گفتوگو با دکتر محمدرضا نیکفر، نویسنده و پژوهشگر حوزهی فلسفه در آلمان:
«یونسکو آبروی خودش را خرید»
ایرج ادیبزاده
در پی مخالفتهای گستردهی متفکران و روشنفکران ایرانی و دیگر کشورهای جهان، با برپایی کنفرانس جهانی فلسفه در ایران، یونسکو وادار به عقبنشینی شد و با انتشار بیانیهای آن را نزدیک به دو هفته پیش از برپایی این کنفرانس در تهران لغو کرد.
یونسکو سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی سازمان ملل، سهشنبه نهم نوامبر، اعلام کرد: «از آنجا که شرایط لازم برای برگزاری یک کنفرانس بینالمللی از سوی این سازمان در ایران فراهم نیست، این نهاد برنامهی رسمی خود برای بزرگداشت فلسفه در ایران را لغو میکند.
مراسم روز جهانی فلسفه با حضور متفکرین و چهرههای سرشناس جهانی از سال ۲۰۰۲ در پاریس آغاز و از آن پس در شیلی، مراکش، ترکیه، ایتالیا و روسیه برگزار شده است.
توافق یونسکو مبنی بر میزبانی ایران دو سال پیش صورت گرفت، اما با توجه به رویدادهای پس از انتخابات ۲۰۰۹، سرکوب اعتراضهای مردم، زندانی کردن و محاکمهی دانشجویان معترض و نقض حقوق بشر با مخالفت گستردهی متفکرین و چهرههای سرشناس جهانی فلسفه روبهرو شد.
این مخالفتها که با انتشار بیانیههایی همراه بود، سرانجام یونسکو را وادار کرد، دو هفته مانده به برگزاری روز جهانی فلسفه در ایران، آن را لغو کند.
از دکتر محمدرضا نیکفر، نویسنده و پژوهشگر حوزهی فلسفه در آلمان و یکی از امضاکنندگان بیانیهی روشنفکران و استادان ایرانی داخل و خارج در مخالفت با برگزاری این کنفرانس در ایران میپرسم: به نظر شما دلایل اصلی یونسکو برای لغو برپایی روز جهانی فلسفه در ایران چه بود؟
دکتر محمدرضا نیکفر: وقتی اعلامیهی یونسکو را که در روز سهشنبه نهم نوامبر منتشر شد میخوانیم، دلایل مشخصی برای این تصمیمگیری بیان نشده است. فقط گفته شده است شرایط برای مشارکت یونسکو در برگزاری یک کنگرهی جهانی فلسفه در تهران فراهم نیست. همین جمله به اندازهی کافی گویاست. وقتی یونسکو میگوید شرایط فراهم نیست، چرا گویاست؟ به این دلیل که یونسکو سازمان فرهنگی و علمی سازمان ملل متحد است که نماد یک گونه تلاش جهانی برای گفتوگو، برای تفاهم میان فرهنگها، برای ایجاد زمینه برای بحث و گفتوگو و انتقال دانشهاست.
انگیزهی یونسکو برای اعلام روزی به اسم روز جهانی فلسفه و برگزاری کنگرهای به این مناسبت، برای همین انگیزه بوده است؛ یعنی بحث و گفتوگوی آزاد. وقتی یونسکو میگوید شرایط فراهم نیست، ما میتوانیم آن را چنین ترجمه کنیم که شرایط برای بحث و گفتوگوی آزاد فراهم نیست. این بسیار باعث خوشحالی ماست که یک سازمان جهانی مثل یونسکو این نکته را بیان میکند.
روزنامهی نیویورک تایمز هم در همین مورد نوشته است که یونسکو با لغو این کنفرانس در تهران از لطمه زدن بیشتر به شهرت خودش جلوگیری کرد.
بله، کاملاً درست است. در واقع به نوعی آبروی خودش را خرید. چون نمیتواند بگوید که هدف من تفاهم و گفتوگوی آزاد است و از طرف دیگر در جایی مشارکت کند که این گفتوگوی آزاد، بحث، اندیشهورزی آزاد و بدون قید و شرط و بدون سانسور میسر نیست. بدین جهت باید به یونسکو، برای گرفتن چنین تصمیمی تبریک گفت. البته انتقادهایی هم در این زمینه در جای خودش هست که چرا این نهاد از ابتدا چنین چیزی را پذیرفت و به انتقادهایی که در گوشه و کنار به آن میشد و در مدت اخیر بالا گرفت، در ابتدا کم توجهی نشان داد.
گروهی از متفکران و روشنفکران ایرانی و خارجی تلاش کردند علاوه بر لغو اجلاس تهران، کنفرانس دیگری را در اینترنت با عنوان «فلسفه برای آزادی» برپا کنند. آنها بیانیههایی منتشر کردند در مخالفت با برپایی کنفرانس سالانهی یونسکو در ایران. شما هم از امضا کنندگان یکی از این بیانیهها بودید. این مخالفت شما و روشنفکران ایرانی و خارجی بر چه مبنایی بود؟
این انتقاد وقتی یونسکو تصمیم گرفت چنین کنفرانسی را برگزار و در واقع در اجرای آن مشارکت کند، دوسال پیش، مطرح و گفته شد که شرایط فراهم نیست. در این دوساله میبینیم شرایط بسیار وخیمتر شده است؛ بهویژه با اتفاقهایی که سال گذشته افتاد. اینها علوم انسانی را به محاکمه کشیدهاند و در دادگاههایشان از فیلسوف بزرگی مثل هابرماس اسم بردهاند. انگار که در واقع او را هم بهعنوان یکی از نمادهای فلسفه در جهان امروز ما به محاکمه کشیدهاند. همه که نسبت به این مسئله حساس بودیم، شروع به انتقاد کردیم. یونسکو هم کمکم متوجه شد. تلاشهای زیادی صورت گرفت.
آقای جهانبگلو، عدهای دیگر از فلاسفهی جهانی را بسیج کردند و در این زمینه تلاش کردند. از طرف دیگر در داخل تلاشهایی صورت گرفت و مجموعهای اعلامیه و مقاله منتشر شد و مصاحبههایی صورت گرفت. یکی از بیانیههایی که منتشر شد، امضای زیر آن هست: «جمعی از دانشآموختگان، دانشجویان، استادان و نویسندگان حوزهی فلسفه در ایران و در خارج». این بیانیه که حدود یکماه پیش منتشر شد، در تبادل نظر فشرده بین داخل و خارج نوشته شد. بسیاری از استادان فلسفه هم از آن استقبال کردند. چراکه خودشان را از چنان کنگرهای کنار کشیده بودند و کوشش کرده بودند تا خودشان را به این نمایش آلوده نکنند. دانشجویان فلسفه هم بسیار از بیانیه استقبال کردند. حساسیت آنها بهویژه خیلی بالا بود. چون زمانی که تدارک این کنگره را میدیدند، یک موج تازهای از انقلاب فرهنگی هم شروع شده بود.
درواقع میخواستند ضربهی اصلی را به علوم انسانی بزنند و از جمله به فلسفه. میدانید که توسعهی آموزش در دوازده رشته را به حالت تعلیق درآوردند؛ ازجمله فلسفه. میخواهند به اینها بنیادهای ایدئولوژیک اسلام حکومتی را بدهند. در این شرایط که همهاش فشار میآورند و سانسور میکنند و استادهای سکولار را میخواهند بیرون کنند و کتابها را قیچی کنند، وقاحت بود که بخواهند یک کنگرهی فلسفه هم برگزار کنند. بدینجهت در همنظری تنگاتنگ این بیانیه نوشته شد و خوشبختانه در رسانهها بازتاب پیدا کرد، بهویژه در اینترنت. تا جایی که من میدانم، در ایران هم دست به دست گشت و همه از آن به نوعی مطلع شدند.
شما از بازتاب لغو کنفرانس جهانی فلسفه در تهران خبری دارید؟
از زمانی که این خبر منتشر شد، من با ایران در تماس بودم و همینطور با روشنفکران ایرانی که در خارج از کشور در این عرصه کار میکنند. همه بسیار خوشحال بودند. ایمیلهای متعددی هم دریافت کردم. تا جایی که میدانم این خبر منعکس شده است و یک حالت رضایت، یک حالت پیروزی وجود دارد. هنوز رژیم موضع نگرفته است و طبعاً کاری که خواهد کرد این است که آن را طبق معمول به توطئهی دشمنان نسبت دهد. از آن حرف و حدیثهایی که بارها تکرار شده است. در آخر هم این نمایش را مثل همیشه برگزار میکنند. این دیگر کنگره نیست، یک نمایش است، یکجور دکان و کاسبی برای عدهای.
یونسکو در نظر دارد روز ۱۸ نوامبر که روز جهانی فلسفه اعلام شده است، این مراسم را در پاریس برگزار کند.
بله. این تصمیم را پیشتر گرفتند. یعنی قبل از اینکه به طور رسمی و علنی، به صورتی که در اعلامیهی نهم نوامبر دیدیم پس بکشند، ابتدا تلاش شد در جاهای دیگر هم کنگره گذاشته شود. مهمتر از همه در پاریس که دیگر گفته نشود مرکز برگزاری مراسم روز جهانی در تهران است و بگویند که مراکز مختلف وجود دارد و تهران هم جایی است مثل جاهای دیگر. این کار را یونسکو زیر فشار انجام داد. فشار بالاتر رفت و یونسکو دید باید بیشتر عقب بنشیند. برای اینکه از ارزشهای خودش که دفاع از تفاهم و دفاع از فرهنگ است، دفاع کند و نگذارد این ارزشها در یک نمایش پایمال و به مضحکه کشیده شوند.
نسرین ستوده نماد اعتراض و مقاومت
پانتهآ بهرامی
نسرین ستوده، وکیل دادگستری بسیاری از زندانیان سیاسی از سوم مهرماه امسال در اعتصاب غذاست.
کمتر کشوری در دنیا مانند ایران وجود دارد که وکلای دادگستری تا به این میزان در زندانها باشند. برخی از ناظران، نسرین ستوده را نماد مقاومت در دفاع از زندانیان، بخصوص زندانیان سیاسی میدانند و معتقدند که اعتصاب غذای نسرین ستوده، نه برای رسیدگی به وضعیت پروندهی شخصی خودش بلکه اعتراض به سیستمی است که قوه قضاییهی آن میرود تا کاملاً استقلال خود را از دست بدهد و موضوع دفاع ازپروندهها از صورت مسئله حذف شود.
از مینا سیگل، کنشگر حقوق زنان و حقوق بشر از وضعیت جسمانی نسرین ستوده پس از اعلام اعتصاب غذای خشک پرسیدهام.
در آخرین ملاقات با نسرین ستوده، فقط اجازه داده بودند که مادر همسرشان و دو تا دخترشان به ملاقات او بروند. اجازهی ملاقات به آقای رضا خندان، همسر نسرین داده نشد. افزون بر آن به وکیل ایشان نیز اجازهی ملاقات داده نشد. در ضمن پنج محافظ در موقع ملاقات نسرین ستوده با بچههایش حضور داشتند که موجب ترس و سئوال آنها در این زمینه شده بود که مگر مادرشان چه کرده که اینهمه محافظ موقع ملاقات داشته باشد؟
در آخرین دیدار، بچهها از تیره شدن رنگ مادرشان وحشت کرده بودند. او آنقدر تیره شده بوده که حتی بچهها متوجه شده بودند.
قرار است نسرین ستوده روز دوشنبهی هفتهی آینده محاکمه شود. به نظر شما اهمیت اعتصاب غذای او در این موقعیت چیست؟ به هر حال او خود وکیل است و بر چند و چون مسائل زندانیان اشراف دارد.
این سئوال خوبی است. نکتهی اول: آنچه عنوان شده، عدم رسیدگی به پروندهی ایشان است. تاکنون قاعدتاً باید به این کار رسیدگی میشد؛ یعنی آزادی به قید وثیقه تا تشکیل دادگاه و یا حداقل فرستادن به بند عمومی از بند انفرادی.
من از آنجایی که یکی از کارهایم ترجمه است، بسیاری از مصاحبه و گفتارهای خانم ستوده را به انگلیسی ترجمه کردهام و آنها را به دقت گوش دادهام. در همهی گفتوگوها آنچه ایشان در پیوند با روند کار همهی موکلین خود تاکید کردهاند، جریان غیر قانونی بودن مراحل رسیدگی به پروندهی آنها است. به نظر نمیآید که این اعتصاب غذا با این شدت و حدت برای اعتراض به وضعیت فردی پروندهی خودشان باشد. چه خودشان میدانند که عواقب اعتصاب غذای خشک غیر قابل بازگشت است. بنابراین تصور من بر این است که علت این اعتصاب نمیتواند اعتراض به مسئلهای فردی مثل رسیدگی به پروندهشان باشد. اگر چنین بود صبر میکردند تا رسیدگی شود. میبایست موضوع بزرگتری در میان باشد.
نکتهی دوم اینکه در خلال چند پروندهای که ایشان بررسی کردند، به همه هشدار دادند که این دستگیریها و بازداشتها و ممنوعالخروج کردنها در یک مسیر است و آن برداشتن حق دفاع متهمین است. دستگیری وسیع وکلا یک معنایی دارد و آن برداشتن حق دفاع است. جمهوری اسلامی میخواهد حق دفاع را از افراد بگیرد و دادگاههای بدون وکیل درست کند.
نکتهی دوم اینکه در خلال چند پروندهای که ایشان بررسی کردند، به همه هشدار دادند که این دستگیریها و بازداشتها و ممنوعالخروج کردنها در یک مسیر است و آن برداشتن حق دفاع متهمین است. دستگیری وسیع وکلا یک معنایی دارد و آن برداشتن حق دفاع است. جمهوری اسلامی میخواهد حق دفاع را از افراد بگیرد و دادگاههای بدون وکیل درست کند.
خانم ستوده تقریباً در مورد تمام موکلین یک اعتراضی به خلافهایی که در قوهی قضاییه اجرا میشود، عنوان کرده است. این نکته را در مورد ممنوع الخروج بودن پرستو فروهر و منصوره شجاعی نیز تاکید کردند و این هشدار را دادهاند که روند رسیدگی به پروندهها غیر قانونی است. اعتراض ایشان نیز به این روند است که سیاست در قوه قضاییه دخالت میکند و قوه قضاییه میرود که به کل سیاسی و نظامی شود. قضات از نیروهای نظامی دستور میگیرند و همهی اینها غیر قانونی هستند. اعتراض ایشان به این روند است.
جلوگیری از فعالیت وکلا
حسن زارعزاده اردشیر، سخنگوی کمیتهی دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی و از اعضای شورای همبستگی برای دمکراسی و حقوق بشر، وضعیت نسرین ستوده را وخیم میداند.
خانم ستوده که اکنون در اعتصاب غذای خشک هستند وضعیت خیلی وخیمی دارند. منابع کمیتهی دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی اطلاع حاصل کردهاند که ایشان در حال انتقال در زندان رویت شده و به شدت لاغر و ضعیف شدهاند و رنگ صورتشان تیره شده است. کمیته این خبر را به من داده است. ایشان اکنون تحت بازجویی و شکنجه هستند؛ البته شکنجههای روانی، سلول انفرادی و تهدیدهایی که میشوند.
اتهاماتی که به نسرین ستوده بستهاند چه بوده است؟
خانم ستوده بهخاطر فعالیتهایی که در چندسال اخیر انجام داده مرتب تحت فشار و تعقیب قرار داشته است. مرتب ایشان را تهدید کردند که دست از فعالیت برای تعدای از زندانیان سیاسی و نوجوانان محکوم به اعدام بردارد. بهویژه وقتی آرش رحمانینژاد از زندانیان انتخاباتی اعدام شد، خانم ستوده با شجاعت تمام به این حکم اعتراض کردند و آن را غیر قانونی و غیر انسانی نامیدند. آن زمان ایشان رابه کلانتری نارمک بردند و نیروهای اطلاعاتی در پوشش پلیس ایشان را مورد بازجویی قرار دادند. بعد هم دفتر دادستانی انقلاب ایشان را احضار کرد و او را به اتهاماتی چون تبلیغ علیه نظام، تبانی برای تجمع و اغتشاش و برهم زدن امنیت ملی متهم کردند.
یک سری فعالیتهایی که درنهادهای مختلف مثل کانون مدافعان حقوق بشر و نهاد تازه تاسیس شورای همبستگی برای دمکراسی و حقوق بشر داشت، از جمله بهانهها برای برخورد با خانم ستوده بودند. در این شورا عدهی زیادی از فعالان سیاسی، حقوق بشری و اجتماعی، تعدادی از روزنامهنگاران، کارگران، معلمان، وکلا و دانشجویان عضو بودند. در واقع تلاشی بود برای ائتلاف از نیروهای مختلف داخل کشور که بعد از سالها دیدار، گفتوگو و رایزنی اتفاق افتاد. یک حرکت تاریخی در داخل کشور بود که از طیفها، نهادها و سندیکاهای مختلف تشکیل شد. سه ماه قبل از انتخابات، یعنی یکسال و نیم گذشته نیز دور هم جمع شدند و این شورا را تشکیل دادند. همواره اعضای این شورا تحت برخورد قرار گرفتند.
از جمله کسانی که اکنون در زندان هستند میتوان از منصور اسانلو، حشمتالله طبرزدی، محمد اولیاییفرد، رسول بداغی، حسین رونقی ملکی، رضا شهابی، کیوان صمیمی، عبدالله مومنی و چند نفر دیگر نام برد که قبلاً در زندان بودند مثل دکتر محمد ملکی، دکتر حسام فیروزی، مهندس کورش زعیم، محمدعلی دادخواه، عیسی خان حاتمی، بهزاد نیرانی و بسیاری دیگر. اینافراد در این همبستگی حضور داشتند.
با توجه به اینکه در شورای همبستگی برای دمکراسی و حقوق بشر در ایران تعداد زیادی از وکلا حضور دارند، علت اینهمه فشار روی وکلایی مثل نسرین ستوده چیست؟
در شورا تعدادی از وکلا مثل نسرین ستوده، محمدعلی دادخواه، دکتر محمد اولیایی فرد و چند نفر دیگر حضور دارند که همهی آنها بدون استثنا احضار شدهاند و مورد برخورد قرار گرفتهاند.
سال گذشته آقای دادخواه زندانی شد و اکنون دکتر محمد اولیاییفرد که عضو شورا و کمیتهی دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی است، به بند کشیده شد.
وی به یکسال حبس محکوم شدند و در زندان مریض هستند. گویا به زندان رجایی شهر منتقل شدهاند. اخیراً هم جهانگیر محمودی، وکیل مدافع اعضای زندانی همین شورا مثل آقای طبرزدی، ابوالفضل عابدینی و عیسی خان حاتمی احضار و به سه ماه حبس محکوم شد. چند روز پیش هم محمد سیفزاده از اعضای وکلای کانون مدافع حقوق بشر و وکیل مدافع به ۹ سال زندان و ده سال ممنوعیت از انجام کار وکالت محکوم شد. مجموع این برخوردها به نظر من بر این مبناست که جلوی فعالیت وکلای حقوق بشری را بگیرند.
بعد از ۱۸ تیر وقتی محمدعلی صفری، وکیل مدافع دانشجویان زندانی و تعدادی از زندانیان سیاسی احضار شد و پس از احضار بهخاطر سکتهی قلبی فوت کرد و بعد از آن هم تعدادی از وکلا مثل آقای زرافشان احضار شدند، تلاشها بر این مبنا بود که آنان را بترسانند تا دیگران از فعالیتهای انساندوستانه بپرهیزند. این اتفاق اما نیفتاد و بعد از سالها، حال جمهوری اسلامی تصمیم گرفته همهی وکلا را مورد سرکوب قراردهد و باعث شود که آنها از پذیرفتن پروندههای به ویژه زندانیان سیاسی پرهیز کنند.
در این شورای همبستگی به جز وکلا از صنفهای مختلف نیز حضور دارند؟
در شورای همبستگی برای دمکراسی و حقوق بشر از نهادها و اصناف مختلف حضور دارند مثل سندیکای شرکت واحد که منصور اسانلو، رضا شهابی و سعید ترابیان عضو این مجموعه هستند. از کانون صنفی معلمان رسول بداغی، عضو شوراست و اکنون در زندان رجاییشهر بهسر میبرد. از دانشجویان، تعداد قابل ملاحظهای از فعالان دانشجویان مثل ابوالفضل جهاندار، خانم پورآقایی و عبدالله مومنی که اکنون در زندان هستند، حسن رستگار و امین کرد نیز حضور دارند. تعداد دیگری از دانشجویان که زندانی شدند و حکمهای سنگین دریافت کردند، به این خاطر از کشور خارج شدهاند که تعدادشان زیاد است.
عدالت برای ایران، همین حالا!
متن کامل سخنرانی پذیرش جایزه حقوق دانشگاه سانتاکلارا- 12 نوامبر 2010، 21 ابان 1389
شادی صدر
راستش انتخاب موضوع برای این سخنرانی، برایم هم آسان بود و هم سخت. آسان از این رو که مطمئن بودم در جمعی سخن خواهم گفت که از نقض حقوق بشر در ایران آگاهی دارند. و سخت از این رو که نمی دانستم وقتی می گویم "نقض حقوق بشر در ایران"، در ذهن یک یک شما، چه چیزهایی تداعی می شود و چه چیزهایی تداعی نمی شود. آیا سرکوب شدید اعتراض کنندگان پس از انتخابات ریاست جمهوری خرداد 88 را به یاد می آورید؟ آیا شکنجه و نقض حقوق زندانیان سیاسی و عقیدتی در ذهنتان می آید؟ آیا به یاد اجرای احکام سنگسار می افتید؟ آیا تبعیضات قانونی و عملی علیه زنان را به یاد می آورید؟ جزییات چه؟ چند تا اسم به یاد می آورید؟ چند تا چهره در خاطرتان حک شده است؟ چند قربانی؟ چند ناقض حقوق بشر؟ آیا اصلا نامی در ذهن دارید یا تنها تصویری کلی از اینکه جایی در جهان، که شاید به سختی روی نقشه پیدایش کنیم، به طور کلی، حقوق بشر دارد نقض می شود و ما به طور کلی، با نقض حقوق بشر مخالفیم.
به راستی وقتی درباره نقض حقوق بشر در ایران حرف می زنیم، در واقع از چه حرف می زنیم؟.... دقیقا همینطور است: از فهرست بلندبالایی از مصادیق نقض حقوق بشر در ایران حرف می زنیم که تقریبا در تمامی حوزه ها، از حقوق زنان گرفته تا حقوق اقلیت های قومی ، از حقوق کودکان گرفته تا حقوق اقلیتهای مذهبی، از آزادی بیان و تشکلها گرفته تا حقوق اقلیتهای جنسی، به شکلی گسترده، سیستماتیک و روزافزون اعمال می شود. اما امروز، من نمی خواهم درباره این فهرست بلند بالای کلی صحبت کنم بلکه در عوض، می خواهم به این سئوال پاسخ دهم که حقوق بشر برای من چه معنایی دارد؟ وقتی من از نقض حقوق بشر در ایران حرف می زنم، در واقع از چه حرف می زنم؟ من امروز می خواهم از جزییاتی که معمولا در ذهن تداعی نمی شود حرف بزنم؛ از نامها، از چهره ها، از آدمها.
زمانی که کار درباره زنانی که به اعدام یا سنگسار محکوم شده بودند را شروع کردم، به عنوان حقوقدان، قوانین را می دانستم، به عنوان روزنامه نگار، اخبار حوادث روزنامه ها را زیاد خوانده بودم؛ اخباری که می گفت فلان زن به جرم داشتن رابطه خارج از ازدواج محکوم شده است یا دیگری، به خاطر دفاع از خود، مردی را که می خواسته به او تجاوز کند کشته است یا...اما آن قوانین تنها مجموعه جملاتی خشک در کتابها بودند و این زنان، تنها چند خطی در روزنامه صبح. اما وقتی این زنان را در زندان ملاقات کردم، وکالتشان را برعهده گرفتم و پرونده های قطورشان را خواندم، با آنها روبوسی کردم و دست دادم، وقتی ترس از مرگ، چشمانشان را پر می کرد، یا از دلتنگی فرزندانشان می گریستند، بهشان امیدواری می دادم و دل خودم خالی می شد از ترس اینکه نتوانم کاری برایشان بکنم، آن زنها، از درون پرونده ها یا اخبار روزنامه ها بیرون آمدن و به زندگی من وارد شدند؛ نامهایشان و چهره هایشان حتی در خوابهایم هم تکرار می شد.
اینگونه بود که من و همکارانم در چارچوب "کمپین قانون بی سنگسار" توانستیم این زنان را از بایگانی خاک خورده پرونده هایشان یا اخبار روزنامه ها بیرون بکشیم و سرگذشتهایشان را روایت کنیم. آنها "نام" شدند، "چهره" پیدا کردند، از شکل یک عدد در گزاره کلی "نقض حقوق بشر در ایران" بیرون آمدند و به عنوان یک "انسان" مورد توجه قرار گرفتند. و این بدون شک یکی از مهمترین دلایلی بود که بسیاری از آنها از اعدام و سنگسار نجات یافتند و دولت ایران، ناگزیر شد پس از فشارهایی که از سوی دولتهای خارجی وارد شده بود، اصلاحاتی را در قوانین مجازات پیش بینی کند؛ هرچند متاسفانه این اصلاحات هنوز نهایی نشده است. در واقع، عمومی شدن روایتهای واقعی و نام پیدا کردن تک تک اجزای آن توده بی شکلی که قبلا به عنوان قربانیان سنگسار می شناختیم، باعث شد در جامعه، خواست اجرای عدالت برای آن نامها زنده شود. روایت ما از زندگی این زنان، از تبعیض های حقوقی، فقر و بی سوادی آنها، نه تنها ناظر به گذشته آنها، که ناظر به آینده شان و آینده تمام زنان بی نام و نشان دیگر نیز بود. ما به این زنان، نام و چهره دادیم و تنها پس از آن بود که بسیاری از آنها توانستند آزاد شوند. در مقابل سالهای زیادی که در زندان و تحت کابوس سنگسار گذرانده بودند، شاید به عدالت واقعی نرسیدیم اما قطعا توانستیم روند اجرای مجازات سنگسار برای زنان را کندتر کنیم.
درس گرفته از آن تجربه، این روزها، دارم بر روی موارد شکنجه جنسی در زندانهای ایران، در طول سی سال گذشته تحقیق می کنم. خیلی از دوستانم، از من می پرسند: "چرا وقتی زنان ایرانی، در حال حاضر، این همه مساله مبرم و حیاتی دارند، تو وقت و انرژی ات را صرف موضوعی می کنی که همه، حتی قربانیان و خانواده های آنان می خواهند فراموشش کنند؟" به راستی چرا این همه وقت و انرژی باید صرف واکاوی گذشته شود، زمانی که همین حالا، نقض حقوق بشر در سطحی وسیع و به شکلی سیستماتیک در ایران رخ می دهد؟
وقتی در تیرماه 88، زمانی که می خواستم به یکی از تجمعات اعتراضی مردم پس از انتخابات بپیوندم دستگیر شدم، در اولین بازجویی در زندان، در حالی که مجبور شده بودم چشم بند ببندم و رو به دیوار بنشینم، بازجو، وسط بازجویی درمورد مسائل سیاسی و فعالیتهایم در جنبش زنان، یک دفعه سوالی بسیار خصوصی درمورد رابطه زناشویی من پرسید. از او پرسیدم این سئوال چه ربطی به پرونده دارد؟ او با تحکم دوباره سوالش را پرسید و پاسخ خواست. رنجی را که او، که قدرت مطلقه بود، با ورود به حریم شخصی من، یک زندانی بی قدرت، ایجاد کرد، برای من تجربه ای متفاوت بود. بعد از آن بازجویی، ساعتها در سلول انفرادی به فکر درباره این پرسش مشغول بودم که اگر ورود بازجو به حریم شخصی من به شکل یک سئوال، تا این حد رنج آور بوده، پس زنانی که در تمام این سالها، قربانی شکنجه های جنسی و تجاوز در زندان شده اند، چه دردی را تحمل کرده اند؟ اما این تجربه شخصی به تنهایی برای پاسخ به این سئوال کافی نیست که چرا امروز، من به سراغ موضوع شکنجه جنسی در زندان رفته ام. برای پاسخ دادن به این سئوال، باید از جای دیگری شروع کنم؛ از آغاز روی کار آمدن اسلامگرایان در ایران؛ از آغاز جمهوری اسلامی ایران.
درباره نخستین دهه پس از روی کار آمدن اسلامگرایان در ایران، اطلاعات مستند کمی درباره شکنجه و آزار جنسی زندانیان وجود دارد. حتی هنوز هیچکس به درستی نمی داند چند هزار زندانی در سالهای 60 تا 67 فقط و فقط به خاطر عقیده سیاسی خود اعدام شده اند و آمار درستی نیز از قتل عام زندانیان در تابستان 67 وجود ندارد. اما امروز، من قول داده ام به جای سخن گفتن از اعداد، به جای حرف زدن از کلیات، به جزییات بپردازم، به آدمها، به چهره ها. می خواهم از سه علامت سئوال بزرگ حرف بزنم.
اولین نام و چهره، نیلوفر تشید است. نیلوفر، 15 ساله، دانش آموز، در شهریور 1360 در زندان اوین تهران تیرباران شد. او در تظاهرات مخالفان دولت، در 30 خرداد 60 دستگیر شد و به دلیل شرکت در آن تظاهرات و همینطور پخش اعلامیه سازمان چپگرایی که هوادار آن بود در مدرسه دستگیر و به اعدام محکوم شد. این سازمان، مشی مسلحانه را رد کرده و طرفدار مبارزه سیاسی بود. او در دادگاهی که کمتر از 5 دقیقه طول کشید و بدون داشتن وکیل، محاکمه شد و بدون حتی دیداری با خانواده، کمتر از سه ماه پس از دستگیری اعدام شد. یکی از هم بندی های نیلوفر سالها بعد نوشت: "كنار نيلوفر دراز كشيدم . دستم رو گرفت و گفت: "من از مردن میترسم". نگاهش كردم. نمیدونستم چی بگم . دلم گرفت. خودم هم مثل او بیتجربه بودم. سرش رو توی بغلم گرفتم و آروم كه بچهها از صدامون بيدار نشن گفتم: "كی گفته قراره ما بميريم نيلوفر جان؟" خودش رو مثل بچههای بیپناه چسبوند به من و گفت: "منو نميذارن برم بيرون". بعد آهسته شروع كرد به گريه كردن."
خانواده های برخی از دختران باکره که به دلیل فعالیتهای سیاسی شان در دهه 60 اعدام شدند، نزد بازرسان بین المللی شهادت داده اند که پیش از اعدام، به دخترانشان تجاوز شده است. آنها ادعا دارند مقامات دولتی جمهوری اسلامی براساس یک باور مذهبی که اگر دختری در حالتی که باکره است اعدام شود به بهشت خواهد رفت، برای اینکه از به بهشت رفتن این مخالفان جلوگیری کنند، شب پیش از اعدام، آنها را به عقد خود در می آورند و پس از آن به آنها تجاوز می کردند. برای من، که سه دهه بعد، درباره این موضوع تحقیق می کنم، تجاوز به دختران باکره پیش از اعدام، تنها یک عبارت کلی نیست که از بس تکرار شده، دیگر اثری ندارد. سئوال امروز من به طور مشخص این است: آیا به نیلوفر تشید، که هنوز 15 سالش تمام نشده بود، پیش از اعدام تجاوز شده یا نه؟
دومین نام و چهره، زهرا کاظمی است. عکاس خبرنگار ایرانی-کانادایی که در 2 تیر 82، وقتی مشغول عکاسی از تجمع خانواده های دانشجویان زندانی در مقابل زندان اوین تهران بود، دستگیر شد. 18 روز بعد، جسد او به خانواده اش تحویل داده می شود. مقامات دولتی علت مرگ را "خوردن سر به شی سخت" اعلام کردند. تنها متهم این پرونده تبرئه شده است اما پزشک سابق بیمارستان نظامی و کارمند وزارت دفاع ایران که در سال ۲۰۰۴ میلادی ایران را ترک و از کانادا درخواست پناهندگی کرد، ادعا می کند پس از معاینه بدن زهرا، 4 روز پس از دستگیری، علایم ضرب و شتم شدید، شکنجه و تجاوز جنسی شامل: شکستگی جمجمه و بینی، لهشدگی انگشتان پا، شکستگی انگشتهای میانی و کوچک دست راست و انگشت میانی دست چپ، کندهشدن ناخنهای انگشتهای شصت و اشاره دست، صدمات در ناحیه ریه و دنده، کبودی شدید ناحیه شکم، اندام تناسلی و پاها که حاکی از تجاوزات وحشیانه جنسی و شلاق خوردن در زمانهای مکرر دارد، نشان میداد که او هنگام تحمل حبس شکنجه، و مورد تجاوز قرار گرفته است و سپس به علت ضربه به سرش در حالیکه مقاومت میکرده دچار خونریزی مغزی شده و سپس در بیمارستان جان خود را از دست داد. سئوال امروز من به طور مشخص این است: چه کسی یا کسانی و چگونه زهرا کاظمی را تحت شکنجه جنسی و تجاوز قرار دادند؟
سومین و آخرین نام و چهره ای که می خواهم امروز درباره اش حرف بزنم، ترانه موسوی است. او نیز مانند دو نفر قبلی، یک علامت سئوال بزرگ است که حتی وجودش از سوی مقامات ایران انکار شده است. گفته می شود او در یکی از تجمعات پس از انتخابات ریاست جمهوری خرداد 88، در تهران دستگیر شده است. بر اساس این روایت،ی کی از شاهدان عینی گفته است: «نیروهای ضد شورش من و تعدادی از دستگیرشدگان را سوار بر ونهایی به بازداشتگاهی در شمال تهران بردند و به آزار جسمی و روحی ما پرداختند...ترانه در میان ما بود. او دختری زیبا، خوشاندام و شیکپوش بود و بازجوییاش از همه بیشتر طول کشید. چشمهایش سبز بود. من و تعدادی را همان شب آزاد کردند و تعدادی را نیز پیش از آزادی ما به جاهای دیگری فرستادند. اما نیروهای لباس شخصی ترانه را همانجا نگه داشتند و حتا به او اجازه ندادند تا با مادرش تماس بگیرد.»
پس از حدود سه هفته که خانوادهاش از او بیخبر بودند فردی ناشناس در تماس تلفنی به مادر ترانه گفت دخترش در بیمارستانی بستری است. آنها دلیل بستری بودن وی در بیمارستان را تصادف رانندگی و پارگی رحم و مقعد عنوان کردند. در نهایت، جنازه ترانه تحویل خانواده او شد اما به دلیل تهدید مقامات امنیتی، خانواده ترانه تا امروز، هیچ روایتی از خود منتشر نکرده اند. سئوال امروز من این است: چه باید کرد تا خانواده ترانه امکان یابد که روایت درد و رنج خود را با زبان خود و با صدای بلند، بیان کنند؟
به نظر من امروز باید دقیقا بدانیم در آخرین ساعات و دقایق بر نیلوفر، زهرا و ترانه چه رفته است ؟ چه کسانی مسئول مرگ و آزار آنها هستند؟خانواده و دوستانشان در تمام آن لحظه های ترس و اندوه و تحقیر چه دردی کشیده اند؟ نه تنها ما ایرانیان، که فکر می کنم همه دنیا، باید این روایتها را بشنود؛ این روایتها، مستحق گفته شدن با صدای بلند و شنیده شدن هستند؛ نه فقط برای اینکه بخش ناگفته ای از رنج بشری را برملا می کنند، بلکه بسیار مهمتر از آن، برای اینکه دیگر تکرار نشوند.
نسل من، یعنی نسلی که در زمان حاکمیت جمهوری اسلامی بزرگ شده و به مدرسه و دانشگاه رفته اند، اطلاعات بسیار اندکی درباره نقض گسترده حقوق زندانیان سیاسی در دهه 60 دارد. بدتر از آن، سانسور کامل اخبار و اطلاعات مربوط به آن دوره، باعث شده بیشتر نسل من، همان روایتهای رسمی را باور کنند؛ اینکه کسانی که در زندانها اعدام شدند، تروریست بوده اند و مردم را در خیابانها می کشته اند. به همین دلیل، حتی کسانی که نسبت به وقایع آن سالها، اگاهی اندکی دارند نیز فاقد حس همدردی با قربانیان و خانواده هایشان هستند. ما آن تبلیغات دولتی را درونی کردیم و اعتقاد پیدا کردیم که کسانی مثل نیلوفر تشید، تروریست بوده اند، بمب گذاری می کرده اند و شکنجه شدن و اعدام، حقشان بوده است! تا خرداد سال گذشته، بسیاری از ما می پنداشتیم سرکوب وسیع نیروهای مخالف حکومت که در دهه 60 انجام شد، دیگر تکرار نخواهد شد. اما آنچه در سرکوب اعتراضات پس از انتخابات رخ داد، به همه نشان داد که "خود غلط بود آنچه ما می پنداشتیم". نقض حقوق بشردر آنچنان سطح وسیع و گسترده ای اتفاق افتاد که تنها با وقایع دهه اول پس از انقلاب ایران قابل مقایسه بود. با وجود اینکه این وقایع، کتک خوردن و زندانی شدن و حتی قتل معترضان در خیابانها، باعث شد که نسل جوان ایرانی به مساله نقض حقوق بشر حساس تر شود، اما باز هم تاریخ ما با تاریخ نسل گذشته پیوند نیافت؛ درد و رنجهای ما با درد و رنجهای آنها گره نخورد؛ انگار ما اولین کسانی بودیم که این درد را تجربه می کردیم و پیش از ما، هرچه بود، گذشته بود و به کار امروز نمی آمد. یا نهایتا عددهایی بود در کتابها و روایتهای نسل قبل: 3000، 5000، 7000 و 20000 نفر؛ بدون نام، بدون چهره. ما از ضرورت روشن شدن حقایق پیرامون مرگ ترانه موسوی، محاکمه کسانی که در آن فاجعه نقش داشته اند و نیز حق خانواده و اطرافیان او برای روایت کردن، برای سوگواری و برای درخواست مجازات آمران و عاملان این جنایت بارها و بارها سخن گفتیم بی آن که از نیلوفر تشید یا زنان دیگری مثل او حرفی بزنیم. در حالی که اگر روایت درستی از زندگی و مرگ نیلوفر تشید منتشر شده بود، شاید دیگر امنیتی برای متجاوزان و ناقضان حقوق بشر نمی ماند تا زهرا کاظمی را نیز مورد آزار جنسی قرار دهند و در زمان بازجویی به قتل برسانند. شاید اگر عاملان و آمران مرگ زهرا کاظمی، معرفی و به طور منصفانه ای محاکمه می شدند، دیگر مقام امنیتی باقی نمی ماند که جرات کند ترانه موسوی را از میان زندانیان دیگر جدا کند و به سوی مرگ بکشاند. اما امروز ما، با نامهای تازه، با ترانه موسوی، بیشتر از زهرا کاظمی و با زهرا کاظمی، بیشتر از نیلوفر تشید، احساس همدردی بیشتری می کنیم و تاسف بار تر اینکه جهانیان نیز، با نامهای امروز، بیش از نامهای دیروز، آشنا و همدرد هستند.
از نظر تاریخی، ترانه موسوی تداوم زهرا کاظمی است و زهرا کاظمی، تداوم نیلوفر تشید. اما ما در ایران با تجارب تاریخی منقطع روبه رو هستیم. با بیش از یک قرن مبارزه برای دموکراسی و آزادی، هنوز از خیلی جهات در نقطه صفر قرار داریم؛ هرچند تاریخ ما فرازههای مهمی چون انقلاب مشروطه و انقلاب 57 را از سر گذارنده و نقطه عطفهای زیادی چون کودتای 28 مرداد 32 و اعتراضات پس از انتخابات خرداد 88 را تجربه کرده اما هربار، پیروزمندان، مغلوبان را به خشن ترین شیوه های ممکن حذف کرده اند و هر بار، تاریخ، به شیوه مطلوب پیروزمندان نوشته شده است. سال گذشته، ما دیدیم که حکومت چگونه به بسیاری از کسانی که مثل خود ما در اعتراضات مسالمت آمیز پس از انتخابات شرکت داشتند، غیر منصفانه و ناعادلانه، اتهام محاربه که معنایش، اقدام مسلحانه علیه حکومت و مجازاتش مرگ است، وارد کرد، اما نتوانستیم بین این شکل سیستماتیک قلب واقعیتها در نظام قضایی ایران و آنچه در گذشته اتفاق افتاده، ارتباطی برقرار کنیم. ما نتوانستیم این موضوع را درک کنیم که اگر تجاوز و شکنجه جنسی در زندانها پس از انتخابات اتفاق افتاد، این صرفا اتفاقی تازه و بی سابقه نبود، بلکه اتفاقی بود که چون روایت نشده بود، چون حقیقت در مورد آن روشن نشده بود و چون عدالت در مورد عاملان و آمران آن برقرار نشده بود، باز هم تکرار شد. از نظر ما، افکار عمومی، همه زندانیان سیاسی که پس از انتخابات اعدام شدند، قربانیان نقض حقوق بشر بودند؛ ما از همه آنها و همه اتهامهای واهی که به آنها زده شده بود، اعاده حیثیت کردیم بی آنکه روند اعاده حیثیت را در مورد قربانیان نقض حقوق بشر در گذشته تاریخی مان آغاز کنیم. به نظر می رسد اگر نسل گذشته در روایت تاریخ خود و انتقال آن به نسل ما موفق نبوده و نسل ما، تحت تاثیر سانسور شدید دولتی، در معرض روایتهای معتبر قرار نگرفته، امروز وقت آن است که یک بار برای همیشه، تکه های مختلف تاریخمان را به هم بدوزیم و از آن، مجموعه ای یکپارچه یا دست کم مورد توافق اکثریت جامعه فراهم آوریم. در غیر اینصورت، همه ترس من این است که نسل دختر من، نسل سوم پس از انقلاب ایران، ده سال دیگر همانطور که امروز ما نیلوفر تشید و هزاران تن مثل او را به خاطر نمی آوریم و عدالت را برای او و خانواده اش طلب نمی کنیم، ترانه موسوی و هزاران تن مثل او را به خاطر نیاورد، زیرا عدالتی برقرار نشده است. بدتر از آن، وقتی امروز که زخمهایمان تازه است، به زخمهای کهنه دیگران احترام نمی گذاریم، نسل بعد هم به زخمهای ما که به مرور زمان کهنه خواهند شد، احترام نخواهد گذاشت. جستجوی عدالت، بدون زمان بندی، بدون تقسیم کردن تاریخ و بدون اولویت بندی، وظیفه تاریخی نسل من است.
حالا حتما می پرسید این داستانهای درازی که درباره نسل خودت و رابطه اش با گذشته تعریف کردی، به ما، شهروندان آمریکا، که نه تاریخ تو را دارند و نه با چالشهای امروز تو مواجه اند، چه ربطی پیدا می کند؟!
در یک دنیای جهانی شده، همه ما می دانیم که شجاعتهای فردی انسانها، در بسیاری از مواقع، تاریخ را تغییر داده است.تاریخ نمی تواند نقش شجاعت فردی کسانی مثل رزا پارک را در جنبش حقوق شهروندی آمریکا فراموش کند؛ امروز ما که در میانه میدان مبارزات حقوق شهروندی هستیم هم نیاز داریم که از تجربیات مبارزات فردی و جمعی انسانها برای تحقق حقوق بشر درس بگیریم و هم در عین حال، به شجاعتها و ابتکارات فردی و جمعی تک تک شما نیاز داریم که در یک دنیای جهانی شده، بسیار مهم و تاثیرگذار خواهد بود. شخص من، اعطای جایزه حقوق دانشگاه سانتاکلارا را یکی از همین اقدامات تاثیرگذار در رویت پذیر کردن نام و تصویر همه ایرانیانی که برای برابری و آزادی مبارزه کردند و می کنند، می دانم.
این روزها، همه از "دموکراسی در ایران"، "دموکراسی برای ایران" و "دموکراسی بر ایران" حرف می زنند. گرچه در این "حرف های اضافه"، یک دنیا معنی و یک دنیا تفاوت نهفته است. اما برای من مسجل است که بدون عدالت، آن هم همین حالا، هیچ دموکراسی در ایران محقق نخواهد شد؛ در این راه، اگرچه جامعه مدنی ایرانی، نقش اصلی را دارد، اما جامعه بین المللی نیز می تواند کمکهای مهمی بکند؛ از برنامه های آموزشی برای انتقال تجربیات مشابه کشورهای دیگر گرفته تا حمایت از طرحهای تحقیق و مستند سازی نقض حقوق بشر، از پشتیبانی از تهیه فهرستهای سیاه از افرادی که در نقض وسیع و گسترده حقوق بشر دست داشته اند تا تلاش برای متقاعد کردن دولتها و همینطور سازمان ملل متحد به لزوم برداشتن گامهای عملی علیه این ناقضان. هر یک از شما، اگر در این باور با من هم نظرید، از همین حالا به راههایی بیندیشید که هر روز، بیشتر از روز پیش به "نیلوفر"ها، "زهرا"ها و "ترانه" ها، نام و چهره بدهد و دنیا را برای ناقضان حقوق بشر، هر روز بیش از روز پیش، جای ناامن تری بکند.
به امید اجرای عدالت برای ایران!
تصاویر از مراسم در لینک زیر:
نوریزاد: وزارت اطلاعات، «هیولایی» رفتار میکند
محمد نوریزاد، نویسنده و فیلمساز ایرانی که در زندان به سر میبرد، مأموران وزارت اطلاعات را به رفتارهای «هیولایی» در برابر خود و دیگر زندانیان سیاسی متهم کرد.
نوریزاد که به اتهام «تبلیغ علیه نظام و توهین به مقامات» به سه سال و نیم زندان و ۵۰ ضربه شلاق محکوم شده از ٢٧ مردادماه گذشته در زندان اوین به سر میبرد.
به گزارش تارنمای شخصی نوریزاد، این فیلمساز به تازگی متهم شده که به مأموران وزارت اطلاعات ایران «توهین» کرده است.
وزارت اطلاعات ایران، سازمان امنیتی این کشور است که زیر نظر دولت فعالیت میکند اما انتخاب وزیر آن با مشورت آیتالله علی خامنهای، رهبر ایران انجام میشود.
بنا بر این گزارش، نوریزاد روز شنبه ١٥ آبان جاری پس از آنکه از زندان به دادسرا منتقل شده، در پاسخ به اتهام تازهای که علیهاش وارد شده، گفته است: «مأموران وزارت اطلاعات در روزهای بازداشت، هم مرا کتک زدهاند و هم به ناموس و خانوادهام فحش دادهاند.»
به گفته این فیلمساز، این رفتار «هیولایی» مأموران وزارت اطلاعات، علیه مصطفی تاجزاده، عبدالله مومنی،حمزه کرمی، محمدرضا رجبی و برخی دیگر از زندانیان سیاسی نیز به کار گرفته شده است. در تارنمای شخصی نوریزاد همچنین آمده است: «کله بعضی را در کاسه مستراح فرو بردهاند.»
پس از برگزاری انتخابات جنجالی ریاستجمهوری ایران در سال ١٣٨٨، دهها تن از اعضای احزاب اصلاحطلب، زنان، روزنامهنگاران و شهروندان معترض بازداشت شدند.
