آدم از بی بصری بندگی آدم کرد گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد
یعنی در خوی غلامی ز سگان پست تر است من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد
"اقبال لاهوری"
در نوشتار "زبان و دموکراسی" دیدیم که چگونه زبان گفتاری ما که ساخته و پرداخته نظام های خودکامه در طول تاریخ بوده است خود اکنون به عاملی در جهت تثبیت این نظامها و بعبارت دیگر مانعی در جهت دستیابی ما به دموکراسی شده است. در مورد رفتارهای ما نیز همین مسئله صادق است.
در این نوشتار مجدداُ با شرح چند خاطره/ اتفاق به این مقوله می پردازم.
- ناآشنایی با بسیاری از امور در شروع تحصیل و تحقیق در یک کشور خارجی موجب تماس های فراوان استاد راهنما با دانشجو بهخصوص در روزها و هفتههای اول میشود. اولین باری که استاد راهنمای من و دانشجوی ایرانی هم اتاقم، نزد ما آمد به رسم احترام از جای خود بلند شدیم و او که از آداب و رسوم ما خبر نداشت اجازه ی جلوس صادر نکرد! نتیجتاً ما تا زمانیکه او در اتاق بود در حالت ایستاده با او صحبت می کردیم. او رفت و ما هنوز کاملاً ننشسته بودیم که از نیمه ی راه برگشت تا چیزی را به ما یادآوری کند و ما دو نفر دوباره به حالت ایستاده قرار گرفتیم. در تکرار این آمد و رفتِ او و بلند شدنهای ما بود که فکر کردم اگر کسی از دور ما را مشاهده کند تصور خواهد کرد که دکمهای در آستانه ی درِ اتاق نصب شده و این دکمه به فنری در روی صندلی ما وصل است بهطوریکه تا پای کسی به این دکمه فشار وارد میکند، فنر میجهد و ما را بلند میکند. از این فکر خندهام گرفت و این گونه ادای احترام ناگهان در چشمم تمسخرآمیز جلوه کرد.
در تداوم این فکر و با توجه به کارهایی که ما در راستای ادای احترام انجام می دهیم سوالاتی به شرح زیر از ذهنم گذشت:
چرا نشستن بیاحترامی است و چرا بلند شدن احترام محسوب میشود؟
چرا تعظیم کردن احترام تلقی میشود؟
چرا دراز کردن پا بیاحترامی و دست بر سینه گذاشتن احترام است؟
---------
این سوالات را با دانشجوی دیگری در میان گذاشتم. برای او نیز اتفاق تقریبا مشابهی روی داده بود که از زبان خود او نقل می کنم:
- در اوایل ورودم به دانشگاه وقتی به همراه استاد راهنمایم به آزمایشگاهها و بخش های مختلف دانشگاه می رفتیم به هر دری که نزدیک میشدیم من سرعتم را زیاد میکردم تا قبل از استاد به در برسم، آنرا بازمی کردم و منتظر میشدم تا اول او وارد یا خارج شود. یکروز استادم به من گفت که این کار من او را به یاد دربارهای سلطنتی میاندازد و رفتاری که کارکنان و خدمه با اعضای خانواده ی سلطنتی میکنند و از من راجع به علت آن سوال کرد. من در جواب او گفتم که با انجام این عمل به او احترام میگذارم. از من پرسید:
"تقدم در ورود یا خروج از یک در از چه اهمیتی برخوردار است؟"
"چه فرقی میکند که کدام یک از ما اول داخل یا خارج شویم؟"
"این مسأله چه ارتباطی با احترام دارد و اگر به فرض محال هم داشته باشد چرا تو فکر میکنی که از من کمتر شایسته ی احترام هستی؟"
این هموطن سپس چنین ادامه داد: چون نتوانستم جواب های قانعکنندهای برای این سوالات پیدا کنم با سعی بسیار این کار را ترک کردم.
***
احترام و نمودهای مختلف آن در جوامع طبقاتی:
در جوامعی که در آن قانونی از حقوق فردی و اجتماعی شهروندانش دفاع نمی کند افراد مجبور می شوند که در جهت تنازع بقای خویش به قدرتمندتر از خود باج دهند. این باج دهی هم از طریق زبانی و هم از طریق رفتاری خود را نشان می دهد. موارد زبانی آن همانگونه که در نوشتار "زبان و دموکراسی" آمد شامل:
- استفاده از واژه هایی چون آقا، خانم، جناب، جناب آقا، سرکار خانم، عالیجناب، حضرت عالی، سرکار عالی، به جای "شما"، تنها کلمه ای که در جوامع انسان سالار بطور معمول بین آحاد مردم به کار می رود.
- استفاده از کلماتی چون بنده، حقیر، چاکر، نوکر، مخلص و غیره به جای "من"، تنها کلمه ای که برای خطاب به خویشتن در جوامع انسان سالار بکار می رود.
- استفاده از القاب و عناوینی چون دکتر، مهندس، رئیس، مدیر و...
- استفاده از کلماتی چون تشریف نداشتید به جای نبودید، شرفیاب شدید به جای آمدید، و فرمودید به جای گفتید، بنده نوازی کردید به جای خوشحالمان کردید و ده ها کلمه و جمله دیگر چون قربان شما، مخلصم، کوچکم، فدایتان شوم، کوچک شما هستم، و... می باشد.
و موارد رفتاری آن شامل انجام اعمالی چون بلند شدن در هنگامی که فردی وارد می شود، تعظیم کردن، باز کردن در و حق تقدم را در ورود و خروج به اصرار به او دادن و ... می گردد.
این اعمال که در طول تاریخ و در جهت "رفع خطر، کسب منفعت و یا بدست آوردن حمایت" و بطور کلی از سر ترس در برابر قدرتمندتر از خود انجام می گردیده در پوشش احترام قرار گرفته و بهمین جهت به تمامی افراد جامعه تسری یافته است. چرا که جوامع طبقاتی را می توان بصورت مخروطی مجسم کرد که انسانها در هر کجای آن که قرار داشته باشند فرادستانی دارند که باید به آنها ادای احترام کنند و زیر دستانی که باید از آنها احترام ببینند. رفتن ترس در زیر پوشش زیبا و مخملین احترام بسیار هوشمندانه صورت گرفته است باین دلیل که "ترس" از فرادست یک هیولا در نظر مجسم می کند و از فرودست یک بزدل و این احساس نامطلوبی در هر دو طرف بوجود می آورد اما "احترام" از فرادست یک موجود محترم یا مراد و از فرودست یک انسان مودب و مرید می سازد که نه تنها نامطلوب نیست بلکه دلپذیر هم هست.
با کمی دقت میتوان دریافت اعمالی که در قالب احترام انجام میگیرد تغییر از وضعیتی راحت به وضعیتی کمتر راحت یا ناراحت است. مثلاً اگر شما دراز کشیدهاید برای احترام به شخصی که وارد میشود بلند میشوید و به حالت نشسته و یا ایستاده قرار میگیرید، اگر نشستهاید و پایتان دراز است پایتان را جمع میکنید، اگر نشستهاید و پاهایتان هم جمع است بلند میشوید و میایستید، و اگر ایستاده اید دست خود را بر سینه گذاشته و تعظیم میکنید. بوسیدن دست و در حالت شدیدتر، بوسیدن پاها احترام/ ترس بیشتری را نشان میدهد. علت این امر اینست که در وضعیت راحت بودن در خور و شایسته ی بزرگان و اربابان قدرت و وضعیت ناراحت خاص ضعفا و زیردستان است.
تغییر مجدد از وضعیت ناراحت به وضعیت راحت معمولاً منوط به اجازه ی فردی است که به هر دلیلی مورد احترام/ ترس قرار گرفته است.
فراموش نیز نباید کرد که تعظیم مشابه رکوع و پایبوسی مشابه سجود در نماز است. طبیعی است کسانی که خود را خدایگان یا سایه ی خدا میدانستهاند انتظار داشتهاند که همان اعمالی را که انسان در هنگام عبادت در برابر خداوند انجام میدهد در برابر آنها نیز انجام دهد. عادتِ دست بر سینه نهادن بسیاری از ما و تا اندازهای خم شدن در هنگام سلام و احوالپرسی حتی با دوستان و نزدیکان به نشان احترام از بقایای همان رابطه ارباب - رعیتی است.
به دلیل اینکه رفتارها و گفتارهای مذکور در جامعه ما به ابزاری در جهت نشان دادن ارادت و احترام تبدیل شده است و همگان نیاز و انتظار مورد احترام قرار گرفتن دارند کنار گذاشتن آنها اگر محال نباشد چندان آسان هم نیست.
قابل ذکر است افراد خاصی نیز در فرهنگ ما مشمول احترام خاص و بدون قید و شرط می باشند از آنجمله سالمندان یا سپید مویان، والدین و استادان و معلمین که نگاهداشتن حرمت این افراد همیشه به ما توصیه شده است.
در رابطه با این توصیه ها از زبان مولانا بشنویم که می گوید:
"پیر، پیر عقل باشد ای پسر
نه سپیدی موی اندر ریش و سر
ای بسا ریش سیاه و مردْ پیر
ای بسا ریش سپید و دل چو قیر" (مثنوی، دفتر چهارم)
طبیعتا اگر توصیه به حرمت سالمندان می شده نه به خاطر سپیدی مو بلکه به خاطر تجربیات زیادتر و دانش بیشتر و مهمتر از آن به کارگیری این تجربیات در حل مشکلات مردم و بهویژه جوانان بوده است. هر چند باید گفت امروزه که همه چیز با سرعت نجومی در حال تغییر و دگرگونی است همین حرمت نیز دستخوش نوعی اضمحلال گردیده و به نظر میرسد که دیگر پیران فرزانه چیز زیادی برای عرضه به نوجوانان نداشته باشند، زیرا که با رجوع به اینترنت و با اشاره ی یک انگشت، انبوهی از اطلاعات در هر زمینهای از فلسفی و ادبی، پزشکی و اجتماعی گرفته تا امور مربوط به بچه داری و آشپزی پیدا میشود و عصاره ی تجربه و دانش بشری به صور گوناگون بهراحتی و با زبانی ساده در اختیار همگان قرار دارد.
ناگفته نماند که «رعایت حال» سالخوردگان، بیماران، معلولین و کودکان و رسیدگی بیشتر به آنان که در تمامی جوامع از جمله جوامع انسان سالار معمول و مقبول است از مقوله ی «احترام» جداست. در این جوامع احترام (برخورد انسانی و درست) خاص همگان است و کوچک و بزرگ، زن و مرد، عارف و عامی، سیاه و سفید نمی شناسد. مردمان پرورش یافته در جوامع مدرن احترام را در دولا و راست شدن در مقابل یکدیگر، بلند و کوتاه شدن، قربان صدقه رفتن، تعریف و تمجیدهای دروغین، دادن هدیه های گرانقیمت، پختن غذاهای رنگارنگ برای مهمان ها، استفاده از عناوین و القاب، دست بوسیدن و ... نمی دانند بلکه با قضاوت نکردن و برچسب نزدن به یکدیگر، دخالت نکردن به کار و زندگی یکدیگر، وقت شناسی، خوش قولی، ضایع نکردن حقوق همدیگر و در یک جمله در آزار نرساندن به یکدیگر احترام خود را نشان می دهند همانی که حافظ حدود هفتصد سال پیش به ما نیز توصیه کرده است: مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن / که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست.
بعلاوه در جوامع انسان سالار این اعتقاد وجود دارد که احترامِ ویژه را باید کسب کرد. به عبارت دیگر هر چیزی که دستیابی به آن در گرو تلاش و کوششی نباشد احترام خاصی را طلب نمیکند. به عنوان مثال بالا رفتن سن منوط به انجام کار و تلاش خاصی نیست و هر کسی اعم از ظالم و مظلوم، گناهکار و بیگناه، دانا و نادان با گذشت زمان سنش افزون و مویش سپید میشود و یا صرفا بدلیل والد بودن کسی از احترامی برخوردار نیست چرا که متعاقب یک رابطه جنسی هر کسی می تواند پدر یا مادر شود، بلکه این احترام پدران و مادرانی را شامل می شود که در تهیه وسایل معیشت فرزندان و پرورش عاطفی و تربیت نیکوی آنان می کوشند. بعبارت دیگر نه بهشت زیر پای مادری خواهد بود که ارضای لذات دنیوی خویش را مقدم بر تربیت و مراقبت از فرزندانش قرار میدهد و نه احترام در خور پدری که از تهیه وسیله معاش و تربیت فرزندانش غافل است و گاه کانون خانواده را با رفتارهای خشونت بارش برای فرزندانش به جهنم تبدیل می کند.
ناگفته نباید گذاشت آنچه را که ما در راستای ابراز بعضی از این احترامات خاص فدا می کنیم حق و عدالت است. بعنوان مثال در آنجا که بحثی بین شاگرد و معلم، پدر و فرزند، و یا پیر و جوانی در گرفته و حق با شاگرد، فرزند و یا جوان است.
مقوله ارزشمند دیگری نیز که در ازای این به اصطلاح احترامی که جوامعی چون جامعه ی ما به ثروت، سن، مدرک و مقام میگذارد از دست می رود "خود بودن" شخص است بدین معنی که او دیگر نمیتواند آنگونه که دلش میخواهد باشد و زندگی کند. به دلیل آن "تفاوت در برخورد" یعنی «احترام» شخص در چهارچوبی قرار می گیرد که خارج از آن هیچ چیز را برازنده ی او نمی دانند. به بیان دیگر فرد تقریبا فقط می تواند در مقابل هم سطحان خویش راحت باشد. اما هم در مقابل کسانی که او را شایسته احترام می دانند و هم در برابر کسانی که آنان را محترم می شمارد باید ماسکی بر چهره بگذارد و آسان ترین و لذت بخش ترین موهبت زندگی که خود بودن است را وانهد. (۱)
توجه داشته باشیم که این عادات و آداب که اینگونه ما را در خود تنیده اند دیگر نه چندان ربطی به سیستم های حکومتی دارند و نه رد پای ابر قدرت ها را در آن میتوان دید. تنها نگاه دقیق ما به گفتارها و رفتارهایمان در لحظه لحظه زندگی روزانه مان و آگاهی از علت آنهاست که می تواند راهی از این دایره معیوب به بیرون ایجاد نماید و جاده را برای رسیدن به دموکراسی و عدالت اجتماعی هموار نماید.
----
۱- البته این بدان معنی نیست که مردمان جوامع مدرن تحت هیچ فشار اجتماعی نیستند. آنها از زنجیرهای ابتدایی و زنگزده ی آداب و رسوم قبیلهای و نابرابر قرون وسطایی خود آزاد شدهاند اما بهطور حتم در محدوده باید و نبایدهای دیگری قرار گرفتهاند چیزی که هست تعداد این باید و نبایدها و فشار این غل و زنجیرها بر گرده ی روح و روان آنها بسیار کمتر است.
"هدفمند سازی یارانه ها" یا "اعدام های هدفمند"؟!
کمیته دفاع از مبارزات مردم ایران – بلژیک؛ کمیته جوانان – بلژیک
کمیته دفاع از مبارزات مردم ایران – بلژیک؛ کمیته جوانان – بلژیک
"هدفمند سازی یارانه ها" یا "اعدام های هدفمند"؟!
انتخاب ما "مبارزه هدفمند"!
هر شب ستاره ای به زمین می کشند و
باز این آسمان غم زده غرق ستاره هاست
موج جدید اعدام از سوی جمهوری اسلامی از سر گرفته شده است. در شرایطی که در صفحات نشریات و مدیای دنیا کمتر خبری از اجرای حکم اعدام حبیب لطیفی بود، رژیم جمهوری اسلامی بازی خود را ادامه داد. در شرایطی که فعالین سیاسی در صفحات اینترنتی و خیابان های برفی و یخ زده اروپا و آمریکا و ... و ایران در تدارک کمپین های اعتراضی برای لغو حکم اعدام لطیفی بودند، رژیم دو زندانی سیاسی دیگر را اعدام کرد. علی صارمی و علی اکبر سیادت اعدام شدند تا رژیم بتواند بازی سرکوب و ارعاب جامعه را ادامه دهد.
آری! سیستمی که در عرصه ی داخلی چند پاره و در عرصه ی جهانی منزوی تر از گذشته است، چراغ سبز و سکوت دولت های جهان را به فال نیکِ دهه ی ۶۰ گرفت و باز چوبه های دار را علم کرد. در شرایطی که با اجرای طرح هدفمند کردن یارانه ها در کل کشور فضایی نظامی برقرار است، رژیم نیاز به کنترل خشم مردم دارد. در اولین اقدام ها رژیم ده ها شهروند بی گناه بلوچ را به جرم همکاری با جندالله در زندان های بلوچستان اعدام کرد. نیروهای امنیتی خود در شهرها و مراکز آموزشی را افزایش داده و زندانیان سیاسی را در هر خطه از این سرزمین وسیله ی ارعاب عمومی قرار داده است. رژیم جمهوری اسلامی که با سه نسل از جوانان این کشور با جوخه های تیرباران و چوبه های اعدام گفتگو کرده است، امروز در برابر خشم مردم تمام نیروهای خود را برای تمرکز قوا بکار گرفته است. در کارخانه ها، دانشگاه ها، مدارس و سایر مراکز و ... دولتی و غیردولتی انواع سیستم های امنیتی را برای کنترل موج خفته خشم مردم بکار گرفته است.
