۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

پیروز انتخابات آزاد در ایران، موسوی است

گفت و گوی صریح روز با رهبر حزب کومله

شاید به علت تبلیغات پر حجم رسانه های جمهوری اسلامی بوده یا گسترش نیافتن ابزار ارتباطی به اندازه امروز، اما هر دلیلی که داشته نام "کومله" برای سال ها، در نزد برخی مترادف بوده با مردانی اسلحه به دست که در کوه ها و شهرهای کردستان ایران، به خشونت ورزی و ترور می پردازند تا بتوانند کردستان را از خاک ایران جدا کنند. اما به دنبال اتفاقاتی که پس از 22 خرداد 88 در ایران رخ داد، کنشگران سیاسی و اجتماعی ایران که حالا به واسطه شکل گیری جنبش سبز، جمعیتی میلیونی به خود گرفته بودند، با تصویر تازه ای از کومله روبرو شدند که با آنچه تاکنون درباره اش شنیده بودند، تفاوت های اساسی داشت. تصویری که "عبدالله مهتدی" دبیرکل حزب کومله ایران در باورپذیری آن نقش بسیار اساسی ایفا کرد. مردی که با رسانه ها به گفت و گو می نشیند، قاطعانه از یکپارچگی سرزمینی ایران دفاع می کند، از مبارزه مسالمت آمیز و مدنی برای تحقق مطالبات دموکراتیک همه مردم ایران می گوید، از جنبش سبز و رهبرانش حمایت می کند و بر نفی خشونت و سرکوب تاکید دارد. او تمام آن شایعاتی که درباره سر بریدن های کردها وجود داشت را ساخته ماشین تبلیغاتی جمهوری اسلامی می داند و معتقدست مردم ایران در بیش از یک سال گذشته، دروغ پردازی این ماشین رسانه ای را به عینه مشاهده کرده اند. دبیرکل حزب کومله ایران به پرسش های مختلف روز پاسخ داده است.

حزب کومله و جنبش سبز! عجیب نیست؟
خیر به نظر من عجیب نیست. برای اینکه من جنبش سبز را یک جنبش حق­طلبانه و دموکراسی خواهانه می دانم و ما هم از هر جنبش حق­طلبانه و دموکراسی خواهانه پشتیبانی می­کنیم. منظورم هم از این حرف این است که اگرچه این جنبش بند ناف خود را از گروهی که من به آنها اصلاح طلب حکومتی می گویم نبریده و کماکان با آنها دارای لینک است اما من جنبش سبز را امتداد ساده و ادامه خطی آنچه در ایران به اصلاحات معروف بود نمی دانم. برعکس فکر می کنم به بن بست رسیدن آن مدل اصلاح طلبی و سترون ماندن روش های آن در برخورد با استبداد و ناکام ماندن اصلاحات در ایجاد تغییرات در بالا، باعث شد جنبش سبز برای دستیابی به مطالباتش از پایین و به صورت مردمی شکل بگیرد.

یعنی شما هیچ ارتباط ساختاری بین جنبش اصلاح طلبی ایران که به طور مشخص از دوم خرداد 76 در ایران کلید خورد با جنبش سبز نمی بینید؟ این پرسش را از این جهت طرح می کنم که آقای موسوی و آقای کروبی به عنوان رهبران جنبش سبز بر ادامه اصلاح طلبی به طور عام و تلاش برای اصلاح رفتارهای حکومت به طور خاص تاکید کرده اند.
من نگفتم این دو جنبش به هم ارتباطی ندارند، گفتم اینها با هم ربط دارند اما جنبش سبز ادامه ساده اصلاحات نیست. این نزدیکی یا تشابه واژه­ها نمی­تواند به صورت کامل به معنای اینهمانی مفاهیم، شعارها، محتوا و روشهای جنبش اصلاحات و جنبش سبز باشد.

پس تفاوت های جنبش سبز با جنبش اصلاحات را در چه می دانید؟
من تفاوت بزرگ و اساسی این دو جنبش با هم را در حضور و یا عدم حضور مستقیم و مستقل مردم در مبارزات و جدال­های سیاسی می دانم. جریان اصلاح طلبی دولتی از حضور مستقیم و نقش بازی کردن جنبشهای مردمی گریزان بود و نمونه 18 تیر و برخی مقاطع دیگر نشان داد که نگرش اصلاح طلبان دولتی و بخصوص روش شخص آقای خاتمی این نبود که با جنبش های مردمی و حضور خیابانی مردم به گونه ای که مردم با نیروی اجتماعی خودشان به دنبال تحقق مطالباتشان باشند، موافق باشند. روش عملی آنها چانه زنی در بالا و در اکثر موارد هم کوتاه آمدن در بالا بود و فشار از پایین برای آنها تنها در یک سری حرکات و یا تهدیدهای محدود و قابل کنترل اجتماعی خلاصه می­شد.مشخص بود که این روش کارساز نیست و نتیجه نمی­دهد.

در واقع شما معتقدید که در دوران اصلاحات از استراتژی دو بخشی فشار از پایین، چانه زنی در بالا، تنها بخش دوم آن اجرا می شد؟
عمدتا همینطور بود و به همین دلیل هم جریان موسوم به اصلاحات با محدود کردن خود از پشتوانه مردمی، درواقع خودش را از کاربرد بخش دوم این استراتژی هم محروم کرده بود. برای اینکه وقتی جنبش مردمی در کار نباشد، نیرویی هم وجود ندارد که به پشتوانه آن چانه زنی کنید و جز تهدیدهای توخالی چیزی برایتان نمی­ماند.

شما در عین حال که اشاره می کنید جنبش سبز هنوز بند ناف خود با جنبش اصلاحات را قطع نکرده، به تفاوت­هایی میان این دو اشاره می کنید. اگر قائل به چنین تفاوت­هایی هستید این ارتباط از کجا نشات می گیرد؟
همانطور که گفتم یکی از تفاوت های عمده به نظر من تفاوت در روش­ها و متد مبارزه برای تحقق مطالبات است. جنبش سبز اساس حرکت خود را بر مشارکت مستقیم مردم در حل و فصل مسائل سیاسی قرار داده است. این عملا صفت مشخصه جنبش سبز بوده است در حالی که جریان اصلاح طلبی اعتقادی به حضور سیاسی مردم، به نقش مستقیم و کارساز جنبشهای اجتماعی و به چالش کشیدن نظام سیاسی از این طریق نداشت.

به جز مباحث روشی، چه اختلافات محتوایی در این دو حرکت می بینید؟
از بدو شکل گیری جنبش سبز بسیاری از ارزش­ها و مفاهیم سابق دچار تغییرات اساسی شدند. در واقع جنبش سبز خودش بسیاری از خط قرمزهای خودش را در نوردیده است. یعنی در مقایسه ارزش­ها، مفاهیم و شعارهای این دو جنبش می توانید تفاوت های عمده ای را مشاهده کنید.

مثلا؟
به عنوان مثال شما در کجای جنبش اصلاحات چیزی به نام نفی ولایت فقیه می­دیدید؟ یا کجا به صراحت از مرگ بر دیکتاتور و نفی دیکتاتوری سخن گفته می شد؟ یا اینهمه از دموکراسی بی اما و اگر و جامعه مدنی بدون گریز به جامعه مدنی اسلامی حرف زده می­شد؟ کجا این همه در باره تساوی حقوق زن و مرد شفافیت وجود داشت؟ کجا با این شفافیت از جدائی دین و دولت صحبت می­شد؟ در صورتیکه گفتمان حاکم امروز دموکراسی، جامعه مدنی، حقوق شهروندان، تساوی حقوق زن و مرد و حتی تغییر قانون اساسی است. یکی دیگر از تغییراتی که صورت گرفته این است که مرز بین اپوزیسیون خارج از کشور با منتقدان داخلی از بین رفته و می­توان گفت اینها به نحوی در هم تنیده شده اند، زبانشان و گفتمانشان به هم نزدیک شده است و خیلی دیوارهای بی­اعتمادی در بینشان فرو ریخته است. همچنین به عنوان یک کرد می توانم بگویم یکی از تغییرات دیگر فروریزی بنای بلندی است که بر اساس شایعه و دروغ درباره مردم کرد ساخته شده بود. می­توانم بگویم بیشتر رشته­هائی که جمهوری اسلامی برای مدت سی سال در رابطه با مردم کردستان بافته بود و حکم باورهای مسلم را پیدا کرده بود، پیش چشم نسل جوان امروزی پنبه شده است. اینها همه تغییرات بزرگی است که جنبش سبز را با جنبش اصلاحات متفاوت می کند. البته تاکید می کنم این تفاوت ها به آن معنا نیست که این جنبش خصلت­هائی را از جریان اصلاحات هم به همراه ندارد.

اما روزنامه ها و محافل فکری در دوران اصلاحات پر از بحث بر سر این مفاهیم بودند.
حق با شماست، روزنامه­ها و محافل فکری دوره اصلاحات پر از این مباحث بود که به جای خویش امر مثبتی به حساب می­آید و در حد خود به زمینه­سازی فکری جنبش کنونی هم خدمت کرد، اما اولا هیچ وقت با این شفافیت مطرح نمی­شدند و دامنه و عمق مباحث کنونی را نداشتند و ثانیا هیچ وقت از حاشیه به متن جامعه رسوخ نمی­کردند. با جنبش اخیر بود که مفاهیم دموکراسی به میان توده­ها رفت و مردم احساس کردند آزادی مثل نان شبشان و مثل هوائی که تنفس می­کنند برایشان لازم و حیاتی است. به قول مارکس وقتی تئوری یا اندیشه به میان توده­ها برود به نیروی مادی تبدیل می­شود و تنها با این به میان مردم رفتن بود که دموکراسی نیروی واقعی و شکست­ناپذیر خود را کسب کرد.

اما به نظر نمی آید هنوز اجماع قابل مشاهده ای درباره تغییر قانون اساسی چه در سطح بدنه جنبش و چه در سطح رهبریت آن به وجود آمده باشد.
درست است. ممکن است برخی به صراحت از لزوم تغییر قانون اساسی حرف بزنند و برخی با شدت کمتری بگویند این قانون وحی منزل نیست. اما واقعیت این است که قانون اساسی و اصل ولایت فقیه چه در عمل و در گامهای عملی جنبش در نزد مردم و چه در تئوری به چالش کشیده شده است.

اجازه بدهید به پرسش اول برگردیم. نسبت دقیق حزبی مانند کومله با جنبش سبز یا به صورت کلان تر کردها با جنبش سبز چیست؟
همان طور که گفتم به نظر من این جنبش یک حرکت حق­طلبانه و دموکراسی خواهانه مردمی بود که تا حد زیادی از خود خاصیت قابلیت انعطاف، رشد پذیری و قابلیت درنوردیدن مرزهای محدود و سترون پیشین اصلاح­طلبی دولتی را نشان داده روز به روز متکثرتر و مداراگرتر شده و به تدریج هم بر محدودیت های خود فائق آمده است. از طرف دیگر کومله حزبی است که همیشه به تمام جنبش­های اصیل دموکراتیک و حق­طلبانه و مردمی اهمیت می داده و برای آنها از ارزش زیادی قائل بوده و ازشان حمایت کرده است ولو اینکه آن جنبش­ها از نظر ما دارای برخی محدودیت­ها یا ناخالصی­ها بوده یا تمام پارامترهایشان با دیدگاه­های ما هماهنگ نبوده باشد. بنابراین به عقیده من کاملا طبیعی بود که حزب کومله از همان روزهای ابتدایی حمایت قاطع خود از جنبش سبز را اعلام کند زیرا اولا مطالبه این جنبش درباره آرای از دست رفته اش را بر حق می دید...

اما شما انتخابات دهم ریاست جمهوری را تحریم کرده بودید.
همینطور است، اما این دلیل نمی شود از حق کسانی که در انتخابات شرکت کردند حمایت نکنیم. ممکن است شما در انتخابات خاصی به دلائلی شرکت نکنید اما این به آن معنی نیست که نسبت به آلوده بودن انتخابات در کشورتان بی­تفاوت باشید. اصولا مگر جدال در انتخابات گذشته بر سر چه بود؟ آیا جز این بود که حکومت اساسا حاضر نبود رأی مردم را به رسمیت بشناسد، در انتخابات تقلب گسترده کرد و به طور کلی حاضر نبوده و نیست حق مردم در تعیین سرنوشتشان را بپذیرد؟ خوب، ما از ابتدا می دانستیم حکومت این حق مردم را به رسمیت نمی­شناسد، اما کاملا طبیعی بود که در جدال حاکمیت و مردم بر سر این موضوع، کومله از این خواست دموکراتیک مردم دفاع کند. اما اینکه چرا خود ما در انتخابات شرکت نکردیم دلائلی دارد که شرحش طول می­کشد.

برداشت من از سخنان شما این است که اگر جنبش سبز بتواند حکومت جمهوری اسلامی را به برگزاری انتخابات آزاد با رعایت تمام قواعد آن وادار کند، کومله هم در آن شرکت می کند.
تمام بحث بر سر این اگر است. یعنی اگر مقدمات چنین انتخاباتی فراهم باشد؛ اگر انتخاباتی واقعا آزاد، بدون نظارت استصوابی، بدون حذف دیدگاه های مختلف، تحت نظارت بین المللی، یعنی مشابه انتخابات تمام کشورهای دموکراتیک جهان برگزار شود، البته به نظر من نه تنها کومله بلکه همه باید در آن مشارکت کنند. ولی من چنین امری را بسیار بعید می دانم.

یعنی فکر می کنید حتی جنبش سبز هم نمی تواند چنین مسئله ای را به حکومت تحمیل کند؟
چرا! جنبش های خیلی نیرومند مردمی می توانند تحت شرایط خاصی چنین امری را تحمیل کنند اما تحمیل یک انتخابات آزاد به جمهوری اسلامی درواقع به معنای برداشتن گام اول در فروپاشی آن است زیرا تمام شواهد و قرائن نشان می دهد در یک انتخابات واقعا آزاد در ایران مردم افراد دیگری به جز حاکمان فعلی را بر می­گزینند.

و اگر اینطور نشد؟
یعنی چطور نشد؟

اگر انتخاباتی آزاد با رعایت قواعد دموکراتیک برگزار شد و نتیجه آن مورد انتظار شما نبود، آیا کومله باز هم به آن تن می دهد؟
بدون شک باید به نتایج آن تن داد، این قاعده بازی دموکراسی است. اما برداشت من این است که چنین اتفاقی نمی افتد. اگر قرار بود در یک انتخابات آزاد مردم همین حاکمان فعلی را مجددا انتخاب کنند که دیگر احتیاجی به این تقلب­ها، سرکوب­ها، خونریزی­ها، کشتارها، شکنجه­ها، زندان­ها و... نبود. در واقع حتی قبل از رویدادهای اخیر و قبل از اینکه آخرین بقایای اعتماد مردم به حاکمیت هم فروبریزد، باز هم حاکمیت خوب می­دانست که کاندیدای مدنظرش رأی نمی­آورد و اصلا به همین دلیل بود که به این تقلب گسترده روی آوردند. اما اینکه در یک انتخابات آزاد ممکن است آقای موسوی رای بیاورد به نظر من کاملا همینطور است و البته از نظر من باید این نتیجه را قبول کرد و آنوقت در شرایط جدید و به صورت مدنی و غیرخشونت آمیز باید سایر مطالبات سیاسی و اجتماعی و صنفی را مطرح و آنها را پیگیری کرد. من بسیار بعید می دانم حکومت به چنین انتخاباتی تن بدهد مگر اینکه جنبش سبز به تمام معنی بر گلوی آن فشار بیاورد.

آقای مهتدی! آیا حزب کومله یک گروه تروریستی خشونت طلب است؟
خیر به هیچ عنوان اینگونه نیست. اطلاق این برچسب به کومله نه در گذشته صحیح بود و نه در شرایط کنونی. در ابتدای انقلاب با فرمان حمله آقای خمینی به کردستان در 28 مرداد ماه 1358 یک یورش گسترده بی دلیل و با بهانه­های واهی به مردم این منطقه رقم خورد که همین مسئله مردم کرد را به یک مقاومت گسترده در همه سطوح و با توسل به کلیه روش­ها، از جمله مقاومت مسلحانه، ناگزیر ساخت. آن مقاومت هرگز و تحت هیچ شرایطی تروریسم محسوب نمی شود و من آن را دفاع از خود مشروع ملت کرد می­دانم و این را می­توان اثبات کرد. به عنوان مثال در تمام 30 سال گذشته هیچکس ندیده است که حتی یک عملیات انتحاری توسط کردها انجام شده باشد، یک بار بمبی را در میان مردم منفجر نکرده اند، یا حتی یک نمونه از تعرض کردها به مردم بی گناه وجود ندارد...

اما اخبار و شایعات زیادی درباره خشونت کردها در اوایل انقلاب وجود دارد.
این شایعات همه ساخته و پرداخته دستگاه تبلیغاتی دروغ پرداز جمهوری اسلامی است. مگر دروغگو بودن رسانه­های حکومت در یک سال تا یک سال و نیم اخیر بر همه کاملا عیان نشد؟ دستگاه تبلیغاتی جمهوری اسلامی برای اولین بار نبود که متوسل به دروغ می­شد. منتهی در گذشته چون بقیه مردم ایران آنگونه که باید از واقعیت امر اطلاع نداشتند، دنیای اخبار و اطلاعات و ارتباطات به گستردگی امروز نبود، رسانه ها شرایط امروز را نداشتند و حتی میزان مشروعیت جمهوری اسلامی نزد مردم ایران در آن هنگام مانند امروز افول نکرده بود، این دروغ­ها تا حدودی باور می شد و در نتیجه رفته رفته به یک باور عمومی تبدیل می شد بدون اینکه مطلقا صحت داشته باشند.

یعنی تمام این حکایت ها شایعه هستند؟
آقای یزدان پناه! مردم مظلوم کردستان از ابتدای تاسیس جمهوری اسلامی تا همین الان قربانی خشونت­های تحمیلی حکومت بوده اند. خشونت بی رحمانه­ای که در یک سال گذشته علیه مردم قهرمان تهران اعمال شده در بیش از 30 سال گذشته علیه مردم کرد در جریان بوده است. کردها نه مسبب خشونت بلکه قربانی خشونت بوده­اند. زندان­ها و شکنجه­ها و تجاوزها و اعدام­های بی­محاکمه گروه گروه از جوانان کرد، تیرباران جوانان در پای دیوار بیمارستانها در پاوه، اعدام­های دسته­جمعی در سنندج که تصویرهای آن جایزه پولیتزر را هم نصیب عکاسش کرد، کشتارهای دسته جمعی روستاهای قارنا و قلاتان و بسیاری روستاهای دیگر، کوبیدن مردم بیدفاع شهرها با توپخانه­های سنگین، در کنار تصفیه­ها و پاکسازی­های معلمان و کارمندان و تبعیدهای خانواده­های کرد و خیلی چیزهای دیگر، اینها روشهای متداول حاکمیت در کردستان طی این مدت بوده است. اجازه بدهید به یک نمونه که در این سالهای آخر اتفاق افتاد اشاره کنم. در تابستان سال 1384 تنها یک ماه پس از انتخاب آقای احمدی نژاد در دور اول، یکی از شهروندان مهاباد به طرز فجیعی به قتل رسید به گونه ای که نیروهای سپاه او را با طناب به ماشین بستند و در خیابان ها بر روی زمین کشیدند. این مسئله نارضایتی و اعتراض بسیار گسترده مردم کرد را به دنبال داشت. نخستین تظاهرات اعتراضی هم در همان شهر مهاباد برگزار شد. در آن هنگام مردم آنچنان ناراحت و عصبانی بودند که بعضی از جوانان قصد انتقام گیری داشتند اما نمایندگان حزب کومله ضمن حضور در میان این جوانان و خانواده داغدار، از جوانان مهاباد درخواست کرد تا دست به خشونت و مقابله به مثل نزنند و در عوض اعتراض به حق خود را از راه های مدنی و مسالمت آمیز ابراز کرده و به همه شهرهای کردستان بکشانند. همین طور هم شد و دیدیم که اعتراض­های سیاسی و مدنی به این خشونت­ها برای مدت یک ماه تمام شهرهای کردستان را فراگرفت اما دولت به جای پاسخگوئی به خواست برحق مردم و دلجوئی از آنها به خشونت تمام متوسل شد و حتی در شهر سقز از طریق هلیکوپترهای نظامی به تیراندازی به سوی مردم معترض دست زد و تعدادی را به قتل رساند. رفتار حکومت در برابر مردم کردستان همیشه این طور بوده است.

خب چرا حزب کومله از ابتدا این مشی مسالمت آمیز را در برابر سرکوب حکومت پیش نگرفت؟
در اوایل انقلاب تا قبل از فرمان حمله به کردستان در 28 مرداد 58 هم مشی ما مسالمت آمیز و مدنی بود و همین روند ادامه داشت، اما بعد از آن حمله عمومی دیگر غیر ممکن بود....

اما قبل از 28 مرداد 58 و در روزهای پایانی اسفند سال 57 پادگان مهاباد توسط تعدادی از پیشمرگه های کرد تصرف شد. این اتفاق هنگامی افتاد که تازه یک ماه از پیروزی انقلاب 57 گذشته بود. فکر نمی کنید هر دو طرف در شکل گیری جو بی اعتمادی در آن مقطع نقش داشتند؟
ببینید، درست است شاید بشود اینگونه گفت که جو بدبینی تا آنجا که به روزها و ماه های اولیه بعد از انقلاب مربوط می شد دو طرفه بوده. مع هذا من فکر می کنم دلیل سرکوب کردستان که در ابتدا موردی و محلی بود و سرانجام در 28 مرداد 58 به یک یورش همه جانبه در سرتاسر کردستان تبدیل شد، این مسائل نبود.

شما می پذیرید که فضای بی اعتمادی میان نیروهای سیاسی کرد و مسئولان جمهوری اسلامی در ایتدای انقلاب وجود داشت. جرقه درگیری های گسترده نظامی هم از حمله به پادگان مهاباد شروع شد. به نظرتان کدام مسائل دیگر در این وقایع تاثیر داشت؟
عرض می کنم. دلیل اصلی سرکوب کردستان توسط حکومت مرکزی در این بود که حکومت در آن مقطع متوجه شد که کردها ساز دیگری می زنند و واقعا هم همینطور بود.

دقیقا چه ساز مخالفی؟ نقاط افتراق شما با نظام تازه تاسیس در چه بود؟
در کردستان آیت الله ها در راس کار نبودند. در کردستان مشروب فروشی­ها و سینماها را آتش نمی­زدند و بهائی­ها را اذیت نمی­کردند. در کردستان جز در یک مورد خاص احزاب مذهبی مطرح نبودند. دو حزب اصلی مطرح در کردستان یعنی کومله و دموکرات، علیرغم تفاوت­هایی که با هم داشتند، هر دو لاییک بودند. جنبش کرد اصولا یک جنبش سیاسی بوده که به دنبال مطالبات دموکراتیک است. در جنبش کردها زنان آزادی فعالیت داشتند و خیلی هم فعال بودند، مطبوعات آزاد بودند، چپ­ها، کمونیست­ها، لیبرال­ها، مذهبی­ها، ناسیونالیست­ها و دیگران همه می­توانستند حرف خود را بزنند. راستش را بخواهید درست است که خلق کرد در انقلاب ایران فعالانه شرکت کرد، اما هیچوقت چیزی به اسم انقلاب اسلامی در کردستان اتفاق نیفتاد. رژیم استبداد دینی تازه به حکومت رسیده تحمل پذیرش چنین تجربه دموکراتیکی را در کردستان نداشت؛ این نوع از زندگی در دنیای ولایت فقیه استبدادی که قصد داشت بر ایران حاکم شود جایی نداشت و باید دیر یا زود مورد حمله قرار می­گرفت و از بین می رفت. سرکوب کردستان یک گام ضروری برای تثبیت دیکتاتوری در کل ایران بود.

اما از سوی دیگر هم به نظر می آید که عمده نیروهای سیاسی و اپوزیسیون کرد در تمام 30 سال گذشته خود را به طور کامل از مناسبات جمهوری اسلامی کنار کشیدند. احزاب کرد رفراندوم جمهوری اسلامی در 12 فروردین 58 را تحریم کردند، با انتخابات دوم خرداد و حتی انتخابات ریاست جمهوری سال 88 هم همین کار را انجام دادند. فکر نمی کنید همین کناره گیری خودخواسته کردها از این فرآیندها که بعضا بعدا ثابت شد فرصت بسیار مناسبی برای شکل دهی به جنبش های اعتراضی اپوزیسیون بودند، باعث شده تا حکومت بهانه لازم برای حذف شما از مناسبات سیاسی و اجتماعی را به دست بیاورد؟
من بر این باور نیستم که ما باید یک تحریم کننده ابدی یا یک شرکت کننده دائمی در انتخابات باشیم. مخالفتی هم با این ندارم که مردم، احزاب سیاسی و از جمله کردها بتوانند از موقعیت های پیش آمده استفاده بکنند تا بتوانند از این طریق به بهبود وضعیت کمک کنند. اما مواردی که شما ذکر کردید مانند شرکت نکردن در رفراندوم جمهوری اسلامی که اتفاقا کومله در آن پیشقدم بود و احزاب و نیروهای دیگر هم آن را پذیرفتند یکی از افتخارات مردم کردستان است. ما برای چی باید در آن رفراندوم شرکت می کردیم؟

ولی نزدیک به 99 درصد مردم ایران به آن رفراندوم رای مثبت دادند.
اصلا اینطور نبود. کردها در آن رفراندوم شرکت نکردند، آیا کردها تنها یک درصد جامعه ایران هستند که با عدم شرکت آنها آمار 99 درصدی به دست بیاید؟ خود این مسئله نشان می دهد آن آمار غلط بود.

شما می گویید تمام مردم کرد رفراندوم جمهوری اسلامی را تحریم کرده بودند؟
خیر من این حرف را نمی زنم ولی بخش بزرگی از مردم کرد که به جرات می توانم بگویم حداقل 60 درصد آنها را شامل می شد در آن رفراندوم شرکت نکردند. اما حتی با این اوصاف هم باید درصد زیادی از آن آمار 99 درصدی کم کرد.

منظور شما از مردم کرد در اینجا ساکنان استان کردستان است یا مردم مناطق کردنشین غرب کشور؟
بله منظورم تمام مردم مناطق کرد نشین است.

پس شما آمار 99 درصدی رفراندوم جمهوری اسلامی را از اساس قبول ندارید؟
اصلا. ما خودمان در کردستان حضور داشتیم و روند انتخابات را از نزدیک با دقت دنبال می کردیم. واقعا صندوق­های رای در اینجا خالی بود و می­شود با قاطعیت گفت که یک تحریم کامل در بخش­های زیادی از مناطق کردنشین وجود داشت. منتهی چون حاکمیت برای ارائه آمار 99 درصدی احتیاج به یک دروغ بزرگ داشت، مدعی این آمار شدند. درکل رفراندوم جمهوری اسلامی با هیچکدام از اصول دموکراسی همخوانی نداشت و مشخص بود حاکمان وقت می خواستند از غلیان احساساتی که به دنبال انقلاب به وجود آمده بود و اقبالی که حقا بسیاری از مردم به حکومت داشتند (اگرچه کردها نداشتند) سوءاستفاده کنند. در آن رفراندوم بر خلاف انتخابات­های دموکراتیک، مجال هیچ دیالوگی وجود نداشت، حزب­الله بالای سر همه ایستاده بود تا مبادا آرای کسی به خطا برود. در اینجا باز هم تاکید می کنم نظر من این نیست که نباید در هیچ فرآیندی شرکت کرد. چه بسا شما به عنوان اپوزیسیون بتوانید در برخی موارد از فرصت هایی که خود حکومت به وجود می آورد یا حتی از دستش در می رود، استفاده کنید و من مانع اصولی برای آن نمی­بینم.

هم حزب کومله و هم دیگر احزاب اصلی کرد چه با صدور بیانیه های مشترک و چه به صورت مجزا حمایت خود را از جنبش سبز اعلام کرده اید. شخص شما هم در نوشته ها و اظهار نظرهای متعددی بر این نکته تاکید کرده اید. خواستم بپرسم وقتی به عنوان یک نیروی سیاسی کرد از جنبش سبز حمایت می کنید دقیقا از چه مفهومی پشتیبانی می کنید؟
در سال گذشته کل جامعه سیاسی کردستان محل بحث فشرده ای در این باره بود که استراتژی کردها در رابطه با جنبش سبز باید چه باشد.

موضع مشخص شما در این خصوص چه بود؟
شخص من و حزب کومله از همان روز اول، ضمن داشتن موضع انتقادی، معتقد بودیم که باید با جنبش سبز تعامل و همبستگی کرد. دلیل اصلیش هم این است که شاید هیچکس به اندازه کردها از فقدان دموکراسی در ایران رنج ندیده و ضربه نخورده است. به طور کلی اقشار محرومی مانند کارگران، زنان، ملیت­های تحت ستم، بهاییان و مانند اینها از استمرار استبداد در ایران بیشتر زیان می بینند و به همان اندازه از برقراری دموکراسی در ایران بیشتر از دیگران سود می برند. به همین دلیل هم این اقشار باید در صف اول مبارزه برای برقراری دموکراسی در ایران باشند. به طور مشخص در مورد حمایت کردها از جنبش سبز باید بگویم مردم کرد باید بیش از هر ملت دیگری به حال دموکراسی در ایران دل بسوزانند چون پیروزی این جنبش به نفع خود آنها نیز هست.

