بیش از ۳۰۰ کشته در فاجعهبارترین طوفان تاریخ آمریکا
طوفانهای سهمگین، هفت ایالت جنوبی آمریکا را در نوردیده و باعث کشته شدن دستکم ۳۰۶ نفر و به بار آمدن میلیاردها دلار خسارت شده است. این طوفانها فاجعهبارترین طوفان در تاریخ ایالات متحده آمریکا خوانده شدهاند.
باراک اوباما رییسجمهور آمریکا، خسارتهای به بار آمده را «دردناک» خوانده و خسارتهای ایجاد شده در منازل و کارخانهها را دارای تاثیری «فاجعهآمیز» دانسته است. وی وعده داد که دولت از روند بازسازی با قدرت تمام حمایت خواهد کرد.
در این هفته ظرف چند روز طوفانها که تعداد آنها ۱۶۰ مورد ارزیابی شده از غرب به شرق آمریکا وزیدن گرفتند و سر راه خود همه چیز را نابود کردند. این طوفانها فاجعهبارترین حادثه طبیعی در آمریکا از زمان طوفان کاترینا در سال ۲۰۰۵ ارزیابی شده است. طوفان کاترینا باعث کشته شدن ۱۸۰۰ نفر شد.
طوفان در برخی مناطق، خانهها و محلهها را به طور کلی از بین برده و خودروها را واژگون کرده و ضمن کندن درختها؛ دکلهای برق را از جا کنده است. بروز طوفان در جنوب و غرب آمریکا امری طبیعی است؛ اما به ندرت چنین خسارتی بر جای گذاشته است.
روز چهارشنبه خونینترین روز در جریان طوفانهای جاری در آمریکا از سال ۱۹۷۴ به بعد بود که در آن بر اثر طوفان ۳۱۰ نفر به قتل رسیدند.
کرگ فوجیت مدیر سازمان شرایط اضطراری آمریکا گفت که بر این باور است طوفانهای کنونی از بدترین موج طوفانها در تاریخ ایالات متحده هستند.
وی که در ایالت آلاباما با شبکه سیانان سخن میگفت، افزود که طوفان در آلاباما دستکم ۲۰۴ نفر را کشته و گزارشهای تائید نشدهای حاکی از این است که برخی روستاها و شهرها به طور کلی از روی نقشه جغرافیا حذف شدهاند.
ولان آمریکایی در دیگر ایالتها میگویند که بررسیهای اولیه نشان میدهد که ۳۳ نفر در میسیسیپی، ۳۴ نفر در تنسی، ۱۱ نفر در آرکانزاس، ۱۴ نفر در جورجا، ۸ نفر در ویرجینیا و دو نفر در لویزیانا قربانی موج طوفان شدهاند.
باراک اوباما گفت که روز جمعه از آلاباما بازدید خواهد کرد تا میزان خسارتهای به بار آمده را از نزدیک مشاهده کرده و با فرماندار این منطقه صحبت کند. رییسجمهور آمریکا در آلاباما اعلام شرایط اضطراری کرده و دستور داده تا دولت تمامی کمکهای لازم را به سازمان مقابله با حوادث طبیعی بکند.
اوباما که در کاخ سفید سخن میگفت، افزود: «من میخواهم هر آمریکایی که از این حوادث ناراحت شده، بداند که دولت تمامی تلاش خود را برای کمک به شما انجام خواهد داد تا از این محنت عبور کرده و مناطق ویران شده را بازسازی کنیم».
این در حالیست که جریان برق در ایالات آلاباما قطع شده و یک میلیون نفر در بیبرقی بسر میبرند. شرکت دایملر نیز اعلام کرد که کارخانه مونتاژ خودروهای مرسدس بنز در شهر توسکالوسا را به خاطر طوفان تا روز دوشنبه تعطیل کرده و این شرکت خسارتهایی از طوفان دیده است.
طوفان روز پنجشنبه در آلاباما خسارتهایی جدی به دانشگاه این شهر وارد آورد که در جریان آن ۳۷ نفر از جمله چندین دانشجو جان خود را از دست دادند.
بیش از دو هزار نفر از اعضای گارد ملی آمریکا در آلاباما مستقر شدهاند و در ایالتهای آرکانزاس، تنسی و ویرجینیا نیز شرایط اضطراری اعلام شده است.
کارشناسان هواشناسی روز پنجشنبه اعلام کردند که طوفانهای سهمگینی که جنوب آمریکا را در نوردیده است، ترکیبی بسیار نادر و قدرتمند از هوای سرد است که با هوای گرم و مرطوب برخورد کرده و باعث بروز طوفان شده است.
دیوید ایمی متخصص پیشبینی طوفان در ایالت اوکلاهوما گفت که تمامی عواملی که برای بروز یک طوفان لازم است، اکنون فراهم شده تا شاهد چنین طوفانهای سهمگینی باشیم.
معمولا و با رسیدن فصل بهار در ما آوریل، این منطقه از آمریکا شاهد بروز طوفان است، اما کارشناسان هواشناسی گفتهاند که احتمالا در ماه جاری رکورد طوفان در آمریکا شکسته خواهد شد.
از ابتدای ماه آوریل تا کنون ۹۰۰ طوفان در مناطق جنوبی آمریکا وزیده است. گفته میشود که موج جدید طوفانهای قدرتمند شامل رعد و برق و بارندگی شدید بهزودی جریان خواهد یافت.
دان کوتولوسکی کارشناس هواشناسی آمریکایی گفت که سال جاری میلادی یکی از بدترین سالها در تاریخ آمریکا از نظر تعداد طوفان و بدی آب و هوا خواهد بود.
انفجار بمب در مراکش ۱۶ کشته برجای گذاشت
طیب شرکاوی، وزیر کشور مراکش، شمار قربانیان این بمبگذاری را نخست ۱۴ نفر اعلام کرد، ولی در این میان خبرگزاریها اطلاع دادند که تعداد کشتهشدگان به ۱۶ نفر رسیده است.
بیش از ده نفر از قربانیان گردشگران خارجی بودهاند. گفته میشود ۲۳ نفر نیز مجروح شدهاند.
به گفتهی پزشکان، دستکم ۶ نفر از قربانیان تبعهی فرانسه هستند. وزارت امور خارجه هلند در لاهه اعلام کرد که یک تبعهی این کشور کشته شده و دو تن دیگر مجروح شدهاند.
گزارشها مبنی بر اینکه بمبگذاری یک عملیات انتحاری بوده است، مورد تأیید وزیر کشور مراکش قرار نگرفت. ولی خالد ناصری، وزیر ارتباطات این کشور، گفت که این یک "عملیات تروریستی" بوده است.
وزیر ارتباطات مراکش گفت که کشورش «با تهدیدهایی مشابه ماه مه ۲۰۰۳ روبهرو است». هشت سال پیش در پی انفجارهای تروریستی در شهر ساحلی کازابلانکا ۴۵ نفر کشته شدند که ۱۲ تن از آنها عاملان انتحاری بودند.
انفجار مراکش در کافه "ارگانه" در میدان و بازار "جماع الفنا" رخ داد که بجای مانده از سدههای میانه است. این کافه نزد گردشگران محبوبیت بسیار دارد، زیرا بالکن طبقه اول آن مشرف به میدان است. این میدان از سوی یونسکو جزو آثار فرهنگی و باستانی به ثبت رسیده است.
یک شاهد عینی به خبرگزاری فرانسه گفت که طبقه اول این کافه به کلی ویران شده است. همسر یک پیشخدمت کافه که جزو قربانیان است گفت که انفجار بر روی بالکن بزرگ کافه رخ داده است.
یک شاهد عینی دیگر میگوید، دیده است که فردی وارد بالکن شده، بمب را گذارده و خارج شده است. نخست گفته میشد که انفجار در آشپزخانه، جایی که کپسولهای گاز قرار داشتهاند، رخ داده است.
واکنشهای بینالمللی
در پی این رویداد، هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه آمریکا، اعلام داشت که «ایالات متحده آمریکا حملهی تروریستی که در کافهای در مراکش رخ داده و انسانهای بیگناه را کشته و مجروح کرده است را بهشدت محکوم میکند».
به گفتهی یک سخنگوی دبیرکل سازمان ملل متحد، آقای بان کی مون این بمبگذاری را عملی "انزجارآور" خوانده و آن را بهعنوان «خشونتی بیرحمانه علیه انسانهای بیگناه» بهشدت محکوم کرده است.
گیدو وستروله، وزیر امور خارجه آلمان، با انزجارآور خواندن این عمل، آن را بهشدت محکوم کرد. وی افزود که خوشبختانه هیچ شهروند آلمانی در میان قربانیان و مجروحان نبوده است.
مقامهای رباط و پاریس این حمله را یک عمل "تروریستی" خواندند. بنا به اعلام دفتر کاخ الیزه، نیکلا سرکوزی، رئیسجمهور فرانسه، در یک تماس تلفنی با ملک محمد ششم، پادشاه مراکش، این حملهی تروریستی را بهشدت محکوم کرده است.
احتمال داده میشود که عاملان شبکهی القاعده در این بمبگذاری دست داشتهاند. مسئولان امنیتی و پلیس مراکش در حال تحقیق در این زمینه هستند.
اقتصاد کشور مراکش به طور عمده متکی بر صنعت توریسم است. مراکش ۳۲ میلیون نفر جمعیت دارد.
در پی ناآرامیها در کشورهای عربی، محمد ششم، پادشاه مراکش وعدهی اصلاحاتی در کشور را داد. وی گفت که قانون اساسی کشور بهزودی تغییر خواهد کرد.
قرار است یک هيئت کارشناسی، قانون اساسی جدیدی را تدوین کند و به رای مردم بگذارد. در قانون اساسی جدید، بخشی از امتیازات سیاسی پادشاه به احزاب منتقل خواهد شد.
تاثیر شبکههای اجتماعی بر کشورهای استبدادزدهی خاورمیانه
روزنامه آلمانی زبان "نویه سوریشر تسایتونگ" که در سوئیس منتشر میشود در مقالهای در روز پنجشنبه ۲۸ آوریل (۸ اردیبهشت) تاثیر شبکههای اجتماعی مجازی بر کشور سوریه را بررسی کرده و شرایط این کشور را با ایران مقایسه میکند.
شبکه اجتماعی فیس بوک به شدت در میان جوانان سوریه محبوب شده است. شمار روزافزونی از جوانان سوری و بویژه جوانان آموزش دیده این کشور از امکانات فراوان و چندجانبه دنیای مجازی در فیس بوک، تویتر و یوتیوب استفاده میکنند.
شبکه اجتماعی فیس بوک به شدت در میان جوانان سوریه محبوب شده است. شمار روزافزونی از جوانان سوری و بویژه جوانان آموزش دیده این کشور از امکانات فراوان و چندجانبه دنیای مجازی در فیس بوک، تویتر و یوتیوب استفاده میکنند.
بشار اسد و اجازه استفاده شهروندان از اینترنت
بشار اسد، رئیس جمهوری سوریه میخواست با لغو سانسور و اجازه استفاده از اینترنت برای شهروندان کشورش نشان دهد که ترسی از جنبشهای اعتراضی در سوریه ندارد و حکومت او مردمیست. اما بازکردن درها به سوی آزادی و دمکراسی، به سرعت به خطری برای دولت سوریه تبدیل شد. مقامات امنیتی سوریه سپس تغییر رویه داده و ارتباطات شبکههای اجتماعی را به دقت زیر نظر گرفتند.
خالد محمد، شهروند سوری که از دولت سوئیس تقاضای پناهندگی سیاسی کرده، در مصاحبهای در مورد نظارت ماموران امنیتی سوریه بر کاربران اینترنتی میگوید: «آنها آدرسهای اینترنتی تو را در اختیار دارند.» او که مهندس رشته اینفورماتیک از دانشگاه شهر دمشق سوریه است، مجبور شده به خاطر فعالیتهای سیاسیاش از زادگاه خود بگریزد و به سوئیس پناهنده شود. خالد محمد در ادامه میگوید: «اگر نظری انتقادی نسبت به حکومت داشته باشی و این نظر را اعلام کنی، پیدایت میکنند و دستگیر میشوی». او بر این نظر است که دولت سوریه به همه دادههای اینترنتی شهروندان نظارت دارد و در صورت لزوم اقدام کرده و شهروندان خاطی را دستگیر و زندانی میکند.
هنوز مشخص نیست که تاثیر استفاده از امکانات دنیای مجازی در فرایند جنبشهای کشورهای عرب تا چه حد بوده است. البته انبوه علاقمندان به کافههای اینترنتی در شهرهای بزرگ سوریه خود نشاندهنده این تاثیر است، اما نفوذ اینترنت در خانوارهای سوری هنوز مثلا به نسبت ایران چندان قابل توجه نیست. بر مبنای آمارهای موجود تنها ۱۸ درصد خانوارهای سوری امکان ارتباط با اینترنت را دارند.
امکان دسترسی به اینترنت در ایران آسانتر است
امکانات ابتدایی ارتباط با اینترنت در سوریه در حالی است که در کشوری چون ایران حدود ۴۳ درصد مردم از این شبکه جهانی استفاده میکنند. اما گویا امکان ارتباط بیشتر در ایران با اینترنت و شبکههای اجتماعی چون فیس بوک و تویتر نتوانست تاثیری در جنبش سیاسی در این کشور و به قدرت رسیدن جنبش سبز در ایران داشته باشد.
روزنامه آلمانیزبان "نویه سوریشر تسایتونگ" در ادامه مینویسد که در سال ۲۰۰۹ میلادی پس از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در ایران و شروع جنبش سبز در این کشور برای نخستین بار واژه "انقلاب تویتری" زاده شد و نوید تغییراتی را در ساختار سیاسی این کشور با کمک دنیای مجازی و شبکههای اجتماعی داد. اما اکنون که دو سال از آن جنبش میگذرد این واژه در ایران مفهوم گذشته خود را از دست داده است. از آن زمان تا کنون نه تنها رهبری ایران تغییری نکرده، بلکه سیاستمداران مخالف نیز دستگیر و به زندان افتادهاند.
حمید خسروی، استاد رشته زبان فارسی در دانشکده شرق شناسی دانشگاه زوریخ اما در مصاحبهای با خبرنگار روزنامه "نویه سوریشر" بینتیجه بودن ارتباطات اینترنتی را در دوران پس از انتخابات ریاست جمهوری در ایران نمیپذیرد و در مورد اهمیت اینترنت و شبکههای اجتماعی در این دوران میگوید: «تاثیر کامپیوتر و شبکههای اجتماعی عظیم بود.» به اعتقاد او این تاثیر عظیم را میتوان از واکنش رهبری جمهوری اسلامی نسبت به آن متوجه شد. رهبران ایران تا آنجا که توانستند در ناممکن یا محدود کردن استفاده از اینترنت کوشیدند.
جنگ داخلی لیبی به خاک تونس کشید
نبرد میان شورشیان لیبی و سربازان معمر قذافی، به گفتهی شاهدان عینی، به مناطق مرزی با کشور همجوار تونس گسترش یافت.
یک امدادگر تونسی گفت، شورشیان لیبی که یک پاسگاه مرزی را به تسخیر خود درآورده بودند، پس از حملات نیروهای قذافی مجبور به عقبنشینی شدند.
یک نمایندهی ارتش لیبی نیز به خبرگزاری فرانسه گفت که نبرد در دو سوی مرز ادامه دارد.
خبرگزاری تونسی "تاپ" گزارش داد که شماری فراری و آواره که به تونس پناه آورده بودند، در خاک این کشور کشته شدهاند. شاهدان عینی میگویند، چندین خمپاره شلیک شده در اطراف خانههای ساکنان مردم مناطق مرزی تونس فرود آمدهاند.
نمایندهی یک خانهی جوانان در ذاهبه به خبرگزاری فرانسه گفت، کودکان دانشآموز یک مدرسه مجبور به ترک مدرسه خود شدهاند و برخی ساکنان شهر از خانههای خود گریختهاند.
شبکه الجزیره از نبردهایی در منطقهی کفرا در نزدیکی مناطق مرزی با مصر گزارش میدهد.
پس از هفتهها پیشروی و عقبنشینی نیروهای دو طرف به یک برابری نیرو دست یافتهاند. نه شورشیان و نه نیروهای دولتی نمیتوانند گام تعیینکننده را بردارند.
نیروهای ائتلافی ناتو که با حملات خود میکوشند از غیرنظامیان حفاظت کنند، با نگرانی به صحنهی درگیریها مینگرند. شورشیان خواستار حمایت نظامی بیشتر از سوی ناتو هستند. منتقدان میگویند که ناتو از مأموریت سازمان ملل پا فراتر گذاشته و قصد کشتن معمر قذافی را دارد.
یک کشتی امداد که قرار بود در مصراته زخمیها و آوارگان را از این شهر در محاصره خارج کند و کمکهای امدادی برساند، به دلیل حملات موشکی نیروهای قذافی مجبور شد در بندر بنغازی پهلو بگیرد.
اغلب آوارگان و فراریان از کشور نیجریه هستند و قصد دارند از طریق مصر به کشور خود بازگردند.
هفت تشکل کارگری: هدفمندی یارانهها کارگران را به تباهی کشانده است
بیانیه مشترک تشکلهای کارگری به امضای سندیکای کارگران شرکتواحد، اتحادیه آزاد کارگران، هیئت بازگشایی سندیکای کارگران نقاش، هیئت بازگشایی سندیکای فلزکار مکانیک، کانون مدافعان حقوق کارگر، کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکلهای کارگری و کمیته پیگیری ایجاد تشکلهای کارگری رسیده است.
این هفت تشکل، در مقدمه بیانیه مشترک خود نوشتهاند که «طرح هدفمند کردن یارانهها در حال تباه کردن بیشاز پیش زندگی و معاش میلیونها خانواده کارگری است و کسی حق اظهار نظر آزادانه در این مورد را ندارد».
تغییر قوانین بر ضد کارگران
در بخشی دیگر از این بیانیه، ضمن اشاره به افزایش روزافزون بیکاران آمده است: «با افزایش سرسام آور قیمتهای انرژی و تعطیلی کارخانهها، هر روزه صدها و هزاران کارگر به صف میلیونی بیکاران رانده میشوند و در همین حال بیمه کارگری را به ضرر کارگران تغییر میدهند، در بیمارستانها و مراکز درمانی تامین اجتماعی از کارگران حق فرانشیز میگیرند و معیارهای دیگری برای حقوق بازنشستگی میتراشند.»
تشکلهای کارگری، افزایش ۹ درصد به حداقل دستمزد کارگران را در شرایط فعلی توهینآمیز توصیف کرده و نوشتهاند که این افزایش دستمزد، تناسبی با افزایش سرسامآور قیمت کالاهای اساسی ندارد.
آزادی تشکل و اعتصاب
امضا کنندگان، آزادی برپائی تشکلهای مستقل کارگری، حق اعتصاب و برچیده شدن نهادهای ساخته دولت در محیطهای کارگری را به عنوان مهمترین خواست خود مطرح کردهاند. آنها ضمن دفاع از آزادی احزاب و مطبوعات نوشتهاند: «ما ضمن ابراز انزجار از وضعیت موجود از همگان میخواهیم که در سراسر کشور به طرح متحد خواستها و مطالبات خود بپردازند.»
توقف طرح هدفمندی یارانهها، افزایش متناسب حداقل دستمزدها برای سال جاری و تعیین آن به وسیله نمایندگان واقعی کارگران، در شمار سایر خواستهای هفت تشکل کارگری است.
اروپا میخواهد دور اینترنتاش مرز مجازی بکشد
کارگروهی در بخش امور دادگستری و امنیت کشورها در شورای اتحادیهی اروپا با نام "پیگرد قضایی"، مشغول بررسی طرحی است که هدف آن محدود ساختن اینترنت در کشورهای اروپایی است.
در پروتکلی که از نشست این گروه منتشر شده است، سخن از مسدود ساختن صفحههای اینترنتیای است که محتوای آنها«غیرمجاز/ خلاف قانون» تشخیص داده شود. در پروتکل این کمیته آمده است، هدف از این اقدام پدید آوردن «یک فضای سایبری امن و یکدست» در درون اروپا با «مرزهای مجازی شنگن» است. بر اساس پیشنهاد این کارگروه، قرار است «لیست سیاهی» از «صفحههای غیرمجاز» تهیه و تنظیم شود. این کارگروه همچنین طرح شبکهی اینترنتیای را برای اروپا درمیاندازد که در آن«دروازههای ورودی مشخصی» تعریف شده است. بر اساس این طرح، خدماتدهندگان اینترنتی موظف هستند سایتهایی که نامشان در این لیست آمده را مسدود کنند.
تنظیم پیشنویسی برای این «مرزکشیمجازی»، در ماه فوریه در جلسهی «کارگروه پیگرد قضایی اتحادیهی اروپا» مطرح شد و خبر آن روز گذشته (۲۷ آوریل/۷ اردیبهشت)، از طریق سازمان حقوق شهروندی بریتانیا (Statewatch) و گروهی که در آلمان علیه مسدودساختن اینترنت و سانسور فعالیت میکنند (AKZ)، به رسانهها راه پیدا کرد.
اعتراض سیاستمداران و فعالان آزادی اینترنت در آلمان به تعیین مرزهای مجازی
بسیاری از سیاستمداران آلمان این اقدام اتحادیهی اروپا را محکوم کردهاند. یکی از سخنگویان حزب سبزها در امور سیاست شبکه، در اینباره میگوید: «حتی بحث بر سر پیشنهادهای این چنینی به همهی رژیمهای نامشروع که درست همین کار را میکنند مشروعیت میبخشد.» به گفتهی این سیاستمدار، این ایده «از نظر تکنیکی هم به طور جدی اجراشدنی نیست» و نمایانگر«پسرفتی واقعی در زمینهی اجرای قانون» خواهد بود.
تنها سبزهای آلمان نیستند که نسبت به این طرح واکنش نشان میدهند. مانوئل هوفرلین، سیاستمدار امور شبکه از حزب لیبرالهای آزاد (FDP)، هم این ایده را«نامربوط» میخواند. به اعتقاد او، کسی که معتقد است از راههای قانونی میتوان ساختار اینترنت را با پستهای کنترل مشخص تعریف کرد «یا ظاهرا معنی اینترنت را نفهمیده است یا قصد دارد آن را تغییر دهد».
جیمی شولتس، سیاستمدار دیگری از این حزب، مسدودکردن اینترنت و پیگردهای قانونی از این طریق را«بیجا» و از لحاظ تکنیکی«مهمل» میداند. به اعتقاد این عضو «کمیسیون پژوهشی اینترنت و جامعهی دیجیتال آلمان»، سانسوری که پیامد چنین طرحی خواهد بود شاید تنها برای برخی «بوروکراتها در بروکسل» خوشایند باشد که میخواهند «دیسنیلند پاک» را جایگزین فضای مجازی کنند. به گفتهی او، «راهحل چینی» با روح آزادی اینترنت و اینترنت آزاد سازگار نیست.
در وبسایت کارگروه مخالفان مسدودسازی اینترنت و سانسور (AKZ) هم از تلاش اتحادیه اروپا با عنوان «منطقهای کردن» اینترنت انتقاد شده و از این ایده به عنوان «راهحل چینی» یاد شده که در آن «هر آنچه مجاز نیست، مسدود میشود».
اتحادیهی اروپا و سانسور
سابقهی بحث بر سر محدود کردن اینترنت در اتحادیهی اروپا به سال ۲۰۱۰ برمیگردد. در این سال پیشنویس طرح مسدودسازی سایتهای اینترنتی در پارلمان اتحادیهی اروپا مطرح و به رأی گذاشته شد. در این طرح کشورهای عضو موظف به فیلتر کردن سایتهایی با محتوای پورنوگرافیک کودکان میشدند. الگوی اتحادیهی اروپا در این اقدام کشورهای اسکاندیناوی و بریتانیا بود. اتحادیهی اروپا در ابتدا با استناد به منابع خارج از این اتحادیه با حذف این سایتها به جای مسدود کردنشان مخالفت کرد. در این طرح کاربر اینترنتی هم که به دنبال جستجوی چنین سایتهایی است میتوانست تحت پیگرد قانونی قرار گیرد. آلمان یکی از مخالفان این طرح بود. فعالان اینترنتی در این کشور، راه حل را حذف سایتهای پورنوگرافی میدانستند، نه مسدود کردن آنها، و معتقد بودند که این گام اتحادیهی اروپا اولین گام در راه هموارسازی سانسور دولتی اینترنت خواهد بود.
در پروتکلی که از نشست این گروه منتشر شده است، سخن از مسدود ساختن صفحههای اینترنتیای است که محتوای آنها«غیرمجاز/ خلاف قانون» تشخیص داده شود. در پروتکل این کمیته آمده است، هدف از این اقدام پدید آوردن «یک فضای سایبری امن و یکدست» در درون اروپا با «مرزهای مجازی شنگن» است. بر اساس پیشنهاد این کارگروه، قرار است «لیست سیاهی» از «صفحههای غیرمجاز» تهیه و تنظیم شود. این کارگروه همچنین طرح شبکهی اینترنتیای را برای اروپا درمیاندازد که در آن«دروازههای ورودی مشخصی» تعریف شده است. بر اساس این طرح، خدماتدهندگان اینترنتی موظف هستند سایتهایی که نامشان در این لیست آمده را مسدود کنند.
تنظیم پیشنویسی برای این «مرزکشیمجازی»، در ماه فوریه در جلسهی «کارگروه پیگرد قضایی اتحادیهی اروپا» مطرح شد و خبر آن روز گذشته (۲۷ آوریل/۷ اردیبهشت)، از طریق سازمان حقوق شهروندی بریتانیا (Statewatch) و گروهی که در آلمان علیه مسدودساختن اینترنت و سانسور فعالیت میکنند (AKZ)، به رسانهها راه پیدا کرد.
اعتراض سیاستمداران و فعالان آزادی اینترنت در آلمان به تعیین مرزهای مجازی
بسیاری از سیاستمداران آلمان این اقدام اتحادیهی اروپا را محکوم کردهاند. یکی از سخنگویان حزب سبزها در امور سیاست شبکه، در اینباره میگوید: «حتی بحث بر سر پیشنهادهای این چنینی به همهی رژیمهای نامشروع که درست همین کار را میکنند مشروعیت میبخشد.» به گفتهی این سیاستمدار، این ایده «از نظر تکنیکی هم به طور جدی اجراشدنی نیست» و نمایانگر«پسرفتی واقعی در زمینهی اجرای قانون» خواهد بود.
تنها سبزهای آلمان نیستند که نسبت به این طرح واکنش نشان میدهند. مانوئل هوفرلین، سیاستمدار امور شبکه از حزب لیبرالهای آزاد (FDP)، هم این ایده را«نامربوط» میخواند. به اعتقاد او، کسی که معتقد است از راههای قانونی میتوان ساختار اینترنت را با پستهای کنترل مشخص تعریف کرد «یا ظاهرا معنی اینترنت را نفهمیده است یا قصد دارد آن را تغییر دهد».
جیمی شولتس، سیاستمدار دیگری از این حزب، مسدودکردن اینترنت و پیگردهای قانونی از این طریق را«بیجا» و از لحاظ تکنیکی«مهمل» میداند. به اعتقاد این عضو «کمیسیون پژوهشی اینترنت و جامعهی دیجیتال آلمان»، سانسوری که پیامد چنین طرحی خواهد بود شاید تنها برای برخی «بوروکراتها در بروکسل» خوشایند باشد که میخواهند «دیسنیلند پاک» را جایگزین فضای مجازی کنند. به گفتهی او، «راهحل چینی» با روح آزادی اینترنت و اینترنت آزاد سازگار نیست.
در وبسایت کارگروه مخالفان مسدودسازی اینترنت و سانسور (AKZ) هم از تلاش اتحادیه اروپا با عنوان «منطقهای کردن» اینترنت انتقاد شده و از این ایده به عنوان «راهحل چینی» یاد شده که در آن «هر آنچه مجاز نیست، مسدود میشود».
اتحادیهی اروپا و سانسور
سابقهی بحث بر سر محدود کردن اینترنت در اتحادیهی اروپا به سال ۲۰۱۰ برمیگردد. در این سال پیشنویس طرح مسدودسازی سایتهای اینترنتی در پارلمان اتحادیهی اروپا مطرح و به رأی گذاشته شد. در این طرح کشورهای عضو موظف به فیلتر کردن سایتهایی با محتوای پورنوگرافیک کودکان میشدند. الگوی اتحادیهی اروپا در این اقدام کشورهای اسکاندیناوی و بریتانیا بود. اتحادیهی اروپا در ابتدا با استناد به منابع خارج از این اتحادیه با حذف این سایتها به جای مسدود کردنشان مخالفت کرد. در این طرح کاربر اینترنتی هم که به دنبال جستجوی چنین سایتهایی است میتوانست تحت پیگرد قانونی قرار گیرد. آلمان یکی از مخالفان این طرح بود. فعالان اینترنتی در این کشور، راه حل را حذف سایتهای پورنوگرافی میدانستند، نه مسدود کردن آنها، و معتقد بودند که این گام اتحادیهی اروپا اولین گام در راه هموارسازی سانسور دولتی اینترنت خواهد بود.
در آن زمان پیشنهاد مسدودسازی شبکهی اینترنت در کمیسیون داخلی پارلمان اتحادیهی اروپا با چهل رأی مخالف رد شد. با شکست این طرح، این کمیسیون توصیه کرد صفحههای پورنوگرافی کودکان به جای مسدود شدن، حذف شوند و تنها در صورتی که حذف این گونه سایتها در محدودهی زمانی مشخص شده انجامپذیر نباشد و تنها تحت شرایط کاملا تعریفشده، مسدود کردن این سایتهای اینترنتی مجاز باشد.
منظور از «راهحل چینی» چیست؟
سالهاست که بحث اینترنت ملی در کشور چین، جای ثابتی در اخبار حوزهی فنآوری دارد. عدهای از کارشناسان میگویند چین برای عملی کردن سانسور کامل و کنترل کاربران اینترنت به دنبال اجرای این طرح است. چین سالهاست که به دلیل داشتن پیشرفتهترین و پیچیدهترین سیستم فیلترینگ و ردیابی کاربران مخالف در اینترنت به "پدر فیلترینگ" در جهان مشهور است.
در آخرین گزارش"سازمان گزارشگران بدون مرز"، نام چین در کنار کشورهایی چون ایران، عربستان سعودی و کره شمالی در لیست "دشمنان اینترنت" آمده بود. در گزارش تازهی فریدوم هاوس، رتبهی اول از نظر اعمال محدودیتها برای دسترسی کاربران به اینترنت نصیب ایران شده است. برمه، کوبا و چین از لحاظ ایجاد شرایط سخت سانسور پشت سر ایران قرار گرفتهاند.
در ایران هم چندسالی است که مسئولان ارتباطات و فنآوری از طرح «اینترنت ملی»، «اینترنت پاک» و حتی «اینترنت حلال» سخن میگویند. مسئولان ارتباطات و فنآوری ایران با الهام از تلاش چین برای کنترل اینترنت کشور و راهاندازی نسخهی بومی از شبکههای اجتماعی، موتورهای جستجوگر و اخیراً مرورگر داخلی، تلاش دارند فعالیتهای اینترنتی کاربران را با دقت بیشتری تحت نظر بگیرند.
منظور از «راهحل چینی» چیست؟
سالهاست که بحث اینترنت ملی در کشور چین، جای ثابتی در اخبار حوزهی فنآوری دارد. عدهای از کارشناسان میگویند چین برای عملی کردن سانسور کامل و کنترل کاربران اینترنت به دنبال اجرای این طرح است. چین سالهاست که به دلیل داشتن پیشرفتهترین و پیچیدهترین سیستم فیلترینگ و ردیابی کاربران مخالف در اینترنت به "پدر فیلترینگ" در جهان مشهور است.
در آخرین گزارش"سازمان گزارشگران بدون مرز"، نام چین در کنار کشورهایی چون ایران، عربستان سعودی و کره شمالی در لیست "دشمنان اینترنت" آمده بود. در گزارش تازهی فریدوم هاوس، رتبهی اول از نظر اعمال محدودیتها برای دسترسی کاربران به اینترنت نصیب ایران شده است. برمه، کوبا و چین از لحاظ ایجاد شرایط سخت سانسور پشت سر ایران قرار گرفتهاند.
در ایران هم چندسالی است که مسئولان ارتباطات و فنآوری از طرح «اینترنت ملی»، «اینترنت پاک» و حتی «اینترنت حلال» سخن میگویند. مسئولان ارتباطات و فنآوری ایران با الهام از تلاش چین برای کنترل اینترنت کشور و راهاندازی نسخهی بومی از شبکههای اجتماعی، موتورهای جستجوگر و اخیراً مرورگر داخلی، تلاش دارند فعالیتهای اینترنتی کاربران را با دقت بیشتری تحت نظر بگیرند.
(بیشتر بخوانید: از «اینترنت حلال» که حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم؟ )
اکنون انتشار خبر تلاش اتحادیهی اروپا برای تعیین مرزهای مجازی گزارش اخیر"فریدوم هاوس" را به خاطر میآورد که در آن نوشته شده، نه تنها در چین که «در کشورهایی دموکرات مانند برزیل، هند، اندونزی، کرهی جنوبی ترکیه و بریتانیا هم آزادی اینترنت با تهدیدات حقوقی، سانسور یا کنترلهای دولتی فزاینده روبروست».
سازمان "اپن نت اینیشیتیو" نیز پیش از این اعلام کرده بود، نگرانی از گردش آزاد اطلاعات در اینترنت باعث شده است که تعداد کشورهایی که رو به فیلترینگ محتوای اینترنت میروند هر سال بیشتر شود.
هرچند معنای سانسور و فیلترینگ محتوای اینترنتی در اتحادیهی اروپا با اقداماتی که در این زمینه در کشورهایی نظیر ایران و چین صورت میگیرد قابل مقایسه نیست و "لیست سیاه" اتحادیهی اروپا اگر روزی تنظیم شود، به احتمال قوی تنها سایتهایی با محتوای پورنوگرافیک یا تروریستی را در بر خواهد گرفت، اما تصور این مرزکشی برای مدافعان اینترنت آزاد وحشتآور است.
اکنون انتشار خبر تلاش اتحادیهی اروپا برای تعیین مرزهای مجازی گزارش اخیر"فریدوم هاوس" را به خاطر میآورد که در آن نوشته شده، نه تنها در چین که «در کشورهایی دموکرات مانند برزیل، هند، اندونزی، کرهی جنوبی ترکیه و بریتانیا هم آزادی اینترنت با تهدیدات حقوقی، سانسور یا کنترلهای دولتی فزاینده روبروست».
سازمان "اپن نت اینیشیتیو" نیز پیش از این اعلام کرده بود، نگرانی از گردش آزاد اطلاعات در اینترنت باعث شده است که تعداد کشورهایی که رو به فیلترینگ محتوای اینترنت میروند هر سال بیشتر شود.
هرچند معنای سانسور و فیلترینگ محتوای اینترنتی در اتحادیهی اروپا با اقداماتی که در این زمینه در کشورهایی نظیر ایران و چین صورت میگیرد قابل مقایسه نیست و "لیست سیاه" اتحادیهی اروپا اگر روزی تنظیم شود، به احتمال قوی تنها سایتهایی با محتوای پورنوگرافیک یا تروریستی را در بر خواهد گرفت، اما تصور این مرزکشی برای مدافعان اینترنت آزاد وحشتآور است.