مخالفان دولت میگویند که در جریان بازجویی برخی از فعالان سیاسی، بازجویان سر آنها را در توالت فرو کردهاند. حمزه کرمی از مدیران دانشگاه آزاد اسلامی و عبدالله مومنی عضو شورای مرکزی سازمان دانشآموختگان ایران دو زندانی سیاسی در این کشور هستند که در نامههایی جداگانه، به استفاده بازجویان از این «شکنجه» علیه خود اشاره کردهاند.
مقامات قوه قضائیه ایران تاکنون پاسخ روشنی درباره گفتههای این زندانیان سیاسی ندادهاند.
نوریزاد همچنین در ادامه یادداشتاش که در تارنمای شخصیاش منتشر شده، نوشته که قاضی در جلسه محاکمهاش، اعلام کرده که «جرمش ثابت شده است.»
وی افزوده است: «اوضاع قضاوت در این ملک، به کجا انجامیده است که سایه مخوف مأموران وزارت اطلاعات، یک قاضی بخت برگشته را چنان مرعوب خود میسازد که با چشمان بسته به اجابت دستورالعمل آنان شتاب میکند.»
حسن روحانی، رئیس مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام روز گذشته در نشست تخصصی «امنیت قضایی» که در تهران برگزار شد، گفت: «هرچند برای دیوان عالی کشور و بازرسی کل کشور در درون قوه قضاییه حق نظارت در نظر گرفته شده است ولی باید نهادی از بیرون قوه نیز بر آن نظارت داشته باشد.»
این عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام افزود که «در هیچ شرایطی قاضی نباید تحت فشار سیاسی قرار گیرد.»
میرحسین موسوی و مهدی کروبی از رهبران مخالف دولت ایران میگویند که قوه قضائیه این کشور «تحت نفوذ نهادهای امنیتی» قرار دارد و مستقل نیست.
انقلاب فرهنگی، ابزار بازسازی استبداد (۲)
آقای گنجی، دانشگاه ها اطاق جنگ نبودند!
آقای گنجی، دانشگاه ها اطاق جنگ نبودند!
به علت جباریت حاکمین و سلاطین، از قدیم در فرهنگ ایرانی، رسم بر این بوده است که دولتها ظلمه و غیرخودی به حساب می آمده اند. بدین دلیل اگر ایرانیان دروغی، تقلبی، جعلی از طرف دولتمردانشان شنیده اند یا بشنوند، برایشان تعجب آور نبوده و نیست و از آنجائیکه به ندرت دولتهای حاکم محبوب مردم بوده اند، ایرانیان بدرستی فکر می کنند که دروغگوئی با ذات مستبدین و قدرتمداران عجین می باشد. همه می دانیم احمدی نژاد در حضور جوادی آملی، مدعی شد که هنگام سخنرانی در سازمان ملل، هاله نوری او را احاطه کرده است(۱) از آنجائیکه دروغگو کم حافظه و مستبد اصولاً دروغگو است، او در جای دیگری حرف خود را نفی می کند (۲).
اما دروغگوئی و تحریف وقتی از طرف مخالفین مستبدین و مدعیان دمکراسی صورت می پذیرد، ناباورانه و تعجب آور میشود که دیگر از سوی اینان چرا؟. این افراد نمی توانند هم دروغ و تحریف را پیشه خود سازند و هم سعی کنند در کوی نیکنامان، جا و مقامی برای خود دست و پا کنند، اینان غافل از این واقعیت هستند که با بی اخلاقی و ترور فکری یعنی با همان سلاح استبداد نمی توانند در این کوی، منزلتی کسب نمایند و به جنگ استبداد حاکم بروند. فرضاً اگر هم زمانی با کمک اجانب در جنگ با استبداد حاکم پیروز شوند، مطمئناً و بدون کوچکترین شک و تردیدی باید گفت نظام جایگزینی آنان، نظامی استبدادی خواهد بود و در اینصورت معلوم می شود که دعوا بر سر اینکه چه کسی قدرت را داشته باشد بوده است و نه اینکه مردم به آزادی و حقوق ذاتی خود برسند.
اکبر گنجی که مدعی آزادیخواهی و دموکرات منشی است و کوشش می کند تا جامعه استبداد زده و غیردمکرات ایرانیان را دمکرات و به دموکراسی برساند و یا اینکه در این مسیر گام بر می دارد. ولی من نمی دانم چرا در عمل، در صدد القای دروغ و تحریف برخی از وقایع تاریخی- سیاسی بعد از انقلاب که اسناد خدشه ناپذیر هم دارد، می باشد. شاید فکر می کند با زیرکی خاص خود، دیگران متوجه تحریفهای تاریخی او نمی شوند. از برخی از تحریفها و نادرستی های او که در چند ماهه اخیر رسانه ای و برملا شده است در می گذرم و در این مقال به نادرستی و تحریفهایش در مورد انقلاب فرهنگی می پردازم.
آقای گنجی که خود را همواره تحلیل گر سیاسی و تاریخ دان معرفی می نماید، در مقاله پیروزی موسوی یا تقلب در انتخابات می گوید: "تحلیل گر بدنبال تحلیلی مطابق با واقع و تقرب به حقیقت است" (٣). وی در همین مقاله در باب مضرات دروغ می نویسد: "دروغ چیزی جز بیان مدعیات کاذب به قصد فریب نیست. این گونه مدعیات خطرناک است. افراد را گرفتار توهم می سازد." (۴) اما خود ایشان با کمال تأسف دست به همان اعمالی می زند که فریب و قبح آن را به دیگران گوشزد می کند.
یکی از حوادث تاریخی بعد از انقلاب که توسط آقای گنجی مورد تحریف واقع شده است و میشود، فاجعه بستن دانشگاه ها و انقلاب فرهنگی است. او راجع به بستن دانشگاه می گوید: دانشگاه از محل تولید دانش به مرکز گروههای چریکی و اتاق جنگ تبدیل شد. "کردستان اولین مکانی بود که انقلابیون با اسلحه رویاروی یکدیگر قرار گرفتند. جنگ گنبد به همان سرعت از راه رسید و مکان دیگری برای زد و خورد و کشتار فراهم آورد. خوزستان هم شکل دیگری از خشونت را به نمایش گذارد. در حالی که درگیری همه جا را فرا گرفته بود، سفارت آمریکا توسط گروهی از دانشجویان اشغال شد. این پروژه، موقتاً گروه های متعارض را حول محور مبارزه ی با امپریالیسم در جبهه ای که وجود خارجی نداشت، گرد آورد (منظور شعاری است که در آن دوران چپ ها سر می دادند: "جبهه ی ضدامپریالیستی به رهبری امام خمینی"). درگیریها در همه جا ادامه داشت. دانشگاه از محل "تولید دانش" به مرکز گروه های چریکی و "اتاق جنگ" تبدیل شد. (۵) در اینجا آقای گنجی با بیان این جمله به چند تحریف بزرگ دست می زند: هم ازعلل بستن دانشگاه ها طفره می رود و آن را بدرستی بازگو نمیکند و هم وقایع قبل و بعد از بستن دانشگاه ها را چنان تحریف می کند که با مدعیات کاذب، مخاطبین خود را یا گرفتارتوهم و یا آن چیزی را که در ذهن دارد به آنها القاء کند.
او حتی در سری مقالات زبان روشنفکری معاصر و سلطانیسم فرهنگی به خیال خود در تبیین چرائی انقلاب فرهنگی سخن می راند بدون آنکه بحث اش از انسجام و حتی ارتباط ساده و منطقی برخوردار باشد. درعوض خواننده احساس می کند که مشتی جملات بی ارتباط تحویلش داده شده بدون آنکه بتواند به چرائی انجام انقلاب فرهنگی بپردازد مثلاً در سلطانیسم فرهنگی ۵ می نویسد "همین که نزیه به لیبرال دموکراسی متصل شد، کارش تمام شد. ضدیت با امپریالیسم و غرب، به ضدیت با دموکراسی و لیبرالیسم هم تعمیم یافته بود. حبیب الله پیمان، آن روزها، زیر عنوان "لیبرالیسم جاده صاف کن امپریالیسم"، بیشترین حملهها را به بازرگان وارد میآورد. مینوشت:
"... همانطور که بارها خطر لیبرالیسم را که همسایهی دیوار به دیوار با ارتجاع بوده و غالباً همراه آن راه را برای سلطهی مجدد امپریالیسم باز کرده و سعی مینماید به خاطر تثبیت موفقیت و حفظ تسلط سیاسی خود آب رفته را به جوی باز گرداند، معرفی نموده ایم ..."
معلوم نیست ارتباط نزیه و حبیب الله پیمان با انقلاب فرهنگی و جمله احتمالاً گفته شده از طرف پیمان چه ربطی با انقلاب فرهنگی دارد. مراد از آن روزها چه روزهائی می باشند، و تازه اگر منظور نویسنده از آن روزها روزهای انقلاب فرهنگی می باشند در آن روزها بازرگان نقش تعیین کننده ای در قدرت سیاسی نداشته است؛ فاجعه فرهنگی دو ماه بعد از انتخاب شدن بنی صدر بعنوان رئیس جمهور رخ داد. چون گنجی مرادش بیان حقیقت و بازگوئی صادقانه تاریخ نیست او حاضر و یا قادر به بازگو کردن و معرفی و شناخت دلائل و مسببان واقعی انقلاب فرهنگی نیست و این پدیده می تواند از جمله ریشه در ذهنیت قدرت مآبانه اش داشته باشد. در حقیقت، او واقعیات تاریخی را بررسی و تحلیل نمی کند، تا آن را برای نسل جدید و نیروهای محرکه سیاسی جوان بازگو نماید. بلکه با استدلال های سست و ضعیف و نهایتاً مغالطه حقایق را قلب می کند. یکی از شگردهای او این است که با چنین ذهنیتی فاکت ها و جملات عدیده ای را که بعضاً هیچ ارتباطی با هم ندارند جمع آوری کرده و کنار هم می گذارد تا با پنهان کردن حقیقت افراد را گیج و سر درگم کند. که از آن جمله فاکت جعلی "دانشگاه اطاق جنگ" بوده است، می باشد . آقای گنجی در اولین مقاله خود بنام سلطانیسم فرهنگی در شنبه ۵ تیر ۱٣٨۹ می نویسد:
«تاریخچه انقلاب فرهنگی ایران: طی ماه های اول پیروزی انقلاب، دانشگاه از محل علم و دانش، به مرکز گروه های سیاسی معتقد به مشی مسلحانه و رادیکال تبدیل شد. هیچ کس به دنبال علم و حقیقت نبود. علم و دانشگاه اموری طبقاتی و بورژوایی محسوب می شد که اگر در خدمت پرولتاریا قرار نمی گرفت، فاقد ارزش بود. دانشگاه هم زمین جنگ و مبارزه بر سر قدرت بود. همه گروه ها به دنبال تسخیر دولت یا مشارکت در قدرت بودند. حداقل کاری که در آن دوران تمام گروه ها ( مسلمان و غیر مسلمان) در دانشگاه ها انجام می دادند، تبلیغ ایدئولوژی ( آگاهی کاذب در معنای مارکسی) بود. "کلاس های درس" به "اتاق های جنگ" تبدیل شد.» (۶)
لازم نیست بسیار فکور باشیم تا به ادعای کذب آقای گنجی پی ببریم. ایشان در خارج کشور و در محیط نسبتاً باز و آزاد و در مقابل چشم مخالفان نظام ولایت مطلقه فقیه و آنهم در جلسات هواداران آزادی و حقوق بشر و دمکراسی همان حرفهایی را که پاسدار صادق محصولی، خامنه ای و رفسنجانی در مورد فاجعه دانشگاه و انقلاب فرهنگی می زنند، بازگو و تکرار می کند. نباید از آقای گنجی پرسید که در خارج از کشور چرا آب به آسیاب آقای خامنه ای و رفسنجانی می ریزد و آیا سخنگوی آن ها است؟
توجه کنید. آقای خامنه ای در تاریخ ۲۴ آذر ۱٣٨۷ در دیدار با اساتید و دانشجویان در دانشگاه علم و صنعت، دقیقاً همان سخن گنجی را در باره دانشگاه می گوید:
"موج دوم حضور دانشجویان در مواجهه و مقابله با عناصر مسلحی بود که دانشگاه را لانه خودشان کرده بودند، که اتفاقاً خیلی از آنها غیر دانشجو بودند و همین دانشگاه تهران تبدیل شده بود به مرکز تسلیحات و تفنگ و مهمات و نارنجک! آنها این وسائل را جمع کرده بودند برای اینکه با انقلاب مبارزه کنند. کسی که توانست اینها را از دانشگاه تهران ازاله کند، خود دانشجوها بودند. حرکت عظیم دانشجوها که اینجا هم خودش را نشان داد." (۷)
آقای گنجی در سلطانیسم فرهنگی ۶ در سایت روز آنلاین جمله ای از آقای خامنه ای نقل می کند که بی شباهت به نظر خود آقای گنجی در مورد دانشگاه نیست و در حقیقت یکی است.
"یک نمونهاش، همین قضایای دانشگاه تهران بود که گروهک های الحادی آمدند دانشگاه تهران را تصرّف کردند و از اتاقها و سالنها و مراکزش بهعنوان اتاق های جنگ، انبارهای سلاح و مرکز توطئه علیه اصل انقلاب و علیه نظام استفاده کردند.! فضا را قُرق هم کردند. یعنی یک حالت ارعابی نه فقط در مسوولان آن روز - مسوولان آن روز، دولت موقّت بودند که اصلاً جان و توان و دل و جگرِ ورود در این میدان ها را نداشتند. آنها که هیچ! - که حتّی در دل بسیاری از افراد انقلابی هم ایجاد کرده بودند. در محیط خودِ دانشگاه تهران، اینها بیشترین رعب را ایجاد کردند. من یادم نمی رود که در یکی از سختترین آن روزهایش، اتّفاقاً خودم در دانشگاه بودم و یک برنامه هفتگی داشتم. در مسجد دانشگاه تهران، آن روز طبق معمول، روزِ برنامه بود. آمدم، دیدم دانشگاه خلوتِ خلوت است. به مسجد آمدم؛ شاید بیست نفر، سی نفری در مسجد بیشتر نبودند. وقتی وارد مسجد شدم، چند نفر آمدند و گفتند: آقا! زود از اینجا بروید! گفتم مگر چه شده؟! معلوم شد که بله، دانشگاه را قُرق کردهاند و از زدن و کشتن و این چیزها هم اصلاً ابایی ندارند! چه کسانی در مقابل اینها ایستادند؟ خودِ دانشجویان. اوّلین، یا یکی از اوّلین نشانههای بروز فعّالیت موثّرِ بسیار کارساز جوشش دانشجویی، در همین قضیه بود. دانشگاه نیمه تعطیل بود، اما دانشجویان - یعنی یک مجموعه انقلابی محض - همه زنده و فعّال آمدند و داخل دانشگاه ریختند و آن جا را تطهیر کردند. این قضیه، مربوط به سال پنجاه و هشت است که آن را عرض می کنم. این یکی از نمونههاست"[۶۰].
آقای رفسنجانی که همچون خامنه ای یکی از مهمترین عوامل مرکزی استقرار استبداد مذهبی که با دست آقای خمینی بر کشور و بر انقلاب آزادیبخش ۵۷ ملت ایران، حاکم است، می باشد و ام الفسادی و خیانت او برای همه وطن پرستان و آزادیخواهان و مردم ایران آشکار است می گوید: " دانشگاه تهران که نماد هر حرکت دانشجویی در کشور بود، در آن روزها به جای تحصیل و تدریس، میدان نزاع گروهکها بود، بهگونهای که هر یک از آنان اتاق جنگی مملو از سلاحهای مختلف برای خود داشتند. (٨).
سخنان گنجی در وین را با سخن پاسدار محصولی مقایسه کنید: "سید صادق محصولی ، عضو شورای مرکزی آن زمان انجمن اسلامی دانشگاه علم و صنعت هم در این باره می گوید: در آن شرایطی که ضد انقلاب میرفت در گنبد ، بلوچستان و... در اهواز به عنوان خلق عرب، در کردستان به عنوان خلق کرد، در گنبد به اسم خلق ترکمن علیه نظام و انقلاب که هنوز کاملاً تثبیت نشده بود میجنگید و بعد برای درمانش از امکانات بهداری دانشگاه استفاده میکرد، از اتاقهای دانشگاه به عنوان ستادش استفاده میکرد یعنی جو سیاسی این چنین بود که دانشگاه یک مأمنی برای گروههای مخالف انقلاب شده بود که به راحتی میآمدند و میرفتند و سلاح میآوردند. زمانی که انقلاب فرهنگی صورت گرفت از دفاتر این گروهها و طرفداران مجاهدین خلق یعنی منافقین در دانشگاهها کلی اسلحه پیدا شد."(۹)
اگر تاملی در جملات چهار گوینده فوق نمائیم نزدیکی فکری قابل ملاحظه ای را بین آنان مشاهده خواهیم کرد. به منظور نشان دادن اینکه در تمامی جملات چهار گوینده فوق در مورد قضیه دانشگاه، تاریخ تحریف شده است و مسئله بر همگان روشن شود وحرفی باقی نماند به بررسی ادعای گنجی می پردازم تا نشان دهم او چگونه حقیقت را پنهان می کند.
آمار رسمی سال تحصیلی ۱٣۵٨-۵۹ ، شمار دانشجویان را ۱۷۴,۴۱۷ نفر نشان میدهد(۱۰). در دانشگاه های ایران همچون دانشگاه های سراسر جهان همواره عده ای از دانشجویان غیر سیاسی هستند که کاری به مشکلات اجتماعی ندارند، آنان پیوسته در کلاس درس حاضر میشوند تا مدرک تحصیلی خود را دریافت کنند و به زندگی خود بپردازند و سال تحصیلی فوق هم از این قاعده مستثنی نبوده است. اما در همان سال یعنی اولین سال انقلاب عده کثیری از دانشجویان که علاقه مند به مسائل سیاسی بودند و عمدتاً و خوشبختانه عقایدشان با عقاید سیاسی آقای خمینی و عصا بدستانش در تضاد بوده است و همین نشان می دهد در همان زمان هم لااقل دانشجویان ایرانی برخلاف آقای گنجی و امثالهم موافق آخوندهای سیه فکر و مرتجع حاکم نبوده اند و باز هم بر خلاف گتجی ها در لباس پاسداری تلاش نمی کرده اند تا استبداد بازسازی شود، در حفظ و دفاع از آزادی های بدست آمده بعد از انقلاب کوشا بودند.
گنجی بخاطر اینکه با دانشجویان آزادیخواه آن زمان مرزبندی کند و جعل خود را برای مخاطبین اش قابل هضم تر نماید، در جمله خود در باب تاریخجه انقلاب فرهنگی دانشجویان را متهم می کند که: هیچ کس به دنبال علم و حقیقت نبود. علم و دانشگاه اموری طبقاتی و بورژوایی محسوب می شد که اگر در خدمت پرولتاریا قرار نمی گرفت، فاقد ارزش بود.
چگونه ممکن است دانشجویان و سیاسیونی که در ایران و در خارج از ایران در بهترین دانشگاه ها و رشته های دانشگاهی تحصیل می کرده اند و جزء سر آمدان جامعه ایرانی بودند و امروز هم هستند به دنبال علم نبوده اند؟؟ دانشجو از نامش معلوم است به دنبال دانش است و کسی که بدنبال دانش باشد در پی حقیقت می گردد مگر اینکه کند ذهن و ذهنی معتاد به قدرت داشته باشد. ضمناً در کدام جزوه و یا کتب کمونیستی یا مسلمانان دمکرات و یا مجاهدین آمده است که علم و دانشگاه اموری طبقاتی و بورژائی محسوب میشوند که اگر در خدمت پرولتاریا قرار نگیرند فاقد ارزش هستند. نمی شود که هر برچسبی که میل مان باشد به دیگران به چسبانیم و هر ملغمه و مغلطه ای را سرهمبندی کنیم و به خورد مخاطبین خود بدهیم. کدام ایرانی- هر قدر کم اطلاع و از همه جا بی خبر باشد، باور کند، کسانی که در ابتدای انقلاب مدعی بوده اند، علم و دانشگاه امور بورژوایی اند و بعد هم همان افراد با تلاش خود در کنکور موفق شده اند تا وارد دانشگاه "بورژوایی" شوند و همانها با تعطیلی آن دانشگاه و علوم بورژوائی تا حد از دست دادن جان خود مخالفت کنند و در مقابل عناصر مرتجع و تبهکار که علم و دانش را "بورژوایی" نمی دانستند خواهان بسته شدن و بیرون کردن آنها از این دانشگاه بورژوایی بوده اند؟ جملات آقای گنجی بیشتر به طنز شباهت دارد تا واقعیت آیا او با این جملات مخاطبان خود را نادان فرض نمی کند و آنها و حافظه تاریخی شان را به تمسخر نمی گیرد؟ کافی است نگاهی به زندگی و تحصیلات بنیانگذاران و اکثریت اعضاء گروه های ( مسلمان و غیر مسلمان) مخالف رژیم سلطنتی مثل مصدقی ها، مجاهدین خلق، فدائی خلق، سازمان پیکار و.... در داخل ایران و یا اکثر اعضاء و رهبران گروه های سیاسی خارج کشور مثل سازمان انقلابی حزب توده، اتحادیه کمونیستها، جریان کادرها و هواداران آقای بنی صدر و .... بیاندازیم تا شاهد عدم صحت گفتار فوق باشیم.
طبیعی است که بعد از ۲۵ سال استبداد مطلق محمدرضا شاهی با پیدایش فضای آزادی، دانشجویان در فضای آزاد دانشگاه به بحث و گفتگو و گاه به جر و بحث بپردازند. در آن دوران بالاترین کار دانشجویان نمایش فیلم یا برگزاری جلسات سخنرانی بود که آن جلسات هم با همراهی جوانان تفنگ بدست پاسدار و چماقدار حزب اللهی با شعار حزب فقط حزب الله / رهبر فقط روح الله- و لبیک یا خمینی برهم زده می شدند. از لحاظ فکری چیزی که گنجی و سایرین را عذاب می دهد، اینست که چرا بعد از انقلاب دانشجویان صاحب فضای آزادی شده اند و بر خلاف ایشان مخالف بازسازی استبداد بوده اند. در سراسر دنیا دانشجویان هر دانشگاهی وظیفه روشنگری علیه استبداد را بعهده دارند که اگر این را بگوئیم اطاق جنگ بله آن ها اطاق جنگ داشتند. طبیعت دانشجویان در سراسر دنیا آگاهی بخشیدن و از حقوق محرومان دفاع کردن است. دانشجویان یکی ازمهمترین نیروهای محرکه اجتماعی است که مردم را فرا می خوانند تا از آزادی و حقوق خود دفاع نمایند و در مقابل زورمداران و جنایتکاران قد علم کنند. آقای گنجی دانشجویان دلاور و آزادیخواه ایرانی در آن زمان نه اطاق جنگ بلکه اطاق دفاع از حقوق مردم و آزادیهای بدست آمده بعد از انقلاب شکوهمند ضد استبدادی سال ۱٣۵۷ تشکیل داده بودند که متاسفانه توسط امثال شما سرکوب و نابود شدند.
آقای گنجی بر خلاف حرف خودشان که می گوید کار تحلیل گر سیاسی تحلیل مسائل منطبق با واقع و تقرب به حقیقت است. سی سال پس از واقعه بستن دانشگاه هنوز اصرار دارد همان سخنی را علیه دانشجویان دگر اندیش آن زمان به زبان آورد که در آن دوران از طرف انجمن های دانشجوئی وابسته به حزب جمهوری اسلامی، دانشجویان پیرو خط امام شایع و تبلیغ می شد که دانشگاه محل انبار اسلحه گروه های مسلح است و آنان دانشگاه را مبدل به مرکز مبارزه مسلحانه علیه جمهوری اسلامی کرده اند و باید بساط آنها را درهم ریخت. همین امروز از زبان مستبدین و سخنگویانشان مثل خامنه ای، مصباح یزدی، صادق محصولی، کامران دانشجو، مرتضی نبوی، حسین شریعتمداری و انبارلوئی همین گفته ها تکرار میشود.
آقای گنجی در ادامه جملات خود که در فوق آمد و برای اثبات آن گفتار جمله ای از کتاب آقای تقی حمیدیان را می آورد (۱۱) و می نویسد «یکی از اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق وضعیت آن دوره را اینگونه توضیح داده است: روحانیون ستادهای رهبری خود را در مساجد متمرکز کردند. با تلاش و ابتکار مهدی فتاپور و بخش دانشجویی سازمان [چریکهای فدایی خلق]، ساختمان دانشکده ی فنی تهران اشغال و به ستاد فعالیت های سازمان تبدیل شد. عده بسیار زیادی از هواداران و مبارزان چپ در آنجا جمع شدند... تمام درهای ورودی دانشگاه تهران توسط انقلابیون مسلح کنترل می شد. به یکی از آن ورودی ها که توسط مجاهدین خلق نگهبانی می شد نزدیک شدم... در ستاد سازمان دائماً رفت و آمد جریان داشت. شعبه های مختلفی تشکیل شد".» (۱۲)
اگر به گفتهی آقای حمیدیان دقت کنید، آشکار است که این گفته ها راجع به همان روزهای اول بعد از پیروزی انقلاب است و او در حال توصیف آن روزها است و نوشته اش اصلاً به دوران انقلاب فرهنگی مربوط نمی شود و این آقای گنجی است که گفتار او را به آستانه انقلاب فرهنگی متصل میکند تا به مخاطب خود القا کند که گویا دانشگاه پادگان بوده است. و دانشجویان غیرحزب الهی هم افراد غیردمکرات و خشونت طلبی بودند که به اتکای تفنگ در دانشگاه حضور داشتند. آنچه او تلاش می کند تا در کلیه مقالات و گفتارش راجع به وقایع سالهای اول انقلاب اثبات کند این است که همه در دوران انقلاب و بعد از انقلاب خشن، خشونت طلب، غیردمکرات و انقلابی بوده اند تا خشونت و خشونت طلبی خود و یارانش را در دهه او انقلاب توجیه کند. او برای ثابت کردن این ادعا و اقناع کردن شنوندگان و خوانندگان گفتار خود به تحریف وقایع و لاپوشانی حقایق پناه می برد. آیا بقول خود او دروغ چیزی جز بیان مدعیات کاذب به قصد فریب نیست.
پس از سخنرانی آقای گنجی در وین مبنی بر اینکه دانشگاه از محل تولید دانش به مرکز گروههای چریکی و اتاق جنگ تبدیل شد، به دو مقاله برخورد کردم.
ادامه دارد
Fa_rastgou@yahoo.com
1 ) www.youtube.com
2 ) www.youtube.com
3 ) news.gooya.com
4 ) همانجا
5) news.gooya.com
6) www.roozonline.com
7) farsi.khamenei.ir
8) www.hashemirafsanjani.ir
9) www.irdc.ir
10) ماهنامه تحلیلی آموزشی لوح شماره 7 ص 56
11) تقی حمیدیان، سفر بر بال های آرزو، چاپ آرش، سوئد، استکهلم، سپتامبر2004، ص 214.
12) www.roozonline.com
12) news.gooya.com
.php
اما دروغگوئی و تحریف وقتی از طرف مخالفین مستبدین و مدعیان دمکراسی صورت می پذیرد، ناباورانه و تعجب آور میشود که دیگر از سوی اینان چرا؟. این افراد نمی توانند هم دروغ و تحریف را پیشه خود سازند و هم سعی کنند در کوی نیکنامان، جا و مقامی برای خود دست و پا کنند، اینان غافل از این واقعیت هستند که با بی اخلاقی و ترور فکری یعنی با همان سلاح استبداد نمی توانند در این کوی، منزلتی کسب نمایند و به جنگ استبداد حاکم بروند. فرضاً اگر هم زمانی با کمک اجانب در جنگ با استبداد حاکم پیروز شوند، مطمئناً و بدون کوچکترین شک و تردیدی باید گفت نظام جایگزینی آنان، نظامی استبدادی خواهد بود و در اینصورت معلوم می شود که دعوا بر سر اینکه چه کسی قدرت را داشته باشد بوده است و نه اینکه مردم به آزادی و حقوق ذاتی خود برسند.
اکبر گنجی که مدعی آزادیخواهی و دموکرات منشی است و کوشش می کند تا جامعه استبداد زده و غیردمکرات ایرانیان را دمکرات و به دموکراسی برساند و یا اینکه در این مسیر گام بر می دارد. ولی من نمی دانم چرا در عمل، در صدد القای دروغ و تحریف برخی از وقایع تاریخی- سیاسی بعد از انقلاب که اسناد خدشه ناپذیر هم دارد، می باشد. شاید فکر می کند با زیرکی خاص خود، دیگران متوجه تحریفهای تاریخی او نمی شوند. از برخی از تحریفها و نادرستی های او که در چند ماهه اخیر رسانه ای و برملا شده است در می گذرم و در این مقال به نادرستی و تحریفهایش در مورد انقلاب فرهنگی می پردازم.
آقای گنجی که خود را همواره تحلیل گر سیاسی و تاریخ دان معرفی می نماید، در مقاله پیروزی موسوی یا تقلب در انتخابات می گوید: "تحلیل گر بدنبال تحلیلی مطابق با واقع و تقرب به حقیقت است" (٣). وی در همین مقاله در باب مضرات دروغ می نویسد: "دروغ چیزی جز بیان مدعیات کاذب به قصد فریب نیست. این گونه مدعیات خطرناک است. افراد را گرفتار توهم می سازد." (۴) اما خود ایشان با کمال تأسف دست به همان اعمالی می زند که فریب و قبح آن را به دیگران گوشزد می کند.
یکی از حوادث تاریخی بعد از انقلاب که توسط آقای گنجی مورد تحریف واقع شده است و میشود، فاجعه بستن دانشگاه ها و انقلاب فرهنگی است. او راجع به بستن دانشگاه می گوید: دانشگاه از محل تولید دانش به مرکز گروههای چریکی و اتاق جنگ تبدیل شد. "کردستان اولین مکانی بود که انقلابیون با اسلحه رویاروی یکدیگر قرار گرفتند. جنگ گنبد به همان سرعت از راه رسید و مکان دیگری برای زد و خورد و کشتار فراهم آورد. خوزستان هم شکل دیگری از خشونت را به نمایش گذارد. در حالی که درگیری همه جا را فرا گرفته بود، سفارت آمریکا توسط گروهی از دانشجویان اشغال شد. این پروژه، موقتاً گروه های متعارض را حول محور مبارزه ی با امپریالیسم در جبهه ای که وجود خارجی نداشت، گرد آورد (منظور شعاری است که در آن دوران چپ ها سر می دادند: "جبهه ی ضدامپریالیستی به رهبری امام خمینی"). درگیریها در همه جا ادامه داشت. دانشگاه از محل "تولید دانش" به مرکز گروه های چریکی و "اتاق جنگ" تبدیل شد. (۵) در اینجا آقای گنجی با بیان این جمله به چند تحریف بزرگ دست می زند: هم ازعلل بستن دانشگاه ها طفره می رود و آن را بدرستی بازگو نمیکند و هم وقایع قبل و بعد از بستن دانشگاه ها را چنان تحریف می کند که با مدعیات کاذب، مخاطبین خود را یا گرفتارتوهم و یا آن چیزی را که در ذهن دارد به آنها القاء کند.
او حتی در سری مقالات زبان روشنفکری معاصر و سلطانیسم فرهنگی به خیال خود در تبیین چرائی انقلاب فرهنگی سخن می راند بدون آنکه بحث اش از انسجام و حتی ارتباط ساده و منطقی برخوردار باشد. درعوض خواننده احساس می کند که مشتی جملات بی ارتباط تحویلش داده شده بدون آنکه بتواند به چرائی انجام انقلاب فرهنگی بپردازد مثلاً در سلطانیسم فرهنگی ۵ می نویسد "همین که نزیه به لیبرال دموکراسی متصل شد، کارش تمام شد. ضدیت با امپریالیسم و غرب، به ضدیت با دموکراسی و لیبرالیسم هم تعمیم یافته بود. حبیب الله پیمان، آن روزها، زیر عنوان "لیبرالیسم جاده صاف کن امپریالیسم"، بیشترین حملهها را به بازرگان وارد میآورد. مینوشت:
"... همانطور که بارها خطر لیبرالیسم را که همسایهی دیوار به دیوار با ارتجاع بوده و غالباً همراه آن راه را برای سلطهی مجدد امپریالیسم باز کرده و سعی مینماید به خاطر تثبیت موفقیت و حفظ تسلط سیاسی خود آب رفته را به جوی باز گرداند، معرفی نموده ایم ..."
معلوم نیست ارتباط نزیه و حبیب الله پیمان با انقلاب فرهنگی و جمله احتمالاً گفته شده از طرف پیمان چه ربطی با انقلاب فرهنگی دارد. مراد از آن روزها چه روزهائی می باشند، و تازه اگر منظور نویسنده از آن روزها روزهای انقلاب فرهنگی می باشند در آن روزها بازرگان نقش تعیین کننده ای در قدرت سیاسی نداشته است؛ فاجعه فرهنگی دو ماه بعد از انتخاب شدن بنی صدر بعنوان رئیس جمهور رخ داد. چون گنجی مرادش بیان حقیقت و بازگوئی صادقانه تاریخ نیست او حاضر و یا قادر به بازگو کردن و معرفی و شناخت دلائل و مسببان واقعی انقلاب فرهنگی نیست و این پدیده می تواند از جمله ریشه در ذهنیت قدرت مآبانه اش داشته باشد. در حقیقت، او واقعیات تاریخی را بررسی و تحلیل نمی کند، تا آن را برای نسل جدید و نیروهای محرکه سیاسی جوان بازگو نماید. بلکه با استدلال های سست و ضعیف و نهایتاً مغالطه حقایق را قلب می کند. یکی از شگردهای او این است که با چنین ذهنیتی فاکت ها و جملات عدیده ای را که بعضاً هیچ ارتباطی با هم ندارند جمع آوری کرده و کنار هم می گذارد تا با پنهان کردن حقیقت افراد را گیج و سر درگم کند. که از آن جمله فاکت جعلی "دانشگاه اطاق جنگ" بوده است، می باشد . آقای گنجی در اولین مقاله خود بنام سلطانیسم فرهنگی در شنبه ۵ تیر ۱٣٨۹ می نویسد:
«تاریخچه انقلاب فرهنگی ایران: طی ماه های اول پیروزی انقلاب، دانشگاه از محل علم و دانش، به مرکز گروه های سیاسی معتقد به مشی مسلحانه و رادیکال تبدیل شد. هیچ کس به دنبال علم و حقیقت نبود. علم و دانشگاه اموری طبقاتی و بورژوایی محسوب می شد که اگر در خدمت پرولتاریا قرار نمی گرفت، فاقد ارزش بود. دانشگاه هم زمین جنگ و مبارزه بر سر قدرت بود. همه گروه ها به دنبال تسخیر دولت یا مشارکت در قدرت بودند. حداقل کاری که در آن دوران تمام گروه ها ( مسلمان و غیر مسلمان) در دانشگاه ها انجام می دادند، تبلیغ ایدئولوژی ( آگاهی کاذب در معنای مارکسی) بود. "کلاس های درس" به "اتاق های جنگ" تبدیل شد.» (۶)
لازم نیست بسیار فکور باشیم تا به ادعای کذب آقای گنجی پی ببریم. ایشان در خارج کشور و در محیط نسبتاً باز و آزاد و در مقابل چشم مخالفان نظام ولایت مطلقه فقیه و آنهم در جلسات هواداران آزادی و حقوق بشر و دمکراسی همان حرفهایی را که پاسدار صادق محصولی، خامنه ای و رفسنجانی در مورد فاجعه دانشگاه و انقلاب فرهنگی می زنند، بازگو و تکرار می کند. نباید از آقای گنجی پرسید که در خارج از کشور چرا آب به آسیاب آقای خامنه ای و رفسنجانی می ریزد و آیا سخنگوی آن ها است؟
توجه کنید. آقای خامنه ای در تاریخ ۲۴ آذر ۱٣٨۷ در دیدار با اساتید و دانشجویان در دانشگاه علم و صنعت، دقیقاً همان سخن گنجی را در باره دانشگاه می گوید:
"موج دوم حضور دانشجویان در مواجهه و مقابله با عناصر مسلحی بود که دانشگاه را لانه خودشان کرده بودند، که اتفاقاً خیلی از آنها غیر دانشجو بودند و همین دانشگاه تهران تبدیل شده بود به مرکز تسلیحات و تفنگ و مهمات و نارنجک! آنها این وسائل را جمع کرده بودند برای اینکه با انقلاب مبارزه کنند. کسی که توانست اینها را از دانشگاه تهران ازاله کند، خود دانشجوها بودند. حرکت عظیم دانشجوها که اینجا هم خودش را نشان داد." (۷)
آقای گنجی در سلطانیسم فرهنگی ۶ در سایت روز آنلاین جمله ای از آقای خامنه ای نقل می کند که بی شباهت به نظر خود آقای گنجی در مورد دانشگاه نیست و در حقیقت یکی است.
"یک نمونهاش، همین قضایای دانشگاه تهران بود که گروهک های الحادی آمدند دانشگاه تهران را تصرّف کردند و از اتاقها و سالنها و مراکزش بهعنوان اتاق های جنگ، انبارهای سلاح و مرکز توطئه علیه اصل انقلاب و علیه نظام استفاده کردند.! فضا را قُرق هم کردند. یعنی یک حالت ارعابی نه فقط در مسوولان آن روز - مسوولان آن روز، دولت موقّت بودند که اصلاً جان و توان و دل و جگرِ ورود در این میدان ها را نداشتند. آنها که هیچ! - که حتّی در دل بسیاری از افراد انقلابی هم ایجاد کرده بودند. در محیط خودِ دانشگاه تهران، اینها بیشترین رعب را ایجاد کردند. من یادم نمی رود که در یکی از سختترین آن روزهایش، اتّفاقاً خودم در دانشگاه بودم و یک برنامه هفتگی داشتم. در مسجد دانشگاه تهران، آن روز طبق معمول، روزِ برنامه بود. آمدم، دیدم دانشگاه خلوتِ خلوت است. به مسجد آمدم؛ شاید بیست نفر، سی نفری در مسجد بیشتر نبودند. وقتی وارد مسجد شدم، چند نفر آمدند و گفتند: آقا! زود از اینجا بروید! گفتم مگر چه شده؟! معلوم شد که بله، دانشگاه را قُرق کردهاند و از زدن و کشتن و این چیزها هم اصلاً ابایی ندارند! چه کسانی در مقابل اینها ایستادند؟ خودِ دانشجویان. اوّلین، یا یکی از اوّلین نشانههای بروز فعّالیت موثّرِ بسیار کارساز جوشش دانشجویی، در همین قضیه بود. دانشگاه نیمه تعطیل بود، اما دانشجویان - یعنی یک مجموعه انقلابی محض - همه زنده و فعّال آمدند و داخل دانشگاه ریختند و آن جا را تطهیر کردند. این قضیه، مربوط به سال پنجاه و هشت است که آن را عرض می کنم. این یکی از نمونههاست"[۶۰].
آقای رفسنجانی که همچون خامنه ای یکی از مهمترین عوامل مرکزی استقرار استبداد مذهبی که با دست آقای خمینی بر کشور و بر انقلاب آزادیبخش ۵۷ ملت ایران، حاکم است، می باشد و ام الفسادی و خیانت او برای همه وطن پرستان و آزادیخواهان و مردم ایران آشکار است می گوید: " دانشگاه تهران که نماد هر حرکت دانشجویی در کشور بود، در آن روزها به جای تحصیل و تدریس، میدان نزاع گروهکها بود، بهگونهای که هر یک از آنان اتاق جنگی مملو از سلاحهای مختلف برای خود داشتند. (٨).
سخنان گنجی در وین را با سخن پاسدار محصولی مقایسه کنید: "سید صادق محصولی ، عضو شورای مرکزی آن زمان انجمن اسلامی دانشگاه علم و صنعت هم در این باره می گوید: در آن شرایطی که ضد انقلاب میرفت در گنبد ، بلوچستان و... در اهواز به عنوان خلق عرب، در کردستان به عنوان خلق کرد، در گنبد به اسم خلق ترکمن علیه نظام و انقلاب که هنوز کاملاً تثبیت نشده بود میجنگید و بعد برای درمانش از امکانات بهداری دانشگاه استفاده میکرد، از اتاقهای دانشگاه به عنوان ستادش استفاده میکرد یعنی جو سیاسی این چنین بود که دانشگاه یک مأمنی برای گروههای مخالف انقلاب شده بود که به راحتی میآمدند و میرفتند و سلاح میآوردند. زمانی که انقلاب فرهنگی صورت گرفت از دفاتر این گروهها و طرفداران مجاهدین خلق یعنی منافقین در دانشگاهها کلی اسلحه پیدا شد."(۹)
اگر تاملی در جملات چهار گوینده فوق نمائیم نزدیکی فکری قابل ملاحظه ای را بین آنان مشاهده خواهیم کرد. به منظور نشان دادن اینکه در تمامی جملات چهار گوینده فوق در مورد قضیه دانشگاه، تاریخ تحریف شده است و مسئله بر همگان روشن شود وحرفی باقی نماند به بررسی ادعای گنجی می پردازم تا نشان دهم او چگونه حقیقت را پنهان می کند.
آمار رسمی سال تحصیلی ۱٣۵٨-۵۹ ، شمار دانشجویان را ۱۷۴,۴۱۷ نفر نشان میدهد(۱۰). در دانشگاه های ایران همچون دانشگاه های سراسر جهان همواره عده ای از دانشجویان غیر سیاسی هستند که کاری به مشکلات اجتماعی ندارند، آنان پیوسته در کلاس درس حاضر میشوند تا مدرک تحصیلی خود را دریافت کنند و به زندگی خود بپردازند و سال تحصیلی فوق هم از این قاعده مستثنی نبوده است. اما در همان سال یعنی اولین سال انقلاب عده کثیری از دانشجویان که علاقه مند به مسائل سیاسی بودند و عمدتاً و خوشبختانه عقایدشان با عقاید سیاسی آقای خمینی و عصا بدستانش در تضاد بوده است و همین نشان می دهد در همان زمان هم لااقل دانشجویان ایرانی برخلاف آقای گنجی و امثالهم موافق آخوندهای سیه فکر و مرتجع حاکم نبوده اند و باز هم بر خلاف گتجی ها در لباس پاسداری تلاش نمی کرده اند تا استبداد بازسازی شود، در حفظ و دفاع از آزادی های بدست آمده بعد از انقلاب کوشا بودند.
گنجی بخاطر اینکه با دانشجویان آزادیخواه آن زمان مرزبندی کند و جعل خود را برای مخاطبین اش قابل هضم تر نماید، در جمله خود در باب تاریخجه انقلاب فرهنگی دانشجویان را متهم می کند که: هیچ کس به دنبال علم و حقیقت نبود. علم و دانشگاه اموری طبقاتی و بورژوایی محسوب می شد که اگر در خدمت پرولتاریا قرار نمی گرفت، فاقد ارزش بود.
چگونه ممکن است دانشجویان و سیاسیونی که در ایران و در خارج از ایران در بهترین دانشگاه ها و رشته های دانشگاهی تحصیل می کرده اند و جزء سر آمدان جامعه ایرانی بودند و امروز هم هستند به دنبال علم نبوده اند؟؟ دانشجو از نامش معلوم است به دنبال دانش است و کسی که بدنبال دانش باشد در پی حقیقت می گردد مگر اینکه کند ذهن و ذهنی معتاد به قدرت داشته باشد. ضمناً در کدام جزوه و یا کتب کمونیستی یا مسلمانان دمکرات و یا مجاهدین آمده است که علم و دانشگاه اموری طبقاتی و بورژائی محسوب میشوند که اگر در خدمت پرولتاریا قرار نگیرند فاقد ارزش هستند. نمی شود که هر برچسبی که میل مان باشد به دیگران به چسبانیم و هر ملغمه و مغلطه ای را سرهمبندی کنیم و به خورد مخاطبین خود بدهیم. کدام ایرانی- هر قدر کم اطلاع و از همه جا بی خبر باشد، باور کند، کسانی که در ابتدای انقلاب مدعی بوده اند، علم و دانشگاه امور بورژوایی اند و بعد هم همان افراد با تلاش خود در کنکور موفق شده اند تا وارد دانشگاه "بورژوایی" شوند و همانها با تعطیلی آن دانشگاه و علوم بورژوائی تا حد از دست دادن جان خود مخالفت کنند و در مقابل عناصر مرتجع و تبهکار که علم و دانش را "بورژوایی" نمی دانستند خواهان بسته شدن و بیرون کردن آنها از این دانشگاه بورژوایی بوده اند؟ جملات آقای گنجی بیشتر به طنز شباهت دارد تا واقعیت آیا او با این جملات مخاطبان خود را نادان فرض نمی کند و آنها و حافظه تاریخی شان را به تمسخر نمی گیرد؟ کافی است نگاهی به زندگی و تحصیلات بنیانگذاران و اکثریت اعضاء گروه های ( مسلمان و غیر مسلمان) مخالف رژیم سلطنتی مثل مصدقی ها، مجاهدین خلق، فدائی خلق، سازمان پیکار و.... در داخل ایران و یا اکثر اعضاء و رهبران گروه های سیاسی خارج کشور مثل سازمان انقلابی حزب توده، اتحادیه کمونیستها، جریان کادرها و هواداران آقای بنی صدر و .... بیاندازیم تا شاهد عدم صحت گفتار فوق باشیم.
طبیعی است که بعد از ۲۵ سال استبداد مطلق محمدرضا شاهی با پیدایش فضای آزادی، دانشجویان در فضای آزاد دانشگاه به بحث و گفتگو و گاه به جر و بحث بپردازند. در آن دوران بالاترین کار دانشجویان نمایش فیلم یا برگزاری جلسات سخنرانی بود که آن جلسات هم با همراهی جوانان تفنگ بدست پاسدار و چماقدار حزب اللهی با شعار حزب فقط حزب الله / رهبر فقط روح الله- و لبیک یا خمینی برهم زده می شدند. از لحاظ فکری چیزی که گنجی و سایرین را عذاب می دهد، اینست که چرا بعد از انقلاب دانشجویان صاحب فضای آزادی شده اند و بر خلاف ایشان مخالف بازسازی استبداد بوده اند. در سراسر دنیا دانشجویان هر دانشگاهی وظیفه روشنگری علیه استبداد را بعهده دارند که اگر این را بگوئیم اطاق جنگ بله آن ها اطاق جنگ داشتند. طبیعت دانشجویان در سراسر دنیا آگاهی بخشیدن و از حقوق محرومان دفاع کردن است. دانشجویان یکی ازمهمترین نیروهای محرکه اجتماعی است که مردم را فرا می خوانند تا از آزادی و حقوق خود دفاع نمایند و در مقابل زورمداران و جنایتکاران قد علم کنند. آقای گنجی دانشجویان دلاور و آزادیخواه ایرانی در آن زمان نه اطاق جنگ بلکه اطاق دفاع از حقوق مردم و آزادیهای بدست آمده بعد از انقلاب شکوهمند ضد استبدادی سال ۱٣۵۷ تشکیل داده بودند که متاسفانه توسط امثال شما سرکوب و نابود شدند.
آقای گنجی بر خلاف حرف خودشان که می گوید کار تحلیل گر سیاسی تحلیل مسائل منطبق با واقع و تقرب به حقیقت است. سی سال پس از واقعه بستن دانشگاه هنوز اصرار دارد همان سخنی را علیه دانشجویان دگر اندیش آن زمان به زبان آورد که در آن دوران از طرف انجمن های دانشجوئی وابسته به حزب جمهوری اسلامی، دانشجویان پیرو خط امام شایع و تبلیغ می شد که دانشگاه محل انبار اسلحه گروه های مسلح است و آنان دانشگاه را مبدل به مرکز مبارزه مسلحانه علیه جمهوری اسلامی کرده اند و باید بساط آنها را درهم ریخت. همین امروز از زبان مستبدین و سخنگویانشان مثل خامنه ای، مصباح یزدی، صادق محصولی، کامران دانشجو، مرتضی نبوی، حسین شریعتمداری و انبارلوئی همین گفته ها تکرار میشود.
