جعفر پویه
در آستانه روز جهانی کارگر، کارگران اکثر کارخانه ها و کارگاههای کشور با فقر و نداری روبرو هستند. برگزاری تجمع های اعتراضی و تحصن و راهپیمایی اشکال متفاوتی است که کارگران برای بلند کردن صدای خود به آنها دست می زنند. کارگران بسیاری به دلیل عوارض طرح هدفمندی یارانه ها از تعمین حداقل های معیشت خانواده های خود ناتوانند. بجز این به دلیل بحران موجود در کشور کارگران بسیاری پس از تعطیلی کارخانه ها بیکار شده اند و به لشگر بیکاران پیوسته اند. اتحادیه کارگران آزاد ایران گزارش داده است که 800 کارگر کارخانه کیان تایر برای چندمین بار در برابر ساختمان ریاست جمهوری اجتماع اعتراضی برپا کرده اند. تعطیلی کارخانه و بدون دستمزد ماندن مشکل اصلی این کارگران است.
همچنین کارگران شرکت سنگ آهن بافق بعد از اعتصاب یک روزه دست به راه پیمایی زده اند. کارگران ناز نخ قزوین نیز در برابر مجلس آخوندها به دلیل عدم دریافت چندین ماه دستمزد، تجمع اعتراضی برگزار کرده اند. اخراج بیش از 100 نفر از کارگران کارخانه پاک وش با خواباندن خط تولید اتفاق افتاده است.
بحران بوجود آمده پس ازطرح ضد مردمی هدفمندی یارانه ها یکی از علل این بیکاری و بی حقوقی کارگران است. موج گرانی در حالی امان کارگران و اکثریت مزدبگیران را بریده است که پس از چندین بار تکذیب توسط مقامات دولتی قیمت نان بین 25 تا 30 در صد گران شده است. این گرانی همزمان است با گران شدن قیمت اکثر کالاهای اساسی و مصرفی مردم. این درحالی است که دستمزد ناچیز کارگران نه تنها با خط فقر فاصله زیادی دارد بلکه توسط کارفرمایان نو دولت پرداخت نمی شود. پرداخت مبلغ ناچیزی توسط دولت به مردم نه تنها نمی تواند جبران این تفاوت قیمت ها را به نماید، بلکه این سیاست اقشار فرو دست را بیش از گذشته تحت کنترل دولت قرار می دهد.
هفت تشکل کارگری در داخل کشور در بانیه ای به مناسبت اول ماه می درخواست برچیده شدن بساط طرح هدفمندی یارانه ها را کرده اند. در بیانیه آنها آمده است: "طرح هدفمند کردن یارانهها در حال تباه کردن بیشاز پیش زندگی و معاش میلیونها خانواده کارگری است و کسی حق اظهار نظر آزادانه در این مورد را ندارد".
طرح هدفمندی یارانه ها که پیشگیری راه لیبرالیسم بازار در کشور است، دست درازی به معیشت کارگران و مزدبگیران را بیش از بقیه کشورهای اجرا شده، به علت عدم کارشناسی درست توسط دولت، در پیش گرفته و نابودی زندگی آنان را دامن زده است. به همین دلیل کارگران بسیاری از واحدهای تولیدی کشور از جمله کاغذسازی پارس خوزستان، ایران خودرو، پتروشیمی تبریز، ذوبآهن اصفهان، اروند، شیمیایی رازی، مخابرات راه دور شیراز، ذوب فلزات ابهر، نساجی مازندران یا نیشکر هفتتپه به اعتصابهای چند روزه دست زدهاند. دلیل این اعتراضها، نارضایتی کارگران از دستمزد نازل، عدم پرداخت همین دستمزد ناچیز، فقدان امنیت شغلی و سیاست تعدیل و اخراج که از عوارض طرح هدفمندی یارانه و بحران ساختاری اقتصاد در رژیم ولی فقیه می باشد، بوده است.
در آستانه ماه می روز جهانی کارگر، برچیدن شدن بساط طرح ضد ملی هدفمندی یارانه ها، امنیت شغلی و حق تشکل از خواسته های اساسی کارگران است که باید به آن توجه اساسی صورت گیرد.
همچنین کارگران شرکت سنگ آهن بافق بعد از اعتصاب یک روزه دست به راه پیمایی زده اند. کارگران ناز نخ قزوین نیز در برابر مجلس آخوندها به دلیل عدم دریافت چندین ماه دستمزد، تجمع اعتراضی برگزار کرده اند. اخراج بیش از 100 نفر از کارگران کارخانه پاک وش با خواباندن خط تولید اتفاق افتاده است.
بحران بوجود آمده پس ازطرح ضد مردمی هدفمندی یارانه ها یکی از علل این بیکاری و بی حقوقی کارگران است. موج گرانی در حالی امان کارگران و اکثریت مزدبگیران را بریده است که پس از چندین بار تکذیب توسط مقامات دولتی قیمت نان بین 25 تا 30 در صد گران شده است. این گرانی همزمان است با گران شدن قیمت اکثر کالاهای اساسی و مصرفی مردم. این درحالی است که دستمزد ناچیز کارگران نه تنها با خط فقر فاصله زیادی دارد بلکه توسط کارفرمایان نو دولت پرداخت نمی شود. پرداخت مبلغ ناچیزی توسط دولت به مردم نه تنها نمی تواند جبران این تفاوت قیمت ها را به نماید، بلکه این سیاست اقشار فرو دست را بیش از گذشته تحت کنترل دولت قرار می دهد.
هفت تشکل کارگری در داخل کشور در بانیه ای به مناسبت اول ماه می درخواست برچیده شدن بساط طرح هدفمندی یارانه ها را کرده اند. در بیانیه آنها آمده است: "طرح هدفمند کردن یارانهها در حال تباه کردن بیشاز پیش زندگی و معاش میلیونها خانواده کارگری است و کسی حق اظهار نظر آزادانه در این مورد را ندارد".
طرح هدفمندی یارانه ها که پیشگیری راه لیبرالیسم بازار در کشور است، دست درازی به معیشت کارگران و مزدبگیران را بیش از بقیه کشورهای اجرا شده، به علت عدم کارشناسی درست توسط دولت، در پیش گرفته و نابودی زندگی آنان را دامن زده است. به همین دلیل کارگران بسیاری از واحدهای تولیدی کشور از جمله کاغذسازی پارس خوزستان، ایران خودرو، پتروشیمی تبریز، ذوبآهن اصفهان، اروند، شیمیایی رازی، مخابرات راه دور شیراز، ذوب فلزات ابهر، نساجی مازندران یا نیشکر هفتتپه به اعتصابهای چند روزه دست زدهاند. دلیل این اعتراضها، نارضایتی کارگران از دستمزد نازل، عدم پرداخت همین دستمزد ناچیز، فقدان امنیت شغلی و سیاست تعدیل و اخراج که از عوارض طرح هدفمندی یارانه و بحران ساختاری اقتصاد در رژیم ولی فقیه می باشد، بوده است.
در آستانه ماه می روز جهانی کارگر، برچیدن شدن بساط طرح ضد ملی هدفمندی یارانه ها، امنیت شغلی و حق تشکل از خواسته های اساسی کارگران است که باید به آن توجه اساسی صورت گیرد.
وضعیت و تلاش برای بهبود شرایط کار کارگران باربر
کمیته هماهنگی - 7 اردیبهشت
کارگران باربر که در کارگاههای آهن آلات ساختمانی و صنعنی واقع در مسیر کمربندی میدان جهاد تا سه راهی نایسر شهر سنندج مشغول به کار هستند، حدود 55 نفر میباشند.
این کارگران خارج از شمول قانون کار میباشند و کارفرماها با میل خود برای آنان دستمزد تعیین میکنند. هم چنین از حداقل مزایای قانونی مانند: بیمهی تامین اجتماعی، سوانح و از کار افتادگی، حداقل دستمزد، حق بن مسکن و خواربار، ساعات کار قانونی، مرخصی و تعطیلات رسمی و ... برخوردار نیستند.
در سال 88 هیئت مدیره اتحادیه آهن فروشان نرخ تخلیه، بارگیری و حمل آهن آلات مختلف را طی نامهای که درج شده اعلام کرده بود. با وجود شرایط سخت کاری و تورم موجود در جامعه، رکود در ساخت و ساز و تاثیر آن بر زندگی، کارگران باربر بارها به شکل انفرادی اعتراض کرده بودند اما موفق به افزایش دستمزدشان نشده بودند. به این علت کارگران طی اقدامی جمعی و خود جوش اقدام به جمعآوری طومار امضاء شدهای نمودند و خواهان افزایش نرخ دست مزد تخلیه و بارگیری از 4 تومان در ازاء هر کیلو به 6 تومان شدند و برای آن متحد شده و تلاش نمودند. اگر چه کارگران با کارفرما با دستمزد 5 تومان در کیلو به توافق رسیدند اما نشان دادند که اگر متحد باشند میتوانند به مطالباتشانبرسند.
کار کارگران باربر در کارگاههای آهن فروشی، سخت و طاقت فرسا و پر مخاطره میباشد و ساعت کار آنان طولانی و درآمدشان بستگی به خرید و فروش دارد. اتحادیه کارفرمایان با وجود این شرایط هنوز در تعیین نرخها با نوعی کلاهبرداری آن را کمتر از وزن واقعی تعیین نموده است و کارگران باید این را بهتر از قبل درک کرده باشند که کسی به غیر از خود و هم طبقهایهایشان برای آنان کاری نخواهد کرد. ما بر این باوریم که کارگران باربر تا با هم متحد نباشند و نمایندگان دلسوز و منتخب خود یا تشکل مستقل و خود ساخته نداشته باشند وضعیتشان زیاد تغییر نخواهد کرد. همچنان شاهد غارت نیروی کارشان و تنها سرمایه زندگیشان توسط صاحبان سرمایه خواهند بود. همچنین تاکید مهینماییم کارگران تنها با اتحاد، هم بستگی و ایجاد تشکلهای خودساخته، مستقل از دولت، کارفرما و انتخاب نمایندگان واقعی میتوانند در این بازار بیرحم سودپرستی حداقل نیروی کار خود را با نرخی بالا برای ادامه زندگی بفروشند.
کمیته هماهنگی - 7 اردیبهشت
کارگران باربر که در کارگاههای آهن آلات ساختمانی و صنعنی واقع در مسیر کمربندی میدان جهاد تا سه راهی نایسر شهر سنندج مشغول به کار هستند، حدود 55 نفر میباشند.
این کارگران خارج از شمول قانون کار میباشند و کارفرماها با میل خود برای آنان دستمزد تعیین میکنند. هم چنین از حداقل مزایای قانونی مانند: بیمهی تامین اجتماعی، سوانح و از کار افتادگی، حداقل دستمزد، حق بن مسکن و خواربار، ساعات کار قانونی، مرخصی و تعطیلات رسمی و ... برخوردار نیستند.
در سال 88 هیئت مدیره اتحادیه آهن فروشان نرخ تخلیه، بارگیری و حمل آهن آلات مختلف را طی نامهای که درج شده اعلام کرده بود. با وجود شرایط سخت کاری و تورم موجود در جامعه، رکود در ساخت و ساز و تاثیر آن بر زندگی، کارگران باربر بارها به شکل انفرادی اعتراض کرده بودند اما موفق به افزایش دستمزدشان نشده بودند. به این علت کارگران طی اقدامی جمعی و خود جوش اقدام به جمعآوری طومار امضاء شدهای نمودند و خواهان افزایش نرخ دست مزد تخلیه و بارگیری از 4 تومان در ازاء هر کیلو به 6 تومان شدند و برای آن متحد شده و تلاش نمودند. اگر چه کارگران با کارفرما با دستمزد 5 تومان در کیلو به توافق رسیدند اما نشان دادند که اگر متحد باشند میتوانند به مطالباتشانبرسند.
کار کارگران باربر در کارگاههای آهن فروشی، سخت و طاقت فرسا و پر مخاطره میباشد و ساعت کار آنان طولانی و درآمدشان بستگی به خرید و فروش دارد. اتحادیه کارفرمایان با وجود این شرایط هنوز در تعیین نرخها با نوعی کلاهبرداری آن را کمتر از وزن واقعی تعیین نموده است و کارگران باید این را بهتر از قبل درک کرده باشند که کسی به غیر از خود و هم طبقهایهایشان برای آنان کاری نخواهد کرد. ما بر این باوریم که کارگران باربر تا با هم متحد نباشند و نمایندگان دلسوز و منتخب خود یا تشکل مستقل و خود ساخته نداشته باشند وضعیتشان زیاد تغییر نخواهد کرد. همچنان شاهد غارت نیروی کارشان و تنها سرمایه زندگیشان توسط صاحبان سرمایه خواهند بود. همچنین تاکید مهینماییم کارگران تنها با اتحاد، هم بستگی و ایجاد تشکلهای خودساخته، مستقل از دولت، کارفرما و انتخاب نمایندگان واقعی میتوانند در این بازار بیرحم سودپرستی حداقل نیروی کار خود را با نرخی بالا برای ادامه زندگی بفروشند.
در روز جهانی کارگر، کارگران و هم طبقهایهایشان در سراسر جهان، به یاد کارگران شیکاگو که به خیابانها آمدند و به خاطر مطالباتشان جان باختند، رژه می روند.
این روز به عنوان یک سنت کارگری، روز کیفرخواست ما کارگران علیه تمامی بیحقوق هایی ست که سرمایه داری و سرمایهداران بر ما اعمال میکنند. ما کارگران جوشکار شهرک صنعتی و جوشکاران سیار شهر سنندج هم به استقبال اول ماه مه (۱۱ اردیبهشت)، روز جهانی کارگر میرویم. ما همچون هم طبقهایهای خود سازندگان نعمتهای روی زمین هستیم اگرچه خود از آن بیبهرهایم. ساخت و سازهای صنعتی، آسمان خراشها و آپارتمانها را ما کارگران جوشکار با تحمل سختهای کار و تنفس دود و هوای آلوده و بیخوابی ناشی از سوزش چشمهای خستهمان میسازیم و با وجود این که از ابتداییترین حق خود، که همانا داشتن تشکلی مستقل، متشکل از نمایندگان واقعی ما کارگران و محلی برای تجمع و ابراز وجود خود بیبهره هستیم، اما باز ناامید نشده ایم و تلاشهایمان را دو چندان خواهیم کرد تا به یک زندگی شرافتمندانه و انسانی دست یابیم و یکصدا و یکپارچه خواسته ها و مطالباتمان را به شرح زیر در روز جهانی کارگر فریاد خواهیم زد:
۱- ما خواهان به رسمیت شناختن روز جهانی کارگر به عنوان روز رسمی و آزادی برپایی مراسم مستقل و با شکوه این روز هستیم.
۲- ما جوشکاران شهر سنندج باید از بیمه تامین اجتماعی و بیمه بیکاری برخوردار باشیم.
۳- جوشکاران باید طبق فهرست بهایی که نماینده خود جوشکاران در اتحادیه آن را تعیین میکنند. دستمزد دریافت کنند و این در صورتی است که این اتحادیه هیچگونه سازماندهی در مورد تعیین دستمزدها انجام نمیدهد و شرایط لازم برای سوء استفاده کارفرمایان را فراهم ساخته است.
۴- ما خواهان تأمین مکان جهت ادامه کار از طرف مقامات ذیربط به دلیل عدم توانایی پرداخت اجاره کمرشکن محل کسب خود هستیم.
۵- ما خواهان منظور کردن کار جوشکاری به عنوان مشاغل سخت و زیانآور و برخورداری از شرایط بازنشستگی پیش از موعد میباشیم.
۶- ما خواهان حمایت دولت و سازمان بیمه تأمین اجتماعی از جوشکاران در مقابل حوادث ناشی از کار هستیم.
۷- ما کارگران جوشکاران حمایت خود را از دیگر کارگران برای به دست آوردن حقوق و مطالباتشان اعلام میداریم.
جمعی از جوشکاران شهرک صنعتی و جوشکاران سیار شهر سنندج
۳/۲/۱۳۹۰
منبع: کمیته هماهنگی
۱۱اردیبهشت روزی است که زحمتکشان اراده دفاع از حقوق و منافع طبقاتی خود را آشکار میکنند. این روز در سراسر جهان کارگران، کار را ترک می گویند و برای مطالبه حقوق خود به خیابانها میآیند و رژه میروند.
مانیز جمعی از کارگران خبازیهای شهر سنندج و حومه، همچون هم طبقهایهای خود در این روز خواستار افزایش دستمزدهای خود میباشیم، که بعد از طرح تحولاقتصادی (هدفمندکردن یارانهها)، و با افزایش قیمت نان و در نتیجه آن کاهش سطح قدرت خرید مردم، دستمزد ما کارگران خباز، تقریباً به نصفِ دستمزد قبل از اجرای طرح موسوم به هدفمندکردن یارانهها، رسیده است. بنابراین ما کارگران خباز برای بدست آوردن حقوق صنفی و انسانی خود خواستها و مطالباتمان را با شرکت در مراسم روز جهانی کارگر به شرح زیر اعلام میداریم .
۱ـ ما کارگران خباز ضمن رد تعیین دستمزد از طرف نمایندگان دولت، کارفرما و نماینده فرمایشی کارگر (سهجانبه)، خواهان تعیین دستمزد توسط نمایندگان واقعی خود هستیم .
۲ـ ما کارگران خواستار تعیین دستمزدهای خود بر اساس حداقل دستمزدهای قانونی میباشیم، نه دستمزد بر اساس میزان کار و ...
۳ـ ما خواهان امنیت شغلی کارگران، در کارگاههای زیر پنج نفر و بردن آن زیر شمول قانون کار میباشیم .
۴ـ ما خواستار اجرایی کردن کامل قانون مشاغل سخت و زیانآور، برای کلیه کارگران خبازیها هستیم و میخواهیم از شرایط بازنشستگی پیش از موعد بهرهمند شویم .
۵ـ ما خواستار لغو تعهد گرفتن از کارگران از قبیل چک، سفته و برگهای سفید امضاء از طرف کارفرما هستیم.
۶ـ ما خواهان به رسمیت شناختن روز جهانی کارگر بعنوان روز تعطیل رسمی و برپایی مراسم مستقل آن روز میباشیم.
۷ـ ما کارگران خباز بدین وسیله حمایت خود را از دیگر کارگران که خواهان بدست آوردن مطالباتشان هستند، اعلام میداریم.
جمعی از کارگران نانواییهای شهر سنندج و حومه
۳/۲/۱۳۹۰
منبع:کمیته هماهنگی
سرمقاله لوموند، 26 آوريل 2011
برگردان : سيامند
در سوريه، اگر اصطلاح مورد استفادهی سازمانِ ديدهبان حقوق بشر را تکرار کنيم، سرکوب به «قتلِ عام» تبديل شده است. شمارِ کشتهگان به صدها تن رسيده و مجروحين، هزارانند. رژيم پرزيدنت بشارالاسد، که از يک ماه و نيمِ پيش با جنبش انقلابیِ بزرگِ عربی روبرو شده، با خشونت به پاسخگويی برخاسته است. و از مصونيتی بينالمللی که پيش از او نه حسنی مبارکِ مصری، نه معمر قذافیِ ليبيايی، و نه حتی بن علیِ تونسی از آن برخوردار بودهاند، سود میبرد... يک استثنای عجيبِ سوری در اين جا حکمفرماست.
دوشنبه 25 آوريل، «اوج» چهار روز سرکوب خونين در سراسر کشور، رژيم تانک و پياده نظام فرستاد تا ساکنان شهرِ کوچکِ درعا را تنبيهی سخت و سنگين کنند. شهری واقع شده درمنتهیاليه جنوب کشور ؛ از آنجا که درعا اولين شهری بود که حکومت را به چالش طلبيد، «هزينهاش را میپردازد».
معدود گزارشات رسيده از کشوری غيرقابلِ دسترسی برای مطبوعات [بينالمللی] خبر از صحنههای ترور و وحشت میدهد. جريانِ برق و تلفن قطع شدهاند. ابری سنگين و ضخيم مرکز شهر، جايی که صدایِ انفجاراتی سنگين به گوش رسيده، را پوشانده است.
شايد بشارالاسد تصميم گرفته با درهم شکستنِ نافرمانی «نمونه»ای از درعا برای ديگران درست کند، به همان روشی که پدرش برای مهار و متوقف کردن عصيانی که پيش از آن شروع شده بود، شهر حما را در فوريهی 1982 به خاک و خون کشيد – با هزاران کشته- .
هجوم به درعا در پیِ حمامِ خونِ روز جمعه 22 آوريل رخ میدهد. در اين روز، در زمانِ خروج از [مراسم] نماز تظاهرات در عمده شهرهای کشور دهها هزار تظاهر کننده ی صلح جو را گرد آورد. نيروهای مسلح لباس شخصی و نظاميان، بدون هيچ هشدار و اخطاری بر روی آنها آتش گشودند : حدود صد نفر کشته شدند. به اين ترتيب شمار کشته گان سوری زيرِ آتش گلولههای رژيم طی يک ماه و نيم به نزديک به 400 نفر رسيد.
سرکوب در مصر اين تعداد کشته به دنبال نداشت، حتی [شمار کشته گان] در ليبی، به اين حد نرسيد تا «جامعهی بينالمللی» بسيج شود. دو معيار سنجش متفاوت ؟ بله. چرا که وزنِ دمشق روی توازنِ استراتژيک منطقهای «بيشتر» از قاهره يا تريپولی است.
از حکومت خاندانِ الاسد چهل سال میگذرد- بشار در سالِ 2000 جانشين پدرش، حافظ شد- اين خانواده به اقليتِ علوی (يکی از شاخههای اسلام شيعی) اين کشور تعلق دارند ؛ آنها با حمايت ديگر اقليتها، مسيحيان و دروزها بطور ويژه، در قدرتند.
اين خاندان روابطی بسيار نزديک با جمهوری اسلامی در ايران تنيده است. متحدِ حزباله شيعه در لبنان است. روابطِ اقتصادی بسيار مهمی با ترکيه برقرار کرده. کشور را با مشتِ آهنين در دست خود گرفته، و با ترور، خودکامگی و فساد خود را به اکثريتِ سُنی مذهب کشور تحميل کرده است.
اما تضمين کنندهی نوعی ثباتِ منطقهای است که همه به نوعی به آن وابستهاند – از آنکارا تا واشنگتن، از رياض تا اورشليم. از ميان رفتنش، گويا، راه را برای اخوان المسلمين، که در ميانِ سنی مذهبها فعال است، باز خواهد گذاشت. پس آنچه را که در قاهره و تريپولی محکوم میکرديم، در دمشق بر آن چشم پوشيده و مورد اغماض قرار میدهيم.
به اين خوش رويی و ملاطفت بايد پايان داد. در هنگامِ عذاب و مصيبتِ درعا، میبايست که رژيم بشارالاسد را منزوی و مجازات کرد.
برگردان : سيامند
در سوريه، اگر اصطلاح مورد استفادهی سازمانِ ديدهبان حقوق بشر را تکرار کنيم، سرکوب به «قتلِ عام» تبديل شده است. شمارِ کشتهگان به صدها تن رسيده و مجروحين، هزارانند. رژيم پرزيدنت بشارالاسد، که از يک ماه و نيمِ پيش با جنبش انقلابیِ بزرگِ عربی روبرو شده، با خشونت به پاسخگويی برخاسته است. و از مصونيتی بينالمللی که پيش از او نه حسنی مبارکِ مصری، نه معمر قذافیِ ليبيايی، و نه حتی بن علیِ تونسی از آن برخوردار بودهاند، سود میبرد... يک استثنای عجيبِ سوری در اين جا حکمفرماست.
دوشنبه 25 آوريل، «اوج» چهار روز سرکوب خونين در سراسر کشور، رژيم تانک و پياده نظام فرستاد تا ساکنان شهرِ کوچکِ درعا را تنبيهی سخت و سنگين کنند. شهری واقع شده درمنتهیاليه جنوب کشور ؛ از آنجا که درعا اولين شهری بود که حکومت را به چالش طلبيد، «هزينهاش را میپردازد».
معدود گزارشات رسيده از کشوری غيرقابلِ دسترسی برای مطبوعات [بينالمللی] خبر از صحنههای ترور و وحشت میدهد. جريانِ برق و تلفن قطع شدهاند. ابری سنگين و ضخيم مرکز شهر، جايی که صدایِ انفجاراتی سنگين به گوش رسيده، را پوشانده است.
شايد بشارالاسد تصميم گرفته با درهم شکستنِ نافرمانی «نمونه»ای از درعا برای ديگران درست کند، به همان روشی که پدرش برای مهار و متوقف کردن عصيانی که پيش از آن شروع شده بود، شهر حما را در فوريهی 1982 به خاک و خون کشيد – با هزاران کشته- .
هجوم به درعا در پیِ حمامِ خونِ روز جمعه 22 آوريل رخ میدهد. در اين روز، در زمانِ خروج از [مراسم] نماز تظاهرات در عمده شهرهای کشور دهها هزار تظاهر کننده ی صلح جو را گرد آورد. نيروهای مسلح لباس شخصی و نظاميان، بدون هيچ هشدار و اخطاری بر روی آنها آتش گشودند : حدود صد نفر کشته شدند. به اين ترتيب شمار کشته گان سوری زيرِ آتش گلولههای رژيم طی يک ماه و نيم به نزديک به 400 نفر رسيد.
سرکوب در مصر اين تعداد کشته به دنبال نداشت، حتی [شمار کشته گان] در ليبی، به اين حد نرسيد تا «جامعهی بينالمللی» بسيج شود. دو معيار سنجش متفاوت ؟ بله. چرا که وزنِ دمشق روی توازنِ استراتژيک منطقهای «بيشتر» از قاهره يا تريپولی است.
از حکومت خاندانِ الاسد چهل سال میگذرد- بشار در سالِ 2000 جانشين پدرش، حافظ شد- اين خانواده به اقليتِ علوی (يکی از شاخههای اسلام شيعی) اين کشور تعلق دارند ؛ آنها با حمايت ديگر اقليتها، مسيحيان و دروزها بطور ويژه، در قدرتند.
اين خاندان روابطی بسيار نزديک با جمهوری اسلامی در ايران تنيده است. متحدِ حزباله شيعه در لبنان است. روابطِ اقتصادی بسيار مهمی با ترکيه برقرار کرده. کشور را با مشتِ آهنين در دست خود گرفته، و با ترور، خودکامگی و فساد خود را به اکثريتِ سُنی مذهب کشور تحميل کرده است.
اما تضمين کنندهی نوعی ثباتِ منطقهای است که همه به نوعی به آن وابستهاند – از آنکارا تا واشنگتن، از رياض تا اورشليم. از ميان رفتنش، گويا، راه را برای اخوان المسلمين، که در ميانِ سنی مذهبها فعال است، باز خواهد گذاشت. پس آنچه را که در قاهره و تريپولی محکوم میکرديم، در دمشق بر آن چشم پوشيده و مورد اغماض قرار میدهيم.
به اين خوش رويی و ملاطفت بايد پايان داد. در هنگامِ عذاب و مصيبتِ درعا، میبايست که رژيم بشارالاسد را منزوی و مجازات کرد.
برگردان : سيامند
مشروطه خواهی و جنبش سبز پس از داریوش همایون *
مهدی الیاسی
مرگ شادروان داریوش همایون را میتوان یکی از لحظات دشوار جنش دموکراسی خواهی ایران دانست. او که فعالیتهای سیاسیاش را در ایران اشغال شده و بیثبات پس از شهریور بیست، در کادری ملی و با دغدغه حفظ تمامیت ارضی آغاز نمود ، در قامت کوشندهای لیبرال دموکرات دفتر ایام را به پایان برد. شروعی شورمندانه و پایانی نیک. آغازی مبتنی بر دغدغه ایران و پایانی مبتنی بر دغدغه آزادی و ایران. این دو خصیصه او را به کوشنده ای از تبار روشنفکران صدر مشروطه بدل ساخت.
همایون، مشروطهخواهی بود که مشروطه را بار دیگر در معنای اصیلش طرح نمود. واکاوی کوششهای وی، به انباشت تئوریک و شناخت یکی از اضلاع جنبش سبز یاری میرساند:
الف - یکی از دوگانههای پس از انقلاب، شکاف مشروطهخواهی/جمهوریخواهی بودهاست. مشروطهخواهان (هواداران تأسیس مجدد نظام پادشاهی در ایران) اولین اپوزیسیون طبیعی جمهوری اسلامی (حکومت برخاسته از پیروزی جنبش اسلام سیاسی در انقلاب 57) بودند. انقلاب اسلامی در حوزه نظر، ایده سلطنت را مخدوش و ناموجه جلوه داد و در حوزه عمل نیز نظام پادشاهی مستقر را از میان برد. اما ماه عسل انقلابیون (مخالفان نظام پادشاهی) که مصلحت را در وحدت حول آیتاللهخمینی دیدهبودند ، بسیار زودتر از آنچه تصور میشد به عصر جدل، وارد شد.
ب- بنیانگذار جمهوری اسلامی، مخالفانش را به پذیرش هژمونی ایشان دعوت نمود که از سوی فعالان طیفهای مختلف سیاسی، بی پاسخ ماند. روند ریزش در خانواده انقلاب از همان سالهای ابتدایی آغاز شد. طیف وسیعی از روشنفکران و کنشگران سیاسی از نحلههای مختلف فکری، از مجاهدین و چریکهای فدایی تا بازرگان و بنی صدر، که زمانی خود را انقلابی و بعضا چون نورالدین کیانوری، پیرو خط امام می نامیدند، از خانواده انقلاب خارج شده و از سوی حکومت با بازماندگان نظام پادشاهی یکسان تلقی شده و همگی ضد انقلاب نام گرفتند. پاریس و لندن و برلین به محل تجمع مخالفانی بدل شد که زمانی آیتاللهخمینی را امام مینامیدند و اینک قصد سرنگونی میراث او را داشتند.
عموم این مخالفان به مرور با عدول نسبی از ایدئولوژی (سوسیالیسم، ناسیونالیسم، اسلام سیاسی و غیره) و برتری دادن به دموکراسی در اهداف سیاسیشان و به قصد کسب هویتی تازه، خویش را جمهوریخواه نامیدند. این گونه بود که پس از چندی در میان مخالفان نظام حاکم، دو جناح سلطنتطلب/جهموریخواه شکل گرفت که البته هر دو جناح تحولات بسیار، چه در حوزه اندیشه و چه در مواضع سیاسی را تجربه نمودهاند.