بهای نفت در بازارهای جهانی از مرز ۱۲۰ دلار گذشت
سازمان کشورهای صادر کننده نفت، اوپک روز جمعه اعلام کرد که بهای نفت در بازارهای جهانی در دومين روز متوالی از مرز ۱۲۰ دلار در هر بشکه فراتر رفته است. بهای نفت از سه سال پيش تاکنون، تا اين میزان افزايش نداشته است.
به گزارش خبرگزاری آلمان، کارشناسان میگويند که سقوط ارزش دلار و ناآرامیها در خاورميانه، از عوامل اصلی بالارفتن بهای نفت است.
کاهش ارزش دلار آمريکا عامل مشوقی برای سرمايهگذاران غيرآمريکايی است که پول خود را در بخش نفت سرمايهگذاری کنند.
بهای نفت اوپک روز پنجشنبه برای هر بشکه يک دلار و ۵۵ سنت افزايش داشت که اين قيمت روز جمعه هم ثابت مانده است.
پيشتر و از زمان شروع درگيریها در ليبی و زمانی که صادرات نفت ليبی به خارج قطع شد، بهای نفت در بازارهای جهانی از مرز ۱۰۰ دلار در هر بشکه گذشت.
تحليلگران نگران آن هستند که ناآرامیهای ليبی به ديگر کشورهای صادرکننده نفت از جمله عربستان سعودی و ايران نيز گسترش يابد و اين نگرانی افزایش بهای نفت صادراتی اوپک را در پی داشته است.
کشورهای اروپايی برای کاستن از وابستگی نفتی و گازی به ايران و روسيه، به افزايش سرمايهگذاریها در آفريقای شمالی بهويژه ليبی و الجزاير رو آوردهبودند اما با بیثباتی بهوجود آمده در اين منطقه به گفته کارشناسان، اين کشورها هماينک بايد بهدنبال منابع ديگری ازجمله در قطب شمال و نروژ باشند.
دی ماه سال پيش مسعود ميرکاظمی، وزير نفت ايران گفت که هيچ کدام از اعضای اوپک، ۱۰۰ دلار را قيمت غيرمنتظرهای برای نفت نمیدانند و برخی معتقدند تا رسيدن قيمت به سطح ۱۱۰ تا ۱۲۰ دلار هم نيازی به نشست فوقالعاده برای اوپک نخواهد بود.
مسعود ميرکاظمی گفته بود به باور او «بالا رفتن قيمت نفت از مرز ۱۰۰ دلار جای نگرانی نخواهد داشت.»
آمريکا که از کشورهای اصلی مصرف کننده نفت است، نگران بالارفتن قيمتهاست و پيشتر هم از اوپک خواسته بود تا توليد را افزايش دهند تا قيمتها پايين بيايند.
به گزارش خبرگزاری آلمان، کارشناسان میگويند که سقوط ارزش دلار و ناآرامیها در خاورميانه، از عوامل اصلی بالارفتن بهای نفت است.
کاهش ارزش دلار آمريکا عامل مشوقی برای سرمايهگذاران غيرآمريکايی است که پول خود را در بخش نفت سرمايهگذاری کنند.
بهای نفت اوپک روز پنجشنبه برای هر بشکه يک دلار و ۵۵ سنت افزايش داشت که اين قيمت روز جمعه هم ثابت مانده است.
پيشتر و از زمان شروع درگيریها در ليبی و زمانی که صادرات نفت ليبی به خارج قطع شد، بهای نفت در بازارهای جهانی از مرز ۱۰۰ دلار در هر بشکه گذشت.
تحليلگران نگران آن هستند که ناآرامیهای ليبی به ديگر کشورهای صادرکننده نفت از جمله عربستان سعودی و ايران نيز گسترش يابد و اين نگرانی افزایش بهای نفت صادراتی اوپک را در پی داشته است.
کشورهای اروپايی برای کاستن از وابستگی نفتی و گازی به ايران و روسيه، به افزايش سرمايهگذاریها در آفريقای شمالی بهويژه ليبی و الجزاير رو آوردهبودند اما با بیثباتی بهوجود آمده در اين منطقه به گفته کارشناسان، اين کشورها هماينک بايد بهدنبال منابع ديگری ازجمله در قطب شمال و نروژ باشند.
دی ماه سال پيش مسعود ميرکاظمی، وزير نفت ايران گفت که هيچ کدام از اعضای اوپک، ۱۰۰ دلار را قيمت غيرمنتظرهای برای نفت نمیدانند و برخی معتقدند تا رسيدن قيمت به سطح ۱۱۰ تا ۱۲۰ دلار هم نيازی به نشست فوقالعاده برای اوپک نخواهد بود.
مسعود ميرکاظمی گفته بود به باور او «بالا رفتن قيمت نفت از مرز ۱۰۰ دلار جای نگرانی نخواهد داشت.»
آمريکا که از کشورهای اصلی مصرف کننده نفت است، نگران بالارفتن قيمتهاست و پيشتر هم از اوپک خواسته بود تا توليد را افزايش دهند تا قيمتها پايين بيايند.
یمن، «هنوز مهمترین کشور» برای نشو و نمای القاعده
در ماه دسامبر ۲۰۰۱ نیروهای مرزبانی پاکستان ۳۰ نفر از افراد القاعده را در یک گذرگاه کوهستانی بازداشت کردند. این افراد از بمباران کوهستان «تورا بورا»، آخرین پناهگاه بن لادن در افغانستان، گریخته بودند.
پس از تحویل این افراد به آمریکا مشخص شد که این سی نفر جزء حلقه اصلی محافظان اسامه بن لادن بودهاند. با گذشت ده سال از آن حوادث هنوز هم به نظر بسیاری از کارشناسان، یمن یکی از مراکز اصلی رشد و عضوگیری القاعده است.
شبکه خبری سیانان سپس با استناد به ارزیابی دستگاههای امنیتی آمریکا مینویسد که در سالهای دهه ۱۹۹۰ پیوستن به گروه القاعده در یمن کار بسیار سادهای بوده و به همین خاطر پس از افغانها و سعودیها، یمنیها بیشترین تعداد را در این گروه دارند.
این اسناد امنیتی همچنین نشان میدهد که محافل و شبکه مذهبی سلفیها در یمن پیوستن به القاعده و اسامه بن لادن را تشویق میکرده است. اکثر این افراد بیسواد و از لایههای فقیر جامعه بودهاند.
طبق این اسناد امنیتی که هفته اخیر توسط وبسایت افشاگر «ویکیلیکس» منتشر شدهاند، تعداد زیادی از مدارس و بنیادهای مذهبی فعال در یمن به نفع القاعده تبلیغ میکرده و زمینه را برای پیوستن افراد به این گروه فراهم میکردند. القاعده در خاک یمن مراکز آموزش تروریستی دایر کرده بود و دولت یمن به ندرت در کار این شبکه دخالت میکرد. طبق اسناد امنیتی آمریکا برخی از مقامات یمن حتی در مقابل دریافت رشوه مدارک لازم برای سفر این افراد به خارج را جعل و آماده میکردند.
شبکه خبری سیانان به نقل از اسناد منتشر شده توسط «ویکیلیکس» میافزاید که تعدادی از روحانیون و امامان یمنی برای شبکه عضوگیری القاعده پول جمع میکردند. تعداد زیادی از افرادی که در یمن عضوگیری شده و آموزش دیده بودند بعدها جزء حلقه اصلی محافظان و ماموران امنیتی بن لادن بودند. اکثر این افراد از نظر سواد یا اشتغال در موقعیت پایینی قرار داشتند و حتی به زحمت میتوانستند هزینه امرار معاش خانواده خود را تامین کنند.
در بسیاری از موارد عضوگیری و پیوستن به القاعده تحت تاثیر پیوندهای خانوادگی و قبیلهای صورت میگرفت. برای مثال، برادر یکی از افرادی که در سال ۲۰۰۱ در مرز پاکستان دستگیر شد با گروه دیگری از افراد القاعده که در سال ۱۹۹۸ به ناو جنگی «یو اس اس کول» حمله کردند در ارتباط بوده است.
افرادی که در یمن عضوگیری میشدند پس از آموزش به افغانستان اعزام شده و در چهارچوب «تیپ ۵۵ اعراب» علیه گروههای رقیب طالبان و ائتلاف شمال میجنگیدند. تعدادی از این افراد به مرور به واحدهای محافظ بن لادن پیوستند. طبق اسناد امنیتی آمریکا، بن لادن این افراد را بر اساس میزان اعتماد یا موقعیت آنها در دورههای آموزشی جنگ تن به تن انتخاب میکرد.
شبکه خبری سیانان» با اشاره به بخش دیگری از اسناد امنیتی آمریکا که توسط ویکیلیکس منتشر شده است مینویسد تعداد زیادی از اعضای یمنی القاعده به سرعت در سلسلهمراتب این گروه پیشرفت کرده و برای ماموریتهای حساس در نقاط مختلف جهان اعزام میشدند. به گفته یکی از زندانیان، دلیل این موضوع سادهتر بودن امکان سفرهای خارجی برای اتباع یمنی بوده است.
اسناد امنیتی آمریکا که محصول بازجوییهای بازداشتگاه «گوآنتانامو» است شاید در حال حاضر فقط ارزش تاریخی داشته باشد، چون بخش اعظم اطلاعات آن مربوط به قبل از سال ۲۰۰۱ است. ولی به نظر میرسد که یمن هنوز هم یکی از مراکز اصلی رشد و عضوگیری القاعده است.
با وجود آن که نیروهای نظامی یمن از سال گذشته تحت فشار آمریکا مبارزه با شبکه القاعده را در این کشور تشدید کردهاند، هنوز هم از نگاه کارشناسان امنیتی آمریکا القاعده در یمن نیرومندترین واحد نظامی و عملیاتی را دارد.
شبکه خبری سیانان یادآوری میکند که چند تن از افرادی که در سالهای اخیر قصد بمبگذاری در آمریکا یا کشورهای دیگر را داشتند در خاک یمن عضوگیری شده و آموزش دیدهاند. جنگجویان القاعده طی یک سال گذشته در نبرد با نیروهای دولتی یمن تعداد زیادی از سربازان و ماموران پلیس این کشور را از پای درآوردهاند.
اسناد «گوآنتانامو» نشان میدهد که هنوز هم روند تبلیغ، سازماندهی و عضوگیری القاعده در خاک یمن ادامه دارد. شاید به همین خاطر است که پس از گذشت ده سال هنوز هم یمنیها بیشترین تعداد اسرا را در بازداشتگاه «گوآنتانامو» تشکیل میدهند. طبق اسناد امنیتی آمریکا از مجموع ۱۱۲ یمنی که طی ۹ سال اخیر به «گوآنتانامو» فرستاده شدهاند ۲۳ نفر به کشور خود بازگردانده شده، دو نفر در دوران بازداشت جان خود را از دست داده و حدود ۹۰ نفر هنوز در این زندان هستند.
آمریکا به خوبی میداند که بازگرداندن این افراد به خاک یمن در شرایط بیثبات کنونی و ادامه حضور القاعده در خاک این کشور کار سنجیدهای نیست.
پس از تحویل این افراد به آمریکا مشخص شد که این سی نفر جزء حلقه اصلی محافظان اسامه بن لادن بودهاند. با گذشت ده سال از آن حوادث هنوز هم به نظر بسیاری از کارشناسان، یمن یکی از مراکز اصلی رشد و عضوگیری القاعده است.
شبکه خبری سیانان سپس با استناد به ارزیابی دستگاههای امنیتی آمریکا مینویسد که در سالهای دهه ۱۹۹۰ پیوستن به گروه القاعده در یمن کار بسیار سادهای بوده و به همین خاطر پس از افغانها و سعودیها، یمنیها بیشترین تعداد را در این گروه دارند.
این اسناد امنیتی همچنین نشان میدهد که محافل و شبکه مذهبی سلفیها در یمن پیوستن به القاعده و اسامه بن لادن را تشویق میکرده است. اکثر این افراد بیسواد و از لایههای فقیر جامعه بودهاند.
طبق این اسناد امنیتی که هفته اخیر توسط وبسایت افشاگر «ویکیلیکس» منتشر شدهاند، تعداد زیادی از مدارس و بنیادهای مذهبی فعال در یمن به نفع القاعده تبلیغ میکرده و زمینه را برای پیوستن افراد به این گروه فراهم میکردند. القاعده در خاک یمن مراکز آموزش تروریستی دایر کرده بود و دولت یمن به ندرت در کار این شبکه دخالت میکرد. طبق اسناد امنیتی آمریکا برخی از مقامات یمن حتی در مقابل دریافت رشوه مدارک لازم برای سفر این افراد به خارج را جعل و آماده میکردند.
شبکه خبری سیانان به نقل از اسناد منتشر شده توسط «ویکیلیکس» میافزاید که تعدادی از روحانیون و امامان یمنی برای شبکه عضوگیری القاعده پول جمع میکردند. تعداد زیادی از افرادی که در یمن عضوگیری شده و آموزش دیده بودند بعدها جزء حلقه اصلی محافظان و ماموران امنیتی بن لادن بودند. اکثر این افراد از نظر سواد یا اشتغال در موقعیت پایینی قرار داشتند و حتی به زحمت میتوانستند هزینه امرار معاش خانواده خود را تامین کنند.
در بسیاری از موارد عضوگیری و پیوستن به القاعده تحت تاثیر پیوندهای خانوادگی و قبیلهای صورت میگرفت. برای مثال، برادر یکی از افرادی که در سال ۲۰۰۱ در مرز پاکستان دستگیر شد با گروه دیگری از افراد القاعده که در سال ۱۹۹۸ به ناو جنگی «یو اس اس کول» حمله کردند در ارتباط بوده است.
افرادی که در یمن عضوگیری میشدند پس از آموزش به افغانستان اعزام شده و در چهارچوب «تیپ ۵۵ اعراب» علیه گروههای رقیب طالبان و ائتلاف شمال میجنگیدند. تعدادی از این افراد به مرور به واحدهای محافظ بن لادن پیوستند. طبق اسناد امنیتی آمریکا، بن لادن این افراد را بر اساس میزان اعتماد یا موقعیت آنها در دورههای آموزشی جنگ تن به تن انتخاب میکرد.
شبکه خبری سیانان» با اشاره به بخش دیگری از اسناد امنیتی آمریکا که توسط ویکیلیکس منتشر شده است مینویسد تعداد زیادی از اعضای یمنی القاعده به سرعت در سلسلهمراتب این گروه پیشرفت کرده و برای ماموریتهای حساس در نقاط مختلف جهان اعزام میشدند. به گفته یکی از زندانیان، دلیل این موضوع سادهتر بودن امکان سفرهای خارجی برای اتباع یمنی بوده است.
اسناد امنیتی آمریکا که محصول بازجوییهای بازداشتگاه «گوآنتانامو» است شاید در حال حاضر فقط ارزش تاریخی داشته باشد، چون بخش اعظم اطلاعات آن مربوط به قبل از سال ۲۰۰۱ است. ولی به نظر میرسد که یمن هنوز هم یکی از مراکز اصلی رشد و عضوگیری القاعده است.
با وجود آن که نیروهای نظامی یمن از سال گذشته تحت فشار آمریکا مبارزه با شبکه القاعده را در این کشور تشدید کردهاند، هنوز هم از نگاه کارشناسان امنیتی آمریکا القاعده در یمن نیرومندترین واحد نظامی و عملیاتی را دارد.
شبکه خبری سیانان یادآوری میکند که چند تن از افرادی که در سالهای اخیر قصد بمبگذاری در آمریکا یا کشورهای دیگر را داشتند در خاک یمن عضوگیری شده و آموزش دیدهاند. جنگجویان القاعده طی یک سال گذشته در نبرد با نیروهای دولتی یمن تعداد زیادی از سربازان و ماموران پلیس این کشور را از پای درآوردهاند.
اسناد «گوآنتانامو» نشان میدهد که هنوز هم روند تبلیغ، سازماندهی و عضوگیری القاعده در خاک یمن ادامه دارد. شاید به همین خاطر است که پس از گذشت ده سال هنوز هم یمنیها بیشترین تعداد اسرا را در بازداشتگاه «گوآنتانامو» تشکیل میدهند. طبق اسناد امنیتی آمریکا از مجموع ۱۱۲ یمنی که طی ۹ سال اخیر به «گوآنتانامو» فرستاده شدهاند ۲۳ نفر به کشور خود بازگردانده شده، دو نفر در دوران بازداشت جان خود را از دست داده و حدود ۹۰ نفر هنوز در این زندان هستند.
آمریکا به خوبی میداند که بازگرداندن این افراد به خاک یمن در شرایط بیثبات کنونی و ادامه حضور القاعده در خاک این کشور کار سنجیدهای نیست.
ایران و مصر نو: روابط بهتر، رقابت شدیدتر
مئیر جاودانفر، کارشناس امور خاورمیانه در اسرائیل، در مطلبی در وبسایت «فرونتلاین» مینویسد که سقوط حکومت حسنی مبارک در مصر به لحاظ مختلف برای ایران خبری خوش بود. مهمترین پیامد این تحول بهبود مناسبات دیپلماتیک مصر با ایران است که ممکن است پس از چند دهه به سطح تبادل سفیر ارتقا یابد.
ولی در عین حال مصر پس از انقلاب در عرصههای مختلفی به رقابت منطقهای با ایران ادامه خواهد داد و احتمالا مهمترین آن چگونگی رابطه با جنبش حماس خواهد بود. به احتمال زیاد حکومت جدید مصر مناسبات خود را با حماس بهبود خواهد بخشید. شماری از مقامات دولت فعلی مصر و برخی از سیاستمداران خارج از حکومت از جمله محمد البرادعی به این موضوع اشاره کردهاند.
تحت تاثیر تغییر سیاست دولت مصر در قبال حماس احتمالا این کشور موضع خود را در قبال محاصره نوار غزه تغییر خواهد داد و مناسبات خود با جنبش حماس را بهبود خواهد بخشید. ممکن است مقامات جنبش حماس به قاهره دعوت شوند، حتی چندان خارج از انتظار نیست که به این جنبش اجازه داده شود که در قاهره دفتر نمایندگی داشته باشد.
به گفته مئیر جاودانفر، حکومت ایران در کوتاهمدت ممکن است از یک چنین اقداماتی توسط حکومت مصر استقبال کند، چرا که به شکستن انزوای حماس مغایر با خواست اسرائیل کمک خواهد کرد. ولی در طولانیمدت تغییر سیاست دولت مصر در قبال حماس بعید است به نفع ایران باشد.
رهبران ایران به درستی حق دارند نگران افزایش نفوذ مصر بر گروه حماس باشند. گذشته از انگیزههای دولت مصر چند عامل دیگر هست که ممکن است حماس را از ایران دور کرده و به سمت دولت مصر بکشاند.
یک عامل موقعیت جغرافیایی مصر است. مصر همسایه مناطق فلسطینی تحت کنترل حماس است. عامل دیگر وجهه بینالمللی بهتر حکومت مصر و مناسبات خوب آن کشور با اتحادیه اروپا و آمریکاست. این در حالی است که ایران به خاطر تیرگی شدید در مناسبات بینالمللی خود به نوعی در انزوا قرار دارد.
عامل دیگر تشدید رقابتهای منطقهای بین ایران و عربستان سعودی است. این محور تضاد برای منطقه خاورمیانه بسیار مهم است و اکثر کشورها از هم اکنون خود را مجبور میبینند که از موضع یکی از دو طرف حمایت کنند. اکثر کشورهای عربی و حتی دولت سوریه، متحد نزدیک ایران، از اعزام نیروهای نظامی عربستان به بحرین حمایت کردند که این در تضاد با منافع ایران است.
مئیر جاودانفر یادآوری میکند که دولت جدید مصر نیز که اخیرا به دو کشتی نظامی ایران اجازه داد از کانال سوئز عبور کنند از اعزام نظامیان عربستان به بحرین حمایت کرده است. نبیل العربی، وزیر خارجه مصر، در این مورد گفت: «ثبات و هویت عربی کشورهای حاشیه خلیج فارس خط قرمزی است که مصر از آن عبور نخواهد کرد.»
تنها حامی دیگر حماس در میان همسایگان دولت مصر سوریه است. بشار اسد در داخل کشور با بحرانی جدی روبهرو است و در مورد منازعه بین ایران و عربستان ترجیح داد که از ریاض حمایت کند. مجموعه این عوامل احتمالا باعث خواهد شد که حماس نیز از موضع عربستان حمایت کند که به نوبه خود به نزدیکی بیشتر این گروه به مصر خواهد انجامید.
این کارشناس امور خاورمیانه در ادامه تحلیل خود در وبسایت «فرونتلاین» مینویسد که دولت جدید مصر در مورد مناسبات خود با حماس با حساسیت فراوان عمل خواهد کرد. با وجود آن که قاهره قصد دارد مناسبات خود را با تهران بهبود بخشد، ولی حاضرنیست از سهم خود برای نفوذ در مسئله فلسطین بگذرد.
اما باید توجه داشت که هرگونه بهبود مناسبات بین مصر و حماس نه فقط موجب نگرانی حکومت ایران است، بلکه نگرانی اسرائیل را نیز به دنبال خواهد داشت. مناسبات نزدیک حماس با حکومت اسلامی تاکنون این امکان را به اسرائیل میداد تا حماس را در سطح بینالمللی منزوی نگاه دارد. در عین حال مناسبات ایران و حماس تا حد زیادی موجب خشم عربستان سعودی میشد که به نوبه خود به نفع اسرائیل بود.
اما در صورت بهبود مناسبات مصر و حماس تمام این تصویر دگرگون خواهد شد. دولت اسرائیل نخواهد توانست مثل مورد ایران دولت جدید مصر و حمایت آن را از حماس بهانهای برای محاصره و انزوای آن گروه قرار دهد. و اگر مصر بتواند مذاکرات برای شراکت قدرت در مناطق فلسطینی بین حماس و سازمان آزادیبخش فلسطین را به نتیجه برساند موضع ایران و اسرائیل که هر دو مخالف سازمان آزادیبخش فلسطین هستند، بهشدت تضعیف خواهد شد.
مئیر جاودانفر در پایان نتیجه میگیرد که دولتهای ایران و اسرائیل در مورد بسیاری از مسائل دشمن یکدیگر هستند، ولی تغییر و تحولات اخیر در خاورمیانه ممکن است نگرانیهای مشابهی برای هر دو طرف ایجاد کند.
ولی در عین حال مصر پس از انقلاب در عرصههای مختلفی به رقابت منطقهای با ایران ادامه خواهد داد و احتمالا مهمترین آن چگونگی رابطه با جنبش حماس خواهد بود. به احتمال زیاد حکومت جدید مصر مناسبات خود را با حماس بهبود خواهد بخشید. شماری از مقامات دولت فعلی مصر و برخی از سیاستمداران خارج از حکومت از جمله محمد البرادعی به این موضوع اشاره کردهاند.
تحت تاثیر تغییر سیاست دولت مصر در قبال حماس احتمالا این کشور موضع خود را در قبال محاصره نوار غزه تغییر خواهد داد و مناسبات خود با جنبش حماس را بهبود خواهد بخشید. ممکن است مقامات جنبش حماس به قاهره دعوت شوند، حتی چندان خارج از انتظار نیست که به این جنبش اجازه داده شود که در قاهره دفتر نمایندگی داشته باشد.
به گفته مئیر جاودانفر، حکومت ایران در کوتاهمدت ممکن است از یک چنین اقداماتی توسط حکومت مصر استقبال کند، چرا که به شکستن انزوای حماس مغایر با خواست اسرائیل کمک خواهد کرد. ولی در طولانیمدت تغییر سیاست دولت مصر در قبال حماس بعید است به نفع ایران باشد.
رهبران ایران به درستی حق دارند نگران افزایش نفوذ مصر بر گروه حماس باشند. گذشته از انگیزههای دولت مصر چند عامل دیگر هست که ممکن است حماس را از ایران دور کرده و به سمت دولت مصر بکشاند.
یک عامل موقعیت جغرافیایی مصر است. مصر همسایه مناطق فلسطینی تحت کنترل حماس است. عامل دیگر وجهه بینالمللی بهتر حکومت مصر و مناسبات خوب آن کشور با اتحادیه اروپا و آمریکاست. این در حالی است که ایران به خاطر تیرگی شدید در مناسبات بینالمللی خود به نوعی در انزوا قرار دارد.
عامل دیگر تشدید رقابتهای منطقهای بین ایران و عربستان سعودی است. این محور تضاد برای منطقه خاورمیانه بسیار مهم است و اکثر کشورها از هم اکنون خود را مجبور میبینند که از موضع یکی از دو طرف حمایت کنند. اکثر کشورهای عربی و حتی دولت سوریه، متحد نزدیک ایران، از اعزام نیروهای نظامی عربستان به بحرین حمایت کردند که این در تضاد با منافع ایران است.
مئیر جاودانفر یادآوری میکند که دولت جدید مصر نیز که اخیرا به دو کشتی نظامی ایران اجازه داد از کانال سوئز عبور کنند از اعزام نظامیان عربستان به بحرین حمایت کرده است. نبیل العربی، وزیر خارجه مصر، در این مورد گفت: «ثبات و هویت عربی کشورهای حاشیه خلیج فارس خط قرمزی است که مصر از آن عبور نخواهد کرد.»
تنها حامی دیگر حماس در میان همسایگان دولت مصر سوریه است. بشار اسد در داخل کشور با بحرانی جدی روبهرو است و در مورد منازعه بین ایران و عربستان ترجیح داد که از ریاض حمایت کند. مجموعه این عوامل احتمالا باعث خواهد شد که حماس نیز از موضع عربستان حمایت کند که به نوبه خود به نزدیکی بیشتر این گروه به مصر خواهد انجامید.
این کارشناس امور خاورمیانه در ادامه تحلیل خود در وبسایت «فرونتلاین» مینویسد که دولت جدید مصر در مورد مناسبات خود با حماس با حساسیت فراوان عمل خواهد کرد. با وجود آن که قاهره قصد دارد مناسبات خود را با تهران بهبود بخشد، ولی حاضرنیست از سهم خود برای نفوذ در مسئله فلسطین بگذرد.
اما باید توجه داشت که هرگونه بهبود مناسبات بین مصر و حماس نه فقط موجب نگرانی حکومت ایران است، بلکه نگرانی اسرائیل را نیز به دنبال خواهد داشت. مناسبات نزدیک حماس با حکومت اسلامی تاکنون این امکان را به اسرائیل میداد تا حماس را در سطح بینالمللی منزوی نگاه دارد. در عین حال مناسبات ایران و حماس تا حد زیادی موجب خشم عربستان سعودی میشد که به نوبه خود به نفع اسرائیل بود.
اما در صورت بهبود مناسبات مصر و حماس تمام این تصویر دگرگون خواهد شد. دولت اسرائیل نخواهد توانست مثل مورد ایران دولت جدید مصر و حمایت آن را از حماس بهانهای برای محاصره و انزوای آن گروه قرار دهد. و اگر مصر بتواند مذاکرات برای شراکت قدرت در مناطق فلسطینی بین حماس و سازمان آزادیبخش فلسطین را به نتیجه برساند موضع ایران و اسرائیل که هر دو مخالف سازمان آزادیبخش فلسطین هستند، بهشدت تضعیف خواهد شد.
مئیر جاودانفر در پایان نتیجه میگیرد که دولتهای ایران و اسرائیل در مورد بسیاری از مسائل دشمن یکدیگر هستند، ولی تغییر و تحولات اخیر در خاورمیانه ممکن است نگرانیهای مشابهی برای هر دو طرف ایجاد کند.
تحلیلگر اسرائیلی: ایران در سرکوبهای سوریه دخالت مستقیم ندارد
سوزان رایس، سفیر آمریکا در سازمان ملل، روز سهشنبه گذشته، ۶ اردیبهشتماه، گفت که مدارکی از دخالت فعالانه ایران در سرکوب معترضان در سوریه وجود دارد.
آمریکا پیشتر نیز ایران را به کمک به دولت بشار اسد، رئیس جمهور سوریه، برای سرکوب اعتراضها در این کشور متهم کرده بود.
در همین زمینه رادیوفردا با اِیال زیسر، استاد دانشگاه تلآویو در اسرائیل و نویسنده چندین کتاب معتبر درباره سوریه و حاکمان این کشور، گفتوگویی انجام داده و نخست نظر او را درباره احتمال دخالت ایران در سرکوب اعتراضها در سوریه پرسیده است.
اِیال زیسر: من فکر میکنم آمریکاییها میدانند که چه میگویند. تصور نمیکنم که ایران به طور مستقیم در سوریه حضور داشته باشد. یعنی در واقع حکومت سوریه به نیروهای ایرانی نیازی ندارد. برای وجهه حکومت هم خوب نیست که نیروهای ایرانی در خاک سوریه حضور داشته باشند.
من بر این باورم که منظور آمریکاییها این نیست که ایران در سوریه حضور دارد، بلکه میگویند که ایران از نظر فنی و حرفهای به سوریه مشورت میدهد، چرا که حکومت ایران توانسته است دو سال پیش اعتراضاتی را که پس از انتخابات ریاست جمهوری در ایران درگرفت سرکوب کند، از این روست که میتواند به دولت سوریه مشورت دهد.
اما منظور این نیست که ایران به طور مستقیم در سرکوب اعتراضها در سوریه دخالت دارد.
آمریکا پیشتر نیز ایران را به کمک به دولت بشار اسد، رئیس جمهور سوریه، برای سرکوب اعتراضها در این کشور متهم کرده بود.
در همین زمینه رادیوفردا با اِیال زیسر، استاد دانشگاه تلآویو در اسرائیل و نویسنده چندین کتاب معتبر درباره سوریه و حاکمان این کشور، گفتوگویی انجام داده و نخست نظر او را درباره احتمال دخالت ایران در سرکوب اعتراضها در سوریه پرسیده است.
اِیال زیسر: من فکر میکنم آمریکاییها میدانند که چه میگویند. تصور نمیکنم که ایران به طور مستقیم در سوریه حضور داشته باشد. یعنی در واقع حکومت سوریه به نیروهای ایرانی نیازی ندارد. برای وجهه حکومت هم خوب نیست که نیروهای ایرانی در خاک سوریه حضور داشته باشند.
من بر این باورم که منظور آمریکاییها این نیست که ایران در سوریه حضور دارد، بلکه میگویند که ایران از نظر فنی و حرفهای به سوریه مشورت میدهد، چرا که حکومت ایران توانسته است دو سال پیش اعتراضاتی را که پس از انتخابات ریاست جمهوری در ایران درگرفت سرکوب کند، از این روست که میتواند به دولت سوریه مشورت دهد.
اما منظور این نیست که ایران به طور مستقیم در سرکوب اعتراضها در سوریه دخالت دارد.
- سوزان رایس، سفیر آمریکا در سازمان ملل، گفته است که دولت سوریه در سرکوب مردم معترض از همان تاکتیکهایی استفاده میکند که دولت ایران برای سرکوب اعتراضهای مردم خود استفاده میکرده است. آیا شما هم بین تاکتیک دولتهای سوریه و ایران در سرکوب مردم معترض شباهتهایی میبینید؟
- برخی کارشناسان بر این باورند که ایران از این میترسد که حکومت سوریه سرنگون شود و جمهوری اسلامی دیگر نتواند به حمایتش از حماس و حزبالله ادامه دهد. نظر شما در این باره چیست؟
- آیا فکر میکنید که دولت ایران از تاثیر اعتراضات سوریه بر وضعیت داخلی ایران هم نگران است؟
- به نظر شما معترضان در سوریه کماکان به اعتراضات خودشان ادامه میدهند تا حکومت سقوط کند؟
- آیا فکر میکنید جامعه جهانی در اوضاع و احوال سوریه مداخله خواهد کرد؟
- چرا؟
«مرحله تازه» در افغانستان با معرفی چهرههای تازه تیم امنیت ملی اوباما
باراک اوباما، رئیسجمهور آمریکا، با معرفی گزینههای تازه خود برای تصدی وزارت دفاع، سازمان اطلاعات مرکزی، سیا، سفارت آمریکا در افغانستان و فرماندهی نیروهای نظامی در این کشور، مرحلهای تازه را در تحولات جنگ افغانستان آغاز کرد.
منابع خبری در روزهای گذشته از تغییرات پیش رو در ترکیب تیم امنیت ملی باراک اوباما خبر داده بودند که بر اساس آن لئون پانهتا، رئیس سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، سیا، جانشین رابرت گیتس در وزارت دفاع خواهد شد و دیوید پتریوس صندلی خالی آقای پانهتا در سیا را اشغال خواهد کرد.
آقای پتریوس که اکنون فرماندهی مشترک نیروهای آمریکا و ناتو در افغانستان را برعهده دارد، جای خود را به جان آلن، معاون فرماندهی مرکزی آمریکا، خواهد داد و در تکمیل این تغییرات، دیپلمات کارکشته آمریکایی، رایان کراکر که سفیر پیشین آمریکا در عراق بود و در این پست خود را بازنشسته کرده بود، هدایت سفارت آمریکا در افغانستان را عهدهدار میشود.
منابع خبری در روزهای گذشته از تغییرات پیش رو در ترکیب تیم امنیت ملی باراک اوباما خبر داده بودند که بر اساس آن لئون پانهتا، رئیس سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، سیا، جانشین رابرت گیتس در وزارت دفاع خواهد شد و دیوید پتریوس صندلی خالی آقای پانهتا در سیا را اشغال خواهد کرد.
آقای پتریوس که اکنون فرماندهی مشترک نیروهای آمریکا و ناتو در افغانستان را برعهده دارد، جای خود را به جان آلن، معاون فرماندهی مرکزی آمریکا، خواهد داد و در تکمیل این تغییرات، دیپلمات کارکشته آمریکایی، رایان کراکر که سفیر پیشین آمریکا در عراق بود و در این پست خود را بازنشسته کرده بود، هدایت سفارت آمریکا در افغانستان را عهدهدار میشود.
آقای کراکر، نخستین سفیر ایالات متحده در افغانستان، پس از سقوط حکومت طالبان و استقرار نیروهای آمریکایی در این کشور بود، و در زمان تصدی سفارت آمریکا در عراق چندین مذاکره مستقیم با حسن کاظمی قمی، سفیر وقت ایران در عراق، در مورد استقرار امنیت در این همسایه غربی ایران داشت.
باراک اوباما روز پنجشنبه به هنگام معرفی این چهرهها، تحولات افغانستان را در آستانه «مرحلهای تازه» خواند که با انتقال مسئولیت تأمین امنیت به نیروهای افغان، آغاز خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان از تابستان امسال، و برقراری همکاری بلندمدت با مردم افغانستان همراه است.
آمریکا متعهد شده است که نیروهای نظامی ایالات متحده از ماه ژوئیه سال ۲۰۱۱ به تدریج از خاک افغانستان خارج شوند و این در حالی است که دولت افغانستان نیز خواستار آن است تا از سال ۲۰۱۴ کنترل امنیت افغانستان را به طول کامل بر عهده بگیرد.
تغییرات تازه در تیم امنیت ملی باراک اوباما در حالی است که در مهرماه گذشته نیز جیمز جونز، مشاور امنیت ملی اوباما، از کار خود کنارهگیری کرد و تام دونیلون جانشین وی شد. همه این تغییرات جدید باید مورد تأیید سنای آمریکا قرار بگیرد تا عملیاتی شود.