در چنین اوضاعی که تلاش برای یکدست شدن حاکمیت روز به روز دشوارتر می گردد، اما فرآیندهای جهانی ریشه های مشترک دو جناح هیأت حاکمه را برملا می کند. در نگاه کلی هم جناح حاکم و هم رهبران سبز بر هدفمند کردن یارانه ها و ضرورت اجرایی شدن آن تأکید می کنند؛ و برای شان تفاوت فقط در شیوه اجرایی شدن این طرح است و بس!!! یعنی در به بند کشیدن و له کردن تحتانی ترین اقشار این کشور تفاوت فقط در شیوه استثمار است و نه در اینکه استثمار باشد یا نه.
رژیمی که در دو سال اخیر با چالش "چگونه جمهوری اسلامی را حفظ کنیم؟" دو جناح هم پیمانش در مقابل یکدیگر صف آرایی کردند، امروز نیز مستأصل شده و رو در روی موج سرکش "تغییر" قرار گرفته است و نه راه پس می بیند و نه راه پیش! آنچه مانده ادامه ی همین بازی است و باز هم می خواهد با تکرار بازی دهه ی ۶۰ سدی در برابر این انرژی خانمان برانداز ببندد. اما آن چه تا به امروز تمام معادلات را به هم ریخته مقاومت و مبارزه ی مردم و به خصوص جوانان بوده است، اوج شکست این توهم برای هر دو جناح رژیم مبارزات درخشان و دلاورانه مردم در خیزش سال گذشته بود و به میدان آمدن نسلی از مبارزین که قرار بود سربازان لشکرِ بیست میلیونی شان باشند. آنان که با تخریب مزار جانباختگان دهه ی ۶۰ به خیال خودشان خاطره مقاومت را هم از صفحه ی ذهن مردم و جوانان زدوده بودند نمی دانند که با میلیون ها ندا، سهراب، امیر و احسان و حبیب ... چه کنند؟! با سروهای ایستاده ی کُرد، ترک، بلوچ، لر و ... فارس چه کنند؟! با شیرین، ترانه، مهدیه و ... هزاران زن و دختر یاغی و عاصی چه کنند؟! اگر رفیقِ معلم فرزاد کمانگر را بر دار کردند با هزاران کلام آتشین مقاومت و طغیانش چه کنند؟! و اگر احسان و علی و فرهاد و ... شهلا را برای ارعاب بر دار کردند با هراس لحظه به لحظه ی مرعوب و مغلوب شدن شان چه کنند؟! امروز اعدام علی صارمی و علی اکبر سیادت به همراه خطر اعدام قریب الوقوع حبیب لطیفی و بسیاری از زندانیان سیاسی دربند هشداری به مردم و جوانان است. این رژیم برای تمام اعدام های هدفمندِ خود برنامه ی از پیش تعیین شده دارد. این ها بخش هایی از طرح "کنترل بحران" است که مدام سران نظامی و غیرنظامی رژیم آن را تکرار می کنند. برای ارعاب هر قشر، ملیت و جنسیت و ... برنامه ای ویژه طراحی کرده اند تا هر تبلوری از مقاومت، مبارزه و آگاهی سیاسی و مبارزاتی در نطفه خاموش شود. امروز در کنار سایر گزینه های سرکوب این رژیم گزینه ی اعدام را در دستور کار قرار داده است.
امروز که رسانه های بین المللی آگاهانه چشم بر روی موج سرکوب و کشتار در ایران و کشورهای مشابه می بندند و فقط بر حسب ضرورت های جهانی یعنی منطق سود بازار اخبار را داغ می کنند، امروز که دول اروپایی، آمریکا، روسیه و چین و ... اختلافات، منافع و تهدیدات شان را در نحوه ی تعامل با ایران ترجمه می کنند، امروز که سینه چاکانِ حقوق بشر مهر سکوت بر لب هایشان زده اند و در سکوت درندگی را نظاره می کنند، امروز که در پشتِ درهای بسته ی اتاق های ملاقات های دیپلماتیک و سالن های چند هزار نفره ی کنفرانس حق مردم ایران برای تغییر رژیم حاکم بر آن ها را به چوب حراج گذاشته اند و امروز که قامت رشید مبارزان مان بر چوبه های دار رقص آزادگی را به جلوه آورده است سکوت جایز نیست.
ما این ظلم را بر نمی تابیم. ما سکوت را بر نمی تابیم. ما از دست رفتن حقوق مردم ایران را بر نمی تابیم. ما ریختن خون بهترین فرزندان این خاک را بر نمی تابیم. ما زندان و شکنجه ی مبارزین راستین را بر نمی تابیم. ما بازی بر سر سرنوشت مردم ایران را برنمی تابیم. ما چانه زنی برای منافع حاکمان و خیانت به منافع زحمت کشان و فرودستان را هرگز برنمی تابیم ... امروز ما اعلام می کنیم که در مقابل تمام تهدیدات و تمهیدات شما ما نیز یک "مبارزه ی هدفمند" را آغاز کرده ایم تا با یک مقاومت آگاهانه، گسترده، هماهنگ، سازمان یافته، مستمر، افشاگرانه و جسورانه در مقابل شما دیوارهای ترک خورده حکومتتان را به زیر آوریم. ما خوب می دانیم که هر کدام از جنایات جمهوری اسلامی ترکی است بر دیوارهای حکومت رو به فنایش! علی و علی ها هم ترکی هستند، بر این دیوار! به زودی دیوارها را فرو خواهیم ریخت! و یاد همه آزادیخواهان را جاودانه بر دیوارهای نوین خواهیم نوشت روزی که دیگر دیوارها آزادی را به بند نمی کشند.
"سرنگون باد جمهوری اسلامی!" – "نابود باد زندان های جمهوری اسلامی!"
کمیته دفاع از مبارزات مردم ایران – بلژیک
کمیته جوانان – بلژیک
انتخاب ما "مبارزه هدفمند"!
هر شب ستاره ای به زمین می کشند و
باز این آسمان غم زده غرق ستاره هاست
موج جدید اعدام از سوی جمهوری اسلامی از سر گرفته شده است. در شرایطی که در صفحات نشریات و مدیای دنیا کمتر خبری از اجرای حکم اعدام حبیب لطیفی بود، رژیم جمهوری اسلامی بازی خود را ادامه داد. در شرایطی که فعالین سیاسی در صفحات اینترنتی و خیابان های برفی و یخ زده اروپا و آمریکا و ... و ایران در تدارک کمپین های اعتراضی برای لغو حکم اعدام لطیفی بودند، رژیم دو زندانی سیاسی دیگر را اعدام کرد. علی صارمی و علی اکبر سیادت اعدام شدند تا رژیم بتواند بازی سرکوب و ارعاب جامعه را ادامه دهد.
آری! سیستمی که در عرصه ی داخلی چند پاره و در عرصه ی جهانی منزوی تر از گذشته است، چراغ سبز و سکوت دولت های جهان را به فال نیکِ دهه ی ۶۰ گرفت و باز چوبه های دار را علم کرد. در شرایطی که با اجرای طرح هدفمند کردن یارانه ها در کل کشور فضایی نظامی برقرار است، رژیم نیاز به کنترل خشم مردم دارد. در اولین اقدام ها رژیم ده ها شهروند بی گناه بلوچ را به جرم همکاری با جندالله در زندان های بلوچستان اعدام کرد. نیروهای امنیتی خود در شهرها و مراکز آموزشی را افزایش داده و زندانیان سیاسی را در هر خطه از این سرزمین وسیله ی ارعاب عمومی قرار داده است. رژیم جمهوری اسلامی که با سه نسل از جوانان این کشور با جوخه های تیرباران و چوبه های اعدام گفتگو کرده است، امروز در برابر خشم مردم تمام نیروهای خود را برای تمرکز قوا بکار گرفته است. در کارخانه ها، دانشگاه ها، مدارس و سایر مراکز و ... دولتی و غیردولتی انواع سیستم های امنیتی را برای کنترل موج خفته خشم مردم بکار گرفته است.
در چنین اوضاعی که تلاش برای یکدست شدن حاکمیت روز به روز دشوارتر می گردد، اما فرآیندهای جهانی ریشه های مشترک دو جناح هیأت حاکمه را برملا می کند. در نگاه کلی هم جناح حاکم و هم رهبران سبز بر هدفمند کردن یارانه ها و ضرورت اجرایی شدن آن تأکید می کنند؛ و برای شان تفاوت فقط در شیوه اجرایی شدن این طرح است و بس!!! یعنی در به بند کشیدن و له کردن تحتانی ترین اقشار این کشور تفاوت فقط در شیوه استثمار است و نه در اینکه استثمار باشد یا نه.
رژیمی که در دو سال اخیر با چالش "چگونه جمهوری اسلامی را حفظ کنیم؟" دو جناح هم پیمانش در مقابل یکدیگر صف آرایی کردند، امروز نیز مستأصل شده و رو در روی موج سرکش "تغییر" قرار گرفته است و نه راه پس می بیند و نه راه پیش! آنچه مانده ادامه ی همین بازی است و باز هم می خواهد با تکرار بازی دهه ی ۶۰ سدی در برابر این انرژی خانمان برانداز ببندد. اما آن چه تا به امروز تمام معادلات را به هم ریخته مقاومت و مبارزه ی مردم و به خصوص جوانان بوده است، اوج شکست این توهم برای هر دو جناح رژیم مبارزات درخشان و دلاورانه مردم در خیزش سال گذشته بود و به میدان آمدن نسلی از مبارزین که قرار بود سربازان لشکرِ بیست میلیونی شان باشند. آنان که با تخریب مزار جانباختگان دهه ی ۶۰ به خیال خودشان خاطره مقاومت را هم از صفحه ی ذهن مردم و جوانان زدوده بودند نمی دانند که با میلیون ها ندا، سهراب، امیر و احسان و حبیب ... چه کنند؟! با سروهای ایستاده ی کُرد، ترک، بلوچ، لر و ... فارس چه کنند؟! با شیرین، ترانه، مهدیه و ... هزاران زن و دختر یاغی و عاصی چه کنند؟! اگر رفیقِ معلم فرزاد کمانگر را بر دار کردند با هزاران کلام آتشین مقاومت و طغیانش چه کنند؟! و اگر احسان و علی و فرهاد و ... شهلا را برای ارعاب بر دار کردند با هراس لحظه به لحظه ی مرعوب و مغلوب شدن شان چه کنند؟! امروز اعدام علی صارمی و علی اکبر سیادت به همراه خطر اعدام قریب الوقوع حبیب لطیفی و بسیاری از زندانیان سیاسی دربند هشداری به مردم و جوانان است. این رژیم برای تمام اعدام های هدفمندِ خود برنامه ی از پیش تعیین شده دارد. این ها بخش هایی از طرح "کنترل بحران" است که مدام سران نظامی و غیرنظامی رژیم آن را تکرار می کنند. برای ارعاب هر قشر، ملیت و جنسیت و ... برنامه ای ویژه طراحی کرده اند تا هر تبلوری از مقاومت، مبارزه و آگاهی سیاسی و مبارزاتی در نطفه خاموش شود. امروز در کنار سایر گزینه های سرکوب این رژیم گزینه ی اعدام را در دستور کار قرار داده است.
امروز که رسانه های بین المللی آگاهانه چشم بر روی موج سرکوب و کشتار در ایران و کشورهای مشابه می بندند و فقط بر حسب ضرورت های جهانی یعنی منطق سود بازار اخبار را داغ می کنند، امروز که دول اروپایی، آمریکا، روسیه و چین و ... اختلافات، منافع و تهدیدات شان را در نحوه ی تعامل با ایران ترجمه می کنند، امروز که سینه چاکانِ حقوق بشر مهر سکوت بر لب هایشان زده اند و در سکوت درندگی را نظاره می کنند، امروز که در پشتِ درهای بسته ی اتاق های ملاقات های دیپلماتیک و سالن های چند هزار نفره ی کنفرانس حق مردم ایران برای تغییر رژیم حاکم بر آن ها را به چوب حراج گذاشته اند و امروز که قامت رشید مبارزان مان بر چوبه های دار رقص آزادگی را به جلوه آورده است سکوت جایز نیست.
ما این ظلم را بر نمی تابیم. ما سکوت را بر نمی تابیم. ما از دست رفتن حقوق مردم ایران را بر نمی تابیم. ما ریختن خون بهترین فرزندان این خاک را بر نمی تابیم. ما زندان و شکنجه ی مبارزین راستین را بر نمی تابیم. ما بازی بر سر سرنوشت مردم ایران را برنمی تابیم. ما چانه زنی برای منافع حاکمان و خیانت به منافع زحمت کشان و فرودستان را هرگز برنمی تابیم ... امروز ما اعلام می کنیم که در مقابل تمام تهدیدات و تمهیدات شما ما نیز یک "مبارزه ی هدفمند" را آغاز کرده ایم تا با یک مقاومت آگاهانه، گسترده، هماهنگ، سازمان یافته، مستمر، افشاگرانه و جسورانه در مقابل شما دیوارهای ترک خورده حکومتتان را به زیر آوریم. ما خوب می دانیم که هر کدام از جنایات جمهوری اسلامی ترکی است بر دیوارهای حکومت رو به فنایش! علی و علی ها هم ترکی هستند، بر این دیوار! به زودی دیوارها را فرو خواهیم ریخت! و یاد همه آزادیخواهان را جاودانه بر دیوارهای نوین خواهیم نوشت روزی که دیگر دیوارها آزادی را به بند نمی کشند.
"سرنگون باد جمهوری اسلامی!" – "نابود باد زندان های جمهوری اسلامی!"
کمیته دفاع از مبارزات مردم ایران – بلژیک
کمیته جوانان – بلژیک
کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی: همسر علی صارمی و تعدادی از نزدیکان او که در برابر زندان اوین بازداشت شده بودند ساعت ٨ امشب آزاد شدند. این افراد پس از اجرای حکم اعدام علی صارمی در زندان اوین، دست به تجمع زده بودند که بازداشت شدند.
به گزارش کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی، یکی از نزدیکان خانواده صارمی به سایت خبری کمیته دفاع گفت خانم مهین صارمی همسر و پویا صارمی دختر علی صارمی، محبوبه منصوری و هادی منصوری ( خواهر و فرزند زندانی سیاسی محمد علی منصوری) و اکرم السادات سنجری مادر میثاق یزدان نژاد از جمله بازداشت شدگان بودند که ساعت ٨ امشب سه شنبه پس از یک روز بازداشت آزاد شدند.
ماموران امنیتی که نگران گسترش تجمع در برابر اوین بودند اولین دستگیری را از همسر علی صارمی آغاز کردند که در برابر آنها شعار می داد. همچنین کلیه افرادی که به در ورودی زندان اوین نزدیک می شدند توسط ماموران مستقر بازداشت می شدند.
علی صارمی سحرگاه امروز بدون اطلاع قبلی و به جرم عضویت در سازمان مجاهدین در زندان اوین به دار آویخته شد. او عضویت در این سازمان را تکذیب کرده بود.
به گزارش کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی، یکی از نزدیکان خانواده صارمی به سایت خبری کمیته دفاع گفت خانم مهین صارمی همسر و پویا صارمی دختر علی صارمی، محبوبه منصوری و هادی منصوری ( خواهر و فرزند زندانی سیاسی محمد علی منصوری) و اکرم السادات سنجری مادر میثاق یزدان نژاد از جمله بازداشت شدگان بودند که ساعت ٨ امشب سه شنبه پس از یک روز بازداشت آزاد شدند.
ماموران امنیتی که نگران گسترش تجمع در برابر اوین بودند اولین دستگیری را از همسر علی صارمی آغاز کردند که در برابر آنها شعار می داد. همچنین کلیه افرادی که به در ورودی زندان اوین نزدیک می شدند توسط ماموران مستقر بازداشت می شدند.
علی صارمی سحرگاه امروز بدون اطلاع قبلی و به جرم عضویت در سازمان مجاهدین در زندان اوین به دار آویخته شد. او عضویت در این سازمان را تکذیب کرده بود.
روز سه شنبه ۷ دی ماه، و به مناسبت فرا رسیدن سالروز یورش نیروهای امنیتی و لباس شخصی به دانشگاه علم و صنعت جمعی از دانشجویان سبز این دانشگاه با تجمع در سلف های غذاخوری دانشگاه، ساعت ۱۲:۳۰ ظهر دقایقی ایستاده و با سکوت خود یاد و خاطره شهدای "عاشورای خونین" ۸۸ را گرامی داشتند.