ولی به نظر می آید حمایت کردها از جنبش سبز در بیش از یک سال گذشته صرفا یک حمایت کلامی بوده یا اینکه اقدامات و حرکات مشخصی هم در این راستا صورت گرفته است؟
ببینید طرز فکری که در کردستان وجود دارد و دوستان غیر کرد باید کاملا با دقت با آن برخورد کنند این است که مردم کرد می گویند 30 سال است ما به تنهایی یک مبارزه را با حکومت پیش برده ایم که کشته­ها و هزینه­های فراوانی هم در راه آن داده­ایم اما کسی حمایت چندانی از ما نکرد. بنابراین یک بی­اعتمادی ریشه دار وجود دارد. حتی شایعات زیادی هم درباره خشونت طلبی ما ساخته شده و سعی کرده­اند آن را به مردم بقبولانند. نکته دیگر این است که فضای کردستان بسیار امنیتی تر از سایر نقاط ایران و تهران است. شما این ماه های اخیر را کنار بگذارید اما در طول این 30 ساله فضای کردستان خیلی امنیتی تر بوده است. به علاوه جنش سبز شعارهائی برای مردم کردستان نداشت و تلاشی برای کسب اعتماد آنها نکرد و اهمیت این مسئله را در ابتدا خوب درک نکردند. حتی جنبه کمابیش مذهبی این جنبش در ماههای اول برای مردم کردستان نه فقط جذابیتی نداشت بلکه حالت رماننده هم داشت. این عوامل به اضافه اینکه رهبران جنبش سبز خود از چهره های شاخص نظام در گذشته بوده­اند بدگمانی بزرگی در جامعه کردستان ایجاد کرده که همه اینها از پیوستن وسیع و توده­ای مردم به جنبش سبز در ماه­های اول ممانعت کرده است. ضمنا شهرستانهای دیگر هم چندان حضوری نداشتند و در واقع تهران مرکز این جنبش بود و حضور کردها در تظاهرات­های تهران بسیار گسترده و چشمگیر بود.

این بدگمانی کماکان وجود دارد؟
خیر، نمی توانم بگویم مثل سابق ادامه دارد. همبستگی گسترده­ای که همه در مورد اعدام پنج نفر در اردیبهشت ماه نشان دادند و پوشش رسانه­ای گسترده اعتصاب عمومی موفقیت­آمیز کردستان از عوامل شکستن این بدگمانی­ها بود. اعتصاب عمومی موفق اخیر کردستان که با اعلام حمایت بسیاری از نیروهای سیاسی و اجتماعی و شخصیتها همراه بود، این احساس را در بین کردها به وجود اورد که امکان ایجاد شرایطی هست که در آن کردها منزوی نبوده و تمام مردم ایران از خواسته های بر حق کردستان دفاع کنند. این به نظر من سیگنال بسیار لازمی بود که برای مردم کردستان فرستاده شد.

اجازه بدهید پرسشم را اینگونه طرح کنم که به نظر شما آیا آقای موسوی به عنوان رهبر جنبش سبز و دیگر رهبران این جنبش توانسته اند در عملی کردن وعده اصلی خود مبنی بر ایستادگی بر روی حقوق تمام مردم ایران کارنامه مناسبی داشته باشند؟
من پیش از این هم تاکید کرده­ام که خارج از چهارچوبهای ایدئولوژیک و نیز تعلق ایشان به گذشته این نظام که بالتبع مورد قبول من و خیلی­های دیگر نیست، اما تا آنجا که به عملکردشان در این جنبش مشخص برمی­گردد ایستادگی و مقاومت آقای موسوی و همچنین آقای کروبی بر مطالباتشان را نقطه قوت آنها به حساب می آورم. همچنین انعطاف نسبی آنها در مقابل پذیرش افق­ها، مباحث و مطالبات نوین جنبش سبز را نکته مثبتی به حساب می­آورم. البته عملکرد آنان، بخصوص در نحوه پیشبرد جنبش در مقاطع گوناگون بری از انتقاد هم نیست که در یک کلام پس کشیدن آنها از چالش در دو سه مقطع مهم جنبش را نقطه ضعف بزرگی در کارشان می­دانم. تا آنجا که به کردها مربوط می شود، محکوم کردن اعدام فعالان کرد توسط رهبران جنبش سبز هم قدم مثبتی بود. البته باید این نکته را هم متذکر بشوم که آقایان به طور مشخص درباره کردستان خیلی کم و خیلی کم­دامنه صحبت کرده اند.

آقای موسوی اخیرا به صراحت گفته که لشگرکشی به کردستان در سالهای ابتدای جنگ اقدامی اشتباه بود که نباید انجام می شد.
من بیان این گزاره از جانب ایشان را یک قدم مثبت به جلو می دانم اما معتقدم باید توضیح بیشتری در این خصوص و به طور کلی در باره دهه 60 بدهند و نقد بیشتر و صریح­تری هم داشته باشند. همچنین معتقدم ایشان اگرچه در هنگام شروع لشگرکشی به کردستان نخست وزیر نبودند و دولت آقای بازرگان بر سر کار بود (آقای بازرگان هم که گفته بودند جریان حمله به کردستان را از رادیو شنیده بودند)، به عنوان یکی از مسئولان رده بالای جمهوری اسلامی در دوره گذشته، به عقیده من یک ابراز تاسف یا پوزش­خواهی به مردم کردستان بدهکارند.

یعنی علیرغم اینکه آقای موسوی را بی تقصیر می دانید، معتقدید باید از کردستان عذرخواهی کنند؟
من فکر می کنم ایشان اگر در تصمیم گیری در این خصوص هم دخیل نبوده­اند، می­توانند آن را اعلام کنند و توضیح بدهند اما به عنوان نخست وزیر دوران جنگ که جنایت های زیادی در آن زمان علیه مردم کرد صورت گرفت حتی اگر شخصا هم دخالتی در آنها نداشته­اند، این ابراز تاسف را بدهکارند.

شما خودتان اشاره کردید که حمله به کردستان قبل از روی کار آمدن دولت آقای موسوی صورت گرفت و اسنادی هم درباره نقش ایشان درباره سرکوب کردستان وجود ندارد ضمن اینکه خود آقای موسوی هم لشگرکشی به کردستان را اشتباه خوانده. با این اوصاف فکر نمی کنید عذرخواهی ایشان در این خصوص بلا وجه باشد؟
من توجه شما را به پوزش­خواهی خیلی از سران دولت آلمان بعد از جنگ جهانی دوم بابت جنایات دولت هیتلر جلب می کنم. کسی مانند ویلی برانت در آلمان خود از مخالفان نازیسم و دولت هیتلر بود. او علیرغم اینکه در دوران جنگ به خارج از آلمان گریخت و حتی علیه لشکر نازی جنگید، اما بعدا که صدراعظم شد بابت جنایاتی که به نام آلمان در جنگ جهانی دوم صورت گرفته بود، عذرخواهی کرد. خیلی از رهبران بعدی آلمان هم همین کار را کرده اند. آقای موسوی در آن دوران یکی از مسئولان ارشد کشور بودند و می توانند بگویند که در سرکوب کردستان نقشی نداشتند و در این مورد توضیح بدهند. من ایشان را انسانی راستگو می دانم و فکر می­کنم باید به ایشان حق داد از خودشان دفاع کنند ولی نظام در هرصورت مقصر بوده و ایشان هم از مسئولان بالای این نظام بوده­اند. ضمنا ابراز تاسف آقای موسوی تاثیر بسیار مثبتی هم بر مردم کرد و هم بر مردم دیگر نقاط ایران خواهد داشت و احساس خواهند کرد ایران آینده می­تواند جای بهتری برای آن­ها باشد.

شما تاکید دارید که جنبش سبز خواهان حذف ولایت فقیه است. آیا این مسئله را در مطالبات و نظرات رهبران جنبش سبز هم مشاهده کرده اید؟
این جنبش، همانند خیلی از جنبش­های دیگر، مثل الماس خالص نیست که فقط از یک عنصر تشکیل شده باشد. جنبش­های اجتماعی معمولا ترکیبهای پیچیده و بدیعی از گرایش­ها و خواست­های گوناگون را در خودشان منعکس می­کنند. من نگفتم رهبران جنبش سبز ولایت فقیه را نفی کرده اند اما این جنبش که فقط رهبرانش نیست. بدنه جنبش سبز در عمل این مفهوم را نفی کرده و نمونه آن تظاهراتی بود که در تهران شاهد آن بودیم. همچنین بسیاری از نخبگان، نویسندگان و متفکران جنبش سبز خواهان تغییر قانون اساسی و حذف ولایت فقیه هستند. البته تعدادی هم در جنبش هستند که به دنبال مشروط کردن ولایت فقیه اند. به هرحال نظر همه در این مورد عوض شده است.

فکر می کنید آقای موسوی اگر احساس کند بدنه جنبش سبز مثلا به دنبال نفی ولایت فقیه است این موضع را می پذیرد؟
حقیقتش من هیچ شناخت شخصی از ایشان ندارم. نمی­دانم.

برداشتتان چیست؟
آقای موسوی تاکنون انعطاف نسبی در برابر آن مطالبات دموکراتیک و مردمی که به تدریج وارد جنبش سبز شده نشان داده اند. اگر آقای موسوی این انعطاف را نداشتند به نظر من شکاف های بزرگی در درون جنبش سبز به وجود می آمد و تفرقه های زیادی حاصل می شد. این انعطاف و پذیرش گسترش مرزهای جنبش سبز از طرف آقای موسوی تا حدود زیادی از بروز شکاف در جنبش دموکراسی خواهی جلوگیری کرده.

آقای مهتدی! شما خودتان را عضو یا همراه جنبش سبز می دانید؟
فکر می­کنم بهتر باشد بگویم من خودم را حامی جنبش سبز می­دانم و با آن ابراز همبستگی و همراهی می­کنم. البته من چه به عنوان یک چپ عدالتخواه و سوسیالیست و چه به عنوان یک کرد مطالباتی بیشتر از جنبش سبز و فراتر از آن دارم و مسئولیتهائی هم به عهده دارم. شاید خیلی­های دیگر هم همین طور باشند و اصلا خاصیت این جنبش­های دموکراسی­خواهی همگانی همین است که اقشار و طبقات و گرایشها و افراد با حفظ برنامه­ها و منافع و علائق خود در آن شرکت می­کنند و از آن حمایت می­کنند. فکر می­کنم این جنبش دموکراسی­خواهی فرصت دادخواهی جدیدی به خلق کرد داده و کردها باید بتوانند خواسته های خود را در این جنبش مطرح کنند.

این مطالبات به طور مشخص چه هستند؟ یعنی الان مردم کرد دقیقا چه خواسته های سیاسی و اجتماعی دارند؟ به طور خاص آیا کردها خواهان جدایی از ایران هستند یا خودمختاری یا فدرالیسم؟
خواسته کردها با اینکه حق آنها چیست می تواند متفاوت باشد. کردها مانند هر ملت دیگری حق دارند که سرنوشت خودشان را خودشان تعیین کنند و اگر خواستند دولت مستقلی هم داشته باشند. اما این مسئله نه خواسته کردها است و نه مطالبه احزاب کرد را تشکیل می دهد. تبلیغات مربوط به جدایی طلبی کردها و اینکه مردم کرد خواهان جدایی از ایران هستند در تمام 30 سال گذشته یک دروغ بزرگ بوده است. کردها خواهان زندگی مشترک اما بدون تبعیض و با حقوق مساوی در ایران هستند. به قول ژان ژاک روسو ما امروز باید یک بار دیگر یک قرارداد اجتماعی در ایران بنویسیم. یک بار دیگر باید طی بکنیم که می­خواهیم چه گونه زندگی مشترکی با هم داشته باشیم. اگر ما تنوعات گسترده مذهبی، اتنیکی، نژادی، زبانی و... در ایران را به رسمیت نشناسیم و بخواهیم کماکان حکومتی فوق متمرکز داشته باشیم که می خواهد همه را صرفا به رنگ خودش در بیاورد، بازهم به همین نتیجه امروز می­رسیم. آنچه مردم کرد می خواهند یک نظام فدراتیو برای تمام مردم ایران است که در آن تمام ملیت­ها و مناطق از حکومت محلی خود برخوردار باشند.

در عین حفظ یکپارچگی سرزمینی ایران؟
قطعا همینطور است. البته من منکر این نیستم که عناصری یا گرایشهائی خواهان جدایی از ایران هم باشند اما خشونت با آنها هم مردود است و آنها هم مثل هرکسی باید از آزادی بیان برخوردار باشند.

این افراد در بین مردم کرد در اقلیت هستند یا اکثریت؟
در اقلیت هستند. احزاب اصلی و مردم کرد هیچگاه طی این سی سال خواهان جدایی از ایران نبوده اند و چنین چیزی را در برنامه­ها و مانیفست­های خود نگنجانده اند. اتفاقا از نظر من یک نظام فدرال بهترین و شاید هم تنها راه برای تضمین دموکراسی و در عین حال حفظ وحدت ایران است.

آیا شما ارتباطی با رهبران جنبش سبز دارید که بتوانید دیدگاه های خودتان را با آنها در میان بگذارید؟
خیر من شخصا هیچ ارتباطی با آنها ندارم.

اخیرا برخی سایت های خبری حکومتی در ایران گفته اند که شما در جایی اعلام کرده اید از طریق واسطه هایی با رهبران جنبش سبز درارتباط هستید.
خیر، من چنین چیزی را در هیچ جا اعلام نکرده ام و واقعیت هم ندارد. اینها روزنامه­ها و سایت­های وابسته به حکومت تمامیت خواه کنونی هستند که به خیال خودشان با انتشار این دروغ­ها می خواهند هم فضا را آلوده بکنند و هم احیانا برای توطئه­هائی که در دست دارند زمینه­چینی کنند.

آیا تمایلی برای برقراری چنین ارتباطی وجود دارد و اقدامی هم در این راستا انجام داده اید؟
خیر، اقدام خاصی در این راستا نکرده­ام و فکر می­کنم باید گذاشت جریان سیر طبیعی خود را طی کند.

کنگره سیزدهم حزب کومله برگزار شده یا نه؟
نخیر ولی به زودی برگزار خواهد شد.

چند روز پیش یکی از سایت های خبری نزدیک به سپاه پاسداران خبر داده بود که حزب کومله در کنگره خودش اعلام آمادگی کرده برای ارائه کمک های مالی و نظامی به جنبش سبز.
اگر منظور از کومله ما باشیم که هنوز کنگره سیزدهم ما برگزار نشده است و اصلا من نمی دانم مسئله کمک نظامی به جنبش سبز از کجای ذهن آقایان نشات گرفته است. چنین چیزی اصلا مطرح نیست. اما البته معتقدم که تمام نیروهای دموکراسی خواه ایران باید با هم در ارتباط باشند و با هم همکاری بکنند تا در نهایت بتوانند یک ائتلاف بزرگ دموکراسی خواهی را در داخل و خارج از ایران شکل بدهند.

حزب کومله و دیگر احزاب اصلی کرد سال هاست که به صورت رسمی اعلام کرده اند مشی مبارزه مسلحانه را ترک کرده اند و وارد فاز مبارزه مدنی و مسالمت آمیز برای تحقق مطالباتشان شده اند اما در عین حال شاهد هستیم که این احزاب کماکان نیروهای پیشمرگه خود را حفظ کرده اند. آیا این مسئله شائبه تناقض گفتاری و رفتاری را به وجود نمی آورد؟
نه اصلا تناقضی وجود ندارد. الان نزدیک به 18 سال است که ما به هیچ عنوان چیزی به نام عملیات مسلحانه انجام نداده ایم. ولی نیروی پیشمرگه خود را تنها در اردوگاه ها و به میزانی که برای دوره کنونی ضرورت دارد حفظ کرده ایم. این مسئله دلایل مختلفی دارد که فکر می کنم قابل درک باشد.

چه دلایلی؟
قبل از هر چیز باید به این نکته مهم اشاره کنم که در پانزده بیست سال گذشته بیش از 400 نفر از فعالان سیاسی کرد در خاک کردستان عراق توسط ماموران نظامی و امنیتی جمهوری اسلامی به قتل رسیده اند که تصاویر و مشخصات تمام آنها وجود دارد. البته پس از روی کار آمدن آقای خاتمی که برخی روش­های حکومت تغییر کرد، این آمار هم کاهش قابل ملاحظه ای پیدا کرد اما این تهدید همواره وجود دارد. می­پرسم شما چگونه می­توانید به صورت بدون دفاع در چنین وضعی بقای خود را حفظ کنید چه برسد به اینکه به فعالیت سیاسی بپردازید؟ بنابراین نیروی پیشمرگه در درجه اول برای دفاع از جان اعضای حزب و نهادهای آن فعالیت می­کند. بعلاوه، در سال های اخیر شاهد شکل گیری نیروهای تروریستی اسلامی اعم از شیعه و سنی هستیم که رابطه بسیار نزدیکی با جمهوری اسلامی دارند و بسیاری از عملیات تروریستی در عراق را سازمان می­دهند.

یعنی پیشمرگه های کرد تنها یک نیروی دفاعی هستند؟
همینطور است. البته در جدال کردها با جمهوری اسلامی اگر رژیم احساس کند احزاب کومله و دموکرات به طور کامل نیروی پیشمرگه خود را کنار گذاشته اند، بسیار بیشتر از گذشته پوست از سر مردم خواهد کند. وجود این نیرو باعث احتیاط بیشتر جمهوری اسلامی در سرکوب کردها می شود. از سوی دیگر مردم کرد از نظر روحی احتیاج دارند که احساس بکنند آنها نیز پشتیبانی دارند و در برابر نظام بی کس نیستند. و بالأخره اینکه ما نمی­خواهیم با انجام عملیات مسلحانه به تضعیف حکومت کردستان عراق کمک کنیم. ما برای امنیت مردم کردستان عراق ارزش قائلیم و نمی خواهیم این امنیت توسط جمهوری اسلامی تهدید شود. گواینکه بدون وجود عملیات­های مسلحانه در تمام این سالها نیز جمهوری اسلامی به طور مرتب در حال بمباران مرزها و مناطق کردنشین است. به طور خلاصه ما از مقاومت مسلحانه خود در سال­های ابتدای انقلاب به هیچ وجه پشیمان نیستیم اما مدتهاست که فعالیت مسلحانه را در دستور خود نداریم.

اعدام های ۶۷ و هوشیاری سبزها


دهه 60 در تاریخ سی و یکساله جمهوری اسلامی ، روزها و سالهای غمباری است؛ نه تنها جنگ خارجی، آواره شدن میلیون ها ایرانی و ویرانی شهرها و زیر بنای کشور، که جنگ داخلی، ترورها، برخوردهای حذفی، ترسیم و تحمیل سبکی خاص از زندگی، گزینش ها، مصادره ها ، به زندان انداختن، اعدام های بی محاکمه و انقلابی و اعدام های فله ای و گسترده در سال 67 در کنار دهها مورد دیگر موجب شده است تا حافظه تاریخی ایرانیان در این سالها سرشار از اندوه ، درد و فسردگی باشد.
گرچه در دوران حاکمیت میانه رو ها و اصلاح طلبان در تهران ، به یمن دمیدن اندک نسیم آزادی در کشور ، ایرانیان به نقد برخی از رفتارهای تندروانه حاکمان در دهه پیشین نشستند و سعی کردند تا غبارهایی که حاکمیت  بر روی  برخی چهره های ملی همچون بازرگان، سحابی ، منتظری و .. نشانده را  بزدایند و  لب به انتقاد از برخی حوادث آن سالها بگشایند و دستی برای ساختن زندگی دیگرگونه برآرند، اما این تلاش ها هم با فشارهای حاکمیت ناکام ماند و هم آنکه هرگز حتی مجالی فراهم نشد تا برخی سخن های دیگر نیز، همچون موضوع اعدام های فله ای اسیران در سال 67 بیان شود. تراژدی و زخمی که بر خلاف سیر تاریخ، هر چه زمان بیشتری از آن می گذرد زنده تر می شود و بیشتر دهان می گشاید.
این نوشتار با تاکید بر اینکه روشنگری در باب زوایای تاریک جنایت های انجام گرفته در آن سالها لازم و ضروری است و باید تلاش شود  تا رسم اعدام فعالان سیاسی برای همیشه در میهنمان برافتد، قصد آن ندارد به داستان غمبار آنچه در زندان های نظام جمهوری اسلامی بر اسیران و دربندان دهه 60 و به ویژه در سال 67 گذشت بپردازد و تنها سعی دارد تا نگاهی باشد بر مواضعی که در این روزها و ماهها از ناحیه اعدام های 67 متوجه میرحسین موسوی رهبر جنبش سبز ایران شده است.
جنبشی که می خواهد تفسیری دمکراتیک تر از قوانین و نگاهی رحمانی تر نسبت به دین و احکامش داشته باشد، نه در سودای راه اندازی انقلابی دیگر در کشور است و نه تلاشی دارد تا به اسم مخالفت با کج اندیشی ها، انحرافها، ظلم و ستم هایی که از سوی حاکمان بر مردم رفته است، همه بنیان ها و دست آوردهای کشور را نیز نادیده بگیرد و یکسره بر طبل مخالفت و مقابله بکوبد. آنهایی هم که با وضعیت ایران و روحیه حاکمان آن اندک آشنایی دارند بر این نکته واقفند که دست یابی به ایرانی دمکراتیک با شیوه اصلاح طلبانه راهی بسیار دشوارتر از کار انقلابی خواهد بود.

تشنه کامان غنیمت
ظرف قریب به چهارده ماهی که از آغاز حرکت آزادی طلبانه و دمکراسی خواه مردم ایران تحت عنوان جنبش سبز می گذرد، میرحسین موسوی به عنوان سمبل این حرکت همواره از سوی دو گروه تحت فشار شدید قرار گرفته است. از یکسو نیروهای اطلاعاتی و امنیتی و نظامی هستند که بسیاری از اقدامات آنها بر همگان روشن است؛ نخست وزیر جمهوری اسلامی در دوران جنگ، نه تنها اکنون از کوچکترین تریبونی در کشور محروم است که هر روز از تریبون های رسمی و رسانه های فراگیر حکومت نیز آماج حملات قرار دارد، یارانش دربند و هوادارانش عزادار شهدای سبز و در تلاش برای یافتن راهی برای نشان دادن "اعتراض" به عنوان ابتدایی ترین حق خود هستند.
 گفتن از دشواری هایی که حاکمیت بر میرحسین موسوی و دیگر رهبران جنبش سبز همچون مهدی کروبی روا می دارد قصه ای طولانی و آشناست است که موضوع این نوشتار هم نیست.
 گروه دوم اقلیتی کوچک اما پر هیاهوست که با دیدن خیل هواداران جنبش اعتراضی سبز دست به کار شدند تا به هر روی میرحسین موسوی را فاقد مشروعیت برای رهبری معترضین معرفی کنند و خود را به عنوان جانشینان صالح معرفی کنند. آنها با مطرح کردن موضوع اعدام های 67 همواره این سئوال را از میرحسین موسوی مطرح می کنند که چرا در قبال این جنایت ها سکوت کرده و یا حتی بعضا او را به دست داشتن در این اعدام ها متهم می کنند.
آنها به خوبی بر این نکته اشراف دارند که میرحسین موسوی نه در صدور فرمان این اعدام ها نقشی داشت و نه دولتش مجری این احکام بود؛دولتی که به گفته خود میرحسین موسوی حتی وزارت دفاعش اخبار جنگ را از او پنهان می داشته و کار به گونه ای بوده است که محسن رفیق دوست به عنوان وزیر سپاهش می گوید به زور کارخانه های دولت را میگرفتیم. قطعا بحث کارآمدی یا ناکارآمدی دولت موسوی در آن روزگار نیز موضوع سخن ما نیست.
از خاطرات مرحوم آیت الله العظمی منتظری نیز مشخص است که فرد دوم کشور و قائم مقام رهبری در جریان این حکم و اقدام قرار نگرفته بود و همچنین از لحن نوشته منتظری نیز مشخص است که در دیداری که او با خامنه ای داشته به این احساس و نتیجه رسیده است که رئیس جمهور وقت نیز از این موضوع بی خبر بوده است. 
اما چرا با وجود اینکه این گروهها می دانند که موسوی هیچ ارتباطی با فجایع صورت گرفته در زندانها نداشته است روی این موضع اصرار فراوان دارند؟ آیا به راستی دغدغه این افراد روشن شدن حقایق این اعدام هاست و تنها میخواهند رسالت حقوق بشری انجام دهند یا آنکه می خواهند همانند مسئولان جمهوری اسلامی با نام آوردن از کشته ها و شهدا دهان هر منتقدی را ببیند و راه را برای اهداف دیگر خود هموار کنند؟

خروج از فراموشی
 اغلب این گروهها به خاطر ارتکاب  اشتباهات استراتژی و تاکتیکی خونبارخود  مشروعیت مردمی خود را از دست دادند و بسیاری از مردم ایران پس از این رخدادها و بالاخص عملیات چلچراغ و فروغ جاویدان (مرصاد) آنها را به چشم خائنین می نگریستند. بمب گذاری ها،  درگیری های مسلحانه و شهری و روستایی ، اقدام به ترور مسئولان و بلندپایگان جمهوری اسلامی چون رجایی و باهنر به عنوان رئیس جمهور و نخست وزیر در یک اقدام، ترور رئیس قوه قضائیه ، ترور دبیرکل حزب جمهوری اسلامی-  بهشتی -  به همراه هفتاد تن از نمایندگان مجلس، پناه بردن به کشور عراق در زمانی که این کشور تهاجمی گسترده و خونباری را علیه ایران آغاز کرده بود و انجام عملیاتی از خاک این کشور علیه ایران و مجموعه عواملی که موجب شد تا این گروه نه تنها از سوی حکومت ایران به عنوان گروهی تروریستی شناخته شود که حتی دولتهای مخالف حکومت جمهوری اسلامی در اروپا و آمریکا نیز رسما این نوع گروهها را به عنوان گروههای تروریستی معرفی کردند و هنوز آنها را در لیست تروریستی خود نگه داشته اند.
فقدان مشروعیت مردمی و سرکوب شدید این گروه ها در کنار  گذشت ایام موجب شد تا آنها برای سالها از یاد و خاطره مردم ایران بروند و فراموش شوند. این موضوع هنگامی جدیت بیشتری یافت که اصلاح طلبان در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی موفق شدند تا محبوبیت و مشروعیت فوق العاده ای میان مردم خصوصا مردم ناراضی کسب کنند.
پس از آغاز حرکت جنبش سبز آنها تلاش کردند تا سوار بر این موج بتوانند به میان مردم برگردند. اما سوابق و ذهنیتی که این گروهها از خود در خاطره ایرانیان به جای گذاشته بودند و محبوبیت بی سابقه میرحسین موسوی و رهبران سبز مانع این هدف بود. برای همین آنها با پناه بردن به موضوع اعدام های 67 و مطرح کردن نام میرحسین موسوی تلاش کردند تا از این طریق به اذهان عمومی بازگردند و به فراموش شدگی خود پایان دهند. زیرا آنها به خوبی حساسیت افکار عمومی را نسبت به نام میرحسین موسوی و میزان مخاطب و شنوده ای را که با خود به همراه می آورد، میدانند حال این سخن چه در مدح او باشد و چه ذم.

کسب مشروعیت
  آنها می خواهند با مطرح کردن این موضوع میرحسین موسوی را به گوشه رینگ بکشند. می دانند اگر موسوی مخالفتش را با این فجایع به طور عمومی اعلام کند او بخش هایی از هواداران پر نفوذ و پر قدرتش را در ایران از دست خواهد داد؛ کسانی که همچنان معتقد به برخوردهای قاطع با گروههایی هستند که تروریست شان میخوانند. اینها افرادی هستند که به خاطر نفوذ عمیق در درون هسته های اصلی توانسته اند حکومت احمدی نژاد و آیت الله خامنه ای را هم اینک با چالش جدی رو به رو کنند و از دست دادن این گروهها تنها موجب تقویت جبهه و موضع دولت کودتا خواهد شد.
و اگر میرحسین موسوی سکوت کند سکوتش را به رضایت از اعدام ها و حتی نقش داشتن او در اعدام ها تفسیر کنند و از این طریق موجب ریزش هواداران او در جنبش سبز شوند به این امید که چون پیشتازان مبارزه علیه جمهوری اسلامی بوده ایم، متحمل بیشترین هزینه ها و اعدام ها بودیم و البته چون موسوی در ماجرای اعدام ها دست داشته است، نیروهای ریخته شده سبز به کیسه هوادار آنها منظور خواهد شد و آنها این بار با بهره گیری از انزجار مردم از کشتارهای سال 67 و اتخاذ ژست مظلومیت، دمکراسی خواهی و مطالبه حقوق بشر، جای پایی در میان مردم و خصوصا معترضین سبز دست و پا خواهند کرد.
این احتمال هم بسیارست که اگر میرحسین موسوی تحت این فشارها اعلام رسمی کند که با اعدام های 67 مخالف بوده ، موضوعات دیگری را مطرح کنند و مثلا بگویند که سخن میرحسین موسوی از سر مصلحت اندیشی و نه از سر اعتقاد است و یا بگویند اگر موسوی به راستی مخالف این اعدام ها بود چرا سال 67 این موضع را اتخاذ و به طور علنی اعلام نکرد؟
همچون برخی از همین گروهها که چنین نقدی را به "نهضت آزادی" روا داشتند. آنها محکومیت اعدام های صورت گرفته شده از سوی نهضت آزادی ایران در همان سال را ناکافی می دانند و می گویند چرا نهضتی ها با حجاب اجباری مخالفت نکردند؟! این مثال به روشنی نشان از خط مشی رفتاری برخی از این گروههادارد.
به راستی تاکنون فکر کرده اید که اگر این دوستان  در پی کشف حقیقت هستند چرا به اندازه یک دهم هیاهوی رسانه ای که درباره میرحسین موسوی به راه می اندازند، در رابطه با خامنه ای سخنی نمی گویند؟ که اگر موسوی نخست وزیر بود خامنه ای هم رئیس جمهور بود. روشن است که آنها می دانند معترضین سبز اعتراضشان نسبت به سیاست و رویکردهای خامنه ای است از همین رو آنها رئیس جمهور وقت را رها کرده اند تا فشار خود را روی فردی بیاورند که رهبر جنبش سبز محسوب می شود.
 آنها تشنه کامان غنیمتی هستند که هنوز به دست نیامده و برای آن به مبارزه بر خاسته اند و مکمل تیغ سپاه و عناصر کودتاگر در ایران شده اند تا  رهبران جبش سبز را قیچی کنند. گرچه آنها این موضوع را نیز چندان پنهان نکرده  و گاه آنرا رسما اعلام کرده اند. هم از سویی خود را "سبز" معرفی می کنند و هم معتقدند که "جمهوری اسلامی با هر جناح و دسته نابود باید گردد" و  البته این خواست را نیز "خواست قلبی توده ها " می دانند.

