جرس:
در سال گذشته بیش از سه میلیون نقض موردی حقوق کارگران توسط واحد آمار مجموعه فعالان حقوق بشر ثبت شده است.
حقوق نقض شده کارگران ایران در طی یک سال گذشته شامل دو بخش است که بخش نخست حقوقی است که مستقیما از سوی حکومت در رابطه با کارگران نقض شده است و بخش دوم حقوقی را در بر میگیرد که تحت سیاستهای حکومت که با اسناد حقوق بشری تناقض دارد حقوقی از کارگران و قشر زحمت کش نقض شده است.
جمعا از ۱۱ اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۹ تا این تاریخ (۱۰ اردی بهشت ۹۰)، ۳۴۲۱۸۸۳ نقض موردی حقوق کارگران در ایران، توسط واحد آمار، نشر و آثار مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران در ۴۱۵ مورد گزارش حقوقی به ثبت رسیده است، بر اساس این آمار به ترتیب استانهای تهران، خوزستان، کردستان و قزوین بیشترین آمار نقض حقوق کارگران را در گزارشات ثبت شده به خود اختصاص دادهاند.
بر اساس آمار فوق در این دوره زمانی، ۷۱ فعال کارگری بازداشت، ۱۹ تن احضار و ۱۳ تن از سوی دستگاه قضایی به ۳۷۴ ماه حبس تعزیری و ۱۱ ماه حبس تعلیقی محکوم شدند.
هم چنین در طی محدوده زمانی فوق، دستکم ۲۵۸ مورد تجمع و یا اعتصاب کارگری توسط واحد آمار، نشر و آثار مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران به ثبت رسیده است که بیشتر این حرکتهای اعتراضی در راستای عدم پرداخت حقوق معوقه کارگران که طبق آمار گاها حتی به ۲۷ ماه نیز رسیده است و یا عدم برخورداری از حق بیمه، امنیت شغلی و امثالهم شکل گرفته است.
از سویی به علت نبود امینی کافی در محیط کار، حداقل ۱۵۸ نفر بر اثر سانحه کشته و زخمی شدند که بر اثر آن ۹۰ تن کشته و ۶۸ تن زخمی شدهاند.
بر اساس آمار ثبت شده بیش از ۶۸۱ ماه پرداخت حقوق کارگران به تعویق افتاده است.
مجموعه فعالان حقوق بشر موفق به ثبت بیش از نیم میلیون بیکار در کشور شده است که دست کم ۱۰% ایشان از کار اخراج و یا با تعدیل نیرو مواجه شده و ۹۰% نیز به دلیل تعطیلی کارخانه و یا نبود کار در بیکاری بسر میبرند. و در این میان بیش از ۱۵ هزار کارگر نیز از حق بیمه درمانی محروم هستند.
گزارش تفضیلی مربوطه و همچنین نمودارهایی در این رابطه در پی میآید
بر اساس آمار فوق در این دوره زمانی، ۷۱ فعال کارگری بازداشت، ۱۹ تن احضار و ۱۳ تن از سوی دستگاه قضایی به ۳۷۴ ماه حبس تعزیری و ۱۱ ماه حبس تعلیقی محکوم شدند.
هم چنین در طی محدوده زمانی فوق، دستکم ۲۵۸ مورد تجمع و یا اعتصاب کارگری توسط واحد آمار، نشر و آثار مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران به ثبت رسیده است که بیشتر این حرکتهای اعتراضی در راستای عدم پرداخت حقوق معوقه کارگران که طبق آمار گاها حتی به ۲۷ ماه نیز رسیده است و یا عدم برخورداری از حق بیمه، امنیت شغلی و امثالهم شکل گرفته است.
از سویی به علت نبود امینی کافی در محیط کار، حداقل ۱۵۸ نفر بر اثر سانحه کشته و زخمی شدند که بر اثر آن ۹۰ تن کشته و ۶۸ تن زخمی شدهاند.
بر اساس آمار ثبت شده بیش از ۶۸۱ ماه پرداخت حقوق کارگران به تعویق افتاده است.
مجموعه فعالان حقوق بشر موفق به ثبت بیش از نیم میلیون بیکار در کشور شده است که دست کم ۱۰% ایشان از کار اخراج و یا با تعدیل نیرو مواجه شده و ۹۰% نیز به دلیل تعطیلی کارخانه و یا نبود کار در بیکاری بسر میبرند. و در این میان بیش از ۱۵ هزار کارگر نیز از حق بیمه درمانی محروم هستند.
گزارش تفضیلی مربوطه و همچنین نمودارهایی در این رابطه در پی میآید
جهت دریافت فایل این گزارش اینجا کلیک کنید
اخبار روز:
پیام آقای ابوالحسن بنی صدر به کارگران ایران به مناسبت اول ماه مه ۲۰۱۱ برابر ۱۱ اردیبهشت ۱٣۹۰
کار و نان در گرو استقلال و آزادی است
کارگران ایران!
کار و نان در گرو استقلال و آزادی است
کارگران ایران!
بین الملل انقلاب فرصتی پدید آورد که جهانیان از غنای وجدان کارگران و زحمتکشان آگاه کردند. در تونس و مصر، زحمتکشان گفتند: بیکاری و فقر عرصه را بر آنها تنگ کرده است. باوجود این، به تجربه دریافته اند که اگر آزادی نداشته باشند، کار و نان نیز نخواهند یافت. از این رو، به جنبش همگانی پیوسته اند تا که آزادی خویش را باز یابند.
بدون تردید، شما بهتر از کارگران و زحمتکشان جامعه های در جنبش، رابطه آزادی با کار و نان را درک می کنید. زیرا با وجود درآمد نفت و بسا به دلیل این درآمد است که کار و نان ندارید. اعتصاب هایی که بخاطر پرداخت نشدن دستمزدها، گاه به مدت چند ماه، می کنید و شمار کارگران زندانی و اخراجی گویای این واقعیت است که استبداد وابسته ضد اقتصاد تولید محور، بنا بر این، عامل بی کاری و فقر قشرهای وسیعی از مردم ایران است.
شما بهتر از زحمتکشان جامعه های در جنبش، از رابطه آزادی با کار و نان آگاهید زیرا انقلاب ایران و از آن پس تا امروز، جنبشهای مردم ایران، همواره استقلال و آزادی را هدف قرار داده اند. شما که از داشتن اتحادیه های کارگری مستقل آگاهید و هم اکنون، رهبران اتحادیه کارکنان اتوبوس رانی تهران و بسیاری از اعتصابی های شما زندانی هستند، نیک می دانید که آزادی از استقلال جدائی ناپذیر است. می دانید که یک انسان اگر در گرفتن تصمیم استقلال نداشته باشد، آزادی انتخاب نوع تصمیم را نیز ندارد. طبقه زحمتکش نیز تا استقلال در گرفتن تصمیم نداشته باشد، آزادی انتخاب نوع تصمیم را نیز پیدا نمی کند. پس بر شما است که از خود بپرسید: بعنوان یک کارگر و بعنوان جمع کارگران چه اندازه استقلال و آزادی دارید؟ پاسخ این پرسش شما را از علت وضعیتی که در آن هستید، آگاه می کند. در پرسیدن از خود درنگ نکنید زیرا زمانی که شما از استقلال و آزادی خود محروم هستید، همان زمان است که استبدادیان صرف رانت خواری می کنند. صرف سرکوب شما می کنند. صرف ایجاد اقتصاد مصرف محوری می کنند که از راه صدور ثروتها و ثمره کار شما و وارد کردن کالا و خدمات می چرخد. از این رو است که جامعه ما، جامعه بی کاری و کار کاذب است.
کارگران ایران، هموطنان عزیزم!
جامعه ایرانی برای ادامه حیات ملی در استقلال و آزادی، از جمله، نیازمند اقتصاد تولید محور است. وگرنه، با فروش نفت و گاز که بهره برداری از آنها با اتلاف منابع همراه است، نه شما کار درخور و نه زندگی در خور انسان این زمان را می یابید. همانطور که می بینید، درآمد نفت و درآمدهای حاصل از قاچاق ها، رانت می شوند و به جیب های مافیاهای رانت خوار می روند. قیمتها گران و گرانتر می شوند و گرانی «یارانه سرانه» را می بلعد، توان رقابت از تولید کننده داخلی می گیرد و دروازه های کشور را بر روی واردات می گشاید. از آنجا که قیمتها در داخل بالا می روند و قیمت ارز بالا نمی رود، صادر کننده زیان و وارد کننده سود بسیار می برد. اقتصادهائی هم که به ایران کالا صادر می کنند، سود می برند. اما زیان بزرگ را قشرهای زحمتکش می کنند زیرا زمینه کار و سرمایه گذاری در کشور، از بین می رود. دانش آموختگان روی به مهاجرت می آورند و دانش نیاموختگان بر انبوه بیکاران می افزایند.
از این رو، اقتصاد تولید محور که از قائمه های حیات ملی است، نیازمند استقلال و آزادی است. نیازمند استقلال و آزادی هر انسان، بخصوص انسان زحمتکش است. بازیافت این استقلال و آزادی همراه است با تابعیت کامل دولت از ملت. این تابعیت نیز ایجاب می کند که ولایت فقیه پایان پذیرد. این ولایت، حتی وقتی دولت «یکدست» است، همانطور که مشاهده می کنید، تضاد ساز و ویرانگر است. این ولایت، می باید با ولایت جمهور مردم، بمعنای برخورداری همگان از استقلال و آزادی و حق شرکت در اداره کشور خویش، جانشین شود.
زحمتکشان ایران!
جریان بازیافت استقلال و آزادی، همان جریان بازیافت کار و نان است. زمان در اختیار خود را به استبدادیان بازنگذارید. آن را برای برخاستن به جنبش مغتنم بشمارید. آگاه باشید! زمان را یا شما در اختیار می گیرد و یا استبدادیان آن را در بهره کشی از شما و رانت خواری بازهم بیشتر بکار می برند. درنگ نکنید. عزم را برای شرکت در جنبش همگانی جزم کنید. هرگاه شما مصمم باشید، هرگاه دانشجویان مصمم باشند، هرگاه معلمان مصمم باشند، هرگاه زنان مصمم باشند، نیروی محرکه بسیار بزرگی بوجود می آید. موجهای پراکنده به یکدیگر می پیوندند و موج بزرگ جنبش همگانی را با هدف استقرار ولایت جمهور مردم، بر اصول استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی، پدید می آورند.
وطن از شما فرزندان زحمتکش خویش می خواهد انسانهای مصمم به زیست در استقلال و آزادی و کرامت و حقوقمندی باشید. بین الملل انقلاب که جنبش همگانی ایرانیان بانی آن بود، اینک به انتظار جنبش همگانی مردم ایران است.
شاد باشید تا مصمم بگردید و پیروزی بجوئید.
بدون تردید، شما بهتر از کارگران و زحمتکشان جامعه های در جنبش، رابطه آزادی با کار و نان را درک می کنید. زیرا با وجود درآمد نفت و بسا به دلیل این درآمد است که کار و نان ندارید. اعتصاب هایی که بخاطر پرداخت نشدن دستمزدها، گاه به مدت چند ماه، می کنید و شمار کارگران زندانی و اخراجی گویای این واقعیت است که استبداد وابسته ضد اقتصاد تولید محور، بنا بر این، عامل بی کاری و فقر قشرهای وسیعی از مردم ایران است.
شما بهتر از زحمتکشان جامعه های در جنبش، از رابطه آزادی با کار و نان آگاهید زیرا انقلاب ایران و از آن پس تا امروز، جنبشهای مردم ایران، همواره استقلال و آزادی را هدف قرار داده اند. شما که از داشتن اتحادیه های کارگری مستقل آگاهید و هم اکنون، رهبران اتحادیه کارکنان اتوبوس رانی تهران و بسیاری از اعتصابی های شما زندانی هستند، نیک می دانید که آزادی از استقلال جدائی ناپذیر است. می دانید که یک انسان اگر در گرفتن تصمیم استقلال نداشته باشد، آزادی انتخاب نوع تصمیم را نیز ندارد. طبقه زحمتکش نیز تا استقلال در گرفتن تصمیم نداشته باشد، آزادی انتخاب نوع تصمیم را نیز پیدا نمی کند. پس بر شما است که از خود بپرسید: بعنوان یک کارگر و بعنوان جمع کارگران چه اندازه استقلال و آزادی دارید؟ پاسخ این پرسش شما را از علت وضعیتی که در آن هستید، آگاه می کند. در پرسیدن از خود درنگ نکنید زیرا زمانی که شما از استقلال و آزادی خود محروم هستید، همان زمان است که استبدادیان صرف رانت خواری می کنند. صرف سرکوب شما می کنند. صرف ایجاد اقتصاد مصرف محوری می کنند که از راه صدور ثروتها و ثمره کار شما و وارد کردن کالا و خدمات می چرخد. از این رو است که جامعه ما، جامعه بی کاری و کار کاذب است.
کارگران ایران، هموطنان عزیزم!
جامعه ایرانی برای ادامه حیات ملی در استقلال و آزادی، از جمله، نیازمند اقتصاد تولید محور است. وگرنه، با فروش نفت و گاز که بهره برداری از آنها با اتلاف منابع همراه است، نه شما کار درخور و نه زندگی در خور انسان این زمان را می یابید. همانطور که می بینید، درآمد نفت و درآمدهای حاصل از قاچاق ها، رانت می شوند و به جیب های مافیاهای رانت خوار می روند. قیمتها گران و گرانتر می شوند و گرانی «یارانه سرانه» را می بلعد، توان رقابت از تولید کننده داخلی می گیرد و دروازه های کشور را بر روی واردات می گشاید. از آنجا که قیمتها در داخل بالا می روند و قیمت ارز بالا نمی رود، صادر کننده زیان و وارد کننده سود بسیار می برد. اقتصادهائی هم که به ایران کالا صادر می کنند، سود می برند. اما زیان بزرگ را قشرهای زحمتکش می کنند زیرا زمینه کار و سرمایه گذاری در کشور، از بین می رود. دانش آموختگان روی به مهاجرت می آورند و دانش نیاموختگان بر انبوه بیکاران می افزایند.
از این رو، اقتصاد تولید محور که از قائمه های حیات ملی است، نیازمند استقلال و آزادی است. نیازمند استقلال و آزادی هر انسان، بخصوص انسان زحمتکش است. بازیافت این استقلال و آزادی همراه است با تابعیت کامل دولت از ملت. این تابعیت نیز ایجاب می کند که ولایت فقیه پایان پذیرد. این ولایت، حتی وقتی دولت «یکدست» است، همانطور که مشاهده می کنید، تضاد ساز و ویرانگر است. این ولایت، می باید با ولایت جمهور مردم، بمعنای برخورداری همگان از استقلال و آزادی و حق شرکت در اداره کشور خویش، جانشین شود.
زحمتکشان ایران!
جریان بازیافت استقلال و آزادی، همان جریان بازیافت کار و نان است. زمان در اختیار خود را به استبدادیان بازنگذارید. آن را برای برخاستن به جنبش مغتنم بشمارید. آگاه باشید! زمان را یا شما در اختیار می گیرد و یا استبدادیان آن را در بهره کشی از شما و رانت خواری بازهم بیشتر بکار می برند. درنگ نکنید. عزم را برای شرکت در جنبش همگانی جزم کنید. هرگاه شما مصمم باشید، هرگاه دانشجویان مصمم باشند، هرگاه معلمان مصمم باشند، هرگاه زنان مصمم باشند، نیروی محرکه بسیار بزرگی بوجود می آید. موجهای پراکنده به یکدیگر می پیوندند و موج بزرگ جنبش همگانی را با هدف استقرار ولایت جمهور مردم، بر اصول استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی، پدید می آورند.
وطن از شما فرزندان زحمتکش خویش می خواهد انسانهای مصمم به زیست در استقلال و آزادی و کرامت و حقوقمندی باشید. بین الملل انقلاب که جنبش همگانی ایرانیان بانی آن بود، اینک به انتظار جنبش همگانی مردم ایران است.
شاد باشید تا مصمم بگردید و پیروزی بجوئید.
بخشی از رمان «نفیر کویر»
اخبار روز:
... از ساعتی پیش توفان شن و ماسه عجیب شدت گرفته بود. پنجرهها را تکان میداد و خشتها و کلوخهای لق را از روی دیوار کنار اتاقمان فرو میریخت و با صدای مهیبش دلمان را میلرزاند. گلابتون زیر لب دعا میخواند و میترسید که شیشهها بشکنند یا دیوار فرو بریزد. اما من از ته دل خوشحال بودم. فکر میکردم هر اتفاقی میتواند از این بیاتفاقی سرد و این خاموشی سستیآور بهتر باشد. از این همه روزهای مثل هم بهتنگ آمده بودم. هر صبح، خورشید مثل سربازی وظیفهشناس سر وقت بیرون میآمد. کورهاش را که از هیزم و کندههای خشک و سوزان پر کرده بود، به راه میانداخت و هر جنبندهای را جزغاله میکرد تا به نوک آسمان میرسید و تا افق روبهرو هم هیچ مانعی بر سر راهش نبود. همهی واژهها را پیش از رهایی از زبان و دهان بخار میکرد و جهانِ زیر قلمرویش را به سکوتی دردآور میکشاند. این روزها کمتر کسی از خانه بیرون میآمد و بهجز کرکسها و گورکنها کسی در انتظار کسی نبود. سایهی سنبلههای خمار سوخته بودند و خوابگردها بر هیچ بام و هرهای سرگردان نبودند و تافتههای اطلسی جسم و روان به کرباس خشک و بیانعطاف بدل شده بودند. مردم ساعتی یکبار تن خمودهشان را به آب میزدند تا شاید قدری از گرمای درون را فرونشانند و نقشی بر تارها بزنند و لقمهنانی به دست آورند.
دوباره صدای رادیو درآمد. خانم مجری برای زهره آواز تولدت مبارک را میخواند. وقتی آوازش تمام شد، از گلابتون پرسیدم، «من چه روزی به دنیا آمدهام؟»
سرش را بلند کرد و از روی نقشهی کاغذیای که لابهلای تارهای بالای تیرک عمودی داربست گیر داده بود، طرح گلافشان دورِ محراب میان قالی را زیر لب زمزمه کرد و پس از آن با صدای بلند گفت: «یکی از همین روزهای لعنتی.»
سپس انگشتهایش را از روی چلههای قالی برداشت و لابهلای تارها فرو کرد و دستهای از تارها را طوری محکم به چنگ گرفت که گویی اندوهی را به آنها گره میزند. لبهایش را جمع کرد و با پنهان کردن غمی گفت: «در یک شب تاریک و داغ.»
سپس برای لحظهای خاموش شد. شاید در ذهنش خاطرهی آن شب مرموز را مرور میکرد. شبی که من با سختی میآمدم و در اتاق روبهروی این اتاق، خاتون پس از سالها سرگردانی و اندوهگساری و فروخوردن دردهای جانسوز، بهسختی میرفت. «در شور زوزهی شغالها و واقواق سگها بود که به دنیا آمدی.»
«یک شب مثل دیشب؟» هوا به شدت داغ بود و زوزهی شغالها و واقواق سگها هم هر نیمهشب بلند میشد.
سرش را تکان داد و گفت: «مثل دیشب» و پیشانیاش را روی مشت بستهاش که هنوز به تارها چسبیده بود، گذاشت و دیگر هیچ نگفت. وانمود میکرد که این تنها چیزی است که از تولدم به یاد دارد. شاید این تنها چیزی بود که از آن شب پرهیاهو که زمینش آتشفشان بود و آسمانش گوهرآمود، به یاد داشت. سرش را از تارها برداشت. با سرعت انگشتهایش را لابهلایشان بالا و پایین برد و نوک غنچهای را با آخرین قطعهی نخ ارغوانی کلاف صدرنگ روی دامنش بههم آورد و با ضربآهنگی متناسب زیر لب ترانهای دربارهی نقطههایی که زیر انگشتهایش بههم میپیوستند و جان میگرفتند و گل و شاخ و برگ میشدند، زمزمه کرد. شاید میخواست ذهنش را از رگبار تگرگهای تیز شوربختی به چیز دیگری مشغول کند و از این فکر گستاخ، که زندگی را باخته، بگریزد. درست است که پدر برای ماندن من بیخبر رفته بود، اما واقعیت این بود که همه چیز را پشتسر گذاشته بود و رفته بود و با رفتنش شکوفههای نورس پیوند را از آوندهای محبت محروم کرده بود.
شاید هم با خواندن نقشه سرعتش را در بافتن بیشتر میکرد. من هم وانمود میکردم که نقشه را برای من میخواند. پس همنوا با او حرفهایش را تکرار میکردم و مثل خود او تندتند خانههای خالی را که برای من گذاشته بود پر میکردم. آوازهایش را دوست داشتم، حتا وقتی نقشه میخواند، زیر و بم «گلی را جاش بزن و طلایی را روش» موسیقی دلانگیزی میساخت. صدایش در سربالایی موجدار حنجرهاش مثل رقصندههای باله پیچوتاب میخورد و بالا میآمد. مثل مخمل بود یا شاید مثل گلهای لطیف و رنگارنگ ابریشم. از همان کودکی زیباییاش را حس میکردم و این را هم میدانستم که اگر نغمههایش از روی شادی نیست، دستکم برای فرار از غم است.
از او خواستم باز هم ترانه بخواند. ترانههای محلی زیادی میدانست و گاهی چنان چهچهه میزد که خیال اندوهگین را تا آن سوی افق وجود بهوجد میآورد.
نخست با صدای زیر خواند و کمکم صدایش بم شد و همهی غوغاهای درون را به یکباره بیرون ریخت. با آن ململ نرم صدا ولولهای را که از سحرگاه در میان گنجشکان فتنهگر افتاده بود، خاموش کرد و سینهی طبیعت بیفرزند را چون ورد جادوگران به زایش نشاند. در همان حال با انگشتهایش دو دسته از تارها را پس زد و نگاه پرآشوبش را از لای چلهها به هر سو چرخاند. هیچکس را در حیاط خانه ندید. سینه را صاف کرد و برای چند دقیقهای مثل قناریای جوان و عاشق چهچه زد. گونههای استخوانیاش چون گلهای انار قرمز شد و لبهای قیطانیاش سفید. چند دانه عرق ریز و درشت از روزنههای زیر چشمها و پشت لبهایش بیرون ریخت. با گوشهی روسریاش قطرههای الماسوار عرق را از روی لبهایش برچید. نفس عمیقی کشید و با دهان بسته آهنگ ترانهی گل مریم را زمزمهوار شروع کرد.
دگرگونی دمبهدم حالش برایم خوشایند بود. اینکه میخواست بگریزد و راه این گریز را جُسته بود و آرامآرام از سکوت غمبار به زمزمهی فرار از غم و چهچههی حتا شادمانه میرسید، خاطر دلواپس کودکانهام را جمع میکرد. اما هنوز نخستین قطعهی ملودیاش را نزده بود که صدای تکسرفههای مشمراد در حیاط پیچید. هربار که از زیر دالان به سمت ایوان میآمد و با سرفههای دروغینش ورود سرزده و نامیمونش را اعلام میکرد، گلابتون آهی میکشید و بیاختیار میگفت: «دوباره این مردک پیدایش شد. انگار کار و زندگی ندارد.»
وقتی قالی به حاشیهی آخر میرسید، هرآینه جلوِ ما ظاهر میشد. از نظر او فقط دو هفته از مهلتمان مانده بود تا قالی را تمام کنیم و تحویلش بدهیم که چنین کاری با خوب جنبیدن هم میسر نبود و اگر کار را بهموقع تمام نمیکردیم مشمراد بهراحتی بخشی از پولمان را نمیداد و هیچ عدلیهای هم حق ما را از او نمیستاند. او صاحبکار مادرم بود، اما طوری رفتار میکرد که گویی صاحب خود اوست و هرچه میخواست باید همان میشد. شاید به این دلیل که دار قالی را خودش برایمان زده بود و نخ و تاروپودش را هم خودش تهیه میکرد.
میان اتاق ایستاد، سینهاش را صاف کرد و گفت: «گلابتون، کار این قالی دارد از شش ماه هم سر میزند.»
دروغ میگفت، همین دیروزش بود که گلابتون روی دیوار پشت قالی با نوک چاقو خط ششم را کشیده بود. مشمراد همیشه حسابوکتابها را بهنفع خودش تمام میکرد. موقع پرداخت پول هم چند هفتهای طفره میرفت. حق انتخاب نقشهها هم با او بود. گلابتون میگفت: «این خدانشناس هر دم و ساعت اینجاست تا مبادا یادمان برود که کار صاحب دارد و باید زود تمام شود. تمام هم که میشود، هنوز از اینجا نبرده نقشهی جدید و سخت بافتتری میآورد و تاروپود و نخهای نازکتری میفرستد تا برایش قالی ظریفتر و اعلاتری ببافم. هربار چند هفته هم زودتر از موعد میآید و فشار میآورد تا زودتر تمامش کنیم که «برای این قالی مشتری داغ» دارد. میخواهد تا این «مشتری نپریده» فرش را آماده کنیم. اما مزد من اگر کم نشود، زیاد نمیشود.»
آشکارا بدبختی ما را شیشه میکرد و سودش را قطره قطره مینوشید.
مادرم روسریاش را از پشت سرش باز کرد و زیر گردنش گره زد. من هم به تقلید از او گره روسریام را باز کردم و محکمتر بستم. مشمراد به علامت اجازه خواستن تکسرفهی دیگری کرد و وارد اتاق شد. در را پشتسرش باز گذاشت. تودهای از هوای سوزان کویری با او وارد اتاق شد. پنداری از جهنم میآمد. پشتسرش خرمگس سمجی بهسرعت و موجوار به زیر سقف پیچید و صدای وزوزش همهجا را پرکرد. مشمراد دستی به کمر زد، شکم گندهاش را جلو آورد و چندبار از این سر اتاق به آن سر اتاق رفت و برگشت و سراپای قالی را ورانداز کرد. سرش را از کنار نردبان به این سمت آورد و انگشتهایش را در قالی فرو برد تا قوام کار را بسنجد. بعد سینهاش را صاف کرد و چندبار پشتسرهم گفت: «گلابتون، محکمتر شانه بزن تا کار خوب بنشیند.»
آنقدر این جمله را تکرار کرده بود که اینبار نزدیک بود من هم با او بگویم. شاید هم گفتم. گاهی که میخواستم گلابتون را بخندانم، شکمم را جلو میدادم، صدایم را کلفت میکردم و میگفتم، «گلابتون، شانه بزن، گلابتون! محکم شانه بزن تا کار خوب بنشیند، گلابتون!»
وقتی مادرم را گلابتون صدا میکرد، نفرتم از او دوچندان میشد. چون همه او را گلاب میخواندند و این اسم مخصوص پدرم بود.
چشمهایش را بست و دستش را روی کنارههای فرش کشید تا ناصافی لبهها را آزمایش کند. سرش را بالا آورد و به انگشتهای من نگاهی کرد و پرسید، «دختر! نقشهزدن را یاد گرفتی یا نه؟»
او هرگز اسم مرا نیاموخت. شاید هم نمیخواست بیاموزد.
جوابی ندادم. فقط لبخند تلخ و شرمآلودی روی لبهایم نقش بست. چشمهای تنگ و کوچکش آنقدر بههم نزدیک بودند که دیوار میانی بینیاش فقط یک تیغه بود. زیر چشمهایش بالشتکی خوابیده بود که از میان فرورفته بود و پلهپله شده بود و این مجموعه به او قیافهی ترسناکتری میداد. همین چشمهای نزدیک به هم و صدای کلفت و دورگهاش کابوس شبهای کودکیام بود.
مادرم هم چیزی نگفت.
مشمراد دوباره دستی به بدنهی قالی کشید و به میان اتاق رفت. حالا خرمگس راهش را جسته بود و دور سر مرد میگشت و لابد این سرمستیاش از نوشیدن بادهی تند عرق تن او بود. مشمراد اول اعتنایی نکرد، اما همینکه مگس بر تارک سرش نشست، دستش را در هوا پرواز داد، به گلویش بادی انداخت و از لای چلههای قالی رو به مادرم کرد و گفت: «این بچه را دستشکسته بار نیاور. هرچه زودتر این هنر را یاد بگیرد، استادتر میشود.»
مادرم دو سه بار آب دهانش را قورت داد، اما همچنان ساکت ماند. سکوت زن دربرابر همهی حرفهای بیپایهای که مرد به او میگفت و هربار در همان قالب کهنه و پوسیدهی تهوعآور تکرار میکرد، از سر ترسِ از دست دادن لقمهنان بخور و نمیری نبود که مرد اسبابش را به قیمت زجر دیرپای زن فراهم کرده بود. همیشه میشد صاحبکارهای دیگر پیدا کرد، اما این هم تنها از زیر بار زور یکی به دیگری پناه بردن بود. درواقع سکوت زن بیچاره از آن روی بود که بسیار خجالتی و کمحرف بود و همیشه دلش میخواست سر هر موضوعی که باز میشود و اسباب آزردن خاطرش را فراهم میکند، زود بههم آید. نه مثل زخمی کهنه با هر اشارهای سرباز کند و ناسورتر شود و بوی گندش همهجا را بگیرد.
شاید هم کمحرفی او و فرارش از کشیدن رشتهی هر سخن دردآور به احساس گناهی برمیگشت که از کودکی بر سینه میکشید و او را وادار به سکوت کرده بود و یا شاید از روزی که خود را شناخته بود، مردی در زندگیاش پایدار نمانده بود تا با تکیه بر او که جامعه اینگونه میپذیرفتش، از خود دفاع کند. فقط آموخته بود که همهی قهر و غضبش را پشتسر آدمها و در چند جملهی تند و کوتاه خالی کند.
مرد دوباره حرفش را تکرار کرد. عرق از هر روزنهی پیشانی مادرم نرمنرم بیرون میریخت و خشم در چشمهایش میخروشید، اما، هنوز بر اساس همان اصل همیشگی، هیچ نمیگفت، گرچه رفتار مرد اثرش را میگذاشت و هربار پس از رفتنش حال زن تا یکی دوساعتی دگرگون بود. هیچگاه با قالی بافتن من موافق نبود و همین گره زدن ساده را هم خود مشمراد به من آموخته بود. شاید آن روز چهار سالی بیش نداشتم. هر هفته میآمد و به مادرم فشار میآورد که «این دختر هدر میرود و کار تو به اندازهای که باید پیش نمیرود. چرا قالیبافی را یادش نمیدهی تا هم برایت کمک باشد و هم خودش هنرمند بار بیاید.»
اما مادرم از این گوش میشنید و از گوش دیگر بهدر میکرد و حتا عشق کودکانهی مرا به یادگیری این کار با غضبش میسوزاند. تا اینکه یکبار مشمراد در یکی از این سرزدنهای دردناک و مأیوسکنندهاش قطعه چوب نازک و تراشیدهای آورد. تن گندهاش را به زحمت از شکاف بین نردبان و دیوار رد کرد و چوب نوکتیز و خوشتراش را لای چلهها فروبرد و جفت تارهایی را که باید با نخ بههم گره میخوردند، روی آن چید و نخستین گره را جلو چشم من زد. اینگونه شد که بافتن را یاد گرفتم.
پس از رفتن او گلابتون روسریاش را باز کرد و با گوشهی آن عرق صورت برافروختهاش را پاک کرد. سر و سینهاش را باد زد و زیرلب او را نفرین کرد. مادرم این کار را هنر نمیدانست: «هنر چیزی است که اهلش قدرش را میشناسند. دلش میخواهد بچهام را هم مثل خودم اجیر کند. بیرحم و بیمروت خوب میداند که انگشتهای کوچک و ظریف بهتر میتوانند با این نخهای نازک کار کنند و کار را ظریفتر از آب درآورند. از سپیدهی صبح تا شام در این اتاق گرم و بیهوا جان میکنم و همهی سودش را او میخورد و باد به غبغب میاندازد که این کار «هنر» است. این هنر تو سرش بخورد! هنری که شکممان را هم سیر نمیکند. ای کاش میتوانستیم برای خودمان کار کنیم.»
دیگر چیزی نمیگفت. حتا برای چند دقیقه نمیتوانست یک گره ببافد. سرش را روی تیرک افقی میگذاشت و احساس میکردم که در دل گریه میکند، شاید قطرهی درشت اشکی که گردآمدنش در چشمهای زن به هیچ بهانهای نیاز نداشت، تابهحال از روی گونههایش به زیر گردن دویده و ردپای نمکزدهاش خشک شده بود، گرچه از نگاه من پنهان بود، و هرگز فروریختن هیچ کدام از این گلولههای داغ و خیس را ندیدم...
رمان «نفیر کویر»/ اکرم پدرامنیا/ نشر قطره/ ۳٢٠ صفحه/ ۱۳٨٩
... از ساعتی پیش توفان شن و ماسه عجیب شدت گرفته بود. پنجرهها را تکان میداد و خشتها و کلوخهای لق را از روی دیوار کنار اتاقمان فرو میریخت و با صدای مهیبش دلمان را میلرزاند. گلابتون زیر لب دعا میخواند و میترسید که شیشهها بشکنند یا دیوار فرو بریزد. اما من از ته دل خوشحال بودم. فکر میکردم هر اتفاقی میتواند از این بیاتفاقی سرد و این خاموشی سستیآور بهتر باشد. از این همه روزهای مثل هم بهتنگ آمده بودم. هر صبح، خورشید مثل سربازی وظیفهشناس سر وقت بیرون میآمد. کورهاش را که از هیزم و کندههای خشک و سوزان پر کرده بود، به راه میانداخت و هر جنبندهای را جزغاله میکرد تا به نوک آسمان میرسید و تا افق روبهرو هم هیچ مانعی بر سر راهش نبود. همهی واژهها را پیش از رهایی از زبان و دهان بخار میکرد و جهانِ زیر قلمرویش را به سکوتی دردآور میکشاند. این روزها کمتر کسی از خانه بیرون میآمد و بهجز کرکسها و گورکنها کسی در انتظار کسی نبود. سایهی سنبلههای خمار سوخته بودند و خوابگردها بر هیچ بام و هرهای سرگردان نبودند و تافتههای اطلسی جسم و روان به کرباس خشک و بیانعطاف بدل شده بودند. مردم ساعتی یکبار تن خمودهشان را به آب میزدند تا شاید قدری از گرمای درون را فرونشانند و نقشی بر تارها بزنند و لقمهنانی به دست آورند.
دوباره صدای رادیو درآمد. خانم مجری برای زهره آواز تولدت مبارک را میخواند. وقتی آوازش تمام شد، از گلابتون پرسیدم، «من چه روزی به دنیا آمدهام؟»
سرش را بلند کرد و از روی نقشهی کاغذیای که لابهلای تارهای بالای تیرک عمودی داربست گیر داده بود، طرح گلافشان دورِ محراب میان قالی را زیر لب زمزمه کرد و پس از آن با صدای بلند گفت: «یکی از همین روزهای لعنتی.»
سپس انگشتهایش را از روی چلههای قالی برداشت و لابهلای تارها فرو کرد و دستهای از تارها را طوری محکم به چنگ گرفت که گویی اندوهی را به آنها گره میزند. لبهایش را جمع کرد و با پنهان کردن غمی گفت: «در یک شب تاریک و داغ.»
سپس برای لحظهای خاموش شد. شاید در ذهنش خاطرهی آن شب مرموز را مرور میکرد. شبی که من با سختی میآمدم و در اتاق روبهروی این اتاق، خاتون پس از سالها سرگردانی و اندوهگساری و فروخوردن دردهای جانسوز، بهسختی میرفت. «در شور زوزهی شغالها و واقواق سگها بود که به دنیا آمدی.»
«یک شب مثل دیشب؟» هوا به شدت داغ بود و زوزهی شغالها و واقواق سگها هم هر نیمهشب بلند میشد.
سرش را تکان داد و گفت: «مثل دیشب» و پیشانیاش را روی مشت بستهاش که هنوز به تارها چسبیده بود، گذاشت و دیگر هیچ نگفت. وانمود میکرد که این تنها چیزی است که از تولدم به یاد دارد. شاید این تنها چیزی بود که از آن شب پرهیاهو که زمینش آتشفشان بود و آسمانش گوهرآمود، به یاد داشت. سرش را از تارها برداشت. با سرعت انگشتهایش را لابهلایشان بالا و پایین برد و نوک غنچهای را با آخرین قطعهی نخ ارغوانی کلاف صدرنگ روی دامنش بههم آورد و با ضربآهنگی متناسب زیر لب ترانهای دربارهی نقطههایی که زیر انگشتهایش بههم میپیوستند و جان میگرفتند و گل و شاخ و برگ میشدند، زمزمه کرد. شاید میخواست ذهنش را از رگبار تگرگهای تیز شوربختی به چیز دیگری مشغول کند و از این فکر گستاخ، که زندگی را باخته، بگریزد. درست است که پدر برای ماندن من بیخبر رفته بود، اما واقعیت این بود که همه چیز را پشتسر گذاشته بود و رفته بود و با رفتنش شکوفههای نورس پیوند را از آوندهای محبت محروم کرده بود.
شاید هم با خواندن نقشه سرعتش را در بافتن بیشتر میکرد. من هم وانمود میکردم که نقشه را برای من میخواند. پس همنوا با او حرفهایش را تکرار میکردم و مثل خود او تندتند خانههای خالی را که برای من گذاشته بود پر میکردم. آوازهایش را دوست داشتم، حتا وقتی نقشه میخواند، زیر و بم «گلی را جاش بزن و طلایی را روش» موسیقی دلانگیزی میساخت. صدایش در سربالایی موجدار حنجرهاش مثل رقصندههای باله پیچوتاب میخورد و بالا میآمد. مثل مخمل بود یا شاید مثل گلهای لطیف و رنگارنگ ابریشم. از همان کودکی زیباییاش را حس میکردم و این را هم میدانستم که اگر نغمههایش از روی شادی نیست، دستکم برای فرار از غم است.
از او خواستم باز هم ترانه بخواند. ترانههای محلی زیادی میدانست و گاهی چنان چهچهه میزد که خیال اندوهگین را تا آن سوی افق وجود بهوجد میآورد.
نخست با صدای زیر خواند و کمکم صدایش بم شد و همهی غوغاهای درون را به یکباره بیرون ریخت. با آن ململ نرم صدا ولولهای را که از سحرگاه در میان گنجشکان فتنهگر افتاده بود، خاموش کرد و سینهی طبیعت بیفرزند را چون ورد جادوگران به زایش نشاند. در همان حال با انگشتهایش دو دسته از تارها را پس زد و نگاه پرآشوبش را از لای چلهها به هر سو چرخاند. هیچکس را در حیاط خانه ندید. سینه را صاف کرد و برای چند دقیقهای مثل قناریای جوان و عاشق چهچه زد. گونههای استخوانیاش چون گلهای انار قرمز شد و لبهای قیطانیاش سفید. چند دانه عرق ریز و درشت از روزنههای زیر چشمها و پشت لبهایش بیرون ریخت. با گوشهی روسریاش قطرههای الماسوار عرق را از روی لبهایش برچید. نفس عمیقی کشید و با دهان بسته آهنگ ترانهی گل مریم را زمزمهوار شروع کرد.
دگرگونی دمبهدم حالش برایم خوشایند بود. اینکه میخواست بگریزد و راه این گریز را جُسته بود و آرامآرام از سکوت غمبار به زمزمهی فرار از غم و چهچههی حتا شادمانه میرسید، خاطر دلواپس کودکانهام را جمع میکرد. اما هنوز نخستین قطعهی ملودیاش را نزده بود که صدای تکسرفههای مشمراد در حیاط پیچید. هربار که از زیر دالان به سمت ایوان میآمد و با سرفههای دروغینش ورود سرزده و نامیمونش را اعلام میکرد، گلابتون آهی میکشید و بیاختیار میگفت: «دوباره این مردک پیدایش شد. انگار کار و زندگی ندارد.»
وقتی قالی به حاشیهی آخر میرسید، هرآینه جلوِ ما ظاهر میشد. از نظر او فقط دو هفته از مهلتمان مانده بود تا قالی را تمام کنیم و تحویلش بدهیم که چنین کاری با خوب جنبیدن هم میسر نبود و اگر کار را بهموقع تمام نمیکردیم مشمراد بهراحتی بخشی از پولمان را نمیداد و هیچ عدلیهای هم حق ما را از او نمیستاند. او صاحبکار مادرم بود، اما طوری رفتار میکرد که گویی صاحب خود اوست و هرچه میخواست باید همان میشد. شاید به این دلیل که دار قالی را خودش برایمان زده بود و نخ و تاروپودش را هم خودش تهیه میکرد.
میان اتاق ایستاد، سینهاش را صاف کرد و گفت: «گلابتون، کار این قالی دارد از شش ماه هم سر میزند.»
دروغ میگفت، همین دیروزش بود که گلابتون روی دیوار پشت قالی با نوک چاقو خط ششم را کشیده بود. مشمراد همیشه حسابوکتابها را بهنفع خودش تمام میکرد. موقع پرداخت پول هم چند هفتهای طفره میرفت. حق انتخاب نقشهها هم با او بود. گلابتون میگفت: «این خدانشناس هر دم و ساعت اینجاست تا مبادا یادمان برود که کار صاحب دارد و باید زود تمام شود. تمام هم که میشود، هنوز از اینجا نبرده نقشهی جدید و سخت بافتتری میآورد و تاروپود و نخهای نازکتری میفرستد تا برایش قالی ظریفتر و اعلاتری ببافم. هربار چند هفته هم زودتر از موعد میآید و فشار میآورد تا زودتر تمامش کنیم که «برای این قالی مشتری داغ» دارد. میخواهد تا این «مشتری نپریده» فرش را آماده کنیم. اما مزد من اگر کم نشود، زیاد نمیشود.»
آشکارا بدبختی ما را شیشه میکرد و سودش را قطره قطره مینوشید.
مادرم روسریاش را از پشت سرش باز کرد و زیر گردنش گره زد. من هم به تقلید از او گره روسریام را باز کردم و محکمتر بستم. مشمراد به علامت اجازه خواستن تکسرفهی دیگری کرد و وارد اتاق شد. در را پشتسرش باز گذاشت. تودهای از هوای سوزان کویری با او وارد اتاق شد. پنداری از جهنم میآمد. پشتسرش خرمگس سمجی بهسرعت و موجوار به زیر سقف پیچید و صدای وزوزش همهجا را پرکرد. مشمراد دستی به کمر زد، شکم گندهاش را جلو آورد و چندبار از این سر اتاق به آن سر اتاق رفت و برگشت و سراپای قالی را ورانداز کرد. سرش را از کنار نردبان به این سمت آورد و انگشتهایش را در قالی فرو برد تا قوام کار را بسنجد. بعد سینهاش را صاف کرد و چندبار پشتسرهم گفت: «گلابتون، محکمتر شانه بزن تا کار خوب بنشیند.»
