نکاتی چند پیرامون کتاب "مصطفی شعاعیان ، رمانتیسم انقلابی"
اصغر منجمی
|
به نظر من زنده یاد مصطفی شعاعیان اولین متفکر ایرانی است که حدود چهل سال پیش، لنینیسم را زیر سوال برده است، آن چنان که دیگر مارکسیستهای ایرانی هم زمانش ژرف نگری او و شهامت قلم زدن در این قلمرو را نداشته اند. این یعنی ناباوری به مقدسات حزب غیر مستقل توده. بدین لحاظ باورمندان متحجر آن حزب علیرغم رسواییهای حاصله طیّ بیست سال اخیر در اتحاد جماهیر شوروی سابق هنوز هم تفکر مصطفی را بر نمی تابند. دلبستگی انوش صالحی مولف کتاب فوق به مقدّسات مورد اشاره آن چنان است که در سرتاسر کتاب جا به جا خودنمایی میکند. ایشان دوران افسردگی و بستری شدن مصطفی در بیمارستان و نیز محتویات سیاه مشقهای او را چنان عمده کرده تا به خواننده کتاب القا کند که مصطفی از نوجوانی گویی "روانی" بوده است. این ترفند همان شیوه "روانی" معرفی کردن دگر اندیشان به جامعه در دوران استالین است. و حال حضرت انوش صالحی در همدلی با لمپنهای بهشت زهرا که اقدام به شکستن سنگ مزار جان باختگان می کردند، وظیفه تخریب هویت مصطفی را به عهده گرفته است. همان کسی که با تظاهری دگرگونه به من رجوع کرده و گفت که در حال تهیه زندگی نامه مصطفی است به احتمال قوی سایر مصاحبه شوندگانش را نیز با همین دروغ فریفته است. ایشان مایل نبود قبل از انتشار کتاب من از محتوای آن آگاه شوم و می گفت که کتاب تحویل وزارت ارشاد شده و جملات آن غیر قابل تغییر است. راستی چرا می بایستی من و سایر مصاحبه شوندگان به صرف اعتماد به صالحی، ناخود آگاه سوژه داستان سرایی ایشان شویم؟ البته من نیز پس از دسترسی به نسخه ویژه غلطگیری از طریق ویراستار آن، و پی بردن به عدم حسن نیّت نویسنده احساس کردم ذکر نام من در این کتاب به منزله شریک جرم مولف شدن است. ناگزیر از مدیر نشر قطره در تهران درخواست کردم در هر بخش که نقل قولی از من شده از متن کتاب حذف نماید. ناشر نیز به ناچار با تحمل زیان مالی شرافتمندانه از ادامه کار نشر این کتاب منصرف شد.
در سال ۱۳۸۳ کتابی با عنوان "مصطفی شعاعیان متفکری تنها" به همّت هوشنگ ماهرویان و در سال ۱۳۸۶ کتاب دیگری با عنوان "هشت نامه به چریک های فدائی خلق" نوشته مصطفی شعاعیان به همّت خسرو شاکری در تهران چاپ و منتشر گردیده است. حال با توجه به این دو مورد آیا میتوان باور کرد که کتاب انوش صالحی به وزارت ارشاد ارسال شده باشد؟!! در این جا آنچه متبادر به ذهن می گردد این است که پس از انصراف نشر قطره در تهران احتمالا سایر ناشرین ایران از پذیرفتن کار ناتمام همکارشان خود داری نموده باشند. به این ترتیب انتشار این کتاب در سوئد ضرورتا به این معنی نیست که در ایران اجازه نشر نیافته است. ولی به هرحال این موضوع خود موجب بازارگرمی و اشتیاق خواننده برای تهیه کتابی گردیده که در عنوان آن نام مصطفی شعاعیان برده شده.
به نظر من، زندگی نامه نویسی، وقایع نگاری، تاریخ نویسی، داستانسرایی و نقد ایدئولوژی، مقولاتی متفاوت اند. حضرت انوش صالحی با اختلاط این مقولات ملغمهای آفریده که شبه رمانش میتوان نامید. مقید بودن به درستی مطالب و حصول اطمینان از صحت نوشته ها، لازمه تاریخ نویسی و مراعات این ها موجب اعتبار کتاب و مولف آن است. بخشی از ماجراهای مشروح در این وقایع نگاری ساخته و پرداخته ذهن حضرت داستانسراست. از جمله بر خلاف آن چه در صفحه ۱۶۰ ذکر شده من با زنده یاد دکتر غلامحسین ساعدی منسوب نبوده و فقط دوستی صمیمی بودیم و آمد و شد خانوادگی داشتیم. در صفحه ۲۱۴ از قول رضا عسگریه نوشته شده که ایشان در خرداد ۱۳۵۱ ماجرای تحت تعقیب بودن خود را از طریق من به بهزاد نبوی اطلاع داده، مطلقاّ دروغ است چرا که در آن تاریخ من نه با نام رضا عسگریه آشنا بودم نه با چهره آاش و به کلی از این که مصطفی گروهی تشکیل داده کاملا بی اطلاع بودم چه رسد به این که بدانم اعضای گروه چه کسانی بوده اند!! سوم این که پس از مدت ها پی جویی مستمر و یافتن عارف خواننده و پرسش مستقیم از خود ایشان دریافتم که سراینده ترانه "نامهربان" که در زیرنویس صفحه ۱۸۰ این کتاب آمده بر خلاف تصور، مصطفی نبوده بلکه شهریار قنبری است. بدیهی است هر آینه شانس بررسی و بازنگری این کتاب قبل از انتشار فراهم می شد حد اقل اشتباههایی از این گونه و بسیاری دیگر که طرح همگی آن ها در حوصله این نوشته نیست، قابل اصلاح بود.
در سال ۱۳۸۳ کتابی با عنوان "مصطفی شعاعیان متفکری تنها" به همّت هوشنگ ماهرویان و در سال ۱۳۸۶ کتاب دیگری با عنوان "هشت نامه به چریک های فدائی خلق" نوشته مصطفی شعاعیان به همّت خسرو شاکری در تهران چاپ و منتشر گردیده است. حال با توجه به این دو مورد آیا میتوان باور کرد که کتاب انوش صالحی به وزارت ارشاد ارسال شده باشد؟!! در این جا آنچه متبادر به ذهن می گردد این است که پس از انصراف نشر قطره در تهران احتمالا سایر ناشرین ایران از پذیرفتن کار ناتمام همکارشان خود داری نموده باشند. به این ترتیب انتشار این کتاب در سوئد ضرورتا به این معنی نیست که در ایران اجازه نشر نیافته است. ولی به هرحال این موضوع خود موجب بازارگرمی و اشتیاق خواننده برای تهیه کتابی گردیده که در عنوان آن نام مصطفی شعاعیان برده شده.
به نظر من، زندگی نامه نویسی، وقایع نگاری، تاریخ نویسی، داستانسرایی و نقد ایدئولوژی، مقولاتی متفاوت اند. حضرت انوش صالحی با اختلاط این مقولات ملغمهای آفریده که شبه رمانش میتوان نامید. مقید بودن به درستی مطالب و حصول اطمینان از صحت نوشته ها، لازمه تاریخ نویسی و مراعات این ها موجب اعتبار کتاب و مولف آن است. بخشی از ماجراهای مشروح در این وقایع نگاری ساخته و پرداخته ذهن حضرت داستانسراست. از جمله بر خلاف آن چه در صفحه ۱۶۰ ذکر شده من با زنده یاد دکتر غلامحسین ساعدی منسوب نبوده و فقط دوستی صمیمی بودیم و آمد و شد خانوادگی داشتیم. در صفحه ۲۱۴ از قول رضا عسگریه نوشته شده که ایشان در خرداد ۱۳۵۱ ماجرای تحت تعقیب بودن خود را از طریق من به بهزاد نبوی اطلاع داده، مطلقاّ دروغ است چرا که در آن تاریخ من نه با نام رضا عسگریه آشنا بودم نه با چهره آاش و به کلی از این که مصطفی گروهی تشکیل داده کاملا بی اطلاع بودم چه رسد به این که بدانم اعضای گروه چه کسانی بوده اند!! سوم این که پس از مدت ها پی جویی مستمر و یافتن عارف خواننده و پرسش مستقیم از خود ایشان دریافتم که سراینده ترانه "نامهربان" که در زیرنویس صفحه ۱۸۰ این کتاب آمده بر خلاف تصور، مصطفی نبوده بلکه شهریار قنبری است. بدیهی است هر آینه شانس بررسی و بازنگری این کتاب قبل از انتشار فراهم می شد حد اقل اشتباههایی از این گونه و بسیاری دیگر که طرح همگی آن ها در حوصله این نوشته نیست، قابل اصلاح بود.
تجلی "من" در "رأی من کجاست" روند گسست از تاریخ بی تاریخ است(۲)
نیکروز اولاد اعظمی
|
تاریخ بی تاریخ:
تصور تاریخی بر آگاهی های تاریخی تأثیر می گذارد و موجب تحول تاریخی می شود. حال باید تبیین نماییم که تصور و آگاهی و تحول تاریخی ماکدامند و از بطن آنها کدام حقیقت رویت می شود؟
1- تصور و آگاهی تاریخی ما: آنچه که در تاریخ ما تداوم می یافت تصور و اهمیت به موضوعاتی بود که انسان جهت رضا و خشنودی خداوند بدان مقید بود و اجبار داشت، در واقع شرط رستگاری انسان اعمالی از سوی انسان به خشنودی خداست. رضا و خشنودی خدا (بعنوان صانع) و رستگاری انسان منوط به بجا آوردن اصل مشیت الهی از سوی انسان ( بعنوان مصنوع) است، پذیرش و بجا آوردن این اصل معنایش قبول سرنوشتی است که از قبل برای انسان از سوی خداوند تعیین شده است، نهادینه شدن چنین تصوری از سرنوشت خود در نظام فرهنگی ما، معنایش سپردن تعهد وتمکین به ملجأ و مراکزیست که قدرت تصمیم گیری بر سرنوشت انسان ها را شارح و شارع است و بدینسان فرد انسان با مسلوب الختیار شدن از خود "از خود بیگانه" می شود. از اینروآگاهی او بر امکان تحول زندگی دنیوی و سعادت و نیز آگاهی او بر خود و حق اختیار هستی خود محدود می ماند.این محدودیت او را در دالان تنگ ارزشهای سنتی محصورمی کند و هیچ منفذی برای نفوذ تابش نور آگاهی جهت رستگاری برایش متصورنمی شود. هزاران سال در ساحت زندگی بی شکل و قواره غوطه ور و فاقد نبوغ و ابتکار بودن به جز نظامات بی کفایت سیاسی دستاورد دیگری برایش به ارمغان نیاورد و این "مشت نمونه ی خروار" نااگاهی تاریخی انسان ایرانی است که از چگونگی تصور تاریخی او به خود وهستی مکان و زمان حکایت می کند.
2- تحول تاریخی ما: با این تصور و با این نا آگاهی به ناآگاهی خود، انتظار کدام تحول تاریخی را باید کشید جز ادامه استمرار نظام بی کفایت سیاسی. وقتی که به هزارو یک دلیل "اکنون پیشین" بر "اکنون حال" منطبق باشد دیگر چه توقع ای برای تحول تاریخ می توان داشت، کدام علائم و نشانه ها از این مستدل تر و مستندتر که زمان حال ما این همانی پیشینش باشد، می تواند بازگو کننده غلضت عیار تاریخ ما باشد؟ وقتی می گویم به هزار و یک دلیل، می توان از فقدان تحول در فرهنگ، اخلاق، نظامات اجتماعی و سیاسی، دور بودن از فلسفه عقلی، گستره خشونت، استیلای ارزش های سنتی بر همه ی ابعاد رفتاری و بسیاری دیگر در عرصه فراخ تر را ذکر نمود. *
عدم تحول نظامات اجتماعی و سیاسی و تداوم زندگی خارج از شمول و قلمرو ارزیابی عقل از ضعف همین سه بُعد تاریخی یعنی تصور، آگاهی و تحول تاریخی نشأت گرفته و به روشنی گویای تاریخ بی تاریخ ایرانیان است. بقول بورکهارت، ملتی که گذشته و ارزشهایش بر او استیلا دارند آن ملت، ملت بی تاریخ است.
منظور از تاریخ همانگونه که پیشتر بیان شد، رویدادها و روخدادهای جامعه بشری است که در طول زمان وقوع می یابند و انسان با نوع نگاه به طبیعت و چگونه بهره وری آن با دو نوع رفتار فردی و اجتماعی ارزش تاریخی می آفریند. مفهوم اصیل تاریخ با تحول فکر و کردار انسان مرتبط بوده و با آن معنا می یابد. تصور ذهن در جهان واقع یعنی رابطه ذهن و عین و یا رابطه آگاهی و هستی، نگرش انسان را در قبال طبیعت فرم می دهد. به واقع امر، سیر تفکر انسان در هستی و نوع رابطه اش با طبیعت هموند می شود و از آن تاریخ تبلور می یابد. تاریخ در امتداد زمان یعنی حرکت، حرکت در طی زمان و مکان در جامعه حاوی هنجارها، نهاد ها و ساختارهایی است که پایه های حکومت و دولت از آن فرم می گیرد و معرف سازمان اجتماعی می شود. حرکتهای اجتماعی که ذهن بشر در آن دخیل است باید به طبیعت خود یعنی آزادگی بازیابد، عصر روشنگری حقیقتأ بازیابی به این امر بوده است، به ویژگی ای که انسان مدرن را از جاهلیت او از هم متمایز می سازد.
در تمام فلسفه دینی مان، انسان برای رستگاری زایر و تمکین کننده ای بیش نبوده است، مثلأ در دین زرتشت رستگاری انسان هنگامی امکان مهیا می یابد که انسان به ملجأ یی به نام اهورمزد(بعنوان صفات نیک) به قصد برگرفتن و فائق آمدن بر صفات زشتی یعنی اهرمن، تمکین کند و این حقیقت مسلم( تمکین به ملجأ که گویا اساس همه ی هستی حقیقت در آنجا نهفته است) همواره ما را از آگاهی های تاریخی دور نگاه داشته و تحول تاریخی که قائدتأ می بایست از نحوه تفکر مان به هستی در راستای تحول ساختار نظام سیاسی سرچشمه بگیرد، به وجود نیامد. منظور من از تحول تاریخی صرفأ در گرد تغیرات و جابجایی های گروه های اجتماعی و برخی تحولات صوری در دوره های گوناگون تاریخ نیست که این قدر مسلم امری ست در تداوم دائمی اما، در جوانب گسترده و وجوه اصلی و مهم و از آنجمله پیدایش و زایش فکر بکر، جامعه ایرانیان به حد بلوغی نرسیده بود که تحول در ساخت قدرت و نظام سیاسی را ممکن سازد. از این منظر می توان مدعا داشت که ما به نوعی در تاریخ بی تاریخی گرفتار بودیم و تمام رویدادها و رخدادها، حرکت ها وجنبش های اجتماعی مان در همین "فرایند" تاریخ بی تاریخ حل می شده است. یک دلیل متقن دیگر بر حل شدن در تاریخ بی تاریخ اینست که، گذر زمان ایرانیان آنجا که باید از حرکت ها و تحول در نگرش وقایع مهم تاریخی رخ دهد، این حرکت ها در نگرش ادغام عناصری از مفاهیم ادیان مختلف که به دین و آیین جدید منتهی می شد باز می ایستاد و به فلسفه عقلی نمی رویید و ایرانیان با همان دین و آیین جدید خو می کردند نمونه ای از آن را در دوران ورشکستگی دین زرتشت می توان از آیین زروانی، مزدک و مانی نام برد و در دوران اسلامی تلاش برای ایجاد " فلسفه اسلامی" که قرار بود تا برخی عنصر فلسفه عقلی یونانیان وارد اسلام شود و در ادامه نیز آقای عبدالکریم سروش سکاندار این معرکه شد و عزم را جزم کرده تا یک بار دیگر با منتزع نمودن سکولاریسم سیاسی از سکولاریسم اندیشه و آشتی دادن اسلام با برخی مفاهیم عقلی مدرنیته راه سلف خود را در پیش گیرد و یک بار دیگر بیهودگی این ملغمه کاری را بیآزماید.
لازم به ذکر است که هر فرایند، مفهومی را نشان می دهد، اما تاریخ بی تاریخ به دلیل یکنواختی ساختارش مشمول فرایند واقع نمی شود چونکه دارای ارزش مفهومی نیست. این یکنواختی را اگر روند گذر زمان بنامیم و برایش زمان معینی را در نظر بگیریم آغاز و پایانی واحد دارد یعنی گذشته و حال( بعنوان مثال از حیث نوع نظام سیاسی) یکی بوده و برهم تنیده اند به همین خاطر ارزشهای حال باز تولید ارزشهای گذشته می شوند.
ظرفیت ارزشمندی های دنیوی و اخروی ایرانیان در حدی معلوم می شود که این حد بار اصیل و اصلی بر دینیت ما در درازنای تاریخ دارد و چون اصل بر دینیت ما در تفکر و فرهنگ است بنابران چه آن دین زردتشت باشد و چه اسلام چندان تفاوتی در اصل موضوع نمی کند و از تأثیر تخریب برتولید ارزشهای جدید و متعاقب آن انسان جدید که بالغ بر اتخاذ روشهای زندگی خود باشد نمی کاهد. من موافق به گُسست و انقطاع فرهنگی بعد از ورود اسلام به ایران که گویا صورت پذیرفت نیستم، زیرا حتی اگر زردتشتی باقی می ماندیم و به اسلام هم روی خوش نشان نمی دادیم، به دلیل اصل دینیت مان، در متن رویدادها و پدیده های مفهومی-اجتماعی صورتبندی دیگر مغایر با آنچه که وقوع یافت حاصل نمی شد زیرا این حد، ظرفیت دینیتی بوده است که می بایست در جامعه سرشکن می شد و شد.
بی تاریخی و یا این همانی زمان که مؤید فقدان تحول در نظام اجتماعی و سیاسی در جامعه ایران است ما را با پیکره ای عظیم الجثه روبرو می سازد که با آن به حرکت در می آمدیم اما همزمان به زیر گام هایش له می شدیم و به هر سویی که روان بودیم این پیکر با ما بود در واقع نه ما از او جدا بودیم و نه او از ما. از همین نا جدایی تنیده به هم بود وقتی می خواهیم از مارهای جهنمی مغ های ساسانی بگریزیم به افعی بیابانگردان و صحرانشینان پناهنده و در آن مستحیل می شویم و اینچنین حلول دین جدید بر ما و پس از هزار و چهارصد سال، حکومت اسلامی بر ما مسلم و مسلط می شود و این معنایش فقط یک چیز است و آن اینکه در همه ی این دوران سطوح ارزشهای فرهنگی ما ساختارش این همانی تولید می کرد و گذشته و حال اش یکی می شد یعنی زمان در تحول نبود و این همان جلوه بی تاریخی ست. آنچه باعث تحول در زمان می شود تفکر و انیشیدن و بازاندیشی است که عظمت می آفریند و شناسنامه تاریخ می شود.
فقدان باز اندیشی، تداوم ارزشهای پیشینیان
بازاندیشی یعنی اندیشیدن و کاویدن چیزی که قبلأ اندیشیده شد تا بدین طریق صدق و یا کذب آن در شرایط جدید معلوم و احتمال ادامه کارکرد آن درشکلی دیگر و یا کلأ ابطال آن مشخص گردد. در جامعه ایران فرایند بازاندیشی نمی توانست ارزش مفهومی به معنای گذار از مرحله ای به مرحله دیگر بیآفریند. زیرا گنجایش تولید اندیشه تا حد شکل گیری اصول و ساخت مرجع بعنوان حقیقت مطلق جهت پیروی از آن بوده است. بنابراین وقتی روش کسب حقیقت تا مرحله اعتقاد مطلق به آن و شک به موضوعات و امکان ابطال وجود نداشته باشد دیگر چه جایی برای باز اندیشی یا بازگشت به آنچه اندیشیده شد می ماند. غیبت بازاندیشی در جامعه ایرانیان مهمترین عنصری بوده تا هر نوع مجال تفکر با فرایند اصول شدن همساز شود( در واقع نگرش ایرانی از دوران کهن تا به امروز باز تولید اصول و احکام بود) به همین دلیل به لحاظ تاریخی جلوه تحول در نظام سیاسی ایران همواره بی کفایت باقی مانده بود یعنی تداوم و استمرار استبداد از نوع شرقی تا به امروز. پس به این لحاظ و در این خصوص زمانی که در گذشته وجود داشت بر حال تطابق می یابد و تاریخ که با تحول زمان از طریق وقوع رویدادهای بزرگ معنا پیدا می کند در بی تاریخ ماندن ما سترون باقی می ماند. اگر هزار و چهارصد سال پیش حکومت دینی ساسانی داشتیم پس از آن نیز با حکومت دینی شیعه ای دمخور شدیم این نشان می دهد که بحث ها و جدل ها در این میانه به بازاندیشی جهت تکذیب چیزی نبوده بلکه صرفآ درآمیزی ارزشها و باورهایی بوده که دست آخر از "فلسفه زرتشتی "به "فلسفه اسلامی" انجامید و قادر نمی شد در نظام سیاسی ایران تحول ایجاد کند.
براى پى بردن و روشن شدن دقيق فقدان بازانديشى در تمام طول تاريخ ايران مى توان كشتار دينى كه در زمان دين رسمى ايرانيان زرتشت مرسوم و معمول بوده و به دوران اسلامی ما و تا به امروز استمرار یافت مشت نمونه خروار از فقدان باز انديشى، مستند نمود.
لقب زنديق به پيروان مانى در عهد شاپور اول از سوى موبدان و كشتار مزدكيان به دستور خسرو انوشروان حكم كشتار دينى است كه مرده ريك آن به اسلام رسيد. اين نوع كشتارها و خشونت در حق مخالفين به ركن فرهنگى ما مربوط است و نشان از آن دارد كه اين فرهنگ تاب تحمل عقايد و آيين هاى جديد را نداشته است، بنابراین و در اينصورت ديگر جايى براى بازانديشى باقى نمى ماند زيرا بازانديشى مربوط به جامعه ايست كه در آن عقايد گونا گون توان ظهور و در صحنه حضور یابند وقتى كه شمشير داموكلس بر فرق سر انديشه قرار گيرد معنايش خشونت عليه انديشيدن است و وقتى انديشيدن نباشد به تبع بازانديشى نيز نخواهد بود، بازانديشى با معرفت شناختى در پيوند است معرفت شناختى يعنى شناخت شناختى، باز انديشى موجبات شناخت در شناخت را فراهم مى آورد و اىن هر دو مفهوم به جامعه ايرانيان كه در آن فرهنگ كشتار دينى حاكم است مربوط نمى شود. فقدان اين دو ركن مفهومى ما را به آنجا مى رساند كه پرسش كنيم آيا تاريخ بدون حضور اين دو پدىده مفهومى-ارزشى که اینها نیز با تحول زمان و حرکت همزاد و همرایند شكل مفهومى مى يابد؟
فقدان پرسشگرى:
فقدان پرسشگرى در جامعه يعنى گستره نظام باورمند دينى و بصورکلی ایدئولوژیک، حتى اگر پرسشگرى را در قلمرو دين لحاظ بداريم صرفأ ارائه تأويل و تفسير ديگر از اصول و احكام است و اين نمى تواند پرسشگرى به مفهوم ساخت تمايزات باشد تمايزاتى كه از دل آن تاريخ مفهوم مى يابد. وعجبا كه برخى نخبگان سياسى از تمايزات يعنى روشن شدن هر يك از نحله هاى فكرى و سطح پرسشگرى آنها ابراز نگرانى كرده و آنرا با شخصات ايدئولوژيك دوران پيشين كه هر يك حقيقت را در انحصار خود مى يافتند يكى مى انگارند و با همین نگاه از تبیین هویت جنبش سبز طفره می روند یعنی از یک سو حقیت را در سیلان و از آن در برابر ایدئولوژیک دفاع میکنند و از سوی دیگر و همزمان واکاوی و بیان حقیقت چیستی جنبش سبز را به مصلحت نمی دانند. حقیقت اگر بخواهد در مقابل ایدئولوژیک که دین نیز جزئی از آن است مقاومت کند باید ابتد بر محور افق آن به حرکت در آمد و با پنداشت به این گذر فراخ و نامتناهی از فضای ایدئولوژیک به نفع هستی حقیقت بکاهد، اگر حقیقت نباید قربانی ایدئولوژیک گردد قطعأ نباید هم تابع امر سیاسی گردد و مغفول بماند . براى روشن شدن اين معضل و بيهوده بودن اين نگرانى ابتدا توضيحى را در باره سطح پرسشگرى در دو نحله فكرى و آنگاه به زايش همگرايى ( براى اولين بار در جامعه ايرانى) بين اين دو نحله مى پردازم.
سطح پرسشگرى در دو نحله فكرى:
جهان هستى ما و مجموع امورات آن با دو جهان بينى مورد سنجش قرار مى گيرد، اگر نگاه اسطوره اى را كنار نهيم يك نگاه دينى است و ديگرى نگاه فلسفى، سياست مى تواند بر موجوديت هر يك از اين دو بكار آيد.
از طريق نگره دين ما با دو جهان يعنى جهان دنيوى و اخروى مواجه هستيم كه در جهان اخروى هر كس فقط به اعمال خود در جهان واقعی به آن پاسخگو است و پرسشى وجود ندارد و در جهان دنيوى هم از منظر آن پرسش در حد قلمرو دين است در حاليكه نگره فلسفى، با پرساىى همراه است و پرسش به همه امورات از طريق عقل نقاد راه را برانحصارى كردن حقيقت مى بندد.
همگرايى و همبستگى در يك سامانه اجتماعى از طريق مسدود بودن امکان پرسشگرى محال است و از آن فاجعه اى به قدمت هزاران سال كه مى توان آنرا در كليت "فلسفه اسلامى" مشاهده نمود، رخ می دهد، تلاش براى زمينى كردن كامل دين از راه حضور كامل سكولاريسم انديشه و تقويت آن مى گذرد آنهايى كه اين موضوع را به حد اختلافات و يا "مرزبندى" و "تجزيه" بين "ديندار" و "غير ديندار" تقليل مى دهند خواسته و ناخواسته در جانی تازه دمیدن به پيكره ى رو به احتضار "فلسفه اسلامى" می کوشند. چگونه ممکن است که باید از حقیقت در مقابل ایدئولوژیک دفاع نمود اما از زایش حقیقت به این بزرگی یعنی سکولاریسم اندیشه که وجود آن و فقط وجود آن هر چیزی منجمله دین را با امیال ها و آرزوهای انسان سازگار می کند و هیچ قرابتی با مطلق گرایی ایدئولوژیک ندارد، آنرا نادیده انگاشت و گسترده شدن اعتدال و بردباری در جامعه و دفاع ازمخالف فکری و جا افتادن این بیان ولتر که گفت "من حاضرم جانم را بدهم تا تو آزاد باشی" که از برکت وجود همین سکولاریسم اندیشه در تقابل با هر نوع ایدئولوژیک مطلق گرا و از جمله قطعیت دین بر امورات انسان ناشی می گردد، بدلیل اینکه برخی دینورزان رنجیده خاطر نشوند و یا منافع سیاسی، نمی بایست از هستی واقعی آن سخن گفت؟
آن جامعه اى كه در آن خط كشى و "مرزبندى" هاى فكرى وجود نداشته باشد، آنگونه كه برخى نخبگان سياسى نگران "مرزبندى" بين سكولاريسم انديشه و باورهاى دينى هستند، آن جامعه به سمت دموكراسى هدايت نخواهد شد. برای انسانهایی كه بحث و پرسشگرى را آغاز نهادینه شدن"من" خود كنشگر و صاحب اختيار روشهاى زندگى خود می دانند،نه اينكه "مرزبندى" فكرى هراس آور نیست بلكه براى مفهومى كردن تاريخ وجود پرسشگری به جهت یافتن حقیقت آن را الزامى برای رستن از بى تاريخى می انگارند.
مسئله بر سر "مرزكشى" نيست بلكه مرزبندى بين روشنفكر سكولار غير دينى و باورمندان به دين است كه با نشانه هاى پرسشگرى و نقد كه بامفاهيمى همچون معرفت شناسى و بازانديشى همراه است چنين مرزبندى اى را الزام آور ساخته و اين سعادتى است بر ما تا از "فلسفه اسلامى" كه گريبان ما را گرفته رهاىى يابيم و از دور خشونت و كشتار دينى خلاص شده و جامعه را از انحصار حقيقت در نزد ايدئولوژيك هاى رنگارنگ به جامعه اى معتدل و تسامع تبديل كنيم . اينجاست كه تاريخ شكل واقعى خود را مى يابد، جامعه ى ايدئولوژيك زده ما هنگامى پس زده مى شود اگر بتواند همين بحث ها و "مرزبند" ها را نهادينه كند و ظرفيت و توان تمايزات را بيابد اين ميسر نمى شود مگر حضور نيرومند سكولاريسم انديشه كه روند آن هم در محافل روشنفكرى و هم در سطح حوزه عمومى و شهروندى كه عملأ "من" خود را در خيابان هاى ايران با شعار "رأى من كجاست" بیان داشته، آغاز شده است.
