اطلاعیه : افغی کبوتر نمی زاید
بيژن نيابتی
دیروز رابرت گیتس وزیر دفاع ایالات متحده در ملاقات با نوری المالکی چراغ سبز تهاجم نظامی به قرارگاه اشرف را به او ابلاغ کرده بود . تا الان یک قلم 31 شهید و بیش از سیصد زخمی بعضا خطرناک حاصل این چراغ سبز خائنانه است . نیروهای آمریکایی که تا شب گذشته برای مونیتور اوضاع در اشرف بسر می بردند ، علیرغم اطلاع کامل دولت و ارتش آمریکا از 5 روز پیش و صف آرایی و آرایش نظامی نیروهای مالکی در ضلع شمالی قرارگاه ، از اشرف عقب می نشینند . درست مثل تهاجم دوسال پیش ! دوسال پیش هم تهاجم اولیه نظامی به اشرف درست همزمان با ورود همین جناب وزیر صورت گرفته بود . هنوز یک هفته از سخنان هوارد دین رئیس پیشین حزب اوباما در محل پارلمان انگلستان نمی گذرد که به صراحت گفت تنها یک تلفن ، آری یک تلفن از سوی طرف آمریکایی کفایت می کند که کل نظامیان عراقی از حول و حوش اشرف عقب بنشینند . برای رویت دستهای جنایت و فریب باراک اوباما در پس پرده این دو جنایت خائنانه برعلیه افراد حفاظت شده در کادر کنوانسیون چهارم ژنو که با تک تک آنان از سوی دولت آمریکا قراردادهای جداگانه مبنی بر اعطای حفاظت کامل در مقابل تحویل سلاح امضا گردیده است ، نیازی به اطلاعات سیاسی و قدرت تحلیل چندانی نیست .
در آغاز روی کارآمدن اوباما و در شرایطی که آب از لب و لوچه بسیاری روان بود ، بدرستی از او به عنوان فریب هزاره سوم یاد کرده بودم . قبلا گفته ام و بازهم گفتنش را ضروری می دانم که برای من جرج دبلیو بوش بر باراک اوباما و آریل شارون بر اسحاق رابین و احمدی نژاد بر خاتمی شرف دارند . چرا که اولیها تمامی نجاست و رذالت سه بنیادگرایی مسیحی ـ یهودی ـ اسلامی را با وضوح و روشنی تمام در مقابل دیدگان هر آنکس که چشمی برای دیدن داشته باشد نمایان می سازند در حالیکه دومی ها برهمان رذالتها لباس دمکراسی خواهی ، صلح طلبی و گفتگوی تمدنها می پوشانند . اولیها شمشیر را از رو بسته اند و تو خوب می دانی که باید چگونه از خود در مقابلشان حفاظت کنی . دومی ها اما ، دستی برای دوستی بسوی تو دراز کرده اند درحالیکه خنجری خون آلود در دست دیگری در پشت خود پنهان دارند و تو اگر ساده باشی نمیدانی که با اوچه باید بکنی و در مقابلش چسان باید بایستی یا چسان بنشینی و با او سخن از چه رانی ؟
ظاهرا آن جناحی در دولت آمریکا که هنوز امید خود را به انجام انقلاب ! مخملی در ایران ازدست نداده و در رابطه با امکان بیرون آمدن مجاهدین از لیست وزارت خارجه ازسویی و فشاربخش دیگری ازهمین حاکمیت برای به رسمیت شناختن مجاهدین ( به مثابه دشمن دشمن خود ) بعنوان دولت در تبعید ایران از سوی دیگر شدیدا احساس خطر می کند ، درسراب نابودی تشکیلات ارتش آزادیبخش مجاهدین و برچیدن اشرف است . همین احساس خطر هم بود که یکی دو هفته پیش آخوندک همدست رژیم جمهوری اسلامی محسن کدیور و سایت جرس را نیزازموضع جنبش سبز به تحرک واداشته و نسبت به حذف نام مجاهدین از لیست آمریکا هراسان کرده بود . لازم به تکرارنیست که هم این لوش و لجنهای سبزرنگ همدست قاتلان و هم آن توطئه گران حسرت بدل منتظرانقلاب مخملی در آمریکا اشتباه محاسبه دارند . هم دررابطه با ازمیان بردن تشکیلات مجاهدین ، هم در رابطه با رژیم جمهوری اسلامی و هم در رابطه با توهم ابلهانه انقلاب مخملی در ایران . آینده نشان خواهد داد که نصیب هم اینان وهم آنان هیچ جز ننگ و خواری نخواهد بود .
و من اینک دیگربار با چشمانی تر که در تمامی طول این شب بی پایان خواب را درآن راه نبوده و با قلبی مالامال از نفرت و انزجار، به عنوان یک روشنفکر ایرانی ، انگشت اتهامم را به سمت شخص باراک اوباما درهیئت مسئول اول جنایت زبونانه ای که هنوزهم ادامه دارد دراز می کنم . مالکی و جنایتکاران دون پایه نشسته درحاکمیت سرزمین رافدین آدرسهای فرعی هستند . جنایت اخیر یکبار دیگر اثبات کرد که افعی نشسته در حاکمیت آمریکا هرگز کبوتری نخواهد زایید . کلاغ که جای خود دارد .
آقای کدیور و حکایت "به درک واصل شدن" مجاهدین خلق
مسعود نقره کار
آقای کدیور چرا دست از توجیه جنایت های آیت الله خمینی بر نمی دارید؟ چرا ادبیات اسدالله لاجوردی و دروغ های احمدی نژادی به کار می گیرید؟ گفتار و کردار مشترک با لاجوردی ها و احمدی نژادها و صدری ها شباهت هایی تصادفی اند یا نا گزیر؟ معیارها یی که مجاهدین خلق را تروریست و شما را دموکرات کرده اند، کدامند؟ انکار حضور مجاهدین خلق در جنبش آزادیخواهانه و ضد دیکتاتوری در میهنمان چشم بستن بر واقعیت است.دل خوش داشتم (و داشتیم) که جماعتی از میان مسلمین هموطن به راه اصلاح دین و مذهب شان رفته اند و بر آنند این دین و مذهب به آزاد اندیشی و آزادیخواهی و انسانیت نزدیک کنند . برای روشنفکر خواندن این جماعت علیرغم تکفیرها و انتقادها، تاریخ ایران و جهان زیر و رو کردیم تا دلایلی برای توضیح و توجیه ادعایمان دست و پا کنیم, و کردیم، اما دریغ که کدیورها نشان داده اند گره بر باد زدیم وتکفیر کنندگان و منتقدان درست گفته و می گویند، که آزاد اندیشی و آزادیخواهی ،و حقیقت جویی که شاخصه های روشنفکری ست در بساط این جماعت کیمیاست.
به این نوار سخنرانی آقای کدیور(1) گوش کنید تا دریابید امثال من با روشنفکر دینی خواندن کدیورها چه گناه کبیره ای مرتکب شده اند.
کدیور در پاسخ به پرسشی در باره کشتار بزرگ سال 67 , به عنوان یکی از بزرگترین قتل عام های دگراندیشان در میهنمان، به جعل و دروغ متوسل می شود و نشانه ها از تاریک اندیشی بروزمی دهد:
1- آقای کدیور درست همانگونه که خمینی در فتوای جنون آمیز و جنایتکارانه اش آورده است (2) ، چنین وانمود می کند که سبب ساز کشتار بزرگ سال 67 سازمان مجاهدین خلق ایران و حمله فروغ جاودان بود. شواهد و اسناد حکایت این دارند که چنین دلیل تراشی ای به دور از واقعیت است و پیش از حمله فروغ جاودان برای کشتار یا " پاکسازی" زندانیان سیاسی زمینه سازی شده بود(3). حمله ماجراجویانه و فاجعه بار ِ فروغ جاودان بهانه برای توجیه کشتار بزرگ سال 67 به دست حکومت اسلامی داد اما سبب ساز و علت اصلی صدور فتوی خمینی نبود. ضمن اینکه آقای کدیور می داند که کشتار تابستان سال 67 سومین کشتار بزرگ حکومت اسلامی تا آن هنگام بود. پرسش ازآقای کدیور این است که: دروغ و جعل شما باورمان شد و مجاهدین سبب ساز کشتار بزرگ سال 67 بودند , سبب سازان وعوامل بروز کشتارهای سال 58 ، سال 60 , قتل های زنجیره ای , کشتار دگراندیشان تبعیدی ، کشتار فعالین جنبش سبز، و کشتار ده ها هزار قربانی ستمگری ها و ناهنجاری های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی در حکومت اسلامی چه کسان و جریان هایی بوده و هستند؟
2- آقای کدیور قربانیان کشتار بزرگ سال 67 رامجاهد , و" نزدیک" به 3 هزار نفر اعلام می کند, نزدیک به سه هزارنفری که به گفته ایشان برخی از آنان از صحنه نبرد فروغ جاودان برای به دار آویخته شدن به زندان ها آورده شده بودند؟!. می باید از جنس احمدی نژاد بود تا بتوان به این راحتی دروغ گفت ، و صدها تن از نزدیک به 5 هزار قربانی این جنایت بزرگ , که امروز نام و نشان آن ها مشخص شده است را از لیست این جنایت هولناک حذف کرد، دگراندیشانی که مجاهد نبودند, و حتی مخالف سیاست های رهبری سازمان مجاهدین خلق بودند.(4)
3- آقای کدیور در شمایل لاجوردی و ری شهری و پورمحمدی و احمدی نژاد می گوید همه اعدام شدگان کسانی بودند که با مجاهدین و حمله فروغ جاودان " همراهی می کردند ".
جل الخالق ! قربانیان مجاهد، و به دار آویختگانی که مخالف مجاهدین و عملیات آن ها بودند و سال ها در زندان ها و شکنجه گاه ها ی حکومت اسلامی و بسیاری از آن ها در سلول های انفرادی به سر برده بودند, و در بیدادگاه های این حکومت به حبس محکوم شده بودند چگونه می توانستند با حمله فروغ جاودانی که از خاک عراق آغاز شد، همراهی کنند ودر ارتباط بوده باشند؟. شگفتا که این روحانی سخنورنیاموخته است چیزی بگوید که بگنجد!.
آقای کدیور می داند که سؤال برای به دار آویختن بسیاری از به قول ایشان "تروریست" هایی که گناه بسیاری از آنان مخالفت سیاسی با حکومت تروریستی اسلامی بود، نه در ارتباط با مجاهدین وفروغ جاودان که در نمایشی بیرحمانه از انکیزیسیون اسلامی، پیرامون نماز خواندن و نخواندن ، و مسلمان بودن و نبودن بود.(5)
4- آقای کدیور برای خون شویی و عفونت زدایی از هستی آیت الله خمینی ,زیرکانه یکی از پادوهای خمینی،" ری شهری" را" صحنه گردان " اصلی" اشتباه " ای که بر اثر آن نزدیک به 5 هزار انسان بی گناه به قتل رسیدند، جلوه می دهد که باز خدای اش حفظ اش کند لااقل نگفت فتوی این" اشتباه" جنایتکارانه را هم ری شهری قلمی کرد.
5- آقای کدیور آیت الله منتظری را نا روا مظهرحقوق بشر در ایران جا می زند. بی شک مخالفت آیت الله منتظری با نحوه محاکمه قربانیان کشتار بزرگ سال 67 ارزشمند و قابل ستایش بوده و هست اما آیت الله منتظری با اعدام ها مخالف نبود، او با روش به کار گرفته شده درمحاکمه قربانیان مخالفت می کرد(6). آقای کدیور به هنگام بزرگ سازی منبری ِ آیت الله منتظری از حضار می پرسد آیا کسی سکولاری سراغ دارد که در حد آیت الله منتظری پایبند حقوق بشر باشد؟
و پاسخ به این سؤال که نشان ازکینه ی طبیعی و قابل فهم آقای کدیور به سکولارها و سکولاریسم دارد، به گمان من منفی ست . اگر سکولاری در حد آیت الله منتظری به حقوق بشر وفادار باشد دیگر سکولار نیست ! وانگهی اصلن مقایسه سکولار ها با آیت الله منتظری، شخصیتی که نظریه پرداز " ولایت فقیه " در حکومت اسلامی بود، مقایسه ای ناسنجیده و نارواست .
6- آقای کدیور که خود را آخوندی خشونت ستیز و حقوق بشری نمایانده است ، حتی در کار برد واژه ها ویژگی ای خشونت طلبانه نشان می دهد، و از زبان و ادبیات جلادانی چون آیت الله گیلانی و اسدالله لاجوردی در رابطه با قربانبان حکومت اسلامی بهره می گیرد و کشته شدگان مجاهد را " به درک واصل شده " می خواند (7).