آنقدر این جمله را تکرار کرده بود که اینبار نزدیک بود من هم با او بگویم. شاید هم گفتم. گاهی که میخواستم گلابتون را بخندانم، شکمم را جلو میدادم، صدایم را کلفت میکردم و میگفتم، «گلابتون، شانه بزن، گلابتون! محکم شانه بزن تا کار خوب بنشیند، گلابتون!»
وقتی مادرم را گلابتون صدا میکرد، نفرتم از او دوچندان میشد. چون همه او را گلاب میخواندند و این اسم مخصوص پدرم بود.
چشمهایش را بست و دستش را روی کنارههای فرش کشید تا ناصافی لبهها را آزمایش کند. سرش را بالا آورد و به انگشتهای من نگاهی کرد و پرسید، «دختر! نقشهزدن را یاد گرفتی یا نه؟»
او هرگز اسم مرا نیاموخت. شاید هم نمیخواست بیاموزد.
جوابی ندادم. فقط لبخند تلخ و شرمآلودی روی لبهایم نقش بست. چشمهای تنگ و کوچکش آنقدر بههم نزدیک بودند که دیوار میانی بینیاش فقط یک تیغه بود. زیر چشمهایش بالشتکی خوابیده بود که از میان فرورفته بود و پلهپله شده بود و این مجموعه به او قیافهی ترسناکتری میداد. همین چشمهای نزدیک به هم و صدای کلفت و دورگهاش کابوس شبهای کودکیام بود.
مادرم هم چیزی نگفت.
مشمراد دوباره دستی به بدنهی قالی کشید و به میان اتاق رفت. حالا خرمگس راهش را جسته بود و دور سر مرد میگشت و لابد این سرمستیاش از نوشیدن بادهی تند عرق تن او بود. مشمراد اول اعتنایی نکرد، اما همینکه مگس بر تارک سرش نشست، دستش را در هوا پرواز داد، به گلویش بادی انداخت و از لای چلههای قالی رو به مادرم کرد و گفت: «این بچه را دستشکسته بار نیاور. هرچه زودتر این هنر را یاد بگیرد، استادتر میشود.»
مادرم دو سه بار آب دهانش را قورت داد، اما همچنان ساکت ماند. سکوت زن دربرابر همهی حرفهای بیپایهای که مرد به او میگفت و هربار در همان قالب کهنه و پوسیدهی تهوعآور تکرار میکرد، از سر ترسِ از دست دادن لقمهنان بخور و نمیری نبود که مرد اسبابش را به قیمت زجر دیرپای زن فراهم کرده بود. همیشه میشد صاحبکارهای دیگر پیدا کرد، اما این هم تنها از زیر بار زور یکی به دیگری پناه بردن بود. درواقع سکوت زن بیچاره از آن روی بود که بسیار خجالتی و کمحرف بود و همیشه دلش میخواست سر هر موضوعی که باز میشود و اسباب آزردن خاطرش را فراهم میکند، زود بههم آید. نه مثل زخمی کهنه با هر اشارهای سرباز کند و ناسورتر شود و بوی گندش همهجا را بگیرد.
شاید هم کمحرفی او و فرارش از کشیدن رشتهی هر سخن دردآور به احساس گناهی برمیگشت که از کودکی بر سینه میکشید و او را وادار به سکوت کرده بود و یا شاید از روزی که خود را شناخته بود، مردی در زندگیاش پایدار نمانده بود تا با تکیه بر او که جامعه اینگونه میپذیرفتش، از خود دفاع کند. فقط آموخته بود که همهی قهر و غضبش را پشتسر آدمها و در چند جملهی تند و کوتاه خالی کند.
مرد دوباره حرفش را تکرار کرد. عرق از هر روزنهی پیشانی مادرم نرمنرم بیرون میریخت و خشم در چشمهایش میخروشید، اما، هنوز بر اساس همان اصل همیشگی، هیچ نمیگفت، گرچه رفتار مرد اثرش را میگذاشت و هربار پس از رفتنش حال زن تا یکی دوساعتی دگرگون بود. هیچگاه با قالی بافتن من موافق نبود و همین گره زدن ساده را هم خود مشمراد به من آموخته بود. شاید آن روز چهار سالی بیش نداشتم. هر هفته میآمد و به مادرم فشار میآورد که «این دختر هدر میرود و کار تو به اندازهای که باید پیش نمیرود. چرا قالیبافی را یادش نمیدهی تا هم برایت کمک باشد و هم خودش هنرمند بار بیاید.»
اما مادرم از این گوش میشنید و از گوش دیگر بهدر میکرد و حتا عشق کودکانهی مرا به یادگیری این کار با غضبش میسوزاند. تا اینکه یکبار مشمراد در یکی از این سرزدنهای دردناک و مأیوسکنندهاش قطعه چوب نازک و تراشیدهای آورد. تن گندهاش را به زحمت از شکاف بین نردبان و دیوار رد کرد و چوب نوکتیز و خوشتراش را لای چلهها فروبرد و جفت تارهایی را که باید با نخ بههم گره میخوردند، روی آن چید و نخستین گره را جلو چشم من زد. اینگونه شد که بافتن را یاد گرفتم.
پس از رفتن او گلابتون روسریاش را باز کرد و با گوشهی آن عرق صورت برافروختهاش را پاک کرد. سر و سینهاش را باد زد و زیرلب او را نفرین کرد. مادرم این کار را هنر نمیدانست: «هنر چیزی است که اهلش قدرش را میشناسند. دلش میخواهد بچهام را هم مثل خودم اجیر کند. بیرحم و بیمروت خوب میداند که انگشتهای کوچک و ظریف بهتر میتوانند با این نخهای نازک کار کنند و کار را ظریفتر از آب درآورند. از سپیدهی صبح تا شام در این اتاق گرم و بیهوا جان میکنم و همهی سودش را او میخورد و باد به غبغب میاندازد که این کار «هنر» است. این هنر تو سرش بخورد! هنری که شکممان را هم سیر نمیکند. ای کاش میتوانستیم برای خودمان کار کنیم.»
دیگر چیزی نمیگفت. حتا برای چند دقیقه نمیتوانست یک گره ببافد. سرش را روی تیرک افقی میگذاشت و احساس میکردم که در دل گریه میکند، شاید قطرهی درشت اشکی که گردآمدنش در چشمهای زن به هیچ بهانهای نیاز نداشت، تابهحال از روی گونههایش به زیر گردن دویده و ردپای نمکزدهاش خشک شده بود، گرچه از نگاه من پنهان بود، و هرگز فروریختن هیچ کدام از این گلولههای داغ و خیس را ندیدم...
رمان «نفیر کویر»/ اکرم پدرامنیا/ نشر قطره/ ۳٢٠ صفحه/ ۱۳٨٩
اخبار روز:
شکاف میان احمدی نژاد و نزدیکانش با باند ولایت فقیه که از یکی دو سال پیش نشانه هائی از آن به چشم میخورد، اینروزها بر سر استعفا یا برکناری حیدر مصلحی وزیر اطلاعات بنحو بارزی آشکار شده است. اینکه عاقبت این شکاف چه بر سر حاکمیت و در تحلیل نهائی چه تأثیری بر جامعه ایران خواهد داشت مسأله مهمی است که آنطور که باید هنوز توجه اپوزیسیون را بویژه در امر اتخاذ تاکتیک جلب نکرده است.
اکنون اکثر مفسرین سیاسی ایرانی بر این باورند که بروز این اختلافات نه بر مبنای یک نمایشنامه و یا سناریوی از پیش ساخته توسط حاکمیت-- آنگونه که طرفداران تئوری توطئه مطرح میکنند-- بلکه ناشی از تضاد بینش و منافع دو جناح میباشد. در این میان البته هستند کسانیکه نمایش این اختلافات را ناشی از اتخاذ یک استراتژی زیرکانه توسط باند احمدی نژاد برای فریب مردم و جنبش سبز و در اساس بمنظور بازارگرمی برای انتخابات آتی مجلس و یا زمینه سازی برای انتخابات ریاست جمهوری آینده میدانند. باستثنای تعداد قلیلی از مفسرین که به اهمیت جنگ داخلی درون حاکمیت و عواقب آن پی برده اند، اکثراً، و بویژه طرفداران اصلاح طلبان حکومتی، باین مسأله صرفاً از زاویه تبلیغات سیاسی علیه حاکمیت و بویژه افشاگری در مورد کارنامه باند احمدی نژاد پرداخته اند. اینان توجه ندارند که اتخاذ یک تاکتیک صحیح از جانب اپوزیسیون در برخورد به تضادهای درون رژیمی میتواند تأثیرات بالقوه بسیار مهمی برای جامعه ایران داشته باشد.
وقایع چند ماه گذشته و از جمله موضعگیری صریح فرماندهان و رهبران سپاه پاسداران، حسین شریعتمداری ایدئولوگ و سرکرده دستگاه تبلیغاتی رژیم و آخوندهای متحجر ریز و درشت مانند مصباح یزدی، مهدوی کنی، اصول گرایان سنتی، مداحان و لات و لوت های دهان دریده علیه باند احمدی نژاد نشان میدهد که بخش مهمی از اپوزیسیون در مورد پایگاه اجتماعی و حامیان نظامی احمدی نژاد غلو کرده و تحلیل نادرست داشته است. این وقایع بروشنی نشان میدهند که پایگاه و کانون اصلی قدرت در ایران حاکمیت آخوندی برهبری ولی فقیه و کارگزاران فتنه گر "بیت" وی با تکیه و حمایت سپاه پاسداران میباشد. آماج حمله قرار دادن احمدی نژاد بجای ولایت فقیه توسط برخی از اصلاح طلبان مذهبی و حامیان سکولار خارج کشوری آنها (لابد بمنظور باز گذاشتن دریچه سازش با خامنه ای) در چند سال گذشته با روشن شده مسائل اخیر بروشنی نادرستی خود را نشان داده است. آخوندهای حاکم ستون اصلی ارتجاع و خرافه، محور توحش و شرارت و عامل اصلی عقب ماندگی ایران اند. پاره ای از مفسرین سیاسی از جمله آقای اکبر گنجی بدین نکته اشاره کرده اند که احتمال تغییرات مثبت ایدئولوژیک و فکری احمدی نژاد و اطرافیانش را نمیتوان از نظر دور داشت (۱). بنظر میرسد برای اینچنین نتیجه گیری مهمی هنوز زمان لازم است. آینده نه چندان دور صحت چنین داوری را نشان خواهد داد. آنچه اما مهم است عملکرد و مواضع احمدی نژاد در یکی دو سال گذشته است. شواهد نشان میدهند که باند احمدی نژاد در مورد مسأله هسته ای گامهائی در جهت نزدیک شدن به درخواستهای بین المللی برداشته است. کافیست به نشست ژنو در یکسال و نیم گذشته که فرستاده احمدی نژاد با گروه وین ملاقات نموده و در زمینه مبادله اورانیوم غنی شده توافق نمود را بخاطر آوریم. توافقی که چند روز بعد توسط سخنگویان ولی فقیه مردود اعلام شد. اقدامات افشاگرانه باند احمدی نژاد (از جمله پالیزدار) در مورد فسادهای مالی آخوندها، کنار گذاشتن آخوندها از کابینه و پست های حساس، جهت گیری او بسمت "مکتب ایرانی" و بزرگداشت کوروش را میتوان نشانه ای از ضدیت او با حاکمیت آخوندها و روحانیت دانست. اظهارات اخیر او در مورد سختگیری کمتر به جوانان و بانوان در مورد سبک زندگی و پوشش آنها و یا اجازه ورود زنان به استادیوم های ورزشی (که با مخالفت آخوندها روبرو شد) و از جمله تساهل بیشتر در مورد هنرمندان اقداماتی است که بگفته برخی از مفسرین به خواسته های مردم نزدیکتر است. شایان توجه است که در یکی دو ماه گذشته احمدی نژاد در مقابل جنبش سبز سکوت کرده و بنظر میرسد از موضع گیری صریح جنبش سبز بر علیه دیکتاتوری ولی فقیه چندان ناخرسند نبوده است.
سوال اصلی در مقابل اپوزیسیون اینستکه از نقطه نظر ملاحظات تاکتیکی، با در نظر گرفتن اینکه تضاد عمده جامعه ایران حاکمیت استبدادی رژیم ولایت فقیه است، آیا اپوزیسیون ایران میباید در این مرحله در مبارزه با ولایت فقیه بگونه ای همسوئی و یا ائتلاف با باند احمدی نژاد تن دهد یانه؟! لازم به توضیح نیست که صحبت در مورد تاکتیک سیاسی و همسوئی با نیروئی که تا همین گذشته نزدیک یمثابه نیروئی هم پیمان با اردوگاه ارتجاع قلمداد میشد بدین معنی نیست که کارنامه این نیرو فراموش شود. احمدی نژاد باحتمال زیاد از نظر روانی دچار توهم (هاله نور یا ارتباط مستقیم با امام زمان) و از نقطه نظر مدیریت دولتی بسیار ناشایست، ضعیف، آنارشیستی و فاسد عمل کرده است. وی با حیف و میل میلیاردها دلار در آمد نفتی با رضایت و یا فرمان بیت رهبری، مخالفت با برنامه ریزی دولتی و شفافیت اداری، سوء مدیریت اقتصادی ضربات جبران ناپذیری به اقتصاد ایران زده است. با این وجود آیا این عوامل میتوانند در یک مرحله حساس تاریخی نفی کننده یک ائتلاف تاکتیکی ضدحاکمیت آخوندها و ولایت فقیه شوند؟
در طی سی و دو سال گذشته اقتدار حاکمیت جمهوری اسلامی در نتیجه مقاومت و مبارزه مردم، انزوای بین المللی و از جمله اختلافات درونی که موجب ریزش و یا طرد متناوب جناحهائی از هیئت حاکمه گشته است سیر نزولی بی وقفه ای را طی کرده است. ماهیت اختلافهای میان جناحی کنونی اما از نظر کیفی بسیار متفاوت و از نقطه نظر عواقب اجتماعی بسیار مهمتر از موارد گذشته است. رژیم ولایت فقیه در ایران هم اکنون بر خلاف دوران خمینی (قضیه برکناری بنی صدر) از مشروعیت اجتماعی برخوردار نیست، در درون در محاصره جنبش آزادیخواهی مردم، در گیر با یک بحران اقتصادی ویرانگر، در بیرون در انزوا و مورد تحریم بین المللی و اکنون بویژه در مسیر توفانهای استبداد بر افکن منطقه قرار گرفته است. خامنه ای با درک از حمایت بی دریغش از احمدی نژاد در طی چند سال گذشته و بویژه در دوران پس از کودتای خرداد ٨٨، و با تشخیص اینکه احمدی نژاد دارای حمایت نسبی در میان اقشار فرودست جامعه است، و با در نظر گرفتن عواملی که در بالا بدانها اشاره شد تاکنون از رودرروئی قطعی با وی اجتناب کرده است. وی امیدوار است که احمدی نژاد تحت فشار و تهدید بی وقفه اردوگاه اصول گرایان دست از لج بازی برداشته و در مقابل "نماینده الله" روی زمین کرنش و تمکین کند. امری که با درنظر گرفتن روحیات احمدی نژاد چندان محتمل بنظر نمیرسد. تمکین نکردن احمدی نژاد در مقابل ولایت فقیه باحتمال زیاد موجب برکناری وی، دستگیری، تواب سازی و یا حتی ترور او و همراهانش در آینده نزدیک خواهد شد.
اپورزیسیون آزادیخواه و دمکرات ایران، بویژه بخش سکولار آن، از مشروطه خواه و جمهوریخواه گرفته، از چپ و راست، از انقلابی و اصلاح طلب، از مذهبی و غیرمذهبی، از فدائی و مجاهد میبایست در یک جبهه آزادیبخش ملی که شاید بتواند طرفداران احمدی نژاد را نیز در خود جای دهد (حتی بصورت نانوشته) متشکل شده بیش از هر زمان کانون اصلی استبداد یعنی حاکمیت ولائی- آخوندی را بزیر آماج خود قرار دهد.
م. چشمه، ۹ اردیبهشت ۹۰
زیر نویس:
۱. "علی خامنه ای و ظن جاسوسی احمدی نژاد"، اکبر گنجی، خبرنامه گویا، ۴ اردیبهشت ۹۰
اکنون اکثر مفسرین سیاسی ایرانی بر این باورند که بروز این اختلافات نه بر مبنای یک نمایشنامه و یا سناریوی از پیش ساخته توسط حاکمیت-- آنگونه که طرفداران تئوری توطئه مطرح میکنند-- بلکه ناشی از تضاد بینش و منافع دو جناح میباشد. در این میان البته هستند کسانیکه نمایش این اختلافات را ناشی از اتخاذ یک استراتژی زیرکانه توسط باند احمدی نژاد برای فریب مردم و جنبش سبز و در اساس بمنظور بازارگرمی برای انتخابات آتی مجلس و یا زمینه سازی برای انتخابات ریاست جمهوری آینده میدانند. باستثنای تعداد قلیلی از مفسرین که به اهمیت جنگ داخلی درون حاکمیت و عواقب آن پی برده اند، اکثراً، و بویژه طرفداران اصلاح طلبان حکومتی، باین مسأله صرفاً از زاویه تبلیغات سیاسی علیه حاکمیت و بویژه افشاگری در مورد کارنامه باند احمدی نژاد پرداخته اند. اینان توجه ندارند که اتخاذ یک تاکتیک صحیح از جانب اپوزیسیون در برخورد به تضادهای درون رژیمی میتواند تأثیرات بالقوه بسیار مهمی برای جامعه ایران داشته باشد.
وقایع چند ماه گذشته و از جمله موضعگیری صریح فرماندهان و رهبران سپاه پاسداران، حسین شریعتمداری ایدئولوگ و سرکرده دستگاه تبلیغاتی رژیم و آخوندهای متحجر ریز و درشت مانند مصباح یزدی، مهدوی کنی، اصول گرایان سنتی، مداحان و لات و لوت های دهان دریده علیه باند احمدی نژاد نشان میدهد که بخش مهمی از اپوزیسیون در مورد پایگاه اجتماعی و حامیان نظامی احمدی نژاد غلو کرده و تحلیل نادرست داشته است. این وقایع بروشنی نشان میدهند که پایگاه و کانون اصلی قدرت در ایران حاکمیت آخوندی برهبری ولی فقیه و کارگزاران فتنه گر "بیت" وی با تکیه و حمایت سپاه پاسداران میباشد. آماج حمله قرار دادن احمدی نژاد بجای ولایت فقیه توسط برخی از اصلاح طلبان مذهبی و حامیان سکولار خارج کشوری آنها (لابد بمنظور باز گذاشتن دریچه سازش با خامنه ای) در چند سال گذشته با روشن شده مسائل اخیر بروشنی نادرستی خود را نشان داده است. آخوندهای حاکم ستون اصلی ارتجاع و خرافه، محور توحش و شرارت و عامل اصلی عقب ماندگی ایران اند. پاره ای از مفسرین سیاسی از جمله آقای اکبر گنجی بدین نکته اشاره کرده اند که احتمال تغییرات مثبت ایدئولوژیک و فکری احمدی نژاد و اطرافیانش را نمیتوان از نظر دور داشت (۱). بنظر میرسد برای اینچنین نتیجه گیری مهمی هنوز زمان لازم است. آینده نه چندان دور صحت چنین داوری را نشان خواهد داد. آنچه اما مهم است عملکرد و مواضع احمدی نژاد در یکی دو سال گذشته است. شواهد نشان میدهند که باند احمدی نژاد در مورد مسأله هسته ای گامهائی در جهت نزدیک شدن به درخواستهای بین المللی برداشته است. کافیست به نشست ژنو در یکسال و نیم گذشته که فرستاده احمدی نژاد با گروه وین ملاقات نموده و در زمینه مبادله اورانیوم غنی شده توافق نمود را بخاطر آوریم. توافقی که چند روز بعد توسط سخنگویان ولی فقیه مردود اعلام شد. اقدامات افشاگرانه باند احمدی نژاد (از جمله پالیزدار) در مورد فسادهای مالی آخوندها، کنار گذاشتن آخوندها از کابینه و پست های حساس، جهت گیری او بسمت "مکتب ایرانی" و بزرگداشت کوروش را میتوان نشانه ای از ضدیت او با حاکمیت آخوندها و روحانیت دانست. اظهارات اخیر او در مورد سختگیری کمتر به جوانان و بانوان در مورد سبک زندگی و پوشش آنها و یا اجازه ورود زنان به استادیوم های ورزشی (که با مخالفت آخوندها روبرو شد) و از جمله تساهل بیشتر در مورد هنرمندان اقداماتی است که بگفته برخی از مفسرین به خواسته های مردم نزدیکتر است. شایان توجه است که در یکی دو ماه گذشته احمدی نژاد در مقابل جنبش سبز سکوت کرده و بنظر میرسد از موضع گیری صریح جنبش سبز بر علیه دیکتاتوری ولی فقیه چندان ناخرسند نبوده است.
سوال اصلی در مقابل اپوزیسیون اینستکه از نقطه نظر ملاحظات تاکتیکی، با در نظر گرفتن اینکه تضاد عمده جامعه ایران حاکمیت استبدادی رژیم ولایت فقیه است، آیا اپوزیسیون ایران میباید در این مرحله در مبارزه با ولایت فقیه بگونه ای همسوئی و یا ائتلاف با باند احمدی نژاد تن دهد یانه؟! لازم به توضیح نیست که صحبت در مورد تاکتیک سیاسی و همسوئی با نیروئی که تا همین گذشته نزدیک یمثابه نیروئی هم پیمان با اردوگاه ارتجاع قلمداد میشد بدین معنی نیست که کارنامه این نیرو فراموش شود. احمدی نژاد باحتمال زیاد از نظر روانی دچار توهم (هاله نور یا ارتباط مستقیم با امام زمان) و از نقطه نظر مدیریت دولتی بسیار ناشایست، ضعیف، آنارشیستی و فاسد عمل کرده است. وی با حیف و میل میلیاردها دلار در آمد نفتی با رضایت و یا فرمان بیت رهبری، مخالفت با برنامه ریزی دولتی و شفافیت اداری، سوء مدیریت اقتصادی ضربات جبران ناپذیری به اقتصاد ایران زده است. با این وجود آیا این عوامل میتوانند در یک مرحله حساس تاریخی نفی کننده یک ائتلاف تاکتیکی ضدحاکمیت آخوندها و ولایت فقیه شوند؟
در طی سی و دو سال گذشته اقتدار حاکمیت جمهوری اسلامی در نتیجه مقاومت و مبارزه مردم، انزوای بین المللی و از جمله اختلافات درونی که موجب ریزش و یا طرد متناوب جناحهائی از هیئت حاکمه گشته است سیر نزولی بی وقفه ای را طی کرده است. ماهیت اختلافهای میان جناحی کنونی اما از نظر کیفی بسیار متفاوت و از نقطه نظر عواقب اجتماعی بسیار مهمتر از موارد گذشته است. رژیم ولایت فقیه در ایران هم اکنون بر خلاف دوران خمینی (قضیه برکناری بنی صدر) از مشروعیت اجتماعی برخوردار نیست، در درون در محاصره جنبش آزادیخواهی مردم، در گیر با یک بحران اقتصادی ویرانگر، در بیرون در انزوا و مورد تحریم بین المللی و اکنون بویژه در مسیر توفانهای استبداد بر افکن منطقه قرار گرفته است. خامنه ای با درک از حمایت بی دریغش از احمدی نژاد در طی چند سال گذشته و بویژه در دوران پس از کودتای خرداد ٨٨، و با تشخیص اینکه احمدی نژاد دارای حمایت نسبی در میان اقشار فرودست جامعه است، و با در نظر گرفتن عواملی که در بالا بدانها اشاره شد تاکنون از رودرروئی قطعی با وی اجتناب کرده است. وی امیدوار است که احمدی نژاد تحت فشار و تهدید بی وقفه اردوگاه اصول گرایان دست از لج بازی برداشته و در مقابل "نماینده الله" روی زمین کرنش و تمکین کند. امری که با درنظر گرفتن روحیات احمدی نژاد چندان محتمل بنظر نمیرسد. تمکین نکردن احمدی نژاد در مقابل ولایت فقیه باحتمال زیاد موجب برکناری وی، دستگیری، تواب سازی و یا حتی ترور او و همراهانش در آینده نزدیک خواهد شد.
اپورزیسیون آزادیخواه و دمکرات ایران، بویژه بخش سکولار آن، از مشروطه خواه و جمهوریخواه گرفته، از چپ و راست، از انقلابی و اصلاح طلب، از مذهبی و غیرمذهبی، از فدائی و مجاهد میبایست در یک جبهه آزادیبخش ملی که شاید بتواند طرفداران احمدی نژاد را نیز در خود جای دهد (حتی بصورت نانوشته) متشکل شده بیش از هر زمان کانون اصلی استبداد یعنی حاکمیت ولائی- آخوندی را بزیر آماج خود قرار دهد.
م. چشمه، ۹ اردیبهشت ۹۰
زیر نویس:
۱. "علی خامنه ای و ظن جاسوسی احمدی نژاد"، اکبر گنجی، خبرنامه گویا، ۴ اردیبهشت ۹۰
اخبار روز: همراه با تشدید اختلافات بین دولت احمدی نژاد و اصولگرایان طرفدار ولایت فقیه، دو طرف از هر وسیله ای علیه یکدیگر استفاده می کنند.
بر پایه یک گزارش ارسالی دولت احمدی نژاد ائمه جمعه را بدلیل انتقاد از دولت و سیاست های آن احضار و توبیخ می کنند
همزمان با تشدید اختلاف میان دولت احمدی نژاد و رهبری حکومت اسلامی و آثارسوء اقتصادی طرح هدفمند سازی یارانه ها بر زندگی آحاد جامعه, امامان جمعه شهرستان ها که از سوی دفتر یا شخص خامنه ای به این سمت منصوب می شوند، بر انتقادهای خود از دولت و وضعیت اقتصادی کشور افزوده اند. طرح هدفمندسازی یارانه ها و ارقام سرسام آور قبض های گاز و آب و... از جمله مواردی است که نسبت به آن انتقادهایی در نمازهای جمعه صورت می گیرد.
این گزارش می افزاید ادارات اطلاعات استان ها امام های جمعه ی منتقد را احضار و نکوهش می کنند که چرا مردم را علیه دولت تحریک می نمایند.
بر پایه یک گزارش ارسالی دولت احمدی نژاد ائمه جمعه را بدلیل انتقاد از دولت و سیاست های آن احضار و توبیخ می کنند
همزمان با تشدید اختلاف میان دولت احمدی نژاد و رهبری حکومت اسلامی و آثارسوء اقتصادی طرح هدفمند سازی یارانه ها بر زندگی آحاد جامعه, امامان جمعه شهرستان ها که از سوی دفتر یا شخص خامنه ای به این سمت منصوب می شوند، بر انتقادهای خود از دولت و وضعیت اقتصادی کشور افزوده اند. طرح هدفمندسازی یارانه ها و ارقام سرسام آور قبض های گاز و آب و... از جمله مواردی است که نسبت به آن انتقادهایی در نمازهای جمعه صورت می گیرد.
این گزارش می افزاید ادارات اطلاعات استان ها امام های جمعه ی منتقد را احضار و نکوهش می کنند که چرا مردم را علیه دولت تحریک می نمایند.
اخبار روز:
٣ حزب و سازمان سیاسی کردستان ایران با صدور فراخوان مشترکی در رابطه با احتمال قریب الوقوع شیرکۆ معارفی، رو به افکار عمومی و نهادهای حقوق بشر ابراز داشتهاند که نجات جان شیرکو معارفی در گرو آخرین تلاشها است.
حزب دمکرات کردستان، جمعیت انقلابی زحمتکشان کردستان ایران و سازمان خبات کردستان در این فراخوان مشترک مردم هوشیار کردستان را به این نکته فرا خواندهاند که هشیاری و ابراز نارضایتی و آمادگی شما در راستای نشان دادن عکس العمل در مقابل اجرای حکم اعدام شیرکو معارفی ،می تواند این انسان را از مرگ برهاند.
متن این فراخوان مشترک در ذیل آمده است:
نجات جان شیرکو معارفی در گرو آخرین تلاشها است
مردم هوشیار و پیگیر کردستان!
دستگاه قضایی رژیم حاکم بر ایران همانگونه که پیشتر اعلام کرده بود درصدد است روز ۱۱ اردیبهشت ماه حکم ظالمانه اعدام شیرکو معارفی را به مرحله اجرا در آورد.
این زندانی سیاسی کرد که رژیم حاکم بر ایران قصد دارد به جرم آزادیخواهی جان وی را بستاند، از روز پنج شنبه ٨ اردیبهشت ماه در آستانه مرگ دست به اعتصاب غذا زده است. جلوگیری از اجرای حکم اعدام این مبارز کرد در گرو آخرین تلاشهای همه ما در واپسین ساعات حیات وی می باشد.
همانگونه که در رابطه با تصمیم اعدام حبیب الله لطیفی شاهد بودیم، روند اعتراضات مردمی و آگاهی شما جهت نشان دادن واکنش در مقابل چنین جنایتی،جلادان رژیم حاکم بر ایران را در خصوص اجرای این حکم به عقب نشینی وا داشت.به همین دلیل هشیاری و ابراز نارضایتی و آمادگی شما در راستای نشان دادن عکس العمل در مقابل اجرای حکم اعدام شیرکو معارفی ،می تواند این انسان را از مرگ برهاند.
رژیم حاکم بر ایران قصد دارد در آستانه اولین سالروز جنایت اعدام فرزاد کمانگر و جمع دیگری از مبارزان کرد و نیز نخستین سالروز اعتصاب یکپارچه و سراسری ۲٣ اردیبهشت ماه ،شما مردم آگاه کردستان را مرعوب سازد.
ما از شما می خواهیم با همبستگی قاطعانه خویش با خانواده شیرکو معارفی و ابراز نارضایتی علیه اجرای این حکم مانع به وقوع پیوستن این جنایت گردید.
باید یک بار دیگر به رژیم حاکم بر ایران نشان داده شود که زندانیان سیاسی کردستان فرزندان خلق کردو حامی خواسته های مشروع این خلق هستند و قتل آنان با اعتراض گسترده و موضع در خور خلقشان مواجه خواهد شد.بگذار یک بار دیگر سرنوشت زندانیان سیاسیمان به خمیر مایه همبستگی و اتحاد انقلابی در سراسر کردستان بدل گردد.
۱-سازمان خبات کردستان
۲-جمعیت انقلابی زحمتکشان کردستان ایران
٣-حزب دمکرات کردستان
٣۰/۴/۲۰۱۱ - ۱۰/۲/۱٣۹۰
متن این فراخوان مشترک در ذیل آمده است:
نجات جان شیرکو معارفی در گرو آخرین تلاشها است
مردم هوشیار و پیگیر کردستان!
دستگاه قضایی رژیم حاکم بر ایران همانگونه که پیشتر اعلام کرده بود درصدد است روز ۱۱ اردیبهشت ماه حکم ظالمانه اعدام شیرکو معارفی را به مرحله اجرا در آورد.
این زندانی سیاسی کرد که رژیم حاکم بر ایران قصد دارد به جرم آزادیخواهی جان وی را بستاند، از روز پنج شنبه ٨ اردیبهشت ماه در آستانه مرگ دست به اعتصاب غذا زده است. جلوگیری از اجرای حکم اعدام این مبارز کرد در گرو آخرین تلاشهای همه ما در واپسین ساعات حیات وی می باشد.
همانگونه که در رابطه با تصمیم اعدام حبیب الله لطیفی شاهد بودیم، روند اعتراضات مردمی و آگاهی شما جهت نشان دادن واکنش در مقابل چنین جنایتی،جلادان رژیم حاکم بر ایران را در خصوص اجرای این حکم به عقب نشینی وا داشت.به همین دلیل هشیاری و ابراز نارضایتی و آمادگی شما در راستای نشان دادن عکس العمل در مقابل اجرای حکم اعدام شیرکو معارفی ،می تواند این انسان را از مرگ برهاند.
رژیم حاکم بر ایران قصد دارد در آستانه اولین سالروز جنایت اعدام فرزاد کمانگر و جمع دیگری از مبارزان کرد و نیز نخستین سالروز اعتصاب یکپارچه و سراسری ۲٣ اردیبهشت ماه ،شما مردم آگاه کردستان را مرعوب سازد.
ما از شما می خواهیم با همبستگی قاطعانه خویش با خانواده شیرکو معارفی و ابراز نارضایتی علیه اجرای این حکم مانع به وقوع پیوستن این جنایت گردید.
باید یک بار دیگر به رژیم حاکم بر ایران نشان داده شود که زندانیان سیاسی کردستان فرزندان خلق کردو حامی خواسته های مشروع این خلق هستند و قتل آنان با اعتراض گسترده و موضع در خور خلقشان مواجه خواهد شد.بگذار یک بار دیگر سرنوشت زندانیان سیاسیمان به خمیر مایه همبستگی و اتحاد انقلابی در سراسر کردستان بدل گردد.
۱-سازمان خبات کردستان
۲-جمعیت انقلابی زحمتکشان کردستان ایران
٣-حزب دمکرات کردستان
٣۰/۴/۲۰۱۱ - ۱۰/۲/۱٣۹۰
اخبار روز: سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران، سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) و شورای موقت سوسیالیستهای چپ ایران که در حال مذاکره برای وحدت و ایجاد یک حزب مشترک هستند، به مناسبت اول ماه مه، بیانیه ی مشترکی را امضا کرده اند. این بیانیه تحت عنوان «خجسته باد اول ماه مه، روزجهانی کارگر، از حق ایجاد تشکل های مستقل و دیگر خواست های کارگران ایران دفاع می کنیم»، منتشر شده است:
اول ماه مه روز جهانی کارگر را به کارگران و زحمتکشان ایران و همه کارگران و مزدبگیران جهان تبریک می گوئیم.
روز اول ماه مه، روز اعلام همبستگی کارگران در تلاش برای دنیایی بهتر است. در این روز کارگران در سراسر جهان موفقیت های تاکنونی جنبش کارگری را در تغییر شرایط کار و زندگی کارگران جشن می گیرند، خواست های خود را برای بهبود شرائط زندگی شان اعلام می کنند و عزم خود را در تلاش برای بنیان آینده ای بهتر به نمایش می گذارند. کارگران کشور ما نیز، همگام با کارگران سراسر جهان روز اول ماه مه را به اشکال مختلف از جمله با برگزاری تجمعات و صدور بیانیه ها و اطلاعیه ها گرامی می دارند.
امسال کارگران کشور ما در شرائطی اول ماه مه را جشن می گیرند که هم چنان از برگزاری تجمع و راهپیمائی در این روز، از حق تشکل، حق اعتصاب و حق برگزاری تجمعات محروم اند. حکومت جمهوری اسلامی طی یک سال گذشته یورش به صفوف کارگران و بازداشت و زندانی کردن فعالان جنبش کارگری را ادامه داده است. صد ها نفر از کارگران در روز اول ماه مه سال گذشته بازداشت و زندانی شده اند. اغلب فعالان جنبش کارگری در زندان به سر می برند. رهبران سندیکای کارگران شرکت واحد، سندیکای نیشکر هفت تپه، اعضا و رهبران تعاونیهای کارگران فلزکار مکانیک و دیگر تشکل های کارگری، به خاطر فعالیت خود در این تشکل ها و به "جرم" دفاع از حقوق کارگران بازداشت، زندانی و یا از کار اخراج شده اند.
رژیم حاکم از مبارزه و سازمانیابی کارگران وزحمتکشان کشور و پیوند یافتن جنبش کارگری با جنبش اعتراضی واهمه دارد و با دستگیری فعالین کارگری و محکوم کردن آنها، امکان تشکیل سندیکاهای مستقل را از کارگران سلب میکند. در حالیکه در کشور ما کارفرمایان، تجار و صنوف از تشکل صنفی برخوردار بوده و پیگیرانه از منافع خود دفاع میکنند. از نظر حاکمیت، تشکلهای کارفرمایان و تجار تهدیدی برای امنیت کشور به حساب نمیآیند، اما تشکیل سندیکاهای کارگری برای طرح مطالبات کارگران و تلاش برای تحقق آنها، اقدامی ضدامنیتی شمرده میشود.
جمهوری اسلامی از همان روز نخست استقرار خود به ستیز با سازمان یابی مستقل کارگران برخاسته، تشکل های کارگری را به رسمیت نشناخته، با خشونت اعتراضات جنبش کارگری را ، سرکوب کرده است. این رژیم دست سرمایه داران را در استثمار کارگران و تضییع حقوق آنان باز گذاشته است و اقدام به ایجاد نهادهای وابسته به حکومت در محیط های کارگری نموده است. علیرغم همه این تلاش ها، جنبش کارگری کشورمان همگام با جنبش آزادیخواهانه قشرها و طبقات دیگر جامعه، گام های ارزنده ای را در برخی از بخش ها، جهت ایجاد تشکل های مستقل کارگری برداشته است.
در طول یک سال گذشته شرائط زندگی طبقه کارگر کشور ما، دشوارتر شده است. تشدید تحریم های بین المللی، رکود اقتصادی در کشور را افزون تر ساخته و به تعطیلی بسیاری از کارخانجات و موسسات تولیدی و بیکاری هر چه بیشتر کارگران انجامیده است. هم چنین سیاست اقتصادی ویرانگر دولت و نیز واردات بی رویه کالا از خارج بر وخامت اوضاع افزوده است. از طرف دیگر، با گذشت چند ماه از اجرای طرح هدفمندسازی یارانه ها، قیمت حامل های انرژی و کالاها بالا می رود و تورم افزایش می یابد و بر خلاف ادعای دولت اجرای این طرح عملا بار سنگین گرانی و تورم ناشی از افزایش قیمت کالا ها را بر دوش کارگران، مزدبگیران و قشرهای کم درآمد جامعه هموار نموده است. در چنین شرائطی دولت جمهوری اسلامی از بالا و بدون مشارکت نمایندگان کارگران، حداقل دستمزد کارگران را درحالی که نرخ رسمی تورم را ۲۰ درصد اعلام کرده است، تنها ۹ درصد افزایش داده و ۳۳۰ هزار تومان اعلام کرده است. این رقم بنا به نظر و تائید کارشناسان خود حکومت، به مراتب کم تر از هزینه زندگی یک خانوار متوسط کارگری است. کم نیستند کارگرانی که برای دریافت همین دستمزد ناچیز نیز، باید ماه ها و گاه بیش از یک سال، منتظر بمانند.
اعتراضات کارگری در طول یک سال گذشته در اقصی نقاط کشور از ذوب آهن اصفهان تا بافندگی کاشان، از کارخانه کیان تایر تا پتروشیمی ماهشهر و تبریز، از مجتمع صنعتی البرز تا نساجی مازندران همه نشاندهندهی عزم جنبش کارگری برای دفاع از حق کارگران در برخورداری از زندگی انسانی و مقابله با اجحافات و سیاست سرکوب دولت و کارفرمایان است.
کارگران کشور ما خواهان آزادی بی قید و شرط برپایی سندیکا ها و اتحادیه های مستقل کارگری، حق اعتصاب، اعتراض، گردهمایی کارگران، برچیده شدن کلیه نهادهای وابسته به دولت از محیط کار تامین امنیت شغلی و لغو قراردادهای موقت و سفید امضاء، برخورداری ازحق انعقاد قرارداد مستقیم و دسته جمعی، لغو کلیه قوانین تبعیض آمیز نسبت به زنان و تضمین برابری کامل و بی قید و شرط حقوق زنان و مردان ، رعایت استاندارد های بهداشت و ایمنی در محیط های کار، افزایش دستمزدها و پرداخت فوری دستمزدهای معوقه کارگران، توقف اخراج و بیکار سازی ها، پرداخت بیمه بیکاری متناسب با یک زندگی انسانی تا زمان اشتغال به کار، رفع هرگونه تبعیض در پرداخت مستمری بازنشستگان و بهره مندی آنان از تامین اجتماعی و خدمات درمانی، ممنوعیت کار کودکان، اعلام روز اول ماه مه به عنوان تعطیلی رسمی هستند.
نظام سرمایه داری جهانی طی دهه های اخیر، همواره در جهت محدودتر نمودن حقوق کارگران و بالابردن بهره وری خود به قیمت خانه خرابی میلیون ها نفر از کارگران و دیگر مزد و حقوق بگیران گام برداشته است. همگام با افزایش سودهای نجومی بر خیل بیکاران، حاشیه نشینان و خانه به دوشان اطراف شهر های بزرگ صنعتی افزوده است. خدمات اجتماعی را حصوصی و محدود ساخته، یا عملا تعطیل کرده است و با سپردن منابع ثروت ملی به صاحبان سرمایه، شکاف های اجتماعی و نابرابری در جامعه را افزایش داده است. جمهوری اسلامی بر این بربریت نظام سرمایه داری، تبعیضات گستره خود در همه زمینه ها را به عنوان یک استبداد مذهبی نیز افزوده است و با ایجاد شکاف جنسی، ملی، قومی، مذهبی و رواج رانت خواری، مناسبات درونی جامعه ما و از جمله رابطه کار و سرمایه را بیش از پیش به قهقرا برده است.
