اخبار روز: همزمان با بازداشت خانگی و قطع ارتباطات میرحسین موسوی و مهدی کروبی با جامعه، عده ای به نام «شورای هماهنگی راه سبز امید» ظاهرا وظیفه ی آن دو و رهبری جنبش سبز را برعهده گرفته اند. به نظر می رسد این نقش مورد قبول اصلاح طلبان و سایت ها و رسانه های آن ها نیز قرار دارد، اما خارج از این گروه، کمتر کسی می داند افرادی که با بازداشت خانگی میرحسین موسوی و مهدی کروبی قرار است جانشین آن ها در تعیین سیاست ها شوند، چه کسانی هستند؟
میرحسین موسوی و مهدی کروبی هر دو از چهره های شناخته ی شده ی سیاسی کشور می باشند. به خصوص بعداز کودتای انتخاباتی و شروع جنبش سبز، ان ها علیرغم محدودیت ها و فشارهای بی وقفه، با انتشار بیانیه های و مصاحبه های متعدد، جامعه و هواداران جنبش سبز را با دیدگاه های تازه ی خود آشنا کردند و این امکان را فراهم آورند که هر کس بتواند به طور آزادانه و داوطلبانه نوع مناسبات و حمایت و یا هواداری خود را از ان ها تعیین کند.
جنبش سبز و جامعه ی معترض به چشم خود دید که نه مهدی کروبی و نه میرحسین موسوی هیچکدام در چارچوب تفکرات سابق خود باقی نماندند و پابپای جابجایی موقعیت آن ها در حکومت و جامعه، در تفکرات و مهم تر از آن در خط مشی سیاسی آن ها نیز دگرگونی هایی روی داد.
در طول یک سال و چند ماه بعد از کودتای انتخاباتی، آن ها به شدت از سیاست خودی و غیرخودی کردن معترضین خودداری کردند و علیرغم فشارهای شدیدی که به آن ها وارد می شد، حاضر نشدند علیه بخش های دیگر جنبش و دگراندیشان موضع خصمانه ای اتخاذ کنند.
آن ها هرگز سعی نکردند شعار خاصی را در دهان مردم بگذارند و همواره ضمن بیان دیدگاه های خود حق مردم در ابراز نظر و انتخاب شعارها را به رسمیت شناختند. آن ها بعد از تظاهرات ۲۵ بهمن که شعارهایی کاملا ساختارشکنانه بر آن غالب بود، در آخرین اظهارنظرهای خود به «نصحیت» مردم مبنی بر انصراف از مسیری که انتخاب کرده اند، مشغول نشده و در عوض از آن ها به خاطر حضور شجاعانه شان در خیابان ها قدردانی کردند.
بعد از بازداشت خانگی موسوی و کروبی منشوری به نام آن دو منتشر شده است که قطعا نمی تواند شناسامه ی کسانی تلقی گردد که قصد ادامه ی راه آن ها تحت عنوان «شورای هماهنگی راه سبز امید» را دارند. در پرده ماندن چهره ی اعضای شورا در حالی که به نظر نمی رسد صرفا جنبه امنیتی داشته و ناشی از مخفی کاری باشد، پرسش های فراوانی را دامن زده است. برخی مواضع این شورا از جمله تلاش برای تحمیل شعارهایی به شدت تفرقه افکنانه در تظاهرات اول اسفند، به این پرسش ها ابعاد نگران کننده ای داده است.
حق تمام احزاب، گروه ها و بیشتر از همه فعالان جنبش سبز در ایران است که بدانند اعضای شورای هماهنگی راه سبز امید چه کسانی هستند و چطور فکر می کنند و راجع به شعارها و خواست هایی که مردم در خیابان ها اعلام می دارند، چه موضعی دارند.
میرحسین موسوی و مهدی کروبی هر دو از چهره های شناخته ی شده ی سیاسی کشور می باشند. به خصوص بعداز کودتای انتخاباتی و شروع جنبش سبز، ان ها علیرغم محدودیت ها و فشارهای بی وقفه، با انتشار بیانیه های و مصاحبه های متعدد، جامعه و هواداران جنبش سبز را با دیدگاه های تازه ی خود آشنا کردند و این امکان را فراهم آورند که هر کس بتواند به طور آزادانه و داوطلبانه نوع مناسبات و حمایت و یا هواداری خود را از ان ها تعیین کند.
جنبش سبز و جامعه ی معترض به چشم خود دید که نه مهدی کروبی و نه میرحسین موسوی هیچکدام در چارچوب تفکرات سابق خود باقی نماندند و پابپای جابجایی موقعیت آن ها در حکومت و جامعه، در تفکرات و مهم تر از آن در خط مشی سیاسی آن ها نیز دگرگونی هایی روی داد.
در طول یک سال و چند ماه بعد از کودتای انتخاباتی، آن ها به شدت از سیاست خودی و غیرخودی کردن معترضین خودداری کردند و علیرغم فشارهای شدیدی که به آن ها وارد می شد، حاضر نشدند علیه بخش های دیگر جنبش و دگراندیشان موضع خصمانه ای اتخاذ کنند.
آن ها هرگز سعی نکردند شعار خاصی را در دهان مردم بگذارند و همواره ضمن بیان دیدگاه های خود حق مردم در ابراز نظر و انتخاب شعارها را به رسمیت شناختند. آن ها بعد از تظاهرات ۲۵ بهمن که شعارهایی کاملا ساختارشکنانه بر آن غالب بود، در آخرین اظهارنظرهای خود به «نصحیت» مردم مبنی بر انصراف از مسیری که انتخاب کرده اند، مشغول نشده و در عوض از آن ها به خاطر حضور شجاعانه شان در خیابان ها قدردانی کردند.
بعد از بازداشت خانگی موسوی و کروبی منشوری به نام آن دو منتشر شده است که قطعا نمی تواند شناسامه ی کسانی تلقی گردد که قصد ادامه ی راه آن ها تحت عنوان «شورای هماهنگی راه سبز امید» را دارند. در پرده ماندن چهره ی اعضای شورا در حالی که به نظر نمی رسد صرفا جنبه امنیتی داشته و ناشی از مخفی کاری باشد، پرسش های فراوانی را دامن زده است. برخی مواضع این شورا از جمله تلاش برای تحمیل شعارهایی به شدت تفرقه افکنانه در تظاهرات اول اسفند، به این پرسش ها ابعاد نگران کننده ای داده است.
حق تمام احزاب، گروه ها و بیشتر از همه فعالان جنبش سبز در ایران است که بدانند اعضای شورای هماهنگی راه سبز امید چه کسانی هستند و چطور فکر می کنند و راجع به شعارها و خواست هایی که مردم در خیابان ها اعلام می دارند، چه موضعی دارند.
بیانیه شماره یک شورای همبستگی برای دموکراسی و حقوق بشر در ایران
هم میهنان
براستی میدانید که ملت زجرکشیده ایران در خرداد دو سال پیش از امکان "انتخاب" که بهر صورت تنها راه اظهارنظر قانونی در مورد گزینش "بد از بدتر" بود، بصحنه آمد. مردم با دیدگاه های گوناگون فقط بامید آینده ای بهتر و رهائی از استبداد و خودکامگی در روز موعود آراء زیادی بنفع آقایان موسوی و کروبی بصندوقها ریختند ولی رهبری جمهوری اسلامی در تقلبی بزرگ نتیجه انتخابات را بنفع کاندیدای خود اعلام کرد.
مردم آگاه ایران این توهین بزرگ را نپذیرفتند و صدای اعتراضشان را در طغیانی متمدنانه بگوش جهانیان رساندند.
به خیابان ها ریختند و فریاد آزادی در گوشه و کنار طنین انداخت. از آن روز سرکوب، شکنجه، تجاوز و کشتار سبعانه معترضین بدست مزدوران حکومتی آغاز شد و هنوز هم ادامه دارد.
از روز نخست دیده می شد که این جنبش آزادی خواهی همانند رنگین کمانی از همه اقشار و افکار و دیدگاه های سیاسی گوناگون در جامعه شکل گرفته است. ظواهر امر بروشنی نمایانگر چند پارچه گی جمعیتی بود که نه تنها یکپارچه بلکه متحد و مصمم خواستار تغییر در ساختار حاکمیت و رسیدن به آزادی و زندگی بهتر بود. پیشرفت این جنبش با زمان در شعارها و گفته های جوانان در صحنه گویا و عیان است.
خوشبختانه آقایان موسوی و کروبی دو شخصیت شناخته شده و فعال که سالیان دراز مسئولیت های خطیری در حکومت داشتند، صمیمانه و نمادین با مردم همراهی کردند. افزون بر این بایستی پیوستن هر شخصیت برجسته به جنبش را خیرمقدم گفت. مثلا اگر آقای هاشمی رفسنجانی هم بمردم بپیوندد، بی تردید مردم از این رخداد اظهار خوشنودی خواهند کرد و شاید با دادن شعارهائی ایشان را نیز مانند آقای موسوی و کروبی تشویق نمایند. روشن است که این امر را نمیتوان و نباید به وفاداری مردم به اسلامیت و یا سیاست اسلامی تلقی کرد.
طبیعتا این آقایان دارای ارتباطات سازمانی و رسانه ای در سرتاسر ایران می باشند. از مزایائی که اپوزیسیون ملی و سکولار بهره مند نیست. شوربختانه حاکمان جمهوری اسلامی از نخستین روز سلطه بر ایران دمی از سرکوب آزادی خواهان ملی، دموکرات و دگراندیش نیاسوده است.
اگر با کمی دقت به تصویرهای معترضین در خیابان ها بنگریم، از پوشش و آرایش ایشان متوجه می شویم که آن ها حتی به رعایت ظواهر اسلامی هم توجه چندانی ندارند. در میان تظاهرکنندگان کمتر بانوئی را با حجاب اسلامی مشاهده می کنیم. از عزیزانی چون ندا، سهراب، صانع و محمد مختاری و یا دیگر شهدای راه آزادی در می یابیم که این فرزندان ایران زمین برای کسب بیشتر کرامت اسلامی و فضائل صدر انقلاب بخیابان نیامده بودند، همانطور که ملت ایران در سی و دو سال پیش برای کمبود دین و مذهب طغیان نکرد.
با این وجود ما شاهد پیدایش شوراِئی خود برگزیده از افرادی هستیم که هنوز به ملت ایران نوید رسیدن بدوران طلائی انقلاب با عبور از پل قانون اساسی یادگار امام را میدهند، بجای "بنام ملت ایران" با "بسم الله" بیانیه و فراخوان صادر میکنند. کوتاه، در کلی گویی هایی برای جنبش مردمی خط ومشی ترسیم میکنند و نام آقایان موسوی وکروبی را هم با خود یدک میکشند و ایشان را رهبر کل جنبش آزادیخواهی ایران قلمداد می فرمایند. آنچه نگران کننده است هویت این افراد است که هنوز هم کاملا معلوم نیست. آقایان موسوی و کروبی خود تاکنون ادعای رهبری نکرده اند زیرا از ساختار و آرایش سیاسی جنبش آگاهند و مردم ایران هم از دیدگاه سیاسی آنها.
از قرار معلوم اصلاح طلبان ویارانشان براین باورند که فقط در یک حکومت دین سالار می توانند جایگاهی داشته باشند زیرا از روز اول در حکومت جمهوری اسلامی جایگاه و منزلتی داشته اند و در دامان این ایدئولوژی پرورش یافته اند. نگاهی به منشور این شورا نشان میدهد که سکولاریسم، ایران و ایرانیت و مدرنیزم در حاشیه و بسیار کمرنگ و بیشتر برای خالی نبودن عریضه مطرح می شوند. در تعیین "هویت سبز" نخست از "گنجینه اسلامی" و "راه تقویت ارزش های دینی را در جامعه، تحکیم وجه اخلاقی، بینش و کنش پیروان همه ادیان توحیدی کشور" سخن می راند و سپس بجای تکیه بر جدایی نهاد دین از حکومت "حفظ استقلال نهادهای دینی از حکومت" را "به عنوان یکی از اصول بنیادین جنبش سبز در سرلوحه هویت آن" قرار می دهند در حالیکه شعار "مرگ بر خامنه ای"، "مرگ بر دیکتاتور" در سراسر ایران طنین افکنده، ولی این حضرات از لزوم مبارزه با ولایت و ولی فقیه سخنی نمی رانند.
اصلاح طلبان دینمدار که از حمایت اروپای متحد و بویژه آلمان برخوردارند، اصلاح دموکراتیک ساختار نظام جمهوری اسلامی کنونی را بر نمی تابند، نمی خواهند بپذیرند که جمهوری اسلامی بدون ولی فقیه هم باز جمهوری اسلامی است. آنها باور ندارند که یک حکومت مردم سالار- سکولار و قانونمدار ناجی دین ایشان هم خواهد بود (مثل کشورهای اروپائی)، اعدام را لغو خواهد کرد، کار را بکاردان خواهند سپرد و عفو جایگزین انتقام خواهد شد.
آنها بندرت در رسانه های خود نامی از کشته شدگان یا زندانیان سیاسی دگراندیش می برند، در حالی که آزادی خواهان و بخصوص دموکرات ها و ملیون سکولار در دفاع از حقوق بشر در ایران بدون هیچ تبعیضی پیشگام بوده اند و احترام بحقوق شهروندی را از وظائف خود می دانند و به حصر و حبس آقایان موسوی و کرروبی پیش از همه اعتراض کرده اند.
هم میهنان گرامی،
امروز دیگر کسی دنبال رای سوخته دیروز نیست و چهارچوب خواست هایش را نیز با زمان تعیین می کند؛ آن هم با واقع بینی و درایت کامل و حافظه ای روشن و نه مانند گذشتگان که بدام شیاد افتادند. ایرانیان آزادی خواه می دانند که حکومت و سیستم ظلم وستم جمهوری اسلامی در سی و دو سال گذشته برای صاحبان واقعی این سرزمین ارمغانی نیاورده است و از طرفی آزمون آزموده کاری بیهوده و در این مورد جانکاه است.
ما دمکرات ها و ملیون سکولار با داشتن ٣۵ هموند دربند بایستی به اصول و مطالبات و تعهدات خود به مردم پایدار و پایبند باشیم هر چند که مبارزه طولانی تر و دشوارتر گردد. رنگین کمان را فدای یک رنگ نکنیم و سازشکاری را کنار گذاشته و منافع خود و نسل های آینده را فدای سود آنی ننماییم. با همه گروه های ملی- دموکرات و سکولار هموند شویم ولی با تمام سیاسیون دربند همدردی کنیم.
شورای همبستگی برای دموکراسی وحقوق بشر در ایران
تهران اسفند ماه ۱٣٨۹
براستی میدانید که ملت زجرکشیده ایران در خرداد دو سال پیش از امکان "انتخاب" که بهر صورت تنها راه اظهارنظر قانونی در مورد گزینش "بد از بدتر" بود، بصحنه آمد. مردم با دیدگاه های گوناگون فقط بامید آینده ای بهتر و رهائی از استبداد و خودکامگی در روز موعود آراء زیادی بنفع آقایان موسوی و کروبی بصندوقها ریختند ولی رهبری جمهوری اسلامی در تقلبی بزرگ نتیجه انتخابات را بنفع کاندیدای خود اعلام کرد.
مردم آگاه ایران این توهین بزرگ را نپذیرفتند و صدای اعتراضشان را در طغیانی متمدنانه بگوش جهانیان رساندند.
به خیابان ها ریختند و فریاد آزادی در گوشه و کنار طنین انداخت. از آن روز سرکوب، شکنجه، تجاوز و کشتار سبعانه معترضین بدست مزدوران حکومتی آغاز شد و هنوز هم ادامه دارد.
از روز نخست دیده می شد که این جنبش آزادی خواهی همانند رنگین کمانی از همه اقشار و افکار و دیدگاه های سیاسی گوناگون در جامعه شکل گرفته است. ظواهر امر بروشنی نمایانگر چند پارچه گی جمعیتی بود که نه تنها یکپارچه بلکه متحد و مصمم خواستار تغییر در ساختار حاکمیت و رسیدن به آزادی و زندگی بهتر بود. پیشرفت این جنبش با زمان در شعارها و گفته های جوانان در صحنه گویا و عیان است.
خوشبختانه آقایان موسوی و کروبی دو شخصیت شناخته شده و فعال که سالیان دراز مسئولیت های خطیری در حکومت داشتند، صمیمانه و نمادین با مردم همراهی کردند. افزون بر این بایستی پیوستن هر شخصیت برجسته به جنبش را خیرمقدم گفت. مثلا اگر آقای هاشمی رفسنجانی هم بمردم بپیوندد، بی تردید مردم از این رخداد اظهار خوشنودی خواهند کرد و شاید با دادن شعارهائی ایشان را نیز مانند آقای موسوی و کروبی تشویق نمایند. روشن است که این امر را نمیتوان و نباید به وفاداری مردم به اسلامیت و یا سیاست اسلامی تلقی کرد.
طبیعتا این آقایان دارای ارتباطات سازمانی و رسانه ای در سرتاسر ایران می باشند. از مزایائی که اپوزیسیون ملی و سکولار بهره مند نیست. شوربختانه حاکمان جمهوری اسلامی از نخستین روز سلطه بر ایران دمی از سرکوب آزادی خواهان ملی، دموکرات و دگراندیش نیاسوده است.
اگر با کمی دقت به تصویرهای معترضین در خیابان ها بنگریم، از پوشش و آرایش ایشان متوجه می شویم که آن ها حتی به رعایت ظواهر اسلامی هم توجه چندانی ندارند. در میان تظاهرکنندگان کمتر بانوئی را با حجاب اسلامی مشاهده می کنیم. از عزیزانی چون ندا، سهراب، صانع و محمد مختاری و یا دیگر شهدای راه آزادی در می یابیم که این فرزندان ایران زمین برای کسب بیشتر کرامت اسلامی و فضائل صدر انقلاب بخیابان نیامده بودند، همانطور که ملت ایران در سی و دو سال پیش برای کمبود دین و مذهب طغیان نکرد.
با این وجود ما شاهد پیدایش شوراِئی خود برگزیده از افرادی هستیم که هنوز به ملت ایران نوید رسیدن بدوران طلائی انقلاب با عبور از پل قانون اساسی یادگار امام را میدهند، بجای "بنام ملت ایران" با "بسم الله" بیانیه و فراخوان صادر میکنند. کوتاه، در کلی گویی هایی برای جنبش مردمی خط ومشی ترسیم میکنند و نام آقایان موسوی وکروبی را هم با خود یدک میکشند و ایشان را رهبر کل جنبش آزادیخواهی ایران قلمداد می فرمایند. آنچه نگران کننده است هویت این افراد است که هنوز هم کاملا معلوم نیست. آقایان موسوی و کروبی خود تاکنون ادعای رهبری نکرده اند زیرا از ساختار و آرایش سیاسی جنبش آگاهند و مردم ایران هم از دیدگاه سیاسی آنها.
از قرار معلوم اصلاح طلبان ویارانشان براین باورند که فقط در یک حکومت دین سالار می توانند جایگاهی داشته باشند زیرا از روز اول در حکومت جمهوری اسلامی جایگاه و منزلتی داشته اند و در دامان این ایدئولوژی پرورش یافته اند. نگاهی به منشور این شورا نشان میدهد که سکولاریسم، ایران و ایرانیت و مدرنیزم در حاشیه و بسیار کمرنگ و بیشتر برای خالی نبودن عریضه مطرح می شوند. در تعیین "هویت سبز" نخست از "گنجینه اسلامی" و "راه تقویت ارزش های دینی را در جامعه، تحکیم وجه اخلاقی، بینش و کنش پیروان همه ادیان توحیدی کشور" سخن می راند و سپس بجای تکیه بر جدایی نهاد دین از حکومت "حفظ استقلال نهادهای دینی از حکومت" را "به عنوان یکی از اصول بنیادین جنبش سبز در سرلوحه هویت آن" قرار می دهند در حالیکه شعار "مرگ بر خامنه ای"، "مرگ بر دیکتاتور" در سراسر ایران طنین افکنده، ولی این حضرات از لزوم مبارزه با ولایت و ولی فقیه سخنی نمی رانند.
اصلاح طلبان دینمدار که از حمایت اروپای متحد و بویژه آلمان برخوردارند، اصلاح دموکراتیک ساختار نظام جمهوری اسلامی کنونی را بر نمی تابند، نمی خواهند بپذیرند که جمهوری اسلامی بدون ولی فقیه هم باز جمهوری اسلامی است. آنها باور ندارند که یک حکومت مردم سالار- سکولار و قانونمدار ناجی دین ایشان هم خواهد بود (مثل کشورهای اروپائی)، اعدام را لغو خواهد کرد، کار را بکاردان خواهند سپرد و عفو جایگزین انتقام خواهد شد.
آنها بندرت در رسانه های خود نامی از کشته شدگان یا زندانیان سیاسی دگراندیش می برند، در حالی که آزادی خواهان و بخصوص دموکرات ها و ملیون سکولار در دفاع از حقوق بشر در ایران بدون هیچ تبعیضی پیشگام بوده اند و احترام بحقوق شهروندی را از وظائف خود می دانند و به حصر و حبس آقایان موسوی و کرروبی پیش از همه اعتراض کرده اند.
هم میهنان گرامی،
امروز دیگر کسی دنبال رای سوخته دیروز نیست و چهارچوب خواست هایش را نیز با زمان تعیین می کند؛ آن هم با واقع بینی و درایت کامل و حافظه ای روشن و نه مانند گذشتگان که بدام شیاد افتادند. ایرانیان آزادی خواه می دانند که حکومت و سیستم ظلم وستم جمهوری اسلامی در سی و دو سال گذشته برای صاحبان واقعی این سرزمین ارمغانی نیاورده است و از طرفی آزمون آزموده کاری بیهوده و در این مورد جانکاه است.
ما دمکرات ها و ملیون سکولار با داشتن ٣۵ هموند دربند بایستی به اصول و مطالبات و تعهدات خود به مردم پایدار و پایبند باشیم هر چند که مبارزه طولانی تر و دشوارتر گردد. رنگین کمان را فدای یک رنگ نکنیم و سازشکاری را کنار گذاشته و منافع خود و نسل های آینده را فدای سود آنی ننماییم. با همه گروه های ملی- دموکرات و سکولار هموند شویم ولی با تمام سیاسیون دربند همدردی کنیم.
شورای همبستگی برای دموکراسی وحقوق بشر در ایران
تهران اسفند ماه ۱٣٨۹
شبیه کودتا بود. انقلابی علیه انقلاب و از درون آن برای برکناری واپسین نمادهای آن. دیری است که هاشمی رفسنجانی از تصمیم گیران نظام ایران به شمار نمی رود. او تنها خاطره ای بود در پیوند با بنیاد گذار فقید ج.ا.ا آیت الله خمینی. اما این خاطره سال هاست که قطع شده، از هنگامی که شیخ کوشید در میانه خط قرار گیرد. در میان محافظه کاران که نیازی نمی بینند تا در نخستین تجربه تاریخی جمهوری اسلامی، تغییر و نوسازی ایجاد کنند، و اصلاح طلبان که معتقدند زمان برای رهایی از گوهر ایدیولوژی سیاسی ایران یعنی اصل ولایت فقیه و همه قوانین و نهادهای جنجال برانگیز وابسته به آن فرارسیده است.
فقدان یکی از مهمترین و آخرین منصب های این مرد در جمهوریی که خود خشت خشت اش را بنا نهاده، نشانگر عمق بحرانی است که ایران با آن رو به روست و راه حل ها و سازش های نصف و نیمه قادر به حل آن نیست. صف بندی روز به روز شدیدتر می شود و این باعث می شود تا ماکیاولیست انقلاب و دولت پس از آن، کناره بگیرد و اذن خروج بخواهد تا یکی از رفیقان راه، قدم جلو بگذارد. کسی که از هنگام بنیاد گذاری و سازندگی همراه خمینی بود اما چهره ای درخشان به شمار نمی رفت. لزوم احترام به آیت الله مهدوی کنی که نزدیک به نود سال عمر دارد، قوی تر از حق ماندن در ریاست مجلس خبرگان است. نیز عقب نشینی در برابر یک روحانی بزرگ مذهبی از شکست در برابر پرزیدنت احمدی نژاد در انتخابات سال ۲۰۰۵ محترمانه تر است.
رفسنجانی با اهانت بیرون نرفت اما او را بیرون کردند. اسناد و منابعی منتشر شد که می گفت رفسنجانی درگذشت رهبر کنونی، آیت الله علی خامنه ای را به سبب ابتلا به بیماری سرطان پیش بینی می کند و نظر به منصب والای او دارد زیرا فکر می کند بیش از هر روحانی ایرانی دیگری سزاوار آن است. اینها بی گمان در حذف او از ریاست مجلس خبرگان موثر بوده اند. مجلس یاد شده، واپسین دژ رفسنجانی برای اثبات این مدعا بود که وی همچنان نقش ارشادی در سیاست ایران دارد، گرچه رهبری حکومتی که او از پایه گذارانش بود، از روحانیان به امنیتی ها منتقل شده است. اینان به تازگی مدعی برپایی انقلاب دوم امام زمان هستند، بی آن که مرجعی نزدیک به این امام داشته باشند ویا این که پیوندی با توده های مردم ایران - که بیگانگی آنان با دین نیز رو به افزایش است – داشته باشند.
پایان کار شوربختانه رفسنجانی شبیه پایان کار زین العابدین بن علی و حسنی مبارک نیست اما همچون پاسخی به آنان است: نهاد حاکمیت در ایران اعلام می کند از این لحظه به بعد، کسانی را که در منطقه میانه خاکستری ایستاده اند وصلاحیتشان منقضی شده است، تحمل نخواهد کرد ودر نتیجه و مهمتر از آن، از این پس کسانی را که گاه به گاه در زیر عبای شیخ ساکت پنهان می شدند تحمل نخواهد کرد. و می دانیم که رفسنجانی نگران سرنوشت خانواده و فرزندان مخالف واصلاح طلبش نیز بود. افزون بر آن، حاکمیت از سر کسانی که آرزوی تخریب "هیکل" را بر سر کاهنان کوچکش دارد نخواهد گذشت.
پایانی اندوهبار برای مرد انقلاب و دولتمرد، برای کسی که حتا در سکوت و هراسش، یکی از ارکان رژیم ایران بود. رژیمی که روز به روز فرو می ریزد و هشدار می دهد که مبارزه دشوارتری در پیش است؛ مبارزه ای میان مراجع سیاسی و دینی وامنیتی – که اصلاحات را عیب یا توطئه به حساب می آورند – و نسل جوانی که شاید بر این باور است که با خروج رفسنجانی، نظام جمهوری اسلامی، پیوند ش را با واقعیت ها و نیزبا تنها فرصتش، از دست داده است.
منبع: روزنامه لبنانی "السفیر"
اخبار روز:
خبرنامه کرمانشاه - ۱٣ نفر بزودی در کرمانشاه اعدام می شوند . به گزارش خبرنامه کرمانشاه سرهنگ مسعود محمدی دبیر شورای هماهنگی مبارزه با مواد مخدر استان کرمانشاه درباره این خبر می گوید : از ابتدای سال تاکنون هفت تن از قاچاقچیان مواد مخدر در استان اعدام شده اند و حکم ۱٣ تن نیز به زودی اجرا خواهد شد.
محمدی با اعتراف به ناکامی این شورا در مبارزه با مواد صعنتی مخدر افزود : ۱۷۰ شبکه و سایت اینترنتی آموزش ساخت این مواد مخدر را می دهند و متاسفانه امکان جمع آوری مواد اولیه مورد نیاز ساخت این نوع مواد مخدر امکان پذیر نیست، چرا که بیشتر مصارف دارویی دارد.
کرمانشاه یکی از بالاترین آمار بیکاری کشور را داراست که همواره مورد مناقشه مسئولین مختلف بوده است .
منبع خبر: ایسنا
محمدی با اعتراف به ناکامی این شورا در مبارزه با مواد صعنتی مخدر افزود : ۱۷۰ شبکه و سایت اینترنتی آموزش ساخت این مواد مخدر را می دهند و متاسفانه امکان جمع آوری مواد اولیه مورد نیاز ساخت این نوع مواد مخدر امکان پذیر نیست، چرا که بیشتر مصارف دارویی دارد.
کرمانشاه یکی از بالاترین آمار بیکاری کشور را داراست که همواره مورد مناقشه مسئولین مختلف بوده است .
منبع خبر: ایسنا
مامه غنی بلوریان جان شیفتهی کُردستان، سالیان بسیاری به سیاه چالهای تاج برسران خودکامه افکنده شد تا غریو روزان و شبان دوستاقبانان و گردش جنون آمیز زوزههای شلاقشان را صبورانه تاب آورد. ۲۵٬سال از جوانی پر تب و تاب را از بندی به بندی، ازقلعهای به قلعهای از حصاری به حصاری سپری کرد؛ اما شعلهی سوزانی که در جان و دلش گُرگرفته بود، همچنان میسوخت و پرتو درخشانش را به هر سویی میپراکند. به سال ۱۳۵۷٬ درکوران آتش نهفته به زیر خاکستر مردمان جویای آفتاب و آزادی بند از دست و پا گسسته میان نوای هلهله و شادی ایشان، در آغوش زادگاهش، شهر مهاباد آرام گرفت؛ دریغا این آسمان آبی روشن، طوفانی بس هولناک را انتظار میکشید.
دو زندگی.
غنی بلوریان دو زندگی متفاوت را زیست؛ نخست سالیان جوانی و میان سالی که در بند و غل و زنجیر سپری شد، سپس راه دشوار تبعیدی ناخواسته از غربتی به غربتی با کوهی از تجربههای همه تلخ *تا هنگامی که قلب فروزانش در بیرون از سرزمینی که هیچگاه از آن او نبود از طپش بازماند.
مامه غنی در دورهای به میدان سیاست کشیده شد که جمهوری کُردستان در شهر زادگاهش مهاباد استقرار یافته بود و او به همراه دیگر جوانان کُرد به شوروی سابق اعزام شد تادر آیندهای نه چندان دور در سیمای افسری جوان ودر خدمت نیروی نظامی کردستان به میهن باز گردد. نه جمهوری کردستان پایدار ماند و نه او دوری از کردستان را تاب آورد و در نامهای به ستالین، خواهان بازگشت به کردستان شد. (۱٬)در بازگشت غم انگیز از باکو، به سازماندهی حزب دمکرات کردستان ایران پرداخت؛ حزبی که به آن دلباخته بود و بااز میان رفتن جمهوری جوان کردستان، زخمهای بسیاری بر پیکر جوانش دهان گشوده بود و تبر به کفهای رژیم شاهنساهی، هر تلاشی در التیام این نهال جوان را با شقاوت پاسخ میگفتند.
دست بدست گردیدن قدرت در کشور پیامد تراژیک کودتای ۲۸٬ مرداد سال ۱۳۳۲٬ را رقم زد و بلوریان پر شور را آواره کوههای سرفراز و مهربان کُردستان ساخت و خودرا میان پارهی دیگر از سرزمین جداشدهی کُردستان یافت؛ اما روح بی قرار و سرکش جان شیفته کُردستان، جدایی و سکون را بر نمیتافت و در بازگشت به خانهاش در دام تنیدهی گزمه های ناشکیبا گرفتار آمد و همسر پا به ماهش را به مدت ۲۰٬سال تنها گذارد. خروش مردمان آرمان جو و آزادیخواه در آستانهی انقلاب جوانمرگ شدهی سال ۱۳۵۷٬ بنای استبداد را به لرزه درآورد و درهای سنگین زندان خودکامه گی را ازجا کند و او را به آغوش پر شور زادگاش بازگرداند. مامه (۲٬) غنی در بازسازی و سازماندهی حزب دمکرات کُردستان ایران همراه با شادروان دکتر عبدلرحمان قاسملو، زنده یاد محمد امین سراجی ودیگر کادرها و کنشگران حزب نقش برجستهای را بر دوش گرفت؛ دریغا زندگی سویه دیگری از رازهای نهفتهاش را بسیار زودتر از آنچه انتظار میرفت بر همگان آشکار ساخت. تلخی توهم حاصل از «بهار آزادی» در سوزش گلولههایی که ازسوی موجودات جسته از غارهای ماقبل تاریخ شلیک میشد، بیش از هر جای دیگری در کشور، پیکر کُردستان رادر خون غرقه ساخت. پیامد تند باد حادثه که چنگ در فضای سیاسی کشور افکنده بود ازسویی و گران جانی لشکریان نادانی و ظلمات که خاک کُردستان به توبره کرد میخواستند، خشتهای دیوار بلند جدایی را بالا آوردند وحزب دمکراتی که مامه غنی چون،
«نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم میشکند». (۳٬)را دوپاره کرد.
پاره های جدایی.
دوپاره شدن حزب دمکرات توان جنبش ملی کُردستان را کاهش داد و دیگر بار ملت کُرد چهرهی دوستان و دشمنان خود را در آئینهی مکدر زمان و در گرگ و میش تاریخ گم کرد. دوستان دیروز شمشیر آخته از نیام برآورده تکیه داده بر شانههای لرزان دشمنان دیروز صفها آراستند تا جانهای پاک و بی گناهی را گرو ناتوانیهای اسف بارسیاسی اشان بگذارند. مامه غنی افتان و خیزان می کوشید کُردستان را از مسیر طوفان سهمگینی که از هر سو وزیدن آغاز گرفته بود، دور نگاهدارد و دراین راه آماج نیزه های زهراگینی شد که پیش از هر چیز،بازتابی بود از درکی خام و یکسویه از دریافت واقعی آنچه که بیرون از آمال و اراده آنان در جهان واقعی می گذشت. رویای های مامه اما پایانی نداشت، رویاهای که سالها در شبان و روزان تاریک زندان به آنها اندیشده بود و ذهنش را ازعطری جادوئی انباشته بود؛ اما اندک زمانی می بایست که کاخ رفیع این رویاهای برپاشده در خیال او با وزش بادهایی که از جانبی نامانوس وزیدن گرفته بودند درهم فرو ریزند و «منطق درونی تاریخ» با واقعیتهای بی رحم زندگی در هم آمیزند تا جلوههای از شادمانی کوچک شان،به ناگاه به غمی ژرف دگرگون گردد. (۴٬).