آقای گنجی در ادامه جملات خود که در فوق آمد و برای اثبات آن گفتار جمله ای از کتاب آقای تقی حمیدیان را می آورد (۱۱) و می نویسد «یکی از اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق وضعیت آن دوره را اینگونه توضیح داده است: روحانیون ستادهای رهبری خود را در مساجد متمرکز کردند. با تلاش و ابتکار مهدی فتاپور و بخش دانشجویی سازمان [چریکهای فدایی خلق]، ساختمان دانشکده ی فنی تهران اشغال و به ستاد فعالیت های سازمان تبدیل شد. عده بسیار زیادی از هواداران و مبارزان چپ در آنجا جمع شدند... تمام درهای ورودی دانشگاه تهران توسط انقلابیون مسلح کنترل می شد. به یکی از آن ورودی ها که توسط مجاهدین خلق نگهبانی می شد نزدیک شدم... در ستاد سازمان دائماً رفت و آمد جریان داشت. شعبه های مختلفی تشکیل شد".» (۱۲)
اگر به گفتهی آقای حمیدیان دقت کنید، آشکار است که این گفته ها راجع به همان روزهای اول بعد از پیروزی انقلاب است و او در حال توصیف آن روزها است و نوشته اش اصلاً به دوران انقلاب فرهنگی مربوط نمی شود و این آقای گنجی است که گفتار او را به آستانه انقلاب فرهنگی متصل میکند تا به مخاطب خود القا کند که گویا دانشگاه پادگان بوده است. و دانشجویان غیرحزب الهی هم افراد غیردمکرات و خشونت طلبی بودند که به اتکای تفنگ در دانشگاه حضور داشتند. آنچه او تلاش می کند تا در کلیه مقالات و گفتارش راجع به وقایع سالهای اول انقلاب اثبات کند این است که همه در دوران انقلاب و بعد از انقلاب خشن، خشونت طلب، غیردمکرات و انقلابی بوده اند تا خشونت و خشونت طلبی خود و یارانش را در دهه او انقلاب توجیه کند. او برای ثابت کردن این ادعا و اقناع کردن شنوندگان و خوانندگان گفتار خود به تحریف وقایع و لاپوشانی حقایق پناه می برد. آیا بقول خود او دروغ چیزی جز بیان مدعیات کاذب به قصد فریب نیست.
پس از سخنرانی آقای گنجی در وین مبنی بر اینکه دانشگاه از محل تولید دانش به مرکز گروههای چریکی و اتاق جنگ تبدیل شد، به دو مقاله برخورد کردم.
ادامه دارد
Fa_rastgou@yahoo.com
1 ) www.youtube.com
2 ) www.youtube.com
3 ) news.gooya.com
4 ) همانجا
5) news.gooya.com
6) www.roozonline.com
7) farsi.khamenei.ir
8) www.hashemirafsanjani.ir
9) www.irdc.ir
10) ماهنامه تحلیلی آموزشی لوح شماره 7 ص 56
11) تقی حمیدیان، سفر بر بال های آرزو، چاپ آرش، سوئد، استکهلم، سپتامبر2004، ص 214.
12) www.roozonline.com
12) news.gooya.com
.php
درگیری شدید نیروی انتظامی با مردم روستای «گندابه شیراوند» در لرستان
شلیک تیر هوایی، نارنجک صوتی و گاز اشکآور
بنیامین بیروتی
در ادامهی اعتراض ساکنان روستای «گندابه شیرآوند» نسبت به عبور لولهی نفت از زمینهای کشاورزی، دولت به جای اتخاذ رویکرد منطقی، مذاکره با کشاورزان و پرداخت حق آنها از زمینهای تصرف شده، به برخورد نظامی و خشونتآمیز با مردم این روستای محروم متوسل شده است.
از دو هفتهی پیش که خط انتقال لولهی نفت در مسیر خود به سمت مرکز انتقال نفت «برداسپی» به مزارع کشاورزی روستای «گندابه شیراوند» در شهرستان کوهدشت استان لرستان رسید، واکنش روستاییها و درگیریها بین صاحبان زمینها و نیروهای دولتی آغاز شد.
روز گذشته، ۱۹ آبان ۱۳۸۹، با گذشت پنج روز از بازداشت ۱۸ تن از مردان معترض روستا، جادهی منتهی به روستا توسط اهالی منطقه با لولههای نفت و سنگ مسدود شد تا از ورود کارگران شرکت نفت و مأموران نیروی انتظامی جلوگیری شود.
در مقابل نیروی انتظامی با «به کارگیری سلاحهای نظامی»، روستاییهای معترضی را که جمعیتشان به بیش از صدنفر میرسید و اغلبشان را زنان و کودکان تشکیل میدادند، مورد حمله قرار داد. این خشونت منجر به وحشت اهالی و به ویژه کودکان و مصدومیت حداقل دو زن شد.
مأموران انتظامی به دستور مستقیم «کرمپور»، دادستان شهرستان کوهدشت که گفته میشود خود نیز در محل درگیری حاضر شده بود، اقدام به تیراندازی و شلیک گاز اشکآور به سوی مردم معترض روستا کردند.
میزان سر و صدای ناشی از تیراندازی هوایی و انفجار نارنجک صوتی به اندازهای بود که جمعیتی چندصد نفری از اهالی روستاهای اطراف را نیز به صحنهی درگیری کشاند.
در ادامهی حملات پلیس که بارزترین نمونهی آن دنبال کردن مردم با ماشینهای شاسی بلند به قصد زیرگرفتن آنها بود، مردم نیز اقدام به سنگپرانی به سمت اتومبیلها و مأموران مسلحی کردند که به آنها حمله میکردند. در اقدامی تلافیجویانه یک تن از مأموران مهاجم توسط مردم برای مدت کوتاهی به گروگان درآمد و سپس با حملهی پلیس آزاد شد.
اهالی روستای «گندابه شیرآوند»، از دولت میخواهند با در اختیار داشتن «سرمایهی ملی»، در صورتی که قرار است لولههای نفت از زمینهایی رد شوند که تنها سرمایهی زندگی ساکنان منطقه به شمار میروند، نسبت به پرداخت خسارت به آنها اقدام کند.
در ابتدا با وعدهی شرکت نفت به کشاورزان مبنی بر پرداخت مبلغی بابت تصرف زمینهایشان و استخدام جوانان بیکار روستا در طرح احداث خط انتقال لولهی نفت به سمت مرکز انتقال نفت «برداسپی»، روستاییها واکنش چندانی نشان ندادند، اما پس از آنکه مشخص شد مبلغ مورد نظر به شخصی پرداخته شده که پیشترها خان منطقه بوده ورق برگشت.
فردی که از او به عنوان خان پیشین منطقه یاد میشود، طی سالهای اخیر، با وجود دریافت مقداری پول برای واگذاری سند زمینها به کشاورزانی که نزدیک به پنجاه سال است روی آنها کار میکنند، از این کار امتناع کرده است و ادعای مالکیت ثبتی بر اراضی را دارد. از سویی دیگر خبری هم از بهکارگیری جوانان روستا در طرح دولتی مورد نظر نیست.
کشاورزانی که تنها درآمدشان از طریق کار روی این زمینها تأمین میشود از هر طریق ممکن مانع از ادامهی روند احداث خطوط انتقال لولهی نفت در مزارع خود شدهاند. اگرچه تاکنون بخش قابل توجهی از کانالها حفر و آمادهی لولهگذاری شدهاند، اما در اثر ممانعت و مقاومت کشاورزان ادامهی کار متوقف شده است.
اوایل هفتهی جاری، ۱۸ تن از مردان روستا را به بهانهی گفتوگو برای حل مشکل به دادگاه کوهدشت فراخواندند و همه را بازداشت کردند. در پی این برخورد، زنان روستا با وجود حضور هر روزه و چشمگیر مأموران نیروی انتظامی همچنان به مقاومت خود ادامه دادهاند.
صفکشی روی مسیر خط انتقال لولهی نفت، اقدامی بود که روز دوشنبه ۱۷ آبانماه از سوی زنان روستا به قصد جلوگیری از ادامهی کار کارگران شرکت نفت در حضور نیرویهای انتظامیای صورت گرفت که کل منطقه را به محاصرهی خود درآورده بودند.
کتاب های درسی و بسیج دانش آموزان در 'جنگ نرم'
پژوهش های متعدد سال های اخیر در باره چگونگی، سهم، کمیت و کیفیت "فرهنگ شهادت و شهادت طلبی" در کتاب های درسی و فضای مدارس ایران و طرح هائی چون طرح اعزام روحانیون به مدارس با عنوان "افسران جنگ نرم" نشان می دهند که سخنان اخیر فرمانده بسیج در باره دخالت این نهاد در نگارش کتاب های درسی رخدادی منفرد، تصادفی، گذرا و تبلیغاتی نبوده و چالش بین تحول در نظام ارزشی و فرهنگ لایه های نوجوان جامعه با هدف های تعیین شده، نگرانی سیاستگذاران را از سمت و سوی سیاسی و فکری دانش آموزان افزایش داده است.
سرتیپ محمدرضا نقدی، فرمانده سازمان بسیج مستضعفین "گسترش فرهنگ ایثار و شهادت در کتابهای درسی دانشآموزان" را "مطالبه" بسیج "از آموزش و پرورش" توصیف کرد و درباره "برنامههای سازمان بسیج مستضعفین برای تعامل با وزارت آموزش و پرورش جهت مقابله با جنگ نرم" گفت: "در این رابطه برنامه تحول در کتابهای آموزش دفاعی دانشآموزان را مد نظر داریم".فرمانده بسیج حد و گستره دخالت این نهاد را در تدوین کتاب های درسی از محدوده کتاب "دروس آموزش دفاعی" که او آن ها را "خشک و کلاسیک" توصیف کرد فراتر برد و با تاکید بر "دخالتهای مستقیمتر" بسیج "در تنظیم کتب درسی" گفت "به دنبال آن هستیم تا ارزشهای دفاع مقدس را به سر کلاسهای درس و داخل کتابهای درسی ببریم".
در ادبیات رسمی ایران "ارزشهای دفاع مقدس" بر محور مکتبی "ایثار و شهادت در راه اسلام" و محور سیاسی دفاع از "حکومت اسلامی و ولایت فقیه" شکل گرفته است و ترویج این ارزش ها به دورانی که جنگی در کار نیست بار سیاسی آن ها را پررنگ تر می کند.
تحول مفاهیم در نظام ارزشی جامعه
جایگاه ارزش ها و مفاهیم در ذهنیت، روان شناسی جمعی و نظام ارزشی لایه های گوناگون جامعه ثابت، یک سان و جامد نیست.در انقلاب اسلامی و به دوران جنگ عراق و ایران، مفهوم "شهادت" به یکی از مولفه های مهم فرهنگ و نظام ارزشی جامعه ایرانی بدل شد. اما این مفهوم پس از جنگ کارکرد بلاواسطه خود را از دست داد و در برابر نظام ارزشی جامعه پس از جنگ،که بیش از هرچه با مشکلات و بحران های اقتصادی و سیاسی داخلی درگیر بود، عقب نشینی کرد.
نظام ارزشی و فرهنگ غالب بر جامعه ایرانی نیز پس از جنگ عراق و ایران به تدریج متحول شد و برخی ارزش های مناسب با فضای انقلاب و جنگ، که مطلوب جمهوری اسلامی بودند، جایگاه خود را به ارزش های دیگری واگذار کردند که با جهت گیری ها و سیاست های نظام سازگار نیستند.
ارزش هایی چون "شهادت و شهادت طلبی" به دوران انقلاب و جنگ کارکردی عینی داشتند اما انتقال این ارزش ها به نسل هائی که به انقلاب و جنگ چون تاریخی سپری شده نگریسته و با پرسش ها، مسائل و موقعیت متفاوتی درگیراند،چندان آسان نبوده و با تبلیغات و آموزش های یک سویه، تک صدایی و غیرانتقادی در رسانه ها و در کتاب های درسی ممکن نیست.
بار معنایی و محتوایی ارزش هایی چون "شهادت و شهادت طلبی" و "ایثار در راه اسلام و حکومت اسلامی" با بحران ها و مسائل حاد سیاسی و اجتماعی و با تنش ها و چالش های پررنگ فرهنگی و اجتماعی پیوندی تنگاتگ دارند و هم از این روی روان شناسی جمعی و فضای کلی و عمومی جامعه کل نیز بر جایگاه این مفاهیم و ارزش ها در شعور جمعی موثراند.
در انقلاب اسلامی و به دوران جنگ عراق و ایران، مفهوم "شهادت" به یکی از مولفه های مهم فرهنگ و نظام ارزشی جامعه ایرانی بدل شد. اما این مفهوم پس از جنگ کارکرد بلاواسطه خود را از دست داد و در برابر نظام ارزشی جامعه پس از جنگ،که بیش از هرچه با مشکلات و بحران های اقتصادی و سیاسی داخلی درگیر بود، عقب نشینی کرد.
تداوم این مفهوم در تبلیغات رسمی پس از جنگ نیز کارکردی متفاوت یافت و کارکرد آن از جذب نیرو برای جبهه های جنگ به بسیج فکری و سیاسی در دفاع از ساختار حاکم متحول شد.
شهادت در کتاب های درسی
در سی سال اخیر نه فقط کارشناسان تعلیم و تربیت که بسیاری از مقامات آموزشی جمهوری اسلامی نیز از محتوا، شیوه تنظیم و تدوین، گرافیک و کیفیت کتاب های درسی مدارس ایران از دیدگاه ها و چشم اندازهای متفاوت آموزشی و سیاسی انتقاد کرده اند.عقب ماندگی محتوایی کتاب های درسی از تحولات علمی جهان و از تحولات ساختاری جامعه ایرانی، تک صدایی و تبلیغاتی بودن کتاب های درسی در عرصه مباحث سیاسی، اجتماعی، فکری، فرهنگی و تاریخی، دور بودن این کتاب ها از شیوه های نوین و علمی آموزشی، انتقال ارزش ها و مفاهیم نادرست و یک سویه در زمینه هایی چون نقش زنان در جامعه و... از انتقادهای رایجی است که در باره کتاب های درسی ایران مطرح شده اند.
با این همه بخش مهمی از سرمایه گذاری مالی و انسانی پژوهشی به طرح هائی اختصاص یافته است که در باره سهم و کیفیت حضور "فرهنگ شهادت" و "ارزش های دفاع مقدس" در کتاب های درسی تحقیق کرده اند.
کتاب های درسی در ایران از عناصر اصلی آموزشی است و در انتقال مفاهیم و ارزش های جامعه به نسل های جوان تر نقشی مهم ایفا می کنند.
دانش آموزان در سن ۷ تا ۱۹ سالگی از تاثیرپذیری بیش تری نسبت به بزرگسالان برخوردارند و کتاب های درسی، اگر با شیوه های علمی و موثر نگارش یابند، نسل جوان را در روند جامعه و فرهنگ پذیری یاری می کنند اما این نقش در شرایطی تحقق می پذیرد که داده ها، اطلاعات، پیام ها و ارزش هایی که با واسطه کتاب های درسی به دانش آموزان منتقل می شوند، با زندگی و جهان عینی و ذهنی آنان معاصر و هماهنگ باشند.
پژوهشی با عنوان "مفاهیم مربوط به شهید و شهادت در کتاب های درسی دوره راهنمایی تحصیلی"، که به سفارش "سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی"، از مراکز تولید و ناظر بر کتاب های درسی، انجام شده است، سهم بالای مفاهیمی چون شهادت را در کتاب های درسی نشان می دهد اما همین پژوهش از تنزل جایگاه این مفهوم در نظام ارزشی دانش آموزان ایرانی خبر می دهد.
سهم شهادت در کتاب های درسی
حتی ذکر چند نمونه از پژوهش "سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی" نیز نشان می دهد که سهم بالای مفاهیم "شهادت و شهادت طلبی" در کتاب های درسی به "تکرار" منجر شده و تکرار می تواند تاثیر پیام را خنثی کند.بر اساس این پژوهش "مفاهیم شهادت و شهادت طلبی" "در کتاب دینی، اجتماعی و فارسی یک دوره آموزشی به ترتیب ۵۶، ۴۳ و ۴۱ بار و جمعا ۱۰۱ بارتکرار شده است.
"واژه های شهید و شهادت در کتب دوره راهنمایی صد و یک بار تکرار شده اند"
"در کتب دینی سه پایه کلاً ۱۷ درس از ۶۲ درس کتب (دینی اول – دوم – سوم) به موضوع شهید و شهادت پرداخته اند. در این ۱۷ درس واژه های شهید و شهادت تعداد ۷۵/۱۳۲ سطر را به خود اختصاص داده اند"
"در کتب اجتماعی سه پایه کلاً ۴ درس از ۴۷ درس کتاب (اجتماعی اول – دوم – سوم) به موضوع شهید و شهادت پرداخته اند در این چهار درس واژه های شهید و شهادت تعداد 7.5 سطر را به خود اختصاص داده اند".
"در کتب فارسی سه پایه کلاً ۸ درس به موضوع شهید و شهادت پرداخته اند در این ۸ درس واژه های شهید و شهادت 30.5 سطر را به خود اختصاص داده اند"
و به رغم سهم بالای این مفاهیم "در دوره راهنمایی تحصیلی (سنین ۱۲ تا ۱۵ سالگی) دانش آموزان اطلاعات بسیار کمی از شهید و شهادت و ارزش های والای شهیدان دارند"
این پژوهش همچنین از نادرستی شیوه طرح فرهنگ شهادت در کتاب های درسی انتقاد کرده و می گوید "در تمامی کتب دوره راهنمایی به صفت شهادت طلبی" و پس از آن به "صفت مظلومیت" "بیش از سایر صفات اشاره شده"، "بقیه صفات به میزان خیلی کم در کلیه کتب درسی مورد بحث قرار گرفته اند" و "بعد کارکرد اجتماعی" شهید نیز "مورد توجه بسیار کمی قرار گرفته است"
اما این پژوهش و پژوهش های مشابه به هنگام طرح پیشنهاد انتقادهای خود را از "تکرار" فراموش کرده و توصیه های کمی چون "درج زندگینامه شهدا"، "درج متونی در باره کارکرد اجتماعی شهید" و "درج متونی در باره زندگی پس از مرگ و زندگی شهدا در جهان آخرت" را در کتاب های "فارسی، اجتماعی و دینی" مطرح می کنند.
سخنان اخیر فرمانده بسیج در باره دخالت مستقیم تر این نهاد در نگارش کتاب های درسی نیز حداکثر به اجرای توصیه هائی از این دست منجر شده و سهم این مفاهیم را در کتاب های درسی باز هم افزایش خواهد داد.
اما تجربه سی ساله گذشته از این واقعیت خبر می دهد که راه حل های کمی و تبلیغاتی در عرصه آموزش و انتقال ارزش ها و مفاهیم ارزشی راه به جایی نبرده و نمی توانند تاثیر ناگزیر تحولات فرهنگی و اجتماعی و ساختاری را خنثی و نظام ارزشی و فرهنگ لایه نوجوان جامعه را به هدف های تعیین شده هدایت کنند.
اظهار امیدواری پاپ نسبت به بهبود وضع حقوقی مسیحیان ایران
رهبر کاتولیک های جهان در پیامی کتبی به محمود احمدی نژاد از تبعیض و خشونت علیه کاتولیک ها در کشورهای خاورمیانه صحبت کرده و ابراز امیدواری کرده است که روابط میان کلیسای کاتولیک ایران و مقام های این کشور بهبود یابد.
واتیکان متن نامه پاپ بندیکت شانزدهم به رئیس جمهور ایران را روز پنجشنبه منتشر کرد. این نامه روز سه شنبه از طرف یک نماینده پاپ که برای شرکت در کنفرانسی به تهران رفته بود تسلیم آقای احمدی نژاد شد.پاپ اظهار امیدواری کرده است که یک کمیسیون دوجانبه میان ایران و واتیکان به رسیدگی به وضعیت حقوقی کلیسای کاتولیک در ایران کمک کند.
او نوشت: "من متقاعد شده ام که شروع به کار یک کمیسیون دوجانبه به خصوص به رسیدگی به نگرانی های مشترک، از جمله وضعیت حقوقی کلیسای کاتولیک در این کشور کمک خواهد کرد."
پاپ در نامه خود مورخ سوم نوامبر نوشت در نشست اخیر اسقف های اعظم خاورمیانه از تبعیض های موجود علیه بسیاری از کاتولیک ها در این منطقه شکایت شده است.
او بدون نام بردن از ایران نوشت: "در بعضی کشورها این جمعیت ها (مسیحیان) با شرایط دشوار، تبعیض و حتی خشونت روبرو هستند و آزادی زندگی و اذعان علنی به دین خود را ندارد."
پاپ گفت که کاتولیک های ایران در جهت کمک به خیر عمومی می کوشند.
در بعضی کشورهای خاورمیانه از جمله عربستان سعودی کاتولیک ها تنها می توانند در خفا نماز بخوانند. اما در ایران اجازه دارند کلیسا داشته باشند.
به گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس مقام های کلیسای کاتولیک ایران در نشست اخیر واتیکان گفتند که فقط چهار اسقف اعظم، 14 کشیش و 21 راهبه در ایران برای ارائه خدمات مذهبی به 19 هزار کاتولیک مسیحی هست.
بنابه این گزارش، پاپ قبلا ایران را ترغیب کرده است به کاتولیک ها اجازه دهد کلیساهای لازم را ایجاد کنند.
پاپ بندیکت در نامه اش اظهار امیدواری کرد که روابط "صمیمی" میان واتیکان و ایران، و همزمان روابط میان کلیسای محلی در ایران و مقام های آن کشور پیشرفت کند.
این هفته ژان لوئیس توران، سرپرست شورای پاپی دیالوگ ادیان، برای شرکت در کنفرانسی که شورای تحت نظر او با همکاری سازمان فرهنگ و روابط اسلامی ترتیب داده بود به تهران رفت و نامه پاپ را تحویل آقای احمدی نژاد داد.
آقای احمدی نژاد یک ماه پیشتر در نامه ای به پاپ خواستار "همکاری تنگاتنگ و تعامل ادیان آسمانی به منظور مهار" سکولاریسم و اومانیسم که آنها را "حرکت های مخرب" خواند شده بود.
آقای احمدی نژاد در نامه خود به پاپ همچنین نوشت که ایران توسعه روابط دوجانبه با واتیکان را یکی از "اولویت های سیاست خارجی خود" می داند.
دو ماه قبل زمانی که جنجال پیرامون حکم سنگسار سکینه محمدی آشتیانی در ایران اوج گرفته بود، واتیکان مخالفت خود با حکم سنگسار را ابراز کرد و گفت که ممکن است از طریق کانالهای دیپلماتیک از ایران بخواهد اعدام خانم آشتیانی را متوقف کند.
خانم آشتیانی به جرم "زنای محصنه" به سنگسار محکوم شده است، اما در پی اعتراض های جهانی، دولت ایران اعلام کرد وی سنگسار نخواهد شد ولی حکم اعدامش همچنان پابرجاست.
آفتابههای سخنگو!
پدرام فرزاد
از سال ۱۳۸۴ به بعد به طور کلی واژه "شعور" از سياستهای ما رخت بربست و "شعار" جايگزين آن شد. در هر صفت خوبی که سراغ داريد مدعی"ترين" بودن آن بوديد و هستيد اما دريغ از يک تکان کوچک
رژه ارتش شوروی سابق را در ميدان سرخ مسکو در سالروز انقلاب اکتبر به ياد بياوريد. بعد از لنين، استالين، خروشچف و ... برژنف و ... تا گورباچف بیجربزه و يلتسين هميشه مست و ... به پوتين رسيديم که باز هم هوس کرد خرس قطبی را از خواب زمستانیاش بيدار کرده و دوباره با هيمنه پيشين به دنيا رخ بنماياند.
همين بود که حتی با تکه پاره شدن شوروی سابق و تبديل آن به چندين جمهوری مختلف و دارای اختلاف (رجوع کنيد به جنگ کوتاه و کوبنده بين روسيه و گرجستان همراه با جاخالی دادن امريکا) پوتين با تدوين مرامنامه شفاهی «يک روسيه همتراز و حتی برتر از شوروی» به گروگانهای تئاتر مسکو که توسط مبارزان چچنی اسير شده بودند نيز رحم نکرد و گروگان و گروگانگير را با هم کشت تا قاطعيت وحشتناک خود را در کوبيدن ميخ روسيه جديد به همه نشان دهد.
بعد از اين که يلتسين به صورتی نامردانه يکی از برترين ژنرالهای ارتش روسيه (جوهر موسايوويچ دودايف) را در حين صحبت با تلفن ماهوارهای با شليک دو موشک از هواپيمايی که در آسمان در حال پرواز و ردگيری خط تلفن بود از بين برد به طوری که حتی تکهای از جسد وی نيز برای دفن پيدا نشد،
پوتين چنان به چچن تاخت که حتی اصلان ماسخادوف (که در سال ۲۰۰۴ در محل اقامتش در قطر ترور شد) و شاميل باسايف (که روسها ۱۰ ميليون دلار برای سر وی تعيين کرده بودند، ۱۱ نفر از اعضای اصلی خانواده خود را در سال ۱۹۹۵ در بمباران روسها از دست داده بود و حتی يک پای خود را نيز روی يک مين روسی جا گذاشت) با تمام نترسی و سابقهشان در جنگهای پارتيزانی فقط توانستند موقعيتی مساوی (آن هم به زحمت) پيدا کنند.
پوتين حتی به خانوادههای اين دو نيز رحم نکرد و با گروگان گرفتن و کشتن آنها، فرماندهان آزادیخواهان اين شبه جمهوری را دچار چنان سرگيجهای کرد که شاگردان دودايف با تمامی آموزشهايی که ديده بودند دست از سلاح برداشته و راضی به آتشبس (بهتر است بگوييم تسليم توحش و اقتدار پوتين حتی به قيمت از دست دادن يک ميليون نفر از اين منطقه صرفا برای حفظ اين خطه استراتژيک) شدند و در حال حاضر اين منطقه خواهان خودمختاری تحت سلطه ايادی مسکو قرار دارد.
زمانی که سپاه سوم کوهستانی ارتش روسيه در گروزنی (پايتخت چچن) به محاصره مبارزان چچن درآمده بود پوتين حاضر شد با به پرواز درآوردن بمبافکنهای استراتژيکش (همان توپولفهای غولپيکر) ريشه هرچه خودی و غيرخودی را از روی خاک گروزنی پاک کند و ارتش روسيه و چريک چچنی را با هم بکشد و بسوزاند اما اين منطقه را از دست ندهد که ندهد.
دهان امريکا را با عقب کشيدن نيروهايش و ارسال نکردن کمکهايش به طرفهای درگير در بالکان بست و به يانکیها اجازه داد با بمبافکنهايشان، خاک يوگسلاوی (سابق) را شخم بزنند و مشق دموکراسی و تعقيب اسلوبودان ميلوسوويچ و رادووان کارادزيچ و ... را شروع کنند و جمهوریهای خودمختار بوسنی - هرزگووين و مقدونيه و صربستان و ... را روی اطلس جهان ايجاد کنند.
مقامات ايران نيز تا صدايشان درآمد که «وااسلاما، مسلمانان جهان کجاييد که کشتند مسلمانان چچن را»، با دادن سيستم ضدهوايی «تور ام - يک» و مقداری اسباببازی ديگر تحت عنوان «جنگافزار» و وعده راهاندازی نيروگاه بوشهر در اسرع وقت و پذيرش تعدادی دانشجوی خلبانی جهت آموزش خلبانی ميگ ۲۹ (که کلنگیهايش را پس از باز کردن اکثر سيستمهای به دردبخورش به ما قالب کردند) و سوخو ۲۷ (که هيچ وقت تحويل ايران داده نشد) صدای ايرانيان را نيز در حلقومشان خفه کردند و برعکس، دستگاه تبليغاتی و سخنپراکنی ايران، اذهان ايرانيان و ديگر ايرانبينان را به بوسنی معطوف و منحرف کرد که «نسلکشی و تجاوز به زنان مسلمان و ...» در مهد تمدن جهان دارد رخ میدهد اما صدايی از کسی درنمیآيد. کسب حمايت روسيه از ايران در وتو کردن قطعنامههای سنگين سازمان ملل عليه ايران را از همين جا شروع کرديم که به دست بياوريم.
البته اين اولين بار نبود و آخرين بار هم نيست که مدعيان مسلماندوستی (به هنگام مسلمانکُشی) در برابر رشوهای که میگيرند حناق گرفته و چنان لال میشوند که انگار مادرزاد، لال به دنيا آمدهاند.
پارسال را به ياد بياوريد. در هنگامه پاره کردن گلويتان به خاطر يورش عربستان و دولت قانونی يمن به شورشيان الحوثی، چينیها پدر مسلمانانشان را درآوردند و قتل عامی به راه انداختند که بيا و ببين، اما اگر صدايی از ديوار درآمد، از سياستمداران سوپرمسلمان ما هم درآمد. چرا؟ مگر ديوانهايد که بهترين شريک تجاریشان را از خود برنجانيد؟ در ازای خفه شدن در برابر اين جنايات، حمايت پنهان چين را در شورای امنيت سازمان ملل خريديد اما آن هم تاريخ مصرفی داشت و حدی. حالا که ديگر چين حتی برای خريد نفت از ايران (که بسيار هم محتاج آن است) ناز میکند.
همين «بده»ها، «بستان»هايی را هم به دنبال داشت. نمونه میخواهيد؟ بعد از انتخابات سراسر انتصاب و خونين خرداد ۸۸ تمام کشورهای جهان سرتاپای رژيم جمهوری اسلامی ايران را شستند و چلاندند و پهن کردند روی طناب که خشک شود اما اين دو کشور دريغ از تکان دادن زبانشان. چه نيازشان به گفتن؟
چين که هرچه جنس بنجل و از همه جا مانده داشت، به هر قيمتی که دلش میخواست به ما قالب میکرد و ما نيز سرخوش و کيفور از خريد اجناس يکبار مصرف چينی، دلخوش به داشتن جنس در مغازههايمان بوديم و همچنان هستيم، غافل از اين که پدر اقتصاد نصفه و نيمهمان را با همين سونامی واردات از چين درآورديم و ريشه همين نيمچه اقتصاد را نيز خشکانديم و رفت پی کارش.
روسيه نيز تا توانست ما را تکان داد و گرد و خاکمان را گرفت و شانههايمان را نيز. تمام جوجهمهندسهايش را به نام مهندسان کاربلد به ما قالب کرد تحت عنوان کارشناسان اتمی و نفتی، به حدی که اگر سری به بوشهر میزديد، بعدازظهرها ملاحظه میکرديد تعداد روسها در شهر، بيش از بومیهای خود بوشهر است.
پول سيستم ضدهوايی اس ۳۰۰ را از ما گرفتند و تا توانستند ما را دواندند و به هوای نيروگاه بوشهر، نتوانستيم (شايد هم عرضهاش را نداشتيم) پيگير وصول اين سيستم ضدهوايی شويم که تنها برگ برنده ما در قبال حمله امريکايیها و اسرائيلیها به تاسيسات زيربنايیمان باشد. به قدری اين قضيه با لفت و ليس اين و آن طول کشيد تا روسها به کلی در اين معامله دبه درآوردند و با ارجاع قضيه به آخرين قطعنامه سازمان ملل که از قضا خود آنها نيز آن را تاييد کرده بودند، از تحويل اين سيستم ضدهوايی به ما خودداری کردند و ما نيز صم و بکم فقط هارت و پورت کرديم و حرفهای بزرگتر از دهانمان زديم که فلان میکنيم و بصار، شما شدهايد بازيچه امريکا و الخ.
از سال ۱۳۸۴ به بعد به طور کلی واژه «شعور» از سياستهای ما رخت بربست و «شعار» جايگزين آن شد. در هر صفت خوبی که سراغ داريد مدعی«ترين» بودن آن بوديد و هستيد اما دريغ از يک تکان کوچک. از بام تا شام بر طبل ادامه قطع رابطه با امريکا میکوبيد اما به هر بهانهای رئيس جمهوری ما (که به طور کلی ادب و نزاکت را قورت داده و معلوم نيست چه بايد ناميدش؟) به اوباما و ايکس و ايگرگ و دربان و نگهبان کاخ سفيد نامه مینويسد که ما حاضريم با شما مذاکره کنيم.
رهبر مملکت ما میگويد «دست چدنی در زير دستکش مخملی» اما مرادِ رئيس جمهوری ما (اسفنديار رحيم مشايی) میگويد «مردم امريکا (و نيز اسرائيل) بهترين مردم جهان هستند» و خود احمدینژاد نيز هر ساله بدون غيبت و حتی اگر بتواند به عنوان مستمع آزاد در ديگر مجالسی که در امريکا تشکيل میشود شرکت کرده و به انحای مختلف میکوشد با مصاحبه کردن با خبرنگاران امريکايی (و نه ايرانی) و گزارشگران و مجريان شبکههای مختلف امريکايی، توجه سياستمداران و مردم امريکا را به اين نکته جلب کند که «من به اوباما نامه نوشتم اما جوابش را به جای من، به خامنهای داد».
وقتی گفته میشود شعور از سياست ما رخت بربسته، به خدا دليل دارد. آن بنده خدا نفر در زمينه اجرای تصميمها در کشورش اولين نفر است و طبيعی است به اولين نفرِتصميمگيرنده در ايران نامه بنويسد؛ يعنی شخص آيتالله خامنهای و مخاطبانش نيز مردم ايران باشند. حالا هی احمدینژاد بالا و پايين بپرد و عين بچههای تخس، اسباببازیاش را بخواهد؛ آن هم همان رنگی که داشت، نه يک رنگ ديگر!
حمايت خامنهای از احمدینژاد پس از کودتای خرداد ۱۳۸۸، اين روزها تبديل شده به رقابت اين دو در زمينه «نفر اول بودن در ايران». اين يکی به قم میرود و در پی کسب آبرو برای خود جهت مرجعيت و کسب اجتهاد برای پسرش است که موروثی کند رهبری را، آن يکی به شهرستانی ديگر میرود و برای روسها لاتبازی درمیآورد که «شدهايد بازيچه امريکا و بايد - اين بايدش عالم و آدم را کشته - به قولی که به ما دادهايد عمل کنيد و سيستم پدافند اس ۳۰۰ را به ما تحويل دهيد». يکی نيست بگويد اگر عمل نکنند جنابعالی چه کار خواهی کرد؟ غير از هارت و پورت کردن، کار ديگری از شما برمیآيد؟
اگر اينکاره هستيد اين گوی، اين هم ميدان. اول برويد حق خودتان را از رژيم حقوقی دريای خزر در زمينه حفاری و اکتشاف و استخراج منابع فسيلی (نفت و گاز) بگيريد. اصلا نمیخواهد حقتان را بگيريد، برويد فقط استخراج کنيد (البته اگر عرضهاش را داريد)، مگر مدعی نيستيد که تحريمها هيچ تاثيری بر صنايع و تاسيسات ما نگذاشته؟ پس بسمالله. سپس حق کشتيرانی در دريای خزر را برای کشورتان زنده کنيد که جرئت نداريد يک قايق تندرو (همان بليدرانرهای انگليسی که با گذشتن از افريقای جنوبی سر از ايران درآوردند) حتی غيرمسلح را در اين بزرگترين درياچه جهان به آب بيندازيد.
بعد از همه اينها، مطمئن باشيد پوتين و مدودف تمام سيستم پدافندی شما را يکجا تحويل خواهند داد، اما حيف که دست شما کوتاه است و اين خرما بر نخيل. نه جرئتش را داريد، نه قدرتش را، نه اعتبارش را، نه آبرويش را و نه هيچ چيزی که لازمه اين جور بازیهای ديپلماتيک، گروکشیهای موذيانه و زورگويیهای مودبانه است. شما که ادبش را هم نداريد، شعور را هم که خوردهايد و شعار پس دادهايد. به چه مینازيد؟
آنها فقط و فقط به نفع خودشان میانديشند و کار میکنند و شما نيز عين ... فقط و فقط در جهت اهداف آنها حرکت میکنيد. البته در اين زمينه تقصيری متوجه شما نيست. بيش از اين کاری از دستتان برنمیآيد. وقتی کمپانیهای معظمی همچون شل و توتال و ... دست از سر اکتشاف و استخراج نفت و گاز از کارخانه چاپ اسکناس در عسلويه برداشتند بايد هم برويد و دست به سينه جلوی کمپانیهای روسی بايستيد بلکه نظری از سر لطف به شما انداخته و عمله و اکرهشان را به نام مهندس و متخصص به شما تحميل کرده و صرفا گرد و خاکی از تاسيسات شما بزدايند و ديگر هيچ.
تقصير از شما نيست، انصافاً لايقِ بيش از اين نيستيد. بدون تعارف، آفتابه اگر جنسش از طلا هم باشد باز هم جايش در توالت است. شما همان آفتابهای هستيد که در لوا و قبای رياست جمهوری و انواع و اقسام مناصب ديگر، فقط آب طلا از بغلتان رد شده؛ همين و بس. جايگاهتان که ديگر نياز به گفتن ندارد. اين هم مصداقش: سيدحسن نصراللهی که با پولها و سلاحهای شما تا به حال شکم بزرگ کرده و زنده مانده، برای تمدن ايرانی ارزشی قائل نشد و همه چيز ما را به هيچ حساب کرد. اين هم از نتايج نبودن شعور در سياستهای شما.
فعلا تمام زورتان را بگذاريد بالای جديدترين گندی که مرجع تقليد احمدینژاد (رحيم مشايی) بالا آورده و احترام به پرچم را مساوی با احترام به خدا دانسته. اگر از اين قضيه جان سالم به در برديد، باز هم با يکديگر سخن داريم. تا آن موقع.
همين بود که حتی با تکه پاره شدن شوروی سابق و تبديل آن به چندين جمهوری مختلف و دارای اختلاف (رجوع کنيد به جنگ کوتاه و کوبنده بين روسيه و گرجستان همراه با جاخالی دادن امريکا) پوتين با تدوين مرامنامه شفاهی «يک روسيه همتراز و حتی برتر از شوروی» به گروگانهای تئاتر مسکو که توسط مبارزان چچنی اسير شده بودند نيز رحم نکرد و گروگان و گروگانگير را با هم کشت تا قاطعيت وحشتناک خود را در کوبيدن ميخ روسيه جديد به همه نشان دهد.
بعد از اين که يلتسين به صورتی نامردانه يکی از برترين ژنرالهای ارتش روسيه (جوهر موسايوويچ دودايف) را در حين صحبت با تلفن ماهوارهای با شليک دو موشک از هواپيمايی که در آسمان در حال پرواز و ردگيری خط تلفن بود از بين برد به طوری که حتی تکهای از جسد وی نيز برای دفن پيدا نشد،
پوتين چنان به چچن تاخت که حتی اصلان ماسخادوف (که در سال ۲۰۰۴ در محل اقامتش در قطر ترور شد) و شاميل باسايف (که روسها ۱۰ ميليون دلار برای سر وی تعيين کرده بودند، ۱۱ نفر از اعضای اصلی خانواده خود را در سال ۱۹۹۵ در بمباران روسها از دست داده بود و حتی يک پای خود را نيز روی يک مين روسی جا گذاشت) با تمام نترسی و سابقهشان در جنگهای پارتيزانی فقط توانستند موقعيتی مساوی (آن هم به زحمت) پيدا کنند.
پوتين حتی به خانوادههای اين دو نيز رحم نکرد و با گروگان گرفتن و کشتن آنها، فرماندهان آزادیخواهان اين شبه جمهوری را دچار چنان سرگيجهای کرد که شاگردان دودايف با تمامی آموزشهايی که ديده بودند دست از سلاح برداشته و راضی به آتشبس (بهتر است بگوييم تسليم توحش و اقتدار پوتين حتی به قيمت از دست دادن يک ميليون نفر از اين منطقه صرفا برای حفظ اين خطه استراتژيک) شدند و در حال حاضر اين منطقه خواهان خودمختاری تحت سلطه ايادی مسکو قرار دارد.
زمانی که سپاه سوم کوهستانی ارتش روسيه در گروزنی (پايتخت چچن) به محاصره مبارزان چچن درآمده بود پوتين حاضر شد با به پرواز درآوردن بمبافکنهای استراتژيکش (همان توپولفهای غولپيکر) ريشه هرچه خودی و غيرخودی را از روی خاک گروزنی پاک کند و ارتش روسيه و چريک چچنی را با هم بکشد و بسوزاند اما اين منطقه را از دست ندهد که ندهد.
دهان امريکا را با عقب کشيدن نيروهايش و ارسال نکردن کمکهايش به طرفهای درگير در بالکان بست و به يانکیها اجازه داد با بمبافکنهايشان، خاک يوگسلاوی (سابق) را شخم بزنند و مشق دموکراسی و تعقيب اسلوبودان ميلوسوويچ و رادووان کارادزيچ و ... را شروع کنند و جمهوریهای خودمختار بوسنی - هرزگووين و مقدونيه و صربستان و ... را روی اطلس جهان ايجاد کنند.
مقامات ايران نيز تا صدايشان درآمد که «وااسلاما، مسلمانان جهان کجاييد که کشتند مسلمانان چچن را»، با دادن سيستم ضدهوايی «تور ام - يک» و مقداری اسباببازی ديگر تحت عنوان «جنگافزار» و وعده راهاندازی نيروگاه بوشهر در اسرع وقت و پذيرش تعدادی دانشجوی خلبانی جهت آموزش خلبانی ميگ ۲۹ (که کلنگیهايش را پس از باز کردن اکثر سيستمهای به دردبخورش به ما قالب کردند) و سوخو ۲۷ (که هيچ وقت تحويل ايران داده نشد) صدای ايرانيان را نيز در حلقومشان خفه کردند و برعکس، دستگاه تبليغاتی و سخنپراکنی ايران، اذهان ايرانيان و ديگر ايرانبينان را به بوسنی معطوف و منحرف کرد که «نسلکشی و تجاوز به زنان مسلمان و ...» در مهد تمدن جهان دارد رخ میدهد اما صدايی از کسی درنمیآيد. کسب حمايت روسيه از ايران در وتو کردن قطعنامههای سنگين سازمان ملل عليه ايران را از همين جا شروع کرديم که به دست بياوريم.
البته اين اولين بار نبود و آخرين بار هم نيست که مدعيان مسلماندوستی (به هنگام مسلمانکُشی) در برابر رشوهای که میگيرند حناق گرفته و چنان لال میشوند که انگار مادرزاد، لال به دنيا آمدهاند.
پارسال را به ياد بياوريد. در هنگامه پاره کردن گلويتان به خاطر يورش عربستان و دولت قانونی يمن به شورشيان الحوثی، چينیها پدر مسلمانانشان را درآوردند و قتل عامی به راه انداختند که بيا و ببين، اما اگر صدايی از ديوار درآمد، از سياستمداران سوپرمسلمان ما هم درآمد. چرا؟ مگر ديوانهايد که بهترين شريک تجاریشان را از خود برنجانيد؟ در ازای خفه شدن در برابر اين جنايات، حمايت پنهان چين را در شورای امنيت سازمان ملل خريديد اما آن هم تاريخ مصرفی داشت و حدی. حالا که ديگر چين حتی برای خريد نفت از ايران (که بسيار هم محتاج آن است) ناز میکند.
همين «بده»ها، «بستان»هايی را هم به دنبال داشت. نمونه میخواهيد؟ بعد از انتخابات سراسر انتصاب و خونين خرداد ۸۸ تمام کشورهای جهان سرتاپای رژيم جمهوری اسلامی ايران را شستند و چلاندند و پهن کردند روی طناب که خشک شود اما اين دو کشور دريغ از تکان دادن زبانشان. چه نيازشان به گفتن؟
چين که هرچه جنس بنجل و از همه جا مانده داشت، به هر قيمتی که دلش میخواست به ما قالب میکرد و ما نيز سرخوش و کيفور از خريد اجناس يکبار مصرف چينی، دلخوش به داشتن جنس در مغازههايمان بوديم و همچنان هستيم، غافل از اين که پدر اقتصاد نصفه و نيمهمان را با همين سونامی واردات از چين درآورديم و ريشه همين نيمچه اقتصاد را نيز خشکانديم و رفت پی کارش.
روسيه نيز تا توانست ما را تکان داد و گرد و خاکمان را گرفت و شانههايمان را نيز. تمام جوجهمهندسهايش را به نام مهندسان کاربلد به ما قالب کرد تحت عنوان کارشناسان اتمی و نفتی، به حدی که اگر سری به بوشهر میزديد، بعدازظهرها ملاحظه میکرديد تعداد روسها در شهر، بيش از بومیهای خود بوشهر است.
پول سيستم ضدهوايی اس ۳۰۰ را از ما گرفتند و تا توانستند ما را دواندند و به هوای نيروگاه بوشهر، نتوانستيم (شايد هم عرضهاش را نداشتيم) پيگير وصول اين سيستم ضدهوايی شويم که تنها برگ برنده ما در قبال حمله امريکايیها و اسرائيلیها به تاسيسات زيربنايیمان باشد. به قدری اين قضيه با لفت و ليس اين و آن طول کشيد تا روسها به کلی در اين معامله دبه درآوردند و با ارجاع قضيه به آخرين قطعنامه سازمان ملل که از قضا خود آنها نيز آن را تاييد کرده بودند، از تحويل اين سيستم ضدهوايی به ما خودداری کردند و ما نيز صم و بکم فقط هارت و پورت کرديم و حرفهای بزرگتر از دهانمان زديم که فلان میکنيم و بصار، شما شدهايد بازيچه امريکا و الخ.
از سال ۱۳۸۴ به بعد به طور کلی واژه «شعور» از سياستهای ما رخت بربست و «شعار» جايگزين آن شد. در هر صفت خوبی که سراغ داريد مدعی«ترين» بودن آن بوديد و هستيد اما دريغ از يک تکان کوچک. از بام تا شام بر طبل ادامه قطع رابطه با امريکا میکوبيد اما به هر بهانهای رئيس جمهوری ما (که به طور کلی ادب و نزاکت را قورت داده و معلوم نيست چه بايد ناميدش؟) به اوباما و ايکس و ايگرگ و دربان و نگهبان کاخ سفيد نامه مینويسد که ما حاضريم با شما مذاکره کنيم.
رهبر مملکت ما میگويد «دست چدنی در زير دستکش مخملی» اما مرادِ رئيس جمهوری ما (اسفنديار رحيم مشايی) میگويد «مردم امريکا (و نيز اسرائيل) بهترين مردم جهان هستند» و خود احمدینژاد نيز هر ساله بدون غيبت و حتی اگر بتواند به عنوان مستمع آزاد در ديگر مجالسی که در امريکا تشکيل میشود شرکت کرده و به انحای مختلف میکوشد با مصاحبه کردن با خبرنگاران امريکايی (و نه ايرانی) و گزارشگران و مجريان شبکههای مختلف امريکايی، توجه سياستمداران و مردم امريکا را به اين نکته جلب کند که «من به اوباما نامه نوشتم اما جوابش را به جای من، به خامنهای داد».