بنابراين با مجسم نمودن دوران باورهاى به ايدئولوژيك در آمده و تشبیه آن دوران به شرايط امروز ارزيابى نابجاست و اتفاقآ آنهايى كه تمايزات منطقى بين فلسفيدن و باورهاى دينى بر شئونات زندگى را نفى مى كنند و یا برای امروز به مصلحت نمی بینند كمك شايان توجهى به ماندگارى "فلسفه اسلامى" و بى تاريخ ماندن ما مى كنند در حاليكه وجود گرايش هاى عقلى و حضور فلسفه عقلى است كه دين مى تواند لباس نو بر تن كند و خود را كامل با اميال ها و آرزوهاى دنيوى همساز سازد، روند گرايش به سوى نوانديشى دينى در فضاى امروز حاكى از زايش انديشه هاى نو و عقلگرایانه است كه " من" خود را مى جويد و دينورزانى همچون عبدالكريم سروش را به فحواء خود مى كشد در واقع اين امثال سروش ها هستند كه تحت تأثير فضاى رو به تحول جامعه و اجتماع و متعاقبأ به فضای رو به تزاید پرسشگرى آن قرار گرفته اند و اين نشان مى دهد كه جامعه ى ايرانى در حال گذار از خشونت محصول باورهاى ايدئولوژيك به فضاى آرامش است و اين فضا نگرانى آور نيست و آغاز فروپاشى تاريخ بى تاريخ مان است و بايد بجاى نگرانى آنرا به فال نيك گرفت.
آزمون سى و اندى ساله جمهورى إسلامي و بطور كلى تجربه فاجعه بار درآميزى دين و دولت شكست راه حل هاى آن در زمينه سياسى اقتصادى و فرهنگى و اجتماعى و آگاهى نسل جوان ايرانى از روشها و شيوه هاى ديگر زندگى در ممالك ديگر و جلوه ى پرسشگرى بر ذهن ايرانى (رأى من كجاست)
كه "من" كنشگر را مستقل از نفوذ نيروى خارج از محور زمان و مكان و نماینده آن بر روی زمین، به نمايش در آورد، محصول تحول فضايى شد كه امثال سروش ها را به گرد خود فرا خواند در واقع اين تغيير عمومى فضا بود كه دينورزان را به بازانديشى بر باورهاى خود فرا خواند.
"بیداری ایرانیان" که در حوادث انقلاب مشروطه نمایانده شد وجنبش های فکری-اجتماعی پس از آن، گرچه نوایی بر قلب نظامات سنتی و خواب غفلت ما بوده است اما رکود کنش های اجتماعی و سکون تحولات اجتماعی که رکن رکین ویژگی های جامعه غیر فعال با معیارهای رعایت مقدسات دین بر شئونات زندگی و متعاقبأ عدم زایش و فقدان اندیشه های بکر که نهادها و ساختارهای جامعه بر آن معیارها شالوده ریزی شوند، مهمترین عامل و فضایی بود تا نظامات سنتی پیشین به استمرار خود تحکیم بخشند. پیروزی انقلاب اسلامی 57 و حاکمیت برآمده از آن( که انعکاسی از دید شیخ مرتجع فضل الله نوری بود) از آنجائیکه بر اراده آزاد و نه اندیشه آزاد استوار بود، به آزادی در جامعه فرا نرویید و حکومت جدید بر همان الگوهای سنتی- ساختاری مناسبات اجتماعی گذشته ها و ارزشهایش خود را تحکیم و قوام بخشید. اما با وجود این، نسل حاضر ایرانیان که خود را نه در فضای آزادی و مواهب آن بلکه در حلقه دینی- استبداد یافت به دلایل علایم گوناگون رُشد و تحولات در بتن جامعه که علائمی در پیوند با ملاک های عقلی است، پرسشهایی را در زمینه های حکومت مداری و مدیریت سیاسی، حق اختیار شیوه زندگی، پیوند زندگی سعادتمند و شایستگی و بطورکلی حقوق شهروندی مطرح نموده و همچنان از آنها بعنوان اوامر موضوعیت یافته ، مشغله ای در ذهن دارد.
اگر بپذیریم زایش "من" در جنبش سبز، و "من" بعنوان یک کنشگر دارای حق اختیار روشهای زندگی خود است، از آغاز "بیداری ایرانیان" تا به امروز منحصربفرد بوده است که ناقوس مرگ "نتوان اندیشیدن" و "نتوان پرسشگری" را به صدا درآورد و بر استیلای ارزشهای نظامات پیشین خط فاصل کشید و می رود تا بر تاریخ بی تاریخ مان خط بُطلانی باشد.
اندیشیدن و عمل برای حفظ و تجدید نیروی زندگی ضروری و بر هم تنیده اند، تنیده گی این دو به هم(کانت اولی را بخش نظری که شناسایی را در بر می گیرد و دومی را عملی که به نظام رفتارها مربوط می شوند، منقسم نمود) منجر به بازتولید ارزشهای زندگی شده و در ایستایی جامعه ممانعت بعمل می آورد. در تولید و بازتولید اندیشه است که تاریخ بقول معروف پوست می اندازد واز کهنه گی در یکنواختی به در می آید و بقول هگل تاریخ را به سوی دسترسی به غایت می کشاند. تصویر هر غایت اشکالی از مفاهیم را در عمل می آفریند که شکل نظام گونه به خود می گیرد، اصلأ مقصود هر مفهوم تدوین یک نظام است که می بایست دارای قواعد و شکل هنجاری یابد. اگر ظهور "من" بعنوان یک فرد دارای حق اختیار و شیوه زندگی خود در مفهوم جنبش سبز را از این نقطه نظربنگریم، می توانیم غایت آنرا در پدیده آرایش سیاسی دولت-ملت یعنی نظام سیاسی کارآمد در حقوق شهروندی تبیین نمائیم، روند نشست چنین ظهوری بر استخوانبندی جامعه یعنی در ساختارها و نهادهایش، تفوق ی بر تطویل نظامات بی کفایت سیاسی پیشین بوده و به لحاظ تاریخی در جامعه ایرانیان منحصر بفرد خواهد بود.
معلومات و تعیینات جنبش فراگیر سبز بر محور خطی است که تداوم یافته ی انقلاب مشروطیت و سایر رخدادهای کم و بیش مشابه و پس از آن، اما در فرم دیگر است که وجه مهم این فرم در طرح واژه "من" بعنوان "خود فاعل" و یا "خود کنشگر" نهفته است. به لحاظ مقایسه رفتاری-ارزشی و مفاهیم پدیده های اجتماعی-سیاسی، جنبش سبز را می توان بعنوان گُسست جامعه ایرانی از "تاریخ" طولانی مدت اما همواره یکنواخت به حساب آورد که هم نحوه تفکرمان و هم فقدان روش های عقلی به مسائل موضوعه انسان و جامعه که در گذشته، مسبب ناکارآمدی دستگاه حکومتمداری و نظام سیاسی بوده اند به فرایند تحولی سوق داده شدند.
*لازم به ذکر است همانگونه که از مضمون این سلسله نوشته ها پیداست، راقم سطور در نظر نداشت تا پژوهشی در دین داشته باشد و یا چرایی فقدان فلسفه عقلی و موانع ظهور آنرا بطور کامل و جامع توضیح دهد که کاریست بس دشوار ولیکن اهتمام پذیر، اما هدف صرفأ نشان دادن کمبود ها و یا بهتر است گفته شود فقدان برخی مقولات ارزشی-مفاهیمی که تاریخ از آن زاده و بارور می شود، بوده است. این توضیح را از آن جهت ضرور دانستم چون برخی دوستان مایل بودند تا من همه ی "فاکتور ها ی خوب و بد" و پارامترها را در پهنه ی ایران زمین برای توضیح تاریخ ایران در نظر گیرم بنابراین همانطور که گفته شد هدف مقاله تنها به برخی جنبه های مفهومی_ ارزشی که ساختار تاریخ بر آن استوار می گردد بوده است مانند؛ چگونگی زمان، حرکت، مفهوم رویدادها و متعاقبأ فقدان پرسشگری، بازاندیشی و نارسایی معرفت شناسی و مغفول ماندن نقد و نقادی، که فقدان همه ی این مفاهیم بطور صریح از عدم حضور فلسفه عقلی که منجر به صعود "فلسفه اسلامی" شده است دغدغه ای است که به مشغولیت ذهن نویسنده مقاله درآمده و مجال او را ربوده است.
فکر می کنم همینقدر توضیح برای آن دوست ارجمندی که از من خواسته بود تا "فاکتورهای دخیل در تحولات تایخ ایران" در نظر آید و یا گفته شد "بالاخره کسی که به تاریخ می پردازد باید بتواند علت صعود و افول یک ملت و یا جامعه و پدیده را در دوران ها مختلف توضیح دهد"، کافی بوده باشد. وقتی سطوح مفاهیم ارزشی تاریخ روشن باشد آنوقت تاریخ نویس می تواند به مستندات حوادث و رویدادها در قلمرو معین رجوع کرده و آنها را از روی مفهوم ارزشی تاریخ که غیر جانبدارانه است، آن حوادث و رویداد را در گذر زمان، ارزش تاریخی و غیر تاریخی اش را بسنجد. بنابراین کار پژوهشگر دین بررسی ادیان و برملا نمودن آنچه که خمیر مایه دین است اما تاریخ نویسی کاریست بسی بسیط تر، چرا که باید همه ی زوایای آن از طریق مستندات موجود بطور همه جانبه مورد باریک بینی قرار گیرد این دو نوع پژوهش البته مکمل هم اند اما این عیبجویی صحیح نیست گفته شود حال که در باره ادیان در تاریخ سخن می گویی پس باید همه ی زوایای تاریخ و رویدادهای آنرا بازگو نمایی گرچه معتقدم اگر همه ی آن زوایا و " خوب و بد" هم در نظر آید باز هم به نقطه ای خواهیم رسید که تبین کننده فقدان فلسفه عقلی در ایران است، درست به همین دلیل بود که تفکر اصلاحی در ایران اغلب با اصول دین مواجه می شد و با ممارست با آن به شکست کشیده می شد. نگاه به همه ی دوران گذر زمان ایرانیان یعنی از فرهنگ زرتشتی تا کنون ما مواجه به پدیده ای می شویم به نام کشتار دینی و این به دلیل ضعف فلسفه عقلی و معیارهای آن بر زندگی در جامعه ایرانیان بوده است.
تصور تاریخی بر آگاهی های تاریخی تأثیر می گذارد و موجب تحول تاریخی می شود. حال باید تبیین نماییم که تصور و آگاهی و تحول تاریخی ماکدامند و از بطن آنها کدام حقیقت رویت می شود؟
1- تصور و آگاهی تاریخی ما: آنچه که در تاریخ ما تداوم می یافت تصور و اهمیت به موضوعاتی بود که انسان جهت رضا و خشنودی خداوند بدان مقید بود و اجبار داشت، در واقع شرط رستگاری انسان اعمالی از سوی انسان به خشنودی خداست. رضا و خشنودی خدا (بعنوان صانع) و رستگاری انسان منوط به بجا آوردن اصل مشیت الهی از سوی انسان ( بعنوان مصنوع) است، پذیرش و بجا آوردن این اصل معنایش قبول سرنوشتی است که از قبل برای انسان از سوی خداوند تعیین شده است، نهادینه شدن چنین تصوری از سرنوشت خود در نظام فرهنگی ما، معنایش سپردن تعهد وتمکین به ملجأ و مراکزیست که قدرت تصمیم گیری بر سرنوشت انسان ها را شارح و شارع است و بدینسان فرد انسان با مسلوب الختیار شدن از خود "از خود بیگانه" می شود. از اینروآگاهی او بر امکان تحول زندگی دنیوی و سعادت و نیز آگاهی او بر خود و حق اختیار هستی خود محدود می ماند.این محدودیت او را در دالان تنگ ارزشهای سنتی محصورمی کند و هیچ منفذی برای نفوذ تابش نور آگاهی جهت رستگاری برایش متصورنمی شود. هزاران سال در ساحت زندگی بی شکل و قواره غوطه ور و فاقد نبوغ و ابتکار بودن به جز نظامات بی کفایت سیاسی دستاورد دیگری برایش به ارمغان نیاورد و این "مشت نمونه ی خروار" نااگاهی تاریخی انسان ایرانی است که از چگونگی تصور تاریخی او به خود وهستی مکان و زمان حکایت می کند.
2- تحول تاریخی ما: با این تصور و با این نا آگاهی به ناآگاهی خود، انتظار کدام تحول تاریخی را باید کشید جز ادامه استمرار نظام بی کفایت سیاسی. وقتی که به هزارو یک دلیل "اکنون پیشین" بر "اکنون حال" منطبق باشد دیگر چه توقع ای برای تحول تاریخ می توان داشت، کدام علائم و نشانه ها از این مستدل تر و مستندتر که زمان حال ما این همانی پیشینش باشد، می تواند بازگو کننده غلضت عیار تاریخ ما باشد؟ وقتی می گویم به هزار و یک دلیل، می توان از فقدان تحول در فرهنگ، اخلاق، نظامات اجتماعی و سیاسی، دور بودن از فلسفه عقلی، گستره خشونت، استیلای ارزش های سنتی بر همه ی ابعاد رفتاری و بسیاری دیگر در عرصه فراخ تر را ذکر نمود. *
عدم تحول نظامات اجتماعی و سیاسی و تداوم زندگی خارج از شمول و قلمرو ارزیابی عقل از ضعف همین سه بُعد تاریخی یعنی تصور، آگاهی و تحول تاریخی نشأت گرفته و به روشنی گویای تاریخ بی تاریخ ایرانیان است. بقول بورکهارت، ملتی که گذشته و ارزشهایش بر او استیلا دارند آن ملت، ملت بی تاریخ است.
منظور از تاریخ همانگونه که پیشتر بیان شد، رویدادها و روخدادهای جامعه بشری است که در طول زمان وقوع می یابند و انسان با نوع نگاه به طبیعت و چگونه بهره وری آن با دو نوع رفتار فردی و اجتماعی ارزش تاریخی می آفریند. مفهوم اصیل تاریخ با تحول فکر و کردار انسان مرتبط بوده و با آن معنا می یابد. تصور ذهن در جهان واقع یعنی رابطه ذهن و عین و یا رابطه آگاهی و هستی، نگرش انسان را در قبال طبیعت فرم می دهد. به واقع امر، سیر تفکر انسان در هستی و نوع رابطه اش با طبیعت هموند می شود و از آن تاریخ تبلور می یابد. تاریخ در امتداد زمان یعنی حرکت، حرکت در طی زمان و مکان در جامعه حاوی هنجارها، نهاد ها و ساختارهایی است که پایه های حکومت و دولت از آن فرم می گیرد و معرف سازمان اجتماعی می شود. حرکتهای اجتماعی که ذهن بشر در آن دخیل است باید به طبیعت خود یعنی آزادگی بازیابد، عصر روشنگری حقیقتأ بازیابی به این امر بوده است، به ویژگی ای که انسان مدرن را از جاهلیت او از هم متمایز می سازد.
در تمام فلسفه دینی مان، انسان برای رستگاری زایر و تمکین کننده ای بیش نبوده است، مثلأ در دین زرتشت رستگاری انسان هنگامی امکان مهیا می یابد که انسان به ملجأ یی به نام اهورمزد(بعنوان صفات نیک) به قصد برگرفتن و فائق آمدن بر صفات زشتی یعنی اهرمن، تمکین کند و این حقیقت مسلم( تمکین به ملجأ که گویا اساس همه ی هستی حقیقت در آنجا نهفته است) همواره ما را از آگاهی های تاریخی دور نگاه داشته و تحول تاریخی که قائدتأ می بایست از نحوه تفکر مان به هستی در راستای تحول ساختار نظام سیاسی سرچشمه بگیرد، به وجود نیامد. منظور من از تحول تاریخی صرفأ در گرد تغیرات و جابجایی های گروه های اجتماعی و برخی تحولات صوری در دوره های گوناگون تاریخ نیست که این قدر مسلم امری ست در تداوم دائمی اما، در جوانب گسترده و وجوه اصلی و مهم و از آنجمله پیدایش و زایش فکر بکر، جامعه ایرانیان به حد بلوغی نرسیده بود که تحول در ساخت قدرت و نظام سیاسی را ممکن سازد. از این منظر می توان مدعا داشت که ما به نوعی در تاریخ بی تاریخی گرفتار بودیم و تمام رویدادها و رخدادها، حرکت ها وجنبش های اجتماعی مان در همین "فرایند" تاریخ بی تاریخ حل می شده است. یک دلیل متقن دیگر بر حل شدن در تاریخ بی تاریخ اینست که، گذر زمان ایرانیان آنجا که باید از حرکت ها و تحول در نگرش وقایع مهم تاریخی رخ دهد، این حرکت ها در نگرش ادغام عناصری از مفاهیم ادیان مختلف که به دین و آیین جدید منتهی می شد باز می ایستاد و به فلسفه عقلی نمی رویید و ایرانیان با همان دین و آیین جدید خو می کردند نمونه ای از آن را در دوران ورشکستگی دین زرتشت می توان از آیین زروانی، مزدک و مانی نام برد و در دوران اسلامی تلاش برای ایجاد " فلسفه اسلامی" که قرار بود تا برخی عنصر فلسفه عقلی یونانیان وارد اسلام شود و در ادامه نیز آقای عبدالکریم سروش سکاندار این معرکه شد و عزم را جزم کرده تا یک بار دیگر با منتزع نمودن سکولاریسم سیاسی از سکولاریسم اندیشه و آشتی دادن اسلام با برخی مفاهیم عقلی مدرنیته راه سلف خود را در پیش گیرد و یک بار دیگر بیهودگی این ملغمه کاری را بیآزماید.
لازم به ذکر است که هر فرایند، مفهومی را نشان می دهد، اما تاریخ بی تاریخ به دلیل یکنواختی ساختارش مشمول فرایند واقع نمی شود چونکه دارای ارزش مفهومی نیست. این یکنواختی را اگر روند گذر زمان بنامیم و برایش زمان معینی را در نظر بگیریم آغاز و پایانی واحد دارد یعنی گذشته و حال( بعنوان مثال از حیث نوع نظام سیاسی) یکی بوده و برهم تنیده اند به همین خاطر ارزشهای حال باز تولید ارزشهای گذشته می شوند.
ظرفیت ارزشمندی های دنیوی و اخروی ایرانیان در حدی معلوم می شود که این حد بار اصیل و اصلی بر دینیت ما در درازنای تاریخ دارد و چون اصل بر دینیت ما در تفکر و فرهنگ است بنابران چه آن دین زردتشت باشد و چه اسلام چندان تفاوتی در اصل موضوع نمی کند و از تأثیر تخریب برتولید ارزشهای جدید و متعاقب آن انسان جدید که بالغ بر اتخاذ روشهای زندگی خود باشد نمی کاهد. من موافق به گُسست و انقطاع فرهنگی بعد از ورود اسلام به ایران که گویا صورت پذیرفت نیستم، زیرا حتی اگر زردتشتی باقی می ماندیم و به اسلام هم روی خوش نشان نمی دادیم، به دلیل اصل دینیت مان، در متن رویدادها و پدیده های مفهومی-اجتماعی صورتبندی دیگر مغایر با آنچه که وقوع یافت حاصل نمی شد زیرا این حد، ظرفیت دینیتی بوده است که می بایست در جامعه سرشکن می شد و شد.
بی تاریخی و یا این همانی زمان که مؤید فقدان تحول در نظام اجتماعی و سیاسی در جامعه ایران است ما را با پیکره ای عظیم الجثه روبرو می سازد که با آن به حرکت در می آمدیم اما همزمان به زیر گام هایش له می شدیم و به هر سویی که روان بودیم این پیکر با ما بود در واقع نه ما از او جدا بودیم و نه او از ما. از همین نا جدایی تنیده به هم بود وقتی می خواهیم از مارهای جهنمی مغ های ساسانی بگریزیم به افعی بیابانگردان و صحرانشینان پناهنده و در آن مستحیل می شویم و اینچنین حلول دین جدید بر ما و پس از هزار و چهارصد سال، حکومت اسلامی بر ما مسلم و مسلط می شود و این معنایش فقط یک چیز است و آن اینکه در همه ی این دوران سطوح ارزشهای فرهنگی ما ساختارش این همانی تولید می کرد و گذشته و حال اش یکی می شد یعنی زمان در تحول نبود و این همان جلوه بی تاریخی ست. آنچه باعث تحول در زمان می شود تفکر و انیشیدن و بازاندیشی است که عظمت می آفریند و شناسنامه تاریخ می شود.
فقدان باز اندیشی، تداوم ارزشهای پیشینیان
بازاندیشی یعنی اندیشیدن و کاویدن چیزی که قبلأ اندیشیده شد تا بدین طریق صدق و یا کذب آن در شرایط جدید معلوم و احتمال ادامه کارکرد آن درشکلی دیگر و یا کلأ ابطال آن مشخص گردد. در جامعه ایران فرایند بازاندیشی نمی توانست ارزش مفهومی به معنای گذار از مرحله ای به مرحله دیگر بیآفریند. زیرا گنجایش تولید اندیشه تا حد شکل گیری اصول و ساخت مرجع بعنوان حقیقت مطلق جهت پیروی از آن بوده است. بنابراین وقتی روش کسب حقیقت تا مرحله اعتقاد مطلق به آن و شک به موضوعات و امکان ابطال وجود نداشته باشد دیگر چه جایی برای باز اندیشی یا بازگشت به آنچه اندیشیده شد می ماند. غیبت بازاندیشی در جامعه ایرانیان مهمترین عنصری بوده تا هر نوع مجال تفکر با فرایند اصول شدن همساز شود( در واقع نگرش ایرانی از دوران کهن تا به امروز باز تولید اصول و احکام بود) به همین دلیل به لحاظ تاریخی جلوه تحول در نظام سیاسی ایران همواره بی کفایت باقی مانده بود یعنی تداوم و استمرار استبداد از نوع شرقی تا به امروز. پس به این لحاظ و در این خصوص زمانی که در گذشته وجود داشت بر حال تطابق می یابد و تاریخ که با تحول زمان از طریق وقوع رویدادهای بزرگ معنا پیدا می کند در بی تاریخ ماندن ما سترون باقی می ماند. اگر هزار و چهارصد سال پیش حکومت دینی ساسانی داشتیم پس از آن نیز با حکومت دینی شیعه ای دمخور شدیم این نشان می دهد که بحث ها و جدل ها در این میانه به بازاندیشی جهت تکذیب چیزی نبوده بلکه صرفآ درآمیزی ارزشها و باورهایی بوده که دست آخر از "فلسفه زرتشتی "به "فلسفه اسلامی" انجامید و قادر نمی شد در نظام سیاسی ایران تحول ایجاد کند.
براى پى بردن و روشن شدن دقيق فقدان بازانديشى در تمام طول تاريخ ايران مى توان كشتار دينى كه در زمان دين رسمى ايرانيان زرتشت مرسوم و معمول بوده و به دوران اسلامی ما و تا به امروز استمرار یافت مشت نمونه خروار از فقدان باز انديشى، مستند نمود.
لقب زنديق به پيروان مانى در عهد شاپور اول از سوى موبدان و كشتار مزدكيان به دستور خسرو انوشروان حكم كشتار دينى است كه مرده ريك آن به اسلام رسيد. اين نوع كشتارها و خشونت در حق مخالفين به ركن فرهنگى ما مربوط است و نشان از آن دارد كه اين فرهنگ تاب تحمل عقايد و آيين هاى جديد را نداشته است، بنابراین و در اينصورت ديگر جايى براى بازانديشى باقى نمى ماند زيرا بازانديشى مربوط به جامعه ايست كه در آن عقايد گونا گون توان ظهور و در صحنه حضور یابند وقتى كه شمشير داموكلس بر فرق سر انديشه قرار گيرد معنايش خشونت عليه انديشيدن است و وقتى انديشيدن نباشد به تبع بازانديشى نيز نخواهد بود، بازانديشى با معرفت شناختى در پيوند است معرفت شناختى يعنى شناخت شناختى، باز انديشى موجبات شناخت در شناخت را فراهم مى آورد و اىن هر دو مفهوم به جامعه ايرانيان كه در آن فرهنگ كشتار دينى حاكم است مربوط نمى شود. فقدان اين دو ركن مفهومى ما را به آنجا مى رساند كه پرسش كنيم آيا تاريخ بدون حضور اين دو پدىده مفهومى-ارزشى که اینها نیز با تحول زمان و حرکت همزاد و همرایند شكل مفهومى مى يابد؟
فقدان پرسشگرى:
فقدان پرسشگرى در جامعه يعنى گستره نظام باورمند دينى و بصورکلی ایدئولوژیک، حتى اگر پرسشگرى را در قلمرو دين لحاظ بداريم صرفأ ارائه تأويل و تفسير ديگر از اصول و احكام است و اين نمى تواند پرسشگرى به مفهوم ساخت تمايزات باشد تمايزاتى كه از دل آن تاريخ مفهوم مى يابد. وعجبا كه برخى نخبگان سياسى از تمايزات يعنى روشن شدن هر يك از نحله هاى فكرى و سطح پرسشگرى آنها ابراز نگرانى كرده و آنرا با شخصات ايدئولوژيك دوران پيشين كه هر يك حقيقت را در انحصار خود مى يافتند يكى مى انگارند و با همین نگاه از تبیین هویت جنبش سبز طفره می روند یعنی از یک سو حقیت را در سیلان و از آن در برابر ایدئولوژیک دفاع میکنند و از سوی دیگر و همزمان واکاوی و بیان حقیقت چیستی جنبش سبز را به مصلحت نمی دانند. حقیقت اگر بخواهد در مقابل ایدئولوژیک که دین نیز جزئی از آن است مقاومت کند باید ابتد بر محور افق آن به حرکت در آمد و با پنداشت به این گذر فراخ و نامتناهی از فضای ایدئولوژیک به نفع هستی حقیقت بکاهد، اگر حقیقت نباید قربانی ایدئولوژیک گردد قطعأ نباید هم تابع امر سیاسی گردد و مغفول بماند . براى روشن شدن اين معضل و بيهوده بودن اين نگرانى ابتدا توضيحى را در باره سطح پرسشگرى در دو نحله فكرى و آنگاه به زايش همگرايى ( براى اولين بار در جامعه ايرانى) بين اين دو نحله مى پردازم.
سطح پرسشگرى در دو نحله فكرى:
جهان هستى ما و مجموع امورات آن با دو جهان بينى مورد سنجش قرار مى گيرد، اگر نگاه اسطوره اى را كنار نهيم يك نگاه دينى است و ديگرى نگاه فلسفى، سياست مى تواند بر موجوديت هر يك از اين دو بكار آيد.
از طريق نگره دين ما با دو جهان يعنى جهان دنيوى و اخروى مواجه هستيم كه در جهان اخروى هر كس فقط به اعمال خود در جهان واقعی به آن پاسخگو است و پرسشى وجود ندارد و در جهان دنيوى هم از منظر آن پرسش در حد قلمرو دين است در حاليكه نگره فلسفى، با پرساىى همراه است و پرسش به همه امورات از طريق عقل نقاد راه را برانحصارى كردن حقيقت مى بندد.
همگرايى و همبستگى در يك سامانه اجتماعى از طريق مسدود بودن امکان پرسشگرى محال است و از آن فاجعه اى به قدمت هزاران سال كه مى توان آنرا در كليت "فلسفه اسلامى" مشاهده نمود، رخ می دهد، تلاش براى زمينى كردن كامل دين از راه حضور كامل سكولاريسم انديشه و تقويت آن مى گذرد آنهايى كه اين موضوع را به حد اختلافات و يا "مرزبندى" و "تجزيه" بين "ديندار" و "غير ديندار" تقليل مى دهند خواسته و ناخواسته در جانی تازه دمیدن به پيكره ى رو به احتضار "فلسفه اسلامى" می کوشند. چگونه ممکن است که باید از حقیقت در مقابل ایدئولوژیک دفاع نمود اما از زایش حقیقت به این بزرگی یعنی سکولاریسم اندیشه که وجود آن و فقط وجود آن هر چیزی منجمله دین را با امیال ها و آرزوهای انسان سازگار می کند و هیچ قرابتی با مطلق گرایی ایدئولوژیک ندارد، آنرا نادیده انگاشت و گسترده شدن اعتدال و بردباری در جامعه و دفاع ازمخالف فکری و جا افتادن این بیان ولتر که گفت "من حاضرم جانم را بدهم تا تو آزاد باشی" که از برکت وجود همین سکولاریسم اندیشه در تقابل با هر نوع ایدئولوژیک مطلق گرا و از جمله قطعیت دین بر امورات انسان ناشی می گردد، بدلیل اینکه برخی دینورزان رنجیده خاطر نشوند و یا منافع سیاسی، نمی بایست از هستی واقعی آن سخن گفت؟
آن جامعه اى كه در آن خط كشى و "مرزبندى" هاى فكرى وجود نداشته باشد، آنگونه كه برخى نخبگان سياسى نگران "مرزبندى" بين سكولاريسم انديشه و باورهاى دينى هستند، آن جامعه به سمت دموكراسى هدايت نخواهد شد. برای انسانهایی كه بحث و پرسشگرى را آغاز نهادینه شدن"من" خود كنشگر و صاحب اختيار روشهاى زندگى خود می دانند،نه اينكه "مرزبندى" فكرى هراس آور نیست بلكه براى مفهومى كردن تاريخ وجود پرسشگری به جهت یافتن حقیقت آن را الزامى برای رستن از بى تاريخى می انگارند.
مسئله بر سر "مرزكشى" نيست بلكه مرزبندى بين روشنفكر سكولار غير دينى و باورمندان به دين است كه با نشانه هاى پرسشگرى و نقد كه بامفاهيمى همچون معرفت شناسى و بازانديشى همراه است چنين مرزبندى اى را الزام آور ساخته و اين سعادتى است بر ما تا از "فلسفه اسلامى" كه گريبان ما را گرفته رهاىى يابيم و از دور خشونت و كشتار دينى خلاص شده و جامعه را از انحصار حقيقت در نزد ايدئولوژيك هاى رنگارنگ به جامعه اى معتدل و تسامع تبديل كنيم . اينجاست كه تاريخ شكل واقعى خود را مى يابد، جامعه ى ايدئولوژيك زده ما هنگامى پس زده مى شود اگر بتواند همين بحث ها و "مرزبند" ها را نهادينه كند و ظرفيت و توان تمايزات را بيابد اين ميسر نمى شود مگر حضور نيرومند سكولاريسم انديشه كه روند آن هم در محافل روشنفكرى و هم در سطح حوزه عمومى و شهروندى كه عملأ "من" خود را در خيابان هاى ايران با شعار "رأى من كجاست" بیان داشته، آغاز شده است.
