۱۳۹۰ فروردین ۱, دوشنبه

روز دوشنبه بخش سوّم، تحلیل ها و آخرین گزارشات از اعتراضات، بازداشتها، زندان، و بیدادگاهها --- بیانیه ها

 بهاران خجسته باد

 "سبز یعنی وطن" فرارسیدن بهار 1390 خورشیدی را خدمت یکایک شما ایرانیان و فارسی زبانان
تبریک می گوید و برای شما و عزیزانتان سلامتی، بهروزی و پیروزی آرزو می کند.
در هر گوشه ی این جهان که هستید همیشه دلی شاد و لبی خندان داشته باشید.
به امید رهایی میهن و ایرانی آباد و آزاد




زیدآبادی؛ آنکه شرافت را قربانی نکرد
گویی احمد  با آزادگان دیگر از در زندانی ترخیص خواهد شد که توسط مردم گشوده می شود نه زندانبان.
سفره هفت سین همه سین هایش رنگ سبزی می داد امسال. سبز سبز. تیک تیک ساعت می رفت تا نوید سال نود را دهد.
اما پويا،پارسا و پرهام امسال هم مثل پارسال عید برسفره هفت سین بی پدر نشستند.
دو سال است که دیوارهای سرد و بی روح گوهردشت مهمان عزیزی دارد که آرزوی یک" آه "را بر دل دیکتاتور گذاشته است. دو سال است نوار سبز بر تنگ کوچک خانه مهدیه،  نوید فردایی سبزتر را برای ایران زمین می دهد.
درهای اوین باز و بسته شد. درهای زندان گوهر دشت هم. اما باز احمد نیامد!
امسال هم احمد زید آبادی سال نو را کنار مجرمانی گذراند که بقول خودش "جرمشان" سنگین است و قربانی بی عدالتی و ظلمند.
امسال هم در آخرین ساعات شب عید، آنجا که خانواده ها با دلهره و هراس و شادمانی در انتظار عزیزی بودند تا از چاردیواری تنگ زندان به درون زندان بزرگ وطن بیاید، باز از پشت هیچ دری صدای احمد شنیده نشد.
گویی دیگر کسی هم برایش درخواست مرخصی نمی کند. می دانند که "جرمش" سنگین است و امیدی نیست به رهایی از کنج این بیغوله ای که زندان نامیده اند. درخواستهای مرخصی که به تایید "مقامات خاص" نمی رسد. همان مقاماتی که اذن داده بودند در غروبی که احمد می خواست در شادمانه کودکانه تولد فرزندش آغوش مهر بگشاید، زنجیر بر دستانش زدند و ربودندنش.
سهم این خانواده از پدر چیزی نیست جز بیست دقیقه در دو هفته. چهل دقیقه برای سی روز!
مهدیه که سالهای نوجوانی دست در دست مادر راهی اوین می شد تا پدر را ملاقات کند. این روزها دست فرزندانش را در دست دارد تا به دیدار همسر برود.
برای مهدیه این خیابانها و دیوارها همه آشناست. مهدیه حتی زندانبان را خوب می شناسد. از کودکی تا امروز او را دیده است.
مامور است و معذور! از دیکتاتور فرمان می گیرد. شاه یا ولی. فرقی ندارد. او را "فرمانبردار" می خواهند.
اما گویی احمد هم پیمان شده با همه آزادگانی دیگر که از در زندانی ترخیص شود  که توسط مردم گشوده می شود نه " زندانبان".
احمد زید آبادی، روزنامه نگاری درد آشنا. همکلاسی دانشکده حقوق و علوم سیاسی و همکار عرصه مطبوعات. یکی ا ز اسراییل و خاورمیانه نوشت و دیگری از فلسطین و انتفاضه. یکی مهمان زندان ولایت شد و دیگری  آواره از وطن.
همه جرمت بس که قلم بدست گیری و از سر درد بنویسی. دیگر فرقی نمی کند سیاستهای اسراییل در منطقه را نقد کنی یا رهبر فرزانه را. قلم از تو می ستانند و در بندت می کنند.
دلش می تپید برای ایران. در دانشکده ملی مذهبی می خواندنش. هم درد دین داشت هم وطن. و اینها جرمهای کمی نیست که سه بار مهمان محبست کنند و اینک تو پرسشگری کرده ای از او با دو پرسش! و این است سهم تازه ات؛ محرومیت از قلم.
گمان داشتند با ستادن قلم از دستانت، پرسشگری نمی ماند. آنجا که دهن بستند با مشت و سینه شکافتند با گلوله آتشین ونهال پرسشگری را کاشتند بر هر برزنی تا ایران همه سبز شد از پرسشگری و آگاهی.
زید آبادی روزنامه نگار کرمانی. در آن روزها که کرمانی ها دستی بر قدرت داشتند هم، سهم او از همه جمهوری اسلامی، زندان بود و حبس و بعدها که حتی کرمانی ها را رفتند از بازار سیاست، باز سهم او را زودتر دادند. زندان بعلاوه محرومیت از نوشتن!
به بند کشیدندش، به تبعید کشاندنش، قلم از دستش ستاندند و محرومش کردند از همه چیز، حتی یک روز دوری از زندان! اما چه آرام است این دانش آموخته علم سیاست و خم به آبرو نمی آورد در کنج این زندانها. گلایه ندارد نه از سختی زندان و نه از همنشینانش.
برایش شرط آزادی گذاشته اند که مهمان سبز به خانه راه ندهد! و او که شرط نمی پذیرد باز در زندان می ماند. بهاری و بهاری. احمد می داند که زمستان رفتنی است. هر چند طولانی و سرد باشد.  
و چه زیبا گفته است آنجا که همه نظام ارزشی اش را خلاصه کرد در چند جمله کوتاه " زندگی به اندازه ای زیباست که همه چیز را می توان قربانی آن کرد، مگر شرافت را، که عزیزتر و زیباتر از زندگی است و لایق آنکه زندگی را قربانی آن کرد.
و زید آبادی بر عهد خود مانده است مثل هزاران آزاده دیگر.
سبزها در انتظارند تا روزی که تو را بر دوش از گوهردشت به خانه ات برند و "قلم طلایی" شرافت اهل مطبوعات را بدستت دهند.




احمد سیف

اخبار روز: 

درجوامعی چون ایران که قرنهاست در زیر بختک ساختاری استبدادی و خودکامه عذاب می کشد، مقبولیت دموکراسی نه فقط طبیعی که اجتناب ناپذیر است. در چنین جامعه ای و با چنین سابقه دردناکی این که چگونه می توان به دموکراسی رسید مقوله ای است که هزار و یک اما و اگر دارد و اگراین مقوله پیچیده و ریشه دارآن گونه که سزاوار است مورد ارزیابی و سنجش قرار نگیرد، ای بسا که زمینه ساز تداوم بیشتر همین نکبت کنونی ولی به شکل و شمایل اندکی تازه تری باشد.
تردیدی نیست که دموکراسی برای توسعه اقتصادی لازم است چون اگر درست تعریف شود و از آن مهم تر به ضوابط و پیش گزاره های آن در عمل و نه تنها درحرف وفا شود- یعنی ضمانت اجرائی داشته باشد- از شهروندان در برابر زورگوئی و اجحاف خودکامگان حمایت می کند. ناگفته روشن است که اگر چنین حمایتی وجود نداشته باشد انگیزه زیادی برای انباشت سرمایه و ثروت هم نیست و با کمبود و یا نبود انباشت هم توسعه ای اتفاق نخواهد افتاد.
اگرچه شماری از نئولیبرال های ایرانی مدعی اند که بدون اقتصاد بازار آزاد، دموکراسی هم درایران به دست نمی آید، ولی نئولیبرالهائی را هم دیده ایم که دموکراسی را در پای بازار آزاد قربانی کرده بودند [بنگرید به آنچه در حمایت از دیکتاتور خونریز شیلی، ژنرال پینوشه کرده بودند]. البته شماری دیگر معتقدند اگراقتصاد با سیاست های مشوق بازار آزاد و تجارت آزاد توسعه یابد خود بخود زمینه برای دموکراسی بیشتر هم آماده می شود. جریان هم این است که به این ترتیب، یک طبقه میانه با دانش ایجاد می شود که خواستار و خواهان دموکراسی است.
مواردی هم بوده است که شماری از لیبرالها و نئولیبرال ها که این همه اندر فواید دموکراسی به دیگران پند و اندرز می دهند همین که به خودکامگان خودی و دوست می رسند به ناگهانی بیماری فراموشی می گیرند و یادشان نیست که بر چه ضوابط و اصولی پای می فشرده اند و چه می گفتند. به تاریخ 50 سال گذشته جهان بنگرید. می خواهد سوهارتو باشد دراندونزی، و یا ساموزا بوده باشد در نیکاراگوئه و یا مارکوس باشد در فیلی پین و حتی شاه سابق خودمان بوده باشد در ایران قبل از بهمن 1357. اگرهم گمان می کنید که این حضرات از تاریخ درس هم گرفته اند، خوب اشتباه می کنید. به خاورمیانه بنگرید. مبارک، بن علی، و عبدالله صالح تازه ترین دست نشاندگان همین مدافعان دروغین دموکراسی هستند.
باهمه اختلاف نظرهائی که هست ولی دربین نئولیبرال ها یک نقطه مشترک وجود دارد و آن این که دموکراسی و اقتصاد بازار آزاد یک دیگر را تولید و بازتولید می کنند.
به سخن دیگر، دموکراسی مشوق بازار آزاد است و بازار آزاد هم مشوق توسعه اقتصادی که به نوبه مشوق دموکراسی است.
به عبارت دیگر، دموکراسی در نبود بازار آزاد غیرممکن است و درعین حال، دموکراسی موجب تقویت بازار آزاد می شود. چرا دموکراسی مشوق بازار آزاد است؟ چون اگر قرار است حکومت گران بدون خشونت و خونریزی جای شان را به دیگری بدهند باید ساز و کاری موثر برای مهار بدرفتاری های حکومت گران ایجاد شده باشد. اگر حکومت گران نگران از دست دادن قدرت نباشند، چه ضمانتی وجود دارد که مالیات های کمرشکن نستانند و یا حتی اموال خصوصی دیگران را غصب نکنند. (اگرهم نمونه می خواهید به تاریخ خود ما بنگرید). وقتی چنین می شود انگیزه ای برای سرمایه گذاری و برای افزودن بر ثروت و انباشت سرمایه باقی نمی ماند. نظام بازار مختل می شود و درپی آمدش اقتصاد هم توسعه نمی یابد. به عکس وقتی دموکراسی وجود دارد، بدرفتاری های حکومت گران کنترل می شود بازار آزاد هم عمل می کند و اقتصاد هم توسعه می یابد.
از سوی دیگر، بازار آزاد هم مشوق دموکراسی است چون به توسعه اقتصادی منجر می شود و موجب می گردد تا صاحبان ثروت مستقل از دولت پیدا شوند و این صاحبان ثروت مستقل هم خواهان سازوکاری خواهند بود- دموکراسی- تا بتوانند با خودسرانگی دولتمردان مقابله نمایند.
آنچه تا اینجا نوشته ام دیدگاهی است که هواخواهان زیادی دارد و تقریبا هر روزه هم تکرار می شود. ولی آیا به واقع، این گونه است؟
به عبارت دیگر، آیا به واقع بازار آزاد و دموکراسی آن گونه که ادعا می شود مشوق یک دیگرند؟ و دموکراسی بدون بازار آزاد غیرممکن است؟
اگرچه پاسخ به این پرسش مفصل است و بسته به تعریفی که از دموکراسی می کنیم می تواند متفاوت باشد، ولی همین طور سردستی، ساده ترین تعریفی که از دموکراسی داریم اصل اساسی اش این است که «هر فرد، یک رای» که می تواند در انتخاباتی که شورای نکبتی نگهبان نداشته باشد و یدون دخالت و تقلب برگزار شده باشد مورد استفاده شهروندان قرار بگیرد.
و اما اصل اساسی نظام بازار آزاد هم نه «هر فرد، یک رای» بلکه «هر دلار، یک رای» است.
روشن است که دموکراسی بر اساس اصلی که در بالا آورده ام مستقل از ثروت و فقر و رنگ و نژاد به افراد حق برابر می دهد که به شیوه ای که می پسندد از آن استفاده نماید. به عکس در اصل حاکم بر بازار آزاد، هرچه بیشتر پول بدهی، بیشتر آش می خوری. به سخن دیگر، درست برعکس اصل حاکم بر دموکراسی، در نظام بازار آزاد، افراد برابر نیستند و البته که در نظامی که نابرابری باشد، درآن جا دموکراسی هم نیست.
می خواهم توجه را به این تناقض جدی جلب کنم که تصمیمات دموکراتیک ضرورتا با منطق حاکم بر بازار آزاد هم خوانی ندارند.
در واقع، یکی از عللی که بسیاری از لیبرال های قرن نوزدهمی با دموکراسی توافق نداشتند، همین تناقض بود. به گمان آنها دموکراسی به اکثریت فقیر جامعه امکان می دهد تا از اقلیت ثروتمند «بهره کشی» نمایند و حتی نمونه هائی هم می دادند، از جمله مالیات تصاعدی بر درآمد، و ملی کردن اموال خصوصی و معتقد بودند، که در آن صورت، انگیزه برای ثروت اندوزی از دست می رود و چنین سرانجامی برای رشد و توسعه اقتصادی مخرب است. و باز در همین راستا بود که در کشورهای عمده اروپائی، حق رای داشتن پیش شرط هائی داشت:
- داشتن میزان معینی ثروت
- پرداخت میزان مشخصی مالیات بر درآمد
در بعضی از کشورها سواد داشتن و حتی داشتن مدارک آموزشی پیش شرط حق رای داشتن بود. در انگلیس، حتی پس از قانون اصلاحی معروف 1832 تنها 18 درصد از مردها حق رای داشتند. درفرانسه قبل از قانون 1848، به خاطر این پیش شرط ها فقط 2 درصد از مردها حق رای داشتند و در ایتالیا، حتی پس از قانون سال 1882 که سن رای دهندگان را به 21 سال کاهش داد، به علت دیگر پیش شرط ها تنها 15 درصد از مردان حق رای داشتند (1).
همین جا باید تاکید کنم که حرف من اصلا این نیست که باید بساط بازار را جمع کرد. واقعیت این است که در جوامعی که در آن اصل «یک دلار یک رای» وجود نداشت نه اقتصاد کارآمدی داشتیم و نه دموکراسی وجود داشت.
درعین حال معتقدم که اگر تنها اصل حاکم بر یک جامعه «یک دلار یک رای» باشد در چنین جامعه ای هم آجر روی آجر بند نمی شود و در چنین جامعه ای هم به دلایل پیش گفته دموکراسی وجود نخواهد داشت. به سخن دیگر، حوزه های زیادی درزندگی بشر وجود دارد که برای سلامت نظام بازار هم ضروری است که اصل اساسی نظام بازار بر آنها حاکم نباشد. تصمیم گیری های حقوقی، ادارات و مقامات دولتی، مدارک دانشگاهی- به ویژه در رشته هائی مثل حقوق، پزشکی و تربیت معلم.
اگر بتوان با خرید مدرک دانشگاهی دراین عرصه ها تصمیم گیری کرد روشن است که هم منابع اقتصادی تلف می شوند و هم جان و مال شهروندان به مخاطره می افتد.
اگر این ادعا راست است که اصل اساسی دموکراسی- هرفرد، یک رای- با اصل اساسی بازار آزاد- هر دلار یک رای- تناقض دارد در آن صورت، انتقال بخش های بیشتری از زندگی شهروندان به دایره نفوذ بازار آزاد که در آن اصل «یک دلار یک رای» حاکم است چگونه می تواند حرکتی درراستای تحقق و تعمین دموکراسی باشد؟

(1) Ha-Joon Chang: Bad Samaritans: The Guilty Secrets of Rich Nations & the Threat to Global Prosperity, rh Business Book, 2007. این اطلاعات را از فصل هشتم این کتاب گرفته ام.