به گزارش دانشجو نیوز، این بزرگداشت در حالی در دانشگاه علم و صنعت برگزار شد که در سلف دانشجویان پسر، تعداد زیادی از نیروهای حراست دانشگاه از جمله آقای "خلیلی" معاونت دانشجویی حراست و از افراد شناخته شده که با وزارت اطلاعات و کمیته انضباطی سابقه همکاری خوبی دارد، حضور داشته و شرایط را رصد میکردند.
این مراسم باشکوه بیشتری از سوی دانشجویان دختر این دانشگاه برگزار شد. به طوری که دانشجویان دختر رأس ساعت ۱۲:۳۰ با تجمع در سلف و حلقه زدن، ۵ دقیقه به احترام شهدای "عاشورای خونین" سکوت کرده و در آخر فاتحه ای برای شهدای ۶ دی ۸۸ خواندند. شرکت گسترده دخترها در این مراسم جالب توجه بود.
گفتنی است که در هشتم دی ماه سال گذشته تجمع اعتراضی دانشجویان دانشگاه علم و صنعت با یورش نیروهای امنیتی همراه شد که منجر به دستگیری تعدادی از دانشجویان گشت. دانشجویان دستگیر شده، در سال جاری و در دادگاه های چند دقیقه ای به یک تا سه سال حبس تعزیری محکوم شدند. تجمع هشتم دی ماه در دانشگاه علم و صنعت در اعتراض به کشتار وحشیانه مردم در روز عاشورا و همچنین درخواست آزادی کامران آسا (برادر شهید کیانوش آسا، دانشجوی نخبه دانشگاه علم و صنعت) از زندان، برگزار شد.
چندی پیش دانشجویان سبز دانشگاه علم و صنعت با انتشار بیانیه ای خواستار محاکمه و مجازات آمران و عاملان کشتار مردم در عاشورا و حمله به دانشگاه علم و صنعت شدند.
بهاره هدایت تا اطلاع ثانونی ممنوع الملاقات است
تغییر برای برابری - 7 دی
امروز (7دیماه) خانواده بهاره هدایت موفق به دیدار با او نشدند و ماموران زندان اعلام کرده اند که بهاره تا اطلاع ثانوی ممنوع الملاقات است. همسر بهاره هدایت به سایت تغییر گفت که همسرش به خواهش آنها به اعتصاب غذای خود پایان داده است. بهاره هدایت محکوم به تحمل 9 سال 6ماه حبس شده است. وضعیت جسمی این زندانی بد گزارش شده است و برای درمان سنگ کیسه صفرا نیاز به مداوا دارد.
گفت و گو با امین احمدیان، همسر بهاره هدایت را می خوانید:
- آیا امروز موفق به ملاقات با همسرتان شدید؟
نخیر امروز هم به ما گفتند که بهاره تا اطلاع ثانوی ممنوع الملاقات است و نگفتند این "اطلاع ثانوی" تا کی ادامه دارد.
- آیا در این مدت که بهاره در اعتصاب و ممنوع الملاقات بود تماسی با او داشتید؟
سه ماه است که من و خانواده اش هیچ تماس تلفنی با هم نداشتیم . 8 ماه از آخرین ملاقات کابینی ما می گذرد و 3هفته هم هست که موفق به ملاقات کابینی نشده ایم
- آیا تاکنون کسی از مسئولان زندان دلیل این محدودیت ها را به شما گفته است؟
چندین مراجعه به دادستانی داشتیم که نتیجه ای نداشته است. اما تا جایی که ما می دانیم پرونده ای در شعبه 4دادسرای اوین علیه مجید توکلی و بهاره طرح شده و آنها را به این شعبه برده اند. حدس ما این است موضوع اعتصاب غذا و ممنوع الملاقات شدن او مرتبط با این پرونده باشد
- آیا تماسی با وکلای پرونده داشته اید؟
بعد از ممنوع الملاقات شدن بهاره با آقای پوربابایی تماس گرفتیم که ایشان گفتند بعد از اجرای حکم وکیل نقشی در پرونده ندارد. قبل از آن هم برای اعاده دادرسی با ایشان و آقای حجتی وکیل دیگر پرونده صحبت کردیم که نظر هر دو آن ها بود که بعد از اجرای حکم نمی توانند تاثیری در پرونده داشته باشند. دادسرای اوین و دادستانی هم هیچ جواب روشنی به ما نداده اند
از وضعیت جسمی بهاره اطلاعی دارید؟
نخیر. تنها اطلاعی که امروز به دست آوریم این است که بهاره به اعتصاب خود پایان داده است. ما هفته گذشته پیغامی به او رساندیم و خواهش کردیم به اعتصابش پایان دهد. این هفته از طریق زندانیان مطلع شدیم که به اعتصابش پایان داده است.
تغییر برای برابری - 7 دی
امروز (7دیماه) خانواده بهاره هدایت موفق به دیدار با او نشدند و ماموران زندان اعلام کرده اند که بهاره تا اطلاع ثانوی ممنوع الملاقات است. همسر بهاره هدایت به سایت تغییر گفت که همسرش به خواهش آنها به اعتصاب غذای خود پایان داده است. بهاره هدایت محکوم به تحمل 9 سال 6ماه حبس شده است. وضعیت جسمی این زندانی بد گزارش شده است و برای درمان سنگ کیسه صفرا نیاز به مداوا دارد.
گفت و گو با امین احمدیان، همسر بهاره هدایت را می خوانید:
- آیا امروز موفق به ملاقات با همسرتان شدید؟
نخیر امروز هم به ما گفتند که بهاره تا اطلاع ثانوی ممنوع الملاقات است و نگفتند این "اطلاع ثانوی" تا کی ادامه دارد.
- آیا در این مدت که بهاره در اعتصاب و ممنوع الملاقات بود تماسی با او داشتید؟
سه ماه است که من و خانواده اش هیچ تماس تلفنی با هم نداشتیم . 8 ماه از آخرین ملاقات کابینی ما می گذرد و 3هفته هم هست که موفق به ملاقات کابینی نشده ایم
- آیا تاکنون کسی از مسئولان زندان دلیل این محدودیت ها را به شما گفته است؟
چندین مراجعه به دادستانی داشتیم که نتیجه ای نداشته است. اما تا جایی که ما می دانیم پرونده ای در شعبه 4دادسرای اوین علیه مجید توکلی و بهاره طرح شده و آنها را به این شعبه برده اند. حدس ما این است موضوع اعتصاب غذا و ممنوع الملاقات شدن او مرتبط با این پرونده باشد
- آیا تماسی با وکلای پرونده داشته اید؟
بعد از ممنوع الملاقات شدن بهاره با آقای پوربابایی تماس گرفتیم که ایشان گفتند بعد از اجرای حکم وکیل نقشی در پرونده ندارد. قبل از آن هم برای اعاده دادرسی با ایشان و آقای حجتی وکیل دیگر پرونده صحبت کردیم که نظر هر دو آن ها بود که بعد از اجرای حکم نمی توانند تاثیری در پرونده داشته باشند. دادسرای اوین و دادستانی هم هیچ جواب روشنی به ما نداده اند
از وضعیت جسمی بهاره اطلاعی دارید؟
نخیر. تنها اطلاعی که امروز به دست آوریم این است که بهاره به اعتصاب خود پایان داده است. ما هفته گذشته پیغامی به او رساندیم و خواهش کردیم به اعتصابش پایان دهد. این هفته از طریق زندانیان مطلع شدیم که به اعتصابش پایان داده است.
مسئولین وزارت کار ، کارگران معدنچی را دریابید
سندیکای کارگران شرکت واحد اتو.بوسرانی تهران و حومه
هیئت موسس بازگشایی سندیکای کارگران فلزکار و مکانیک
<!---text begin -----> مسئولین وزارت کار ، کارگران معدنچی را دریابید .
باز هم سود جویی کارفرمایان حادثه ای آفرید و چهار خانواده کارگری بی سرپرست شدند
هشدارهای مکرر فعالین سندیکایی و آگاهان به امور معادن متاسفانه گوش شنوایی برای حرص و آز سرمایه داران باقی نگذارده است .
حادثه در معدن دولتی اشکیلی و یکسال قبل در معدن هجتک راور کرمان با یک علت مشترک نگرانی همه فعالین سندیکایی را بر انگیخته است . ما ضمن همدردی با خانواده های کارگران داغدار توجه مسئولین را به پیامد حذف بخش بازرسی و ایمنی وزارت کار جلب نموده و اعلام می کنیم بخش نامه های ضد کارگری نتیجه ای جز نابودی کارگران در محیط کار ندارد
سندیکای کارگران شرکت واحد اتو.بوسرانی تهران و حومه
هیئت موسس بازگشایی سندیکای کارگران فلزکار و مکانیک
آذر 1389
باز هم سود جویی کارفرمایان حادثه ای آفرید و چهار خانواده کارگری بی سرپرست شدند
هشدارهای مکرر فعالین سندیکایی و آگاهان به امور معادن متاسفانه گوش شنوایی برای حرص و آز سرمایه داران باقی نگذارده است .
حادثه در معدن دولتی اشکیلی و یکسال قبل در معدن هجتک راور کرمان با یک علت مشترک نگرانی همه فعالین سندیکایی را بر انگیخته است . ما ضمن همدردی با خانواده های کارگران داغدار توجه مسئولین را به پیامد حذف بخش بازرسی و ایمنی وزارت کار جلب نموده و اعلام می کنیم بخش نامه های ضد کارگری نتیجه ای جز نابودی کارگران در محیط کار ندارد
سندیکای کارگران شرکت واحد اتو.بوسرانی تهران و حومه
هیئت موسس بازگشایی سندیکای کارگران فلزکار و مکانیک
آذر 1389
هيئت سياسی ـ اجرائی سازمان فدائيان خلق ايران (اکثريت)
اعدام زندانيان سياسی را متوقف کنيد
رژيم اسلامی باز هم دست به جنايت زد و علی صارمی و علی اکبر سعادت را در زندان اوين به دار آويخت. دو هفته پيش هم رژيم در انتقامگيری از عملیات انتحاری عوامل جندالله در چاهبهار، ۱۱ تن از زندانيان بلوچ را به جوخه اعدام سپرد. رژيم روز يکشنبه هم میخواست حبيبالله لطيفی را اعدام کند که به جهت اعتراضات گسترده مجبور شد که اجرای حکم را متوقف سازد.
علی صارمی در زندان رجایی شهر به سر میبرد و به گفته خانوادهاش از این زندان ربوده شده و در زندان اوین بدون اطلاع به خانواده در خفا اعدام شده است. علی صارمی از زندانیان سیاسی دهه شصت است. او در سال ۸۶ پس از شرکت در مراسم جانباختگان سال شصت و هفت در خاوران دستگیر و به اتهام شرکت در مراسم خاوران روانه زندان میشود. اما او در دیماه سال گذشته در بيدادگاه رژيم محاکمه و از سوی قاضی صلواتی به اتهام "محاربه" به اعدام محکوم میشود.
اعدام مخفيانه و ناگهانی دو زندانی سیاسی و ۱۱ تن از زندانيان بلوچ، نگرانی شديد فعالين سياسی، اجتماعی و حقوق بشر را در داخل و خارج از کشور برانگیخته است. در حال حاضر دهها زندانی سیاسی در بيدادگاههای رژيم محاکمه و به اعدام محکوم شدهاند. اين نگرانی وجود دارد که رژيم مخفيانه و ناگهانی آنها را به جوخه اعدام سپارد.
اعدام زندانيان سياسی که به خاطر مبارزه برای آزادی و عليه استبداد حاکم بر کشور دستگير شدهاند، اقدامی است جنايتکارانه. ما همراه با آزاديخواهان کشور اعدام زندانيان سياسی توسط رژيم اسلامی را محکوم میکنيم و از همه نهادهای حقوق بشری و بینالمللی میخواهيم همه امکانات خود را برای متوقف کردن اعدامها به کار گیرند.
هيئت سياسی ـ اجرائی سازمان فدائيان خلق ايران (اکثريت) ۸ ديماه ۱۳۸۹ (۲۹ دسامبر ۲۰۱۰)
ما زندان می رويم تا حقيقت فراموش نگردد، نامه سرگشاده نويد خانجانی به قاضی پيرعباس
جناب قاضی پيرعباس قاضی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامی، در دادگاه اين جمله را به شما گفتم و اينجا نيز يک بار ديگر تکرار میکنم، از سوی دادگاه شما هر حکمی برای من صادر شود در ايران خواهم ماند؛ من، نويد خانجانی حقوق از دست رفتهی خود را نه در آن سوی مرزها بلکه در ايران کسب خواهم کرد
جمعيت مبارزه با تبعيض تحصيلی - جناب قاضی من می نويسم تا حقيقت فراموش نشود، از لحظه اول اين بازداشت می نويسم، ساعت ۲۳:۴۵ يازدهم اسفند، تعداد زيادی از مأمورين امنيتی نظام جمهوری اسلامی بدون هيچ اخطار قبلی به منزل پدری بنده يورش آورده و پس از تفتيش و ضبط مقداری از وسايل، من را بدون اعلام هيچ اتهام مشخصی، به مکان نامعلومی منتقل کردند و به پدر و مادری نگران، از مکانی که فرزندشان را خواهند برد،حرفی نمی زنند. جناب قاضی، روش بازداشت افراد بايد با اخطاريه و احضاريه قانونی و با ذکر اتهام باشد، يعنی شخصی که می خواهد به دادسرا پاسخ دهد، بايد بداند به چه منظوری می رود و در صورت تمايل متهم بايد با حضور وکيل باشد.
اصل (۳۲) قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران مقرر می دارد که هيچ کس را نمی توان دستگير کرد مگر به حکم وترتيبی که قانون مقرر می کند و درصورت بازداشت، موضوع اتهام بايدبا ذکر دلايل بلافاصله کتباً به متهم ابلاغ و تفهيم شود و حداکثر ظرف مدت بيست و چهار ساعت پرونده مقدماتی به مراجع صالحه قضائی ارسال و مقدمات محاکمه دراسرع وقت فراهم گردد. متخلف از اين اصل، طبق قانون مجازات می شود و با توجه به اصل برائت اين اصل مسلم فقهی، که در قانون اساسی نيز در اصل سی و هفتم مورد تأکيد واقع شده است، اصل برائت است و هيچ کس از نظر قانون مجرم شناخته نمی شود مگر اينکه جرم او در دادگاه صالح مشخص شده باشد.
اين که نيمه شب به منزل افراد بيايند و خانواده شخص را آزار و اذيت کنند و شخصی که اتهام معلومی ندارد را ببرند، با قوانين مندرج در قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران و مواد مندرج در اعلاميه جهانی حقوق بشر که جمهوری اسلامی موظف به اجرای آن است و منابع فقهی موجود منافات دارد.
جناب قاضی، بنده در زمان بازداشت يک شب را در انفرادی بازداشتگاهی نامعلوم در اصفهان به سر برده ام و فردای روز بازداشت به بند «۲-الف» زندان اوين به سلول انفرادی منتقل می شوم؛ که تا ۴ فروردين در سلول های انفرادی زندان اوين هستم.
توقيف احتياطی يا بازداشت متهم قبل از محاکمه هم رنج متهم و هم رنج خانواده اش را در پی خواهد داشت و موجب آسيب روحی و زيان مالی آنها می شود، در ذهنيت قضات و دادرسی نسبت به او اثر منفی می گذارد و جای تعجب و گاه تاسف است که قاضی حينی که حکم بازداشت موقت متهمی راصادر کرده، سعی می کند برای توجيه عمل خويش سعی بر محکوميت او بدون توجه به حقوق و مدافعاتش کند، در حالی که به موجب تمام اصول قانونی مربوط به برائت و آزادی ،هيچ کس مجرم شناخته نمی شود مگر به موجب حکم دادگاه صالح وامر قانون ، هيچ مجازاتی قانونی نيست مگر به حکم دادگاه صالح وامر قانون، آيا با اين وصف می توان به سادگی حکمی مبنی بر محکوميت داد و يا قبل از مجرم شناخته شدن ، قرار بازداشت موقت را صادر نمود.
نکته جالب بازداشت من اينجا می باشد که تفهيم اتهام بنده به جای آنکه ۲۴ ساعت پس از بازداشتم انجام شود در حدود ۴ روز بعد انجام می شود و در اين ۴ روز با چشم بند، توهين و ... بازجويی می شوم و از داخل بازجويی های انجام شده برايم اتهام مشخص می شود.
در قانون احترام به آزاديهای مشروع و حفظ حقوق شهروندی، بند شش آمده است: در جريان دستگيری و بازجويی يا استطلاع و تحقيق، از ايذای افراد نظير بستن چشم و ساير اعضاء، تحقير و استخفاف به آنان، اجتناب گردد.
جناب قاضی، شخصی که اتهام معلومی ندارد را نمی توان بدون تفهيم اتهام و تشکيل دادگاه در بازداشت نگه داشت، حتی اگر به دوران جاهليت بازگرديم، در آن دوران نيز در حق شخص متهم، بدون مدرک، جرمی اثبات نمی شده و بازداشتی هم در کار نبوده است. ضمن آن که متعارف شدن يک ظلم موجب نمی شود که آن ظلم توجيه پذير باشد، اين کار از اصل ايراد دارد و در مورد کسی که هنوز جرمش اثبات نشده نمی توان مجازات اعمال کرد.