بنابراين با مجسم نمودن دوران باورهاى به ايدئولوژيك در آمده و تشبیه آن دوران به شرايط امروز ارزيابى نابجاست و اتفاقآ آنهايى كه تمايزات منطقى بين فلسفيدن و باورهاى دينى بر شئونات زندگى را نفى مى كنند و یا برای امروز به مصلحت نمی بینند كمك شايان توجهى به ماندگارى "فلسفه اسلامى" و بى تاريخ ماندن ما مى كنند در حاليكه وجود گرايش هاى عقلى و حضور فلسفه عقلى است كه دين مى تواند لباس نو بر تن كند و خود را كامل با اميال ها و آرزوهاى دنيوى همساز سازد، روند گرايش به سوى نوانديشى دينى در فضاى امروز حاكى از زايش انديشه هاى نو و عقلگرایانه است كه " من" خود را مى جويد و دينورزانى همچون عبدالكريم سروش را به فحواء خود مى كشد در واقع اين امثال سروش ها هستند كه تحت تأثير فضاى رو به تحول جامعه و اجتماع و متعاقبأ به فضای رو به تزاید پرسشگرى آن قرار گرفته اند و اين نشان مى دهد كه جامعه ى ايرانى در حال گذار از خشونت محصول باورهاى ايدئولوژيك به فضاى آرامش است و اين فضا نگرانى آور نيست و آغاز فروپاشى تاريخ بى تاريخ مان است و بايد بجاى نگرانى آنرا به فال نيك گرفت.
آزمون سى و اندى ساله جمهورى إسلامي و بطور كلى تجربه فاجعه بار درآميزى دين و دولت شكست راه حل هاى آن در زمينه سياسى اقتصادى و فرهنگى و اجتماعى و آگاهى نسل جوان ايرانى از روشها و شيوه هاى ديگر زندگى در ممالك ديگر و جلوه ى پرسشگرى بر ذهن ايرانى (رأى من كجاست)
كه "من" كنشگر را مستقل از نفوذ نيروى خارج از محور زمان و مكان و نماینده آن بر روی زمین، به نمايش در آورد، محصول تحول فضايى شد كه امثال سروش ها را به گرد خود فرا خواند در واقع اين تغيير عمومى فضا بود كه دينورزان را به بازانديشى بر باورهاى خود فرا خواند.
"بیداری ایرانیان" که در حوادث انقلاب مشروطه نمایانده شد وجنبش های فکری-اجتماعی پس از آن، گرچه نوایی بر قلب نظامات سنتی و خواب غفلت ما بوده است اما رکود کنش های اجتماعی و سکون تحولات اجتماعی که رکن رکین ویژگی های جامعه غیر فعال با معیارهای رعایت مقدسات دین بر شئونات زندگی و متعاقبأ عدم زایش و فقدان اندیشه های بکر که نهادها و ساختارهای جامعه بر آن معیارها شالوده ریزی شوند، مهمترین عامل و فضایی بود تا نظامات سنتی پیشین به استمرار خود تحکیم بخشند. پیروزی انقلاب اسلامی 57 و حاکمیت برآمده از آن( که انعکاسی از دید شیخ مرتجع فضل الله نوری بود) از آنجائیکه بر اراده آزاد و نه اندیشه آزاد استوار بود، به آزادی در جامعه فرا نرویید و حکومت جدید بر همان الگوهای سنتی- ساختاری مناسبات اجتماعی گذشته ها و ارزشهایش خود را تحکیم و قوام بخشید. اما با وجود این، نسل حاضر ایرانیان که خود را نه در فضای آزادی و مواهب آن بلکه در حلقه دینی- استبداد یافت به دلایل علایم گوناگون رُشد و تحولات در بتن جامعه که علائمی در پیوند با ملاک های عقلی است، پرسشهایی را در زمینه های حکومت مداری و مدیریت سیاسی، حق اختیار شیوه زندگی، پیوند زندگی سعادتمند و شایستگی و بطورکلی حقوق شهروندی مطرح نموده و همچنان از آنها بعنوان اوامر موضوعیت یافته ، مشغله ای در ذهن دارد.
اگر بپذیریم زایش "من" در جنبش سبز، و "من" بعنوان یک کنشگر دارای حق اختیار روشهای زندگی خود است، از آغاز "بیداری ایرانیان" تا به امروز منحصربفرد بوده است که ناقوس مرگ "نتوان اندیشیدن" و "نتوان پرسشگری" را به صدا درآورد و بر استیلای ارزشهای نظامات پیشین خط فاصل کشید و می رود تا بر تاریخ بی تاریخ مان خط بُطلانی باشد.
اندیشیدن و عمل برای حفظ و تجدید نیروی زندگی ضروری و بر هم تنیده اند، تنیده گی این دو به هم(کانت اولی را بخش نظری که شناسایی را در بر می گیرد و دومی را عملی که به نظام رفتارها مربوط می شوند، منقسم نمود) منجر به بازتولید ارزشهای زندگی شده و در ایستایی جامعه ممانعت بعمل می آورد. در تولید و بازتولید اندیشه است که تاریخ بقول معروف پوست می اندازد واز کهنه گی در یکنواختی به در می آید و بقول هگل تاریخ را به سوی دسترسی به غایت می کشاند. تصویر هر غایت اشکالی از مفاهیم را در عمل می آفریند که شکل نظام گونه به خود می گیرد، اصلأ مقصود هر مفهوم تدوین یک نظام است که می بایست دارای قواعد و شکل هنجاری یابد. اگر ظهور "من" بعنوان یک فرد دارای حق اختیار و شیوه زندگی خود در مفهوم جنبش سبز را از این نقطه نظربنگریم، می توانیم غایت آنرا در پدیده آرایش سیاسی دولت-ملت یعنی نظام سیاسی کارآمد در حقوق شهروندی تبیین نمائیم، روند نشست چنین ظهوری بر استخوانبندی جامعه یعنی در ساختارها و نهادهایش، تفوق ی بر تطویل نظامات بی کفایت سیاسی پیشین بوده و به لحاظ تاریخی در جامعه ایرانیان منحصر بفرد خواهد بود.
معلومات و تعیینات جنبش فراگیر سبز بر محور خطی است که تداوم یافته ی انقلاب مشروطیت و سایر رخدادهای کم و بیش مشابه و پس از آن، اما در فرم دیگر است که وجه مهم این فرم در طرح واژه "من" بعنوان "خود فاعل" و یا "خود کنشگر" نهفته است. به لحاظ مقایسه رفتاری-ارزشی و مفاهیم پدیده های اجتماعی-سیاسی، جنبش سبز را می توان بعنوان گُسست جامعه ایرانی از "تاریخ" طولانی مدت اما همواره یکنواخت به حساب آورد که هم نحوه تفکرمان و هم فقدان روش های عقلی به مسائل موضوعه انسان و جامعه که در گذشته، مسبب ناکارآمدی دستگاه حکومتمداری و نظام سیاسی بوده اند به فرایند تحولی سوق داده شدند.
*لازم به ذکر است همانگونه که از مضمون این سلسله نوشته ها پیداست، راقم سطور در نظر نداشت تا پژوهشی در دین داشته باشد و یا چرایی فقدان فلسفه عقلی و موانع ظهور آنرا بطور کامل و جامع توضیح دهد که کاریست بس دشوار ولیکن اهتمام پذیر، اما هدف صرفأ نشان دادن کمبود ها و یا بهتر است گفته شود فقدان برخی مقولات ارزشی-مفاهیمی که تاریخ از آن زاده و بارور می شود، بوده است. این توضیح را از آن جهت ضرور دانستم چون برخی دوستان مایل بودند تا من همه ی "فاکتور ها ی خوب و بد" و پارامترها را در پهنه ی ایران زمین برای توضیح تاریخ ایران در نظر گیرم بنابراین همانطور که گفته شد هدف مقاله تنها به برخی جنبه های مفهومی_ ارزشی که ساختار تاریخ بر آن استوار می گردد بوده است مانند؛ چگونگی زمان، حرکت، مفهوم رویدادها و متعاقبأ فقدان پرسشگری، بازاندیشی و نارسایی معرفت شناسی و مغفول ماندن نقد و نقادی، که فقدان همه ی این مفاهیم بطور صریح از عدم حضور فلسفه عقلی که منجر به صعود "فلسفه اسلامی" شده است دغدغه ای است که به مشغولیت ذهن نویسنده مقاله درآمده و مجال او را ربوده است.
فکر می کنم همینقدر توضیح برای آن دوست ارجمندی که از من خواسته بود تا "فاکتورهای دخیل در تحولات تایخ ایران" در نظر آید و یا گفته شد "بالاخره کسی که به تاریخ می پردازد باید بتواند علت صعود و افول یک ملت و یا جامعه و پدیده را در دوران ها مختلف توضیح دهد"، کافی بوده باشد. وقتی سطوح مفاهیم ارزشی تاریخ روشن باشد آنوقت تاریخ نویس می تواند به مستندات حوادث و رویدادها در قلمرو معین رجوع کرده و آنها را از روی مفهوم ارزشی تاریخ که غیر جانبدارانه است، آن حوادث و رویداد را در گذر زمان، ارزش تاریخی و غیر تاریخی اش را بسنجد. بنابراین کار پژوهشگر دین بررسی ادیان و برملا نمودن آنچه که خمیر مایه دین است اما تاریخ نویسی کاریست بسی بسیط تر، چرا که باید همه ی زوایای آن از طریق مستندات موجود بطور همه جانبه مورد باریک بینی قرار گیرد این دو نوع پژوهش البته مکمل هم اند اما این عیبجویی صحیح نیست گفته شود حال که در باره ادیان در تاریخ سخن می گویی پس باید همه ی زوایای تاریخ و رویدادهای آنرا بازگو نمایی گرچه معتقدم اگر همه ی آن زوایا و " خوب و بد" هم در نظر آید باز هم به نقطه ای خواهیم رسید که تبین کننده فقدان فلسفه عقلی در ایران است، درست به همین دلیل بود که تفکر اصلاحی در ایران اغلب با اصول دین مواجه می شد و با ممارست با آن به شکست کشیده می شد. نگاه به همه ی دوران گذر زمان ایرانیان یعنی از فرهنگ زرتشتی تا کنون ما مواجه به پدیده ای می شویم به نام کشتار دینی و این به دلیل ضعف فلسفه عقلی و معیارهای آن بر زندگی در جامعه ایرانیان بوده است.
گزارش اکسیون سراسری حامیان مادران پارک لاله شنبه ۸ ژانویه ۲۰۱۱
|
در اعتراض به اعدامهای صورت گرفته در روزها و هفته های گذشته و دیگر احکام جاری اعدام در ایران، روز شنبه ۸ ژانویه ۲۰۱۱، حامیان مادران پارک لاله در ۱۰ شهر مختلف در اروپا و امریکا ، اقدام به بر گزاری اکسیون سراسری کرده و خواستار توقف اعدامها در ایران گشته و انزجار خود را از چنین قتل های روزمره هموطنان مان و زندانیان سیاسی - عقیدتی اعلام نمودند.
در این اکسیون حامیان مادران پارک لاله همچنین ، اعتراض خود را نسبت به در بند نگه داشتن خانم حکیمه شکری،از حامیان مادران پارک لاله ، که از ۱۴ آذر در بهشت زهرا دستگیر و در زندان به سر می برند، اعلام کرده ، و خواستار آزادی فوری ایشان گشتند.
"مادران پارك لاله، مادران جانباختگان سي و يك سال گذشته هستند كه هرگز از خون فرزندانشان نخواهند گذشت و خواهان محاكمه آمران و عاملان اعدام هاي فردي و دسته جمعي، كشتارهاي قومي و ديني، زندان، شكنجه، تجاوز، ترور، شبيخون به منازل، به خاك و خون كشيدن خوابگاه ها و... از دهه شصت تا كنون هستند".
این مادران براساس اعلام رسمی شان "خواهان آزادی بی قید و شرط همه زندانیان سیاسی و عقیدتی هستند و اعدام را يك قتل سازمان يافته مي دانند و مخالف هرگونه قتلي با هر شكل و هر نامي از جمله سنگسار و قصاص مي باشند و خواهان لغو قانون مجازات اعدام هستند".
حامیان مادران پارک لاله در سراسر جهان با یکپارچگی تمام ، در همبستگی و حمایت از ۳ خواسته مادران پارک لاله ، هم چنان به راه خود ادامه داده و تا به تحقق رسیدن این خواسته ها ، دمی دست از افشاگری جنایاتی که هر روزه در ایران اتفاق می افتد، بر نخواهند داشت.
زنده باد صلح و آزادی
حامیان مادران پارک لاله/ اسلو
حامیان مادران پارک لاله/ هامبورگ
حامیان مادران پارک لاله/ کلن
حامیان مادران پارک لاله/ دورتموند
حامیان مادران پارک لاله/ فرانکفورت
حامیان مادران پارک لاله/ ولی - لس آنجلس
حامیان مادران پارک لاله/ بولزانو
حامیان مادران پارک لاله/ فلورانس
حامیان مادران پارک لاله/ روم
حامیان مادران پارک لاله/ وین
http://www.youtube.com/watch?v=SoZC6yI653c&feature=player_embedded
ویدئو کلیپ حامیان مادران/وین در اکسیون سراسری
http://www.facebook.com/friends/edit/?sk=requests#!/video/video.php?v=120450951356459&comments
ویدئو کلیپ حامیان مادران/ اسلو در اکسیون سراسری
http://radioneda.wordpress.com/2011/01/08/rn-79/
گزارش رادیو ندا از اکسیون سراسری/ مادران در وین
http://radioneda.wordpress.com/2011/01/08/rn-80/
گزارش رادیو ندا از اکسیون سراسری/ مادران در هامبورگ
http://radioneda.wordpress.com/2011/01/08/rn-81/
گزارش رادیو ندا از اکسیون سراسری / مادران اسلو
http://radioneda.wordpress.com/2011/01/08/rn-82/
گزارش رادیو ندا از اکسیون سراسری / مادران دورتموند
http://radioneda.wordpress.com/2011/01/08/rn-83/
گزارش رادیو ندا از اکسیون سراسری / مادران فرانکفورت
http://radioneda.wordpress.com/2011/01/08/rn-84/
گزارش رادیو ندا از اکسیون سراسری / مادران کلن
http://radioneda.wordpress.com/2011/01/09/rn-85/
گزارش رادیو ندا از اکسیون سراسری / مادران لس آنجلس
در این اکسیون حامیان مادران پارک لاله همچنین ، اعتراض خود را نسبت به در بند نگه داشتن خانم حکیمه شکری،از حامیان مادران پارک لاله ، که از ۱۴ آذر در بهشت زهرا دستگیر و در زندان به سر می برند، اعلام کرده ، و خواستار آزادی فوری ایشان گشتند.
"مادران پارك لاله، مادران جانباختگان سي و يك سال گذشته هستند كه هرگز از خون فرزندانشان نخواهند گذشت و خواهان محاكمه آمران و عاملان اعدام هاي فردي و دسته جمعي، كشتارهاي قومي و ديني، زندان، شكنجه، تجاوز، ترور، شبيخون به منازل، به خاك و خون كشيدن خوابگاه ها و... از دهه شصت تا كنون هستند".
این مادران براساس اعلام رسمی شان "خواهان آزادی بی قید و شرط همه زندانیان سیاسی و عقیدتی هستند و اعدام را يك قتل سازمان يافته مي دانند و مخالف هرگونه قتلي با هر شكل و هر نامي از جمله سنگسار و قصاص مي باشند و خواهان لغو قانون مجازات اعدام هستند".
حامیان مادران پارک لاله در سراسر جهان با یکپارچگی تمام ، در همبستگی و حمایت از ۳ خواسته مادران پارک لاله ، هم چنان به راه خود ادامه داده و تا به تحقق رسیدن این خواسته ها ، دمی دست از افشاگری جنایاتی که هر روزه در ایران اتفاق می افتد، بر نخواهند داشت.
زنده باد صلح و آزادی
حامیان مادران پارک لاله/ اسلو
حامیان مادران پارک لاله/ هامبورگ
حامیان مادران پارک لاله/ کلن
حامیان مادران پارک لاله/ دورتموند
حامیان مادران پارک لاله/ فرانکفورت
حامیان مادران پارک لاله/ ولی - لس آنجلس
حامیان مادران پارک لاله/ بولزانو
حامیان مادران پارک لاله/ فلورانس
حامیان مادران پارک لاله/ روم
حامیان مادران پارک لاله/ وین
http://www.youtube.com/watch?v=SoZC6yI653c&feature=player_embedded
ویدئو کلیپ حامیان مادران/وین در اکسیون سراسری
http://www.facebook.com/friends/edit/?sk=requests#!/video/video.php?v=120450951356459&comments
ویدئو کلیپ حامیان مادران/ اسلو در اکسیون سراسری
http://radioneda.wordpress.com/2011/01/08/rn-79/
گزارش رادیو ندا از اکسیون سراسری/ مادران در وین
http://radioneda.wordpress.com/2011/01/08/rn-80/
گزارش رادیو ندا از اکسیون سراسری/ مادران در هامبورگ
http://radioneda.wordpress.com/2011/01/08/rn-81/
گزارش رادیو ندا از اکسیون سراسری / مادران اسلو
http://radioneda.wordpress.com/2011/01/08/rn-82/
گزارش رادیو ندا از اکسیون سراسری / مادران دورتموند
http://radioneda.wordpress.com/2011/01/08/rn-83/
گزارش رادیو ندا از اکسیون سراسری / مادران فرانکفورت
http://radioneda.wordpress.com/2011/01/08/rn-84/
گزارش رادیو ندا از اکسیون سراسری / مادران کلن
http://radioneda.wordpress.com/2011/01/09/rn-85/
گزارش رادیو ندا از اکسیون سراسری / مادران لس آنجلس
سازمان میراث فرهنگی خبر داد: راه اندازی مراکز فروش اشیای عتیقه و تاریخی
(تیتر از جنگ خبر)
صدای آمریکا - 19 دی
سازمان میراث فرهنگی کشور قصد راه اندازی مراکز فروش اشیای عتیقه و تاریخی در ایران را دارد.
حمید بقایی رئیس سازمان میراث فرهنگی کشور که در سالن کنفرانس ارگ آزادی تهران با رسانه ها گفتگو می کرد، در این باره گفت: «مراکز حراج آثار تاریخی و خریدوفروش اشیای عتیقه در ایران راه اندازی می شود.»
رئیس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری درباره انگیزه راه اندازی مراکز حراج آثار تاریخ و اشیای عتیقه گفت: «تشکیل حراجیها با نظارت سازمان میراث فرهنگی برای جلوگیری از خروج آثار تاریخی کشور و خرید و فروش غیرقانونی است. در این حراجی ها قرار است آثاری که براساس قانون امکان فروش دارند نظیر نسخههای خطی، فرش و ... به فروش گذاشته شوند.»
رئیس سازمان میراث فرهنگی کشور تاکید کرد تنها آثاری در این مراکز به فروش می رسند که قدمتشان کمتر از صد سال باشد.
او افزود: «با راه اندازی این بورس، جلوی فروش اشیای تاریخی با قدمت بالا گرفته و دست دلالان و قاچاقچیان از این بازار تاحدود زیادی كوتاه می شود.»
پیش از این نیز مدیرکل امور موزه ها و اموال منقول فرهنگی تاریخی سازمان میراث فرهنگی از تنظیم دستور کار مرکز حراجی اشیای تاریخی فرهنگی در جزیره کیش خبر داده بود.
(تیتر از جنگ خبر)
صدای آمریکا - 19 دی
سازمان میراث فرهنگی کشور قصد راه اندازی مراکز فروش اشیای عتیقه و تاریخی در ایران را دارد.
حمید بقایی رئیس سازمان میراث فرهنگی کشور که در سالن کنفرانس ارگ آزادی تهران با رسانه ها گفتگو می کرد، در این باره گفت: «مراکز حراج آثار تاریخی و خریدوفروش اشیای عتیقه در ایران راه اندازی می شود.»
رئیس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری درباره انگیزه راه اندازی مراکز حراج آثار تاریخ و اشیای عتیقه گفت: «تشکیل حراجیها با نظارت سازمان میراث فرهنگی برای جلوگیری از خروج آثار تاریخی کشور و خرید و فروش غیرقانونی است. در این حراجی ها قرار است آثاری که براساس قانون امکان فروش دارند نظیر نسخههای خطی، فرش و ... به فروش گذاشته شوند.»
رئیس سازمان میراث فرهنگی کشور تاکید کرد تنها آثاری در این مراکز به فروش می رسند که قدمتشان کمتر از صد سال باشد.
او افزود: «با راه اندازی این بورس، جلوی فروش اشیای تاریخی با قدمت بالا گرفته و دست دلالان و قاچاقچیان از این بازار تاحدود زیادی كوتاه می شود.»
پیش از این نیز مدیرکل امور موزه ها و اموال منقول فرهنگی تاریخی سازمان میراث فرهنگی از تنظیم دستور کار مرکز حراجی اشیای تاریخی فرهنگی در جزیره کیش خبر داده بود.
* اعتراضات
این خبر موجی از اعتراض و مخالفت کارشناسان، دست اندرکاران و دوستداران حفظ میراث فرهنگی کشور را در پی داشت.
روزنامه همشهری چاپ تهران در گزارش خود به نقل از کارشناسان این رویداد را «زدن چوب حراج به سرزمین مادری دانست»
یک کارشناس میراث فرهنگی به گزارشگر روزنامه همشهری گفت ساکنان کیش «از رطوبت و گرمای هوا شکایت دارند. حالا این اشیای تاریخی زبان بسته که هزار قصه از تمدن ایران باستان در دل نهفته دارند و قرار است در همین جزیره به فروش برسند باید به چه کسی شکایت ببرند؟»
در این گزارش آمده است: در همه جای دنیا، میراث کشورهای دیگری چون ایران را که تصاحب کردهاند در مکانی امن با آب و هوایی استاندارد نگهداری میکنند و حتی حاضر نیستند برای چند ماهی آن را به کشور مبدأ برای نمایشی کوتاه مدت بازگردانند.»
بازنشسته کردن اجباری کارشناسان میراث فرهنگی فرصتی برای راه اندازی این حراجی
یک باستان شناس که نخواست نامش فاش شود در این باره گفت:«زمانی که بدون برنامهریزی و یکباره مرکز پژوهشهای باستانشناسی از تهران منتقل میشود و بسیاری از باستانشناسان و پژوهشگران این مرکز به فکر بازخریدی و بازنشستگی افتادهاند بهترین فرصت برای راهاندازی این حراجی است؛ چرا که کسی برای اعتراض کردن باقی نمانده است.»
* چوب حراج به آثار تاریخی
کارشناسان میراث فرهنگی می گویند: سازمان میراثفرهنگی این روزها تصمیمات تازه و غیرکارشناسی زیادی را در کارنامه خود ثبت کرده است. این سازمان نهتنها از میراثفرهنگی ایران حمایت نمیکند که با این حرکت عجیب، آن هم همزمان با خروج مرکز پژوهشهای باستانشناسی از تهران و همچنین زدن چوب حراج به آثار تاریخی معلوم نیست چرا در حال معکوس انجام دادن وظایف خویش است.
دوستداران میراث فرهنگی کشور با انتقاد از انحلال عملی سازمان میراث فرهنگی و سیاست خصوصی سازی موزه ها که توسط رئیس این سازمان رسما اعلام شد می گویند ماجرای خروج چندین تن اشیای تاریخی ایران توسط دیپلمات آرژانتینی را به یاد آوریم که سازمان میراث فرهنگی درباره آن کاملا سکوت کرد.
یک کارشناس اشیای عتیقه با انتقاد از برنامه اعلام شده از سوی رئیس سازمان میراث فرهنگی گفته است: این بازار اشیای عتیقه با قدمت کمتر از صد سال که قرار است راه اندازی شود، سال هاست در خیابان منوچهری تهران وجود دارد؛ چیزی که هست بازار جدید بازار منوچهری با اشیای هزار ساله خواهد بود.
یکی از فروشندگان اشیای عتیقه در خیابان منوچهری درباره راهاندازی بازار حراج اشیای تاریخی میگوید: «اتفاق عجیبی است. اگر این اشیا قدمتی زیر صدسال داشته باشند الان هم در خیابان منوچهری و جمعه بازار خیابان استانبول خرید و فروش میشوند و خرید و فروش آنها نیز کاملا قانونی است اما اگر قرار است اشیا با قدمت بیشتر فروخته شوند، اصلا باور کردنی نیست.»
* موزه تمدن عربی با آثار ایرانی
زارع، باستان شناس در حوزه میراث فرهنگی ایران پیامد این کار را تاسیس «موزه تمدن عربی با آثار ایرانی» خواند و افزود: «با شروع چنین حراجی راه برای اعراب حاشیه خلیجفارس باز میشود تا با ثروتی که دارند این اشیا را خریداری کرده و در موزههای ساختگی خود و به نام خودشان آنها را جای دهند و بهزودی شاهد تسخیر تاریخ کشور توسط آنها خواهیم بود.»
زارع میافزاید: «بد نیست نگاهی به برخورد همسایگان و سایر کشورهای اسلامی که با ما همخوانی فرهنگی بیشتری دارند بیندازیم. در کدام یک از کشورهایی مانند مصر، اردن، ترکیه و... شما شاهد چنین حرکتهایی هستید؟ در اکثر این کشورها نداشتههایشان را هم به نمایش میگذارند. برای مثال امروزه در قطر «موزه هنر تمدن عربی» راهاندازی شده که اتفاقا تعداد آثار ایرانی این موزه بیشتر است.
این باستان شناس افزود: «انتظار میرفت سازمان میراثفرهنگی به وزارتخانه تبدیل شود تا امکانات بیشتری برای حفظ و حمایت میراثفرهنگی ایران داشته باشد اما امروز همه چیز عکس انتظار پیش میرود و همین سازمان هم چند تکه شده و دیگر بهنظرم هیچ ارگانی برای حفظ تاریخ و میراث ایران باقی نمانده است.»
دکتر حکمتالله ملاصالحی، باستانشناس نیز در گفتگو با همشهری تهران گفت: «بهنظرم بهتر است از واژه فاجعه برای این حرکت استفاده کنیم. وقتی مدیریت که هیچ شناختی از میراث و فرهنگ ایران ندارد سکاندار این سازمان میشود چه انتظاری داریم جز به بارنشستن فجایع جبرانناپذیر امروز.»
* فروشنده بازنده است
دکتر حکمت الله ملاصالحی باستان شناس: «آثار تاریخی ایران، ناموس این سرزمین هستند. چطور میشود ما به ناموس ملی خود چوب حراج بزنیم؟ این آثار برگبرگ تاریخ سرزمین ما هستند. با هر قیمتی هر کس تاریخش را حراج بزند بازنده است. در این حراجی به جرات میگویم تنها بازنده فروشنده است.»
کارشناسان می گویند باندهای تبهکار در قاچاق اشیای تاریخی از این پس به راحتی به این حراجی ها نفوذ کرده و دست به تاراج تاریخ ایران خواهند زد.
یک باستان شناس دیگر گفته است: «کسانی که طراح قانونی کردن بازار اشیای عتیقه هستند خود فروشنده اند یا احتمالا از میزان انبوه کالاهای آماده فروش اطلاع دقیق دارند.»
یک کارشناس دیگر میافزاید: «بهنظرم بعد از نفت و گاز بزرگترین سرمایه ایران میراث تاریخی است. بعید نیست حالا صادرات آن را هم شاهد باشیم و بهنظرم با صادر شدن این اشیا باید نام ایران را برای همیشه از تاریخ جهان حذف کرد. خیلی از کشورهای دنیا از جمله اعراب در تلاش برای تصاحب تاریخ ایران و نامگذاری آن به نام خود هستند و این فرصتی است طلایی که ما با جهل خود به آنها میدهیم. آنها میلیاردها دلار هزینه میکنند برای تسخیر نام خلیجفارس، تسخیر بادگیرها و قناتهای ما به نام خودشان.»
* خلاف قانون اساسی
وی در ادامه میافزاید: «مسئله این حراجی مسئله یک شیء نیست. مسئله تاریخ است که در خط مقدم اندیشه و آگاهی جهان باستانشناسی قرار دارد و متأسفانه امروز میبینیم که بیشترین آثار مربوط به پارسها و ساسانیها در عراق و ترکیه نگهداری میشود. کدام عقل سلیمی میگوید راه مقابله با قاچاق این اشیا، حراج زدن آنهاست؟»
براساس قانون اساسی جمهوری اسلامی فروش اشیای تاریخی و عتیقه ایران ممنوع است.
دریافت فرانشیز در مراکزدرمانی تامین اجتماعی؛
ظلم مضاعف به جامعه کارگران
ایلنا
رییس کانون بازنشستگان تامین اجتماعی استان همدان گفت: گرفتن فرانشیز در مراکز درمانی ملکی سازمان تامین اجتماعی ظلم مضاعف به جامعه کارگران و بازنشستگان است.
حسین قادریان در گفتگو با ایلنا،با بیان اینکه سرمایه سازمان تامین اجتماعی به طور صدرصد متعلق به جامعه کارگری و کارفرمایی است خاطر نشان کرد:با وجود اینکه کل مراکز درمانی تامین اجتماعی با حق بیمه دریافتی از کارگران ساخته شده است چرا باید این قشر در مراکزی که متعلق به خوشان است حق فرانشیز پرداخت کنند؟
وی با اشاره به عدم پرداخت سهام عدالت برخی از بازنشستگان تامین اجتماعی اظهارداشت: تا سال 86 که ثبت نام از بازنشستگان برای دریافت سهام عدالت انجام شد، در طول این روند برخی از آنها به دلیل کهولت سن، سکونت در روستا و عدم اطلاعرسانی به موقع و مناسب موفق به دریافت سهام نشدند.