بین مطالبات کارگران و مزدبگیران کشورمان با مطالبات جنبش اعتراضی وجوه مشترک قابل توجهی وجود دارد. مبارزه برای برچیدن استبداد، دفاع از آزادی فعالیت احزاب سیاسی و تشکلهای صنفی، آزادی اطلاعرسانی و برگزاری تجمعات و تظاهرات از جمله اشتراکات است. این اشتراکات زمینهساز پیوند بین دو جنبش است. گسترش هر چه بیشتر پیوند میان جنبش اعتراضی و جنبش کارگری و تلفیق مطالبات اقتصادی با مطالبات سیاسی و مبارزه مشترک این دو جنبش همراه با سایر جنبشهای اجتماعی برای رهایی مردم ما از قید استبداد حاکم، از اهمیت حیاتی برخوردار است
ما سه جریان چپ مدافع دمکراسی و سوسیالیسم و مخالف نابرابری و ستم و تبعیض و استثمار که برای استقرار حکومتی دموکراتیک به جای جمهوری اسلامی مبارزه می کنیم، همبستگی جهانی طبقه کارگر را در روز اول ماه مه، طلیعه ای برای رسیدن به چنین جامعه ای و ایجاد جهانی دیگر، جهانی عاری از جنگ و غارت و استثمار می دانیم. ما که در صف نیروی کار در مبارزه ای که در نظام سرمایه داری جهانی میان کار و سرمایه وجود دارد مشارکت داریم، از خواست های مشترک تشکل های کارگری که بازتاب مطالبات جنبش کارگری کشورمان است پشتیبانی کرده و بر اهمیت ایجاد سندیکاهای کارگری برای بهبود شرائط کار و موقعیت اجتماعی طبقه کارگر در ایران، تاکید می کنیم.
ما همراه و دوشادوش همه نیروهای چپ در سراسر جهان، روز اول ماه مه را به همه کوشندگان راه صلح ، آزادی، دموکراسی و سوسیالیسم تبریک می گوئیم. ما از فراخوان سراسری تشکل ها و نهادهای ایرانی، که همگام با جنبش کارگری میهنمان روز اول ماه مه را جشن گرفته و دست به تجمعات و راهپیمائی می زنند، پشتیبانی می کنیم و هم میهنان مان را به شرکت در این تجمعات در بزرگداشت هر چه با شکوه تر روز کارگر و اعلام همبستگی با کارگران کشورمان فرا می خوانیم.
سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران
سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
کمیته هماهنگی شورای موقت سوسیالیستهای چپ ایران
اول ماه مه ۲۰۱۱ برابر ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۰
اول ماه مه روز جهانی کارگر را به کارگران و زحمتکشان ایران و همه کارگران و مزدبگیران جهان تبریک می گوئیم.
روز اول ماه مه، روز اعلام همبستگی کارگران در تلاش برای دنیایی بهتر است. در این روز کارگران در سراسر جهان موفقیت های تاکنونی جنبش کارگری را در تغییر شرایط کار و زندگی کارگران جشن می گیرند، خواست های خود را برای بهبود شرائط زندگی شان اعلام می کنند و عزم خود را در تلاش برای بنیان آینده ای بهتر به نمایش می گذارند. کارگران کشور ما نیز، همگام با کارگران سراسر جهان روز اول ماه مه را به اشکال مختلف از جمله با برگزاری تجمعات و صدور بیانیه ها و اطلاعیه ها گرامی می دارند.
امسال کارگران کشور ما در شرائطی اول ماه مه را جشن می گیرند که هم چنان از برگزاری تجمع و راهپیمائی در این روز، از حق تشکل، حق اعتصاب و حق برگزاری تجمعات محروم اند. حکومت جمهوری اسلامی طی یک سال گذشته یورش به صفوف کارگران و بازداشت و زندانی کردن فعالان جنبش کارگری را ادامه داده است. صد ها نفر از کارگران در روز اول ماه مه سال گذشته بازداشت و زندانی شده اند. اغلب فعالان جنبش کارگری در زندان به سر می برند. رهبران سندیکای کارگران شرکت واحد، سندیکای نیشکر هفت تپه، اعضا و رهبران تعاونیهای کارگران فلزکار مکانیک و دیگر تشکل های کارگری، به خاطر فعالیت خود در این تشکل ها و به "جرم" دفاع از حقوق کارگران بازداشت، زندانی و یا از کار اخراج شده اند.
رژیم حاکم از مبارزه و سازمانیابی کارگران وزحمتکشان کشور و پیوند یافتن جنبش کارگری با جنبش اعتراضی واهمه دارد و با دستگیری فعالین کارگری و محکوم کردن آنها، امکان تشکیل سندیکاهای مستقل را از کارگران سلب میکند. در حالیکه در کشور ما کارفرمایان، تجار و صنوف از تشکل صنفی برخوردار بوده و پیگیرانه از منافع خود دفاع میکنند. از نظر حاکمیت، تشکلهای کارفرمایان و تجار تهدیدی برای امنیت کشور به حساب نمیآیند، اما تشکیل سندیکاهای کارگری برای طرح مطالبات کارگران و تلاش برای تحقق آنها، اقدامی ضدامنیتی شمرده میشود.
جمهوری اسلامی از همان روز نخست استقرار خود به ستیز با سازمان یابی مستقل کارگران برخاسته، تشکل های کارگری را به رسمیت نشناخته، با خشونت اعتراضات جنبش کارگری را ، سرکوب کرده است. این رژیم دست سرمایه داران را در استثمار کارگران و تضییع حقوق آنان باز گذاشته است و اقدام به ایجاد نهادهای وابسته به حکومت در محیط های کارگری نموده است. علیرغم همه این تلاش ها، جنبش کارگری کشورمان همگام با جنبش آزادیخواهانه قشرها و طبقات دیگر جامعه، گام های ارزنده ای را در برخی از بخش ها، جهت ایجاد تشکل های مستقل کارگری برداشته است.
در طول یک سال گذشته شرائط زندگی طبقه کارگر کشور ما، دشوارتر شده است. تشدید تحریم های بین المللی، رکود اقتصادی در کشور را افزون تر ساخته و به تعطیلی بسیاری از کارخانجات و موسسات تولیدی و بیکاری هر چه بیشتر کارگران انجامیده است. هم چنین سیاست اقتصادی ویرانگر دولت و نیز واردات بی رویه کالا از خارج بر وخامت اوضاع افزوده است. از طرف دیگر، با گذشت چند ماه از اجرای طرح هدفمندسازی یارانه ها، قیمت حامل های انرژی و کالاها بالا می رود و تورم افزایش می یابد و بر خلاف ادعای دولت اجرای این طرح عملا بار سنگین گرانی و تورم ناشی از افزایش قیمت کالا ها را بر دوش کارگران، مزدبگیران و قشرهای کم درآمد جامعه هموار نموده است. در چنین شرائطی دولت جمهوری اسلامی از بالا و بدون مشارکت نمایندگان کارگران، حداقل دستمزد کارگران را درحالی که نرخ رسمی تورم را ۲۰ درصد اعلام کرده است، تنها ۹ درصد افزایش داده و ۳۳۰ هزار تومان اعلام کرده است. این رقم بنا به نظر و تائید کارشناسان خود حکومت، به مراتب کم تر از هزینه زندگی یک خانوار متوسط کارگری است. کم نیستند کارگرانی که برای دریافت همین دستمزد ناچیز نیز، باید ماه ها و گاه بیش از یک سال، منتظر بمانند.
اعتراضات کارگری در طول یک سال گذشته در اقصی نقاط کشور از ذوب آهن اصفهان تا بافندگی کاشان، از کارخانه کیان تایر تا پتروشیمی ماهشهر و تبریز، از مجتمع صنعتی البرز تا نساجی مازندران همه نشاندهندهی عزم جنبش کارگری برای دفاع از حق کارگران در برخورداری از زندگی انسانی و مقابله با اجحافات و سیاست سرکوب دولت و کارفرمایان است.
کارگران کشور ما خواهان آزادی بی قید و شرط برپایی سندیکا ها و اتحادیه های مستقل کارگری، حق اعتصاب، اعتراض، گردهمایی کارگران، برچیده شدن کلیه نهادهای وابسته به دولت از محیط کار تامین امنیت شغلی و لغو قراردادهای موقت و سفید امضاء، برخورداری ازحق انعقاد قرارداد مستقیم و دسته جمعی، لغو کلیه قوانین تبعیض آمیز نسبت به زنان و تضمین برابری کامل و بی قید و شرط حقوق زنان و مردان ، رعایت استاندارد های بهداشت و ایمنی در محیط های کار، افزایش دستمزدها و پرداخت فوری دستمزدهای معوقه کارگران، توقف اخراج و بیکار سازی ها، پرداخت بیمه بیکاری متناسب با یک زندگی انسانی تا زمان اشتغال به کار، رفع هرگونه تبعیض در پرداخت مستمری بازنشستگان و بهره مندی آنان از تامین اجتماعی و خدمات درمانی، ممنوعیت کار کودکان، اعلام روز اول ماه مه به عنوان تعطیلی رسمی هستند.
نظام سرمایه داری جهانی طی دهه های اخیر، همواره در جهت محدودتر نمودن حقوق کارگران و بالابردن بهره وری خود به قیمت خانه خرابی میلیون ها نفر از کارگران و دیگر مزد و حقوق بگیران گام برداشته است. همگام با افزایش سودهای نجومی بر خیل بیکاران، حاشیه نشینان و خانه به دوشان اطراف شهر های بزرگ صنعتی افزوده است. خدمات اجتماعی را حصوصی و محدود ساخته، یا عملا تعطیل کرده است و با سپردن منابع ثروت ملی به صاحبان سرمایه، شکاف های اجتماعی و نابرابری در جامعه را افزایش داده است. جمهوری اسلامی بر این بربریت نظام سرمایه داری، تبعیضات گستره خود در همه زمینه ها را به عنوان یک استبداد مذهبی نیز افزوده است و با ایجاد شکاف جنسی، ملی، قومی، مذهبی و رواج رانت خواری، مناسبات درونی جامعه ما و از جمله رابطه کار و سرمایه را بیش از پیش به قهقرا برده است.
بین مطالبات کارگران و مزدبگیران کشورمان با مطالبات جنبش اعتراضی وجوه مشترک قابل توجهی وجود دارد. مبارزه برای برچیدن استبداد، دفاع از آزادی فعالیت احزاب سیاسی و تشکلهای صنفی، آزادی اطلاعرسانی و برگزاری تجمعات و تظاهرات از جمله اشتراکات است. این اشتراکات زمینهساز پیوند بین دو جنبش است. گسترش هر چه بیشتر پیوند میان جنبش اعتراضی و جنبش کارگری و تلفیق مطالبات اقتصادی با مطالبات سیاسی و مبارزه مشترک این دو جنبش همراه با سایر جنبشهای اجتماعی برای رهایی مردم ما از قید استبداد حاکم، از اهمیت حیاتی برخوردار است
ما سه جریان چپ مدافع دمکراسی و سوسیالیسم و مخالف نابرابری و ستم و تبعیض و استثمار که برای استقرار حکومتی دموکراتیک به جای جمهوری اسلامی مبارزه می کنیم، همبستگی جهانی طبقه کارگر را در روز اول ماه مه، طلیعه ای برای رسیدن به چنین جامعه ای و ایجاد جهانی دیگر، جهانی عاری از جنگ و غارت و استثمار می دانیم. ما که در صف نیروی کار در مبارزه ای که در نظام سرمایه داری جهانی میان کار و سرمایه وجود دارد مشارکت داریم، از خواست های مشترک تشکل های کارگری که بازتاب مطالبات جنبش کارگری کشورمان است پشتیبانی کرده و بر اهمیت ایجاد سندیکاهای کارگری برای بهبود شرائط کار و موقعیت اجتماعی طبقه کارگر در ایران، تاکید می کنیم.
ما همراه و دوشادوش همه نیروهای چپ در سراسر جهان، روز اول ماه مه را به همه کوشندگان راه صلح ، آزادی، دموکراسی و سوسیالیسم تبریک می گوئیم. ما از فراخوان سراسری تشکل ها و نهادهای ایرانی، که همگام با جنبش کارگری میهنمان روز اول ماه مه را جشن گرفته و دست به تجمعات و راهپیمائی می زنند، پشتیبانی می کنیم و هم میهنان مان را به شرکت در این تجمعات در بزرگداشت هر چه با شکوه تر روز کارگر و اعلام همبستگی با کارگران کشورمان فرا می خوانیم.
سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران
سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
کمیته هماهنگی شورای موقت سوسیالیستهای چپ ایران
اول ماه مه ۲۰۱۱ برابر ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۰
پیام همبستگی اساتید دانشگاهی با کارگران زندانی در ایران
اخبار روز - گزارش دریافتی: متن پیوست، "پیام همبستگی با کارگران زندانی در ایران" است که توسط جعمی از فعالین مستقل دانشجویی و کارگری تهیه شده و به امضای 24 تن از اساتید صاحب نام دانشگاهی رسیده است. از جمله این اساتید میتوان به پروفسور چامسکی، پروفسور کالینیکوس، پروفسور آبراهامیان، پروفسور ژیژک و دیگران اشاره کرد. این متن به دو زبان فارسی و انگلیسی میباشد.
پیام همبستگی اساتید دانشگاهی با کارگران زندانی در ایران
به کارگران زندانی در ایران
دوستان عزیز
روز جهانی کارگر امسال نیز در حالی فرا می رسد که شما در زندان به سر می برید. ما می دانیم که از میان شما کمانگرها جانشان را در راه دفاع از حرمت انسانی توده محروم فروشنده نیروی کار از دست داده اند و برخی از شما اسالوها، مددی ها، ابراهیم زاده ها، شهابی ها و دیگران با سخت ترین شرایط و به جرم دفاع ار حقوق پایه ای خود و همکارانتان اکنون سالیانی را در زندان سپری کرده اید و هنوز نیز سالیان دراز دیگری را در پشت بندها برایتان تدارک دیده اند. نظام سیاسی و حقوقی حاکم بر ایران برای بسیاری دیگر نیز که به جرم تشکیل سندیکا به زندان افتاده و پس از طی مدتی از زندان آزاد شده اند، با مجازات اخراج از کار و قطع منبع درآمدشان شرایط طاقت فرسایی را فراهم کرده است. دولت و دستگاه قضائی و اطلاعاتی در ایران نشان می دهند که از هر گونه تلاش کارگر برای ایجاد تشکل مستقل خود و دفاع از زندگی خویش، به سختی انتقام خواهند گرفت و در این راه نه تنها عهدنامه های بین المللی را نقض می کنند، بلکه همچنین قوانین مصوبه خود را به راحتی زیر پا می گذارند. این در حالی است که همان دولت و همان ارگانها و نهادهای حکومتی بیشترین امکانات را در اختیار کارفرمایان می گذارند تا با ایجاد تشکلهای صنفی خود لابی گری برای تأمین منافع خود را بهتر و موثرتر سازمان دهند. عدالت برای جمهوری اسلامی ایران فقط تا جائی معنی دارد که در سودآوری سرشار سرمایه خللی وارد نکند و به ارتقاء موقعیت اجتماعی کارگر نینجامد. عدالت برای جمهوری اسلامی در تعیین آن حداقلی از دستمزد است که برابر یک سوم خط فقر تعریف شده خود دولت است.
دوستان
دیری نخواهد پائید تا نسیم فرحبخش انقلاب نان و آزادی که از تونس آغاز شد و مصر را فرا گرفت و اکنون کل جهان عرب و شمال آفریقا را دستخوش تلاطم کرده است، به ایران نیز برسد .نظامی که بر بیعدالتی اجتماعی، بر انباشت بیکران ثروت در دست عده ای قلیل و تمرکز بیکران فقر در میان توده ای وسیع بنا شده است، پایدار نخواهد ماند. مبارزه علیه این بیعدالتی اجتماعی، مبارزه برای جهانی بهتر و انسانی، مبارزه برای آزادی واقعی بشر و نه آزادی سرمایه، اکنون به مرحله ای فرا روئیده است که دیگر فریب الترناتیوها و شبه انقلابات دروغین را نخواهد خورد. نوید تحقق این جهان انسانی از هر زمان در سی سال گذشته نزدیکتر شده است. به مبارزات رو به افزایش کارگران ویسکانسن و کارگران و توده محروم در انگلستان و فرانسه و سایر کشورها نگاه کنید، این صف رو به اعتلا را به روشنی خواهید دید. مطمئن باشید که کارگران و توده محرومان جامعه ایران نیز دست بکار خواهند شد. زمان آزادی شما نزدیک است. امیدوار باشید و بدانید که ما در روز جهانی کارگران به یاد شما نیز هستیم و شاخه ای گل سرخ را برای همبستگی با شما در دست خواهیم گرفت.
۱- یرواند آبراهامیان، دانشگاه شهر نیویورک، آمریکا.
۲- کاظم علمداری، دانشگاه ایالتی کالیفرنیا، آمریکا.
۳- کوین اندرسن، دانشگاه کالیفرنیا - سانتا باربارا، آمریکا.
۴- آصف بیات، دانشگاه ایلینوی در اوربانا شامپاین، آمریکا.
۵- سهراب بهداد، دانشگاه دنیسون، آمریکا.
۶- ریچارد. جی. برنشتاین، مدرسه نوین تحقیقات اجتماعی، آمریکا.
۷- تیموتی برنن، دانشگاه مینسوتا، آمریکا.
۸- الکس کالینیکوس، کینگز کالج لندن، انگلستان.
۹- نوام چامسکی، ام.آی.تی ، آمریکا.
۱۰- سیمون کریچلی، مدرسه نوین تحقیقات اجتماعی، آمریکا.
۱۱ -حمید دباشی، دانشگاه کلمبیا، آمریکا.
۱۲ - نانسی فریزر، مدرسه نوین تحقیقات اجتماعی، آمریکا.
۱۳ - پیتر هالوارد، دانشگاه کینگستون، انگلستان.
۱۴ -امیر حسنپور، دانشگاه تورنتو، کانادا.
۱۵ -جان هالووی، بی.یو.ای.پی، مکزیک.
۱۶ - بهروز معظمی، دانشگاه لایولا در نیوارلیان، آمریکا.
۱۷ -پل ماتیک، دانشگاه ادلفی، آمریکا.
۱۸ -هایده مغیثی، دانشگاه یورک، کانادا.
۱۹ -فرهاد نومانی، دانشگاه آمریکایی پاریس، فرانسه.
۲۰ -میثاق پارسا، کالج دارتموث، آمریکا.
۲۱ -سعید رهنما، دانشگاه یورک، کانادا.
۲۲ -مهرداد وهابی، دانشگاه پاریس هشت، فرانسه.
۲۳ -هلنا وورتن، دانشگاه ایلینوی در اوربانا شامپاین، آمریکا.
۲۴ - اسلاوی ژیژک، مدرسه آموزش عالی اروپا، سوئیس
پیام همبستگی اساتید دانشگاهی با کارگران زندانی در ایران
به کارگران زندانی در ایران
دوستان عزیز
روز جهانی کارگر امسال نیز در حالی فرا می رسد که شما در زندان به سر می برید. ما می دانیم که از میان شما کمانگرها جانشان را در راه دفاع از حرمت انسانی توده محروم فروشنده نیروی کار از دست داده اند و برخی از شما اسالوها، مددی ها، ابراهیم زاده ها، شهابی ها و دیگران با سخت ترین شرایط و به جرم دفاع ار حقوق پایه ای خود و همکارانتان اکنون سالیانی را در زندان سپری کرده اید و هنوز نیز سالیان دراز دیگری را در پشت بندها برایتان تدارک دیده اند. نظام سیاسی و حقوقی حاکم بر ایران برای بسیاری دیگر نیز که به جرم تشکیل سندیکا به زندان افتاده و پس از طی مدتی از زندان آزاد شده اند، با مجازات اخراج از کار و قطع منبع درآمدشان شرایط طاقت فرسایی را فراهم کرده است. دولت و دستگاه قضائی و اطلاعاتی در ایران نشان می دهند که از هر گونه تلاش کارگر برای ایجاد تشکل مستقل خود و دفاع از زندگی خویش، به سختی انتقام خواهند گرفت و در این راه نه تنها عهدنامه های بین المللی را نقض می کنند، بلکه همچنین قوانین مصوبه خود را به راحتی زیر پا می گذارند. این در حالی است که همان دولت و همان ارگانها و نهادهای حکومتی بیشترین امکانات را در اختیار کارفرمایان می گذارند تا با ایجاد تشکلهای صنفی خود لابی گری برای تأمین منافع خود را بهتر و موثرتر سازمان دهند. عدالت برای جمهوری اسلامی ایران فقط تا جائی معنی دارد که در سودآوری سرشار سرمایه خللی وارد نکند و به ارتقاء موقعیت اجتماعی کارگر نینجامد. عدالت برای جمهوری اسلامی در تعیین آن حداقلی از دستمزد است که برابر یک سوم خط فقر تعریف شده خود دولت است.
دوستان
دیری نخواهد پائید تا نسیم فرحبخش انقلاب نان و آزادی که از تونس آغاز شد و مصر را فرا گرفت و اکنون کل جهان عرب و شمال آفریقا را دستخوش تلاطم کرده است، به ایران نیز برسد .نظامی که بر بیعدالتی اجتماعی، بر انباشت بیکران ثروت در دست عده ای قلیل و تمرکز بیکران فقر در میان توده ای وسیع بنا شده است، پایدار نخواهد ماند. مبارزه علیه این بیعدالتی اجتماعی، مبارزه برای جهانی بهتر و انسانی، مبارزه برای آزادی واقعی بشر و نه آزادی سرمایه، اکنون به مرحله ای فرا روئیده است که دیگر فریب الترناتیوها و شبه انقلابات دروغین را نخواهد خورد. نوید تحقق این جهان انسانی از هر زمان در سی سال گذشته نزدیکتر شده است. به مبارزات رو به افزایش کارگران ویسکانسن و کارگران و توده محروم در انگلستان و فرانسه و سایر کشورها نگاه کنید، این صف رو به اعتلا را به روشنی خواهید دید. مطمئن باشید که کارگران و توده محرومان جامعه ایران نیز دست بکار خواهند شد. زمان آزادی شما نزدیک است. امیدوار باشید و بدانید که ما در روز جهانی کارگران به یاد شما نیز هستیم و شاخه ای گل سرخ را برای همبستگی با شما در دست خواهیم گرفت.
۱- یرواند آبراهامیان، دانشگاه شهر نیویورک، آمریکا.
۲- کاظم علمداری، دانشگاه ایالتی کالیفرنیا، آمریکا.
۳- کوین اندرسن، دانشگاه کالیفرنیا - سانتا باربارا، آمریکا.
۴- آصف بیات، دانشگاه ایلینوی در اوربانا شامپاین، آمریکا.
۵- سهراب بهداد، دانشگاه دنیسون، آمریکا.
۶- ریچارد. جی. برنشتاین، مدرسه نوین تحقیقات اجتماعی، آمریکا.
۷- تیموتی برنن، دانشگاه مینسوتا، آمریکا.
۸- الکس کالینیکوس، کینگز کالج لندن، انگلستان.
۹- نوام چامسکی، ام.آی.تی ، آمریکا.
۱۰- سیمون کریچلی، مدرسه نوین تحقیقات اجتماعی، آمریکا.
۱۱ -حمید دباشی، دانشگاه کلمبیا، آمریکا.
۱۲ - نانسی فریزر، مدرسه نوین تحقیقات اجتماعی، آمریکا.
۱۳ - پیتر هالوارد، دانشگاه کینگستون، انگلستان.
۱۴ -امیر حسنپور، دانشگاه تورنتو، کانادا.
۱۵ -جان هالووی، بی.یو.ای.پی، مکزیک.
۱۶ - بهروز معظمی، دانشگاه لایولا در نیوارلیان، آمریکا.
۱۷ -پل ماتیک، دانشگاه ادلفی، آمریکا.
۱۸ -هایده مغیثی، دانشگاه یورک، کانادا.
۱۹ -فرهاد نومانی، دانشگاه آمریکایی پاریس، فرانسه.
۲۰ -میثاق پارسا، کالج دارتموث، آمریکا.
۲۱ -سعید رهنما، دانشگاه یورک، کانادا.
۲۲ -مهرداد وهابی، دانشگاه پاریس هشت، فرانسه.
۲۳ -هلنا وورتن، دانشگاه ایلینوی در اوربانا شامپاین، آمریکا.
۲۴ - اسلاوی ژیژک، مدرسه آموزش عالی اروپا، سوئیس
THE SCHOLARS’ MESSAGE OF SOLIDARITY TO IMPRISONED IRANIAN WORKERS
To imprisoned workers of Iran:
Dear friends,
This year’s International Workers’ Day is approaching at a time when you are in prison. We know that among you there are many like Farzad Kamangar who sacrificed his life to defend the human dignity of the humble masses that are forced to sell their labour for meagre wages. And there are many more of you who like Mansour Osanloo, Ebrahim Madadi, Behnam Ebrahimzadeh, Reza Shahabi and others, have languished in prison with many dark years still ahead simply for defending workers’ basic human rights. Others who have gone to prison for organizing workers have continued to be punished by the ruling legal and political regime after their release, being forced out of work and thus deprived of their only source of income, creating unbearable conditions for them and their families. The government, judiciary and intelligence machinery in Iran have proven that any attempt by workers to establish independent labour organizations and defend their livelihood will be met with swift vengeance, a fact that violates both international agreements Iran is a party to and tramples on the government’s own laws. This is while the very same government and ruling cliques provide the maximum of resources to owners and managers of wealth so that they can better organize themselves against workers’ and make greater profits. Justice in the Islamic Republic of Iran only exists as long as it does not interfere with easy profits for exploiters and excludes the amelioration of workers’ conditions, who are given the absolute minimum wage possible, equivalent to one third of the poverty rate set by the government’s own statistics.
Friends,
It shall not be long until the sweet breeze of the revolution of bread and freedom that began in Tunisia, overtook Egypt and is now overtaking the entire Arab world and North Africa shall reach Iran. Any regime that is based on social injustice and the concentration of wealth in the hands of a minority while poverty is concentrated in the masses shall not endure. Fighting this injustice is fighting for a better and more human world, fighting for true human liberation and not the liberation of capital, and transcending to a level where workers can no longer be fooled by inferior alternatives and false revolutions. We have not been closer to the possibility of realizing this human world at any time in the last 30 years as we are now. One need only look at the ever increasing protests of the workers of Wisconsin and the struggle of the dignified masses of England, France and other nations. This bright horizon is impossible to miss. Under such conditions, rest assured that the dignified workers and masses of Iran shall not fail to act. Your time of liberation is at hand. Be hopeful and know that on International Workers’ Day we hold your memory in our hearts and grasp a red rose as a sign of our solidarity with you.
1-Ervand Abrahamian, City University of New York, USA.
2-Kazem Alamdari, California State University, USA.
3-Kevin Anderson, University of California- Santa Barbara, USA.
4-Asef Bayat, University of Illinois at Urbana–Champaign, USA.
5-Sohrab Behdad, Denison University, USA.
6-Richard J. Bernstein, The New School For Social Research, USA.
7-Timothy Brennan, University of Minnesota, USA.
8-Alex Callinicos, King's College London, UK.
9-Noam Chomsky, The Massachusetts Institute of Technology (MIT), USA.
10- Simon Critchley, The New School for Social Research, USA.
11-Hamid Dabashi, University of Columbia, USA.
12- Nancy Fraser, The New School for Social Research, USA.
13- Amir Hassanpour, University of Toronto, Canada.
14- John Holloway, Autonomous University of Puebla, Mexico.
15- Peter Hallward, Kingston University, Canada.
16- Paul Mattick, Adelphi University, USA.
17- Behrooz Moazami, Loyola University New Orleans, USA.
18-Haydeh Mogheysi, York University, Canada.
19-Farhad Nomani, The American University of Paris, France.
20- Misagh Parsa, Dartmouth College, USA.
21-Saeed Rahnama, York University, Canada.
22-Mehrdad Vahabi, University of Paris VIII, France.
23-Helena Worthen, University of Illinois at Urbana–Champaign, USA.
24-Slovj Zizek, European Graduate School, Switzerland
توافق جدید یک میلیارد دلاری وزارت نفت و قرارگاه خاتمالانبیا
خبرگزاری مهر
مدیر عامل شرکت نفت مناطق مرکزی با اشاره به واگذاری قرارداد توسعه 2 میدان گازی به صورت ترک تشریفات به قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا، ارزش این قرارداد را نزدیک به یک میلیارد دلار اعلام کرد و جزئیات سیاست جدید وزارت نفت برای واگذاری ترک تشریفات قراردادهای نفت و گاز را تشریح کرد.
مهدی فکور در گفتگو با مهر از واگذاری قرارداد طرح توسعه 2 میدان گازی به صورت ترک تشریفات مناقصه به قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا (ص) خبر داد و گفت: قرارداد طرح توسعه میادین گازی هالگان و سفید باغون به صورت EPCF به قرارگاه خاتم الانبیا واگذار شده است.
مدیر عامل شرکت نفت مناطق مرکزی ایران با تاکید بر اینکه ارزش این قرارداد گازی نزدیک به یک میلیارد دلار (حدود 970 میلیون دلار) برآورد می شود، تصریح کرد: مطابق با توافق انجام گرفته بین شرکت ملی نفت و قرارگاه خاتم الانبیا باید تمامی منابع مالی و سرمایه گذاری طرح توسعه این دو میدان گازی توسط این مجموعه تامین شود.
این عضو هیئت مدیره شرکت ملی نفت ایران با تاکید بر اینکه هدف از طرح توسعه میادین هالگان و سفید باغون تولید روزانه 19 میلیون متر مکعب گاز طبیعی است، اظهار داشت: برای توسعه این دو میدان گازی طرح جامع توسعه میدان (MDP) باید به صورت فاز به فاز توسط قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا تدوین و در شرکت ملی نفت به تصویب برسد.
وی با اشاره به دستور جدید وزیر نفت مبنی بر شرایط واگذاری قراردادهای نفتی و گازی به صورت ترک تشریفات مناقصه، توضیح داد: مطابق با این دستور وزیر نفت اختیاراتی را به شرکتهای مختلف واگذار شده است تا آن دسته از پیمانکارانی که دارای توانایی مالی مطلوبی هستند به صورت ترک تشریفات در پروژه ها حضور پیدا کنند.
فکور، تاکید کرد: بر این اساس قرارداد توسعه میادین گازی هالگان و سفید باغون با توجه به منابع مالی کافی قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا به این مجموعه به صورت ترک تشریفات مناقصه واگذار شده است.
به گزارش مهر، میادین گازی مستقل هاگان و سفید باغون از میادین تازه اکتشاف شده کشور به شمار می روند که حجم ذخیره گاز درجای میدان هالگان 12 تریلیون و 400 میلیارد فوتمکعب معادل 355 میلیارد متر مکعب است.
پیشبینی میشود حدود 70 درصد ذخیره درجای این میدان معادل هشت تریلیون و 938 میلیارد فوتمکعب آن قابل استحصال باشد همچنین حجم میعانات گازی درجا در میدان گازی هالگان 249 میلیون بشکه برآورد شده که از این میزان حدود 98 میلیون بشکه قابل استحصال است.
میدان سفید باغون از حجم ذخیره گاز طبیعی حدود 6 تریلیون فوت مکعب برخوردار بوده که این میدان تازه اکتشاف شده همجوار با میدان هالگان در استان فارس قرار گرفته است.
خبرگزاری مهر
مدیر عامل شرکت نفت مناطق مرکزی با اشاره به واگذاری قرارداد توسعه 2 میدان گازی به صورت ترک تشریفات به قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا، ارزش این قرارداد را نزدیک به یک میلیارد دلار اعلام کرد و جزئیات سیاست جدید وزارت نفت برای واگذاری ترک تشریفات قراردادهای نفت و گاز را تشریح کرد.
مهدی فکور در گفتگو با مهر از واگذاری قرارداد طرح توسعه 2 میدان گازی به صورت ترک تشریفات مناقصه به قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا (ص) خبر داد و گفت: قرارداد طرح توسعه میادین گازی هالگان و سفید باغون به صورت EPCF به قرارگاه خاتم الانبیا واگذار شده است.
مدیر عامل شرکت نفت مناطق مرکزی ایران با تاکید بر اینکه ارزش این قرارداد گازی نزدیک به یک میلیارد دلار (حدود 970 میلیون دلار) برآورد می شود، تصریح کرد: مطابق با توافق انجام گرفته بین شرکت ملی نفت و قرارگاه خاتم الانبیا باید تمامی منابع مالی و سرمایه گذاری طرح توسعه این دو میدان گازی توسط این مجموعه تامین شود.
این عضو هیئت مدیره شرکت ملی نفت ایران با تاکید بر اینکه هدف از طرح توسعه میادین هالگان و سفید باغون تولید روزانه 19 میلیون متر مکعب گاز طبیعی است، اظهار داشت: برای توسعه این دو میدان گازی طرح جامع توسعه میدان (MDP) باید به صورت فاز به فاز توسط قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا تدوین و در شرکت ملی نفت به تصویب برسد.
وی با اشاره به دستور جدید وزیر نفت مبنی بر شرایط واگذاری قراردادهای نفتی و گازی به صورت ترک تشریفات مناقصه، توضیح داد: مطابق با این دستور وزیر نفت اختیاراتی را به شرکتهای مختلف واگذار شده است تا آن دسته از پیمانکارانی که دارای توانایی مالی مطلوبی هستند به صورت ترک تشریفات در پروژه ها حضور پیدا کنند.
فکور، تاکید کرد: بر این اساس قرارداد توسعه میادین گازی هالگان و سفید باغون با توجه به منابع مالی کافی قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا به این مجموعه به صورت ترک تشریفات مناقصه واگذار شده است.
به گزارش مهر، میادین گازی مستقل هاگان و سفید باغون از میادین تازه اکتشاف شده کشور به شمار می روند که حجم ذخیره گاز درجای میدان هالگان 12 تریلیون و 400 میلیارد فوتمکعب معادل 355 میلیارد متر مکعب است.
پیشبینی میشود حدود 70 درصد ذخیره درجای این میدان معادل هشت تریلیون و 938 میلیارد فوتمکعب آن قابل استحصال باشد همچنین حجم میعانات گازی درجا در میدان گازی هالگان 249 میلیون بشکه برآورد شده که از این میزان حدود 98 میلیون بشکه قابل استحصال است.
میدان سفید باغون از حجم ذخیره گاز طبیعی حدود 6 تریلیون فوت مکعب برخوردار بوده که این میدان تازه اکتشاف شده همجوار با میدان هالگان در استان فارس قرار گرفته است.
منصور امان
در همان حال که تلاشهای آقای خامنه ای برای وادار کردن گُماشته "خوش خدمت" اش به اطاعت تاکنون بی نتیجه مانده است، تهدید به برکناری او نیز لحن صریح تری به خود می گیرد. روز گُذشته (آدینه) آیت الله مصباح یزدی، یک مُلای پُر نفوذ در دربار آیت الله خامنه ای، مُخالفت با وی را "شرک" ارزش گُذاری کرد و همزمان، رییس دستگاه اطلاعات سپاه پاسداران، آقای مشایی را "رییس جمهوری اصلی" خواند تا بدینوسیله صلاحیت آقای احمدی نژاد برای نشستن بر این کُرسی را از نظر سیاسی نیز زیر سووال ببرد.
صُدور فتوای شرعی و ارایه جمع بندی امنیتی برای به وحشت انداختن گرایش نظامی – امنیتی دولت پس از آن در دستور کار باند آقای خامنه ای قرار گرفته که کوششهای صورت گرفته بر پایه باجگیری و تهدید در پوشش میانجیگری با بُن بست روبرو شد. اقدامات تنبیهی علنی مانند عربده کشی آقای جعفری، سرکرده سپاه پاسداران و نیز نمایش مجلس مُلاها برای استیضاح رییس دولت همانگونه بر گرایش مزبور بی تاثیر بوده است که تلاش محرمانه پایوران راست سُنتی و اُصولگرایان مجلس برای بُریدن سر آن با پنبه.
با این حال چنین نمی نماید که گُفته های حُجت الاسلام ذوالنور و آیت الله مصباح یزدی نیز قادر باشد فراکسیون نظامی – امنیتی دولت را شوکه کند. چه، آنها به خوبی تنگنای آقای خامنه ای در برخورد حذفی با خود را وجب زده اند. هر حرکت او به این سمت، اقدامی علیه خویش و تایید ناتوانی در مُدیریت استراتژیک دستگاه قُدرت و بی کفایتی سیاسی خود نیز خواهد بود. بنابراین او در حفظ گُماشته اش بر مسندی که به او بخشیده، بیشترین منافع را دارد. "رهبر" خواهد کوشید هزینه این راهکار تحمیلی را تا حد مُمکن پایین نگه دارد؛ تاکتیکی که برای فراکسیون نظامی – امنیتی دولت یک شانس بُزُرگ انگاشته می شود.
باند مزبور پس از یورش ناکام مانده برای تصرُف وزارت اطلاعات، به موضع دفاعی رانده شده است. اگر چه خودداری آن از پذیرش این شکست با توجُه به موقعیتی که آقای خامنه ای در آن قرار دارد، در مضمون می تواند یک تهاجُم خاموش به حساب آید، اما به نظر نمی رسد که آقای احمدی نژاد و شُرکا هنوز به تصور مُشخصی از گام بعدی یا حتی دفاع فعال از خود دست یافته باشند. این واقعیت را تلاش آنها برای بازی با یک کارت سوخته یعنی، برنامه زنده تلویزیونی به نمایش گذاشته است.
روشن آن است که جنگ کنونی، یک نبرد فرسایشی به زیان هر دو طرف درگیر آن است که می بایست هر چه زودتر به سود یکی تعیین تکلیف شود. هر چه این کشمکش طولانی تر شود، از یک سو موقعیت آقای خامنه ای چه اکنون و چه در نظر به آینده مُتزلزل تر خواهد شد و از سوی دیگر، گرایش نظامی – امنیتی دولت نیز مجبور به رویارویی با جبهه گُسترده تری از رُقبا خواهد بود.
صُدور فتوای شرعی و ارایه جمع بندی امنیتی برای به وحشت انداختن گرایش نظامی – امنیتی دولت پس از آن در دستور کار باند آقای خامنه ای قرار گرفته که کوششهای صورت گرفته بر پایه باجگیری و تهدید در پوشش میانجیگری با بُن بست روبرو شد. اقدامات تنبیهی علنی مانند عربده کشی آقای جعفری، سرکرده سپاه پاسداران و نیز نمایش مجلس مُلاها برای استیضاح رییس دولت همانگونه بر گرایش مزبور بی تاثیر بوده است که تلاش محرمانه پایوران راست سُنتی و اُصولگرایان مجلس برای بُریدن سر آن با پنبه.
با این حال چنین نمی نماید که گُفته های حُجت الاسلام ذوالنور و آیت الله مصباح یزدی نیز قادر باشد فراکسیون نظامی – امنیتی دولت را شوکه کند. چه، آنها به خوبی تنگنای آقای خامنه ای در برخورد حذفی با خود را وجب زده اند. هر حرکت او به این سمت، اقدامی علیه خویش و تایید ناتوانی در مُدیریت استراتژیک دستگاه قُدرت و بی کفایتی سیاسی خود نیز خواهد بود. بنابراین او در حفظ گُماشته اش بر مسندی که به او بخشیده، بیشترین منافع را دارد. "رهبر" خواهد کوشید هزینه این راهکار تحمیلی را تا حد مُمکن پایین نگه دارد؛ تاکتیکی که برای فراکسیون نظامی – امنیتی دولت یک شانس بُزُرگ انگاشته می شود.
باند مزبور پس از یورش ناکام مانده برای تصرُف وزارت اطلاعات، به موضع دفاعی رانده شده است. اگر چه خودداری آن از پذیرش این شکست با توجُه به موقعیتی که آقای خامنه ای در آن قرار دارد، در مضمون می تواند یک تهاجُم خاموش به حساب آید، اما به نظر نمی رسد که آقای احمدی نژاد و شُرکا هنوز به تصور مُشخصی از گام بعدی یا حتی دفاع فعال از خود دست یافته باشند. این واقعیت را تلاش آنها برای بازی با یک کارت سوخته یعنی، برنامه زنده تلویزیونی به نمایش گذاشته است.
روشن آن است که جنگ کنونی، یک نبرد فرسایشی به زیان هر دو طرف درگیر آن است که می بایست هر چه زودتر به سود یکی تعیین تکلیف شود. هر چه این کشمکش طولانی تر شود، از یک سو موقعیت آقای خامنه ای چه اکنون و چه در نظر به آینده مُتزلزل تر خواهد شد و از سوی دیگر، گرایش نظامی – امنیتی دولت نیز مجبور به رویارویی با جبهه گُسترده تری از رُقبا خواهد بود.
خانوادهها و فرزندان همجنسگرایشان
بخش سوم از گفتوگو با پارسا، ترانهسرای دگرباش ایرانی
حمید پرنیان
پارسا: وقتی تو بهعنوان یک پسر در یک خانوادهی ایرانی به دنیا میآیی، از همون روز تولدت مادر و پدرت تمام زندگی تو را برنامهریزی کردهاند؛ درساش را میخواند، مهندس یا دکتر میشود، با فلانی ازدواج میکند و ما نوهدار میشویم. والدینات تو را بیست و پنجسال مراقبت کردهاند و بزرگات کردهاند و احساس میکنند که تو دگرجنسگرا هستی. حالا بعد از بیست و پنج سال متوجه میشوند که تو همجنسگرا هستی. تو اصلاً قرار نیست ازدواج کنی، آن ازدواجی که آنها میخواهند، و تو قرار نیست برایشان بچهای به دنیا بیاوری، به آن سبکی که آنها دوست دارند- وگرنه همجنسگراها هم میتوانند بچهدار شوند.
خب این برای والدین سخت است؛ من نمیخواهم بگویم که باید به آنها حق داد، اما میگویم باید پذیرفتشان. پذیرفتن همجنسگرابودن فرزند از طرف والدین کار سختی است. نمیخواهم بگویم چون همجنسگرایی بد است پس باید به آنها حق داد، نه. تصور کن برای خودت برنامهای بیستساله ریختهای و بعد از بیستسال میفهمی برنامهای که ریخته بودی کاملاً اشتباه بوده است. پس پذیرفتن این شکست سخت است. فکر میکنم باید درد خانوادهها را پذیرفت؛ همانطور که از آنها انتظار داریم ما را پذیرند، ما هم باید بپذیریم که طول میکشد تا آنها همجنسگرابودن ما را بپذیرند.
خود ما همجنسگرایان در سالهای بلوغ با همجنسگرابودن خودمان دست و پنجه نرم کردیم و سعی کردیم خودمان را بپذیریم. چون برخی از ما فکر میکردیم همجنسگرایی ما نوعی گناه است یا بیماری است. یعنی طول کشید تا خودمان خودمان را بپذیریم. پس همین زمان را باید به خانوادهها هم داد تا بفهمند که فرزند همجنسگرایشان هیچ فرقی با فرزند دگرجنسگرایشان ندارد؛ بفهمند که هیچ تفاوتی وجود ندارد. فقط زمان میبرد.