ج - دوگانه مشروطهخواهی/جمهوریخواهی، نزاعی بی معنا و شکافی ناشی از سوء تفاهم است. اگر ظلم به واژهها را از مظالم بدانیم، ستم به واژههایی چون "مشروطه" و "جمهوری" یکی از مصادیق آن است. معنای مشروطه، تحدید حدود قدرت و تعریف حقوق و آزادیهای شهروندان در چارچوب نظمی قانونی است. حکومت قانون، (قانون مؤید آزادی) اساس مشروطه است. بنا بر این تعریف، تمامی جمهوریها می باید مشروطه باشند. البته جمهوریخواهی در سنت فکری جمعگرا، با مشروطه بیگانه است. در این روایت از جمهوری ، نهادهای برخاسته از خواست مردم دارای اختیاراتی بسیار گسترده تلقی میشوند. پارلمان در وضع قانون همان قدر اختیار دارد که یک پادشاه مستبد. پارلمان میتواند اعدام مخالفان را تصویب نماید، به نمایندگی از اراده ملت حکم به مصادره اموال و داراییهای مردم بدهد، قراردادهای حکومت و شهروندان را بهصورت یک جانبه ملغی نماید و آزادیهای عمومی را به نمایندگی از "اراده جمهور" محدود کند. بهراستی این قبیل اختیارات چه تفاوتی با اختیار یک پادشاه مستبد دارد؟ آیا اختیارات گسترده یک پادشاه صرفا به این خاطر که آن پادشاه غیر انتخابی است، مذموم می باشد؟ یا اساسا این حد از اجازه اعمال قدرت، نادرست است؟ خواه پادشاه باشد یا مثلا نهاد پارلمان در یک جمهوری؟
مشروطه در معنایی اصیل، محدود کردن قدرت اشخاص و نهادها بر پایه حکومت قانون است. با این تعریف نه میتوان هواداران پادشاهی مطلقه را مشروطهخواه نامید و نه میتوان کسانی را که صدای مردم را صدای خدا مینامند و لابد نهادهای برخاسته از " اراده عمومی " را بلندگوی صوت خدا میدانند، جمهوریخواه دانست. مشروطه در سنت فکری آزادیخواهی، حکومت قانون به قصد گارانتی آزادی و لازمه یک جمهوری با کیفیت است.
نقش و اهمیت داریوش همایون در جنبش سبز از آنجا اهمیت می یابد که کوششهای تئوریک وی که عمدتا در پایگاه اینترنتی "تلاش" انعکاس می یافت و فعالیتهای سیاسیش که در چارچوب حزب مشروطه انجام میگرفت، کوششی راهگشا در ارتقای مفهوم مشروطه خواهی بود. تلاشهای وی، مشروطه خواهی را از واژه ای که صرفا اسم مستعار سلطنت طلبی بود به معنای حقیقی اش در گفتمان لیبرال نزدیک ساخت. داریوش همایون در این مسیر تا آنجا پیش رفت که گفت: پادشاهی برای ما همه چیز نیست اما لیبرالیسم برای ما همه چیز است.
تأثیر پذیری از لیبرالیسم جزیره و محافظه کاری موجود در این سنت فکری، نگاه همایون به مفهوم سلطنت را شکل میداد. او به نهاد سلطنت نه به عنوان منبع قدرت که به مثابه میراثی فرهنگی و فصل مشترک ایرانیان مینگریست.
مقالات به جا مانده از او گویای این است که ایشان برخلاف برخی نگاههای سطحی موجود، آموزههای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی لیبرالیسم را با شناختی عمیق، پذیرفته بود و به نتایج و پیامدهای حاصل از آن آگاهی و باور داشت. حزب او (حزب مشروطه) برخلاف برخی از هواداران نظام پادشاهی که بازگشت به سلطانیسم را در سر میپرورانند، چه در مرامنامه و چه در فعالیتهای سیاسی، آشکارا نیرویی دموکراسیخواه است که متاثر از آموزههای داریوش همایون در تحولی نهایی که نشان از تحول در نظام باورها و مضامین اعتقادی داشت، به حزب لیبرال دموکرات تغییر نام داد. کوششهای همایون و میراث سیاسیاش موجب شد برخی از فعالان سیاسی ایران از ملیگرایان رویالیست و اقتدارگرا به ملیگرایان لیبرال و دموکراسی خواه بدل شوند. این کوشش ها به کمرنگ شدن شکاف مشروطه خواه/جمهوریخواه، بسیار یاری رسانده است.
میراث فکری و سیاسی داریوش همایون میتواند زمینهساز یکی از طیفهای دموکراسیخواهی و یکی از رنگهای رنگین کمان جنبش سبز باشد و بر تنوع و گستره پوشش این جنبش بیفزاید. البته این روندی است که تداوم آن، اعتباربخشیدن به آموزههای داریوش همایون و تعمیق و گسترش آن طرد بقایای رویالیسم اقتدارگرا، از سوی فعالان مشروطه خواه را طلب میکند.
الف - یکی از دوگانههای پس از انقلاب، شکاف مشروطهخواهی/جمهوریخواهی بودهاست. مشروطهخواهان (هواداران تأسیس مجدد نظام پادشاهی در ایران) اولین اپوزیسیون طبیعی جمهوری اسلامی (حکومت برخاسته از پیروزی جنبش اسلام سیاسی در انقلاب 57) بودند. انقلاب اسلامی در حوزه نظر، ایده سلطنت را مخدوش و ناموجه جلوه داد و در حوزه عمل نیز نظام پادشاهی مستقر را از میان برد. اما ماه عسل انقلابیون (مخالفان نظام پادشاهی) که مصلحت را در وحدت حول آیتاللهخمینی دیدهبودند ، بسیار زودتر از آنچه تصور میشد به عصر جدل، وارد شد.
ب- بنیانگذار جمهوری اسلامی، مخالفانش را به پذیرش هژمونی ایشان دعوت نمود که از سوی فعالان طیفهای مختلف سیاسی، بی پاسخ ماند. روند ریزش در خانواده انقلاب از همان سالهای ابتدایی آغاز شد. طیف وسیعی از روشنفکران و کنشگران سیاسی از نحلههای مختلف فکری، از مجاهدین و چریکهای فدایی تا بازرگان و بنی صدر، که زمانی خود را انقلابی و بعضا چون نورالدین کیانوری، پیرو خط امام می نامیدند، از خانواده انقلاب خارج شده و از سوی حکومت با بازماندگان نظام پادشاهی یکسان تلقی شده و همگی ضد انقلاب نام گرفتند. پاریس و لندن و برلین به محل تجمع مخالفانی بدل شد که زمانی آیتاللهخمینی را امام مینامیدند و اینک قصد سرنگونی میراث او را داشتند.
عموم این مخالفان به مرور با عدول نسبی از ایدئولوژی (سوسیالیسم، ناسیونالیسم، اسلام سیاسی و غیره) و برتری دادن به دموکراسی در اهداف سیاسیشان و به قصد کسب هویتی تازه، خویش را جمهوریخواه نامیدند. این گونه بود که پس از چندی در میان مخالفان نظام حاکم، دو جناح سلطنتطلب/جهموریخواه شکل گرفت که البته هر دو جناح تحولات بسیار، چه در حوزه اندیشه و چه در مواضع سیاسی را تجربه نمودهاند.
ج - دوگانه مشروطهخواهی/جمهوریخواهی، نزاعی بی معنا و شکافی ناشی از سوء تفاهم است. اگر ظلم به واژهها را از مظالم بدانیم، ستم به واژههایی چون "مشروطه" و "جمهوری" یکی از مصادیق آن است. معنای مشروطه، تحدید حدود قدرت و تعریف حقوق و آزادیهای شهروندان در چارچوب نظمی قانونی است. حکومت قانون، (قانون مؤید آزادی) اساس مشروطه است. بنا بر این تعریف، تمامی جمهوریها می باید مشروطه باشند. البته جمهوریخواهی در سنت فکری جمعگرا، با مشروطه بیگانه است. در این روایت از جمهوری ، نهادهای برخاسته از خواست مردم دارای اختیاراتی بسیار گسترده تلقی میشوند. پارلمان در وضع قانون همان قدر اختیار دارد که یک پادشاه مستبد. پارلمان میتواند اعدام مخالفان را تصویب نماید، به نمایندگی از اراده ملت حکم به مصادره اموال و داراییهای مردم بدهد، قراردادهای حکومت و شهروندان را بهصورت یک جانبه ملغی نماید و آزادیهای عمومی را به نمایندگی از "اراده جمهور" محدود کند. بهراستی این قبیل اختیارات چه تفاوتی با اختیار یک پادشاه مستبد دارد؟ آیا اختیارات گسترده یک پادشاه صرفا به این خاطر که آن پادشاه غیر انتخابی است، مذموم می باشد؟ یا اساسا این حد از اجازه اعمال قدرت، نادرست است؟ خواه پادشاه باشد یا مثلا نهاد پارلمان در یک جمهوری؟
مشروطه در معنایی اصیل، محدود کردن قدرت اشخاص و نهادها بر پایه حکومت قانون است. با این تعریف نه میتوان هواداران پادشاهی مطلقه را مشروطهخواه نامید و نه میتوان کسانی را که صدای مردم را صدای خدا مینامند و لابد نهادهای برخاسته از " اراده عمومی " را بلندگوی صوت خدا میدانند، جمهوریخواه دانست. مشروطه در سنت فکری آزادیخواهی، حکومت قانون به قصد گارانتی آزادی و لازمه یک جمهوری با کیفیت است.
نقش و اهمیت داریوش همایون در جنبش سبز از آنجا اهمیت می یابد که کوششهای تئوریک وی که عمدتا در پایگاه اینترنتی "تلاش" انعکاس می یافت و فعالیتهای سیاسیش که در چارچوب حزب مشروطه انجام میگرفت، کوششی راهگشا در ارتقای مفهوم مشروطه خواهی بود. تلاشهای وی، مشروطه خواهی را از واژه ای که صرفا اسم مستعار سلطنت طلبی بود به معنای حقیقی اش در گفتمان لیبرال نزدیک ساخت. داریوش همایون در این مسیر تا آنجا پیش رفت که گفت: پادشاهی برای ما همه چیز نیست اما لیبرالیسم برای ما همه چیز است.
تأثیر پذیری از لیبرالیسم جزیره و محافظه کاری موجود در این سنت فکری، نگاه همایون به مفهوم سلطنت را شکل میداد. او به نهاد سلطنت نه به عنوان منبع قدرت که به مثابه میراثی فرهنگی و فصل مشترک ایرانیان مینگریست.
مقالات به جا مانده از او گویای این است که ایشان برخلاف برخی نگاههای سطحی موجود، آموزههای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی لیبرالیسم را با شناختی عمیق، پذیرفته بود و به نتایج و پیامدهای حاصل از آن آگاهی و باور داشت. حزب او (حزب مشروطه) برخلاف برخی از هواداران نظام پادشاهی که بازگشت به سلطانیسم را در سر میپرورانند، چه در مرامنامه و چه در فعالیتهای سیاسی، آشکارا نیرویی دموکراسیخواه است که متاثر از آموزههای داریوش همایون در تحولی نهایی که نشان از تحول در نظام باورها و مضامین اعتقادی داشت، به حزب لیبرال دموکرات تغییر نام داد. کوششهای همایون و میراث سیاسیاش موجب شد برخی از فعالان سیاسی ایران از ملیگرایان رویالیست و اقتدارگرا به ملیگرایان لیبرال و دموکراسی خواه بدل شوند. این کوشش ها به کمرنگ شدن شکاف مشروطه خواه/جمهوریخواه، بسیار یاری رسانده است.
میراث فکری و سیاسی داریوش همایون میتواند زمینهساز یکی از طیفهای دموکراسیخواهی و یکی از رنگهای رنگین کمان جنبش سبز باشد و بر تنوع و گستره پوشش این جنبش بیفزاید. البته این روندی است که تداوم آن، اعتباربخشیدن به آموزههای داریوش همایون و تعمیق و گسترش آن طرد بقایای رویالیسم اقتدارگرا، از سوی فعالان مشروطه خواه را طلب میکند.
• این مقاله برای جمهوری خواهی ارسال شده است
جواد ذوالفقاري یکی از چهرههای بزرگ نمایش عروسکی ایران، پس از یک بیماری طولانی، روز چهارشنبه هفتم اردیبهشت از دنیا رفت. وی همچنین در عرصۀ نشر و صنعت ایرانگردی کارنامۀ پرباری دارد. مراسم تشييع او روز شنبه دهم ارديبهشت از مقابل تالار وحدت آغاز خواهد شد.
در ایران امروز، هنرمندان و اندیشمندان اصیل معمولاً از رسانههای فراگیر غایباند و به همین دلیل هم در بین مردم عادی چندان شناختهشده نیستند. با این حال، شهرت حرفهای و نیکنامی، در درازمدت، بدون سر و صدا، در لایههای مختلف جامعۀ ایرانی نفوذ میکند. چنین است که در روزهای تشییع جنازۀ بزرگان، ناگهان جمعیتی غریب و بیشمار، مرکب از خاص و عام، بیسواد و روشنفکر، به دنبال پیکر بیجان به راه میافتد و ناظران را انگشت به دهان میکند که "مگر طرف که بود"؟
***
استادی نه چندان سالخورده
با معیارهای دنیای امروز جواد ذوالفقاری را باید جوانمرگ دانست. او در سال ۱۳۳۱ در همدان به دنیا آمد و ۵۹ سال بعد، به علت سرطان کبد، در منزل خود در تهران از دنیا رفت.
با وجود سن کم، ذوالفقاری را بارها "پیشکسوت" و "استاد" نمایش عروسکی نامیدهاند. حميد شاه آبادی، معاون هنري وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، در پيام تسلیت خود ذوالفقاري را "معلم نسلي از هنرمندان تئاتر ايران" دانسته که خود از "تاثيرگذارترين افراد در حوزه هنر ايران هستند". ذوالفقاري همچنین یکی از نخستین کسانی است که برای ایجاد جشنواره تئاتر عروسکی دوندگی و پافشاری کرد.
خود وی جایی گفته است که از سال ۱۳۵۲ به فکر اجرای نمایشی بر اساس داستان سمک عیار بوده... پس پیداست که کار خود را درجوانی شروع کرده است. دلیل دیگر این تصویر "پیر" و "پیشکسوت" که به شخصیت او چسبیده بود، تدریس در دانشگاه است. ذوالفقاری از آن دسته استادانی بود که دانشجوها دوستشان میدارند و از حضورشان تغذیه میکنند. بیان شیرین، تسلط و دانش حرفهای، فرهنگ وسیع و در عین حال شرم و فروتنی وسواسی، محضر او را دلپذیر میکرد و جوانان را سخت تحت تأثیر قرار میداد.
به لطف همین آرامش ذاتی، که شاید در جامعۀ کنونی ایران نشانۀ فراست و زیرکی باشد، کار خود را بیسر و صدا و در عین حال با پیگیری غریبی پیش میبرد. اگر این پیگیری نبود، شاید هیچیک از نمایشهایش به مرحلۀ اجرا نمیرسید، مؤسسهاش به اسم "نوروز هنر" موفق به نشر هیچ کتابی نمیشد و فعالیتهایش در عرصۀ ایرانگردی بیثمر میماند.
اما ذوالفقاری همۀ این کارها را کرد، آن هم در دشوارترین دوران جمهوری اسلامی. کار نشر را طاقتفرسا میدانست ولی کتابهایی که از "نشر نوروز هنر" بیرون آمد، عملاً کتاب درسی دانشجویان رشتههای هنری میشد. به رغم همۀ مشکلات و ایرادهای وزارت ارشاد، نمایشهایی را تهیه و کارگردانی کرد که برخی از آنها، مثل "بز زنگوله به پا" و "کدو قلقله زن"، بدون شک از شاهکارهای تئاتر عروسکی ایران محسوب میشوند.
اما ذوالفقاری همۀ این کارها را کرد، آن هم در دشوارترین دوران جمهوری اسلامی. کار نشر را طاقتفرسا میدانست ولی کتابهایی که از "نشر نوروز هنر" بیرون آمد، عملاً کتاب درسی دانشجویان رشتههای هنری میشد. به رغم همۀ مشکلات و ایرادهای وزارت ارشاد، نمایشهایی را تهیه و کارگردانی کرد که برخی از آنها، مثل "بز زنگوله به پا" و "کدو قلقله زن"، بدون شک از شاهکارهای تئاتر عروسکی ایران محسوب میشوند.
از ایرانگردی تا صحنۀ بینالمللی
در کنار همۀ این فعالیتها، ذوالفقاری در حرفۀ دیگری نیز خبره بود که کمتر شناخته شده است: او در طول سالها صدها و شاید چند هزار جهانگرد خارجی را در چارچوب برنامههای ایرانگردی به چهارگوشۀ مملکتش فرستاد و گاه خود به عنوان مسئول تور و راهنما آنان راهمراهی کرد. فرانسه و انگلیسی را با حجب فراوان و طمأنینه صحبت میکرد و در روابطش با غربیان خیلی زود تحت تأثیرشان قرار میداد. انگیزۀ اصلی او در کار ایرانگردی، شاید بیش از درآمد مادی، عشق به مملکت و مناظر و بناهای تاریخی آن بود. با جادههای طولانی وخلوت ایران انس داشت و بارها راههای دور و شهرهای کوچک فلات را دوره کرده بود.
اما سالهای آخر تقریباً دست از این کار وقتگیر برداشت و تمام وقت خود را صرف فعالیتهای گوناگون پیرامون نمایش عروسکی و کتاب کرد. ذوالفقاری در عرصۀ تئاتر عروسکی، یک "شخصیت بینالمللی" به حساب میآمد.
فهميه ميرزا حسيني، هنرمند ایرانی وعضو گروه تئاتر «درخت سيب» به خبرگزاری ايسنا گفته است: "دوستان و نمايشگران غيرايراني كه جواد ذوالفقاري را ميشناختند، بعد از مطلع شدن از حال ايشان، سيل پيامهاي دوستانه خود را از سراسر جهان براي آرزوي سلامتي اين استاد نمايش عروسکي به ايران ارسال كردند".
به گفتۀ خانم فهميه ميرزا حسيني، اهل هنر و نمایش از کشورهای ایرلند، هند، صربستان، پاکستان، چين، کرواسي، ايتاليا، آمريکا ، استراليا، لهستان، کانادا، آلمان، برزيل ،چين،بلاروس، تايوان، هلند، اسپانيا، اندونزي و ... برای ذوالفقاری آرزوی سلامتی کرده بودند.
خبرگزاری ایسنا مینویسد که، یکی از هنرمندان بلاروس در پیام خود خطاب به جواد ذوالفقاری نوشته است: "اين روزها ما به تو نياز داريم و تو به عروسکها. پس هر روز براي بهبودي سريع تو دعا ميکنيم".
به گفتۀ خانم فهميه ميرزا حسيني، اهل هنر و نمایش از کشورهای ایرلند، هند، صربستان، پاکستان، چين، کرواسي، ايتاليا، آمريکا ، استراليا، لهستان، کانادا، آلمان، برزيل ،چين،بلاروس، تايوان، هلند، اسپانيا، اندونزي و ... برای ذوالفقاری آرزوی سلامتی کرده بودند.
خبرگزاری ایسنا مینویسد که، یکی از هنرمندان بلاروس در پیام خود خطاب به جواد ذوالفقاری نوشته است: "اين روزها ما به تو نياز داريم و تو به عروسکها. پس هر روز براي بهبودي سريع تو دعا ميکنيم".
هنر و سیاست
ذوالفقاری از تحولات هنر نمایشی در جهان آگاه بود و با برخی بزرگان دنیای تئاتر تماس و دوستی داشت. او بخصوص احترام زیادی برای آگوستو بوآل*، هنرمند برزیلی قائل بود و چنان که در یکی از مصاحبهها گفته است، با وی ارتباط داشت. او همراه با مریم قاسمی، کتاب بوآل تحت عنوان "تئاتر مردم ستمدیده" را ترجمه و منتشر کرد (نشر نوروز هنر-۱۳۸۳) . گویا اجازۀ ترجمۀ کتاب را از خود بوآل گرفته بود.
جالب اینجاست که بوآل، که برای ذوالفقاری نوعی سرمشق بود، معمولاً یک هنرمند سیاسی تمام عیار شناخته میشود.
در مصاحبهای با کتاب هفته، ذوالفقاری در بارۀ سیاست وهنر میگفت: "از دیدگاه هنر، سیاست به معنی حمایت یا دفاع از یک حزب، یک جناح یا حکومت نیست. بلکه هنر سیاسی کوشش دارد به علل پیدایی یک رویداد و چگونگی آن بپردازد. مثالی میزنم: سرگئی ابراتسف، یکی از بزرگترین نمایشگران عصر حاضر، با تشکیل اتحاد جماهیر شوروی آغاز به فعالیت کرد، به این نظام معتقد بود و طرفدار جدی آن. اما تا زمان مرگ، همزمان با فروپاشی شوروی، هرگز عضو حزب کمونیست نشد".
جملات اخیر همان خط مشی ذوالفقاری نیز هست. او کار خود را میکرد و تمام ظرافت و تیزهوشیاش را به کار میبرد تا با موانع دست و پاگیر سیاسی رایج در ایران رو در رو نشود. تنها انتظارش هم از "مقامات"، این بود که بگذارند کارها برای مردم روی صحنه بیاید. بارها گفته بود که باید به گروهها "امکان اجرای عمومی" داده شود. او توقع دیگری از نهادهای دولتی نداشت و میدانست که همۀ کارها را باید فقط به همت خود به انجام برساند.
در مصاحبهای با کتاب هفته، ذوالفقاری در بارۀ سیاست وهنر میگفت: "از دیدگاه هنر، سیاست به معنی حمایت یا دفاع از یک حزب، یک جناح یا حکومت نیست. بلکه هنر سیاسی کوشش دارد به علل پیدایی یک رویداد و چگونگی آن بپردازد. مثالی میزنم: سرگئی ابراتسف، یکی از بزرگترین نمایشگران عصر حاضر، با تشکیل اتحاد جماهیر شوروی آغاز به فعالیت کرد، به این نظام معتقد بود و طرفدار جدی آن. اما تا زمان مرگ، همزمان با فروپاشی شوروی، هرگز عضو حزب کمونیست نشد".
جملات اخیر همان خط مشی ذوالفقاری نیز هست. او کار خود را میکرد و تمام ظرافت و تیزهوشیاش را به کار میبرد تا با موانع دست و پاگیر سیاسی رایج در ایران رو در رو نشود. تنها انتظارش هم از "مقامات"، این بود که بگذارند کارها برای مردم روی صحنه بیاید. بارها گفته بود که باید به گروهها "امکان اجرای عمومی" داده شود. او توقع دیگری از نهادهای دولتی نداشت و میدانست که همۀ کارها را باید فقط به همت خود به انجام برساند.
حدود دوسال قبل، وی کتاب دیگری از بوآل را به نام "تئاتر قانونگذاری – بهرهگیری از نمایش در کار سیاسی" ترجمه و منتشر کرد.
در بارۀ بوآل میگفت: "نظریههای بوآل برایم همیشه جذاب بوده است. حتی در نمایش آخری که کارگردانی کردم براساس نظریههای نمایشی او، به تماشاگران اجازه حضور در نمایش دادم به صورتی که تماشاگران عروسک به دست میگرفتند، روی صحنه میآمدند و بازی میکردند".
دو سه سال پیش، ذوالفقاری و برگزارکنندگان از بوآل دعوت کردند که به مناسبت جشنواره به تهران بیاید. اما او هم بیمار بود. آگوستو بوآل هم عاقبت از سرطان مرد.
در بارۀ بوآل میگفت: "نظریههای بوآل برایم همیشه جذاب بوده است. حتی در نمایش آخری که کارگردانی کردم براساس نظریههای نمایشی او، به تماشاگران اجازه حضور در نمایش دادم به صورتی که تماشاگران عروسک به دست میگرفتند، روی صحنه میآمدند و بازی میکردند".
دو سه سال پیش، ذوالفقاری و برگزارکنندگان از بوآل دعوت کردند که به مناسبت جشنواره به تهران بیاید. اما او هم بیمار بود. آگوستو بوآل هم عاقبت از سرطان مرد.
ذوالفقاری در اواخر عمر برای دریافت اجازۀ نمایش سمک عیار بسیار انتظار کشید و با مشکلات فراوان مواجه شد. اما این بار هم کار را پیش برد. اینک با این که عروسکگردان از دنیا رفته، نمایش سمک عیار همچنان روی صحنۀ تالار مولوی اجرا میشود.
***
قبلاً قرار بود که هنرمندان تئاتر عروسكي روز يكشنبه ۱۱ ارديبهشت ماه، در تالار مولوی، براي جواد ذوالفقاري مراسم بزرگداشتي برگزار كنند. گویا تصمیم گرفته شده که این مراسم به رغم غیبت وی، برگزار گردد.
فريبا رئيسي یکی از هنرمندان نمایش عروسکی، با اشاره به طنز همیشگی ذوالفقاری به خبرگزاری ایسنا گفت: "آقاي ذوالفقاري آدم خيلي شوخي بود... گذاشت تا تمام برنامههاي بزرگداشتش را براي روز يكشنبه برنامهريزي كنيم و بعد همه ما را باز هم سر كار گذاشت"...
فريبا رئيسي یکی از هنرمندان نمایش عروسکی، با اشاره به طنز همیشگی ذوالفقاری به خبرگزاری ایسنا گفت: "آقاي ذوالفقاري آدم خيلي شوخي بود... گذاشت تا تمام برنامههاي بزرگداشتش را براي روز يكشنبه برنامهريزي كنيم و بعد همه ما را باز هم سر كار گذاشت"...
محمود احمدی نژاد- رئیس جمهوری اسلامی ایران- که از یک هفتۀ پیش به این سو بدون ارائۀ هیچ توضیح و دلیلی از صحنۀ سیاسی کشور ناپدید شده است، به گفتۀ شماری از رسانه های ایرانی قرار است در هفتۀ آینده در یک برنامۀ تلویزیونی با مردم گفتگو کند.
خبرگزاری فرانسه در گزارشی که به ناپدید شدن احمدی نژاد و عدم شرکت او در جلسات هیأت دولت اختصاص داده است یادآور می شود که شماری از روزنامه ها و سایت های اینترنتی به نقل از محمد رضا میر تاج الدینی، معاون پارلمانی رئیس جمهوری، از این برنامۀ تلویزیونی در هفتۀ آینده خبر داده اند.
این خبرگزاری بلافاصله بر این نکته انگشت می گذارد که با وجود اعلام این مطلب از سوی معاون رئیس جمهوری، رسانه های رسمی رژیم که از آغاز ناپدید شدن محمود احمدی نژاد در این مورد سکوت اختیار کرده اند خبر برنامۀ تلویزیونی هفته آینده را تأیید نکرده اند.
محمد رضا میر تاج الدینی ضمن اعلام خبر برنامۀ تلویزیونی افزوده بود که اظهارات رئیس جمهوری در این برنامه یک بار دیگر همگان را راضی خواهد ساخت.
مخالفان محمود احمدی نژاد بدون آن که به وجود یک بحران شدید در رأس نظام اعتراف کنند در طول هفته ای که گذشت تمامی حملات خود را متوجه اسفندیار رحیم مشائی، رئیس دفتر و مشاور او، کرده اند.
خبرگزاری فرانسه پس از اشاره به این که رحیم مشائی متهم است که عامل اصلی برکناری حیدر مصلحی از وزارت اطلاعات از سوی محمود احمدی نژاد بوده است اضافه می کند که تندروهای رژیم مشائی را "منحرف" و "خطری" برای نظام معرفی کرده اند.
در این میان یک سایت اینترنتی نزدیک به دولت به نام "هفت صبح" دیروز پنجشنبه نوشت مخالفان دولت احمدی نژاد برنامۀ زندۀ تلویزیونی رئیس جمهوری را منوط به موضع گیری سریع وی کرده اند.
پس از ابقای حیدر مصلحی، وزیر اطلاعات، در مقام خود به وسیلۀ آیت الله خامنه ای که با صدور حکمی در پی اعلام قبول استعفای او از سوی احمدی نژاد صورت گرفت ، محمود احمدی نژاد در این مورد سکوت کرده است.
البته طرفداران محمود احمدی نژاد نیز در این میان ساکت ننشسته اند و در پاسخ به حملات تند مخالفان او از خود واکنش نشان داده اند.
به عنوان نمونه، گروهی از هواداران او در یک سایت اینترنتی به نام "آئین نیوز" به انتشار نامه ای سرگشاده دست زده و از جمله اعلام کردند در برابر "لشکر تا بن دندان مسلحی" که در پی از میدان به در کردن دولت است ایستادگی کرده و این لشکر را نابود خواهند کرد.
این خبرگزاری بلافاصله بر این نکته انگشت می گذارد که با وجود اعلام این مطلب از سوی معاون رئیس جمهوری، رسانه های رسمی رژیم که از آغاز ناپدید شدن محمود احمدی نژاد در این مورد سکوت اختیار کرده اند خبر برنامۀ تلویزیونی هفته آینده را تأیید نکرده اند.
محمد رضا میر تاج الدینی ضمن اعلام خبر برنامۀ تلویزیونی افزوده بود که اظهارات رئیس جمهوری در این برنامه یک بار دیگر همگان را راضی خواهد ساخت.
مخالفان محمود احمدی نژاد بدون آن که به وجود یک بحران شدید در رأس نظام اعتراف کنند در طول هفته ای که گذشت تمامی حملات خود را متوجه اسفندیار رحیم مشائی، رئیس دفتر و مشاور او، کرده اند.
خبرگزاری فرانسه پس از اشاره به این که رحیم مشائی متهم است که عامل اصلی برکناری حیدر مصلحی از وزارت اطلاعات از سوی محمود احمدی نژاد بوده است اضافه می کند که تندروهای رژیم مشائی را "منحرف" و "خطری" برای نظام معرفی کرده اند.
در این میان یک سایت اینترنتی نزدیک به دولت به نام "هفت صبح" دیروز پنجشنبه نوشت مخالفان دولت احمدی نژاد برنامۀ زندۀ تلویزیونی رئیس جمهوری را منوط به موضع گیری سریع وی کرده اند.
پس از ابقای حیدر مصلحی، وزیر اطلاعات، در مقام خود به وسیلۀ آیت الله خامنه ای که با صدور حکمی در پی اعلام قبول استعفای او از سوی احمدی نژاد صورت گرفت ، محمود احمدی نژاد در این مورد سکوت کرده است.
البته طرفداران محمود احمدی نژاد نیز در این میان ساکت ننشسته اند و در پاسخ به حملات تند مخالفان او از خود واکنش نشان داده اند.
به عنوان نمونه، گروهی از هواداران او در یک سایت اینترنتی به نام "آئین نیوز" به انتشار نامه ای سرگشاده دست زده و از جمله اعلام کردند در برابر "لشکر تا بن دندان مسلحی" که در پی از میدان به در کردن دولت است ایستادگی کرده و این لشکر را نابود خواهند کرد.
