۱۳۹۰ فروردین ۲۰, شنبه

روز شنبه بخش چهارم، تحلیل ها و آخرین گزارشات از اعتراضات، بازداشتها، زندان، و بیدادگاهها --- بیانیه ها

چند پرسش و پاسخ با بهزاد کریمی

اخبار روز: 

در آستانه برگزاری مراسم مشترک جشن چهلمین سالگرد اعلام موجودیت جنبش فداییان خلق، رفقا مسعود فتحی و بهروز خلیق طی انجام مصاحبه ایی با من پیرامون "نگاه چریک فدایی خلق به مسئله ملی در ایران"، آنرا نیز در کتابی که به همین مناسبت تاریخی انتشار دادند درج کردند. پس از انتشار کتاب "بازخوانی جنبش فداییان خلق/ چالشی در نوزایی چپ ایران"، تنی چند از دوستان که این مصاحبه را در آنجا خوانده بودند از من خواستند تا آنرا به نقل از همین کتاب که خوشبختانه مورد توجه جامعه سیاسی خارج از کشور قرار گرفته است، در سایت های مورد مراجعه عمومی نیز منتشر کنم. امید که این نوشته، تولید کننده انگیزه ای باشد در زمینه نقد بسی عمیق تر و گسترده تر موضوع مورد بحث از سوی صاحب نظران.
بهزاد کریمی


چند پرسش و پاسخ با بهزاد کریمی
سیری گذرا در نگاه چریک فدایی خلق به مسئله ملی در ایران

۱)اهمیت و جایگاه مساله ملی برای فداییان خلق تا چه حد شناخته بود؟

برای پاسخ دهی اول باید دید معیاردراین زمینه چیست؟ به نظر من چه دیروز و چه امروز، داوری نسبت به رویکرد هر جریان سیاسی در ایران پیرامون موضوع مطروحه، پیش ازهر چیز بسته به قبول یا عدم قبول موجودیت این مساله و درونی و ساختاری دیدن آن در ایران است از سوی همان جریان! یعنی اینکه آن جریان می پذیرد که در کشور تبعیض ملی داریم یا نه؟ همه مسایل و مباحث بعدی در این عرصه، زیر یکی از دو جواب اساسی به این پرسش قابل طبقه بندی است.
پاسخ جنبش فداییان خلق به پرسش مرکزی در این مورد، از همان ابتدا صریح و روشن بوده است: ایران از تبعیض ملی رنج می برد و رسیدن به ایران دمکراتیک از جمله در گرو رفع این تبعیض می باشد. اسناد، پراتیک و نیزترکیب ملی – قومی خود ویژه این جنبش چه در هنگام شکل گیری آن و چه بعد ها گواه این استنتاج است.
درجزوه "آنچه که یک انقلابی باید بداند" که منتسب است به علی اکبر صفایی فراهانی( ابوعباس- رمص) ولی در واقع نوشته بیژن جزنی است به سال ۱٣۴۹ در زندان قم و برای تجهیز جنبش نوین به یک مانیفست برنامه ایی، می خوانیم:
" ۵ – در مسایل ملی و فرهنگی
کشور ما خلق های چندی را در مرزهای خود جا داده و ملت ما به زبان های مختلف گفتگو می کند. برخورد شجاعانه با این مساله و حل قطعی آن تنها راهی است که وحدت ملی را استحکام بخشیده و مشکلات را برای همیشه حل می کند. اکنون کشورهای متعددی هستند که از حداکثر وحدت ملی برخوردارند در حالی که از خلق های گوناگون و ایالات و جمهوری های خود مختار یا فدراتیو تشکیل شده اند. هراس از طرح صریح این مسایل ناشی از طرز تفکر بورژوازی است که همواره کوشیده است بحث آزاد در این زمینه را گناهی نابخشودنی جلوه گر سازد."
همانگونه که می بینیم هم شروع گفتار با تیتر"مسایل ملی"، و هم تاکیدات زیر تیتر مبنی بر وجود "خلق های چندی" در کشور و نیز زبان های مختلف در آن، و هم دعوت به شجاعت برای رفع این معضل با پرواز فکری تا افق تشکیل جمهوری های خود مختار و در صورت لزوم استقرار ساختار فدرالیسم در میهن وهمه اینها البته با هدف "استحکام وحدت ملی " میان "ملت ما"، رسم کننده خطوط کلی آن دیدگاهی است که وجود تبعیض ملی و مسئله ملی در کشور را محرز می داند.
و هم او در نوشته "جمع بندی مبارزات سی ساله اخیردر ایران" می گوید: " وطن ما از خلق های متعددی تشکیل شده است. برخی از این خلق ها در حالیکه خود در مجموع تحت ستم امپریالیسم قرار دارند، توسط طبقه حاکم و رژیم نماینده آن بر خلق های اقلیت، ستم مضاعفی را روا می دارند"
درست است که در اینجا جزنی فقط "برخی از این خلق ها" را تحت ستم می بیند که نگاهی است تقلیل گرا و فاصله دار از واقعیت، اما دو نکته مقدمتاً مهم در صحبت او تاکیدات وی است بر یک) چند خلقی بودن وطن، و دو) اعمال ستم مضاعف بر خلق ها آنهم نه فقط از سوی رژیم بلکه توسط آن به نیابت از طبقه حاکمه.
جزوه تفصیلی "آذربایجان و مسئله ملی" علیرضا نابدل (اوختای) در میانه سال ۱٣۴۹، که جزو مجموعه نوشته های درون گروهی دیگر گروه بنیانگذار جنبش فداییان به رهبری امیر پرویز پویان- مسعود احمدزاده- عباس مفتاحی است، در این زمینه حتی فراتر می رود. این دستنوشته ضمن تاکید جدی بر وجود "مسئله ملی" در ایران به سیر مسئله مورد نظر در آذربایجان و قسماً کردستان می پردازد و بر زمینه نقد تاریخی روندهای مربوطه، اتخاذ استراتژی مبارزه در این راه را بر ارایه برنامه ساختاری مقدم می داند و بر آن متمرکز می شود. نابدل، استراتژی حل این مسئله را در گرو رویکرد مبارزه با "شوینیسم ملیت مسلط" و مخالفت با "ولایت گرایی تنگ نظر" می داند و این رسالت را بر عهده چپ رادیکال می نهد. البته این روش متدیک که به عاریت گرفته شده از نگاه لنینی به موضوع است، هم در نوشته جزنی با بیانی دیگر دیده می شود و هم در نوشته حمید مومنی در همین رابطه.

همانگونه که همین حالا اشاره کردم اثر دیگر در این عرصه از میراث ادبی چریک فدایی، نوشته ای است بسیار تفصیلی و تشریحی از حمید مومنی تحت عنوان " در باره مبارزات کردستان" . اگرچه این نوشته صرفاً تمرکزدارد بر"مسئله کرد" از طریق ارایه یک تحلیل اقتصادی – اجتماعی از کردستان ایران و تاریخ "جنبش کرد" در سه کشور ایران و عراق و ترکیه، با اینهمه اما آنرا می باید بیانگر توجه نیروی اندیشه ورز سازمان به وجود مسئله ملی در ایران دانست و طبعاً در درجه نخست، "مسئله کرد". البته ضرورت دارد تا همین جا قید کنم که این نوشته به لحاظ استنتاج های استراتژیک معطوف به مشی سیاسی و رسم خطوط برنامه ایی، به سطح دو نوشته مورد اشاره قبلی نمی رسد و بیشتر خصلت دانشنامه دارد در شکل یک پیش نویس.

در عرصه پراتیک هم، این جنبش از همان ابتدا فکر حضور در این عرصه از مبارزه سیاسی و برنامه ای را داشته است. بیژن جزنی در "آنچه که یک انقلابی باید بداند" با اشاره به همین نکته می گوید: "جنبش مسلحانه در کردستان در گرو مسائل ملی و قومی کردهاست و با جنبش عمومی کردها رابطه دارد.درگیری مسلحانه طولانی مدت کردها در عراق زمینه های مساعدی را در این ناحیه فراهم آورده که روشنفکران جوان کرد می توانند از آن برای دامن زدن به جنبش مسلحانه بهره برداری کنند." او در نوشته" چگونه مبارزه مسلحانه توده ای می شود؟" ضمن تاکید بر این نکات که ۱) در کردستان و برخی نقاط مشابه آن زمینه جنبش مسلحانه وجود دارد، ۲) این اقدام باید زیر شعار ملی و علیه حکومت باشد، و٣) قطعاً می باید توسط خود عناصر کرد صورت گیرد؛ با اینهمه بر توجه جنبش مسلحانه سراسری نسبت به این عرصه از عمل هشدار می دهد و می گوید: "جنبش می تواند توسط سازمان های تثبیت شده خود با رهبران جنبش های ملی رابطه برقرار کرده حتی نیروی نظامی خود را ولو جنبه سمبلیک داشته باشد، در اختیار این جنبش ها قرار دهد."
نابدل نیز که در اوایل دهه چهل و دوره تحصیلی اش در دانشکده حقوق با هم دانشکده ایی خویش محمد امین سراجی از کادرهای فعال حزب دمکرات کردستان ودانشجوی فنی - اسماعیل شریف زاده از رهبران حرکت ملی مسلحانه سال های ۴۶-۴۷ کردستان آشنایی های نزدیکی داشته و با علاقمندی خاصی روند تحولات آنجا را تعقیب می کرده است، از کردستان به عنوان "یک نیروی انقلابی بالقوه" نام می برد. او با تحسین سنت صداقت و پایداری رهبری جمهوری مهاباد مقابل یورش ارتش شاه در سال ۱٣۲۵ و پذیرش زمینه مساعد برای خیزش ملی در کردستان، اما آنرا از جنبه مطلق کردن مبارزه صرف ناسیونالیستی مورد انتقاد قرار می دهد و فعالان این جنبش را به گره خوردگی با مبارزه طبقاتی فرا می خواند. او این جنبش را فرا می خواند که از تجربه تلخ جنبش ملی کردستان عراق در وابستگی اش به رژیم شاه و قرار گرفتن اش " تحت نفوذ شدید فئودال ها و مرتجعین محلی" درس بگیرد و دوست خود را در میان جریانات سراسری انقلابی کشور جستجو کند. این پیام نشانگر آنست که برقراری پیوند عملی با ملی گرایان مبارز کرد از همان ابتدا برای جنبش فداییان خلق مطرح بوده است. پیام نهفته در شعرماندگار "کردستان" خود نابدل با تخلص ادبی " اوختای"، یک نشانه جدی در همین عرصه است. شعری که پیام آن خیزش های ملی علیه ستم، همبستگی "خلق ها" ، بپا خاستن زحمتکشان و متحد شدن آنهاست.
در نوشته تفصیلی حمید مومنی پیرامون کردستان نیز می خوانیم: "عمده ترین تضاد در کردستان، تضاد خلق کرد با رژیم مرکزی است.ستم ملی و ستم مذهبی در کردستان حتی تضاد طبقاتی را تحت الشعاع قرار داده است. باین ترتیب هر حرکت سیاسی و نظامی با توجه باین شناخت آغاز شده و تضاد طبقاتی از کانال تضاد ملی عمل خواهد کرد"
بر این اساس می توان دید که کردستان از همان اول، جای خاصی را درسمتگیری پراتیک جنبش فداییان خلق احراز کرده است. هم به این دلیل که بر پایه مندرجات هر سه نوشته فوق الذکر، فداییان خلق حدت مسئله ملی در کردستان را بیشتراز هر جای دیگر کشور ارزیابی می کردند، هم اینکه چشم بر سنت مبارزاتی دوام دار آن داشتند و هم به ویژه مسحور جذبه ناشی از حضور عامل سلاح در این سنت مبارزاتی بودند. اگر چه سازمان چریک های فدایی خلق تا اوایل سال ۱٣۵۷ هیچ تیم عملیاتی و هسته تشکیلاتی مشخص در کردستان نداشت، ولی در صفوف هواداران فدایی شکل گرفته در سراسر کشور، تعداد قابل ملاحظه ای دانشجو و آموزگار کرد نیز سر برآورده بودند که متقابلاً گرایش نیرومند "حل مسئله ملی" در فضای سازمان را تقویت می کردند.
این هم پیوندی دو طرفه سازمان با هواداران برخاسته از مناطق رنجور از تبعیض ملی را در میان روشنفکران ترکمن، بلوچ وعرب نیز می شد دید، اگرچه در درجاتی پایین تر و بیشتر هم در سالهای منتهی به انقلاب. تنها در طول ماههای قبل از انقلاب بود که سازمان در جهت ایجاد پایگاه ارگانیک در کردستان برخی خیزهای عملی برداشت. چه از طریق شکل گیری خود بخود هسته ایی در سنندج به ابتکار بهروز سلیمانی و چه تدارک حضور مستقیم در این منطقه که در واقع مسئولیت در نظر گرفته شده برای من از سوی مرکزیت وقت سازمان بود،هر چند که فرارسیدن قیام نقشه عمل را تغییر داد و به اجرای آن شکل دیگری بخشید. و نیز در آستانه قیام بهمن، از طریق دانشجویان ترکمن هوادار فداییان خلق در ترکمن صحرا.
و بلاخره به یک نکته قابل درنگ جدی دیگر هم باید اشاره کنم و آن حضور سنگین آذربایجانی ها در ترکیب ملی- قومی سازمان بود و از همان اول کار تا به امروز و در شاخه شاخه های آن. نکته ترکیب ملی - قومی به ویژه از این نظراهمیت دارد که در همان دوره شکل گیری جنبش فدایی، بخش بزرگی از فداییان آذربایجانی تبار سطحی از فعالیت در عرصه ملی – فرهنگی آذربایجان را پشت سر گذاشته بودند و در میان آنان، چندین و چند شاعر، نویسنده، محقق و مورخ ترکی نویس و متمرکزروی آذربایجان داشتیم. در پیرامون و پایه اجتماعی فداییان خلق به روشنی می شد بخش قابل ملاحظه ای از جریان فرهنگی نوین در آذربایجان را دید. با آنکه دغدغه اصلی چریک های آذربایجانی عموماً مبارزه قهر آمیز علیه رژیم شاه و آرمان های چپ و مبارزه طبقاتی در ایران در کادر یک سازمان سراسری بوده است، با اینهمه اما نفس حضورشان در همین سازمان را می باید که عامل جدی در فعال ماندن نگاه به مسئله ملی در سازمان دانست.


