و “محمد مختاری” توسط نیروی سرکوب حکومتی ابراز انزجار کرده و به همراه مردم آزادیخواه کشور، خود را هم سوگ خانواده این دو جانباخته جنبش می خوانیم. ما، همدل و همراه همه زنان و مردانی هستیم که درجریان تظاهرات اخیر، زخم عمله استبداد بر تن و جان آنان نشست و متحداً آزادی همه آن عزیزانی را خواهانیم که به خیل زندانیان سیاسی پیوسته اند. ما، اقدام آقایان موسوی و کروبی برای دعوت مردم به تظاهرات روز دوشنبه را، که تاکید بر حق طبیعی و قانونی مردم ایران، وبازتاب انتظار نیروی اعتراض از آن ها بود، تصمیمی به موقع دانسته و ایستادگی های این دو را ارج می نهیم.
ما، صدور به موقع بیانیه “دفتر تحکیم وحدت” مبنی بر اعلام هفته جاری به عنوان “هفته عزای عمومی” را برآمدی جسورانه می شناسیم و بر خصلت ایستادگی و تعرضی این ابتکار تاکید داریم.
ما، از فراخوان مبارزان کرد برای اعتراض عمومی در کردستان به مناسبت قتل یک فرزند دیگر این دیار مقاومت و همه جانباختگان راه آزادی در ایران، الهام می گیریم و با آنان هم صدا می شویم.
ما، با تاکید برنقش نافذ و ماندگار زنان آزادیخواه کشور در جنبش اعتراضی علیه استبداد دینی، فراخوان اخیر “مادران صلح” به ایستادگی در برابرحکومت زور را، نشانه افزایش این نقش تلقی می کنیم.
ما،باستودن موضع فعالانی از حرکت ضد تبعیض ملی در کشورکه دوام و قوام جنبش دمکراتیک سراسری را خواهانند، بر نیاز به مراتب بیشتر این جنبش به نقش آفرینی های آن فعالان پای می فشاریم.
ما، حس مسئولیت هموطنان ایرانی در اقصی نقاط جهان، در حمایت از جنبش اعتراضی جاری را، چه در قالب همگامی احزاب و سازمان های اپوزسیون، تشکل های سیاسی و دمکراتیک و چه به صورت فردی، ارج نهاده و امید به ارتقاء این رویکرد داریم.
ما،با قدردانی از پشتیبانی افکار عمومی دنیا و نهادهای سیاسی درسطح جهان نسبت به جنبش دمکراتیک مردم ایران،از نقش فعالان ایرانی دربیداری و بیدار نگهداشتن وجدان بشریت، ستایش می کنیم.
ما، در این لحظات خطیر وظیفه خود میدانیم که به هر طریق ممکن توطئه حکومت مستبد برای حبس و “حصر”آقایان موسوی و کروبی را افشاء کرده و با دعوت از همگان به ایستادگی، آن را ناکام بگذاریم.
ما، تداوم مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی و تشدید اعتراض علیه صدور حکم اعدام و اجرای آن را یک وظیفه ملی تاخیرناپذیر می دانیم و خواهان فشرده شدن صفوف اتحاد ملی در این گستره هستیم.
ما،شادمان از دستاوردهای قیام های دمکراتیک و مردمی منطقه علیه دیکتاتوری ها،از باور استوار به فرجام پیروزمند خیزش مردم آزادیخواه میهنمان برای رسیدن به ایرانی دمکراتیک سخن می گوییم!
بخش دوم برنامه
در بخش دوم، برنامه مشترک ترانه سرود های بهرخ بابائی و شعر خوانی علی ستاری اجرا شد. این برنامه که بسیار شورانگیز بود، با استقبال گرم حضار مواجه شد.
هم چنین در طول برنامه فراخوان به تظاهرات و راهپیمائی ها در خارج از کشور خوانده شد.
قبل از آخرین بخش برنامه، پیام تسلیتی به مناسبت درگذشت مادر رفیقمان احد واحدی، بیوک خانم بالائی، خوانده شد: به یاد و احترام همه مادرانی که با غم از دست دادن عزیزانشان در خاوران و هر گوشه ایران دست به گریبانند؛ مادرانی که بی نام و نشان، با دلی پر مهر و پرآشوب رفیق راه و شریک رنج های فرزندانشان در مبارزه برای دنیایی بهتر بوده اند؛ به احترام آنان که در اشتیاق دیدار فرزند اسیر و تبعیدی خود با چشمانی به در دوخته از جهان رفتند و نیز مادرانی که پس از کودتای انتخاباتی هم چنان به عزای فرزندانشان می ننشینند.
بخش پایانی برنامه
در این بخش نخست بر گروه رحمان خواننده آذربایجان برنامه شادی اجرا نمود که با رقص آذری جمعیت همراهی شد.
پایان برنامه به ترانه های شاد فرهاد و همکار او مسعود از گروه «شبق» اختصاص یافت، که تا پاسی از شب با رقص و پایکوبی ادامه داشت.
******
مراسم مشترک امسال در سالن بزرگی برگزار شد. سالن با پوسترهای جان باختگان و شعارهائی در جهت وحدت چپ تزئین شده بود. در پشت سخنران ها یک پوستر بسیار بزرگ حدود ۵ در ۶ متری نصب شده بود و دیوارها را شعارهای مختلف پوشانده بود. چند میز کتاب در ورودی سالن وجود داشت که با پوسترهائی که عزم جنبش کنونی را نمایش می دادند، تزئین شده بود.
کتابی با عنوان “باز خوانی جنبش فدائیان خلق، چالشی در نوزائی چپ ایران” به کوشش مسعود فتحی و بهروز خلیق در بیش از ۴۰۰ صفحه توسط انتشارات سازمان اتحاد فدائیان خلق و سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) برای این مراسم آماده شده بود که توزیع شد. در این کتاب مصاحبه هایی در مورد نقاط قوت و ضعف جنبش فدائی و نقش و جایگاه نیروهای این جنبش در شرایط امروز، صورت گرفته و تلاش شده است که نگرش فعالین فدائی و صاحبنظران در شکل مصاحبه و مقاله پیرامون این جنبش به عنوان یک تجربۀ تاریخی در دسترس نسل جدید قرار گیرد. هم چنین مقالات، خاطرات و ارزیابی های متعددی در رابطه با «چریک های فدائی خلق»، زمانه آن ها، ضربات و نیز مسائل مربوط به جنبش فدائی آورده شده است.
در مراسم امسال حدود ۵۰۰ تن شرکت داشتند و برنامه سیاسی از طریق پالتاک نیز پخش می شد. مهم ترین ویژگی این مراسم تنوع سیاسی شرکت کنندگان آن بود، که می توان آن را بی بدیل دانست.
در این مراسم، نمایندگان احزاب و سازمان های چپ و دموکرات ایران نیز، حضور داشتند. به دلیل محدودیت زمانی امکان خواندن پیام های ارسالی آن ها مقدور نشد: اتحاد جمهوری خواهان ایران، حزب دموکرات کردستان، حزب دموکرات کردستان ایران، حزب دموکراتیک مردم ایران، حزب کو مه له کردستان ایران، جبهه ملی ایران- اروپا، حزب توده ایران و کمیته هماهنگی شورای موقت سوسیالیست های چپ ایران، از جمله این تشکل ها بودند. آقای مهرداد درویش پور از اعضای شورای هماهنگی جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لائیک ایران، با ارسال پیام شادباشی اطلاع دادند که به دلیل مشارکت در تظاهرات ایرانیان سوئد، نمی توانند در مراسم شرکت کنند.
پیام اصلی مراسم مشترک چهلمین سالگرد جنبش فدائی، همان گونه که در اعلامیۀ مشترک این دو جریان منعکس شده است، وحدت بود. این روحیۀ وحدت طلبانۀ چپ ایران در اعلامیۀ مشترک، چنین بازتاب یافته است:
“هر دو سازمان تاکید دارند که فدائیان خلق به عنوان وسیع ترین بخش فعالان چپ می توانند نقش شایسته خود را در وحدت چپ دمکرات و سوسیالیست ایران حول برنامه و اهداف روشن در جهت استقرار دمکراسی و عدالت اجتماعی در ایران و همراهی با تمامی نیروهای دمکرات و آزادیخواه کشورمان ایفا کنند. کشور ما برای رهائی از بختک استبداد مذهبی و برای استقرار یک جمهوری دمکراتیک و سکولار در ایران، نیازمند یک چپ قدرتمند و موثر در حیات سیاسی کشور است. گذار به دمکراسی و استقرار عدالت اجتماعی و تحقق اهداف سوسیالیستی که بر سرلوحه برنامه جنبش فدائیان خلق از همان آغاز حک شده است، به خودی خود تحقق نخواهد یافت. تحقق هر برنامه ای در گرو سازماندهی و بسیج نیرو برای پیشبرد آن است. ما بر این باوریم که جنبش چپ ایران، امروز بیش از هر زمان دیگری برای آن که بتواند نقشی در خور در تحولات آتی جامعه ایفا کند، نیازمند برآمدی متحدتر و با قدرت عمل بیشتر در صحنه سیاسی کشور است. چپ متحد و قدرتمند تضمینی برای استقرار یک جامعه آزاد و عادلانه است.”
هیئت برگزاری مراسم مشترک
چهلمین سالگرد جنبس فدائی
۲ اسفند ۱۳۸۹– ۲۱ فوریه ۲۰۱۱
تصاویری را که درادامه ملاحظه می فرمایید، لحظاتی هستند از این جشن در کلن-آلمان
سایت کار-آنلاین
ژورنال شماره سه، علاوە بر وظیفه همیشگی خود که جمع آوری خلاصه اخبار مربوط به وضعیت رسانهها، فعالان مدنی و روزنامه نگاران ایرانیست، غم سنگین از دست دادن همکار عزیز و فعال مدنی و فرهنگی، صانع ژاله را نیز بر دوش دارد.
ژورنال شماره ٣ انجمن قلم کردستان ایران
مقدمە
ژورنال شماره سه، علاوە بر وظیفه همیشگی خود که جمع آوری خلاصه اخبار مربوط به وضعیت رسانهها، فعالان مدنی و روزنامه نگاران ایرانیست، غم سنگین از دست دادن همکار عزیز و فعال مدنی و فرهنگی، صانع ژاله را نیز بر دوش دارد. وی در روز بیست پنجم بهمن ماه امسال در تهران هدف گلوله قرار گرفت، و قلب مهربانش از تپش بازماند. ما، هیئت ژورنال انجمن قلم کردستان ایران، خود را در غم خانواده این عزیز ازدست رفتە شریک دانسته و ضمن عرض تسلیت به ایشان، جامعه قلم و فعالان مدنی، امیدواریم که دیگر شاهد قربانی شدن جان هیچ انسان دیگری نباشیم.
گزارشها:
ـ بر اساس اطلاعیه سایت “سقز”، این وبسایت در سومین سال فعالیتهایش، فیلتر شده و نیروهای انتظامی با یورش به منزل “عطا حامدی” سردبیر این وبسایت، تمامی کتابها، دستنوشتەها و کامپیوتر وی را با خود می برند.
منبع: www.saghez.org
ـ هفته نامه “چلچراغ” که به مدت یک ماه و ١۴ روز توقیف شده بود، توانست مجددا مجوز انتشار بگیرد. این هفته نامه که مدیرمسئولی آن را “فریدون عموزاده خلیلی” بر عهده دارد، حدود یک ماه و نیم از طرف شورای نظارت بر رسانه ها توقیف شده بود.
ـ چهارم دیماه ماه ١٣٨٩، “نوید محبی” که به عنوان جوانترین وبلاگنویس جوان دنیا شناخته شده بود، از زندان آزاد شد. وی نویسنده وبلاگ “گاه نوشته¬ها” بود که در تاریخ بیست و هفتم شهریور امسال توسط نیروهای انتظامی در شهر آمل دستگیر و به اتهام توهین به رهبری و تبلیغ علیه نظام اسلامی، همچنین مشارکت در کمپین یک میلیون امضا، در دادگاهی بسته محاکمه و به سه سال حبس تعلیقی محکوم شد.
ـ نهم دی ماه ١٣٨٩، “علی خدابخش” صاحب امتیاز و “احمد غلامی” سردبیر روزنامه شرق و دو همکار دیگرشان به نامهای “فرزانه روستایی” و “کیوان مهرگان” از زندان آزاد شدند. این چند تن در تاریخ شانزدهم آذر دستگیر شده بودند. منبع: گزارشگران بدون مرز
ـ هشتم دی ماه، “شهرام آزموده” سردبیر ماهنامه “تالش” دستگیر و روانه زندان شد. نامبرده به اتهام انتشار مقاله انتقادی، از طرف برخی از قدرتمندان دولت، مورد شکایت قرار گرفته بود. ماهنامه “تالش” مدتی پیش توقیف شد. منبع: گزارشگران بدون مرز
ـ همزمان با نزدیک شدن بیست و پنجم بهمن ماه ١٣٨٩، روز اعلام راهپیمایی برای جمایت از مردم مصر و تونس، موجی از دستگیریها در ایرن آغاز شد که اسامی تعدادی از آنها به ترتیب زیر است:
“تقی رحمانی” روزنامه¬نگار مستقل و یکی از سرشناسان دفاع از آزادی بیان. وی بیستم بهمن ماه در حالی در منزلش دستگیر شد که نیروهای نظامی با شکستن درب منزلش وارد خانه¬اش شده و در حالیکه خانواده¬اش را دچار وحشت کرده بودند، تقی رحمانی را دستگیر و به جای نامعلومی منتقل می¬کنند. منبع: بی بی سی و گزارشگران بدون مرز
“میثم محمدی” . “امید محدت” دو رزونامه¬نگار وبسایت “بنیاد بهشتی” روز بیست و یکم بهمن ماه بدون ارائه هیچ دلیلی از طرف نیروهای نظامی در منزلشان دستگر و روانه مکان نامعلومی می¬گردند.
“مازیار خسروی” یکی از روزنامه¬نگاران روزنامه شرق، در روز بیست و دوم بهمن ماه توسط نیروهای نظامی در محل کارش ستگیر و روان زندان شده است. منبع: گزارشگران بدون مرز
“سیامک قادری” یکی از خبرنگاران سابق “ایرنا” که شانزدهم مرداد دستگیر شد، در دادگاهی به تبلیغ علیه نظام و انتشار اخبار دروغ متهم و به چهار سال زندان محکوم شد. این خبر در تاریخ ششم بهمن ماه منتشر شد، و یکی از اتهامات دیگر نامبرده انتشار مصاحبه با فردی همجسنگرا عنوان شده است. این در حالیست که محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور نظام اسلامی ایران، در دانشگاه کلمیبا در امریکا اعلام کرده بود که در ایران افراد همجنسگرا وجود ندارند.
ـ بر اساس گزارش گرارشگران بدون مرز، شاخه سوئد، دولت ایران همزمان با نزدیک شدن ٢۵ بهمن ماه ١٣٨٩ شمسی، موجی از فیلترینگ رسانه¬های اینترنتی، وبسایتهای اپوزیسیون ایرانی و اشخاص مستقل را آغاز کرده است. همچنین همچون گذشته، سرعت اینترنت کمتر شده خطوط تلفن و پیام کوتاه دچار اختلال شده است. این سازمان ماه بهمن را ماه سرکوب و بستن راههای فعالیت مردم در راستای آزادی بیان و ابراز نارضایتی¬ها نام نهاده است.
در راستای همین سانسورها در ایران، از دهم بهمن ماه فیلترینگ سایتهای “فراور” و “سحام نیوز” که سحام نیوز از نزدیکان مهدی کروبیست فیلتر شده¬اند.
همچنین کانالهای ماهواره¬ای همچون بی بی سی و صدای امریکا و تلویزیونهای اپوزیسیون ایرانی، مورد هجوم پارازیتها قرار گرفته که دریافت آنها از ایران با مشکل روبرو شدهاست. منبع: reporterutangranser.se
ـ وبسایت گزارشگران بدون مرز در گزارشی به کشته شدن “صانع ژاله، دانشجوی کرد و دستگیری برادر وی “قانع ژاله” به اتهام گفتگو با صدای امریکا اشاره کرده است. قانع ژاله در این گفتگو هر گونه ارتباط برادرش صانع را با بیسج رد کرده بود. این سازمان همچنین به دستگیری “محمد حسین خوشوقت” اشاره کرده که گویا وی به دلیل انتشار خبر اظهارت عبدالله گل درباره اینکه ایران باید به مردمش اجازه راهپیمایی روز بیست و پنجم بهمن را بدهد، دستگیر شده است. منبع: Reporters Without Borders
هیئت ژورنال انجمن قلم کردستان ایران
٢٠،٢،٢٠١١
بهروز خلیق
در نوک حمله قرار دادن دیکتاتور حاکم بر ایران به منزله آن نیست که شرایط کشور ما با کشورهای مزبور مشابه است و غلبه بر استبداد با یک خیزش و در کوتاه مدت امکانپذیر میباشد. رژیم اسلامی، رژیم جان سختی است و عوامل متعددی وجود دارند که به پایداری و جان سختی آن کمک میکند. استبداد حاکم بر کشور را در مبارزه پیگیرانه و تدریجی باید فرسوده کرد، با اتخاذ سیاستهای مناسب شکافهای درون حاکمیت را تشدید نمود و در زمان مناسب به آن یورش آورد.