7- کینه و عصبیت آقای کدیور کار ایشان به آنجا می کشاند که ترور مفتح و مطهری را هم به گردن مجاهدین خلق بیاندازد، در حالیکه گروه فرقان دست به این ترورها زده بود. آن هنگام مجاهدین خلق در کنار آیت الله خمینی و حامی او و جمهوری اش بودند(8)
***********
آقای کدیور نه فقط در پاسخ به پرسش در باره کشتار بزرگ سال 67 ، درنامه ای در کنار احمد صدری نیز نشان می دهد کینه و نفرت وصف ناپذیرش به مجاهدین خلق سبب نابینایی سیاسی اش شده است . او با الصاق احمد صدری به خودش به نمایندگی از طرف ملت ایران به دولت امریکا هشدارداده است که در دام "حسابگریهای غیر اخلاقی" نیافتد و سازمان مجاهدین خلق را از لیست سازمان های تروریستی خارج نکند ، چرا که این سازمان بلایی برای جنبش سبز نیز خواهد شد. (9).
این نامه جدا از ارزیابی های بی پایه و تحلیل های مغرضانه ، و نمایش روحیه قیم مابی فقیهانه، حاوی نکاتی قابل مکث وپرسش است:
1- معیارهای تروریست بودن مجاهدین خلق و دموکرات بودن کدیورها و صدری ها کدامند ؟ آیا حکومت اسلامی و عناصر شکل دهنده و حامی آن , و پیروان یکی از بزرگترین جنایتکاران تاریخ بشریت، یعنی آیت الله خمینی که خود، پیروان و حکومت اش آمر و عامل کشتار ده ها هزار دگراندیش و روشنفکر شده اند، تروریست و هوادار تروریسم نیستند؟ . به گمان من اما شاید چیزی بدتراز تروریست ، چرا که ترور فرزند کوچک قتل عام است.
2- اگر حساب کشی گذشته در کار باشد و معیارها از آنجا سر باز کنند، عملکرد کدیورها و صدری ها در گذشته چه تفاوتی با عملکرد مجاهدین دارد؟ مگر احمد صدری به گفته خودش در یک قلم از کارهای اش زینت المجالس ِ مجالس نفرت ِ فیلسوف حیوانیت و خشونت، مصباح یزدی نبود؟
3- چرا آقای کدیور و احمد صدری می توانند خود را قیم جنبش سبز بدانند اما مجاهدین خلق نمی توانند؟ اگر تعدادزندانیان و اعدام شدگان معیار و ملاک اند، مجاهدین کم زندانی و اعدامی حتی در رابطه با جنبش سبز نداشته اند. وانگهی دلایل برای اثبات مجاهد نبودن بسیاری از جوانانی که در خیابان ها شعار مرگ بر دیکتاتور سر می دهند، کدامند؟. انکار حضورمجاهدین در جنبش سبز چشم بستن بر واقعیت است.
4- اگر معیار دموکرات بودن تنها حرف وسند و کاغذ باشد، کار پایه و برنامه سیاسی شورای ملی مقاومت و مجاهدین خلق، که آقای کدیور و احمد صدری آن ها را تروریست معرفی می کنند مدنی تر،دموکراتیک تر و انسانی تر از آخرین ویرایش منشورجنبش سبز است.(نگاه کنید به سر خط برنامه های شورای ملی مقاومت )(10)
(همین حکم را در باره کارپایه و برنامه سیاسی رضا پهلوی هم می شود صادر کرد.)
5- در چغلی – هشدارنامه ی آقای کدیور و احمد صدری به دولت امریکا آمده است: "سازمان مجاهدین خلق فاقد پایگاه سیاسی و یا حمایت مردمی قابل اعتنا در داخل ایران است، چرا که سالها در عراق از حمایت صدام حسین بهره مند بود. این گروه آخرین بارقه های احترام را در حالی از دست داد که در سالهای پسین جنگ ایران و عراق (1367-1359) بنفع نیروهای دشمن وارد جنگ شدند. از اینروست که شایسته است سیاستمداران آمریکا لاف لابی گردانان مجاهدین را در مورد محبوبیت این گروه در ایران را به گوش تردید بشنوند."(11)
پرسش این است که بر مبنای کدامین داده ها و اسناد می توان حکم صادرکرد که سازمان مجاهدین خلق فاقد پایگاه سیاسی و یا حمایت مردمی قابل اعتنا در داخل ایران است؟ آیا در مورد پایگاه سیاسی و یا حمایت مردمی سازمانی که اعلام هواداری از آن در ایران یعنی اعدام ، صدور چنین ارزیابی ها و احکامی می توانند دقیق و غیر مغرضانه باشند؟ آیا حضور مجاهدین خلق در عراق و حمایت آنان از صدام حسین می توانند دلایل قانع کننده ای برای فقدان پایگاه سیاسی و یا حمایت مردمی قابل اعتنا ی این سازمان در داخل ایران قلمدادشوند؟ اگرچنین باشد آقای کدیور واحمد صدری، و لابی گردانان حکومت اسلامی و جنبش سبز نیز باید بتدریج فاتحه ی جنبش سبز مورد نظرشان را بخوانند چرا که عناصر" اتاق فکر" جنبش سبز و "شورای هماهنگی راه سبز امید" و بسیارانی دیگر که خود را رهبر و نماینده این جنبش می پندارند برسر سفره ی به زعم امام شان بد تر از صدام یعنی " شیطان بزرگ " نشسته اند واز حمایت های مالی و معنوی "شیطان بزرگ و اقمارش" انگلیس و هلند بر خوردار و ارتزاق مالی و معنوی می کنند.
***
باری، جعل ها و دروغ های آقای کدیور در رابطه با کشتار تابستان 67 و تلاش برای توجیه جنایت های آیت الله خمینی ، کار برد ادبیات آیت الله گیلانی و اسدالله لاجوردی و سعید مرتضوی در رابطه با مخالفان حکومت اسلامی، و قرار گرفتن ایشان کنار احمد صدری ها این سؤال را در ذهن می نشانند که براستی این شباهت ها و نزدیکی ها تصادفی اند یا گزیرناپذیر؟
*************************************************
منابع و پانویس ها:
http://www.youtube.com/watch?v=FqgrLdPlR_A&feature=player_embedded#at=127
2- متن فتوای جنایتکارانه خمینی:
" بسم الله الرحمن الرحیم
از آنجا که منافقین خائن به هیچ وجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه میگویند از روی حیله و نفاق آنهاست و به اقرار سران آنها از اسلام ارتداد پیدا کرده اند، و با توجه به محارب بودن آنها و جنگهای کلاسیک آنها در شمال و غرب و جنوب کشور با همکاریهای حزب بعث عراق و نیز جاسوسی آنان برای صدام علیه ملت مسلمان ما، و با توجه به ارتباط آنان با استکبار جهانی و ضربات ناجوانمردانه آنان از ابتدای تشکیل نظام جمهوری اسلامی تاکنون، کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و میکنند محارب و محکوم به اعدام میباشند و تشخیص موضوع نیز در تهران با رای اکثریت آقایان حجه الاسلام نیری دامت افاضاته (قاضی شرع) و جناب آقای اشراقی (دادستان تهران) و نماینده ای از وزارت اطلاعات می باشد، اگر چه احتیاط در اجماع است، و همین طور در زندان های مراکز استان کشور رای اکثریت آقایان قاضی شرع، دادستان انقلاب و یا دادیار و نماینده وزارت اطلاعات لازم الاتباع میباشد، رحم بر محاربین ساده اندیشی است، قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپذیر نظام اسلامی است، امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب نمائید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند [اشداء علی الکفار] باشند. تردید در مسایل قضایی اسلام انقلابی نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا میباشد. والسلام.
روح الله موسوی الخمینی"
اصل این فتوی , با دست خط خمینی در کتاب خاطرات آیت الله منتظری آمده است ,و در تارنما های مختلف نیز منتشر شده است . این فتوی حتی نزدیکان خمینی را سؤال دار کرد. احمد خمینی در پشت فتوی از پدرش می پرسد
" بسمه تعالی
پدر بزرگوار حضرت اما مد ظله العالی
پس از عرض سلام، آیت الله موسوی اردبیلی در مورد حکم اخیر حضرتعالی درباره منافقین ابهاماتی داشته اند که تلفنی در سه سؤال مطرح کردند:
الف – آیا این حکم مربوط به آنهاست که در زندان ها بوده اند و محاکمه شده اند و محکوم به اعدام گشته اند ولی تغییر موضع نداده اند و هنوز هم حکم در مورد آن ها اجرا نشده است، یا آنهایی که حتی محاکمه هم نشده اند، محکوم به اعدامند؟
ب – آیا منافقین که محکوم به زندان محدود شده اند و مقداری از زندانشان را هم کشیده اند ولی بر سر موضع نفاق میباشند محکوم به اعدام میباشند؟
ج – در مورد رسیدگی به وضع منافقین آیا پرونده های منافقینی که در شهرستانهایی که خود استقلال قضایی دارند و تابع مرکز استان نیستند باید به مرکز استان ارسال گردد یا خود میتوانند مستقلاً عمل کنند؟"
و آیت الله خمینی با خشم , وقاحت و شقاوتی کم نظیر در زیر نامه می نویسد:
" بسمه تعالی
در تمام موارد فوق هر کسی در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است. سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید. در مورد رسیدگی به وضع پرونده ها در هر صورت که حکم سریعتر انجام گردد همان مورد نظر است.
روح الله الموسوی الخمینی"
3- " تاریخ آغاز فشار و سرکوب در زندانها ۲۸ تیرماه اعلام شده است، یعنی درست یک روز پس از پذیرش قطعنامه آتشبس، و ۵ روز پیش از حملهی فروغ جاودان مجاهدین: « در نخستین ساعات روز جمعه، ۲۸ تیرماه ۱۳۶۷ (۱۹ ژوئیه ۱۹۸۸)، حصارهای آهنی بر گرد زندانهای اصلی در سرتاسر ایران کشیده شد. دروازهها بسته و تلفنها قطع شد. تلویزیونها را از برق کشیدند و از توزیع نامهها، روزنامهها و بستههای دارویی (در زندانها) خودداری ورزیدند. ساعات ملاقات منحل شد و بستگان زندانیان را از حول و حوش زندانها پراکنده ساختند. به زندانیان دستور داده شد، که در سلولهای خود باقی بمانند و از صحبت با نگهبانان و کارگران افغانی خودداری کنند. رفتوآمد به مکانهای عمومی، مانند درمانگاهها، کارگاهها، قرائتخانهها، تالارهای تدریس و حیاطها ممنوع شد.»
- آبراهامیان، یرواند: کشتار تابستان 67، سال 1372، برگرفته از سایت اخبار روز، دهم شهریور ماه 1383.
- نقره کار، مسعود , مقدمه ای بر کشتار دگراندیشان در ایران , نشر پیام , سال 2003 , صص 114- 100
4- تعداد و مشخصات قربانیان کشتار سال 67 و ترکیب سازمانی , سیاسی و عقیدتی آن ها را در سایت ها و کتاب های متعدد می توانید ملاحظه کنید , من فقط به نام بردن ازیک سایت و کتاب بسنده می کنم :
http://www.asre-nou.net/php/view.php?objnr=11153 الف: تارنمای عصر نو
ب: خاطرات زندان مهدی اصلانی ,، کلاغ و گل سرخ , صص 336-331 و398-387
5- برخی سؤال ها از زندانیان غیر مجاهد که پاسخ به آن ها بسیاری ازبرجسته ترین روشنفکران میهنمان را بر دارکرد، این ها بودند:
- آيا شما مسلمانيد؟
- آيا به خدا اعتقاد داريد؟
- آيا به بهشت وجهنم معتقد هستيد؟
- آيا محمد را به عنوان خاتم الانبيا قبول داريد؟
- آيا در ماه رمضان روزه می گيريد؟
- آيا قرآن می خوانيد؟
- آيا ترجيح می دهيد با يک مسلمان هم بند شويد و يا يک غيرمسلمان؟
- آيا حاضرين زير ورقه ای را داير بر اين که به خدا، به پيغمبر و به قرآن و به روز رستاخيز ايمان داريد، امضا کنيد؟
- آيا در خانواده ای بزرگ شده ايد که پدر در آن نماز می خواند، روزه می گرفت و قرآن می خواند؟
و نگاه کنید به منابع شماره 3 و مقاله ها و نوشته های انگلیسی و فارسی آبراهامیان در باره کشتار 67, ضمن ایتکه ده ها شاهد جان به در برده از آن قتل عام در خاطرات خود بی پایه بودن ادعا های امثال کدیور را شهادت داده اند.
- بقایی، غلامرضا: زندان یونسکو "دزفول" و آن تابستان سیاه، سایت اینترنتی "اخبار روز"، شهریور 1382 (بخشی از این مطلب در "اتحاد کار" شماره 112 چاپ شده است.)