۲) به نظر می رسد که جزوه رفیق علی رضا نابدل تحت عنوان "آذربایجان و مسئله ملی" تنها اثر مستقل از فداییان خلق در مورد مسئله ملی باشد، این اثر را چگونه ارزیابی می کنید؟
درست است، به اعتبار اختصاص همه این نوشته به مسئله ملی و نگاه جامع آن به موضوع، می توان آنرا تنها اثر مرتبط با این زمینه در ادبیات سیاسی چریک فدایی دانست. و اما ارزیابی من در باره آن تا آنجا که در محدوده همین پرسش و پاسخ بگنجد چنین است: این نوشته محبوس الگوی نظری لنینی و پارادایم ناظر بر کتاب معروف " مارکسیسم و مسئله ملی" استالین است ولی در همانحال از موضع محققی دست بر آتش در واقعیت های مشخص و صاحب نظری موشکاف در روند های جاری است.این اثر، حاوی نکات بدیع وخلاقانه بسیار درچند و چون مسئله ملی در آذربایجان اما در قالب نگاه ایدیولوژیک محض و در خدمت آن ایدیولوژی است. و نیز بیانگرواقع بینی تاریخی در نگاه به تکوین مسئله ملی در آذربایجان که علیه "ولایت گرایی" می شورد وهمزمان اما، نشاندن حال و امروز آن در تنگنای غل و زنجیر نگاه طبقاتی. اهمیت نوشته نابدل فقط در آن جنبه مثبت نیست که در زمان خود با نوشتن این جزوه توجه به مسئله ملی را برمی انگیزد و پرچم مبارزه علیه ناسیونالیسم حاکم و انتقاد از ناسیونالیسم محکوم را بالا می برد، در آن بدآموزی های بزرگ و منفی نیز است که مطالبه ملی را نه در پیوند با امر دمکراسی که در خدمت مبارزه طبقاتی و درارتباط با سرنوشت آن تئوریزه می کند. در صبحگاه شروع جنبش فداییان خلق، هیچ کس به اندازه نابدل اهمیت توجه به مسئله ملی را درک نمی کرد و هیچکس هم به اندازه او حل آنرا در زرورق ایدیولوژی مارکسیستی آنهم با افراطی ترین خوانش نپیچاند.
و اما برای مستدل کردن استنتاج های بالا لازم می بینم که اندکی در نوشته و ساختار آن مکث کنم. "اوختای" در بخش اول جزوه که به پیدایی زبان و ادبیات آذری اختصاص دارد، با یک تبیین تاریخی کوتاه ولی صریح و روشن با دو خوانش ناسیونالیستی مغرضانه از تاریخ آذربایجان و زبان ترکی آذری( به گفته خودش "آذری نوین") مرز می کشد. خوانش اول ناظر بر ناسیونالیسم حاکم، هویت متحول شده مردم آذربایجان را با خط کشیدن بر هزار سال تاریخ اخیر آن فقط با هویت هزار سال قبلش توضیح می دهد و خوانش دوم، با قطع خودسرانه تاریخ و از موضع ناسیونالیسم ولایت گرا، همه تاریخ آذربایجان را در ترک بودن آن خلاصه می کند. او بر آمیزش توده های مهاجر به این سرزمین با مردم بومی و دگرگونی در ترکیب جمعیتی آن تاکید می ورزد و نتیجه می گیرد که زبان آذری به عنوان شاخه ای از زبان های ترکی، حاصل آمیزشی طبیعی و تاریخی است که در نهایت منجر به منسوخ شدن زبان "تاتی" (آذری قدیمی) شده است. او نتیجه می گیرد که زبان فارسی، نه تنها در طول این تاریخ، زبان دیوانی و حکومتی بوده، بلکه تا قرن چهاردهم میلادی "تنها زبان ادبیات" نوشتاری نیزاست. این شاعر پرقریحه آذربایجانی که به زبان مادری خویش عشق می ورزد، درعین برخورد واقع بینانه با تاریخ طی شده، دست به یک نوآوری می زند و مسئولانه از موضع یک ایرانی، زبان ترکی آذربایجانی را در همین نوشته به عنوان "زبان ملی" کشور در کنارزبان ملی فارسی قرار می دهد. نگاهی که مسلماً در مورد دیگر زبان های کشور نیز معتبر است. در بخش دوم نوشته و در ادامه منطق پیشین، نابدل سخت به تلاش ایدیولوژیک ارتجاع که لباس " شوینیسم فارسی- آریایی" بر تن دارد و از حمایت ادبای شوینیست برخوردار است می تازد و با معرفی آن به عنوان " پایمال کننده حقوق فرهنگی ملیت ها" که همان "نابودی فرهنگ های ملی ایران" است همه زبان های موجود در کشور را زبان ایرانی ها معرفی کرده و چنین می نویسد: "ادبیات شفاهی و نوشته زبان ترکی آذربایجانی هم بخشی از ادبیات ایران در طول تاریخ ایران است" .
نابدل در ادامه نگاه تاریخی خویش، به انقلاب مشروطه می رسد و نقش آنرا در بهم ریزی حصارهای تنگ مذهبی، شهری، ولایتی و مذهبی و شکل دهی به یگانگی ملی در ایران، احساس همبستگی و وحدت سرنوشت در "شکل میهنی" و نه "مذهبی و نژادی" به گرمی می ستاید. او می گوید که در بستر همین جنبش انقلابی بود که آگاهی ملی "ما ایرانیان" تکوین پذیرفت و این، ضرورت داشت. اوعدم فهم این واقعیت ها از سوی "ولایت گرایان" را به انتقاد می کشد و می گوید: " ناسیونالیست های ولایتی افراطی از درک این مطلب عاجزند. بنظر آنها خیلی بهتر می شد اگر مبارزه مشروطه خواهان آذربایجان شکل قومی می گرفت." ! او خطاب به ساده لوحان عوامفریب می نویسد که نقش بالای آذربایجان در انقلاب مشروطه را در رشد تاریخی آن باید بجویند و نه " برخلاف تصور کودکانه پان ترکیست ها... ناشی از خصایل قومی و روحیه خاص آذربایجانی".
نابدل در ادامه به نهضت شیخ محمد خیابانی می رسد و او را تحسین می کند زیرا که تبریز را پایگاهی برای آزادی سراسر ایران به حساب آورد، در برابر تمایلات پان ترکیستی ترک های جوان در عثمانی ایستاد و در همان حال با فهم اهمیت کار فرهنگی برای گسترش فرهنگ و آموزش زبان ترکی آذری و دانش های نوین، معلمینی از قفقاز و عثمانی استخدام کرد. بیشترین انتقاد نابدل به خیابانی اینست که چرا علیرغم استقبالش از وقوع انقلاب اکتبر، اما از پیشروی آن بسوی ایران بیمناک بوده است! و از همین نقطه هم است که واقع بینی تاریخی و روشنگرانه او مدام زیر چتر نگاه دگم ایدیولوژیکی قرار می گیرد.
نابدل در برخورد به رضا شاه ، جانبداری تند ایدیولوژیک را به نمایش می گذارد و همه اقدامات او را یکسره می کوبد. او تا آنجا پیش می رود که روحانیت معترض به اقدامات او را نه برای تجدد ستیزی شان که بخاطر بی تدبیری شان در برابر قلدری های رضا شاه مورد انتقاد قرار می دهد! همینجا باید گفت که در برخورد نابدل با شاه پهلوی،عامل بحق خشم وی در مورد " سرکوب وحشیانه و کینه توزانه زبان های ملی" توسط رضا شاه، مسلماً نقش ایفا می کند. تناقض دیدگاهی نابدل در برخورد ایدیولوژیک تند با " افیون مذهب" و در همان حال احساس همدردی او با روحانیت تجدد ستیز علیه دیکتاتوری و بر ضد تجدد آمرانه پهلوی البته کمابیش حکایت تناقض دیدگاهی غالب بر گفتمان چپ آنزمان است. با اینهمه، او گاه چنان تند می رود که حتی در سطح قضاوت های غالب آن دوره چپ نیز غیر قابل توجیه می نماید. از جمله آنهاست برخورد او با شاعر ترکی نویس مردمی و ترقیخواه، معجز شبستری. با آنکه نابدل صمیمیت و جسارت معجز را در مبارزه علیه ملایان، محتکران، حکام قاجار و امپریالیست ها ارزش فراوان می نهد و اشعار او را به لحاظ عامه فهمی و سادگی شان جداً می ستاید، اما از اینکه معجز در سال های حوالی ۱٣۰۵ خورشیدی خود را " با بنیانگزاری دبستان دخترانه در شبستردل خوش می کرد" و از اینکه " شاید او نمی فهمید که دبستان دخترانه رضا شاهی فرهنگ اسارت آور جدیدی را که بسیار محیلانه است به منجوق های نوو آراسته شده جایگزین مذهب خواهد نمود" منتقد و متعرض او می شود!
برخورد نابدل قایل به ستم ملی در آذربایجان با فرقه دمکرات و نهضت آذربایجان در سال ۱٣۲۴ یکی از بیرحمانه ترین نقد ها از موضع رادیکالیسم پرولتری به این فرقه و نهضت است. جوهر انتقاد او به فرقه اینست که: " هنگامیکه دیکتاتوری بیست ساله درهم شکست،...دیگر تضاد اصلی در این سرزمین{آذربایجان} رابطه فئودال ها با دهقانان و بورژوازی بزرگ با پرولتاریا وزحمتکشان شهری بود و نه تضاد بین مردم و حکومت از رمق افتاده تهران" و در چنین شرایطی " یک رهبری سیاسی و دمکراتیک و انقلابی ...می بایست تحت شعارهای طبقاتی ضد امپریالیستی و ضد فئودالی و دمکراتیک...مردم این سرزمین را متحد کند"..."اما فرقه "دمکرات" چه کرد؟ با جدا کردن سرنوشت آذربایجان از ایران و طرح شعارهای ابلهانه ای از قبیل " زبان برای ما مساله حیاتی و مماتی است" با طرد مبارزه طبقاتی و پیش کشیدن یک برنامه اصلاح طلبانه بی محتوی، پرولتاریا و دهقانان نو خیز و بی تجربه و ساده دل را بسوی پرتگاه وحشتناکی رهبری کرد". نابدل اضافه می کند که " در شعر دوستداران شعر آذربایجان پس از ۱٣۲۰، هم آگاهی و هوشیاری طبقاتی آشکارا مشاهده می شود و هم ستایش میهن مجرد وزبان مادری سرکوب شده...و فرقه بر اساس طرز تفکر اخیر ساخته شده بود" و لذا می باید رویکرد فرقه را "به عنوان شکاف در میان خلق... و خرابکاری در جنبش دمکراتیک محکوم و طرد کرد". در نقد تند نابدل به فرقه بلاخره به این نکته باید اشاره کرد که او از یک طرف آن را می کوبد زیرا که "هدفش تکیه زدن بر حکومت استان معین بود و چشم امیدش تنها بر حکومت سرخ ارتش شوروی و نه خلق ایران"، ولی از سوی دیگرخود وی در مورد برنامه های توسعه طلبانه استالین و اعمال باقر اوف ها مطلقاً سکوت می کند! این تناقض را تنها با این واقعیت می توان توضیح داد که نابدل یک استالینیست و مائویست دو آتشه و صمیمی بود ولذا در تبیین هیچ موضوعی نمی توانست به مختصات دستگاه فکری اش وفادار نماند! افسوس که این فدایی خلق متفکر و خلاق در زمره آن رفقایی بود که ضخامت عینک ایدیولوژیک اش از بیشترین ها بود!
نابدل در ادامه جزوه بلاخره به اینجا می رسد که در پی شکست اجتناب ناپذیر فرقه دمکرات و بعدش حزب توده و بعد تر تسلط "رویزیونیسم خروشچفی" بر بقایای این دو جریان "ورشکسته"، دو گرایش عمده بر زمینه مسئله ملی و فرهنگ ملی در آذربایجان شکل می گیرد. یکی از آنها توسط بقایای "انجمن شاعران" فرقه دمکرات نمایندگی می شده که هم دلی شاعر صوفی مسلکی چون شهریار و گروهی از "ولایت گرایان" عزلت گزین وعافیت طلب را با خود داشت و دیگری از اوایل دهه چهل توسط جوانان خلقی به جلوه در می آید که حامل گرایش بالنده و سازنده هستند.اولی، نمایندگی می کرده خرده بورژوازی شکست خورده را که در برابر تحقیر ملی، ولایت پرستی منحط و منفعل را بر گزید و در قالب شعر و ادب ترکی آذربایجانی به حسرت گذشته از دست رفته نشست و دومی، آینده را در مبارزه قاطع با ارتجاع حاکم دید و پی ریخت. البته نابدل در اینجای نوشته اش وارد صدور کیفر خواست طولانی چند صفحه ای علیه رویزیونیسم در شوروی و ایران می شود که نه آنجا با موضوع بحث ربط و نسبت درخور دارد و نه برای موضوع مورد بحث من مهم است. ازاینرو هم است که من نیز از ان می گذرم و صرفاً بر همان دو گروه بندی شکل گرفته بر زمینه هویت جویی ملی و فرهنگی مورد اشاره نابدل می پردازم.
او در این بخش از نوشته با آنکه جهت گیری های برگزیده از دوسو را درست تشخیص می دهد و بسیاری از جهات منفی فکر و روش طرف مقابل خود را زیر ذره بین انتقاد قرار می دهد، اما سطح نقد را به حد کوبش مطلق و نفی آنها می کشد و تمایلات ملی گرایی آنها را از صافی دید و معیار طبقاتی می گذراند. او تا آنجا پیش می رود که در مصاف با این جریان ، حمله به یکی از نمایندگان آن را که فرد شاعری است بنام سهند، از زاویه مالکیت او بر یک کارگاه تریکو بافی و استثمار کارگران صورت می دهد و بدینترتیب به راحتی با نفی حق کسب آگاهی ملی و رواج آن از سوی بورژوازی آذربایجان، نشان می دهد که تا کجا تمایلات ملی را می خواهد روی تخت معروف پروتکوست دراز و کوتاه کند! او دراعتراض به مضامین منظومه حیدر بابای شهریار کار را به آنجا می کشد که ارزش شعری آنرا نیز "خیلی حقیر و ناچیز" ارزیابی می کند! او کنسرت های رشید بهبود اوف در تهران را نمایش های دلقکی رویزیونیسم خروشچفی می خواند و....
نابدل که در نشان دادن ولایت گرایی منحط این جریان بس موشکافانه و جسورانه سخن می گوید، اما تعیین تکلیف با آنرا به میدان نبرد طبقاتی می کشد! او به نقل از یکی از نمایندگان سرشناس پان ترکیسم ولایت گرا معروف به علی تبریزی که گفته بود " نخست باید ستم ملی را از میان برداشت و فقط آنگاه {است که} می توان به مسئله طبقاتی پرداخت"، خود در پایان همین رساله، عکس نتیجه گیری تبریزی را روی میز می گذارد:"استالین و مائو تسه دون رهنمودهای بسیار گرانبهایی برای حل مسئله ملی ارائه داده اند. آنها بما آموخته اند که شوینیسم ملیت حاکم و ناسیونالیسم افراطی ملیتهای تحت سلطه دو جنبه تضاد واحدی را تشکیل می دهند. تنها پرولتاریاست که در شرایط بسیج تمام نیروهای انقلابی خلق قادر است از عهده حل این تضاد برآید و هر دو جنبه آنرا متقابلاً نابود سازد. محو ناسیونالیسم هر ملیت بطورعمده بر عهده پرولتاریای همان ملت است."
و بدینترتیب او که در اوایل این جزوه پرسیده بود که " آگاهی ملی تحت چه شرایطی و به دست کدام نیروی طبقاتی به ناسیونالیسم ولایتی تبدیل می گردد؟" در اواخر جزوه به پاسخ بر می خیزد و مضمون حرفش هم این می شود که: همانا نیروی گریزان از انقلاب و رادیکالیسم پرولتری! و با چنین دیدی، طبیعی است که رسالت ارتقاء آگاهی ملی نیز در انحصار آن نیرویی قرار بگیرد که کمر بر انقلاب زحمتکشان علیه نظام استثمار بسته باشد.
اگر من در پاسخ به این پرسش اینهمه مکث کردم برای آنست که بگویم جوهر اندیشه مسلط در جنبش فدایی خلق پیرامون مسئله ملی و نوع مواجهه با آن، در اساس همانی بوده که در نوشته نابدل آمده است، هر چند که جنبه های فوق افراطی نوشته او را نمی توان و نباید به حساب کلی جنبش ما نوشت. اهمیت و جایگاه نوشته زنده یاد علی رضا نابدل در همین است؛ در آن تناقضات درون پراتیک بعدی، که در هنگامه چالش های واقعی با جنبش های ملی واقعی رخ نمودند. در آن باورعمیق به وجود تبعیض و مسئله ملی در کشور و فهم صادقانه ضرورت قاطع حل ورفع معضل ملی در کشور از یکسو، ولی اسارت در قید راه حل ایدیولوژیک در برخورد با آن از دیگر سو.


٣) آیا آنزمان نگاه ها به حدت مسئله ملی در مناطق مختلف کشوریکسان بود؟
نه! من قبلاً اشاره کردم به وجود واقع بینی هایی در بررسی مشخص موضوع. بگذارید ابتدا به همان نوشته ها مراجعه کنیم و بعد وارد این نکته شوم که واقع بینی های متاثر از وضع موجود در این نگاهها چرا گاه به فاصله گذاری های به دور از تحلیل روند های تاریخی منجر می شود.
فعلاً هم موضوع را در برخورد قیاسی آذربایجان و کردستان محدود می کنم که درخود این نوشته ها نیز چنین است.
جزنی در همان نوشته مورد اشاره می گوید: " ترک زبانان به علت زندگی هزار ساله در کنار فارس زبانان چندان ستم ملی را حس نمی کنند. ترک زبانان نزدیک به ده قرن حکومت همه سرزمین های ایران را در دست داشته و در عهد حاکمیت خود نیز به دلایل تاریخی و فرهنگی زبان ترکی را رسمیت نداده اند...در ارتش و سازمان های دولتی ، در پست های مهم سیاسی، در تقسیم کرسی های علمی و در امور اقتصادی و مالی و صنعتی ترک زبانان امتیازی بر دیگران کمتر ندارند. تنها تبعیضی که وجود دارد در رسمیت زبان خارجی است و رنجی که ترک زبانان از محکومیت زبان مادری خود می برند." او البته بعداً و در بخش راه حل ها چنین می نویسد: " بنا به تمایل مردم آذربایجان می توان در آن جا حکومتی خود مختار تشکیل داد و با انتخاب آن ها مانند سایر ایالات کشور از مجالس ایالتی و اختیارات مالی و اداری بهره مند گردید." بیژن اما مورد کردستان را "ویژه" می بیند و در مورد آن، نه از "تمایل" برای حکومتی خود مختار که از "خودمختاری" در "اولین فرصت در یک اظهار نظر عمومی" صحبت می کند. به گفته او: "کردستان از ویژگی مخصوص به خود برخوردار است. کردها می توانند در اولین فرصت در یک اظهار نظر عمومی در کردستان حق خود مختاری به دست آورند. اگر پیوند های نژادی و زبانی باعث شود که تشکیل یک حکومت خود مختار ضرورت داشته باشد این خود کردها هستند که این ضرورت را نفی یا اثبات خواهند کرد.هم چنان که بلوچ ها نیز چنین حقی را خواهند داشت."
جزنی در مقام بزرگترین و محوری ترین نظریه پرداز جنبش فداییان خلق، در اینجا نیز می کوشد تا با تحلیل مشخص از شرایط مشخص بین جاهایی از کشور که در آنها مسئله ملی رو به رشد است با جاهایی که چنین نیست، تفاوت قایل شود و آنرا تبیین کند. او در نوشته " جمع بندی مبارزات سی ساله اخیر" می نویسد: " خلق هائی که جنبش ملی در آنها رو به گسترش است، خلق هایی هستند که مرزهای موجود آنان را تقسیم کرده است. کردها، عرب ها و بلوچ ها هر سه این خصوصیات را دارند. جنبش و حرکات آنها با جنبش های خارج از مرز ارتباط مستقیم دارد."
و بلاخره جای تاکید دارد که بگویم جزنی در" چگونه مبارزه مسلحانه توده ای می شود؟" حرف اصلی خود در باره حد ستم بر "خلق ترک" را چنین فورموله می کند: "خلق ترک در ایران گرچه تحت ستم فرهنگی فارس ها قرار دارد، معذالک موقعیت این خلق در گذشته و حال ویژگی هائی دارد که آن را از یک خلق تحت ستم به میزان چشمگیری متمایز می سازد و همراه با فارس ها خصوصیات خلق حاکم را از خود نشان می دهد." یک واقع بینی توام با خطای بزرگ! نکته ایی که به آن خواهم پرداخت.  
نابدل در آن بخش از نوشته خود که به بسیج توده ها زیر شعار ملی یا طبقاتی می پردازد، اگر در باره آذربایجان بر این نظر است که " تحت هیچ برنامه ای که شعار ملی در آن رل اساسی را داشته باشد نمیتوان کارگران و دهقانان و یا خرده بورژوازی شهری آذربایجان را جدا ازکارگران و دهقانان و خرده بورژوازی سراسر ایران متحد کرد" ولی در مورد کردها، وضع از نظر او بکلی متفاوت تبیین می شود.
او می نویسد: "البته در مورد کردستان وضع فرق می کند. برای خلق کرد ستم ملی سابقه بس طولانی تری دارد. کردها به علت نه تنها زبان، بلکه مذهب جداگانه خود( که در جامعه فئودالی اهمیتی بسیار عظیم تر از زبان داشت) از طرف کارگزاران حکومت های صفوی و قاجاری همچون قوم بیگانه نگریسته می شدند. فشار همه جانبه و نوینی که در عصر آگاهی و بیداری ملل خاورمیانه از جانب دیکتاتوری بیست ساله بر خلق کرد وارد آمد بیداری و آگاهی ملی در کردستان را سرعت بخشید و آنرا به نیروی انقلابی بالقوه بدل کرد." البته نابدل در آخر همین مبحث باز به همان الگوی دیدگاهی خویش بر میگردد و امکان بسیج ملی موفق و نتیجه بخش در کردستان در فقدان مبارزه طبقاتی را رد می کند. و این، یک تفاوت نگرشی در بیژن با اوست. بیژن چنین خیزشی را نه تنها ممکن که حتی همراه با شانس موفقیت می بیند ولی علی رضا تنها چشم انداز آنرا در مبارزه طبقاتی می جوید. حمید مومنی نیز در جایی از نوشته اش به این موضوع می پردازد و می گوید: "ناسیونالیسم کرد در کردستان واقعیت جدی داشته و دارد. کرد ها ستم ملی را به مراتب از ترک ها بیشتر احساس می کردند." ولی او نیز بگونه ایی چشم انداز را در انکشاف مبارزه طبقاتی می بیند و می جوید.

این واقع بینی که فرا گیری توده ایی مسئله ملی در کردستان بسیار جدی تر از آذربایجان است و برخورداری اش از حدت به مراتب بیشتر، البته در پرتو روندهای واقعی بعد انقلاب هم به اثبات رسید. با اینهمه، این واقع بینی، از نتیجه گیری تاریخی از بروزات عینی موضوع فراتر نمی رود و چون تعمیق نظری در موضوع هویت جویی ملی- قومی نمی یابد، به نگرش آینده نگر فرا نمی روید. هر سه متفکر جنبش فدایی با همه واقع بینی هایی که در برخورد با موضوع از خود نشان می دهند والبته علیرغم تفاوت های جدی بین آنان چه در سطح دانش نظری و تجربه سیاسی و چه درروش مواجهه با واقعیت ها، ولی از یک نگاه کلی که مربوط به عموم چپ ایران بود متاثرند: چشم انداز تاریخی در مورد موضوع هویت جویی و یابی ملی، نه رشد مستمر آن بلکه حاشیه ایی شدن تدریجی آن است!
در واقع این نگرش که بر چپ مسلط بود اعتقاد داشت که جهان علیرغم همه زیگزاگ هایش، درسمت تضعیف مرزهای ملی به سود انترناسیونالیسم سوسیالیستی روان است ودر مسیر رنگ باختگی ناگزیر تمایزهای ملی سرنوشت آن پیش می رود! در این نگرش، نه نا تمام ماندن روند دولت – ملت در ایران و نه کج رفتن ها در آن از نظر تئوریک مورد توجه بنیادی قرار می گیرد و نه درنگی بر رشد درون زای هویت طلبی میان جوامع ملی درون ملت ایران به عمل میاید.البته از این استنتاج، هرگز نباید و نمی توان چنین برداشت کرد که توجه به مسئله ملی برای جنبش فدایی خلق گویا جنبه ابزاری داشته است. چنین اتهامی، می تواند نا منصفانه باشد و مغایر با عملکرد آن تلقی شود.
موضوع اینست که در کادر چنین نگرشی، تصور اینکه یک دهه بعد و در پی انقلاب، کردستان با چنان انفجار نیرومند ملی مواجه شود که شد، نمی توانست وجود داشته باشد. آنها که در نوشته هایشان کلمه ایی از ترکمن ها ننوشته بودند، فکر نمی کردند که ترکمن صحرا در آن ابعاد مطلق توده ایی زیر خواست ملی برآمد کند و یا در میان بلوچ ها و عرب ها گروه وسیعی از فعالان ملی ترقیخواه با جذبه معین در میان بخش هایی از مردم خود سر برآورند. یا آن روند رو به رشدی که در آذربایجان شاهدش هستیم. آنان نمی توانستند حتی کمترین تصوری از ابعاد کلان موجی از جنبش ناسیونالیستی داشته باشند که دو دهه پس از جان باختن آنان، جهان ما را در برگرفت. می خواهم این نکته را نتیجه بگیرم که علیرغم واقع بینی هایی که نسبت به وجود تبعیض ملی در ایران و ضرورت رفع آن داشتیم، سنگینی نگاه ایدیولوژیک و الگوهای نظری طبقاتی بر ذهن ما، اجازه نمی داد که ما جریان هویت خواهی ملی را در پارادایم همچنان جاری دولت – ملت ها ببینیم. و این، آن نکته اساسی است که در موضوع بازنگری فکر دیروز ما در همین زمینه می باید در نظر گرفته شود تا آشکار شود که چرا در دیدگاه مسلط بر فداییان امر پروژه ملی غایب است.              
   

۴) در ادبیات سازمان ترم های دارای بار تاریخی و حقوقی در زمینه مورد بحث تا چه اندازه از دقت برخوردارند؟
نکته درستی را پیش کشیده اید. اغتشاش و بی دقتی در این زمینه کم نیست و البته صرفاً هم به ما بر نمی گردد، دیگر جریان های فکری هم در این زمینه نقش داشته اند. اما تا آنجا که به ما فداییان خلق مربوط می شود، درهر سه نوشته مورد اشاره و نیز دیگر ادبیات سیاسی چریک ها تا مقطع انقلاب ما شاهد استفاده ازانواع ترم های ملت ایران، ملت های ایران، ملیتهای ایران، خلق ایران، خلق های ایران و قوم و اقوام هستیم و در موارد بسیار همین مقولات فرو رفته دریکدیگر. پی گیری همه آنها در مجموعه آثار منتسب به سازمان چریک های فدایی خلق کاری است مشکل و وقت گیرو خارج از ظرفیت این مصاحبه. با اینهمه، بر چند نکته کلیدی انگشت می گذارم که شاید بتواند ما را در این عرصه یاری رسان باشد.
مقوله ملت ایران به مفهوم "ما ایرانیان"، ترم کاملاً پذیرفته شده ای پیش فداییان خلق بوده است. مطابق اندیشه حاکم بر ذهن فدایی خلق، ملت ایران ضمن تکیه بر سنت های فرهنگی مشترک، وحدت بخش و بسیار دیرینه اش، اما فقط در جریان تحولات دویست ساله اخیر و اوج آن انقلاب مشروطیت بوده که پروسه مدرن دولت- ملت را طی کرده و علیرغم همه کمبودها و انحرافات توانسته است به ملت امروزین بدل شود. این پذیرش مضمونی، اما درزمینه شکل بیان چندان در ادبیات نوشتاری و شفاهی آنان منعکس نیست! اگرچه در نوشته های بیژن جزنی ما بارها با این ترم روبرو می شویم و در کلام نسل اولی ها نیزکه تربیت سیاسی خود را در دهه سی و یا تلاقی دو دهه سی و چهل گذرانده اند بارها بازتاب آنرا شاهدیم، اما هر چه که جلو تر می آییم استفاده از ان رنگ می بازد. نه بخاطر کمترین تزلزل در تعلق عمیق فداییان به ایران، بلکه برای ترسیم نوعی از مرز کشی با دیدگاههای به اصطلاح " بورژوایی" ناسیونالیستی در جنبش.
ترم ملت های ایران و بیشتر از آن ملیت های ایران در ادبیات سیاسی چریک های فدایی خلق را می بینیم که در واقع باور آنان به "کثیر الملله" بودن ایران را نشان می دهد. منظور از آن نیز پذیرش تعدد هویت های متنوع ملی در درون ملت ایران است. بیان این ترم ها از سوی فداییان خلق که بخاطر عملکرد نیرومند روانشناسی حفظ وحدت ملی در آنها، خیلی هم گسترده نیست، نه برای بستر سازی برای تمایزها که بیان واقعیت تنوع ملی در کشور با هدف وحدت ملی دمکراتیک در ایران بوده است.
بیشترین واژه مورد استفاده در ادبیات سیاسی چریک ها که در نام آنها نیزبازتاب دارد، همان مقوله خلق است.
واژه های مردم و توده، البته به وفور در ادبیات سیاسی فداییان خلق دیده می شود که نه بار تاریخی مربوط به ملت را حاوی اند و نه ان رسم مرزهای سفت مربوط به خلق را، ولی در همانحال و مسامحتاً هم آن هستند و هم این! پس، استعمال آنان چندان دست و پا گیر نیست!
خلق اما، بلوک طبقاتی است. در ترم ملت، سرمایه داران بزرگ و فئودال ها هم می گنجند و هیچ کس را از آن نمی توان حذف کرد. در اینجا، حداکثر خیانت به ملت می تواند مطرح باشد که معنی آن عدول ازمنافع ملی است در عین زیست در چارچوب ملت. ملت، مشخصه خود را اساساً در تمایز با دیگر ملت ها باز می یابد و نه با تقسیمات طبقاتی درون خویش. خلق اما، با قطب متضاد و طبقاتی همزاد خود یعنی ضد خلق پدید میاید و تکمیل می شود که مانند آن ساکن همان سرزمین است و دارای همان زبان و همان تاریخ و فرهنگ! و همین تاکید مطلق بر ترم خلق از سوی فداییان خلق و بطور کلی چپ را با برخی تناقض های بنیادی در مواجهه با مسئله ملی کرده است.
شاید جالب باشد بدانیم که وقتی درهمان سالهای اول داشت نام اولیه "چریک های فدایی خلق" به نام "چریک های فدایی خلق ایران" تبدیل می شد برای برخی از فداییان این موضوع مطرح شده بود که چرا نگوییم چریک های فدایی خلق های ایران؟ این نیز، یک انعکاس از درهم رفتگی مبارزه طبقاتی با مبارزه علیه ستم ملی بود و تناقض بین دو ترم ملت و خلق.         