"اسلام درآمدزا" و "قدرت ساز"، معجزه ی فقیهان
طرح مسأله: طرح مدعای "یا علی" گفتن سلطان علی خامنه ای در زمان به دنیا آمدن از سوی امام جمعه ی قم و طرح مدعای دیدار او با امام زمان از سوی امام جمعه ی تهران، موجی از بحث و گفت و گو پدید آورد و طنزهای بسیاری آفرید. اگر چه ماکس وبر مدعی بود که علم تجربی مدرن عالم را اسطوره زدایی/ افسون زدایی کرده است، اما همچنان با فرایند بازافسونی کردن عالم و آدم مواجه هستیم. آیت الله وحید خراسانی مدعی است که خداوند در طول تاریخ 124 هزار پیامبر فرستاده تا کارهایی انجام دهند، امام زمان همان کارها را با یک دست روی سر کسی گذاشتن انجام می دهد. آنچه همه ی پیامبران داشتند، امام زمان به تنهایی دارد. او مظهر تمام اسمای حسنای هزارگانه ی خداوند است[1].
ایده ی نجات دهنده در ادیان مختلف وجود دارد. اینکه در پایان نجات دهنده ای از دل همین دین(هر دینی) پا به عرصه می گذارد که جهان را سرشار از عدالت و رحمت می کند، امید بخش و آرامش دهنده است. این ایده ی ارزشمندی است که حداقل ادیان ابراهیمی دنبال می کنند. اما شیعیان دوازده امامی مدعای دیگری دارند. پس از درگذشت امام یازدهم، پیروانشان به چهارده فرقه تقسیم گردیدند و دو فرقه ی از آنها مدعای فرزند داشتن ایشان را مطرح نمودند. یکی از آن دو مدعی شد که ایشان فرزندی داشته که در نیمه ی شعبان 255 ق به دنیا آمده، در سال 260 ق پس از درگذشت پدرش در 28 سالگی مخفی/غائب شده و همو امام زمان است. اما گروه دوم مدعی شد که یکی از کنیزان آن امام حامله اند و فرزندی بدنیا خواهند آورد که همو امام زمان است.
آنان که مدعی شدند امام یازدهم فرزندی داشته که همو امام زمان است، باید مدعای خود را با شهادت دیدن آن فرزند تأیید می کردند و حداقل چهره ای از آن موجود مقدس/الهی به تصویر می کشیدند. اولین حدیث کلینی در اصول کافی، باب"در نام کسانی که او را دیده اند"، روایت می کند که عبدالله بن جعفر حمیری از ابوعمرو می پرسد که آیا تو به چشم خود جانشین امام حسن عسکری را دیده ای؟ ابوعمرو در پاسخ می گوید:
"آری به خدا و گردنش مانند این است. و با دست خود اشاره کرد"[2].
در جامعه ی قبائلی مردسالار، "گردن کلفت بودن" ارزش به شمار می رفته است. به همین دلیل، مدعی امام زمان را فردی "گردن کلفت" به تصویر می کشد. چهارمین حدیث نیز به نقل از حمدان قلانسی، روایت می کند که عمری به او گفته که امام عسگری در گذشت: "ولی میان شما بجا گذاشته کسی که گردنش مانند این است و به دست خود اشاره کرد"[3].
محدثین نوشته اند که پدر علی احمدبن ابراهیم بن ادریس نیز بعد از وفات امام حسن عسکری امام زمان را دیده در حالی که: "قد رسایی داشت"[4]. روایت یازدهم مدعی است که مأمور سلطان پس از وفات امام یازدهم جهت بازدید به منزل ایشان رفته و امام دوازدهم را "طبرزین در دست" می بیند"[5]. اما محمدبن اسماعیل بن موسی بن جعفر مدعی است که امام زمان را دیده در حالی که: "او هنوز پسر بچه ای بود"[6]. محدثین به نقل از امام رضا هم گفته اند که ایشان درباره ی سیمای امام زمان فرمود:
"حضرت قائم كسى است كه وقتى ظهور مىكند، در سن پيران است؛ ولى به نظر جوان مىآيد. اندامى قوى و تنومند دارد؛ به طورى كه اگر دست را به سوى بزرگترين درخت دراز كند، آن را از ريشه بيرون مىآورد و اگر ميان كوهها فرياد برآورد، صخرهها مىشكند و از جا كنده مىشود. عصاى موسى و انگشتر سليمان همراه اوست"[7].
نه تصویرهای ارائه شده یکسانند، نه طول عمری(30 ساله، چهل ساله، 60 ساله) که برای آن موجود مقدس ادعا می شوند بیانگر عدد واحدی است. اما مسأله، فقط مسأله ی امام زمان نیست. فقیهان در طول تاریخ داستان های بسیاری از ارتباط خود با ائمه برساخته اند. این ارتباط ها را نمی توان به معنای دقیق کلمه معجزه به شمار آورد(چون بنابر ادعا معجزه شأن پیامبران است)، بلکه حداکثر کرامت نامیده می شوند. بدین ترتیب، موضوع این نیست که مریدان علی خامنه ای برای او داستان سازی می کنند، تاریخ فقاهت، سرشار از چنین داستان هایی است. در اینجا به چند مورد از بزرگان این سنت اشاره خواهیم کرد:
یکم- کمک امام زمان به شیخ مفید: فقیهان داستان های زیادی از ارتباط شیخ مفید(413- 338 ق) با امام زمان نقل کرده اند. آنان مدعی شده اند که شیخ مفید تنها کسی است که در دوران غیبت کبری چندین نامه از امام زمان دریافت کرده است. امام زمان دائماً به شیخ مفید کمک می کرده است. به عنوان نمونه، یک زن حامله می میرد. از شیخ مفید سئوال می کنند:
"آیا باید شکم ضعیفه را شکافت و طفل را بیرون آورد، یا اینکه با آن حمل، او را دفن کنیم؟ شیخ فرمود: با همان حمل، او را دفن کنید. آن مرد برگشت. در اثنای راه دید که سواری از پشت سر می تازد و می آید. چون به نزدیک رسید، گفت: ای مرد، شیخ فرموده است که شکم آن ضعیفه را شق کنید و طفل را بیرون آورید و ضعیفه را دفن کنید. آن مرد چنین کرد. بعد از چندی، ماجرا را برای شیخ نقل کردند. شیخ فرمودند که: من کسی را نفرستادم و معلوم است که آن کس، حضرت صاحب الزمان بوده، الحال که در احکام شرعیه خبط و خطا می نماییم، همان بهتر که دیگر فتوا نگوییم. پس در خانه بر بست و بیرون نیامد. ناگاه از حضرت صاحب الامر توقیعی بیرون آمد به سوی شیخ که: بر شماست این که فتوا بگویید و بر ماست که تسدید کنیم شما را و نگذاریم که در خطا واقع شوید. پس شیخ بار دیگر به مسند فتوا نشست. و باید دانست که توقیع در ایام غیبت کبرا بیرون نیامده، مگر برای شیخ مفید"[8].
اولاً: این قصه امام زمان را دروغگو می کند. امام زمان به دروغ به آن مرد می گوید که شیخ مفید چنان گفته، در صورتی که شیخ چنان نگفته بود و در باقی داستان نیز خود شخصاً آن مدعا را تکذیب می کند.
ثانیاً: آیا امام زمان نمی توانست به گونه ی دیگری به شیخ کمک کند؟ به عنوان مثال، به خود شیخ مستقیماً بگوید که نظرش نادرست است و حکم صحیح چنین است.
ثالثاً: شیخ مفید که براساس غور علمی به آن فتوا رسیده بود. حال اسب سواری با دروغ برخلاف نظر شیخ را مطرح کرده بود. شیخ مفید چگونه به این نتیجه رسید که آن شخص دروغگو امام زمان است؟ به تعبیر دیگر، چگونه از این مقدمه(آن شخص دروغگو است) می توان این نتیجه را استنتاج کرد که آن شخص امام زمان اسست.
دروغگویی مسأله ی چندانی در "اسلام فقاهتی" ایجاد نمی کند. یعنی اگر هدف خوب/مهم باشد، دروغگویی مجاز می شود. به عنوان نمونه، می دانیم که شهید ثالث و جمعی دیگر از فقیهان شیخ احمد احسایی را تکفیر کرده اند. فقیهان در نزاع با احسایی به هر حیله ای دست یازیدند. شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، برای محکوم کردن او به دروغگویی متوسل شد. تنکابنی نوشته است:
"شیخ محمد حسن، خواست که این سخن را مکشوف کند که شیخ محمد احمد، از نفس عبارت، می تواند که قطع کند که این کلام، کلام امام است یا نه؟ پس شیخ محمد حسن حدیثی جعل کرد و کلمات مغلقه در آن مندرج ساخت که مفردات آن، در نهایت حسن و مرکبات آن، بی حاصل بود. و آن حدیث مجعول را در کاغذی نوشت و آن ورق را کهنه کرد، از مالیدن بالای دود و غبار نگه داشتن. پس آن را به نزد شیخ احمد برد و گفت که: حدیثی پیدا کرده ام. شما ببینید که آن حدیث است یا نه و آیا معنی آن چیست؟ شیخ احمد، آن را گرفت و مطالعه نمود و به شیخ محمد حسن گفت که: این حدیث و کلام امام است. پس آن را توجیهات بسیار کرد. پس شیخ محمد حسن، آن ورقه را گرفت و بیرون رفت و آن را پاره کرد"[9].
محمدبن سلیمان تنکابنی از جمله شاهکارهایی که بدان اشاره کرده است، جعل قرآن توسط یک فقیه است. می گوید:
"این فقیر، در زمان غلو بابیها در قزوین، قرآنی در مقابل قرآن ایشان ساختم و اقتباس کردم"[10].
دوم- سید مرتضی و سید رضی همرتبه ی امام حسن و امام حسین: همه ی کرامات فقیهان برای نشان دادن اهمیت فقه است. حضرت زهرا به خواب شیخ مفید می آید و از او درخواست می کند تا به امام حسن و امام حسین فقه بیاموزاند. علی بن حسین سید مرتضی علم الهدی(436- 355) و محمدبن حسین سید رضی(406- 359 ق)، برادر وی، دو تن از فقیهان نامدارند. این کرامت به هر سه ی اینها مربوط است. اما اصل داستان:
"شیخ مفید، شبی در خواب دید که در مسجد کرخ که از مساجد بغداد است، نشسته و صدیقه ی کبرا حضرت فاطمه ی زهرا دست حسنین را گرفته و به نزد شیخ مفید آمد و فرمود: «یا شیخ علمهما الفقه». پس بیدار شد و در حیرت افتاد که این چه خواب است و مرا چه حد این که امام تعلیم نمایم. و خواب دیدن ائمه ی معصومین، خواب شیطانی نیست. پس صباح آن شب را به همان مسجد که دید، رفته و در آنجا نشست. به ناگاه دید که مادر سید مرتضی آمد و کنیزان دور او را گرفته و دست سید مرتضی و سید رضی را گرفته، به نزد شیخ مفیر آورد و گفت: "یا شیخ علمهما الفقه" شیخ تعبیر آن خواب را فهمید و در احترام سید مرتضی و سید رضی کمال مبالغه را داشته"[11].
فقیهان شیعه نمی توانند بپذیرند که حضرت فاطمه قبل از نزول آیه ی حجاب در سال پنجم و ششم هجری- مانند همه ی زنان- بی حجاب بوده اند و اصحاب پیامبر روی ایشان را دیده باشند. این مطلقا با پیش داوری های کلامی آنان نمی سازد. روایاتی که آنان برای حدود حجاب دخت گرامی پیامبر برساخته اند به گونه ای است که آدمی فکر می کند حتی چشمان ایشان هم پیدا نبوده است. اگر این مدعا صادق باشد، شیخ مفید چگونه تشخیص داد که خانمی که در خواب دیده، حضرت فاطمه است؟ آنان که مدعی دیدن حضرت فاطمه شده اند، چرا تصویری از چهره ی دخت گرامی پیامبر بازگو نکرده اند؟
سوم- مشق نویسی امام زمان برای علامه ی حلی: یکی از عالمان اهل تسنن کتابی در رد شیعه نوشته و در مجالس قرائت می کرده است. اما از ترس پاسخ علمای شیعه، اجازه نمی داده تا کسی از روی آن کپی بردارد. تمام "حیله" های علامه ی حلی (726- 648) برای به دست آوردن آن کتاب نا کام می ماند. در نهایت از فردی درخواست می کند تا کتاب را امانت بگیرد. نویسنده ی سنی می پذیرد که کتاب اش را فقط یک شب بدو امانت بسپارد. علامه قبول کرده و کتاب را می گیرد تا در خانه از روی آن بنویسد. اما باقی داستان:
"چون به کتابت آن اشتغال نمود و نصفی از شب بگذشت، خواب بر جناب علامه غلبه نمود. پس ناگاه حضرت صاحب الامر(ع) پیدا شد و به علامه فرمود: کتاب را به من واگذار و تو خواب کن. پس علامه به خواب شده، چون بیدار شد، آن نسخه به کرامت حضرت صاحب الامر(ع) تمام شده بود"[12].
اولاً: به کارگیری امام زمان برای مشق نویسی چقدر درست است، فقیهان می دانند.
ثانیاً: مگر امام زمان نمی توانست بدون آن همه حیله و امانت گیری کتاب سنی مذهب، یک کپی از آن را در اختیار علامه ی حلی بگذارد؟ آیا مدیر عالم هستی ناتوان از کپی کردن یک کتاب است؟
ثالثاً: کتاب رونویسی شده بوسیله ی امام زمان چه شد؟ نه تنها دست خط آن موجود مقدس بسیار گرانبهاست، بلکه همه ی ما نیازمند آنیم تا بدانیم آن برادر اهل تسنن چه اشکال هایی بر مذهب ما وارد آورده است.
رابعاً: پاسخ های علامه ی حلی به آن کتاب کجاست؟ ما به آنها هم نیاز داریم تا بتوانیم از مذهب خودمان دفاع کنیم.
چهارم- گفت و گوی مقدس اردبیلی با قبر حضرت علی: یکی از شاگردان مقدس اردبیلی(وفات 993 ق) گفته است که شبی در حرم مخفیانه وی را تعقیب کرده و دیده که وی به مرقد حضرت نزدیک شد، قفل می افتد و در گشوده می شود. مقدس اردبیلی بر سر قبر رفته، سلام می دهد و قبر هم به سلام او پاسخ می گوید. سپس با امام وارد گفت و گوی علمی می شود. آنگاه راهی مسجد کوفه می شود و در آنجا نیز با شخص دیگری که دیده نمی شود وارد بحث علمی می شود. این شاگرد در نهایت به استاد می گوید در این دو مکان با چه کسانی گفت و گو می کردی؟ مقدس اردبیلی در پاسخ می گوید:
"ای فرزند من، بعضی از مسایل بر من مشتبه می شود. پس بسا باشد که در شبها به سوی قبر مطهر امیرالمومنین می روم و از آن جناب سئوال می کنم و جواب می شنوم. و امشب نیز از آن جناب مسأله ای سئوال کردم. پس مرا حواله به مولای ما حضرت مهدی فرمود که فرزند ما مهدی امشب در مسجد کوفه است؛ پس به نزد او برو و از این مسأله، از او سئوال کن و آن شخص آخر، حضرت مهدی بود"[13].
برسازندگان این کرامت، پرسش ها و پاسخ های رد و بدل شده را گزارش نمی کنند. مومنان هزاران پرسش درباره ی زندگی پس از مرگ دارند. همه مشتاقند تا اطلاعی در این خصوص کسب کنند. ولی فقیهان وقتی با عالم غیب ارتباط برقرار می کنند، فقط و فقط سئوال های فقهی می پرسند و پاسخ های فقهی دریافت می کنند. نتیجه ی این پرسش و پاسخ ها، قدرتمندسازی فقیهان از طریق کسب درآمدهای مردم و سلطه ی سیاسی برآنان است.
قصه سازی فقیهان درباره ی کرامات خود، به این نتیجه منتهی می شود که مقام فقیهان از مقام پیامبران بالاتر است. به قصه ی زیر توجه کنید که مقدس اردبیلی را بالاتر از حضرت موسی می نشاند و ضمن بحث آن پیامبر را شکست می دهد. تنکابنی نوشته است:
"از جمله کرامات مقدس اردبیلی این است که شبی پیغمبر خدا را در خواب دید و حال این که موسی کلیم الله، در خدمت آن بزرگوار نشسته بود. پس حضرت موسی از جناب رسول الله سئوال کرد که: این مرد کسیت؟ پیغمبر در جواب فرمود که: از او سئوال کن. پس موسی از مقدس سئوال کرد که: تو کسیتی؟مقدس گفت که: من احمد پسر محمد، از اهل اردبیل[هستم] و در فلان کوچه و در فلان خانه، مسکن من است. موسی گفت که: من از اسم تو سئوال کردم، این همه تفصیل از برای چه بود؟ مقدس در جواب گفت که: خداوند عالم از تو سئوال کرد که این چیست که در دست توست؟ پس تو چرا آن قدر تفصیل در جواب گفتی؟ موسی بر پیغمبر ما عرض کرد که: راست فرمودی که علمای امت من مانند انبیای بنی اسرائیل می باشند"[14].
پنجم- کرامت قنداقه ی مجلسی: فقیهان برای ملا محمد باقر مجلسی(1110- 1037 ق) نیز کرامات بسیاری برساخته اند. اول از همه آن که: "قنداقه ی آن جناب را به مجلس صاحب الامر مهدی، امام زمان بردند"[15]. از جزئیات این کرامت اطلاعی در دست نیست.
فقیهان در داستان هایی که برمی سازند، مجلسی را بالاتر از پیامبران قرار می دهند. تنکابنی می گوید فردی بحرینی به دیدار مجلسی آمد. به او خبر دادند که مجلسی به دیار حق شتافت. بحرینی ناراحت شد و خوابید. در عالم رویا دید:
"در مکانی واقع شده و در آنجا منبر بسیار بلندی نصب نموده اند و حضرت ختمی منزلت بر عرشه ی منبر نشسته و حضرت امیرالمومنین قدری پائین تر از آن جناب نشسته یا ایستاده و یک صف از انبیا، در پیش روی منبر ایستاده و بعد از آن، صفوف بسیاری برپا ایستاده اند و آخوند ملامحمد باقر نیز در آن صفوف ایستاده. ناگاه پیغمبر خدا فرمود که: آخوند ملا محمد باقر، پیش بیا. آن شخص خواب بیننده گفت: دیدم شخصی از آن صفوف جدا شد تا به صف انبیا رسید و حضرت پیغمبر فرمود: پیش بیا. آخوند به جهت امتثال پیغمبر، از صف انبیا تجاوز نموده، پیش آمد. حضرت فرمود: بنشین. آخوند ملامحمد باقر عرض کرد: التماس این حقیر در نزد شما این است که مرا در نزد پیغمبران، خجل و شرمسار نسازی، چه همه ایستاده اند. پیغمبر فرمود که: ای انبیا بنشینید تا ملا محمد باقر بنشیند. پس انبیا نشستند و آخوند ملامحمد باقر، به نزدیک پیغمبر نشست"[16].
فقیهان پیامبر گرامی اسلام را کوچک می کنند تا خود را بزرگ کنند. پیامبر گرامی اسلام که برای مکارم اخلاق آمده، اخلاق نمی داند و عامل به اخلاق نیست. مجلسی به ایشان می آموزد که نشستن در مقابل پیامبران الهی- در حالی که آنان ایستاده اند- زشت است. پیامبر اسلام هم به این نکته پی می برد که مدعای مجلسی سخن حقی است. پس به بقیه ی پیامبران اجازه می دهد تا بنشینند.
ششم- کرامت برای نزاع و مواجب گیری از پادشاه ستمگر: حاجی ملامحمد تقی بن محمد البرغانی القزوینی- شهید ثالث- (1263- 1180 ق) به همراه برادران خود در مجلس فتحعلی شاه با فقیه دیگری وارد گفت و گو می شوند. کار به نزاع و زد و خورد می کشد:
"ناگاه، سلطان بر حاجی ملاعلی و اخوان متغیر گردید و فرمود: بنشینید که این حرکات ناشایسته، سزاوار مجلس ملوک نی. و این سلوک را در چنین مجلس، بعدها مسلوک بدارید. پس ایشان را حکم به انصراف نمود. ایشان به منزل خود مراجعت کردند. چون صباح شد، مرحوم فتحعلی شاه به اعیان دولت خطاب کرد که: دیشب جناب فاطمه(ع) را در خواب دیدم، به من تغیر فرمود که: چرا بالنسبه به اولاد من، خلاف احترام کردی؟رضای خاطر ایشان را معمول داشته و کمال احترام به ایشان نموده، والا، در سلطنت تو خواهم اختلال کرد. پس شهید ثالث و اخوان را طلبیده و در احترام و تکریم و تعظیم ایشان، اهتمام تمام و هر یک را به خلعت فاخر و تشریف ملوکانه مخلع و مشرف داشت و ایشان را بانجام حوایج منصرف داشت"[17].
اولاً: فتحعلی شاه از کجا حضرت فاطمه را می شناسد؟
ثانیاً: هم سخن شدن حضرت فاطمه با فتحعلی شاه نشان می دهد که آن پادشاه ارج و قربی داشته است.
ثالثاً: ظلم بی امان سلطان جائر باعث رنج حضرت فاطمه نیست، یک بار هم که جهت اعتراض نزد فتحعلی شاه رفته، مسأله ی ایشان فقط و فقط احترام نهادن به فقیه شیعه و پرداخت مواجب به اوست. آیا این مدعا معقول است؟
رابعاً: معلوم می شود که حضرت فاطمه قادر به اختلال در نظام پادشاهی است، اما عمل براندازی معطوف به اهداف بزرگ نمی شود. اگر این مدعا صادق است، چرا حضرت فاطمه نظام شاهنشاهی را بر نمی اندازد و زعامت سیاسی را به صنفی که استحاقش را دارد نمی سپارد؟
فتحعلی شاه یکی از روستاهای قزوین را به تیول شهید ثالث در می آورد. برغانی روستا را به "مبلغی گزاف" به کسی می فروشد. در زمان محمد شاه روستا را از خریدار باز پس می گیرند. خریدار ماجرای فروش روستا بوسیله ی شهید ثالث را به سلطان گزارش می کند. سلطان از وزیر می خواهد که پول را از فقیه پس گیرند. او به نزد سلطان رفته و با "حیله ی شرعی" از بازپرداخت وجه سر می زند. بدین ترتیب، فقه فقیه در خدمت منافع شخصی اوست[18].
هفتم- کرامت برای گرفتن دختر مردم: شیخ محمد حسن نجفی(1266- 1200 ق)، صاحب جواهرالکلام، که آیت الله خمینی نیز فقه مقبول حوزه ها را "فقه جواهری" می خواند، نیز کراماتی دارد. تنکابنی نوشته است نجفی:
"شبی در عالم رویا دید که می خواهد خدمت پیغمبر(ص)برسد. پس چون به در خانه رسید، اذن حاصل کرد. به او اذن ندادند و گفتند که: صبر کن. شیخ همان جا، یعنی به در خانه ایستاد و بعد از زمانی، باز استیذان خواست؛ اذن ندادند و امر به صبر نمودند. در این وقت، یکی از خوانین کرمانشاه که شیخ او را می شناخت، وارد شد و بی اذن داخل خانه پیغمبر شد. شیخ تعجب کرد که مدتی است که مرا راه نمی دادند و این مرد که از اکراد است، بی اذن داخل شده است. آن شخص که در آنجا بود، در جواب گفت که: حضرت فاطمه(ع) در خدمت پیغمبر(ص) نشسته است؛بدین سبب تو را راه ندادند و این خان، به سبب نسبت با فاطمه(ع) محرم بود، بی اذن رفت. پس شیخ، صباح آن روز دختر آقا سید رضا را تزویج نمود که از نواده ی بحرالعلوم بود تا با صدیقه ی کبری، فاطمه(ع) محرم باشد"[19].
اولاً: خوانین دارای چنان ارج و قربی نزد پیامبر و دخت گرامیش هستند که بدون اذن وارد مجلس خصوصی آنان می شوند.
ثانیاً: خان کرمانشاه چگونه محرم حضرت فاطمه شده است؟
ثالثاً: صاحب جواهر که دختر خان کرمانشاه را به عقد خود در آورده، با این داستان، بعدی موجه/الهی به عمل خود می بخشد.
هشتم- کرامات شیخ انصاری: شیخ مرتضی انصاری(1281- 1214) هم صاحب کرامات است. به عنوان نمونه:
"یکی از شاگردان شیخ انصاری نقل میکند: چون از مقدمات علوم و سطوح فارغ گشته برای تکمیل تحصیلات به نجف اشرف رفتم و به مجلس درس شیخ درآمدم ولی از مطالب و تقریراتش هیچ نمیفهمیدم خیلی به این حالت متاثر شدم تا جایی که دست به ختوماتی زدم، فایده نبخشید. بالاخره به حضرت امیر علیه السلام متوسل شدم. شبی در خواب خدمت آن حضرت رسیدم و "بسم الله الرحمن الرحیم " در گوش من قرائت نمود. صبح چون در مجلس درس شیخ حاضر شدم درس را می فهمیدم، کم کم جلو رفتم، پس از چند روز به جایی رسیدم که در آن مجلس صحبت میکردم. آن روز پس از ختم درس خدمت شیخ رسیدم وی آهسته در گوش من فرمود: آن کس که "بسم الله... " را در گوش تو خوانده است تا " و لاالضالین" را در گوش من خوانده، این بگفت و برفت. من از این قضیه بسیار تعجب کردم و فهمیدم که شیخ دارای کرامت است زیرا تا آن وقت کسی از این موضوع اطلاع نداشت"[20].
نهم- "یا علی" گفتن آیت الله خامنه ای وقت زایمان و دیدارش با امام زمان: : فقیهان درباری در حال مقدس سازی سلطان علی خامنه ای هستند. آیت الله سعیدی- امام جمعه ی منصوب وی در شهر قم و تولیت حضرت معصومه- مدعی است که آیت الله خامنه ای در وقت به دنیا آمدن "یا علی" گفته است[21]. صدها داستان در چند سال اخیر پیرامون رابطه ی وی با امام زمان برساخته اند. برخی از این داستان ها در حضور خود او و سران اصلی نظام طرح شده است. از جمله صدیقی امام جمعه ی منصوب وی در شهر تهران چند سال پیش در حضور وی مدعی شد که در سال جاری مقام رهبری با امام زمان دیدار داشته است[22]. اما علی خامنه ای که در این زمینه با رقبای بسیاری(از جمله احمدی نژاد/مشایی) مواجه شده که مدعی دیدار امام زمانند، در نیمه ی شعبان 1387 طی سخنانی در این خصوص گفت:
"اين كسانى كه ادعاهاى خلاف واقع می كنند - ادعاى رؤيت، ادعاى تشرف، حتّى به صورت كاملاً خرافى، ادعاى اقتداى به آن حضرت در نماز - كه حقيقتاً ادعاهاى شرمآورى است، اينها همان پيرايههاى باطلى است كه اين حقيقت روشن را در چشم و دل انسانهاى پاك نهاد ممكن است مشوب كند. نبايد گذاشت. همهى آحاد مردم توجه داشته باشند اين ادعاهاى اتصال و ارتباط و تشرف به حضرت و دستور گرفتن از آن بزرگوار، هيچ كدام قابل تصديق نيست. بزرگان ما، برجستگان ما، انسانهاى باارزشى كه يك لحظهى عمر آنها ارزش دارد به روزها و ماهها و سالهاى عمر امثال ما، چنين ادعاهائى نكردند. ممكن است يك انسان سعادتمندى، چشمش، دلش اين ظرفيت را پيدا كند كه به نور آن جمال مبارك روشن شود، اما يك چنين كسانى اهل ادعا نيستند؛ اهل گفتن نيستند؛ اهل دكاندارى نيستند. اين كسانى كه دكاندارى می كنند به اين وسيله، انسان می تواند به طور قطع و يقين بگويد اينها دروغگو هستند؛ مفترى هستند"[23].
بر همین منوال می توان گفت: کسانی که این ادعاهای "حقیقتاً شرم آور" نائب/جانشینی امام زمان را مطرح می سازند و بدین ترتیب "دکان داری" می کنند، "به طور قطع و یقین دروغگو و مفتری هستند". بدین ترتیب، نظریه ی بلادلیل/جعلی ولایت فقیه نظریه ای است که برای "دکان داری" برساخته شده است و ولی فقیه مفتری/دروغگویی بیش نیست. آن که ادعا می کند امام زمان را دیده، دروغی ساخته که زیان چندانی برای دیگران ندارد. اما آنان که صنف خود را جانشین امام زمان معرفی می کنند، دروغی سراپا خطرناک/زیان آور/منفعت جویانه برساخته اند.
دهم- نتیجه: در زمان ائمه و پس از آن دو نظریه ی متفاوت و رقیب درباره ی آن بزرگوران وجود داشته است. یک گروه از شیعیان ائمه را "علمای ابرار" به شمار می آوردند[24]. اما گروه دیگری از شیعیان ائمه را از دایره ی انسانیت خارج نمودند و آنان را "نا انسان" کردند: یعنی معصوم و واجد علم غیب. این گروه که باید آنان را "شیعه ی غالی" به شمار آورد، ائمه را تا پیامبری بالا بردند و اداره و مدیریت عالم هستی را هم به آنها سپردند. اصول کافی حدیثی از امام باقر و همچنین حدیث دیگری از امام رضا نقل کرده است که مطابق آن، پیامبر و امام، هر دو صدای فرشته(جبرئیل) را می شنوند، تنها تفاوت در این است که پیامبر خود فرشته(جبرئیل) را هم می بیند[25]. اما حدیث دیگری هم از علی بن ابی طالب نقل کرده اند که مطابق آن، حضرت علی حتی فرشته را هم می دیده است[26]. شیخ صدوق می گوید شیعه کسی است که ائمه را "ترجمان وحی" بداند[27]. گروهی از فقیهان ائمه را به مقام خدایی می رسانند. شیخ طوسی دعایی از امام زمان- ضمن اعمال ماه رجب- نقل می کند که مطابق آن تنها فرق ائمه با خداوند در مخلوق بودن ايشان است: "لا فرق بينک و بينها إلا أنهم عبادک و خلقک: هيچ فرقی بين تو[خداوند متعال] و ايشان[ائمه] نيست مگر اينکه اينان، بندگان و مخلوقات تو هستند"[28].
ایده ی امام زمان به عنوان فرزند امام یازدهم، در زمینه/سیاق خاصی برساخته شد. وقتی امام یازدهم درگذشت، میان مادر و برادرش بر سر اموال آن بزرگوار نزاع درگرفت و کار به خلیفه و دستگاه قضایی او کشید. از سوی دیگر، جعفر خود را جانشین امام یازدهم قلمداد می کرد. در این نزاع، ادعا شد که یکی از کنیزان امام حامله است. جعفر این مدعا را دروغ به شمار آورد. حاکمان نیز کنیزان را به مدت یک تا دو سال تحت نظر دائمی(نوعی حصر)قرار دادند و زایمانی صورت نگر فت. سپس کسانی چون عثمان بن سعید عمری ادعا کردند که فرزند امام یازدهم در 255 بدنیا آمده و مخفی شده است. تنها راه ارتباط با ایشان هم فقط و فقط نایب خاص- یعنی خودش: عثمان بن سعید عمری- است. ارتباط وثیق این مدعا با منافع مالی بسیار صریح و روشن است.