استفاده از زندان انفرادی در حق کسانی که متهم هستند ظلم و شکنجه است، در حالی که نمی توان نسبت به متهم هيچ گونه شکنجه ای اعمال کرد. متهم کسی است که هنوز اتهامش اثبات نشده و به مرتبه جرم نرسيده است تا بتوان او را مجازات کرد چه رسد به اين که او را شکنجه کنيم.
و آيا اين شکنجه است؟ جناب قاضی شکنجه، آزار و اذيتی مازاد بر مجازات و حتی پيش از اثبات مجازات است. زندان انفرادی شيوه و رفتاری ظالمانه است، يعنی حتی اگر جرم کسی هم ثابت شد، هيچ گاه نبايد مجازات سلول انفرادی را اعمال کرد. اما شاهد آن بوديد، حتی زمانی که بنده تفهيم اتهام نشده بود در سلول انفرادی نگهداری می شدم. اگر برای کسی زندان و حبس به عنوان مجازات تعيين شده باشد،بايد به زندان عمومی برود اما مرا به عنوان يک متهم، و نه يک مجرم ، نزديک به يک ماه در سلول انفرادی نگهداری می کنند.
جناب قاضی، در منابع فقهی مکرراً در خصوص حاکمانی که منتقدين و مخالفين خود را خلاف قانون مندرج مجازات نموده اند، آمده است که منشاء اعمال آنان قدرت طلبی و حفظ منافع است و هدف آنان اجرای عدالت نيست.
جناب قاضی پيرعباس، قاضی شعبه ی ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامی، در خصوص پرونده ی قطوری که مقابل شما قرار دارد و منتسب به شخص نويد خانجانی می باشد و قرار است شما مطابق نوشته ها و اسناد موجود در آن رای صادر کنيد بايستی عرض کنم که:
بسياری از اين مطالب توسط بازجو در دوران بازجويی انفرادی و بازجويی های فرسايشی از بنده گرفته شده است.
جناب قاضی دادگاه و هيئت منصفه در جرايم سياسی و عقيدتی بايد تشخيص دهند جرمی واقع شده است يا خير. حتی هيئت منصفه و دادگاه هم در غياب متهم نمی تواند صرفاً به استناد آنچه بازجو نوشته است تصميم بگيرد و در حق فرد حکم صادر کند، چرا که ممکن است تمامی اين مطالب تحت فشار بازجويی بيان شده باشد.
اگر متهم، خسته يا خواب آلود، گرسنه و بيمار باشد و او را بازجويی کنند، پاسخ های او در اين شرايط، نمی تواند مستندات يک حکم انسانی و قانونی باشد. اين که از کسی با اکراه و اجبار در هر اتهامی اعتراف گرفته شود، کاملاً مردود است، حتی يک فقيه هم چنين چيزی را تأييد نکرده و در يک مورد نيز قائل به استثناء نشده است، مثلاً اين که در فلان جرم و يا حتی قتل می توان متهم را شکنجه کرد و يا شکنجه را دسته بندی کرد و گفت تا اين حد شکنجه مجاز است، در منابع فقهی وجود ندارد.
جناب قاضی در نظر داشته باشيد که اظهارات موجود در اين پرونده، در چه شرايطی از بنده گرفته شده است و در نظر داشته باشيد اين پرونده ها در فردای ايران باز خواهد شد و ايران فردا به حکم صادره از شما با تيزبينی نگاه خواهد کرد.
و در خصوص اعمال فشار به منتقدين حکومت و منتقدين دستگاه های حکومتی از طريق نهاد های مربوطه، همانند شورای انقلاب فرهنگی و وزارت علوم که پاسخگوی اعتراض محرومين از تحصيل می باشد، بايستی گفت حکومت و دستگاه های حکومتی فی نفسه و مستقل از مردم حقوقی ندارد و هيچ نظامی جدا از مردم، شخصيت و هويتی ندارد. نظام حکومت، ساختاری است که مردم آن را تعيين می کنند. ساختار حکومت چيزی نيست که خود به خود مقابل يک ملت و گروهی از مردم قرار گيرد و ملتی يا گروهی و يا حتی يک نفر از آن ملت قربانی آن شود. چنين چيزی نه توجيه عقلی دارد و نه شرعی.
اين بار اگر دادگاه مرا در جايگاه يک ضدنظام قرار دهد می گويم من خود را همواره به عنوان منتقد نظام دانسته ام، مردم همواره می توانند نظامی را مورد نقد قرار دهند و به چالش کشيدن يک حکومت شرعاً و قانوناً جرم تلقی نمی شود، چرا که اساس حکومت ها بشری است و انسان ها به طبع عقل و تجربه خود در طول تاريخ ساختارهای گوناگونی را برای حکومت تعريف کرده اند، هرچه پيش می رويم اين ساختارها هم تغيير می کند و به خودی خود از نظر شرعی ارزش ندارد، تا به بهانه آن بتوانند افراد منتقد را متهم کنند. مخالفت و انتقاد افراد يا گروه هايی با يک ساختار سياسی جرم به شمار نمی آيد و در اديان نيز چنين جرمی وجود ندارد.
جناب قاضی پيرعباس قاضی شعبه ی ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامی، در دادگاه اين جمله را به شما گفتم و اينجا نيز يک بار ديگر تکرار می کنم، از سوی دادگاه شما هر حکمی برای من صادر شود در ايران خواهم ماند؛ من، نويد خانجانی حقوق از دست رفته ی خود را نه در آن سوی مرزها بلکه در ايران کسب خواهم کرد. و در پايان يک جمله برای عرايضم کافی است.
« زمانی آنها کشته شدند تا حقيقت زنده بماند و اکنون اگر نياز باشد ما به زندان می رويم تا حقيقت محبوس و فراموش نگردد »
منبع : جمعيت مبارزه با تبعيض تحصيلی
اصل (۳۲) قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران مقرر می دارد که هيچ کس را نمی توان دستگير کرد مگر به حکم وترتيبی که قانون مقرر می کند و درصورت بازداشت، موضوع اتهام بايدبا ذکر دلايل بلافاصله کتباً به متهم ابلاغ و تفهيم شود و حداکثر ظرف مدت بيست و چهار ساعت پرونده مقدماتی به مراجع صالحه قضائی ارسال و مقدمات محاکمه دراسرع وقت فراهم گردد. متخلف از اين اصل، طبق قانون مجازات می شود و با توجه به اصل برائت اين اصل مسلم فقهی، که در قانون اساسی نيز در اصل سی و هفتم مورد تأکيد واقع شده است، اصل برائت است و هيچ کس از نظر قانون مجرم شناخته نمی شود مگر اينکه جرم او در دادگاه صالح مشخص شده باشد.
اين که نيمه شب به منزل افراد بيايند و خانواده شخص را آزار و اذيت کنند و شخصی که اتهام معلومی ندارد را ببرند، با قوانين مندرج در قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران و مواد مندرج در اعلاميه جهانی حقوق بشر که جمهوری اسلامی موظف به اجرای آن است و منابع فقهی موجود منافات دارد.
جناب قاضی، بنده در زمان بازداشت يک شب را در انفرادی بازداشتگاهی نامعلوم در اصفهان به سر برده ام و فردای روز بازداشت به بند «۲-الف» زندان اوين به سلول انفرادی منتقل می شوم؛ که تا ۴ فروردين در سلول های انفرادی زندان اوين هستم.
توقيف احتياطی يا بازداشت متهم قبل از محاکمه هم رنج متهم و هم رنج خانواده اش را در پی خواهد داشت و موجب آسيب روحی و زيان مالی آنها می شود، در ذهنيت قضات و دادرسی نسبت به او اثر منفی می گذارد و جای تعجب و گاه تاسف است که قاضی حينی که حکم بازداشت موقت متهمی راصادر کرده، سعی می کند برای توجيه عمل خويش سعی بر محکوميت او بدون توجه به حقوق و مدافعاتش کند، در حالی که به موجب تمام اصول قانونی مربوط به برائت و آزادی ،هيچ کس مجرم شناخته نمی شود مگر به موجب حکم دادگاه صالح وامر قانون ، هيچ مجازاتی قانونی نيست مگر به حکم دادگاه صالح وامر قانون، آيا با اين وصف می توان به سادگی حکمی مبنی بر محکوميت داد و يا قبل از مجرم شناخته شدن ، قرار بازداشت موقت را صادر نمود.
نکته جالب بازداشت من اينجا می باشد که تفهيم اتهام بنده به جای آنکه ۲۴ ساعت پس از بازداشتم انجام شود در حدود ۴ روز بعد انجام می شود و در اين ۴ روز با چشم بند، توهين و ... بازجويی می شوم و از داخل بازجويی های انجام شده برايم اتهام مشخص می شود.
در قانون احترام به آزاديهای مشروع و حفظ حقوق شهروندی، بند شش آمده است: در جريان دستگيری و بازجويی يا استطلاع و تحقيق، از ايذای افراد نظير بستن چشم و ساير اعضاء، تحقير و استخفاف به آنان، اجتناب گردد.
جناب قاضی، شخصی که اتهام معلومی ندارد را نمی توان بدون تفهيم اتهام و تشکيل دادگاه در بازداشت نگه داشت، حتی اگر به دوران جاهليت بازگرديم، در آن دوران نيز در حق شخص متهم، بدون مدرک، جرمی اثبات نمی شده و بازداشتی هم در کار نبوده است. ضمن آن که متعارف شدن يک ظلم موجب نمی شود که آن ظلم توجيه پذير باشد، اين کار از اصل ايراد دارد و در مورد کسی که هنوز جرمش اثبات نشده نمی توان مجازات اعمال کرد.
استفاده از زندان انفرادی در حق کسانی که متهم هستند ظلم و شکنجه است، در حالی که نمی توان نسبت به متهم هيچ گونه شکنجه ای اعمال کرد. متهم کسی است که هنوز اتهامش اثبات نشده و به مرتبه جرم نرسيده است تا بتوان او را مجازات کرد چه رسد به اين که او را شکنجه کنيم.
و آيا اين شکنجه است؟ جناب قاضی شکنجه، آزار و اذيتی مازاد بر مجازات و حتی پيش از اثبات مجازات است. زندان انفرادی شيوه و رفتاری ظالمانه است، يعنی حتی اگر جرم کسی هم ثابت شد، هيچ گاه نبايد مجازات سلول انفرادی را اعمال کرد. اما شاهد آن بوديد، حتی زمانی که بنده تفهيم اتهام نشده بود در سلول انفرادی نگهداری می شدم. اگر برای کسی زندان و حبس به عنوان مجازات تعيين شده باشد،بايد به زندان عمومی برود اما مرا به عنوان يک متهم، و نه يک مجرم ، نزديک به يک ماه در سلول انفرادی نگهداری می کنند.
جناب قاضی، در منابع فقهی مکرراً در خصوص حاکمانی که منتقدين و مخالفين خود را خلاف قانون مندرج مجازات نموده اند، آمده است که منشاء اعمال آنان قدرت طلبی و حفظ منافع است و هدف آنان اجرای عدالت نيست.
جناب قاضی پيرعباس، قاضی شعبه ی ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامی، در خصوص پرونده ی قطوری که مقابل شما قرار دارد و منتسب به شخص نويد خانجانی می باشد و قرار است شما مطابق نوشته ها و اسناد موجود در آن رای صادر کنيد بايستی عرض کنم که:
بسياری از اين مطالب توسط بازجو در دوران بازجويی انفرادی و بازجويی های فرسايشی از بنده گرفته شده است.
جناب قاضی دادگاه و هيئت منصفه در جرايم سياسی و عقيدتی بايد تشخيص دهند جرمی واقع شده است يا خير. حتی هيئت منصفه و دادگاه هم در غياب متهم نمی تواند صرفاً به استناد آنچه بازجو نوشته است تصميم بگيرد و در حق فرد حکم صادر کند، چرا که ممکن است تمامی اين مطالب تحت فشار بازجويی بيان شده باشد.
اگر متهم، خسته يا خواب آلود، گرسنه و بيمار باشد و او را بازجويی کنند، پاسخ های او در اين شرايط، نمی تواند مستندات يک حکم انسانی و قانونی باشد. اين که از کسی با اکراه و اجبار در هر اتهامی اعتراف گرفته شود، کاملاً مردود است، حتی يک فقيه هم چنين چيزی را تأييد نکرده و در يک مورد نيز قائل به استثناء نشده است، مثلاً اين که در فلان جرم و يا حتی قتل می توان متهم را شکنجه کرد و يا شکنجه را دسته بندی کرد و گفت تا اين حد شکنجه مجاز است، در منابع فقهی وجود ندارد.
جناب قاضی در نظر داشته باشيد که اظهارات موجود در اين پرونده، در چه شرايطی از بنده گرفته شده است و در نظر داشته باشيد اين پرونده ها در فردای ايران باز خواهد شد و ايران فردا به حکم صادره از شما با تيزبينی نگاه خواهد کرد.
و در خصوص اعمال فشار به منتقدين حکومت و منتقدين دستگاه های حکومتی از طريق نهاد های مربوطه، همانند شورای انقلاب فرهنگی و وزارت علوم که پاسخگوی اعتراض محرومين از تحصيل می باشد، بايستی گفت حکومت و دستگاه های حکومتی فی نفسه و مستقل از مردم حقوقی ندارد و هيچ نظامی جدا از مردم، شخصيت و هويتی ندارد. نظام حکومت، ساختاری است که مردم آن را تعيين می کنند. ساختار حکومت چيزی نيست که خود به خود مقابل يک ملت و گروهی از مردم قرار گيرد و ملتی يا گروهی و يا حتی يک نفر از آن ملت قربانی آن شود. چنين چيزی نه توجيه عقلی دارد و نه شرعی.
اين بار اگر دادگاه مرا در جايگاه يک ضدنظام قرار دهد می گويم من خود را همواره به عنوان منتقد نظام دانسته ام، مردم همواره می توانند نظامی را مورد نقد قرار دهند و به چالش کشيدن يک حکومت شرعاً و قانوناً جرم تلقی نمی شود، چرا که اساس حکومت ها بشری است و انسان ها به طبع عقل و تجربه خود در طول تاريخ ساختارهای گوناگونی را برای حکومت تعريف کرده اند، هرچه پيش می رويم اين ساختارها هم تغيير می کند و به خودی خود از نظر شرعی ارزش ندارد، تا به بهانه آن بتوانند افراد منتقد را متهم کنند. مخالفت و انتقاد افراد يا گروه هايی با يک ساختار سياسی جرم به شمار نمی آيد و در اديان نيز چنين جرمی وجود ندارد.
جناب قاضی پيرعباس قاضی شعبه ی ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامی، در دادگاه اين جمله را به شما گفتم و اينجا نيز يک بار ديگر تکرار می کنم، از سوی دادگاه شما هر حکمی برای من صادر شود در ايران خواهم ماند؛ من، نويد خانجانی حقوق از دست رفته ی خود را نه در آن سوی مرزها بلکه در ايران کسب خواهم کرد. و در پايان يک جمله برای عرايضم کافی است.
« زمانی آنها کشته شدند تا حقيقت زنده بماند و اکنون اگر نياز باشد ما به زندان می رويم تا حقيقت محبوس و فراموش نگردد »
منبع : جمعيت مبارزه با تبعيض تحصيلی
درباره شهلا - بخش سوم
اپیزود نهایی: ایدئولوژی خانواده
امین بزرگیان
اما از سویی دیگر، مسئله این است که سوپراگو وهنجارهای اخلاقی به واسطه نهادهایی - که در فرایند تمدنی هر جامعه ساخته میشوند- شکل گرفته ومورد حمایت ودر واقع بازتولید قرار میگیرند. پس به طور خودکار هر نوع دلواپسی برای هنجارهای اخلاقی (سوپراگو) نقد نهادهای اجتماعی وخود سوپراگو را پیش میکشد.
اینجا در حقیقت نقطه مهم اتصال روانکاوی فرویدی به جامعه شناسی انتقادی است. در برساخته شدن این وضعیت (تضعیف سوپراگو)، سوپراگو نقش بازی میکند. مسئله را اینطور نیز میتوان صورت بندی کرد که سستی اگو که منجربه تضعیف سوپراگو (هنجارهای اخلاقی) میشود، همواره میباید ما را نسبت به خود سوپراگو ونهادهای پشتیبانش مشکوک کند. دراینجاست که بررسی شرایط واقعا موجود نهادهای حاکم برمناسبات جامعه (دین، دولت ،خانواده و....) وفرهنگ عمومی در ساخته شدن این وضعیت پروبلماتیک اهمیت پیدا میکند.