شعار اصلی تظاهرکنندگان در برآمد روزهای ۲۵ بهمن و اول اسفند در تهران و تعدادی از شهرستانها، مشخصا متوجه راس قدرت بود. یعنی آقای خامنهای به عنوان رهبر رژیم اسلامی. این شعارها در روز ۲۵ بهمن داده شدند:
این ماه، ماه بهمنه / سید علی وقت رفتنه
مبارک، بن علی / نوبت سید علی
قاهره، بن علی / نوبت سید علی
مرگ بر دیکتاتور
مرگ بر استبداد
خامنهای بدونه / بزودی سرنگونه
خامنهای حیا کن / مبارک رو نیگا کن
چه تهران با موتور، چه قاهره با شتر، مرگ بر دیکتاتور
مبارک، بن علی / یه جا واسه سید علی
مصر و ایران بیدارند / از دیکتاتور بیزارند
سید علی برو/ پیش بن علی
در تظاهرات بعد از ۲۲ خرداد شعار “مرگ بر دیکتاتوری” داده میشد ولی در آن زمان شعار محوری نبود و آدرس مشخص آن هم لزوما به خامنهای بر نمیگشت. در آن زمان بخشی از شعارها متوجه احمدینژاد و دولت کودتا بود. اما شعارهای مردم در روز ۲۵ بهمن عمدتا روی شعار “مرگ بر دیکتاتور” و شعارهای دیگر با این مضمون که در بالا آمد، کانونی شده بودند. اکنون شعار “مرگ بر دیکتاتور” آدرس معین پیدا کرده است. آدرس رهبر نظام.
این شعارها قبل از ۲۵ بهمن نه توسط آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی مطرح شده بودند و نه در اعلامیههای سازمانهای اصلاحطلب آمده بودند. کانونی شدن شعارها روی علی خامنهای، از عملکرد او در طی دو دهه گذشته و به ویژه در جریان انتخابات ۲۲ خرداد و در ماه های بعد از آن و به جایگاهش در ساخت قدرت بر میگردد.
او کودتای انتخاباتی را همراه با احمدینژاد و سپاه مدیریت کرد، از احمدینژاد و عملکردهای مخرب او حمایت نمود، در مقابل تظاهرکنندگان که با شعار “رای من کو؟” به خیابان ها آمده بودند، ایستاد و فرمان سرکوب آنها را صادر کرد. او دستور داد که زندانها را از فعالین سیاسی و اجتماعی و از جوانان و زنان کشور پرکنند، به زیر شکنجه بکشند، سینه آنها را با گلوله بشکافند و یا به حبس های سنگین محکوم کنند. او نیروهای امنیتی و نظامی را بر جان و مال مردم کشور ما حاکم گرداند.
او مخالفین خود را به زنجیر کشیده، منتقدین خود را در درون نظام منزوی کرده، رهبران نمادین جنبش سبر را در خانهاشان به حصار کشیده، راه را برای یکهتازی نیروهای وحشی رژیم باز کرده و گام به گام قدرت را در دست خود متمرکز نموده است. او نه به مردم ایران پاسخگو است و نه به افکار عمومی جهان. او رژیم استبداد فردی شاه را بازتولید کرده و میخواهد به شاه و یا سلطان ایران تبدیل شود. مردم ما این امر را دریافتند و شعار خود را روی نفی دیکتاتور متمرکز کردند.
ولیفقیه پا را از کشور ما بیرون نهاده و در صدد مصادره خیزش مردم خاورمیانه برآمده است. او موج دمکراسیخواهی و مبارزه برای پائین کشیدن دیکتاتورها را “بیداری اسلامی” قلمداد کرده و تاثیرپذیری مردم این کشورها را از انقلاب اسلامی پیش کشیده است. در حالی که مردم این کشورها خواب را از چشم دیکتاتورها ربودهاند و دیکتاتورها را در تونس و مصر پائین کشیدهاند و اکنون مردم لیبی با مبارزه قهرمانانه در حال پائین کشیدن قذافی هستند.
جنبش اعتراضی هم بر خیزش مردم در خاورمیانه تاثیر گذاشت و هم از آنها تاثیر پذیرفت. بیتردید شعارهای مردم در روزهای ۲۵ بهمن و اول اسفند از قیام مردم تونس و مصر تاثیر گرفته بود. جنبش اعتراضی همانند مردم خاورمیانه، دیکتاتور حاکم برکشور را در نوک حمله خود قرار داد و خواستار برکناری آن شد.
در نوک حمله قرار دادن دیکتاتور حاکم بر ایران به منزله آن نیست که شرایط کشور ما با کشورهای مزبور مشابه است و غلبه بر استبداد با یک خیزش و در کوتاه مدت امکانپذیر میباشد. رژیم اسلامی، رژیم جان سختی است و عوامل متعددی وجود دارند که به پایداری و جان سختی آن کمک میکند. استبداد حاکم بر کشور را در مبارزه پیگیرانه و تدریجی باید فرسوده کرد، با اتخاذ سیاستهای مناسب شکافهای درون حاکمیت را تشدید نمود و در زمان مناسب به آن یورش آورد.
تونس و مصر بار دیگر نشان دادند که دیکتاتورها ماندنی نیستند. کشور ما هم در این میان استثنا نیست. ما شاهد روزی خواهیم بود که مردم ما بر دیکتاتوری غلبه کرده و دمکراسی را در آغوش خواهند کشید.
بیانیه ی اصلاح طلبان عدالت خواه:
حضور پرشور مردم تهران و دیگر شهرهای بزرگ در تجمعات و راهپیماییهای روز ۲۵ بهمن ماه برای اعلان همبستگی با مردم مصر و تونس و ابراز شادمانی به مناسبت پیروزی آنان بر حاکمیتهای دیکتاتوری، و یادآوری فرجام حکومتهای سرکوبگر به تمامیتخواهان کشور، همه محاسبات نظام ولایتی و دولت کودتا را به هم ریخت و آنان را در بهت و حیرت فرو برد. نظام ولایتی گمان میکرد با کشتار، شکنجه و اعدام، و توزیع بخشی از درآمدهای نفتی با عنوان هدفمند کردن یارانهها، توانسته مبارزان راه آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی را مرعوب و تهیدستان را تطمیع و زمینه را برای غارت بیشتر ثروت ملی فراهم کند، اما مردم مبارز و قدرشناس این سرزمین، این بار نیز چون گذشته به ندای حقطلبانه و عدالتخواهانه رهبران جنبش سبز برای پشتیبانی از مبارزات مردم مصر و تونس در روز ۲۵ بهمن پاسخ مثبت دادند و دولت کودتا به رغم ایجاد فضای امنیتی – نظامی و استقرار واحدهای پلیس، نیروهای امنیتی، سپاه پاسداران در هیئت بسیجی و "لباس شخصی" در میادین و چهارراهها و اعزام موتورسواران به محل تجمعات و کوچه پسکوچهها، نتوانست از سیل خروشان مردم که از پیوستن جویبارها بهم، رودخانهها و سرانجام رودی عظیم در خیابانهای انقلاب و آزادی پدید آمد، جلوگیری نماید. اقدامات وحشیانه اوباش نیروهای امنیتی، پاسداران و بسیجیان حقوقبگیر و ضرب و جرح و کشتار و دستگیری طرفداران جنبش سبز در ۲۵ بهمن با هدف درهم شکستن مقاومت مردم و سرکوب جنبش، در برابر مقاومت و پایداری جوانان پرشور، زنان و مردان مبارز به شکست انجامید و رژیم سرکوبگر با ترور حداقل ۲ نفر، مجروح نمودن چند صد نفر و دستگیری حدود ۱۵۰۰ نفر از راهپیمایان مسالمتجو، در تحقق اهداف پلید خود ناکام ماند. حاکمیت به جبران شکست سرکوب اعتراضات مردمی و ایجاد امید در میان نیروهای پلیس، امنیتی و سپاه پاسداران و لباس شخصیها، ناتوانیاش در جلوگیری از برگزاری راهپیمایی و عصبیتاش از فریادهای کوبنده مردم و خشم ناشی از حضور پرشور جوانان آگاه در ۲۵ بهمن ماه را، با زوزههای نمایندگان فرمایشی مجلس و ناسزاهای صدا و سیما با حضور چهرههای ساکت راست مغضوب، علیه جنبش نشان داد.
روز ۲۵ بهمن، روز همبستگی ملی، روز پیوند میان اقشار و طبقات و همچنین اقوام دلاور این سرزمین پهناور برعلیه نظام خودکامه و تمامیتخواه بود. روز تجلی عشق و ایمان برای آزادی و بهروزی مردمی بود که برای پیروزی بر حکومت سرکوبگر در سختترین شرایط مبارزه، دستان خود را به هم گره زدند. آنان که بدون ترس اوباشان موتورسوار، کرکره مغازهها را بالا زدند تا معترضان در آنها پناه گیرند، درب خانههایشان را با گشادهرویی، برغم پیامدهای احتمالی ناگوار، گشودند و مجروحان را خوشامد گفتند تا پرستاران و پزشکان کار مداوای مجروحان را انجام دهند. به جای لباسهای خونآلودشان، لباسهای خود را بر آنان پوشاندند تا شناخته و به دست نیروهای سرکوبگر گرفتار نشوند. آنان بدون آنکه ترسی از بازخواست و حمله پلیس و باتوم بدستان داشته باشند و اگر هم چنین دغدغهای داشتند آن را به خاطر نجات مجروحان و آسیب دیدگان پذیرا شدند. همکاری پزشکان آزادیخواه که برای مانع شدن از گرفتاری مجروحان ناشی از شلیک گلوله موتورسواران، همه مخاطرات را پذیرفتند و نگذاشتند تا آنان به دست دژخیمان اسیر شوند، همه و همه از عزم ملتی آزاده برای رسیدن به دموکراسی و عدالت اجتماعی حکایت میکند. آنچه در این روز اتفاق افتاد، در نوع خود یک حماسه بود، حماسه همبستگی مردم کوچه و بازار و خیابان و محلات با معترضان علیه حکومت، حماسه ملتی که برای رسیدن به آمال و آرزوهایش دشواریهای زیادی تحمل کرده و بدون ترس از آنچه که در آینده احتمال آن میرود، با امید به آزادی و عزمی استوار این راه دشوار را میپیماید. آری امروز جنبش سبز کیفیتی متفاوت با گذشته پیدا کردهاست، این تفاوت را در تهران بزرگ بخوبی میتوان دید، این بار نسبت حضور محرومان جنوب و جنوبغرب تهران، شهرکهای پیرامونی به مراتب از گذشته بیشتر و شعارها شفافتر و کاملا هدفمند، و کوشش آگاهانه معترضین برای احتراز از رویارویی با اوباشان کاملا دیده میشد و همچنین خبرها از حضور فعالتر سبزها در دیگر شهرهای بزرگ حکایت دارد. آری امروز در داخل کشور همه به اتحاد و یکپارچگی بر علیه حاکمیت تمامیتخواه فکر میکنند، بدون آنکه تفاوت رویکردهای متفاوت اقشار و طبقات و نمایندگان گرایشهای سیاسی مختلف درون جنبش سبز، آنان را از این هدف مهم باز دارد و یا زمینهای شود برای پرداختن به موضوعاتی که مسئله روز جنبش نیست، امری که متاسفانه در بیرون مرزهای ملی با چنین حساسیتی روبرو نمیشود.
در برابر چنین تحول امیدآفرین در جنبش سبز حاکمیت تمامیتخواه حتی از اصول حاکمیتهای دیکتاتوری جهان نیز پا فراتر گذاشته است. حکومتهای سرکوبگر منطقه در مخالفت با اعتراضات و سرکوب جنبشهای آزادیخواهانه مردم خود، با اجرای سیاست سرکوب و کشتار، اگر از مردم عذرخواهی نمیکنند، لااقل جنایتی را که مرتکب شدهاند، به مخالفان خود نسبت نمیدهند. اما در سرزمین ما، حاکمان نه فقط جنایتهایی را که مرتکب میشوند متوجه مردم معترض میکنند، بلکه به این قناعت نکرده و برای قربانیان پروندهسازی نموده و آنان را به خود منتسب و حتی متهم میسازند که عامل آنان در لباس دیگری بوده و با غیر اخلاقیترین شکل ممکن آنان را مصادره میکنند، که نشان از اوج استیصال و ناتوانی حکومت در برابر جنبش ترقیخواهانه مردم است.
امروز بر کسی پوشیده نیست که حرکت اعتراضی مردم در روز ۲۵ بهمن ماه به میزانی که صفوف جنبش سبز را تحکیم بخشیده و آنان را برای پیروزی امیدوار نموده، چندین برابر آن سبب تشتت و پراکندگی صفوف اصولگرایان شدهاست. افراطیون حاکمیت با آگاهی از ناتوانی در مقابله با جنبش سبز میکوشند تا با توسل به چهرههای ساکت خود در برابر معترضان و یا سایر اصولگرایان مجلس و قوه قضاییه آنان را نیز برای هتاکی علیه جنبش سبز به سطح خود بکشانند، اما به رغم این وحدت ظاهری شکاف میان آنان عمیق است و انعکاس این شکاف در عملکرد ارگانهای مختلف سرکوب در روز ۲۵ بهمن ماه در برابر مردم معترض و نسبت به خودشان مشاهده میشد. بیشک رهبران جنبش سبز باید تاکتیکهای جنبش را بر اساس قدرت جنبش و تحولات درون لایههای حاکمیت بدون خوشبینی غیر واقعی از این تحولات تدوین نمایند. از این رو لازم است تا در مرحله کنونی که جنبش از کیفیتی عالیتر از گذشته برخوردار شده، پیوند رهبری جنبش با بدنه سازمان یافتهتر شده و هدفهای حنبش نیز با شفافیت بیشتر و درک بهتر باز تعریف شود. رهبری جنبش با پذیرش این مسئولیت که تاکنون آن را به طور رسمی نپذیرفته، برخلاف گذشته، بایستی خواست عمومی جنبش را علاوه بر دلایل کاملا روشن به این جهت پذیرا شود که جنبش و رهبری برای دستیابی به هدفهایشان باید به هم متعهد باشند. برای پیشبرد موفقیتآمیز مبارزه در راه آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی و رسیدن به هدفها، وحدت نظر میان رهبری و بدنه آن ضروری است. امروز رهبری و بدنه جنبش باید هدف مبارزه کنونی را با صریحترین واژهها بیان کنند، باید رهبری جنبش در این مقطع از فرآیند مبارزه جاری با ارزیابی از مجموع شرایط حاکم بر جامعه، قبل از آنکه جنبش تاکتیکی را به وی تحمیل نماید، پیشقدم شده و نقش تاریخی خود را ایفاء کند.
اگر هدف جنبش و رهبری بازگشت به قانون اساسی و اصلاح آن و یا تدوین یک قانون اساسی جدید متناسب با خواست وسیعترین اقشار اجتماعی به منظور تحقق اصل مشارکت مردم در سرنوشتشان با برگزاری انتخابات آزاد است، باید کلیه امکانات جنبش معطوف به تحقق این خواستهها باشد و برای تحقق این مطالبات محوری راههای ممکن برای رسیدن به هدفها نشان داده شود. به گمان ما ضروریترین وظیفه در مقابل مبارزان راه آزادی، ارتباط میان جمعیتها، کانونها، نهادهای مردمی، احزاب و سازمانها با هم و تبادل نظر آنان پیرامون تحولات جاری کشور هماهنگ با رهبری، برای فراهم ساختن زمینه لازم جهت اتخاذ تصمیم درست در فرآیند مبارزات با انتخاب شعارهای متناسب با آن است. در این صورت است که با ایجاد رابطه دو سویه میان رهبری و احزاب و تشکلها، رهبری قادر خواهد شد از برآیند مطالبات جنبش که عمومیترین خواستهها را شامل میشود و امکانات تحقق آنها، تاکتیکهای پیروزی آفرین را از طریق جنبش به اجرا درآورد.