عثمان بن عمری(تاجر روغن) از سال 260 تا 280، از شیعیان خمس دریافت می کرد تا به دست امام غائب برساند یا تحت امر ایشان به مصرف کند. سپس فرزندش، محمدبن عثمان، از سال 280 تا 305 جانشین پدر شد و از همه ی درآمدهای شیعیان خمس دریافت می کرد. بعد از او، حسین بن روح نوبختی از سال 305 تا 326 همین مشی را به عنوان نائب خاص سوم ادامه داد و آنگاه نوبت علی بن محمد سیمری رسید که از 326 تا 329 نائب خاص چهارم بود. فقیهان به همین حد اکتفا نکرده اند. آنان مدعی اند که اسحاق بن یعقوب از طریق عثمان بن سعید(نائب اول) از امام زمان پرسیده است که برای مسائل مان به چه کسی رجوع کنیم. عثمان پاسخ مکتوب امام زمان- که در آغاز آن دوره 5 ساله و در پایان آن 25 ساله بود- را می آورد. آن پاسخ چنین است:
"اَمّا الحَوادِثُ الواقِعَةْ فَارْجَعُوا اِلي رَواةِ حَديثُنا فَانّهُمْ حُجَّتي عَلَيكُم وَ اَنَا حُجّةُ الله عَلَيهِم: در حوادثی كه اتفاق میافتد به راويان حديث ما مراجعه كنيد، زيرا آنان حجت من بر شمايند و من حجت خدا بر آنان هستم".
البته در آن دوران ولایت فقیهان محلی از اعراب نداشت و هیچ کس رجوع به راویان حدیث را به معنای زعامت سیاسی فقیهان نمی گرفت. اما گرفتن سهم امام اساس کار بود. به عنوان نمونه، دومین نائب خاص(محمدبن عثمان) مدعی شد که امام زمان طی نامه ای به او نوشته است: "به نام خداوند رحمن و رحيم لعنت خدا و فرشتگان و تمام مردم بر کسی که يک درهم بدون مجوز مال ما را بخورد"[29]. مال ما در اینجا همان سهمی از کلیه ی درآمدهای مسلمین است که به امام می رسد. ارتباط مستحکم ایده ی فرزند امام یازدهم، فرزندی که هیچ کس جز جمع کننده ی پول بدان دسترسی ندارد، با کسب درآمد روشن است. نائب دوم نامه ی دیگری هم در این زمینه بر می سازد. می گوید امام زمان خطاب به او نوشته است:
"و اما آنچه پرسيده بودی از عمل کسی که مالی از(خمس)مالهای ما در دست او است و آن را برای خود حلال دانسته و بدون دستور ما مانند مال خود در آن تصرف می کند هر کس چنين کاری کند ملعون بوده و ما دشمن او هستيم چنانکه پيغمبر ـ صلی الله عليه و آله ـ فرمود هر کس چيزی از حق اهل بيت مرا حلال شمرد به زبان من و به زبان هر پيغمبر مستجاب الدعوه ملعون خواهد بود. پس هر کس به ما (در ندادن حق) ستم کند از جمله ستمگران به ما خواهد بود ولعنت خداوند بر او است که خداوند می فرمايد لعنت خدا بر ستمگران"[30].
نکته ی جالب توجه این است که غالب روایاتی که درباره ی وجود امام زمان و کرامات وی برساخته اند، ناظر به پول گرفتن از مردم به عنوان سهم امام است[31]. "اسلام درآمدزا"ی فقیهان به نکته ی مهمی عنایت ندارد: "سهم/حق ویژه" از درآمدهای مسلمین برای ائمه قائل شدن، با "عدالت علوی" تعارض دارد. مگر ائمه عادل نبوده اند؟ مگر این مدعا با عدالت سازگار است که مردم عادی با دشواری کار کنند و بخشی از درآمدشان "حق ویژه" ی ائمه باشد؟ پس آن همه فرامین قرآن و حضرت علی به عدالت چه می شود؟ در جامعه ی قبایلی، رئیس قبیله و خانواده اش با بقیه "تفاوت" دارند و حقوق شان هم متفاوت است. در جوامع شهری، همه شهروند اند. شهروند- به تعبیر راولز- یعنی انسان های برابر و آزاد. اصل راهنمای عدالت چنین است: هیچ نوع تبعیضی قابل قبول نیست مگر آنکه دلایل عقلی قویی برای آن وجود داشته باشد. از سوی دیگر، مگر حضرت علی در وصیت نامه اش به فرزنش امام حسن(نامه ی 31 نهج البلاغه) خطاب به او و همه ی شیعیانش نمی گوید:
"ولا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا: بنده ی دیگری مباش حالی که خدایت آزاد آفریده".
پس چگونه فقیهان همه شیعیان را در طول تاریخ به بندگی/بردگی درآورده اند. آیا این بردگی نیست که دیگران کار کنند و شما درآمد آنان را بخورید؟ آیا این بندگی نیست که اختیار آنان را در دست گرفته و بر آنها مطابق میل/خودسرانه فرمان می رانید؟
این نظریه ی اهل تسنن که خمس فقط و فقط به غنایم جنگی تعلق می گیرد، عادلانه تر از این نظریه ی شیعیان کنونی است که خمس به همه ی درآمدهای مردم تعلق می گیرد. ضمن آنکه در جهان قبائلی، وقتی جنگی در می گرفت، همه چیز قبیله ی مغلوب را غارت می کردند و اعضایشان را به بردگی می گرفتند. اما در جهان جدید، جنگ هم تابع مقرراتی است. نمی توان کشور شکست خورده ی در جنگ را غارت کرد و مردمشان را به بردگی گرفت. عدالت چنین اجازه ای نمی دهد. اگر قرآن و سنت معتبر را باید عادلانه قرائت کرد، یعنی معطوف به عدالت دانست، چاره ای جز این وجود ندارد که از نظر حقوقی خانواده و قبیله ی پیامبر گرامی اسلام را هم برابر با دیگران به شمار آوریم. این تبعیضی نارواست که از نظر حقوقی خانواده ی پیامبر و نسل آنان را متفاوت از دیگران بدانیم. و از این نارواتر، استثمار مردم توسط فقیهان است که به نام سهم امام درآمدهای مردم را می گیرند.
نواب خاص طی 69 سالی که مدعی ارتباط و نائبی بودند- یا فقیهانی که به نام آنها این سخنان را برساخته اند- جز برساختن روایات در زمینه ی گرفتن خمس درآمدهای شیعیان و برساختن روایات در خصوص قدرتمندسازی فقیهان چه کرده اند؟ کدام مسأله ی فلسفی/کلامی/اعتقادی/اخلاقی/ایمانی را از امام زمان پرسیده و پاسخ آن معضلات اساسی را به اطلاع دیگران رسانده اند؟ آیا وقت شریف آن موجود مقدس صرفاً باید مصروف قدرتمندسازی فقیهان می شد؟ شاید نواب اربعه فلسفه و کلام نمی دانستند که در این زمینه ها نیز روایت برسازند.
مسلمانها در جهان کنونی چه وضعی دارند؟ اقبال لاهوری می گفت: "ما از آن خاتون طی عریان تریم". پیامبر گرامی اسلام با عبای خود آن کنیز سراپا عریان را که در بازار برده فروشان به نمایش گذاشته بودند، پوشاند. اما چرا عبای امام زمان فقط پوشاننده ی عریانی فقیهان- خصوصاً ولی فقیه- است؟ "اسلام فقیهانه" برساخته ای تاریخی در خدمت منافع این صنف است. فقیهان در خدمت اسلام و امام زمان نیستند؛اسلام و امام زمان در خدمت فقیهانند. در ابتدأ فقط به آنها پول می رساندند. سپس روایاتی برساخته شد که قدرت سیاسی به این صنف می بخشید.
نباید از یاد برد که "قدرت"، "دانش" تولید می کند(نظریه ی فوکو). فقیهان نیز فقهی برساخته اند که به "سلطه" منتهی می شود. "سلطه ی فقیهان" از طریق "نظام سلطانی فقیه سالار". ما کاری با باورهای ایمانی بلادلیل نداریم. مومنان به ملائکه و اجنه هم باور دارند. وقتی دینداران از باورهای خود سخن می گویند، با کمال احترام به سخنانشان گوش می سپاریم. اگر مدعیاتشان، تماماً ایمانی است، به ایمانشان به عنوان یک شهروند احترام می گذاریم. یعنی، اگر گفتمان آنان- به تعبیر ویتگنشتاین- یک "بازی زبانی" در میان صدها بازی زبانی دیگر است، و اگر بازی های زبانی، قیاس ناپذیر/نقدناپذیرند، باز هم کاری جز احترام به آنان نداریم. چون به قول پوپر با "اسطوره ی چارچوب" روبرو هستیم. در این صورت همه ی بازی های زبانی(یهودیت، مسیحیت، اسلام، بودیسم، هندوئیسم، بهائیت، مورمونیسم، مارکسیسم، کمونیسم، لیبرالیسم، خداناباوری، شرک، ... ) در یک سطح قرار می گیرند و هیچ یک برتر از دیگری نیستند. ولی اگر دینداران مدعی عقلانی بودن باورها/ مدعیاتشان هستند و آئین خود را برتر از دیگر آئین ها به شمار می آورند، از آنان درخواست خواهیم کرد تا دلایل صدق مدعیاتشان را بیان نمایند. بدین ترتیب، راه گفت و گو و نقد گشوده می شود. این رویکرد ناظر به اعتقادات صدق و کذب بردار است.
اما باور به امام زمان مانند باور به ملائکه نیست. اعتقاد به ملائکه به گرفتن پول از مردم و سلطه ی برآنها منتهی نمی شود. وقتی دینداری مدعایی مطرح می سازد، شرط عقل آن است که ببینیم آیا آن مدعا در خدمت "منافع" اوست یا باوری است که جهان را "معنادار"، "قابل تحمل" و "کم رنج تر" می کند؟ ایده ی امام زمان در خدمت منافع اقتصادی و سیاسی فقیهان است. پیامدهای عملی این ایده ی منفعت جویانه، به زیان مردم است. "دین سرکوبگر"، "امام زمان حامی شکنجه" و "فقیهان به قدرت/ثروت رسیده" تنها دستاورد "اسلام فقاهتی" است[32]. وقتی فقیهان مدعایی مطرح می سازند که بر مبنای آن از مردم پول می گیرند و بر آنها حکومت می کنند، باید دلایل عقلانی بسیار قدرتمندی برای آن مدعا عرضه بدارند. دین در خدمت منافع، استثمارگرایانه و سرکوبگرانه است. کراماتی که فقیهان برای خود برساخته اند، در خدمت مقدس سازی یک صنف و کسب درآمد/قدرت باد آورده است.
اما دین دیگری هم وجود دارد. دینی که حافظ و سعدی نمایندگان آنند. اگر تصوف غزالی، "تصوف خوفی" بود؛اگر تصوف مولوی، "تصوف عشقی" بود، دین این دو، "دین خدمتی" است.
سعدی می گفت: "عبادت بجز خدمت خلق نیست".
حافظ هم می گفت:
مباش در پی آزار خلق و هر چه خواهی کن/ که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
این دین، دین مقدس سازی خود و منفعت جویی شخصی/صنفی و سرکوب مردم و افزایش درد و رنج آنان نیست. این دین، دین خدمت به خلق، عدم آزار آنان، و کوشش در راه کاهش درد و رنج شان است. این دین، دین مدارا و مروت است:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا
پاورقی ها:
1- رجوع شود به لینک
2- ترجمه و شرح اصول کافی، آیت الله محمد باقر کمره ای، انتشارات اسلامیه، جلد دوم، ص 157.
3- ترجمه و شرح اصول کافی، جلد دوم، ص 158.
4- ترجمه و شرح اصول کافی، جلد دوم، ص 158.
5- ترجمه و شرح اصول کافی، جلد دوم، ص 159.
6- ترجمه و شرح اصول کافی، جلد دوم، ص 157.
7. كمال الدين، ج2، ص48؛ اعلام الورى، ص407؛ كشف الغمّه، ج3، ص314؛ بحارالانوار، ج52، ص322؛ وافى، ج2، ص113؛ اثبات الهداة، ج3، ص478.
8- محمدبن سلیمان تنکابنی، قصص العلماء، به کوشش محمد رضا برزگر و عفت کرباسی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، صص 516- 515.
9- پیشین، ص 63.
10- پیشین، ص 69.
11- پیشین، ص 519.
12- پیشین، صص 465- 464.
13- پیشین، صص 447- 446.
14- پیشین، ص 447.
15- پیشین، ص 256.
16- پیشین، صص 259- 258.
17- پیشین، ص 38.
18- پیشین، ص 32.
19- پیشین، ص 125.
20-رجوع شود به لینک
21- رجوع شود به لینک
آیت الله ابراهیم امینی طی نامه ای مخالفت خود را با این مدعیات بیان داشته است، برای اینکه مابقی مدعیات درباره ی ائمه را زیر سئوال می برد. رجوع شود به لینک
22- رجوع شود به لینک
23- رجوع شود به لینک
24- رجوع شود به کتاب راه نجات از شر غلاة حیدرعلی قلمداران. وی در این کتاب می خواهد اثبات کند که شیعیان اولیه ائمه را صرفاً "علمای ابرار" به شمار می آوردند. مرحوم حیدرعلی قلمداران کتابی به نام بحثی عمیق پیرامون مسأله ی خمس دارد که ضمن آن مدعای فقیهان شیعه درباره ی خمس را به کلی رد کرده و نشان داده که خمس فقط و فقط به غنایم جنگی تعلق می گیرد.
25- ترجمه و شرح اصول کافی، آیت الله محمد باقر کمره ای، ، جلد اول، صص 331- 329، روایت 4-1.
26- آن حضرت در این زمینه چنین گفته است:
"لقد سمعت رنّة الشیطان حین نزل الوحی علیه صلّی الله علیه و اله، فقلت: یا رسولالله، ما هذه الرنّة؟ فقال: هذا الشیطان قد ایس من عبادته إنّک تسمع ما أسمع و تری ما أری، إلّا أنّک لست بنبیّ و لکنّک لوزیر و إنّک لعلی خیر: من هنگامی که وحی بر او فرود آمد، آوای شیطان را شنیدم. گفتم: ای فرستاده ی خدا این آوا چیست؟ گفت: "این شیطان است که از آن که او را نپرستند نومید و نگران است. همانا تو می شنوی آنچه را من می شنوم، و می بینی آنچه را من می بینم، جز اینکه تو پیامبر نیستی و وزیری و بر راه خیر می روی"(نهج البلاغه دکتر شهیدی، خطبه ی قاصعه- 192، ص 222).
27- شیخ صدوق، کتاب الهدایة، ص33.
28- کتاب مصباحالمتهجد، صفحه 803.
29- وسائل، ج ۶، ص ۳۳۷، ح ۷.
30. وسائل، ج ۶، ص ۳۷۶، ح ۶.
31- ترجمه و شرح اصول کافی، آیت الله محمد باقر کمره ای، ، جلد اول، صص 603- 581.
32- نماینده ی آیت الله خامنه ای در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به تازگی گفته است که رضایت خداوند و امام زمان از دینداران معنایی جز تبعیت از فرامین ولی فقیه ندارد. بخوبی دیده می شود که خدا و امام زمان به خدمتکار ولی فقیه تبدیل شده اند:
"در حاكميت اسلامی، هماهنگ كننده و سياست گذار اصلی نظام طبق قانون اساسی، ولی فقيه است و تخلف از فرمان او نيز در حكم تخلف از فرمان خدا و امام زمان(عج) محسوب می شود... اگر می خواهيم خدا و امام زمان(عج) از ما راضی باشند، بايد همينطور رفتار كرد".
رجوع شود به لینک
آیت الله علم الهدی نه تنها امام زمان را خدمتکار ولی فقیه می کند، بلکه همه ی مردم را به "صفرها"یی مبدل می سازد که بدون ولی فقیه "هیچ" اند:
"مظهر خدا امام معصوم (ع) است که در حال حاضر در غیبت به سر میبرند از این رو در زمان غیبت، امام معصوم مردم را به حجت خود ارجاع داده که درواقع همان ولیفقیه است... هر اختیاری که امام معصوم علیهالسلام دارد، آن اختیار را ولی فقیه نیز داراست... زمانی که مردم به یک رئیسجمهور رأی میدهند، آراء آنها عددهای صفر است و عددی که آن صفرها را معنا دار کرده و به آن مشروعیت میدهد تنفیذ ولایت و مقام معظم رهبری است. چنانچه تبعیت از ولیفقیه از سوی کارگزاران کشور وجود نداشته باشد، حکومت آنها نامشروع است حتی اگر تمام مردم کشور به او رأی داده باشند".
رجوع شود به لینک
ایده ی نجات دهنده در ادیان مختلف وجود دارد. اینکه در پایان نجات دهنده ای از دل همین دین(هر دینی) پا به عرصه می گذارد که جهان را سرشار از عدالت و رحمت می کند، امید بخش و آرامش دهنده است. این ایده ی ارزشمندی است که حداقل ادیان ابراهیمی دنبال می کنند. اما شیعیان دوازده امامی مدعای دیگری دارند. پس از درگذشت امام یازدهم، پیروانشان به چهارده فرقه تقسیم گردیدند و دو فرقه ی از آنها مدعای فرزند داشتن ایشان را مطرح نمودند. یکی از آن دو مدعی شد که ایشان فرزندی داشته که در نیمه ی شعبان 255 ق به دنیا آمده، در سال 260 ق پس از درگذشت پدرش در 28 سالگی مخفی/غائب شده و همو امام زمان است. اما گروه دوم مدعی شد که یکی از کنیزان آن امام حامله اند و فرزندی بدنیا خواهند آورد که همو امام زمان است.
آنان که مدعی شدند امام یازدهم فرزندی داشته که همو امام زمان است، باید مدعای خود را با شهادت دیدن آن فرزند تأیید می کردند و حداقل چهره ای از آن موجود مقدس/الهی به تصویر می کشیدند. اولین حدیث کلینی در اصول کافی، باب"در نام کسانی که او را دیده اند"، روایت می کند که عبدالله بن جعفر حمیری از ابوعمرو می پرسد که آیا تو به چشم خود جانشین امام حسن عسکری را دیده ای؟ ابوعمرو در پاسخ می گوید:
"آری به خدا و گردنش مانند این است. و با دست خود اشاره کرد"[2].
در جامعه ی قبائلی مردسالار، "گردن کلفت بودن" ارزش به شمار می رفته است. به همین دلیل، مدعی امام زمان را فردی "گردن کلفت" به تصویر می کشد. چهارمین حدیث نیز به نقل از حمدان قلانسی، روایت می کند که عمری به او گفته که امام عسگری در گذشت: "ولی میان شما بجا گذاشته کسی که گردنش مانند این است و به دست خود اشاره کرد"[3].
محدثین نوشته اند که پدر علی احمدبن ابراهیم بن ادریس نیز بعد از وفات امام حسن عسکری امام زمان را دیده در حالی که: "قد رسایی داشت"[4]. روایت یازدهم مدعی است که مأمور سلطان پس از وفات امام یازدهم جهت بازدید به منزل ایشان رفته و امام دوازدهم را "طبرزین در دست" می بیند"[5]. اما محمدبن اسماعیل بن موسی بن جعفر مدعی است که امام زمان را دیده در حالی که: "او هنوز پسر بچه ای بود"[6]. محدثین به نقل از امام رضا هم گفته اند که ایشان درباره ی سیمای امام زمان فرمود:
"حضرت قائم كسى است كه وقتى ظهور مىكند، در سن پيران است؛ ولى به نظر جوان مىآيد. اندامى قوى و تنومند دارد؛ به طورى كه اگر دست را به سوى بزرگترين درخت دراز كند، آن را از ريشه بيرون مىآورد و اگر ميان كوهها فرياد برآورد، صخرهها مىشكند و از جا كنده مىشود. عصاى موسى و انگشتر سليمان همراه اوست"[7].
نه تصویرهای ارائه شده یکسانند، نه طول عمری(30 ساله، چهل ساله، 60 ساله) که برای آن موجود مقدس ادعا می شوند بیانگر عدد واحدی است. اما مسأله، فقط مسأله ی امام زمان نیست. فقیهان در طول تاریخ داستان های بسیاری از ارتباط خود با ائمه برساخته اند. این ارتباط ها را نمی توان به معنای دقیق کلمه معجزه به شمار آورد(چون بنابر ادعا معجزه شأن پیامبران است)، بلکه حداکثر کرامت نامیده می شوند. بدین ترتیب، موضوع این نیست که مریدان علی خامنه ای برای او داستان سازی می کنند، تاریخ فقاهت، سرشار از چنین داستان هایی است. در اینجا به چند مورد از بزرگان این سنت اشاره خواهیم کرد:
یکم- کمک امام زمان به شیخ مفید: فقیهان داستان های زیادی از ارتباط شیخ مفید(413- 338 ق) با امام زمان نقل کرده اند. آنان مدعی شده اند که شیخ مفید تنها کسی است که در دوران غیبت کبری چندین نامه از امام زمان دریافت کرده است. امام زمان دائماً به شیخ مفید کمک می کرده است. به عنوان نمونه، یک زن حامله می میرد. از شیخ مفید سئوال می کنند:
"آیا باید شکم ضعیفه را شکافت و طفل را بیرون آورد، یا اینکه با آن حمل، او را دفن کنیم؟ شیخ فرمود: با همان حمل، او را دفن کنید. آن مرد برگشت. در اثنای راه دید که سواری از پشت سر می تازد و می آید. چون به نزدیک رسید، گفت: ای مرد، شیخ فرموده است که شکم آن ضعیفه را شق کنید و طفل را بیرون آورید و ضعیفه را دفن کنید. آن مرد چنین کرد. بعد از چندی، ماجرا را برای شیخ نقل کردند. شیخ فرمودند که: من کسی را نفرستادم و معلوم است که آن کس، حضرت صاحب الزمان بوده، الحال که در احکام شرعیه خبط و خطا می نماییم، همان بهتر که دیگر فتوا نگوییم. پس در خانه بر بست و بیرون نیامد. ناگاه از حضرت صاحب الامر توقیعی بیرون آمد به سوی شیخ که: بر شماست این که فتوا بگویید و بر ماست که تسدید کنیم شما را و نگذاریم که در خطا واقع شوید. پس شیخ بار دیگر به مسند فتوا نشست. و باید دانست که توقیع در ایام غیبت کبرا بیرون نیامده، مگر برای شیخ مفید"[8].
اولاً: این قصه امام زمان را دروغگو می کند. امام زمان به دروغ به آن مرد می گوید که شیخ مفید چنان گفته، در صورتی که شیخ چنان نگفته بود و در باقی داستان نیز خود شخصاً آن مدعا را تکذیب می کند.
ثانیاً: آیا امام زمان نمی توانست به گونه ی دیگری به شیخ کمک کند؟ به عنوان مثال، به خود شیخ مستقیماً بگوید که نظرش نادرست است و حکم صحیح چنین است.
ثالثاً: شیخ مفید که براساس غور علمی به آن فتوا رسیده بود. حال اسب سواری با دروغ برخلاف نظر شیخ را مطرح کرده بود. شیخ مفید چگونه به این نتیجه رسید که آن شخص دروغگو امام زمان است؟ به تعبیر دیگر، چگونه از این مقدمه(آن شخص دروغگو است) می توان این نتیجه را استنتاج کرد که آن شخص امام زمان اسست.
دروغگویی مسأله ی چندانی در "اسلام فقاهتی" ایجاد نمی کند. یعنی اگر هدف خوب/مهم باشد، دروغگویی مجاز می شود. به عنوان نمونه، می دانیم که شهید ثالث و جمعی دیگر از فقیهان شیخ احمد احسایی را تکفیر کرده اند. فقیهان در نزاع با احسایی به هر حیله ای دست یازیدند. شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، برای محکوم کردن او به دروغگویی متوسل شد. تنکابنی نوشته است:
"شیخ محمد حسن، خواست که این سخن را مکشوف کند که شیخ محمد احمد، از نفس عبارت، می تواند که قطع کند که این کلام، کلام امام است یا نه؟ پس شیخ محمد حسن حدیثی جعل کرد و کلمات مغلقه در آن مندرج ساخت که مفردات آن، در نهایت حسن و مرکبات آن، بی حاصل بود. و آن حدیث مجعول را در کاغذی نوشت و آن ورق را کهنه کرد، از مالیدن بالای دود و غبار نگه داشتن. پس آن را به نزد شیخ احمد برد و گفت که: حدیثی پیدا کرده ام. شما ببینید که آن حدیث است یا نه و آیا معنی آن چیست؟ شیخ احمد، آن را گرفت و مطالعه نمود و به شیخ محمد حسن گفت که: این حدیث و کلام امام است. پس آن را توجیهات بسیار کرد. پس شیخ محمد حسن، آن ورقه را گرفت و بیرون رفت و آن را پاره کرد"[9].
محمدبن سلیمان تنکابنی از جمله شاهکارهایی که بدان اشاره کرده است، جعل قرآن توسط یک فقیه است. می گوید:
"این فقیر، در زمان غلو بابیها در قزوین، قرآنی در مقابل قرآن ایشان ساختم و اقتباس کردم"[10].
دوم- سید مرتضی و سید رضی همرتبه ی امام حسن و امام حسین: همه ی کرامات فقیهان برای نشان دادن اهمیت فقه است. حضرت زهرا به خواب شیخ مفید می آید و از او درخواست می کند تا به امام حسن و امام حسین فقه بیاموزاند. علی بن حسین سید مرتضی علم الهدی(436- 355) و محمدبن حسین سید رضی(406- 359 ق)، برادر وی، دو تن از فقیهان نامدارند. این کرامت به هر سه ی اینها مربوط است. اما اصل داستان:
"شیخ مفید، شبی در خواب دید که در مسجد کرخ که از مساجد بغداد است، نشسته و صدیقه ی کبرا حضرت فاطمه ی زهرا دست حسنین را گرفته و به نزد شیخ مفید آمد و فرمود: «یا شیخ علمهما الفقه». پس بیدار شد و در حیرت افتاد که این چه خواب است و مرا چه حد این که امام تعلیم نمایم. و خواب دیدن ائمه ی معصومین، خواب شیطانی نیست. پس صباح آن شب را به همان مسجد که دید، رفته و در آنجا نشست. به ناگاه دید که مادر سید مرتضی آمد و کنیزان دور او را گرفته و دست سید مرتضی و سید رضی را گرفته، به نزد شیخ مفیر آورد و گفت: "یا شیخ علمهما الفقه" شیخ تعبیر آن خواب را فهمید و در احترام سید مرتضی و سید رضی کمال مبالغه را داشته"[11].
فقیهان شیعه نمی توانند بپذیرند که حضرت فاطمه قبل از نزول آیه ی حجاب در سال پنجم و ششم هجری- مانند همه ی زنان- بی حجاب بوده اند و اصحاب پیامبر روی ایشان را دیده باشند. این مطلقا با پیش داوری های کلامی آنان نمی سازد. روایاتی که آنان برای حدود حجاب دخت گرامی پیامبر برساخته اند به گونه ای است که آدمی فکر می کند حتی چشمان ایشان هم پیدا نبوده است. اگر این مدعا صادق باشد، شیخ مفید چگونه تشخیص داد که خانمی که در خواب دیده، حضرت فاطمه است؟ آنان که مدعی دیدن حضرت فاطمه شده اند، چرا تصویری از چهره ی دخت گرامی پیامبر بازگو نکرده اند؟
سوم- مشق نویسی امام زمان برای علامه ی حلی: یکی از عالمان اهل تسنن کتابی در رد شیعه نوشته و در مجالس قرائت می کرده است. اما از ترس پاسخ علمای شیعه، اجازه نمی داده تا کسی از روی آن کپی بردارد. تمام "حیله" های علامه ی حلی (726- 648) برای به دست آوردن آن کتاب نا کام می ماند. در نهایت از فردی درخواست می کند تا کتاب را امانت بگیرد. نویسنده ی سنی می پذیرد که کتاب اش را فقط یک شب بدو امانت بسپارد. علامه قبول کرده و کتاب را می گیرد تا در خانه از روی آن بنویسد. اما باقی داستان:
"چون به کتابت آن اشتغال نمود و نصفی از شب بگذشت، خواب بر جناب علامه غلبه نمود. پس ناگاه حضرت صاحب الامر(ع) پیدا شد و به علامه فرمود: کتاب را به من واگذار و تو خواب کن. پس علامه به خواب شده، چون بیدار شد، آن نسخه به کرامت حضرت صاحب الامر(ع) تمام شده بود"[12].
اولاً: به کارگیری امام زمان برای مشق نویسی چقدر درست است، فقیهان می دانند.
ثانیاً: مگر امام زمان نمی توانست بدون آن همه حیله و امانت گیری کتاب سنی مذهب، یک کپی از آن را در اختیار علامه ی حلی بگذارد؟ آیا مدیر عالم هستی ناتوان از کپی کردن یک کتاب است؟
ثالثاً: کتاب رونویسی شده بوسیله ی امام زمان چه شد؟ نه تنها دست خط آن موجود مقدس بسیار گرانبهاست، بلکه همه ی ما نیازمند آنیم تا بدانیم آن برادر اهل تسنن چه اشکال هایی بر مذهب ما وارد آورده است.
رابعاً: پاسخ های علامه ی حلی به آن کتاب کجاست؟ ما به آنها هم نیاز داریم تا بتوانیم از مذهب خودمان دفاع کنیم.
چهارم- گفت و گوی مقدس اردبیلی با قبر حضرت علی: یکی از شاگردان مقدس اردبیلی(وفات 993 ق) گفته است که شبی در حرم مخفیانه وی را تعقیب کرده و دیده که وی به مرقد حضرت نزدیک شد، قفل می افتد و در گشوده می شود. مقدس اردبیلی بر سر قبر رفته، سلام می دهد و قبر هم به سلام او پاسخ می گوید. سپس با امام وارد گفت و گوی علمی می شود. آنگاه راهی مسجد کوفه می شود و در آنجا نیز با شخص دیگری که دیده نمی شود وارد بحث علمی می شود. این شاگرد در نهایت به استاد می گوید در این دو مکان با چه کسانی گفت و گو می کردی؟ مقدس اردبیلی در پاسخ می گوید:
"ای فرزند من، بعضی از مسایل بر من مشتبه می شود. پس بسا باشد که در شبها به سوی قبر مطهر امیرالمومنین می روم و از آن جناب سئوال می کنم و جواب می شنوم. و امشب نیز از آن جناب مسأله ای سئوال کردم. پس مرا حواله به مولای ما حضرت مهدی فرمود که فرزند ما مهدی امشب در مسجد کوفه است؛ پس به نزد او برو و از این مسأله، از او سئوال کن و آن شخص آخر، حضرت مهدی بود"[13].