قادریان گفت: با گذشت سه سال هنوز در این خصوص اقدامی صورت نگرفته و مشخص نیست که تکلیف سهام عدالت بازنشستگان از سوی کدام دستگاه روشن خواهد شد.
رییس کانون بازنشستگان تامین اجتماعی استان همچنین هدفمند شدن یارانه ها و تاثیر آن بر جامعه کارگری و بازنشستگان را مورد توجه قرارداد و ادامه داد: از آنجا که طلب چندین ساله حقوق بازنشستگان هنوز پرداخت نشده است و از طرفی با توجه به هدفمند شدن یارانه ها از مدیر عامل سازمان تامین اجتماعی، آقای حافظی تقاضا داریم که حقوق سال 90 بازنشستگان متناسب با نرخ تورم و به بیان دیگر به نرخ واقعی تعیین شود تا حداقل برخی از نگرانی های این قشر از جامعه برطرف شود.
وی با اشاره به اینکه سال گذشته فقط 6 درصد به حقوق بازنشستگان افزوده شد تاکید داشت: نباید بازنشستگان تامین اجتماعی و دولتی را به یک چشم نگاه کرد چرا که همانند سازی های لازم برای بازنشستگان دولتی انجام شده اما برای بازنشستگان کارگری هیچ اقدامی صورت نگرفته است.
رییس کانون بازنشستگان تامین اجتماعی شهرستان همدان یادآور شد: چنانچه همانند سال گذسته حقوق بازنشستگان تامین اجتماعی همانند بازنشستگان دولتی فقط 6 درصد افزایش پیدا کند، این امر بزرگترین ظلم در حق بازنشستگان و خانواده های آنها محسوب می شود.
ظلم مضاعف به جامعه کارگران
ایلنا
رییس کانون بازنشستگان تامین اجتماعی استان همدان گفت: گرفتن فرانشیز در مراکز درمانی ملکی سازمان تامین اجتماعی ظلم مضاعف به جامعه کارگران و بازنشستگان است.
حسین قادریان در گفتگو با ایلنا،با بیان اینکه سرمایه سازمان تامین اجتماعی به طور صدرصد متعلق به جامعه کارگری و کارفرمایی است خاطر نشان کرد:با وجود اینکه کل مراکز درمانی تامین اجتماعی با حق بیمه دریافتی از کارگران ساخته شده است چرا باید این قشر در مراکزی که متعلق به خوشان است حق فرانشیز پرداخت کنند؟
وی با اشاره به عدم پرداخت سهام عدالت برخی از بازنشستگان تامین اجتماعی اظهارداشت: تا سال 86 که ثبت نام از بازنشستگان برای دریافت سهام عدالت انجام شد، در طول این روند برخی از آنها به دلیل کهولت سن، سکونت در روستا و عدم اطلاعرسانی به موقع و مناسب موفق به دریافت سهام نشدند.
قادریان گفت: با گذشت سه سال هنوز در این خصوص اقدامی صورت نگرفته و مشخص نیست که تکلیف سهام عدالت بازنشستگان از سوی کدام دستگاه روشن خواهد شد.
رییس کانون بازنشستگان تامین اجتماعی استان همچنین هدفمند شدن یارانه ها و تاثیر آن بر جامعه کارگری و بازنشستگان را مورد توجه قرارداد و ادامه داد: از آنجا که طلب چندین ساله حقوق بازنشستگان هنوز پرداخت نشده است و از طرفی با توجه به هدفمند شدن یارانه ها از مدیر عامل سازمان تامین اجتماعی، آقای حافظی تقاضا داریم که حقوق سال 90 بازنشستگان متناسب با نرخ تورم و به بیان دیگر به نرخ واقعی تعیین شود تا حداقل برخی از نگرانی های این قشر از جامعه برطرف شود.
وی با اشاره به اینکه سال گذشته فقط 6 درصد به حقوق بازنشستگان افزوده شد تاکید داشت: نباید بازنشستگان تامین اجتماعی و دولتی را به یک چشم نگاه کرد چرا که همانند سازی های لازم برای بازنشستگان دولتی انجام شده اما برای بازنشستگان کارگری هیچ اقدامی صورت نگرفته است.
رییس کانون بازنشستگان تامین اجتماعی شهرستان همدان یادآور شد: چنانچه همانند سال گذسته حقوق بازنشستگان تامین اجتماعی همانند بازنشستگان دولتی فقط 6 درصد افزایش پیدا کند، این امر بزرگترین ظلم در حق بازنشستگان و خانواده های آنها محسوب می شود.
وزارت اطلاعات ایران: عوامل ترور مسعود علیمحمدی دستگیر شدند
وزارت اطلاعات ایران از انهدام یک شبکه جاسوسی و دستگیری عوامل ترور یک فیزیکدان ایرانی خبر داده است.
روز دوشنبه، 20 دیماه (10 ژانویه)، وزارت اطلاعات ایران با صدور اطلاعیه ای اعلام داشت که ماموران این وزارتخانه "یک شبکه متشکل از جاسوسان و تروریست های" وابسته به اسرائیل را منهدم و عوامل اصلی ترور مسعود علیمحمدی، استاد فیزیک دانشگاه تهران را دستگیر کرده اند.این اطلاعیه گفته است که عملیات شناسایی و بازداشت این افراد در پی "تمرکز اطلاعاتی بر روی سرنخ عوامل و شبکه های وابسته به اسرائیل" آغاز شد و "پس از ماهها مجاهدت های خاموش و اقدامات پیچیده و چند لایه آفندی و پدافندی و نفوذ به عمق اطلاعاتی" اسرائیل به نتیجه رسید.
وزارت اطلاعات افزوده است که در جریان این عملیات، اطلاعات مهمی در مورد دستگاه های امنیتی اسرائیل به دست آورده که در نتیجه آن "ضربات سهمگینی به ساختارهای اطلاعاتی و امنیتی" آن کشور وارد آمده است.
بر اساس این اطلاعیه، اطلاعات به دست آمده نشان می دهد که سازمان اطلاعات اسرائیل - موساد - در عملیات خود علیه جمهوری اسلامی، از پایگاه هایی در برخی کشورهای اروپایی و غیر اروپایی و همچنین بعضی کشورهای همسایه ایران برخوردار بوده و در ترور مسعود علیمحمدی از این پایگاه ها استفاده کرده است.
وزارت اطلاعات در مورد این کشورها، ماهیت پایگاه های اطلاعاتی اسرائیل و نحوه استفاده موساد از آنها و همچنین تعداد و هویت افراد بازداشت شده توضیح بیشتری نداده است.
ساعاتی پیش از انتشار اطلاعیه وزارت اطللاعات، خبرگزاری فارس گزارش کرده بود که حیدر مصلحی، وزیر اطلاعات، وعده داده است در مورد دستگیری عوامل ترور مسعود علیمحمدی "خبرهای خوشی در راه است."
همین خبرگزاری به نقل از محمد ابراهیم نکونام، رئیس کمیسیون اصل 90 مجلس هم از اقدامات وزارت اطلاعات در مورد ترور آقای علیمحمدی خبر داد.
آقای نکونام در یک نشست خبری در روز دوشنبه گفته بود که احتمالا وزارت اطلاعات امروز در خبری مربوط به عملیات تروریستی، مطالبی را "در رابطه با دانشمندان هسته ای کشور به اطلاع مردم خواهد رساند."
ترور فیزیکدانان
این نماینده مجلس بار دیگر اسرائیل را به ارتباط با ترور مسعود علیمحمدی و مجید شهریاری، استادان ایرانی فیزیک، متهم کرد.
وی در عین حال گفت: "کمیسیون اصل 90 از سال 1387 به صورت مکتوب خطر تهدید دانشمندان هسته ای را به مقامات عالی کشور اعلام کرده بود که متاسفانه هشدار ما در گیر و دار مسایل اداری گرفتار شد."
آقای نکونام ابراز امیدواری کرد که دستگاه های امنیتی، به هشدارهای نهادهای نظارتی توجه کنند.
در دیماه سال گذشته، مسعود علیمحمدی، استاد فیزیک دانشگاه تهران، هنگام خروج از خانه خود در شمال تهران بر اثر انفجار یک بمب نیرومند کشته شد.
مقامات امنیتی ایران دستگاه های اطلاعاتی اسرائیل و آمریکا را مسئول ترور آقای علیمحمدی معرفی کردند اما این اتهامات از سوی دو کشور تکذیب شده است.
ماه گذشته نیز مجید شهریاری، استاد فیزیک دانشگاه شهید بهشتی (دانشگاه ملی سابق)، در نزدیکی این دانشگاه هدف سوء قصد قرار گرفت و جان خود را از دست داد.
در همان روز، فریدون عباسی دوانی، یک فیزیکدان دیگر ایرانی هم در نزدیکی دانشگاه شهید بهشتی از یک سوء قصد جان سالم به در برد.
مقامات جمهوری اسلامی ایران این عملیات را نیز به عوامل خارجی نسبت دادند و هدف از اجرای آنها را جلوگیری از پیشرفت هسته ای جمهوری اسلامی عنوان کردند.
آنان همچنین شورای امنیت سازمان ملل را به دلیل انتشار اسامی افراد مرتبط با برنامه های هسته ای جمهوری اسلامی در قطعنامه های تحریم این کشور مورد انتقاد قرار دادند و گفتند که گروه های تروریستی با استفاده از این اطلاعات، افراد مورد نظر را برای ترور انتخاب کرده اند.
یکی از قطعنامه های مصوب شورای امنیت از آقای عباسی دوانی نام برده است اما نام مجید شهریاری تنها در سایت متعلق به هیات نمایندگی ایران در یک گروه تحقیقاتی منطقه ای ذکر شده بود.
به استثنای اتهاماتی که مقامات ایرانی در مورد انگیزه حمله تروریستی به مسعود علیمحمدی، مجید شهریاری و فریدون عباسی دوانی، علیه تشکیلات اطلاعاتی خارجی مطرح کردند، اطلاعات موثقی در این باره در دست نیست.
اخبار روز:
پیشگفتار
میهن ما ایران شرایط بسیار حساسی را می گذراند. بن بست و بلوکه شدن سیاست در هر دو عرصه اقتدارگرایان حاکم و اپوزیسیون، از ویژگی های شرایط کنونی است. از یک سو شعله ور شدن دامنه اختلافات در میان نیروهای حاکم، پیشبرد هر سیاستی را به بن بست کشانده است و از سوی دیگر سرکوب قهری و وحشیانه اپوزیسیون به بلوکه شدن فعالیت های نیرو های اپوزیسیون منجر شده است.
یکی از عرصه های مهم فعالیت در ایران بخصوص در این چند سال اخیر، موضوع حقوق بشر بوده است. مرکز اصلی این فعالیت ها در درجه اول توسط کانون ها، کمیته ها و نهادهای حقوق بشری و در راس آن کانون مدافعان حقوق بشر با هدایت خانم شیرین عبادی بوده است. نهادهای مدنی متعلق به زنان، دانشجویان، کارگران، معلمان، روزنامه نگاران و صاحبان اندیشه و... در کارزار مبارزاتی حقوق بشر نقش قابل توجهی را ایفا نموده اند. وکلا رل بسیار برجسته ای در حفاظت و دفاع از فعالین حقوق بشر در این چند سال اخیر داشته اند و به خاطر همین فعالیت ها تعداد زیادی از آنها در زندان هستند و یا ممنوع الخروج و یا مجبور به ترک کشور شده اند. ارزیابی حوزه های مختلف فعالیت های حقوق بشر در ایران نشانگر این است که مانند سایر بخش ها این فعالیت ها نیز بلوکه شده است.
در خارج از کشور نیز سال هاست که دامنه فعالیت های حقوق بشری گسترده است. در این جا نیز کانون ها و کمیته های حقوف بشری و نهادهای دیگر اجتماعی بخصوص زنان علیه نقض حقوق بشر در ایران مبارزه می کنند در این میان نیز، فعالیت های دکتر عبدالکریم لاهیجی، نایب رئیس فدراسیون بین المللی جامعه های حقوق بشر و رئیس جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران، بسیار برجسته می باشد.
فعالین حقوق بشر ایرانی در خارج از کشور، در کشورهای خود دارای درجه بالایی از اعتبار هستند و در کنار آن از درجه بالای کارایی و دانش در رابطه با نرم های بین المللی حقوق بشری و ارگان های سازمانی حقوق بشری هستند. و مهمتر از همه شرایط سرکوب همه جانبه در ایران باعث شده است که تعداد کثیری از فعالین حقوق بشر بخصوص وکلای جوان زن و مرد مجبور به ترک کشور شوند.
بر پایه تجزیه و تحلیل از وضعیت حقوق بشر و فعالین آن در ایران و خارج از کشور، در اینجا این سئوال مطرح می شود که: آیا فعالین حقوق بشری خارج از کشور می توانند با فراملی نمودن شبکه های محلی خود و در نتیجه تقویت و توسعه جنبش حقوق بشر در خارج از کشور، تا حدودی فعالین داخل را بیشتر حمایت کنند. در این نوشته تلاش می شود جوانب متعدد سازماندهی فعالیت های فراملی حقوق بشری را که شامل همگی شبکه های محلی و عناصر منفرد میشود مورد بحث قرار گیرد.
هدف این نوشته مدخلی بر بحث در مورد تز "سازماندهی فعالیت های فراملی حقوق بشری" است. بدون شک باید با بحث و گفتگو بیشتر تصحیح و تکمیل گردد.
سیاست و حقوق بشر
سیاست و حقوق بشر دو حیطه جدا از همدیگر نیستند. همانطور که جنبش حقوق بشر نمی تواند نسبت به سیاست بی طرف باشد سازمان های سیاسی نیز نسبت به حقوق بشر نمی توانند موضع بی طرفانه ای داشته باشند. کار حقوق بشری در جوهره خود یک کار سیاسی است بخصوص بعد از شکست گفتمان های ایدولوژیک، جوهره سیاسی فعالیت حقوق بشری به عنوان یک گفتمان جهانی گسترش یافته است.
نقطه تقابل سیاست و حقوق بشر موضوع حقوق فرد و حقوق جمع می باشد. هر حزب سیاسی منافع گروهای خاصی را نمایندگی میکند. در هر حقیقت از زاویه نگرش حزبی می توان حقوق جمع را بر حقوق فرد مقدم شمرد در حالی که بر مبنای جوهره حقوق بشری حقوق احدی را نمی توان زیر پا نهاد حتی با نیت خیر و بهبود زندگی جمعی و رفاه عمومی هم نمی توان حق اجتماع را بر حق فرد مقدم دانست. اجتماع مرکب از افراد است و حقوق اجتماع معنی نمی یابد مگر اینکه حقوق تک تک افراد آن محترم شمرده شود. حقوق جمع بیرون از حقوق افراد نامفهوم است.
ضرورت یک ارگان حقوق بشری فراملی
فرایند جهانی شدن بهمراه بین المللی شدن سیاست، نقش شبکه های فراملی حقوق بشری را دو چندان نموده است. ازسوی دیگر شبکه های فراملی حقوق بشری ابزار مناسبی برای ایجاد هماهنگی در سطوح متفاوت هستند و از این طریق می توان منابع انسانی، امکانات و موقعیت و ارتباطات هدفمند موئر را برای فعالیت های حقوق بشری فراهم نمود.
یکی از مهمترین شرایط بنا نهادن و مدیریت شبکه فراملی حقوق بشری وجود منابع انسانی است و در کنار آن نقش شخصیت های شناخته شده بین المللی رل شایان توجه ای بازی می کند. وجود فعالین ایرانی حقوق بشر با کارآیی بالا، دانش، مهارت و اطلاعات از یکسو و چهره های بین المللی مانند دکتر عبدالکریم لاهیجی و مهمتر از همه شیرین عبادی این امکان را بلقوه فراهم نموده است.
تجربه ثابت کرده است که سازمان های حقوق بشری تنها با ائتلاف با نهادهای مدنی دیگر می توانند نیرو بسیج کنند تا قادر به عملیاتی کردن اهداف خود شوند حتی شخصیت های مانند شیرین عبادی و یا سان سون کی نیز برای پیشبرد فعالیت های حقوق بشری به حمایت نهادهای مدنی نیاز دارند.
باید بتوان قدرت بسیج نهادهای مدنی کشوری را با کار حرفه ای حقوق بشری و لابیگری در سطح بین المللی به هم پیوند زد.
اهداف و ساختار
اهداف باید در چارچوب اعلامیه جهانی حقوق بشر و مقتضیات فوری و عاجل جنبش حقوق بشر در ایران تعریف گردد.
فرم ساختاری باید "شبکه ی شبکه ها" باشد . این ساختار یک سازمان نیست بلکه بیشتر به یک فورم یا پلاتفرم شبیه است. هدف این است که از یکسو از یک هیرارشی متمرکز جلوگیری شود و از سوی دیگر تا آنجا که ممکن است غیرمتمرکر باشد. برای این کار یک دبیرخانه مرکزی مورد نیاز است که وظیفه دارد وظایف روزانه، قرارها و ارتباطات داخلی را تنظیم کند و در هیچ اموری تصمیم گیری نمی کند. یک کمیته هماهنگی فراملی تصمیم گیری های راهبردی کوتاه مدت و نقش سخنگوی فعالیت های جاری را بعهده خواهد داشت. این کمیته هماهنگی فراملی سالی دوبار تشکیل جلسه خواهد داد.
در سطح کشوری هر نهاد مدنی در عرصه های فعالیت حقوق بشری خودمختار است و برای تسهیل فعالیت ها بهتراست که ساختار الگوی فراملی در همه سطوح کشوری به اجرا گذاشته شود.
واقعیت نشان می دهد که یکی از دلایل عمده فروپاشی شبکه فراملی اختلاف در عرصه ساختار سازمانی است. معمولا این اختلاف در تحلیل نهایی به دو فرم خود را نشان می دهد. عده ای طرفدار تشکیلات افقی و غیرمتمرکز و عده ای دیگر طرفدار ساختاری متمرکز و سلسله مراتبی (هیرارشی) هستند.
تجربه نشان می دهد تشکیلاتی تاکنون موفق بوده اند که توانسته اند بین این دو قطب حالت تعادلی را برقرار کنند.
این ساختار پیشنهادی در قاره آمریکای لاتین و به خصوص در شیلی توسط مبارزین حقوق بشر علیه دیکتاتور پینوشه به کارگرفته شده است و امروز ه با استفاده از آن تجربیات شبکه فراملی FTAA علیه قانون با بسیج نهاد های مدنی در سطح قاره آمریکا ASC ( Alianza Social Continaltal) مبارزه می کند. (Free Trade Area of The Americas)
موانع موجود
قبل از اینکه به موانع پرداخته شود می توان گفت تکرار کنش های جمعی و موفقیت های نسبی حاصل از آن بعد از انتخابات در ایران در خارج از کشور تا حدودی درجه تعلق خاطر و همبستگی و مشارکت جمعی را در میان نهادهای مدنی گسترش داده است و این مسئله باعث انتقال آگاهی و تجربه شده و بر میزان واقع گرایی افزوده است.
تضمین دمکراسی درونی در جائی که تعداد زیادی از انسان ها فعالیت می کنند، یک مشکل بزرگ سازمانی است. همه نمی توانند همزمان صحبت کنند، عده ای مجبورند گوش بدهند. دمکراسی درونی نباید فقط بعنوان این یا آن تصمیم برای ترمیم و تصحیح مسائل تشکیلاتی مدنظر باشد، دمکراسی درونی باید بمثابه یک پروسه نگریسته شود. با نگاه پروسه ای به دمکراسی درون تشکیلات، جستجو و یافتن و ایجاد ایده و نظر و تصمیم گیری، بحث و مذاکره، اختلافات مسئله مرکزی دمکراسی درونی است.
چالش مهم در رابطه با شبکه فراملی حقوق بشری تنظیم دموکراسی درونی آن است.
نسخه پیچیده شده برای هیچ سازمانی در این مورد موجود نیست. در هر مورد مشخص باید به این سوالات پاسخ داده شود.
۱ـ درجه و کیفیت دمکراسی درونی در این شرایط مشخص کدام است؟
۲ـ مشارکت نظری در چه سطحی ضروری است؟
۳ـ چقدر اتوریته برای گروه هماهنگی لازم است؟
Andreas Lander در ارتباط با دمکراسی درونی می گوید: "جواب به این سوال که اتوریته برای رهبران و یا حق مشارکت در تصمیم گیری برای اعضا “این و آن نیست بلکه "هر چه حق مشارکت بیشتر، در نتیجه تصمیم گیری کمتر" در رابطه با این فرمول باید هر سازمانی با توجه به شرایط مشخص تصمیم بگیرد"
در حقیقت تلفیقی از دمکراسی نمایندگی و دمکراسی مشارکتی با توجه به شرایط مشخص هر سازمان می تواند راهگشا در امر تنظیم مناسبات درونی باشد.
ساختار تصمیم گیری دموکراتیک است بدین معنی است که هرکس احساس کند که مورد توجه قرار دارد و تصمیم گیری ها از جنبه های مختلف آزمایش می شوند طبیعی است که می تواند باعث کندی تصمیم گیری و ایده آل گرای گردد اما شفاف سازی و اعتماد سازی و نوآوری از نتایج تصمیم گیری دموکراتیک است.
اشتباه خواهد بود که تصور کنیم در اجرای تصمیم هم باید دموکراسی حاکم باشد و هرکس تصمیم را نپذیرفت به راه خود برود. با این تفکر فقط فروپاشی و انشعاب حاصل می شود.
پیشگفتار
میهن ما ایران شرایط بسیار حساسی را می گذراند. بن بست و بلوکه شدن سیاست در هر دو عرصه اقتدارگرایان حاکم و اپوزیسیون، از ویژگی های شرایط کنونی است. از یک سو شعله ور شدن دامنه اختلافات در میان نیروهای حاکم، پیشبرد هر سیاستی را به بن بست کشانده است و از سوی دیگر سرکوب قهری و وحشیانه اپوزیسیون به بلوکه شدن فعالیت های نیرو های اپوزیسیون منجر شده است.
یکی از عرصه های مهم فعالیت در ایران بخصوص در این چند سال اخیر، موضوع حقوق بشر بوده است. مرکز اصلی این فعالیت ها در درجه اول توسط کانون ها، کمیته ها و نهادهای حقوق بشری و در راس آن کانون مدافعان حقوق بشر با هدایت خانم شیرین عبادی بوده است. نهادهای مدنی متعلق به زنان، دانشجویان، کارگران، معلمان، روزنامه نگاران و صاحبان اندیشه و... در کارزار مبارزاتی حقوق بشر نقش قابل توجهی را ایفا نموده اند. وکلا رل بسیار برجسته ای در حفاظت و دفاع از فعالین حقوق بشر در این چند سال اخیر داشته اند و به خاطر همین فعالیت ها تعداد زیادی از آنها در زندان هستند و یا ممنوع الخروج و یا مجبور به ترک کشور شده اند. ارزیابی حوزه های مختلف فعالیت های حقوق بشر در ایران نشانگر این است که مانند سایر بخش ها این فعالیت ها نیز بلوکه شده است.
در خارج از کشور نیز سال هاست که دامنه فعالیت های حقوق بشری گسترده است. در این جا نیز کانون ها و کمیته های حقوف بشری و نهادهای دیگر اجتماعی بخصوص زنان علیه نقض حقوق بشر در ایران مبارزه می کنند در این میان نیز، فعالیت های دکتر عبدالکریم لاهیجی، نایب رئیس فدراسیون بین المللی جامعه های حقوق بشر و رئیس جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران، بسیار برجسته می باشد.
فعالین حقوق بشر ایرانی در خارج از کشور، در کشورهای خود دارای درجه بالایی از اعتبار هستند و در کنار آن از درجه بالای کارایی و دانش در رابطه با نرم های بین المللی حقوق بشری و ارگان های سازمانی حقوق بشری هستند. و مهمتر از همه شرایط سرکوب همه جانبه در ایران باعث شده است که تعداد کثیری از فعالین حقوق بشر بخصوص وکلای جوان زن و مرد مجبور به ترک کشور شوند.
بر پایه تجزیه و تحلیل از وضعیت حقوق بشر و فعالین آن در ایران و خارج از کشور، در اینجا این سئوال مطرح می شود که: آیا فعالین حقوق بشری خارج از کشور می توانند با فراملی نمودن شبکه های محلی خود و در نتیجه تقویت و توسعه جنبش حقوق بشر در خارج از کشور، تا حدودی فعالین داخل را بیشتر حمایت کنند. در این نوشته تلاش می شود جوانب متعدد سازماندهی فعالیت های فراملی حقوق بشری را که شامل همگی شبکه های محلی و عناصر منفرد میشود مورد بحث قرار گیرد.
هدف این نوشته مدخلی بر بحث در مورد تز "سازماندهی فعالیت های فراملی حقوق بشری" است. بدون شک باید با بحث و گفتگو بیشتر تصحیح و تکمیل گردد.
سیاست و حقوق بشر
سیاست و حقوق بشر دو حیطه جدا از همدیگر نیستند. همانطور که جنبش حقوق بشر نمی تواند نسبت به سیاست بی طرف باشد سازمان های سیاسی نیز نسبت به حقوق بشر نمی توانند موضع بی طرفانه ای داشته باشند. کار حقوق بشری در جوهره خود یک کار سیاسی است بخصوص بعد از شکست گفتمان های ایدولوژیک، جوهره سیاسی فعالیت حقوق بشری به عنوان یک گفتمان جهانی گسترش یافته است.
نقطه تقابل سیاست و حقوق بشر موضوع حقوق فرد و حقوق جمع می باشد. هر حزب سیاسی منافع گروهای خاصی را نمایندگی میکند. در هر حقیقت از زاویه نگرش حزبی می توان حقوق جمع را بر حقوق فرد مقدم شمرد در حالی که بر مبنای جوهره حقوق بشری حقوق احدی را نمی توان زیر پا نهاد حتی با نیت خیر و بهبود زندگی جمعی و رفاه عمومی هم نمی توان حق اجتماع را بر حق فرد مقدم دانست. اجتماع مرکب از افراد است و حقوق اجتماع معنی نمی یابد مگر اینکه حقوق تک تک افراد آن محترم شمرده شود. حقوق جمع بیرون از حقوق افراد نامفهوم است.
ضرورت یک ارگان حقوق بشری فراملی
فرایند جهانی شدن بهمراه بین المللی شدن سیاست، نقش شبکه های فراملی حقوق بشری را دو چندان نموده است. ازسوی دیگر شبکه های فراملی حقوق بشری ابزار مناسبی برای ایجاد هماهنگی در سطوح متفاوت هستند و از این طریق می توان منابع انسانی، امکانات و موقعیت و ارتباطات هدفمند موئر را برای فعالیت های حقوق بشری فراهم نمود.
یکی از مهمترین شرایط بنا نهادن و مدیریت شبکه فراملی حقوق بشری وجود منابع انسانی است و در کنار آن نقش شخصیت های شناخته شده بین المللی رل شایان توجه ای بازی می کند. وجود فعالین ایرانی حقوق بشر با کارآیی بالا، دانش، مهارت و اطلاعات از یکسو و چهره های بین المللی مانند دکتر عبدالکریم لاهیجی و مهمتر از همه شیرین عبادی این امکان را بلقوه فراهم نموده است.
تجربه ثابت کرده است که سازمان های حقوق بشری تنها با ائتلاف با نهادهای مدنی دیگر می توانند نیرو بسیج کنند تا قادر به عملیاتی کردن اهداف خود شوند حتی شخصیت های مانند شیرین عبادی و یا سان سون کی نیز برای پیشبرد فعالیت های حقوق بشری به حمایت نهادهای مدنی نیاز دارند.
باید بتوان قدرت بسیج نهادهای مدنی کشوری را با کار حرفه ای حقوق بشری و لابیگری در سطح بین المللی به هم پیوند زد.
اهداف و ساختار
اهداف باید در چارچوب اعلامیه جهانی حقوق بشر و مقتضیات فوری و عاجل جنبش حقوق بشر در ایران تعریف گردد.
فرم ساختاری باید "شبکه ی شبکه ها" باشد . این ساختار یک سازمان نیست بلکه بیشتر به یک فورم یا پلاتفرم شبیه است. هدف این است که از یکسو از یک هیرارشی متمرکز جلوگیری شود و از سوی دیگر تا آنجا که ممکن است غیرمتمرکر باشد. برای این کار یک دبیرخانه مرکزی مورد نیاز است که وظیفه دارد وظایف روزانه، قرارها و ارتباطات داخلی را تنظیم کند و در هیچ اموری تصمیم گیری نمی کند. یک کمیته هماهنگی فراملی تصمیم گیری های راهبردی کوتاه مدت و نقش سخنگوی فعالیت های جاری را بعهده خواهد داشت. این کمیته هماهنگی فراملی سالی دوبار تشکیل جلسه خواهد داد.
در سطح کشوری هر نهاد مدنی در عرصه های فعالیت حقوق بشری خودمختار است و برای تسهیل فعالیت ها بهتراست که ساختار الگوی فراملی در همه سطوح کشوری به اجرا گذاشته شود.
واقعیت نشان می دهد که یکی از دلایل عمده فروپاشی شبکه فراملی اختلاف در عرصه ساختار سازمانی است. معمولا این اختلاف در تحلیل نهایی به دو فرم خود را نشان می دهد. عده ای طرفدار تشکیلات افقی و غیرمتمرکز و عده ای دیگر طرفدار ساختاری متمرکز و سلسله مراتبی (هیرارشی) هستند.