به نظر ما رهبری جنبش با هماهنگی تمام احزاب، گروهها، سازمانها و تشکلهای پایبند به آزادی، دموکراسی، عدالت اجتماعی و مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر میتواند از همه" سبزها" به صورت مشخص بخواهد تا صرف نظر از وابستگیهای طبقاتی و شغلی در محلهای کار خود اعم از ادارات دولتی، بنگاههای خصوصی و کارخانجات در راستای اهداف جنبش با شرکت در اعتراضات خیابانی و پیگیری مسائل صنفی و ارتباط سبزهای سازمانها و ادارات و بنگاههای کشور با هم، امکان اقدام جمعی و سازماندهی شده را با رعایت کلیه تدابیر امنیتی، همراه با طرفداران آنان فراهم آورند. اتخاذ روش مبارزه نافرمانی مدنی در شرایط افزایش بیرویه قیمتها، بدون تغییر دستمزدها، اعلام عدم پرداخت هزینههای سنگین خدمات عمومی ناشی از افزایش قیمتها و مقاومت در برابر خواستههای مغایر با قانون اساسی و تاکید بر اجرای قانون در شرایطی که حاکمیت از آن قرائتی نادرست و بنفع خود دارد، از مواردی است که تعریف روشن و شفافتری از وظایف شبکههای اجتماعی مورد نظر آقای مهندس موسوی و یا سازماندهی مورد نظر آقای کروبی و رهبران سایر احزاب و گروهها وتشکلها ارائه میدهد. یقینا پررنگ شدن نقش احزاب، گروهها و سازمانها و تشکلهای صنفی – سیاسی در مبارزات حساس کنونی، ایجاب مینماید، نقش بارزتری را در مدیریت مبارزات پیش رو بعهده گیرند تا از فشار سنگین حاکمیت بر آقایان موسوی و کروبی و امکان ضربهپذیری بر جنبش کاسته شود.
اصلاحطلبان عدالتخواه
٣۰ بهمن ماه ۱٣٨۹
روز ۲۵ بهمن، روز همبستگی ملی، روز پیوند میان اقشار و طبقات و همچنین اقوام دلاور این سرزمین پهناور برعلیه نظام خودکامه و تمامیتخواه بود. روز تجلی عشق و ایمان برای آزادی و بهروزی مردمی بود که برای پیروزی بر حکومت سرکوبگر در سختترین شرایط مبارزه، دستان خود را به هم گره زدند. آنان که بدون ترس اوباشان موتورسوار، کرکره مغازهها را بالا زدند تا معترضان در آنها پناه گیرند، درب خانههایشان را با گشادهرویی، برغم پیامدهای احتمالی ناگوار، گشودند و مجروحان را خوشامد گفتند تا پرستاران و پزشکان کار مداوای مجروحان را انجام دهند. به جای لباسهای خونآلودشان، لباسهای خود را بر آنان پوشاندند تا شناخته و به دست نیروهای سرکوبگر گرفتار نشوند. آنان بدون آنکه ترسی از بازخواست و حمله پلیس و باتوم بدستان داشته باشند و اگر هم چنین دغدغهای داشتند آن را به خاطر نجات مجروحان و آسیب دیدگان پذیرا شدند. همکاری پزشکان آزادیخواه که برای مانع شدن از گرفتاری مجروحان ناشی از شلیک گلوله موتورسواران، همه مخاطرات را پذیرفتند و نگذاشتند تا آنان به دست دژخیمان اسیر شوند، همه و همه از عزم ملتی آزاده برای رسیدن به دموکراسی و عدالت اجتماعی حکایت میکند. آنچه در این روز اتفاق افتاد، در نوع خود یک حماسه بود، حماسه همبستگی مردم کوچه و بازار و خیابان و محلات با معترضان علیه حکومت، حماسه ملتی که برای رسیدن به آمال و آرزوهایش دشواریهای زیادی تحمل کرده و بدون ترس از آنچه که در آینده احتمال آن میرود، با امید به آزادی و عزمی استوار این راه دشوار را میپیماید. آری امروز جنبش سبز کیفیتی متفاوت با گذشته پیدا کردهاست، این تفاوت را در تهران بزرگ بخوبی میتوان دید، این بار نسبت حضور محرومان جنوب و جنوبغرب تهران، شهرکهای پیرامونی به مراتب از گذشته بیشتر و شعارها شفافتر و کاملا هدفمند، و کوشش آگاهانه معترضین برای احتراز از رویارویی با اوباشان کاملا دیده میشد و همچنین خبرها از حضور فعالتر سبزها در دیگر شهرهای بزرگ حکایت دارد. آری امروز در داخل کشور همه به اتحاد و یکپارچگی بر علیه حاکمیت تمامیتخواه فکر میکنند، بدون آنکه تفاوت رویکردهای متفاوت اقشار و طبقات و نمایندگان گرایشهای سیاسی مختلف درون جنبش سبز، آنان را از این هدف مهم باز دارد و یا زمینهای شود برای پرداختن به موضوعاتی که مسئله روز جنبش نیست، امری که متاسفانه در بیرون مرزهای ملی با چنین حساسیتی روبرو نمیشود.
در برابر چنین تحول امیدآفرین در جنبش سبز حاکمیت تمامیتخواه حتی از اصول حاکمیتهای دیکتاتوری جهان نیز پا فراتر گذاشته است. حکومتهای سرکوبگر منطقه در مخالفت با اعتراضات و سرکوب جنبشهای آزادیخواهانه مردم خود، با اجرای سیاست سرکوب و کشتار، اگر از مردم عذرخواهی نمیکنند، لااقل جنایتی را که مرتکب شدهاند، به مخالفان خود نسبت نمیدهند. اما در سرزمین ما، حاکمان نه فقط جنایتهایی را که مرتکب میشوند متوجه مردم معترض میکنند، بلکه به این قناعت نکرده و برای قربانیان پروندهسازی نموده و آنان را به خود منتسب و حتی متهم میسازند که عامل آنان در لباس دیگری بوده و با غیر اخلاقیترین شکل ممکن آنان را مصادره میکنند، که نشان از اوج استیصال و ناتوانی حکومت در برابر جنبش ترقیخواهانه مردم است.
امروز بر کسی پوشیده نیست که حرکت اعتراضی مردم در روز ۲۵ بهمن ماه به میزانی که صفوف جنبش سبز را تحکیم بخشیده و آنان را برای پیروزی امیدوار نموده، چندین برابر آن سبب تشتت و پراکندگی صفوف اصولگرایان شدهاست. افراطیون حاکمیت با آگاهی از ناتوانی در مقابله با جنبش سبز میکوشند تا با توسل به چهرههای ساکت خود در برابر معترضان و یا سایر اصولگرایان مجلس و قوه قضاییه آنان را نیز برای هتاکی علیه جنبش سبز به سطح خود بکشانند، اما به رغم این وحدت ظاهری شکاف میان آنان عمیق است و انعکاس این شکاف در عملکرد ارگانهای مختلف سرکوب در روز ۲۵ بهمن ماه در برابر مردم معترض و نسبت به خودشان مشاهده میشد. بیشک رهبران جنبش سبز باید تاکتیکهای جنبش را بر اساس قدرت جنبش و تحولات درون لایههای حاکمیت بدون خوشبینی غیر واقعی از این تحولات تدوین نمایند. از این رو لازم است تا در مرحله کنونی که جنبش از کیفیتی عالیتر از گذشته برخوردار شده، پیوند رهبری جنبش با بدنه سازمان یافتهتر شده و هدفهای حنبش نیز با شفافیت بیشتر و درک بهتر باز تعریف شود. رهبری جنبش با پذیرش این مسئولیت که تاکنون آن را به طور رسمی نپذیرفته، برخلاف گذشته، بایستی خواست عمومی جنبش را علاوه بر دلایل کاملا روشن به این جهت پذیرا شود که جنبش و رهبری برای دستیابی به هدفهایشان باید به هم متعهد باشند. برای پیشبرد موفقیتآمیز مبارزه در راه آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی و رسیدن به هدفها، وحدت نظر میان رهبری و بدنه آن ضروری است. امروز رهبری و بدنه جنبش باید هدف مبارزه کنونی را با صریحترین واژهها بیان کنند، باید رهبری جنبش در این مقطع از فرآیند مبارزه جاری با ارزیابی از مجموع شرایط حاکم بر جامعه، قبل از آنکه جنبش تاکتیکی را به وی تحمیل نماید، پیشقدم شده و نقش تاریخی خود را ایفاء کند.
اگر هدف جنبش و رهبری بازگشت به قانون اساسی و اصلاح آن و یا تدوین یک قانون اساسی جدید متناسب با خواست وسیعترین اقشار اجتماعی به منظور تحقق اصل مشارکت مردم در سرنوشتشان با برگزاری انتخابات آزاد است، باید کلیه امکانات جنبش معطوف به تحقق این خواستهها باشد و برای تحقق این مطالبات محوری راههای ممکن برای رسیدن به هدفها نشان داده شود. به گمان ما ضروریترین وظیفه در مقابل مبارزان راه آزادی، ارتباط میان جمعیتها، کانونها، نهادهای مردمی، احزاب و سازمانها با هم و تبادل نظر آنان پیرامون تحولات جاری کشور هماهنگ با رهبری، برای فراهم ساختن زمینه لازم جهت اتخاذ تصمیم درست در فرآیند مبارزات با انتخاب شعارهای متناسب با آن است. در این صورت است که با ایجاد رابطه دو سویه میان رهبری و احزاب و تشکلها، رهبری قادر خواهد شد از برآیند مطالبات جنبش که عمومیترین خواستهها را شامل میشود و امکانات تحقق آنها، تاکتیکهای پیروزی آفرین را از طریق جنبش به اجرا درآورد.
به نظر ما رهبری جنبش با هماهنگی تمام احزاب، گروهها، سازمانها و تشکلهای پایبند به آزادی، دموکراسی، عدالت اجتماعی و مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر میتواند از همه" سبزها" به صورت مشخص بخواهد تا صرف نظر از وابستگیهای طبقاتی و شغلی در محلهای کار خود اعم از ادارات دولتی، بنگاههای خصوصی و کارخانجات در راستای اهداف جنبش با شرکت در اعتراضات خیابانی و پیگیری مسائل صنفی و ارتباط سبزهای سازمانها و ادارات و بنگاههای کشور با هم، امکان اقدام جمعی و سازماندهی شده را با رعایت کلیه تدابیر امنیتی، همراه با طرفداران آنان فراهم آورند. اتخاذ روش مبارزه نافرمانی مدنی در شرایط افزایش بیرویه قیمتها، بدون تغییر دستمزدها، اعلام عدم پرداخت هزینههای سنگین خدمات عمومی ناشی از افزایش قیمتها و مقاومت در برابر خواستههای مغایر با قانون اساسی و تاکید بر اجرای قانون در شرایطی که حاکمیت از آن قرائتی نادرست و بنفع خود دارد، از مواردی است که تعریف روشن و شفافتری از وظایف شبکههای اجتماعی مورد نظر آقای مهندس موسوی و یا سازماندهی مورد نظر آقای کروبی و رهبران سایر احزاب و گروهها وتشکلها ارائه میدهد. یقینا پررنگ شدن نقش احزاب، گروهها و سازمانها و تشکلهای صنفی – سیاسی در مبارزات حساس کنونی، ایجاب مینماید، نقش بارزتری را در مدیریت مبارزات پیش رو بعهده گیرند تا از فشار سنگین حاکمیت بر آقایان موسوی و کروبی و امکان ضربهپذیری بر جنبش کاسته شود.
اصلاحطلبان عدالتخواه
٣۰ بهمن ماه ۱٣٨۹
گفتمان انقلاب و روش خشونتزدايی (بخش نخست)
محمود دلخواسته
m_delkhasteh@yahoo.co.uk
تظاهرات بس شجاعانه بيست و پنج بهمن و ماهيت شعارها نشان از آن دارد که برای اکثريت نسل جوان گفتمان اصلاح طلبی و تحول درون نظام به پايان رسيده است و گفتمان انقلاب در حال جانشين شدن می باشد. از اين نظر می توان اهميت اين تظاهرات را بيشتر در مرگ گفتمان اصلاح طلبی و تولد گفتمان انقلاب ديد. بيش از بيست سال است که روشنفکران اصلاح طلب، انقلاب را معادل با خشونت تعريف کرده اند و برای پوشانيدن نقش خود در کودتای خرداد شصت و تحميل استبداد خونين بعد از انقلاب، هم رخ دادن کودتا را سانسور کردند و هم اينکه تمامی گناهان خود را به گردن انقلاب انداخته و اين نظر را مطرح کردند که انقلاب جنبشی ذاتا خشن می باشد و خونريز. انگار که انقلاب هيولايی بوده است که خارج از افکار و اعمال اين باورمندان به استبداد( که يا از نظريه سازان سرکوب بوده اند و يا توجيه گران زندان و اعدام و شکنجه و يا مجری اين جنايتها.) شکل گرفته است ! انقلاب با اعمال عناصری همچون شما زورمداران و مستبدين در گرفتن و زندانی نمودن و شکنجه کردن ، در اعدام و تير باران کردن بهترين فرزندان ايرانزمين به کژراه و بيراهه سوق داده شد. شما چرا هنوز سرتان توی برف کرده ايد به خود وديگران در نظريه پردازيتان دروغ می گوئيد ؟! اين روش ناشی از منش و نگرش شما است و عکس العمل دفاعی فردی می باشد که از نظر گاه روانشناسی اجتماعی نمی خواهد مسئوليت عمل خود را به گردن بگيرد و بنا بر اين به دنبال موجودی خارج از خود می گردد تا مسئوليت و تمام اشتباهات و تقصيرها را بر گردن او بياندازد. بهمانگونه که امير عباس هويدا در آخرين لحظات در بيدادگاه گفت: « من در يک سيستم کار می کردم که بالاخره تمام آن سيستم حکومتی مقصر بود!».
شهروند درجه صفر
بيش از بيست سال قلمها را در کنترل خود داشته اند و بسياری از بلند گوها در داخل و خارج از کشور در دست آنها بوده است و به علت حفظ "منافع" خود و بکار گيری اين مصلحت سياسی که ناشی از حضور و عمل گفتمان قدرت در باور و عمل آنها داشته و دارد به نسل جوان دروغ گفته اند و بيشتر اينکه مرتکب بدترين نوع دروغ که همان گفتن حقيقت ولی نيمی از آن است شده اند. با بکار گيری اين روش، ترسی بس موهوم و در عين حال واقعی را مانند ويروسی وارد بدن نسل جوان کرده اند که به قول شريفی از متفکران اصلاح طلب، گونه ای شده است که از شنيدن اسم انقلاب بدن نسل جوان کهير می زده است و يا به تعبير ديگری به رعشه مبتلا می شده است. به همين علت بود که نسل جوان خود را به اصلاح کردن ولايت مطلقه فقيه قانع کرد. در واقع پذيرفت که مقام شهروند درجه صفر را داشته باشد و اين از آنجا که يک کلام ولی فقيه از چنان اقتدار و نفوذ قانونی و " شرعی" برخوردار بود که نظرات و خواسته های اکثريت ايرانيان را وتو می کرد. حکم حکومتی بود و اصلاح طلب محکوم بود که کام فرو بندد و در برابر نظر رهبر عاليقدر سخنی نگويد. به قول آقای خمينی که در برابر پيشنهاد بنی صدر برای رفراندم صريحا اعلام کرد: " اگر سی و پنج ميليون نفر بگويند آری من می گويم نه." ملت به ضرب سرکوب و کشتار بايد می پذيرفت که در ايران تنها يک رأی و يک نظر وجود دارد و آن رأی ولی فقيه است و ايرانی بايد سرنوشت شهروند درجه صفر بودن خود را بپذيرد
گفتمان حقارت
پذيرفتن اين حقارت، بسياری از نسل جوان را قانع کرد که بپذيرد که غاصبان حقوق مردم و حق حاکميت ملت، کنترل دولت و ملت را در اختيار خود داشته باشند و در مقابل، چنين قدرتی، آزاديهای حداقلی از جمله "حق" نشان دادن موی بيشتر را به رسميت بشناسد. در اين رابطه بود که مد شدن گفتمان حداقلی و حد اکثری در رابطه با حقوق انسان و شهروندی که در واقع هيچ نبود جز گفتمان حقارت، عامل ديگری شد تا بر فلج فکری نسل جوان گره ای ديگر بزند. نسل جوان بايد می پذيرفت که حقوق انسان نيز حداقل دارد و حد اکثر و بايد به حداقل که همان نشان دادن شاخه ای از مو و لقمه نانی و غر زدنی می باشد راضی شود و آرزوی بيشتر را نکند که در اينصورت به آن حداقل نيز دست پيدا نخواهد کرد. بنا براين نسل جوان متوجه نشد که حقوق انسان حداقلی و حداکثری نيستند، بلکه مجموعه ای می باشند که در رابطه ای تنگاتنگ و ارگانيک با يکديگر قرار دارند. بنا براين نه تنها حداقل و حداکثر در اين رابطه معنايی ندارد، بلکه نقض يکی از حقوق، نقض تمامی اين حقوق، که نه قراردادی و دادنی بلکه بلقوه و بلفطره ذاتی انسان می باشند، را می کنند.