برسازندگان این کرامت، پرسش ها و پاسخ های رد و بدل شده را گزارش نمی کنند. مومنان هزاران پرسش درباره ی زندگی پس از مرگ دارند. همه مشتاقند تا اطلاعی در این خصوص کسب کنند. ولی فقیهان وقتی با عالم غیب ارتباط برقرار می کنند، فقط و فقط سئوال های فقهی می پرسند و پاسخ های فقهی دریافت می کنند. نتیجه ی این پرسش و پاسخ ها، قدرتمندسازی فقیهان از طریق کسب درآمدهای مردم و سلطه ی سیاسی برآنان است.
قصه سازی فقیهان درباره ی کرامات خود، به این نتیجه منتهی می شود که مقام فقیهان از مقام پیامبران بالاتر است. به قصه ی زیر توجه کنید که مقدس اردبیلی را بالاتر از حضرت موسی می نشاند و ضمن بحث آن پیامبر را شکست می دهد. تنکابنی نوشته است:
"از جمله کرامات مقدس اردبیلی این است که شبی پیغمبر خدا را در خواب دید و حال این که موسی کلیم الله، در خدمت آن بزرگوار نشسته بود. پس حضرت موسی از جناب رسول الله سئوال کرد که: این مرد کسیت؟ پیغمبر در جواب فرمود که: از او سئوال کن. پس موسی از مقدس سئوال کرد که: تو کسیتی؟مقدس گفت که: من احمد پسر محمد، از اهل اردبیل[هستم] و در فلان کوچه و در فلان خانه، مسکن من است. موسی گفت که: من از اسم تو سئوال کردم، این همه تفصیل از برای چه بود؟ مقدس در جواب گفت که: خداوند عالم از تو سئوال کرد که این چیست که در دست توست؟ پس تو چرا آن قدر تفصیل در جواب گفتی؟ موسی بر پیغمبر ما عرض کرد که: راست فرمودی که علمای امت من مانند انبیای بنی اسرائیل می باشند"[14].
پنجم- کرامت قنداقه ی مجلسی: فقیهان برای ملا محمد باقر مجلسی(1110- 1037 ق) نیز کرامات بسیاری برساخته اند. اول از همه آن که: "قنداقه ی آن جناب را به مجلس صاحب الامر مهدی، امام زمان بردند"[15]. از جزئیات این کرامت اطلاعی در دست نیست.
فقیهان در داستان هایی که برمی سازند، مجلسی را بالاتر از پیامبران قرار می دهند. تنکابنی می گوید فردی بحرینی به دیدار مجلسی آمد. به او خبر دادند که مجلسی به دیار حق شتافت. بحرینی ناراحت شد و خوابید. در عالم رویا دید:
"در مکانی واقع شده و در آنجا منبر بسیار بلندی نصب نموده اند و حضرت ختمی منزلت بر عرشه ی منبر نشسته و حضرت امیرالمومنین قدری پائین تر از آن جناب نشسته یا ایستاده و یک صف از انبیا، در پیش روی منبر ایستاده و بعد از آن، صفوف بسیاری برپا ایستاده اند و آخوند ملامحمد باقر نیز در آن صفوف ایستاده. ناگاه پیغمبر خدا فرمود که: آخوند ملا محمد باقر، پیش بیا. آن شخص خواب بیننده گفت: دیدم شخصی از آن صفوف جدا شد تا به صف انبیا رسید و حضرت پیغمبر فرمود: پیش بیا. آخوند به جهت امتثال پیغمبر، از صف انبیا تجاوز نموده، پیش آمد. حضرت فرمود: بنشین. آخوند ملامحمد باقر عرض کرد: التماس این حقیر در نزد شما این است که مرا در نزد پیغمبران، خجل و شرمسار نسازی، چه همه ایستاده اند. پیغمبر فرمود که: ای انبیا بنشینید تا ملا محمد باقر بنشیند. پس انبیا نشستند و آخوند ملامحمد باقر، به نزدیک پیغمبر نشست"[16].
فقیهان پیامبر گرامی اسلام را کوچک می کنند تا خود را بزرگ کنند. پیامبر گرامی اسلام که برای مکارم اخلاق آمده، اخلاق نمی داند و عامل به اخلاق نیست. مجلسی به ایشان می آموزد که نشستن در مقابل پیامبران الهی- در حالی که آنان ایستاده اند- زشت است. پیامبر اسلام هم به این نکته پی می برد که مدعای مجلسی سخن حقی است. پس به بقیه ی پیامبران اجازه می دهد تا بنشینند.
ششم- کرامت برای نزاع و مواجب گیری از پادشاه ستمگر: حاجی ملامحمد تقی بن محمد البرغانی القزوینی- شهید ثالث- (1263- 1180 ق) به همراه برادران خود در مجلس فتحعلی شاه با فقیه دیگری وارد گفت و گو می شوند. کار به نزاع و زد و خورد می کشد:
"ناگاه، سلطان بر حاجی ملاعلی و اخوان متغیر گردید و فرمود: بنشینید که این حرکات ناشایسته، سزاوار مجلس ملوک نی. و این سلوک را در چنین مجلس، بعدها مسلوک بدارید. پس ایشان را حکم به انصراف نمود. ایشان به منزل خود مراجعت کردند. چون صباح شد، مرحوم فتحعلی شاه به اعیان دولت خطاب کرد که: دیشب جناب فاطمه(ع) را در خواب دیدم، به من تغیر فرمود که: چرا بالنسبه به اولاد من، خلاف احترام کردی؟رضای خاطر ایشان را معمول داشته و کمال احترام به ایشان نموده، والا، در سلطنت تو خواهم اختلال کرد. پس شهید ثالث و اخوان را طلبیده و در احترام و تکریم و تعظیم ایشان، اهتمام تمام و هر یک را به خلعت فاخر و تشریف ملوکانه مخلع و مشرف داشت و ایشان را بانجام حوایج منصرف داشت"[17].
اولاً: فتحعلی شاه از کجا حضرت فاطمه را می شناسد؟
ثانیاً: هم سخن شدن حضرت فاطمه با فتحعلی شاه نشان می دهد که آن پادشاه ارج و قربی داشته است.
ثالثاً: ظلم بی امان سلطان جائر باعث رنج حضرت فاطمه نیست، یک بار هم که جهت اعتراض نزد فتحعلی شاه رفته، مسأله ی ایشان فقط و فقط احترام نهادن به فقیه شیعه و پرداخت مواجب به اوست. آیا این مدعا معقول است؟
رابعاً: معلوم می شود که حضرت فاطمه قادر به اختلال در نظام پادشاهی است، اما عمل براندازی معطوف به اهداف بزرگ نمی شود. اگر این مدعا صادق است، چرا حضرت فاطمه نظام شاهنشاهی را بر نمی اندازد و زعامت سیاسی را به صنفی که استحاقش را دارد نمی سپارد؟
فتحعلی شاه یکی از روستاهای قزوین را به تیول شهید ثالث در می آورد. برغانی روستا را به "مبلغی گزاف" به کسی می فروشد. در زمان محمد شاه روستا را از خریدار باز پس می گیرند. خریدار ماجرای فروش روستا بوسیله ی شهید ثالث را به سلطان گزارش می کند. سلطان از وزیر می خواهد که پول را از فقیه پس گیرند. او به نزد سلطان رفته و با "حیله ی شرعی" از بازپرداخت وجه سر می زند. بدین ترتیب، فقه فقیه در خدمت منافع شخصی اوست[18].
هفتم- کرامت برای گرفتن دختر مردم: شیخ محمد حسن نجفی(1266- 1200 ق)، صاحب جواهرالکلام، که آیت الله خمینی نیز فقه مقبول حوزه ها را "فقه جواهری" می خواند، نیز کراماتی دارد. تنکابنی نوشته است نجفی:
"شبی در عالم رویا دید که می خواهد خدمت پیغمبر(ص)برسد. پس چون به در خانه رسید، اذن حاصل کرد. به او اذن ندادند و گفتند که: صبر کن. شیخ همان جا، یعنی به در خانه ایستاد و بعد از زمانی، باز استیذان خواست؛ اذن ندادند و امر به صبر نمودند. در این وقت، یکی از خوانین کرمانشاه که شیخ او را می شناخت، وارد شد و بی اذن داخل خانه پیغمبر شد. شیخ تعجب کرد که مدتی است که مرا راه نمی دادند و این مرد که از اکراد است، بی اذن داخل شده است. آن شخص که در آنجا بود، در جواب گفت که: حضرت فاطمه(ع) در خدمت پیغمبر(ص) نشسته است؛بدین سبب تو را راه ندادند و این خان، به سبب نسبت با فاطمه(ع) محرم بود، بی اذن رفت. پس شیخ، صباح آن روز دختر آقا سید رضا را تزویج نمود که از نواده ی بحرالعلوم بود تا با صدیقه ی کبری، فاطمه(ع) محرم باشد"[19].
اولاً: خوانین دارای چنان ارج و قربی نزد پیامبر و دخت گرامیش هستند که بدون اذن وارد مجلس خصوصی آنان می شوند.
ثانیاً: خان کرمانشاه چگونه محرم حضرت فاطمه شده است؟
ثالثاً: صاحب جواهر که دختر خان کرمانشاه را به عقد خود در آورده، با این داستان، بعدی موجه/الهی به عمل خود می بخشد.
هشتم- کرامات شیخ انصاری: شیخ مرتضی انصاری(1281- 1214) هم صاحب کرامات است. به عنوان نمونه:
"یکی از شاگردان شیخ انصاری نقل میکند: چون از مقدمات علوم و سطوح فارغ گشته برای تکمیل تحصیلات به نجف اشرف رفتم و به مجلس درس شیخ درآمدم ولی از مطالب و تقریراتش هیچ نمیفهمیدم خیلی به این حالت متاثر شدم تا جایی که دست به ختوماتی زدم، فایده نبخشید. بالاخره به حضرت امیر علیه السلام متوسل شدم. شبی در خواب خدمت آن حضرت رسیدم و "بسم الله الرحمن الرحیم " در گوش من قرائت نمود. صبح چون در مجلس درس شیخ حاضر شدم درس را می فهمیدم، کم کم جلو رفتم، پس از چند روز به جایی رسیدم که در آن مجلس صحبت میکردم. آن روز پس از ختم درس خدمت شیخ رسیدم وی آهسته در گوش من فرمود: آن کس که "بسم الله... " را در گوش تو خوانده است تا " و لاالضالین" را در گوش من خوانده، این بگفت و برفت. من از این قضیه بسیار تعجب کردم و فهمیدم که شیخ دارای کرامت است زیرا تا آن وقت کسی از این موضوع اطلاع نداشت"[20].
نهم- "یا علی" گفتن آیت الله خامنه ای وقت زایمان و دیدارش با امام زمان: : فقیهان درباری در حال مقدس سازی سلطان علی خامنه ای هستند. آیت الله سعیدی- امام جمعه ی منصوب وی در شهر قم و تولیت حضرت معصومه- مدعی است که آیت الله خامنه ای در وقت به دنیا آمدن "یا علی" گفته است[21]. صدها داستان در چند سال اخیر پیرامون رابطه ی وی با امام زمان برساخته اند. برخی از این داستان ها در حضور خود او و سران اصلی نظام طرح شده است. از جمله صدیقی امام جمعه ی منصوب وی در شهر تهران چند سال پیش در حضور وی مدعی شد که در سال جاری مقام رهبری با امام زمان دیدار داشته است[22]. اما علی خامنه ای که در این زمینه با رقبای بسیاری(از جمله احمدی نژاد/مشایی) مواجه شده که مدعی دیدار امام زمانند، در نیمه ی شعبان 1387 طی سخنانی در این خصوص گفت:
"اين كسانى كه ادعاهاى خلاف واقع می كنند - ادعاى رؤيت، ادعاى تشرف، حتّى به صورت كاملاً خرافى، ادعاى اقتداى به آن حضرت در نماز - كه حقيقتاً ادعاهاى شرمآورى است، اينها همان پيرايههاى باطلى است كه اين حقيقت روشن را در چشم و دل انسانهاى پاك نهاد ممكن است مشوب كند. نبايد گذاشت. همهى آحاد مردم توجه داشته باشند اين ادعاهاى اتصال و ارتباط و تشرف به حضرت و دستور گرفتن از آن بزرگوار، هيچ كدام قابل تصديق نيست. بزرگان ما، برجستگان ما، انسانهاى باارزشى كه يك لحظهى عمر آنها ارزش دارد به روزها و ماهها و سالهاى عمر امثال ما، چنين ادعاهائى نكردند. ممكن است يك انسان سعادتمندى، چشمش، دلش اين ظرفيت را پيدا كند كه به نور آن جمال مبارك روشن شود، اما يك چنين كسانى اهل ادعا نيستند؛ اهل گفتن نيستند؛ اهل دكاندارى نيستند. اين كسانى كه دكاندارى می كنند به اين وسيله، انسان می تواند به طور قطع و يقين بگويد اينها دروغگو هستند؛ مفترى هستند"[23].
بر همین منوال می توان گفت: کسانی که این ادعاهای "حقیقتاً شرم آور" نائب/جانشینی امام زمان را مطرح می سازند و بدین ترتیب "دکان داری" می کنند، "به طور قطع و یقین دروغگو و مفتری هستند". بدین ترتیب، نظریه ی بلادلیل/جعلی ولایت فقیه نظریه ای است که برای "دکان داری" برساخته شده است و ولی فقیه مفتری/دروغگویی بیش نیست. آن که ادعا می کند امام زمان را دیده، دروغی ساخته که زیان چندانی برای دیگران ندارد. اما آنان که صنف خود را جانشین امام زمان معرفی می کنند، دروغی سراپا خطرناک/زیان آور/منفعت جویانه برساخته اند.
دهم- نتیجه: در زمان ائمه و پس از آن دو نظریه ی متفاوت و رقیب درباره ی آن بزرگوران وجود داشته است. یک گروه از شیعیان ائمه را "علمای ابرار" به شمار می آوردند[24]. اما گروه دیگری از شیعیان ائمه را از دایره ی انسانیت خارج نمودند و آنان را "نا انسان" کردند: یعنی معصوم و واجد علم غیب. این گروه که باید آنان را "شیعه ی غالی" به شمار آورد، ائمه را تا پیامبری بالا بردند و اداره و مدیریت عالم هستی را هم به آنها سپردند. اصول کافی حدیثی از امام باقر و همچنین حدیث دیگری از امام رضا نقل کرده است که مطابق آن، پیامبر و امام، هر دو صدای فرشته(جبرئیل) را می شنوند، تنها تفاوت در این است که پیامبر خود فرشته(جبرئیل) را هم می بیند[25]. اما حدیث دیگری هم از علی بن ابی طالب نقل کرده اند که مطابق آن، حضرت علی حتی فرشته را هم می دیده است[26]. شیخ صدوق می گوید شیعه کسی است که ائمه را "ترجمان وحی" بداند[27]. گروهی از فقیهان ائمه را به مقام خدایی می رسانند. شیخ طوسی دعایی از امام زمان- ضمن اعمال ماه رجب- نقل می کند که مطابق آن تنها فرق ائمه با خداوند در مخلوق بودن ايشان است: "لا فرق بينک و بينها إلا أنهم عبادک و خلقک: هيچ فرقی بين تو[خداوند متعال] و ايشان[ائمه] نيست مگر اينکه اينان، بندگان و مخلوقات تو هستند"[28].
ایده ی امام زمان به عنوان فرزند امام یازدهم، در زمینه/سیاق خاصی برساخته شد. وقتی امام یازدهم درگذشت، میان مادر و برادرش بر سر اموال آن بزرگوار نزاع درگرفت و کار به خلیفه و دستگاه قضایی او کشید. از سوی دیگر، جعفر خود را جانشین امام یازدهم قلمداد می کرد. در این نزاع، ادعا شد که یکی از کنیزان امام حامله است. جعفر این مدعا را دروغ به شمار آورد. حاکمان نیز کنیزان را به مدت یک تا دو سال تحت نظر دائمی(نوعی حصر)قرار دادند و زایمانی صورت نگر فت. سپس کسانی چون عثمان بن سعید عمری ادعا کردند که فرزند امام یازدهم در 255 بدنیا آمده و مخفی شده است. تنها راه ارتباط با ایشان هم فقط و فقط نایب خاص- یعنی خودش: عثمان بن سعید عمری- است. ارتباط وثیق این مدعا با منافع مالی بسیار صریح و روشن است.
عثمان بن عمری(تاجر روغن) از سال 260 تا 280، از شیعیان خمس دریافت می کرد تا به دست امام غائب برساند یا تحت امر ایشان به مصرف کند. سپس فرزندش، محمدبن عثمان، از سال 280 تا 305 جانشین پدر شد و از همه ی درآمدهای شیعیان خمس دریافت می کرد. بعد از او، حسین بن روح نوبختی از سال 305 تا 326 همین مشی را به عنوان نائب خاص سوم ادامه داد و آنگاه نوبت علی بن محمد سیمری رسید که از 326 تا 329 نائب خاص چهارم بود. فقیهان به همین حد اکتفا نکرده اند. آنان مدعی اند که اسحاق بن یعقوب از طریق عثمان بن سعید(نائب اول) از امام زمان پرسیده است که برای مسائل مان به چه کسی رجوع کنیم. عثمان پاسخ مکتوب امام زمان- که در آغاز آن دوره 5 ساله و در پایان آن 25 ساله بود- را می آورد. آن پاسخ چنین است:
"اَمّا الحَوادِثُ الواقِعَةْ فَارْجَعُوا اِلي رَواةِ حَديثُنا فَانّهُمْ حُجَّتي عَلَيكُم وَ اَنَا حُجّةُ الله عَلَيهِم: در حوادثی كه اتفاق میافتد به راويان حديث ما مراجعه كنيد، زيرا آنان حجت من بر شمايند و من حجت خدا بر آنان هستم".
البته در آن دوران ولایت فقیهان محلی از اعراب نداشت و هیچ کس رجوع به راویان حدیث را به معنای زعامت سیاسی فقیهان نمی گرفت. اما گرفتن سهم امام اساس کار بود. به عنوان نمونه، دومین نائب خاص(محمدبن عثمان) مدعی شد که امام زمان طی نامه ای به او نوشته است: "به نام خداوند رحمن و رحيم لعنت خدا و فرشتگان و تمام مردم بر کسی که يک درهم بدون مجوز مال ما را بخورد"[29]. مال ما در اینجا همان سهمی از کلیه ی درآمدهای مسلمین است که به امام می رسد. ارتباط مستحکم ایده ی فرزند امام یازدهم، فرزندی که هیچ کس جز جمع کننده ی پول بدان دسترسی ندارد، با کسب درآمد روشن است. نائب دوم نامه ی دیگری هم در این زمینه بر می سازد. می گوید امام زمان خطاب به او نوشته است:
"و اما آنچه پرسيده بودی از عمل کسی که مالی از(خمس)مالهای ما در دست او است و آن را برای خود حلال دانسته و بدون دستور ما مانند مال خود در آن تصرف می کند هر کس چنين کاری کند ملعون بوده و ما دشمن او هستيم چنانکه پيغمبر ـ صلی الله عليه و آله ـ فرمود هر کس چيزی از حق اهل بيت مرا حلال شمرد به زبان من و به زبان هر پيغمبر مستجاب الدعوه ملعون خواهد بود. پس هر کس به ما (در ندادن حق) ستم کند از جمله ستمگران به ما خواهد بود ولعنت خداوند بر او است که خداوند می فرمايد لعنت خدا بر ستمگران"[30].
نکته ی جالب توجه این است که غالب روایاتی که درباره ی وجود امام زمان و کرامات وی برساخته اند، ناظر به پول گرفتن از مردم به عنوان سهم امام است[31]. "اسلام درآمدزا"ی فقیهان به نکته ی مهمی عنایت ندارد: "سهم/حق ویژه" از درآمدهای مسلمین برای ائمه قائل شدن، با "عدالت علوی" تعارض دارد. مگر ائمه عادل نبوده اند؟ مگر این مدعا با عدالت سازگار است که مردم عادی با دشواری کار کنند و بخشی از درآمدشان "حق ویژه" ی ائمه باشد؟ پس آن همه فرامین قرآن و حضرت علی به عدالت چه می شود؟ در جامعه ی قبایلی، رئیس قبیله و خانواده اش با بقیه "تفاوت" دارند و حقوق شان هم متفاوت است. در جوامع شهری، همه شهروند اند. شهروند- به تعبیر راولز- یعنی انسان های برابر و آزاد. اصل راهنمای عدالت چنین است: هیچ نوع تبعیضی قابل قبول نیست مگر آنکه دلایل عقلی قویی برای آن وجود داشته باشد. از سوی دیگر، مگر حضرت علی در وصیت نامه اش به فرزنش امام حسن(نامه ی 31 نهج البلاغه) خطاب به او و همه ی شیعیانش نمی گوید:
"ولا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا: بنده ی دیگری مباش حالی که خدایت آزاد آفریده".
پس چگونه فقیهان همه شیعیان را در طول تاریخ به بندگی/بردگی درآورده اند. آیا این بردگی نیست که دیگران کار کنند و شما درآمد آنان را بخورید؟ آیا این بندگی نیست که اختیار آنان را در دست گرفته و بر آنها مطابق میل/خودسرانه فرمان می رانید؟
این نظریه ی اهل تسنن که خمس فقط و فقط به غنایم جنگی تعلق می گیرد، عادلانه تر از این نظریه ی شیعیان کنونی است که خمس به همه ی درآمدهای مردم تعلق می گیرد. ضمن آنکه در جهان قبائلی، وقتی جنگی در می گرفت، همه چیز قبیله ی مغلوب را غارت می کردند و اعضایشان را به بردگی می گرفتند. اما در جهان جدید، جنگ هم تابع مقرراتی است. نمی توان کشور شکست خورده ی در جنگ را غارت کرد و مردمشان را به بردگی گرفت. عدالت چنین اجازه ای نمی دهد. اگر قرآن و سنت معتبر را باید عادلانه قرائت کرد، یعنی معطوف به عدالت دانست، چاره ای جز این وجود ندارد که از نظر حقوقی خانواده و قبیله ی پیامبر گرامی اسلام را هم برابر با دیگران به شمار آوریم. این تبعیضی نارواست که از نظر حقوقی خانواده ی پیامبر و نسل آنان را متفاوت از دیگران بدانیم. و از این نارواتر، استثمار مردم توسط فقیهان است که به نام سهم امام درآمدهای مردم را می گیرند.
نواب خاص طی 69 سالی که مدعی ارتباط و نائبی بودند- یا فقیهانی که به نام آنها این سخنان را برساخته اند- جز برساختن روایات در زمینه ی گرفتن خمس درآمدهای شیعیان و برساختن روایات در خصوص قدرتمندسازی فقیهان چه کرده اند؟ کدام مسأله ی فلسفی/کلامی/اعتقادی/اخلاقی/ایمانی را از امام زمان پرسیده و پاسخ آن معضلات اساسی را به اطلاع دیگران رسانده اند؟ آیا وقت شریف آن موجود مقدس صرفاً باید مصروف قدرتمندسازی فقیهان می شد؟ شاید نواب اربعه فلسفه و کلام نمی دانستند که در این زمینه ها نیز روایت برسازند.
مسلمانها در جهان کنونی چه وضعی دارند؟ اقبال لاهوری می گفت: "ما از آن خاتون طی عریان تریم". پیامبر گرامی اسلام با عبای خود آن کنیز سراپا عریان را که در بازار برده فروشان به نمایش گذاشته بودند، پوشاند. اما چرا عبای امام زمان فقط پوشاننده ی عریانی فقیهان- خصوصاً ولی فقیه- است؟ "اسلام فقیهانه" برساخته ای تاریخی در خدمت منافع این صنف است. فقیهان در خدمت اسلام و امام زمان نیستند؛اسلام و امام زمان در خدمت فقیهانند. در ابتدأ فقط به آنها پول می رساندند. سپس روایاتی برساخته شد که قدرت سیاسی به این صنف می بخشید.
نباید از یاد برد که "قدرت"، "دانش" تولید می کند(نظریه ی فوکو). فقیهان نیز فقهی برساخته اند که به "سلطه" منتهی می شود. "سلطه ی فقیهان" از طریق "نظام سلطانی فقیه سالار". ما کاری با باورهای ایمانی بلادلیل نداریم. مومنان به ملائکه و اجنه هم باور دارند. وقتی دینداران از باورهای خود سخن می گویند، با کمال احترام به سخنانشان گوش می سپاریم. اگر مدعیاتشان، تماماً ایمانی است، به ایمانشان به عنوان یک شهروند احترام می گذاریم. یعنی، اگر گفتمان آنان- به تعبیر ویتگنشتاین- یک "بازی زبانی" در میان صدها بازی زبانی دیگر است، و اگر بازی های زبانی، قیاس ناپذیر/نقدناپذیرند، باز هم کاری جز احترام به آنان نداریم. چون به قول پوپر با "اسطوره ی چارچوب" روبرو هستیم. در این صورت همه ی بازی های زبانی(یهودیت، مسیحیت، اسلام، بودیسم، هندوئیسم، بهائیت، مورمونیسم، مارکسیسم، کمونیسم، لیبرالیسم، خداناباوری، شرک، ... ) در یک سطح قرار می گیرند و هیچ یک برتر از دیگری نیستند. ولی اگر دینداران مدعی عقلانی بودن باورها/ مدعیاتشان هستند و آئین خود را برتر از دیگر آئین ها به شمار می آورند، از آنان درخواست خواهیم کرد تا دلایل صدق مدعیاتشان را بیان نمایند. بدین ترتیب، راه گفت و گو و نقد گشوده می شود. این رویکرد ناظر به اعتقادات صدق و کذب بردار است.
اما باور به امام زمان مانند باور به ملائکه نیست. اعتقاد به ملائکه به گرفتن پول از مردم و سلطه ی برآنها منتهی نمی شود. وقتی دینداری مدعایی مطرح می سازد، شرط عقل آن است که ببینیم آیا آن مدعا در خدمت "منافع" اوست یا باوری است که جهان را "معنادار"، "قابل تحمل" و "کم رنج تر" می کند؟ ایده ی امام زمان در خدمت منافع اقتصادی و سیاسی فقیهان است. پیامدهای عملی این ایده ی منفعت جویانه، به زیان مردم است. "دین سرکوبگر"، "امام زمان حامی شکنجه" و "فقیهان به قدرت/ثروت رسیده" تنها دستاورد "اسلام فقاهتی" است[32]. وقتی فقیهان مدعایی مطرح می سازند که بر مبنای آن از مردم پول می گیرند و بر آنها حکومت می کنند، باید دلایل عقلانی بسیار قدرتمندی برای آن مدعا عرضه بدارند. دین در خدمت منافع، استثمارگرایانه و سرکوبگرانه است. کراماتی که فقیهان برای خود برساخته اند، در خدمت مقدس سازی یک صنف و کسب درآمد/قدرت باد آورده است.
اما دین دیگری هم وجود دارد. دینی که حافظ و سعدی نمایندگان آنند. اگر تصوف غزالی، "تصوف خوفی" بود؛اگر تصوف مولوی، "تصوف عشقی" بود، دین این دو، "دین خدمتی" است.
سعدی می گفت: "عبادت بجز خدمت خلق نیست".
حافظ هم می گفت:
مباش در پی آزار خلق و هر چه خواهی کن/ که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
این دین، دین مقدس سازی خود و منفعت جویی شخصی/صنفی و سرکوب مردم و افزایش درد و رنج آنان نیست. این دین، دین خدمت به خلق، عدم آزار آنان، و کوشش در راه کاهش درد و رنج شان است. این دین، دین مدارا و مروت است:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا
پاورقی ها:
1- رجوع شود به لینک
2- ترجمه و شرح اصول کافی، آیت الله محمد باقر کمره ای، انتشارات اسلامیه، جلد دوم، ص 157.
3- ترجمه و شرح اصول کافی، جلد دوم، ص 158.
4- ترجمه و شرح اصول کافی، جلد دوم، ص 158.
5- ترجمه و شرح اصول کافی، جلد دوم، ص 159.
6- ترجمه و شرح اصول کافی، جلد دوم، ص 157.
7. كمال الدين، ج2، ص48؛ اعلام الورى، ص407؛ كشف الغمّه، ج3، ص314؛ بحارالانوار، ج52، ص322؛ وافى، ج2، ص113؛ اثبات الهداة، ج3، ص478.
8- محمدبن سلیمان تنکابنی، قصص العلماء، به کوشش محمد رضا برزگر و عفت کرباسی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، صص 516- 515.
9- پیشین، ص 63.
10- پیشین، ص 69.
11- پیشین، ص 519.
12- پیشین، صص 465- 464.
13- پیشین، صص 447- 446.
14- پیشین، ص 447.
15- پیشین، ص 256.
16- پیشین، صص 259- 258.
17- پیشین، ص 38.
18- پیشین، ص 32.
19- پیشین، ص 125.
20-رجوع شود به لینک
21- رجوع شود به لینک
آیت الله ابراهیم امینی طی نامه ای مخالفت خود را با این مدعیات بیان داشته است، برای اینکه مابقی مدعیات درباره ی ائمه را زیر سئوال می برد. رجوع شود به لینک
22- رجوع شود به لینک
23- رجوع شود به لینک
24- رجوع شود به کتاب راه نجات از شر غلاة حیدرعلی قلمداران. وی در این کتاب می خواهد اثبات کند که شیعیان اولیه ائمه را صرفاً "علمای ابرار" به شمار می آوردند. مرحوم حیدرعلی قلمداران کتابی به نام بحثی عمیق پیرامون مسأله ی خمس دارد که ضمن آن مدعای فقیهان شیعه درباره ی خمس را به کلی رد کرده و نشان داده که خمس فقط و فقط به غنایم جنگی تعلق می گیرد.
25- ترجمه و شرح اصول کافی، آیت الله محمد باقر کمره ای، ، جلد اول، صص 331- 329، روایت 4-1.
26- آن حضرت در این زمینه چنین گفته است:
"لقد سمعت رنّة الشیطان حین نزل الوحی علیه صلّی الله علیه و اله، فقلت: یا رسولالله، ما هذه الرنّة؟ فقال: هذا الشیطان قد ایس من عبادته إنّک تسمع ما أسمع و تری ما أری، إلّا أنّک لست بنبیّ و لکنّک لوزیر و إنّک لعلی خیر: من هنگامی که وحی بر او فرود آمد، آوای شیطان را شنیدم. گفتم: ای فرستاده ی خدا این آوا چیست؟ گفت: "این شیطان است که از آن که او را نپرستند نومید و نگران است. همانا تو می شنوی آنچه را من می شنوم، و می بینی آنچه را من می بینم، جز اینکه تو پیامبر نیستی و وزیری و بر راه خیر می روی"(نهج البلاغه دکتر شهیدی، خطبه ی قاصعه- 192، ص 222).
27- شیخ صدوق، کتاب الهدایة، ص33.
28- کتاب مصباحالمتهجد، صفحه 803.
29- وسائل، ج ۶، ص ۳۳۷، ح ۷.
30. وسائل، ج ۶، ص ۳۷۶، ح ۶.