جان شیفتهی کُردستان خسته با کولباری از آزمونهای دردناک از غربتی به غربتی روان با نفسهایی که از سینهی ستبر و جرقهای از امید که در چشمان سبز ودرخشانش می جهید و با گونههای افروخته به دورهی تازهای از زندگی گام گذاشت.
مامه غنی لحظهای از آنچه به آن امید بسته بود، از آنچه عمیقا به آن دلباخته بود و می پنداشت خوشبختی وآزادگی مردمانش را در پی خواهد داشت آنی سرباز نزد و زندگی پرفراز و نشیب و سراسر اندوهبارش را دستمایهی اعتقاداتش کرد. کژی ها و پلشتی ها را برنتافت وآنجاکه اندیشه می کرد، سخن الا به راستی گفت نتوان، آنی را درنگ جایز نشمرد، و هنگام که می بایست زبان به نقد خود باز گشاید بیرحمانه بر خود تاخت و زخم نیزه های کینه ورزان و ضربه های کاری جنجر به پشت نهان کننده گان را به هیچ انگاشت و تاب آورد.
یاد جان شیفتهی کُردستان با اشکهایی که بر این برگهای بی رنگ قطره قطره فرو می چکد چون رودخانه ای همیسه جاریست.
منبع:
۱.رفیق ستالین می خواهم من رابه ایران باز گردانید تا به توانم از این طریق به کردستان بازگشته و نسبت به شرایط به مبارزه ادامه بدهم.
ئاله کۆک (خاطرات غنی بلوریان).ص ۶۹٬
*وام گرفته از مهدی اخوان ثالث(م.امید)
۲.مامه=عمو. هنگام آزاد شدن غنی بلوریان از زندان در سال ۱۳۵۷٬ مردم کُردستان لقب مامه (عمو) را به او بخشیدند .
۳. مهتاب. نیما یوشیج.
۴.واقعیتهای پیش رو اعتقادات محکم من را در بارهی اینکه اتحاد شوروی هوادار ملتهای تحت ستم است را درهم شکست وبه این نتیچه رسیدم که شوروی هم مانند کشورهای بزرگ سرمایه داری منافع خود را در نظر دارد.
ئاله کۆک (خاطرات غنی بلوریان).ص ۳۶۸٬
جعفر پویه
اکبر هاشمی رفسنجانی روز گذشته در جمع اعضای مجلس خبرگان که به تازگی ریاست آن را از دست داده گفت: "رهبری، دستور برخورد با افراطيون خاطی را که خارج از قانون، اقدام به توهين و افترا میکنند صادر کردهاند و اميدواريم اين پديده زشت و مضر در کشور متوقف شود."
نقل قول رفسنجانی از آنجایی قابل توجه است که او خود می داند همه این بگیرو ببندها و فحاشی و تجمعهای هتاکانه در برابر منزل او و فحاشی به دخترش فائزه زیر نظر علی خامنه ای یا دفتر او انجام می گیرد. رفسنجانی یا هنوز نمی خواهد به طور علنی خود را بازنده دعواهای درونی باندهای قدرت رژیم در یک کشاکش همه جانبه بداند و یا سر خود را زیر برف کرده و واقعیت را وارونه جلوه می دهد. او در این روز همچنین گفت: "متأسفانه روش ضد ارزشی و زشتی توسط گروهی افراطی در بعضی مناطق در برخورد با برخی روحانيون انجام میشود و میگويند آنگونه که ما فکر میکنيم ائمه جمعه هم بايد همانگونه بيانديشند و خلاف سخنان آنان سخنی نگويند."
او پروژه خامنه ای برای بیرون راندن رقبای خود از قدرت به هر شیوه ممکن را کار گروهی افراطی می نامد، در حالیکه خودش قربانی همین اعمال است و مدتهاست خامنه ای در نماز جمعه تهران این جبهه را باز کرده و عمال او بدون پروا هرآنچه می توانند علیه او و دیگر آخوندهای و منتقدین خامنه ای انجام می دهند. کار فحاشی و هتاکی دار و دسته خامنه ای به دختر رفسنجانی از سوی لاریجانی، قاضی القضات و رییس قوه قضاییه برکشیده رهبر و ولی فقیه رژیم تنها مستوجب "حد" برآورد می شود و او هیچ حرکتی برای دستگیری و یا اجرای حد شرعی ادعایی خود نمی کند.
اما همه این فحاشی و هتاکیها آتش تهیه حذف رفسنجانی از مصدر قدرت در رژیم است که تحت ریاست علی خامنه ای در حال انجام می باشد. شاید ادعای روز گذشته رفسنجانی در مورد دستور برخورد با خاطیان گونه ای پرچم سفید بالا بردن و اظهار تسلیم باشد که با واگذاری ریاست مجلس خبرگان درخواست توقف آنرا می نماید یا درخواست از خامنه ای برای توقف این هتاکیها، به علت بی طرف نبودن دستگاه قضاییه و دخالت نیروهای انتظامی و اطلاعاتی در این اعمال باشد. این گفته رفسنجانی مشابه درخواست آیت الله شریعتمداری در مصاحبه تلویزیونیاش از خمینی برای توقف هتاکی به خود می باشد.
نقل قول رفسنجانی از آنجایی قابل توجه است که او خود می داند همه این بگیرو ببندها و فحاشی و تجمعهای هتاکانه در برابر منزل او و فحاشی به دخترش فائزه زیر نظر علی خامنه ای یا دفتر او انجام می گیرد. رفسنجانی یا هنوز نمی خواهد به طور علنی خود را بازنده دعواهای درونی باندهای قدرت رژیم در یک کشاکش همه جانبه بداند و یا سر خود را زیر برف کرده و واقعیت را وارونه جلوه می دهد. او در این روز همچنین گفت: "متأسفانه روش ضد ارزشی و زشتی توسط گروهی افراطی در بعضی مناطق در برخورد با برخی روحانيون انجام میشود و میگويند آنگونه که ما فکر میکنيم ائمه جمعه هم بايد همانگونه بيانديشند و خلاف سخنان آنان سخنی نگويند."
او پروژه خامنه ای برای بیرون راندن رقبای خود از قدرت به هر شیوه ممکن را کار گروهی افراطی می نامد، در حالیکه خودش قربانی همین اعمال است و مدتهاست خامنه ای در نماز جمعه تهران این جبهه را باز کرده و عمال او بدون پروا هرآنچه می توانند علیه او و دیگر آخوندهای و منتقدین خامنه ای انجام می دهند. کار فحاشی و هتاکی دار و دسته خامنه ای به دختر رفسنجانی از سوی لاریجانی، قاضی القضات و رییس قوه قضاییه برکشیده رهبر و ولی فقیه رژیم تنها مستوجب "حد" برآورد می شود و او هیچ حرکتی برای دستگیری و یا اجرای حد شرعی ادعایی خود نمی کند.
اما همه این فحاشی و هتاکیها آتش تهیه حذف رفسنجانی از مصدر قدرت در رژیم است که تحت ریاست علی خامنه ای در حال انجام می باشد. شاید ادعای روز گذشته رفسنجانی در مورد دستور برخورد با خاطیان گونه ای پرچم سفید بالا بردن و اظهار تسلیم باشد که با واگذاری ریاست مجلس خبرگان درخواست توقف آنرا می نماید یا درخواست از خامنه ای برای توقف این هتاکیها، به علت بی طرف نبودن دستگاه قضاییه و دخالت نیروهای انتظامی و اطلاعاتی در این اعمال باشد. این گفته رفسنجانی مشابه درخواست آیت الله شریعتمداری در مصاحبه تلویزیونیاش از خمینی برای توقف هتاکی به خود می باشد.
به هرحال خامنه ای یک قدم برای بیرون راندن رفسنجانی از قدرت به جلو برداشته و یکی از مهمترین سنگرهای او را فتح کرده است. معلوم است که این دعوا هنوز پایان نیافته و تا حذف کامل او از قدرت توسط کسانی که او آنها را "افراطیون خاطی و خارج از قانون می نامد"، ادامه خواهد داشت. رفسنجانی بهتر از هر کس دیگری می داند که "اشک کباب موجب طغیان آتش است" حال چرا او اینگونه رفتار می کند را باید در روزهای آینده در ادامه زد و خوردهای باندهای قدرت رژیم پیگیری کرد.
منصور امان
خیزش 25 بهمن یک واقعیت در شکل و یک واقعیت مُهم تر در مضمون را آشکار کرد. جدید ترین تحرُک علنی و گُسترده جُنبش اجتماعی که تقریبا مُصادف با آخرین صف آرایی توده ای آن در 22 بهمن سال گذشته نمود یافت، به نیروی ناپیدایی که زیر پوست تحولات در حرکت است، دوباره چهره بخشید و آن را بر مرکز رویدادها نشاند. پیامدهای این امر نخُست از زاویه نگاه اجتماعی و اُفقهای آن و سپس تاثیراتی که بر حُکومت خواهد گذاشت، توجُه پذیر است. از سوی دیگر، مفهوم سیاسی 25 آبان، صف بندیهایی که به وجود آورد و آرایشهای تشکیلاتی و برنامه ای جدیدی که از این پس در هر دوی سوی میدان نبرد شکل خواهد گرفت و خیزش مزبور نیروی مُحرکه آن به حساب می آید، زاویه دیگر و بُنیادی تری از آن است که دقت ویژه ای را می طلبد.
شکست استراتژی ثبات
کوشش پُر هزینه و همه جانبه ی حُکومت برای جا انداختن ادعای چیرگی بر بُحران و سرکوب جُنبش اعتراضی فقط با طنین افکندن اولین شُعارها در تهران، شیراز یا اصفهان علیه آن نبود که بر باد رفت. پیش از آن، فقط درخواست مُجوز برای تظاهرات از سوی آقایان موسوی و کروبی کافی بود تا باند ولایت به گونه دسته جمعی از گاری فتح پایین بیاید و در گودالهای همیشگی تهدید، وحشت پراکنی و دستگیری کوشندگان سنگر بگیرد. گارد دفاعی "نظام" هراسان شده، هیچ تناسُبی با نمایش یکساله ی پایکوبی آن بر "جنازه فتنه" نداشت اما چنین می نمود که این پیچ و تاب ساختار شکن برای آن در لحظه مساله اصلی به حساب نمی آید. سرکردگان سپاه پاسداران، مُهره های امنیتی وزارت کشور و سردسته های اوباش، عرق ریزان بر سر هر بوق رسانه ای، روزمرگی سیاستهای استراتژیکی که "نظام" را می بایست ثبات می بخشید را به آواز در می آوردند تا به جامعه مُتمرد بگویند که راه حلی برای به تسلیم کشاندن آن ندارند و فرج خود را از این بام به آن بام می جویند.
هیچ کس بیشتر از گرداننده اصلی بساط، به مسین بودن آنچه که به عُنوان سکه طلا می فروخت، باور نداشت. آقای خامنه ای که در پس پرده به گونه بی نتیجه ای تلاش می کرد خلاء قُدرت در پایین را با گرفتن حمایت از بالا مُتوازن کند و به این منظور بین قُم و تهران، "خواص بی بصیرت" و "خودی" های بی رضایت در رفت و آمد بود، در هر فُرصتی زخم چرکین خود را در برابر چشم همگان با حمله به "فتنه" و فحاشی به جامعه بانداژ می کرد. او، تحریک شده از جانب آنچه که به گونه عینی با آن دست به گریبان بود، پی در پی واقعیت مُوازی که سر هم می کرد را نعلین مال و همراه آن، جنگ روانی و ضد اطلاعاتی ای که همه ی ظرفیت تبلیغاتی "نظام" را در خدمت آن گذاشته بود را به مضحکه تبدیل می کرد.
تاثیرات 25 بهمن در "بالا"
25 بهمن، لاک نازُک این سیاست کلان را تراشید و نه فقط بی برنامه گی دستگاه تدبیرکننده آن بلکه، بی آیندگی پنهان شده در پس آن را نیز عُریان ساخت. تاثیر این ضربه مهیب، در درجه نخُست بخشهای مُدیریت و اجرایی دو ابزار سرکوب امنیتی – قضایی و جنگ روانی را در بر خواهد گرفت و تردید نسبت به کارایی این سیاست از یک سو و آینده خود از سوی دیگر را در میان آنها نشر می دهد. در مرتبه بعد، بدنه ی حُکومت و لایه های اجتماعی پیرامون آن آماج قرار خواهند گرفت. اینان که بخشی به دلایل اقتصادی و بخشی از سر توهُمات ایدولوژیک در خدمت مُستقیم "نظام" قرار دارند یا سیاهی لشگر فصلی آن به شمار می روند، زیر فشار ناهمگونی تعریف رووسایشان از وضعیت موجود با تجربه عملی خود، دُچار فرسایش و انفعال شده و بدین وسیله به نیروی
اعتمادناپذیری در کشاکشهای جدی تبدیل می شوند.
به موازات این، بُن بست سیاستهای کلان باند ولی فقیه، شکاف موجود در آن را ژرفش می بخشد و جدال در جریان را به پهنه بُنیادی تری می کشاند که در آن فراکسیونهای رقیب با گُزینه های رادیکال تر خود پا به میدان می گذارند و بدین سبب، نزاع را به مرحله تعیین کننده ای که انتهای آن فقط یک مخرج می تواند داشته باشد، فرا می کشند.
در نتیجه تحوُل مزبور، ولی فقیه رژیم از دو سو زیر فشار قرار خواهد گرفت، ابتدا از جانب راست سُنتی که با استناد به ادامه ی بُحران و موقعیت شکننده "نظام"، وی را برای برداشتن دست حمایت خود از پُشت فراکسیون نظامی – امنیتی دولت به کُنج می راند و سپس از سوی فراکسیون یادشده که تپانچه یکدست سازی "رهبر" را بر سینه ی خود او گُذاشته و بی ثباتی موجود را حُجتی برای گرداندن پیچ انقباض به سمت بالا - چه در برخورد به مُعادلات درونی باند ولایت و چه در صحنه اصلی جدال (جامعه) - می گیرد.
شفاف سازی دوستان دغلکار
از نظر ایجابی، دامنه روانشناختی خیزش 25 بهمن از این نیز فراتر می رود و در نقش ماده جهش دهنده به فاکتورهایی عمل می کند که خیزشهای 88 بر پایه آنها شکل گرفت و به پیش رانده شد. با به میدان آمدن گُسترده جُنبش در این روز، راه برای ورود بخشی از جامعه که شرکت مُستقیم آن در مُبارزه با حُکومت تنها پس از تخمین زنیهای پی در پی صورت می گیرد، هموار می گردد. 25 بهمن روند درک تدریجی این بخش از مسایل ناشی از بُحران اجتماعی را شتاب می بخشد و آن را به ماده بالفعل درمی آورد.
به همین گونه، خیزش 25 بهمن اعتماد به نفس نیروهای پیشتاز جُنبش و باور آنها به نیروی اهرُمی که در دست دارند را افزایش می دهد. هر حرکت بی واسطه مُبارزاتی که جامعه از یک سو و حُکمرانان بر آن را از سوی دیگر به گونه مُشاهده پذیر به تلاطُم بیافکند، اعتماد به موثر بودن کُنش خود و امکان عینی جابجایی شرایط موجود را در آنها تقویت می کند.
خیزش اخیر بخشی از اهمیت خود را از این نُقطه کسب می کند که تمام تبلیغات مایوس کننده و آگهیهای تسلیتی که در طول 12 ماه گُذشته بر سر جُنبش اجتماعی ریخته شد را به یک ضربت تکانده و زیر پا انداخت. جُنبش نشان داد که مُطالبات آن عمیق تر و نیاز به تحقُق آن مُبرم تر از همه ی فلسفه بافیهای پرت و درازگوییهای بی مایه ای است که بی درنگ پس از برخوردن به اولین مانع عینی پدیدار شدند تا نیروی عظیم تغییر را آماج قرار دهند. تجاربی که نیروهای جُنبش اجتماعی در برخورد با این کارزار و عناصُر به پیش برنده آن کسب کردند، بی تردید نقش مُهمی در تسهیل حرکت آنها و شناخت چاله های راه ایفا خواهد کرد.
هرگاه یاس پراکنی و سیاه نمایی تنها به "کارشناسان" خود خوانده انقلاب در داخل و خارج محدود می گردید، شاید فقط در حاشیه جایی برای اشاره می یافت. رویکردهای فصلی و تحلیلهای پُر آب و تابی که مُدت اعتبار آن در نشست بعدی پردازندگان شان با تازه ترین اخبار پایان می یابد، نه موضوعی تازه و نه چندان قابل اعتنا است.
توجه به این امر هنگامی ضرورت می باید که در نظر گرفته شود، اقدام فردی و سلیقه ای، تنها سرچشمه تخریب روانی جنبش نیست و این امر به خوبی برای تامین اهداف سیاسی مُعین نیز به کار گرفته می شود. در این رابطه، اصلاح طلبان حُکومتی با استراتژی "چانه زنی در بالا و فشار از پایین" و "غیرخودی" های شرمنده با پرچم "عاقل سازی حُکومت" در ردیف نخُست ایستاده اند. برای آنها اعتراضهای مُتشکل، وسیله ای برای اخاذی از باند غالب به حساب می آید و از این رو، جنبشی که گرد این اعتراضها شکل می گیرد نیز باید به لحاظ گُستره و ژرفا، کُنترُل شده و هدایت پذیر باشد. ریشه تمام موعظه های اخلاقی مُبتذل اینان در باب خُشونت و تمدُن و القای سرخوردگی قشرهای درگیر مُبارزه یا رُشد بی تفاوُتی، برگ انجیری است که کراهت عُریان این سیاست و برآشُفتگی آن از سر به راه و قابل بهره برداری نبودن خیزشهای مُستقل اجتماعی را پنهان می کند.
25 بهمن شکست این سیاست ریاکارانه و کمانه کردن تیرهای زهرآگین آن به سوی حاملانش را به نمایش گذاشت و آنها را با پیامدهای ناگوار سیاسی و تشکیلاتی راهکار شان دست به گریبان ساخت. از این زاویه، نقش 25 بهمن در شفاف سازی رویکرد دغلکارانه این طیف و به سخن درآوردن آن از تریبون واقعی منافع خود، بی همتاست.
یک 18 تیر دیگر برای اصلاح طلبان
مرور فشُرده رویکرد جریانهای و رهبران اصلی طیف مزبور در برابر فراخوان راهپیمایی 25 بهمن گویای صف بندی آشکار علیه پا به میدان گُذاشتن دوباره جُنبش اجتماعی و بدین وسیله کنارگُذاشتن سیاست پُشتیبانی در ظاهر برای حفظ امکان مُعامله زیر میزی روی آن می باشد. این جبهه گیری که کُنش جُنبش اجتماعی دست زدن به آن را برای اصلاح طلبان حکومتی به اجبار بدل ساخت، طیف یادشده را در همان موقعیتی قرار داد که 18 تیر 78 بر سرش نازل کرده بود. در آن هنگام نیز "اصلاح طلبان" پس از حرکت جدی اعتراضی علیه حُکومت و تیز شدن لبه تضاد بین بالا و پایین، هراسان به زیر خیمه ولی فقیه پناه بردند و نقش مُباشر "نظام" در سرکوب خیزش را به عُهده گرفتند؛ اقدامی که ریزش گُسترده بدنه و نیروهای آن و توهُم زدایی از فعالترین بخشهای مُدافع اصلاحات را در پی داشت.
یک روز پس از اعلام درخواست مُجوز راهپیمایی از سوی آقایان موسوی و کروبی (18 بهمن)، جبهه مشارکت، تشکُل عُمده اصلاح طلبان حُکومتی شتابان به صدا درآمد و پس از پناه گرفتن پُشت "استقبال از راهپیمایی" در سُخن، انجام عملی آن را تنها "در صورت صُدور مُجوز" توصیه کرد. این در حالی است که هیچکس و از همه بیشتر، صادر کنندگان این بیانیه کمترین تردیدی نداشتند که حُکومت تحت هیچ شرایطی برای به خیابان آمدن میلیونها نفر در سراسر کشور علیه خود، فرش قرمز پهن نخواهد کرد. از این رو، مفهوم طرح چنین شرطی از نظر عملی، تعلیق به محال کردن تظاهرات و از نظر سیاسی، اعلام رسمی برائت خود از آن بود.
تنها چهار روز بعد از آنکه جریان مزبور رویکرد خود علیه تظاهُرات را علنی ساخت، بدنه آن (شاخه جوانان مشارکت) با انتشار بیانیه ای، با اعلام شرکت بدون قید و شرط در راهپیمایی و "بودن در کنار مُردُم"، در برابر این حرکت موضع گرفت.
راه حل یک تشکُل اصلاح طلب حُکومتی دیگر، سازمان مُجاهدین انقلاب اسلامی برای اعلام برائت، اندکی از دوستان مُشارکتی خود نو آورانه تر بود. اینان در آستانه 25 بهمن به یکباره اعلام داشتند که از این پس فقط "در خارج کشور به وظایف خود ادامه می دهند".
همزمان، با تشدید صف بندی "بالا" و "پایین" بر سر این موضوع، آقای رفسنجانی نیز در 20 بهمن پا به جلو گذاشت تا بدون بهانه تراشی و توجیه آوردن، علت فرار دسته جمعی "خودی" های از قُدرت اخراج شده از راهپیمایی 25 بهمن را به گونه جامع تری توضیح دهد: "ما الان آلترناتیوی برای وضع موجود ندارم. همین را باید حفظ بکنیم. با اصلاحات، با ترمیمهایی که لازم است، انجام بدهیم."
"آلترناتیو"ی که آقای رفسنجانی دست به نقد پیشنهاد کرد، رفتن "قشر ناراضی" زیر پرچم حُکومت و "شرکت در راهپیمایی 22 بهمن" به جای اقدام مُستقل در 25 بهمن بود.
پس از آشکار گردیدن این امر که صف بندی جدیدی در میان ائتلاف شرکت کُننده در نمایش انتخابات ریاست جمهوری شکل گرفته است، نیروهایی که به گونه عُمده خاستگاه سیاسی آنها را تشکیلات انتخاباتی آقای موسوی و نیز بدنه اصلاح طلبی حُکومتی تشکیل می دهد، راه اندازی تشکُل جدیدی به نام "راه سبز اُمید" را اعلام کردند. تشکُل مزبور در اولین بیانیه خود، از مردُم برای شرکت در راهپیمایی 25 بهمن دعوت کرد.
تحوُلات در میان اصلاح طلبان و مُنتقدان با شتابی بی پیشینه ادامه می یافت و 25 بهمن پیش از آنکه در رسیده باشد، مرحله جدیدی در آرایش نیروهای این طیف را شکل داده بود. "مجمع مُدرسین و مُحققین حوزه علمیه قُم" و "مجمع نمایندگان ادوار مجلس شورای اسلامی"، دو تشکُل اصلاح طلب دیگری بودند که با اعلام پُشتیبانی از تظاهُرات و طرح خواست تغییرات بُنیادی، مسیر خود را از اصلاح طلبان حُکومتی جُدا کردند.
قطعیت شکل گیری و جُدایی این دو خط را "مجمع روحانیون مُبارز"، جریانی که تریبون علنی رهبر اصلاح طلبان حُکومتی، حُجت الاسلام مُحمد خاتمی به شمار آید، بیان داشت. این تشکُل پس از یک نشست اضطراری در شب 24 بهمن، بدون اشاره به راهپیمایی روز بعد که در مرکز تحولات قرار داشت، بیانیه ای انتشار داد که موضوع اصلی آن را "تبریک به ملتهای مُسلمان و عرب" و "به فال نیک گرفتن تقارُن پیروزی مردم مصر با یوم الله 22 بهمن" تشکیل می داد.
برآمد
روند سیاسی خیزش به سوی جلو در حال حرکت و به همراه آن جابه جایی نیروهای بازیگر در صحنه، با تمام شدت در جریان است. فشار فزاینده پایین برای کسب خواسته های خود، تحولات را به سمت چپ می راند و جریانهایی مُدافع این مُطالبات را جایگُزین نیروهای میانه باز، مُردد و ناپیگیر می سازد؛ امری که سازش در بالا را دُشوار تر و به انحراف کشیده شدن جُنبش در پایین را نا مُمکن تر می سازد.
جُنبش اجتماعی، به گونه بُنیادی تر و با توان بیشتر، آزادیهایی که اصلاح طلبان حُکومتی ادعا می کنند در قانون اساسی جمهوری اسلامی وجود دارد را طلب می کند و از این رو نیز برای سرنگونی رژیم ولایت فقیه، برای به یقین بدل ساختن همه فرضها، مُبارزه می کند.
منبع:سرمقاله نبرد خلق، شماره 308، یکشنبه 1 اسفند 1389(20 فوریه 2011)
خیزش 25 بهمن یک واقعیت در شکل و یک واقعیت مُهم تر در مضمون را آشکار کرد. جدید ترین تحرُک علنی و گُسترده جُنبش اجتماعی که تقریبا مُصادف با آخرین صف آرایی توده ای آن در 22 بهمن سال گذشته نمود یافت، به نیروی ناپیدایی که زیر پوست تحولات در حرکت است، دوباره چهره بخشید و آن را بر مرکز رویدادها نشاند. پیامدهای این امر نخُست از زاویه نگاه اجتماعی و اُفقهای آن و سپس تاثیراتی که بر حُکومت خواهد گذاشت، توجُه پذیر است. از سوی دیگر، مفهوم سیاسی 25 آبان، صف بندیهایی که به وجود آورد و آرایشهای تشکیلاتی و برنامه ای جدیدی که از این پس در هر دوی سوی میدان نبرد شکل خواهد گرفت و خیزش مزبور نیروی مُحرکه آن به حساب می آید، زاویه دیگر و بُنیادی تری از آن است که دقت ویژه ای را می طلبد.
شکست استراتژی ثبات
کوشش پُر هزینه و همه جانبه ی حُکومت برای جا انداختن ادعای چیرگی بر بُحران و سرکوب جُنبش اعتراضی فقط با طنین افکندن اولین شُعارها در تهران، شیراز یا اصفهان علیه آن نبود که بر باد رفت. پیش از آن، فقط درخواست مُجوز برای تظاهرات از سوی آقایان موسوی و کروبی کافی بود تا باند ولایت به گونه دسته جمعی از گاری فتح پایین بیاید و در گودالهای همیشگی تهدید، وحشت پراکنی و دستگیری کوشندگان سنگر بگیرد. گارد دفاعی "نظام" هراسان شده، هیچ تناسُبی با نمایش یکساله ی پایکوبی آن بر "جنازه فتنه" نداشت اما چنین می نمود که این پیچ و تاب ساختار شکن برای آن در لحظه مساله اصلی به حساب نمی آید. سرکردگان سپاه پاسداران، مُهره های امنیتی وزارت کشور و سردسته های اوباش، عرق ریزان بر سر هر بوق رسانه ای، روزمرگی سیاستهای استراتژیکی که "نظام" را می بایست ثبات می بخشید را به آواز در می آوردند تا به جامعه مُتمرد بگویند که راه حلی برای به تسلیم کشاندن آن ندارند و فرج خود را از این بام به آن بام می جویند.
هیچ کس بیشتر از گرداننده اصلی بساط، به مسین بودن آنچه که به عُنوان سکه طلا می فروخت، باور نداشت. آقای خامنه ای که در پس پرده به گونه بی نتیجه ای تلاش می کرد خلاء قُدرت در پایین را با گرفتن حمایت از بالا مُتوازن کند و به این منظور بین قُم و تهران، "خواص بی بصیرت" و "خودی" های بی رضایت در رفت و آمد بود، در هر فُرصتی زخم چرکین خود را در برابر چشم همگان با حمله به "فتنه" و فحاشی به جامعه بانداژ می کرد. او، تحریک شده از جانب آنچه که به گونه عینی با آن دست به گریبان بود، پی در پی واقعیت مُوازی که سر هم می کرد را نعلین مال و همراه آن، جنگ روانی و ضد اطلاعاتی ای که همه ی ظرفیت تبلیغاتی "نظام" را در خدمت آن گذاشته بود را به مضحکه تبدیل می کرد.
تاثیرات 25 بهمن در "بالا"
25 بهمن، لاک نازُک این سیاست کلان را تراشید و نه فقط بی برنامه گی دستگاه تدبیرکننده آن بلکه، بی آیندگی پنهان شده در پس آن را نیز عُریان ساخت. تاثیر این ضربه مهیب، در درجه نخُست بخشهای مُدیریت و اجرایی دو ابزار سرکوب امنیتی – قضایی و جنگ روانی را در بر خواهد گرفت و تردید نسبت به کارایی این سیاست از یک سو و آینده خود از سوی دیگر را در میان آنها نشر می دهد. در مرتبه بعد، بدنه ی حُکومت و لایه های اجتماعی پیرامون آن آماج قرار خواهند گرفت. اینان که بخشی به دلایل اقتصادی و بخشی از سر توهُمات ایدولوژیک در خدمت مُستقیم "نظام" قرار دارند یا سیاهی لشگر فصلی آن به شمار می روند، زیر فشار ناهمگونی تعریف رووسایشان از وضعیت موجود با تجربه عملی خود، دُچار فرسایش و انفعال شده و بدین وسیله به نیروی
اعتمادناپذیری در کشاکشهای جدی تبدیل می شوند.
به موازات این، بُن بست سیاستهای کلان باند ولی فقیه، شکاف موجود در آن را ژرفش می بخشد و جدال در جریان را به پهنه بُنیادی تری می کشاند که در آن فراکسیونهای رقیب با گُزینه های رادیکال تر خود پا به میدان می گذارند و بدین سبب، نزاع را به مرحله تعیین کننده ای که انتهای آن فقط یک مخرج می تواند داشته باشد، فرا می کشند.
در نتیجه تحوُل مزبور، ولی فقیه رژیم از دو سو زیر فشار قرار خواهد گرفت، ابتدا از جانب راست سُنتی که با استناد به ادامه ی بُحران و موقعیت شکننده "نظام"، وی را برای برداشتن دست حمایت خود از پُشت فراکسیون نظامی – امنیتی دولت به کُنج می راند و سپس از سوی فراکسیون یادشده که تپانچه یکدست سازی "رهبر" را بر سینه ی خود او گُذاشته و بی ثباتی موجود را حُجتی برای گرداندن پیچ انقباض به سمت بالا - چه در برخورد به مُعادلات درونی باند ولایت و چه در صحنه اصلی جدال (جامعه) - می گیرد.
شفاف سازی دوستان دغلکار
از نظر ایجابی، دامنه روانشناختی خیزش 25 بهمن از این نیز فراتر می رود و در نقش ماده جهش دهنده به فاکتورهایی عمل می کند که خیزشهای 88 بر پایه آنها شکل گرفت و به پیش رانده شد. با به میدان آمدن گُسترده جُنبش در این روز، راه برای ورود بخشی از جامعه که شرکت مُستقیم آن در مُبارزه با حُکومت تنها پس از تخمین زنیهای پی در پی صورت می گیرد، هموار می گردد. 25 بهمن روند درک تدریجی این بخش از مسایل ناشی از بُحران اجتماعی را شتاب می بخشد و آن را به ماده بالفعل درمی آورد.
به همین گونه، خیزش 25 بهمن اعتماد به نفس نیروهای پیشتاز جُنبش و باور آنها به نیروی اهرُمی که در دست دارند را افزایش می دهد. هر حرکت بی واسطه مُبارزاتی که جامعه از یک سو و حُکمرانان بر آن را از سوی دیگر به گونه مُشاهده پذیر به تلاطُم بیافکند، اعتماد به موثر بودن کُنش خود و امکان عینی جابجایی شرایط موجود را در آنها تقویت می کند.
خیزش اخیر بخشی از اهمیت خود را از این نُقطه کسب می کند که تمام تبلیغات مایوس کننده و آگهیهای تسلیتی که در طول 12 ماه گُذشته بر سر جُنبش اجتماعی ریخته شد را به یک ضربت تکانده و زیر پا انداخت. جُنبش نشان داد که مُطالبات آن عمیق تر و نیاز به تحقُق آن مُبرم تر از همه ی فلسفه بافیهای پرت و درازگوییهای بی مایه ای است که بی درنگ پس از برخوردن به اولین مانع عینی پدیدار شدند تا نیروی عظیم تغییر را آماج قرار دهند. تجاربی که نیروهای جُنبش اجتماعی در برخورد با این کارزار و عناصُر به پیش برنده آن کسب کردند، بی تردید نقش مُهمی در تسهیل حرکت آنها و شناخت چاله های راه ایفا خواهد کرد.
هرگاه یاس پراکنی و سیاه نمایی تنها به "کارشناسان" خود خوانده انقلاب در داخل و خارج محدود می گردید، شاید فقط در حاشیه جایی برای اشاره می یافت. رویکردهای فصلی و تحلیلهای پُر آب و تابی که مُدت اعتبار آن در نشست بعدی پردازندگان شان با تازه ترین اخبار پایان می یابد، نه موضوعی تازه و نه چندان قابل اعتنا است.
توجه به این امر هنگامی ضرورت می باید که در نظر گرفته شود، اقدام فردی و سلیقه ای، تنها سرچشمه تخریب روانی جنبش نیست و این امر به خوبی برای تامین اهداف سیاسی مُعین نیز به کار گرفته می شود. در این رابطه، اصلاح طلبان حُکومتی با استراتژی "چانه زنی در بالا و فشار از پایین" و "غیرخودی" های شرمنده با پرچم "عاقل سازی حُکومت" در ردیف نخُست ایستاده اند. برای آنها اعتراضهای مُتشکل، وسیله ای برای اخاذی از باند غالب به حساب می آید و از این رو، جنبشی که گرد این اعتراضها شکل می گیرد نیز باید به لحاظ گُستره و ژرفا، کُنترُل شده و هدایت پذیر باشد. ریشه تمام موعظه های اخلاقی مُبتذل اینان در باب خُشونت و تمدُن و القای سرخوردگی قشرهای درگیر مُبارزه یا رُشد بی تفاوُتی، برگ انجیری است که کراهت عُریان این سیاست و برآشُفتگی آن از سر به راه و قابل بهره برداری نبودن خیزشهای مُستقل اجتماعی را پنهان می کند.