در ایران، خیلیها مجبورند از خودشان شخصیتی بسازند که نیستند. در مورد همجنسگرایان نیز این امر شدت پیدا میکند؛ چون همجنسگرایی در ایران پذیرفتهشده نیست.
در ایران، در شرکتی کار میکردم که با آقایی همکار بودم؛ ما با هم دوست شده بودیم و با هم شب شعر میرفتیم و خیلی با هم صمیمی شده بودیم. یکی از همان روزها که شب شعر میرفتیم احساس کردم این آدم، آدم معتمدی است و میتوانم با او احساس راحتی داشته باشم. در همان روز، صحبت به اینجا کشیده شد که هرکسی چه آرمانهایی دارد و من به او گفتم که همجنسگرا هستم و همین امر باعث میشود رسیدن به آرمانهایم سختتر شود.
خب اولین جوابی که این آدم- که فکر میکردم خیلی من را میفهمد و مرا شناخته است- به من داد این بود که نمیخواهد با من بیاید توی رختخواب. این طرز فکر خیلی از ایرانیهاست و برای همین است که آنها نسبت به همجنسگرایان احساس بدی دارند؛ آنها فکر میکنند اگر فرد همجنسگرایی به آنها سلام بدهد یا دست دهد معنیاش این است که نیمساعت دیگر بیا برویم رختخواب. این کاملاً غلط است. هرکدام از ما روزانه با مردهای بسیاری در ارتباط هستیم و هیچ احساس جنسیای بهشان نداشته باشیم و تازه اگر احساس جنسی هم به یکیشان داشته باشیم باز هم پنجاهدرصد قضیه طرف مقابل است.
رفتار دوستام بعد از آن روز با من خیلی بد شد و تجربه خیلی بدی بود. برای اینکه او دیگر با من دست هم نداد تا اینکه من مجبور شدم برایش ایمیلی بنویسم و بگویم که من فقط با تو درد دل کردم و حرفی که من به تو زدم دعوت به سکس نبود و من اصلاً نمیخواهم تحت هیچ شرایطی با تو نزدیکی جنسی داشته باشم.
من خیلی مطمئن هستم که آن روز خواهد آمد که او نظرش نسبت به همجنسگرایان عوض شود؛ چون من بهعنوان یک همجنسگرا تاثیر خوبی رویش گذاشتهام. جوابی که او به ایمیل من داد خیلی برای من عجیب بود. او نوشته بود؛ میترسد که نسبت به من گرایش جنسی داشته باشد. من این را اصلا نمیفهمم؛ آدم یا دگرجنسگرا هست یا نیست. اگر نیستی پس ترس از چه چیزی باید داشته باشی؟
من عشقی که صد در صد به رختخواب ختم شود را نقض میکنم. من خودم اولینباری که عاشق شدم چهاردهساله بودم. من در آن سن و سال نمیدانستم عشق چیست یا رختخواب چیست. اصلاً به این چیزها فکر نمیکردم، و نمیدانستم که همجنسگرا هستم. فقط معشوق من برای من مقدس بود؛ من تا آن روز نماز نمیخواندم ولی وقتی معشوق من وضو میگرفت برای اینکه بتوانم شبیه به او شوم من هم وضو میگرفتم. اگر او نماز میخواند، من هم فقط به این خاطر که او نماز میخواند نماز میخواندم. قبله من واقعاً کعبه نبود؛ من در تمام رکعتهای نمازم داشتم به معشوقم فکر میکردم. شب و روز به او فکر میکردم و اصلاً هم این رابطه جنسی نبود، چون در تمام آن چهارسالی که من او را میدیدم- و نتوانستم بهاش بگویم که عاشقاش هستم- یکبار هم به رابطه جنسی با او فکر نکردم.
پائولو کوئلیو حرف خوبی میزند. «سختترین درد دردی است که تو با تمام وجود عاشق کسی باشی و با تمام وجود بدانی که بهاش نمیرسی.» خب من این عشق را در چهاردهسالگی تجربه کردم. برای تحمل چنین دردی خیلی کوچک بودم. خیلی از آدمها- چه همجنسگرا و چه دگرجنسگرا- این احساس را در زندگیشان تجربه کردهاند و ما نمیتوانیم این احساس را با برچسبزدن به دیگران از بین ببریم یا خرابش کنیم.
بعد از اینکه من خودم را بهعنوان یک همجنسگرا پذیرفتم وارد رابطههای دیگری شدم؛ با آقایی آشنا شدم که ظاهراً همهچیز خوب پیش میرفت و احساس میکردم که کسی را پیدا کردهام که همدرد است، اما بعد از مدت کوتاهی، این رابطه- به هر دلیلی- قطع شد؛ شاید او دیگر از من خوشش نمیآمد. آن رابطه تمام شد اما تاثیرات زیادی بر زندگی من گذاشت.
باز پائولو کوئلیو میگوید: «یکی از علتهای اینکه آدمهای خیلی بدی در زندگی تو قرار میگیرند این است که وقتی آدم خوبی در زندگیات وارد میشود قدرش را بدانی.» و این در زندگی من اتفاق افتاد؛ تاثیرات بدی که آن آدم در زندگی من گذاشت، دروغهایی که میگفت و توهینهایی که گفته بود، باعث شد آدم بعدیای که وارد زندگی من شد را فارغ از جسم و زیبایی تنانهاش، به این فکر کنم که این آدم چقدر آدم است. دوست جدیدم شاید از لحاظ فیزیکی نمیتوانست بهاندازه نفر قبلی تاثیرگذار باشد اما از لحاظ رفتاری و شخصیتی و همدردی آدم خوبی بود و من به خودم گفتم که میتوانم روی او در زندگیام حساب کنم و دوستش داشته باشم و دوستم داشته باشد. این، برای من مقدس بود و به همین علت ما رابطه خیلی طولانیای را با هم داشتیم. ما نزدیک به هفت سال با هم بودیم و رابطه خیلی خوبی داشتیم. ما روزهای خیلی خوبی را با هم سپری کردیم، اما کنار هر خوبیای، سختیای هم وجود دارد. الان از هم جدا هستیم. همدیگر را خیلی دوست داریم؛ روزی دوبار با هم تلفنی صحبت میکنیم و تمام روزهای تعطیل آخر هفته را با هم هستیم اما نمیتوانم کتمان کنم که آن رابطهای که از ابتدا بین ما بود نیست. حالا شاید روزی پیش هم برگردیم دوباره.
اخبار روز: اختلافات شدید بین احمدی نژاد و دولت وی با طرفداران آیت اله خامنه ای در روزهای اخیر به رودررویی های بی سابقه ای انجامیده است. این اختلافات بعد از دخالت آیت اله خامنه ای در کار دولت و مخالفت با استعفای حیدر مصلحی وزیر اطلاعات شتاب بیشتری گرفته است. در یکی از آخرین نمونه ها، سینماگران اصولگرای طرفدار ولی فقیه جشنواره ی سینمایی کیش را به دلیل حضور رحیم مشایی در آن جا و سخنرانی وی ترک کردند.
سایت جهان نیوز خبر داده است بیش از ۵۰ نفر از مدعوین و هنرمندان در جشنواره فیلم کیش دراعتراض به حضور مشائی سالن همایش را ترک کردند.
فرج اله سلحشور در گفت وگو با جهان با بیان اینکه خروج طرفداران ولایت از سالن سینما برای مشائی و دولت پیام روشن داشت گفت: مشائی وقتی وارد سالن همایش شد بسیاری از «هنرمندان متعهد» سالن را به نشانه اعتراض ترک کردند. به گفته ی وی این اعتراض پاسخی به عملکرد و رفتار و سخنان رئیس دفتر احمدی نژاد بود. به همین دلیل زمانی که مشائی خواست پشت تریبون قرار گیرد بنده و بسیاری دیگر از هنرمندان حزب اللهی سالن را ترک کردیم.
وی با بیان اینکه ما به نشانه اعتراض به شخصیت منحرف مشائی سالن را ترک کردیم اظهار داشت: بنده و آقایان کاسه ساز، شرف الدین، رستگار، ایل خانی و محمود حیدریان و ناصر هاشم زاده، جمال شورجه و سلطانی و بسیاری دیگر از مدعوین سالن را ترک کردیم تا به او بفهمانیم که مورد قبول ما نیست.
کارگردان یوسف پیامبر ادامه داد: رئیس جمهور هم بداند که تا زمانی مورد تائید ما و بچه حزب اللهی هاست که مورد تائید رهبر انقلاب باشد. یعنی زمانی که اقا لحظه ای حمایت شان را از دولت و رئیس دولت بردارند مردم بر آنها خط بطلان خواهند کشید.
بنابر این گزارش جشنواره هنری فیلم کیش با هزینه های میلیاردی از امروز در جزیره کیش برگزار شد که از هفته گذشته مورد انتقاد رسانه ها و هنرمندان طیف اصولگرا قرار گرفته بود.
سه نفری که سالن را ترک کردند
سایت عصر ایران روایت دیگری از این حادثه را گزارش کرده است. بنابر گزارش این سایت جشنواره بین المللی فیلم کیش در شب اختتامیه اش با اعتراض سه نفر از هنرمندان اصولگرا به حضور اسفندیار رحیم مشایی، رئیس دفتر احمدی نژاد همراه شد.
بنابر گزارش عصر ایران، در این مراسم که در مرکز همایش های خلیج فارس با حضور صدها سینما گر داخلی و خارجی برگزار شد ، هنگامی که مشایی به جایگاه سخنرانی دعوت شد، فرج الله سلحشور، جمال شورجه و شرف الدین در اعتراض به حضور مشایی در این مراسم، از سالن خارج شدند.
در این حین شمقدری، معاون سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که در صدد متقاعد کردن این سه نفر برای ماندن در سالن بود، با برخورد لفظی شرف الدین، مواجه شد.
سایت عصر ایران لیستی از «صدها هنرمندی» که در این مراسم حضور داشتند و سالن را ترک نکردند را منتشر کرده است. از جمله: داوود رشیدی، مسعود کیمیایی، ثریا قاسمی، ابوالفضل جلیلی، محمدرضا شریفی نیا، شهریار بحرانی، داریوش ارجمند، سیما تیرانداز، سیروس الوند، محسن علی اکبری، رسول صدرعاملی، علی شاه حاتمی، پوران درخشنده، پروانه معصومی، مسعود رایگان، نیکی کریمی، علیرضا سجادپور، قاسم قلی پور، حسین فرح بخش، داریوش فرهنگ، ابراهیم فروزش، محمدعلی نجفی، سعید سهیلی، امین زندگانی، سیدجمال ساداتیان، علی روئین تن، سیدضیاء هاشمی، هاشم میرزاخانی، سیداحمد میرعلایی، علی معلم، حبیب الله بهمنی، شهاب ملتخواه، حسین ترابی، رهبر قنبری، مهدی کرم پور، محمود عزیزی، علیرضا رئیسیان، لادن مستوفی، مصطفی زمانی، فرهاد اصلانی، ابوالفضل صفاری، شهرام علیدی، رویا تیموریان، مهدی فیوضی، مسعود اطیابی، عبدالرضا اکبری، کامران ملک، امیر آقایی، آهو خردمند، بهروز شعیبی، داریوش باباییان، حسین پارسایی، انسیه شاه حسینی، محمد قهرمانی، عبدالله اسفندیاری، احمدرضا معتمدی، مجید رجبی معمار، حسین مسافرآستانه، مهدی همایونفر، ناصر باکیده، لاله اسکندری، فاطمه گودرزی، محمدعلی باشه آهنگر، مجتبی فرآورده، حسن بشکوفه، محمد بزرگ نیا، بابک خانیان، ناصر هاشم زاده، محمدرضا عباسیان، حمید دهقانپور، قاسم قلیپور، پیام دهکردی، علی اکبر ثقفی، عبدالله علیخانی، سامان سالور، حجت قاسمزاده اصل، محمدتقی فهیم، مرجان اشرفیزاده، پژمان بازغی، محمدحسین حقیقی، و ...
مشایی: احمدی نژاد حامی هنرمندان است!
مشاور احمدی نژاد در سخنرانی خود در این همایش ادعا کرده است که وی حامی هنرمندان است و باید فرصت رقابت شایسته بین هنرمندان را فراهم کنیم.
به گزارش ایرنا ، 'اسفندیار رحیم مشایی' پنج شنبه شب در مراسم اختتامییه نخستین جشنواره بین المللی فیلم کیش به برگزاری این رویداد سینمایی اشاره کرد و گفت: طبعا به فرصت های زیادی نیاز داریم تا مجموعه تولیدات و آثار سینمایی کشور را عرضه کنیم و باید فرصتی بسازیم تا ضمن یک رقابت شایسته بین هنرمندان، جلوه های تلاش آنان را به نمایش بگذاریم که البته چنین کاری نیازمند برنامه ریزی شایسته ای است تا استمرار یابد.
وی افزود: امیدوارم وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، معاونت سینمایی و دفتر مناطق آزاد کشور این اقدام شایسته را پی بگیرند و حتما ریاست جمهوری نیز مساعدت لازم را در جهت حمایت و پشیبانی از این کار به عمل خواهد آورد.
مشایی در ادامه گفت: تمام بشر بر روی زمین به سمت یک آینده مشترک حرکت می کنند و از این رو برای رسیدن به این آینده مشترک باید مشترکات جوامع مورد توجه قرار گیرد.
رییس دفتر احمدی نژاد با بیان اینکه ایران سهم بزرگی در پایه گذاری تمدن بشر دارد اظهار داشت: با توجه به این مهم و نیز نقش جدی ایران در این آینده مشترک باید جلوه های عمیق این سرزمین را عرضه کنیم.
مشایی از هنر به عنوان راهی برای عرضه جلوه های عمیق و بزرگ ایران یاد کرد و گفت: سینما به عنوان هنری شاخص و برجسته امروز جهان باید نقش آفرینی بیشتری داشته باشد.
نخستین جشنواره بین المللی فیلم کیش از چهارم تا هشتم اردیبهشت ماه با شعار 'میراث مشترک ، آینده مشترک' در جزیره کیش برگزار شد.
شهرنوش پارسیپور-من هرگزمجاهد نبودهام، اما از قضای اتفاق بخشی از عمر من در کنار مجاهدین سپری گشته است. اغلب اوقات، هنگامی که به مجاهدین و چریکهای فدایی خلق فکر می کنم، همیشه هم زمان به یاد ماشینهای پیکان و ژیان میافتم. همزمانی ساخت این ماشینها با رشد جنبش چریکی ایران همیشه ذهن مرا به خود مشغول داشته است.
البته دلیل این مشغولیت ذهنی سه بعد به کلی متفاوت را دربر میگیرد، اما پیش از آن که درباره این ابعاد توضیحی بدهم بازگشت میکنم به زندان جمهوری اسلامی در سال شصت شمسی هجری. هنگامی که در روز بیست و دو مرداد- فکر می کنم- دستگیر شدم تنها پنجاه تومان پول در جیب خودم گذاشته بودم. چون فکر می کردم دادستانی انقلاب پس از یک بازجویی از من آزادم خواهد کرد و روشن بود که به پول تاکسی نیاز داشتم، اما نمیدانستم که چهارسال و هفت ماه بعد را باید در میان زندانیان سیاسی، که اکثریت آنها مجاهد بودند، بگذرانم.
در نخستین روزهای زندان با کنجکاوی زیادی به آنها نگاه می کردم. در نخستین روزهای زندان آنچه که جلب توجه مرا کرده بود تضاد رفتاری مادران مجاهد در مقایسه با جوانان وابسته به این سازمان بود. از نظر ظاهری فاصله میان مادران و دختران بسیار زیاد به نظر می رسید. مادران به جمعیت سنتی جامعه ایران شباهت داشتند، اما دختران به تمام دختران دبیرستانی و دانشگاهی ایران شبیه بودند. همین تضاد ذهن مرا به خود مشغول کرده بود. به نحو مبهمی درک می کردم که چرا آنها مذهبی هستند و یا وانمود می کنند که مذهبی هستند. آنان اغلب برخاسته از متن روستایی جامعه ایران بودند. این نکته در یک سرشماری سردستی که در سال اول یا دوم زندان انجام شد روشن میشد. آنها اغلب نسل دوم یا سوم روستاییان مهاجر بودند. نکته دیگری که کم کم بر من روشن میشد این بود که آنها در سطح جهانی به هیچ کشور یا منطقهای تعلق ایدئولوژیکی نداشتند.
بر این پندارم که یکی از دلایل اصلی کشتار آنها این بود که هیچکس در سطح جهانی از آنها حمایت نمی کرد. باز بر این پندارم که نه تنها کسی از آنها حمایت نمیکرد، بلکه اما شمار قابل ملاحظهای از کشورهای جهان از کشتار آنها لذت میبردند. مجاهدین به راحتی میتوانستند به عنوان نیروی مزاحمی مورد تعبیر و تفسیر قرار گیرند. مشی مسلحانهای که بدان اعتقاد داشتند، انجام برخی عملیات که منجر به کشتن شماری از افراد شده بود، و سلسله عملیات انتحاری مقطع سال شصت به گونهای رخ میداد که کشورهای جهان را مضطرب میکرد. در حقیقت در جریان پاییز و زمستان سال پنجاه و نه شمسی هجری که من تازه از فرانسه به ایران بازگشته بودم این حالت مجاهدین بسیار محسوس بود. یادم هست که در خیابان هر مجاهد روزنامهفروشی را که میدیدم دچار این حس میشدم که با یک «جسد» آینده رودررو هستم.
این نگرانی باعث شد تا در همان پاییز سال شصت برای مسعود رجوی به عنوان یک شخص ناشناس نامهای بنویسم. در این نامه که با زحمت زیاد دارای انشای خوبی شده بود به آقای رجوی نوشته بودم که نگاهی به سطح جهانی نشان میدهد که مجاهدین در آینده نزدیک طعمه مرگ خواهند شد، از این روی بهتر است ایشان نیروهای خود را به خانه برگرداند و آنها را به کلی مخفی کند. این نامه در یک نسخه تهیه شده بود و در حال حاضر باید در بایگانی دادستانی انقلاب ایران در پرونده من باشد. چون کپیای از آن را در هنگام بازجویی به من نشان دادهاند.
البته من نه سر پیاز بودم و نه ته پیاز و به هیچوجه سیاسی نبودم، اما نمیشد مرگ قریبالوقوع را در چهره جمعیتی دید و دم نزد. هنگامی که این نامه را برای دونفر خواندم به من خندیدند و گفتند یک سازمان سیاسی برای این بهوجود میآید که قدرت سیاسی را به دست بگیرد و تو حالا به آنها پیشنهاد میکنی در خانه بنشینند؟ ای کاش من این همه دچار عدم تزلزل نبودم و نامه را در کانون نویسندگان به آقای منوچهر هزارخانی میدادم. گرچه روشن بود که کسی به حرف من اعتنایی نداشت، اما شاید به راستی این نامه تاثیری از خود به جای می گذاشت.
در تابستان سال شصت، در زندان جمهوری اسلامی در اوین و قزلحصار شاهد اعدامهای دستهجمعی اعضای این گروه شدم که البته همانطور که نوشتم منتظر این اعدامها بودم. البته این که من به غریزه سیاسی درکی از این معنا داشتم باعث نمیشد تا از این اعدامها لذت ببرم. برعکس تاثیر مخرب آنها تا امروز بر دوش من سنگینی میکند. امروزه روز هنگامی که به مجاهدین میاندیشم به نظرم میرسد آنها همانند جنینی بودند که در ششماهگی از شکم مادر بیرون کشیده شده باشد و سپس فرمانی جهانی صادر شده بود که بدوند؛ که از پشت سر مورد حمله و یورش قرار گیرند. بر این پندارم که مجاهدین هرگز فرصت نکردند به این بیاندیشند که هستند و چه میخواهند.
این یک درام ترسناک و اندوهبار است. جوانی غیر عادی این گروه در مقطع سال شصت بسیار به چشم میخورد. آماری که در زندان اوین گرفتم میانگین سنی هجده سال و ششماه را نشان می داد، و سال بعد در یک آمارگیری دیگر در قزلحصار رقم نوزده سال و چندماه به دست آمد. زندانیان روی طیف پانزدهسال تا بیست و پنج سال بودند. اکنون قیافه آن دختر جوان مجاهد را به خاطر میآورم که با نگرانی از پدرش حرف میزد. پدر او پذیرفته بود تا دخترش مجاهد باشد، اما هنگامی که وحشت زده از خیابان به خانه آمده بود از دخترش پرسیده بود: بچهجان، «ارگان» یعنی چه؟ امروز شنیدم جوانی در خیابان داد می زد: نشریه مجاهد، ارگان سازمان مجاهدین... پدر بیچاره نگران واژه ارگان بود. مقطع قتلگاه که رسید لابد او باز نگران این واژه نامانوس بوده است.
اما در شرایطی که من روز به روز بیشتر در زندان کلافه میشدم رابطه مجاهدین و زندانبانان آنها به نظرم رابطه پدر و پسری می رسید که کمر به قتل یکدیگر بستهاند. البته این با اسطوره رستم و سهراب بسیار متفاوت است. در این داستان رستم پسر خود را نمیشناسد، و یا به عمد میکوشد او را نشناسد. در تراژدی مجاهدین پدر حریصانه کمر به قتل پسران و دختران خود میبندد، و این مقوله بسیار قابل تاملیست. من شاهد بودهام که هرگز سر سوزنی تلاش انجام نگرفت تا برای زندانیان سیاسی روشنگری سیاسی کنند. تنها در مقطع حضور نیروهای آیتالله منتظری در زندان کوشش مختصری در این زمینه به انجام رسید. در تمام مدت زندان فکر میکردم اگر هر چندروز یکبار جامعهشناسان و روانکاوان و سیاستمداران حقیقی میآمدند و برای این جوانان شرح میدادند که حوادث بر چه روالی حرکت میکنند شاید نسبت خسارتهای مالی و جانی بسیار کمتر میشد.
من در اینجا به هیچوجه قصد ندارم مجاهدین را توجیه کنم، اما بدون شک بر این معنا تاکید دارم که در مقطع سال شصت آنها بسیار جوان و بسیار ناآگاه بودهاند. شرایط اجتماعی آنها نشان میداد که از حداقل امکانات مالی در جامعه برخوردار بودهاند. در عین حال از نظر تاریخی آنها به مقطعی تعلق دارند که مشی مسلحانه در سطح جهانی بسیار تشویق میشده است. مبارزات چریکی کاسترو و چهگوارا، مقاومت هوشیمین در ویتنام و صدها اجتماعات دیگر سیاسی چریکی در جهان سایه خود را بر ایران نیز انداخته بود. به راستی بر این پندارم که کشتار راه حل درستی برای متوقف ساختن این جنبش نبوده است. راههای بسیار زیادی وجود داشت تا جلوی حرکت کژ و مژ مجاهدین گرفته شود، اما همانطور که نوشتم به نظرم فرمان قتل آنها در سطح جهانی صادر شده بود. دلیل اصلی این امر این است که آنها به هیچ نیروی جهانی تکیه نداشتند و جهان آنها را نمیفهمید و در نتیجه از آنها میترسید ، یا از آنها مشمئز میشد.
اما این همه حرف زدم و هنوز به مسئله پیکان و ژیان نرسیدم. این مسئله بسیار قابل بحث و مطالعهایست. در هفته آینده از آن گفت خواهم کرد.
"نماز وحشت وضوء ندارد"
دوستي كه در زمان اعتراضات منتهي به انقلاب 57 دانشجو بود، تعريف مي كرد كه در آن زمان انقلابي بودن كفايت مي كرد تا هر كسي با تعلق خاطر به هر گروه و سازماني در دانشگاه و افكار عمومي مقبلويت داشته باشد و حتي طرفداران شاه نيز تكفير نمي شدند و اين باعث شده بود، عملاً طيف انقلابي با گذشت زمان مدام قوي تر شود؛ در آن زمان بسيار پيش مي آمد، دو دوست صميمي دانشجو از طرفداران دو گروه انقلابي متفاوت باشد؛ يكي حزب اللهي، ديگري فدايي يا مجاهد و غيره. پس از پيروزي انقلابيون كه دموكراسي مورد توافق به سرعت به سوي خشونت رنگ باخت، و جمع دوستان شان كه هر يك به طيفي تعلق خاطر داشتند، از دست زهرا خانم و باندش در دانشگاه – كه آن داستان مجزايي مي طلبد- نجات يافتند، هر يك در سازماني مشغول به كار شدند. اتفاقاً دو نفر از دوستان كه يكي مذهبي بود و ديگري كمونيست در يك سازمان كار مي كردند. مدتي بعد كه فتواي عملي "در دين اجبار هست"، جايگزين سفارش آيه قرآني "در دين اجباري نيست" در سازمان ها به كار گرفته شد، تا همگي با تظاهر به دين براي شغل و گذران زندگي خود و خانواده شان مجبور شدند، و هنوز اين منطق نتايج گهربارش را نشان داده بود كه با اين فتواي من درآوردي، همواره متظاهرترين و شيادترين صعود مي كنند و امثال عاليخاني و سعيد امامي از آب بيرون مي آيند -و با زور حكومت اسلامي اموي مي سازند، نه امامت علوي- نماز نيز اجباري شده بود و متدينان به اصطلاح حزب اللهي در حال رقابت بر سر آن براي ارتقاء در مقامات حكومتي بودند. از قضا كمونيست انقلابي سابقي كه اينك ضد انقلاب شده بود و به او قول فعاليت آزاد پس از حكومت اسلامي را داده بودند، ديد از اين خواب ها كه خبري نيست هيچ، ممكن است همچون بسياري ديگر سر به نيست شود، ناگزير براي خواندن نماز به مسجد مي رود. يكي از دوستان دانشجوي سابق اش كه حزب اللهي بوده، هنگامي كه او تصميم به شروع نماز مي گيرد، جلو مي آيد و با صداي بلند مي گويد، من حواسم به تو بوده و تو بدون وضوء آمده اي نماز بخواني! دوست كمونيست اش هم يك نكته فقهي كوچك را بي درنگ به او خاطر نشان مي سازد: «نماز وحشت، وضوء ندارد. مگر نمي داني؟!».
حال ماجراي تعدادي متشرع بي سواد است كه چنان بوي قدرت، ايشان را مست كرده كه به عنوان امام جمعه، قتل ها و كشتار را احسنت مي گويند و براي اشاعه فريضه "در دين اجباري هست" برحسب "اسلام ناب من درآوردي شان" فرمان صدور خون براي حجاب اجباري مي كنند. اين انقلابيون شجاع را مي بايست در پيش از انقلاب مي ديديد كه هنوز دو تا كشيده افسري نخورده لرزه به اندام شان افتاده بود و همين الان هم اگر دماغ شان را بگيريد، غش مي كنند، بعد مي آيند براي همان پسرشان كه در مقابل شكنجه هاي ساواك سر فرود نياورد، نذر روزه 40 روزه مي گيرند! مي دانيد در روز رستاخيز با شما چه مي كنند؟ از جنبش و قيام مردم بر عليه ظلمتان ترسيده ايد، اما به روز رستاخيز ايمان نداريد كه با مردم چنين مي كنيد و تعصب و شدت در تحجر را با ايمان زلال به رحمت و پيروزي محبت بر نفرت عوضي گرفته ايد. آن روزي است كه اگر وضوء گرفتيد و شكنجه كرديد، باز وضوء خواهيد گرفت، اما اينبار نه آب، بلكه با آتش؛ همان آتش قدرت و تعصبي كه شما را نابينا و دوزخي ساخت. نماز خوانديد و حكم خون داديد، پس بدانيد كه نمازتان در روز رستاخيز بر خواهد خاست، و دو دستي برسرتان خواهد خورد كه بگيريد اين هم نتيجه نماز پشت سر امام خون كه پيام آور شيطان رجيم بود و روزه هاي تان را طوقي خواهند بر گردن تان، اما همان پسر شجاعتان از خداوند درخواست بخشش برايتان مي كند و آن هنگام است كه عرش از اين همه رحمت و گذشت يك انسان در حق حتي يك جلاد به وجد خواهد آمد و فرياد تكبير حقيقي آن زمان است كه برخواهد خواست.
* (پژوهشگر زبان و تعاملات اجتماعی)
پینوشت:
به گزارش دانشجو نیوز، در مطلبی که این تشکل اقتدار گرا در شماره امروز خود منتشر کرده است نوشته است:
"طبق مشاهدات انجام شده بعضی از اعضای فیس بوک،(که دانشجوی دانشکده نیز هستند)، از تصاویر مستهجن خود و بعضی دیگر از اسامی ائمه اطهار، مقدسات و تصاویر مسئولین کشوری برای اکانت خود استفاده می کنند. دسته اول شرافت خود را زیر پا گذاشته اند و خواهان لذات شهوانی هستند، اما دسته دوم ظاهرا قصد پنهان کردن مشخصات خود را دارند. ولی به چه قیمتی؟ به قیمت توهین و بازیچه قرار دادن مقدسات؟؟ مسئولین حراست مسئولند، تا برخورد قاطعی با تمام کسانی که به اسم دانشکده دنبال بعضی از کارها در فیس بوک هستند بالاخص ایندو گروه را داشته باشند. تا درس عبرتی برای سایر دانشجویان باشند. بسیج دانشجویی هم در امر شناسایی و هم در امر معرفی این دانشجویان به حراست کمال همکاری را خواهد کرد."
این مطالب در حالی در این نشریه چاپ شده است که به گفته برخی از دانشجویان، مسولین حراست و بسیجی ها با اسم های جعلی و عکس های غیر واقعی به صفحات فیسبوک دانشجویان نفوذ میکنند و بهخاطر مطالبی که در صفحات شخصی دانشجویان نوشته می شود آنها را به کمیتههای انضباطی احظار میکنند.
شایان ذکر است طی هفته گذشته، مسئولین دانشکده علوم اقتصادی، اقدام به جدا سازی دربهای ورودی خواهران و برادران در این دانشکده کرده بودند.
این فشارها از زمانی شروع به افزایش نموده است که دانشکده علوم اقتصادی که پیشتر دانشکده ای مستقل بود، زیر مجموعه دانشگاه علامه طباطبایی گردیده است. از زمان روی کار آمدن محمود احمدی نژاد، تعدادی از اساتید خوشنام این دانشکده یا از دانشگاه اخراج شده یا از ادامه کار با مسئولین دانشکده خودداری نموده اند و به جای آنها افرادی چون "پروین احمدی نژاد" خواهر رییس جمهوری اسلامی مشغول به کار شده اند.
به گزارش خبرگزاری فارس، کامران دانشجو در بخش دیگری از سخنانش با اشاره به اینکه "غرب سعی دارد آپارتايد علمی را رشد و گسترش دهد و علم را محصور به خود کند"، گفت: در جهانبينی توحيدی آپارتايد علمی معنايی ندارد و نمونه عدم وجود اين آپارتايد علمی جمهوری اسلامی ايران است."
وزير علوم همچنین گفت: "غرب علم را بريدهای از مبدا فاعلی میبيند. آنها معتقدند خلقتی وجود ندارد و تمام اين آفريدهها طبيعت است.اما نگاه ديگری نيز به علم و دانش وجود دارد که آن جهانبينی توحيدی است و در اين جهانبينی علم و پژوهش در مسير خلقت قرار دارد."
وزير علوم در ادامه بيان داشت: "ايران اسلامی به محض اينکه به دانش هستهای دست پيدا کرد، آمادگی خود را برای اشاعه اين علم و دانش در کشورهای ديگر اعلام کرد."
وی در قسمت دیگری از سخنانش با ادعای اینکه "کشور امریکا منفور ترین دولت در جهان است"، گفت: "اگر قرار بود دانش به صورت مطلق موجب تعالی شود، اکنون آمريکا بايد محبوبترين کشورها در جهان میشد، درحالی که اکنون اين کشور منفوترين دولت در جهان است."
دانشجو در پایان گفت: "دانشگاههای کشورمان بايد به سمتی حرکت کنند که بر اساس رويههای جهانبينی توحيدی باشد."
سایت جهان نیوز خبر داده است بیش از ۵۰ نفر از مدعوین و هنرمندان در جشنواره فیلم کیش دراعتراض به حضور مشائی سالن همایش را ترک کردند.
فرج اله سلحشور در گفت وگو با جهان با بیان اینکه خروج طرفداران ولایت از سالن سینما برای مشائی و دولت پیام روشن داشت گفت: مشائی وقتی وارد سالن همایش شد بسیاری از «هنرمندان متعهد» سالن را به نشانه اعتراض ترک کردند. به گفته ی وی این اعتراض پاسخی به عملکرد و رفتار و سخنان رئیس دفتر احمدی نژاد بود. به همین دلیل زمانی که مشائی خواست پشت تریبون قرار گیرد بنده و بسیاری دیگر از هنرمندان حزب اللهی سالن را ترک کردیم.
وی با بیان اینکه ما به نشانه اعتراض به شخصیت منحرف مشائی سالن را ترک کردیم اظهار داشت: بنده و آقایان کاسه ساز، شرف الدین، رستگار، ایل خانی و محمود حیدریان و ناصر هاشم زاده، جمال شورجه و سلطانی و بسیاری دیگر از مدعوین سالن را ترک کردیم تا به او بفهمانیم که مورد قبول ما نیست.
کارگردان یوسف پیامبر ادامه داد: رئیس جمهور هم بداند که تا زمانی مورد تائید ما و بچه حزب اللهی هاست که مورد تائید رهبر انقلاب باشد. یعنی زمانی که اقا لحظه ای حمایت شان را از دولت و رئیس دولت بردارند مردم بر آنها خط بطلان خواهند کشید.
بنابر این گزارش جشنواره هنری فیلم کیش با هزینه های میلیاردی از امروز در جزیره کیش برگزار شد که از هفته گذشته مورد انتقاد رسانه ها و هنرمندان طیف اصولگرا قرار گرفته بود.
سه نفری که سالن را ترک کردند
سایت عصر ایران روایت دیگری از این حادثه را گزارش کرده است. بنابر گزارش این سایت جشنواره بین المللی فیلم کیش در شب اختتامیه اش با اعتراض سه نفر از هنرمندان اصولگرا به حضور اسفندیار رحیم مشایی، رئیس دفتر احمدی نژاد همراه شد.
بنابر گزارش عصر ایران، در این مراسم که در مرکز همایش های خلیج فارس با حضور صدها سینما گر داخلی و خارجی برگزار شد ، هنگامی که مشایی به جایگاه سخنرانی دعوت شد، فرج الله سلحشور، جمال شورجه و شرف الدین در اعتراض به حضور مشایی در این مراسم، از سالن خارج شدند.
در این حین شمقدری، معاون سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که در صدد متقاعد کردن این سه نفر برای ماندن در سالن بود، با برخورد لفظی شرف الدین، مواجه شد.
سایت عصر ایران لیستی از «صدها هنرمندی» که در این مراسم حضور داشتند و سالن را ترک نکردند را منتشر کرده است. از جمله: داوود رشیدی، مسعود کیمیایی، ثریا قاسمی، ابوالفضل جلیلی، محمدرضا شریفی نیا، شهریار بحرانی، داریوش ارجمند، سیما تیرانداز، سیروس الوند، محسن علی اکبری، رسول صدرعاملی، علی شاه حاتمی، پوران درخشنده، پروانه معصومی، مسعود رایگان، نیکی کریمی، علیرضا سجادپور، قاسم قلی پور، حسین فرح بخش، داریوش فرهنگ، ابراهیم فروزش، محمدعلی نجفی، سعید سهیلی، امین زندگانی، سیدجمال ساداتیان، علی روئین تن، سیدضیاء هاشمی، هاشم میرزاخانی، سیداحمد میرعلایی، علی معلم، حبیب الله بهمنی، شهاب ملتخواه، حسین ترابی، رهبر قنبری، مهدی کرم پور، محمود عزیزی، علیرضا رئیسیان، لادن مستوفی، مصطفی زمانی، فرهاد اصلانی، ابوالفضل صفاری، شهرام علیدی، رویا تیموریان، مهدی فیوضی، مسعود اطیابی، عبدالرضا اکبری، کامران ملک، امیر آقایی، آهو خردمند، بهروز شعیبی، داریوش باباییان، حسین پارسایی، انسیه شاه حسینی، محمد قهرمانی، عبدالله اسفندیاری، احمدرضا معتمدی، مجید رجبی معمار، حسین مسافرآستانه، مهدی همایونفر، ناصر باکیده، لاله اسکندری، فاطمه گودرزی، محمدعلی باشه آهنگر، مجتبی فرآورده، حسن بشکوفه، محمد بزرگ نیا، بابک خانیان، ناصر هاشم زاده، محمدرضا عباسیان، حمید دهقانپور، قاسم قلیپور، پیام دهکردی، علی اکبر ثقفی، عبدالله علیخانی، سامان سالور، حجت قاسمزاده اصل، محمدتقی فهیم، مرجان اشرفیزاده، پژمان بازغی، محمدحسین حقیقی، و ...
مشایی: احمدی نژاد حامی هنرمندان است!
مشاور احمدی نژاد در سخنرانی خود در این همایش ادعا کرده است که وی حامی هنرمندان است و باید فرصت رقابت شایسته بین هنرمندان را فراهم کنیم.
به گزارش ایرنا ، 'اسفندیار رحیم مشایی' پنج شنبه شب در مراسم اختتامییه نخستین جشنواره بین المللی فیلم کیش به برگزاری این رویداد سینمایی اشاره کرد و گفت: طبعا به فرصت های زیادی نیاز داریم تا مجموعه تولیدات و آثار سینمایی کشور را عرضه کنیم و باید فرصتی بسازیم تا ضمن یک رقابت شایسته بین هنرمندان، جلوه های تلاش آنان را به نمایش بگذاریم که البته چنین کاری نیازمند برنامه ریزی شایسته ای است تا استمرار یابد.
وی افزود: امیدوارم وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، معاونت سینمایی و دفتر مناطق آزاد کشور این اقدام شایسته را پی بگیرند و حتما ریاست جمهوری نیز مساعدت لازم را در جهت حمایت و پشیبانی از این کار به عمل خواهد آورد.
مشایی در ادامه گفت: تمام بشر بر روی زمین به سمت یک آینده مشترک حرکت می کنند و از این رو برای رسیدن به این آینده مشترک باید مشترکات جوامع مورد توجه قرار گیرد.
رییس دفتر احمدی نژاد با بیان اینکه ایران سهم بزرگی در پایه گذاری تمدن بشر دارد اظهار داشت: با توجه به این مهم و نیز نقش جدی ایران در این آینده مشترک باید جلوه های عمیق این سرزمین را عرضه کنیم.
مشایی از هنر به عنوان راهی برای عرضه جلوه های عمیق و بزرگ ایران یاد کرد و گفت: سینما به عنوان هنری شاخص و برجسته امروز جهان باید نقش آفرینی بیشتری داشته باشد.
نخستین جشنواره بین المللی فیلم کیش از چهارم تا هشتم اردیبهشت ماه با شعار 'میراث مشترک ، آینده مشترک' در جزیره کیش برگزار شد.
"ما" را چگونه تعريف کنيم؟
اسماعيل نوریعلا
يک مسلمان سکولار، و يا يک غير مسلمان سکولار، چگونه میتواند خود را از يک اسلاميست مدعی سکولار بودن جدا کند؟ به گمان من، او يک راه بيشتر ندارند... و آن قرار دادن پيششرط "انحلال بلاشرط حکومت اسلامی" و پذيرفتن "جدائی کامل حکومت از هرگونه مذهب" در هر مواجهه و مذاکره و اتحادی است. تنها با ارائهی اين فيلتر است که سکولار واقعی از سکولار قلابی بازشناخته و مشخص میشود. در واقع، اين وظيفهی هر گروه سکولاری است که پيششرطهای خود را از ميان اصلیترين "ارزش"هائی انتخاب کند که گروه مقابل نمیتواند، بدون تجديد نظر در ارتباط خود با قدرت حکومتی، به آنها تن دهدesmail@nooriala.com اجازه می خواهم مطلب اين هفته را با رجوع به يک تجربهء تاريخی که شباهتی تام و تمام با وضعيت امروز ما دارد آغاز کنم. حافظ شيراز غزلی دارد، با رديف «ما»، که شروع اش چنين است: «ساقی! به نور باده برافروز جام ما / مطرب! بزن! که کار جهان شد به کام ما». کل اين غزل آشکارا از سپری شدن يک «روزگار عسرت و محنت و سختی و بی نصيبی از آزادی» و آغاز «عهدی از گشايش و رهائی» حکايت می کند.
در واقع، اگر با زندگی حافظ (نه تنها به عنوان يک شاعر که به عنوان يک انديشمند زمانهء خويش نيز) آشنا باشيم، می دانيم که دوران او با حاکميت سه تن همزمان بوده است: شاه ابو اسحاق اينجو، اميرمبارزالدين محمد آل مظفر و، پسر او، شاه شجاع مظفری. چهارده سال عمر حافظ در دوران آسودهء شاه ابو اسحاق گذشته است. آنگاه، اميرمبارزالدين محمد آل مظفر ـ ايلخان کرمان، که به زهد و ورع شهرت داشت ـ به فارس حمله می کند، شيراز را می گشايد و شاه ابو اسحق را می کشد.
دوران حکومت امير مبارزالدين دورانی بود شبيه عهد حکومت اسلامی کنونی در ايران. و به همين دليل مردم انديشه ورز زمانه از او با عنوان «محتسب» ياد می کردند که به انديشه و گفتار و رفتار همگان کار داشت. در دوران سياه حکومت او، حافظ در غزليات خود، که می توان آنها را به عنوان اسنادی تاريخی نيز مطالعه کرد(*)، از يکسو بر روزگار رفته اسف می خورد (راستی خاتم فيروزهء بواسحاقی / خوش درخشيد، ولی دولت مستجل بود) و، از سوی ديگر، خبر از روزگار سرکوب و تفتيش و تعزير می دهد (اگرچه باده فرحبخش و باد گلبيز است / به بانگ چنگ مخور می، که محتسب تيز است // صراحی ای و حريفی گرت به چنگ افتد / به عقل نوش، که ايام فتنه انگيز است // در آستين مرقع پياله پنهان کن / که همچو جشم صراحی زمانه خونريز است).