روز پنجشنبه باراک اوباما همچنین از رابرت گیتس، وزیر دفاع این کشور، تقدیر و تصریح کرد که «امروز هر آمریکایی باید بداند که به خاطر کمکهای وی در پایین کشیدن شعلههای جنگ در عراق، ما در موقعیت بهتری برای حمایت از نیروهای خود و هدایت تحولات در افغانستان قرار گرفتیم.»
وی گفت که اطمینان دارد که رابرت گیتس به عنوان یکی از بهترین وزیران دفاع در تاریخ آمریکا در یادها خواهد ماند.
آقای گیتس که جمهوریخواه است و در دوره دوم ریاست جمهوری بوش به عنوان وزیر دفاع معرفی شده بود، با آغاز ریاست جمهوری باراک اوباما، پذیرفت که کابینه وی را در همین سمت همراهی کند، اما از پاییز گذشته زمزمههایی مبنی بر تصمیم وی به جدایی از دولت به گوش میرسید.
رابرت گیتس نیز چون لئون پانهتا، پیش از معرفی به عنوان وزیر دفاع آمریکا، سابقه ریاست سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، سیا، را در کارنامه خود داشت.
باراک اوباما روز پنجشنبه به هنگام معرفی این چهرهها، تحولات افغانستان را در آستانه «مرحلهای تازه» خواند که با انتقال مسئولیت تأمین امنیت به نیروهای افغان، آغاز خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان از تابستان امسال، و برقراری همکاری بلندمدت با مردم افغانستان همراه است.
آمریکا متعهد شده است که نیروهای نظامی ایالات متحده از ماه ژوئیه سال ۲۰۱۱ به تدریج از خاک افغانستان خارج شوند و این در حالی است که دولت افغانستان نیز خواستار آن است تا از سال ۲۰۱۴ کنترل امنیت افغانستان را به طول کامل بر عهده بگیرد.
تغییرات تازه در تیم امنیت ملی باراک اوباما در حالی است که در مهرماه گذشته نیز جیمز جونز، مشاور امنیت ملی اوباما، از کار خود کنارهگیری کرد و تام دونیلون جانشین وی شد. همه این تغییرات جدید باید مورد تأیید سنای آمریکا قرار بگیرد تا عملیاتی شود.
روز پنجشنبه باراک اوباما همچنین از رابرت گیتس، وزیر دفاع این کشور، تقدیر و تصریح کرد که «امروز هر آمریکایی باید بداند که به خاطر کمکهای وی در پایین کشیدن شعلههای جنگ در عراق، ما در موقعیت بهتری برای حمایت از نیروهای خود و هدایت تحولات در افغانستان قرار گرفتیم.»
وی گفت که اطمینان دارد که رابرت گیتس به عنوان یکی از بهترین وزیران دفاع در تاریخ آمریکا در یادها خواهد ماند.
آقای گیتس که جمهوریخواه است و در دوره دوم ریاست جمهوری بوش به عنوان وزیر دفاع معرفی شده بود، با آغاز ریاست جمهوری باراک اوباما، پذیرفت که کابینه وی را در همین سمت همراهی کند، اما از پاییز گذشته زمزمههایی مبنی بر تصمیم وی به جدایی از دولت به گوش میرسید.
رابرت گیتس نیز چون لئون پانهتا، پیش از معرفی به عنوان وزیر دفاع آمریکا، سابقه ریاست سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، سیا، را در کارنامه خود داشت.
شمار کشته شدگان گردباد در آمريکا به ۲۹۵ تن افزایش یافت
شمار قربانيان يک رشته گردباد و توفان در ايالت های جنوبی آمريکا به ۲۹۵ کشته رسيد. دو شهردر ايالت آلاباما از جمله مناطقی هستند که بيشترين خسارت هارا متحمل شده اند.
به گزارش خبرگزاری آسوشيتدپرس، گردبادهای چهارشنبه مرگبارترين گردباد و توفانی است که طی چهار دهه اخير در آمریکا رخ داده است
در همین حال، فرماندار آلاباما شمار کشته شدگان در این ایالات را تا شامگاه پنجشنبه ۱۹۵ نفر اعلام کرده است و به گزارش خبرگزاری فرانسه، ۳۲ نفر در ايالت می سی سی پی، ۳۴ نفر در ايالت تنسی، ۱۴ نفر در ايالت جورجيا، ۱۲ نفر در آرکانزاس، ۵ نفر در ويرجينيا، ۲ نفر درميسوری و یک نفر در کنتاکی کشته شده اند.
باراک اوباما، رييس جمهوری آمريکا روز پنجشنبه با بازماندگان گردباد و توفان در ايالت های جنوبی آمريکا ابراز همداری کرد و گفت:« از دست رفتن جان مردم به ويژه در آلاباما مايه دلشکستگی است. در ظرف چند ساعت اين گربادهای مرگبار، که برخی از آنها بدترين گردبادهايی است که در دهه های گذشته ديده ايم، باعث از بين رفتن جان مادران، پدران، پسران، دختران، دوستان، همسايگان و حتی کلیه ساکنان برخی محلات شد.»
باراک اوباما اضافه کرد:«بسياری مجروح و شماری مفقود شده اند و در بسياری قسمت ها خسارت ها وارد شده به خانه ها و محل های کسب کار چيزی از فاجعه کم ندارد.»
باراک اوباما همچنین اعلام کرد که روز جمعه برای بازديد از مناطق آسيب ديده به آلاباما سفر خواهد کرد.
يک مرکز هواشناسی آمريکا در ايالت اوکلاهما می گويد گزارش هايی در خصوص وقوع ۱۳۷ گردباد را در چهارشنبه دريافت کرده است.
درهمين حال گزارش شده است که فعاليت يک نيروگاه اتمی در ايالت آلاباما متوقف شده است و هم اکنون از ژنراتور برای سرد کردن راکتورها استفاده می شود.
به گزارش آسوشيتدپرس، شهر «توسکالوسا» در آلاباما يکی از شهرهايی است که در جريان اين گردباد به شدت خسارت ديده است. اين شهر جمعيتی در حدود ۸۳ هزار نفر دارد و دانشگاه آلاباما در اين شهر قرار دارد.
فرمانداران ايالات های آلاباما، می سی سی پی و جورجيا در بخشی از اين ايالت ها وضعيت اضطراری اعلام کرده اند.
به گزار ش مرکز هوا شناسی آمريکا اين گردباد و توفان مرگبارترين طی دهه ای اخیر است در گرباد سال ۱۹۷۴ در آمريکا ۳۱۵ کشته شدند.
در مناطقی که گردباد حرکت کرده، ايستگاه های انتقال برق تخريب شده و هزاران خانه از بين رفته است. شماری از مقامات محلی گفته اند که چنين گردباد مخربی در تاريخ بی سابقه بوده است.
به دنبال اعلام وضعيت اضطراری در ايالت آلاباما، دولت فدرال آمریکا نيروهای امداد وکمک رسانی را راهی اين منطقه کرده است.
باراک اوباما پیشتر در بيانيه ای اعلام کرده بود: «هرچند هنوز درصد خسارات و تلفات به طور دقيق مشخص نيست، ولی در روزهای آينده شرايط بررسی می شود و هر کمکی که لازم باشد به منطقه فرستاده خواهد شد.»
مقامات رسمی آلاباما و می سی سی پی می گويند به احتمال زياد آمار تلفات و کشته ها بيشتر می شود.
هر چند حرکت گردباد و توفان در مرکز آمريکا زياد اتفاق می افتد، اما به ندرت اين گونه قدرت تخريبی دارد و باعث تلفات گسترده می شود.
حدود يک هزار و ۴۰۰ نيروی نظامی برای کمک رسانی راهی آلاباما شده اند تا در انتقال اقلام غذايی و دارويی کمک کنند.
به گزارش خبرگزاری آسوشيتدپرس، گردبادهای چهارشنبه مرگبارترين گردباد و توفانی است که طی چهار دهه اخير در آمریکا رخ داده است
در همین حال، فرماندار آلاباما شمار کشته شدگان در این ایالات را تا شامگاه پنجشنبه ۱۹۵ نفر اعلام کرده است و به گزارش خبرگزاری فرانسه، ۳۲ نفر در ايالت می سی سی پی، ۳۴ نفر در ايالت تنسی، ۱۴ نفر در ايالت جورجيا، ۱۲ نفر در آرکانزاس، ۵ نفر در ويرجينيا، ۲ نفر درميسوری و یک نفر در کنتاکی کشته شده اند.
باراک اوباما، رييس جمهوری آمريکا روز پنجشنبه با بازماندگان گردباد و توفان در ايالت های جنوبی آمريکا ابراز همداری کرد و گفت:« از دست رفتن جان مردم به ويژه در آلاباما مايه دلشکستگی است. در ظرف چند ساعت اين گربادهای مرگبار، که برخی از آنها بدترين گردبادهايی است که در دهه های گذشته ديده ايم، باعث از بين رفتن جان مادران، پدران، پسران، دختران، دوستان، همسايگان و حتی کلیه ساکنان برخی محلات شد.»
باراک اوباما اضافه کرد:«بسياری مجروح و شماری مفقود شده اند و در بسياری قسمت ها خسارت ها وارد شده به خانه ها و محل های کسب کار چيزی از فاجعه کم ندارد.»
باراک اوباما همچنین اعلام کرد که روز جمعه برای بازديد از مناطق آسيب ديده به آلاباما سفر خواهد کرد.
يک مرکز هواشناسی آمريکا در ايالت اوکلاهما می گويد گزارش هايی در خصوص وقوع ۱۳۷ گردباد را در چهارشنبه دريافت کرده است.
درهمين حال گزارش شده است که فعاليت يک نيروگاه اتمی در ايالت آلاباما متوقف شده است و هم اکنون از ژنراتور برای سرد کردن راکتورها استفاده می شود.
به گزارش آسوشيتدپرس، شهر «توسکالوسا» در آلاباما يکی از شهرهايی است که در جريان اين گردباد به شدت خسارت ديده است. اين شهر جمعيتی در حدود ۸۳ هزار نفر دارد و دانشگاه آلاباما در اين شهر قرار دارد.
فرمانداران ايالات های آلاباما، می سی سی پی و جورجيا در بخشی از اين ايالت ها وضعيت اضطراری اعلام کرده اند.
به گزار ش مرکز هوا شناسی آمريکا اين گردباد و توفان مرگبارترين طی دهه ای اخیر است در گرباد سال ۱۹۷۴ در آمريکا ۳۱۵ کشته شدند.
در مناطقی که گردباد حرکت کرده، ايستگاه های انتقال برق تخريب شده و هزاران خانه از بين رفته است. شماری از مقامات محلی گفته اند که چنين گردباد مخربی در تاريخ بی سابقه بوده است.
به دنبال اعلام وضعيت اضطراری در ايالت آلاباما، دولت فدرال آمریکا نيروهای امداد وکمک رسانی را راهی اين منطقه کرده است.
باراک اوباما پیشتر در بيانيه ای اعلام کرده بود: «هرچند هنوز درصد خسارات و تلفات به طور دقيق مشخص نيست، ولی در روزهای آينده شرايط بررسی می شود و هر کمکی که لازم باشد به منطقه فرستاده خواهد شد.»
مقامات رسمی آلاباما و می سی سی پی می گويند به احتمال زياد آمار تلفات و کشته ها بيشتر می شود.
هر چند حرکت گردباد و توفان در مرکز آمريکا زياد اتفاق می افتد، اما به ندرت اين گونه قدرت تخريبی دارد و باعث تلفات گسترده می شود.
حدود يک هزار و ۴۰۰ نيروی نظامی برای کمک رسانی راهی آلاباما شده اند تا در انتقال اقلام غذايی و دارويی کمک کنند.
غش در دکان قضاوت
آسیه امینی ـ در یک سیستم ناسالم نقش افراد، در بهبود یا تخریب بیشتر، چقدر تعیین کننده است؟ آیا سیستم ناسالم، نداشتن چارچوب عدالتپذیر و عدالتخواه موثرتر است یا اساسا این افراد هستند که چنین سیستم و چارچوب بیدادگر ستمپذیری را ایجاد میکنند.
پاسخ این سوالها گرچه چیزی شبیه اصالت مرغ و تخم مرغ است، ولی همیشه ذهن مرا درگیر کرده است. واضحتر و روشنتر بگویم، در اینکه سیستم قضایی کشور ما با داشتن قوانین نابرابر، در بطن خود بیعدالتی را تولید میکند شکی نیست، اما در این محدودهای که ستمخیزی از دستاوردهای غیر قابل اجتناب آن است، نقش افراد در بازتولید ستم چقدر است؟ مثلا داشتن قاضی و دادستان عادل و منصف در همین چارچوب، چقدر میتواند اوضاع را از آنچه که هست بدتر کند یا تا حدی بهبود ببخشد. ممکن است برخی بگویند چه فرقی میکند؟ وقتی خانه از پای بست... و همان استدلالهای همیشگی. ولی وقتی پای مرگ و زندگی حتا یک انسان در میان باشد، به نظر من فرق میکند!
یک داستان خوانده شده
چهار ماه پیش پسری به نام امیرحسین ستوده در زندان رشت خودش را به دار آویخت. امیرحسین همجرم دلارا دارابی بود؛ دختر نقاشی که بعد از به قتل رسیدن زنی که دختر عموی پدرش بود، ادعا کرد مباشر قتل است و مسوولیت آن را به گردن گرفت. اما دلارای ۱۷ ساله خیلی زود در زندان رشت این اعتراف را دلیلی برای نجات دوستش امیر حسین ستوده اعلام کرد و گفت که تصور وی این بود که چون زیر ۱۸ سال سن دارد، با به گردن گرفتن این قتل، قصاص نخواهد شد و به این ترتیب مباشر اصلی قتل یعنی امیر حسین را نیز نجات خواهد داد.
ولی امیر حسین در دادگاه ادعای دلارای ۱۷ ساله را رد کرد. بعد از پنج سال و اندی، جدال مدعیان این پرونده، با اعدام دلارای ۲۳ ساله به پایان رسید. این جدال ولی برای امیر حسین تمام شدنی نبود. او یک سال و هشت ماه با خودش جنگید و بالاخره برآن شد تا بار سنگینش را با اعدامی خودخواسته سبک کند.
برخی از مطلعان از اصرار امیر حسین به دادگاه، مبنی بر اعتراف دوباره او و به گردن گرفتن قتل، خبر دادهاند و حتا نوشتهاند که این خواسته او نه فقط با موافقت قاضی همراه نبوده، بلکه منجر به تهدید وی نیز شده است. (۱)
خبر اعدام خودخواسته امیر حسین، توجه زیادی در رسانهها نگرفت. اما امیر حسین به دلیل معاونت در قتل حکم ده سال زندان دریافت کرده و دوره محکومیت خود را میگذراند چه دلیلی برای خودکشی داشت؟
معیار قضاوت
در پروسهای که برای کمک به زندانیان زیر ۱۸ سال، با وکلا، قضات یا خانوادههایشان در تماس بودم، تصمیم گرفتم مصاحبهای با قاضی پرونده دلارا انجام بدهم تا هم درباره جزئیات پروندهای که این همه سر و صدا به راه انداخته بود اطلاعات دقیقتر یا پاسخ روشن تری به دست بیاورم و هم بدانم چقدر در این پرونده میشود به داشتن یک رویه قضایی عادلانه امیدوار بود.
آنچه اکنون قصد نوشتن آن را دارم تنها خاطرهنگاری یک روز کاری نیست. بلکه فراتر از آن قصد من این است که بگویم نداشتن بیطرفی، نداشتن سیستمی سالم برای نظارت قضایی و همینطور نبودن هیات منصفه در دادگاههای ما چه آسیبهای جبران ناپذیری به مردم و سیستم قضایی ما وارد میکند. تا حدی که در بسیاری از موارد، همه چیز بستگی به رای و نظر یک نفر دارد و اگر این یک نفر به هر دلیلی انگیزهای شخصی داشته باشد، از حسادت گرفته تا باورهای مذهبی افراطی یا باور به سنتهای نادرست، میتواند فراتر از هر قانونی، به شخصه چنان تاثیری بر پرونده بگذارد که پایان یک پرونده را با پایان زندگی یک انسان رقم بزند. قاضیای که من در یک روز گرم تابستان ۸۷ در رشت دیدم، از این دست بود.
داستانهای خوانده نشده
ملتهب به سراغ قاضی پرونده دلارا رفته بودم. از او فقط اسمی میدانستم. از قبل هم درخواست مصاحبهای نداده بودم. اما درخواست کتبی مصاحبه را به همراه داشتم. او نمیدانست که من در صدد برگزاری نمایشگاه نقاشی دلارا هستم و نیز نمیدانست که با او در ارتباطم. نمیدانست دلارا را دیدهام. نمیدانست با او حرف زدهام. نمیدانست با وکیلش بارها و بارها زندگی دلارا را مرور کردهام. صحنههای جرم را. دلیلها و مدارک دیده نشده در پرونده را. سوالهای بیجواب را.
در دلم بارها سوالها و جوابهای احتمالی را مرور کردم. سوالهای حقوقی را. سوالهایی که مربوط به صحنه جرم میشد. سوالهایی که مربوط به دادگاه بدوی و ارجاع به دادگاه اطفال میشد و.... ولی آنچه در طول دیدار چند دقیقهای من با قاضی جاویدنیا پیش رفت - و البته او به من اجازه انتشار مصاحبه را نداد-، سادهتر و صریحتر بگویم بی ربطتر از آن بود که مرا نگران پیچیدگیهای حقوقی این پرونده کند.
قاضی جاویدنیا که این روزها دادستان عمومی و انقلاب رشت است و خیلی سریعتر از اینکه ریشهای سیاهش نشانههای میانسالی را به خود بگیرند، پلههای ترقی را در سیستم قضایی ایران طی کرده است، مرا با روی باز پذیرفت.
همان دقایق اول از نوع برخوردش به این نتیجه رسیدم که قاضی بسیار باهوشی است و بیش از اینکه بخواهد به سوالهای من پاسخ دهد، در صدد است تا از حضور من برای انتشار آنچه میخواهد استفاده کند. زیرا اگر او قصد مصاحبه با مرا نداشت، لزومی نداشت مرا بپذیرد و چیزی حدود بیست دقیقه با من در مورد مسائلی صحبت کند که هیچ ربطی به مسائل حقوقی پروندهای نداشت که او باید در موردش بدون پیش فرض، و با استناد به مدارک پرونده قضاوت کند.
پیش از هر چیز او نیز کنجکاویاش را پنهان نمیکرد که با چه انگیزهای از تهران به رشت رفتهام تا درباره یک پرونده حقوقی چند سوال از قاضی پرونده بپرسم! با شنیدن اسم دلارا اخمهایش درهم رفت. انگار آن چیزی که اهمیت نداشت، جان این دختر بود. از من پرسید: چرا دنبال کسی دیگری نیستید. با دلارا یک دختر دیگر هم حکم اعدام دارد که سالها در زندان است. چرا در مورد او تحقیق نمیکنید؟
گفتم صغرا؟ صغرا نجفپور را میشناسم و پرونده او را هم دنبال میکنم. اگر میخواهید کمک کنید تا درباره صغرا هم اطلاعات بیشتری به دست بیاورم. خیلی هم خوب است و ممنون میشوم!
سعی کرد حرف مرا نشنیده بگیرد و همچنان به بدگوییاش از دلارا، خانوادهاش، وکیلش و هر کسی که قصد داشت به دلارا کمکی کند، ادامه داد. تا جایی که ناگهان در سامسونتش را باز کرد و نامهای را بیرون کشید و در کمال تعجب من شروع به خواندن نامهای کرد که از بیرون زندان برای دلارا ارسال شده بود و به مدد مدیران زندان و به رسم امانتداری! یک کپی از آن به دست آقای قاضی پرونده رسیده بود.
وقتی از اتاق قاضی جاویدنیا پا به بیرون گذاشتم. شانههایم بسیار سنگینتر از نیم ساعت پیش از آن بود. زیرا دانستم مساله این پرونده بیش از آنکه یک مساله قضایی باشد، یک مساله شخصی شده است. وقتی با قاضیای طرفی که مسالهاش به رخ کشاندن فک و فامیل حقودانش است، با قاضیای که به جای عدالت، رقابت با وکیل برایش مهم است و بارها مصرانه شهرت او را به تمسخر میگیرد.
قاضیای که از کیف سامسونتش نامههای شخصی زندانی را بیرون میکشد تا ثابت کند نوشتن یک نامه مهرآمیز، دلیل بر فساد افراد است و نتیجه میگیرد که افراد فاسد (به خاطر نوشتن نامهای مهرآمیز!) مستحق این همه توجهی که به آنها شده نیستند و از آنها هر کاری از جمله قتل برمی آید! و باید آنها را واگذاشت تا به سزای عملشان (قصاص) برسند، کار خیلی سختتر از گرفتن رضایت یا انتظار رعایت عدالت است.
وقتی مصرانه از او خواستم تا در برابر چند پرسش از جمله چپ دست بودن دلارا، پی گیری نشدن وضعیت خون روی چاقو و چند دلیل دیگری که وکیل دلارا بر آنها تاکید داشت نظرش را بگوید، طفره رفت و محکم گفت: اصل، بر اعتراف اولیه افراد است. اینهم، خاص قانون ما و کشور ما نیست. در همه جای دنیا اقرار اولیه متهم علیه خودش، از اصلیترین دلایل اثبات جرم است.
پرسیدم اما در کشورهای دیگر به افراد گفته میشود که در بدو دستگیری، بدون وکیل حرف نزنند تا علیهشان استفاده نشود!
گفت: خانم! دستگیری کدام است؟ پدرش او را تحویل داده و گفته دختر من قاتل است! بعد از دو هفته پشیمان شده، ما اعتراف گرفتیم؟ و با خنده ادامه داد: به هر حال کاری است که شده! علیه خودش اقرار کرده و کاری نمیشود کرد. دوباره گفتم: خب شاید یک نفر بخواهد خودکشی کند. نمیشود که فقط اعتراف فرد دلیل جرم باشد! ضمن اینکه او یک دختر احساساتی ۱۷ ساله بود! اما دلایل دیگر ادعای او را رد میکند. دلایلی مثل مصرف قرصهای آرام بخش، چپ دست بودن... قاضی کلافه از این پرس و جوی سمج، با تمسخر گفت: این حرفها را از کجا شنیدهاید؟ از وکیلش؟ اینها همه داستانسرایی است. آدم چپ دست هم میتواند این کارها را بکند!
سوال و جوابهای من با قاضی جاویدنیا به درازا نکشید. زیرا اولا ایشان اجازه نداد هیچ یک از این صحبتها نوشته یا ضبط شده یا در مصاحبهای استفاده شود. و دیگر اینکه دوستتر داشت تا زودتر مرا به سمت دیگری سوق دهد که مایل بود در این باره صحبت کند. زیرا به صراحت گفت به جای این حرفها اگر میخواهی از واقعیت بدانی، بهتر است در مورد چیزهای دیگری تحقیق کنی و بیوقفه از کیفش چند کاغذ در آورد و شروع به خواندن کرد: «دلارای عزیزم...»
کاغذها نامههای شخصی دلارا بود. به ایشان گفتم این نامه خصوصی یک زندانی است و لطفا آن را برای من نخوانید۱ اما او همچنان در حد یک پاراگراف از نامه را با صدای بلند و تمسخرآلود خواند و گفت: میخواهم بدانی درباره چه کسی داری تحقیق میکنی! این دختر فاسد است و حتا در زندان هم سعی در فریب مردان و ایجاد رابطه با آنها دارد.
با خنده و جوری که بتوانم به گفتوگویم درباره پرونده ادامه بدهم گفتم. ولی همه این حرفها، حرفهایی از سر دلتنگی بود نه چیز دیگر. هرکسی در گوشه زندان اگر مفری پیدا کند برای شنیدن درد دلهایش ممکن است همین چیزها را بگوید. و آرامتر ادامه دادم اصلا این حرفها درشان دادگاه نیست آقای قاضی! به فرض هم حرف شما درست باشد، آیا این حرفها دلیل بر قاتل بودن اوست؟
اما آقای قاضی شروع کرد به اینکه اگر حرفهای مرا باور نداری برو از فلانی و فلانی بپرس و... تازه فهمیدم که عجب ماجرایی پشت یک پرونده جنایی میگذرد که برای قاضی پرونده روابط خصوصی و خانوادگی افراد (که بسیاری از آنها هیچ ربطی هم به دلارا نداشت!) مهمتر از دلایل اثبات جرم در محل حادثه است.
از این روست که میگویم حضور یک فرد بیطرف و عادل چقدر میتواند وضعیت پرونده را تغییر بدهد. از این روست که مینویسم تعجب نمیکنم اگر امیرحسین خواسته باشد تا در دادگاه از ناگفتههایی سخن بگوید و قاضی اجازه نداده باشد! تعجب نمیکنم اگر او را تهدید کرده باشد تا سخنی از اعتراف نکند. تعجب نمیکنم اگر در همین دو سال و نیم گذشته یک حکم سنگسار در زندان لاکان رشت با اطلاع دادستان عمومی و انقلاب رشت، به اجرا در آمده باشد (۲) و حکم سنگسار دیگری نیز قطعیت یافته باشد. (۳)
تجربه تحقیق در مورد اعدام و سنگسار در ایران مرا به این نتیجه رساند، که اجرای احکامی چون اعدام و به ویژه حد رجم، به طور مستقیم به قضات پرونده بستگی دارد. قضاتی که گرایشهای سیاسی آنها در پذیرفتن منصبهای قضایی- سیاسیشان بیتاثیر نیست. چنانچه در مشهد نیز قاضی صادر کننده احکام سنگسار در سال ۸۵، پس از چندی، ترفیع درجه گرفت و به منصب بالاتری در دادگاه تجدید نظر رسید.
با نزدیک شدن به اردیبهشت، سالمرگ دختر نقاش دارد فرا میرسد. دختری که به او قول داده بودم اعدام نمیشود. گفته بودم نقاشیهای تو به جایت حرف میزنند و قاضی و دیوان عالی و حتا شاکیان پرونده را مجاب میکنند. به دلارا گفته بودم سر بیگناه بالای دار نمیرود.
و حالا از خودم میپرسم، به راستی اگر یک قاضی بیطرف و منصف در راس این پرونده بود، حتا اگر اقرار اولیه شخص برخلاف خودش بود، حتا اگر شاکی رضایت نمیداد، حتا اگر قانون ناقص یا نادرست و غیر قابل انعطاف بود، آیا امروز با نتیجه دیگری روبرو نبودیم؟
(۱) http: //www. rahana. org/archives/۳۸۰۱۸
(۲) و (۳) منبع روزنامه آفتاب یزد / سه شنبه ۱۵ اردیبهشت۸۸
تظاهرات بخشی از زندگی روزمره است
گفتوگوی رادیو «انپیآر» با عمار عبدالحمید فعال سوری
برگردان: نادیا پارسا
در پی ناآرامیهای روزهای اخیر در سوریه، رادیو «انپیآر» در ایالات متحده، گفتوگویی را با این فعال حقوق بشر سوری انجام داده است که برگردان فارسی آن در زیر میآید. این گفتوگو پس از وقایع خونین و خشن روز جمعه گذشته (۲۲ آوریل) انجام شده است.
انپیآر: به عنوان نخستین پرسش، آیا شما پتانسیل و توان اعتراضهای اخیر سوریه را به اندازهای میبینید که منتهی به تثبیت اصلاحات سیاسی در کشور شود، بدون آنکه بشار اسد از قدرت کنار برود؟ یا این امر به نظر شما غیر ممکن است؟
عمار عبدالحمید: من گمان میکنم که این امرغیرممکن باشد، به ویژه پس از گسترش خشونتها در ظرف این چند روز اخیر. به باور من چیزی که بشاراسد وعدهاش را میدهد به هیچ وجه نمیتواند محقق شود. او هر زمان که فرصتی داشته تا اعتماد مردم را به دست آورد، به نوعی این شانس را از دست داده است.
او وعده «اصلاحات» میدهد و در مقابل به ضرب و شتم مردم معترض ادامه میدهد. در ظرف ۱۰ سال گذشته ما هیچ حرکت مثبتی از او ندیدهایم. شیوه و شگردی که بر پایه آن به ریاست جمهوری انتخاب شد، تمهیدات و تدابیری که به منظور دستکاری نتایج انتخابات و همهپرسیها به کار گرفت- تا از طریق آن بتواند در قدرت باقی بماند- روند سرکوب و فشاری که پس از دستیابی به قدرت به اجرا گذاشت و... هیچ کدام جایی برای «حقانیت» او باقی نمیگذارد. به واسطهی همین دلایل است که بشاراسد نمیتواند بخشی از روند «تغییر دموکراتیک» در سوریه باشد. این امر به نظر من غیر ممکن است.
برای شما و از نگاه مردمی که الان در خیابانهای سوریه هستند، ظاهراً بشار اسد به مثابه تمامی حاکمیت سوریه تلقی میشود. اما آیا به واقع شما نمیتوانستید که ترکیب کابینه را تغییر دهید؟ به فرض یک نخستوزیر جدید بر سر کار بیاورید، تغییراتی سازمانی ایجاد کنید و به این شکل پاسخگوی خواستها و مطالبات معترضین باشید؟
واقعیت این است که اسد چنین فرصتی دراختیار داشت اما در نهایت ترکیب دولت را دستنخورده باقی گذاشت. چیزی تغییر نکرده است؛ تنها برخی از چهرههای جدید آمدهاند. در واقع آنان نیز خیلی جدید نیستند. همگی کسانیاند که در گذشته به نوعی در قدرت سهیم بودهاند و مردم حالا از آنها متنفرند. ما نخستوزیری داشتیم که مورد علاقه هیچکس نبود و وزرایش نیز همگی فاسد بودند.
مسئله صرفاً «قانون وضعیت فوقالعاده» نبوده که لغو شده؛ مسئله چهرهها و شخصیتهایی است که بنا است پیگیر «قانون» باشند و آن را اجرا کنند، اما به گونهای رفتار میکنند که گویی بالاتر از قانون قرار دارند.
رژیم اسد تا اندازه زیادی وابسته به اقلیت «علوی» است؛ علویها شاخهی انشعابیِ اسلام شیعهاند؛ آنها در راس نظامیان و نیروهای امنیتی سوریه قرار دارند. آیا این امر خطر بروز اختلافات فرقهای را در سوریه بالا نمیبرد؟ اختلافاتی که گفته میشود «علویها» به منظور حفظ قدرت، به آن دامن میزنند؟
این حرف درست است؛ «اختلافات فرقهای» امری است که دولت سوریه سعی میکند به آن دامن بزند، اما پس از آغاز درگیریهای اخیر، بسیاری از کسانی که در مناطق مهمی نظیر لاتاکیا و بانیاس به اعتراضها پیوستهاند، از اقلیت «علویها» بودند.
در واقع این حرف که «علویها پشت اسد ایستادهاند» واقعیت ندارد. تنها برخی از تندروهای علویاند که گمان میکنند اسد حامی آنها است. واقعیت این است که در سوریه ما با فساد سیاسی بالایی مواجه هستیم که تنها به جماعت و یا گروه «علویها» محدود نمیشود.
ما با رژیمی مواجهیم که میخواهد به منظور سیطره و تسلطش بر کشور، بر سنیها و مسیحیان و یهودیان زیادی تکیه کند تا به کمک آنها بتواند به اهداف خود برسد. ما همگی بر این باوریم که مسایل و مشکلات قومی در جریان گفتوگوهای آتی رهبران اقلیتها کاهش مییابد. ما امیدواریم که این موضوع بتواند روند «انتقال قدرت» را در سوریه تسریع کند.
چندین هفته میشود که رویدادهای سوریه در جریان است؛ آیا از چهرههای کلیدی داخل رژیم یا علویها یا اعضای حزب بعث، کسی به شما پیوسته است؟ آیا افراد برجستهای را میتوانید نام ببرید که در حال حاضر به جنبش مردمی در سوریه پیوسته باشند؟
افراد برجسته، خیر! اما تعدادی از نیروهای ارتش، سربازان و افسران هستند که به نوعی از حکومت اسد جدا شدهاند و به صف تظاهرکنندگان مخالف پیوستهاند. گزارش شده است که برخی از آنان از تیراندازی به سوی مردم خودداری کردهاند. من به طور دقیق نمیتوانم بگویم که آیا در ظرف روزهای آینده تغییری در این امر ایجاد خواهد شد یا نه؟ دامنهی خشونتهای امروز (۲۲ آوریل) بسیار گسترده بوده و این موضوع مسئله را کمی مبهم میکند.
آیا شما انتظار دارید که در جمعه آینده (۲۹ آوریل) شمار بیشتری از مردم (به فرض صدها یا هزاران نفر) به خیابانها بیایند؟ یا اینکه گمان میکنید جمعه گذشته، نقطه اوج اعتراضها در سوریه بود؟
از چند روز گذشته ما متوجه شدیم که «تظاهرات» بخشی از زندگی روزمره مردم در سوریه شده است؛ من فکر میکنم که این روند ادامه خواهد داشت. با این توصیف، گمان میکنم بهرغم آنکه دامنهی خشونتهای امروز بسیار گسترده بوده، تظاهرات روز جمعه آینده (۲۹ آوریل) بزرگتر و گستردهتر خواهد بود.
واقعیت این است که ما نمیتوانیم به سادگی متوقف شویم. خواستهها و مطالبات ما بسیار روشن است. رژیم اسد این را باید بفهمد که ما از خشونت نمیهراسیم؛ همچنین ما به دوران گذشته نیز باز نخواهیم گشت. این به معنی پایان بخشیدن به حکومت اسد است و ما آن را با «صلح» به پایان خواهیم برد.
عوامسالاری
عوامسالاری و چگونگی مقابله با آن (۱)
در پیشگفتار این کتاب، لدوری برای روشنتر شدن مسئله، از جنبش میلیونی مردم ایران مثال آورده و می گوید: "شاید، در پرتو همین رخدادهای اخیر [ایران]، بهتر بتوان دریافت که چگونه چهار قرن پیش، در فرانسه ۱۵۸۰، ارتجاع کاتولیسم و روح انقلابی زوج غریبی را تشکیل دادند."[۱]
برداشت لدوری از تحولات ایران درست بود. انقلاب اسلامی ایران آمیزهای بود از دو تفکر متضاد که هم به گذشته و هم به حال نظر داشت. و همین ماهیت دوگانه بود که این انقلاب را به یکی از بغرنجترین پدیدههای سیاسی و تاریخی قرن اخیرمبدل ساخت، تا آنجا که شمار زیادی از روشنفکران و تحلیلگران سیاسی در ارزیابی از آن دچار سردرگمی شدند. آنان با برجسته نمودن یک وجه مفرد از خیزش انقلابی مردم به نتایجی رسیدند غیر از آنچه معرف این انقلاب بود. برخی، با تفکیک رهبری انقلاب ازبدنه آن و نگرش یکجانبه به مواضع واپسگرایانه روحانیت پیشتاز، پیروزی انقلاب را غلبه ارتجاع دانسته که با آن می باید، به یاری "خلق قهرمان"، به رزم بر خاست. برخی دیگر، مسرور از قدرت حماسهآفرین توده بهپاخاسته، انقلاب اسلامی را تبینی از کارزار ایدئولوژیک طبقات محروم علیه استثمار و استعمار جهانی با ویژگیهای فرهنگی مختص ایران پنداشتند. آنچه اما از دید بسیاری پنهان قرار گرفت ماهیت عصیانگر عوام به پا خاسته بود که وجه عوام سالار رژیم بر آمده از انقلاب را تعیین کرد.