25 بهمن شکست این سیاست ریاکارانه و کمانه کردن تیرهای زهرآگین آن به سوی حاملانش را به نمایش گذاشت و آنها را با پیامدهای ناگوار سیاسی و تشکیلاتی راهکار شان دست به گریبان ساخت. از این زاویه، نقش 25 بهمن در شفاف سازی رویکرد دغلکارانه این طیف و به سخن درآوردن آن از تریبون واقعی منافع خود، بی همتاست.
یک 18 تیر دیگر برای اصلاح طلبان
مرور فشُرده رویکرد جریانهای و رهبران اصلی طیف مزبور در برابر فراخوان راهپیمایی 25 بهمن گویای صف بندی آشکار علیه پا به میدان گُذاشتن دوباره جُنبش اجتماعی و بدین وسیله کنارگُذاشتن سیاست پُشتیبانی در ظاهر برای حفظ امکان مُعامله زیر میزی روی آن می باشد. این جبهه گیری که کُنش جُنبش اجتماعی دست زدن به آن را برای اصلاح طلبان حکومتی به اجبار بدل ساخت، طیف یادشده را در همان موقعیتی قرار داد که 18 تیر 78 بر سرش نازل کرده بود. در آن هنگام نیز "اصلاح طلبان" پس از حرکت جدی اعتراضی علیه حُکومت و تیز شدن لبه تضاد بین بالا و پایین، هراسان به زیر خیمه ولی فقیه پناه بردند و نقش مُباشر "نظام" در سرکوب خیزش را به عُهده گرفتند؛ اقدامی که ریزش گُسترده بدنه و نیروهای آن و توهُم زدایی از فعالترین بخشهای مُدافع اصلاحات را در پی داشت.
یک روز پس از اعلام درخواست مُجوز راهپیمایی از سوی آقایان موسوی و کروبی (18 بهمن)، جبهه مشارکت، تشکُل عُمده اصلاح طلبان حُکومتی شتابان به صدا درآمد و پس از پناه گرفتن پُشت "استقبال از راهپیمایی" در سُخن، انجام عملی آن را تنها "در صورت صُدور مُجوز" توصیه کرد. این در حالی است که هیچکس و از همه بیشتر، صادر کنندگان این بیانیه کمترین تردیدی نداشتند که حُکومت تحت هیچ شرایطی برای به خیابان آمدن میلیونها نفر در سراسر کشور علیه خود، فرش قرمز پهن نخواهد کرد. از این رو، مفهوم طرح چنین شرطی از نظر عملی، تعلیق به محال کردن تظاهرات و از نظر سیاسی، اعلام رسمی برائت خود از آن بود.
تنها چهار روز بعد از آنکه جریان مزبور رویکرد خود علیه تظاهُرات را علنی ساخت، بدنه آن (شاخه جوانان مشارکت) با انتشار بیانیه ای، با اعلام شرکت بدون قید و شرط در راهپیمایی و "بودن در کنار مُردُم"، در برابر این حرکت موضع گرفت.
راه حل یک تشکُل اصلاح طلب حُکومتی دیگر، سازمان مُجاهدین انقلاب اسلامی برای اعلام برائت، اندکی از دوستان مُشارکتی خود نو آورانه تر بود. اینان در آستانه 25 بهمن به یکباره اعلام داشتند که از این پس فقط "در خارج کشور به وظایف خود ادامه می دهند".
همزمان، با تشدید صف بندی "بالا" و "پایین" بر سر این موضوع، آقای رفسنجانی نیز در 20 بهمن پا به جلو گذاشت تا بدون بهانه تراشی و توجیه آوردن، علت فرار دسته جمعی "خودی" های از قُدرت اخراج شده از راهپیمایی 25 بهمن را به گونه جامع تری توضیح دهد: "ما الان آلترناتیوی برای وضع موجود ندارم. همین را باید حفظ بکنیم. با اصلاحات، با ترمیمهایی که لازم است، انجام بدهیم."
"آلترناتیو"ی که آقای رفسنجانی دست به نقد پیشنهاد کرد، رفتن "قشر ناراضی" زیر پرچم حُکومت و "شرکت در راهپیمایی 22 بهمن" به جای اقدام مُستقل در 25 بهمن بود.
پس از آشکار گردیدن این امر که صف بندی جدیدی در میان ائتلاف شرکت کُننده در نمایش انتخابات ریاست جمهوری شکل گرفته است، نیروهایی که به گونه عُمده خاستگاه سیاسی آنها را تشکیلات انتخاباتی آقای موسوی و نیز بدنه اصلاح طلبی حُکومتی تشکیل می دهد، راه اندازی تشکُل جدیدی به نام "راه سبز اُمید" را اعلام کردند. تشکُل مزبور در اولین بیانیه خود، از مردُم برای شرکت در راهپیمایی 25 بهمن دعوت کرد.
تحوُلات در میان اصلاح طلبان و مُنتقدان با شتابی بی پیشینه ادامه می یافت و 25 بهمن پیش از آنکه در رسیده باشد، مرحله جدیدی در آرایش نیروهای این طیف را شکل داده بود. "مجمع مُدرسین و مُحققین حوزه علمیه قُم" و "مجمع نمایندگان ادوار مجلس شورای اسلامی"، دو تشکُل اصلاح طلب دیگری بودند که با اعلام پُشتیبانی از تظاهُرات و طرح خواست تغییرات بُنیادی، مسیر خود را از اصلاح طلبان حُکومتی جُدا کردند.
قطعیت شکل گیری و جُدایی این دو خط را "مجمع روحانیون مُبارز"، جریانی که تریبون علنی رهبر اصلاح طلبان حُکومتی، حُجت الاسلام مُحمد خاتمی به شمار آید، بیان داشت. این تشکُل پس از یک نشست اضطراری در شب 24 بهمن، بدون اشاره به راهپیمایی روز بعد که در مرکز تحولات قرار داشت، بیانیه ای انتشار داد که موضوع اصلی آن را "تبریک به ملتهای مُسلمان و عرب" و "به فال نیک گرفتن تقارُن پیروزی مردم مصر با یوم الله 22 بهمن" تشکیل می داد.
برآمد
روند سیاسی خیزش به سوی جلو در حال حرکت و به همراه آن جابه جایی نیروهای بازیگر در صحنه، با تمام شدت در جریان است. فشار فزاینده پایین برای کسب خواسته های خود، تحولات را به سمت چپ می راند و جریانهایی مُدافع این مُطالبات را جایگُزین نیروهای میانه باز، مُردد و ناپیگیر می سازد؛ امری که سازش در بالا را دُشوار تر و به انحراف کشیده شدن جُنبش در پایین را نا مُمکن تر می سازد.
جُنبش اجتماعی، به گونه بُنیادی تر و با توان بیشتر، آزادیهایی که اصلاح طلبان حُکومتی ادعا می کنند در قانون اساسی جمهوری اسلامی وجود دارد را طلب می کند و از این رو نیز برای سرنگونی رژیم ولایت فقیه، برای به یقین بدل ساختن همه فرضها، مُبارزه می کند.
منبع:سرمقاله نبرد خلق، شماره 308، یکشنبه 1 اسفند 1389(20 فوریه 2011)
مهدی سامع
1_آن چه در روز دوشنبه 25 بهمن در بیش از ده شهر ایران اتفاق افتاد یک قیام توده ای بود. قیام کنندگان با شعارهای خود راس هِرَم قدرت و در نتیجه کل ساختار سیاسی را به چِالش کشیدند. شعارهای «مرگ بر دیکتاتور»، «مبارک، بن علی، نوبت سیدعلی»، «مرگ بر خامنه ای» عمومی ترین شعار شرکت کنندگان در خیزش 25 بهمن بود. واقعیت این است که ساختار قدرت سیاسی به طور کامل مَشروط به راس هِرَم قدرت است و استبداد مذهبی با ولایت فقیه معنی می دهد. ساختار حقوقی جمهوری اسلامی با قانون اساسی تعریف می شود و در این ساختار حقوقی ولی فقیه نقش بلامُنازِع دارد. ساختار واقعی و عملی حاکمیت در ایران نیز به موجودیت نهاد ولایت فقیه و نهادهای زیر امر او بستگی دارد. وقتی شعار عمومی و همگانی در قیام 25 بهمن راس هِرَم قدرت را نشانه می گیرد، این به معنی آن است که توده های ملیونی قیام کننده خواستار «سرنگون کردن» نظام واقعی و حقوقی حاکم بر ایران هستند. بدیهی است که کلماتی همچون «سرنگون کردن»، «برچیدن»، «عبور کردن از» و «برانداختن» رژیم وقتی بخواهد در سطح خیابان و در ابعاد ملیونی مطرح شود به همان گونه مطرح خواهد شد که در روز 25 بهمن بیان شد. این درست است که آقایان موسوی و کروبی که برای 25 بهمن دعوت به تظاهرات کرده بودند با شعارهای ساختارشکنانه مخالف هستند و هدف آنها «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» است. اما حقیقت مهمتری وجود دارد که همه و منجمله طرفداران تغییر در درون رژیم باید بدان توجه داشته و بدانند که در شرایط بحران غیرقانونی، جنبش خیابانی منطق و حرف خود را دارد که با «فشار از پائین» و «مذاکره در بالا» فقط در شرایطی تطابق دارد که هدف مذاکره در بالا، دیکته شرایط به زیر کشیدن دیکتاتور باشد. این واقعیت را تجربه نزدیک انقلابها در تونس و مصر هم نشان داد.
2_خیزش روز 25 بهمن نشان داد که بحران غیرقانونی که جَرقِه آن در شامگاه روز 13 خرداد سال 1388 به وسیله محمود احمدی نژاد در مناظره با میرحسین موسوی زده شد، همچنان ادامه دارد. شکل گیری و انکشاف این بحران و یا مهار و خاتمه آن یک پروسه ساده و یک معادله یک مجهولی نبوده و فقط با خیزشها، جنبشها و قیامهای خیابانی هم تعریف نمی شود. مجموعه ای از حرکات اعتراضی به اضافه وجود شکاف در حاکمیت و ناتوانی قدرت سیاسی در اعمال اتوریته به شکل سابق و ایجاد روانشناسی تغییر در انبوه مردم از مهمترین علایم چنین بحرانی است.
پس از قیام 6 دی سال پیش(روز عاشورا) ما شاهد تظاهرات و خیزشهای خیابانی گسترده نبودیم. طی این مدت گرچه حرکتهای اعتراضی بسیار به شمول صدها حرکت اعتراضی کارگری و دانشجویی صورت گرفت، اما نبود یک اعتراض خیابانی گسترده این نظر را تقویت می کرد که گویی حاکمیت موفق به مهار حرکتهای توده ای شده و بر شکاف درون هرم قدرت غلبه کرده است. سازمان ما هیچگاه این نظر را تائید نکرد و همواره بر این امر پافشاری می کرد که بحران غیرقانونی همچنان ادامه دارد و تعادل بین جنبش و نیروهای سرکوبگر، تعادلی ناپدار است که هر لحظه آبستن رویدادهای مهم است. ما بر این باور بودیم که امکان سازش و مصالحه در درون هرم قدرت وجود ندارد و به ویژه بر این امر پافشاری می کردیم که سیاست «بی دنده و ترمز» که از جانب محمود احمدی نژاد مطرح شد و سید علی خامنه ای آن را «ریل گذاری جدید» تعریف کرد، یک انتخاب از سر نادانی و محاسبه غلط نبوده، بلکه یک سیاست راهبردی آگاهانه برای حفظ امنیت رژیم است. آقای خامنه ای به خوبی می داند که هزینه عقب نشینی برای ولایت ننگین اش بسیار بیشتر از هزینه ایستادگی بر سر مواضع قُلدُرمَنشانه است.
3_شناخت دقیق چگونگی سازماندهی و شکل گیری خیزش 25 بهمن برای فعالان سیاسی و اجتماعی و به ویژه برای کسانی که موتور مُحَرِک حماسه 25 بهمن بودند بسیار با اهمیت است. ارزیابی تاکنونی نشان می دهد که سازماندهی شبکه ای با ابزار اینترنت و فضای مجازی نقش اصلی را در شروع و شکل گیری کانونهای اولیه این حرکت داشته است. شبکه های گسترده جوانان که از طریق امکانات اینترنت به هم مربوط شده اند، در شرایط مشخص روز 25 بهمن توانستند به عنوان «خط شکن»، کانونهای اولیه تظاهرات را شکل دهند و همین امر که سرکوبگران قادر به درهم شکستن این نیروی پیشتاز نشدند، سبب آن شد که مردم آماده در خیابان به شکل انبوه در حرکت شرکت کنند. بدیهی است که ساماندهی شبکه ای با هیچ شکل سازماندهی دیگر نه در رقابت قرار دارد و نه در تقابل. تجربه تونس و مصر هم نشان داد که این گونه سازماندهی در شرایط دیکتاتوری کارآمد است. البته با شکل گیری علنی جنبش و به خصوص تدادم آن اشکال دیگر سازماندهی امکان بروز و گسترش پیدا می کنند. نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی و به ویژه بخش امنیتی سپاه پاسداران به نقش مهم شبکه جهانی اینترنت به خوبی پی برده و برای خنثی کردن این شبکه ها با اختصاص بودجه کلان و به خدمت گرفتن متخصصان ورزیده به طور شبانه روز به کار مداوم مشغول هستند. وظیفه بخش «جَنگ سایبِری» سپاه مهار و خنثی کردن تلاش نیروهای جنبش در شبکه جهانی اینترنت است. اما میدان مانور این تلاش نامحدود نیست. کنترل ملیونها نامه الکترونیکی و هزاران شبکه ارتباطی مستقیم کار ساده ای نیست. نهادهای امنیتی می توانند ارتباطات تعدادی از افراد مشخص را کنترل و یا رَمز آدرس الکترونیکی آنان را در اختیار گیرند. اما وقتی موضوع در ابعاد میلیونی روی میز طراحان امنیتی رژیم قرار گیرد، راه حل کنترل موثر غیر ممکن می شود. بیست و چند سال پیش نهادهای امنیتی رژیم درصدد بودند تا استفاده از ویدئو را غیرممکن کنند. آنها در این کار شکست خوردند و امروز صحبت از کنترل ویدئو به جوک گفتن شبیه است. سالها پیش نهادهای امنیتی و انتظامی رژیم با انواع و اقسام طرحها به جنگ گیرنده های ماهواره رفتند و حاصلی جز شکست نصیبشان نشد. در مورد جنگ سایبری هم تا همین جا نتیجه ای جز شکست نداشته اند. جنیش ضد فیلترینگ طی یکی دوسال اخیر به سرعت رشد کرده و برای رژیم راهی جز پائین آوردن سرعت اینترنت که آن هم برای مدت محدود عملی است نمانده است. بنابرین استفاده از شبکه جهانی اینترنت به مثابه یک ابزار برای همه اشکال سازماندهی و به ویژه سازماندهی شبکه ای لازم و ضروریست و فعالان این جنبش می توانند با بالا بردن تجربیات خود و استفاده از تجربیات کشورهای دیگر، خسرانهای ناشی از کنترل نهادهای امنیتی رژیم را کاهش دهند.
4_ واکنش رژیم پس از 25 بهمن نشان داد که ضربه وارد شده به راس نظام توانسته کل نظام را به لرزه درآورد. مقام معظم رهبری و مرجع خودخوانده شیعیان جهان تا این لحظه(شنبه 30 بهمن) از هرگونه اظهار نظر خوداری کرده و با فرو خوردن خشم خود، به اراذل و اوباش تحت امرش دستور داده تا به هرگونه رذالت و جنایتی مبادرت ورزند. شهید دزدی صنعت جدیدی در این رژیم نیست. آن چه جدید است شکستن مرزهای وقاحت است که این بار مدال آن به شکنجه گر معروف، حسین شریعتمداری رسید.
در این رابطه حرفهای یک سرکرده پلیس، اسماعیل احمدیمقدم شنیدنی است که شهادت زنده یاد صانع ژاله را با سالگرد دستگیری عبدالله اوجالان مرتبط دانسته است.
تظاهرات ابلهانه، مسخره و در عین حال از سر پریشانی مجلس نشینان هم دیدنی بود. آنها که در خیابان شکست خوردند و شاهد عمق و وسعت جنبش مردم بودند، در حیاط خلوت خود کف بر دهان آوردند تا استیصال نظام را بهتر به نمایش بگذارند. روز چهار شنبه 27 بهمن روزنامه ابتکار که لابد رویدادهای خیابان و مجلس را به خوبی رَصَد کرده نسبت به افزايش شکافهای در درون نظام هشدار داد و نوشت:«تعميق اين شکاف و فروريختن ستونهای نظام به آوارشدن سقف بر سر همگان منتهی میشود.»
همین هشدار نشان می دهد که مساله اصلی برای خامنه ای و ولایتش مساله مرگ و زندگی است. آقای خامنه ای که طی یک سال گذشته بارها برای نابودی «میکروبها» روضه خوانی کرده بود، با دریافت گزارشات و فیلمهای قیام 25 بهمن به خوبی دریافت که پایه های تخت سلطنت مطلقه اش بیش از آن که قبلاً تصور می کرد سُست است. او تاکنون سکوت کرده تا کارکرد جنایتکاران تحت امرش را بررسی مجدد کند. اما پُر واضح است که او می داند عَربده کِشی در مجلس گوش به فرمان و شهید دزدی و به صحنه آوردن بُریدگانی همچون ناطق نوری دَردی از دَردهای بی دَرمان او را مُداوا نمی کند. وِراجیهای روز چهارشنبه 27 بهمن خامنه ای در ستایش از انقلاب مِصر که آن را اسلامی توصیف کرد، بیش از آن که حاکی از تسلط و اقتدار وی باشد، نشان دهنده ترسِ ناشی از دریافت دقیق پیام 25 بهمن بود.
به گمان من پیام قیام کنندگان 25 بهمن را ولی فقیه نظام بهتر و دقیق تر از دیگران به شمول جریانهای سیاسی و زنان و مردانی که حماسه 25 بهمن را آفریدند و قدرتهای جهانی دریافته است. این درک ناشی از درایت و تیز هوشی او نیست. این فقط و فقط ناشی از آن است که او ضربه های مداوم بر خود و ولایتش را حِس کرده است. این دستاورد را باید با ایستادگی بر شعار «مرگ بر دیکتاتور، مرگ بر خامنه ای و مرگ بر اصل ولایت فقیه» به نیروی مادی عظیم تر تبدیل کرد.
منبع:یادداشت سیاسی نبرد خلق، شماره 308، یکشنبه 1 اسفند 1389(20 فوریه 2011)
1_آن چه در روز دوشنبه 25 بهمن در بیش از ده شهر ایران اتفاق افتاد یک قیام توده ای بود. قیام کنندگان با شعارهای خود راس هِرَم قدرت و در نتیجه کل ساختار سیاسی را به چِالش کشیدند. شعارهای «مرگ بر دیکتاتور»، «مبارک، بن علی، نوبت سیدعلی»، «مرگ بر خامنه ای» عمومی ترین شعار شرکت کنندگان در خیزش 25 بهمن بود. واقعیت این است که ساختار قدرت سیاسی به طور کامل مَشروط به راس هِرَم قدرت است و استبداد مذهبی با ولایت فقیه معنی می دهد. ساختار حقوقی جمهوری اسلامی با قانون اساسی تعریف می شود و در این ساختار حقوقی ولی فقیه نقش بلامُنازِع دارد. ساختار واقعی و عملی حاکمیت در ایران نیز به موجودیت نهاد ولایت فقیه و نهادهای زیر امر او بستگی دارد. وقتی شعار عمومی و همگانی در قیام 25 بهمن راس هِرَم قدرت را نشانه می گیرد، این به معنی آن است که توده های ملیونی قیام کننده خواستار «سرنگون کردن» نظام واقعی و حقوقی حاکم بر ایران هستند. بدیهی است که کلماتی همچون «سرنگون کردن»، «برچیدن»، «عبور کردن از» و «برانداختن» رژیم وقتی بخواهد در سطح خیابان و در ابعاد ملیونی مطرح شود به همان گونه مطرح خواهد شد که در روز 25 بهمن بیان شد. این درست است که آقایان موسوی و کروبی که برای 25 بهمن دعوت به تظاهرات کرده بودند با شعارهای ساختارشکنانه مخالف هستند و هدف آنها «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» است. اما حقیقت مهمتری وجود دارد که همه و منجمله طرفداران تغییر در درون رژیم باید بدان توجه داشته و بدانند که در شرایط بحران غیرقانونی، جنبش خیابانی منطق و حرف خود را دارد که با «فشار از پائین» و «مذاکره در بالا» فقط در شرایطی تطابق دارد که هدف مذاکره در بالا، دیکته شرایط به زیر کشیدن دیکتاتور باشد. این واقعیت را تجربه نزدیک انقلابها در تونس و مصر هم نشان داد.
2_خیزش روز 25 بهمن نشان داد که بحران غیرقانونی که جَرقِه آن در شامگاه روز 13 خرداد سال 1388 به وسیله محمود احمدی نژاد در مناظره با میرحسین موسوی زده شد، همچنان ادامه دارد. شکل گیری و انکشاف این بحران و یا مهار و خاتمه آن یک پروسه ساده و یک معادله یک مجهولی نبوده و فقط با خیزشها، جنبشها و قیامهای خیابانی هم تعریف نمی شود. مجموعه ای از حرکات اعتراضی به اضافه وجود شکاف در حاکمیت و ناتوانی قدرت سیاسی در اعمال اتوریته به شکل سابق و ایجاد روانشناسی تغییر در انبوه مردم از مهمترین علایم چنین بحرانی است.
پس از قیام 6 دی سال پیش(روز عاشورا) ما شاهد تظاهرات و خیزشهای خیابانی گسترده نبودیم. طی این مدت گرچه حرکتهای اعتراضی بسیار به شمول صدها حرکت اعتراضی کارگری و دانشجویی صورت گرفت، اما نبود یک اعتراض خیابانی گسترده این نظر را تقویت می کرد که گویی حاکمیت موفق به مهار حرکتهای توده ای شده و بر شکاف درون هرم قدرت غلبه کرده است. سازمان ما هیچگاه این نظر را تائید نکرد و همواره بر این امر پافشاری می کرد که بحران غیرقانونی همچنان ادامه دارد و تعادل بین جنبش و نیروهای سرکوبگر، تعادلی ناپدار است که هر لحظه آبستن رویدادهای مهم است. ما بر این باور بودیم که امکان سازش و مصالحه در درون هرم قدرت وجود ندارد و به ویژه بر این امر پافشاری می کردیم که سیاست «بی دنده و ترمز» که از جانب محمود احمدی نژاد مطرح شد و سید علی خامنه ای آن را «ریل گذاری جدید» تعریف کرد، یک انتخاب از سر نادانی و محاسبه غلط نبوده، بلکه یک سیاست راهبردی آگاهانه برای حفظ امنیت رژیم است. آقای خامنه ای به خوبی می داند که هزینه عقب نشینی برای ولایت ننگین اش بسیار بیشتر از هزینه ایستادگی بر سر مواضع قُلدُرمَنشانه است.
3_شناخت دقیق چگونگی سازماندهی و شکل گیری خیزش 25 بهمن برای فعالان سیاسی و اجتماعی و به ویژه برای کسانی که موتور مُحَرِک حماسه 25 بهمن بودند بسیار با اهمیت است. ارزیابی تاکنونی نشان می دهد که سازماندهی شبکه ای با ابزار اینترنت و فضای مجازی نقش اصلی را در شروع و شکل گیری کانونهای اولیه این حرکت داشته است. شبکه های گسترده جوانان که از طریق امکانات اینترنت به هم مربوط شده اند، در شرایط مشخص روز 25 بهمن توانستند به عنوان «خط شکن»، کانونهای اولیه تظاهرات را شکل دهند و همین امر که سرکوبگران قادر به درهم شکستن این نیروی پیشتاز نشدند، سبب آن شد که مردم آماده در خیابان به شکل انبوه در حرکت شرکت کنند. بدیهی است که ساماندهی شبکه ای با هیچ شکل سازماندهی دیگر نه در رقابت قرار دارد و نه در تقابل. تجربه تونس و مصر هم نشان داد که این گونه سازماندهی در شرایط دیکتاتوری کارآمد است. البته با شکل گیری علنی جنبش و به خصوص تدادم آن اشکال دیگر سازماندهی امکان بروز و گسترش پیدا می کنند. نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی و به ویژه بخش امنیتی سپاه پاسداران به نقش مهم شبکه جهانی اینترنت به خوبی پی برده و برای خنثی کردن این شبکه ها با اختصاص بودجه کلان و به خدمت گرفتن متخصصان ورزیده به طور شبانه روز به کار مداوم مشغول هستند. وظیفه بخش «جَنگ سایبِری» سپاه مهار و خنثی کردن تلاش نیروهای جنبش در شبکه جهانی اینترنت است. اما میدان مانور این تلاش نامحدود نیست. کنترل ملیونها نامه الکترونیکی و هزاران شبکه ارتباطی مستقیم کار ساده ای نیست. نهادهای امنیتی می توانند ارتباطات تعدادی از افراد مشخص را کنترل و یا رَمز آدرس الکترونیکی آنان را در اختیار گیرند. اما وقتی موضوع در ابعاد میلیونی روی میز طراحان امنیتی رژیم قرار گیرد، راه حل کنترل موثر غیر ممکن می شود. بیست و چند سال پیش نهادهای امنیتی رژیم درصدد بودند تا استفاده از ویدئو را غیرممکن کنند. آنها در این کار شکست خوردند و امروز صحبت از کنترل ویدئو به جوک گفتن شبیه است. سالها پیش نهادهای امنیتی و انتظامی رژیم با انواع و اقسام طرحها به جنگ گیرنده های ماهواره رفتند و حاصلی جز شکست نصیبشان نشد. در مورد جنگ سایبری هم تا همین جا نتیجه ای جز شکست نداشته اند. جنیش ضد فیلترینگ طی یکی دوسال اخیر به سرعت رشد کرده و برای رژیم راهی جز پائین آوردن سرعت اینترنت که آن هم برای مدت محدود عملی است نمانده است. بنابرین استفاده از شبکه جهانی اینترنت به مثابه یک ابزار برای همه اشکال سازماندهی و به ویژه سازماندهی شبکه ای لازم و ضروریست و فعالان این جنبش می توانند با بالا بردن تجربیات خود و استفاده از تجربیات کشورهای دیگر، خسرانهای ناشی از کنترل نهادهای امنیتی رژیم را کاهش دهند.
4_ واکنش رژیم پس از 25 بهمن نشان داد که ضربه وارد شده به راس نظام توانسته کل نظام را به لرزه درآورد. مقام معظم رهبری و مرجع خودخوانده شیعیان جهان تا این لحظه(شنبه 30 بهمن) از هرگونه اظهار نظر خوداری کرده و با فرو خوردن خشم خود، به اراذل و اوباش تحت امرش دستور داده تا به هرگونه رذالت و جنایتی مبادرت ورزند. شهید دزدی صنعت جدیدی در این رژیم نیست. آن چه جدید است شکستن مرزهای وقاحت است که این بار مدال آن به شکنجه گر معروف، حسین شریعتمداری رسید.
در این رابطه حرفهای یک سرکرده پلیس، اسماعیل احمدیمقدم شنیدنی است که شهادت زنده یاد صانع ژاله را با سالگرد دستگیری عبدالله اوجالان مرتبط دانسته است.
تظاهرات ابلهانه، مسخره و در عین حال از سر پریشانی مجلس نشینان هم دیدنی بود. آنها که در خیابان شکست خوردند و شاهد عمق و وسعت جنبش مردم بودند، در حیاط خلوت خود کف بر دهان آوردند تا استیصال نظام را بهتر به نمایش بگذارند. روز چهار شنبه 27 بهمن روزنامه ابتکار که لابد رویدادهای خیابان و مجلس را به خوبی رَصَد کرده نسبت به افزايش شکافهای در درون نظام هشدار داد و نوشت:«تعميق اين شکاف و فروريختن ستونهای نظام به آوارشدن سقف بر سر همگان منتهی میشود.»
همین هشدار نشان می دهد که مساله اصلی برای خامنه ای و ولایتش مساله مرگ و زندگی است. آقای خامنه ای که طی یک سال گذشته بارها برای نابودی «میکروبها» روضه خوانی کرده بود، با دریافت گزارشات و فیلمهای قیام 25 بهمن به خوبی دریافت که پایه های تخت سلطنت مطلقه اش بیش از آن که قبلاً تصور می کرد سُست است. او تاکنون سکوت کرده تا کارکرد جنایتکاران تحت امرش را بررسی مجدد کند. اما پُر واضح است که او می داند عَربده کِشی در مجلس گوش به فرمان و شهید دزدی و به صحنه آوردن بُریدگانی همچون ناطق نوری دَردی از دَردهای بی دَرمان او را مُداوا نمی کند. وِراجیهای روز چهارشنبه 27 بهمن خامنه ای در ستایش از انقلاب مِصر که آن را اسلامی توصیف کرد، بیش از آن که حاکی از تسلط و اقتدار وی باشد، نشان دهنده ترسِ ناشی از دریافت دقیق پیام 25 بهمن بود.
به گمان من پیام قیام کنندگان 25 بهمن را ولی فقیه نظام بهتر و دقیق تر از دیگران به شمول جریانهای سیاسی و زنان و مردانی که حماسه 25 بهمن را آفریدند و قدرتهای جهانی دریافته است. این درک ناشی از درایت و تیز هوشی او نیست. این فقط و فقط ناشی از آن است که او ضربه های مداوم بر خود و ولایتش را حِس کرده است. این دستاورد را باید با ایستادگی بر شعار «مرگ بر دیکتاتور، مرگ بر خامنه ای و مرگ بر اصل ولایت فقیه» به نیروی مادی عظیم تر تبدیل کرد.
منبع:یادداشت سیاسی نبرد خلق، شماره 308، یکشنبه 1 اسفند 1389(20 فوریه 2011)
حدود ۸۰ نفر از کارگران تحت پوشش یکی از پیمانکاری هایی مشغول در پروژهٔ سیکل ترکیبی نیروگاه گازی آبادان از دو روز پیش به دلیل پرداخت نشدن حقوقشان دست از کار کشیدند.
گفته می شود که این کارگران با تامین بخشی از مطالباتشان از امروز دوباره به سر کار بازگشتند.
به گزارش ایلنا از آبادان، این کارگران در گفتوگو با خبرنگار ایلنا گفتند: "حدود سه ماه است که حقوق دریافت نکردهایم."
به گفتهٔ آنان پرداخت نشدن حقوقشان سبب بروز مشکلات فراوانی از جمله تاخیر در پرداخت قبوض، گذران زندگی و هزینهٔ تحصیل فرزندان شده است.
آنها افزودند: "نزدیکی به ایام نوروز و نیاز به تامین مایحتاج مورد نیاز خانواده مشکلات آنان را دوچندان نموده است."
آنان از مسوولان امر خواستند تا در این خصوص اقدامات لازم را انجام دهند.
به گفتهٔ نظری مدیر پروژهٔ سیکل ترکیبی نیروگاه گازی آبادان با پیگیریهای به عمل آمده و تامین اعتبار از تهران امروز بخشی از مطالبات این افراد پرداخت شد و مابقی نیز متعاقبا پرداخت میشود.
امروز پس از پرداخت بخشی از مطالبات کارگران، اعتصاب دو روزهٔ آنان شکسته شد و آنها بار دیگر فعالیت خود را از سر گرفتند.
« یک ماده ی غیر جسمانی به همان اندازه مزخرف است که یک جسم ِ بدون ِ جسم. جسم ،هستی،ماده، همه اسم های مختلف یک واقعیت هستند.محال است که بتوان فکر را از ماده ای که فکرمیکند جدا ساخت.این ماده زمینه ی تمام تغییراتی است که در جهان انجام می شود.کلمه ی بی نهایت بی معناست،مگر اینکه بگویند که مغز ما قادر است که یک فرآیند ِ تمام نشدنی ِ تکثیر و افزایش انجام دهد.ما نمی توانیم چیزی راجع به خدا بدانیم.تنها وجود خود ِ من مسلم است.هر عشق بشر یک حرکت ماتریالیستی است که یک ابتدا و انتها دارد»
.درباره ی ماتریالیسم تاریخی - فردریک انگلس.