  
۵)کدام سیاست ها بود که فداییان خلق را در فردای انقلاب بهمن به قوی ترین نیروی سراسری در مناطق ملی تبدیل کرد؟
متحد اصلی و استراتژیک آن دسته از جنبش ها ی ملی که در پی حل معضل در چارچوب کشور هستند، جنبش چپ است. دستکم در آنزمان ، چپ تنها نیرو در میان جریانات سراسری بود که بر وجود ستم ملی در کشور تاکید داشت و بر حل و رفع آن اصرار می ورزید. چپی هم که در سال های نزدیک به انقلاب در صحنه بود، قدرت و اعتبار داشت ومورد اعتماد و وثوق عمومی، فداییان خلق بودند. از طرف دیگرجنبش ها و برآمد های ملی پس از انقلاب بلافاصله با حکومتی مواجه شدند که نه ظرفیت سیاسی و فرهنگی برای پذیرش خواست های برحق آنان را داشت و نه کمترین استعداد در فاصله گیری از انحصار قدرتی که به چنگ آورده بود. فعالان ملی در چنین شرایطی یا باید در احزاب ملی خود گرد می آمدند و یا عمدتاً در درون و حاشیه فداییان خلق. و این انتخاب، البته در مورد آندسته از روشنفکران مناطق ملی که انتخاب اجتماعی شان چپ و سوسیالیسم بود، به ناگزیر شکل یگانه گزینش به خود می گرفت. بدینترتیب بود که فداییان خلق به نقطه اتکاء جنبش های توفنده ملی در سراسر کشور بدل شدند، یا در شکل جا گرفتن در صفوف آن و یا متحد دیدن اش در کنار خویش.
این استقبال، طبعاً وجه مقابل خود را هم داشت. وآن، کشف و بازیابی چندین منبع ایستادگی بسیار نیرومند دمکراتیک مناطق ملی در برابر حکومت دینی انحصار طلب برآمده از دل انقلاب توسط چریک فدایی بود. مناطق ملی با آن پتانسیل دمکراتیک نهفته در خود که اینک به گونه انفجاری سر برآورده بودند، آماده ترین بستر فعالیت گسترده برای فداییان خلق شدند. و بر این اساس نیز بود که در صحنه سیاسی کشور یک هم پیوندی دمکراتیک بس توانمندی شکل گرفت که تاثیرات جدی برمعادلات سیاسی سال های نخست انقلاب داشت. و بازبه همین واسطه، معادله ایی در تاریخ معاصر ما سر برآورد که بعد ها همه تناقضات نهفته دررابطه بین مبارزه سراسری و مبارزه برای رفع ستم ملی را به نمایش گذاشت تا برسیم به زمانی که گفتمان دمکراتیک به گفتمان مسلط در ایران بدل شود و نگاه به مسئله ملی وارد روند نوسازی خود گردد. تجربه تلخ و شیرین جنبش فدایی دراین عرصه، میدان تحلیلی و تحقیقی فوق العاده غنی در اختیار ما قرار می دهد تا در پرتو آن، نگاه امروزین به مسئله ملی را به تبیین بنشینیم.
با اشتیاق زیاد مایل بودم که سخن را ادامه می دادم تا نقد و تاملات خود در همان میدان مورد اشاره را با شما در میان بگذارم و مخصوصاً بر این نتیجه گیری کلیدی تاکید کنم که این دو مبارزه سراسری و منطقه ایی فقط و فقط در زمینه دمکراسی و حول آن است که می توانند هم پیوند یکدیگر شوند و همدیگر را تکمیل کنند. اما اینجا دیگر وارد آن نمی شوم زیرا که می دانم در مصاحبه شما به مناسبت چهل سالگی جنبش فدایی خلق، تمرکز اصولاً بر سال های پیش از انقلاب است تا بعد آن. اگرچه من به این نکته محوری و نیز برخی چالش های نوین مربوط به آن، طی چند سال گذشته و از طریق چندین نوشته پرداخته ام، اما امیدوارم که در آینده نزدیک بتوانم این بحث را در کادر یک کار تفصیلی که مد نظر دارم ادامه دهم. از حوصله شما سپاسگزارم.  





سعید رهنما

اخبار روز: 

نوشته «راه حل یک و نیم دولت»٬ که درزیر ترجمه فارسی آن آمده٬ در دسامبر سال ٢٠١٠ قبل از سفر به فلسطین نوشته شده و در سایت «اوپن دموکراسی» منتشر شده بود. اگر در زمان نگارش متن اصلی تردیدهائی در نتیجه گیری های تلخ و تاسف انگیز آن داشتم٬ این سفر بسیاری از آن تردید ها را از بین برد بخصوص که دوستان فلسطینی نیز با کلیات این نتیجه گیری ها توافق داشتند.
جنبش فلسطین در سخت ترین شرائط تاریخ شصت ساله خود قرار دارد. رهبری عمده جنبش از یک سو در دست سازمان مرتجع بنیادگرای مذهبیِ حماس و از سوی دیگر تحت رهبری سازمان الفتح است که فساد سرتاسر آن را فراگرفته.
مردم غزه که در محاصره بی رحمانه اسرائیل قرار دارند٬ از سیاست های سرکوبگرانه و واپسگرایانه حماس نیز رنج می برند. اما چون نهاد یا نهادهائئ که بتواند به آنها کمک کند وجود ندارد٬ بیشتر و بیشتر به سازمانهای خیریه تحت کنترل حماس وابسته می شوند. یک بررسی فلسطینی نشان می دهد که بیش از هفتاد در صد حامیان حماس را زنان تشکیل می دهند٬ نه بخاطر آنکه آنان به تعصب مذهبی گرایش بیشتری دارند بلکه از آن رو که به خدمات اجتماعی آن٬ از کلینیک و بیمارستان گرفته٬ تا مهد کودک و قرض الحسنه٬ وابسته اند : نهادهائی که با پول عربستان سعودی٬ شیخ نشین های خلیج فارس و ایران تامین می شوند.
در کرانه غربی که تحت کنترل کامل سازمان الفتح است اوضاع از جهاتی متفاوت است. نهاد خودگردان فلسطین که با کمک های عظیم امریکا و کشورهای اروپائی و ژاپن اداره میشود غرق در فساد است . فلسطینی ها به ظنز آنرا «مِشمِشیه» می خوانند . مِشمِش بمعنی زرد آلو است٬ و از آنجا که فصل برداشت این میوه بسیار کوتاه و زودگذر است٬ کسانی که به پست و مقامی میرسند سعی می کنند در فرصت کوتاهی که دارند بار و بنه خود را ببندند یعنی تا می توانند می دزدند! طبقه متوسط جدید که عمدتا در دولت خودگردان فلسطینی و سازمانهای غیر دولتی ان.جی.او ها کار می کنند٬ با آنکه نظیر دیگر کشورها نقش بسیار مهمی در بسط و تحول جامعه مدنی و تحول اجتماعی دارند٬ کمتر و کمتر به مقابله با اسرائیل می پردازند.   
سازمانهای چپ فلسطینی بسیار تضعیف شده و پراکنده اند و نقش آنها بسیار محدود شده. جبهه خلق برای آزادی فلسطین که چه در دوران اولیه رهبری جرج حبش در«حرکت قومیون عرب» وچه در زمان ایجاد جبهه و تا مدتها از پرقدرت ترین و محبوب ترین سازمانهای فلسطینی بود٬ هم اکنون حضور بسیار محدودی دارد و تنها در بعضی محله های شهرها و در برخی دهات پرچم ها و پوسترهایش را می توان دید. در آخرین انتخابات مجلس قانونگذاری فلسطین٬ این جریان با حدود چهار درصد آراء٬ تنها سه کرسی پارلمانی را بخود اختصاص داد. بد تر از این٬ جبهه دموکراتیک برای آزادی فلسطین در ائتلافی با حزب الشعب (سابقا حزب کمونیست)٬ و اتحادیه دموکراتیک فلسطین٬ و چند شخصیت منفرد٬ تحت عنوان ائتلاف البدیل٬ کمتر از سه درصد آراء و دو کرسی پارلمانی را اخذ نمودند.
اختلافات درونی این سازمانها آنها را بیشتر تضعیف کرده٬ و بسیاری از آنها به حمایت مستقیم و غیر مستقیم اسلام گرایان حماس که تنها سازمانی است که با اسرائیل سرشاخ است٬ پرداخته اند. فرهنگ سیاسی و سازمانی آنها نیزدر حال دگرگونی است. در سفر قبل در سال ٢٠٠٩ هایده مغیثی و من به دعوت موسسه رزا لوگزامبورگ و پاره ای از جریانات چپ فلسطینی چند سخنرانی عمومی در چند شهر از جمله رام الله٬ هبرون (الخلیل)٬ و نابلس داشتیم. هایده دو سخنرانی جداگانه نیز برای زنان چپ در هبرون و نابلس داشت٬ و برای ما تعجب آور بود در سالن ساختمان حزب کمونیست که بر دیوارهایش عکس های چه گوارا و بزرگان سوسیالیسم آویزان بود٬ قسمت اعظم زنان شرکت کننده با حجاب حاضر شده بودند. با آنکه حجاب بخشا جنبه فرهنگی نیز دارد٬ اما تردیدی نیست که جو اسلامگرائی در سراسر فلسطین بیشتر حاکم شده. در جلسه سخنرانی مشترکمان در مورد تجربه چپ در انقلاب ایران٬ در حضور بسیاری از کادر های جریانات مختلف چپ فلسطینی٬ از جبهه خلق گرفته تا جبهه دموکراتیک٬ سازمان فدا٬ حزب الشعب و دیگران٬ ضمن آنکه بعضی از حضار با تحلیل ما در مورد ضرورت مقابله با اسلامگرائی توافق داشتند٬ بسیاری به دفاع از عناصری چون احمدی نژاد برخاستند با این استدلال که او ضد امپریالیست است و در مورد حماس طرفدار همان سیاستی بودند که در زمان انقلاب بخشی از چپ ایران در پیش گرفته بود.
در بسیاری عرصه ها سکولاریسم در حال عقب نشینی است. در محوطه های دانشگاهی تعداد بیشتری دانشجو را در شکل و شمایل مذهبی٬ دختران با حجاب و پسران با ریش٬ می توان مشاهده کرد. در دانشگاه القدس٬ تنها دانشگاه فلسطینی در اورشلیم٬ که ما برای برقراری روابط آکادمیک رسمی بین دانشگاه خود و آنها به فلسطین سفر کرده بودیم٬ در یک سخنرانی برای دانشجویان٬ عکس العمل منفی و آشکار بسیاری از حاضرین را نسبت به برخورد انتقادی مان به اسلام گرایان شاهد بودیم. حماس در تمام دانشگاههای غزه و اکثر دانشگاههای کرانه غربی اکثریت انجمن های دانشجوئی را تحت کنترل دارد و دانشجویان و استادان دگراندیش را بشدت تحت فشار قرار میدهد. با آنکه در سفرهای اخیر بخاطر محاصره کامل اسرائیل امکان سفر به نوار غزه را نیافتیم٬ در آخرین سفر به غزه و قبل از آنکه حماس قدرت را تصاحب کند٬ شاهد قلدری های دانشجویان حماس در دانشگاهها٬ که نظیر انجمن های اسلامی خودمان عمل می کردند٬ بودیم.
مردم زحمتکش فلسطینی٬ کارگران و دهقانان در سخت ترین شرائط کار می کنند. دیوار عظیمی که اسرائیل بین کرانه غربی و مرز خود سرانه اسرائیل کشیده٬ بسیاری دهات فلسطین را از مزارع شان جدا کرده. این دیوار که ظاهرا به ادعای اسرائیل بر روی خط سبز (مرز توافق شده بعد از جنگ ١٩٤٨) به طول نزدیک به هفتصد کیلومتر کشیده شده٬ در واقع به تمامی در بخش فلسطینی قرار گرفته و در نقاطی بین ٢٠٠ متر تا بیست کیلومتر از خط سبز جلو زده٬ و در مجموع بین هفت تا ١٢ در صد زمین های فلسطینی را (بدون محاسبه اورشلیم شرقی) همراه با حدود ده هزار روستائی فلسطینی تصاحب کرده. در بسیاری موارد روستائیان این منطقه حق دسترسی به زمین های خود و یا فروش محصولات تولیدی خود را ندارند. در سوی دیگر کرانه غربی و در دره رود اردن تقریبا تمام زمین های حاصلخیز کشاورزی را کشت و صنعت های اسرائیلی تصاحب کرده٬ و در مواردی حتی محصولات خود را بعنوان محصولات فلسطینی صادر می کنند٬ در حالی که صادرات محصولات واقعی فلسطینی با هزاران مشکل مواجه است.
وضع کارگران فلسطینی از وضع دهقانان بد تر است. صنایع فلسطین عمدتا صنایع روغن کشی٬ صابون پزی٬ غذائی٬ نساجی و سفالگری است. در سالهای اخیر صنایع متوسط مدرن نیز از سوی سرمایه داران فلسطینی و دولت خود گردان ایجاد شده. کارگران فلسطینی بعلاوه در کارخانجات اسرائیلی و شهرک/کلنی ها ی یهودی کار می کنند٬ و با آنکه از حق تشکل بهره مندند و در کنفدراسیون عمومی کارگران فلسطینی عضویت دارند٬ امکان بهبود شرائط خود را ندارند. در غزه٬ سازمان حماس پس از روی کار آمدن٬ تمامی اتحادیه و سندیکاهائی که عمدتا وابسته به الفتح و جبهه خلق بودند٬ تعطیل نمود و اتحادیه های اسلامی را جایگزین آنها کرد. در کرانه غربی اما این اتحادیه ها فعالند. غم انگیز ترین صحنه ها دیدن صف های طولانی کارگران فلسطینی در جستجوی کار در پشت دروازه های شهرک/کلنی های یهودی است که می روند تا در روی زمین های دزدیده شده شان برای اشغالگران خانه بسازند.   
علی رغم تمامی این مسائل ناشی از اشغال بی رحمانه اسرائیل و تفرقه ها و مسائل درونی٬ آنچه که عمیقا قابل ستایش است٬ روحیه ملت فلسطین است که چیزی بنام یاس و نومیدی نمی شناسد. در این سفر فرصت یافتیم که به جنین در شمال کرانه غربی و اردوگاه معروف آن نیز برویم . اردوگاهِ پناهندگان در جنین چند سال پیش در مقابله با ارتش اسرائیل آنچنان جنگید که اسرائیل علاوه بر حمله با تانک٬   با جت جنگی اف ١٦ آنرا بمباران و با خاک یکسان کرد و بسیاری را قتل عام نمود. فلسطینی ها دوباره همان اردوگاه را ساخته و علی رغم گسترده تر شدن گورستان اش٬ زندگی در آن ادامه دارد. آنچه که بیش از شصت سال است در مقابل اشغال یکی از قوی ترین ارتش های جهان ایستاده٬ همین اراده آهنین فلسطینی است. روحیه فلسطینی را شاید بتوان از لابلای این بخش از شعری از شاعر معروف معاصر فلسطینی٬ و دوست عزیزم٬ ولید الشیخ٬ دریافت که از آهوئی می گوید که در حال فرار از شیری که در تعقیب اش است٬ با رسیدن به علفزاری سبز و خرم می ایستد تا در دم آخر علف تازه ای را نوش جان کند.
(کجنون غزاله طریده تغتنم فرصه استداره الأسد لتقضم عشب لحظه أخیره)
  
شعر و شاعری بخش جدا نا پذیری از زندگی فلسطینی است و منعکس کننده رنج ها و شادی ها٬ خشم و صبوری٬ و امیدهای این ملت است.سمبولیسم را در تمامی عرصه های زندگی فلسطینی می توان مشاهده کرد. هنگامی که شاعر بزرگ فلسطینی٬ محمود درویش٬ در گذشت٬ او را بر بالای تپه ای مشرف به اورشلیم٬ در بیرون شهر رام لله دفن کردند. شب هنگام وقتی که دوست شاعرمان٬ ولید الشیخ ما را بر سر مزار درویش برد٬ از بالای قبر این شاعر بزرگ چراغ های اورشلیم شرقی را٬ که روزی پایتخت فلسطین خواهد شد٬ به وضوح می دیدیم. شاید انتخابِ این نقطه برای برپا کردن مقبره ای بزرگ٬ سزاوار این شاعر ملی فلسطینی که دولت خود گردان فعلی در حال ساختن آن است٬ بیان سمبولیک اراده فلسطین است به رها نکردن اورشلیم بعنوان پایتخت دولت آینده فلسطین. گوئی محمود درویش از آن فراز کماکان می سراید : «رها کنید زمین ما را٬ ساحل ما را٬ دریای ما را٬ گندم مان٬ نمک مان و زخم مان را.»  