نوشته حاضر کوششی است در جهت شرح عوام سالاری رژیم حاکم بر ایران و چگونگی مقابله با آن.
این نوشته در دو بخش عرضه میشود:
− بخش نخست را به اختصار از پیشینه تاریخی حضور سیاسی عوام آغاز میکنیم، و سپس به توصیف علل روانی و اجتماعی این حضور پرداخته و ظهور قهر آمیز عوام را در حیات سیاسی ایران پی گیری کنیم. از جمله عللی که در این بخش مورد تاکید قرارداده شده عدم وجود سیاست حزبی و گسست پیوند بین فعالین سیاسی و افشار تحتانی جامعه در دوره پیش از انقلاب است.
− بخش دوم معطوف به بررسی زمینههای فرهنگی، اجتماعی، و سیاسی گرایش غالب در انقلاب اسلامی است که در گفتمان غربستیز و زن ستیز رهبر انقلاب و عوام انعکاس و در رژیم تئوکراتیک و عوامسالار حاکم بر ایران مادیت یافت. این گرایش و ماهیت دوگانه رژیم رابطه ارگانیک روحانیت و عوام را مددل میسازد که در اشتراک با یکدیگر اساس اجتماعی وسیاسی-عقیدتی نظام موجود را تولید و باز تولید میکنند. از همین روست که رژیم، علی رغم بحرانهای دامنگیر، همچنان پا بر جا باقی مانده و به موجودیت خود ادامه می دهد.
اگر چه تحولات سیاسی چند ساله اخیر ایران حاکی از تفوق عوام سالاران حکومتی بر حاکمین روحانی است، ولی حضور سازمان یافته عوام در صحنه سیاسی و در جهت سرکوب شهروندان معترض کماکان واقعیتی است که نشان از تسلط دولت بر ذهنیت عوام دارد.
در این میان رسالت روشنفکر متعهد و فعال سیاسی چیست، و چگونه میتوان با عوام سالاری به مقابله پرداخت ؟ پاسخ به این سوال موضوع پایانی این نوشته است که به توجه به عدالت اجتماعی فرا میخواند.
خودشیفتگی
پالیبیوس، مورخ یونان باستان ( ۲۰۰-۱۱۸ ق.م) در جلد ششم از مجمع التواریخ [۲] خود به حکومتی اشاره میکند که در قیاس با هر نظام جبار دیگر به مراتب بدتر و خطرناکتراست. آکلاکراسی(Ochlocracy) [۳] یا موبوکراسیMobocracy)) [۴]حکومت مد نظر پالیبیوس است که در آن بخشی از طبقه عوام سلطه خود را بر کل جامعه اعمال میکند. وجه مشخصه چنین حکومتی جنبه فراقانونی آن است که از نظر پالیبیوس در تعارض مستقیم با دموکراسی قرار میگیرد، چرا که در نظام بر خاسته از تسلط عوام، این ذهنیت عاصی و سرگردان آنها است که جایگزین قانون میشود، ذهنیتی که در ستیز با عقلانیت و انزجار از روشنگری تجلی مییابد.
پالیبیوس اگر چه با طرح مسئله عوام سالاری اخطار مهمی را به جهانیان اعلام داشت، ولی وظیفه بررسی علل اجتماعی و روانشناختی آن را به آیندگان موکول نمود. بیش از دو هزار سال پس از وی، اریش فروم با الهام از مفهوم "خودشیفتگی"[۵] زیگموند فروید و با بسط و گسترش آن به خودشیفتگیِ گروهی، درک جامعی از انگیزههای روانی و اجتماعی این پدیده ارائه نمود.[۶]
اگر خودشیفتگی فردی نشانگر طبیعت روانپریش فرد ظاهراً بالغی باشد که همچون طفلی در زندان نیازهای خود محبوس گشته و دریافت خود را از جهان با عزم و جزم ناشی از نا امنی به دنیای خارج تحمیل میکند، خودشیفتگی گروهی بیان جمعی این رواننژندی است.
اریش فروم علل این مفهوم ثانوی را در کمبودها، محرومیتها، سر خوردگیها، عقدهها و اساسا احساس حقارت اجتماعی دانسته و نوعی مکانیسم گریز از این ناملایمات را در تلاش جمعی در جهت مردود شمردن دیگران میبیند. این تلاش را میتوان واکنشی به بحران هویت نامید که طبق آن فرد تنها با ضدیت با آنچه او و در او نیست موجودیت خود را دراشتراک با جمیع همسانانش به اثبات میرساند.
از اینرو خودشیفتگی گروهی ابراز وجودی جمع حقیر درپهنه اجتماعی است که با تمایل به خشونت، عاری از هر گونه تبعیض و تشخیص، به ستیز با برگزیدگان سیاسی، اجتماعی، و فرهنگی بر میخیزد.
فروم نیز همچون پالیبیوس پیامدهای مخرب این گرایش را در بُعد جمعی آن میبیند. ابراز وجود فرد حقیردر برابر از-خود-بهتران چیزی جز تمسخر همگان را به همراه ندارد. حال آنکه پیوست و تشکل طیف وسیعی از این عناصر در بستر اجتماعی با توجه به ماهیت عصیانگر خود دیگر نه تمسخر آمیز که خوف انگیز است، بهویژه اینکه این گونه ابراز موجودیت جمعی اغلب ظهور و یا خلق شخصیت خداگونهای را به همراه دارد، شخصیتی که وحدت بخش توده به پا خاسته و بیان طغیان جمعی آنها است.
نمونه یهودآزاری
رشد و اعتلای نازیسم درآلمان نیمه اول قرن گذشته را میتوان به عبارتی تسلط سیاسی و ایدئولوژیک خودشیفتگان خرد و درشت و حامیان عوام سالاری دانست. چنانکه ویلهلم رایش در روانشناسی تودهای فاشیسم [۷] متذکر میشود، فاشیسم اصولا ایدئولوژی فرد حقیر است که از یکسو متأثر از احساسات انقلابی است، و از سوی دیگر نظر به گذشته دارد. برآیند این دو تمایل متناقض، نسخ ماهیت مازوخیستی مذهب درد و رنج است به آنچه رایش آن را مذهب سادیستی مینامد، مذهبی که دیگر ویژگیهای سنتی خود را از کف داده است.
در اینجاست که ناکامیها، محرومیتها، و سرکوبهای جنسی فردِ منزوی و به حاشیه رانده شده، در خشونتِ لجام گسیخته ظاهر میشوند. دیگر نکتهای را که میتوان از روانشناسی سیاسی رایش برگرفت، نقش حسد اجتماعی درپیدایش جنبشهای توده ای/فاشیستی است، انگیزهای که در وجه فراطبقاتی اش، نژاد، قوم، و یا فرهنگ خاصی را آماج حمله قرار میدهد.
هولوکاست بارزترین و شنیعترین نمود جنایی خودشیفتگی نوع آلمانی آن است که یکی از انگیزههای آن، به گفته هانا آرنت، در حسد اجتماعی بود. این تنها مال اندوزان و شخصیتهای برجسته یهود نبودند که حسد و خشم عموم را بر انگیخته بودند؛ بیچارگان آنها نیز در معرض مرگ و نابودی قرار گرفتند.[۸] پیشینههای تاریخی این گونه قساوات اعمال شده نسبت به یهودیان با همین انگیزه بیشمارند. سوزاندن جمعی یهودیان در مناطق تحت فرمانروایی امپراتوری رم مقدس (آلمان فعلی ) در زمان شیوع عالمگیر بیماری طاعون بین سالهای ۱۳۴۸-۱۳۵۱ میلادی یکی از نمونههای قساوت در مورد یهودیان است. عاملان آن، واخوردگان خود انگیختهای بودند که دریک حرکت فراقانونی ودر سکوت کامل یا تایید ضمنی مقامات کلیسا و حکومتی چنین جنایاتی را مرتکب شدند. در اینجا نیز حسد اجتماعی انگیزهای بود که با اختفای خود در یک سوء ظن خرافی، تهاجم گسترده علیه یهودیان را، از فقیر تا غنی، به بار آورد. از دید مهاجمین، یهودیان ناقلان اصلی طاعون بودند که با آلوده کردن چاههای آب این بیماری کشنده را به همه جا سرایت میدادند.[۹]
آزار دگراندیشان در ایران
اگر آلمان نازی قتلگاه یهویان سامی نژاد بود، ایران اسلامی پس از انقلاب ورطهای شد برای نابودی ایرانیان سکولار. آنان نیز چون قربانیان نسل کشی، با ترجیح مقابله بر مسامحه، مشمول قتل عام، شکنجه، تجاوز، زندان، و خود تبعیدی شدند.
ارتکاب چنین جنایاتی از سوی رژیم بر آمده از انقلاب را، که با اتهاماتی چون مفسد فی الارض و محاربه با خدا صورت گرفتند، بی تردید میباید در ارتباط با ماهیت تئوکراتیک آن دید. نامه سرگشاده مصطفی رحیمی خطاب به آیت الله خمینی دردیماه ۱۳۵۷ وابراز نگرانی وی از مداخله دین درسیاست پیش بینی آگاهانهای بود از عواقب چنین حکومتی که در شعار خیابانی "آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی" رسمیت مییافت. و چنین نیز شد، چنانکه پیروزی انقلاب آغاز پروسهای بود برای تصفیه همه شخصیتها و نیروهای سکولار و دگر اندیش.
حذف سیاسی و فیزیکی نیروهای سکولار از صحنه سیاسی همراه با کشتارهای قومی/مذهبی، پروژه دهه اول انقلاب بود، پروژهای که حکمِ اساس تثبیت و استحکام دولت تئوکراتیک را داشت. کنارگذاری آیتالله منتظری از حاکمیت و به انزوا کشانیدن وی و دیگر روحانیون منتقد، بخش تکمیلی این پروژه بود.
فقیهسالاری و عوامسالاری
اما ابعاد فرا قانونی و جنایی این موج از ترور و سر کوب را نمیتوان تنها با توسل به جنبه فقیه سالار ماهیت رژیم توضیح داد.
تداوم و گسترش دامنه سرکوب در دو دهه بعد به بازماندگان سکولار و حامیان دگراندیش رژیم از قتلهای زنجیرهای تا کشتار دانشجویان در کوی دانشگاه تهران، و سپس اتخاذ سیاستهای تهاجمی درجهت خلع کارگزاران و اصلاحطلبان حکومتی از قدرت و سر انجام سرکوب سیستماتیک آنها که اینک به موسویها و کروبی ها، نیز تعمیم داده شده، نشانگر جنبه دیگر ماهیت رژیم اسلامی است. عوام سالاری، این جنبه دیگر ماهیتِ رژیم است که سیر صعودی آن را میتوان در حکومت اراذل و اوباش از خیابان تا مجلس شورای اسلامی دنبال کرد.
استثمار، استعمار، و اصولا نفوذ فرهنگ و تمدن غرب در ایران همواره مستمسکی بوده برای رشد و قدرت گیری جناحهای راست مذهبی. این امر بدون یاری و مساعدت بازاریان محافظهکار ومشارکت اراذل واوباش در صحنه سیاسی امکان پذیر نبوده است.
لومپنیسم
رابطه تنگاتنگ بازار با روحانیت و نقش چنین رابطهای در پیدایش جنبشهای مذهبی، مبحثی است که بسیاری از مورخین و نظریه پردازان به آن پرداختهاند که در اینجا نیاز به تأکید بر اهمیت آن نیست. ولی آنچه کمتر به آن توجه شده و علت آن را شاید بتوان در تقدیس استالینیستی از مفهوم "خلق" جستجو کرد، نقش مؤثر لومپنیسم در پیشبرد این گونه جنبشها است. آقا نجفی اصفهانی، شیخ فضل الله مشروعهخواه، آیت اله سید ابولقاسم کاشانی و نواب صفوی همه و همه برای سرکوب زندیقان و منتقدان و بدعتگذاران دینی از قمهکشان و گردنگشان شهر کمک و یاری میجستند. آنچه این دو گروه را به یکدیگر پیوند میداد، ترس مشترک آنها از دگرگونی جامعه و پیآمدهای ناشی از آن بود که موجودیت هر دورا تهدید میکرد.
اگر مدرنیسم درهر دوشکل بومی و با واسطه غربی اش پایههای قدرت فرهنگی، اجتماعی، و اقتصادی روحانیت را متزلزل میساخت، این امر همچنین حقارت اجتماعی اقشار تحتانی و سنتی جامعه راهر چه بیشتر نمایان میساخت. چاره آن بود تا در یک اتحاد مقدس برای حفط وضع موجود به ضدیت با روشنگری و دیگر مظاهر فرهنگ و تمدن مدرن به پا خاست. در این راه استفاده ابزاری از گفتمان و تکنیک مدرن برای مقابله باروح مدرنیسم از واجبات بود.
نمونه نواب صفوی و فداییان اسلام
ظهور سازمان فداییان اسلام به سرکردگی نواب صفوی (مجتبی میرلوحی) درسالهای پس از شهریور ۱۳۲۰ اولین نمونه سازمان یافته جنبش خودشیفتگان حقیر در ایران بود که به مدت یک دهه سایه رعب و وحشت بر جامعه افکند.
نواب صفوی مظهر خودشیفتگی بود و توانست در یک هنرنمایی تاریخی این خصلت را تا سطح جمعیاش ارتقا دهد و به آن ابعادی سیاسی و ایدئولوژیک بخشد. او در آغاز، جوانی بود سرگردان که در جامعه آن زمان جایی برای خود نمییافت. او درعین حال جوانی بود مستعد و بلندپرواز، و همین ویژگیها او را به سوی ماجراجویی سیاسی سوق میداد. او میخواست قهرمان باشد تا یک شخص بی نام و نشان. روی آوردن نواب صفوی به طلبگی قدم اول در جهت تحقق بخشیدن به امیالش بود. اما از طلبگی تا مرجعیت راهی بود بس دراز. او راه کوتاه تلفیق ایمان با عمل سیاسی را پیشه کرد و با گام برداشتن در این راه معرف اسلام سیاسی درایران گردید.
نواب صفوی با کمر بستن به قتل احمد کسروی و سوءقصد به جان این چهره روشنگر و ملی ایران، جایگاه ویژهای در میان برخی روحانیون بلندمرتبه شیعه برای خود دست و پا کرد.۱۰] او اینک در چشم عدهای قهرمان و نمونهایدهآل جوان مسلمان محسوب میشد و از حمایت جریان ستیزهجو در میان روحانیون بر خورداربود. حالا دیگر خود را هم طراز روحانیون بلندمرتبه میدید، و از این موضع میتوانست برداشت شخصی خود را از الهیات دینی به آنها دیکته کند.
اسلام نواب صفوی پیوند روحانیت محافظهکار با عناصر رانده شده از اجتماع را، یا به دیگر سخن، الهیات با خشونت را، هر چه بیشتر مستحکم میکرد. این نکته در ترکیب اجتماعی اعضا و کادر سازمانی فداییان اسلام کاملا نمودار بود. در میان آنها هم لاتها و گردنکشان حضور داشتند و هم مؤمنین خرد و ریز. نواب و یارانش خود سمبل چنین پیوندی بودند. درد مشترک همه آنها عقده خودکمبینی بود که برای رفع آن نقاب خودبرتربینی به چهره زده و با شیوه قهرآمیز و انتقامجویانه ابراز وجود میکردند. آنان برای رسیدن به اقتدار جمعی میبایست دیگرانی را که عاملان تحول و دگرگونی اجتماعی بودند، چه وابستگان قدرتهای استعماری و چه سکولارهای ملیگرا، نابود کنند. [۱۱]
سلسله ترورهای سیاسی سازمان فداییان اسلام که با قتل احمد کسروی در ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ آغاز و با سوءقصد به جان حسین علا، وزیر در بار وقت محمد رضا شاه در ۲۵ آبان ۱۳۳۴ پایان یافت، نشان از بغض و کین این سازمان نسبت به برگزیدگان سکولار دارد.
نواب و یارانش در عین حال کوشیدند جهانبینی واپسگرایانه خود را که قبل از هر چیز در ضدیت با روشنگری نمایان بود، با گفتمان انقلابی و ضد استعماری عصر معاصر تلفیق و توجیه کنند.[۱۲]تلاش پیگیر، ولی بیهوده فداییان اسلام و روحانیت برای جلوه دادن احمد کسروی بهعنوان عامل نفوذی فرهنگ استعماری حاکی از این حقیقت است. لزوم چنین گفتمانی درتوجیه تروریسم خود مبین نحوه تفکر ومنطق این سازمان است که هدفی جز تحمیل هویت خودشیفتگان مسلمان به هویت ملی ایران درپیش نداشت.
روح مدرنیسم
اما اگر اسلام سیاسی در این مرحله از تاریخ ایران قابلیت جذب توده وسیعی از مردم را نداشت و راه شکست پیمود، علل آن را میباید در جو سیاسی حاکم بر جامعه و نگرش عمومی آن زمان جستجو کرد. قطع نظراز انتقادات وارده به حزب توده، حضور فعال اعضای این حزب در نهادها و سازمانهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و مهمتر از همه اتحادیهها و سندیکاهای کارگری توازن قوا را به طرزچشمگیری به نفع نیروهای سکولار بر قرار کرده بود. طیف وسیعی از قشرهای تحتانی جامعه که بنا بر زمینه فرهنگی و اجتماعی وهمچنین ماهیت شغلیشان با سنت و مذهب در آمیزش بودند، با ابتکار کادرهای محلی حزب از تأثیرات ایدئولوژیک فداییان اسلام مصون ماندند. در میان آنها میتوان به شاگرد قهوهچیها و دلاکان تهران اشاره کرد که در میان آنان نیز عدهای از اعضا یا هواداران حزب توده بودند. تأکید بر بسیج تودهای حول و حوش خواستههای صنفی قشرهای مذکور و عدم درگیری با اعتقادات مذهبیشان از سوی رهبری حزب، نقش مؤثری در جذب آنها داشت.
مشارکت گسترده اقشار و طبقات اجتماعی در نهادها و سازمانهای سکولار در این دوره را که با عصر مشروطیت آغاز شده بود میتوان به عبارتی باز تابی از ذهنیت فلسفی رایج دانست. طرفداران ایرانی مارتین هایگر وهانری کُوربن هنوز خود را بازنیافته بودند، و مردم نیز علیرغم مضایقات تحمیل شده وتجارب تلخ حاصله از نظام رضاشاهی هنوز به نیروهایی چون جبهه ملی و حزب توده چشم امید دوخته بودند. میدان بهارستان محل عمده تجمع آنها برای پیشبرد خواسته هایشان بود، و مساجد مکانی برای راز و نیاز با خدایشان. شاید تنها عده قلیلی از مردم در انتظار یک منجی اسبسوار و مجهز به شمشیر زمردنگار بودند. کوتاه سخن، در این مقطع از تاریح روح مدرنیسم هنوز در صحنه فرهنگی، اجتماعی، وسیاسی ایران یکه تازبود.
نقد فلسفی مدرنیسم و ظهورمجدد اسلام سیاسی با قدرت هر چه تمامتر چشم براه فصلی دیگر از تاریخ ایران بود که در واپسین سالهای حکومت شاه آغاز شد. پیشگفتار این فصل را متفکرین اسلامی پیرو مارتین هایدگر و هانری کُربن با طرح مفهوم معنویت شرقی فلم زدند. انگاره فلسفی هایدگر با تأکید برالگوی پیشا مدرن برای آغازی نو، وسنتآلمانی کُربن به الهام از ناسیونالیسم فولکلوریک قرن نوزدهم، هویتاندیشان ایرانی را چون سید احمد فردید و سید حسین نصر بر آن داشت تا آنها نیز هویت ملی گمشدۀشان را در گذشته اسلامی جستوجو کنند. دراین خودیابی فرهنگی آنان این توفیق را یافتند تا خودشیفتگی جمعیشان را که باز تاب نوعی حقارت روشنفکری در برابر متفکرین غرب بود، تاسطح فلسفی آن ارتقاع دهند.
نمونه فردید
تسلط مکتب مدرنیسم بر فرهنگ، هنر، و علوم و فلسفه، و به حاشیه رانده شدن دیگر مکاتب فکری از دیر باز چنین احساسی را در میان بسیاری از روشنفکران مشرق زمین ایجاد کرده بود. پاسخها به اقتضای شرایط زمانی و مکانی متفاوت بودند. برخی چون متفکرین مصلح هند متأثر از عقلانیت عصر مدرن شیوه دفاع فرهنگی را بر گزیدند. آنان با تاکید بر وجود چنین عقلانیتی در گذشته تاریخی خود که میتوان آن را به گونهای تفسیر تطبیقی جهان شرق با غرب نامید، سعی بر خارج کردن تفکر مدرنیسم از حوزه انحصار غرب نمودند. برخی دیگر اما راه ازمیان برداشتن این انحصار را در تخطئه کامل تفکر و فلسفه مدرن دیدند. گرایش غالب بر محفل هویت اندیشان ایرانی چنین پاسخی بود که قبل از هر چیز نمایانگر خودشیفتگی روشنفکرانه آنان بود. فردید نمونه بارز این خودشیفتگی بود که نوع فردی آن در خودمحوربینی، و نوع جمعی اش در رد تفکر فلسفی غرب دیده میشد. اقامت بیحاصل وی در کشورهای اروپایی این احساس حقارت روشنفکری را که خود حاکی از رکود فکری و فلسفی جامعه ایران بود، هر چه بیشتر شدت بخشید. او برای پوشش و جبران این کمبود مییابد به گونهای برتری معنوی تفکر شرقی خویش را با به رخ کشیدن حکمت اسلامی ودر ضدیت با فلسفه غرب به اثبات رساند.
تمایل مذهبی وارِ فردید به هایدگر و کُربن هم کوششی بود تا در پناه آنان پروژه ستیز با تفکر و فلسفه غرب را به پیش برد. اگر نگرش فلسفی هایدگر نقد بنیادی مدرنیته را در خود داشت، جهان بینی تلفیقی کُربن راه رسیدن به معنویت شرقی را به ارمغان داشت. انتخاب وتاکید مطلق بر نظرات این دو فلاسفه از سوی فردید نه تنها مبین گرایش غرب ستیزانه بلکه نگرانیهای احتمالی او از آلوده شدن این پروژه فلسفی/عرفانی است. این نکات در مخالفت و ضدیت او با عبد الکریم سروش نمود دارد. او پس از انقلاب در پیام "کوچکی به امام خمینی" چنین گفته بود: "این انقلاب را عبدالکریم سروش خراب میکند،... من پوپر را میشناسم و به ریش او میخندم... من دارم به جمهوری اسلامی مدد میرسانم." فردید به حق درست میگفت. عبد الکریم سروش، این ایدئولوگ انقلاب فرهنگی، راه خلافی را در پیش داشت. او با غور در سنت دینداران و فلاسفه اسلامی برای اثبات رحمانیت و عقلانیت اسلام ازیکسو، و توسل به برهان پوپری از سوی دیگر، حیثیت جمهوری اسلامی را که همسو با جهت فکری هایدگر به روایت فردید بود، خدشه دار کرد. مسئله سروش نه ضدیت بابنیان فلسفی غرب، بلکه جایگزینی یک بینش از آن با بینش دیگری بود.
اینگونه بود که فردید با تکیه بر مرجعیت هایدگر، به صورت تقلیدی نمایشی، اما بسیار بیمایه، خود را به زعم خویش تا رتبه یکی از با نفوذترین فلاسفه ارتقا داد، چنانکه پیش از وی نیز نواب صفوی با قد بر افراشتن به دفاع از اسلام یک چنین جایگاه والایی را برای خود دست وپا کرد. در اینجا هم بخت واقبال با فردید بود. او بینش نوینی را ترویج میداد که هم برای دولتمردان و هم برای بخش خاصی از روشنفکر ایرانی آن زمان جذابیت داشت. خلأ ایدئولوژیک رژیم شاهنشاهی در کشورشیعه مذهب ایران، و نگرانی دستگاه دولتی از نفوذ افکار و ایدئولوژیهای متخاصم، چون مارکسیسم، پروژه فلسفی و دینی/عرفانی او را به نهادی نیمه رسمی تبدیل میکرد، خاصه اینکه خود یابی فرهنگی نشان از "فره ایزدی" داشت. اما تاثیر این گرایش فکری بر روشنفکر ایرانی را میباید در همگرایی آن با گفتمان انقلابی و ضد امپریالیستی حاکم در دهه پیش از انقلاب دید. تأکید بر معنویت شرقی/اسلامی وتلاش در جهت احیای آن، که در تقابل با استیلای فرهنگ و تمدن غرب بود، اگر چه درآغاز رنگ و بوی اسلام سیاسی را در خود نداشت، ولی تعبیرعمومی از این مفاهیم به غربزدگی و مبارزه ضد امپریالیستی رهروی شد برای رسیدن به اسلام سیاسی.
اسلام سیاسی و حزب توده ایران
تشویق و ترویج اسلام سیاسی به عنوان فریضه دینی و مبارزاتی، پروژه مستقلی بود که انجام آن را علی شریعتی عهده دار شد. او با تکریم از سنت تشیع علوی در تقابل با حاکمیت غاصب و جبار، و ستایش و تقدیس مفاهیمی چون از خود گذشتگی، شجاعت، و شهادت، زمینهساز اسلام سیاسی در میان جوانان گردید. انعکاس آن را می توان در شعاری دید که در روزهای پر تلاطم انقلابی به گوش می رسید: "سکوت هرمسلمان خیانت است به قرآن." اگر چه اسلام مورد نظر شریعتی با اسلام غالب روحانیت منافات داشت، ولی او با قلم زدن در مورد این تصور که مبارزه اسلام شیعه با حاکمیت امری است فی نفسه انقلابی و مترقی، پیشاپیش مهر تایید خود را به رهبری آیت الله خمینی زد.
و سر انجام حزب توده با تجلیل و تقدیر از خصلت ضد امپریالیستی اسلام سیاسی توجیهگر تمامی خشونتهای آن گردید، خشونتی که نه چندان دیر گریبانگیر رهبرانش نیز شد. تودهایها پس از پیروزی انقلاب کوشیدند بقای سیاسی و تشکیلاتی خود را در تجانس با همرزمان مسلمانشان و با ورود به جبهه "خط امام" تضمین کنند. آنها قاعده را استثنا و استثناها را قاعده میدیدند. حزب توده از سالها پیش ابتکار عمل را از دست داده بود و این امر معرف ورشکستگی سیاسی و تئوریک آن بود. رهبران این حزب در عصر "دورانها" به سر میبردند و با چشمان خیره به معجزه قریب الوقوعی دل بسته بودند به نام "راه رشد غیر سرمایه داری"، راهی که توفیقش را منوط به همت "خرده بورژواهایی" چون هاشمی رفسنجانی میدیدند. حزب توده، این با تجربهترین و تنها حزب سیاسی ایران، به هذیان گویی دچار شده بود.
سازمانهای چپگرا
نگرش و مواضع سازمانهای چپ گرا درسالهای پیش و پس از انقلاب نه بهتر که مضحک بود. آنان موجودیت خود را با توپ و تفنگ اعلام کردند، آن هم در زمانی که بخشی از مردم به خاطر اضافه حقوق و مستمری باز نشستگی به جان شاه دعا میکردند. آنان، آواره در جنگلهای شمال، در رؤیای شورشهای دهقانی، ومحصور در خانههای تیمی ومخفی گاههای شهری در سودای انقلاب کارگری بودند. آنان نیز همانند حزب توده برای رسیدن به اهداف سوسیالیستیشان دولت را هدف و مردم را فراموش کرده بودند. اگر حزب توده پس از سرکوب و تبعید راه رسیدن به مقصد را در رهنمودهای سیاسی و نفوذ درارگانهای دولتی میدید، سازمانهای نو پا خاسته مارکسیستی تنها به سرنگونی قهرآمیز دولت میاندیشیدند.
رهبران جوان این سازمانها قبضه قدرت سیاسی را معادل با سوسیالیسم و دهنیت خود را ذهنیت مردم میپنداشتند. آنان غرق در دنیای اوهامات خویش و بیگانه با واقعیتهای جهان خارج بودند. شاید اگر این مارکسیستهای جوان به جای تغذیه از منابع تبلیغاتی رایج در شوروی و الگو برداری از جنبشهای کشورهای آمریکای لاتین، برگی از آثار آنتونی گرامشی را درست خوانده بودند، اسلحه را زمین گذاشته و به میان مردم میرفتند. اما افسوس که آنها نیز همانند شاه به خود نیامدند، و همانند او به ارتش خلقی ساخته ذهن خویش متکی بودند. آنان اراده گرایی و آرمان گرایی قهرمانانه را پیشه کرده و پس از انقلاب باآغوش باز به استقبال مرگ رفتند. شاید آنها هم به گونهای دیگر از بیماری خودشیفتگی جمعی رنج میبردند. وشد آنچه نباید میشد.
ادامه دارد
پانویسها
[۱]
Emmanuel Le roy Ladurie, Carnival in Romans, Translated from the French by Mary Feeney, New York: George Braziller, Inc, 1979
[۲]
Polybius, The Histories, Vol. VI, Books 28-29, Greek text with English translation by W. R. Paton (Leob Classical Library, No.161), 1927, pp. 257-277
[۳]
Ochlocracy درتعریف پالیبیوس به معنای حکومت توده عام متعصب و عصبانی است.
[۴] Mobocracy از عبارت mobile vulgus مشتق شده و معنای آن توده بی ثبات است.
[۵] Narcissim (خودشیفتگی)، مشتق ازنام یونانی Narcissus است که در اسطوره شناسی یونان باستان مرد جوانی بود که با مشاهده تصویر خود در آب شیفته خویش گردید. واژه Narcissism برای اولین بار توسط فروید به کار برده شد.
[۶]
Erich Fromm, The Anatomy of Human Destructiveness, New York Holt, Rinehart and Winston, 1st edition, 1973
[۷]
Wilhelm Reich, The Mass Psychology of Fascism, A new Translation From the German by Vincent R. Carfagno, Penguin Book, New York, 1983
[۸]
Hannah Arendt, The Origins of Totalitarianism, New York: Harcourt Brace Jovanovich, 1973
[۹]
Samuel K. Cohn Jr, “The Black Death and the Burning of the Jews”, Past & Present, n.196 (August 2007)
[۱۰] برای اطلاع بیشتر رجوع شود به ناصر پاکدامن، فتل کسروی،چاپ اول، انتشارات فروغ، پاییز 1383.
[۱۱] شایان ذکر است که همان تفکر بیمارگونه که قتل جان لنون را موجب گردید، رونالد ریگان را نیز هدف حمله قرار داد.
[۱۲] این نیز قابل توجه هم است که هم Mark David Chapman قاتل جان لنون و هم John Warnock Hinckley سوء قصد کننده به رونالد ریگان در دفاعیات از حود از کتاب انتفادی "ناطور دشت" اثر دیویو جی سالینجر نام بردند.
ترس مردم از شبح تورم
ایرج ادیبزاده
پس از بالارفتن چشمگیر بهای سوخت، بنزین و گازوییل، و همچنین چندبرابر شدن قبضهای برق و گاز مردم، حالا سخن از افزایش هزار درصدی خدمات پستی، افزایش ۱۵ درصدی کرایه تاکسی و اتوبوسهای بین شهری به میان آمده .
نان که خوراک روزانه مردم است، از سه شنبه ششم اردیبهشت با اعلامیه فرمانداری تهران و اتحادیه صنفی نانوایان با افزایش ناگهانی روبهرو شد. نان سنگک که پیشتر و در آغاز ریاست جمهوری دولت محمود احمدینژاد ۵۰ تومان بود، حالا به پانصد تا هشتصد تومان برای نان سنگک کنجدی افزایش یافته است.
یک نماینده مجلس افزایش بیرویه برق را باعث تعطیلی چاههای کشاورزی میداند. آخرین آمار بانک مرکزی افزایش مواد غذایی را ۲۵ درصد ترسیم کرده است، اما این افزایش بسیار بیشتر از پیشبینی آماری بانک مرکزی سرعت گرفته است.
در بررسی موضوع افزایش گسترده گرانیها و چشمانداز ماههای آینده در ایران از دکتر حسن منصور، استاد اقتصاد در لندن پرسیدهام: گرانی روز به روز کالاهای کلیدی را حالا همه مردم میدانند؛ اما این که این گرانی تا کجا بالاتر میرود، مسئله اصلی است. به نظر شما مسئله تا کجا ادامه پیدا میکند؟
دکتر حسن منصور: طبق برآوردی که ما برای امسال داشتیم، تورم در نیمه امسال در حدود ۲۵ تا ۳۰ درصد ارزیابی میشد. این مقدار در نیمه دوم به علت اینکه هدفمند شدن یارانهها، صادرات و اشتغال را کم خواهد کرد و علل دیگر نیز درمیان است، به بالای ۵۰ درصد افزایش خواهد یافت. منتهی در این پیشبینی و در این مدل افزایش مثلاً چندصد یا هزار درصدی پست منظور نشده است. اینها عوامل پیشبینی نشده است. اگر این عوامل بیشتر شود، طبیعی است که پیشبینی این مدل عوض خواهد شد و باید انتظارات تورمی و تورم را برای امسال رقمی بسیار بالاتر از آن تصور کرد.
آماری که تاکنون همین چند روز پیش متشر شده است، مثلاً در مورد اقلام مواد مصرفی و خوراکی، تقریباً در همان خط پیشبینی مدلی است که مورد استفاده قرار میدهیم و در حدود ۲۵ درصد یا اندکی بالاتر از آن، ولی در همین حدود برای امسال است. منتهی این عواملی که پیش میآید و قبلاً مورد بحث نبوده است، طبعاً انتظارات را برای تورم بالاتر خواهند برد. البته این نکته را تذکر دهم که مسئله نان چون یکی از اقلام هدفمند شدن یارانهها است، قبلاً پیشبینی شده بود.
در چنین وضعیتی که گرانی بالارونده کالاهای کلیدی همچنان ادامه دارد، کلیات بودجه سال ۹۰ دولت، با ۷۵ روز تأخیر، با ۱۴۹ رأی تصویب شد. برخی از خود نمایندگان این بودجه را تورمزا توصیف کردهاند. نکته مهم این است که در این بودجه هر بشکه نفت ۸۰ دلار محاسبه شده است. به نظر شما این مسئله بازهم وابستگی بودجه کشور به نفت را گستردهتر نمیکند؟
این عیان است، در مجلس هم گفته شده است. ببینید! دولت در واقع با احتساب ۸۰ دلار برای هر بشکه نفت و وارد کردن آن در بودجه، در عمل تمامی درآمد نفتی را به مصرف میرساند. در نتیجه چیزی برای سرمایهگذاریهای آتی نمیماند. البته گفته میشود که در اینجا بودجه عمرانی رقم بالایی است، ولی بودجه عمرانی با سابقهای که ما از این دولت داریم، هیچوقت صرف عمران نشده، بلکه تبدیل شده است به جیبی که آخر سال میتوان آن را خالی کرد و حقوق کارمندان را پرداخت.