ارزش شدن حقارت
مقاومت در برابر قدرت متجاوز و مبارزه برای برسميت شناخته شدن حق خود نيز عملی قهرمانانه خوانده شد و از طريق کيميای گفتمان اصلاح طلبی، طلا به مس تبديل شد و قهرمان بودن به ضد ارزش. تا جايی که امثال آقای خاتمی که خالی از ذره ای و ارزنی از شهامت، که از شرايط اصلی هر رهبری ميباشد، می بود، برای پنهان کردن اين ضعف اساسی در خود تبديل شد به قهرمان خطابه های ضد قهرمانی خواندن و امثال آقای مرتضی مرديها، يکی از تئوری سازان اين گفتمان. نتيجه اينکه مقاومت کردن در برابر قدرت سازمان يافته ای که ناقض حقوق، منزلت و کرامت انسان می بود نيز تبديل شد به ضد ارزش و پذيرفتن نقض حاکميت ملت و حقوق انسانی و ملی تبديل شد به ارزش. پايه های "ارزشی" پذيرفتن حقارت از طريق غلبه گفتمان های " واقع گرايی" و " عقلانی" عمل کردن بود که ايجاد شد. در نتيجه نقش مردم برای مبارزه برای استقرار حاکميت و حقوق انسانی و شهروندی و حقوق ملی خويش محدود شد به رای دادن. تا هر چند سال يکبار بروند رای دهند و بعد در خانه بنشينند تا ببينند که اصلاح طلبان دولتی در حاليکه از حمايت اصلاح طلبان غير دولتی توليد کننده سياست ترس، برخوردار بودند به چانه زنی با مافيای حاکم مشغول شوند. البته نه اينکه تمامی مردم چنين سرنوشتی را پذيرفته بودند ولی از آنجا که در چنبره گفتمان فلج کننده ديگری به نام دفع افسد به فاسد گرفتار شده بودند، از انديشه راهنمای شفاف و مستقلی بر خوردار نبودند که توانايی آنرا بيايند که برای يکبار هم که شده از خود سوال کنند که چرا هميشه درگير جبری هستند که بايد با فاسد، افسد را دفع کنند؟ مگر انتخاب نمی تواند اشکال واقعی و نه مجازی ( مجازی از اين جهت که بين بد و بدتر انتخابی وجود ندارد. تا بد، بدترين نشود نمی تواند از پس بدتر بر بيايد.) ديگری را نيز به خود بگيرد؟ مانند انتخاب بين بد و خوب و يا بين خوب و خوبتر و يا خوبتر وخوبترين؟ آيا اينها انتخاب نيست؟
در نتيجه اغتشاش در هويت و ابهام در انديشه راهنما، انبوهی از مردم در حاليکه بازی انتخاب بين بد و بدتر را نخورده بودند و بر اين باور بودند که سگ زرد برادر شغال است، تبديل شدند به اکثريت خاموش.
دادستان کل کشور با اشاره به اینکه امروز جنبش اعتراضی سال گذشته وارد مرحله جدیدی شده است، گفت: امروز ما در کشور در حال عبور از مرحله فتنه هستیم و غبار راه در حال از بین رفتن است.
به گزارش خبرنگار مهر در قم، حجت الاسلام غلامحسین محسنی اژهای قبل از ظهر سه شنبه در مراسم افتتاح همایش دو روزه روسای سازمانهای قضایی نیروهای مسلح و دادستانهای نظامی سراسر کشور که با عنوان مدیران، فرصتها و چالشها در سالن همایشهای دادگستری کل استان قم برگزار شد، با بیان اینکه فتنه سال گذشته حادثه بینظیری در تاریخ بعد از انقلاب نبود، تصریح کرد: این حادثه تنها از جهاتی با حوادث گذشته تاریخ انقلاب متفاوت بود و امروز همان حادثه فتنه خود وارد مرحله جدیدی شده است.
تفکیک فضا با جبهه ضد انقلاب
وی تصریح کرد: امروز ما در حال عبور از مرحله فتنه هستیم و غبار راه از بین رفته و به مرحله روشن شدن فضا رسیدهایم و اکنون فضا شفاف شده و فضا بین ضد انقلاب و انقلاب است.
محسنی اژهای با اشاره به وظیفه در شرایط کنونی گفت: اگر کسانی بودند که از روی غفلت و عدم تشخیص تا قبل از این شفافیت با فتنه همراهی میکردند اما غافل بودند و واقعا نتوانستند تشخیص دهند اما با نظام، امام، ولی فقیه و ارزشها موافق بودند، الان نباید آنها را مزمت و شماتت کنیم که شما قبلا در صف ضد انقلاب بودهاید.
باید به کسانی که دچار غفلت شدهاند میدان داد و دستشان را گرفت
وی خاطرنشان کرد: بله اگر فهمیدیم عمدی این کار را میکرده و الان هم میخواهند رنگ عوض کنند و وارد جبهه حق شوند و به نظام ضربه بزنند که مسئله آن جداست اما اگر از کسانی بودند که نتوانستند خوب تشخیص دهند و در ماههای گذشته نیز بارها مردد شدند و امروز که فضا شفاف شده با زبان و یا عمل در تلویزیون و یا گوشه و کنار این را بیان میکنند، نباید آنها را از خود برانیم و باید به آنها میدان دهیم و دستشان را بگیریم، البته باید مراقب باشیم که دوباره گمراه نشوند.
جریانهای چپ، ضد انقلاب، منافقین و سلطنت طلبها در حامیان سران فتنه
دادستان کل کشور با اشاره به اینکه امروز جبهه ضد انقلاب و انقلاب کاملا مشخص شده است، اظهار داشت: اگر به فراخوانها و بیانیههای اخیر آنان نگاه کنیم میبینیم که ۹ گروه از جمله اتحادیه کمونیستها، غرب دموکرات، حزب کوموله، فدائیان خلق اکثریت و اقلیت و... آنا را امضا کردهاند که همه از جریانهای چپ و ضد انقلاب هستند و حتی افرادی که از آنها حمایت کردند منافقین، سلطنت طلبها و افرادی از خود ما بودهاند که امروز لندن نشین شدهاند.
تکلیف در مقابل حامیان ضد انقلاب روشن است
وی خاطرنشان کرد: امروز دیگر نمیتوانیم بگوئیم وزیر اسبق وزارت ارشاد یک فتنه گر است چون او از فتنه بالا رفته و امروز به عنوان یک ضدانقلاب شناخته میشود و امروز اگر کسی در دستگاه، اداره و غیر از اداره هنوز از این جریان و از کسانی که ما تا به دیروز به عنوان سران فتنه آنها را میخواندیم و از کسانی که مانده و صفشان را جدا نکردهاند حمایت کنند به عنوان حامیان ضد انقلاب به آنها نگاه میشود و دیگر تحمل نکرده و با آنان برخورد میشود و تکلیف در برابر آنها کاملا روشن است.
محسنی اژهای اضافه کرد: هرکس در این جهت بخواهد حرکت کند تکلیف آن روشن است اگر ضد انقلاب باشد به عنوان ضد انقلاب با او برخورد میشود و اگر خود را به ضد انقلابها گره زده باشد در همین حد با آنها برخورد میشود.
وی در خصوص حذف سران مخالفین گفت: طبیعی است دیگر اجازه داده نمیشود که اینها مثل سابق بتوانند مردم را تحریک کنند و بتوانند در این زمینه فعالیت داشته باشند و این بدیهی است که این کمترین اقدامی است که در مورد این افراد صورت میگیرد.
دادستان کل کشور همچنین در خصوص احتمال تکرار این اقدامات خاطرنشان کرد: انسان ممکن است اگر در دام شیطان گرفتار آمد و در مسیر آن حرکت کرد نصیحت پذیر نباشد و این به این بستگی دارد که شیطان تا چه حد در آنها نفوذ پیدا کرده باشد که آنها باز بخواهند بر این راه باطل خود پافشاری کنند.
پیروی از خط ولایت فقیه تضمین قطعی راه صحیح
محسنی اژهای در پایان خاطرنشان کرد: اگر چنانچه تضمینی قطعی برای راه صحیح و راه ثواب را میخواهیم تنها راه آن پیروی از خط ولایت فقیه است نه جلوتر و نه عقبتر.
به گزارش خبرنگار مهر در قم، حجت الاسلام غلامحسین محسنی اژهای قبل از ظهر سه شنبه در مراسم افتتاح همایش دو روزه روسای سازمانهای قضایی نیروهای مسلح و دادستانهای نظامی سراسر کشور که با عنوان مدیران، فرصتها و چالشها در سالن همایشهای دادگستری کل استان قم برگزار شد، با بیان اینکه فتنه سال گذشته حادثه بینظیری در تاریخ بعد از انقلاب نبود، تصریح کرد: این حادثه تنها از جهاتی با حوادث گذشته تاریخ انقلاب متفاوت بود و امروز همان حادثه فتنه خود وارد مرحله جدیدی شده است.
تفکیک فضا با جبهه ضد انقلاب
وی تصریح کرد: امروز ما در حال عبور از مرحله فتنه هستیم و غبار راه از بین رفته و به مرحله روشن شدن فضا رسیدهایم و اکنون فضا شفاف شده و فضا بین ضد انقلاب و انقلاب است.
محسنی اژهای با اشاره به وظیفه در شرایط کنونی گفت: اگر کسانی بودند که از روی غفلت و عدم تشخیص تا قبل از این شفافیت با فتنه همراهی میکردند اما غافل بودند و واقعا نتوانستند تشخیص دهند اما با نظام، امام، ولی فقیه و ارزشها موافق بودند، الان نباید آنها را مزمت و شماتت کنیم که شما قبلا در صف ضد انقلاب بودهاید.
باید به کسانی که دچار غفلت شدهاند میدان داد و دستشان را گرفت
وی خاطرنشان کرد: بله اگر فهمیدیم عمدی این کار را میکرده و الان هم میخواهند رنگ عوض کنند و وارد جبهه حق شوند و به نظام ضربه بزنند که مسئله آن جداست اما اگر از کسانی بودند که نتوانستند خوب تشخیص دهند و در ماههای گذشته نیز بارها مردد شدند و امروز که فضا شفاف شده با زبان و یا عمل در تلویزیون و یا گوشه و کنار این را بیان میکنند، نباید آنها را از خود برانیم و باید به آنها میدان دهیم و دستشان را بگیریم، البته باید مراقب باشیم که دوباره گمراه نشوند.
جریانهای چپ، ضد انقلاب، منافقین و سلطنت طلبها در حامیان سران فتنه
دادستان کل کشور با اشاره به اینکه امروز جبهه ضد انقلاب و انقلاب کاملا مشخص شده است، اظهار داشت: اگر به فراخوانها و بیانیههای اخیر آنان نگاه کنیم میبینیم که ۹ گروه از جمله اتحادیه کمونیستها، غرب دموکرات، حزب کوموله، فدائیان خلق اکثریت و اقلیت و... آنا را امضا کردهاند که همه از جریانهای چپ و ضد انقلاب هستند و حتی افرادی که از آنها حمایت کردند منافقین، سلطنت طلبها و افرادی از خود ما بودهاند که امروز لندن نشین شدهاند.
تکلیف در مقابل حامیان ضد انقلاب روشن است
وی خاطرنشان کرد: امروز دیگر نمیتوانیم بگوئیم وزیر اسبق وزارت ارشاد یک فتنه گر است چون او از فتنه بالا رفته و امروز به عنوان یک ضدانقلاب شناخته میشود و امروز اگر کسی در دستگاه، اداره و غیر از اداره هنوز از این جریان و از کسانی که ما تا به دیروز به عنوان سران فتنه آنها را میخواندیم و از کسانی که مانده و صفشان را جدا نکردهاند حمایت کنند به عنوان حامیان ضد انقلاب به آنها نگاه میشود و دیگر تحمل نکرده و با آنان برخورد میشود و تکلیف در برابر آنها کاملا روشن است.
محسنی اژهای اضافه کرد: هرکس در این جهت بخواهد حرکت کند تکلیف آن روشن است اگر ضد انقلاب باشد به عنوان ضد انقلاب با او برخورد میشود و اگر خود را به ضد انقلابها گره زده باشد در همین حد با آنها برخورد میشود.
وی در خصوص حذف سران مخالفین گفت: طبیعی است دیگر اجازه داده نمیشود که اینها مثل سابق بتوانند مردم را تحریک کنند و بتوانند در این زمینه فعالیت داشته باشند و این بدیهی است که این کمترین اقدامی است که در مورد این افراد صورت میگیرد.
دادستان کل کشور همچنین در خصوص احتمال تکرار این اقدامات خاطرنشان کرد: انسان ممکن است اگر در دام شیطان گرفتار آمد و در مسیر آن حرکت کرد نصیحت پذیر نباشد و این به این بستگی دارد که شیطان تا چه حد در آنها نفوذ پیدا کرده باشد که آنها باز بخواهند بر این راه باطل خود پافشاری کنند.
پیروی از خط ولایت فقیه تضمین قطعی راه صحیح
محسنی اژهای در پایان خاطرنشان کرد: اگر چنانچه تضمینی قطعی برای راه صحیح و راه ثواب را میخواهیم تنها راه آن پیروی از خط ولایت فقیه است نه جلوتر و نه عقبتر.
جای «آدمخوار لیبیایی» روی صندلی متهم در لاهه است
از دیروز که شنیدم به دستور قذافی هواپیماهای جنگی مردم لیبی را سرکوب می کنند، این پرسش که انسان با انسان چه ها می کند، مرا رها نکرده است. در کتابی می خواندم که یک قرن پیش، یک سیرک ایتالیایی برای شیری که نمایش می داده، لقب «آدمخوار لیبیایی» را برگزیده بود. لابد از نظر برخی ایتالیایی ها، استعمارگران درجه دو که از طعمه آفریقا بیش از مختصری و از جمله لیبی نصیبشان نشده بود، آفریقا همان لیبی بوده و شیر نگون بخت کنیایی یا تانزانیایی را که از بندری در لیبی به مقصد اروپا بار زده بودند، شناسنامه لیبیایی داده بودند. و چه بدشانس بوده آن حیوان بینوا که نه تنها اسیرش کرده بودند و زجرش می دادند، بلکه برچسبی هم بر او زده بودند یکسره ناروا. حیوان زبان بسته با هیکلی دو – سه برابر انسان، در همه عمرش به اندازه خوراک یک شهروند متوسط اروپایی گوشت گیر نمی آورد و اگر انسان بی رحم مزاحمش نشود، از هر چه انسان است فراری است. اما لقب «آدمخوار لیبیایی» به او داده اند که به راستی شایسته کسی نیست جز معمر قذافی. انسان، واژه ها را هم از کار می اندازد و آن قدر بی اثرشان می کند که امروز زبانمان از توصیف آنچه بر انسانها می رود عاجز است. امیدوارم هر چه زودتر، آدمخوار لیبیایی جایگاه واقعی خود را بر روی صندلی متهم در لاهه بیابد.
قذافی نخستین آدمخواری نیست که به دستور او شهروندان کشوری را که ناسلامتی مسئول اداره آن است، از هوا بمباران می کنند. فرانکو در گوئرنیکا برای بمباران هموطنانش از لژیون «عقاب» نیروی هوایی هیتلر کمک گرفت، و در ایران خودمان نیز در همان سالهای نخست انقلاب، حکومت خمینی شهروندان کردستان ایران را بمباران هوایی کرد. اما اکنون سال ۲۰۱۱ است. همه دم از حقوق بشر و انسانیت می زنند. دیکتاتورهایی مانند مبارک در فرستادن ارتش به جنگ مردم ناکام می مانند. اما در لیبی مردم باید برای به زیر کشیدن آدمخوار، زیر بمباران هوایی هم ایستادگی کنند.