وقتی گفته میشود شعور از سياست ما رخت بربسته، به خدا دليل دارد. آن بنده خدا نفر در زمينه اجرای تصميمها در کشورش اولين نفر است و طبيعی است به اولين نفرِتصميمگيرنده در ايران نامه بنويسد؛ يعنی شخص آيتالله خامنهای و مخاطبانش نيز مردم ايران باشند. حالا هی احمدینژاد بالا و پايين بپرد و عين بچههای تخس، اسباببازیاش را بخواهد؛ آن هم همان رنگی که داشت، نه يک رنگ ديگر!
حمايت خامنهای از احمدینژاد پس از کودتای خرداد ۱۳۸۸، اين روزها تبديل شده به رقابت اين دو در زمينه «نفر اول بودن در ايران». اين يکی به قم میرود و در پی کسب آبرو برای خود جهت مرجعيت و کسب اجتهاد برای پسرش است که موروثی کند رهبری را، آن يکی به شهرستانی ديگر میرود و برای روسها لاتبازی درمیآورد که «شدهايد بازيچه امريکا و بايد - اين بايدش عالم و آدم را کشته - به قولی که به ما دادهايد عمل کنيد و سيستم پدافند اس ۳۰۰ را به ما تحويل دهيد». يکی نيست بگويد اگر عمل نکنند جنابعالی چه کار خواهی کرد؟ غير از هارت و پورت کردن، کار ديگری از شما برمیآيد؟
اگر اينکاره هستيد اين گوی، اين هم ميدان. اول برويد حق خودتان را از رژيم حقوقی دريای خزر در زمينه حفاری و اکتشاف و استخراج منابع فسيلی (نفت و گاز) بگيريد. اصلا نمیخواهد حقتان را بگيريد، برويد فقط استخراج کنيد (البته اگر عرضهاش را داريد)، مگر مدعی نيستيد که تحريمها هيچ تاثيری بر صنايع و تاسيسات ما نگذاشته؟ پس بسمالله. سپس حق کشتيرانی در دريای خزر را برای کشورتان زنده کنيد که جرئت نداريد يک قايق تندرو (همان بليدرانرهای انگليسی که با گذشتن از افريقای جنوبی سر از ايران درآوردند) حتی غيرمسلح را در اين بزرگترين درياچه جهان به آب بيندازيد.
بعد از همه اينها، مطمئن باشيد پوتين و مدودف تمام سيستم پدافندی شما را يکجا تحويل خواهند داد، اما حيف که دست شما کوتاه است و اين خرما بر نخيل. نه جرئتش را داريد، نه قدرتش را، نه اعتبارش را، نه آبرويش را و نه هيچ چيزی که لازمه اين جور بازیهای ديپلماتيک، گروکشیهای موذيانه و زورگويیهای مودبانه است. شما که ادبش را هم نداريد، شعور را هم که خوردهايد و شعار پس دادهايد. به چه مینازيد؟
آنها فقط و فقط به نفع خودشان میانديشند و کار میکنند و شما نيز عين ... فقط و فقط در جهت اهداف آنها حرکت میکنيد. البته در اين زمينه تقصيری متوجه شما نيست. بيش از اين کاری از دستتان برنمیآيد. وقتی کمپانیهای معظمی همچون شل و توتال و ... دست از سر اکتشاف و استخراج نفت و گاز از کارخانه چاپ اسکناس در عسلويه برداشتند بايد هم برويد و دست به سينه جلوی کمپانیهای روسی بايستيد بلکه نظری از سر لطف به شما انداخته و عمله و اکرهشان را به نام مهندس و متخصص به شما تحميل کرده و صرفا گرد و خاکی از تاسيسات شما بزدايند و ديگر هيچ.
تقصير از شما نيست، انصافاً لايقِ بيش از اين نيستيد. بدون تعارف، آفتابه اگر جنسش از طلا هم باشد باز هم جايش در توالت است. شما همان آفتابهای هستيد که در لوا و قبای رياست جمهوری و انواع و اقسام مناصب ديگر، فقط آب طلا از بغلتان رد شده؛ همين و بس. جايگاهتان که ديگر نياز به گفتن ندارد. اين هم مصداقش: سيدحسن نصراللهی که با پولها و سلاحهای شما تا به حال شکم بزرگ کرده و زنده مانده، برای تمدن ايرانی ارزشی قائل نشد و همه چيز ما را به هيچ حساب کرد. اين هم از نتايج نبودن شعور در سياستهای شما.
فعلا تمام زورتان را بگذاريد بالای جديدترين گندی که مرجع تقليد احمدینژاد (رحيم مشايی) بالا آورده و احترام به پرچم را مساوی با احترام به خدا دانسته. اگر از اين قضيه جان سالم به در برديد، باز هم با يکديگر سخن داريم. تا آن موقع.
رویارویی قدرتهای برتر اقتصاد جهان
نشست سران بیست کشور دارای اقتصاد برتر جهان در کره جنوبی قرار است به ایجاد تفاهم در میان قدرتهای بزرگ منجر شود. ناظران با توجه به اختلافنظرهای موجود احتمال رسیدن به توافقهای چشمگیر را ضعیف ارزیابی میکنند.
نشست سران کشورهای "گروه بیست" صبح پنجشنبه ۲۰ آبانماه کار خود را در سئول آغاز کرد و تا شامگاه جمعه به وقت محلی ادامه خواهد یافت. کشورهای صنعتی جهان در کنار قدرتهای نوظهور اقتصادی چون کرهی جنوبی، برزیل، هند و اندونزی اعضای این گروه را تشکیل میدهند. کشورهای گروه بیست ۹۰ درصد اقتصاد جهان و ۸۰ درصد تجارت جهانی را در اختیار دارند.
پس از بحران
نشست سئول در پی بحرانهای مالی و اقتصادی دو سال گذشته، وظایف سنگینی را بر دوش سران گروه بیست قرار داده است. ایجاد توازن در بازارهای جهانی و تنظیم روابط مالی و تجاری کشورهای عضو از جمله اهداف این نشست اعلام شده است. سیاستهای مالی و ارزی کشورهایی مانند چین و ایالات متحده از مسائلی است که در ماههای اخیر بسیار مورد بحث قرار گرفته است.
در حالی که بسیاری از کشورها بحران مالی را پشت سرگذاشتهاند بحث بر سر سیاستهای تجاری و مالی همچنان ادامه دارد. قدرتهای اقتصادی برتر جهان در دوران بحران همکاریهای تنگاتنگ و موثری با یکدیگر داشتهاند. پس از حل بحران، که به اعتقاد کارشناسان سریعتر از آنچه پیشبینی میشد رخ داد، دست یافتن به توافقهایی که روابط تجاری و مالی بینالمللی را تنظیم کند دشوار به نظر میرسد.
سیاستهای ارزی و تجارت جهانی
برخی از کشورها به ویژه چین و کره جنوبی متهم هستند با سیاستهای مالی و ارزی خود توازن بازارهای جهانی را بر هم زدهاند. معترض اصلی چین ایالات متحده آمریکاست و ژاپن نیز اخیرا سیاستهای ارزی کره جنوبی را به شدت مورد انتقاد قرار داده است. گفته میشود این دو کشور با پایین نگه داشتن ارزش ارزهای خود بازارهای اقتصادی جهان را بیثبات کرده و اصل رقابت آزاد میان تولیدکنندگان را به سیاستگذاران مالی سپردهاند.
آمریکا در صدد دخالت دادن دولت در تنظیم بازار ارز است. به گزارش خبرگزاری آلمان وزیر خزانهداری آمریکا، تیموتی گایتنر حدود سه هفته پیش خواستار تدوین راهکارهایی شد تا آنچه را "عدم تعادل" در تجارت جهانی خوانده میشود کنترل کند. پیشنهادهای آمریکا برای ایجاد تعادل متوجه کشورهایی است که صادرات آنها از وارداتشان بسیار بیشتر است. این پیشنهاد نه تنها غولهای نوپای اقتصادی آسیا مانند چین و کره جنوبی را هدف گرفته که شامل صادرکنندگان بزرگی چون ژاپن و آلمان نیز میشود.
اختلاف آلمان و آمریکا
آلمان به عنوان یکی از بزرگترین صادرکنندگان جهان موازنهی بازرگانی مثبتی دارد. اختلاف میان صادرات و واردات این کشور در سال جاری حدود ۶ درصد تولید ناخالص ملی است. یکی از پیشنهادهای آمریکا که با مخالفت شدید کشورهای صادرکننده روبرو شده کاهش موازنه بازرگانی خارجی به حداکثر ۴ درصد تولید ناخالص ملی است.
صدراعظم آلمان آنگلا مرکل پیشنهادهای آمریکا در مورد کاهش موازنه بازرگانی را رد میکند و آن را با قوانین اقتصاد بازار آزاد در تناقض میداند. او عصر پنجشنبه همراه با باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا مقابل خبرنگاران حضور یافت و دیدگاههای خود را تشریح کرد. به رغم فضای سردی که میان سران آمریکا و آلمان وجود داشت مرکل تاکید کرد «ما در عمل روابط تنگاتنگ و همکاری خوبی با یکدیگر داریم و من فکر میکنم این امر در جهانی که حل مشکلاتش با همکاری ممکن است کاملا ضرورت دارد.»
"خطر سیاستهای مالی آمریکا"
از سوی دیگر سیاستهای مالی ایالات متحده در روزهای گذشته از سوی آلمان به شدت مورد انتقاد قرار گرفته. ولفگانگ شویبله وزیر اقتصاد آلمان به بانک مرکزی آمریکا هشدار داد با سیاستهای مالی خود بار دیگر اقتصاد جهان را به مخاطره نیندازد. اشارهی شویبله به تزریق ۶۰۰ میلیارد دلار به اقتصاد این کشور است که هنوز بحران را پشت سر نگذاشته. ظاهرا واشنگتن امید دارد با کاهش ارزش دلار به صادرات خود و رشد اقتصادی کشور رونق دهد.
همزمان با سفر مرکل به سئول کارشناسان، رشد اقتصاد آلمان در سال جاری را ۳.۷ درصد پیش بینی کردهاند. اوباما در سئول گفته است رشد کشورهای صادرکنندهای چون آلمان مدیون بازار ایالات متحده و افزایش تقاضا در این کشور است. او تاکید میکند به همین دلیل همهی کشورها باید از قوی شدن اقتصاد آمریکا خشنود باشند. تزریق پول در خود ایالات متحده نیز با انتقادهای فراوانی روبروست. کارشناسان معتقدند چنین سیاستهایی بیش از آنکه رشد اقتصادی را همراه داشته باشد به افزایش تورم میانجامد.
دکترای افتخاری برای آنگلا مرکل
باراک اوباما و آنگلا مرکل پس از یک دیدار خصوصی در برابر خبرنگاران حاضر شدند و به پرسشهای آنان پاسخ دادند. بر اساس گزارش منابع خبری از سئول ظاهرا آمریکا از پیشنهاد خود در مورد محدود کردن صادرات چین و آلمان عقب نشینی کرده است. به رغم این معضل سرازیر کردن دلارهای این کشور به بازارهای جهانی همچنان مورد مناقشه است. کارشناسان ابراز نگرانی میکنند سیاستهای مالی دولت اوباما اقتصاد جهانی را با بحرانی جدید روبرو کند.
نشست سئول گرچه در آغاز برای اوباما چندان موفقیتآمیز به نظر نمیرسد برای صدراعظم آلمان خوشایندتر بوده است. عصر پنجشنبه بزرگترین دانشگاه زنان جهان که در کره جنوبی قرار دارد به خاطر فعالیتهای مرکل در جهت صلح و حفاظت از محیط زیست به او دکترای افتخاری اعطا کرد.
آنگلا مرکل پس از گفتگو با اوباما خاطر نشان کرد دو کشور تلاش میکنند اختلاف نظرهای خود را بهتر از پیش مدیریت کنند. گرچه سران گروه بیست میکوشند نشست سئول با موفقیت خاتمه یابد ناظران معتقدند از آنجا که برخلاف سال ۲۰۰۸ فشار بحران کاهش یافته رسیدن به تفاهم دشوارتر شده است.
اعتراف مسئولان ایرانی به افزایش جرم و جنایت
پایگاه اطلاعرسانی دادسرای عمومی و انقلاب تهران ضمن انتشار متن کامل سخنان آیتالله صادق لاریجانی رئیس قوه قضائیه در گردهمایی ائمه جمعه اعلام کرد که بخشهائی از سخنان وی در برخی روزنامهها و سایتهای اینترنتی منتشر نشده است.
رئیس قوه قضاییه در این سخنان به میلیونها پروندهای که در دادگاهها در دست بررسی است اشاره میکند. در میان این میلیونها پرونده، تجاوز، قمهکشی، سرقت مسلحانه و دهها جرم دیگر کم نیستند. به گفته آقای لاریجانی این جرائم سنگین در سطحی کلان در جامعه وجود دارد.
رئيس قوه قضائيه در جای دیگری میگوید: «اخیراً در ماه مبارک رمضان شنیدیم در یک روستای خراسان جنوبی به خانه یک خانواده متدین هجوم بردند و چند جوان در سحرگاه یک روزی در جلوی چشمان پدر و مادر به دختر جوان خانواده تجاوز کردند.» وی اضافه میکند: «در ورامین دو سه ماه پیش یک جانی و یک جنایتکار بالفطرهای به طرز فجیعی به چندین کودک تجاوز کرد.»
رئيس قوه قضائيه در جای دیگری میگوید: «اخیراً در ماه مبارک رمضان شنیدیم در یک روستای خراسان جنوبی به خانه یک خانواده متدین هجوم بردند و چند جوان در سحرگاه یک روزی در جلوی چشمان پدر و مادر به دختر جوان خانواده تجاوز کردند.» وی اضافه میکند: «در ورامین دو سه ماه پیش یک جانی و یک جنایتکار بالفطرهای به طرز فجیعی به چندین کودک تجاوز کرد.»
تیترهای برخی روزنامههای ایران، تصویری را که رئیس قوه قضائيه ترسیم میکند، روشنتر میکنند:
- «صد نفر از اراذل و اوباش سابقه دار دستگیر شدند»
- «طی پنج روز یک هزار و ۱۴۸ نفر دستگیر و ۲۰۰۰ و ۴۵۹ قبضه سلاح سرد، کشف و ضبط شده اند.»
- «در بعضی از نقاط تهران، جوانان چاقو را ناموس خود می دانند»
مسئولان به ستوه آمده
رییس سازمان زندانها با اشاره به افزایش جمعیت در زندانهای کشور، تراکم زیاد محکومان در درون زندانها و کمبود فضا برای زندانیان را از مشکلات عمده درون زندانها دانسته و گفته است: «ورودی زندانها دست ما نیست بلکه نشات گرفته از اوضاع و احوال اجتماعی است. متاسفانه آمارجرم و جنایت در سطح کشور زیاد است.»
- «طی پنج روز یک هزار و ۱۴۸ نفر دستگیر و ۲۰۰۰ و ۴۵۹ قبضه سلاح سرد، کشف و ضبط شده اند.»
- «در بعضی از نقاط تهران، جوانان چاقو را ناموس خود می دانند»
مسئولان به ستوه آمده
رییس سازمان زندانها با اشاره به افزایش جمعیت در زندانهای کشور، تراکم زیاد محکومان در درون زندانها و کمبود فضا برای زندانیان را از مشکلات عمده درون زندانها دانسته و گفته است: «ورودی زندانها دست ما نیست بلکه نشات گرفته از اوضاع و احوال اجتماعی است. متاسفانه آمارجرم و جنایت در سطح کشور زیاد است.»
معاون عملیات پلیس امنیت تهران بزرگ میگوید: «بیشتر اراذل و اوباش دستگیر شده، جزو افرادی نبودند که پیش از این از سوی پلیس دستگیر شدهاند». او اضافه میکند: «این امر نشان از این واقعیت دارد که علی رغم اجرای طرح ارتقای امنیت اجتماعی و وعدههای داده شده مبنی بر پاکسازی کشور از اراذل و اوباش، میزان جرایم در سطوح مختلف جامعه رو به افزایش است.»
اسماعیل احمدیمقدم، فرمانده نیروی انتظامی به افزایش جمعیت در زندانهای ایران اشاره کرده و گفته است که تراکم زیاد محکومان در درون زندانها و کمبود فضا برای زندانیان از مشکلات عمده درون زندانهاست.
«جامعه پر افتخار» یا پر جنایت؟
سخنان مقامهای قضایی و امنیتی در ایران نشان افزایش هولناک خشونت و جنایت در ایران است. نمونهای از این جنایتها هفته گذشته در میدان کاج تهران رخ داد که شخصی در برابر چشمان پلیس و رهگذران در نهایت قصاوت فردی را با ضربات متعدد چاقو کشت.»
مسئولان ضمن انتقاد از پلیس به «بیتفاوتی مردم» هم انتقاد کردند. جعفری دولت آبادی دادستان تهران در این باره گفت: «مردم نمی توانند تماشاگر صرف باشند. در جامعه پرافتخار ایران، مردم همواره صف اول کمک و مبارزه بوده اند، چرا این اتفاق رخ داد و یک عدهای صرفا تماشا کردند که فردی جلوی آنها بمیرد؟ این حادثه تلخی بود و از مردم فهمیم مان می خواهیم که در جایی که میتوانند کمک کنند و از کمک کردن دریغ نکنند».
برخی کارشناسان آدمکشی میدان کاج را «واجد ارزشهای جرمشناسانه» دانستند. گروهی دیگر از کارشناسان به عللی مانند آمار رو به افزایش نرخ بیکاری، فقر و تبعیضات اجتماعی اشاره میکنند که باعث افزایش دزدی و تجاوز و قتل شده است.
گروهی دیگر به حوادث پس از انتخابات اشاره میکنند و موجی از خشونت که نیروهای انتظامی و بسیج نسبت به مردم عادی روا داشتند. به عقیده این گروه کتک زدن، چاقو کشیدن و حتی کشتن انسانهایی که با دست خالی در خیابانها حضور داشتند، در افزایش خشونت در جامعه نقش دارد.
مذاکره متکی درباره ارسال تسلیحات غیرقانونی به نیجریه
در پی توقیف محموله یک کشتی در نیجریه که از ایران به طور غیرقانونی اسلحه به این کشور حمل میکرده است، منوچهر متکی، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی، به نیجریه سفر کرد.
متکی با اودین آجوموگوبیا، وزیر امورخارجه نیجریه، در روز پنجشنبه (۲۰ آبان/ ۱۱ نوامبر) در شهر لاگوس درباره ارسال اسلحهی قاچاق به این کشور گفتوگو کرد. سخنگوی وزارت امور خارجه نیجریه در پایان دیدار این دو اعلام کرد که «مذاکرات درباره یک موضوع مهم دوجانبه صورت گرفته است».
به گفته وی، متکی به مقامات نیجریه اطمینان داده است که دربارهی این محموله تسلیحاتی با مقامات نیجریه همکاری خواهد کرد. سخنگوی وزارت امورخارجه نیجریه همچنین افزود که وزیر امور خارجه نیجریه بزودی توضیحات مبسوطی را در این زمینه منتشر خواهد کرد.
به گفته سازمان امنیت نیجریه، تسلیحات کشفشده از سوی دولت ایران به این کشور ارسال شده است. برخی روزنامهنگاران این اتهام را در مکاتبات داخلی میان ادارههای نیجریهای دیده و گزارش کردهاند.
مقامات انتظامی نیجریه در اواخر ماه اکتبر امسال موفق به کشف مقدار زیادی اسلحه در بندر آپاپا شدند. به گفتهی بازرسان نیجریهای، در میان این سلاحها موشک و انواع مختلف سلاحهای خودکار وجود داشته است. موشکهای ۱۰۷ میلیمتری از نوع موشکهایی است که شورشیان در افغانستان و عراق نیز بکار میگیرند.
شرکت "سی ام آ – سی جی ام" که مرکز آن در فرانسه قرار دارد، گفته است که ۱۳ کانتینر توقیف شده توسط یک "تاجر ایرانی" در "بندرعباس" در جنوب ایران بارگیری شده و این شرکت "قربانی بارنامه تقلبی" شده است. بر روی کانتینرها و در بارنامه «مواد و مصالح ساختمانی از جمله پشم شیشه» قید شده بوده است.
مقامات امنیتی نیجریه تصریح کردند که دو شهروند ایرانی این قاچاق را سازماندهی کرده بودند. ماموران امنیتی نیجریه احتمال میدهند که این دو تن در حال حاضر در سفارت ایران در آبوجا، پایتخت نیجریه، پنهان شده باشند.
حسین عبداللهی، سفیر ایران در نیجریه، تاکنون از هرگونه توضیحی رسمی در این زمینه خودداری کرده است. وی پیشتر برای ادای توضیح به وزارت امور خارجه نیجریه فرا خوانده شده بود.
سلاح برای حماس یا شورشیان نیجریه؟
به گزارش خبرگزاری رویترز، یکی از موضوعات مورد مذاکره میان متکی و دولت نیجریه سرنوشت دو ایرانی است که در قاچاق این تسلیحات دست داشتهاند. مقامات نیجریهای نام این دو فرد مظنون را "عظیمی آقاجانی" و "سید اکبر طهماسبی" ذکر کردهاند.
نیجریه در آستانه انتخابات پارلمانی قرار دارد و نگرانیهایی از سوی برخی محافل سیاسی این کشور پیرامون ارسال احتمالی این تسلیحات برای شورشیان "دلتای نیجر" ابراز شده است.
پیش از این مقامات دولت اسرائیل اعلام کرده بودند که دولت ایران قصد داشته این سلاح ها را برای گروه حماس در نوار غزه ارسال کند.
به نوشته روزنامه "هاآرتص" (چاپ اسرائیل)، دولت اسرائيل ارزيابی میکند که قرار بوده کانتينرهای تسليحات از راه زمينی به کشور آفريقايی چاد رسانده شوند و سپس با عبور از سودان و آن گاه با رسيدن به مصر، به صحرای سينا در شمال شرق مصر انتقال يابند و سرانجام از راه تونلهای زيرزمينی که باريکه غزه را به مصر وصل میکنند، به دست حماس و تشکلهای مسلح فلسطينی همسو با ايران در غزه رسانده شوند.
فرار، مهاجرت و يا چرخش مغزها ؟
در ايران بار ديگر بحث پيرامون پديده "فرار مغزها" و دامنه و چند و چون آن بالا گرفته است. گروهی چون سال های گذشته درباره پی آمدهای منفی فرار مغزها هشدار می دهند و در برابر شماری از دولتمردانی با قرائتی خوش بينانه از مهاجرت نيروی متخصص منکر وجود چنين پديده ای دست کم در ابعاد گسترده می شوند. کامران دانشجو وزير علوم، تحقيقات و فن آوری با قديمی قلمداد کردن آمارهای بين المللی در مورد مهاجرت نيروی انسانی ماهر ايران می گويد "ما به هيچ عنوان در کشور فرار مغزها نداريم و تکرار اين جمله از سوی برخی از افراد، توهين به جامعه دانشگاهی است." (مهر، ۸ آبان ۱۳۸۹) معاون دانشجويی وزير علوم نيز با بيان اينکه "فرار مغزها" عنوانی خالی از علم و منطق است گفت: چرخش مغزها و چرخش علم داريم و بايد هم داشته باشيم اما برخی می گويند شما (وزارت علوم) شرايطی بوجود آورده ايد که افرادی که برای تحصيل به خارج می روند مبادرت به فرار می کنند! (مهر، ۱۱ آيان ۱۳۸۹)
مفهوم فرار مغزها
پديده فرار مغزها که از اواسط قرن بيستم مطرح شده بعد جهانی دارد و فقط به ايران محدود نمی شود. اين واژه برای نخستين بار در انگلستان و در رابطه با مهاجرت گسترده نيروی متخصص از اين کشور به سوی کانادا طرح شد. در سال های بعد از جنگ جهانی دوم پديده فرار مغزها در بعد بين المللی بطور گسترده مورد توجه قرار گرفت. فرار مغزها در اين بحث ها شامل مهاجرت نخبگان علمی و فرهنگی و نيز نيرو های متخصص (دانش آموختگان آموزش عالی) از کشور خود به سوی کشورهای مهاجر پذير می شد.
بحث فرار مغزها در سال های ۱۹۶۰ در سطح سازمان های بين اللملی مانند يونسکو به ميان آمد و از ميان ايرانی ها نيز کسانی مانند احسان نراقی نقش فعالی در طرح آن ايفا کردند. در آن زمان بدرستی به زيان های جبران ناپذير اين پديده برای توسعه کشورهای جنوب (در حال رشد) اشاره می شد و ادبيات انتقادی در حوزه علوم انسانی درباره فرار مغزها بيشتر به بی عدالتی مضاعفی می پرداخت که از اين رهگذر نصيب جوامع فقير می گشت. بسياری از دانشجويان کشورهای در حال رشد که برای ادامه تحصيل به کشورهای توسعه يافته می رفتند به وطن باز نمی گشتند و يا مدتی پس از بازگشت دوباره راهی اروپا و يا امريکای شمالی می شدند.
پديده فرار مغزها به کنش متقابل همزمان عوامل مختلف در کشور مهاجر فرست (عوامل بازدارنده يا منفی) و کشور مهاجر پذير (عوامل جذب کننده) مربوط می شود. در پژوهش های بين المللی به چهار گروه عامل در تشديد پديده فرار مغزها در کشورهای مهاجرفرست اشاره می شود: عامل اقتصادی و وضعيت بازار کار و درآمد، عامل سياسی در رابطه با عدم ثبات و يا فشارها و ناامنی سياسی، عوامل فرهنگی و اجتماعی، عوامل علمی و دانشگاهی از جمله کمبود امکانات پژوهشی و آموزشی. در برابر شرايط مساعد و سياست های جذب نيروی انسانی کارا در کشورهای مهاجر پذير نقش تشديد کننده را در مهاجرت ايفا می کنند.
از سال های ۱۹۸۰ جهانی شدن بيش از پيش بازار کار و تخصص، نقش جديد علم و مهارت علمی و فنی در اقتصاد و يا توسعه فن آوری اطلاعات و ارتباطات به پديده مهاجرت نيروی متخصص ابعاد جديدی داده است. امروز با توجه به اهميتی که نيروی انسانی کارا پيدا کرده نوعی جنگ واقعی بر سر مغزها در سطح جهانی وجود دارد و هيچ کشوری در شمال و جنوب از "مصونيت" کامل برخوردار نيست.
بحث قديمی فرار مغزها
در ايران بوجود آمدن دانشگاه های نخبه گرا با گرايش تحقيقی (مانند دانشگاه صنعتی آريامهر که بعد از انقلاب شريف نام گرفت) و يا مراکز پژوهشی مانند مرکز پزشکی شاهنشاهی (دانشگاه علوم پزشکی که روز ۸ آبان ماه امسال منحل و در دانشگاه تهران و بهشتی ادغام شد) که با دانشگاه های معتبر جهان کار می کردند از جمله اقداماتی بود که برای کاهش دامنه فرار مغزها صورت می گرفت. اين اقدامات با آنکه در زمان خود بسيار مثبت بودند اما به دليل وجود ساير عوامل منفی به تنهايی قادر به سد کردن روند رو به رشد مهاجرت به اروپا و امريکا نبودند.
در دوران پس از انقلاب ۱۳۵۷ مهاجرت نخبگان و يا نيروی انسانی تحصيل کرده از ايران ابعاد جديدی بخود گرفت. شکل گيری اقليت ايرانی پر شمار در آمريکا، کانادا، کشورهای اروپايی و يا استراليا و کشورهای ساحلی خليج فارس از جمله نتيجه خروج گسترده ايرانی های تحصيل کرده و نخبگان علمی و فرهنگی از کشور و يا عدم بازگشت دانشجويان ايرانی خارج از کشور بود. با آنکه تفکيک آمار مربوط به نيروهای متخصص در ميان مهاجرين در سطح بين المللی چندان آسان نيست اما آمارهايی که توسط سازمان همياری و توسعه اقتصادی و يا صندوق بين المللی پول منتشر می شوند همگی حکايت از شمار بالای ايرانيانی دارد که به کشورهای امريکای شمالی و اروپا می روند. ترکيب جمعيت مهاجر ايران به دليل سياست های گزينشی بسياری از کشورها بيشتر شامل گروه های تحصيل کرده می شود.
ايران بازنده جنگ مغزها
آنچه که بحث قديمی فرار مغزها را امروز بارديگر جذاب کرده تغييرات جدی است که اين پديده در سطح جهانی از سر گذرانده و می گذراند. اگر در سال های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بحث فرار مغزها بيشتر در رابطه با مهاجرت يکسويه گروه های تحصيل کرده و نخبگان علمی و فرهنگی از کشورهای جنوب به کشورهای شمال مطرح می شد در دو دهه اخير از واژه های جديدی مانند "گردش مغزها"، "جابجايی مغزها" و يا "بازگشت مغزها" نيز استفاده می شود.
کاريرد واژه های جديد به معنای تغيير شرايط در مورد همه کشورها به گونه ای يکسان نيست. آمار بين المللی و بررسی های ميدانی نشان می دهد برخی کشورهايی که در گذشته با پديده فرار مغزها در ابعاد گسترده سر و کار داشتند با تغيير تدريجی شرايط سياسی، اقتصادی و علمی-پژوهشی موفق شدند نه تنها از ادامه روند خروج نيروی متخصص و نخبگان علمی و فرهنگی جلوگيری کنند که برخی از کسانی که در کشورهای اصلی مهاجر پذير دنيا مستقر شده بودند را به بازگشت به کشور خود تشويق کنند. کره جنوبی، شيلی، برزيل، آفريقای جنوبی از جمله کشورهايی هستند که موفق به تغيير سمت و سوی مهاجرت نيروی انسانی ماهر شده اند.
به اين ترتيب کشورهايی که در گذشته نقش "بازنده" را در مهاجرت نيروی انسانی ماهر و "مغزها" بازی می کردند به کشورهای "برنده" تبديل شده اند و کشورهايی مانند ايران، پاکستان، الجزاير و يا مراکش نيز که در گذشته "بازنده" بودند همچنان "بازنده" جنگ مهاجرت باقی مانده اند. در اين ميان هند و يا چين توانسته اند از دامنه مهاجرت بکاهند و آنرا تبديل به روند گردش مغزها کنند.
نکته اساسی در مورد کشورهای نوظهور "برنده" تحولات مثبت در آنها و از بين رفتن و يا ضعيف شدن عواملی منفی و بازدارنده ای است که در گذشته در تشديد روند فرار مغزها نقش داشتند. استقرار دمکراسی، حکومت قانون، رونق اقتصادی، سياست جذب مهاجرين و يا گسترش امکانات آموزشی و پژوهشی شرايط مثبتی برای ماندن نيروی انسانی کارا و يا بازگشت کسانی که به خارج از کشور رفته اند را فراهم می کند. به جز چين در همه کشورهای نوظهور بازگشت دمکراسی و رونق اقتصادی، علمی و فرهنگی دليل اصلی معکوس شدن روند مهاجرت بوده است.
تغيير روند و سمت و سوی مهاجرت هر چند تابعی از شرايط سياسی و اقتصادی کشورهاست ولی همزمان خود به عامل مثبتی برای رونق اقتصادی، شکوفايی علمی و فرهنگی تبديل می شود. وجود مهاجرينی که با کشور مادر رابطه ای فعال دارند و اشکال مختلف بازگشت عامل جديد مهمی در تحولات اقتصادی و علمی کشورهايی مانند چين، هند، برزيل به شمار می رود.
بن بست "گردش مغزها" در ايران
تا زمانی که دلايل بازدانده و منفی هنوز سبب مهاجرت گسترده نيروی انسانی ماهر و نخبگان علمی و فرهنگی می شود صحبت از "گردش مغزها" در ايران يا بازگشت آنها نادرست و خيال بافانه خواهد بود. کامران دانشجو و معاونين او برای اثبات نظر خود به بازگشت ۹۶ درصد از ۱۲ هزار و ۵۰۰ بورسيه اعزام شده از سوی وزارت علوم به خارج از کشور اشاره می کنند. اما همزمان گفته نمی شود که اين بورسيه ها کمتر از ۳ درصد کل دانشجويانی را تشکيل می دهند که از سال ۱۳۶۰ به اين سو از ايران خارج شده اند. بخش اصلی دانشجويان ايرانی خارج از کشور را کسانی تشکيل می دهند که بدون اجازه و يا اطلاع وزارت علوم به خارج رفته اند. حتا در ميان بورسيه های وزارت علوم نيز نبايد به آمار ظاهری بازگشت دل خوش کرد چرا که عده ای برای از دست ندادن ضمانت مالی به ايران بازمی گردند و چندی بعد دوباره راهی ديار غربت می شوند.
گستردگی ميزان مهاجرت از ايران تا به آن اندازه است که که حتا شماری از دست اندرکاران هم ادعاهای وزير علوم و مشاورانش را قبول ندارند. غلامعلی حداد عادل چندی پيش گفته بود "تا زمانی که توازنی ميان تربيت نيروی انسانی و موسسات پژوهشی وجود نداشته باشد تعدادی از نخبگان جذب خارج خواهند شد." (ايلنا، ۱ شهريور ماه ۱۳۸۹). محمدحسن دوگانی نايب رئيس کميسيون آموزش و تحقيقات مجلس از مهاجرت ۶۰ هزار نفر از نخبگان کشور ازجمله افراد برتر در المپيادهای علمی و نفرات برتر کنکور سال های گذشته سخن به ميان می آورد که برای تحصيل از کشور خارج شده و به ايران باز نگشته اند. (مهر، ۱۸ خرداد ۱۳۸۹)
مشکل واقعی در ايران فقط دامنه کمی و تعداد کسانی که به خارج از کشور مهاجرت می کنند را شامل نمی شود. پيدا کردن اعداد و تخمين جمعيت ايرانيان خارج از کشور بر حسب ميزان تخصص و نوع فعاليت کار دشواری نيست. کافيست اراده ای سياسی برای اين کار وجود داشته باشد. چه کسی می تواند منکر افزايش منظم ايرانيان خارج از کشور شود؟ چه کسی می تواند حضور فزاينده نخبگان دانشگاهی ايران را در چهارگوشه جهان انکار کند؟ اگر در گذشته های دورتر امريکا و کانادا و اروپا تنها مقصد مهاجران ايرانی بود امروز کشورهای آسيايی مانند مالزی يا کشورهای حوزه خليج فارس، هند و ترکيه نيز به مقصد واسطه ای و يا نهايی بخشی از ايرانيانی که قصد مهاجرت دارند تبديل شده اند.
دعوای واقعی در ايران بر سر درک از پديده فرار مغزها، اهميت و ريشه يابی عينی علل آن است. گاه به نظر ميرسد برای برخی از دست اندرکاران مهاجرت گسترده نيروهای تحصيل کرده و نخبگانی که در داخل موجب "دردسر" شوند امری چندان نامطلوب هم نيست. آيا انتقادات تند و تيز و تهديدهای چند باره وزير علوم عليه دانشگاهيان غير همسو در ماه های گذشته را نمی توان نمونه ای از اين ذهنيت دانست؟
آنچه در ايران بايد تغيير کند درک از نقش نيروی انسانی در توسعه و شرايطی است که برای نگهداشتن آنها در کشور بايد بوجود آيد. ثروت ايران نفت و گاز و معادن آن نيست. ثروت واقعی کشور ما نيروی انسانی که به دليل شرايط نامساعد سياسی، فرهنگی، اقتصادی و يا دانشگاهی به خارج از کشور مهاجرت می کند.
مفهوم فرار مغزها
پديده فرار مغزها که از اواسط قرن بيستم مطرح شده بعد جهانی دارد و فقط به ايران محدود نمی شود. اين واژه برای نخستين بار در انگلستان و در رابطه با مهاجرت گسترده نيروی متخصص از اين کشور به سوی کانادا طرح شد. در سال های بعد از جنگ جهانی دوم پديده فرار مغزها در بعد بين المللی بطور گسترده مورد توجه قرار گرفت. فرار مغزها در اين بحث ها شامل مهاجرت نخبگان علمی و فرهنگی و نيز نيرو های متخصص (دانش آموختگان آموزش عالی) از کشور خود به سوی کشورهای مهاجر پذير می شد.
بحث فرار مغزها در سال های ۱۹۶۰ در سطح سازمان های بين اللملی مانند يونسکو به ميان آمد و از ميان ايرانی ها نيز کسانی مانند احسان نراقی نقش فعالی در طرح آن ايفا کردند. در آن زمان بدرستی به زيان های جبران ناپذير اين پديده برای توسعه کشورهای جنوب (در حال رشد) اشاره می شد و ادبيات انتقادی در حوزه علوم انسانی درباره فرار مغزها بيشتر به بی عدالتی مضاعفی می پرداخت که از اين رهگذر نصيب جوامع فقير می گشت. بسياری از دانشجويان کشورهای در حال رشد که برای ادامه تحصيل به کشورهای توسعه يافته می رفتند به وطن باز نمی گشتند و يا مدتی پس از بازگشت دوباره راهی اروپا و يا امريکای شمالی می شدند.
پديده فرار مغزها به کنش متقابل همزمان عوامل مختلف در کشور مهاجر فرست (عوامل بازدارنده يا منفی) و کشور مهاجر پذير (عوامل جذب کننده) مربوط می شود. در پژوهش های بين المللی به چهار گروه عامل در تشديد پديده فرار مغزها در کشورهای مهاجرفرست اشاره می شود: عامل اقتصادی و وضعيت بازار کار و درآمد، عامل سياسی در رابطه با عدم ثبات و يا فشارها و ناامنی سياسی، عوامل فرهنگی و اجتماعی، عوامل علمی و دانشگاهی از جمله کمبود امکانات پژوهشی و آموزشی. در برابر شرايط مساعد و سياست های جذب نيروی انسانی کارا در کشورهای مهاجر پذير نقش تشديد کننده را در مهاجرت ايفا می کنند.
از سال های ۱۹۸۰ جهانی شدن بيش از پيش بازار کار و تخصص، نقش جديد علم و مهارت علمی و فنی در اقتصاد و يا توسعه فن آوری اطلاعات و ارتباطات به پديده مهاجرت نيروی متخصص ابعاد جديدی داده است. امروز با توجه به اهميتی که نيروی انسانی کارا پيدا کرده نوعی جنگ واقعی بر سر مغزها در سطح جهانی وجود دارد و هيچ کشوری در شمال و جنوب از "مصونيت" کامل برخوردار نيست.
بحث قديمی فرار مغزها
در ايران بوجود آمدن دانشگاه های نخبه گرا با گرايش تحقيقی (مانند دانشگاه صنعتی آريامهر که بعد از انقلاب شريف نام گرفت) و يا مراکز پژوهشی مانند مرکز پزشکی شاهنشاهی (دانشگاه علوم پزشکی که روز ۸ آبان ماه امسال منحل و در دانشگاه تهران و بهشتی ادغام شد) که با دانشگاه های معتبر جهان کار می کردند از جمله اقداماتی بود که برای کاهش دامنه فرار مغزها صورت می گرفت. اين اقدامات با آنکه در زمان خود بسيار مثبت بودند اما به دليل وجود ساير عوامل منفی به تنهايی قادر به سد کردن روند رو به رشد مهاجرت به اروپا و امريکا نبودند.
در دوران پس از انقلاب ۱۳۵۷ مهاجرت نخبگان و يا نيروی انسانی تحصيل کرده از ايران ابعاد جديدی بخود گرفت. شکل گيری اقليت ايرانی پر شمار در آمريکا، کانادا، کشورهای اروپايی و يا استراليا و کشورهای ساحلی خليج فارس از جمله نتيجه خروج گسترده ايرانی های تحصيل کرده و نخبگان علمی و فرهنگی از کشور و يا عدم بازگشت دانشجويان ايرانی خارج از کشور بود. با آنکه تفکيک آمار مربوط به نيروهای متخصص در ميان مهاجرين در سطح بين المللی چندان آسان نيست اما آمارهايی که توسط سازمان همياری و توسعه اقتصادی و يا صندوق بين المللی پول منتشر می شوند همگی حکايت از شمار بالای ايرانيانی دارد که به کشورهای امريکای شمالی و اروپا می روند. ترکيب جمعيت مهاجر ايران به دليل سياست های گزينشی بسياری از کشورها بيشتر شامل گروه های تحصيل کرده می شود.
ايران بازنده جنگ مغزها
آنچه که بحث قديمی فرار مغزها را امروز بارديگر جذاب کرده تغييرات جدی است که اين پديده در سطح جهانی از سر گذرانده و می گذراند. اگر در سال های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بحث فرار مغزها بيشتر در رابطه با مهاجرت يکسويه گروه های تحصيل کرده و نخبگان علمی و فرهنگی از کشورهای جنوب به کشورهای شمال مطرح می شد در دو دهه اخير از واژه های جديدی مانند "گردش مغزها"، "جابجايی مغزها" و يا "بازگشت مغزها" نيز استفاده می شود.
کاريرد واژه های جديد به معنای تغيير شرايط در مورد همه کشورها به گونه ای يکسان نيست. آمار بين المللی و بررسی های ميدانی نشان می دهد برخی کشورهايی که در گذشته با پديده فرار مغزها در ابعاد گسترده سر و کار داشتند با تغيير تدريجی شرايط سياسی، اقتصادی و علمی-پژوهشی موفق شدند نه تنها از ادامه روند خروج نيروی متخصص و نخبگان علمی و فرهنگی جلوگيری کنند که برخی از کسانی که در کشورهای اصلی مهاجر پذير دنيا مستقر شده بودند را به بازگشت به کشور خود تشويق کنند. کره جنوبی، شيلی، برزيل، آفريقای جنوبی از جمله کشورهايی هستند که موفق به تغيير سمت و سوی مهاجرت نيروی انسانی ماهر شده اند.
به اين ترتيب کشورهايی که در گذشته نقش "بازنده" را در مهاجرت نيروی انسانی ماهر و "مغزها" بازی می کردند به کشورهای "برنده" تبديل شده اند و کشورهايی مانند ايران، پاکستان، الجزاير و يا مراکش نيز که در گذشته "بازنده" بودند همچنان "بازنده" جنگ مهاجرت باقی مانده اند. در اين ميان هند و يا چين توانسته اند از دامنه مهاجرت بکاهند و آنرا تبديل به روند گردش مغزها کنند.
نکته اساسی در مورد کشورهای نوظهور "برنده" تحولات مثبت در آنها و از بين رفتن و يا ضعيف شدن عواملی منفی و بازدارنده ای است که در گذشته در تشديد روند فرار مغزها نقش داشتند. استقرار دمکراسی، حکومت قانون، رونق اقتصادی، سياست جذب مهاجرين و يا گسترش امکانات آموزشی و پژوهشی شرايط مثبتی برای ماندن نيروی انسانی کارا و يا بازگشت کسانی که به خارج از کشور رفته اند را فراهم می کند. به جز چين در همه کشورهای نوظهور بازگشت دمکراسی و رونق اقتصادی، علمی و فرهنگی دليل اصلی معکوس شدن روند مهاجرت بوده است.
تغيير روند و سمت و سوی مهاجرت هر چند تابعی از شرايط سياسی و اقتصادی کشورهاست ولی همزمان خود به عامل مثبتی برای رونق اقتصادی، شکوفايی علمی و فرهنگی تبديل می شود. وجود مهاجرينی که با کشور مادر رابطه ای فعال دارند و اشکال مختلف بازگشت عامل جديد مهمی در تحولات اقتصادی و علمی کشورهايی مانند چين، هند، برزيل به شمار می رود.
بن بست "گردش مغزها" در ايران
تا زمانی که دلايل بازدانده و منفی هنوز سبب مهاجرت گسترده نيروی انسانی ماهر و نخبگان علمی و فرهنگی می شود صحبت از "گردش مغزها" در ايران يا بازگشت آنها نادرست و خيال بافانه خواهد بود. کامران دانشجو و معاونين او برای اثبات نظر خود به بازگشت ۹۶ درصد از ۱۲ هزار و ۵۰۰ بورسيه اعزام شده از سوی وزارت علوم به خارج از کشور اشاره می کنند. اما همزمان گفته نمی شود که اين بورسيه ها کمتر از ۳ درصد کل دانشجويانی را تشکيل می دهند که از سال ۱۳۶۰ به اين سو از ايران خارج شده اند. بخش اصلی دانشجويان ايرانی خارج از کشور را کسانی تشکيل می دهند که بدون اجازه و يا اطلاع وزارت علوم به خارج رفته اند. حتا در ميان بورسيه های وزارت علوم نيز نبايد به آمار ظاهری بازگشت دل خوش کرد چرا که عده ای برای از دست ندادن ضمانت مالی به ايران بازمی گردند و چندی بعد دوباره راهی ديار غربت می شوند.
گستردگی ميزان مهاجرت از ايران تا به آن اندازه است که که حتا شماری از دست اندرکاران هم ادعاهای وزير علوم و مشاورانش را قبول ندارند. غلامعلی حداد عادل چندی پيش گفته بود "تا زمانی که توازنی ميان تربيت نيروی انسانی و موسسات پژوهشی وجود نداشته باشد تعدادی از نخبگان جذب خارج خواهند شد." (ايلنا، ۱ شهريور ماه ۱۳۸۹). محمدحسن دوگانی نايب رئيس کميسيون آموزش و تحقيقات مجلس از مهاجرت ۶۰ هزار نفر از نخبگان کشور ازجمله افراد برتر در المپيادهای علمی و نفرات برتر کنکور سال های گذشته سخن به ميان می آورد که برای تحصيل از کشور خارج شده و به ايران باز نگشته اند. (مهر، ۱۸ خرداد ۱۳۸۹)
مشکل واقعی در ايران فقط دامنه کمی و تعداد کسانی که به خارج از کشور مهاجرت می کنند را شامل نمی شود. پيدا کردن اعداد و تخمين جمعيت ايرانيان خارج از کشور بر حسب ميزان تخصص و نوع فعاليت کار دشواری نيست. کافيست اراده ای سياسی برای اين کار وجود داشته باشد. چه کسی می تواند منکر افزايش منظم ايرانيان خارج از کشور شود؟ چه کسی می تواند حضور فزاينده نخبگان دانشگاهی ايران را در چهارگوشه جهان انکار کند؟ اگر در گذشته های دورتر امريکا و کانادا و اروپا تنها مقصد مهاجران ايرانی بود امروز کشورهای آسيايی مانند مالزی يا کشورهای حوزه خليج فارس، هند و ترکيه نيز به مقصد واسطه ای و يا نهايی بخشی از ايرانيانی که قصد مهاجرت دارند تبديل شده اند.
دعوای واقعی در ايران بر سر درک از پديده فرار مغزها، اهميت و ريشه يابی عينی علل آن است. گاه به نظر ميرسد برای برخی از دست اندرکاران مهاجرت گسترده نيروهای تحصيل کرده و نخبگانی که در داخل موجب "دردسر" شوند امری چندان نامطلوب هم نيست. آيا انتقادات تند و تيز و تهديدهای چند باره وزير علوم عليه دانشگاهيان غير همسو در ماه های گذشته را نمی توان نمونه ای از اين ذهنيت دانست؟
آنچه در ايران بايد تغيير کند درک از نقش نيروی انسانی در توسعه و شرايطی است که برای نگهداشتن آنها در کشور بايد بوجود آيد. ثروت ايران نفت و گاز و معادن آن نيست. ثروت واقعی کشور ما نيروی انسانی که به دليل شرايط نامساعد سياسی، فرهنگی، اقتصادی و يا دانشگاهی به خارج از کشور مهاجرت می کند.