تجربه نشان می دهد تشکیلاتی تاکنون موفق بوده اند که توانسته اند بین این دو قطب حالت تعادلی را برقرار کنند.
این ساختار پیشنهادی در قاره آمریکای لاتین و به خصوص در شیلی توسط مبارزین حقوق بشر علیه دیکتاتور پینوشه به کارگرفته شده است و امروز ه با استفاده از آن تجربیات شبکه فراملی FTAA علیه قانون با بسیج نهاد های مدنی در سطح قاره آمریکا ASC ( Alianza Social Continaltal) مبارزه می کند. (Free Trade Area of The Americas)
موانع موجود
قبل از اینکه به موانع پرداخته شود می توان گفت تکرار کنش های جمعی و موفقیت های نسبی حاصل از آن بعد از انتخابات در ایران در خارج از کشور تا حدودی درجه تعلق خاطر و همبستگی و مشارکت جمعی را در میان نهادهای مدنی گسترش داده است و این مسئله باعث انتقال آگاهی و تجربه شده و بر میزان واقع گرایی افزوده است.
تضمین دمکراسی درونی در جائی که تعداد زیادی از انسان ها فعالیت می کنند، یک مشکل بزرگ سازمانی است. همه نمی توانند همزمان صحبت کنند، عده ای مجبورند گوش بدهند. دمکراسی درونی نباید فقط بعنوان این یا آن تصمیم برای ترمیم و تصحیح مسائل تشکیلاتی مدنظر باشد، دمکراسی درونی باید بمثابه یک پروسه نگریسته شود. با نگاه پروسه ای به دمکراسی درون تشکیلات، جستجو و یافتن و ایجاد ایده و نظر و تصمیم گیری، بحث و مذاکره، اختلافات مسئله مرکزی دمکراسی درونی است.
چالش مهم در رابطه با شبکه فراملی حقوق بشری تنظیم دموکراسی درونی آن است.
نسخه پیچیده شده برای هیچ سازمانی در این مورد موجود نیست. در هر مورد مشخص باید به این سوالات پاسخ داده شود.
۱ـ درجه و کیفیت دمکراسی درونی در این شرایط مشخص کدام است؟
۲ـ مشارکت نظری در چه سطحی ضروری است؟
۳ـ چقدر اتوریته برای گروه هماهنگی لازم است؟
Andreas Lander در ارتباط با دمکراسی درونی می گوید: "جواب به این سوال که اتوریته برای رهبران و یا حق مشارکت در تصمیم گیری برای اعضا “این و آن نیست بلکه "هر چه حق مشارکت بیشتر، در نتیجه تصمیم گیری کمتر" در رابطه با این فرمول باید هر سازمانی با توجه به شرایط مشخص تصمیم بگیرد"
در حقیقت تلفیقی از دمکراسی نمایندگی و دمکراسی مشارکتی با توجه به شرایط مشخص هر سازمان می تواند راهگشا در امر تنظیم مناسبات درونی باشد.
ساختار تصمیم گیری دموکراتیک است بدین معنی است که هرکس احساس کند که مورد توجه قرار دارد و تصمیم گیری ها از جنبه های مختلف آزمایش می شوند طبیعی است که می تواند باعث کندی تصمیم گیری و ایده آل گرای گردد اما شفاف سازی و اعتماد سازی و نوآوری از نتایج تصمیم گیری دموکراتیک است.
اشتباه خواهد بود که تصور کنیم در اجرای تصمیم هم باید دموکراسی حاکم باشد و هرکس تصمیم را نپذیرفت به راه خود برود. با این تفکر فقط فروپاشی و انشعاب حاصل می شود.
خودکشی کار سادهای نیست
عباس معروفی
عباس معروفی: دریا خندید در دوردست،
دندانهایش کف و
لبهایش آسمان.
- تو چه میفروشی
دختر غمگین سینه عریان؟
- من آب دریاها را
میفروشم آقا.
- پسر سیاه
قاطی خونت چی داری؟
- آب دریاها را
دارم آقا.
این اشکهای شور
از کجا میآید مادر؟
-آب دریاها را
من گریه میکنم آقا.
- دل من و این تلخی بینهایت،
سرچشمهاش کجاست؟
- آب دریاها
سخت تلخ است آقا؟
دریا خندید در دوردست،
دنداهایش کف و
لبهایش آسمان.
(لورکا، ترجمه احمد شاملو)
جوان تحصیلکردهای از وطنم، پس از سالها زندگی در غربت و انزوا، خودش را کشته است. و من برای این که اندوه یادش را در خودم بکاهم مینویسم. مینویسم تا در ذهن مخاطبانم پرسش ایجاد کنم. مینویسم تا بپرسم مسئول این مرگ ایرانشناس ایرانی کیست؟ مینویسم تا باری را از شانهام بر شانههای شما بسُرانم تا همراهیام کنید. مینویسم تا بیشتر رنج نبرم.
میدانم، میبینم، میخوانم و میخوانم هر روز که چگونه فوج فوج گروه گروه جوانانهای مملکتم را به بهانههای واهی به جوخهی اعدام میسپارند. و برای این کار مردم را هم سهیم میکنند و از مردم میخواهند که گوشهی کار را بچسبند، سر طناب را نگه دارند، گلوله را لمس کنند، چهارپایه را بکشند، و گاه کسی را که به صلیب تدریجی مرگ بستهاند، در حضور دیگران از دیگران میخواهند که تعداد شلاقها را بشمارند، نفس بگیرند، بلند و شمرده بشمارند. یک، دو، سه...
در سوگ آنها نیز غمگینام.
و حالا در غربت جوان ارجمندی خودش را کشته است و من مینویسم نه برای این که پسر شاه بود و در خانوادهی سلطنتی متولد شده، با تربیتی شاهانه بزرگ شده بود، فقط برای تنهاییها و انزوا و علامتهای ممنوعی که یک انسان را به مسلخ برد مینویسم.
پروا ندارم، هراس ندارم، بیم ندارم که دیگران چه میگویند و روزنامههای هنگ خوجهی اعدام چه مینویسند. من غمگینم و برای تنهایی و انزوای این آدم مینویسم.به گوهر انسانیاش فکر میکنم، به کودک درونش، به شادیهایش، به آرزوهایش، به زمانی که در کودکی آواره شد و هرگز ندانست چرا مِهر پدری و عاطفهی مادری، آن هیاهوها، آن تکریمها، چرا یکباره به نکبت و ذلت بدل شد.
برای کودک درون این انسان مینویسم. به من چه که مادرش کیست، پدرش چکاره بود. و اگر از من بپرسند یا چیزی بگویند که در سوگ شاهزادهای گریستهام، تنها میتوانم بگویم بله! من در اندوه زن بازجویی که زندگی را بر من حرام کرد و وطنم را از من گرفت، شبی را تا صبح گریستهام. این تیرهبختی من و امثال من است که اینجا در غربت برای زن بازجویمان هم باید زار بزنیم و فریاد بکشیم که سوزن زیر ناخن فلان عرب تروریست فرو نکنید، شقاوت نکنید، جنایت نکنید، این همه جوانهای وطن را به گورستان هدایت نکنید. رها کنید، بگذارید زندگی نفس بکشد.
و اگر قرار باشد که کودکان را به جُرم پدران و مادرانشان به مجازات بسپارند، لابد کار این جهان تا به امروز غلط بوده و لابد رسم براین شده است که آدمها تفنگ بردارند، کودکان و خان و مان همدیگر را برچینند تا نسلی از هیچ انسانی نماند.
از خودم میپرسم این جوان تحصیلکردهی ایرانی که از دانشگاه هاروارد دکترای ایرانشناسی گرفته، چرا تاکنون کسی به سراغش نرفته تا از او بپرسد که چی در چنته دارد، از ایران چه میداند، چه امیدها و راهکارهایی دارد، چقدر از آنچه خوانده و نوشته و آموخته به کار دیگران میآید. پایاننامهاش دربارهی چیست و چرا تاکنون کسی، رسانهای از او نپرسیده نظرش دربارهی ایران چه بوده است؟
چرا وبسایت و وبلاگ ندارد؟ چرا صفحهی فیس بوک ندارد؟ چه کسی او را از داشتن این پنجرههای ارتباطی و اجتماعی محروم کرده است؟ و چرا به دروغ میگویند که او در غم خواهرش خودکشی کرده است؟ مگر کسی را سراغ دارید که در غم خواهر یا برادر یا مادرش دست به خودکشی بزند؟ چرا این پیلهی دورغین را از دور پیکر جوان برومندی که دیگر نفس نمیکشد برنمیدارند؟
نه گاو نرت بازمیشناسد، نه انجیربُن.
نه اسبان، نه مورچگان خانهات.
نه کودک بازت میشناسد، نه شب.
چرا که تو دیگر مردهای.
(لورکا، ترجمه احمد شاملو)
خودکشی کار سادهای نیست. آدم کشتن تنها برای جلادان و آمران جنایت ساده و پیشپاافتاده است. کشتن بهویژه خود را کشتن، کاریست بس هولناک و هراسانگیز. ثانیهها در تمام ساعتها و تاریخ ضرب میشود. گذشته و آینده با حالت تهوع در برابر چشمها عبور میکند. آدمی باید هزاران بار از خودش زاده شود، در خودش بمیرد تا یکبار پلک بزند و به این فکر کند که دقایقی بعد دیگر نیست و دیگر هیچ چیزی وجود ندارد و آدمی باید هزاران بار از زندگی برگذشته باشد که به این نقطهی غمانگیز و دهشتناک برسد و آنگاه لولهی تفنگ شکاری را در دهانش بگذارد، برای آخرین بار از پنجره عبور زندگی را ببیند و ماشه را با وحشت بچکاند، تا مغزش از پشت به دیوار بپاشد، همچون اثری سرخ.
آیا اتهام و جُرم پسر شاه بودن آنقدر سنگین است که آدمی با این سطح تربیت و تحصیلات، هیچ راهی جز مرگ در انزوا و گورستان پیش روی خود نیابد و نبیند؟ برای پسری که در زمان انقلاب ۱۲ ساله بود، آیا این جرم همچون جای مُهر نماز بر پیشانی بیریایش بایستی حک میشد که همچون آدمهای دیگر نتواند زندگی کند، عشق بورزد، غذا بخورد، چای بنوشد، از طبیعت لذت ببرد، به آسمان نگاه کند، دارای فرزند و خانواده شود، آلبوم عکسهایش را ورق بزند، فیلم ببیند، موزیک بشنود و دستکم بهعنوان استاد دانشگاه شاگرد تربیت کند و یا قلم بر کاغذ بگذارد و حاصل دریافتها و تحقیقاتش را بنویسد؟
آیا این پسر شاه بودن جنایتی بوده است که کسی تاکنون از او برای تدریس یا مصاحبه یا تحقیق دعوت به کار و همکاری نکرده؟ آیا خانوادهاش او را پنهان کردهاند؟ آیا این هراس وجود داشته که او در کنار برادر بزرگش به مقایسه کشیده میشود و بلندتر به نظر میآید؟ آیا در این ۳۰ سال خانوادهی پهلوی همهی چراغها را خاموش کردهاند تا خورشید تابان نظام ولایتعهدی اُفول نکند؟ و آیا فتیلهی همهی گردسوزهای سفرهی خانوادگی را پایین کشیدهاند تا آن که میخواهد شاه شود، کمرنگتر و کوتاهتر و بیخونتر به نظر نیاید؟ وگرنه چرا این آدم تحصیلکردهی ساکن آمریکا، این دکتر ایرانشناسی سایت و وبلاگ و صفحهی فیس بوک ندارد؟ چه کسی او را در پستوی تنهایی به انزوا و افسردگی و پژمردگی هدایت کرده است؟
چه کسی حضور اجتماعی این انسان تربیت شده را سرکوب کرده است؟ با چه ملاحظهای، با چه مصلحتی، برای چی؟
خانوادهی پهلوی آنقدر پول و ثروت دارد که بتواند، و آنقدر قدرت و توان دارد که یک یا چند دانشگاه هنر و ایرانشناسی برای جوانان دربهدرشدهی مملکت تأسیس کند. میتوانسته و قصور کرده است. میتوانسته همین جوان برومندش را و صدها جوان لایق همچون او را در مصدر مدیریت این مؤسسه یا لااقل به کار شریف معلمی بگمارد.
اما به نظر میآید همهی قدرت و ثروت و دیگ و دیگبر و اسب و زن و فرزند و خان و مانش را مثل فنر زیر تن مقام ولایتعهدی جمع کرده که بر اورنگ بازش گرداند. همچون فنیقیهای پیش از میلاد که همهی آدمها و داراییهای شاه را با او به گور میسپردند. به همین خاطر است که خانوادهی پهلوی به جای دستگیری از جوانان وطن، جوانان خودش را یکی یکی در مسلخ تنهایی قربانی و نابود میکند.
این بخشی از کوه یخیست که از این آب و آبرو در منظر تماشای ما ملت رنجکشیده هویداست. آیا دو سوم این کوه یخ در نامهها و گفتوشنودها، با شاه ناکام به گور خواهد رفت؟
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان،
ورنه پروانه ندارد ز سخن پروایی. (حافظ)
دندانهایش کف و
لبهایش آسمان.
- تو چه میفروشی
دختر غمگین سینه عریان؟
- من آب دریاها را
میفروشم آقا.
- پسر سیاه
قاطی خونت چی داری؟
- آب دریاها را
دارم آقا.
این اشکهای شور
از کجا میآید مادر؟
-آب دریاها را
من گریه میکنم آقا.
- دل من و این تلخی بینهایت،
سرچشمهاش کجاست؟
- آب دریاها
سخت تلخ است آقا؟
دریا خندید در دوردست،
دنداهایش کف و
لبهایش آسمان.
(لورکا، ترجمه احمد شاملو)
جوان تحصیلکردهای از وطنم، پس از سالها زندگی در غربت و انزوا، خودش را کشته است. و من برای این که اندوه یادش را در خودم بکاهم مینویسم. مینویسم تا در ذهن مخاطبانم پرسش ایجاد کنم. مینویسم تا بپرسم مسئول این مرگ ایرانشناس ایرانی کیست؟ مینویسم تا باری را از شانهام بر شانههای شما بسُرانم تا همراهیام کنید. مینویسم تا بیشتر رنج نبرم.
میدانم، میبینم، میخوانم و میخوانم هر روز که چگونه فوج فوج گروه گروه جوانانهای مملکتم را به بهانههای واهی به جوخهی اعدام میسپارند. و برای این کار مردم را هم سهیم میکنند و از مردم میخواهند که گوشهی کار را بچسبند، سر طناب را نگه دارند، گلوله را لمس کنند، چهارپایه را بکشند، و گاه کسی را که به صلیب تدریجی مرگ بستهاند، در حضور دیگران از دیگران میخواهند که تعداد شلاقها را بشمارند، نفس بگیرند، بلند و شمرده بشمارند. یک، دو، سه...
در سوگ آنها نیز غمگینام.
و حالا در غربت جوان ارجمندی خودش را کشته است و من مینویسم نه برای این که پسر شاه بود و در خانوادهی سلطنتی متولد شده، با تربیتی شاهانه بزرگ شده بود، فقط برای تنهاییها و انزوا و علامتهای ممنوعی که یک انسان را به مسلخ برد مینویسم.
پروا ندارم، هراس ندارم، بیم ندارم که دیگران چه میگویند و روزنامههای هنگ خوجهی اعدام چه مینویسند. من غمگینم و برای تنهایی و انزوای این آدم مینویسم.به گوهر انسانیاش فکر میکنم، به کودک درونش، به شادیهایش، به آرزوهایش، به زمانی که در کودکی آواره شد و هرگز ندانست چرا مِهر پدری و عاطفهی مادری، آن هیاهوها، آن تکریمها، چرا یکباره به نکبت و ذلت بدل شد.
برای کودک درون این انسان مینویسم. به من چه که مادرش کیست، پدرش چکاره بود. و اگر از من بپرسند یا چیزی بگویند که در سوگ شاهزادهای گریستهام، تنها میتوانم بگویم بله! من در اندوه زن بازجویی که زندگی را بر من حرام کرد و وطنم را از من گرفت، شبی را تا صبح گریستهام. این تیرهبختی من و امثال من است که اینجا در غربت برای زن بازجویمان هم باید زار بزنیم و فریاد بکشیم که سوزن زیر ناخن فلان عرب تروریست فرو نکنید، شقاوت نکنید، جنایت نکنید، این همه جوانهای وطن را به گورستان هدایت نکنید. رها کنید، بگذارید زندگی نفس بکشد.
و اگر قرار باشد که کودکان را به جُرم پدران و مادرانشان به مجازات بسپارند، لابد کار این جهان تا به امروز غلط بوده و لابد رسم براین شده است که آدمها تفنگ بردارند، کودکان و خان و مان همدیگر را برچینند تا نسلی از هیچ انسانی نماند.
از خودم میپرسم این جوان تحصیلکردهی ایرانی که از دانشگاه هاروارد دکترای ایرانشناسی گرفته، چرا تاکنون کسی به سراغش نرفته تا از او بپرسد که چی در چنته دارد، از ایران چه میداند، چه امیدها و راهکارهایی دارد، چقدر از آنچه خوانده و نوشته و آموخته به کار دیگران میآید. پایاننامهاش دربارهی چیست و چرا تاکنون کسی، رسانهای از او نپرسیده نظرش دربارهی ایران چه بوده است؟
چرا وبسایت و وبلاگ ندارد؟ چرا صفحهی فیس بوک ندارد؟ چه کسی او را از داشتن این پنجرههای ارتباطی و اجتماعی محروم کرده است؟ و چرا به دروغ میگویند که او در غم خواهرش خودکشی کرده است؟ مگر کسی را سراغ دارید که در غم خواهر یا برادر یا مادرش دست به خودکشی بزند؟ چرا این پیلهی دورغین را از دور پیکر جوان برومندی که دیگر نفس نمیکشد برنمیدارند؟
نه گاو نرت بازمیشناسد، نه انجیربُن.
نه اسبان، نه مورچگان خانهات.
نه کودک بازت میشناسد، نه شب.
چرا که تو دیگر مردهای.
(لورکا، ترجمه احمد شاملو)
خودکشی کار سادهای نیست. آدم کشتن تنها برای جلادان و آمران جنایت ساده و پیشپاافتاده است. کشتن بهویژه خود را کشتن، کاریست بس هولناک و هراسانگیز. ثانیهها در تمام ساعتها و تاریخ ضرب میشود. گذشته و آینده با حالت تهوع در برابر چشمها عبور میکند. آدمی باید هزاران بار از خودش زاده شود، در خودش بمیرد تا یکبار پلک بزند و به این فکر کند که دقایقی بعد دیگر نیست و دیگر هیچ چیزی وجود ندارد و آدمی باید هزاران بار از زندگی برگذشته باشد که به این نقطهی غمانگیز و دهشتناک برسد و آنگاه لولهی تفنگ شکاری را در دهانش بگذارد، برای آخرین بار از پنجره عبور زندگی را ببیند و ماشه را با وحشت بچکاند، تا مغزش از پشت به دیوار بپاشد، همچون اثری سرخ.
آیا اتهام و جُرم پسر شاه بودن آنقدر سنگین است که آدمی با این سطح تربیت و تحصیلات، هیچ راهی جز مرگ در انزوا و گورستان پیش روی خود نیابد و نبیند؟ برای پسری که در زمان انقلاب ۱۲ ساله بود، آیا این جرم همچون جای مُهر نماز بر پیشانی بیریایش بایستی حک میشد که همچون آدمهای دیگر نتواند زندگی کند، عشق بورزد، غذا بخورد، چای بنوشد، از طبیعت لذت ببرد، به آسمان نگاه کند، دارای فرزند و خانواده شود، آلبوم عکسهایش را ورق بزند، فیلم ببیند، موزیک بشنود و دستکم بهعنوان استاد دانشگاه شاگرد تربیت کند و یا قلم بر کاغذ بگذارد و حاصل دریافتها و تحقیقاتش را بنویسد؟
آیا این پسر شاه بودن جنایتی بوده است که کسی تاکنون از او برای تدریس یا مصاحبه یا تحقیق دعوت به کار و همکاری نکرده؟ آیا خانوادهاش او را پنهان کردهاند؟ آیا این هراس وجود داشته که او در کنار برادر بزرگش به مقایسه کشیده میشود و بلندتر به نظر میآید؟ آیا در این ۳۰ سال خانوادهی پهلوی همهی چراغها را خاموش کردهاند تا خورشید تابان نظام ولایتعهدی اُفول نکند؟ و آیا فتیلهی همهی گردسوزهای سفرهی خانوادگی را پایین کشیدهاند تا آن که میخواهد شاه شود، کمرنگتر و کوتاهتر و بیخونتر به نظر نیاید؟ وگرنه چرا این آدم تحصیلکردهی ساکن آمریکا، این دکتر ایرانشناسی سایت و وبلاگ و صفحهی فیس بوک ندارد؟ چه کسی او را در پستوی تنهایی به انزوا و افسردگی و پژمردگی هدایت کرده است؟
چه کسی حضور اجتماعی این انسان تربیت شده را سرکوب کرده است؟ با چه ملاحظهای، با چه مصلحتی، برای چی؟
خانوادهی پهلوی آنقدر پول و ثروت دارد که بتواند، و آنقدر قدرت و توان دارد که یک یا چند دانشگاه هنر و ایرانشناسی برای جوانان دربهدرشدهی مملکت تأسیس کند. میتوانسته و قصور کرده است. میتوانسته همین جوان برومندش را و صدها جوان لایق همچون او را در مصدر مدیریت این مؤسسه یا لااقل به کار شریف معلمی بگمارد.
اما به نظر میآید همهی قدرت و ثروت و دیگ و دیگبر و اسب و زن و فرزند و خان و مانش را مثل فنر زیر تن مقام ولایتعهدی جمع کرده که بر اورنگ بازش گرداند. همچون فنیقیهای پیش از میلاد که همهی آدمها و داراییهای شاه را با او به گور میسپردند. به همین خاطر است که خانوادهی پهلوی به جای دستگیری از جوانان وطن، جوانان خودش را یکی یکی در مسلخ تنهایی قربانی و نابود میکند.
این بخشی از کوه یخیست که از این آب و آبرو در منظر تماشای ما ملت رنجکشیده هویداست. آیا دو سوم این کوه یخ در نامهها و گفتوشنودها، با شاه ناکام به گور خواهد رفت؟
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان،
ورنه پروانه ندارد ز سخن پروایی. (حافظ)
اعتراض سوزانا آگوستینی رییس کمیسیون صلح شهر فلورانس به اعدام های هر روزه در ایران
رییس کمیسیون صلح شهر فلورانس (ایتالیا)، خانم سوزانا آگوستینی در ملاقاتی که با نماینده حامیان مادران پارک لاله - فلورانس داشتند، اعتراض شدید خود را نسبت به قتل های روزانه در ایران و نقض حقوق بشر در ایران و فشار به زندانیان سیاسی - عقیدتی را اعلام و این اقدامات را محکوم نموده و حمایت و همبستگی خود را با اکسیون سراسری حامیان مادران پارک لاله درسراسر جهان در روز شنبه ۸ ژانویه ۲۰۱۱ که در اعتراض به اعدام های صورت
گرفته و دیگر احکام جاری اعدام، و رساندن صدای مادران عزادار پارک لاله، که فرزندان خود را در ۳۱ سال گذشته از دست داده اند، صورت گرفت؛ اعلام کردند.
هم چنین در این نشست، خانم آگوستینی حمایت کامل خود را از مادران پارک لاله و خواسته های به حق آنان اعلام نمودند.
خانم سوزانا آگوستینی، در ماه نوامبر ۲۰۱۰ ، در رابطه با آزادی نسرین ستوده و در خواست حمایت از نسرین ستوده از شخصیت های مختلف سیاسی ایتالیا شرکت فعالانه داشته اند.
گزارش: حامیان مادران پارک لاله
برای برادرم ضیا...
رفرش کردن صفحه نیز کارگشا نبود، جواب تکرار می شد و من خوش باورانه تقصیر را به گردن ازدحام کاربران می انداختم و پهنای کم باند! اما نمی شد که یک هفته تمام، پهنای باند فقط برای گرفتن پاسخ ارشد من، ناکافی باشد!...و این جا بود که کم کم خاطراتم معنا می یافتند، گفتگوی دوستانه ای که هشدار داده می شوم به ناتمام ماندن تحصیل....
برادرم ضیا، آیا داستان ستاره داری تو هم این گونه شروع شد؟ و بعد خاطراتت پررنگ تر از همیشه به یادت آمد؟
یاد آن روز تلخ که تو و دوستان متحصن ات را از صحن دانشگاه مازندران، بیرون کشیدند و به زندان افکندند؟ یا آن روز که بعد از آزادی همه، تو همچنان گروگانی بودی که تنها به مدد اعتراضات گسترده می توانستی آزادی را ببینی؟ شاید تو نیز آن روزها و روزهای بعد بارها شنیدی که بی خود برای ارشد نکوشی، مگر نه اینکه این زن که من زانو به زانویش نشسته ام، این زن که چشمهایش پر از عشق است و سر به زیری، از تماس های ناشناس تهدید آمیزی می گوید که تورا در آن سالی که برای ارشد می خواندی، دوره ات کرده بود....
شاید می دانستی که حضور بیشتر تو را در خانه ات دانشگاه، تاب نخواهند آورد، شاید پیشاپیش پیش بینی می کردی در روزهایی نه چندان دور، با همه ی نامداری ات، برای مونیتور های بیروح ناشناس باقی خواهی ماند؟
برادرم ضیا، بگو که به مدد کدامین ایمان، کدامین اراده، کدامین امید سرافراز، در آن شهربندان تهدید و توهین، مجالی می یافتی برای درس خواندن؟
چند سال از آن روزها گذشته است، در خانه ی پدری ات هستیم و مبهوت روحیه ی مردی مانده ایم که می تواند این چنین با لبخند از آن همه سختی راه بگوید، از بار آخری که صدها کیلوتر از سمنان تا تهران و از تهران تا اهواز رفته است، اما ملاقاتی چند دقیقه ای با تو را نیز از او دریغ کرده اند! و او برگشته است بی دیدار تنها پسرش...و هنوز کوهی است از امید و ایمان...
خواهرت از روزهای بعد از اعلام نتایج می گوید؛ از زمانی که دیگر می دانستی ستاره داری ومحروم از تحصیل، از روزهایی که راه دیگری پیمودی، راهی جدا از تسلیم در سکوت، یا سپردن تعهدی مبنی بر سر به راه بودن، و با یاران دیگرت شورای دفاع از حق تحصیل را پی افکندی تا فارغ از همه ی اعتقادات و مرزبندی ها، سنگری بگشایی برای دفاع از حق مسلم تحصیل...
می دانم در زمانه ی مرزبندی های واهی، در دوره ی اعتلای اعلام موضع های فردی! در دوره ی ذره بین به دست گرفتن و رصد کردن اختلافات، جرم تو بخشودنی نیست؛ جرم جوان مهربانی که می داند در این عرصه دیگر مهم نیست که بهایی باشی یا مسلمان، چپ باشی یا راست، مذهبی یا لاییک، هر چه باشی حق تو است تا در سرزمین مادری ات درس بخوانی و وظیفه ات که در برابر این ظلم، ساکت نمانی....
و تو اکنون بهای این درک درست از وظیفه ات را می پردازی برادرجان! گرچه بسیار گزاف!
نیستی و آمده ایم تا غیبت ات را تسلا بخشیم، گرچه نه به همان تنوعی که می خواستی و می پسندیدی، اما هر کدام از شهری و با خاستگاهی متفاوت در اندیشه و مبارزه ایم ...
باکی نیست اگر محرومیت و دفاعمان از حق تحصیل، تنها گامی باشد که در آن مشترکیم، باکی نیست اگر آن سوی شورا هر یک در پی اعتلای تفکر و جنبش خویشیم حتی اگر متضاد، ... ما می توانیم از این گوناگونی، در سنگر دفاع از حق تحصیل، زیبایی ای بیافرینیم غرور آفرین... ما می توانیم برادر جان... ما می توانیم....
پهلوی های جوان
مادرم می گفت پسر دوم شاه جنم دارد. به پدر بزرگش رفته و می تواند ایران را نجات بدهد. مادرم زمانی اینگونه داوری و آینده نگری می کرد که شاه در اوج قدرت بود و من که در رشته علوم سیاسی لیسانس گرفته بودم نمی فهمیدم چرا باید یک بچه ی دوسه ساله که گفته می شد شکل رضا شاه است ایران را نجات بدهد؟ جنگی در کار نبود و می گفتند ایران جزیره ی ثبات است. از مادرم پرسیدم نجات از چی؟ و شنیدم که دل نگران دعواهای حیدر نعمتی است که در پیش است. گفت : شما دعوای حیدر نعمتی ندیده اید. ما دیده ایم و همیشه چشم به راه کسی هستیم که از عهده ی جمع و جور کردن این دعواها بر بیاید و جنم داشته باشد.
چند روزی است بیش از همیشه به مادرم فکر می کنم. به اینکه عقیده داشت دعواهای حیدر نعمتی بخواهی نخواهی هرچند یکبار در ایران اتفاق می افتد و همیشه باید شخصیت قدر قدرتی در قنداق رشد کند تا به هنگام اوضاع را کنترل کند. مادرم چندان زنده ماند تا شاهد از غیب رسید و توانست با استناد به ظهوراین شاهد از تئوریهای ورشکسته اش دفاع کند. دعواهای حیدر نعمتی اتفاق افتاد وهمچنان ادامه دارد و بچه ای که او به چشمهایش امید بسته بود دوسه روز پیش به ضرب گلوله ای مغز خود را پریشان کرد. کجا؟ در بوستون امریکا. جائی که شاه مورد علاقه اش و به تعبیر او ناجی ایران پناه گرفته بود و هنوز در 44 سالگی نتوانسته بود خاطرات کودکی و بازیهای کودکانه را درخودآگاه و ناخودآگاهش سر و سامان بدهد.