به این ترتیب افزایش این مسئله چندان معنیدار به نظر نمیرسد. این بودجه قطعاً تورمی است. با توجه به افزایش ۴۳ درصدی رقم ظاهری بودجه و حداقل ۱۰ تا ۱۵ درصد افزایش واقعی به قیمتهای ثابت، طبیعی است که بودجهای است که هم وزن مخصوص دولت را بیشتر میکند (یعنی بخش خصوصی را به نسبت تضعیف میکند و دولت را بیشتر در اقتصاد مسلط میکند)، و هم این که تورمزا است و پابهپای آن نقدینگی فزونی میگیرد. در نتیجه انتظار تورم در جامعه ایران از هر سو به صورت منطقی درآمده و بودجه نیز به این مسئله دامن میزند.
بانک مرکزی به تازگی دست به فروش گسترده سکههای طلا زده است. صفهای طولانی مقابل باجهها و باجههای موقت بانکها تشکیل شده و محمود بهمنی، رئیس بانک مرکزی گفته است: در تمام سوپر مارکت هم سکه به معرض فروش گذاشته می شود . شما دلیل عرضه گسترده سکه طلا در وضعیت کنونی را چه میدانید؟
وقتی پول در معرض تورم قرار میگیرد، ارزش و اعتبار خود را از دست میدهد. یعنی هر روز نسبت به روز پیش قدرت خرید افت میکند و چشمانداز برای ریال، امروز چشماندازی تورمیتر از هر زمان گذشته است. در نتیجه مردم طبعاً نمیخواهند پول خودشان را به صورت ریال نگه دارند، بلکه این پول را باید تبدیل به کالاهایی کنند که قیمتشان محفوظ میشود. ولی چون مثلاً نان را نمیشود بیش از اندازه خرید و نگه داشت، یا مواد غذایی دیگر را، اینجا کالاهایی نظیر طلا مطرح میشود. طلا در واقع پناهگاهی است برای ارزش پول و با توجه به این که احتمال زیادی هست که در آینده قابل پیشبینی ریال مجبور به تطبیق با قیمت واقعی خودش شود، در این صورت از قیمت کنونی ریال بیش از یک سومش باقی نخواهد ماند. طبیعی است که هیچکس در این صورت با دیدن این منظره علاقهای به حفظ ارزشهای خود روی ریال نشان نمیدهد و از آن میترسد.
آیا هدف این کار گرفتن نقدینههای مردم نیست؟
بله. چون اوراق مشارکت چندان با استقبال روبهرو نمیشوند، در نتیجه فروش طلا یکی از راههایی است که دولت و بهویژه بانک مرکزی میتوانند نقدینگی را از دست مردم درآورند و جلوی تورم را بگیرند، ولی صف کشیدن مردم به خاطر آن نیست. چون از سوی مردم استقبال میشود، نه این که بانک مرکزی طلا را برای فروش عرضه کند. بانک مرکزی در اینجا به صورت انفعالی عمل میکند. اینجا مردم هستند که چون از شبح تورم که در پیش رویشان قرار دارد، میترسند، پولشان را تبدیل به طلا و ارزهای خارجی میکنند . این امر در سطح جهانی نیز تا حدودی صدق میکند. در سطح جهان اما طلا کالایی است مثل تمام کالاهای دیگر. در این چند ماه گذشته نیز قیمت آن افزایش پیدا کرده است. منتهی آنچه در ایران میگذرد، نشانه هراسی است که مردم از قدرت خرید ریال دارند.
صحرای کربلای سیاست
سراجالدین میردامادی
جالبتر آنکه این مداحان به اصطلاح سیاسی که در پیروزی محمود احمدینژاد در انتخابات سالهای ۱۳۸۴و ۸۸ نقش برجستهای را بازی کردند، در حوادث اخیر، بهویژه در زمینه نقش اسفندیار رحیممشایی، رئیس دفتر رئیس جمهور ایران، موضع ضدیت با دولت را اتخاذ کردهاند؛ تا جاییکه موجب طرح شکایت دولت از آنها شده است.
نخست از احمد قابل، پژوهشگر امور دینی در ایران پرسیدهام که پدیده مداحان سیاسی را چگونه ارزیابی میکند؟ آیا پدیده نوینی نیست؟ حداقل پیش از انقلاب اسلامی چنین پدیدهای نداشتیم.
احمد قابل: خود مسئله مداحی امری است که بیشتر صبغه مذهبی و سنتی دارد. اصل خود مداحی که تازه نیست، قبل از انقلاب هم وجود داشته، منتها در محدوده کمتری خود را نشان میداد. بیشتر در هیئتها و مجالس مذهبی خاصی که برای مراسم محرم و اینگونه موارد برگزار میشد، وجود داشت.
با حضور و ظهور انقلاب اسلامی و به صحنه آمدن مداحان در تلویزیون، در عمل گسترش فوقالعادهای پیدا کرد. به نحوی که دستکم در مشهد خبر داشتم، اینها صنف مشخصی برای خودشان معرفی کردهاند و کارت هم برای خودشان صادر میکردند و دوره هم میگذاشتند. هنوز هم این دورهها را دارند؛ دورهای که در آن تدریس میکنند که فرد چگونه خودش و صدای خود را پرورش بدهد و چطور از مسائلی که پیشکسوتها مطرح میکنند، بهره ببرد.
آنها در مقطعی حتی رقیب روحانیون شدند. به این معنا که به لحاظ مذهبی، جلسات مذهبیشان خیلی پررونقتر شد و حتی گاهی مزاحمتی برای اصل برپایی مجالس وعظ و خطابه پدید آورد.
اندک اندک با استفاده از نتهای موسیقیایی و آوردن آن به صحنه عزاداریها که هرروز گسترش بیشتری پیدا میکرد، این مطلب شکل و شمایل دیگری بهخود گرفت. به نحوی که الان حتی مداحیهایی داریم که همراه با موسیقی برای صدا و سیما ضبط میشود یا شرکتهای خصوصی این کار را میکنند.
اصل این ماجرا از وقتی سیاسی میشود که حاکمیتی که در رأس قرار میگیرد، یعنی از خود ولی فقیه تا بقیه ارکان قدرت، به این پدیده جدید میدان میدهند. چون در زمان آقای خمینی، گرچه اتفاقهای مشابه این میافتاد، اما به اینجور افراد خیلی میدان داده نمیشد. ملاحظات خاصی در آن زمان صورت میگرفت که هنجارهای اجتماعی دست اینگونه افراد نیفتد.
اندک اندک اینها خودشان را تحمیل کردند و بهخصوص با روی کار آمدن آقای خامنهای، این پدیده فوقالعاده گسترش پیدا کرد و بسیار به مداحان بها داده شد و در حد بسیار وسیع از محیطهای مذهبی برای فعالیتهای سیاسی استفاده شد.
از آنجا به بعد اینها برای خودشان شأن سیاسی و اجتماعی هم قائل و دیگر تعیینکننده شدند. بهخصوص در دوره اخیر، دولت آقای احمدینژاد اصلاً مشهور شده بود که این دولت، دولت مداحان است و حتی روزی که آقای احمدینژاد در میدان ولی عصر جشن پیروزی برگزار کرد، افرادی که سران همین هیئتهای مذهبی و مجموعه مداحان بودند که امروز به جان آقای احمدینژاد افتادهاند، درست در کنار آقای احمدینژاد ایستاده بودند و جمعیت را هدایت میکردند.
نگاه دینداران سنتی به پدیده مداحان سیاسی چیست؟ آیا در نگاه آنها این پدیده پذیرفته میشود؟ یا اگر مخالفتی هست، این مخالفت از سوی روحانیون بلندپایه سنتی و مراجع تقلید ابراز میشود یا سکوت در پیش گرفته میشود؟
در این زمینه، دوتا رویکرد در تاریخ کشور ما ثبت شده است؛ یکی مخالفت با گسترش این پدیده است. میدانید که فعالیتهای این گروهها به جایی رسید که در مواردی، این مداحان در مداحیهایشان آنقدر اغراق میکردند که داد بعضی از مراجع تقلید قم را درمیآوردند. یکی از مداحان در قم مطالبی درباره حضرت فاطمه و حضرت زینب گفته بود که مورد تکفیر قرار گرفت.
چنین مواردی با آموزههای مذهبی کاملاً در تغایر بود و موضعگیریهایی که از لحاظ محتوایی در مباحث و شعرهایشان مطرح میکردند، واکنشهای تندی را برانگیخت.
اما صرف نظر از این، رونق مجالس حتی خود مراجع تقلید و مراسم سنتی مذهبی ما، همین آواهای خوش این آقایان است و نام این افراد خود بهخود افرادی را جذب میکند.
البته بیشتر شوهای مذهبی است و دقیقاً مانند شومنهای صحنه هنر موسیقی و اینها همان برنامه را دارند. فقط از ابزار موسیقی استفاده نمیکنند. والا آهنگها اکثراً همان آهنگها هستند و وزنی هم که میگیرند، به جای دست زدن و رقصیدن، مثلاً به سینه میزنند. در مجالس جشنشان هم به جای به سینه زدن، از بالای سر، دستها را بههم میکوبند. والا هیچ تفاوت دیگری با آن شوهای موسیقیایی ندارد.
مداحان و جوانان قشر متوسط
محمدرضا یزدانپناه، روزنامهنگار در پاریس از زاویه دیگری به مسئله مداحان سیاسی نگاه میکند: چرا برخی جریانها و جناحهای سیاسی در جمهوری اسلامی، برای حمله به مخالفان و منتقدان خودشان، از مداحان سیاسی بهره میگیرند؟
محمد رضا یزدانپناه: روند میدانداری مداحان در ساختار قدرت جمهوری اسلامی ایران، بعد از دوم خرداد ۱۳۷۶ آغاز شد. یعنی زمانی که آقای علیاکبر ناطق نوری و آقای محمد ریشهری که هردوی آنها تمام توان و اعتبار روحانیت سنتی حامی جمهوری اسلامی را در آن انتخابات ریاست جمهوری پشت سر خودشان میدیدند، در برابر روحانیای که هیچ حمایتی در بین روحانیون جناح راست سنتی نداشت شکست خوردند. این نکته از آن زاویه مهم بود که به هر حال روحانیون جناح راست سنتی، بهطور قدیمی حامی جریان جمهوری اسلامی بودند و به عنوان جریان حاکم در جمهوری اسلامی شناخته میشدند.
نتیجه آن انتخابات آیتالله خامنهای و استراتژیستهای دفتر ایشان را به این نتیجه رساند که روحانیت سنتی و گفتمانی که این روحانیت نمایندگی میکند، دیگر توانایی بسیج و سازماندهی افکار عمومی را در برابر گفتمان جدید ندارد که ادبیات مدرنی مانند دمکراسی، حقوق بشر یا حق حاکمیت ملی و مانند اینها را وارد ادبیات سیاسی اجتماعی ایران کرده است.
بهنظر میآید از آن به بعد بود که مداحان به عنوان بهترین گزینه برای جانشینی روحانیت سنتی انتخاب شدند. یعنی مداحی جای منبر را گرفت و هیئت جایگزین مسجد شد.
همزمان هم البته نمیشود نادیده گرفت که برای اینکه روحانیت به عنوان یکی از اصلیترین منابع حاضر هم در انقلاب اسلامی و هم در جمهوری اسلامی، از عرصه شکلی سیاست ایران کنار گذاشته نشود، رشد و قدرتیابی نسل جدیدی از روحانیون هم در دستور کار حکومت قرار گرفت که مدیریت آن پروژه با مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی قم به ریاست آیتالله مصباح یزدی بود.
کار این مؤسسه تربیت طلبههای جوان و تندرو بود که گفتمان خشونتطلب و ضد دمکراتیک مصباح یزدی را تبلیغ و ترویج میکنند. مداحان هم در ۱۴، ۱۵سال اخیر دقیقاً همین کار را میکنند.
یعنی این مداحان همان روحانیون هستند، با این کارکرد مهم و اصلی که بتوانند در وهله اول مانع فاصله گرفتن بیشتر نسل جوان عمدتاً خسته از مباحث منبری کسلکننده و تاریخگذشته روحانیون، از گفتمان ایدئولوژیک و دینی نظام حاکم بشوند و بعد بشود آنها را از طریق مقابله با گفتمان برابر این نگاه که یک گفتمان مدرن و دمکراتیک در داخل ایران است، جذب کرد.
مداحان این کار را به وسیله ارائه شکلی مدرنتر از مباحث حکمی و فقهی انجام میدهند و در این راه حتی از ابزارهایی استفاده میکنند که روحانیت سنتی و منبری آنها را حرام میدانند. مثلاً استفاده از موسیقیها و ریتمهای غربی و یا به اصطلاح «لسآنجلسی» در مداحیها.
این دلیل اصلی شکلگیری طبقه جدید به قول شما «مداحان به اصطلاح سیاسی» در ساختار قدرت جمهوری اسلامی است.
چقدر این مداحان به اصطلاح سیاسی که برای جذب جوانان، همانطور که اشاره کردید، به ریتمها و موسیقی امروز هم متوسل میشوند، توانستهاند نسل جوان جامعه ایرانی را جذب خود کنند؟
تا زمانی که در ایران بودم، در تهران این مراسم، مداحیها و اخبار آن را خیلی پیگیری میکردم. خیلی اوقات خودم به هیئتها و حسینیههایی میرفتم که مداحیهای معروف تهران در آنجا انجام میشد.
چیزی که من شاهد بودم، این بود که هدفگذاری مداحیها و مداحان صرفاً قشر پاییندست و قشر ضعیف جامعه از لحاظ اقتصادی و فرهنگی است.
یعنی شما در مناطق مرکز به بالای شهر تهران، شاهد حداقلی از هیئتها و حسینیهها هستید که در آنها بساط مداحی فراهم باشد، اما در مناطق جنوبی یا جنوب شرقی تهران که فقر اقتصادی و اجتماعی از مناطق دیگر خیلی بیشتر است، شاهد هستیم که در هر کوچه یا خیابانی یک یا چندین هیئت و حسینیه فعال هستند.
واقعیت این است که هدفگذاری اینها روی همین قشر جوانانی است که معمولاً از خانوادههای تهیدست و پایینشهری هستند. همزمان، افرادی که در مراسم مداحی حاضر میشوند و میتوانند بهطور دائم حضور خود را در اینگونه مراسم نشان بدهند، از امتیازهای مختلفی بهرهمند میشوند که معمولاً پایگاههای بسیج محلات در اختیارشان میگذارد و بههرحال امتیازات شغلی و کاریای به آنها تعلق میگیرد.
به نظر میآید در این زمینه و در رسیدن به اهدافی که در این راه داشتهاند، موفق بودهاند. عمده آرایی که آقای احمدینژاد در سال ۱۳۸۴ در انتخابات ریاست جمهوری در جنوب شهر تهران بهدست آورد، توسط همین مداحان بود.
منتها در جوانان مدرنتر، قشر دانشجو، جوانان فرهنگی و هنری، آنهایی که دغدغه مسائل سیاسی را دارند و بهطور کلی جوانان طبقه متوسط ایران و تهران، میتوان گفت که این اتفاق نیفتاده است و مداحان نتوانستهاند در میان جوانان نفوذ کنند.
احمدی نژاد امکان مقابله ندارد
بهداد بردبار
از زمان تاسیس جمهوری اسلامی تمام روسای قوای مجریه با «ولی فقیه» زمان اختلافات جدی داشتهاند، اما شیوه تقابل آنها با هم متفاوت بوده است. نخستین رئیس دولت ایران پس از انقلاب مهدی بازرگان بود که تنها به مدت نه ماه (۲۷۵ روز) سمت نخست وزیری دولت موقت را برعهده داشت. پس از اشغال سفارت آمریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام و حمایت همهجانبه آیتالله خمینی از گروگانگیری او به همراه اعضای دولت موقت بهطور کامل استعفا کرد.
او پس از استعفا در انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی شرکت کرد و همراه با دکتر یدالله سحابی و تنی چند از اعضای کابینه دولت موقت به نمایندگی مردم تهران انتخاب شد، اما با مداخله شورای نگهبان از حضور در صحنه سیاسی باز ماند.
بازرگان تا پایان عمر خود در تمام دورههای انتخابات ریاست جمهوری و مجلس ثبت نام کرد، اما پس از دوره اول مجلس همواره از سوی حاکمیت رد صلاحیت میشد.
پس از مهدی بازرگان، ابولحسن بنیصدر در اولین انتخابات ریاست جمهوری ایران با اخذ ۷۶درصد آرا به مقام ریاست جمهوری رسید. او از سوی حزب جمهوری اسلامی مورد فشار قرار گرفت تا محمدعلی رجایی را به عنوان نخست وزیر بپذیرد. آیتالله خمینی با حمایت از حزب جمهوری اسلامی سعی کرد تا جلوی طرحهای بنیصدر در جهت منحل کردن دادگاههای انقلاب و سپاه پاسداران را بگیرد. بنیصدر معتقد بود نهادهای انقلابی غیر پاسخگو میتوانند منجر به بروز دیکتاتوری شوند.
در همین زمینه بود که بنیصدر بعد از پیروزی در چند مصاحبه اعلام کرد که «یکی از معانی پیروزی عظیم او این بوده که جامعه ایرانی در این انتخابات کوشید حزب جمهوری را به جهت انحصارگرایی و قبضه کردن انقلاب رد کند».
او در یکی از اولین مصاحبههایش بعد از پیروزی اعلام میکند که «ملت ایران به او این وظیفه را محول کرده تا "اهداف انقلاب را بازسازی دوباره کند و آن را از دست مشتی فاشیست روحانی نجات بخشد"».
بنیصدر سرانجام از روی اکراه و تحت فشارها، رجایی را که مورد تایید او نبود در مرداد ۱۳۵۹ به سمت نخست وزیری دولت خویش انتخاب کرد. بنیصدر طی نامهای رسمی به خمینی، وزیران کابینه نخست وزیر (دولت رجایی) را که بیکفایت خطاب کرده بود، تهدیدی بزرگتر از تجاوز عراق به خاک کشور خواند. وی همچنین در این نامه از نادیده گرفتن هشدارهایش درمورد وخیمتر شدن اوضاع اقتصادی و پافشاریهایش مبنی بر نیاز به سازماندهی مجدد نیروهای مسلح، گله کرد. این نامه و همچنین مخالفتهای او در تداوم گروگانگیری اعضای سفارت آمریکا در تهران موجب بروز اختلافات میان او آیتالله خمینی شد.
مجلس شورای اسلامی با حمایت از نظر آِیتالله خمینی بدون فراهم کردن فرصت دفاع رئیس جمهور را از قدرت خلع کرد.
آیتالله خمینی در یکی از پیامها به بنیصدر میگوید: «من همواره كوشیدهام شما را در مقام ریاست جمهورى و فرماندهى كل قوا كه خود من به شما تفویض كردهام، حفظ كنم. اما خود شما مانع این كار مىشوید. حالا هم می خواهم شما را حفظ كنم، بشرط اینكه اطرافیان خود را دور كنید. این روزنامه شما را بباد داد. گروههاى فاسد را طرد كنید. شما باید دولت را قبول كنید، شورایعالى قضایى را قبول كنید. مجلس و شوراى نگهبان را قبول كنید.»
پس از بنیصدر، حجتالاسلام خامنهای به مقام ریاست جمهوری رسید. او نیز با ولی فقیه زمان اختلاف نظری جدی داشت، اما توان مقابله با نظر آیتالله خمینی را در خود نمیدید.
خامنهای قصد داشت تا دکتر علی ولایتی را به عنوان نخست وزیر دولت خود انتخاب کند، اما تحت فشارهای آیتالله خمینی، میرحسین موسوی را به عنوان نخستوزیر پذیرفت.
علی خامنهای متمایل بود تا از جناح چپ حاکمیت فاصله بگیرد و از نیروهای جناح راست (حزب مؤتلفه اسلامی) استفاده کند. آیتالله خمینی با مداخله در امور دولت منتقدان دولت میرحسین موسی را مورد انتقادات کوبنده قرار داد و عنوان کرد که: «منتقدان دولت توان اداره یک نانوایی را هم ندارند.»
پس از مرگ آیتالله خمینی، حجتالاسلام خامنهای با حمایت هاشمی به رهبری رسید، اما هاشمی هم به رغم همه تلاشها برای ایجاد رضایت رهبر از جانب نیروهای نزدیک به ولی فقیه زمان مورد حمله واقع می شد.
گروههای فشار، از جمله انصار حزبالله با استفاده از حمایت سپاه پاسداران و بسیج در عمل در دهه ۷۰ به بازوی اجرایی خواستههای رهبر شدند تا جامعه مدنی و در مواردی دولت هاشمی را تحت فشار قرار دهند. در فضای بسته مطبوعات اختلافهای دولت هاشمی و خامنهای مخفی ماند، اما در انتخابات بعد زمانی که محمد خاتمی به ریاست جمهوری رسید تقابل رئیس جمهور و رهبر شدت گرفت. هرچند که خاتمی نهایت تلاش خود را کرد تا به ولی فقیه وفادار بماند و نظرات خامنهای را به مورد اجرا بگذارد، اما از یکسو طیف نیروهای اصلاحطلب برنامه توسعه سیاسی و آزادی مطبوعات را پی گرفت که در تقابل با خواست رهبر بود و از سویی خاتمی با بحرانهای سیاسی متعددی از جانب نیروهای وفادار به خامنهای مواجه شد.
بسیج، سپاه، صدا و سیما و قوه قضاییه به دستور رهبر برنامههای دولت را عقیم کردند و در نهایت خاتمی در انتهای دوران ریاست جمهوری اعتراف کرد که رئیس جمهور در نظام اسلامی تنها یک «تدارکاتچی» است.
ساختار حقوقی جمهوری اسلامی با اعطای اختیارات گسترده به رهبر در عمل مقام ریاست جمهوری را فاقد اختیار میکند. هر دو رهبر مستبد جمهوری اسلامی کوشیدهاند تا نظرات خود را در تمام زمینهها اعمال کنند. رهبر با انتخاب شش تن از فقهای شورای نگهبان میتواند مجلس مطیعی ترتیب بدهد تا در صورت لزوم دولت را تحت فشار قرار دهند. همینطور رهبر رییس قوه قضاییه را انتخاب می کند. انتخاب رئیس قوه قضاییه این امکان را به رهبر میدهد تا مخالفان خود را راهی زندان کند و با پروندهسازی دولتمردان و نمایندگان مخالف خود را سرکوب کند.
صدا و سیما و روزنامه کیهان مهمترین دستگاههای پروپاگاندای رهبر هستند و نیروهای بسیج و سپاه نیروهای سرکوب رهبر که تنها به شخص رهبر پاسخگو هستند.
بازرگان، بنیصدر و خاتمی بر سر مهمترین موضوعات ملی که در عرصه عمومی مطرح شده بود با رهبران اختلاف نظر داشتند. بازرگان با گروگانگیری کارکنان سفارت آمریکا مخالف بود. بنیصدر با محدود شدن آزادیهای سیاسی و مداخله آیتالله خمینی در امور دولت مخالف بود و خاتمی خواستار تصویب لوایح دوگانه و افزایش اختیارات ریاست جمهوری بود، اما احمدینژاد بر سر تعیین وزیر اطلاعات با رهبر اختلاف نظر دارد. این موضوع یک «خواست ملی» نیست.
دولت احمدی نژاد ناکارآمد است و او مخالفان زیادی دارد. طرح هدفمندسازی یارانهها اثرات تورمی خود را نشان داده و شهروندان بسیاری در دوران او سطح زندگیشان تنازل یافته است. در شرایطی که او از حمایت مردمی برخوردار نیست. او در میان اصولگرایان هم مخالفان زیادی دارد و حتی بدون حمایتهای رهبری مخالفان او در مجلس میتوانند دولت او را استیضاح کنند.
هرچند به نظر میرسد او قصد دارد تا بر مواضع خود در برابر رهبری پافشاری کند و رهبر از خیرهسری او ناراحت است، اما بعید به نظر میرسد که احمدینژاد و حلقه کوچک مدیران حامی او توان ایستادگی در برابر خواست رهبر را داشته باشند.
تهدیدها از کمپ یاران رهبری آغاز شده و در روزهای اخیر فرمانده سپاه محمدعلی جعفری در مصاحبه با خبرگزاری فارس گفت: «البته در گذشته و در ایام اصلاحات یا فتنه اخیر نیز دشمنان داخلی در میان خودیها و در داخل نظام نفوذ كرده بودند اما این ماهیت انقلاب است كه هرچیز غیر خودی را از خود دور میكند.»
جعفری تصریح كرد: «این طبیعی است كه ما امروز در جامعه و در كنار مسیر اصلی انقلاب شاهد وجود یك جریان انحرافی باشیم اما اینكه این جریان انحرافی بخواهد از تابلو و شعار حق استفاده باطل كند، خطرناك است.»
تارنمای پارلماننیوز، متعلق به فراکسیون اقلیت مجلس اعلام کرد که برخی از نمایندگان با امضای نامهای خواستار آن شدهاند که طرح استیضاح احمدی نژاد در دستور کار مجلس قرار بگیرد. درصورت مقاومت رئیس دولت بدون حمایت مردمی او امکان تقابل با رهبری را نخواهد داشت.
شورای نگهبان طرح اصلاح قانون انتخابات را تأييد کرد
شورای نگهبان قانون اساسی ايران تغييرات مجلس در اصلاح قانون انتخابات قانونی اعلام کرد.
به گزارش خبرگزاریهای ايران، عباسعلی کدخدايی، سخنگوی شورای نگهبان گفت اين شورا تغييرات مصوبه اخير مجلس درباره اصلاح ماده ۲۸ قانون انتخابات ۱۳۷۸ و اصلاحات بعدی را تأييد کرد.
اين مصوبه يک بار از سوی مجلس به شورای نگهبان ارسال گرديد و اين شورا آن را مغاير با قانون اساسی تشخيص داده بود اما اينک با اصلاح آن موافقت شده است.
مدتی پيش نمايندگان مجلس به طرحی رأی داده بودند که بر اساس آن کسانی که دارای مدرک ليسانس بودند به شرط داشتن پنج سال سابقه اجرايی، آموزشی، قضايی، پژوهشی و تقنينی میتوانستند در انتخابات مجلس کانديدا شوند.
اين طرح اما با مخالفت شورای نگهبان روبهرو گرديد و برای اصلاح به مجلس بازگردانده شد.
روز يکشنبه ۲۸ فروردين ۱۳۹۰ نمايندگان مجلس ايران برای تأمين نظر شورای نگهبان، تبصره دو ماده ۲۸ قانون انتخابات مجلس که مدرک ليسانس با شرايط پنج سال سابقه اجرايی را لازم دانسته بود، حذف نمودند و تصويب کردند که سابقه نمايندگی مجلس يا حداقل پنج سال سابقه مديريت سياسی، حرفهای، قضايی، اجرايی، آموزشی و پژوهشی پس از اخذ مدرک تحصيلی کارشناسی ارشد و يا معادل آن جزو شرايط کانديداهای انتخابات مجلس است.
اين مصوبه يک بار از سوی مجلس به شورای نگهبان ارسال گرديد و اين شورا آن را مغاير با قانون اساسی تشخيص داده بود اما اينک با اصلاح آن موافقت شده است.
مدتی پيش نمايندگان مجلس به طرحی رأی داده بودند که بر اساس آن کسانی که دارای مدرک ليسانس بودند به شرط داشتن پنج سال سابقه اجرايی، آموزشی، قضايی، پژوهشی و تقنينی میتوانستند در انتخابات مجلس کانديدا شوند.
اين طرح اما با مخالفت شورای نگهبان روبهرو گرديد و برای اصلاح به مجلس بازگردانده شد.
روز يکشنبه ۲۸ فروردين ۱۳۹۰ نمايندگان مجلس ايران برای تأمين نظر شورای نگهبان، تبصره دو ماده ۲۸ قانون انتخابات مجلس که مدرک ليسانس با شرايط پنج سال سابقه اجرايی را لازم دانسته بود، حذف نمودند و تصويب کردند که سابقه نمايندگی مجلس يا حداقل پنج سال سابقه مديريت سياسی، حرفهای، قضايی، اجرايی، آموزشی و پژوهشی پس از اخذ مدرک تحصيلی کارشناسی ارشد و يا معادل آن جزو شرايط کانديداهای انتخابات مجلس است.
این طرح با ۱۳۵ رأی موافق، ۴۵ رأی مخالف و ۱۰ رأی تصویب شد.
بر اساس مصوبه مجلس نامزدهای انتخابات مجلس با مدرک ليسانس نمیتوانند بهعنوان کانديدا در انتخابات مجلس شرکت کنند و مدرک فوق ليسانس يا کارشناسی ارشد ملاک کانديداهای اين انتخابات شد.
نهمين دوره انتخابات مجلس با توافق شورای نگهبان و وزارت کشور، دو نهاد ناظر و مجری انتخابات؛ جمعه ۱۲ اسفند ۱۳۹۰ برگزار میشود.
عباسعلی کدخدايی، سخنگوی شورای نگهبان در بهمنماه سال گذشته گفت این شورا، برگزاری «انتخابات سالم و بدون تقلب مجلس نهم را تضمين میکند.»
با اينحال وی گفت «صلاحيت» کسانی که در شکلگيری و ادامه «فتنه ۸۸» نقش داشتهاند برای انتخابات مجلس تأييد نمیشود و افزود کسانی که «صلاحيت» آنها تأييد نخواهد شد هم در بين اصولگرايان هستند و هم در بين اصلاحطلبان.
مقامات حکومت ايران، اعتراضات به نتيجه انتخابات بحثبرانگيز رياستجمهوری سال گذشته را «فتنه ۸۸» مینامند.بر اساس مصوبه مجلس نامزدهای انتخابات مجلس با مدرک ليسانس نمیتوانند بهعنوان کانديدا در انتخابات مجلس شرکت کنند و مدرک فوق ليسانس يا کارشناسی ارشد ملاک کانديداهای اين انتخابات شد.
نهمين دوره انتخابات مجلس با توافق شورای نگهبان و وزارت کشور، دو نهاد ناظر و مجری انتخابات؛ جمعه ۱۲ اسفند ۱۳۹۰ برگزار میشود.
عباسعلی کدخدايی، سخنگوی شورای نگهبان در بهمنماه سال گذشته گفت این شورا، برگزاری «انتخابات سالم و بدون تقلب مجلس نهم را تضمين میکند.»
با اينحال وی گفت «صلاحيت» کسانی که در شکلگيری و ادامه «فتنه ۸۸» نقش داشتهاند برای انتخابات مجلس تأييد نمیشود و افزود کسانی که «صلاحيت» آنها تأييد نخواهد شد هم در بين اصولگرايان هستند و هم در بين اصلاحطلبان.
سخنگوی شورای نگهبان معيارها برای تعيين صلاحيت کانديداها را مواد ۲۸ و ۲۹ قانون انتخابات دانسته بود.
افزون بر «داشتن مدرک فوق ليسانس يا کارشناسی ارشد و پنج سال سابقه کار اجرايی»، «اعتقاد و التزام به اسلام و جمهوری اسلامی و ابراز وفاداری به اصل ولات فقيه» از جمله شرايطی است که بنا بر ماده ۲۸ قانون انتخابات مجلس شورای اسلامی، کانديداها بايد داشته باشند.
ماده ۲۹ اين قانون نيز درباره «ممنوعيت کاندیداتوری برخی افراد به واسطه مقام و شغلشان» است.
محمد خاتمی، رئيس جمهور پيشين ايران پنجم دیماه سال گذشته از «آزادی زندانيان سياسی و ايجاد فضای آزاد برای احزاب، پايبندی مسئولان به قانون اساسی و برگزاری انتخاب آزاد و سالم» بهعنوان سه شرط حضور اصلاحطلبان در انتخابات مجلس نهم نام برده بود.
اين سخنان خاتمی با انتقادات تند طرفداران دولت، از جمله آيتالله احمد جنتی، دبير شورای نگهبان روبهرو شد.
آيتالله جنتی گفت «اصلاً احتياجی به حضور اين عده در انتخابات نيست آنها خوابهايی میبينند که بیتعبير است و مردم قبولشان ندارند و بهتر اين است همانگونه که کنار کشيدند کنار بمانند و به کارهايشان پاسخ دهند.»
سحام نیوز: فاطمه کروبی عصر دیروز بعد از انجام بخشی از امور درمانی خود، به حبس خانگی بازگشت. پیش از بازگشت خانم کروبی فرصتی کوتاه برای سحام نیوز بدست آمد تا با ایشان در ارتباط با شرایط و مشکلات 71 روز حبس و وضعیت آقای کروبی مصاحبه ای کوتاه داشته باشیم.
در این مصاحبه فاطمه کروبی ابتدا به تجمع 6 شب متوالی عده ای از اراذل و اوباش حکومتی بعد از راهپیمایی 25 بهمن ماه که در سایه حمایت های نیروهای امنیتی و نظامی به فحاشی، سلب آسایش از همسایگان در نیمه های شب، سرقت اموال نظیر دوربین های مدار بسته، تخریب منزل و نهایتا انداختن نارنجک های صوتی به منزل پرداختند. ایشان با اظهار تاسف از توسل به اوباش به جای قبول بار مسئوولیت، تحلیل برخی از مقامات امنیتی که این جماعت اوباش را مردم خودجوش می نامند را به سخره گرفتند و تصریح کردند: « توسل به اراذل و اوباش کاری ساده برای حکومت های جهان سومی است و امروز می بینیم که در کشور های دیگر منطقه نیز اعمال می شود اما فراموش نکنیم که لکه ننگ آن برای حاکمیت باقی خواهد ماند».
همسر مهدی کروبی همچنین در ادامه تاکید کردند: «آنان که در این ظلم ها نقش دارند و یا با سکوت خود زمینه میدان گیری این جماعت را فراهم می کنند بدانند این امر گزینشی نخواهد بود و دیر یا زود دامن آن را خواهد گرفت».
در ادامه این مصاحبه از خانم کروبی درباره شرایط حبس و بازداشت پرسیدیم. در پاسخ ایشان اظهار نمودند: « تا پیش از عید شرایط بسیار سخت و و برخوردها خشن بود و اساسا من و همسرم از حقوق اولیه یک زندانی انفرادی هم برخوردار نبودیم. اما در سال جدید رویکرد دیگری حاکم شد و اوضاع حبس من و همسرم کمی بهتر گردید».
فاطمه کروبی تصریح کرد:«واژه حصر که در بیرون رایج است درست نیست زیرا ماموران امنیتی نه تنها تمام مجتمع مسکونی را تصرف کرده اند بلکه حتی آپارتمان مسکونی ما را نیز در اختیار دارند» .
ایشان تاکید کردند: « من حقوق رایج یک زندانی نظیر حق هواخوری روزانه و یا دسترسی به تلفن؛ حتی برای یکبار هم در 71 روز گذشته نداشته ام. در این باب سخن بسیار است که ان شاالله در آینده به آن خواهم پرداخت ».
در ارتباط با وضعیت آقای کروبی ایشان تصریح کردند: «روحیه آقای کروبی بحمد لله بسیار خوب است و همانطور که بارها خود گفته اند به مسیر خود در جهت اصلاح انحراف بوجود آمده در انقلاب و دفاع از حقوق مردم ایمان دارند و در این راه آماده پرداخت هر هزینه ای هستند».