تأثیر مشکلات اقتصادی ایالات متحده بر نظم اقتصاد جهانی
ایالات متحده آمریکا، بزرگترین قدرت اقتصادی جهان با دشواریهای اقتصادی گستردهای روبهرو است. این دشواری از یک سو ناشی از موقعیت کلی اقتصاد این کشور در چند دهه گذشته است و از سوی دیگر تحت تأثیر پیامدهای ورشکستگی بانکها و بحران مالی ناشی از آن.
دولت باراک اوباما که بلافاصله پس از انتخاب به مقام ریاستجمهوری با بحران بانکها روبهرو شد، صدها میلیارد دلار به بازار تزریق کرد تا جلوی فروپاشی نظام مالی را بگیرد. اکنون بار دیگر دولت آمریکا در نظر دارد با تزریق پول به بازار به رونق اقتصادی کمک کند. بانک مرکزی آمریکا قرار است ۶۰۰ میلیارد دلار اوراق قرضه دولت آمریکا را بخرد. این عملاً به معنای چاپ پول جدید و تزریق آن به بازار است.
برای بررسی این تصمیم و تأثیر اقتصادی این تصمیم پای صحبت پروین علیزاده، استاد رشته اقتصاد در دانشگاه متروپولیتن لندن و کامران دادخواه، استاد رشته اقتصاد در بوستون نشستهایم.
از طرف دیگر قیمتها افزایش چندانی پیدا نکرده و خطر تقلیل قیمتها میرود. در ۱۲ ماهه منتهی به سپتامبر کلاً ۱.۱ درصد قیمتها افزایش پیدا کرده که انرژی و غذا را از آن بیرون بکشیم کمتر از یک درصد بوده است.
این است که بانک مرکزی در جلسهای که داشتند تصمیم گرفتند که مقداری پول بریزند به بازار. این کار جدید و عجیبی نیست. به طور معمول فدرال رزرو (بانک مرکزی) اوراق قرضه کوتاه مدت دولت آمریکا را میخرد...
آمریکا دارای موازنه پرداخت های نابرابری است در مقایسه با دیگر کشورهای جهان و به خصوص آسیاست. یکی از برنامهها این است که موازنه پرداختهای آمریکا را با بقیه کشورهای در حال بالندگی تغییر دهند. اما مشکلی که ایجاد میکند اگر نرخ بهره آمریکا پایین بیاید برای آن کشورهایی که دارند با آمریکا تجارت میکنند نرخ بهره آنها بیشتر میشود یعنی صادرات آنها به آمریکا کمتر خواهد شد.
یکی از چیزهایی که خیلی از اقتصاددانهای آمریکا پیشبینی کردهاند، این نیست که چین در این رابطه از دست میدهد بلکه کشورهای دیگر در حال رشد هستند که ممکن است به نسبت آمریکا احساس کنند نرخ ارزشان بسیار بالا است و بازار آمریکا را از دست بدهند.
الان نزدیک به ۶۰ درصد ذخایر ارزی دنیا به دلار است. با این کار که بخواهد از طریق پایین آوردن قیمت دلار مسایل خود را حل کند، به دلیل جهانی بودن، نظم اقتصاد جهانی را به خطر میاندازد.
کامران دادخواه: تا روزی که آمریکا دارای چنین کسر بودجه سنگینی است، مسئله آمریکا با چین حل نمیشود؛ یعنی تا روزی که آمریکا دارد بیش از آنچه تولید میکند مصرف میکند، باید این خرج را کسی بدهد. فعلاً چین میدهد چون دارد قرضههای آمریکا را میخرد. اگر چین نخرد کسی دیگر باید بخرد. این مسئله با قضیه نرخ ارز قابل حل نیست.
آمریکا باید سیاستهایی پیش بگیرد که رشد اقتصادی درست شود و در مقابل کسر بودجه را محدود کند و مخارجاش و مالیاتها را کم کند. شاید به نظر بیاید من دوگانه حرف میزنم. ولی این سیاستی است که جان اف کندی سالها پیش پیشنهاد کرد. برای پایین آوردن کسر بودجه، بهترین کار پایین آوردن مالیاتهاست که سبب میشود رشد اقتصادی راه بیافتد.
دولت باراک اوباما که بلافاصله پس از انتخاب به مقام ریاستجمهوری با بحران بانکها روبهرو شد، صدها میلیارد دلار به بازار تزریق کرد تا جلوی فروپاشی نظام مالی را بگیرد. اکنون بار دیگر دولت آمریکا در نظر دارد با تزریق پول به بازار به رونق اقتصادی کمک کند. بانک مرکزی آمریکا قرار است ۶۰۰ میلیارد دلار اوراق قرضه دولت آمریکا را بخرد. این عملاً به معنای چاپ پول جدید و تزریق آن به بازار است.
برای بررسی این تصمیم و تأثیر اقتصادی این تصمیم پای صحبت پروین علیزاده، استاد رشته اقتصاد در دانشگاه متروپولیتن لندن و کامران دادخواه، استاد رشته اقتصاد در بوستون نشستهایم.
- دلیل اینکه آمریکا دست به این کار میزند چیست؟
از طرف دیگر قیمتها افزایش چندانی پیدا نکرده و خطر تقلیل قیمتها میرود. در ۱۲ ماهه منتهی به سپتامبر کلاً ۱.۱ درصد قیمتها افزایش پیدا کرده که انرژی و غذا را از آن بیرون بکشیم کمتر از یک درصد بوده است.
این است که بانک مرکزی در جلسهای که داشتند تصمیم گرفتند که مقداری پول بریزند به بازار. این کار جدید و عجیبی نیست. به طور معمول فدرال رزرو (بانک مرکزی) اوراق قرضه کوتاه مدت دولت آمریکا را میخرد...
- یعنی در واقع دولت خودش پول چاپ میکند و خودش میخرد...
- خانم علیزاده، اروپاییها با این کار آمریکا مخالفند. چرا؟
آمریکا دارای موازنه پرداخت های نابرابری است در مقایسه با دیگر کشورهای جهان و به خصوص آسیاست. یکی از برنامهها این است که موازنه پرداختهای آمریکا را با بقیه کشورهای در حال بالندگی تغییر دهند. اما مشکلی که ایجاد میکند اگر نرخ بهره آمریکا پایین بیاید برای آن کشورهایی که دارند با آمریکا تجارت میکنند نرخ بهره آنها بیشتر میشود یعنی صادرات آنها به آمریکا کمتر خواهد شد.
یکی از چیزهایی که خیلی از اقتصاددانهای آمریکا پیشبینی کردهاند، این نیست که چین در این رابطه از دست میدهد بلکه کشورهای دیگر در حال رشد هستند که ممکن است به نسبت آمریکا احساس کنند نرخ ارزشان بسیار بالا است و بازار آمریکا را از دست بدهند.
- اما آیا ۶۰۰ میلیارد دلار میتواند کمکی به اقتصاد آمریکا باشد؟
الان نزدیک به ۶۰ درصد ذخایر ارزی دنیا به دلار است. با این کار که بخواهد از طریق پایین آوردن قیمت دلار مسایل خود را حل کند، به دلیل جهانی بودن، نظم اقتصاد جهانی را به خطر میاندازد.
- در این میان اروپا چه اقدامی میتواند بکند؟
کامران دادخواه: تا روزی که آمریکا دارای چنین کسر بودجه سنگینی است، مسئله آمریکا با چین حل نمیشود؛ یعنی تا روزی که آمریکا دارد بیش از آنچه تولید میکند مصرف میکند، باید این خرج را کسی بدهد. فعلاً چین میدهد چون دارد قرضههای آمریکا را میخرد. اگر چین نخرد کسی دیگر باید بخرد. این مسئله با قضیه نرخ ارز قابل حل نیست.
آمریکا باید سیاستهایی پیش بگیرد که رشد اقتصادی درست شود و در مقابل کسر بودجه را محدود کند و مخارجاش و مالیاتها را کم کند. شاید به نظر بیاید من دوگانه حرف میزنم. ولی این سیاستی است که جان اف کندی سالها پیش پیشنهاد کرد. برای پایین آوردن کسر بودجه، بهترین کار پایین آوردن مالیاتهاست که سبب میشود رشد اقتصادی راه بیافتد.
در این هفته آمار بازرگانی خارجی جمهوری اسلامی در هفت ماهه اول سال جاری خورشیدی منتشر شد که بر پایه این آمار در این هفت ماه نزدیک به ۲۷ میلیون تن کالا به ارزش ۳۴.۵ میلیارد دلار وارد کشور شده است. حجم کل تجارت خارجی با ۱۰ میلیارد افزایش در مقایسه با مدت مشابه در سال پیش به ۵۲ میلیارد دلار رسید.
این آمارها نشان میدهد که رشد افزایش کالاهای وارداتی بر مبنای قیمت بیش از ۲۳ درصد بوده در حالی که بر مبنای افزایش حجم کمتر از یک درصد رشد داشته است. فریدون خاوند، تحلیلگر اقتصادی و استاد دانشگاه در پاریس این آمارها را دلیل ادامه سیاست درهای باز دولت جمهوری اسلامی ایران ارزیابی میکند.
فریدون خاوند: اگر این وضع به این صورت ادامه پیدا کند، تا آخر سال جاری خورشیدی رقم واردات حتی در حدی بالاتر از واردات سال گذشته که حدود ۵۵ میلیارد دلار بود، قرار میگیرد. عامل عمده این وضعیت این است که دولت محمود احمدی¬نژاد در آستانه اجرای قانون هدفمند کردن یارانه ها قصد دارد از راه باز نگاه داشتن دروازههای کشور و ورود انبوه کالا جلوی تورم باز هم بیشتر را بگیرد. احتمال اینکه دولت به این وسیله بتواند تا اندازهای تورم را مهار کند، هست.
فریدون خاوند با اشاره به «آسیایی شدن» بازرگانی خارجی ایران میگوید: «جمهوری اسلامی ایران در شرایط کنونی با توجه به مسئله تحریمها بیش از پیش تلاش میکند برود به طرف کشورهایی در آسیا که کماکان بتوانند بعضی از موانع ناشی از تحریمها را دور بزنند.»
این کارشناس اقتصادی با توجه به قدرت خرید ناشی از درآمد نفتی برای ایران میگوید: کشورهایی آسیایی به شدت نیاز به ارز دارند و دولت ایران این ارز را در اختیار آنها میگذارد. منتها مسئله این است که تا چه زمانی کشورهای آسیایی در برابر موانع ناشی از تحریم مقاومت کنند و ارز موجود در خزانههای جمهوری اسلامی در شرایط دشوار بینالمللی برای کشور، تا چه اندازه کفاف ادامه این واردات انبوه را میدهد.
اما تحریمها به راستی چه تأثیری بر اقتصاد ایران دارد؟
فریدون رئیس دانا، کارشناس اقتصادی در تهران میگوید: «آثار این تحریمها بروز کرده است. آثار گرانی و گرانفروشیها در اقتصاد ایران ظاهر شده است. برخی کمیابیها در کالاهای واسطهای که برای صنعت ضرورت داشتند، موجب اخلال در تولید صنعتی شده است. اینکه یک دولتی ادعا کند که برای من فرصت شد، اگر راست هم بگوید ممکن است آن فرصت برای این دولت باشد به دلایل سیاسی و دلایل مدیریتی خودش که بهرهبرداریهای خودش را میکند. این ربطی به اقتصاد ملی ندارد. این تحریمها در نوع خودشان بیسابقهاند. هم گستردهاند و هم قویاند. تاریخ تحریمها در کشورهای دیگر را نگاه کنیم این اثر به این صورت نبوده است.»
فریبرز رئیس دانا ضمن مقایسه وضعیت برخی کشورهای مورد تحریم و ایران، میگوید آثار منفی تحریمها را میشود دید. وی در پایان به پیامد تحریمها بر بنزین و ناکارآمدی تولید داخلی بنزین برای برآوردن نیاز مصرف داخلی اشاره میکند.
این آمارها نشان میدهد که رشد افزایش کالاهای وارداتی بر مبنای قیمت بیش از ۲۳ درصد بوده در حالی که بر مبنای افزایش حجم کمتر از یک درصد رشد داشته است. فریدون خاوند، تحلیلگر اقتصادی و استاد دانشگاه در پاریس این آمارها را دلیل ادامه سیاست درهای باز دولت جمهوری اسلامی ایران ارزیابی میکند.
فریدون خاوند: اگر این وضع به این صورت ادامه پیدا کند، تا آخر سال جاری خورشیدی رقم واردات حتی در حدی بالاتر از واردات سال گذشته که حدود ۵۵ میلیارد دلار بود، قرار میگیرد. عامل عمده این وضعیت این است که دولت محمود احمدی¬نژاد در آستانه اجرای قانون هدفمند کردن یارانه ها قصد دارد از راه باز نگاه داشتن دروازههای کشور و ورود انبوه کالا جلوی تورم باز هم بیشتر را بگیرد. احتمال اینکه دولت به این وسیله بتواند تا اندازهای تورم را مهار کند، هست.
- در چند سال گذشته هم سیاست دولت احمدینژاد همین بوده، اما به رغم این سیاست مرتب بهای کالاهای مورد نیاز مردم بالا میرود. این سیاست عملاً ناموفق بوده. چه تضمینی هست که در آینده موفق باشد؟
فریدون خاوند با اشاره به «آسیایی شدن» بازرگانی خارجی ایران میگوید: «جمهوری اسلامی ایران در شرایط کنونی با توجه به مسئله تحریمها بیش از پیش تلاش میکند برود به طرف کشورهایی در آسیا که کماکان بتوانند بعضی از موانع ناشی از تحریمها را دور بزنند.»
این کارشناس اقتصادی با توجه به قدرت خرید ناشی از درآمد نفتی برای ایران میگوید: کشورهایی آسیایی به شدت نیاز به ارز دارند و دولت ایران این ارز را در اختیار آنها میگذارد. منتها مسئله این است که تا چه زمانی کشورهای آسیایی در برابر موانع ناشی از تحریم مقاومت کنند و ارز موجود در خزانههای جمهوری اسلامی در شرایط دشوار بینالمللی برای کشور، تا چه اندازه کفاف ادامه این واردات انبوه را میدهد.
اما تحریمها به راستی چه تأثیری بر اقتصاد ایران دارد؟
فریدون رئیس دانا، کارشناس اقتصادی در تهران میگوید: «آثار این تحریمها بروز کرده است. آثار گرانی و گرانفروشیها در اقتصاد ایران ظاهر شده است. برخی کمیابیها در کالاهای واسطهای که برای صنعت ضرورت داشتند، موجب اخلال در تولید صنعتی شده است. اینکه یک دولتی ادعا کند که برای من فرصت شد، اگر راست هم بگوید ممکن است آن فرصت برای این دولت باشد به دلایل سیاسی و دلایل مدیریتی خودش که بهرهبرداریهای خودش را میکند. این ربطی به اقتصاد ملی ندارد. این تحریمها در نوع خودشان بیسابقهاند. هم گستردهاند و هم قویاند. تاریخ تحریمها در کشورهای دیگر را نگاه کنیم این اثر به این صورت نبوده است.»
فریبرز رئیس دانا ضمن مقایسه وضعیت برخی کشورهای مورد تحریم و ایران، میگوید آثار منفی تحریمها را میشود دید. وی در پایان به پیامد تحریمها بر بنزین و ناکارآمدی تولید داخلی بنزین برای برآوردن نیاز مصرف داخلی اشاره میکند.
اصلاح، اصلاح فکری، اصلاح دينی: تحول ملک مطلق هيچ ايدئولوزی نيست
نيروهای مذهبی روشنفکر و نوانديش در ايران حدود يک قرن است که می گويند راه هر گونه تحول در جامعهی ايران، اعم از انقلاب يا اصلاح، از مسير تحول در مذهب می گذرد. بازرگان، شريعتی و مطهری همين مسير را دنبال کردند. به عنوان نمونه از نسل معاصر اين روشنفکران، عبدالکريم سروش می گويد: " اصلاحات در جامعه ما از راه اصلاحات دينی می گذرد. يعنی فکر مردم ديندار ما بايد تحولاتی پيدا کند." (روزنامهی اعتماد، ۲۷ فروردين ۱۳۸۸) يا "اصلاح دينی فريضه اولين است برای کسی که می خواهد قدم به عرصه سياست بگذارد." (اخلاق و سياست، جرس، ۱۰ آبان ۱۳۸۹) محمد مجتهد شبستری نيز در اين مورد می گويد: "مردمسالاری پايدار و همه جانبه در جامعهی دينی ما بدون اصلاح دينی امکان پذير نيست." (نشريهی آفتاب، ش ۲۲، بهمن ۱۳۸۱: ص ۳۷)
اگر قرارباشد هر گونه تحول و اصلاح سياسی منوط به اصلاح مذهبی باشد طبعا دينداران اصلاح طلب پيشتازان اصلاح خواهند بود و تنها روحانيت و روشنفکران دينی هستند که حرفی در حوزهی تحول سياسی برای گفتن خواهند داشت (اين بدين معنی است که مشکل روشنفکران غير ديندار سانسور و سرکوب جمهوری اسلامی نيست؛ مردم جامعهی مذهبی آنها را نمی فهمند يا به تلويح مردم آنها را نمی خواهند) و تنها گروه ديندار می توانند به موفقيت دست پيدا کنند: "اما روشنفکری دين ناباور در ايران مشکل اصليش جمهوری اسلامی نبوده است، مشکل اساسی آن تعاليم اسلامی آميخته با گوشت و پوست و تار و پود فرهنگ ايرانی است.
اين تعاليم در ادبيات، عرفان، حکمت، علوم مختلف و از همه مهم تر در فرهنگ کوچه و بازار توده مردم موج می زند و بخش قابل توجهی از هويت ايرانی است. ... راز کاميابی نسبی روشنفکران مسلمان در مقايسه با روشنفکران دين ناباور چه قبل از جمهوری اسلامی چه بعد از آن اين است که آنان کوشيدند بين تجدد و مدرنيته از يک سو واسلام و فرهنگ ايرانی از سوی ديگر سازگاری و الفت ايجاد کنند. آنان روايتی پيشرفته و امروزی از اسلام ارائه کرده اند. اين روايت با ذهنيت ايرانيان آشنا و مألوف است. يکی از عوامل پيروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ کار سترگ روشنفکران مسلمان در دهههای پيش از انقلاب بوده است." (محسن کديور، جرس، ۳۱ ارديبهشت ۱۳۸۹)
اين ديدگاه مبتنی است بر چهار پيش فرض که در همهی آنها می توان چون و چرا کرد. اين پيش فرضها عبارتند از:
۱) جامعهی ايران يک جامعهی دينی است؛
۲) مذهب و دينداری بيشتر در فکر و انديشهی انسانها حضور دارد تا در نهادها و اعمال و احساسات مردم؛
۳) برای تحول افراد و جوامع بايد فکر و انديشهی آنها را تغيير داد؛ و
۴) اين روشنفکران و نوانديشان دينی يا مسلمان هستند که می توانند جوامع را با تغييرانديشهی انسانها تغيير دهند و از اين لحاظ آنها پيشروان تحول در جوامع اند.
جامعهی ايران خيلی چيزهاست از جمله برخی از افراد آن مذهبیاند
روشنفکران دينی و همراهان سياسی آنها بخشی از جامعهی پيرامون خود را مساوی با کل جامعهی ايران می گيرند. مکررا گفته شده است که ۹۰ درصد مردم ايران مذهبی هستند. (صادق طباطبايی در مصاحبه با بی بی سی، ۳۰ تير ۱۳۸۹؛ سيد ابراهيم نبوی، جرس، ۳۰ تير ۱۳۸۹) آنها روشن نمی کنند که به چه معنا جامعهی ايران دينی است و افراد جامعه حتی اگر اکثريت آنها ديندار باشند چه نوع تصوری از فرد و جامعهی دينی دارند. مدعيات مربوط به دينی بودن جامعهی ايران بر هيچ تحقيق يا نظر سنجی مستقلی بنا گذاشته نشده است و نوع دينداری افراد نيز مبهم گذاشته شده است (آيا شرابخواری پنهان و روزه گرفتن علنی يک نفر در آن واحد نيز به حساب دينداری جامعه گذاشته می شود؟). اصولا روشن نيست جامعهی ايران تا چه حد به سنت وحيانی و تجربههای دينی پای بند است و تا چه حد به دين فقهی و شريعت و تا چه حد به دين اخلاقگرا و تا چه حد به آموزه های معنوی.
مصباح يزدی با همين پيش فرض مسلمان بودن آحاد جامعه ضرورت اجرای احکام و حفظ ظواهر مذهبی را نتيجه می گيرد: "اگر کسانی اين شريعت و دين را پذيرفتند، و بنا گذاشتند که احکام و دستورات را عمل کنند، در اين وضعيت، وظيفه ديگری بر دوش پيامبر میآيد و آن مديريت و رهبری جامعه است، که بيشتر جنبه اجرايی پيدا میکند که جدای از جنبه تعليمی است." او از اين پيش فرض ولايت فقيه را نيز بيرون می کشد: "اين وظايف، در جانشين پيامبرهم صدق می کند." پيامبری که قدرت سياسی را درست دارد و جانشينان وی در هر عصر (فقها) بايد افراد مسلمان را مجبور کنند ظوار دينی را رعايت کنند: " يکی از وظايف دولت اسلامی، حفظ ارزش های اسلامی است؛ چرا که يک جامعه اسلامی بايد ظاهری خداپسندانه داشته باشد و عوامل فساد اخلافی، جنسی و هر نوع فساد ديگری بايد سرکوب شود. ... اسلام، احکامی دارد و کسانی که مسلمان شدند و اين احکام را قبول کردند، بايد به اين احکام تن در دهند." (ايلنا، ۱۰ شهريور ۱۳۸۹)
ديندارانی که اصلاح جامعه را به اصلاح دينی منوط می کنند آنجا در دينی معرفی کردن جامعه با روحانيت متفاوت هستند که جايی برای نقد دينی (و نه نقد عرفی يا غير دينمدارانهی) مفاهيم، احکام، شعائر، و ارزشهای دينی باقی می گذارند. اما در دين دانستن جامعه به نحو غير تحليلی با اقتدارگرايان همراهی دارند. اين نگاه غير تحليلی را عمدتا می توان به اسلامگرايی نهفته در باورهای روشنفکران دينی يا ارادهی معطوف به قدرت آنان نسبت داد.
دينداری بيشتر در اعمال و احساسات مردم تبلور می يابد تا در انديشههايشان
کسانی که می خواهند جامعهی ايران را با تغيير فکر دينی اصلاح کنند به دليل نگاه فلسفی/کلامی از اين نکته غافلاند که دينداری تودهی مردم بيشتر از احساسات آنها مايه می گيرد تا افکار و انديشههايشان. دينداری تودهی مردم در مراسم و آيينها تجلی می يابد که پر هستند از احساسات و نه انديشه. از همين جهت از نگاه اهل انديشهی مذهبی، اين مراسم همواره مملواند از خرافات و اموری که انحراف از دين تلقی می شوند و تودهی مردم نيز سخنان آنها را ناديده می گيرند.
اگر دينداری مردم را تا حدی تحت تاثير احساسات آنها بدانيم، چگونه می توان با تغيير احساسات مذهبی آنها (که اصولا جزء برنامهی اصلاحات دينی نبوده) به اصلاح جامعه پرداخت؟ می توان احساسات مذهبی را جهت داد يا تشديد و تضعيف کرد اما نمی توان آنها را با انديشههای فلسفی و بحث و مناظره سست و زائل کرد.
تغيير نهادها و فرايندها مهم تر از تغيير انديشههاست
آنچه به نام اصلاح دينی در ايران اتفاق افتاده تحت تاثير تحولات واقعی در حوزههای سياست و اقتصاد و فرهنگ بوده است و نه بالعکس. تغيير باورهای دينداران نيست که فرايند دمکراتيزاسيون يا عرفی شدن را به جريان می اندازد بلکه اين فرايندها هستند که آب در جايگاه انديشههای دينی می ريزند. در جامعهی ايران در طی صد و اندی سال اخير، دين و دينداری عمدتا تحت تاثير تحولات در جهان خارج و انديشهها و ايدئولوژيها بودهاند نه بالعکس.
فيلسوفان آخرين گروهی هستند که می توانند تحول ايجاد کنند
فيلسوفان در پی فهم جهان بودهاند و در پی فهم جهان خواهند بود. متکلمان نيز در پی فهم گفتار و کردار خداوندند و نه در پی فهم جهان خارج. مارکس نمی تواند با يک عبارت شأن فيلسوفان را تغيير دهد. آن که به تغيير جهان اقدام می کند شان ديگری از آدميان است: شان فعال اجتماعی يا سياسی بودن. همچنين نقش فرايندهای اجتماعی مثل شهرنشين شدن، انقلاب صنعتی، بسط ارتباطات و رسانههای همگانی و تقسيم کار اجتماعی بسيار فراتر از تصميم گروه معدودی از فيلسوفان برای تغيير اذهان بوده است.
برخی از روشنفکران دينی بر اين باورند که دموکراسی در کشورهای غربی محصول فيلسوفان بود و نه سياستمداران؛ ابتدا آنها جامعه را ليبرال کردند و بعد حکومت ليبرال سر کار آمد: "در جوامع اروپائی، اول مردم ليبرال شدند بعدا حکومتها ليبرال شدند نه بالعکس. حکومتها جامعه را ليبرال نکردند – اشتباه نکنيد. فيلسوفها در اين جوامع آنقدر کار کردند و انديشه خود را نشر و توزيع کردند تا به خورد ذهنها رفت که بگويند ليبراليسم انديشه نيکوئی است و سعادت و خوشبختی در اين جهان برای آنها به بار می آورد." (اخلاق و سياست، عبدالکريم سروش، جرس، ۱۰ آبان ۱۳۸۹)
اين طرز تفکر، فيلسوفی کردن را که همانا فهم جهان است با سياستمداری و کنش سياسی خلط می کند. يک فرد می تواند هم فيلسوف و هم فعال سياسی باشد اما اين دو شان تحليلا از يکديگر فاصله دارند. نخست اين فعالان سياسی و اجتماعی يا فرايندهای اجتماعی و جنبشها هستند که جامعه را تغيير می دهند و بعد فيلسوفان تلاش می کنند اين تغييرات را بفهمند و تفسير کنند.
نتايج قابل مجادله
علاوه بر اين پيش فرضها نتايجی نيز بر باور فوق هموار شده است که شديدا قابل مجادلهاند، مثل اين که،
۱) رهبری هر جريان اصلاح طلبی در ايران بايد به دست نيروهای فکری مذهبی باشد يا آنها بايد سهمی بالاتر داشته باشند حتی اگر اکثر نيروهای سياسی مثل آنها نينديشند،
۲) بايد همواره رعايت دينداران را در فضاهای عمومی کرد و حتی افراد غير ديندار بايد بر خلاف عقايد خود رفتار کنند تا موجب تحريک و جريحه دار شدن دينداران نشود (در حالی که دينداران چنين ملاحظاتی ندارند) ("اينها [سکولاريسم] نقطه آغاز ما نيست. و اگر از اين راه ها برويم داريم بی راهه می رويم. جامعه ديندار خودمان را بر می انگيزيم و آشفته می کنيم. و راه را گم خواهيم کرد:" اخلاق و سياست، عبدالکريم سروش، جرس، ۱۰ آبان ۱۳۸۹)؛ در جامعهای که برخی دينداران از نفس کشيدن غير همدينان خود آزرده می شوند افراد غير ديندار بايد همه ی باورهای خود را سانسور کنند تا کسی تحريک نشود. اين استدلال بسيار شباهت دارد با استدلال بر سر حجاب که لب آن اين بود که افراد بی حجاب ديگران را تحريک می کنند؛ و
اگر قرارباشد هر گونه تحول و اصلاح سياسی منوط به اصلاح مذهبی باشد طبعا دينداران اصلاح طلب پيشتازان اصلاح خواهند بود و تنها روحانيت و روشنفکران دينی هستند که حرفی در حوزهی تحول سياسی برای گفتن خواهند داشت (اين بدين معنی است که مشکل روشنفکران غير ديندار سانسور و سرکوب جمهوری اسلامی نيست؛ مردم جامعهی مذهبی آنها را نمی فهمند يا به تلويح مردم آنها را نمی خواهند) و تنها گروه ديندار می توانند به موفقيت دست پيدا کنند: "اما روشنفکری دين ناباور در ايران مشکل اصليش جمهوری اسلامی نبوده است، مشکل اساسی آن تعاليم اسلامی آميخته با گوشت و پوست و تار و پود فرهنگ ايرانی است.
اين تعاليم در ادبيات، عرفان، حکمت، علوم مختلف و از همه مهم تر در فرهنگ کوچه و بازار توده مردم موج می زند و بخش قابل توجهی از هويت ايرانی است. ... راز کاميابی نسبی روشنفکران مسلمان در مقايسه با روشنفکران دين ناباور چه قبل از جمهوری اسلامی چه بعد از آن اين است که آنان کوشيدند بين تجدد و مدرنيته از يک سو واسلام و فرهنگ ايرانی از سوی ديگر سازگاری و الفت ايجاد کنند. آنان روايتی پيشرفته و امروزی از اسلام ارائه کرده اند. اين روايت با ذهنيت ايرانيان آشنا و مألوف است. يکی از عوامل پيروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ کار سترگ روشنفکران مسلمان در دهههای پيش از انقلاب بوده است." (محسن کديور، جرس، ۳۱ ارديبهشت ۱۳۸۹)
اين ديدگاه مبتنی است بر چهار پيش فرض که در همهی آنها می توان چون و چرا کرد. اين پيش فرضها عبارتند از:
۱) جامعهی ايران يک جامعهی دينی است؛
۲) مذهب و دينداری بيشتر در فکر و انديشهی انسانها حضور دارد تا در نهادها و اعمال و احساسات مردم؛
۳) برای تحول افراد و جوامع بايد فکر و انديشهی آنها را تغيير داد؛ و
۴) اين روشنفکران و نوانديشان دينی يا مسلمان هستند که می توانند جوامع را با تغييرانديشهی انسانها تغيير دهند و از اين لحاظ آنها پيشروان تحول در جوامع اند.
جامعهی ايران خيلی چيزهاست از جمله برخی از افراد آن مذهبیاند
روشنفکران دينی و همراهان سياسی آنها بخشی از جامعهی پيرامون خود را مساوی با کل جامعهی ايران می گيرند. مکررا گفته شده است که ۹۰ درصد مردم ايران مذهبی هستند. (صادق طباطبايی در مصاحبه با بی بی سی، ۳۰ تير ۱۳۸۹؛ سيد ابراهيم نبوی، جرس، ۳۰ تير ۱۳۸۹) آنها روشن نمی کنند که به چه معنا جامعهی ايران دينی است و افراد جامعه حتی اگر اکثريت آنها ديندار باشند چه نوع تصوری از فرد و جامعهی دينی دارند. مدعيات مربوط به دينی بودن جامعهی ايران بر هيچ تحقيق يا نظر سنجی مستقلی بنا گذاشته نشده است و نوع دينداری افراد نيز مبهم گذاشته شده است (آيا شرابخواری پنهان و روزه گرفتن علنی يک نفر در آن واحد نيز به حساب دينداری جامعه گذاشته می شود؟). اصولا روشن نيست جامعهی ايران تا چه حد به سنت وحيانی و تجربههای دينی پای بند است و تا چه حد به دين فقهی و شريعت و تا چه حد به دين اخلاقگرا و تا چه حد به آموزه های معنوی.
مصباح يزدی با همين پيش فرض مسلمان بودن آحاد جامعه ضرورت اجرای احکام و حفظ ظواهر مذهبی را نتيجه می گيرد: "اگر کسانی اين شريعت و دين را پذيرفتند، و بنا گذاشتند که احکام و دستورات را عمل کنند، در اين وضعيت، وظيفه ديگری بر دوش پيامبر میآيد و آن مديريت و رهبری جامعه است، که بيشتر جنبه اجرايی پيدا میکند که جدای از جنبه تعليمی است." او از اين پيش فرض ولايت فقيه را نيز بيرون می کشد: "اين وظايف، در جانشين پيامبرهم صدق می کند." پيامبری که قدرت سياسی را درست دارد و جانشينان وی در هر عصر (فقها) بايد افراد مسلمان را مجبور کنند ظوار دينی را رعايت کنند: " يکی از وظايف دولت اسلامی، حفظ ارزش های اسلامی است؛ چرا که يک جامعه اسلامی بايد ظاهری خداپسندانه داشته باشد و عوامل فساد اخلافی، جنسی و هر نوع فساد ديگری بايد سرکوب شود. ... اسلام، احکامی دارد و کسانی که مسلمان شدند و اين احکام را قبول کردند، بايد به اين احکام تن در دهند." (ايلنا، ۱۰ شهريور ۱۳۸۹)
ديندارانی که اصلاح جامعه را به اصلاح دينی منوط می کنند آنجا در دينی معرفی کردن جامعه با روحانيت متفاوت هستند که جايی برای نقد دينی (و نه نقد عرفی يا غير دينمدارانهی) مفاهيم، احکام، شعائر، و ارزشهای دينی باقی می گذارند. اما در دين دانستن جامعه به نحو غير تحليلی با اقتدارگرايان همراهی دارند. اين نگاه غير تحليلی را عمدتا می توان به اسلامگرايی نهفته در باورهای روشنفکران دينی يا ارادهی معطوف به قدرت آنان نسبت داد.
دينداری بيشتر در اعمال و احساسات مردم تبلور می يابد تا در انديشههايشان
کسانی که می خواهند جامعهی ايران را با تغيير فکر دينی اصلاح کنند به دليل نگاه فلسفی/کلامی از اين نکته غافلاند که دينداری تودهی مردم بيشتر از احساسات آنها مايه می گيرد تا افکار و انديشههايشان. دينداری تودهی مردم در مراسم و آيينها تجلی می يابد که پر هستند از احساسات و نه انديشه. از همين جهت از نگاه اهل انديشهی مذهبی، اين مراسم همواره مملواند از خرافات و اموری که انحراف از دين تلقی می شوند و تودهی مردم نيز سخنان آنها را ناديده می گيرند.
اگر دينداری مردم را تا حدی تحت تاثير احساسات آنها بدانيم، چگونه می توان با تغيير احساسات مذهبی آنها (که اصولا جزء برنامهی اصلاحات دينی نبوده) به اصلاح جامعه پرداخت؟ می توان احساسات مذهبی را جهت داد يا تشديد و تضعيف کرد اما نمی توان آنها را با انديشههای فلسفی و بحث و مناظره سست و زائل کرد.
تغيير نهادها و فرايندها مهم تر از تغيير انديشههاست
آنچه به نام اصلاح دينی در ايران اتفاق افتاده تحت تاثير تحولات واقعی در حوزههای سياست و اقتصاد و فرهنگ بوده است و نه بالعکس. تغيير باورهای دينداران نيست که فرايند دمکراتيزاسيون يا عرفی شدن را به جريان می اندازد بلکه اين فرايندها هستند که آب در جايگاه انديشههای دينی می ريزند. در جامعهی ايران در طی صد و اندی سال اخير، دين و دينداری عمدتا تحت تاثير تحولات در جهان خارج و انديشهها و ايدئولوژيها بودهاند نه بالعکس.
فيلسوفان آخرين گروهی هستند که می توانند تحول ايجاد کنند
فيلسوفان در پی فهم جهان بودهاند و در پی فهم جهان خواهند بود. متکلمان نيز در پی فهم گفتار و کردار خداوندند و نه در پی فهم جهان خارج. مارکس نمی تواند با يک عبارت شأن فيلسوفان را تغيير دهد. آن که به تغيير جهان اقدام می کند شان ديگری از آدميان است: شان فعال اجتماعی يا سياسی بودن. همچنين نقش فرايندهای اجتماعی مثل شهرنشين شدن، انقلاب صنعتی، بسط ارتباطات و رسانههای همگانی و تقسيم کار اجتماعی بسيار فراتر از تصميم گروه معدودی از فيلسوفان برای تغيير اذهان بوده است.
برخی از روشنفکران دينی بر اين باورند که دموکراسی در کشورهای غربی محصول فيلسوفان بود و نه سياستمداران؛ ابتدا آنها جامعه را ليبرال کردند و بعد حکومت ليبرال سر کار آمد: "در جوامع اروپائی، اول مردم ليبرال شدند بعدا حکومتها ليبرال شدند نه بالعکس. حکومتها جامعه را ليبرال نکردند – اشتباه نکنيد. فيلسوفها در اين جوامع آنقدر کار کردند و انديشه خود را نشر و توزيع کردند تا به خورد ذهنها رفت که بگويند ليبراليسم انديشه نيکوئی است و سعادت و خوشبختی در اين جهان برای آنها به بار می آورد." (اخلاق و سياست، عبدالکريم سروش، جرس، ۱۰ آبان ۱۳۸۹)
اين طرز تفکر، فيلسوفی کردن را که همانا فهم جهان است با سياستمداری و کنش سياسی خلط می کند. يک فرد می تواند هم فيلسوف و هم فعال سياسی باشد اما اين دو شان تحليلا از يکديگر فاصله دارند. نخست اين فعالان سياسی و اجتماعی يا فرايندهای اجتماعی و جنبشها هستند که جامعه را تغيير می دهند و بعد فيلسوفان تلاش می کنند اين تغييرات را بفهمند و تفسير کنند.
نتايج قابل مجادله
علاوه بر اين پيش فرضها نتايجی نيز بر باور فوق هموار شده است که شديدا قابل مجادلهاند، مثل اين که،
۱) رهبری هر جريان اصلاح طلبی در ايران بايد به دست نيروهای فکری مذهبی باشد يا آنها بايد سهمی بالاتر داشته باشند حتی اگر اکثر نيروهای سياسی مثل آنها نينديشند،
۲) بايد همواره رعايت دينداران را در فضاهای عمومی کرد و حتی افراد غير ديندار بايد بر خلاف عقايد خود رفتار کنند تا موجب تحريک و جريحه دار شدن دينداران نشود (در حالی که دينداران چنين ملاحظاتی ندارند) ("اينها [سکولاريسم] نقطه آغاز ما نيست. و اگر از اين راه ها برويم داريم بی راهه می رويم. جامعه ديندار خودمان را بر می انگيزيم و آشفته می کنيم. و راه را گم خواهيم کرد:" اخلاق و سياست، عبدالکريم سروش، جرس، ۱۰ آبان ۱۳۸۹)؛ در جامعهای که برخی دينداران از نفس کشيدن غير همدينان خود آزرده می شوند افراد غير ديندار بايد همه ی باورهای خود را سانسور کنند تا کسی تحريک نشود. اين استدلال بسيار شباهت دارد با استدلال بر سر حجاب که لب آن اين بود که افراد بی حجاب ديگران را تحريک می کنند؛ و
۳) برای پرهيز از خشونت همواره بايد امتيازاتی را به دينداران ( و نه غير اينداران چون آنها هم می توانند استبداد سکولار بر پا کنند) سپرد تا بخاطر غيرت دينی و احساسات مذهبی دست به خشونت نبرند.
جعفر پویه
دست رد نهاد رهبری "زنان سازمان ملل" بر سینه رژیم ولایت فقیه، لابی گران و کار به دستان آن را به شدت غافلگیر کرد. انتخابات برای رهبری نهاد "زنان سازمان ملل" در مجمع عمومی در حالی برگزار شد که رژیم جمهوری اسلامی پذیرفته شدن خود در آنرا مسلم فرض کرده بود زیرا از 41 کرسی شورای اداری این نهاد، 10 کرسی برای آسیا در نظر گرفته شده بود. نامزد شدن تنها 10 کشور برای این پست از آسیا، این توهم را برای رژیم سرکوبگر و زن ستیز ولایت فقیه به وجود آورده بود که حضور آن در نهاد مزبور حتمی است.
اما در آخرین لحظات، کشور کوچک و گمنام "تیمور شرقی" وارد گردونه انتخابات شد و همین موضوع باعث گردید تا شکست سختی بر رژیم ستمگر ولایت فقیه وارد آید. در انتخابات انجام شده، کشور یاد شده با اختلاف بسیار زیادی نسبت به رژیم خامنه ای انتخاب شد و مقام آخر در بین یازده کشور نامزد این پست، به رژیم اختصاص یافت.
هرچند این نهاد سازمان ملل نیز همچون نهادهای دیگر آن اسیر دست دولتهای سرکوبگر و ناقض حقوق اساسی مردم کشورهای خود است اما شکست فضاحت بار رژیم برای انتخاب در چنین نهادی نشان دهنده برش فعالیت کوشندگان حقوق انسانها و برابری حقوق آنهاست. این انتخابات که همچون مشت محکمی به پوزه ولی فقیه و دلالان و کار به دستانش خورده است، نشان داد که سرکوب سیستماتیک زنان، شکنجه و قتل، وادار کردن آنان به پوششهای اجباری و تحقیرشان با قوانین عصر بادیه نشینی از چشمان مردم دیگر کشورها پنهان نیست. این همه امکان پذیر نبود مگر به همت تلاش شبانه روزی زنان و مردانی که چهره کریه رژیم زن ستیز و ضد بشری رژیم را به اشکال مختلف در پیش چشم افکار عمومی جهان افشا کردند.
حضور در نهادی همچون نهاد زنان سازمان ملل نمی تواند هیچ گونه مشروعیتی برای آنانی که کرسیهایش را اشغال کرده اند، به وجود آورد، از جمله رژیم عربستان سعودی که یکی از کشورهایی است که به عضویت این نهاد پذیرفته شده است. وضعیت حقوقی زنان، میزان آزادیهای اجتماعی و یا چگونگی حمایت قانونی از آنها در عربستان نیاز به هیچ حرف و حدیثی ندارد. عربستان با قوانین عهد بربریت در مورد زنان، عضو نهادی است که باید در مورد برابری جنسی و پشتیبانی از آنها در جهان فعالیت کند؛ هرچند بسیاری ادعا می کنند که عربستان کرسی ای را تصاحب کرده که برای اهدا کنندگان عمده کمک مالی به این نهاد جدید اختصاص داده شده بود. این یعنی هنوز با پول و باند بازی می شود در نهادهای سازمان ملل کرسی خرید و در امور حقوق زنان و برابری آنان اعمال نظر کرد. با این حساب نتیجه اعمال چنین نهادی را از هم اکنون می شود حدس زد.
اما آنچه به ما مربوط است، عریان شدن چهره رژیم کریه رژیم سرکوبگر و ضد زن ولایت فقیه در پیش چشم جهانیان است، آنچنان که از پذیرفتن آن در یک همچون نهادی، حتی در کنار عربستان سعودی پرهیز می شود. این است نتیجه تلاش مستمر زنان و مردانی که با مبارزه خود موفق شده اند تا حقانیت مبارزات خود را ثابت کنند و مبارزه ای که در پیش رو دارند را به رسمیت بشناسانند.
هر قدم پیشرفت جنبش مردم ایران به معنی گامهای بلندی در عقب راندن رژیم معنی می دهد.
اما در آخرین لحظات، کشور کوچک و گمنام "تیمور شرقی" وارد گردونه انتخابات شد و همین موضوع باعث گردید تا شکست سختی بر رژیم ستمگر ولایت فقیه وارد آید. در انتخابات انجام شده، کشور یاد شده با اختلاف بسیار زیادی نسبت به رژیم خامنه ای انتخاب شد و مقام آخر در بین یازده کشور نامزد این پست، به رژیم اختصاص یافت.
هرچند این نهاد سازمان ملل نیز همچون نهادهای دیگر آن اسیر دست دولتهای سرکوبگر و ناقض حقوق اساسی مردم کشورهای خود است اما شکست فضاحت بار رژیم برای انتخاب در چنین نهادی نشان دهنده برش فعالیت کوشندگان حقوق انسانها و برابری حقوق آنهاست. این انتخابات که همچون مشت محکمی به پوزه ولی فقیه و دلالان و کار به دستانش خورده است، نشان داد که سرکوب سیستماتیک زنان، شکنجه و قتل، وادار کردن آنان به پوششهای اجباری و تحقیرشان با قوانین عصر بادیه نشینی از چشمان مردم دیگر کشورها پنهان نیست. این همه امکان پذیر نبود مگر به همت تلاش شبانه روزی زنان و مردانی که چهره کریه رژیم زن ستیز و ضد بشری رژیم را به اشکال مختلف در پیش چشم افکار عمومی جهان افشا کردند.
حضور در نهادی همچون نهاد زنان سازمان ملل نمی تواند هیچ گونه مشروعیتی برای آنانی که کرسیهایش را اشغال کرده اند، به وجود آورد، از جمله رژیم عربستان سعودی که یکی از کشورهایی است که به عضویت این نهاد پذیرفته شده است. وضعیت حقوقی زنان، میزان آزادیهای اجتماعی و یا چگونگی حمایت قانونی از آنها در عربستان نیاز به هیچ حرف و حدیثی ندارد. عربستان با قوانین عهد بربریت در مورد زنان، عضو نهادی است که باید در مورد برابری جنسی و پشتیبانی از آنها در جهان فعالیت کند؛ هرچند بسیاری ادعا می کنند که عربستان کرسی ای را تصاحب کرده که برای اهدا کنندگان عمده کمک مالی به این نهاد جدید اختصاص داده شده بود. این یعنی هنوز با پول و باند بازی می شود در نهادهای سازمان ملل کرسی خرید و در امور حقوق زنان و برابری آنان اعمال نظر کرد. با این حساب نتیجه اعمال چنین نهادی را از هم اکنون می شود حدس زد.
اما آنچه به ما مربوط است، عریان شدن چهره رژیم کریه رژیم سرکوبگر و ضد زن ولایت فقیه در پیش چشم جهانیان است، آنچنان که از پذیرفتن آن در یک همچون نهادی، حتی در کنار عربستان سعودی پرهیز می شود. این است نتیجه تلاش مستمر زنان و مردانی که با مبارزه خود موفق شده اند تا حقانیت مبارزات خود را ثابت کنند و مبارزه ای که در پیش رو دارند را به رسمیت بشناسانند.
هر قدم پیشرفت جنبش مردم ایران به معنی گامهای بلندی در عقب راندن رژیم معنی می دهد.
اخبار روز:
ناآرامی در بازار
بنابر این گزارش ها که در سایت آرازنیوز منعکس شده، ظهر روز چهارشنبه نوزدهم آبان ماه بازار و خیابان طالقانی شهر اورمیه شاهد درگیری شدید اصناف و بازاریان با نیروی انتظامی بوده است.
به گفته شاهدان عینی حادثه، حوالی ساعت ۱۲ ظهر، قریب به ۲۰ تن از عوامل نیروی انتظامی و ستاد مبارزه با کالای قاچاق و ستاد تعزیرات حکومتی به فرماندهی سرهنگ ناصر علیزاده، با برخورد های تند و فیلم برداری جهت تفتیش وارد مغازه های بازار اورمیه می شوند برخورد های غیرمودبانه و غیرقانونی عوامل انتظامی موجب اعتراض بازاریان و بسته شدن مغازه ها شده است.