- به یاد آن همه جان های بی قرار، سخنرانی رضا در مراسم بزرگداشت خاطره اعدام شدگان تابستان 67، دانشگاه تورنتو (کانادا) سپتامبر 2003، (شهروند، شماره 635، جمعه 28 شهریور 1382).
6- نگاه کنید به کتاب خاطرات آیت الله منتظری :
آیتالله منتظری، ۹مرداد ۱۳۶۷، در نامهای خطاب به خمینی، نوشت : «اگر فرضا بر دستور خودتان اصرار دارید، اقلاً دستور دهید، ملاک اتفاق نظر قاضی و دادستان و مسئول اطلاعات باشد، نه اکثریت.»..........
منتظری در خاطراتش، به ملاقاتی با نیری، قاضی شرع اوین، اشراقی، دادستان تهران، رئیسی، معاون دادستان و پورمحمدی، نمایندهی وزارت اطلاعات اشاره میکند. او تاریخ این دیدار را اول محرم آن سال ذکر میکند، که مصادف با ۲۳ مرداد ۱۳۶۷ است، و مینویسد: «به آنها گفتم، حداقل در محرم از اعدامها دست نگه دارید، آقای نیری گفت: "ما تا الان هفتصد و پنجاه نفر را در تهران اعدام کردهایم، دویست نفر را هم به عنوان سرموضع از بقیه جدا کردهایم. کلک اینها را هم بکنیم، بعد هر چه شما بفرمائید!"»
7- منبع شماره 1
-8 www.youtube.com
9- محسن کدیور، احمد صدری ، خارج کردن مجاهدین خلق از لیست سازمانهای تروریستی بلائی برای جنبش سبز
www.rahesabz.net
www.salon.com
10- برنامه شورای ملی مقاومت
11- ر.ک به منبع شماره 9
مسئولیت مجاهدین در کشتار اشرف
حميد فرخنده
در کشورهای اروپایی یا امریکای شمالی و استرالیا لااقل امکان فعالیت سیاسی علیه نظام جمهوری اسلامی برای حدود ۳۵۰۰ مجاهد گرفتار در اردوگاه اشرف وجود دارد. معلوم نیست سازمانی که حتی امکان فعالیت سیاسی علیه نظام جمهوری اسلامی در خاک عراق ندارد، به چه علت بر ماندن خود، آنهم علیرغم میل صاحبخانه اصرار دارد؟ویژه خبرنامه گویا hamidfarkhondeh@hotmail.com
صحنه به زیرگرفته شدن یکی از مجاهدین ساکن ارودگاه اشرف توسط خودروی ارتش عراق دل هر انسان آزاده بویژه هر ایرانی انساندوست را به درد می آورد. حمله به افرادی غیر مسلح و کشتار آنان به هیچ بهانه ای قابل قبول نیست. همه ی وجدان های آزاد بشری خواهان راه حل مسالمت آمیز و درخور شأن و کرامت انسانی برای بیش از سه هزار ساکنین اردوگاه اشرف هستند. انسانهایی اسیر ایدئولوژی، قربانی تشکیلات و سازمانی به بن بست رسیده، رها شده در بیابانی نزدیک مرز ایران، محروم از دنیای آزاد اطلاعات و اخبار. آرمانگرایانی که روزگاری شیفته توهمات سیاسی رهبری خود شدند. رهبری سیاسی ای که ارمغانش برای اعضای اش اشتباهات پیاپی در ارزیابی های سیاسی و تعادل قوا، به کشتارگاه فرستادن آنها در مقاطع مختلف، شتشوی مغزی و تشویق آنان به آتش زدن خود برای بهره برداری های سیاسی بوده است.
اما اگر از شیوه خشونت بار و غیرانسانی حمله نیروهای عراقی به مجاهدین در اردوگاه اشرف که بگذریم، در این ماجرا واقعیتی سیاسی، هرچند تلخ برای مجاهدین، وجود دارد و آن این است که دولت عراق درپی اعمال حاکمیت ملی خود بر اردوگاه اشرف است. این حق هر دولتی بویژه دولتی که مشروعیت خود را از آرای مردمش گرفته هست که بر تمام خاک خود اعمال حاکمیت کند. همچنین این حق هر دولتی هست که با کشورهای همسایه روابط سیاسی خود را تنظیم کند. اما در ماجرای اسفناک کشته شدن گروهی از هموطنان ما در خاک عراق هم از سوی سازمان مجاهدین خلق، شورای ملی مقاومت و هم از سوی بسیاری از نیروهای سیاسی که کشتار اخیر را محکوم کرده اند این حق کشور همسایه ی ما نادیده گرفته شده است.
در سال 2009 هنگامی که نیروهای عراقی مسئولیت کنترل اردوگاه اشرف را از نیروهای امریکایی تحویل گرفتند نیز درگیری هایی کوچکتری بین نیروهای عراقی و ساکنین اردوگاه اشرف درگرفت . در آن زمان یاداشتی در این مورد نوشتم و از آنجا که علیرغم درناکی حادثه کنونی همان منطق هم از سوی حکومت عراق و هم از سوی مجاهدین خلق در ماجرای اخیر دنبال می شود آن یادداشت را در زیر می آورم:
هنگامی که مجاهدین خلق در اوایل سال 86 میلادی فرانسه را به قصد عراق ترک کردند، بسیاری از ناظران سیاسی استقرار این سازمان در کشور در حال جنگ با ایران را خودکشی سیاسی ارزیابی کردند. تصوّر پی آمدهای مهلک چنین تصمیمی برای کسانی که با الفبای سیاسی آشنا بودند، چندان مشکل نبود. اما کمتر کسی می توانست در آن سال ها پیشی کند سرنوشتی چنین تراژیک در انتظار سازمان مجاهدین خلق خواهد بود.
دولت قانونی عراق اخیرا خواستار برچیده شدن قرارگاه اشرف که مجاهدین شهر اشرف اش می نامند، شده است. مقامات عراقی ضمن اعلام رد گزینه ماندن مجاهدین در خاک عراق از آنها خواسته اند این کشور را به قصد ایران یا کشور ثالثی که حاضر به پذیرش آنها باشد، ترک کنند. سازمان مجاهدین خلق در واکنش به این درخواست دولت عراق، بستن اردوگاه اشرف و انتقال مجاهدین به ایران یا کشور ثالث را زمینه سازی برای "جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت" خوانده است.
24 سال پیش، مجاهدین ظاهرا "برای مدتی کوتاه" به عراق رفتند تا به زعم خویش طی چند سال مبارزه و در سایه ارتش صدام، نظام جمهوری اسلامی را سرنگون کنند. آنها برای درخواست پناهندگی به عراق نرفتند، بلکه در کسوت رزمندگان مجاهد یا نیروهای "ارتش آزادیبخش" در حالیکه عموما پناهندگی کشورهای مختلف اروپایی و امریکای شمالی را دارا بودند در عراق نزدیک نوار مرزی با ایران، مستقر شدند. آنها هیچگاه به عنوان پناهندگان مجاهد در عراق حضور نداشته اند و بعد از سرنگونی رژیم صدام حسین نیز از دولت عراق تقاضای پناهندگی نکرده اند.
البته مجامع بین المللی و دیگر نهادها و سازمان های حقوق بشری می بایست از حقوق انسانی آنها حمایت کرده و تسهیلات لازم برای انتخاب آزادانه و انتقال به هر کشوری که خود خواهان عزیمت به آنجا هستند را برایشان فراهم کنند.
اعتراض سازمان مجاهدین اما در قالب اطلاعیه دبیرخانه شورای ملی مقاومت،به سخنان موفق الربیعی مشاور امنیتی دولت عراق، گویا تکرارِ کمیکِ تاریخِ تراژیکِ این سازمان است.
در میان سازمان های سیاسی در تاریخ ایران معاصر کمتر نیرویی می توان یافت که به اندازه سازمان مجاهدین دچار اشتباهات مهلک سیاسی و نظامی و حتی فرهنگی شده باشد. اشتباهاتی که حاصل آن به کشتن دادن هزاران جوان مجاهد، تبدیل رهبری بسته اما جمعی در سازمان به رهبری فردی مسعود رجوی و سرانجام بن بست سیاسی و تشکیلاتی کنونی مجاهدین است.
ارزیابی شتاب زده و غیرواقعی رهبری سازمان از تعادل نیروها، آنها را به تظاهرات مسلحانه در اواخر بهار سال 1360 واداشت. که به کشته شدن هزاران نفر از اعضا و هواداران این سازمان منجر شد. [البته نقش خشونت شدید نظام اسلامی در سرکوب مجاهدین خلق، محکوم و مسئولیت بزرگ نظام اسلامی در این برگ خونین از تاریخ سیاسی معاصر کشور در جای خود قابل بررسی است.] بعد از خروج مسعود رجوی و بقیه السیف نیروهای این سازمان به خارج از کشور، ماجرای شخصی ازدواج مسعود رجوی با مریم عضدانلو قاجار در نمایشی مضحک، امری سیاسی_ایدئولوژیک نام گرفت.
بار دیگر با محاسبه ای غلط، در اوج جنگ ایران و عراق مسعود رجوی که اینک هم پیشوای سیاسی سازمان بود هم رهبر عقیدتی آن، در لباس رهبری نظامی سازمان سرنوشت خود و سازمانش را با سرنوشت رژیم بعث عراق گره زد و راهی عراق شد.
در تابستان 67 در پی موافقت ایران با قطعنامه 598 شورای امنیت و صلح میان ایران و عراق، رجوی که خود را بازنده بزرگ صلح می دید، با فراخواندن هزاران نفر از هواداران سازمان از سرتاسر اروپا و امریکای شمالی به عراق، حمله ای در پناه نیروی هوایی ارتش صدام به ایران سازمان داد. خوش خیالی سیاسی نشأت گرفته از ارزیابی هایی سخت دور از واقعیت باعث گشت تا چند هزار نفر مجاهد که بسیاری از آنها برای اولین بار سلاح در دست می گرفتند با طی کردن آموزش نظامی دو روزه ای، با شعار از "مهران تا تهران" چند شهر مرزی را به امید رسیدن چند روزه به تهران، آن هم از راه جاده، پشت سر بگذارند. عملیاتی که فروغ چندانی نداشت اما جاویدان شد.
جاویدان از آن جهت که در تاریخ عملیات جنگی، خطاهایی چنین فاحش از نظر نظامی و ارزیابی های کودکانه از توان خویش، امکانات دشمن و این چنین به قربانگاه فرستادن نیروهای خودی، بیسابقه است. یک نمونه کوچک آن درست کردن "خودروهای زرهی" توسط جوش دادن یک ورقه فلزی در دو سوی وانت های سازمان است که ظاهرا از ابتکارات نظامی خانم مریم رجوی بوده است.
همه این ابتکارات و کارنامه بلند اشتباهات پی درپی، محصول تصمیمات رهبری سازمان و در راس آن مسعود رجوی است که خود را "نوک پیکان تکامل" جامعه ایران نیز بحساب می آورد.
اگر عملیات "فروغ جاویدان" و کشته شدن بیش از هزار نفر از نیروهای مجاهد در دشت حسن آباد و تنگه چهار زبَر، اوج تراژدی سیاست های مجاهدین خلق است، اعتراض این سازمان به تصمیم دولت قانونی عراق در مورد بستن اردوگاه اشرف و امتناع مجاهدین از ترک خاک این کشور، سوی کمدی این تراژدی است.
آن روز که همه دلسوزان و صاحب نظران سیاسی، مجاهدین را از رفتن به عراق، به خاک دشمن در حال جنگ با ایران، برحذر داشتند، گوش شنوایی در این سازمان وجود نداشت. امروز نیز که دولت قانونی عراق از این سازمان می خواهد، به هر دلیل، خاک عراق را ترک کند، آنها کودکانه با این درخواست کشور میزبان مخالفت می کنند. آنروز که نمی بایست می رفتند، رفتند و امروز که می بایست حال که میزبان عذرشان را خواسته، محترمانه خاک عراق را ترک کنند، قصد ماندن دارند.
حتی اگر دولت عراق، خواهان بستن اردوگاه اشرف و ترک خاک عراق از سوی مجاهدین خلق نباشد، بخاطر منافع ملی خویش و برقراری روابط دوستانه با همسایه بزرگ شرقی خود، با فعالیت های سیاسی مجاهدین خلق علیه ایران مخالفت خواهد کرد. تا چه رسد به فعالیت های نظامی. تازه فعالیت های نظامی با کدام اسلحه و تانک و توپ؟ سازمانی معتقد به مبارزه مسلحانه اما خلع سلاح شده، تحت مراقبت دائمی از سوی نیروهای نظامی و امنیتی امریکایی و عراقی، با رهبری مخفی در خاک کشوری بیگانه، حتی اگر از لیست تروریستی تمام کشورهای جهان نیز خارج شود، چه کاری از پیش خواهد برد؟
در کشورهای اروپایی یا امریکای شمالی و استرالیا لااقل امکان فعالیت سیاسی علیه نظام جمهوری اسلامی برای حدود 3500 مجاهد گرفتار در اردوگاه اشرف وجود دارد. معلوم نیست سازمانی که حتی امکان فعالیت سیاسی علیه نظام جمهوری اسلامی در خاک عراق ندارد، به چه علت بر ماندن خود، آنهم علیرغم میل صاحبخانه اصرار دارد؟ این نیز حتما یکی دیگر از شاهکارهای سیاسی این سازمان است.