راه حل یک و نیم دولت!: «حل نهائئ» مسئله فلسطین
سعید رهنما

تنها یک معجزه خواهد توانست مذاکرات کنونی بین اسرائیل و دولت خود گردان فلسطین را٬ که دولت امریکا با هدف دستیابی به «حل نهائی» مسئله فلسطین بر آن تاکید دارد٬ به نتیجه مطلوب برساند. حل تمامی مسائل بینابیی سازش های عمده ای را از جانب هر دو طرف می طلبد که برای آن طرفین مذاکره کننده نیاز به حمایت بی قید و شرط اکثریت مردم خود دارند٬ و این چیزی است که هر دو طرف فاقد آنند.
بنجامین نتانیاهو دولت ائتلافی متزلزلی را هدایت می کند٬ که برکنار از حزب تضعیف شده کارگر٬ از حزب راست افراطی ییزراییل بِی تنیو٬ حزب ارتدکس افراطی شاس٬ حزب یهودیت متحده تورات٬ و حزب صهیونیست مذهبی باهئیت یهودی متشکل شده است. این ائتلاف آنچنان مرتجع و بطور افراطی دست راستی است که در مقایسه با آن احزاب دست راستی لیکود و کدیما احزابی معتدل بنظر می رسند. حتی اگر ساده دلانه تصور کنیم که نتانیاهو آماده سازشی جدی است٬ دولت ائتلافی اش از هر جهت با چنین سازشی مخالف است .
در سوی فلسطینی ها وضع نا بسامان تر و تفرقه و دو دسته گی سراسری است. محمود عباس که دوره پنج ساله ریاست جمهوری اش در ٢٠٠٩ بپایان رسیده٬ تنها می تواند ادعای نمایندگی بخشی از فلسطینی ها را داشته باشد. اگر بتوانیم نتایج آخرین انتخبات شورای قانونگذاری فلسطین در سال ٢٠٠٦ را محک قرار دهیم٬ تنها ٤١ درصد مردم به حزب او٬ الفتح٬ رای دادند٬ در حالیکه حماس ٤٤ درصد٬ و بقیه گروههای مختلف فلسطینی٬ از جمله گروههای مختلف چپ٬ ملی و منفردین ١۵ در صد آراء را به خود اختصاص دادند.
امریکا از مسائل دو طرف بخوبی آگاه است. پرزیدنت اوباما که وعده داده بود در جهت یک صلح «عادلانه» حرکت خواهد کرد٬ پس از ورود به کاخ سفید خیلی زود دریافت که نمی تواند اسرائیل را به دادن امتیازاتی جدی مجبور سازد. اوباما با استفاده از عامل دیگری خارج از درگیری های فلسطین ـ اسرائیل٬ استفاده کرد تا نتانیاهو را راضی به شرکت در دور جدید مذاکرات صلح شرکت نماید. آن عامل ایران بود و وعده مهار رژیم اسلامی در کشوری که رئیس جمهورش هیچ فرصتی را از دست نمی دهد تا با بد دهنی های خود٬ به اسرائیل فرصت دهد که ادعا کند ایران «یک خطر حیاتی» برای اسرائیل است.
تمامی مذاکرات صلح فلسطین ـ اسرائیل در دوره های قبل مبتنی بر یک «راه حل دو دولتی»٬ یعنی دو دولت مستقل فلسطین و اسرائیل٬ استوار بود٬ ایده ای که سخت از سوی طرفداران «راه حل یک دولتی»٬ یعنی یک دولت برای هر دو ملت٬ مورد انتقاد قرار می گرفت. در تمام این سالها٬ همزمان با آنکه طرفداران راه حل دو دولتی و راه حل یک دولتی به جدل ها و منازعات بی پایان خود مشغول بودند٬ راه حل سومی که من آنرا راه حل یک و نیم دولتی می نامم٬ بی سر و صدا٬ مستقیم و غیر مستقیم٬ اما پیگیرانه از سوی امریکا٬ اسرائیل و با توافق ضمنی بخشی از فلسطینی ها در پیش گرفته شد.
در طول دو دهه ای که از آغاز مذاکرات صلح می گذرد٬ اسرائیل قوی تر و قوی تر و فلسطینی ها ضعیف تر و پراکنده تر شده. در اوایل سالهای ١٩٩٣ و دوران توافقنامه اسلو٬ حدود یکصد و ده هزار اسرائیلی در شهرک های غیر قانونی نوار غربی رود اردن ساکن بودند. هم اکنون این جمعیت به بیش از سیصد هزار رسیده است٬ بعلاوه پنجاه هزار نفر هم به جمعیت یهودی اورشلیم شرقی افزوده شده است. شکست پی در پی مذاکرات صلح٬ انتفاضه فاجعه بار دوم٬ قدرت گیری فزاینده بنیاد گرایان اسلامی فلسطینی (حماس و جهاد)٬ روی کار آمدن دست راستی های افراطی در اسرائیل و بقدرت رسیدن نئو کان ها در امریکا٬ نقطه پایان تلاش ها در جهت راه حل دو دولتی بود. آریل شارون بر روی مرزی که سر خود تعیین کرده بود دیوار کشید و شهرک ـ کلنی های بیشتری را در سرزمین فلسطینی در کناره غربی رود اردن بنا کرد. خود سرانه و خارج از هرگونه توافقی با فلسطینی ها٬ شهرک های نوار غزه را بر چید و ساکنانش را به اسرائئل و به شهرک های کناره غربی منتقل ساخت. موفقیت سازمان حماس در انتخابات ٢٠٠٦ و تصاحب قدرت در غزه در ٢٠٠٧ امکان یافتن راه حلی را که مورد قبول همه فلسطینی ها باشد از بین برد . سلام فیاض٬ یک بوروکرات کمتر ایده آلیست و عمل گرای فلسطینی و اقتصاد دان بانک جهانی مورد اعتماد امریکا٬ که قبلا بعنوان وزیر مالیه منصوب شده بود٬ به نخست وزیری رسید.
بنظر میرسد که استراتژی یک و نیم دولتی دو وجه داشته باشد : از یک سو حمایت و رضایت هر چه بیشتر فلسطینی ها را در قبول یک معامله محدود جلب کند٬ و از سوی دیگر آماده مقابله و سرکوب مخالفین باشد. بخش عمده این استراتژی مبتنی بر تضمین مرز های امن اسرائیل است تا آنرا قانع کنند که از بخش عمده ای از کرانه غربی عقب نشینی کند. منزوی سازی سازمان حماس نیز جنبه دیگر این توافق ضمنی است. غزه خارج از حوزه توافق باقی می ماند به امید آنکه روزی مجددا تحت کنترل سازمان خود گردان فلسطین در آید. برداشت ضمنی این توافق این است که در مقابل تضمین امنیت اسرائیل در کرانه غربی٬ سازمان خود گردان فلسطین با حمایت بخشی از طبقه متوسط فلسطینی خواهد توانست یک نیمه دولت مستقل بوجود آورد.
سازمان خود گردان فلسطینی روی اکثریت یکصد و پنجاه هزار نفری کارکنان خود و دهها هزار دیگر حقوق بگیران بخش خصوصی و سازمانهای نیمه دولتی (ان.جی.او) حساب می کند٬ چرا که ادامه موجودیت شان به سازمان خود گردان فلسطین و ادامه رابطه اش با اسرائیل و کشورهائئ که هزینه های این سازمانها را تامین می کنند وابسته است . نزدیک به هزار ان.جی.او که بعد از توافقنامه اسلو با کمک های مالی نهادهای اروپائی و امریکای شمالی در سراسر سرزمین های فلسطینی مثل قاچ روئیدند٬ ضمن آنکه نقش مهمی در توسعه جامعه مدنی فلسطینی ایفا کرده و می کنند٬ یک نقش ضمنی در شکل گیری طبقاتی جامعه فلسطینی را نیز بازی کرده اند. فلسطینی های تحصیل کرده بشکل فزاینده ای جلب این ان.جی.او ها شدند و با حقوق های نسبتا بالا و تامین مالی مناسب به کار مشغول شدند. ظرف چند سال شهر رام الله و ال بیره و چند شهر دیگر فلسطینی پر از خانه ها و اپارتمانهای سنگی گرانقیمت و هتل ها و رستوران های چهار ستاره شد تا به این طبقه جدید و ثروتمندان فلسطینی و مشاورین خارجی سرویس دهد. ثروتمندان فلسطینی ـ امریکائئ ویلاهای تابستانی و خانه های عظیم سنگی در دهات پدری خود بپا کردند. برای نمونه ده جلجیلیا در نزدیکی رام الله پر است از خانه های عظیم قصر مانند که سراسر سال جز در چند هفته تابستان خالی افتاده است. دوستی فلسطینی این تحولات را به طعنه «اشغال پنج ستاره » می نامید .  
از نظر حفظ نظم و امنیت٬ بر اساس تخمین های مختلف بین ٢۵ تا ٦٠ هزار پرسنل فلسطینی در سازمانهای مختلف مربوط به تامین مرزها٬ پلیس٬ نیروی انتظامی٬ وامنیتی اشتغال دارند ٬ که بطور نسبی بزرگترین نیروی پلیس را در جهان تشکیل می دهد. اولویت اصلی ٬ حفظ نظم موجود٬ تامین امنیت مرز با اسرائیل٬ و دستگیری و سرکوب عمال و طرفداران حامس در کرانه غربی است. «میسیون امنیتی ایالات متحده» (یو.اس.اس.سی) مشغول آموزش «نیروی امنیتی فلسطین» (پی.ا.اس.اف) است٬ و گردان های این نیرو تحت نظر یک ژنرال امریکائئ در پادگانهای اردن تعلیم می بینند٬ و مستقیما در رابطه با همقطاران اسرائیلی خود هستند. نیروهای نظامی انگلیسی و کانادائی نیز مشغول ارائه آموزش به نیروی پلیس فلسطینی هستند. دولت محافظه کار کانادا اخیرا سهمیه کمک های دولت کانادا به «اونروا» (سازمان کمک به پناهندگان فلسطینی سازمان ملل ـ که مسئول تامین بهداشت و آموزش پناهندگان فلسطینی در اردوگاههای کشور های مختلف است) را قطع کرده٬ و در عوض تنها به برنامه های انتظامی در کرانه غربی کمک مالی می کند.
علی رغم موانع بسیار از جمله ادامه ساختن شهرک/کلنی های یهودی نشین٬ هنوز امکان نوعی توافق بین دولت متعرض کنونی اسرائیل و سازمان خودگردان فلسطین وجود دارد. البته سازمان خود گردان فلسطین این گزینه را دارد که اسرائیل را تهدید کند که در صورت عدم توافق جدی٬ خود را منحل اعلام خواهد کرد و با ترک مسئولیت ها و قطع سرویس ها یک آنارشی سراری در کرانه غربی بوجود آورد و اسرائیل را وادار کند که بار مسئولیت های اداره این ناحیه را بعهده بگیرد. اما این کار را نمی کند٬ چرا که منافع شخصی بسیاری به خطر خواهد افتاد.
توافق احتمالی دوطرف با چند معاوضه مرزی (الحاق بخش هائئ از کرانه غربی به اسرائیل و واگذاری بخشهایئ از اسرائیل کنونی به فلسطین) همراه خواهد بود و پاره ای از شهرک/کلنی ها نیز برچیده خواهند شد٬ و یک نیمه دولت فلسطینی در بخشی از کرانه غربی بوجود خواهد آمد. این به اصطلاح دولت٬ عاری از بسیاری خصیصه های یک دولت کاملا مستقل خواهد بود. از نظر سرزمینی٬ بر کنار از نوار غزه و ساحل دریائ اش که تا مدتی نا معلوم هیچ گونه قیمومیتی بر آن نخواهد داشت٬ دولت جدید فلسطینی ممکن است مرز چندانی نیز با رود اردن و بحرالمیت نداشته باشد. سراسر دره حاصلخیز اردن در کرانه غربی پوشیده است از کشت و صنعت های عظیم اسرائیلی٬ مزارع و نخلستانهای فراوان که بخش قابل ملاحظه ای از اقتصاد و صادرات اسرائیل را تامین می کند٬ و اسرائیل تمامی کوشش خود را بکار می گیرد تا این بخش از سرزمین فلسطین را برای خود حفظ کند. فلسطینی ها ممکن است که حتی کنترل بر آبهای زیرزمینی خود در کرانه غربی را نیز نداشته باشند. در این کرانه سه لایه آبزا یا حوزه آبگیر زیرزمینی وجود دارد٬ که هر سه حوزه آبی کاملا تحت کنترل اسرائیل است. این سه حوزه ٣۵ درصد کل آب اسرائیل را تامین می کنند. علاوه بر این٬ دولت فلسطینی ارتش و نیرو های زمینی٬ هوائی و دریائی نیز نخواهد داشت٬ اما همانطور که اشاره شد٬ از یک نیروی عظیم پلیسی/امنینی/اطلاعاتی بهره مند خواهد بود! دولت جدید حتی در مورد روابط خارجی خود ٬ از جمله تصمیم به ایجاد سفارتخانه های مختلف نیز با محدودیت هائی مواجه خواهد بود.
با توجه به آنکه تنها بخشی از طبقه متوسط فلسطینی از چنین دولتی حمایت می کند٬ و با توجه به افزایش شکاف طبقاتی بین فقیر و غنی فلسطینی٬ چنین دولتی در مقابله با نارضائئ های فزاینده٬ هیچ راهی جز سرکوب نارضائئ ها و حکومت از طریق زور نخواهد داشت٬ و به این ترتیب دیکتاتوری دیگری در خاورمیانه بوجود می آید. از هم اکنون برای حفظ رضایت افراطیون مذهبی نیز٬ پیش نویس قانون اساسی فلسطین اعلام کرده که «شریعت منبع اصلی قانونگذاری خواهد بود» (اصل ٤)٬ و تمامی امور مربوط به «احوال شخصیه» را به دادگاههای اسلامی که بر اساس شریعت حکم صادر خواهند کرد٬ واگذار کرده است. (اصل ١ـ١٠١) وای بحال زنان و کودکان فلسطین! اینهم آخر و عاقبت رویای یک دولت مستقل٬ سکولار و دموکراتیک فلسطینی! نگرانی بعضی از فعالین سیاسی زن کاملا قابل درک است که به تلخی می گفتند «با اشغالگران اسرائیلی می توان مقابله کرد و به زندگی ادامه داد اما با حماس نمی توان .»
واضح است که راه حل یک و نیم دولتی مسائل ناشی از دهه ها اشغال و درگیری و کشمکش های اسرائیل ـ فلسطین را حل نخواهد کرد. یک صلح عادلانه تنها زمانی بدست خواهد آمد که در اسرائیل یک دولت طرفدار صلح بر سر کار آید و به ایجاد یک دولت فلسطینی در قالب مرزهای ١٩٦٧ (با تغییرات محدود مرزی مورد توافق دوطرف) کمک کند٬ و اورشلیم بعنوان یک «شهر باز» مقر دو پایتخت دو دولت مستقل ـ اسرائیل در غرب و فلسطین در شرق آن باشد و حقوق پناهندگان فلسطینی بر اساس کنوانسیون های بین المللی و قطعنامه های سازمان ملل (حق بازگشت و جبران خسارات) برسمیت شناخته شود. فلسطینی ها بنوبه خود اختلافات درونی را حل کنند٬ صلح با اسرائیل را بپذیرند٬ و در جهت استقرار یک دولت سکولار دموکراتیک گام بردارند. راه حل نهائی و استقرار صلح واقعی تنها بر چنین پایه ای می تواند استوار شود.




اخبار روز: 

فراخوان برگزاری جشن روز کارگر
«اول ماه مه بایدتعطیل شود،این تعطیلی هرج ومرج نیست،این تعطیل انقلاب هم نیست.این روز دادخواهی است»
روزنامه حقیقت٨/۲/۱٣۰۱   

روزاول ماه مه روزاعتراض زحمتکشان جهان برعلیه سیستم بهره کش وانسان کش نظام سرمایه داری است.کارگران وزحمتکشان،بیکاران،مستمری بگیران ودریک کلام همه مزدبگیران دراین روز گردهم میآیند تا با نیروی متحدخودهمگام بادیگرزحمتکشان جهان برای فردایی بهتر مبارزه کنند. امسال نیزدرشرایطی به پیشوازاول ماه مه می رویم که بحران جهانی سرمایه داری درسراسرجهان، بیکاری روزافزون کارگران - کاهش دستمزدها - کاهش خدمات درمانی وآموزشی - بالابردن سن بازنشستگی را بدستورصندوق اهریمنی پول درکشورهابرعلیه زحمتکشان به مورداجرا گذاشته است. درکشورمانیزهمین مصیبت هانه تنهااجرامی گردد،بلکه باهدفمندی یارانه هاوتزیرق پول به جامعه سعی درکاهش بحران سرمایه داری دارند.پولی که قراربودزیرساخت های اقتصادی واجتماعی کشور مارا بهبودبخشیده وآبادانی وعدالت رابرای مردم به ارمغان بیاورد،درسال جدیدتورم افسارگسیخته ای رابه زحمتکشان ومردم ایران تحمیل خواهدکرد. روندحمله به دستاوردهای یکصدساله زحمتکشان بازمزمه بهترشدن وضع کارگران باپرداخت یارانه های نقدی به موجی ازتبلیغات زهزآگین«به جای افزایش مزدحمایت های اجتماعی کارگران تقویت شود»،«احیای نظام استادشاگردی درقانون کار»،«فعالیت به مدت ٨ساعت در روزغلط است دولت بایدبه جای روزمزد به سمت کارمزدحرکت کند»،«نظرسازمان ملل،درآمدروزی یک دلارخط فقر است»،«چون هدفمندی یارانه هااثرات منفی نداشته است،دلیلی برای افزایش جهشی مزدنیست» پرداخته ونشان ازجریانی کارگرستیزوضدقانون اساسی خبرمی دهد.این جریان که درآغازسال با افزایش ۶درصدی مستمری بازنشستگان تامین اجتماعی حرکتی راشروع کرده بود،به این بسنده نکرده باپیش کشیدن دریافت فرانشیزازبیماران درمانگاههای مراکزملکی تامین اجتماعی وسپس افزایش سن بازنشستگی به۶۵سال دربرنامه پنجم توسعه ،به این روندغیرقانونی سرعت بخشید.این روندخطرناک که ریشه درقانون کارتوکلی دهه شصت داردوبامبارزات پدرانمان سرکوب شده بود، باردیگرقدعلم کرده تااین بارقانون کاروقانون اساسی رابه ورق پاره ای بدل کرده همین حداقل حقوق زحمتکشان رانیزنابودسازد. هرچه عرصه برزحمتکشان تنگ ترمی گردد،فضابرای غارت ثروت زحمتکشان واستثمارهرچه بیشترآنان برای سرمایه داری انگل تجاری بازترمی گردد.باخصوصی سازی کارخانجات متعلق به زحمتکشان،سرمایه داری انگل تجاری باخریدارزان این موسسات تولیدی به بهانه نوسازی وبهسازی تجهیزات کارخانه ها،بادریافت وامهای چندصدمیلیاردتومانی ودلاری ازسیستم بانکی،کارخانه هارابه حال خودرهاکرده وبانپرداختن حقوق کارگران،باری دیگررابه دوش زحمتکشان می نهند. در حالی که زحمتکشان برای دریافت وامهای چندصدهزارتومانی سرگردان هستند،درعوض سیستم بانکی به این سرمایه داران خائن باسهل ترین شرایط وام می دهندتااین بی وطنان ارزهای باارزش نفتی را در آن سوی مرزهاسرمایه گذاری کرده،اقتصادملی راهرچه بیشتربه سمت نابودی بکشانندویا واردات را بلای جان صنعت وکارگران ایرانی باهمین وامهای گرفته شده ازسیستم بانکی بنمایند.تا با ویران سازی صنایع کشور،کارگران رابیکارکرده واقتصادملی راهرچه بیشتربه خارج وابسته کنند. در شرایطی که هرروز کارخانه ای تعطیل ویا باحداقل تولیدکارمیکند،ما شاهدگشایش بانکی جدید در سیستم مالی کشورهستیم. آنچه امروززحمتکشان سراسردنیا رابه اعتراض وادارکرده بیکاری،کاهش خدمات درمانی و بهداشتی ،کاهش دستمزدها،کاهش خدمات آموزشی ومبارزه باسندیکاهای کارگری باتوصیه صندوق بین المللی (اهریمنی)پول وسازمان تجارت(غارت)جهانی است.آنچه هم اکنون درکشورمانیزروی می دهد، جز این نیست. حمله به دستاوردهای طبقه کارگر،جهانی است ومبارزات کارگران نیزباسرمایه داری،جهانی است. دریکی ازجلسات اتحادیه کارگران شرکت نفت ایران انگلیس درمهرماه ۱٣۲۵،کل فرج یکی از اعضای اتحادیه چنین گفت:«رفقا،ماتنهاحقوق حقه خودرامی خواهیم،تاشایددروضع بهتری زندگی کنیم.کارگران درهرکشوری ازجهان برای افزایش دستمزدخودفریادمی کشند،آنان نه به منظورشرارت ویاآشوب،بلکه ازروی حقیقتی فریادمی کشند.» مادست یاری وکمک به طرف همه خواهران وبرادران زحمتکش ومزدبگیراعم ازشاغل،بیکار، مستمری بگیرباهرفکروعقیده درازنموده،باهمبستگی کارگری خودنگذاریم عرصه زندگی بر ما و فرزندانمان دشوارترگردد. بیاییداول ماه مه رابه کارزاری جهت قانون کاری شایسته،تامین اجتماعی در شان وشخصیت کارگران،دستمزدی شرافتمندانه وزندگی آبرومندوایجادسندیکاهای کارگری،این سنگرهمیشگی زحمتکشان ومدافع واقعی حقوق رنجبران درمقابله باتهاجم سرمایه داری به ثروت ملی ودسترنج کارگریمان تبدیل کنیم.                  

اول ماه مه گرد هم آییم ودست دردست یکدیگرمتحدشویم.
وقتی مبارزه می کنیم همیشه پیروز نمی شویم ولی اگرمبارزه نکنیم ،همواره شکست می خوریم.
سندیکا ایران دوم ماست،آن راخواهیم ساخت.
مستحکم بادهبستگی زحمتکشان ایران وجهان

کارگران فلزکار مکانیک ۱۲/۱۲/۱٣٨۹

منبع: وبلاگ کارگران فلزکارمکانیک






اخبار روز:
بنابر این گزارش گروهای تندرو اسلام گرا شامل سلفی ها و وهابیون در کردستان به وارد کردن اسلحه و مسلح نمودن اعضای خود و تشکیل شاخه های نظامی پرداخته اند. برخی منابع که این گزارش آن ها را «موثق» خوانده، خبر از وارد کردن ٣۰۰ قبضه اسلحه کلاشینکوف به یک مکان نامعلوم در منطقه لیلاخ شهرستان دهگلان استان کردستان توسط این گروهای تندرو اسلام گرا داده است. نیروهای ویژه وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه به کنترول و جستجوی روستاهای این منطقه پرداختنه اند اما ظاهرا موفق به کشف اسلحه های وارد شده نشده اند.
بنا به گزارش‌های منتشر شده از اوایل بهمن ماه سال گذشته تاکنون بیش از ۲۳ تن از نیروهای انتظامی، محیط ‌بانان، افراد کاسب و کول‌بر در کردستان کشته و زخمی شده‌اند. نیروهای دولتی در این مدت توسط افراد ناشناس، و افراد کاسب و کول‌بر بر اثر تیراندازی مستقیم نیروهای انتظامی کشته و زخمی شده‌اند.
از طرف دیگر رژیم با استفاده از جو امنیتی و فضای ترور و رعب در کردستان، هرگونه فعالیت مدنی و سیاسی را وابسته به گروه های ترور نشان می دهد و تاکنون تعداد زیادی از فعالان سیاسی و مدنی کرد با اتهامات گوناگون از جمله عملیات ترور و شرکت در درگیری های مسلحانه دستگیر و محکوم به اعدام شده‌اند.
بنابر این گزارش، ناظران در کردستان معتقد هستند که امنیتی کردن فضای استان در جهت سرکوب فعالیت های مدنی و مطالبات حقوق بشری در آن منطقه است. در این زمینه و برای امنیتی‌تر جلوه دادن کردستان در دو سال گذشته ترورهای زیادی صورت گرفته که بیشتر قربانیان ان شهروندان کرد بوده‌اند. گاهی این ترورها بطور بسیار واضح و با مدارک انکار ناپذیری توسط عوامل جمهوری اسلامی صورت گرفته که ترورهای هیوا تاب و انفجار مهاباد از آن جمله‌اند.
اتهام ترور و فعالیت برای احزابی که شاخه نظامی دارند، به پرونده‌های زندانیانی که فقط فعالیت مدنی داشته یا فعالیتهای سیاسی آنها غیرنظامی بوده است، تنها برای سنگین نمودن پرونده و با توسل به‌آن، صدور احکام سنگین صورت می گیرد که نهایتن با هدف ایجاد ترس و بالابردن هزینه فعالیت در میان مردم کرد است.