تا اينکه عاقبت پسر اميرمبارزالدين، شاه شجاع، بر پدر می شورد و عهد سخت مظفری به پايان می رسد. چنين گشايشی در زمانه، حافظ را سرزنده می کند و او شادمانه می سرايد که: «سحر ز هاتف غيبم رسيد مژده به گوش / که دور شاه شجاع است، می دلير بنوش // شد آنکه اهل نظر از کناره می رفتند / هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش...» و در همين دوران است که غزل آغاز اين مقاله را نيز می نويسد و با زبانی رقص کنان می گويد که: «ساقی! به نور باده برافروز جام ما / مطرب! بزن! که کار جهان شد به کام ما».
****
در اين غزل ده بيتی، علاوه بر يازده باری که واژهء «ما» در پايان نيم بيت نخست و همهء ابيات بعدی آمده، سه بار نيز در خود غزل به آن بر می خوريم و آشکارا می بينيم که حافظ تنها از جانب خود به شادخواری ننشسته و از جانب بخش بزرگی از مردم سخن می گويد که، اگر در غزليات ديگرش بصورت مخاطب و سوم شخص از آنان ياد می شود، در اين غزل اصل آنانند و شاعر خود را در شادمانی آن جمع شريک می کند و غزل اش را همچون بيانيهء گروهی رها شده از چنگ محتسب و پرهيزهای دردناک ناشی از سرکوب او بر صفحهء روزگار می نشاند.
حال، اگر اندکی کنجکاو باشيم، می توانيم بپرسيم اين «ما» که حافظ از آن ياد می کند چه مختصات و مشخصاتی دارد و آيا ـ در زمانه ای که عارف و عامی و زاهد و رند ايرانی همه حافظ خوانند ـ هر کس که ديوان شاعر را می گشايد می تواند خود را عضوی از آن «ما» بداند يا، برعکس، نشانه هائی وجود دارند تا خواننده دريابد که با اين «ما» هيچگونه سنخيتی ندارد؟
پاسخ اين پرسش در خود غزل حافظ وجود دارد. او اين «ما» را بدقت تعريف می کند و واجد صفاتی خاص می داند که آنها را می توان در يک کلام خلاصه کرد: «ما به کارهائی که در مذهب محتسب حرام محسوب می شده اند دست می زنيم!» حافظ به اين نکته اشاره می کند که «شيوخ» نان خود را حلال و شراب او را حرام می دانند و «ما» ی او به اين حرام و حلال توضيح المسائلی بی اعتنا است و می گويد «ترسم که صرفه ای نبرد، روز بازخواست / نان حلال شيخ ز آب حرام ما»؛ و يعنی، در عين حالی که بعنوان يک شاعر مسلمان محکمات «دين» خود را مورد انکار قرار نمی دهد و بصورتی اثباتی به «روز بازخواست» اشاره می کند، به بی اعتباری فتاوی و احکام آخوند در قدرت نشسته شهادت می دهد.
بدينسان، «مانيفست» يک انديشمند و شاعر برگذشته از روزگار سختی، در عين استقبال از آغاز دورانی جديد، دارای تعريف وجوه مشترک بخش بزرگی از مردمان زمانه اش نيز هست و از جانب همهء آنهائی سخن می گويد که در دوران عسرت اميرمبارزالدينی دچار پنهان کاری و خود سانسوری شده بودند و اکنون، با سقوط حکومت محتسب ها، به روال معمول زندگی خويش و آزادی های منتشر در آن باز گشته اند.
اما او، همراه با ارائهء اين تعريف ها، نه تنها مشخصات آن بخش از مردم را که با ضمير «ما» معرفی می شوند باز می گويد بلکه مشخصات آنانی را نيز که به اين بخش تعلق ندارند بصورتی آشکار بيان می کند و می گويد که هر که به فتوای محتسب ها و آيت الله ها عمل کند نه تنها از جنس آنان نيست بلکه در «روز بازخواست» هم جائی در نزد آفريدگار ندارد، چرا که آفريدگار مورد اشارهء شاعر خود عين زيبائی و عشق است و در پيشگاه اش، بقول مولوی، «هيچ آداب و ترتيبی» وجود ندارد و آدمی آزاد است که «هرچه می خواهد دل تنگ اش» بگويد.
****
اما اين همه ـ يعنی رسيدن به چنين آزادی گسترده ای در برابر آفريدگار و در صحنهء زندگی روزمره ـ چگونه ممکن می شود؟ به نظر من، پاسخ را بايد در همان واقعهء سياسی جستجو کرد که زندگی حافظ و بخش بزرگی از مردم عهد او را زير و زبر کرده است: خارج کردن محتسب از حکومت و کوتاه کردن دست متعصبان مذهبی از قدرت!
بله، من اين همه را بدان خاطر آوردم که نشان دهم چگونه می توان ريشه های فکر «جدا ساختن مذهب (و نه دين) از حکومت (و نه سياست)» را در همه جای تاريخ و در همهء زمان هائی که آزاد انديشی و آزاد گفتاری و آزاد رفتاری ممکن بوده و می شده يافت.
اما، در عين حال، همين ضرورت «جدا سازی» دو نهاد مذهب و حکومت به يک نکتهء ديگر هم اشاره دارد و آن متفاوت بودن گريزناپذير مردمان در نظرات شان نسبت به «رابطهء حکومت با مذهب» است. در يک سو مردمی قرار دارند که اهل توضيح المسائل و امر به معروف و نهی از منکرند و همين اهليت شان ايجاب می کند که بخواهند و بکوشند تا به قدرت حکومتی دسترسی داشته باشند و از اين طريق ارزش ها و عقايد خاص خود را بر ديگران تحميل کنند و، از سوئی ديگر، با مردمی سر و کار داريم که آزادی خود را منوط به آزادی حکومت از تحميلات مذاهب و شرايع شان می بينند، بی آنکه لزوماً ضد دين و خدا و پيغمبر باشند.
بيهوده نيست که حافظ در جای جای سخن خويش از اينگونه نصايح بسيار دارد که: «ده روزه مهر گردون، افسانه است و افسون / نيکی بجای ياران، فرصت شمار يارا // آسايش دو گيتی تفسير اين دو حرف است: / با دوستان مروت، با دشمنان مدارا». و می بينيم که اگرچه آن دستهء نخست قدرت حکومتی را می طلبند تا دوستان را مقام دهند و دشمنان را (به تشخيص خودشان) نابود سازند، اين يکی گروه حافظی تبليغ «مدارا» می کنند ـ که لفظ ديگر «تساهل» و «آسان گيری» است و اين روزها بجای همهء آنها از واژهء «روا مداری» استفاده می کنيم.
بدينسان، هر آن کس که آزادی را همچون موهبتی بلا شرط می خواهد نمی تواند به آزادی مخالف خود تجاوز کند؛ حال آنکه اهل امر به معروف و نهی از منکر همواره مترصد تجاوز به آزادی ديگران بوده و در سودای نابود ساختن آن نشسته اند. و، بدين ترتيب، می توان نتيجه گرفت که در اين راستا آنچه صفوف آدميان را از هم جدا می کند طرز نگاه آنان به «آزادی» است؛ يکی آزادی را تنها برای خودی ها می خواهد و ديگری آزادی را از آن همگان، چه خودی و چه غير خودی، می داند.
در اين ميان، اهل اين دو صف (يعنی آزادی خواهان و آزادی ستيزان) با تعريفی که از خود ارائه می دهند از هم مشخص می شوند و درست بدين خاطر است که همه کس نمی تواند خود را جزئی از آن «ما» ئی بداند که در زمانهء حافظ از دور کردن اميرمبارزالدين از حکومت شادمان می شود و نسبت به مذهبيون و محتسبين اعلام موضع می کند.
حافظ آشکارا می گويد که تو (چه مسلمان و چه منکر) اگر به «مذهب محتسب ساخته» بی اعتقادی، و اگر عشق به ديگران را مرام خود می دانی، جزو «مائی»؛ و الا تو به راه خود و ما به راه خود می رويم بی آنکه «ما» بخواهيم، يا اگر بتوانيم بگذاريم، که تو در تحميل شريعت شخصی ات بر ما صاحب ممکنات و مقدورات حکومتی شوی.
****
اما اغلب درست در همينجا پيچشی شگرف در کار می آيد: هميشه فرصتی پيش می آيد که «محتسبان شعبده باز» واژگان حافظ را به سود خود معنا کنند و از سخن او عکس آنچه را که می گويد ارائه دهند. در واقع، اين اهل «قيل و قال مدرسه» هميشه کارشان قلب کردن معانی الفاظی است که در دهان و ذهن مردم شيوع و گستردگی يافته و ديگر نمی توان آنها را ممنوع کرد. حتماً بارها ديده ايم که، مثلاً، «شراب» را به «می معرفت» تعبير کرده اند و «عشق» را به «عشق الهی» و «شاهد» را به «آفريدگار» و «قديسين». آنگاه، وقتی اين تعابير جا افتاد، توضيح المسائل از زير ضربه بيرون می آيد، اعتراض شاعر و يارانش تنها به حدود عملکرد اميرمبارزالدين ها محدود می شود و عاقبت خود محتسب هم يکی از «ما» از آب در می آيد!
اگر دقت کنيم می بينيم که امروز نيز با همين روند و همينگونه روش روياروئيم. آنچهدر «اسلام سياسی» به «اصلاح طلبی» شناخته می شود نيز، هم از آغاز کار و به همين شکل، دست به مقلوب ساختن مفاهيم اردوگاهی زده است که، به نفع همهء مردمان، خواستار غيرسياسی شدن مذاهب است و مدعی است که تنها با دور نگاه داشتن مذاهب و مکاتب بی منطق و انتقادناپذير از حکومت است که می توان به جامعه ای مرفه و آسوده و آزاد رسيد.
در اينجا نيز «ما» ی اين اردوگاه (که می توان آن را «اردوگاه سکولارهای سياسی» ناميد) معتقد به آزادی و کثرت گرائی و آزادی است. حال آنکه اسلاميست های اصلاح طلب، چه در قدرت مشسته و چه وقتی از حوزهء اقتدار حکومت اسلامی رانده می شوند، به مکتبی جعلی به نام «اسلام رحمانی» می آويزند که در آن همهء مفاهيم مورد نظر سکولارها تصديق می شوند اما به دُم هر کدام شان يک صفت «اسلامی» بسته می شود تا، لابد، بنا به استدلال اسلاميست ها، «از هرج و مرج و بی اخلاقی و بی ناموسی و بی بند وباری جلوگيری شود».
آنها می گويند که در مکتب «اسلام رحمانی» هم آزادی هست، هم تکثر گرائی و هم دموکراسی و، لذا، دليلی ندارد که خواهان جدائی حکومت از مذهب باشيم. و اعلام می دارند که اتفاقاً «وجود چنين مذهبی در حکومت» باعث حفظ سلامت اخلاقی جامعه هم می شود!
حاصل اين مغلطهء هولناک چه می تواند باشد جز ايجاد منطقه ای گرگ و ميشی و خاکستری که در آن لحظه ای غفلت انسان سکولار موجب سقوط او در پرتگاه خطاکاری های زيان بار می شود. چرا که درست در اين عرصهء خاکستری است که «ما» يکباره تعريف مشخص خود را از دست می دهد و موجودی به نام «اسلاميست سکولار» هم پا به ميدان می گذارد. (توجه کنيد که من از «مسلمان سکولار» سخن نمی گويم چرا که مسلمانی که معتقد به جدائی مذهب از حکومت باشد همانقدر سکولار است که يک آدم آدم دگرانديش معتقد به جدائی حکومت از همه اشکال مذهبی و مکتبی). «اسلاميست» کسی است که خواستار حکومت مذهبی است و، در نتيجه، عبارت «اسلاميست سکولار» بيانگر يک جمع اضداد انکار ناپذير است.
****
حال به مقطع پرسشی کليدی می رسيم: يک مسلمان سکولار، و يا يک غير مسلمان سکولار، چگونه می تواند خود را از يک اسلاميست مدعی سکولار بودن جدا کند؟ به گمان من، او راهی ندارد جز اينکه، همچون حافظ و مردمان روشن ضمير زمانه او، مستقيم به قلب مطلب بزند. حافظ، برای اينکه حساب خود را از «شيخ و مفتی و محتسب» که «جمله تزوير می کنند» و «چون به خلوت می روند آن کار ديگر می کنند» جدا کند، اعلام می کند که «ما به حلال و حرام توضيح المسائلی شيخ اعتنائی نداريم». او حتی، همانجا، پيش بينی هم می کند که ممکن است در آينده شراب او را به آن «شراباً طهورا»ی قرآنی تعبير کنند که قرار است در بهشت به مومنان داده شود و، لذا، از «آب حرام خود» و «نان حلال شيخ» ياد می کند که هر دو متعلق به اين دنيا هستند و قرار است در آن دنيا آدميان بابت شان به بازخواست کشيده شوند.
از اين منظر که می نگريم، می بينيم که «سکولار»ها نيز يک راه بيشتر ندارند و آن قرار دادن پيش شرط «انحلال بلاشرط حکومت اسلامی» و «جدائی کامل حکومت از هرگونه مذهب» در هر مواجهه و مذاکره و اتحادی است. تنها با ارائهء اين فيلتر است که سکولار واقعی از سکولار قلابی بازشناخته و مشخص می شود.
در واقع، اين وظيفهء هر گروه سکولاری است که پيش شرط های خود را از ميان اصلی ترين «ارزش» هائی انتخاب کند که گروه مقابل نمی تواند، بدون تجديد نظر در ارتباط خود با قدرت حکومتی، به آنها تن دهد. مثلاً، گروه های زنان سکولار، برای راه ندادن اسلاميست ها به صفوف خود، می توانند شرط «الغای حجاب اجباری» و «آزادی پوشش» را در کنار ديگر موازين سکولاری بنشانند و از آنها عقب نشينی نکنند، چرا که اکنون کاملاً ثابت شده که «الغای حجاب اجباری» تنها زمانی ممکن است که حکومت فعلی در راه انحلال افتاده باشد.
در اين ميان اغلب و بويژه به همکاری و حتی اتحاد بين سکولارها با اصلاح طلبان نيز اشاره می شود، اما سکولارها تنها می توانند با آن دسته از اصلاح طلبان (به هر معنی که اين اصطلاح گرفته شود) همکاری کنند که آشکارا هدف خود را «انحلال بلاشرط حکومت اسلامی» و «جدائی کامل حکومت از هرگونه مذهب» اعلام کرده باشند اما ـ مثلاً ـ معتقد باشند که برای رسيدن به اهداف مزبور بايد به تدريج و آرام و بی خشونت اقدام و پيشرفت کرد. اين تنها نوع اصلاحی است که ممکن است به انحلال بيانجامد. چرا که اختلاف در «سرعت عمل» است و نه در «هدف کار». اما آنها که معتقدند می توان اين حکومت را اصلاح کرد و در سايهء بوجود آوردن يک حکومت مذهبی شسته ـ رفته و بزک شده به آزادی و دموکراسی رسيد تنها چيزی که نيستند سکولار بودن است.
به همين دليل نيز هست که سکولارها نمی توانند از مکتب دروغين «همه با هم» خمينی گونه پيروی کنند وقتی که در ميان اين «همهء گسترده»، اسلاميست های نقابدار هم حضور داشته باشند. در عين حال، سکولار ها هميشه به «آزادی برای همه»، حتی مخالفان شان، معتقدند اما يقين علمی دارند که اين آزادی تنها از طريق «انحلال بلاشرط حکومت اسلامی» و «جدائی کامل حکومت از هرگونه مذهب» ممکن است.
چه خوب است اگر بر تفاوت عميق و گستردهء اين «همه» ی دوم با آن «همه» ی پيشين بيشتر از اين ها دقت کنيم.
* در اين مورد می توانيد به گفتار ويدئوئی من در پيوند زير مراجعه کنيد:
http://www.youtube.com/watch?v=N-Q3ZIUB2Z4
با ارسال ای ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
NewSecularism@gmail.com
مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:
http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm
در واقع، اگر با زندگی حافظ (نه تنها به عنوان يک شاعر که به عنوان يک انديشمند زمانهء خويش نيز) آشنا باشيم، می دانيم که دوران او با حاکميت سه تن همزمان بوده است: شاه ابو اسحاق اينجو، اميرمبارزالدين محمد آل مظفر و، پسر او، شاه شجاع مظفری. چهارده سال عمر حافظ در دوران آسودهء شاه ابو اسحاق گذشته است. آنگاه، اميرمبارزالدين محمد آل مظفر ـ ايلخان کرمان، که به زهد و ورع شهرت داشت ـ به فارس حمله می کند، شيراز را می گشايد و شاه ابو اسحق را می کشد.
دوران حکومت امير مبارزالدين دورانی بود شبيه عهد حکومت اسلامی کنونی در ايران. و به همين دليل مردم انديشه ورز زمانه از او با عنوان «محتسب» ياد می کردند که به انديشه و گفتار و رفتار همگان کار داشت. در دوران سياه حکومت او، حافظ در غزليات خود، که می توان آنها را به عنوان اسنادی تاريخی نيز مطالعه کرد(*)، از يکسو بر روزگار رفته اسف می خورد (راستی خاتم فيروزهء بواسحاقی / خوش درخشيد، ولی دولت مستجل بود) و، از سوی ديگر، خبر از روزگار سرکوب و تفتيش و تعزير می دهد (اگرچه باده فرحبخش و باد گلبيز است / به بانگ چنگ مخور می، که محتسب تيز است // صراحی ای و حريفی گرت به چنگ افتد / به عقل نوش، که ايام فتنه انگيز است // در آستين مرقع پياله پنهان کن / که همچو جشم صراحی زمانه خونريز است).
تا اينکه عاقبت پسر اميرمبارزالدين، شاه شجاع، بر پدر می شورد و عهد سخت مظفری به پايان می رسد. چنين گشايشی در زمانه، حافظ را سرزنده می کند و او شادمانه می سرايد که: «سحر ز هاتف غيبم رسيد مژده به گوش / که دور شاه شجاع است، می دلير بنوش // شد آنکه اهل نظر از کناره می رفتند / هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش...» و در همين دوران است که غزل آغاز اين مقاله را نيز می نويسد و با زبانی رقص کنان می گويد که: «ساقی! به نور باده برافروز جام ما / مطرب! بزن! که کار جهان شد به کام ما».
****
در اين غزل ده بيتی، علاوه بر يازده باری که واژهء «ما» در پايان نيم بيت نخست و همهء ابيات بعدی آمده، سه بار نيز در خود غزل به آن بر می خوريم و آشکارا می بينيم که حافظ تنها از جانب خود به شادخواری ننشسته و از جانب بخش بزرگی از مردم سخن می گويد که، اگر در غزليات ديگرش بصورت مخاطب و سوم شخص از آنان ياد می شود، در اين غزل اصل آنانند و شاعر خود را در شادمانی آن جمع شريک می کند و غزل اش را همچون بيانيهء گروهی رها شده از چنگ محتسب و پرهيزهای دردناک ناشی از سرکوب او بر صفحهء روزگار می نشاند.
حال، اگر اندکی کنجکاو باشيم، می توانيم بپرسيم اين «ما» که حافظ از آن ياد می کند چه مختصات و مشخصاتی دارد و آيا ـ در زمانه ای که عارف و عامی و زاهد و رند ايرانی همه حافظ خوانند ـ هر کس که ديوان شاعر را می گشايد می تواند خود را عضوی از آن «ما» بداند يا، برعکس، نشانه هائی وجود دارند تا خواننده دريابد که با اين «ما» هيچگونه سنخيتی ندارد؟
پاسخ اين پرسش در خود غزل حافظ وجود دارد. او اين «ما» را بدقت تعريف می کند و واجد صفاتی خاص می داند که آنها را می توان در يک کلام خلاصه کرد: «ما به کارهائی که در مذهب محتسب حرام محسوب می شده اند دست می زنيم!» حافظ به اين نکته اشاره می کند که «شيوخ» نان خود را حلال و شراب او را حرام می دانند و «ما» ی او به اين حرام و حلال توضيح المسائلی بی اعتنا است و می گويد «ترسم که صرفه ای نبرد، روز بازخواست / نان حلال شيخ ز آب حرام ما»؛ و يعنی، در عين حالی که بعنوان يک شاعر مسلمان محکمات «دين» خود را مورد انکار قرار نمی دهد و بصورتی اثباتی به «روز بازخواست» اشاره می کند، به بی اعتباری فتاوی و احکام آخوند در قدرت نشسته شهادت می دهد.
بدينسان، «مانيفست» يک انديشمند و شاعر برگذشته از روزگار سختی، در عين استقبال از آغاز دورانی جديد، دارای تعريف وجوه مشترک بخش بزرگی از مردمان زمانه اش نيز هست و از جانب همهء آنهائی سخن می گويد که در دوران عسرت اميرمبارزالدينی دچار پنهان کاری و خود سانسوری شده بودند و اکنون، با سقوط حکومت محتسب ها، به روال معمول زندگی خويش و آزادی های منتشر در آن باز گشته اند.
اما او، همراه با ارائهء اين تعريف ها، نه تنها مشخصات آن بخش از مردم را که با ضمير «ما» معرفی می شوند باز می گويد بلکه مشخصات آنانی را نيز که به اين بخش تعلق ندارند بصورتی آشکار بيان می کند و می گويد که هر که به فتوای محتسب ها و آيت الله ها عمل کند نه تنها از جنس آنان نيست بلکه در «روز بازخواست» هم جائی در نزد آفريدگار ندارد، چرا که آفريدگار مورد اشارهء شاعر خود عين زيبائی و عشق است و در پيشگاه اش، بقول مولوی، «هيچ آداب و ترتيبی» وجود ندارد و آدمی آزاد است که «هرچه می خواهد دل تنگ اش» بگويد.
****
اما اين همه ـ يعنی رسيدن به چنين آزادی گسترده ای در برابر آفريدگار و در صحنهء زندگی روزمره ـ چگونه ممکن می شود؟ به نظر من، پاسخ را بايد در همان واقعهء سياسی جستجو کرد که زندگی حافظ و بخش بزرگی از مردم عهد او را زير و زبر کرده است: خارج کردن محتسب از حکومت و کوتاه کردن دست متعصبان مذهبی از قدرت!
بله، من اين همه را بدان خاطر آوردم که نشان دهم چگونه می توان ريشه های فکر «جدا ساختن مذهب (و نه دين) از حکومت (و نه سياست)» را در همه جای تاريخ و در همهء زمان هائی که آزاد انديشی و آزاد گفتاری و آزاد رفتاری ممکن بوده و می شده يافت.
اما، در عين حال، همين ضرورت «جدا سازی» دو نهاد مذهب و حکومت به يک نکتهء ديگر هم اشاره دارد و آن متفاوت بودن گريزناپذير مردمان در نظرات شان نسبت به «رابطهء حکومت با مذهب» است. در يک سو مردمی قرار دارند که اهل توضيح المسائل و امر به معروف و نهی از منکرند و همين اهليت شان ايجاب می کند که بخواهند و بکوشند تا به قدرت حکومتی دسترسی داشته باشند و از اين طريق ارزش ها و عقايد خاص خود را بر ديگران تحميل کنند و، از سوئی ديگر، با مردمی سر و کار داريم که آزادی خود را منوط به آزادی حکومت از تحميلات مذاهب و شرايع شان می بينند، بی آنکه لزوماً ضد دين و خدا و پيغمبر باشند.
بيهوده نيست که حافظ در جای جای سخن خويش از اينگونه نصايح بسيار دارد که: «ده روزه مهر گردون، افسانه است و افسون / نيکی بجای ياران، فرصت شمار يارا // آسايش دو گيتی تفسير اين دو حرف است: / با دوستان مروت، با دشمنان مدارا». و می بينيم که اگرچه آن دستهء نخست قدرت حکومتی را می طلبند تا دوستان را مقام دهند و دشمنان را (به تشخيص خودشان) نابود سازند، اين يکی گروه حافظی تبليغ «مدارا» می کنند ـ که لفظ ديگر «تساهل» و «آسان گيری» است و اين روزها بجای همهء آنها از واژهء «روا مداری» استفاده می کنيم.
بدينسان، هر آن کس که آزادی را همچون موهبتی بلا شرط می خواهد نمی تواند به آزادی مخالف خود تجاوز کند؛ حال آنکه اهل امر به معروف و نهی از منکر همواره مترصد تجاوز به آزادی ديگران بوده و در سودای نابود ساختن آن نشسته اند. و، بدين ترتيب، می توان نتيجه گرفت که در اين راستا آنچه صفوف آدميان را از هم جدا می کند طرز نگاه آنان به «آزادی» است؛ يکی آزادی را تنها برای خودی ها می خواهد و ديگری آزادی را از آن همگان، چه خودی و چه غير خودی، می داند.
در اين ميان، اهل اين دو صف (يعنی آزادی خواهان و آزادی ستيزان) با تعريفی که از خود ارائه می دهند از هم مشخص می شوند و درست بدين خاطر است که همه کس نمی تواند خود را جزئی از آن «ما» ئی بداند که در زمانهء حافظ از دور کردن اميرمبارزالدين از حکومت شادمان می شود و نسبت به مذهبيون و محتسبين اعلام موضع می کند.
حافظ آشکارا می گويد که تو (چه مسلمان و چه منکر) اگر به «مذهب محتسب ساخته» بی اعتقادی، و اگر عشق به ديگران را مرام خود می دانی، جزو «مائی»؛ و الا تو به راه خود و ما به راه خود می رويم بی آنکه «ما» بخواهيم، يا اگر بتوانيم بگذاريم، که تو در تحميل شريعت شخصی ات بر ما صاحب ممکنات و مقدورات حکومتی شوی.
****
اما اغلب درست در همينجا پيچشی شگرف در کار می آيد: هميشه فرصتی پيش می آيد که «محتسبان شعبده باز» واژگان حافظ را به سود خود معنا کنند و از سخن او عکس آنچه را که می گويد ارائه دهند. در واقع، اين اهل «قيل و قال مدرسه» هميشه کارشان قلب کردن معانی الفاظی است که در دهان و ذهن مردم شيوع و گستردگی يافته و ديگر نمی توان آنها را ممنوع کرد. حتماً بارها ديده ايم که، مثلاً، «شراب» را به «می معرفت» تعبير کرده اند و «عشق» را به «عشق الهی» و «شاهد» را به «آفريدگار» و «قديسين». آنگاه، وقتی اين تعابير جا افتاد، توضيح المسائل از زير ضربه بيرون می آيد، اعتراض شاعر و يارانش تنها به حدود عملکرد اميرمبارزالدين ها محدود می شود و عاقبت خود محتسب هم يکی از «ما» از آب در می آيد!
اگر دقت کنيم می بينيم که امروز نيز با همين روند و همينگونه روش روياروئيم. آنچهدر «اسلام سياسی» به «اصلاح طلبی» شناخته می شود نيز، هم از آغاز کار و به همين شکل، دست به مقلوب ساختن مفاهيم اردوگاهی زده است که، به نفع همهء مردمان، خواستار غيرسياسی شدن مذاهب است و مدعی است که تنها با دور نگاه داشتن مذاهب و مکاتب بی منطق و انتقادناپذير از حکومت است که می توان به جامعه ای مرفه و آسوده و آزاد رسيد.
در اينجا نيز «ما» ی اين اردوگاه (که می توان آن را «اردوگاه سکولارهای سياسی» ناميد) معتقد به آزادی و کثرت گرائی و آزادی است. حال آنکه اسلاميست های اصلاح طلب، چه در قدرت مشسته و چه وقتی از حوزهء اقتدار حکومت اسلامی رانده می شوند، به مکتبی جعلی به نام «اسلام رحمانی» می آويزند که در آن همهء مفاهيم مورد نظر سکولارها تصديق می شوند اما به دُم هر کدام شان يک صفت «اسلامی» بسته می شود تا، لابد، بنا به استدلال اسلاميست ها، «از هرج و مرج و بی اخلاقی و بی ناموسی و بی بند وباری جلوگيری شود».
آنها می گويند که در مکتب «اسلام رحمانی» هم آزادی هست، هم تکثر گرائی و هم دموکراسی و، لذا، دليلی ندارد که خواهان جدائی حکومت از مذهب باشيم. و اعلام می دارند که اتفاقاً «وجود چنين مذهبی در حکومت» باعث حفظ سلامت اخلاقی جامعه هم می شود!
حاصل اين مغلطهء هولناک چه می تواند باشد جز ايجاد منطقه ای گرگ و ميشی و خاکستری که در آن لحظه ای غفلت انسان سکولار موجب سقوط او در پرتگاه خطاکاری های زيان بار می شود. چرا که درست در اين عرصهء خاکستری است که «ما» يکباره تعريف مشخص خود را از دست می دهد و موجودی به نام «اسلاميست سکولار» هم پا به ميدان می گذارد. (توجه کنيد که من از «مسلمان سکولار» سخن نمی گويم چرا که مسلمانی که معتقد به جدائی مذهب از حکومت باشد همانقدر سکولار است که يک آدم آدم دگرانديش معتقد به جدائی حکومت از همه اشکال مذهبی و مکتبی). «اسلاميست» کسی است که خواستار حکومت مذهبی است و، در نتيجه، عبارت «اسلاميست سکولار» بيانگر يک جمع اضداد انکار ناپذير است.
****
حال به مقطع پرسشی کليدی می رسيم: يک مسلمان سکولار، و يا يک غير مسلمان سکولار، چگونه می تواند خود را از يک اسلاميست مدعی سکولار بودن جدا کند؟ به گمان من، او راهی ندارد جز اينکه، همچون حافظ و مردمان روشن ضمير زمانه او، مستقيم به قلب مطلب بزند. حافظ، برای اينکه حساب خود را از «شيخ و مفتی و محتسب» که «جمله تزوير می کنند» و «چون به خلوت می روند آن کار ديگر می کنند» جدا کند، اعلام می کند که «ما به حلال و حرام توضيح المسائلی شيخ اعتنائی نداريم». او حتی، همانجا، پيش بينی هم می کند که ممکن است در آينده شراب او را به آن «شراباً طهورا»ی قرآنی تعبير کنند که قرار است در بهشت به مومنان داده شود و، لذا، از «آب حرام خود» و «نان حلال شيخ» ياد می کند که هر دو متعلق به اين دنيا هستند و قرار است در آن دنيا آدميان بابت شان به بازخواست کشيده شوند.
از اين منظر که می نگريم، می بينيم که «سکولار»ها نيز يک راه بيشتر ندارند و آن قرار دادن پيش شرط «انحلال بلاشرط حکومت اسلامی» و «جدائی کامل حکومت از هرگونه مذهب» در هر مواجهه و مذاکره و اتحادی است. تنها با ارائهء اين فيلتر است که سکولار واقعی از سکولار قلابی بازشناخته و مشخص می شود.
در واقع، اين وظيفهء هر گروه سکولاری است که پيش شرط های خود را از ميان اصلی ترين «ارزش» هائی انتخاب کند که گروه مقابل نمی تواند، بدون تجديد نظر در ارتباط خود با قدرت حکومتی، به آنها تن دهد. مثلاً، گروه های زنان سکولار، برای راه ندادن اسلاميست ها به صفوف خود، می توانند شرط «الغای حجاب اجباری» و «آزادی پوشش» را در کنار ديگر موازين سکولاری بنشانند و از آنها عقب نشينی نکنند، چرا که اکنون کاملاً ثابت شده که «الغای حجاب اجباری» تنها زمانی ممکن است که حکومت فعلی در راه انحلال افتاده باشد.
در اين ميان اغلب و بويژه به همکاری و حتی اتحاد بين سکولارها با اصلاح طلبان نيز اشاره می شود، اما سکولارها تنها می توانند با آن دسته از اصلاح طلبان (به هر معنی که اين اصطلاح گرفته شود) همکاری کنند که آشکارا هدف خود را «انحلال بلاشرط حکومت اسلامی» و «جدائی کامل حکومت از هرگونه مذهب» اعلام کرده باشند اما ـ مثلاً ـ معتقد باشند که برای رسيدن به اهداف مزبور بايد به تدريج و آرام و بی خشونت اقدام و پيشرفت کرد. اين تنها نوع اصلاحی است که ممکن است به انحلال بيانجامد. چرا که اختلاف در «سرعت عمل» است و نه در «هدف کار». اما آنها که معتقدند می توان اين حکومت را اصلاح کرد و در سايهء بوجود آوردن يک حکومت مذهبی شسته ـ رفته و بزک شده به آزادی و دموکراسی رسيد تنها چيزی که نيستند سکولار بودن است.
به همين دليل نيز هست که سکولارها نمی توانند از مکتب دروغين «همه با هم» خمينی گونه پيروی کنند وقتی که در ميان اين «همهء گسترده»، اسلاميست های نقابدار هم حضور داشته باشند. در عين حال، سکولار ها هميشه به «آزادی برای همه»، حتی مخالفان شان، معتقدند اما يقين علمی دارند که اين آزادی تنها از طريق «انحلال بلاشرط حکومت اسلامی» و «جدائی کامل حکومت از هرگونه مذهب» ممکن است.
چه خوب است اگر بر تفاوت عميق و گستردهء اين «همه» ی دوم با آن «همه» ی پيشين بيشتر از اين ها دقت کنيم.
* در اين مورد می توانيد به گفتار ويدئوئی من در پيوند زير مراجعه کنيد:
http://www.youtube.com/watch?v=N-Q3ZIUB2Z4
با ارسال ای ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
NewSecularism@gmail.com
مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:
http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm
مجاهدین خلق و داوری تاریخ
گزارش زندگی ما، شماره ١٦
البته دلیل این مشغولیت ذهنی سه بعد به کلی متفاوت را دربر میگیرد، اما پیش از آن که درباره این ابعاد توضیحی بدهم بازگشت میکنم به زندان جمهوری اسلامی در سال شصت شمسی هجری. هنگامی که در روز بیست و دو مرداد- فکر می کنم- دستگیر شدم تنها پنجاه تومان پول در جیب خودم گذاشته بودم. چون فکر می کردم دادستانی انقلاب پس از یک بازجویی از من آزادم خواهد کرد و روشن بود که به پول تاکسی نیاز داشتم، اما نمیدانستم که چهارسال و هفت ماه بعد را باید در میان زندانیان سیاسی، که اکثریت آنها مجاهد بودند، بگذرانم.
در نخستین روزهای زندان با کنجکاوی زیادی به آنها نگاه می کردم. در نخستین روزهای زندان آنچه که جلب توجه مرا کرده بود تضاد رفتاری مادران مجاهد در مقایسه با جوانان وابسته به این سازمان بود. از نظر ظاهری فاصله میان مادران و دختران بسیار زیاد به نظر می رسید. مادران به جمعیت سنتی جامعه ایران شباهت داشتند، اما دختران به تمام دختران دبیرستانی و دانشگاهی ایران شبیه بودند. همین تضاد ذهن مرا به خود مشغول کرده بود. به نحو مبهمی درک می کردم که چرا آنها مذهبی هستند و یا وانمود می کنند که مذهبی هستند. آنان اغلب برخاسته از متن روستایی جامعه ایران بودند. این نکته در یک سرشماری سردستی که در سال اول یا دوم زندان انجام شد روشن میشد. آنها اغلب نسل دوم یا سوم روستاییان مهاجر بودند. نکته دیگری که کم کم بر من روشن میشد این بود که آنها در سطح جهانی به هیچ کشور یا منطقهای تعلق ایدئولوژیکی نداشتند.
بر این پندارم که یکی از دلایل اصلی کشتار آنها این بود که هیچکس در سطح جهانی از آنها حمایت نمی کرد. باز بر این پندارم که نه تنها کسی از آنها حمایت نمیکرد، بلکه اما شمار قابل ملاحظهای از کشورهای جهان از کشتار آنها لذت میبردند. مجاهدین به راحتی میتوانستند به عنوان نیروی مزاحمی مورد تعبیر و تفسیر قرار گیرند. مشی مسلحانهای که بدان اعتقاد داشتند، انجام برخی عملیات که منجر به کشتن شماری از افراد شده بود، و سلسله عملیات انتحاری مقطع سال شصت به گونهای رخ میداد که کشورهای جهان را مضطرب میکرد. در حقیقت در جریان پاییز و زمستان سال پنجاه و نه شمسی هجری که من تازه از فرانسه به ایران بازگشته بودم این حالت مجاهدین بسیار محسوس بود. یادم هست که در خیابان هر مجاهد روزنامهفروشی را که میدیدم دچار این حس میشدم که با یک «جسد» آینده رودررو هستم.
این نگرانی باعث شد تا در همان پاییز سال شصت برای مسعود رجوی به عنوان یک شخص ناشناس نامهای بنویسم. در این نامه که با زحمت زیاد دارای انشای خوبی شده بود به آقای رجوی نوشته بودم که نگاهی به سطح جهانی نشان میدهد که مجاهدین در آینده نزدیک طعمه مرگ خواهند شد، از این روی بهتر است ایشان نیروهای خود را به خانه برگرداند و آنها را به کلی مخفی کند. این نامه در یک نسخه تهیه شده بود و در حال حاضر باید در بایگانی دادستانی انقلاب ایران در پرونده من باشد. چون کپیای از آن را در هنگام بازجویی به من نشان دادهاند.
البته من نه سر پیاز بودم و نه ته پیاز و به هیچوجه سیاسی نبودم، اما نمیشد مرگ قریبالوقوع را در چهره جمعیتی دید و دم نزد. هنگامی که این نامه را برای دونفر خواندم به من خندیدند و گفتند یک سازمان سیاسی برای این بهوجود میآید که قدرت سیاسی را به دست بگیرد و تو حالا به آنها پیشنهاد میکنی در خانه بنشینند؟ ای کاش من این همه دچار عدم تزلزل نبودم و نامه را در کانون نویسندگان به آقای منوچهر هزارخانی میدادم. گرچه روشن بود که کسی به حرف من اعتنایی نداشت، اما شاید به راستی این نامه تاثیری از خود به جای می گذاشت.
در تابستان سال شصت، در زندان جمهوری اسلامی در اوین و قزلحصار شاهد اعدامهای دستهجمعی اعضای این گروه شدم که البته همانطور که نوشتم منتظر این اعدامها بودم. البته این که من به غریزه سیاسی درکی از این معنا داشتم باعث نمیشد تا از این اعدامها لذت ببرم. برعکس تاثیر مخرب آنها تا امروز بر دوش من سنگینی میکند. امروزه روز هنگامی که به مجاهدین میاندیشم به نظرم میرسد آنها همانند جنینی بودند که در ششماهگی از شکم مادر بیرون کشیده شده باشد و سپس فرمانی جهانی صادر شده بود که بدوند؛ که از پشت سر مورد حمله و یورش قرار گیرند. بر این پندارم که مجاهدین هرگز فرصت نکردند به این بیاندیشند که هستند و چه میخواهند.
این یک درام ترسناک و اندوهبار است. جوانی غیر عادی این گروه در مقطع سال شصت بسیار به چشم میخورد. آماری که در زندان اوین گرفتم میانگین سنی هجده سال و ششماه را نشان می داد، و سال بعد در یک آمارگیری دیگر در قزلحصار رقم نوزده سال و چندماه به دست آمد. زندانیان روی طیف پانزدهسال تا بیست و پنج سال بودند. اکنون قیافه آن دختر جوان مجاهد را به خاطر میآورم که با نگرانی از پدرش حرف میزد. پدر او پذیرفته بود تا دخترش مجاهد باشد، اما هنگامی که وحشت زده از خیابان به خانه آمده بود از دخترش پرسیده بود: بچهجان، «ارگان» یعنی چه؟ امروز شنیدم جوانی در خیابان داد می زد: نشریه مجاهد، ارگان سازمان مجاهدین... پدر بیچاره نگران واژه ارگان بود. مقطع قتلگاه که رسید لابد او باز نگران این واژه نامانوس بوده است.
اما در شرایطی که من روز به روز بیشتر در زندان کلافه میشدم رابطه مجاهدین و زندانبانان آنها به نظرم رابطه پدر و پسری می رسید که کمر به قتل یکدیگر بستهاند. البته این با اسطوره رستم و سهراب بسیار متفاوت است. در این داستان رستم پسر خود را نمیشناسد، و یا به عمد میکوشد او را نشناسد. در تراژدی مجاهدین پدر حریصانه کمر به قتل پسران و دختران خود میبندد، و این مقوله بسیار قابل تاملیست. من شاهد بودهام که هرگز سر سوزنی تلاش انجام نگرفت تا برای زندانیان سیاسی روشنگری سیاسی کنند. تنها در مقطع حضور نیروهای آیتالله منتظری در زندان کوشش مختصری در این زمینه به انجام رسید. در تمام مدت زندان فکر میکردم اگر هر چندروز یکبار جامعهشناسان و روانکاوان و سیاستمداران حقیقی میآمدند و برای این جوانان شرح میدادند که حوادث بر چه روالی حرکت میکنند شاید نسبت خسارتهای مالی و جانی بسیار کمتر میشد.
من در اینجا به هیچوجه قصد ندارم مجاهدین را توجیه کنم، اما بدون شک بر این معنا تاکید دارم که در مقطع سال شصت آنها بسیار جوان و بسیار ناآگاه بودهاند. شرایط اجتماعی آنها نشان میداد که از حداقل امکانات مالی در جامعه برخوردار بودهاند. در عین حال از نظر تاریخی آنها به مقطعی تعلق دارند که مشی مسلحانه در سطح جهانی بسیار تشویق میشده است. مبارزات چریکی کاسترو و چهگوارا، مقاومت هوشیمین در ویتنام و صدها اجتماعات دیگر سیاسی چریکی در جهان سایه خود را بر ایران نیز انداخته بود. به راستی بر این پندارم که کشتار راه حل درستی برای متوقف ساختن این جنبش نبوده است. راههای بسیار زیادی وجود داشت تا جلوی حرکت کژ و مژ مجاهدین گرفته شود، اما همانطور که نوشتم به نظرم فرمان قتل آنها در سطح جهانی صادر شده بود. دلیل اصلی این امر این است که آنها به هیچ نیروی جهانی تکیه نداشتند و جهان آنها را نمیفهمید و در نتیجه از آنها میترسید ، یا از آنها مشمئز میشد.
اما این همه حرف زدم و هنوز به مسئله پیکان و ژیان نرسیدم. این مسئله بسیار قابل بحث و مطالعهایست. در هفته آینده از آن گفت خواهم کرد.