اردشیر زارعی قنواتی

اخبار روز: 

اجلاس سالانه کنگره خلق چین در روز شنبه ۵ مارس در شرایطی در پکن آغاز به کار کرد که گمانه زنی ها بیرونی در خصوص مباحث مطرح شده در این اجلاس بخشی از واقعیت را به عنوان پردازش یک واقعیت گمراه کننده مورد بررسی و ارزیابی قرار داده است. محور اصلی بحث های کنگره "توسعه اقتصادی نامتوازن" بوده است که در تحلیل نهایی موجب گسترش شکاف های طبقاتی، افزایش تورم، آسیب های محیط زیستی، اشتغال، مشکل مسکن، آموزش و خدمات بیمه های اجتماعی و درمان رایگان شده است. این در حالی است که بسیاری از تحلیلگران غربی هشدارهای جدی پلاتفرم های مورد بحث در کنگره خلق چین را زاییده هراس از رسیدن موج ناآرامی های منطقه خاورمیانه و افریقای شمالی به سواحل این کشور به حساب آورده اند. شاید این برداشت ناشی از تحرکات سطحی ناراضیان چینی در دنیای مجازی باشد که در فراخوان های خود مردم را دعوت به "انقلاب یاس" کرده بودند و بر طبق شواهد و قرائن مستند چندان مورد استقبال عمومی و حتی محدود نیز قرار نگرفت. مشابهت سازی بین کشورهای عربی درگیر بحران های اصلاحی – انقلابی با چین، با توجه به ساخت متفاوت سیاسی – اجتماعی این دو و هم چنین جایگاه عینی این دو جغرافیای سیاسی از اساس اشتباه خواهد بود. انباشت مطالبات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در کشورهایی چون تونس، مصر، الجزایر، یمن، لیبی و بحرین با تمام تضادهای موجود در بطن ساختار این کشورها هرگز قابل مقایسه با وضعیت دوران شکوفایی و جهش درونی – بیرونی کشور چین نخواهد بود. مقایسه ی دو موقعیت متفاوت و دو محیط ژئوپلتیک کاملا ناهمگون تنها به واسطه بعضی از مولفه های مشترک بدون در نظر گرفتن این تفاوت های بنیادین، نادیده گرفتن واقعیت های عینی و تحلیل بر مبنای داده های دلبخواه ذهنی تلقی می شود. به همان نسبت که کشورهای بحران زده عربی از فقر، رکود تورمی، هزینه های سرسام آور درمان و بهداشت، عدم توازن جمعیتی و رشد درصد نسل جوانان رنج می برند در چین این توسعه شتابناک اقتصادی کشور می باشد که در مسیر رشد بالای ۱۰ درصدی اقتصاد، تورم ۴ درصدی را موجب شده و برخورداران شهری را نسبت به نابرخورداران روستایی در موقعیت ممتازتری قرار داده است. از آنجا که موتور محرکه انقلاب های معاصر در منطقه عربی حول جمعیت های شهری شکل گرفته است در چین خطری که حزب کمونیست به عنوان تنها آلترناتیو حاکم از آن بیش از هر مورد دیگری بیمناک است عدم توسعه یافتگی روستا در مقایسه با شهر می باشد. آنچه تا حدودی ذهن کارشناسان و تحلیلگران را به خود مشغول کرده است وجود دیکتاتوری و حکومت های موروثی در مناطق ملتهب عربی و تمرکز حزبی در چین است که در چارچوب لیبرال دمکراسی مورد نظر در مشابهت ذهنی قرار گرفته است. هر چند که این موضوع بخشی از واقعیت درونی این ساختارهای متفاوت می باشد اما انباشت ثروت و قدرت در دست دیکتاتورهای فردی چون "زین العابدین بن علی" در تونس، "حسنی مبارک" در مصر و "معمر قذافی" در لیبی به طور اصولی با تقسیم ثروت و قدرت عمومی با محوریت و رهبری حزب فراگیر و چرخش نخبگان در چین قابل مقایسه نخواهد بود. این موضوع تا آنجا به عیان مشاهده می شود که هم زمان با برگزاری کنگره خلق چین خبرگزاری "سی ان ان" آمریکا ضمن تاکید بر مشکلات ساختاری این کشور می نویسد "الگویی که دولت چین دنبال می کند حکومت قانون به جای حکومت افراد است". مفهوم شکاف طبقاتی و فساد طبقه حاکمه نیز در این کشورها نسبت به این مفهوم در چین یک تفاوت اساسی داشته و در مورد اولی شکاف ها به واسطه سطوح کلان آن پرناشدنی است و در دومی مشکل در سطح شکاف طبقاتی خرد بین طبقه متوسط شهری و کارگر روستایی بروز یافته است که ساخت سیاسی با اصلاحات قادر به حل آن می باشد.                                       
جهش اقتصادی چین در طی دو دهه اخیر با توجه به رشد معجزه آسای حدود ۱۰ درصدی به موازات زایش یک اژدهای اقتصادی تبعات منفی به لحاظ سیاسی – اجتماعی نیز به همراه داشته است که مباحث کنگره در شرایط کنونی معطوف به همین چالش ها می باشد. اتفاقا به غیر از موضوع تمرکز قدرت در دست حزب کمونیست در مقابل دمکراسی حزبی مقایسه ی این کشور با هند که آن هم در دوران شکوفایی اقتصادی و جایگاه بین المللی خود قرار دارد اکثر پارامترهای منفی مورد بحث را برای پکن نسبت به دهلی تلطیف تر خواهد کرد. سرزمین اژدهای زرد هم اکنون با پرش از جامعه فئودالی اوایل زمامداری "مائو تسه دونگ" بنیانگذار چین نوین، به دومین قدرت برتر اقتصاد جهانی تبدیل شده است. با توجه با آمارهای منابع معتبر بین المللی تولید ناخالص داخلی و درآمد سرانه این کشور در طول سه دهه گذشته حدود ٣۶ برابر شده است که اکثریت مطلق جمعیت ٣/۱ میلیارد نفری چین از مواهب آن بهره مند شده اند. درآمد سرانه در سال های اول تاسیس جمهوری خلق چین ۵۱ دلار بوده است در صورتی که در آمارهایی که مربوط به ابتدای سال میلادی ۲۰۱۰ می باشد این رقم به ۲۷۷۰ دلار رسیده است. مشکل برای ساختار سوسیالیستی چین نابرابری های درصدی بین جامعه شهری با جامعه روستایی (دو و نیم در برابر یک) و اقشار تحصیلکرده و نخبه با کارگران یدی بوده است. هم چنین این جهش اقتصادی تاکنون مستلزم استفاده بیش از حد معمول از منابع طبیعی و به تبع آن آسیب زدن به محیط زیست بوده که از چند سال قبل به این مشکل توجه بهتری شده است. چین هم اکنون دومین اقتصاد جهانی می باشد، اولین صادرکننده کالا به جهان است، بزرگترین مصرف کننده انرژی جهان به حساب می آید و بالاترین رشد اقتصادی را در محیط بین المللی از آن خود کرده است. برای دیدن چین و یک نگاه منصفانه به شرایط کنونی و آینده آن، این تصویر عینی و واقعی را می بایست در کنار معضلات و مشکلات آن مورد ارزیابی قرار داد و بعد نتیجه گرفت که آیا این جامعه می تواند یا اینکه آماده ی یک ساختارشکنی و بر هم زدن نظم کنونی باشد. کنگره خلق چین بیش از آنچه تحت تاثیر التهابات خاورمیانه یی بوده باشد درگیر یک پارادوکس ذاتی در موقعیت نظام سوسیالیستی خود است که بدنه حزبی و شوراهای محلی را نسبت به نقض برابری عمومی و تضاد بین جامعه شهری با جامعه روستایی به انتقاد واداشته است. این تناقض ماهوی در سیر حرکتی خود می تواند موجب بی ثباتی سیاسی – اجتماعی شود اما نه به آن مفهومی که امروز در مصر، تونس و لیبی اتفاق افتاده است. در گزارش "ون جیابائو" نخست وزیر چین خطاب به کنگره گفته شده است "با کاهش تورم و مبارزه با فساد می توان از بی ثباتی سیاسی – اجتماعی جلوگیری کرد. توسعه اقتصادی نامتوازن اشتباه بزرگی بوده است که موجب عمیق تر شدن فاصله طبقاتی در جامعه چین شده است". استراتژی جدید اقتصادی این کشور برای کاهش درصد رشد اقتصادی به مرز ٨ درصد و تمرکز بر زیست درونی نسبت به جهش بیرونی بیش از آنچه نشاندهنده خطر بالفعل در شرایط کنونی باشد گویای درک درست رهبران پکن از تاثیر توسعه نامتوازن در آینده ی سیاسی – اجتماعی این کشور است که در صورت عملکرد درست اصلاحی ثبات اژدهای زرد را بیمه می کند.




حمله تلويحی پادشاه بحرين به ايران


پادشاه بحرين امروز اعلام کرد «توطئه‌های خارجی» عليه کشورش کشف و خنثی شده است.
به گزارش رويترز، حمد بن عيسی آل‌ خليفه، پادشاه بحرين که در برابر نيروهای ارتش اين کشور سخن می‌گفت از همسايگان اهل تسنن خود به خاطر کمک به فرونشاندن شورش‌های اين کشور سپاس‌گزاری کرد.
اين سخنان آل خليفه در شرايطی بيان می‌شود که تنش‌های ديپلماتيک ميان بحرين و ايران شدت يافته است.
پادشاه بحرين گفت: «زمينه‌های اين توطئه خارجی از ۲۰ تا ۳۰ سال پيش چيده شده بود تا به موقع آن را برداشت کنند.»
وی افزود: «من شکست اين توطئه را اعلام می‌کنم.»
حمد بن عيسی آل‌ خليفه تأکيد کرد: «اگر اين توطئه در يکی از کشورهای خليج موفق می‌شد به کشورهای همسايه گسترش می‌يافت.»
دولت بحرين که نزديک به يک ماه می‌شود با تظاهرات اعتراض‌آميزی مخالفان حکومت روبه‌رو است؛ دوشنبه گذشته از کشورهای عضو شورای همکاری خليج خواست که به اين کشور کمک نظامی کنند.
در پی اين درخواست عربستان سعودی با هزار نيرو و امارات متحده عربی با ۵۰۰ نيروی نظامی وارد بحرين شدند.
دولت پادشاهی سنی هم‌زمان رهبران مخالفان شيعه را بازداشت کرد. سرکوب خشونت‌آميز مخالفان که منجر به کشته شدن چندين نفر از تظاهرکنندگان شد اکثريت شيعه اين کشور و همچنين دولت ايران را که از شيعيان عراق و لبنان نيز پشتيبانی می‌کند، خشمگين ساخت.
روز گذشته بحرين کاردار سفارت ايران در منامه را اخراج نمود و در پی آن جمهوری اسلامی نيز يکی از ديپلمات‌های بحرين را از ايران بيرون کرد.
ايران از همسايگان خود خواست تا عربستان را وادار سازند نيروهای خود را از بحرين بازگرداند.
بحران سياسی در بحرين همچنين به «جنگ رسانه‌ای» ميان شبکه‌های تلويزيونی نزديک به ايران و شبکه رسمی تلويزيون بحرين تبديل گرديده است. آن‌ها يکديگر را متهم به «تحريک خشونت» می‌کنند.
به گزارش خبرگزاری بحرين، دولت اين کشور روز گذشته عليه محتوای شبکه‌های تلويزيونی العالم، متعلق به ايران، المنار، متعلق به حزب‌الله و شبکه شيعه اهل‌البيت، به شرکت ماهواره‌ای عرب‌سات شکايت برد.
بنا بر آمار رسمی، در هفته گذشته سرکوب خشونت‌آميز تظاهرات مخالفان در بحرين چهار کشته به‌جای گذاشت. از آغاز اعتراضات خيابانی تاکنون دست‌کم ۱۱ نفر کشته شده‌اند و پادشاه اين کشور سه ماه وضعيت فوق‌العاده اعلام کرده است.
امروز مراسم تشييع جنازه جديدی در شهرک شيعه‌نشين بوری برگزار شد که طی آن دو هزار نفر خواهان برکناری خاندان آل خليفه شدند.
روز گذشته در برابر ساختمانی متعلق به سازمان ملل در منامه، هادی الموسوی، يک نماينده سابق از حزب وفاق، حزب شيعه مخالف، اعلام کرد که صد نفر ناپديد شده‌اند.
  وی گفت: «هيچ اطلاعی از اين عده نداريم. از بيمارستان‌ها و نهادهای دولتی پرس‌وجو کرده‌ايم اما کسی به ما پاسخی نداده است.»
مخالفان، خواهان سيستم «پادشاهی مشروطه» هستند که به مردم اجازه دهد دولت را با انتخاب خود تعيين کنند.
علی سلمان، يکی از رهبران مخالفان روز گذشته به آسوشيتدپرس گفت: «ما نمی‌خواهيم که ايران بيايد. ما در اين کشور کوچک به‌دنبال مشکلات بزرگ نيستيم.»
وی افزود که راه‌حل بحران بحرين نقش دادن به مردم است.
 




نامی شاکری

اخبار روز:

"یکی دو روز دیگر از پگاه
چو چشم باز می کنی
زمانه زیر و رو
زمینه پرنگار می شود..."
سیاوش کسرایی

همزمانی این متن با "جنگ لابد مقدس" آمریکا و متحدانش علیه لیبی، برای من اندوهبار است. افزون بر آن برای ما، مردمی که نوروز را فرصتی می کنیم به مهربانی و زبان خوش با هم، سخن گفتن در نکوهش متن دکتر مهرداد مشایخی، اندوهی دیگر است . اما سخن خواجه چندان گران است که روز من بی تامل در آن نو نخواهد شد؛ اگر چه به کوتاهی و اشارتی فقط!


اول:


۱) جایگاه آقای مهاجرانی در جنبش سبز و داوری های به جا یا بی جای آقای مشایخی در باره ی او چندان اهمیتی ندارد. راستش با آنچه که در این جنبش جاری ست، بعید می دانم که چندان فرصتی برای "درخشش" آقای مهاجرانی محتمل باشد. و حتی فرصتی برای شخص آقای مشایخی. در این میان باید شکرگزار برکات جنبش سبز باشیم که فرصتی فراهم آورده به "فراتر از گفت و گو" برای همه مان! چه خوب که این اسرار، پیش از "در افتادن پرده" آشکار می شود. از هر کس و هر سو! ۲) متن آقای مشایخی سخن گفتن با "در" است به نیت شنواندن مطلب به "دیوار"! نه به کنایه و اشاره که به صراحت. جا به جا، بی جا و با جا نام فرخ نگهدار در میان است! شوربختی فرخ را ببین که در پس چنان عمری حالا باید "دیوار" که باشد!
بعد:
متن آقای مشایخی، از جمله توضیح گر بی مایگی و ناپایداری اکثر ائتلاف های مقابل ج اا است! مقابله با "رژیم اقتدارگرا" و تدارک متحد و همراه پایدار در این تقابل، به مبانی نظری محکم تر از چنین "پای چوبین" ی نیازمند است:


الف - همسان انگاری "امپریالیسم" و "آمریکا"، درست همان مغلطه ای که جریان توتالیتر از فردای انقلاب بهمن به افکار عمومی ایران تحمیل کرد. بگذارید به ویژه به مخاطبان جوان یادآورشوم که شعار نیروهای ترقیخواه در جریان انقلاب نه "مرگ بر آمریکا" که "مرگ بر امپریالیسم جهانی" بود. "مرگ بر امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا!" و نمادی که مسخره و گاه به آتش کشیده می شد، نماد "عموسام" بود! "مرگ بر آمریکا" نه حاصل اختصار اجرائئ آن، که حاصل زیرکی و رندی جریانی بود که تدریجا، امپریالیسم را حذف کرد و پرچم آمریکا را هم به جای نماد امپریالیسم مورد اهانت قرارداد و به آتش کشید. "مرگ بر..." درست از آنرو از چند دهه ی قبل به عنوان شعار اکثریت سیاستمداران و روشنفکران ایرانی برگزیده شد که اصلی ترین مزاحم تمام نیروهای دمکراسی خواه در ایران و جهان، امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا بود! آقای دکتر مشایخی نمی توانند در سراسر آسیا، آمریکای لاتین و آفریقا، یک نمونه، فقط یک نمونه مثال از حمایت نیروهای دمکراسی خواه توسط امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا بزند! اما در مقابل، مثال های بسیاری وجود دارد از حمایت از نیروهای سرکوبگر، مرتجع و جنایتکار توسط امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا!
ب - خلط مفاهیم "غربی"، "آمریکایی" و "امپریالیستی" نیز از دیگر مغلطه های متن است.
ج - حق با دکتر مشایخی است وقتی که می گوید "ارزش های عام در طول زمان تغییر پیدا می کند ..." اما به این پرسش که این "تغییر ارزش های عام" به اتکای کدام شرایط عینی محقق می شود؟ نیز باید پاسخی جست! خوب است دکتر مشایخی عزیز به ما هم بگویند که به استناد کدام واقعیات عینی به این نتیجه رسیده اند که امپریالیسم جهانی، تغییر ماهیت داده و نه تنها دیگر دشمن نیروهای دمکراتیک به شمار نمی آید که در شمار دوستان و حامیان نیروهای دمکراسی خواه است. (امیدوارم که آقای دکتر مثال عراق و افغانستان و بحرین و لیبی را نیاورند!)
د- اما اگر "دمکراسی خواهی ارزش اصلی جنبش سبز شده است" نه از آنروست که "استقلال" موضوعیت خود را برای جنبش از دست داده است یا آمریکای محبوب دکتر مشایخی، دیگر نماد امپریالیسم تلقی نمی شود، بلکه درست از آن روست که هدف مورد اجماع تمام گروه های سیاسی ایرانی دهه ی چهل و پنجاه، یعنی "استقلال"، به بهایی گزاف و تحمل مصائب یک انقلاب و جنگ توسط مردم ایران، تحصیل شده است! همین!
ه - مغلطه ی دگر دکتر مشایخی در این متن، خلط عامیانه ی مفاهیم استقلال سیاسی، استقلال اقتصادی، خود کفایی، گلوبالیزالسیون، ضرورت ارتباط دیپلماتیک با آمریکا و ... است. ایضاح هر یک از این مفاهیم، مستلزم فرصتی بسیار فراتر از بضاعت یک صفحه در وبسایت است. به ویژه مخاطبان جوان را دعوت می کنم به تحقیق و تفحص در این مفاهیم و به عنوان یک فعال جنبش سبز از تمام آنچه که به "گفتمان" سبز در این متن نسبت داده شده؛ اظهار نگرانی می کنم. به ویژه در مورد "استقلال"! بگذارید یادآور شوم که همین "استقلال" گران قدر ما در این سی و چند سال بارها و بارها با رفتارهای سیاسی ماجراجویانه ی اقتدارگرایان حاکم و اپوزیسیون ماجراجوترش، در مخاطره افتاده و همین حالا هم شش دانگ حواس جنبش سبز به "استقلال ملی" است که مورد تهدید واقع نشود. به عنوان مثال یادآورشوم که در همین "مناقشه ی هسته ای" ایران و غرب، مرز موضع"استقلال" و تسلیم طلبی و وطن فروشی به اندازه ی تار مویی ست!