درس تجربه
به نظر می رسد عمده مشکل این افراد بیش از همه از آنجا ناشی می شود که تصوری درست از آنچه این روزها در تهران می گذرد ندارند. آنها نمی توانند باور کنند که رهبری جنبش اعتراضی نه در میان آنها که بر عهده چهره های اصلاح طلب و میانه رویی است که سالها در بالاترین رده های همین نظام بوده اند. پر واضح است که "عدم باور پذیری" واقعیت ها حاصلی جز اتخاذ استراتژی های غلط و ناکامی نخواهد داشت. مشکلی که در سال 57 هم دامنگیر  برخی از این گروهها و اعضایش شده بود. چنانچه "ویدا حاجبی تبریزی" از اعضای سازمان چریک های فدایی خلق که کتاب ارزشمند "داد بی داد" او در ایران نیز به چاپ رسید در صحفه 331 این کتاب  از زبان دوست خود "زری طباطبایی" درباره آزادی زندانیان سیاسی از جمله خود او، بر اثر فشارهای انقلابیون می نویسد: امروز در شگفتم، چه طرز تفکری باعث می شد که واقعیت های جلوی چشممان را نبینیم؟ یا باور نکنیم؟ این ندیدن ها شاید ناشی از آن بود که ما قادر نبودیم باور کنیم که در مواردی و در وضعیت و شرایطی خاص، زندانی سیاسی بدون نوشتن عفو و بدون شرط و شروط می تواند عفو شود.شاید به این خاطر که نزدیک شدن انقلاب را بدون رهبری چپ باور نداشتیم. ما در تئوری ها و باورهای خود چنان غرق بودیم که آنها را واقعیت مطلق می دانستیم . باور نمی کردیم که "توده های خلق" بدون  "حزب طراز نوین کارگر"، به زعم ما پیروان اندیشه مائوتسه دونگ ، بدون "رهبری گروه پیشرو مسلح" به زعم جریان های چریکی ، بتوانند دست به انقلاب بزنند و ما به اصطلاح رهبران را آزاد کنند. چنان در تار و پود اندیشه های از پیش ساخته ذهن خود گرفتار بودیم که قادر نبودیم علایم و شواهد را ببینیم. پس نمی خواستیم آزاد شویم.

آخرین گزارشات از اعتراضات، بازداشتها، زندان، و بیدادگاهها --- بیانیه ها

روستای زرده، 22 سال بعد از بمباران شیمیایی/ سوسن محمدخانی غیاثوند

۲٣ تیر ماه برای تهیه ی گزارشی از وضعیت مصدومان شیمیائی روستای زرده واقع در استان کرمانشاه از کرج راهی این روستا شدم. هدف من انتشار گزارش در یکی از نشریات داخل کشور بود اما متاسفانه مردادماه را هم کم کم داریم پشت سر می گذاریم و من هنوز نتوانسته ام نشریه ای برای انتشار این گزارش پیدا کنم.
گویا همچنان دستهایی درکارند تا مسائل و مشکلات مردم مناطق کردنشین و اقلیتهای قومی و مذهبی در کشور ایران رسانه ای نشود.
پس از یکماه تلاش گزارش را جهت انتشار در اختیار سایت اخبار روز قرار می دهم.
فرماندار و رئیس بنیاد شهید شهرستان دالاهو، اعضای شورا و مردم روستای زرده با تصور اینکه گزارش در یکی از جراید داخلی منتشر می شود حاضر به گفتگو با بنده شدند.
خانم گلعنبر نیز به عنوان همکار بنده در تهیه ی این گزارش هیچ نقشی در انتشار آن ندارد و مسئولیت مستقیم این کار متوجه شخص بنده (سوسن محمدخانی غیاثوند) خواهد بود.
امید که روزی دیگر چنین نباشد.


اکثر مردم زرده از عوارض ناشی از سلاحهای شیمیائی در رنج هستند
تهیه: سوسن محمدخانی غیاثوند- ژیلا گلعنبر
تنظیم: سوسن محمدخانی غیاثوند


روستای زرده از توابع شهرستان دالاهو در استان کرمانشاه که مابین کرند غرب و سرپل ذهاب قرار دارد در صبحگاه ٣۱ تیر ماه سال ۶۷ مصادف با عید قربان توسط چند فروند از هواپیماهای عراقی هدف بمباران شیمیائی قرار گرفت و طی آن شمار زیادی از هموطنانمان کشته و زخمی شدند.
علاوه بر روستای زرده، نسار دیره از توابع شهرستان گیلانغرب و چشمه کلبعلی نیز در سال ۶۷ مورد حمله و بمباران شیمیائی قرار گرفتند. همچنین در روزهای پایانی اسفند ۶۶ شهر نودشه از توابع شهرستان پاوه توسط رژیم بعثی عراق بمباران شیمیایی شد.
روز ٣۱ تیر سال ۶۷ در روستای زرده ۲۷۵ نفر شهید شدند که اکثر کشته شدگان را زنان و کودکان تشکیل می دادند.
در بمباران شیمیایی روستای زرده از هواپیماها ۴ بمب رها می شود که بر اساس اظهارات مردم روستا وزن هر کدام حدود ۲۵۰ کیلوگرم بوده است.
دود ناشی از انفجار بمب ها به رنگ سبز، زرد، سفید، قرمز و سیاه بود. برخی از مردم آن را به رنگین کمان و عده ای دیگر به پرده ای رنگین تشبیه می کنند.
صدای حاصل از انفجارها بسیار خفیف بوده و هیچ کس حدس نمی زده که قرار است چه فاجعه ای به بار بیاورد.
مردم بعد از انفجارها ابتدا بوی تعفن و بویی شبیه ادویه گندیده احساس می کنند. سپس پرنده ها از روی درختها بر زمین می افتند.
یکی از بمب ها به چشمه اصلی تأمین کننده آب روستا اصابت کرده بود. برخی از مردم روستای زرده بعد از بمباران برای شستشوی مواد روی سر و صورت و بدنشان به سمت آب فرار می کنند اما آب که قبلاً با اصابت یکی از بمبها آلوده شده بود تنها بر شدت جراحات آنان می افزاید. کسانی که از آب استفاده کرده بودند می گفتند که آب در آن لحظه بسیار داغ بوده است. ساکنان روستای زرده در ابتدا نمی دانستند که بمباران شیمیائی است. تعدادی از مردم پاوه در آن روز در زرده حضور داشتند و چون قبلاً بمباران شیمیائی را تجربه کرده بودند بنابراین مردم را در جریان شیمیائی بودن بمباران قرار می دهند.

٣۱ تیر سال ۶۷ مصادف با عید قربان بود. مردم زیادی از شهرها و روستاهای اطراف زرده برای انجام مراسم مذهبی خاص آن روز به مقبره بابایادگار در بالای روستای زرده آمده بودند. همچنین به علت فوت یکی از مردم روستا و برگزاری مراسم ختم وی تعداد زیادی از مردم روستای زرده در مقبره داوود واقع در خود روستا ی زرده جمع شده بودند.
دو مراسم فوق بر تعداد جانباختگان بمباران شیمیائی روستای زرده افزود. مردم مثل پرنده ها نقش بر زمین شدند.
مردم از روستاهای اطراف به کمک مجروحین و مصدومان شیمیائی آمدند تا آنها را به نزدیک ترین بیمارستان انتقال بدهند. مصدومین به کرند، کرمانشاه، اسلام آباد و بیمارستانهای فارابی، چهارمین شهید محراب و امام حسین انتقال داده شدند. برخی نیز چند روزی توسط بنیاد مهاجرین مورد حمایت قرار گرفتند و سپس به بیمارستان اعزام شدند.
فقط تعداد کمی توانستند از گردنه ی چهار زبر که هم اکنون تنگه مرصاد نامیده می شود عبور کنند. چون کمی بعد از بمباران شیمیائی، گردنه چهار زبر به تصرف نیروهای سازمان مجاهدین درآمد و توسط این نیروها مسدود شد. لذا کسانی که دیرتر حرکت کرده بودند نتوانستند از گردنه عبور کنند و خودشان را به بیمارستان برسانند.
برخی از آنها هم به خاطر کشته شدن اعضای خانواده و عزیزانشان و شرایط سخت روحی که داشتند و همچنین به خاطر دامهایشان به بیمارستان مراجعه نکردند. این مسئله علاوه بر اینکه بر آمار شهداء افزود همچنین باعث شد سالها بعد وقتی مردم می خواستند توسط کمیسیون پزشکی تعیین درصد بشوند به دلیل نداشتن پرونده بالینی و صورت صانحه تحت پوشش بنیاد جانبازان قرار نگیرند.
هر چند امروز برخی مردم زرده گلایه دارند از اینکه تعدادی از بیمارستانهای کرمانشاه، مدارک بالینی و پرونده آنها را گم کرده اند.
در آن سال آمار ساکنان روستای زرده طبق اظهارات آقای شیرمحمد کرمی، رئیس شورای این روستا ۱۰۴۶ نفر بوده که ۴۲ نفر از آنها شهید می شوند. مابقی کشته شدگان کسانی بودند که از شهرها و روستاهای اطراف برای زیارت و اجرای مراسم خاص عید قربان به مقبره بابایادگار در روستای زرده آمده بودند.
در بمباران شیمیایی روستای زرده از بمب های شیمیائی سیانور، خردل و گاز اعصاب استفاده شده است.
۲۲ سال از بمباران شیمیائی روستای زرده می گذرد اما هنوز هم کسی نمی داند که آثار زیست محیطی این بمباران چقدر است و چه عواقبی می تواند داشته باشد.
بعد از بمباران هیچ ستاد بحرانی تشکیل نمی شود و از سوی دولت کسی برای کمک به مردم زرده، به آنجا نمی رود. تنها ٣ روز بعد از بمباران تعدادی از نیروهای امداد به روستای زرده می روند اما بر اساس گفته های مردم این نیروها فقط روستا را ضدعفونی می کنند و برای ساکنان روستا هیچ کار خاصی انجام نمی دهند. همچنین پائیز همان سال گروهی دیگر از نیروهای امدادی به روستای زرده می روند و تمام میوه های این روستا را می سوزانند. مردم نسبت به این مسئله اعتراض داشتند و می گفتند؛ «آنها قائدتاً از قبل باید به ما اطلاع می دادند که نباید از میوه ها استفاده کنیم. تا آن روز ما میوه ی خیلی از درختها را مصرف کرده بودیم.»
تا سال ٨۰ کسی به روستای زرده توجهی نشان نمی دهد و مسئله شیمیائی شدن این روستا در جایی مطرح نمی گردد بنابراین هیچ پرونده ای هم برای کسی تا آن سال تشکیل نمی شود. سال ٨۰ یک اکیپ پزشکی و دکتر خاطری به روستای زرده می روند. مردم روستا را حدود ۶ پزشک متخصص پوست، ریه و چشم معاینه می کنند. بعد از معاینه فقط حدود ۲۰۰ نفر تحت پوشش بنیاد جانبازان قرار می گیرند در حالیکه طبق آمار خانه ی بهداشت روستای زرده تعداد ساکنان این روستا حدود ۱۰۴۶ نفر بوده است و براساس اظهارات شیرمحمدکرمی، رئیس شورای زرده اکثر مردم این روستا که به «دهکده شیمیائی» مشهور شده از عوارض ناشی از سلاحهای شیمیائی در رنج هستند.
آنطور که مردم روستا می گویند زمینهای کشاورزی بعد از بمباران دیگر قابل استفاده و کشت نیستند. بعد از بمباران تمام دامها به تدریج می میرند. تا ۴ سال پیش در روستا دامپروری انجام نمی شد اما از ۴ سال پیش تعداد معدودی از مردم به خرید و نگهداری گاو و گوسفند روی آوردند. دامها نمی توانند از گیاهان مناطق سیمیائی شده و کنگر این مناطق استفاده کنند چون پوستشان براثر مصرف گیاههای مناطق فوق تاول می زند، زخم می شود و به تدریج می میرند. اگر مردم هم از گوشت یا شیر آن گوسفندها استفاده کنند، سیاه زخم می گیرند.
اکثر مردم روستای زرده از ناراحتی های پوستی، عصبی، چشم و ریه رنج می برند. آمار سرطان و سقط جنین در روستا به شدت افزایش یافته است. تا زمان بمباران حتی یک مورد سقط جنین در روستای زرده وجود نداشته اما شیرمحمد کرمی، رئیس شورای این روستا می گوید: «بعد از بمباران تا کنون ۴۰ مورد سقط جنین داشتیم. بعضی خانمها هم بعد از سقط اولین بچه شان دیگر هیچ وقت باردار نشدند. همچنین ٣۰ مورد سرطان بعد از بمباران در میان مردم روستا مشاهده شده که اغلب سرطان ریه، حنجره و خون بوده است. چند مورد هم تومور مغزی داشتیم.»
برخی از مصدومان شیمیائی روستای زرده به دلیل نداشتن صورت صانحه و پرونده بالینی تحت پوشش بنیاد جانبازان قرار نگرفته اند. اکثر مردم روستا از عوارض ناشی از سلاح های شیمیائی در رنج هستند اما فقط ۲۰۰ نفر آنها تحت پوشش بنیاد جانبازان قراردارند.
عده ی زیادی از مصدومان این روستا به درصد جانبازی شان اعتراض دارند. آنها می گویند که دقیق معاینه نشده اند. این عده زمانیکه برای احراز درصد جانبازی شان مراجعه می کنند ظاهراً در لیست، نام افراد زیادی از مناطق دیگر نیز گنجانده شده است. تعداد محدودی پزشک در طول یک روز حدود ۱۷۰۰ نفر را برای تشخیص و تعیین درصد جانبازی معاینه می کنند.
جانبازانی که درصدشان پائین است حقوق دریافت نمی کنند. تنها خدماتی که به آنها ارائه می شود یک دفترچه درمانی است که براساس گفته های خودشان فقط برای بیماریهای ساده می توانند از آن استفاده کنند.
داروی مصدومان شیمیائی گران است و با این دفترچه خدمات درمانی برخی از آنها را نمی توان تهیه کرد.
همچنین تعدادی از این جانبازان با هزینه شخصی خود تحت جراحی چشم و یا ریه قرار گرفته و هیچ کمک هزینه ای از طریق دفترچه دریافت نکرده اند.
مشکلات جسمی برخی از این افراد بسیار زیاد است و توانایی انجام کار ندارند اما چون حقوق دریافت نمی کنند ناگزیر به انجام کار می باشند همین مسئله منجر به تشدید مشکلات جسمی آنها شده است.
افرادی که مدعی مصدومیت شیمیائی هستند برای تعیین درصد جانبازی باید آزمایشهای اسپرومتری و HRCT انجام بدهند که هزینه بالایی دارد. مردم روستای زرده با توجه به استضعاف شدید مالی قادر به تامین هزینه آزمایشهای فوق نیستند. همچنین آزمایشهای اسپرومتری و HRCT تنها مصدومیت ناشی از گاز خردل را نشان می دهد در حالیکه علیه مردم زرده از انواع سلاح شیمیائی استفاده شده است. بنابراین برای احراز درصد جانبازی مردم این روستا انجام آزمایشهای تکمیلی ضروری به نظر می رسد.


براساس تحقیقات انجام شده سلاح های شیمیائی تا سه نسل در آدمها و تا صد سال در خاک عوارض خود را نشان می دهند.
بچه هایی که در روستای زرده متولد می شوند اغلب از ناراحتی های پوستی، عصبی و چشم رنج می برند.
هوا، آب و خاک روستای زرده آلوده است. کنگر این روستا بعد از ۱۷ سال که مورد استفاده قرار می گیرد سبب بروز سرطان می گردد.
تماس با خاک مناطق شیمیائی شده روستای زرده باعث ایجاد خارش و تاول در افراد می شود.
اما بنیاد جانبازان فقط کسانی را تحت پوشش قرار می دهد که هنگام بمباران در روستا حضور داشته اند.
جانبازان شیمیائی باید هر ۴ سال یک بار به کمیسیون پزشکی اعزام و مجدداً تعیین درصد بشوند اما برخی از مردم روستای زرده اظهار می دارند که فقط در سال ٨۰ به کمیسیون معرفی شده اند. بنیاد جانبازان در پاسخ به اعتراض آنها فقط می گوید: «به دکتر بروید.»
نکته آخر اینکه تخصص کمیسیون پزشکی جهت احراز درصد جانبازی مصدومان شیمیائی به دلیل نداشتن تجربه در زمینه سلاح های شیمیائی همچنان مورد تردید است.
برای تهیه ی گزارشی از روستای زرده و مصدومان شیمیائی این روستا از کرج راهی کرمانشاه می شوم تا از آنجا همراه خانم ژیلا گلعنبر یکی از روزنامه نگاران مناطق کردنشین ایران به سمت زرده حرکت کنیم اما متاسفانه به محض ورود به روستای زرده، اعضای شورای زرده اعلام می کنند که قبلاً توسط فرماندار شهرستان دالاهو احضار و به آنها اخطار داده شده که مردم و شورای زرده با هیچ خبرنگاری حتی خبرنگارهای داخلی هم حق مصاحبه در خصوص بمباران شیمیائی روستای زرده و مسائل و مشکلات مصدومان شیمیائی این روستا را ندارند مگر به شرط دریافت مجور از فرمانداری. لذا شیرمحمد کرمی، رئیس شورای روستای زرده ما را به فرمانداری می برد تا با دریافت مجوز از فرماندار شهرستان دالاهو بتوانیم با اعضای شورا و مردم روستای زرده مصاحبه ا ی داشته باشیم.
حضور در فرمانداری فرصت غنیمتی بود تا با آقای محسن مجد، فرماندار شهرستان دالاهو نیز مصاحبه ای در همین رابطه داشته باشیم. چون مطمئن نبودیم که بقیه ی مسئولان حاضر به پاسخگویی باشند بنابراین سوالهایی را هم که در حوزه ی کاری آقای محسن مجد نبود از ایشان پرسیدیم.
مصاحبه در پی می آید:


محسن مجد، فرماندار شهرستان دالاهو:
روستای زرده کرمانشاه سند جنایت کشورهایی است که امروز داعیه ی دفاع از حقوق بشر را دارند.

سوسن محمدخانی غیاثوند: تشخیص جانبازی و تعیین درصد جانبازی مردم روستای زرده با مشکلاتی مواجه شده است. لطفاً از این مشکلات و علل به وجود آمدن آن صحبت بفرمائید.

فرماندار شهرستان دالاهو: جمعیت روستای زرده در زمان بمباران حدود ۷۰۰ نفر بوده است که ۴۲ نفر آنها بر اثر بمباران شیمیایی شهید می شوند. مابقی شهداء مهاجرین و یا افراد غیربومی بودند که آن زمان در منطقه حضور داشتند. آمار دقیقی هم در دست نیست که واقعاً آنجا ۲۲۰ یا ۲٣۰ نفر شهید باشد. الان هم حدود ۲۷۰ نفر از مردم روستا پرونده ی جانبازی دارند. در سال ۱٣٨۷ نیز حدود ۱۵۰۰ نفر به کمیسیون پزشکی می روند. از این ۱۵۰۰ نفر تنها ده (۱۰) نفر درصد می گیرند و ۱۴۹۰ نفر رد می شوند. سوال اینجاست که این ۱۴۹۰ نفر توی بمباران شیمیایی که نبودند و قطعاً این افراد با توجه به شرایط سنی شان، کسانی بودند که بعد از بمباران متولد نشدند. شرایط خاص شیمیایی هم خودتان بهتر می دانید نوع گازهایی که می زنند گاهاً سرایت می کند و گاهاً نیز سرایت نمی کند. با این حال مباحث خونی، پوستی، چشمی و عصبی را داریم. اینها خب گاهاً بعضی هایشان به صورت ارثی منتقل می شوند. اینکه ابهاماتی برای بنیاد جانبازان و سیستمهای قانونی وجود دارد همین مباحث است و الا سیستمهای بنیاد جانبازان و بنیاد شهید با تمام توانشان پیگیر قضایا هستند و پرونده ها را بررسی می کنند. ولی یکسری مدارک باید در این قضیه وجود داشته باشد. مثلاً اگر در آن تاریخ مجروح شدم، گاز مرا گرفته و احساس خفگی به من دست داده کدام بیمارستان رفتم؟ به عنوان اولین مدرک باید یک صورت صانحه و صورتجلسه ای وجود داشته باشد.

سوسن محمدخانی غیاثوند: مردم روستای زرده می گویند آن زمان برای اینکه بتوانند خودشان را به بیمارستان برسانند باید از گردنه ی چهار زبر که هم اکنون تنگه ی مرصاد نامیده می شود عبور می کردند که این تنگه هم توسط نیروهای مجاهدین بسته شده و آنها امکان عبور نداشتند؟

فرماندار شهرستان دالاهو: ببینید خواهر من! گردنه بسته بوده اصلاً در این شکی نیست. خب فردایش که می توانستند مراجعه کنند.

سوسن محمدخانی غیاثوند: من فکر نمی کنم گردنه فقط برای یک ساعت یا یکروز بسته شده باشد احتمالاً این اتفاق برای مدتی تداوم داشته است.

فرماندار شهرستان دالاهو: ببینید خواهر من! من به همراه دوستانم در عملیات مرصاد ۶٣ نفر بودیم که ۶۰ نفر از ما شهید شدند و فقط ٣ نفر توانستیم فرار کنیم. با تمام مشکلات و موانع خودمان را به جایی رساندیم. اسلام آباد غرب را گرفتند بعد ما را منتقل کردند. به هر درمانگاهی که می رفتیم آمار و صورت صانحه را داشتند. یعنی در اسلام آباد، در کرمانشاه هر جا که وارد چادر می شدی سریع اسمت را می نوشتند. مثلا الان بسیجیانی هستند که اگر هیچ مدرکی برای اثبات رزمنده بودنشان نداشته باشند همان حقوقی که در اداری- مالی شهرستانها به آنها پرداخت شده می تواند ثابت کند که رزمنده هستند یا نه. ابهاماتی که وجود دارد همین نبود صورت صانحه یا مدارک پزشکی است. به هر حال وقتی ما مدعی و شاکی هستیم باید یک مدرکی داشته باشیم تا قاضی به شکایت ما رسیدگی کند. با این وجود دولت آمده کمیسیونهای ماده ۲ و ماده ی ٣ را در تامین مطرح کرده است. پرونده ها را تشکیل و به کمیسیونهای پزشکی می فرستد. در نهایت کمیسیون پزشکی که متخصص این کار است نظر می دهد. چنانچه کمیسیون پزشکی رأی به جانباز بودن فردی بر اثر مواد شیمیایی بدهد قطعاً قانون و بنیاد جانبازان هم می پذیرد. اما تا زمانیکه کمیسیون پزشکی برای فردی چنین رأیی صادر نکرده باشد کسی نمی تواند مسئولیتی به عهده بگیرد.

ژیلا گلعنبر: آیا اعضای کمیسیون پزشکی صددرصد پزشک هستند یا مثلاً فرماندار، نیروهای نظامی و افراد دیگری در آن عضو هستند؟

فرماندار شهرستان دالاهو: نه صددرصد پزشک هستند.

سوسن محمدخانی غیاثوند: کمیسیون پزشکی به عنوان یک مرجع برای تشخیص جانبازی و تعیین درصد آن زیر نظر کدام نهاد فعالیت می کند؟

فرماندار شهرستان دالاهو: بنیاد جانبازان استان زمانیکه پرونده ها جمع شدند از کمیسیونی متشکل از پزشکان متخصص که گاهاً از تهران می آیند، شناخت فردی ندارند اما شناخت علمی دارند، دعوت می کند. آنها یکجا جمع شده و یکی یکی نظر می دهند. متخصص چشم، متخصص ریه، متخصص پوست، همه متخصصین نظرشان را می دهند و سپس نظر نهایی جمع بندی و اعلام می شود. بنده هم چون شیمیایی شده ام به این کمیسیون مراجعه کردم. هیچ کس توان دخل و تصرف در این قضیه را ندارد چون سیستمهای پیشرفته ای دارند. مثلاً برای ریه دستگاهی دارند که اگر فردی بخواهد وانمود کند که مشکل دارد و یا تعمداً نفسش را قطع کند، آن دستگاه سریع این را نشان می دهد. به همین دلیل می گویم دولت و بنیاد جانبازان در این قضیه مقصر نیست.
شیر محمد کرمی،رئیس شورای روستای زرده: روستای زرده در سال ۶۷ بمباران شیمیایی شد. تا سال ٨۰ هیچ کس به زرده به عنوان روستایی که هدف بمباران شیمیایی قرار گرفته، توجهی نشان نداده است. دکترهایی که در سال ٨۰ به روستای زرده آمده بودند، تشخیص دادند که در این روستا بمباران شیمیایی انجام شده است. آن ۲۷۰ نفری هم که فرمودید تحت پوشش بنیاد جانبازان قرارگرفته اند تا سال ٨۰ هیچکدامشان حتی به عنوان جانباز شناسایی نشده بودند و تحت پوشش بنیاد هم نبودند. آمار مردم روستا در زمان بمباران ۱۰۴۶ نفر بود اما تعداد ۱۷۴۶ نفر را برای تشخیص جانبازی و تعیین درصد جانبازی به کمیسیون معرفی کردند. همین کار مردم را ضایع کرد.
فرماندار شهرستان دالاهو: خب یکی از ابهاماتی که وجود دارد همین مسئله است. آن زمان اعلام کردند کسانی که مدعی هستند مراجعه کنند. هر کس از هر جا آمد برایش نوشتند. در خواستها به کمیسیون رفت. متخصصین و پزشکان آن زمان تک تک درخواستها را مورد رسیدگی قراردادند. در مورد هر کدام از آن درخواستها هر نظری که اعلام شده مربوط به پزشکان و متخصصین می شود و بحث مسئولین نیست. درسته متخصص هم مسئول در رشته ی تخصصی خودش است اما اینکه مثلا از میان خواستها یکسری رد می شوند و تنها ۱۰ نفر مورد تایید قرار می گیرند، تشخیصش با متخصصین و پزشکان بوده. اگر دست ماهاست تا ما بگیم جانباز هستند اما آیا از ما می پذیرن؟ قانون قطعاً این را نمی پذیرد. قانون می گوید باید یک چارچوبی از متخصصین و پزشکان در کمیسیون جمع شوند و پس از بررسی درخواستها، نظر نهایی خود را در خصوص هر یک از آنها اعلام نمایند.

سوسن محمدخانی غیاثوند: در حال حاضر مرجعی که تشخیص دهنده ی جانباز بودن یا نبودن یک فرد و تعیین کننده ی درصدجانبازی است زیر نظر نهادی دارد فعالیت می کند که متولی ارائه خدمات به همان جانبازهاست. فکر نمی کنید بروز برخی از مشکلات به خاطر همین مسئله است؟

فرماندار شهرستان دالاهو: ببینید این مدرک قانونی نمی شود. درصد را نهاد تعیین نمی کند. بلکه پزشکان متخصص تعیین می کنند. شما وقتی به کمیسیون مراجعه می کنید در آنجا معاینه می شوید. هر پزشک متخصصی درصدی را اعلام می کند. مثلاً متخصص چشم می گوید چنددرصد. متخصص پوست می گوید چند در صد. تمام اینها را جمع می کنند و نظر نهایی را متخصصین پزشکی می دهند. نظر نهایی کمیسیون پزشکی توسط بنیاد جانبازان به عنوان متولی به هر یک از افراد اعلام می شود. مثلا می گوید طبق نظر کمیسیون پزشکی شما ۵ درصد و یا مثلا شما ۵۰ در صد جانباز هستید. خودش نمی تواند این کار را انجام بدهد.

سوسن محمدخانی غیاثوند: برای تشخیص اینکه فردی مصدوم شیمیایی هست یا نه و برای تعیین درصد جانبازی اش باید آزمایشهای اسپرومتری و HRCT انجام بدهد که گویا هزینه اش هم بالاست. مردم روستای زرده کار کشاورزی انجام نمی دهند. زمینها و باغ و درختهای آنها از بین رفته است. تا ۴ سال پیش هم می دانم که دامپروری در روستا وجود نداشته است. از ۴ سال پیش تعداد معدودی از خانواده ها به خرید و نگهداری دام روی آوردند که تازه برای چرای آنها هم مشکل دارند چون از گیاه محلهای بمباران شده نمی توانند استفاده کنند. برخی از مردم این روستا با کندن پوست گردو خرج زندگی شان را در می آورند. زنانی در روستا هستند که خودشان مشکل جسمی دارند، مصدوم شیمیایی اند ولی برای تامین معاششان در خانه های مردم کار می کنند. خانواده هایی هستند که حتی پول کرایه ماشین برای رفتن به شهر را ندارند. پس قائدتاً یکسری از افراد این روستا آزمایشهای فوق را به خاطر هزینه ی بالایشان نتوانستند انجام بدهند. آنوقت چطوری این افراد تعیین درصد شدند؟

فرماندار شهرستان دالاهو: اصلاً اینطوری نیست. ۱۵۰۰ نفر مدعی بودند که شیمیائی شدند و درخواست دادند. سپس به همان کمیسیون رفتند. کمیسیون تمام تجهیزات آزمایشگاهی در اختیارش هست. حتی به خاطر اینکه حق کسی تضییع نشود، نمی پذیرد که هر کس برود یه معاینه از جایی ببرد و بگوید من جانباز هستم. متخصصینی که به هر حال خودشان انتخاب کردند در کمیسیون جمع هستند و نظر نهایی را می دهند. والا اگر این طور نبود که خیلی از افراد می توانستند با جعل گواهی سوء استفاده بکنند.

سوسن محمدخانی غیاثوند: یعنی شما مطمئن هستید که این افراد تمام آزمایشهایی را که لازم بوده برای تعیین درصدشان انجام دادند و کسی هم باقی نمونده که به خاطر فقر مالی این آزمایشهارو انجام نداده باشد؟
فرماندار شهرستان دالاهو: این را از کمیسیون باید بپرسید. قطعاً بر اساس مدارکی که وجود دارد این کار را انجام دادند.