در تاریخ ۴ آوریل ۲۰۰۸، لایحه ای به تصویب سنای آمریکا و به امضای جورج بوش رسید که به «آزمایش نوزادان برای نجات و ابدی نمودن زندگی "newborn screening saves lives" »نام نهاده شد.این قانون به حاکمیت سرمایه داری در آمریکا اجازه میدهد که بدون اجازه ی والدینِ نوزادان از آنها خون گیری (کشیدن خون بند ناف) کنند و سپس با آزمایشات انجام شده روی این نمونه ها برای بانک های زیستی دولت آماده گردانند.سردمداران ایالات متحده اعتراف می کنند که این لایحه به دولت اجازه می دهد که هر استفاده ای که دولت بخواهد از این نمونه ها می تواند انجام دهد، چند نظر منتسب به آکادمی های ژنتیکی می گوید این مخازن ذخیره برای درمان قطعی و احتمالی بیماریها بکار برده می شود، در نظر بعدی گفته می شود به بررسی و پیگیری نوزادانی که دارای نقص عضوو نقص ژنتیکی هستند پرداخته می شود.اما به اعتراف همین صاحب نظران همچو «جری ای اسمیت» این دخل و تصرف در سلولهای بنیادی و ژنتیکی باعث می شود که با در اختیار داشتن این منابع در ساخت ثانویه آنها بتوانیم هر صورت و شکلی به آنها بدهیم، رباتهایی به اندازه ی مولکول بسازیم که به درون بدن انسانها فرستاده و باعث مرگ یا بهبود آنها شود، باعث تغییرات شخصیتی و رفتاری و فکری بیماران و یا افراد مورد آزمایش شویم و... . ولی درآخر با تمام این شبهات و اما و اگرها که از پی هر اکتشاف علمی در نظام سرمایه داری بیرون می زند همیشه نتیجه ای به ظاهر مردم پسندانه و انسان دوستانه بیرون می زند. قانون نسبیت بزرگترین پیشرفت علمی به حساب می آید، آنطرف ویرانه ای درهیروشیما می سازد. از نیتروژن مایع بمب می سازند ودر سویی دیگر پایگاه ها یی بوجود می آورند تا با استفاده از این مواد بتوانند افراد سرمایه دار و ثروتمند را به خواست خودشان سجن سازی(منجمد سازی بدن) کنند یعنی به آنان زندگی ابدی بدهند تا با پیشرفت علمی در سالهای آتی شاید بتوانند آنان را زنده نمایند.اما از سویی دیگر نظام موجود با وجود نام گذاری عصر حاضر به «زمان تثبیت و به قولی انجماد حرکتی علم و تکنولوژی» با تناقضی سرو کله می زند.از یکطرف تثبیت علمی ،از سوی دیگر پیشرفتِ علم!. این پیشرفت چیست؟ آیا هدف، زندگی دوباره ی سرمایه دارانی است که با هزینه های هنگفت پس از مرگ ،آنان را در پایگاه های سجن سازی(پایگاه های مسیحایی ِ زندگی ِ دوباره بعد از مرگ) در کوزه های نیتروژن مایع می اندازند(که البته فارغ از نام گذاری پروژه ی خود به نام زندگی ابدی درمتن پروژه به آنجا می رسند که امر ممکن برای این پروژه کاهش سرعت پیری نام نهاده می شود، گویی از رویایی که دیده اند می پرند و رختخواب خود را خیس می یابند) و یا در هدفی دیگر آنها دستیابی به کارخانه های تولیدی قلب،گوش،شش،و تمام جوارح بدن برای استفاده ی این طبقه در سالهای آتی است؟ مرگ برای نظام سرمایه داری بزرگترین تراژدی است. ترس از مرگ برای طبقه ی بورژوازی به جایی رسیده است که دست به توهمات زندگی جاودانه و ابدی می زنند. سفرهای ناسا به کرات و سیاره های دیگر به جزء پیشرفت در امر رسانه ای که شامل ست لیت ،سیستم های مخابراتی و... است خبر از آن دارد که در برنامه ی بلند مدت نظام سرمایه هدف همراه به شک و گمانی است برای پیدا نمودن محل مناسبی برای زندگی سالهای بعد از مرگ ِ زمین که طبقه حاکم و نظام سرمایه داری در فردای انهدام زمین با خرج سرمایه هایی که از دست رنج و فروش همه چیز طبقه ی کارگر به دست آورده اند سوار بر فضا پیما های شخصی و ایمن خود خواهند شد و به زندگی مریخی، نپتونی و ... خود ادامه بدهند. چه نزدیک است این هدف به درخواست حاکم لیبی «سرهنگ معمر قذافی» در روزهای اخیر، او در استیصالِ کامل از انقلاب در لیبی، می گوید: خواستار آن هستم که با یک هواپیمای ایمن در خطوط هوایی مطمئن به جایی امن بدور از هر محاکمه ای سفر کنم وقدرت را واگذار نمایم!!.
ساختن اعضای بدن از اعضای مردگان و یا به صورت مصنوعی برای تعویض وتفویض:
اکسیرهای سرمایه داری در ابعادی از تکنولوژی روبه رشد خود، نجات طبقات ِ فرادست را چه از لحاظ جانی و مالی ، به عرصه می آورد.اکسیرهایی که با توجه به معنای عام ِ آن از لحاظ تاریخی که باری افسانه ای را به همراه دارد ،بعد از تبلیغات گسترده ی نظام حاکم نسبت به تثبیت علم و تکنولوژی در حال حاضر هنوز گردی پنهان کننده از توهم ها و پروازهای به سوی بی نهایت و موهوم را باز می تاباند .این زنجیر پاره کردن های سیستم موجود از بندِ واقعیت ها یی است که تن دادن به آن جز به شکست او نمی انجامد،این تقلا های دیوانه وار فقط بدین منظور صورت می پذیرد که مهمترین و تنها نیروی متخاصم و نافی سرمایه داری که همانا طبقه ی کارگر جهانی می باشد ،از صدو پنجاه سال پیش تا به امروز«با شکست و بی شکست»حتی پس از اعلام پایان تاریخ به راه خود ادامه می دهد و ادله و براهین غیر قابل انکاری را در مورد شکست و فروپاشی این نظام به نظر و عمل به میان آورده است. وبا این براهین باعث به تقلایی از سیستم مقابل شده است که این تقلای دیوانه وار هر چه بیشتر خود سیستم را معیوب و از کار افتاده و به قولی از رنگ افتاده می نماید. تقلایی از نظم و حاکمیت موجود در برابر مبارزه ی تاریخی ِ طبقاتی.
زندگی جاودانه ای که هر ازگاهی با تبلیغات ژنتیکی ِ موفق در باب پیدایش یک گوساله و گوشی بر گُرده ی یک موش بزرگنمایی می شود و تا بدان جا از حیث پیشروی به جلومی گریزد که شعار غالب آن نامیرایی سیستم موجود با تمام دم و دستگاه عریض و طویلش را تبلیغ کند. پروفسورهای روان نژند نوح وارهمچون «دکتر ابری دو گری» رئیس بنیاد نوح، از واقعیت وجود انسانی هزار ساله صحبت می کنند که اگر هم این اتفاق بدین گونه بیافتد هنوز هم مرگی در کار است و نوح هزار ساله یا انسان بالغ هزار ساله ی قرن بیست ویکم نیز می میرد،سیستم حامل و حاکم این جریان هم روزی به مرگ می رسد.پروفسورهای واعظ با این حال که می دانند بسیاری از سطحی اندیشان و اجداد آنان همچون امپراطورها، برای این زندگی جاودانه اقدام به خوردن شاخ کرگدن، زرداب خرس و اسب دریایی و یا طلا میکردند اما در آخر،می مردند و برای زندگی جاودانه به کام مرگ رسیده اند،اما اشتباه تاریخی آنها را چاره ای برایشان نیست. وبه این توهم تا جایی ادامه می دهند تا در کارخانه های تولیدی اعضای بدن، مناسبات استثمارگونه ی سرمایه وکار را حاکم نمایند.
زندگی جاودانه را می توانید خریداری کنید!.
بعد تمام تمهیدات و راهکارهایی که توسط پروفسورهای طراز اول بورژوازی اندیشیده می شود،تولید به شیوه و مناسبات نظام سرمایه داری به میان می آید، تولید ِ قلب ،مغز،کبد و تمام اعضای بدن . بعد تمام این گزافه گویی ها در مورد زندگی جاودانه و آماده کردن عرصه ی ذهنی و عملی برای این قسمت از تولید در نظام سرمایه، در آخر به هر جنس و هر شکل وکالایی که باشد به مناسبات تولیدی حاکم تن می دهد.مناسبات جاری از سوی نظام حاکم سرمایه و با روابط تولیدی استثمار گونه اش پیش می رود، نگاه چالشگر و انتقادی ماتریالیسم، همچون واعظان مذهبی و اخلاقی نمیگوید که پیوند قلب و یا ساخت قلب عملی غیر اخلاقی و غیر مذهبی ست بلکه بیان می دارد این پیشرفت علمی به شیوه ی تولیدی که ناگزیر پیش از فروپاشی سرمایه داری از سیستم موجودپیروی می کند،می انجامد. شما تصور کنید کارخانجات تولیدات قلب و بیولوژیکی و آناتومی انسان ظهور می یابند این کارخانجات؛پروفسورها و سرمایه داران کارخانه دار و کارگران متخصص و غیر متخصص وابزار تولید این بخش را به همراه دارد.سرمایه داری تغییرات ناخواسته را بار دیگر حتی به جلدِ روان و کالبد انسان ها تزریق می کند،اما هیچ چیز از روابط تولیدی موجود تغییری بنیادین پیدا نمی کند والغا نخواهد شد.
در سال ۲۰۱۰میلادی بار دیگر اکسیرهای موقتیِ حامل در تبلیغات و عملکرد نظام موجود به صحنه آمد، ۳۳ کارگر معدن در شیلی در عمق هفتصد متری زمین گیر افتادند.تکنولوژی به مدد تبلیغات گسترده بار دیگر به پروژه ی زمان خریدن از سوی نظام موجود کمک کرد،چندین ماه ۳۳ کارگر در عمق هفتصد متری زمین روز و شب گذراندند ، تمام بار طبقاتی که در این اتفاق عیان و آشکار بود به وسیله ی کارناوالهای رقص،شادی و سرگرمی مد روز و مدرن پنهان شد. حتی از ۳۳ کارگری که در چاه گیر افتاده بودند و روزها و شبهای خودشان را در قعر زمین به سر می بردند ،کاراکتر ها و آس ها و برگه های برنده ای برای تکنولوژی وسود دهی بیشتر بهر ه برده شد، این برگه های برنده عاملی برای فروش بیشتر اخبار دست اول از سوی ژورنالیستهای نان به نرخ روز خور هستی کارگران گشت.رئیس جمهور شیلی با تبلیغاتی که بر سر چاه می کرد خود را منجی کارگران نام داد و با این حرکت آراء انتخابات بعدی را برای خود تضمین نمود.
در این سوی هم با پررنگ کردن عواملی که نام برده شد بار دیگر « شرایط طبقاتی موجود» بین طبقه ی کارگر و طبقه ی بورژوایی را پنهان می کنند و با کوبیدن به طبل زندگی جاودانه و بی نهایت - سرمایه داری یکی دیگر از برگه های دروغین و آس خود را می خواهد رو کند،« شما دیگر نمی میرید!، یعنی ما (حاکمیت سرمایه داری) نمی میریم»!. نخبه گان و تئورسین های بورژوازی با خود می گویند کدام نظامی به شما همچین وعده و موعودی را داده است؟ ما همان کسانی هستیم که می توانیم مسیح را به همراه تمام امامان زمان در ادیان مختلف به صحنه آوریم چرا که خود ِ ما و اجداد هم پیمان مان باعث غیبت آنان بوده اند.
در بخش دوم این مقاله که در روزهای آتی منتشر خواهد شد، به نقد و بررسی برنامه ی رسانه های هار ِ سرمایه داری ِ نئولیبرال همچون voa persian و bbc Persian در مورد گزافه گویی هایی از همین دست می پردازم.
علی سالکی
۱۵ اسفند ۸۹
اعتصاب ۱۸۰۰ کارگر پیمانی مجتمع پتروشیمی تبریز با قبول درخواست آنها از سوی استانداری آذربایجان شرقی و وزارت کار و امور اجتماعی روز سه شنبه پایان یافت.
به گزارش رادیو فردا، این کارگران از روز هفتم اسفند ماه در اعتراض شرایط کاری خود دست به اتعصاب زده بودند.
درخواست ۱۸۰۰ کارگر پیمانی مجتمع پتروشیمی تبریز، حذف پیمانکار و قرارداد مستقیم کاری با این واحد تولیدی و نیز برخورداری از حقوق و مزایایی بود که برای کارگران رسمی در نظر گرفته شده است.
یکی از کارکنان مجتمع پتروشیمی تبریز به رادیو فردا گفت: کارگرانی که در این مجتمع شاغلند، بین ۱۵ تا ۱۷ سال سابقه کار دارند که پا به پای نیروهای رسمی کار کرده اند و از آنان مانند همین نیروها کار کشیده شده است.
درخواست های ۱۸۰۰ کارگر پیمانی مجتمع پتروشیمی تبریز در حالی مطرح شده است که آنان در شرایط دشواری کار می کنند.
یکی از کارکنان این مجتمع، تعلق نگرفتن کارانه به این ۱۸۰۰ کارگر را از جمله تبعیضی می داند که به گفته او، بر آنان اعمال می شود و می افزاید: اگر اضافه کاری هم به این کارگران تعلق بگیرد، اختیاری است و شامل همه نمی شود وبرخی اوقات حتی اضافه کاری کالشان پرداخت نمی شود.
وی همچنین با انتقاد از اینکه کارگران پیمانی مجتمع پتروشیمی تبریز حقوق و مزایای مساوی با نیروهای رسمی را دریافت نمی کنند، اضافه می کند: یک کارگر پیمانی دستمزدی در حدود ۴۰۰ هزار تومان در ماه دریافت می کند که این مبلغ در صورت پرداخت اضافه کاری به او به حدود ۵۰۰ هزار تومان در ماه می رسد و این در حالیست که شرایط کار این کارگران بسیار سخت است و به طور مداوم با مواد شیمیایی کار می کنند.
کارگران پیمانی این واحد تولیدی در جریان اعتراض صنفی ۱۱ روزه خود می گفتند که حذف نشدن پیمانکار برخلاف مصوبه هیئت دولت در زمینه تبدیل وضعیت استخدام کارگران متخصص و فنی پیمانی به وضعیت قراردادی بوده است.
به گفته یکی از کارکنان مجتمع پتروشیمی تبریز، خواست های اعتصابیون پس از موافقت استانداری آذربایجان شرقی و وزارت کار و امور اجتماعی پایان یافت.
او می گوید: مقام های استانداری آذربایجان شرقی و وزارت کار و امور اجتماعی از کارگران سه ماه مهلت خواسته اند تا نسبت به تحقق خواسته های آنان اقدام کنند.
مجتمع پتروشیمی تبریز که جزو یکصد شرکت برتر ایران در سال مالی۱۳۸۸ قرار دارد، بر اساس شاخص های مالی همان سال، از سوی سازمان مدیریت صنعتی ایران به عنوان سومین شرکت بزرگ و برتر اقتصادی منطقه شمال غرب ایران شناخته شد.
این مجتمع در سال گذشته، علاوه بر ارائه ۲۶۵ هزار تن انواع محصولات پتروشیمی به صنایع پایین دست داخلی، محصولاتی به ارزش ۶۴ میلیون دلار نیز به ۲۳ کشور جهان صادر کرده است.
تجمع اعتراضی کارگران نساجی مازندران
خبرگزاری ایلنا روز چهارشنبه گزارش داد که تعداد زیادی از کارگران نساجی مازندران درمقابل فرمانداری قائمشهر تجمع کردند .
در این تجمع اعتراضی، کارگران نساجی مازندران با در دست داشتن پلاکاردهایی، خواستار تحقق وعده های صاحبان این کارخانه برای پرداخت حقوق معوقه شان شدند.
نساجی مازندران یکی از کارخانههای بزرگ نساجی در ایران به شمار میرود و به دلایل سوء مدیریت و مشکلات اقتصادی در ۲۰ سال گذشته دچار بحران شده است.
در همین حال، دبیراجرایی خانهکارگر ساوه روز چهارشنبه به خبرگزاری ایلنا گفت: حداقل ۲۴ واحد تولیدی دراین منطقه به دلیل داشتن شرایط بحرانی در پرداخت مطالبات کارگران خود دچارتاخیر جدی هستند.
مهدی زمانی نوری اشاره کرد: دراین کارخانهها که در زمینههای متفاوت تولیدی چون ساخت لوله و پروفیل، آلومینوم، فولاد، چوب، شیشه و شیر و لبنیات فعالیت دارند، بیش از ۱۸۰۰ کارگر مشغول فعالیت هستند.
این عضو خانه کارگر با اشاره به اینکه بیشتر مطالبات معوقه کارگران این واحدهای تولیدی مربوط به سالهای اخیر و عیدی پاداش پایان سال است، گفت: در برخی از این کارخانهها با کارگران حتی بابت پرداخت مطالبات مربوط به چهار سال اخیرنیز تسویه حساب نشده است.
وضعیت نابسامان اقتصادی در ایران که بر فعالیت کارخانه ها و واحدهای تولیدی تاثیر گذاشته، باعث شده است که در ماه های اخیر، گزارش های بسیاری در مورد اعتراض ها و اعتصاب های کارگران در آبادان، کرمانشاه، رشت، اهواز، اصفهان و شیراز منتشر شود.
ادعای کمنظیر یک روحانی معتقد به آخرالزمان
فهم مشترک هزاران سایت از سید خراسانی بودن خامنهای
سایت محافظهکار «نهالنیوز» به نقل از یک روحانی ادعا کرد ۹۴ هزار صفحه اینترنتی فارسی زبان و هزاران صفحه اینترنتی انگلیسی و عربی زبان «فهم مشترکی» از سید خراسانی بودن علی خامنهای دارند.
نویسنده این یادداشت که یک روحانی به نام محسن آشتیانی است ادعا کرده که دهها هزار صفحه اینترنتی به زبانهای مختلف نیز «فهم مشترکی» از شعیب ابن صالح بودن محمود احمدینژاد دارند که این مسئله «الهامی الهی» است.
وی که یادداشت خود را در دفاع از فیلم جنجالی «ظهور بسیار نزدیک است» نوشته، در ادامه آورده که «آیا این فهم مشترک را یک گروه و یا چند نفر ایجاد کرده است؟ یا الهام الهی بوده است که به ذهن افراد خطور کرده است؟»
فیلم مذکور که در روزهای اخیر به صورت گسترده در فضای مجازی منتشر شده است ادعا میکند علی خامنهای همان سید خراسانی و محمود احمدینژاد شعیبابن صالح از یاران امام دوازدهم شیعیان هستند.
آشتیانی در ادامه ادعا کرده که این فیلم «با کمال ناباوری در سطح وسیعی به صورت خودجوش و مردمی در مرکزهای مذهبی تکثیر شده و دست به دست در بین مردم میگردد.»
وی همچنین نوشته است: «این فیلم با سرعت تمام اکثریت خواص و عوام ملت ایران را تحت تاثیر قرار داده است و آنها را به فکر و تامل وا داشته است و در هر کوچه و خیابانی صحبت از این فیلم و محتوای آن میباشد.»
گروهی از آخر الزمانیها که در بدنه دولت محمود احمدینژاد با محوریت اسفندیار رحیممشایی گردهم آمدهاند در سالهای اخیر تلاشهایی برای تبلیغ علائم ظهور «امام زمان» آغاز کردهاند.
اصلیترین محور این تبلیغها سید خراسانی معرفی کردن خامنهای و شعیبابن صالح خواندن محمود احمدینژاد است.
سایت باکریآنلاین نزدیک به دولت احمدینژاد:
فرزند علی فضلی هوادار جنبش سبز است
سایت «باکریآنلاین» نزدیک به محمود احمدینژاد در حملهای بیسابقه به سردار علی فضلی جانشین سازمان بسیج مستضعفین اعلام کرد که فرزند وی هوادار جنبش سبز بوده و در راهپیمایی سال گذشته نیز بازداشت شده است.
«باکری آنلاین» روز پنجشنه نوشته علی فضلی سال گذشته به عنوان «قهرمان» از سوی رسانههای بیگانه مورد تشویق قرار گرفته که این تشویقها به خاطر سکوت وی در خصوص وقایع پس از انتخابات بوده است.
این سایت نوشته که سکوت علی فضلی باعث «غبار آلودهتر شدن فضا» شد و با گذشت ۱۹ ماه از آغاز اعتراضها این فرمانده سپاه باید درباره سکوت خود و بازداشت فرزندش در راهپیماییهای اعتراضی مردم توضیح دهد.
انتقاد تند این سایت نزدیک به رحیممشایی و احمدینژاد در واکنش به گفتههای علی فضلی که وقایع ۱۴ خرداد را «غیر الهی و تلخ» خوانده، مطرح شده است.
روز گذشته (چهارشنبه) سایتهای محافظهکار به نقل از جانشین فرمانده بسیج نوشتند که وی در جلسه طرح و برنامه ستاد بزرگداشت بیست و دومین سالگرد درگذشت آیتالله خمینی، وقایع ۱۴ خرداد را محکوم کرده است.
آنطور که این رسانهها اعلام کردهاند آقای فضلی در این جلسه گفته که «ما اظهار ناخشنودی خودمان از جانب فرمانده سپاه و همه فرماندهان و اعضای سپاه را از حادثه تلخ ۱۴ خرداد اعلام میکنیم. آن حادثه تلخ بود هیچ کس تایید نمیکند. کار، کار غیر الهی بود که باید به صورت دقیق واکاوی شود.»
۱۴ خرداد سال گذشته گروهی از لباس شخصیهای سازماندهی شده در آرامگاه بنیانگذار جمهوری اسلامی با سر دادن شعارهایی مانع از سخنرانی حسن خمینی در مراسم سالگرد پدریزرگش شدند که این اقدام بازتابهای گستردهای به همراه داشت.
سایت «باکری آنلاین» در واکنش به اظهارات اخیر علی فضلی نوشته که گفتههای این فرمانده سپاه «کاملا در تضاد با بیانات ولیامر مسلمین» است و او «از چه جایگاهی ناخشنودی فرمانده و دیگر ردههای سپاه از وقایع ۱۴ خرداد» را اعلام کرده است.
این سایت همچنین در واکنش به این گفته فضلی که برنامه امسال سالگرد درگذشت آقای خمینی با محوریت «بیت امام» برگزار خواهد شد، نوشته که وی «از چه جایگاهی این محوریت را به خانواده امام داده است؟ مگر امام متعلق به افرادی خاص است؟»
این برای نخستینبار پس از آغاز اعتراضها به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته است که یک سایت نزدیک به دولت محمود احمدینژاد چنین حملات و انتقادهای تندی متوجه یکی از فرماندهان سپاه پاسداران میکند.
سال گذشته گزارشهایی از مخالفت علی فضلی که در آن زمان فرمانده لشکر ۱۰ سیدالشهداء تهران بود با سرکوب خونین مردم منتشر شد که بعدها فرماندهان سپاه این گزارشها را به طور تلویحی رد کردند.
این در حالی است که براساس اعلام سایتهای منتقد دولت، علی فضلی یکی از فرماندهانی است که در سرکوبهای سال گذشته نقش داشته است.
زنان و سازمانهای سیاسی؛
«باکری آنلاین» روز پنجشنه نوشته علی فضلی سال گذشته به عنوان «قهرمان» از سوی رسانههای بیگانه مورد تشویق قرار گرفته که این تشویقها به خاطر سکوت وی در خصوص وقایع پس از انتخابات بوده است.
این سایت نوشته که سکوت علی فضلی باعث «غبار آلودهتر شدن فضا» شد و با گذشت ۱۹ ماه از آغاز اعتراضها این فرمانده سپاه باید درباره سکوت خود و بازداشت فرزندش در راهپیماییهای اعتراضی مردم توضیح دهد.
انتقاد تند این سایت نزدیک به رحیممشایی و احمدینژاد در واکنش به گفتههای علی فضلی که وقایع ۱۴ خرداد را «غیر الهی و تلخ» خوانده، مطرح شده است.
روز گذشته (چهارشنبه) سایتهای محافظهکار به نقل از جانشین فرمانده بسیج نوشتند که وی در جلسه طرح و برنامه ستاد بزرگداشت بیست و دومین سالگرد درگذشت آیتالله خمینی، وقایع ۱۴ خرداد را محکوم کرده است.
آنطور که این رسانهها اعلام کردهاند آقای فضلی در این جلسه گفته که «ما اظهار ناخشنودی خودمان از جانب فرمانده سپاه و همه فرماندهان و اعضای سپاه را از حادثه تلخ ۱۴ خرداد اعلام میکنیم. آن حادثه تلخ بود هیچ کس تایید نمیکند. کار، کار غیر الهی بود که باید به صورت دقیق واکاوی شود.»
۱۴ خرداد سال گذشته گروهی از لباس شخصیهای سازماندهی شده در آرامگاه بنیانگذار جمهوری اسلامی با سر دادن شعارهایی مانع از سخنرانی حسن خمینی در مراسم سالگرد پدریزرگش شدند که این اقدام بازتابهای گستردهای به همراه داشت.
سایت «باکری آنلاین» در واکنش به اظهارات اخیر علی فضلی نوشته که گفتههای این فرمانده سپاه «کاملا در تضاد با بیانات ولیامر مسلمین» است و او «از چه جایگاهی ناخشنودی فرمانده و دیگر ردههای سپاه از وقایع ۱۴ خرداد» را اعلام کرده است.
این سایت همچنین در واکنش به این گفته فضلی که برنامه امسال سالگرد درگذشت آقای خمینی با محوریت «بیت امام» برگزار خواهد شد، نوشته که وی «از چه جایگاهی این محوریت را به خانواده امام داده است؟ مگر امام متعلق به افرادی خاص است؟»
این برای نخستینبار پس از آغاز اعتراضها به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته است که یک سایت نزدیک به دولت محمود احمدینژاد چنین حملات و انتقادهای تندی متوجه یکی از فرماندهان سپاه پاسداران میکند.
سال گذشته گزارشهایی از مخالفت علی فضلی که در آن زمان فرمانده لشکر ۱۰ سیدالشهداء تهران بود با سرکوب خونین مردم منتشر شد که بعدها فرماندهان سپاه این گزارشها را به طور تلویحی رد کردند.
این در حالی است که براساس اعلام سایتهای منتقد دولت، علی فضلی یکی از فرماندهانی است که در سرکوبهای سال گذشته نقش داشته است.
زنان و سازمانهای سیاسی؛
مروری بر یک تجربه
فرزانه عظیمی
| |
|
بی بی سی: با توجه به تجربه حدود ۳۴ سال فعالیت سیاسی، تلاش میکنم نگاهی گذرا به نقش زنان در سازمانهای سیاسی بر اساس این تجارب داشته باشم. قصد من نه تحلیل جنبش زنان در این سالها و نه جمعبندی مبارزات آنها است؛ که این خود، نیازمند تحقیقاتی همهجانبه و وسیع و از حوصله این نوشته خارج است.
تلاش من، بیشتر مرور خاطراتی است که به فعالیت سیاسیام در این سالها مربوط میشوند و نیز به سهم و نقش زنان در سازمانهای سیاسی از دریچه بازگویی تجربه شخصی و روشن کردن بخشی از واقعیاتی که فعالان زن با آن روبرو بوده و هستند. البته باید بگویم که این تجارب، به جنبش چپ و تنها بخشی از آن، یعنی سازمان فدائیان خلق و یا بخشهایی از آن مربوط میشود و تا جایی که اطلاع دارم در بسیاری موارد، تجارب در سازمانهای دیگر، گرچه مشابه اما کاملا یکسان نیستند.
اولین تجربه فمینیستی من
من دوره دوم دبیرستان را در دبیرستان مختلط دانشگاه ملی آغاز کردم. این دبیرستان خصوصی بود، اما امکان استفاده از کمکهای دولتی را برای همه دانشآموزانی که در امتحان ورودی قبول میشدند، به شرط کار برای دولت پس از اتمام تحصیلات، فراهم میکرد و من نیز از این امکان استفاده کردم.
سال ششم دبیرستان من، مصادف بود با زمزمههای انقلاب و اولین تظاهراتی که هنوز به شکل پراکنده وجود داشت. من هم با دوستان همکلاسیام و همراه با بسیاری از دانشآموزان، اعتصاب و تحریم کلاسهای درس را شروع کردیم. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، اولین شورای مدرسهمان با ۲۰ نماینده از کلاسهای مختلف تشکیل شد که اکثر آنها دانشآموزانی بودند که فعالیت سیاسی داشتند و هوادار یکی از نیروهای سیاسی آن زمان بودند.
دستکم ۶ نفر از نمایندگان این شورا از جمله خود من، از اعضای پیشگام دانشآموزی و طرفدار سازمان چریکهای فدائی خلق ایران بودند. آن زمان، من که در تابستان، با کار ادیت در انتشارات، با چند انتشاراتی آشنا شده بودم، از امکاناتی که داشتم، برای آوردن کتاب به مدرسه و ترتیب دادن میز فروش کتاب و ارتباط با دانشآموزان از این طریق نیز استفاده میکردم. همچنین روزنامه دیواری داشتیم که مطالب مختلف و از جمله از تجارب خود، در آن مینوشتیم.
گرچه دبیرستان ما دخترانه - پسرانه بود، اما بیشتر نمایندگان در شورای آن، دختر بودند. من هم به نمایندگی از کلاسمان شرکت داشتم و به عنوان مسئول شورا برای تماس با رؤسای مدرسه یا دیگران، انتخاب شده بودم.
با توجه به سابقه مدیر مدرسه که با تحریم کلاسها در دوره قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، به شدت مخالف بود و همواره تلاش میکرد ما را به سر کلاسها برگرداند، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وی از مدیریت مدرسه برکنار شد و جای او را یک مدیر حزباللهی گرفت.
وقتی در مهر سال ۵۸ و با بازگشایی مدارس به دبیرستان رفتیم، متوجه شدیم که دبیرستان ما به دو دبیرستان دخترانه و پسرانه تقسیم شده است. دبیرستان دانشگاه ملی که در خیابان شاهآباد در انتهای یک کوچه بنبست بود، دبیرستانی بسیار مدرن و مجهز با امکانات تحصیلی بسیار عالی از جمله آزمایشگاههای مختلف، سالن ورزشی بسیار مجهز، رستوران، سالن فیلم، سالن برگزاری جشن و لابراتوار عکاسی و امکانات دیگر هنری و موسیقی بود. در همان کوچه، یک دبیرستان قدیمی و بسیار کوچک دیگر وجود داشت که بیبهره از کمترین امکانات بود و حتی یک حیاط درست و حسابی نداشت. در تقسیم اسلامی، دبیرستان دانشگاه ملی به پسران رسید و دبیرستان کهنه و قدیمی به دختران.
طبیعی است که در همان اولین روز مدرسه، دختران از این موضوع بسیار غمگین و در عین حال عصبانی بودند. از همان موقع، شکایتها به این تصمیم شروع شد و قرار شد این موضوع در شورای دبیرستان طرح شود. علیرغم جدایی مدارس، ما هنوز یک شورای مشترک داشتیم و جلسات مشترکی برگزار میشد. بحث در شورا ما را به این نتیجه رساند که دبیرستان دانشگاه ملی، به همه ما تعلق دارد و اگر قرار است جدایی به ما تحمیل شود، این امر نباید به ضرر دختران تمام شود.
یکی از پیشنهادها، تغییر مدارس در نیمه دوم سال تحصیلی بود. به خاطر دارم که در یکی از جلساتی که به بحث و تصمیمگیری نهایی روی این مسأله اختصاص داشت، با خوشحالی تمام، شاهد این بودم که بسیاری از پسران نیز برخلاف مدیر مدرسه و علیرغم منافع خودشان، به این تغییر در نیمه دوم سال، رأی مثبت داده و از آن دفاع کردند.
وقتی که این تصمیم را به اولیای مدرسه اطلاع دادم، گفتند که سازماندهی چنین امری بسیار مشکل است و این تغییر امکانپذیر نیست. چرا که برنامه معلمان و بسیاری هماهنگیهای دیگر به هم میخورد. ولی ما همگی برای تصویب و اجرای تصمیم شورا تلاش میکردیم و پیگیر آن بودیم. خوشبختانه در این سنین، هنوز نشانی از مردسالاری در پسران دیده نمیشد و واقعیت این بود که پشتیبانی آنها، عامل پیروزی ما بود و دختران علیرغم داشتن رأی اکثریت، امکان پیشبرد تصمیم خود را بدون پشتیبانی فعال پسران پیدا نمیکردند.
نتیجه این پیگیری مشترک آن بود که بالاخره اولیای مدرسه هم زیر بار رفتند. ما در نیمه دوم سال تحصیلی، به ساختمان اصلی مدرسه خود بازگشتیم و پسران به ساختمان قدیمی. اینگونه بود که من اولین پیروزی در مبارزه فمینیستیام را برای به کرسی نشاندن حق دختران تجربه کردم، بدون آن که در آن زمان، از فمینیسم در عرصه تئوریک چیزی بدانم.
زندگی نیمهمخفی و محیط متفاوت
زندگی نیمهمخفی من که در واقع در نتیجه ازدواجم شروع شد و به یک باره، به قطع تقریبا تمام تماسها و دوستیهای دوران دبیرستانم منجر شد، مرا با دنیای جدیدی از فعالیت سیاسی آشنا کرد. این بار دایره تماسهای من، نه دانشآموزان همنوع و همسن و سالم، بلکه اکثرا اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بودند که مبارزهای حرفهای میکردند و تعدادی از آنها از زندانیان زمان شاه بودند.
ازدواج من همچنین تقریبا با انشعاب سازمان فدائیان خلق همزمان بود. من و همسرم با انشعاب شدیدا مخالف بودیم. مدت کوتاهی پس از تحمیل انشعاب به سازمان و با تشکیل "جناح چپ اکثریت"، من نیز به آن پیوستم و با سختتر شدن شرایط در سال ۶۰ مجبور شدیم زندگی نیمهمخفی را شروع کنیم.
رفتوآمد ما محدود به روابط خانوادگی و رفتوآمد چشمبسته با رفقایمان شد. یادم میآید در جلساتی که گاهی نیز در منزل ما بود، بیشتر شرکتکنندگان مرد بودند و تعداد زنان بسیار قلیل بود.
آن زمان، من که تمام ارتباطاتم قطع شده بود و از محیط فعالیت خود کنده شده بودم، تلاش کردم در محیط جدید، نوع دیگری از فعالیت را آغاز کنم؛ در اوایل کار، به خاطر جوانیام و شاید چون دختر بودم، رفقا مرا جدی نمیگرفتند و یادم هست که برای همکاری در کارهای انتشاراتی که در آن تجربه نیز داشتم، اصرار میکردم و یکی از مسئولان تشکیلات که ظاهرا از اصرار من خسته شده بود، برای آن که مرا از سرش باز کند، پرسید که آیا تایپ میتوانم بکنم یا نه؛ و وقتی فهمید که نمیتوانم، گفت که "خب برو یاد بگیر و وقتی یاد گرفتی بیا". البته من تجربه کار انتشاراتی و سازماندهی و نوشتن داشتم، ولی رفیق مزبور، اصلا از من نپرسید که چه کاری بلدم. من هم که حرف او را جدی گرفته بودم، فورا رفتم و در کلاس ماشیننویسی ثبت نام کردم. در مدت کمتر از یک ماه و با یادگیری تایپ، چاره دیگری به جز دادن مسئولیتی در انتشارات نشریه جناح چپ باقی نماند.