اخبار روز: دولت آمریکا از حمله ی ارتش عراق به اردوگاه اشرف «ابراز نگرانی» کرده و سفیر عراق در سازمان ملل متحد گفته است که این کشور قصد ندارد اعضای این سازمان را که در اردوگاه اشرف هستند تحویل حکومت ایران بدهد.
به گزارش رادیو فردا سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا روز جمعه در بیانیه ای نسبت به حمله نیروهای عراقی به ساکنان اردوگاه اشرف «عمیقا» ابراز نگرانی کرده است.

مارک تونر، از سخنگویان وزارت امور خارجه آمریکا، در بیانیه روز جمعه خود تصریح کرده است: دولت عراق و نیروهای نظامی این کشور آغاز گر این بحران بوده اند.
این بیانیه اضافه کرده است: مقامات ستاد ارتش آمریکا و سفارت این کشور در بغداد به همراه دفتر نمایندگی سازمان ملل متحد در عراق با مقامات بلندپایه عراقی تماس گرفته و خواستار پرهیز از خشونت شده اند.
در بیانیه سخنگوی وزارت امورخارجه آمریکا همچنین آمده است: ما باردیگر از مقامات عراقی می خواهیم تا تعهدات خود برای رفتار انسانی با ساکنان اردوگاه اشرف را مطابق با قوانین عراق و تعهدات بین المللی خود به جای آورند.
علی بهاری یک عضو سازمان مجاهدین خلق که ساکن اشرف است، به رادیو فردا گفت که نیروهای عراقی در حمله به اعضای این سازمان از مسلسل استفاده کرده‌اند؛ به گفته این عضو سازمان مجاهدین خلق، به دلیل کمبود امکانات پزشکی در این اردوگاه وضعیت زخمی‌شدگان در این ارودگاه بسیار وخیم است و احتمال افزایش آمار تلفات وجود دارد.

در پی درگیری‌های خونین نیروهای عراقی و اعضای سازمان مجاهدین خلق در اردوگاه اشرف، ‌نماینده عراق به سازمان ملل تعهده داده است که اعضای این سازمان را به ایران باز نخواهد گرداند.

پس از رویداد روز جمعه، حامد البیاتی، سفیر عراق در سازمان ملل متحد، به شورای امنیت تعهد داده است که دولت عراق اعضای سازمان مجادهدین خلق را به ایران استرداد نخواهد کرد.
حامد البیاتی، سفیر عراق در سازمان ملل متحد خطاب به شورای امنیت گفت: «آنها به ایران بازگردانده نخواهند شد؛ آنها پناهنده هستند و ما درتلاشیم که کشور سومی را برای فرستاندن آنها به آنجا پیدا کنیم.»
سفیر عراق در سازمان ملل به شورای امنیت گفت که تنش‌هایی در اردوگاه اشرف رخ داده است چراکه به گفته او اعضای سازمان مجاهدین خلق نگذاشته‌اند در آنجا ایستگاه پلیس ساخته شود.
حامد البیاتی همچنین به خبرگزاری فرانسه گفته است که عراق از کشورهای اروپایی خواسته بود که ساکنان اردوگاه اشرف را بپذیرند اما تاکنون بغداد پاسخ مثبتی از این کشورها دریافت نکرده است.
بنا بر اعلام ارتش عراق، سربازان این کشور با اعضای سازمان مجاهدین خلق که به سوی آنها سنگ پرتاب می‌کرده‌اند، درگیر شده‌اند.
در همین حال رابرت گیتس که در زمان وقوع این درگیری‌ها از از نیروهای آمریکایی در شمال عراق دیدن می‌کرد، با ابراز نگرانی از گزارش‌هایی که از کشته شدن چند نفر حکایت داشت، از مسئولان عراقی خواست که از خود خویشتن‌داری نشان دهند.

سازمان مجاهدین خلق، در دهه ۱۹۸۰ میلادی و در زمان جنگ ایران و عراق، اعضای خود را را در اردوگاه اشرف در استان دیاله مستقر کرد و در کنار نیروهای عراقی علیه ایران جنگید.
هم‌اکنون نزدیک به ۳۵۰۰ نفر از اعضای سازمان مجاهدین خلق در اردوگاه اشرف ساکن هستند.
سازمان مجاهدین خلق، روز پنجشنبه مدعی شد که یک کارخانه ساخت سانتریفیوژ در ایران را شناسایی کرده است.






مهدی سامع

سالی طوفانی را پشت سر گذاشتیم و با امید به آینده ای روشن سال جدید را آغاز می کنیم. در سال گذشته شاهد تحولات و چالشهای بزرگ در تمامی عرصه های حیات اجتماعی مردم ایران بودیم. جنبش و قیام مردم و تشدید روزافزون تضاد، شِکاف و شِقِه در هرم قدرت و ثروت. این دو رویداد مهم تمامی جنبه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران را تحت تاثیر خود قرار داد و تضاد بین مردم با کلیت حاکمیت را به نقطه ستیز بالغ کرد. رویدادهای جهانی و منطقه ای و منجمله انقلاب در تونس و مصر، اندیشه و گفتمان انقلاب را نه در بحثهای مکتبی میان نخبگان که در کف خیابان رواج داد.
حاکمیت در سال گذشته به طور مداوم با چالش و جنگ درونی روبرو بود. همه رویدادهای مربوط به هرم قدرت با تضادهای حاد روبرو می شد.
در ادبیات کارگزاران حکومت هر روزه همراه با «جریان فتنه» و «نخبگان بی بصیرت» از کلماتی همچون «جریان تردید»، «جریان انحراف» و «جریان سکوت» استفاده می شد.
تضاد بین مجلس ارتجاع با دولت نظامی-امنیتی و تضاد بین جناح هاشمی رفسنجانی با دولت و بیت خامنه ای مهمترین کشاکش در قدرت حاکم بود. قیام 25 بهمن هر دوی این تضاد و کشمکش را تشدید کرد. در سخنرانی احمد خاتمی در مدرسه فیضیه قم و مسجد اعظم علاوه بر شعارهای معمول علیه اصلاح طلبان رانده شده از قدرت، شعار «مرگ بر هاشمی» و «هاشمی حیا کن، مصلحت و رها کن» داده شد و این صحنه به طور زنده از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد.
پس از مشاهده این صحنه برای آگاهان سیاسی جای تردید باقی نماند که پخش این صحنه بدون اجازه ولی فقیه غیرممکن است و بنابرین کاسه صبر ولی فقیه برای تحمل هاشمی رفسنجانی به سرآمده است.

چند روزی طول نکشید که در اجلاس روز سه شنبه 10 اسفند مجلس خبرگان، رفسنجانی در آخرین سخنرانی خود ریاست این مجلس را به مهدوی کنی واگذار کرد.
رفسنجانی در سخنرانی افتتاحیه خبرگان تلاش کرد که با ولی فقیه در تضاد قرار نگیرد. اما در میان حرفهای طولانی اش چند جمله جاسازی کرده بود که همه طرفهای درگیر در مخاصمات درون حاکمیت یک بار دیگر از محتوای تضادش با جریان ولی فقیه و احمدی نژاد باخبر شوند.
هاشمی رفسنجانی گفت:«هم‌اکنون داریم می‌بینیم اخلاق اسلامی آسیب دیده است، دروغها خیلی شایع شده است؛ از سطوح رسمی و غیررسمی دروغ، فریب، تهمت، شعارهای بی‌محتوا دادن .... همه خلاف اسلام است....و مردم ايران به صورت جدی دچار تفرقه شده اند.... و ....اصلاح جامعه با زور و تهديد صرف، امکان پذير نيست.»
خامنه ای که به هدف خود رسیده بود، این کنایه های رفسنجانی را نادیده گرفت و در ملاقات با اعضای مجلس خبرگان گفت:«با توجه به سابقه عقل، انتظار همين رفتار را از آقای هاشمی رفسنجانی داشتيم».

با این تغییر، خامنه ای و باند نظامی-امنیتی به یک پیروزی که در بطن خود یک شکست بزرگ را رقم زده، دست یافتند. برای پیروز شدگان مهدوی کنی که هم بیمار و هم سالخورده است به مثابه یک محلل عمل خواهد کرد و سیمای آینده خبرگان همانگونه آرایش خواهد یافت که خامنه ای در «ریل گذاری» جدید برای ولایتش تعیین کرده است.

با حذف رفسنجانی از مهمترین منصب حکومتی اش این سوال به طور جِد مطرح شد که آیا با این حذف ولی فقیه بر شکاف درون هرم قدرت غلبه کرده است؟
پاسخ به این سوال را محمدرضا باهنر از حزب مؤتلفه اسلامی در روز 21 اسفند با صدای بلند اعلام کرد. به گزارش خبرگزاری دولتی مهر، محمدرضا باهنر در اجلاس دبیران استانهای «حزب مؤتلفه اسلامی» گفت:«فتنه آینده که در حال اوج‌گیری است، فتنه‌ای است که می‌خواهد از درون اصول‌گرایی درآید و بگوید اصول‌گرا است، اما حوزه‌های علمیه و شریعت را قبول ندارد. این فتنه عظیم در حال شکل‌گیری است و بیان مکتب ایرانی و تفکر لیبرال در مسائل فرهنگی در همین راستا است».
قبل از این هم در روز 12 اسفند سالار آبنوش، فرمانده سپاه صاحب‌الامر قزوين، نسبت به شکل‌گیری «جریان انحرافی» جدید هشدار داده بود و طی یک سخنرانی گفت:«جريان انحراف پيچيده‌تر از فتنه است و با اسم ولايت، ارزشها، امام زمان و انتظار جلو می‌آيد و نقابِ‌شان، نقاب مهدويت است.» وی حتی «فتنه خونینی» را پیش بینی کرد که در صورت ناسالم بودن مجلس آینده می تواند در سال 1391 بروز کند. سالار آبنوش گفت:«اگر مجلس بعد مجلس سالمی نباشد، سال ۹۱ فتنه خونين است زيرا با هم می‌جنگيم و جريان انحراف سر در می‌آورد».
هرچند سپاه پاسداران این سخنان را نظر شخصی این فرمانده سپاه دانست، اما ترکیب سخنان سالار آبنوش و محمدرضا باهنر، بیان یک واقعیت در شدت گیری تضاد در درون هرم قدرت است.

اگر بخواهیم از ادبیات سیاسی رژیم در مورد تضاد درونی حاکمیت استفاده کنیم، کشاکش محوری پس از حذف رفسنجانی بین اصول گرایان قدیم(باند موتلفه و روحانیت وابسته به آن) و اصول گرایان جدید(باند نظامی-امنیتی به شمول احمدی نژاد) شدت خواهد گرفت. بهترین تعریف برای مشخصات باند جدید را می توان از شعری که احمدی نژاد مدعی سرودن آن است، درک کرد؛
«ما از تبار رستم، فرهاد و آرش ایم
واندر شراب فتنه آخر سیاوش ایم
در انتظار رویت آن مهر آخرین
در مجمر سپیده سپندی بر آتش ایم.»
این همان مشخصاتی است که سالار آبنوش که باید او را در چارچوب اصول گرایان قدیم دانست، با عنوان «جريان انحراف پيچيده‌تر از فتنه» که «نقابِشان، نقاب مهدويت است» معرفی می کند، محمدرضا باهنر آن را «بیان مکتب ایرانی و تفکر لیبرال در مسائل فرهنگی» معرفی می کند و علی لاریجانی، رئیس مجلس ارتجاع، با توهین به ایرانیان ساکن روستاها، آن را «حرفهای دهاتی وار در باره ناسیونالیسم» می نامد.
هر تعریفی برای باندهای درون هرم قدرت داشته باشیم در این واقعیت که در سال گذشته تضاد درون حکومت همراره تشدید شده و ولی فقیه با باند نظامی-امنیتی در پیوند تنگاتنگ با هم بوده و عموماً علیه باندهای دیگر به طور متحد عمل کرده اند نمی توان تردید کرد. از این جهت می توان نتیجه گرفت که در سال 1390 هیچ یک از تضادهای درون حاکمیت نمی تواند کاهش پیدا کند و بر عکس این تصادها به علت راهبرد جدید خامنه ای عمق و گسترش بیشتری پیدا خواهد کرد.

در سال گذشته در جبهه مردم شاهد شکوفایی و گسترش قیامها و جنبشهای مردم بودیم. تعادل ناپایدار بین مردم و نیروهای سرکوبی در 25 بهمن با قیام جسورانه مردم درهم شکسته شد. خیزش 25 بهمن تجلی آشکار تضاد عمده در جامعه یعنی تضاد بین مردم با حکمیت استبدادی مذهبی بود. این تضاد در شعارهای روز 25 بهمن، اول اسفند، 10 اسفند، 17 اسفند و 24 اسفند خود را به خوبی نشان داد. هرچند وزير اطلاعات دولت احمدی نژاد در برنامه‌ي تلويزيوني «ديروز، امروز فردا» به تقلید از تیمسار ازهاری، قیام توده ای 25 بهمن را «افتضاح بزرگ.... جمعيت بسيار اندک» دانست که آن هم «با مردم عادي، که در منطقه‌ي خيابان انقلاب براي خريد شب عيد آمده بودند مخلوط شده بود»، اما همه رسانه های خبری جهان که رویدادهای این روزهای پرشکوه را پوشش دادند، در این امر متفق القول بودند که خیزشهای توده ای مردم حاکمیت و در راس آن خامنه ای و ولایت فقیه را مورد حمله قرار داده اند.

در مقابل این واقعیت انکار ناپذیر عده ای که رویاهای خود را بر باد رفته دیدند به فکر «مصادره به مطلوب» افتادند. سید عطا الله مهاجرانی با تشریح اختلافات بین دو نوع حاکمیت در مصر و ایران کوشید تا ولی فقیه و خامنه ای را از زیر ضرب خارج کند. این تلاش هم با مخالفت گسترده نخبگان سیاسی رویرو شد و هم در کف خیابان با شعار «مرگ بر خامنه ای» پاسخ گرفت. از این مضحک تر نوشته 10 اسفند 1389 فرخ نگهدار با عنوان «زنده باد موسوی–زنده باد کروبی» بود. این عنوان البته رد گم کردن برای نجات ولایت خامنه ای است. نگهدار که در 20 دی 1389 در نامه ای به خامنه ای هشدار داده بود که «آقای خامنه‌ای! فردوست‌ها دارند از شما آریامهر می‌سازند»، اکنون به جنبش توصیه می کند که «حداکثر تلاش خود را به کار گیرند که شعارهای تظاهرات به شعارهای حمایتی از آقایان موسوی و کروبی محدود شود و به عرصه های دیگر کشیده نشود.» در حقیقت حرف اصلی همان عرصه دیگر یعنی شعار «مرک بر دیکتاتور» و «مرگ بر خامنه ای» است. این همان عرصه ای است که فرخ نگهدار با طرح کلمات مقبولی مثل گریز از «کینه جویی و خشونت» می خواهد آن را لاپوشانی کند.
در پاسخ به این «مصادره به مطلوب» فرخ نگهدار هم مردم ایران در روزهای 17 و 24 اسفند نظر خود را در سطح گسترده و در خیابانهای سراسر کشور بیان کردند.

در عرصه جهانی و مسایلی که در ارتباط با کشور ما اتفاق افتاد حجم زیادی از رویدادها وجود دارد که در گنجایش این یادداشت کوتاه نیست. به طور خلاصه باید تاکید کنم که جنبشهای ضد دیکتاتوری در خاورمیانه و شمال آفریقا و به ویژه انقلاب در تونس و مصر به علت مضمون ضد دیکتاتوری آن و به علت شرکت گسترده و گوناگونی نیروهای شرکت کننده در آن در کلیت آن به زیان حکومت ایران و به سود جنبش آزادیخواهانه مردم ایران بوده است. در سال گذشته در مجموع و به ویژه با طرح مساله نقض حقوق بشر از جانب رژیم ایران در نهادهای بین المللی حاکمیت جمهوری اسلامی منفرد تر از پیش و مساله حقوق مردم ایران بیش از پیش برجسته شد.
با امید به این که سال 1390 سال پیروزی جنبش آزادیخواهی مردم ایران باشد.

منبع:یادداشت سیاسی نبرد خلق، شماره 309، دوشنبه 1 فروردین 1390(21 مارس 2011)




جعفر پویه

سال 1389 با همه فراز و فرودهایش به پایان رسید. رژیم جهل و جنایت جمهوری اسلامی با ابزار سرکوب همه سعی و تلاش خود را برای منکوب کردن جنبش اجتماعی مردم به کار گرفت. اراذل و اوباش علی خامنه ای همراه با دستگاه سرکوب او با توسل به قانون و شرع، قتل درمانی را پیش گرفتند و مرگ جنبش اجتماعی را با رمز فتنه اعلام کردند. خواب خوش علی خامنه ای به گمان نابودی آنچه دشمن، "فتنه" و "اغتشاشگران" می نامید، طولی نکشیده بود که بار دیگر مردم به جان آمده از ظلم و ستم بارگاه حکمرانی او به خیابان سرازیر شدند و ترس و وحشت را در جرزهای دیوار بیت اش نیز فرو نمودند.
سال 89 درحالی آغاز شد که گزمه های ولی فقیه، خانواده های زندانیان سیاسی را که سعی داشتند تا تحویل سال نو را در کنار دیوار زندان اوین و نزدیکی عزیزان خود برپا کنند، با ضرب و شتم پراکنده کردند. آغاز سال با ضربه های چماق و باتوم گزمه های استبداد در کنار دیوارهای اوین آغاز شد تا در پایان آن، جنبش اجتماعی پر خروش تر و مصمم تر عدم مشروعیت دستگاه خلافت علی خامنه ای را اعلام دارد و با شعار "مرگ بر خامنه ای" خواستار برچیده شدن بساط حکمرانی او گردد.
هر چند بیشترین انرژی رژیم در سال گذشته صرف اعلام مرگ جنبش اجتماعی شد اما از سوی دیگر بخشهای مختلف و لایه های گوناگون جامعه از هر فرصتی که دست داد، استفاده کرد و اعتراض خود را بلندتر از گذشته فریاد زدند.

اعتصاب سراسری طلافروشان
در اعتراض به مالیات بر ارزش اضافی وضع شده از سوی دولتی که هیچ گونه امکاناتی برای اصناف در نظر نمی گیرد و به کسی نیز پاسخگو نیست، صنف طلا فروشان در مهر ماه برای بار دوم دست به یک اعتصاب سراسری زدند. آنان اعلام کردند که قانون مالیات بر ارزش افزوده را اجرا نمی کنند و خواهان پس گرفتن آن از سوی دولت شدند؛ همچنان که یک بار در ماههای قبل موفق شده بودند دولت را وادار به مسکوت گذاشتن آن نمایند. این اعتصاب در ابتدا از بازار طلافروشان تهران شروع شد و حکومت با حمله گله های اوباش به بازار و شکستن شیشه های مغازه ها و ضرب و شتم طلا فروشان که منجر به مرگ یکی از آنان شد، به مقابله با آن برخاست. دولت که حاضر به عقب نشینی در برابر این صنف نبود، سعی کرد از یک سو با تهدید و ارعاب و از سوی دیگر با دروغهای خود ساخته، اعتصاب را به شکست بکشاند. اخبار توافق با نمایندگان صنف طلا فروشان و تشکیلات آنان در حالی پخش می شد که هیچ کسی از نهادهای قدرت با نمایندگان این صنف ملاقات نکرده و یا به توافقاتی دست نیافته بود. برملا شدن حقه بازی دولت و پافشاری برای وادار کردن آنان به پرداخت چند برابر مالیاتهایی که هیچ سند و مدرکی برای آن وجود نداشت، طلا فروشان شهرهای دیگر را نیز به این اعتراض کشاند. اکثر بازارهای طلا فروشی مراکز استانها و شهرهای مختلف کشور تعطیل شد و کِرکِرِه های مغازه ها برای مدتی طولانی همچنان پایین ماند. هرچند بخشی از بازار آهن فروشان نیز همزمان سعی کرد تا با اعتصاب به کمک طلافروشان بیاید اما به دلیل عدم حمایت اصناف دیگر از طلا فروشان و یا عدم هماهنگی آنان با دیگر اصناف درگیر، این اعتصاب در چهار چوب صنف طلا فروشان محدود ماند. دولت نیز با یک گام عقب نشینی، طلا فروشان را به باز کردن مغازه هایشان تشویق کرد اما بعد تر مشخص شد که همه قول و قرار های داده شده پوچ و دروغ بوده و تنها طلا فروشان توانستند به قسط بندی و در چند مرحله پرداخت کردن مبالغ ادعایی دولت برسند.