ژیلا گلعنبر: آیا این کمیسیون سراسری است؟ یعنی در ایران تعداد خاصی هستند؟ مثلاً در کل ایران چند نفر هستند؟

فرماندار شهرستان دالاهو: کمیسیون های پزشکی براساس پرونده هایی که وجود دارد، متخصصین را دعوت میکنند حالا از استان و یا گاهاً از مرکز کشور می آیند. پرونده ها را مورد بررسی قرار می دهند و نظرشان را اعلام می کنند.

ژیلا گلعنبر: می دانم که تعداد متخصصین کمیسیون پزشکی خیلی کم است. متخصصین پزشک هستند اما متخصص مسائل شیمیایی نیستند. این متخصصین باید آموزش ببینند. آیا در زمینه سلاحهای شیمیایی آموزش دیده هستند؟

فرماندار شهرستان دالاهو: قطعاً شما یقین داشته باشید کسانی که در کمیسیون شرکت می کنند، متخصص هستند و تجربه کافی دارند.

ژیلا گلعنبر: اگر کسی به درصد جانبازی اش اعتراض داشته باشد چه؟

فرماندار شهرستان دالاهو: کسانی که اعتراض داشته باشند می توانند مراجعه کنند. اعتراضشان را می نویسند سپس در مرحله بعد مورد رسیدگی قرار خواهد گرفت.

سوسن محمدخانی غیاثوند: آقای شیرمحمد کرمی، رئیس شورای روستای زرده طی مصاحبه ای به خبرگزاری ایسنا گفته است: «حدود دوسال پیش یک تیم پزشکی برای بررسی وضعیت افراد مدعی مصدومیت شیمیایی به روستای زرده می آیند. اما گویا در لیست افراد مدعی نام افراد زیادی از مناطق دیگر گنجانده شده است. این تیم نتوانسته بررسی دقیقی داشته باشد و هیچ کس به عنوان جانباز شناخته نمی شود.»، سوالهایی که مطرح می شود این است؛ تیم پزشکی فوق در طول یک روز چیزی حدود ۱۷۰۰ نفر را باید معاینه می کرد. پزشک برای یک بیماری ساده مثل سرماخوردگی حداقل ۵ دقیقه وقت می گذارد. خب برای معاینه این تعداد فرد مدعی مصدومیت شیمیایی چقدر وقت گذاشته شده؟ نظری که براساس چنین معاینه ی غیردقیقی اعلام می شود چقدر می تواند قابل اعتماد باشد؟ اصلا چطور می شود تعداد محدودی پزشک در یک روز این همه آدم را معاینه و تعیین درصد بکنند؟
فرماندار شهرستان دالاهو: ببینید از طریق مدارکی که همراه خودشان هست، صورت صانحه و مدارک پزشکی که وجود دارد این کار امکان پذیر است. درست است که می گویند شیمیایی بعد از بیست سال آثار مخرب خودش را نشان می دهد ولی در همان روزهای اول که شیمیایی زده می شود یکسری عوارض دارد. بعد این عوارض در بدن انسان می خوابد و آرام آرام خودش را به شکل سخت نشان می دهد. به همین دلیل است که باید آن مدارک اولیه در پرونده باشد. اگر آن مدارک اولیه در پرونده هم نباشد در کمیسیونهای ماده ۲ و ماده ٣ مطرح می شود و در نهایت به زیر دست پزشک می رود. پزشک این مدارک را بررسی می کند و بالاخره اگر لازم باشد، تخصص و دستگاههایی که خودشان آنجا دارند این کارها را انجام می دهند.

ژیلا گلعنبر: زنانی که طی این سالها سقط جنین کردند آیا جزو مصدومان شیمیایی محسوب می شوند یا نه؟ چون سقط جنین در زنان اینجا سابقه نداشته است؟

فرماندار شهرستان دالاهو: این را باید از یک متخصص پرسید. چون یک مسئله تخصصی است و من هم اطلاعی ندارم.

سوسن محمدخانی غیاثوند: بر اساس اظهارات یکی از اعضای شورای زرده که الان هم اینجا حضور دارند تعداد سقط جنین بعد از بمباران شیمیایی به ۴۰ مورد رسیده است. تا قبل از بمباران حتی یک مورد سقط در زنان این روستا دیده نشده است؟

فرماندار شهرستان دالاهو: نمی شود گفت مثلاً حتماً شیمیائیه. احتمال دارد یک عارضه خاصی در یک منطقه اتفاق افتاده باشد که این مسائل و مشکلات گریبانگیرشان شده باشد.

ژیلا گلعنبر: چه عارضه ای؟ غیر از شیمیایی که ما اینجا چیزی نداشتیم؟

سوسن محمدخانی غیاثوند: چرا در روستاهای اطراف زرده این اتفاق نمی افتد؟

فرماندار شهرستان دالاهو: ببینید من یک سوالی دارم از شما. این را من خواهش می کنم حذف نکنید. ما باید بگردیم و ببینیم چه کسی شیمیایی را زده؟ چه کسی این بلا را سر مردم آورده؟ روستای زرده کرمانشاه سند جنایت کشورهایی است که امروز داعیه ی دفاع از حقوق بشر را دارند.

ژیلا گلعنبر: ببینید الان ما با مقصر کاری نداریم.

سوسن محمدخانی غیاثوند: مردم زرده یکسری حقوق در داخل کشور خودشان دارند و یک سری حقوق هم در عرصه بین الملل. در آن عرصه حتماً باید کشورهایی که خودشان و یا اتباع آنها سلاح شیمیایی برای استفاده علیه ایران در اختیار عراق گذاشتند و خود کشور عراق تحت فشار قرار بگیرند جهت پرداخت خسارت و غرامت به دولت و ملت ایران. اما الان ما در سازمانهای بین المللی نیستیم. در فرمانداری شهرستان دالاهو هستیم و مقابل ما هم فرماندار این شهر نشسته است. اینجا سوالی که ما می توانیم بپرسیم این است که دولت ایران که شما نماینده ی سیاسی اش در این شهر هستید برای مردم زرده چه کار کرده؟

فرماندار شهرستان دالاهو: دولت تا جائیکه توان داشته باشد این کار را انجام می دهد. یعنی دولت دارد به کسانی که توان ندارند و جانباز هستند دفترچه بیمه و حقوق می دهد. از زمانی هم که دولت این شرایط را فراهم کرده یک مقدار متقاضی اضافه شده است. خب دولت می خواهد آنهایی که حقشان است بر اساس چارچوبهای قانونی و مدارکی که وجود دارد به حقوقشان برسند. و آنهایی هم که حقشان نیست باعث تضییع حقوق دیگران نشوند. به هر حال ما باید بگردیم و ببینیم چه کسانی این بلا را بر سر مردم آوردند؟ ما باید بگردیم و ببینیم آنهایی که بمب اتم را مورد استفاده قرار می دهند که یک چیز غیرمتعارف است و در نظام بین الملل مورد قبول نیست چرا از آن استفاده می کنند؟ در حقیقت ما باید مردم را تحریک کنیم که یقه ی آنها را بگیرند. اگر نه آنهایی که اینجا نشسته اند دارند بر اساس چارچوبهای قانونی که وجود دارد به نحو احسن کار مردم را انجام می دهند. دارند به روز تلاش می کنند تا حق کسی تضییع نشود. الان جانبازهای ۵ درصد ما اگر به پزشک و آزمایشگاه مراجعه کنند، همه چیز برایشان مجانی است. خودشان می دانند که آزمایشگاه یک رالآ پول از آنها نمی گیرد. این تعهدی است که بنیاد جانبازان داده ولی اینکه ثابت شود چه کسی جانباز هست و چه کسی نیست، این کاری است که متخصصین پزشکی و بنیاد جانبازان دارند انجام می دهند. تا آنجائی هم که بوده انجام دادند. حالا اونهایی هم که نیستند و مدعی اند و اعتراض دارند، پرونده هایشان در کمیسیونها مطرح می شود. آنها با ادله وارد می شوند. اگر حقشان باشد حتماً به آنها می دهند و اگر نباشد به هر حال به آنها نمی دهند.

سوسن محمدخانی غیاثوند: یک سوال دارم درمورد اینکه می فرمائید مردم برن مقصر رو پیدا کنند و به آنها اعتراض کنند. اولین بار آمریکا قبل از جنگ جهانی از سلاح شیمیایی علیه سرخپوستان استفاده کرد. درسال ۱۹۱۵ نیز کشور آلمان در جنگ جهانی اول سلاح شیمیایی را به کار برد. یعنی چیزی حدود یک قرن است که سلاحهای شیمیایی مورد استفاده قرار می گیرند اما کنوانسیون منع سلاحهای شیمیایی حدوداً ۱۲ سال است که اجرایی شده است. و اگر اشتباه نکنم تازه سال گذشته آنهم با وجود مخالفت اکثر کشورهای غربی، موضوع قربانیان سلاح های شیمیائی در دستور کار دوازدهمین کنفرانس کشورهای عضو کنوانسیون قرار گرفت. جائی که کشورها و سازمانهای بین المللی با تمام قدرت و امکاناتشان هنوز نتوانستند قانونی برای حمایت از مصدومان شیمیایی به تصویب برسانند که به مرحله اجرایی شدن هم رسیده باشد و کاری برای آنها انجام بدهند شما از مردم و مصدومان شیمیایی که دستشان هم به جایی بند نیست چه توقعی دارید؟ آنها چه کار می توانند بکنند؟ پس نهایتش این است که از دولت خودشان انتظار داشته باشند مشکلات فعلی شان را حل کند؟

فرماندار شهرستان دالاهو: دولت انتظاراتشان را برآورده کرده است. دولت تا جائیکه در توانش است دارد کار انجام می دهد. بالاخره کمیسیون و دارو و درمان هست. ولی افکار عمومی هم باید اشرافیت نسبت به این قضیه داشته باشند. کسانی که این جنایتها را علیه مردم انجام دادند باید بیایند به کمک مردم مظلومی که اینگونه آماج حملات قرار گرفتند. مردم کشورهایی که این جنایتها را مرتکب شدند باید دولتمردان خود را متقاعد کنند به پرداخت خسارت و حق این مظلومین را از آنها بگیرند. آن خسارتهای بین المللی که برای عراق، صدام و حامیان صدام نوشته شده به دولت و ملت ایران پرداخت شود. این مسائل و مشکلات را می شود حل کرد. مردم هیچ نیازی نیست بروند مقصر را پیدا کنند. مردم خودشان می دانند مقصر کیست. قدرتمندان هیچ وقت زیر بار عدالت نمی روند. چه کار می شود کرد؟ آنهایی که ظلم می کنند، آنهایی که تحریم می کنند، آنهایی که بمباران می کنند، اتم می زنند، اورانیوم غنی شده و ضعیف شده می زنند، مقصر اصلی آنها هستند. دولت تا جائیکه توان دارد و با استفاده از تشکیلاتی که در اختیارش است، کار خودش را انجام می دهد. همه ی ما خودمان را خادم خانواده ی شهدا و جانبازان می دانیم در حالیکه جدا از آنها نیستیم. یکسری از مسئولان ما خودشان جانباز و یا از خانواده ی شهداء هستند و جانبازان و خانواده ی شهداء را چشم و چراغ خود می دانند اما خب یک چارچوبهایی وجود دارد که باید در آن چارچوبها حرکت کرد تا عدالت نسبی که وجود دارد رعایت شود.

سوسن محمدخانی غیاثوند: کشور ایران تا کنون نتوانسته در دادگاههای بین المللی برای مصدومان شیمیایی حتی یک پرونده باز کند. زمزمه هایی هست مبنی بر اینکه دولت ایران می توانسته اما نخواسته این کار را انجام بدهد. چون اکثر مصدومان شیمیایی غیرنظامی در ایران، کورد و سنی هستند که جزو اقلیتهای قومی و مذهبی محسوب می شوند و دولت ایران هم چندان میانه ی خوبی با آنها ندارد. دولت ایران می ترسد با باز شدن پرونده برای مصدومان شیمیایی کورد در دادگاههای بین المللی، مسائل دیگری نیز در این دادگاهها مطرح و بین المللی شوند؟

فرماندار شهرستان دالاهو: این صحبتی است که من فکر می کنم کاملا مغرضانه است. من خودم توی سردشت بودم و شیمیایی شدم.

ژیلا گلعنبر: خب شما نظامی بودید. بحث ما در مورد مردم و ساکنین اونجاست. غیر نظامی ها.

فرماندار شهرستان دالاهو: تمام اینها هیچ فرقی برای دولت نمی کند. الان اکثر جانبازان و مجروحین ما کسانی هستند که در خطوط مرزی می باشند. این حرفها به نظر من کاملاً مغرضانه است. اگر این حرف را می زنید پس جنوب را چی کار می کنید؟! این همه شیمیایی در مناطق جنوبی زدند.

ژیلا گلعنبر: مناطق نظامی فرق داره با مناطق شهری. چون اینها غیر نظامی بودند.

فرماندار شهرستان دالاهو: در جنوب که همه نظامی نبودند؟! ایلام کجاش نظامی بوده بوده؟! زرده کجاش نظامی بوده؟! متاسفانه دشمن دارد از این بحث فرقه گرایی سوء استفاده می کند. چه کسی این بحثها را می گوید؟! دشمن فقط آمده بحث شیعه و سنی و اهل حق را مطرح کرده. شما خودتان بهتر می دانید در همان اوایل جنگ راههای ترددی برای عزیزان کردنشین ما وجود نداشت. ما خودمان آنجا حضور داشتیم. خدماتی که الان دولت دارد ارائه می دهد اصلا قابل مقایسه نیست. شما نودشه را قطعاً رفته اید. بنده هم رفتم. نوسود را رفتید؟ اینها در زمان جنگ یا قبل از انقلاب آیا راه تردد داشتند؟

ژیلا گلعنبر: بله تونلهای نودشه در سال ۵۲ ساخته شد.

فرماندار شهرستان دالاهو: بنده آنجا بودم. عذرخواهی می کنم ما با قاطر تردد می کردیم. به علت اینکه تردد خودرو در آنجا واقعاً مشکل بود.

ژیلا گلعنبر: ببینید چند وقت پیش رفتم آنجا. گفتند قبل از انقلاب آنجا یک شهر بوده.

فرماندار شهرستان دالاهو: گفتن با دیدن فرق می کند. بنده ۱۶ سالم بود که آنجا امتحان دادم. زمان جنگ یعنی توی خود نودشه امتحان درسی ام را دادم. این است که می گویم گفتن با دیدن فرق می کند.

ژیلا گلعنبر: ما نمی دانیم شما کی ۱۶ سالتان بوده است ولی به هر حال نودشه در زمان قبل از انقلاب یکی از شهرهای شاخص بوده است.

فرماندار شهرستان دالاهو: الان هم هست. همین امسال توی قسمت اهل حق نشین که بالاخره شاخه ای از شیعه است و توی خود دالاهو دولت ۶۰ کیلومتر آسفالت انجام داده. خیلی جالبه. در طول انقلاب و در طول زمانهای گذشته ما ۶۰ کیلومتر آسفالت نداشتیم. درست سال گذشته ۵۰ میلیار تومان توی این منطقه هزینه کرده است. بنده خودم که حالا شاید به نوعی به خود استان کرمانشاه و به شرق استان تعلق دارم می گویم چرا این خدمات به آن سمت داده نمی شود. الان بازارهای اقتصادی ایران، توی جوانرود، ثلاث و پاوه است. این را دیگر شما خودتان باید اعتراف کنید که دوست دارید کردی هم صحبت کنید.

ژیلا گلعنبر: توی پاوه که هنوز رسمی نشده. یک بار اعلام می کنند رسمیه، یک بار اعلام می کنند غیر رسمی است اما اجازه بدهید برگردیم به صحبت اصلی خودمان. ایران تجربه کمی در مورد سلاح های شیمیایی دارد. بنده در سال ٨۶ با یک هیات ژاپنی به زرده آمدم. آنها فوق تخصص ریه داشتند. می دانستند که سلاح های شیمیایی تا چند نسل روی آدمها اثر می گذارد. ممکن است یک بچه ی ۶ ساله ظاهراً هیچیش نباشد و پرونده ای هم نداشته باشد اما ۲۰ سال بعد علائمی از خود نشان بدهد که مشخص شود از تأثیر مواد شیمیایی یا خاک آلوده به این مواد است. من پیشنهاد دارم که کمیسیون پزشکی را تخصصی تر و از دوستان ژاپنی برای اینکار استفاده کنند. چون آنها در جنگ دوم جهانی یعنی حدود شصت سال پیش چنین مسئله ای را تجربه کرده اند.من با پزشکهای خودمان در بیمارستان امام صحبت کردم. آنها می گفتند ما چنین تجربه ای نداریم.

فرماندار شهرستان دالاهو: شما خودتان بهتر می دانید که پزشکان ایرانی در سطح دنیا حرف اول را می زنند.

ژیلا گلعنبر: ببینید مسئله سلاحهای شیمیایی فرق می کند. پزشکان برای این مورد آموزش ندیده اند و تجربه ای ندارند. این را خود پزشکان به بنده گفتند.

فرماندار شهرستان دالاهو: ما الان اینقدر پزشک متخصص داریم که واقعاً دیگر در این قضیه اشباع شده ایم. حالا اگر چهارتا پزشک به شما گفته اند که ما تخصص نداریم این دیگر ایراد از خودشان است.

ژیلا گلعنبر: آیا ما در مورد تخصص در زمنیه سلاح های شیمیایی هم به مرحله اشباع رسیده ایم؟

فرماندار شهرستان دالاهو: این را باید از متخصصین علوم پزشکی پرسید.

ژیلا گلعنبر: بنده سال ٨۵ در سمینار سلاحهای شیمیایی حضور داشتم. همه ی آنها پزشک بودند. آقای حداد عادل هم حضور داشتند. من فکر می کنم حالا که ما آن تخصص را در زمینه سلاحهای شیمیایی نداریم خب این راه پیشنهادی وجود دارد که از تخصص و تجربه ی دیگران استفاده کنیم.

فرماندار شهرستان دالاهو: خانم این تخصص چیه که ما نداریم؟ً

ژیلا گلعنبر: سلاح های شیمیایی واقعاً مخرب هستند. قبلاً هم گفتم باز هم متذکر می شوم اینها عوارض خود را تا سه نسل بعد هم می توانند نشان بدهند. و تا صد سال هم می تواند روی خاک عوارض داشته باشد.

فرماندار شهرستان دالاهو: بله. اینها را که صدا و سیما بارها درباره اش صحبت کرده و فیلم در موردش نمایش داده.

سوسن محمدخانی غیاثوند: اینکه می گویند از تجربه و تخصص دیگران استفاده کنیم چون آنها تجربه دارند و ما نداریم. آنها این سه نسل را به خودشان دیده اند و بیش از نیم قرن آثار زیست محیطی سلاح های شیمیایی را تجربه کرده اند.

فرماندار شهرستان دالاهو: یعنی شما می گویید ژاپنی ها بیایند مشکلات ما را حل کنند؟!

ژیلا گلعنبر: نخیر فقط بیایند و به پزشکان ما آموزش بدهند.

سوسن محمدخانی غیاثوند: از تجربیات چندین دهه شان استفاده کنیم.

فرماندار شهرستان دالاهو: این را دیگر خودشان باید بروند پیگیر شوند. پزشکها بروند و تخصصشان را بگیرند. یقیناً اینکارها در دانشسراها و پژوهشکده های ما دارد انجام می شود. ژیلا گلعنبر: مثلا همین که می خواهند تعیین درصد بکنند خب کمیسیون پزشکی می تواند با قاطعیت بگوید ما تخصصش را نداریم. حالا فرض کنیم از این ۱۷۰۰ نفر ۵۰ نفرش دریوزگی کنند، دروغ بگویند، گدایی کنند. مال همین مملکت هستند. آن هم از لحاظ جامعه شناسی ریشه دارد و باید بررسی و ریشه یابی شود اما آیا می توانیم با قاطعیت بگوییم تمام ۱۷۰۰ نفر دروغ می گویند؟
فرماندار شهرستان دالاهو: اگر مسئولین و متخصصین ما حتی به اندازه ی یک درصد تشخیص بدهند عارضه، عارضه ی جنگی است یقیناً اینها را تحت پوشش قرار می دهند. علوم پزشکی برای همین است دیگر. وقتی می زنه ۵۰ درصد جانبازه یعنی چی؟ وقتی می گوید یک درصد جانبازه یعنی چی؟ یعنی ۱ درصد احتمال جانبازی اش وجود دارد و این کار را برایش انجام بدهند.

ژیلا گلعنبر: و امکان ندارد خطا کنند؟

فرماندار شهرستان دالاهو: هر انسانی جایزالخطاست.مگر می شود اصلا خطا نکند؟!

ژیلا گلعنبر: خیلی خب من هم همین را می گویم. آن بدبختی که تعیین درصد نمی شود و در عین حال عوارض شیمیایی هم در بدنش وجود دارد پس حقوق او چه می شود؟

فرماندار شهرستان دالاهو: قطعاً چارچوبهای قانونی وجود دارد. حقوقهای انسانی هم در قابل همین چارچوبها ی قانونی داده می شود که حق کسی تضییع نشود. دولت و نظام هم یقیناً خودش را خادم خانواده ی شهداء و جانبازان که جدا از اینها نیستند می دانند. مسئولین خودشان جانباز هستند و اینها را دیده اند. پرونده هایی که می آید، بررسی می کنند و به کمیسیونهای دیگر می دهند. مطمئن باشید که نگاهشان یک نگاه مردمی است و می خواهند کاری برای مردم انجام بدهند. اما ببینید شما توی مدرسه وقتی که می گویند معدلت ۱۲ است دیگر ۹۹/۱۱ شاملش نمی شود. بخاطر اینکه قانون یک چیز بسته است. و چارچوبهای خاصی دارد. در کمیسیون باید چارچوبهای خاصی را رعایت کنند. ما نمی توانیم ادعا کنیم آن چیزی که ما می گوییم درست است.چون انسان به قول خودمان جایزالخطاست. تفکر و تعقل انسان درست است که جا دارد اما همیشه کامل نیست. ما یک چارچوبهایی داریم که باید بر اساس آن چار چوبها حرکت کنیم. مسائل و مشکلات هم اینگونه حل می شوند. بله توی این چارچوبها احتمال دارد کسانی که مدرک و شاخصها را ندارند، متضرر شوند.

ژیلا گلعنبر: و یا پرونده نداشته باشند. مثالش را زدم خدمتتان مثل آن بچه خردسالی که ابتدا ظاهراً چیزیش نیست اما بعد از ۱۶ سال عوارض شیمیایی را در بدن خود نشان می دهد. ما نمی توانیم پرونده ی این بچه ی ۶ ساله را امروز مختومه کنیم. اتفاقاً پرونده های شیمیایی نباید هرگز مختومه شوند.

فرماندار شهرستان دالاهو: امور ایثارگران هیچ موقع مختومه نمی شوند. یعنی اینها به مرور معاینه می شوند. نظام پزشکی و علوم پزشکی اینها را معاینه میکند. دارو و درمان ارائه می دهند. اگر شدت داشته باشد به کمیسیون معرفی می شوند.

ژیلا گلعنبر: خب ببینید آمار اینها ممکن است افزایش پیدا کند. اگر در ابتدا مثلاً ۱۰۴۶ نفر بوده سال ٨۹ تعداد به ۲۰۰۰ نفر برسد به دلیل همان آثار زیست محیطی و عوارضی که چند نسل بعد هم می تواند به جا بگذارد.

فرماندار شهرستان دالاهو:جمعیت روستای زرده ۷۰۰ نفر بوده وتازه این ۷۰۰ نفرهم به خاطرجنگی که بوده حالا نمی دانم اگر صحت داشته باشدخیلی هایشان مهاجرت کرده بودند. همه که در زرده نبودند. در آن بحبوحه ی جنگ که عراقیها حمله کرده بودند، همه روستاها را تخلیه می کردند. بنده روستاهایی که بودم شاید دو تا سه تا پیرزن بیشتر نمی دیدم. آنها هم به خاطر کهولت سن توان گریختن از معرکه را نداشتند. قطعاً آن زمان ۷۰۰ نفری هم که اعلام شده در زرده نبودند که خیلی هایشان هم اعتراف می کردند. در جلسه ای که ما بودیم خودشان می گفتند که مثلاً هنگام بمباران شیمیایی من نبودم و آمدم و دیدم زن و بچه ام شهید شده اند. عارضه های شیمیایی هم بسته به نوع موادی که دارند اثرگذار هستندیا نیستند. به هر حال ما، سیستمهای استان و کشور پیگیر هستیم که حق این مظلومین را از ظالمین بگیریم. بحث پزشکی شان دارد انجام می شود به هر نوعی که در توان مسئولان باشد. حقوق این مردم درسطح داخلی که جای خودش دارد. مسئولان حتی به دنبال احقاق حقوق این مظلومین در سطح بین المللی هستند. ولی خیلی جالبه برام که ما هی می آییم و دنبال خودمان چرخ می خوریم. یعنی می خواهیم خودمان را مقصر بدانیم.

ژیلا گلعنبر: نه نه بحث بین المللی اش هم برای ما مهم است.در بحث بین المللی خب قطعاً باید پرسیده شود چه کسی سلاحهای شیمیایی را در اختیار عراق قرار داد؟

فرماندار شهرستان دالاهو: وقتی در حلبچه بمباران شد بنده با چشم خودم دیدم که دختربچه های ۴ – ۵ ساله کورد، زنها وبچه ها پای برهنه توی کوهها گریه می کردند و می گریختند. خیلی هایشان را حتماً دیدید به چه شکلی اتفاق افتاد. خب اینها واقعاً چه کسی مقصر است؟ چه کسی این سلاحها را داد؟ چه کسی این سلاحها را زد؟ حالا چه کسی اینها را پناه داد؟ چرا باید آن بحث مطرح شود که ما نمی خواهیم کوردها به حقوقشان برسند؟

ژیلا گلعنبر: آن بحثی است جدا اما ما الان صحبتمان روی کمیسیون پزشکی بود.

فرماندار شهرستان دالاهو: توی ضرب المثلهایمان می گویند کاسه داغتر از آش، الان کمیسیون پزشکی و متولیان امور ایثارگران ما قلباً می گویم همین طوری هستند. آقای نظری، رئیس بنیاد جانبازان اینجا واقعاً خودشان را وقف خانواده ی شهداء و جانبازان کرده اند. این را قلباً می گویم. یعنی آقای نظری تا آنجایی که توان داشته باشد خانه به خانه می گردد. ولی یکجایی قانون وجود داره که باید این قانون درها رو ببنده و حق را در چارچوب همین قانون بده. بالاخره یک چارچوبهایی باید باشد. نگران نباشید و یقین داشته باشید آنقدر که ما و دوستانمان در بنیاد دلمان می سوزد در خارج از این کشور یا دیگرانی که نبودند دلشان نمی سوزد. ماها دیدیم استکبار چه بلایی به سر این مردم واقعاً مظلوم آورد.

ژیلا گلعنبر: دل سوختن کافیه؟

فرماندار شهرستان دالاهو: نخیر باید اقدام کرد. دولت این اقدام را هم دارد انجام می دهد. وقتی دولت برای جانبازان ردیف حقوقی قرار داده، به آنها دارو و درمان مجانی می دهد و آنها را تحت پوشش خودش می برد، این یعنی چه؟ الان خانواده شهداء و جانبازان جزو الویتهای سیستم استخدامات کشورمان هستند و درصدشان حفظ می شود. اینها کارهایی است که دولت دارد انجام می دهد و متاسفانه مورد اعتراض خیلی ها هم قرار می گیرد که نه توی جنگ و انقلاب بودن و نه این مسائل را واقعاً درک کردند. به شما هم می گویم اصلاً نگران این قضایا و مسائل و مشکلات نباشید اما اگر راهکاری در این قضیه دارید به ما ارائه بدهید. مطمئن باشید برای چندمین بار در کمیسیون پزشکی پیگیری خواهیم کرد.

ژیلا گلعنبر: راهکار گفتیم که استفاده از تجربیات پزشکان متخصص ژاپنی.

فرماندار شهرستان دالاهو: ببینید ژاپنی ها اگر بلد بودند که مشکل خودشان را حل می کردند و نمی گذاشتند سلاحهای شیمیایی، عوارض خود را در سه نسل بعد آنها نشان بدهد.

ژیلا گلعنبر: من نگفتم آنها عقل کل هستند. اما آنها به هر حال یک تجربه ای دارند. ما هم استفاده کنیم از تجربیاتشان.

فرماندار شهرستان دالاهو: الان خودتان هم می گویید که اینها تا سه نسل بعدشان هم دارد ناقص الخلقه متولد می شوند. یعنی تجربه ی آنها هنوز نتوانسته کاری برایشان انجام بدهد.

ژیلا گلعنبر: ببینید من ممکن است پرونده نداشته باشم و بیایم ادعا کنم آن زمان در زرده یا نسار دیره بودم. ظاهراً هیچ اتفاقی نیفتاد اما حالا بعد از ۲۰ سال دارد عوارضش را نشان می دهد. خب این باید اعتماد بشود.

فرماندار شهرستان دالاهو: عزیزی را می شناسم که در یکی از عملیاتهای بدر یا خیبر شیمیایی شده است. آشنا هم هست. ایشان شدیدترین جانباز شیمیایی حداقل در آن منطقه و شهرستان ما هستند. الان معلمند و در همین پست فعالیت می کنند. تحت پوشش بنیاد جانبازان هم قرار دارند و امتیازات قانونی در نظر گرفته شده را هم دریافت کرده اند. حال و روزش هم مشخص است. آثارش را هم دارد. این چیزهایی که بعضی ها می آیند مطرح و بزرگش می کنند خب مشکلات واقعاً هست. ولی اینکه بعضی ها به صورت انفرادی مطرح می کنند که مشکل ما به این صورت است یقیناً نظام پزشکی، علوم پزشکی و بنیاد جانبازان همه ی اینها را بررسی می کنند.

ژیلا گلعنبر: در کمیسیون پزشکی ما یک مشاور روانی هم می خواهیم. جامعه شناس، روانشناس و پزشک باید به هم کمک کنند تا مشخص شود که یک نفر مشکل روانی دارد یا اقتصادی که می آید چنین ادعایی را مطرح می کند.