صحنه به زیرگرفته شدن یکی از مجاهدین ساکن ارودگاه اشرف توسط خودروی ارتش عراق دل هر انسان آزاده بویژه هر ایرانی انساندوست را به درد می آورد. حمله به افرادی غیر مسلح و کشتار آنان به هیچ بهانه ای قابل قبول نیست. همه ی وجدان های آزاد بشری خواهان راه حل مسالمت آمیز و درخور شأن و کرامت انسانی برای بیش از سه هزار ساکنین اردوگاه اشرف هستند. انسانهایی اسیر ایدئولوژی، قربانی تشکیلات و سازمانی به بن بست رسیده، رها شده در بیابانی نزدیک مرز ایران، محروم از دنیای آزاد اطلاعات و اخبار. آرمانگرایانی که روزگاری شیفته توهمات سیاسی رهبری خود شدند. رهبری سیاسی ای که ارمغانش برای اعضای اش اشتباهات پیاپی در ارزیابی های سیاسی و تعادل قوا، به کشتارگاه فرستادن آنها در مقاطع مختلف، شتشوی مغزی و تشویق آنان به آتش زدن خود برای بهره برداری های سیاسی بوده است.
اما اگر از شیوه خشونت بار و غیرانسانی حمله نیروهای عراقی به مجاهدین در اردوگاه اشرف که بگذریم، در این ماجرا واقعیتی سیاسی، هرچند تلخ برای مجاهدین، وجود دارد و آن این است که دولت عراق درپی اعمال حاکمیت ملی خود بر اردوگاه اشرف است. این حق هر دولتی بویژه دولتی که مشروعیت خود را از آرای مردمش گرفته هست که بر تمام خاک خود اعمال حاکمیت کند. همچنین این حق هر دولتی هست که با کشورهای همسایه روابط سیاسی خود را تنظیم کند. اما در ماجرای اسفناک کشته شدن گروهی از هموطنان ما در خاک عراق هم از سوی سازمان مجاهدین خلق، شورای ملی مقاومت و هم از سوی بسیاری از نیروهای سیاسی که کشتار اخیر را محکوم کرده اند این حق کشور همسایه ی ما نادیده گرفته شده است.
در سال 2009 هنگامی که نیروهای عراقی مسئولیت کنترل اردوگاه اشرف را از نیروهای امریکایی تحویل گرفتند نیز درگیری هایی کوچکتری بین نیروهای عراقی و ساکنین اردوگاه اشرف درگرفت . در آن زمان یاداشتی در این مورد نوشتم و از آنجا که علیرغم درناکی حادثه کنونی همان منطق هم از سوی حکومت عراق و هم از سوی مجاهدین خلق در ماجرای اخیر دنبال می شود آن یادداشت را در زیر می آورم:
هنگامی که مجاهدین خلق در اوایل سال 86 میلادی فرانسه را به قصد عراق ترک کردند، بسیاری از ناظران سیاسی استقرار این سازمان در کشور در حال جنگ با ایران را خودکشی سیاسی ارزیابی کردند. تصوّر پی آمدهای مهلک چنین تصمیمی برای کسانی که با الفبای سیاسی آشنا بودند، چندان مشکل نبود. اما کمتر کسی می توانست در آن سال ها پیشی کند سرنوشتی چنین تراژیک در انتظار سازمان مجاهدین خلق خواهد بود.
دولت قانونی عراق اخیرا خواستار برچیده شدن قرارگاه اشرف که مجاهدین شهر اشرف اش می نامند، شده است. مقامات عراقی ضمن اعلام رد گزینه ماندن مجاهدین در خاک عراق از آنها خواسته اند این کشور را به قصد ایران یا کشور ثالثی که حاضر به پذیرش آنها باشد، ترک کنند. سازمان مجاهدین خلق در واکنش به این درخواست دولت عراق، بستن اردوگاه اشرف و انتقال مجاهدین به ایران یا کشور ثالث را زمینه سازی برای "جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت" خوانده است.
24 سال پیش، مجاهدین ظاهرا "برای مدتی کوتاه" به عراق رفتند تا به زعم خویش طی چند سال مبارزه و در سایه ارتش صدام، نظام جمهوری اسلامی را سرنگون کنند. آنها برای درخواست پناهندگی به عراق نرفتند، بلکه در کسوت رزمندگان مجاهد یا نیروهای "ارتش آزادیبخش" در حالیکه عموما پناهندگی کشورهای مختلف اروپایی و امریکای شمالی را دارا بودند در عراق نزدیک نوار مرزی با ایران، مستقر شدند. آنها هیچگاه به عنوان پناهندگان مجاهد در عراق حضور نداشته اند و بعد از سرنگونی رژیم صدام حسین نیز از دولت عراق تقاضای پناهندگی نکرده اند.
البته مجامع بین المللی و دیگر نهادها و سازمان های حقوق بشری می بایست از حقوق انسانی آنها حمایت کرده و تسهیلات لازم برای انتخاب آزادانه و انتقال به هر کشوری که خود خواهان عزیمت به آنجا هستند را برایشان فراهم کنند.
اعتراض سازمان مجاهدین اما در قالب اطلاعیه دبیرخانه شورای ملی مقاومت،به سخنان موفق الربیعی مشاور امنیتی دولت عراق، گویا تکرارِ کمیکِ تاریخِ تراژیکِ این سازمان است.
در میان سازمان های سیاسی در تاریخ ایران معاصر کمتر نیرویی می توان یافت که به اندازه سازمان مجاهدین دچار اشتباهات مهلک سیاسی و نظامی و حتی فرهنگی شده باشد. اشتباهاتی که حاصل آن به کشتن دادن هزاران جوان مجاهد، تبدیل رهبری بسته اما جمعی در سازمان به رهبری فردی مسعود رجوی و سرانجام بن بست سیاسی و تشکیلاتی کنونی مجاهدین است.
ارزیابی شتاب زده و غیرواقعی رهبری سازمان از تعادل نیروها، آنها را به تظاهرات مسلحانه در اواخر بهار سال 1360 واداشت. که به کشته شدن هزاران نفر از اعضا و هواداران این سازمان منجر شد. [البته نقش خشونت شدید نظام اسلامی در سرکوب مجاهدین خلق، محکوم و مسئولیت بزرگ نظام اسلامی در این برگ خونین از تاریخ سیاسی معاصر کشور در جای خود قابل بررسی است.] بعد از خروج مسعود رجوی و بقیه السیف نیروهای این سازمان به خارج از کشور، ماجرای شخصی ازدواج مسعود رجوی با مریم عضدانلو قاجار در نمایشی مضحک، امری سیاسی_ایدئولوژیک نام گرفت.
بار دیگر با محاسبه ای غلط، در اوج جنگ ایران و عراق مسعود رجوی که اینک هم پیشوای سیاسی سازمان بود هم رهبر عقیدتی آن، در لباس رهبری نظامی سازمان سرنوشت خود و سازمانش را با سرنوشت رژیم بعث عراق گره زد و راهی عراق شد.
در تابستان 67 در پی موافقت ایران با قطعنامه 598 شورای امنیت و صلح میان ایران و عراق، رجوی که خود را بازنده بزرگ صلح می دید، با فراخواندن هزاران نفر از هواداران سازمان از سرتاسر اروپا و امریکای شمالی به عراق، حمله ای در پناه نیروی هوایی ارتش صدام به ایران سازمان داد. خوش خیالی سیاسی نشأت گرفته از ارزیابی هایی سخت دور از واقعیت باعث گشت تا چند هزار نفر مجاهد که بسیاری از آنها برای اولین بار سلاح در دست می گرفتند با طی کردن آموزش نظامی دو روزه ای، با شعار از "مهران تا تهران" چند شهر مرزی را به امید رسیدن چند روزه به تهران، آن هم از راه جاده، پشت سر بگذارند. عملیاتی که فروغ چندانی نداشت اما جاویدان شد.
جاویدان از آن جهت که در تاریخ عملیات جنگی، خطاهایی چنین فاحش از نظر نظامی و ارزیابی های کودکانه از توان خویش، امکانات دشمن و این چنین به قربانگاه فرستادن نیروهای خودی، بیسابقه است. یک نمونه کوچک آن درست کردن "خودروهای زرهی" توسط جوش دادن یک ورقه فلزی در دو سوی وانت های سازمان است که ظاهرا از ابتکارات نظامی خانم مریم رجوی بوده است.
همه این ابتکارات و کارنامه بلند اشتباهات پی درپی، محصول تصمیمات رهبری سازمان و در راس آن مسعود رجوی است که خود را "نوک پیکان تکامل" جامعه ایران نیز بحساب می آورد.
اگر عملیات "فروغ جاویدان" و کشته شدن بیش از هزار نفر از نیروهای مجاهد در دشت حسن آباد و تنگه چهار زبَر، اوج تراژدی سیاست های مجاهدین خلق است، اعتراض این سازمان به تصمیم دولت قانونی عراق در مورد بستن اردوگاه اشرف و امتناع مجاهدین از ترک خاک این کشور، سوی کمدی این تراژدی است.
آن روز که همه دلسوزان و صاحب نظران سیاسی، مجاهدین را از رفتن به عراق، به خاک دشمن در حال جنگ با ایران، برحذر داشتند، گوش شنوایی در این سازمان وجود نداشت. امروز نیز که دولت قانونی عراق از این سازمان می خواهد، به هر دلیل، خاک عراق را ترک کند، آنها کودکانه با این درخواست کشور میزبان مخالفت می کنند. آنروز که نمی بایست می رفتند، رفتند و امروز که می بایست حال که میزبان عذرشان را خواسته، محترمانه خاک عراق را ترک کنند، قصد ماندن دارند.
حتی اگر دولت عراق، خواهان بستن اردوگاه اشرف و ترک خاک عراق از سوی مجاهدین خلق نباشد، بخاطر منافع ملی خویش و برقراری روابط دوستانه با همسایه بزرگ شرقی خود، با فعالیت های سیاسی مجاهدین خلق علیه ایران مخالفت خواهد کرد. تا چه رسد به فعالیت های نظامی. تازه فعالیت های نظامی با کدام اسلحه و تانک و توپ؟ سازمانی معتقد به مبارزه مسلحانه اما خلع سلاح شده، تحت مراقبت دائمی از سوی نیروهای نظامی و امنیتی امریکایی و عراقی، با رهبری مخفی در خاک کشوری بیگانه، حتی اگر از لیست تروریستی تمام کشورهای جهان نیز خارج شود، چه کاری از پیش خواهد برد؟
در کشورهای اروپایی یا امریکای شمالی و استرالیا لااقل امکان فعالیت سیاسی علیه نظام جمهوری اسلامی برای حدود 3500 مجاهد گرفتار در اردوگاه اشرف وجود دارد. معلوم نیست سازمانی که حتی امکان فعالیت سیاسی علیه نظام جمهوری اسلامی در خاک عراق ندارد، به چه علت بر ماندن خود، آنهم علیرغم میل صاحبخانه اصرار دارد؟ این نیز حتما یکی دیگر از شاهکارهای سیاسی این سازمان است.
بخوان حکايت اين آسمان آبی را، درباره نوشته جمشيد طاهریپور
مسعود بهنود
بنده جسارت میکنم و مینويسم روايت من "تمام حقيقت" نبود و روايت شما يک بيانيهی سياسی سال پنجاهوهفتی بود و "تمام حقيقت" نبود. اين که آدميان تغيير کرده باشند بهخصوص تغييرات محسوس به سوی آزادی و مردمی، از شيرينترين تجربيات و توانائیهای بشری است، در هر کس رخ دهد بايد قدرش را دانست و به ديده منت پذيرفت. اما اين تصور که تاريخ، مطابق نظر امروز من تغيير شکل دهد امری نشدنی است و محال است گرچه برخی خيالاش را دارند
ويژه خبرنامه گويا نوشته جناب جمشيد طاهری پور در گويا نيوز برايم آموزنده بود و از آن درس ها گرفتم. گيرم چند نکته می ماند از جهت گزارش نويسی و به سائقه نوشتاری توضيحش را لازم می دانم که در اين کار اهلی هستم، اما در کار سياست ورزی، به خصوص سياست عملی، هيچ نمی دانم و خود را برای شنيدن پند و اعتراف به خطا آماده می بينم .