جنگ حیدر نعمتی همچنان در جریان است واین بار چنان نیست که هم نسلهای مادرم می پنداشتند. بسیارمردان و زنان برخوردار از استعداد رهبری که شیوه های سامان بخشیدن به دعواهای حیدر نعمتی را می شناختند و می شناسند قد برافراشته اند تا آتشی را که به جان خانه مان افتاده خاموش کنند.افسوس آنها یا به دست حیدری ها زمین گیر شده اند یا به دست نعمتی ها از نفس افتاده اند یا نعمتی ها و حیدری ها همدست شده و آنها را از پا در آورده اند تا به دعوای سنتی خود ادامه داده و مردم را به خاک سیاه بنشانند. این بار حیدری ها و نعمتی ها دست شان به چاه های نفت بند است و پول نفت به اندازه ای است که هم دعوا را ادامه می دهند، هم پول نفت را با هم می خورند. آنها از میانجیگری و صلح بیزاری می کنند و پهلوانان در قنداق دسته دسته بزرگ می شوند، پیر می شوند و...
بوستون سرد و یخ زده است. روی لایه ی نازکی از یخ راه می روم و چارچشمی خودم را می پایم، مبادا لیز بخورم ودر پناهگاه بی ثباتم زمین گیرهم بشوم که این می شود نور علی نور. کلنجار با زمین یخ زده و ترس از پیری و زمین گیری در غربت، شاه و گدا را به هم نزدیک می کند و مانع نمی شود تا به خودکشی علیرضا پهلوی فکر کنم و مادرم را در قبر آسوده بگذارم. به صورت ظاهر پاهایم در چالش با برف و یخ است و در عالم خیال که واقعی ترین حوزه ی زندگی در تبعید است، یک پایم توی بهشت زهرا ست و یک پایم توی محله ای در بوستون که شاه مورد علاقه ی مادرم در آن به خون خفته است. در فضای ذهنی یخ زده ام پنجره ای پیاپی باز و بسته می شود و تصاویری در رفت و آمد است.مادرم می آید ، روزی را به خاطرم می آورد که پسر اول شاه به دنیا آمده بود و مردم اتوموبیل مادر و نوزاد را روی دست بلند کرده بودند و هلهله ی شادی می کشیدند. علیرضا می آید و التماس می کند که او را به حال خود بگذارند و موافقان و مخالفان پدرش فرصت طلبانه وارد بازیهای سیاسی به بهانه ی مرگ او نشوند. علیرضا اصلا می خواهد فراموش کند که شاهزاده بوده است. مغز خود را برای رسیدن به این فراموشی متلاشی کرده است. به علم روانشناسی و روانپزشکی هم بدبین است و می داند هرگاه این علم تکامل یافته بود در زندگی به دادش رسیده بود و نمی گذاشت در حسرت نوشهر از دست رفته، زندگی از دست بدهد.
تا دو سه روز پیش علیرضا پهلوی فقط همشهری بوستونی من بود که هرگز با وجود پرسه زدن های بسیار در بوستون و کافه هایش، او را ندیده بودم. ایکاش دیده بودم و به او می گفتم همه ی ما تاج و تخت از دست داده ایم. همه ی ما به ناحق فحش خورده ایم و تاکید می کردم به ما شبیخون زده اند و ما همچون همه ی قربانیان شبیخون فقط هنگامی آرام می گیریم که با هم بنشینیم و در پناهگاه با هم گپ بزنیم. علیرضا پهلوی پس از مرگ، گوئی عضوی از خانواده ام شده است که بیشتر زنده اش می پندارم تا مرده.احساس می کنم خویشاوندی را از کف داده ام. در نهان با او حرف می زنم. تبعید هولناک است. شاه و گدا در تبعید از درد مشترکی رنج می برند. در تبعید شاهان همان اندازه توجه و اعتنا گدائی می کنند که گدایان. تبعیدی در هر موقعیتی که هست تنهاست. گاهی در خیال از کاه کوه می سازد و گاهی از کوه کاه. شگفتا که پاره استخوان های پدر و مادر در هر جای دنیا که خاک شده باشند شبانه روز با تبعیدی زندگی می کنند و پیاپی یاد آورمی شوند که او به اقلیم دیگری تعلق دارد. این ارواح به تبعیدی که خانمان و دودمان از دست داده و در صدد است تبعید را عمیقا بپذیرد، مجال نمی دهند تا یکباره کوچ کند و از آستانه فراتر برود. مرده ها بیش از زنده ها تبعیدی را راه می برند و تبعیدی هنگامی از آستانه ی خطر عبور می کند که بتواند حساب خود را با مرده ها تصفیه کند.کاری به غایت دشوار. کاری که علیرضا از عهده ی آن بر نیامد و بسیاری دیگر که هنوز زنده اند از عهده بر نیامده اند.
مادرم آشفته حال دریچه ی ذهنم را باز می کند و می گوید این قدر عذر بدتر از گناه نیاورید، شاهان و گدایان دست در دست هم به سرزمین خود شبیخون زده اند. همدست بوده اید در این خطای تاریخی، اما همدل نیستید در اقرار به آن. مادرم با خشم می رود. من می مانم با این حسرت جانکاه که چرا در دوقدمی علیرضا نتوانسته ام اشکهای تنهائی ام را با او تقسیم کنم. چرا نتوانسته ام با او در کوچه های تبعید همقدم بشوم و برایش بگویم اندر فواید دشمن مشترک که همواره در تاریخ اثرگذار شده و حلقه های زنجیر اسیران را به هم پیوند زده تا جائی که برای حسرت از دست رفته ها جائی باقی نگذاشته. فرصت نشد تا برایش بسیار قصه های امید بخش بگویم و بگویم که همدلی و همزبانی به غربت معنا و مفهوم می بخشد.
شاید به تعبیر هوشنگ اسدی ما او را کشته ایم. ولی این تعبیر روی دیگری هم دارد که هو شنگ از واگوئی اش طفره رفته. روی دیگر این است که ما دسته جمعی، خودکشی کرده ایم، نه از آن رو که بر نظام شاهنشاهی یورش برده ایم که این حق هر ملتی است، بلکه از آنرو که نتوانسته ایم برای آن گزینه ای پیدا کنیم سزاوار شرافت ملی خودمان و آرامش و آسایش فرزندانی که به نا حق قربانی سهل انگاری ما شده اند. این ژن پهلوی ها نیست که پریشان حالی را انتقال می دهد، این پریشان حالی از آن است که نسلهای ما بنائی کهن را ویران کرده اند و نسلهای جوان از این ویرانی زیان دیده اند. هریک فراخور حال خویش.
اما اراده ی علیرضا بر نیستی که رهرو راه انتخابی خواهرش لیلا شد، جای بحث باقی نمی گذارد که جوانان خانواده پهلوی نتوانسته اند از زندگی دور از ایران با وجود برخورداری از ثروت و امکانات بسیار لذت ببرند. جوانهای این خانواده که کمترین نقش خوب و بد سیاسی در مدیریت 57 ساله خاندان شان نداشته اند، هویت تازه ای به پهلوی ها بخشیده اند. هویتی که بر خلاف شایعات در پول و رفاه و خوشگذرانی خلاصه نمی شود. هویتی که جاه طلبانه هم نیست و جنبه های انسانی و عشق ورزی به ایران در آن نیرومند است. هویتی متفاوت با آن داوری های ساده و قطعی که با روزنامه کیهان و خواهران تابناکی اش همسوئی می کند. هویتی با ویژگیهای جوانان امروز ایران که خانواده خود را سوگوار می کنند، اما همرنگ جهل حاکم و عقل حاکم نمی شوند.اینک جوانهای پهلوی، برخی با مرگ خود خواسته و برخی با زندگی آرام و خانوادگی، بیش از پیش به تبار ایرانیان تبعیدی تعلق پیدا کرده اند. حتا ایرانیان درون کشور، که در سرزمین شان غریب مانده اند، آنها را از رگ و ریشه ی خود می یابند، بی آنکه بازگشت سلطنت را انتظار بکشند یا به هوای آن با سوگواران همدردی کنند. جوانهای خانواده پهلوی به گونه ای می میرند که روایتی است از زندگی و دگردیسی، و به گونه ای می زیند که آرزوی بازگشت به کاخ سلطنت را هرچند مطرح می کنند، اما آن را چندان جدی نمی گیرند. مرگ و زندگی فرزندان آخرین شاه ایران، دوست و دشمن را به تامل فرا می خواند. آیا جوانهای ایرانی از هر دسته و گروه به احساس مشترکی از همدردی و رفاقت رسیده اند؟ ایا آنها عجز پدران و مادران خود را درغلبه بر جهل و تحجرو خشونت جبران می کنند؟ فرزندان شاه چنان می میرند وچنان زندگی می کنند که از میزان قهر و دشمنی و کینه توزی تاریخی با خاندان خود پیاپی می کاهند. این نقشی است برای فضا سازی صلح آمیز و غلبه بر کینه ها و قهر های کهن که نسلهای جوان ایرانی هریک به سبک و شیوه ی خود ایفاگر آن شده اند.
دخترم را که سالهاست در تبعید به گناهان ناکرده ی پدر و مادر، زندانی شده و از دیدار پدر محروم مانده بدرقه کرده ام. او محکوم است برای گذران یک زندگی تحمیلی و دور از ایران از ایالتی به ایالتی و از کشوری به کشوری کوچ کند. ساعتی پیش او را شاید برای دهمین بار به سمت و سوی اقلیمی سوای زادگاهش بدرقه کردم و خود به پناهگاهم در بوستون بازگشتم و تلفنی به پدرش که محکوم است در ایران بماند و بمیرد و رنگ فرزندانش را نبیند خبر دادم که کوچ دیگری انجام شد.
چشم بر هم می نهم. تاریخ خودش دارد خودش را می نویسد و جوانها با مرگ و زندگی به دشمنی ها و کینه های تاریخی بر هم انباشته هجوم می برند و فضای سیاسی را تلطیف می کنند. لشگر مقابل در برابر انواع شگردهای جوانهای ایرانی که می خواهند با مرگ و زندگی طرحی نو در اندازند، هوا را پس دیده و در صدد است تا در یک موقعیت خاص و استثنائی، بازگشت تبلیغاتی به صدر اسلام را رها کند و برود سراغ فره ایزدی و آن را به جای هاله ی نور روی سر بنشاند. می خواهد بماند به هر قیمت. ما نیز باید بمانیم... به هر قیمت! در مجالس عزا درون و بیرون از ایران نیروی سیاسی تازه ای در حال شکلگیری است.
خاتمی، خاتمی است
آخرین موضع گیری سید محمد خاتمی، رئیس جمهور اصلاح طلب پیشین ایران که در جمع نمایندگان اقلیت مجلس اعلام شد طیف وسیعی از واکنش ها را بدنبال داشت. او در سخنان خود با اشاره به انتخابات پیش روی مجلس شورای اسلامی، از "آزادی زندانیان و ایجاد فضای آزاد برای همه گروهها، پایبندی مسئولان به قانون اساسی و فراهم آوردن سازوکاری برای برگزاری انتخابات سالم و آزاد" به عنوان شرایط حداقلی اصلاحطلبان برای شرکت در این انتحابات یاد کرد و افزود: "اگر این شرایط محقق شد، تصمیم می گیریم که چگونه عمل کنیم. اما با توجه به روندی که هم اینک حاکم است به نظر میرسد شرایط در آینده سختتر و راهها بستهتر و محدودیتها گستردهتر خواهد شد."
همانگونه که انتظار می رفت اقتدار گرایان حاکم بر ایران بلافاصله به این سخنان واکنش نشان دادند و در راس آنها احمد جنتی، دبیر شورای نگهبان در اظهارات تند و صریحی گفت نیازی به حضور اصلاحطلبان در انتخابات نیست و احتمال شرکت آنان را به خواب بدون تعبیر تشبیه کرد. در همان حال روزنامه کیهان که بعنوان منعکس کننده نظرات بیت رهبری شناخته می شود، محمد خاتمی رئيس جمهور سابق ايران را "منحرف و خائن" توصيف کرد. البته دادستان تهران، تعدادی از نمایندگان مجلس، بخش هایی از نیروهای نظامی و امنیتی نیز نسبت به این سخنان واکنش نشان دادند و آن را بهانه مناسبی برای ادامه حملات لفظی به سران داخلی جنبش قرار دادند؛ اما از سوی دیگر نیز واکنش هایی در بخشی از اپوزیسیون خارج از کشور وجود داشت که با سازشکارانه دانستن سخنان خاتمی، آن را چرخش و تعدیل از مواضع جنبش سبز تلقی کردند و از زاویه دیگری بربیهوده بودن این سخنان و نیز احتمال وامکان حضور اصلاح طلبان در قدرت تاکید نمودند.
بدون اینکه قصد هرگونه قضاوت ارزشی داشته باشم، داستان آقای خاتمی و جمهوری اسلامی را مانند داستان پدری می دانم که فرزندش را مبتلا به یک سرطان لاعلاج می بیند که می داند براساس علم، منطق و استدلال هیچ راهی برای درمان و نجات جان او وجود ندارد اما در عین حال براساس احساس، عشق و امید از تلاش برای یافتن هیچ راه حلی دریغ نمی ورزدو طبیعی است این پدر که آرزوهای فراوانی نیز برای فرزندش داشته است هرگز به استقبال مرگ و نابودی او نشتابد. گرچه ممکن است این مثال برای برخی دوستان چندان خوشایند نباشد اما حداقل به ما کمک خواهد کرد تا با درک درست از سخنان و رفتار رهبران داخلی جنبش سبز بتوانیم تحلیل های مناسبی برای ایجاد همگرایی و هم افزایی پتانسیل در حرکت آزادی خواهانه و دمکراسی طلبی ایران که در یکصد سال گذشته بی فرجام مانده است، داشته باشیم. استراتژی خاتمی، موسوی و کروبی، حرکت در چارچوب نظام موجود و قانون اساسی فعلی و در همین سطح از تحرک تعریف شده است؛ طبیعی است که این حق سایر اجزای جنبش است (مخصوصا بخش خارج از کشور که از آزادی عمل و شرایط متفاوتی برخوردارند) که اگر بنظر آنان استراتژی دیگری کارسازتر است (مانند تاکید بر تغییر قانون اساسی ) و یا از ظرفیت ها و استعداد بالاتری برای تحرک در صحنه سیاست ایران برخوردار هستند، از آن بهره گیرند زیرا همانگونه که بارها موسوی و کروبی اعلام نموده اند این جنبش تعلق به گروه خاصی نداشته و مهمترین ویژگی آن نیز همین گستردگی و یگانه نبودن رهبری آن است.
نظام جمهوری اسلامی در طول 32 سالی که از عمرش سپری شده بیش از هرچیز دیگر تلاش کرده است که نمایشی از یک شبه دمکراسی را به افکار عمومی داخل و خارج ایران عرضه نماید. چه آن زمان که آقای خمینی در پاریس از آزادی احزاب و فعالیت های سیاسی حتی برای کمونیست ها سخن می گفت و چه اینک که آقای خامنه ای مانع از ادامه فعالیت احزابی نظیر مشارکت و یا سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی می شود همواره تلاش شده است تا برای انحراف اذهان از عدم گردش قدرت در هسته اصلی (ولی فقیه و دستگاه بیت) در سطوح حاشیه ای و کم اثر بر روند تحولات کشور، نمایشی از انتخابات و القا اثرگذاری رای مردم وجود داشته باشد و باید اذعان نمود که روند انتخابات ناسالم و غیر آزاد همواره در طول سالیان گذشته وجود داشته است که در انتخابات ریاست جمهوری دهم اوج آن را شاهد بودیم؛ اما با همه رسوایی هایی که افتادن تشت انتخابات فرمایشی در جمهوری اسلامی ایجاد کرده بنظر می رسد که این استراتژی تغییر چندانی نکرده، زیرا علیرغم همه کارهای گسترده ای که در تمامی سالیان پس از انقلاب از طریق آموزش و پرورش و دانشگاه و تلویزیون و مسجد و بسیج و تمامی ارگان های وابسته به نهاد اسلام فقاهتی صورت گرفته است هنوز زمینه های اجتماعی بازگشت به "حکومت اسلامی" فراهم نبوده و همچنان قرار است در بر پاشنه انتخابات استصوابی و چند مرحله ای بچرخد تا "نورانیت پروژکتوری ولی فقیه" و "قدسیت بزک شده" او محفوظ باقی بماند. به همین دلیل تداوم نمایش کمیک گردش قدرت در جمهوری اسلامی همچنان در دستور کار برنامه ریزان آن قرار دارد. البته کاهش مشروعیت نظام اسلامی در سطح داخلی و بین المللی مانعی جدی و مهمی در این مسیر محسوب می شود که در کنار گسترش جو بی اعتمادی و نارضایتی عمومی و در عین حال موقعیت دشوار تحریم های خارجی، مسئله ای نیست که از دید استراتژیست های حکومت فقیهان یر ایران پنهان مانده باشد.
در تمامی 18 ماهی که از انتخابات ریاست جمهوری دهم و وقایع پس از آن گذشته است تلاش های برنامه ریزان کودتا بر این مبنا استوار بوده که با شبهه افکنی "فتنه" و سو استفاده از باورهای مذهبی مردم و بازسازی وقایع صدر اسلام و در عین حال پروژه کهنه تواب سازی، ضمن توجیه جنایت های بی شمار و خیانت به رای ملت، زمینه های بازسازی اعتماد بر باد رفته مردم را که لازمه اجرای سریال تکراری انتخابات فرمایشی و غیررقابتی است فراهم سازند. شدت گرفتن حملات درون جناحی اقتدارگرایان، رسانه ای شدن فساد سیستماتیک کارگزاران عالی نظام اسلامی، جنجال های تبلیغاتی بر سر موضوعاتی "مانند مکتب ایرانی" و یا هشدارهای پی در پی در مورد حذف روحانیت و مسائلی از این دست را باید روی دیگر سکه از رونق افتاده واقعی نمایی اختلافات در سطوح حاشیه ای قدرت ولی فقیه دانست که با هدف توجیه و زمینه سازی برای برگزاری انتخابات مجلس نهم طراحی شده است. طبیعتا با حذف کامل اصلاح طلبان از دایره بسته جمهوری اسلامی و پافشاری رهبران آن بر مواضعی که پس از انتخابات داشته اند در این بازی جایگاهی برای آنان تعریف نشده است و هرگونه اقدام و یا اظهار نظر آنان را برخلاف نقشه های خود می دانند. واکنش های سریع، تند و احساسی هسته اصلی کودتای انتخاباتی سال 88 متعاقب سخنان اخیر آقای خاتمی بخوبی نشانه دهنده عمق نگرانی آنان از به هم خوردن بازی ای است که هزینه های سنگین داخلی و بین المللی برای آن پرداخت شده است.
اگرچه بیان، منش و رویکرد شخصی هرکدام از رهبران داخلی جنبش سبز(آقایان خاتمی، موسوی و کروبی) متفاوت است اما همه آنان بنوعی بر انتخابات آزاد، رقابتی و سالم، آزادی زندانیان سیاسی و فراهم شدن زمینه های فعالیت گروه های مختلف و آزادی مطبوعات تاکید کرده اند و باید عبور آنان از استراتژی شرکت "وظیفه محور" در انتخابات تحت هر شرایط و با هر کیفیت را گام مهمی در همین راستا دانست. ممکن است در مقایسه با بسیاری از جریانات فعال در جنبش سبز که از سالها پیش چنین رویکردی داشته اند این موضوع چندان مهم بنظر نرسد اما در سیاست باید واقع بین بود و هرجریان و فرد را همانگونه که هست و بر اساس اصول و مبانی اعلام شده اش مورد ارزیابی و تحلیل قرار داد وگرنه خیال پردازی و نسبت دادن انتظارات شخصی و آرزوهای دور و دراز به این و آن، نتیجه ای جزخطای تحلیل و دوری بیش از پیش از واقعیت های جامعه ایران امروز نخواهد داشت. بدون شک همانگونه که شرکت اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری دهم زمینه های رسوایی بیش از پیش سیستم انتخابات در نظام جمهوری اسلامی و تبیین ماهیت غیردمکراتیک و فاشیستی نظام موجود را در اذهان عمومی مخصوصا برای جهانیان فراهم کرد، مشروط شدن حضور اصلاح طلبان در انتخابات و عبور آنها از استراتژی هیزم تنور انتخاباتی شدن برای اقتدارگرایان، ضربه های سختی بر پیکره استبداد دینی در ایران وارد نموده که اثرات آن را شاید بیش از هر کس دیگری آقای خامنه احساس کرده است زیرا او در سخنان دیروز خود با گناهکار دانستن رهبران جنبش (البته از دید ایشان فتنه) مجوزهای لازم برای برخورد نهایی با آنان را صادر نمود. هشیار باشیم که روزهای حادثه نزدیک است.
همانگونه که انتظار می رفت اقتدار گرایان حاکم بر ایران بلافاصله به این سخنان واکنش نشان دادند و در راس آنها احمد جنتی، دبیر شورای نگهبان در اظهارات تند و صریحی گفت نیازی به حضور اصلاحطلبان در انتخابات نیست و احتمال شرکت آنان را به خواب بدون تعبیر تشبیه کرد. در همان حال روزنامه کیهان که بعنوان منعکس کننده نظرات بیت رهبری شناخته می شود، محمد خاتمی رئيس جمهور سابق ايران را "منحرف و خائن" توصيف کرد. البته دادستان تهران، تعدادی از نمایندگان مجلس، بخش هایی از نیروهای نظامی و امنیتی نیز نسبت به این سخنان واکنش نشان دادند و آن را بهانه مناسبی برای ادامه حملات لفظی به سران داخلی جنبش قرار دادند؛ اما از سوی دیگر نیز واکنش هایی در بخشی از اپوزیسیون خارج از کشور وجود داشت که با سازشکارانه دانستن سخنان خاتمی، آن را چرخش و تعدیل از مواضع جنبش سبز تلقی کردند و از زاویه دیگری بربیهوده بودن این سخنان و نیز احتمال وامکان حضور اصلاح طلبان در قدرت تاکید نمودند.
بدون اینکه قصد هرگونه قضاوت ارزشی داشته باشم، داستان آقای خاتمی و جمهوری اسلامی را مانند داستان پدری می دانم که فرزندش را مبتلا به یک سرطان لاعلاج می بیند که می داند براساس علم، منطق و استدلال هیچ راهی برای درمان و نجات جان او وجود ندارد اما در عین حال براساس احساس، عشق و امید از تلاش برای یافتن هیچ راه حلی دریغ نمی ورزدو طبیعی است این پدر که آرزوهای فراوانی نیز برای فرزندش داشته است هرگز به استقبال مرگ و نابودی او نشتابد. گرچه ممکن است این مثال برای برخی دوستان چندان خوشایند نباشد اما حداقل به ما کمک خواهد کرد تا با درک درست از سخنان و رفتار رهبران داخلی جنبش سبز بتوانیم تحلیل های مناسبی برای ایجاد همگرایی و هم افزایی پتانسیل در حرکت آزادی خواهانه و دمکراسی طلبی ایران که در یکصد سال گذشته بی فرجام مانده است، داشته باشیم. استراتژی خاتمی، موسوی و کروبی، حرکت در چارچوب نظام موجود و قانون اساسی فعلی و در همین سطح از تحرک تعریف شده است؛ طبیعی است که این حق سایر اجزای جنبش است (مخصوصا بخش خارج از کشور که از آزادی عمل و شرایط متفاوتی برخوردارند) که اگر بنظر آنان استراتژی دیگری کارسازتر است (مانند تاکید بر تغییر قانون اساسی ) و یا از ظرفیت ها و استعداد بالاتری برای تحرک در صحنه سیاست ایران برخوردار هستند، از آن بهره گیرند زیرا همانگونه که بارها موسوی و کروبی اعلام نموده اند این جنبش تعلق به گروه خاصی نداشته و مهمترین ویژگی آن نیز همین گستردگی و یگانه نبودن رهبری آن است.
نظام جمهوری اسلامی در طول 32 سالی که از عمرش سپری شده بیش از هرچیز دیگر تلاش کرده است که نمایشی از یک شبه دمکراسی را به افکار عمومی داخل و خارج ایران عرضه نماید. چه آن زمان که آقای خمینی در پاریس از آزادی احزاب و فعالیت های سیاسی حتی برای کمونیست ها سخن می گفت و چه اینک که آقای خامنه ای مانع از ادامه فعالیت احزابی نظیر مشارکت و یا سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی می شود همواره تلاش شده است تا برای انحراف اذهان از عدم گردش قدرت در هسته اصلی (ولی فقیه و دستگاه بیت) در سطوح حاشیه ای و کم اثر بر روند تحولات کشور، نمایشی از انتخابات و القا اثرگذاری رای مردم وجود داشته باشد و باید اذعان نمود که روند انتخابات ناسالم و غیر آزاد همواره در طول سالیان گذشته وجود داشته است که در انتخابات ریاست جمهوری دهم اوج آن را شاهد بودیم؛ اما با همه رسوایی هایی که افتادن تشت انتخابات فرمایشی در جمهوری اسلامی ایجاد کرده بنظر می رسد که این استراتژی تغییر چندانی نکرده، زیرا علیرغم همه کارهای گسترده ای که در تمامی سالیان پس از انقلاب از طریق آموزش و پرورش و دانشگاه و تلویزیون و مسجد و بسیج و تمامی ارگان های وابسته به نهاد اسلام فقاهتی صورت گرفته است هنوز زمینه های اجتماعی بازگشت به "حکومت اسلامی" فراهم نبوده و همچنان قرار است در بر پاشنه انتخابات استصوابی و چند مرحله ای بچرخد تا "نورانیت پروژکتوری ولی فقیه" و "قدسیت بزک شده" او محفوظ باقی بماند. به همین دلیل تداوم نمایش کمیک گردش قدرت در جمهوری اسلامی همچنان در دستور کار برنامه ریزان آن قرار دارد. البته کاهش مشروعیت نظام اسلامی در سطح داخلی و بین المللی مانعی جدی و مهمی در این مسیر محسوب می شود که در کنار گسترش جو بی اعتمادی و نارضایتی عمومی و در عین حال موقعیت دشوار تحریم های خارجی، مسئله ای نیست که از دید استراتژیست های حکومت فقیهان یر ایران پنهان مانده باشد.
در تمامی 18 ماهی که از انتخابات ریاست جمهوری دهم و وقایع پس از آن گذشته است تلاش های برنامه ریزان کودتا بر این مبنا استوار بوده که با شبهه افکنی "فتنه" و سو استفاده از باورهای مذهبی مردم و بازسازی وقایع صدر اسلام و در عین حال پروژه کهنه تواب سازی، ضمن توجیه جنایت های بی شمار و خیانت به رای ملت، زمینه های بازسازی اعتماد بر باد رفته مردم را که لازمه اجرای سریال تکراری انتخابات فرمایشی و غیررقابتی است فراهم سازند. شدت گرفتن حملات درون جناحی اقتدارگرایان، رسانه ای شدن فساد سیستماتیک کارگزاران عالی نظام اسلامی، جنجال های تبلیغاتی بر سر موضوعاتی "مانند مکتب ایرانی" و یا هشدارهای پی در پی در مورد حذف روحانیت و مسائلی از این دست را باید روی دیگر سکه از رونق افتاده واقعی نمایی اختلافات در سطوح حاشیه ای قدرت ولی فقیه دانست که با هدف توجیه و زمینه سازی برای برگزاری انتخابات مجلس نهم طراحی شده است. طبیعتا با حذف کامل اصلاح طلبان از دایره بسته جمهوری اسلامی و پافشاری رهبران آن بر مواضعی که پس از انتخابات داشته اند در این بازی جایگاهی برای آنان تعریف نشده است و هرگونه اقدام و یا اظهار نظر آنان را برخلاف نقشه های خود می دانند. واکنش های سریع، تند و احساسی هسته اصلی کودتای انتخاباتی سال 88 متعاقب سخنان اخیر آقای خاتمی بخوبی نشانه دهنده عمق نگرانی آنان از به هم خوردن بازی ای است که هزینه های سنگین داخلی و بین المللی برای آن پرداخت شده است.
اگرچه بیان، منش و رویکرد شخصی هرکدام از رهبران داخلی جنبش سبز(آقایان خاتمی، موسوی و کروبی) متفاوت است اما همه آنان بنوعی بر انتخابات آزاد، رقابتی و سالم، آزادی زندانیان سیاسی و فراهم شدن زمینه های فعالیت گروه های مختلف و آزادی مطبوعات تاکید کرده اند و باید عبور آنان از استراتژی شرکت "وظیفه محور" در انتخابات تحت هر شرایط و با هر کیفیت را گام مهمی در همین راستا دانست. ممکن است در مقایسه با بسیاری از جریانات فعال در جنبش سبز که از سالها پیش چنین رویکردی داشته اند این موضوع چندان مهم بنظر نرسد اما در سیاست باید واقع بین بود و هرجریان و فرد را همانگونه که هست و بر اساس اصول و مبانی اعلام شده اش مورد ارزیابی و تحلیل قرار داد وگرنه خیال پردازی و نسبت دادن انتظارات شخصی و آرزوهای دور و دراز به این و آن، نتیجه ای جزخطای تحلیل و دوری بیش از پیش از واقعیت های جامعه ایران امروز نخواهد داشت. بدون شک همانگونه که شرکت اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری دهم زمینه های رسوایی بیش از پیش سیستم انتخابات در نظام جمهوری اسلامی و تبیین ماهیت غیردمکراتیک و فاشیستی نظام موجود را در اذهان عمومی مخصوصا برای جهانیان فراهم کرد، مشروط شدن حضور اصلاح طلبان در انتخابات و عبور آنها از استراتژی هیزم تنور انتخاباتی شدن برای اقتدارگرایان، ضربه های سختی بر پیکره استبداد دینی در ایران وارد نموده که اثرات آن را شاید بیش از هر کس دیگری آقای خامنه احساس کرده است زیرا او در سخنان دیروز خود با گناهکار دانستن رهبران جنبش (البته از دید ایشان فتنه) مجوزهای لازم برای برخورد نهایی با آنان را صادر نمود. هشیار باشیم که روزهای حادثه نزدیک است.