خانم کروبی در پایان از محبت بی دریغ و حمایت های مردم شریف ایران در داخل و خارج از کشور نسبت به وی و آقایان کروبی، موسوی و خانم رهنورد تشکر و سپاسگذاری کرد. ایشان همچنین از همسایگان که بواسطه حضور اراذل و اوباش مجبور به شنیدن عربده کشی و الفاظ کثیف و زشت در نیمه های شب شدند، عذر خواهی و اظهار امیدواری کرد که در آینده نزدیک به جای مزدور پروری به محرومین و دردمندان رسیدگی شود.
در انفجار مراکش دهها نفر کشته و زخمی شدند
با انفجاری در منطقه قديمی و تاريخی شهر مراکش چندين نفر که بيشتر آنان را خارجيان توريست تشکيل میدادند کشته شدند.
به گزارش خبرگزاری فرانسه، اين انفجار دستکم ۱۵ کشته و نزديک به ۲۰ زخمی به جا گذاشته است.
تا لحظه انتشار اين گزارش پزشکان گفتهاند ۱۲ غير مراکشی و سه مراکشی در ميان کشتهشدگان شناسايی شدهاند.
گفته میشود اين انفجار اقدام تروريستی انتحاری بوده و در کنار بازار قديمی دوران قرون وسطا انجام گرفته است.
يک سخنگوی وزارت کشور مراکش گفت: «بر اساس نخستين نشانهها که ما بهدست آوردهايم اين يک سوء قصد بوده و احتمالأ فردی بهشکل انتحاری اين انفجار را صورت داده است.»
انفجار ظهر امروز در کافهای به نام آرگانا واقع در بازار تاريخی جامعالفناء که محل تجمع و رفتوآمد توريستهای خارجی بود رخ داده است.
طبقه نخست اين کافه به دليل آنکه رو به ميدان جامعالفناء قرار گرفته و چشمانداز زيبايی دارد يکی از محلهای دائمی گردهمايی توريستها بهشمار میرود.
يک شاهد عينی به خبرگزاری فرانسه گفته است که تمامی طبقه نخست اين کافه بر اثر انفجار صدمه ديده است.
همسر يکی از پيشخدمتان اين کافه که جان خود را در اين حادثه از دست داد، گفت انفجار در تراس اين طبقه رخ داد.
يک شاهد عينی ديگر گفت فردی را ديده که وارد کافه شده، بمب را در آنجا قرار داده و سپس رفته است.
اين در حالی است که ابتدا گفته میشد حادثه در آشپزخانه اين کافه و بر اثر انفجار مخزنهای گاز صورت گرفته است.
تحقيقات در مورد علت دقيق اين رويداد همچنان ادامه دارد.
در ميان قربانيان اين انفجار پنج زن ديده میشوند. اينکه خارجيان کشته شده به شهروندان کدام کشورها تعلق داشتند هنوز مشخص نيست اما وزارت امور خارجه فرانسه گفته است در ميان آنان شش فرانسوی وجود دارند.
هشت سال پيش بر اثر يک حادثه تروريستی در شهر ساحلی کازابلانکای مراکش ۴۵ نفر، از جمله ۱۲ بمبگذار انتحاری، کشته شدند.
ميراث آقای خمينی، معمای متافيزيک فريب
مهدی استعدادی شاد
کليت فريب متافيزيکی که آقای خمينی بر جامعه ايرانی و بهويژه بر پيروان خود غالب کرد، از همين اينهمانی خود و الله ناشی میشود. وقتی خلافت خود را حکومت الاهی خواند. بگذريم که در تاريخ انديشه بشر هرگاه انسانی از اينهمانی خود و آفريدگار سخن برده، مبحث بتتراشی و نقدش هم به راه افتاده است۱- در خلافت اسلامی معاصر ايران، و بويژه به دورۀ دهسالۀ خليفه اول، همه چيز زير سايه جاذبه (کاريزما) آقای خمينی قرار داشت. حتا مسئلۀ آمد و شد امام غايب که از چند سدۀ پيش بساط گمانه زنيهای اصحاب شيعه را گسترده بود.
اما اکنون، با گذشت بيست و اندی سال از رفتن خليفه اول و فروکش جاذبۀ حيران سازش، وضعیّت در حال تغيير است. در پايانۀ زمانه ای که تاريخ هنوز پرانتز پديده های نابهنگام را نبسته و به خليفۀ دوم (آقای خامنه ای) فرصت امر و نهی و خود بزرگنمايی داده، کشمکش بر سر ظهور "موعود" به ابزار دعوای دسته بنديهای هيئت حاکمه بدل شده است.
مُنجی باوری در ايران امروز، ديگر، به چاه جمکران و مراجعه کنندگانش خلاصه نميشود. هرجا که عناصر هيئت حاکمه گرد هم آيند صحبت از آمد و نيامد نجات دهنده ميرود. فيلم و سينما حتا از اين قضيه در امان نمانده و موضع گيری در مورد فيلم "ظهور نزديک..." به کار و بار نمايندگان جناحهای حاکميت تبديل شده است.
وانگهی هرکه نمايشنامۀ فيلم يادشده را نوشته، نميدانسته که قبل از ظهور شايد کشاکشی ميان همياران اصلی موعود درگيرد و انتظار همچنان به درازا کشد. اختلاف نظر و تفاوت رفتار امروزی آقايان خامنه ای و احمدی نژاد ملاک کشاکش همياران اصلی موعود است که در فيلم با سيد خراسانی و شعيب ابن صالح مترادف و معادل گرفته شده اند. در ميدان چالش بر سر زمان ظهور اما آنچه در لايه های پنهان روحیۀ عمومی زير سوال ميرود و جاذبه خود را بتدريج از دست ميدهد، ايدۀ مُنجی باوری است. مُنجی باوری که در ايران از ديرباز رايج بوده، با دگرديسی وتبديلش به ابزار کشاکش جناحهای حاکميت، بر سراشيبی ابتذال قرار خواهد گرفت و بوسيلۀ هوادارانش متحمل سخترين ضررها ميگردد.
۲- در واقع نبايد کارمان به "اينجا" ميکشد که اکنون کشيده است. بر خود لرزيدن در سراشيبی قهقرا را ميتوانيم استعاره ای برای "اينجا" و وضع جمعی خودمان در نظر بگيريم. چه دنبال رستگاری بوسيله مُنجی باشيم و چه نه.
بهرحالت قهقرا را تجربه کردن از آن سری آزمونهايی است که ردی و قبولی اش دوای درد جانفرسايش نيست.
بواقع اگر پيش از اين رهنمودهای درست را از اشاره های نادرست تشخيص ميداديم، در اين موقعیّت ناراحت قرار نميگرفتيم. موقعیّتی که انگاری بن بست است و ما را از شناخت رابطه ی علت و معلول باز ميدارد. از يکسو، در مييابيم که عبرت و درس آموزی از روند تاريخ("هر که نآموخت از گذشت روزگار/ هيچ نآموزد...") همواره بر قرار نيست و از سوی ديگر، با اين برداشت مشهور روبروئيم که نداشتن حافظه تاريخی را يکی از خصلتهای ملی ما دانسته است.
به رغم سرگردانی ميان علت و معلولها که ميتواند به عدم تشخيص چاه از راه بيانجامد، اما اکنون( چه در راه باشيم يا در چاه) بطور دستجمعی حس فريب خوردگی داريم. چرا که مدعيان معنويت داری با توسل به متافيزيکی دست و پا شده برای رسيدن به قدرت، از سه دهۀ پيش عقل ما را پيچانده و آينده مان را تيره و تار ساخته اند.
انگار چاره ای نيست که نقطه اتکا و مبدا حرکت را از همين حس جمعی فريب خوردن بگيريم. عقل پيچ خورده و سر در گُم شده را برای لحظه ای رها کنيم تا شايد به موقعيت طبيعی خود باز گردد که تمييز ميان درستی و نادرستی است.
ليکن در دفع حس فريب خوردگی، که باعث و بانی اش قدرت حاکمه است، بدنبال چه چيز مهمتری از معنای زندگی بايد بود؟
در حالی که بلندگوهای رسمی کشور مرگ پرستی را تبليغ ميکنند، اين محتوا و کيفيت زندگی است که از ما به اين سالها دريغ ميشود. اختيار انتخاب را از ما ميگيرند و به اجبار احکامی ميبخشند که از سوی دستگاه اقتدار رسمی صادر شده است. نه در گزينش پوشاک مجازيم و نه ميتوانيم عقيده خود را تغيير دهيم. در دو حالت مشمول مجازاتيم. از ضربه های شلاق تا طناب دار.
اکنون، برای آنکه از چنگال قدرتمداران و نيز دستگاه های ايدئولوژيکشان رها شويم که مدام تعريفی تحريف شده از زندگانی بدست ميدهند، بايد ببينيم خرد راهگشا چه رهيافتهايی را در گنجينه خود دارد؟ از آنجا چه تعريف تازه ای از زندگی را ميتوانيم استخراج کنيم که پرده توهم را بشکافد؟
در چارچوب فرهنگی ايران، به جز قلمروی سرايش، کجا بايد بدنبال يافتن تعريف يادشده بود؟ شعر فارسی قلمروی مناسبی است که با شاعران خود تا مدرنيته ميداندار انديشه ورزی و پرداختن زبان بوده. پس از آن، يعنی از آغاز مدرنيته بدين سو، نيز به شراکت با نثر و نقد ادبی درآمده تا دستجمعی از پس مسئوليت ميهنی و ملی برآيند. در سنت شاعری يکی از دلگشاترين تعريفهای زندگی را در اين چهارپاره خيامی ميتوان يافت. چهارپاره ای که نه تنها بخاطرصراحت و روشن بينی ميدرخشد، بلکه در تقابل با خشکه مقدسی زاهدانه و از دنيا بيزاری عارفانه بر خوشباشی در حيات استوار است:
دوران جهان بی می و ساقی هيچ است
بی زمزمه ی ساز عراقی هيچ است
هر چند در احوال جهان مينگرم
حاصل همه عشرت است و باقی هيچ است.
۳- بر پايه چنين جهان نگری و تعريف زندگی بوده است که در چندين سده بعد صادق هدايت (گردآورنده رباعيات و روشنگر منظور خيام نيشابوری) در کنار نوشته های مختلف فرهنگی خود به مسئله ی "ظهور" نيز ميپردازد. چنان که از مُنجی دين باستانی ايرانيان ميگويد، يعنی از هوشيدر که زايمان و شکل آبستنی مادرش بيشتر افسانه ای است تا ربطی به واقعيت داشته باشد:" دختر جوانی در درياچه فرزدان (هامون) به آب تنی ميپردازد و از فروغ نطفۀ زرتشت، که در آنجا به دست ۹۹۹۹۹ فروهر آشو نگهداری شده، آبستن ميشود. هوشيدر بدنيا ميآيد. او پس از مشورت با اورمزد، نژاد ديوان و اهريمنان را به کمک بهرام ورجاوند که شاهزاده ای از تخمۀ کيانيان بوده، ريشه کن ميسازد و دوباره ايران را به آئين روزگار پيشينيان ميآرايد. از علامات ظهور او اين است که خورشيد سه روز از حرکت باز ميايستد. آنگاه هنگام هزارۀ هوشيدرماه و سوشيانس فرا ميرسد. اين پيغمبران نيز مانند هوشيدر هر يک به طرزی معجزه آسا متولد ميشوند".( صادق هدايت، "دربارۀ ظهور و علائم ظهور"، به کوشش حسن قائميان، نشر اسطوره، تهران، ۱۳۸۳)
هدايت، که مطلب خود را با نام "يزدان جهان آفرين" آغاز کرده و نگرشش با همين نوع "آغاز" از خداشناسی ملايان(بسم الله...) متمايز شده است، به روايتهای افسانه ای ظهور مُنجی در مذاهب مختلف ايرانی نگاهی خونسردانه و انتقادی دارد. در سرلوحۀ کتاب، برداشت نظری خود از قصۀ ظهور را چنين توضيح ميدهد:" اعتقاد به وجود يک قائم که در آخر دنيا بايد به نحوی خارق عادت و معجزه آسا ظهور کند و دنيا را پس از آنکه پُر از ظلم و جور شد، از عدل و داد پُر نمايد و پایۀ ايمان را مستحکم بسازد، در اغلب مذاهب حتا در مصر قديم نيز وجود داشته است. اين عقيده يکی از آرزوهای مبهم و ديرين بشراست و عجبی نخواهد بود اگر ميبينيم درهر زمان انسان اميدوار به آيندۀ بهتری بوده است. انسان نه تنها ميخواهد اميد زندگی جاودان در ماورای دنيای مادی به خود بدهد، بلکه مايل است منشاء کارهايی معجزه آسا و خارق عادت نيز واقع شده، آرا و عقايد و تعصبهای خود را به وسيلۀ دخالت قوای زمينی و آسمانی مستحکم و به ديگران مدلل و ثابت بکند. عامل عمدۀ اين عقيده ايمان است".
در ارزيابی علل روانی مُنجی باوری، هدايت در اثر يادشده به سراغ ريشه ها رفته و کاری به پيامدها در سامانه های بعدی اعتقاد و ايمان نداشته است. والا درآثاری چون "توپ مرواری" ، "کاروان اسلام" و "نيرنگستان" نظر خود را پيرامون مسلمانی هموطنان آورده است. بدين ترتيب در اثر يادشده پيرامون "ظهور..."، فقط به منبع الهام و تبارشناسی ايده ميپردازد:"زرتشتيان انتظار ظهور هوشيدر را در آخرين دورۀ سه حواری خود دارند و هنوز چشم به راه هستند. اما از روی سنواتی که در زند وهومن يسن آورده شده، چندين بار است که اين هزاره ها به سر رفته است".
در ص ۲۵ کتاب يادشده، استدلال نظر خود را چنين تکميل ميکند:" در نظر ميآيد که افسانه پرستی يکی از احتياجات اصلی روح آدمی است. چه در زندگی انفرادی و چه در زندگی اجتماعی، افسانه مقام مُهمی را حائز ميباشد. در زمانهای پيشين، اين احتياج از طرف پيشوايان دين يا افسانه سرايان تامين و بر آورده ميشده. امروزه به خصوص علمای اجتماع و هنرپيشگان و نويسندگان اين وسيله را در دست گرفته و به دلخواه خود يا به موجب مقتضيات روز آن را به کار ميبرند".
هدايت با افشای وسيله گشتن و ابزاری شدن وعدۀ رستگاری به نقد جهان بينی مذهبی و سنت مربوطه اش مينشيند. بنابراين ماندن در دوران پيش از بلوغ فکری را به بهانۀ حفظ "ارزشهای خودمانی" يا چيز ديگری تجويز نميکند. او همنوا با انتقاد و روشنگری است تا در بلوغ فکری از مرحلۀ ايمانی و افسانه باوری بدر آئيم. دستکم به اندازۀ عمر يک نسل، فاصله زمانی موجود است. ميان شکل گرفتن نگرش انتقادی به امر مُنجی باوری توسط هدايت تا زمانی که فروغ فرخزاد در شعر پنجره سرود:"پيغمبران رسالت ويرانی را / با خود به قرن ما آوردند". فروغی که در ميان سالهای ۴۱ تا ۵۰ در"ايمان بياوريم به آغاز ..." از جمله ميگويد:"من راز فصلها را ميدانم/ و حرف لحظه ها را ميفهمم/ نجات دهنده در گور خفته است".
منتها اين يگانه موضع و واکنش فروغ در برابر مُنجی نيست که تداوم درک و دريافت انتقادی و خونسردانه هدايت محسوب شود. چرا که فروغ، در سرودۀ "يکی ميايد که مثل هيچکس نيست"، به وعدۀ نجات و رستگاری روی خوش نشان ميدهد و مخاطب خود را نسبت به آن دلگرم ميکند. آيا او ارزيابی هدايت را از نظر دور داشته بود؟
فروغی که دل به خواب و افسانه سپرده و از ياد برده که فرايند گذر از افسانه(ميتوس) به عقل(لوگوس) در تاريخ انديشه بشر گامی بسوی روشنايی بوده است. گامی که در عقب نشستن از آن، اين گفته هدايت درباره "معجزه مُنجی" را فراموش ميکند:"در اغلب اديان مقام خاص و مُهمی را برای پيغمبران آخرزمان حفظ کرده و هر ملتی با رنگ و بو و طبق روحیۀ خود اين عقيده را اقتباس و با احتياجات خود وفق داده و در نتيجه راه اميدی برای پيغمبران آينده باز گذاشته است". ناگفته روشن است که در سخن اخير، هدايت در پی هشدار دادن است و نه تائيد رفتار موروثی ما.
۴- شعر"کسی که مثل هيچکس نيست" فروغ در دهه ی پنجم "شعرنو"(ميان ۱۳۴۱ تا ۱۳۵۰) سروده شده است. شعر، با تمام خوشخيالی شاعرش بر سر تقسيم نان و پپسی و باغ ملی و شربت سياه سرفه و سهم بردن از امکانات، گزارشی خواب آلوده است. پس مثل هر خوابی ميتواند تعبير بد و خوب داشته باشد. درست به همين خاطر نيز به دام امام زدگی به وقت بيداری نمی افتد که به آخر و عاقبت ناجور برخی بدل شد.
روندی که، با دهه ای فاصله، گريبان طاهره صفار زاده را گرفت. صفار زاده ای که "انتظار" را در دهه ی ششم تاريخ شعر نو سرود. در اين خطابيه که در زمره برگزيده های محمد حقوقی درآنتولوژی"شعر نو ازآغاز تا امروز" است، از جمله ميخوانيم:" هميشه منتظرت هستم/ بی آنکه در رکود نشستن باشم/ تو مثل ماه/ ستاره/ خورشيد/ هميشه هستی/ و می درخشی از بدر/ و می رسی از کعبه/ و کوفه همين تهران است/ که بار اول می آيی/ و ذولفقار را باز می کنی/ و ظلم را می بندی/ هميشه منتظرت هستم/ ای عدل وعده داده شده/ ظهور کن که منتظرت هستم/ ظهور کن که منتظرت هستم".
اين اعلام موضع شاعری تغيير عقيده داده است که برای زمانه خود در شمار ادبای دنيا ديده و آينده دار بود. او که شعر "در جشن تولد ولاديمير" خود را با مصرعهای زير به پايان برده است:" آقای مارکس/ جای يک بطر اسميرنوف خاليست."
اما فرای شعری در مورد لنين و گزارش از زندگی در لندن و نيويورک در سروده هايش و نيز اين تغيير صد و هشتاد درجه ای در شعر انتظار که بيکباره شيفته شمشير ذولفقار موعود ميگردد، اين نکته را از منظر انصاف ارزيابی بايد افزود که صفارزادۀ پيش از امام زدگی صاحب سبکی متفاوت و زبان خاص خود بود. چنانکه در دهه ی پس از غروب فروغ از گزينه های برتر برای شعر زنانه شمرده شد. گرچه وی به سال ۱۳۴۱ و در شعر "رهگذر مهتاب" از اضطراری بودن وضع خود مخاطب را باخبر کرده بود تا خوانندگان از فراز و نشيبهای شگفت وی تعجب نکنند:" اينک منم که پس از دروازه های هجر/بر شهر دلفريب رخت بوسه ميزنم/.../ يا مرگ يا شکستن پيمانۀ سکوت/ انديشه ام به اوج دو راهی رسيده است/.../ از وادی فريب پليدان کامجو/ آسيمه سر به معبد حرمان دويده ام/..."
اکنون، با شروع سال ۱۳۹۰، نيم قرنی از رسيدن به معبد حرمان صفارزاده گذشته است. مرگ وی در چند سال پيش، ما را از شنيدن گزارش تجربۀ زندگيش در معبد محروم داشته است. انسان زنده ای که شعر مبتکرانه و شاعری زنانه را فرو گذاشت و مترجم متون عقيدتی نظام حاکم شد. نظامی که در شمار بدترين مردسالاريها است در ميان همتايان خود. صفارزاده حتا اگر آن فراز شعر فروغ را در خاطر ميداشت که سروده،" از آينه بپرس / نام نجات دهنده را"، ذهن شناسا و سخنگوی خود را کتف بسته تحويل نگرشی زن ستيز نميداد که در درازای تاريخ و در ميان آن بيشمار " پيام آور" يک زن را مطرح نکرده است.
سرانجام صفارزاده نسرود. اين که بستن در ظلم توسط امام و نمايندگانش را چگونه ديد و دريافت کرد؟ در شعر "انتظار" نويدش را داده بود. ظلمی که بوسيله "نظام الاهی" به مراتب بيش از پيش قربانی گرفت.
شايد اگر به جمعبندی روشنی ميرسيد، به سبک و سياق خود، مثل سيمين بهبهانی از "آه! عشق ورزيدم" خود ميگفت:" آه! عشق ورزيدم با چگونه حيوانی/ در چگونه کابوسی، يا چگونه هذيانی/.../آه! عشق ورزيدم، سکه را دو رو ديدم:/روی، نقش جبرئيلی؛ پشت، شکل شيطانی!"
۵- ابوالعلا در رد خود پرستی رجال دين و فريبکاری متظاهران تقوا به مخاطبان خود از جمله چنين گفته بود که "پيشوا و امامی جز عقل وجود ندارد تا شبانروز مردمان را راهنما باشد".
البته وی مثل سلمان رشدی آن بخت و اقبال را نداشت تا با فتوای آقای خمينی به شهرت جهانی برسد. بگذريم که شهرت جهانی به افزايش تيراژ آثار اهل قلم ياری ميرساند. اما همانطوری که ماجرای رشدی نشان داد، حتمی نيست که بساط فراغبالی ايشان را نيز بگسترد. بهر صورت هر سکه ای دو رويه دارد.
در هر حالت ابوالعلا سرگذشتش با دورۀ فتوا دهی آقای خمينی همزمان نشد. زيرا سراينده ومتفکر که از سه سالگی نابينا شده بود، در محلی از سوريه امروزی و به سال ۹۷۳ ميلادی به دنيا آمد و در ۱۰۵۷ هم از دنيا رفت. والا، بخاطر گفتن عبارتهايی نظير آنچه آمد و ميآيد، شامل فتوای نخستين خليفۀ "جمهوری اسلامی" عليه دگر انديشان ميشد. خليفه ای که بسياری را نديده و نشناخته به جرم ارتداد و چه و چه ها به کُشتن داد.
ابوالعلايی که در زمانی ميان "دو قرن طلايی اسلامی" زيسته و گويا از رواداری و ديگرپذيری رايج بهره برده، از جمله در اندرزهای خود گفته است:" ای فريب خورده! اگر عقل داری حقيقت را از او بپرس که هر عقلی پيامبری است".
در راستای همين عقل گرايی، قرنی بعد، با انسلم کانتربوری روبرو ميشويم که بنوعی سخن ابوالعلا را بازميگويد و بر ترجيح عقل بر ايمان تاکيد ميکند. نکته ای که برای تاريخ نويسان انديشه در اروپا همچون جرقه ای از روشنگری در قرون وسطا قلمداد شده است. انسلمی که در ۱۰۹۳ طلوع کرد و در ۱۱۰۹ غروب.
در صورت اشتياق برای آشنايی بيشتربا انديشۀ ابوالعلا و نيز خوانش گزين گوييهايی از اين دست، ميتوان به کتاب زير رجوع کرد. کتابی که، به ترجمۀ حسين خديوجم به سال ۱۳۴۲ و با عنوان "عقايد فلسفی ابوالعلا فيلسوف معرّه"، بتازگی توسط انتشارات فيروزه در ايران باز چاپ شده است. اثری که شايد با توجه دوباره بازرسان ارشاد به سياهه ممنوعه ها بپيوندد. زيرا عبارتهايی به قرار زير هم دارد:" شريعتها در ميان ما کينه افکندند و ما انواع دشمنی را از آنها ارث برده ايم". يا اين رهنمود:"اگر خردمند به عقل خود رجوع کند برای شريعتها ارزشی قائل نخواهد شد".
چه ارزشمند است که انديشيدن ابوالعلای عرب زبان فقط به اندرزگويی خلاصه نشده و در لايه های سخنش سنجش گُفتمان رسمی زمانه نيز وجود دارد. چنان که به ارزيابی و رد کردن تلقی حاکم از مسئله "ماوراء الطبيعه" هم نشسته و در اين رابطه از دايره انديشگری انسلم فراتر رفته است.
در آينده به "مسئله ماوراء الطبيعه" بيشتر بايد پرداخت که معادل ترجمانی آن يعنی متافيزيک را در عنوان مطلب حاضر آورده ايم. متافيزيکی که تخم لقش را شاگردان ارستو در بحثهای نظری شکستند.
استاد ميخواست پس از اثر "سماع طبيعی" به موضوع سامانۀ هستی نيز بپردازد. به اعتبار خوانشهای انتقادی از آثارش، نميخواست به فرای طبيعت رفته و قلم را به دست گمانه زنی بسپارد که در آسمان سرگردان شود تا شايد جهان ديگری بيابد. گرچه، در زمانه ارستو و در چارچوب روحيه عمومی، هستی نيز چيزی جز همين کره خاکی نبود که با سيطرۀ "هيئت بطلميوسی" مرکز جهانی بشمار ميرفت که دامنه شناختش از منظومۀ خورشيدی بيشتر نبود.
از اين اشاره¬ها به محدوديت جهان شناسی قدما گذشته، پيشوند "متا" در يونانی معنای "بعد از" را هم ميداده است. معلم نخستين در چارچوب همين معنا مايل بوده که روش طبقه بندی مقولات را دوباره به ¬کار بسته و دربارۀ کليت هستی اثر"فلسفه اولی" را بنويسد. بگذريم که پس از غروب ارستو، روند تجزيه و تحليلی که قرار بود هستی شناسانه باشد به تئولوژی يا "يزدان شناسی" بدل شد.
با اين دگرديسی در نيت معرفت و شناخت، البته، خروارها متن و تفسير نيز پديد و همراه شد که مسببانش از فلاسفه مکتب اسکندريه تا پدران کليسای مسيحی بودند. زاهدانی که بتدريج همکاران يهودی و مسلمان را نيز به شراکت در منافع صنف"ترجمه زبان خدايی" ترغيب کردند.
فعلا اما پرونده تحولات دورانی "کلام الاهی" را به حال خود رها کنيم. بپردازيم به همين فريب منسوب به متافيزيک در تاريخ معاصر خود تا شايد عملکرد معمايی اش را آشکار کنيم.
۶- ميراث آقای خمينی فقط به طرح نظری ولايت فقيه و اجرايش، سرودن غزليات عرفانی، نگارش وصيت نامه، حذف رقبای سياسی و دينی، پيمان شکنيها در مورد احترام آزادی ديگران، قولهای جامه عمل نپوشيده ای چون آب و برق مجانی و کنار گذاشتن گوشت يخزده از سفره مردم محدود نمی شود. بگذريم که وقتی وی قول بهبودی وضع تغذيه و مصرف ميداد، اين نظر شگفت انگيز را هم ابراز داشت که اقتصاد مال خر است.
اما آن نکته ای که وی را در مدتی به خبر اول مطبوعات جهان بدل ساخت، حکم فتوايی بود که عليه سلمان رشدی و بخاطر رُمان آيه های شيطانی صادر کرد.
در حاليکه تکفير و عملکردی چنين، دستکم، در مغرب زمين و اروپای آن روز داشت به فراموشی ميپوست. زيرا حقوق بشر همچون ارزشی فراگير و آزادی حق بيان در افکار عمومی در حال نهادينه شدن بود. آنجا هيچ دولتمردی به خود اين اجازه را نميداد که در ارزيابی اثر ادبی دخالت کند تاچه رسد به حکم پيگرد و نابودی صادر کردن.
البته برای آن که در چشم خواننده متعارف سريع برچسب شيفتگی به غرب را نخوريم يا به سهل گيری متهم نشويم، شعار عدالتخواهانه زير را نيز تکرار ميکنيم. اين که بخشی از ثروت و رفاه غرب، و بويژه اروپا، ناشی از سياست استعماری و اقتصاد مبتنی بر استثمار بوده است. و سپس اگر مومن باشيم ميگوئيم، آمين! و اگر دگرانديش غير دينی باشيم لابد ميگوئيم، درود بر زحمتکشان.
البته اگر نيک بنگريم خود اين نياز به شعار اعتراضی سر دادن و آمين و درود گفتن، بخشی از معمای فريب متافيزيکی است که جزء درونی ما شده است. متافيزيکی که بطور معمول دشمن را بيرون مرزها ميبيند و کاری به رفتار خود و خوديها در داخل مرز ندارد. بی دليل نيست که مومنان چنين متافيزيکی به اصل و اساس بدکرداری انتقاد نداشته و ندارند.
اسيران فرا افکنيهای عادتی، وقت و بی وقت با سينه سپر کردنهای پهلوان پنبه ای، رجز خواندند که استبداد داخلی را به سيطرۀ خارجی ترجيح ميدهيم. ناگفته نگذاريم که غالبا پشت چنين رجزخوانيهای "حماسی" و به اصطلاح به نفع هموطنان، منافع شخصی و حفظ کيان قدرت برای قشر و جناح خودی خوابيده است. آری، چنين بود گفتار و کردار رياست جمهور اصلاح طلب، محمد خاتمی که در خود چيزی بيش از تدارکاتچی رهبر نديد.
در ايران پس از انقلاب اسلامی و در گُفتمان رسمی اش، حقوق بشر نخست توطئه غرب و کافران شمرده ميشد تا اينکه دفتر حقوق بشر اسلامی داير شد. دفتری که بخاطر وابستگی اش به حاکميت هرگز از سوی سازمانهای غير دولتی و بين المللی جدی گرفته نشد.
درهر صورت با غوغاسالاری جماعتی متعصب و بسيج شده که برای رد گُم کردن "مردم" ناميده ميشد، جايی برای حضور فرد و دگر انديش نبود تا چه رسد به تامين فضای بيانش.
بواقع يکی از اتفاقات بسيار مهمی که در زبانشناسی آن دورۀ جامعه ما رخداد، تغيير معنای مردم بود. زيرا فقط به آن بخشی از اهالی کشور اطلاق ميشد که مطيع حرف فرمانده کل قوا بودند. از آن پس، واژۀ "مردم" ديگر مفهومی بسيط و فراگير شمرده نميشد.
در آن دوره، آشوبگران ضد مُدرنيته با هم مسابقه ميگذاشتند که کدام بيشتر حدنصاب خودسری و مرتجع بودن از سر بگذرانند. رکورد شکستنی که انگار هدفی جز عينيت بخشيدن به قهقرا نداشت. گرچه رکوردشکن در شعار و نيز برای فريب خود و ديگری، حرکت خويش را سفر و سلوکی به سوی قلمرو معنويت و تعالی نام مينهاد.
تنها از اين زاويه ميشود رفتار رکاب سوران اتوبوس انقلاب آقای خمينی را درست شناخت و از سرگردانی ناشی از فريب متافيزيکشان نجات يافت. رکاب سواران، کسانی بودند که از جمله نادرستی دخالت و حکمرانی دولتمرد شيفتۀ قدرت در امور فرهنگی و ادبيات را ناديده گرفتند. اينان، در حاليکه فرمان کُشتار زندانيان سياسی را در دهه ی شصت اجرا ميکردند، برای فتوای قتل رشدی نيز هورا کشيدند و يقه درانی کردند.
در فضای هيستريک خشونت پروری، حضور و فعاليت به تظاهرات خيابانی و پرچم آتش زنی خلاصه نشد. چرا که خواص و از ما بهتران آن جماعت کف بر دهان آورده، متن هوادارانه هم نگاشت و همنوايی خود را جار زد. کار يا در واقع سياهکاری ای که عناصری چون عطاء الله مهاجرانی مرتکبش شدند.
مامور ماموريت يافته ای که به برکت انقلاب و همرنگی با جماعت تازه بقدرت رسيده، مشاغل متفاوتی را در ساختار دولتی و امنيتی نظام خليفگانی به چنگ آورده است. او پيش از آنکه به دامن دولت فخيمه بريتانيا پناه برد تا از کيفر شکايت يکی از همسران و جنجال رفتارش با زنان بگريزد، کتابی با نام "نقد آيات شيطانی" هم نگاشت. کتابی که موسسه دولتی اطلاعات آن را انتشار داده و به چاپهای متعددی رسيده است.
گرچه استقبال از چاپ کتاب در واقع ربطی به نيت مولف نداشته است. زيرا تهيه و خواندن کتاب، به زعم رندان، نه بخاطر توان استدلال وسنجش نويسنده که بخاطر گزارشی بوده که در فصل سومش از اثر رشدی آمده است.
مردمان کنجکاو بودند که چه ميگذرد. حق هم داشتند بدانند که چه حرفهايی در آيه های شيطانی آمده که به واکنش خشونت پرورانه ی آقای خمينی و قلمفرسايی مريدش منجر شده است. واکنشی که از سوی "مسلمانان غيور" مورد خطاب فتوا صورت گرفت و به قيمت جان و زخمی شدن مترجمان اثر رشدی هم تمام شد.
سالها در سياست خارجی دولت ايران واکنش ستيزه جويانه و شعار رشدی کُشی حرف اول را ميزد. بر همين منوال بوده که جناب مهاجرانی در پايان تفسير خود از آيه های شيطانی اين جمعبندی را صادر کرده است:"آيات شيطانی تنها يک کتاب نيست. تصويری از يک توطئه است."
آيا امروزه، پس از گذشت سالها و توافقات پنهانی ديپلماتيک و خوابيدن تب رشدی کُشی، اين منطق و روش ناشی از پارانويا(همه دشمن بينی) نيازی به بررسی و برملايی دارد؟ روش جريانی که با مظلوم نمايی، خود را موجه جلوه ميدهد. يعنی درستی خود را بر ارزيابی و کنش دشمنان بنا ميکند تا سپس دست به هر بدکرداری بزند.
البته شيرينکاری جناب مهاجرانی به "نقد" و مظلوم نمايی "مسلمانان غيور" خلاصه نشد. وی در کنار ارتکاب به نگارش "رُمان"، داستانی هم در هجو رشدی با نام "اسب شطرنج" نوشت که در نشریۀ "کلک" چاپ شد. فقط معلوم نيست چرا جناب وزير و وکيل با امکانات دولتی که در دست داشت، "آفريده هنری" خود را به ترجمه انگليسی نيآراسته تا دست کم آن "پنهان گشته و هجو شده" بداند بجز لعنت و تکفير در موردش چيز ديگری گفته اند.
آيا تمام اين جنجال آفرينيها و بامبولها، نبايد افکار عمومی ما را تحريک کرده باشد که به اصل ماجرا رجوع کند؟ يعنی سراغی بگيرد از رُمان ساتيريک ( فعلا آنرا به طنز آميز ترجمه کنيم) آيه های شيطانی؟ سراغی که، در نخستين گام، ترجمه اثر از انگليسی به فارسی را طلب ميکند.
اگر همت "روشنک ايرانی" ترجمه ای از آيه های شيطانی در اختيار خواننده فارسی زبان نميگذاشت، اثری که به شکل آماتوری در خارج کشور انتشار يافت، دست خواننده در ايران از آن کوتاه ميماند. زيرا بفرض ممکن بودن ، تهيه ی کتاب برای خواننده کنجکاو در ايران خطرهای مختلفی در بر ميداشت. البته بعدها اينترنت تا حدی اين دور باطل سانسور و ممنوعيت را شکست و ترجمۀ ناپخته و اشکال دار را در اختيار کاربران خود گذاشت.