فرار ارز از قفس دولت
از این اعتصاب چیزی نگذشته بود که زمزمه هدفمند کردن یارانه ها یا همان قطع سوبسید کالاهای اساسی بالا گرفت. نزدیک شدن دولت به زمان اجرای این طرح به غایت ضد ملی باعث بالا رفتن قیمت انواع ارزهای خارجی و طلا شد. به ناگهان قیمت دلار در بازار آزاد چند صد تومان بالا رفت و همزمان قیمت یورو و پولهای دیگر کشورها نیز سیر صعودی را پیش گرفت. دولتی که هدفمند کردن یارانه ها را با توجه به بازار آزاد و تیوری لیبرالیزم بازار پیش گرفته بود، وارد معرکه شد و کنترل ارز را به دست گرفت. این عمل به معنای "کوسه و ریش پهن" در نظر بسیاری از ناظران جلوه کرد، زیرا چگونه می شود که دولت با ادعای عدم دخالت در بازار و یا آزاد کردن قیمتها و تعیین تکلیف آن توسط بازار یا همان عرضه و تقاضا، سوبسیدهای کالاهای اساسی را قطع کند و مردم را وا دارد تا با قیمتهای جهانی مواد و کالاهای اساسی خود را تهیه کنند و از سوی دیگر خود کمر ببندد و بازار ارز را با روانه کردن میلیاردها دلار آمریکا و ارزهای دیگر در کنترل خود بگیرد؟ باری، با دست و دل بازی دولت امام زمانی احمدی نژاد و روانه کردن حجم وسیعی از دلارهای نفتی به بازار، قیمتها اندکی کاهش یافت اما هرگز نتوانست به نرخ قبل از جهش خود باز گردد. این آشفتگی در بازار ارز مدتها طول کشید و بساط دلالها و بده بستان کنندگان این عرصه که اکثر آنان وابسته به باندهای قدرت هستند بسیار پر رونق شد.

کارگران، بی حقوق و اعتصاب و تحصن
این گونه می شود گفت که کارگران ایران به دلیل سابقه طولانی در مبارزه، یکی از قدرتمندترین تشکیلات علنی و زیر زمینی را دارند. آنان در طول سال برای حداقلهای خود به شدت مشغول مبارزه هستند و کارفرمایان، به خصوص دولت به عنوان یکی از بزرگترین آنها، از پرداخت همان حداقلها نیز طفره می روند. در طول سال در کمتر کارخانه ای است که کارگران سخت مشغول هماوردی با عوامل کارفرما نباشند. حداقل دستمزد که با فاصله نجومی در زیر خط فقر قرار دارد، کارگران ایران را به یکی از اقشار به شدت بی چیز تبدیل کرده است. همچنین، بنیانهای نو - لیبرالی سرمایه داری ایرانی، شرکتهای پیمانکاری را جایگزین کارگران دایمی کرده و این گونه نه تنها آنها حداقل دستمزد را دریافت می دارند، بلکه از بسیاری از حقوق قانونی که در قانون کار رژیم نیز وجود دارد، بی بهره هستند. دستمزد اندک آنها برای ماهها پرداخت نمی شود، کارگران مجبور به برگزاری تحصن و اعتصاب می شوند، نیروهای سرکوبگر وارد معرکه شده و به نفع کارفرما کارگران را مضروب کرده و پراکنده می کنند، بدون این که کسی بپرسد چرا همان اندک دستمزد آنان نیز پرداخت نمی شود؟ و یا این که خانواده های این کارگران چگونه و از کجا باید ارتزاق کنند هنگامی که همان اندک دستمزد آنها نیز پرداخت نمی شود؟ این است که حکایت کارگران ایران و کشاکش آنان با نهادهای کارفرمایی و دولت، نماد بارز یک مبارزه همه جانبه طبقاتی را به نمایش می گذارد.
در روزهای پایانی سال، کارگران پیمانی مجتمع پتروشیمی تبریز پس از روزها اعتصاب توانستند به خواسته های خود دست یابند و همان حداقلها را از گلوی کارفرمای دولتی بیرون بکشند. همچنین، کارگران پیمانی سیکل گازی نیروگاه آبادان نیز پس از دو روز تحصن به بخشی از خواسته های خود رسیدند و به کار بازگشتند. حادثه 6 بهمن در کارخانه ایران خودرو یکی از بدترین حوادث هنگام کار در سال گذشته بود. در این روز یکی از رانندگان کامیون ایران خودرو که بیمار بوده، وادار به اضافه کاری می شود. کامیون او هنگام ورود به کارخانه از کنترل خارج می گردد و به صف کارگران برخورد می کند. در این حادثه بیش از 20 کارگر کشته و زخمی می شوند. کارگران ایران خود رو در اعتراض به اعمال مدیران دولتی، دست به اعتراض می زنند، دو روز کنترل کارخانه را به دست می گیرند و با اعتصاب، اجازه تولید هیچ خودرویی را نمی دهند. هرچند پلیس و نیروهای سرکوبگر کارخانه را محاصره کرده و اجازه پیوستن کارگران بیرون کارخانه به همکاران خود را ندادند اما اخبار این اعتراض همراه با فیلمهای آن بیرون آمده و با مخابره آن، همگان به شرایط غیر انسانی کارگران و عدم امنیت آنان در فضای کارخانه پی بردند. همچنین بسیاری از کارگران شاغل در بخش معدن در سال گذشته به دلیل ریزش معدن در زیر آوار مدفون شدند و جان خود را از دست دادند. این درحالی است که این کارگران از حداقلهای امکانات رفاهی و حقوق و دستمزد نیز برخوردار نیستند و در شرایط بسیار غیر انسانی مشغول به کار هستند.
اما سندیکای کارگران شرکت واحد همچنان رهبران خود را در زندان دارد. منصور اسالو اکنون مدتهاست که بیمار است و در زندان بدون دسترسی به مراقبتهای پزشکی ای که بدان نیاز دارد، بسر می برد. سندیکای کارگران هفت تپه همچنان در کشاکش نفس گیر با کارفرماست و دولت برای منکوب کردن کارگران بسیاری از فعالان آنان را اخراج و زندانی کرده و مابقی را نیز تهدید به اخراج و پیگرد می نماید. حق تشکل که یکی از حقوق اولیه کارگران است، از کارگران ایرانی دریغ می شود و بسیاری از فعالان آنان به دلیل اقدام برای برپایی تشکل صنفی خود مورد پیگرد قرار گرفته و یا از کار اخراج می شوند. همین گونه است وضعیت دیگر اقشار مزد بگیر از جمله معلمان که به شدت تحت فشار قرار دارند و به دلایل صنفی بارها دست به اعتراض زده اند که به همین دلیل فعالان آنها مورد پیگرد قرار گرفته و زندانی شده اند.
در پایان سال بعد از مدتها کشمکش، دولت حداقل حقوق را با افزایش 9 درصد، 330 هزار تومان اعلام کرد. این درحالی است که نرخ تورم بر طبق آمار بانک مرکزی چیزی بیش از 25 درصد برآورد می شود. حداقل دستمزد کارگران همچنان فاصله 700 هزار تومانی خود را با خط فقر حفظ کرده و این نشان می دهد در سال آینده نیز کارگران برای امرار معاش خود با مشکل اساسی روبرو خواهند بود. بنابراین اعتراضهای کارگری نه تنها فروکش نخواهد کرد، بلکه کارگران برای زنده مانده و تامین حداقلهای خانواده های خود مجبور به مبارزه ای بی امان و نفسگیر با دولت به عنوان بزرگترین کارفرما خواهند بود.

سه قوه، سه تفنگدار
محمود احمدی نژاد، رییس جمهور برگزیده رهبر و ولی فقیه رژیم به عنوان رییس قوه مجریه یک طرف و دو برادر لاریجانی، علی و صادق، روسای قوه مقننه و قضاییه طرف دیگر، در تمام طول سال مشغول کشاکش و درگیری بودند. محمود احمدی نژاد که پشت‌‌اش به علی خامنه ای گرم است، بدون پروا دولت را راس امور دانست و مجلس را بی اهمیت کرد. او در کشاکش بین مجلس و دولت، بسیاری از قوانینی که مجلس وضع می کند را یا نمی پذیرد و یا اجرا نمی کند. کار این عدم اجرای قانون به جایی رسید که علی لاریجانی چندین بار به او اخطار داد و در نهایت خود اقدام به اعلام قوانین کرد تا دستگاههای اجرایی مجبور به اجرای آن باشند. این کشاکش در بالاترین سطوح نظام که بازتاب درگیری و کشاکش در پایین است، روسای سه قوه را به جان همدیگر انداخته و بی پروا هر آنچه می دانند را نثار یکدیگر می کنند. در آخرین نامه ای که احمدی نژاد به نمایندگان مجلس نوشت، برادران لاریجانی را در تبانی با رفسنجانی دانست و علیه آنان جو سازی کرد. او همچنین استیضاح حمید بهبهانی، وزیر راه و ترابری توسط مجلس را نپذیرفت. به همین دلیل در جلسه استیضاح حاضر نشد و در عمل به مجلس دهن کجی کرد. کار این دهن کجی به آنجا رسید که او گفت، وزارت راه را منحل و آن را در یک وزارتخانه دیگر ادغام خواهد کرد.
شیخ صادق لاریجانی که دایم بر استقلال قوه قضاییه تکیه می کند، از پیگرد رحیمی، معاون اول احمدی نژاد که جرم او در یک اختلاس میلیاردی محرز شده، ناتوان است. سخنگوی قوه قضاییه خبر احضار او را در آینده می دهد، الیاس نادران پرونده او را افشا می کند اما لاریجانی هرگز نتوانسته است رحیمی را به دادگاه بکشاند. او دخالت رهبر در این پرونده را دلیل این امر اعلام می کند. اما همچنان تاکید می کند که قوه تحت امرش مستقل است!
به هرحال، درگیری و کشاکش بین روسای سه قوه رژیم به شدت ادامه دارد و بسیاری برکناری مفتضحانه منوچهر متکی، وزیر امر خارجه را نزدیکی او به لاریجانی می دانند. این درگیر انعکاس جنبش اجتماعی مردم در راس نظام است که به شقه شدن و اختلاف و درگیری انجامیده است. چگونگی رفع و رجوع آن نیز باز می گردد به توفیق رژیم در منکوب جنبش اجتماعی که در چشم انداز چنین چیزی دیده نمی شود.

همیشه در سفر
محمود احمدی نژاد یکی ار رییس جمهورهای رژیم است که بسیار علاقمند به سفر است. حتا اگر در جایی کنفرانسی بر قرار باشد و دعوتی از او به عمل نیامده باشد، باز علاقه او راه را برایش باز کرده و روانه اش می کند؛ آنچنان که یک بار با رفتن به امارات متحده اقدام به این کار کرد و بسیاری را متعجب ساخت.
سفرهای سالانه او به نیویورک از آن مواردی است که هر ساله مورد توجه بسیاری قرار می گیرد. در نیویورک تلویزیونها برای مصاحبه با او سر و دست می شکنند و فرصت گپ و گفت با او را از دست نمی دهند. او که شیفته دوربین و توجه است، بدون توجه به عواقب حرفهایش آنچنان به حرافی می پردازد که بسیاری را متعجب می سازد. حاشا کردن بسیاری از موارد، دروغگویی در مورد چیزهایی که همگان در مورد آن اطلاع کافی دارند و پرت و پلا گفتنهایی که بیشتر به اطوار یک کمدین ناشی شبهه است تا گفته های یک رییس جمهور و رهبر کشور، به وظیفه او تبدیل شده است. خالی بودن صندلیهای تالار اصلی سازمان ملل در زمان سخنرانی، او را از رو نمی برد و مدت زمان زیادی را صرف یاوه هایی می کند که شنونده ای ندارد. وقتی لری کینگ، مصاحبه کننده ارشد شبکه سی ان ان از فرید زکریا درباره دروغهای محمد احمدی نژاد پرسید و دلیل آن را جویا شد، فرید زکریا گفت:"او می داند شما شرم خواهید کرد و به او نخواهید گفت که دروغ می گویی، به همین دلیل با دانستن این موضوع آگاهانه دروغ می گوید و از پیامد آن هم ترسی ندارد زیرا در ایران نیز منابعی وجود ندارد تا از او به دلیل دروغ گویی پرسش کند."
سفر مهر ماه گذشته احمدی نژاد به لبنان، از آن سفرهای پر سر و صدایی بود که او را به اندازه کافی ارضاء کرد. این سفر به گفته بسیاری از خبرگزاریهای نه سفر رییس جمهور یک کشور به کشور دوست بلکه، مشابه سفر به یکی از مستعمرات بود، نزدیک به همه هزینه های تدارکاتی و چاپ عکس و پوستر و بیلبورد و ... را رژیم پرداخته بود. همچنین هزینه گزاف جمع کردن استقبال کنندگان در میدانهای بزرگ و تدارک لباسهای رنگارنگ و بیرق و علم و کتل را رژیم از جیب پرداخت. سفر احمدی به لبنان در راستای بحران آفرینی رژیم در منطقه بر آورد شد. سخنرانی او در شهرکی در نزدیک مرز اسراییل، یک تهدید علنی علیه اسراییل قلمداد شد.
به غیر از سفر به کشورهای همجوار و فرنگ، او در داخل کشور نیز دایم علاقه دارد تا به شهرهای مختلف سفر کند و جلسه هیات دولت خود را در مراکز استانها برپا دارد. این سفرها گونه ای تبلیغات شخصی برای او محاسبه می شود که با دست و دل بازی از محل خزانه عمومی و تقسیم پول بین بعضی از شهروندان، تعداد زیادی از توده های فقیر را به دنبال خود روانه می کند تا مگر از او چند تومانی برای گذران امور بدست آورند. این شیوه صدقه پردازی و پرداخت پول از کیسه دولت به شهروندان بدون هیچ ضابطه ای، بارها از سوی مجلس مورد پرسش واقع شده اما تنها کاری که احمدی نژاد نمی کند، توجه به حرافیهای بی بو و خاصیت کسانی است که خود گماشته و بر کشیده دستگاه مهره چینی شورای نگهبان به زعامت جنتی هستند.

گرسنگی هدفمند
طرح هدفمندی یارانه ها یا قطع سوبسید کالاهای اساسی از آن طرحهایی بود که در کشوی میز رییس جمهورهای مختلف رژیم خاک می خورد و بالاخره احمدی نژاد با بوق و کرنا اقدام به اجرایی کردن آن نمود. این طرح چندین بار بین دولت و مجلس دست به دست شد و در آخر احمدی نژاد با تهدید، مجلسیان را وا داشت تا به خواسته او گردن گذاشته و طرح را مطابق میل او تصویب کنند. هرچند مجلس تصویب کرده که این طرح باید با یک شیب 5 ساله سوبسیدها را حذف و قیمتها را آزاد سازد اما احمدی نژاد که به شوک درمانی معتقد است، پس از ماهها دست به دست کردن، در نیمه دوم سال اقدام به پرداخت مبالغی به حساب بانکی شهروندان کرد. او با ظاهر شدن در تلویزیون این پول را "مال امام زمان" تیتر زد و از مردم خواست که آن را خرج نکرده و پس انداز کنند. هنوز دریافت مبلغ 81 هزار تومان به ازای هر نفر برای دو ماه کامل نشده بود که بنزین از لیتری 100 تومان به 700 تومان رسید و گازوییل از لیتری 5/16 تومان، به 350 تومان در هر لیتر افزایش یافت. قبضهای آب و برق و گاز با ارقام نجومی به دست شهروندان رسید. نان چند برابر شد و قیمت کالاهای اساسی روز به روز بالاتر رفت. هرچند دولت سعی کرد با پرداخت مبلغی به عنوان یارانه نان به شهروندان، از شدت اعتراضات بکاهد اما با توجه درآمد خانواده های ایرانی و حداقل دستمزد، بسیاری از خانواده ها از پرداخت قبوضی که سر و صدای بعضی از مجلسیها را نیز در آورده، ناتوان هستند. اجرایی شدن این طرح بدون در نظر گرفتن توان شهروندان و امکان پرداخت آن توسط آنان و بدون توجه به درآمد کارگران و کارمندان و مزدبگیران، یکی از ضدمردمی ترین طرحهایی است که رژیم ولایت فقیه با تقلید از سیاست نو-لیبرالی اقتصاد علیه مردم به کار گرفته است. این طرح، سفره شهروندان را خالی تر خواهد کرد و همان حداقلها را نیز دولت به نفع سرمایه داران و دلالان از سفره مردم خواهد ربود. به زبان دیگر، دولت طرح گرسنگی بیشتر شهروندان را در دست اجرا دارد و سعی می کند تا این گونه آنان را به صف بی چیزها و فقرا براند. با توجه به همه داده ها این گونه می توان گفت که این طرح، نارضایتیهای روز افزونی را دامن خواهد زد و شهروندان بیشتری را برای اعتراض به خیابان خواهد کشاند.

داغ و درفش و قتل درمانی
سال گذشته نیز بازار بیدادگاه های رژیم پر رونق بود. قضات و بر کشیدگان دستگاه داغ و درفش هنگامی که با مشکل وکلای جدی و حق طلب مواجه شدند و نتوانستند دهان آنان را ببندند، امر به دستگیری و زندانی کردن آنان دادند. وکلای دعاوی در سال گذشته صدمه فراوانی به دلیل دفاع از موکلین خود دیدند. تعداد بسیاری از آنان همچون نسرین ستوده دستگیر و زندانی شدند و تعدادی نیز راه خارج از کشور را پیش گرفته و خود را از مهلکه زندان و شکنجه رهانیدند.
اما در میدانها و خیابانها همچنان چوبه دار برپا گردید و رژیم جنایت پیشه برای زهر چشم گرفتن و ترساندن مردم نه تنها بسیاری را در ملاء عام حلق آویز کرد، بلکه امر به قطع دست و پای تعدادی از محکومین بیدادگاههای خود داد. زندانیان سیاسی و فعالان حقوق بشری در سال گذشته همچنان قربانی سرکوبی و سیاست النصر البرعب رژیم شدند. شماری تحت شکنجه های وحشیانه به تلویزیون کشیده شده و به عنوان قربانیان سیاست کهنه و زنگ زده تواب سازی به نمایش گذاشته شدند و تعدادی نیز در مقابل دژخیمان سر فرود نیاورده و همچون جعفر کاظمی و محمد علی حاج آقایی، دو مجاهد خلق سربه دار شدند. بسیاری از پایوران سابق رژیم همچنان در زندان ماندند و بعضی از آنها نیز با دریافت مرخصیهای کوتاه مدت بیرون آمده و افشاگریهای بسیاری را دامن زدند. سازمانهای حقوق بشری و شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد، اتحادیه اروپا و دولت آمریکا و کانادا سیاست سرکوب و شدت عمل رژیم علیه زندانیان را به شدت محکوم کردند و قطعنامه های زیادی علیه این رویه غیر انسانی رژیم صادر کردند. از زندانهای شهرهای دیگر به غیر از تهران خبر می رسد که رژیم در خفا تعداد بسیاری از زندانیان را اعدام کرده است. به ویژه از زندان مشهد خبرهای ناگواری در این مورد مخابره گردید. نامه ها و افشاگری بعضی از زندانیان سیاسی از وضعیت به غایت غیر انسانی زندانیان غیر سیاسی منتشر شد که مورد توجه مدافعان حقوق بشر و فعالان حقوق انسانی و شهروندی قرار گرفت. همچنین مشخص شد که رژیم بسیاری از شهروندان افغان زندانی که دوران محکومیت خود را می گذراندند را مخفیانه اعدام کرده و خانواده های آنان را بی خبر گذاشته است. به همین دلیل شهروندان افغان در شهرهایی همچون کابل، تظاهرات بسیاری علیه سیاست آدمکشی رژیم به راه انداخته و با سنگ باران کردن سفارتخانه رژیم، ضمن محکوم کردن قتل هموطنان خود، همراهی و حمایت خویش از جنبش آزادیخواهی مردم ایران را اعلام کردند. تا آخرین روزهای سال گذشته خبرهای ناگواری از زندانهای کشور به گوش می رسید و آخرین آن یورش پاسداران به زندانیان زندان قزل حصار کرج بود که در اعتراض به اعدامهای بی حساب و کتاب دست به اعتراض زده و خواهان توقف اعدامها شده بودند. در یورش پاسداران به این زندانیان تعدادی به قتل رسیده و عده زیادی مجروح شده و روانه بیمارستان شدند.

کردستان و دیگر ملیتها
در سال گذشته همچنان موج اعتراضها از سوی اقوام ایرانی در استانها مختلف کشور به گوش رسید. کردستان در اعتراض به حکم اعدام زندانی سیاسی، حبیب اله لطیفی یکپارچه به پا خواست و مردم دیگر شهرها نیز به حمایت از آنان توانستند جلو اجرای حکم اعدام را بگیرند و حبیب اله لطیفی را از چوبه مرگ برهانند. اما قبل از آن رژیم توانست معلم زندانی، فرزاد کمانگر که بر خواسته خود پای فشرده و قد خم نکرده بود، به همراه دختری بیگناه بنام شیرین علم هولی را ناجوانمردانه به چوبه دار بسپارد. صدای فریاد اعتراض همه مدافعان حقوق انسانها با صدای مردم کردستان یکی شد و اعتراض به این بی شرافتی و دژخیمی سرتاسر جهان را در نوردیدند. به غیر از کردستان، سیستان و بلوچستان نیز از چوبه دار و سرکوب بی محابا در امان نماند. رژیم بسیاری از شهروندان بیگناه را به جرم رابطه با گروه عبدالمالک ریگی که در این سال اعدام شده بود، دستگیر و زندانی کرد. بسیاری از آنان بدون دلیل و تنها برای ترساندن مردم و برپایی موج ترس و وحشت، اعدام شدند. نیروهای سرکوب در خیابانها شهرهای مختلف بلوچ نشین جولان دادند و در خیابانها مردم را به گلوله بستند. در آذربایجان نیز شرایط از این بهتر نبود و صدای گلوله و چوبه دار در آنجا نیز قربانیهای فراوان گرفت. در خرم آباد و بروجرد نیز رژیم رژیم، لُرها را با گلوله نواخت، حسینیه دراویش خرم آبادی را بر سرشان خراب کرد، وکیلهای دراویش را به زندان انداخت و بیدادگاههای دستجمعی برای آنان به جرم تجمع در حسینیه و نیایش برپا کرد. این درحالی است که خرم آباد یکی از بالاترین آمارهای بیکاری را در کشور دارا می باشد. رژیم نه تنها اقدامی برای حل مشکل مردم نکرد، بلکه مردم معترض و حق خواه را به گلوله بست و با ضرب و شتم وادار به سکوت کرد. در جنوب تعدادی عرب ایرانی به چوبه دار سپرده شدند و تعدادی به جرم فعالیتهای حقوق بشری و فعالیت سیاسی دستگیر و روانه زندان گردیدند.