ببینید! وقتی پس از برقراری دمکراسی در کشور، آقای دکتر هنوز از "عرق ملی" حرف می زند، پس نگرانیی از جریانی "ضدملی" در میان است! حق با آقای دکتر است. تا امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا وجود دارد، "عرق ملی" در نخبگان سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و...یک شرط اساسی است!
۱) دکتر مشایخی می نویسد: "...این نگارنده بارها بر این نکته پای فشرده است که تغییرات سیاسی را نباید به ثنویت مصنوعی و کاذب «اصلاح» / «انقلاب» محدود کرد. دنیای سیاسی واقعی مالامال از تحولاتی است که نه اصلاح (به معنی دقیق کلمه) هستند و نه انقلاب، بلکه ترکیباتی از هر دو هستند..." و در ادامه به مفهوم احتمالا مطایبه آمیز "Refolution" می رسد. به نظرم درسخن گفتن از "اصلاح" و "انقلاب" پیش از آنکه سخن از "روش ها و راهکارهای" تحقق اهداف (اعم از رادیکال یا غیررادیکال) در میان باشد، تعریف وضعیت "سیستم" در میان است. از جمله اینکه: آیا تضاد میان نیروهای درگیر، از نوع تضادهای "آشتی پذیر" است یا "غیرآشتی پذیر". رویکرد "اصلاح طلبانه"، تضاد را "غیرآشتی پذیر" تلقی نمی کند و از این رو حضور و بقای تمام نیروهای درگیر در عرصه را ممکن می پندارد و راهکارها و شیوه های مبارزاتی اش نیز مبتنی بر این رویکرد است. رویکرد "انقلابی"، تلقی "آشتی پذیر" ی نیروهای درگیر را رد می کند از این رو فقط با "حذف و غلبه" است که مبارزه اش معنا می یابد. ممکن است بنا بر تناسب نیروها و شرایط از راهکارها و شیوه های غیرخشونت آمیز و آشتی جویانه هم استفاده کند، اما تکلیفش با موضوع روشن است: فنای حریف و بقای خود! خیال می کنم با این توضیح، هم آن نامه ی فرخ نگهدار به آیت الله خامنه ای قابل فهم است، هم این مواضع آقای مهاجرانی. نکته ای که نا مفهوم است، امضای عناصری چنین متنافر در چنان "ائتلاف" هائی ست! ۲) دکتر مشایخی بخش قابل توجهی از متن را صرفا به کنکاش در مورد "استقلال ملی" اختصاص می دهد و می نویسد: "...تا چند دهه پیش اکثریت سیاستمداران و روشنفکران ایرانی به دمکراسی‌خواهی نظر نامساعد و ثانوی داشتند، ولی در عین حال، ارزش بسیاری بر استقلال‌طلبی (در برابر امپریالیسم) می‌گذاشتند. بنابراین اهمیت ارزش‌های عام در طول زمان تغییر پیدا می‌کند و می‌تواند با افت و خیز بسیار همراه باشد. این دقیقا آن چیزی است که بر سر استقلال‌طلبی (ضد غربی ـ ضد آمریکایی) آمده است چنان که امروز دمکراسی‌خواهی ارزش اصلی جنبش سبز شده است..." و در ادامه با حجم قابل توجهی از "آسمان و ریسمان" می کوشد اثبات کند که: آمریکا لولو نیست! در این بخش قابل توجه از متن، دکتر مشایخی دست به چند "مغلطه"ی آشکار می زند: ٣) آقای دکتر، این متن را با این امیدواری به پایان می برد که: "... آنچه که می‌تواند ایران آینده را به نمونه درخشانی در منطقه تبدیل کند، اما، برقراری دمکراسی در کشور است تا به میانجی آن، بتوان منافع ملی را فرموله کرد. پس از آن نیز وجود نخبگانی سیاسی ـ اقتصادی ـ فرهنگی، متعهد، دلسوز با عرق ملی است که بتوانند ..."
نامی شاکری ۲۹/اسفند/٨۹ 





فرزند کروبی: پدر و مادرم در صحت و سلامتی کامل به‌سر می‌برند


علی کروبی فرزند مهدی و فاطمه کروبی که با پدر و مادرش ديدار کرده از «صحت و سلامتی کامل» آن‌ها خبر داد.
  به گزارش تارنمای سحام‌نيوز، علی کروبی و همسرش شامگاه يکشنبه ۲۹ اسفند ۸۹ با مهدی و فاطمه کروبی ملاقات کرده‌اند.
  علی کروبی در پيامی کوتاه گفته است اين ديدار با «هماهنگی و حضور مسئولين امنيتی» انجام شده است.
علی کروبی هفته گذشته پس از چند هفته بازداشت با وثيقه يک ميليارد ريالی، از زندان آزاد شده بود.
  چهار روز پيش نيز محمدتقی کروبی فرزند ديگر مهدی کروبی با «هماهنگی» مقامات امنيتی ايران با پدر و مادر خود ديدار کرد.
  مهدی کروبی یکی از رهبران مخالفان و همسرش از بهمن ۱۳۸۹ در حصر خانگی به‌سر می‌برند.
هفته گذشته محمدتقی کروبی پس از دیدار با پدر و مادرش، در تارنمای شخصی‌اش نوشت: «۳۸ روز از محروميت ديدار تمامی اعضای خانواده با پدر و مادرم گذشته بود که در آستانه نوروز و با هماهنگی مقامات امنيتی امکان اين ديدار برای من در آپارتمان مسکونی آنان فراهم گرديد.»
  وی ابراز اميدواری کرده بود «حق دو خانواده کروبی و موسوی در اطلاع از روند حقوقی و نيز حکم مقام ذی‌صلاح قضايی و يا مصوبه شورای امنيت ملی در اعمال اين محروميت و قلمرو اعمال آن هرچه سريع‌تر به رسميت شناخته شود و به ده‌ها سوال حقوقی بی‌پاسخ مطابق با قوانين جاری کشور و تعهدات حقوقی بين‌المللی پاسخ داده شود.»
  پيش‌تر نيز تارنمای کلمه خبر داده بود که يکی از دختران ميرحسين موسوی و زهرا رهنورد که در حصر خانگی به‌سر می‌برند، توانسته ۱۷ اسفند جاری با آن‌ها ديدار کند.
  دختران موسوی و رهنورد با انتشار نامه‌ای، اين ملاقات را «محدود و غيرطبيعی» خوانده‌ و افزوده‌ بودند مأموران امنيتی از آن‌ها خواسته‌اند تا درباره اين ملاقات کاملاً سکوت کنند.
فرزندان موسوی و رهنورد همچنين خواهان «رفع فوری محدوديت‌های غير قانونی» پدر و مادرشان و خانواده کروبی شده‌اند.
نهم اسفند ٨٩ تارنمای کلمه اعلام کرده بود ميرحسين موسوی و مهدی کروبی به همراه همسران‌شان به زندان حشمتيه تهران منتقل شده‌اند. کلمه ۱۰ روز بعد خبر انتقال موسوی و رهنورد به زندان حشمتيه را تکذيب کرد.
به نوشته کلمه «پس از سه هفته ابهام و تناقض در گفتار مسئولين عالی‌رتبه و نپذيرفتن مسئوليت قطع ارتباط موسوی و کروبی توسط متصديان امور، تحقيق و بررسی کلمه مشخص کرد آقای موسوی و خانم رهنورد در بازداشت خانگی به‌سر می‌برند.»






کشيش بنيادگرای آمريکايی قرآن را به آتش کشيد


تری جونز، کشيش بنيادگرای آمريکايی، تهديد شش ماه پيش خود مبنی بر سوزاندن قرآن را روز گذشته به اجرا گذاشت.
به گزارش خبرگزاری فرانسه، شش ماه پيش، پس از آن‌که سازمان کنفرانس اسلامی قصد تری جونز برای آتش زدن قرآن را «تحريک وقيحانه» خواند و ده‌ها تن از رؤسای کشورهای جهان، همچنين پاپ بنديکت شانزدهم، رهبر کاتوليک‌های جهان آن را محکوم کردند، اين کشيش بنيادگرا از چنين اقدامی صرف نظر کرد.
اين سرپرست کليسای گينزويل فلوريدا اعلام کرده بود در سالگرد حوادث ۱۱ سپتامبر قصد دارد در اعتراض به اسلام، ۲۰۰ نسخه قرآن را نابود سازد اما برای جلوگيری از اين حرکت تجمعات و تظاهرات‌های متعددی در کشورهای جهان برگزار گرديد که گاه به خشونت نيز کشيده شد.
جمهوری اسلامی ايران نيز اين اقدام را محکوم کرد و وزارت امور خارجه ايران خواستار پاسخگويی دولت آمريکا شد. چندين تظاهرات اعتراضی نيز در ايران عليه اين کشيش آمريکايی برگزار گرديد.
مقام‌های آمريکايی با بيان اين‌که چنين اقدامی مخالف مدارای دينی در آمريکاست از اين کشيش خواسته بودند دست به اين کار نزند.
باراک اوباما، رييس جمهوری آمريکا، نيز هشدار داده و گفته بود اين اقدام گروه القاعده را تقويت کرده و می‌تواند به خشونت‌های جدی در کشورهايی چون پاکستان و افغانستان منجر شود.
با اين حال پس از گذشت شش ماه، روز گذشته تری جونز با تأکيد بر اين‌که «تلاش وی برای دادن فرصت به جهان اسلام به منظور دفاع از کتاب خود، بی‌پاسخ ماند»، در يک مراسم عمومی در شهر گينزويل، واقع در جنوب فلوريدا، در حضور ۳۰ نفر يک نسخه از قرآن را به آتش کشيد.
پس از «شور و مشورت» هشت دقيقه‌ای در يک «دادگاه»، قرآن توسط گروه مسيحی «مرکز کمک به جهان»، «محکوم» شناخته و سپس «اعدام» شد.
با اين «رأی» يک نسخه از کتاب مقدس مسلمانان به مدت يک ساعت در نفت غوطه‌ور گرديد و سپس در يک محفظه فلزی در مرکز کليسا قرار داده شد. آن‌گاه توسط کشيشی به نام وين سپ با کبريت به آتش کشيده شد.
شرکت‌کنندگان در اين مراسم در مدت آتش گرفتن قرآن از آن عکس ‌گرفتند و سپس باقی‌مانده آن را به بيرون برده خاموش کردند.
جادويگا شتز، يکی از شرکت‌کنندگان، در مورد انگيزه خود برای حضور در اين مراسم گفت که به منظور پشتيبانی از کشيش جونز و همچنين نگرانی‌اش از گسترش اسلام در اروپا در اين مراسم شرکت کرده است.
وی افزود: «اين آدم‌ها (مسلمانان) از نظر من همچون هيولا هستند؛ من از آنان متنفرم.»
  از نظر کشيش تری جونز نيز اين روز «موفقيت‌آميز» بود. وی گفت: «اين تجربه‌ای بی‌مانند بود که تنها يک بار در زندگی با آن روبه‌رو می‌شوی.»





۴۰۰ میلیون وثیقه برای سه روز مرخصی


علی جمالی، عضو شورای مرکزی و مسئول کميته‌ سياسی سازمان دانش‌آموختگان ايران (ادوار تحکيم وحدت) پس از تحمل هفت‌ماه زندان با قرار وثيقه‌ ۴۰۰ ميليون تومانی برای گذراندن سه روز مرخصی نوروزی در آخرين ساعات سال ۱۳۸۹ از زندان اوين آزاد شد.
به گزارش زمانه، آقای جمالی که از سوی شعبه‌ ۲۸ دادگاه انقلاب به رياست قاضی مقيسه به چهارسال حبس تعزيری محکوم شده است، در روز ۳۱ مردادماه سال ۸۹، از محل کار خود ربوده و به زندان اوين منتقل شده بود.
وی به چهار اتهام «توهين به رهبری»، «توهين به رئيس جمهور»، «تبليغ عليه نظام» و «اجتماع و تبانی برای برهم زدن امنيت داخلی»، در مجموع اين حکم را دريافت کرد.
گفتنی است مسئولان امنيتی و قضايی به اين عضو ارشد سازمان ادوار تحکيم وحدت گفته‌اند که پس از سه روز مرخصی خود را به دادسرای مستقر در زندان اوين معرفی کند تا در مورد تمديد مرخصی يا بازگشت دوباره‌ وی به زندان تصميم‌گيری کنند.
سال گذشته نيز عبدالله مومنی، سخنگوی سازمان ادوار تحکيم پس از تحمل هشت ماه زندان با تأمين وثيقه‌ سنگين ۸۵۰ ميليون تومانی به مرخصی نوروزی آمده بود و پس از آن که تن به خواست نهادهای امنيتی برای انجام مصاحبه‌ تلويزيونی عليه رهبران جنبش سبز و همچنين تشکل مطبوع خود نداد مجددأ بازداشت و به زندان اوين منتقل شد. وی از آن زمان تاکنون در بند ۳۵۰ اوين به‌سر می‌برد.
گفتنی است ديگر اعضای اين تشکل همچون احمد زيدآبادی دبير کل، علی مليحی و حسن اسدی از اعضای ارشد سازمان ادوار تحکيم، کماکان در زندان به‌سر می‌برند.
اين دومين سالی است که آقای زيدآبادی بدون حتا يک روز مرخصی در زندان رجايی‌شهر کرج سال نو را آغاز می‌کند.
اين روزنامه‌نگار زندانی از جمله زندانيان پس از دهمين انتخابات بحث برانگيز رياست جمهوری در خرداد ۸۸ است که تنها ساعاتی پس از اعلام نتايج انتخابات در روز ۲۳ خرداد توسط نيروهای امنيتی بازداشت و به بند موسوم به دو - الف متعلق به سپاه پاسداران منتقل شد. او پس از ۱۷ روز اعتصاب غذا به بند ۲۴۰ متعلق به وزارت اطلاعات تحويل داده شد.
دببير کل زندانی سازمان ادوار تحکيم در دادگاه بدوی به پنج سال حبس تعزيری، شش سال تبعيد به گناباد و محروميت تمام عمر از فعاليت‌های اجتماعی و سياسی محکوم شد. اين حکم در دادگاه تجديد نظر تأييد شد. وی پس از مدتی به زندان رجايی‌شهر کرج منتقل شد و تا امروز از هرگونه مرخصی محروم بوده است.
علی مليحی روزنامه‌نگار و مسئول روابط عمومی سازمان دانش‌آموختگان ايران (ادوار تحکيم وحدت) و از کنشگران دانشجويی دانشگاه آزاد نيز در شرايطی برای دومين سال پياپی از مرخصی نوروزی محروم بوده که بيش از يک سال و نيم است در زندان به‌سر می‌برد و شش ماه است که خانواده‌ او نتوانسته‌اند با او ملاقات حضوری داشته باشند.
بازداشت آقای مليحی به دنبال دستگيری گسترده‌ فعالان سياسی و اهالی مطبوعات در روزهای منتهی به ۲۲بهمن سال ۸۸ رخ داد. مأموران امنيتی او را بامداد ۲۰ بهمن، با برخوردی خشونت‌آميز و نامناسب بازداشت و به سلول‌های انفرادی بند امنيتی ۲۴۰ منتقل کردند.
عضو شورای سياست‌گذاری سازمان ادوار تحکيم وحدت به «اجتماع و تبانی عليه امنيت نظام»، «نشر اکاذيب»، «تبليغ عليه نظام» و «توهين به رئيس‌جمهور» متهم شده بود که به موجب اين حکم به چهار سال حبس تعزيری محکوم شد.
حسن اسدی، ديگر عضو ارشد اين سازمان سياسی نيز که ابتدا در ۱۲ آبان سال ۸۸ با هجوم نيروهای امنيتی به منزلش بازداشت و پس از گذراندن ۴۰ روز زندان با تأمين قرار وثيقه آزاد شده بود در شرايطی که پرونده قضايی وی سير طبيعی خود را سپری می‌نمود و شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به رياست قاضی مقيسه مشغول رسيدگی به اتهامات او بود يک بار ديگر در ۳۱ مرداد سال ۸۹ توسط مأموران وزارت اطلاعات بازداشت و به بند ۲۴۰ زندان اوين منتقل گشت.
مسئول کميته حقوق بشر سازمان ادوار تحکيم مدت ۵۵ روز در انفرادی به‌سر برد و سپس به بند ۳۵۰ اين زندان انتقال داده شد.
حسن اسدی به اتهام «اجتماع و تبانی به قصد برهم زدن امنيت داخلی»، «تشويش اذهان عمومی» و «تبليغ عليه نظام» به پنج سال حبس تعزيری و به اتهام «توهين به رياست جمهوری»، به يک ميليون جزای نقدی محکوم شده است. وی نيز همچون بسياری از متهمان وقايع پس از انتخابات از مرخصی نوروزی محروم است و سال جديد را در زندان اوين آغاز خواهد کرد.





سال گذشته از منظرهای متفاوت


مریم محمدی
در آستانه سال نو بررسی سال گذشته از قدیمی ترین گفت‌وگوها، اما همچنان تازه است. زیرا که سال تازه می شود و در چرخه گذشته و آینده تأملی بر گذشته و نگاهی به آینده ناگزیر به نظر می رسد. برنامه امشب، آخرین روز از سال ۱۳۸۹ خورشیدی را به همین بحث اختصاص داده ام در گفت‌وگو با آرش دانش‌‌آموز ۱۵ ساله در تهران، مینا جعفری وکیل دادگستری، مریم بهروز فعال سیاسی‌ـ اجتماعی مسلمان و دبیر جامعه‌ی زینب، پروین فهیمی مادر سهراب اعرابی و عباس عبدی تحلیل‌گر سیاسی در تهران.


آنها بخاطر عقیده شان در زندان هستند.
پرسشی که با همه‌ی آنها در میان گذاشته شده است، بد و خوب‌ها در سال گذشته و چشم‌انداز سال آینده است.

خانم جعفری که پرونده‌ی بسیاری از متهمان حوادث پس از انتخابات را وکالت می‌کند، می‌گوید:



مینا جعفری: راستش را بخواهید اتفاق بد خیلی زیاد بود، اما یکی از بدترین‌ها وضعیتی بود که برای وکلا اتفاق افتاد. برای آقای سیف‌زاده، آقای دادخواه، خانم ستوده یا بعضی از همکاران‌مان که دیگر الان پیش ما، یعنی در ایران نیستند. از دست دادن دوستان و همکارانی که الان دیگر پیش ما نیستند، از بدترین اتفاق‌ها و خاطراتی است که من سال گذشته داشتم... و اما اتفاق خوب: باور کنید هرچه می‌گردم، چیز خاصی پیدا نمی‌کنم. به خاطر این که همه‌اش فشار بوده، همه‌اش سختی بوده، اما این که هنوز دوستان خوبی دارم و همکارانی که هنوز به ایده‌ی حقوق بشر اعتقاد دارند و با همه‌ی فشارها و سختی‌ها کار می‌کنند، بهترین چیزی است که دارم و در واقع بهترین امیدبخش و روحیه‌دهنده برای من است.