خلاصه می کنم لزومی به درازا ندارد سخن. مقاله ايشان دو بخش دارد: مقدمه ای و متنی يا کبرائی و صغرائی، شايد هم مبتدائی و خبری. متن چندان روشن است که نياز به بازشکافی ندارد. تحليل شرايط ايران و سخن گفتن از جانب جنبش سبز هم حق ايشان است چنان که حق من و ديگران است که قبول داشته يا نداشته باشيم. در اين مقولات سخنی ندارم. يا اگر دارم لزومی به طرحش در اين جا نيست. می ماند مقدمه و بهانه نوشته.
درمقدمه مرقوم داشته اند "برداشتم اين است آقای بهنود ترسيده و دوپهلو نوشته! به در گفته تا ديوار بشنود! و من اين قلم ترسيده را که ديدم با خود گفتم مبارزه برای پيشراندن ايران به سوی آزادی از همينجاها شروع میشود، از اينجا شروع میشود که به سهم خود نگذاری يک روزنامهنويس در خانهی خود در لندن هم ترسيده بنويسد".
و در توضيح اين که چرا من "ترسيده و دوپهلو" نوشته ام مستندشان اين است که مثلا چرا ننوشته ام خلخالی دستور و حکم از آيت الله خمينی داشته، و چرا نوشته ام [قريب به اين مضمون که ] در آن شور خون و جنون دوران انقلاب از خيابان فرياد خون خون می آمد و گروه های سياسی هم خلخالی را تائيد می کردند...
به فرموده آقای طاهری پور بايد جور ديگری می نوشتم تا "تمام حقيقت" شود ". پس مرقوم فرموده اند " آن نيمه نانوشته حقيقت را من می نويسم: آن فرياد و آن خيابان و عدالت، نه صحرائی بلکه اسلامی و ايمانی و ايدئولوژيک بودند و "ليبرال دموکراتهای ايرانی" مثل آقای دکتر يزدی و ديگران که نام برده، کار گزار آقای خمينی و بستر ساز حکومت "اسلام عزيز" او بوده-اند. چقدر خوب می شد اگر آقای بهنود آن عبرت ديروز را به روز می کرد و از تجربه -ای سخن به ميان می آورد که آن فرياد و خيابان را تغيير جهت و ماهيت داده و بجای آن عدالت صحرائی – که ايضا" اسلامی بوده- در امروز روز؛ خواهان عدالت حقوق بشری است".
برای اطلاع حناب طاهری پور عرض می شود که هيچ نوشته ای تمام حقيقت نيست بلکه هر نوشته ای [به تاکيد هر نوشته ای] حاوی "بخشی از حقيقت" است. دور باد از شما که تصور کنيد "تمام حقيقت" را می دانيد و در همين مقاله تمامش را برای ما بيان کرده ايد. نشانه نزديکش هم اين که در اين "تمام حقيقت" شما هيچ نشانی از تشکيلاتی نمی کنيد که از جمله سياستگذارانش بوديد در آن دوران، و از قضا از خوشنام ترين تشکيلات سياسی بود و هست، اما در آن زمان خواستار تندی بود و از اعدام ها هم حمايت کرد، در "تمام حقيقت" شما هر چه بدی هست و خشونت هست به گردن آن است که بازی را از شما برد. حتی اگر مربوط به قبل از بردن تمام بازی و نشستن بر سر سفره انقلاب باشد.
جناب طاهری پور اين تمام حقيقت نيست که فرموديد. من در محدوده عصر روز ۲۲ بهمن ۵۷ در مدرسه علوی آن چه ديدم همان است که نوشتم . اما ادعا ندارم که تمام حقيقت است. اين صحنه ای بود که من ديدم و نوشتم. وگرنه نه فقط آن چه شما اشاره کرده ايد بلکه هزاران نکته ديگر هم درباره دکتر يزدی و انقلاب ايران، همين طور گروه های سياسی درگير و نقش هر کدام می توان نوشت که صد کتاب هم برايش کافی نيست، البته نوشته خواهد شد به روزگاران، بخش هائی هم نوشته شده است.
مقوله "ترس نويسنده در لندن نشسته " به نظرم زيادی است و تحليل ناقص و از بالا نگاه کردن به صحنه ای که ايشان در آن بالا نيست، همين پائين هاست و وقتی مهندس بازرگان و دکتر يزدی دنبال آزاد کردن و جلوگيری از اعدام ها بودند ايشان هم در همان اطراف بودند و نديدم که دنبال حقوق انسانی باشند. اين هم امر ناگفته نانوشته ای نيست.
اين که ايشان، به درست، مبنای نوشته خود را عبرت نسل حاضر و لابد مانع شدن از تکرار خطاهای گذشته دانسته اند حکم می کند از شعارهای معمول در بيانيه های سياسی به در آئيم – که مژده بدهم عمده ای از جامعه سياسی ايران اين کلاس را گذرانده و به کلاس بالاتر رفته است – از جمله مشخصات اين شعارها همان است که در بيانيه های زمان انقلاب گروه های سياسی بود. اين که همه تقصيرات با شاه است.
هواداران پادشاهی هم در مقابل فرمودند نه ايشان خوب است اطرافيانش بدند. امروز روز، جامعه ايرانی با پوست و گوشت خود درک کرده که اشکال در جا و بلکه جاهای ديگر است و بخشی از اشکال هم در جامه ناساز بی اندام ماست. آن نگرش صد درصدی پيشين اشکالش در اين نبود که يک نفر را بيهوده بد مطلق می کرد و اين ظلم بود، بلکه اشکالش به اين بود که از تحليل درست خود و جامعه در می ماند و حاصلش به نظر من همين که بهره اش را ديگران بردند که گفتند [پس] شاه بايد برود.
جناب طاهری پور امروز روز بچه های ايران در مدرسه کتاب هائی را می خوانند که در همه صفحاتش از قدرت روحانيت و اثر بزرگش و فتوحاتش نوشته شده، اما بچه ها اين همه را فقط برای گرفتن نمره حفظ می کنند و بعد صفحاتش را به کوچه می افکندند و می افتند در بزرگراه های اطلاعاتی در پی کشف حقيقت. چنين نسلی ديگر گول اين نمی خورد که حسن آقا بد مطلق است و حسين آقا از ابتدای تولد لابد خوب مطلق بوده است. حتما شما اين را خوب می دانيد.
به همين جهت هم بنده جسارت می کنم و می نويسم روايت من "تمام حقيقت" نبود و روايت شما يک بيانيه سياسی سال پنجاه هفتی بود و "تمام حقيقت" نبود.
اين که آدميان تغيير کرده باشند به خصوص تغييرات محسوس به سوی آزادی و مردمی، از شيرين ترين تجربيات و توانائی های بشری است، در هر کس رخ دهد بايد قدرش را دانست و به ديده منت پذيرفت. اما اين تصور که تاريخ، مطابق نظر امروز من تغيير شکل دهد امری نشدنی است و محال است گرچه برخی خيالش را دارند.
نگرانی جناب طاهری پور که مقاله ای از من مقدمه فاصله گرفتن سبزها از ميرحسين موسوی و مهدی کروبی است از آن حرف های عجيب بود که آی بر خيرتم نيفرود. اگر سخنم حمل بر کنايه يا خودنمائی نشود بايد آهسته بگويم کسانی که سهمی هر چند کوچک و ناچيز در جنبش اصلاحی ايران داشته اند و در داخل ايران و در زير چنگال اقتدارگرايانی که از کشتن خود و ديگران ابائی ندارند، اين فکر را ربع قرن گام به گام ، کلمه به کلمه جلو بوده اند، و هنوز هم از راديکال های دو سو ناسزبا می شنوند، حتما خيال شکستن گلدانی را که به چه خون دل آب داده اند، در سر نمی پزند. حتما قدر ايستادگی ميرحسين موسوی و کروبی را می دانند. چنان که اهميت کاری را که محمد خاتمی کرد در می يابند.
اما گاه ديده ام کسانی که در بيست سال اخير، هر وقت جوانان ايران حادثه ای خبری آفريدند با آنان همراه شدند [آن هم به ظن خود]، بعد کوتاه مدتی که ظنشان مبدل به يقين نشد، از آن جوانان بريدند و باز به "تحريم ابدی" پناه بردند که از ديدگاه من امری است مانند "ترحيم ابدی"، در شناخت حرکت های داخل کشور راه خطا می پيمايند. البته دلسوزی برای جنبش دوم خرداد و فرزندش جنبش سبز حق همگان است و ملک خصوصی هيچ کس نيست حتی رهبرانش هم مدعی نيستند. چنان که محمد خاتمی زمانی گفته بود من رهبر جنبش دوم خرداد نيستم بلکه مولود اين جنبشم.چنان که مهندس موسوی هم بارها گفته است. اينان که نقش و سهمشان محفوظ است وقتی چنين بگويند ما که جای خود داريم.
اما اين همه گفتم بگذاريد بگويم که متن نوشته جناب طاهری پور که به ظاهر خطاب به من بود و نبود، در حقيقت سندی است برای ماندگاران، به جا و مشفقانه بود از آن نکته ها آموختم.
دعوائی اگر هست که نيست، بر سر آن وطن است و جوانانی که موتور محرکه هر تحولی هستند. و گرفتاری اگر هست که هست اين است که جوانان امروز ما هم حق دارند همچنان که جناب طاهری پور داشتند، که در جوانی تند و پرشور باشند و در ميان سالگی پختگی نصيب ببرند و نرمی بگيرند. تفاوت اين است که جوانان امروز بيشترشان ايدئولوژيک نيستند، زندگی می خواهند. زندگی چنان که حق آنان است، زندگی در عين صلح و رفاه. اين را حق خود می دانند. به اين اعتبار که در سرزمينی زندگی می کنند که نه تنها نفت و آفتاب، کوروش کبير و تخت جمشيد، خاويار و فسنجان دارد بلکه به اعتبار اين که در قرون معاصر مردمانی داشته است که خطا کرده اند اما به شرافت. مردمانی داشته است که گاه راهی را با خون خود پيمودند اما ابا نکردند که به ديگران بگويند اين راه رستگاری نبود. جوانان ايران بر بستر تاريخی زندگی می کنند که عوامل آن زنده اند هنوز، درد ديدگانش هزارانند و در گوشه گوشه جهان پراکنده، و چشم و گوش سپرده به اخبار وطن.
به اين جوانان به دشواری می توان جامه عاريتی فروخت. نصيحت من به خودم اول و بعد به ديگران اين است که متوجه اين نکته باشيد. آينده ای که برای اين جوانان ترسيم می کنيم اگر از منويات خودمان بگذرد لباس پدربزرگ هاست پاچه گشاد و بد هيبت که نخواهندش پوشيد. شلواری که جيبی برای هدفون و جائی برای ای پد در آن نباشد به دردشان نمی خورد. جوانان ايران در خانه های بسته تيمی گرفتار نيستند، در اوج اختناق، حتی در بند و منع، به طفيل علم و روند جهانی سازی خيلی زودتر از آن که دير شود به پختگی می رسند. چيزی که نسل من و جناب طاهری پور از آن بی نصيب بوديم.
باری اميدوارم توضيحی که دادم و فقط برای توضيح بود، از محبت ايشان به بنده نکاهد. به خصوص که ايشان تحسين شده کسی است که آموزگار من بود و برای سخنش اعتبار بسيار قائلم.
در همين زمينه:
[يادداشتی بر تائيديه آقای بهنود، جمشيد طاهریپور]
خلاصه می کنم لزومی به درازا ندارد سخن. مقاله ايشان دو بخش دارد: مقدمه ای و متنی يا کبرائی و صغرائی، شايد هم مبتدائی و خبری. متن چندان روشن است که نياز به بازشکافی ندارد. تحليل شرايط ايران و سخن گفتن از جانب جنبش سبز هم حق ايشان است چنان که حق من و ديگران است که قبول داشته يا نداشته باشيم. در اين مقولات سخنی ندارم. يا اگر دارم لزومی به طرحش در اين جا نيست. می ماند مقدمه و بهانه نوشته.
درمقدمه مرقوم داشته اند "برداشتم اين است آقای بهنود ترسيده و دوپهلو نوشته! به در گفته تا ديوار بشنود! و من اين قلم ترسيده را که ديدم با خود گفتم مبارزه برای پيشراندن ايران به سوی آزادی از همينجاها شروع میشود، از اينجا شروع میشود که به سهم خود نگذاری يک روزنامهنويس در خانهی خود در لندن هم ترسيده بنويسد".
و در توضيح اين که چرا من "ترسيده و دوپهلو" نوشته ام مستندشان اين است که مثلا چرا ننوشته ام خلخالی دستور و حکم از آيت الله خمينی داشته، و چرا نوشته ام [قريب به اين مضمون که ] در آن شور خون و جنون دوران انقلاب از خيابان فرياد خون خون می آمد و گروه های سياسی هم خلخالی را تائيد می کردند...