31- ترجمه و شرح اصول کافی، آیت الله محمد باقر کمره ای، ، جلد اول، صص 603- 581.
32- نماینده ی آیت الله خامنه ای در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به تازگی گفته است که رضایت خداوند و امام زمان از دینداران معنایی جز تبعیت از فرامین ولی فقیه ندارد. بخوبی دیده می شود که خدا و امام زمان به خدمتکار ولی فقیه تبدیل شده اند:
"در حاكميت اسلامی، هماهنگ كننده و سياست گذار اصلی نظام طبق قانون اساسی، ولی فقيه است و تخلف از فرمان او نيز در حكم تخلف از فرمان خدا و امام زمان(عج) محسوب می شود... اگر می خواهيم خدا و امام زمان(عج) از ما راضی باشند، بايد همينطور رفتار كرد".
رجوع شود به لینک
آیت الله علم الهدی نه تنها امام زمان را خدمتکار ولی فقیه می کند، بلکه همه ی مردم را به "صفرها"یی مبدل می سازد که بدون ولی فقیه "هیچ" اند:
"مظهر خدا امام معصوم (ع) است که در حال حاضر در غیبت به سر میبرند از این رو در زمان غیبت، امام معصوم مردم را به حجت خود ارجاع داده که درواقع همان ولیفقیه است... هر اختیاری که امام معصوم علیهالسلام دارد، آن اختیار را ولی فقیه نیز داراست... زمانی که مردم به یک رئیسجمهور رأی میدهند، آراء آنها عددهای صفر است و عددی که آن صفرها را معنا دار کرده و به آن مشروعیت میدهد تنفیذ ولایت و مقام معظم رهبری است. چنانچه تبعیت از ولیفقیه از سوی کارگزاران کشور وجود نداشته باشد، حکومت آنها نامشروع است حتی اگر تمام مردم کشور به او رأی داده باشند".
رجوع شود به لینک
با کمال تأسف مطلع شدم که «جایزه بین المللی کتاب حقوق بشر سال ۲۰۱۱» به کتاب سراسر جعل و دروغ هوشنگ اسدی «نامههائی به شکنجه گرم» یکی از توابین زندانهای رژیم جمهوری اسلامی تعلق گرفت. در اخبار آمده است مراسم اهدای جایزه توسط شهردار وین در روز اول ژوئن ( ۱۱خرداد ) در این شهر برگزار می شود. در دنیایی که روزانه ارزشهای حقوق بشری زیر پا لگدکوب میشوند تعجبی ندارد اگر جایزهی فوق به چنین کتابی و چنین فردی تعلق گیرد. توجه شما را به متن کامل نقدی که در نشریه آرش شماره ۱۰۵ و ۱۰۶ (۱سفند ۱۳۸۹) در مورد این کتاب نوشتم جلب میکنم. به علت طولانی بودن مقاله و محدودیت صفحات آرش، بخشهایی از مطلب را حذف کرده بودم.
مقدمه:
کتاب «نامههایی به شکنجهگرم» تحت عنوان خاطرات زندان هوشنگ اسدی در تابستان ۸۹ به زبان انگلیسی و توسط انتشارات «دنیای یگانه» One World به بازار کتاب راه یافت. من، برخلاف برخی که تجربهی زندان را از سر گذراندهاند، مرور گذشته رنجم نمیدهد که هیچ از جهاتی باعث خوشحالی و غرورم نیز میشود. اما اعتراف میکنم خواندن این کتاب را با درد و اندوهی عمیق به پایان بردم. نه به خاطر سرگذشتی که نویسنده مدعی است از سر گذرانده، نه به خاطر یادآوری گذشته، بلکه به خاطر وارونهگویی، دروغپردازی و تحریف یک دوره از تاریخ میهنمان. این رنج در لحظه لحظهی خواندن کتاب با یادآوری چهرهی نجیب و دوست داشتنی دوستان تودهایام همچون مهدی حسنیپاک، اسماعیل وطنخواه، مجید منبری، سیفالله غیاثوند و … دوچندان میشد. نه آنها و نه بسیاری دیگر از دوستان تودهایام که از سیاهکاریهای اسدی مطلع بودند، امروز در میان ما نیستند تا پرده از اعمال او بردارند. این خلاء، وظیفهی من را دوچندان میکند که به سهم خود اجازه ندهم کسانی که آگاهانه و از روی اختیار به یاری جنایتکارانی شتافتند که دستشان به خون دوستان تودهایام آغشته است تاریخ آن دوره را تحریف کنند. ضعفهای انسانی را درک میکنم، بیرحمی و شقاوت رژیم را لمس کردهام. به ضعفها و سستیهای خود آگاهم. قهرمان نبودهام که به دیگران به خاطر ضعفهایشان خرده بگیرم. نگاه من به این کتاب و نویسندهی آن از زاویهی دیگری است. دیر یا زود دروغهای اسدی و امثال او رو میشود؛ اما اثرات مخرب این گونه روایتها همچنان باقی میماند و بدون شک به تلاش دیگران برای گفتن حقایق دربارهی جنایات این رژیم، ضربه میزند.
در کتاب اسدی هیچیک از شاهدان از جمله رحمان هاتفی، نورالدین کیانوری، مریم فیروز، منوچهر بهزادی، امیر نیکآیین، آصف رزمدیده، حسین جودت و … زنده نیستند. او به خوبی میداند خامنهای، احمدینژاد، موسوی، کروبی، آیتالله صانعی و … هیچگاه به دروغهای او پاسخ نخواهند داد. برفرض این که غیرمستقیم چیزی بگویند اسدی از آن برای معروفیت خود استفاده خواهد کرد. او برای مطرح کردن خود از هیچ اسمی فروگزار نمیکند. مثلاً در صفحهی ۱۰ کتاب توضیح میدهد هنگام دستگیری، پنجرهی خانهشان رو به ساختمانی باز میشد که شیرین عبادی و مادرش در آن زندگی میکردند و مادر زنش با مادر شیرین عبادی همصحبت بودند.
مروری بر زندگی اسدی
هوشنگ اسدی در سال ۱۳۲۸ به دنیا آمد و در رشتهی روزنامهنگاری تحصیل کرد و به کار در روزنامه کیهان پرداخت. او در پاییز ۱۳۵۳ توسط ساواک دستگیر و به «کمیته مشترک ضد خرابکاری» سابق برده شد و به اعتراف خودش (در صفحهی ۴۳) در این دوران تنها یک سیلی خورد. اسدی در مرداد ۵۴ پس از آنکه قول همکاری با ساواک را داد، به عنوان خبرچین این سازمان مخوف پلیس امنیتی از زندان آزاد شد. اسناد همکاری او با ساواک در بهار ۱۳۵۸ برملا شد و حزب توده به خاطر سرپوش گذاشتن بر افتضاح پیش آمده، مجبور شد اعلام کند که وی «نفوذی حزب» در ساواک بوده است.
دیری نگذشت در بهمن ۱۳۶۱، پای اسدی هم به زندان جمهوری اسلامی باز شد و از همان ابتدای بازداشت به همکاری با بازجویان و شکنجهگران پرداخت. اسدی در بخش فرهنگی زندان قزلحصار به یکی از همکاران حسین شریعتمداری و حسن شایانفر تبدیل شد و در بهترین شرایط زندان که فشار اندکی بر زندانیان بود به نوشتن مقاله علیه روشنفکران ایرانی، پرداخت و پایههای «نیمه پنهان» کیهان را در زندان قزلحصار ریخت. همانجا بود که با نوشتن مقالهای در روزنامه اطلاعات، مدعی شد تولستوی از پیغمبر اسلام الهام میگرفته است. من در مقالهی «چه کسانی تیغ زنگیان مست را تیز کردند؟» که در نشریه آرش درج شد با ارائهی مدارک و اسنادی از روزنامهها و نشریات رژیم در دههی ۶۰ خورشیدی، گوشهای از توطئههای او علیه روشنفکران ایرانی را تشریح کرده ام.
اسدی مدتی نیز در زندان اوین به همکاری با مهدی پرتوی مسئول سازمان مخفی و نظامی حزب توده که به خدمت نظام در آمده بود، پرداخت و در اجرای پروژههای تحقیقاتی رژیم به او کمک کرد.
وی پس از آزادی از زندان در اسفند ۱۳۶۷، مدتی به همکاری با «مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی» وزارت اطلاعات که توسط عبدالله شهبازی راهاندازی شده بود، پرداخت و عاقبت همراه همسرش نوشابه امیری ادارهی مجله «گزارش فیلم» را عهدهدار شد. این دو، در سال ۱۳۸۲ به پاریس سفر کردند و هم اکنون با استفاده از بودجهای که دولت هلند مقرر کرده، سایت اینترنتی «روزآنلاین» را اداره میکنند. اسدی که خود یکی از توابین فعال زندان بود، در «روزآنلاین» علاوه بر آن که به تبلیغ «اصلاحطلبان» نظام پرداخت، تلاش کرد لباس عافیت به تن امیرحسین فطانت و محسن درزی کند. اولی عامل نفوذی ساواک بود که باعث به دام افتادن کرامتالله دانشیان شد و دومی یکی از توابان فعال زندانهای جمهوری اسلامی که تیرخلاص هم زده بود.
اما اسدی در کتاب، سابقهی فعالیتهای سیاسی خود را به سال ۱۳۳۲ هنگامی که چهارساله بود، میرساند. وی در صفحهی ۲۷ کتاب توضیح میدهد که در روز کودتای ۲۸ مرداد، جمعیت از نزدیکی خانهشان عبور میکرد که وی نیز به آنها میپیوندد. اسدی در راه، شعارهای توهینآمیز آنها را تکرار میکند. وقتی به خانه باز میگردد، یک سیلی از پدرش میخورد که همهی خیابانها را برای پیدا کردن او زیرپا کرده بود. اسدی میگوید: «این اولین سیلی سیاسی بود که خوردم». وی در همان صفحه توضیح میدهد که در آبان سال ۱۳۳۹در تظاهرات برای تولد رضا پهلوی در حیاط مدرسهشان شرکت میکند. اسدی همچنین ادعا میکند در تظاهرات معلمان در سال ۱۳۴۰ که منجر به کشته شدن دکتر خانعلی شد نیز بدون آن که بداند موضوع چیست، شرکت میکند و شب وقتی با لباس خاکی و پاره پوره به خانه باز میگردد، مورد تنبیه پدرش قرار میگیرد که همان روز وسط جماع با زنی، توسط رئیس شرکت نفت در اتاق کارش گیر افتاده بود. اسدی همچنین با شکسته نفسی میگوید: وقتی کلاس پنجم دبستان بوده، آقای اسماعیلی معلم انشایشان به مادرش گفته، وی نویسنده بزرگی خواهد شد. (صفحهی ۳۰) وی برای آن که ریا نشود از زبان مادرش مینویسد، چون پسر باهوشی بوده او را «هوشنگ» نامیده است(صفحهی ۲۶).
اسدی همچنین با «خضوع» مدعی میشود که در دوران انقلاب «سپر دفاعی» زندهیاد رحمان هاتفی بوده (صفحهی ۸۶) و نقش مهمی در اعتصاب مطبوعات و فعالیتهای کانون نویسندگان در سال ۵۷ داشته است! پیام «کانون نویسندگان ایران» در ارتباط با دستگیری بهآذین را او به بختیار رسانده و وی را تهدید کرده است چنانچه تا روز بعد، بهآذین از زندان آزاد نشود، «کانون»، «اولین مخالف» او خواهد بود. (صفحهی ۸۵)
این ادعاها در حالی است که وی در تاریخ یاد شده نه در کانون نویسندگان و نه در میان ژورنالیستهای معتبر محلی از اعراب نداشت. در آبان ۵۸ هنگامی که پنج نفر از نزدیکان حزب توده (بهآذین- کسرایی- ابتهاج- تنکابنی و برومند) تحت عنوان «گروهی از اعضای کانون نویسندگان ایران» در تأیید «سیاست استوار ضدامپریالیستی امام خمینی» به آن «بزرگوار» تلگرام زدند، نامی از اسدی نبود. وقتی مردم شماره ۹۳ به تاریخ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۵۸ و مردم شماره ۹۴ به تاریخ شنبه ۲۶ آبان با ذکر اسامی خبر از تأیید متن مزبور توسط ۵۳ نفر از اعضای کانون نویسندگان ایران داد، باز هم نامی از اسدی در میان امضاها نبود.
او مدعی است که در تسخیر زندان «کمیته مشترک» مشارکت داشته و پس از دستگیری و به هنگام خداحافظی با مادر همسرش، به او میگوید: «به همسرم بگو، من با شعار مرگ بر آمریکا خواهم مرد» (صفحهی ۱۰).
اسدی در کتاب «نامههایی به شکنجهگرم»، علاوه بر آنکه تلاش میکند قیمت خود را نزد غربیها بالا ببرد، به زعم خود میکوشد با مظلومنمایی و پاسخ غیر مستقیم، اطلاعاتی را که «کتابچهی حقیقت» و شاهدان تودهای دربارهی همکاری او با بازجویان و شکنجهگران پس از دستگیری ارائه دادهاند، بیاثر کند. «کتابچهی حقیقت»، توسط زنده یاد پیروز دوانی پیش از آن که توسط دستگاههای اطلاعاتی نظام به قتل برسد، در ایران پخش میشد. من در ادامهی این نوشته، مواردی از اطلاعات ارائه شده در «کتابچهی حقیقت» را میآورم.
دیدار اسدی با خمینی و بوسیدن دست او
این موضوع برای ایجاد جاذبه در خواننده، تیتر یکی از بخشهای کتاب است. اسدی در صفحههای ۳۵ و ۳۶ کتاب مدعی میشود در تعطیلات تابستانی سال ۱۳۴۱ در حال بازی فوتبال در زمین خاکی نزدیک خانهشان بوده که یکی از بچهمحلهایشان با لباس پاره پوره و خونی ظاهر شده و به آنها خبر میدهد که در مرکز تهران شورشی علیه شاه به وقوع پیوسته و پلیس به مردم حمله کرده است. اسدی میگوید: «من هنوز واقعهای را که آن پسر شرح میداد، مثل یک فیلم به یاد دارم. ما همه دور او جمع شدیم و از او خواستیم که جزئیات آن جنایت خونین را شرح دهد.» اسدی در ادامه میگوید، به پیشنهاد بچهمحلشان همان موقع همگی همراه با وی که از آنها بزرگتر بود به خانهای میروند که اتاقی بزرگ با فضایی روحانی داشت. اسدی در توصیف محل مینویسد: «روحانیون به دیوارها تکیه داده بودند و یک نفر وسط اتاق نشسته بود. افراد وارد اتاق میشدند و دست کسی را که وسط اتاق نشسته بود، میبوسیدند. ما هم همین کار را کردیم. سالها بعد تشخیص دادم که روحانی مزبور آیتالله خمینی بوده است و به فاصلهی کوتاهی پس از آن روز به تبعید فرستاده شد.»
ظاهراً او راجع به «قیام پانزده خرداد» صحبت میکند که در سال ۱۳۴۲ به وقوع پیوست و نه ۱۳۴۱! بقیهی داستان، شخصیت دروغپرداز وی را هرچه بیشتر برملا میکند. خمینی روز ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ به مناسبت عاشورا، سخنرانی معروفش را در قم ایراد کرد. صبح روز ۱۵ خرداد مأموران نیروی انتظامی او را در قم دستگیر و به باشگاه افسران تهران منتقل کردند. از ساعت ۹ صبح خبر بازداشت خمینی در تهران پخش و باعث شورش مردم در حوالی بازار و سه راه باقر آباد ورامین شد. خمینی چهارم تیرماه از باشگاه افسران به پادگان عشرتآباد تهران برده شد. روز ۱۱ مرداد ۱۳۴۲، آزاد شد. او تا دوماه پس از ۱۵ خرداد در بازداشت بود، چگونه اسدی و بچهمحلهایش با کسی که در بازداشت است، ملاقات کرده و دست وی را بوسیدهاند؟ اسدی همچنین به شکل مضحکی مطرح میکند که خمینی وسط اتاق نشسته بود و روحانیون به دیوارها تکیه داده بودند! هرکس که کوچکترین آشنایی با «بیوت» مراجع تقلید و نحوهی تنظیم رابطه با آنها داشته باشد، میداند که نه تنها هنگام باریابی مردم که حتا هنگام دیدار خواص نیز مراجع تقلید در بالاترین نقطهی اتاق مینشینند و نه وسط اتاق. اسدی که مدعی است در تظاهرات کاملاً صنفی سال ۴۰ معلمین شرکت داشته، بصورت ابلهانهای مینویسد در سال ۴۲ نمیدانسته دست چه کسی را بوسیده و سالها بعد متوجهی این موضوع شده است!
روایت اسدی از مصاحبهی همسرش نوشابهی امیری با خمینی در پاریس
اسدی در صفحههای ۸۶ و ۸۷ کتاب مینویسد: «چند روز بعد [زمستان ۵۷] همسرم از پاریس تلفن زد. او که همان موقع از مصاحبه با خمینی هفتاد و هشتساله برگشته بود، به سختی میگریست. او از آن طرف خط در حال فریاد زدن و گریستن بود. نعلین استبداد در راه است. از این آدمها حمایت نکنید. من سعی کردم او را آرام کنم. او مجبور شده بود برای انجام مصاحبه با آیتالله روسری کوچکی سرکند. او به خمینی گفته بود: گفته میشود نعلینهای استبداد جایگزین چکمههای استبداد میشوند و خشونت را در پاسخ آیتالله احساس کرده بود. در پایان مصاحبه خمینی به وی خیره شده بود و با تکان دادن انگشتش به صورت تهدیدآمیزی به او گفته بود: بهتر است کلمهای حذف یا اضافه نکنی. همسرم میگریست و این را تکرار میکرد. همسرم به من گفت: چشمهای او ترسناک است»
برای پی بردن به میزان دروغگویی این زن و شوهر، توجه شما را به مصاحبهی نوشابه امیری با مجله زنان شماره ۲۹ سال پنجم، تیر ۱۳۷۵ جلب میکنم. وی ۱۸ سال بعد از انجام مصاحبه با خمینی، در حالی که در مورد «مردان تأثیر گذار» در زندگیاش صحبت میکرد و تحت هیچ فشاری نبود، در مورد مصاحبهاش با خمینی و حال و هوای آن مصاحبه، چاپلوسانه میگوید:
«مهم خیره شدن در مردی بود که حضورش به اتاق حال و هوای دیگری داده بود؛ مردی که رهبر انقلاب اسلامی ایران بود. با چشمانی سخت نافذ. … و آن گاه که نوبت سؤال کردنم رسید، بینمان صحبت از امکان استبداد رفت. سکوت بر اتاق حاکم شد. بنیصدر آب دهانش را قورت داد. سیداحمدآقا اندکی جا به جا شد و حضرت آیتالله گفت:«اسلام دیکتاتوری ندارد.» کسی پشت سرم نفسی عمیق کشید. چه کسی بود؟ نمیدانم. واقعیت آن است که در آن روز خود نیز نمیدانستم که چه کردم. حالا که به سن عقل رسیدهام و کم نمیخوانم و کم نمیشنوم که گویی در سرزمین ما آزادی میراث نیست و کسان بسیاری صاحبان هر اندیشهای جز خود را مستحق مرگ میدانند، مدام فکر میکنم آن امام که اکنون بر [کهکشان]راه شیری آسمان میگذرد، درس بزرگ تحمل سخن مخالف را چگونه آموخت. آری، هر کس جز امام خمینی میتوانست خون مرا حلال کند.»
اسدی و «نفوذ» در ساواک
اسدی در مورد انتشار لیست ساواکیها و از پرده بیرون افتادن ارتباطش با ساواک، چنین مینویسد:
«یکی از روزهای بهار بود که رحمان هاتفی به من گفت: دیر یا زود اسامی ساواکیها انتشار خواهد یافت. تو بایستی همسرت را آرام و یواش یواش آماده کنی…رحمان و من هر دو میدانستیم که نام من جزو لیست ساواکیها خواهد بود. در دوران شاه برای حزب توده مهم بود که برای حمایت از خودش یک نفر را در ساواک داشته باشد تا هرگاه دستگاه امنیتی قصد کند به سرکوب حزب یا یکی از اعضای آن دست زند به آنها هشدار دهد. یکی از اعضای ارشد حزب توده [راستی چه کسی] از من خواست که در ساواک نفوذ کنم تا بتوانم اعمال ساواک را زیر نظر بگیرم و چنانچه ممکن شد، اخبار نادرست در مورد حزب توده به ساواک بدهم و یا چنانچه ساواک به تعقیب و پیگیری حزب برآید، به آنها خبر دهم. »
او سپس تأکید میکند «برای توضیح این اعمال نیاز به نوشتن یک کتاب جداگانه است.» اما در اینجا به همین بسنده میکنم که بالاخره توانستم بطور غیر رسمی به ساواک بپیوندم و توانستم به این ترتیب به عنوان یک عامل دوجانبه به حزب خدمت کنم. همسرم سالها از این موضوع خبر نداشت. (صفحهی ۱۰۹)
کسی که در سال ۵۴، به خاطر مخالفت با حکومت زندانی و در مظان اتهام بوده، درست پس از آزادی از زندان مأمور میشود در ساواک «نفوذ» کند و اعمال آن سازمان عریض و طویل جهنمی را زیر نظر بگیرد! خیلی واضح است چنین فردی تنها میتواند یک خبرچین دست چندم ساواک شود. او چگونه میتواند فعالیتهای یک سازمان امنیتی را زیر نظر بگیرد؟ اسدی در مورد چگونگی انجام این امر محال سکوت اختیار میکند و میگوید در ارتباط با نفوذش در ساواک بایستی کتابی جداگانه بنویسد. آیا یک سازمان امنیتی کارکشته برنامهی سرکوب خود علیه نیروهای سیاسی را به اطلاع یک خبرچین حقیر دستچندم که به تازگی به استخدام یکی از دوایرش درآمده، میرساند؟ مگر نه این که جریان اطلاع رسانی از سوی خبرچینها به دستگاه امنیتی یک سویه است و تنها با دریافت پاداش، پاسخ داده میشود؟
امیدوارم اسدی چنانکه وعده کرده است، مردم ایران و فعالان سیاسی را نسبت به چگونگی ضربه زدن به دستگاه جهنمی ساواک و از زیر ضرب بیرون آوردن حزب توده و نجات جان اعضایش، آگاه کند.
اسدی سپس در صفحات ۱۰۹ و ۱۱۰ مدعی میشود «بعد از انتشار ناماش جزو لیست ساواکیها همسرش با پنهان کردن یک چاقو زیر تخت میخواسته او را به قتل رساند و تهدید کرده در صورتی که حزب توده رسماً داستان نفوذی بودن او را تأیید نکند، وی را با آن چاقو به قتل خواهد رساند. … حزب توده جلسهای در این مورد میگذارد و کیانوری میگوید اگر ما در این مورد حقیقت را بگوییم به نفع حزب تمام میشود و تصمیم میگیرند که اطلاعیهای داده و تأیید کنند که او نفوذی حزب توده در ساواک بوده است. »
واقعیت این است که بلافاصله پس از پیروزی انقلاب یکی از شعارهای اصلی حزب توده «لیست ساواکیها را انتشار دهید» بود. با انتشار نام یکی از اعضای این حزب در لیست عوامل ساواک، حزب توده که در تنگنا قرار گرفته بود، برای رفع و رجوع موضوع، مجبور شد افتضاح اسدی را ماستمالی کند تا از زیر فشار تبلیغاتی بیرون بیاید.
خدا را شکر که حزب توده اطلاعیه مزبور را داد وگرنه دست نوشابه امیری که امروزه یکی از مخالفان کاربرد خشونت در براندازی رژیم است، به خون همسرش آلوده و جنبش از وجود هر دوی ایشان محروم میشد.
به شهادت زندانیان سیاسی زندهمانده و حاضر در حسینیه اوین کیانوری در سال ۱۳۶۶ در جریان نشستهایی که در حسینیه اوین برگزار میشد، در ارتباط با موضوع نفوذی بودن اسدی در ساواک و مأموریت محوله از سوی حزب توده مورد پرسش قرار گرفت و با صراحت گفت که وی نفوذی حزب نبوده و اصولاً چنین مأموریتی از سوی حزب، حقیقت نداشته است. وی توضیح داد از آنجایی که حزب به خاطر افشاگری مزبور زیر ضرب قرار گرفته بود، تصمیم به اعلام چنین موضوعی گرفتیم. اسدی هنگام توضیحات کیانوری در حسینیه حضور داشت و از خود دفاعی نکرد. این واقعیت را زندانیان سیاسی آن دوره میتوانند شهادت دهند.
ادعای دو سال و نیم عضویت در حزب توده
اسدی در مصاحبه با برنامهی «پارازیت» تلویزیون «صدای آمریکا» و جلسه معرفی کتابش در واشنگتن که گزارش آن در سایت «خودنویس» آمده، مدعی میشود که تنها دو سال و نیم عضو حزب توده بوده است.
اسدی در ۱۷ بهمن ۱۳۶۱ دستگیر شده است. در سال ۱۳۵۷ با نوشابه امیری ازدواج کرده است. مدعی است همسرش سالها از نفوذی بودن وی که به توصیهی یک عضو بلندمرتبه حزب توده صورت گرفته، بیاطلاع بوده. بنابراین باید بلافاصله بعد از آزادی از زندان در تابستان ۱۳۵۴ به خدمت ساواک درآمده باشد. با این حال ادعا میکند فقط دو سال و نیم عضو حزب توده بوده است. از فردای پیروزی انقلاب تا زمان دستگیری وی ۴ سال فاصله است. وی در این مدت کیانوری و رهبران حزبی را به ملاقات خامنهای میبرده و … از ابتدای ۱۳۵۸ عضو هیئت تحریریه روزنامه مردم ارگان حزب توده بود. آیا مجموع این سالها از دو سال و نیم ادعایی اسدی بیشتر نیست؟ آیا پیش از انقلاب، حزب توده مأموریت «نفوذ» از سوی این حزب در یک سازمان امنیتی مخوف و اجرای سیاستهای حزب در این مورد را به عهدهی کسی میگذاشت که عضو حزب هم نبود؟!
همسلول شدن اسدی و مهدی کروبی در سال ۱۳۵۴
این موضوع، تیتر یکی دیگر از بخشهای کتاب است. اسدی به ادعای خودش بعد از سه ماه همسلول بودن با خامنهای به سلول عمومی برده میشود و با کروبی همسلول میشود. وی که پیشتر خامنهای را در هیأت یک روشنفکر ادبیات دوست، عاشق خدا و اهل راز و نیاز معرفی کرده و در موردش نوشته بود: «به شکلی جدی و با هیبت وضو میگرفت. بیشتر وقت خود مخصوصاً وقت غروب را روبروی پنجره میگذراند. قرآن را به آرامی گوش میکرد. نماز میخواند و سپس گریه میکرد و صدایش از گریه بلند میشد. در پیشگاه خدا به کلی خود را میباخت. چیزی در آن روحانیت بود که با دل سخن میگفت.»
کروبی را که تحصیلات دانشگاهی در رشته الهیات هم داشت به شکل یک احمق دست و پا چلفتی معرفی کرده و توضیح میدهد که در سلول عمومی با کروبی «گل یا پوچ» بازی میکردند و زندانیان تلاش میکردند کروبی جزو گروهشان نباشد؛ زیرا باعث باخت آنها میشد. اسدی مینویسد: «بارها به او توضیح دادیم که نباید دستی را که گل در آن پنهان است باز کند مگر آن که رهبر گروه مقابل آن را بگیرد و به تو بگوید که گل را بده. کروبی سر خود را به معنی فهمیدن تکان میداد. اما هنگامی که گل دستش بود اگر گروه مقابل از او میپرسیدند گل دست تو است؟ میگفت: بله دست من است. و دست خود را به سرعت باز میکرد. و اگر گل دست او نبود میگفت: چرا گل را به من نمیدهند؟» (صفحهی ۵۷)
اسدی در صفحهی ۵۸ مدعی میشود که «مهدی کروبی و رهبران حزب مؤتلفه مبارزه خود علیه مارکسیسم را دلیلی یافتند که مورد عفو شاه قرار بگیرند و متعاقباً از زندان آزاد شوند. بقیه ما که «گل یا پوچ» را خوب بازی میکردیم شانس کمتری در بازی واقعی سیاسی داشتیم و در بازداشت باقی ماندیم و بعد بصورت دسته جمعی وقتی انقلاب شروع شد از زندان آزاد شدیم. »
آزادی کروبی و رهبران حزب مؤتلفه اسلامی در ۱۵ بهمن ۱۳۵۵ به وقوع پیوست؛ البته خود کروبی در زندگینامهای که از او انتشار یافته میگوید اواخر ۱۳۵۶ از زندان آزاد شده است! اسدی ادعا میکند وی زمانی که کروبی از زندان آزاد شده در زندان بوده است و به گل یا پوج و «بازی واقعی سیاسی» هم گریز میزند.
در صفحهی ۵۹ اسدی اعتراف میکند که پس از ۹ ماه زندان در مرداد ۱۳۵۴ و در نتیجه حداقل یک سال و نیم زودتر از کروبی از زندان آزاد شده است. با تعمق در این موضوع، به سادگی میتوان به دروغپردازهای اسدی که در جای دیگری از همین کتاب مدعی است کروبی زودتر از او آزاد شده، پیبرد.
دوران همسلولی با علی حسینی و داستان «انقلاب نرم»
اسدی در صفحهی ۵۱ کتاب از جوان بلند قد هیجدهسالهای یاد میکند که در حال حمل یک کیسه مواد منفجره در یکی از شهرهای اطراف تهران دستگیر میشود. او قصد داشته مجسمهی شاه در میدان اصلی شهر را منفجر کند. یادی از نام شهر نمیکند تا بررسی درستی یا نادرستی آن ناممکن شود. او در ادامه مینویسد: «وی بازجوییهایش تمام شده بود و برای بازجویی بیشتر به تهران منتقل شده بود. او باور کرده بود که به دار آویخته خواهد شد. وقتی خامنهای را شناخت به او خیلی احترام گذاشت».
