اگبر گنجی و ضديت با مرجعيت سنتی
مهدی جلالی - ويژه خبرنامه گويا
مقدمه: آقای اکبر گنجی مطلبی را در سايت بیبیسی فارسی منتشر کرده است تحت عنوان «مرجعيت و نفوذ از دست رفته». بنای نگارنده تا بحال پاسخگويی به ايشان نبودهاست. چرا که آقای گنجی ماشاءالله پرکار است و زياد مینويسد و بسياری نيز در پاسخ به او مینويسند. به اين ترتيب بخش بزرگی از پهنای باند تبادلات روشنفکری ايرانی - حداقل در فضای مجازی - عملا توسط مطالب مربوط به اکبر گنجی اشغال شده است. هرچند در اين مورد خردهای بر او نمیتوان گرفت، اما متاسفانه نشانه خوبی از بضاعت و تکثر منبع و موضوع برای ديگر روشنفکران ما نيست.
اما آنچه ذهنيت خوانندهای چون مرا، اغلب آشفته میسازد، اين است که نمیدانم گنجی از چه منظری مینويسد. وقتی در مورد جنبش نبودن جنبش سبز مینويسد، يک جامعهشناس است. وقتی در مورد رژيم سلطانی مینويسد، دانشمند علوم سياسی است. وقتی در مورد وحی و پيامبر مینويسد از منظر يک عالم الاهيات است. و وقتی از قتلهای زنجيرهای مینويسد يک روزنامهنگار تحقيقی است. گاهی نيز در بعضی مقالات وی چند منظر باهم آميخته میشوند. مقاله «مرجعيت و نفوذ از دست رفته» از زمره اين مقالات است.
اين مقاله دچار سه مشکل جدی است: يکی هدف آن، دوم پراکنده گويی و ديگری پيش فرضهای غير قابل اثبات و ارجاعات شخصی. در اين مجال امکان نقد مشروح و مستدل مقاله ممکن نيست. چرا که بعضی از پيشفرضهای مندرج در آن بقدری کلی است که بايستی يک فصل کتاب به آن اختصاص داد. اما آنچه مرا به نقد مطلب آقای گنجی وامیدارد، پيامدهای سياسی مقاله وی و مقالاتی از اين دست است، که میتواند مخرب باشد.
بحث مرجعيت و نقش فعلی آن
اولين و مهمترين سوال من غرض آقای گنجی از نوشتن اين مقاله است. آقای گنجی خود را يک روزنامهنگار بیطرف قلمداد نمیکند که بر حسب تصادف اين بار موضوع تحقيقی وی مسئله مرجعيت شيعه است. نفوذ يا عدم نفوذ مرجعيت هم پديده امروز و ديروز نيست که يکباره نظر وی و همفکران نوگرای مذهبی او را جلب کرده باشد.
اين اتفاق درست در زمانی صورت میگيرد که بعد از سفرهای متعدد آقای خامنهای به قم، اجتناب آيتالله وحيد خراسانی از ديدار با رهبر باعث سروصدای زيادی در ميان روحانيون و حکومتيان شدهاست و اذهان را بيش از گذشته متوجه اين مرجع کردهاست. اظهارات و توجيهات اطرافيان آقای خامنهای نشان میدهد که اين عدم ديدار برای ولايتمداران بسيار گران تمام شدهاست. بخصوص با توجه به اين که بحث سکونت آقای خامنهای در قم مطرح است، نفوذ آيتالله وحيد در حوزه يک چالش جدی برای ولیفقيه خواهد بود. درهمين زمان موجی از تخريب اين مرجع - شايد سازمان يافته - شروع شده است. اين حملات اگر از جانب ولايتمداران صورت بگيرد، قابل درک است. اما وقتی امتداد آن را در ميان افرادی که خود را مخالف ولايتفقيه معرفی میکنند، میبينيم، پرسش برانگيز است. من اگر جای آقای خامنهای بودم از آقای گنجی بابت اين که گفته آيتالله وحيد نفوذی ندارد، عميقا سپاسگزار بودم.
البته قابل فهم است که آقای محسن کديور بعد از اظهارات اخير آيتالله وحيد در مورد نشان دادن سيمای حضرت عباس، ايشان را به «مسايل مهمتری» يادآوری کند. فحوای نامه آقای کديور به آقای وحيد خيرخواهانه است. اما پرسش اين است که ما تا چه حد دخالت روحانيت در سياست را طلب میکنيم و تا چه حد آن را مذموم میدانيم. اين مرز کجاست؟ درست است که سکوت روحانيت سنتی در برابر حوادث اخير بسياری از ما را تلخکام کرده و اميد داشتيم بعضی شخصيتهای روحانی به شيوه آيتالله منتظری در برابر سرکوبها موضعگيری کنند. اما دست آخر بايد تصميم بگيريم کدام سيره در ميان روحانيت با دموکراسی مطلوب ما سنخيت بيشتری دارد: مرجعيت سنتی و خاموش؟ و يا مرجعيت معتقد به حکومت اسلامی اما منتقد ولیفقيه کنونی؟
آقای گنجی علت سکوت روحانيت سنتی را در برابر ظلمهای حاکميت، عقل معاش میداند. چنين قضاوتی بیانصافی و احتمالا از قياس به نفس سرچشمه میگيرد. درست است که روحانيت بطور اعم از مواهب جمهوری اسلامی متنعم است، اما هيچ دليلی وجود ندارد که اگر الان رژيم شاه بود، آقای وحيد خراسانی از نفوذ اجتماعی کمتری برخوردار بود. نگارنده شخصا از چندی از فضلای حوزه علت اين سکوت را جويا شدهام. پاسخ تقيه بودهاست.
برخلاف تصور آقای گنجی، بسياری از انسانها برای رفتارهای خود مبنا دارند و فقط به فوايد معيشت خود نمیانديشند. آنچه من از روحانيون شنيدهام اين بودهاست که مگر خلفا لباس پيامبر نمیپوشيدهاند و درعين حال جائر و غاصب نبودهاند، پس اگر ائمه معصومين در برابر آنان تقيه کردهاند، ما نيز در برابر حاکم جائر تقيه میکنيم. گذشته از اينها، اگرهم بحث معاش باشد اکنون روحانيت به وضوح میبيند که اعتبار و نفوذ گذشته خود را به واسطه بدکاریهای اين رژيم از دست دادهاست. درنتيجه يا بايد معاش ايشان از جانب حکومت تامين شود و يا از جانب مردم. پس يا بايد مادح حکومت باشند و يا منتقد آن. در هر دو حالت سکوت با عقل معاش سازگاری ندارد.
همان طور که میبينيم سکوت گاهی با منفعت همخوانی ندارد. اما شايد درک اين نکته برای آقای گنجی چندان مبرهن نباشد که اگر گاه سکوت پيشه کنيم و در برابر هر فرصتی و هر موردی اظهار نظر نکنيم، نهايتا احترام بيشتری را برای خود خواهيم خريد.
سنت، مدرنيته، و نهاد سنتی روحانيت
آقای گنجی پيشفرضی را مطرح میکند مبنی بر اين که جامعه ايران يک جامعه سنتی و مذهبی است و سپس پاسخ میدهد: «ساختار جمعيتی جوان ايران، اولين مبطل اين مدعاست. حدود ۷۰ درصد جمعيت ايران زير ۳۵ سال سن دارند. آيا اين جمعيت عظيم سنتی است؟ آنان که بر سنتی بودن جامعه ايران تأکيد می کنند بايد با آمار و ارقام نشان دهند سنتی ها چند درصد افراد جامعه را تشکيل می دهند؟…»
اين نوع استدلال حيرتآور است. اول آن که صرف اين که يک جمعيت عظيم است نافی سنتی بودن آن نيست. دوم آن که مگر میشود با آمار و ارقام شاخصهای سنتی بودن و يا نبودن يک جامعه را سنجيد؟ اصولا تعريف ايشان از سنت چيست که محاسبه شدنیست؟
اين جا بحث بر سر سنتی بودن و يا نبودن جامعه نيست. بحث برسر نقش يک نهاد سنتی در تعاملات و موازنه قدرت است. کوچک شمردن نقش يک نهاد سنتی در جامعهای مانند ايران، و عبور از آن به صرف حضور يک جمعيت جوان ناشی از کم آگاهی است. اکنون بيش از پنجاه سال از تئوری ضعيف مدرنيزاسيون دنيل لرنر میگذرد که تصور میکرد برای رسيدن به مدرنيته و سکولاريزم بايستی از سنت و مذهب عبور کرد. شايد روشنفکران ما در اين پنجاه سال از تحولات بحث مدرنيته بیخبر ماندهاند، اما تقريبا تمام نظريه پردازان بعد از لرنر - از جمله هانتينگتون - تاکيد کردهاند که مدرنيزاسيون و دموکراتيزاسيون با دوام و با ثبات نخواهد بود مگر با بهرهگيری صحيح از نهادهای سنتی جامعه.
به عبارت ديگر جامعهای مدرن و با ثبات است که افراد در آن نقش نهادی خود را ايفا کنند و جامعه نيز از آنان همين انتظار را داشته باشد. در يک جامعه مدرن نهادهای سنتی رفتار سنتی خواهند داشت و نهادهای مدرن رفتار مدرن و هيچ کدام نيز در کار يکديگر دخالت نمیکنند. کليسای کاتوليک يکی از سنتیترين نهادهای بشری است. احکام فقهی اين کليسا هم کماکان سنتی ماندهاند. تا همين چند روز پيش استفاده از کاندوم علیالاطلاق حرام بود. حال اگر در غرب نفوذ کليسا از دست رفتهاست، آقای گنجی میتواند اميدوار باشد که در ايران نيز نفوذ روحانيت سنتی از دست برود.
مطالبه به روز شدن يک نهاد سنتی مانند روحانيت، در واقع آرزوی تکرار انقلاب اسلامی پنجاه و هفت است. از سوی ديگر تضعيف روحانيت سنتی و ترويج اسلام منهای روحانيت همانا برابر است با تقويت راديکاليسم اسلامی. بياييد چشم باز کنيم و ببينيم که در آينده دموکراتيک و سکولار ايران، با توجه به تضادهای مذهبی کنونی جامعه تا چه حد امکان بروز و ظهور راديکاليسم اسلامی محتمل است. با تغيير حکومت نه تنها گروههای فشار و جماعت مداحان و جوانان استشهادی خود بخود محو نخواهند شد، بلکه خطرناکتر هم میشوند. اين ها از چه کسی حرف شنوی خواهند داشت؟ اگر نهادی بتواند تا حدودی - آنهم تا حدودی - اين گروهها را کنترل کند، روحانيت سنتی خواهد بود.
اگر روحانيت سنتی تقويت شود هم به نفع روحانيت خواهد بود و هم مردم. بهمين ترتيب ما نبايد انتظار داشته باشيم که مثلا احکام فقهی شيعه در مورد زنان تغيير کند. اين مربوط به خود فقيهان است. اما ما انتظار داريم اين احکام توسط حکومت تحميل نشود و هيچ شهروندی اکراه در دين و الزام در احکام نداشته باشد. از سوی ديگر يک فرد مذهبی سنتی بايد حق داشته باشد به فقيه خود مراجعه کند و احکام شريعت را - مادامی که به حقوق شهروندی کسی تجاوز نکند - بکار گيرد.
نظام سلطانی فقيه سالار ترکيبی بیمعنا است
آقای گنجی معتقد است که با انقلاب ۵۷ فقه سنتی به قدرت رسيد و "نظام سلطانی فقيه سالار" برپا شد. مدتیاست ايشان نظام سياسی ايران را سلطانی مینامد. حال آن که بنا به تعريف رايج و پذيرفته شده در علوم سياسی، نظام ايران با هيچ معياری يک نظام سلطانی نيست. فقيه سالار هم نيست. و اصولا اين ترکيب متناقض است.
در دانش سياست برای اولين بار دو تئوريسين بزرگ دموکراسی، الفرد استپان و خوان لينز، نظامهای غيردموکراتيک کنونی را به چهار گروه ديکتاتوری، تماميت خواه، پساتماميتخواه، و سلطانی تقسيم کردند. تعريف آنان از اين چهار گروه تاکنون مبنای اغلب تئوریهای اخير دموکراتيزاسيون بوده و تعريف جديدی نيز ارايه نشدهاست. نظام جمهوری اسلامی هيچکدام از وجوه تمايز نظام سلطانی را در بر ندارد. از جمله ساده ترين اين وجوه اين است که در نظام سلطانی، شخص مستبد برای اجرای منويات خود لازم نمیبيند تا از هيچ توجيه ايدئولوژيک و يا غيرايدئولوژيک استفاده کند. اين درحالیست که آقای خامنهای برای يکايک منويات خود از ايدئولوژی اسلامی، ضرورت حفظ نظام اسلامی، و آرمانهای انقلاب کمک میگيرد.
نظام سياسی ايران فقيهسالار هم نيست. درست است که در حکومت جمهوری اسلامی شاهد حضور روحانيت در بسياری از مشاغل حکومتی بودهايم، اما بسياری از فقهای طراز اول حوزه نيز از همان ابتدا سرکوب و يا به حاشيه رانده شدند. ديگر گمان میکنم بجز آقای گنجی و چندی ديگر از روشنفکران مذهبی روحانی ستيز، همه خواندهاند و میدانند که آيتالله خمينی تا چه حد با فقه سنتی مخالف بود. او همچنين تمام فقيهانی که بالقوه رقيب وی بودند را از سر راه خود به انحای گوناگون برداشت. بهترين نمونه در تضاد ميان نظام اسلامی ايران و فقيهان سنتی زمانی بروز کرد که آقای خمينی شطرنج و موسيقی را آزاد کرد و هنگام مخالفت حوزه قم، طی سخنانی عتابآميز، همه فقيهان سنتی را بر سرجای خود نشاند.
برخلاف آنچه بسياری از نوگرايان مذهبی مايلند القا کنند، روحانيت سنتی چندان در حکومت دخالت نکرد. اين القا تحريف تاريخ است. واقعيت اين است که جمهوری اسلامی توسط روشنفکران مذهبی و روحانيون نوگرا تاسيس شد. بلندپايه ترين فقيهان سنتی از جمله آيتالله سيد احمد خوانساری خانه نشين شدند و همين نوگرايان انقلابی به در منزل وی رفته و شعار سر دادند: «سکوت هر مسلمان خيانت است به قرآن !». از قرار گويا تاريخ تکرار میشود.
کسانی که در کشورهای غربی زندگی می کنند، در سال های گذشته شاهد بحران اقتصادی، رشد بیکاری، کاهش خدمات اجتماعی و در کل پایین آمدن سطح رفاه اجتماعی بوده اند. وضع مردمی که درآمد متوسط به پایین دارند، روز به روز بدتر می شود و دولت های غربی برای مقابله با بحران اقتصادی به جای آنکه سراغ ثروتمندان بروند، از جیب مردمی می زنند که به سختی از پس هزینه های ابتدایی زندگی شان برمی آیند.
تشدید نابرابری های اجتماعی و بی عدالتی موج جدیدی از نارضایتی و اعتراضات سیاسی را دامن زده است. در این سال ها پاسخ دولت های غربی به اعتراضات گسترده مردم، نه ارائه راه حل، که سرکوب بوده است. این روند اگر به همین شکل پیش برود، در سال های آینده بدون شک با افزایش خشونت سیاسی در این کشورها روبرو خواهیم شد.
خشونتی که در یک سال اخیر توسط دولت های غربی برای سرکوب اعتراضات مردم به کار گرفته شده، به طور جدی باعث نگرانی ست. هفته پیش در اسپانیا پس از اعتصاب چند روزه ی خدمه شرکت های هواپیمایی، دولت ارتش را به فرودگاه ها آورد تا کارکنان اعتصابی را وادار به کار کند. اینکه ارتش چگونه و از چه طریقی توانست اعتصاب را بشکند، موضوعی ست که رسانه ها به آن نپرداخته اند و مشخص نیست. دولت اسپانیا همچنین اعلام کرد که همه کسانی را که در اعتصاب شرکت داشتند، جریمه خواهد کرد.
تشدید نابرابری های اجتماعی و بی عدالتی موج جدیدی از نارضایتی و اعتراضات سیاسی را دامن زده است. در این سال ها پاسخ دولت های غربی به اعتراضات گسترده مردم، نه ارائه راه حل، که سرکوب بوده است. این روند اگر به همین شکل پیش برود، در سال های آینده بدون شک با افزایش خشونت سیاسی در این کشورها روبرو خواهیم شد.
خشونتی که در یک سال اخیر توسط دولت های غربی برای سرکوب اعتراضات مردم به کار گرفته شده، به طور جدی باعث نگرانی ست. هفته پیش در اسپانیا پس از اعتصاب چند روزه ی خدمه شرکت های هواپیمایی، دولت ارتش را به فرودگاه ها آورد تا کارکنان اعتصابی را وادار به کار کند. اینکه ارتش چگونه و از چه طریقی توانست اعتصاب را بشکند، موضوعی ست که رسانه ها به آن نپرداخته اند و مشخص نیست. دولت اسپانیا همچنین اعلام کرد که همه کسانی را که در اعتصاب شرکت داشتند، جریمه خواهد کرد.
در روزهای اخیر در لندن اعتراضات گسترده ای توسط دانشجویان انجام گرفته، چرا که قرار است شهریه دانشگاه ها سه برابر شود و از ٣ هزار پوند به ۹ هزار پوند برسد. در روند این اعتراضات، دو روز پیش دانشجویان به ماشین پرنس چارلز حمله کردند و یکی از شیشه های آن را شکستند. همان روز رییس پلیس لندن اعلام کرد که افراد پلیس خیلی "خوددار" بوده اند، چرا که می توانستند حمله کنندگان را بکشند، ولی با وجود اینکه مسلح بودند، این کار را نکردند. او از دانشجویان معترض به عنوان "گانگستر" نام برد.
این واقعا فاجعه است که رییس پلیس در یک کشور دمکرات که ادعای پایبندی به حقوق بشر را دارد، از کشتن مردم به خاطر شرکت در چنین آکسیونی به عنوان پدیده ای معمولی و قابل دفاع حرف بزند. در واقع اظهارات رییس پلیس لندن هشداری بوده است به معترضین که بدانند از این به بعد ممکن است کشته هم بشوند.
در آلمان ماه هاست در شهر اشتوتگارت هر شنبه تظاهراتی با شرکت دهها هزار نفر در اعتراض به پروژه گسترش ایستگاه راه آهن مرکزی برگزار می شود. این پروژه که "اشتوتگارت ۲۱" نام دارد از نظر معترضین زیادی گران است و دولت نباید اجازه اجرای آن را می داده. مفسرین ولی بر این عقیده اند که دلیل شرکت گسترده و بی سابقه مردم در این تظاهرات ها افزایش نارضایتی ست. جالب است که مردم از تمام نقاط آلمان در تظاهرات های روز شنبه در اشتوتگارت شرکت می کنند، با اینکه پروژه "اشتوتگارت ۲۱" یک مسئله محلی ست.
در این مورد هم تنها پاسخ دولت ایالتی بادن وورتمبرگ به اعتراضات، سرکوب معترضین بوده است. کار به جایی رسید که حتی چندی پیش یک مرد مسن که مورد حمله ماشین های آب پاش پلیس قرار گرفته بود، بینایی یک چشم خود را از دست داد. این مسئله باعث انتقاد گسترده از عملکرد پلیس شد. رییس سندیکای پلیس آلمان نیز به شدت از سیاستمداران انتقاد کرد و گفت که آنها به جای اینکه از طرق سیاسی مشکلات را حل کنند، از نیروی پلیس استفاده می کنند و این باعث خصومت مردم با پلیس می شود. قابل ذکر است که در سال های اخیر در آلمان اعمال خشونت آمیز علیه پلیس افزایش یافته است.
ادامه این وضعیت مسلما به نفع هیچ کس نیست. خشونت دولتی باعث افزایش خشونت معترضین می شود و این به خشونت دولتی دامن می زند و آن به این و خلاصه این چرخه متوقف نمی شود. چنین چیزی نه به نفع دولت هاست، نه به نفع مردم. حتی سرمایه داران هم از افزایش تشنج در جامعه متضرر خواهند شد. جامعه ای که خشونت در آن حکم کند، از هیچ لحاظ ثبات ندارد و دیر یا زود شیرازه اش از هم خواهد پاشید.
azadeh_sepehri@hotmail.com
این واقعا فاجعه است که رییس پلیس در یک کشور دمکرات که ادعای پایبندی به حقوق بشر را دارد، از کشتن مردم به خاطر شرکت در چنین آکسیونی به عنوان پدیده ای معمولی و قابل دفاع حرف بزند. در واقع اظهارات رییس پلیس لندن هشداری بوده است به معترضین که بدانند از این به بعد ممکن است کشته هم بشوند.
در آلمان ماه هاست در شهر اشتوتگارت هر شنبه تظاهراتی با شرکت دهها هزار نفر در اعتراض به پروژه گسترش ایستگاه راه آهن مرکزی برگزار می شود. این پروژه که "اشتوتگارت ۲۱" نام دارد از نظر معترضین زیادی گران است و دولت نباید اجازه اجرای آن را می داده. مفسرین ولی بر این عقیده اند که دلیل شرکت گسترده و بی سابقه مردم در این تظاهرات ها افزایش نارضایتی ست. جالب است که مردم از تمام نقاط آلمان در تظاهرات های روز شنبه در اشتوتگارت شرکت می کنند، با اینکه پروژه "اشتوتگارت ۲۱" یک مسئله محلی ست.
در این مورد هم تنها پاسخ دولت ایالتی بادن وورتمبرگ به اعتراضات، سرکوب معترضین بوده است. کار به جایی رسید که حتی چندی پیش یک مرد مسن که مورد حمله ماشین های آب پاش پلیس قرار گرفته بود، بینایی یک چشم خود را از دست داد. این مسئله باعث انتقاد گسترده از عملکرد پلیس شد. رییس سندیکای پلیس آلمان نیز به شدت از سیاستمداران انتقاد کرد و گفت که آنها به جای اینکه از طرق سیاسی مشکلات را حل کنند، از نیروی پلیس استفاده می کنند و این باعث خصومت مردم با پلیس می شود. قابل ذکر است که در سال های اخیر در آلمان اعمال خشونت آمیز علیه پلیس افزایش یافته است.
ادامه این وضعیت مسلما به نفع هیچ کس نیست. خشونت دولتی باعث افزایش خشونت معترضین می شود و این به خشونت دولتی دامن می زند و آن به این و خلاصه این چرخه متوقف نمی شود. چنین چیزی نه به نفع دولت هاست، نه به نفع مردم. حتی سرمایه داران هم از افزایش تشنج در جامعه متضرر خواهند شد. جامعه ای که خشونت در آن حکم کند، از هیچ لحاظ ثبات ندارد و دیر یا زود شیرازه اش از هم خواهد پاشید.
azadeh_sepehri@hotmail.com
نقدی بر "جنبش ۲۱ آذر خواستار تقسیم قدرت برای پیشگیری از استبداد بود"
نوشته آقای دکتر محمد حسین یحیایی
نوشته آقای دکتر محمد حسین یحیایی
عباس مقدم
مقاله ای در تاریخ آدینه 19 آذر 1389 در بخش تاریخ اخبار روز، با عنوان فوق به قلم آقای یحیایی منتشر گردید. از آنجایی که این نوشته بیانگر تمام واقعیت نیست و آشکارا وقایع پشت پرده را کتمان می کند، لازم است نکاتی در این رابطه روشن گردد.
آقای یحیایی با آگاهی از اسنادی که پس از فروپاشی اتحاد شوروی، در سطح جهان منتشر گردید، در نوشته خود مدعی شده اند که: "با انقلاب بهمن 1357 بهمن در ایران و فروپاشی اتحاد شوروی انتظار می رفت که آرشیو های هر دو نظام گشوده شوند و برخی از ناگفته ها گفته شوند ولی هر دو نظام جمهوری اسلامی و فدراسیون روسیه مانع از آن شدند. برخی از پژوهشگران فرصت طلب و سود جو در جمهوری آذربایجان با کلمات پرزرق و برق و گاهی احساساتی و شور انگیز خود را رمز گشای آرشیو های ک گ ب معرفی کرده و به تکرار گفتاری پرداختند که سال ها پیش از سوی افراد فرقه گفته شده بود. نوشته های این افراد در جمهوری اسلامی به سرعت ترجمه و به چاپ رسید زیرا با سیاست های آنان و نظام پیشین مغایرت و مخالفتی نداشت."
به تصور من آقای یحیایی با اسم بردن از جمهوری اسلامی، نه تنها سعی دارند اسناد منتشر شده در رابطه با "فرقه دموکرات آذربایجان" را زیر سوال ببرند، بلکه ایشان با این گونه نگاه تمامی تلاش جامعه روشنفکری ایران را زیر سوال می برند. امروز که رژیم بیش از هر زمان دیگری که برای شکستن قلم و به بند کشیدن اهل قلم، تلاش می کند، برماست که حرمت اهل قلم داخل کشور را پاس بداریم.
در ثانی آقای یحیایی مدعی هستند که پس از فروپاشی شوروی آنچه از آرشیو های شوروی منتشر شده، "سال ها پیش از سوی افراد فرقه گفته شده بود". از آنجایی که من و افراد بسیاری نظیر من، از این گفته های افراد فرقه، بی اطلاع هستیم، از آقای یحیایی تقاضا دارم تا آن مطالب را منتشر کنند، تا خود خوانندگان قضاوت کنند.
همچنین آقای یحیایی اشاره ای دارند به "برخی از پژوهشگران فرصت طلب و سودجو در جمهوری آذربایجان"، تصور می کنم منظور ایشان "جمیل حسنلی"1 باشد که اسنادی را از آرشیو "کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان" منتشر کرده است. با توجه به دیدگاه جمیل حسنلی که ادعای مالکیت بر بخشی از ایران از جمله آذربایجان را دارد، من هم با نظر آقای یحیایی موافقم و جمیل حسنلی را آدمی فرصت طلب و سود جو می دانم، زیرا وی در کنار کارهای پژوهشی، خود را در اختیار سیاست مدارانی قرار داده است که در رابطه با ایران اهداف توسعه طلبانه در سر دارند. ولی این دلیل نمی شود که ما اسناد منتشر شده از طرف وی را نیز زیر سوال ببریم. اسناد سه گانه ای که وی برای اولین بار آن ها را منتشر کرده، نه تنها مورد تایید بسیاری از صاحبنظران بی طرف است، بلکه بنا به اهمیتش برای پژوهشگران بین المللی دارای ارزش جهانی است.
پس از فروپاشی اتحاد شوروی، محققین غربی تمایل زیادی برای بررسی اسناد و مدارک دوران جنگ سرد، از خود نشان می دادند؛ و از کشورهای تازه استقلال یافته شوروی سابق تقاضای امکان دسترسی به ارشیو اسناد را داشتند. به همین دلیل در سال 1999 محققین از چهار کشور برای بررسی اسناد دوران جنگ سرد که در آرشیو های دولتی مسکو، باکو، تفلیس و ایروان، موجود بود، گردهم آمدند. این نشست در حالی برگزار شد که مخاصمات فراوانی بین سیاست مداران کشورهای مذکور بشدت ادامه داشت. ولی آنان که به دور از جنجال های سیاسی در صدد یک تحقیق بیطرف و آکادمیک بودند، تصمیم گرفتند با دعوت از پژوهشگران کشور های خود و محققین بین المللی که در عرصه جنگ سرد صاحبنظر هستند، بررسی اسناد موجود را در سطح بین المللی پیش ببرند.
در نتیجه همین تلاش به سال 2002 در گرجستان کنفرانسی با شرکت 17 پژوهشگراز جمله: رونالد گریگوررسانی از دانشگاه شیکاگو، فرانسواز توم از دانشگاه سوربن، گئورگی مامولیو از دانشگاه دریای سیاه، لوان آوالیشویلی و کنتوان روشتیاشویلی از دانشگاه تفلیس، ادوارد ملکونیان و کارون خاچاطوریان از موسسه تاریخ عمومی ارمنستان، آماتون ویرابیان از بخش آرشیو جمهوری ارمنستان، آندره ای زوبوف از موسسه روابط بین المللی مسکو، و لارا عباسوا و جمیل حسنلی از دانشگاه باکو، در آن شرکت داشتند، اسناد و مدارک سیاست توسعه طلبانه استالین، بررسی گردید.