در واقع آنچه اهمیت دارد جستجو برای پیدا کردن سازوکارهایی است که "ناصر" را بازتولید میکند. نهاد دین و نهاد دولت در تضعیف "من" وناصر کردن شهروندان، نقشی بهسزا را بازی میکنند. دولت با "سرکوب مازاد" لیبیدو ونشاندن پلیس به جای وجدان اخلاقی، در مکانیزم کنترل بر نفس و احساس گنهکاری اخلاقی افراد، اختلال ایجادکرده و نهاد دین با سرایت سازوکارها وقوانین به غایت مردسالارانه اعصارگذشته به عصرحاضر( همچون قانون تعدد زوجین ) ، امکان قانونی ظهور لیبیدوی نامتمدنانه را فراهم ساخته است.
فرایند این گونه است که دیگری بزرگ (جامعه) "ناصر" میسازد و از آن مهمتر دست ساختههای جامعه ( سوپراگو/ نهاد دین، نهاد دولت و....) ناصر را با تردستی نه تنها مجرم یا متهم نمیکنند بلکه او را کاملا "ناصر" میکنند. نقش جامعه شناسانه سوپراگو برای تخریب سوپراگو، بدین دو نهاد ختم نمیشود. دراین نوشته به "نهاد خانواده" ودست ساخته هایش به طور گذرا نگاهی خواهیم انداخت.
نهاد خانواده
"نهاد خانواده" در ایران، به دست "ایدئولوژی خانواده" در حال تخریب است و مدام "فاجعه" میسازد. خانواده ناصر را چه چیزی تخریب کرد؟ مادری کشته شده، فرزندانی رنج دیده و به غایت مملو از یکی از ناارزشهای اخلاقی: کینه؛ و پدری کودک که با خونسردی با تمام اسباب بازی هایش بازی کرد، اینان عناصر اصلی تصویر شماتیکی هستند از خانواده.
از این تصویر جنایی وحاد از خانواده ناصرمحمدخانی گرفته تا بحرانهای متعددی که این نهاد با آن دست به گریبان است، همگی میانجی تامل ما برای کنکاش در چیستی خانواده در ایران است. در واقع قتل مادر، کینه فرزند و خودشیفتگی پدر محصول مناسبات نهادی هستند که ادعای حفظ ارزشهای اخلاقی یا سوپراگو را دارد، درحالی که این نهاد با همکاری نهاد دولت ونهاد دین درحال تخریب خود سوپراگوست.شاید بتوان گفت مقدسات (نهادهای سه گانه تقدیس شده) درکار تخریب ارزشهای اخلاقیاند. اگر تقدس دولت را نظم (با ابزارپلیس) و تقدس دین را غریزه مرگ (با ابزارروحانیت) پشتیبانی میکنند، حامی تقدس خانواده، اروس ( غریزه زندگی/ امر جنسی) با ابزار فرهنگ عمومی یا دیگری بزرگ است.
نهاد خانواده در دنیای مدرن همچون دو نهاد دیگر(دین ودولت) تضعیف شده وتغییر شکل داده است. به همان میزان که دولت ودین کوچک شدهاند، خانواده نیز کوچک شده است. این مسئله گویای ارتباط دیالکتیکی میان نهادهای اجتماعی است. در ساختاری که دولت ودین میل بهایدئولوژیک شدن یا ماندن دارند، این میل در خانواده نیز بازتولید میشود. این اصل را از سویی دیگر نیز میتوان بازخواند: ایدئولوژی خانواده به دین ودولت ایدئولوژیک خدمات ارزنده وحیاتی میکند.
ایدئولوژی خانواده
ایدئولوژی خانواده چیست؟ ایدئولوژی خانواده در واقع جعل خانواده به عنوان تنها گزینه ممکن، مشروع وقانونی ارضای لیبیدوست، جعلی که هژمونیک و موردحمایت دولت ودین است. به جز ساحت دینی و دولتی، در ساحت اجتماعی نیز میل جنسی تنها در درون خانواده است که "پذیرفته" میشود. هر شکل دیگری از سکسوآلیته به جز نهاد خانواده، با تمامی مناسبات حقوقی وحقیقی اش که انباشته از مرد سالاری است، از سوی "فرهنگ" پس زده شده وجرم میشود.۱اینجاست که لیبیدو، از فرهنگ عمومی انتقام میگیرد زیرا که او را به سرعت "منحرف" و "فاسد" جلوه داده است.
هنگامی که امنیت روانی واجتماعی فرد برای ارضای میل جنسی اش تنها از طریق یک "فرم" حفظ میشود یا باید حفظ شود، هیولای فاجعه میخندد. درحقیقت ایدئولوژی خانواده با جا زدن فرم خانواده به عنوان راه حل نهایی ارضای میل جنسی، نهاد خانواده را تخریب کرده وخشونت به بار میآورد. به تعبیر آگامبن، در پس هر فاجعه ای یک فرم ناب وقدرتمند خوابیده است. یگانگی و وحدت، برتری و سپس فاجعه میسازد.
شاید بهتر است به توصیه آدورنو گوش دهیم و فاجعه خودمان را با آشویتس مقایسه کنیم. فاجعه آشویتس چیزی نبود جزتجسم برتری نژادی و جنون ساختن سرزمینی واحد برای جبران تحقیر قبلی. فجایع خونین خانوادگی که صفحات روزنامههای ما را هر روزه پر میکنند، در پس خود نهادی را دارند که به پشتوانه فرهنگ، دین و دولت مردسالار، "تنها" شیوه ارضای اروس، غریزه زندگی است که از درون یک تروما (ی جنسی) برخاسته است. وچه تراژدی عمیقی است پیوند بی واسطه غریزه زندگی ومرگ.۲
ناتوانی اگو از کنترل نهاد، به مثابه یک فقدان روانشناسانه، هنگامی که اپیدمی، رایج وفراگیر شود (مسئله اجتماعی) بی تردید پای ایدئولوژی را به میان میکشد: ایدئولوژی فرهنگی خانواده، ایدئولوژی سیاسی دولت وایدئولوژی حقوقی دین.
داستان لیبیدوی نامتمدنانه ناصر، در واقع لو دهندهایدئولوژی وبه غایت سیاسی است. برای همین است که "حاکم" از تمامی امکانات خود برای سرپوش گذاشتن وحذف شاهد (شهلا) بهره میگیرد. اما بازگویی مناسبات ایدئولوژیک حاکم بر این وقایع تراژیک، با زیباشناختی کردن وتغزلی زیستن در متن خشونت متفاوت است.
آشکارترین نتیجه تغزلی کردن فاجعه بدون پرسش از بنیانهای واقعی وسهم ما درساخته شدن آن، بدلکردن فاجعه و خشونت به امری بدیهی ، عادی و فاقد هرگونه حیثیتِ هیولایی وخوف انگیزاست؛ یا به تعبیرهانا آرنت "عادیشدن شرّ" و یا هشداری که فروید در بحثش درباره خودشیفتگی، از آن تحت عنوان "فقر روانی تودهها" میدهد. روندی که سرانجام ، فضای جامعه را از تفکرورزی ، اخلاق و خصلتهای انسانی تهی میکند.
درست به دلیل "پوئتیک سازی" خشونت وفاجعه در خلال سرودهها وپیامهای اینترنتی و جلد نشریات و آه ونالههای رسانه ای است که هیچگاه تروماهای جمعی، ضمن پیچیدگی وخصلت معمایی شان، درک نمیشوند. آنها از کانون توجه میگریزند تا در زمانی و مکانی دیگر در چهرهای دیگر رخنمایی کنند.
لزوم درک فاجعه
خشونت ها، قتل ها، اعدامها آن قدر عادی، تکرار، تکرار و در واقع "کالا" میشوند که گویا اصلاً هیچ کس سیمای تابناک فاجعه [۳] را نمیتواند ببیند . جنبشهای اجتماعی مثل جنبش سبز میتواند وباید امکاناتی را برای دیدن سیمای فاجعه بدهند.
فجایع وخشونتهایی که خود ما (فرهنگ ونهادهای ساخته ما) درآفرینش آنها سهیم بودیم، چهره کریه خود را در لحظات ویژهای از تاریخ، بهتر از زمانهای دیگر به خود ما نشان میدهد. از این لحظات باید در بهبود واقعی زندگی مان بهره بگیریم.
بی شک نگاه تغزلی صرف، تکرار به بار میآورد وتنها راهی است یا برای تمرین شاعرانگی یا ژست انسان دوستی ودر بهترین حالت، آرام کردن دیازپامی وجدان معذب. بهبود نظام سیاسی بخشی از اصلاح و تغییراست، بخشی دیگر تدقیق درایدئولوژی هایمان و اصلاح عمومی آنهاست.
جنبش سبز امکانی را فراهم ساخته است که اطراف و اکناف خود را به سبب احیای همبستگی اجتماعی از دست رفته، بهترببینیم. حفظ جنبش سبز حفظ همین دیدن هاست. شاید بتوان گفت فرصتی است برای بازسازی سوپراگو. جنبش سبز لحظه ای است تمدنی برای توانا سازی اگو و اصلاح مناسبات نابسامانش با نهاد یا همان ناصر زدایی.
پانوشتها:
۱.رسمیت شناختن فرهنگی نهاد خانواده به عنوان یگانه مکانیزم مشروع وقانونی ارضای غریزه جنسی محصول دوران مدرن است. ژانت آفاری در کتاب "سیاست جنسی در ایران مدرن" نشان میدهد که این سنت نبود که هنجار خانواده را در مقام یگانه هنجار مشروع و موجه رفتار جنسی تثبیت کرد، بلکه استقرار و برتری اخلاقی-حقوقی این هنجار، فراوردهی دوران مدرن است.به واقع، تجدد در ایران، سنت چندگانه، متکثر و آزادمنشانه زندگی جنسی را از هم فروپاشید و شکل واحدی را در صورت "ازدواج" و "دگرجنسگرایی" مشروعیت و رسمیت بخشید. آفاری در پژوهشی فوکویی وتاریخی، متون ادبی را به عنوان شاهد بحث خویش مطرح میکند. آفاری میگوید که شیخ سعدی که همگان او را آموزگار اخلاق میشناسند، در باب پنجم گلستان خود آشکارا مینویسد: "در عنفوان جوانی، چنان که افتد و دانی، با شاهدی سر و سرّ داشتم".امیر عنصر المعالی نیز در باب پانزدهم تعلیمنامه (یا قابوسنامه) خود، فرزندش گیلانشاه را اندرز میدهد که " از غلامان و زنان، میلِ خویش به یک جنس مدار تا از هر دو گونه بهرهور باشی" و " تابستان میل به غلامان و زمستان میل به زنان کن".همچنین، جلال الدین رومی که در مرتبت عرفانی وی کسی تردید روا نمیدارد، در مثنوی معنویاش پروایی از توصیف بیپردهی آمیزش جنسی یا کاربرد کلمات مربوط به بدن ندارد.روشن است که سعدی و عنصرالمعالی و مولوی، مانند معلمان و پدران و عارفان امروزی، هر سه از اصول شریعت و اخلاق به خوبی آگاه بودند اما آیا امروز هیچ آموزگار اخلاق، پدر یا عارف الهی را میتوان تصور کرد که به شیوهی سعدی، امیر عنصرالمعالی یا جلال الدین رومی در نوشتار و گفتار خود به روابط همجنسگرایانه بیرون از شکل خانواده اعتراف کند یا چنین رابطهای را توصیه نماید یا واژههای جنسی را بی شرم به کار گیرد؟
۲. تفاوت مهم تضعیف خانواده در جامعه ما با جامعه غربی وبالطبع ظهور لیبیدوی نامتمدنانه در همین جاست که در جامعه غربی اشکال دیگر رابطه جنسی به غیر از خانواده به رسمیت حقوقی شناخته شده است و افراد قدرت انتخاب یافتهاند و این تکثر، نهاد خانواده را تضعیف وکوچک ساخته است. اما در جامعه ما به سبب قدرتمندی ایدئولوژی خانواده، هر نوع نزاعی با این وضعیت، پرهزینه وبحران ساز میشود. ازجمله مهمترین بحرانها وهزینهها نابسامانی وآشوب جنسی و تقویت لیبیدوی نامتمدنانه است.
۳.اشاره ای است به عبارت آدورنو و هورکهایمر در ابتدای نوشتارِ "مفهوم روشنگری" در کتاب "دیالکتیک روشنگری" : «کره خاک، که اکنون به تمامی روشن گشته است، از درخششِ ظفرمندِ فاجعه تابناک است.»
بخشهای پیشین:
اپیزود اول: لیبیدوی ناصر محمد خانی
ایپزود دوم: التماس شهلا پای چوبه اعدام
اعتراض زنان در بیرون، ادامهی کنشگری است
آسیه امینی
سه روز تحصن در مقابل دفتر سازمان ملل در ژنو برای اعتراض به وضعیت نسرین ستوده، فرصتی را پدید آورد که با برخی از فعالان زن از جمله «رضوان مقدم»، «شهلا شفیق»، «پرستو فروهر» و «آینده آزاد» دربارهی این کنش و برخی از تاثیرات آن صحبت کنم.
شهلا شفیق، نویسندهی ایرانی مقیم پاریس، با وجود برف و باران و مسیرهای بسته نه فقط روز دوم در ژنو حاضر شده، بلکه برنامهای نیز در حمایت از این حرکت در فرانسه ترتیب داده است. از نظر شهلا، وضعیت خاص نسرین، نمادی از شرایط زندانیان سیاسی است و اعتراض به این شرایط، اعتراض به کل وضعیت زندانیان سیاسی است، اما این خود نسرین است که این اعتراض را آغاز کرده است.
شفیق اعتراض جمعی فعالان زن را یک تعهد اخلاقی دانسته و میگوید: «این همان تعهدی است که درواقع خود ستوده آن را با خارج شدن از یک شرایط پذیرفته شده، شروع کرده است. او با نه گفتن به شرایط غیر قانونیاش در زندان، این پیغام را به دنیای بیرون مخابره کرده که باید اعتراض کرد. بنابراین برای منی که حتی ممکن است با شخص او ارتباط نداشته باشم و مثلاً موکلش یا دوستش هم نباشم، این تعهد به وجود آمده که این تلاش او را با اعتراض خودم ادامه بدهم.»
پرستو فروهر، هنرمند ایرانی که در سه روز تحصن در ژنو حضور داشت، مقاومت در اعتراض را برای مقابله با سرکوب مهم میداند. به باور پرستو در دو سوی این ماجرا، یک طرف قدرت دارد و طرف دیگر تنها ابزار مقاومتش همین اعتراضهاست. بنابراین اگر استقامت در اعتراض نباشد، سرکوب حاکم میشود.
از همین منظر، فروهر حضور در تحصن ژنو را بخشی از یک پروسه میداند نه فقط اعتراض به وضعیت یک زندانی مثل نسرین ستوده.
او میگوید: «باید حس مسئولیت داشت. این حس مسئولیت است که ما را اینجا جمع کرده. البته معلوم است که تصمیم فردی افراد است که به آن معنی میدهد. من دو روز بود که از سفر برگشته بودم، اما وقتی شنیدم عدهای برای این اعتراض به ژنو میآیند خودم را رساندم. چون فکر میکنم که جای من اینجاست؛ در این حرکت مستمر. این اعتراض، پروسهای است که با یک تحصن شروع نشده، با آن هم تمام نمیشود.»
او دربارهی نتیجهی این کار جمعی میگوید: «من با رضایت برمیگردم. به نظر من سنجش و ارزیابی این فعالیت به هیچوجه کمی نیست. بنابراین من نتیجهام را گرفتهام. همانطور که گفتم مهم بودن در این پروسه و ادامه دادن است.»
پرستو فروهر هنرمندی است که مبارزهای آگاهانه را علیه خشونت پیش گرفته است. او مقاومت اجتماعی و اعتراض به استبداد را با هنر و اکتیویسم پیوند زده. نمایشگاههای هنری بسیاری با مضامین اجتماعی و سیاسی برپا کرده است و در عین حال از حضور در فعالیتهای اجتماعی سرباز نمیزند.از او میپرسم چگونه توانسته است در حالی که خود مورد خشنترین کنشهای تروریستی حکومت قرار گرفته، به خشمش لباس منطق مبارزهی بیخشونت بپوشاند؟
او در پاسخ میگوید: «همهی اینها به این بستگی دارد که الگوهایی که تو در ذهن داری چه تعریفی از انسان بودن ارائه میکنند. بالیدن تو در چه محیطی صورت گرفته است. تربیت خانوادگیات به تو چه آموخته. درواقع "خود واقعی" تو در چه پروسهای شکل گرفته. این خود واقعی است که کنشها و واکنشهای تو را رقم میزند نه فقط یک عامل بیرونی؛ مثل خشونت تحمیل شده.
من به شخصه هربار سعی میکنم واقعیت را در ذهنم بازبینی کنم و بعد تصمیم بگیرم چه واکنشی باید در برابر یک موضوع داشته باشم. انگیزهها هم اگر کلیشهای و شعاری نشوند میتوانند تولید حس کنند. با این توضیح، در مورد برخورد منطقی با خشونت، یا مبارزهی فرهنگی و اجتماعی، برای من این موضوع آنقدر واقعی بوده و در من تحلیل رفته که اصلاً به چیزی جز این روش فکر هم نمیکنم.»