در زمان شاه، متهمین سیاسی را دار نمیزدند که او در اثر تلقینات بازجوها متقاعد شود میخواهند دارش بزنند! از زندانیان سیاسی سابق بایستی پرسید آیا جوانی هیجده ساله به این اتهام دستگیر شده بود یا نه؟ …
«اسم او علی حسینی بود و سالها بعد در تبعید عکسی از او را با اصلاحطلبها در جریان انتخابات پارلمانی مجلس ششم دیدم. دادگاه انقلاب اسلامی او را به خاطر مخالفت با حکومت احضار کرده بود. پسر هیجده سالهی بلند قدی که من در سال ۱۹۷۵ ملاقات کرده بودم در سال ۲۰۰۲ تبدیل به یک مرد طاس شده بود که دردمندانه در مورد خاطرات زندان و آزادیاش در جریان انقلاب صحبت میکرد. او بلافاصله به جنگ ایران و عراق رفت و چند سالی در زندان عراق محبوس بود. حالا او در مورد «اصلاحات» و «انقلاب نرم» صحبت میکرد. اما سالها پیش در آن شب زمستانی او برای هر سؤالی که من مطرح میکردم فقط یک پاسخ داشت. انقلاب یعنی بنگ بنگ! او یک تپانچهی خیالی در دست داشت. ما میخندیدیم و خامنهای از همهی ما بلندتر میخندید» (صفحههای ۵۱-۵۲)
علی حسینی جوان هیجدهسالهای که در زمان شاه با یک ساک مواد منفجره دستگیر شده باشد، اسیر جنگی عراق بوده باشد، به جای اردوگاه اسرا چند سال در زندان عراق بوده باشد، خاطراتش انتشار یافته باشد، در انتخابات مجلس ششم فعال بوده باشد، در سال ۲۰۰۲ به دادگاه انقلاب برده شده باشد و به سازماندهی «انقلاب نرم» متهم شده باشد که ترمی است جدید، ساختهی دستگاههای اطلاعاتی، قضایی و تبلیغی نظام، وجود خارجی ندارد. اسدی همهی این جعلیات را در کنار هم میآورد تا نتیجه بگیرد «اصلاحات» آن هم از نوع رژیمی آن چاره کار است. در ضمن اصلاحطلبهای نظام را کسانی معرفی میکند که جوانیشان به مبارزه مسلحانه و «بنگ بنگ» گذشته، سپس در دفاع از میهن سنگ تمام گذاشته و زندان عراق را تجربه کردهاند، به مبارزه پارلمانی روی آوردهاند و حالا هم اصلاحات و انقلاب نرم را وجه همت خود قرار دادهاند. این سابقهی جعلی است که اسدی برای اصلاحطلبهای نظام که یک دهه جنایت را سازماندهی کردند، میتراشد. موضوع «انقلاب یعنی بنگ بنگ» را نیز اسدی از آهنگ «کیو کیو بنگ بنگ» گوگوش که در سال ۱۳۸۲ انتشار یافت به شکل ناشیانهای کپیبرداری کرده است. علی حسینی در واقع نام خود خامنهای است که کامل آن سیدعلی حسینیخامنهای است. از همه مهمتر در این روایت، «بصیرت» خامنهای است که به «نادانی» جوان «بنگ بنگ» کن بلند تر از همه میخندید.
همسلولی هوشنگ اسدی و سید علی خامنهای در دوران شاه
هوشنگ اسدی که از شواهد و قرائن بر میآید حداکثر یک ماه تا یک ماه و اندی در زمستان ۱۳۵۳ با سید علی خامنهای همسلول بوده، در کتاب «نامههایی به شکنجهگرم» تلاش میکند خود را از دوستان و نزدیکان خامنهای نشان دهد که حتا اعتقاد او به کمونیسم و عضویت در حزب توده و یا برملاشدن جاسوسیاش برای ساواک هم ذرهای از علاقهی خامنهای به او نمیکاهد و تا سه سال پس از به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی همچنان ادامه داشته است. در این دوران او به اندرونی خانهی خامنهای راه داشته، در حساسترین شرایط امنیتی به خانهی او رفت و آمد میکرده، مذاکرات محرمانه خامنهای در حضور او انجام میگرفته (صفحهی ۱۰۴) و اخبار محرمانه و امنیتی در حضور او به خامنهای داده میشده ( صفحهی ۱۰۶) و وی بلافاصله اسدی را در جریان آن اخبار میگذاشته است.
در معرفی کتاب هوشنگ اسدی و پیش از آن که شمارهی صفحات شروع شود، آمده است:
«در سال ۱۳۵۳ در دوران رژیم شاه، اسدی به همراه دیگر روزنامهنگاران دستگیر میشود و نه ماه با یک روحانی جوان به نام سید علی خامنهای همسلول میشود که در حال حاضر رهبر جمهوری اسلامی و جانشین آیتالله خمینی است. روابط دوستانهی نزدیکی بین این دو شکل گرفت. این روابط تا زمانیکه وقایع شکل دراماتیکی به خود گرفت، ادامه یافت. »
در صفحهی ۴۴ و ۴۵ اسدی مینویسد: پس از دستگیری در پاییز ۱۳۵۳ همانشب وی را به سلولی میبرند که خامنهای در آنجا محبوس بوده است. اسدی در این رابطه مینویسد: «او بلند شد و ایستاد و لبخند مطبوعی به لب داشت، دستش را دراز کرد و خودش را معرفی کرد. سیدعلی خامنهای.»
تردیدی نیست که اسدی در مورد ورودش به سلولی که خامنهای در آن بوده و چگونگی برخورد خامنهای با او در پاییز ۱۳۵۳ دروغ میگوید. چرا که خامنهای در دیماه ۱۳۵۳ و نزدیک به دو ماه پس از اسدی، دستگیر میشود. اسدی از قرار معلوم در آبانماه ۵۳ دستگیر شده بود.
در صفحهی ۵۲ اسدی فراموش میکند که در معرفی کتاب مدعی شده ۹ ماه با خامنهای همسلول بوده؛ در اینجا مینویسد: «سه ماه کمتر یا بیشتر گذشته بود. سه ماهی که در واقع بیش از سه سال مینمود. هیچگاه دوباره اتفاق نیفتاد که من اینچنین به کسی در مدت کوتاهی وصل شوم یا به کسی این چنین نزدیک شوم. یک روز در سلول باز شد و نگهبان نام مرا خواند و خواست که پتویم را برداشته و آماده شوم. این به آن معنی بود که من به سلول دیگری منتقل میشوم. ما قبلاً بحث کرده بودیم چگونه و کجا ممکن است بعد از آزادی دوباره همدیگر را ببینیم. ما همدیگر را در آغوش گرفتیم و گریستیم. من احساس کردم همسلولم میلرزد. فکر کردم سرمای زمستان او را این چنین به لرزه انداخته به همین خاطر بلوزم را درآوردم و اصرار کردم او بپوشد. او امتناع کرد. نمیدانم چی شد که گفتم من دارم آزاد میشوم. او بلوز را گرفت و پوشید. دوباره همدیگر را درآغوش گرفتیم. احساس کردم که اشکهای گرم از صورتش پایین میآید و صدایش هنوز در گوشم زنگ میزند که گفت: در یک حکومت اسلامی یک قطره اشک هم از چشم بیگناهی جاری نمیشود.» … (صفحهی ۵۳)
در بهمن ۱۳۵۳ وقتی این دو از هم جدا میشوند یک ماه یا یک ماه و اندی از دستگیری خامنهای گذشته بود.
اسدی در صفحهی ۴۹، به نفرت خامنهای از شاملو، فروغفرخزاد و هدایت در دوران شاه اشاره میکند. این در حالی است که خود او پس از سخنرانی خامنهای در نماز جمعه شهریور ۱۳۶۵، با نوشتن سه مقاله مطول، زشتترین و سخیفترین نسبتها را نه تنها به شاملو و فروغ و هدایت داد، بلکه دیگر روشنفکران ایرانی از آدمیت و چوبک و ایرجمیرزا گرفته تا ساعدی و خویی و میرزازاده و رویایی و کمالالملک و نصرت کریمی و … را نیز بینصیب نگذاشت و تلاش کرد تیغ حاکمیت بر گلوی روشنفکران ایرانی را تیزتر کند. اسدی در مورد روشنفکران ایرانی در نشریه کیهان هوایی مینویسد:
«تمایل شعر معاصر به مسائل شهوانی به ویژه پس از شکست ۲۸ مرداد و رواج رمانتیسم در ادبیات معاصر شدت گرفت. در این دوران که مصادف بود با اوج تبلیغات ضد مذهبی در جامعه و رواج انواع پلشتیهای شهوانی، معروفترین شاعرانی که تا قبل از کودتای ۲۸ مرداد در سنگر حزب «معروف» داعیه ضدامپریالیستی داشتند، به تبلیغ شکست و زمستان [اخوان ثالث] پرداختند و به اندام معشوقه پناه بردند تا خاطره شکست را از یاد ببرند. و در ادامه همین «روند مبارزاتی» بود که شاعرههایی هم به میدان آمدند و از زبان زنان به شرح مسائل شهوانی پرداختند. فروغ فرخزاد که قبلاً عضو سازمان جوانان حزب توده بود و زمانی در صحنهی اشعار شهوانی تاخت و تاز میکرد، خود در توصیف اشعار آن روز میگوید: «عشق در شعر امروز یک عشق سطحی است؛ این عشق در رابطه جنسی بین زن و مرد خلاصه میشود.» … جالب اینجاست فروغ، که اشعار آنچنانی او شهره عالم است. چند سال بعد به عضویت گروه مارکسیستی در آمد که خود را برای مبارزه مسلحانه آماده میکرد. … در ادامه همین راه بود که انواع و اقسام مجلات هنری افتتاح شد و تعداد زیادی از «دختران شاعر» از آنها سر در آوردند. معروف بود که کارگزاران این مجلات، مثلاً سرشناسترین آنها احمد شاملو و عباس پهلوان، در ازای اطفای شهوات حیوانی خود به نام این دختران شعر میگفتند و چاپ میکردند. و بالاخره هم کار به جایی رسید که یک شاعر معروف که مبلغ او رادیو تلویزیون بود [یدالله رویایی] شعری بی پرده درباره مناسبات جنسی گفت و آن را در شب شعری قرائت کرد. حتا رسوایی از آن حد هم گذشت و در میان محافل شاعران، اعتراف به انحرافات جنسی در اشعار جزو افتخارات در آمد و از عوامل نبوغ شمرده شد . و معلوم نیست اگر انقلاب اسلامی طومار این بساط را در هم نمیپیچید، کار به کجاها میکشید»
(درآمدی برعلل غربزدگی و ابتذال هنر معاصر- ، هوشنگ اسدی، کیهان هوایی مهر و آبان ۱۳۶۵)
دیدار ساختگی خامنهای و رحمان هاتفی
اسدی برای آنکه رابطهی خود با خامنهای را ویژه کند، سابقهی آن را به بعد از آزادی از زندان و پیش از پیروزی انقلاب، میرساند.
«من، خامنهای را دو سال بعد (بایستی زمستان ۱۳۵۵باشد) وقتی با رحمان (هاتفی) به یک سفر در شرق ایران رفتیم، دیدم. دو نفری به خانهی خامنهای رفتیم. خامنهای در اتاقی که بصورت پراکنده تزیین شده بود، منتظر ما بود. ما همدیگر را بغل کردیم و گونههای یکدیگر را بوسیدیم و برای مدت کوتاهی دوران زندان خود را به خاطر آوردیم. من رحمان را معرفی کردم. گفتگوی ما به سیاست کشید و سه ساعت ادامه یافت. رحمان و خامنهای گفتگو میکردند در حالی که من گوش میکردم.»
وی سپس میگوید: وقتی که میخواستیم از خانه خارج شویم، خامنهای به اصرار از من پرسید که رحمان هاتفی کیست و من گفتم که معاون سردبیر کیهان. «او خندید و گفت : او کمونیست است. از مهمترین رهبران کمونیست.» اسدی همچنین تأکید میکند وقتی از خانه خارج شدیم رحمان پرسید: او کیست؟ گفتم او همسلولی من در زندان بود. رحمان گفت: «او یکی از مهمترین رهبران حامی آیتالله خمینی است.» (صفحههای ۵۴-۵۳)
در سال ۱۳۵۵ رحمان هاتفی مسئول سازمان مخفی «نوید» در ایران بود و به خاطر کار در روزنامهی کیهان، مسائل امنیتی را به شدت رعایت میکرد. دلیلی نداشت هاتفی با یک آخوند به گونهای برخورد کند که وی برداشت کند او یکی از رهبران کمونیست ایران است. در سال ۵۵ کسی نقشی برای امثال خامنهای در تحولات ایران متصور نبود که به دیدارشان بشتابد و یا به بحث و مذاکره با آنها بنشیند. از آنجایی که دروغگو کم حافظه است، اسدی بیپروا بودن هاتفی را فراموش کرده و در صفحهی ۸۶ در مورد نحوهی برخورد هاتفی در دوران نخستوزیری بختیار که دیگر نیازی به مخفیکاری آنچنانی نبود، مینویسد: «همیشه، هر موقع من آنجا حضور داشتم، رحمان خود را کنار میکشید. او قرار نبود در وسط میدان نبرد باشد؛ بنابر این من به عنوان سپر دفاعی او عمل میکردم»!
بنا به ادعای اسدی، رحمان هاتفی که اینگونه سفره دل پیش خامنهای باز کرده بود، فراموش کرده بود از قبل اطلاعات لازم در مورد خامنهای را از اسدی بگیرد و تازه بعد از ملاقات یادش میآید بپرسد: او کیست؟ همچنین رحمان هاتفی ظاهراً بنا به ادعای اسدی در جریان ملاقات در هپروت به سر میبرده و متوجه نبوده که اسدی و خامنهای از خاطرات زندانشان برای هم تعریف میکردهاند!
اسدی با هدف سوژه کردن خود نزد غربیها، به دروغ مدعی ارتباط ویژه با خامنهای در روزهای انقلاب هم میشود. او توضیح میدهد که پس از انتخاب بختیار به نخستوزیری، به خامنهای تلفن کرده و تصمیم مطبوعات مبنی بر انتشار دوباره روزنامهها را به اطلاع او رسانده. او اضافه میکند: «خامنهای نگران بود که مطبوعات از بختیار حمایت کنند. وقتی وی متوجهی آنچه در جریان بود، شد، گفت که از تصمیم مطبوعات حمایت میکند و روز بعد نظر همکارانش را نیز به اطلاع من خواهد رساند. روز بعد با تلفن خامنهای از خواب پریدم. او گفت که دوستانش با نظر او موافق هستند.» (صفحهی ۸۵)
اسدی که اعتراف میکند «نفوذی حزب توده در ساواک» بوده، معلوم نیست اینگونه ارتباطات خود را نزد ساواک چگونه رفع و رجوع میکرده و با چه محملی به صورت علنی «سپر دفاعی» رحمان هاتفی میشده و هاتفی یکی از «مهمترین رهبران کمونیست» را نزد خامنهای «یکی از رهبران حامی آیتالله خمینی» میبرده و…؟!
روابط صمیمانهی اسدی با خامنهای
اسدی روابط صمیمانهی خود با خامنهای را چنین شرح میدهد:
«خامنهای ماجرای دیدار با همسرش و عاشقشدنش را برایم تعریف کرد. او دربارهی روزی صحبت کرد که آنها زیر یک درخت کنار یک چشمه نشسته بودند و او قصدش برای ازدواج با همسر آیندهاش را آشکار کرد. یک پارچهی بزرگ زیر یک درخت پهن شده بود و روی آن پوشیده از سالاد و نان بود. چند سال بعد شبی در اواسط تابستان سال ۱۹۸۱، از پلههای خانهی او در خیابان «ایران» برای تحویل اطلاعات مهمی بالا میرفتم که برای یک لحظه همسر او را که بدون جحاب پایین می آمد و تلاش میکرد موهایش را بپوشاند، دیدم. آن موقع بود که من معنی عشق این دو را فهمیدم. در دوران زندان ما، خامنهای دارای دو پسر به نامهای مصطفی و احمد بود.» (صفحهی ۴۶)
تصویری که او از نحوهی خواستگاری خامنهای و روابط وی با همسرش به دست میدهد، شبیه فیلمفارسیهای دههی ۴۰ شمسی است. نه آخوندی که در خانوادهای شدیداً مذهبی ریشه داشته و آنهم در جو مذهبی شهر مشهد.
خامنهای در ۶ تیرماه ۱۳۶۰ یعنی تابستان ۱۹۸۱ به شدت زخمی شده بود و در بیمارستان بستری بود. اما یک ماه بعد در مردادماه، زمانی که به خاطر عملیات پیدرپی مجاهدین، رفسنجانی به اعتراف خودش در مجلس میخوابید و کمتر به خانهاش میرفت، اسدی به سادگی از پلههای وسط حیاط خانهی او بالا میرود و در راه به زن خامنهای که بیحجاب بود، برخورد میکند. او فراموش میکند در جای دیگری از کتاب گفته پس از زخمی شدن خامنهای، او را در اکتبر (مهر و آبان) ملاقات کرده است.
نکتهی دیگر آن که خامنهای در زمستان ۱۳۵۳ دارای سه پسر به نامهای مصطفی، مجتبی و مسعود بود. اسدی آنقدر دستپاچه است که حتا نگاهی به اخبار انتشار یافته در سایتها هم نمیکند و منکر وجود مجتبی خامنهای میشود. معلوم نیست احمد را از کجا خلق کرده است. ظاهراً او، مصطفی را به جای مجتبی که امروزه همهکاره دفتر خامنهای است، اشتباه گرفته است. البته مجتبی متولد ۱۳۴۸ است و در فروردین ۱۳۵۸ تازه ۹ ساله بود.
وی مینویسد: «کمتر از یک ماه از انقلاب گذشته بود وقتی که همگی ما ضد انقلاب معرفی شده و نیروی زائد کیهان خوانده شدیم. در آخر مارس ۱۳۷۹ از کیهان اخراج شدیم.»
همان روزهایی که اسدی از کار در کیهان اخراج شده بود (یعنی آخر مارس ۱۹۷۹ که میشود تعطیلات نوروز ۱۳۵۸) به فکر دیدار خامنهای میافتد. وی غروب به خانهی خامنهای در خیابان ایران در محلهی قدیمی تهران میرود، پاسدار محافظ در را باز میکند و میگوید «آقا» نیست. اسدی خود را معرفی میکند. او در را میبندد و چندی بعد با مصطفی پسر بزرگ خامنهای باز میگردد. اسدی میگوید: «هنگامی که مصطفی را دیدم به یاد گذشته و دوران همسلولیام با خامنهای افتادم. خامنهای خیلی دربارهی مصطفی حرف میزد. وقتی او را دیدم احساس کردم چندسالی است که او را میشناسم! مصطفی گونهام را بوسید و گفت «آقا» آخر شب بر میگردد. (صفحهی ۹۲ )
خامنهای روز ۹ فروردین ۱۳۵۸ که مصادف است با ۲۹ مارس ۱۹۷۹ به حکم خمینی به سیستان و بلوچستان رفته بود و در تهران نبود. (مراجعه شود به «انقلاب و پیروزی کارنامه و خاطرات ۱۳۵۷ و ۱۳۵۸ هاشمی رفسنجانی، دفتر نشر معارف انقلاب، چاپ اول ۱۳۸۳ صفحهی ۲۴۰ . )
با این حال اسدی مدعی است که به در خانهی او رفته، پسر خامنهای که او را نمیشناخته وی را بغل کرده و بوسیده! آیا شما با دوست پدرتان که نمیشناسیدش و دم در منزلتان آمده، چنین رفتاری میکنید؟
اسدی خانه را ترک کرده و ساعت ۱۱ شب باز میگردد. این بار مصطفی خودش در را باز میکند. آنها از حیاط و کنار حوض رد شده از پلهها بالا رفته و وارد یک اتاق پنجدری میشوند. اتاق مملو از آخوند است. اسدی از کنار در شروع به دست دادن با یکایک آنها میکند. آنها هم به احترام او از جا برخاسته و یا نیمخیز میشوند. وی کنار آخرین نفر که آیتالله صانعی بوده مینشیند. اسدی توضیح میدهد که وی هم اکنون یکی از رهبران جنبش اصلاحات و مخالف خامنهای است. (صفحهی ۹۳)
اسدی به میهمانی نیمه شب میرود. خانهی خامنهای را به سبک لوکیشن خانهای که فیلمفارسیها در آنجا فیلمبرداری میشود، بازسازی میکند. یک حیاط قدیمی، حوض آب، پلههایی که از وسط حیاط به ساختمان ختم میشود و یک پنجدری در بالا. تصورش را بکنید، در اندرونی خانهی یک معمم، خود آقا خانه نیست؛ اما گوشتا گوش میهمان نشسته است. آیتالله صانعی را هم داخل میکند تا مدعی شود با اکثر کسانی که امروز در صحنهی سیاسی ایران مطرح هستند سر و سرّی داشته است. همه به احترام او از جا بلند میشوند یا نیمخیز میشوند. آیا خود شما غریبهای را که نمیشناسید آنهم در روزهای پس از انقلاب که احتمال عملیات عوامل ساواک هم میرفت به خانهتان راه میدهید که خانوادهی یکی از اعضای شورای انقلاب این کار را بکند و غریبه را به اتاقی بفرستند که گوش تا گوش آخوند در آن نشسته و همگی هم به احترام او برخیزند یا نیمخیز شوند؟
اسدی توضیح میدهد «موقعی که مینشیند، خامنهای همراه با یک بغل پرونده از راه میرسد و وارد اتاق میشود و به محض این که اسدی را میبیند به سمت او میرود، همدیگر را بغل کرده و گونههای یکدیگر را میبوسند. او پوشهها را به فرزندش مصطفی میدهد و مینشیند.
تلویزیون سیاه و سفید کوچک خانه روشن است و فیلمی از زندان را نشان میدهد. خامنهای رو به میهمانان کرده و میگوید: این زندان از زندانی که ما در آن حبس بودیم، بهتر است و اضافه میکند هوشنگ عزیز ما یک چپگراست و ما با یکدیگر همسلول بودیم.» (صفحهی ۹۳)
در سال ۵۵ آخوندها فتوای معروف خود در زندان را دادهاند که کمونیستها نجس هستند و هر کس که با آنها مراوده داشته باشد هم نجس است و به همین دلیل در زندان مجاهدین خلق را نیز نجس معرفی میکنند. متن مزبور توسط آیتالله طالقانی و منتظری هم امضا شده بود. با این حال خامنهای در حضور یک اتاق پر از آخوند، یک کمونیست را در آغوش گرفته، بوسیده و میگوید: «هوشنگ عزیز ما یک چپگراست و ما با یکدیگر همسلول بودیم». از همه مضحکتر ادعای اسدی راجع به تلویزیون سیاه و سفید کوچک خانه و فیلم زندانی که پس از ساعت ۱۱ شب نشان میداد و اظهارات خامنهای در مورد آن است. یادآوری کنم که در فروردین سال ۵۸ تلویزیون به دلایل گوناگون برنامههایش حوالی ۹ شب پایان مییافت. ساعت ۱۱-۱۲شب برنامهای نداشت که بخواهد فیلم سینمایی پخش کند.
اسدی ادامه میدهد سپس شام را که عدس پلو باشد سرو میکنند و خامنهای از او میخواهد که روز بعد وی را در دفتر حزب جمهوری اسلامی ملاقات کند. اسدی از جا بر میخیزد که برود؛ خامنهای نیز به احترام او بر میخیزد و با او دست میدهد. در همین حال آیتالله صانعی که فهمیده او چپگراست از دست دادن با وی خودداری میکند و اسدی که متوجه میشود روحانیون با چپگراها دست نمیدهند رو به میهمانان کرده و خداحافظی میکند. (صفحهی ۹۳)
میهمانان در ساعت ۱۲ شب شام میخورند. صانعی در قم زندگی و تدریس میکند و فعالیت سیاسی هم ندارد. اما در تعطیلات نوروز ۱۳۵۸ اسدی وی را به تهران میآورد و یکی از میهمانان منزل خامنهای میکند تا سناریوش کامل شود. از توضیحات اسدی معلوم میشود که خامنهای آخوند نیست و یا برخلاف آخوندها عمل میکند. اسدی تلاش میکند خامنهای را تافته جدا بافته از دیگر آخوندها جلوه دهد.
اخراج از کیهان و رد پیشنهاد سردبیری روزنامه جمهوری اسلامی
روز بعد اسدی به حزب جمهوری اسلامی مراجعه میکند. خامنهای از کلاس درس خارج میشود و اسدی پیپ او را روشن میکند. خامنهای با او دست میدهد و به دفتر بزرگش در حزب جمهوری اسلامی میروند. خامنهای کنار او مینشیند و میپرسد چه کار میخواهد انجام دهد. خامنهای به او میگوید که قصد دارند یک روزنامه انتشار دهند و اجازهاش به نام او صادر شده و از اسدی میخواهد در انتشار روزنامه به آنها کمک کند.
این دو شروع به قدم زدن در ساختمان حزب میکنند، خامنهای روحانیون و افرادی را که در اتاقی جمع شده و به احترام او بلند میشوند مخاطب قرار داده و میگوید : «این هوشنگ عزیز ماست. قرار است به انتشار روزنامه ما کمک کند. در دوران زندان او به من چیزهای زیادی راجع به روزنامهنگاری یاد داد و از همه مهمتر این که چگونه میان سطور را بخوانم.» عاقبت خامنهای به وی میگوید که میخواهد او را سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی کند. قرار میشود اسدی فکرهایش را بکند و جواب دهد. هنگام ترک محل، خامنهای به اسدی میگوید «دستت رو به من بده؛ من تو را به جاهایی خواهم رساند که خوابش را هم ندیدهای».
«انقلاب اسلامی» پیروز شده، حزب جمهوری اسلامی تشکیل شده، آنوقت میخواهند ادارهی روزنامهی آن را به اسدی، یک تودهای بدهند که تازه از روزنامهی کیهان اخراج شده و اسناد همکاریاش با ساواک نیز برملا شده است.
اسدی در مورد اخراج عدهای از کارکنان کیهان یک ماه پس از انقلاب که میشود اسفندماه ۱۳۵۷ راست نمیگوید. جلوگیری از حضور تعدادی از کارکنان کیهان در محل روزنامه در اواخر اردیبهشت ۱۳۵۸ پس از یک سلسله حوادث روی داد. به گزارش روزنامه کیهان در سند زیر مورخ ۲۶ اردیبهشت ۵۸ توجه کنید:
ابتدا دفتر خمینی در بیست اردیبهشت ۱۳۵۸با صدور اطلاعیهای گفت: «این روزنامه (آیندگان) که از اول انقلاب تاکنون همیشه نقش انحرافی داشته است، برخلاف مصلحت مسلمانان بوده، مورد تأیید مسلمانان متدین و انقلابی نبوده و نیست و امام فرمودهاند که این روزنامه را از این پس هرگز نمیخوانند» و سپس «جامعه روحانیت مبارز» تهران با صدور بیانیهای رویهی روزنامههایی که «برخلاف مصلحت انقلاب اسلامی» گام برمیدارند، محکوم کرد. خامنهای یکی از اعضای مهم «جامعه روحانیت مبارز» صادر کنندهی این اطلاعیه بود. پس از این تحولات بود که تعدادی از کارکنان حزباللهی کیهان که از حمایت حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و گروههای همفکر برخوردار بودند، دست به «پاکسازی در کیهان» زدند و از حضور تعدادی از همکارانشان در روزنامه جلوگیری کردند. اسدی پس از لو رفتن ارتباطش با ساواک در خردادماه امکان ادامهی کار در روزنامه کیهان را نیافت. به گفتگوی اختصاصی «روزآنلاین» که توسط اسدی و بانو اداره میشود با مینو بدیعی روزنامهنگار سابق کیهان، توجه کنید تا به میزان دروغگویی اسدی پیببرید:
«… در اردبیهشت ۵۸ کم کم ورق برگشت و نیروهایی مثل انجمن اسلامی که در روزنامه تشکیل شده بود در کار بچه ها دخالت کردند. این انجمن هم مرکب از آگهیبگیرها و بعضی از کارگران چاپخانه و عدهای کارمندهای اداری بود که بدون اینکه اطلاعی از کار روزنامه نگاری داشته باشند مدام در اخبار سیاسی روزنامه دخالت و به پخش اخبار گروههای مختلف سیاسی اعتراض میکردند…. انجمن اسلامی یک لیست ۲۰ نفره از اعضای تحریریه تهیه کرد و در اختیار انتظامات ساختمان قرار داد که جلوی ورود آنها به تحریریه را بگیرند. سردبیر روزنامه، آقای رحمان هاتفی هم اعتراض کرد، بعد وارد تحریریه شد و گفت ما یک تحریریه متحد و منسجمی بودیم و در طول روزهای انقلاب متحدانه جلوی فشارها ایستادیم، بنابراین نمیتوانیم تحمل کنیم که ۲۰ نفر از اعضای تحریریه از تحریریه اخراج شوند. به همین دلیل اعلام اعتصاب کرد.»
روزنامهی جمهوری اسلامی اولین شمارهاش در ۹ خردادماه ۱۳۵۸ با مدیر مسئولی میرحسین موسوی انتشار یافت. حتماً میرحسین موسوی و تیم همراه او از ماهها قبل مشغول راهاندازی روزنامه شده بودند و خامنهای نمیتوانست چنین پیشنهادی را به اسدی بعد از «پاکسازی در کیهان» کرده باشد.
اسدی از همهی این تاریخها به خوبی آگاه است، مرتکب اشتباهی هم نشده است؛ او تاریخها را پس و پیش کرده است تا موضوع پیشنهاد احالهی سردبیری روزنامه جمهوری اسلامی به او منطقی جلوه کند. وگرنه اگر تاریخ اخراجش از کیهان را به درستی مطرح میکرد که دیگر نمیتوانست چنین ادعایی کند.
اسدی سپس از زبان خامنهای در همان ملاقات میگوید: «اگر دستت رو به من بدی، تو را به جاهایی خواهم رساند که خوابش را هم ندیدی»!
ظاهراً آدم قحطی بوده است که خامنهای که به بخش سنتی بازار نزدیک بود، به یک تودهای نشاندار چنین پیشنهادی را بکند. در این جا اسدی میخواهد بزرگمنشی خود را به خواننده قالب کند که او فرصت داشته مانند میرحسین موسوی به بالاترین مناصب جمهوری اسلامی برسد اما به خاطر حفظ پرنسیبهایش از پذیرش آن اجتناب کرده است.
اسدی در وسط همان ملاقات، کتاب «جان شیفته» رومان رولان را که مدعی است در زندان در مورد آن با هم صحبت کرده بودند، به خامنهای میدهد. (صفحهی ۹۴)
چند روز بعد اسدی برمیگردد و کتاب «زمین نوآباد» شولوخوف را برای خامنهای میبرد که در زندان راجع به آن صحبت کرده بودند. (صفحهی ۹۴)
نکته حائز اهمیت آن که «زمین نوآباد» در سال ۱۳۵۷ در ایران توسط بهآذین ترجمه شده است. چگونه آنها در سال ۱۳۵۳ در زندان راجع به آن صحبت میکردند، خدا میداند؟
این بار خامنهای در اتاق کارش بود. همدیگر را به گرمی بغل کرده و گونهی یکدیگر را میبوسند. خامنهای بلافاصله شروع به بحث در مورد «زمین نوآباد» میکند. معلوم است که آن را طی چند روز خوانده است. خامنهای سپس از اسدی میپرسد، آیا در مورد پذیرش مسئولیت سردبیری روزنامهی جمهوری اسلامی فکر کرده است؟ اسدی در پاسخ میگوید که او یک چپگراست و نمیتواند به خودش و به او دروغ بگوید و سپس قول میدهد که در انتشار روزنامه بهآن ها کمک کند و این کار را میکند. وی سپس مدعی میشود که به تیم سردبیری روزنامه آموزش داده است که روزنامه چیست، چه ساختاری باید داشته باشد و چگونه میتوان یک روزنامه را اداره کرد. وی همچنین توضیح میدهد که موسوی سردبیر روزنامه شد و بعد هم نخستوزیر و هم اکنون نیز رهبر جنبش سبز در ایران است و مخالف خامنهای. (صفحهی ۹۵)
اسدی که در روزنامه کیهان راهش نمیدادند در این جا مدعی میشود که میخواستند سردبیری جمهوری اسلامی را به او بدهند!