حالا که رویداد خوبی را در سال ۱۳۸۹ سراغ ندارید بهتر است به سال ۹۰ نگاه کنیم. انتظار دارید کدامیک از امیدها یا آرزوهای‌تان قبل از همه در سال ۱۳۹۰ برآورده شوند؟

راستش را بخواهید همه‌اش به این فکر می‌کنم که ای‌کاش دوستان و بچه‌ها و اساساً انسانی‌هایی که به خاطر عقیده‌شان در زندانند آزاد شوند یا آنها که مجبور شدند که وطن‌شان را ترک کنند، برگردند تا در ایران همه‌ باهم باشیم. آن‌هم با هر عقیده‌ای که می‌خواهیم. واقعاً از ته دلم امیدوارم که همه در کمال صحت و سلامت باز در ایران دور هم باشیم. واقعاً از ته دلم این را می‌خواهم.

و در مورد پرونده‌هایی است که در دست دارید؛ برای موفقیت کدامیک از آنها انتظار و امید بیشتری دارید؟

من امیدوارم که نسرین ستوده هرچه سریع‌تر آزاد شود.

چهره‌ی یک دیکتاتور
آرش دانش‌آموز ۱۵ ساله‌ی اهل تهران است.

آرش: اگر بخواهیم عمومی نگاه کنیم، شروع موجی در ایران به منظور هر نوع تغییری می‌تواند بهترین اتفاق تلقی شود. این موج که پیش از این آغاز شده بود، در سال ۸۸ و ۸۹ گسترده‌تر شد. بدترین اتفاق هم همین است که آقای قذافی به طرز خیلی فجیع و استبدادی مردم را سرکوب می‌کند. می‌توانیم به حوادث لیبی به عنوان بدترین اتفاق سال نگاه کنیم. این اتفاق یک موج جهانی را در برداشت که و چهره‌ی واقعی یکی دیگر از دیکتاتورهای دنیا را به جهانیان نشان داد.

بیداری ملل اسلامی
خانم بهروزی فعال سیاسی‌ـ اجتماعی و دبیر کل جامعه‌ی زینب است.



مریم بهروزی: بسم‌الله الرحمن الرحیم. ابتدا من سال نو را تبریک می‌گویم به همه‌ی هموطنان عزیز در سراسر جهان، به شما و به همه‌ی دست‌اندرکاران رادیو. سال گذشته خوبی‌هایی داشت و بدی‌هایی. بدی‌هایش بسیار اندک بود، خیلی نبود. ازجمله کشته شدن دو تن از دانشمندان هسته‌ای و حرکت نامیمون ۲۵ بهمن و آثار و پدیدارهایی از فتنه‌ی سال ۸۷، اما خوبی‌هایش بسیار بود. پیشرفت‌های علمی‌ای که داشتیم، وحدت، همکاری، تعامل تنگاتنگ و خوبی که بین مجلس، دولت، مردم و مسئولین در مورد هدفمندسازی یارانه‌ها پدیدار شد از آن جمله بود. بالاخره این مرحله را توانستیم به‌خوبی پشت سر بگذاریم و مشکلی پیش نیاید.
  اتفاق‌های بسیار جالب و عظیمی هم در دنیای اسلام افتاد که بیداری ملل اسلامی‌ است و هنوز هم در جریان است. در واقع آن‌چه دومین هدف حضرت امام از انقلاب عظیم اسلامی ایران بود. امام می‌خواستند که اول ایران مسلمان بیدار شود و نجات پیدا کند که با انقلاب اسلامی به‌وقوع پیوست. بعد از آن می‌خواستند که بیداری ملل اسلامی صورت بگیرد و نجات جهان اسلام که خب الان در شرف است. یعنی در جریان است و خبرهای بسیار مسرت‌بخشی به گوش می‌رسد از پیروزی مسلمانان دنیا در گوشه و کنار خاورمیانه و شکست‌های پی‌درپی‌ای که آمریکا، اسراییل و صهیونیسم از این حرکت‌های اسلامی می‌خورند. اینها همه اخبار مسرت‌بخش و زیبایی برای جهان اسلام است. به‌هرحال سال ۹۰ سال پیروزی همه‌ی مسلمانان، یعنی اسلام بر کفر، مسلمانان بر استکبار جهانی و صهیونیسم بین‌المللی است.

به امید روزهای سبز
خانم فهیمی، مادر سهراب اعرابی از اولین جوانانی است که در جریان اعتراضات جنبش سبز در سال ۱۳۸۸ جان باخت.

پروین فهیمی: والا چه بگویم. به‌هرحال در این دوسال ما روزهای خوبی نداشتیم. روز به روز بدتر از دیروز بوده است. من ضمن عرض تبریک سال نو برای همه‌ی دوستداران صلح، می‌خواهم بگویم که بدترین روزی که ما در سال گذشته داشتیم، در حصر رفتن آقایان موسوی و کروبی به اتفاق همسران‌شان بوده است. نزدیک به دو سال است که به خاطر از دست دادن فرزندان مان، همین طور زندانی شدن هموطنان‌مان، مجروح شدن جوانان‌مان و عزیزان‌مان به ما خیلی سخت می‌گذرد. به‌هرحال در این دو سال به مردم خیلی بد گذشته است. بعد از انتخابات سال ۸۸ که همه می‌دانند بسیاری از مردم ما به هواداری از آقایان موسوی و کروبی در انتخابات ۸۸ شرکت کردند، ولی متأسفانه نمی‌خواهند متوجه خواسته‌های مردم شوند. نمونه‌ی بارز ش هم این است که وقتی ما سر مزار فرزندان‌مان می‌رویم، به ما بی‌احترامی و توهین می‌کنند و ما را از سر مزار بچه‌های‌مان دور می‌کنند. نمونه‌اش همین شب جمعه‌ی آخر سال بود. ما باید حق زندگی آسوده در این کشور را داشته باشیم؛ مثل همه‌ی مردم دنیا. وقتی ما در این کشور داریم زندگی می‌کنیم، خواسته‌هایی داریم و آن خواسته‌ها هم حق و حقوق شهروندی ما است. امیدوارم که سال ۹۰ سال خوبی باشد. سرشار از عشق و محبت بین انسان‌ها باشد و ما به‌جای ظلم و نفرت، شاهد صلح و دوستی در همه‌ جای دنیا باشیم. مردم ما زمانی که پشت هم باشند یا دست در دست هم داشته باشند، هیچ کسی نمی‌تواند به آنها زور بگوید. به امید روزهای بسیار خوب؛ روزهای سبز برای همه‌ی ایرانیان و برای همه‌ مردم دنیا.

مسئله توازن قوا!
آقای عبدی تحلیل‌گر سیاسی در تهران، معتقد است که ویژگی‌ها و تأثیرات مثبت و منفی حوادث سال ۸۹ را در روزهای آینده می‌توان بررسی کرد.

عباس عبدی: سال ۸۹ به نظر من از حیث سیاسی ادامه‌ی همان وضعیت چندماه آخر سال ۸۸ بود. اتفاق خیلی متفاوتی در این سال رخ نداد؛ مگر اتفاق بهمن ماه. هم از حیث راهپیمایی‌ و تظاهراتی که انجام شد و هم از حیث بازداشت غیررسمی و یا رسمی‌ای که برای آقایان موسوی و کروبی به وجود آمد. این واقعه به خودی خود واجد مضمون خاصی نیست مگر در آینده ببینیم چه آثاری می تواند بر آن بار شود. به نظر من این اتفاقی که رخ داد، در مجموع هم می‌تواند مثبت باشد و هم می‌تواند منفی باشد. البته منظور من از مثبت و منفی، تأثیر این اتفاق در فرایند جامعه‌ی‌ ایران به سمت دموکراسی است، نه از زاویه‌ی دیگر. کل این اتفاقی که افتاد، در یک صورت کلی قابل بررسی است و نمی‌شود اینها را از همدیگر جدا کرد.
  حال برای شما توضیح می‌دهم که چه جوری می‌تواند مثبت یا منفی باشد. ببینید! گذار به سمت دموکراسی ناشی از نوعی موازنه‌ی قواست؛ به نوعی که نیروها حس کنند کسی نمی‌تواند کسی دیگر را حذف کند. اگر این حس به وجود آید، آن موقع می‌نشینند که ببینند چه جوری می‌شود مملکت را با همدیگر اداره کرد، به همدیگر احترام گذاشت و حق و حقوق همدیگر را رعایت کرد. قبل از اتفاق‌های ۲۵ بهمن و این اوضاعی که پیش ‌آمد، تصور کلی این بود که حکومت فکر می‌کرد این قضیه تمام شده است. این یکی از اشتباهات کلیدی بخش‌های مهمی از حکومت بود. بخش‌هایی که دست بالاتری داشتند به دلیل تبلیغات رسانه‌ای فکر می‌کردند که خب این قضیه دیگر تمام است. حتی من شنیدم که بعضی‌هاشان ممکن بود موافق این باشند که اجازه‌ی راهپیمایی هم بهشان داده شود؛ یعنی به آقایان موسوی و کروبی. برای این که معتقد بودند شاید بیش‌ از چند هزار نفر نیایند و اینها اصلا آبروی شان هم برود.
  اما این اتفاق‌های اخیر که افتاد، در کل این تحلیل از بین رفت و نشان داده شد این جور نیست که فکر می‌کردند. این‌جور نیست که جریان تمام شده باشد و دیگر اصلاً موضوعیتی ندارد. حالا از اینجا به بعد است که باید ببینیم چه اتفاقی می‌افتد. آیا این زمینه‌ای خواهد بود برای این که سمت حکومت حس کند که به‌هرحال مخالفین در وضعیتی نیستند که آنها را بتواند نابود کند و از بین ببرد. هم از لحاظ کمیتی و هم به لحاظ کیفیتی و هم به لحاظ تمرکزشان در شهرهای اصلی. و کم کم مسیری را پیش گیرد که مسیر مصالحه باشد. البته این اتفاق باید در میان منتقدین هم بی‌افتد. این فضای رسانه‌ای که در اینترنت است و رسانه‌های خارجی در آن منتشر می‌شوند، کلاً منطبق با واقعیت جامعه‌ی ایران نیست، این که فکر می‌کنند رژیم رفتنی است و فلان و بهمان.
  بنابراین! چنانچه این واقعه بهمن، این اتفاق منجر به یک درکی از توازن قوا شود، به نظر من یک اتفاق کاملاً مثبت است. اما اگر به این نتیجه منجر شود که برای از بین بردن این بخش باقی‌مانده باید فشار بیشتری را وارد کرد و در واقع فضا بسته‌تر شود، این را می‌شود گفت که یک اتفاق نامیمون و نامبارکی خواهد بود. اما این که کدامیک از این دو وضعیت پیش بیاید، ضمن این که باید صبر کنیم تا سال آینده و ببینیم چه اتفاقی می‌افتد، به‌خصوص با آثار هدفمند کردن یارانه‌ها و وضعیت اقتصادی که از اردیبهشت به طور جدی با آن مواجه خواهیم بود، یک مقدار باید منتظر ماند. ضمن این که به رفتار منتقدین هم این قضیه به شدت بستگی دارد، اما در نهایت تعیین کننده برداشت ساخت سیاسی در ایران است که چه برداشتی از این اتفاقات بهمن ماه خواهد داشت. البته اتفاق‌هایی خارج از ایران هم رخ داده که می‌تواند در ایران تأثیر داشته باشد. اما به‌هرحال من آنچه بیش‌تر مورد نظرم است، موضوع داخلی ایران است.



بازداشت خانگی کروبی و ضعف حاکمیت


سراج‌الدین میردامادی
محمد تقی کروبی، فرزند ارشد مهدی کروبی، چند روز قبل در وبلاگ‌ شخصی خود گزارشی از دیدار با والدینش در منزلشان را انتشار داد. این دیدار پس از بیش از یکماه بی‌خبری از آقای کروبی و همسرش بود.


در گفت‌وگو با مجتبی واحدی، مشاور مهدی کروبی از او پرسیده‌ام: در حاشیه و در جزییات این دیدار و نحوهٔ شکل عمومی منزل و وضعیت آقای کروبی در داخل خانه، چه اطلاعاتی بیشتر از آن نکاتی دارید که در وبلاگ پسر او نوشته شده است؟

مجتبی واحدی: من ابتدا هم از زبان خودم و هم از سوی آقای کروبی (که مطمئنم اگر امروز در شرایط مناسبی بودند پیام نوروزی به مردم می‌دادند)، فرارسیدن نوروز را به مردم تبریک می‌گویم. برای همه‌ی کسانی که این گفت‌وگو را می‌‌خوانند، آرزوی روز‌ها و سال‌های‌ بهتری را دارم. از خدا می‌خواهم آن تغییر و تحولی که قرار است برای ما ایجاد کند، در راستای بهبود و اتفاق‌های مثبت باشد. به‌خصوص من به خانوادهٔ زندانیان سیاسی که آقای کروبی در تمام سال‌های گذشته و به‌ویژه نوروز گذشته سنگ صبورشان بوده و به آن‌ها سر زده است، تبریک می‌گویم. همچنین این عید را به خانوادهٔ شهدایی که امروز متأسفانه جمهوری اسلامی سعی می‌کند آن‌ها را تحت فشار قرار دهد یا شهدایشان را مصادره کند و آقای کروبی یکی از سنگ صبور‌هایشان بوده، عید را تبریک می‌گویم. امیدوارم سال ۹۰، سال پایان غم‌ها و فراغ‌های همه‌شان باشد.
  می‌دانید! وضعیت داخل منزل به‌هرحال وضعیت بسیار تأثرانگیزی بود. تأثر من بیشتر به خاطر زبونی و ضعف حاکمیت است که چطور از دو زندانی سالخورده می‌ترسد؛ در حدی که چند روز دارو‌هایشان را قطع می‌کند. یک قلم و کاغذ در تمام این چهارهفته در اختیارشان نبوده. هیچ روزنامه‌ یا کتابی... هیچ چیز در اختیارشان نبوده. فقط در تمام این مدت، البته مطمئن نیستیم از روز اول، ولی یک مفاتیح و یک قرآن در اختیارشان بوده است. البته فکر می‌کنم آقای کروبی قرآن را کامل نخوانده‌اند. نمی‌دانم قرآنی که دارند قرآن رسول مکرم اسلام است یا قرآن تحریف‌شده‌ا‌ی است که بخش عمده‌ای از اختیارات ولی فقیه به آن اضافه شده است! به‌هرحال کتابی نزد آنهاست که ظاهراً قرآن مجید است و یک مفاتیح در خانه هست. الان هم که آن‌ها در خانهٔ خودشان هستند، تمام پنجره‌های منزل کور شده و به‌هیچ وجه نوری عبور نمی‌کند. تمام وسایل منزل را خارج کرده‌اند، به طوری که فقط یک مبل، یک تخت و یک فرش در خانه هست.
  وسایل ارتباطی که البته همه می‌دانند، نه تلفن است و نه چیز دیگری. رادیو و تلویزیون هم تا روز قبل از ملاقات آقای دکتر تقی کروبی با والدینشان در اختیارشان نبوده. آن روز ملاقات آمدند یک تلویزیون در خانه‌ گذاشتند که البته ما مطمئن نیستیم بعد از ملاقات بازهم باشد. قبل از ملاقات می‌دانیم که نبوده. خود آقای کروبی گفته‌اند نبوده. آن روز بعد از مدت‌ها تلویزیون در خانه گذاشتند و میوه و شیرینی و غذای مفصل آوردند. عین همین کار‌ها را در خانهٔ آقای موسوی هم تکرار کردند. حدس ما این است که گوشه‌ای در خانه، دوربین کار گذاشتند. این‌ها به خیال خام خودشان، فکر می‌کنند مخاطبین هم مثل خودشان احمق هستند و اگر یک فیلم چند دقیقه‌ای نشان بدهند که جلوی آقای کروبی مثلاً غذا و میوه و شیرینی هست و یک تلویزیون هم گوشهٔ خانه‌‌یشان هست، نگرانی مردم رفع می‌شود. یا نهادهای بین‌المللی که اظهار نگرانی کرد‌ه‌اند، با دیدن این فیلم قانع می‌شوند.
این وضعیت خانهٔ آقای کروبی است. البته حتی اگر داخل یک کاخ هم باشد، وقتی کسی را غیر قانونی زندانی‌ می‌کنند، یک زندانی است. گرچه باید بگویم این خانه کاخ نیست، این خانه الان یک خانهٔ معمولی هم نیست. هیچ نوری در آن رد و بدل نمی‌شود و تمام وسایل خانه را خارج کرده‌اند. از آن مهم‌تر یک کار غیر انسانی، غیر اخلاقی و غیراسلامی که می‌کنند، این است که در طول شبانه‌ روز، در ساعت‌های مختلف، شب و نصف شب، یک تلنگر به در می‌زنند و وارد می‌شوند. کلید تمام اتاق‌ها را عوض کرده‌اند و در اختیار خودشان است. کلید خانه در اختیار خودشان است. هر لحظه که دل‌شان می‌خواهد وارد می‌شوند، برای اینکه فقط ایجاد رعب کنند. نه تلفن در اختیار آقا و خانم کروبی هست، نه وسایل ارتباطی هست و نه حتی یک قلم و کاغذ که برای آینده چیزی بنویسند. این کار فقط جنبهٔ آزار دارد. نکتهٔ آخری که دربارهٔ خانه می‌خواهم بگویم این است که بخش کوچک این مجتمع مسکونی، متعلق به آقای کروبی است. تعدادی از واحد‌ها متعلق به افراد دیگر است. این حاکمیت غیر دینی، غیر اسلامی و غیر اخلاقی کل ساختمان را تصرف کرده و سایر مالکین را هم از اینکه وارد خانه‌شان شوند، منع و محروم کرده است.