و می کنند. نگاهی به فیلمهای گرفته شده از لیبی بیاندازید. به گمانم، تصوری که رسانه های غربی بدان می زنند، این تصور که مردم لیبی بس عقب مانده اند و اسیر در مناسبات عشیره ای، زیاد درست نباشد. شاید چنین می گویند تا توجیه کنند سالها همدستی با آدمخوار را. امروز هم اروپایی که مسئول اصلی سیه روزی آفریقاست، بیشتر نگران این است که مبادا موج آزادی در شمال آفریقا، چند هزار نفری بیشتر پناهنده به سواحل شمال دریای مدیترانه بیاندازد. سالها به قذافی پول و امکانات داده اند تا سیاهان پناهجو را در اردوگاه های دهشتناک صحرای لیبی زندانی کند. اسلحه هم داده اند. سلاحهایی که امروز از مردم لیبی صدها قربانی می گیرد. شرم بر این جهان «متمدن» باد. شرم برآنهایی باد که ده ها سال است می گویند مردمی امثال لیبیایی ها «لایق» دمکراسی نیستند. مردمی که برای آزادی ظرف چند روز این شمار عظیم قربانی داده اند لایق دمکراسی اند یا آلمانی هایی که به هیتلر رأی دادند، تا آخرین نفر برایش جنگیدند و باقی ماندگانشان، آزادی را از ارتش های متفقین هدیه گرفتند؟
در ایران ما هم کسانی می گفتند (و شمار کمتری هنوز می گویند) که ایران هنوز برای دمکراسی آماده نیست، شرایط ایران با کشورهایی که دمکراسی دارند قابل مقایسه نیست و ادعاهایی از این قبیل. ته خط این استدلالها که بروی چیزی نمی یابی جز این سخن یاوه که «هر ملتی لایق حکومتی است که دارد». مردم ایران در یک سال و نیم اخیر بر همه این ادعاها خط بطلان کشیده اند. مردم ایران نشان دادند که حکومت جمهوری اسلامی را جایگاهی شایسته نیست جز زباله دان تاریخ. امروز حتی عبدالکریم سروش نیز همین را می گوید. این یگانگی در سخن، ارزان به دست نیامده است. خون جوانان ایران، درخت این یگانگی را سیراب کرده است. این یگانگی را پاس داریم و دستمایه ساختن ایرانی کنیم که در آن به قول آقای سروش نه کسی شکنجه شود نه کسی شکنجه گر. شاید زائد است این توضیح که یگانگی سخن همچو منی با آقای سروش، زمانی ارزش بیشتری می یابد که بدانیم چقدر ارزشها، نگاه و باورهای او و من متفاوت است.
قذافی نخستین آدمخواری نیست که به دستور او شهروندان کشوری را که ناسلامتی مسئول اداره آن است، از هوا بمباران می کنند. فرانکو در گوئرنیکا برای بمباران هموطنانش از لژیون «عقاب» نیروی هوایی هیتلر کمک گرفت، و در ایران خودمان نیز در همان سالهای نخست انقلاب، حکومت خمینی شهروندان کردستان ایران را بمباران هوایی کرد. اما اکنون سال ۲۰۱۱ است. همه دم از حقوق بشر و انسانیت می زنند. دیکتاتورهایی مانند مبارک در فرستادن ارتش به جنگ مردم ناکام می مانند. اما در لیبی مردم باید برای به زیر کشیدن آدمخوار، زیر بمباران هوایی هم ایستادگی کنند.
و می کنند. نگاهی به فیلمهای گرفته شده از لیبی بیاندازید. به گمانم، تصوری که رسانه های غربی بدان می زنند، این تصور که مردم لیبی بس عقب مانده اند و اسیر در مناسبات عشیره ای، زیاد درست نباشد. شاید چنین می گویند تا توجیه کنند سالها همدستی با آدمخوار را. امروز هم اروپایی که مسئول اصلی سیه روزی آفریقاست، بیشتر نگران این است که مبادا موج آزادی در شمال آفریقا، چند هزار نفری بیشتر پناهنده به سواحل شمال دریای مدیترانه بیاندازد. سالها به قذافی پول و امکانات داده اند تا سیاهان پناهجو را در اردوگاه های دهشتناک صحرای لیبی زندانی کند. اسلحه هم داده اند. سلاحهایی که امروز از مردم لیبی صدها قربانی می گیرد. شرم بر این جهان «متمدن» باد. شرم برآنهایی باد که ده ها سال است می گویند مردمی امثال لیبیایی ها «لایق» دمکراسی نیستند. مردمی که برای آزادی ظرف چند روز این شمار عظیم قربانی داده اند لایق دمکراسی اند یا آلمانی هایی که به هیتلر رأی دادند، تا آخرین نفر برایش جنگیدند و باقی ماندگانشان، آزادی را از ارتش های متفقین هدیه گرفتند؟
در ایران ما هم کسانی می گفتند (و شمار کمتری هنوز می گویند) که ایران هنوز برای دمکراسی آماده نیست، شرایط ایران با کشورهایی که دمکراسی دارند قابل مقایسه نیست و ادعاهایی از این قبیل. ته خط این استدلالها که بروی چیزی نمی یابی جز این سخن یاوه که «هر ملتی لایق حکومتی است که دارد». مردم ایران در یک سال و نیم اخیر بر همه این ادعاها خط بطلان کشیده اند. مردم ایران نشان دادند که حکومت جمهوری اسلامی را جایگاهی شایسته نیست جز زباله دان تاریخ. امروز حتی عبدالکریم سروش نیز همین را می گوید. این یگانگی در سخن، ارزان به دست نیامده است. خون جوانان ایران، درخت این یگانگی را سیراب کرده است. این یگانگی را پاس داریم و دستمایه ساختن ایرانی کنیم که در آن به قول آقای سروش نه کسی شکنجه شود نه کسی شکنجه گر. شاید زائد است این توضیح که یگانگی سخن همچو منی با آقای سروش، زمانی ارزش بیشتری می یابد که بدانیم چقدر ارزشها، نگاه و باورهای او و من متفاوت است.
زمانی که خامنه ای و اراذلان واوباشان او سرمست از سرکوب جنبش سبز بودند و خامنه ای دم از واکسینه شدن حکومت در مقابل فتنه می زد. حضور گسترده ی مردم در 25 بهمن، در خیابان ها ضربه ی بزرگی به این تصور و ارزیابی آنها وارد ساخت. و به آنها نشاد داد که این طوفان را »باز سر ایستادن« نیست.
به همین دلیل بود که درگرما گرم خط و نشان کشیدن های جناح های حکومتی لیه یکدیگر برسر تقسیم قدرت وغنایم، بطور ناگهانی و خود جوش، اتحادی نانوشته، سریع، عصبی و برافروخته علیه موسوی و کروبی و خیزش دوباره ی مردم شکل گرفت. اما از آنجایی که این اتحاد نانوشته برای سرکوب مخالفین می تواند زمنیه ی بیشتری را برای تحرک جناح احمدی نژاد در بستن دهان مخالفین و تصفیه حسا ب های جناحی آماده سازد. خیلی سریع بیش از آنچه انتظارمی رفت شکسته شد. این شکست رامی توان درنطق احمد توکلی وعلی مطهری درجلسه ی مجلس، دراول اسفند به روشنی دید. 1
شدت سرکوب وعواقب آن برای کل رژیم با توجه به تحولات اخیر در کشورهای عربی از یک طرف و خیز جناح نظامی - امنیتی احمدی نژاد به بهانه این خطر و بدست گرفتن ابتکار عمل برای به زانو درآوردن مخالفین و تصفیه حساب های داخلی از طرف دیگر، یکی از چالش های جدی است که در مقابل حکومت و رهبر آن خامنه ای، قرار دارد.
جنبش آزادیخواهی مردم ایران از 25 بهمن ماه وارد فاز جدیدی گریده. این فاز جدید با توجه به روند رو به رشد جنبش های آزادی خواهانه و ضد دیکتاتوری که در کشورهای عربی در جریان است، باعث ایجاد تغیر و تحول جدی در صف بندی نیروهای جنبش سبز، شعارها و سطح مطالبات آن، وهمچنین تغیرات جدی در صف بندی نیروهای سرکوبگر خواهد شد.
جنبش سبز تا می تواند باید حلقه ی محاصره را بر حکومت به اشکال مختلف، از جمله ادامه ی اعتراضات خیابانی به مناسبت های مختلف وهمچنین آغاز اعتصابات، تنگ تر نماید. بدون اعتصاب معلمین، کارمندان و کارکنان اداره های دولتی، بدون اعتصاب کارگری بخصوص کارگران صنعت نفت، اعتراضات خیابانی بدون پشت و پناه خواهند بود. نباید فرصت برنامه ریزی و کشیدن نقشه ی سرکوب را به رژیم لومپن ها همانند وقایع بعد از کودتای انتخاباتی داد. اگر در آن زمان جنبش ملیونی عظیم در خیابان باقی می ماند و با اعتصاب ها نیز حمایت می شد. شاید حکومت هیچگاه فرصت چنان سرکوبی را پیدا نمی کرد که بعدها پیدا کرد.
قدرت سرکوب اراذل واوباش و لومپن ها بسیار شکننده تر از آنست که نشان می دهد. اختلاف اجتناب ناپذیر جناحی در داخل حکومت، شکنندگی این سرکوب ها را تسریع بخشیده و آنرا ناکارآمدتر خواهد ساخت. آنچه تاکنون مشخص است این است که خامنه ای نخواهد توانست فرای دو جناح در حاکمیت باقی بماند. روند تحولات برای بازی ها ی جناحی به سر آماده تکیه ی هر چه بیشتر به نیروهای امنیتی و نظامی از طرف خامنه ای در مقابله با جنبش مردم اجتناب ناپذیر است. تاکتیک "یا با ما و یا علیه ما" تاکتیکی است برای یکدست سازی حاکمیت و پیشبرد سرکوب در این مرحله که رژیم جمهوری اسلامی بدان نیاز جدی دارد و همچنین فرصتی است برای به زانو در آورن نیروهای متزلزل شده ی درون آن.
جنبش آزادی خواهی سبز مردم ایران با فراخوان 25 بهمن وارد خیابان ها گردیده است. هرگونه تزلزل و سستی، یا عقب نشینی، هر نوع کوتاه آمدن از مطالبات تاکنون شناخته شده ی جنبش اعتراضی مردم، می تواند زمینه را برای سرکوب جدی دوباره ی آن توسط حکومت اراذل و اوباش فراهم کند. سرکوب این جنبش نه تنها تاثیرات منفی بر مبارزات آزادیخواهانه ی مردم ما برای سال های طولانی خواهد گذاشت، بلکه جنبش های آزادیخواه و سکولار در کشور های عربی – اسلامی منطقه نیز، از تاثیرات منفی آن بی نصیب نخواهند ماند.
من براین باور بوده وهستم که:
"مدل جمهوری اسلامی ایران بخصوص بعد از سرکوب خونین جنبش سبز (1388) برای روشنفکران و تقریبا اقشار وسیعی از طبقه ی متوسط در کشورهای اسلامی منطقه، شکست خورده است."2 البته هنوز زمان زیادی لازم است که بشود گفت سرانجام تحولات در کشورهای عربی به کجا خواهند انجامید. اما یک چیز از هم اکنون مشخص است. از فرآیند این تحولات مدل جمهوری اسلامی بیرون نخواهد آمد. کما اینکه می بینیم هیچکدام از رهبران گروه های اسلامی در این کشورها حتا نمی خواهند با خمینی مقایسه شوند چه رسد با خامنه ای که جای خود دارد. به همین دلیل خونی که دوباره جنبش های ضد دیکتاتوری در شمال افریقا در رگ های جنبش سبز دوانده است می رود که با آغاز مجدد حرکت های اعتراضی در ایران، خود به این جنبش ها یاری رسانده و باعث تقویت آنها شود. به همین دلیل آغاز خیزش دوباره ی مردم ما در 25 بهمن و تداوم این خیزش تا رسیدن به نتیجه، از اهمیتی دوچندان برخودار خواهد بود. 1- این خیزش آغاز فرایند جدیدی ازمبارزه ی "ضد دیکتاتوری مذهبی" مردم ایران است و 2- این خیزش مجدد مسلما همانند اولین خیزش آن درسال 1388 جز موثرترین حرکت های ضددیکتاتوری مذهبی در منطقه نیز خواهد بود. به این خاطراست که وظیفه ی نیروهای سکولار و جمهوری خواه در قبال جنبش سبز بیش از هر زمان دیگری اهمیت می یابد.
نیروهای جمهوری خواه سکولار ودمکرات می توانند با اتحاد جدی و بدور از فرقه گرایی با محور قرار دادن رفتن "سید علی" 3 انتخابات آزاد و تدوین قانون اساسی جدید منطبق بر اعلامیه جهانی حقوق بشر که تقریبا محور مشترک مطالبات جنبش متکثر سبز ایران می باشد. سخن گوی جدی این مطالبات در خارج کشور گردند. هم اکنون تشت رسوایی رژیم جمهوری اسلامی از هر در و بامی به زمین افتاده است به همین خاطر اقدامات ما نباید صرفا به حرکت های اکسیونی گاه و بیگاه برای آگاه سازی افکار عمومی خارجیان و دادن اعلامیه در جهت پشتیبانی حرکت های داخلی محدود شود. جنبش سبزمردم ایران هم اکنون شناخته شده ترین و پرپشتیبان ترین جنبش آزادی خواهی و ضد دیکتاتوری مذهبی در سطح جهانی است. اعلام پشتیبانی روشنفکران، هنرمندان، نویسندگان و متفکرین صاحب نام و پشتیبانی افکار عمومی مردم جهان از این جنبش نقطه ی درخشان و قابل اتکا برای جنبش سبز می باشد. ما باید ازاین شرایط استفاده کرده و تلاش کنیم که بعنوان بخشی از جنبش داخل (نه فقط پشتیبان آن) در خارج کشور فعالیت کنیم. این بدان معنی است که در خارج می توان یک مدل متکثر همانند جنبش داخل بوجود آورد وسخن گو و نماینده ی این جنبش در خارج شد. جنبش متکثر سبز ایران علاوه بر وحدت حول محورهای اعلام شده باید سخن گویان خاص خود را هم داشته باشد. نیروهای جمهوری خواه و سکولار باید بتوانند علاوه بر وحدت حول محورهای یاد شده سخن گوی گرایش جمهوری خواهی سکولار در ایران نیز باشند و آنرا به جهانیان معرفی کنند. این جای تاسف است که ما هنوز قادر نبوده ایم با تمامی ظرفیت هایی که بین نیروهای سکولار و جمهوری خواه وجود دارد، چند کنفرانس مطبوعاتی بعد از وقوع رخداد های مهم در ایران، در خارج از کشور برای توضیح آن رخدادها داشته باشیم. بطور مثال 25 بهمن و اول اسفند می توانست انعکاس خیلی جدی تری در رسانه های جهانی داشته باشد. اگر جنبش سبز متکثر ایران یک کمیته ی مشترک جهت تماس با مطبوعات، انجمن ها و سازمان ها و احزاب مترقی خارجی، در خارج کشور می داشت. این ضعف جدی نیروهای سکولار و جمهوری خواه است که هنوز نتوانسته اند به اتحادی ساده بر مبنای چند مطالبه ی مشخص و جدی مطرح شده در جنبش مردم دست یابند و تلاش کنند که به سخن گوی این مطالبات تبدیل شوند. ایجاد یک چنین اتحادی از مبرمات جنبش ما در شرایط کنونی است. آیا ما قادر خواهیم بود یکبار و برای همیشه به این مهم پاسخ عملی دهیم.
1 www.bbc.co.uk
2- به نقل از مطلب کوتاهی که درفیسبوک (31.1 )در رابطه باتحولات کشورهای عربی بخصوص تحولات مصر درج کردم
3- شعار محوری تظاهرات کنندگان 25 بهمن واول اسفند در ایران
به همین دلیل بود که درگرما گرم خط و نشان کشیدن های جناح های حکومتی لیه یکدیگر برسر تقسیم قدرت وغنایم، بطور ناگهانی و خود جوش، اتحادی نانوشته، سریع، عصبی و برافروخته علیه موسوی و کروبی و خیزش دوباره ی مردم شکل گرفت. اما از آنجایی که این اتحاد نانوشته برای سرکوب مخالفین می تواند زمنیه ی بیشتری را برای تحرک جناح احمدی نژاد در بستن دهان مخالفین و تصفیه حسا ب های جناحی آماده سازد. خیلی سریع بیش از آنچه انتظارمی رفت شکسته شد. این شکست رامی توان درنطق احمد توکلی وعلی مطهری درجلسه ی مجلس، دراول اسفند به روشنی دید. 1
شدت سرکوب وعواقب آن برای کل رژیم با توجه به تحولات اخیر در کشورهای عربی از یک طرف و خیز جناح نظامی - امنیتی احمدی نژاد به بهانه این خطر و بدست گرفتن ابتکار عمل برای به زانو درآوردن مخالفین و تصفیه حساب های داخلی از طرف دیگر، یکی از چالش های جدی است که در مقابل حکومت و رهبر آن خامنه ای، قرار دارد.