ممانعت نیروی انتظامی از برگزاری گردهمایی کارگران برای استقبال از اول ماه مه در شهر سنندج
خبرگزاری هرانا - امروز نهم اردی بهشت ماه ۱۳۹۰ بیش از ۲۰۰ نفر از کارگران شهر سنندج به دعوت اتحادیه آزاد کارگران ایران و کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکلهای کارگری قصد بر پایی یک گردهمایی برای استقبال از اول ماه مه در منطقه هفت آسیاب شهر سنندج را داشتند که با حضور پیشاپیش مامورین اطلاعات نیروی انتظامی در محل مواجه شدند.
به گزارش اتحادیه آزاد کارگران، پس از رسیدن جمعیت به منطقه هفت آسیاب مامورین انتظامی نسبت به برگزاری هر گونه مراسمی در آنجا به کارگران هشدار دادند و از آنان خواستند محل را ترک کنند. کارگران حاضر در محل نیز پس از روشن کردن آتش و برپایی رقص و پخش شیرینی محل را ترک کردند.
بر اساس این گزارش مامورین انتظامی تا رسیدن کارگران به میدان گاز آنها را همراهی کرده و اقدام به فیلمبرداری از آنان کردند.
اتحادیه آزاد کارگران ایران برگزاری مراسم روز جهانی کارگر را حق مسلم کارگران میداند و ایجاد هرگونه مانع در برابر کارگران برای گرامیداشت این روز را قویاً محکوم میکند.
احضار هفت فعال کارگری سنندجی و بازداشت ۴ تن از ایشان
بنا بر گزارشهای رسیده به اتحادیه آزاد کارگران ایران با فرا رسیدن اول ماه مه روز جهانی کارگر موجی از احضار فعالین کارگری در شهر سنندج آغاز شده است.
امروز شیث امانی، شریف ساعد پناه و صدیق کریمی از اعضای هییت مدیره اتحادیه آزاد کارگران ایران و همچنین سه نفر از اعضای کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکلهای کارگری به نامهای غالب حسینی، خالد حسینی، یدالله قطبی توسط اداره اطلاعات سنندج احضار و مورد باز جویی قرار گرفتند. در همین حال ساعت ۹ صبح امروز خلیل کریمی از اعضای اتحادیه آزاد کارگران ایران در شهر سنندج بار دیگر توسط مامورین اطلاعات نیروی انتظامی این شهر بازداشت و پس از چهار ساعت آزاد شد.
بر همین اساس شریف ساعد پناه، غالب حسینی، خالد حسینی و یدالله قطبی همچنان در بازداشت وزارت اطلاعات سنندج قرار دارند.
نماینده مجلس: تعداد زندانیان در زندانها آنقدر زیاد است که تا روی پلهها هم میخوابند
خبرگزاری هرانا - یکی از اعضای کمیسیون قضایی مجلس در خلال بررسی لایحه بودجه ۹۰، بارها نسبت به وضعیت زندانها هشدار داده بود، امروز هم پیشنهاد دیگری را ارائه داد که رای لازم را کسب نکرد.
به گزارش سحام نیوز، یونس موسوی نماینده فیروزآباد در روزهای گذشته نیز با اشاره به اینکه تعداد زندانیان در زندانها آنقدر زیاد است که تا روی پلهها هم میخوابند، خواستار افزایش بودجه سازمان زندانها شده بود.
او امروز نیز با بیان اینکه بودجه سازمان زندانها کفاف تامین لباس و غذای زندانیان را نمیدهد، ادامه داد: آنقدر در زندانها مشکل هست که به هر دو نفر یک پتو میرسد.
به گفته این عضو کمیسیون قضایی مجلس، این مبلغی که در اختیار آنها قرار میگیرد با هدفمند شدن یارانهها صرف قبوض آب و برق و گاز میشود.
موسوی بر این اساس پیشنهاد داد که قیمت آب و برق و گاز زندانهای تحت نظر سازمان زندانها و قوه قضاییه بر مبنای تعرفه مراکز امنیتی و انتظامی کشور محاسبه شود.
علی لاریجانی از او پرسید: مگر تعرفه آب و برق در زندانها الان چقدر است؟ و تفاوتش با آن تعرفهای که میفرمایید چقدر میشود؟
موسوی که میگفت تفاوت زیادی دارد، بر پیشنهاد خود اصرار کرد و خواستار رایگیری برای آن شد. اما رای لازم را کسب نکرد.
پس از آن مهدی کوچکزاده نماینده تهران در تذکری به سخنان موسوی انتقاد کرد و گفت: اگر شما فقط یک زندان را دیدهاید، من از زندانهای زیادی بازدید کردهام و اینگونه نیست که در زندانهای ما به هر دو زندانی یک پتو برسد. چرا شان نظام را کاهش میدهید؟
به گزارش سحام نیوز، یونس موسوی نماینده فیروزآباد در روزهای گذشته نیز با اشاره به اینکه تعداد زندانیان در زندانها آنقدر زیاد است که تا روی پلهها هم میخوابند، خواستار افزایش بودجه سازمان زندانها شده بود.
او امروز نیز با بیان اینکه بودجه سازمان زندانها کفاف تامین لباس و غذای زندانیان را نمیدهد، ادامه داد: آنقدر در زندانها مشکل هست که به هر دو نفر یک پتو میرسد.
به گفته این عضو کمیسیون قضایی مجلس، این مبلغی که در اختیار آنها قرار میگیرد با هدفمند شدن یارانهها صرف قبوض آب و برق و گاز میشود.
موسوی بر این اساس پیشنهاد داد که قیمت آب و برق و گاز زندانهای تحت نظر سازمان زندانها و قوه قضاییه بر مبنای تعرفه مراکز امنیتی و انتظامی کشور محاسبه شود.
علی لاریجانی از او پرسید: مگر تعرفه آب و برق در زندانها الان چقدر است؟ و تفاوتش با آن تعرفهای که میفرمایید چقدر میشود؟
موسوی که میگفت تفاوت زیادی دارد، بر پیشنهاد خود اصرار کرد و خواستار رایگیری برای آن شد. اما رای لازم را کسب نکرد.
پس از آن مهدی کوچکزاده نماینده تهران در تذکری به سخنان موسوی انتقاد کرد و گفت: اگر شما فقط یک زندان را دیدهاید، من از زندانهای زیادی بازدید کردهام و اینگونه نیست که در زندانهای ما به هر دو زندانی یک پتو برسد. چرا شان نظام را کاهش میدهید؟
یک مرد به اتهام محاربه در آشتیان و در ملاء عام اعدام شد
خبرگزاری هرانا – حکمت علی مظفری از اجرای حکم اعدام یک مرد در موسی آیاد آشتیان در استان مرکزی به اتهام محاربه خبر داد.
به گزارش تارنمای دادگستری این استان، اتهام این مرد از سوی رئیس کل دادگستری استان محاربه از طریق سرقت مسلحانه، مقاومت مسلحانه در مقابل نیروهای دولتی و تهیه و حمل اسلحه اعلام شده است.
رئیس کل دادگستری استان در پایان به ماده ۱۸۳ قانون مجازات اسلامی مبنی بر اینکه هر کس برای ایجاد رعب و هراس و سلب آزادی و امنیت مردم دست به اسلحه ببرد محارب شناخته میشود اشاره کرد و افزود: مطابق ماده ۱۸۵ قانون مجازات اسلامی نیز سارق مسلح و قطاع طریق هرگاه با اسلحه یا چاقو امنیت مردم را بر هم بزند و رعب و وحشت ایجاد کند محارب است.
سازمان عفو بین الملل روز پنج شنبه با صدور بیانیهای صدور و اجرای حکم اعدام در ملاء عام را تقبیح نموده و نسبت به افزایش اجرای این حکم غیر انسانی در ملاء عام ابراز نگرانی کرد.
به گزارش تارنمای دادگستری این استان، اتهام این مرد از سوی رئیس کل دادگستری استان محاربه از طریق سرقت مسلحانه، مقاومت مسلحانه در مقابل نیروهای دولتی و تهیه و حمل اسلحه اعلام شده است.
رئیس کل دادگستری استان در پایان به ماده ۱۸۳ قانون مجازات اسلامی مبنی بر اینکه هر کس برای ایجاد رعب و هراس و سلب آزادی و امنیت مردم دست به اسلحه ببرد محارب شناخته میشود اشاره کرد و افزود: مطابق ماده ۱۸۵ قانون مجازات اسلامی نیز سارق مسلح و قطاع طریق هرگاه با اسلحه یا چاقو امنیت مردم را بر هم بزند و رعب و وحشت ایجاد کند محارب است.
سازمان عفو بین الملل روز پنج شنبه با صدور بیانیهای صدور و اجرای حکم اعدام در ملاء عام را تقبیح نموده و نسبت به افزایش اجرای این حکم غیر انسانی در ملاء عام ابراز نگرانی کرد.
دو ركعت نماز وحشت به امامت شيطان رجيم!
دكتر كاوه احمدي علي آبادي"نماز وحشت وضوء ندارد"
دوستي كه در زمان اعتراضات منتهي به انقلاب 57 دانشجو بود، تعريف مي كرد كه در آن زمان انقلابي بودن كفايت مي كرد تا هر كسي با تعلق خاطر به هر گروه و سازماني در دانشگاه و افكار عمومي مقبلويت داشته باشد و حتي طرفداران شاه نيز تكفير نمي شدند و اين باعث شده بود، عملاً طيف انقلابي با گذشت زمان مدام قوي تر شود؛ در آن زمان بسيار پيش مي آمد، دو دوست صميمي دانشجو از طرفداران دو گروه انقلابي متفاوت باشد؛ يكي حزب اللهي، ديگري فدايي يا مجاهد و غيره. پس از پيروزي انقلابيون كه دموكراسي مورد توافق به سرعت به سوي خشونت رنگ باخت، و جمع دوستان شان كه هر يك به طيفي تعلق خاطر داشتند، از دست زهرا خانم و باندش در دانشگاه – كه آن داستان مجزايي مي طلبد- نجات يافتند، هر يك در سازماني مشغول به كار شدند. اتفاقاً دو نفر از دوستان كه يكي مذهبي بود و ديگري كمونيست در يك سازمان كار مي كردند. مدتي بعد كه فتواي عملي "در دين اجبار هست"، جايگزين سفارش آيه قرآني "در دين اجباري نيست" در سازمان ها به كار گرفته شد، تا همگي با تظاهر به دين براي شغل و گذران زندگي خود و خانواده شان مجبور شدند، و هنوز اين منطق نتايج گهربارش را نشان داده بود كه با اين فتواي من درآوردي، همواره متظاهرترين و شيادترين صعود مي كنند و امثال عاليخاني و سعيد امامي از آب بيرون مي آيند -و با زور حكومت اسلامي اموي مي سازند، نه امامت علوي- نماز نيز اجباري شده بود و متدينان به اصطلاح حزب اللهي در حال رقابت بر سر آن براي ارتقاء در مقامات حكومتي بودند. از قضا كمونيست انقلابي سابقي كه اينك ضد انقلاب شده بود و به او قول فعاليت آزاد پس از حكومت اسلامي را داده بودند، ديد از اين خواب ها كه خبري نيست هيچ، ممكن است همچون بسياري ديگر سر به نيست شود، ناگزير براي خواندن نماز به مسجد مي رود. يكي از دوستان دانشجوي سابق اش كه حزب اللهي بوده، هنگامي كه او تصميم به شروع نماز مي گيرد، جلو مي آيد و با صداي بلند مي گويد، من حواسم به تو بوده و تو بدون وضوء آمده اي نماز بخواني! دوست كمونيست اش هم يك نكته فقهي كوچك را بي درنگ به او خاطر نشان مي سازد: «نماز وحشت، وضوء ندارد. مگر نمي داني؟!».
حال ماجراي تعدادي متشرع بي سواد است كه چنان بوي قدرت، ايشان را مست كرده كه به عنوان امام جمعه، قتل ها و كشتار را احسنت مي گويند و براي اشاعه فريضه "در دين اجباري هست" برحسب "اسلام ناب من درآوردي شان" فرمان صدور خون براي حجاب اجباري مي كنند. اين انقلابيون شجاع را مي بايست در پيش از انقلاب مي ديديد كه هنوز دو تا كشيده افسري نخورده لرزه به اندام شان افتاده بود و همين الان هم اگر دماغ شان را بگيريد، غش مي كنند، بعد مي آيند براي همان پسرشان كه در مقابل شكنجه هاي ساواك سر فرود نياورد، نذر روزه 40 روزه مي گيرند! مي دانيد در روز رستاخيز با شما چه مي كنند؟ از جنبش و قيام مردم بر عليه ظلمتان ترسيده ايد، اما به روز رستاخيز ايمان نداريد كه با مردم چنين مي كنيد و تعصب و شدت در تحجر را با ايمان زلال به رحمت و پيروزي محبت بر نفرت عوضي گرفته ايد. آن روزي است كه اگر وضوء گرفتيد و شكنجه كرديد، باز وضوء خواهيد گرفت، اما اينبار نه آب، بلكه با آتش؛ همان آتش قدرت و تعصبي كه شما را نابينا و دوزخي ساخت. نماز خوانديد و حكم خون داديد، پس بدانيد كه نمازتان در روز رستاخيز بر خواهد خاست، و دو دستي برسرتان خواهد خورد كه بگيريد اين هم نتيجه نماز پشت سر امام خون كه پيام آور شيطان رجيم بود و روزه هاي تان را طوقي خواهند بر گردن تان، اما همان پسر شجاعتان از خداوند درخواست بخشش برايتان مي كند و آن هنگام است كه عرش از اين همه رحمت و گذشت يك انسان در حق حتي يك جلاد به وجد خواهد آمد و فرياد تكبير حقيقي آن زمان است كه برخواهد خواست.
بررسی جنبش سبز و عوامل تأثیر گذار بر آن
حامد هنرخواه
اگر با تجزیه و تحلیل لفظ "سبز" شروع کنیم؛ ممکن است که با در نظر گرفتن بار مفهومی آن در ابتدای ورود این واژه به فرهنگ لغات سیاسی ایران، متوجه "مسالمت آمیز بودن" شویم. سوال اساسی اینجاست که موانع و امکانات یک مبارزه مسالمت آمیز در ایران چیست؟ یا به طور کلی تر؛ جنبش سبز در چه شرایطی به سر می برد؟ در این مقاله سعی می شود تا با دیدی بی طرفانه و علمی، به این موضوع پرداخته شود.
برای تحلیل شرایط تأثیرگذار بر جنبش سبز، باید آن را در یک بستر واقعی و همه جانبه سنجید. به نظر می رسد که سه مولفه اساسی بر عملکرد این جنبش موثر است:
1. نقش عوامل درونی جنبش
2. نقش ضعف یا قدرت نظام سیاسی حاکم
3. نقش عوامل بینالمللی
نقش عوامل درونی جنبش:
عوامل درونی، شامل شکاف هایی میان بخش های مختلف جامعه و حکومت است که بستر اصلی بروز هر جنبش اجتماعی است. بی شک این شکاف ها در حال گسترش است و فروکاسته نخواهد شد چرا که ماهیت نظام های توتالیتر به گونه ای است که پردازش یک جهان غیر واقعی در تتمه های بدنه جنبش توتالیتری که از قبل باقی مانده و هر روز نیز در حال لاغرتر شدن است؛ مانع از شناخت مطالبات مردمی که دست به اعتراض می زنند شده و در نهایت امکان از بین بردن شکاف ها (موتور اصلی جنبش های اجتماعی)، ناممکن می شود. بنابراین، آن گونه که شاهدیم؛ نه تنها شکاف ها هر روز بیش از پیش می شود؛ بلکه گفتمان جنبش سبز نیز در دو مورد تغییر اساسی یافته است:
1. سنگین تر شدن گفتمان انقلابی نسبت به گفتمان اصلاح طلبانه در بدنه جنبش.
2. فعالانه تر شدن اعتراضات نسبت به قبل از 25 بهمن 1389 (که قبل از این تاریخ، جنبش سبز منفعلانه تر بود و تنها در بستر ایام خاصی می توانست مجال بروز یابد).
به این دو مورد باید نگاه دقیق تر به بستر اصلی (شکاف ها)، را نیز افزود تا توانست به طور دقیقی شرایط درونی جنبش سبز را سنجید. شکاف های عمده در بدنه جنبش سبز به قرار زیرند:
شکاف میان اهالی دانشگاه و حاکمیت؛ که با اقداماتی چون تهدید دانشجویان به تفکیک جنسیتی و اداره دانشگاه ها با روش های سخت گیرانه تر ایدئولوژیک؛ عدم ظهور و بروز مطالبات صنفی از طریق کانون های صنفی مستقل؛ تهدیدی که اساتید برای تغییر محتوای دروس از سوی وزارت علوم دریافت می کنند و در نهایت عدم یک آینده روشن اقتصادی (در حالی که تا پیش از این، وجود امیدی به یافتن شغلی مناسب برای یک دانشجو باعث ملاحظه آینده اقتصادی و اعتراضات ملایم تر و محافظه کارانه تر می شد)؛ همه و همه در جهت عمیق تر کردن نارضایتی (شکاف)، از حاکمیت است و اگر چه مثل قبل مجال بروز نمی یابد ولی همین رکود نسبی در اعتراضات دانشجویی، خود نشانه ای از انفجاری است که پیش رو قرار دارد.
شکاف اقتصادی میان کارگران و کارفرمایان (کارفرمایانی که عملا مورد حمایت دولت قرار دارند)؛ که مطالبات کارگران به خاطر عدم توانایی برای به هم پیوستن اعتراضات پراکنده، هنوز نتوانسته به صورت یک مطالبه سیاسی دنبال شود. بی شک حمایت جنبش سبز از گفتمان های کارگری می تواند این جنبش ها را وارد فاز جدیدی کرده و در بستر کلان تری که در برهه های زمانی اعتراض جنبش سبز در کل کشور پدید می آید؛ گفتمان صرفا صنفی کارگران را به گفتمان های سیاسی متصل کند.
شکاف میان اقوام حاشیه کشور و قدرت سیاسی حاکم در مرکز کشور؛ پدیده سرکوب مطالبات قومیتی پدیده تازه ای نیست و بی توجهی به مطالبات اقتصادی آن ها نیز باعث تشدید نارضایتی ها در طول دهه ها شده است ولی آنچه بر شدت نارضایتی ها افزوده؛ ترس حاکمیت از اتصال این مطالبات قدیمی با مطالبات مدرن جنبش سبز است. اساسا جمهوری اسلامی در شرایطی قرار دارد که از بروز هر نوع اعتراضی در هر گوشه کشور و با هر عنوانی واهمه دارد چرا که جنبش سبز نشان داده که از هر مجالی برای اعتراض بهره برده است!
شکاف نسلی که زمینه اصلی عدم درک گفتمان ایدئولوژیک جمهوری اسلامی را پدید آورده است؛ نسل های جدید تر در برخورد با جهان واقعی (در مقابل جهان غیرواقعی و ایدئولوژیک یک نظام توتالیتر)، مطالباتی دارند که در قالب یک نظام ایدئولوژیک قابلیت تحقق ندارد و این خود یکی از موتورهای به چرخش درآوردن و تداوم اعتراضات خیابانی شده است.
شکاف جنسیتی؛ که بسیار گسترده است ولی مجال تخلیه نارضایتی های ناشی از آن در مواردی امکان پذیر است. این جنبش در مواردی (تبعیض های حقوقی)، با جمهوری اسلامی طرف حساب است و در مواردی با جنس مخالف درون خانواده و محیط جامعه. در تعارض با بخش دوم، شیوه های تخلیه نارضایتی خاص خودش را دارد که موضوع بحث مفصلی است و وارد مباحث روان شناختی می شود.
بر این اساس است که جنبش سبز زنده مانده و در مجال هایی بروز می یابد.
نقش ضعف یا قدرت نظام سیاسی حاکم:
نظام جمهوری اسلامی ایران نظامی از نوع نظام های توتالیتر است و در عملکردش بسیار شبیه این نظام ها عمل می کند. (1) نظام های توتالیتر ویژگی های پیچیده و متعددی دارند و صورت پیشرفته تری از نظام های دیکتاتوری هستند. در این نظام ها لمپنیسم، بخش جدایی ناپذیری از آن هاست. به این صورت که هر چه به انتهای کار خود نزدیک تر می شوند؛ از آنجایی که مطرح شدن ایدئولوژی تنها از وجه و لزوم تبلیغاتی آن است و نه از وجه و لزوم اجرایی؛ در طول عمرشان به تغییر در محتوای گفتمانشان نیاز پیدا کرده و مدام از روشی به روش دیگر و از شعاری به شعار دیگر تغییر حالت می دهند اما در تبلیغاتشان مدام بر نام و شکل ظاهری ایدئولوژی مورد نظر تأکید دارند. یعنی محتوای عملکرد و یا حتی شعارها به حدی تغییر کرده که حتی نقض اغراض اولیه می کنند و مثلاً اگر برای تحقق عدالت بنا نهاده می شوند؛ چنان به ورطه بی عدالتی سوق می یابند که نظام عادلانه رسیدگی به امور را جایگزین نظام ارعاب و وحشت و کشتارهای دسته جمعی می کنند (شوروی سابق). یا مثلاً اگر ناسیونالیسم را مطرح می کنند تا به یک نژاد خاص برتری بخشند؛ رفته رفته آنقدر حلقه جنبش اولیه تنگ می شود که نهادهای پیشین امنیتی و پلیسی، مدام از حلقه قدرت کنار گذاشته می شوند و حلقه قدرت مدام باریک تر می شود (آلمان نازی). در واقع قدرت اصلی در این نظام ها به دست نهادهای مخفی امنیتی و سرکوب است که همزمان مافیای قدرت اقصادی نیز هستند. در این نظام ها ممکن است دولتی نیز وجود داشته باشد ولی اساساً پدیده دولت تنها نمایشی است از سنخ جهان واقعی که برای بخش های خارج از جنبش توتالیتر اجرا می شود. منسوبین نهاد دولت از این رو چرخش می یابند که ترس از عدم همسویی و همکاری آن با قدرت پنهان مذکور ("دولت در سایه" در مورد ایران)، وجود داشته باشد و اصولاً قوای سه گانه (تقسیم قوای دموکراتیک)، یک پدیده نمایشی است که از ابتدا (نامزد شدن در پست های به ظاهر انتخاباتی)، نیز با یک روش دموکراتیک و آزاد صورت نمی گیرد و تنها یک نمایش است برای آن کسانی که به گفتمان موجود در جهان واقعی – که در آن شیوه حکومت دموکراتیک پسندیده تلقی می شود – نزدیک ترند. به عبارت دیگر؛ انتخابات، از اساس، دموکراتیک نیست ولی اجرایش برای فریب بخش هایی از جامعه ایرانی درون مرزی یا برون مرزی و سیاستمداران غیرایرانی که به دموکراسی اعتقاد دارند (جهان واقعی)، لازم است تا از تهدیدات بالقوه ای که این بخش ها می توانند برای تمامیت خواهی نظام سیاسی حاکم داشته باشند؛ جلوگیری شود (برگرفته ای از کتاب توتالیتاریسم هاناه آرنت).
لمپنیسم در این بستر رشد می کند چرا که در طول عمر این حکومت ها ایدئولوژی تبلیغاتی برای حفظ و بقای نظام توتالیتر، مدام تغییر محتوا داده و این تغییر محتوا و عدم پایبندی به آرمان های اولیه نه تنها باعث از دست رفتن نیروهای معتقد به آن ایدئولوژی اولیه می شود؛ بلکه با قوت گرفتن شکاف های موجود در جامعه و افزایش پتانسیل اعتراضی در بخش هایی از جامعه، نیاز به کاربرد خشونت از سوی حکومت افزایش یافته و نیروهای لمپن درون حاکمیت – افراد لمپنی (فرودست فرهنگی)، که از روی ادبیاتشان کاملاً قابل تمایز از بخش های عادی جامعه هستند – به عنوان بهترین ابزار اجرای خشونت و ارعاب در جامعه به کار برده می شوند. بر این اساس است که هر چه این وضع تشدید می شود؛ نیروهایی با روش ها و ادبیات لمپنانه تر نیاز می شود که بتوانند قدرت توتالیتر را در میان تهدیدات انبوهی که از درون جامعه یا حتی درون نظام سیاسی می جوشد؛ حفظ کنند. اساساً از نظر هسته های مرکزی قدرت در نظام های توتالیتر، همه بخش های درون یا برون نظام، بالقوه منبع تهدید و توطئه هستند. بنابراین لایه های متعدد قدرت به وجود می آید که عدم هماهنگی را سبب می شود ولی همین عدم هماهنگی و بی نظمی در رفتارهای سیاسی، باعث سردرگمی جهان واقعی (غیر توتالیتر)، می شود. بنابراین دیده می شود که حتی سیاست مداران غربی (بخشی از جهان واقعی)، نیز در مواجهه با مسأله هسته ای ایران تا مدت ها دچار سرگردانی می شوند. این نظام ها یک حالت به ظاهر منعطف دارند ولی در هسته اصلی شان بسیار خشک هستند. یعنی در پی گیری تسلط بر تمامیت قدرت – حتی فراتر از مرزها! – بسیار خشک و ثابت هستند ولی در فریب جهان واقعی بسیار منعطف عمل می کنند و این متأثر از لایه های متعدد قدرت است که این لایه ها در اثر احساس مداوم توطئه و به صورت پی در پی وجود می آیند و از سوی دیگر از قدرت به حاشیه رانده شده و کم کم خارج می شوند. در واقع، گفتمان توطئه ای که موتور اصلی این چرخش قدرت است؛ از زمان جنبش های توتالیتر (گفتمان استکبارستیز پیش از انقلاب 1357)، جزء جدایی ناپذیر این نظام ها می شود و باعث بازتولید و از چرخه خارج شدن لایه های قبلی قدرت می شود. تنها رهبری این نظام هاست که تا پایان عمر بر مقامش باقی می ماند. چرا که تمام لایه های قدرت اطراف رهبر به او تقدس می بخشند تا او تجلی گاه آن ایدئولوژی – هرچند در حال تغییری – باشد که بر محور ثابت "کسب تمامیت قدرت"، مدام تغییر می کند و هرگز ثابت نمی ماند. لمپنیسم، ابزار همیشگی این نظام ها برای تولد لایه های جدیدتر نزدیک به مرکز قدرت و از میدان به در کردن لایه های قدیمی تر است و هر چه زمان می گذرد؛ لایه های نزدیک به قدرتی لازم می شود که لمپن تر باشند چرا که ایدئولوژی این نظام ها آنقدر تغییر محتوا می دهد که رفته رفته به نیروهای بی محتواتری نیاز پیدا می شود که به هیچ ارزش ثابتی پای بند نیستند. این نیروها از بخش های ضعیف فرهنگی جامعه جذب می شوند و به لایه های مرکزی قدرت می رسند. این یکی از عواملی است که هر چه از عمر این نظام ها می گذرد؛ لمپنیسم در آنها تشدید شده و ماهیت واقعی این نظام ها (تمایت خواهی و عدم پای بندی به یک ایدئولوژی با محتوای ثابت و مشخص)، بیشتر عیان می شود.
در مورد عینی حکومت ایران، درست است که دولت احمدی نژاد بهترین ابزار خشونت علیه مخالفان و از صحنه بیرون کردن اصلاح طلبان است ولی نتایج متضادی نیز از به کارگیری لمپنیسم برای حذف اصلاح طلبان به وجود آمده است. (2) لمپنیسم موجود از یک سو باعث بحران ناکارآمدی و تشدید نارضایتی ها در جامعه شده است و از دیگر سو با باور کردن 25 میلیون رأی و قدرت مردمی حامی مقام ریاست جمهوری، باعث رفتارهای افسارگسیخته این دولت و تشدید شکاف درون حاکمیت شده است. در واقع سنخ این نظام ها از سنخ و جنس هذیان (تفکرات غیرواقعی)، است که در دام همان تبلیغاتی گرفتار می شوند و عمل می کنند که ساخته و پرداخته خودشان است. البته هر تبلیغاتی که برای جهان واقعی ساخته می شود؛ زمانی نسبت به دروغ بودن آن باور داشته اند ولی تکرار دروغ باعث باور کردن آن می شود!
در نظام سیاسی ایران، هر دوی نتایجی که از لمپنیسم ناشی می شود (بحران ناکارآمدی و شکاف درون حاکمیت)، باعث ضعف نظام حاکم در مقابل جنبش سبز شده و آن را بسیار آسیب پذیر کرده است.
بر این اساس است که دولت احمدی نژاد با وجود انجام برخی کارشکنی ها از سوی رهبر جمهوری اسلامی ایران تا پیش از این تحمل شده ولی بهاء دادن (قدرت بخشیدن با عنوان 25 میلیون رأی در انتخابات 88)، به شخصیت بی محتوای یک لمپن که به خاطر نوع نظام سیاسی توانسته به پست ریاست جمهوری (پست نمایشی)، برسد؛ باعث دردسرهای شگرفی شده و خواهد شد. زیرا نیاز به وارد میدان کردن لشکر لمپن هایی با ادبیاتی سخیف تر (امثال سعید تاجیک)، است تا بتوانند از پس بخش های کمتر لمپنی (دولت احمدی نژاد)، که برای حفظ قدرت اصلی به مقامی رسیده اند؛ برآیند و این گروه را از میدان به در کنند.
نهادهای اطلاعاتی – امنیتی در این نظام ها نزدیک ترین لایه های قدرت نزدیک به مرکز قدرت (رهبری)، هستند و درست در زمانی که این لایه ها توسط لایه های دورتر از مرکز (احمدی نژاد)، تهدید شوند؛ از طرف رهبری این نظام ها ترجیح داده می شوند. زمانی احمدی نژاد به رفسنجانی ترجیح داده می شود چون رفسنجانی رفته رفته از لایه های مرکزی قدرت به حاشیه رانده شد و زمانی دیگر خود احمدی نژاد نیز یک تهدید قلمداد شده و حفظ نهادهای امنیتی که از احمدی نژاد به رهبری نزدیک ترند؛ به خود احمدی نژاد (که زمانی عامل حذف بود)، ترجیح داده می شود! یعنی مدام لایه های لمپن تر و بی محتوا تری لازم می آید که به هیچ اصولی پای بند نباشند و لایه های قدیمی تر قدرت را حذف کنند. در مورد ایران، وارد نظام شدن دولت اصلاحات و سپس نمایندگان اصلاح طلب یک پدیده ای بود که بنا به خواست لایه های اصلی قدرت (از جمله جنتی)، نمی بایست اتفاق می افتاد! و البته این برای تحقق خواست های لایه های اصلی قدرت، مشکلاتی را به وجود آورد.
سیاستمداران دو جهان واقعی و غیرواقعی (در مورد ایران؛ با لفظ خودی ها و غیر خودی ها)، در این نظام ها نمی توانند درک عمیقی از هم داشته باشند چرا که از یک سو تبلیغات دموکراتیک این نظام ها برای سیاستمداران جهان واقعی باعث می شود که باور کنند؛ دموکراسی، دست کم بخشی از این نظام هاست و در مقابل رفتارهای ضد و نقیض این نظام ها دچار سرگردانی شوند (آن گونه که در آلمان نازی، هیتلر سعی در اقناع جهان واقعی با شعارهای دموکراتیک داشت ولی در پشت پرده و در محتوای واقعی نظام، نه تنها دموکراسی را ترویج نمی کرد بلکه پیچیده ترین شکل دیکتاتوری را می پروراند) و از دیگر سو؛ جهان غیر واقعی (لایه های قدرت و نیروهای اجرایی در نظام توتالیتر)، قادر به درک جهان واقعی (شامل نیروهای دموکراسی خواه درون کشور و سیاستمداران نظام های دموکراتیک)، نیست. همین عامل عدم درک محتوای جهان واقعی برای مراکز اصلی قدرت در نظام جمهوری اسلامی ایران، باعث شد که نتوانند برای حوادث پس از انتخابات آمادگی کامل داشته باشند و به نظر می رسید که نظام در مقابل نیروی عظیم جامعه مدنی (جهان واقعی)، که به راه افتاده بود؛ شوکه شده بود و اکنون نیز قادر به فهم و احترام به مطالبات بخش های مختلف جامعه ایران نیست و این باعث عمیق تر شدن بحران شده است.
نقش عوامل بین المللی:
بی شک یک نظام توتالیتر با رویای دست یابی به امپراتوری بر جهان (در مورد ایران، گفتمان صدور انقلاب در ابتدا و گفتمان مدیریت جهان در این اواخر!)، تهدیدی اساسی است که روش های خصمانه ای که در خارج از مرزهای جغرافیایی اش به کار می گیرد؛ باعث تشدید احساس تهدید در میان نظام های سیاسی دیگر می شود. در مورد ایران، احساس این تهدیدات می تواند به حدی در میان نظام های سیاسی گسترش یابد که قطعنامه هایی در شورای امنیت سازمان ملل متحد بر علیه ایران تصویب شود که برای وادار کردن ایران به شفاف سازی در روند کاربرد انرژی هسته ای است. عدم تجانس جهان غیرواقعی (گفتمانی حاصل چند دهه تبلیغات ایدئولوژیک)، با جهان واقعی (تمام کسانی که تحت تاثیر این تبلیغات نیستند)، باعث این رویارویی و تشدید آن شده و همان طور که در تابستان 1389 طی مقاله ای و با ذکر دلایل بسیار شرح دادم (3)؛ این رویارویی هرگز به سازش نینجامیده و نخواهد انجامید. چون ماهیت و سرشت این نظام ها بر مبنایی نیست که بتوانند با جهان واقعی سازش کنند.
در همین راستاست که قطعنامه شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در فرستادن گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد به ایران تصویب می شود و در اینجا نیز هذیان های موجود در جهان غیر واقعی که در اثر تبلیغات و در بین بخش های مختلف نظام پدید آمده؛ اجازه کوتاه آمدن در مقابل این خواست بین المللی را به ایران نمی دهد.
از دیگر سو نقش انقلابات منطقه ای بر جنبش سبز است که اثرات آن بر روحیه مردم ایران پوشیده نیست و موردی که تحلیل گران سیاسی کمتر به آن اشاره کرده اند؛ تأثیر این انقلابات بر نیروهای نظامی و شبه نظامی برای سرکوب مردم است. نسبت جنبش سبز با نیروهای سرکوب در ایران از دو زاویه قابل تأمل و بررسی است:
1. نیروهای نظامی و شبه نظامی به کار گرفته شده برای سرکوب جنبش سبز با دو شیوه نقش آفرینی هم سنخان خود در انقلابات اخیر مواجهند. از یک سو نقش ارتش در سقوط حکومت حسنی مبارک که رویکردی عاقلانه را برای حفظ شیرازه کشور در پیش گرفت و ازسوی دیگر نقش مخرب ارتش در لیبی که باعث جنگ داخلی و ویرانی های گسترده در این کشور شده است.
2. این نیروها از یک سو با پوچی ادعاهای ایدئولوژیکی چون ارتباط سران جمهوری اسلامی با امام زمان و خدا مواجه شده اند و از سوی دیگر با تنازع بر سر کسب و تداوم قدرت – درون جبهه اصولگرایان – با هر روش ممکن (سیاستی ماکیاولیستی)، تا به حال مواجه شده و خواهند شد که ریزش را تا حدی عملی کرده و تا حدی نیز پتانسیل آن را فراهم آورده است.
این هر دو عامل؛ می تواند نیروهای مذکور را بر سر این دوراهی قرار دهد که:
"آن ها کدام نقش را برای خود می پسندند؟ نقش یک نیروی مخرب یا سازنده؟"
پانوشت:
(1) بررسی اجمالی بر مقوله استبداد و دیکتاتوری و بررسی عمیق توتالیتاریسم در ایران معاصر
http://www.daneshjoonews.com/optinion/30-articls/6047-1389-12-08-01-23-32.html
http://www.daneshjoonews.com/optinion/30-articls/6113-1389-12-11-14-09-33.html
http://www.daneshjoonews.com/optinion/30-articls/6263-1389-12-19-08-23-00.html
(2) اصلاح طلبانی که هرگز به لایه های مرکزی و واقعی قدرت نتوانستند نزدیک شوند و چه در مجلس – که لایه های مرکزی قدرت جلوی قانون شدن مصوبات مجلس را می گرفتند – و چه در دولت – که قدرت اجرایی یک دولت دموکراتیک واقعی را نداشت – تنها نمایشی بودند برای جهان واقعی و این گونه بود که آقای خاتمی لفظ "تدارکات چی" را به کار می برد! در واقع جهان واقعی که حتی ممکن است شامل کسانی شود که به درون نظام راه می یابند (اصلاح طلبان)؛ تا مدت ها فریب شعارهای دموکراتیک را می خورند و چرخش در مقام هایی مثل نمایندگی مجلس و ریاست جمهوری را به عنوان چرخشی واقعی در ارکان قدرت فرض می کنند در حالی که قدرت واقعی در پنهان و نزد نهادهای امنیتی – اطلاعاتی و افرادی است که جابه جا هم نمی شوند!
(3) مقاله ای در مورد بررسی تعارض ایران و غرب بر سر موضوع هسته ای
http://www.daneshjoonews.com/optinion/30-articls/2527-1389-05-25-23-15-29.html
برای تحلیل شرایط تأثیرگذار بر جنبش سبز، باید آن را در یک بستر واقعی و همه جانبه سنجید. به نظر می رسد که سه مولفه اساسی بر عملکرد این جنبش موثر است:
1. نقش عوامل درونی جنبش
2. نقش ضعف یا قدرت نظام سیاسی حاکم
3. نقش عوامل بینالمللی
نقش عوامل درونی جنبش:
عوامل درونی، شامل شکاف هایی میان بخش های مختلف جامعه و حکومت است که بستر اصلی بروز هر جنبش اجتماعی است. بی شک این شکاف ها در حال گسترش است و فروکاسته نخواهد شد چرا که ماهیت نظام های توتالیتر به گونه ای است که پردازش یک جهان غیر واقعی در تتمه های بدنه جنبش توتالیتری که از قبل باقی مانده و هر روز نیز در حال لاغرتر شدن است؛ مانع از شناخت مطالبات مردمی که دست به اعتراض می زنند شده و در نهایت امکان از بین بردن شکاف ها (موتور اصلی جنبش های اجتماعی)، ناممکن می شود. بنابراین، آن گونه که شاهدیم؛ نه تنها شکاف ها هر روز بیش از پیش می شود؛ بلکه گفتمان جنبش سبز نیز در دو مورد تغییر اساسی یافته است:
1. سنگین تر شدن گفتمان انقلابی نسبت به گفتمان اصلاح طلبانه در بدنه جنبش.
2. فعالانه تر شدن اعتراضات نسبت به قبل از 25 بهمن 1389 (که قبل از این تاریخ، جنبش سبز منفعلانه تر بود و تنها در بستر ایام خاصی می توانست مجال بروز یابد).
به این دو مورد باید نگاه دقیق تر به بستر اصلی (شکاف ها)، را نیز افزود تا توانست به طور دقیقی شرایط درونی جنبش سبز را سنجید. شکاف های عمده در بدنه جنبش سبز به قرار زیرند:
شکاف میان اهالی دانشگاه و حاکمیت؛ که با اقداماتی چون تهدید دانشجویان به تفکیک جنسیتی و اداره دانشگاه ها با روش های سخت گیرانه تر ایدئولوژیک؛ عدم ظهور و بروز مطالبات صنفی از طریق کانون های صنفی مستقل؛ تهدیدی که اساتید برای تغییر محتوای دروس از سوی وزارت علوم دریافت می کنند و در نهایت عدم یک آینده روشن اقتصادی (در حالی که تا پیش از این، وجود امیدی به یافتن شغلی مناسب برای یک دانشجو باعث ملاحظه آینده اقتصادی و اعتراضات ملایم تر و محافظه کارانه تر می شد)؛ همه و همه در جهت عمیق تر کردن نارضایتی (شکاف)، از حاکمیت است و اگر چه مثل قبل مجال بروز نمی یابد ولی همین رکود نسبی در اعتراضات دانشجویی، خود نشانه ای از انفجاری است که پیش رو قرار دارد.
شکاف اقتصادی میان کارگران و کارفرمایان (کارفرمایانی که عملا مورد حمایت دولت قرار دارند)؛ که مطالبات کارگران به خاطر عدم توانایی برای به هم پیوستن اعتراضات پراکنده، هنوز نتوانسته به صورت یک مطالبه سیاسی دنبال شود. بی شک حمایت جنبش سبز از گفتمان های کارگری می تواند این جنبش ها را وارد فاز جدیدی کرده و در بستر کلان تری که در برهه های زمانی اعتراض جنبش سبز در کل کشور پدید می آید؛ گفتمان صرفا صنفی کارگران را به گفتمان های سیاسی متصل کند.
شکاف میان اقوام حاشیه کشور و قدرت سیاسی حاکم در مرکز کشور؛ پدیده سرکوب مطالبات قومیتی پدیده تازه ای نیست و بی توجهی به مطالبات اقتصادی آن ها نیز باعث تشدید نارضایتی ها در طول دهه ها شده است ولی آنچه بر شدت نارضایتی ها افزوده؛ ترس حاکمیت از اتصال این مطالبات قدیمی با مطالبات مدرن جنبش سبز است. اساسا جمهوری اسلامی در شرایطی قرار دارد که از بروز هر نوع اعتراضی در هر گوشه کشور و با هر عنوانی واهمه دارد چرا که جنبش سبز نشان داده که از هر مجالی برای اعتراض بهره برده است!
شکاف نسلی که زمینه اصلی عدم درک گفتمان ایدئولوژیک جمهوری اسلامی را پدید آورده است؛ نسل های جدید تر در برخورد با جهان واقعی (در مقابل جهان غیرواقعی و ایدئولوژیک یک نظام توتالیتر)، مطالباتی دارند که در قالب یک نظام ایدئولوژیک قابلیت تحقق ندارد و این خود یکی از موتورهای به چرخش درآوردن و تداوم اعتراضات خیابانی شده است.
شکاف جنسیتی؛ که بسیار گسترده است ولی مجال تخلیه نارضایتی های ناشی از آن در مواردی امکان پذیر است. این جنبش در مواردی (تبعیض های حقوقی)، با جمهوری اسلامی طرف حساب است و در مواردی با جنس مخالف درون خانواده و محیط جامعه. در تعارض با بخش دوم، شیوه های تخلیه نارضایتی خاص خودش را دارد که موضوع بحث مفصلی است و وارد مباحث روان شناختی می شود.