فرماندار شهرستان دالاهو: ببینید بر شما پوشیده نیست که برای رفع نیازهای معیشتی و اقتصادی افرادی که مشکل دارند نهادهای مردمی مثل کمیته امداد و بهزیستی ایجاد شده است و مسئله ی مشاور روانی را که مطرح کردید اتفاقاً خیلی جالب است. همین امروز مشاور روانی ما در شهرستان مستقر است. اما حضور این مشاور در کمیسیون پزشکی بعید می دانم مقدور باشد. کمیسیون پزشکی به قول شما در یک روز باید ۱۵۰۰ نفر را معاینه و پرونده شان را مورد بررسی قرار بدهد. یک روانپزشک دو ساعت باید با یک نفر حرف بزند که بتواند دردش را درک کند و علت عارضه و مشکلش را بیابد.

ژیلا گلعنبر: پس این مشکل از کمیسیون است و باید وقت بیشتری بگذارد؟

فرماندار شهرستان دالاهو: همین را دارم می گویم. ما دائماً این مشاوره را توی سازمانهای خودمان داریم. یعنی بنده که ادعا می کنم شیمیایی ام می توانم بروم پیش مشاور خودمان. اصلاً مستقر است. هر کس می تواند برود و مشاوره اش را انجام بدهد. یعنی اینها هست. حالا شما اگر خواستید با مسئولان بنیاد صحبت کنید می توانم پیش آقای نظری، رئیس بنیاد جانبازان بفرستمتان.
آقای محسن مجد، فرماندار شهرستان دالاهو، هماهنگی های لازم را تلفنی انجام می دهد و ما را به ریاست بنیاد جانبازان معرفی کند.
راهی بنیاد جانبازان می شویم تا با ریاست این بنیاد نیز مصاحبه ای داشته باشیم اما متاسفانه به محض ورود، ایشان می گویند قصد انجام مصاحبه ندارند و از ما می خواهند که واکمنمان را خاموش کنیم.
گودرز نظری، رئیس بنیاد جانبازان شهرستان دالاهو فقط به صورت کاملاً مختصر و شفاهی، اطلاعات و آمار زیر را به ما ارائه می دهند.


گودرز نظری، رئیس بنیاد شهید دالاهو:
هزینه آزمایشها در صورت اثبات جانبازی پرداخت می شود
گودرز نظری، رئیس بنیاد شهید دالاهو طی سخنان کوتاهی گفت: روستای زرده در ٣۱ تیر ماه سال ۶۷ به دلیل داشتن موقعیت سوق الجیشی هدف بمباران شیمیایی رژیم عراق قرار گرفت.
ما در حال حاضر با اسم و سندیت تعداد ۲۷۵ نفر جانباز داریم که ۲۲۰ نفر از آنها ساکن روستای زرده و ۵۵ نفر نیز از اهالی سرمیل هستند. ۴۷ نفر از شهدای شیمیایی ما ساکن زرده بودند و ۱۲ نفر نیز از اهالی چشمه کلبعلی که جزو سرمیل محسوب می شود. در زرده خانواده ای را داریم که ۶ نفر از اعضای آن شهید شده اند.
کسانی که می گویند آن روز گردنه بسته بوده و نتوانستند به بیمارستان مراجعه کنند لذا صورت صانحه و پرونده بالینی ندارند الان می توانند با تهیه نوار اسپرومتری از مرکز بقیه الله و انجام آزمایش HRCT و تأیید و تعیین در صد جانبازی شان تحت پوشش بنیاد قرار بگیرند. این افراد در صورتیکه ثابت شود ۵ درصد جانبازی دارند هزینه آزمایشهای آنها پرداخت خواهد شد. ما در سال ۱٣٨۵ تعداد ۱٨۲۰ نفر را گروه گروه با ماشینهای خودمان به کمیسیون پزشکی معرفی و اعزام کردیم که از این تعداد ۱۰ نفر درصد و تحت پوشش بنیاد جانبازان قرار گرفتند. لازم به توضیح است که این ۱٨۲۰ نفر هیچ کدامشان پرونده بالینی نداشتند.
در مورد خانمی که گفته می شود ۶ نفر از اعضای خانواده اش شهید شده اند و خودش سال گذشته بر اثر سرطان ریه فوت نمود اما تحت پوشش بنیاد جانبازان قرار نداشته است خب قطعاً ابتدا باید ثابت می شد که ایشان بر اثر مصدومیت ناشی از سلاحهای شیمیایی به سرطان ریه مبتلا شده اند تا ما وی را تحت پوشش بنیاد قرار می دادیم. این مسئله تا الان برای ما محرز نشده است که این خانم به چه دلیل مبتلا به سرطان شده اند.
بعد از شنیدن سخنان کوتاه ریاست بنیاد جانبازان دالاهو مجدداً راهی روستای زرده شدیم تا گفتگوی کوتاهی داشته باشیم با اعضای شورای این روستا و تعدادی از اهالی آن.



شیرمحمدکرمی، رئیس شورای روستای بان زرده:
آزمایشهای اسپرومتری و HRCT فقط مصدومیت ناشی از گاز خردل را نشان می دهند .

شیر محمد کرمی، رئیس شورای روستای بان زرده در خصوص حوادث روز بمباران و مشکلات مردم روستا طی سخنانی گفت: در روز ٣۱ تیر ماه سال ۶۷ که مصادف با عید قربان بود حمله مرصاد شروع شد. هنگام بمباران ۱۹ ساله بودم. ساعت ۵ / ۶ صبح روستای زرده توسط ۴ فروند هواپیمای رژیم بعث مورد حمله شیمیایی قرار گرفت. بمب ها به سه نقطه از روستا اصابت کرد. ما چیزی از بمبهای شیمیایی نمی دانستیم. بعضی از سربازهای مجرب به ما گفتند که «این بمبها شیمیایی است. به جاهای بلند پناه ببرید و با دست خیس به صورتتان نزنید.» همه مردم بی حال بودند و داد می زدند. هنگام بمباران ۲۷۵ نفر در دم شهید و ٨۰۰ نفر هم زخمی شدند.
باید به بیمارستان کرمانشاه می رفتیم. جاده ها بسته بودند. خانواده ی ۴ نفری ما به علت مسدود بودن جاده ها نتوانستیم به بیمارستان مراجعه کنیم.
زمان بمباران اینجا هیچ ستاد بحرانی تشکیل نشد. از آن زمان تا سال ٨۰ کسی به روستای زرده توجهی نشان نداد و برای هیچ یکی از مردم این روستا پرونده ای تشکیل نشد. سال ٨۰ یک اکیپ پزشکی به همراه دکتر خاطری به روستا آمدند و با مردم صحبت کردند. ۶ پزشک متخصص پوست، ریه و چشم مردم را معاینه کردند. آن هنگام حدود ۲۰۰ نفر از مردم روستای زرده تحت پوشش بنیاد جانبازان قرار گرفتند. در حالیکه طبق آمار خانه بهداشت، جمعیت روستا ۱۰۷۶ نفر بوده است. نیمی از کسانی که به بیمارستان مراجعه کردند و مدارک بالینی داشتند در سال ٨۰ تحت پوشش قرار گرفتند. البته همه کسانی که به بیمارستان مراجعه کرده بودند تحت پوشش قرار نگرفتند. در حال حاضر ۲۰۰ نفر در این روستا دفترچه جانبازی و مابقی بیمه روستایی دارند.
از زمان بمباران تا به حال ۴۰ مورد سقط جنین داشتیم. دهها نفر به علت سرطان ریه و پوست و ... از بین رفتند. عده ای هم کور شدند. زنانی هستند که با سقط اول دیگر باردار نمی شوند.
پس از ۱۷ سال کنگری که در این روستا خورده می شود سبب بروز سرطان می گردد. همسرم یک بار کنگر خورد و حالا سرطان دارد.
در این روستا کشاورزی خیلی کم انجام می شود. درختها بعد از بمباران به تدریج خشک شدند و از بین رفتند. تا ۴ سال قبل هم اصلاً امکان دامپروری در روستا وجود نداشت. از ۴ سال پیش تعدادی از مردم روستا شروع کردند به خرید و نگهداری دام. البته دامهای برای چرا مشکل دارند زیرا از گیاهان مناطق بمباران شده نمی توانند استفاده کنند. تقاضای ما از مسئولان این است که ؛ «کمیسیون های پزشکی در شهرستان برگزار شوند و از اعزام مصدومان شیمیایی به مراکز استان برای احراز درصد جانبازی پرهیز شود. باور کنید تردد برای برخی از مردم و مصدومان شیمیایی واقعاً مشکل است. زمان کافی به معاینه مصدومان شیمیایی اختصاص داده شود. اکثر مردم این روستا به درصد جانبازی شان معترض هستند. برای معاینه زنان مصدوم از پزشک متخصص و مجرب زن استفاده شود چون خانمها هنگام معاینه معذب هستند و نمی توانند به راحتی از مشکلات جسمی خود حرف بزنند. به استضعاف شدید مالی مردم زرده توجه شود. هزینه آزمایش هایی که انجامشان برای تشخیص مصدومیت و احراز درصد جانبازی لازم است، تأمین شود. امکانات درمانی مناسب برای منطقه در نظر گرفته شود. ما در اینجا حتی یکی پزشک متخصص نداریم. آمار مصدومان شیمیایی روستای زرده خیلی بالاست اما برای این تعداد حتی یک وسیله نقلیه وجود ندارد. آزمایشهای اسپرومتری و HRCT فقط مصدومیت ناشی از گاز خردل را نشان می دهند و از آنجائیکه در مناطق مختلف استان کرمانشاه خصوصاً زرده از انواع سلاحهای شیمیائی کشتار جمعی استفاده شده است لذا انجام آزمایشهای تکمیلی در این زمینه ضروری می نماید.
همه بمباران سردشت را می دانند اما عده ی کمی از مصدومان شیمیائی زرده اطلاع دارند. من از مسئولان خواهش می کنم مصدومان شیمیائی روستای زرده کرمانشاه را فراموش نکنند.


زنان روستای زرده هم از مشکلات خود و خاطراتشان درباره ی روز بمباران گفتند.
پرونده داریم ولی درصد نداریم

یکی از زنان روستای زرده اظهار داشت: ۲۷۵ نفر در روز بمباران کشته شدند که فکر کنم ۵۵ نفر از آنها از اهالی زرده و بقیه زوار بودند. ما ٨ سال زیر توپخانه ارتش عراق بودیم. دامهای ما هنگام بمباران تلف شدند. مردم پس از ۱۰ سال سیاه زخم گرفتند. سیاه زخم به مدت ۲ سال در میان مردم شایع بود.
سال ٨۰ مراجعه کردیم برای تشکیل پرونده. الان پرونده داریم اما درصد نداریم. ماده ۱۶ تأیید کرده که ما بمباران شیمیائی شدیم. از ما مدرک بالینی خواستند. هنگام بمباران راهها بسته بودند. عزیزانمان را از دست داده بودیم و روحیه مان خراب بود بنابراین به بیمارستان نرفتیم و لذا مدرک بالینی نداریم.


هوا، خاک و آب روستای زرده آلوده است
هما مرادی میر عصاری نیز یکی دیگر از زنان روستای زرده بود که گفت: الان ۴۵ سال سن دارم. موقع بمباران در روستای زرده نبودم. سال ۱٣۷۶ یعنی ۹ سال پس از بمباران کنگر خوردم. کنگر در محل بمباران روئیده بود. زخمی کوچک (جوش عفونتی) در صورتم ایجاد شد. شاید بیست روز بعد از خوردن کنگر صورتم این طوری شد. به دکتر مراجعه کردم، گفت ما نمی توانیم کاری انجام بدهیم. سپس به بیمارستان دکتر اعلم در تهران رفتم. در آنجا به من گفتند مشکل صورتم ناشی از سلاحهای شیمیائی است. ۴ بار در بیمارستان امیر اعلم بستری شدم. ۱۲ جلسه شیمی درمانی شدم. صورتم را جراحی کردند اما چشم راستم را در اثر جراحی صورت از دست دادم. حالا جانبازی ام درصد ندارد.
در حقیقت خاک، آب و هوای روستای زرده آلوده است و امنیت ندارد.

در کرمانشاه به ما می گویند: پرونده تان گم شده
جهان رستمی هم درباره خاطرات و مشکلاتش گفت: روز بمباران اینجا بودم. الان حدود ۵۰ سال سن دارم. اصلاً نفهمیدم چطور شد. مرا به بیمارستان بردند. پرونده داریم اما درصد نداریم. در کرمانشاه می گویند پرونده تان گم شده. حالا چشم راستم نمی بیند. تنگی نفس دارم. پوستم تاول دارد. دستهایم می لرزند. عصبی هستم و سه بچه دارم.
سال ٨۷ یک هیاتی آمدند اینجا و گفتند می خواهیم تکه هایی از ترکش بمب های سیمیائی را برای آزمایش ببریم تا ببینیم از چه نوعی است. ۴ نفر از اهالی روستا رفتند تا یک تکه از ترکش را از زیر خاک در آورند اما متاسفانه در اثر تماس با ترکش هر چهار نفر راهی بیمارستان شدند.

ناراحتی های جسمی ام زیاد است اما درصد جانبازی ندارم
نزاکت خانی نیز گفت: دختر ۱٣ ساله ام شهید شد. شوهرم هم دو سال بعد از بمباران فوت کرد. موقع بمباران آبادی پایین بودم. ۴ نفر از اعضای خانواده ام را به بیمارستان بردند. ما رو حیه نداشتیم. پرونده دارم اما درصد جانبازی ندارم. به بچه ها یم گفته اند پرونده تان گم شده. ناراحتی های جسمی ام زیاد است اما درصد جانبازی ندارم. پاهایم تاول دارد. مدام سرگیجه دارم. ریه و هر دو چشمم ناراحت است. دو توده در سینه دارم. بچه هایم نیز تاول دارند.

میوه ها را وقتی آتش زدند که ما خیلی از آنها را مصرف کرده بودیم
نصرت حیدری هم اظهار داشت: ۴٨ ساله هستم و بی سوادم. زمان بمباران در اینجا نبودم. سه روز بعد به روستا آمدم. پائیز آن سال تمام میوه ها را در داخل باغ خودمان آتش زدند اما قبلاً از آنها مصرف کرده بودیم. یعنی میوه ها را وقتی آتش زدند که ما خیلی از آنها را مصرف کرده بودیم. چون نمی دانستیم آلوده هستند. کلر هم آوردند و گفتند باید با آن میوه ها را شست و شو بدهیم ولی ما جدی نگرفتیم. سه روز بعد از بمباران شیمیائی مریض شدیم. تنگی نفس دارم. چشم، ریه و روده ام مشکل دارد. دکتر گفته مال بمباران شیمیائی است. پرونده دارم اما درصد ندارم. اسپرومتری دادند. سه تا از بچه هایم (سیامک، شبنم و شهین خانی قرار است سه تا عمل داشته باشند.

در شورا پرونده دارم اما در بیمارستان نه
جیران فرهادی یکی دیگر از زنان روستا بود که بر اساس اظهاراتش هنگام بمباران در روستا ی زرده بوده است. وی در سخنان کوتاهی گفت: هنگام بمباران بوی سبزی خورشتی و بوی سیب می آمد. فضولات حیوانی دود دادیم. روی زمین افتادم اما به بیمارستان نرفتم چون جاده بسته بود. در بیمارستان پرونده ندارم اما در شورا پرونده دارم.


در ادمه پای صحبت مردان روستای زرده ی کرمانشاه نشستیم.

اکثر مردم از افسردگی و ناراحتی های عصبی، چشم و ریه رنج می برند
شاهمار کرم ویسی درباره ی تیرماه سال ۶۷ و مشکلاتش چنین گفت: الان ۴۰ ساله هستم. روز ٣۱ تیر ماه ساعت ۵ / ۶ صبح چند فروند هواپیما برای بمباران آمدند. سه نقطه ی بابایادگار، محله راست و چپ روستا مورد اصابت قرار گرفت. ما اول خیال کردیم بمبهای جنگی است. به دره فرار کردیم. دود غلیظی آمد. شبیه رنگین کمان بود. آسمان را یک پرده ی رنگی پوشانده بود. پرنده ها از روی درختها بر زمین می افتادند. برادر بزرگم که در جنگ تحمیلی خدمت کرده بود فهمید بمباران شیمیائی است. آتش روشن کرد و ما دور آن جمع شدیم. یکی از بمب ها به چشمه ای که تأمین کننده ی اصلی آب روستا بود اصابت کرد. بعضی از مردم به سمت آب فرار کردند تا صورتشان را که می سوخت بشویند اما تماس آب با صورت آنها فقط بر شدت جراحاتشان اضافه کرد. مصدوم شده بودیم. بعد از چند ساعت توسط مردم به بیمارستانهای کرمانشاه انتقال یافتیم. آنجا مدت یک ماه بستری بودم و تحت درمان قرار داشتم. الان جانباز ۵ در صد هستم. پرونده بالینی در بیمارستانهای کرمانشاه داشتم. برخی از مردم به خاطر از دست دادن عزیزانشان و یا به خاطر دامهایشان در روستا ماندند و به بیمارستان مراجعه نکردند. ما بقی هم قبل از اینکه منافقین به مرز وارد شوند به بیمارستان انتقال یافتند. کسانی که ماندند اصلاً تحت پوشش قرار نگرفتند. تنها یک خواهر داشتم که در همان روز شهید شد و در آرامگاه مقبره داوود دفن شد. بیشتر شهداء زن و بچه بودند. بعضی ها هم خانوادگی شهید شدند.

من و همسر و ۴ برادرم تحت پوشش بنیاد و جانباز زیر ۲۰ درصد هستیم. هیچگونه امکاناتی به ما نمی دهند. حتی برای مداوا با مشکل مواجه هستیم. با این درصد پایین هیچگونه پول و حقوقی دریافت نمی کنیم. من فقط ۵۰۰ هزار تومان خرج چشمهایم کردم و از جایی حمایت نشدم.
دفترچه خدمات درمانی داریم اما بی ارزش است. فقط برای بیماریهای ساده و عمومی مورد استفاده قرار می گیرد.
ناراحتی ریوی، چشمی و ضعف اعصاب دارم. از طرف بنیاد هیچگونه توجهی به ما نمی شود. بارها مشکلاتمان را به بنیاد گفته ایم اما فایده ای نداشت. همسرم جانباز ۱۵ درصد است. او ناراحتی عصبی و ریوی دارد. ایشان هم فقط همان دفترچه را دارند.
هر ۴ برادرم جانباز زیر ۲۰ در صد هستند و فقط دفترچه دارند. آنها هم مثل ما ناراحتی دارند. حتی یکی از آنها در بیمارستان شهدای شهر کرمانشاه جراحی ریه انجام داده است. هزینه جراحی را خودش داد.
۲ پسر و ۱ دختر دارم. هر دو پسرم در حال حاضر عصبی هستند. یکی از آنها ۱۲ ساله و آن دیگری ٨ ساله است. زمان بمباران ۱۰ گاو داشتیم که از بین رفت. الان نیز حیوانهایی که در محلهای شیمیایی شده چرا می کنند، پوستشان تاول می زند و حالت زخم پیدا می کند. سپس به تدریج می میرند. بچه ها و بزرگترها بعد از مصرف گوشت یا شیر این حیوانها، سیاه زخم می گیرند.
یک بار اکیپی از بنیاد جانبازان به اینجا آمد و مداوایی یک روزه انجام دادند اما فایده ای نداشت. هیچ جوابی هم به ما ندادند. بعد از بمباران تا حالا سی مورد سرطان داشتیم. اغلب سرطانهای ریه، حنجره و خون بوده است. چند مورد هم تومور مغزی مشاهده شده است.
اکثر مردم ناراحتی های عصبی، ریه و چشم و افسردگی دارند. مشکلات عصبی بیشتر از همه در بین مردم شایع است.
باور کنید حلبچه مثل اینجا نبود. ما اینجا ٨ سال زیر آتش توپخانه ارتش عراق بودیم. اما روستا را برای دشمن خالی نگذاشتیم. با توپهای شلیک شده از سمت عراق فقط ٨ نفر از اهالی شهید شدند. ۷ نفر از شهداء مرد و یک نفر زن بود. یک زن هم در اثر اصابت توپ پایش قطع شده که الان نزدیک ۷۰ سال سن دارد.

بعد از بمباران کسی برای کمک به مردم اینجا نیامد
اردشیر عزیزی یکی دیگر از اهالی روستای زرده بود که اظهار داشت: زمان بمباران ۲۱ ساله بودم. آن روز یکی از اهالی فوت کرده بود و اکثر مردم روستای زرده برای شرکت در مراسم ختم وی در مقبره داوود جمع شده بودیم. یک مرتبه چند فروند هواپیمای عراقی در آسمان روستا پیدا شدند و فوری اینجا را مورد حمله قرار دادند. دودی رنگی روی آسمان را گرفته بود.
۴ بمب انداختند که به اطراف روستا اصابت کرد و موجب کشته و زخمی شدن تعداد زیادی از مردم روستا گردید. مردم مثل پرنده ها نقش بر زمین می شدند. با دیدن آن همه جنازه و شهید کارمان تا امروز فقط ناراحتی و افسردگی است.
مجروحین را به بیمارستانها ی فارابی و چهارمین شهید محراب در کرمانشاه انتقال دادند. خود بنده هم یکی از مجروحین بودم. با ماشین شخصی تا کرند رفتیم. سپس از آنجا با آمبولانس به اسلام آباد و بعد هم به کرمانشاه منتقل شدم.
بعد از سه روز عده ای به روستا آمدند و آنجا را ضد عفونی کردند اما برای مردم هیچ کاری انجام ندادند. یعنی اصلاً به مردم کاری نداشتند. بعد از بمباران هیچ کس برای کمک به مردم اینجا نیامد. مجروحین هم با کمک مردم روستای زرده و یا روستاهای اطراف به بیمارستان منتقل شدند.
هیچ امکاناتی به ما نمی دهند. هر ۴ سال یک بار باید ما را مجدداً به کمیسیون معرفی کنند اما من فقط سال ٨۰ به آنجا معرفی و اعزام شده ام. اعتراض هم که به بنیاد جانبازان می کنیم آنها به ما می گویند: «خب بروید دکتر.»
جانباز ۵ در صد هستم اما از مشکلات عصبی بسیار رنج می برم. چشمهایم ضعیف شده. حنجره ام ناراحتی دارد. تنگی نفس دارم.

بمباران شیمیایی روستای زرده تا کنون در صدا و سیمای ایران بازتابی نداشته است
بهمن کرمی نیز روز ٣۱ تیر سال ۶۷ در روستای زرده بوده است. او در حال حاضر ٣۶ ساله است و ٣ بچه دارد. وی با اشاره به روز بمباران گفت: بمباران که شد به طرف غارها رفتیم. فکر کردیم مثل بمبارانهای همیشگی است. بعد از انفجارها بوی تعفن و بویی شبیه ادویه گندیده احساس کردیم. انگار رنگین کمان تمام آسمان را پوشانده بود. بعد از بمباران به زیارتگاه آمدیم. جمع زیادی از مردم آنجا شهید شده بودند. مردم مثل برگ درختها روی زمین ریخته بودند. به کمک مجروحان رفتم که خودم نا بینا شدم. نفس کشیدن برایم مشکل شده بود. رانندگان روستاهای همجوار به کمکمان آمدند. با کمک آنها به کرند و سپس به کرمانشاه منتقل شدیم. در بیمارستان فارابی بستری شدم. قطره داخل چشمهایم ریختند و یکسری آمپول هم به من تزریق شد. کم کم بینایی خود را بازیافتم و تنگی نفسم خوب شد. بنیاد مهاجرین هم حدود ۱۰ روز از ما نگهداری و حمایت کردند. اما متاسفانه بنیاد مهاجرین کارهای خودش را انجام نداد. زخمیها را ابتدا به بیمارستان فارابی بعد چهارمین شهید محراب سپس به بیمارستان امام حسین انتقال دادند. حتی یکسری را هم به تهران انتقال دادند.
آنهایی که پرونده بالینی گرفته اند یا در بیمارستان چهارمین شهید محراب بستری شده اند و یا نامه از بنیاد مهاجرین داشته اند.
من خودم از بنیاد مهاجرین نامه داشتم و الان جانباز ۱۵ در صد هستم. ناراحتی اعصاب، قلبی و مشکل تنفسی دارم. دستهایم می لرزند. تمام جانبازان اینجا از سال ٨۰ تحت پوشش بنیاد قرار گرفته اند. تا قبل از آن هیچ کس به ما توجهی نشان نداده است. حتی به عنوان جانباز هم شناخته نمی شدیم. هر چند الان اکثر مردم به درصد جانبازی شان اعتراض دارند.
روزی که برای معاینه جهت احراز درصد جانبازی رفتیم نام تعداد زیادی از مردم مناطق دیگر در لیست گنجانده شده بود. پزشکها هم تعداد محدودی بودند. آن روز چیزی حدود ۱۷۰۰ نفر باید معاینه می شدند. قبول کنید معاینه ها نمی توانست دقیق باشد. فکر نمی کنم برای هر نفر ۱ دقیقه هم وقت گذاشته باشند. به خاطر همین مردم به درصد جانبازی شان معترض هستند چون از مشکلات روحی و جسمی خود بهتر خبر دارند.

دختر عموی بنده در روز بمباران شهید شد.
همسر بنده تنگی نفس و ناراحتی اعصاب دارد. شبهای زیادی او را به دلیل بروز ناراحتی به بیمارستانی در سرپل ذهاب برده ام. او جانباز ۲۵ در صد است.
اینجا بچه هایی که متولد می شوند، مشکل دارند. دختر خودم به گفته پزشک ۵ در صد ناراحتی اعصاب دارد.
تنها کمک به ما دفترچه درمانی است.
همسرم حقوق می گیرد اما خودم نه. ما یکبار به درصدهایمان اعتراض کردیم که متاسفانه به جای افزایش از میزان آن کم کردند یعنی من که ۱۵ در صد بودم پس از اعتراض شدم ۱۰ درصد که البته با شکایت آقای فلاحت پیشه، نماینده مجلس شورای اسلامی و اعضای شورای روستا مجدداً درصد ها را به جای قبلی بازگرداندند.
ما هم بعد از آن دیگر هیچ اعتراضی نکردیم. اینجا خانواده ای هستند که ۷ نفر از اعضایشان شهید شدند. بقیه برای دفن شهدا در روستا ماندند و به بیمارستان نرفتند. لذا الان پرونده بالینی ندارند و جزو جانبازان درصددار نیستند.
ما اینجا شهید داشتیم که جنازه اش خوراک جانورها شده است. چون متعلق به جای دیگری بود و از اهالی اینجا نبود. مردم با قی مانده جنازه اش را بعد از یک ماه دفن کردند. اگر از نیروهای بیمارستان و امداد برای کمک به مردم می آمدند خب می توانستند جنازه این بنده خدا را به سرخانه بیمارستان انتقال دهند تا خانواده اش پیدا شود اما کسی برای کمک به ما نیامد.
سال ٨۷ آقای دکتر خاطری و یک هیات همراه به اینجا آمدند. خواستند ترکش بمبها را ببینند. من رفتم و تکه های ترکش را بیاورم که بدنم بعد از تماس با آن دچار خارش گردید و به بیمارستان شهدای سرپل ذهاب منتقل شدم.
از مسئولان فقط آقای دکتر خاطری و آقای فلاحت پیشه که نماینده مردم کرند و اسلام آباد در مجلس هستند به اینجا آمده اند.
کسانی دیگر هم مثل فرانسیس هریسون، خبرنگار بی بی سی برای تهیه گزارش به اینجا آمده اند. او یک هفته در روستای ما مهمان بود.
بقیه را من نمی شناسم. این گزارش تهیه کردن آنها هیچ تأثیری به حال ما نداشت.
یک فیلم مستند هم از وضعیت مردم روستا و مصدومان شیمیایی آن ساخته شده که فقط یکبار در سیمای مرکز کرمانشاه آن را نمایش دادند. من خودم ندیدم فقط شنیدم.
هنوز خیلی ها از جمله بسیاری از مسئولان نمی دانند که روستای زرده کرمانشاه شیمیایی شده است.
در صدا و سیمای ایران فقط چند سالی است که به بمباران شیمیایی سردشت اشاره می شود. تازه آنهم با همت مردم خود این شهر مسئله بمباران شیمیائی آنجا مورد توجه قرار گرفت. هر چند در گزارشها اصلاً به مشکلات مصدومان شیمیائی اشاره ای نمی شود.
بمباران شیمیائی روستای زرده که اکثر ساکنان آن مصدوم هستند و از ناراحتی های ناشی از سلاح های کشتار جمعی رنج می برند در صدا و سیمای ایران تا کنون بازتابی نداشته است.
هیچ کس از مشکلاتمان و آنچه که بر ما رفته است چیزی نمی داند. ما اینجا دونفر را به دادگاه لاهه اعزام کردیم در حالیکه سردشت فقط یک نفر را اعزام کرد.
آن دو نفر یکی نابینا است و آن یکی هم مجروح و ناراحتی پوستی دارد. ۵ برادر و پدر او در همان روز ٣۱ تیر بر اثر بمباران شهید شدند. آن دو نفر با کمکهای موسسه مرصاد (موسسه حمایت از قربانیان سلاح های شیمیائی) که یک موسسه مردمی و خصوصی بود به دادگاه لاهه اعزام شدند.
این موسسه الان هم فعالیت دارد و مسئولش آقای افشین مرادی است. با طرح شکایت دو نفری که به دادگاه لاهه اعزام کردیم، دو شرکت هلندی و آلمانی که به عراق سلاح های کشتار جمعی فروخته بودند، محکوم شدند.