در همین کنفرانس جمیل حسنلی از دانشگاه باکو سه سند فوق محرمانه از آرشیو "کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان" را ارائه داد. این سه سند مشخصا در برگیرنده دستورات استالین به باقرف می باشد. البته در آغاز دوران جنگ سرد، که با "بحران ایران" شروع شد، کارشناسان مسایل بین المللی بحران ایران را عمدتا در تلاش استالین برای کسب امتیاز نفت شمال می دانستند. به همین دلیل نیز "وقایع آذربایجان" را به عنوان اهرم فشار بر دولت ایران برای کسب امتیاز نفت شما تلقی می کردند، نه بیشتر. ولی افشای این سه سند از گستردگی اهداف توسعه طلبانه استالین و تلاش وی برای تصاحب تمامی شمال ایران از خراسان تا آذربایجان و کردستان، پرده برداشت.
این اسناد که به ترتیب در 21 ژوئن، 6 ژوئیه و 14 ژوئیه 1945 یعنی در مدت کمتر از یکماه از طرف استالین به باقروف ارسال شده، شامل دستور العمل هایی است که کارگزاران شوروی در رابطه با ایران باید انجام می دادند.2
ابتدا متن سند ها:
سند شماره یک:
فرمان کمیته دفاع دولتی در مورد اقدامات اکتشافی زمین، برای نفت شمال ایران
21 ژوئن 1945 (31 خرداد1324)
فوق محرمانه
عملیات اکتشافی زمین شناسی برای نفت در شمال ایران با هدف بررسی های زمین شناسی و اقدامات حفاری برای نفت در شمال ایران
کمیته دفاع دولتی فرمان می دهد:
1 ـ درچارچوب آذنفت، مجموعه نارکوم نفت یک مدیریت هیدرولوژیک تشکیل داده و وظیفه نظارت بر بررسی زمین شناختی برای حوضه های نفتی در شمال ایران را به آن واگذار کنید.
2 ـ برای اجرای این کار شناسایی در شمال ایران، رفیق بایباکوف از نارکوم نفت و رفیق وزیرف از آذنفت را جهت تامین تعداد کارگران لازم از صنعت نفت برای حفاری و گروه های بر رسی و اعزام آنها به حوزه های کاری، به صورت واحد های هیدرولوژیک وابسته به ستاد نیروهای شوروی در ایران (قزوین) مسئول بدانید.
3 - برای واحد هیدرولوژیک جهت اجرای اقدامات ذیل در شمال ایران، هیاتی را مستقر سازید:
الف) حفاری: ده تلمبه در هفت ناحیه, از جمله سه تلمبه ثابت (حفاری عمیق برای جستجوی ساختاری) در نواحی بندر شاه, شاهی, بابلسر و بندر [پهلوی]
ب) بررسی های زمین شناختی: هیئتی مرکب از ده گروه در مناطق دشت گرگان، اشرف، شاهی، آمل، خرم آباد، بلگار چای [؟] جلفا، زنجان، تبریز، اردبیل و سیاه کوه
پ) بررسی های زمین شناختی،هیئتی مرکب از سه گروه:
در مناطق دشت گرگان، ارضی پست مازندران و رشت و در کل کرانه جنوبی دریای خزر از مرز جمهوری شوروی ترکمنستان تا مرز جمهوری شوروی آذربایجان
برای انتقال ابزار لازم حفاری و اکتشاف از اول سپتامبر 1945 جهت شروع کار حفاری و اکتشاف در سپتامبر 1945 نارکوم نفت (رفیق با بیاکوف) و آذنفت (رفیق وزیروف) را مسئول تلقی کنید.
4 ـ برای سازماندهی و اعزام یک هیئت اکتشافی مرکب از ده گروه, یک گروه حفاری چاه و الکترومتر, یک هیئت ژئوفیزیک بر کسب از سه گروه (نقل سنجی و Variometric از طریق انتقال از باکو [گروه] Variometric از شعبه ولگای میانه نارکوم نفت [گروه] مقاومت سنجی از منطقه کراسنودار, تا اول اوت 1945 نارکوم نفت (رفیق بایباکوف) را مسئول بدانید)
5 ـ با هدف تجزیه واحد هیدرولوژیک به تدارکات، وسایل و ابزارهای لازم [ارگان های ذیل] را مسئول بدانید:
الف) نارکوم نفت (رفیق با یباکوف) باید در اوت 1945 [اقدام ذیل] را در اختیار مدیریت هیدرولوژیک قرار دهد, پنج دستگاه تلمبه, وسایل حفاری, و یک دستگاه حفاری گردان, چهار دستگاه چارچوب ZV-750 وسایل حفاری و ملزمات آنها, سه میله حفاری (1200 متر) و ابزار لازم جهت تلمبه های Ka-300 و دیگر وسایل و تجهیزات لازم برای اقدامات واحد هیدرولوژیک.
ب) نارکوم ونستورگ [کمیساریای خلق برای تجارت خارجی] (رفیق میکویان) موظف است که در ژوئن – ژوئیه 1945 پانزده تراکتور و صد و بیست کامیون از واردات [خودروهای ؟] سوار نشده از ایران را به واحد هیدرولوژیک تحویل دهد.
پ) ژنرال فرمانده جهت ماورا قفقاز رفیق تیولنف موظف است که فضای اداری و اقامتی لازم را در قزوین و مناطق عملیاتی در اختیار واحد هیدرولوژیک قرار داده و همچنین با استفاده از افراد واحدهای نظامی برای سوار کردن صد و بیست کامیونی که به واحد هیدرولوژیک اختصاصی یافته مساعدت نماید.
ت) کمیساریای خلق برای امور دفاعی اتحاد جماهیر شوروی (رفیق وربویف [مارشال فرمانده نیروهای مهندسی, سرپرست نیروهای مهندسی ارتش شوروی] )موظف است که تا اول اوت 1945 دو واحد کامل و آماده به کار حفاری سیار 100-2-AVBیک دستگاه حفاری AVB-2-100یا تانکر آب ZIS -5 و یک کامیون 5/1 تن با وسایل لازم و یک چارچوب 125-UA با سه گروه حفار را در اختیار واحد هیدرولوژیک در ایران قرار دهد.
ت) کمیساریای خلق برای امور دفاعی اتحاد جماهیر شوروی ([ژنرال ارتش, فرمانده پشت جبهه ارتش شوروی] رفیق خرولف) موظف است از کارگاه های تعمیرات فرماندهی حمل و [ارتش] شوروی در ایران پنج دستگاه کامیون 12 تن ماک, 7 دستگاه تریلر الوار بری و پانزده دستگاه [جیپ] ویلیز را که در شرایط مناسب کاری باشند در اختیار واحد هیدرولوژیک قرار داده و در کارگاه های بخش تعمیرات فرماندهی حمل و نقل [ارتش] شوروی در ایران, تسهیلات لازم را جهت تعمیر وسایل حفاری و خودروهای [هیئت] را فراهم سازد.
6- ژنرال فرمانده جبهه قفقاز (رفیق تیولنف) را از نظر فراهم آوردن نیروی محافظ, یک گروه اسکورت برای هیئت های اعزامی, ارایه نقشه های لازم و همچنین تامین لباس و مدارک مورد نیاز واحد هیدرولوژیک, برای ارایه همراهی های لازم با واحد هیدرولوژیک جهت اقدامات حفاری و اکتشافی مسئول بدانید.
7- نارکوم فین [کمیساریای خلق برای امور مالی] (رفیق زورف) را برای سپردن هشت میلیون روبل, به علاوه 2400000 ریال به مدیریت هیدرولوژیک مجمع آذنفت برای تامین مواد و تجهیزات حمل و نقل و نگهداری از کارکنان, در محصول سوم و چهارم سال 1945 مسئول بدانید
8- به کمیساری خلق برای امور داخلی (NKVD) جمهوری شوروی آذربایجان اجازه داده شود که برای کارکنان اعزامی نارکوم نفت و مجمع آذنفت جهت امور مدیریت هیدرولوژیک جواز ورود به ایران را صادر کنند.
9- رفیق ملیک پاشایف به عنوان رئیس مدیریت هیدرولوژیک, رفیق گیلواروف به عنوان رئیس مدیریت هیدرولوژیک به عنوان رئیس مدیریت هیدرولوژیک در نهاد فرماندهی نیروهای شوروی در ایران و رفیق کورنف به عنوان معاونت مدیریت هیدرولوژیک تایید شوند.
10- نارکوم نفت (رفیق بایباکوف) و آذنفت (رفیق وزیروف) شخصا مسئول نظارت بر تامین خدمه و متخصصان مهندس و فنی واحد هیدرولوژیک و فراهم آوردن ابزار و تجهیزات لازم جهت اقدامات حفاری و زمین شناختی در شمال ایران, تلقی می شوند.
11- دبیر کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان, رفیق باقروف را از جهت هرگونه کمک و همراهی با اقدامات بررسی زمین شناختی در شمال ایران مسئول بدانید.
صدر کمیته دفاع ملی ای. استالین
سند شماره 2 که به جزئیات دستور تشکیل فرقه مربوط می شود:
سند شماره 2
فوق محرمانه
6 ژوئیه 1945 (15 تیر 1324)
فرمان دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی به رفیق باقروف صدر کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان
اقداماتی جهت سازماندهی یک جنبش جدایی طلب در آذربایجان جنوبی و دیگر ایالات شمال ایران:
شروع اقدامات تدارکاتی در جهت تشکیل یک ناحیه خودمختار ملی آذربایجانی با اختیارات گسترده در چارچوب دولت ایران توصیه می شود.
یک حزب دموکراتیک در آذربایجان جنوبی به نام "حزب دموکراتیک آذربایجان" با هدف رهبری جنبش جدایی طلب در آذربایجان جنوبی تاسیس کنید.
تاسیس حزب دموکرات آذربایجان جنوبی باید با یک تجدید سازمان توامان بخش آذربایجانی حزب توده ایران و جذب هواداران جنبش جدایی طلب از تمامی اقشار مردم بدان صورت گیرد.
در میان کرد های ساکن شمال ایران برای جذب آنها در یک جنبش جدایی طلب که یک ناحیه خود مختار ملی کرد را تشکیل دهد، اقدامات مناسب صورت دهید.
یک گروه از فعالان مسئول را در تبریز که به هماهنگی فعالیت هایشان با سرگنسولگری اتحاد شوروی در تبریز موظف باشند، برای هدایت جنبش جدایی طلب تشکیل دهید. سرپرستی کلی این گروه به باقرف و یعقوبف واگذار می شود.
تهیه و تدارک اقدامات اولیه برای برگزاری انتخابات دوره پانزدهم مجلس ایران، تضمین انتخاب هواداران جنبش جدایی طلب بر اساس شعارهای ذیل به کمیته مرکزی (باقرف و ابراهیموف)حزب کمونیست آذربایجان سپرده می شود.
1) واگذاری زمین از اراضی خالصه و املاک بزرگ اربابی به دهقانان و اعطای اعتبار های دراز مدت مالی به دهقانان.
2) از میان بردن بیکاری از طریق اعاده و توسعه کار در موسسات و همچنین برنامه های احداث راه و دیگر طرح های فوائد عامه.
3) بهبود موسسات رفاه عمومی در شهر ها و آبرسانی عمومی.
4)بهبود بهداشت عمومی.
5) حقوق برابر برای اقلیت های ملی و عشایر؛ افتتاح مدارس و انتشار کتب و روزنامه به زبان های آذربایجانی، کردی، ارمنی و آشوری؛ سیر مراحل دادرسی و مکاتبات رسمی در نهادهای محلی به زبان های بومی؛ تاسیس نظام اداری محلی ـ از جمله ژاندارمری و پلیس با استفاده از عناصر ملی محلی؛ تشکیل انجمن های منطقه ای، محلی و شهری و نهادهای خود گردان محلی.
6) بهبود اساسی در روابط ایران و شوروی.
7) تاسیس گروه های رزمی مسلح به سلاح های ساخت خارج جهت حوایج دفاعی اهالی هوادار شوروی و فعالین تشکیلات دموکراتیک و حزبی جنبش جدایی طلب.
8) یک انجمن برای مناسبات فرهنگی میان ایران و جمهوری شوروی آذربایجان با هدف تقویت اقدامات فرهنگی و تبلیغاتی در آذربایجان جنوبی تاسیس کنید.
9) برای جذب توده ها به جنبش جدایی طلب تاسیس یک "انجمن دوستان آذربایجان شوروی" را در تبریز با شعباتی در تمام مناطق آذربایجان جنوبی و گیلان لازم می دانیم.
10) تدارک انتشار یک نشریه مصور در باکو برای توذیع در ایران و همچنین سه نشریه جدید در آذربایجان جنوبی به کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان شوروی محول گردد.
11) از یودین (بنگاه انتشارات دولتی) خواسته شودتا سه دستگاه چاپ مسطح برای بهره برداری کمیته مرکزی حزب کمونیت آذربایجان شوروی جهت فراهم آوردن امکانات چاپی برای فرقه دموکرات جنوبی، ارائه کند.
12) رفیق آناستاز میکویان در نارکوم ونشتورگ (کمیساریای خلق برای تجارت خارجی) به تامین کاغذ خوب جهت چاپ نشریه مصور در باکو و همچنین سه روزنامه جدید در آذربایجان جنوبی، با حداقل تیراژ 30.000 نسخه متعهد گردد.
13) به کمیساریای خلق برای امور داخلی (ن.ک.و.د.) جمهوری شوروی آذربایجان اجازه داده شود که تحت نظارت رفیق باقروف برای تردد افرادی که جهت به اجرا درآوردن این اقدامات باید به ایران اعزام شوند، مجوز لازم صادر شود.
14) برای تامین مالی نهضت جدایی طلب در آذربایجان جنوبی و همچنین تدارک شرکت در انتخابات دوره پانزدهم مجلس ایران، یک صندوق ویژه به اعتبار یک میلیون روبل ارز خارجی ـ برای تبدیل به تومان ـ در کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی تاسیس شود.
دفتر سیاسی حزب کمونیست اتحاد شوروی
سند شماره 3
دستورالعمل های محرمانه شوروی در مورد اقداماتی که باید جهت اجرای ماموریت ویژه در سراسر آذربایجان جنوبی و ایالات شمالی ایران اعمال شود. 14 ژوئیه 1945 / 23 تیر 1345
کاملا محرمانه
اقداماتی برای اجرای ماموریت ویژه در سراسر آذربایجان جنوبی و ایالات شمال ایران
الف. موضوع تاسیس فرقه دموکرات آذربایجان
1 ـ وسایل سفر پیشه وری و کامبخش به باکو برای مذاکره فوراً سازماندهی شود. با توجه به نتایج این مذاکرات تامین وسایل سفر پادگان, صدر کمیته ایالتی حزب توده در آذربایجان, به باکو در نظر گرفته شود.
2 ـ برای تاسیس کمیته های موسس در مرکز (تبریز)و دیگر نقاط در عرض یک ماه کاندیداهایی را از میان عناصر واقعی دموکرات از میان روشنفکران, تجار, طبقه متوسط, زمینداران کوچک و متوسط و روحانیون در احزاب دموکراتیک مختلف و همچنین از میان غیر حزبی ها انتخاب کرده و به کمیته های موسس فرقه دموکرات آذربایجان وارد کنید. تشکیل یک کمیته موسس در تبریز که از طریق انتشار یک فراخوان از طریق نشریات دموکراتیک موجود (مانند) خاورنو, آژیر, جودت و غیره. خواهان تاسیس یک حزب دموکراتیک آذربایجان شده و به نشر جزواتی اقدام خواهد کرد. در اولویت نخست قرار دارد.
3 - با انتشار فراخوان گروه های آغازگر در دیگر نقاط به حمایت از آن در جراید سخن گفته و از میان فعال ترین سازمان های حزب توده و دیگر سازمان ها و عوامل دموکراتیک کمیته های فرقه دموکرات آذربایجان را تشکیل خواهند داد.
4- پس از استقرار کمتیه های موسس فرقه دموکرات آذربایجان در تبریز, تاسیس کمیته های محلی فرقه دموکرات آذربایجان در شهرهای ذیل از اولویت نخست خواهد بود. اردبیل , رضاییه . خوی, میانه, زنجان, مراعه, مرند, مهاباد, ماکو, قزوین, رشت, پهلوی, ساری, شاهی، گرگان, مشهد برای سازماندهی کمیته های این شهرها نمایندگانی را از کمیته موسس مرکزی اعزام دارید. به صورتی منظم واکنش های مثبت و دعوت به عضویت در فرقه دموکرات آذربایجان را در جراید دموکراتیک منتشر کنید.
5ـ تحت عنوان صدای آذربایجان یک نمایندگی مطبوعاتی در کمیته موسس فرقه دموکرات آذربایجان در تبریز تاسیس کنید.
6 ـ تدوین پیش نویس برنامه و منشور کمیته موسس تبریز را سازماندهی کنید.
ب. تضمین انتخاب نمایندگان انتخابات دوره پانزدهم مجلس
1ـ با نمایندگانی که آنها را در انتخابات این دوره از مجلس حمایت می کنیم برای مذاکره در باب معرفی آنها برای شرکت در مجلس پانزدهم, به شرط حمایت از شعارهای فرقه دموکرات آذربایجان, وارد مذاکره شوید.
2- برای معرفی نامزدهای نمایندگی مجلس از میان عناصر دموکراتیکی که برای اجرای شعارهای فرقه دموکرات آذربایجان مبارزه خواهند کرد, اقدام کنید.
3- بررسی مجدد فهرست نمایندگان پیشنهاد شده از سوی سفارت با توجه به وظایف جدید.
4- سازماندهی تبلیغ گسترده کاندیداهای منتخب برای مجلس در جراید و تماس و ملاقات آنها با رای دهندگان.
5- حمایت از گردهم آیی ها, تظاهرات, اعتصاب ها, و انحلال کمیسیون های انتخاباتی ای که با ما منافات دارند با هدف تضمین منافع ما در انتخابات.
6- در خلال تدارکات انتخاباتی, کاندیدهای معرفی شده از سوی محافل ارتجاعی را که به نحوی فعالانه بر ضد کاندیداهای جنبش دموکراتیک فعالیت می کنند, از حوزه های انتخاباتی شمال ایران حذف و اخراج کنید.
7- خواست جایگزینی روسای مرتجع از نهادهای محلی طرح شود.
پ.تاسیس «انجمن دوستان آذربجان شوروی»
1- در مورد سازماندهی انجمن دوستان آذربایجان شوروی از نمایندگانی که درجشن یادبود بیست و پنجمین سال تاسیس جمهوری شوروی آذربایجان شرکت کردند, استفاده شود.
2- از کارمندان کنسولگری های ما, فرماندهی نظامی و اعضا فعال حزبی برای تشکیل انجمن استفاده شود.
3- گروه موسس انجمن دوستان آذربایجان شوروی در تبریز باید تدوین منشور انجمن را عهده دار گردد.
4-برای جلب هر چه گسترده تر مردم به انجمن دوستان آذربایجان شوروی به صورتی منظم از جراید برای بیان دستاوردهای اقتصادی, فرهنگی و هنری آذربایجان شوروی و دوستی تاریخی خلق های آذربایجان جنوبی و خلق های آذربایجان شوروی بهره برداری شود.
ت. سازماندهی جنبش جدایی طلب
1- برای شکل دادن به یک جنبش جدابی طلب در جهت تاسیس یک منطقه خودمختار آذربایجانی و یک منطقه خودمختار کرد با اختیارات گسترده اقدام شود.
در ایالات گرگان, گیلان, مازندران و خراسان بر اساس مسائل محلی و به ویژه (موارد ذیل), جنبش های جدایی طلب ایجاد شود:
در ایالت گیلان: فراهم آوردن خدمات رفاهی و اجتماعی و در شهرهای رشت و پهلوی, اختصاص حداقل 50 % از کل مالیات های مأخوذه در محل برای این منظور.
در ایالت گرگان: آموزش زبان بومی ترکمنی در مدارس, جایگزینی ترکمن ها دروسسات محلی, ژاندارمری و پلیس, اختصاص حداقل 50% از کل مالیات های ماخوذه در محل برای خدمات رفاهی و آسایشی و بهداشتی درگنبد کاووس, گرگان و بندر شاه.
در ایالات مازندران و خراسان:
1- اعاده املاکی که رضاه شاه گرفته بود به مالکان جزء و متوسط.
2- اختصاص حداقل 50% از مالیات های ماخوذه در محل برای خدمات عمومی و رفاهی و بهداشت شهرهای ساری, شاهی, مشهد و قوچان نو.
به علاوه برای شکل دادن به یک جنبش جدایی طلب در ایالات فوق به انعکاس چنین خواسته هایی در سطوح محلی اقدام شود.
خواست اصلاحات ارضی نه فقط در آذربایجان جنوبی که در نواحی شمال ایالات ایران نیز مطرح گردد.
ث: تشکیل انجمن ها
پس از استقرار کمیته های موسس فرقه دموکرات آذربایجان هم زمان با اقدامات لازم جهت انتخاب نمایندگان دوره پانزدهم مجلس, با استفاده از شوق انتخاباتی مردم, اقداماتی برای تشکیل انجمن ها صورت گیرد.
ج. سازماندهی ارگان های مطبوعاتی
برای سازماندهی اقدامات تبلیغاتی از طریق مطبوعات, علاوه بر روزنامه های موجود چاپخانه هایی در شهر های رشت, رضائیه و مهاباد برای نشریات جدید تاسیس شود.
(امضاهای ناخوانا)
من که خود یک آذربایجانی هستم، و بخش بزرگی از زندگی ام در تبریز سپری شده، در جوانی همچو یک هوادار صدیق عدالت خواهی، هر جا رد پایی از هواداران فرقه یافتم، به سراغش رفتم، و پای صحبت بسیاری نشستم. باید اعتراف کنم که انطباق عملکرد فرقه در آن سال ها با اسناد منتشره در سال های بعد، برایم بشدت تکان دهنده بود، و قبول واقعیت دردناک. ولی متاسفانه واقعیت های تلخ، غیر قابل انکار است. هدف از این نوشته و نشان دادن اسناد سه گانه، کمک به پیشبرد نقد و کفتگو بر اساس واقعیت های تلخ تاریخی است. امید است که با انتشار این اسناد، هواداران فرقه بتوانند با دید روشنی به موضوع نگاه کنند. همچنین منتقدین از انکار بی عدالتی و فساد و دیکتاتوری حاکم بر جامعه ـ که زمینه ساز پذیرش فرقه در دل مردم محروم آذربایجان بود ـ دست بردارند؛ و ضمن نقد وابستگی فرقه به شوروی به نقد حاکمیت و بی عدالتی حاکم بر جامعه نیز بپردازند. نباید فراموش کرد که پیشه وری قبل از آن که دست به تشکیل فرقه بزند، یک آرمان خواه عدالت جو، بود و مورد احترام؛ و انتخاب وی از تبریز برای نماینگی مجلس چهاردهم نیز به همین اعتبار بود. ولی افسوس این سوسیال دموکرات کهنه کار، در دامی که عمال استالین گسترده بودند، گرفتار آمد و اعتبار سیاسی خود را در این راه گذاشت.
پس از خاتمه جنگ تا مدت ها دولت قادر به تامین امنیت نبود. وضع نا به سامان اقتصادی، قحطی، گرانی و بیکاری، زندگی را بر مردم سخت کرده بود. غلات و دیگر مایحتاج مردم که به وسیله متفقین خریداری و از کشور خارج می شد، قیمت ها را بطور سرسام آوری افزایش داده بود؛ با خاتمه جنگ نیز احتکار سوداگران مانع از کاهش قیمت ها می شد. در ایالت ها و ولایت ها، به خصوص ایالت های مرزی وضع به مراتب بدتر بود.
از طرفی دیگر مسئولین ایالت ها و فرماندهان ارتش، پلیس و ژاندارمری که از مرکز اعزام می شدند، بی اعتنا به فرهنگ های محلی و نا آشنا به مشکلات منطقه، با بی کفایتی و بی لیاقتی و اهانت به مردم بومی به مشکلات دامن می زدند.
امروز دیگر بر کسی پوشیده نیست که فرقه فاقد استقلال عمل بود. در نتیجه همین وابستگی شدید، فرقه خود را موظف به اجرای تمامی دستورالعمل های کرملین می دانست. 15 تیر 1324 (6 ژوئیه 1945) که فرمان دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی به باقروف ابلاغ می شود، با سرعت هرچه تمامتر یعنی در مدت کمتر از دو ماه در 12 شهریور 1324، "فرقه دموکرات آذربایجان" تشکیل می یابد. گرچه کرملین دستور به تشکیل "حزب" داده بود، به صلاحدید پیشه وری و دیگران از واژه "فرقه" استفاده می کنند، تا با حزب دموکراتی که قبلا شیخ محمد خیابانی ایجاد کرده بود، اشتباه گرفته نشود.
براساس دستور العمل کرملین امکانات گسترده ای در اختیار فرقه قرار می گیرد: کمک مالی یک میلیون روبلی و نشریات رنگ وارنگ چاپ باکو و تبریز با کاغذ و دستگاه های چاپ اهدایی با تیراژ بالا و راه اندازی فرستنده رادیویی که همه در خدمت تبلیغات گسترده ای قرار داشت که مسکو و باکو خطوط آن را مشخص می کردند.
فرقه درعرض یکسال برای جذب مردم محروم و ستم دیده آذربایجانی که همیشه از عمال حکومت مرکزی در رنج بودند، همانطوری که در فرمان دفتر سیاسی قید شده بود (سند شماره 2) دست به اصلاحات گسترده می زند:
• برای نخستین بار زنان از حق رای برخوردار شدند؛
• نخستین اصلاحات ارضی توسط فرقه اجرا می شود؛
• تنبیه بدنی ممنوع می شود؛
• قانون کار به تصویب می رسد؛
• شوراهای نظارت بر کار نهاد های دولتی تاسیس می شود؛
• با گشودن فروشگاه های دولتی قیمتهای مواد غذایی ثابت می ماند؛
• کلاس های سواد آموزی برای بزرگسالان ایجاد می شود؛
• درمانگاههای رایگان در اختیار مردم قرار می گیرد؛
• خیابانها با کار شبانه روزی آسفالت می شوند؛
• ایستگاه فرستنده رادیویی تاسیس می شود.
این اقدامات فرقه نسبت به زمان خود پیشتازانه و شتابزده بود، زیرا اقشار زحمتکش جامعه از آن درجه از رشد برخوردار نبودند که فرقه بتواند با بسیج آنان، اصلاحات را به سرانجام برساند. به همین دلیل تشکل های صنفی و سیاسی که فرقه برای جلب حمایت خود، به وجود آورده بود، از پایه سست و لرزان بود. در سایه نبود نیروی رزمنده و مبارز، فرصت طلبانی جذب فرقه می شدند، که با رفتارهای بی مسئولانه خود بی اعتمادی توده های زحمتکش را بر می انگیختند.
بعلاوه تحریف های تاریخی و تلاش برای زدودن هویت ایرانی آذربایجانیان، و با زیر سوال بردن شخصیت های ملی و ایرانی ستارخان، باقرخان و شیخ محمد خیابانی و تبدیل آنان به قهرمانان "ترک ـ آذربایجانی" باعث بیزاری مردم بلاخص روشنفکران آذربایجان از فرقه می گردید.