آینده آزاد فعال حقوق زنان و کنشگر حقوق بشر، ساکن اتریش است. او در سه روز تحصن و حتی یک روز پیشتر و یک روز پستر از دیگران در ژنو حاضر بود.آینده از زنانی است که وقتی در موقعیتی قرار میگیرد، در ناخودآگاهش حسی مادرانه شروع به مدیریت میکند. بنابراین دائما او را میبینی که مسئولیت کاری را به عهده گرفته و نمیگذارد چیزی از قلم بیفتد.
از نظر آینده آزاد، فعالیت حقوق بشری تنها در حرف زدن و شعار دادن خلاصه نمیشود. باید در زندگیات تحلیل برود. تجربهای که میتوانی به راحتی آن را در زندگی خودش و حسن نایب هاشم نیز ببینی.
از آینده نیز دربارهی اعتراض پرسیدهام و بهطور مشخصتر درمورد نتایج تحصن. میگوید: «یک تاثیر مستقیم، این است که به شرایط یک زندانی در زندان که دارای ویژگیهای خاص است و مثلاً در اعتصاب غذا یا در شرایط دشوار است توجه ویژه میشود. از این طریق نام او را وارد رسانهها میکنند. این اتفاق افکار عمومی را نسبت به وضعیت او آگاه و حساس میکند و در نهایت حتی اگر از نظر سیاسی یا حقوقی تاثیر مستقیم بر پروندهی او نداشته باشد، از نظر روحی و روانی تاثیر زیادی برای زندانی و خانوادهاش و نیز زندانیان دیگر دارد. چون از یکطرف زندانی با بازجویی طرف است که دائما میخواهد او را از درون بشکند و روحیهاش را تضعیف کند. دائما به او میگوید همه تو را فراموش کردهاند. دوستانت زندگی خودشان را میکنند و اینجا فقط منم و تو و دستوراتی که چارهای جز پذیرفتن آنها نداری، ولی صدای همبستگی و همراهی افراد بیرون حتی از سلولهای انفرادی هم عبور میکند و شنیده میشود.
از سوی دیگر، چنین تجمعهایی یک تاثیر جانبی نیز برای خود افراد معترض دارد. همصدا شدن و تمرکز بر یک موضوع و نیز جمع شدن افراد، حس همگرایی و کار مشترک را بالا میبرد. انرژیهای پراکنده را جمع میکند و به آنها احساس توانمند بودن و موثر بودن میدهد. به ویژه کسانی که محیط فعالیتشان تغییر کرده است، میبینند که میتوان در هر شرایطی کار کرد و فقط باید راه آن را یافت.»
آزاد دربارهی تاثیر اعتراض بر جامعهی غیر ایرانی میگوید: «تجربه نشان داده که یکصدا شدن معترضان در عرصهی بینالمللی هزینهی نقض حقوق بشر را برای دولت ایران بالا میبرد. زیرا یکصدایی معترضان بالاخره بر گفتوگوهای بینالمللی تاثیر خواهد داشت و دست کم حکومت ایران را طرف پرسش قرار میدهد. بسیار دیدهایم که مقامهای ایرانی در برابر این پرسشها سکوت کرده و آنها را بی پاسخ گذاشتهاند، اما حتی این بی پاسخی نیز برایشان هزینه دارد.»
آینده براین باور است که شناخت سازو کارهای روابط بینالملل به ویژه در سازمان ملل میتواند به فعالان حقوق بشر این امکان را بدهد که از شرایط موجود در فضای بیرون بهتر و درستتر استفاده کنند.
او واکنش سریع را موثر میداند و در عین حال میگوید: «عدم شناخت فعالان ایرانی از روابط بینالملل گاهی باعث میشود توقعات آنها با واقعیت تطبیق نداشته باشد و انتظاراتشان بالاتر یا پایین تر از امکانات موجود باشد و گاهی نیز این تصور به وجود بیاید که در عرصهی بینالملل هیچ کار موثری برای کاهش نقض حقوق بشر در ایران انجام نمیشود یا نمیتوان انجام داد. در حالی که اینطور نیست و باید دانست که چه کاری و از چه شیوه ای بیشترین تاثیر را دارد.»
رضوان مقدم، فعال جنبش زنان و عضو کمپین یک میلیون امضا دوسالی است که در آلمان مشغول ادامه تحصیل است. رضوان نیز در جمع تحصنکنندگان ژنو بود. از او دربارهی تاثیر چنین تجمع هایی میپرسم.
او میگوید: «اگر منظورت تاثیر بر رفتار حکومت ایران است، تجربه نشان داده که حکومت ایران اصولا صدای مردم را نمیشنود یا نمیخواهد بشنود. در نتیجه توجهی به این خواستهها ندارد، اما وقتی چنین تجمعی در بیرون از ایران برگزار میشود، درواقع مخاطبش افکار عمومی جهانی است. در واقع افکار عمومی جهانی تاثیر خود را بر روابط سیاسی خواهد گذاشت.»
رضوان مقدم در مورد فعالیت کنشگران زن در خارج از کشور میگوید: «مهم این است که شرایط خودمان را بشناسیم و نقشهایمان و توانمان را بر اساس این شرایط جدید تعریف کنیم. دنیای بیرون ابزار جدیدی در اختیار ما قرار میدهد. آزادی بیان و امکاناتی که آزادی در اختیار ما قرار میدهد این توان را ایجاد میکند که علاوه بر اینکه خودمان فعالیت میکنیم، صدای کنشگران داخلی هم باشیم.»
رمز گشایی از ایمیل مخالفان؛ ادعا یا واقعیت ؟
نیما راشدان: حتی اگر سرویسهای اطلاعاتی به چنین امکاناتی دسترسی داشته باشند، قطعا نمیآیند آنها را در تریبون عمومی اعلام کنند، بلکه آن را نگه میدارند و برای سالهای سال استفاده میکنند؛ آنهم برای جمعآوری اطلاعات و کمک به تحلیل اطلاعاتی که جمعآوری کردهاند. یعنی حتی اگر آقای وزیر اطلاعات واقعاً چنین فنآوریای را داشت که میتوانست ایمیل افراد را بخواند، آن را قطعاً نباید از طریق تریبون عمومی اعلام میکرد. همین که از تریبون عمومی اعلام کرده است، یک مقدار به آن شائبهی بلوف امنیتیـ سیاسی و جنگ روانی میدهد. ثانیاً براساس دادههایی که ما داریم، بههرحال این آقایانی را که زندانی شدهاند، در زندان ساعتها تحت فشار قرار دادهاند و گاه دهها روز آنها را به سلول انفرادی انداختهاند که پسورد ایمیلشان را بگیرند و بعد بروند مطالب ایمیل آنها را چاپ کنند. اگر بازجویان تیمهای امنیتی جمهوری اسلامی واقعاً دسترسی به ایمیل افراد داشتند، دیگر لازم نبود کسی را شکنجه کنند و در انفرادی نگه دارند، تا پسوردش را بگیرند که بتوانند وارد ایمیلش شوند.
من در عین حال نفی هم نمیکنم. چون نه تنها جمهوری اسلامی، بلکه یک کاربر بسیار سادهی اینترنتی با کمی آشنایی مختصر با وضعیت تبادل دادهها و دانش انتقال اطلاعات و صرف یک هزینهی مختصر میتواند به ایمیل فرد مورد نظرش دسترسی پیدا کند. شانس زیادی دارد و علیرغم همهی این تدابیر امنیتی که ارائهدهندگان سرویسهای ایمیل و سایر سرویسهای کامپیوتری اعمال میکنند، بازهم شما میدانید که میشود وارد میل باکس دیگران شد. برای نمونه همین رادیو زمانهی شما که فردی آمد و وارد ایمیل مسئول فنی سایت شد و در عین حال که وارد ایمیل شده بود، حتی با برخی از کارمندان شما، اگر خاطرتان باشد، چت هم میکرد. یعنی میخواهم بگویم که این کار، کار ناممکنی نیست. با این هزینهی گزافی که وزارت اطلاعات و دستگاه امنیتی ایران میکند و دسترسی به هزینهی باز دارد، قطعا استخدام چند نفر هکر برایشان کار سختی نیست.
منتهی حرف ما این است که اولاً فرق دامنهی اعتراضها در ایران در سال گذشته با اعتراضهایی که در دو دههی اول وجود داشت این است که دستگاه امنیتی ضد تشکیلات ایران که قبلاً با یکسری افراد اپوزیسیون، با یکسری افراد واقعاً کم تعدادی سروکار داشت، الان با یک جمعیت میلیونی سروکار دارد؛ یک جمعیت میلیونی ناراضی و فعال و حامی جریان سبز. من میتوانم این را بگویم که دستگاه امنیتی ایران، به لحاظ دانش فنی در چنین ابعادی و حتی ابعاد بسیار کمتر از این هم، توان فنی کنترل تمام دادهها و ارتباطات را ندارد.
اگر این ادعای وزیر اطلاعات صحت داشته باشد، آیا ورود به ایمیل مخالفان توسط یک فنآوری خریداری شده توسط سیستم اطلاعاتی جمهوری اسلامی انجام میشود، یا به نوعی ابتکار و هوشمندی نیروهای انسانی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی برمیگردد؟
اول اینکه وزیر اطلاعات ایران به این دلیل داستان سایبری را پیش کشیده است که هم سپاه و هم وزارت اطلاعات، ناتوانی و ناکارآمدی خودشان را در پیشبینی و جلوگیری از آن اتفاق یعنی حضور چند میلیونی مردم بپوشاند؛ مردم معترضی که شعار «مرگ بر دیکتاتور» میدادند. میگوید ما با یک هیولای جدید، ما با یک سیستم بسیار جدید و پیچیدهای سروکار داریم و به همین خاطر است که وزارت اطلاعات و یا سپاه آماده نبود برای این که بتواند جلوی این داستان را بگیرد. بنابراین این داستان حمله یا کودتای سایبری یا جنگ نرم و یا حالا هرچه که اسمش را میگذارند، به آنها کمک میکند. دوم اینکه وزارت اطلاعات و بهخصوص سپاه به شدت خواهان افزایش چند برابرشدن بودجهی خودشان هستند.
در شرایطی که دولت، یعنی نظام جمهوری اسلامی ایران، به خاطر مسائل اقتصادی و احتمالاً روند تحریمها در یک روند بسیار بد اقتصادی به سر میبرد و جلوی استخدام افراد در تمام دستگاهها گرفته شده است و تخصیص بودجه دستگاهها کنترل شده است، سپاه و وزارت اطلاعات به شدت دارند نظام را تحت فشار قرار میدهند برای این که فرض کنید کارمند جدید استخدام کنند. در عین حال ورود این سختافزار و حتی نرمافزار در انحصار شرکتهای وزارت اطلاعات است. شما نگاه کنید، از یکطرف تمام سامانههای ورود اینها در مالزی و دوبی قرار دارد. از طرف دیگر حکومت را دارند میترسانند که ما با یک جنگ سایبری تمام عیار روبهرو هستیم.
پس پاسخ حکومت هم این خواهد بود که آقا وارد کنید، تکنولوژی بیاورید، سختافزار بیاورید و نرمافزار تولید کنید. این پولها دوباره از بودجهی عمومی دولت میرود در حساب وزارت اطلاعات و در حساب سپاه و به صورت دست دوم واریز میشود به حساب آن افرادی که مدیریت واردات را دارند یا مدیریت شرکتهای الکترونیکی و مخابراتی را دارند. شما نگاه کنید که سپاه چقدر هوشمندانه حرکت کرد و تقریباً شرکتهای مخابراتی ایران و مخابرات اینترنتی را کاملا به صورت مونوپول قبضه کرده است.
جالبی ورود تکنولوژی سختافزار کامپیوتر از ۲۰ سال گذشته تا امروز، همین است که وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران، قاچاق و تولید آن را در حد توانی که داشتند و دارند، در انحصار خودشان نگه داشتهاند. بنابراین هر نوع بودجهای، این بودجهی عظیمی که اینها خواستارش هستند، بودجهی محرمانه و غیر شفافی که حتی از مجلس هم فراتر قرار دارد، دوباره وارد مجموعهی وزارت اطلاعات و سپاه میشود و بدون این که آنجا مصرف و چیزی ارائه شود، در حسابهای شخصی این آقایان که شرکتهای کامپیوتری و سایبری را تشکیل دادهاند وارد میشود.
پس به طور مشخص شما معتقدید که دانش ورود به ایمیل مخالفان متکی بر فنآوری وارداتی است تا اینکه بر اساس ابتکار و خلاقیت نیروی انسانی باشد؟
من میخواهم بگویم که اصلا در پس این داستان، من چندان عزم جدی یا قضیهی جدیای نمیبینم. یکنوع بازی تبلیغاتی است. هدف این بازی، مخاطب این بازی در درجهی اول رهبران جمهوری اسلامی هستند و به صورت خیلی مشخص آقای خامنهای. آقای خامنهای، اگر نگاه کنید، از سالیان گذشته، سالهای سال پیش بسیار مجذوب این دانش فنآوری الکترونیک، اینترنت، چیزهای کامپیوتری، سایت و این حرفها بود. اگر خاطرتان باشد جزو اولین کارهایی که آن سالها انجام شد، این بود که یک مؤسسه در قم راه انداختند و آقای خامنهای بودجهی واقعاً کلانی را به بخش سایبری در حوزهی علمیهی قم داد. صحبت ۱۰،۱۵ سال پیش است.
میخواهم این را بگویم که یک، این سناریوی سایبری و تقویت سایبری برای شرکتهای خصوصی وابسته به سران سپاه و وزارت اطلاعات پول تولید میکند. دو، ناکارآمدی آنها را میپوشاند، به خاطر این که در عمل در جریان داستان انتخابات منفعل منفعل بودند. نه توانستند پیشبینی کنند و نه توانستند برای نه ماه جلوی آن را بگیرند. سه، به آنها اجازهی استخدام یک حجم عظیم از نیرو را میدهد؛ آنهم در شرایطی که کشور در شرایط تقلیل نیروی انسانی است و به قول معروف هیچ دستگاهی اجازهی استخدام ندارد. پس برای اینها یک بازی چند جانبه است و در عین حال هم کنترل ایمیل یا فرض کنید اثرگذاری در عرصهی اینترنت یا دفاع سایبری چیزهایی نیست که پس فردا آقای وزیر اطلاعات را بشود خواست و او را در مجلس بازخواست کرد که آقا شما چقدر موفق بودید تا جلوی شبیخون فرهنگی را بگیرید؟ اینها یکسری مسائل کلی است و دستگاهها و خصوصاً دستگاههای امنیتی فاسد بسیار علاقه دارند که به کارهای این چنینی بپردازند. مثلاً به رواج عفت عمومی بپردازند! چیزی که شما واقعا نمیتوانید دربارهی آن آمار دهید و مستندات خاصی ارائه کنید که واقعاً این بودجه کجا هزینه شده است.
اگر فرض بگیریم که سیستم اطلاعاتی جمهوری اسلامی از نظر فنی هم توانسته است با یک دانش وارداتی یا ابتکار و هوشمندی نیروی انسانی وارد ایمیل مخالفان شود، چه کارهایی میتواند انجام دهد؟ آیا به طور کلی وارد شدن به یک ایمیل به معنای لو رفتن تمام محتویات آن ایمیل است، یا نه. صرفاً ممکن است یک نگاه کلی کنند و بعد خارج شوند و با تعویض کلمهی عبور و رمز توسط کاربر اصلی دیگر نمیتوانند وارد آن شوند؟
وارد ایمیل افراد شدن که کاری ندارد. یعنی یک سازمان اطلاعاتی عظیم و پیچیده لازم ندارد. همین کاربرهای سادهای که در این چتخانههای اینترنتی هم هستند، به راحتی میتوانند وارد بسیاری از این سیستمهای وب شوند. مخالفان جمهوری اسلامی ایران، آقای میرحسین موسوی، آقای کروبی و دیگران و اصلا نیروهای مختلفی از ملی ـ مذهبیها یا هرکس دیگری، به باور من چیزی فراتر از آن چیزی که در بیانیهها، گفتارهایشان و نشستهایشان میگویند ندارند. یعنی من اگر بهجای حکومت بودم، یک ریال هزینه در این زمینه نمیکردم که مثلا پسورد ایمیل یک فعال سیاسی را پیدا کنم. چون معمولا حتی مطالبی که در این ایمیلها رد و بدل میشود، لااقل آن بخش را که میبینیم، بسیار کمتر از آن مواضع عمومی و به قول معروف علنیشان است.