وانگهی همين حالت شکل گرفته از روايت رشدی، افشاگر بی همتی مخالفان حاکميت خودکامه در ايران است. مخالفان متفاوتی که تلاشی برای انتشار آبرومندانه اثرش نکردند. اگر در تاريخ معاصر خود از قشر"شهروندان فرهيخته" بهره ای نبرده ايم تا چرخ فرهنگی کشور را به جلو سوق دهند، دستکم، فرح پهلوی، شهبانوی پيشين ايران که استعاره خود را در "امپراتوريس" آيه های شيطانی پيدا ميکند، ميتوانست همت بخرج داده و چراغ ترجمۀ وزين و چاپی درخور رُمان رشدی را روشن کند.
از بحث بی همتی مخالفان و موانع و خطرات تهيه کتاب که بگذريم، هر خوانشی از اثر و ترجمه های معتبرش معلوم خواهد کرد که فتوای قتل رشدی از سوی آقای خمينی فقط دفاع از حرمت پيامبر اسلام نيست. اين درک و دريافت يکی از آن نکته هايی خواهد بود که تا حدودی معمای متافيزيک فريب را آشکار خواهد کرد. بگذريم که در منطق و کلامِ دين، بدور از سياست زدگی، حرمت پيامبر را خدا نگاه ميدارد و تامين ميکند.
بنابراين نيازی به مداخلۀ اين و آن قاتل حرفه ای نيست تا "به خاطر خدا" جنايتی را صورت دهند. مگر اينکه، مثل مديريت خليفه گری در ايران، بخواهيم از خدا و پيامبرش استفاده ابزاری کنيم و اسم آنان را پوششی برای قدرت پرستی خويش قرار دهيم. در ضمن رونقی بخشيده باشيم به کار و صنف شکارچيان آدم؛ با جايزه نقدی که نهادهای رسمی در اين رابطه تعيين ميکنند.
در واقع خوانش آيه های شيطانی، بويژه فصل "عايشه"، اين واقعيت را روشن ميسازد که واکنش آقای خمينی چيزی جز استفاده سياسی و فرار به جلوی نخستين خليفه نظام "جمهوری" اسلامی نبوده است. واکنشی که با تاخيری پنج ماهه شکل گرفت؛ يعنی پس ازآنکه در هند و پاکستان اعتراض علنی و ممنوعيت اثر اعلام شد. بهرحالت همان وصيت نامه آقای خمينی به اندازه کافی گويای اين نکته است که وی نظام دست ساز خويش را نه فقط دست کم نگرفته، بلکه بسيار ارجمند دانسته بود. با ارزيابی اظهار نظرهايش و خواندن ميان سطرهای متن وصيت نامه ميشود به اين قضيه پی برد که وی خود را اگر نه برتر اما دستکم همطراز بنيانگذاران اوليه حاکميت اسلامی ميديده است. شايد همان بازبينی در سنت شيعه ودستيابی به قدرت سياسی برای آقای خمينی دستاورد نظری – عملی بسيار با ارزشی بوده است. شيعه ای که ميگفتند مذهب انتظار است و ميخواهد تا ظهور مُنجی همواره اپوزيسيون قدرت حاکمه بماند. ازاينرو او با کنار زدن سنت يادشده و تصاحب قدرت سياسی، به جايی رسيد که نظام دست ساز خود را نظام الاهی قلمداد کند. درک و دريافتی که در وصيت نامه آمده است.
کليت فريب متافيزيکی که آقای خمينی بر جامعه ايرانی و بويژه بر پيروان خود غالب کرد، از همين اينهمانی خود و الله ناشی ميشود. وقتی خلافت خود را حکومت الاهی خواند. بگذريم که در تاريخ انديشه بشر هرگاه انسانی از اينهمانی خود و آفريدگار سخن برده، مبحث بت تراشی و نقدش هم به راه افتاده است. آن اظهار محبت آميز به "ملت ايران و توده های ميليونی"، که آنان را در وصيت نامه خود "بهتر از ملت حجاز در عهد رسول الله" و"کوفه و عراق در عهد اميرالمومنين و حسين بن علی" دانسته، در معنای ضمنی احترام به خود است. ستايشی از رهبر "وحدت کلمه"؛ که تلويحی با اوليای اسلام اوليه همطراز شمرده ميشود. روشن است که اين ستايش از خود فراتر از حس رقابت آقای خمينی بر سر هژمونی رهبری جهان اسلام با حاکم عربستان يا مفتی اعظم الازهرمصر بوده است.
اگر گزارش مهاجرانی از رُمان رشدی، ميزانی از انصاف و انتقال صادقانه محتوای اثر را رعايت کرده باشد، گزارشی که معمولا برای مديران نظام تهيه ميشود، آقای خمينی نميتوانسته بی اعتنا از کنارش بگذرد. بو يژه با کنايه و طعنه هايی که در فصل "عايشه" آيه های شيطانی به خود ديده است.
همين نکته که رشدی، با بازيگوشی زيرکانه، "امام" را در مخالفت و ضديت با "ملکه" ديده و مبارزه اش را در اين راستا توصيف کرده، نمی بايست به مذاق آقای خمينی خوش آمده باشد. زيرا برای آدمی در حد و اندازه های آقای خمينی خليفه گشته بهيچوجه قابل پذيرش نبوده که با زن رقابت کند. زنی که با عينک ايدئولوژيکی وی در زمره "رجال" نبوده است تا بتواند در امور رياست و قضاوت مداخله کند. آنهم امامی که در نيابت موعود غايب و "صاحب الزمان" ميخواسته با تاريخ به ستيز برخيزد و چرخش را از حرکت بياندازد.
اينکه شيعيان (يعنی ده درصد از کل مسلمانان) در برداشت انحصارگرايانه خود از پايان جهان و ايستادن زمان موضع و حالت بيش از پنج ميليارد انسان ديگر را در نظر نميگيرند، يکی از بغرنجهای عجيب در جهان است. شايد اگر مردمان جهان اين خود پسندی ما را جدی ميگرفتند که ميخواهيم نقطه پايانی بر حيات همگان بگذاريم، تقاضای اخراج ما را از نهادهای بين المللی ميکردند.
ازاين نکته گذشته، تمام معمای رشدی ستيزی در واقع در همين نکته خوابيده است که آقای خمينی نميخواسته سياست ورزی خود را واکنشی در برابر زن ببيند. گيريم که وی يک ملکه باشد. ميزان ناخوشايندی آقای خمينی را از شنيدن چنين سخنی که برايش جزء تابوهای ذهنی بشمار ميرفته، ميتوان فهميد.
اما پذيرفتن واکنش وی نسبت به ناخوشايندی، موضوع ديگری است. زيرا اگر قرار ميشد آدمی هر ناخوشايندی را با حکم قتل همراه کند شايد تا به اکنون نسل بشر از ميان رفته بود.
سوای تقابل "امام" و "ملکه" که دليلهای ناخوشايندی آقای خمينی از آن را بر شمرديم، توصيفهايی که رشدی در فصل عايشه از "امام" بدست ميدهد نميتوانسته مطلوب خمينی پرستان بوده باشد. زيرا چه کسی ميخواهد مرادش "سکون مجسم" باشد و به "سنگی زنده" بماند. يا "مردی شوم و ابرو در هم کشيده" خوانده شود. يا آنکه به " هيولايی بدل شود که پس از سقوط الاهه بال شکسته در حياط جلوی قصر دراز ميکشد و دهان بحال خميازه را باز کرده و مردم رهگذر را می بلعد". همان "امامی" که روايت رشدی او را شخصی ميخواند که به زعمش پيشرفت، علم و حقوق بزرگترين دروغها هستند.
۷- در پايان بطور گذرا هم که شده، اشاره ای کنيم به امکان صدور حکم و فتوا عليه رشدی و نيز به برآورد بسيار اغراق آميز از خود، که آقای خمينی دچارش بود. بيائيم نشانه اين قضيه را در جايی جستجو کنيم که در نگاه نخست شگفت انگيز بنظر ميرسد. اين امکان از کجا آمد به غير از آمادگی عمومی و روحيه مسلط در آن زمان؟
اينکه آقای خمينی، بی آنکه خودش اثر را بزبان اصلی، يا هر زبان ديگری خوانده باشد و از آن تجزيه و تحليلی به دست داده باشد، يکباره حکم قتل نويسنده اش را صادر کرد. وی برپايه چه استقبال عمومی خودستايی خود را ساخته است و در کدام فرايندی به چنين جايگاهی رسيد؟
در حالی که آقای خمينی در اثر "کشف الاسرار" خود با وجود سلطان عادل و اسلام پناه مسئله ای ندارد و فقط نظارت فقها بر اجرای قوانين اسلامی را طلب ميکند. طلبی از کشور؛ طلبی که بعدها و در اثر "ولايت فقيه" بيشتر شده است. چنان که برای حکمرانی، خودکامگی فقيه را جايگزين سلطنت خواسته است. بنابراين وی به احيای خليفه گری پرداخت که در آن شخص اول مملکت مثل سلطان نظرکرده خدا نيست بلکه با او(يعنی با خدا) اينهمانی ميشود. با اين گرايش به اينهمانی با آسمان، ديگر زير پا گذاشتن قانون اساسی کشور يا زير پا گذاشتن رای اکثريت مردم به موضوع فرعی و پيش پا افتاده ای بدل ميشود که از منظر خليفه حتا نيازی به اشاره ندارند تا چه رسد به توجيهش.
اينکه چه ميزان پشتوانه فردی و چه مقدار استقبال جمعی باعث صدور فتوا و حکمهای ديگر آقای خمينی بوده است، با ترازوهای مرسوم اندازه گرفتنی نيست. با اينحال از شرح حال آقای خمينی پيدا است که وی دهه ها ترکيبی از دو گرايش مختلف و شايد متضاد عرفان و شريعت را با خود حمل کرده و توانسته به اقتضای زمانه يکی از اين گرايشها را بنفع ديگری کنار گذارد. منتها تاريخ معاصر نشان داد که اقبال جمعی در قدرت يابی وی بسيار بيش از توانايی شعبده بازی ميان عرفان و شريعت پناهی به خدمتش در آمد.
يادمان نرود که جامعه ايرانی دردهه های چهل و پنجاه دستخوش چند تضاد بغرنج شد که عمده ترين آنها بر هم خوردن تناسب شهر نشينی و سکونت در روستاها و نيز برخاستن حس نارضايتی فراگير بود که علتهای متفاوتی داشت. از جمله بازنبودن فضای سياسی کشور. در پيامد نارضايتی يادشده، بحران روحی سر کشيد که در دهه چهل و پنجاه جامعه ايرانی و بويژه اهل قلمش با آن درگير بودند.
از اين پس مُنجی باوری ديگر فقط به مومنان تشيع منحصر نبود. "يکی ميآيد که مثل هيچکس نيست"، عنوان شعری از فروغ فرخزاد شد که خبر از وضعیّت روحیۀ عمومی و انتظارهايش داد. وضعیّتی که شاعری با شاخکهای قوی حسی آن را پيشاپيش اعلام ميداشت.
اين پرسش را نميتوانيم پاسخی دهيم. اينکه فروغ با بحران روحی عمومی و گيج خوردنهايش همراه و همنوا ميشد يا نه؟ آيا وی همرنگ جماعت بی چهره ميشد يا در کنار ديگرانديشان کم تعداد ميماند؟ مرگ زودرسش فرصت پاسخ يابی را از ما گرفته است. اما در همان شعر يادشده اشاره های ظريفی وجود دارد که شاعرش را دچار "امام زدگی" نبينم. از جمله اين اشاره¬ها خواب ديدن ستارۀ قرمز در بيداری است. جدا از اين، آن مُنجی که فروغ در خواب ديده و در شعرش آورده، صورتی روشن تر از امام زمان دارد. بدين خاطر نيز از وی متمايز ميشود. سرايش فروغ البته تمايزهای ديگری هم داشت. چنان که مثل صفارزاده دل به حديثهای باقر مجلسی وار نبست يا مثل برخی مرتکب اين خطا نشد که در سروده ای لقب امام را به آقای خمينی ببخشد.
آوريل ۲۰۱۱
باغ وحشی به نام "دولت انتظار"
پدرام فرزاد
از زمان تشکيل جمهوری اسلامی و سقوط رژيم پهلوی، شاهد بوديم که اصولگرايان در هنگام احساس خطر، نزديک به يکديگر شده و با ايجاد يک دايرۀ بسته و حمايت تنگاتنگ از يکديگر، سعی در راندن و طرد غيرخودیها دارند (همچون پنگوئنها). تنها در اين گونه مواقع است که نشانی از انشقاق درون خود اصولگرايان نمیبينيم و پس از دفع يا عقبنشينی خطر، دوباره شاهد آنيم که آَش همان آش، ولی کاسه گرانتر! چند گونه از برخورد حيوانات با يکديگر را برايمان روايت کردهاند:
به نقل از روستاييان (به خصوص مناطق کوهستانی) روايت کردهاند که وقتی گرگها در زمستان از پيدا کردن غذا (شکار) عاجز میگردند، در کنار هم، پهلو به پهلو ايستاده و تشکيل نوعی شکل هندسی شبيه دايره میدهند و به قدری میايستند تا يکی از آنها از شدت ضعف به زمين افتاده و ديگران به جانش میافتند و با خوردن چيزی که از آن بخت برگشته باقی میماند، سد جوع میکنند تا شکار بعدی!
زنبورهای کارگر تا حد مرگ از زنبور ملکه دفاع میکنند که نسلشان منقرض نگردد و زنبورهای مهاجم که وظيفهای جز دفاع از گروه زنبورهای کارگر و ملکه و کندوی خويش ندارند، هميشه آماده فرو کردن نيش خود در بدن فرد يا حيوان مهاجم به کندوی خويش هستند؛ حتی باوجود عالم بودن به اين مسئله که خرج کردن نيش همان و مردن همان (نوعی کاميکازهبازی ژاپنیها به شيوه زنبورها).
فيلها بسيار راه میپيمايند به خاطر رسيدن به آب. فيلهای مادر تا حد مرگ از بچههای خود دفاع میکنند اما هيچ وقت به خاطر دفاع از بچه فيل، نمیميرند. پس معلوم میشود آنها، حدی برای دفاع از دارايیشان قائلند (چه چيزی عزيزتر از اولاد، البته قبل از جان ناقابل!).
داستان تکراری زيرپا گذاشتن بچه ميمون توسط مادرش هنگام گرمای زياد زيرپای ميمون مادر نيز شهره خاص و عام است و نياز به تعريف مجدد ندارد.
از اسکيموها نيز روايت کردهاند که پنگوئنها آموختهاند برای در امان بودن از سرما، هنگام وزش بادهای قطبی گرد هم جمع شوند. آنها همچنين دريافتهاند برای آن که حقی از کسی ضايع نشود، با حرکاتی مواج و موزون، جای خود را تغيير دهند تا همه بتوانند از گرمای درونی هستۀ گرد آمده از جماعت پنگوئنها، سهمی برابر ببرند.
و اما مورچهها... کار میکنند، انبار میکنند، مقداری میخورند و سپس خوراک پرنده يا چرنده يا خزندهای میشوند و تمام!
موشهای محترم خانگی يا خيابانی نيز بيشتر به گدايان حرفهای میمانند که هرچه سر و وضعشان رقتانگيز است، دارايیشان سر به فلک میزند و معلوم نيست چرا اين دارايی را خرج هيچ چيز نمیکنند بلکه دو روزی هم خوش بگذرانند؟ اين يکی، هنوز از سوالهای حل نشده عالم است؛ هم درمورد گدايان و هم درمورد موشها.
سگ ... سگ حيوانی است که الگوی وفاداری شناخته شده و واقعيات و گاهاً افسانههايی نيز درباره وفايش به صاحبش شنيدهايم و شنيدهايد. البته به نظر میآيد اين رفتار وفادارانه درمورد سگهايی از نژاهای خاص و خالص است و نه آنهايی که از طريق جفتگيری با نژادی غيرهمگون به وجود آمدهاند. چنان که شاهديم اين نژادهای ناهمگون و به اصطلاح خودمان «دورگه» نشانههای کمی از وفاداری از خود بروز میدهند و بعضاً بیوفايی نيز پيشه میکنند! اما خب، ظاهر قشنگ آنها و دک و پزی که دارند و برای صاحبانشان نيز به ارمغان میآورند (منظورم دک و پز و کلاس است) باعث شده که طی چند سال اخير، در خريد سگهای خانگی، بيشترين گرايش را به اين گونه نژادهای ترکيبی داشته باشيم. البته طرحی که در مجلس ارائه شده و در حال تبديل شدن به قانون است، احتمالاً باعث خانهنشين شدن اين عروسکهای پاچهگير و بسيار پرخرج خواهد شد.
احتمالا اگر همين طور بخواهم درمورد حيوانات و طرز رفتار و برخوردشان و مثالهايی از آنها ادامه بدهم، بايد اين مطلب را برای يکی از سايتها يا مجلات مربوط به حيوانات بفرستم و منتظر تشويق و جايزه گرفتن از سوی انجمنهای حمايت از حيوانات باشم! اما غرض، چيز ديگری است.
به نقل از روستاييان (به خصوص مناطق کوهستانی) روايت کردهاند که وقتی گرگها در زمستان از پيدا کردن غذا (شکار) عاجز میگردند، در کنار هم، پهلو به پهلو ايستاده و تشکيل نوعی شکل هندسی شبيه دايره میدهند و به قدری میايستند تا يکی از آنها از شدت ضعف به زمين افتاده و ديگران به جانش میافتند و با خوردن چيزی که از آن بخت برگشته باقی میماند، سد جوع میکنند تا شکار بعدی!
زنبورهای کارگر تا حد مرگ از زنبور ملکه دفاع میکنند که نسلشان منقرض نگردد و زنبورهای مهاجم که وظيفهای جز دفاع از گروه زنبورهای کارگر و ملکه و کندوی خويش ندارند، هميشه آماده فرو کردن نيش خود در بدن فرد يا حيوان مهاجم به کندوی خويش هستند؛ حتی باوجود عالم بودن به اين مسئله که خرج کردن نيش همان و مردن همان (نوعی کاميکازهبازی ژاپنیها به شيوه زنبورها).
فيلها بسيار راه میپيمايند به خاطر رسيدن به آب. فيلهای مادر تا حد مرگ از بچههای خود دفاع میکنند اما هيچ وقت به خاطر دفاع از بچه فيل، نمیميرند. پس معلوم میشود آنها، حدی برای دفاع از دارايیشان قائلند (چه چيزی عزيزتر از اولاد، البته قبل از جان ناقابل!).
داستان تکراری زيرپا گذاشتن بچه ميمون توسط مادرش هنگام گرمای زياد زيرپای ميمون مادر نيز شهره خاص و عام است و نياز به تعريف مجدد ندارد.
از اسکيموها نيز روايت کردهاند که پنگوئنها آموختهاند برای در امان بودن از سرما، هنگام وزش بادهای قطبی گرد هم جمع شوند. آنها همچنين دريافتهاند برای آن که حقی از کسی ضايع نشود، با حرکاتی مواج و موزون، جای خود را تغيير دهند تا همه بتوانند از گرمای درونی هستۀ گرد آمده از جماعت پنگوئنها، سهمی برابر ببرند.
و اما مورچهها... کار میکنند، انبار میکنند، مقداری میخورند و سپس خوراک پرنده يا چرنده يا خزندهای میشوند و تمام!
موشهای محترم خانگی يا خيابانی نيز بيشتر به گدايان حرفهای میمانند که هرچه سر و وضعشان رقتانگيز است، دارايیشان سر به فلک میزند و معلوم نيست چرا اين دارايی را خرج هيچ چيز نمیکنند بلکه دو روزی هم خوش بگذرانند؟ اين يکی، هنوز از سوالهای حل نشده عالم است؛ هم درمورد گدايان و هم درمورد موشها.
سگ ... سگ حيوانی است که الگوی وفاداری شناخته شده و واقعيات و گاهاً افسانههايی نيز درباره وفايش به صاحبش شنيدهايم و شنيدهايد. البته به نظر میآيد اين رفتار وفادارانه درمورد سگهايی از نژاهای خاص و خالص است و نه آنهايی که از طريق جفتگيری با نژادی غيرهمگون به وجود آمدهاند. چنان که شاهديم اين نژادهای ناهمگون و به اصطلاح خودمان «دورگه» نشانههای کمی از وفاداری از خود بروز میدهند و بعضاً بیوفايی نيز پيشه میکنند! اما خب، ظاهر قشنگ آنها و دک و پزی که دارند و برای صاحبانشان نيز به ارمغان میآورند (منظورم دک و پز و کلاس است) باعث شده که طی چند سال اخير، در خريد سگهای خانگی، بيشترين گرايش را به اين گونه نژادهای ترکيبی داشته باشيم. البته طرحی که در مجلس ارائه شده و در حال تبديل شدن به قانون است، احتمالاً باعث خانهنشين شدن اين عروسکهای پاچهگير و بسيار پرخرج خواهد شد.
احتمالا اگر همين طور بخواهم درمورد حيوانات و طرز رفتار و برخوردشان و مثالهايی از آنها ادامه بدهم، بايد اين مطلب را برای يکی از سايتها يا مجلات مربوط به حيوانات بفرستم و منتظر تشويق و جايزه گرفتن از سوی انجمنهای حمايت از حيوانات باشم! اما غرض، چيز ديگری است.
***
از زمان تشکيل جمهوری اسلامی و سقوط رژيم پهلوی، شاهد بوديم که اصولگرايان در هنگام احساس خطر، نزديک به يکديگر شده و با ايجاد يک دايرۀ بسته و حمايت تنگاتنگ از يکديگر، سعی در راندن و طرد غيرخودیها دارند (همچون پنگوئنها). تنها در اين گونه مواقع است که نشانی از انشقاق درون خود اصولگرايان نمیبينيم و پس از دفع يا عقبنشينی خطر، دوباره شاهد آنيم که آَش همان آش، ولی کاسه گرانتر!
اين قاعده که رنگ و رويی غريزی به خود گرفته بود با روی کار آمدن احمدینژاد در سال ۸۴ و مخصوصاً پس از ادامۀ رياست او بر دولت در سال ۸۸ به تدريج به هم خورد و تقريبا در حال پوستاندازی کامل است.
اين گروه (که ديگر اصطلاح تازه به دوران رسيده برای آنان کاربرد ندارد) تمايل دارند برای هميشه در حلقه قدرت بمانند، بيشترين منفعت را از آن خود کنند، «کمترين ورودی» را به سيکل بسته خود داشته باشند و ترجيحا «بيشترين خروجی» را و در آخر، تمام سودهای حاصل از اين کوشش دستهجمعی را به حساب همين جمع واريز کنند و لاغير.
شخص محمود احمدینژاد به عنوان نگين اين انگشتری (حلقه قدرتی که به آن اشاره شد) تلاش دارد بقيه را به عملگان مطيع دولت خود تبديل کند؛ امری که زياد به مذاق بقیۀ اصولگرايان خوش نيامده و بيننده آنيم که در نتيجة اين کارها، بين «اصولگرايان قديمی» (ترجيحاً بازاريان و حوزويان) از يک سو و شرکت سهامی خاص «احمدینژاد و شرکا» از سوی ديگر، کشمکشی بسيار جدی درگرفته است. تا جايی که طرح سوال از رئيس جمهوری در مجلس شورای اسلامی دارد راه را برای طرح عدم کفايت سياسی احمدینژاد هموار میکند
گفتم احمدینژاد... همان احمدینژادی پس از حمايت تمام قد خامنهای از او، نامهاش درمورد برکناری مشايی از معاون اولی رياست جمهوری را وقعی ننهاد، بدون اجازه و اطلاع او، وزير اطلاعات را استعفا داد که البته خورد لب پاشوره، بودجه سال ۱۳۹۰ را به جای اين که ۷۵ الی ۹۰ روز قبل از اتمام سال به مجلس ارائه کند، ۴۵ روز قبل از اتمام سال در چند برگ کاغذ A۴ به مجلس داده و با لحنی مسخره و با همان خندههای هيستريکش، بهارستاننشينان را تهديدی ضمنی کرد که اگر بودجه تصويب نشود، خانمهايتان شما را به خانه را نخواهند داد. در استيضاح وزرايش، با غيبت خود، مجلس را به هيچ حساب نمیکند، در جلسات هيئت دولت به خاطر لجبازی بچگانهاش بر سر رد شدن استعفای حيدر مصلحی از سمت وزارت اطلاعات حاضر نمیشود، در جلسات مجمع تشخيص مصلحت نظام به دليل لجبازی با شخص علیاکبر هاشمیرفسنجانی حاضر نمیشود، شهردار تهران را به معدوت جلسات هيئت دولت که شخصا رياست آن را برعهده دارد، دعوت نمیکند در حالی که در زمان رياست جمهوری خاتمی و اشغال صندلی شهردار تهران توسط خودش، بارها از طريق روزنامه مرتبط با شهرداری تهران (همشهری) گريه و گلايه خود را به صورت رسمی و تحت عنوان تحليل، نفد و گزارش به خورد خوانندگان نشريهاش داده بود و ... مثنوی هفتاد من کاغذی خواهد کارهای اين شبهقذافی بیيال و دم و اشکم.
اين قاعده که رنگ و رويی غريزی به خود گرفته بود با روی کار آمدن احمدینژاد در سال ۸۴ و مخصوصاً پس از ادامۀ رياست او بر دولت در سال ۸۸ به تدريج به هم خورد و تقريبا در حال پوستاندازی کامل است.
اين گروه (که ديگر اصطلاح تازه به دوران رسيده برای آنان کاربرد ندارد) تمايل دارند برای هميشه در حلقه قدرت بمانند، بيشترين منفعت را از آن خود کنند، «کمترين ورودی» را به سيکل بسته خود داشته باشند و ترجيحا «بيشترين خروجی» را و در آخر، تمام سودهای حاصل از اين کوشش دستهجمعی را به حساب همين جمع واريز کنند و لاغير.
شخص محمود احمدینژاد به عنوان نگين اين انگشتری (حلقه قدرتی که به آن اشاره شد) تلاش دارد بقيه را به عملگان مطيع دولت خود تبديل کند؛ امری که زياد به مذاق بقیۀ اصولگرايان خوش نيامده و بيننده آنيم که در نتيجة اين کارها، بين «اصولگرايان قديمی» (ترجيحاً بازاريان و حوزويان) از يک سو و شرکت سهامی خاص «احمدینژاد و شرکا» از سوی ديگر، کشمکشی بسيار جدی درگرفته است. تا جايی که طرح سوال از رئيس جمهوری در مجلس شورای اسلامی دارد راه را برای طرح عدم کفايت سياسی احمدینژاد هموار میکند
گفتم احمدینژاد... همان احمدینژادی پس از حمايت تمام قد خامنهای از او، نامهاش درمورد برکناری مشايی از معاون اولی رياست جمهوری را وقعی ننهاد، بدون اجازه و اطلاع او، وزير اطلاعات را استعفا داد که البته خورد لب پاشوره، بودجه سال ۱۳۹۰ را به جای اين که ۷۵ الی ۹۰ روز قبل از اتمام سال به مجلس ارائه کند، ۴۵ روز قبل از اتمام سال در چند برگ کاغذ A۴ به مجلس داده و با لحنی مسخره و با همان خندههای هيستريکش، بهارستاننشينان را تهديدی ضمنی کرد که اگر بودجه تصويب نشود، خانمهايتان شما را به خانه را نخواهند داد. در استيضاح وزرايش، با غيبت خود، مجلس را به هيچ حساب نمیکند، در جلسات هيئت دولت به خاطر لجبازی بچگانهاش بر سر رد شدن استعفای حيدر مصلحی از سمت وزارت اطلاعات حاضر نمیشود، در جلسات مجمع تشخيص مصلحت نظام به دليل لجبازی با شخص علیاکبر هاشمیرفسنجانی حاضر نمیشود، شهردار تهران را به معدوت جلسات هيئت دولت که شخصا رياست آن را برعهده دارد، دعوت نمیکند در حالی که در زمان رياست جمهوری خاتمی و اشغال صندلی شهردار تهران توسط خودش، بارها از طريق روزنامه مرتبط با شهرداری تهران (همشهری) گريه و گلايه خود را به صورت رسمی و تحت عنوان تحليل، نفد و گزارش به خورد خوانندگان نشريهاش داده بود و ... مثنوی هفتاد من کاغذی خواهد کارهای اين شبهقذافی بیيال و دم و اشکم.
***
چند روزی برگرديم به عقب، به روزهای قبل از دعوای نمايندگان بر سر بودجه مزخرف و رديف بودجههای مزخرفتری که کارشناسان مرتبط با غيب در اين دولت انتظار آن را تدوين کردهاند و هماکنون غوغايی در مجلس راه انداخته که بيا و ببين.
***
طی روزهای قبل از رسيدگی به بودجه شاهد بوديم که هر روز از درون مجلس مصوبهای بيرون آمد تا يقه دولت را بيشتر فشار دهد. در آن طرف قضيه دولت هم به راحتی تمامی اين مصوبهها را ناديده میگرفت تا قدرت خود را به رخ بقيه (مجلس) بکشد! يک نمونه گلدرشت آن، درج نشدن ابلاغ رسمی تشکيل وزارت ورزش و جوانان توسط دولت در روزنامۀ رسمی کشور است. نوع رفتار دولت با قانون ادغام وزارتخانهها نيز نمونهای است ديگر از اين برخورد. اين مصوبه، بخشی از برنامۀ پنجم توسعه است و برای کاستن از حجم دولت طراحی شده که ظاهرا شخص اول دولت عقلش بيشتر از اين حرفها میرسيد و ما نمیدانسيتم. اسناد و مدارکش را هم دارد!!!
اين مصوبات، هر يک به نوعی، با بیتوجهی رئيس دولت روبرو شدهاند. البته بیمحلی احمدینژاد اين بار از طرف لاريجانی بیپاسخ نمانده و او از دولت خواست که هر چه زودتر تکليف کار را مشخص کند.
باز هم برگرديد به چند روز قبل از اين ماجراها؛ جايی که احمدینژاد در جواب خبرنگاری که از او پرسيد «چرا از قوۀ مقننه شکايت نمیکند؟» با همان نيشخند هميشگیاش اشاره کرده بود که «باتوجه به حضور صادق لاريجانی (برادر اين يکی لاريجانی) در رأس دستگاه قضا، ديگر جايی برای شکايت از علی لاريجانی باقی نمیماند!» درنهايت اين بگومگوها به آنجا انجاميد که باز احمدینژاد تهديد شد که به مجلس فراخوانده میشود تا مورد استيضاح قرار بگيرد. خب، از ظواهر چنين برمیآيد که احمدینژاد برای اولين بار در ميان پرانتزی گير کرده که «پرانتز باز» آن صادق لاريجانی، رئيس قوه قضاييه و «پرانتز بسته» آن علی لاريجانی، رئيس مجلس شورای اسلامی است.
تازه قسمت جالب قصه از اينجا شروع میشود. درست جايی که شاهد گيرافتادن احمدینژادی هستيم که هر سوال را در مصاحبههايش با سوالی ديگر جواب میداد اما اينجا بين دو برادر که حداقل در لفاظی و سفسطه، کم از او ندارند بدجور گير کرده و مجبور به جوابگويی است مگر اين که طبق معمول آويزان خامنهای شود و حکمی حکومتی از او طلب کند که به نظر میرسد امامزادهای که هميشه برايش شفا به دنبال میآورد، باتوجه به جفتکپرانی اخيرش در عزل وزير اطلاعات (که البته به استعفا تبديل شد)، اين بار نه تنها شفايی در کارش نباشد، بلکه کورکننده نيز خواهد بود. بايد منتظر ماند و ديد نتيجه اين کشمکشها چه میشود.
اين مصوبات، هر يک به نوعی، با بیتوجهی رئيس دولت روبرو شدهاند. البته بیمحلی احمدینژاد اين بار از طرف لاريجانی بیپاسخ نمانده و او از دولت خواست که هر چه زودتر تکليف کار را مشخص کند.
باز هم برگرديد به چند روز قبل از اين ماجراها؛ جايی که احمدینژاد در جواب خبرنگاری که از او پرسيد «چرا از قوۀ مقننه شکايت نمیکند؟» با همان نيشخند هميشگیاش اشاره کرده بود که «باتوجه به حضور صادق لاريجانی (برادر اين يکی لاريجانی) در رأس دستگاه قضا، ديگر جايی برای شکايت از علی لاريجانی باقی نمیماند!» درنهايت اين بگومگوها به آنجا انجاميد که باز احمدینژاد تهديد شد که به مجلس فراخوانده میشود تا مورد استيضاح قرار بگيرد. خب، از ظواهر چنين برمیآيد که احمدینژاد برای اولين بار در ميان پرانتزی گير کرده که «پرانتز باز» آن صادق لاريجانی، رئيس قوه قضاييه و «پرانتز بسته» آن علی لاريجانی، رئيس مجلس شورای اسلامی است.
تازه قسمت جالب قصه از اينجا شروع میشود. درست جايی که شاهد گيرافتادن احمدینژادی هستيم که هر سوال را در مصاحبههايش با سوالی ديگر جواب میداد اما اينجا بين دو برادر که حداقل در لفاظی و سفسطه، کم از او ندارند بدجور گير کرده و مجبور به جوابگويی است مگر اين که طبق معمول آويزان خامنهای شود و حکمی حکومتی از او طلب کند که به نظر میرسد امامزادهای که هميشه برايش شفا به دنبال میآورد، باتوجه به جفتکپرانی اخيرش در عزل وزير اطلاعات (که البته به استعفا تبديل شد)، اين بار نه تنها شفايی در کارش نباشد، بلکه کورکننده نيز خواهد بود. بايد منتظر ماند و ديد نتيجه اين کشمکشها چه میشود.
***
باز هم مشايی.
با قاطعيت میتوان گفت کمتر کسی از نوع رابطۀ احمدینژاد و مشايی خبر دارد، اصلا شايد کسی خبر ندارد. در نزديکترين حالت ممکن، میتواند شنونده و بيننده را به ياد رابطۀ فيدل کاسترو و چه گوارا بيندازد. رابطهای که با مرگ افسانهای چهگوارای افسانهای خاتمه يافت، اما کاسترو ساليان سال حاکم مطلقالعنان کوبا بود و ماند و همين همين چند روز پيش پس از سه سال که عملا هيچکاره بود، به صورت رسمی پای خود را از کفش سياست بيرون کشيد تا سياسيون کوبا نيز بتوانند نفسی بکشند، هرچند با انتصاب برادرش (رائول) به جای خود، قفل ديگری بر دست و پای کوبايیها زد اما همين که رائول حالت و کاريزمای اسطورهای او را ندارد، برای بسياری ار کوبايیها کافی است تا نفسی به راحتی بکشند و مجبور به شنيدن يا مشاهده سخنرانیهای چندساعته و اعصاب خردکن او نباشند.