... ولی در عین حال به نظر می‌رسد حاکمیت از آن اقتداری که پس از ۲۵ بهمن، در خصوص حصر کامل خانگی رهبران جنبش اعتراضی ایران دلشت، قدم به قدم عقب‌نشینی می‌کند. آیا به این عقب‌نشینی حکومت بعد از ملاقات آقایان موسوی و کروبی و خانم‌ها زهرا رهنورد و فاطمه کروبی با فرزندانشان اعتقاد دارید یا خیر؟

اجازه دهید من گفتهٔ شما را کمی اصلاح کنم. اتفاقاً حصر آن‌ها دلیل ضعفشان است، چون در کشورهای مختلف دنیا مخالفین‌ حکومت‌ها آزاد هستند و رادیو و تلویزیون در اختیار دارند. اینکه شما مخالفی را، که تنها سلاحش زبان و قلم است، در منزل زندانی کنید، نشانهٔ ضعف است، اما با توجه به سابقهٔ تظاهر به اقتدار یا تظاهر به زورگویی که حاکمیت داشته است، این فرض نیز ممکن است که این‌ها دارند عقب‌نشینی می‌کنند. فرض بالا‌تر اما به نظر من این است که سابقهٔ فریبکاری حکومت بیش از سابقهٔ اقتدار یا ضعفش است. این‌ها به نظر من پس از فشارهای فراوان داخل و خارج بوده است. همین فشارهای خارجی که الان دارند در مورد لیبی انجام می‌دهند، در مورد مصر هم انجام داده‌اند. وقتی اکثریت مردم کشوری چیزی را می‌خواهند، قدرت‌های بزرگ دنیا که از عقل سیاسی برخوردارند، برای اینکه در آیندهٔ آن کشور نقشی داشته باشند، با مردم آن کشور همزبانی و همراهی می‌کنند.
  در واقع این همزبانی و همراهی بعضی از مقامات خارجی و اظهارنگرانی‌ آن‌ها روز به روز دارد بیشتر می‌شود. بعضی از نهادهای بین‌المللی اظهار نگرانی کرده‌اند. به نظر من حاکمیت ایران در مقاطع مختلف نشان داده است که از فشارهای خارجی بسیار می‌ترسد. از این‌رو در یک‌ماه گذشته بدون اینکه توضیح دهد که اصلاً آقایان کروبی و موسوی و همسرانشان به کدام حکم قانونی زندانی ‌شده‌اند؛ به کدام حکم قانونی از کلیهٔ ارتباطات منع شده‌اند؛ به کدام حق قانونی از دارو محرومند و منزلشان تصرف شده است، فرافکنی کرده‌اند که نخیر آقای کروبی زندانی نیست و آقای موسوی در خانه‌شان هستند و خانم کروبی هم مشکلی ندارند.
در واقع با ملاقاتی که گذاشتند، خواسته‌ای از خانواده داشتند که خوشبختانه محقق نشد؛ اینکه خانواده بگویند که بله، ما رفتیم در منزل ملاقات کردیم و الحمدالله همه چیز امن و امان بود. حاکمیت به دنبال این بود که با طرح این موضوع از طرف خانواده، تبلیغ کند که ببینید ما از روز اول راست گفتیم و اگر دادستان دروغگوی تهران گفته بود که این‌ها خودشان دلشان نمی‌خواهد چراغ روشن کنند، راست گفته‌ است و اگر وزیر خارجهٔ بی‌اراده گفته بود این‌ها زندانی نیستند، راست گفته است و اگر رئیس کمیسیون ملی مجلس گفته که این‌ها را اسکورت می‌کنند، همه‌ی‌ این‌ها راست است. به این طریق می‌خواستند در دل آن بخشی از مردم ایران که نگران آقایان کروبی و موسوی هستند، تردید ایجاد کنند. اولاً، اخباری که توسط خانوادهٔ این دو عزیز و مشاورینشان اعلام می‌شود صحت ندارد. ثانیاً حرف‌هایی که مسئولین جمهوری اسلامی در مورد عدم زندانی ‌بودن می‌زنند راست است. می‌خواستند از این طریق فشارهای خارجی را از روی دوش خودشان بردارند. این به نظر من نزدیک‌ترین حدس به واقعیت است. یکی از فرض‌ها هم این است که بله، حکومت ایران هر وقت تحت فشار قرار می‌گیرد، خیلی شجاعانه البته از نظر خودشان عقب‌نشینی می‌کند. واقعیت این است که خیلی زبونانه است. چون اصل کارشان ناشی از ترس و حقارت بوده، این عقب‌نشینی هم ادامهٔ‌‌ همان حقارت و ترس است.

در خصوص بازداشت و بعد آزاد کردن پسر آقای کروبی چه اطلاعات بیشتری دارید و چه جزییات بیشتری را می‌توانید در اختیار خوانندگان زمانه قرار دهید؟

آن‌چه می‌توانم بگویم، این است که اولین روزی که آقای علی کروبی بازداشت شدند، بدون اینکه محاکم قضایی چیزی بگویند، سایت‌های نزدیک به دولت احمدی‌نژاد نوشتند که جرمشان جاسوسی است، اما اگرچه رقم‌های وثیقه‌ای که می‌گیرند خیلی سنگین است، ولی در مقایسه با وثیقه‌های ۷۰۰، ۸۰۰ هشتصد میلیونی که از بچه‌های دیگر گرفته‌اند، مثل دانشجو‌ها و دانش‌آموزان و فعالان سیاسی، همین قدر که از آقای علی کروبی رقم صد میلیونی وثیقه گرفته‌اند، نشان می‌دهد که خودشان هم می‌دانند پرونده پوچ است. ضمناً در هیچ جای دنیا اگر واقعاً حساب و کتابی باشد، اگر کسی متهم به جاسوسی باشد، به این راحتی او را نمی‌گیرند تا بتوانند به مرور اطلاعاتی کسب کنند. اگر هم او را بگیرند، آن زمانی است که اطلاعات کامل وجود دارد و دیگر او را آزاد نمی‌کنند.
  همین قدر که این‌ها آقای علی کروبی را آزاد کردند، نشان می‌دهد که به‌هرحال خودشان می‌دانستنند این بازداشت دروغ بوده و فقط برای تحت فشار قرار دادن آقای کروبی‌ بوده است. چون مطمئن شدند، من تأکید می‌کنم، چون مطمئن شدند آقای کروبی فشارپذیر نیست. در همین ملاقات آقای کروبی با صدای بلند در حضور مأموران دژخیم اطلاعاتی گفتند که من همین لحظه هم اگر آزاد شوم، بر‌‌ همان مواضع سابق خودم محکمتر ایستاده‌ام، بازهم بیانیه می‌دهم، بازهم مصاحبه می‌کنم و به حقانیت راهم بیشتر پی برده‌ام. پس بنابراین چون فهمیدند آقای کروبی تحت فشار قرار نمی‌گیرد، ناچار شدند فرزندشان را آزاد کنند. البته جزییات مسائلی که مطرح کردم، خیلی مسخره است. فقط همین قدر به شما بگویم، اصل بازداشت با هدف تحت فشار قراردادن آقای کروبی بوده است و وقتی مطمئن شدند که آقای کروبی با این فشار‌ها عقب‌نشینی نمی‌کند، پروژه‌شان در رابطه با آقای علی کروبی شکست خورد.



افزایش فشار بر فعالان حقوق بشر


محسن کاکارش
در هفته‌ی گذشته کاوه قاسمی کرمانشاهی فعال حقوق بشر در دادگاه تجدید نظر به چهار سال حبس تعزیری محکوم شد. همچنین مخالفت با مرخصی سعید متین پور روزنامه نگار آذربایجانی و فعال حقوق بشر همچنان ادامه دارد و حسین رونقی ملکی وبلاگ نویس و فعال حقوق بشر از ملاقات حضوری، مرخصی و رسیدگی پزشکی محروم است.
در روزهای گذشته براثر تیراندازی نیروهای انتظامی در مناطق مرزی کردستان یک فرد کاسب کشته شد.
در بلوچستان دو تن از شهروندان توسط نیروهای انتظامی کشته شدند و دست کم هشت نفر بازداشت شدند.

آذربایجان
در ادامه‌ی فشارها بر فعالان مدنی آذربایجان هفته ی گذشته حکم حبس ابراهیم دشتی فعال آذربایجانی در دادگاه تجدید نظر تائید شد.
به گزارش هرانا، این فعال مدنی به اتهام تبلیع علیه نظام جمهوری اسلامی و اجتماع و تبانی برای ارتکاب جرم علیه امنیت کشور از سوی شعبه ی سوم دادگاه انقلاب تبریز به سه ماه و یک روز حبس محکوم شده بود.
پیشتر حسن ارک یکی دیگر از فعالان مدنی به اتهام مشابهی به سه ماه و یک روز زندان محکوم شده بود.
از سوی دیگر فشارها بر سعید متین پور روزنامه نگار و فعال حقوق بشر همچنان ادامه دارد و در این هفته نیز علیرغم داشتن گواهی پزشکی به وی اجازه ی استفاده از مرخصی داده نشد.
به گزارش منابع خبری آذربایجان، این فعال حقوق بشر در سال ۸۶توسط نیروهای امنیتی دستگیر و نه ماه در بازداشتگاه اطلاعات زنجان و بند ۲۰۹ تحت شکنجه‌های جسمی و روحی قرار داشته و پس از سپردن وثیقه‌ی سنگین از زندان آزاد شده است.
این فعال حقوق بشر در تیرماه سال ۱۳۸۸برای اجرای حکم هشت‌سال زندان بازداشت شد و اکنون در بند ۳۵۰زندان اوین به سر می‌برد.
رهانا هم نوشت، حسین رونقی ملکی وبلاگ نویس و فعال حقوق بشر باوجود اینکه در دوماه گذشته از ناراحتی کلیه رنج برده کماکان از رسیدگی پزشکی، مرخصی و ملاقات حضوری محروم است.
خانواده حسین رونقی طی هفته‌های گذشته چندین بار به مراجع مختلف قضایی برای گرفتن مرخصی استعلاجی به منظور درمان این وبلاگ‌نویس مراجعه کرده‌اند، اما تا کنون با مرخصی وی مخالفت شده است.
حسین رونقی ملکی از ۲۲ آذر ماه سال گذشته در منزل پدریش در ملکان در نزدیکی شهر تبریز بازداشت و سپس به بند ۲ الف سپاه پاسدران در زندان اوین منتقل شد.
این فعال حقوق بشر، از طرف شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامی به اتهام عضویت در شبکه ایران پروکسی،‌ توهین به رهبری و توهین به رئیس جمهوری به ۱۵ سال حبس تعزیری محکوم شد.
در روزهای گذشته، آژانس خبری موکریان از کشته شدن یک افسر نیروی انتظامی آذربایجان غربی بر اثر انفجار مین خبر داد.
طبق گزارش این منبع خبری، ستوان دوم محمد روحی در منطقه ی مرزی سروی ارومیه بعلت انفجار مین جان خود را از دست داده است.
بنا به آمارهای رسمی بیش از ۱۲ میلیون ۸۰۰ هزار مین در چهار استان آذربانجان غربی، کردستان، کرمانشاه و ایلام کار گذاشته شده که با احتساب جمعیت برای هر نفر از ساکنین این مناطق بیش از یک مین آماده به کار وجود دارد.

بلوچستان
در هفته‌ی گذشته دو تن از شهروندان بلوچ بر اثر تیراندازی نیروهای انتظامی کشته شدند.
به گزارش منابع خبری بلوچستان، روزپنج شنبه ۲۶ اسفندماه دو تن از شهروندان به نام های محمد بلیان و محمد آزادیان هنگام تفریح در اطراف شهر جاسک بر اثر تیراندازی نیروهای دولتی جان خود را از دست دادند.
در همان حال سایت رسمی جمهوری اسلامی ایران(ایران) در طول هفته ی گذشته از بازداشت دست کم هشت نفر به اتهام خرید و فروش مواد مخدر در شهرهای ایرانشهر، زاهدان و چابهار خبر داد.
در دی و بهمن‌ماه امسال بیش از ۱۵۰ نفر در استان سیستان و بلوچستان دستگیر شدند.
کارشناسان مسائل بلوچستان براین باورند، بازداشت بیشتر شهروندان سالیانه در بلوچستان به بهانه‌ی مبارزه با مواد مخدر صورت می‌گیرد.

  کردستان
در هفته ی گذشته کاوه قاسمی کرمانشاهی فعال حقوق بشر در دادگاه تجدید نظر کرمانشاه به چهار سال حبس تعزیری محکوم شد.
به گزارش ادوار نیوز، این حکم با کاهش یک سال از میزان محکومیت ۵ ساله‌ی‌ متهم در دادگاه بدوی، روز چهارشنبه ۲۵ اسفند ماه سال جاری به وکیل وی ابلاغ گردید.
کاوه کرمانشاهی به اتهام اقدام علیه امنیت ملی از طریق عضویت در سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان و تبلیغ علیه نظام به واسطه‌ی انتشار اخبار و گزارش‌ها و انجام مصاحبه با رسانه‌ها، همچنین ارتباط با خانواده زندانیان و جان‌باختگان سیاسی به ۵ سال حبس تعزیری محکوم شده بود.
کاوه کرمانشاهی ۱۴ بهمن ماه سال گذشته در کرمانشاه بازداشت و پس از گذراندن حدوداً ۴ ماه حبس موقت در بازداشتگاه اداره اطلاعات این شهر، دوم خرداد ماه سال جاری با قرار وثیقه‌ی ۱۰۰ میلیون تومانی آزاد شد.
این فعال حقوق بشر، ۸۰ روز نخست بازداشتش را در سلول انفرادی و هفته‌ی آخر را نیز در اعتصاب غذا به سر برده بود.
از سوی دیگر در روزهای گذشته بر اثر تیراندازی نیروهای انتظامی در مناطق مرزی بانه یک شهروند کرد به نام عزیز جان خود را از دست داد.
کشته شدن این شهروند در حالی است که سال گذشته بر اثر تیراندازی نیروهای انتظامی و امنیتی در کردستان بیش از ۹۰ تن از افراد کاسب و کولبر جان خود را از دست دادند.
هرانا هم نوشت، نیروهای حفاظت اطلاعات هنگ مرزی شهر سلماس در روزهای گذشته اقدام به بازداشت چهار شهروند کرد اهل روستاهای توابع شهرستان سلماس کرده‌اند.
همچنین به گزارش سنی نیوز، محمد جمال هبکی یکی از فعالان مذهبی شهرستان سقز در تاریخ هفدهم اسفندماه توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده است.
از سوی دیگر آژانس خبری موکریان خبر داد، از سرنوشت یک شهروند سنندجی به نام عارف الوندی که هفته ی گذشته توسط نیروهای امنیتی دستگیر شده اطلاعی در دست نیست.




ریسک و مسئولیت


محمدرضا نیکفر
محمدرضا نیکفر − ریسک همان خطر نیست. میان ریسک و خطر فرق ظریفی وجود دارد. چیزی که خطرناک است، خطرناک است، یعنی این اطمینان وجود دارد که در وضعیتی که جهت رخدادهای آن متأثر از آن عامل باشد، ریسک خطرخیزی بالا رود.
در مقابل چیزی وجود دارد که اطمینان داریم، خطرناک نیست، اما همیشه این احتمال می‌رود که در ترکیبی از شرایط خطرناک شود. در این جا ریسک‌داری یا ریسک‌مندی بنیاد خطرناکی است؛ در مورد نخست، قضیه برعکس است . خطر در محدوده‌ی تعین در نظر گرفته می‌شود، ریسک در محدوده‌ی عدم تعین.
  نیکلاس لومان (Niklas Luhmann)، قطب نظریه‌ی سیستمی، فرق ظریف خطر و ریسک را با این مثال مشهور نمایانده است:
«از زمانی که چتر وجود دارد، دیگر نمی‌توان بدون ریسک زندگی کرد: خطر این که در زیر باران خیس شویم، به ریسک تبدیل می‌شود، اگر بیرون برویم و چترمان را با خود نبریم. اما اگر آن را با خود ببریم، این ریسک وجود دارد که آن را جا بگذاریم.»

دوره‌ی ریسک
  مفهوم "ریسک" از زمان انتشار کتاب "جامعه‌ی ریسک‌مند"(Risikogesellschaft / Risk society) اثر اولریش بک (Ulrich Beck)، جامعه‌شناس آلمانی، در سال ۱۹۸۶ به مفهومی رایج در جامعه‌شناسی دوره‌ی اخیر دوران مدرن تبدیل شده است.
  دوران مدرن بنابر تحلیل بک در دوره‌ی صنعتی شدن با "پیشرفت" مشخص می‌شد، در حالی که شاخص دوره‌ی اخیر، "ریسک‌مندی" (همراه بودن با ریسک) است. در دوره‌ی پیشرفت، به خاطر اطمینان به "رفلکسیون" یعنی عقلانیت برنامه‌ریز سنجش‌گر، به کنترل‌پذیری روندها اطمینان وجود داشت، اما اکنون "رفلکسیونی" بروز کرده است که کنترل‌پذیر نیست، انعکاسی است، مثل ضربه‌ی چکش ارتوپدیک به زانو است: عصبی تحریک می‌شود و پا جهشی ناگهانی می‌کند که  بر آن کنترلی وجود ندارد. این "رفلکسیون" نوع دوم، از کنترل "رفلکسیون" نوع اول خارج می‌شود.
  از آنجایی که روندهای عمده‌ی دوره‌ی اخیر مدرنیت (که گروهی آن را پسامدرن می‌نامند) با انعکاس‌های غیرارادی و پیش‌بینی‌ناپذیر مشخص می‌شوند، اولریش بک جامعه‌ی مدرن روزگار ما را "جامعه‌ی ریسک‌مند" می‌داند. به گفته‌ی او در دوره‌ی قبل، در تولید ثروت، پیشرفت وجود داشت. ریسک‌های پیشرفت، مثلاً خطر آلودگی محیط زیست، زیر سلطه‌ی دستاوردها و ایدئولوژی پیشرفت، چندان به چشم نمی‌آمدند. اما امروزه‌ این ریسک‌ها هستند که از مفهوم پیشرفت آن بار رفلکسیو آغازینش یعنی آن داعیه‌های تأمل‌ورزی و کنترل‌گری و سنجیدگی را گرفته‌اند و انعکاس‌های غیرارادی آن را از حاشیه به متن آورده‌اند.