ماموران انتظامی برای مقابله با این اعتراض اقدام به فیلمبرداری از مغازه های بسته شده و شکستن قفل مغازه ها کرده اند. بازاریان که برای رفتن به مقابل ساختمان استانداری آذربایجان غربی تجمع کرده بودند و مورد تهدید نیروهای انتظامی قرار گرفتند. آن ها بدون توجه به تهدیدات نیروی انتظامی در اعتراض به شکستن قفل مغازه های خود با نیروهای انتظامی حاضر در صحنه در گیر شده و زد وخوردهایی بین بازاریان و نیروی انتظامی پدید آمد که شیشه تعدادی از مغازه ها شکسته شد. درگیری ها با دخالت دانشجویان خوابگاه های اطراف بازار از داخل بازار به خیابان طالقانی اورمیه کشیده و خیابان مسدود شد. ماموران نیروی انتظامی که در بین مردم و بازاریان معترض خمشگین گرفتار آمده بودند با بجا گذاردن وسائل شکستن قفل مغازه ها به زحمت از دست مردم رهایی و با فرار به کوچه های اطراف از صحنه خارج شدند. با گسترش درگیری و مسدود شدن خیابان، نیروی های یگان ویژه انتظامی وارد صحنه درگیری شده و تلاش نمودند که با باز کردن خیابان به هر طرق ممکن جو ملتهب را آرام کنند. این درگیری که ساعت ها بازار اورمیه را تحت تاثیر خود گرفته بود با سخنان و قول های مساعد سرهنگ رحمانی برای پیگیری متخلفان نیروی انتظامی و رسیدگی به اعتراضات بازاریان پایان یافت اما اطراف بازار ساعت ها تحت کنترل نیروهای لباس شخصی بود و تعدادی از افرادی که حادثه را با موبایل های خود فیلمبرداری می کردند موبایل هایشان توسط پلیس گرفته شد.
گفته می شود بازاریان با تنظیم شکایت نامه و تهیه طوماری برای استانداری آذربایجان غربی و فرمانداری شهرستان اورمیه و نمایندگان مجلس و بازرسی کل کشور و بازرسی نیروی انتظامی خواستار پایان یافتن دخالت های غیرقانونی و فشارهای امنیتی در بازار شدند.
لازم به توضیح است که در ماه های گذشته تحریم های بین المللی علیه ایران تاثیرات مستقیم و بسیار محسوسی در بازار ها گذارده و بازاریان و اصناف از رکود و تورم کمرشکن و مالیات های روز افزون اداره مالیات بسیار خشمگین می باشند. در بازار اورمیه نیز رکود مالی چنان مشهود است که گردش مالی بانک ها را نیز تحت تاثیر خود قرار داده است. چند ماه قبل نیز بازاریان اورمیه با ارسال طوماری بلند به استانداری آذربایجان غربی و مقامات سیاسی و امنیتی شدیدا به وضعیت اقتصادی و برخورد های نیروی انتظامی اعتراض کرده بودند که به گفته منابع خبری نزدیک به استانداری آذربایجان غربی و شورای تامین استان این طومار اعتراضی مقامات سیاسی استان را به واهمه انداخته بود.
تجمع اعتراضی رانندگان تاکسی در اورمیه
بنا بر همین گزارش، تنها یک روز پس از زد و خورد کسبه و بازاریان با نیروی انتظامی در اورمیه از اولین ساعات صبح روز پنجشنبه بتدریج صدها تاکسی در خیابان مافی روبروی ساختمان شماره ۲ دادگستری و در مقابل سازمان تاکسی رانی اورمیه وابسته به شهرداری تجمع و اقدام به راه بندان کردند.
کمی بیش از سه سال می باشد که نرخ کرایه تاکسی در اورمیه ثابت مانده که با توجه به گرانی افسار گسیخته فشار مضاعفی را بر رانندگان تاکسی و تاکسی تلفنی ها و مسافرکش های شخصی وارد آورده است . آنچه در این تجمع قابل توجه بود حضور لباس شخصی ها، پرسنل تاکسی رانی و نیروی انتظامی به منظور متفرق کردن معترضین و درگیری های متعدد لفظی رانندگان با مامورین بود. به شدت از تهیه عکس و فیلم جلوگیری به عمل می آمد . آش به قدری شور شده بود که مامورین از تهیه عکس و فیلم توسط خبرنگاران صدا و سیما نیز جلوگیری می کردند. در پی این اعتراضات نرخ کرایه تاکسی های تلفنی بیست در صد و مسیرهای شهری بین ٣۰تا ۵۰درصد افزایش یافت. اکنون مسیرهای صد تومانی ۱۵۰تومان و سایر مسیر ها نیز بین ۵۰ تا ۱۰۰تومان افزایش یافته و رانندگان نرخ های جدید را اعمال می کنند.
برخی درگیری ها نیز بین مسافرین و رانندگان نیز در سطح شهر مشاهده شده است. رکود اقتصادی و تعطیلی هشتاد درصدی واحد های صنعتی استان آذربایجان غربی باعث رشد عددی تاکسی تلفنی ها و مسافر کش های شخصی شده به طوریکه افراد بیکار شده عموما به این شغل رو آورده اند. این امر باعث شده تا صف چندین تایی تاکسی ها در سر خیابان ها و چهار راهها، بیمارستان ها و ادارات تشکیل شود به طوریکه درآمد حاصل از این کار به سبب زیاد شدن تاکسی و کمی مسافر بشدت افت کرده است.
قرق ساختمان سازمان محیط زیست آذربایجان غربی در اورمیه از سوی نیروهای امنیتی
به گزارش آرازنیوز به دنبال فراخوان عده ای ازدوستداران محیط زیست شهر اورمیه به مناسبت خشک شدن دریاچه اورمیه جهت تجمع اعتراضی مقابل سازمان محیط زیست اورمیه در روز پنجشنبه مورخه ۲۰ آبان ماه، مامورین نیروی انتظامی و اداره اطلاعات از ساعت اولیه امروز با قرق اطراف سازمان محیط زیست مانع از تجمع آنان شدند.
مامورین امنیتی در اطراف محیط زیست، خیابان وکیل پشت اداره محیط زیست و همچنین دراطراف دانشگاه غیرانتفاعی روبروی ساختمان محیط زیست تجمع کرده بودند. در جلوی اداره نیز ماشینهای الگانس نیروی انتظامی به خط شده بود. عابرین عادی و کسانیکه قصد عبور از محدوده مذکور را داشتند با برخورد ناشایست، زشت و تذکر مامورین لباس شخصی روبرو می شدند. بدین صورت پلیس مانع از هرگونه تجمع دوستداران محیط زیست شد.
بنا به گزارش شاهدان عینی فردی که قصد عکسبرداری از تجمع مامورین نیروی انتظامی داشت توسط پلیس دستگیر شد. هنوز از تعداد و مکان دستگیرشدگان خبری در دست نیست.
دریاچه ارومیه، نگین سرخ آذربایجان، مکانی که ۴۰ سال از اعلام حفاظت آن میگذرد و به گفته یونسکو یکی از مهمترین تالابهای جهان است، در حال نابودی قرار دارد.گفته میشود روزانه نیم سانتیمتر از ارتفاع آب این دریاچه کاسته میشود و در طول ۱٣ سال گذشته بیش از ۶ متر کاهش داشته است. و همه اینها نتیجه سیاستهای اشتباه سد سازی، حفر چاههای بی رویه، هدایت فاضلابهای صنعتی به داخل دریاچه، احداث غیر کارشناسی پل میانگذر بر روی دریاچه و خشک سالی و... می باشد
ناآرامی در بازار
بنابر این گزارش ها که در سایت آرازنیوز منعکس شده، ظهر روز چهارشنبه نوزدهم آبان ماه بازار و خیابان طالقانی شهر اورمیه شاهد درگیری شدید اصناف و بازاریان با نیروی انتظامی بوده است.
به گفته شاهدان عینی حادثه، حوالی ساعت ۱۲ ظهر، قریب به ۲۰ تن از عوامل نیروی انتظامی و ستاد مبارزه با کالای قاچاق و ستاد تعزیرات حکومتی به فرماندهی سرهنگ ناصر علیزاده، با برخورد های تند و فیلم برداری جهت تفتیش وارد مغازه های بازار اورمیه می شوند برخورد های غیرمودبانه و غیرقانونی عوامل انتظامی موجب اعتراض بازاریان و بسته شدن مغازه ها شده است.
ماموران انتظامی برای مقابله با این اعتراض اقدام به فیلمبرداری از مغازه های بسته شده و شکستن قفل مغازه ها کرده اند. بازاریان که برای رفتن به مقابل ساختمان استانداری آذربایجان غربی تجمع کرده بودند و مورد تهدید نیروهای انتظامی قرار گرفتند. آن ها بدون توجه به تهدیدات نیروی انتظامی در اعتراض به شکستن قفل مغازه های خود با نیروهای انتظامی حاضر در صحنه در گیر شده و زد وخوردهایی بین بازاریان و نیروی انتظامی پدید آمد که شیشه تعدادی از مغازه ها شکسته شد. درگیری ها با دخالت دانشجویان خوابگاه های اطراف بازار از داخل بازار به خیابان طالقانی اورمیه کشیده و خیابان مسدود شد. ماموران نیروی انتظامی که در بین مردم و بازاریان معترض خمشگین گرفتار آمده بودند با بجا گذاردن وسائل شکستن قفل مغازه ها به زحمت از دست مردم رهایی و با فرار به کوچه های اطراف از صحنه خارج شدند. با گسترش درگیری و مسدود شدن خیابان، نیروی های یگان ویژه انتظامی وارد صحنه درگیری شده و تلاش نمودند که با باز کردن خیابان به هر طرق ممکن جو ملتهب را آرام کنند. این درگیری که ساعت ها بازار اورمیه را تحت تاثیر خود گرفته بود با سخنان و قول های مساعد سرهنگ رحمانی برای پیگیری متخلفان نیروی انتظامی و رسیدگی به اعتراضات بازاریان پایان یافت اما اطراف بازار ساعت ها تحت کنترل نیروهای لباس شخصی بود و تعدادی از افرادی که حادثه را با موبایل های خود فیلمبرداری می کردند موبایل هایشان توسط پلیس گرفته شد.
گفته می شود بازاریان با تنظیم شکایت نامه و تهیه طوماری برای استانداری آذربایجان غربی و فرمانداری شهرستان اورمیه و نمایندگان مجلس و بازرسی کل کشور و بازرسی نیروی انتظامی خواستار پایان یافتن دخالت های غیرقانونی و فشارهای امنیتی در بازار شدند.
لازم به توضیح است که در ماه های گذشته تحریم های بین المللی علیه ایران تاثیرات مستقیم و بسیار محسوسی در بازار ها گذارده و بازاریان و اصناف از رکود و تورم کمرشکن و مالیات های روز افزون اداره مالیات بسیار خشمگین می باشند. در بازار اورمیه نیز رکود مالی چنان مشهود است که گردش مالی بانک ها را نیز تحت تاثیر خود قرار داده است. چند ماه قبل نیز بازاریان اورمیه با ارسال طوماری بلند به استانداری آذربایجان غربی و مقامات سیاسی و امنیتی شدیدا به وضعیت اقتصادی و برخورد های نیروی انتظامی اعتراض کرده بودند که به گفته منابع خبری نزدیک به استانداری آذربایجان غربی و شورای تامین استان این طومار اعتراضی مقامات سیاسی استان را به واهمه انداخته بود.
تجمع اعتراضی رانندگان تاکسی در اورمیه
بنا بر همین گزارش، تنها یک روز پس از زد و خورد کسبه و بازاریان با نیروی انتظامی در اورمیه از اولین ساعات صبح روز پنجشنبه بتدریج صدها تاکسی در خیابان مافی روبروی ساختمان شماره ۲ دادگستری و در مقابل سازمان تاکسی رانی اورمیه وابسته به شهرداری تجمع و اقدام به راه بندان کردند.
کمی بیش از سه سال می باشد که نرخ کرایه تاکسی در اورمیه ثابت مانده که با توجه به گرانی افسار گسیخته فشار مضاعفی را بر رانندگان تاکسی و تاکسی تلفنی ها و مسافرکش های شخصی وارد آورده است . آنچه در این تجمع قابل توجه بود حضور لباس شخصی ها، پرسنل تاکسی رانی و نیروی انتظامی به منظور متفرق کردن معترضین و درگیری های متعدد لفظی رانندگان با مامورین بود. به شدت از تهیه عکس و فیلم جلوگیری به عمل می آمد . آش به قدری شور شده بود که مامورین از تهیه عکس و فیلم توسط خبرنگاران صدا و سیما نیز جلوگیری می کردند. در پی این اعتراضات نرخ کرایه تاکسی های تلفنی بیست در صد و مسیرهای شهری بین ٣۰تا ۵۰درصد افزایش یافت. اکنون مسیرهای صد تومانی ۱۵۰تومان و سایر مسیر ها نیز بین ۵۰ تا ۱۰۰تومان افزایش یافته و رانندگان نرخ های جدید را اعمال می کنند.
برخی درگیری ها نیز بین مسافرین و رانندگان نیز در سطح شهر مشاهده شده است. رکود اقتصادی و تعطیلی هشتاد درصدی واحد های صنعتی استان آذربایجان غربی باعث رشد عددی تاکسی تلفنی ها و مسافر کش های شخصی شده به طوریکه افراد بیکار شده عموما به این شغل رو آورده اند. این امر باعث شده تا صف چندین تایی تاکسی ها در سر خیابان ها و چهار راهها، بیمارستان ها و ادارات تشکیل شود به طوریکه درآمد حاصل از این کار به سبب زیاد شدن تاکسی و کمی مسافر بشدت افت کرده است.
قرق ساختمان سازمان محیط زیست آذربایجان غربی در اورمیه از سوی نیروهای امنیتی
به گزارش آرازنیوز به دنبال فراخوان عده ای ازدوستداران محیط زیست شهر اورمیه به مناسبت خشک شدن دریاچه اورمیه جهت تجمع اعتراضی مقابل سازمان محیط زیست اورمیه در روز پنجشنبه مورخه ۲۰ آبان ماه، مامورین نیروی انتظامی و اداره اطلاعات از ساعت اولیه امروز با قرق اطراف سازمان محیط زیست مانع از تجمع آنان شدند.
مامورین امنیتی در اطراف محیط زیست، خیابان وکیل پشت اداره محیط زیست و همچنین دراطراف دانشگاه غیرانتفاعی روبروی ساختمان محیط زیست تجمع کرده بودند. در جلوی اداره نیز ماشینهای الگانس نیروی انتظامی به خط شده بود. عابرین عادی و کسانیکه قصد عبور از محدوده مذکور را داشتند با برخورد ناشایست، زشت و تذکر مامورین لباس شخصی روبرو می شدند. بدین صورت پلیس مانع از هرگونه تجمع دوستداران محیط زیست شد.
بنا به گزارش شاهدان عینی فردی که قصد عکسبرداری از تجمع مامورین نیروی انتظامی داشت توسط پلیس دستگیر شد. هنوز از تعداد و مکان دستگیرشدگان خبری در دست نیست.
دریاچه ارومیه، نگین سرخ آذربایجان، مکانی که ۴۰ سال از اعلام حفاظت آن میگذرد و به گفته یونسکو یکی از مهمترین تالابهای جهان است، در حال نابودی قرار دارد.گفته میشود روزانه نیم سانتیمتر از ارتفاع آب این دریاچه کاسته میشود و در طول ۱٣ سال گذشته بیش از ۶ متر کاهش داشته است. و همه اینها نتیجه سیاستهای اشتباه سد سازی، حفر چاههای بی رویه، هدایت فاضلابهای صنعتی به داخل دریاچه، احداث غیر کارشناسی پل میانگذر بر روی دریاچه و خشک سالی و... می باشد
«پرنسس حجاب»، هنرمند مرموز خيابان های پاريس
آگهی های تجاری مد و لباس در خيابان ها و متروهای شهر پاريس به وسيله يک هنرمند گرافيتی خيابانی دستکاری شده و با طرح هايی از انواع حجاب اسلامی شکل کاملا متفاوتی پيدا کرده اند.
روزنامه انگلیسی گاردين در گزارشی از پاريس می نويسد که نام اين هنرمند گرافيتی خيابانی «پرنسس حجاب» است و هنوز مشخص نيست که انگيزه او از تغيير شکل دادن و محجبه کردن تصوير زنان در اين آگهی ها چيست؟ آيا او واقعا يک زن است؟ آيا او ديدگاههای بنيادگرايانه دارد؟
در هر حال اکنون « پرنسس حجاب » مرموزترين هنرمند خيابانی پاريس است. او کشيدن حجاب بر سر و صورت زنان و مردان در آگهی های مد و لباس را « محجبه کردن » می نامد.
هنر پنهانکارانه و بحث برانگيز وی در ماههای اخير در گالری های هنری شهرهای مختلف جهان از نيويورک تا وين به نمايش گذاشته شده و بحث های فراوانی را در مورد فمينيسم و بنيادگرايی به راه انداخته است. با اين وجود هنوز هويت او ناشناخته است.
به نوشته خبرنگار روزنامه گاردين در پاريس کارهای « پرنسس حجاب » در جامعه سکولار فرانسه شايد موثرترين ابتکار برای به مسخره گرفتن تمام بحث های موجود بر سر حجاب بوده است. طبق مقرراتی که توسط دولت فرانسه تصويب شده است پوشيدن نقاب از سالها پيش ممنوع شد و پوشيدن برقه نيز از سال آينده در اماکن عمومی ممنوع خواهد شد.
با وجوديکه کشمکش بين موافقان و مخالفان اين طرح های دولت بحث و جنجال های فراوانی به پا کرد ولی هيچيک تاکنون به اندازه ابتکار « پرنسس حجاب » که با نقاشی های ساده و کودکانه بر سر آگهی های تبليغاتی حجاب می کشد بحث برانگيز و تاثير گذار نبوده است.
خبرنگار گاردين به حدس و گمانها در مورد هويت واقعی اين هنرمند گرافيتی خيابانی پرداخته و می نويسد برخی حدس می زنند که او يک زن مسلمان باشد. ولی بعيد است يک زن مسلمان در جمع هنرمندان گرافيتی خيابانی پاريس که مجموعه ای بسيار مردانه است امکان عرض اندام پيدا کند. برخی می گويند او ممکن است يک زن فمينيست باشد چون گاهی اوقات در طرحهای خود به شکلی زيرکانه سوء استفاده و بهره کشی صنايع مد و آرايش از زنان و مصرفی شدن جامعه را به نقد می کشد.
بالاخره خبرنگار گاردين می تواند با اين هنرمند خيابانی در يک گوشه پنهان از شهر پاريس ملاقات کند. وی خود را با پوشيدن کلاه گيس و عينک به شکلی درآورده که تشخيص چهره وی دشوار است. ولی اين فرد جوان بيست و چند ساله نه حجاب دارد و نه نقاب . نمی توان مطمئن بود که او يک زن است ولی در هر حال اين چهره ای است که وی از خود خلق کرده است.
وی می گويد هنر گرافيتی خيابانی را از سن ۱۷ سالگی شروع کرده و به خاطر پيچيدگی ها و لايه های گوناگون معانی و مباحث سياسی و فرهنگی که زير حجاب نهفته است وی اين موضوع را به عنوان تم اصلی کار خود برگزيده است.
خبرنگار گاردين در خلال مصاحبه و تماس های کتبی بعدی با « پرنسس حجاب » می نويسد که وی فردی مذهبی نيست و به نظر می رسد که مهمترين مسئله برای وی پرده برداشتن از تناقض ها و عدم صداقت ها در بخشهای مختلف فرهنگی و سياسی جامعه است. اما در يک نکته شکی نيست و آن اينکه اين فرد جوان از اقشار حاشيه ای و يا اقليت های قومی ساکن فرانسه است که هنوز احساس می کند اين جامعه آنها را نمی پذيرد.
روزنامه انگلیسی گاردين در گزارشی از پاريس می نويسد که نام اين هنرمند گرافيتی خيابانی «پرنسس حجاب» است و هنوز مشخص نيست که انگيزه او از تغيير شکل دادن و محجبه کردن تصوير زنان در اين آگهی ها چيست؟ آيا او واقعا يک زن است؟ آيا او ديدگاههای بنيادگرايانه دارد؟
در هر حال اکنون « پرنسس حجاب » مرموزترين هنرمند خيابانی پاريس است. او کشيدن حجاب بر سر و صورت زنان و مردان در آگهی های مد و لباس را « محجبه کردن » می نامد.
هنر پنهانکارانه و بحث برانگيز وی در ماههای اخير در گالری های هنری شهرهای مختلف جهان از نيويورک تا وين به نمايش گذاشته شده و بحث های فراوانی را در مورد فمينيسم و بنيادگرايی به راه انداخته است. با اين وجود هنوز هويت او ناشناخته است.
به نوشته خبرنگار روزنامه گاردين در پاريس کارهای « پرنسس حجاب » در جامعه سکولار فرانسه شايد موثرترين ابتکار برای به مسخره گرفتن تمام بحث های موجود بر سر حجاب بوده است. طبق مقرراتی که توسط دولت فرانسه تصويب شده است پوشيدن نقاب از سالها پيش ممنوع شد و پوشيدن برقه نيز از سال آينده در اماکن عمومی ممنوع خواهد شد.
با وجوديکه کشمکش بين موافقان و مخالفان اين طرح های دولت بحث و جنجال های فراوانی به پا کرد ولی هيچيک تاکنون به اندازه ابتکار « پرنسس حجاب » که با نقاشی های ساده و کودکانه بر سر آگهی های تبليغاتی حجاب می کشد بحث برانگيز و تاثير گذار نبوده است.
خبرنگار گاردين به حدس و گمانها در مورد هويت واقعی اين هنرمند گرافيتی خيابانی پرداخته و می نويسد برخی حدس می زنند که او يک زن مسلمان باشد. ولی بعيد است يک زن مسلمان در جمع هنرمندان گرافيتی خيابانی پاريس که مجموعه ای بسيار مردانه است امکان عرض اندام پيدا کند. برخی می گويند او ممکن است يک زن فمينيست باشد چون گاهی اوقات در طرحهای خود به شکلی زيرکانه سوء استفاده و بهره کشی صنايع مد و آرايش از زنان و مصرفی شدن جامعه را به نقد می کشد.
بالاخره خبرنگار گاردين می تواند با اين هنرمند خيابانی در يک گوشه پنهان از شهر پاريس ملاقات کند. وی خود را با پوشيدن کلاه گيس و عينک به شکلی درآورده که تشخيص چهره وی دشوار است. ولی اين فرد جوان بيست و چند ساله نه حجاب دارد و نه نقاب . نمی توان مطمئن بود که او يک زن است ولی در هر حال اين چهره ای است که وی از خود خلق کرده است.
وی می گويد هنر گرافيتی خيابانی را از سن ۱۷ سالگی شروع کرده و به خاطر پيچيدگی ها و لايه های گوناگون معانی و مباحث سياسی و فرهنگی که زير حجاب نهفته است وی اين موضوع را به عنوان تم اصلی کار خود برگزيده است.
خبرنگار گاردين در خلال مصاحبه و تماس های کتبی بعدی با « پرنسس حجاب » می نويسد که وی فردی مذهبی نيست و به نظر می رسد که مهمترين مسئله برای وی پرده برداشتن از تناقض ها و عدم صداقت ها در بخشهای مختلف فرهنگی و سياسی جامعه است. اما در يک نکته شکی نيست و آن اينکه اين فرد جوان از اقشار حاشيه ای و يا اقليت های قومی ساکن فرانسه است که هنوز احساس می کند اين جامعه آنها را نمی پذيرد.
انتشار زیرزمینی « اعتماد ملی» در ایران
روزنامه تک صفحه ای « اعتمادملی» يک سال و سه ماه پس از توقيف به صورت تک صفحه ای و به منظور تکثير عمومی، منتشر شد.
« آمديم برای آگاهی»، آغازگر سرمقاله نخستين شماره روزنامه تک صفحه ای اعتمادملی است که به وضعيت دشوار رسانه های منتقد دولت اشاره کرده است که « يا به بند توقيف کشيده شده اند يا زير تيغ تيز سانسور، ناچارند از بيان بخش عمده ای از وقايع و ظلم ها و ستم ها خودداری کنند.»
روزنامه اعتماد ملی پيش از توقيف، ارگان حزب اعتماد ملی به دبير کلی مهدی کروبی بود که همراه با مير حسين موسوی، رهبران مخالفان دولت، هستند.
سرمقاله روزنامه تک صفحه ای اعتماد ملی نوشته است: «در شرايطی که رسانه های دولتی و حاکميتی با بودجه های کلان در جهت دروغ پراکنی و سرپوش گذاشتن بر واقعيت های جامعه و ضعف های دولت مستقر عمل می کنند، اين روزنامه با اين اميد به ميدان اطلاع رسانی بازگشته که يکی از راه های آگاهی بيشتر مردم، برای انتخاب صحيح و گام برداشتن در مسير آگاهی است.»
بر اساس گزارش وبسايت های نزديک به اصلاح طلبان، مسئولان اين روزنامه در نظر دارند که هر هفته، سه شماره از نسخه آزمايشی آن را منتشر کنند و از ۱۶ آذر سال جاری، روز دانشجو، شماره نخست آن را انتشار دهند.
در سرمقاله اعتماد ملی ابراز اميدواری شده است که در شرايط دشوار اقتصادی و در زمانی که زندان ها از بهترين مردان و زنان و دانشجويان وطن دوست پر شده است و رئيس دولت مستقر، ايران را آزادترين کشور دنيا خطاب می کند، اين روزنامه در کنار ديگر دوستان، در مسيری اطلاع رسانی عمومی گام بردارد.
به نظر می رسد که اشاره سرمقاله اين روزنامه به روزنامه « کلمه»، نزديک به مير حسين موسوی، باشد که تاکنون بيست و يک پيش شماره از آن منتشر شده است.
ليلی مظاهری، روزنامه نگار در فرانسه که پيشتر در روزنامه اعتماد ملی در تهران کار می کرد، به اين پرسش « راديو فردا» که جامعه ايران تا چه اندازه به روزنامه های زيرزمينی يا اينترنتی مانند اعتماد ملی و کلمه نياز دارد، پاسخ می دهد:« يکی از دلايلی که روزنامه ای مانند روزنامه اعتماد ملی به صورت زيرزمينی منتشر می شود، علاوه بر اعلام موجوديت مخالفان دولت کنونی، نياز مردم به دريافت خبر از درون خود ايران است.»
وی می افزايد:« خفقان سياسی پس از انتخابات رياست جمهوری سال گذشته باعث شد که روزنامه هايی که بتوانند اخبار مربوط به ايران را منتشر کنند، وجود نداشته باشند؛ روزنامه هايی که اطلاعاتی برخلاف آنچه که دولت آقای احمدی نژاد می خواهد، چاپ کنند.»
در روزهای اخير، معاون پرورشی وزارت آموزش و پرورش با تاييد خبر آنچه که «توزيع غيرمجاز نشريه برخی از جريانات سياسی در بعضی از مدارس ايران» ناميد، به خبرگزاری « مهر» گفته بود: «حراست وزارت آموزش و پرورش و معاونت پرورشی در مدارس، اقداماتی را برای برخورد با اين عناصر فرصتطلب آغاز کردهاند و قطعا اين موضوع دنبال خواهد شد.»
خبرگزاری مهر نيز بدون اشاره به نام نشريههايی که در مدارس ايران توزيع میشوند، نوشت: «در برخی از مدارس راهنمايی و متوسطه، نشريهای دو صفحهای با محتوای سياسی بين دانش آموزان توزيع میشود.»
« آمديم برای آگاهی»، آغازگر سرمقاله نخستين شماره روزنامه تک صفحه ای اعتمادملی است که به وضعيت دشوار رسانه های منتقد دولت اشاره کرده است که « يا به بند توقيف کشيده شده اند يا زير تيغ تيز سانسور، ناچارند از بيان بخش عمده ای از وقايع و ظلم ها و ستم ها خودداری کنند.»
روزنامه اعتماد ملی پيش از توقيف، ارگان حزب اعتماد ملی به دبير کلی مهدی کروبی بود که همراه با مير حسين موسوی، رهبران مخالفان دولت، هستند.
سرمقاله روزنامه تک صفحه ای اعتماد ملی نوشته است: «در شرايطی که رسانه های دولتی و حاکميتی با بودجه های کلان در جهت دروغ پراکنی و سرپوش گذاشتن بر واقعيت های جامعه و ضعف های دولت مستقر عمل می کنند، اين روزنامه با اين اميد به ميدان اطلاع رسانی بازگشته که يکی از راه های آگاهی بيشتر مردم، برای انتخاب صحيح و گام برداشتن در مسير آگاهی است.»
بر اساس گزارش وبسايت های نزديک به اصلاح طلبان، مسئولان اين روزنامه در نظر دارند که هر هفته، سه شماره از نسخه آزمايشی آن را منتشر کنند و از ۱۶ آذر سال جاری، روز دانشجو، شماره نخست آن را انتشار دهند.
در سرمقاله اعتماد ملی ابراز اميدواری شده است که در شرايط دشوار اقتصادی و در زمانی که زندان ها از بهترين مردان و زنان و دانشجويان وطن دوست پر شده است و رئيس دولت مستقر، ايران را آزادترين کشور دنيا خطاب می کند، اين روزنامه در کنار ديگر دوستان، در مسيری اطلاع رسانی عمومی گام بردارد.
به نظر می رسد که اشاره سرمقاله اين روزنامه به روزنامه « کلمه»، نزديک به مير حسين موسوی، باشد که تاکنون بيست و يک پيش شماره از آن منتشر شده است.
ليلی مظاهری، روزنامه نگار در فرانسه که پيشتر در روزنامه اعتماد ملی در تهران کار می کرد، به اين پرسش « راديو فردا» که جامعه ايران تا چه اندازه به روزنامه های زيرزمينی يا اينترنتی مانند اعتماد ملی و کلمه نياز دارد، پاسخ می دهد:« يکی از دلايلی که روزنامه ای مانند روزنامه اعتماد ملی به صورت زيرزمينی منتشر می شود، علاوه بر اعلام موجوديت مخالفان دولت کنونی، نياز مردم به دريافت خبر از درون خود ايران است.»
وی می افزايد:« خفقان سياسی پس از انتخابات رياست جمهوری سال گذشته باعث شد که روزنامه هايی که بتوانند اخبار مربوط به ايران را منتشر کنند، وجود نداشته باشند؛ روزنامه هايی که اطلاعاتی برخلاف آنچه که دولت آقای احمدی نژاد می خواهد، چاپ کنند.»
در روزهای اخير، معاون پرورشی وزارت آموزش و پرورش با تاييد خبر آنچه که «توزيع غيرمجاز نشريه برخی از جريانات سياسی در بعضی از مدارس ايران» ناميد، به خبرگزاری « مهر» گفته بود: «حراست وزارت آموزش و پرورش و معاونت پرورشی در مدارس، اقداماتی را برای برخورد با اين عناصر فرصتطلب آغاز کردهاند و قطعا اين موضوع دنبال خواهد شد.»
خبرگزاری مهر نيز بدون اشاره به نام نشريههايی که در مدارس ايران توزيع میشوند، نوشت: «در برخی از مدارس راهنمايی و متوسطه، نشريهای دو صفحهای با محتوای سياسی بين دانش آموزان توزيع میشود.»
نیجریه: دولت ایران در ارسال محموله سلاح دست داشته است
مقامات رسمی اطلاعات و امنیت نیجریه می گویند بر اساس تحقیقات و نتیجه گیری آن ها، دولت ایران در ارسال محموله تسلیحاتی که در ماه گذشته ضبط و توقیف شد، دست داشته است. وزیر خارجه نیجریه اعلام کرد منوچهر متکی، وزیر خارجه جمهوری اسلامی قول همکاری صد در صد را در این تحقیقات داده است.
به گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس، اسرائیل در زمان توقیف این محموله، دولت ایران را مقصر دانسته و گفت که برای انتقال به غزه بوده است اما ماموران اطلاعاتی نیجریه می گویند این محموله از سوی ایران و با همکاری برخی از گروه های سیاسی ارسال شده تا در صورتی
به گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس، اسرائیل در زمان توقیف این محموله، دولت ایران را مقصر دانسته و گفت که برای انتقال به غزه بوده است اما ماموران اطلاعاتی نیجریه می گویند این محموله از سوی ایران و با همکاری برخی از گروه های سیاسی ارسال شده تا در صورتی
که این گروه ها در انتخابات عمومی آتی، ناموفق شدند، ناامنی ایجاد کنند.
در بارنامه این کشتی در زمانی که بندر آبی ایران را ترک کرد، محموله کشتی ابزار راه و ساختمان ذکر شده بود اما در بندر لاگوس در نیجریه، 13 کانتینر بازرسی شد که در آن ها راکت های 107 میلی متری، تفنگ و مهمات دیده شد.
حسین عبداللهی، سفیر جمهوری اسلامی ایران در نیجریه حاضر به واکنش در مورد این گزارش، نشده است. آقای عبداللهی پیشتر گفته بود هیچ مدرکی در مورد ارتباط این محموله با دولت ایران وجود ندارد. رویترز گزارش داد که وزارت خارجه نیجریه، سفیر ایران را احضار کرده است.
بازرسان نیجریه ای می گویند مسیر یک نامه اداری را دنبال کردند که نشان می دهد سفارت ایران در نیجریه از یکی از دو ایرانی که مشکوک به قاچاق این تسلیحات هستند، برای دریافت روادید حمایت کرده است. همچنین گفتند که فرد مظنون برای سفارت ایران در پایتخت نیجریه کار می کند.
دولت نیجریه می گوید دو فرد مظنون عبارتند از: «عظیمی آقاجانی» و «سید اکبر طهماسبی» شهروندان ایرانی که تحت عنوان شرکت ساخت و ساز و تجارت بین المللی در تهران، این محموله سلاح را فرستاده اند. دولت نیجریه می گوید احتمال دارد این دو در حال حاضر در سفارت ایران در پایتخت نیجریه، مخفی شده باشند.
به گفته مقامات رسمی دولت نیجریه، «آقاجانی» پس از ارسال نامه ای از سوی سفارت ایران در نیجریه که از درخواست روادید او حمایت کرده بود، توانسته روادید بگیرد. کسی که این نامه را فرستاده، «شیخ علی عباس عثمان» است که با نام مستعار «عباس جگا» معروف است و پیشتر در بخش زبان هوسا رادیو تهران کار کرده و در ایران تحصیل کرده است.
«طهماسبی» هم پس از ارسال نامه حمایت و پشتیبانی از سوی وزارت خارجه جمهوری اسلامی، توانسته روادید دریافت کند. دلیل آن هم «کمک اداری» به سفارت ایران در پایتخت نیجریه، عنوان شده بود. این دو هنوز ردیابی نشده و دستگیر نشده اند.
یک مقام رسمی دولت نیجریه گفت:« ما تقریبا مطمئن هستیم که این دو در سفارت ایران مخفی شده اند هرچند مدرکی در دست نداریم.»
«آقاجانی» که گویا بر اساس گزارش ها، گویا از جغرافیای نیجریه هم چیزی نمی دانسته، در مرحله اول و بر اساس بارنامه، تقاضا کرده بوده محموله کشتی به «ابوجا»، پایتخت نیجریه منتقل شود در حالی که این شهر، در کنار دریا نیست. وقتی به «آقاجانی» گفته می شود که ابوجا صدها کیلومتر از دریا فاصله دارد و بندر نیست، درخواست کرد که محوله به بندر لاگوس ارسال شود.
یک شرکت حمل و نقل فرانسوی می گوید کانتینرها را از بندرعباس بار کرده و قبل از رسیدن به لاگوس، در بمبئی (مومبای) در هند توقف داشته و روی این کانتینرها، پیام «بسته حاوی پشم شیشه و ورقه های سنگ» نصب شده بود.
کانتینرها ازماه جولای تا روز 26 اکتبر در لاگوس تخلیه شده و ماموران امنیتی طبق سرنخی که داشتند آنها را بررسی کرده و تسلیحات را کشف کردند. روی بسته های تسلیحاتی با زبان انگلیسی نوشته شده و راکت هایی که توانایی هشت ونیم کیلومتر برد و شعاع 12 متر تخریب دارد، پیدا شده است. شبه نظامیان در افغانستان و عراق، از راکت های مشابه برای حمله به نیروهای آمریکایی استفاده می کنند. کشورهای عمده تولید کننده این نوع راکت عبارتند از: چین، آمریکا، روسیه و البته ایران.
هرچند اسرائیل به محض کشف این محموله گفته بود مقصد نهایی آن غزه بوده است، اما مقامات می گویند این محموله برای ناامنی در انتخابات ریاست جمهوری نیجریه که قرار است چند ماه آینده برگزار شود، ارسال شده است.
در نیجریه مسلمانان در شمال کشور و مسیحیان در جنوب کشور زندگی می کنند. شماری از حملات شبه نظامی منسوب به اسلامگرایان افراطی در شمال این کشور مشاهده شده ضمن این که در مواردی، این گروه ها با چاه های نفتی در جنوب کشور هم حملاتی را ترتیب داده اند.
نیجریه 150 میلیون تن جمعیت دارد و یکی از پرجمعیت ترین کشورهای قاره آفریقا است و حدود یک دهه پیش پس از چندین سال حکومت نظامی و کودتا، توانست نوعی از دموکراسی را حاکم کند.
در بارنامه این کشتی در زمانی که بندر آبی ایران را ترک کرد، محموله کشتی ابزار راه و ساختمان ذکر شده بود اما در بندر لاگوس در نیجریه، 13 کانتینر بازرسی شد که در آن ها راکت های 107 میلی متری، تفنگ و مهمات دیده شد.
حسین عبداللهی، سفیر جمهوری اسلامی ایران در نیجریه حاضر به واکنش در مورد این گزارش، نشده است. آقای عبداللهی پیشتر گفته بود هیچ مدرکی در مورد ارتباط این محموله با دولت ایران وجود ندارد. رویترز گزارش داد که وزارت خارجه نیجریه، سفیر ایران را احضار کرده است.
بازرسان نیجریه ای می گویند مسیر یک نامه اداری را دنبال کردند که نشان می دهد سفارت ایران در نیجریه از یکی از دو ایرانی که مشکوک به قاچاق این تسلیحات هستند، برای دریافت روادید حمایت کرده است. همچنین گفتند که فرد مظنون برای سفارت ایران در پایتخت نیجریه کار می کند.
دولت نیجریه می گوید دو فرد مظنون عبارتند از: «عظیمی آقاجانی» و «سید اکبر طهماسبی» شهروندان ایرانی که تحت عنوان شرکت ساخت و ساز و تجارت بین المللی در تهران، این محموله سلاح را فرستاده اند. دولت نیجریه می گوید احتمال دارد این دو در حال حاضر در سفارت ایران در پایتخت نیجریه، مخفی شده باشند.
به گفته مقامات رسمی دولت نیجریه، «آقاجانی» پس از ارسال نامه ای از سوی سفارت ایران در نیجریه که از درخواست روادید او حمایت کرده بود، توانسته روادید بگیرد. کسی که این نامه را فرستاده، «شیخ علی عباس عثمان» است که با نام مستعار «عباس جگا» معروف است و پیشتر در بخش زبان هوسا رادیو تهران کار کرده و در ایران تحصیل کرده است.
«طهماسبی» هم پس از ارسال نامه حمایت و پشتیبانی از سوی وزارت خارجه جمهوری اسلامی، توانسته روادید دریافت کند. دلیل آن هم «کمک اداری» به سفارت ایران در پایتخت نیجریه، عنوان شده بود. این دو هنوز ردیابی نشده و دستگیر نشده اند.
یک مقام رسمی دولت نیجریه گفت:« ما تقریبا مطمئن هستیم که این دو در سفارت ایران مخفی شده اند هرچند مدرکی در دست نداریم.»
«آقاجانی» که گویا بر اساس گزارش ها، گویا از جغرافیای نیجریه هم چیزی نمی دانسته، در مرحله اول و بر اساس بارنامه، تقاضا کرده بوده محموله کشتی به «ابوجا»، پایتخت نیجریه منتقل شود در حالی که این شهر، در کنار دریا نیست. وقتی به «آقاجانی» گفته می شود که ابوجا صدها کیلومتر از دریا فاصله دارد و بندر نیست، درخواست کرد که محوله به بندر لاگوس ارسال شود.
یک شرکت حمل و نقل فرانسوی می گوید کانتینرها را از بندرعباس بار کرده و قبل از رسیدن به لاگوس، در بمبئی (مومبای) در هند توقف داشته و روی این کانتینرها، پیام «بسته حاوی پشم شیشه و ورقه های سنگ» نصب شده بود.
کانتینرها ازماه جولای تا روز 26 اکتبر در لاگوس تخلیه شده و ماموران امنیتی طبق سرنخی که داشتند آنها را بررسی کرده و تسلیحات را کشف کردند. روی بسته های تسلیحاتی با زبان انگلیسی نوشته شده و راکت هایی که توانایی هشت ونیم کیلومتر برد و شعاع 12 متر تخریب دارد، پیدا شده است. شبه نظامیان در افغانستان و عراق، از راکت های مشابه برای حمله به نیروهای آمریکایی استفاده می کنند. کشورهای عمده تولید کننده این نوع راکت عبارتند از: چین، آمریکا، روسیه و البته ایران.
هرچند اسرائیل به محض کشف این محموله گفته بود مقصد نهایی آن غزه بوده است، اما مقامات می گویند این محموله برای ناامنی در انتخابات ریاست جمهوری نیجریه که قرار است چند ماه آینده برگزار شود، ارسال شده است.
در نیجریه مسلمانان در شمال کشور و مسیحیان در جنوب کشور زندگی می کنند. شماری از حملات شبه نظامی منسوب به اسلامگرایان افراطی در شمال این کشور مشاهده شده ضمن این که در مواردی، این گروه ها با چاه های نفتی در جنوب کشور هم حملاتی را ترتیب داده اند.
نیجریه 150 میلیون تن جمعیت دارد و یکی از پرجمعیت ترین کشورهای قاره آفریقا است و حدود یک دهه پیش پس از چندین سال حکومت نظامی و کودتا، توانست نوعی از دموکراسی را حاکم کند.
تداوم تحریم های جهانی
جرس: بعد از شرکتهای فولاد تيسن کروپ آلمان، گاز لیند، زیمنس و همچنین بیمه های آلیانس و مونیشره، اینک کنسرسیوم خودروی سازی دایملر آن کشور نیز اعلام کرده است که در راستای اجرای دور تازه تحریمها علیه جمهوری اسلامی، همکاری با این کشور را متوقف کرده و به مشارکت خود با موتورهای دیزل ایران نیز پایان میدهد.
به گزارش خبرگزاری آلمان، دیتر تسچه، رئیس شرکت دایملر آلمان، روز پنجشنبه اعلام کرد، این شرکت کلیه روابط تجاری خود را با ایران متوقف کند.
وی با بیان این که روابط این شرکت در سالهای گذشته "با رژیم ایران در چارچوب قانون" بوده، اظهار داشته است، با این حال به دنبال تحولات سیاسی اخیر این شرکت اقدام به بررسی انتقادی این روابط کرده است.
رئیس شرکت دایلمر افزود "نتیجه این بررسیها آن شد که ما روابط تجاری خود با ایران به طور کامل قطع کردیم."
علت اتخاذ این تصمیم بالا گرفتن تنشها بر سر برنامه هستهای جمهوری اسلامی است که به تشدید تحریمها از سوی شورای امنیت سازمان ملل متحد و نیز اعمال تحریمهای یکجانبه ایالات متحده آمریکا و اتحادیه اروپا علیه ایران منجر شده است.
در اوایل مهر ماه سال جاری نیز شرکت فولاد سازی توسنکروپ آلمان، که از بزرگترین تولید کنندگان فولاد در جهان به شمار میآید، اعلام کرده بود که در راستای عمل به تحریمهای بینالمللی علیه ایران، به حضور خود در صنایع ایران پایان میدهد.
پیشتر نیز چند شرکت دیگر آلمانی که به طور سنتی روابط گستردهای با ایران داشتند، اقدام به قطع روابط خود با ایران یا محدود کردن این روابط کرده بودند که از آن جمله میتوان به شرکتهای بیمه آلیانس و مونیشره و نیز بانکهای کومرتسبانک و دویچهبانک و شرکت زیمنس و گاز لیند اشاره کرد.
در این میان دیتر تسچه، رئیس کنسرسیوم دایملر آلمان که شرکت خودروسازی مرسدسبنز، از جمله شرکتهای زیر مجموعه آن به شمار میآید، با بیان این که اقدام این کنسرسیوم در قطع روابط با جمهوری اسلامی، اقدامی علیه مردم ایران نیست، گفته است: "سیاست رهبران کنونی ایران به گونهای است که ما را ناگزیر میسازد که مراودات تجاری خود با این کشور را قطع کنیم."
رئیس کنسرسیوم دایملر آلمان، که یکی از بزرگترین تولید کنندگان انواع کامیون در جهان به شمار میآید، در ماه آوریل سال جاری میلادی اعلام کرده بود، این شرکت به شراکت ۳۰ درصدی خود با شرکت تولید کننده موتورهای دیزل ایران نیز پایان خواهد داد.
یکی از سخنگویان شرکت دایملر در این باره گفته است: "ما در حال پایان بخشیدن به این همکاری هستیم."
شرکتهای آلمانی که به دنبال تشدید تحریمها علیه جمهوری اسلامی به همکاریهای خود با ایران پایان دادهاند، از این بابت نگران هستند که به عنوان حامی رژیم ایران شناخته شده و مورد انتقاد قرار گیرند.
همچنین این شرکتها از آن بیم دارند که در صورت ادامه همکاری با ایران، قراردادهای سودآور خود را در بازار ایالات متحده آمریکا از دست بدهند.
تا چند سال پیش آلمان یکی از بزرگترین شرکای تجاری ایران به شمار میرفت و حجم صادرات آلمان به ایران در سال ۲۰۰۹ سه میلیارد و ۷۰۰ میلیون یورو بود.
با این حال به دنبال تشدید تنش برسر برنامه هستهای جمهوری اسلامی، آلمان که یکی از کشورهای طرف مذاکره هستهای با ایران به شمار میآید، به تدریج به از سطح همکاریهای خود با ایران کاسته است.
پس از اين که شورای امنيت سازمان ملل دور چهارم تحريم ها عليه ايران را تصويب کرد، آمريکا، اتحاديه اروپا، استراليا، و کانادا نه تنها اين تحريم ها را به اجرا گذاشته که تحريم های يکجانبه بيشتری هم به اجرا گذاشتند.
فشارهای اقتصادی برای توقف برنامه اتمی جمهوری اسلامی طراحی و به اجرا درآمده است. برنامه ای که آمريکا و غرب آن را تلاشی برای دستيابی به بمب اتمی می دانند. مقامات جمهوری اسلامی می گويند برنامه هسته ای را برای اهداف صلح آميز و توليد برق دنبال می کنند.
جرس:
در پی اتمام حجت محمود احمدی نژاد با جامعه جهانی و بیان این مطلب که نشست آتی ایران و گروه ۱+۵، نه در مورد مسائل اتمی، بلکه در خصوص مسائل جهانی خواهد بود، وی با تاکید بر اینکه دولت ایران پروتکل الحاقی جدید آژانس بین المللی انرژی اتمی را نمیپذیرد، این نهاد بین المللی را به جاسوسی متهم کرد.
محمود احمدی نژاد دلیل عدم پذیرش پروتکل الحاقی توسط دولت خود را، "تحت نظارت آژانس قرار دادن فعالیت اتمی کشور" ذکر کرد.
به گزارش واحد مرکزی خــبر، محمود احمدی نژاد، طی گفتوگوی زنده تلویزیونی خود، آژانس بینالمللی انرژی اتمی را متهم کرد که اطلاعات مربوط به تاسیسات هستهای ایران را در اختیار آمریکا قرار میدهد.
این درحالی بود که ایران طی ماههای اخیر نه تنها بازرسان آژانس را اخراج کرده، بلکه با بازدید سرزده ماموران آن نهاد بین المللی نیز مخالف کرده است.
احمدینژاد همچنین خاطرنشان کرد "پذیرفتن پروتکل الحاقی یعنی تمام فعالیتهای هستهای ما زیر نظر آژانس بینالمللی باشد که اطلاعات را به آمریکا میدهد. ما گفتیم این پروتکل را نمیپذیریم، زمانی میپذیریم که شش کشور بپذیرند و خلع سلاح شوند و قانون برای همه یکسان باشد."