من تنها زنی بودم که در دفتر پوششیمان در تیم ۵ یا ۶ نفره کار میکردم، اما کسی از رفقای دیگر نپرسیده بود که آیا تایپ بلدند یا نه و گویا این شرط، علیرغم تواناییهای دیگرم، فقط برای من مطرح بود. در مجموع، حضور زنان بسیار کمرنگ بود و من فقط تعداد انگشتشماری از آنها را در این دوره فعالیت به یاد میآورم. پس از آن، مسئول دو حوزه دانشجویی نیز شدم. در آنها مجموعا ۶ یا ۷ دختر حضور داشتند. یادم نیست که چرا، ولی حداقل حوزههای دیگری که من در آن شرکت داشتم، تماما دخترانه بود؛ شاید به دلیل این که توجیه بهتری برای جمع شدن از جمله در خانه ها داشته باشیم.
در این حوزهها به مطالعات حول مسائل مختلف، بخصوص مباحث مطرح تئوریک میپرداختیم و برای کارهای تبلیغاتی مثل پخش اعلامیه، سازماندهی میکردیم. گرچه در سطوح بالا، تعداد زنان بسیار کم بودند، اما در حوزههای دانشآموزی و دانشجویی، حضور آنها بیش از پسران بود و به نظر میآمد نسل جدیدی از فعالان زن، پا به عرصه مبارزه گذاشته بودند.
روشهای مبارزاتی ما هم خیلی جالب و منحصر به فرد بود؛ مثلا اکثر دختران، اعلامیهها را در شکم خود مخفی میکردند و از پوشش آبستنی برای پخش آنها استفاده میکردند. حجاب اسلامی نیز که رعایتش اجباری شده بود؛ از جمله چادر، پوشش دیگری بود که از آن استفاده میکردیم. من که در آن موقع، تازه بچهدار شده بودم و از شیر و پوشک برای جاسازی گزارشات استفاده میکردم. البته گروههای مختلف، برخوردهای متفاوتی با این مسأله داشتند و بعضی گروهها حتی به پوشش لباس خود دقت نمیکردند.
در آن زمان، هم ما و هم نیروهای امنیتی، از طرز لباس پوشیدن دختران، به وابستگی سازمانی آنها پی میبردیم. دوستان پیشگام، بیشتر در لباس پوشیدن و ظاهر خود دقت میکردند. این توجه و پنهانکاریها هم اکثرا جان ما را از پیگرد و دستگیری نجات میداد، ولی عدم رعایت حجاب میتوانست به دستگیری منجر شود، همان طور که یکی از رفقای حوزه من به همین دلیل، در گشت اتوبوس دستگیر شد و دیگر از سرنوشتش اطلاعی پیدا نکردیم.
با سختتر شدن شرایط پس از خرداد سال ۶۰ موج فرار از تور پلیسی آغاز شد و بسیاری، از جمله من، بهتدریج و بالاجبار جلای وطن کردند.
مبارزه حرفهای و زندگی کمونی
من در اوایل تابستان سال ۶۳ با عبور از هفت پایگاه در مرز کردستان، همراه با پسر دو سالهام به منطقه آزادشده قدم گذاشتم و حجاب اسلامی را از سر باز کردم. پس از یک هفته پیادهروی و اسبسواری و عبور از دیوارهای صعبالعبور و جان سالم بهدر بردن از حادثه سقوط از اسب، با چشم کبود و سر زخمی به مقر سازمان چریکهای فدائیان خلق ایران – اقلیت، که جناح چپ با آن اتحاد کرده بود، در مرز کردستان ایران، رسیدیم.
به محض رسیدن به مقر و پس از سلام و احوالپرسی، یکی از رفقای دختر –که رفیق قدیم و همحوزهای سابقم بود- یک روسری برایم آورد و با عجله از من خواست که آن را سرم کنم. وقتی دلیلش را پرسیدم و گفتم اینجا که دیگر پاسدارها نیستند، گفت که به خاطر مردم ما همه اینجا روسری سر میکنیم. من هم بدون سئوال، این رسم احترام به سنتها را پذیرفتم و روسری را دوباره به سر کردم. جالب توجه است که یک سال بعد، وقتی دو رفیق دختر از خارج به مقر آمدند و زیر بار روسری نرفتند، بالاخره پذیرفته شد که دختران روسری را از سر بردارند و هیچ اتفاقی هم نیافتاد.
البته احترام به سنتها، فقط در حوزه روسری باقی نماند. یادم هست که آنجا هم تعداد دختران بسیار محدود و انگشتشمار بود. شاید به این دلیل و یا به دلیل نقش تاریخی زنان در باقی ماندن در پشت جبهه و شاید به دلیل روحیه صلحطلبی عمومی زنان، آنها به عملیات نظامی نمیرفتند. (البته در مقرهای دیگر وضع فرق میکرد) در مقر ما، دختران در کارهای انتشاراتی، رادیو، اداره مقر و غیره، نقش بسیار فعالی داشتند. ولی کمتر مسئولیتی داشتند. البته کسی خیلی روشن در مورد این مسأله صحبت نمیکرد و گویی پذیرفته شده و طبیعی بود که اکثر مسئولیتها با مردها باشد.
یک بار در مقابل این سوال که چرا مسئول مقر، یکی از دخترانی که عمده کارها را رفع و رجوع میکرد و سازمانگر خوبی بود، نیست؛ با این جواب مواجه شدم که اینجا مردم بد میدانند که مسئول مقر، یک زن باشد. من باز هم بدون اصرار و سؤال مجدد پذیرفتم.
آنچه که روشن بود، زنان به لحاظ تعداد در اقلیت مطلق بودند و علاوه بر آن، در شرایط بسیار سنتی کردستان، امکان مانور زیادی وجود نداشت. به نظرم، این دو عامل باعث شده بود که علیرغم تواناییهای آنان، مسئولیت هیچ کاری، حتی اگر آنها در عمل، مسئول آن نیز بودند، رسما به آنها داده نشود.
جالب بود که ما در آن زمان، دو مقر جداگانه داشتیم و در مقر رادیوی سازمان، که ترکیب دیگری داشت، دید نسبت به این مسأله تا حدودی متفاوت بود و به رفقای دختر مسئولیت های بیشتری داده میشد. امری که بعدها در مقر کمیته کردستان هم تا حدودی تغییر کرد. اما آنچه که مشترک بود، دید افراد به یک مادر بود. من تنها مادری بودم که همراه با فرزندش در مقر زندگی میکرد. دیگران که اکثرا یا جوانانی بودند که هنوز ازدواج نکرده بودند، یا کسانی که صاحب فرزند نبودند، موقعیت مرا و مشکلات کار و زندگی یک مادر جوان را درمحیطی که اصلا برای زندگی همراه فرزند مناسب نبود، درک نمیکردند. این امر برای من، به عنوان مادر و فعال سیاسی، فشاری مضاعف را به همراه داشت.
ورود به اروپا و تجربیات جدید
با رو به پایان رفتن جنگ ایران و عراق و بمباران شدید منطقهای که ما در آن بودیم، راهی جز خروج از منطقه باقی نماند و ما از آنجا به خارج از کشور آمدیم. با تغییر مکان، شکل مبارزه سیاسی نیز تا حدود زیادی تغییر کرد و من نیز پس از سالها دوباره به محیط طبیعی اجتماعی قدم گذاشتم.
آنچه که در خارج با آن روبرو شدم، کاملا دگرگون بود. به نظر میرسید که نه فقط محیط باعث شده بود بندهای سنتی و مردسالارانه محیط ایرانی و همسایههای آن، در خارج از کشور از دست و پای زنان فعال سیاسی باز شود، بلکه مبارزات فمینیستی و جامعه مدرن، امکانات زیادی را برای فعالیت زنان در زمینههای مختلف ایجاد کرده بود و امکان رشد هرچه بیشتر زنان در زمینههای مختلف فراهم شده بود.
گرچه در این جوامع نیز نقش زنان در زمینههای اقتصادی و سیاسی و شرکت آنها در ردههای بالای احزاب سیاسی و مدیریت اجتماعی ضعیف بود، ولی این امر، قابل مقایسه با وضعیت کشورهایی همچون ایران نبود. مبارزه بیش از یک قرن جنبش زنان، تغییرات زیادی در وضعیت آنان پدید آورده بود و زنان ایرانی نیز از این وضعیت بیبهره نمانده بودند. علیرغم این، در دید سنتی و مردسالارانه اعضای سازمانها و رفقای مرد، تغییر زیادی رخ نداده بود.
در طول بیش از بیست سالی که در خارج از کشور هستم، با تجارب مشابهی روبرو بودهام که شدت و ضعف یکسانی داشتهاند؛ در طول این مدت، مسئولیتهای متفاوتی در سازمانها و تشکلهای گوناگون داشتهام و بر این اساس تجارب مختلف.
اما فکر میکنم علیرغم تفاوتها، روحیه مردسالارانه در همه آنها هنوز به شدت حاکم است. فضای خشن سازمانهای سیاسی، رقابتهای دائم برای پیشبرد نظر خود و در نتیجه، تلاش برای گرفتن کرسیهای مهمتر و داشتن امکانات بیشتر برای رسیدن به این اهداف، همچنان باعث فرار زنان و نیز جوانان از این تشکلها میشود؛ زنانی که به اجبار در خانه پدری و یا در کنار همسرشان، در سطح جامعه، در محیط کار و در عرصههای مختلف، شاهد این روحیه مردسالارانه هستند، حاضر نیستند یک بار دیگر و داوطلبانه، وارد چنین فضایی در عرصه فعالیت سیاسی شوند.
روحیه جمعی و تلاش برای کار تیمی که در محیطی دوستانه انجام میگیرد، از یکسو و توجه به خواستها و اهداف زنان از سوی دیگر، میتواند به جذب اعضای زن در این سازمانها کمک زیادی کند. همچنان که در مواردی که این امر در مواردی، صورت گرفته است، ما شاهد موفقیتهایی در این زمینه نیز بودهایم.
از جمله مسائلی که به تقویت نقش زنان در سازمانهای سیاسی منجر شد – که احتمالا با الگوبرداری از احزاب خارجی صورت گرفته بود- قائل شدن تبعیض مثبت و سهمیه برای زنان برای دسترسی به پستهای رهبری در سازمانها بود. از جمله در سازمانهای مختلف جنبش فدائی و نیز اتحاد جمهوریخواهان ایران، بعدها با تمهیدات اساسنامهای، سهمیه مشخصی در کمیته مرکزی و شورای هماهنگی برای زنان در نظر گرفته شد. اما تنها تغییر اساسنامهای، بدون ایجاد زمینههای لازم، نتوانست منجر به موفقیتهای اساسی برای جذب زنان به این سازمانها شود و نه تنها هیچ برنامه فکرشدهای برای فعالیت زنان پیریزی نشد، بلکه عمدتا به نظر میرسید که رفقای مرد، مبارزه برای حقوق زنان را جزو وظایف خود ندانسته و آن را تنها به رفقای زن خود ارجاع داده و با تغییرات اساسنامهای، وظیفه خود را انجامشده، تلقی میکنند.
متاسفانه هنوز پس از سالها فعالیت مشترک، به نظر میرسد عدم درک نیازهای زنان توسط سازمانهای سیاسی -حتی چپ که اساسا مدافع حقوق برابر برای زنان هستند- نه تنها مانع جذب اعضای جدید زن است، بلکه بسیاری از فعالان قدیمی زن نیز فعالیت تشکیلاتی در سازمانهایشان را کنار گذاشته اند. گرچه بیشتر سازمانهای سیاسی در دفاع از حقوق بشر در سالهای اخیر، همیشه در صف مقدم بودهاند، اما دفاع از حقوق زنان را که بخشی از حقوق بشر است، عمدتا به فراموشی میسپارند. این موضوع را میتوان در عدم صدور اطلاعیه از طرف جریانهای سیاسی، از جمله ۹ جریان سیاسی دید که بر سر موضوعات مشابه، به راحتی اطلاعیه میدهند، ولی در پشتیبانی از حرکت سراسری ۸ مارس به مناسبت روز جهانی زن، تنها تعداد کمی از این جریانات، اطلاعیهای به این مناسبت دادند.
محیط مردانه سازمانها و عدم درک زنان و بالاخره عدم پرداختن به مسائل و مشکلات اجتماعی و درجا زدن در سطح معینی از برخوردهای کلیشهای با مسائل مربوط به جنبشهای اجتماعی، یکی از دلایل دوری جستن زنان که به خاطر شرایط زندگیشان عملا با مشکلات اجتماعی درگیر هستند، از این سازمانهاست. این تجربه را نه فقط در سازمان فدائی، بلکه در اتحاد جمهوریخواهان نیز شاهد بودهام. البته این، به معنای ترک میدان مبارزه توسط اعضای زن نیست. بلکه آنها با انرژی بیشتری در سازمانهای دمکراتیک، زنان و حقوق بشر مشغول به کار شدهاند و با موفقیت تمام، به مبارزه در این زمینه مشغولند.
در آغاز تشکیل اتحاد جمهوریخواهان ایران، زنان زیادی فعالانه درشکلگیری آن و سپس در ارگانهای مرکزی تصمیمگیری شرکت داشتند. ولی متأسفانه به مرور، تعداد آنها کمتر شد. کمیسیون زنان "اجا" که بسیار هم فعال بود، دیگر سالهاست که تقریبا تعطیل شده است و بسیاری از زنان اجا امروز در سازمانها و تشکلهای دیگر مشغول به فعالیت هستند.
شبکه سراسری زنان، چشماندازی نو
اما این دگردیسی اگر با دقت بررسی شود، میتواند حامل درسهای گرانباری برای فعالان سیاسی زن و مرد باشد.
تجربه اخیر همکاری شبکهای بیش از ۵۰ گروه فرهنگی و زنان و حقوق بشری برای بزرگداشت روز زن در سراسر جهان و پشتیبانی برخی جریانها و نیروهای سیاسی در داخل و خارج کشور از آن، نشان میدهد که جستوجوی راههای جدید برای موفقیت زنان در مشارکت سیاسی، ممکن و عملی است.
کار شبکهای، امکانات جدیدی را در اختیار همه و از جمله زنان قرار میدهد، تا نقاط قوت خود را در سامان دادن فعالیت عملی بدون موانع سنتی گسترش دهند. کار شبکهای هرگونه مرز جغرافیایی و نظری را درنوردیده و زنان را حول خواستهای مشخص آنان متحد میکند و با تمرکز زنان روی خواستهای خود، به جنبش زنان، بدون آنکه همزمان با موانع از نوع درونسازمانی سیاسی مواجه باشد، کیفیت و رنگ دیگری میبخشد و بالاخره پایههای سازمان سراسری زنان را پی میریزد.
روشن است که تشکلهای شبکهای که در واقع تشکلهای مدنی در جهت مبارزه زنان برای حقوق خویش هستند، جایگزین فعالیت زنان در سازمانهای سیاسی نیستند؛ بلکه به عنوان نیروی موازی و مکمل آن و اهرمی برای فشار برای تغییرات به نفع رفع تبعیض علیه زنان در مجموع آن و از جمله در تار و پود سنتی جریانات سیاسی نیز میتوانند عملکرد داشته باشند. همچنان که اتحادیهها و تشکلهای مدنی جایگزین احزاب سیاسی نیستند، زنان باید برای تلطیف فضای سیاسی، فعالانه وارد سازمانهای سیاسی شوند و تلاش کنند که نقش خود را در بنیان نهادن دنیایی بهتر، ایفا کنند و مهر و نشان خود را بر پیشانی این تغییرات در بنای جامعه مدرن آینده بزنند. آنها باید سهم خود را به عنوان نیمی از جامعه بشری، در عرصههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و با دخالت فعال در همه این عرصهها به دست آورند.
زنان، برای داشتن سهمی درخور در رهبری سیاسی جامعه، لازم است که بیشترین دخالت را در عرصه سیاست و سازمانهای سیاسی داشته باشند. تشکلهای شبکهای سراسری که امروز در عرصه جهانی مرزهای کشوری، ملی و زبانی را درنوردیدهاند، با بهرهگیری از امکانات و ظرفیتهای جدید در مبادله تجارب، افکار و ایدهها، بهترین بستر آموزش و مبارزه برای زنان و تربیت کادرهای آینده برای بنای فردایی بهتر هستند.
تلاش من، بیشتر مرور خاطراتی است که به فعالیت سیاسیام در این سالها مربوط میشوند و نیز به سهم و نقش زنان در سازمانهای سیاسی از دریچه بازگویی تجربه شخصی و روشن کردن بخشی از واقعیاتی که فعالان زن با آن روبرو بوده و هستند. البته باید بگویم که این تجارب، به جنبش چپ و تنها بخشی از آن، یعنی سازمان فدائیان خلق و یا بخشهایی از آن مربوط میشود و تا جایی که اطلاع دارم در بسیاری موارد، تجارب در سازمانهای دیگر، گرچه مشابه اما کاملا یکسان نیستند.
اولین تجربه فمینیستی من
من دوره دوم دبیرستان را در دبیرستان مختلط دانشگاه ملی آغاز کردم. این دبیرستان خصوصی بود، اما امکان استفاده از کمکهای دولتی را برای همه دانشآموزانی که در امتحان ورودی قبول میشدند، به شرط کار برای دولت پس از اتمام تحصیلات، فراهم میکرد و من نیز از این امکان استفاده کردم.
سال ششم دبیرستان من، مصادف بود با زمزمههای انقلاب و اولین تظاهراتی که هنوز به شکل پراکنده وجود داشت. من هم با دوستان همکلاسیام و همراه با بسیاری از دانشآموزان، اعتصاب و تحریم کلاسهای درس را شروع کردیم. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، اولین شورای مدرسهمان با ۲۰ نماینده از کلاسهای مختلف تشکیل شد که اکثر آنها دانشآموزانی بودند که فعالیت سیاسی داشتند و هوادار یکی از نیروهای سیاسی آن زمان بودند.
دستکم ۶ نفر از نمایندگان این شورا از جمله خود من، از اعضای پیشگام دانشآموزی و طرفدار سازمان چریکهای فدائی خلق ایران بودند. آن زمان، من که در تابستان، با کار ادیت در انتشارات، با چند انتشاراتی آشنا شده بودم، از امکاناتی که داشتم، برای آوردن کتاب به مدرسه و ترتیب دادن میز فروش کتاب و ارتباط با دانشآموزان از این طریق نیز استفاده میکردم. همچنین روزنامه دیواری داشتیم که مطالب مختلف و از جمله از تجارب خود، در آن مینوشتیم.
گرچه دبیرستان ما دخترانه - پسرانه بود، اما بیشتر نمایندگان در شورای آن، دختر بودند. من هم به نمایندگی از کلاسمان شرکت داشتم و به عنوان مسئول شورا برای تماس با رؤسای مدرسه یا دیگران، انتخاب شده بودم.
با توجه به سابقه مدیر مدرسه که با تحریم کلاسها در دوره قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، به شدت مخالف بود و همواره تلاش میکرد ما را به سر کلاسها برگرداند، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وی از مدیریت مدرسه برکنار شد و جای او را یک مدیر حزباللهی گرفت.
وقتی در مهر سال ۵۸ و با بازگشایی مدارس به دبیرستان رفتیم، متوجه شدیم که دبیرستان ما به دو دبیرستان دخترانه و پسرانه تقسیم شده است. دبیرستان دانشگاه ملی که در خیابان شاهآباد در انتهای یک کوچه بنبست بود، دبیرستانی بسیار مدرن و مجهز با امکانات تحصیلی بسیار عالی از جمله آزمایشگاههای مختلف، سالن ورزشی بسیار مجهز، رستوران، سالن فیلم، سالن برگزاری جشن و لابراتوار عکاسی و امکانات دیگر هنری و موسیقی بود. در همان کوچه، یک دبیرستان قدیمی و بسیار کوچک دیگر وجود داشت که بیبهره از کمترین امکانات بود و حتی یک حیاط درست و حسابی نداشت. در تقسیم اسلامی، دبیرستان دانشگاه ملی به پسران رسید و دبیرستان کهنه و قدیمی به دختران.
طبیعی است که در همان اولین روز مدرسه، دختران از این موضوع بسیار غمگین و در عین حال عصبانی بودند. از همان موقع، شکایتها به این تصمیم شروع شد و قرار شد این موضوع در شورای دبیرستان طرح شود. علیرغم جدایی مدارس، ما هنوز یک شورای مشترک داشتیم و جلسات مشترکی برگزار میشد. بحث در شورا ما را به این نتیجه رساند که دبیرستان دانشگاه ملی، به همه ما تعلق دارد و اگر قرار است جدایی به ما تحمیل شود، این امر نباید به ضرر دختران تمام شود.
یکی از پیشنهادها، تغییر مدارس در نیمه دوم سال تحصیلی بود. به خاطر دارم که در یکی از جلساتی که به بحث و تصمیمگیری نهایی روی این مسأله اختصاص داشت، با خوشحالی تمام، شاهد این بودم که بسیاری از پسران نیز برخلاف مدیر مدرسه و علیرغم منافع خودشان، به این تغییر در نیمه دوم سال، رأی مثبت داده و از آن دفاع کردند.
وقتی که این تصمیم را به اولیای مدرسه اطلاع دادم، گفتند که سازماندهی چنین امری بسیار مشکل است و این تغییر امکانپذیر نیست. چرا که برنامه معلمان و بسیاری هماهنگیهای دیگر به هم میخورد. ولی ما همگی برای تصویب و اجرای تصمیم شورا تلاش میکردیم و پیگیر آن بودیم. خوشبختانه در این سنین، هنوز نشانی از مردسالاری در پسران دیده نمیشد و واقعیت این بود که پشتیبانی آنها، عامل پیروزی ما بود و دختران علیرغم داشتن رأی اکثریت، امکان پیشبرد تصمیم خود را بدون پشتیبانی فعال پسران پیدا نمیکردند.
نتیجه این پیگیری مشترک آن بود که بالاخره اولیای مدرسه هم زیر بار رفتند. ما در نیمه دوم سال تحصیلی، به ساختمان اصلی مدرسه خود بازگشتیم و پسران به ساختمان قدیمی. اینگونه بود که من اولین پیروزی در مبارزه فمینیستیام را برای به کرسی نشاندن حق دختران تجربه کردم، بدون آن که در آن زمان، از فمینیسم در عرصه تئوریک چیزی بدانم.
زندگی نیمهمخفی و محیط متفاوت
زندگی نیمهمخفی من که در واقع در نتیجه ازدواجم شروع شد و به یک باره، به قطع تقریبا تمام تماسها و دوستیهای دوران دبیرستانم منجر شد، مرا با دنیای جدیدی از فعالیت سیاسی آشنا کرد. این بار دایره تماسهای من، نه دانشآموزان همنوع و همسن و سالم، بلکه اکثرا اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بودند که مبارزهای حرفهای میکردند و تعدادی از آنها از زندانیان زمان شاه بودند.
ازدواج من همچنین تقریبا با انشعاب سازمان فدائیان خلق همزمان بود. من و همسرم با انشعاب شدیدا مخالف بودیم. مدت کوتاهی پس از تحمیل انشعاب به سازمان و با تشکیل "جناح چپ اکثریت"، من نیز به آن پیوستم و با سختتر شدن شرایط در سال ۶۰ مجبور شدیم زندگی نیمهمخفی را شروع کنیم.
رفتوآمد ما محدود به روابط خانوادگی و رفتوآمد چشمبسته با رفقایمان شد. یادم میآید در جلساتی که گاهی نیز در منزل ما بود، بیشتر شرکتکنندگان مرد بودند و تعداد زنان بسیار قلیل بود.
آن زمان، من که تمام ارتباطاتم قطع شده بود و از محیط فعالیت خود کنده شده بودم، تلاش کردم در محیط جدید، نوع دیگری از فعالیت را آغاز کنم؛ در اوایل کار، به خاطر جوانیام و شاید چون دختر بودم، رفقا مرا جدی نمیگرفتند و یادم هست که برای همکاری در کارهای انتشاراتی که در آن تجربه نیز داشتم، اصرار میکردم و یکی از مسئولان تشکیلات که ظاهرا از اصرار من خسته شده بود، برای آن که مرا از سرش باز کند، پرسید که آیا تایپ میتوانم بکنم یا نه؛ و وقتی فهمید که نمیتوانم، گفت که "خب برو یاد بگیر و وقتی یاد گرفتی بیا". البته من تجربه کار انتشاراتی و سازماندهی و نوشتن داشتم، ولی رفیق مزبور، اصلا از من نپرسید که چه کاری بلدم. من هم که حرف او را جدی گرفته بودم، فورا رفتم و در کلاس ماشیننویسی ثبت نام کردم. در مدت کمتر از یک ماه و با یادگیری تایپ، چاره دیگری به جز دادن مسئولیتی در انتشارات نشریه جناح چپ باقی نماند.
من تنها زنی بودم که در دفتر پوششیمان در تیم ۵ یا ۶ نفره کار میکردم، اما کسی از رفقای دیگر نپرسیده بود که آیا تایپ بلدند یا نه و گویا این شرط، علیرغم تواناییهای دیگرم، فقط برای من مطرح بود. در مجموع، حضور زنان بسیار کمرنگ بود و من فقط تعداد انگشتشماری از آنها را در این دوره فعالیت به یاد میآورم. پس از آن، مسئول دو حوزه دانشجویی نیز شدم. در آنها مجموعا ۶ یا ۷ دختر حضور داشتند. یادم نیست که چرا، ولی حداقل حوزههای دیگری که من در آن شرکت داشتم، تماما دخترانه بود؛ شاید به دلیل این که توجیه بهتری برای جمع شدن از جمله در خانه ها داشته باشیم.
در این حوزهها به مطالعات حول مسائل مختلف، بخصوص مباحث مطرح تئوریک میپرداختیم و برای کارهای تبلیغاتی مثل پخش اعلامیه، سازماندهی میکردیم. گرچه در سطوح بالا، تعداد زنان بسیار کم بودند، اما در حوزههای دانشآموزی و دانشجویی، حضور آنها بیش از پسران بود و به نظر میآمد نسل جدیدی از فعالان زن، پا به عرصه مبارزه گذاشته بودند.
روشهای مبارزاتی ما هم خیلی جالب و منحصر به فرد بود؛ مثلا اکثر دختران، اعلامیهها را در شکم خود مخفی میکردند و از پوشش آبستنی برای پخش آنها استفاده میکردند. حجاب اسلامی نیز که رعایتش اجباری شده بود؛ از جمله چادر، پوشش دیگری بود که از آن استفاده میکردیم. من که در آن موقع، تازه بچهدار شده بودم و از شیر و پوشک برای جاسازی گزارشات استفاده میکردم. البته گروههای مختلف، برخوردهای متفاوتی با این مسأله داشتند و بعضی گروهها حتی به پوشش لباس خود دقت نمیکردند.
در آن زمان، هم ما و هم نیروهای امنیتی، از طرز لباس پوشیدن دختران، به وابستگی سازمانی آنها پی میبردیم. دوستان پیشگام، بیشتر در لباس پوشیدن و ظاهر خود دقت میکردند. این توجه و پنهانکاریها هم اکثرا جان ما را از پیگرد و دستگیری نجات میداد، ولی عدم رعایت حجاب میتوانست به دستگیری منجر شود، همان طور که یکی از رفقای حوزه من به همین دلیل، در گشت اتوبوس دستگیر شد و دیگر از سرنوشتش اطلاعی پیدا نکردیم.
با سختتر شدن شرایط پس از خرداد سال ۶۰ موج فرار از تور پلیسی آغاز شد و بسیاری، از جمله من، بهتدریج و بالاجبار جلای وطن کردند.
مبارزه حرفهای و زندگی کمونی
من در اوایل تابستان سال ۶۳ با عبور از هفت پایگاه در مرز کردستان، همراه با پسر دو سالهام به منطقه آزادشده قدم گذاشتم و حجاب اسلامی را از سر باز کردم. پس از یک هفته پیادهروی و اسبسواری و عبور از دیوارهای صعبالعبور و جان سالم بهدر بردن از حادثه سقوط از اسب، با چشم کبود و سر زخمی به مقر سازمان چریکهای فدائیان خلق ایران – اقلیت، که جناح چپ با آن اتحاد کرده بود، در مرز کردستان ایران، رسیدیم.
به محض رسیدن به مقر و پس از سلام و احوالپرسی، یکی از رفقای دختر –که رفیق قدیم و همحوزهای سابقم بود- یک روسری برایم آورد و با عجله از من خواست که آن را سرم کنم. وقتی دلیلش را پرسیدم و گفتم اینجا که دیگر پاسدارها نیستند، گفت که به خاطر مردم ما همه اینجا روسری سر میکنیم. من هم بدون سئوال، این رسم احترام به سنتها را پذیرفتم و روسری را دوباره به سر کردم. جالب توجه است که یک سال بعد، وقتی دو رفیق دختر از خارج به مقر آمدند و زیر بار روسری نرفتند، بالاخره پذیرفته شد که دختران روسری را از سر بردارند و هیچ اتفاقی هم نیافتاد.
البته احترام به سنتها، فقط در حوزه روسری باقی نماند. یادم هست که آنجا هم تعداد دختران بسیار محدود و انگشتشمار بود. شاید به این دلیل و یا به دلیل نقش تاریخی زنان در باقی ماندن در پشت جبهه و شاید به دلیل روحیه صلحطلبی عمومی زنان، آنها به عملیات نظامی نمیرفتند. (البته در مقرهای دیگر وضع فرق میکرد) در مقر ما، دختران در کارهای انتشاراتی، رادیو، اداره مقر و غیره، نقش بسیار فعالی داشتند. ولی کمتر مسئولیتی داشتند. البته کسی خیلی روشن در مورد این مسأله صحبت نمیکرد و گویی پذیرفته شده و طبیعی بود که اکثر مسئولیتها با مردها باشد.
یک بار در مقابل این سوال که چرا مسئول مقر، یکی از دخترانی که عمده کارها را رفع و رجوع میکرد و سازمانگر خوبی بود، نیست؛ با این جواب مواجه شدم که اینجا مردم بد میدانند که مسئول مقر، یک زن باشد. من باز هم بدون اصرار و سؤال مجدد پذیرفتم.
آنچه که روشن بود، زنان به لحاظ تعداد در اقلیت مطلق بودند و علاوه بر آن، در شرایط بسیار سنتی کردستان، امکان مانور زیادی وجود نداشت. به نظرم، این دو عامل باعث شده بود که علیرغم تواناییهای آنان، مسئولیت هیچ کاری، حتی اگر آنها در عمل، مسئول آن نیز بودند، رسما به آنها داده نشود.
جالب بود که ما در آن زمان، دو مقر جداگانه داشتیم و در مقر رادیوی سازمان، که ترکیب دیگری داشت، دید نسبت به این مسأله تا حدودی متفاوت بود و به رفقای دختر مسئولیت های بیشتری داده میشد. امری که بعدها در مقر کمیته کردستان هم تا حدودی تغییر کرد. اما آنچه که مشترک بود، دید افراد به یک مادر بود. من تنها مادری بودم که همراه با فرزندش در مقر زندگی میکرد. دیگران که اکثرا یا جوانانی بودند که هنوز ازدواج نکرده بودند، یا کسانی که صاحب فرزند نبودند، موقعیت مرا و مشکلات کار و زندگی یک مادر جوان را درمحیطی که اصلا برای زندگی همراه فرزند مناسب نبود، درک نمیکردند. این امر برای من، به عنوان مادر و فعال سیاسی، فشاری مضاعف را به همراه داشت.
ورود به اروپا و تجربیات جدید
با رو به پایان رفتن جنگ ایران و عراق و بمباران شدید منطقهای که ما در آن بودیم، راهی جز خروج از منطقه باقی نماند و ما از آنجا به خارج از کشور آمدیم. با تغییر مکان، شکل مبارزه سیاسی نیز تا حدود زیادی تغییر کرد و من نیز پس از سالها دوباره به محیط طبیعی اجتماعی قدم گذاشتم.
آنچه که در خارج با آن روبرو شدم، کاملا دگرگون بود. به نظر میرسید که نه فقط محیط باعث شده بود بندهای سنتی و مردسالارانه محیط ایرانی و همسایههای آن، در خارج از کشور از دست و پای زنان فعال سیاسی باز شود، بلکه مبارزات فمینیستی و جامعه مدرن، امکانات زیادی را برای فعالیت زنان در زمینههای مختلف ایجاد کرده بود و امکان رشد هرچه بیشتر زنان در زمینههای مختلف فراهم شده بود.
گرچه در این جوامع نیز نقش زنان در زمینههای اقتصادی و سیاسی و شرکت آنها در ردههای بالای احزاب سیاسی و مدیریت اجتماعی ضعیف بود، ولی این امر، قابل مقایسه با وضعیت کشورهایی همچون ایران نبود. مبارزه بیش از یک قرن جنبش زنان، تغییرات زیادی در وضعیت آنان پدید آورده بود و زنان ایرانی نیز از این وضعیت بیبهره نمانده بودند. علیرغم این، در دید سنتی و مردسالارانه اعضای سازمانها و رفقای مرد، تغییر زیادی رخ نداده بود.
در طول بیش از بیست سالی که در خارج از کشور هستم، با تجارب مشابهی روبرو بودهام که شدت و ضعف یکسانی داشتهاند؛ در طول این مدت، مسئولیتهای متفاوتی در سازمانها و تشکلهای گوناگون داشتهام و بر این اساس تجارب مختلف.