بر این اساس است که جنبش سبز زنده مانده و در مجال هایی بروز می یابد.
نقش ضعف یا قدرت نظام سیاسی حاکم:
نظام جمهوری اسلامی ایران نظامی از نوع نظام های توتالیتر است و در عملکردش بسیار شبیه این نظام ها عمل می کند. (1) نظام های توتالیتر ویژگی های پیچیده و متعددی دارند و صورت پیشرفته تری از نظام های دیکتاتوری هستند. در این نظام ها لمپنیسم، بخش جدایی ناپذیری از آن هاست. به این صورت که هر چه به انتهای کار خود نزدیک تر می شوند؛ از آنجایی که مطرح شدن ایدئولوژی تنها از وجه و لزوم تبلیغاتی آن است و نه از وجه و لزوم اجرایی؛ در طول عمرشان به تغییر در محتوای گفتمانشان نیاز پیدا کرده و مدام از روشی به روش دیگر و از شعاری به شعار دیگر تغییر حالت می دهند اما در تبلیغاتشان مدام بر نام و شکل ظاهری ایدئولوژی مورد نظر تأکید دارند. یعنی محتوای عملکرد و یا حتی شعارها به حدی تغییر کرده که حتی نقض اغراض اولیه می کنند و مثلاً اگر برای تحقق عدالت بنا نهاده می شوند؛ چنان به ورطه بی عدالتی سوق می یابند که نظام عادلانه رسیدگی به امور را جایگزین نظام ارعاب و وحشت و کشتارهای دسته جمعی می کنند (شوروی سابق). یا مثلاً اگر ناسیونالیسم را مطرح می کنند تا به یک نژاد خاص برتری بخشند؛ رفته رفته آنقدر حلقه جنبش اولیه تنگ می شود که نهادهای پیشین امنیتی و پلیسی، مدام از حلقه قدرت کنار گذاشته می شوند و حلقه قدرت مدام باریک تر می شود (آلمان نازی). در واقع قدرت اصلی در این نظام ها به دست نهادهای مخفی امنیتی و سرکوب است که همزمان مافیای قدرت اقصادی نیز هستند. در این نظام ها ممکن است دولتی نیز وجود داشته باشد ولی اساساً پدیده دولت تنها نمایشی است از سنخ جهان واقعی که برای بخش های خارج از جنبش توتالیتر اجرا می شود. منسوبین نهاد دولت از این رو چرخش می یابند که ترس از عدم همسویی و همکاری آن با قدرت پنهان مذکور ("دولت در سایه" در مورد ایران)، وجود داشته باشد و اصولاً قوای سه گانه (تقسیم قوای دموکراتیک)، یک پدیده نمایشی است که از ابتدا (نامزد شدن در پست های به ظاهر انتخاباتی)، نیز با یک روش دموکراتیک و آزاد صورت نمی گیرد و تنها یک نمایش است برای آن کسانی که به گفتمان موجود در جهان واقعی – که در آن شیوه حکومت دموکراتیک پسندیده تلقی می شود – نزدیک ترند. به عبارت دیگر؛ انتخابات، از اساس، دموکراتیک نیست ولی اجرایش برای فریب بخش هایی از جامعه ایرانی درون مرزی یا برون مرزی و سیاستمداران غیرایرانی که به دموکراسی اعتقاد دارند (جهان واقعی)، لازم است تا از تهدیدات بالقوه ای که این بخش ها می توانند برای تمامیت خواهی نظام سیاسی حاکم داشته باشند؛ جلوگیری شود (برگرفته ای از کتاب توتالیتاریسم هاناه آرنت).
لمپنیسم در این بستر رشد می کند چرا که در طول عمر این حکومت ها ایدئولوژی تبلیغاتی برای حفظ و بقای نظام توتالیتر، مدام تغییر محتوا داده و این تغییر محتوا و عدم پایبندی به آرمان های اولیه نه تنها باعث از دست رفتن نیروهای معتقد به آن ایدئولوژی اولیه می شود؛ بلکه با قوت گرفتن شکاف های موجود در جامعه و افزایش پتانسیل اعتراضی در بخش هایی از جامعه، نیاز به کاربرد خشونت از سوی حکومت افزایش یافته و نیروهای لمپن درون حاکمیت – افراد لمپنی (فرودست فرهنگی)، که از روی ادبیاتشان کاملاً قابل تمایز از بخش های عادی جامعه هستند – به عنوان بهترین ابزار اجرای خشونت و ارعاب در جامعه به کار برده می شوند. بر این اساس است که هر چه این وضع تشدید می شود؛ نیروهایی با روش ها و ادبیات لمپنانه تر نیاز می شود که بتوانند قدرت توتالیتر را در میان تهدیدات انبوهی که از درون جامعه یا حتی درون نظام سیاسی می جوشد؛ حفظ کنند. اساساً از نظر هسته های مرکزی قدرت در نظام های توتالیتر، همه بخش های درون یا برون نظام، بالقوه منبع تهدید و توطئه هستند. بنابراین لایه های متعدد قدرت به وجود می آید که عدم هماهنگی را سبب می شود ولی همین عدم هماهنگی و بی نظمی در رفتارهای سیاسی، باعث سردرگمی جهان واقعی (غیر توتالیتر)، می شود. بنابراین دیده می شود که حتی سیاست مداران غربی (بخشی از جهان واقعی)، نیز در مواجهه با مسأله هسته ای ایران تا مدت ها دچار سرگردانی می شوند. این نظام ها یک حالت به ظاهر منعطف دارند ولی در هسته اصلی شان بسیار خشک هستند. یعنی در پی گیری تسلط بر تمامیت قدرت – حتی فراتر از مرزها! – بسیار خشک و ثابت هستند ولی در فریب جهان واقعی بسیار منعطف عمل می کنند و این متأثر از لایه های متعدد قدرت است که این لایه ها در اثر احساس مداوم توطئه و به صورت پی در پی وجود می آیند و از سوی دیگر از قدرت به حاشیه رانده شده و کم کم خارج می شوند. در واقع، گفتمان توطئه ای که موتور اصلی این چرخش قدرت است؛ از زمان جنبش های توتالیتر (گفتمان استکبارستیز پیش از انقلاب 1357)، جزء جدایی ناپذیر این نظام ها می شود و باعث بازتولید و از چرخه خارج شدن لایه های قبلی قدرت می شود. تنها رهبری این نظام هاست که تا پایان عمر بر مقامش باقی می ماند. چرا که تمام لایه های قدرت اطراف رهبر به او تقدس می بخشند تا او تجلی گاه آن ایدئولوژی – هرچند در حال تغییری – باشد که بر محور ثابت "کسب تمامیت قدرت"، مدام تغییر می کند و هرگز ثابت نمی ماند. لمپنیسم، ابزار همیشگی این نظام ها برای تولد لایه های جدیدتر نزدیک به مرکز قدرت و از میدان به در کردن لایه های قدیمی تر است و هر چه زمان می گذرد؛ لایه های نزدیک به قدرتی لازم می شود که لمپن تر باشند چرا که ایدئولوژی این نظام ها آنقدر تغییر محتوا می دهد که رفته رفته به نیروهای بی محتواتری نیاز پیدا می شود که به هیچ ارزش ثابتی پای بند نیستند. این نیروها از بخش های ضعیف فرهنگی جامعه جذب می شوند و به لایه های مرکزی قدرت می رسند. این یکی از عواملی است که هر چه از عمر این نظام ها می گذرد؛ لمپنیسم در آنها تشدید شده و ماهیت واقعی این نظام ها (تمایت خواهی و عدم پای بندی به یک ایدئولوژی با محتوای ثابت و مشخص)، بیشتر عیان می شود.
در مورد عینی حکومت ایران، درست است که دولت احمدی نژاد بهترین ابزار خشونت علیه مخالفان و از صحنه بیرون کردن اصلاح طلبان است ولی نتایج متضادی نیز از به کارگیری لمپنیسم برای حذف اصلاح طلبان به وجود آمده است. (2) لمپنیسم موجود از یک سو باعث بحران ناکارآمدی و تشدید نارضایتی ها در جامعه شده است و از دیگر سو با باور کردن 25 میلیون رأی و قدرت مردمی حامی مقام ریاست جمهوری، باعث رفتارهای افسارگسیخته این دولت و تشدید شکاف درون حاکمیت شده است. در واقع سنخ این نظام ها از سنخ و جنس هذیان (تفکرات غیرواقعی)، است که در دام همان تبلیغاتی گرفتار می شوند و عمل می کنند که ساخته و پرداخته خودشان است. البته هر تبلیغاتی که برای جهان واقعی ساخته می شود؛ زمانی نسبت به دروغ بودن آن باور داشته اند ولی تکرار دروغ باعث باور کردن آن می شود!
در نظام سیاسی ایران، هر دوی نتایجی که از لمپنیسم ناشی می شود (بحران ناکارآمدی و شکاف درون حاکمیت)، باعث ضعف نظام حاکم در مقابل جنبش سبز شده و آن را بسیار آسیب پذیر کرده است.
بر این اساس است که دولت احمدی نژاد با وجود انجام برخی کارشکنی ها از سوی رهبر جمهوری اسلامی ایران تا پیش از این تحمل شده ولی بهاء دادن (قدرت بخشیدن با عنوان 25 میلیون رأی در انتخابات 88)، به شخصیت بی محتوای یک لمپن که به خاطر نوع نظام سیاسی توانسته به پست ریاست جمهوری (پست نمایشی)، برسد؛ باعث دردسرهای شگرفی شده و خواهد شد. زیرا نیاز به وارد میدان کردن لشکر لمپن هایی با ادبیاتی سخیف تر (امثال سعید تاجیک)، است تا بتوانند از پس بخش های کمتر لمپنی (دولت احمدی نژاد)، که برای حفظ قدرت اصلی به مقامی رسیده اند؛ برآیند و این گروه را از میدان به در کنند.
نهادهای اطلاعاتی – امنیتی در این نظام ها نزدیک ترین لایه های قدرت نزدیک به مرکز قدرت (رهبری)، هستند و درست در زمانی که این لایه ها توسط لایه های دورتر از مرکز (احمدی نژاد)، تهدید شوند؛ از طرف رهبری این نظام ها ترجیح داده می شوند. زمانی احمدی نژاد به رفسنجانی ترجیح داده می شود چون رفسنجانی رفته رفته از لایه های مرکزی قدرت به حاشیه رانده شد و زمانی دیگر خود احمدی نژاد نیز یک تهدید قلمداد شده و حفظ نهادهای امنیتی که از احمدی نژاد به رهبری نزدیک ترند؛ به خود احمدی نژاد (که زمانی عامل حذف بود)، ترجیح داده می شود! یعنی مدام لایه های لمپن تر و بی محتوا تری لازم می آید که به هیچ اصولی پای بند نباشند و لایه های قدیمی تر قدرت را حذف کنند. در مورد ایران، وارد نظام شدن دولت اصلاحات و سپس نمایندگان اصلاح طلب یک پدیده ای بود که بنا به خواست لایه های اصلی قدرت (از جمله جنتی)، نمی بایست اتفاق می افتاد! و البته این برای تحقق خواست های لایه های اصلی قدرت، مشکلاتی را به وجود آورد.
سیاستمداران دو جهان واقعی و غیرواقعی (در مورد ایران؛ با لفظ خودی ها و غیر خودی ها)، در این نظام ها نمی توانند درک عمیقی از هم داشته باشند چرا که از یک سو تبلیغات دموکراتیک این نظام ها برای سیاستمداران جهان واقعی باعث می شود که باور کنند؛ دموکراسی، دست کم بخشی از این نظام هاست و در مقابل رفتارهای ضد و نقیض این نظام ها دچار سرگردانی شوند (آن گونه که در آلمان نازی، هیتلر سعی در اقناع جهان واقعی با شعارهای دموکراتیک داشت ولی در پشت پرده و در محتوای واقعی نظام، نه تنها دموکراسی را ترویج نمی کرد بلکه پیچیده ترین شکل دیکتاتوری را می پروراند) و از دیگر سو؛ جهان غیر واقعی (لایه های قدرت و نیروهای اجرایی در نظام توتالیتر)، قادر به درک جهان واقعی (شامل نیروهای دموکراسی خواه درون کشور و سیاستمداران نظام های دموکراتیک)، نیست. همین عامل عدم درک محتوای جهان واقعی برای مراکز اصلی قدرت در نظام جمهوری اسلامی ایران، باعث شد که نتوانند برای حوادث پس از انتخابات آمادگی کامل داشته باشند و به نظر می رسید که نظام در مقابل نیروی عظیم جامعه مدنی (جهان واقعی)، که به راه افتاده بود؛ شوکه شده بود و اکنون نیز قادر به فهم و احترام به مطالبات بخش های مختلف جامعه ایران نیست و این باعث عمیق تر شدن بحران شده است.
نقش عوامل بین المللی:
بی شک یک نظام توتالیتر با رویای دست یابی به امپراتوری بر جهان (در مورد ایران، گفتمان صدور انقلاب در ابتدا و گفتمان مدیریت جهان در این اواخر!)، تهدیدی اساسی است که روش های خصمانه ای که در خارج از مرزهای جغرافیایی اش به کار می گیرد؛ باعث تشدید احساس تهدید در میان نظام های سیاسی دیگر می شود. در مورد ایران، احساس این تهدیدات می تواند به حدی در میان نظام های سیاسی گسترش یابد که قطعنامه هایی در شورای امنیت سازمان ملل متحد بر علیه ایران تصویب شود که برای وادار کردن ایران به شفاف سازی در روند کاربرد انرژی هسته ای است. عدم تجانس جهان غیرواقعی (گفتمانی حاصل چند دهه تبلیغات ایدئولوژیک)، با جهان واقعی (تمام کسانی که تحت تاثیر این تبلیغات نیستند)، باعث این رویارویی و تشدید آن شده و همان طور که در تابستان 1389 طی مقاله ای و با ذکر دلایل بسیار شرح دادم (3)؛ این رویارویی هرگز به سازش نینجامیده و نخواهد انجامید. چون ماهیت و سرشت این نظام ها بر مبنایی نیست که بتوانند با جهان واقعی سازش کنند.
در همین راستاست که قطعنامه شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در فرستادن گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد به ایران تصویب می شود و در اینجا نیز هذیان های موجود در جهان غیر واقعی که در اثر تبلیغات و در بین بخش های مختلف نظام پدید آمده؛ اجازه کوتاه آمدن در مقابل این خواست بین المللی را به ایران نمی دهد.
از دیگر سو نقش انقلابات منطقه ای بر جنبش سبز است که اثرات آن بر روحیه مردم ایران پوشیده نیست و موردی که تحلیل گران سیاسی کمتر به آن اشاره کرده اند؛ تأثیر این انقلابات بر نیروهای نظامی و شبه نظامی برای سرکوب مردم است. نسبت جنبش سبز با نیروهای سرکوب در ایران از دو زاویه قابل تأمل و بررسی است:
1. نیروهای نظامی و شبه نظامی به کار گرفته شده برای سرکوب جنبش سبز با دو شیوه نقش آفرینی هم سنخان خود در انقلابات اخیر مواجهند. از یک سو نقش ارتش در سقوط حکومت حسنی مبارک که رویکردی عاقلانه را برای حفظ شیرازه کشور در پیش گرفت و ازسوی دیگر نقش مخرب ارتش در لیبی که باعث جنگ داخلی و ویرانی های گسترده در این کشور شده است.
2. این نیروها از یک سو با پوچی ادعاهای ایدئولوژیکی چون ارتباط سران جمهوری اسلامی با امام زمان و خدا مواجه شده اند و از سوی دیگر با تنازع بر سر کسب و تداوم قدرت – درون جبهه اصولگرایان – با هر روش ممکن (سیاستی ماکیاولیستی)، تا به حال مواجه شده و خواهند شد که ریزش را تا حدی عملی کرده و تا حدی نیز پتانسیل آن را فراهم آورده است.
این هر دو عامل؛ می تواند نیروهای مذکور را بر سر این دوراهی قرار دهد که:
"آن ها کدام نقش را برای خود می پسندند؟ نقش یک نیروی مخرب یا سازنده؟"
پانوشت:
(1) بررسی اجمالی بر مقوله استبداد و دیکتاتوری و بررسی عمیق توتالیتاریسم در ایران معاصر
http://www.daneshjoonews.com/optinion/30-articls/6047-1389-12-08-01-23-32.html
http://www.daneshjoonews.com/optinion/30-articls/6113-1389-12-11-14-09-33.html
http://www.daneshjoonews.com/optinion/30-articls/6263-1389-12-19-08-23-00.html
(2) اصلاح طلبانی که هرگز به لایه های مرکزی و واقعی قدرت نتوانستند نزدیک شوند و چه در مجلس – که لایه های مرکزی قدرت جلوی قانون شدن مصوبات مجلس را می گرفتند – و چه در دولت – که قدرت اجرایی یک دولت دموکراتیک واقعی را نداشت – تنها نمایشی بودند برای جهان واقعی و این گونه بود که آقای خاتمی لفظ "تدارکات چی" را به کار می برد! در واقع جهان واقعی که حتی ممکن است شامل کسانی شود که به درون نظام راه می یابند (اصلاح طلبان)؛ تا مدت ها فریب شعارهای دموکراتیک را می خورند و چرخش در مقام هایی مثل نمایندگی مجلس و ریاست جمهوری را به عنوان چرخشی واقعی در ارکان قدرت فرض می کنند در حالی که قدرت واقعی در پنهان و نزد نهادهای امنیتی – اطلاعاتی و افرادی است که جابه جا هم نمی شوند!
(3) مقاله ای در مورد بررسی تعارض ایران و غرب بر سر موضوع هسته ای
http://www.daneshjoonews.com/optinion/30-articls/2527-1389-05-25-23-15-29.html
صدای استبداد: بازخوانی مناظره موسوی و احمدینژاد
علی رضا مجلسی*
مقدمه
در شامگاه ۱۳ خرداد ۱۳۸۸ اولین مناظرهی رو در روی محمود احمدینژاد (رئیس جمهور وقت) و میر حسین موسوی، هر دو از نامزدان انتخابات ریاست جمهوری دور دهم در ایران، از تلویزیون دولتی ایران پخش شد. روزنامههای وقت بینندگان تلویزیونی این مناظره را قریب به ۲۰۰ میلیون نفر تخمین زدند (پ.الف).
طی حدود سه سال که از آن مصاحبه میگذرد، گرچه تحلیلهای کلان (یاد آوری چرایی شکست یا پیروزی طرفین بر مبنای جهتگیریهای سیاسی) درباره آن صورت گرفته است اما تحلیل خُرد بر مبنای واقعی آن چه در کلام آن دو پدیدار شد کمتر به دست داده شده است. منظور از تحلیل خُرد، "تحلیل گفت و گو" به شکل نظاممند آن است و منظور از "واقعی"، آن گفت و گوی لحظه به لحظهای است که در آن مناظرهی رو در دو در میان آن دو گذشت.
این مقاله با بازخوانی گوشههایی از آن مناظره و با استفاده از روش تحلیل گفت و گو و گفتمان، جنبههایی از آنچه میتوان "صدای استبداد" نامید را بازنمایی میکند. من از شرح مبانی نظری دیالوگیسم و "تحلیل گفتوگو" (پ. ب) در گذشته و با برشمردن موارد تحقیق در گفت و گوی میان احمدینژاد و موسوی میپردازم.
مروری بر آنچه در مناظره گذشت
طی حدود سه سال که از آن مصاحبه میگذرد، گرچه تحلیلهای کلان (یاد آوری چرایی شکست یا پیروزی طرفین بر مبنای جهتگیریهای سیاسی) درباره آن صورت گرفته است اما تحلیل خُرد بر مبنای واقعی آن چه در کلام آن دو پدیدار شد کمتر به دست داده شده است. منظور از تحلیل خُرد، "تحلیل گفت و گو" به شکل نظاممند آن است و منظور از "واقعی"، آن گفت و گوی لحظه به لحظهای است که در آن مناظرهی رو در دو در میان آن دو گذشت.
این مقاله با بازخوانی گوشههایی از آن مناظره و با استفاده از روش تحلیل گفت و گو و گفتمان، جنبههایی از آنچه میتوان "صدای استبداد" نامید را بازنمایی میکند. من از شرح مبانی نظری دیالوگیسم و "تحلیل گفتوگو" (پ. ب) در گذشته و با برشمردن موارد تحقیق در گفت و گوی میان احمدینژاد و موسوی میپردازم.
مروری بر آنچه در مناظره گذشت
تحلیل گفت و گوی احمدینژاد و موسوی از بسیاری مناظر قابل تحلیل است. بسیاری با برداشتهای سیاسی و گاهی روانشناختی به تجزیه و تحلیل آن مناظره پرداختند. اما چیزی که کمتر به آن توجه شده است رفتارهای زبانی و غیرزبانی آن دو و متعاقب آن تحلیلهای جامعهشناختی بر مبنای آن رفتارهاست.
بسیاری از طرفداران هر دو مشارکت کننده در این مناظره پس از پخش تلویزیونی آن، مناظره را موفقیتی بزرگ برای جناح سیاسی خود تفسیر کردند و آن شب برخی از شهرهای ایران شاهد سرور عدهای از هر دو دسته در خیابانها بود. امروز به واسطهی پیامد سنگین انتخابات شاید داوری دربارهی آن مناظره آسانتر بوده و موفقیت بیشتر موسوی در جلب عامه شاید در تظاهرات بزرگ پس از انتخابات شاهد مدعای بسیاری از تحلیلگران باشد. با فجایعی که در این سه سال در کشور اتفاق افتاده است، نشاندن احمدینژاد بر مسند پیشقراول استبداد، در کنار و حتا پیشروی رهبر (بلاگردان رهبر ) مدعای باطلی نیست. این مقاله اما در پیمدارکی عینی در رفتار ارتباطی هر دو سوی آن مناظره است تا گوشههایی از "صدای" استبداد و تدوین معانی 'گفتمان مسلط' را از دل آن مناظره، پیش روی خوانندگان قرار دهد. پیش از تحلیل برخی جزئیات آن مناظره، مروری تصویری بر چکیدهی سخنان برگرفته از آن مناظره میکنم.
بسیاری از طرفداران هر دو مشارکت کننده در این مناظره پس از پخش تلویزیونی آن، مناظره را موفقیتی بزرگ برای جناح سیاسی خود تفسیر کردند و آن شب برخی از شهرهای ایران شاهد سرور عدهای از هر دو دسته در خیابانها بود. امروز به واسطهی پیامد سنگین انتخابات شاید داوری دربارهی آن مناظره آسانتر بوده و موفقیت بیشتر موسوی در جلب عامه شاید در تظاهرات بزرگ پس از انتخابات شاهد مدعای بسیاری از تحلیلگران باشد. با فجایعی که در این سه سال در کشور اتفاق افتاده است، نشاندن احمدینژاد بر مسند پیشقراول استبداد، در کنار و حتا پیشروی رهبر (بلاگردان رهبر ) مدعای باطلی نیست. این مقاله اما در پیمدارکی عینی در رفتار ارتباطی هر دو سوی آن مناظره است تا گوشههایی از "صدای" استبداد و تدوین معانی 'گفتمان مسلط' را از دل آن مناظره، پیش روی خوانندگان قرار دهد. پیش از تحلیل برخی جزئیات آن مناظره، مروری تصویری بر چکیدهی سخنان برگرفته از آن مناظره میکنم.
زیر واژههایی که مؤکد بیان شده خط کشیدم و صداهای کشیده شده را با دونقطه (:) نشان دادم.
تفاوتهای ارتباطی
الف – حرکت صورت و بدن (ژستهای گویا)
الف – حرکت صورت و بدن (ژستهای گویا)
کلام در روابط میانفردی تنها ابزار ساخت سخن و معنی نیست بلکه معانی در تبادل کنشهای زبانی و غیرزبانی دو طرف گفتوگو شکل میگیرند. در ساخت معنی در ارتباطات، عوامل دیگری چون لحن، تأکید و تکیه در کلام، صدای گوینده، آهنگ و نواخت کلام و نحوهی بیان و حرکات دست و بدن، زبان چهره، نگاه طرفین و صدا (به معنی آن که گوینده واقعی کیست ) همه و همه مؤثرند.
در کنار کلام، عنصر قابل مشاهده در مناظره، زبان چهره و حرکات دست و بدن مشارکت کنندگان است.
در کنار کلام، عنصر قابل مشاهده در مناظره، زبان چهره و حرکات دست و بدن مشارکت کنندگان است.
حرکات صورت و بدن:
الف – در ابتدای مصاحبه وقتی نوبت "سلام" به مخاطبان تلویزیونی داده میشود هر دو مخاطب با تمایل سر خود به روی شانه (کج کردن گردن ) به بینندگان سلام میدهند.
ب – وقتی که نوبت کلام به مشارکت کنندگان سپرده میشود بر روی صندلی جا به جا میشوند، تنه را به روی میز متمایل میکنند و باز تکیه میدهند (احمدینژاد ۴ بار، موسوی ۲ بار). در میانهی نوبت خویش نیز هر بار که موضوع گفتوگو تغییر مییابد (موسوی یک بار و احمدینژاد۷ بار) حرکت مشابهی انجام میدهند.
ت – در میانهی نوبت و هنگام برخی تغییرات در موضوع گفتار، احمدینژاد ۳ بار بدن خود را جمعکرده، دستها را میان یا بر روی پا میگذارد.
ث – در حالی که کمترین میزان تغییرات احساسی بر صورت موسوی قابل مشاهده است (جز در ۲ مورد لبخند و یک مورد خندهی بریده در ابتدای نوبت پایانی)، در سراسر مناظره، چهرهی احمدینژاد در حال نشان دادن تغییرات رفتاری و ارتباطی است (رفتارهایی که حاوی پیغام برای مخاطباند چه همزمان با کلام، چه در حال شنیدن گفتار طرف مناظره).
این حرکات وقتی در متن مناظره با آنچه در داد و ستد کلام میگذرد تحلیل شود معنای روشنتری خواهد یافت. برای نمونه تنها به یک مورد آن میپردازم. مثلاً در ژست یا حالتی که در دست، بدن و صورت گویندگان (حرکاتی که نه با کلام بلکه پیش و پس از کلام به صورت خودایستا و گویا هستند) مشاهده میشود ، میتوان پیامی بدین مضمون دریافت که مرحلهای از گفت و گو تمام شده و مرحلهای دیگر آغاز میشود. مثال زیر قضیه را روشنتر خواهد کرد.
در جواب موسوی که در نوبت خود گفته بود نگران وضع مدیریتی کشور است پس از صحبتهای در این باب احمدینژاد میخواهد نقبی به دورهی هاشمی رفسنجانی بزند.
[برای خوانش راحتتر آنچه در کلام میگذرد، من کلام مؤکد (با تکیه فراوان) را با خطی که به زیر کلمه میکشم، کشیدگی صدا را با دو نقطه و یا کشیدگی حرف، سکوت را به ثانیه در پرانتز، سکوتهای کوتاهتر از دو دهم ثانیه (مکث) را با نقطهای درون پرانتز، صدای بلند را با قلم پررنگ (برجسته) و حرکات غیر زبانی را در دوپرانتز نشان میدهم.]
مثال اول:
این حرکات وقتی در متن مناظره با آنچه در داد و ستد کلام میگذرد تحلیل شود معنای روشنتری خواهد یافت. برای نمونه تنها به یک مورد آن میپردازم. مثلاً در ژست یا حالتی که در دست، بدن و صورت گویندگان (حرکاتی که نه با کلام بلکه پیش و پس از کلام به صورت خودایستا و گویا هستند) مشاهده میشود ، میتوان پیامی بدین مضمون دریافت که مرحلهای از گفت و گو تمام شده و مرحلهای دیگر آغاز میشود. مثال زیر قضیه را روشنتر خواهد کرد.
در جواب موسوی که در نوبت خود گفته بود نگران وضع مدیریتی کشور است پس از صحبتهای در این باب احمدینژاد میخواهد نقبی به دورهی هاشمی رفسنجانی بزند.
[برای خوانش راحتتر آنچه در کلام میگذرد، من کلام مؤکد (با تکیه فراوان) را با خطی که به زیر کلمه میکشم، کشیدگی صدا را با دو نقطه و یا کشیدگی حرف، سکوت را به ثانیه در پرانتز، سکوتهای کوتاهتر از دو دهم ثانیه (مکث) را با نقطهای درون پرانتز، صدای بلند را با قلم پررنگ (برجسته) و حرکات غیر زبانی را در دوپرانتز نشان میدهم.]
مثال اول:
"من حالا اینجا میخوام بگم جناب آقای موسوی (۰/۳) بنده به شما علاقمندم: (۰/۶) ((به دنبال ورقهای در میان اوراق روی میز. آنرا پیدا کرده جلوی خود میگذارد)) ولی شما میگی دیگران هــــستیــــد (۲) ((جا به جا میشود. خود را جمع میکند و دستها را به زیر میز میبرد. صدا را پائین میآورد و شمرده تر میگوید)) من سؤال می کنم از شما: (۰/۸) در زمان آقای هاشمی::: (۱/۸) تورم شد چلو نه و نیم درصـــــد، (۱/۱) چل و نه میلیا:رد: دلار (۱/۲) استقراضِ:: خارجی کردیـــــــــم (۰/۸) بحرانهای اجتماعی (۰/۳) بسیاری از شهرهای بزرگ ما رو در بر گر::فت، (۱/۵) عد:هی زیادی کشته شد::ند (۰/۵) شما احساس نگرانی نکردیـــــن؟"
حرکت بدن احمدینژاد در مثال فوق، نشانهی آغاز یک زنجیرهی دیگری از کلام است که اولاً مضمونی متفاوت دارد و دوماً تغییر بار عاطفی این مرحله از گفت و گو با تغییر ضربهآهنگ کلام (آرام و شمرده حرف زدن) و تغییر ژست بدن (جمع کردن تنه و دستان) بارز است. او خود را آمادهی قرار گرفتن در موضعی و پرداختن به موضوعی میکند که در آن برانگیختن توجه مخاطب به آنچه میگوید، در رفتار فرازبانی و غیرزبانی وی آشکار است. حرکت بدن حساسیت موضوع را پیش از گفتن آن روشن میکند. ژست او فرافکنی گفتار مخرب است. گفتاری که در رابطه میان فردی به زعم نگارنده موجب عمیق کردن فضای اختلاف میشود.
ب – نحوه بیان
حرکت بدن احمدینژاد در مثال فوق، نشانهی آغاز یک زنجیرهی دیگری از کلام است که اولاً مضمونی متفاوت دارد و دوماً تغییر بار عاطفی این مرحله از گفت و گو با تغییر ضربهآهنگ کلام (آرام و شمرده حرف زدن) و تغییر ژست بدن (جمع کردن تنه و دستان) بارز است. او خود را آمادهی قرار گرفتن در موضعی و پرداختن به موضوعی میکند که در آن برانگیختن توجه مخاطب به آنچه میگوید، در رفتار فرازبانی و غیرزبانی وی آشکار است. حرکت بدن حساسیت موضوع را پیش از گفتن آن روشن میکند. ژست او فرافکنی گفتار مخرب است. گفتاری که در رابطه میان فردی به زعم نگارنده موجب عمیق کردن فضای اختلاف میشود.
ب – نحوه بیان
همانگونه که در مثال بالا مشاهده میشود، بازی با نواخت کلمات و آهنگ جملات، تغییر ضربآهنگ کلام از جمله ابزاری است که احمدینژاد از آن بسیار سود میجوید. کلمات مؤکد و گذاشتن تکیه کلام بر برخی واژگان، الگوی رفتار زبانی احمدینژاد است. از آن سو موسوی با طنینی پائینتر (شدت صوت کمتر) و در مجموع (جز در مواردی واکنشی) غیرمؤکد سخن میگوید که الگوی رفتار زبانی وی در این مناظره است.
مثال دوم:
مثال دوم:
احمدینژاد: پونزده: سال اروپائیها میگفتن ما (۰/۲) میخوایم گفت و گوی انتقادی کنیم با ایران (.) هر روز میومدن میذاشتن وسط میــــــز (۱/۳) ((ضربآهنگ سریعتر)) که آقا ایران حقوق بشر رو رعــــایت نمیکند (۰/۹) بنده دو تا سؤال کردم راجع به هولوکاست، (۱/۴) دو تا سؤال (۰/۶) تمام نظامِ:: (۰/۵) حقوق بشری زیر سؤال رفته. ((با لبخند ادامه میدهد)) اونا دارن فریاد میزنن، (۰/۳) من تعجب میکنم (۰/۴) اسرائیلیها فریاد میزنن (۰/۵) غربیام فریاد میزنن، (۰/۳) بعضی دوستانم میگن آبروی ایران رفت. (۰/۵) چطور آبروی ایران رفت؟ (۱/۳) ما نباید بنشینیم دشمن بیاد در خانهی ما::. (۰/۶) بعد شروع کنیم باهاش مواجهه کنی- مواجهه بشیم.
در کنار این گونه رفتار زبانی (تغییرات پی در پی در نواخت کلمات) سکوتهای طولانی و معناداری در کلام دیده میشود. من این رفتار زبانی را "تربیتی" (پداگوژیک) مینامم که تنها در سطح نحوهی بیان نمیماند و مضامین "تربیتی" نیز بر آن مترتب است. این نوع سخن گفتن در میان معلمان علوم تربیتی و دینی، ملایان و وعاظ بسیار رایج است. می توانید مثالی که در پی میآید را مثلاً با نحوهی سخن گفتن ملای معروف "قرائتی" مقایسه کنید.
مثال سوم:
در کنار این گونه رفتار زبانی (تغییرات پی در پی در نواخت کلمات) سکوتهای طولانی و معناداری در کلام دیده میشود. من این رفتار زبانی را "تربیتی" (پداگوژیک) مینامم که تنها در سطح نحوهی بیان نمیماند و مضامین "تربیتی" نیز بر آن مترتب است. این نوع سخن گفتن در میان معلمان علوم تربیتی و دینی، ملایان و وعاظ بسیار رایج است. می توانید مثالی که در پی میآید را مثلاً با نحوهی سخن گفتن ملای معروف "قرائتی" مقایسه کنید.
مثال سوم:
((شروع با ضربآهنگی آرام)) متأســــــفانه: در تبلیغات انتخاباتی (۰/۷) به ملــــت بزرگ ایران (۰/۷) توهین شد (۰/۲) که من (۰/۲) بسیار (۰/۵) متأثر شدم. (۰/۸) ما چرا باید مردم رو از خودمون ناامید کنیم چرا باید انقدر خودمونو رو (۰/۷) شیفتهی:: (.) قدرت نشون بدیم (۱) من (۱) شخصاً (۰/۸) علاقمندِ: به ورود به این بحثا نبودم (۲) چار سال تحمل کردم، (۱/۵) و از همهی توهینها و افتراآتی که به خود من شد، (۰/۲) و نسبت داده شد (۰/۶) گذشت کردم الان هم میگذرم. بارها اعلام کردم که من همه را (۰/۵) بخشیدم (۰/۷) اما از توهین به مردم (۰/۲) توهین به انتخاب مردم (۰/۶) از توهین به فهم و شعور مردم (۰/۴) و منافع مردم (۰/۶) نمیتونم بگذرم.
به خوبی در مثال بالا مشخص است که چگونه جملات مقطع شده و کلمات با فاصلههای زمانی ادا شده و گزارهها پس از مکثهایی گاه بلند مؤکد بیان میشوند. این گونه سخنگفتن در گفت و گوهای روزمره چندان متداول نیست و بیشتر به زبان موعظه شباهت دارد. در زبان روزمره، مکثها پس از عبارات دستوری، معمولاً کمتر و کوتاهتر از پایان جملاتاند. مکثها البته در موارد بسیاری معنادار بوده و به شنونده و گوینده هر دو فرصتی تعاملی در ساخت معنی میدهند. با این حال میتوان نحوه بیان احمدینژاد را با نحوهی بیان کلام موسوی که بیشتر به گفتار متداول فارسی نزدیکتر است مقایسه کرد (در مقام قیاس، هر دو گوینده در حال اعتراض هستند).
مثال چهارم:
به خوبی در مثال بالا مشخص است که چگونه جملات مقطع شده و کلمات با فاصلههای زمانی ادا شده و گزارهها پس از مکثهایی گاه بلند مؤکد بیان میشوند. این گونه سخنگفتن در گفت و گوهای روزمره چندان متداول نیست و بیشتر به زبان موعظه شباهت دارد. در زبان روزمره، مکثها پس از عبارات دستوری، معمولاً کمتر و کوتاهتر از پایان جملاتاند. مکثها البته در موارد بسیاری معنادار بوده و به شنونده و گوینده هر دو فرصتی تعاملی در ساخت معنی میدهند. با این حال میتوان نحوه بیان احمدینژاد را با نحوهی بیان کلام موسوی که بیشتر به گفتار متداول فارسی نزدیکتر است مقایسه کرد (در مقام قیاس، هر دو گوینده در حال اعتراض هستند).
مثال چهارم:
بنده هرجا میرم اعتراضه، هرجا میرم میگن که به به ما اهانت شده، (۰/۵) این دانشجو رو ستاره دا- دار کردیم اون یکی رو دستگیر کردیم اون یکی رو آوردیم از دانشگاه بیرون کردیم (۰/۹) خب اینا همش (.) بر میگرده (.) بنده یه روشنفکرم هم هستم اِ دِ اِ اِ (.) چیزم هستم فرهنگستان هنرم هستم (.) فردی میاد ((۰/۲) پونزده بار کتابش چاپ شده (.) مجوز از همین دولت گرفته، (۰/۵) در چاپ شونزدهم جلوشو میگیرن. (۰/۲) آخه دولت حیثیت داره، نظام ما (.) حیثیت داره (۰/۷) هر دولتی باید مقیــــــد باشه به اون امضاهایی که میکنه به اون حرفایی که میزنه سر حرفاش باید بایسته.
صدای چه کسی را میشنویم
صدای چه کسی را میشنویم
اینهمانی کردن صدای احمدینژاد با صدای حکومت (گفتمان حاکم) با بیرون کشیدن کلمات رنگ و رو رفتهی سه دهه حکومت استبداد دینی در ایران کار چندان سختی نیست اما تقلیل واقعیت و سیاه و سفید دیدن گفت و گو و مرزبندی زودهنگام و کلی است.
گرچه صدای موعظهی احمدینژاد به مراتب بلندتر است اما نمیتوان وجود آثاری از آن را در کلام موسوی در کنار صدای سیاسی وی نادیده گرفت.
الف – "من" در برابر "ما"
گرچه صدای موعظهی احمدینژاد به مراتب بلندتر است اما نمیتوان وجود آثاری از آن را در کلام موسوی در کنار صدای سیاسی وی نادیده گرفت.
الف – "من" در برابر "ما"
از همان ابتدای مناظره احمدینژاد روشن میکند که هرگونه اعتراضی به دولت متوجه اوست. او خود را در همان مقدمه با قراردادن 'خود' در نوک پیکان "سرزنش"ها علیه دولت، داوطلب "سرزنش" شدن معرفی میکند. به مثال سوم مراجعه کنید آنجا که مؤکداً میگوید که "من شخصاً علاقمند به ورود به این بحثها نبودم". وی با آوردن دلیلی سطحی و بیتمکین میخواهد خود را ورای بازیهای سیاسی نشان دهد اما برعکس "من" بزرگ وی در جای جای این مناظره پیداست.
به مثال دوم اگر باز نگاهی بیاندازیم جایی که از عملکردش در سیاست خارجی اظهار موفقیت میکند، در ادامه (مثال پنجم)، فاخرانه جملهای پیروزمندانه میگوید اما پس از آن میخواهد که ملت و رهبر و امام زمان را نیز شریک این دستاورد کند.
مثال پنجم:
به مثال دوم اگر باز نگاهی بیاندازیم جایی که از عملکردش در سیاست خارجی اظهار موفقیت میکند، در ادامه (مثال پنجم)، فاخرانه جملهای پیروزمندانه میگوید اما پس از آن میخواهد که ملت و رهبر و امام زمان را نیز شریک این دستاورد کند.
مثال پنجم:
ما نباید بنشینیم دشمن بیاد در خانهی ما::. (۰/۶) بعد شروع کنیم باهاش مواجه کنی- مواجه بشیم. (۰/۸) امروز (.) تهدید برای همیشه از ایران بر طرف شده است. (۰/۴) البته همه اینها (۰/۶) به همــــت ملت بزرگ، ایستادگی ملت بزرگ، (۰/۸) فداکاری ملت بزرگ، (۱/۷) رهبری عزیز (۰/۳) و عنایت حضرت ولی عصـــر (۰/۴) علیه سلام بوده است.
اما در مقایسه، موسوی ضمیر "ما" را بسیار بیش از ضمیر "من" استفاده میکند. گرچه تعبیر جمعی از ضمیر جمع و فعل جمع کار چندان پیچیدهای نیست اما پاسخ به این سؤال که این جمع چه مرز و چارچوبی دارد میتواند محل بحث باشد.
مکانیزم استفاده از ضمیر جمع به وسیله موسوی در اکثر مواردی که در آن دقیق شدهام نه برای برساختن گروهی جمعی (با صدایی اعتراضی) علیه طرف مناظره یعنی احمدینژاد بلکه برای عدم مواجههی مستقیم با احمدینژاد به کار گرفته میشود.
موسوی با استفاده از ضمیر "ما" - اگر به مثال زیر توجه کنیم - خود را در داخل گفتمان حاکمیت که رئیس جمهور نیز عضوی از آن است قرار میدهد. با این استراتژی اولاً فاصلهی درونگروهی را با وی تقلیل میدهد و دوماً به عنوان یک "همگروهی"اقدامات رئیس جمهور را به خاطر اجرای ناصحیح دستورات تأیید شدهی "نظام" که خود را جزئی از آن معرفی کرده، نقد میکند. این کار بار تهاجمی نقد یک بیگانه را تبدیل به نقد دلسوزانهی یکی از اعضای "نظام" میکند.