به فرموده آقای طاهری پور بايد جور ديگری می نوشتم تا "تمام حقيقت" شود ". پس مرقوم فرموده اند " آن نيمه نانوشته حقيقت را من می نويسم: آن فرياد و آن خيابان و عدالت، نه صحرائی بلکه اسلامی و ايمانی و ايدئولوژيک بودند و "ليبرال دموکراتهای ايرانی" مثل آقای دکتر يزدی و ديگران که نام برده، کار گزار آقای خمينی و بستر ساز حکومت "اسلام عزيز" او بوده-اند. چقدر خوب می شد اگر آقای بهنود آن عبرت ديروز را به روز می کرد و از تجربه -ای سخن به ميان می آورد که آن فرياد و خيابان را تغيير جهت و ماهيت داده و بجای آن عدالت صحرائی – که ايضا" اسلامی بوده- در امروز روز؛ خواهان عدالت حقوق بشری است".
برای اطلاع حناب طاهری پور عرض می شود که هيچ نوشته ای تمام حقيقت نيست بلکه هر نوشته ای [به تاکيد هر نوشته ای] حاوی "بخشی از حقيقت" است. دور باد از شما که تصور کنيد "تمام حقيقت" را می دانيد و در همين مقاله تمامش را برای ما بيان کرده ايد. نشانه نزديکش هم اين که در اين "تمام حقيقت" شما هيچ نشانی از تشکيلاتی نمی کنيد که از جمله سياستگذارانش بوديد در آن دوران، و از قضا از خوشنام ترين تشکيلات سياسی بود و هست، اما در آن زمان خواستار تندی بود و از اعدام ها هم حمايت کرد، در "تمام حقيقت" شما هر چه بدی هست و خشونت هست به گردن آن است که بازی را از شما برد. حتی اگر مربوط به قبل از بردن تمام بازی و نشستن بر سر سفره انقلاب باشد.
جناب طاهری پور اين تمام حقيقت نيست که فرموديد. من در محدوده عصر روز ۲۲ بهمن ۵۷ در مدرسه علوی آن چه ديدم همان است که نوشتم . اما ادعا ندارم که تمام حقيقت است. اين صحنه ای بود که من ديدم و نوشتم. وگرنه نه فقط آن چه شما اشاره کرده ايد بلکه هزاران نکته ديگر هم درباره دکتر يزدی و انقلاب ايران، همين طور گروه های سياسی درگير و نقش هر کدام می توان نوشت که صد کتاب هم برايش کافی نيست، البته نوشته خواهد شد به روزگاران، بخش هائی هم نوشته شده است.
مقوله "ترس نويسنده در لندن نشسته " به نظرم زيادی است و تحليل ناقص و از بالا نگاه کردن به صحنه ای که ايشان در آن بالا نيست، همين پائين هاست و وقتی مهندس بازرگان و دکتر يزدی دنبال آزاد کردن و جلوگيری از اعدام ها بودند ايشان هم در همان اطراف بودند و نديدم که دنبال حقوق انسانی باشند. اين هم امر ناگفته نانوشته ای نيست.
اين که ايشان، به درست، مبنای نوشته خود را عبرت نسل حاضر و لابد مانع شدن از تکرار خطاهای گذشته دانسته اند حکم می کند از شعارهای معمول در بيانيه های سياسی به در آئيم – که مژده بدهم عمده ای از جامعه سياسی ايران اين کلاس را گذرانده و به کلاس بالاتر رفته است – از جمله مشخصات اين شعارها همان است که در بيانيه های زمان انقلاب گروه های سياسی بود. اين که همه تقصيرات با شاه است.
هواداران پادشاهی هم در مقابل فرمودند نه ايشان خوب است اطرافيانش بدند. امروز روز، جامعه ايرانی با پوست و گوشت خود درک کرده که اشکال در جا و بلکه جاهای ديگر است و بخشی از اشکال هم در جامه ناساز بی اندام ماست. آن نگرش صد درصدی پيشين اشکالش در اين نبود که يک نفر را بيهوده بد مطلق می کرد و اين ظلم بود، بلکه اشکالش به اين بود که از تحليل درست خود و جامعه در می ماند و حاصلش به نظر من همين که بهره اش را ديگران بردند که گفتند [پس] شاه بايد برود.
جناب طاهری پور امروز روز بچه های ايران در مدرسه کتاب هائی را می خوانند که در همه صفحاتش از قدرت روحانيت و اثر بزرگش و فتوحاتش نوشته شده، اما بچه ها اين همه را فقط برای گرفتن نمره حفظ می کنند و بعد صفحاتش را به کوچه می افکندند و می افتند در بزرگراه های اطلاعاتی در پی کشف حقيقت. چنين نسلی ديگر گول اين نمی خورد که حسن آقا بد مطلق است و حسين آقا از ابتدای تولد لابد خوب مطلق بوده است. حتما شما اين را خوب می دانيد.
به همين جهت هم بنده جسارت می کنم و می نويسم روايت من "تمام حقيقت" نبود و روايت شما يک بيانيه سياسی سال پنجاه هفتی بود و "تمام حقيقت" نبود.
اين که آدميان تغيير کرده باشند به خصوص تغييرات محسوس به سوی آزادی و مردمی، از شيرين ترين تجربيات و توانائی های بشری است، در هر کس رخ دهد بايد قدرش را دانست و به ديده منت پذيرفت. اما اين تصور که تاريخ، مطابق نظر امروز من تغيير شکل دهد امری نشدنی است و محال است گرچه برخی خيالش را دارند.
نگرانی جناب طاهری پور که مقاله ای از من مقدمه فاصله گرفتن سبزها از ميرحسين موسوی و مهدی کروبی است از آن حرف های عجيب بود که آی بر خيرتم نيفرود. اگر سخنم حمل بر کنايه يا خودنمائی نشود بايد آهسته بگويم کسانی که سهمی هر چند کوچک و ناچيز در جنبش اصلاحی ايران داشته اند و در داخل ايران و در زير چنگال اقتدارگرايانی که از کشتن خود و ديگران ابائی ندارند، اين فکر را ربع قرن گام به گام ، کلمه به کلمه جلو بوده اند، و هنوز هم از راديکال های دو سو ناسزبا می شنوند، حتما خيال شکستن گلدانی را که به چه خون دل آب داده اند، در سر نمی پزند. حتما قدر ايستادگی ميرحسين موسوی و کروبی را می دانند. چنان که اهميت کاری را که محمد خاتمی کرد در می يابند.
اما گاه ديده ام کسانی که در بيست سال اخير، هر وقت جوانان ايران حادثه ای خبری آفريدند با آنان همراه شدند [آن هم به ظن خود]، بعد کوتاه مدتی که ظنشان مبدل به يقين نشد، از آن جوانان بريدند و باز به "تحريم ابدی" پناه بردند که از ديدگاه من امری است مانند "ترحيم ابدی"، در شناخت حرکت های داخل کشور راه خطا می پيمايند. البته دلسوزی برای جنبش دوم خرداد و فرزندش جنبش سبز حق همگان است و ملک خصوصی هيچ کس نيست حتی رهبرانش هم مدعی نيستند. چنان که محمد خاتمی زمانی گفته بود من رهبر جنبش دوم خرداد نيستم بلکه مولود اين جنبشم.چنان که مهندس موسوی هم بارها گفته است. اينان که نقش و سهمشان محفوظ است وقتی چنين بگويند ما که جای خود داريم.
اما اين همه گفتم بگذاريد بگويم که متن نوشته جناب طاهری پور که به ظاهر خطاب به من بود و نبود، در حقيقت سندی است برای ماندگاران، به جا و مشفقانه بود از آن نکته ها آموختم.
دعوائی اگر هست که نيست، بر سر آن وطن است و جوانانی که موتور محرکه هر تحولی هستند. و گرفتاری اگر هست که هست اين است که جوانان امروز ما هم حق دارند همچنان که جناب طاهری پور داشتند، که در جوانی تند و پرشور باشند و در ميان سالگی پختگی نصيب ببرند و نرمی بگيرند. تفاوت اين است که جوانان امروز بيشترشان ايدئولوژيک نيستند، زندگی می خواهند. زندگی چنان که حق آنان است، زندگی در عين صلح و رفاه. اين را حق خود می دانند. به اين اعتبار که در سرزمينی زندگی می کنند که نه تنها نفت و آفتاب، کوروش کبير و تخت جمشيد، خاويار و فسنجان دارد بلکه به اعتبار اين که در قرون معاصر مردمانی داشته است که خطا کرده اند اما به شرافت. مردمانی داشته است که گاه راهی را با خون خود پيمودند اما ابا نکردند که به ديگران بگويند اين راه رستگاری نبود. جوانان ايران بر بستر تاريخی زندگی می کنند که عوامل آن زنده اند هنوز، درد ديدگانش هزارانند و در گوشه گوشه جهان پراکنده، و چشم و گوش سپرده به اخبار وطن.
به اين جوانان به دشواری می توان جامه عاريتی فروخت. نصيحت من به خودم اول و بعد به ديگران اين است که متوجه اين نکته باشيد. آينده ای که برای اين جوانان ترسيم می کنيم اگر از منويات خودمان بگذرد لباس پدربزرگ هاست پاچه گشاد و بد هيبت که نخواهندش پوشيد. شلواری که جيبی برای هدفون و جائی برای ای پد در آن نباشد به دردشان نمی خورد. جوانان ايران در خانه های بسته تيمی گرفتار نيستند، در اوج اختناق، حتی در بند و منع، به طفيل علم و روند جهانی سازی خيلی زودتر از آن که دير شود به پختگی می رسند. چيزی که نسل من و جناب طاهری پور از آن بی نصيب بوديم.
باری اميدوارم توضيحی که دادم و فقط برای توضيح بود، از محبت ايشان به بنده نکاهد. به خصوص که ايشان تحسين شده کسی است که آموزگار من بود و برای سخنش اعتبار بسيار قائلم.
در همين زمينه:
[يادداشتی بر تائيديه آقای بهنود، جمشيد طاهریپور]
"بیتنازلان"!
احمد وحدتخواه
حاملان اين تفکر سياسی به جای شجاعت در آيندهنگری و گذر از فصل تاريک و خونبار جمهوری اسلامی در تاريخ ميهن ما، هنوز بر مبنای مخالفت و کينههای تاريخی خود از دوران پادشاهان پهلوی و نهضت مليون ايرانی با يکديگر "متحد بالقوه" میشوند و به عمد فراموش میکنند که جاده رهايی ايران ديگر هرگز از شورهزاری به نام جمهوری اسلامی نخواهد گذشتويژه خبرنامه گويا
خانم يا آقايی که هر روز با استفاده از يک نشانی ايميل جديد و ساختگی مطالب خود را به نويسندگان و روزنامه نگاران ايرانی عمدتا ساکن خارج کشور می فرستد خود را پرچمدار مبارزه با «فراماسونری روسی» در ميان سازمانهای سياسی و جنبش آزاديخواهی ايران معرفی می کند.
در ميان نوشته های اين هم وطن ناديده واقعياتی انکار ناپذير در مورد نفوذ چپگرايان متمايل به اردوگاه سوسياليسم منسوخ روسی در صحنه سياست ايران وجود دارد که در لابلای بحث های پراکنده او در مورد ماهيت دولت احمدی نژاد و نقش آمريکا در تاريخ معاصر ايران «گم» می شود و خواننده می تواند احتمالا آنها را به حساب مواضع ضد کمونيستی نويسنده بگذارد.
با اين حال، در عالم واقعيات، بخشی از فعالين سياسی حی و حاضر در صحنه مبارزات مردم ما برای دستيابی به دموکراسی و حقوق بشر و پايان دادن به استبداد مذهبی حاکم را چپ گرايانی تشکيل می دهند که به هزاران دليل و نيت نيک و بد در آخر روز خواسته يا ناخواسته مواضعشان با منافع «برادر بزرگ» آنها پيوندی ناگسستنی دارد. آبشخور عقيدتی و سياسی اين فعالين آشکار و پنهان نيز بطور غير شگفتی آوری همان حزب توده خودمان است.
پوشيده نيست که بازماندگان حزب توده پس از ۲۸ مرداد در سازماندهی و نفوذ در سازمانهای چپگرای کمونيستی و همچنين نيروهای مذهبی راديکال در سرنگون کردن رژيم سلطنتی نقش عمده ای داشتند.
تا جائيکه تنی چند از مفسرين وقايع ايران، «انقلاب اسلامی» را در واقع با «انتقام حزب توده» و دشمنی تاريخی آن با حکومت پهلوی ها برابر ديده اند.