مهمتر از همه این که فرقه به محض کسب قدرت، آموزش به زبان ترکی را اجباری نمود. این امر مخالفت های جدی مردم را برانگیخت و باعث در هم ریختگی و سردر گمی در نظام آموزش گردید. تا آن زمان که تمام کتاب های درسی به فارسی بود، کنار گذاشتن آن در یک زمان کوتاه، در حالی که نه کتاب های جایگزین آماده بود و نه معلمین آشنا به تدریس زبان ترکی وجود داشت، بلبشویی به راه افتاده بود. از طرفی نه جامعه و نه محصلین آمادگی پذیرش همچو دگرگونی آنی را نداشتند. در هر جامعه ای برای انجام چنین دگرگونی هایی لازم است، مردم نظر خود را با رفراندوم (همه پرسی) اعلام کنند. و در صورت تایید بدون یک کار کارشناسی، انجام چنین کاری ناممکن است.
متاسفانه فرقه نه تنها با زبان فارسی، با تمام مظاهر ایرانی از جمله موسیقی ایرانی نیز مشکل داشت. آن چه از موسیقی "مورد نظر فرقه دموکرات بود و همان بخشی که در خدمت اهداف آنان بود یعنی تکیه و تاکید روی زبان ترکی در تقابل و رویارویی با فارسی که لسان حکومت غاصب شمرده می شد. پس آن چه که مهم بود، موسیقی آذری (به قول خودشان قفقازی) یا فارسی نبود، چرا که موسیقی بی کلام جنبه تبلیغاتی و فرقه ای نمی توانسته داشته باشد. آن چه که مهم بود، کلام و کلماتی بود که بدان اضافه می شد. دستور این بود که فارسی نخوانند و ترکی بخوانند. زبان ترکی یعنی استقلال از مرکز، و بعد هم موسیقی قفقازی به عنوان دوری از فرهنگ مرکزی. ... اقبال آذر کهنسال که بنا به دستور دموکرات ها مجبور شد فقط به ترکی بخواند، زیر بار نرفت و گفت عقد نامه مادرم به زبان فارسی نوشته شده، از من نخواهید که فارسی نخوانم. در یکی از شب های کنسرت که گویا به زور و جبر روی صحنه آمده بود، ناگهان شروع کرد به خواندن غزلی از عارف: بگو به مجلس شورا نمی کند معلوم / که خانه خانه غیر است یا که خانه دوست، و متعاقب آن خواند: خاک وطن که رفت چه خاکی به سرکنیم؛ و در میان هلهله مردم و خشم دموکرات ها و هراس موسیقی دان های روی صحنه برنامه را تا آخر به پایان برد و به روایتی شبانه از شهر او را فراری دادند."3
بد تر از همه، این که فرقه برای ایجاد نفرت قومی بر علیه دیگر اقوام ایرانی بلاخص فارسی زبانان دست به اقداماتی می زد. فرقه ای ها حتی قادر نبودند حرمت افسران کمونیستی را که آذربایجانی نبودند و برای تعلیم و تقویت نیروهای مسلح به آذربایجان آمده بودند، نگاه دارند. مرتضی زربخت در خاطرات خود در این زمینه می گوید: ”... بعضی از آنان از روی نادانی می گفتند، این ها بالاخره افسرهای فارس هستند. حتی یکی شان می گفت: «رضاخان چرکی ییبدیلر» یعنی این افسران نان رضاخان را خورده اند؟! حتی وقتی در باشگاه افسران جمع می شدیم، گاهی این تحریکات صورت می گرفت. مثلا بعضی از اینان بلند می شدند و حرف های ناهنجار می گفتند و حتی در حضور پیشه وری که: «اینان که از تهران آمده اند چه می گویند و چه می خواهند که به ما فرماندهی می کنند؟» ... به خاطر دارم، آن روزهایی که از طرف ارتش مرکزی از زنجان به میانه حمله شده بود، شبی به اتفاق جودی و یک ستوان دوم فرقه که با جودی خیلی نزدیک و رفیق بود، در خیابان راه می رفتیم. یک سرگرد فرقه از کنارمان گذشت. آن سرگرد فرقه، این ستوان فرقه را صدا کرد و با او پچ پچ کرد و رفت. وقتی آن ستوان به ما ملحق شد، گفت، آن سرگرد به من گفت، مواظب این افسران باش، اینها افسران فارس هستند. این برخورد حتی در زمانی است که وضعیت جنگی شروع شده و جان همه مان در خطر بود. بعدا، هم دیدیم که در جریان حمله ارتش به آذربایجان، ۲۷ نفر از رفقایمان که از ارتش فراری و به آذربایجان آمده بودند، محاکمه صحرایی و اعدام شدند. ...“4
در پایان نقل قولی از یک دوست که خود شاهد بخشی از فجایعی بود که پس از شکست فرقه بر سر تبریز آمد، نقل می کنم:
تبریز کهنسال بعد از این وقایع بشدت از چشم دولت مردان افتاد و همانند کودکی یتیم و بی سرپرست به حال خود رها شد. شهری که در گذشته نه چندان دور به خاطر اهمیتش ولیعهد نشین کشور بود. شهری که اولین مدرسه و تئاتر و مراکز هنری کشور در آن دایر شده بود. شهری که از نظر سیاسی، اقتصادی و هنری، همواره حرف آخر را می زد، دیگر نتوانست تا مدت ها قد راست کند.
پولداران و سرمایه داران آذربایجانی باشاخک های تیز خود آینده وخیم اقتصادی منطقه را خیلی سریع حس کردند و به تهران کوچ کرده، در شمیران و زعفرانیه سکنا گزیدند ونبض بازار تهران را در دست گرفتند. روشنفکران و فرهیختکان شهر هم یا کشته شدند ویافراری. عده ای نیز بنا به ماهیت خود زرخرید حکومت مرکزی گردیدند. در شهرجز مردمی بی سرپرست و فقیر و بی پناه کسی باقی نماند.
دیگر از ستار خان و باقر خانش خبری نبود. شهر حکومت نظامی شد و در تیول ژنرال هایی نظیر شاه بختی ها، صفاریها و مهرداد ها قرار گرفت که کینه ای دیرینه بامردم این دیار داشتند وهرگونه اعتراضی را در نطفه خفه می کردند.
رهبران فرقه که پشتشان به ارتش سرخ گرم بود، و شخص استالین و در سایه همین پشت گرمی به مردم وعده روزهای بهتری می دادند، هر گز بر این فجایع اندیشیده بودند؟ اگر می اندیشیدند، باز هم همین راه را بر می گزیدند؟
برلین آذر 1389
abasmogaddam@gmx.de
ـــــــــــــ
1 ـ در رابطه با سیاست توسعه طلبانه استالین، جمیل حسنلی دو جلد کتاب در باکو منتشر کرده است. این کتاب توسط منصور همامی به فارسی ترجمه و توسط نشر نی در تهران تحت عنوان "فراز و فرود فرقه دموکرات آذربایجان، به روایت اسناد محرمانه آرشیوهای اتحاد جماهیر شوروی" چاپ شده است. این کتاب علیرغم دیدگاه توسعه طلبانه نویسنده اش نسبت به ایران، کتابی است که با تکیه بر اسناد، پرده از روی بسیاری از ابهامات بر می دارد.
2 ـ برای مشاهده متن سند ها به لینک زیر مراجعه کنید
iranshahr.org
3 ـ فصلنامه فرهنگی اجتماعی گفتگو شماره 48 ص 134 و 135
4 ـ گذر از طوفان (خاطرات مرتضی زربخت) به کوشش حمید احمدی ص 11
آقای یحیایی با آگاهی از اسنادی که پس از فروپاشی اتحاد شوروی، در سطح جهان منتشر گردید، در نوشته خود مدعی شده اند که: "با انقلاب بهمن 1357 بهمن در ایران و فروپاشی اتحاد شوروی انتظار می رفت که آرشیو های هر دو نظام گشوده شوند و برخی از ناگفته ها گفته شوند ولی هر دو نظام جمهوری اسلامی و فدراسیون روسیه مانع از آن شدند. برخی از پژوهشگران فرصت طلب و سود جو در جمهوری آذربایجان با کلمات پرزرق و برق و گاهی احساساتی و شور انگیز خود را رمز گشای آرشیو های ک گ ب معرفی کرده و به تکرار گفتاری پرداختند که سال ها پیش از سوی افراد فرقه گفته شده بود. نوشته های این افراد در جمهوری اسلامی به سرعت ترجمه و به چاپ رسید زیرا با سیاست های آنان و نظام پیشین مغایرت و مخالفتی نداشت."
به تصور من آقای یحیایی با اسم بردن از جمهوری اسلامی، نه تنها سعی دارند اسناد منتشر شده در رابطه با "فرقه دموکرات آذربایجان" را زیر سوال ببرند، بلکه ایشان با این گونه نگاه تمامی تلاش جامعه روشنفکری ایران را زیر سوال می برند. امروز که رژیم بیش از هر زمان دیگری که برای شکستن قلم و به بند کشیدن اهل قلم، تلاش می کند، برماست که حرمت اهل قلم داخل کشور را پاس بداریم.
در ثانی آقای یحیایی مدعی هستند که پس از فروپاشی شوروی آنچه از آرشیو های شوروی منتشر شده، "سال ها پیش از سوی افراد فرقه گفته شده بود". از آنجایی که من و افراد بسیاری نظیر من، از این گفته های افراد فرقه، بی اطلاع هستیم، از آقای یحیایی تقاضا دارم تا آن مطالب را منتشر کنند، تا خود خوانندگان قضاوت کنند.
همچنین آقای یحیایی اشاره ای دارند به "برخی از پژوهشگران فرصت طلب و سودجو در جمهوری آذربایجان"، تصور می کنم منظور ایشان "جمیل حسنلی"1 باشد که اسنادی را از آرشیو "کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان" منتشر کرده است. با توجه به دیدگاه جمیل حسنلی که ادعای مالکیت بر بخشی از ایران از جمله آذربایجان را دارد، من هم با نظر آقای یحیایی موافقم و جمیل حسنلی را آدمی فرصت طلب و سود جو می دانم، زیرا وی در کنار کارهای پژوهشی، خود را در اختیار سیاست مدارانی قرار داده است که در رابطه با ایران اهداف توسعه طلبانه در سر دارند. ولی این دلیل نمی شود که ما اسناد منتشر شده از طرف وی را نیز زیر سوال ببریم. اسناد سه گانه ای که وی برای اولین بار آن ها را منتشر کرده، نه تنها مورد تایید بسیاری از صاحبنظران بی طرف است، بلکه بنا به اهمیتش برای پژوهشگران بین المللی دارای ارزش جهانی است.
پس از فروپاشی اتحاد شوروی، محققین غربی تمایل زیادی برای بررسی اسناد و مدارک دوران جنگ سرد، از خود نشان می دادند؛ و از کشورهای تازه استقلال یافته شوروی سابق تقاضای امکان دسترسی به ارشیو اسناد را داشتند. به همین دلیل در سال 1999 محققین از چهار کشور برای بررسی اسناد دوران جنگ سرد که در آرشیو های دولتی مسکو، باکو، تفلیس و ایروان، موجود بود، گردهم آمدند. این نشست در حالی برگزار شد که مخاصمات فراوانی بین سیاست مداران کشورهای مذکور بشدت ادامه داشت. ولی آنان که به دور از جنجال های سیاسی در صدد یک تحقیق بیطرف و آکادمیک بودند، تصمیم گرفتند با دعوت از پژوهشگران کشور های خود و محققین بین المللی که در عرصه جنگ سرد صاحبنظر هستند، بررسی اسناد موجود را در سطح بین المللی پیش ببرند.
در نتیجه همین تلاش به سال 2002 در گرجستان کنفرانسی با شرکت 17 پژوهشگراز جمله: رونالد گریگوررسانی از دانشگاه شیکاگو، فرانسواز توم از دانشگاه سوربن، گئورگی مامولیو از دانشگاه دریای سیاه، لوان آوالیشویلی و کنتوان روشتیاشویلی از دانشگاه تفلیس، ادوارد ملکونیان و کارون خاچاطوریان از موسسه تاریخ عمومی ارمنستان، آماتون ویرابیان از بخش آرشیو جمهوری ارمنستان، آندره ای زوبوف از موسسه روابط بین المللی مسکو، و لارا عباسوا و جمیل حسنلی از دانشگاه باکو، در آن شرکت داشتند، اسناد و مدارک سیاست توسعه طلبانه استالین، بررسی گردید.
در همین کنفرانس جمیل حسنلی از دانشگاه باکو سه سند فوق محرمانه از آرشیو "کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان" را ارائه داد. این سه سند مشخصا در برگیرنده دستورات استالین به باقرف می باشد. البته در آغاز دوران جنگ سرد، که با "بحران ایران" شروع شد، کارشناسان مسایل بین المللی بحران ایران را عمدتا در تلاش استالین برای کسب امتیاز نفت شمال می دانستند. به همین دلیل نیز "وقایع آذربایجان" را به عنوان اهرم فشار بر دولت ایران برای کسب امتیاز نفت شما تلقی می کردند، نه بیشتر. ولی افشای این سه سند از گستردگی اهداف توسعه طلبانه استالین و تلاش وی برای تصاحب تمامی شمال ایران از خراسان تا آذربایجان و کردستان، پرده برداشت.
این اسناد که به ترتیب در 21 ژوئن، 6 ژوئیه و 14 ژوئیه 1945 یعنی در مدت کمتر از یکماه از طرف استالین به باقروف ارسال شده، شامل دستور العمل هایی است که کارگزاران شوروی در رابطه با ایران باید انجام می دادند.2
ابتدا متن سند ها:
سند شماره یک:
فرمان کمیته دفاع دولتی در مورد اقدامات اکتشافی زمین، برای نفت شمال ایران
21 ژوئن 1945 (31 خرداد1324)
فوق محرمانه
عملیات اکتشافی زمین شناسی برای نفت در شمال ایران با هدف بررسی های زمین شناسی و اقدامات حفاری برای نفت در شمال ایران
کمیته دفاع دولتی فرمان می دهد:
1 ـ درچارچوب آذنفت، مجموعه نارکوم نفت یک مدیریت هیدرولوژیک تشکیل داده و وظیفه نظارت بر بررسی زمین شناختی برای حوضه های نفتی در شمال ایران را به آن واگذار کنید.
2 ـ برای اجرای این کار شناسایی در شمال ایران، رفیق بایباکوف از نارکوم نفت و رفیق وزیرف از آذنفت را جهت تامین تعداد کارگران لازم از صنعت نفت برای حفاری و گروه های بر رسی و اعزام آنها به حوزه های کاری، به صورت واحد های هیدرولوژیک وابسته به ستاد نیروهای شوروی در ایران (قزوین) مسئول بدانید.
3 - برای واحد هیدرولوژیک جهت اجرای اقدامات ذیل در شمال ایران، هیاتی را مستقر سازید:
الف) حفاری: ده تلمبه در هفت ناحیه, از جمله سه تلمبه ثابت (حفاری عمیق برای جستجوی ساختاری) در نواحی بندر شاه, شاهی, بابلسر و بندر [پهلوی]
ب) بررسی های زمین شناختی: هیئتی مرکب از ده گروه در مناطق دشت گرگان، اشرف، شاهی، آمل، خرم آباد، بلگار چای [؟] جلفا، زنجان، تبریز، اردبیل و سیاه کوه
پ) بررسی های زمین شناختی،هیئتی مرکب از سه گروه:
در مناطق دشت گرگان، ارضی پست مازندران و رشت و در کل کرانه جنوبی دریای خزر از مرز جمهوری شوروی ترکمنستان تا مرز جمهوری شوروی آذربایجان
برای انتقال ابزار لازم حفاری و اکتشاف از اول سپتامبر 1945 جهت شروع کار حفاری و اکتشاف در سپتامبر 1945 نارکوم نفت (رفیق با بیاکوف) و آذنفت (رفیق وزیروف) را مسئول تلقی کنید.
4 ـ برای سازماندهی و اعزام یک هیئت اکتشافی مرکب از ده گروه, یک گروه حفاری چاه و الکترومتر, یک هیئت ژئوفیزیک بر کسب از سه گروه (نقل سنجی و Variometric از طریق انتقال از باکو [گروه] Variometric از شعبه ولگای میانه نارکوم نفت [گروه] مقاومت سنجی از منطقه کراسنودار, تا اول اوت 1945 نارکوم نفت (رفیق بایباکوف) را مسئول بدانید)
5 ـ با هدف تجزیه واحد هیدرولوژیک به تدارکات، وسایل و ابزارهای لازم [ارگان های ذیل] را مسئول بدانید:
الف) نارکوم نفت (رفیق با یباکوف) باید در اوت 1945 [اقدام ذیل] را در اختیار مدیریت هیدرولوژیک قرار دهد, پنج دستگاه تلمبه, وسایل حفاری, و یک دستگاه حفاری گردان, چهار دستگاه چارچوب ZV-750 وسایل حفاری و ملزمات آنها, سه میله حفاری (1200 متر) و ابزار لازم جهت تلمبه های Ka-300 و دیگر وسایل و تجهیزات لازم برای اقدامات واحد هیدرولوژیک.
ب) نارکوم ونستورگ [کمیساریای خلق برای تجارت خارجی] (رفیق میکویان) موظف است که در ژوئن – ژوئیه 1945 پانزده تراکتور و صد و بیست کامیون از واردات [خودروهای ؟] سوار نشده از ایران را به واحد هیدرولوژیک تحویل دهد.
پ) ژنرال فرمانده جهت ماورا قفقاز رفیق تیولنف موظف است که فضای اداری و اقامتی لازم را در قزوین و مناطق عملیاتی در اختیار واحد هیدرولوژیک قرار داده و همچنین با استفاده از افراد واحدهای نظامی برای سوار کردن صد و بیست کامیونی که به واحد هیدرولوژیک اختصاصی یافته مساعدت نماید.
ت) کمیساریای خلق برای امور دفاعی اتحاد جماهیر شوروی (رفیق وربویف [مارشال فرمانده نیروهای مهندسی, سرپرست نیروهای مهندسی ارتش شوروی] )موظف است که تا اول اوت 1945 دو واحد کامل و آماده به کار حفاری سیار 100-2-AVBیک دستگاه حفاری AVB-2-100یا تانکر آب ZIS -5 و یک کامیون 5/1 تن با وسایل لازم و یک چارچوب 125-UA با سه گروه حفار را در اختیار واحد هیدرولوژیک در ایران قرار دهد.
ت) کمیساریای خلق برای امور دفاعی اتحاد جماهیر شوروی ([ژنرال ارتش, فرمانده پشت جبهه ارتش شوروی] رفیق خرولف) موظف است از کارگاه های تعمیرات فرماندهی حمل و [ارتش] شوروی در ایران پنج دستگاه کامیون 12 تن ماک, 7 دستگاه تریلر الوار بری و پانزده دستگاه [جیپ] ویلیز را که در شرایط مناسب کاری باشند در اختیار واحد هیدرولوژیک قرار داده و در کارگاه های بخش تعمیرات فرماندهی حمل و نقل [ارتش] شوروی در ایران, تسهیلات لازم را جهت تعمیر وسایل حفاری و خودروهای [هیئت] را فراهم سازد.
6- ژنرال فرمانده جبهه قفقاز (رفیق تیولنف) را از نظر فراهم آوردن نیروی محافظ, یک گروه اسکورت برای هیئت های اعزامی, ارایه نقشه های لازم و همچنین تامین لباس و مدارک مورد نیاز واحد هیدرولوژیک, برای ارایه همراهی های لازم با واحد هیدرولوژیک جهت اقدامات حفاری و اکتشافی مسئول بدانید.
7- نارکوم فین [کمیساریای خلق برای امور مالی] (رفیق زورف) را برای سپردن هشت میلیون روبل, به علاوه 2400000 ریال به مدیریت هیدرولوژیک مجمع آذنفت برای تامین مواد و تجهیزات حمل و نقل و نگهداری از کارکنان, در محصول سوم و چهارم سال 1945 مسئول بدانید
8- به کمیساری خلق برای امور داخلی (NKVD) جمهوری شوروی آذربایجان اجازه داده شود که برای کارکنان اعزامی نارکوم نفت و مجمع آذنفت جهت امور مدیریت هیدرولوژیک جواز ورود به ایران را صادر کنند.
9- رفیق ملیک پاشایف به عنوان رئیس مدیریت هیدرولوژیک, رفیق گیلواروف به عنوان رئیس مدیریت هیدرولوژیک به عنوان رئیس مدیریت هیدرولوژیک در نهاد فرماندهی نیروهای شوروی در ایران و رفیق کورنف به عنوان معاونت مدیریت هیدرولوژیک تایید شوند.
10- نارکوم نفت (رفیق بایباکوف) و آذنفت (رفیق وزیروف) شخصا مسئول نظارت بر تامین خدمه و متخصصان مهندس و فنی واحد هیدرولوژیک و فراهم آوردن ابزار و تجهیزات لازم جهت اقدامات حفاری و زمین شناختی در شمال ایران, تلقی می شوند.
11- دبیر کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان, رفیق باقروف را از جهت هرگونه کمک و همراهی با اقدامات بررسی زمین شناختی در شمال ایران مسئول بدانید.
صدر کمیته دفاع ملی ای. استالین
سند شماره 2 که به جزئیات دستور تشکیل فرقه مربوط می شود:
سند شماره 2
فوق محرمانه
6 ژوئیه 1945 (15 تیر 1324)
فرمان دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی به رفیق باقروف صدر کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان
اقداماتی جهت سازماندهی یک جنبش جدایی طلب در آذربایجان جنوبی و دیگر ایالات شمال ایران:
شروع اقدامات تدارکاتی در جهت تشکیل یک ناحیه خودمختار ملی آذربایجانی با اختیارات گسترده در چارچوب دولت ایران توصیه می شود.
یک حزب دموکراتیک در آذربایجان جنوبی به نام "حزب دموکراتیک آذربایجان" با هدف رهبری جنبش جدایی طلب در آذربایجان جنوبی تاسیس کنید.
تاسیس حزب دموکرات آذربایجان جنوبی باید با یک تجدید سازمان توامان بخش آذربایجانی حزب توده ایران و جذب هواداران جنبش جدایی طلب از تمامی اقشار مردم بدان صورت گیرد.
در میان کرد های ساکن شمال ایران برای جذب آنها در یک جنبش جدایی طلب که یک ناحیه خود مختار ملی کرد را تشکیل دهد، اقدامات مناسب صورت دهید.
یک گروه از فعالان مسئول را در تبریز که به هماهنگی فعالیت هایشان با سرگنسولگری اتحاد شوروی در تبریز موظف باشند، برای هدایت جنبش جدایی طلب تشکیل دهید. سرپرستی کلی این گروه به باقرف و یعقوبف واگذار می شود.
تهیه و تدارک اقدامات اولیه برای برگزاری انتخابات دوره پانزدهم مجلس ایران، تضمین انتخاب هواداران جنبش جدایی طلب بر اساس شعارهای ذیل به کمیته مرکزی (باقرف و ابراهیموف)حزب کمونیست آذربایجان سپرده می شود.
1) واگذاری زمین از اراضی خالصه و املاک بزرگ اربابی به دهقانان و اعطای اعتبار های دراز مدت مالی به دهقانان.
2) از میان بردن بیکاری از طریق اعاده و توسعه کار در موسسات و همچنین برنامه های احداث راه و دیگر طرح های فوائد عامه.
3) بهبود موسسات رفاه عمومی در شهر ها و آبرسانی عمومی.
4)بهبود بهداشت عمومی.
5) حقوق برابر برای اقلیت های ملی و عشایر؛ افتتاح مدارس و انتشار کتب و روزنامه به زبان های آذربایجانی، کردی، ارمنی و آشوری؛ سیر مراحل دادرسی و مکاتبات رسمی در نهادهای محلی به زبان های بومی؛ تاسیس نظام اداری محلی ـ از جمله ژاندارمری و پلیس با استفاده از عناصر ملی محلی؛ تشکیل انجمن های منطقه ای، محلی و شهری و نهادهای خود گردان محلی.
6) بهبود اساسی در روابط ایران و شوروی.
7) تاسیس گروه های رزمی مسلح به سلاح های ساخت خارج جهت حوایج دفاعی اهالی هوادار شوروی و فعالین تشکیلات دموکراتیک و حزبی جنبش جدایی طلب.
8) یک انجمن برای مناسبات فرهنگی میان ایران و جمهوری شوروی آذربایجان با هدف تقویت اقدامات فرهنگی و تبلیغاتی در آذربایجان جنوبی تاسیس کنید.
9) برای جذب توده ها به جنبش جدایی طلب تاسیس یک "انجمن دوستان آذربایجان شوروی" را در تبریز با شعباتی در تمام مناطق آذربایجان جنوبی و گیلان لازم می دانیم.
10) تدارک انتشار یک نشریه مصور در باکو برای توذیع در ایران و همچنین سه نشریه جدید در آذربایجان جنوبی به کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان شوروی محول گردد.
11) از یودین (بنگاه انتشارات دولتی) خواسته شودتا سه دستگاه چاپ مسطح برای بهره برداری کمیته مرکزی حزب کمونیت آذربایجان شوروی جهت فراهم آوردن امکانات چاپی برای فرقه دموکرات جنوبی، ارائه کند.
12) رفیق آناستاز میکویان در نارکوم ونشتورگ (کمیساریای خلق برای تجارت خارجی) به تامین کاغذ خوب جهت چاپ نشریه مصور در باکو و همچنین سه روزنامه جدید در آذربایجان جنوبی، با حداقل تیراژ 30.000 نسخه متعهد گردد.
13) به کمیساریای خلق برای امور داخلی (ن.ک.و.د.) جمهوری شوروی آذربایجان اجازه داده شود که تحت نظارت رفیق باقروف برای تردد افرادی که جهت به اجرا درآوردن این اقدامات باید به ایران اعزام شوند، مجوز لازم صادر شود.
14) برای تامین مالی نهضت جدایی طلب در آذربایجان جنوبی و همچنین تدارک شرکت در انتخابات دوره پانزدهم مجلس ایران، یک صندوق ویژه به اعتبار یک میلیون روبل ارز خارجی ـ برای تبدیل به تومان ـ در کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی تاسیس شود.
دفتر سیاسی حزب کمونیست اتحاد شوروی
سند شماره 3
دستورالعمل های محرمانه شوروی در مورد اقداماتی که باید جهت اجرای ماموریت ویژه در سراسر آذربایجان جنوبی و ایالات شمالی ایران اعمال شود. 14 ژوئیه 1945 / 23 تیر 1345
کاملا محرمانه
اقداماتی برای اجرای ماموریت ویژه در سراسر آذربایجان جنوبی و ایالات شمال ایران
الف. موضوع تاسیس فرقه دموکرات آذربایجان
1 ـ وسایل سفر پیشه وری و کامبخش به باکو برای مذاکره فوراً سازماندهی شود. با توجه به نتایج این مذاکرات تامین وسایل سفر پادگان, صدر کمیته ایالتی حزب توده در آذربایجان, به باکو در نظر گرفته شود.
2 ـ برای تاسیس کمیته های موسس در مرکز (تبریز)و دیگر نقاط در عرض یک ماه کاندیداهایی را از میان عناصر واقعی دموکرات از میان روشنفکران, تجار, طبقه متوسط, زمینداران کوچک و متوسط و روحانیون در احزاب دموکراتیک مختلف و همچنین از میان غیر حزبی ها انتخاب کرده و به کمیته های موسس فرقه دموکرات آذربایجان وارد کنید. تشکیل یک کمیته موسس در تبریز که از طریق انتشار یک فراخوان از طریق نشریات دموکراتیک موجود (مانند) خاورنو, آژیر, جودت و غیره. خواهان تاسیس یک حزب دموکراتیک آذربایجان شده و به نشر جزواتی اقدام خواهد کرد. در اولویت نخست قرار دارد.
3 - با انتشار فراخوان گروه های آغازگر در دیگر نقاط به حمایت از آن در جراید سخن گفته و از میان فعال ترین سازمان های حزب توده و دیگر سازمان ها و عوامل دموکراتیک کمیته های فرقه دموکرات آذربایجان را تشکیل خواهند داد.