مثلاً مستقیماً نمیگوید احمدینژاد در مورد ماجرای ملوانان انگلیسی بازداشتی در ایران بد عمل کرد، میگوید "ملوانهای انگلیسی به حوزهی ما تجاوز کردند، نیروهای ما سر رسیدن اونا رو دستگیر کردنو کار افتخارآمیزی هم کردند و باید مورد تأئید قرار میگرفتن. بعد بلافاصله بر اساس همین چارچوبی که اشاره کردم ما اول گفتیم که اینا باید اعدام بشن چرا آمدن سرزمین ما، و یه بحران بزرگ جهانی ایجاد کردیم بعدنم تصمیم گرفتیم به تنشون کت و شلوار بپوشونیم. بعد رئیسجمهور ما که مسئولیتش و موقعیتش و منزلتش متعلق به خودش که نیست متعلق به مردمه، متعلق به شماست، اومد از اونا خداحافظی کردو، به اصطلاح با یک مراسمی که حتا ما برای سران کشورهای دیگه هم انجام نمیدیم."
به خاطر چنین تعبیری است که موسوی در قبال اعتراض به نحوهی سخنگفتن احمدینژاد درباره هولوکاست آن را مغایر خواست و برنامه "نظام" میداند. وی با تأکید بر کلمه "نظام" میگوید "نظام تصمیم گرفت که بگه برای این که با هنجارهای بینالمللی سازگار باشه ولی هدف خودشم دنبال بکنه، در مورد اسرائیل فقط این گفته بشه که ما موافق این هستیم که همه مردم فلسطین جمع بشن حتا اونایی که به بیرون از کشور مهاجرت کردن یا رانده شدن، اینا هرکس یک رأی از یهودی و مسلمان و مسیحی رأی بدن سرنوشت خودشونو تعیین بکنن."
اما در جواب، احمدینژاد نشان میدهد که تعبیر موسوی از "نظام" به کلی با آنچه او در نظر دارد، متفاوت است.
"بنده موضع گیری کردم علیه ماجرای هولوکاست، رهبری هم تأیید کرد. ملتم تأیید کردن. کی هست اینجا تو نظام که میگید نظا:م تصمیم دیگری گرفته است؟"
ب – صدای شخصی
اما در مقایسه، موسوی ضمیر "ما" را بسیار بیش از ضمیر "من" استفاده میکند. گرچه تعبیر جمعی از ضمیر جمع و فعل جمع کار چندان پیچیدهای نیست اما پاسخ به این سؤال که این جمع چه مرز و چارچوبی دارد میتواند محل بحث باشد.
مکانیزم استفاده از ضمیر جمع به وسیله موسوی در اکثر مواردی که در آن دقیق شدهام نه برای برساختن گروهی جمعی (با صدایی اعتراضی) علیه طرف مناظره یعنی احمدینژاد بلکه برای عدم مواجههی مستقیم با احمدینژاد به کار گرفته میشود.
موسوی با استفاده از ضمیر "ما" - اگر به مثال زیر توجه کنیم - خود را در داخل گفتمان حاکمیت که رئیس جمهور نیز عضوی از آن است قرار میدهد. با این استراتژی اولاً فاصلهی درونگروهی را با وی تقلیل میدهد و دوماً به عنوان یک "همگروهی"اقدامات رئیس جمهور را به خاطر اجرای ناصحیح دستورات تأیید شدهی "نظام" که خود را جزئی از آن معرفی کرده، نقد میکند. این کار بار تهاجمی نقد یک بیگانه را تبدیل به نقد دلسوزانهی یکی از اعضای "نظام" میکند.
مثلاً مستقیماً نمیگوید احمدینژاد در مورد ماجرای ملوانان انگلیسی بازداشتی در ایران بد عمل کرد، میگوید "ملوانهای انگلیسی به حوزهی ما تجاوز کردند، نیروهای ما سر رسیدن اونا رو دستگیر کردنو کار افتخارآمیزی هم کردند و باید مورد تأئید قرار میگرفتن. بعد بلافاصله بر اساس همین چارچوبی که اشاره کردم ما اول گفتیم که اینا باید اعدام بشن چرا آمدن سرزمین ما، و یه بحران بزرگ جهانی ایجاد کردیم بعدنم تصمیم گرفتیم به تنشون کت و شلوار بپوشونیم. بعد رئیسجمهور ما که مسئولیتش و موقعیتش و منزلتش متعلق به خودش که نیست متعلق به مردمه، متعلق به شماست، اومد از اونا خداحافظی کردو، به اصطلاح با یک مراسمی که حتا ما برای سران کشورهای دیگه هم انجام نمیدیم."
به خاطر چنین تعبیری است که موسوی در قبال اعتراض به نحوهی سخنگفتن احمدینژاد درباره هولوکاست آن را مغایر خواست و برنامه "نظام" میداند. وی با تأکید بر کلمه "نظام" میگوید "نظام تصمیم گرفت که بگه برای این که با هنجارهای بینالمللی سازگار باشه ولی هدف خودشم دنبال بکنه، در مورد اسرائیل فقط این گفته بشه که ما موافق این هستیم که همه مردم فلسطین جمع بشن حتا اونایی که به بیرون از کشور مهاجرت کردن یا رانده شدن، اینا هرکس یک رأی از یهودی و مسلمان و مسیحی رأی بدن سرنوشت خودشونو تعیین بکنن."
اما در جواب، احمدینژاد نشان میدهد که تعبیر موسوی از "نظام" به کلی با آنچه او در نظر دارد، متفاوت است.
"بنده موضع گیری کردم علیه ماجرای هولوکاست، رهبری هم تأیید کرد. ملتم تأیید کردن. کی هست اینجا تو نظام که میگید نظا:م تصمیم دیگری گرفته است؟"
ب – صدای شخصی
شنیدن "صدا"های مختلف در زبان یک گوینده حرف تازهای نیست ( پ. پ ). نخستین گام در شناخت صداهای مختلف شاید تشخیص ویژگیهای صدای شخصی (صدا به مثابه امضای شخصی) یک گوینده و بازشناسی صداهایی است که در متن و همراه صدای شخصی قابل شنیدن است. طبیعتاً با نحوهی بیان، ویژگیهای زبانی و فرازبانی و دايرهی واژگان و ساخت جملات میتوان کلام 'شخصی' یک نفر را از دیگری تشخیص داد.
آنچنان که پیش از این مطرح شد میتوان مشخصاتی در کلام هر گوینده برای تمیز آن از دیگری به دست داد. قیاس رفتارهای زبانی در چندین تعامل اجتماعی مختلف در نهایت الگویی در اختیار مخاطبان قرار میدهد که "تعلق" کلام یک گوینده به وی را باور پذیر میکند. در این مناظره نیز مواردی از نحوهی بیان احمدینژاد و موسوی توصیف شد.
مثلاً آنچه در این مناظره در گفتارهای احمدینژاد میتوان بازشناخت "غلو" (بزرگنمایی) در فرم و معنی است. در فرم و شکل همان "تأکید و تکیه در کلام" در زبان و ژستهای صورت و بدن است و در معنی "مبالغه" (بسط و تأکید بیش از حد در توصیف) و "تفاخر" (منیت یا خود بزرگبینی) است.
غلو را در مواردی میابیم که وی مثلاً از "دستاوردهای عظیم" چهار سال اول ریاست جمهوریاش سخن میگوید. و برای مبالغه صفات قوی و عالی همچون "بینظیر"، "بهترین"، "بزرگ"، "هجمه سنگین" و حتا صفات پایهای با تأکید و تکیهی فراوان را در کلام به کار میبندد. در کنار این رفتار زبانی، محسوس بودن رفتارهای غیرزبانی و ژستهای گویا مشخصهی رفتار اجتماعی و صدای شخصی احمدینژاد است.
پ – صدای حاکم، صدای حاکمیت
آنچنان که پیش از این مطرح شد میتوان مشخصاتی در کلام هر گوینده برای تمیز آن از دیگری به دست داد. قیاس رفتارهای زبانی در چندین تعامل اجتماعی مختلف در نهایت الگویی در اختیار مخاطبان قرار میدهد که "تعلق" کلام یک گوینده به وی را باور پذیر میکند. در این مناظره نیز مواردی از نحوهی بیان احمدینژاد و موسوی توصیف شد.
مثلاً آنچه در این مناظره در گفتارهای احمدینژاد میتوان بازشناخت "غلو" (بزرگنمایی) در فرم و معنی است. در فرم و شکل همان "تأکید و تکیه در کلام" در زبان و ژستهای صورت و بدن است و در معنی "مبالغه" (بسط و تأکید بیش از حد در توصیف) و "تفاخر" (منیت یا خود بزرگبینی) است.
غلو را در مواردی میابیم که وی مثلاً از "دستاوردهای عظیم" چهار سال اول ریاست جمهوریاش سخن میگوید. و برای مبالغه صفات قوی و عالی همچون "بینظیر"، "بهترین"، "بزرگ"، "هجمه سنگین" و حتا صفات پایهای با تأکید و تکیهی فراوان را در کلام به کار میبندد. در کنار این رفتار زبانی، محسوس بودن رفتارهای غیرزبانی و ژستهای گویا مشخصهی رفتار اجتماعی و صدای شخصی احمدینژاد است.
پ – صدای حاکم، صدای حاکمیت
از سویی دیگر میتوان در صدای گوینده علاوه بر صدای شخصی، منظری بازتر از بینش و نگرش را نیز بازشناخت. شناخت صداهای مختلف، با تشخیص میان صداهایی است که در متن زنجیره گفتار نهفته است. لازم است در دل کلام گوینده به این پرسش پاسخ دهیم که آیا صدای سخنگو (آن که از دهانش کلام خارج میشود) با صدای نویسنده (آن که کلام را بازنوشته است، کاتب) و صدای دبیر (نویسنده اصلی، صحنهگردان، طراح و ایدهپرداز) یکی است؟ آیا گوینده علاوه بر نقش سخنگو، خود نویسنده و ایدهپرداز بوده است؟ (پ. ت)
در تحلیل این مناظره نیز میتوان مدعی شد که مشارکت کنندگان در این گفت و گو (احمدینژاد و موسوی ) خود هم سخنگو و هم نویسنده و دبیر نیستند. آنها علاوه بر نمایندگی دستهجات سیاسی و سخنگویی گروههای "حامی" خود، سخنگویان فرهنگ بزرگتری در جامعه سیاسی نیز هستند.
تشخیص این ایدهها و منظرها در حقیقت تنها بازشناسایی منظر گروهی و جمعی نیست. در حقیقت "دبیری" کلام، پژواک صدای یک "فرانویسنده" است. این فرانویسنده همان گفتمان جامعتری است که گفتوگوی احمدینژاد و موسوی بخشی از آن گفتمان اجتماعی محسوب میشود. بنابراین تحلیل گفتمان برساخته در این مناظره به مثابه بازشناسی هم گفتمان حاکم بر این گفت و گو و هم بازشناسایی فرهنگ جامعه سیاسی و صدای "حاکم" در جامعه است.
بازتاب ارزشهای فرهنگی (بد و خوب) به عنوان "مرجع" در تشخیص این "فرانویسنده" بسیار مؤثر است. به شروع سخنان موسوی نگاهی بیاندازیم. وی با مطرح کردن آن که مدیریت چگونه باید باشد (فرهنگ اندرز) و با یادآوری خاطرات و اخبار از گذشته، سؤالات غیر مستقیم (یعنی "ترجیح" در نقد غیر مستقیم / ارزش مثبت نامستقیم گفتن) مبانی مدیریتی احمدی نژاد را به چالش میکشد. اما با عدم رعایت "ترجیحات فرهنگ نقد غیر مستقیم" از سوی احمدینژاد و نام بردن پی در پی از دوران صدارت موسوی و نام بردن از اشخاص حقیقی دیگر برای سهیم کردن آنها در مشکلات امروز (فرهنگ عدم مسئولیت پذیری) و حمله مستقیم به طرف مناظره، فرم و نحوهی تعامل را نیز همچون محتوای آن در معرض قضاوت عموم قرار میدهد.
یکی از موارد عینی و روشن برای نمونه در این گفت و گو، نام بردن از همسر موسوی و تشکیک در پروندهی تحصیلی وی است که واکنش موسوی را در پی دارد (فرهنگ غیرت برای ناموس). در عمل اما، وی از برافروختگی بیش از اندازه خودداری کرده (فرهنگ بزرگمنشی ) و با تسری نقد به دیگر ابعاد عملکرد احمدینژاد آن را به فرصتی برای پایان بندی سخنان خویش تبدیل میکند. در آن پایان بندی موسوی نهایتاً در نقدی مستقیم انگشت سرزنش را به سوی احمدی نژاد دراز میکند (فرهنگ گناه و سرزنش ). وی با مرجع قرار دادن تدین (فرهنگ پرهیزگاری و پارسایی) فرهنگ عمومی را برای زشت و ناپسند خواندن عملکرد احمدینژاد (هم به عنوان رئیس دولت و هم به عنوان رقیب انتخاباتی و طرف مناظره ) به قضاوت فرامیخواند.
از سویی دیگر به مقدمه چینی احمدینژاد در ابتدای این مناظره نگاهی بیندازیم. وی گشایش گفت و گوی خود را با "موعظه" (فرهنگ اندرز) در باب تغییر معنای انتخابات به عنوان فضای مفاهمه و دوستی به جای رقابت (فرهنگ تظاهر) آغاز میکند. پس از آن در قالب گلهگزاری و شکوه از خود و دولت تابعهاش چهرهای بیگناه جلوه میدهد (فرهنگ مظلومنمایی). آنگاه به جای پاسخگویی به سؤالات و مشکلات، آنرا با سؤالات دیگری پاسخ میدهد و تاریخ گذشته را مسئول مشکلات امروز مینمایاند (فرهنگ عدم مسئولیت پذیری) و این را به عنوان استراتژی در گفت و گو تا پایان این مناظره حفظ میکند.
بدین ترتیب، میتوان دید که مجموعهای از مناظر متداول در جامعه در این گفتو گو بازتولید شدهاند.
دو دستگاه ارزشی به کار بسته شده توسط هر دو طرف مناظره گرچه همپوشانی های بسیار داشته اند، اما ظاهراً صدای "شخصی" و صدای "حاکم" بر گفتار احمدینژاد در مجموع بیش از موسوی غرق در گفتمان "تربیتی" اندرزگو و سرزنشگر با بیان مؤکد است. صدای حاکم بر کلام وی فراافکندن فرهنگ تاریخی مغالطه، سفسطه و عدم پذیرش مسئولیت است.
این گونه که از این مناظره میتوان دریافت، صدای حاکم در گفتار احمدینژاد، پسافکندن مشکلات در تاریخ و پیشافکندن بزرگیهای هرگز نداشته (بزرگنماییهای خیالی) در برابر مخاطبان است. گفتمانی که وی در جامعه میپراکند، انتخاب در برابر بزرگی مخیل (در زمان حال ) و یا تخریبهای مجسم (در زمان گذشته) است یعنی آنچه اکنون میشنویم و خوشایند است (واقعیتی مجازی یا آرمانی است ) در برابر آنچه دیدهایم و نپسندیدهایم (واقعیتی تجربی است).
گفتمان رقیب نیز از آن سو، با نقد آن بزرگنماییها، وعدهی بازگشت به آرمانهایی را میدهد که دستکم بازسازی بخشهای اخلاق مدیریتی آن میتواند منظر حاکمیت را بهبود ببخشد.
صدایی در برابر استبداد
در تحلیل این مناظره نیز میتوان مدعی شد که مشارکت کنندگان در این گفت و گو (احمدینژاد و موسوی ) خود هم سخنگو و هم نویسنده و دبیر نیستند. آنها علاوه بر نمایندگی دستهجات سیاسی و سخنگویی گروههای "حامی" خود، سخنگویان فرهنگ بزرگتری در جامعه سیاسی نیز هستند.
تشخیص این ایدهها و منظرها در حقیقت تنها بازشناسایی منظر گروهی و جمعی نیست. در حقیقت "دبیری" کلام، پژواک صدای یک "فرانویسنده" است. این فرانویسنده همان گفتمان جامعتری است که گفتوگوی احمدینژاد و موسوی بخشی از آن گفتمان اجتماعی محسوب میشود. بنابراین تحلیل گفتمان برساخته در این مناظره به مثابه بازشناسی هم گفتمان حاکم بر این گفت و گو و هم بازشناسایی فرهنگ جامعه سیاسی و صدای "حاکم" در جامعه است.
بازتاب ارزشهای فرهنگی (بد و خوب) به عنوان "مرجع" در تشخیص این "فرانویسنده" بسیار مؤثر است. به شروع سخنان موسوی نگاهی بیاندازیم. وی با مطرح کردن آن که مدیریت چگونه باید باشد (فرهنگ اندرز) و با یادآوری خاطرات و اخبار از گذشته، سؤالات غیر مستقیم (یعنی "ترجیح" در نقد غیر مستقیم / ارزش مثبت نامستقیم گفتن) مبانی مدیریتی احمدی نژاد را به چالش میکشد. اما با عدم رعایت "ترجیحات فرهنگ نقد غیر مستقیم" از سوی احمدینژاد و نام بردن پی در پی از دوران صدارت موسوی و نام بردن از اشخاص حقیقی دیگر برای سهیم کردن آنها در مشکلات امروز (فرهنگ عدم مسئولیت پذیری) و حمله مستقیم به طرف مناظره، فرم و نحوهی تعامل را نیز همچون محتوای آن در معرض قضاوت عموم قرار میدهد.
یکی از موارد عینی و روشن برای نمونه در این گفت و گو، نام بردن از همسر موسوی و تشکیک در پروندهی تحصیلی وی است که واکنش موسوی را در پی دارد (فرهنگ غیرت برای ناموس). در عمل اما، وی از برافروختگی بیش از اندازه خودداری کرده (فرهنگ بزرگمنشی ) و با تسری نقد به دیگر ابعاد عملکرد احمدینژاد آن را به فرصتی برای پایان بندی سخنان خویش تبدیل میکند. در آن پایان بندی موسوی نهایتاً در نقدی مستقیم انگشت سرزنش را به سوی احمدی نژاد دراز میکند (فرهنگ گناه و سرزنش ). وی با مرجع قرار دادن تدین (فرهنگ پرهیزگاری و پارسایی) فرهنگ عمومی را برای زشت و ناپسند خواندن عملکرد احمدینژاد (هم به عنوان رئیس دولت و هم به عنوان رقیب انتخاباتی و طرف مناظره ) به قضاوت فرامیخواند.
از سویی دیگر به مقدمه چینی احمدینژاد در ابتدای این مناظره نگاهی بیندازیم. وی گشایش گفت و گوی خود را با "موعظه" (فرهنگ اندرز) در باب تغییر معنای انتخابات به عنوان فضای مفاهمه و دوستی به جای رقابت (فرهنگ تظاهر) آغاز میکند. پس از آن در قالب گلهگزاری و شکوه از خود و دولت تابعهاش چهرهای بیگناه جلوه میدهد (فرهنگ مظلومنمایی). آنگاه به جای پاسخگویی به سؤالات و مشکلات، آنرا با سؤالات دیگری پاسخ میدهد و تاریخ گذشته را مسئول مشکلات امروز مینمایاند (فرهنگ عدم مسئولیت پذیری) و این را به عنوان استراتژی در گفت و گو تا پایان این مناظره حفظ میکند.
بدین ترتیب، میتوان دید که مجموعهای از مناظر متداول در جامعه در این گفتو گو بازتولید شدهاند.
دو دستگاه ارزشی به کار بسته شده توسط هر دو طرف مناظره گرچه همپوشانی های بسیار داشته اند، اما ظاهراً صدای "شخصی" و صدای "حاکم" بر گفتار احمدینژاد در مجموع بیش از موسوی غرق در گفتمان "تربیتی" اندرزگو و سرزنشگر با بیان مؤکد است. صدای حاکم بر کلام وی فراافکندن فرهنگ تاریخی مغالطه، سفسطه و عدم پذیرش مسئولیت است.
این گونه که از این مناظره میتوان دریافت، صدای حاکم در گفتار احمدینژاد، پسافکندن مشکلات در تاریخ و پیشافکندن بزرگیهای هرگز نداشته (بزرگنماییهای خیالی) در برابر مخاطبان است. گفتمانی که وی در جامعه میپراکند، انتخاب در برابر بزرگی مخیل (در زمان حال ) و یا تخریبهای مجسم (در زمان گذشته) است یعنی آنچه اکنون میشنویم و خوشایند است (واقعیتی مجازی یا آرمانی است ) در برابر آنچه دیدهایم و نپسندیدهایم (واقعیتی تجربی است).
گفتمان رقیب نیز از آن سو، با نقد آن بزرگنماییها، وعدهی بازگشت به آرمانهایی را میدهد که دستکم بازسازی بخشهای اخلاق مدیریتی آن میتواند منظر حاکمیت را بهبود ببخشد.
صدایی در برابر استبداد
وقتی به مناظره دقیق نگریسته شود گویی گفت و گو داربستی است که موجب اوج گرفتن صدای نقد و تبدیل آن به صدای اعتراض در برابر صدای استبداد میشود. نمیتوان و نباید تنها جملات و عباراتی را از دل گفتههای یکی از دو طرف گفت و گو بیرون کشید و معنایی مجزا از بافت و موقعیت کاربرد آنها بر آنها متصور شد.
جملاتی مانند "آقای موسوی من شما رو دوست دارم"، "آقای موسوی من دلم میسوزه"، "من باید تکرار کنم اون جمله قبلی رو درباره قضاوتهای آقای موسوی" و چندین بار تکرار نام موسوی گرچه با لحنی آرام بیان میشوند اما همانقدر در تشکیل این داربست اختلاف مؤثر است که به دست گرفتن پروندهی تحصیلی زهرا رهنورد همسر موسوی و اتهام غیرقانونی بودن مدارک تحصیلی وی. گرچه هر بار احمدینژاد هنگام بیان نام 'موسوی' از شدت صوت و نواخت آن میکاهد اما در تبادل کلام در مناظره، وی نماینده صدای بلند متحکمی است که تنها برای محکوم کردن آمده است.
در عین حال داد و ستد سخن آنگونه که پیشرفت مناظره نشان میدهد از موسوی یک معترض میسازد. این هویتی است که این مناظره به یکی از طرفین میدهد. از یک سو صدای نقد آرام موسوی به صدای اعتراض بلند تبدیل میشود. از سویی دیگر صدای مظلومنما و ملامتگر احمدینژاد هویتی استبدادی مییابد.
زبان بلند نکوهشگر احمدینژاد، خود موجب هویت بخشی به صدای استبداد در میان کلماتش است.
جملاتی مانند "آقای موسوی من شما رو دوست دارم"، "آقای موسوی من دلم میسوزه"، "من باید تکرار کنم اون جمله قبلی رو درباره قضاوتهای آقای موسوی" و چندین بار تکرار نام موسوی گرچه با لحنی آرام بیان میشوند اما همانقدر در تشکیل این داربست اختلاف مؤثر است که به دست گرفتن پروندهی تحصیلی زهرا رهنورد همسر موسوی و اتهام غیرقانونی بودن مدارک تحصیلی وی. گرچه هر بار احمدینژاد هنگام بیان نام 'موسوی' از شدت صوت و نواخت آن میکاهد اما در تبادل کلام در مناظره، وی نماینده صدای بلند متحکمی است که تنها برای محکوم کردن آمده است.
در عین حال داد و ستد سخن آنگونه که پیشرفت مناظره نشان میدهد از موسوی یک معترض میسازد. این هویتی است که این مناظره به یکی از طرفین میدهد. از یک سو صدای نقد آرام موسوی به صدای اعتراض بلند تبدیل میشود. از سویی دیگر صدای مظلومنما و ملامتگر احمدینژاد هویتی استبدادی مییابد.
زبان بلند نکوهشگر احمدینژاد، خود موجب هویت بخشی به صدای استبداد در میان کلماتش است.
"((درحال لبخند زدن)) جالبه آقای موسوی به جای این که به دوستانش انتقاد بکنه، به ما انتقاد میکنه. این من واقعاً متأسفم. چطور شما اینجور قاطع قضاوت می کنید. شما میرید بله یه عده دور شما جمع میشن، ما هم میریم مردم جمع میشن... چرا شما خیال میکنین اونهایی که برای شما جمع میشن فقط آدمن؟ "
"شما فرمودید کتاب. بله بنده با شما همنظرم...اما جناب آقای موسوی جنابعالی هشت سال نخست وزیر بودین... خواهش میکنم مراجعه کنین حافظه تاریخی نباید از دست برود که."
"اینا رو ببینید، اینا رو ببینید. اینا چهار سال، این همه تیتر توهینهاییست که به من و دولت من شده است. تهمتها. بنده اینها رو تحمل کردم. شما در سخنرانیاتون بنده رو به دیکتاتوری متهم کردین این دیکتاتوریست؟... زمان آقای هاشمی هم همینطور بود."
"این دولت قانون رو زیر پا گذاشته؟... در دوره شما مگه کم از این اتفاقات افتاد."
"ما دنبال پروندهسازی هستیم؟ میشه فهرستو بیاریم، چقدر آدما در دورهی آقای موسوی و هاشمی همینطوری رفتن دکترای قلابی گرفتن؟"
"راجع به یک کس دیگهای که میگن صدها ملیارد، من نمیدونم... اما جناب آقای موسوی بسیاری از مدیران شما و آقای هاشمی دست خالی اومدن با یه امتیاز دلار هفت تومنی یا واردات و صادرات ملیاردر شدن."
"این هزینهی سنگین تبلیغاتی شما از کجا میاد؟ آقای موسوی من دوست دارم شما رو. این چه نحوه هزینه کردنیست؟ از کجا میاد؟"
"بیقانونی اوناست آقای موسوی، نه این که یک کسی یک جایی. کجا این دولت اعلام کرده ما قانون رو نمیپذیریم؟"
"من اینجا پروندهای دارم مال یه خانومی، شما میشناسیدش..."
این داربست که چیده شد، در صحبتهای پایانی به موسوی هویتی مخالف میبخشد. صدای موسوی بلندتر از قبل به طور مستقیم احمدینژاد را مورد ملامت قرار میدهد.
"من اینجا پروندهای دارم مال یه خانومی، شما میشناسیدش..."
این داربست که چیده شد، در صحبتهای پایانی به موسوی هویتی مخالف میبخشد. صدای موسوی بلندتر از قبل به طور مستقیم احمدینژاد را مورد ملامت قرار میدهد.
"شما از اول کار خودتون شروع کردین، گفتن که هزاران مفسد در این کشور است. پروندشون میخوام واکنم. اسامیشونو میخوام نام ببرم. رئیس بانک پارسیانو ورداشتین اونجوری لجنمالش کردین بعد مشاور خودتون کردین و دیگرانم همینجور. خوب اینا گناه داره..."
((رو به دوربین)) "ما از همه ملت استقبال میکنیم که از بنده حمایت بکنن که این رأی رو ببریم که این تغییرو ایجاد بکنیم... به همه مردم میگم اگه میخواین این فضا عوض بشه که اینجوری راحت دیگرانو محکوم بکنن که [...] بنده اومدم که این روحیه رو عوض کنم. به مردم میگم که بنده این روحیه رو عوض میکنم."
"بنده صحبت نکردم در مورد شما چهارسال. وقتی کارد به استخونم رسید، از نظر وظیفه، بنده هیچ انگیزهای نداشتم. دیدم کشور رو شما به خطر مینداذین..."
گرچه موسوی به محض انتقال گزاره کلام خود، سعی در آرام شدن دارد اما صدای انتقاد وی بلند و رساست. داد و ستد کلام و این داربست گفتوگو همانگونه که از مثالهای متعدد بر میآید در نهایت از احمدینژاد هویتی تخریبگر، تظاهرگر و مستبد میسازد و موسوی صدای بلند اعتراض علیه چنین تخریبگری است.
حرکات بدن، رفتارهای زبانی و فرازبانی (لحن و تکیه و کشیدگی اصوات) همه و همه فرافکنی احساس و حالاتی است که هر دو طرف گفت و گو برای برساختن واقعیت از دل مناظره نشان میدهند. اما روند گفت و گو نهایتاً به یکی هویت سخنگوی استبداد میدهد که صدای مظلومنما، ظاهرساز و مسئولیت ناپذیر است و دیگری نیز به موجب موقعیتی که احمدینژاد در رابطه میگیرد مبدل به صدای اعتراض و مخالفت میشود. نمایندگی صدای حاکم و حق به جانب در کلام "غلو" شده و "مبالغه"آمیز احمدینژاد متجلی است. این که چرا ساختمان تبادل این گفت وگو از احمدینژاد چنین شخصیتی جلوه میدهد تنها در بسط این داربست و کنش و واکنش دوسوی گفت و گوست.
مبانی این استدلال بر این پایه است:
"بنده صحبت نکردم در مورد شما چهارسال. وقتی کارد به استخونم رسید، از نظر وظیفه، بنده هیچ انگیزهای نداشتم. دیدم کشور رو شما به خطر مینداذین..."
گرچه موسوی به محض انتقال گزاره کلام خود، سعی در آرام شدن دارد اما صدای انتقاد وی بلند و رساست. داد و ستد کلام و این داربست گفتوگو همانگونه که از مثالهای متعدد بر میآید در نهایت از احمدینژاد هویتی تخریبگر، تظاهرگر و مستبد میسازد و موسوی صدای بلند اعتراض علیه چنین تخریبگری است.
حرکات بدن، رفتارهای زبانی و فرازبانی (لحن و تکیه و کشیدگی اصوات) همه و همه فرافکنی احساس و حالاتی است که هر دو طرف گفت و گو برای برساختن واقعیت از دل مناظره نشان میدهند. اما روند گفت و گو نهایتاً به یکی هویت سخنگوی استبداد میدهد که صدای مظلومنما، ظاهرساز و مسئولیت ناپذیر است و دیگری نیز به موجب موقعیتی که احمدینژاد در رابطه میگیرد مبدل به صدای اعتراض و مخالفت میشود. نمایندگی صدای حاکم و حق به جانب در کلام "غلو" شده و "مبالغه"آمیز احمدینژاد متجلی است. این که چرا ساختمان تبادل این گفت وگو از احمدینژاد چنین شخصیتی جلوه میدهد تنها در بسط این داربست و کنش و واکنش دوسوی گفت و گوست.
مبانی این استدلال بر این پایه است:
الف – احمدینژاد کمترین همبستگی زبانی و اجتماعی با طرف مقابل نشان میدهد.
ب – استراتژی "تخریب گذشته" وی نهایتاً نه تنها موجب تخریب وجههی طرف مناظره نشده و احمدینژاد را از اتهامات مبرا نمیکند بلکه از طرف مقابل چهرهای قابل قبولتر میسازد.
پ – حالات صورت و رفتارهای غیرزبانی و حتا مشخصات زبان شخصی احمدینژاد نشان از قدرت طلبی در رابطه دارد. وی در عین تظاهر به مظلومیت در گفتار از موضعی دست بالا (با بزرگنمایی شخصیتی خود ) سخن میگوید.
ت – وی ایدهآلهای گفتوگو که شامل برساختن حداقل همفهمی (intersubjectivity) است را بر بنیان اختلاف (misalignment) مینهد که به تدریج فاصلهی ناهمبستگی اجتماعی (social disaffiliation) را به حداکثر میرساند.
ث – احمدینژاد در مقابل انتقادات، پاسخی روشن نداشته و با ترور شخصیتهای دیگر خود را در موضعی انفعالی قرار میدهد و نمیتواند از مخاطبان عمومی غمخواری طلب کند (یکی از علل این امر پافشاری بیش از اندازه در تأکید بر یکی کردن مواضع موسوی و سایر شخصیتهایی است که وی به عنوان "بدها" در گفت و گو معرفی میکند).
ج – بر خلاف احمدینژاد، موسوی قادر به تأسی به احساسات عمومی در رابطه با موقعیت خود در گفتوگو است. زبان "تربیتی" احمدینژاد با صدایی که یادآور بخشهای ناپسند فرهنگی (منیت، تظاهر، مبالغه و عدم قبول مسئولیت و...) از او چهرهای مقبول به دست نمیدهد و این فرصت در رابطه به راحتی به موسوی سپرده میشود.
گرچه اصل گفتمان انتقادی موسوی از ابتدا در این مناظره نه بر سر آرمانها بلکه بر سر نحوهی اجرا و مدیریت بود اما نحوهی پیشرفت مناظره صدایی انتقادی را که بنا بر ترجیحات فرهنگی غیرمستقیم بیان میشد، به صدای مخالف در برابر سیاستهای استبدادی تبدیل کرد و در نهایت انگشت ملامت موسوی مستقیماً به سوی احمدینژاد دراز شد.
در صداهایی که از این مناظره به گوش میرسد، از یک سو منظری است که به مدیریت نگاه جمعیتری دارد و صداهای بیشتری (هرچند محدود) را برای ساختن منظر "نظام" به رسمیت میشناسد. از سوی دیگر کسی است که وجود خود را با تخریب دیگران توجیه میکند و منیتی بزرگ دارد. در نگاه او کلیت "نظام" به 'خود' او و دست بالا در 'رهبری' خلاصه میشود. و نظر خویش را نظر مردم میداند. این منظر استبدادی برای حاکمیت تنها یک صدا میخواهد و چند صدایی را در گفتمان حاکم به رسمیت نمیشناسد.
گرچه اصل گفتمان انتقادی موسوی از ابتدا در این مناظره نه بر سر آرمانها بلکه بر سر نحوهی اجرا و مدیریت بود اما نحوهی پیشرفت مناظره صدایی انتقادی را که بنا بر ترجیحات فرهنگی غیرمستقیم بیان میشد، به صدای مخالف در برابر سیاستهای استبدادی تبدیل کرد و در نهایت انگشت ملامت موسوی مستقیماً به سوی احمدینژاد دراز شد.
در صداهایی که از این مناظره به گوش میرسد، از یک سو منظری است که به مدیریت نگاه جمعیتری دارد و صداهای بیشتری (هرچند محدود) را برای ساختن منظر "نظام" به رسمیت میشناسد. از سوی دیگر کسی است که وجود خود را با تخریب دیگران توجیه میکند و منیتی بزرگ دارد. در نگاه او کلیت "نظام" به 'خود' او و دست بالا در 'رهبری' خلاصه میشود. و نظر خویش را نظر مردم میداند. این منظر استبدادی برای حاکمیت تنها یک صدا میخواهد و چند صدایی را در گفتمان حاکم به رسمیت نمیشناسد.
* (پژوهشگر زبان و تعاملات اجتماعی)
پینوشت:
الف – روزنامه جام جم. شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۸:
http://www.jamejamonline.ir/papertext.aspx?newsnum=100908664106
http://www.jamejamonline.ir/papertext.aspx?newsnum=100908664106
ب - "تحلیل گفت و گو" روشی نظاممند برای تحلیل تعاملات اجتماعی است که در دههی ۶۰ میلادی (۴۰ خورشیدی ) به عنوان یک نظریه و متد در جامعهشناسی شکل گرفت (Sacks, Schegloff & Gefferson, 1974: A Simplistic Systamatics for the Organization of Turn-Taking for Conversation. Language 50: 696-735) و جایگاه خود را با ترکیب با "زبانشناسی کاربردی و تعاملی" به عنوان یک میانرشتهای در علوم اجتماعی و انسانی تثبیت کرد.
دیالوگیسم (Linell, 2009: Rethinking Language, Mind and World Dialogically. NC: IAP) که در دهههای اخیر تدوینگر منظر (مبانی تئوریک) در روششناسی تحلیل گفت و گو و تعاملات اجتماعی شده است، به پیچیدگی تعاملات اجتماعی به خصوص ارتباطات رو در رو میپردازد.
به طور ساده مبنای نظری دیالوگیسم این است که نباید از تحلیل خُرد (میکروآنالیز) گفت و گو غافل بود.
دیالوگیسم بر این قاعده استوار است که آن چه به عنوان "معنی" میشناسیم تنها نه در گوینده و تنها نه در شنونده بلکه در داد و ستد آن میان شرکت کنندگان در گفت و گو (تعامل) ساخته میشود. معنا در مذاکرهی طرفین (در زمان و مکان گفت و گو) مورد توافق قرار گرفته و صورت بندی میشود.
پ – برای مطالعه بیشتر لطفاً به منابع زیر رجوع کنید
Bakhtin, M. M (1984). Problems of Dostoevsky's Poetics (Trans. & Edited by C. Emerson. Minneapolis: University of Minnesota Press
Goffman, E. (1981). Forms of Talk. Oxford: Blackwell
ت - این نظریه از گافمن گرفته شده است که بر اساس آن میان animator (سخنگو) و author (نویسنده) و همچنین principal (دبیر) تفاوت بوده و یک گوینده میتواند تمامی این نقشها و یا یک یا دوتای آنها را داشته باشد.
دیالوگیسم (Linell, 2009: Rethinking Language, Mind and World Dialogically. NC: IAP) که در دهههای اخیر تدوینگر منظر (مبانی تئوریک) در روششناسی تحلیل گفت و گو و تعاملات اجتماعی شده است، به پیچیدگی تعاملات اجتماعی به خصوص ارتباطات رو در رو میپردازد.
به طور ساده مبنای نظری دیالوگیسم این است که نباید از تحلیل خُرد (میکروآنالیز) گفت و گو غافل بود.
دیالوگیسم بر این قاعده استوار است که آن چه به عنوان "معنی" میشناسیم تنها نه در گوینده و تنها نه در شنونده بلکه در داد و ستد آن میان شرکت کنندگان در گفت و گو (تعامل) ساخته میشود. معنا در مذاکرهی طرفین (در زمان و مکان گفت و گو) مورد توافق قرار گرفته و صورت بندی میشود.
پ – برای مطالعه بیشتر لطفاً به منابع زیر رجوع کنید
Bakhtin, M. M (1984). Problems of Dostoevsky's Poetics (Trans. & Edited by C. Emerson. Minneapolis: University of Minnesota Press
Goffman, E. (1981). Forms of Talk. Oxford: Blackwell
ت - این نظریه از گافمن گرفته شده است که بر اساس آن میان animator (سخنگو) و author (نویسنده) و همچنین principal (دبیر) تفاوت بوده و یک گوینده میتواند تمامی این نقشها و یا یک یا دوتای آنها را داشته باشد.
توهین و تهدید مستقیم دانشجویان توسط بسیج دانشجویی در دانشکده علوم اقتصادی
بسیج دانشجویی دانشکده علوم اقتصادی، طی چند هفته گذشته، اقدام به انتشار مطالبی در نشریه خود کرده است و در آن مستقیما دانشجویان را تهدید نموده است.به گزارش دانشجو نیوز، در مطلبی که این تشکل اقتدار گرا در شماره امروز خود منتشر کرده است نوشته است:
"طبق مشاهدات انجام شده بعضی از اعضای فیس بوک،(که دانشجوی دانشکده نیز هستند)، از تصاویر مستهجن خود و بعضی دیگر از اسامی ائمه اطهار، مقدسات و تصاویر مسئولین کشوری برای اکانت خود استفاده می کنند. دسته اول شرافت خود را زیر پا گذاشته اند و خواهان لذات شهوانی هستند، اما دسته دوم ظاهرا قصد پنهان کردن مشخصات خود را دارند. ولی به چه قیمتی؟ به قیمت توهین و بازیچه قرار دادن مقدسات؟؟ مسئولین حراست مسئولند، تا برخورد قاطعی با تمام کسانی که به اسم دانشکده دنبال بعضی از کارها در فیس بوک هستند بالاخص ایندو گروه را داشته باشند. تا درس عبرتی برای سایر دانشجویان باشند. بسیج دانشجویی هم در امر شناسایی و هم در امر معرفی این دانشجویان به حراست کمال همکاری را خواهد کرد."
این مطالب در حالی در این نشریه چاپ شده است که به گفته برخی از دانشجویان، مسولین حراست و بسیجی ها با اسم های جعلی و عکس های غیر واقعی به صفحات فیسبوک دانشجویان نفوذ میکنند و بهخاطر مطالبی که در صفحات شخصی دانشجویان نوشته می شود آنها را به کمیتههای انضباطی احظار میکنند.
شایان ذکر است طی هفته گذشته، مسئولین دانشکده علوم اقتصادی، اقدام به جدا سازی دربهای ورودی خواهران و برادران در این دانشکده کرده بودند.
این فشارها از زمانی شروع به افزایش نموده است که دانشکده علوم اقتصادی که پیشتر دانشکده ای مستقل بود، زیر مجموعه دانشگاه علامه طباطبایی گردیده است. از زمان روی کار آمدن محمود احمدی نژاد، تعدادی از اساتید خوشنام این دانشکده یا از دانشگاه اخراج شده یا از ادامه کار با مسئولین دانشکده خودداری نموده اند و به جای آنها افرادی چون "پروین احمدی نژاد" خواهر رییس جمهوری اسلامی مشغول به کار شده اند.
وزير علوم: بايد نگاهمان به انگشت اشاره رهبری باشد
دانشجو نیوز:کامران دانشجو وزير علوم، تحقيقات و فنآوری، در مراسم افتتاح ساختمان مرکز منطقهای اطلاعرسانی علوم و فناوری گفت: "هرچه داريم از ولايت داريم و اگر قرار است مسير را درست ادامه دهيم بايد نگاهمان به انگشت اشاره رهبری باشد."به گزارش خبرگزاری فارس، کامران دانشجو در بخش دیگری از سخنانش با اشاره به اینکه "غرب سعی دارد آپارتايد علمی را رشد و گسترش دهد و علم را محصور به خود کند"، گفت: در جهانبينی توحيدی آپارتايد علمی معنايی ندارد و نمونه عدم وجود اين آپارتايد علمی جمهوری اسلامی ايران است."
وزير علوم همچنین گفت: "غرب علم را بريدهای از مبدا فاعلی میبيند. آنها معتقدند خلقتی وجود ندارد و تمام اين آفريدهها طبيعت است.اما نگاه ديگری نيز به علم و دانش وجود دارد که آن جهانبينی توحيدی است و در اين جهانبينی علم و پژوهش در مسير خلقت قرار دارد."
وزير علوم در ادامه بيان داشت: "ايران اسلامی به محض اينکه به دانش هستهای دست پيدا کرد، آمادگی خود را برای اشاعه اين علم و دانش در کشورهای ديگر اعلام کرد."
وی در قسمت دیگری از سخنانش با ادعای اینکه "کشور امریکا منفور ترین دولت در جهان است"، گفت: "اگر قرار بود دانش به صورت مطلق موجب تعالی شود، اکنون آمريکا بايد محبوبترين کشورها در جهان میشد، درحالی که اکنون اين کشور منفوترين دولت در جهان است."
دانشجو در پایان گفت: "دانشگاههای کشورمان بايد به سمتی حرکت کنند که بر اساس رويههای جهانبينی توحيدی باشد."