جنبش آزادیخواهی مردم ایران از 25 بهمن ماه وارد فاز جدیدی گریده. این فاز جدید با توجه به روند رو به رشد جنبش های آزادی خواهانه و ضد دیکتاتوری که در کشورهای عربی در جریان است، باعث ایجاد تغیر و تحول جدی در صف بندی نیروهای جنبش سبز، شعارها و سطح مطالبات آن، وهمچنین تغیرات جدی در صف بندی نیروهای سرکوبگر خواهد شد.
جنبش سبز تا می تواند باید حلقه ی محاصره را بر حکومت به اشکال مختلف، از جمله ادامه ی اعتراضات خیابانی به مناسبت های مختلف وهمچنین آغاز اعتصابات، تنگ تر نماید. بدون اعتصاب معلمین، کارمندان و کارکنان اداره های دولتی، بدون اعتصاب کارگری بخصوص کارگران صنعت نفت، اعتراضات خیابانی بدون پشت و پناه خواهند بود. نباید فرصت برنامه ریزی و کشیدن نقشه ی سرکوب را به رژیم لومپن ها همانند وقایع بعد از کودتای انتخاباتی داد. اگر در آن زمان جنبش ملیونی عظیم در خیابان باقی می ماند و با اعتصاب ها نیز حمایت می شد. شاید حکومت هیچگاه فرصت چنان سرکوبی را پیدا نمی کرد که بعدها پیدا کرد.
قدرت سرکوب اراذل واوباش و لومپن ها بسیار شکننده تر از آنست که نشان می دهد. اختلاف اجتناب ناپذیر جناحی در داخل حکومت، شکنندگی این سرکوب ها را تسریع بخشیده و آنرا ناکارآمدتر خواهد ساخت. آنچه تاکنون مشخص است این است که خامنه ای نخواهد توانست فرای دو جناح در حاکمیت باقی بماند. روند تحولات برای بازی ها ی جناحی به سر آماده تکیه ی هر چه بیشتر به نیروهای امنیتی و نظامی از طرف خامنه ای در مقابله با جنبش مردم اجتناب ناپذیر است. تاکتیک "یا با ما و یا علیه ما" تاکتیکی است برای یکدست سازی حاکمیت و پیشبرد سرکوب در این مرحله که رژیم جمهوری اسلامی بدان نیاز جدی دارد و همچنین فرصتی است برای به زانو در آورن نیروهای متزلزل شده ی درون آن.
جنبش آزادی خواهی سبز مردم ایران با فراخوان 25 بهمن وارد خیابان ها گردیده است. هرگونه تزلزل و سستی، یا عقب نشینی، هر نوع کوتاه آمدن از مطالبات تاکنون شناخته شده ی جنبش اعتراضی مردم، می تواند زمینه را برای سرکوب جدی دوباره ی آن توسط حکومت اراذل و اوباش فراهم کند. سرکوب این جنبش نه تنها تاثیرات منفی بر مبارزات آزادیخواهانه ی مردم ما برای سال های طولانی خواهد گذاشت، بلکه جنبش های آزادیخواه و سکولار در کشور های عربی – اسلامی منطقه نیز، از تاثیرات منفی آن بی نصیب نخواهند ماند.
من براین باور بوده وهستم که:
"مدل جمهوری اسلامی ایران بخصوص بعد از سرکوب خونین جنبش سبز (1388) برای روشنفکران و تقریبا اقشار وسیعی از طبقه ی متوسط در کشورهای اسلامی منطقه، شکست خورده است."2 البته هنوز زمان زیادی لازم است که بشود گفت سرانجام تحولات در کشورهای عربی به کجا خواهند انجامید. اما یک چیز از هم اکنون مشخص است. از فرآیند این تحولات مدل جمهوری اسلامی بیرون نخواهد آمد. کما اینکه می بینیم هیچکدام از رهبران گروه های اسلامی در این کشورها حتا نمی خواهند با خمینی مقایسه شوند چه رسد با خامنه ای که جای خود دارد. به همین دلیل خونی که دوباره جنبش های ضد دیکتاتوری در شمال افریقا در رگ های جنبش سبز دوانده است می رود که با آغاز مجدد حرکت های اعتراضی در ایران، خود به این جنبش ها یاری رسانده و باعث تقویت آنها شود. به همین دلیل آغاز خیزش دوباره ی مردم ما در 25 بهمن و تداوم این خیزش تا رسیدن به نتیجه، از اهمیتی دوچندان برخودار خواهد بود. 1- این خیزش آغاز فرایند جدیدی ازمبارزه ی "ضد دیکتاتوری مذهبی" مردم ایران است و 2- این خیزش مجدد مسلما همانند اولین خیزش آن درسال 1388 جز موثرترین حرکت های ضددیکتاتوری مذهبی در منطقه نیز خواهد بود. به این خاطراست که وظیفه ی نیروهای سکولار و جمهوری خواه در قبال جنبش سبز بیش از هر زمان دیگری اهمیت می یابد.
نیروهای جمهوری خواه سکولار ودمکرات می توانند با اتحاد جدی و بدور از فرقه گرایی با محور قرار دادن رفتن "سید علی" 3 انتخابات آزاد و تدوین قانون اساسی جدید منطبق بر اعلامیه جهانی حقوق بشر که تقریبا محور مشترک مطالبات جنبش متکثر سبز ایران می باشد. سخن گوی جدی این مطالبات در خارج کشور گردند. هم اکنون تشت رسوایی رژیم جمهوری اسلامی از هر در و بامی به زمین افتاده است به همین خاطر اقدامات ما نباید صرفا به حرکت های اکسیونی گاه و بیگاه برای آگاه سازی افکار عمومی خارجیان و دادن اعلامیه در جهت پشتیبانی حرکت های داخلی محدود شود. جنبش سبزمردم ایران هم اکنون شناخته شده ترین و پرپشتیبان ترین جنبش آزادی خواهی و ضد دیکتاتوری مذهبی در سطح جهانی است. اعلام پشتیبانی روشنفکران، هنرمندان، نویسندگان و متفکرین صاحب نام و پشتیبانی افکار عمومی مردم جهان از این جنبش نقطه ی درخشان و قابل اتکا برای جنبش سبز می باشد. ما باید ازاین شرایط استفاده کرده و تلاش کنیم که بعنوان بخشی از جنبش داخل (نه فقط پشتیبان آن) در خارج کشور فعالیت کنیم. این بدان معنی است که در خارج می توان یک مدل متکثر همانند جنبش داخل بوجود آورد وسخن گو و نماینده ی این جنبش در خارج شد. جنبش متکثر سبز ایران علاوه بر وحدت حول محورهای اعلام شده باید سخن گویان خاص خود را هم داشته باشد. نیروهای جمهوری خواه و سکولار باید بتوانند علاوه بر وحدت حول محورهای یاد شده سخن گوی گرایش جمهوری خواهی سکولار در ایران نیز باشند و آنرا به جهانیان معرفی کنند. این جای تاسف است که ما هنوز قادر نبوده ایم با تمامی ظرفیت هایی که بین نیروهای سکولار و جمهوری خواه وجود دارد، چند کنفرانس مطبوعاتی بعد از وقوع رخداد های مهم در ایران، در خارج از کشور برای توضیح آن رخدادها داشته باشیم. بطور مثال 25 بهمن و اول اسفند می توانست انعکاس خیلی جدی تری در رسانه های جهانی داشته باشد. اگر جنبش سبز متکثر ایران یک کمیته ی مشترک جهت تماس با مطبوعات، انجمن ها و سازمان ها و احزاب مترقی خارجی، در خارج کشور می داشت. این ضعف جدی نیروهای سکولار و جمهوری خواه است که هنوز نتوانسته اند به اتحادی ساده بر مبنای چند مطالبه ی مشخص و جدی مطرح شده در جنبش مردم دست یابند و تلاش کنند که به سخن گوی این مطالبات تبدیل شوند. ایجاد یک چنین اتحادی از مبرمات جنبش ما در شرایط کنونی است. آیا ما قادر خواهیم بود یکبار و برای همیشه به این مهم پاسخ عملی دهیم.
1 www.bbc.co.uk
2- به نقل از مطلب کوتاهی که درفیسبوک (31.1 )در رابطه باتحولات کشورهای عربی بخصوص تحولات مصر درج کردم
3- شعار محوری تظاهرات کنندگان 25 بهمن واول اسفند در ایران
"پرده دار"، نوعی قصه گو یا نقال محسوب می شد که اغلب قبایی به تن داشت و شال سبزی بر گردن (یعنی سید!). ابزارش عبارت بود از یک پرده ی لوله شده، یک چوب بلند یا عصا (منتشا)، یک چکش و چند میخ طویله و ... از راه می رسید، پیش روی تکیه، سر در قبرستان یا در پیشخوان یک مسجد، یا سر بازار و گذر، پرده را باز می کرد، به دیوار می کوبید، دستی به هم می زد و شروع می کرد به بازار گرمی و ... روی "پرده"، چند شکل و شمایل نقاشی شده بود، به سبک نقاشی "قهوه خانه"، یعنی "نقاشی بی بعد"! عناصر این گونه نقاشی نسبت به یکدیگر و نسبت به کل زمینه و موضوع، تناسب چندانی ندارند، به عبارتی عاری از ارزش های واقع گرایی اند؛ مثلن شخصیتی که پشتش به ماست، صورتش به تمامی دیده می شود... بطور کلی چهره های اصلی برای "نمایش" کشیده شده اند، و هیچ کدام "نیمرخ" یا "سه رخ" نیستند، حتی صورت و اندام دو قهرمان رو در رو و در حال جنگ یا گفتگو، به تمامی دیده می شود. در اندازه ها و موقعیت ها نیز، تناسبی رعایت نشده، به این معنی که دست و پا و اندام و صورت و... همخوانی ندارند. این نقاشی "قهوه خانه" یا روی پرده، عمدتن شامل سه "نوع" بود؛ "رزمی"، مانند جنگ رستم با دیو سپید،... یا "بزمی"، مانند حضور سفرای فرنگی در بزم شاه عباس دوم (روی دیوار تالار چهل ستون اصفهان)... و "مذهبی"، مانند کشته شدن عباس یا علی اکبر در روز عاشورا... روی پرده معمولن قهرمانان قصه نقاشی شده بودند و بقیه، اگر بقیه ای وجود داشت، بصورت سیاهی لشکر، جایی در کناره های پرده قرار داشتند...
تصاویر "پرده" که تصاویری مجرد (ابسترکت) از شخصیت های اصلی روایت بود، معمولن تفاوت چندانی با هم نداشتند. مثلن میان رستم و سهراب یا اسفندیار، چندان فرقی نبود، همان گونه که شمر و حضرت عباس هم توفیر چندانی نداشتند مگر در رنگ لباس و یا هاله ی نوری که گرد سر امام نقش شده بود و از این قبیل. تنها در تصویر برخی شخصیت ها نظیر "دیو سپید" یا چهره ی شخصیت های منفی نظیر شمر، تلاش شده بود تا زشت و مثلن ترسناک باشند. در نقاشی روی پرده دو نوع شخصیت، بارز و غالب بود؛ یکی "شقی"(منفی) شامل دیو و جن و شمر و... و دیگری "مظلوم"(مثبت) نظیر امام، رستم و... آنچه بیشتر سبب تمایز شمایل ها از هم می شد، کلام و اشاره ی نقال یا منقبت خوان و بطور کلی "پرده دار" بود. قصه گو هنگام نام بردن از یکی از شخصیت ها، با دست یا با عصا به تصویری روی پرده اشاره می کرد. آن وقت تماشاگران در می یافتند که این یکی افراسیاب است، آن یکی رستم یا شمر یا حرمله یا علی اکبر یا.... به این ترتیب شمایل های یک بعدی پرده، در ذهن تماشاگران دارای "شخصیت" می شدند. از آن پس تا انتهای روایت، پیوسته نیاز تماشاگران به اشاره ی نقال، کمتر می شد تا جایی که دیگر نام سهراب یا رستم، امام یا شمر، و ... کافی بود تا نگاه تماشاگران خود به خود به شمایل مورد نظر کشیده شود...
مرا به درستی متهم کرده اند که نه فهم سیاسی دارم و نه "تفسیر سیاسی" می فهمم. اجازه بدهید در زمانه ای که به تعبیر سیاست شناسان ریش و پشم دار، مشتی احمق بر جهان حاکم اند، نادانی چون من هم نظراتش را بصورت پرسش و معما مطرح کند. مثلن این که به گمان من کار مفسرین خبری رسانه های جمعی در مورد وقایع جاری در ایران، بی شباهت به کار پرده دار نیست چرا که شخصیت های جمهوری اسلامی هم از ابتدای کار (۱٣۵۷) تا امروز، شباهت تام به تصاویر پرده ای (نقاشی قهوه خانه) داشته اند. اینجا هم نقش های اصلی؛ یک شکل، تک بعدی، غیر واقعی و غلوآمیز اند، و انگاری همه برای "نمایش" نقاشی شده اند؛ رو به تماشاگر، و "تمام رخ"! مثلن بجز چند تایی نظیر آقایان رفسنجانی، خامنه ای، جنتی، مصباح و... بقیه نقش فرعی دارند؛ یک شکل اما در گوشه کنار پرده و بصورت سیاهی لشکر. البته تعداد نقش های اصلی در "پرده"ی جمهوری اسلامی بیش تر از "پرده"ی نمایش است. تفاوت عمده ی دیگر آن که پرده دار، مثلن هنگام نقل اعمال شمر، هرگز به تصویر امام حسین اشاره نمی کرد، یا رستم پرده دار، همیشه همان بود که هفته ی پیش یا ماه پیش هم رستم بود. اما مفسرین وقایع در ایران، به ویژه در رسانه های خارجی، پیوسته ویژگی نقاشی های جمهوری اسلامی را تغییر می دهند. آقای رفسنجانی، بسته به داستان و موقعیت، "اصول گرا"، "لیبرال"، "میانه رو"، "تکنوکرات"، "سازنده" و حتی "اصلاح طلب" و "امیرکبیر" هم می شود، با این همه "مفسرین" هنوز هم به همان شمایل قبلی اشاره می کنند. مثلن وزیر خارجه ی فعلی، آقای صالحی که از دم و دستگاه "انرژی هسته ای" به وزارت خارجه پریده، به دلیل آن که در دوره ی آقای خاتمی نماینده ی ایران در آژانس بین المللی بوده، بنظر مفسری "میانه رو" یا "معتدل" بحساب می آید و حضورش در کابینه ی فعلی به مفهوم "تعدیل" در سیاست تندروانه ی آقای احمدی نژاد قلمداد می شود! این گونه "تفاسیر" سبب می شود تماشاگران دچار "گه گیجه" شوند. سی سال است همه می گویند، و تجربه هم نشان داده، که تصمیمات در جمهوری، در هر زمینه ای توسط گروه خاص و به رهبری یک نفر گرفته می شود. بنابراین حضور این یا آن شخص سرد، گرم یا ولرم در سیاست خارجی یا داخلی (چه فرق می کند؟) معنا و مفهوم بخصوصی ندارد، دارد؟ به زبان خودمانی "خر همان خر است،...". چه تفاوت می کند اگر پرده دار، بجای "افراسیاب"، به "کاووس" اشاره کند، نتیجه بهرحال کشته شدن سهراب است. روی پرده اما گشتاسب، هرگز بر رستم پیروز نمی شود، در حالی که در نقاشی "باسمه"ی جمهوری اسلامی، هم رستم خیلی پیزری ست و هم گشتاسب خیلی وقیح تر از گشتاسب "پرده" است. مثل جریان انتخابات سال گذشته که دو قدم مانده به پیروزی، رستم شمشیر را غلاف کرد و ایستاد به رجز خوانی، و گشتاسب هم وقاحت را تا آنجا کشانید که خود را رستم معرفی کرد و رستم را "نوکر افراسیاب"، و از این قبیل...