4- پس از استقرار کمتیه های موسس فرقه دموکرات آذربایجان در تبریز, تاسیس کمیته های محلی فرقه دموکرات آذربایجان در شهرهای ذیل از اولویت نخست خواهد بود. اردبیل , رضاییه . خوی, میانه, زنجان, مراعه, مرند, مهاباد, ماکو, قزوین, رشت, پهلوی, ساری, شاهی، گرگان, مشهد برای سازماندهی کمیته های این شهرها نمایندگانی را از کمیته موسس مرکزی اعزام دارید. به صورتی منظم واکنش های مثبت و دعوت به عضویت در فرقه دموکرات آذربایجان را در جراید دموکراتیک منتشر کنید.
5ـ تحت عنوان صدای آذربایجان یک نمایندگی مطبوعاتی در کمیته موسس فرقه دموکرات آذربایجان در تبریز تاسیس کنید.
6 ـ تدوین پیش نویس برنامه و منشور کمیته موسس تبریز را سازماندهی کنید.
ب. تضمین انتخاب نمایندگان انتخابات دوره پانزدهم مجلس
1ـ با نمایندگانی که آنها را در انتخابات این دوره از مجلس حمایت می کنیم برای مذاکره در باب معرفی آنها برای شرکت در مجلس پانزدهم, به شرط حمایت از شعارهای فرقه دموکرات آذربایجان, وارد مذاکره شوید.
2- برای معرفی نامزدهای نمایندگی مجلس از میان عناصر دموکراتیکی که برای اجرای شعارهای فرقه دموکرات آذربایجان مبارزه خواهند کرد, اقدام کنید.
3- بررسی مجدد فهرست نمایندگان پیشنهاد شده از سوی سفارت با توجه به وظایف جدید.
4- سازماندهی تبلیغ گسترده کاندیداهای منتخب برای مجلس در جراید و تماس و ملاقات آنها با رای دهندگان.
5- حمایت از گردهم آیی ها, تظاهرات, اعتصاب ها, و انحلال کمیسیون های انتخاباتی ای که با ما منافات دارند با هدف تضمین منافع ما در انتخابات.
6- در خلال تدارکات انتخاباتی, کاندیدهای معرفی شده از سوی محافل ارتجاعی را که به نحوی فعالانه بر ضد کاندیداهای جنبش دموکراتیک فعالیت می کنند, از حوزه های انتخاباتی شمال ایران حذف و اخراج کنید.
7- خواست جایگزینی روسای مرتجع از نهادهای محلی طرح شود.
پ.تاسیس «انجمن دوستان آذربجان شوروی»
1- در مورد سازماندهی انجمن دوستان آذربایجان شوروی از نمایندگانی که درجشن یادبود بیست و پنجمین سال تاسیس جمهوری شوروی آذربایجان شرکت کردند, استفاده شود.
2- از کارمندان کنسولگری های ما, فرماندهی نظامی و اعضا فعال حزبی برای تشکیل انجمن استفاده شود.
3- گروه موسس انجمن دوستان آذربایجان شوروی در تبریز باید تدوین منشور انجمن را عهده دار گردد.
4-برای جلب هر چه گسترده تر مردم به انجمن دوستان آذربایجان شوروی به صورتی منظم از جراید برای بیان دستاوردهای اقتصادی, فرهنگی و هنری آذربایجان شوروی و دوستی تاریخی خلق های آذربایجان جنوبی و خلق های آذربایجان شوروی بهره برداری شود.
ت. سازماندهی جنبش جدایی طلب
1- برای شکل دادن به یک جنبش جدابی طلب در جهت تاسیس یک منطقه خودمختار آذربایجانی و یک منطقه خودمختار کرد با اختیارات گسترده اقدام شود.
در ایالات گرگان, گیلان, مازندران و خراسان بر اساس مسائل محلی و به ویژه (موارد ذیل), جنبش های جدایی طلب ایجاد شود:
در ایالت گیلان: فراهم آوردن خدمات رفاهی و اجتماعی و در شهرهای رشت و پهلوی, اختصاص حداقل 50 % از کل مالیات های مأخوذه در محل برای این منظور.
در ایالت گرگان: آموزش زبان بومی ترکمنی در مدارس, جایگزینی ترکمن ها دروسسات محلی, ژاندارمری و پلیس, اختصاص حداقل 50% از کل مالیات های ماخوذه در محل برای خدمات رفاهی و آسایشی و بهداشتی درگنبد کاووس, گرگان و بندر شاه.
در ایالات مازندران و خراسان:
1- اعاده املاکی که رضاه شاه گرفته بود به مالکان جزء و متوسط.
2- اختصاص حداقل 50% از مالیات های ماخوذه در محل برای خدمات عمومی و رفاهی و بهداشت شهرهای ساری, شاهی, مشهد و قوچان نو.
به علاوه برای شکل دادن به یک جنبش جدایی طلب در ایالات فوق به انعکاس چنین خواسته هایی در سطوح محلی اقدام شود.
خواست اصلاحات ارضی نه فقط در آذربایجان جنوبی که در نواحی شمال ایالات ایران نیز مطرح گردد.
ث: تشکیل انجمن ها
پس از استقرار کمیته های موسس فرقه دموکرات آذربایجان هم زمان با اقدامات لازم جهت انتخاب نمایندگان دوره پانزدهم مجلس, با استفاده از شوق انتخاباتی مردم, اقداماتی برای تشکیل انجمن ها صورت گیرد.
ج. سازماندهی ارگان های مطبوعاتی
برای سازماندهی اقدامات تبلیغاتی از طریق مطبوعات, علاوه بر روزنامه های موجود چاپخانه هایی در شهر های رشت, رضائیه و مهاباد برای نشریات جدید تاسیس شود.
(امضاهای ناخوانا)
من که خود یک آذربایجانی هستم، و بخش بزرگی از زندگی ام در تبریز سپری شده، در جوانی همچو یک هوادار صدیق عدالت خواهی، هر جا رد پایی از هواداران فرقه یافتم، به سراغش رفتم، و پای صحبت بسیاری نشستم. باید اعتراف کنم که انطباق عملکرد فرقه در آن سال ها با اسناد منتشره در سال های بعد، برایم بشدت تکان دهنده بود، و قبول واقعیت دردناک. ولی متاسفانه واقعیت های تلخ، غیر قابل انکار است. هدف از این نوشته و نشان دادن اسناد سه گانه، کمک به پیشبرد نقد و کفتگو بر اساس واقعیت های تلخ تاریخی است. امید است که با انتشار این اسناد، هواداران فرقه بتوانند با دید روشنی به موضوع نگاه کنند. همچنین منتقدین از انکار بی عدالتی و فساد و دیکتاتوری حاکم بر جامعه ـ که زمینه ساز پذیرش فرقه در دل مردم محروم آذربایجان بود ـ دست بردارند؛ و ضمن نقد وابستگی فرقه به شوروی به نقد حاکمیت و بی عدالتی حاکم بر جامعه نیز بپردازند. نباید فراموش کرد که پیشه وری قبل از آن که دست به تشکیل فرقه بزند، یک آرمان خواه عدالت جو، بود و مورد احترام؛ و انتخاب وی از تبریز برای نماینگی مجلس چهاردهم نیز به همین اعتبار بود. ولی افسوس این سوسیال دموکرات کهنه کار، در دامی که عمال استالین گسترده بودند، گرفتار آمد و اعتبار سیاسی خود را در این راه گذاشت.
پس از خاتمه جنگ تا مدت ها دولت قادر به تامین امنیت نبود. وضع نا به سامان اقتصادی، قحطی، گرانی و بیکاری، زندگی را بر مردم سخت کرده بود. غلات و دیگر مایحتاج مردم که به وسیله متفقین خریداری و از کشور خارج می شد، قیمت ها را بطور سرسام آوری افزایش داده بود؛ با خاتمه جنگ نیز احتکار سوداگران مانع از کاهش قیمت ها می شد. در ایالت ها و ولایت ها، به خصوص ایالت های مرزی وضع به مراتب بدتر بود.
از طرفی دیگر مسئولین ایالت ها و فرماندهان ارتش، پلیس و ژاندارمری که از مرکز اعزام می شدند، بی اعتنا به فرهنگ های محلی و نا آشنا به مشکلات منطقه، با بی کفایتی و بی لیاقتی و اهانت به مردم بومی به مشکلات دامن می زدند.
امروز دیگر بر کسی پوشیده نیست که فرقه فاقد استقلال عمل بود. در نتیجه همین وابستگی شدید، فرقه خود را موظف به اجرای تمامی دستورالعمل های کرملین می دانست. 15 تیر 1324 (6 ژوئیه 1945) که فرمان دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی به باقروف ابلاغ می شود، با سرعت هرچه تمامتر یعنی در مدت کمتر از دو ماه در 12 شهریور 1324، "فرقه دموکرات آذربایجان" تشکیل می یابد. گرچه کرملین دستور به تشکیل "حزب" داده بود، به صلاحدید پیشه وری و دیگران از واژه "فرقه" استفاده می کنند، تا با حزب دموکراتی که قبلا شیخ محمد خیابانی ایجاد کرده بود، اشتباه گرفته نشود.
براساس دستور العمل کرملین امکانات گسترده ای در اختیار فرقه قرار می گیرد: کمک مالی یک میلیون روبلی و نشریات رنگ وارنگ چاپ باکو و تبریز با کاغذ و دستگاه های چاپ اهدایی با تیراژ بالا و راه اندازی فرستنده رادیویی که همه در خدمت تبلیغات گسترده ای قرار داشت که مسکو و باکو خطوط آن را مشخص می کردند.
فرقه درعرض یکسال برای جذب مردم محروم و ستم دیده آذربایجانی که همیشه از عمال حکومت مرکزی در رنج بودند، همانطوری که در فرمان دفتر سیاسی قید شده بود (سند شماره 2) دست به اصلاحات گسترده می زند:
• برای نخستین بار زنان از حق رای برخوردار شدند؛
• نخستین اصلاحات ارضی توسط فرقه اجرا می شود؛
• تنبیه بدنی ممنوع می شود؛
• قانون کار به تصویب می رسد؛
• شوراهای نظارت بر کار نهاد های دولتی تاسیس می شود؛
• با گشودن فروشگاه های دولتی قیمتهای مواد غذایی ثابت می ماند؛
• کلاس های سواد آموزی برای بزرگسالان ایجاد می شود؛
• درمانگاههای رایگان در اختیار مردم قرار می گیرد؛
• خیابانها با کار شبانه روزی آسفالت می شوند؛
• ایستگاه فرستنده رادیویی تاسیس می شود.
این اقدامات فرقه نسبت به زمان خود پیشتازانه و شتابزده بود، زیرا اقشار زحمتکش جامعه از آن درجه از رشد برخوردار نبودند که فرقه بتواند با بسیج آنان، اصلاحات را به سرانجام برساند. به همین دلیل تشکل های صنفی و سیاسی که فرقه برای جلب حمایت خود، به وجود آورده بود، از پایه سست و لرزان بود. در سایه نبود نیروی رزمنده و مبارز، فرصت طلبانی جذب فرقه می شدند، که با رفتارهای بی مسئولانه خود بی اعتمادی توده های زحمتکش را بر می انگیختند.
بعلاوه تحریف های تاریخی و تلاش برای زدودن هویت ایرانی آذربایجانیان، و با زیر سوال بردن شخصیت های ملی و ایرانی ستارخان، باقرخان و شیخ محمد خیابانی و تبدیل آنان به قهرمانان "ترک ـ آذربایجانی" باعث بیزاری مردم بلاخص روشنفکران آذربایجان از فرقه می گردید.
مهمتر از همه این که فرقه به محض کسب قدرت، آموزش به زبان ترکی را اجباری نمود. این امر مخالفت های جدی مردم را برانگیخت و باعث در هم ریختگی و سردر گمی در نظام آموزش گردید. تا آن زمان که تمام کتاب های درسی به فارسی بود، کنار گذاشتن آن در یک زمان کوتاه، در حالی که نه کتاب های جایگزین آماده بود و نه معلمین آشنا به تدریس زبان ترکی وجود داشت، بلبشویی به راه افتاده بود. از طرفی نه جامعه و نه محصلین آمادگی پذیرش همچو دگرگونی آنی را نداشتند. در هر جامعه ای برای انجام چنین دگرگونی هایی لازم است، مردم نظر خود را با رفراندوم (همه پرسی) اعلام کنند. و در صورت تایید بدون یک کار کارشناسی، انجام چنین کاری ناممکن است.
متاسفانه فرقه نه تنها با زبان فارسی، با تمام مظاهر ایرانی از جمله موسیقی ایرانی نیز مشکل داشت. آن چه از موسیقی "مورد نظر فرقه دموکرات بود و همان بخشی که در خدمت اهداف آنان بود یعنی تکیه و تاکید روی زبان ترکی در تقابل و رویارویی با فارسی که لسان حکومت غاصب شمرده می شد. پس آن چه که مهم بود، موسیقی آذری (به قول خودشان قفقازی) یا فارسی نبود، چرا که موسیقی بی کلام جنبه تبلیغاتی و فرقه ای نمی توانسته داشته باشد. آن چه که مهم بود، کلام و کلماتی بود که بدان اضافه می شد. دستور این بود که فارسی نخوانند و ترکی بخوانند. زبان ترکی یعنی استقلال از مرکز، و بعد هم موسیقی قفقازی به عنوان دوری از فرهنگ مرکزی. ... اقبال آذر کهنسال که بنا به دستور دموکرات ها مجبور شد فقط به ترکی بخواند، زیر بار نرفت و گفت عقد نامه مادرم به زبان فارسی نوشته شده، از من نخواهید که فارسی نخوانم. در یکی از شب های کنسرت که گویا به زور و جبر روی صحنه آمده بود، ناگهان شروع کرد به خواندن غزلی از عارف: بگو به مجلس شورا نمی کند معلوم / که خانه خانه غیر است یا که خانه دوست، و متعاقب آن خواند: خاک وطن که رفت چه خاکی به سرکنیم؛ و در میان هلهله مردم و خشم دموکرات ها و هراس موسیقی دان های روی صحنه برنامه را تا آخر به پایان برد و به روایتی شبانه از شهر او را فراری دادند."3
بد تر از همه، این که فرقه برای ایجاد نفرت قومی بر علیه دیگر اقوام ایرانی بلاخص فارسی زبانان دست به اقداماتی می زد. فرقه ای ها حتی قادر نبودند حرمت افسران کمونیستی را که آذربایجانی نبودند و برای تعلیم و تقویت نیروهای مسلح به آذربایجان آمده بودند، نگاه دارند. مرتضی زربخت در خاطرات خود در این زمینه می گوید: ”... بعضی از آنان از روی نادانی می گفتند، این ها بالاخره افسرهای فارس هستند. حتی یکی شان می گفت: «رضاخان چرکی ییبدیلر» یعنی این افسران نان رضاخان را خورده اند؟! حتی وقتی در باشگاه افسران جمع می شدیم، گاهی این تحریکات صورت می گرفت. مثلا بعضی از اینان بلند می شدند و حرف های ناهنجار می گفتند و حتی در حضور پیشه وری که: «اینان که از تهران آمده اند چه می گویند و چه می خواهند که به ما فرماندهی می کنند؟» ... به خاطر دارم، آن روزهایی که از طرف ارتش مرکزی از زنجان به میانه حمله شده بود، شبی به اتفاق جودی و یک ستوان دوم فرقه که با جودی خیلی نزدیک و رفیق بود، در خیابان راه می رفتیم. یک سرگرد فرقه از کنارمان گذشت. آن سرگرد فرقه، این ستوان فرقه را صدا کرد و با او پچ پچ کرد و رفت. وقتی آن ستوان به ما ملحق شد، گفت، آن سرگرد به من گفت، مواظب این افسران باش، اینها افسران فارس هستند. این برخورد حتی در زمانی است که وضعیت جنگی شروع شده و جان همه مان در خطر بود. بعدا، هم دیدیم که در جریان حمله ارتش به آذربایجان، ۲۷ نفر از رفقایمان که از ارتش فراری و به آذربایجان آمده بودند، محاکمه صحرایی و اعدام شدند. ...“4
در پایان نقل قولی از یک دوست که خود شاهد بخشی از فجایعی بود که پس از شکست فرقه بر سر تبریز آمد، نقل می کنم:
تبریز کهنسال بعد از این وقایع بشدت از چشم دولت مردان افتاد و همانند کودکی یتیم و بی سرپرست به حال خود رها شد. شهری که در گذشته نه چندان دور به خاطر اهمیتش ولیعهد نشین کشور بود. شهری که اولین مدرسه و تئاتر و مراکز هنری کشور در آن دایر شده بود. شهری که از نظر سیاسی، اقتصادی و هنری، همواره حرف آخر را می زد، دیگر نتوانست تا مدت ها قد راست کند.
پولداران و سرمایه داران آذربایجانی باشاخک های تیز خود آینده وخیم اقتصادی منطقه را خیلی سریع حس کردند و به تهران کوچ کرده، در شمیران و زعفرانیه سکنا گزیدند ونبض بازار تهران را در دست گرفتند. روشنفکران و فرهیختکان شهر هم یا کشته شدند ویافراری. عده ای نیز بنا به ماهیت خود زرخرید حکومت مرکزی گردیدند. در شهرجز مردمی بی سرپرست و فقیر و بی پناه کسی باقی نماند.
دیگر از ستار خان و باقر خانش خبری نبود. شهر حکومت نظامی شد و در تیول ژنرال هایی نظیر شاه بختی ها، صفاریها و مهرداد ها قرار گرفت که کینه ای دیرینه بامردم این دیار داشتند وهرگونه اعتراضی را در نطفه خفه می کردند.
رهبران فرقه که پشتشان به ارتش سرخ گرم بود، و شخص استالین و در سایه همین پشت گرمی به مردم وعده روزهای بهتری می دادند، هر گز بر این فجایع اندیشیده بودند؟ اگر می اندیشیدند، باز هم همین راه را بر می گزیدند؟
برلین آذر 1389
abasmogaddam@gmx.de
ـــــــــــــ
1 ـ در رابطه با سیاست توسعه طلبانه استالین، جمیل حسنلی دو جلد کتاب در باکو منتشر کرده است. این کتاب توسط منصور همامی به فارسی ترجمه و توسط نشر نی در تهران تحت عنوان "فراز و فرود فرقه دموکرات آذربایجان، به روایت اسناد محرمانه آرشیوهای اتحاد جماهیر شوروی" چاپ شده است. این کتاب علیرغم دیدگاه توسعه طلبانه نویسنده اش نسبت به ایران، کتابی است که با تکیه بر اسناد، پرده از روی بسیاری از ابهامات بر می دارد.
2 ـ برای مشاهده متن سند ها به لینک زیر مراجعه کنید
iranshahr.org
3 ـ فصلنامه فرهنگی اجتماعی گفتگو شماره 48 ص 134 و 135
4 ـ گذر از طوفان (خاطرات مرتضی زربخت) به کوشش حمید احمدی ص 11
گفتگویی دوستانه با آقای مصطفی تاج زاده - قسمت اول
دوست گرامی آقای تاجزاده،
با درود و احترام به شما و آرزوی سلامتی و امید که هر چه زودتر از زندان آزاد شده و به آغوش گرم خانواده باز گردید. بسیار متاسفم که شما هم زندان را بهرغم همه تلخیهایش تجربه می کنید.ولی صمیمانه خوشحالم که فرصتی برای شما فراهم شده و شما چه خوب که از این فرصت و امکان برای "گفت وگو" * با بازجویان در زندان و دوستان خود در خارج از زندان بهره گرفته و چنانکه انتظار می رفت با شجاعت و صراحت لهجه منحصر به فرد خود، به نکاتی اشاره می کنید که هنوز بسیاری از دوستان شما در داخل و خارج از کشور یا با سکوت و یا با هزاران اما و اگر حاضر به صحبت در آن موارد نیستند.کاش این فرصت ها در دهه اولیه انقلاب نیز در اختیار زندانیان و هم بندان ما نیز قرار می گرفت.
جای خوشبختی است که بالاخره پس از دو دهه سکوت مرگ آور فردی چون شما که از آغاز انقلاب همراه نظام و دلبسته به آن بوده اید گفتگویی را آغاز می کند که چه بسا اگر همه طرفهای درگیر در آن تحمل و شکیبایی و انصاف و واقع بینی پیشه کنند بتواند گره از مشکل ما بگشاید و راه مودت و تفاهم ملی را برای گذار به یک نظام دمکراتیک با ارزش های انسانی و حقوق بشری هموار نموده و پایانی بر چند دهه از قتل و خونریزی و سرکوب در کشور ما باشد و امیدوار باشیم که با کشف حقایق و با بیان واقعیات و آشکار شدن تجربه های کریه و زشت سالهای گذشته از وقوع و تکرار دوباره آنها جلوگیری نموده و دیگر نه کسی جرات و اشتهای انجام دوباره آنها را داشته باشد و نه جامعه تحت هیچ شرایطی پذیرای آن دوران سیاه گردد.
از آنجا که خود یکی از قربانیان خشونت و شکنجه ان سالها بوده، دو سال زیر حکم اعدام و شش سال از بهترین سالهای جوانی ام را در زندان های جمهوری اسلامی ایران گذرانده ام ، دیگر افراد خانواده ام نیز زندان و شکنجه و مهاجرت اجباری و محرومیت از همه مواهب زندگی را تجربه کرده اند، و نیز چندین عزیز دوست داشتنی ما در دهه اولیه انقلاب اعدام شده و جای آنها همیشه در جمع خانواده ما خالی مانده و هیچ راهی برای باز گرداندن آنها به خانواده باقی نمانده است و متاسفانه با اعدام آنها نه فقط آنها که همه خانواده برای همیشه و تا پایان عمر مجازات شده و می شنوند، مایلم این اقدام شما را به فال نیک گرفته و این گفتگو را دنبال کنم، شاید که همین گفتگو ها کم کم به بیداری وجدان همه ما منجر شده و شاهد روزی باشیم که دیگر در سرزمین ما کسی اعدام نشود، فرزندی بی پدر و مادر نشود و همسری بی یار و همدم نگردد و مادر و پدری پس از دربدری از زندانی به زندان دیگر به دنبال عزیز گمگشته خود به سرد خانه ها فرستاده نشوند و سر از گورستان های بی نام و نشان و یا خاوران ها و لعنت اباد ها در نیاورند و بدن عزیزان خود را با سر و صورت خرد شده در زیر خروار ها خاک در گور های جمعی پیدا نکنند.
همه ما باید امیدوار باشیم و کمک کنیم که دیگر این جنایات تکرار نشود، اما تنها راه جلوگیری از تکرار مجدد آن، بیان حقایق است، گرچه در بیان حقایق گاه محبوب ترین شخصیت های مورد علاقه ما و یا آرمان ها و ایدیولوژی های مقدس ما و یا مدینه های فاضله و رویایی ما لکه دار می شوند و یا پیامبران ما شریک جنایات از کار در آمده و فرمان مرگ داده اند و یا به مقصد بهشت ما را از درون جهنمی عبور داده اند که به کل بهشت را فراموش کرده ایم و عطایش را به لقایش بخشیده ایم .
صحبت از تاریخ پر از رنج و مشقتی که خود ما نقش آفرین آن بوده ایم مسلما کار ساده ی نیست، اما چاره ای نداریم، یا باید همان دور باطل و خشونت را تکرار کرد و یا برای توقف آن و جلوگیری از تکرار مجدد آن باید با پذیرش مسولیت ها و نقش واقعی افراد و ایدیولوژی ها و ساختار های سیاسی که موجبات خشونت را فراهم نموده اند بر این گذشته پر درد نقطه پایان گذاشت و بر این دور کریه خشونت و جنایت غلبه یافته و متوقفش کنیم، کشور ما طی سه دهه گذشته به اندازه کافی درد کشیده و همه ما سزاوار زندگی بهتری هستیم و فرزندان ما نباید در دور باطل خشونتی که ما آفریده ایم گرفتار آمده و باز همدیگر را پاره پاره کرده و به انتقام گذشته، حال و آینده خود را آغشته به خون و جنایت کنند.
پس هدف اصلی از باز گویی جنایت گذشته نه انتقام و سرزنش، که خودداری از تکرار آن است .
پس چه بهتر که از ابتدا بپذیریم که اگر به محبوب ترین شخصیت های مورد علاقه ما و یا آرمان ها و ایدیولوژی های مقدس ما و یا مدینه های فاضله و رویایی ما نقدی وارد می شود فقط و فقط به این منظور است که این مقدسات و رویا ها چه نقشی در آفرینش جنایت و سیه روزی گذشته ایفا نموده و چگونه باید آنها را بازخوانی کرد تا که دیگر مشوق ما در خشونت و جنایت نباشند و پرده ای بر چشمان ما و دیگران در دیدن حقایق نگردند. پس چشمها را باید شست و جور دیگر باید دید.
هدف از کشف حقیقت
اگر به جنایات گذشته نگاه می کنیم نه هدفمان انتقام گیری از افراد و نه تلخ کردن کام امروزمان و خود آزاری و باز آفرینی رنج و شکنجه ای است که حتی باز گویی مجدد آن به همان اندازه تحملش در گذشته درد و ملال آور است، پس هدف از کشف حقیقت و محکومیت انواع جنایات و اعمال جنایت کارانه حتی اگر قرن ها پیش اتفاق افتاده باشد حداقل پیامش به امروز و فردا برای ما و این است، که ما دیگر خواهان تکرار آن نیستیم و نسل های پس از ما این است که ما دیگر تحت هیچ شرایطی و به هیچ دلیل و بهانه ای دوباره مرتکب آن نخواهیم شد و در صددیم که همه زمینه های تکرار آن را از میان بر داریم. اما بی توجهی به کشف حقیقت و تلاش برای توجیه جنایت حداقل خطرش این است که باز تحت شرایط دیگری به بهانه ای جدید تکرارش می کنیم و اینکه زمینه انتقام گیری برای باز تولید خشونت باقی مانده و سایه شوم و خطر تکرار خشونت های مشابه تحت لوای خونخواهی برای آینده همچنان بر سر ما سنگینی خواهد کرد. پس تاکید بر نقش افراد یا سازمانها و اعتقادات و ایدیولوژی ها و یا ساختار هایی که در آفرینش جنایت نقش ایفا نموده اند صرفا به این دلیل است که زمینه های شکل گیری شرایط مشابه برای تکرار جنایت در آینده از میان بر داشته شود.
اگر با گذشت بیش از نیم قرن از جنایت دوران استالین در اتحاد شوروی سابق هنوز باید سخن گفت و ابراز تنفر نمود و اگر هنوز با بر پا کردن بنا های یادبود و موزه ها و نمایشگاه ها در سراسر جهان باید جنایات فاشیسم و بر پایی اردوگاه های مرگ و کوره های آدم سوزی آنها را یادآوری کرد و یا جنایات ترک های جوان در جنگ اول جهانی را در قتل عام ارامنه در ترکیه در خاطره ها زنده نگاه داشت ، نه به این دلیل است که استالین و یا هیتلر و یا رهبران ترکان جوان محمد طلعت پاشا و یا اسماعیل انور پاشا را از قبر بیرون کشیده، محاکمه و تیر بارانشان کنیم. هدف همه اینها این است که از وقوع مجدد چنین فجایعی جلو بگیریم.