بحث‌ها
  آیا به راستی چنین است؟
آیا به راستی ما دوره‌ی رفلکسیون در معنای نخستین آن را پشت سر گذاشته‌ایم؟ (با نظر به اینکه اندیشه بر ریسک‌ها خود از موضع رفلکسیون نوع اول است و ریسک، به عنوان مفهوم، ریسک‌مند نیست، چون رفلکسیو در معنایی وضع‌شده برای درک و مهار آن است.)
آیا ریسک‌های پیشرفت چنان انباشته و بارز شده‌اند که کیفیت تازه‌ای از آنها حاصل شده، آن هم بدان سان که منطق تولید ریسک بر منطق تولید ثروت چیره گشته است؟
امر اجتماعی اینک چگونه تعریف و تعبیر می‌شود؟
ربط منطق توزیع ثروت به منطق تولید و توزیع ریسک چیست؟
به طور مشخص آیا برنامه‌ای برای حفظ محیط زیست نبایستی لزوماً با برنامه‌ای برای برقراری عدالت همراه باشد؟
آیا دیگر معنای مقدم سیاست چنان است که ایجاب می‌کند  تنها دلنگران ریسک‌ها باشیم؟
  از زمان انتشار کتاب "جامعه‌ی ریسک‌مند" بحث‌های بسیاری درباره‌ی تزهای آن شده که پرسش‌های بالا برخی از محورهای آنها هستند.
  کتاب اولریش بک اما موفق شده است این نظر را جا بیندازد که بایستی خوش‌بینی‌های دوره‌ی "پیشرفت" درباره کنترل‌پذیری تکنولوژی را کنار بگذاریم.

از چرنوبیل تا فوکوشیما
  حادثه‌ای که توجهی ویژه به کتاب اولریش بک را برانگیخت، انفجار نیروگاه چرنوبیل در اوکراین بود. همواره این کتاب و آن حادثه متقارن دیده شده‌اند. بک خود برای روشن کردن نظریاتش مدام به چرنوبیل اشاره کرده است.
  حال موردی دیگر پیش آمده است: سلسله‌ای از سانحه‌ها در نیروگاه اتمی فوکوشیما در ژاپن پس از یک زلزله و تسونامی عظیم. باز گروهی از تحلیل‌گران به یاد هشدارهای اولریش بک، استاد بازنشسته‌ی  دانشگاه مونیخ، افتاده‌اند. روزنامه‌ی "زود دویچه" (Süddeutsche Zeitung) به تازگی (در شماره ۱۴ مارس) با بک مصاحبه‌ کرده است.
  بک در این مصاحبه می‌گوید که بحران‌های بزرگ بیست و پنج ساله‌ی گذشته همه در راستای دلنگرانی‌های کتاب "جامعه‌ی ریسک‌مند" پیش رفته‌اند. او به عنوان مثال به تسونامی اندونزی، سیل کاترینا در نیو اورلئان، جنون گاوی، آنفلوآنزای خوکی و بحران مالی جهانی سال ۲۰۰۸ اشاره می‌کند. به نظر او مشخصه‌ی همه‌ی این بحران‌ها در پیش‌بینی‌ناپذیر بودن آنها بوده است. در هر مورد، حادثه از چارچوب معرفتی و نهادی کنترل آن برون جسته است. آخرین نمونه از این دست بحران‌ها، حادثه‌ی عظیم نیروگاه اتمی فوکوشیما است.
  بک در این مصاحبه یادآور می‌شود، آن هنگام که حادثه‌ی چرنوبیل پیش آمد، فرانتس یوزف اشتراوس، سیاستمدار پرنفوذ آلمانی، آن را به عقب‌ماندگی تکنیکی و مدیریتی نظام شوروی نسبت داد. حال حادثه در ژاپن رخ داده است، در کشوری که نماد تکنولوژی و انضباط است. ریسک، در همه جا وجود دارد.

مسئولیت
  اولریش بک در مصاحبه با روزنامه‌ی "زوددویچه" در پاسخ به پرسشی در مورد فرق‌گذاری میان فاجعه‌ی طبیعی و فاجعه‌ی تکنیکی می‌گوید: «از مقوله‌ی فاجعه‌ی طبیعی چنین برمی‌آید که منشأ آن انسان نیست و انسان در قبال آن مسئولیت ندارد. اما این دیدگاه قرن گذشته است. این مفهوم از این نظر غلط است که طبیعت چیزی به اسم فاجعه نمی‌شناسد؛ آنچه می‌شناسد در نهایت روندهای دگرگون‌ساز شگفت‌انگیز است. حتّا دگرگونی‌هایی مثل تسونامی یا زلزله در افق ارتباطی تمدن بشری به فاجعه تبدیل می‌شوند. همین مورد مشخص پیش رو یعنی قضیه‌ی ژاپن نشان می‌دهد که چگونه آن چه را که ما به طبیعت نسبت می‌دهیم و آن چه را که ما به تکنیک و توانش بشری نسبت می‌دهیم، درهم تنیده شده‌اند.»
  بک بر این مبنا در فجایع طبیعی هم بر روی مسئولیت انسانی دست می‌گذارد و خواهان بحث و روشنگری در هر مورد است. در این زمینه سنتی وجود دارد که از زلزله‌ی لیسبون در سال ۱۷۵۵ شروع شده است. این زلزله‌ی عظیم منشأ بحث‌های پرباری در میان روشنفکران اروپایی در این باره شد که آیا می‌توان به سادگی همچون گذشته چنین فاجعه‌ای را به یک تقدیر و خواست مرموز نسبت داد.
  انسان در هر موردی خواهان توضیح است. در مورد وقایع پیچیده، گاه این خواست با توضیح‌های بسیار پیچیده‌ای مواجه می‌شود که همه چیز را توضیح می‌دهند جز مسئولیت انسانی را. بک در مصاحبه با "زوددویچه" در این باره هشدار می‌دهد. او می‌گوید که برپاکنندگان نیروگاه‌های اتمی با پیش آمدن هر حادثه‌ای آن را استنثنائی قلمداد می‌کنند. آنان با این شیوه‌ی توضیح، جهان را به آزمایشگاه اتمی تبدیل می‌سازند و بر روی ریسک‌های این کار پرده می‌افکنند.

 مطالب مرتبط

حق مسلم ما آزادی است، نه اتم!
امر نیندیشیدۀ زلزله
«مقابله جدی‌تری با سياست‌های اتمی جمهوری اسلامی ايران»




محیط زیست به مثابه حقی بشری


بهنام دارایی‌زاده
اشاره: بحران فعلی در نیروگاه اتمی فوکوشیما، حتی اگر ابعاد فاجعه‌بارتری نیز نیابد، در همین مرحله نیز توانسته افکار عمومی دست کم بخشی از کشورهای توسعه یافته را به خطر همیشگی نیروگاه‌های هسته‌ای جلب کند؛ خطری که به واقع می‌باید آن را هشداری جدی برای نقض فاحش و گستردهٔ یکی از مصادیق بارز «حقوق بشر» تلقی کرد. به همین واسطه است که هزاران معترض در خیابان‌های پاریس گرد هم می‌آیند یا در آلمان و سوئیس مقامات دولتی مجبور به تجدید نظر در سیاست‌های اتمی خود می‌شوند. جامعهٔ ایران به مانند بسیاری دیگر از جوامع به اصطلاح توسعه نیافته با «حق بر محیط زیست سالم» [۱] به مثابه یکی از عناصر محوری مجموعهٔ «حقوق بشر» ناآشنا است. این یادداشت با هدف معرفی اجمالی این حق در مقام یکی از عناصر محوری حقوق انسانی ما نوشته می‌شود.

یکم: هرچند در جوامعی به مانند ایران، به واسطهٔ وجود بسیاری از بحران‌های سیاسی-اجتماعی پرداختن به «مسائل محیط زیستی» همچنان فعالیتی شیک و لوکس محسوب می‌شود؛ اما در کشورهای توسعه یافته، تا اندازه‌ای اوضاع متفاوت است. واقعیت این است که «برخورداری از محیط زیست سالم» دست کم روی کاغذ یکی از «حقوق انسانی ما» قلمداد می‌شود؛ حقی که سعی می‌شود در حیطهٔ موازین پیچیدهٔ حقوق بین‌الملل ‌به رسمیت شناخته ‌شود و ضمانت‌های اجرایی خاص خود را بیاید.
سابقهٔ «حق بر محیط‌ زیست سالم» خیلی طولانی نیست. در میان مواد سی‌گانهٔ اعلامیه جهانی حقوق بشر، هیچ اشاره‌ای به این حق نشده است. کنوانسیون‌های دوگانهٔ ۱۹۶۶ سازمان ملل [۲] نیز که در زمرهٔ مهم‌ترین اسناد بین‌المللی در زمینهٔ مسائل حقوق بشری به حساب می‌آیند، هیچ اشاره‌ی مستقیمی به این حق نداشته‌اند. می‌توان اینطور گفت: تا سال ۱۹۷۲ که کنفرانس محیط زیست استکهلم برگزار شد، هیچ سخن مشخصی از «حق بر محیط زیست سالم» به مثابه یکی از اجزا و عناصر محوری مجموعهٔ حقوق بشر در میان نبوده است.
برای نخستین بار، در جریان کنفرانس «محیط زیست انسانی» سازمان ملل در استکهلم سوئد (تابستان ۱۹۷۲) بود که به حق بنیادین انسان‌ها برای زیستن در محیط زیستی سالم اشاره شد. در مادهٔ اول اعلامیه استکهلم آمده است: «انسان، داری حق بنیادین بر آزادی، برابری و زندگی در محیط ‌زیستی است که حیات شرافتمندانه او را توام با رفاه تامین کند...»
کنوانسیون آفریقایی حقوق بشر (۱۹۸۱) تنها کنوانسیون منطقه‌ای در ارتباط با مسائل حقوق بشری است که به طور مشخص به لزوم بهره‌مندی ملت‌ها از «محیط زیستی سالم» اشاره دارد. البته لازم به ذکر است که در پروتکل الحاقی به کنوانسیون آمریکایی حقوق بشر (۱۹۸۸) نیز مشخصاً به «حق بر محیط زیست سالم» اشاره شده است.
در اکتبر ۱۹۸۲ مجمع عمومی سازمان ملل «منشور جهانی طبیعت» [۳] را تصویب کرد؛ منشوری که هرچند به مانند اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر فاقد ضمانت اجرایی مرسوم حقوقی است، اما در زمینهٔ استاندارد‌سازی و طرح نرم‌ها و هنجاری محیط زیستی، به واقع سندی مرجع محسوب می‌شود. به موجب مفاد این سند، توسعهٔ اجتماعی و اقتصادی، تنها می‌باید با رعایت ملاحظات محیط زیستی و حفظ و حراست از بنیان طبیعت پیگیری شود.

دوم: در ادبیات حقوق بشری، حق «بهره‌مندی از محیط زیست سالم» در زمرهٔ «حقوق نسل سوم» [۴] طبقه‌بندی می‌شود. مجموعهٔ حقوقی که گاهی از آن با عنوان «حقوق همبستگی» (Solidarity Rights) نیز یاد می‌کنند. «حقوق همبستگی» به مانند حقوق نسل دوم و یا‌‌ همان حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی نیازمند دخالت‌های برنامه‌ریزی شدهٔ نهاد دولت و نیز نظارت‌های مستمر ارگان‌های مردم‌نهاد است.
بدون نظارت گستردهٔ نهاد‌های مردمی، دشوار بتوان تصور کرد که «محیط زیست» قربانی سیاست‌های بازار آزاد یا طرح‌های عمرانی سودآور نشود. تجربه‌های عینی گوناگونی نشان داد است که منطق بازار، اصولاً «ملاحظات محیط زیستی» را تاب نمی‌آورد. لذا تنها نظارت‌های گستردهٔ نهاد‌های مستقلِ مردم‌نهاد و البته قدرتمند است که می‌تواند مانع روند تخریب محیط زیست به بهانهٔ توسعه یا اجرای طرح‌های عمرانی- اقتصادی شود.

سوم: پنهان نمی‌توان کرد که مردم ایران حساسیت خاصی به مسائل محیط زیستی ندارند. برای نمونه، هوای تهران بسیار آلوده است و این آلودگی همه‌ساله سبب مرگ هزاران شهروند تهرانی می‌شود، اما کمتر شاهد بوده‌ایم که مردم تهران کمپین یا حرکت اعتراضی خاصی را حتی در فضای مجازی یا محیط‌های دانشگاهی ترتیب داده باشند.
«حق بر محیط زیست سالم» حتی اگر برای مردم ایران شناخته شده هم باشد، حقی نیست که تامین آن ضروری به نظر آید. شاید گفته شود که به واسطهٔ وجود بحران‌های حاد اقتصادی- اجتماعی، مجالی برای پرداختن به دغدغه‌های محیط زیستی نیست. این سخن، از یک منظر شاید سخن قابل دفاعی باشد، اما به باور من نمی‌تواند گویای تمامی واقعیت شود. هنگامی که شاهد فعالیت ده‌ها کمپین و کارزار مختلف به فرض برای دفاع از نام «خلیج فارس» یا «ثبت نوروز» در تقویم ایالت‌های کانادا وغیره هستیم، ‌باید به این نتیجه برسیم که بخشی از طبقهٔ متوسط ایران، به ظاهر دلمشغولی‌های دیگری نیز دارد. واقعیت این است که برای بخش قابل ملاحظه‌ای از مردم ایران- به فرض- طول و عرض دریای خزر خیلی بیشتر از میزان آلودگی‌های آن اهمیت دارد!
به هر روی، آشنایی با حقوق و آزادی‌ها، نخستین گام برای مطالبه‌ و پیگیری آن‌ها است. مردم ایران می‌باید «بهره‌مندی از محیطی زیست سالم» را حق خود بدانند و نسبت به تضییع و پایمال شدن جدی آن حساس باشند. شکی نیست که بدون دامن زدن به چنین حساسیتی، شکل‌گیری «سازمان‌های مستقلِ مردم‌نهاد» حتی در قالب یک ساختار سیاسی آزاد نیز امکان‌پذیر نخواهد بود. همانطور که پیش‌تر نیز اشاره کردم، وجود چنین نهادهایی از آن روی ضروری است که شرط حتمی تحقق «حقوق نسل سوم» به ویژه «حق بر محیط زیست سالم» است.

پی‌نوشت:

۱. Right to a healthy environment
۲. منظور کنوانسیون‌های بین‌المللی حقوق مدنی- سیاسی و حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است.
۳. World Charter for Nature (۱۹۸۲)
۴. Third-generation human rights