گستردگی دامنه فعاليتهای حزبی و نظامی حزب توده، تجربيات کار مخفی، داشتن تسهيلات ارتباطاتی با هواداران در داخل و خارج کشور و سرانجام همسويی آنها با سياستهای اتحاد جماهير شوروی سابق در دوران پيش از انقلاب آنها را به عنوان يکی از بازيگران هرچند «نامرئی» اما مهم در ميان مخالفين حکومت شاه مطرح می کرد.
داستان سرکوب خونين نيروهای چپ گرا و مجاهدين خلق و به تبع آن غلبه ارتجاعی ترين عناصر و خطوط فکری بر جامعه سياسی و فرهنگی پس از انقلاب حديثی طولانی و سرشار از تقابل جانبازيهای بيشمار در مقابل جنايت های بيشمارتراست که در اين مجمل نمی گنجد. اما خطری که امروز جنبش آزاديخواهی ايرانيان را از درون تهديد می کند ورود همان تئوريهای ورشکسته و مشاطه گريهای سياسی در مقابل اربابان قدرت است که جناحی از چپگرايان ديروزی ما امروز پرچمدار آن گشته اند.
آنها با وقوف به ناتوانی اصلاح طلبان حکومتی در جذب و هدايت نيروهای سياسی و اجتماعی و در شرايط سرکوب های خونين حکومتی، اين بار و عمدتا در ميان اوپوزيسون خارج کشور خود را به عنوان سخنگوی جنبش سبز جا زده و با نزديکی به راست ترين عناصر و جناح های مذهبی وفادار به رژيم زير علم احيای «آرمانهای انقلاب» عملا به تضعيف جنبش و نهايتا بده بستانهای پشت پرده مشغول هستند.
ترجيع بند آنها برای حضور در صحنه مبارزه و مشروعيت دادن به خود نيز بسيج مردم برای وادار ساختن رژيم به اجرای «بی تنازل» قانون اساسی است.
حاملان اين تفکر سياسی به جای شجاعت در آينده نگری و گذر از فصل تاريک و خونبار جمهوری اسلامی در تاريخ ميهن ما، هنوز بر مبنای مخالفت و کينه های تاريخی خود از دوران پادشاهان پهلوی و نهضت مليون ايرانی با يکديگر «متحد بالقوه» می شوند و به عمد فراموش می کنند که جاده رهايی ايران ديگر هرگز از شوره زاری به نام جمهوری اسلامی نخواهد گذشت.
آنها فکر می کنند، يا بهتر گفته باشيم می خواهند ما فکر کنيم، که گويا فجايع جاری در ايران ما نه بر مبنای عملکرد باندی تبهکار و کودتاچی و قانون شکن، بلکه به خاطر اجرای ناقص قانون اساسی از سوی آنان است!
صرفنظر از طبيعت قانون گريزی مردمی که در زير حکومت های استبدادی مانند ولايت فقيه زندگی ميکنند، قانون اساسی جمهوری اسلامی اصولا جز تلاشی بيهوده برای نمايش امروزی بودن يک رژيم ارتجاعی و قرون وسطايی بيش نبوده و رجوع به آن برای حل و فصل امور مملکتی از منظر حقوقی با توجه به صاحبان قدرت حقيقی در کشور اتلاف وقت است
انگلستان را به درستی يا غلط مهد دموکراسی در ميان کشورهای غربی خوانده اند. با اين حال تنها کشوری که در جهان فاقد يک قانون اساسی نوشته و مدون است همين جزيره مه گرفته آنگلوساکسونهاست.
مبنای اين «بی قانونی» تمرکز قدرت سياسی در سيستم پارلمانی اين کشور است که با تصويب هر لايحه ای در مجلس عوام و اعيان آن در ۹۰۰ سال گذشته، قانونی جديد بر قوانين ديگر اضافه گشته و از شاه تا گدا به اجرای «بی تنازل» آنها گردن نهاده اند.
مشروعيت پارلمان انگليس نيز نه از سرلطف پادشاه و ملکه اين کشور، بلکه از تقسيم بی چون و چرای قوای سه گانه که قوه مقننه در راس دو قوه مجريه و قضاييه قرار دارد سرچشمه می گيرد و حرف آخر در امور مملکتی را همين مجالس عوام و خواص می زنند.
در بسياری ديگر از کشورها قانون اساسی آنها به صورت مجموعه ای نوشتاری و منظم وجود دارد که با توجه به درجه وجود دموکراسی در آنها، يا همه آنها مو به مو اجرا و رعايت می شود و يا تنها بخشی از آنها و به ميل و اراده حاکمان اين کشورها مورد توجه دستگاههای اجرايی کشور قرار می گيرد.
در مقابل تمامی بقيه ملل عالم کشوری به نام ايران نيز داريم که کتاب قانون اساسی مدون و جلد طلا کوبی شده ای دارد و به گفته نه چندان دروغ حاکمانش ثمره خون هزاران هزار شهيد راه آزادی هم است، اما در عالم واقعيت يک پاپاسی هم نمی ارزد.
***
نماز غير قانونی!
يکی از اتهامات دکتر ابراهيم يزدی برای زندانی کردن او در سال گذشته «اقامه نماز غير قانونی» بود!
در دوران پيش از انقلاب اسلامی خواننده معروف و خوش صدای ايرانی روانشاد فريدون فروغی ترانه ای به نام «نياز» خوانده بود که در بيتی از آن آمده بود : من نمازم ترا هر روز ديدنه، از لبت دوستت دارم شنيدنه».
پس از مدتی که از محبوبيت اين ترانه در نزد جوانان آن زمان گذشت شايع بود که مسئولين وقت به توصيه مراکز مذهبی قم از کمپانی ترانه ساز مربوطه خواسته بودند تا در ضبط و صحفه پرکنی های آينده اين اثر قيد «نمازم» را به «نيازم» تغيير دهند تا به احساسات دينی مردم مسلمان کشور خدشه ای وارد نشود.
اين احترام به روحانيت و عقايد و عواطف دينی مردم در نظامی بود که با سرنگونی آن امروز حکومتی به نام اسلام بر ميهن ما سلطه پيدا کرده است که برای خواندن نماز (به معنای کلمه ای سر فرود آوردن و ستايش پروردگار) بايد از گزمه های چاقوکش آن اجازه گرفت، وگرنه قبول نيست و زندان و شکنجه به دنبال خواهد داشت!
در دفترچه راهنمای بهداشت روان چاپ وزارت بهداری انگلستان به مردم اين کشور توصيه شده است که چنانچه شهروندی در اثر فوت يکی از بستگان خود، يا مشکلات زندگی زناشويی، يا شکست در تحصيل و روابط دوران جوانی و رنج بيماريهای مرگ آفرين با تالمات روحی دست و پنجه نرم می کند حتما هر از چند گاهی از کليسا و کنيسه و مسجد محل خود ديدار و در آن به نيايش بپردازد زيرا نماز و عبادت شخصی روح و جسم آدمی را در گذر از سختی های فراوان زندگی ياری می دهد و به فرداهای روشن اميدوار می سازد.
در مقابل اين توصيه دينی از يک نهاد عميقا سکيولار و علمی در کشوری با ۳۰۰ سال سابقه در جدا بودن مذهب از حکومت، کشور «اسلامی» ما قرار دارد که کاربرد آموزه های دينی در آن امروزه تا سطح تعيين اندازه سنگهای پرتاب شده به سوی قربانيان سنگسار و مقدار جريمه رانندگان مست در اتوبانها پايين آمده است.
صف اول نماز خوانان حکومتی آن را هم بازپرسان متجاوز به ناموس زندانيان سياسی و شکنجه گران و واردکنندگان کالاهای بنجل چينی تشکيل می دهند و هنوز ادعای مسلمانی و رهبری جهان اسلام را هم دارند.
مهره ای بيش نيست!
سياست را با حرکت مهره ها در مقابل حريف در بازی شطرنج تشبيه کرده اند. در پشت شيشه مغازه ای در بيکر استريت لندن، اين شطرنج در صحنه سياست بين الملی را به خوبی می توان مشاهده کرد. در حالی که در طرف مقابل روسای جمهوری و نخست وزيران کشورهای غربی و دموکراتيک با پياده نظامی متشکل از نخبگان و کارشناسان به صف ايستاده اند، در طرف ما مشتی فريبکاران سياسی و مستبدانی قرار گرفته اند که ماحصل حکومت های مادام العمری و عوامفريبانه آنها جز فقر و فلاکت و عقب ماندگی برای ملت هايشان به ارمغان نياورده است. آيا در برنده نهايی اين مصاف می توان شکی کرد؟
avahdatkhah@gmail.com
روند تشکيل يک "تيم ملی"
جمعهگردیهای اسماعيل نوریعلا
آمدن دوستم، ورزشکار فراموش ناشدنی وطنم، پرويز قليچخانی، به آمريکا برای چاپخش نشريهاش "آرش"، و مطرح شدن رسانهای ديگربارهی سابقهی ورزشی او، هم در تيمهای داخلی و هم در تيم ملی ايران، خاطرات شيرينی از جوانی را در ذهن من زنده کرد و آن هيجانات زنده را که، پابهپای "قليچ"، امجديه را به آتش میکشيد، ديگرباره در جانم بر افروخت. اما، با فروکش کردن شعلههای خاطره و بازگشت به زندگی روزمره، ذهنم پرسشی تازه را پيش رويم نهاد: "در عالم ورزش فوتبال، تفاوت بين تيمهای مختلف يک کشور و تيم ملی آن چيست؟ و چگونه میتوان، با توسل به تجربههای ورزشی، به امر سياست نيز نظری ديگرگونه داشت؟"esmail@nooriala.com
آمدن دوستم، ورزشکار فراموش ناشدنی وطنم، پرويز قليچ خانی، به امريکا برای چاپخش نشريه اش «آرش»، و مطرح شدن ديگربارهء رسانه ای سابقهء ورزشی او، هم در تيم های داخلی و هم در تيم ملی ايران، خاطرات شيرينی از جوانی را در ذهن من زنده کرد و آن هيجانات زنده را، که پا به پای "قليچ" تماشاچيان امجديه را به آتش می کشيد، ديگرباره در جانم بر افروخت. اما، با فروکش کردن شعله های خاطره و بازگشت به زندگی روزمره، ذهنم پرسشی تازه را پيش رويم نهاد: «در عالم ورزش فوتبال، تفاوت بين تيم های مختلف يک کشور و تيم ملی آن چيست؟ و چگونه می توان، با توسل به تجربه های ورزشی، به امر سياست نيز نظری ديگرگونه داشت؟»
ساعت ها به اين پرسش مشغول بودم؛ به نظرم می رسيد که پاسخ ابتدائی اين پرسش امری بديهی است: «تيم های يک کشور عليه يکديگر بازی می کنند اما تيم ملی آن کشور ـ که از بازيکنان تيم های مختلف اش ترکيب شده ـ عليه تيم ملی کشورهای ديگر به ميدان می آيد».
اما آنگاه ديدم که، بدين سان، همه چيز در اين دو حوزه با هم متفاوت اند. اعضاء تيم های يک کشور در مسابقات داخلی با همديگر رقابت می کنند اما، در برابر تيم ملی يک کشور ديگر، بهم دست دوستی و اتحاد می دهند و می کوشند تا با همکاری و هماهنگی بر تيم رقيب پيروز شوند. يعنی، هر چقدر که در سطح بازی تيم های داخلی رقابت و حسادت و گاه دشمنی برقرار است، لازمهء پيروزی يک «تيم ملی» وجود همکاری و همدلی بازيکنانی است که تا پيش از تشکيل اردوگاه تيم ملی چندان دل خوشی از هم نداشته اند. «رقابت» نام اصلی روابط بين تيم های داخلی است، و «رفاقت» نام اصلی فضائی است که بر اردوگاه تيم های ملی چتر می زند.
انتظارها نيز در مورد اين دو نوع تيم فوتبال متفاوت است. آيا می توان تصور کرد که مربيان تيم های فوتبال بازيکنان تيم های خود را نصيحت کنند که دست از رقابت با تيم های حريف برداريد و با هم دوستی کنيد؟ آيا می توان داوری را مجسم کرد که با بازيکنان دو تيم مذاکره کند تا به هم گل نزنند؟ اما همان بازيکنان، وقتی برای شرکت در تيم ملی انتخاب می شوند، بايد اختلافات و چشم هم چشمی های خود را کنار بگذارند و با هم دست دوستی و اتحاد بدهند.
اما ذهنم به همين مختصر نيز بسنده نکرد و بلافاصله پيشنهاد کرد که حال بيا و همين تجربه را در امر مبارزهء سياسی پياده کن و به يک «جمع اپوزيسيون» بيانديش که از اشخاص، گروه ها و احزاب گوناگون تشکيل شده است.