سه دهه اندوه
نگاه ما به خشونت ها و جنایت های سه دهه گذشته در ایران نیز، نه به منظور بیرون کشیدن مرده ها از قبر و محاکمه آنهاست، که ره به ناکجا آباد است و نه هدفش تحقیر اشخاص و یا بی حرمتی به مقدسات دیگران و نه بی مقدار کردن دستاوردهای جامعه در دهه های گذشته است.که اگر چنین قصدی در کار باشد نه تنها ره به مقصود نبرده که به گمراهی ای فرو رفته که نتیجه اش فرو بردن جامعه در منجلابی است که به خشونت بیشتر و هلاکت جامعه منجر خواهد شد. اما با اینهمه باید پذیرفت که اگر بر این باوریم که فاجعه ای اتفاق افتاده و یا جنایتی صورت گرفته، وقوع آن جنایات در دنیای مجازی و خلاء نبوده و لزوما افراد معینی و یا قوانین و ساختار های موجود در دوران وقوع جنایت امکان وقوع و انجام آنرا فراهم آورده اند، پس تحقیق در رفتار های افراد ، دقت در قوانین موجود و ساختار های حکومتی باید بخشی از پروژه حقیقت یابی بوده و هیچ فرد یا گروهی و یا هیچ نهاد و یا بخشی از حکومت را نمی توان از این قائده مستثنی نمود. مطمئنن رهبران حکومتی در همه جنایت ها و فجایع دوران رهبری و صدارت خود مسولیت اصلی را داشته و باید پاسخ گو باشند مگر اینکه جنایت از طریق گروه های خود سر و به گونه ای پنهان از نظر و خارج از کنترل آنها انجام گرفته باشد که می باید در همان زمان تحت پی گرد قرار می گرفته است.
با این مقدمه مایلم صحبتی را با شما در رابطه با نوشته اخیرتان تحت عنوان «پدر، مادر، ما باز هم متهمیم!» در میان بگذارم.
دو نظام؟
در ابتداء مطلبتان می گویید که " با بازجویان درباره اصل نظام اختلاف نداشتیم و همین مسأله مشترک میتوانست نقطه آغاز گفتوگوی ما باشد."
از اصل کدام نظام سخن می گویید، "نظامی که قدرتش در اعترافگیری و توابسازی در سلولهای انفرادی " بوده و هنوز هم هست یا "نظامی که هر مخالفت یا حتی هر انتقادی را توطئه تلقی" می کرده و هنوز هم می کند و یا " نظامی که یکی از بدیهیترین حقوق انسان یعنی حق سفر آزاد را با ممنوعالخروج کردن شهروندانش نقض" می کرد و هنوز هم می کند و یا " نظامی که اگر به شخصیت، میانگین تحصیلات و هوش زندانیان سیاسی اش" در سی ساله گذشته نگاه کرده و یا بکنیم ،به این نتیجه می رسیدیم و می رسیم که "پاکترین و سرآمدترین قشرهایش در زندانها نمایندگی" می شدند و هنوز هم می شوند و یا " نظامی که از راهپیمایی مسالمتآمیز شهروندانش هراسان" می شد و هنوز هم می شود و یا " نظامی که راهپیمایی اعتراضی را حق شهروندان و مایه اصلاح و قوت خود" نمی دانست و هنوز هم نمیداند و یا نظامی که " فعالیت احزاب سیاسی" را حتی در چارچوب قانون اساسی خود نه در دوران صلح و تثبیت سیستم سیاسی و نه در هیچ دوره دیگری بر نتابیده و هنوز هم بر نمی تابد و همه سران و فعالین احزاب منتقدش را یک جا دستگیر کرده و روانه زندان ها کرده و هنوز هم می کند. و یا "نظامی که در آن استقلال قضایی" به معنای تسلط بر جان و مال مردم و بیاعتنایی به افکار عمومی بوده و هنوز هم هست و "دادگاههای نمایشی آن با احکام فرمایشی، دلسوزترین خادمان آیین و میهن و مردم را محکوم و آنان را از کمترین حقوق انسانی خود محروم کرده" و دسته دسته به شکنجه گاه ها برده و به زندان های طویل المدت محکوم کرده و به احدی جواب گو نبود و اگر خانواده زندانی سوالی یا اعتراضی می کرد نه تنها کسی جواب گویش نبود که خود نیز به اسارت گرفته شده و گاه بر حسب اتفاق اعدام نیز می شد و هیچ موازین حقوقی و قانونی در صدور احکام آن وجود نداشت و متاسفانه هنوز هم ندارد و دربش بر همان پاشنه می چرخد و یا " نظامی که در آن بیشتر جوانان تحصیلکردهاش از دوره دبیرستان مشتاق مهاجرت به خارج از کشور" بودند و خیابان هایش گاه پوشیده از ورق پاره کتابهایی بود که بر اثر حمله و هجوم عناصر حزب الله به کتابفروشی ها و یا بساط های خیابانی به غارت رفته بود و" نمایشگاههای کتابش یاد دوران تفتیش عقاید را زنده" می کرد و هنرمندانش در تبعید و یا در زندان و در سلول انفرادی به سر برده و یا در خفا از وحشت دستگیری از نهانخانه ای به نهانخانه دیگری در رفت و آمد بودند و کمترین امکانی برای حضور و ارائه کارهای هنریشان در وطن اسلامی به انها داده نمیشد.
از کدام نظام صحبت می کنید؟
از نظامی که " در آن " «شادی» گم شده بود و رتبههای نخست جهانی را در توقیف نشریات و زندانی کردن روزنامهنگاران به دست آورده بود" و به جز چند روزنامه دولتی چون کیهان و اطلاعات و جمهوری اسلامی در دکه های روزنامه فروشی اش هیچ ورق پاره دیگری را تحمل نمی کرد و حق نشر و توزیع به احدی نمی داد و یا نظامی که اگر آنقدر محبوبیت داشتی که از انتخابت در مجلسی نمی توانستند جلو گیری کنند پیش از ورودت به پایتخت بنای فریاد می گذاشتند که اگر به مجلس بیایی قلم پایت را می شکنند (تهدید ایت الله خلخالی به زنده یاد عبدالرحمن قاسم لو و غنی بلوریان نمایندگان منتخب از شهرهای ارومیه و مهاباد در اولین انتخابات مجلس خبرگان برای تدوین قانون اساسی ) .
واقعا از کدام نظام سخن می گویید؟ که در کلیات آن با بازجوی خود اتفاق نظر داشتید؟
به نظر می رسد که نظام مورد عنایت شما همان "نظامی است که جایگزین رژیم سلطنت شده و خطوط اصلی آن توسط امام در وعدههای ایشان در پاریس ترسیم شده است " و گویا با نظام کنونی "سازگار" نیست و مولفه های آن " با مولفههایی که شما در ذهن داشته اید در بسیاری موارد متفاوت و گاه متضاد است " با دقت در تحلیل شما می توان نتیجه گرفت که آغاز این ناسازگاری به جز چند استثنا که شما از آن به خطا و رفتار نا صواب نام برده اید، از شروع ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد آشکار شده که همزمان با پایان دومین دوره ریاست جمهوری آقای خاتمی است و پایان همکاری شما با وزارت کشور و اخراج و ترک اصلاح طلبان از حکومت و آغاز دوران جدید که به گفته شما مشخصه اش نظامی است که " نظامیان صاحب اصلی آن شمرده شوند و «ایران» را یک پادگان بزرگ می ببیند که در آن «چون و چرا» معنا ندارد"، و علیرغم تمایل شما " با نظامی که مردم صاحبان اصلی آن به شمار میروند و پادگانهایش نیز مینیاتوری از جامعه و به روی مطالبات شهروندانش گشوده است، چگونه میتواند «یکی» باشد؟ "
در مقایسه ای بین دو نظام ، مولفه های نظام مورد عنایت خود را چنین بر شمرده اید
"نظامی که از بحث آزاد و مناظره و گفتوگو در رسانهها تغذیه میکند"
"نظامی که چهره خود را در آینه انتقاد مخالفین می بیند و رفتارش را تصحیح میکند "
"از مشارکت و انتخاب آزاد مردم در عرصه سیاست و اجتماع استقبال میکند"
"که شایستهترین نخبگانش بر کرسیهای پارلمانی یا مدیریت اجرایی آن تکیه میزنند یا در جامعه مدنی از امنیت کامل بهره مندند."
"که راهپیمایی اعتراضی را حق شهروندان و مایه اصلاح و قوت خود میداند"
"در دهه اول انقلابش و در شرایط جنگی و وجود تروریسم، سران احزاب منتقد هرگز دستگیر نمی شوند."
"که در آن قاضی مستقل از ارکان حکومت و بیاعتنا به فشارها و درخواستهای نهادهای امنیتی، اطلاعاتی و نظامی و تنها بر اساس موازین حقوقی و قانونی حکم صادر میکند"
"اساتید برجسته و مستقل بازنشسته یا اخراج نمیشوند، به دانشجویان منتقدش ستاره نمیدهند، آنان را به صورت فلهای بازداشت نمی کنند، اختلاط دختران و پسران در دانشگاه مسأله مقاماتش نیست و دانشجویان رسماً تهدید نمیشوند که چون نمره میخواهند باید خواستهای مدیریت را اجابت کنند."
"استقلال حوزه های علمیه حفظ می شود،"
"دانشگاه پادگان نیست"
"خود را مسئول آرایش و پوشش مردم نمی داند و مقاماتش شب و روز بر طبل مبارزه با مفاسد اجتماعی و فرهنگی نمی کوبند"
"قانون اساسی آن سند سرکوب نیست،........ سند حقوق و آزادیهای شهروندان است و اجرای اصل 27 و دیگر اصول حقوق بشری آن در آزادی اجتماعات و احزاب و مطبوعات و انتخابات و نیز در ممنوعیت شکنجه و محکومیت حکم اعدام شهروندان بدون طی مراحل دادرسی عادلانه، استقلال کشور، یکپارچگی سرزمینی و منافع ملی را تأمین می کند"
"وجود کهریزک ننگ است"
"هرگز نمیتوان هر ده سال یکبار به خوابگاه و کوی دانشگاه حمله کرد"
و بالاخره نتیجه می گیرید که " سرکوبها و بگیر و ببندهای فلهای نیز نمیتواند برخاسته از همان اسلام و انقلابی باشد که رهبرش شعار «میزان رأی ملت است» میداد و از «حق تعیین سرنوشت هر نسل به دست همان نسل» دفاع میکرد. در این نظام هویت، فرهنگ و آداب و رسوم اقوام مخل وحدت ملی تلقی نمیشود."
هر چه فکر می کنم نمی فهمم که این مولفه هایی را که شما بر می شمارید در کدام نظام و در کدام کشور تجربه کرده اید و آیا این مولفه ها بیانگر نظام آرمانی شما در آینده است و یا اینکه در ۳۰ سال گذشته کشور و مردم ما چنین نظامی را تجربه کرده اند، از مقایسه های شما اما می توان فهمید که شما به تجربه یکی دو دهه اول انقلاب عنایت نظر دارید و همه ایما و اشاره های شما به دوران حیات آیت الله خمینی است.
و در پایان همان بخش با توجه به رفتار کنونی نظام می گویید که " این نظامی نیست که ایرانیان در سال 57 خواهان استقرار آن بودند".
درست می گویید، شاید به قطع بتوان گفت که هیچ کدام از ایرانیان در سال ۵۷ چنین نظامی را نمی خواستند و تصورش را هم نمی کردند که نظامی که قرار است بر سر کار آید،نظامی خواهد بود که مدعی شریعت اسلام است ، نظامی که قصاص در حوزه مجازات ها پایه قضاوت آن است و نظامی که در آن رهبری ( ولایت فقیه ) جدای از اینکه آقای خمینی ، خامنه ای و یا هر کس دیگری بر آن تکیه زده خود را جانشین پیامبر و ائمه دانسته و ادعای استمرار حکومت انبیا و معصومین را دارد و بر اساس قانون اساسی آن حاکم بر جان و مال مردم بوده و پاسخ گوی هیچ نهاد دیگری نیست و از حقوق الهی بر خوردار بوده و حکم حکومتی او نه بر نهادهای حکومتی که بر دیگر مراجع دینی نیز واجب شرعی است و بر مجلس خبرگانش هیچ قاعده و مقرراتی حکمفرما نیست و خود برای خود آیین نامه و دستور جلسه تنظیم می کنند و به هیچ نهادی پاسخ گو نیست و شورای نگهبانش مظهر رسمی و قانونی تبعیض دینی است ، نظامی که در آن بهایی ها و کمونیست ها و کشیشان کلیسا های ارامنه و هر دگر اندیشی قتل عام می شود و حتی سلمان رشدی در انگلستان نیز باید از وحشت او برای نوشتن کتابی در خفا زندگی کند و برای سرش جایزه میلیون دلاری تعیین می کنند چرا که همگی آنها طبق شریعت اسلام مهدورالدم میباشند و حکم مرتد در مورد آنها باید اجرا گردد و مخالفینش در سراسر دنیا ترور می شوند و انیس نقاش ها را برای قتل آنها در اقصی نقاط جهان اجیر و تسلیح می کنند، نظامی که در آن زنان به جرم زنا محکوم به سنگسار شده اند و در ملأ عام بساط شلاق و سنگسار و قطع دست و پا بر قرار شد و در خیابان های آن با چرثقیل مردم را در مقابل چشم کودکان حلق آویز کردند، و نظامی که در همه امور زندگی مردم حق دخالت پیدا کرد از پشت بام خانه ها گرفته که آنتن و دیش تلویزیون پایین آورد تا درب ادارات آن که از ورود مردان با پیراهن آستین کوتاه جلو گرفتند و زیر چادر زنها را جستجو کردند که نکند خدای نکرده جوراب کوتاه یا دامن به پا داشته باشند و در کوچه و خیابان های آن زنان و مردان و دختران و پسرانی را که در کنار هم قدم می زنند دستگیر کرده به کمیته ها می بردند و در اتوبوس هایش و در کلاس های درسش جدا سازی جنسیتی می کنند و به زور بر سر زنان و دختران پیچه می پیچند که نکند که خدای نکرده ایمان و شریعت مومنین به باد رود، یاد ایرج میرزا گرامی بادکه گفت :
گفتند که واشریعتا خلق
روی زن بی نقاب دیدند
آسیمه سر از درون مسجد
تا سردر آن سرا دویدند
ایمان و امان به سرعت برق
می رفت که مومنین رسیدند
و نظامی که رهبرش حکم قتل عام دسته جمعی زندانیانی را که سالها بود با احکام دادگاه های اسلامی در زندان ها محکومیت کشیده بودند را صادر کرد.
درست می گویید این آن نظامی نبود که مردم ایران در انقلاب ۵۷ در آرزوی تحقق آن در خیابانها شعار استقلال ، آزادی و مرگ بر دیکتاتوری می دادند، اما این نظام محصول چند سال ریاست جمهوری احمدی نژاد و یا فقط محصول دوران رهبری آقای خامنه ای نیز نیست، آنچه امروز شاهد آن هستیم ادامه منطقی همان نظم و قواعدی است که از همان فردای انقلاب و تحت رهبری و منویات آیت الله خمینی پایه گذاری شد و در دوران خود ایشان طراحی و اجرا گردید.
پایان بخش اول
با احترام ،
رضا فانی یزدی
rezafani@yahoo.com
۲۱ آذر ماه ۱۳۸۹
*توضیح اینکه تمام مطالب داخل گیومه از نوشته آقای تاج زاده بر داشته شده است
متن کامل این نوشته را می توانید در لینک زیر ملاحظه کنید
www.kaleme.com
بخش نخست گفت و گو بخش فرهنگی رادیو زمانه با منصور کوشان به مناسبت بیانیه جولین آسانژ
در غرب هنوز نمیدانند سانسور چیست
به گزارش بخش فرهنگی رادیو زمانه در تاریخ ۲۰ آذر ۱۳۸۹ گروهی از نویسندگان ایرانی [در تبعید] با انتشار بیانیهای بازداشت جولین آسانژ، بنیانگذار ویکیلیکس را محکوم کردند و خواستار آزادی او شدند.
بیانیه نویسندگان ایرانی در تبعید «آزادی بیان، مهمترین رکن یک جامعه دموکراتیک» نام دارد و مبتکر آن منصور کوشان، نویسنده و نمایشنامهنویس است که چندی پیش جایزهی اوسیستکی سال ۲۰۱۰ برای آزادی بیان را هم از آن خود کرد. در «بیانیهی آسانژ» آمده است: «دولتهای دموکراتیک جهان نمیتوانند انکار کنند که حمایت آنها از سانسور، هم بر خلاف اعلامیه جهانی حقوق بشر است، هم تأییدی است آشکار بر سرکوب آزادی بیان و هم تثبیتی است شرمآور بر نظامهای دیکتاتوری در کشورهای دیگر جهان.» با منصور کوشان دربارهی این بیانیه، آزادی بیان در ایران و جهان، و کانون نویسندگان ایران گفت وگویی کردهایم که بخش نخست آن را امروز میخوانید:
بیانیه نویسندگان ایرانی در تبعید «آزادی بیان، مهمترین رکن یک جامعه دموکراتیک» نام دارد و مبتکر آن منصور کوشان، نویسنده و نمایشنامهنویس است که چندی پیش جایزهی اوسیستکی سال ۲۰۱۰ برای آزادی بیان را هم از آن خود کرد. در «بیانیهی آسانژ» آمده است: «دولتهای دموکراتیک جهان نمیتوانند انکار کنند که حمایت آنها از سانسور، هم بر خلاف اعلامیه جهانی حقوق بشر است، هم تأییدی است آشکار بر سرکوب آزادی بیان و هم تثبیتی است شرمآور بر نظامهای دیکتاتوری در کشورهای دیگر جهان.» با منصور کوشان دربارهی این بیانیه، آزادی بیان در ایران و جهان، و کانون نویسندگان ایران گفت وگویی کردهایم که بخش نخست آن را امروز میخوانید:
فرهنگ زمانه
چرا نویسندگان ایرانی با اینهمه مشکل و سانسور کمرشکنی که در کشور خودمان وجود دارد، باید نسبت به جولین آسانژ و مسألهی ازادی بیان در کشورهای دموکراتیک حساسیت داشته باشند؟ آیا بهتر نیست به مشکلات خودمان بپردازیم؟
کی و کجا نویسندگان ایرانی، دست کم نویسندگان متعهد ایرانی از مسایل و مشکلات داخل ایران یا بهطور کلی ایرانیها غافل بودهاند و به آن نپرداختهاند؟ منتها بر اساس همان اصل آشنازدایی که در ادبیات نقش مهمی را بازی میکند، نویسنده باید آگاه و هوشیار باشد که واکنش و موضعش نسبت به حادثههای ناگواری که هر روز در ایران یا برای ایرانیها اتفاق میافتد، عادی و روزمره نشود. وقتی شما هر روز و مدام به یک شیوه فریاد بزنید که آی کشتند، آی گرفتند، آی سانسور کردند، دیگر صدایتان شنیده نمیشود. شما خیال میکنید نوشتهاید یا گفتهاید و شنونده یا خواننده هم خیال میکند خوانده یا شنیده است. در صورتی که بهواقع از نظر کیفی چنین اتفاقی نیفتاده است.
همانگونه که بنیاد و تداوم ادبیات و نو بودن هر اثری، وابسته به گونهی روایت آن است، گمانم بهترین روش برای اعتراض نیز حضور یافتن سر بزنگاهها و روایت ویژه است. اگر خاطرتان باشد، یکی از نخستین بیانیهها در محکومیت سرکوب حکومت اسلامی در بعد از انتخابات سال ۸۸ را من نوشتم و دهها نویسندهی ایرانی و غربی آن را امضا کردند و به زبانهای مختلف منتشر شد. نخستین مقاله در اعتراض به خطبهی سرکوبگرانهی آقای خامنهای را هم در همان روز نوشتم و فردای آن جمعهی کذایی منتشر شد. این مثالها را میزنم تا نشان بدهم که لازم نیست نویسنده همیشه در صحنه باشد یا درگیر داد و ستدهای سیاسی. فقط کافی است که شاخکهای حسی و اشراف ذهنی خود را فعال نگه دارد تا بتواند به موقع به هدف شلیک کند. میگویم شلیک، برای اینکه به این اصطلاح قدیمی باور دارم که اسلحهی نویسنده فقط و فقط قلم یا بیان او است و هر جملهاش شلیکی است به سوی سیاهی و ایجاد روشنایی. دیگر اینکه از اتفاق همین مشکل و سانسور کمرشکن در کشور خودمان سبب بالاتر رفتن حساسیت من و دوستان دیگر است. شاید خیلیها در غرب، هنوز نمیدانند سانسور چه هست و چه بلای خانمانسوزی است، اما ما میدانیم. آن را نه با اندیشه، که با همهی حسها یا تن و روانمان دریافتهایم. من یقین دارم این حساسیت ما بسیاری از نویسندگان و کوشندگان فرهنگی غربی را به فکر میاندازد.
فکر نمیکنید استفاده از تعابیری مانند «شلیک کردن به سوی سیاهی» و «ایجاد روشنایی» ریشه در سالهای دههی ۴۰ و نهضت چریکی داشته باشد و اصولاً کمی بیش از حد نظامی است؟
کسی نمیتواند چارچوب بسته و ثابتی برای معنای واژهای تعیین کند. هر واژه در زمان خود معناها و مفهومهای دیگری به جز معنای لغتی یا نخستین خود را مییابد. به بیان دیگر، هر واژ در برایند جملهای که در آن قرار گرفته و در ارتباط با کل متن، با خود معناها و مفهومهای دیگری را حمل میکند که خواننده یا بهطور کلی مخاطب میتواند از آن درک ویژهای داشته باشد.
این روزها زیاد ترکیبهای ادبیات سیاست، ادبیات چریکی و مانند اینها را میخوانم و یقین دارم دستکم معنای این ترکیبها برای بسیاری نامفهوم است و در چند دههی دیگر گنگ و بیمعنا میشوند. واژهی شلیک، به تنهایی، به صورت انتزاع، ممکن است برای ذهن یک ارتشی و شکارچی یا به قول شما یک چریک، معنای ثابتی داشته باشد. چون ذهنش بسته شده است و نمیتواند هویت شئیشدگی واژه را در جمله و متن و در نتیجه معنای وابسته به متن دریابد، اما برای خوانندهای که ذهن بستهای ندارد چنین نیست. در جشنها، در تولدها، در سالگردها مثل آمدن نوروز خودمان، در آغاز مسابقهها و در دهها مناسبت دیگر هم ما با واژهی شلیک روبهروییم. در ادبیات هم هر واژه شلیکی است که از متن به سوی مخاطب خود پرتاب میشود و بستر دیگری را در پیش رویش میگشاید. یادم است در کودکی با شنیدن صدای شلیک توپ، فریاد شادیامان به هوا میرفت که چون سال نو شده بود و عیدی میگرفتیم. اکنون هم هر گاه متنی میخوانم که در آن یک دگرگونی و نو شدن دیده میشود، به همان اندازه شوق میکنم. نه، واژه ملک هیچ سازمان و گروه و دستهای نیست و نمی تواند باشد.
در مورد بیانیه دادن در دفاع از آزادی بیان در ارتباط با سایت ویکیلیکس در کشورهای دموکراتیک چه نظری دارید؟
نخست باید بگویم که آزادی بیان، همچنان که در ساحت درونی خود هیچ حصار و استثنایی را نمیپذیرد، در ساخت بیرونی نیز زمان و مکان نمیشناسد. وظیفهی نویسنده یا هر آزادهای دفاع از آزادی بیان بدون حصر و استثنا در همهی زمانها و همهی مکانها است. اگر شما یک استثنا را بپذیرید، چهرهی آزادی بیان را خدشهدار کردهاید و مدام مجبور به عقبنشینی میشوید. اتفاقی که جمع مشورتی کانون نویسندگان به رغم فشارهای بسیار زیر بار آن نرفت و محکم بر سر خواستههایش ایستاد، اما بعد متأسفانه دیگران یک قدم عقبنشینی کردند و کانون را به جایی رساندند که دیگر اعلام وجود هم برایش بسیار سخت شده است. از این گذشته، اگر تلاش نکنیم آن چه را وجود دارد، آن چه را که پس از سالها مبارزهی روشنفکران و کوشندگان، غرب به دست آورده است، حفظ کنیم، چهگونه میتوانیم آنچه را در سرزمین خود نداریم، بهدست بیاوریم. من به شما یقین میدهم اگر آزادی بیان در کشورهای دموکراتیک بیشتر از این خدشهدار شود، حکومتهای دیکتاتوری در سراسر دنیا، هم بیشتر خواهد شد و هم خطرناکتر. اگر همین آزادی بیان در کشورهای اروپایی و غرب نباشد، فضای فرهنگی و آزادی در ایران و چین و دهها کشور دیگری که در آنها متأسفانه آزادی بیان وجود ندارد یا در حصار محدودی منتشر میشود، به مراتب سیاهتر و مخوفتر خواهد شد. همین فردا دولتمندان حکومت اسلامی، دستگیری جولین آسانژ و محدودیت سایت ویکی لیکس را بهانه میکنند و هارتر از گذشته میشوند.
یعنی میخواهید بگویید جمهوری اسلامی از ماجرای آسانژ برای سرکوب بیشتر سوءاستفاده خواهد کرد؟
روزی در طی آخرین بازجوییها، که به مفسد فی الارض بودن من و درویشیان و زنده یادان مختاری و پوینده انجامید، شخصی به نام قاضی احمدی با قیافهی حق به جانب آمد سراغ من و گفت پاپ هم فلان کتاب را ممنوع اعلام کرده است. نام کتاب متأسفانه یادم نیست. به قاضی گفتم پاپ یا هر کس دیگر میتواند نظر خود را بدهد یا مخالفت علنی بکند اما نه او و نه هیچ کس دیگر حق ندارد جلو انتشار آن را بگیرد و من به پاپ هم اعتراض خواهم کرد. من یقین دارم که اگر پاسخی غیر از این از من شنیده بود، فردای همان روز آن کتاب و سخنان پاپ را عنوان اول همهی روزنامهها میکردند.
جولین آسانژ مورد اتهام و در تهدید هست، اما دستگیری او به اتهام تجاوز و آزار جنسی بوده است.
ممکن است. من نه سندی برای انکار آن دارم و نه سندی برای اثبات آن. اما این واقعیت را میدانم که دستگیری او به خاطر تجاوز و آزار جنسی نیست. تا امروز هم نشینده یا نخواندهام که شخص مشهور شناخته شدهای را به جرم هنوز ثابت نشدهای در کشورهای اروپایی، زندانی کنند و حتا قاضی او را با قرار وثیقه هم آزاد نکند. این دم خروس، گمانم از هر سویی نگاه کنیم، دیده میشود. بازی سوئد و انگلیس من را یاد ضربالمثل دیگری هم میاندازد: کبکی که سرش را زیر برف کرده است و خیال میکند دیگران نمیبینندش.
ممکن است. من نه سندی برای انکار آن دارم و نه سندی برای اثبات آن. اما این واقعیت را میدانم که دستگیری او به خاطر تجاوز و آزار جنسی نیست. تا امروز هم نشینده یا نخواندهام که شخص مشهور شناخته شدهای را به جرم هنوز ثابت نشدهای در کشورهای اروپایی، زندانی کنند و حتا قاضی او را با قرار وثیقه هم آزاد نکند. این دم خروس، گمانم از هر سویی نگاه کنیم، دیده میشود. بازی سوئد و انگلیس من را یاد ضربالمثل دیگری هم میاندازد: کبکی که سرش را زیر برف کرده است و خیال میکند دیگران نمیبینندش.
جنبش دانشجويی و رابطه آن با ديگر جنبشهای اجتماعی در ايران
مهرداد درويشپور
متن سخنرانی دکتر مهرداد درويش پور در کنفرانس ۱۶ آذر در استکهلم
به مناسبت۱۶ آذر روز دانشجو، سميناری جهت بررسی جنبش دانشجويی ايران به همت گروه "دموکراسی سبز" در شهر استکهلم برگزار گرديد. در اين سمينار مرتضی اصلاحچی، عضو سابق دفتر تحکيم وحدت، دکتر مهرداد درويش پور فعال سياسی و استاد جامعه شناسی و دکتر محمد رفيع محموديان استاد جامعه شناسی به ايراد سخن پرداختند.