احمدینژاد در حالی آژانس بینالمللی انرژی اتمی را متهم به انتقال اطلاعات به آمریکا کرد که آمریکا و دولتهای عضو گروه ۱+۵، خود را برای مذاکره با ایران بر سر برنامههای هستهای این کشور آماده می کردند.
روزنامه نیویورک تایمز، روز پنجشنبه ٢۰ آبان (۱۱ نوامبر) طی گزارشی در این زمینه خاطرنشان کرد احمدی نژاد در گذشته نیز بارها اتهامهای مشابهی به آژانس بینالمللی انرژی اتمی وارد کرده بود، اما سخنان تازه او واکنش به آخرین گزارش یوکیو آمانو، مدیر کل آژانس بینالمللی انرژی اتمی و درخواست وی از ایران برای "همکاری کامل" با بازرسان آن نهاد بوده است.
آمانو هفته اخیر ضمن ابراز نگرانی از تداوم اقدامات دولت ایران، در گزارشی به ۱٩٢ عضو سازمان ملل متحد خاطرنشان کرد که مقامات تهران جهت اثبات صلحآمیز بودن فعالیت هستهای شان، همکاری لازم و کافی و قابل قبولی را با بازرسان آژانس بینالمللی انرژی اتمی نداشته اند.
در واکنش به اظهارات آمانو، اسحاق آل حبیب، یکی از دیپلماتهای ایرانی در مقر سازمان ملل متحد، ارزیابی مدیر کل آژانس را "اشتباه و گمراهکننده" خواند و وی و نهاد متبوعش را به پیروی از دستورات غرب متهم کرد.
به گزارش ایرنا، زهره الهیان، عضو كمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس نیز، در واکنش به اظهارات مدیرکل آژانس بینالمللی انرژی هستهای، روز چهارشنبه ۱٩ آبان ماه گفت: گزارش آمانو نوعی سوال و ابهام را در افكار عمومی ایجاد میكند.
کماکان قدرتهای غربی به مقامات ایران مظنون هستند که قصد دارند در پوشش برنامه هستهای صلحآمیز، بمب اتمی تولید نمایند؛ در حالی که ایران بر صلحآمیز بودن فعالیت هستهای خود اصرار دارد و اتهام کشورهای غربی را رد میکند.
اتهام زنی محمود احمدی نژاد به نهادهای بین المللی و رد مذاکرات هسته ای از سوی وی در حالیست که پس از پیشنهاد اتحادیه اروپا برای از سرگیری مذاکرات هستهای و همچنین پس از ارائه پیشنهاد تازه آمریکا برای تبادل سوخت هستهای، ایران به طور رسمی برای بازگشت به میز مذاکره با کشورهای ۱+۵اعلام آمادگی کرده بود و منوچهر متکی وزیر خارجه ایران نیز، روز ۱۶ آبان ماه، در یک نشست رسانهای ترکیه را بعنوان محل مذاکرات معرفی نمود.
احمدی نژاد روز چهارشنبه در جریان سخنرانی خود در قزوین، مذاکره با گروه ۱+۵ درباره برنامه هستهای ایران را مشروط به پاسخ اعضای آن گروه (اعضای دائمی شورای امنیت بعلاوه آلمان) به پرسشهای جمهوری اسلامی دانست.
او اظهار عقیده کرد: اگر این کشورها به پرسشهای ما پاسخ دادند، که بر همان مبنا با آن کشورها مذاکره میکنیم، ولی اگر پاسخ ندهند، خودمان جوابهای آنها را مشخص میکنیم و بر اساس رفتار گذشته آنها با خودشان گفتوگو خواهیم کرد.
سعید جلیلی، رئیس تیم مذاکره کنند هسته ای دبیر شورای عالی امنیت ملی جمهوری اسلامی، تابستان امسال طی نامهای به کاترین اشتون، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا و سخنگوی گروه ۱+۵، با تکرار پیشنهادهای محمود احمدی نژاد، "آمادگی اروپا برای تعامل"، "اجتناب از هرگونه فشار علیه جمهوری اسلامی" و "اعلام نظر صریح در مورد سلاحهای هستهای اسرائیل" را، بعنوان پیششرط مذاکرات آتی ایران و اروپا مطرح کرده بود، اما با افزایش فشارهای جهانی و تحریم های فراگیر در ماههای اخیر، جلیلی هفته گذشته پیشنهاد مذاکره با آن گروه را پذیرفت، هر چند بلافاصله مشاور رسانه ای محمود احمدی نژاد خاطرنشان کرد که مذاکرات آتی، حول محور اتمی نخواهد بود، بلکه بحث پیرامون مسائل جهانی خواهد بود و موضوع هسته ای ایران جایی برای بحث ندارد. مطلبی که رئیس دولت طی روزهای اخیر آنرا مورد تاکید قرار داد.
مسیح علی نژاد
انتشار نوار ویدیویی سید حسن نصرالله و نفی تمدن ایرانی از سوی دبیرکل حزب الله لبنان، واکنش های منفی گسترده ای را در طیف فضای اینترنتی برانگیخت. اعتراض به سخنان نصرالله به این دلیل در سطوح اینترنتی باقی می ماند که اساسا این گونه سخنرانی های رهبران حزب الله که گفته می شود بیشتر با مصرف داخلی هم بیان می شود در رسانه های رسمی جمهوری اسلامی بازتابی نمی یابد.
پس از انتشار این سخنان، معترضان به سخنان رهبر حزب الله لبنان تا کنون هیچ واکنش رسمی از سوی مقامات جمهوری اسلامی را شاهد نبوده اند تا نسبت به زیر سوال بردن تمدن ایرانی اعتراض کنند، از سویی این انتقاد نیز مطرح است که اصلاح طلبان و اصولگرایان مواضع مشابهی در مقابل حزب الله لبنان دارند و لذا ترجیح می دهند در خصوص اظهارات منتشر شده اخیر سکوت پیشه کنند. به همین دلیل تاکنون هیچ یک شخصیت های سیاسی فعلی و قبلی و یا فعالین حوزه سیاسی و دینی در ایران به طور رسمی حاضر نشده اند نسبت به اظهارات دبیرکل حزب الله واکنش نشان دهند. پس از انتشار ویدویی سخنان سید حسن نصرالله با شماری از فعالین سیاسی داخل و خارج ایران نیز در این زمینه گفتگویی انجام دادم، گفتگوی انتقادی با محسن کدیور از جمله آنهاست که در پی می آید:
آقای کدیور با توجه به اینکه خود المنار هم تاکید کرده که سخنان سید حسن نصرالله صحت دارد، ولی زمان آن به ماه ها پیش بر می گردد، چرا تا کنون همه سکوت را ترجیح داده اند، ارزیابی شما از نشر این فیلم چیست؟
مونتاژ و انتشار این فیلم کوتاه یوتیوب که ترکیبی از بریده دو سخنرانی قدیمی است، مشکوک به نظر می رسد. به هر حال این سخنان اگر در زمینه خود و برای مخاطبان داخل لبنان فایده ای داشته است، فی حد نفسه و به لحاظ تاریخی نادرست است و برای مخاطبان ایرانی باعث سوء تفاهم بسیاری است.
راستش نه به عنوان یک روزنامه نگار بلکه به عنوان یک جوان ایرانی که مدام با تصویر زخم و درد لبنان در رسانه ملی مان بزرگ شده است صحبت های سید حسن نصرالله را زخم عمیق تری بر پیکره ایرانی دیده ام که از قضا سهمی هم در رسانه ملی نمی یابد، ارزیابی شما از انکار تمدن پارسی ایرانیان توسط نصرالله چیست ؟
به نظر می رسد در این سخنان که بیش از یک سال قبل ایراد شده است، در پاسخ به اشکالاتی که منتقدان حزب الله دائر بر عرب نبودن این تشکل وارد می کنند، گوینده در مقام عربی معرفی کردن حامیان حزب الله است، تکلیف سوریه که مشخص است، این عبارات دلیل عرب بودن حامی دیگر حزب الله یعنی جمهوری اسلامی ایران است. ایشان سخاوتمندانه تمدن پارسی ایران را انکار کرده، رهبران جمهوری اسلامی را نیز به دلیل سیادتشان عرب معرفی می کند. اما در مورد نکته اول ایشان، یعنی اینکه می گویند: " در ایران امروز چیزی به نام پارسی سازی یا تمدن پارسی پیدا نمی شود. آنچه در ایران هست تمدن اسلامی است. آنچه در ایران هست دین محمد عرب هاشمی مکی قریشی تهامی مضری است." این سخن نادرست است. جناب آقای سید حسن نصرالله اگرچه مبارزی شجاع ست، اما ظاهرا فرصت مطالعه تاریخ و فرهنگ ایرانی را پیدا نکرده است.
برای اطلاع ایشان عرض می کنم که ایرانیان بر خلاف اعراب حجاز صاحب فرهنگ و تمدنی بزرگ بوده اند و پس از تشرف به دین مبین اسلام در تکوین و اعتلای تمدن و فرهنگ اسلامی در میان دیگر مسلمانان برجسته ترین نقش را ایفا کرده اند. استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب ارزشمند "خدمات متقابل اسلام و ایران" به داد و ستد دوسویه اسلام و ایران اشاره و اثبات می کند که در پیدایش و تکوین تمام علوم اسلامی از قرائت و تفسیر و حدیث و سیره و تاریخ و کلام و فقه تا فلسفه و عرفان و ریاضیات و طبیعیات ایرانیان سهم وافر داشته اند. من تنها به خدمات ایرانیان به ادبیات عربی اشاره می کنم تا مشخص شود بدون کمک دانشمندان ایرانی صرف و نحو معانی و بیان و بدیع و لغت عربی به مستوای فعلی نمی رسید. سیبویه، اخفش، کسائی، فراء، ابن الانباری، زجاج، ابوعلی فارسی، عبدالقاهرجرجانی، سیرافی شیرازی، زمخشری، صاحب بن عباد، سکاکی خوارزمی، قطب الدین شیرازی، تفتازانی و میرسیدشریف جرجانی از بزرگان سازنده ادب عربی همگی ایرانی بوده اند. از لغویین عربی جوهری نیشابوری صاحب صحاح اللغة، راغب اصفهانی، فیروزآبادی صاحب قاموس اللغة، میدانی نیشابوری صاحب السامی فی الاسامی ایرانی اند. تمدن اسلامی هرگز معادل تمدن عربی نیست. تمدن و فرهنگ عربی جزئی از فرهنگ و تمدن اسلامی است.
رسول خدا – که درود خدا بر او اهل بیت و اصحاب پاکبازش باد – اگر چه عرب بود اما شعارش "لا فخر للعربی علی العجمی و لا للابیض علی الاسود الا بالتقوی" بود. محمد (ص) تفاخر جاهلی عرب بودن را منسوخ کرد. در اسلام ملاک فضیلت تقوی و علم و جهاد است نه ملیت و نژاد و رنگ. نه عرب بودن مایه تفاخر است نه عجم بودن مایه سرشکستگی. سلمان عرب نبود و در صدر صحابه رسول الله جا داشت و از زبان رسول رحمت (ص) به "سلمان منّا اهل البیت" مفتخر شد. ابوجهل و ابولهب و ابوسفیان و معاویه و یزید و ابن ملجم و صدام هم عرب بودند. قرآن کریم با صراحت ملاک تقرب به رسول الله را تبعیت از او یاد کرده است نه قرابت خانوادگی یا همزبانی و هم قبیله ای با او.
با صراحت عرض می کنم تمدن و فرهنگ ایرانی وجود دارد و از فرهنگ و تمدن عربی متمایز است. تمدن و فرهنگ ایران در زمان ما سه مولفه دارد: مولفه پارسی ایرانی، مولفه اسلامی، مولفه دستاوردهای جدید بشری. ما ایرانیان مسلمان در مولفه دوم با ایشان مشترکیم و به اینکه هر دو به قرائت علوی از اسلام نبوی باور داریم سرفرازیم. اما نخستین مولفه هویت ما زبان فارسی و فرهنگ ایرانی است. ایرانیان به هیچکس اجازه نمی دهند این مولفه اصلی هویتشان را انکار کند. عشق به اسلام و قرآن و پیامبر و اهل بیت او در خون ایرانیان مسلمان عجین است، اما اسطوره و تاریخ و فرهنگ وتمدن و ادبیات پارسی ایرانی خود را با جهانی عوض نمی کنند.
به هر حال با توجه به اینکه اخیرا دولت جمهوری اسلامی هم مدعی برجسته کردن مکتب ایرانی و منشور کوروش شده است آیا فکر می کنید با انتشار این سخنان دولت ایران موضع گیری خاصی بکند؟
تقابل ایران و اسلام کاری خردمندانه نیست. سخن منقول از آقای نصرالله دقیقا همان است که پان ایرانیستهای افراطی ابراز می کنند که اسلام متعلق به اعراب است. به هر دو گروه عرض می کنم ایرانیت و اسلامیت دو مولفه اصلی هویت ماست و هیچکدام را نمی توان به دیگری فروکاست. فردوسی، حافظ، سعدی، مولوی، عطار و جامی نمایندگان فرهنگ پارسی و تمدن ایرانی هستند. تقویم هجری شمسی نماد دو مولفه اصلی هویت ماست. هجرت رسول الله (ص) مبدء تاریخمان است، اما سالمان را با نوروز ایرانی باستانی آغاز می کنیم. ما ایرانی مسلمانیم. شواهد نشان می دهد که برجسته کردن مکتب ایرانی توسط اعضای دولت ایران همانند دیگر اقدامات آنها کاری مزوّرانه است، آنها خیرخواه ایران و اسلام نیستند.
اعتراض منتقدان سید حسن نصرالله تنها به آن بخش انکار تمدن پارسی ایرانیان نیست، علی رغم تمامی شکوه نامه هایی که زندانیان و خانواده های کشته شدگان انتخابات به آقای خامنه ای برده اند و آقای خامنه ای بی تفاوت بوده، مواضع دبیر کل حزب الله لبنان در برابر آقای خامنه ای که حامی بی چون و چرای احمدی نژاد در ایران بوده است، نیز مورد اعتراض طرفداران جنبش اعتراضی مردم ایران است، آقای نصرالله مدح و ثنای خامنه ای می گوید و خود را پیرو ولایت فقیه معرفی می کند و جنبش اعتراضی مردم ایران را سراب می نامد. درباره این بخش از ادعاهای رهبر حزب الله چه می گوئید؟
درست می گویید، جناب آقای سید حسن نصرالله در بخش دوم سخنانش که ظاهرا مربوط به دو ماه قبل است از رهبر جمهوری اسلامی آقای خامنه ای صریحا حمایت کرده و جنبش اخیر مردم ایران را تلویحا محکوم کرده است. به عنوان یک شهروند معترض ایرانی تاسف خود را از تحلیل نادرست دبیرکل محترم حزب الله لبنان ابراز می دارم. ای کاش ایشان در باره اموری که از آن اطلاع کافی ندارند، سخن نمی گفتند. به عرض ایشان می رسانم که بسیاری از ایرانیان – به نظر ما اکثریت – جناب آقای خامنه ای را نه مرجع می دانند نه عادل و نه مدبر. ایشان با سرکوب منتقدان مسالمت جوی خود بویژه در سالی که گذشت، بنام علی به راه معاویه رفت و عنوان "ولی جائر" را شایسته خود کرد. او از سیره علوی خارج شده است. کجا امام علی (ع) منتقدان خود را به زندان انداخت و شکنجه کرد؟ اعلم مراجع تقلید شیعه یعنی مرحوم آیت الله العظمی منتظری قدس سره با صراحت فتوا داد حاکمی که بر خلاف رضایت مردم عمل کند، به حقوق مشروع شهروندان تجاوز کند، دیکتاتوری و استبداد پیشه کند و به ظلم و ستم حکومت کند نیازی به عزل ندارد، خودبخود منعزل است. شما فرسنگها دور از ایران چه اطلاعی از رنج و درد ملت مظلوم ایران دارید که بر زخم ما نمک می پاشید؟ اهل البیت ادری بما فی البیت.
فرد متقلب و دروغگوئی که شما چندی پیش میزبانش بودید، منتخب ملت ایران نیست، منصوب رهبر ایران است که با تقلب در انتخابات به کمک نظامیان پاسدار بر ملت ایران تحمیل شده است. ایران نیازمند رهبر و رئیس جمهوری است که در درجه اول به فکر مصالح ملی و منافع ملت ایران باشد.
با توجه به موضع حمایتی و البته غیر دولتیِ برخی از مخالفان جمهوری اسلامی از لبنان ، به نظر می رسد این سخنانِ دبیرکل حرب الله بخش هایی از ایرانیان و منتقدان جمهوری اسلامی که همواره از "مقاومت" دفاع می کردند را تا حدود زیادی دچار تردید می کند؟ شما چنین نظری ندارید؟ انصافا باید مردم ایران را درک کرد و نمی شود کسی در کسوت دبیرکل، زخم بزند و بعد توقع حمایت از یک ملت زخمی را هم داشت. همان بخش اندکی که شعار هم غزه هم لبنان داده اند هم با بی تدبیری های کسی که از مواضع آقای خامنه ای دفاع می کند آیا حاضر هستند دوباره این شعار را بدهند؟
من اگر چه از سخنان جناب آقای نصرالله بشدت گلایه مندم اما دفاع من و امثال من از آرمان فلسطین و نقد سیاستهای نژادپرستانه دولت غاصب اسرائیل به قبل از تشکیل حزب الله و تاسیس جمهوری اسلامی برمی گردد. امیدوارم جناب آقای نصرالله سخنان خود را اصلاح کنند. مقاومت اخلاقی در برابر زیاده خواهی های صهیونیستها و دفاع مشروع مردم مظلوم فلسطین و لبنان مورد ستایش است و برای پیروزی مقاومت دعا می کنیم.
جرس:
دادستان بابلسر از علي تاري رئيس ستاد انتخاباتي مهندس موسوي در بابلسر شكايت كرده است.
به گزارش جرس اتهام علي تاري نشر اكاذيب از طريق پخش اعلاميه افرادي كه در ضرب و شتم دانشجويان معترض به نتايج انتخابات در دانشگاه مازندران در 26 خرداد 88 نقش داشته اند، بوده است.
يك منبع آگاه به جرس گزارش مي دهد علي تاري كه در پرونده نشر اكاذيب داراي شاكي خصوصي بوده با حكم قاضي تبرئه شده بود و عليرغم آنكه در مرحله اعتراض به صدور حكم در مهلت تعيين شده هيچ گونه شكايتي از وي صورت نگرفته بود ولي سيفي دادستان بابلسر بعنوان مدعي العموم خارج از زمان تعيين شده براي اعتراض، از وي شكايت نموده است و پرونده وي در حال حاضر به دادگاه تجديد نظر استان مازندران ارسال شده است.
علي تاري در دادگاه انقلاب شهرستان بابل و از سوي قاضي باقريان در دو پرونده جداگانه مجموعا به يك سال و نيم حبس تعزيري محكوم شده است. مسئول سابق ستاد تبليغات سپاه مازندران به اتهام توهين به مقدسات به يك سال حبس تعزيري و اتهام توهين به مقام رهبري به 6 ماه حبس تعزيري محكوم شده است.
علي تاري رئيس ستاد انتخاباتي محمد خاتمي در انتخابات 76 و 80، رئيس ستاد انتخاباتي اكبر هاشمي رفسنجاني در سال 84 و رئيس ستاد انتخاباتي مهندس موسووي در سال 88 بوده كه در 14 فروردين سال جاري به اتهام نشر اكاذيب از سوي وزارت اطلاعات دستگير شده و دوران بازداشت 3 ماهه خود را در زندان متي كلاي بابل گذرانده بود.
وي 75 روز از ايام بازداشت سه ماهه خود را دربند انفرادي زندان متي كلاي بابل سپري كرده بود.
حسین عدالت منش*
در اواخر ماه گذشته، آیت الله خامنه ای به عنوان رهبر جمهوری اسلامی به شهر مقدس قم سفر نموده و در ظاهر چنین وانمود شد که این سفر به انگیزه رسیدگی به امور مردم آن دیار به ویژه سر و سامان دادن به حوزه علمیه شیعه و تدبیر امر آن است، ولی بر ازکیا و آگاهان سیاسی پوشیده نیست که آن تنها پوششی بر اهداف پشت پرده می باشد که برای ایران و جامعه و جهان اسلام وتشییع بس ناگوار، نگران کننده و خطرناک است و می توان آن اهداف پنهان را در چند هدف کلیدی خلاصه کرد:
1- زمینه سازی برای مرجعیت
اولین هدف، آماده کردن قهری جو و فضای عمومی و خصوصی برای تثبیت اجباری مرجعیت رویایی آقای خامنه ای است که در این راستا شعارهای "هم رهبری هم مرجعی" و "مرجع تقلید ما، رساله رساله" با تدارک و تدبیر و حمایت کنندگان حکومتی مراسم در پلاکاردهای سطح شهر و شعار بازدیدکنندگان حکومتی آن القاء می گشت و یکی از اهداف فراخوانی مراجع برای شرفیابی همین هدف بود. در حالی که مرجعیت شیعه، شرایط ویژه علمی و عملی دارد که ایشان فاقد آن می باشد و مرحوم آیت الله العظمی منتظری یکی از بزرگترین مراجع تقلید که استاد نامبرده هم بود، صلاحیت وی را برای آن منصب به طور کلی نفی نموده است. به علاوه مرجعیتی که پس از رهبری و رسیدن به قدرت مطلقه کسب شود، جز با اعمال قدرت و در جهت حفظ آن نخواهد بود.
2- تظاهر به هم فکری با مراجع
هدف دیگر، نمایش همخوانی مراجع، عالمان دین و صفوف مذهبی با خود و القاء همراهی آنان با وی می باشد، تا از این رو پایه های مشروعیت دینی خود را که به شدت سست و متزلزل گردیده تحکیم کند. جمع آوری برخی از مراجع و گروهی از عالمان مذهبی و طلاب با ترفندهای گوناگون همراه با تهدید و تطمیع و نیز سخنان نغز او در بین بازدید کنندگان درباره تاریخ اندیشه دینی و پیشینه حوزه های علمی شیعی بر همین هدف استوار بود تا خود را به عنوان تنها محور پرنفوذ اندیشمندان اسلامی و رهبر شیعیان وانمود کند.
3- باز سازی شخصیت رو به زوال
هدف سوم بازسازی شخصیت ترک برداشته و رو به سقوط رهبری است که پس از تقلب در انتخابات ریاست جمهوری و حمایت پیگیر و بی دریغ ایشان از آقای احمدی نژاد به شدت لرزان گردیده است. تعریف و تمجیدهای اغراق آمیز درباره رهبری که برروی پلاکاردهای شهر به دروغ از شخصیت هایی چون آیات شهید مطهری، بهجت، بهاء الدینی و دیگر اشخاص موجه و محترم نقل گردیده با اطمینان به این که امکان و فرجه ای برای تکذیب آنها وجود نخواهد داشت، روی همین هدف بوده است.
4- جبران نگرانی از تشییع جنازه میلیونی آیت الله منتظری
چهارمین هدف، معارضه تبلیغاتی با تشییع جنازه پرمعنا و با شکوه میلیونی مرحوم آیت الله العظمی منتظری بود که خود آقای خامنه ای هم در سخنانش در قم به آن اشاره کردند. تشییع جنازه ای که به نحو خودجوش و بدون هیچ گونه تبلیغی و با انواع تهدیدها و استفاده از حربه شایعات حکومتی به شکل غیر منتظره ای برگزار شد ، موجب نگرانی ایشان گشت و لازم بود به نحوی با آن مبارزه شود.
5- تدارک حمله مجدد به منتقدان
پنجمین هدف، زمینه سازی و تازه کردن نفس با پشتوانه حوزه و مذهب برای هجمه و زدن تیر خلاص به منتقدان سیاسی بود که خود ایشان همواره آنان را فتنه گر می خواند و اخیرا عنوان میکروب را هم بر آن افزود.
6- تدارک از بین بردن استقلال حوزه
ششمین هدف سفر، زمینه سازی اجرای طرح استاد محور که مراجع با آن به شدت مخالفت کردند و مخالفت خود را به صورت کتبی هم اعلام داشتند. در این رابطه، عوامل حکومتی دست اندر کار طرح مذکور، مقرر کرده اند که به هر استادی که طرح مزبور را قبول نماید، ماهانه 300 هزار تومان بدهند. لازم به ذکر است پس از کشمکش های ماه های گذشته در مورد طرح مذکور، سرانجام مراجع یک هیئت پنج نفری از فضلا را معین کردند تا با شورای مدیریت و مسئول آن که مورد نظر مقامات سپاه و اطلاعات است، صحبت کنند ولی دادگاه ویژه روحانیت دو نفر از آنها را احضار کرده و با تهدید گفته است باید طرح شورا بپذیرند.
اینها اهداف کلی و واقعی سفر است که برای حفظ رهبری و حاکمیت اقتدارگرایان مورد نظر بوده است. اما نتیجه و دستاورد حقیقی آن سفر هم که برخی تحقق یافت و برخی هم به وقوع خواهد پیوست ، به طور اجمال چند امر است:
1- هزینه های چند میلیاردی سفر
اولین نتیجه، تحمیل هزینه های چند میلیارد تومانی سفر است که بر دوش بیت المال و مردمی می باشد که عده ای از آنان قوت لایموت ندارند و عده ای از آنان برای تامین مخارج اولیه زندگی خود چه بسا حتی حاضر به انجام هرکار خلافی می شوند.
نصب بنر های کوچک و بزرگ و به کار گیری هزاران نیروی تسلیحاتی و انسانی و جمع آوری نیروهای بسیجی از سراسر کشور و گسیل آنها به شهر قم و پرداخت مبالغی کلان به بخشی از مدعوان از آثار شوم این سفر است که با هیچ گوشه از زمامداری امام علی (ع) که خود را تلویحا و با نداهایی چون "این عمار" و تشبیه نمودن منتقدان به طلحه و زبیر، هیچ تشابهی ندارد.
2- تحقیر مراجع تقلید
دومین نتیجه سفر، اهانت به مراجع تقلید و گروهی دیگر از بزرگان حوزوی می باشد. چندی پیش، آقای خامنه ای طی دو مرحله سفر پنهانی به قم با حضرات آیات صافی گلپایگانی، شبیری زنجانی، مکارم شیرازی، نوری همدانی و جوادی آملی دیدار خصوصی و بی سر و صدا کرد تا بدین طریق در سفر رسمی آینده که در مخیله داشت، آنان را با محذور اخلاقی مواجه کرده تا به عنوان بازدید مجبور به دیدار با وی شوند و خبر آن شهره آفاق گردد. در این جهت رایزنی ها و تدابیر جدی و به نسبت طولانی و احیانا همراه با تهدید بعضی از بستگان مراجع انجام گرفت و ابتدا هدف این بود که آقایان مراجع و بزرگان حوزوی را به استقبال رهبری بکشانند ولی آقایان مراجع و عده ای از بزرگان قبول نکرده و عملا این طرح با شکست مواجه گردید . ولی در مرحله بعد، با فشار شدید از سوی افراد موجه ، آنان راضی به ملاقات خصوصی شدند اما پس از این که آقایان در جلسه ملاقات حضور پیدا می کنند، آن را عمومی می یابند و از آن هم فیلم برداری کرده و خبر آن را اعلام می کنند و تنها کسی که علاوه بر ملاقات عمومی، ملاقات خصوصی با آقای خامنه ای داشت، اقای مصباح یزدی بود که تنها مبلغ تصویب شده برای موسسه وی در سال جاری از سوی مجلس شورا 10 میلیارد تومان بوده است.
3- تخریب پیشینه حوزه های علمیه
سومین نتیجه سفر مذکور، تخریب پیشینه بیش از هزار ساله حوزه های علمی و کیان مذهب تشیع بود. اسلام و مذهب تشیع، ثمره رنج طاقت فرسا و تلاش پیگیر معصومین(ع) و پس از آن بزرگواران، عالمان بزرگ شیعه و تبلیغات خالصانه مبلغان مذهبی بوده است. بدیهی است کسی که در طول بیش از بیست سال رهبری او قتل های زنجیره ای، حمله به مراکز علمی و دانشگاه ها ، ضرب و شتم و زندانی کردن و کشتار دانشجویان و مردم، راندن اتومبیل نیروهای انتظامی بر پیکر آنها، محاکمات فرمایشی و محکوم کردن فرهیختگان کشور، فجایع نکبت بار زندان کهریزک و مانند آن و حمله به بیوت مراجع تقلید و بیشتر از همه حصر خانگی مرحوم آیت الله العظمی منتظری در بیش از پنج سال و اهانت های بیست ساله به ایشان و هتک چهره اشخاص محترم و... همه و همه زیر نظر او و بدون هیچ تعقیب قضایی انجام می گیرد و اینها همه بر همگان در سراسر جهان شفاف و هویدا می گردد. وقتی چنین کسی بر مسند حوزه علمیه شیعه تکیه زده و از آن جایگاه بر روش ناپسند، ضد دین و اخلاق و قانون خود پافشاری کند، چه چیزی برای پیشینه خوش نام مذهب تشیع و عالمان شیعه به جای می گذارد؟!
تهافت سخن و عمل
تعجب این که در سخنان ایشان ، یکی از ویژگی های حوزه های علمی را احترام به استاد ذکر می کند ولی خود ایشان در طول بیش از بیست سال، بلایی نبود که بر سر استاد خود مرحوم آیت الله العظمی منتظری نیاورد. در سخنان خود می گوید مراجع آزادند و تریبون به دست آنهاست ولی با منتقدانی چون آیات منتظری، صانعی، دستغیب، بیات و ... با سیاست مشت آهنین برخورد می کند و در سخنان خود سرنوشت نظام و روحانیت را به هم گره می زند و در واقع سرنوشت خود را با آنان پیوند می دهد تا شاید از سقوط حتمی رهایی یابد. الحق و الانصاف آسیبی که در دوران سلطنت مطلقه ایشان به مذهب و روحانیت شیعه وارد آمده و موجب دین گریزی جوانان عزیز شده است، در طول تاریخ نمونه ندارد.
بازتاب منفی شرفیابی چند تن از مراجع
عده ای خواسته یا ناخواسته با ملاقات با کسی که مرتکب سیئات نابخشودنی گردیده، در انظار عمومی، خود را همسو و همراه با ایشان معرفی نموده و در افکار عمومی به خود و حوزه های علمی آسیب جدی وارد نمودند. این آقایان محترم چه پاسخی در مقابل آیات قران و روایاتی که از تمایل با ظلمه و همراهی با آنها نهی می کند خواهند داد؟ از جمله آیه شریفه: "لاترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار" (هود،113) (به کسانی که ظلم می کنند تمایل نکنید که آتش جهنم شما را در بر می گیرد) و آیه شریفه: "و لاتعاونوا علی الاثم و العدوان" (مائده،2) (با گناه و عدوان و ظلم همکاری ننمایید) آیا ظلم ها و گناهان و تجاوزاتی که به دستور و یا با اطلاع ایشان انجام شده و می شود قابل انکار می باشد؟ و آیا تایید این همه مظالم و گناه و وهن مرجعیت شیعه و حوزه های علمیه و بردن آبروی آنها که متاسفانه این روزها شاهد آن هستیم، با چه موضوع اهم دیگری در تعارض است که مجوز شرعی و عقلی آن باشد و چگونه این خسارت های عظیم قابل جبران خواهد بود؟
طلاب و اساتید مستقل حوزه علمیه امید دارند که مراجع محترم توطئه ای را که حاکمیت برای استقلال حوزه ها در حال تدارک است با وحدت کلمه و تشریک مساعی خنثی سازند.
آقای خامنه ای در سخنانشان در قم به این حدیث شریف اشاره می کنند که پیامبر (ص) فرمود:" الفقهاء امناء الرسل ما لم یدخلوا فی الدنیا" (فقها امینهای پیامبران الاهی هستند تا زمانی که در دنیا وارد نشوند)، ولی دنباله این حدیث را که به ضرر ایشان است نمی خوانند که " قیل یا رسول الله و ما دخولهم فی الدنیا؟ قال: اتباع السلطان فاذا فعلوا ذلک فاحذروهم علی دینکم" (از پیامبر اکرم(ص) سوال شد مراد از ورود علما در دنیا چیست؟ فرمود: پیروی از سلطان و حاکم است، پس هر گاه عالمان از او پیروی کردند، بر دین خود از آنان بترسید و برحذر باشید) (اصول کافی، کتاب فضل العلم، باب 14)
روشن است که دنباله این حدیث شریف، عالمان پیرو آقای خامنه ای و از همه بیشتر خود او را که سلطان بی منازع با آن جرایم کبیره است، شامل می شود.
تشکر از مراجع بزرگواری که شرفیاب نشدند
جای دارد از مراجع بزرگواری همچون آیات عظام وحید خراسانی، موسوی اردبیلی، صانعی، سید صادق شیرازی و بیات و دیگر بزرگوارانی که حاضر به معامله با ثمن بخس دنیوی نشدند و آبرو و استقلال حوزه را در معرض خطر بیشتر قرار ندادند، قدردانی شود و نیز بجاست از دیگر عالمان که اکثریت حوزویان را تشکیل می دهند و با خیل اقتدارگرایان همراه نشدند و مهر تایید بر این همه مظالم جاری نزدند، سپاسگزاری گردد.
آقای خامنه ای با فجایع فرهنگی، مذهبی، اقتصادی و سیاسی که در طول مدت ولایت مطلقه خود به بار آورده، کشور و مذهب را به مخاطره انداخته و آن را در لبه پرتگاه قرار داد و با گره زدن خود به حوزه و مرجعیت و روحانیت می خواهد آنان را با خود به کام مرگ حتمی سیاسی و اجتماعی خود که قریب الوقوع است فرو ببرد و این یکی دیگر از گناهان بزرگی است که ایشان انجام می دهد و دین گریزی را برای نسل جوان و آینده به میراث می گذارد
* استاد منتقد حوزه علمیه قم
بازگشت امیرحسین کاظمی به زندان، پس از عمل جراحی و بهرغم نظر پزشکان
امیر حسین کاظمی پس از سپری کردن چندین عمل جراحی دیروز و علیرغم نظر پزشکان به زندان بازگردانده شد.
به گزارش میزان خبر، این عضو شاخه جوانان نهضت آزادی ایران که پس از هشت ماه با وثیقه ی ۲۱۰ ملیون تومانی به مرخصی پزشکی آمده بود، بعد از چندین عمل در ناحیه دندان و سینه با رد درخواست تمدید مرخصی توسط دادستانی تهران به زندان بازگشت.
این درحالی است که این فعال سیاسی بعد از عمل جراحی دچار عوارض عفونی شده است و با خطر ورود عفونت به خون مواجه است.
خانواده ی این زندانی سیاسی ضمن ابراز نگرانی شدید از وضعیت او اظهار کردند کاظمی طبق نظر پزشکان باید یک ماه در استراحت مطلق به سر ببرد و همچنین هر روزه برای تعویض پانسمان اقدام کند.
گفتنی است امیر حسین کاظمی به سه سال حبس تعزیری محکوم شده است و در بند ۳۵۰ زندان اوین به سر می برد.
به گزارش میزان خبر، این عضو شاخه جوانان نهضت آزادی ایران که پس از هشت ماه با وثیقه ی ۲۱۰ ملیون تومانی به مرخصی پزشکی آمده بود، بعد از چندین عمل در ناحیه دندان و سینه با رد درخواست تمدید مرخصی توسط دادستانی تهران به زندان بازگشت.
این درحالی است که این فعال سیاسی بعد از عمل جراحی دچار عوارض عفونی شده است و با خطر ورود عفونت به خون مواجه است.
خانواده ی این زندانی سیاسی ضمن ابراز نگرانی شدید از وضعیت او اظهار کردند کاظمی طبق نظر پزشکان باید یک ماه در استراحت مطلق به سر ببرد و همچنین هر روزه برای تعویض پانسمان اقدام کند.
گفتنی است امیر حسین کاظمی به سه سال حبس تعزیری محکوم شده است و در بند ۳۵۰ زندان اوین به سر می برد.
ملاقات خانواده ابراهیم یزدی با وی پس از ۴۰ روز بیخبری
پس از چهل روز بیخبری از دکتر ابراهیم یزدی، سرانجام صبح امروز (پنجشنبه) خانواده وی موفق به ملاقات با این زندانی سیاسی شدند.
به گزارش ندای سبز آزادی، خانواده دکتر یزدی، حال عمومی وی در این ملاقات را گزارش کردهاند.
دکتر یزدی، دبیر کل نهضت آزادی ایران، در حال حاضر کهنسالترین زندان سیاسی در ایران است که در بند ۲۰۹ اوین زندانی است.
پایان اعتصاب خشک و ادامه اعتصاب غذا
همسر نسرین ستوده: چهره نسرین برایم قابل تشخیص نبود
نسرین ستوده امروز (پنج شنبه ۲۰ آبان ماه) با همسر، خواهر و برادر خود در زندان اوین ملاقات کرد و در این اعتصاب خبر داد که اعتصاب عذای خشک خود را شکسته، اما به اعتصاب غذای تر (امتناع از خوردن غذا و فقط خوردن آب) ادامه خواهد داد.
رضا خندان، همسر نسرین ستوده، که پس از دو ماه و نیم توانست برای اولین بار همسرش را ملاقات کند، به سایت مدرسه فمینیستی گفته است: نسرین ستوده در این ملاقات به ما اعلام کرد که به درخواست دوستان و وکلایش اعتصاب خشک اش را شکسته، ولی تا رسیدن به خواستههایش، اعتصاب غذایش را به صورتی که فقط از آب استفاده کند، ادامه داده و خواهد داد.
رضا خندان افزود: همسرم هنوز در اعتصاب غذاست و فقط پس از ۹ روز اعتصاب خشک، به تقاضای وکلایش فقط آب می خورد ولی غذا نمی خورد.
نسرین ستوده در این ملاقات به همسرش گفته است: تاکنون جمعا ۳ مقام قضایی و امنیتی قول دادهاند که ایشان را با تبدیل قرار آزاد خواهند کرد، ولی هیچکدام به وعدههایشان عمل نکردهاند. بنابراین من اعتصاب غذایم را به صورت اعتصاب غذای تر، ادامه می دهم.
رضا خندان در بازگشت از این ملاقات گفت: «من اصلا نسرین را نشناختم، چون چهره اش آنقدر تکیده شده بود که نمی توانستم تشخیص دهم او همسرم است. نسرین که قبل از زندان ۵۷ کیلو بیشتر وزن نداشت در این مدت زندان حدود ۱۳ کیلو لاغر شده بود و دیگر چهره اش قابل تشخیص برایم نبود.» سپس او افزود: «نسرین گفت که در این مدت اعتصاب غذایش ۲ بار زیر سرم رفته است».
نسرین ستوده، وکیل دادگستری و فعال جنبش زنان، از روز ۱۳ شهریورماه بازداشت و از روز ۳ مهرماه در اعتصاب غذا به سر می برد که ۹ روز از این مدت را در اعتصاب خشک بوده است.
واقعیتهایی از اقتصاد ایران که شاید ندانیم / قسمت دوم
افزایش بیکاری، کاهش درآمد ارزی و چند ناگفته دیگر از اقتصاد ایران
کلمه – گروه اقتصادی: تخصصی بودن مفاهیم افتصادی، ابهام و اغواگری آمارها و پیچ و خمهای درک ارتباط واقعیتهای اقتصادی با معیشت و زندگی روزمره، از جمله عواملی هستند که باعث میشوند در حوزه اقتصاد، امکان فریبکاری و دروغپردازی با هدف قلب واقعیت فراهم شود.
متاسفانه در چنین شرایطی، دولتمردان ناکارآمد هم به خوبی میتوانند بیکفایتیهای خود را با تبلیغات، اغواگری و فریبکاری، آمارسازی و توجیهات غیرمنطقی اما دهانپرکن بپوشانند.
از این رو، بیان واقعیتهای اقتصادی به زبان ساده، هرچند تلخ و هشداردهنده یا حتی در مواردی ناامیدکننده، میتواند در راستای گسترش آگاهی عمومی، جلوگیری از فریبکاریها و آمارسازیهای احتمالی و ملموس کردن مفاهیم اقتصادی برای عموم مردم موثر باشد.
آنچه در ادامه میخوانید، دومین قسمت از مطلبی است که به قصد بیان چندین واقعیت اقتصاد امروز ایران به زبان ساده، و صرفا با استناد به آمارهای رسمی و واقعیتهای غیر قابل انکار نوشته شده است. پیش از این، قسمت اول این مطلب با عنوان «ناگفتههایی از تورم، بحران ارزی و اثرات تحریمها بر اقتصاد ایران» در سایت کلمه درج شد و اکنون قسمت دوم به خوانندگان علاقهمند عرضه میشود.
* * *
آیا میدانید درآمد سرانه مردم ونزوئلا ۱۱۴۰۰ دلار و در لبنان ۹ هزار دلار است و درآمد سرانه مردم ایران ۴۴۰۰ دلار است؟ با این اوصاف کمکهای ایران به کشورهای مذکور، توجیه اقتصادی دارد؟
توضیح بیشتر: روزنامه لوموند میزان کمکهای تهران برای بازسازی جنوب لبنان را یک میلیارد دلار عنوان کرده است. از جمله ۶۷۰ کیلومتر راه، ۷۳ مسجد، ۴۸ پل و ۱۹ مرکز پزشکی است. از طرف دیگر، در جریان سفر اخیر آقای احمدینژاد یک وام ۴۵۰ میلیون دلاری برای انجام طرحهایی در زمینههای برق و آب در اختیار لبنان قرار داد که اینها گوشهای است از کمکهای ایران به لبنان را در بر نمیگیرد.
برای توجیه کمکهای ایران به لبنان پیدا کردن دلایل اقتصادی کار بسیار دشواری است. در عرصه بینالمللی، معمولاً کمکهای مالی و اقتصادی از طرف کشورهای ثروتمند در اختیار کشورهای فقیر قرار میگیرد.
سطح ثروت مردم یک کشور، از تقسیم کل تولید ناخالص داخلی بر جمعیت آن کشور به دست میآید و به این شاخص تولید سرانه گفته میشود که معمولاً با دلار اندازهگیری میشود.
براساس گزارش صندوق بینالمللی پول تولید سرانه در کشور لبنان ۹هزار دلار و در ایران ۴۴۰۰ دلار است. به بیان دیگر، یک ایرانی به طور متوسط نصف سطح زندگی یک لبنانی ثروت دارد.
با توجه به شرایط اقتصادی و رفاه مردم ایران، کمکهای ایران به کشورهایی مانند زیمبابوه، نیکاراگوئه، بولیوی، تانزانیا، جمهوری دموکراتیک کنگو و غیره هم نه تنها با منطق اقتصادی که با هیچ منطقی سازگاری ندارد.
آقای احمدینژاد، به عنوان یک خاطره شیرین تعریف کرده که یک پیرزن ونزوئلایی وقتی خانهای که ایرانیها برایش ساخته بودند تحویل گرفت از اینکه رئیس جمهور ایران برایش رفاه به ارمغان آورده است تشکر کرد. بد نیست بدانیم که تولید سرانه در ایران ۴۴۰۰ دلار و در ونزوئلا ۱۱۴۰۰ دلار است.
آیا میدانید در سال گذشته (سال ۸۸) به طور متوسط هر خانوار شهری مبلغ ۵،۵۸۷،۹۹۲ ریال و هر خانوار روستایی ۶،۸۲۷،۰۰۰ ریال هزینههایش بیشتر از درآمد سالانهاش بوده است؟
توضیح بیشتر: رئیس مرکز آمار ایران در آستانه هفته آمار اعلام کرد: در سال گذشته متوسط کل هزینه خالص سالانه یک خانوار در مناطق شهری ۹۹ میلیون و ۱۹۱ هزار ریال بوده است. گفت این رقم نسبت به عدد مشابه سال گذشته آن ۵٫۳ درصد (پنج و سه دهم درصد) رشد داشته است و متوسط درآمد یک خانوار شهری در سال گذشته ۹۳ میلیون و ۶۰۳ هزار ریال بوده است که نسبت به سال قبل از آن ۶٫۱ درصد (شش و یک دهم درصد) افزایش یافته است.
متوسط کل هزینه خالص سالانه یک خانوار در مناطق روستایی برای سال گذشته ۵۹ میلیون و ۲۶۴ هزار ریال بوده که رشد ۹٫۸ درصد (نه و هشت دهم درصد) نسبت به سال گذشتهاش را نشان میدهد. از سوی دیگر، درآمد یک خانوار روستایی معادل ۵۲ میلیون و ۴۳۷ هزار ریال بوده که نسبت به سال قبل از آن ۸٫۳ درصد (هشت و سه دهم درصد) افزایش نشان داده است.
با این اوصاف هر خانوار شهری در سال گذشته مبلغی معادل ۵،۵۸۷،۹۹۲ ریال کسری درآمد و همچنین هر خانوار روستایی مبلغی معادل ۶،۸۲۷،۰۰۰ ریال کسری درآمد نسبت به هزینههایش داشتهاند.
آیا میدانید نرخ رسمی بیکاری مطلق و ناقص در کشور حدود ۳۰٫۱ درصد است؟
متأسفانه بخش عمدهای از بیکاران را جمعیت جوان و به خصوص تحصیلکرده کشور تشکیل میدهند و در این بین گروه دیگری از جوانان هم که شاغلند بعضاً در شغلهای کاذب مشغول به کارند و یا در جایی فعالیت میکنندکه هیچ سنخیتی با تواناییها، تحصیلات و تخصصشان ندارد یعنی نیمهبیکارند. (نقل از ماهنامه اقتصاد ایران، شماره ۱۴۰)
بیکاری تحصیلکردگان روز به روز وضعیت نامناسبتری به خود میگیرد و این مسئله بار بسیار سنگینی را بر دوش اقتصاد و جامعه تحمیل میکند.
آمار بیکاری در کشور بر حسب نوع بیکاری:
رسمی و ناقص (بهار ۸۹)
رسمی و ناقص (بهار ۸۹)
- بیکاری رسمی: ۱۴٫۶
- بیکاری ناقص «زمانی» (شامل نیمه بیکاران): ۹٫۵
- بیکاری ناقص «مهارتی» (عمدتاً جوانان تحصیلکرده): ۷٫۵
- بیکاری ناقص «پنهان» (عمدتاً دولتی و شرکتهای دولتی): ۳٫۵
- جمع بیکاری ناقص: ۲۰٫۷
- کسر میشود تعدیل برای دوباره شماری: ۵٫۲
- بیکاری کل: ۳۰٫۱
منبع آمارها:
منبع ردیفهای ۱ و ۲ مرکز آمار ایران و سایر ردیفها، برآورد ماهنامه اقتصاد ایران است.
منبع ردیفهای ۱ و ۲ مرکز آمار ایران و سایر ردیفها، برآورد ماهنامه اقتصاد ایران است.
امروزه کشورهای جهان، سرمایهگذاری گستردهای روی قشر جوان تحصیلکرده و درحقیقت آتیهداران خود انجام میدهند، در حالی که ما بیکاری گسترده جوانان را تجربه میکنیم نرخ بیکاری کشورمان براساس گزارش سازمان بینالمللی کار (ILO) در پایان سه ماهه سوم سال ۲۰۰۹ (حدود سه ماه دوم سال ۸۸) معادل ۱۱٫۹ درصد (یازده و نه دهم درصد) بوده است که این رقم اختلاف قابل ملاحظهای با میانگین ۷٫۶ درصد (هفت و شش دهم درصد) بیکاری در منطقه خاورمیانه دارد. نکته آن که برآورد رسمی دولت از نرخ بیکاری در بهار ۸۹ براساس اعلام مرکز آمار ایران معادل ۱۴٫۶ درصد (چهارده و شش دهم درصد) میباشد حکایت از بدتر شدن اوضاع بیکاری در بازار کار ایران دارد.