رهبر در سفر
علی خامنه ای، رهبر و ولی فقیه رژیم جمهوری اسلامی سال پر دردسری را پشت سرگذاشت. او که بسیار کم از محل حکمرانی خود به بیرون می خزد، در سال گذشته چندین بار به قم سفر کرد تا بار دیگر بیعت آخوندهای قم را با خود تجدید کند. نا گفته پیداست که او از ترس ریزش آخوندها از رژیم دست به این کار زده است. شرکت مردم بسیاری در تشیع جنازه آیت الله منتظری زنگ خطر را برای علی خامنه ای به صدا در آورد و به چاره جویی واداشت. سرکوب و مزاحمت اوباش وابسته به او، تعدادی از آیت الله های ناراضی را خانه نشین کرد اما نتوانست جلو صدای اعتراض آنان را بگیرد. تعطیلی درس و دفتر رفت و آمد آیت الله صانعی و بعضی دیگر از آخوندهای بلند مرتبه یکی از راه حلهای او در مقابل این اعتراضات بود. خامنه ای با مسافرت چند باره به قم سعی کرد تا آخوندها را به زیر خیمه نظام بکشاند. او با وعده و عید از یک سو راه تطمیع آنان را پیش گرفت و از سوی دیگر اخطار داد که اگر جمهوری اسلامی برچیده شود، کلیه آخوندها در خطر هستند و یا به زبان دیگر تهدید کرد در صورتی که از جانب آنان تهدیدی برای ولایت اش حس کند، از قتل درمانی آنان نیز ابایی به خود راه نخواهد داد. از عجایب این که محمود احمدی نژاد همزمان با سفر خامنه ای به قم، سفر دوره ای خود به این شهر را در برنامه داشت اما هیات دولت به این مسافرت رفت و جلسه خود را در قم برگزار کرد اما احمدی نژاد همراه آنان نبود. به زبان دیگر، او وقتی که رهبر در قم حضور داشت، وارد این شهر نشد. شاید او مصداق "دو حاکم در یک شهر نگنجند" را در نظر گرفت و یا دلایلی دیگر داشت، مشخص نیست. به هرحال مایه گرفتن خامنه ای برای یکدست سازی حکمرانی خود در روزهای پایانی سال نتیجه داد و رفسنجانی، فرد شماره دو همه سالهای تاکنونی رژیم از قطار قدرت پیاده شد. عمال خامنه ای و دار و دسته احمدی نژاد که کُر یک صدایی را مدتها علیه رفسنجانی کوک کرده بودند، موفق شدند در انتخاب هیات رییسه مجلس خبرگان، وی را وادار به رها کردن کرسی ریاست این مجلس کند. آگاهان و تحلیلگران اوضاع ایران این اتفاق را یکی ار بزرگترین رویدادهای سال گذشته در بدنه قدرت رژیم برآورد کردند. گامهای خامنه ای برای یکدست کردن رژیم نشانه ترس او از برهم خوردن تجمع قوا به دور محور ولایت است. او خود می داند که برای حفظ قدرت نیازمند است تا هرچه بیشتر قدرت را یکدست و یکپارچه کند تا از به وجود آمدن روزنه و نفوذ در آن جلو گیری شود. اما بسیاری از ناظران معتقدند که این گره از سفت شدن پاره خواهد شد و دایره تنگ قدرت به دور خامنه ای اجازه نفس کشیدن را از آن سلب کرده و احتمال آسیب پذیری آن را بیش از گذشته خواهد کرد.

اتم و تاسیسات بمباران شده نرم
بحران اتمی نیز در سال گذشته یکی از موضوعهای اصلی بحران بین المللی رژیم بود. شکست مذاکرات نمایندگان 5+1 با رژیم پس از مدتها که مسکوت گذاشته شده بود، ثابت کرد که راه حل این مناقشه مذاکره و گفت و گو نیست. دیدار سه باره نمایندگان 5+1 با نمایندگان رژیم راه بجایی نبرد و احمدی نژاد نیز یکپارچه به طبل تهدید کوبید و رجز خواند. خاصیت این گفتگوها در این بود که طرفهای بین المللی رژیم به این نتیجه رسیدند که رژیم هیچ گونه تصمیمی برای کنار آمدن و یا مصالحه ندارد. بنابراین مذاکرات را بی نتیجه خواندند و اعلام کردند برای توقف برنامه اتمی رژیم باید سیاست دیگری پیش گرفته شود. به همین علت، تحریمهای فراوانی چه به صورت جمعی در سازمان ملل و چه به صورت جداگانه یعنی، در آمریکا، کانادا، اتحادیه اروپا علیه رژیم وضع گردید. بسیاری از سرکوبگران مردم در لیستهای تحریم قرار گرفتند، بنزین یکی از اقلام پر مصرف که رژیم آنرا از خارج وارد می کند، مشمول تحریم شد و سیاست سختگیرانه تر به اجرا درآمد.
اما این همه موضوع نیست. رژیم که بارها هشدار داده بود که در صورت حمله به تاسیسات اتمی اش چنین و چنان خواهد کرد و مانورهای متعددی را برای نمایش اسلحه هایش سازمان داده بود، موشک هوا کرده و درباره قدرت برد آنها نیز مبالغه نموده بود، در مقابل یک کرم اینترنتی از پای در آمد. تمام بمب و موشک و سفینه به فضا فرستادن و زیر دریایی و هواپیمای بدون سرنشین که رژیم با نمایش آنها اظهار وجود می کرد را یک کرم اینترنتی بنام استاکس نت از کار انداخت. نیروگاه اتمی بوشهر توسط این کرم بمباران شد و از کار افتاد. بمب بدون صدای اینترنتی کار را به جایی رساند که رژیم مجبور شد بیشترین تعداد سانتریفیوژهای خود را از کار بیندازد، سوخت گذاشته شده در قلب راکتور بوشهر بیرون کشیده شود و تمام بافته های تاکنونی اش پنبه شود. هرچند پایوران رژیم خسارت این کرم اینترنتی را ناچیز اعلام کردند اما کارشناسان روسی اعلام کردند که خسارت این کرم می توانست حادثه ای بزرگتر از چرنوبیل را دامن زند. اگر چه رژیم تا آخرین لحظه حاضر به پذیرفتن شکست اش از این کرم اینترنتی نشد اما برآوردها نشان می دهد که ادامه کار برایش گران تر از آن چیزی خواهد بود که تا کنون فکر می کرد.

سنگ‌فرشهای داغ
هر چقدر سردمداران رژیم و در راس آن علی خامنه ای از آغاز سال بر مرگ فتنه و نابودی جنبش اجتماعی تاکید کرده و با مّد تشدید پایان آن را اعلام کردند اما خود بهتر از هرکس دیگری می دانستند که این گونه نیست و هر آن ممکن است فشار عظیم پشت سد اختناق، روزنه بیابد و پر زور به بیرون بجهد. از خود دلداری رژیم هنوز زمانی نگذشته بود که موج توفان تپنده منطقه به ایران رسید. بعد از تونس و مصر که مردم با این خیزش عظیم پشت دیکتاتورهای را به خاک مالیده بودند، نوبت به تهران رسید. درخواست راه پیمایی 25 بهمن برای حمایت از مردم مصر و تونس با مخالفت رژیم روبرو شد. موسوی و کروبی اعلام کردند که تظاهرات آرام نیاز به مجوز ندارد و در هر صورت آنان راهپیمایی حمایتی خود از مردم منطقه را برگزار می کنند. لشگر کشی علی خامنه ای به خیابانها برای جلوگیری از اعتراض مسالمت آمیز مردم، جنبش اجتماعی را یک پله بالاتر برد و مردم بدون رودربایستی شعار دادند "مبارک، بن علی، نوبت سیدعلی". دیگر شعارها در اصلاح رژیم و دنبال رای و یا درخواستهای حداقلی نگنجید و مردم خواهان برکناری خامنه ای شدند. موج کوبنده جوانان، خیابانها را در نور دید و عکسها و بنرهای بزرگ خامنه ای به زیر پا انداخته و به آتش کشیده شد. ولایت فقیه به راس شعارها کشیده شد و برچیدن رژیم جمهوری اسلامی و دیکتاتوری خامنه ای و شرکا به خواسته یکپارچه جنبش تبدیل گردید. محسن اژه ای، یکی از جانیان دستگاه آدمکشی رژیم و وزیر اطلاعات سابق در این مورد تعجب خود را اعلام می کند و نمی تواند بازنده بودن خود و دستگاه داغ و درفش را در مقابل جنبش انکار کند. او می گوید:"تصورش را هم نمی کردیم که مجموعه معترضان این گونه با هم متحد بشوند و طی زمانی کوتاه با خارج از کشور وصل شوند."
گسترش جنبش اجتماعی و یکپارچه بودن آن در مقابل رژیم، ثابت می کند که همه حیله ها و نیرنگهای دستگاه سرکوب برای اختلاف اندازی و چند پاره کردن جنبش به جایی نرسیده است. هدایت لبه تیز جنبش به سوی ولی فقیه و به زیر کشیدن او هدف قرار گرفته و همه اعضای آن تا کنون توانسته اند، به طور یکپارچه عمل کنند. اینست که در پایان سال می توان گفت، هرچند خامنه ای توانسته است با حذف رفسنجانی یکی از رقبای خود را از قدرت بیرون براند اما جنبش اجتماعی او را مسبب همه نابسامانیها و مشکلات ریز و درشت می شناسد و خواهان برکناری او و برچیده شدن بساط رژیم استبدادی مذهبی است. از سوی دیگر، رژیم که ادعا می کرد که جنبشهای اعتراضی منطقه تحت تاثیر آن قرار دارد و علی خامنه ای را رهبر دنیای اسلام جا می زند، با اظهار انزجار رهبران و نمایندگان جنبشهای مردمی در منطقه از خامنه ای و رژیم سرکوبگر و ددمنش اش روبرو شد. این مساله نشان داد که طشت رسوایی رژیم از بام فلک به زیر افتاده و حنایش دیگری رنگی ندارد. این همان ضربه اساسی ای است که جنبش اجتماعی به رژیم ولایت فقیه وارد و چهره ددمنش و سفاک آن را در پیش چشم مردم دیگر کشورها عیان نمود.
هرچند در پایان سال می شود گفت که حالا دیگر علی مانده و حوضش اما جنبش اجتماعی قدرتمند و یکپارچه، موانع سخت پیش رو را یکی پس از دیگری پشت سر می گذارد و امید می رود تا در سال جدید، تکلیف خود را با ولی فقیه و دستگاه استبدادی او یکسره کند. این چیزی است که جنبش انتظار دارد و در این راه توانسته است تا همراهی بسیاری را در سطح بین المللی با خود برانگیزد. به زبان دیگر، شرایط بین المللی نیز در حال مهیا شدن برای تغییر رژیم است و جنبش اجتماعی مردم می رود تا از پشتیبانان قدرتمندی برخوردار گردد.


منبع: نبرد خلق، شماره 309، دوشنبه 1 فروردین 1390(21 مارس 2011)




ارديبهشت پايان انتظار :
واگذاري کارت اعتباري 1.5ميليوني خريد کارگران


آفرینش: گروه اقتصادي: محمد پارسا از احتمال واگذاري کارت هاي اعتباري خريد 1.5 ميليون توماني براي کارگران خبر داد و گفت: طبق پيش بيني ها، مذاکرات و قول وزير کار و امور اجتماعي اين کار بايد تا ارديبهشت ماه سال جاري انجام شود. رئيس کانون عالي شوراهاي اسلامي کار کشور با اعلام اين خبر، اظهار داشت: با توجه به اينکه اين موضوع در سال گذشته نيز مطرح بوده است، تحقق آن را در سال جاري دنبال مي کنيم و به احتمال قوي تحقق خواهد يافت. براساس اين گزارش،از سال گذشته طرحي در شوراي عالي اشتغال مطرح و به تصويب رسيد که طي آن، دستگاه‌هاي دولتي و وزارتخانه ها بايد شرايط خريد اعتباري تا سقف 1.5 ميليون تومان را براي نيروهاي تحت پوشش خود فراهم مي کردند.عبدالرضا شيخ الاسلامي، وزير کار و امور اجتماعي از امکان واگذاري کارتهاي اعتباري خريد به گروه‌هاي کارگري پس از اجراي آن در بخش کارمندي خبر داده و از آن به عنوان يک طرح بزرگ ملي نام برده بود.وزير کار و امور اجتماعي با بيان اينکه در مراحل مختلف به سراغ تمام مردم خواهيم رفت، افزوده بود: تمام افراد و مردم ايران تحت پوشش اين طرح قرار مي گيرند.اعتبار هر يک از کارتهاي اعتباري خريد نيز 1 ميليون و 500 هزار تومان اعلام کرد که استفاده کنندگان از آن بايد به صورت قرض الحسنه و در 24 قسط 70هزار توماني آن را بازپرداخت کنند.
در هر حال، موضوع واگذاري کارتهاي اعتباري خريد به کارمندان و کارگران در حالي مطرح شده بود که به نظر مي رسيد اين طرح نتايج مثبتي را به همراه داشته باشد که متاسفانه بعد از ارديبهشت سال گذشته و مطرح شدن اين موضوع، بايد گفت به نوعي هنوز آغاز نشده پايان پذيرفت.هرچند اجراي طرح کارت اعتباري خريد براي کارمندان دستگاه‌ها وزارتخانه ها به وزارت بازرگاني سپرده شد ولي در مورد کارگران هنوز به جايي نرسيده است.در همين رابطه،پس از گذشت يکسال از آغاز واگذاري کارت‎هاي اعتباري 1.5 ميليون توماني خريد کارمندان، وزير کار و امور اجتماعي از واگذاري اين کارت‎ها به کارگران تا پايان سال‎جاري خبر داد.
به گزارش مهر،در جلسه تعيين حداقل دستمزد سال 90 در اسفند ماه گذشته، براي اجراي اين طرح در جامعه کارگري توافق شده است. به زودي در قالب يک برنامه اجرايي واگذاري کارت هاي اعتباري خريد کارگران از طريق هماهنگي با تشکل ها و کانون هاي عالي کارگري کشور و همچنين کارفرمايان اجرا و عملياتي مي شود.
روال واگذاري کارت هاي اعتباري عينا مانند برنامه اجرا شده براي کارمندان است به نحوي که ميزان اعتبار کارت هاي کارگري نيز همان 1 ميليون و 500 هزار تومان خواهد بود که در قالب اقساط از حقوق آنها کسر مي شود.





حقوقدانان جنبش سبز مردم ايران:
کشتار نيروهای مجاهدين خلق را قوياً محکوم می کنيم!


حقوقدانان جنبش سبز
ما، حقوقدانان جنبش سبز مردم ايران، سرکوب وحشيانه و جنايتکارانه نيروهای سازمان مجاهدين خلق توسط نيروهای نظامی عراقی را به شدت محکوم می کنيم.

اين کشتار در حالی صورت می گيرد که:

1) نيروهای مجاهدين عليرغم بر تن داشتن يونيفورم، از سال 2003 که توسط نيروهای اشغالگر به رهبری آمريکا خلع سلاح شدند، نيروی غيرنظامی محسوب می شوند و، با توجه به جميع جوانب، تحت حمايت کنوانسيون های ژنو هستند.

2) با توجه به نوع سرکوب صورت گرفته (که از تفصيل آن در اينجا صرف نظر می شود)، يورش و کشتار وحشيانه ارتش عراق که علی الاصول به دستور مسئولين دولتی عراق و به احتمال قريب به يقين به درخواست حکومت جمهوری اسلامی ايران صورت گرفته، از مصاديق بارز و مسلم دو جرم “جنايت عليه بشريت” و “نسل کشی” است.
ضرورت دارد کليه آزادي خواهان و نهادهای حقوق بشری، نهادهای ملی عراق و جامعه بين المللی به طور اعم نسبت به اين جنايات که آثار بين المللی دارد با قاطعيت و به سرعت عکس العمل نشان دهد و به هيچ روی به محکوميت لفظی بسنده نکنند.
ما، حقوقدانان جنبش سبز مردم ايران، با يادآوری وظايف و مسئوليت های بين المللی آمريکا به عنوان نيروی اشغالگر که طبق موازين بين المللی مسئوليت حفاظت از کليه غيرنظاميان سرزمين تحت اشغال را برعهده دارد، مصرانه می خواهيم نسبت به اين جنايات حسب وظيفه خود اقدام عاجل به عمل آورد و از هيچ اقدامی از جمله طرح درخواست برای تشکيل ديوان کيفری خاص توسط شورای امنيت سازمان ملل متحد فروگذار نکند. ضعف عمل نهادهای بين المللی در تلاش برای مجازات جنايتکاران و تروريست های دولتی در کشورهائی مانند ايران و عراق بدون شک موجب جری شدن و رشد سرطانی آنان خواهد شد. ريشه سرطان را بخشکانيم!

با احترام

حقوقدانان جنبش سبز مردم ايران

نوزدهم فروردين ماه 1390





افشاگرى ويكيليكس راجع به كمك مالى ايران به نبيه برى و جنبش او:
رهبر جنبش امل و خانواده اش از اجاره نشينى به زميندارى رسيده اند


العربیه.نت - 19 فروردین
يك روزنامه فرانسوى زبان چاپ لبنان، به نقل از اسناد ويكيليكس پرده از كمكهايى از تهران به رهبرى جنبش امل برداشت كه به شدت بر جايگاه اين تشكيلات اثر گذاشته است.
بنا به نوشته روزنامه "لوریان لوژور" تهران ماهانه چهار صد هزار دلار کمک مالی به نبيه برى رئیس پارلمان لبنان و رهبر جنبش امل حواله مى كند.
بر اساس يك تلگرام دیپلماتیک مخابره شده توسط جفری فلتمن سفیر پيشين امريكا در بيروت، دو شخصیت شیعی مستقل به نام های محمد عبید و محمد عبدالحمید بیدون (وزير پيشين)، به اين سفير گفته اند كه "نبيه برى با دريافت اين كمك ها به پيروى از حزب الله گراييده و همه دستورها را اجرا مى كند. لذا او اعتبار پيشين خود را در جامعه از دست داده است.
آن طور كه روزنامه لبنانى لوریان لوژور به نقل از گزارش محرمانه منتشر شده در ويكيليكس آورده، محمد عبید فاش کرده نبیه بری ماهانه چهارصد هزار دلار از ایران دریافت می کند ولى تنها یک چهارم آن را به فعاليت حزبى و تامين مالى هوادارانش اختصاص مى دهد.
طبق گزارش، بنا به گفته محمد عبید، ثروت نبيه بری و اعضاى خانواده اش به دو میلیارد دلار مى رسد، و اين خانواده از بزرگترين مالكان زمين در جنوب لبنان به شمار مى روند.حال آنكه نبيه برى 20 سال پيش در يك آپارتمان اجاره اى مى زيست و جنبش او اصولا به عنوان يك حزب سياسى و يك نهاد اجتماعى كه قرار بود "اميدى براى مستضعفان لبنان" باشد توسط موسى صدر تشكيل گرديده است.
"لوریان لوژور" در شماره اينترنتى امروز جمعه 8-4-2011 خود، نوشت كه جنبش امل ادعای ویکيلیکس را تکذیب کرده است. بنابر گزارش اين روزنامه، جنبش امل با صدور بیانیه ای در روز پنجشنبه 7-4-2011 اعلام کرد كه اين گزارشها "بخشى از تبليغات هماهنگ عليه جنبش امل و بخصوص نبیه بری است و غرض از آنها مخدوش کردن چهره وزرا و نمايندگانى است كه وابسته به اين جنبش اند.
يادآور مى شود حزب الله لبنان كه اكنون حزبى مسلح و قوى در جنوب لبنان است در اوايل دهه 1980 از دل جنبش امل بيرون آمد و شامل عناصرى از اين جنبش شد كه به ايران نزديكى بيشترى نشان دادند. بعدها بين اين دو نيروى شيعى درگيريهاى خونينى پيش آمد. جنبش امل با فلسطينيان پناهنده در لبنان نيز منازعات خونينى داشت.