بازخوانی تاریخی حوادث پیش از انقلاب اسلامی
پاسخ هاشمی رفسنجانی به مارهای افسرده
در روزی که آیت الله خامنه ای اعتراضات سال گذشته به انتخابات ریاست جمهوری را به "تقلید انقلاب اسلامی و ساختن کاریکاتوری از آن" تشبیه کرد، آیت الله هاشمی رفسنجانی، رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام طی یادداشتی در وبسایت شخصی اش به شیوه و روش معمول خود با مقایسه شرایط امروز با پیش از انقلاب 1357 به انتقاد از شرایط موجود درعرصه سیاسی کشور پرداخت.
علی اکبر هاشمی رفسنجانی در این یادداشت که آن را به مناسبت 19 دی ماه و سالروز حمایت مردم قم از آیت الله خمینی منتشرکرده است، نوشته: "توهين و تهمت به كساني كه جايگاهي در قلوب مردم يك سرزمين يا پيروان يك آيين الهي دارند، شيوه هميشگي كساني است كه پايههاي قدرت خويش را بر تارهاي عنكبوتي بنا نهادهاند و شگفتا در تاريخ بسيار ديديم و شنيديم كه حاكمان ناحق بسياري، براي بقاي خويش به اين شيوه نخنما تسّك جستند و هر بار نيز آفتاب حقيقت از پس ابر توهين و تهمت بردميد و اساس شبپرستان را درنورديد، اما اذناب جور به اين ميراث اجدادي خويش پايبندند."
هرچند که هاشمی رفسنجانی در این نوشتار از شخص خاصی نام نبرده اما این یادداشت در شرایطی با این جملات آغاز شده است که همزمان هجمه گسترده چهره ها و رسانه های جناح حاکم به سید محمد خاتمی رییس دولت اصلاحات به دلیل دیدار با برخی نمایندگان مجلس و اعلام کف مطالبات اصلاح طلبان برای حضور در انتخابات آتی در روزهای اخیر شدت گرفته است.
سیدمحمد خاتمی در دیدار با نمایندگان پیش شرط هایی برای حضور اصلاح طلبان در انتخابات آتی اعلام کرده است که پیشتر، آیت الله هاشمی رفسنجانی نیز در آخرین حضور خود در نماز جمعه تهران(تیرماه 1388) که به کناره گیری اش از امامت نماز جمعه منجر شد، بر آنها تاکید کرده بود.
هاشمی رفسنجانی در 26 تیرماه سال گذشته و در تنها نماز جمعه پس از انتخابات 88 که صدها هزار نفر از معترضان و رهبران جنبش سبز از جمله میرحسین موسوی، مهدی کروبی و محمد خاتمی نیز در آن حضور داشتند با انتقاد از شورای نگهبان برای تایید شتابزده صحت انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری، برای خروج کشور از بحران، خواستار"پایبندی به قانون اساسی و حرکت در چارچوب های قانونی"، "ازبین رفتن تردیدها در باره انتخابات"، "آزادی زندانیان" و "جلب رضایت مردم و دلجویی از آسیب دیدگان" شده بود.
اینک آیت الله هاشمی رفسنجانی در بخش دیگری از یادداشت خود با مقایسه شرایط امروز کشور با سالهای پیش از انقلاب اسلامی نوشته: "اگر در نقطه آغاز مبارزه، رژيم پهلوي با كشتار بيرحمانه در 15 خرداد 42 و تبعيد امام و حبس مبارزان، تسمه از گرده مردم كشيد و به قول خويش زهر چشم گرفت، اما آن آتش، زير خاكستر نهان بود و هر ازچند گاهي انفاس قدسيه امام(ره) در بيانيهها و روشنگريهاي مبارزان در سخنرانيها، بر آن ميدميد و در گذر زمان به سال 1356 رسيديم."
وی در ادامه با اشاره به ترور مصطفی خمینی، فرزند آیت الله خمینی در آبان ماه 1356 انتشار مقاله ای در روزنامه اطلاعات برعلیه آیت الله خمینی در دی ماه همان سال را "ترور شخصیتی امام" خوانده و تاکید کرده که همان توهین و ترور شخصیتی و اتفاقات پس از آن "سقوط رژيم پهلوي را در سراشيبي تسريع نهاد."
اشاره آیت الله هاشمی رفسنجانی به مقاله منتشر شده با عنوان"ایران و استعمار سرخ و سیاه" در روزنامه اطلاعات به قلم نویسنده ای به نام "احمدرشیدی مطلق" است که طی آن نویسنده آیت الله خمینی را فردی "بی اعتقاد و وابسته و سرسپرده به مراکز استعماری" و "عامل استبداد سرخ و سیاه" برای مقابله با "اصلاحات ارضی شاه ایران" قلمداد کرده و در مقام توهین او را "سید هندی" خوانده بود.
رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام درادامه این بازخوانی تاریخی در مرور اعتراضات پس از انتشار این مقاله یادآور شده: "مردم همه شهرهاي ايران، بخصوص مردم شهر قم كه امام را با همه سوابق ميشناختند، چون آتشفشاني به خروش آمدند و اگرچه در 19دي در خيابانهاي قم در خون خويش غلتيدند، اما گدازههاي خشم و نفرت خويش را بر كاخ پوشالي و سست بنياد پهلوي ريختند."
هاشمی رفسنجانی همچنین اضافه کرده: "مردم قم در 19 دي 1356 با خون خويش درختي را آبياري كردهاند كه سالها پيش خون مردم تهران و كفنپوشان ورامين و خود قم در پاي نهال آن ريخته شده بود. درختي كه شاگردان امام در طول 15 سال تبعيد رهبر خويش با تحمل مرارتهاي شكنجه و زندان نگذاشتند شاخههاي انحرافي بر آن رشد نمايد، درختي كه يك سال پس از قيام خونين مردم قم با عنوان «جمهوري اسلامي» ثمر داد."
پاییز بد اخلاقی های سیاسی!
هاشمی رفسنجانی در یادداشت اخیر خود همچنین با پیوند وقایع تاریخی سالهای پایانی حکومت سابق ایران(پهلوی)به شرایط امروز کشور نوشته: "اينك 30 سال از پيروزي انقلاب اسلامي ميگذرد و بقاياي فكري دينزدايي و روحانيتستيزي كه در بهار هوشياري مردم ايران، چون مارهاي افسرده سر در خاك انتقام فرو برده بودند، در پاييز بداخلاقيهاي سياسي و اختلافات سليقهاي، پوستاندازي كرده و سر برآوردهاند و خاكريز به خاكريز جلو ميآيند و شاهديم كه پس از توهين و تهمت به سران روحاني عرصه سياست در 30 سال گذشته، به فضلا، علما و مراجع قم رسيدهاند."
وی همچنین در بخش پایانی نوشتار خود تاکید کرده: "تأسفآور است كه اين بار براي توهين و تهمت، لباس رشيدي مطلقها را درآورده و خرقه دوستي و ارشاد پوشيدهاند، رندانه با چراغي كه دروغ را اخلاق، تهمت را مبارزه و توهين را جهاد ميدانند، مزوّرانه پشت خاكريزي پناه گرفتهاند كه مطمئناً آخرين و بالاترين هدف آنها خواهد بود."
هاشمی رفسنجانی در این باره نیز همانند گذشته با تشبیه و تلویح سخن رانده و از فرد خاصی نام نبرده، اما این در حالی است که پس از آغاز اعتراضات مردمی به نتیجه انتخابات و حمایت برخی از مراجع تقلید شعیه از جمله آقایان منتظری، صانعی، بیات زنجانی، دستغیب، موسوی اردبیلی و... از معترضان، چهره های تندوری جناح حاکم حملات گسترده ای از توهین و افترا را برعلیه آنها آغاز کردند که همچنان نیز ادامه دارد.
از سوی دیگر معترضان به نتیجه انتخابات و بسیاری از خانواده بازداشت شدگان یک سال و نیم گذشته همواره برای تظلم خواهی به دیدار مراجع تقلید شیعه مستقر در شهر قم رفته و خواستار واکنش آنها نسبت به اتفاقات جاری در کشور شده اند.
در تازه ترین این گونه هجمه ها، روز شنبه هفته جاری غلامحسین الهام مشاور حقوقی محمود احمدی نژاد با حمله به هاشمی رفسنجانی گفت: "نقش هاشمی در فتنه88 و تشکیک در آرای مردم، نقش تکیه گاه بود که این تکیه گاهی بالاتر از تکیه گاه بود و الا خاتمی، موسوی و کروبی ظرفیت این کار را نداشتند؛ نقطه کلیدی همین جا یعنی نقش هاشمی است."
عضو سابق شورای نگهبان که پیش از این هم هاشمی رفسنجانی را به تلاش برای "خلع ید رهبری" متهم کرده بود با این ادعای جدید اضافه کرد: "فتنه گرها شهر قم را هدف گرفته بودند و از خود آن آقا یعنی هاشمی خط می گرفتند که بروید سراغ مراجع قم و از این طریق پروژه ارتباط با مراجع را هدف گرفتند.هدف از ارتباط با قم، پیش گرفتن راه های تحقق انقلاب اسلامی بود."
همصدایی اصولگرایان در برابر معاون اول دولت
معاون احمدی نژاد از پسر هاشمی بدترست
احمد توکلی، نماینده اصولگرای تهران و رئیس مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی، با ارسال نامه ای سرگشاده به رئیس قوه قضائیه، خواستار "پیگیری جدی تر پرونده" معاون اول دولت احمدی نژاد شد.توکلی در این نامه، پرونده اتهامات محمدرضا رحیمی را حتی از اتهامات مهدی هاشمی، فرزند رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز "مهمتر" توصیف کرده است.
رئیس مرکز پژوهش های مجلس از مطالعه پرونده رحیمی توسط "سه قاضی عالی رتبه و باسابقه" خبر داده و افزوده است که: "این سه قاضی به اتفاق توجه اتهام را به معاون رئيس جمهور قطعي ميدانند ولي متاسفانه مقاومت در برابر اجراي قانون همچنان ادامه دارد. آيا اين حركت كه صراحتاً با قانون اساسي ناسازگار است، براي قاضي حجتي فراهم ميكند؟ قاضي براساس آيين دادرسي بايد متهم را، هر كه باشد، احضار كند."
او بر این مبنا به ماده 117 آیین دادرسی که می گوید "اشخاصي كه حضور پيدا نكرده و گواهي عدم امكان حضور هم نفرستاده باشند، به دستور قاضي جلب ميشوند" اشاره کرده است.
توکلی در ادامه از رئیس قوه قضائیه پرسیده: "آيا اين گسترش عدالت است كه افراد دون پايه مربوط به پرونده بيمه ايران كه يكي از موارد مربوط به اين شخص است، در زندان به سر ببرند، ولي فردي كه علاوه بر قاضي پرونده، سه قاضي كاركشته و خوشنام ديگر او را به طور قطع متهم ميدانند، حتي احضار هم نشود؟"
او خطاب به آملی لاریجانی تصریح کرده: "جنابعالي بهتر از من ميدانيد پيامبر اكرم براي جامعهاي كه در آن متهم ضعيف تعقيب شود و متهم صاحب قدرت مصون از تعرض بماند، چه سرانجام سياهي را تصوير فرموده است. حالا كه ديگر دادستان كل در رسانهها اعلام كرده معاون اول رئيس جمهور متهم است، تاخير در اجراي بي طرفانه قانون بسيار زيانبارتر ميشود."
توکلی در این نامه رسیدگی به اتهامات معاون اول رئیس جمهور را سنجشی برای "شعار عدالت طلبی دولت" عنوان کرده است.
حلقه فاطمی؛ بیمه ایران
محمدرضا رحیمی، معاون اول رئیس جمهوری اسلامی، نخستین بار توسط الیاس نادران، دیگر نماینده اصولگرای تهران و از نزدیکان احمد توکلی به "فساد گسترده مالی" متهم شد. غلامحسین محسنی اژه ای، دادستان کل کشور و سخنگوی قوه قضائیه هم روز دوشنبه 29 آذر سال جاری تایید کرد که معاون اول احمدی نژاد "متهم" است.
به گفته محسنی اژه ای "اتهام فساد مالی به آقای رحیمی متوجه است و وی پس از بررسیهای قضایی و دریافت اظهارات سایر متهمان، به دستگاه قضایی احضار خواهد شد."
الیاس نادران، اوایل سال جاری از وجود یک "شبکه فساد اقتصادی" در دولت خبر داد که به ادعای او، محمدرضا رحیمی در راس آن قرار داشته است. بنا به گفته نادران، فعالیت این شبکه در خانهای در خیابان فاطمی تهران برنامهریزی میشده و به همین دلیل در رسانهها از آن با عنوان "حلقه فاطمی" نام برده میشود.
مصطفی پورمحمدی، رئیس سازمان بازرسی کل کشور، روز 6 دی خبر داد که اتهامات معاون اول احمدی نژاد به پرونده ای مربوط است که به پرونده "بیمه ایران" مشهور شده است.
پورمحمدی با بیان اینکه "تعداد زيادي از متهمان اين پرونده در بازداشت بوده، تعدادي محاكمه و محكوم شدهاند که احكام آنها اعلام شده و تعدادي نيز در انتظار محاكمه هستند" گفت که: "متهمان ديگري نیز وجود دارند كه بايد توسط بازپرسي براي اخذ اطلاعات احضارشوند."
احضار، محاکمه و صدور حکم زندان برای تعداد زیادی از متهمان مرتبط با این پرونده در حالی صورت گرفته که محمدرضا رحیمی تاکنون برای ادای توضیحات درباره اتهاماتش، حتی احضار هم نشده؛ مسئله ای که با اعتراض های متعدد نمایندگانی مانند نادران و توکلی و حتی هفته نامه یالثارات الحسین (ارگان انصار حزب الله) مواجه شده است.
احمد توکلی، الیاس نادران و هفته نامه متعلق به انصار حزب الله در بیان انتقادات خود نسبت به پرونده اتهامی رحیمی، همواره اعلام کرده اند که محمود احمدی نژاد، با اعمال نفوذ مانع از بررسی اتهامات معاون اول خود می شود.
یالثارات الحسین در آبان ماه امسال با اشاره به حمایت های احمدی نژاد از رحیمی نوشت: "این بستگی به حامی پرقدرت این متهم دارد كه بخواهد رسیدگی به این پرونده با دعوا و كشمكش سیاسی و تحمیل هزینه به آبروی نظام حل شود یا با آرامش و گردن نهادن به قانون."
الیاس نادران هم روز 8 تیر ماه گفت: "تقاضای من این است که ایشان (رحیمی) مثل بقیه شهروندان کشور که به دادگاه احضار میشوند و مثل نمایندگان مجلسی که به دادستانی کارکنان دولت میروند و به اتهامات خود پاسخ میدهند به دادگاه بروند و آقای رئیس جمهور اجازه دهند به پرونده معاون اول ایشان همچون یک شهروند عادی در مسیر طبیعی رسیدگی شود."
دکتری بدون دکترا
محمدرضا رحیمی در واکنش به اتهام مالی وارد شده به خود از طرف توکلی و نادران از این دو شکایت کرده است.
الیاس نادران در روز 2 آذر در این دادگاه حاضر شد و به دفاع از خود برخاست. سايت الف، وابسته به احمد توكلي، نماينده تهران و رئيس مركز پژوهش هاي مجلس، در این خصوص نوشت كه نادران در جلسه دادگاه از اظهارات قبلي خود راجع به "جعلي بودن مدرك" محمدرضا رحيمي دفاع كرده است.
الياس نادران، محمدرضا رحيمي را متهم كرده كه بدون داشتن مدرك دكترا، از عنوان "دكتر" براي خود استفاده مي كند.
الف پيشتر نوشته بود كه محمدرضا رحيمي در شكايت نامه خود از نماينده مردم تهران نوشته كه از عنوان دكترا براي خود استفاده نكرده و آنچه نادران در اين زمينه مي گويد دروغ است.
اين سايت افزوده بود كه الياس نادران معاون اول رئيس جمهوري را به يك پرونده ديگر نيز مرتبط مي داند و معتقد است كه "پرونده رسيدگي به اتهامات بيمه ايران نيز بايد با تاكيد بر نقش محمد رضا رحيمي در اين پرونده مورد توجه قرار گيرد".
سایت الف پیش از این نیز از جعل مدرک دکتری توسط علی کردان، وزیر سابق کشور در دولت احمدی نژاد خبر داده بود؛ موضوعی که باعث استیضاح و برکناری او توسط مجلس هشتم شد.
روز پیش از آن صادق لاريجاني رئيس قوه قضائيه با بيان اينكه ۵۰ تن از متهمان پرونده اختلاس در بيمه به زودي دادگاهي ميشوند، بدون نام بردن از كسي تاكيد كرده بود: "پشت اين پرونده افراد مهمي حضور دارند."
يك ماه پيش از آن، ۲۱۶ نفر از نمايندگان مجلس جمهوری اسلامی هم در نامه اي سرگشاده، با اشاره به بازداشت اعضاي يك "باند فساد اقتصادي" تاكيد كرده بودند: "برخي افراد با مسئوليتهاي بالاي اجرايي نقش موثرتري از اعضاي بازداشت شده در اين پرونده ها داشتهاند".
اين نامه پس از آن منتشر شد كه رئيس قوه قضائيه جمهوری اسلامی با خبر دادن از شناسايي و دستگيري "يك باند بزرگ مفاسد اقتصادي" در يكي از شركتهاي دولتي گفته بود: "افراد اين باند توانستهاند با جعل اسناد دولتي و قضايي، ميلياردها تومان به حقوق مردم و بيتالمال خسارت وارد كنند كه فقط اختلاس يك نفر از آنان ۶ ميليارد تومان است."
در پي انتشار اين خبر، سايت پارلمان نيوز، ارگان فراكسيون اصلاح طلبان مجلس، نوشت كه «يك مقام ارشد دولتي» در راس اين شبكه قرار دارد و مدير يك شركت بيمه و تعدادي از مديران و كاركنان دولت نيز در شبكه مزبور عضويت دارند.
اگر احمدی نژاد راست می گوید...
در واكنش به اتهاماتي كه از سوي الياس نادران نماينده تهران به محمدرضا رحيمي، معاون اول محمود احمدي نژاد وارد شد، فاطمه بداغي، معاون حقوقي رئيس جمهور گفت كه معاونت حقوقي از اين نماينده مجلس به دادسراي كاركنان دولت شكايت كرده است.
همزمان، اسفنديار رحيم مشايي، متهم كردن معاون اول احمدي نژاد به فساد مالي را تلاش براي تضعيف دولت تعبیر كرد و خبر داد که دولت براي جلوگيري از "ضايع شدن" حق خود اقدام خواهد كرد.
چند ماه بعد، احمدي نژاد در جمع خبرنگاران از رئيس دستگاه قضايي خواست كه "با سرعت به شكايت رحيمي درخصوص افتراي چند نماينده مجلس به وي رسيدگي كند تا مردم احساس امنيت كنند".
این در حالی است که احمد توکلی، به دنبال شکایت رحیمی از او و الیاس نادران به هفته نامه پنجره گفته بود که "در خلافگویی رحیمی شکی نیست."
توکلی افزوده بود: "مستنداتی داریم که رحیمی اسناد را با عنوان دکتر امضا کرده است. آقای رحیمی، هنگامی که رییس واحد جنوب دانشگاه آزاد بود و رییس دیوان محاسبات بود، به عنوان دکتر محمدرضا رحیمی امضا میکرد، در حالی که مدرک دکترا نداشت. اسناد را ارایه دادم، ولی وی نتوانست دکترایی ارایه کند. قاضی نیز برای ما قرار منع تعقیب صادر کرد."
او همچنین با کنایه درباره احمدی نژاد گفته بود: "اگر آقای رییسجمهوری از عدالت میگوید، عدالت به این است که قانون نسبت به همه یکسان اجرا شود. بنا بر قانون اساسی، همه در برابر قانون با هم برابرند. معاون اول هم باید به دادگاه برود و از خود دفاع کند."
الیاس نادران و احمد توکلی تاکنون در چندین برنامه تلویزیونی به صراحت معاون اول دولت احمدی نژاد را به فساد مالی متهم کرده اند.
دفاع قاطع احمدی نژاد از رحیمی
محمود احمدی نژاد دیروز پس از پایان جلسه هیات دولت در واکنش به این اتهامات با قاطعیت از معاون اول خود دفاع کرد.
او در این راستا به خبرنگاران گفت: "اینکه یک نفر بیاید در یک برنامه زنده تلویزیونی به معاون اول رئیس جمهور تهمت بزند خلاف همه قوانین کشور است."
او منتقدان رحیمی را به "بی تقوایی" متهم کرد و افزود: "قاعدتا کسی که اتهام می زند باید یک دلیل و مدرکی داشته باشد."
به گفته احمدی نژاد "آقای رحیمی از برادران بسیار خوب، پاک و مومن دولت است و شبانه روز، ایشان در اختیارمردم است. زندگی آقای رحیمی بسیار پاک و ایشان فردی انقلابی و خدمتگذار است."
رئیس دولت افزود: "من نمی دانم که چرا برخی اصرار دارند خلاف قانون عمل کنند؛ اینکه در یک برنامه زنده تلویزیونی فردی که خود متخلف است به کسی که حضور ندارد تهمت و اتهام بزند خیلی بد است."
احمدی نژاد با انتقاد از پخش این برنامه از سیما گفت: "این کار باید اصلاح و جبران شود و برخی معاونت های صدا و سیما باید دقت و مراقبت بیشتری کنند."
وی ادامه داد: "البته آقای رحیمی شکایت کرده که امیدوارم این شکایت هر چه سریعتر رسیدگی شود البته زمان طولانی از این شکایت سپری شده است."
به گفته احمدی نژاد: "قانون حاکم است اینکه یک عده تصمیم سیاسی بگیرند که دولت را متهم کنند خیلی بد است و من به آنها نصیحت می کنم که این کار عاقبت خوبی ندارد."
احمدی نژاد در پایان گفت: "اگر کسی مدرکی دارد باید آن را به دستگاه قضایی بدهد. امیدوارم این بداخلاقی ها خاتمه پیدا کند."
مطهری: رهبری می داند احمدی نژاد از نظرش کوتاه نمی آید
دخالت دولت درتهیه لیست "گوش به فرمان"ها
درحالی که تهدید نمایندگان عضو فراکسیون اقلیت به دلیل دیدار با محمد خاتمی و طرح "کف مطالبات اصلاح طلبان برای شرکت در انتخابات" از سوی وی همچنان ادامه دارد، محافظه کاران سنتی از جمله اعضای حزب موتلفه و چهره هایی چون ولایتی و حداد عادل در تلاش برای رسیدن به تفاهم با محمود احمدی نژاد برای ائتلاف در انتخابات آتی مجلس دیدار کردند.
خبرگزاری های وابسته به دولت و نهادهای حکومتی از جمله فارس، روز گذشته از دیدار 3 چهره راستگرا با احمدی نژاد برای رسیدن به توافق بر سر فهرست انتخابات مجلس آینده خبر دادند. دیداری که از سوی علی مطهری، نماینده منتقد دولت در مجلس به "دخالت احمدی نژاد در انتخابات" تعبیر شده و واکنش شهاب الدین صدر، نائب رئیس مجلس و حامی احمدی نژاد را در پی داشته است.
فارس به نقل از شهاب الدین صدر نوشته است: "محمود احمدي نژاد با غلامعلي حدادعادل، حبيب الله عسگراولادي و علي اكبر ولايتي در روز پنجشنبه درباره وحدت اصولگرایان جلسه گذاشته است و گفته که برای وحدت تلاش خواهد کرد".
صدر افزوده است:" ابتکار آقای احمدی نژاد برای تشکیل جلسه 30 نفره میان اصولگرایان ابتکار خوبی بود که در نتیجه آن بنا شد آقایان ولایتی، حداد عادل و عسگراولادی مذاکرات این جلسه را پیگیری کرده و چارچوب های همکاری و وحدت میان اصولگراریان را تعیین کنند تا در جلسه 30 نفره دیگری با حضور رئیس جمهور جمع بندی لازم انجام شود".
این در حالیست که همزمان با برگزاری این جلسه، نبی حبیبی دبیر کل حزب موتلفه از لزوم «وحدت اصولگرایان» سخن گفته و به اطرافیان احمدی نژاد هشدار داده است که "رقابت درون گروهي اصولگرايان فرش قرمز زير پاي رقيبان است". وی اشاره ای به هوت این "رقبا" نکرده است.
به نوشته فارس، او پس از دیدار هم حزبی اش، حبیب الله عسگر اولادی با احمدی نژاد این هشدار را داده و گفته است: "اگر امروز اصولگرايان گمان كنند جريان رقيب حذف شده است و به جاي رقابت با رقيبان، به رقابت داخلي بپردازند، اين رويكرد اصلا به مصلحت نيست و اگر بدين صورت عمل شود همان پهن كردن فرش قرمز زيرپاي رقيبان است".
حبیبی نیز دیدار سه راستگرا با احمدی نژاد را تائید کرده و گفته است: "آقاي احمدي نژاد در تماس تلفني كه با آقاي عسگراولادي داشتند، اعلام كرد كه امروز هم آمادگي وجود دارد كه حركت قبل از مجلس هشتم را تكرار كنند، بنابراين جلسه 30 نفرهاي از اصولگرايان با حضور دكتر احمدي نژاد تشكيل شد و مقرر شد، آقايان، حداد عادل، ولايتي و عسگراولادي جلسات را ادامه دهند و در صورت نياز آقاي احمدي نژاد علاقمندي خود را براي شركت در جلسات ابراز كردند".
تلاش موتلفه برای نزدیک شدن به احمدی نژاد و مشایی در حالی است که جامعه روحانیت مبارز و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دو تشکل راستگرای مخالف مشایی طی چند ماه گذشته کوشیده بودند تا ائتلاف محافظه کاران را بدون حضور هواداران احمدی نژاد شکل دهند.
در عین حال تلاش های اخیر احمدی نژاد برای دخالت در فهرست انتخاباتی راستگرایان در مجلس، با واکنش تند یک محافظه کار منتقد دولت مواجه شده؛علی مطهری در اینباره به خبر آنلاین گفته است: "اصولگرایان چارهای جز اینکه در انتخابات آتی دو فهرست بدهند ندارند. به عنوان مثال چگونه ممکن است نام آقای سیدرضا اکرمی در کنار نام آقای رسایی در یک فهرست قرار گیرد درحالی که برداشت آنها از اصل ولایت فقیه یا آزادی بیان از زمین تا آسمان متفاوت است؟ البته تلاشهایی که برای وحدت اصولگرایان بر محور جامعتین صورت میگیرد خوب است اما آقایان مشایی و احمدینژاد تمکین نخواهند کرد و فهرست مجزا از افراد گوش به فرمان خواهند داد".
مطهری در این گفت و گو انفعال آیت الله خامنه ای در برابر احمدی نژاد را هم فاش کرده و گفته است: "در مسائل اساسی آقای احمدینژاد اگر به نظریهای رسیده باشد، یا آقای مشایی نظری داشته باشد، آن قدر بر آن پافشاری میکند تا نظر خودشان پیاده شود. رهبری چون میدانند رئیسجمهور از نظر خودش کوتاه نمیآید معمولاً دخالت نمیکنند".
بنا به نوشته خبر آنلاین تحرکات اخیر احمدی نژاد و دیدارهای وی با راستگرایان به معنای "دخالت دولت در انتخابات" است.
اظهارات مطهری باعث شد تا شهاب الدین صدر در یک روز دو بار مصاحبه کند و در واکنش به انتقادات مطهری به خبرنگار "خبرآنلاین" چنین بگوید: "اگر چه اظهار نظر آقای مطهری قابل احترام است ولی ابتکار آقای احمدی نژاد برای ایجاد وحدت در انتخابات آتی، دخالت دولت محسوب نمی شود".
صدر ادامه داد: "آقای مطهری فراموش نکنند که جزو سهمیه آقای احمدی نژاد بودند و با رایزنی رایحه خوش خدمت و بحث های زیاد وارد لیست جبهه متحد شدند".
اما واکنش به سخنان مطهری به شهاب الدین صدر که دو ماه قبل و با یاری فراکسیون "دولتیان" جانشین محمد رضا باهنر در هیات رئیسه مجلس شد، محدود نمانده و از آنجا که مطهری در گفت و گوی اخیرش از دیدار اقلیت مجلس با خاتمی استقبال و حتی خواستار دیدار مشابهی از سوی اکثریت با وی شده و حتی مطالبات خاتمی را "منطقی و معتدل" دانسته بود، بار دیگر مورد حمله شدید رسانه های هوادار دولت قرار گرفته است.
رجانیوز، ارگان تندروهای طرفدار احمدی نژاد به بهانه مواضع اخیر مطهری، خواستار اخراج وی از "فراکسیون اصولگرایان" شده و در گفت و گویی با حسین ابراهیمی، که وی را رئیس هیات داوری فراکسیون اصولگرایان مجلس معرفی کرده، به نقل از وی نوشته است: "پس از تعطیلات مجلس نظر سایر اعضا را برای تشکیل جلسه ای در مورد بررسی مواضع علی مطهری جویا خواهیم شد."