دلایل بیکاری در ایران:
۱- فضای کسب و کار کشور و مشکلات کارآفرینی و کارآفرینان
۲- فقدان اقتصاد رقابتی و رقابت سالم میان شرکتها و مؤسسات اقتصاد دولتی
۳- افزایش شرکتهای دولتی، نیمهدولتی و شبه دولتی که فضا را برای بخش خصوصی واقعی و پویا تنگتر میکنند.
۴- عملکرد ضعیف نظامهای دولتی که باید حامی تولید باشند نظیر نظام بانکی و بازار سرمایه
۵- حرکت کند نوآوری، تکنولوژی و خلاقیت
۶- مشکلات مالیاتی – هم نفت و هم مالیات –
۷- صادراتی نبودن صنایع کشور
۸- قاچاق
و دهها عامل دیگر که هر کدام در افزایش بیکاری نقش داشته و دارند.
۱- فضای کسب و کار کشور و مشکلات کارآفرینی و کارآفرینان
۲- فقدان اقتصاد رقابتی و رقابت سالم میان شرکتها و مؤسسات اقتصاد دولتی
۳- افزایش شرکتهای دولتی، نیمهدولتی و شبه دولتی که فضا را برای بخش خصوصی واقعی و پویا تنگتر میکنند.
۴- عملکرد ضعیف نظامهای دولتی که باید حامی تولید باشند نظیر نظام بانکی و بازار سرمایه
۵- حرکت کند نوآوری، تکنولوژی و خلاقیت
۶- مشکلات مالیاتی – هم نفت و هم مالیات –
۷- صادراتی نبودن صنایع کشور
۸- قاچاق
و دهها عامل دیگر که هر کدام در افزایش بیکاری نقش داشته و دارند.
آیا میدانید دولتی که چندین برابر دولتهای گذشته کار انجام داده است ، کمترین نرخ رشد اقتصادی، بالاترین نرخ تورم و بیشترین نرخ بیکاری (خصوصاً در سطح جوانان تحصیلکرده) را در میان کشورهای هم گروهش در منطقه دارد؟!
ایران و خاورمیانه از دیدگاه صندوق بینالمللی پول
در خاورمیانه بزرگ (که شامل ۳۰ کشور خاورمیانه، آسیای مرکزی، قفقاز، افریقای شمالی و پاکستان میباشد) ایران در گروهی قرار میگیرد که در بردارنده ۱۲ کشور صادرکننده نفت در خاورمیانه و آفریقای شمالی است.
در خاورمیانه بزرگ (که شامل ۳۰ کشور خاورمیانه، آسیای مرکزی، قفقاز، افریقای شمالی و پاکستان میباشد) ایران در گروهی قرار میگیرد که در بردارنده ۱۲ کشور صادرکننده نفت در خاورمیانه و آفریقای شمالی است.
نرخ رشد اقتصادی: گزارش صندوق بینالمللی پول در مجموع به وضعیت منطقه در سالهای ۲۰۱۰ و ۲۰۱۲ وضعیت خوشبینانهای پیشبینی کرده است ولی متأسفانه ایران در مقایسه با ۱۱ کشور هم گروهش (صادرکنندگان نفت در خاورمیانه و آفریقای شمالی) از وضعیت مناسبی برخوردار نیست.
براساس گزارش صندوق بینالمللی پول، نرخ رشد ایران در سال جاری ۱٫۶ درصد (یک و شش دهم درصد) را پیشبینی کرده است که در مقایسه با ۱۱ کشور همگروهش در کمترین نرخ رشد اقتصادی (رتبه دوازدهم) قرار دارد و در سال ۲۰۱۲ هم نرخ رشد ایران را ۳ درصد پیشبینی کرده است که باز هم در بین ۱۱ کشور هم گروهش رتبه آخر را به خود اختصاص داده است.
نرخ تورم: از لحاظ نرخ تورم هم ایران در میان ۱۲ کشور مذکور امسال پس از کشورهای سودان و یمن بالاترین نرخ تورم را دارد و سال آینده هم در میان کشورهای هم گروهش با بالاترین نرخ تورم رکوردار تورم خواهد بود.
نرخ بیکاری: براساس گزارش سازمان بینالمللی کار (ILO) در پایان سه ماهه سوم سال ۲۰۰۹ (حدود سه ماهه دوم سال ۸۸) نرخ بیکاری کشورمان معادل ۱۱٫۹ درصد (یازده و نه دهم درصد) بوده است که این رقم اختلاف قابل ملاحظهای یا میانگین ۷٫۶ درصدی (هفت و شش دهم درصدی) بیکاری در منطقه خاورمیانه دارد حال با نرخ بیکاری رسمی ۱۴٫۶ درصدی (چهارده و شش دهم درصدی) اعلامی مرکز آمار ایران در بهار ۱۳۸۹ در میان کشورهای منطقه چه وضعیت و رتبهای را پیدا کرده است؟ فقط خدا میداند.
آیا میدانید تولید و صادرات نفت ایران که تنها منبع تأمین ارز کشور است در حال کاهش و سقوط است؟
معمای ذخایر ارزی ایران
صندوق بینالمللی پول در گزارش اخیر خود حجم ذخائر ارزی ایران در سال ۲۰۰۹ (سه ماهه سوم سال ۸۸) را ۷۵ میلیون دلار ذکر کرده است و میگوید که این ذخائر در سال جاری به ۸۹ میلیارد دلار میرسد.
صندوق بینالمللی پول در گزارش اخیر خود حجم ذخائر ارزی ایران در سال ۲۰۰۹ (سه ماهه سوم سال ۸۸) را ۷۵ میلیون دلار ذکر کرده است و میگوید که این ذخائر در سال جاری به ۸۹ میلیارد دلار میرسد.
با توجه به رونق بازار نفت داشتن ۷۵ یا ۸۰ میلیارد دلار ذخایر ارزی برای ایران چندان افتخارآمیز نیست کما اینکه در همان گزارش حجم ذخایر ارزی الجزایر در سال ۲۰۰۹ بیش از ۱۴۹ میلیارد دلار (حدود دو برابر ایران) ذکر شده است. به علاوه همان گزارش نشان میدهد که ایران در همان سال (۲۰۰۹) حدود ۸۰ میلیارد دلار کالا و خدمات وارد کرده است که کل ذخائر ارزی ایران معادل واردات یک سال کشور است.
تولید نفت به عنوان تنها منبع تأمینکننده ذخایر ارزی ایران
گزارش صندوق بینالمللی پول تأیید میکند که تولید نفت ایران در حال کاهش است چون از ۴٫۱ (چهار و یک دهم) میلیون بشکه در روز در سال ۲۰۰۷ میلادی به ۳٫۷ (سه و هفت دهم) میلیون بشکه در روز در سال ۲۰۰۹ کاهش یافته است و با توجه به شدت گرفتن تحریمهای اخیر شورای امنیت سازمان ملل متحد و کشورهای صنعتی در زمینههای سرمایهگذاری و صدور تکنولوژی و دانش فنی (خصوصاً در صنعت نفت و گاز) به ایران توان حفاری چاههای جدید و تولید نفت ایران باز هم کاهش خواهد یافت.
گزارش صندوق بینالمللی پول تأیید میکند که تولید نفت ایران در حال کاهش است چون از ۴٫۱ (چهار و یک دهم) میلیون بشکه در روز در سال ۲۰۰۷ میلادی به ۳٫۷ (سه و هفت دهم) میلیون بشکه در روز در سال ۲۰۰۹ کاهش یافته است و با توجه به شدت گرفتن تحریمهای اخیر شورای امنیت سازمان ملل متحد و کشورهای صنعتی در زمینههای سرمایهگذاری و صدور تکنولوژی و دانش فنی (خصوصاً در صنعت نفت و گاز) به ایران توان حفاری چاههای جدید و تولید نفت ایران باز هم کاهش خواهد یافت.
نتیجه این وضعیت در جا زدن کاهش صادرات روزانه نفت ایران است که از ۲٫۵ (دو و نیم) میلیون بشکه در سال ۲۰۰۷ به ۲٫۱ (دو و یک دهم) میلیون بشکه در سال ۲۰۰۹ کاهش یافته است.
به پیشبینی صندوق صادرات نفت ایران در سال آینده میلادی (۲۰۱۱) به ۲ میلیون بشکه در روز محدود میشود حال آن که امارات و عراق با ۲/۲ میلیون بشکه در روز از ایران جلو میافتند. یعنی اگر پیشبینی صندوق بینالمللی پول تحقق یابد ایران در سال ۲۰۱۱ بعد از عربستان، امارات و عراق به چهارمین صادرکننده اوپک سقوط خواهد کرد.
حال مسئولین کشور و دولت چگونه ادعا میکنند که تحریمها تاکنون هیچ تأثیری بر کشور نداشته و در آینده نیز نخواهد داشت؟ به عبارت دیگر، چه فاجعه اقتصادی و تولیدی دیگری باید در کشور اتفاق بیفتد که آنها را از طرح این شعارهای عوامفریبانه باز دارد؟ و آیا بهتر نیست از خدا شرم کرده و به سرنوشت کشور و مردمی بیندیشند که هر روز در باتلاق فقر و فساد و عقبماندگی بیشتر فرو میروند؟
آیا میدانید به رغم اعلام خودکفایی در مرداد ماه سال جاری واردات بنزین در شهریور نه تنها قطع نشده است بلکه نسبت به گذشته واردات بنزین ۱۰۶ میلیون دلار افزایش یافته است؟
توضیح بیشتر: مقدار واردات کالا در سال گذشته (سال ۸۸) بیش از ۵۵ میلیارد دلار و مقدار صادرات غیرنفتی ۲۱ میلیارد بوده است و در شش ماهه نخست سال جاری نیز افزایش واردات ادامه داشته و به رقم بیسابقه ۲۰ میلیارد دلار رسیده است به نحوی که تنها کشور در بهار سال جاری شاهد افزایش ۱۰۰ درصدی در واردات گوشی تلفن همراه بوده است. (نقل از آمار گمرک ایران)
بانک مرکزی میزان واردات سال گذشته را حدود ۱۰ درصد بیشتر و معادل ۶۱ میلیارد دلار اعلام میکند از جمله صادرات غیرنفتی ایران بیش از نیمی از آن اختصاص به کالاهای شبه نفتی یعنی محصولات پتروشیمی و پالایشگاهی دارد. بنابراین، بنا بر آمار رسمی، کسری بازرگانی کشور در سال گذشته ۳۵ میلیارد دلار و بنا بر ارقام واقعی حدود ۵۰ میلیارد دلار است. در میان واردات کشور ارقام اصلی اختصاص به بنزین، فولاد و گندم است و به رغم اعلام خودکفایی بنزین در مرداد ماه گذشته، واردات بنزین در شهریور نه تنها قطع نشده است بلکه نسبت به گذشته واردات بنزین ۱۰۶ میلیون دلار افزایش یافته است.
بهای سرسامآور اجارهها در تهران
وزیر مسکن: کنترل میکنیم
با وجود گذشت ۸ ماه از آغاز سالجاری همچنان بازار اجاره نشینی کفه سنگین ودیعه را نسبت به اجاره ماهانه به مستاجران تحمیل میکند و اجارهها با وجود ثبات، سرسامآور هستند.
به گزارش مهر، در دومین ماه فصل پاییز و زمانی که پرونده اجاره بها برای مشاوران املاک بسته می شود و قیمتها به تعادل می رسند، باز هم چالش ودیعه مسکن دربازار اجاره وجود دارد و مستاجران باید بهای بیشتری را برای ودیعه بپردازند.
این موضوع در مناطق شمال شهر تهران بیشتر خود را نشان می دهد به طوری که مالکینی که خانه های آنها در مناطق شمال شهر قرار دارد و یا اینکه متراژ خانه های آنها بالاتر از ۱۰۰ متر است، تمایل بیشتری به دریافت ودیعه مسکن از خود نشان می دهند.
براساس گزارش خبرنگار مهر از سطح شهر در واحدهای کوچک و تا متراژ ۴۰ متر، برای یک واحد مسکونی در خیابان وحدت اسلامی به طور متوسط ۷ میلیون تومان رهن و یکصد هزار تومان اجاره تعیین شده است، همچنین باید برای تهیه منزل مسکونی در خیابان جمالزاده ۵ میلیون تومان رهن و ماهانه ۳۰۰ هزار تومان پرداخت شود.
این نرخها درخیابان شهرک غرب برای یک واحد مسکونی ۴۰ متری به طورمتوسط ۵ میلیون تومان رهن و۵۵۰ هزار تومان اجاره است.
مشاوران املاک قیمت منزل مسکونی ۶۵ متری در سید خندان را ۲۱ میلیون تومان رهن کامل و ملک ۷۰ متری در سعادت آباد را ۱۰ میلیون با ۸۰۰ هزار تومان اجاره اعلام کردند. همچنین درشمال تهران و در منطقه فرمانیه قیمت یک واحد مسکونی ۷۰ متری ۸ میلیون تومان رهن با ۸۵۰ هزار تومان اجاره تعیین شده بود که این رقم درمنطقه اقدسیه برای یک منزل مسکونی ۱۰ میلیون با ۷۵۰ هزار تومان اجاره ماهانه است.
این شرایط برای شرق تهران هم وجود دارد به طوری که یک منزل مسکونی ۸۶ متری در تهرانپارس به طور متوسط ۳۶ میلیون تومان رهن کامل و ۶۵ متری در نارمک ۸ میلیون با ۳۰۰ هزار تومان اجاره دریافت می شود.
از سوی دیگر، بیشترین ودیعه های سنگین برای واحدهای مسکونی بالاتراز ۱۰۰ متر تعیین می شود به طوریکه دراین منازل بیشترین تمایل به دریافت رهن کامل است.
براساس این گزارش، مستاجران برای اجاره یک واحد ۱۱۰متری در پونک به طور متوسط باید ۴۲ میلیون رهن کامل و برای یک واحد مسکونی ۱۱۲ متری در شهران ۴۶ میلیون رهن کامل بپردازند.
در خیابان دولت به طور متوسط یک واحد مسکونی ۱۱۶ متری با ۶۵ میلیون تومان رهن کامل اجاره داده شده میشود که این قیمت در فرمانیه برای یک واحد ۱۴۰ متری ۱۰ میلیون با یک میلیون و ۱۰۰ هزار تومان اجاره است.
همچنین برای اجاره یک واحد مسکونی ۱۰۵ متری باید ۱۰ میلیون تومان ودیعه با ماهیانه ۱ میلیون تومان اجاره و برای واحد ۱۰۵ متری در خیابان فرجام ۲۰ میلیون تومان با ۵۰۰ هزار تومان اجاره پرداخت شود.
علی نیکزاد وزیر مسکن و شهرسازی با اعلام اینکه بسته سیاستی اجاره بهای مسکن تا پایان سال ارائه میشود، گفته است: برای بخش مسکن اجاره ای در کشور تیم کارشناسی را تعیین کرده ایم تا بر روی این موضوع کار کند.
وی خاطر نشان کرده: البته در این زمینه از نظرات همه کسانی که در این بخش صاحبنظر هستند، استفاده می کنیم تا بتوانیم یک بسته ای را به صورت عملیاتی دربیاوریم و با استفاده از مبانی قانونی، کنترلی را توسط دولت بر روی قیمت اجاره مسکن اعمال کنیم.
در سال هدفمندی یارانهها، دستمزد کارگران هم مثل قیمتها واقعی خواهد شد؟
تشکیل کمیتههای تعیین حداقل دستمزد سال آینده کارگران، بررسی هفته به هفته گزارشها بانک مرکزی از تغییرات سبد هزینههای خانوار و تطبیق آن با گزارشها مرکز آمار و بررسی های کمیته ها و تلاش برای واقعی شدن دستمزدها در زمان واقعی کردن قیمتها از مهمترین برنامههای کارگران در تعیین حداقل مزد سال آینده اعلام شده است.
به گزارش مهر، تشکیل کمیته های کارشناسی کارگری تعیین حداقل دستمزد سال آینده کارگران، از اولین و مهمترین اقدامات قبل از اعلام نهایی حداقل دستمزد سال آینده بیش از ۷ میلیون و ۵۰۰ هزار کارگر و مشولان قانون کار است که توسط جامعه کارگری کشور مطرح می شود.
در حالی که ۲۳۱ روز از سال سپری شده و تنها ۱۳۴ روز دیگر باقی مانده است، رایزنی ها و مجالس بحث بر سر تعیین حداقل مزد سال آینده کارگران کم کم در حال گرم شدن است. این جلسات که کمی پس از کارگران در جامعه کارفرمایی کشور نیز فعال می شود، موضوعات مهم مرتبط با دستمزد از نرخ تورم تا تامین معیشت خانوار مورد ارزیابی و تجزیه و تحلیل قرار می گیرد.
بحث درباره تاثیر هدفمندی یارانه ها بر معیشت خانوار کارگری
برای دستمزد سال آینده کارگران، علاوه بر در نظر گرفتن نقش تعیین کننده نرخ تورم و معیشت خانوار، موضوع مربوط به هدفمند کردن یارانه ها در سالجاری نیز مطرح شده است. در واقع بحث بر سر چگونگی تاثیر هدفمندی یارانه ها بر معیشت خانوار کارگری و مشمولین قانون کار در کنار دو موضوع دیگر ذکر شده را باید ۳ محور اصلی مدنظر در تعیین دستمزد سال ۹۰ دانست.
تعیین دستمزد ماهیانه کارگران، میزان روزانه آن، سنوات و تغییرات مزدی بر اساس سطوح مختلف شغلی؛ مهمترین موضوعاتی هستند که نمایندگان کارگران، کارفرمایان و دولت عضو شورای عالی کار باید تا اسفند ماه سالجاری توافق کنند.
جزئیات افزایش قیمتها بررسی میشود
علی دهقان کیا با اعلام اینکه از هفته آینده جلسات کارشناسی و تعیین دستمزد کارگران در سال ۹۰ آغاز خواهد شد، گفت: وزارت کار و امور اجتماعی درخواست کرده است تا نمایندگان کارگری برای حضور در کمیته دستمزد معرفی شوند.
عضو هیئت مدیره کانون شوراهای اسلامی کار استان تهران با تاکید بر اینکه موضوع کار کمیته دستمزد با شورای عالی کار متفاوت است، اظهار داشت: در هر صورت این کمیته ها با حضور نمایندگانی از کارگران، کارفرمایان و دولت تشکیل خواهد شد که در نهایت جمع بندی بررسی ها و نتایج حاصل از نشست ها به شورای عالی کار ارائه می شود.
دهقان کیا سپس به تشریح اقدامات سالجاری کمیته های کارگری و برنامه های کارگران برای نحوه بررسی هزینه ها و حداقل های خانوار اشاره کرد و بیان داشت: در ابتدای کار ما خودمان به عنوان نمایندگان کارگری به دنبال دسترسی به آمار و اطلاعات واقعی از قیمتها و نرخ تورم هستیم.
وی خاطر نشان کرد: بر اساس برنامه ریزی صورت گرفته قرار است با آغاز به کار بررسی حداقل دستمزد سال آینده کارگران، گزارشها هفتگی بانک مرکزی از وضعیت اقلام مصرفی خانوار تهیه و بررسی شود، از اینرو می توان نرخ های تورم هر هفته را نسبت به هفته قبل از خود و حتی سال قبل از آن در اختیار داشت.
این مقام مسئول کارگری هدف از پیگیری آمار و ارقام وضعیت سبد هزینه های خانوار و نرخ تورم بانک مرکزی را دستیابی به نرخ های واقعی دانست و افزود: در این زمینه نتیجه بررسی ها و ارزیابی های خود کمیته های کارگری تعیین دستمزد سال ۹۰ نیز با گزارشهای مراکزی همچون بانک مرکزی مطابقت داده می شود.
به گفته دهقان کیا، قرار است از طریق بررسی هایی که کمیته های تعیین حداقل دستمزد سال آینده انجام می دهند، جزئیات قیمتها و میزان افزایش و کاهش آنها در دوره های زمانی مشخص تعیین شود تا از این طریق بتوان سهم واقعی هر یک از اقلام مهم مورد نیاز خانوار کارگری را از سبد هزینه ها مشخص کرد.
هزینه خانوارها در شهرها: یک میلیون تومان
عضو هیئت مدیره کانون شوراهای اسلامی کار استان تهران، خوراک و موادغذایی، پوشاک، مسکن، درمان، هزینه های تحصیل فرزندان و حمل و نقل را از مهمترین هزینه های سبد خانوار دانست و گفت: سهم واقعی هر یک از این اقلام در قالب بررسی ها مشخص و به شورای عالی کار اعلام خواهد شد.
وی تصریح کرد: طبق آمار و اطلاعات موجود از گزارشهای ارائه شده توسط بانک مرکزی، هم اکنون هزینه متوسط یک خانوار در شهرها به صورت ماهیانه ۱میلیون و ۵۰ هزار تومان است. در حالی که این عدد به اعلام رسمی نیز رسیده است، مرکز آمار ایران این هزینه را در شهرها حدود ۸۶۰ هزار تومان برآورد کرده است.
تورم طبق آمار بانک مرکزی یا مرکز آمار
این مقام مسئول کارگری با تاکید بر ناهمخوانی آمارها، اعلام کرد: در هر صورت سعی می کنیم آمارهای مراکز مختلف دولتی را بررسی کنیم تا بتوانیم از این طریق، قیمتها و هزینه های واقعی سبد هزینه خانوار را تعیین کنیم.
این مقام کارگری، به بررسی اطلاعات هفتگی قیمت اقلام مصرفی خانوار در هر هفته اشاره کرد و با اشاره به اینکه سرانه متوسط خانوار نیز از این روش محاسبه می شود، گفت: در هر صورت بر اساس ماده ۴۱ قانون کار، نرخ تورم و سبد هزینه های خانوار دو اصل مرتبط به هم در تعیین حداقل دستمزد محسوب می شود.
دهقان کیا در پاسخ به این سوال که با توجه به پایین تر بودن نرخ تورم امسال نسبت به ۱۱٫۳ درصد تاثیرگذار در تعیین حداقل دستمزد سال گذشته، آیا ممکن است دستمزدها کاهش یابد؟ بیان داشت: در بند دوم ماهد ۴۱ قانون کار برای این موضوع پیش بینی شده است به نحوی که علاوه بر نرخ تورم، معیشت یک خانوار ۴ نفره کارگری نیز باید تامین شود.
دستمزدها هم مثل قیمتها واقعی شود
وی ادامه داد: این موضوع کمک می کند تا دستمزد کارگران در سال جدید نسبت به سال گذشته کاهش نیابد. بنابراین در تعیین حداقل مزد کارگران سعی می شود تا با در نظر گرفتن شرایط بینابینی کارگران و کارفرمایان، یک نرخ مناسبی تعیین شود.
عضو هیئت مدیره کانون شوراهای اسلامی کار استان تهران تصریح کرد: در هر صورت نمایندگان کمیته های کارگری، کارفرمایی و دولت باید به یک توافق منطقی در دستمزدها برسند. باید در نظر داشت هرچه دستمزد کارگران به واقعیت نزدیک تر باشد، در تولید ناخالص ملی و بهره وری نیروی کار موثر است.
به گفته دهقان کیا، اخیرا اعلام شده است که قیمت های ۲۵ قلم کالا تا پایان سالجاری واقعی خواهد شد، بنابراین حال که قرار است این موضوع محقق شود کارگران نیز انتظار دارند تا دستمزدهای آنها نیز واقعی شود. نمی توان انتظار داشت که دستمزدهای فعلی بتواند هزینه های خانوار را در زمان واقعی شدن قیمتها جبران کند.
این مقام کارگری با بیان این مطلب که از دولت انتظار می رود تا در زمان آزادسازی قیمتها و اجرای هدفمندی یارانه ها، دستمزد کارگران نیز واقعی شود و تاثیرات آزاد سازیها در معیشت کارگران دیده شود، گفت: در غیر اینصورت ممکن است، آزادسازی قیمتها به افزایش هزینه ها و قیمت تمام شده در تولید منجر شود که در نهایت ریزش نیروی کار را در پی خواهد داشت.
وی خاطر نشان کرد: برای اینکه بتوان قدرت خرید خانوار کارگری را در زمان اجرای هدفمندی یارانه ها حفط کرد، باید میزان افزایش قیمتها و آزادسازی در دستمزدها دیده شود، در غیر اینصورت باید انتظار داشته باشیم که قدرت خرید خانوار کم خواهد شد، مگر اینکه رشد متوازنی در دستمزدها در زمان واقعی شدن قیمتها اتفاق بیفتد.
از وضعیت و شرایط 6 تن از هوداران آیت الله بروجردی هیچ خبری در دست نیست
از وضعیت و شرایط 6 تن از هوادران آیت الله بروجردی که در یورش گسترده روز دوشنبه دستگیر شدند هیچ خبری در دست نیست.
یورشهایی وحشیانه مامورین وزارت اطلاعات روز دوشنبه 17 آبان ماه از حوالی ساعت 16:00 آغاز گردید و تا ساعت 01:00 بامداد ادامه داشت.تمامی دستگیر شدگان به سلولهای انفرادی بند 209 زندان اوین منتقل شدند. از زمان دستگیری تاکنون از وضعیت و شرایط آنها هیچ خبری در دست نیست. خانواده های دستگیر شدگان برای اطلاع یافتن از عزیزانشان به مراکز مختلفی مراجع کردند ولی تا به حال به آنها پاسخ مشخصی داده نمی شود.
اسامی و مشخصات دستگیر شدگان هواداران آیت الله بروجری به قرار زیر می باشند؛
اسامی و مشخصات دستگیر شدگان هواداران آیت الله بروجری به قرار زیر می باشند؛
1- نرگس غفارزاده حدودا 52 ساله ،لیسانس زبان انگلیسی و تا به حال حداقل دو بار دستگیر شده است
2- مریم عظیمی 47 ساله ،متاهل و دارای 2 فرزند ،لیسانس ادبیات،خانم عظیمی پیش از این 2 بار دستگیر شدند و از ناراحتی حاد تنفسی که در جریان بازداشتهای قبلی دچار آن شده است رنج می برد. او همچنین از ناراحتی آرتروز رنج می برد.
3- محمدرضا صادقی حدودا 34 ساله و دارای فوق لیسانس کامپیوتر است. او پیش از این 2 بار بازداشت شده است. بار اول حدودا 4 ماه در سلول انفرادی بوده است و بار دوم در حدود 2 ماه در سلول انفرادی بسر برده بود و هر دو بار با قرار وثیقه آزاد شده است.آقای صادقی از ناراحتی قلبی رنج می برد.
3- محمدرضا صادقی حدودا 34 ساله و دارای فوق لیسانس کامپیوتر است. او پیش از این 2 بار بازداشت شده است. بار اول حدودا 4 ماه در سلول انفرادی بوده است و بار دوم در حدود 2 ماه در سلول انفرادی بسر برده بود و هر دو بار با قرار وثیقه آزاد شده است.آقای صادقی از ناراحتی قلبی رنج می برد.
4- رویاعراقی 41 ساله و دارای دکترای شیمی است.
5- طیبه حسینی 34 ساله متاهل و داری یک فرزند است.
6- فروغ همت یار 28 ساله،متاهل و دارای فوق لیسانس بهداشت است.
دیدار محمد داوری با مادر پس از چهار ماه
خبرگزاری هرانا - محمد داوری، معلم دربند و سردبیر وبسایت سحامنیوز که از هفدهم شهریور ماه سال گذشته در بازداشت به سر میبرد، سرانجام پس از چهار ماه موفق به دیدار مادر سالخوردهاش شد.
به گزارش بامدادخبر، این ملاقات پس از پافشاری وی بر حق تماس تلفنی با خانواده و درخواست وی از مادرش برای آمدن به ملاقات حضوری او در تماس تلفنی روز یکشنبه صورت گرفت.
داوری پیشتر در نامهای از مادر و خانوادهاش خواست تا در اعتراض به قطع تلفنهای بند ۳۵۰ و عدم اجازه ملاقات حضوری، دیگر به ملاقاتش نیایند.
بدین ترتیب، روز دوشنبه، مادر این معلم دربند، پس از چهار ماه موفق به دیدار فرزندش شد.
این مادر در شرح این دیدار میگوید: «قول داده بودم وقتی به دیدار فرزندم میروم گریه نکنم اما کدام مادری است که فرزند بیمار و رنجورش را ببیند ولی بغضش را در گلو خفه کند؟! محمد با آن چه که قبلا دیده بودم خیلی فرق داشت. صورتش رنگ پریده و لاغر بود، دائم سرفه میکرد و از درد سینه شکایت داشت. میگفت که ترکشهای زمان جنگ اذیتاش میکنند اما کاری نمیتواند انجام دهد، کسی هم به حرفش گوش نمیکند. باز هم فریاد بر میآورم؛ خدایا این ظلم را به کجا ببرم! منِ مادر کیلومترها راه میآیم تا با فرزندم به مدت ۲۰ دقیقه دیدار کنم، حتی از شنیدن صدایش به صورت تلفنی نیز محرومم. نه تنها پسرم بلکه سایر همبندیهایش نیز وضعیت بهتری ندارند؛ خواستم گریه نکنم اما نتوانستم، مگر جز گریه کار دیگری هم از دستم بر میآید؟ چرا کسی صدای مرا نمیشنود؟ خوب میدانم که خدا بهترین قاضی است، شکایتم را به خدا میبرم…»
گفتنی است محمد داوری، ۱۷ شهریورماه سال گذشته، در دفتر حزب اعتمادملی بازداشت شد و از آن تاریخ در زندان اوین بهسر میبرد. وی نزدیک به یک سال در سلولهای انفرادی بند ۲۰۹ و ۲۴۰ این زندان تحت فشار شدید برای اخذ اعتراف تلویزیونی قرار داشت و در مرداد ماه سال جاری به بند ۳۵۰ زندان اوین منتقل شد. وی از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسهای، به اتهام «فعالیت تبلیغی علیه نظام، اجتماع و تبانی به قصد برهم زدن امنیت کشور و اخلال در نظم عمومی» مجموعا به پنج سال حبس تعزیری محکوم شده بود. که این حکم در از سوی شعبهی ۵۴ دادگاه تجدیدنظر استان تهران، عینا تایید شد.
تداوم فشار بر اهل نست در مناطق کردنشین
خبرگزاری هرانا - در ادامه موج جدید فشار بر اهل سنت در مناطق کردنشین روز جمعه هفته گذشته نیروهای سپاه پاسداران مسجد جامع شهر کامیاران را محاصره کرده و اقدام به بازرسی نمازگزاران این شهر کردند.
بنابه اطلاع گزارشگران هرانا، روز جمعه هفته گذشته زمانی که مردم اهل سنت این شهر جهت برگزاری نماز جمعه به مسجد جامع شهر مراجعه می کنند با محاصره مسجد از سوی نیروهای انتظامی و امنیتی روبرو می شوند. این نیروها تمام نمازگزاران اعم از زن و مرد را مورد بازرسی بدنی قرار می دهند، که این رفتار با نمازگزاران سبب اعتراض آنها می شود. بعد از برگزاری نماز جماعت امام جمعه این شهر اعلام کرد که وی از امام جمعه یی این شهر کنار کشیده است و ملا توفیق قربانی به جای وی به عنوان امام جمعه این شهر انتخاب شده است.
گفته می شود به دلیل کشمکشهای جناحی سیاسی در این شهر امام جمعه این شهر برکنار شده است
لازم به ذکر است دوشنبه هفته گذشته نیز قرار بود مراسم عمامه گذاری دکتر سید حسن هاشمی با شرکت جمع کثیری از پیروان طریقت نقشبندی در مسجد این شهر برگزار شود ولی در زمان برگزاری نیروهای انتظامی و امنیتی مسجد را محاصره کرده و مانع از برگزاری این مراسم مذهبی می شوند و اقدام به پراکنده کردن مردم این شهر در اطراف مسجد جامع می کنند.
زمین های کشاورزی بهائیان روستای ایول به بیت رهبری تقدیم می شود/ به همراه اسناد
خبرگزاری هرانا - به دنبال نامه ای که ده نفر از مسلمین روستای ایول به جنتی دبیر شورای نگهبان نوشتند و در آن اشاره به سکونت 100 ساله ی بهائیان در ایول که بیش از 30 هکتار زمین و خانه سرا دارند و متقاضی قیمت گذاری و واگذاری آن به مسلمین شدند و جنتی با مشورت حضوری با لاریجانی رئیس قوه ی قضائیه دارد متفق القولند که زمینهای مزبورمال ولی فقیه ، خامنه ای است و برای تصاحب آن باید ستاد 8 ماده ای امام وارد کار زار شود که نامه مزبور در ضمیمه آمده است .
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، به دنبال این جریان شورای اسلامی ایول نامه ای به روستاهای اطراف می نویسد که در کشت پائیزه که روال معمول هر ساله بهائیان ایول زمین های خود را کشت می کردند تراکتور در اختیارآنان نگذارند و زمین های آن ها را نکارند که این زمین ها مال بیت رهبری و در اختیار ستاد 8 ماده ای امام است که نمونه ای از این نامه که به روستای تلمادره نوشته شده نیز ضمیمه است .
بهائیان کشاورز ایولی که در تابستان امسال خانه هایشان تخریب گردیده به روال اقدام 27 ساله ی خود برای کشت پائیزه به دادگاه کیاسر نزد قاضی ناصری مراجعه می نمایند و نامه ای در همین مورد تقدیم وی می کنند(تاریخ نامه : 18/7/89 ) و قاضی دادگاه دستور کشت را صادر که با هماهنگی و حضوری مامورین پاسگاه تلمادره کار کشت زمین صورت گیرد . اولین نامه را قاضی در تاریخ 22/7/89 پاراف و دستور برای پاسگاه صادر نمود به علت خشکی زمین کار کشت عقب افتاد ور سید به بعد از بارانی که بارید و کشاورزان برای فراهم نمودن تراکتور به تلمادره مراجعه نمودند که مواجه با نامه ی شورای ایول شدند که به آن اشاره شد لذا مجدد نامه ای به دادگاه نوشتند وبه قاضی مزبور دادند به تاریخ 15/8/89 و مجدد قاضی دستور کشت را صادر نمود که بر اساس آن آقای فقهی دو دستگاه تراکتوردر اختیار کشاورزان بهائی ایولی قرار دادکه کشت خود را انجام دهند . (هر دو نامه ضمیمه است )
کشاورزان بهائی ایولی به همراه مامورین پاسگاه تلمادره و دو تراکتور عازم روستای ایول و کشتزار خود شدند و زمین را بذ رپاشیده وتراکتور مشغول به شخم و کشت آن شد که یک نفر مسلمان ایولی به نام حسین قلی غفاری نزد آنان آمد که زمینها مال بیت رهبری است و کسی حق کشت آن را ندارد و به دو راننده دستور توقف کار داد که مامور پاسگاه از وی نامه طلب نمود و چون مدرکی نداشت گفت که کار کشت ادامه یابد فرد مزبور گفت ساعتی دیگر افراد از شهر می آیند و مانع کار می شوند که همین اتفاق افتاد .
صفر علی اسماعیلی به همراه فیض الله اسماعیلی و سید جواد درخشان ومنصور لیالی و نادعلی فلاحپور و حسین علی رجبی و عدهای دیگر در محل کشت حاضر شدند و صفر علی با تغیر و دستور و تحکم امر به خاموش کردن تراکتور و توقف کشت زمین نمود و مامور پاسگاه استوار خشت زر هر چه با او بحث و مذاکره نمود نتیجه نداشت و مرتب اعلان می کرد که زمین ها مال بیت رهبری است و کسی حق کشت ندارد وی که در فیلم مشخص است بالای تراکتور نشسته است و در حال صحبت که با فاصله و نیز خطراتی که تهیه ی فیلم داشته صدای وی صبط نشده ولی درحال توهین وتحقیر و فحاشی نسبت به بهائیان کشاورز است که در کنار زمین به او نظاره گر و تنها به جهالت و نادانی وی و قانون شکنی وشرارتش ناظرند و چون احتمال درگیری بوده لذا هیچ صحبتی نداشتند . با این اقدام خشت زر سرباز پاسگاه را گذاشت و رفت به پایگاه خود تا با فرمانده و قاضی در این مورد صحبت نماید و وقتی باز گشت دستور کشت را داده و دو راننده تراکتور را روشن نمودند که مشغول شوند و لی صفر علی و فیض الله و سید جواد جلو آمده و کار آن را متوقف نمودند و روی تراکتور و جلوی آن نشسته و ایستاده و مانع کار شدند و این قضیه کمی طول کشیده و چون ادامه ی کار ممکن نبوده لذا خشت زر به بهائیان کشاورز می گوید که تا من هستم و برای جلوگیری از درگیری به خارج از محل مراجعه کنند تا دستورات قضائی صادر شود لذا محل را ترک نمودند وی گزارش خویش را در این مورد نوشته و به تاریخ 16/8/89/ ضمیمه است
فردای آن روز نامه گزارشی مزبور به همراه نامه ای دیگر به قاضی دادگاه کیاسر داده شد و جریان مزبور به اطلاع ایشان رسید وی مجدد نامه را پاراف نمود و دستور کشت را داد و این نامه به تاریخ 17/8/89 که ضمیمه است به پاسگاه تحویل شد ولی به علت نبودن فرمانده و نداشتن نیرو کاری صورت نگرفت و آن چه اتفاق افتاد این که بیشتر زمینها به وسیله افراد مزبور شبانه مثل تخریب منازل زیر کشت رفت و چون این قضیه پیش بینی می شد و در بازگشت روز قبل آنان در زمینهای بهائیان مشغول کار بودند و مجدد به اطلاع مامورین پاسگاه رسیده بود و آنان نیز در گشت شبانه متوجه این اقدام غیر قانونی آنان شده بودند ولی با این حال نسبت به توقف کارشان ونیز دستگیری عوامل اقدامی صورت نگرفت و به سهولت ارتکاب جرم انجام شد .
امروز 18/8/89 مجدد نامه ای به همراه هرآنچه اتفاق افتاد به قاضی ناصری کتبا اطلاع داده شد وی هم مثل روال معمول قبل دستور کشت با نظارت مامورین پاسگاه داد ولی فرمانده پاسگاه که روز اول برای شروع کار مطرح نمود که حکم قاضی باید انجام شود و برای آنان فرقی نمی کند که کشاورز بهائی یا مسلمان و یا یهودی باشد این با اقدامی ننمود و هر آنچه حکم و دستور صادر شد روی کاغذ بود و قانون و مجری آن و قاضی و قضاوتش همه همچون تخریب منازل بهائیان هیچ اهمیتی و ارزشی نداشته ولی کار صفر علی ضابط 30 ساله ی بازنشسته دادگستری که نوچه رحیم لیالی ایولی در بیت رهبری و ارگانهای دیگر می باشد هم قانون وهم مجری و هم قاضی و بالخره همه کاره مملکت شده است که در حضور نماینده ی قانون و دستوراتش وارد کارزار می شود و همانطور که قبلا اعلان نموده بود که جنگ ما با بهائیان کشاورز ایولی مانند جنگ خیبر است و آنان را از رویتا رانده و محل را پاک نمودیم و خانه های آنان را تخریب کردیم و حال باید زمین های آنان را تصاحب کنیم و رهبر و بیت و ستاد او هم بهتری وسیله برای این منظور می باشند .
آنچه در واقعه تابستان د رتخریب بیش از 50 منزل و طویله احشام و انبار کاه و علوفه کشاورزان بهائی ایولی اتفاق افتا د و اینک زمینهای آنان که البته بخشی از آن در سال1362 یعنی بعد از اخراج بهائیا ن به بهانه ی وقف حضرت سید الشهداء تصاحب شده بود ما بقی آن هم امسال ودر این روزهای اخیر به عنوان مال ولی فقیه مورد تجاوز و تصاحب وغضب واقع شد و این نشان دهنده ی حکومت در سایه است که امروزه بالاخص نسبت به اقلیتهای مذهبی و گروهای دیگر بسیار پر رنگ ترو قدرت مند تر از قانون و نظام ظاهری عمل می نماید .
آبان 89
ویدیویی در این رابطه:
https://hra-news.org/Video/eyval002.mp4
اسناد بدست آمده از تماس های عوامل خودسر با مسئولین :
بهائیان کشاورز ایولی که در تابستان امسال خانه هایشان تخریب گردیده به روال اقدام 27 ساله ی خود برای کشت پائیزه به دادگاه کیاسر نزد قاضی ناصری مراجعه می نمایند و نامه ای در همین مورد تقدیم وی می کنند(تاریخ نامه : 18/7/89 ) و قاضی دادگاه دستور کشت را صادر که با هماهنگی و حضوری مامورین پاسگاه تلمادره کار کشت زمین صورت گیرد . اولین نامه را قاضی در تاریخ 22/7/89 پاراف و دستور برای پاسگاه صادر نمود به علت خشکی زمین کار کشت عقب افتاد ور سید به بعد از بارانی که بارید و کشاورزان برای فراهم نمودن تراکتور به تلمادره مراجعه نمودند که مواجه با نامه ی شورای ایول شدند که به آن اشاره شد لذا مجدد نامه ای به دادگاه نوشتند وبه قاضی مزبور دادند به تاریخ 15/8/89 و مجدد قاضی دستور کشت را صادر نمود که بر اساس آن آقای فقهی دو دستگاه تراکتوردر اختیار کشاورزان بهائی ایولی قرار دادکه کشت خود را انجام دهند . (هر دو نامه ضمیمه است )
کشاورزان بهائی ایولی به همراه مامورین پاسگاه تلمادره و دو تراکتور عازم روستای ایول و کشتزار خود شدند و زمین را بذ رپاشیده وتراکتور مشغول به شخم و کشت آن شد که یک نفر مسلمان ایولی به نام حسین قلی غفاری نزد آنان آمد که زمینها مال بیت رهبری است و کسی حق کشت آن را ندارد و به دو راننده دستور توقف کار داد که مامور پاسگاه از وی نامه طلب نمود و چون مدرکی نداشت گفت که کار کشت ادامه یابد فرد مزبور گفت ساعتی دیگر افراد از شهر می آیند و مانع کار می شوند که همین اتفاق افتاد .
صفر علی اسماعیلی به همراه فیض الله اسماعیلی و سید جواد درخشان ومنصور لیالی و نادعلی فلاحپور و حسین علی رجبی و عدهای دیگر در محل کشت حاضر شدند و صفر علی با تغیر و دستور و تحکم امر به خاموش کردن تراکتور و توقف کشت زمین نمود و مامور پاسگاه استوار خشت زر هر چه با او بحث و مذاکره نمود نتیجه نداشت و مرتب اعلان می کرد که زمین ها مال بیت رهبری است و کسی حق کشت ندارد وی که در فیلم مشخص است بالای تراکتور نشسته است و در حال صحبت که با فاصله و نیز خطراتی که تهیه ی فیلم داشته صدای وی صبط نشده ولی درحال توهین وتحقیر و فحاشی نسبت به بهائیان کشاورز است که در کنار زمین به او نظاره گر و تنها به جهالت و نادانی وی و قانون شکنی وشرارتش ناظرند و چون احتمال درگیری بوده لذا هیچ صحبتی نداشتند . با این اقدام خشت زر سرباز پاسگاه را گذاشت و رفت به پایگاه خود تا با فرمانده و قاضی در این مورد صحبت نماید و وقتی باز گشت دستور کشت را داده و دو راننده تراکتور را روشن نمودند که مشغول شوند و لی صفر علی و فیض الله و سید جواد جلو آمده و کار آن را متوقف نمودند و روی تراکتور و جلوی آن نشسته و ایستاده و مانع کار شدند و این قضیه کمی طول کشیده و چون ادامه ی کار ممکن نبوده لذا خشت زر به بهائیان کشاورز می گوید که تا من هستم و برای جلوگیری از درگیری به خارج از محل مراجعه کنند تا دستورات قضائی صادر شود لذا محل را ترک نمودند وی گزارش خویش را در این مورد نوشته و به تاریخ 16/8/89/ ضمیمه است
فردای آن روز نامه گزارشی مزبور به همراه نامه ای دیگر به قاضی دادگاه کیاسر داده شد و جریان مزبور به اطلاع ایشان رسید وی مجدد نامه را پاراف نمود و دستور کشت را داد و این نامه به تاریخ 17/8/89 که ضمیمه است به پاسگاه تحویل شد ولی به علت نبودن فرمانده و نداشتن نیرو کاری صورت نگرفت و آن چه اتفاق افتاد این که بیشتر زمینها به وسیله افراد مزبور شبانه مثل تخریب منازل زیر کشت رفت و چون این قضیه پیش بینی می شد و در بازگشت روز قبل آنان در زمینهای بهائیان مشغول کار بودند و مجدد به اطلاع مامورین پاسگاه رسیده بود و آنان نیز در گشت شبانه متوجه این اقدام غیر قانونی آنان شده بودند ولی با این حال نسبت به توقف کارشان ونیز دستگیری عوامل اقدامی صورت نگرفت و به سهولت ارتکاب جرم انجام شد .
امروز 18/8/89 مجدد نامه ای به همراه هرآنچه اتفاق افتاد به قاضی ناصری کتبا اطلاع داده شد وی هم مثل روال معمول قبل دستور کشت با نظارت مامورین پاسگاه داد ولی فرمانده پاسگاه که روز اول برای شروع کار مطرح نمود که حکم قاضی باید انجام شود و برای آنان فرقی نمی کند که کشاورز بهائی یا مسلمان و یا یهودی باشد این با اقدامی ننمود و هر آنچه حکم و دستور صادر شد روی کاغذ بود و قانون و مجری آن و قاضی و قضاوتش همه همچون تخریب منازل بهائیان هیچ اهمیتی و ارزشی نداشته ولی کار صفر علی ضابط 30 ساله ی بازنشسته دادگستری که نوچه رحیم لیالی ایولی در بیت رهبری و ارگانهای دیگر می باشد هم قانون وهم مجری و هم قاضی و بالخره همه کاره مملکت شده است که در حضور نماینده ی قانون و دستوراتش وارد کارزار می شود و همانطور که قبلا اعلان نموده بود که جنگ ما با بهائیان کشاورز ایولی مانند جنگ خیبر است و آنان را از رویتا رانده و محل را پاک نمودیم و خانه های آنان را تخریب کردیم و حال باید زمین های آنان را تصاحب کنیم و رهبر و بیت و ستاد او هم بهتری وسیله برای این منظور می باشند .
آنچه در واقعه تابستان د رتخریب بیش از 50 منزل و طویله احشام و انبار کاه و علوفه کشاورزان بهائی ایولی اتفاق افتا د و اینک زمینهای آنان که البته بخشی از آن در سال1362 یعنی بعد از اخراج بهائیا ن به بهانه ی وقف حضرت سید الشهداء تصاحب شده بود ما بقی آن هم امسال ودر این روزهای اخیر به عنوان مال ولی فقیه مورد تجاوز و تصاحب وغضب واقع شد و این نشان دهنده ی حکومت در سایه است که امروزه بالاخص نسبت به اقلیتهای مذهبی و گروهای دیگر بسیار پر رنگ ترو قدرت مند تر از قانون و نظام ظاهری عمل می نماید .
آبان 89
ویدیویی در این رابطه:
https://hra-news.org/Video/eyval002.mp4
اسناد بدست آمده از تماس های عوامل خودسر با مسئولین :