دکتر مهرداد درويش پور به عنوان دومين سخنران اين برنامه ويژگی های جنبش دانشجويی را بررسی کرده و از ضرورت پيوند اين جنبش با سه جنبش زنان، قوميت ها و کارگری سخن گفت. از نظر اين استاد دانشگاه سياليت و راديکاليسم دو ويژگی اصلی جنبش دانشجويی است که آنرا به جنبشی پيشتاز در جامعه تبديل می کند. او جنبش دانشجويی ايران را جنبشی شکست خورده ندانسته و معقتقد است که به همين علت حکومت در جهت فشار بيش از پيش به اين جنبش بحث انقلاب فرهنگی دوم را مطرح کرده است.آنچه در پی می آيد گزارشی است از سخنان دکتر درويش پور در اين سمينار:
***
در صحبت های خود به دو مسئله محوری می پردازم. يکی ويژگی جنبش دانشجويی ايران و ديگری رابطه اين جنبش با سه جنبش زنان،قوميت ها و کارگری، همچنين سعی می کنم تمايزات و شباهت های اينها را نيز بررسی کنم.
جنبش دانشجويی در جهان به خاطر شرايط به خصوصی که دارد از ويژگی های منحصر بفردی برخوردار است. جوان بودن اين جنبش منجر به سياليت و راديکال بودن آن می شود. اين جنبش هميشه در عرصه اجتماعی پيشتاز است. اعضای اين جنبش از موقعيت تثبيت شده اجتماعی برخوردار نيستند که بخواهند گرفتار ملاحظه کاری شوند به همين دليل به شدت آرمان گرا هستند.
اين مسئله هم می تواند نقطه ضعف اين جنبش تلقی گردد و هم نقطه قوت آن. نقطه قوت از آن جهت که اين جنبش شجاعت بالايی برای تحقير و به چالش کشيدن قدرت حاکم دارد اما همين خصلت راديکاليسم وآوانگارديسم می تواند باعث شود که اين جنبش از ديگر جنبش های اجتماعی فاصله بگيرد و اين جدايی از ساير جنبش ها می تواند منجر به اين شود که سرکوب جنبش دانشجويی توسط قدرت حاکم راحت باشد. نمونه های اين امر در تاريخ فراوان ديده می شود.
در کشورهايی که طبقات اجتماعی قدرتمند نيستد جنبش دانشجويی وظيفه احزاب را انجام می دهد و گفتمان های سياسی را فرموله می کند. در گذشته ايران شاهديم که جنبش دانشجويی بارها فعاليت هايی را انجام داده است که در اصل کارويژه احزاب است.
از ديگر سو شايد بتوان گفت که اين جنبش به خاطر سروکارداشتن با علم و دانش به شدت با روشنفکری گره خورده است به همين خاطر اين جنبش از کيفيت بالايی برخوردار است و به گمان من اين جنبش را بايد نه برمبنای کميت آن بلکه با توجه به کيفيت بالا اش و نقشی که در گسترش و بسط تفکر در جامعه ايفا می کند سنجيد.
اگر بخواهم جنبش دانشجويی ايران را به لحاظ تاريخی بررسی کنيم اين جنبش گرايش به چپ داشته است. اگر آغاز جنبش دانشجويی ايران را از سال ۲۲ در نظر بگيريم می بينيم که نقش حزب توده در جنبش دانشجويی بسيار بالا بوده است. در دهه های چهل و پنجاه نقش جنبش چپ در اين جنبش غير قابل انکار است که اين گرايش تا زمان انقلاب فرهنگی در دانشگاه های ايران وجود داشته است.
برخی می گويند که در دهه شصت جنبش دانشجويی گرايش اسلامی داشته است اما واقعيت اين است که گروه های اسلامی که در آن دهه در پرتو انقلاب فرهنگی شکل گرفتند اساسا نقش ضد جنبشی داشتند و به عنوان ابزارهای قدرت سياسی حاکم در دانشگاه ها فعاليت می کردند.
اما اين واقعيت که آقای اصلاحچی هم بدان اشاره کردند صادق است که تلاش های حکومت برای دراختيار گرفتن کنترل دانشگاه ها ناکام ماند و شاهديم که قسمتی از اسلام گرايان انقلابی پيشين تلاش کردند از طريق اصلاحات از گفتمان انقلابی عبور کنند. اين مسئله در دانشگاه ها هم رخ داد و دگرديسی دفتر تحکيم، هم نوايی اين جريان با گفتمان پسا انقلابی است.
ما می بينيم که جنبش دانشجويی و دفتر تحکيم وحدت در اين دوره کاملا با اصلاح طلبان همسو بوده است اما به نظر من با حادثه ۱۸ تير است که اين جنبش بند ناف خود را از گروه های اصلاح طلب می برد و به عنوان يک جنبش مستقل تولدی دوباره پيدا می کند و از گروه های اصلاح طلب فراتر می رود. بايد توجه کرد که اين تحولات توسط دفتر تحکيمی رخ می دهد که با هدف کنترل فضای دانشگاه ها شکل گرفته بود.
دفتر تحکيم دو تغيير اساسی داشته است. يکی فاصله گيری از گفتمان اصلاح طلبی حکومتی است که در بعضی مواقع حتی از آن سمت بام افتاده است. يک نمونه بيانيه ای است که اين تشکيلات پس از حمله آمريکا به عراق منتشر کرد. تغيير دوم زبان سکولار دفتر تحکيم است. اين تشکيلات ديگر زبان دينی ندارد و به يکی از قوی ترين تشکل های سکولار کشور تبديل شده است البته در کنار اين تشکيلات دانشجويان آزادی خواه و برابری طلب و دانشجويان ليبرال هم هستند که آنها هم گفتمان سکولار دارند.
جنبش دانشجويی ايران به خاطر ويژگی هايی که دارد خار چشم حکومت است و می بينيم که اکنون يکی از دغدغه های اصلی حکومت کنترل اين جنبش و فضای دانشگاه است. جنبش دانشجويی ايران نه سرنوشت جنبش دانشجويی چين را داشت که کاملا شکست بخورد و نه سرنوشت جنبش دانشجويی يوگوسلاوی را که توانست نقش جدی ای در سرنگونی ميلوسويچ ايفا کند. جنبش دانشجويی ايران نه جنبش شکست خورده است و نه جنبش پيروزمند.
مهم ترين فشار حکومت روی دانشگاه است و به همين خاطر هم می بينيم که مرتب بحث انقلاب فرهنگی دوم از سوی حکومت مطرح است چرا که حکومت از اينکه دانشگاه به عنوان مهم ترين مرکز توليد فکر سکولار الهام بخش جامعه باشد نگران است.
اگر بپذيريم که جنبش دانشجويی، جنبش زنان، جنبش اتنيک و جنبش کارگری چهار جنبش مهم جامعه ما هستند نقطه مشترک اين چهار جنبش زبان سکولار آنها است. از ديگر سو هر چهار جنبش از حکومت مستقل اند. اما چه چيزی ميان جنبش دانشجويی و سه جنبش ديگر تفاوت ايجاد می کند؟ به گمان من جنبش دانشجويی با توجه به دلايلی که برشمردم از کيفيت بالاتری به نسبت بقيه جنبش های مدنی ايران برخوردار است.
از آنجا که دانشگاه محل زيست دانشجويان است امکان سازماندهی درونی جنبش دانشجويی به نسبت ساير جنبش ها راحت تر است. به همين علت هم حکومت همواره فشار را بر اين جنبش تشديد می کند. اما اگر اين جنبش در پيوند با ساير جنبش های اجتماعی نباشد (و به نظر من پاشنه آشيل اين جنبش هم همين مسئله است) حکومت اين امکان را دارد که اين جنبش را سرکوب کند.
بايد توجه کنيم که دانشگاه ها فقط در تهران نيستند در شهرهای ديگر و مناطق حاشيه ای هم دانشگاه وجود دارد. دانشجويان اين شهرها می توانند ارتباط خوب و موثری را با جنبش اتنيک در اين شهرها برقرار کنند. جنبش زنان به عنوان جنبشی که به صورت بالقوه بزرگ ترين بدنه اجتماعی را در کشور دارد می تواند بسيار فعالتر عمل کند و يا کرگران که وظيفه توليد را بر عهده دارند.
اگر جنبش دانشجويی خواستار تغيير وضع موجود است نيازمند اين مسئله است که نه فقط به تجديد سازمان خود بپردازد بلکه بايد پيوند ارگانيک با سه جنبش ديگر اجتماعی برقرار کند.
جواد لاريجانی:
«جرم ستوده تماس با گروههای تروريستی است»
محمدجواد لاريجانی، دبير ستاد حقوق بشر قوه قضائيه ايران گفت نسرين ستوده، وکيل زندانی در ايران بهخاطر «تبليغات عليه اسلام، نظام» و همچنين «تماس با گروههای تروريستی» بازداشت شده است.
به گزارش خبرگزاریهای ايران محمدجواد لاريجانی اين سخنان را در جمع خبرنگاران و در حاشيه «همايش بررسی حقوق بشر در دوران معاصر» ابراز داشت.
دبير ستاد حقوق بشر قوه قضائيه گفت نسرين ستوده بهعنوان وکيل مورد پيگيرد قضايی قرار نگرفته است.
وی در توضيح جرم اين وکيل دادگستری گفت: «بايد توجه داشت زمانی که فردی وکيل يک متهم میشود، تمام رفتوآمدش بايد در راهروهای دادگاه باشد نه اينکه از پايتختی به پايتخت کشور ديگری رفته و عليه نظام و حکومت مصاحبه کند. اين را سوءاستفاده حرفهای از وکالت میگويند.»
جواد لاريجانی در حالی اين سخنان را بيان میکند که نزديک به صد روز از بازداشت نسرين ستوده و هفت روز از اعتصاب غذای خشک وی در زندان میگذرد.
به گفته مدافعان حقوق بشر، خانم ستوده در مدت اين صد روز در سلول انفرادی، بدون يک روز مرخصی و يا برخورداری از امکانات بند عمومی بهسر برده است.
نسرين ستوده در ۱۳ شهريور امسال بازداشت شد و از ۱۴ آذرماه جاری برای بار دوم دست به اعتصاب غذای خشک زده است. «لغو کليه احکام ناعادلانه پس از انتخابات»، خواسته اصلی نسرين ستوده برای پايان دادن به اين اعتصاب غذا است. با وجود پايان رسيدگی به پرونده طی دو جلسه دادگاه، قاضی پرونده قرار بازداشت وی را مجددأ تمديد کرده است.
رضا خندان، همسر نسرين ستوده روز گذشته در گفتوگو با وبسايت تغيير برای برابری هشدار داد که مسئوليت سلامت روحی و جسمی همسرش با قوه قضائيه است.
وی گفت همسرش هيچ عمل مجرمانهای را مرتکب نشده است و صحبتهای ايشان با رسانهها نيز در نهايت ادب، متانت و ملاحظات حقوقی بوده است.
لاريجانی: شيرين عبادی هيچ قدمی برای توسعه حقوق بشر برنداشته است و کارمند دونمايه انگليس و آمريکاست
محمدجواد لاريجانی در بخش ديگری از سخنان خود شيرين عبادی، برنده ايرانی جايزه صلح نوبل در سال ۲۰۰۳ را مورد انتقاد قرار داد و گفت شيرين عبادی «هيچ قدمی برای توسعه حقوق بشر برنداشته است.»
وی افزود: «صحبتهای وی، همان گفتههايی است که وزارت امور خارجه انگليس وآمريکا مطرح میکنند و در بهترين حالت می توان گفت که وی به يک کارمند دونمايه اين کشورها تبديل شده است.»
دبير ستاد حقوق بشر قوه قضائيه ايران بار ديگر حکم سنگسار را «تقلب و سوءاستفاده تبليغاتی غرب» دانست و اظهار داشت: «مسأله حقوق بشر فراتر از اين است که به نوع مجازاتی که در قوانين هر کشور به آن توجه شده، بخواهد احاطه داشته باشد.»
وی اعلام کرد که خشونت در ايران کمتر از کشورهايی مانند آلمان، انگليس و آمريکا است و رويدادهای پس از دهمين دوره انتخابات بحثبرانگيز رياست جمهوری در ايران را «کودتای گروهی از اصلاحطلبان» در اين کشور خواند.
وی افزود: «در اين انتخابات نمونه کاملی از جريان سافتاژ (فعاليت های نرم) دشمنان عليه ايران را داشتيم در حالی که ما تنها کشور دارای دموکراسی نمونه در خاورميانه هستيم.»
وی گفت: «در کداميک از کشورهای منطقه افراد با رأی مردم به حکومت میرسند و با رأی مردم از نردبان حکومت پايين میآيند؟ ۳۰ سال است ما نظامی دمکراتيک داريم و اين نظام بر روی عقلانيت کامل میچرخد.»
جواد لاريجانی با اشاره به ترور مجيد شهرياری و فريدون عباسی، دو استاد فيزيک دانشگاه در ايران سازمان ملل را «دچار آلودگی» دانست که «به نوعی مشروعيت ترورهای اخير را امضا کرده است.»
انتشار مکالمات محرمانه و بحثبرانگیز نیکسون در زمان ریاست جمهوری
درحالی که وبسایت ویکی لیکس علیرغم دستگیری جولین آسانژ، بنیانگذار آن همچنان به انتشار اسنادی از مکاتبات محرمانه دیپلماتهای وزارت خارجه آمریکا ادامه میدهد، در همین روزها، در خود آمریکا بخشی از آرشیوها و نوارهای تا کنون محرمانه دهههای گذشته کاخ سفید در زمان ریاست جمهوری ریچارد نیکسون منتشر شده است.
همه این مکالمات محرمانه و کاملاً خصوصی رئیسجمهور را اتفاقاً خود ریچارد نیکسون بدون آگاهی دیگران ضبط کرده و اکنون نیز کتابخانه نیکسون خود آن را منتشر کرده است.
بخشی از این نوارها که در برگیرنده اظهارات بسیار تند با لحن ضد یهودی از سوی ریچارد نیکسون و وزیر خارجه یهودی وقت آمریکا، هنری کیسینجر است، و در ماههای پیش از جنگ کیپور سال ۱۹۷۳ بیان شده، مورد توجه زیاد رسانههای اسرائیل قرار گرفته است.
این نوارها دیدگاههای رئیسجمهور وقت آمریکا را در مورد اسرائیل و احتمال کشانده شدن منطقه به سوی جنگی دیگر، تنها شش سال پس از نبرد «شش روزه» سال ۱۹۶۷ افشا میکند.
مکالمات صوتی شامل ۲۶۵ ساعت از مکالمات رئیسجمهور در کاخ سفید، اکثراً مربوط به فوریه و مارس ۱۹۷۳ است. سالی که در اواخر تابستان و پاییز آن، خاورمیانه شاهد حمله مشترک شماری از کشورهای عربی به اسرائیل و وقوع نبرد پرتلفات «یوم کیپور» شد.
در سالهای ۱۹۷۳ و ۱۹۷۴ ریچارد نیکسون به شدت درگیر ماجرای افتضاحآمیز «واترگیت» بود که سرانجام در اوت ۱۹۷۴ به کنارهگیری او منجر شد.
هرچند نیکسون همواره به داشتن دیدگاههای تند علیه یهودیان و بیان اظهارات غیر دیپلماتیک و به دور از ظرافت، مشهور بود و بسیاری میدانستند که حتی وزیران یهودی دولت خود را با الفاظ زشت مورد خطاب و تحکم قرار میداد، اما نوارهای منتشره جدید نور تازهای بر نگاه نیکسون علیه یهودیان و سایر اقلیتهای روشن کرده و سالها پس از مرگش نیز اظهاراتش، تجعب بسیاری را در عالم دیپلماسی برانگیخته است.
در مکالماتی که اکنون منتشر شده، نیکسون علیه یهودیان، ایتالیاییها، ایرلندیها و سیاهان شدیداً موضع میگیرد و سخن میگوید.
در یک مکالمه در سیزدهم فوریه ۱۹۷۳، نیکسون به چارلز کولسون، مشاور خود میگوید که «ذات این افراد عوض نمیشود. این یهودیها خلق و خوی شان تهاجمی است، جان آدم را میگیرند. آدم تهوعش میگیرد».
در همان مکالمه، نیکسون گفته است که «ایرلندیها هم همانطورند. مبادا یک لحظه از یاد نبریم که این ایرلندیها چقدر بد ذات و شرورند. وقتی یک ذره بنوشند. اصلاً هر ایرلندی که درعمرم دیدم مشروبخواره شیطان صفتی میشد. ایرلندیهای "حقیقی" بدتر».
باز در همان مکالمه، نیکسون به مشاور خود گفته است «ایتالیاییها ظاهراً دلپذیرند اما مغزشان آنجایی که میبایست قرار گیرد، پیچش در رفته...».
در مکالمه دیگری، نیکسون به منشی خود، خانم روزماری وودز، خاطرنشان میکند که «ویلیام راجرز (وزیرخارجه) میگوید بگذارید که سیاهان (آمریکا) نقشی (در دولت و جامعه) داشته باشند و مدعی است که چون سیاهان بدن قوی دارند، به قوی شدن کشور کمک میکنند ولی اگر این حرف هم درست باشد شاید ۵۰۰ سال دیگر تا کمکشان به قوی شدن آمریکا طول بکشد.»
باز در مکالمه دیگری با همین منشیاش در مورد هنری کیسینجر و سایر وزیران و مقامات یهودی در دولت و شورای امنیت ملی کاخ سفید میگوید «این یهودیها همهشان اعتماد به نفس ندارند؛ همهاش میخواهند چیزی را ثابت کنند؛ احساس حقارت میکنند؛ انگار که ما باید دایم به آنها غرامت بدهیم».
در روز اول مارس ۱۹۷۳، گلدا مئیر، نخستوزیر وقت اسرائیل برای ملاقات با نیکسون به واشینگتن میرسد. در مکالمات رسمی منتشره، خانم مئیر از نیکسون به خاطر حمایت از خود او و پشتیبانیاش از اسرائیل تشکر میکند. اما در ادامه همان نوار میشنویم که وقتی خانم مئیر از اتاق بیرون میرود، نیکسون و هنری کیسینجر، که آن زمان مشاور امنیت ملی کاخ سفید بوده، شدیداً علیه گلدا مئیر حرف میزنند و به ویژه درخواست او از آمریکا را برای ایجاد فشار بر شوروی مورد انتقاد شدید قرار میدهند.
هنری کیسینجر که خود یهودی است، در این مکالمه به رئیس خود، نیکسون، میگوید «مهاجرت یهودیان شوروی بخشی از سیاست خارجی آمریکا نیست و اگر آنها (شوروی) یهودیان را در اتاق گاز بگذارند، باز این مسئله محل نگرانی آمریکا نیست. شاید نگرانی حقوق بشری باشد». نیکسون در پاسخش میگوید: «میدانم. ما که نمیتوانم همه دنیا را به خاطر آنها منفجر کنیم».
نیکسون که همان شب ناچار بوده «ضیافت» شامی به افتخار نخستوزیر اسرائیل برگزار کند، خود آن را به کنایه و تحقیر «دادن خوراکی به یهودیها» توصیف میکند و میگوید که «این خوراک فقط برای یهودیهایی است که حامی من بودهاند.هر یهودی هم که حامی من نبوده را حذف میکنید و نمیگذارید بیاید. روشن است؟ پای یکیشان هم نرسد».
در سند دیگری در ژوئیه سال ۱۹۷۱، نیکسون به هری روبینز هلدمن، رئیس وقت کارکنان کاخ سفید دستور میدهد که همه یهودیان آمریکایی را از تصمیمگیریهای مرتبط با اسرائیل کنار بگذارد. هلدمن در یادداشتهایش نوشته است که «به دستور رئیسجمهور هیچ یهودی نباید درباره مسایل یهودیان تصمیم بگیرد». درسند دیگری نیکسون گفته است که «یهودیان را به حال خود رها کنید. همه آنها علیه دولت من هستند».
نیکسون از کیسینجر با عنوان « کاف» یاد کرده و به هلدمن میگوید که «کاف را از بازی (تصمیمگیریهای مرتبط با اسرائیل) دربیاورید. مگر میشود یهودی مسئول کار یهودیان شود؟»
هنری کیسینجر که هنوز در قید حیات است، در واکنش به انتشار این سندها و نوارهای کاخ سفید گفت که «تردیدی نیست که همه این حرفها را نیکسون زده بود» اما کیسینجر این امر را که به دستور نیکسون از تصمیمگیریها در مورد اسرائیل منع شده بود، انکار کرده و میگوید اگر نشستهایی بوده که مرا به آن راه نداده بودند، حتماً بعداً خبردار میشدم اما نبوده که خبرش به من نرسید.
دیوید هاریس، رئیس کمیته یهودیان آمریکا در واکنش گفته است که «حال و هوای کاخ سفید در زمان نیکسون آشکارا مملو از تعصب کور و خرافهها بود و جای تأسف است که کسی با این دیدگاههای نژادپرستانه رئیس جمهور آمریکا بوده است که این گونه اقلیتها و ملتهای دیگر را تمسخر کرده است».
اما در مورد اینکه چرا کیسینجر خود نیز گفته بود که حتی اگر یهودیان شوروی را هم به اتاق گاز ببرند، آمریکا نباید دخالت کند، دیوید هاریس اینگونه «استدلال» کرده است که «شاید در آن فضایی که نیکسون بر سیاست آمریکا حاکم کرده بود، کیسینجر ناچار بود طوری رفتار کند که نشان دهد که او تنها رئیس کیسینجر است».
ریچارد نیکسون، سی و هفتمین رئیسجمهور آمریکا بود که از بیستم ژانویه ۱۹۶۹ تا نهم اوت ۱۹۷۴ در کاخ سفید بود.
نیکسون پس از انتخابات دومین دوره ریاست جمهوریاش درحالی که جرج مک گاورن را در ۴۹ ایالت از ۵۰ ایالات آمریکا شکست داده بود، درگیر افتضاح شدید «واترگیت» شد و دومین دوره ریاست جمهوریاش ناتمام ماند و پیش از آنکه سنای آمریکا برای نخستین بار در تاریخ آن کشور یک رئیسجمهور را برکنار کند، خود استعفا داد.
جرالد فورد که معاون نیکسون تا دوره بعد ریاست جمهوری را در دست گرفت و نیکسون را مورد بخشودگی قرار داد و بدین ترتیب پرونده قضایی علیه نیکسون بسته شد هرچند که در افکار عمومی آمریکاییان هیچگاه بخشوده نشد.
کاستهایی از صدها ساعت مکالمات محرمانه در کاخ سفید بویژه در «تالار بنفش» که این روزها کتابخانه نیکسون منتشر کرده، نشان داده است که او نه تنها مشتاق شنود از رقیبانش بوده بلکه او خود حتی مکالماتش را با دیگران ضبط میکرده است؛ امری که بیتردید وجهه او را ۱۶ سال پس از مرگش در انظار عمومی آمریکاییان و جهانیان بدتر میکند.
نیکسون در آوریل سال ۱۹۹۴ درگذشت اما هرگز آمریکاییها از او بعنوان یک چهره محبوب دیگر یاد نکردند. این درحالی است که تازهترین نظرسنجی روزهای اخیردر آمریکا نشان داد که هنوز ۸۵ درصد از آمریکاییها بالاترین محبوبیت را برای جان اف. کندی، رئیسجمهور کشتهشده خود قائل هستند و برای کندی ابراز دلتنگی میکنند.
همه این مکالمات محرمانه و کاملاً خصوصی رئیسجمهور را اتفاقاً خود ریچارد نیکسون بدون آگاهی دیگران ضبط کرده و اکنون نیز کتابخانه نیکسون خود آن را منتشر کرده است.
بخشی از این نوارها که در برگیرنده اظهارات بسیار تند با لحن ضد یهودی از سوی ریچارد نیکسون و وزیر خارجه یهودی وقت آمریکا، هنری کیسینجر است، و در ماههای پیش از جنگ کیپور سال ۱۹۷۳ بیان شده، مورد توجه زیاد رسانههای اسرائیل قرار گرفته است.
این نوارها دیدگاههای رئیسجمهور وقت آمریکا را در مورد اسرائیل و احتمال کشانده شدن منطقه به سوی جنگی دیگر، تنها شش سال پس از نبرد «شش روزه» سال ۱۹۶۷ افشا میکند.
مکالمات صوتی شامل ۲۶۵ ساعت از مکالمات رئیسجمهور در کاخ سفید، اکثراً مربوط به فوریه و مارس ۱۹۷۳ است. سالی که در اواخر تابستان و پاییز آن، خاورمیانه شاهد حمله مشترک شماری از کشورهای عربی به اسرائیل و وقوع نبرد پرتلفات «یوم کیپور» شد.
در سالهای ۱۹۷۳ و ۱۹۷۴ ریچارد نیکسون به شدت درگیر ماجرای افتضاحآمیز «واترگیت» بود که سرانجام در اوت ۱۹۷۴ به کنارهگیری او منجر شد.
هرچند نیکسون همواره به داشتن دیدگاههای تند علیه یهودیان و بیان اظهارات غیر دیپلماتیک و به دور از ظرافت، مشهور بود و بسیاری میدانستند که حتی وزیران یهودی دولت خود را با الفاظ زشت مورد خطاب و تحکم قرار میداد، اما نوارهای منتشره جدید نور تازهای بر نگاه نیکسون علیه یهودیان و سایر اقلیتهای روشن کرده و سالها پس از مرگش نیز اظهاراتش، تجعب بسیاری را در عالم دیپلماسی برانگیخته است.
در مکالماتی که اکنون منتشر شده، نیکسون علیه یهودیان، ایتالیاییها، ایرلندیها و سیاهان شدیداً موضع میگیرد و سخن میگوید.
در یک مکالمه در سیزدهم فوریه ۱۹۷۳، نیکسون به چارلز کولسون، مشاور خود میگوید که «ذات این افراد عوض نمیشود. این یهودیها خلق و خوی شان تهاجمی است، جان آدم را میگیرند. آدم تهوعش میگیرد».
در همان مکالمه، نیکسون گفته است که «ایرلندیها هم همانطورند. مبادا یک لحظه از یاد نبریم که این ایرلندیها چقدر بد ذات و شرورند. وقتی یک ذره بنوشند. اصلاً هر ایرلندی که درعمرم دیدم مشروبخواره شیطان صفتی میشد. ایرلندیهای "حقیقی" بدتر».
باز در همان مکالمه، نیکسون به مشاور خود گفته است «ایتالیاییها ظاهراً دلپذیرند اما مغزشان آنجایی که میبایست قرار گیرد، پیچش در رفته...».
در مکالمه دیگری، نیکسون به منشی خود، خانم روزماری وودز، خاطرنشان میکند که «ویلیام راجرز (وزیرخارجه) میگوید بگذارید که سیاهان (آمریکا) نقشی (در دولت و جامعه) داشته باشند و مدعی است که چون سیاهان بدن قوی دارند، به قوی شدن کشور کمک میکنند ولی اگر این حرف هم درست باشد شاید ۵۰۰ سال دیگر تا کمکشان به قوی شدن آمریکا طول بکشد.»
باز در مکالمه دیگری با همین منشیاش در مورد هنری کیسینجر و سایر وزیران و مقامات یهودی در دولت و شورای امنیت ملی کاخ سفید میگوید «این یهودیها همهشان اعتماد به نفس ندارند؛ همهاش میخواهند چیزی را ثابت کنند؛ احساس حقارت میکنند؛ انگار که ما باید دایم به آنها غرامت بدهیم».
در روز اول مارس ۱۹۷۳، گلدا مئیر، نخستوزیر وقت اسرائیل برای ملاقات با نیکسون به واشینگتن میرسد. در مکالمات رسمی منتشره، خانم مئیر از نیکسون به خاطر حمایت از خود او و پشتیبانیاش از اسرائیل تشکر میکند. اما در ادامه همان نوار میشنویم که وقتی خانم مئیر از اتاق بیرون میرود، نیکسون و هنری کیسینجر، که آن زمان مشاور امنیت ملی کاخ سفید بوده، شدیداً علیه گلدا مئیر حرف میزنند و به ویژه درخواست او از آمریکا را برای ایجاد فشار بر شوروی مورد انتقاد شدید قرار میدهند.