منصور امان
با یک تهاجم خونین به شهر اشرف و قتل دستکم 32 تن و مجروح ساختن صدها نفر دیگر از اعضا و هواداران سازمان مُجاهدین خلق ایران، رژیم جمهوری اسلامی و دولت عراق به عنوان نمایندگی آن در خاک این کشور، وارد دور تازه ای از برخورد با مُخالفان حُکومت ایران شده اند.
ارتش عراق و یگانهای ویژه آدمکُشی، در این تهاجُم جنایتکارانه با سلاحهای سبُک، نیمه و سنگین و حتی بولدوزر و خودروهای زرهی علیه ساکنان غیرنظامی وارد عمل شدند. روز یکشنبه 14 فروردین، نیروهای عراقی بخشی از شهر اشرف را با هدف آماده سازی تهاجم اصلی که روز گُذشته (آدینه) صورت گرفت، اشغال کرده بودند.
در حالی که این اقدام از دسیسه چینی و وجود یک نقشه ی عملیاتی برای یورش مُسلحانه به اشرف خبر می داد، سرکرده عملیات نظامی اُستان دیاله برای گُمراه سازی مدعی شد: "این کار، حمله یا اعزام نیروی بیشتر نبوده، بلکه صرفا جابه جایی نیرو صورت گرفت."
یک هفته پیشتر از این، در 9 فروردین، یک تشکُل ساختگی سپاه قُدس به نام "کُمیته عراقی پیگیری جنایتهای سازمان مُجاهدین خلق"، لیست خواسته هایی که رژیم جمهوری اسلامی از حمله ی در حال تدارُک، انتظار برآورده شدن آنها را می کشید را مُنتشر کرد. انهدام زیرساختهای شهر اشرف و امکانات اولیه زندگی ساکنان، بخشی از خواسته های علنی است که روی کاغذ آورده شده است. مُشابه چنین سیاستی را ارتش اشغالگر نازی علیه ساکنان گتوی ورشو به کار گرفت.
به خدمت گرفته شدن آشکار دولت عراق از سوی حاکمان ایران برای سرکوب مُخالفان خود همزمان با موج حملات تبلیغاتی دولتهای عربی منطقه و مُتحدان آنها در غرب علیه رویکرد دخالتگرانه جمهوری اسلامی در برابر اعتراضهای اجتماعی در کشورهای خود و همسایه صورت می گرفت و با این وجود، موجب برانگیختن واکُنشی از جانب آنها نگردید. این در حالی است که میان مُداخله گری از کانال محافل بُنیادگرایی که حداکثر در حاشیه جُنبشهای اجتماعی در بحرین، عُمان یا یمن حیات دارند با اعمال نفوذ و تامین منافع روی دوش یک دولت رسمی، تفاوتهای چشمگیری وجود دارد که بی تردید نمی تواند از تیر رس نگاه مُعترضین رسمی در پایتختهای غربی - عربی هم دور مانده باشد. جالب اینجاست که کُشتار روز آدینه همزمان با حُضور وزیر دفاع ایالات مُتحده آمریکا در عراق صورت گرفته است.
در این میان، موج سراسری اعتراض و محکومیت جنایت سفارشی دولت عراق و دفاع از حُقوق و کرامت انسانی مُجاهدین اشرف از سوی گرایشهای گوناگون مُخالفان و مُعترضان رژیم ولایت فقیه، در حال به هیچ تبدیل کردن دستاوردهای سیاسی این تبهکاری است.
موضع صریح و بدون شرط گذاری و نسبی سازی کُشتار مُخالفان در اشرف، در تهران، شیراز و در هر جای دیگر، خط پُر رنگی است که صف کوشندگان آزادی و عدالت را از نه فقط از آمران و عاملان جنایت، نه فقط از مُدافعان شرمگین یا ریاکار مُناسباتی که ارتکاب چنین تبهکاریهایی را مُمکن ساخته، بلکه از نگرش، کردار و انگاشتهای سیاسی هر دو سر این طیف جُدا می کند.



يک منبع رسمی اردن به روزنامه “العرب الیوم” چاپ امان گفت که زمان سفر پادشاه اردن به تهران مشخص نشده است.
به گزارش عصر ایران، روزنامه العرب الیوم می نویسد: این منبع رسمی اردنی این مطلب را در واکنش به اظهارات محمود احمدی نژاد رئیس جمهور ایران مطرح کرد که گفته بود : “سفر پادشاه اردن به تهران به تعویق افتاده است.”
این منبع رسمی اظهار داشت: زمان سفر عبدالله دوم پادشاه اردن به تهران تعیین نشده است که بخواهد با تعویق روبه رو شود. دعوت احمدی نژاد از عبدالله دوم پادشاه اردن برای سفر به تهران مورد پذیرش قرار گرفته اما زمان آن تعیین و مشخص نشده است.
این نخستین واکنش در اردن نسبت به اخبار سفر پادشاه این کشور به تهران است.
احمدی نژاد پیش از این در کنفرانس مطبوعاتی گفته بود: پادشاه اردن بنا به دلائلی سفر خود به تهران را عقب انداخت و این مسئله هیچ ارتباطی به انتشار یک مقاله یا فضاسازی رسانه ها ندارد.



یک روز پس از انفجار سه رشته خط لوله اصلی انتقال گاز در استان قم، یک عضو کمیسیون آموزش و تحقیقات، در شرح جزئیات آن گفت “انفجار در خطوط اصلی انتقال گاز جنوب به شمال و در حوالی شهر دلیجان رخ داده و این سه خط اصلی لوله، طی یک اقدام خرابکارانه منفجر شده است.”
به گزارش خانه ملت، علیرضا سلیمی نماینده مردم محلات و دلیجان با یادآوری حادثه‌ای مشابه که حدود دو ماه پیش در این خطوط رخ داد، افزود: احتمال اینکه انفجار دیروز صبح این خطوط انتقال گاز در ارتباط با انفجار قبلی باشند و هر دو انفجار از سوی یک گروه خرابکار انجام شده باشد، به طور قوی وجود دارد و کارشناسان امنیتی کشور در حال پیگیری این مسئله هستند.
وی همچنین افزود: محل انفجار امروز حدود صد کیلومتر با محل انفجار قبلی فاصله دارد و در این انفجار سه خط لوله ۵۶ اینچی انتقال گاز که خطوط اصلی انتقال گاز جنوب به مناطق شمالی کشور هستند دچار آسیب شده است.
عضو کمیسیون آموزش و تحقیقات با بیان اینکه این انفجار تلفات جانی در پی نداشته است، افزود: در این حادثه تنها چند تن از افرادی که برای جلوگیری از سرایت آتش سوزی و خاموش کردن آتش در محل حاضر شده بودند دچار جراحت جزئی شده اند که امیدواریم هرچه سریعتر بهبود یابند.
وزارت نفت جمهوری اسلامی، دیروز (جمعه) با تشکیل ستاد بحران در این وزارتخانه به دنبال پیگیری و رسیدگی به وضع این خطوط انتقال گاز بود، تا هرچه سریعتر گاز مصرفی مردم شمال کشور در این خطوط دوباره جریان پیدا کند.
بعد از انفجار قبلی این خطوط انتقال گاز، چند تن از نمایندگان مجلس در کمیسیون های انرژی و امنیت ملی مانند عبدالله کعبی، عماد حسینی و اسماعیل کوثری خواستار توجه جدی دولت به امنیت خطوط انتقال انرژی بویژه در مناطق آسیب پذیر شده بودند.
بررسی انفجار سه لوله گاز کشور در کمیسیون انرژی
سودانی: مسئولان وزارت نفت درباره حادثه امروز توضیح بدهند
همزمان، نایب رئیس کمیسیون انرژی مجلس با اظهار نگرانی از افزایش تعداد انفجارها در خطوط لوله انتقال نفت و گاز کشور، گفت: وزارت نفت باید با دریافت و هزینه کردن اعتبار کافی، اقدامات پیشگیرانه و رعایت اصول پدافند غیرعامل در تأسیسات نفت و گاز را در اولویت کاری خود قرار دهد.
به گزارش نفت نیوز، ناصر سودانی افزود: امنیت خطوط انتقال انرژی‌های استراتژیک مانند نفت و گاز، اهمیت فزاینده‌ای برای کشور دارد و وزارت نفت موظف است تا بخشی از اعتبارهای خود را برای تأمین امنیت این خطوط اختصاص دهد.
نماینده مردم اهواز در مجلس شورای اسلامی، تصریح کرد: باید از منافع ملی و عمومی کشور در شرایطی مطمئن، حفاظت کرد تا برخی اعمال خرابکارانه مانند انفجار در خط لوله اصلی گاز در جاده قم – دلیجان، موجب آسیب دیدن این منافع نشود.
وی با یادآوری تأکید رهبری بر لزوم توجه به گسترش پدافند غیرعامل مراکز استراتژیک، از جمله منابع و تأسیسات نفتی و گازی، اظهار امیدواری کرد: وزارت نفت با تشکیل ستادی کارشناسی برای بررسی این موضوع و پیشگیری از تکرار این‌گونه حوادث در آینده، امنیت این بخش مهم اقتصادی کشور را تأمین کند.
ضروروت استفاده از تکنولوژی‌های نو در تولید انرژی
سودانی با محکوم کردن “عمل خرابکارانه” انفجار روز جمعه ١٩درخط لوله انتقال گاز، تأکید کرد: ضرورت استفاده از تکنولوژی‌های نو در تمام مراحل تولید نفت و گاز از اکتشاف تا انتقال و پالایش، به‌صورت مبرهنی احساس می‌شود و باید در اولویت کاری مدیران مجموعه وزارت نفت قرار گیرد.
مسئولان درباره حادثه روز جمعه توضیح بدهند
نماینده اصولگرای مجلس، با اعلام خبر دعوت از مدیران و مسئولان وزارت نفت به کمیسیون انرژی برای توضیح درباره علل انفجار روز جمعه، اظهار کرد: از ابتدای هفته موضوع امنیت تأسیسات حوزه انرژی در کشور در مجلس به دقت بررسی و مطالعه می‌شود و مسئولان وزارت نفت باید در این باره پاسخگو باشند.
گفتنی است ساعت چهار صبح دیروز جمعه (١٩ فروردین)، سه خط لوله اصلی انتقال گاز میادین جنوب به مناطق شمالی کشور در حوالی شهر دلیجان طی یک اقدام خرابکارانه منفجر شده است.
بهمن ماه سال گذشته نیز، در ٢۵ کیلومتری شمال منطقه سلفچگان استان قم سه خط لوله یکهزار پوندی انتقال گاز منفجر شده بود، که این انفجار همزمان خطوط لوله شهر قم را لرزاند و آسمان بخش وسیعی از جنوب غربی این شهر را به شدت قرمز کرده بود.



سحام نيوز: هفته نامه ۹ دی متعلق به حمید رسایی از بدهی ۱۲۰۰ میلیاردی خریدار خودروی محمود احمدی‌نژاد به شبکه بانکی کشور خبر داد.
سایت فردانیوز به نقل از این هفته‌نامه نوشته که خریدار خودروی احمدی‌نژاد در سال‌های اخیر از طریق ارتباطات مختلف دولتی توانسته است به ثروتی افسانه‌ای دست یابد.
به نوشته هفته نامه ۹ دی این فرد در حال حاضر ۳۰ درصد سهام بانک گردشگری و ۳۴درصد بانک سامان و بخشی از سهام ایران خودروی تبریز و شرکت هواپیمایی «آتا» را دارد.
گفته می‌شود وی با هماهنگی حمید بقایی و کمک عبدالله گل توانسته است تا پوشش این خطوط هواپیمایی (آتا) را بگیرد.
در بخش دیگری از این گزارش آمده که این فرد در کارخانه‌های فولاد سهام دارد و قریب به ۱۲۰۰میلیارد به شبکه‌های بانکی کشور بدهکار است.
هفته‌نامه ۹ دی اشاره‌ای به هویت این سرمایه‌دار نزدیک به دولت محمود احمدی‌نژاد نکرده است.
سال گذشته اعلام شد که این فرد خودروی احمدی‌نژاد را به ملیغ دو میلیارد و ۵۰۰ میلیون تومان خریداری کرده است.



مشایی اخراج شد

اسفندیار رحیم مشایی در اقدامی ناگهانی امروز از دولت محمود احمدی‌نژاد کنار گذاشته شد. مشایی که رابطه خویشاوندی نزدیکی با رییس دولت دارد، در حالی از پست معاونت اجرایی نهاد ریاست جمهوری می‌رود که احمدی‌نژاد، حميد بقايی، رئيس سازمان ميراث فرهنگی، گردشگری و صنايع دستی را با حفظ سمت، به عنوان معاون امور اجرايی خود و سرپرست نهاد رياست جمهوری منصوب کرده است.
به گزارش خبرگزاری‌ها از جمله فارس، این تغییر و تحول امروز انجام گرفته است.
در مورد حمید بقایی و سابقه او پیش از دولت نهم حرف و حدیث‌های بسیاری مبنی بر حضور وی در تیم بازجویان وزارت اطلاعات در اوین تا پیش از سال ۸۲ به گوش می‌رسد، او پس از انتخاب محمود احمدی‌نژاد توانست به تیم ابادگران در شهرداری تهران پیوسته و در کنار اسفندیار رحیم مشایی احمدی‌نژاد را در مبارزات انتخاباتی یاری کند.
  در  دولت‌های نهم و دهم همواره بقایی معاون رحیم مشایی و متصدی امور بعد از ترفیع او به مقامات بالاتر بود چه در سازمان میراث فرهنگی و چه امروز در معاونت اجرای ریاست دولت.

حال آنچه که می‌تواند حساسیت این رویداد را در سال جاری افزایش دهد، اماده شدن دولت برای حضور در انتخابات مجلس شورای اسلامی است، در این شرایط خروج ناگهانی مشایی از مناسب دولتی می‌تواند نشان از امادگی برای حضور در قالب ریاست مجلس نهم باشد باید دید تیمی که گفته می‌شود از بازجویان سابق اطلاعات سپاه تشکیل شده که بعضا افرادی از توابین و اعضای سابق مجاهدین خلق هم در میان‌شان دیده می شود می‌توانند حول اسفندیار رحیم مشایی مجلس نهم را تصاحب کنند یا هنوز  زمان حذف بخش سنتی  اصولگرایان فرا نرسیده.




علی لاریجانی: "مطالبات مردم کشورهای مسلمان مطالباتی است که مردم اروپا چند قرن قبل به آن رسیده اند."
علی لاریجانی، رئیس مجلس شورای اسلامی ایران
علی لاریجانی، رئیس مجلس شورای اسلامی ایران
Reuters
نوشتۀ فواد روستائی
رئیس مجلس ایران گفت انتظار از اروپا و آمریکا این است که مدافع خواسته ای باشند که چند قرن قبل برای مردم خودشان تأمین کرده اند. علی لاریجانی با ابراز تأسف کشورهای غربی و به ویژه آمریکا را متهم کرد که در این به گفتۀ او "قضایا" از دیکتاتورها دفاع می کنند.
علی لاریجانی، رئیس مجلس شورای اسلامی ایران، امروز (جمعه) گفت مطالبات ملت های مسلمان خواسته های واقعی هستند که کشورهای اروپائی چند قرن قبل به آن رسیده اند.
رئیس مجلس ایران افزود انتظار از اروپا و آمریکا این است که مدافع خواسته ای باشند که چند قرن قبل برای مردم خودشان تأمین کرده اند.
علی لاریجانی با ابراز تأسف کشورهای غربی و به ویژه آمریکا را متهم کرد که در این به گفتۀ او "قضایا" از دیکتاتورها دفاع می کنند.
رئیس مجلس شورای اسلامی ایران اتهام وارده به تهران مبنی بر حمایت از شیعیان بحرین به خاطر شیعه بودن آنان را رد کرد و گفت ایران از مطالبان مردم مصر، تونس، لیبی و یمن نیز که از اهل تسنن هستند پشتیبانی کرده است.
لاریجانی خطاب به مقامات اردن و کشورهای شورای همکاری خلیج فارس که ایران را به مداخله در امورداخلی کشورهای عرب خلیج فارس متهم کرده اند گفت این اتهام زدن مشکل آنان را حل نمی کند.
علاوه بر مقامات و رهبران کشورهای عرب، آمریکا نیز ایران را به تلاش برای مداخله در امور کشورهای عرب خلیج فارس و بر هم زدن صلح و ثبات منطقه متهم کرده است.





مشاور نخست وزیرعراق: عراق دیگر حاضر به تحمل حضور مجاهدین خلق ایران در کشور نیست
نوری المالکی، نخست وزیر عراق
نوری المالکی، نخست وزیر عراق
DR
نوشتۀ فواد روستائی
 نوری المالکی، نخست وزیر عراق، از سفیران کشورهای عضو اتحادیۀ اروپا خواسته است اعضای سازمان مجاهدین خلق را در هر جا که می خواهند جای دهند چرا که عراق دیگر حاضر به تحمل حضور آنان در این کشور نیست.
در پی بروز زد و خورد میان ارتش عراق و اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران در اردوگاه اشرف در ٨٠ کیلومتری شمال بغداد، علی موسوی - یکی از مشاوران نخست وزیر عراق- در گفتگو با خبرگزاری فرانسه از سازمان مجاهدین خلق ایران با عنوان یک سازمان تروریستی یاد کرد و گفت عراق نمی تواند حضور این سازمان در عراق را که به روابط این کشور با ایران لطمه می زند دیگر تحمل کند.
مشاور نوری المالکی ادعا کرد که افراد ارتش برای اجرای یک تصمیم دادگستری عراق مبنی بر بازگرداندن زمین های همجوار اردوگاه به صاحبان اصلی آن به محل اعزام شده بودند اما چون مورد حمله قرار گرفتند به این حمله پاسخ دادند.
در پی تیراندازی افراد ارتش عراق به سوی اعضای سازمان مجاهدین خلق که مسلح نیستند، وزیر دفاع آمریکا و کمیسر عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان از دولت عراق خواستند در این مورد از خود خویشتن داری نشان دهد.
دولت عراق و منابع بیمارستانی از ٣ کشته و ٢٧ زخمی در این رویاروئی نابرابر خبر داده اند اما شورای ملی مقاومت که سازمان مجاهدین خلق ایران جزء اصلی تشکیل دهندۀ آن است شمار کشته ها را ٣١ و تعداد زخمی ها را ٣٠٠ نفر اعلام کرده اند.
به گفتۀ علی موسوی، نوری المالکی- نخست وزیر عراق، از سفیران کشورهای عضو اتحادیۀ اروپا خواسته است اعضای سازمان مجاهدین خلق را در هر جا که می خواهند جای دهند چرا که عراق دیگر حاضر به تحمل حضور آنان در این کشور نیست.
اردوگاه اشرف در حدود ٣٥٠٠ تن از اعضای سازمان مجاهدین خلق را در خود جای داده است.




نگرانی واشنگتن و لندن از وقایع اردوگاه اشرف
خبرگزاری رویترز توضیح می دهد که تأیید صحت و اصالت این عکس که ظاهراً پس از حمله به اردوگاه اشرف گرفته شده، برایش ممکن نیست.
خبرگزاری رویترز توضیح می دهد که تأیید صحت و اصالت این عکس که ظاهراً پس از حمله به اردوگاه اشرف گرفته شده، برایش ممکن نیست.
Reuters
نوشتۀ فرید وهابی
به دنبال درگیری نیروهای عراقی با اعضاء سازمان مجاهدین خلق ایران، در اردوگاه اشرف، آمریکا و بریتانیا از بغداد خواستند که به خشونت پایان دهد. در مقابل، وزیر خارجۀ جمهوری اسلامی، اقدام دولت عراق را قابل‌تقدیر دانست. این در حالی است که تعداد کشته‌شدگان اردوگاه اشرف از ۳ تا ۳۱ نفر گزارش شده است.
دولت آمریکا با ابراز نگرانی از وقایع اردوگاه اشرف، از "بلندپایه‌ترین مسئولان" عراقی خواست که به خشونت متوسل نشوند و آرامش را حفظ کنند.
روز جمعه، دولت بریتانیا نیز نگرانی عمیق خود را بدین خاطر ابراز کرد. در بیانیه‌ای که از سوی وزارت امور خارجه بریتانیا منتشر شد، آمده است که در وقایع اردوگاه اشرف، در شرایطی که هنوز "کاملاً روشن نیست"، حداقل هفده غیرنظامی کشته شده‌اند. لندن از دولت عراق می‌خواهد که هرچه زودتر به عملیات خشونت‌آمیز در این اردوگاه پایان دهد.
در حالی که لندن از هفده کشته سخن می‌گوید، خبرگزاری فرانسه، به نقل از منابع نزدیک به بیمارستان‌ها، تعداد قربانیان را حداقل سه نفر اعلام کرد، اما سازمان مجاهدین خلق اطمینان می‌دهد که ۳۱ نفر کشته، و ۳۰۰ نفر زخمی شده‌اند.
در حال حاضر، دولت عراق اجازۀ نزدیک شدن خبرنگاران به اردوگاه اشرف را نمی‌دهد و در نتیجه، اطلاع یافتن از تعداد دقیق کشته‌شدگان ممکن نیست.
سازمان گزارشگران بدون مرز، با اشاره به این وضعیت، "تحریم خبری و اطلاعاتی" را محکوم کرد. در بیانیۀ این سازمان که روز شنبه منتشر شد، آمده است: "این تحریم خبری غیرقابل قبول است. نیروهای امنیتی دسترسی به اردوگاه اشرف را ممنوع کرده‌اند تا اعمال خشونت علیه غیرنظامیان را پنهان کنند. آنان به هرکس که بخواهد از درگیری‌ها عکس بگیرد، حمله می‌کنند".
سازمان گزارشگران بدون مرز می‌افزاید: "به گفتۀ چندین رسانه، اردوگاه توسط زره‌پوش‌ها و کامیون‌های ارتش محاصره شده، و خبرنگاران نتوانسته‌اند از ورودی اردوگاه دورتر بروند".
این سازمان یادآوری می‌کند که از روز ۲۸ ژوییۀ سال ۲۰۰۹، ورود خبرنگاران به اردوگاه ممنوع شده است.
در این حال، در تهران، وزیر امورخارجه جمهوری اسلامی، علی‌اکبر صالحی از هجوم ارتش عراق به اردوگاه اشرف ابراز رضایت کرد و این عمل را قابل‌تقدیر دانست.
صالحی در مقدمه گفت: "در قانون اساسی عراق آمده است که هیچ گروه تروریستی نمی‌تواند از خاک این کشور به عنوان پایگاهی علیه کشورهای همسایه استفاده کند"...
و سپس افزود: "اقدام اخیر دولت عراق در جهت پیاده کردن قانون اساسی و تصمیمات قوه قضاییه این کشور است که جای تقدیر دارد".
به نوشتۀ خبرگزاری فرانسه، حدود ۳۵۰۰ نفر از اعضاءسازمان مجاهدین خلق در اردوگاه اشرف ساکن‌اند.