اما فکر میکنم علیرغم تفاوتها، روحیه مردسالارانه در همه آنها هنوز به شدت حاکم است. فضای خشن سازمانهای سیاسی، رقابتهای دائم برای پیشبرد نظر خود و در نتیجه، تلاش برای گرفتن کرسیهای مهمتر و داشتن امکانات بیشتر برای رسیدن به این اهداف، همچنان باعث فرار زنان و نیز جوانان از این تشکلها میشود؛ زنانی که به اجبار در خانه پدری و یا در کنار همسرشان، در سطح جامعه، در محیط کار و در عرصههای مختلف، شاهد این روحیه مردسالارانه هستند، حاضر نیستند یک بار دیگر و داوطلبانه، وارد چنین فضایی در عرصه فعالیت سیاسی شوند.
روحیه جمعی و تلاش برای کار تیمی که در محیطی دوستانه انجام میگیرد، از یکسو و توجه به خواستها و اهداف زنان از سوی دیگر، میتواند به جذب اعضای زن در این سازمانها کمک زیادی کند. همچنان که در مواردی که این امر در مواردی، صورت گرفته است، ما شاهد موفقیتهایی در این زمینه نیز بودهایم.
از جمله مسائلی که به تقویت نقش زنان در سازمانهای سیاسی منجر شد – که احتمالا با الگوبرداری از احزاب خارجی صورت گرفته بود- قائل شدن تبعیض مثبت و سهمیه برای زنان برای دسترسی به پستهای رهبری در سازمانها بود. از جمله در سازمانهای مختلف جنبش فدائی و نیز اتحاد جمهوریخواهان ایران، بعدها با تمهیدات اساسنامهای، سهمیه مشخصی در کمیته مرکزی و شورای هماهنگی برای زنان در نظر گرفته شد. اما تنها تغییر اساسنامهای، بدون ایجاد زمینههای لازم، نتوانست منجر به موفقیتهای اساسی برای جذب زنان به این سازمانها شود و نه تنها هیچ برنامه فکرشدهای برای فعالیت زنان پیریزی نشد، بلکه عمدتا به نظر میرسید که رفقای مرد، مبارزه برای حقوق زنان را جزو وظایف خود ندانسته و آن را تنها به رفقای زن خود ارجاع داده و با تغییرات اساسنامهای، وظیفه خود را انجامشده، تلقی میکنند.
متاسفانه هنوز پس از سالها فعالیت مشترک، به نظر میرسد عدم درک نیازهای زنان توسط سازمانهای سیاسی -حتی چپ که اساسا مدافع حقوق برابر برای زنان هستند- نه تنها مانع جذب اعضای جدید زن است، بلکه بسیاری از فعالان قدیمی زن نیز فعالیت تشکیلاتی در سازمانهایشان را کنار گذاشته اند. گرچه بیشتر سازمانهای سیاسی در دفاع از حقوق بشر در سالهای اخیر، همیشه در صف مقدم بودهاند، اما دفاع از حقوق زنان را که بخشی از حقوق بشر است، عمدتا به فراموشی میسپارند. این موضوع را میتوان در عدم صدور اطلاعیه از طرف جریانهای سیاسی، از جمله ۹ جریان سیاسی دید که بر سر موضوعات مشابه، به راحتی اطلاعیه میدهند، ولی در پشتیبانی از حرکت سراسری ۸ مارس به مناسبت روز جهانی زن، تنها تعداد کمی از این جریانات، اطلاعیهای به این مناسبت دادند.
محیط مردانه سازمانها و عدم درک زنان و بالاخره عدم پرداختن به مسائل و مشکلات اجتماعی و درجا زدن در سطح معینی از برخوردهای کلیشهای با مسائل مربوط به جنبشهای اجتماعی، یکی از دلایل دوری جستن زنان که به خاطر شرایط زندگیشان عملا با مشکلات اجتماعی درگیر هستند، از این سازمانهاست. این تجربه را نه فقط در سازمان فدائی، بلکه در اتحاد جمهوریخواهان نیز شاهد بودهام. البته این، به معنای ترک میدان مبارزه توسط اعضای زن نیست. بلکه آنها با انرژی بیشتری در سازمانهای دمکراتیک، زنان و حقوق بشر مشغول به کار شدهاند و با موفقیت تمام، به مبارزه در این زمینه مشغولند.
در آغاز تشکیل اتحاد جمهوریخواهان ایران، زنان زیادی فعالانه درشکلگیری آن و سپس در ارگانهای مرکزی تصمیمگیری شرکت داشتند. ولی متأسفانه به مرور، تعداد آنها کمتر شد. کمیسیون زنان "اجا" که بسیار هم فعال بود، دیگر سالهاست که تقریبا تعطیل شده است و بسیاری از زنان اجا امروز در سازمانها و تشکلهای دیگر مشغول به فعالیت هستند.
شبکه سراسری زنان، چشماندازی نو
اما این دگردیسی اگر با دقت بررسی شود، میتواند حامل درسهای گرانباری برای فعالان سیاسی زن و مرد باشد.
تجربه اخیر همکاری شبکهای بیش از ۵۰ گروه فرهنگی و زنان و حقوق بشری برای بزرگداشت روز زن در سراسر جهان و پشتیبانی برخی جریانها و نیروهای سیاسی در داخل و خارج کشور از آن، نشان میدهد که جستوجوی راههای جدید برای موفقیت زنان در مشارکت سیاسی، ممکن و عملی است.
کار شبکهای، امکانات جدیدی را در اختیار همه و از جمله زنان قرار میدهد، تا نقاط قوت خود را در سامان دادن فعالیت عملی بدون موانع سنتی گسترش دهند. کار شبکهای هرگونه مرز جغرافیایی و نظری را درنوردیده و زنان را حول خواستهای مشخص آنان متحد میکند و با تمرکز زنان روی خواستهای خود، به جنبش زنان، بدون آنکه همزمان با موانع از نوع درونسازمانی سیاسی مواجه باشد، کیفیت و رنگ دیگری میبخشد و بالاخره پایههای سازمان سراسری زنان را پی میریزد.
روشن است که تشکلهای شبکهای که در واقع تشکلهای مدنی در جهت مبارزه زنان برای حقوق خویش هستند، جایگزین فعالیت زنان در سازمانهای سیاسی نیستند؛ بلکه به عنوان نیروی موازی و مکمل آن و اهرمی برای فشار برای تغییرات به نفع رفع تبعیض علیه زنان در مجموع آن و از جمله در تار و پود سنتی جریانات سیاسی نیز میتوانند عملکرد داشته باشند. همچنان که اتحادیهها و تشکلهای مدنی جایگزین احزاب سیاسی نیستند، زنان باید برای تلطیف فضای سیاسی، فعالانه وارد سازمانهای سیاسی شوند و تلاش کنند که نقش خود را در بنیان نهادن دنیایی بهتر، ایفا کنند و مهر و نشان خود را بر پیشانی این تغییرات در بنای جامعه مدرن آینده بزنند. آنها باید سهم خود را به عنوان نیمی از جامعه بشری، در عرصههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و با دخالت فعال در همه این عرصهها به دست آورند.
زنان، برای داشتن سهمی درخور در رهبری سیاسی جامعه، لازم است که بیشترین دخالت را در عرصه سیاست و سازمانهای سیاسی داشته باشند. تشکلهای شبکهای سراسری که امروز در عرصه جهانی مرزهای کشوری، ملی و زبانی را درنوردیدهاند، با بهرهگیری از امکانات و ظرفیتهای جدید در مبادله تجارب، افکار و ایدهها، بهترین بستر آموزش و مبارزه برای زنان و تربیت کادرهای آینده برای بنای فردایی بهتر هستند.
شیرین عبادی:
موج اعتراضها به سبک کشورهای عربی به زودی به ایران میرسد
رادیو فردا: شیرین عبادی، برنده ایرانی جایزه صلح نوبل، گفته است به دلیل سرکوب شدید معترضان و نیز وضعیت اقتصادی «وخیم» در ایران، به زودی موج قیامهای مردمی که چند کشور عربی را فراگرفته است، ایران را نیز در برخواهد گرفت.
به گزارش خبرگزاری رویترز، شیرین عبادی، برنده ایرانی جایزه صلح نوبل، روز چهارشنبه، ابراز اطمینان کرده است، به زودی اعتراضهای مردمی به سبک کشورهای عربی به ایران نیز خواهد رسید.
وی که در یک کنفرانس خبری در حاشیه نشست شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در ژنو با خبرنگاران سخن میگفت، با اشاره به وضعیت اقتصادی مردم ایران و نیز سرکوب «گسترده» معترضان در این کشور اظهار داشته است: «کوچکترین جرقه به انفجاری بزرگ (در ایران) منجر خواهد شد.»
خانم عبادی همچنین افزوده است: «پیشبینی این که چه زمانی این اتفاق روی میدهد و چه چیزی منجر به آن میشود، بسیار دشوار است. اما من با اطمینان میگویم که به دلیل وضعیت اقتصادی کنونی در ایران وقوع آن زیاد طول نمیکشد.»
برنده ایران جایزه صلح نوبل در عین حال تصریح کرده است، فعالان حقوق بشر در ایران به دنبال آن بودهاند، تا هر گونه تغییری در کشور به صورت مسالمتآمیز صورت گرفته و از به راه افتادن «حمام خون به سبک لیبی» جلوگیری شود.
شیرین عبادی همچنین با اشاره به موج اعتراضها در کشورهای عربی که از جمله به کنارهگیری روسای جمهور تونس و مصر منجر شده، اظهار داشته است: «این سناریویی است که میتواند در ایران هم تکرار شود.»
وی تاکید کرده است: «ما تلاش میکنیم، از این بابت اطمینان حاصل کنیم که هر آنچه که در ایران روی خواهد داد، بدون خونریزی باشد. ما نمیخواهیم، ایران به لیبی دیگری تبدیل شود. ما جنگ خیابانی و جنگ قومی نمیخواهیم.»
این در حالی است که براساس گزارشهای رسیده از ایران روز سهشنبه نیز در ادامه سرکوب معترضان توسط نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی، نیروهای امنیتی در تهران با شلیک گلولههای گاز اشکآور به شماری از تظاهرکنندگان ضد حکومتی حمله کردند.
همچنین مقامهای جمهوری اسلامی از چند هفته پیش ارتباط میان میرحسین موسوی و مهدی کروبی، دو تن از رهبران مخالفان و همسرانشان را با مردم و هوادارانشان قطع کردهاند و برخی گزارشها از بازداشت و یا حبس خانگی آنها حکایت دارد.
ایجاد محدودیت برای رهبران مخالفان در ایران به ویژه پس از فراخوان آنها برای برگزاری تظاهراتی در روز ۲۵ بهمن در حمایت از مردم مصر و تونس صورت گرفته است.
در جریان تظاهرات روز ۲۵ بهمن و نیز تظاهراتی که در روز اول اسفند در تهران و چند شهر بزرگ ایران صورت گرفته بود، تظاهرکنندگان از جمله شعار میدادند: «مبارک، بنعلی، نوبت سیدعلی.»
از سوی دیگر خانم شیرین عبادی که اندکی پیش از انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته خورشیدی و آغاز اعتراضها نسبت به نتایج اعلام شده برای آن از کشور خارج شده و در این مدت تلاشهای خود را به ویژه روی جلب توجه دولتهای خارجی به وضعیت حقوق بشر در ایران متمرکز کرده است، از کشورهای عضو اتحادیه اروپا خواسته است، حساب و داراییهای ۸۰ تن از مقامهای ایرانی را مسدود کرده و از سفر آنها به اروپا جلوگیری کنند.
به گفته وی این ۸۰ نفر، که فدراسیون بینالمللی حقوق بشر در نامهای به کاترین اشتون، مسئول سیاسی خارجی اتحادیه اروپا و سایر مقامهای اروپایی، اسامی آنها را بر شمرده است، از جمله مسئول سیاست سرکوب معترضان در ایران و نقض گسترده حقوق بشر در این کشور هستند.
شیرین عبادی در این باره گفته است: «اتحادیه اروپا نباید به این افراد اجازه ورود به اروپا را داده و باید داراییهای آنها را که از طریق فساد انباشته شده، مسدود کند.»
این فعال ایرانی حقوق بشر در عین حال گفته است، از رویکرد برخی کشورهای اروپایی از جمله آلمان و اتریش در قبال ایران دلسرد شده است که اعلام کردهاند، چنانچه جمهوری اسلامی در برنامه هستهای خود کوتاه بیاید، احتمال کاسته شدن از سطح تحریمها وجود دارد.
خانم عبادی در این باره خطاب به دولتهای اروپایی گفته است: «آیا این بدان معنا است که اگر توافقی درباره مساله هستهای صورت گیرد، شما حقوق بشر را فراموش خواهید کرد؟»
وی همچنین افزوده است: «پیام من به دولتهای اروپایی این است: به دیکتاتورها کمک نکیند.»
برنده ایرانی جایزه صلح نوبل همچنین اقدام کشورهای غربی در شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد به منظور تصویب قطعنامهای درباره وضعیت حقوق بشر در ایران و اعزام نماینده ویژهای به این کشور حمایت کرده است.
انتظار میرود، این قطعنامه تا پیش از ۲۵ ماه مارس در شورای حقوق بشر که ۴۷ عضو دارد، ارایه شود.
به گزارش خبرگزاری رویترز، شیرین عبادی، برنده ایرانی جایزه صلح نوبل، روز چهارشنبه، ابراز اطمینان کرده است، به زودی اعتراضهای مردمی به سبک کشورهای عربی به ایران نیز خواهد رسید.
وی که در یک کنفرانس خبری در حاشیه نشست شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در ژنو با خبرنگاران سخن میگفت، با اشاره به وضعیت اقتصادی مردم ایران و نیز سرکوب «گسترده» معترضان در این کشور اظهار داشته است: «کوچکترین جرقه به انفجاری بزرگ (در ایران) منجر خواهد شد.»
خانم عبادی همچنین افزوده است: «پیشبینی این که چه زمانی این اتفاق روی میدهد و چه چیزی منجر به آن میشود، بسیار دشوار است. اما من با اطمینان میگویم که به دلیل وضعیت اقتصادی کنونی در ایران وقوع آن زیاد طول نمیکشد.»
برنده ایران جایزه صلح نوبل در عین حال تصریح کرده است، فعالان حقوق بشر در ایران به دنبال آن بودهاند، تا هر گونه تغییری در کشور به صورت مسالمتآمیز صورت گرفته و از به راه افتادن «حمام خون به سبک لیبی» جلوگیری شود.
شیرین عبادی همچنین با اشاره به موج اعتراضها در کشورهای عربی که از جمله به کنارهگیری روسای جمهور تونس و مصر منجر شده، اظهار داشته است: «این سناریویی است که میتواند در ایران هم تکرار شود.»
وی تاکید کرده است: «ما تلاش میکنیم، از این بابت اطمینان حاصل کنیم که هر آنچه که در ایران روی خواهد داد، بدون خونریزی باشد. ما نمیخواهیم، ایران به لیبی دیگری تبدیل شود. ما جنگ خیابانی و جنگ قومی نمیخواهیم.»
این در حالی است که براساس گزارشهای رسیده از ایران روز سهشنبه نیز در ادامه سرکوب معترضان توسط نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی، نیروهای امنیتی در تهران با شلیک گلولههای گاز اشکآور به شماری از تظاهرکنندگان ضد حکومتی حمله کردند.
همچنین مقامهای جمهوری اسلامی از چند هفته پیش ارتباط میان میرحسین موسوی و مهدی کروبی، دو تن از رهبران مخالفان و همسرانشان را با مردم و هوادارانشان قطع کردهاند و برخی گزارشها از بازداشت و یا حبس خانگی آنها حکایت دارد.
ایجاد محدودیت برای رهبران مخالفان در ایران به ویژه پس از فراخوان آنها برای برگزاری تظاهراتی در روز ۲۵ بهمن در حمایت از مردم مصر و تونس صورت گرفته است.
در جریان تظاهرات روز ۲۵ بهمن و نیز تظاهراتی که در روز اول اسفند در تهران و چند شهر بزرگ ایران صورت گرفته بود، تظاهرکنندگان از جمله شعار میدادند: «مبارک، بنعلی، نوبت سیدعلی.»
از سوی دیگر خانم شیرین عبادی که اندکی پیش از انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته خورشیدی و آغاز اعتراضها نسبت به نتایج اعلام شده برای آن از کشور خارج شده و در این مدت تلاشهای خود را به ویژه روی جلب توجه دولتهای خارجی به وضعیت حقوق بشر در ایران متمرکز کرده است، از کشورهای عضو اتحادیه اروپا خواسته است، حساب و داراییهای ۸۰ تن از مقامهای ایرانی را مسدود کرده و از سفر آنها به اروپا جلوگیری کنند.
به گفته وی این ۸۰ نفر، که فدراسیون بینالمللی حقوق بشر در نامهای به کاترین اشتون، مسئول سیاسی خارجی اتحادیه اروپا و سایر مقامهای اروپایی، اسامی آنها را بر شمرده است، از جمله مسئول سیاست سرکوب معترضان در ایران و نقض گسترده حقوق بشر در این کشور هستند.
شیرین عبادی در این باره گفته است: «اتحادیه اروپا نباید به این افراد اجازه ورود به اروپا را داده و باید داراییهای آنها را که از طریق فساد انباشته شده، مسدود کند.»
این فعال ایرانی حقوق بشر در عین حال گفته است، از رویکرد برخی کشورهای اروپایی از جمله آلمان و اتریش در قبال ایران دلسرد شده است که اعلام کردهاند، چنانچه جمهوری اسلامی در برنامه هستهای خود کوتاه بیاید، احتمال کاسته شدن از سطح تحریمها وجود دارد.
خانم عبادی در این باره خطاب به دولتهای اروپایی گفته است: «آیا این بدان معنا است که اگر توافقی درباره مساله هستهای صورت گیرد، شما حقوق بشر را فراموش خواهید کرد؟»
وی همچنین افزوده است: «پیام من به دولتهای اروپایی این است: به دیکتاتورها کمک نکیند.»
برنده ایرانی جایزه صلح نوبل همچنین اقدام کشورهای غربی در شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد به منظور تصویب قطعنامهای درباره وضعیت حقوق بشر در ایران و اعزام نماینده ویژهای به این کشور حمایت کرده است.
انتظار میرود، این قطعنامه تا پیش از ۲۵ ماه مارس در شورای حقوق بشر که ۴۷ عضو دارد، ارایه شود.
نکاتی در باره: جنبش سیاسی اخیر و چشم انداز آن
محمد اعظمی
| |
|
یک- حرکتی که در ۲۵ بهمن امسال رخ داد، در تداوم خیزش مردم پس از تقلب در انتخابات ریاست جمهوری اسلامی و بر زمینه سی سال تبعیض، سرکوب سیاسی و تورم و گرانی، فساد اقتصادی و اخلاقی بوده و بار دیگر نشان داد که جنبش کنونی مردم ایران، جنبشی است با خواسته های دموکراتیک و ضد استبدادی، که تا رسیدن به خواسته های خود، با افت و خیز ادامه یافته و با سرکوب از میدان خارج نخواهد شد. خواست مردم شرکت کننده در این جنبش، دستیابی به حق حاکمیت بر سرنوشت خویش و پاسخگو کردن قدرت به اراده مردم است. برای دستیابی به این خواست است که شعار نفی ولایت فقیه پر طنین شده است.
این جنبش در پی اعتراضات مردم تونس و مصر و رشد مبارزات مردم خاورمیانه علیه استبداد، جان تازه ای گرفته است. درخواست راهپیمائی از سوی موسوی و کروبی، با پشتیبانی و همراهی جریانات سیاسی و نهادهای مدنی و فعالان حقوق بشری، به کمک اینترنت و رسانه های ارتباطی جهانی، بار دیگر هزاران نفر را به خیابان ها کشاند. افزون بر این ها، تحولات منطقه، شرائط را برای انعکاس اخبار جنبش در ایران، مساعدتر نموده است. مجموعه این شرایط، دولت های غربی را، که پشت سر دیکتاتورهائی مثل بن علی و مبارک ایستاده بودند، در تنگنا قرار داده است و فشار افکار عمومی آن ها را وادار کرده است تا از خواست های جنبش های ضد دیکتاتوری پشتیبانی کنند. برای جنبش سیاسی کشورمان اهمیت دارد این شرایط مثبت را درک نموده و از آن بهره گیرد. روشن است که این قدرت ها، دل در گرو منافع و مصالح خود دارند. تا دیروز بن علی و مبارک را یاری کرده و از آن ها پشتیبانی می نمودند، امروز با جنبش مردم تونس و مصر، همراهی می کنند و برای جلب نظر شهروندان خود، ناگزیرند با این جنبش ها همراهی کنند.
از سوی دیگر سرکوب خشن حکومت در طول ۲۰ ماه گذشته و حتی اعدام تعدادی از هموطنانمان، نتوانسته است مردم را از میدان به در کند. در ۲۵ بهمن ماه، تهدیدها و کشاندن نیروهای انتظامی و بسیج و لباس شخصی های وابسته به حکومت، تنها از به هم پیوستن جویبار حرکت مردم و راه افتادن سیل خروشان جمعیت جلوگیری نمود. حکومت با تمام آمادگی و بسیجی که کرده بود، نتوانست بخشی از مردم را از آمدن به خیابان ها باز دارد. کمیت حضور مردم در خیابان را، باید متناسب با حکومت نظامی اعلام نشده در نظر داشت. واکنش عموم سران حکومت نشان داد که حرکت مردم، در همین ابعاد، آنان را غافلگیر کرده است. آنان هرگز انتظار چنین واکنشی را نداشتند. واکنش ها، چنان مضحک و غیر معمول بود، که نمایندگان مجلس که برای قانون گذاری و دفاع از قانون به مجلس رفته اند، کف بر لب در صحن علنی مجلس "قانون گذاری" معرکه و دسته سینه زنی با شعار "اعدام باید گردد" راه انداختند و چنان اختیار از کف نهادند که رفتار این واعظان قانون، با دسته های حزب الهی "عناصر خودسر" قابل تفکیک نبود.
دو- بخش قابل توجهی از مردم در تهران و تعدادی از شهرها به رغم مجموعه تهدیدها به خیابان سرازیر شدند. شعارهای مردم با شعارهای آقایان موسوی و کروبی یکسان نبود. درخواست این دو برای راهپیمائی و دفاع از مردم مصر و تونس و علیه استبداد به طور کلی بود. اما، شعار عمومی کسانی که به خیابان آمدند علیه شخص خامنه ای متمرکز بود. این دو شعار به ظاهر متناقض، ولی در عمل، مکمل هم بودند. موسوی و کروبی نه می توانستند و نه درست بود با شعار خامنه ای باید برود، مردم را دعوت به خیابان می کردند. پس از مدت ها فاصله گیری از خیابان، باید بهانه مناسبی انتخاب می شد. ۲۵ بهمن و دفاع از جنبش مصر و تونس، مناسب ترین موضوعی بود که امکان بسیج با حفاظ ایمنی نسبی را در خود داشت. این درخواست، حتی مقامات حکومت را هم برای پاسخ، به تردید انداخت. از اینرو، مخالفت رسمی آنان اعلام نشد. تنها پس از ۲۵ بهمن و تائید حرکت مردم توسط موسوی و کروبی، که با شعار محوری علیه دیکتاتوری و شخص خامنه ای همراه بود، حکومت بر تردید خود فائق آمد و به حبس آنان در خانه هایشان، مبادرت ورزید. اهمیت کار موسوی و کروبی و همه آنانی که در این حرکت نقش داشتند، پافشاری بر حق مردم در تجمع و راهپیمائی بود. تجمع مردم در خیابان، با هر شعاری که دعوت شوند، امروز به مرگ بر خامنه ای ختم می شود. که شد. حکومت هم از همین امر وحشت داشت. معنای دعوت موسوی و کروبی فاصله گیری قطعی از دستگاه ولایت بود. به خصوص مسکوت گذاشتن سقوط مبارک که در ۲۲ بهمن رخ داد، نقش برجسته ای در شعارها و خواسته های تجمعات در ۲۵ بهمن داشت.
سه- خواست عاجل اکثریت مردم ایران دستیابی به آزادی است. مانع اصلی تحقق این خواست استبداد مذهبی حاکم و در راس آن دستگاه ولایت فقیه و شخص خامنه ای است. مردم در اکثریت خود به ویژه در شهرها از ادامه زندگی تحت این رژیم قرون وسطائی و تبعیض های رنگارنگی که وجود دارد، به ستوه آمده اند و با این دستگاه مخالف اند. اما مصاف با حکومتی که پول نفت را در جیب و زور سرنیزه را بر کف و فریب منابر و مساجد را در اختیار دارد و بر این سه ستون، تکیه کرده است، برای مردمی که از هر گونه حقی، از حق تشکل، آزادی بیان و حتی پوشش هم محروم اند، دشواری های خاص خود را دارد. مردم می خواهند که به استبداد پایان دهند، اما هنوز از ابزار نظر آزادانه و امکان ایجاد اراده متشکل برای این کار محروم اند. دستگاه سرکوب عریض و طویل حکومتی، چون تار عنکبوتی ارکان جامعه را در چنگ خود گرفته است. از این رو هر حرکتی که بتواند خفقان حاکم را به چالش کشیده و بدان، در این شرایط با مختصات داخلی و بین المللی کنونی، ضربهای وارد نماید، راه پیش روی جنبش را هموار خواهد نمود. در ۲۵ بهمن، آن بخش از مردمی که خود را به خیابان رساندند و شعار خامنه ای باید برود را سر دادند، به فرو ریختن ترس از سرکوب کمک کردند. کافی است که دیوار ترس ریخته شود تا ابعاد خشم و نفرت از این همه تبعیض و سرکوب نمایان شود. جامعه ما ظرفیت این را دارد که در صورت تداوم جنبش، تا تعیین تکلیف با جمهوری اسلامی از حرکت باز نماند. از سوی دیگر، پیشرفت جنبش مرزهای تحمل در چارچوب نظام کنونی را برای بسیاری از پر و پا قرص ترین هواداران آن نیز در هم نوردیده است. طرح شعارهائی علیه استبداد و شخص خامنه ای، نتیجه حضور مستقیم او در سرکوب جنبش مردم، طی نزدیک به دو سال گذشته و بازتاب خواست مردم است. طرح این گونه شعارها تابوی قدر قدرتی حکومت را در اذهان افراد بیشتری آسیب پذیر کرده است. حرکت مردم، حتی در صورت سرکوب، به افت جنبش نخواهد انجامید. کما این که سرکوب حرکت مردم، در پی برآمد جنبش پس از انتخابات ۸۸، نتوانست جنبش را خاموش نماید. جنبش مردم از خیابان عقب رانده شد، اما از تکاپو باز نماند. اکنون مجموعه عوامل داخلی و بین المللی به نفع استمرار مبارزات مردم و عقب نشاندن استبداد تغییر کرده است. انعکاس تحولی که در خاورمیانه آغاز شده است بر ذهنیت مردم اثری مثبت به جا گذاشته است. مردم مبارک را دیده اند، که تا چند ساعت پیش از برکناری اش چه می گفت. شاهد تهدیدهای بن علی یک روز پیش از فرارش بوده اند. این تجارب از سوئی مردم را امیدوار می کند و از سوی دیگر سردمداران حکومت را به واهمه انداخته، ترس از آینده را در میان آن ها دامن می زند.
چهار - تداوم جنبش با مشارکت هر چه گسترده تر نیروهای اجتماعی مختلف میسر است. حضور فعال جنبش های اجتماعی مختلف از کارگران، زنان، دانشجویان، دانشگاهیان و ... تا جنبش ملیت ها و اقوام در جنبش آزادیخواهی و دمکراتیک کنونی ضرورت موفقیت آن است. تاکید بر اشکال مسالمت آمیز و پرهیز از خشونت مهمترین مساله ای است که می تواند از یک سو شرکت وسیع تر مردم را تامین نماید، از سوی دیگر قهر و خشونت دولتی را به عامل مشروعیت زدائی هر چه بیشتر از حکومت تبدیل کند. شکی نیست حکومت جمهوری اسلامی همانگونه که تا کنون رفتار کرده است با ترفندهای مختلف در صدد است که خشونت را به مردم تحمیل کند. تلاش ما باید متوجه خنثی کردن چنین دامی و تبدیل آن به ضد خودش شود. باید بکوشیم نه تنها نیروهای موجود را حفظ کنیم بلکه بر دامنه مشارکت اقشار و لایه های دیگر در این جنبش افزوده شود. شعار مشترک و نقطه اتصالی که می تواند این نیرو را متحد کند انتخابات آزاد است. انتخابات آزاد با معیارهای شناخته شده جهانی، البته با پیش شرط های آن، یعنی آزادی احزاب و مطبوعات و اجتماعات و... تنها شعاری است که هر جریان سیاسی بدون این که از برنامه و سیاست خود عدول نماید، می تواند پیرامون آن در جهت تحقق برنامه خود مبارزه کند. جنبش کنونی مردم، که در دو ساله اخیر علیه زورگوئی به میدان آمد، با تمام قدرت اش هنوز نتوانسته است استبداد را زمین گیر کند. از این رو باید از یک سو روی یک شعار محوری و متحد کننده تاکید کند، تا لایه های بیشتری را فعال کرده، وارد میدان مبارزه نماید و از سوی دیگر، نیازمند این است که خواسته های مشخصی را هم از جنبش زنان، جوانان و دانشجویان، ملیت ها و اقوام، کارگران و ... را طرح و از آن دفاع کند، تا بخش های وسیع تری از این اقشار را در این مبارزه سهیم کند.
پنج- هر جریانی که از حضور مردم در خیابان در روز ۲۵ بهمن، سرنگونی حکومت را انتظار داشته است، طبیعی است که حرکت را شکست خورده بپندارد. واقعیت این است که مردم نمی خواهند، اما حکومت هنوز قادر است به کمک پول و زور خود، حاکمیتش را نگهدارد. اما مجموعه عوامل به زیان حکومت عمل می کند. با چنین زمینه ای حرکت ۲۵ بهمن دستاوردهای متناقضی داشته است. این حرکت، موجب شد که برخی اختلافات اصولگرایان، به حاشیه رانده شود و لایه نازکی از اصلاح طلبان نیز مرعوب شده زانوانشان سست شود. اما همسوئی جریان موسوی و کروبی را با بخش سکولار جامعه و جریانات چپ بیش تر از پیش نمود. افزون بر این، پیوند این مجموعه را با بخشی از مردم، که نیروی اثرگذار در جنبش کنونی اند، مستحکمتر کرد. این حرکت باعث شد که نفوذ حکومت جمهوری اسلامی در میان جریانات اسلامی منطقه و در سطح جهان تضعیف شود. به خصوص در شرایط کنونی که جنبش های منطقه در حال یارگیری اند، این ضربه بسیار محکمی به تبلیغات عوامفریبانه حکومت بود. اما صف بندی کنونی چه در میان اصولگرایان و چه اصلاح طلبان، به سرعت تغییر خواهد کرد. حکومت با قطبی کردن فضای سیاسی، توانسته است به شکل موقت و در لحظه عناصر میانی و مردد درون نظام را مجبور به موضعگیری به نفع خود نماید. توجه داشته باشیم که جنبش کنونی در خیابان ها، با وجود شرائط سرکوب شدید دو باره به میدان آمده است. با سرکوب آشناست و درد آن را لمس کرده است. دچار خوش خیالی نیست. در زیر سرکوب آزموده شده است. به همین خاطر از روبرو شدن با آن، یکه نخواهد خورد.
از سوی دیگر دهانه شکاف در راس هرم قدرت بازتر می شود. درگیری های مجلس و قوه قضائیه با دولت و بلوک رفسنجانی با دولت و ولی فقیه، ریشه در منافع اقتصادی آنان دارد. اگر با یک توصیه و با یک تهدید امکان ختم آن وجود داشت، بسیار پیش از این ها باید موضوع اختلاف، منتفی می شد. این درگیری به خاطر میلیاردها پول نفت و امتیازها و رانت هائی است که با سکان قدرت پیوند خورده است. این که رفسنجانی ریاست مجلس خبرگان رهبری را واگذار می کند و یا پسر او از ریاست مترو تهران کناره گیری می کند، نشان از اوج بحران در بالاست. در این درگیری درست است که بلوک احمدی نژاد و دستگاه ولایت پیشروی کرده اند، اما این کل نظام و قدرت حاکم است که ضعیف تر می شود. ستون هایی که این نظام را بر پا نگاهداشته بود،در حال فروریزی است. هر حرکتی در جامعه، با این شرایط، باید دیده و سنجیده شود.
شش- وظیفه ما این است که بکوشیم همزمان با مشارکت در مبارزه و دخالت در سیاست و جهت دادن و فرموله کردن مطالبات مردم، بلوک خود را برای استقرار دموکراسی ایجاد کنیم. تا زمانی که به قدرتی تبدیل نشویم حرفمان به گوش مردم نمی رسد و اگر هم رسانده شود، مردم ما را جدی نمی گیرند. در حال حاضر فضا برای شنیدن سخنان ما در جامعه هموار تر شده است. باید تلاش کنیم حول چند محور مشخص منشوری برای جریانات طرفدار آزادی پیشنهاد نمائیم. اهمیت دارد این منشور در گام نخست از پرداختن به مسائل مورد اختلاف پرهیز نماید و این موارد را، به بحث و گفتگو و توافق، در هنگام عمل واگذار نماید. اگر نتوانیم وارد صحنه شویم در بهترین حالت در انتهای صف جنبش مردم، در حالی که دنیائی سخن برای مردم داریم، قرار خواهیم گرفت. آنچه که قابل شک و تردید نیست پایگاه مناسب نیرومندی است که با ورشکستگی جمهوری اسلامی برای جریانات سکولار و لائیک در این جنبش، ایجاد شده است. پتانسیل مردمی که به نفی حکومت مذهبی رسیده اند بسیار بالاست. و این زمینه پذیرش یک جمهوری سکولار و ارزش های دموکراتیک را بسیار بالا برده است. اما این بستر مناسب بدون حضور قدرتمند ما، بدون فشرده کردن صفوفمان، بدون یک سازمان گسترده و نیرومند، به زمین حاصلخیزی می ماند که اگر وانهاده شود، علف های هرز در آن رشد خواهند کرد.