محمود احمدی نژاد همزمان با تلاش برای جلوگیری از حضور احتمالی اصلاح طلبان در انتخابات از طریق حمله تبلیغاتی و نیز رد صلاحیت در شورای نگهبان، با ورود به رقابت های درون گروهی محافظه کاران، می کوشد لیستی هماهنگ با خود و مشایی را به دیگران بقبولاند.
مقاله اکونومیست درباره دیپلماسی انرژی هند
رویکرد دهلی به ایران
غربی ها با اشتیاق فراوان، همگرایی هند با نظام بین المللی را به عنوان عاملی برای شادمانی در سال جدید نظاره می کنند. در آستانه بازگشت هند به شورای امنیت سازمان ملل پس از غیبتی 19 ساله، بانک مرکزی این کشور به دور از هیاهو اعلام کرد پرداخت های لازم برای واردات نفت خام از ایران دیگر نمی تواند از طریق اتحادیه پایاپای آسیایی صورت بگیرد. این اقدام که در پی رایزنی های آمریکا و اروپا صورت گرفته است، پرده از میزان هزینه کرد هند بابت نفت ایران برمی دارد.
هرچند این اقدام تا حد زیادی نمادین است، اما ایران از اهمیت آن غافل نشده است. این کشور که به طور فزاینده ای در انزوا فرو می رود، جهت یافتن شیوه دیگری از انجام معامله با هند به تکاپو افتاده است. واردات روزانه 400هزار بشکه ای هند از ایران، ارزشی برابر با 12 میلیارد دلار در سال دارد. اما به نظر می رسد دهلی نو با تلاش های آمریکا، اتحادیه اروپا و ژاپن برای دوری گزیدن از معاملات تجاری با تهران، همراه شده است.
هرچند معاملات نفتی متوقف نمی شوند، زیرا معاملات ماه ژانویه از ضمانت های لازم برخوردار بوده اند، اما روند آن نزولی است. شرکت های نفتی هند به طور روز افزونی مجبور به توسل به منابع دیگر نفتی نظیر عربستان سعودی و غرب آفریقا شده اند. هند اکنون برای یافتن یک منبع تأمین کننده جدید نفتی برای خود، در حال رایزنی با آنگولا است. تصمیم بانک مرکزی هند ممکن است دیپلمات های غربی را به اعطای یک کرسی دایم در شورای امنیت سازمان ملل برای این کشور ترغیب کند، آن هم در شرایطی که می توان دهلی نو را برای حمایت از تصویب تحریم های بیشتر سازمان ملل علیه ایران متقاعد کرد.
هند و ایران کماکان منافع مشترک دارند. آنها از دیرباز با استقرار طالبان در افغانستان و پشتیبانان طالبان در پاکستان مخالفت کرده اند. سرمایه گذاران هندی امیدوارند که ایران روزی گذرگاه خط لوله وارداتی گاز از آسیای مرکزی شود. با این حال، دیپلمات های هندی بر خلاف جهت تاریخ کشورشان به عنوان یکی از رهبران جنبش عدم تعهد، اکنون به دنباله روی از آمریکا روی آورده اند.
هند در حال توسعه روز افزون پیوندهای خود با آمریکاست. این کشور به شدت از ایده ظهور یک قدرت هسته ای دیگر در منطقه پردردسر خاورمیانه رویگردان است. دیپلمات های هندی در فاصله سال های 2005 تا 2009 سه بار از قطعنامه های آژانس بین المللی انرژی هسته ای در انتقاد از برنامه فوق سری هسته ای ایران و غنی سازی اورانیوم در این کشور حمایت کردند. بسیاری از ناظران خارجی معتقدند غنی سازی در جهت تولید تسلیحات هسته ای انجام می شود. البته هیچکدام از این اقدامات، اتخاذ موضع محکم تر از سوی هند را تضمین نمی کند و حتی به نظر می رسد بانک مرکزی هند در ماه دسامبر، وزارت خارجه را از تصمیم خود مطلع نکرده بود. با این وجود، گاهی همین تغییرات اندک، گویای بسیاری از چیزهاست.
به دستور مقامات امنیتی انجام شد
دفن شبانه و مخفیانه جسد محسن پزشکپور
جسد محسن پزشکپور، موسس حزب پان ایرانیسم، شب گذشته به دستور وزارت اطلاعات به طور مخفیانه در گورستان بهشت سکینه کرج و درمحاصره مامورین امنیتی، به خاک سپرده شد.
محسن پزشکپور روز ۱۶ دی ماه در تهران، پس از یک بیماری طولانی درگذشت. او که هنگام مرگ ۸۳ سال داشت، حقوقدان، وکیل دادگستری و نماینده مجلس شورای ملی ایران بود که یکی از معروفترین نطق های خود را در مخالفت با استقلال بحرین در مجلس شورای ملی ایراد کرده بود.
پایههای ایدئولوژیک حزب پان ایرانیست در ۱۵ شهریور ۱۳۲۰ گذاشته شد. این حزب در شامگاه ١۵ شهريور١٣٢۶، به پيشگامى محسن پزشکپور، محمدرضا عاملی تهرانى، علينقى عاليخانى، داريوش همايون و حسين طبيب حزب پانايرانيسم تشکيل شد.
این حزب که در سال ۱۳۳۰ وارد مرحله حزبی و سیاسی شد، در دورههای گوناگون مجلس شورای ملی نماینده داشت. پس از انقلاب اسلامی (۱۳۵۷) مرکز اصلی حزب به خارج از کشور منتقل شد و هم اکنون در داخل و خارج از ایران به فعالیت خود ادامه میدهد.
محسن پزشكپور، که چند سال پیش به ایران برگشته بود، روز پنجشنبه 16 دي ماه پس از يك دورهي سه سالهي بيماري در منزل خواهرش در تهران درگذشت.
براساس تصمیم خانواده، قرار شده بود جسد محسن پزشکپور روز جمعه با حضور تعدادي از دوستان و آشنايان از منزل خواهرش تا بيمارستان پاستور نو بدرقه شود؛ روز دوشنبه هم برای خاکسپاری در نظر گرفته شده بود.
اما ساعاتي پس از درگذشت محسن پزشكپور، نيروهاي امنيتي به خانواده او اعلام كردند برگزاری هر نوع مراسمي ممنوع است و با برخورد نيروهاي امنيتي مواجه ميشود. براساس دستور اکید وزارت اطلاعات تنها خانوادهي نزديك محسن پزشکپوراجازه داشتند جنازه او را تا سردخانهي بيمارستان همراهي كنند.به این ترتیب صبح روز جمعه اندک بدرقه کنندگان بنیانگذار حزب پان ایرانیسم درمحاصره مامورین امنیتی و درحالیکه سرود "اي ايران" را می خواندند، پیکر او را به بیمارستان منتقل کردند.
مأموران وزارت اطلاعات شنبه شب هم با زهرا صفارپور، دبيركل کنونی حزب پانايرانيست تماس گرفتند و وي را براي روز يكشنبه احضار كردند.در این جلسه به دبیر کل حزب پان ایرانیست و خانواده محسن پزشکپور اعلام شد جنازهاو باید یکشنبه شب[دیشب] مخفیانه و شبانه به خاك سپرده شود و در صورت امتناع از اين دستور، نيروهاي امنيتي پيكر پزشكپور را از بيمارستان تحويل ميگيرند، در جائی دفن ميكنند و پس از ده روز محل گور را به خانواده اش اطلاع ميدهند. به دنبال این دستورشب گذشته پيكر محسن پزشكپور با حضور خانواده و تعداد انگشتشماري از دوستان وي و در حضور نيروهاي امنيتي، شبانه در بهشت سكينهي كرج به خاك سپرده شد.
محسن پزشکپور روز ۱۶ دی ماه در تهران، پس از یک بیماری طولانی درگذشت. او که هنگام مرگ ۸۳ سال داشت، حقوقدان، وکیل دادگستری و نماینده مجلس شورای ملی ایران بود که یکی از معروفترین نطق های خود را در مخالفت با استقلال بحرین در مجلس شورای ملی ایراد کرده بود.
پایههای ایدئولوژیک حزب پان ایرانیست در ۱۵ شهریور ۱۳۲۰ گذاشته شد. این حزب در شامگاه ١۵ شهريور١٣٢۶، به پيشگامى محسن پزشکپور، محمدرضا عاملی تهرانى، علينقى عاليخانى، داريوش همايون و حسين طبيب حزب پانايرانيسم تشکيل شد.
این حزب که در سال ۱۳۳۰ وارد مرحله حزبی و سیاسی شد، در دورههای گوناگون مجلس شورای ملی نماینده داشت. پس از انقلاب اسلامی (۱۳۵۷) مرکز اصلی حزب به خارج از کشور منتقل شد و هم اکنون در داخل و خارج از ایران به فعالیت خود ادامه میدهد.
محسن پزشكپور، که چند سال پیش به ایران برگشته بود، روز پنجشنبه 16 دي ماه پس از يك دورهي سه سالهي بيماري در منزل خواهرش در تهران درگذشت.
براساس تصمیم خانواده، قرار شده بود جسد محسن پزشکپور روز جمعه با حضور تعدادي از دوستان و آشنايان از منزل خواهرش تا بيمارستان پاستور نو بدرقه شود؛ روز دوشنبه هم برای خاکسپاری در نظر گرفته شده بود.
اما ساعاتي پس از درگذشت محسن پزشكپور، نيروهاي امنيتي به خانواده او اعلام كردند برگزاری هر نوع مراسمي ممنوع است و با برخورد نيروهاي امنيتي مواجه ميشود. براساس دستور اکید وزارت اطلاعات تنها خانوادهي نزديك محسن پزشکپوراجازه داشتند جنازه او را تا سردخانهي بيمارستان همراهي كنند.به این ترتیب صبح روز جمعه اندک بدرقه کنندگان بنیانگذار حزب پان ایرانیسم درمحاصره مامورین امنیتی و درحالیکه سرود "اي ايران" را می خواندند، پیکر او را به بیمارستان منتقل کردند.
مأموران وزارت اطلاعات شنبه شب هم با زهرا صفارپور، دبيركل کنونی حزب پانايرانيست تماس گرفتند و وي را براي روز يكشنبه احضار كردند.در این جلسه به دبیر کل حزب پان ایرانیست و خانواده محسن پزشکپور اعلام شد جنازهاو باید یکشنبه شب[دیشب] مخفیانه و شبانه به خاك سپرده شود و در صورت امتناع از اين دستور، نيروهاي امنيتي پيكر پزشكپور را از بيمارستان تحويل ميگيرند، در جائی دفن ميكنند و پس از ده روز محل گور را به خانواده اش اطلاع ميدهند. به دنبال این دستورشب گذشته پيكر محسن پزشكپور با حضور خانواده و تعداد انگشتشماري از دوستان وي و در حضور نيروهاي امنيتي، شبانه در بهشت سكينهي كرج به خاك سپرده شد.
مادر مصطفی کریم بیگی در مصاحبه با روز:
از سنگ قبر فرزندان ما هم می ترسند
خانواده مصطفی کریم بیگی، از جان باختگان عاشورای سال گذشته در مصاحبه با "روز" اعلام کردند ماموران امنیتی خوستار تعویض سنگ قبر فرزندشان شده و آنها را برای این مساله تحت فشار قرار داده اند. مصطفی کریم بیگی جوان 26 ساله ای بود که در روز عاشورای سال گذشته در اثر اصابت گلوله بر پیشانی اش به شهادت رسید و پیکر او در امام زاده مهدی جعفر، در روستای جوقین از توابع شهریار به خاک سپرده شد.
در حالیکه همچنان شکایت خانواده کریم بیگی برای شناسایی قاتل و قاتلان فرزندشان مسکوت مانده است، ماموران امنیتی، آنها را تحت فشار قرار داده و تهدید کرده اند که سنگ مزار فرزندشان را که کلمه "شهید" بر آن حک شده تعویض کنند.
شهنار اکملی، مادر مصطفی کریم بیگی به "روز" می گوید: ما روی سنگ مزار مصطفی نوشته ایم "شهید مظلوم عاشورا" و در پایین هم نوشته ایم "تاریخ شهادت 6 دی مصادف با عاشورا". حالا از اطلاعات شهریار زنگ زده و می گویند باید این سنگ قبر را تعویض کنید، اهالی محل اعتراض کرده و گفته اند که او شهید نبوده و...
وی می افزاید: در حالی از اعتراض اهالی محل می گویند که آنها سر مزار مصطفی حاضر می شوند و فاتحه می خوانند و با ما همدردی می کنند و این مساله به هیچ عنوان درست نیست. همسرم هم در پاسخ به آقایان گفته ما نمی توانیم و بودجه برای خرید سنگ قبر نداریم که گفتند خودمان سنگ قبر می گذاریم و باید عوض کنید و بعد هم تهدید کرده اند.
خانم اکملی که به شدت متاثر است می گوید: شهید یعنی کسی که به ناحق کشته شده، فرزند من هم به ناحق کشته شده. دست بچه من خالی بوده؛ وقتی با گلوله بر سرش زدند مگر چکار کرده بود جز اینکه اعتراض داشت آن هم با دستان خالی؟ حال هم آرامگاه ابدی بچه ام را رها نمی کنند و جنازه اش را نیز راحت نمی گذارند. زنده اش را از من گرفته اند با مرده اش چکار دارند؟ این درست است؟ من به چه کسی باید دردم را بگویم ؟ به چه کسی باید هوار بکشم؟ چگونه باید بگویم بگذارید روح بچه ام درآرامش باشد بگذارید ما در آرامش باشیم. میخواهند سنگ را بشکنند و بکوبند بر مزار او که چی؟ که سنگ را عوض کنند؟ نگذارند؛ به خدا ما سنگ قبر نمیخواهیم، ما آرامش میخواهیم. به آنها هم گفته ایم سنگ قبر نگذارند. همان خاک بهتر است بگذارند خاک باشد اما راحتمان بگذارند.
از مادر شهید کریم بیگی درباره سرنوشت شکایت شان برای شناسایی قاتل و قاتلان فرزندش می پرسم. می گوید: چه کسی میخواهد به شکایت من رسیدگی کند؟ وقتی در گواهی فوت نوشتند "براثر ضربات نوک تیز به قفسه سینه" فوت کرده، در حالیکه پسر من از ناحیه سر گلوله خورده بود چه کسی قرارست رسیدگی کند؟ پزشکی قانونی در اصل علت مرگ را اصابت جسم سخت نوشته و هیچ اشاره ای به اصابت گلوله نکرده. در حالیکه خود من در پزشکی قانونی دیدم در عکس دیدم که سمت چپ پیشانی بچه ام سوراخ بود. بعد 16 روز وقتی آوردند در آرامگاه ابدی اش بگذاریم از سرش خون می آمد. من و پدرش با چشمان خودمان دیدیم. هیچ وقت هم نپذیرفتند و همیشه گفتند در روز عاشورا تیری شلیک نشده. خب چه کسی میخواهد با این اوصاف به شکایت من رسیدگی کند؟
او سپس می افزاید: آقایان فکر میکنند با تعویض سنگ قبر مصطفی، صورت مساله عوض می شود؟ نه اشتباه میکنند. با اینکار داد مصطفی بیشتر می شود. داد من بیشتر می شود؛ من صدای مصطفایم هستم و از شما میخواهم به گوش همه برسانید و بگویید مادر مصطفی می پرسد چرا؟ چراهای مرا بزرگ بنویسید با علامت سوال و علامت تعجب تا مردم ببینند. از آنچه من می گویم شما بلند تر و رساتر صدای مرا برسان، بلکه مردم کاری بکنند برای ما و دادی از ما بستانند. بپرسید از همه، از همه مردم و بخواهید بگویند که شهید یعنی چی؟ آیا به معنی به ناحق کشته شدن نیست؟ اگر بچه من شهید نیست پس چی است؟ از مردم بپرسید، اگر مردم گفتند شهید نیست می آیم و در رسانه شما با صدای بلند می گویم اشتباه کرده ام. اگر بچه من که مظلومانه و بی دفاع برای وطنش و برای آزادی خون داده شهید نیست پس شهید کی است؟
خانم اکملی با گریه ادامه می دهد اما می گوید: گریه من از ضعف نیست گریه یک مادر است برای داغ بچه اش؛ از ضعف نیست هیچ کدوم از خانواده ها ضعف ندارند و گریه شان از ضعف و زبونی نیست. من افتخار میکنم که بچه ام خونش را برای درخت آزادی داد و روزی به ثمر خواهد نشست. شهادتش خیلی ها را آگاه کرد. ما او را در روستای کوچکی در شهریار به خاک سپردیم روستایی که مردم خبر نداشتند چه میگذرد اما همین آنها را آگاه کرد. مدام می گفتند یکی را اینجا اورده اند شبانه دفن کرده ا ند که روز عاشورا کشته شده، و می پرسیدند آخر مگر مسلمان را شبانه دفن می کنند؟ مصطفی با جنازه اش مردم را آگاه کرد؛ از همین می ترسند و از یک سنگ قبر هم می ترسند.
مادر مصطفی کریم بیگی که 14 آذر ماه در جریان مراسم تولد امیر ارشید تاجمیر، دیگر جان باخته عاشورای سال گذشته، در بهشت زهرا بازداشت و ساعت ها به همراه تنها دخترش بازجویی شده بود، می گوید: اگر دست بچه خودشان خار برود چه حالی می شوند؟ می توانند بفهمند من به عنوان یک مادر چه حالی دارم؟ بچه من فقط آزادیخواه بود و یک معترض ساده و عضو هیچ گروه و دسته ای نبود. او برای آزادی رفت؛ ما فقط آرامش میخواهیم برای بچه ام، برای دخترم و خانواده ام.
خانم اکملی پیشتر به "روز" گفته بود که در جریان بازجویی در روز 14 آذر ماه به او گفته بودند "از جان دخترت بترس اگر دخترت را دوست داری". سپس با منزل آنها تماس گرفته وبه صورت تلفنی تهدید کرده بودند.
او اکنون می پرسد: این سازمان های حقوق بشری کجا هستند؟ چکار میکنند؟ این همه بچه شهید شد چکار کردند؟ این همه بچه که به خاک و خون کشیده شدند خونشان کجا رفت؟ میدانید چقدر از خانواده ها بچه هایشان را از دست دادند؟ یکی مثل من و مادر سهراب، صدایمان را بلند می کنیم اما میدانید چقدر از خانواده ها صدایشان در نمی آید و سکوت کرده اند؟ من به جان خریده ام همه چیز را و اصلا مهم نیست امشب یا فردا بیایند و بازداشت ام کنند چون صد در صد میدانم که تلفن را شنود می کنند. هر کجا که می روم آمارش را در می آورند اما می گویم که بشنوند این درد دل یک مادر است. من حرف زیادی نزده ام یک مادر دلسوخته ام؛ می گویم که الان بشنوند و همان قدر که شما به عنوان مادر دلت می سوزد شاید آنها هم کمی دلشان بسوزد و با خود بگویند ای وای اگر بچه من بود چه میکردم؟ همان طور که موقع بازجویی هم گفتم شما پدر هستید اگر دست بچه تان خاری برود چه حالی می شوید؟ حال ببینید من چه حالی دارم که بچه ام روز عاشورا رفت و دیگر نیامد روزهای بعد هم نیامد تا 16 روز بعد که او را در سردخانه کهریزک دیدم و....
مادر مصطفی کریم بیگی سپس می گوید: خواهش میکنم به گوش همه برسان، بگو به حقوق بشری ها که دارید چکار میکنید برای پدر و مادرانی که بچه هایشان را از دست دادند؟ چه کردید؟ برای بچه هایی که یتیم شدند برای همسرانی که همسرانشان را از دست دادند. این بچه هایی که رفتند همه پدرو مادر یا همسر و بچه دارند و....
او پیشتر به "روز" گفته بود که خون بهای فرزندش، ازادی زندانیان سیاسی و آزادی ایران است: مصطفی ستون خانه ام بود، ستون مردمش شد و خونش را به مردمش اهدا کرد. وقتی گفتم خون بهای بچه ام آزادی ایران و زندانیان است شعار ندادم، هدف مصطفی را گفتم. من آدمی سیاسی نبوده ام و نیستم اما الان زبان مصطفی هستم. مادر همه شهدا زبان بچه هایشان هستند، مادر سهراب، زبان سهراب است و مادر رامین، زبان رامین و خوب میدانم که خون مصطفی می جوشد و یک روز دامن قاتلانش را خواهد گرفت.
خانم اکملی در پایان می گوید: نمی دانید چه فریادی در سینه من است؛ مطمئن باشید این فریاد ساکت نخواهد شد. این فریاد مصطفی است.
در حالیکه همچنان شکایت خانواده کریم بیگی برای شناسایی قاتل و قاتلان فرزندشان مسکوت مانده است، ماموران امنیتی، آنها را تحت فشار قرار داده و تهدید کرده اند که سنگ مزار فرزندشان را که کلمه "شهید" بر آن حک شده تعویض کنند.
شهنار اکملی، مادر مصطفی کریم بیگی به "روز" می گوید: ما روی سنگ مزار مصطفی نوشته ایم "شهید مظلوم عاشورا" و در پایین هم نوشته ایم "تاریخ شهادت 6 دی مصادف با عاشورا". حالا از اطلاعات شهریار زنگ زده و می گویند باید این سنگ قبر را تعویض کنید، اهالی محل اعتراض کرده و گفته اند که او شهید نبوده و...
وی می افزاید: در حالی از اعتراض اهالی محل می گویند که آنها سر مزار مصطفی حاضر می شوند و فاتحه می خوانند و با ما همدردی می کنند و این مساله به هیچ عنوان درست نیست. همسرم هم در پاسخ به آقایان گفته ما نمی توانیم و بودجه برای خرید سنگ قبر نداریم که گفتند خودمان سنگ قبر می گذاریم و باید عوض کنید و بعد هم تهدید کرده اند.
خانم اکملی که به شدت متاثر است می گوید: شهید یعنی کسی که به ناحق کشته شده، فرزند من هم به ناحق کشته شده. دست بچه من خالی بوده؛ وقتی با گلوله بر سرش زدند مگر چکار کرده بود جز اینکه اعتراض داشت آن هم با دستان خالی؟ حال هم آرامگاه ابدی بچه ام را رها نمی کنند و جنازه اش را نیز راحت نمی گذارند. زنده اش را از من گرفته اند با مرده اش چکار دارند؟ این درست است؟ من به چه کسی باید دردم را بگویم ؟ به چه کسی باید هوار بکشم؟ چگونه باید بگویم بگذارید روح بچه ام درآرامش باشد بگذارید ما در آرامش باشیم. میخواهند سنگ را بشکنند و بکوبند بر مزار او که چی؟ که سنگ را عوض کنند؟ نگذارند؛ به خدا ما سنگ قبر نمیخواهیم، ما آرامش میخواهیم. به آنها هم گفته ایم سنگ قبر نگذارند. همان خاک بهتر است بگذارند خاک باشد اما راحتمان بگذارند.
از مادر شهید کریم بیگی درباره سرنوشت شکایت شان برای شناسایی قاتل و قاتلان فرزندش می پرسم. می گوید: چه کسی میخواهد به شکایت من رسیدگی کند؟ وقتی در گواهی فوت نوشتند "براثر ضربات نوک تیز به قفسه سینه" فوت کرده، در حالیکه پسر من از ناحیه سر گلوله خورده بود چه کسی قرارست رسیدگی کند؟ پزشکی قانونی در اصل علت مرگ را اصابت جسم سخت نوشته و هیچ اشاره ای به اصابت گلوله نکرده. در حالیکه خود من در پزشکی قانونی دیدم در عکس دیدم که سمت چپ پیشانی بچه ام سوراخ بود. بعد 16 روز وقتی آوردند در آرامگاه ابدی اش بگذاریم از سرش خون می آمد. من و پدرش با چشمان خودمان دیدیم. هیچ وقت هم نپذیرفتند و همیشه گفتند در روز عاشورا تیری شلیک نشده. خب چه کسی میخواهد با این اوصاف به شکایت من رسیدگی کند؟
او سپس می افزاید: آقایان فکر میکنند با تعویض سنگ قبر مصطفی، صورت مساله عوض می شود؟ نه اشتباه میکنند. با اینکار داد مصطفی بیشتر می شود. داد من بیشتر می شود؛ من صدای مصطفایم هستم و از شما میخواهم به گوش همه برسانید و بگویید مادر مصطفی می پرسد چرا؟ چراهای مرا بزرگ بنویسید با علامت سوال و علامت تعجب تا مردم ببینند. از آنچه من می گویم شما بلند تر و رساتر صدای مرا برسان، بلکه مردم کاری بکنند برای ما و دادی از ما بستانند. بپرسید از همه، از همه مردم و بخواهید بگویند که شهید یعنی چی؟ آیا به معنی به ناحق کشته شدن نیست؟ اگر بچه من شهید نیست پس چی است؟ از مردم بپرسید، اگر مردم گفتند شهید نیست می آیم و در رسانه شما با صدای بلند می گویم اشتباه کرده ام. اگر بچه من که مظلومانه و بی دفاع برای وطنش و برای آزادی خون داده شهید نیست پس شهید کی است؟
خانم اکملی با گریه ادامه می دهد اما می گوید: گریه من از ضعف نیست گریه یک مادر است برای داغ بچه اش؛ از ضعف نیست هیچ کدوم از خانواده ها ضعف ندارند و گریه شان از ضعف و زبونی نیست. من افتخار میکنم که بچه ام خونش را برای درخت آزادی داد و روزی به ثمر خواهد نشست. شهادتش خیلی ها را آگاه کرد. ما او را در روستای کوچکی در شهریار به خاک سپردیم روستایی که مردم خبر نداشتند چه میگذرد اما همین آنها را آگاه کرد. مدام می گفتند یکی را اینجا اورده اند شبانه دفن کرده ا ند که روز عاشورا کشته شده، و می پرسیدند آخر مگر مسلمان را شبانه دفن می کنند؟ مصطفی با جنازه اش مردم را آگاه کرد؛ از همین می ترسند و از یک سنگ قبر هم می ترسند.
مادر مصطفی کریم بیگی که 14 آذر ماه در جریان مراسم تولد امیر ارشید تاجمیر، دیگر جان باخته عاشورای سال گذشته، در بهشت زهرا بازداشت و ساعت ها به همراه تنها دخترش بازجویی شده بود، می گوید: اگر دست بچه خودشان خار برود چه حالی می شوند؟ می توانند بفهمند من به عنوان یک مادر چه حالی دارم؟ بچه من فقط آزادیخواه بود و یک معترض ساده و عضو هیچ گروه و دسته ای نبود. او برای آزادی رفت؛ ما فقط آرامش میخواهیم برای بچه ام، برای دخترم و خانواده ام.
خانم اکملی پیشتر به "روز" گفته بود که در جریان بازجویی در روز 14 آذر ماه به او گفته بودند "از جان دخترت بترس اگر دخترت را دوست داری". سپس با منزل آنها تماس گرفته وبه صورت تلفنی تهدید کرده بودند.
او اکنون می پرسد: این سازمان های حقوق بشری کجا هستند؟ چکار میکنند؟ این همه بچه شهید شد چکار کردند؟ این همه بچه که به خاک و خون کشیده شدند خونشان کجا رفت؟ میدانید چقدر از خانواده ها بچه هایشان را از دست دادند؟ یکی مثل من و مادر سهراب، صدایمان را بلند می کنیم اما میدانید چقدر از خانواده ها صدایشان در نمی آید و سکوت کرده اند؟ من به جان خریده ام همه چیز را و اصلا مهم نیست امشب یا فردا بیایند و بازداشت ام کنند چون صد در صد میدانم که تلفن را شنود می کنند. هر کجا که می روم آمارش را در می آورند اما می گویم که بشنوند این درد دل یک مادر است. من حرف زیادی نزده ام یک مادر دلسوخته ام؛ می گویم که الان بشنوند و همان قدر که شما به عنوان مادر دلت می سوزد شاید آنها هم کمی دلشان بسوزد و با خود بگویند ای وای اگر بچه من بود چه میکردم؟ همان طور که موقع بازجویی هم گفتم شما پدر هستید اگر دست بچه تان خاری برود چه حالی می شوید؟ حال ببینید من چه حالی دارم که بچه ام روز عاشورا رفت و دیگر نیامد روزهای بعد هم نیامد تا 16 روز بعد که او را در سردخانه کهریزک دیدم و....
مادر مصطفی کریم بیگی سپس می گوید: خواهش میکنم به گوش همه برسان، بگو به حقوق بشری ها که دارید چکار میکنید برای پدر و مادرانی که بچه هایشان را از دست دادند؟ چه کردید؟ برای بچه هایی که یتیم شدند برای همسرانی که همسرانشان را از دست دادند. این بچه هایی که رفتند همه پدرو مادر یا همسر و بچه دارند و....
او پیشتر به "روز" گفته بود که خون بهای فرزندش، ازادی زندانیان سیاسی و آزادی ایران است: مصطفی ستون خانه ام بود، ستون مردمش شد و خونش را به مردمش اهدا کرد. وقتی گفتم خون بهای بچه ام آزادی ایران و زندانیان است شعار ندادم، هدف مصطفی را گفتم. من آدمی سیاسی نبوده ام و نیستم اما الان زبان مصطفی هستم. مادر همه شهدا زبان بچه هایشان هستند، مادر سهراب، زبان سهراب است و مادر رامین، زبان رامین و خوب میدانم که خون مصطفی می جوشد و یک روز دامن قاتلانش را خواهد گرفت.
خانم اکملی در پایان می گوید: نمی دانید چه فریادی در سینه من است؛ مطمئن باشید این فریاد ساکت نخواهد شد. این فریاد مصطفی است.
دور جدید پرونده سازیها علیه فعالان فرهنگی