ایمیل نویسنده: behnam@radiozamaneh.com



زنان، احتیاج به توانمندسازی ندارند


شریاسی سینگ
برگردان: 
محبوبه حسین‌زاده
در انتهای جاده شلوغ شهر «گرگاون سهنا»، پس از بلوک‌های آپارتمانی مسکونی، مراکزخرید بزرگ و انبوه ادارات و سازمان‌ها، روستای تیکلی قرار دارد. بعد از ورود به روستا و گذر از فروشگاه‌های کوچک و جاده‌های باریک ناگهان چشم انداز منطقه تغییر می‌کند. مزارع سبز و آسمان آبی جایگزین هرج و مرج و گرد و خاک و کثیفی شهر می‌شود. درست وسط یکی از این مزارع، خانه کوچکی قرار گرفته که غافلگیرتان می‌کند. ۲۰ زن روستایی درون این خانه هستند؛ بیشتر آن‌ها موها‌های‌شان را پوشانده‌اند و فعال و پرانرژی بدون توجه به گرمای شدید هوا و ژنراتور پرسر و صدای تولید برق پشت سیستم‌های کامپیوتری نشسته‌اند.
این زنان، کارکنان «هاروا» هستند؛ شرکتی که در جولای سال ۲۰۰۹ برای استفاده از ظرفیت‌های مناطق روستایی راه‌اندازی شد. زنان مشغول دسته‌بندی اطلاعات دولتی مربوط به سازمان پرورش حیوانات «هاریانا» هستند. این سازمان یکی از مشتریان عمده «هروا» است.
  آجای چاتورودی، مرد ۳۶ساله‌ای که از درآمد عالی خود در یک بانک معتبر هندی صرفنظر کرده تا «هاروا» را راه‌اندازی کند، می‌گوید: «کاری که شروع کردم، توانمندسازی زنان نیست. من معتقدم که زنان احتیاجی به توانمندسازی ندارند. همه ما وقتی می‌خواهیم کاری را شروع کنیم، چطور مهارت‌های لازم را کسب می‌کنیم؟ در مورد زنان هم همین طور است و آنان باید مهارت‌های لارم را کسب کنند. کاری که من شروع کردیم، ایجاد ارزش واقعی برای هر زن است و نه توانمندسازی وی.»
  «هاروا» یک مدل ساده دارد: تمرکز بر سرمایه‌های فکری و زیربنایی موجود در مناطق روستایی هند تا علاوه بر توسعه زمینه‌های کسب و کار سودآور در این مناطق، به جامعه روستایی هم کمک شود تا به اشتغال و مهارت دست یابند.
  چاتورودی می‌گوید: «الگوی سرمایه داری کاملا شکست خورده است. فاکتور انسانی در این الگو کاملا نفی می‌شود. از سوی دیگر ان جی‌ها ‌ها هم نمی‌توانند برای فاکتور انسانی، ارزش واقعی ایجاد کنند. توسعه نمی‌تواند خیریه‌ای و صدقه‌ای باشد. هاروا اساسا یک الگوی سرمایه داری اجتماعی است.»
  هرچند جایگاه چاتورودی با شلوار بژ، تی شرت سبز رنگ و عینک آفتابی متفاوت از جمع زنانی است که همگی ساری و یا پیراهن شلوار پوشیده‌اند، ولی خواسته‌های‌شان کاملا با هم همخوانی دارد. او می‌گوید: «در چهارسالی که در بانک کار می‌کردم، به صورت گسترده‌ای به سرتاسر هند سفر کردم. من بعد از ۱۰سال زندگی و تحصیل در آمریکا به هند برگشته بودم. و این کاملا برایم آشکار شد که ظرفیت‌های مناطق روستایی در حال توسعه است.»
 «هاروا» چهار گروه اصلی را برای سرمایه‌داری اجتماعی مشخص کرده است؛ جوامع کشاورزی، تفکیک‌کنندگان زباله، ارائه دهندگان خدمات مالی به مشتری‌های کم درآمد، ساکنان مناطق روستایی.
چاتورودی قصد دارد تا طرحش را در هاریانا، بیهار، اوتاراخند اجرا کند. او با اطمینان می‌گوید: «در روستای تیکلی، اولین شرکت هاروا را راه اندازی کردیم. وقتی این مدل سرمایه‌داری اجتماعی را در اینجا تکمیل کنیم، می‌توانیم آن را هرجای دیگری تکرار کنیم و با اجرای این الگو در مقیاس‌های بزرگ‌تر، هیچ مشکلی نداریم.»
هاروا هم اکنون ۲۵زن را استخدام کرده است که هرکدام از آن‌ها درآمدی بین ۲۵۰۰تا ۴۰۰۰روپیه (هر روپیه حدود ۲۳تومان است) در ماه دارند. وظیفه آن‌ها، وارد کردن آمار و اطلاعات به کامپیو‌تر، استخراج اطلاعات، کپی و انتقال اطلاعات برای چهار سازمانی است که طرف قرارداد «هاروا» هستند. «هاروا» هنوز به سوددهی نرسیده است. چاتورودی، نزدیک به ۷۰لک (هر لک، معادل ۱۰۰هزار روپیه است) برای این طرح سرمایه گذاری کرده است. او می‌گوید: «احتیاجی نیست که حتمن تحصیلکرده باشید تا بتوانید در این گونه طرح‌ها کار کنید. درست مثل این است که شما برای تعمیر ماشین‌تان به یک مهندس مکانیک نیاز ندارید، بلکه به یک مکانیک احتیاج دارید.»
  هاروا، ۲۰۰زن را به صورت رایگان در روستای تیکلی آموزش داد و در یک دوره سه ماهه جامع به آن‌ها زبان انگلیسی و مهارت‌های کامپوتری یاد داد و سرانجام از بین آنان ۲۵نفر را استخدام کرد.
مسلما کار ساده‌ای نبود. راضی کردن روستایی‌ها برای اینکه اجازه دهند تا زنان‌شان برای کارکردن از خانه خارج شوند، کار سختی بود. هاروا ابتدا در ماه سپتامبر سال ۲۰۰۹ با پخش آگهی از زنانی که حداقل تا کلاس هشتم درس خوانده‌اند، درخواست کرد تا خود را معرفی کنند. چاتورودی که فوق لیسانس مدیریت بازرگانی از آمریکا دارد، حتی به در خانه‌های روستایی‌ها رفت و خانه به خانه با زنان روستایی صحبت کرد.
  حالا زنان هاروا احساس می‌کنند که یک موقعیت و شانس غیرمنتظره به آن‌ها رو کرده بود. آن‌ها کاملا خود را با موقعیت جدیدشان وفق داده‌اند. آنیتا یاداو، ۲۸ساله و مادر دو فرزند می‌گوید: «تحصیلات مثل یک هدیه است. هیچ وقت فکر نمی‌کردم که دوباره شانس درس خواندن داشته باشم. من قبل از این هیچوقت کامپیو‌تر ندیده بودم. شوهرم هم خیلی خوشحال است که من کار می‌کنم. برایم هیجان انگیز است که بخشی از این شرکت باشم. من مطمئن هستم که هر روز ساعت ۹ اینجا سرکار خواهم بود.»
  سومان دوی، ماهی ۲۵۰۰ روپیه جقوق می‌گیرد و کمک خرج شوهر راننده‌اش است: «خیلی افتخار می‌کنم که می‌توانم درآمدی برای خانه‌ام داشته باشم. می‌توانم چیزهایی را که بچه‌هایم می‌خواهند، برایشان بخرم. حتی می‌توانم برای خودم هم لباس بخرم. من می‌خواهم به شوهرم هم کامپیو‌تر یاد بدهم. ما در خانه‌مان کامپیو‌تر نداریم ولی می‌دانم که می‌توانم چیزهایی را که اینجا یاد گرفتم به او یاد بدهم».
  آرچانا تا کلاس دوازدهم درس خوانده است. او قبل از ازدواجش، آموزش دیده بود تا معلم مدرسه شود. ولی با دو بچه‌ای که به فاصله کمی از هم به دنیا آورد، شانس کمی برای کارپیدا کردن داشت. او می‌گوید: «هیچ وقت امکانش را نداشتم تا خارج از روستا کار کنم. خانواده‌ام به من اجازه نمی‌دادند. ولی آن‌ها الان خودشان از من حمایت می‌کنند چون اینجا نزدیک خانه‌مان است. فقط هم بحث پول نیست، من از مشارکت در کار‌ها و آموختن چیزهای جدید لذت می‌برم. می‌خواهم به کارکردن در اینجا ادامه بدهم. من هیچ آرزویی ندارم تا در ادارات بزرگ شهر کار کنم. آن جور جا‌ها برای ما روستایی‌ها نیستند.»

منبع:ماهنامه جامعه مدنی هند
 

حمایت جشنواره فیلم آنکارا از جفعر پناهی، محمد رسول‌اف و سایر فیلمسازان ایران

دانشجونیوز: افتتاحیه جشنواره فیلم آنکارا در ترکیه روز پنج شنبه 26 اسفند ماه مقارن با 17 مارچ 2011، در حالی برگزار شد که بخشی از این مراسم به فیلم‌سازان منتقد ایرانی که از طرف حاکمیت تحت فشار هستند، خصوصا جعفر پناهی و محمد رسول‌اف، اختصاص داشت.
در جشنواره فیلم آنکارا، که هم اکنون در حال برگزاری است، فیلم "طلای سرخ" جعفر پناهی در چند سینما در حال اکران است. فستیوال آنکارا با نمایش این فیلم از پناهی و اختصاص پنلی در مراسم افتتاحیه به معرفی این فیلمساز ایرانی، حمایت خود را از فیلم سازان ایرانی که از طرف حاکمیت تحت فشار هستند اعلام کرد. قرار است این فستیوال در روزهای آینده بیانیه ای هم در این خصوص منتشر کند. قبل از این مراسم مشابهی در جشنواره فیلم کن فرانسه و برلین در آلمان برگزار شده بود.
جعفر پناهی سال گذشته به همراه خانواده خود و محمد رسول اف، به اتهام برنامه ریزی برای ساخت فیلمی در خصوص حوادث بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 بازداشت و روانه بند 209 زندان اوین شدند. این دو فیلم ساز بعد از چند ماه به قید وثیقه از زندان آزاد شدند. اما دادگاه پناهی را به به شش سال حبس تعزیری و ۲۰ سال محرومیت از ساختن فیلم، نوشتن فیلم‌نامه، مسافرت به خارج از کشور و مصاحبه با رسانه‌های داخلی و خارجی محکوم کرد. محمد رسول‌اف نیز به شش سال زندان و محرومیت از فیلم‌سازی محکوم شده است. همچنین در حال حاضر محمد نوریزاد و رامین پرچمی، دیگر فیلمساز و بازیگر سینما، در بازداشت به سر می برند.
امیرحسین توکلی، یکی از فعالان سابق دانشجویی که به مراسم افتتاحیه این جشنواره دعوت شده بود، به دانشجونیوز گفت: با پیگیری های انجام شده قرار شد ترجمه ترکی پیام آقای پناهی در مراسم افتتاحیه قرائت شود. این پیام با استقبال خوب از طرف شرکت کنندگان در این مراسم رو به رو شد. همچنین جمعی از ایرانیانی که به مراسم افتتاحیه دعوت شده بودند در حاشیه این مراسم در خصوص وضعیت فیلمسازان ایرانی، خصوصا آقای پناهی و رسول‌اف، اطلاع رسانی کردند.
توکلی در ادامه با اشاره به اکران فیلم "طلای سرخ" ساخته جعفر پناهی در چند نوبت در سینماهای آنکارا، خاطر نشان کرد: آن گونه که ما مطلع شدیم مسئولان جشنواره آنکارا قصد دارند با تماس با مقامات ایرانی اعتراض خود را نسبت به ایجاد محدودیت و فشار بر فیلمسازان ایرانی اعلام کنند و از آن ها بخواهند که به این فشارها خاتمه دهند.
در بخشی از پیام جعفر پناهی که توسط یکی از مسئولان جشنواره فیلم آنکارا قرائت شد، آمده است: از اين لحظه به بعد مجبورم برای ۲۰ سال سکوت کنم، مجبورم نبينم، مجبورم نيانديشم و مجبورم فيلم نسازم. به واقعيت زندان و زندانبان تن می‌سپارم تا شايد آرزوهايم را روزی روزگاری در خيال شما بيابم. بيابم آنچه را که از من دريغ کرده‌اند. در نهايت، واقعيت حکم من اين است که بايد شش سال درون زندان بمانم. من در اين شش سال با خيال خود و به اميد تحقق آرزوهايم زنده خواهم ماند.
جعفر پناهی سازنده فیلم‌هایی چون بادکنک سفید، آینه، دایره و طلای سرخ است که در فیلم‌هایش معمولا سوژه‌های اجتماعی حاد و پرتنش را تصویر کرده و به همین دلیل برخی از ساخته‌هایش از جمله دایره، طلای سرخ و آفساید هرگز امکان نمایش در ایران پیدا نکرده‌اند. محمد رسول‌اف، نیز سازنده فیلم‌هایی چون کشتزارهای سفید و جزیره آهنین است.


 

جمهوری اسلامی دیپلمات بحرین را از تهران اخراج کرد

سخنگوی وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران با اعلام احضار کاردار بحرین به وزارت خارجه از عمل متقابل ایران در خصوص یکی از دیپلمات های سفارت بحرین و اخراج وی از تهران خبر داد.
به گزارش ايلنا، رامین مهمانپرست سخنگوی وزارت خارجه کشورمان اظهار داشت: بدنبال اقدامات غیر منطقی و غیر قابل درک دولت بحرین در دوره زمانی کنونی بویژه اقدام اخیر آن در خصوص بازگشت یکی از دیپلمات های کشورمان و ترک بحرین ، متقابلا کاردار بحرین را احضار و از ایشان خواسته شد یکی از دیپلمات های آن کشور تهران را ترک کند.
مهمانپرست همچنین عنوان کرد: پاسخ به مطالبات مشروع مردم تضمین کننده ثبات و پایداری دولتها بوده و سرکوب تظاهرات مسالمت آمیز مردم و فرافکنی و اقدامات غیر قابل توجیه تنها اوضاع را بحرانی تر کرده و موجب ایجاد زخم های عمیق تر خواهد شد.
ایلنا





حضور دانشجویان سبز دانشگاه علم و صنعت در آخرین پنج شنبه سال بر مزارشهید کیانوش آسا در کرمانشاه

جمعی از دانشجویان سبز دانشگاه علم و صنعت روز ۲۶ اسفند (آخرین پنج شنبه سال) با حضور بر مزار "کیانوش آسا" شهید سبز این دانشگاه ضمن ابراز همدردی با خانواده وی، یاد و خاطره ی این شهید راه آزادی را گرامی داشتند.
به گزارش دانشجو نیوز، این مراسم با استقبال پرشور اقشار مختلف مردم در "باغ فردوس" کرمانشاه برگزار گردید. لازم به ذکر است پیش تر جمعی از فعالین جنبش سبز در کرمانشاه فراخوانی برای حضور مردم در آخرین پنج شنبه سال بر سر مزار ۴ شهید سبز خطه کرمانشاه -کیانوش آسا، حسین طهماسبی، صانع ژاله و محمد جواد پرنداخ - صادر نموده بودند.
در این مراسم که از ساعت ۱۶ آخرین پنج شنبه سال ۱۳۸۹ آغاز شد و تا ساعت ۱۹ ادامه داشت، حاضرین با نثار شاخه های گل و ذکر فاتحه بر ادامه راه سبز شهدای جنبش تأکید کرده و حمایت خود را از این خانواده داغدیده اعلام داشتند.
همچنین نهال سروی برای پاسداشت فعالیت های بشردوستانه و محیط زیستی کیانوش، بر مزار این شهید راه آزادی کاشته شد.
اخیراً نیروهای امنیتی با حمله مجدد به مزار کیانوش آسا ضمن اسید پاشی به تصویر حک شده وی روی سنگ مزار، نهال سروی را که در آخرین شب جمعه سال ۸۸ به دستان مادر و دایه اش کاشته شده بود را کنده بودند.



عباس میلانی: پیام نوروزی اوباما یک هشدار جدی به ایران بود

image
پیام نوروزی باراک اوباما در سکوت خبری روزهای آینده ایران، توجه بسیاری از منتقدان حاکمیت و نیز حاکمان ایران را بر خواهد انگیخت. دکتر عباس میلانی، مدیر برنامهٔ مطالعات ایرانی در دانشگاه استنفورد معتقد است این پیام بسیار قدرتمند‌تر از پیام‌های پیشین اوباما و نشانه تغییر جهت نگاه و سیاست‌های آمریکا است. میلانی گفت: «این حرف‌ها هم به رژیم ایران و هم به بقیه رژیم‌هایی که فکر می‌کنند در قرن ۲۱ هر بلایی را سر مردم‌شان بیاورند و تحت لوای حاکمیت مرزی در درون مرز‌های خود مرتکب هر جنایتی شوند، یک هشدار است.»
از دکتر عباس میلانی در باره اهمیت پیام نوروزی امسال اوباما و تفاوت آن با پیام‌های نوروزی گذشته رئیس جمهوری آمریکا پرسیدیم. میلانی گفت: «من تصور می‌کنم موضع اوباما در  قبال جنبش دموکراتیک ایران در این پیام از پیام‌های دیگرش روشن‌تر و قاطع‌تر بود؛ موضع‌گیری‌اش در قبال رژیم روشن‌تر و قاطع‌تر از گذشته بود، محکوم‌ کردن خشونت‌ها و مسوول دانستن رژیم برای خشونت‌ها مستقیم‌تر بود، سمت‌گیری همراه با خواندن شعری از یکی از شجاع‌ترین و بلیغ‌ترین سخنگویان جنبش دموکراتیک ایران و زنان آزاده ایرانی یعنی خانم سیمین بهبهانی به نظر من نشان دهنده یک چرخش بسیار مهمی است در سیاست آمریکا، و [نشان می‌دهد که] نگرانی‌شان از مساله اتمی طبیعتا کمتر شده و بیشتر متوجه شده‌اند که تنها راه حل مساله اتمی هم کمک به ایجاد یک ایران دموکراتیک است.»
از دکتر میلانی در باره تاثیرات هم‌زمانی ابراز این سخنان با تحولات منطقه و حمله آمریکا و متحدانش به لیبی سوال کردیم. میلانی گفت: «به گمان من این حرف‌ها هم به رژیم ایران و هم به بقیه رژیم‌هایی که فکر می‌کنند در قرن ۲۱ هر بلایی را سر مردم‌شان بیاورند و تحت لوای حاکمیت مرزی در درون مرز‌های خود مرتکب هر جنایتی شوند، یک هشدار است، و دولت ایران هم از بابت سرکوب و از بابت زندانی کردن و کشتن، مجبور کردن به مهاجرت مخالفین، با توجه به جمع ۳۲ سال گذشته، از همه کشورهای منطقه مسوول ‌تر است، و حتی اگر نسبت کشته‌های ایران در ۳۲ سال گذشته را نسبت به لیبی و کسانی که به زندان افتاده‌اند یا ناچار به تبعید شده‌اند، فکر نمی‌کنم هیچ کشوری در خاورمیانه بتواند با رژیم ایران برابری کند.»
اما مساله دیگر، واکنش احتمالی دولت ایران به این پیام نوروزی است. میلانی گفت: «من تصورم این است که کیهان و کسانی که نمایندگان رژیم هستند خواهند گفت که "رهبر" از اول درست گفته و هدف اوباما از آغاز مقابله بوده و پیشنهاد دو سال پیشش برای مذاکره جدی نبوده است. من فکر می‌کنم اینها از یک طرف چنین ادعایی خواهند کرد و از طرف دیگر قلدربازی در می‌آورند و تهدید می‌کنند، ولی در واقع به گمان من، به استثنای حمله نظامی به بحرین، تمام تحولات منطقه به ضرر رژیم است، و رژیم جمهوری اسلامی را با خطر جدی روبرو خواهد کرد.»
 