مشکلات جسمی ام زیاد و درصدم پایین است
قباد ولی پناه نیز مشکلات و خاطراتش را اینگونه بازگو کرد: الان ۲۹ ساله و مجرد هستم. هنگام بمباران کلاس چهارم بودم. روز ٣۱ تیر سال ۶۷ با پدر و مادرم برای زیارت به مقبره داوود آمده بودم. ساعت ۵/۶ صبح اینجا بودیم. مراسم هفتمین روز درگذشت یکی از اقواممان بود. بعد از انفجار گنجشکها روی زمین ریختند. ما نفهمیدیم که شیمیایی است. یک سری از اهالی پاوه اینجا حضور داشتند. آنها قبلاً از بمبارانهای شیمیائی تجربه داشتند. به ما گفتند که شیمیائی است. پرده ای رنگی آسمان را پوشانده بود. مادربزرگم در همان روز شهید شد. یک بمب به چشمه اصلی روستا اصابت کرده بود. من از آب روستا خوردم اما حالم به قدری بد شد که اصلاً متوجه نشدم چه کسی مرا به بیمارستان منتقل کرد. موقعی که به هوش آمدم در بیمارستان چهارمین شهید محراب کرمانشاه بودم. ۲۷ روز آنجا بستری و سپس به بیمارستان فارابی منتقل شدم.
تازه در بیمارستان به من اطلاع دادند که چه اتفاقی افتاده است. مادر و دو خواهرم در بیمارستان بستری شدند اما تحت پوشش بنیاد جانبازان نیستند چون پرونده بالینی ندارند. در حالیکه همه ی آنها ناراحتی اعصاب، ریه و پوستی دارند.
پدرم مستمری می گیرد و دفترچه خدمات درمانی دارد. من هم فقط دفترچه خدمات درمانی دارم.
پارسال حدود ۱۵ روز در بیمارستان بقیه الله بستری شدم. در آنجا گفتند هر دو ریه هایت غیر طبیعی هستند و مشکل دارند. به همین دلیل در تاریخ ۲۱ اسفند سال گذشته به کمیسیون پزشکی رفتم اما متاسفانه باز هم همان درصد قبلی را برایم تعیین کردند. تا کنون ۴ بار در بیمارستان بستری شده ام اما همان درصد قبلی را دارم.
من آب هم که می خورم استفراغ می کنم. اعصابم ناراحت است. دو پله که بالا می روم به سرفه می افتم و قفسه های سینه ام درد می کند.
توانایی کار کردن ندارم. می گویند باید سنم به ۵۵ سال برسد تا بتوانم از بنیاد جانبازان حقوق دریافت کنم.
درست است که جوانم اما توانایی انجام کار ندارم و مسئولان متاسفانه به اعتراضها و مشکلات جسمی من هیچ توجهی ندارند.
تا حالا فقط ۲۴ دفترچه درمانی عوض کرده ام. دلیل تمام مراجعاتم به پزشک، ناراحتیهای ریه، اعصاب، پوست و چشم بوده است.
من سال ٨۱ تحت پوشش بنیاد جانبازان قرار گرفتم و هر چه برای افزایش درصدم اعتراض کردم قبول نمی کنند. مشکلات جسمی ام زیاد و درصدم پائین است.


گفتنی است روز پنج شنبه ٣۱ تیرماه سالجاری برنامه ای به مناسبت بیست و دومین سالگرد بمباران شیمیائی زرده به میزبانی سپاه پاسداران کرند غرب و با حضور فرمانده سپاه استان کرمانشاه، فرماندار دالاهو، بخشدار، رئیس جهاد کشاورزی و تعدادی از خبرنگاران سیمای مرکز کرمانشاه برگزار شد.
مسئولان طی این مراسم به مردم روستای زرده قول دادند کسانی که صورت صانحه و پرونده بالینی ندارند مجدداً برای احراز درصد جانبازی به کمیسیون پزشکی معرفی و اعزام شوند.

روستای زرده را جا می گذاریم و به سمت کرمانشاه حرکت می کنیم. در حالیکه هنوز نمی دانیم آیا اعضای کمیسیون پزشکی می توانند بگویند تخصصشان برای احراز درصد جانبازی مصدومان شیمیائی کافی است یا خیر؟
با توجه به اینکه بیش از بیست سال از اولین بمباران شیمیائی در ایران می گذرد یعنی بیش از بیست سال است که ما در ایران جانباز شیمیائی داریم، آیا از اعضای کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی و یا نمایندگان مجلس، کسی حاضر است بگوید طی این مدت برای حمایت از مصدومان شیمیائی و پیگیری حقوق جانبازان و قربانیان سلاح های کشتار جمعی که اکثر آنها ساکن مناطق غربی کشور هستند در محاکم داخلی و بین المللی چه اقداماتی انجام داده اند؟
آیا در وزارت امور خارجه کسی می تواند پاسخ بدهد برای پیگیری حقوق مصدومان شیمیائی در محاکم بین المللی توسط آن وزارتخانه چه تلاشهایی صورت گرفته است؟
و در آخر یک سوال خیلی ذهنمان را مشغول می کند. رحیم کریمی واحد، نایب رئیس انجمن دفاع از حقوق مصدومان شیمیائی سردشت طی مصاحبه ای اظهار داشته است که این انجمن شکایت خود را در خصوص بمباران شیمیائی سردشت به دادگاه رژیم عراق تحویل داده است اما به انجمن اعلام می شود که باید از طریق وزارت امور خارجه این مسئله پیگیری شود ولی متاسفانه وزارت امور خارجه مدارکی را که انجمن برای مورد اتهام قراردادن بعثی ها نیاز دارد به آنها نمی دهد. آیا وزارت امورخارجه می تواند دلیل قانع کننده ی خود را برای این عدم همکاری ارائه دهد؟

سوسن محمدخانی غیاثوند
منبع: اخبار روز

 

 

ريحانه جباري به اتهام دفاع از ناموسش به زودي اعدام خواهد شد

ريحانه جباري دختري است که چون در مقابل خواسته مردي که پيش تر مامور وزارت اطلاعات بود مبني بر برقراري ارتباط جنسي تن نداد. در مقابل عدم تمکين خود و دفاع از شرافت و ناموس خود با يک ضربه چاقو از پشت مرد را به قتل مي رساند. اين قتل کاملا ناخواسته بوده و ضربه اي که وارد گرديد بر قسمت حساس بدن مقتول نبوده است. سپس از اينکه شعبه 74 کيفري استان به رياست قاضي تردست حکم به قصاص ريحانه را صادر کرد با اعتراض به دادنامه صادره شعبه 27 ديوانعالي کشور که بسياري از پرونده هاي کيفري را تاييد مي نمايد، ابرام و تاييد شد. حال اين دختر بي گناه در آستانه اعدام قرار دارد. دلايل اثبات دفاع مشروع و بي گناهي ريحانه و نيز شرح ماجرا را در زير به نظر گراميتان مي رسد:

الف - ادله اثبات دفاع مشروع

تمامي تحقيقات انجام شده در پرونده ريحانه با سوء نيت و اينکه مقتول از مامورين وزارت اطلاعات بود که از کار برکنار شده بود از جمله  تحقيقات مقدماتي، بازجويي ها و... همه و همه، بر افعال ريحانه تمرکز دارد؛ اينکه ريحانه چه کرده، چه انگيزه اي داشته، با چه کساني رابطه داشته و....  در نگاه اول اين موضوع براي يک پرونده قتل کاملا بديهي به نظر مي رسد. اما وقتي مي بينيم چگونه برخي واقعيات غيرقابل انکار کنار گذاشته مي شوند، در مورد برخي از مسائل ضروري هيچگونه تحقيقي به عمل نمي آيد و برخي از شواهد به دست آمده که مي توانسته به نفع ريحانه باشد ناديده گرفته مي شوند، به اين نتيجه مي رسيم که اين پرونده يک غايب بزرگ دارد:   "مقتول".

در واقع هر آنچه مربوط به مقتول بوده و منتهي به قتل شده، از جمله اعمال شخص مقتول ارتباطات وي، حتي اطلاعاتي که مي توانسته از گوشي موبايل دوم مقتول به دست بيايد و در پرونده موثر باشد، همه و همه مسکوت باقي مانده اند.

الف: نحوه آشنايي ريحانه با مقتول

بنا به اظهارات ريحانه، پس از اينکه در يکي از روزهاي اواخر فروردين 86، وي از مغازه "بستني ناصر" بيرون مي آمده، مقتول چندين بار با اتومبيل تويوتاي کمري مشکي خود جلو پاي وي ترمز مي زند. تا اينکه ريحانه با اصرار سوار اتومبيل مي شود. تا پيش از اين عمل، هيچگونه آشنايي بين ريحانه و مقتول وجود نداشته است و دليل معارضي که اظهارات ريحانه در مورد نحوه آشنايي با مقتول را زير سئوال ببرد نيز وجود ندارد. در واقع اين مقتول بوده که براي آشنايي با دختر جواني که همسن دختر خود بوده پيشقدم شده است، شماره تلفن خود را به او داده و از او شماره تلفن گرفته است. اگر به قول بازپرس محترم، در کيفرخواست "متهمه با برقراري دوستي با فرد اجنبي خود را در موقعيت خطر قرار داده است"، همين استدلال در مورد مقتول نيز صادق است زير وي نيز با برقراري دوستي با دختري که مي توانسته جاي دخترش باشد، علاوه بر اينکه کاملا خلاف شئون شخصي و حرفه اي خود عمل کرده، مخاطرات فراواني را نيز متوجه حيثيت فردي و زندگي خانوادگي خود ساخته است.

اگر ريحانه، دختر جوان و بي تجربه و جاه طلبي بوده که با ديدن ظواهر زندگي مقتول و وعده او نسبت به فراهم آوردن امکاناتي مانند چاپخانه، اتومبيل گرانقيمت، آپارتمان مسکوني و نيز ايجاد اين ذهنيت که مقتول، فرد ذي نفوذي است و با دستگاههاي اطلاعاتي و امنيتي ارتباط دارد و در جامعه اي که روابط بر ضوابط حکمفرماست، مي تواند بسياري از مشکلات را حل کند، مي توانسته به سادگي اغفال شود، انگيزه مقتول از پيشقدم شدن در ارتباط با دختر جواني که هيچيک از ويژگي هاي مذکور را نداشته چه بوده است؟ اين سئوالي است که بازپرس محترم هيچگاه نخواسته اند به دنبال پاسخ آن باشند.

ب: شواهدي که قصد مقتول براي تجاوز را آشکار مي کند

براساس شواهد و اسناد مضبوط در پرونده، کليه اعمال مقتول در روز وقوع قتل، حاکي از قصد ايشان براي برقراري رابطه  جنسي با ريحانه دارد؛ در ادامه اين شواهد را مرور مي کنيم:

1.   شهادت آقاي شاهرخ ش و ساير کارکنان شرکت تيراژه، و نيز پرينت اس ام اسي که از موبايل مقتول به موبايل ريحانه زده شده که "سلام من کوچه درفش هستم، پلاک 52؟" که نشاني شرکت تيراژه است نشان مي دهد مقتول شخصا و با اتومبيل خود به دنبال ريحانه رفته و وي را از درب شرکت محل کار خود سوار، و به محل وقوع قتل برده است. اين در حالي است که فاصله ميان شرکتي که ريحانه در آنجا مشغول به کار بوده، واقع در خيابان مفتح و محل وقوع قتل، واقع در خيابان ميرعماد بسيار کم بوده است. بنابراين، باز هم اين مقتول است که به دنبال ريحانه آمده و او را سوار اتومبيل شخصي خود کرده است؟!..

2.  در حالي که همه شواهد حاکي از آن است که از نظر ريحانه، ارتباط وي با مقتول يک رابطه کاملا کاري بوده است، از سوي ديگر، مقتول ريحانه را با خود به آپارتمان مسکوني عمه خود که در زمان وقوع قتل خالي از سکنه بوده است مي برد. در اين جاست که بايد از بازپرس و معاون محترم دادستان پرسيد اگر اقامه نماز از سوي مقتول در محل وقوع قتل، پاي بندي وي به واجبات را اثبات مي کند، چگونه شخصي چنين مقيد به انجام واجبات، عليرغم همه آموزه هاي ديني، خود را در موقعيتي تنها با يک دختر نامحرم قرار مي دهد؟ اين در حالي است که لحن و ادبيات به کار رفته در اس ام اسي که دو ساعت قبل از قتل، از طرف ريحانه براي مقتول فرستاده مي شود با اين مضمون که "منتظر باشم آقاي دکتر؟" کاملا نشان مي دهد که براي ريحانه، اين رابطه کاملا رسمي و کاري بوده است و نه حتي دوستانه. همچنين يحانه در بازسازي صحنه جرم کاملا بر موقعيت اتاقهاي آپارتمان ياد شده و وضعيت آنها اشراف داشته که نشان مي دهد قصد ريحانه واقعا کاري و در چارچوب تغيير دکوراسيون آن مکان از مسکوني به مطب بوده است. در همين زمينه، يادآوري مي شود برخلاف اظهارات آقاي شاهرخ که به نظر مي رسد در وضعيت خاص و براي خلاصي از اتهامات وارده عنوان شده است، بروشور شرکت تيراژه که در آن صريحا طراحي دکوراسيون داخلي، به عنوان يکي از خدمات اين شرکت درج شده است، به عنوان مدرک جهت درج در پرونده تقديم شده است.

3.  مقتول در سر راه خود به آپارتمان ياد شده توقف مي کند و از داروخانه واقع در خيابان مفتح مقداري وسايل مي خرد که در دو کيسه نارنجي بوده است. بعدها در بازرسي صحنه جرم مشخص مي شود که در ميان وسايل خريداري شده، يک بسته کاندوم بوده که کاملا مشخص است چه استفاده اي داشته است. بازپرس محترم برخلاف همه اصول منطق، اخلاق و حقوق، چون نمي توانسته وجود يک بسته کاندوم در صحنه جرم را ناديده بگيرد، به فرضيه بافي و حدس و گمان متوسل مي شود و مي نويسد: "شايد خود متهمه کاندوم هاي مکشوفه در محل وقوع جرم را جهت انحراف ذهن مقامات رسيدگي کننده در محل قرار داده باشد."! در حالي که به سادگي مي توانست از داروخانه محل نسبت به اجناس خريداري شده توسط مقتول تحقيق به عمل بياورد. اگر اقدامات ريحانه تا اين حد برنامه ريزي شده بود، چرا في المثل به گونه اي برنامه ريزي نکرد که آلت قتاله به سادگي توسط ماموران يافت نشود؟ شماره تلفن و پيامهاي خود را از روي موبايل مقتول حذف نکرد؟ و...

4.  براساس گزارش پزشکي قانوني، در يکي از دو ليوان آبميوه اي که روي ميز محل وقوع قتل کشف شده است، داروي ديفنوکسيلات وجود داشته است. اين دارو از ترکيبات مرفين و خواب آور است و بسته به ميزان آن، عوارضي چون سرگيجه، بي حسي و خواب آلودگي دارد. افراد معتاد از آن براي رفع علائم ترک استفاده مي کنند. بديهي است که اين دارو توسط مقتول به آبميوه اي که قرار بوده ريحانه بخورد اضافه شده است و فراموش نکنيم که مقتول پزشک بوده و به خوبي عوارض داروها و کاربردهاي آنها را مي شناخته است. بنابراين بايد پرسيد: قصد مقتول از اينکه ريحانه خواب آلوده، گيج و بي حس شود چه بوده است؟
5.  بنا به اظهارات ريحانه، مقتول پس از ريختن آبميوه، روي کاناپه اي که در آپارتمان بوده، ملافه اي پهن مي کند. اين اظهار که کاملا با عکسهاي صحنه قتل، مضبوط در پرونده تطابق دارد نيز نشانه اي از قصد قبلي مقتول براي برقراري ارتباط جنسي است. لابد اين ملحفه نيز توسط ريحانه جهت به انحراف کشاندن ذهن مرجع قضايي، پهن شده است؟!


ج: شرايطي که ريحانه در آن قرار داشته است

1.  شواهد حاکي از آن است که در زمان وقوع قتل، و پيش از آن، مقتول و ريحانه در آن آپارتمان تنها بوده اند. وجود تنها دو ليوان شربت اين مساله را تاييد مي کند، ضمن اينکه هيچ دليلي بر حضور يک نفر سوم در زمان وقوع قتل در صحنه جرم به دست نيامده است. در چنين شرايطي، ريحانه که از ابتدا با ديدن مسکوني بودن محل، دچار شک و ترديد شده بود، با طرح درخواست برداشتن روسري از سوي مقتول، بيشتر نسبت به انگيزه واقعي وي دچار ترديد مي شود. بنابراين، وقتي که مقتول پس از پايان نماز دو رکعتي اش، در آپارتمان را مي بندد و دستهايش را به حالت بغل کردن دور بدن ريحانه حلقه مي کند، با توجه به جثه درشت و قوي هيکل بودن مقتول و گفتن جمله اي با اين مضمون که هيچ راه فراري نداري و اينکه گويا به يکباره صورت و ظاهر مقتول براي ريحانه طور ديگري شده است، ريحانه به واقع احساس مي کند که راه خلاصي برايش وجود ندارد؛ يا بايد به اين رابطه ناخواسته تن در دهد و يا اينکه به هر شکلي شده از ناموس خود دفاع کند. در تبيين عدم تمايل ريحانه به برقراري رابطه با مقتول، تنها به يک نکته اشاره مي کنم که در پرونده تاييد شده است و آن اينکه اگر چنين تمايلي وجود داشت، ريحانه به درخواست مقتول مبني بر درآوردن روسري پاسخ مثبت داده بود و روسري وي در اثر جهيدن خون در زمان وارد کردن ضربه خوني نمي شد. در حالي که گزارش پزشکي قانوني وجود لکه هاي خون مقتول را روي روسري ريحانه تاييد مي کند. شايد لازم باشد در اينجا نسبت به اين اصل بديهي متذکر شويم که حتي اگر زني با مرد ديگري به طور نامشروع، اما خودخواسته هم ارتباط داشته باشد دليل نمي شود که هر مردي، با سوء استفاده از موقعيت شغلي و طبقاتي و نيز با دادن وعده هاي خلاف واقع و به بهانه انجام کار، او را به مکاني خلوت کشانده و حق برقراري رابطه جنسي را خلاف تمايل او داشته باشد. اعتقاد ريحانه به اطلاعاتي بودن مقتول نيز دليل ديگري بود که ترس و وحشت در وجود ريحانه را چند برابر مي کرد. در آن شرايط، ريحانه از چند ثانيه اي که مقتول به او پشت مي کند و به طرف ميز مي رود استفاده کرده و تنها يک ضربه به کتف راست وي وارد مي آورد به اميد اينکه از وضعيت بحراني که در آن داشته خلاص شود.
2.  در خصوص وجود چاقو در کيف ريحانه که بازپرس محترم از آن به عنوان اماره اي مبني بر قصد ارتکاب قتل ياد کرده اند، يک نکته در اين بخش لازم به ذکر است و آن اينکه صرفنظر از اظهارات ريحانه مبني بر اينکه مقتول و شيخي چندين بار از او خواسته بودند يک وسيله دفاع تهيه کند و حتي در روز وقوع قتل، ريحانه در هنگامي که با مقتول در اتومبيل بودند، به وي گفته که وسيله دفاعي را که گفته بوديد، خريده ام، در حال حاضر شرايط جامعه به گونه اي است که اگر نگوييم همه، اکثريت زناني که در بيرون از خانه فعاليت مي کنند، ناگزيرند براي دفاع از خود در شرايط بحراني، از پيش تمهيداتي بينديشند. گذاشتن چاقو در کيف براي دفاع از خود در شرايط بحراني، تمهيد پيشگيرانه اي است که نه تنها ريحانه بلکه بسياري از زنان ديگر نيز به آن دست مي يازند و تقصير عواقب ناخوشايند استفاده از آن را نه به پاي زنان بلکه بايد به پاي قواي انتظامي و امنيتي جامعه نوشت که از فراهم آوردن شرايط امن براي حضور اجتماعي زنان عاجز بوده اند.

د: تطبيق موضوع با قوانين مربوط به دفاع مشروع

1. ماده 61 قانون مجازات اسلامي، دفاع در برابر "تجاوز فعلي" يا "خطر قريب الوقوع" را در صورت متناسب بودن با تجاوز و خطر، بيش از حد لازم نبودن و عدم امکان توسل به قواي دولتي، مشروع مي داند. مرور شرايطي که در بالا مفصلا ذکر شد نشان مي دهد که اولا، تجاوز، در حال فعليت بوده است. فراهم آوردن شرايط، از جمله خانه خلوت، کاندوم، ملافه روي کاناپه، درخواست براي درآوردن روسري، بستن در، بغل کردن ريحانه و گفتن اينکه راه خلاصي نداري، همه نشاندهنده اين است که در صورت عدم دفاع، تجاوز فعليت مي يافته است. از سوي ديگر وارد آوردن تنها يک ضربه، آن هم به کتف راست، نقطه اي که علي القاعده، و در صورتي که مقتول پس از ورود ضربه تا اين حد فعاليت جسمي که  باعث خونريزي شديد شده است نمي نمود، منجر به قتل نمي شد  نشان از اين مي دهد که عمل انجام شده بيش از حد لازم نبوده و کاملا با تجاوز و خطر تناسب داشته است. از سوي ديگر، شرايط به گونه اي نبوده که موکل بتواند قواي دولتي و انتظامي را فراخواند. همه اين وقايع در مدتي بسيار کوتاه، حدود يک ربع اتفاق افتاده است. به شهادت پرينت اس ام اس ها، در ساعت 17 و 50 دقيقه، موکل هنوز در شرکت حضور داشته است. حدود ساعت 6، سوار ماشين مقتول مي شود و با احتساب زمان خريد از داروخانه، حدود ساعت 6 و ربع، موکل و مقتول به آپارتمان مي رسند. بنا به گزارش بازپرس کشيک، براساس زمان تماس همسايه ها با پليس 110، قتل بايد حدود ساعت 6 و 30 دقيقه اتفاق افتاده باشد. بنابراين در چنين زمان کوتاهي توسل به قواي دولتي اساسا ممکن نبوده است و حتي بر فرض محال هم که ريحانه مي توانست به قواي دولتي متوسل شود، با توجه به ذهنيت وي نسبت به اطلاعاتي و ذي نفوذ بودن مقتول، که البته براساس نتيجه استعلام از وزارت اطلاعات، مضبوط در پرونده، چندان هم نادرست نبوده است، ريحانه نمي توانست اميدي به نتيجه بخش بودن درخواست کمک از نيروهاي انتظامي نيز داشته باشد. با وجود تاکيد بازپرس پرونده در بازجويي ها و همچنين در کيفرخواست صادره مبني بر اينکه ريحانه مي توانسته فرار کند يا همسايگان را خبردار نمايد، اولا همانطور که گفته شد جريان وقايع به حدي سريع پيش رفته که ريحانه امکان انجام هيچيک از اين کارها را نداشته است و به محض شروع هر يک از آنها مثلا فرياد زدن، يا رفتن به سمت در و باز کردن قفل آن، با ممانعت مقتول مواجه مي شده که با توجه به قدرت جسماني زياد و جثه قوي وي، ممکن بود حتي خطري جاني براي وي فراهم کند. کما اينکه پس از وقوع قتل و خروج مقتول از آپارتمان هم موکله نتوانسته به راحتي درب را باز کند و فرار کند؛ وجود آثار ضربه چاقوي خون آلود در بالاي دستگيره درب آپارتمان حاکي از تلاش ريحانه براي بازکردن در است. ثانيا ماده قانوني مذکور هيچ ذکري از اينکه اگر کسي که در خطر وقوع تجاوز قرار گرفته بتواند فرار کند يا به همسايگان متوسل شود، دفاع وي مشروع نخواهد بود به عمل نياورده و بازپرس محترم، برخلاف اصل تفسير مضيق و تفسير به نفع متهم، با استدلالي خلاف قانون کيفرخواست خود را تنظيم کرده اند.


2. رد اظهارات ريحانه مبني بر اينکه در مقام دفاع از ناموس خود ضربه را وارد نموده است در حالي صورت مي گيرد که ريحانه از همان ابتدا و در تمامي جلسات بازجويي و بازپرسي، بر دفاع از ناموس به عنوان دليل وارد آوردن ضربه تاکيد کرده است. از سوي ديگر، اقرار ريحانه مبني بر مباشرت در وارد آوردن ضربه ياد شده از طرف بازپرس محترم به عنوان مهمترين دليل وقوع جرم شناخته شده است. اين در حالي است که از نظر حقوقي، "اقرار" غير قابل تجزيه است و نمي توان بخشي از اقرار را معتبر دانست و بخشي ديگر از آن را رد کرد. ريحانه در تمامي مراحل تحقيقات اوليه گفته است : براي دفاع از خود مرتکب قتل شده ام. بنابراين، دفاع، جزيي از اقرار به قتل بوده است که متاسفانه معاون دادستان با تجزيه اقرار موکله، ارتکاب قتل را به عنوان دليل پذيرفته و بخش مربوط به ماهيت آن را که همان دفاع مشروع بوده، ناديده گرفته است.


- دلايل اثبات عمدي نبودن قتل ارتکابي توسط موکله

موضوعي که در کنار ادعاي قانوني و به حق موکله مبني بر دفاع مشروع، محل تامل است نحوه برخورد دادسرا در رابطه با تحقيقات انجام شده و تصميم نهايي معاون دادستان مي باشد. ريحانه در تمام مراحل دادرسي، واقعيت را - هر چند به مرور زمان و پراکنده - به افسر و بازپرس پرونده، بيان نموده است و مي توان به راحتي از لابه لاي اوراق پرونده انگيزه وي را هويدا نمود، ريحانه چه انگيزه اي مي تواند در ارتکاب جرم داشته باشد جزء آنکه از خود دفاع کرده باشد؟ در اين پرونده، موضوعي که جاي هيچگونه ابهام و شبهه اي وجود ندارد؛ دفاع مشروع است. دفاعي که قانونگذار به هر کسي اعطاء نموده تا در مواجه با خطر از اين ابزار قانوني استفاده کند. بنابراين در اينکه ريحانه از خود دفاع نموده تا مورد تعرض و تجاوز مقتول قرار نگيرد بنا به آنچه که مرقوم گرديد جاي هيچگونه شک و ترديدي نيست و اما چرا بازپرس رسيدگي کننده به پرونده در قرار مجرميت صادره و در کيفرخواست تنظيمي، به بند الف ماده 206 قانون مجازات اسلامي متوسل شده است؟ چه دليل محکمه پسندي بر اين ادعا وجود دارد که ريحانه با قصد و نيت قبلي مرتکب قتل به صورت عمد گرديده است؟ آيا به صرف تهيه چاقو مي توان به نيت افرادي که مرتکب قتل مي شوند پي برد؟
بند الف ماده 206 قانون مجازات اسلامي مقرر مي دارد: « مواردي که قاتل با انجام کاري قصد کشتن شخصي معين يا فرد يا افرادي غير معين از يک جمع را دارد خواه آن کار نوعآ کشنده باشد خواه نباشد ولي در عمل سبب قتل شود.» قتل در اين مورد عمد است. همانگونه که مستحضريد ماده مذکور مصاديق قتل عمد را ذکر نموده ولي تعريفي از قتل عمد نکرده است. ولي مي توان از کلمه قتل عمد اين استنباط را نمود که اگر فردي عمدآ و بدون مجوز قانوني و شرعي روح ديگري را از بدن خارج سازد مرتکب قتل عمد شده است در بندهاي ب وج نيز نوع ديگري از مصاديق قتل عمد ذکر شده است. بند ب ماده 206 مواردي را که قاتل عمدآ کاري را انجام دهد که نوعآ کشنده باشد هر چند قصد کشتن شخص را نداشته باشد عمدي تلقي نموده و در بند ج مواردي که قاتل قصد کشتن را ندارد و کاري را که انجام مي دهد نوعآ کشنده نيست ولي نسبت به طرف بر اثر بيماري و يا پيري يا ناتواني يا کودکي و امثال آنها نوعآ کشنده باشد و قاتل نيز به آن آگاه باشد را از مصاديق قتل عمد مي داند.
ملاحظه مي فرماييد که قاتل يا مي بايست عمد و سوء نيت قبلي بر قتل داشته باشد يا عملي را عمدآ انجام دهد که نوعآ کشنده باشد حتي قصد قتل نداشته باشد يا نسبت به طرف نوعآ کشنده باشد.


در مانحن فيه هيچکدام از بند هاي فوق الذکر را نمي توان به عمل ريحانه منتسب نمود ولي بازپرس رسيدگي کننده به پرونده براي آنکه قتل عمد را به هر نحو ممکن به ريحانه منتسبت کند و دفاع مشروع را غير قابل استماع تلقي نمايد چاره را استفاده از بند الف ماده 206 قانون مجازات اسلامي مي داند؛ و کيفرخواست را به گونه اي تنظيم مي نمايد تا وانمود کند ريحانه قصد قبلي بر قتل عمد دارد چرا؟ چون نمي خواهد ادعاي دفاع مشروع را از موکله بپذيرد و نمي تواند بند ب ماده 206 را مشمول حال ريحانه نمايد چون عملي که وي انجام داده است هر چند براي دفاع از خود بوده، و عمدي در کار نداشته نوعآ کشنده نيست. مقتول در شرايطي که ضربه چاقو به سمت راست بدنش اصابت کرده، مدتهاي طولاني در جنب و جوش بوده و آنچه باعث فوت وي مي گردد خونريزي ناشي از ضربه چاقوست، نه عملي که نوعآ کشنده نيست.

بازپرس شاملو به خوبي مي دانسته که نمي تواند از اين مقرر قانوني نيز استفاده کند بنابراين بند الف ماده 206 را انتخاب مي نمايد که در اين زمينه در دفاع از حقوق ريحانه مراتب ذيل را به نظر قضات معظم مي رسانم:
1-  لازمه استناد به اين بند قانوني، اثبات قصد قتل از سوي ريحانه است و در اين صورت نوعآ کشنده بودن و نبودن عمل ارتکابي تاثيري در عمدي بودن قتل نخواهد داشت؛ چنانچه ريحانه قصد قتل  داشت بديهي و ضروري بود تا با ضربات متعدد چاقو به مقتول، وي را از پاي بياندازد! در حاليکه ريحانه صرفآ يک ضربه چاقو به بدن مقتول وارد آورده است و همه مي دانيم که در پرونده هاي مربوط به قتل، اگر شخصي قصد قتل ديگري را داشته باشد، نتيجه مجرمانه که سلب حيات ديگري است را نيز خود در نظر خواهد داشت به همين جهت با ضربات مکرر چاقو شخص مورد نظر خود را از پاي مي اندازد؛ چنانکه ريحانه قصد قتل مرحوم را داشت ضربه چاقو را به نقطه حساس بدن مرحوم وارد  مي نمود. ريحانه به هيچ عنوان قصد قتل نداشته و به همين جهت صرفآ خواسته بود تا مرحوم را زخمي کند تا ايشان از افکاري که در سر داشت دست بردارد و از تعرض به وي منصرف شود به همين جهت ضربه چاقو را به سمت راست بدن مقتول وارد  مي کند که با قلب فاصله دارد؛ مطمئنآ اگر ريحانه قصد قتل داشت به راحتي مي توانست همان ضربه را به قلب مقتول وارد کرده و بي آنکه اجازه خروج مرحوم را به بيرون از آپارتمان دهد متواري گردد.