مردم و فعالان سیاسی در ایران خیلی دیدگاه عقلانی نسبت به وضعیت دارند و در ثانی، شما نگاه کنید. الان بسیاری از اینها وارد شبکههای اجتماعی مثل فیس بوک شدهاند. در این شبکهی باز اجتماعی، احتمالاً در بین دوستان خود من در فیس بوک تعداد بسیار زیادی از افراد مرتبط با دستگاه امنیتی آمدهاند و تقاضای عضویت کردهاند و مطالب را میبینند. یعنی من میخواهم بگویم که چیز خیلی مشکوک و مبهم و به قول معروف خاصی وجود ندارد. از خلال بازجوییهایی هم که در سالهای گذشته صورت گرفته، چیزی از ایمیل افراد درنیامده است. رفتند و فرض کنید چندتا کنفرانس خارجی را که حالا جایی برگزار شده است را گرفتهاند، پیرینت کردند و دادند به خود زندانی برای ترجمه. یعنی این قدر آدم ندارند که ترجمه کنند. دادهاند به خود زندانی در سلول تا ترجمه کند تا از آن استفاده کنند. برای این که آن دادخواست یا کیفرخواست بسیار مضحک را علیه خودشان بنویسند. در واقع میخواهم بگویم که بله، جمهوری اسلامی ایران خیلی علاقه دارد ادعا کند که ما تمام تحرکات مخالفانمان را تحت نظر داریم و فلان و بهمان. من شاهد بودم که افراد به خاطر ایمیلشان یا گفتوگوهای صوتیشان یا یکسری عکس که بیرون آمده یا به دلیل مطالب این چنینی تحت فشار قرار میگیرند. بیشتر نیز اشتباه خود این افراد بوده است. مثلا پسورد خیلی سادهای انتخاب کردند و کامپیوترشان را باز گذاشتهاند.
توصیهتان به کاربران اینترنتی برای افزایش امنیت ایمیلها و مکاتبات الکترونیکیشان چیست؟
به باور من یک توصیه بیشتر وجود ندارد و آن توصیهی پیشگیری از انتشار و رد و بدل کردن اطلاعاتی است که میتواند برای افراد در ایران ایجاد مشکل کند. شما زمانی که در ایران زندگی میکنید، حتی اگر فعالیت سیاسی نداشته باشید، باید بتوانید به صورت واقعگرایانه به خودتان بقبولانید که در ایران زندگی میکنید. یعنی مراقب تصاویر یا فیلم میهمانی، جشن تولد، پارتی و مسائل دیگر باشید. اینها چیزهایی است که قطعا بازجوها از آن استفاده خواهند کرد، برای این که شما را تحت فشار قرار دهند. در همهی دنیا مردم از ایمیل و اس ام اس برای رد و بدل کردن مسائل عاطفیشان استفاده میکنند. به باور من در ایران این کار را نباید کرد.
حتی، میخواهم این را بگویم که وزارت اطلاعات ایران اگر نتواند وارد دستگاه کامپیوتر شما شود، یک راه بسیار سادهتری دارد. در صورتی که شما را بگیرند، آنقدر شما را در انفرادی نگه میدارند که شما خودتان بیایید توضیح دهید که این کامپیوتر رمز ورودش چیست و خودتان به آنها کمک کنید تا بتوانند وارد آن شوند. به خاطر همین به نظر من باید پیشگیری کرد. افراد میتوانند رمز کامپیوترشان را، یعنی اجازهی تغییر رمز کامپیوترشان را، به برخی از دوستانشان بدهند، به یکی دو نفر و به آنها بگویند آقا به محض این که من را گرفتند، فردی از دوستان من که حالا بهتر هم هست در ایران نباشد، رمز کامپیوتر من را عوض کند. چون خود او رمز را نمیداند، هر چقدر هم شکنجهاش کنند، نمیتواند بگوید. بنابراین با یک ترفندهای بسیار راحتی مثل این میشود جلوی این مسائل را گرفت.
حبس و تبعيد برای متهمان درگيری مسجد قبای شيراز
چهار نفر از متهمان درگيری در مسجد قبای شیراز (مسجد آتشیها) به حبس، تبعيد، شلاق و ممنوعيت فعاليت فرهنگی محکوم شدند.
به گزارش تارنمای صبحاميد در شيراز، محمدباقر ولدان، رئيس شورای سياستگذاری ائمه جمعه استان فارس که به گفته مخالفان دولت «سردسته حملهکنندگان» به مسجد قبا بوده، از سوی دادگاه ويژه روحانيت به پنج ماه حبس تعزيری، سه سال نفی بلد (تبعيد از استان فارس) و ۷۴ ضربه شلاق محکوم شده است.
ولدان، شهريور ۸۹ بازداشت شده بود که پس از چند روز با وثيقه ۲۰۰ ميليون تومانی از زندان آزاد شد.
در همين حال دادگاه، کريمی، مسئول کانون فرهنگی مسجد قبا، خوبياری، يکی از مسئولان دفتر آيتالله علی محمد دستغيب و ذاکری از فعالان مسجد قبا را به دو سال حبس تعزيری، چهار سال نفی بلد (تبعيد از استان فارس) و ۱۰ سال ممنوعيت فعاليت فرهنگی محکوم کرده است.
اين سه نفر، روحانی و از شاگردان آيتالله علی محمد دستغيب، مرجع تقليد ساکن شيراز هستند.
مسجد قبا که محل برگزاری سخنرانی آيتالله دستغيب است، در يک سال گذشته چندين بار مورد حمله لباس شخصیها قرار گرفته و دو بار نيز حصارکشی و پلمب شده است. در يکی از آخرين حملهها به مسجد قبا، ١٢ شهريور ۸۹، لباس شخصیها به اين مسجد حمله کردند. در جريان اين حمله، تعدادی از حملهکنندگان و همچنين هوارداران آيتالله دستغيب که قصد «دفاع از مسجد قبا» را داشتند، زخمی شدند.
آيتالله دستغيب در انتخابات رياستجمهوری سال گذشته از حاميان ميرحسين موسوی بود، پس از انتخابات بارها از رفتار دولت با مخالفان و همچنين از عملکرد آيتالله علی خامنهای، رهبر ايران انتقاد کرده است.
اين مرجع تقليد روز گذشته در ديدار با خانواده مصطفی تاجزاده گفت: «هيچ يک از مراجع، وضع موجود را تأييد نمیکنند زيرا خلاف قرآن و سنت و قانون اساسی است.»
مصطفی تاجزاده از اعضای شورای مرکزی جبهه مشارکت ايران اسلامی است که در زندان اوين به سر میبرد.
این مرجع تقلید همچنين گفت: «وقتی در روز قدس يا روز بعد از عاشورا به مسجد قبا حمله میشود، اصحاب مسجد از خودشان دفاع مشروع میکنند. کدام يک از مراجع عادل، حکم به اين میکنند که مهاجمين را رها کنند و مدافعين را دستگير و محاکمه کنند؟ هيچ کدام از مراجع چنين حکمی را امضا نمیکنند.»
آيتالله دستغيب افزود: «چرا بايد عکس اشخاصی همچون آقايان موسوی و کروبی و صانعی و بيات زنجانی و بنده همرديف اوباما و سران کشورهای آمريکا و انگليس قرار داده و در سطح وسيع چاپ نموده و به عنوان سران فتنه پخش کنند؟»
مقامات حکومت ايران از ميرحسين موسوی و مهدی کروبی دو تن از رهبران مخالف دولت به عنوان «سران فتنه» نام میبرند. «فتنه» اصطلاحی است که نخستين بار آيتالله خامنهای در توصيف اعتراضات به نتيجه انتخابات سال گذشته به کار برد.
آيتالله خامنهای، امروز در يک سخنرانی به طور ضمنی درباره رهبران مخالف دولت گفت: «گناه بزرگ برخی از دستاندرکاران فتنه سال گذشته، اميدوار کردن دشمن است.»
جایزههای ادبی؛ نقد به قصد ارتقا، حمله به قصد حذف
همزمان با اعلام نتایج دو «جایزه گلشیری» و «جایزه نویسندگان و منتقدان مطبوعات» در روزهای اخیر، برخی نویسندگان، شاعران و مترجمان مستقل ایران با دفاع یا انتقاد از جایزههای ادبی، این بحث را به یکی مباحث مطرح فرهنگی ایران بدل کردند اما موضع گیری سیاسی خبرگزاری فارس بر این بحث فرهنگی سایه افکند و این یادداشت به همین دلیل با بررسی این گزارش سیاسی آغاز شده و در ادامه به گزارش مباحث فرهنگی میپردازد.
حمله خبرگزاری فارس به جایزههای ادبی غیردولتی، واکنش مثبت وزیر ارشاد به این گزارش و استناد این خبرگزاری به آنچه «یک تحقیق مستند و میدانی» خوانده شده است، نشان از آن دارند که تدارک برای حذف بخشی از جامعه مدنی، که در هیات جایزههای ادبی غیردولتی به برخی کتابهای منتشر شده با مجوز وزارت ارشاد جایزه میدهند، آغاز شده و حد تحمل نهادهای مستقل غیردولتی در عرصه فرهنگ باز هم رو به کاهش دارد. جایزههای ادبی غیردولتی، به رغم انتقادها و کاستی هایی که در کارنامه آنها ثبت شده است، بخشی از جامعه مدنی و نشانه هایی از حیات فرهنگ مستقل ایراناند و گزارش خبرگزاری فارس در باره اینجایزهها نه از منظر طرح انتقاد فرهنگی برای ارتقاء که از دیدگاهی مطرح شده است که هر جلوهای از فرهنگ غیردولتی و هر نهاد مستقل از دولت را در عرصه فرهنگ «تهاجم فرهنگی» تلقی میکند.
نقد فرهنگی یا کیفرخواست دادستانی؟
هیچ کتابی در ایران بدون مجوز وزارت ارشاد منتشر نمیشود. اما خبرگزاری فارس در گزارش خود اغلب «مجموعه داستانهای منتشر شده طی چند سال گذشته» را به «پرداخت مستقیم به مسائل جنسی با توصیف صحنههای غیر ضروری، دینگریزی، دینستیزی و تبلیغ الگوهای غلط ارتباط با جنس مخالف قبل از ازدواج و نیز تبلیغ سبک زندگانی غربی» متهم میکند.
خبرگزاری فارس پس از این مقدمه «برخی جوایز ادبی سالانه (عمدتا خصوصی)» را نیز متهم میکند که «با استفاده از خلاءهای قانونی و نیز غفلت متولیان امر» آثاری را بر میگزینند که «کاملا با مبانی شرع، عرف و قانون مصوب در این زمینه معارض است» و «باعث سستی در مبانی اعتقادی خوانندگان میشود» و «مخاطب را به سمتی که خود در نظر دارند هدایت میکنند».
این خبرگزاری، که به گفته خود گاه از تحقیقات «اطلاعات سپاه پاسداران» و دیگر نهادهای امنیتی بهره میگیرد، در ادامه گزارش خود، بدون ذکر نام نهاد تحقیق کننده، محققان و شیوههای تحقیق، به «یک تحقیق مستند و میدانی در سال ۸۷» استناد میکند که «بر اساس آن»، «در یک جایزه ادبی (به یاد نویسندهای که آثارش مملو از ابتذال و اباحهگری بود) و هماکنون به دلیل مسائل سیاسی به صورت دوسالانه برگزار میشود بیش از ۸۰ درصد آثاری که برای اینجایزه نامزد شده بودند دارای محورهای ذیل بودهاند: ترویج ابتذال و اباحهگری، عادی جلوه دادن گناه و شکستن قبح گناه، عادی سازی روابط نامشروع و روابط خیابانی، تشریح صحنههای خلاف شرع، آشفته ساختن اعتقادات مذهبی، زیر سؤال بردن حجاب اسلامی، وهن و تحقیر ارزشهای دینی، ترویج خرافات، سیاهنمایی از اوضاع جامعه، ترویج قومیتگرایی»
عرصه فرهنگ عرصه تبادل آراء، نقد متکی بر استدلال و گفتگوی آزاد بدون سانسور است اما متن گزارش خبرگزاری فارس در باره جوایز ادبی غیردولتی نه به گزارشی در باره رخدادی فرهنگی یا نقد آن، که به کیفرخواست دادستانی دادگاه انقلاب شباهت میبرد که به جای طرح دلیل، اتهامات سنگین قضایی و امنیتی را بر متهمان محروم از حق دفاع آوار میکند.
گزارش بر این باور یا حکم شکل گرفته است که «برخی از راه ادبیات درصدد استحاله نظام اسلامی از اعتقادات مذهبی هستند». این حکم در دو دهه و اندی اخیر بارها تکرار شده اما تا کنون هیچ دلیل محکمه پسند و هیچ داده عینی برای اثبات آن ارائه نشده است.
ادبیات بزرگ بر تحول فرهنگی جوامع، و با واسطه آن بر تحولات اجتماعی و سیاسی، «تا حدی» موثراند اما در تاریخ بشری تا کنون هیچ نمونهای از «استحاله» مکتب رسمی یک نظام و تحول فرهنگ و دین با واسطه ادبیات ثبت نشده است.
تاثیر آثار باارزش ادبی بر جامعه هفتاد و چند میلیونی ایران با تیراژ میانگین هزار تا سه هزار کتاب نیز هراس مزمن از ادبیات، سانسور و برخورد حذفی و امنیتی را توجیه نمیکند.
جایزههای ادبی از منظر نقد فرهنگ
جایزههای ادبی بزرگ و کوچک در کشورهای پیشرفته بر بازار کتاب و بر ارتقاء کیفیت خلاقیتهای ادبی موثراند و در ایران نیز در حد ممکن با برخی تاثیرات مثبت همراه بودهاند اما از دیدگاه منتقدانی که از منظر فرهنگی و به قصد ارتقاء و نه حذف، انتقادهای خود را مطرح میکنند، این پدیده نیز، چون اغلب پدیدههای وارداتی در ایران، به ناموزونی دچار آمده و در روایت ایرانی خود از برخی معناها و کارکردهای متن اصلی دورافتاده است.
ناموزونی جامعه ایرانی در بازار کتاب ایران و از جمله در سنجش شمار ناشران با کتابفروشان نیز نمود مییابد.
ایران شاید تنها کشوری باشد که در آن تعداد تولید کنندگان یک کالای مصرفی از تعداد توزیع کنندگان آن بیشتر است. بر اساس آخرین آمارهای رسمی منتشر شده برای توزیع کالاهای تولید شده «حدود ۸۹۰۰ ناشر» در ایران فقط «۲۵۰۰ کتابفروشی» وجود دارد.
همین ناموزونی را در سنجش شمار جایزههای ادبی غیردولتی با تیراژ کتاب و کیفت خلاقیتهای های ادبی نیز میتوان دید.
جایزههای مهرگان، هوشنگ گلشیری، صادق هدایت، یلدا، روزی روزگاری، بیژن جلالی، کارنامه و جایزه نویسندگان و منتقدان مطبوعات، جایزه خبرنگاران و روزنامه نگاران، جایزه ادبی چراغ مطالعه، جایزه ادبی «واو» برای رمان متفاوت و جایزهٔ شعر نیما از جایزههای غیردولتی کتاب در دو دهه اخیراند.
جایزههای کتاب سال، جلال آل احمد، پروین اعتصامی، کتاب فصل، قلم زرین، گام اول، شهر کتاب و جایزه ادبی طهران، جایزه داستان علمی تخیلی و فانتزی، جایزه کتاب سال شعر جوان (قیصر امینپور)، جایزه شهید حبیب غنیپور، جایزه ادبی یوسف، جایزه کتاب سال دفاع مقدس از جایزههای دولتی و نیمه دولتی سه دهه اخیراند و جشنواره هایی چون جشنواره داستان انقلاب، جشنواره ملی داستانهای ایرانی، جشنواره شعر فجر، کنگره سراسری شعر دفاع مقدس و... نیز هر سال به شعر و داستان جایزه میدهند.
اعتباری که هنوز کسب نشده است
اعتبار، تاثیر و نفوذ جایزههای ادبی را ترکیبی از عواملی چون شخصیت و اعتبار داوران (اگر نام داورن اعلام شود)، اعتبار ادبی نهاد جایزه دهنده، کارنامه گزینشها، شیوه و معیارهای داوری، پرهیز از اعمال معیارهای سیاسی و مکتبی و باندی و محفلی، مقبولیت جایزه در افکار عمومی و در نظام ارزشی تولید کنندگان و خوانندگان کتاب، شفافیت معیارها و منابع مالی و مبلغ جایزه و.. تعیین میکنند.
جایزههای ادبی دولتی ایران به دلیل تسلط معیارهای مکتبی و سیاسی بر داوریها، محافظه کاری ادبی و شیوه و فهرست گزینشهای خود اعتبار چندانی نداشته و شمار بالای این نوع جایزهها از منظر منتقدان دلیلی بر دخالت نامطلوب دولت در ادبیات تلقی میشود.
جایزههای ادبی غیردولتی ایرانی به دلایل گوناگون مقبولیت، اعتبار و تاثیر دلخواه خود را نیافته و هنوز هیچ جایزه ادبی در ذهنیت عمومی تولیدکنندگان و خوانندگان کتاب در ایران اعتباری مشابه با اعتبار برخی جوائز معتبر، و از جمله «جایزه فروغ فرخزاد» را در پیش از انقلاب به دست نیاوردهاند.