امیراحمدی: رابطه من با مهدی هاشمی قدیمی‌تر از این حرف‌هاست

کاریکاتور: همشهری
imageوقتی دکتر هوشنگ امیراحمدی، دو هفته پیش در لندن بود و گفت در باره دیدارش با مهدی هاشمی اظهار نظری نمی‌کند، قول داد واقعیت‌های این دیدار را دو هفته بعد به «خودنویس» بگوید. دیروز، پیش از تحویل سال نو، استاد دانشگاه راتگرز گفت که رابطه‌اش با پسر هاشمی رفسنجانی به دکترا گرفتن «مهدی» در آکسفورد بی‌ارتباط نیست. اما در نهایت معلوم نشد چرا این پاسخ را دو هفته پیش به ما نداد.
 ۱۷ روز پیش گفتگویی تلفنی با دکتر هوشنگ امیر احمدی، امیراحمدی بنیانگذار و رئیس شورای آمریکاییان و ایرانیان کردیم، زمانی که به لندن رفته بود؛ از او در باره علل دیدارش با فرزند هاشمی رفسنجانی سوال کردیم. منابع خودنویس گفته بودند که آن دیدار بدون اطلاع اسفندیار رحیم مشایی انجام نگرفته بود، ولی دکتر امیراحمدی منکر هرگونه ارتباط دیدار مذکور با رئیس دفتر رئیس جمهوری شده بود.
اما دیروز بعد از دو روز تماس و پیگیری در ارتباط با همان دیدار، دکتر هوشنگ امیراحمدی گفت: «مساله خاصی میان ما وجود ندارد و به من لحاظ سابقه‌ام در دانشگاه آکسفورد، طرف مشورت مهدی هاشمی برای مطالعات دکترایش هستم.» امیراحمدی افزود که مهدی هاشی علاقه‌مند بود که ایشان «استاد مشاور»اش در دانشگاه آکسفورد در دوره دکترا باشد ولی این مساله به طور رسمی اتفاق نیافتاده است. امیراحمدی تاکید کرد که به مهدی هاشمی گفته است که کارش آکادمیک باشد و با «تز»اش بازی سیاسی نکند که او هم قبول کرده است.
در گپ تلفنی، پیش از آغاز گفتگو دکتر امیراحمدی همچنین گفت با فائزه هاشمی ارتباطی مشابه داشته و می‌خواسته او را نیز به آمریکا بیاورد ولی در آخرین لحظات آقای خامنه‌ای از از طریق پدر ایشان نگذاشت که بیاید. البته این مساله مربوط به دهه هفتاد بوده است.
امیر احمدی همچنین گفت که اختلافاتی دیدگاهی با مهدی هاشمی دارد، اما با او دعوا نمی‌کند. در باره آمریکا هم حرف می‌زند. امیر احمدی گفت: «می‌دانید که پیش از این هم مهدی هاشمی چند باری به آمریکا آمده است.»
اما نکته جالب مورد اشاره دکتر امیراحمدی، ارتباط مهدی هاشمی با پسر دیکتاتور لیبی است. امیراحمدی گفت که این دو سال‌هاست در ارتباطند و این روزها با هم تماس تلفنی دارند.
هوشنگ امیراحمدی همچنین به نگاه مهدی هاشمی به سران نظام اشاره کرد که هیچ علاقه‌ای به محمود احمدی‌نژاد ندارد اما فکر می‌کند «مشایی آدم مناسب‌تری است». امیراحمدی مدعی شد که مهدی هاشمی نگاهی مثبت به آیت‌الله خامنه‌ای دارد، اما وقتی به او گفته شد که بر اساس اطلاعات موثق، پسر هاشمی رفسنجانی تلاش کرده مدارک و سندهایی که بعضا واقعیت نداشته از طرق مختلف علیه رهبر جمهوری اسلامی در خارج از کشور منتشر کند، موضعی متفاوت گرفت.
خودنویس ضمن تشکر از لطف آقای دکتر امیراحمدی برای انجام این گفتگو، هنوز به هیچ نتیجه‌ای نرسیده است که چه نکاتی باعث مانع پاسخ ایشان در زمان حضورشان در لندن بود؟ گرچه اتفاقات* دیگری بعد از انتشار خبر دیدارشان با مهدی هاشمی افتاد که می‌تواند ما را منتظر جلسات و وقوع اتفاقات بعدی نگاه دارد.

گفتگوی On the Record با هوشنگ امیراحمدی:
از دکتر هوشنگ امیراحمدی پرسیدم که رابطه‌اش با مهدی هاشمی به چه زمانی بر می‌گردد؟
امیر احمدی گفت: «من سال‌هاست با او رابطه داشته‌ام. در ایران او را دیده‌ام، در خارج دیده‌ام و این دیدارها چیز جدیدی نیست، از سال‌ها قبل وجود داشته و سیاسی هم نیست، اقتصادی هم نبوده، بیشتر در چارچوب رفاقتی که از قبل با هم در ایران...از قبل از زمان آقای خاتمی...آن موقع که ایشان در شرکت نفت بوده، از همان موقع شروع شد، حتی در شرکت نفت هم با او ناهار خوردم و با او رفت و آمد داشته‌ام. وقتی که تبعید شد، این رابطه ادامه پیدا کرد و به من تلفن زد و گفت اگر این طرف‌ها آمدی، خوشحال می‌شوم ببینمت...من هم وقتی لندن رفتم، طبیعی است که زنگ زده باشم و او را ببینم...خیلی عادی، خیلی معمولی، چیز خاصی هم نیست. من به خاطر ارتباطم با دانشگاه آکسفورد، و ایشان هم دارد در آکسفورد دکترا می‌گیرد، ایشان از من خواست که "ادوایزر"اش بشوم، و من به آکسفورد رفتم و با "ادوایزر"اش هم صحبت کردم، ولی هنوز به نتیجه‌ای نرسیدیم و دارم به او کمک غیر رسمی می‌کنم در مورد نوشتن تز که چه‌کار بکند و چه‌کار نکند. ایشان از نظر فکر سیاسی با من متفاوت است، حرف‌های خودش را می‌زند...ما هیچ ارتباط سیاسی هماهنگ شده و سازمان‌یافته نداریم.»
امیراحمدی ادامه داد: «مهدی هاشمی هیچ مشکلی با آقای خامنه‌ای ندارد. ایشان از آقای خامنه‌ای خیلی خوب صحبت می‌کند و او را خیلی آدم قابل و باهوشی می‌داند. تنها مشکلی را که در تمام این مدت دیدم  او دارد با احمدی‌نژاد است که منعکس کننده همان طرز فکر سبز‌هاست.»
از امیراحمدی پرسیدم که بر اساس گفته‌های منابع، جلسه لندن بی‌ارتباط با آقای اسفندیار رحیم مشایی نبوده. تایید می‌کند یا نه؟

امیر احمدی گفت: «نه به آن معنایی که ما ملاقات داشته‌ایم در ارتباط با آقای مشایی، ولی در ملاقات‌های‌مان در باره ایشان و احمدی‌نژاد و آقای خامنه‌ای شده، در باره جنبش سبز حرف زده‌ایم. می‌دانید، من نقد دارم نسبت به جنبش سبز، ایشان البته طرفداری می‌کند، ولی نقطه‌نظرهای خودش را دارد. فکر نمی‌کند که هرچه جنبش سبز کرده، درست کرده...سر آقای خامنه‌ای، ایشان آدم مثبتی است، سر آقای رحیم مشایی، ایشان آدم مثبتی است...سر آقای احمدی‌نژاد که می‌رسد، ایشان بسیار منفی است.»

از هوشنگ امیراحمدی پرسیدیم که اگر ایشان (مهدی هاشمی) نگاه مثبتی به آیت‌الله خامنه‌ای دارد، چرا تلاش کرد اطلاعاتی در مورد دارایی‌های رهبر جمهوری اسلامی به گروه‌های خارج از کشور بدهند که آنها منتشر کنند؟
امیر احمدی گفت: «من راستش در این مورد هیچ اطلاعی به جان شما ندارم. با توجه به شناختی که از ایشان دارم و حرف‌هایی که از ایشان شنیده‌ام در این جلسات، من شک دارم ایشان چنین کاری کرده باشد. ممکن است به اسم ایشان، این حرف‌ها منتشر شده باشد. چرا، چون ایشان خانوادگی نزدیک بوده به آقای خامنه‌ای، به هر حال ایشان ۳۰ سال پسر شخص دوم مملکت بوده، ایشان در دل این انقلاب و در دل این سیاست در ۳۰ سال گذشته بزرگ شده، بنابراین همه این جریانات را می‌داند.»

هوشنگ امیراحمدی بعد از شنیدن دلایل خودنویس در مورد انتشار اخبار دارایی‌های آیت الله خامنه‌ای از سوی فرزند هاشمی رفسنجانی گفت: «من خیلی خیلی متاسف می‌شوم چون معلوم می‌شود خیلی آدم دورویی است. وقتی با من حرف می‌زند، یک لحظه سعی نمی‌کند در باره آقای خامنه‌ای منفی باشد، البته این را هم بگویم که نمی‌نشیند از اقای خامنه‌ای برای من تعریف کند یا از این حرف‌ها، ایشان فکر می‌کند آقای خامنه‌ای آدم باهوشی است و کارش را در ارتباط با سیاست درست انجام می‌دهد و با سیاست‌مداری از همه عبور کند(Out-smart)، حتی از پدرخودش. فکر می‌کند اگر همه در خارج از کشور فکر می‌کنند سپاه و احمدی‌نژاد مهم هستند، او معتقد است که هیچکدام از اینها مهم نیستند و فقط آقای خامنه‌ای است که مهم است.»
---------------------
*بنا به گفته دوستان و منابع دیگر در پاریس، انتشار خبر این دیدار منتهی به جلسه‌ای میان گروهی از دست‌اندرکاران برخی سایت‌ها و شبکه‌های اجتماعی نزدیک به مهدی هاشمی شد، دیداری که نتیجه‌اش انتشار سخنانی «منسوب» به حجت‌الاسلام طائب در یک محفل امنیتی با هدف زیر سوال بردن انتشار هرگونه انتقادی مرتبط با اعدام‌های دهه ۶۰ بود. مستندات مرتبط با این «سخنان» مانند مدارک نامه رییس قوه قضاییه به رهبری هیچگاه منتشر نشد. محمد رضا شکوهی‌فرد، روزنامه‌نگار ساکن پاریس نیز مدعی شد که اطلاعاتی به‌دست آورده که این خبرسازی «هماهنگ» با مخالفت‌هایی نیز روبرو بوده است.


از «دانستن حق مردم است» تا «سال ۱۳۹۰، سال آگاهی تا رهایی»

نیک آهمگ کوثر
سایت‌های نزدیک به اصلاح‌طلبان جنبش سبز در بیانیه مشترکی، اعلام کردند که سال ۱۳۹۰ «سال آگاهی تا رهایی» است. این سایت‌ها در بیانیه خود گفتند: «صد سال پایداری و استقامت در راه مبارزه با استبداد در ایران به ما آموخته است که آگاهی چشم اسفندیار دیو استبداد و تمامیت خواهی است و امروز نیز گسترش آگاهی‌ها ارزشمندترین سرمایه‌ی ما برای حضوری پردوام در راه سبز امید است.»
به نظر می‌آید این عنوان بی‌ارتباط با شعار برخی روزنامه‌های دوران سید محمد خاتمی نباشد.
به عنوان یک روزنامه‌نگار و فعال رسانه‌ای بازمانده از آن روزگار، به دوستان سایت‌های‌«سبز» برای انتخاب چنین شعاری تبریک می‌گویم، اما سوال‌های متعددی به ذهنم می‌رسد:
۱- بنا به تجربه سال‌های ۷۶ تا ۸۴، دانستن  از نظر بخش اصلاح‌طلب حاکمیت حق مردم بود، اما دانستن چیزهایی که این گروه می‌خواست مردم بدانند. اگر بر اساس منافع حزبی و اقتصادی و سیاسی، مردم نباید می‌دانستند روند انجام امور چگونه است، این شعار فراموش می‌شد. از سوی کسانی هم فراموش می‌شد که نگاهی ابزاری به رسانه داشتند.
۲- آگاهی از ساختار نظام به روزها و سال‌های اخیر باز نمی‌گردد. وقایعی که منتهی به قدرت گرفتن روحانیون و کنار زدن افرادی معتدل از قدرت سیاسی در سال ۱۳۵۸ و ماجرای «لانه جاسوسی» شد، همچنان مورد سوال است. اتفاقی که امروز، بسیاری از اصلاح‌طلبان، مشروعیت خود را در آن جستجو می‌کنند. به عبارت بهتر، بسیاری از کسانی که خود را مشروع می‌دانند، وابسته به رفتاری هستند که آگاهی کامل‌تر از آن، مشروعیت‌شان را زیر سوال خواهد برد. مجموعه روابطی که منتهی به سال‌های سال ضرر سیاسی، اجتماعی، اقتصادی ایران و شهروندانش شده است.
۳- با رو شدن مدارک دهه ۶۰، معلوم می‌شود که چه کسانی در قدرت به دنبال گفتگو بوده‌اند و چه کسانی به دنبال حذف رقبای سیاسی. همین چند وقت پیش بود که گفته‌های «مهدوی کنی» از دل خاک بیرون آمد، مربوط به زمان نخست وزیری موقت‌اش که خواهان گفتگو با گروه‌های مسلح بوده است.
۴- آگاهی، موجب مسوولیت خواستن از گروه بزرگی از کسانی است که در طول ۳۲ سال گذشته پاسخگو نبوده‌اند. بسیاری از همان‌هایی که امروز مورد عنایت دوستان سایت‌های مذکور هستند. دست‌اندرکاران این سایت‌ها بنا به دلایل مختلف می‌توانسته‌اند تا امروز نسبت به بسیاری از سوال‌ها بی‌تفاوت باشند، اما انتخاب چنین شعاری مسوولیت زیادی برای خودشان بوجود خواهد آورد. جمعه گذشته در برنامه «شباهنگ» صدای آمریکا گفتم که «خودنویس» به خودی خود هیچ مشکلی با سایت‌های «سبز» ندارد، اما عدم انتشار بسیاری از انتقادها از سوی همین دوستان باعث می‌شود که منتقدین نگاه‌های خود را در جایی منتشر کنند که سانسور نمی‌کند. مطمئن هستم که نیت دوستان سایت‌های «سبز» سانسور نیست، اما گاهی ممکن است بیاندیشند که زمان انتشار بسیاری از سخنان «الان» نیست. این کار به تعبیری، خود می‌تواند سانسور باشد. انتظار می‌رود از این پس، و با توجه به این شعار، سانسور جایی در انتقال آزاد اخبار و اطلاعات از سوی این دوستان نداشته باشد.
۵- «آگاهی» و اطلاع‌رسانی آزاد، مقوله‌ای حزبی نمی‌تواند باشد. سابقه عملی سایت‌ها و رسانه‌های ایدئولوژیک، غیر از این را نشان می‌دهد. تغییر رفتار خبرنگاران این رسانه‌ها به سمت «پروپاگاندا»یی شدن چیز جدیدی نیست. دور شدن از واقعیت برای دفاع از یک «حقیقت» و همه جانبه نبودن نگاه در زمان اطلاع‌رسانی، از جمله عوارضی است که بسیاری از ما هنوز گرفتار آنیم. این عارضه را بسیاری از ما داریم؛ از من نوعی گرفته که سال‌ها در رسانه‌های ایرانی قلم زده‌ام، از جمله روزنامه‌هایی که شعار «دانستن حق مردم است» می‌دادند و بنا به منافع حزبی و سیاسی مانع انتشار خیلی چیزها می‌شدند، تا کسانی که سال‌ها کاری جز همکاری با رسانه‌های حزبی نکرده‌اند. راه حل عملی چنین کاری، تلاش برای حذف منتقد از طریق پرونده‌سازی مجازی و انتشار اخبار غیر واقعی و نامه‌های نوشته نشده و سخنرانی‌های انجام نشده نمی‌تواند باشد. آیا دوستان، مبنایی «رسانه‌ای» و «غیرحزبی» برای رسیدن به هدف خود برگزیده‌اند؟
۶- یکی از نکات مبهم در روزهای اخیر، عدم اعلام نام کسانی است که عضو «شورای هماهنگی راه سبز امید» هستند. بنا به شواهد، این افراد در انتشار خبر و گزارش و اطلاعیه، نقشی مهم را در همین سایت‌های «سبز» بازی می‌کنند. آیا «رهایی» و «رستگاری» از همین‌جا نباید آغاز شود؟

برای دوستان سایت‌های سبز، آرزوی سالی خوب و موفقیت آمیز دارم و آرزو می‌کنم آگاهی را بدون ترس از منافع منتشر کنند. امیدوارم آگاهی، قربانی سیاست نشود.

ehzar.jpg
بیش از هزار نفر در تهران و دیگر نقاط ایران در دوهفته گذشته به دادستانی  و بیددادگاه انقلاب اسلامی بویژه شعبه مستقر در زندان اوین احضار شده اند. این احضارها از دو طریق صورت گرفته است. احضاریه کتبی و غالبا تلفنی برای پاره ای مذاکرات. هر یک از افراد احضار شده در مراجعه به شعبه دادستانی ساعتها معطل نگاه داشته شده تا نوبتش برسد چرا که تعداد افراد احضارشده برای هر ساعت بسیار بیشتر از ظرفیت بازجویان بوده است.
به گزارش سایت اصلاح طلب حکومتی جرس، احضار شدگان شامل دو دسته بوده اند: دسته اول کلیه کسانی که پس از انتخابات خرداد ۸۸ دستگیر شده بودند و سپس به قید وثیقه آزاد شده اند، یا دادگاهشان تشکیل نشده است، یا به زندان تعلیقی محکوم شده اند. دسته دوم آن دسته از فعالان سیاسی و اجتماعی که در دوسال اخیر تحرکی ولو اندک داشته اند.
 از کلیه احضارشدگان خواسته شده است تعهدنامه عدم فعالیت سیاسی را امضاء کنند. بازجوها احضارشدگان را تهدید کرده اند در صورت عدم همکاری بازداشت می شوند. این احضارها صرفا برای ارعاب و وحشت و حاکمیت جو پلیسی بوده است.
 بنابر این گزارش،  فضای پلیسی حاکم بر ایران در هفتاد سال اخیر بی سابقه بوده است. شهروندان به مجرد کمترین تحرک سیاسی احضار می شوند. مهمترین ابزار حکومت شنود تلفن و ضبط ایمیل است.