2-  ما نمي توانيم خريد يک عدد چاقو را دليل بر قصد قتل ديگري قلمداد کنيم اگر چنين باشد تمام قتلهايي که با چاقو انجام مي پذيرد عمدي بوده و بند الف ماده 206 به آن صدق مي کند در حالي که اکثر قريب به اتفاق قتلهايي که با چاقو و آنهم با يک ضربه به وقوع مي پيوندد اگر در نقطه حساس بدن وارد گردد و متهم منکر عمدي بودن قتل باشد؛ بند ب ماده 206 مورد استناد قرار داده مي شود. بنابراين ادعاي معاون دادستان مبني بر اينکه چون ريحانه از قبل چاقو تهيه نموده بنابراين قصد قتل را داشته است ادعايي بي اساس و غير قابل توجيه است.

3-  ريحانه هيچگونه سابقه کيفري ندارد او جواني است بي تجربه و به دنبال بدست آوردن زندگي مرفع با موقعييت شغلي مناسب بوده است تا اينکه دست تقدير ريحانه را با مرحوم آشنا مي کند. ريحانه در محل کارخود تنها يکصد پنجاه هزار تومان به عنوان حقوق دريافت مي کرده و ازصبح تا بعدازظهر مشغول به کار بوده است برخورد مقتول به عنوان شخصي موجه، پولدار، با تجربه و با شخصيتي جداي از ديگران، براي ريحنه جالب توجه بوده است به همين جهت به راحتي توسط متوفي اغفال مي شود و در نهايت ريحانه را به آپارتماني که خالي از سکنه بوده کشانده و با قصد تعرض به وي، مقدمات دفاع موکله را فراهم مي کند حال اگر ريحانه قصد قتل داشت مي توانست راهي را انتخاب يا نقشه اي طراحي کند که خود را به راحتي در اختيار قانون نگذارد. او لازم نبود چاقوي خوني و پوشش آن را، با خود به منزل ببرد چرا که مي توانست به راحتي در يکي از جوي هاي خيابان انداخته و آثاري از خود بجاي نگذارد. هيچ کس ريحانه را در آپارتمان با مرحوم نديده است بنا براين مي توانست از همان ابتداي امر منکر قتل عمد شود؟ ريحانه در همان ابتداي امر زمانيکه با بازپرس شاملو تلفني صحبت مي نمايد شروع به گريه و زاري مي کند در حالي که اگر عمدي در عمل ارتکابي خود داشت مقدمات رهايي از مسئوليت کيفري را نيز مهيا مي کرد.

4-  علي الاصول کسي که قصد قتل يا عمد در انجام عمل مجرمانه قتل داشته باشد داراي انگيزه اي قوي در توجيه عمل ارتکابي خود است انگيزه اي همچون سرقت، کينه و دشمني شديدي که قابل تحمل نباشد و يا دفاع مشروع را مي توان توجيه کننده عمل ارتکابي قتل به حساب آورد در اين پرونده با آنکه مرحوم از لحاظ مالي در حد بالايي قرارداشت به گونه اي که تنها در کت وي مبلغي بيش از چهار ميليون وجه نقد بوده است و داراي اسناد و مدارک مالکيت يا خودروي گرانقيمت بوده، هيچکدام به سرقت نرفته و از لحاظ دادسرا ي امور جنايي، انگيزه ارتکاب جرم در هاله اي از ابهام باقي مانده است در صورتيکه دفاع مشروع تنها انگيزه ريحانه در وارد آوردن يک ضربه چاقو به قسمت راست بدن مرحوم بوده است ولي چرا و با چه استدلالي اين انگيزه مورد قبول واقع نمي شود خدا مي داند و بس!
5-  واقعا چرا معاون محترم دادستان اظهارات ريحانه را پيرامون دفاع مشروع غير قابل استماع تصور مي نمايد و کيفرخواست را به گونه اي تنظيم مي کند تا ريحانه نتواند آن طور که بايد و شايد از خود دفاع کند. درست است که دادستان در جايگاه مدعي العموم قرار دارد ولي اين اختيار نبايد صرفا يک طرفه و بدون توجه به واقعات مسلم موجود در پرونده باشد. وقتي بازپرس پرونده پرينت اس ام اس تلفن همراه ريحانه را اخذ مي کند به يک باره به سراغ اس ام اسي مي رود که ريحانه به آقاي آخوندي ارسال و در آن ذکري از " امشب مي کشمش" به ميان مي آورد. و اين تصور براي بازپرس ايجاد مي گردد که منظور قتل مرحوم سربندي بوده است و پس از اينکه تحقيقات را در اين خصوص تکميل مي کند متوجه بي ربط بودن اس ام اس ياد شده، به قتل مي نمايد. ريحانه که مدتهاي طولاني در انفرادي بسر مي برده، علت فرستادن اس ام اس را درگيري با پدر خود عنوان کرده و منظور پدرش بوده است آقاي آخوندي نيز از همين عبارت استفاده مي کند. در حالي که هيچ گونه تباني قبلي به دليل محبوس بودن ريحانه در انفرادي وجود نداشته است. ولي با اين وجود باز هم معاون محترم دادستان بر فرضيه خود باقي مانده و کيفرخواست تنظيمي را بدون دليل محکمه پسندي تنظيم و از قضات دادگاه مي خواهد که ريحانه را به قصاص نفس محکوم نمايند.

اينجانبان يقين داريم که در اين بين دستهايي وجود دارد که اجازه پذيرش ادعاي ريحانه را مبني بر دفاع مشروع تا بحال نداده است. به چه دليل  ريحانه حدود 56 روز در انفرادي و تحت شکنجه روحي و رواني قرار مي گيرد. متاسفانه بازپرس پرونده چون ناتوان از دستگيري دوست و يار مقتول بوده، حساسيت خود را بر روي موکله بار نموده است.

ريحانه خالصانه قتل را به گردن گرفت وانگيزه خود را دفاع مشروع اعلام نمود اگر واقعآ قصد قتل داشت در مدت حبس در انفرادي، که تحمل اين زجر و شکنجه بسيار دشوار و طاقت فرساست لب به سخن مي گشود و چنانچه دوست و يار مرحوم به نام شيخي را مي شناخت وي را معرفي مي نمود. کدام انسان عاقلي خود را در منجلاب مرگ مي اندازد تا شخصي  که وي را اغفال کرده و هيچ شناختي از او ندارد را نجات دهد. ريحانه آقايان شيخي، زرقيني و مقتول را صرفآ از روي اسم مي شناخته و هيچگونه آشنايي با آنها و کارهاي احتمالي خلاف قانون آنها نداشته است و واقعآ نمي دانسته که مرحوم در وزارت اطلاعات مشغول به کار بوده و منفک شده است.
حال ريحانه با تصميم قطعي شعبه 27 ديوانعالي کشور در آستانه اعدام قرار دارد.

منبع: وبلاگ محمد مصطفایی

 

 

صدور حکم قصاص برای یک جوان متهم به قتل

خبرگزاری هرانا - صبح روز گذشته مورخ بیست و چهارم مردادماه، مرد جوانی به نام "رامین" با حکم شعبه 113 دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی محمدسلطان همتیار به قصاص محکوم شد.
فارس نوشت که این مرد جوان به علت قتل همسرش "ندا" در منزل مسکونی‌شان در بومهن مستحق مجازات اعدام شناخته شده است.

در جلسه ی محاکمه، روشن، نماینده دادستان با اشاره به مدارک موجود در پرونده، بزه انتسابی به متهم را محرز دانست و خواستار مجازات وی شد. خانواده مقتول نیز خواستار قصاص دامادشان شدند.

در ادامه جلسه، متهم در جایگاه قرار گرفت و گفت که همسرش را عمدا نکشده و وی بر اثر جراحات ناشی از دعوای ایشان جان باخته است.

بعد از اظهارات متهم و ختم جلسه، قاضی همتیار ختم جلسه را اعلام و متهم را به قصاص محکوم کرد.

 

 

توقيف سه‌روزه خودروهايي كه سرنشينانش روزه‌خواري كنند

خبرگزاری هرانا - رييس پليس مرکز فرماندهي ترافيک راهنمايي و رانندگي تهران بزرگ اعلام کرد: خودروي رانندگان روزه‌خوار به مدت سه روز توقيف و به پارکينگ منتقل مي‌شود.
به گزارش ايلنا، سرهنگ سعيد اسماعيلي افزود: با شهرونداني که در حضور عام و به صورت علني اقدام به روزه خواري کنند، طبق ابلاغ پليس راهور ناجا، برخورد قانوني مي‌شود.
رييس پليس مرکز فرماندهي ترافيک راهور ناجا تاکيد کرد:‌ "رانندگان حق ندارند با هنجار شکني شرايط ديگر روزه داران را زير پا بگذارند و پليس با اين موضوع برخورد قاطع مي‌کند."
او از رانندگان خواست تا با رعايت قانون اقدام به آنچه "هنجارشکني" خوانده می شود ننمایند و مقررات راهنمايي و رانندگي را جدي بگيرند.

 

 

محکومیت مجید پاشایی به دو سال حبس تعلیقی

خبرگزاری هرانا - مجید پاشایی، دبیر اسبق انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه محقق اردبیلی به دو سال حبس محکوم شد.
به گزارش جرس، پاشایی که ششم دی ماه سال گذشته دستگیر و مدت دو ماه در بازداشت به سر برده بود، با حکم شعبه 28 دادگاه انقلاب تهران به دو سال حبس تعلیقی محکوم شد.
بنا بر این گزارش اتهامات وی تبلیغ علیه نظام واجتماع و تبانی به قصد اخلال در امنیت کشور عنوان شده است.

 

 

نقض آشکار حرمت انسانی در محکومیت رهبران جامعه بهایی ایران

خبرگزاری هرانا - دبیر خانه مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران صبح امروز با صدور اطلاعیه مطبوعاتی ضمن درخواست به رسمیت شناخته شدن حقوق انسانی و شهروندی بهائیان ایران خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط رهبران این جامعه مذهبی شد.
متن این اطلاعیه مطبوعاتی به شرح زیر است:
اطلاعیه مطبوعاتی
هفت رهبر جامعه بهايی ایران، پس از حدود دو سال بازداشت در یک رویه پر ابهام بر اساس مجموعه ای از اتهامات از قبیل "جاسوسی، توهين به مقدسات، تبليغ برعلیه نظام و رواج فساد فی الارض" از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب هر یک به تحمل ۲۰ سال حبس تعزیری در حالی که در آخرین جلسه دادگاه خود(۲۲ خردادماه سال جاری) در اعتراض به غیرعلنی و غیرحقوقی بودن رویه دادگاه حاضر به حضور نشده بودند، محکوم شدند.

این محکومیت ها برای خانمها فريبا کمال آبادی، مهوش ثابت و نیز آقایان جمال الدين خانجانی، عفيف نعيمی، سعيد رضايی، بهروز توکلی و وحيد تيزفهم در حالی صورت گرفت که در پی ممنوعیت تمام مؤسسات انتخابی و انتصابی بهائی در ایران در سال ۱۳۶۲ و اعدام اکثر اعضای سه محفل روحانی ملی اداره کنندهٔ امور بهائیان، یک مجمع موقت با عنوان «یاران ایران» با اطلاع کامل حکومت ایران تشکیل شد که هفت شهروند فوق در این مجمع به صورت شفافی به امور اولیهٔ جامعهٔ سیصدهزار نفره بهائیان ایران بعنوان بزرگترین اقلیت مذهبی کشور رسیدگی می کردند.
فارغ از غیر مستند بودن مجموع اتهامات وارده، این محکومیت در حالی صورت گرفت که هفت عضو رهبری جامعه بهایی بعنوان بزرگترین اقلیت مذهبی ایران بیش از دو سال است در بازداشت غیرقانونی به سر می برند و در طی دو سال مورد اشاره از حداقل حقوق انسانی و قانونی خود بی بهره مانده اند، علاوه بر بلند مدت بودن بازداشت موقت این افراد (قریب به دو سال) همگی این زندانیان بعنوان مصداقی از شکنجه سفید، در محیط های بسته مانند سلولهای انفرادی یا چند نفره و جدا از سایر زندانیان بصورت بلند مدت نگهداری شده اند.
این زندانیان وجدانی همچنین از حق دسترسی آزاد به وکلای خود نیز محروم بوده و همینطور گزارشاتی از وضعیت نامناسب پزشکی تنی از آنان در این مدت انتشار یافته بود.
مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران همگام با سایر مدافعان حقوق بشر ضمن محکوم کردن رویکرد دستگاه قضایی- امنیتی، نه تنها اساس بازداشت و صدور حکم برای این شهروندان ایرانی را موضوعی غیرحقوقی، مغرضانه و فاقد حداقل وجاهت قانونی و انسانی می خواند، بلکه آن را بعنوان عینیت نقض کرامت و حرمت انسانی و اساس آزادی اندیشه و بیان ارزیابی می کند.
این مجموعه، دولت ایران، خاصه دستگاههای قضایی و امنیتی را به گفتار دوگانه متهم می کند و این موضوع را با یادآوری سخنان آقای لاریجانی در شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در اذعان به حقوق شهروندی بهاییان ایرانی مورد تاکید قرار می دهد.
مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران معتقد است مسله هفت عضو رهبری جامعه بهایی از تضییع کلی حقوق انسانی و شهروندی پیروان دیانت بهایی در ایران جدا نیست، حقوقی که در طی سه دهه اخیر فاکتوری ثابت در ارزیابی وضعیت حقوق بشر ایران محسوب شده است.
دولت مذهبی ایران در سالهای گذشته، ده ها تن از شهروندان بهایی را در زندانها اعدام کرده، به تخریب خانه های آنان اقدام نموده و به ویرانی گورستانهای آنان همت گمارده است، همچنین ممانعت از بیان عقیده و اندیشه، مشکل کردن دفن اجساد بهاییان، محرومیت از تحصیل، بازداشت و آزار و اذیت، صدور احکام سنگین، توهین به مقدسات، تفتیش اعقاید و… را نیز باید در این رابطه به کارنامه بلند بالای دولت ایران در خصوص بهایی ستیزی و بالطبع نقض آزادی اندیشه و بیان و آزادی مذهب افزود.
در این رابطه مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران ضمن خواست به رسمیت شمرده شدن حقوق انسانی و شهروندی بهاییان ایران، آزادی فوری و بی قید و شرط رهبران این جامعه مذهبی و همینطور اعاده حیثیت از آنان و یا برگزاری دادگاه علنی در بستر حقوقی همراه با مستندات را بعنوان حقی انکار ناشدنی خواستار است، این مجموعه جامعه بین الملل را نیز در این رابطه به واکنش یکپارچه و پیگیری مستمر برای اجرایی شدن این حقوق فرا می خواند.

دبیرخانه مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران
۲۵ مردادماه ۱۳۸۹


 

 

اخراج یک درویش گنابادی از شهرداری بیدخت

خبرگزاری هرانا - مهدی میرزاده از دراویش سلسله نعمت اللهی گنابادی ساکن شهرستان بیدخت صبح روز شنبه 23 مردادماه، با وجود پنج سال سابقه خدمت، از شهرداری اخراج شد.
به گزارش خبرنگار سایت مجذوبان نور، در نامه مزبور، علت اخراج این درویش گنابادی، حضور وی مقابل مزار سلطانی بیدخت در روز 19 مردادماه و ممانعت از نصب تابلوهای ممنوعیت دفن اموات در این مکان ذکر شده است.
در بخش دیگری از این نامه، تجمع دراویش مقابل مزار سلطانی در روز 19 مردادماه در اعتراض به اقدامات اداره اطلاعات و نیروی انتظامی گناباد برای نصب تابلو مقابل این مکان را ناشی از اطلاع رسانی آقای میرزاده اعلام نموده و از وی خواسته شده تا برای تسویه حساب خود با شهرداری اقدام نماید.

  

 

بازداشت عبدالله خضری، از شهروندان کرد

خبرگزاری هرانا - روز شنبه 23 مردادماه، "عبدالله خضري" از شهروندان کرد اهل سردشت توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، نيروهاي امنيتي در بخش "نلاس" از توابع شهر سردشت به منزل آقای خضری يورش برده و ضمن تفتیش بازديد منزل وی را به مکان نامعلومی منتقل نمودند.
تا لحظه ی تنظیم خبر از محل نگهداری این شهروند کرد اطلاعی در دست نیست.

 

زخمی شدن یک کاسبکار در سردشت

خبرگزاری هرانا - روز گذشته مورخ بیست و سوم مردادماه، بر اثر تیراندازی نیروهای امنیتی در مناطق مرزی سردشت یک کاسبکار زخمی شد.
این کاسبکار "حمزه بیگمال" نام دارد که در منطقه مرزی "آلوتان" سردشت زخمی و به یکی از بیمارستان های این شهر منتقل شد.

به گزارش روانیوز، هم چنین در پی تیراندازی این نیروها شش اسب بارکش کاسبکاران کشته و کالاهای آنان نیز ضبط شده است.
شایان ذرک است که سالانه تعداد بسیاری از شهروندان مناطق مرزی غرب کشور بر اثر برخوردهای نیروهای امنیتی عموما و نیروی انتظامی خصوصا، زخمی و بعضا کشته می شوند.

 

 

گزارش کمیته حقوق بشر انجمن اسلامی دانشگاه تبریز و علوم پزشکی درباره فعالین مدنی دربند آذربایجان