افزون بر این، اهمیت دارد در مبارزه مشارکت فعال داشته باشیم. مبارزه فقط عرصه اش خیابان نیست. گرچه خیابان یکی از مهم ترین آن هاست. می بایست به مناسبت های مختلف از جمله به مناسبت چهارشنبه سوری، به طرق مختلف دست به حرکاتی زد که امکان سرکوب آن مشکل تر باشد. شب چهارشنبه سوری بدون شک خیابان عرصه ای است که در آن باید رژیم را به چالش کشید. اما در روزها و مناسبات دیگر، صحنه مبارزه می تواند مکان های دیگری باشد.
پنج شنبه نهم مارس ۲۰۱۱
این جنبش در پی اعتراضات مردم تونس و مصر و رشد مبارزات مردم خاورمیانه علیه استبداد، جان تازه ای گرفته است. درخواست راهپیمائی از سوی موسوی و کروبی، با پشتیبانی و همراهی جریانات سیاسی و نهادهای مدنی و فعالان حقوق بشری، به کمک اینترنت و رسانه های ارتباطی جهانی، بار دیگر هزاران نفر را به خیابان ها کشاند. افزون بر این ها، تحولات منطقه، شرائط را برای انعکاس اخبار جنبش در ایران، مساعدتر نموده است. مجموعه این شرایط، دولت های غربی را، که پشت سر دیکتاتورهائی مثل بن علی و مبارک ایستاده بودند، در تنگنا قرار داده است و فشار افکار عمومی آن ها را وادار کرده است تا از خواست های جنبش های ضد دیکتاتوری پشتیبانی کنند. برای جنبش سیاسی کشورمان اهمیت دارد این شرایط مثبت را درک نموده و از آن بهره گیرد. روشن است که این قدرت ها، دل در گرو منافع و مصالح خود دارند. تا دیروز بن علی و مبارک را یاری کرده و از آن ها پشتیبانی می نمودند، امروز با جنبش مردم تونس و مصر، همراهی می کنند و برای جلب نظر شهروندان خود، ناگزیرند با این جنبش ها همراهی کنند.
از سوی دیگر سرکوب خشن حکومت در طول ۲۰ ماه گذشته و حتی اعدام تعدادی از هموطنانمان، نتوانسته است مردم را از میدان به در کند. در ۲۵ بهمن ماه، تهدیدها و کشاندن نیروهای انتظامی و بسیج و لباس شخصی های وابسته به حکومت، تنها از به هم پیوستن جویبار حرکت مردم و راه افتادن سیل خروشان جمعیت جلوگیری نمود. حکومت با تمام آمادگی و بسیجی که کرده بود، نتوانست بخشی از مردم را از آمدن به خیابان ها باز دارد. کمیت حضور مردم در خیابان را، باید متناسب با حکومت نظامی اعلام نشده در نظر داشت. واکنش عموم سران حکومت نشان داد که حرکت مردم، در همین ابعاد، آنان را غافلگیر کرده است. آنان هرگز انتظار چنین واکنشی را نداشتند. واکنش ها، چنان مضحک و غیر معمول بود، که نمایندگان مجلس که برای قانون گذاری و دفاع از قانون به مجلس رفته اند، کف بر لب در صحن علنی مجلس "قانون گذاری" معرکه و دسته سینه زنی با شعار "اعدام باید گردد" راه انداختند و چنان اختیار از کف نهادند که رفتار این واعظان قانون، با دسته های حزب الهی "عناصر خودسر" قابل تفکیک نبود.
دو- بخش قابل توجهی از مردم در تهران و تعدادی از شهرها به رغم مجموعه تهدیدها به خیابان سرازیر شدند. شعارهای مردم با شعارهای آقایان موسوی و کروبی یکسان نبود. درخواست این دو برای راهپیمائی و دفاع از مردم مصر و تونس و علیه استبداد به طور کلی بود. اما، شعار عمومی کسانی که به خیابان آمدند علیه شخص خامنه ای متمرکز بود. این دو شعار به ظاهر متناقض، ولی در عمل، مکمل هم بودند. موسوی و کروبی نه می توانستند و نه درست بود با شعار خامنه ای باید برود، مردم را دعوت به خیابان می کردند. پس از مدت ها فاصله گیری از خیابان، باید بهانه مناسبی انتخاب می شد. ۲۵ بهمن و دفاع از جنبش مصر و تونس، مناسب ترین موضوعی بود که امکان بسیج با حفاظ ایمنی نسبی را در خود داشت. این درخواست، حتی مقامات حکومت را هم برای پاسخ، به تردید انداخت. از اینرو، مخالفت رسمی آنان اعلام نشد. تنها پس از ۲۵ بهمن و تائید حرکت مردم توسط موسوی و کروبی، که با شعار محوری علیه دیکتاتوری و شخص خامنه ای همراه بود، حکومت بر تردید خود فائق آمد و به حبس آنان در خانه هایشان، مبادرت ورزید. اهمیت کار موسوی و کروبی و همه آنانی که در این حرکت نقش داشتند، پافشاری بر حق مردم در تجمع و راهپیمائی بود. تجمع مردم در خیابان، با هر شعاری که دعوت شوند، امروز به مرگ بر خامنه ای ختم می شود. که شد. حکومت هم از همین امر وحشت داشت. معنای دعوت موسوی و کروبی فاصله گیری قطعی از دستگاه ولایت بود. به خصوص مسکوت گذاشتن سقوط مبارک که در ۲۲ بهمن رخ داد، نقش برجسته ای در شعارها و خواسته های تجمعات در ۲۵ بهمن داشت.
سه- خواست عاجل اکثریت مردم ایران دستیابی به آزادی است. مانع اصلی تحقق این خواست استبداد مذهبی حاکم و در راس آن دستگاه ولایت فقیه و شخص خامنه ای است. مردم در اکثریت خود به ویژه در شهرها از ادامه زندگی تحت این رژیم قرون وسطائی و تبعیض های رنگارنگی که وجود دارد، به ستوه آمده اند و با این دستگاه مخالف اند. اما مصاف با حکومتی که پول نفت را در جیب و زور سرنیزه را بر کف و فریب منابر و مساجد را در اختیار دارد و بر این سه ستون، تکیه کرده است، برای مردمی که از هر گونه حقی، از حق تشکل، آزادی بیان و حتی پوشش هم محروم اند، دشواری های خاص خود را دارد. مردم می خواهند که به استبداد پایان دهند، اما هنوز از ابزار نظر آزادانه و امکان ایجاد اراده متشکل برای این کار محروم اند. دستگاه سرکوب عریض و طویل حکومتی، چون تار عنکبوتی ارکان جامعه را در چنگ خود گرفته است. از این رو هر حرکتی که بتواند خفقان حاکم را به چالش کشیده و بدان، در این شرایط با مختصات داخلی و بین المللی کنونی، ضربهای وارد نماید، راه پیش روی جنبش را هموار خواهد نمود. در ۲۵ بهمن، آن بخش از مردمی که خود را به خیابان رساندند و شعار خامنه ای باید برود را سر دادند، به فرو ریختن ترس از سرکوب کمک کردند. کافی است که دیوار ترس ریخته شود تا ابعاد خشم و نفرت از این همه تبعیض و سرکوب نمایان شود. جامعه ما ظرفیت این را دارد که در صورت تداوم جنبش، تا تعیین تکلیف با جمهوری اسلامی از حرکت باز نماند. از سوی دیگر، پیشرفت جنبش مرزهای تحمل در چارچوب نظام کنونی را برای بسیاری از پر و پا قرص ترین هواداران آن نیز در هم نوردیده است. طرح شعارهائی علیه استبداد و شخص خامنه ای، نتیجه حضور مستقیم او در سرکوب جنبش مردم، طی نزدیک به دو سال گذشته و بازتاب خواست مردم است. طرح این گونه شعارها تابوی قدر قدرتی حکومت را در اذهان افراد بیشتری آسیب پذیر کرده است. حرکت مردم، حتی در صورت سرکوب، به افت جنبش نخواهد انجامید. کما این که سرکوب حرکت مردم، در پی برآمد جنبش پس از انتخابات ۸۸، نتوانست جنبش را خاموش نماید. جنبش مردم از خیابان عقب رانده شد، اما از تکاپو باز نماند. اکنون مجموعه عوامل داخلی و بین المللی به نفع استمرار مبارزات مردم و عقب نشاندن استبداد تغییر کرده است. انعکاس تحولی که در خاورمیانه آغاز شده است بر ذهنیت مردم اثری مثبت به جا گذاشته است. مردم مبارک را دیده اند، که تا چند ساعت پیش از برکناری اش چه می گفت. شاهد تهدیدهای بن علی یک روز پیش از فرارش بوده اند. این تجارب از سوئی مردم را امیدوار می کند و از سوی دیگر سردمداران حکومت را به واهمه انداخته، ترس از آینده را در میان آن ها دامن می زند.
چهار - تداوم جنبش با مشارکت هر چه گسترده تر نیروهای اجتماعی مختلف میسر است. حضور فعال جنبش های اجتماعی مختلف از کارگران، زنان، دانشجویان، دانشگاهیان و ... تا جنبش ملیت ها و اقوام در جنبش آزادیخواهی و دمکراتیک کنونی ضرورت موفقیت آن است. تاکید بر اشکال مسالمت آمیز و پرهیز از خشونت مهمترین مساله ای است که می تواند از یک سو شرکت وسیع تر مردم را تامین نماید، از سوی دیگر قهر و خشونت دولتی را به عامل مشروعیت زدائی هر چه بیشتر از حکومت تبدیل کند. شکی نیست حکومت جمهوری اسلامی همانگونه که تا کنون رفتار کرده است با ترفندهای مختلف در صدد است که خشونت را به مردم تحمیل کند. تلاش ما باید متوجه خنثی کردن چنین دامی و تبدیل آن به ضد خودش شود. باید بکوشیم نه تنها نیروهای موجود را حفظ کنیم بلکه بر دامنه مشارکت اقشار و لایه های دیگر در این جنبش افزوده شود. شعار مشترک و نقطه اتصالی که می تواند این نیرو را متحد کند انتخابات آزاد است. انتخابات آزاد با معیارهای شناخته شده جهانی، البته با پیش شرط های آن، یعنی آزادی احزاب و مطبوعات و اجتماعات و... تنها شعاری است که هر جریان سیاسی بدون این که از برنامه و سیاست خود عدول نماید، می تواند پیرامون آن در جهت تحقق برنامه خود مبارزه کند. جنبش کنونی مردم، که در دو ساله اخیر علیه زورگوئی به میدان آمد، با تمام قدرت اش هنوز نتوانسته است استبداد را زمین گیر کند. از این رو باید از یک سو روی یک شعار محوری و متحد کننده تاکید کند، تا لایه های بیشتری را فعال کرده، وارد میدان مبارزه نماید و از سوی دیگر، نیازمند این است که خواسته های مشخصی را هم از جنبش زنان، جوانان و دانشجویان، ملیت ها و اقوام، کارگران و ... را طرح و از آن دفاع کند، تا بخش های وسیع تری از این اقشار را در این مبارزه سهیم کند.
پنج- هر جریانی که از حضور مردم در خیابان در روز ۲۵ بهمن، سرنگونی حکومت را انتظار داشته است، طبیعی است که حرکت را شکست خورده بپندارد. واقعیت این است که مردم نمی خواهند، اما حکومت هنوز قادر است به کمک پول و زور خود، حاکمیتش را نگهدارد. اما مجموعه عوامل به زیان حکومت عمل می کند. با چنین زمینه ای حرکت ۲۵ بهمن دستاوردهای متناقضی داشته است. این حرکت، موجب شد که برخی اختلافات اصولگرایان، به حاشیه رانده شود و لایه نازکی از اصلاح طلبان نیز مرعوب شده زانوانشان سست شود. اما همسوئی جریان موسوی و کروبی را با بخش سکولار جامعه و جریانات چپ بیش تر از پیش نمود. افزون بر این، پیوند این مجموعه را با بخشی از مردم، که نیروی اثرگذار در جنبش کنونی اند، مستحکمتر کرد. این حرکت باعث شد که نفوذ حکومت جمهوری اسلامی در میان جریانات اسلامی منطقه و در سطح جهان تضعیف شود. به خصوص در شرایط کنونی که جنبش های منطقه در حال یارگیری اند، این ضربه بسیار محکمی به تبلیغات عوامفریبانه حکومت بود. اما صف بندی کنونی چه در میان اصولگرایان و چه اصلاح طلبان، به سرعت تغییر خواهد کرد. حکومت با قطبی کردن فضای سیاسی، توانسته است به شکل موقت و در لحظه عناصر میانی و مردد درون نظام را مجبور به موضعگیری به نفع خود نماید. توجه داشته باشیم که جنبش کنونی در خیابان ها، با وجود شرائط سرکوب شدید دو باره به میدان آمده است. با سرکوب آشناست و درد آن را لمس کرده است. دچار خوش خیالی نیست. در زیر سرکوب آزموده شده است. به همین خاطر از روبرو شدن با آن، یکه نخواهد خورد.
از سوی دیگر دهانه شکاف در راس هرم قدرت بازتر می شود. درگیری های مجلس و قوه قضائیه با دولت و بلوک رفسنجانی با دولت و ولی فقیه، ریشه در منافع اقتصادی آنان دارد. اگر با یک توصیه و با یک تهدید امکان ختم آن وجود داشت، بسیار پیش از این ها باید موضوع اختلاف، منتفی می شد. این درگیری به خاطر میلیاردها پول نفت و امتیازها و رانت هائی است که با سکان قدرت پیوند خورده است. این که رفسنجانی ریاست مجلس خبرگان رهبری را واگذار می کند و یا پسر او از ریاست مترو تهران کناره گیری می کند، نشان از اوج بحران در بالاست. در این درگیری درست است که بلوک احمدی نژاد و دستگاه ولایت پیشروی کرده اند، اما این کل نظام و قدرت حاکم است که ضعیف تر می شود. ستون هایی که این نظام را بر پا نگاهداشته بود،در حال فروریزی است. هر حرکتی در جامعه، با این شرایط، باید دیده و سنجیده شود.
شش- وظیفه ما این است که بکوشیم همزمان با مشارکت در مبارزه و دخالت در سیاست و جهت دادن و فرموله کردن مطالبات مردم، بلوک خود را برای استقرار دموکراسی ایجاد کنیم. تا زمانی که به قدرتی تبدیل نشویم حرفمان به گوش مردم نمی رسد و اگر هم رسانده شود، مردم ما را جدی نمی گیرند. در حال حاضر فضا برای شنیدن سخنان ما در جامعه هموار تر شده است. باید تلاش کنیم حول چند محور مشخص منشوری برای جریانات طرفدار آزادی پیشنهاد نمائیم. اهمیت دارد این منشور در گام نخست از پرداختن به مسائل مورد اختلاف پرهیز نماید و این موارد را، به بحث و گفتگو و توافق، در هنگام عمل واگذار نماید. اگر نتوانیم وارد صحنه شویم در بهترین حالت در انتهای صف جنبش مردم، در حالی که دنیائی سخن برای مردم داریم، قرار خواهیم گرفت. آنچه که قابل شک و تردید نیست پایگاه مناسب نیرومندی است که با ورشکستگی جمهوری اسلامی برای جریانات سکولار و لائیک در این جنبش، ایجاد شده است. پتانسیل مردمی که به نفی حکومت مذهبی رسیده اند بسیار بالاست. و این زمینه پذیرش یک جمهوری سکولار و ارزش های دموکراتیک را بسیار بالا برده است. اما این بستر مناسب بدون حضور قدرتمند ما، بدون فشرده کردن صفوفمان، بدون یک سازمان گسترده و نیرومند، به زمین حاصلخیزی می ماند که اگر وانهاده شود، علف های هرز در آن رشد خواهند کرد.
افزون بر این، اهمیت دارد در مبارزه مشارکت فعال داشته باشیم. مبارزه فقط عرصه اش خیابان نیست. گرچه خیابان یکی از مهم ترین آن هاست. می بایست به مناسبت های مختلف از جمله به مناسبت چهارشنبه سوری، به طرق مختلف دست به حرکاتی زد که امکان سرکوب آن مشکل تر باشد. شب چهارشنبه سوری بدون شک خیابان عرصه ای است که در آن باید رژیم را به چالش کشید. اما در روزها و مناسبات دیگر، صحنه مبارزه می تواند مکان های دیگری باشد.
پنج شنبه نهم مارس ۲۰۱۱
آسیب شناسی عدم حمایت از مطالبات فعالان سیاسی و حقوق بشریِ کُرد
ثریا فلاح
|
این مقاله بررسی اجمالی دلایل تبعیضاتی است که در میان فعالان حقوق بشر و فعالان سیاسی علیه زندانیان سیاسی کَرد و مطالبات کُردها خواسته و نا خواسته صورت می گیرد.محور صحبت من افرادو گروههای حقوق بشر و سیاسی هستند که نتوانسته یا نخواسته اند به شکل مناسبی به دفاع از حقوق این فعالان کرد بپردازند . بررسی آسیب های سیاسی و باور به آنچه سیستم قدرت در طی سالها به مردم تحمیل می کند و اثرات آن بر روی کنشگران به برداشتن قدمهایی برای رفع این معضل یاری می رساند.
برخورد فعالان حقوق بشر و کنشگران و کمپینران در ایران و خارج از ایران در رابطه با مسئله کَردها،مطالبات آنان، زندانیان سیاسی و احکام سنگین آنان با هم متفاوت بوده است و همینطور افراد و گروههای حقوق بشر ایرانی وغیر ایرانی با مسئله کُردها برخورد متفاوتی داشته اند. برخورد گروههای سیاسی و گروههای صرف حقوق بشری نیز بیانگر تفاوتهای فاحش است و همچنین تفاوت میان برخورد دو نسل دیده می شود. در طی بیش از سه دهه از مبارزات کُردها و فعالیتهای دموکراسی خواهی در میان کُردها ،تجربیات دورانهای مختلف یک نکته آشکار و واضح وجود دارد که سیستم حاکم در ایران با حفظ هویت اما اسم جداگانه فعالییت افراد را تعریف کرده است و آن روش هایی که برای مخدوش کردن افکار عمومی مردم و فعالان غیر کُرد و محروم کردن کُردها از حمایت فعالان هم وضعیت یا لااقل دارای دیدگاههای آزادی خواهی بوده است .
دوستانِ فعالانِ کُرد :
کَردها دوستانی در سطوح افراد و نه سازمانهای ایرانی دارند، بالاخص کسانی که در خارج از کشور به تحصیل و تفحص و بررسی های عمیق حقوق بشری در کنار سازمانهای حقوق بشری آمریکایی و اروپایی داشته اند و تلاش زیادی برای آزمون و آزمودن این آموزه ها میکنند. آنان به جمع آوری مدارکی که از وجود بیعدالتی خبر میدهد پرداخته و توانسته اند تآثیر فراوانی در نگاه بسیاری از مجامع نسبت به مسائل کُردهاداشته باشند . فعالان کرد در فعالییت های خود از همکاریهای بی دریغ انان بهره می جویند و راهی برای گذار از بحران بی حمایتی به دوران یافتن حامیان آگاه باز شده است. امادرطول این سالها با وجودی که کُردها قربانیان زیادی داده اند و دائمآ سایه مرگ و خشونت های دولتی بر سرشان می گردد اما صدای دادخواهی شان کمتر به گوش رسیده یا نادیده گرفته شده است.و قبلآ هم بسیار قربانی داده ایم اما واکنشی تولید نشده است . می دانم که در پرسش خود به واکنش فعالان و گروههای حقوق بشر اشاره دارید اما نمی توانم از سکوت و کم توجهی رهبران جنبش سبز هم که الزامآ فعال حقوق بشری نیستند بلکه فعال سیاسی به حساب می آیند بگذرم.
سیاستگذاران و حاکمان قضایی و امنیتی که تصمیم گیرنده زندگی و مرگ فرزندان کُرد بوده اند به باوری مشترک و همدلی و لااقل سکوت نیاز داشته اند. این همه زور و فربانی کردن به تنهایی مقدور نیست مگر در یافتن فضای مناسب به هنگام دادن درس عبرت با قربانی کردن کُردها،مگر با خفه کردن و کشتن های آشکار و پنهان. اینها و بسیاری فاکتورهای دیگر بدوا موجب شدت گرفتن سرکوبها و تشدید احکام قضایی متعاقب ان در کُردستان شدند.
موارد بسیاری دیده می شود که فعالان حقوق بشر با خبر اعدام افراد کُرد روبرو می شوند و تمایلی به نوشتن یک اطلاعیه مطبوعاتی نشان نمی دهند یا اساسآ آنقدر این مسئله برایشان عادی شده است که خود را در پاسخگویی به آن عاجز می بینند. بعضی از کُردها هم به نوعی دچاردرماندگی آموخته شده هستند و به راحتی می پذیرند که وضع کُرد همین است دیگر چه می توان کرد.در مواردی هم دیده می شود به جای دفاع اززندانیان کُردو شرح وقایع رفته بر فعالان به قلب وقایع پرداخته شده است. مانند حذف جایگزین کردن کلمه مبارز و فعال سیاسی وچسباندن کلمات فراری و بیسواد و... به زینب جلالیان که باشجاعت تمام سالها فعالیت سیاسی کرده است و هنوز در زندان به سر می برد.
در این میان قطعآ تلاش اعضای کُرد مجموعه فعالان حقوق بشر در جهت مستند سازی موارد نقض حقوق بشر در مناطق کردنشين و تنوير افکار عمومی و نهادهای بين المللی مدافع حقوق بشر از وضعيت بحرانی حقوق بشر در اين مناطق انکار نشدنی و قابل ستایش است. این مجموعه از شیوه های بررسی های کارشناسی برای هزينه مند کردن نقض حقوق بشر برای ناقضان آن بهره جسته وبا انتشار فصلنامه خبری نقض حقوق بشر در کردستان را ثبت می کند.
سازمانهای جهانی
تنها در چند سال اخیر به کمک فعالییت اعضای ایرانی و کُرد خود به نشر و تبع جامع و کامل در مورد اقلیت ها بالاخص کُردها پرداخته اند. سازمان عفو بین الملل درکتابچه ای 60 صفحه ای به بررسی نقض و آزار حقوق بشر کُردها در ایران پرداخته فدراسیون بین المللی جامعه های حقوق بشر و جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران به سرپرستی دکتر عبدالکریم لاهیجی سه ماه قبل اکتبر 2010 گزارشی را در باره تبعیض ضد جوامع قومی و اقلیت های مذهبی در ایران منتشر کرده اند. این گزارش با عنوان «رُویه پنهان ایران» به جنبه ناشناخته ای از ایران می پردازد و تبعیض شدید علیه جوامع قومی و اقلیت های مذهبی در تمام زمینه ها را مطرح و توصیه هایی برای رفع بحران تبعیضات ارائه داده است. پارلمان کانادا به سخنان نماینده کُردها گوش فراداده وپارلمان اروپا دست به اقداماتی زده است.
نیروهای باالقوه ،برخورد نسل جوان در دیاسپورا:
به نظر می رسد که شکاف عمیقی میان نسل آموزش یافته در باورهای مذهبی با آموزه های غیر دموکراتیک و در محیطی که مفروضات تحمیلی دهههای گذشته را باور داشته یا به شک و تردید نسبت به آن را واپس زده و نسل جدیدی که از آموزه های حقوق بشری لذت می جوید، از تکرار ژنوساید و برتری انسان بر انسان در هراس است .نسلی که از شنیدن کشتار بی رویه ملتی که خواهان تغییر در شیوه زندگی خویش و بمباران روستاها و شهرهایش است. این نسل و اعضای آن بالاخص پس از کودتای انتخاباتی علاقه زیادی به شنیدن حقایق، و انرژی زیادی برای انتقال آن دارند.آنان به راحتی مفروضات گذشته آنهم توسط اعضای سیستمی که به آن رآی نداده اند را نمی پذیرند. در ذهن آنان محکوم شدن به مرگ بر ضد قوانین بین المللی است و با توجه به گرایش و تمایل زیادی که به شناخت مسائل ایران از خود نشان می دهند تمام آنچه پدران و مادران آنان در برابرش سکوت کرده بودند را یکی پس از دیگری مورد وارسی و بازبینی قرار میدهد. آنان با دیدگاه دیگری -نه به شیوه پدرانشان که در دوره انقلاب و دهه های گذشته برخورد می کردند- می نگرند و آمادگی قبول و شناخت حقایق رادارند. یکی ازجوانان شرکت کنندگان در کنفرانسی که مبحث اقلیت های قومی در ایران به درگیری زیادی میان شرکت کنندگان انجامید به پا خاست و با لهجه ای فارسی –انگلیسی گفت : مارتین لوتر کینگ می گوید:مردم تحت ستم نمیتوانند برای همیشه تحت ستم بمانند. نیاز به آزادی به ناچار بروز میکند و ابراز خواهد شد. این مسئله مو جب برای دقایقی موجب سکوت شد.نمونه هایی از این قبیل بسیار اتفاق می افتد. تنها دوستان جوان شرکت کننده در برنامه سالگرد کودتای انتخاباتی مایل به انتخاب و برگزیدن عکس یکی از اعضای کُرد زندانی کمپین یک میلیون امضا بودند(کاوه کرمانشاهی) .اما سایرین حتی با عکس روناک صفارزاده که قدیمی ترین عضو زندانی کمپین یک میلیون امضا با بالاترین حکم زندان است موافق نبودند.
دلایل و موجبات
1-سیاست و روش های ج .ا.ا و روش جدید دستگاه امنیتی علیه کُردها ،واژه تروریست:
یکی از سیاستهایی که جمهوری اسلامی برای مخدوش کردن اذهان عمومی و کم بها کردن فعالییت فعالان کَرد در پیش گرفته شیفت ازبه کار بردن واژه " ضد انقلابی" و" مفسد فی الارض" به واژه "تروریست" است . برای سالها از زمان انقلاب و آغاز جنبش های عدالت خواهانه کَردها واژه ضد انقلاب و گروهک و... به کسانی که به "ندای امام لبیک" نمی گفتند اطلاق می شد. در آن دهه انقلابی و ضد انقلاب بودن دو واژه پر معنا با ویژگی های مثبت و منفی بود و نگاه به افراد،اعدام آنان و مجازاتهای بزرگ... یک نگاه سیاسی ونه حقوق بشری بود. اما بالا رفتن آگاهی حقوق بشری و آموزشهای آن در دهه اخیر ، رشد و توسعه سیاسی در میان گروهها،خلق و تولید و تکثر سازمانهای حقوق بشری با آموزه های بر گرفته از منشور جهانی حقوق بشر، دخالت بیشتر سازمان عفو بین الملل و چشمهای دیگر در سراسر جهان ،و بالاخص فعالیت ایرانیان سیاسی در احزاب و سازمانهایی با خاستگاههای بشر دوستانه ،نگاه و ادبیات خارج از کشور ورق این نگاه را در حد 90درجه برگردانده است. واما نگاه تمام گروهها به جز گروههای تروریستی که فلسفه ای برای ترور دارند نگاهی منفی است و همچنین این گونه الفاظ و اسامی و تبلیغ و ترویج آن در نوع و شیوه نگاه و برخورد سازمانها ی سیاسی –نه حقوق بشری- و دولتها به علت خصلت سیاسی یکپارچه شان تآثیر مستقیم و لاینفک می گذارد.در بسیاری موارد این فعالان وکنشگران از حمایت بی دریغ و با دریغ بسیاری ازافراد،سازمانها و دولتها محروم می شوند. به همین دلیل سیاست گذاران و تئورسین های نظام درکشف و خلق آخرین اثر خود به همراهی سایر کشورهای ضد کَرد مانند ترکیه بسیار موفق و موَید بوده است. با این روش ج ا ا توانسته است به جلب زضایت برخی ازمخالفان خود بپردازد.
اما پر واضح است که جمهوری اسلامی روش ترور افراد و شخصیت ها،سازمانها و گروهها، را طبق قانون اسلامی نیزحق طبیعی و ذاتی خود می داندو برای آن نیز از واژه های تعریف نشده " تبلیغ علیه نظام و تشویش اذهان عمومی، فعالیت علیه امنیت ملی ، مفسد الا فی الارض ، محارب خدا ، ضدیت با نظام و...."استفاده می کند.و منطقه ای مانند کردستان را به مثابه یک پادگان نظامی نگاه می کند به طوری که هر گونه رفت و آمد و ارتباط گرفتن افراد زیر نظر نیروهای نظامی کنترل می شود.
2-ترس دوستان از همدیگر:
تجربه اتهامات وارده به تحرکات سیاسی و اجتماعی شهروندان کُرد توسط دستگاههای امنیتی و به تبع آن به علت عدم استقلال دستگاه قضایی تحت عنوان تجزیه طلبی و همکاری با احزاب ضد انقلابی و منحله ترس و وهمی در افراد و اعضای احزاب اپوزسیون و مستقل و حتی حقوق بشری ایجاد کرده است که بسیاری از آنان که در داخل ایران هستند یا خارج نشینانی که سالانه به ایران برمی گرددند تلاش می کنند به هیچوجه ازیک زاویه قضاوت کالایی و ممتنع نسبت به کردها تجاوز نکنند مانند واژه کُردها مردمان خونگرم و نژاد چنین و چنانی هستندو... و آنان که خارج از مرزهای ایران هستند به جز در مواردی که آنها نیزهمیشه مورد حمله دوستان و همقطاران خود قرار می گیرند به دفاع یا بیان واقعیات یا پخش و نشر حقایق نپردازند . آنان در بسیاری از موارد از ترس خطر بر چسپ های دوستان خود سکوت می کنند.
پان ایرانیست ها و مسلمانان طرفدار امت واحد بالاطبع راه حلی برای مسئله اکراد نمی بینند به جز حفظ تمام مرزها از دست کُردهای تجزیه طلب به هر قیمتی! و فعالییت اکراد را معطوف به علایق تجزیه طلبانه می بینند. در حالی که در برنامه و اساسنامه هیچکدام از احزاب سیاسی کُرد هم مسئله استقلال ،تجزیه و جدایی حد و مرزها نیامده است. (رجوع کنید به برنامه و اساسنامه حزب دموکرات کَردستان ایران،حزب کومه له ،حزب حیات کردستان و....) . و اما مسئله فعالان حقوق بشر که منشی سیاسی نداشته و دنبال آلترناتیوهای قدرت و هژمونی سیاسی نیستدن امری جداگانه است و به همین دلیل ج.ا.ا به سادگی تمام افراد زندانی و فعالانی که دوسیهء آنان در دادگاهها با زاست را به سازمانها و احزاب کَردی متصل می کند تا از هر دو طرف انتفاع ببرد.با نابودی آنان و با جلب حمایت مخالفا ن خود و تحریک آنان بر ضد هم .در موارد زیادی این مسئله را بخصوص در آمریکا به علت وجود وطن پرستان افراطی مقیم آمریکا تجربه می کنیم.
3-واهمه برخی از کُردها:
آشکار است که بسیاری از خانواده های کُرد نیز از مداخله فرزندانشان در مسائل سیاسی واهمه دارند و به علت جابه جایی های اجباری یا خود خواسته- که من آن را هم به طبع وضع بد حاکم در کَردستان اجباری می بینم – دور شدن از فرهنگ و زبان به علت آسمیلاسیون و ترس از به انزوا کشیده شدن حتی به جای سکوت در برابر مسائل کُردستان بر ضد سازمانها و افراد فعال کُرد سخن می گویند.
4-ترس ، وهم ،احترام و پرستش قدرت:
این مسئله بسیار پیچیده و در عین حال جالب است که چگونه قدرت و ترس با خود احترام به منبع قدرت ایجاد می کند. بسیاری هم بر اساس مثلها و واژه های غلط عامیانه از جمله خلایق هر چه لایق مسئله و اضطرابات منبعث از آن را از خود دور می کنند. و امکان هیچ تحلیل عمقی به خود و دیگران نمی دهند. این مسئله را به وضوح در کشورهای دیگر می توان مشاهده کرد. بسیاری از مردم عادی به دیکتاتورها برای غاضب بودنشان به آنان احترام می گذارند. مواردی مانند صدام حسین ،رادلف هیتلر،روح الله خمینی و.. نمونه های واضح آن هستند. واضح است در گزینش میان ملتی که زیر ستم است و در مرکز قدرت نیست ترس و وهمی هم ایجاد نمی کند.
5-خودسانسوری وسانسور:
خودسانسوری وسانسور را عامل دیگر عدم پرداخت کنشگران کُرد و غیر کُرد به توجه به وضعیت فعالان و زندانیان کورد می دانم سانسوری همه جانبه در باب مسایل کورد وجود دارد. که به وضوح در جمعهای مشترک،همدلی و مراسم ختم اعدامها، مراسم سالگردها، کنفرانسهای ادواری،میتیگها ،تظاهرات و... وجود دارد که بعضآ منجر به سکوت در رابطه با کُردها گشته است. و همینطور به هنگام نوشتن اشعار یا اطلاعیه های مطبوعاتی ضد اعدام که حتی در مورد کُردها بوده است . اینها در میان فعالان و کنشگران لوس آنجلس به وضوح دیده می شود.