"نورمن می لر" نویسنده ی همیشه معترض آمریکایی، در یک مصاحبه ی کوتاه، پس از انتخاب بوش (پدر) به ریاست جمهوری، گفته؛ آقای بوش هم مثل خانم تاچر (گیرم در بعدی حقیرتر) به منفعت خود فکر می کند. مصاحبه گر می گوید؛ ولی ۶٨ درصد مردم به آقای بوش رای داده اند! "می لر" می گوید؛ مردم معمولن با سوء تفاهم به سراغ مرد یا زنی می روند و بعد، هنگام پذیرش واقعیت، دچار واکنش های عصبی (تعارض) می شوند. قلدری (ریگان) هشت سال به ما گفت همه چیز زیباست، ما ملت بزرگی هستیم، غمی نداریم و از این قبیل... و حالا به جایی رسیده ایم که مثل یک بیوه (همسر مرده) به "کمی" امنیت، "کمی" آسایش و "کمی" سکوت نیاز داریم (لاجرم به بوش رای می دهیم)... در دوران "بیوه گی" ما در جمهوری اسلامی هم، بسیاری تنها به فکر بالا کشیدن گلیم خود اند. یک ساندویچ، کمی "ساندیس"، یک موتور سیکلت و دویست هزار تومان برای یک روز سگدو زدن در چند خیابان زیر چتر امنیتی پلیس، زنجیر و چوب و چاقو در هوا چرخاندن و عربده کشیدن، و احیانن تجاوز به زنی که مدت هاست آرزویش را داشته اند و ... برای اینها "رهبر" یا "رییس جمهور" یا... حکم همان نقاشی های روی پرده را دارد. خیلی از افسران گارد شاهنشاهی هم از صبح ۲٣ بهمن ۱٣۵۷ ریش گذاشتند و رییس کمیته ی محل شدند، از خود خمینی و شعبان بی مخ هم مسلمان تر و دوآتشه تر! وقتی "دانشمند"ی چون آقای "تقی زاده" بگوید ما همه "آلت فعل" بودیم؛ اگر من قرارداد را امضاء نمی کردم، دیگری می کرد... از امثال آقایان "کوچک زاده"، "ده نمکی"، "نقدی"، "حسینیان" و لات و لوت هایی از این قبیل، چه انتظاری می رود؟ تازه اینها به اندازه ی یک "ساندیس" و چند تومان پول، مسلمان اند، آقای تقی زاده ی "متجدد" که عمامه و عبا را بکل "ترک" کرد و پشت سر "دیکتاتور" به نماز ایستاد!
می لر می گوید؛ جناح "راست" دچار بیماری "خود درست بینی" ست. و اتفاقن بیماری جامعه ی معاصر آمریکا هم همین "حق به جانبی"ست. بدی قضیه اینجاست که جناح "چپ" هم دچار همین بیماری "خود صحیح پنداری" شده. شاید این هم از نتایج دور ماندن از قدرت و "عادت" به حضور دژخیم است. شاید به همین علت یک "چریک اسبق" به آقای خامنه ای نامه می نویسد؛ لطفن "کمی" کمتر اعدام کنید یا چیزی شبیه به این. به راستی هم مهم نیست بدانیم در این نامه و نامه های مشابه، دقیقن چه نوشته شده، مهم این است که بدانیم "اپوزیسیون" در پاریس یا لندن یا... به درازای یک منحنی "گشاد"، دچار "استحاله" شده، و هم چنان گرفتار تب "خود صحیح پنداری"ست. نوشتن "آقا این کارها بد است" به آقای خامنه ای، حکم نامه ای ست به ریاست کشتارگاه، که لطفن چند ساعتی به احترام "خلق"، چاقویتان را در تاقچه بگذارید، جز این است؟ چرا نامه به رییس کشتارگاه، خنده دار است، و نامه به رهبر جمهوری اسلامی یک اقدام سیاسی محسوب می شود؟ مفسر صاحب نامی نوشته؛ دیکتاتورهای منطقه دارند جارو می شوند و "رهبران جمهوری اسلامی عبرت نمی گیرند"! نمی فهمم اگر ما ده سوسمار را در برکه ای کشتیم، چرا باید از سوسمار یازدهمی انتظار داشته باشیم "عبرت" بگیرد و پاچه ی ما را نگیرد؟... آقای می لر در مورد جامعه ی آمریکای معاصر می گوید؛ ما به راستی نمی دانیم به چه چیز عقیده مندیم. مثل این هوای بیرون (نیویورک) که پر از دود است. (دود چیست؟ هوای بیرون پر از چیست؟) معجونی از همه چیز! خیال می کنم اپوزیسیون ما هم در جریان تحول از "چریک" تا "مبارز سیاسی" متمدن و دموکرات، کم کم یادش رفته به چه چیز عقیده دارد!
غرض این نیست که چرا ما دیگر "چریک" نیستیم، و چرا در مقابل فاجعه و مصیبتی که بر فرهنگ و مردم و سرزمینمان فرود آمده، شمشیر نمی کشیم، قهر انقلابی نمی کنیم، فریاد نمی زنیم ... نه آقا. حالا دیگر از عمر ما هم سی سال دیگر گذشته. دیگر بیست و چند ساله نیستیم که خیابان ها را از فریادهای "مرگ بر این"، "مرگ بر آن" اشباع کنیم و با مشت های گره کرده به جنگ آسیاب های بادی برویم. به قول آقای می لر؛ خشم حالا آنقدر عمیق شده که یک آرامش نسبی می دهد ... ولی بنظر می رسد "عادت" به این نقاشی های روی پرده سبب شده که از "افراط"، به "تفریط" کشیده شویم! کم کم باورمان شده این یکی "رهبر" است، آن یکی "رییس جمهور"... وقتی قرار است مراقب باشیم از این طرف بام نیافتیم، آنقدر عقب عقب می رویم که از آنطرف می افتیم. نه به آن روز که به گرگ ها فحش چارواداری می دادیم و نه به حالا که از جناب گرگ تقاضا می کنیم (مطابق "تاویل" از موازین دموکراسی)؛ بفرمایید سر میز مذاکره و "تعامل"، و لطفن چند روزی دندان هایتان را تیز نکنید، و از این قبیل.
کار "عادت" به نقاشی های این "پرده" به جایی کشیده که چند روز پیش حزب "مشارکت" بیانیه داده که "ما به فکر براندازی نیستیم ..."! حیرتا! پس این مردم یک کاره، می روند وسط خیابان، کتک می خورند، دستگیر می شوند، شکنجه می شوند، مورد تجاوز قرار می گیرند، کشته می شوند، زیر ماشین پلیس می روند، که چه؟ که رژیم عوض نشود؟ مگر خر بغل ننه شان خوابیده؟ یعنی تمام این مصیبت ها را تحمل می کنند برای این که احمدی نژاد که همه را می خنداند، برود و خاتمی بیاید که تنها خودش می خندد؟ دعوای اصولگرا و اصلاح طلب در جمهوری اسلامی، به دعوای مزمن زن و شوهری می ماند که هر روز محله را روی سرشان می گذارند اما چون مردم را همسایه های "نامحرم" می دانند، پیوسته "آبروداری" می کنند! شوهر (اصولگرا) فریاد می زند که ده ها "سند و مدرک غیر قابل انکار" دارد که زنش بغل آمریکا و انگلیس و اسرائیل خوابیده اما یک بار هم برای رضای خدا یک سند رو نمی کند. زن (اصلاح طلب) هم بیست سال است، هی می گوید؛ "میگما"! اگر چنین کنی، مجبور می شوم "ناگفته"ها را بگویم ها! اگر چنان کنی، ناچارم افشاگری کنم ها!... زنی سر بام نشسته بود، به مردی که بی خیال از کوچه رد می شد، گفت اگر وارد خانه شوی، فریاد می زنم. مرد که بفکر این قضیه نبود، تلاش کرد وارد خانه شود. زن فریاد زد اگر در را بشکنی، هوار می کشم. مرد هم لگدی زد و در راشکست. زن فریاد زد اگر از راه پله بیایی بالا، جیغ می کشم. مرد وارد راه پله شد. زن گفت؛ اگر روی بام بیایی ... مرد روی بام رفت... اگر دست به من بزنی... مرد دست زد ... اگر بغلم کنی... بغلش کرد ... اگر لختم کنی ... لختش کرد .. اگر تجاوز کنی... کرد... زن گفت آخیش، حالا اگر ول کنی، هوار می کشم ... مرحمت سرکار زیاد!
دور و اطراف هیچ دیکتاتوری در تاریخ، از دستمال به دستان فرصت طلب خالی نبوده، ما اما در افراط و تفریط، از این هم جلوتر رفته ایم؛ عده ای لمپن قدرت طلب با وکالت و وزارت و چماق و ساندیس و... علنن کاه به آخور دیکتاتور می ریزند، در عوض عده ای با سواد و فهمیده، آنقدر عقب عقب می روند که ناآگاهانه نقش مشاور بی جیره و مواجب کفتاران جمهوری را بازی می کنند، عده ای... عده ای پای کامپیوتر دست به "انقلاب" می زنند و در "وبلاگ"هایشان فریاد می زنند؛ "فردا نوبت سیدعلی ست"، عده ای ... عده ای مثل من فقط بلدند حرف بزنند، عده ای... عده ای... عده ای هم مات و مبهوت، می پرسند؛ «چرا تونس تونس، ما نتونسیم»!
تصاویر "پرده" که تصاویری مجرد (ابسترکت) از شخصیت های اصلی روایت بود، معمولن تفاوت چندانی با هم نداشتند. مثلن میان رستم و سهراب یا اسفندیار، چندان فرقی نبود، همان گونه که شمر و حضرت عباس هم توفیر چندانی نداشتند مگر در رنگ لباس و یا هاله ی نوری که گرد سر امام نقش شده بود و از این قبیل. تنها در تصویر برخی شخصیت ها نظیر "دیو سپید" یا چهره ی شخصیت های منفی نظیر شمر، تلاش شده بود تا زشت و مثلن ترسناک باشند. در نقاشی روی پرده دو نوع شخصیت، بارز و غالب بود؛ یکی "شقی"(منفی) شامل دیو و جن و شمر و... و دیگری "مظلوم"(مثبت) نظیر امام، رستم و... آنچه بیشتر سبب تمایز شمایل ها از هم می شد، کلام و اشاره ی نقال یا منقبت خوان و بطور کلی "پرده دار" بود. قصه گو هنگام نام بردن از یکی از شخصیت ها، با دست یا با عصا به تصویری روی پرده اشاره می کرد. آن وقت تماشاگران در می یافتند که این یکی افراسیاب است، آن یکی رستم یا شمر یا حرمله یا علی اکبر یا.... به این ترتیب شمایل های یک بعدی پرده، در ذهن تماشاگران دارای "شخصیت" می شدند. از آن پس تا انتهای روایت، پیوسته نیاز تماشاگران به اشاره ی نقال، کمتر می شد تا جایی که دیگر نام سهراب یا رستم، امام یا شمر، و ... کافی بود تا نگاه تماشاگران خود به خود به شمایل مورد نظر کشیده شود...
مرا به درستی متهم کرده اند که نه فهم سیاسی دارم و نه "تفسیر سیاسی" می فهمم. اجازه بدهید در زمانه ای که به تعبیر سیاست شناسان ریش و پشم دار، مشتی احمق بر جهان حاکم اند، نادانی چون من هم نظراتش را بصورت پرسش و معما مطرح کند. مثلن این که به گمان من کار مفسرین خبری رسانه های جمعی در مورد وقایع جاری در ایران، بی شباهت به کار پرده دار نیست چرا که شخصیت های جمهوری اسلامی هم از ابتدای کار (۱٣۵۷) تا امروز، شباهت تام به تصاویر پرده ای (نقاشی قهوه خانه) داشته اند. اینجا هم نقش های اصلی؛ یک شکل، تک بعدی، غیر واقعی و غلوآمیز اند، و انگاری همه برای "نمایش" نقاشی شده اند؛ رو به تماشاگر، و "تمام رخ"! مثلن بجز چند تایی نظیر آقایان رفسنجانی، خامنه ای، جنتی، مصباح و... بقیه نقش فرعی دارند؛ یک شکل اما در گوشه کنار پرده و بصورت سیاهی لشکر. البته تعداد نقش های اصلی در "پرده"ی جمهوری اسلامی بیش تر از "پرده"ی نمایش است. تفاوت عمده ی دیگر آن که پرده دار، مثلن هنگام نقل اعمال شمر، هرگز به تصویر امام حسین اشاره نمی کرد، یا رستم پرده دار، همیشه همان بود که هفته ی پیش یا ماه پیش هم رستم بود. اما مفسرین وقایع در ایران، به ویژه در رسانه های خارجی، پیوسته ویژگی نقاشی های جمهوری اسلامی را تغییر می دهند. آقای رفسنجانی، بسته به داستان و موقعیت، "اصول گرا"، "لیبرال"، "میانه رو"، "تکنوکرات"، "سازنده" و حتی "اصلاح طلب" و "امیرکبیر" هم می شود، با این همه "مفسرین" هنوز هم به همان شمایل قبلی اشاره می کنند. مثلن وزیر خارجه ی فعلی، آقای صالحی که از دم و دستگاه "انرژی هسته ای" به وزارت خارجه پریده، به دلیل آن که در دوره ی آقای خاتمی نماینده ی ایران در آژانس بین المللی بوده، بنظر مفسری "میانه رو" یا "معتدل" بحساب می آید و حضورش در کابینه ی فعلی به مفهوم "تعدیل" در سیاست تندروانه ی آقای احمدی نژاد قلمداد می شود! این گونه "تفاسیر" سبب می شود تماشاگران دچار "گه گیجه" شوند. سی سال است همه می گویند، و تجربه هم نشان داده، که تصمیمات در جمهوری، در هر زمینه ای توسط گروه خاص و به رهبری یک نفر گرفته می شود. بنابراین حضور این یا آن شخص سرد، گرم یا ولرم در سیاست خارجی یا داخلی (چه فرق می کند؟) معنا و مفهوم بخصوصی ندارد، دارد؟ به زبان خودمانی "خر همان خر است،...". چه تفاوت می کند اگر پرده دار، بجای "افراسیاب"، به "کاووس" اشاره کند، نتیجه بهرحال کشته شدن سهراب است. روی پرده اما گشتاسب، هرگز بر رستم پیروز نمی شود، در حالی که در نقاشی "باسمه"ی جمهوری اسلامی، هم رستم خیلی پیزری ست و هم گشتاسب خیلی وقیح تر از گشتاسب "پرده" است. مثل جریان انتخابات سال گذشته که دو قدم مانده به پیروزی، رستم شمشیر را غلاف کرد و ایستاد به رجز خوانی، و گشتاسب هم وقاحت را تا آنجا کشانید که خود را رستم معرفی کرد و رستم را "نوکر افراسیاب"، و از این قبیل...
"نورمن می لر" نویسنده ی همیشه معترض آمریکایی، در یک مصاحبه ی کوتاه، پس از انتخاب بوش (پدر) به ریاست جمهوری، گفته؛ آقای بوش هم مثل خانم تاچر (گیرم در بعدی حقیرتر) به منفعت خود فکر می کند. مصاحبه گر می گوید؛ ولی ۶٨ درصد مردم به آقای بوش رای داده اند! "می لر" می گوید؛ مردم معمولن با سوء تفاهم به سراغ مرد یا زنی می روند و بعد، هنگام پذیرش واقعیت، دچار واکنش های عصبی (تعارض) می شوند. قلدری (ریگان) هشت سال به ما گفت همه چیز زیباست، ما ملت بزرگی هستیم، غمی نداریم و از این قبیل... و حالا به جایی رسیده ایم که مثل یک بیوه (همسر مرده) به "کمی" امنیت، "کمی" آسایش و "کمی" سکوت نیاز داریم (لاجرم به بوش رای می دهیم)... در دوران "بیوه گی" ما در جمهوری اسلامی هم، بسیاری تنها به فکر بالا کشیدن گلیم خود اند. یک ساندویچ، کمی "ساندیس"، یک موتور سیکلت و دویست هزار تومان برای یک روز سگدو زدن در چند خیابان زیر چتر امنیتی پلیس، زنجیر و چوب و چاقو در هوا چرخاندن و عربده کشیدن، و احیانن تجاوز به زنی که مدت هاست آرزویش را داشته اند و ... برای اینها "رهبر" یا "رییس جمهور" یا... حکم همان نقاشی های روی پرده را دارد. خیلی از افسران گارد شاهنشاهی هم از صبح ۲٣ بهمن ۱٣۵۷ ریش گذاشتند و رییس کمیته ی محل شدند، از خود خمینی و شعبان بی مخ هم مسلمان تر و دوآتشه تر! وقتی "دانشمند"ی چون آقای "تقی زاده" بگوید ما همه "آلت فعل" بودیم؛ اگر من قرارداد را امضاء نمی کردم، دیگری می کرد... از امثال آقایان "کوچک زاده"، "ده نمکی"، "نقدی"، "حسینیان" و لات و لوت هایی از این قبیل، چه انتظاری می رود؟ تازه اینها به اندازه ی یک "ساندیس" و چند تومان پول، مسلمان اند، آقای تقی زاده ی "متجدد" که عمامه و عبا را بکل "ترک" کرد و پشت سر "دیکتاتور" به نماز ایستاد!