از منظر منتقدان فرهنگی فقر یا غیبت نقد و نظریه ادبی در ایران، (تا جایی که گذشته از ترجمهها و تالیفهای متکی به ترجمه به ندرت مقالهای در نقد ادبی منتشر میشود)، غیبت نقد ادبی و نشریات فرهنگی مستقل، خودداری بسیاری از نویسندگان از انتشار آثار خود به دلیل تنگتر شدن سقف سانسور، محفل بازی، داورانی که صلاحیت ادبی آنها را کارنامه یا آثار آنان تایید نمیکند، حضور موثر کسانی که نه بر مبنای اعتبار ادبی که به دلیل رابطه با متولیان یک جایزه به هیات داوری راه مییابند، حضور چهرههای ثابت در داوری چند جایزه، حضور موثر برخی برندگان در نهاد جایزه دهنده، گزینش مکرر آثاری که با معیارهای اعلام شده همخوانی ندارند، شفاف نبودن شیوههای داوری و منابع مالی و... مانع از آن شدهاند که جایزههای ادبی غیردولتی در میان تولیدکنندگان و خوانندگان کتاب اعتبار درخور کسب کنند.
برخی نیز جایزههای ادبی غیردولتی را به شرکت در فرایندی متهم میکنند که میکوشد «ادبیات تن به سانسور داده موجود» را «کل ادبیات ایران» وانمود کرده و «در غیبت نقد ادبی» «با داوری به این نوع ادبیات مشروعیت بخشیده» و «کار و کنش داوری ادبی را» به جای «خرد و کنش انتقادی» بنشاند.
سازی با کارکرد ناممکن ارکستر
جایزههای ادبی غیردولتی ایرانی به دلایل گوناگون مقبولیت، اعتبار و تاثیر دلخواه خود را نیافته و هنوز هیچ جایزه ادبی در ذهنیت عمومی تولیدکنندگان و خوانندگان کتاب در ایران اعتباری مشابه با اعتبار برخی جوائز معتبر، و از جمله «جایزه فروغ فرخزاد» را در پیش از انقلاب به دست نیاوردهاند.
آمارهایی که از کاهش مدام تیراژ کتاب خبر میدهند و بحث و نقدهای ادبی جاری در ایران، که اغلب دیدگاههای متفاوت در آن در افت کیفیت خلاقیتهای ادبی اتفاق نظر دارند، از این واقعیت حکایت میکنند که نزدیک به ده جایزه ادبی غیردولتی با حدود ده سال عمر و بیش از ۱۵ جایزه دولتی کتاب در چند دهه اخیر به اهداف اعلام شده خود چون ترویج کتابخوانی در جامعه، ارتقاء کیفیت خلاقیتهای ادبی، افزایش تیراژ آثار با ارزش و.. دست نیافته و دست یابی به این اهداف نیز تنها با جوایز ادبی ممکن نیست.
جایزههای ادبی در ترکیبی از حضور فعال و اثر گذار و خلاق نقد و نظریه ادبی، رسانههای فرهنگی مستقل، تبادل آزاد آراء، تنوع نهادها و خلاقیتهای فرهنگی و.. به ثمر میرسند و در غیبت این عوامل به سازی تنها میمانند که کارکرد ارکستر بزرگ را در نواختن یک سنفونی بر عهده گرفتهاند.
اما به رغم این همه حضور جایزههای ادبی غیردولتی به معنای آن است که لایه هایی از شهروندان علاقمند به ارتقاء فرهنگی از پذیرش فرهنگ تک صدایی تن زده و با فعالیت مستقل از دولت میکوشند تا فرهنگ چند صدایی و تنوع و رنگارنگی فرهنگی را حفظ کنند. انتقاد روشنفکران مستقل ارتقاء این کوشش و حمله خبرگزاری فارس حذف آن را هدف گرفته است.
در سوگ ١١ زندانی اسیر بلوچ
هوشنگ صدر کشاورز
پناهنده سیاسی در فرانسه
سحرگاه ٢٩ آذر ١٣٨٩ برابر با ٢٠ دسامبر ٢٠١٠ دادگستری سیستان و بلوچستان با صدور اطلاعیه خبرحلق آویز کردن ١١ بلوچ زندانی در محوطه زندان زاهدان را اعلام کرد. به نقل از رسانه ها
«اگر داد اینست بیداد چیست»
فردوسی طوسی
من یک پناهنده سیاسی ایرانیم، گریخته از بیداد نظام حکومت مذهبی استوار بر هزارها هزار حدیث و روایت. احادیث و روایاتی که بر اساس آن، دستور چگونه زیستن ما از خشت تا خشت در این دنیا و آن دنیا، معین شده است. امروز بیش از سی سال آزگار است که که منشور حیات اجتماعی ما ایرانیان که «انقلاب مشروطه» را پُشتِ سر داریم، همین حدیث ها و روایت هاست که بسیار و بسیارهای آن مورد شک و تردید اعاظم مذهبی همین حکومت دینی است.
ضبّاط و مجری این «احکام» جاودانه ، بقول تاجیک ها «ملابچه» هائی هستند، دشنه در دست و کوچه به کوچه در جستجوی «قرمطی» و «رافضی» و آنهم در سرزمینی که آئین «سنت» دارد، در سرزمین محروم «شن و آفتاب» بلوچستان و سیستان، که مردم بردبار و تهیدست آن، در سایه پشت و هم پشتی و خویشی و خویشاوندی، با دست خالی و محروم از هر نوع «خدمت» اجتماعی، برای سامان دادن به زندگی، نه زندگانی، پنجه در پنجه طبیعت کجمدار دارند. ایران میهن بلوچ ها سرزمین ثروتمندی است. اما «بوم» آنها و به تبع آن، بلوچ های نشسته براین بوم از تمامی مواهب سرزمینشان ایران محروم اند. کدام آب و نان، کدام طبیب و دارو که بقول کتاب «حکایت بلوچ»: «...سرخک که سهل است، در بلوچستان بادی هم بوزد، به سهولت می تواند آدمها را بریزد به روی زمین به همان آسانی که برگهای خشکیده درختان را، باد پائیزی». و صد البته چه به دوران شاهان و بدتر و بدتر به دوران فقیهان.
حال بنگرید، تنی چند نابخرد و نا آشنا به حال و هوای این مردم، به نام بی مسمی «داد» و «دادگستری»! با دشنه انتقام و به «تقاص» بمب گذاری و کشته شدن جمعی در «مسجد شیعیان زاهدان»، به جان زندانیان بی پناه گروگان گرفته ای افتاده اند که هیچ نشانی از رابطه آنها با کار سخیف بمب گذاری در مسجد مذکور در دست نیست.
در جرم و اتهام رسمی ادعا شده در مورد یازدهمین بلوچ اعدام شده میخوانیم: «احمد ناروئی فرزند عبدالکریم به اتهام محاربه از طریق ایجاد آشوب در زاهدان پس از حادثه «مسجد علی ابن ابیطالب» و سرقت مسلحانه و ... ایجاد خوف و رعب و وحشت در مردم...». خوب، آقایان! دادگستران امین! اگر «احمد ناروئی» بعد از واقعه سخیف و غیر قابل توجیه بمب گذاری در مسجد، به خوف و رجاء مردم برخاسته و در آن روز به سرقت مسلحانه دست زده است، آن اعدام شدگان دیگر که در حین واقعه در ید قدرت شما بوده اند، صاحب چه اتهام و جرمی بوده اند، و اگر اتهاماتی در حد اعدام داشته اند چرا شمایانی که بزرگترین هنرتان دست به خون مردم بردن است تا واقعه «مسجد» به جرم آنها نرسیده اید و درست بعد از واقعه مذکور به فکر اجرای عدالت! و کشتن آنها افتاده اید؟
آقایان، شما دانسته یا ندانسته، تفاوت های مذهبی را به اختلافات مذهبی و نقار و تکدرهای خویشاوندی و ایلی را به ستیز و خون و خونخواهی بدل کرده اید و اینهمه فقط و فقط برای استمرار اعمال قدرتی است درقالب حکومتی «نابهنگام»، آنهم دردهه دوم قرن بیست و یکم. حکومتی از صدر تا ذیل در تناقض. حکومتی در تضاد بنیادی با رشد و توسعه و بیگانه با تحولات جهانی. حکومت قصاص و اتم.
آقایان! اگر نمیدانید، بدانید که در جوامع استوار بر خویشاوندی ایلی، باز تولید کشتن، کشتن است، از تکریت عراق بگیرید تا قبرستانهای لرستان ایران.
اما خوب میدانید که «قصاص» سرانجام محتوم داوری مذهبی است. به تعبیری «انتقام»، و بدینسان شکنجه پاسخ شکنجه است و مرگ پاسخ مرگ. و شما با اعدام انتقامجویانه جوانهای زندانی بلوچ، این دو خصوصیت نا مطلوب را به هم گره زدید و به جامعه بلوچ تحمیل کردید. افزون بر آن، تهدید و تخفیف بلوچ هاست که چاشنی این تدبیر مدبرانه کرده اید! اکنون گمان نمیدارید که پایان این دور تسلسل چندان نزدیک نیست، و همچنین دور از انتظار نیست که از این میان آتشی برخیزد که خُرد و کلان نشناسد.
آقایان! سی سال تجربه حکومت شما نشان داده است که هرکجا پای مینهید، هدیه و سوقات شما برای مردم آن دیار فتنه و نقاق، دشمنی و کینه است. پس شمایان به عنوان منادیان نظام دینی نه قاتق نان که قاتل جان اید.
آقایان! یقین دارم که گردبادهای سرزمین بلوچ ها را تجربه کرده اید، مخرب اند و خانه برانداز، اما نیک اقبالی آنکه عمری سخت کوتاه دارند. من، شما و نظامتان را همچون این گردبادها میبینم. پس از این گردباد زندگی ازسرگرفته میشود. میمانند بلوچ ها و سرزمین سراسر زیبایشان، سرزمین آمیختگی شن و آفتاب، به قول مردم حاشیه سلسله جبال کوههای زاگرس به:
آفتو زنونها و آفتو درونها، (سپیده و شام)
کلام آخر اینکه در سراسر این سوگواره، با پائیز سال ٦٧ و یاد قتل عام زندانیانِ زندانهای ایران زندگی کرده ام، چرا که آمیختگی شگفتی میان کشتار این یازده بلوچ در زندان و آن قتل عام بزرگ می بینم.
شما بچه های نازنین اعدام شده بلوچ بدانید در ضمیر همه وجدانهای بیدار حک شده اید، آنچنانکه بچه های در بند تابستان و پائیز ٦٧.
یادتان گرامی باد که هست!
سحرگاه ٢٩ آذر ١٣٨٩ برابر با ٢٠ دسامبر ٢٠١٠ دادگستری سیستان و بلوچستان با صدور اطلاعیه خبرحلق آویز کردن ١١ بلوچ زندانی در محوطه زندان زاهدان را اعلام کرد. به نقل از رسانه ها
«اگر داد اینست بیداد چیست»
فردوسی طوسی
من یک پناهنده سیاسی ایرانیم، گریخته از بیداد نظام حکومت مذهبی استوار بر هزارها هزار حدیث و روایت. احادیث و روایاتی که بر اساس آن، دستور چگونه زیستن ما از خشت تا خشت در این دنیا و آن دنیا، معین شده است. امروز بیش از سی سال آزگار است که که منشور حیات اجتماعی ما ایرانیان که «انقلاب مشروطه» را پُشتِ سر داریم، همین حدیث ها و روایت هاست که بسیار و بسیارهای آن مورد شک و تردید اعاظم مذهبی همین حکومت دینی است.
ضبّاط و مجری این «احکام» جاودانه ، بقول تاجیک ها «ملابچه» هائی هستند، دشنه در دست و کوچه به کوچه در جستجوی «قرمطی» و «رافضی» و آنهم در سرزمینی که آئین «سنت» دارد، در سرزمین محروم «شن و آفتاب» بلوچستان و سیستان، که مردم بردبار و تهیدست آن، در سایه پشت و هم پشتی و خویشی و خویشاوندی، با دست خالی و محروم از هر نوع «خدمت» اجتماعی، برای سامان دادن به زندگی، نه زندگانی، پنجه در پنجه طبیعت کجمدار دارند. ایران میهن بلوچ ها سرزمین ثروتمندی است. اما «بوم» آنها و به تبع آن، بلوچ های نشسته براین بوم از تمامی مواهب سرزمینشان ایران محروم اند. کدام آب و نان، کدام طبیب و دارو که بقول کتاب «حکایت بلوچ»: «...سرخک که سهل است، در بلوچستان بادی هم بوزد، به سهولت می تواند آدمها را بریزد به روی زمین به همان آسانی که برگهای خشکیده درختان را، باد پائیزی». و صد البته چه به دوران شاهان و بدتر و بدتر به دوران فقیهان.
حال بنگرید، تنی چند نابخرد و نا آشنا به حال و هوای این مردم، به نام بی مسمی «داد» و «دادگستری»! با دشنه انتقام و به «تقاص» بمب گذاری و کشته شدن جمعی در «مسجد شیعیان زاهدان»، به جان زندانیان بی پناه گروگان گرفته ای افتاده اند که هیچ نشانی از رابطه آنها با کار سخیف بمب گذاری در مسجد مذکور در دست نیست.
در جرم و اتهام رسمی ادعا شده در مورد یازدهمین بلوچ اعدام شده میخوانیم: «احمد ناروئی فرزند عبدالکریم به اتهام محاربه از طریق ایجاد آشوب در زاهدان پس از حادثه «مسجد علی ابن ابیطالب» و سرقت مسلحانه و ... ایجاد خوف و رعب و وحشت در مردم...». خوب، آقایان! دادگستران امین! اگر «احمد ناروئی» بعد از واقعه سخیف و غیر قابل توجیه بمب گذاری در مسجد، به خوف و رجاء مردم برخاسته و در آن روز به سرقت مسلحانه دست زده است، آن اعدام شدگان دیگر که در حین واقعه در ید قدرت شما بوده اند، صاحب چه اتهام و جرمی بوده اند، و اگر اتهاماتی در حد اعدام داشته اند چرا شمایانی که بزرگترین هنرتان دست به خون مردم بردن است تا واقعه «مسجد» به جرم آنها نرسیده اید و درست بعد از واقعه مذکور به فکر اجرای عدالت! و کشتن آنها افتاده اید؟
آقایان، شما دانسته یا ندانسته، تفاوت های مذهبی را به اختلافات مذهبی و نقار و تکدرهای خویشاوندی و ایلی را به ستیز و خون و خونخواهی بدل کرده اید و اینهمه فقط و فقط برای استمرار اعمال قدرتی است درقالب حکومتی «نابهنگام»، آنهم دردهه دوم قرن بیست و یکم. حکومتی از صدر تا ذیل در تناقض. حکومتی در تضاد بنیادی با رشد و توسعه و بیگانه با تحولات جهانی. حکومت قصاص و اتم.
آقایان! اگر نمیدانید، بدانید که در جوامع استوار بر خویشاوندی ایلی، باز تولید کشتن، کشتن است، از تکریت عراق بگیرید تا قبرستانهای لرستان ایران.
اما خوب میدانید که «قصاص» سرانجام محتوم داوری مذهبی است. به تعبیری «انتقام»، و بدینسان شکنجه پاسخ شکنجه است و مرگ پاسخ مرگ. و شما با اعدام انتقامجویانه جوانهای زندانی بلوچ، این دو خصوصیت نا مطلوب را به هم گره زدید و به جامعه بلوچ تحمیل کردید. افزون بر آن، تهدید و تخفیف بلوچ هاست که چاشنی این تدبیر مدبرانه کرده اید! اکنون گمان نمیدارید که پایان این دور تسلسل چندان نزدیک نیست، و همچنین دور از انتظار نیست که از این میان آتشی برخیزد که خُرد و کلان نشناسد.
آقایان! سی سال تجربه حکومت شما نشان داده است که هرکجا پای مینهید، هدیه و سوقات شما برای مردم آن دیار فتنه و نقاق، دشمنی و کینه است. پس شمایان به عنوان منادیان نظام دینی نه قاتق نان که قاتل جان اید.
آقایان! یقین دارم که گردبادهای سرزمین بلوچ ها را تجربه کرده اید، مخرب اند و خانه برانداز، اما نیک اقبالی آنکه عمری سخت کوتاه دارند. من، شما و نظامتان را همچون این گردبادها میبینم. پس از این گردباد زندگی ازسرگرفته میشود. میمانند بلوچ ها و سرزمین سراسر زیبایشان، سرزمین آمیختگی شن و آفتاب، به قول مردم حاشیه سلسله جبال کوههای زاگرس به:
آفتو زنونها و آفتو درونها، (سپیده و شام)
کلام آخر اینکه در سراسر این سوگواره، با پائیز سال ٦٧ و یاد قتل عام زندانیانِ زندانهای ایران زندگی کرده ام، چرا که آمیختگی شگفتی میان کشتار این یازده بلوچ در زندان و آن قتل عام بزرگ می بینم.
شما بچه های نازنین اعدام شده بلوچ بدانید در ضمیر همه وجدانهای بیدار حک شده اید، آنچنانکه بچه های در بند تابستان و پائیز ٦٧.
یادتان گرامی باد که هست!