اما کاری که احمدینژاد با اصولگرايان کرد شبيه به برخورد چکشی استالين با لاورنتی بريا، تروتسکی و تصفيههای خونين او در دورههای مختلف از زمامداریاش بود. «بريا» رئيس آن موقع پليس مخفی رژيم کمونيستی اتحاد جماهير شوروی بود که از «گ.پ.او»، «چکا»، «ان.کا.و.د» و ... به «کا.گ.ب» (يا به قول امروزیها «کی.جی.ب» K.G.B) تغيير نام داد و هماکنون در نظام جديد روسيه به «پليس مخفی روسيه» يا «FSB» مشهور است. او پس از راهاندازی اولين سری از تصفيههای هزاران نفری استالين، پی به عاقبت ماجرا برد و با عقب کشيدن از سياست سعی در فرار داشت که خود نيز در «چرخ گوشت» تصفيههای استالينی، تبديل به «گوشت چرخ کرده» شد و تمام شد.
لئو تروتسکی، بزرگترين نظريهپرداز و تئوريسين انقلاب کمونيستی شوروی نيز چند ماه قبل قبل از مرگ لنين و پس از آن با استالين به رويارويی پرداخت و زمانی که اقتدارگرايی و ديکتاتوری را در وی مشاهده کرد، با کوچ به مکزيک سعی در خروج از عالم سياست داشت که استالين زندن بودن و حضور او در مکزيک را نيز برنتافت و با اعزام ماموری به مکزيک و طرحريزی يک رابطه عاشقانه بين اين مامور و مستخدمه تروتسکی، زمينه قتل او توسط تبر آن مامور اعزامی فراهم شد و قصه تمام.
عزل و اخراجهای پی در پی در دولتهای نهم و دهم، صدور حکم مشاوره و سپس اخراج همان مشاورانی که بعضاً حتی يک بار هم مشاوره نداده بودند (به سبب اين که جای ديگر و در منصبی ديگر مشغول به کار بودند و وقت و اجازه کار ديگری را نداشتند)، تداعیکننده همان تصفيههاست منتهی اين بار پای «خون» وسط نيست، فقط «آبرو»ی مردم است که میريزد که مطمئنا از منظر بسياری از همين مردم، بهتر از ريختن خونشان است. حداقل از نظر احمدینژاد و مرادش (اسفنديار رحيم مشايی). تنها جايی که حرفشان برش نداشت همين آخرين مورد (عزل وزير اطلاعات) بود که با برگشتن مصلحی به سر کار، حسين عبداللهی (يکی از چند معاون وزير اطلاعات)از سمتی که داشت، (برخلاف نظر مشايی) عزل شد و به سمتی ديگر گماشته شد تا سايه مشايی بر سر وزارت اطلاعات کمرنگتر شود. البته هنوز تا آينده، راه درازی در پيش است و چه بسا اشخاص ديگری گماشته مشايی باشند و هنوز مصلحی (نماينده خامنهای در وزارت اطلاعات) به صورت کامل، اختيار وزارت اطلاعات را در دست نداشته باشد.
آينده معلوم خواهد کرد که احمدینژاد با در اختيار داشتن منابع مالی، بیانضباطیهای بیشمارِ مالی و اقتصادی و سرازير کردن منابع مالی کشور در جيب شرکای نظامی خود (تحت عنوان قراردادهای اقتصادی دولتی و مخصوصا به سمت سپاه پاسداران) از سوی ديگر، پول لازم را برای بودن و ماندن در «عرش» قدرت به دست آورده يا به «فرش» آن خواهد رسيد؟ رجوع کنيد به شروع فعاليتهای انتخاباتی باراک اوباما برای سال انتخابات رياست جمهوری سال ۲۰۱۲ امريکا که يکی از کارهای اولیۀ او، تأسيس نهادهايی بود که بتوانند جمعآوری کمکهای مالی لازم را به بهترين وجه ممکن، سروسامان بدهند. او جمعآوری «کمک مالی يک ميليارد دلاری» را يکی از اهداف فعاليتهای انتخاباتی خود برشمرده است. يه مقدار اين دو حرکت «زيادی شبيه به هم» است، به نظر شما اين چنين نيست؟
بلاهت ظاهری احمدینژاد را که کنار بگذاريم، متوجه میشويم او خوبی به نقش پول پی برده و قانونی و غيرقانونی (مگر فرقی هم دارد؟) میخواهد از اين چشمۀ بیپايان برای فعاليت سياسیاش بهره ببرد. حماقت عمدی او در طرح پسانداز کردن ۴۱ هزار تومانها در بانک برای اين که بعد از ۱۰ سال ۱۰۰ يا ۱۲۰ ميليون تومان پول داشته باشيم را فراموش کنيد. نيز خندههای چندشآورش را.
فقط ملاحظه کنيد انتخاباتی که به خاطر به قدرت رسيدن او برگزار شد و کشتهها داد و آبروها بر باد رفت و «ياران قديم» تبديل به «دشمنان جديد» شدند و چند قطب سياسی کاملا الکی و باسمهای به وجود آمد و چشم در چشم مخاطب برگشت گفت در اينجا آزادی کامل حکمفرماست و با به دست آوردن حمايت مطلق خامنهای، چهار نعل تاخت و تاخت تا امروز که حتی شيوه «پوتين - مدودف» (البته نه با اختلافات فعلیشان) را برای خود و مشايی (يا بقايی و در نهايت، رحيمی) انتخاب کرده و به هيچ عنوان حاضر به ترک عرصه سياست بدون اطلاق لقب پدرخواندگی رئيس جمهوری بعدی به خودش نيست که نيست. ظاهراً مدلی که رفسنجانی بيش از بيست سال در عرصه سياست حضور داشت، به مذاق او نيز خوش آمده، البته با استيل خاص خودش میخواهد اين کار را انجام دهد.
سياستهای عوامگرايانۀ احمدینژاد و موفقيت نسبی وی در جلب حمايت بخشهايی از تهيدستان استانهای مختلف (که به دلايل متعدد از دانش، ثروت و نيز اخلاق و درک لازم، بهرهای نبردهاند) به علاوه ملیگرايی و تشکيل سمينار ايرانيان خارج از کشور توسط مشايی، برگزاری «شو» عجيب و غريبی تحت عنوان ملیگرايی که از مقبره کوروش کبير شروع شد و به آوردن لوح همان کوروش کبير به ايران و برگرداندنش با چشمان اشکبار توسط اسفنديار رحيم مشايی (باز هم!) به موزه بريتانيا ختم شد، پهن کردن بساط «مکتب ايرانی» که «شهرداری رهبر» هم نتوانست عليرغم توصيههای پنهان و آشکاری که حتی به آيتالله معتبری چون جوادی آملی نيز ختم شد آن را به جرم «سد معبر» جمع کند، آزاد گشتن و در سمت خود باقی ماندنِ مشايی باوجود «منحرف» و «بیّنالغی» خطاب شدن وی توسط اکثر علما و آيتاللههای حوزه و ائمه جمعه کشور و ... هم نشان از «عقبه» پر و پيمان اين جماعت دارد (سپاه پاسداران) و هم نشان از خيز برداشتن آنها جهت بلعيدن يکباره تمامی سمتهای مهم و کليدی کشور (ترفيع حميد بقايی جوان به دو عنوان از عناوينی که در دست اسفنديار رحيم مشايی بود که آلترناتيوی جهت روز مبادای او باشد) و در عين حال تسخير خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی ايران (ايرنا) توسط يکی از پادوهای اين حلقه قدرت (جوانفکر) که اگر به ابتدای همين مطلب رجوع کنيد، بهترين صفت برای او «زنبور کارگر» است و نه حتی «زنبور مهاجم».
«زنبور مهاجم» تنها برازنده غلامحسين الهام است که باوجود مشکلات شخصیام با وی و نيز جرم غيرقابل بخشايش حمايت و همکاری با دو دولت احمدینژاد، انصافاً نبايد از دانش او در زمينه حقوق و علوم قضايی و جزا گذشت، همچنين از سعه صدرش در زمان برخورد با خبرنگارانی که هنگام سخنگو بودنش در دولت احمدینژاد، هفتهای يک بار پذيرای آنها بود و شنونده متلکهايشان نيز.
اما حرکت آخر اين حلقه، بسيار خزنده، گزنده و در عين محال پرزرق و برق و گولزننده است.
چند روزی است که روزنامهای در قطع روزنامه «شرق» با تقليد از روزهای اوج همين روزنامه نامبرده (شرق) چاپ میشود به نام «۷ صبح». کافی است فقط روزنامه «۷ صبح» را نگاه کنيد. ظاهراً کاری به کار سياست و سياسيون و سياستپيشگان و سياستزدگان ندارد. اصلا از هرچه سياست است بدش میآيد طفلکی.
راه انداختن روزنامهای که با اين مقالات حتی اگر در زمان پهلوی نيز منتشر میشد به جرم به کار بردن کلمات رکيک و اشاعه ابتذال توقيف میشد (و در جمهوری اسلامی با اين همه اهن و تلپ در زمينه اسلامگرايی و منع ترويج ابتذال، حتی به صورت کلامی، هنوز توقيف نشده) آخرين حرکتی است که قبل از انتخابات مجلس شورای اسلامی، اين حلقه دست به آن زده است. حداقل تا الان که آخرين حرکت بود. از قرار، اينان تلاش دارند جوّ غالب جامعه را در دست بگيرند و با رسم نموداری منطقی، در انتها، جای خود را در هرم قدرت تثبيت کنند.
شنيده شده که روزنامهها و خبرگزاریهای ديگری نيز در شرف تاسيس و راهاندازی هستند که بايد نشست، ديد و شنيد که چه میگويند و چه مینويسند و سپس درمورد آنها نظر داد که پيشبينی عاقبت حرکاتی که احمدینژاد و يارانش در حلقه مرکزی آن هستند ، کاری است بيهوده.
البته اصلا مخالف تکثر عقايد و تضارب آرا و انتشار روزنامههای مختلف با طرز بيانهای مختلف (نه مشمئزکننده) و نيز طرزفکرهای گوناگون نبوده و نيستم بلکه معتقدم در اين شرايط است که سره از ناسره تشخيص داده میشود و نيز کمکی به رشد فرهنگ جامعه میگردد.
به طور مثال، نوشتن ابراهيم افشار نيز در هر نشريهای «بايد» مايه افتخار آن نشريه باشد زيرا وی به هيچ عنوان «تحت هر شرايط» کار نمیکند و خود، شرايط کار خويش را تعيين کرده و حداقل خوشحالم که بازگشت وی به مطبوعات را بعد از کنار کشيدن خودخواستهاش شاهديم. البته اين فقط نظر شخصی نويسنده است کسی که الگوی نويسندگان «ايران جوان» (توقيف شد)، «تماشاگران» (خودتوقيفی کرد!!!!)، «چلچراغ» (کپی بسيار مسخرهای از نوشتههايش را نشان دادند و حتی تنه به تنه ضعيفترين نوشتههايش هم نزدند، توقيف شد و دوباره شروع به کار کرد) و «کرگدننامه روزنامه شرق» (البته در روزهای خوبش و روزهای خوب سيدعلی ميرفتاح، قبل از آخرين توقيف) بود و هست، دوباره پا به صحنه فعاليت گذاشته. لطفا به تريج قبای کسی برنخورد.
اما چرا فقط يک روزنامه خاص؟
چرا اين روزنامه (۷ صبح) در شناسنامهاش نه نام مديرمسئولش را مینويسد، نه نام صاحب امتيازش را؟ آرش خوشخو خبرنگاری است خوب، حتی مقداری از خوب هم بهتر اما (با تمام احترامی که برای وی قائلم) در حضور وزنهای چون ابراهيم افشار که نويسنده ستون طنز صفحه آخر اين روزنامه و نيز مسئول پاسخ به تلفنهای همين روزنامه (که هر دو در اختيار افشار هستند و پرخوانندهترين مطالب اين روزنامه میباشند) میباشد، سردبيری آرش خوشخو، توهين به شأن و جايگاه ابراهيم افشار و بدتر از آن، توهين به شعور خواننده روزنامه نيست؟ در ميان نويسندگانی که در اين روزنامه هستند و نامی از خود، پای مطالبشان يا زير تيتر مطلبشان نمینويسند چه جايی برای علی مزينانی (لطفا بیاحترامی محسوب نشود) وجود دارد که در شناسنامه همين روزنامه اسمش را شاهديم؟
به جرئت میتوان گفت اگر حتی ۱۰% از غلظت ادبيات به کار رفته در اين روزنامه، در ساير روزنامهها مشاهده میشد، حکم به تکفير صاحب امتياز، مديرمسئول، سردبير، تمامی دبيران سرويسها، خبرنگاران، مسئولان فنی و تحريريه و اداری و ... همان نشريه داده میشد اما چرا در ميان اين همه روزنامه فقط يکی مجاز به نشر اين گونه مطالب است؟ بخوانيد و بفهميد لطفا:
«ما از پشت نرگسيم و از جلو چنگيز» يا مطلبی درمورد تبليغات فراوان فرآوردههای مربوط به روابط جنسی در داروخانهها با اين مضامين «بابا، رستم از هم اين داروها میخورد؟» يا «واژههای تقديمی به فرهنگستان طبابت: استحکام بخشايی، ضد گشادهورزانی، ديويد وياگرايی، تنگاتنگ نمايی شيرآلات، نجيب و سربهزير گردانی، دلاورانه فرجامی يا آنتیفوریرسانی و ...» که البته همه نشان از ذهن طناز و فعال نويسنده دارد اما آيا جای انتشار آنها در روزنامه است؟ اگر هست، پس چرا فقط در يک روزنامه خاص؟
سالهاست شاهد آنيم که در چند ماه مانده به انتخابات مجلس يا رياست جمهوری، مقداری فتيله سانسور و بازبينی مطالب را پايين میکشند و اندک فضايی برای تنفس خبرنگاران و نويسندگان و تحليلگران باقی میگذارند و نشريات نيز با اقبال مردم روبرو میشوند اما با اين فاصلهای که تا انتخابات مجلس داريم تنها فکری که میتوانيم بکنيم اين است که اين روزنامه، جاده صافکن روزنامههای ديگری است که قرار است به نوبت چاپ شده و همه و همه يک طرز فکر خاص را ترويج کنند و خوانندهشان را نيز منکوب مطالب خويش.
اينجاست که دلم برای عزيز بزرگواری چون «مسعود نقرهکار» تنگ میشود که با اصطلاحات مخصوص به خودش، شعله در خرمن اين پاچهورماليدگان عرصه سياست بيندازد، هرچند باتوجه به سابقه خودم در همين کار (من بچه «عباسی» هستم و وی اهل و عاشق محله «ميدان خراسان» ، «بیسيم» و «تيردوقلو» و ...) شايد يک مطلب از اين عزيز يا دونفره (همراه با يکديگر)، با ادبياتی دقيقا احمدینژادی، کاملا بتواند حق مطلب را ادا کند.
با اين حرکت کاملا هوشمندانه، اما خزنده و آرام، لازم است هشداری به اهالی مطبوعات داده شود و بالاتر از آن هشدار مهمتری به اهالی سياست (مخصوصا آنهايی که طی انتخابات ۱۳۸۸ و بعد از آن هزينهها دادند، زندان رفتند، اخراج شدند و ...) که «سر چشمه شايد گرفتن به بيل / چو پر شد نشايد گذشتن به پيل».
با نگاهی به اوايل همين مطلب شايد بتوانيم انواع و اقسام تشابه را در بين حيواناتی که اسمشان آورده شد و بعضی از نامبردگان و مورد اشاره قرار گرفتگان اين مطلب پيدا کرد. مقداری فکر کنيد بد نيست. بازی فکری خوبی است.
کمکتان میکنم:
اين فيلها راه زيادی پيمودهاند تا به آب رسيدهاند (حرکت احمدینژاد از استانداری در آذربايجان و اردبيل. حرکت صادق محصولی از همان استان، شروع حرکت اطلاعاتی اسفنديار رحيم مشايی با نام مرتضی محبالاوليا در واحد اطلاعات سياه و ...)، بچههای خود را رها کردهاند (وزرای قابلی چون پرويز فتاح، باقری لنکرانی و ...)، زنبورهای کارگر و مهاجم خود را قربانی کردهاند (رئيس بازرسی ويژه رياست جمهوری، داوود احمدینژاد)، گاهاً زمين که داغ شد بچههای خود را حتی زير پای خود سوزاندند که سالم بمانند (وزرايی چون دانش جعفری و ...)، سگهای وفاداری دارند که هنوز برايشان دم تکان میدهند (علیآبادی، ثمره هاشمی، الهام و...) و گرگهايی هستند که منتظرند يکی از خودشان به زمين بيفتد تا او را بدرند (وزرای درندهای چون محسنیاژهای، وزير اطلاعاتی که قندان پرتاب کردنش به سمت عيسی سحرخيز هرگز از خاطره اهالی مطبوعات پاک نمیشود، مصطفی پورمحمدی وزير کشوری که يکی از سه نفر قاضی برگزارکننده دادگاههای مرگ و زندگی تابستان ۶۷ بود و ...) مردم بدبخت و بيچاره نيز همچون هميشه مورچههايی هستند که کار میکنند و انبار میکنند و موشهايی چون صادق محصولی و قاضی مرتضوی درو میکنند.
***
بقيه کار با شما. از من گفتن بود و از شما ... با خودتان!!
با قاطعيت میتوان گفت کمتر کسی از نوع رابطۀ احمدینژاد و مشايی خبر دارد، اصلا شايد کسی خبر ندارد. در نزديکترين حالت ممکن، میتواند شنونده و بيننده را به ياد رابطۀ فيدل کاسترو و چه گوارا بيندازد. رابطهای که با مرگ افسانهای چهگوارای افسانهای خاتمه يافت، اما کاسترو ساليان سال حاکم مطلقالعنان کوبا بود و ماند و همين همين چند روز پيش پس از سه سال که عملا هيچکاره بود، به صورت رسمی پای خود را از کفش سياست بيرون کشيد تا سياسيون کوبا نيز بتوانند نفسی بکشند، هرچند با انتصاب برادرش (رائول) به جای خود، قفل ديگری بر دست و پای کوبايیها زد اما همين که رائول حالت و کاريزمای اسطورهای او را ندارد، برای بسياری ار کوبايیها کافی است تا نفسی به راحتی بکشند و مجبور به شنيدن يا مشاهده سخنرانیهای چندساعته و اعصاب خردکن او نباشند.
اما کاری که احمدینژاد با اصولگرايان کرد شبيه به برخورد چکشی استالين با لاورنتی بريا، تروتسکی و تصفيههای خونين او در دورههای مختلف از زمامداریاش بود. «بريا» رئيس آن موقع پليس مخفی رژيم کمونيستی اتحاد جماهير شوروی بود که از «گ.پ.او»، «چکا»، «ان.کا.و.د» و ... به «کا.گ.ب» (يا به قول امروزیها «کی.جی.ب» K.G.B) تغيير نام داد و هماکنون در نظام جديد روسيه به «پليس مخفی روسيه» يا «FSB» مشهور است. او پس از راهاندازی اولين سری از تصفيههای هزاران نفری استالين، پی به عاقبت ماجرا برد و با عقب کشيدن از سياست سعی در فرار داشت که خود نيز در «چرخ گوشت» تصفيههای استالينی، تبديل به «گوشت چرخ کرده» شد و تمام شد.
لئو تروتسکی، بزرگترين نظريهپرداز و تئوريسين انقلاب کمونيستی شوروی نيز چند ماه قبل قبل از مرگ لنين و پس از آن با استالين به رويارويی پرداخت و زمانی که اقتدارگرايی و ديکتاتوری را در وی مشاهده کرد، با کوچ به مکزيک سعی در خروج از عالم سياست داشت که استالين زندن بودن و حضور او در مکزيک را نيز برنتافت و با اعزام ماموری به مکزيک و طرحريزی يک رابطه عاشقانه بين اين مامور و مستخدمه تروتسکی، زمينه قتل او توسط تبر آن مامور اعزامی فراهم شد و قصه تمام.
عزل و اخراجهای پی در پی در دولتهای نهم و دهم، صدور حکم مشاوره و سپس اخراج همان مشاورانی که بعضاً حتی يک بار هم مشاوره نداده بودند (به سبب اين که جای ديگر و در منصبی ديگر مشغول به کار بودند و وقت و اجازه کار ديگری را نداشتند)، تداعیکننده همان تصفيههاست منتهی اين بار پای «خون» وسط نيست، فقط «آبرو»ی مردم است که میريزد که مطمئنا از منظر بسياری از همين مردم، بهتر از ريختن خونشان است. حداقل از نظر احمدینژاد و مرادش (اسفنديار رحيم مشايی). تنها جايی که حرفشان برش نداشت همين آخرين مورد (عزل وزير اطلاعات) بود که با برگشتن مصلحی به سر کار، حسين عبداللهی (يکی از چند معاون وزير اطلاعات)از سمتی که داشت، (برخلاف نظر مشايی) عزل شد و به سمتی ديگر گماشته شد تا سايه مشايی بر سر وزارت اطلاعات کمرنگتر شود. البته هنوز تا آينده، راه درازی در پيش است و چه بسا اشخاص ديگری گماشته مشايی باشند و هنوز مصلحی (نماينده خامنهای در وزارت اطلاعات) به صورت کامل، اختيار وزارت اطلاعات را در دست نداشته باشد.
آينده معلوم خواهد کرد که احمدینژاد با در اختيار داشتن منابع مالی، بیانضباطیهای بیشمارِ مالی و اقتصادی و سرازير کردن منابع مالی کشور در جيب شرکای نظامی خود (تحت عنوان قراردادهای اقتصادی دولتی و مخصوصا به سمت سپاه پاسداران) از سوی ديگر، پول لازم را برای بودن و ماندن در «عرش» قدرت به دست آورده يا به «فرش» آن خواهد رسيد؟ رجوع کنيد به شروع فعاليتهای انتخاباتی باراک اوباما برای سال انتخابات رياست جمهوری سال ۲۰۱۲ امريکا که يکی از کارهای اولیۀ او، تأسيس نهادهايی بود که بتوانند جمعآوری کمکهای مالی لازم را به بهترين وجه ممکن، سروسامان بدهند. او جمعآوری «کمک مالی يک ميليارد دلاری» را يکی از اهداف فعاليتهای انتخاباتی خود برشمرده است. يه مقدار اين دو حرکت «زيادی شبيه به هم» است، به نظر شما اين چنين نيست؟
بلاهت ظاهری احمدینژاد را که کنار بگذاريم، متوجه میشويم او خوبی به نقش پول پی برده و قانونی و غيرقانونی (مگر فرقی هم دارد؟) میخواهد از اين چشمۀ بیپايان برای فعاليت سياسیاش بهره ببرد. حماقت عمدی او در طرح پسانداز کردن ۴۱ هزار تومانها در بانک برای اين که بعد از ۱۰ سال ۱۰۰ يا ۱۲۰ ميليون تومان پول داشته باشيم را فراموش کنيد. نيز خندههای چندشآورش را.
فقط ملاحظه کنيد انتخاباتی که به خاطر به قدرت رسيدن او برگزار شد و کشتهها داد و آبروها بر باد رفت و «ياران قديم» تبديل به «دشمنان جديد» شدند و چند قطب سياسی کاملا الکی و باسمهای به وجود آمد و چشم در چشم مخاطب برگشت گفت در اينجا آزادی کامل حکمفرماست و با به دست آوردن حمايت مطلق خامنهای، چهار نعل تاخت و تاخت تا امروز که حتی شيوه «پوتين - مدودف» (البته نه با اختلافات فعلیشان) را برای خود و مشايی (يا بقايی و در نهايت، رحيمی) انتخاب کرده و به هيچ عنوان حاضر به ترک عرصه سياست بدون اطلاق لقب پدرخواندگی رئيس جمهوری بعدی به خودش نيست که نيست. ظاهراً مدلی که رفسنجانی بيش از بيست سال در عرصه سياست حضور داشت، به مذاق او نيز خوش آمده، البته با استيل خاص خودش میخواهد اين کار را انجام دهد.
سياستهای عوامگرايانۀ احمدینژاد و موفقيت نسبی وی در جلب حمايت بخشهايی از تهيدستان استانهای مختلف (که به دلايل متعدد از دانش، ثروت و نيز اخلاق و درک لازم، بهرهای نبردهاند) به علاوه ملیگرايی و تشکيل سمينار ايرانيان خارج از کشور توسط مشايی، برگزاری «شو» عجيب و غريبی تحت عنوان ملیگرايی که از مقبره کوروش کبير شروع شد و به آوردن لوح همان کوروش کبير به ايران و برگرداندنش با چشمان اشکبار توسط اسفنديار رحيم مشايی (باز هم!) به موزه بريتانيا ختم شد، پهن کردن بساط «مکتب ايرانی» که «شهرداری رهبر» هم نتوانست عليرغم توصيههای پنهان و آشکاری که حتی به آيتالله معتبری چون جوادی آملی نيز ختم شد آن را به جرم «سد معبر» جمع کند، آزاد گشتن و در سمت خود باقی ماندنِ مشايی باوجود «منحرف» و «بیّنالغی» خطاب شدن وی توسط اکثر علما و آيتاللههای حوزه و ائمه جمعه کشور و ... هم نشان از «عقبه» پر و پيمان اين جماعت دارد (سپاه پاسداران) و هم نشان از خيز برداشتن آنها جهت بلعيدن يکباره تمامی سمتهای مهم و کليدی کشور (ترفيع حميد بقايی جوان به دو عنوان از عناوينی که در دست اسفنديار رحيم مشايی بود که آلترناتيوی جهت روز مبادای او باشد) و در عين حال تسخير خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی ايران (ايرنا) توسط يکی از پادوهای اين حلقه قدرت (جوانفکر) که اگر به ابتدای همين مطلب رجوع کنيد، بهترين صفت برای او «زنبور کارگر» است و نه حتی «زنبور مهاجم».
«زنبور مهاجم» تنها برازنده غلامحسين الهام است که باوجود مشکلات شخصیام با وی و نيز جرم غيرقابل بخشايش حمايت و همکاری با دو دولت احمدینژاد، انصافاً نبايد از دانش او در زمينه حقوق و علوم قضايی و جزا گذشت، همچنين از سعه صدرش در زمان برخورد با خبرنگارانی که هنگام سخنگو بودنش در دولت احمدینژاد، هفتهای يک بار پذيرای آنها بود و شنونده متلکهايشان نيز.
اما حرکت آخر اين حلقه، بسيار خزنده، گزنده و در عين محال پرزرق و برق و گولزننده است.
چند روزی است که روزنامهای در قطع روزنامه «شرق» با تقليد از روزهای اوج همين روزنامه نامبرده (شرق) چاپ میشود به نام «۷ صبح». کافی است فقط روزنامه «۷ صبح» را نگاه کنيد. ظاهراً کاری به کار سياست و سياسيون و سياستپيشگان و سياستزدگان ندارد. اصلا از هرچه سياست است بدش میآيد طفلکی.
راه انداختن روزنامهای که با اين مقالات حتی اگر در زمان پهلوی نيز منتشر میشد به جرم به کار بردن کلمات رکيک و اشاعه ابتذال توقيف میشد (و در جمهوری اسلامی با اين همه اهن و تلپ در زمينه اسلامگرايی و منع ترويج ابتذال، حتی به صورت کلامی، هنوز توقيف نشده) آخرين حرکتی است که قبل از انتخابات مجلس شورای اسلامی، اين حلقه دست به آن زده است. حداقل تا الان که آخرين حرکت بود. از قرار، اينان تلاش دارند جوّ غالب جامعه را در دست بگيرند و با رسم نموداری منطقی، در انتها، جای خود را در هرم قدرت تثبيت کنند.
شنيده شده که روزنامهها و خبرگزاریهای ديگری نيز در شرف تاسيس و راهاندازی هستند که بايد نشست، ديد و شنيد که چه میگويند و چه مینويسند و سپس درمورد آنها نظر داد که پيشبينی عاقبت حرکاتی که احمدینژاد و يارانش در حلقه مرکزی آن هستند ، کاری است بيهوده.
البته اصلا مخالف تکثر عقايد و تضارب آرا و انتشار روزنامههای مختلف با طرز بيانهای مختلف (نه مشمئزکننده) و نيز طرزفکرهای گوناگون نبوده و نيستم بلکه معتقدم در اين شرايط است که سره از ناسره تشخيص داده میشود و نيز کمکی به رشد فرهنگ جامعه میگردد.
به طور مثال، نوشتن ابراهيم افشار نيز در هر نشريهای «بايد» مايه افتخار آن نشريه باشد زيرا وی به هيچ عنوان «تحت هر شرايط» کار نمیکند و خود، شرايط کار خويش را تعيين کرده و حداقل خوشحالم که بازگشت وی به مطبوعات را بعد از کنار کشيدن خودخواستهاش شاهديم. البته اين فقط نظر شخصی نويسنده است کسی که الگوی نويسندگان «ايران جوان» (توقيف شد)، «تماشاگران» (خودتوقيفی کرد!!!!)، «چلچراغ» (کپی بسيار مسخرهای از نوشتههايش را نشان دادند و حتی تنه به تنه ضعيفترين نوشتههايش هم نزدند، توقيف شد و دوباره شروع به کار کرد) و «کرگدننامه روزنامه شرق» (البته در روزهای خوبش و روزهای خوب سيدعلی ميرفتاح، قبل از آخرين توقيف) بود و هست، دوباره پا به صحنه فعاليت گذاشته. لطفا به تريج قبای کسی برنخورد.
اما چرا فقط يک روزنامه خاص؟
چرا اين روزنامه (۷ صبح) در شناسنامهاش نه نام مديرمسئولش را مینويسد، نه نام صاحب امتيازش را؟ آرش خوشخو خبرنگاری است خوب، حتی مقداری از خوب هم بهتر اما (با تمام احترامی که برای وی قائلم) در حضور وزنهای چون ابراهيم افشار که نويسنده ستون طنز صفحه آخر اين روزنامه و نيز مسئول پاسخ به تلفنهای همين روزنامه (که هر دو در اختيار افشار هستند و پرخوانندهترين مطالب اين روزنامه میباشند) میباشد، سردبيری آرش خوشخو، توهين به شأن و جايگاه ابراهيم افشار و بدتر از آن، توهين به شعور خواننده روزنامه نيست؟ در ميان نويسندگانی که در اين روزنامه هستند و نامی از خود، پای مطالبشان يا زير تيتر مطلبشان نمینويسند چه جايی برای علی مزينانی (لطفا بیاحترامی محسوب نشود) وجود دارد که در شناسنامه همين روزنامه اسمش را شاهديم؟
به جرئت میتوان گفت اگر حتی ۱۰% از غلظت ادبيات به کار رفته در اين روزنامه، در ساير روزنامهها مشاهده میشد، حکم به تکفير صاحب امتياز، مديرمسئول، سردبير، تمامی دبيران سرويسها، خبرنگاران، مسئولان فنی و تحريريه و اداری و ... همان نشريه داده میشد اما چرا در ميان اين همه روزنامه فقط يکی مجاز به نشر اين گونه مطالب است؟ بخوانيد و بفهميد لطفا:
«ما از پشت نرگسيم و از جلو چنگيز» يا مطلبی درمورد تبليغات فراوان فرآوردههای مربوط به روابط جنسی در داروخانهها با اين مضامين «بابا، رستم از هم اين داروها میخورد؟» يا «واژههای تقديمی به فرهنگستان طبابت: استحکام بخشايی، ضد گشادهورزانی، ديويد وياگرايی، تنگاتنگ نمايی شيرآلات، نجيب و سربهزير گردانی، دلاورانه فرجامی يا آنتیفوریرسانی و ...» که البته همه نشان از ذهن طناز و فعال نويسنده دارد اما آيا جای انتشار آنها در روزنامه است؟ اگر هست، پس چرا فقط در يک روزنامه خاص؟
سالهاست شاهد آنيم که در چند ماه مانده به انتخابات مجلس يا رياست جمهوری، مقداری فتيله سانسور و بازبينی مطالب را پايين میکشند و اندک فضايی برای تنفس خبرنگاران و نويسندگان و تحليلگران باقی میگذارند و نشريات نيز با اقبال مردم روبرو میشوند اما با اين فاصلهای که تا انتخابات مجلس داريم تنها فکری که میتوانيم بکنيم اين است که اين روزنامه، جاده صافکن روزنامههای ديگری است که قرار است به نوبت چاپ شده و همه و همه يک طرز فکر خاص را ترويج کنند و خوانندهشان را نيز منکوب مطالب خويش.
اينجاست که دلم برای عزيز بزرگواری چون «مسعود نقرهکار» تنگ میشود که با اصطلاحات مخصوص به خودش، شعله در خرمن اين پاچهورماليدگان عرصه سياست بيندازد، هرچند باتوجه به سابقه خودم در همين کار (من بچه «عباسی» هستم و وی اهل و عاشق محله «ميدان خراسان» ، «بیسيم» و «تيردوقلو» و ...) شايد يک مطلب از اين عزيز يا دونفره (همراه با يکديگر)، با ادبياتی دقيقا احمدینژادی، کاملا بتواند حق مطلب را ادا کند.
با اين حرکت کاملا هوشمندانه، اما خزنده و آرام، لازم است هشداری به اهالی مطبوعات داده شود و بالاتر از آن هشدار مهمتری به اهالی سياست (مخصوصا آنهايی که طی انتخابات ۱۳۸۸ و بعد از آن هزينهها دادند، زندان رفتند، اخراج شدند و ...) که «سر چشمه شايد گرفتن به بيل / چو پر شد نشايد گذشتن به پيل».
با نگاهی به اوايل همين مطلب شايد بتوانيم انواع و اقسام تشابه را در بين حيواناتی که اسمشان آورده شد و بعضی از نامبردگان و مورد اشاره قرار گرفتگان اين مطلب پيدا کرد. مقداری فکر کنيد بد نيست. بازی فکری خوبی است.
کمکتان میکنم:
اين فيلها راه زيادی پيمودهاند تا به آب رسيدهاند (حرکت احمدینژاد از استانداری در آذربايجان و اردبيل. حرکت صادق محصولی از همان استان، شروع حرکت اطلاعاتی اسفنديار رحيم مشايی با نام مرتضی محبالاوليا در واحد اطلاعات سياه و ...)، بچههای خود را رها کردهاند (وزرای قابلی چون پرويز فتاح، باقری لنکرانی و ...)، زنبورهای کارگر و مهاجم خود را قربانی کردهاند (رئيس بازرسی ويژه رياست جمهوری، داوود احمدینژاد)، گاهاً زمين که داغ شد بچههای خود را حتی زير پای خود سوزاندند که سالم بمانند (وزرايی چون دانش جعفری و ...)، سگهای وفاداری دارند که هنوز برايشان دم تکان میدهند (علیآبادی، ثمره هاشمی، الهام و...) و گرگهايی هستند که منتظرند يکی از خودشان به زمين بيفتد تا او را بدرند (وزرای درندهای چون محسنیاژهای، وزير اطلاعاتی که قندان پرتاب کردنش به سمت عيسی سحرخيز هرگز از خاطره اهالی مطبوعات پاک نمیشود، مصطفی پورمحمدی وزير کشوری که يکی از سه نفر قاضی برگزارکننده دادگاههای مرگ و زندگی تابستان ۶۷ بود و ...) مردم بدبخت و بيچاره نيز همچون هميشه مورچههايی هستند که کار میکنند و انبار میکنند و موشهايی چون صادق محصولی و قاضی مرتضوی درو میکنند.
***
بقيه کار با شما. از من گفتن بود و از شما ... با خودتان!!