می لر می گوید؛ جناح "راست" دچار بیماری "خود درست بینی" ست. و اتفاقن بیماری جامعه ی معاصر آمریکا هم همین "حق به جانبی"ست. بدی قضیه اینجاست که جناح "چپ" هم دچار همین بیماری "خود صحیح پنداری" شده. شاید این هم از نتایج دور ماندن از قدرت و "عادت" به حضور دژخیم است. شاید به همین علت یک "چریک اسبق" به آقای خامنه ای نامه می نویسد؛ لطفن "کمی" کمتر اعدام کنید یا چیزی شبیه به این. به راستی هم مهم نیست بدانیم در این نامه و نامه های مشابه، دقیقن چه نوشته شده، مهم این است که بدانیم "اپوزیسیون" در پاریس یا لندن یا... به درازای یک منحنی "گشاد"، دچار "استحاله" شده، و هم چنان گرفتار تب "خود صحیح پنداری"ست. نوشتن "آقا این کارها بد است" به آقای خامنه ای، حکم نامه ای ست به ریاست کشتارگاه، که لطفن چند ساعتی به احترام "خلق"، چاقویتان را در تاقچه بگذارید، جز این است؟ چرا نامه به رییس کشتارگاه، خنده دار است، و نامه به رهبر جمهوری اسلامی یک اقدام سیاسی محسوب می شود؟ مفسر صاحب نامی نوشته؛ دیکتاتورهای منطقه دارند جارو می شوند و "رهبران جمهوری اسلامی عبرت نمی گیرند"! نمی فهمم اگر ما ده سوسمار را در برکه ای کشتیم، چرا باید از سوسمار یازدهمی انتظار داشته باشیم "عبرت" بگیرد و پاچه ی ما را نگیرد؟... آقای می لر در مورد جامعه ی آمریکای معاصر می گوید؛ ما به راستی نمی دانیم به چه چیز عقیده مندیم. مثل این هوای بیرون (نیویورک) که پر از دود است. (دود چیست؟ هوای بیرون پر از چیست؟) معجونی از همه چیز! خیال می کنم اپوزیسیون ما هم در جریان تحول از "چریک" تا "مبارز سیاسی" متمدن و دموکرات، کم کم یادش رفته به چه چیز عقیده دارد!
غرض این نیست که چرا ما دیگر "چریک" نیستیم، و چرا در مقابل فاجعه و مصیبتی که بر فرهنگ و مردم و سرزمینمان فرود آمده، شمشیر نمی کشیم، قهر انقلابی نمی کنیم، فریاد نمی زنیم ... نه آقا. حالا دیگر از عمر ما هم سی سال دیگر گذشته. دیگر بیست و چند ساله نیستیم که خیابان ها را از فریادهای "مرگ بر این"، "مرگ بر آن" اشباع کنیم و با مشت های گره کرده به جنگ آسیاب های بادی برویم. به قول آقای می لر؛ خشم حالا آنقدر عمیق شده که یک آرامش نسبی می دهد ... ولی بنظر می رسد "عادت" به این نقاشی های روی پرده سبب شده که از "افراط"، به "تفریط" کشیده شویم! کم کم باورمان شده این یکی "رهبر" است، آن یکی "رییس جمهور"... وقتی قرار است مراقب باشیم از این طرف بام نیافتیم، آنقدر عقب عقب می رویم که از آنطرف می افتیم. نه به آن روز که به گرگ ها فحش چارواداری می دادیم و نه به حالا که از جناب گرگ تقاضا می کنیم (مطابق "تاویل" از موازین دموکراسی)؛ بفرمایید سر میز مذاکره و "تعامل"، و لطفن چند روزی دندان هایتان را تیز نکنید، و از این قبیل.
کار "عادت" به نقاشی های این "پرده" به جایی کشیده که چند روز پیش حزب "مشارکت" بیانیه داده که "ما به فکر براندازی نیستیم ..."! حیرتا! پس این مردم یک کاره، می روند وسط خیابان، کتک می خورند، دستگیر می شوند، شکنجه می شوند، مورد تجاوز قرار می گیرند، کشته می شوند، زیر ماشین پلیس می روند، که چه؟ که رژیم عوض نشود؟ مگر خر بغل ننه شان خوابیده؟ یعنی تمام این مصیبت ها را تحمل می کنند برای این که احمدی نژاد که همه را می خنداند، برود و خاتمی بیاید که تنها خودش می خندد؟ دعوای اصولگرا و اصلاح طلب در جمهوری اسلامی، به دعوای مزمن زن و شوهری می ماند که هر روز محله را روی سرشان می گذارند اما چون مردم را همسایه های "نامحرم" می دانند، پیوسته "آبروداری" می کنند! شوهر (اصولگرا) فریاد می زند که ده ها "سند و مدرک غیر قابل انکار" دارد که زنش بغل آمریکا و انگلیس و اسرائیل خوابیده اما یک بار هم برای رضای خدا یک سند رو نمی کند. زن (اصلاح طلب) هم بیست سال است، هی می گوید؛ "میگما"! اگر چنین کنی، مجبور می شوم "ناگفته"ها را بگویم ها! اگر چنان کنی، ناچارم افشاگری کنم ها!... زنی سر بام نشسته بود، به مردی که بی خیال از کوچه رد می شد، گفت اگر وارد خانه شوی، فریاد می زنم. مرد که بفکر این قضیه نبود، تلاش کرد وارد خانه شود. زن فریاد زد اگر در را بشکنی، هوار می کشم. مرد هم لگدی زد و در راشکست. زن فریاد زد اگر از راه پله بیایی بالا، جیغ می کشم. مرد وارد راه پله شد. زن گفت؛ اگر روی بام بیایی ... مرد روی بام رفت... اگر دست به من بزنی... مرد دست زد ... اگر بغلم کنی... بغلش کرد ... اگر لختم کنی ... لختش کرد .. اگر تجاوز کنی... کرد... زن گفت آخیش، حالا اگر ول کنی، هوار می کشم ... مرحمت سرکار زیاد!
دور و اطراف هیچ دیکتاتوری در تاریخ، از دستمال به دستان فرصت طلب خالی نبوده، ما اما در افراط و تفریط، از این هم جلوتر رفته ایم؛ عده ای لمپن قدرت طلب با وکالت و وزارت و چماق و ساندیس و... علنن کاه به آخور دیکتاتور می ریزند، در عوض عده ای با سواد و فهمیده، آنقدر عقب عقب می روند که ناآگاهانه نقش مشاور بی جیره و مواجب کفتاران جمهوری را بازی می کنند، عده ای... عده ای پای کامپیوتر دست به "انقلاب" می زنند و در "وبلاگ"هایشان فریاد می زنند؛ "فردا نوبت سیدعلی ست"، عده ای ... عده ای مثل من فقط بلدند حرف بزنند، عده ای... عده ای... عده ای هم مات و مبهوت، می پرسند؛ «چرا تونس تونس، ما نتونسیم»!
دولت کانادا سرکوب تظاهرات مردم ایران را رسما محکوم کرد
لورنس کانون، وزیر امور خارجه دولت فدرال کانادا با انتشار بیانیه ای در روز سه شنبه پانزدهم فوریه 2011 (26 بهمن ماه) رسما سرکوب خشونت آمیز تظاهرات مسالمت آمیز مردم ایران را محکوم کرد.
شهروند ـ علی شریفیان: لورنس کانون، وزیر امور خارجه دولت فدرال کانادا با انتشار بیانیه ای در روز سه شنبه پانزدهم فوریه 2011 (26 بهمن ماه) رسما سرکوب خشونت آمیز تظاهرات مسالمت آمیز مردم ایران را محکوم کرد. در این بیانیه آمده است:”کانادا عمیقا نگران خشونت مقام های ایران علیه تظاهرکنندگان مسالمت جو در تهران است. ریاکاری مقام های ایرانی که از سویی خواستار آزادی برای مصر می شوند، اما همین درخواست آزادی را در ایران سرکوب می کنند، مشمئزکننده است.”
در بیانیه خاطرنشان شده “هزاران ایرانی برای پشتیبانی از رویدادهای اخیر در مصر گرد آمدند تا راهپیمایی کنند. استفاده از گاز اشک آور، باتون و اسپری فلفل به وسیله نیروهای امنیتی ایران علیه تظاهرکنندگان، نقض گسترده ی حقوق تظاهرکنندگان برای گردهمایی و حق آزادی بیان آنهاست. مردم ایران باید برای اظهار عقاید، دیدگاه ها و باورهای سیاسی خود بدون ترس از مجازات و زندانی شدن، آزاد باشند.”
در بخش بعدی بیانیه خاطرنشان شد:”تقاضای سیاستمداران ایرانی برای اعدام تظاهرکنندگان غیرقابل قبول است.”
یادآوری اینکه روز سه شنبه 26 بهمن گروهی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی، با دادن شعارهایی در صحن مجلس علیه میرحسین موسوی و کروبی، خواستار اعدام آنها شدند.
وزیر امور خارجه در بیانیه خود ادامه می دهد:”کانادا از مقام های ایرانی می خواهد همایش های مسالمت جویانه را مجاز بدانند و تمام تظاهرکنندگانی که بی هیچ دلیل توجیه کننده ای دستگیر و زندانی شده اند، آزاد کنند.”
در پایان بیانیه خاطرنشان شده”کانادا حکومت ایران را مسئول نقض مداوم حقوق بشر، آزادی بیان و حق گردهمایی و خشونت علیه مردم ایران می داند.”
در بیانیه خاطرنشان شده “هزاران ایرانی برای پشتیبانی از رویدادهای اخیر در مصر گرد آمدند تا راهپیمایی کنند. استفاده از گاز اشک آور، باتون و اسپری فلفل به وسیله نیروهای امنیتی ایران علیه تظاهرکنندگان، نقض گسترده ی حقوق تظاهرکنندگان برای گردهمایی و حق آزادی بیان آنهاست. مردم ایران باید برای اظهار عقاید، دیدگاه ها و باورهای سیاسی خود بدون ترس از مجازات و زندانی شدن، آزاد باشند.”
در بخش بعدی بیانیه خاطرنشان شد:”تقاضای سیاستمداران ایرانی برای اعدام تظاهرکنندگان غیرقابل قبول است.”
یادآوری اینکه روز سه شنبه 26 بهمن گروهی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی، با دادن شعارهایی در صحن مجلس علیه میرحسین موسوی و کروبی، خواستار اعدام آنها شدند.
وزیر امور خارجه در بیانیه خود ادامه می دهد:”کانادا از مقام های ایرانی می خواهد همایش های مسالمت جویانه را مجاز بدانند و تمام تظاهرکنندگانی که بی هیچ دلیل توجیه کننده ای دستگیر و زندانی شده اند، آزاد کنند.”
در پایان بیانیه خاطرنشان شده”کانادا حکومت ایران را مسئول نقض مداوم حقوق بشر، آزادی بیان و حق گردهمایی و خشونت علیه مردم ایران می داند.”
بیانیه مشترک مطبوعاتی
شورای حقوق بشر سازمان ملل باید گزارشگر ویژه برای ایران منصوب نماید
فدراسیون بین المللی جامعه های حقوق بشر (FIDH) و جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران (LDDHI) به شدت استفاده گسترده نیروهای امنیتی از خشونت علیه تظاهرکنندگان روز اول اسفند 1389 را محکوم می نمایند. حامد نورمحمدی، دانشجوی زیست شناسی دانشگاه شیراز، پس از این که نیروهای امنیتی او را از بالای پل روگذر در شیراز به پایین پرتاب کردند کشته شد. دولتمردان ایران در باره این گزارش سکوت کرده اند. صدها نفر از مردم معترض مجروح و صدها نفر نیز در سراسر ایران دستگیر شده اند.
در روز اول اسفند 1389، هزاران نفر در شهرهای مختلف ایران به یاد دو جوانی که در روز 25 بهمن به دست نیروهای امنیتی کشته شدند و با خواست آزادی و پایان یافتن دیکتاتوری دین سالار در جمهوری اسلامی در خیابان ها حضور یافتند. تهران و شهرهای بزرگ مثل شیراز، مشهد، اصفهان، رشت و شهرهای دیگر در شمال، سنندج و تبریز صحنه تظاهرات پراکنده مردم در مقیاس وسیع بود. در بسیاری از شهرهای کردنشین در غرب ایران، مردم اغلب دست به اعتصاب عمومی زدند.
در حالی که نیروهای انتظامی و امنیتی و ماموران لباس شخصی کوشیده اند تظاهرکنندگان را با استفاده از باتوم، حمله موتورسواران مسلح و گاز اشک آور سرکوب کنند، گزارش های موثق حاکی است که عده ای از شرکت کنندگان تظاهرات 25 دی که در معرض گاز اشک آور قرار گرفته اند، احتمالا به علت افزوده هایی در گاز، دچار استفراغ خونی، فلج موضعی و قطع کامل صدا شده اند.
عبدالکریم لاهیجی، نایب رییس فدراسیون بین المللی جامعه های حقوق بشر و رییس جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران، گفت: «دولتمردان جمهوری اسلامی به سرکوب خشونت بار معترضان خواهان حقوق مشروع خود ادامه می دهند. جامعه بین المللی باید اکنون آرمان های آزادی و دمکراسی را برای تمام ملت ها دنبال کند و از تمام امکانات موجود برای پشتیبانی از مردم ایران استفاده نماید، به ویژه از طریق
* حمایت از قطعنامه ای در شورای حقوق بشر سازمان ملل در محکومیت وخیم تر شدن اوضاع حقوق بشر و تعیین گزارشگر ویژه حقوق بشر برای ایران؛
* درخواست موکد از شرکت های خصوصی مخابراتی و موسسه های رسانه ای برای ممکن ساختن ارتباطات آزاد تلفنی، تلویزیونی، مخابراتی، و ماهواره ای در داخل ایران، به ایران و از ایران به خارج؛ بر اساس آزادی بیان؛
* مسدود ساختن دارایی های مسؤولان بلندپایه و ناقضان اصلی حقوق بشر و منع صدور ویزا برای آنها.
* در خواست از تمام دولت ها برای این که از تایید سرکوب مردم پرهیز کنند و از وزیر خارجه آلمان آقای وستروله پیروی نکنند که در روز اول اسفند و درست زمانی که مردم به خاطر حقوق دمکراتیک خود در خیابان ها مورد ضرب و شتم و اصابت گلوله قرار داشتند، به تهران سفر و با احمدی نژاد دیدار کرد.»
در روز اول اسفند 1389، هزاران نفر در شهرهای مختلف ایران به یاد دو جوانی که در روز 25 بهمن به دست نیروهای امنیتی کشته شدند و با خواست آزادی و پایان یافتن دیکتاتوری دین سالار در جمهوری اسلامی در خیابان ها حضور یافتند. تهران و شهرهای بزرگ مثل شیراز، مشهد، اصفهان، رشت و شهرهای دیگر در شمال، سنندج و تبریز صحنه تظاهرات پراکنده مردم در مقیاس وسیع بود. در بسیاری از شهرهای کردنشین در غرب ایران، مردم اغلب دست به اعتصاب عمومی زدند.
در حالی که نیروهای انتظامی و امنیتی و ماموران لباس شخصی کوشیده اند تظاهرکنندگان را با استفاده از باتوم، حمله موتورسواران مسلح و گاز اشک آور سرکوب کنند، گزارش های موثق حاکی است که عده ای از شرکت کنندگان تظاهرات 25 دی که در معرض گاز اشک آور قرار گرفته اند، احتمالا به علت افزوده هایی در گاز، دچار استفراغ خونی، فلج موضعی و قطع کامل صدا شده اند.
عبدالکریم لاهیجی، نایب رییس فدراسیون بین المللی جامعه های حقوق بشر و رییس جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران، گفت: «دولتمردان جمهوری اسلامی به سرکوب خشونت بار معترضان خواهان حقوق مشروع خود ادامه می دهند. جامعه بین المللی باید اکنون آرمان های آزادی و دمکراسی را برای تمام ملت ها دنبال کند و از تمام امکانات موجود برای پشتیبانی از مردم ایران استفاده نماید، به ویژه از طریق
* حمایت از قطعنامه ای در شورای حقوق بشر سازمان ملل در محکومیت وخیم تر شدن اوضاع حقوق بشر و تعیین گزارشگر ویژه حقوق بشر برای ایران؛
* درخواست موکد از شرکت های خصوصی مخابراتی و موسسه های رسانه ای برای ممکن ساختن ارتباطات آزاد تلفنی، تلویزیونی، مخابراتی، و ماهواره ای در داخل ایران، به ایران و از ایران به خارج؛ بر اساس آزادی بیان؛
* مسدود ساختن دارایی های مسؤولان بلندپایه و ناقضان اصلی حقوق بشر و منع صدور ویزا برای آنها.
* در خواست از تمام دولت ها برای این که از تایید سرکوب مردم پرهیز کنند و از وزیر خارجه آلمان آقای وستروله پیروی نکنند که در روز اول اسفند و درست زمانی که مردم به خاطر حقوق دمکراتیک خود در خیابان ها مورد ضرب و شتم و اصابت گلوله قرار داشتند، به تهران سفر و با احمدی نژاد دیدار کرد.»