وضعیت حقوق بشر در جمهوری اسلامی بعد از انتخابات مناقشه برانگیز ریاست جمهوری سال گذشته، شرایط وخیم تری به خود گرفته است. به طوری که در طول یک سال گذشته نیروهای امنیتی بارها در خیابان های شهرهای مختلف ایران به ضرب و شتم مردم پرداختند و بسیاری از دانشجویان، فعالین سیاسی و مردم عادی را بازداشت کردند. در طول این بازداشت ها گزارشاتی از شکنجه و تجاوز در زندان های جمهوری اسلامی به بیرون درز کرد که نشان از عمق فاجعه و شرایط اسفناک حقوق بشری می دهد.
به گزارش دانشجونیوز، متن کامل بیانیه به شرح زیر است:
جامعه ایران و آذربایجان در ماه های اخیر وضعیت اسفباری از تمام جنبه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و ... داشته است و در این بین آن چه که بیشتر به چشم می آید وضعیت وخیم حقوق بشری آن است. روز به روز بر ابعاد بازداشت ها و برخورد های امنیتی افزوده گشته و دولت برخاسته از انتخابات مهندسی شده ی 88 رفته رفته عرصه را تنگ تر و تنگ تر می کند. مع الاسف هیچ معیار و محدودیتی در چگونگی دستگیری ها، نحوه ی بازجویی ها، برخوردهای فیزیکی و روانی و ... لحاظ نشده و به نوعی هرج و مرج امنیتی بر این سیستم حاکم شده است.
از ابتدای این سال و پس از اعتراضات مدنی در باب خشک شدن آب دریاچه ی اورمیه تاکنون ۱۷۱  نفر از فعالین مدنی آذربایجان در شهر های مختلف دستگیر شده اند و به بازداشت هایی یک روزه تا چندین ماهه در بازداشتگاه های انفرادی نهاد های امنیتی معروض گشته اند. این بازداشت ها همراه با شکنجه های مختلف روحی و روانی بوده است . علاوه بر بازداشت ها کماکان تهدید های امنیتی، برخوردهای دانشجویی، احکام صادره ی زندان و ... نیز ادامه دارد.
هم اکنون ۲۰  تن از فعالین جنبش آزادی خواهی ملت آذربایجان ماه هاست در سلول های انفرادی نهاد های امنیتی محبوس و تحت شکنجه های شدید روحی و روانی مستند قرار دارند. آراز سلیمانی دانشجوی دانشگاه بوعلی همدان در حالی از ۲۷  خرداد ماه در اختیار نهاد های امنیتی قرار دارد که ۳  روز را در اثر سکته ی قلبی در بیمارستان سپاه تبریز بستری شده است. نهاد های امنیتی با خواستن خانواده ی وی به اتاق ۳۷  زندان تبریز، مبلغ ۲۰۰  هزار تومان هزینه ی احیا و درمان وی را از آنان استرداد کرده اند. به گفته ی شاهدان عینی آزاد شده از بند نهاد های امنیتی، یوروش مهر علی بیگلی نیز به صورت مداوم و شبانه روزی تحت شکنجه های نامعلوم جسمی بوده است. به صورتی که صدای فریاد های وی در راهرو های آن نهاد و در اتاق های بازجویی به وضوح شنیده می شده است. دکتر لطیف حسنی نیز طی تماس تلفنی از شروع اعتصاب غذای خود خبر داده است که از آن زمان تاکنون تماس های تلفنی وی قطع شده است. شاهدان عینی از ادامه ی اعتصاب غذای او در اعتراض به وضعیت نامعلوم دستگیر شدگان اخیر خبر می دهند. با توجه به مستندات فوق می توان به وضعیت حاد نقض حقوق بشر بر سایر دستگیرشدگان ملی آذربایجان نیز پی برد و همه ی این قضایا در حالی رخ می دهد که تاکنون و پس از گذشت ماه ها نهاد های حقوق بشری بین المللی و حتی ایران توجه چندانی به دستگیری های آذربایجان نداشته اند و متاسفانه پوشش خبری مناسبی نیز رویاروی مسئله نبوده است.
گقتنی است آیدین خواجه ای و نعیم احمدی از اعضای مرکزی شورای دانشکده های انجمن اسلامی دانشگاه تبریز و علوم پزشکی و از اعضای شناخته شد ی جنبش دانشجویی آذربایجان، در حالی ماههاست که در سلول های نهاد های امنیتی محبوس اند که کماکان اتهام مشخصی متوجه آنان نمی باشد. همچنین آیدین خواجه ای و نعیم احمدی با توجه به محرومیت دو ترمی آنان از تحصیل و دستگیری های پیشین و دستگیری این بار، در خطر سناریوی اخراج از دانشگاه هستند.
اکنون وضعیت دستگیر شده گان اخیر آذربایجان به ترتیب تاریخ دستگیری به اجمال گزارش داده می شود:
یوروش (آیت) مهر علی بیگلی: فعال سرشناس جنبش آزادی خواهی ملت آذربایجان و از فعالین سابق دانشجویی دانشگاه های رشت و تهران از ۲۰  اردیبهشت ماه در سلول نهاد های امنیتی در تبریز نگداری می شود. او تا کنون هیچ دیداری با خانواده ی خود نداشته و ۲  ماه است که تماس های تلفنی وی نیز قطع شده است. یوروش در خانه مسکونی خود در شهر صوفیان دستگیر شده  و در مقابل دیدگان فرزند ۲  ساله ی خود به بهانه ی "عدم همکاری در دستگیری" به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. لکه های خون مانده بر روی پیراهن تاتار _فرزند خردسال یورش_ گواه از ضرب وشتم شدید پدر وی دارد. تاتار تا آمدن مادرش –که خود از دستگیر شدگان بعدی است- در شوک و تنهایی به سر می برد. یوروش مهر علی بیگلی حائز رتبه ۲  در کنکور کارشناسی ارشد مدیریت بود که در مقطع دکترا ستاره دار اعلام شد. بنا به گفته ی شاهدان عینی وی در طی دوران دستگیری زیر شکنجه های شدید فیزیکی قرار داشته است. وی مدیر مسئول و صاحب امتیاز ماه نامه ی توقیف شده ی "قوپوز" نیز می باشد. آقای مهر علی بیگلی سابقا دو بار طعم بازداشت را کشیده است. اولی در مراسم بزرگداشت پروفسور زهتابی در شبستر در ۲۱  آذر ۸۱  و دومی در مراسم بزرگداشت بابک خرمدین در قلعه ی بابک در تیر ماه ۸۳ . وی سپری کردن ۶  ماه حکم زندان تعزیری را نیز در زندان اهر در پرونده خود دارد.
آیدین خواجه ای: فعال سرشناس هویت طلب و از فعالین شناخته شده ی جنبش دانشجویی آذربایجان از ۲۹  اردیبهشت ماه و در آستانه سالگرد اعتراضات گسترده ۱  خرداد ۸۵  آذربایجان در سلول انفرادی نهاد های امنیتی محبوس است. آیدین دانشجوی حقوق دانشگاه تبریز، عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی پلمپ شده دانشکده ی انسانی، عضو شورای مرکزی انجمن ادبی پلمپ شده ی سهند و عضو شورای سردبیری نشریاتی چون "چیلتیک" و "ستارخان" می باشد. آیدین خواجه ای تابستان ۸۷  نیز توسط نهاد های امنیتی دستگیر و به سه سال زندان_ ۱  سال حبس تعزیری و دو سال حبس تعلیقی به مدت چهار سال_ محکوم گشت. وی طی دستگیری سال گذشته، ۷۵  روز را در سلول های انفرادی نهاد های امنیتی و ۳۰  روز را در بند عمومی زندان تبریز گذراند. همچنین وی دوران حبس تعزیری خود را نیز در زندان تبریز در سال گذشته سپری گردانید. وی در پی تحصن خرداد ۸۶  در دانشگاه تبریز به ۲  ترم محرومیت از تحصیل محکوم گشت و پس از سپری کردن دوران محرومیت از تحصیل بار دیگر به کمیته انضباطی احضار و به توبیخ کتبی و درج در پرونده و محرومیت از امکانات رفاهی دانشگاه محکوم گشت. وی  ترم پیش نیز با سومین احضار به کمیته انضباطی مجبور به گرفتن مرخصی تحصیلی اجباری شد و مسئولان دانشگاه به رغم وعده قبلی پس از صدور مرخصی از سنوات تحصیلی او یک ترم کاستند و این ترم با کارشکنی فراوان تنها اجازه اخذ ۷  واحد را به وی دادند و با دستگیری، وی موفق به حضور در امتحانات ۷  واحدی خود نیز نشد.
بهبود قلی زاده: فعال سرشناس و با سابقه ی ملی آذربایجان از ۳۱  اردیبهشت ماه در سلول انفرادی نهاد های امنیتی تبریز در بند است. وی از گالری عکاسی خود در شهر قوشاچای –میانداب- دستگیر و ماموران با پلمپ مغازه، ۱۰  کامپیوتر موجود در آن را با خود  برده اند.  بهبود قلی زاده قبلا نیز در اعتراضات ۱  خرداد ۸۵  میانداب دستگیر و چندین ماه را در بازداشت نهاد های امنیتی گذرانده است. وی دبیر NGO یاشیل یول در میانداب نیز است که چندی پیش به اتهام اعمال تجزیه طلبی از جانب شورای تامین استان پلمپ گشت. پرونده ی این انجمن غیر دولتی نیز در حال حاضر در دادگاه انقلاب مهاباد در جریان است. از سوی دیگر پرونده ی دیگری نیز علیه آقای قلی زاده در دادگاه انقلاب به جریان افتاده است که اتهام آن "امتناع از تعویض نام ترکی مغازه وی" عنوان شده است. چندی پیش نیز مادر بهبود قلی زاده طی نامه ی سرگشاده ای به ریاست قوه ی قضائیه به نقض حقوق قانونی فرزندش در نهاد های امنیتی اعتراض کرده و عنوان داشته که : "اینجانب طاهره پورامام قلی ساکن شهر میاندآب، پس از حدود دو ماه مراجعات و پیگیری های مکرر به مراجع ذیصلاح جهت آگاهی از علل دستگیری بهبود قلی زاده، نهاد های مزبور به جای پاسخگویی، به تهدید جانی و ارعاب این جانب و خانواده اقدام نموده اند."
دکتر علیرضا عبدالهی: فعال سرشناس و با سابقه ی مدنی آذربایجان در سالگرد قیام خرداد ۸۵  آذربایجان توسط نهاد های امنیتی دستگیر شد. وی از مطب دندانپزشکی خود در شهر اورمیه دستگیر و به سلول های انفرادی نهاد های امنیتی تبریز ارجاع داده شده است. پس از دستگیری وی خانه او و خانه مادر وی تفتیش و بازرسی شده است. وی از فعالین سابق دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی تهران است. دکتر عبداللی عضو هیئت موسس و شورای مرکزی NGO بیلیم یولو در اورمیه می باشد که از جانب فرمانداری اورمیه به اتهام قوم گرایی توقیف شده است. همچنین وی عضو کانون نشریات آذربایجان نیز می باشد. آقای عبداللهی از یک ماه پیش هیچ تماس تلفنی با خانواده ی خود نداشته است.
بهمن نصیر زاده: فعال باسابقه، معلم و شاعر آذربایجان از ۱  خرداد ماه در بند نهادهای امنیتی قرار دارد. وی ساعت ۲  بامداد بدون ارایه هیچ گونه حکمی در منزل مسکونی خود در شهر ماکو دستگیر شده و به اداراه اطلاعات تبریز منتقل شده است. همچنین خانه ی وی بدون ارایه ی حکم قضایی تفتیش شده و دوربین فیلم برداری، کیس کامپیوتر و اشعار دست نوشته ی این شاعر آذربایجانی به مکان نامعلومی برده شده است. آقای نصیرزاده بیش از این در خرداد ۸۵  و در اعتراضات شهر ماکو دستگیر و یک ماه را در نهاد های امنیتی ماکو گذرانده بود.
مهندس شهرام رادمهر: فعال شناخته شده ی حرکت ملی آذربایجان ۳  خرداد ماه توسط ماموران نهادهای امنیتی دستگیر شده است. وی پس از دستگیری و تفتیش منزل مسکونیش در مشکین شهر، به اداره اطلاعات تبریز منتقل شده است. او در دوران تحصیل مقطع فوق لیسانس به دلیل فعالیت های سیاسی در اوایل دهه ی ۷۰  اخراج انضباطی شده است. همچنین وی در اعتراضات ۲۱  آذر ماه ۸۲  دستگیر و پس از گذراندن ماه ها سلول انفرادی به 6 ماه حبس تعلیقی محکوم شده بود. گفتنی است مهندس رادمهر در طول دوران دستگیری تنها چند بار به صورت تلفنی با خانواده ی خویش تماس یافته است.
دکتر لطیف حسنی: فعال شناخته شده مدنی آذربایجان از ۳  خرداد ماه در سلول انفرادی نهاد های امنیتی محبوس است. دکتر حسنی پس از تفتیش منزل مسکونی خود در کرج دستگیر و به نهادهای امنیتی تبریز منتقل شد. وی دکترای خود را در رشته ی حقوق روابط بین الملل در دانشگاه تهران کسب کرده است و از تحلیلگران برجسته حرکت ملی به شمار می رود. وی در دوره گذشته ی شورای شهر کرج کاندیدا شده و توسط شورای نگهبان رد صلاحیت شد. همچنین دکتر لطیف حسنی طی تماسی که در تاریخ ۲۳  تیر ماه با خانواده خود داشته است از آغاز اعتصاب غذای خود در اعتراض به "شرایط بد اطلاعات" خبر داده است که تماس تلفنی وی به سرعت قطع شده و تاکنون تماسی با خانواده ی خود نداشته است. شاهدان عینی که تا دو هفته بعد از این تاریخ در نهادهای امنیتی حضور داشته اند از ادامه اعتصاب غذای وی تا آن تاریخ خبر داده اند. متاسفانه بی خبری مطلق از وضعیت آقای حسنی و اعتصاب غذای وی نگرانی های زیادی را در مورد وضعیت سلامت وی به وجود آورده است. همسر وی به دلیل حمله عصبی تقریبا قادر به راه رفتن نمی باشد و دچار نارسایی های حرکتی شده است. خانواده ی دکتر حسنی تهدید شده اند که در صورت مصاحبه با رسانه های "بیگانه" عواقب "بدی" در انتظار آنان خواهد بود.
پینار فرج زاده: فعال سرشناس هویت طلب و از فعالین مدنی حقوق زن آدربایجان ۴  خرداد ماه توسط ماموران نهاد های امنیتی بازداشت شد. وی در منزل پدری خود در شهر اورمیه دستگیر و به اداره ی اطلاعات تبریز منتقل شده است. کامپیوتر شخصی و آلبوم های عکس پینار در تفتیش منزل پدری او توسط ماموران با خود برده شده است. خانم فرج زاده از فعالین سابق دانشجویی آذربایجان در دانشگاه علوم پزشکی ایران و از مدافعین حقوق زنان است. وی بارها به اداره ی اطلاعات اورمیه فراخوانده شده بود و به صورت مکرر تحت تهدید های امنیتی قرار داشت. وی در یک ماهه ی اول بازداشت خویش هیچ تماس تلفنی با خانواده خود نداشته و سپس تنها چند تماس کوتاه تلفنی داشته است. گفتنی است وی خواهر خانم یوروش مهر علی بیگلی از دستگیرشدگان اخیر می باشد.
اکبر آزاد: استاد اکبر آزاد از فعالین شناخته شده و با سابقه ی ملی آذربایجان از ۴  خرداد ماه در حبس نهاد های امنیتی قرار دارد. آقای آزاد پس از تفتیش منزل مسکونی خود در تهران دستگیر و به اداره اطلاعات تبریز منتقل شده است.اکبر آزاد از نویسندگان و روزنامه نگاران با سابقه ی حرکت ملی به شمار می رود. او عضو انجمن بین المللی قلم بوده و اخیرا دو مطلب او در باب زبان مادری به عنوان نویسنده ی دربند در نشریه ی انجمن منتشر شده است. اکبر آزاد طی دستگیری های خود در سال های ۸۳ ، ۸۵  و ۸۷ ، ماه ها در سلول انفرادی نهاد های امنیتی بوده است و به دلیل حضور در مراسم بزرگداشت بابک خرمدین در قلعه ی بابک در سال ۸۴ ، چهار ماه حبس تعزیری را در زندان اهر گذرانده است. آزاد از موسسین گروه چیچک لر قورولوشو، عضو هیئت موسس اتحادیه نهادهای مدنی آذربایجان، عضو هیئت موسس کانون زبان و فرهنگ(دیل و مدنیت اوجاغی) و از نویسندگان نشریه "وارلیق" می باشد که نوشته ها و مقالات بسیاری در زمینه فرهنگ، زبان، تاریخ و ادبیات فولکور آذربایجان دارد.
یاشار کریمی: فعال شناخته شده ی مدنی آذربایجان در ۱۸  خرداد ماه توسط ماموران نهاد های امنیتی دستگیر شده است. وی پس از تفتیش منزل پدری خود در شهر خوی دستگیر و به اداره اطلاعات تبریز منتقل گشته است. یاشار کریمی عضو سابق جنبش دانشجویی آذربایجان در دانشگاه بوعلی همدان است. وي سابقا دبير انجمن ادبي بيان، مدير مسئول نشريه ی "ايلديريم" در دانشگاه بوعلي، عضو هيئت تحريريه ی نشريه ی "بولوت" و عضو تشكل شهريار در دانشگاه علوم پزشكي همدان، عضو شوراي نويسندگان هفته نامه ی "سينا"، دبير دومين فستيوال نشريات دانشجويي آذربايجان در همدان و عضو هیئت نظارت بر نشریات آذربایجان بوده است. همچنین وی عضو هیئت موسس و شورای مرکزی NGO اورین و از اعضای NGO آیدین سحر در خوی می باشد. یاشار کریمی پیش از این در خرداد ماه ۱۳۸۲  به اتهام تبليغ عليه نظام و اقدام عليه امنيت ملي در همدان دستگير و به مدت ۲  ماه در بازداشتگاه اداره اطلاعات همدان مورد بازجویی و شکنجه قرار داشته است.
مهندس محمود فضلی: فعال شناخته شده و با سابقه ی ملی آذربایجان از ۱۸  خرداد در بند نهاد های امنیتی قرار دارد. وی در خانه مسکونی خود در تبریز دستگیر شده است. طبق گزارشات رسیده درگیری وی با ماموران به دلیل عدم ارایه ی حکم تفتیش خانه به ضرب و شتم شدید آقای فضلی منجر شده است.مهندس محمود فضلی از شکل دهندگان جنبش دانشجویی آذربایجان در اوایل دهه ی هفتاد محسوب می شود. وی عضو هیئت موسس مجمع دانشگاهیان آذربایجان در تهران، از اعضای اصلی انجمن اسلامی علم و صنعت و از اعضای موسس NGO آیدین سحر خوی می باشد. وی پیش از این بار ها طی سال های ۸۱ ، ۸۲  و ۸۴  دستگیر و ماه ها در بازداشتگاه های نهاد های امنیتی به سر برده است. همچنین آقای فضلی گذراندن ۶  ماه حبس تعزیری را در سال ۸۲  در پرونده ی خود دارد. مهندس فضلی آخرین بار در جریان اعتراضات مقابل زندان تبریز در سال ۸۷  در مورد دستگیری تعدادی از فعالین هویت طلب دانشجویی دانشگاه تبریز بازداشت شده بود.
نعیم احمدی: فعال شناخته شده ی جنبش دانشجویی آذربایجان در ۲۴  خرداد ماه توسط نهاد های امنیتی دستگیر شده است. نعیم احمدی خیاوی در منزل دانشجویی در تبریز دستگیر شده است. دستگیری وی با ضرب و شتم دوست نعیم و خود او همراه شده است. ضرب و شتم به دلیل خواستن حکم تفتیش منزل از جانب دوست نعیم احمدی صورت پذیرفته است. نعیم دبیر شورای مرکزی انجمن اسلامی پلمپ شده ی دانشکده ی علوم طبیعی دانشگاه تبریز و علوم پزشکی، عضو شورای مرکزی انجمن ادبی پلمپ شده ی سهند و عضو شورای سردبیری نشریاتی چون "تلنگر" و "چیلتیک" در دانشگاه تبریز است. وی پیش از این طی تحصن های سه روزه ی دانشگاه تبریز در خرداد ۸۶  به ۲  ترم محرومیت از تحصیل محکوم گشت که با سپری کردن آن طی تحصن های ماه مهر ۸۷  تبریز دوباره به کمیته ی انضباطی احضار و حکم توبیخ کتبی همراه با درج در پرونده و محرومیت از امکانات رفاهی دانشگاه را دریافت کرد. همچنین نعیم احمدی روز ۱۲  مرداد ماه ۸۸  بدون هیچ اتهام و دلیلی به مدت چند ساعت توسط ماموران حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی تبریز ربوده شده و مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفته بود. با توجه به دستگیری وی در ایام امتحانات این عمل نهاد های امنیتی با توجه به ترم های محرومیت قبلی به سناریویی برای اخراج وی از دانشگاه تعبیر می شود.
آراز سلیمانی: فعال شناخته شده ی جنبش دانشجویی آذربایجان در ۲۷  خرداد ماه توسط نهاد های امنیتی دستگیر شده است. وی در منزل پدری در شهر اردبیل دستگیر شده است. خانواده ی او قبل از دستگیری وی به شدت تهدید شده بودند تا آراز به شهر اردبیل مراجعه و خود را تحویل آنان دهد. آقای سلیمانی از بیماری هپاتیت رنج می برد و اخبار ناخوشایندی از وضعیت جسمانی او به گوش می رسد. متاسفانه چندی پیش خانواده ی آراز به اتاق ۳۷  زندان تبریز خواسته می شوند و از آنها ۲۰۰  هزار تومان پول خواسته می شود. ماموران نهاد های امنیتی این پول را هزینه درمان آراز در بیمارستان سپاه می خوانند. با پیگیری خانواده ی آقای سلیمانی فاش می شود که آراز تحت شکنجه – به احتمال زیاد شوک الکتریکی- سکته ی قلبی کرده و در زمان رسیدن به بیمارستان نبضی نداشته است. پس از احیا وی سه روز در بیمارستان سپاه تحت نظر بوده است. آراز سلیمانی، فعال شناخته شده ی جنبش دانشجویی آذربایجان در دانشگاه بوعلی همدان، دبیر سابق کانون ترکی دانشگاه بوعلی سینای همدان، سردبیر سابق نشریه ی دانشجویی "ایلدیریم" در دانشگاه بوعلي ، دبير انجمن ادبي بيان، عضو هيئت تحريريه ی نشريه ی بولوت و عضو شوراي نويسندگان هفته نامه ی سينا در شهر همدان است.
سونا فرج زاده: فعال شناخته شده ی ملی آذربایجان و فعال حقوق زن در ۲۹  خرداد ماه توسط ماموران نهاد های امنیتی دستگیر شد. خانم فرج زاده هنگام حضور در شعبه چهار دادگاه انقلاب به بازپرسی هاشم زاده –بازپرس پرونده ی دستگیری های اخیر- از دفتر وی بازداشت شده است. وی از فعالین شناخته شده سابق جنبش دانشجویی آذربایجان و از فعالین مدافع حقوق زن است. خانم سونا فرج زاده خواهر پینار و خانم یوروش مهر علی بیگلی از دستگیر شدگان اخیر است. هاشم زاده اتهام دستگیری وی را " تبلیغ علیه نظام" عنوان کرده است. تاتار فرزند خردسال ۲  ساله ی سونا و یوروش اکنون ماه ها به دور از پدر و مادر خود در خانه خویشاوندانش دوران ناگواری را سپری می کند. این کودک خردسال چندی پیش به رغم دستور مقامات قضایی و موافقت نهاد های امنیتی پس از ساعت ها انتظار موفق به ملاقات با مادر خود نشد. تاتار هم اکنون به دلیل سخن بازپرس هاشم زاده که خواسته بود او را نیز به زندان منتقل کنند در جای مخفی نگه داری می شود. نگرانی های مبنی بر این که نهادهای امنیتی به دستور هاشم زاده از تاتار به عنوان گروگان و اهرم فشاری بر پدر و مادرش استفاده کنند، وجود دارد.
شکر الله قهرمانی فرد: فعال سرشناس ملی آذربایجان در ۱  تیر توسط ماموران نهاد های امنیتی دستگیر شده است. آقای قهرمانی فرد زمانی که با اتومبیل شخصی خود از تبریز عازم زادگاه خود شهر خودآفرین می شد در شهر کلیبر دستگیر گشته است. سپس ماموران جهت تفتیش خانه ی وی به خدآفرین رفته اند که به دلیل عدم وجود حکم با مقاومت همسر آقای قهرمانی فرد، موفق به این کار نشده اند. وی معلم و دانشجوی ترم آخر روان شناسی می باشد. شکر الله قهرمانی فرد یکبار نیز در سال ۸۳  با اتهام تجزیه طلبی دستگیر و یک ماه را در انفرادی های ۲۰۹  زندان اوین تهران گذرانده است. گفتنی است وی تا کنون هیچ تماسی با خانواده ی خود نداشته است.
مهندس حسن رحیمی بیات: فعال سرشناس مدنی آذربایجان از ۱۲  تیر در بند نهاد های امنیتی است. وی از محل کار خود در شهر کرج دستگیر و به اداره ی اطلاعات تبریز فرستاده شده است. حسن رحیمی از فعالین شناخته شده ی حقوق بشری آذربایجان و عضو کمیته ی گزارشگران حقوق بشر ایران می باشد. وی قبلا نیز در جریان دستگیری های یک مهمانی افطار در تهران در سال ۸۷ ، ۴۰  روز را در سلول های انفرادی بند ۲۰۹  زندان اوین گذرانده است. متاسفانه آقای رحیمی نیز تاکنون هیچ تماسی را با خانواده ی خود نداشته است و از این بابت موجبات نگرانی زیادی را سبب گشته است. 





خانواده شانزده زندانی اعتصاب کننده اوین امروز نیز با درهای بسته روبرو شدند و این پاسخ را شنیدند: این هفده زندانی همچنان درانفرادی های بند ۲۴۰ هستند و ممنوع الملاقات .
به گزارش کلمه ، ماموران اوین در برابر اصرارهای فراوان خانواده های نگران که می خواستند از سلامتی عزیزانشان باخبر شوند ،گفتند :"فعلا قراراست در انفرادی بمانند و نگرانی شما هم ربطی به ما ندارد.می خواستند آن روز که اعتراض می کردند به فکر این روزها باشند .مگر نمی دانید اعتراض واعتصاب غذا در زندان جرم است؟حالا درس عبرتی می گیرند تا دیگر از این اغتشاش ها در زندان نکنند."
این خانواده ها پس از این ،به مقابل در اصلی اوین رفتند و در اعتراض به ممنوع الملافات شدن این زندانیان دست به تحصن زدند.
این درحالی است که خانواده های شانزده زندانی اعتصاب کننده اوین که پس از چندهفته ، هیچ تماس و ملاقاتی با عزیزان شان نداشتند با ارسال نامه هایی به مسوولان مختلف قضایی از جمله دادستان تهران از آنها خواسته بودند که امکان ملاقات با این زندانیان را که هم اکنون در سلول انفرادی به سر می برند فراهم کنند.
به گفته تعدادی از خانواده های زندانیان به نظر می رسد که مسوولان زندان اوین در حال لجبازی و انتقام گرفتن از این زندانیان هستند که پیام اعتراض شان را به بیرون از دیوارهای بلند اوین رسانده اند .
همسر عبدالله مومنی در مصاحبه ای با جرس گفت: ما هیچ اطلاعی از وضعیت سلامت این زندانیان نداریم. این بی خبری مطلق از وضعیت عزیزان دربندمان "بی انصافی" است. چرا ما باید بیست و یک روز از عزیزان خود بی خبر باشیم؟ هم آنها در زندان و هم خانواده هایشان در بی خبری "مطلق" باشند؟ اگر ذره ای وجدان باقی مانده باشد، اینگونه برخورد ها انصاف نیست.
سید علی اکبر نبوی، پدر ضیا نبوی نیز با اشاره به عدم پاسخگویی مسئولان در مورد وضعیت فرزند دربندش در مصاحبه با روز آنلاین می گوید: "ما واقعا نگران سلامتی بچه ها هستیم که کجا هستند در چه شرایطی به سر می برند آیا زنده هستند؟ آیا اعتصاب را شکسته اند یا در سلول های انفرادی همچنان در اعتصاب غذا به سر می برند؟"

آقای نبوی می افزاید: "اولین درخواست ما این است که از سلامت فرزندانمان با خبر شویم؛ این کمترین چیزی است که میخواهیم اما کوچکترین خبری به ما نمی دهند.چرا نمی گویند بچه ها در چه وضعی هستند؟ جلوی اوین که می رویم اجازه نمی دهند بایستیم؛ هیچ پاسخی که به ما نمی دهند، تهدید و فحاشی هم می کنند و... اما کاش این خبرها درباره پایان اعتصاب غذا درست باشد چون ما واقعا نگران سلامت آنها هستیم".

پروین مخترع، مادر کوهیار گودرزی نیز، با ابراز نگرانی شدید نسبت به وضعیت او می گوید: "ما واقعا نمیدانیم بچه ها اعتصابشان را شکسته اند یا نه. برخی زندانیان از داخل زندان خبر دادند که بچه ها اعتصابشان را شکسته اند اما انفرادی هستند. ما هم خوشحال شدیم؛ تصور میکردیم چند روز دیگر بچه ها از انفرادی به بند عمومی منتقل می شوند. اما بعد دیدیم هیچ خبری نیست و بعد هم شنیدیدم که بچه ها را تهدید کرده اند که 6 ماه انفرادی نگه میدارند و... الان هم شنیده ایم که بچه ها گفته اند اعتصابمان را نمی شکنیم چون به خواسته هایمان نرسیده ایم. باور کنید نمیدانیم چه چیزی را باید باور کنیم و یا نکنیم و کدام خبر درست است یا نیست فقط امیدوارم بچه ها در اعتصاب غذا نباشند چون واقعا لطمه زیادی می خورند. کسی که به فکر سلامتی و زندگی بچه های ما نیست خودشان باید مراقب باشند و اجازه ندهند صدمه بیشتری ببینند."

مادر کوهیار گودرزی می افزاید: "این بچه ها روحشان بلند است و به کارهایی که می کنند اعتقاد دارند وگرنه می توانستند از کنار خیلی از مسائل بگذرند و دوران زندانشان را طی کنند، اما ترجیح داده اند که اعتراض کنند و این مساله هم باعث نگرانی ماست و هم باعث افتخار ما."

خانم مخترع با اشاره به عدم پاسخگویی مسئولان می گوید: "نه تنها پاسخ نمی دهند بلکه با تهدید و متلک می خواهند کاری کنند که ما پی گیری نکنیم. مگر من می توانم به عنوان یک مادر وضعیت جگر گوشه ام را پی گیری نکنم؟ به ما متلک می اندازند که می روید با رسانه ها مصاحبه می کنید و... خب شما بیایید با ما حرف بزنید این همه روزنامه و رایو و تلویزیون دارید یک بار هم شما بیایید پای حرف ما بنشینید و با مخالفان خودتان برای یکبار هم که شده مصاحبه کنید."

وی می افزاید:" متاسفانه وضعیت کشور طوری شده که آقایان تنها می روند پیش قاضی و راضی هم برمیگردند در حالیکه هر کسی در این کشور زندگی می کند حق دارد از مواهبی که در کشور هست بهره بگیرد."

خانم مخترع سپس با اشاره به اینکه بهترین بچه های این سرزمین در زندان به سر می برند خطاب به مسئولان می گوید: "تا کی میخواهید همه اعتراضات را با تهدید جواب دهید؟ این همه آدم را بازداشت کردید اگر علاج کارتان بازداشت و زندان بود که جواب میداد و این همه معترض وجود نداشت."

مادر کوهیار گودرزی که روز تجمع خانواده ها در مقابل زندان اوین، برای دقایقی بازداشت و با پی گیری و اعتراض سایر خانواده های زندانیان آزاد شده بود می گوید: "جواب که نمی دهند هیچ، خود ما را تهدید و بازداشت می کنند. شما ببینید با مادر علی پرویز چه کردند؟ با مادر حسین نورانی نژاد هم همین طور. ما هم برای اینکه مشکل بچه هایمان حل شود سکوت کردیم و رسانه ای نکردیم اما روزی که مقابل اوین تجمع کرده بودیم من در حال مصاحبه با بی بی سی بودم که یک آقایی آمد موبایل را از دستم گرفت و دست مرا پیچاند و کشید وبعد مرا هل داد که اعتراض کردم. سایر خانواده ها هم اعتراض کردند. بعد هم نماینده معاون دادستان آمد و گفت میخواهید کارتان را آن طرفی ها پیش ببرند یا این طرفی ها. که ما گفتیم ما تاکنون از این طرف هیچ جوابی نگرفته ایم و چاره ای جز مصاحبه نداریم."

خانم مخترع تصریح میکند: "ما الان باید فریاد بزنیم و صدایمان را به گوش فلک برسانیم اما یک گوشه ای مظلومانه نشسته ایم ببینیم با بچه هایمان چه می کنند. نباید بترسیم و نمی ترسیم. چرا باید بترسم فوقش این است که مرا نیز بازداشت می کنند آیا از فرزند من که تنها فرزندم هم هست عزیزتر هست؟

علی ملیحی فعال دانشجویی و عضو ادوار تحکیم وحدت، بهمن احمدی امویی روزنامه نگار، حسین نورانی نژاد روزنامه نگار و عضو جبهه مشارکت، عبدالله مومنی فعال دانشجویی و سخنگوی ادوار تحکیم، علی پرویز فعال دانشجویی، حمیدرضا محمدی فعال سیاسی، جعفراقدامی فعال مدنی ، ضیا نبوی دانشجوی محروم از تحصیل، ابراهیم (نادر) بابایی فعال مدنی و از جانبازان جنگ ایران و عراق، کوهیار گودرزی فعال حقوق بشر و وب نگار، مجید دری فعال دانشجویی، مجید توکلی فعال دانشجویی، غلامحسین عرشی و محمد حسین سهرابی راد از جمله زندانیان منتقل شده به سلول انفرادی هستند که دست به اعتصاب غذا زده بودند.

کیوان صمیمی روزنامه نگار، نیز اعلام کرده تا انتقال همه زندانیان به بند عمومی ۳۵۰ به اعتصابش پایان نخواهد داد.



نسرین ستوده: هیچ خبر موثقی از پایان اعتصاب غذا و سلامت زندانیان در دست نیست

روشن نیست چند زندانی سیاسی هنوز پس از بیست روز در اعتراض به رفتار بد زندانبانان و سلول انفرادی در اعتصاب غذا به سر می‌برند. وکلای آنان از وضع موکلانشان بی‌خبرند، خانواده‌هایشان در نامه‌ای خواستار ملاقات با آنان شده‌اند.
بیست روز از آغاز اعتصاب غذای گروهی از زندانیان زندان اوین می‌گذرد. سه هفته پیش ۱۷ زندانی سیاسی در پی اعتراض به رفتار نامناسب زندانبانان و رییس زندان اوین به سلول‌های انفرادی منتقل شدند. آنان سپس دست به اعتصاب غذا زدند. طبق اخباری که از آن پس منتشر شده، عده‌ای از این زندانیان سیاسی به درخواست گروههای گوناگون سیاسی و مدنی به اعتصاب غذای خود پایان  دادند، اما کیوان صمیمی، روزنامه‌نگار، اعلام کرده تا زمانی که همه را از حبس انفرادی خارج نکرده‌ و به بند عمومی ۳۵۰ انتقال نداده‌اند، به اعتصاب غذای خود ادامه خواهد داد. به نوشته وبسایت "کلمه"، وضعیت جسمانی کیوان صمیمی وخیم گزارش شده است.

خانواده‌های شانزده زندانی سیاسی که دست به اعتصاب غذا زدند، با ارسال نامه به مسئولان گوناگون قضایی از جمله دادستان تهران درباره وضعیت سلامتی این زندانیان ابراز نگرانی کرده‌اند و خواستار ملاقات با آنان شده‌اند.

همسر عیسی سحرخیز، روزنامه‌نگار سرشناس، نیز در نامه‌ای خطاب به دادستان تهران ضمن شرح وضعیت حاد جسمانی همسرش، درخواست مرخصی درمانی برای او کرده است.

نسرین ستوده، وکیل مدافع کیوان صمیمی و عیسی سحرخیز به پرسش‌هایی در مورد وضعیت موکلانش پاسخ داده است.

دویچه‏وله: خانم ستوده، ما در حال تهیه‏ی گزارشی از وضعیت یک‏سری از زندانیان سیاسی هستیم. از جمله، می‏خواستیم وضعیت آقای کیوان صمیمی را بدانیم که گویا امروز بیستمین روز اعتصاب غذای خود را می‏گذرانند.

نسرین ستوده:
آقای کیوان صمیمی و همین‏طور آقای ضیاء نبوی، هر دو از موکلین من هستند که با توجه به طولانی شدن مدت اعتصاب غذای این دو زندانی، طبیعی است که نگرانی خودم را از وضعیت سلامت آن‏ها اعلام کنم. چون هیچ تماس تلفنی و هیچ خبر موثق دیگری از این زندانیان در دست نیست که آیا آن‏ها به اعتصاب خودشان پایان داده‏اند و آیا در سلامت به‏سر می‏برند یا نه.

ضمن این‏که خواسته‏های این زندانیان نیز، خواسته‏هایی کاملاً قانونی است و خواسته‏هایی است که صراحتاً در قانون به عنوان حقوق آنان شناخته شده است. بنابراین جای سؤال و شک و شبهه‏ی بسیار زیادی هست که چرا مسئولین با زندانیانی که فقط حق خود را درخواست می‏کنند، چنین برخوردهایی می‏کنند.

خانواده‏ی ضیاء نبوی در مراجعه‏ای که به دفتر من داشتند، اعلام کردند که تمام مراجعات آنان به زندان اوین یا مسئولین قضایی، کاملاً بی‏نتیجه بوده است و با تهدید مداوم بازداشت، توهین و رفتارهای اهانت‏آمیز مواجه بوده‏اند. درحالی که بهتر بود که مسئولین به خواسته‏های زندانیان توجه می‏کردند تا به چنین بحرانی دامن زده نمی‏شد.


آیا هیچ راهی وجود ندارد که این تماس و مذاکره فقط بین مسئولین زندان و خانواده‏ها نباشد، بلکه مقام دیگری هم بتواند در این میان مداخله کند؟

خانواده‏ی زندانیان فقط به در زندان مراجعه نکرده‏اند. آن‏ها به دفتر کار رییس دادگستری استان تهران، دادستان تهران و دیگر مقامات قضایی نیز رفته‏اند. اما هیچ پاسخی به آنان داده نشده و بالعکس، به مأمورین و سربازانی که آن‏جا بوده‏اند، دستور داده شده که آنان را متفرق کنند؛ با رفتارهای توهین‏آمیز، با ناسزاگویی و همین‏طور تهدید به بازداشت. بنابراین خانواده‏ها راه مذاکره را درخواست داده‏اند، اما از طرف مسئولین این راه به‏کلی مسدود شده است.

در این میان، نقش شما به عنوان وکیل چه می‏تواند باشد؟


متأسفانه زندان از ملاقات وکلا با متهمین سیاسی جلوگیری به‏عمل می‏آورد. طبیعی است در شرایطی که بیش از بیست روز از اعتصاب غذای موکلانم می‏گذرد و هیچ خبر موثقی از آن‏ها در دست نیست، جای نگرانی وجود دارد. همین‏طور تمام تماس‏های من، با دادستان تهران در مورد موکلانم، تاکنون بی‏پاسخ مانده است. اساساً به مراجعات وکیل و تلاش‏های وکیل هیچ پاسخی داده نمی‏شود.

خانم ستوده، در مورد موکل دیگرتان، آقای عیسی سحرخیز، می‏خواستم بپرسم؛ آن‏طوری که ما خبر داریم و همسر ایشان اعلام کرده‏اند، وضعیت سلامتی آقای سحرخیز بغرنج شده است و به همین دلیل همسر آقای سحرخیز برای ایشان تقاضای مرخصی کرده‏اند. ممکن است در این مورد برای‏مان توضیحی بدهید؟


بیش از یک سال از بازداشت آقای سحرخیز می‏گذرد و در حالی که بالاترین مجازاتی که ممکن است دادگاه برای ایشان درنظر بگیرد، فقط دو سال حبس می‏تواند باشد، موکل من در طول سیزده ماه گذشته که در بازداشت به‏سر برده است، حتی از استفاده از یک روز مرخصی محروم بوده است.

آقای عیسی سحرخیز طی سیزده ماه گذشته حتی یک روز به مرخصی نیامده است. در تعطیلات عید هم این مرخصی از ایشان دریغ شد و شعبه‏ی پانزده دادگاه انقلاب اسلامی تهران تمام مکاتبات من برای اعطای مرخصی به موکل‏ام و یا تبدیل قرار او به وثیقه یا کفالت که ایشان آزاد بشوند را بی‏پاسخ گذاشت و هیچ جواب مثبتی به این درخواست‏ها داده نشد.

آیا امکان دارد با توجه به وضعیت سلامتی آقای سحرخیز که طبق گفته‏ی همسرشان، گویا یک طرف بدنشان حالت فلج پیدا کرده است، به ایشان اجازه داده شود برای معالجه بیرون بیایند؟


اساساً مطابق مقررات آیین‏نامه‏ی امور زندان‏ها، هر زندانی‏ای که دچار بیماری‏های سختی بشود که مداوای آن نیاز به مرخصی داشته باشد، قطعاً زندان باید برای بهبود حال این زندانیان، با اعطای این مرخصی موافقت کند. اما طی سال‏های گذشته، شاهد بوده‏ایم که در مورد متهمین سیاسی، به هیچ‏وجه حقوق آنان رعایت نشده و همواره مورد بی‏توجهی قرار گرفته است.

معهذا، من امیدوارم برای این‏که خطری متوجه آقای سحرخیز نشود، با مرخصی موکل‏ام برای مداوا و معالجه موافقت بشود تا ایشان هم امکان دسترسی به خدمات پزشکی و بهداشتی را پیدا کند.
دویچه‏ وله