هنری کیسینجر که خود یهودی است، در این مکالمه به رئیس خود، نیکسون، میگوید «مهاجرت یهودیان شوروی بخشی از سیاست خارجی آمریکا نیست و اگر آنها (شوروی) یهودیان را در اتاق گاز بگذارند، باز این مسئله محل نگرانی آمریکا نیست. شاید نگرانی حقوق بشری باشد». نیکسون در پاسخش میگوید: «میدانم. ما که نمیتوانم همه دنیا را به خاطر آنها منفجر کنیم».
نیکسون که همان شب ناچار بوده «ضیافت» شامی به افتخار نخستوزیر اسرائیل برگزار کند، خود آن را به کنایه و تحقیر «دادن خوراکی به یهودیها» توصیف میکند و میگوید که «این خوراک فقط برای یهودیهایی است که حامی من بودهاند.هر یهودی هم که حامی من نبوده را حذف میکنید و نمیگذارید بیاید. روشن است؟ پای یکیشان هم نرسد».
در سند دیگری در ژوئیه سال ۱۹۷۱، نیکسون به هری روبینز هلدمن، رئیس وقت کارکنان کاخ سفید دستور میدهد که همه یهودیان آمریکایی را از تصمیمگیریهای مرتبط با اسرائیل کنار بگذارد. هلدمن در یادداشتهایش نوشته است که «به دستور رئیسجمهور هیچ یهودی نباید درباره مسایل یهودیان تصمیم بگیرد». درسند دیگری نیکسون گفته است که «یهودیان را به حال خود رها کنید. همه آنها علیه دولت من هستند».
نیکسون از کیسینجر با عنوان « کاف» یاد کرده و به هلدمن میگوید که «کاف را از بازی (تصمیمگیریهای مرتبط با اسرائیل) دربیاورید. مگر میشود یهودی مسئول کار یهودیان شود؟»
هنری کیسینجر که هنوز در قید حیات است، در واکنش به انتشار این سندها و نوارهای کاخ سفید گفت که «تردیدی نیست که همه این حرفها را نیکسون زده بود» اما کیسینجر این امر را که به دستور نیکسون از تصمیمگیریها در مورد اسرائیل منع شده بود، انکار کرده و میگوید اگر نشستهایی بوده که مرا به آن راه نداده بودند، حتماً بعداً خبردار میشدم اما نبوده که خبرش به من نرسید.
دیوید هاریس، رئیس کمیته یهودیان آمریکا در واکنش گفته است که «حال و هوای کاخ سفید در زمان نیکسون آشکارا مملو از تعصب کور و خرافهها بود و جای تأسف است که کسی با این دیدگاههای نژادپرستانه رئیس جمهور آمریکا بوده است که این گونه اقلیتها و ملتهای دیگر را تمسخر کرده است».
اما در مورد اینکه چرا کیسینجر خود نیز گفته بود که حتی اگر یهودیان شوروی را هم به اتاق گاز ببرند، آمریکا نباید دخالت کند، دیوید هاریس اینگونه «استدلال» کرده است که «شاید در آن فضایی که نیکسون بر سیاست آمریکا حاکم کرده بود، کیسینجر ناچار بود طوری رفتار کند که نشان دهد که او تنها رئیس کیسینجر است».
ریچارد نیکسون، سی و هفتمین رئیسجمهور آمریکا بود که از بیستم ژانویه ۱۹۶۹ تا نهم اوت ۱۹۷۴ در کاخ سفید بود.
نیکسون پس از انتخابات دومین دوره ریاست جمهوریاش درحالی که جرج مک گاورن را در ۴۹ ایالت از ۵۰ ایالات آمریکا شکست داده بود، درگیر افتضاح شدید «واترگیت» شد و دومین دوره ریاست جمهوریاش ناتمام ماند و پیش از آنکه سنای آمریکا برای نخستین بار در تاریخ آن کشور یک رئیسجمهور را برکنار کند، خود استعفا داد.
جرالد فورد که معاون نیکسون تا دوره بعد ریاست جمهوری را در دست گرفت و نیکسون را مورد بخشودگی قرار داد و بدین ترتیب پرونده قضایی علیه نیکسون بسته شد هرچند که در افکار عمومی آمریکاییان هیچگاه بخشوده نشد.
کاستهایی از صدها ساعت مکالمات محرمانه در کاخ سفید بویژه در «تالار بنفش» که این روزها کتابخانه نیکسون منتشر کرده، نشان داده است که او نه تنها مشتاق شنود از رقیبانش بوده بلکه او خود حتی مکالماتش را با دیگران ضبط میکرده است؛ امری که بیتردید وجهه او را ۱۶ سال پس از مرگش در انظار عمومی آمریکاییان و جهانیان بدتر میکند.
نیکسون در آوریل سال ۱۹۹۴ درگذشت اما هرگز آمریکاییها از او بعنوان یک چهره محبوب دیگر یاد نکردند. این درحالی است که تازهترین نظرسنجی روزهای اخیردر آمریکا نشان داد که هنوز ۸۵ درصد از آمریکاییها بالاترین محبوبیت را برای جان اف. کندی، رئیسجمهور کشتهشده خود قائل هستند و برای کندی ابراز دلتنگی میکنند.
محمد ملکی: مردم باید بدانند چه بر سر انقلاب می آید
بيش از ۲۰۰ تن ازفعالان سياسی و اجتماعی با انتشار نامه ای خواستار آزادی ابراهيم يزدی ، دبيرکل نهضت آزادی ايران، از زندان اوين شده و نوشته اند: «به حبس غيرانسانی دکتر يزدی پايان دهيد.»
دکتر ابراهيم يزدی در سن ۸۰ سالگی و با وجود بيماریهای بسيار، بيش از دو ماه است که در بازداشت به سر میبرد.
دکتر محمد ملکی، نخستين رییس دانشگاه تهران بعد از انقلاب بهمن ۵۷، که او نيز به رغم کهولت سن مدتها در زندان اوين بود، در گفت و گو با رادیو فردا از دليل امضاء اين نامه می گويد:
محمد ملکی: من مشکلات آقای دکتر يزدی را خوب درک می کنم، چون خودم تقريبا در همين شرايط بودم. سن من ۷۷ سال بود يعنی دو سال کوچکتر از دکتر يزدی و با حالت بيماری و مشکلات زياد دستگير شدم و در زندان چهار يا پنج بار سکته قلبی کردم و حدود سه ماه از مدت شش ماه و ۱۱ روزی که در زندان بودم، در سلول انفرادی بند ۲۰۹ زندان اوين به سر بردم. بنابراين از تمام مشکلات دکتر يزدی اطلاع دارم.
اتفاقا ما دو مشکل مشترک هم داشتيم، اول سرطان و دوم ناراحتی قلبی. بنابراين کاملا شرايط ايشان را احساس می کنم.
هدف از نوشتن اين نامه چيست و در خواست شما از مقامات دولت جمهوری اسلامی چه بوده است؟
مقامات مسئول که هيچ وقت گوش شان به اين حرف ها بدهکار نيست و به اين مسائل اصلا اهميت نمی دهند. ولی اين نامه اطلاعی برای مردم ايران و جهان است و البته حاکميت که بداند اعمالش زير نظر و کنترل مردم است.
ما سال ها برای اين انقلاب مبارزه کرديم، همه چيزمان را گذاشتيم و زندگی خود را فدا کرديم. مردم ايران و مردم دنيا بايد بدانند بر سر اين انقلاب دارد چه می آيد.
هدف از نامه اين بود که مردم بدانند، نه اين که فکر کنيم حکومت و مقامات مسئول رسيدگی می کنند و فردا دستور می دهند آقای دکتر يزدی از زندان آزاد شود. اين نامه برای اطلاع رسانی بود تا دنيا بداند ما در چه شرايطی به سر می بريم.
من فکر می کنم وظيفه انسانی هر فردی با هر اعتقاد و عقيده ای و وابستگی به هر گروه و سازمان و حزب و قوم و قبيله ای است که در اين طور موارد ابراز همدردی کند و تلاش کند برای نجات جان يک انسان که در معرض مرگ و نابودی است.
دکتر ابراهيم يزدی در سن ۸۰ سالگی و با وجود بيماریهای بسيار، بيش از دو ماه است که در بازداشت به سر میبرد.
دکتر محمد ملکی، نخستين رییس دانشگاه تهران بعد از انقلاب بهمن ۵۷، که او نيز به رغم کهولت سن مدتها در زندان اوين بود، در گفت و گو با رادیو فردا از دليل امضاء اين نامه می گويد:
محمد ملکی: من مشکلات آقای دکتر يزدی را خوب درک می کنم، چون خودم تقريبا در همين شرايط بودم. سن من ۷۷ سال بود يعنی دو سال کوچکتر از دکتر يزدی و با حالت بيماری و مشکلات زياد دستگير شدم و در زندان چهار يا پنج بار سکته قلبی کردم و حدود سه ماه از مدت شش ماه و ۱۱ روزی که در زندان بودم، در سلول انفرادی بند ۲۰۹ زندان اوين به سر بردم. بنابراين از تمام مشکلات دکتر يزدی اطلاع دارم.
اتفاقا ما دو مشکل مشترک هم داشتيم، اول سرطان و دوم ناراحتی قلبی. بنابراين کاملا شرايط ايشان را احساس می کنم.
هدف از نوشتن اين نامه چيست و در خواست شما از مقامات دولت جمهوری اسلامی چه بوده است؟
مقامات مسئول که هيچ وقت گوش شان به اين حرف ها بدهکار نيست و به اين مسائل اصلا اهميت نمی دهند. ولی اين نامه اطلاعی برای مردم ايران و جهان است و البته حاکميت که بداند اعمالش زير نظر و کنترل مردم است.
ما سال ها برای اين انقلاب مبارزه کرديم، همه چيزمان را گذاشتيم و زندگی خود را فدا کرديم. مردم ايران و مردم دنيا بايد بدانند بر سر اين انقلاب دارد چه می آيد.
هدف از نامه اين بود که مردم بدانند، نه اين که فکر کنيم حکومت و مقامات مسئول رسيدگی می کنند و فردا دستور می دهند آقای دکتر يزدی از زندان آزاد شود. اين نامه برای اطلاع رسانی بود تا دنيا بداند ما در چه شرايطی به سر می بريم.
من فکر می کنم وظيفه انسانی هر فردی با هر اعتقاد و عقيده ای و وابستگی به هر گروه و سازمان و حزب و قوم و قبيله ای است که در اين طور موارد ابراز همدردی کند و تلاش کند برای نجات جان يک انسان که در معرض مرگ و نابودی است.
منوچهر متکی از سمت خود برکنار شد
پایگاه اطلاع رسانی رییس جمهوری ایران روز دوشنبه اعلام کرد که منوچهر متکی، وزیر امور خارجه از سمت خود برکنار شده و علی اکبر صالحی به عنوان سرپرست موقت وزارت امور خارجه منصوب شده است.
محمود احمدی نژاد، رییس جمهور ایران، در نامه ای خطاب به منوچهر متکی از «زحمات و خدمات» وی در دوران تصدی مسئولیت وزارت امور خارجه قدردانی کرده است.
وی در حکم دیگری، علی اکبر صالحی، رییس سازمان انرژی اتمی را به سمت سرپرستی وزارت امور خارجه ایران منصوب کرده است.
برکناری آقای متکی از سمت خود در حالی صورت می گیرد که به گفته خبرگزاری مهر، وی هم اکنون به منظور ابلاغ پیام محمود احمدی نژاد به رییس جمهور سنگال در این کشور به سر می برد.
* این خبر تکمیل می شود
محمود احمدی نژاد، رییس جمهور ایران، در نامه ای خطاب به منوچهر متکی از «زحمات و خدمات» وی در دوران تصدی مسئولیت وزارت امور خارجه قدردانی کرده است.
وی در حکم دیگری، علی اکبر صالحی، رییس سازمان انرژی اتمی را به سمت سرپرستی وزارت امور خارجه ایران منصوب کرده است.
برکناری آقای متکی از سمت خود در حالی صورت می گیرد که به گفته خبرگزاری مهر، وی هم اکنون به منظور ابلاغ پیام محمود احمدی نژاد به رییس جمهور سنگال در این کشور به سر می برد.
* این خبر تکمیل می شود
دهها چهره جهانی خواستار آزادی سکینه محمدی آشتیانی شدند
بیش از هشتاد هنرمند، دانشگاهی و سیاستمدار جهان با امضای نامه سرگشادهای خطاب به آیتالله خامنهای و محمود احمدینژاد، خواستار آزادی سکینه محمدی آشتیانی، زن محکوم به اعدام شدند.
امضاکنندگان این نامه که در میان آنها میتوان به هنرمندانی نظیر رابرت ردفورد، رابرت دِنیرو و میافارو، بازیگران نامآور هالیوود، استینگ، خواننده بنام بریتانیایی و نویسندگانی مانند وُله سوینکا، نویسنده نیجریایی برنده نوبل ادبیات ۱۹۸۶ و هووارد جیکوبسون، نویسنده بریتانیایی و برنده بوکر ۲۰۱۰ اشاره کرد، از رهبر جمهوری اسلامی و رئیسجمهور ایران خواستهاند تا سکینه محمدی آشتیانی، پسر وی و وکلیش را آزاد کنند.
در این نامه که در صفحه اول روزنامه تایمز روز دوشنبه، ۲۲ آذر به چاپ رسیده و سیاستمدارانی نظیر کاترین اشتون، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا، ادوارد میلیبند، رهبر حزب کارگر بریتانیا، برتران دلانوئه، شهردار پاریس و برنار کوشنر، وزیر سابق امور خارجه فرانسه نیز امضای خود را پای آن گذاشتهاند، آمده است: «سکینه محمدی آشتیانی به اندازه کافی زجر کشیده است… ما، امضاکنندگان، از دولت ایران میخواهیم تا خانم آشتیانی، سجاد قادرزاده، پسر وی و جاوید هوتن کیان، وکیل او را سریعاً از حبس آزاد کنند.»
بر اساس اعلام مقامهای جمهوری اسلامی، سکینه محمدی آشتیانی که از سال ۱۳۸۴ در زندان به سر میبرد، از سوی دادگاه به اتهام «زنای محصنه» به سنگسار و به اتهام مشارکت در قتل همسرش به اعدام با طناب دار محکوم شده است.
انتشار خبر احتمال سنگسار خانم محمدی آشتیانی بازتاب گستردهای در سطح جهان داشت و کمپینهای بسیاری برای نجات جان خانم محمدی آشتیانی به راه افتاد.
همچنین سازمانها، اتحادیههای مقامات سیاسی و کشورهای بسیاری به حکم سنگسار خانم محمدی آشتیانی اعتراض کردند.
در این میان آمریکا این اقدام را «مجازاتی وحشیانه» خواند، بریتانیا سنگسار را «قرون وسطایی» دانست و اتحادیه اروپا این عمل را محکوم کرد.
همچنین کشور برزیل رسماً اعلام کرد که حاضر به اعطای پناهندگی به خانم محمدی آشتیانی است و واتیکان نیز نسبت به سنگسار خانم محمدی آشتیانی اعتراض کرد.
در حال حاضر حکم سنگسار خانم محمدی آشتیانی به طور موقت متوقف شده است، اما امکان اعدام وی به دلیل مشارکت در قتل همسر همچنان وجود دارد.
شبکه تلویزیونی پرس تیوی که پیش از این اعلام کرده بود که خانم محمدی آشتیانی به همراه وکیل و فرزندش به منظور تهیه گزارشی در مورد پرونده خانم آشتیانی به طور موقت آزاد شدهاند، به تازگی گزارشی از بازسازی صحنه قتل توسط خانم محمدی آشتیانی را به نمایش گذاشت.
امضاکنندگان این نامه که در میان آنها میتوان به هنرمندانی نظیر رابرت ردفورد، رابرت دِنیرو و میافارو، بازیگران نامآور هالیوود، استینگ، خواننده بنام بریتانیایی و نویسندگانی مانند وُله سوینکا، نویسنده نیجریایی برنده نوبل ادبیات ۱۹۸۶ و هووارد جیکوبسون، نویسنده بریتانیایی و برنده بوکر ۲۰۱۰ اشاره کرد، از رهبر جمهوری اسلامی و رئیسجمهور ایران خواستهاند تا سکینه محمدی آشتیانی، پسر وی و وکلیش را آزاد کنند.
در این نامه که در صفحه اول روزنامه تایمز روز دوشنبه، ۲۲ آذر به چاپ رسیده و سیاستمدارانی نظیر کاترین اشتون، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا، ادوارد میلیبند، رهبر حزب کارگر بریتانیا، برتران دلانوئه، شهردار پاریس و برنار کوشنر، وزیر سابق امور خارجه فرانسه نیز امضای خود را پای آن گذاشتهاند، آمده است: «سکینه محمدی آشتیانی به اندازه کافی زجر کشیده است… ما، امضاکنندگان، از دولت ایران میخواهیم تا خانم آشتیانی، سجاد قادرزاده، پسر وی و جاوید هوتن کیان، وکیل او را سریعاً از حبس آزاد کنند.»
بر اساس اعلام مقامهای جمهوری اسلامی، سکینه محمدی آشتیانی که از سال ۱۳۸۴ در زندان به سر میبرد، از سوی دادگاه به اتهام «زنای محصنه» به سنگسار و به اتهام مشارکت در قتل همسرش به اعدام با طناب دار محکوم شده است.
انتشار خبر احتمال سنگسار خانم محمدی آشتیانی بازتاب گستردهای در سطح جهان داشت و کمپینهای بسیاری برای نجات جان خانم محمدی آشتیانی به راه افتاد.
همچنین سازمانها، اتحادیههای مقامات سیاسی و کشورهای بسیاری به حکم سنگسار خانم محمدی آشتیانی اعتراض کردند.
در این میان آمریکا این اقدام را «مجازاتی وحشیانه» خواند، بریتانیا سنگسار را «قرون وسطایی» دانست و اتحادیه اروپا این عمل را محکوم کرد.
همچنین کشور برزیل رسماً اعلام کرد که حاضر به اعطای پناهندگی به خانم محمدی آشتیانی است و واتیکان نیز نسبت به سنگسار خانم محمدی آشتیانی اعتراض کرد.
در حال حاضر حکم سنگسار خانم محمدی آشتیانی به طور موقت متوقف شده است، اما امکان اعدام وی به دلیل مشارکت در قتل همسر همچنان وجود دارد.
شبکه تلویزیونی پرس تیوی که پیش از این اعلام کرده بود که خانم محمدی آشتیانی به همراه وکیل و فرزندش به منظور تهیه گزارشی در مورد پرونده خانم آشتیانی به طور موقت آزاد شدهاند، به تازگی گزارشی از بازسازی صحنه قتل توسط خانم محمدی آشتیانی را به نمایش گذاشت.
ششمین دستور احمدینژاد برای استخدام ۲۳ هزار پرستار
معاون درمان وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی روز يکشنبه با اشاره به صدور مجوز استخدام ۲۳ هزار پرستار از سوی رئیسجمهور، اعلام کرد که اين وزارتخانه منتظر ابلاغ بودجه آن برای استخدام پرستاران از سوی معاونت نظارت راهبردی رياست جمهوری است که در سال جاری اجرا میشود.
به گزارش خبرگزاری فارس، حسن امامی رضوی گفت: استخدام همه اين ۲۳ هزار پرستار به صورت يکجا انجام نمیشود، بلکه به تدريج و احتمالاً در يک فرآيند شش ماهه و با توجه به اعلام نياز دانشگاههای علوم پزشکی انجام میشود.
مرضيه وحيد دستجردی، وزير بهداشت، درمان و آموزش پزشکی، نيز پنجشنبه گذشته وعده داده بود که دستور رئيسجمهور مبنی بر استخدام ۲۳ هزار پرستار «همين امسال» اجرا شود، اما اضافه کرده بود: «ممکن است تمام ۲۳ هزار نفر امسال استخدام نشوند.»
بحثهای مربوط به استخدام ۲۳ هزار پرستار در شرايطی مطرح شده است که پيش از اين، محمود احمدینژاد، پنج بار مجوز استخدام هزاران پرستار برای رفع کمبود پرستار صادر کرده بود.
اين در حالی است که شمسالدين شمس، رئيس شورای عالی نظام پرستاری، در روزهای نخست آذرماه گفته بود که دولت با استخدام ۲۳ هزار پرستار مخالفت کرده است.
در اين حال، موضوع استخدام ۲۳ هزار پرستار چند روز پس از درخواست سازمان نظام پرستاری برای برگزاری چند تجمع در اعتراض به استخدام نشدن اين تعداد پرستار ابراز شده است.
غضنفر ميرزابيگی، رئيس کل سازمان نظام پرستاری، روز ۱۳ آذرماه گفت که خواستههای پرستاران به طور رسمی از طريق مجامع قانونی پيگيری میشود و افزود: «درخواست تجمع پنج مرحلهای به استانداری تهران داده میشود و اين سازمان تا دو هفته برای موافقت با درخواست تجمع يا حل مشکل منتظر میماند.»
درخواست برای استخدام ۲۳ هزار پرستار در شرايطی صورت میگيرد که بر اساس استانداردها، به ازای هر تخت بيمارستانی بايد ۱.۸ پرستار وجود داشته باشد.
اما به گفته رئيس کل سازمان نظام پرستاری، اين استاندارد برای بيمارستانهای ايران رعايت نشده است.
در اين ميان، جامعه پرستاری ايران خواستههای ديگری نيز دارد. از جمله اين خواستهها، کاهش ساعت کار پرستاران، محاسبه ضريب ۱.۵ برای نوبتهای شب و ايام تعطيل، ممنوعيت کار بيش از ۱۲ ساعت متوالی، پرداخت حقوق و مزايا به صورت ترکيبی از دو روش ثابت و مبتنی بر عملکرد و محسوب شدن پرستاری در زمره مشاغل سخت و زيانآور است.
به گزارش خبرگزاری فارس، حسن امامی رضوی گفت: استخدام همه اين ۲۳ هزار پرستار به صورت يکجا انجام نمیشود، بلکه به تدريج و احتمالاً در يک فرآيند شش ماهه و با توجه به اعلام نياز دانشگاههای علوم پزشکی انجام میشود.
مرضيه وحيد دستجردی، وزير بهداشت، درمان و آموزش پزشکی، نيز پنجشنبه گذشته وعده داده بود که دستور رئيسجمهور مبنی بر استخدام ۲۳ هزار پرستار «همين امسال» اجرا شود، اما اضافه کرده بود: «ممکن است تمام ۲۳ هزار نفر امسال استخدام نشوند.»
بحثهای مربوط به استخدام ۲۳ هزار پرستار در شرايطی مطرح شده است که پيش از اين، محمود احمدینژاد، پنج بار مجوز استخدام هزاران پرستار برای رفع کمبود پرستار صادر کرده بود.
اين در حالی است که شمسالدين شمس، رئيس شورای عالی نظام پرستاری، در روزهای نخست آذرماه گفته بود که دولت با استخدام ۲۳ هزار پرستار مخالفت کرده است.
در اين حال، موضوع استخدام ۲۳ هزار پرستار چند روز پس از درخواست سازمان نظام پرستاری برای برگزاری چند تجمع در اعتراض به استخدام نشدن اين تعداد پرستار ابراز شده است.
غضنفر ميرزابيگی، رئيس کل سازمان نظام پرستاری، روز ۱۳ آذرماه گفت که خواستههای پرستاران به طور رسمی از طريق مجامع قانونی پيگيری میشود و افزود: «درخواست تجمع پنج مرحلهای به استانداری تهران داده میشود و اين سازمان تا دو هفته برای موافقت با درخواست تجمع يا حل مشکل منتظر میماند.»
درخواست برای استخدام ۲۳ هزار پرستار در شرايطی صورت میگيرد که بر اساس استانداردها، به ازای هر تخت بيمارستانی بايد ۱.۸ پرستار وجود داشته باشد.
اما به گفته رئيس کل سازمان نظام پرستاری، اين استاندارد برای بيمارستانهای ايران رعايت نشده است.
در اين ميان، جامعه پرستاری ايران خواستههای ديگری نيز دارد. از جمله اين خواستهها، کاهش ساعت کار پرستاران، محاسبه ضريب ۱.۵ برای نوبتهای شب و ايام تعطيل، ممنوعيت کار بيش از ۱۲ ساعت متوالی، پرداخت حقوق و مزايا به صورت ترکيبی از دو روش ثابت و مبتنی بر عملکرد و محسوب شدن پرستاری در زمره مشاغل سخت و زيانآور است.
نام ایستگاه جدید مترو، تئاتر شهر یا چهارراه ولیعصر؟
به نقل از سایت "تئاتر شهر" و روابط عمومی این مجموعه، شنبه، ۲۰ آذر، ایستگاه مترو "تئاتر شهر" با حضور جمعی از هنرمندان ایرانی و مسئولین شرکت مترو تهران افتتاح شد. در همین حال شماری از خبرگزاریهای داخل ایران از افتتاح این ایستگاه جدید مترو، با نام ایستگاه "چهارراه ولیعصر" خبر دادند.
خبرگزاری "مهر" در گزارش خود درباره افتتاح این ایستگاه جدید مترو به هر دو نام "تئاتر شهر" و "ولیعصر" اشاره کرده و اضافه کرده است: «ورودی شمال شرقی ایستگاه متروی چهارراه ولیعصر به نام تئاتر شهر ثبت شده است. پیش از این و طی تفاهمنامهمنعقد شده میان شورای شهر تهران و خانه تئاتر قرار بود ایستگاه متروی چهارراه ولیعصر به نام مجموعه تئاتر شهر ثبت شود اما این اتفاق نیفتاد. کمیسیون نامگذاری شورای شهر تهران تنها ورودی شمال شرقی این ایستگاه مترو را به نام تئاتر شهر ثبت کرد.»
در همین زمینه روز یکشنبه، ۲۱ آذر، "ایرج راد" مدیر خانه تئاتر ایران که در مراسم افتتاح این ایستگاه جدید حضور داشته در گفتوگو با خبرگزاری "مهر" تصریح کرد: «طی سه سال گذشته که احداث ایستگاه مترو در مقابل تئاتر شهر واکنشهای متفاوت و بسیاری را از طرف هنرمندان و جامعه تئاتری به همراه داشت، قرار شد تا ایستگاه مورد نظر به نام مجموعه تئاتر شهر به ثبت برسد، اما با راهاندازی و افتتاح این ایستگاه تنها نام ورودی ایستگاه متروی چهارراه ولیعصر به نام تئاتر شهر به ثبت رسید. این در حالی است که ثبت ایستگاه به نام تئاتر شهر در قالب تفاهمنامهای میان خانه تئاتر، مدیریت تئاتر شهر، شورای شهر تهران و مدیرعامل شرکت متروی تهران منعقد شده بود.»
وی ماه گذشته به خبرگزاری ایسنا گفته بود: «سه سال پیش براساس توافقی که در شورای شهر صورت گرفت خودشان پیشنهاد کردند تا نام این ایستگاه به نام تئاترشهر نامگذاری شود. امضای آنها پای این صورت جلسه آمده است. آنها باید توضیح دهند که چرا به موارد مندرج در آن تفاهمنامه پایبند نبودهاند.»
در همین حال ماه گذشته حمید پورآذری یکی مدرسین تئاتر هم در گفتوگویی با خبرگزاری ایسنا اظهار داشته بود: « در مورد ساخت این ایستگاه مترو، فقط بحث نامگذاری مطرح نبود، بلکه قرار بود ساختمان ایستگاه به گونهای ساخته شود که ساختمان تئاترشهر آسیبی نبیند، اینکه مسولان به امضای خودشان پایبند نیستند، موضوع جدیدی نیست.»
بنایی تاریخی با ۴۰ سال قدمت
در این میان، سایت "رجانیوز" هم در گزارشی درباره افتتاح این ایستگاه جدید مترو، نام آن را نه "تئاتر شهر" و نه "چهارراه ولیعصر" بلکه "ولیعصر (عج)" خوانده است.