اسدی بایستی هرجور شده خودش را به موسوی هم وصل کند. به این ترتیب او مسئولیت آموزش موسوی و تیم سردبیری روزنامهی جمهوری اسلامی را از سوی خامنهای به عهده میگیرد. این همهی ماجرا نیست او بعداً با احمدی نژاد و سعید امامی هم روبرو میشود و برای هر یک داستانی سر هم میکند. اسدی اینبار هم از ماچ و بوسه با خامنهای کم نمیگذارد.
رفع ممنوعیت انتشار روزنامه «مردم» به دستور خمینی
در تابستان ۱۳۵۸روزی رحمان هاتفی به اسدی میگوید که قرار است کیانوری را ببینند. کیانوری به اسدی میگوید که روزنامه مردم را بستهاند و او شنیده که وی با خامنهای دوست است. کیانوری از اسدی میخواهد که نامه حزب را به خامنهای برساند. اسدی نامهی سربسته حزب را میگیرد و روز بعد صبح زود به خانهی خامنهای میرود. توضیح میدهد که دوباره گونهی یکدیگر را میبوسند و از یکدیگر احوالپرسی میکنند و اسدی نامه را به خامنهای میدهد. او نامه را باز کرده و بعد از نگاهی به آن میپرسد چه اتفاقی افتاده است؟
اسدی توضیح میدهد و خامنهای میگوید چند نمونه از محتویات نشریه را برایش ببرد.
او خواستهی خامنهای را با رحمان هاتفی درمیان میگذارد و وی جزوهای را در این زمینه تهیه میکند و از اسدی میخواهد که ترتیب ملاقاتی بین خامنهای و کیانوری را بدهد (صفحهی ۹۶)
اسدی این بار به وزارت دفاع که خامنهای معاون آن بود میرود. به محض این که خامنهای وی را میبیند او را به اتاق خود فرا میخواند و به منشی میگوید هیچ تماسی را وصل نکند. به اسدی میگوید که خسته است و از او میخواهد که کمی گفتگو کنند و سپس به مدت یک ساعت در مورد شعر، کتابهایی که به تازگی انتشار یافته و اوضاع و احوال، گفتگو میکنند. وقتی برای نماز و نهار آماده میشود از اسدی میپرسد که آیا جزوه را آورده است؟ اسدی جزوه را به او میدهد. خامنهای نگاهی به آن میکند و میگوید موضوع را همانشب به اطلاع «آقا» میرساند و از او میخواهد فردا تماس بگیرد. اسدی میگوید که کیانوری میخواهد با او ملاقات کند و خامنهای میپرسد تنها یا با تو؟ سپس در حالی که میخندد میگوید اگر با تو باشد خوب خواهد بود. روز بعد خامنهای میگوید روزنامه را انتشار دهید. اسدی میپرسد آیا لازم نیست اعلام کنید یا کاغذی بدهید؟ خامنهای میگوید اگر کسی مزاحم شد بگویید با دفتر امام تماس بگیرند. (صفحهی ۹۶)
صبح زود خانهی خامنهای، دیدهبوسی دوباره، و این که اگر در ملاقات با کیانوری اسدی هم باشد خامنهای میپذیرد، نکات قابل تأمل نوشتهی اسدی است. نکتهی جالب این که خامنهای با وزیر ارشاد یا دادستان انقلاب اسلامی و … تماس نمیگیرد بلکه همانشب موضوع را با شخص خمینی مطرح کرده و او دستور انتشار روزنامهی مردم ارگان حزب توده را میدهد. این همه صمیمیت بین خامنهای و اسدی در حالی است که در خردادماه همانسال مشخص شده اسدی ساواکی بوده و حزب توده نیز بر این مسئله تأکید کرده که او «نفوذی» این حزب در ساواک بوده است. به اصل ماجرا توجه کنید.
روزنامه «مردم» ارگان حزب توده که هفتهای سه روز منتشر میشد، روز ۲۹ مرداد ۱۳۵۸ پس از فرمان شبه «جهاد» خمینی علیه مردم کردستان و اظهار پشیمانی او نسبت به عدم برپایی چوبههای دار در میادین شهرها، و نشکستن «قلمهای فاسد» و … به دستور مهدی هادوی دادستان انقلاب اسلامی مرکز، توقیف شد. روز ۳۰ مرداد، کیانوری در نامهای سرگشاده، موضوع را به اطلاع مهندس مهدی بازرگان نخست وزیر رساند. در همان روز کمیته مرکزی حزب توده ایران، نامهای سرگشاده به شورای انقلاب اسلامی ایران (که خامنهای از اعضای آن بود)، به دولت موقت جمهوری اسلامی و به کمیته مرکزی انقلاب اسلامی تهران مینویسد و از آنها میخواهد که نسبت به رفع توقیف از روزنامهی «مردم» و بازگشایی مجموعه دبیرخانه مرکزی حزب توده و مرکز «شرکت سهامی نشریات توده» که توسط کمیته انقلاب اسلامی مرکز مهر و موم شده بود، اقدام کنند.
روزنامه مردم شماره ۵۶ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۵۸
روزنامه مردم شمارهی ۵۸ به تاریخ شنبه ۱۴ مهر ۱۳۵۸ گزارش میدهد: «… روز قبل (۹ مهر ۱۳۵۸)، دفتر روزنامهی «مردم» در حضور رفیق نورالدین کیانوری و … توسط نمایندهی دادستان کل انقلاب گشوده شده بود و این، یعنی انتشار دیگر بارهی «مردم»، که یکماه و نیم پیش بدون دلیل توقیف شده بود. … حاضران برای نمایندهی دادستان انقلاب کف زدند و این اقدام بجای دادستانی را در رفع توقیف بیدلیل و غیر موجه «مردم» تأیید کردند.
چنانچه ملاحظه میکنید، نماینده دادستانی رسماً حضور پیدا کرده و فک پلمپ کرده و اجازه انتشار نشریه را داده است. بنا به روایت حزب توده، همان ارگانی که روزنامه را توقیف کرده، اجازه انتشار میدهد. آنوقت اسدی موضوع را به خامنهای و دفتر «امام» ربط داده و تازه مدعی میشود که گفتهاند نیاز به اعلام و یا دادن کاغذی هم نیست! و افراد را به «دفتر امام» ارجاع میدهد.
اولین ملاقات خامنهای و کیانوری در تابستان ۱۳۵۸
بنا به ادعای اسدی اولین ملاقات خامنهای و کیانوری در تابستان ۱۳۵۸ نیمه شب صورت گرفته است. اسدی توضیح میدهد از ساعت ۱۱ شب من آماده بودم و منتظر کیانوری از پنجره خیابان را نگاه میکردم. ساعت ۱۲ شب به منزل خامنهای میروند. خامنهای دوباره گونههای اسدی را میبوسد و با کیانوری فقط دست میدهد. خامنهای به کیانوری میگوید آقای کیانوری ما یک شکایت جدی از شما داریم و وقتی با قیافهی زرد و لبخند کیانوری مواجه میشود که میگوید لابد اطلاعات غلط به شما رساندهاند، میخندد و میگوید : نه شکایت من این است که شما هوشنگ عزیز ما را از ما گرفتهاید.
هنگام خداحافظی باز هم خامنهای با کیانوری دست میدهد و گونهی اسدی را میبوسد (صفحهی ۹۷-۹۸)
هنگام خداحافظی خامنهای از اسدی میپرسد آیا کتاب جدیدی نیاوردی و او قول میدهد که «دن آرام» را که به تازگی خوانده بود، برای او ببرد.
کیانوری پس از خروج از خانهی خامنهای به اسدی میگوید که او یک مائوئیست اسلامی است (صفحه ۹۸)
تردیدی نیست که حزب توده چند پیام خود به حاکمیت را از طریق اسدی در ملاقات رسمی به اطلاع خامنهای رسانده و یا اسدی در یکی دو ملاقات خامنهای با کیانوری که به اعتراف رفسنجانی غالباً به منظور گزارشدهی علیه نیروهای سیاسی یا چاپلوسی با مقامات نظام تماس میگرفتهاند، حضور داشته است. اما او تلاش میکند خود را به دروغ «عزیزدردانه» خامنهای نشان دهد.
اسدی در مورد تاریخ ملاقات اول خامنهای و کیانوری که مدعی است در تابستان ۱۳۵۸ صورت گرفته، قطعاً دروغ میگوید. اسدی فراموش میکند در صفحهی ۹۶ گفته بود به خامنهای گفتم: «کیانوری میخواهد با تو ملاقات کند. او گفت: تنها یا با تو؟ سپس خندید و گفت: اگر با تو باشد خوب خواهد بود. …» این گفتگو زمانی صورت میگیرد که اسدی نزد خامنهای رفته بود تا اجازه انتشار دوبارهی روزنامه «مردم» را بگیرد. او در ادامه مینویسد:
«عصر روز بعد به خامنهای تلفن زدم و او گفت: بروید روزنامه (مردم) را انتشار دهید»
روزنامهی مردم روز ۹ مهرماه از توقیف به درآمد و روز ۱۰ مهر، شماره ۵۶ آن انتشار یافت. بنابراین دیدار اسدی و خامنهای چنانچه حقیقت داشته باشد روز ۹ مهرماه صورت گرفته است و در این ملاقات درخواست کیانوری برای ملاقات با خامنهای به اطلاع او رسیده است؛ چگونه اولین ملاقات این دو به ترتیبی که «هوشنگ عزیزما» بیان میکند در تابستان ۱۳۵۸ صورت گرفته است؟!
اطلاع کودتای سلطنتطلبها به خامنهای و رئیس جمهور بنیصدر در پاییز ۵۸!
ملاقات بعدی کیانوری با خامنهای به ادعای اسدی در پاییز ۱۳۵۸ اتفاق میافتد. مثل همیشه اسدی زنگ میزند و قرار میگذارد. این بار ساعت ۱۱ صبح. باز هم در خانهی خامنهای. ظاهراً جا قحطی است و خامنهای رهبر حزب توده را به اندرونی خانهاش میبرد. یک بار ۱۲ شب و یک بار ۱۱ صبح. وقتی به خانهی خامنهای میرسند مصطفی از آنها پذیرایی میکند و میگوید که پدرش پیغام گذاشته که دیر به منزل خواهد آمد و از آنها میخواهد که داخل شوند. آنها به مدت دو ساعت منتظر خامنهای در منزل او میمانند. خامنهای از راه میرسد. گونهی اسدی را میبوسد و با کیانوری دست میدهد. این بار کیانوری اطلاعاتی راجع به تحرکات مربوط به کودتا توسط هواداران شاه را به خامنهای میدهد. خامنهای در خاتمه میگوید من این اخبار را میخوانم اما بهتر است مطمئن شوید این اخبار به رئیس جمهور بنیصدر هم رسیده است. کیانوری در پاسخ میگوید این کار انجام گرفته است. (صفحهی ۱۰۰)
ظاهراً مصطفی رئیس دفتر پدرش بوده است. اما اسدی توجهی نمیکند که در پاییز ۱۳۵۸ او پسربچهای است ۱۲ ساله و آسمون و ریسمونی که اسدی به هم میبافد در مورد او نمیتواند صحت داشته باشد. او صبح پاییز بایستی مدرسه باشد نه این که به رتق و فتق امور آقا بپردازد.
در پاییز ۱۳۵۸ قاعدتاً بایستی راجع به گروگانگیری اعضای سفارت آمریکا صحبت کنند که مورد علاقهی کیانوری بوده نه کودتای سلطنتطلبها. نکته جالب آن که خامنهای میگوید موضوع را با رئیس جمهور بنیصدر در میان بگذارند. بنیصدر در تاریخ یاد شده هنوز کاندیدای ریاست جمهوری هم نشده بود. وی در بهمنماه ۱۳۵۸ رئیس جمهور شد. اسدی بدیهیات دروغگویی و خالیبندی را هم رعایت نمیکند.
خبر حملهی قریبالوقوع اتحاد شوروی به افغانستان و کودتای نوژه
اسدی توضیح میدهد یک روز بعد از ظهر که فکر میکنم بایستی ۲۷ دسامبر ۱۹۷۹ (که مصادف با ۶ دیماه ۱۳۵۸) باشد کیانوری به او میگوید هر طور شده بایستی خامنهای را پیدا کند و همانشب ترتیب ملاقاتی را بدهد.
اسدی چندین بار به خانهی خامنهای زنگ میزند. مصطفی نمیداند پدرش کی باز میگردد اما حدس میزند که وی بایستی در دفتر حزب جمهوری اسلامی باشد. وی خامنهای را در دفتر حزب یافته و وی به اصرار میپذیرد که ساعت ۱۲ شب پنج دقیقه به آنها وقت ملاقات دهد.
خامنهای پس از احوالپرسی به آنها تأکید میکند که جلسه فوقالعاده شورای انقلاب است و وی بایستی در آن شرکت کند. کیانوری به وی اطلاع میدهد که روسیه قرار است به افغانستان حمله کند. (صفحهی۱۰۰-۱۰۱)
کیانوری در این رابطه مینویسد:
«اتحاد شوروی برای احترام به آیت الله خمینی سفیر خود را در تهران مامور کرد که شب پیش از ورود ارتش سرخ به افغانستان، این جریان و دلیل آن را به آگاهی رهبر ایران برساند. سفیر شوروی شب به قم رفت و تا سحر منتظر شد و پس از اینکه آیت الله خمینی نماز سحر را برگزار کرد به حضور او رفت و جریان را از سوی «لئونید برژنف» به آگاهی او رساند. باین ترتیب صبح روز ۶ دیماه ۱۳۵۸ واحدهائی از ارتش سرخ وارد افغانستان شدند…»
وقتی سفیر شوروی خود به خدمت خمینی رسیده و موضوع را به اطلاع او رسانده، چه نیازی هست این کار دوباره و با تأخیر از طریق وابستگانشان در ایران انجام بگیرد که حساسیتزا هم باشد؟
اعضای شورای انقلاب در آن تاریخ علنی نبودند. اما به خاطر روابط بسیار حسنهای که خامنهای با اسدی و کیانوری دارد میگوید که میخواهد به جلسهی فوقالعاده شورای انقلاب برود!
در تابستان ۵۹ ساعت ۴ صبح رحمان هاتفی زنگ در خانهشان را زده و به وی میگوید که بایستی این نامه را به دست خامنهای برساند.
اسدی میگوید همان موقع به خانهی خامنهای میرود؛ زنگ میزند یک نگهبان خوابآلود در را باز میکند و اسدی اصرار به دیدن خامنهای میکند. پاسدار به او میگوید که بایستی چند ساعت بعد برگردد. اسدی پافشاری میکند که مصطفی را از خواب بیدار کند. مصطفی او را به داخل خانه دعوت میکند و اسدی اهمیت دیدار با خامنهای را به او گوشزد میکند. مصطفی میگوید پدرش دیروقت آمده و خواب است. اسدی از مصطفی میخواهد پدرش را بیدار کند. مصطفی به داخل رفته و با خامنهای باز میگردد. اسدی نامهای را که مربوط به کودتای نوژه بوده به وی میدهد. (صفحه ۱۰۱)
تصورش را بکنید بچهی ۱۲- ۱۳ ساله همه کارهی خانه است. تا دیروقت بیدار بوده و میداند که پدرش خیلی دیرآمده است. صبح زود ساعت ۴ هم به جای آن که آقای خانه از خواب بیدار شود، بچهی خانه به ارباب و رجوع پاسخ میدهد. معلوم نیست این پسر وقتی که بزرگ میشود چرا هیچ کجا نامی از وی نیست و برخلاف روال معمول در «بیت»ها، قافیه را به برادر کوچکترش مجتبی میبازد. نگهبان، به سادگی میتواند به اندرونی خامنهای رفته و پسرش را بیدار کند! تکلیف شرع چه میشود خدا میداند.
اشاره خامنهای به ناخدا افضلی در دیدار با کیانوری
اسدی تأکید میکند یک سال بعد که میشود تابستان ۱۳۶۰ (البته شاید مدعی شود تاریخ را دقیق نگفتم و منظورم بهار سال ۱۳۶۰ بوده است) صبح یک روز جمعه دوباره همراه با کیانوری که این بار یک اسلحه مجاز برای حفاظت از خود داشته به خانهی خامنهای میروند. دوباره خامنهای به گرمی او را میبوسد و با کیانوری به سردی دست میدهد. آخر ملاقات خامنهای به کیانوری میگوید نظرتان راجع به افضلی چیست؟ کیانوری برای لحظهای یخ میزند. میپرسد چرا؟ خامنهای میخندد او خیلی علیه آمریکا حرف میزند بایستی خوشتان بیاد. کیانوری هم میخندد و میگوید به او بگویید علیه روسیه هم حرف بزند تا شما از او خوشتان بیاد. اسدی تأکید میکند که کیانوری در سراسر مسیر برگشت در فکر بوده است. و خامنهای دیگر کیانوری را نمیپذیرد. (صفحهی ۱۰۳)
اسدی، داستان افضلی را بیدلیل مطرح نمیکند. او میخواهد داستان لو رفتن ناخدا افضلی را که در «کتابچهی حقیقت» به آن اشاره شده، لوث کند. اسدی به روایت این جزوه، خود متهم اصلی است.
«اسدی از همان اوائل دستگیری خود، شروع به نامهنویسی و دادن اطلاعات کرده و برای اثبات توبه خود، هر چیزی که شنیده بود و یا حدس میزد، به عنوان یک موضوع جدی مطرح میکند. بطور مثال: برای اولین بار نام افضلی را او برای بازجوها مطرح میکند و بدینگونه توضیح میدهد که یک روز وقتی کیانوری در جلسه تحریریه حضور داشت، تلویزیون مصاحبهای از ناخدا افضلی را پخش میکند. اعضای تحریریه میگویند که باید سخنان افضلی را در روزنامه چاپ کنند. کیانوری مخالفت کرده و میگوید نه، به او کاری نداشتهباشید. از اینرو اسدی حدس میزند که حتماً باید افضلی موقعیت خاصی به سود حزب داشتهباشد که کیانوری اجازه چاپ صحبتهای او را ندادهاست تا برای او مسئلهای بوجود نیاید و در نامه خود به بازجویش مینویسد که من فکر میکنم که افضلی عضو حزب است.»
هفتهنامه نیمروز، شماره ۵۱۹ و ۵۲۰، ۱۸ و ۲۵ دیماه ۱۳۷۷ و http://issuu.com/zorba12/docs/toodeh
اسدی با نقل موضوع از زبان خامنهای بیشتر نقش خود را در لو دادن ناخدا افضلی برملا میکند. او میخواهد به خواننده القا کند که مقامات از قبل به تودهای بودن ناخدا افضلی مشکوک بودهاند و برای همین خامنهای به کیانوری گوشه میزند تا واکنش او را ارزیابی کند! آیا مقامات جمهوری اسلامی با کسی تعارف داشتند که فردی را که فکر میکردند ممکن است جاسوس اتحاد شوروی باشد، در دوران حساس جنگ و تا دوسال در رأس نیروی دریایی باقی نگهدارند؟ تازه رهبر حزب توده را هم متوجه حساسیت خود کنند؟
دیدار و گفتگو با احمدینژاد
اسدی مدعی است در خرداد ۱۳۵۸، چند روز پس از اعلام حزب توده مبنی بر این که وی «نفوذی حزب در ساواک» بوده، وقتی از نزدیکی دانشگاه تهران رد میشد به «چادر جیغ و داد» برخورد کرده و به داخل آن رفته و در آنجا روی یک کمد شعری را دیده که با حروف بزرگ نوشته شده بود. اسدی در مورد محتوای شعر میگوید:
«اون شعر راجع به من، حزب و مارکسیسم بود. من داشتم آن را میخواندم و میخندیدم که که جوانی کوتاه قد و زشت از پشت کمد ظاهر شد و پرسید: برادر همه چیز خوب پیش میره؟ من گفتم آیا شما این فرد را میشناسید؟ گفت بله او شکنجهگر من در زندان بود. و سپس شرح طولانی از چگونگی شکنجه شدنش توسط من داد و این که من هر وقت شلاق را بلند میکردم که فرود آورم، میگفتم مرگ بر اسلام و زنده باد لنین. من مبهوت و در حالی که میخندیدم آنجا را ترک کردم. سالها بعد، وقتی او رئیس جمهور ایران شد و من عکس او را دیدم، آن روز را به خاطر آوردم. » (صفحهی۱۱۱)
اسدی هم برای لوث کردن موضوع ساواکیبودنش و هم برای هیجانانگیزتر کردن داستانش پای احمدینژاد را که این روزها در دنیا حسابی معروف شده به میان میکشد. در بهار ۱۳۵۸ چادری به نام «جیغ و داد» در نزدیکی دانشگاه تهران وجود نداشت. در تابستان ۱۳۵۸ نشریهای دانشجویی توسط انجمن اسلامی دانشگاه علموصنعت به نام «جیغوداد» انتشار مییافت که نه تاریخ انتشار داشت و نه کسی رسماً مسئولیت آن را به عهده میگرفت. «جیغوداد» در پاسخ به نشریه «آهنگر» و در مخالفت با نیروهای چپ و مجاهدین انتشار مییافت و حزب جمهوری اسلامی بدون پذیرش مسئولیت، مبادرت به پخش آن میکرد. ۹ شماره از این نشریه در تابستان و پاییز ۱۳۵۸ انتشار یافت و به محاق رفت. در تابستان ۱۳۵۸ چادری در نزدیکی دانشگاه تهران به نام «چادر وحدت» ایجاد شده بود که مرکز بسیج چماقداران رژیم بود. نکته جالب این که اسدی بعد از ۲۶ سال به محض این که عکس احمدینژاد را میبیند چهرهی او را به خاطر میآورد.
دیدار میانجیگران مجاهدین با خامنهای در حضور اسدی
اسدی از بس دروغ میگوید تاریخها را گم میکند. او مینویسد: «در تابستان ۱۳۶۰ [۶ تیرماه] تلاش مجاهدین برای کشتن خامنهای با شکست مواجه شد. (۱) برای او به بیمارستانی که در آن بستری بود تلگرامی فرستادم اما علیرغم تلاشهایم قادر به دیدار وی در بیمارستان نشدم تا به منزل بازگشت.» (صفحهی ۱۰۳)
اسدی اولین ملاقاتش با خامنهای پس از ترخیص از بیمارستان را در ماه اکتبر ۱۹۸۱ که روز اول آن میشود ۹ مهرماه ۱۳۶۰ اعلام میکند. این در حالی است که او در صفحهی ۴۶ مدعی شده بود «شبی در اواسط تابستان ۱۳۶۰ همسر خامنهای را در منزل شخصی وی بدون حجاب، در راهپله و در حالی که از پلهها پایین میآمده است، دیده». خامنهای تمام تیرماه را در بیمارستان بستری بود. روز ۱۱ مرداد برای شرکت در مراسم تنفیذ حکم ریاست جمهوری رجایی از بیمارستان به جماران میرود و دوباره به بیمارستان بازمیگردد. روز ۱۹ مرداد برای اولین بار در جلسهی شورای عالی دفاع شرکت میکند.(رجوع کنید به خاطرات رفسنجانی صفحات۲۲۶ تا ۲۳۵)
به هر حال اسدی در اکتبر ۱۹۸۱ صبح زود به دیدار خامنهای میرود. دوباره همدیگر را میبوسند و در بغل میگیرند. وقتی او مینشیند، مصطفی چیزی در گوش خامنهای زمزمه میکند. خامنهای میگوید: بگو بیان تو. دو مرد میانسال وارد میشوند که معلوم است آشنایی طولانی با خامنهای دارند. آنها با خامنهای دست میدهند و کنار اسدی مینشینند و به او نگاه میکنند. خامنهای با اشاره به اسدی میگوید: حضور او اشکالی ندارد. این دو مرد که اسدی مدعی است آنها را نمیشناسد و تا کنون نیز نشناخته است، «آدمهای مذهبی سنتی» بودند. آنها آمده بودند بین مجاهدین و دولت میانجیگری کنند. آنها میگویند که مجاهدین فرزندان انقلاب هستند و بایستی مورد قبول قرار گیرند و به خصومت علیه آنها پایان داده شود. خامنهای در پاسخ میگوید: امام شرایط خود را اعلام کرده است. اول بایستی سلاح خود را تحویل دهند و خانههایی را که فعالیتشان در آنجا سازمان میدهند، ترک کنند. این پاسخ منجر به بحث داغی میشود. من مطمئن نبودم که آنها نظرات خودشان را ارائه میدهند یا سازمانشان را.
اما آنها اصرار داشتند که ترتیب ملاقات بدون پیششرطی را [بین مجاهدین و خامنهای] بدهند. آنها بطور وضوح از یک آینده خطرناک هراس داشتند. خامنهای تاکید داشت که مجاهدین باید پیش از هرچیز سلاحشان را زمین بگذارند. این بحث یک ساعت طول کشید. اولین بار بود که من دیدم خامنهای راجع به مجاهدین با خشم صحبت میکند. او در گذشته از آنها با احترام یاد میکرد؛ هرچند که منتقد آنها بود. سرانجام خامنهای برپا میایستد و با عصبانیت فریاد میزند: «آنها بایستی اسلحههاشان را زمین بگذارند امروز. هرکس در مقابل انقلاب بایستد، بایستی نابود شود.» بحث تمام میشود و دو مردناشناس با خامنهای به سردی دست داده و خداحافظی میکنند. (صفحهی ۱۰۴)
اسدی تأکید میکند که وقتی از نزد خامنهای برگشتم در خیابان بلوار جوانانی را دیدم که سربند قرمز به دور سرشان بسته بودند و شعار میدادند «امروز روز خون است، خمینی سرنگون است». بیشتر آنها مسلح بودند. من تعدادی اتوموبیل هیلمن دیدم که آنها را تعقیب میکردند و مردان مسلح درون ماشینها، آنها را یک به یک شکار میکردند. اسدی میگوید که صدای گلوله از هر طرف شنیده میشد. نمیدانم این درگیریها به خاطر شکست مذاکرات آن روز صبح بود یا نه؟ (صفحهی ۱۰۵)
طبق گفتههای رفسنجانی، خانهی خامنهای و دیگر سران رژیم بخاطر مسائل امنیتی پس از انقلاب بارها عوض شد. اما اسدی همچنان در همان خانهی خامنهای که مدعی است از اول انقلاب در خیابان «ایران» بوده، با او ملاقات میکند. این در حالی است که مازیار رادمنش در مقالهی «سید مجتبی خامنهای کیست» که در سایت «روزآنلاین» انتشار یافت، به صراحت عنوان میکند که منزل خامنهای پیش از انتقال به خیابان پاستور، در خیابان «آذربایجان» بوده است.
«[سید مجتبی] تا زمان ترورها وی به همراه خانواده اش در خیابان آذربایجان زندگی میکرد، اما پس از ترورهای سازمان مجاهدین خانواده رهبر فعلی نظام تحت حفاظت شدیدتری قرار گرفت. با آغاز ریاست جمهوری پدر، سید مجتبی به همراه خانواده در پاستور سکنی گزید.»
اسدی مانند رژیم مدعی است که مجاهدین، خامنهای را در روز ۶ تیرماه ترور کردهاند. و میدانیم در آن ایام، رژیم روزانه دهها هوادار مجاهدین را اعدام کرده و اسامیشان را در روزنامهها اعلام میکرد. نه تنها هواداران سادهی مجاهدین بلکه دیگر گروههای سیاسی نیز دستگیر میشدند. آنوقت دو نفر از نمایندگان مجاهدین در ماه اکتبر ۱۹۸۱که روز اول آن میشود ۹ مهرماه، به دیدار خامنهای میآیند. بعد از آن همه کشت و کشتار، بعد از سی خرداد و هفت تیر و هشت شهریور، و یک رشته تظاهرات مسلحانه در شهریور ماه و اعدامهای لجامگسیخته، مجاهدین نمایندگانشان را نزد خامنهای میفرستند و پسر ۱۴ ساله او به جای آن که به مدرسه رفته باشد در نقش رئیس دفتر، ورود آنها را به پدر که در حال خوش و بش با هوشنگ اسدی است، اطلاع میدهد. اسدی نماینده حزب توده به خاطر علاقهی وافری که خامنهای به او داشته، شاهد مذاکرات نمایندگان مجاهدین و خامنهای میشود و چون مذاکرات مربوطه به نتیجه نمیرسد، هوشنگ اسدی در بازگشت از خانهی خامنهای، در خیابان الیزابت متوجه تظاهرات مسلحانه مجاهدین میشود که ظاهراً نتیجهی شکست مذاکرات صبح همان روز بوده است!
به اطلاع اسدی و کسانی که چنین جعلیاتی را تبلیغ میکنند میرسانم: آخرین تظاهرات مسلحانه مجاهدین که بزرگترین آنهم بود در روز ۵ مهرماه به وقوع پیوست. این سلسله تظاهرات از نیمه شهریور ۱۳۶۰ شروع شده بود. تظاهرات ۵ مهر قرار بود روز اول مهر برگزار شود. از آنجایی که روز ۳۱ شهریور آیتالله منتظری اطلاعیهای داده و از دانشآموزان خواسته بود روز اول مهر در خیابانها تظاهرات کنند، این تظاهرات به ۵ مهر موکول شد. تظاهرات ۵ مهر در مرکز تهران و خیابانهای حافظ، ویلا، انقلاب، مصدق، چهارراه مصدق، طالقانی، میدان ولیعصر، حد فاصل چهارراه تختجمشید (طالقانی) و میدان ولیعصر و خیابانها و کوچههای اطراف آن قبل از ساعت ۱۰ صبح شروع شد. هوشنگ اسدی که صبح در خانهی خامنهای شاهد مشاجرهی یک ساعته او با نمایندگان مجاهدین بوده و حتماً خودش هم گفتگویی با وی داشته، از خیابان «ایران» برای رسیدن به خیابان الیزابت، بایستی از مسیرهای فوق میگذشت و پیش از آنکه به آخرین نقطهی تظاهرات در خیابان الیزابت (بلوار کشاورز) برسد، درگیریها را در محلهای فوق مشاهده میکرد.
من به عنوان کسی که در تظاهرات ۵ مهر حضور داشت بایستی به اطلاع اسدی برسانم که راهها از میدان فردوسی به بعد به خاطر درگیری شدید و استفاده از سلاح سنگین بسته شده بود.
دنباله را در لینک بخوانید.