6-توقعات فزاینده مردم غیر کُرد از کردها
سیاسی بودن مناطق کَردنشین از کُردستان گرفته تا مهاباد و کرمانشاه و... و انباشت مطالبات سیاسی و درخواست آنچه که اکنون فعالان حقوق بشر به حقوق بشری بودن آن تا حدی پی برده اند ، تلاشهای مدنی در بیش از سه دهه و درگیری های مداوم و قربانی دادن ها و خسارات جانی و مالی مردم کُرد وشجاعت و سلحشوری و مقاومت مردم کَرد چه در زمانی که مسلحانه مبارزه می کردند و چه اکنون که به شکلی مدنی و مسالمت آمیز با تحصن و اعتصاب و راهپیماییهای به دور از خشونت فعالیت می کنند این توهم و توقع نادرست را پدید آورده است که کَردها بایست در صفوف مقدم باشند و هر چه کشته بدهند زیاد حائز اهمیت نیست. اما الزامآ در مقابل آن برای این خسارات بهایی به کَردها پرداخت نمی کنند. سر و صدای زیادی برای سه ماه و سه سال دستگیری فعالان غیر کَرد ایجاد می شود ، عکسهای تمام دستگیر شدگان به تظاهراتها آورده می شود اما عکسل العمل ضعیفی در مقابل مسئله زندانهای طویل المدت نشان داد ه می شود. در سالگرد روز دانشجو و چندین برنامه دیگر پاسخ کمیته برگر کنند به پرسش یکی از فعالان در برابر غیبت عکس گلپری پور و حبیب لطیفی این بود که کَردها خودشان بیاورند...و برای حمایت از زندانیان متحصن و انعکاس اخبار اعتصاب عمومی در برخی از شهرهای کردستان سکوت بوده است.
7-ناآگاهی نسبت به حقوق اقلیت :
هنوز ناآگاهی نسبت به مسئله حقوق ملی و بومی قومی،اعضای یک جامعه با صدای ضعیفتر به علت تعداد کم و عدم کثرت در جامعه ،عدم آشنایی با موازین تآیید شده بین دول و مقررات تصویب شده حقوق بشر بسیار بالااست وبرخی ها بعضآ به جای کار در این زمینه به شدت به ایجاد موانع پرداخته و از خصلت صلاحدید روانشناختی مکانیسم دفاعی علیه آنچه آرامش ذهنی و و ضعیت موجود آنان رابرهم می زند می پردازند.
8-مخالفت با مذهب تسنن:
درکردستان و بیشتر مناطق کردنشین مسئله مذهب در درجه دوم اهمیت و پس از مسئله ملی و مطالبات قومی بوده است. با این وصف و با وجود کثرت مذاهب و ادیان دیگر در کردستان بیشتر مردم خود را وابسته به مذهب تسنن می دانند که در طول تاریخ موجبات برخوردهای زیادی از جمله تبعیضات علیه آنان را مضاعف نموده است. چنانکه بررسی های جامعه شناختی و روانشناسی نشان می دهد مذهب بالاخص مذهب تشیع به علت پسیو نبودن تآثیرات بسیاری روی افراد و اعضای یک گروه می گذارد. مسائلی مانند شهادت طلبی علی گونه و مورد تظلم واقع شدن به مثابه برادران ابن مسلم وسبز شدن بیما رگونه به نوعی در مقابل مذاهب دیگر خود رانشان می دهد.اینها برگرفته از بزرگ شدن و زندگی با مراسم های طولانی ائمه اطهار و یادبودهای همراه با لذت در مراسم عاشورا و تاسوعا، مرده پرستی و دیدن عادات ضد مذاهب دیگر مانند مراسمهای قدیمی ترهمچون "عُمر کُشا ن" علیه اهالی این مذهب ،اصطلاحات "عُمری" و مسئله نجس بودن سایر مذاهب کمک زیادی به تخریب روابط و یاری رساندن به کُردها شده است.مذهب در بسیاری از جوامع به صورت بخشی از فرهنگ در آمده و بیشتر مردم وحتی مدعیان لامذهب از آموزه های مذهبی به نوعی در زندگی شخصی خود استفاده می کنند .
9-مخالفت بامسئله ملی در کوردستان: آموزش غلط سازمانها و احزاب سیاسی
. بسیاری از گروهها و سازمانهای سیاسی چپ که رهبران آنان خواهان پیدا کردن پایگاه و جایگاهی در حاکمیت جدید ایران بودند و نه تنها به تقسیم ثروت بل به تقسیم قدرت نیز معتقد بودند بر اعدامها صحه گذاشته و به تآیید آن شیوه از خشونت پرداخته و به آن دامن زدند.
اپوزیسیون چپ ها با دیدگاههای ایده ئولوژیک متمایل به طبقه در یک مقطع زمانی در مقابل مسئله کَردستان با شعار پاسداران را به سلاح سنگین مسلح کنید در مقابل مسائل ملی و حرکتهای آزادیخواهانه ایستادند و بررسی شیوه برخورد انان به علت اینکه از یک هویت سیاسی نه الزامآ حقوق بشری برخوردارند در این کوتاه نمی گنجد اما تآثیرات زیادی روی کنشگرانشان و شیوه تفکر آنان که امروزه بسیاری از اعضا ی این سازمانها در گروههای جدید حمایت از زندانیان سیاسی کار می کنند به جای گذاشته اند. اکنون با تغییراتی در دیدگاههای خود با مسائل قوم ها در ایران برخورد می کنند اما این مسئله کمک زیادی به همکاری آنان به دفاع از حقوق فعالان کَرد نکرده است. در برخی موارد آموزش فرهنگ خودی و غیر خودی هم به اضافه کردن هیزم اتش ایده ئولوژی های آپارتایدی یاری رسانده است
10-نبودن درد مشترک،پروسه کشف درد مشترک:
در" فلسفهَ زبان" بیان درد به تنهایی برای قبولاندن آن کافی نیست. واکنشی حقیقی در بشر وجود دارد که آن را انکار می کند. درک درد مشترک زمانی حصول می شود که آن را در برابر خود حس کنیم. این اتفاق با درجات ضعیفتر و برای مدت کوتاهی در دوره کودتا ی انتخاباتی پیش آمد.قبل از کودتای انتخاباتی و بعد ازآن :تا قبل از انتخابات بسیاری از کنشگران اصلاح طلب نمی توانستند باور کنند که ممکن است اتفاقاتی که در کُردستان افتاده است برای آنان نیز بیفتد. اما جریان کشتار و حمله های خشونت آمیز به تظاهرات و اعتراضات مدنیِ به دور از خشونت و مسالمت آمیز تهران و برخی از شهرهای بزرگ دیگر در ایران حس همدردی با مردمی که بیش از سه دهه بود با این قضایا روبرو بودند را پدید آورد.اگر تا آن زمان فکر می کردند که این فقط برای "ضد انقلاب و تجزیه طلب"!! رخ می دهد .مردم عادی خواهان تغییر و کنشگران و فعالان که صدایی در برابر سرکوبهای متعدد در مقطع زمان انقلاب ،دهه 60،سرکوب و کشته شدن بیش از 25نفر در سنندج در راهپیمایی مسالمت آمیز سال 79 ، سرکوبها ودستگیری های هر ساله در مراسمهای آرام و جمع شدن های به دور از هر گونه خشونت در سالگردهای تولد دکتر قاسملو، سرکوب خشونت آمیز مراسم جشن برگزار شده در کُردستان برای انتخاب جلال طالبانی ،انتشار عکسهای "شوانه قادری" در مهاباد که منجر به اعتراضات خیابانی و بازداشت افراد فعال ،ناآرامی در سنندج ، اعتصاب و تظاهرات در سقزو کشته شدن چند نفر و...از آنان در نیامد، اکنون نوعی همبستگی روحی احساس کردند ودچار نوعی شک و تردید شدند. یک خود آگاهی عمومی ایجاد شد و به باز شدن گلوی افرادی که سکوت اختیار کرده بودند منجر شد. مقالات چندی برگرفته از اظهارات برشت به ادبیات اضافه شد و بالاخص ژورنالیست ها در این امر دخیل بودند.
11-غیبت میدیا و عدم پوشش خبری سرکوبها:
کردستان سالهاست که از وجود و امکان حضور خبرنگاران محروم است . در تمام این سالها شاید اگر وجود عکسهایی که به برنده شدن عکاس ایرانی و دریافت جایزه پولیتزرمنجر شد، نبود بسیاری از جهانیان از گوشه ای از وقایع کُردستان هم خبر نداشتند. و مانند بسیاری مسائل و جنایات دیگری که در طی سه دهه اخیر درکُردستان گذشت و می گذرد مسکوت می ماند.آنچه که در کنار عدم تمایل فعالین سیاسی مرکزنشین فضای مناسب مانورهای بی رویه به ج.ا.ا در کُردستان داد.
12-و...
بسیاری سیاستها و دیدگاهها را می توان معطوف به اندیشه پسندیده یا ناپسند مردم دانست،آن را پذیرفت یا از کنارش گذشت . آنچه گذشتن از آن برایم درد آور است سکوت مردم خوش نیت بلاخص سکوت نگران کننده شخصیت های به نام و موثر است.به قول مارتین لوتر کینگ "هر چه میگذرد بیشتر به این باور میرسم که مردم بد نیت از زمان به شکل مؤثرتری سود جستهاند تا مردم خوش نیت. نسل ما نه تنها باید به خاطر کلمات و حرکات مردم بد نیت توبه کند، بلکه به خاطر سکوت مدهش مردم خوش نیت نیز."
----------------------------------
برخورد فعالان حقوق بشر و کنشگران و کمپینران در ایران و خارج از ایران در رابطه با مسئله کَردها،مطالبات آنان، زندانیان سیاسی و احکام سنگین آنان با هم متفاوت بوده است و همینطور افراد و گروههای حقوق بشر ایرانی وغیر ایرانی با مسئله کُردها برخورد متفاوتی داشته اند. برخورد گروههای سیاسی و گروههای صرف حقوق بشری نیز بیانگر تفاوتهای فاحش است و همچنین تفاوت میان برخورد دو نسل دیده می شود. در طی بیش از سه دهه از مبارزات کُردها و فعالیتهای دموکراسی خواهی در میان کُردها ،تجربیات دورانهای مختلف یک نکته آشکار و واضح وجود دارد که سیستم حاکم در ایران با حفظ هویت اما اسم جداگانه فعالییت افراد را تعریف کرده است و آن روش هایی که برای مخدوش کردن افکار عمومی مردم و فعالان غیر کُرد و محروم کردن کُردها از حمایت فعالان هم وضعیت یا لااقل دارای دیدگاههای آزادی خواهی بوده است .
دوستانِ فعالانِ کُرد :
کَردها دوستانی در سطوح افراد و نه سازمانهای ایرانی دارند، بالاخص کسانی که در خارج از کشور به تحصیل و تفحص و بررسی های عمیق حقوق بشری در کنار سازمانهای حقوق بشری آمریکایی و اروپایی داشته اند و تلاش زیادی برای آزمون و آزمودن این آموزه ها میکنند. آنان به جمع آوری مدارکی که از وجود بیعدالتی خبر میدهد پرداخته و توانسته اند تآثیر فراوانی در نگاه بسیاری از مجامع نسبت به مسائل کُردهاداشته باشند . فعالان کرد در فعالییت های خود از همکاریهای بی دریغ انان بهره می جویند و راهی برای گذار از بحران بی حمایتی به دوران یافتن حامیان آگاه باز شده است. امادرطول این سالها با وجودی که کُردها قربانیان زیادی داده اند و دائمآ سایه مرگ و خشونت های دولتی بر سرشان می گردد اما صدای دادخواهی شان کمتر به گوش رسیده یا نادیده گرفته شده است.و قبلآ هم بسیار قربانی داده ایم اما واکنشی تولید نشده است . می دانم که در پرسش خود به واکنش فعالان و گروههای حقوق بشر اشاره دارید اما نمی توانم از سکوت و کم توجهی رهبران جنبش سبز هم که الزامآ فعال حقوق بشری نیستند بلکه فعال سیاسی به حساب می آیند بگذرم.
سیاستگذاران و حاکمان قضایی و امنیتی که تصمیم گیرنده زندگی و مرگ فرزندان کُرد بوده اند به باوری مشترک و همدلی و لااقل سکوت نیاز داشته اند. این همه زور و فربانی کردن به تنهایی مقدور نیست مگر در یافتن فضای مناسب به هنگام دادن درس عبرت با قربانی کردن کُردها،مگر با خفه کردن و کشتن های آشکار و پنهان. اینها و بسیاری فاکتورهای دیگر بدوا موجب شدت گرفتن سرکوبها و تشدید احکام قضایی متعاقب ان در کُردستان شدند.
موارد بسیاری دیده می شود که فعالان حقوق بشر با خبر اعدام افراد کُرد روبرو می شوند و تمایلی به نوشتن یک اطلاعیه مطبوعاتی نشان نمی دهند یا اساسآ آنقدر این مسئله برایشان عادی شده است که خود را در پاسخگویی به آن عاجز می بینند. بعضی از کُردها هم به نوعی دچاردرماندگی آموخته شده هستند و به راحتی می پذیرند که وضع کُرد همین است دیگر چه می توان کرد.در مواردی هم دیده می شود به جای دفاع اززندانیان کُردو شرح وقایع رفته بر فعالان به قلب وقایع پرداخته شده است. مانند حذف جایگزین کردن کلمه مبارز و فعال سیاسی وچسباندن کلمات فراری و بیسواد و... به زینب جلالیان که باشجاعت تمام سالها فعالیت سیاسی کرده است و هنوز در زندان به سر می برد.
در این میان قطعآ تلاش اعضای کُرد مجموعه فعالان حقوق بشر در جهت مستند سازی موارد نقض حقوق بشر در مناطق کردنشين و تنوير افکار عمومی و نهادهای بين المللی مدافع حقوق بشر از وضعيت بحرانی حقوق بشر در اين مناطق انکار نشدنی و قابل ستایش است. این مجموعه از شیوه های بررسی های کارشناسی برای هزينه مند کردن نقض حقوق بشر برای ناقضان آن بهره جسته وبا انتشار فصلنامه خبری نقض حقوق بشر در کردستان را ثبت می کند.
سازمانهای جهانی
تنها در چند سال اخیر به کمک فعالییت اعضای ایرانی و کُرد خود به نشر و تبع جامع و کامل در مورد اقلیت ها بالاخص کُردها پرداخته اند. سازمان عفو بین الملل درکتابچه ای 60 صفحه ای به بررسی نقض و آزار حقوق بشر کُردها در ایران پرداخته فدراسیون بین المللی جامعه های حقوق بشر و جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران به سرپرستی دکتر عبدالکریم لاهیجی سه ماه قبل اکتبر 2010 گزارشی را در باره تبعیض ضد جوامع قومی و اقلیت های مذهبی در ایران منتشر کرده اند. این گزارش با عنوان «رُویه پنهان ایران» به جنبه ناشناخته ای از ایران می پردازد و تبعیض شدید علیه جوامع قومی و اقلیت های مذهبی در تمام زمینه ها را مطرح و توصیه هایی برای رفع بحران تبعیضات ارائه داده است. پارلمان کانادا به سخنان نماینده کُردها گوش فراداده وپارلمان اروپا دست به اقداماتی زده است.
نیروهای باالقوه ،برخورد نسل جوان در دیاسپورا:
به نظر می رسد که شکاف عمیقی میان نسل آموزش یافته در باورهای مذهبی با آموزه های غیر دموکراتیک و در محیطی که مفروضات تحمیلی دهههای گذشته را باور داشته یا به شک و تردید نسبت به آن را واپس زده و نسل جدیدی که از آموزه های حقوق بشری لذت می جوید، از تکرار ژنوساید و برتری انسان بر انسان در هراس است .نسلی که از شنیدن کشتار بی رویه ملتی که خواهان تغییر در شیوه زندگی خویش و بمباران روستاها و شهرهایش است. این نسل و اعضای آن بالاخص پس از کودتای انتخاباتی علاقه زیادی به شنیدن حقایق، و انرژی زیادی برای انتقال آن دارند.آنان به راحتی مفروضات گذشته آنهم توسط اعضای سیستمی که به آن رآی نداده اند را نمی پذیرند. در ذهن آنان محکوم شدن به مرگ بر ضد قوانین بین المللی است و با توجه به گرایش و تمایل زیادی که به شناخت مسائل ایران از خود نشان می دهند تمام آنچه پدران و مادران آنان در برابرش سکوت کرده بودند را یکی پس از دیگری مورد وارسی و بازبینی قرار میدهد. آنان با دیدگاه دیگری -نه به شیوه پدرانشان که در دوره انقلاب و دهه های گذشته برخورد می کردند- می نگرند و آمادگی قبول و شناخت حقایق رادارند. یکی ازجوانان شرکت کنندگان در کنفرانسی که مبحث اقلیت های قومی در ایران به درگیری زیادی میان شرکت کنندگان انجامید به پا خاست و با لهجه ای فارسی –انگلیسی گفت : مارتین لوتر کینگ می گوید:مردم تحت ستم نمیتوانند برای همیشه تحت ستم بمانند. نیاز به آزادی به ناچار بروز میکند و ابراز خواهد شد. این مسئله مو جب برای دقایقی موجب سکوت شد.نمونه هایی از این قبیل بسیار اتفاق می افتد. تنها دوستان جوان شرکت کننده در برنامه سالگرد کودتای انتخاباتی مایل به انتخاب و برگزیدن عکس یکی از اعضای کُرد زندانی کمپین یک میلیون امضا بودند(کاوه کرمانشاهی) .اما سایرین حتی با عکس روناک صفارزاده که قدیمی ترین عضو زندانی کمپین یک میلیون امضا با بالاترین حکم زندان است موافق نبودند.
دلایل و موجبات
1-سیاست و روش های ج .ا.ا و روش جدید دستگاه امنیتی علیه کُردها ،واژه تروریست:
یکی از سیاستهایی که جمهوری اسلامی برای مخدوش کردن اذهان عمومی و کم بها کردن فعالییت فعالان کَرد در پیش گرفته شیفت ازبه کار بردن واژه " ضد انقلابی" و" مفسد فی الارض" به واژه "تروریست" است . برای سالها از زمان انقلاب و آغاز جنبش های عدالت خواهانه کَردها واژه ضد انقلاب و گروهک و... به کسانی که به "ندای امام لبیک" نمی گفتند اطلاق می شد. در آن دهه انقلابی و ضد انقلاب بودن دو واژه پر معنا با ویژگی های مثبت و منفی بود و نگاه به افراد،اعدام آنان و مجازاتهای بزرگ... یک نگاه سیاسی ونه حقوق بشری بود. اما بالا رفتن آگاهی حقوق بشری و آموزشهای آن در دهه اخیر ، رشد و توسعه سیاسی در میان گروهها،خلق و تولید و تکثر سازمانهای حقوق بشری با آموزه های بر گرفته از منشور جهانی حقوق بشر، دخالت بیشتر سازمان عفو بین الملل و چشمهای دیگر در سراسر جهان ،و بالاخص فعالیت ایرانیان سیاسی در احزاب و سازمانهایی با خاستگاههای بشر دوستانه ،نگاه و ادبیات خارج از کشور ورق این نگاه را در حد 90درجه برگردانده است. واما نگاه تمام گروهها به جز گروههای تروریستی که فلسفه ای برای ترور دارند نگاهی منفی است و همچنین این گونه الفاظ و اسامی و تبلیغ و ترویج آن در نوع و شیوه نگاه و برخورد سازمانها ی سیاسی –نه حقوق بشری- و دولتها به علت خصلت سیاسی یکپارچه شان تآثیر مستقیم و لاینفک می گذارد.در بسیاری موارد این فعالان وکنشگران از حمایت بی دریغ و با دریغ بسیاری ازافراد،سازمانها و دولتها محروم می شوند. به همین دلیل سیاست گذاران و تئورسین های نظام درکشف و خلق آخرین اثر خود به همراهی سایر کشورهای ضد کَرد مانند ترکیه بسیار موفق و موَید بوده است. با این روش ج ا ا توانسته است به جلب زضایت برخی ازمخالفان خود بپردازد.
اما پر واضح است که جمهوری اسلامی روش ترور افراد و شخصیت ها،سازمانها و گروهها، را طبق قانون اسلامی نیزحق طبیعی و ذاتی خود می داندو برای آن نیز از واژه های تعریف نشده " تبلیغ علیه نظام و تشویش اذهان عمومی، فعالیت علیه امنیت ملی ، مفسد الا فی الارض ، محارب خدا ، ضدیت با نظام و...."استفاده می کند.و منطقه ای مانند کردستان را به مثابه یک پادگان نظامی نگاه می کند به طوری که هر گونه رفت و آمد و ارتباط گرفتن افراد زیر نظر نیروهای نظامی کنترل می شود.
2-ترس دوستان از همدیگر:
تجربه اتهامات وارده به تحرکات سیاسی و اجتماعی شهروندان کُرد توسط دستگاههای امنیتی و به تبع آن به علت عدم استقلال دستگاه قضایی تحت عنوان تجزیه طلبی و همکاری با احزاب ضد انقلابی و منحله ترس و وهمی در افراد و اعضای احزاب اپوزسیون و مستقل و حتی حقوق بشری ایجاد کرده است که بسیاری از آنان که در داخل ایران هستند یا خارج نشینانی که سالانه به ایران برمی گرددند تلاش می کنند به هیچوجه ازیک زاویه قضاوت کالایی و ممتنع نسبت به کردها تجاوز نکنند مانند واژه کُردها مردمان خونگرم و نژاد چنین و چنانی هستندو... و آنان که خارج از مرزهای ایران هستند به جز در مواردی که آنها نیزهمیشه مورد حمله دوستان و همقطاران خود قرار می گیرند به دفاع یا بیان واقعیات یا پخش و نشر حقایق نپردازند . آنان در بسیاری از موارد از ترس خطر بر چسپ های دوستان خود سکوت می کنند.
پان ایرانیست ها و مسلمانان طرفدار امت واحد بالاطبع راه حلی برای مسئله اکراد نمی بینند به جز حفظ تمام مرزها از دست کُردهای تجزیه طلب به هر قیمتی! و فعالییت اکراد را معطوف به علایق تجزیه طلبانه می بینند. در حالی که در برنامه و اساسنامه هیچکدام از احزاب سیاسی کُرد هم مسئله استقلال ،تجزیه و جدایی حد و مرزها نیامده است. (رجوع کنید به برنامه و اساسنامه حزب دموکرات کَردستان ایران،حزب کومه له ،حزب حیات کردستان و....) . و اما مسئله فعالان حقوق بشر که منشی سیاسی نداشته و دنبال آلترناتیوهای قدرت و هژمونی سیاسی نیستدن امری جداگانه است و به همین دلیل ج.ا.ا به سادگی تمام افراد زندانی و فعالانی که دوسیهء آنان در دادگاهها با زاست را به سازمانها و احزاب کَردی متصل می کند تا از هر دو طرف انتفاع ببرد.با نابودی آنان و با جلب حمایت مخالفا ن خود و تحریک آنان بر ضد هم .در موارد زیادی این مسئله را بخصوص در آمریکا به علت وجود وطن پرستان افراطی مقیم آمریکا تجربه می کنیم.
3-واهمه برخی از کُردها:
آشکار است که بسیاری از خانواده های کُرد نیز از مداخله فرزندانشان در مسائل سیاسی واهمه دارند و به علت جابه جایی های اجباری یا خود خواسته- که من آن را هم به طبع وضع بد حاکم در کَردستان اجباری می بینم – دور شدن از فرهنگ و زبان به علت آسمیلاسیون و ترس از به انزوا کشیده شدن حتی به جای سکوت در برابر مسائل کُردستان بر ضد سازمانها و افراد فعال کُرد سخن می گویند.
4-ترس ، وهم ،احترام و پرستش قدرت:
این مسئله بسیار پیچیده و در عین حال جالب است که چگونه قدرت و ترس با خود احترام به منبع قدرت ایجاد می کند. بسیاری هم بر اساس مثلها و واژه های غلط عامیانه از جمله خلایق هر چه لایق مسئله و اضطرابات منبعث از آن را از خود دور می کنند. و امکان هیچ تحلیل عمقی به خود و دیگران نمی دهند. این مسئله را به وضوح در کشورهای دیگر می توان مشاهده کرد. بسیاری از مردم عادی به دیکتاتورها برای غاضب بودنشان به آنان احترام می گذارند. مواردی مانند صدام حسین ،رادلف هیتلر،روح الله خمینی و.. نمونه های واضح آن هستند. واضح است در گزینش میان ملتی که زیر ستم است و در مرکز قدرت نیست ترس و وهمی هم ایجاد نمی کند.
5-خودسانسوری وسانسور:
خودسانسوری وسانسور را عامل دیگر عدم پرداخت کنشگران کُرد و غیر کُرد به توجه به وضعیت فعالان و زندانیان کورد می دانم سانسوری همه جانبه در باب مسایل کورد وجود دارد. که به وضوح در جمعهای مشترک،همدلی و مراسم ختم اعدامها، مراسم سالگردها، کنفرانسهای ادواری،میتیگها ،تظاهرات و... وجود دارد که بعضآ منجر به سکوت در رابطه با کُردها گشته است. و همینطور به هنگام نوشتن اشعار یا اطلاعیه های مطبوعاتی ضد اعدام که حتی در مورد کُردها بوده است . اینها در میان فعالان و کنشگران لوس آنجلس به وضوح دیده می شود.
6-توقعات فزاینده مردم غیر کُرد از کردها
سیاسی بودن مناطق کَردنشین از کُردستان گرفته تا مهاباد و کرمانشاه و... و انباشت مطالبات سیاسی و درخواست آنچه که اکنون فعالان حقوق بشر به حقوق بشری بودن آن تا حدی پی برده اند ، تلاشهای مدنی در بیش از سه دهه و درگیری های مداوم و قربانی دادن ها و خسارات جانی و مالی مردم کُرد وشجاعت و سلحشوری و مقاومت مردم کَرد چه در زمانی که مسلحانه مبارزه می کردند و چه اکنون که به شکلی مدنی و مسالمت آمیز با تحصن و اعتصاب و راهپیماییهای به دور از خشونت فعالیت می کنند این توهم و توقع نادرست را پدید آورده است که کَردها بایست در صفوف مقدم باشند و هر چه کشته بدهند زیاد حائز اهمیت نیست. اما الزامآ در مقابل آن برای این خسارات بهایی به کَردها پرداخت نمی کنند. سر و صدای زیادی برای سه ماه و سه سال دستگیری فعالان غیر کَرد ایجاد می شود ، عکسهای تمام دستگیر شدگان به تظاهراتها آورده می شود اما عکسل العمل ضعیفی در مقابل مسئله زندانهای طویل المدت نشان داد ه می شود. در سالگرد روز دانشجو و چندین برنامه دیگر پاسخ کمیته برگر کنند به پرسش یکی از فعالان در برابر غیبت عکس گلپری پور و حبیب لطیفی این بود که کَردها خودشان بیاورند...و برای حمایت از زندانیان متحصن و انعکاس اخبار اعتصاب عمومی در برخی از شهرهای کردستان سکوت بوده است.
7-ناآگاهی نسبت به حقوق اقلیت :
هنوز ناآگاهی نسبت به مسئله حقوق ملی و بومی قومی،اعضای یک جامعه با صدای ضعیفتر به علت تعداد کم و عدم کثرت در جامعه ،عدم آشنایی با موازین تآیید شده بین دول و مقررات تصویب شده حقوق بشر بسیار بالااست وبرخی ها بعضآ به جای کار در این زمینه به شدت به ایجاد موانع پرداخته و از خصلت صلاحدید روانشناختی مکانیسم دفاعی علیه آنچه آرامش ذهنی و و ضعیت موجود آنان رابرهم می زند می پردازند.
8-مخالفت با مذهب تسنن:
درکردستان و بیشتر مناطق کردنشین مسئله مذهب در درجه دوم اهمیت و پس از مسئله ملی و مطالبات قومی بوده است. با این وصف و با وجود کثرت مذاهب و ادیان دیگر در کردستان بیشتر مردم خود را وابسته به مذهب تسنن می دانند که در طول تاریخ موجبات برخوردهای زیادی از جمله تبعیضات علیه آنان را مضاعف نموده است. چنانکه بررسی های جامعه شناختی و روانشناسی نشان می دهد مذهب بالاخص مذهب تشیع به علت پسیو نبودن تآثیرات بسیاری روی افراد و اعضای یک گروه می گذارد. مسائلی مانند شهادت طلبی علی گونه و مورد تظلم واقع شدن به مثابه برادران ابن مسلم وسبز شدن بیما رگونه به نوعی در مقابل مذاهب دیگر خود رانشان می دهد.اینها برگرفته از بزرگ شدن و زندگی با مراسم های طولانی ائمه اطهار و یادبودهای همراه با لذت در مراسم عاشورا و تاسوعا، مرده پرستی و دیدن عادات ضد مذاهب دیگر مانند مراسمهای قدیمی ترهمچون "عُمر کُشا ن" علیه اهالی این مذهب ،اصطلاحات "عُمری" و مسئله نجس بودن سایر مذاهب کمک زیادی به تخریب روابط و یاری رساندن به کُردها شده است.مذهب در بسیاری از جوامع به صورت بخشی از فرهنگ در آمده و بیشتر مردم وحتی مدعیان لامذهب از آموزه های مذهبی به نوعی در زندگی شخصی خود استفاده می کنند .
9-مخالفت بامسئله ملی در کوردستان: آموزش غلط سازمانها و احزاب سیاسی
. بسیاری از گروهها و سازمانهای سیاسی چپ که رهبران آنان خواهان پیدا کردن پایگاه و جایگاهی در حاکمیت جدید ایران بودند و نه تنها به تقسیم ثروت بل به تقسیم قدرت نیز معتقد بودند بر اعدامها صحه گذاشته و به تآیید آن شیوه از خشونت پرداخته و به آن دامن زدند.
اپوزیسیون چپ ها با دیدگاههای ایده ئولوژیک متمایل به طبقه در یک مقطع زمانی در مقابل مسئله کَردستان با شعار پاسداران را به سلاح سنگین مسلح کنید در مقابل مسائل ملی و حرکتهای آزادیخواهانه ایستادند و بررسی شیوه برخورد انان به علت اینکه از یک هویت سیاسی نه الزامآ حقوق بشری برخوردارند در این کوتاه نمی گنجد اما تآثیرات زیادی روی کنشگرانشان و شیوه تفکر آنان که امروزه بسیاری از اعضا ی این سازمانها در گروههای جدید حمایت از زندانیان سیاسی کار می کنند به جای گذاشته اند. اکنون با تغییراتی در دیدگاههای خود با مسائل قوم ها در ایران برخورد می کنند اما این مسئله کمک زیادی به همکاری آنان به دفاع از حقوق فعالان کَرد نکرده است. در برخی موارد آموزش فرهنگ خودی و غیر خودی هم به اضافه کردن هیزم اتش ایده ئولوژی های آپارتایدی یاری رسانده است
10-نبودن درد مشترک،پروسه کشف درد مشترک:
در" فلسفهَ زبان" بیان درد به تنهایی برای قبولاندن آن کافی نیست. واکنشی حقیقی در بشر وجود دارد که آن را انکار می کند. درک درد مشترک زمانی حصول می شود که آن را در برابر خود حس کنیم. این اتفاق با درجات ضعیفتر و برای مدت کوتاهی در دوره کودتا ی انتخاباتی پیش آمد.قبل از کودتای انتخاباتی و بعد ازآن :تا قبل از انتخابات بسیاری از کنشگران اصلاح طلب نمی توانستند باور کنند که ممکن است اتفاقاتی که در کُردستان افتاده است برای آنان نیز بیفتد. اما جریان کشتار و حمله های خشونت آمیز به تظاهرات و اعتراضات مدنیِ به دور از خشونت و مسالمت آمیز تهران و برخی از شهرهای بزرگ دیگر در ایران حس همدردی با مردمی که بیش از سه دهه بود با این قضایا روبرو بودند را پدید آورد.اگر تا آن زمان فکر می کردند که این فقط برای "ضد انقلاب و تجزیه طلب"!! رخ می دهد .مردم عادی خواهان تغییر و کنشگران و فعالان که صدایی در برابر سرکوبهای متعدد در مقطع زمان انقلاب ،دهه 60،سرکوب و کشته شدن بیش از 25نفر در سنندج در راهپیمایی مسالمت آمیز سال 79 ، سرکوبها ودستگیری های هر ساله در مراسمهای آرام و جمع شدن های به دور از هر گونه خشونت در سالگردهای تولد دکتر قاسملو، سرکوب خشونت آمیز مراسم جشن برگزار شده در کُردستان برای انتخاب جلال طالبانی ،انتشار عکسهای "شوانه قادری" در مهاباد که منجر به اعتراضات خیابانی و بازداشت افراد فعال ،ناآرامی در سنندج ، اعتصاب و تظاهرات در سقزو کشته شدن چند نفر و...از آنان در نیامد، اکنون نوعی همبستگی روحی احساس کردند ودچار نوعی شک و تردید شدند. یک خود آگاهی عمومی ایجاد شد و به باز شدن گلوی افرادی که سکوت اختیار کرده بودند منجر شد. مقالات چندی برگرفته از اظهارات برشت به ادبیات اضافه شد و بالاخص ژورنالیست ها در این امر دخیل بودند.
11-غیبت میدیا و عدم پوشش خبری سرکوبها:
کردستان سالهاست که از وجود و امکان حضور خبرنگاران محروم است . در تمام این سالها شاید اگر وجود عکسهایی که به برنده شدن عکاس ایرانی و دریافت جایزه پولیتزرمنجر شد، نبود بسیاری از جهانیان از گوشه ای از وقایع کُردستان هم خبر نداشتند. و مانند بسیاری مسائل و جنایات دیگری که در طی سه دهه اخیر درکُردستان گذشت و می گذرد مسکوت می ماند.آنچه که در کنار عدم تمایل فعالین سیاسی مرکزنشین فضای مناسب مانورهای بی رویه به ج.ا.ا در کُردستان داد.
12-و...
بسیاری سیاستها و دیدگاهها را می توان معطوف به اندیشه پسندیده یا ناپسند مردم دانست،آن را پذیرفت یا از کنارش گذشت . آنچه گذشتن از آن برایم درد آور است سکوت مردم خوش نیت بلاخص سکوت نگران کننده شخصیت های به نام و موثر است.به قول مارتین لوتر کینگ "هر چه میگذرد بیشتر به این باور میرسم که مردم بد نیت از زمان به شکل مؤثرتری سود جستهاند تا مردم خوش نیت. نسل ما نه تنها باید به خاطر کلمات و حرکات مردم بد نیت توبه کند، بلکه به خاطر سکوت مدهش مردم خوش نیت نیز."
----------------------------------