ساخت و سازهای جدید اطراف تئاتر شهر تهران از سالها پیش و با فرو ریختن چندینباره دیوارهای تئاتر شهر بحثبرانگیز بوده است. تئاتر شهر تهران بزرگترین مجموعه نمایشی تئاتر ایران و جزو میراث فرهنگی ایران به ثبت رسیده است. آرشیتکت تئاتر شهر بیژن انصاری است که آن را به شکل دایرهای طراحی کرده است.
ساخت بنای تئاتر شهر ۵ سال طول کشید و در سال ۱۳۵۰ افتتاح شد. در سالهای گذشته غیر از ایجاد ایستگاه مترو در محوطه تئاتر شهر، ساخت یک مجموعه عظیم تجاری و مسجد در مجاورت تئاتر شهر هم بحث برانگیز بوده است. گودبرداری ۳۰ متری و ساخت و ساز درست در مجاورت دیوارهای جنوبی تئاتر شهر باعث فرو ریختن چندینباره دیوارهای این بنای تاریخی شده بود.
تحقیقات پلیس بریتانیا در رابطه با انفجارهای استکهلم
یک سخنگوی پلیس بریتانیا روز دوشنبه اعلام کرد که ماموران پلیس، شامگاه یکشنبه (۱۲ دسامبر / ۲۱ آذر) خانهای را در کنتنشین بدفوردشایر واقع در شمال لندن تفتیش کردهاند. بسیاری از رسانههای بریتانیا روز دوشنبه (۱۳ دسامبر) گزارش دادند که عامل احتمالی عملیات تروریستی در استکهلم، در دانشگاه بدفوردشایر در لاتون تحصیل کرده است.
به گفتهی پلیس بریتانیا، در بازرسی خانهی مذکور، مواد خطرناکی یافت نشده و همچنین کسی بازداشت نشده است. مقامات پلیس دربارهی محل خانهی تفتیش شده اظهارنظری نکردهاند، ولی تایید کردند که این بازرسی در رابطه با دو انفجاری صورت گرفته که روز شنبه (۱۱ دسامبر) در استکهلم روی داده است.
در دو انفجاری که به فاصلهی کوتاهی روز شنبه (۱۱ دسامبر) در ساعات شلوغ خرید در مرکز شهر استکهلم روی داد، عامل انتحاری احتمالی کشته و دو تن نیز مجروح شدند.
روزنامههای بریتانیایی «دیلی میل» و «دیلی تلگراف» گزارش دادند که تیمور عبدالوهاب که از سوی یکی از سایتهای اسلامگرا به عنوان عامل انتحاری معرفی شده، در سالهای گذشته در لاتون واقع در ۵۰ کیلومتری شمال لندن زندگی و تحصیل کرده است.
همسر و دو دختر خردسال وی هنوز در این شهر زندگی میکنند. وی در رشتهی درمان صدمات ورزشی تحصیل کرده است.
به گزارش «دیلی تلگراف»، تیمور عبدالوهاب عراقیتبار است. وی در سال ۱۹۹۲ از بغداد به سوئد رفته و سپس در سال ۲۰۰۱ برای تحصیل رهسپار انگلستان شده است. این گزارش میافزاید که همسایگان، عبدالوهاب را دو هفته و نیم پیش در لاتون دیدهاند. وزارت کشور بریتانیا دربارهی این گزارشها اظهارنظری نکرده است. مقامات دانشگاه لاتون نیز در این باره توضیحی ندادهاند.
سایت اسلامگرای «شموخالاسلام» روز یکشنبه (۱۲ دسامبر) تصویری از مردی با کت سیاه و عینکی تیره و ریشی چندروزه در پیش زمینهی منطقهای تپهماهور منتشر و ادعا کرد که وی عامل انفجارهای استکهلم است. در این سایت آمده است: «این برادر ما مجاهد تیمور عبدالوهاب است که در استکهلم به عملیات استشهادی دست زده است».
ارتباط با القاعده؟
مقامات سوئدی تایید کردهاند که انفجارهای استکهلم احتمالا عملیات انتحاری بوده است. اگر این موضوع ثابت شود، این اولین عملیات از این نوع در تاریخ سوئد است.
به گفتهی کارشناسان، عامل انتحاری احتمالی میتواند به سفارش بازوی شبکهی ترور القاعده در عراق دست به این اقدام زده باشد. به گزارش شرکت آمریکایی SITE که متخصص نظارت بر سایتهای اسلامگرا در اینترنت است، عبدالوهاب در وصیتنامهی خود به تهدیدات تروریستی شاخهی القاعده در عراق علیه کشور سوئد استناد کرده و نوشته است: «حکومت اسلامی عراق به قول خود وفا کرد».
ابوعمر البغدادی، رهبر شبکهی ترور القاعده در عراق که در ماه مه امسال توسط سربازان آمریکایی مستقر در عراق کشته شد، در سپتامبر سال ۲۰۰۷ اعلام کرده بود که به دلیل انتشار کاریکاتورهای لارس ویلکز، هنرمند سوئدی از محمد پیامبر مسلمانان، از کشور سوئد انتقام خواهد گرفت.
دیدار وزیر دفاع آلمان از افغانستان
وزیر دفاع افغانستان پس از توقف در پایگاه نظامی سربازان آلمانی در مزار شریف، واقع در شمال افغانستان، به همراه همسرش به اردوگاه صحرایی در قندوز رفت. به گفتهی گوتنبرگ: «اهمیت زیادی دارد که بویژه در ایام کریسمس از کسانی قدردانی و پشتیبانی شود که هزاران کیلومتر دورتر از میهن مشغول انجام وظیفه هستند».
در این سفر، داوید مکآلیستر و ولفگانگ بوهمر، وزیران ایالتهای نیدرزاکسن و زاکسن آنهالت آلمان نیز همراه وزیر دفاع و همسرش هستند. افزون بر آن دو، یوهانس ب. کرنر، گردانندهی تلویزیونی نیز در این سفر، آنان را همراهی میکند. وی قصد دارد در افغانستان گفتوگویی تلویزیونی (تاک شو) با حضور وزیر دفاع آلمان و سربازان ضبط کند.
گوتنبرگ نخستین وزیر دفاع آلمان است که همسرش را با خود به مناطق ماموریت نظامی ارتش آلمان میبرد. او دربارهی همراهی همسرش در این سفر گفت: «این خواست خود او بود و این خواست از سوی نیروهای نظامی نیز بیان شده بود».
وزیر دفاع آلمان افزود: «دیدار مشترک باید نشان دهد که ماموریت سربازان نه فقط از نظر سیاسی بلکه فراتر از آن مورد پشتیبانی است».
گوتنبرگ دربارهی وضعیت افغانستان گفت که در ماههای گذشته پیشرفتهایی دیده میشود. باید واقعیتها را دید و این امر بویژه در آستانهی بحث دربارهی تمدید مدت حضور سربازان آلمانی در افغانستان از اهمیت برخوردار است.
وزیران دو ایالت آلمان میخواهند با دیدار خود از افغانستان، از سربازان آلمانی که از این دو ایالت به آن کشور گسیل شدهاند قدردانی کنند. از هشت سرباز ارتش آلمان که امسال در افغانستان جان باختهاند، چهار تن چتربازانی از ایالت نیدرزاکسن بودهاند.
بوهمر وزیر ایالت زاکسن آنهالت نیز در ماه اکتبر امسال، یک گردان لجستیکی ۲۴۰ نفره از سربازان آلمانی را روانهی افغانستان کرد.
بحث دربارهی کاهش نیروها
این سفر از نظر زمانی در مقطعی حساس صورت میگیرد. دولت آلمان در این هفته گزارش خود را در رابطه با پیشرفتهای حاصل شده در افغانستان ارائه میدهد. گیدو وستروله، وزیر خارجهی آلمان نیز روز پنجشنبه (۱۶ دسامبر)، اعلامیهی دولت را در این زمینه تسلیم پارلمان آلمان خواهد کرد.
موضع پشتیبانی از ماموریت نظامی در افغانستان، در پارلمان آلمان دچار تزلزل شده است. حزب سوسیال دمکرات آلمان قصد دارد از تمدید ماموریت سربازان آلمانی در افغانستان تنها در صورتی پشتیبانی کند که شمار سربازان آلمانی در افغانستان در سال ۲۰۱۱ کاهش یابد.
گیدو وستروله، وزیر خارجهی آلمان در نظر دارد، تازه از سال ۲۰۱۲ شمار سربازان آلمانی در افغانستان را کاهش دهد. در حال حاضر پنج هزار سرباز آلمانی در افغانستان مستقر هستند.
مذاکرات صلح خاورمیانه، دغدغهی مهم اتحادیه اروپا
کشورهای عضو اتحادیه اروپا وزیران خارجهی خود را روانه بروکسل میکنند تا در مورد برخی از دغدغههای مشترک اعضا به بحث و تبادل نظر بنشینند.
قرار است کاترین اشتون مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا برنامهای به این نشست ارائه کند که با تصویب و اجرای آن وضعیت ساکنان باریکهی غزه بهبود یابد. کشورهای اروپایی این تدبیرها را جزیی از تلاش برای پیشبرد مذاکرات صلح خاورمیانه تلقی میکنند.
خبرگزاری آلمان از قول دیپلماتهای اروپایی گزارش میدهد که وزیران خارجه اتحادیه در نشست دوشنبه بر ضرورت توقف شهرک سازی در مناطق اشغالی توسط اسرائیل تاکید خواهند کرد. اسرائیل از زمان پایان تعلیق موقت شهرکسازی در ۲۶ سپتامبر ساخت مجتمعهای یهودی نشین در مناطق اشغالی را از سر گرفته است.
برنامههای اشتون برای باریکهی غزه
سران فلسطین دولت آمریکا را متهم میکنند که توان قانع کردن اسرائیل به پذیرفتن "راه حل دو کشور مستقل" را ندارد. چند روز پیش دولت اسرائیل اعلام کرد که خود را همچنان به ادامه تلاشهایی که منجر به یک "صلح تاریخی" بشود، متعهد میداند.
اسرائیل هدف را دست یافتن به یک "آشتی واقعی" میان ملتهای دو کشور عنوان کرده است. دولت اسرائیل تاکید میکند: «ما واقعا اعتقاد داریم که امکان دارد فلسطینیها به کشوری مستقل دست پیدا کنند و در همان حال امنیت مردم اسرائیل نیز تامین شود.»
درگیرهای داخلی سودان
یکی دیگر از مسائل مورد مذاکره در دیدار دوشنبه اوضاع داخلی سودان خواهد بود. این کشور از سال ۱۹۸۳ میلادی دستخوش درگیریهای خونینی میان ساکنان شمال و جنوب بوده است. اکثریت شهروندان شمال سودان را مسلمانان تشکیل میدهند. اغلب ساکنان جنوب سودان مسیحیان و معتقدان به باورهای آفریقایی هستند.
گسترش اتحادیه اروپا تا منطقه بالکان
گسترش اتحادیه اروپا و بررسی تقاضای عضویت کشورهای جنوب بالکان از دیگر مسائل مورد بحث در بروکسل خواهد بود. کمیسیون اتحادیه توصیه کرده کشور تازه تاسیس مونتهنگرو به عنوان "نامزد پیوستن به اتحادیه اروپا" شناخته شود. از کشورهای این منطقه تا کنون کرواسی و مقدونیه از این موقعیت برخوردار شدهاند.
قرار است روسای سیاست خارجی کشورهای عضو اتحادیه اروپا در مورد امکان آغاز مذاکرات عضویت با کرواسی در سال آینده به مشورت بپردازند. رشوهخواری و فساد اداری یکی از بزرگترین مشکلات این کشور به شمار میرود. انتخابات پارلمانی در کوزوو و اوضاع صربستان از دیگر موضوعهای مورد مذاکره در نشست دوشنبهی بروکسل عنوان شده است.
پادشاه اردن خواستار بهبود مناسبات با ایران شد
ملک عبدالله دوم، پادشاه اردن، روز یکشنبه (۱۲ دسامبر / ۲۱ آذر) در دیداری با یک هیئت نمایندگی ایران، تحت ریاست اسفندیار رحیممشائی، رئیس دفتر محمود احمدینژاد، گفت که تلاش میکند «گامهای عملی» برای بهبود مناسبات سرد با ایران بردارد.
پادشاه اردن در سالهای گذشته، همواره یکی از تندترین منتقدان سیاستهای جمهوری اسلامی ایران بوده است. گفتههای کنونی وی، با انتقادهای مکرری که دولت اردن از سیاستهای ایران داشته، در تناقض آشکار است.
دربار اردن اعلام کرد که پادشاه این کشور، دعوت جمهوری اسلامی را برای دیداری از تهران پذیرفته است. این دیدار قرار است بهزودی انجام گیرد.
از قول ملک عبدالله نقل شده که بهبود مناسبات میان ایران و اردن، «در خدمت هر دو کشور و ملتهای برادر» است و برای «امور مشترک اسلامی» ضروری است. پادشاه اردن همچنین خواستار «امنیت و ثبات در منطقه» شده است.
ملک عبدالله در سال ۲۰۰۴، نسبت به افزایش نفوذ جمهوری اسلامی ایران در عراق و کل منطقه هشدار داده بود.
در اسناد دیپلماتیک آمریکا که اخیرا توسط ویکیلیکس منتشر شد، سفارت آمریکا در اردن توضیح داده بود که مقامات اردنی، ایران را اختاپوسی توصیف کردهاند که موذیانه پاهای خود را به هر سو دراز کرده تا دخل و تصرف و تحریک کند.
طبق این افشاگریها، مقامات اردنی به دیپلماتهای آمریکایی گفتهاند که گسترش نفوذ تهران نگرانکننده است و منافع آمریکا و کشورهای میانهروی منطقه را به خطر میاندازد.
کشور پادشاهی اردن، در کنار مصر جزو کشورهای عربی است که با اسرائيل پیمان صلح بسته و این کشور را به رسمیت میشناسد.
در شرایطی که جمهوری اسلامی ایران به دلیل برنامهی اتمی مناقشهبرانگیز خود بهگونهای فزاینده در انزوا قرار گرفته است، ناظران سیاسی، اظهارات اخیر پادشاه اردن را برای نزدیکی به ایران پرسشبرانگیز خواندهاند.
خطرات لامپهای کممصرف
بحران انرژی در جهان موجب شده که بشر بیش از پیش به استفاده از لامپهای کممصرف رو بیاورد. بسیاری از کشورها استفاده از این نوع لامپها را مد نظر قرار دادهاند، چون این لامپها نه تنها از طول عمر بیشتری برخوردارند، بلکه انرژی کمتری نیز مصرف میکنند. اما استفاده از این لامپها میتواند زیانهایی نیز به دنبال داشته باشد. برای کم کردن این زیانها باید از جمله به دفع و خطرات ناشی از شکستن آنها توجه کرد.
دفع لامپهای کممصرف
در کشورهای پیشرفته، از جمله آلمان، از مصرفکنندگان خواسته میشود تا پس از تمام شدن تاریخ مصرف لامپهای کممصرف آنها را به مراکز خاصی تحویل دهند. طبق گزارش بنیاد "نور پاک، بازیافت پاک"، در سال ۲۰۰۹ همزمان با افزایش شمار مصرفکنندگان این نوع لامپها در آلمان مراکز بازیافت آنها نیز به ۲۱۶۰ مرکز در کشور افزایش پیدا کرد.
بنیاد یاد شده در گزارشی که در مارس ۲۰۱۰ منتشر کرده است با اشاره به نتایج یک نظرسنجی اعلام کرده است، ۷۰ درصد از آلمانیها از اینکه لامپهای کممصرف "زبالهی خاص" به حساب میآیند و باید با روشهای خاصی جمعآوری و بازیافت شوند، اطلاع دارند.
همچنین اکثر افرادی که در این نظرسنجی شرکت کرده بودند، میدانستند که این لامپها را باید به کدام مراکز تحویل داد. تنها ۱۷ درصد از ۱۰۰۰ شرکتکننده در این نظرسنجی تصور میکردند که لامپهای کممصرف را باید با زبالههای خانگی یا زبالههای شیشهای ادغام کرد.
لامپهای کممصرف در ایران
علت اینکه لامپ کممصرف "زبالهی خاص" به حساب میآید، وجود برخی عناصر خطرناک، از جمله جیوه، در درون آن است. دکتر مهران افخمی، کارشناس آلودگیهای آب، زباله و مواد جامد، از جمله کارشناسانی است که معتقد است در ایران «شرایط مناسبی برای دفع مواد زاید خطرناک، از جمله لامپهای کممصرف» وجود ندارد.
وی با اشاره به اینکه لامپهای کممصرف در ایران اغلب همراه زبالههای خانگی دفع میشوند، میگوید: «این لامپها در سطح جهانی، بر مبنای عرفی که وجود دارد، بین ۲ونیم تا ۵ میلیگرم جیوه دارند. در ایران، متأسفانه انواع غیراستانداردی از آنها وجود دارد که تا ۸ میلیگرم جیوه دارند».
وی در ادامه تأکید میکند که این مقدار جیوه نسبت به جیوهی درون برخی از اجسام دیگر مانند «باطری ساعت یا دماسنجهای قدیمی» زیاد نیست، اما آنچه که این لامپها را خطرناک میسازد، شمار زیاد و امکان ورود آنها به محیط زیست در صورت دفع ناصحیح است: «تعداد این لامپها در ایران خیلی زیاد است و وقتی این تعداد را در نظر بگیریم، مشکل خیلی حاد میشود. ورود جیوه به داخل محیط زیست مشکلات خیلی زیادی را برای جنین به وجود میآورد، در کودکان سبب اختلالات سیستم عصبی و رشد میشود، همچنین عقیم شدن و کاهش حافظه نیز از عواقب آن به حساب میآید».
مهران افخمی با اشاره به جیوهی موجود در لامپهای کممصرف میافزاید، ادغام این لامپها با زبالههای خانگی این امکان را به وجود میآورد که جیوهی درون آنها با «شیرابههای زباله وارد منابع آبی و خاکی و چرخهی حیات و سپس از طریق موجودات دیگر یا به طور مستقیم وارد بدن انسان شود».
وی هشدار میدهد: «جیوه یک حالت تجمع زیستی دارد، یعنی به بافتهای انسان، مانند بافت چربی وارد میشود و غلظت آن به مرور افزایش پیدا میکند و این غلظت بالا، بعدها تأثیرات خود را نشان میدهد».
افخمی از روشهای بازیافت در ایران انتقاد میکند و میگوید، «نه فقط برای لامپها، بلکه برای وسایل دیگری مانند قطعات کامپیوتری هم» روشهای صحیح بازیافت رعایت نمیشود. وی میافزاید: «ما برای زبالههای خطرناک هیچ آییننامه و سیستمی نداریم. در حالیکه شهرداریها موظف هستند این کار را بکنند، یعنی باید بروند سیستمی را ایجاد کنند تا همانطوری که لامپ را با قیمت مناسب تحویل مصرف کننده میدهند، سیستمی هم برای تحویل گرفتن لامپهای سوخته و همچنین قطعات کامپیوتری و وسائل دیگر داشته باشند.»
رویکرد جهانی نسبت به استفاده از لامپهای کممصرف این است که باید آنها را تا زمان پایان عمر مفیدشان که به طور معمول بین ۵ تا ۱۰ هزار ساعت است مصرف کرد و پس از آن به مراکز بازیافت تحویل داد. اما در ایران معمولا از این لامپها تا زمان سوختن یا شکستن آنها استفاده میشود.
نکاتی که باید پس از شکستن لامپ کممصرف رعایت کرد
بزرگترین خطری که شکستن لامپ کممصرف میتواند به دنبال داشته باشد، بریدگی دست انسان بر اثر تماس با لبههای تیز شیشه یا حباب لامپ است. جیوهی لامپ کممصرف اندک است اما چون مادهای سمی است استنشاق آن در صورت شسکتن لامپ بسیار خطرناک خواهد بود.
تنفس فضایی که جیوه در آن پخش شده، میتواند به عوارضی همچون میگرن، اختلال حواس و عدم تعادل منجر شود. از این رو توصیه میشود که باید پنجرهها را باز و اتاق را تا ۱۵ دقیقه بعد از شکستن لامپ ترک کرد. برای جمع کردن قطعات شیشهای نباید از جارو برقی استفاده کرد چون جارو آلودگی را در خود نگه میدارد و پس از مصرف به نقاط دیگر ساختمان منتقل میکند.
خردهشیشهها را باید بدون تماس دست توسط جاروی معمولی، دستمال مرطوب یا نوار چسب جمع کرد و در یک کیسهی پلاستیکی و جدا از زبالههای معمولی قرار داد.
مهران افخمی، کارشناس آلودگیهای آب، زباله و مواد جامد، معتقد است که استاندارد نبودن برخی از لامپهای کممصرف در ایران از جمله عواملی است که خطرات آنها را افزایش داده است: «بعضی از لامپهای کممصرف در ایران که از طریق برخی از تجار وارد میشود، اصلا استاندارد نیستند. یعنی نه مقدار جیوه و نه مقدار تشعشعی که دارند و نه سیستم کارکردشان استاندارد است. خیلی از این لامپها بعد از گذشت مدت کوتاهی حالت انفجاری پیدا میکنند و کل لامپ در محیط پخش میشود».
وی در پاسخ به این پرسش که این لامپها بیشتر از کدام کشور وارد میشوند میافزاید: «بیشتر از چین وارد میشوند، چون قیمت آن خیلی ارزان است و سود بسیار خوبی برای تجار دارد. آن را در مغازه جلوی مصرفکننده میگذارند و او میبیند که میتواند آن را به قیمت ارزانی بخرد. مصرفکننده هم که اطلاع ندارد و قیمت برایش مهم است، آن را میخرد و بعد همهی آن اثرات را میگذارد».
فریبا والیات
تحریریه: شهرام احدی
تحریریه: شهرام احدی
برای شنیدن این گزارش میتوانید به فایل صوتی زیر مراجعه کنید.
منصور امان
آنگونه که به نظر می رسد، پس از آزمایش بی نتیجه ابتکارهای گوناگون برای مُبارزه با آلودگی هوای تهران که از تعطیل کردن شهر تا آب پاشی آن با هواپیماهای یک موتوره را در بر می گرفت، اکنون "بصیرت" مورد تاکید آیت الله خامنه ای، به مثابه راه حل نهایی برای مُدیریت این مُشکل، در دستور کار پایوران و کارگُزاران "نظام" قرار گرفته است.
در همین راستا، مُعاون وزیر نفت روز گُذشته (یکشنبه) اعلام کرد: "شایعه بنزین آلوده، ترفندی از سوی دُشمن شکست خورده است."
پایور دولتی مزبور به این وسیله به رویارویی با گُزارشها و انتقادهای روزافزونی شتافت که به نقش ماده سوختی تولید شده توسُط حُکومت در شکل گیری فاجعه زیست مُحیطی در تهران و دیگر شهرهای بُزُرگ کشور اشاره دارد.
سُخنان مزبور بیانگر آن است که "نظام" یک بار دیگر برای فرار از پیامدهای مُشکلی که برای جامعه و زیست شهروندان آفریده، آرایش امنیتی گرفته و از لاک دفاعی، به نشان دادن چنگ و دندان روی آورده است.
رهبر جمهوری اسلامی، آقای خامنه ای را می توان مُروج اصلی فرافکنی و اتهام زنی به مثابه استراتژی مُدیریت بُحران دانست. او در برابر چالشهایی که یا خود به دلیل اشتباه مُحاسبه، بی کفایتی و جُز آن به وجود می آورد یا شرایط موجود در مُقابل رژیم ناتوان وی می گذارد، همواره و تحت هر شرایطی یک پاسُخ بیشتر ندارد و آن مُنتسب ساختن موضوع روی میز به "دُشمنان" است.
پس از خیزشهای 88، آقای خامنه ای راهکار ارزان خود برای دور زدن مُشکلات را که اکنون "بصیرت" می نامد، به اُصول دین "نظام" فراز داده است تا برای فرایض عملی آن که چیزی کمتر از تکیه به پاسدار و پُلیس و زندان و توسُل به سرکوب و خشونت نیست، مشروعیت دست و پا کند.
در برخورد به بُحران آلودگی بی پیشینه هوا نیز مُریدان آقای خامنه ای به پیروی از وی، "دُشمن" را به همدستی طلبیده اند و چاره رهانیدن گریبان "نظام" از اتهام سنگینی که مُتوجهش گردیده را از آن استمداد می کنند. این تلاش در حالی صورت می گیرد که طرحهای مُضحک و بیهوده ای همچون پاشیدن آب روی لایه آلودگی، خود گواهی می دهد که نکبت زیست مُحیطی اخیر نیز حاصل کار مُبتکران طرحهای نمایشی و بی خردانه ای از این دست است.
ابر سیاه و مسمومی که روی تهران یا اصفهان خیمه زده، حساب دیگری است که باند نظامی – امنیتی ولی فقیه برای پرداخت هزینه نگه داشتن خود در قُدرت از کیسه جان و مال شهروندان، باز کرده است. آقای خامنه ای و شُرکا بدین گونه توضیح می دهند که برای تامین هدف مزبور، نه فقط از آغشتن نان سُفره مردُم به زهر گرانی بلکه، از آلودن هوای بام آنها به سم نیز دریغ ندارند.
در همین راستا، مُعاون وزیر نفت روز گُذشته (یکشنبه) اعلام کرد: "شایعه بنزین آلوده، ترفندی از سوی دُشمن شکست خورده است."
پایور دولتی مزبور به این وسیله به رویارویی با گُزارشها و انتقادهای روزافزونی شتافت که به نقش ماده سوختی تولید شده توسُط حُکومت در شکل گیری فاجعه زیست مُحیطی در تهران و دیگر شهرهای بُزُرگ کشور اشاره دارد.
سُخنان مزبور بیانگر آن است که "نظام" یک بار دیگر برای فرار از پیامدهای مُشکلی که برای جامعه و زیست شهروندان آفریده، آرایش امنیتی گرفته و از لاک دفاعی، به نشان دادن چنگ و دندان روی آورده است.
رهبر جمهوری اسلامی، آقای خامنه ای را می توان مُروج اصلی فرافکنی و اتهام زنی به مثابه استراتژی مُدیریت بُحران دانست. او در برابر چالشهایی که یا خود به دلیل اشتباه مُحاسبه، بی کفایتی و جُز آن به وجود می آورد یا شرایط موجود در مُقابل رژیم ناتوان وی می گذارد، همواره و تحت هر شرایطی یک پاسُخ بیشتر ندارد و آن مُنتسب ساختن موضوع روی میز به "دُشمنان" است.
پس از خیزشهای 88، آقای خامنه ای راهکار ارزان خود برای دور زدن مُشکلات را که اکنون "بصیرت" می نامد، به اُصول دین "نظام" فراز داده است تا برای فرایض عملی آن که چیزی کمتر از تکیه به پاسدار و پُلیس و زندان و توسُل به سرکوب و خشونت نیست، مشروعیت دست و پا کند.
در برخورد به بُحران آلودگی بی پیشینه هوا نیز مُریدان آقای خامنه ای به پیروی از وی، "دُشمن" را به همدستی طلبیده اند و چاره رهانیدن گریبان "نظام" از اتهام سنگینی که مُتوجهش گردیده را از آن استمداد می کنند. این تلاش در حالی صورت می گیرد که طرحهای مُضحک و بیهوده ای همچون پاشیدن آب روی لایه آلودگی، خود گواهی می دهد که نکبت زیست مُحیطی اخیر نیز حاصل کار مُبتکران طرحهای نمایشی و بی خردانه ای از این دست است.
ابر سیاه و مسمومی که روی تهران یا اصفهان خیمه زده، حساب دیگری است که باند نظامی – امنیتی ولی فقیه برای پرداخت هزینه نگه داشتن خود در قُدرت از کیسه جان و مال شهروندان، باز کرده است. آقای خامنه ای و شُرکا بدین گونه توضیح می دهند که برای تامین هدف مزبور، نه فقط از آغشتن نان سُفره مردُم به زهر گرانی بلکه، از آلودن هوای بام آنها به سم نیز دریغ ندارند.