در يک محيط آزاد و دموکرات سياسی، اين «واحد»ها (تيم ها)، بطور طبيعی، هم استقلال خود را دارند و هم رقابت با همديگر را. هر واحد سياسی می کوشد اهداف و برنامه های خود را به پيش ببرد و زمام «دولت» را از تيم حريف به در آورد و تا می تواند به رقيب «گل بزند» (تفسير سياسی گل زدن بين احزاب و اشخاص رقيب هم بماند برای خود شمائی که خوانندهء اين سطور هستيد). وقتی هم مصالح کشور در خطر افتد (مثلاً وقتی بحث امکان حملهء نظامی کشوری خارجی به ميان آيد و يا منافع اقتصادی ملی بخطر افتد) معمول اين واحدهای رقيب آن است که در يک روند همگرائی وطن دوستانه عليه چنان اقداماتی متحد شوند.
اين وضعيت در رژيم های ديکتاتوری بکلی فرق می کند و اغلب اوقات اينگونه رژيم ها، بجای ظهور در جايگاه برندهء «موقت و زمانمندِ» مسابقات داخلی، تبديل به تيم بيگانه ای می شودند که در برابرش بايد يک «تيم ملی» تشکيل داد. اما ـ و دريغ ـ که نتايج اين وضعيت در عالم سياست با عالم ورزش فرق پيدا می کند چرا که يکباره شاهد آن می شويم که در جمعی که «اپوزيسيون» خوانده می شود شکاف های عمده ای بوجود می آيند که ناشی از نوع تفسير هر واحد سياسی از ماهيت رژيم اند.
بگذاريد شرح اين نکته را با يک تکهء خواندنی از خاطرات ايرج دانايی فرد، يکی ديگر از بازيکنان تيم عقاب و تيم ملی ايران آغاز کنم و تفسيرش را هم بر عهدهء خوانندگانی بگذارم که تا پايان اين مقاله را تحمل می کنند. دانايی فرد می گويد: «يادم می آيد برای تيم عقاب (متعلق به نيروی هوائی) بازی می کردم و آن روز ها در تيم دو دستگی بوجود آمده بود. قليچ خانی تيم خودش را درست کرده بود و مصطفی عرب هم مال خودش را. ما دو تيم داشتيم! چند بازی مانده بود به پايان ليگ و ما با ملوان يازی داشتيم. شب قبل از مسابقه ما را منزل عرب شام دعوت کردند. قرار بر اين شد که فردای آن روز تيم عرب به ميدان برود. درست قبل از مسابقه خبر آوردند که تيم قليچ خانی به زمين می رود. قليچ خانی فقط برای اينکه عرب کاپيتان نشود آمد و گفت دانايی فرد را می کنيم کاپيتان و می رويم به زمين! من مانده بودم چه کار کنم. به پدرم گفتم و ايشان گفت با هر تيمی که به زمين رفت بازی کن. آمدم بازی کنم که عرب پرسيد کجا؟ گفتم قرار بر اين شده که تيم قليچ خانی بازی کند. نشان به آن نشانی که من بازی کردم و روز بعد از طرف نيروی هوايی من را فرستادند، جزيره کيش!»
علت اختلاف قليچ و عرب را نمی دانم اما وجود اين دو دستگی را بخوبی می توان مشاهده کرد. نکته در اين است که همين دو دستگی در اردوگاه سازندهء «تيم ملی اپوزيسيون» شکل منطقی تری هم بخود می گيرد چرا که حاصل پاسخ گفتن به يک پرسش کليدی است بدين مضمون که: «آيا اين رژيم ديکتاتور را بايد يک تيم بيگانه دانست يا يک تيم خودی اما بدرفتار؟»
آنها که در برابر اين پرسش به پاسخ های مشابهی می رسند می توانند در مسير مبارزات خويش دست به اتحاد و ايجاد چند نوع تيم ملی بزنند که، آنگاه، بايد در چند و چون «ملی بودن» اين تيم ها نيز تعمق کرد. آنها که رژيم را «خودی بدرفتار» می دانند عليه «رفتار» رژيم با هم اتحاد می کنند؛ اما آنها که رژيم را «بيگانه ای اشغالگر» می بينند عليه خود رژيم به «وحدت در عمل » می رسند.
در عين حال، تقريباً غيرممکن است که بين اين دو تيم مدعی «ملی» بودن بتوان اتحادی ايجاد کرد؛ چرا که يکی خواهان تصحيح بدرفتاری رژيم است، که طبعاً لازمه اش پابرجا ماندن رژيم خواهد بود، و ديگر خواهان شکست کامل رژيم است، که لازمه اش به انحلال و گاه تلاشی حريف است، و می کوشد اين کار را با کمترين هزينه برای مردم به سامان برساند.
اين ها که می گويم قانون جامعه شناختی و طبيعی کار سياسی است و ظهور آنها را می توان در هر جامعه ای محتمل دانست. مثلاً اغلب در مورد ايتاليا و اسرائيل گفته می شود که، در پی انتخابات و برای تشکيل دولت، احزابی که پيروز شده اند ناگزيرند با يک ديگر «ائتلاف» کنند و دولت ائتلافی تشکيل دهند، چرا که تنها از طريق اين ائتلاف است که واحدهای سياسی متفرق می توانند در برابر واحد (يا تيم) سياسی بزرگ تری که صندلی های بيشتری را در پارلمان اشغال کرده پيروز شوند.
تشکيل دولت ائتلافی، و بيرون کشيدن زمام قدرت از دست حزب گسترده تر، تنها يا در رژيم های مبتنی بر دموکراسی ممکن است و يا در ميان احزابی که خواهان ابقای يک رژيم غيردموکراتيک و جابجائی قدرت در سطح دولت منبعث از قانون اساسی آن هستند. در اردوگاه گستردهء اپوزيسيون مخالف يک حکومت استبدادی اما يک چنين يکدستی مفيدی وجود ندارد.
دليل روشن است: گفتم که، برخی از تيم های سياسی تيم رژيم را «خودی بدرفتار» می دانند و برخی ديگر آن را «بيگانه» می بينند و، لذا، بر اساس اين بينش های متضاد راهکارهای متضادی را در پيش می گيرند و، در نتيجه، اپوزيسيون به دو تکهء متضاد تقسيم می شود: اصلاح طلبان و انحلال طلبان.
می خواهم بگويم که، بر خلاف مسابقات فوتبال، در برابر يک رژيم استبدادی نمی توان به يکپارچگی کامل اپوزيسيون اميدوار بود و توقع داشت که از دل واحدهای شاکلهء اپوزيسيون يک «تيم ملی» منسجم بوجود آيد.
نتيجه اينکه تيم های رقيب داخلی که تيم رژيم را بيگانه نمی پندارند و معتقد به لزوم تصحيح رفتار آن هستند با هم متحد می شوند، و تيم های معتقد به ضرورت شکست کامل تيم رژيم هم به سوی هم گرايش می يابند و در نتيجه، در زمين سياست يک کشور دو تيم ملی بوجود می آيد.
حال چرخشی ديگر نيز در کار می آيد: از آنجا که تيم اصلاح طلبان خواستار «حفظ رژيم اما تصحيح آن» هستند، خود بخود، و در يک نگاه بلند مدت، تيم شان خود به تيم رقيبی برای تيم انحلال طلبان تبديل می شود و انحلال طلبان ناگزيرند با دو رقيب مقابله کنند: تيم رژيم حاکم و تيم خواستار حفظ و اصلاح آن.
بر اين اساس است که فکر می کنم لازم است تا کسانی که می کوشند بين تيم های اصلاح طلب (که مآلاً در يک تيم ملی اصلاح طلب به همگرائی می رسند) و تيم های انحلال طلب (که عاقبت ناگزير به تشکيل تيم ملی خود می شوند) رابطه و همکاری برقرار کنند به اين نکته توجه داشته باشند که در زير چتر استبداد چنين اتحادی برقرار شدنی نيست و ايجاد هرگونه تيم ملی واحد از بازيکنان اين دو دسته عاقبت به شکست می انجامد، مگر اينکه يکی از طرفين تحليل و تفسير ديگری را بپذيرد و دو تيم در هم ادغام شوند.
نکتهء ديگر هم اينکه وجود يک رژيم استبدادی، در عين حال، در روند شکل گيری اين دو تيم موجب پيدايش دو نوع روند می شود: تجميع اصلاح طلبان و تشکيل يک تيم ائتلافی بسيار راحت تر از گردهمآئی انحلال طلبان صورت می پذيرد؛ چرا که اصلاح طلبان انحلال طلب نيستند و توان بازی کم خطرتری را دارند و، از سوی ديگر، همواره می توانند رژيم را از تيم انحلال طلبان بترسانند و از آن به نفع خود امتياز بگيرند. حال آنکه در تيم انحلال طلبانی که خواستار برافکندن رژيم هستند واحدهائی که خود را جانشين احتمالی آيندهء حاکميت می دانند بسيارند که خود را يگانه شکست دهنده و جانشين تيم رژيم می بينند و اين تلقی سطح رقابت بين آنها را بشدت بالا می برد. رژيم نيز از اين رقابت مشروع اما نابجا سوء استفاده کرده و می کوشد تا تشکيل يک چنين «تيم ملی انحلال طلبی» را به عقب بياندازد. بطور طبيعی، اصلاح طلبان نيز به همين صورت مشغول سنگلاخ کردن جاده ای می شوند که انحلال طلبان را به وحدت در عمل سوق می دهد.
در اينجا ذهن من متوجه ساز و کار اتحاد اصلاح طلبان نيست و بيشتر می کوشد تا راهکاری برای اتحاد انحلال طلبان بيابد. در اين راستا، بنظر من، تنها دليلی که ممکن است «انحلال طلبان» را هم در يک «تيم ملی» جداگانه گرد هم آورد نوميد شدن از پيروزی احتمالی واحدهای منفرد آنها است و کنار نهادن اختلافات خود ـ لااقل تا زمان سقوط رژيم استبدادی و برقرار شدن امکان انجام انتخابات آزاد و رسيدن به مرحلهء مسابقات داخلی در بازی دموکراسی و در استاديوم ملی سياست کشور.
در اينجا است که بايد به يک عامل ديگر نيز انديشيد: گروه عمده ای از اشخاص و گروه ها و احزاب انحلال طلب، که برای سال ها دور از هم فعاليت کرده و برای خود گسترهء فعاليت و هواداران و اعضائی دارند و، در نتيجه، در يک «منطقهء راحت ِ مرز بندی شده» کار می کنند و، در عين حال، با سر کردن در تبعيد و دوری از به مراکز قدرت، آيندهء روشنی برای بقدرت رسيدن خود نمی بينند اغلب دو راه را پيشه می کنند، يکی کوشش برای عقيم کردن کوشش های رقبای خود در اردوگاه انحلال طلبی و ديگری تمايل به اعمال تعديل در نظرات انحلال طلبانه شان برای يافتن راه هائی در زمينهء نزديکی به اردوگاه اصلاح طلبان؛ به اين خيال خام که اگر در بازی های بين تيم حاکم و تيم اصلاح طلبان و تيم خودشان، به اصلاح طلبان کمک کنند تا بر تيم حاکم فائق آيند در رژيم اصلاح طلبان آنها نيز جايگاه و مقامی خواهند داشت.
در کنار اين گروه البته گروه های معتقد به لزوم انحلال رژيم و ضرورت اجتناب از همکاری با تيم اصلاح طلبان نيز هستند که ناگزيرند در ميانهء دو تيم ديگر به استراتژی و تاکتيک های خود بيانديشند، آنها را ارائه دهند و بکار گيرند. اين تمهيدات ناگزير نحوه و روش بازی خاصی را بر انحلال طلبان واقعی تحميل می کند؛ آنها از يکسو ناگزيرند انحلال طلبان مردد و متمايل به اصلاح طلبان را افشا کنند و، از سوی ديگر، بکوشند تا، با کار تبليغی و تفهيمی، بازيکنانی را از تيم رقيب جدا کرده و به پيوستن به تيم خود ترغيب و تشويق کنند.
در جريان اتخاذ اينگونه استراتژی ها است که «انحلال طلبان واقعی»، خودبخود، به تاکتيک سوم خود می رسند که عبارت باشد از «رجوع به مردم» و کوشش برای کشاندن آنها به صحنهء فعال سياسی. چرا که انحلال طلبان واقعی بدون پشتيبانی کثيری از مردم نمی توانند اميدی به ساقط کردن رژيم استبدادی داشته باشند. و اين در حالی است که مردم ساکن در زير بام استبداد بيشترين هزينه را برای اين پشتيبانی خواهند پرداخت و از جانب اصلاح طلبان نيز ملامت خواهند شد که چرا شعار انحلال طلبی، (يا، بقول اسلاميست ها، «شعار ساختار شکن») سر می دهيد؟ شما بايد خواستار حفظ رژيم اما تصحيح آن باشيد و رهبری شما نيز تنها با ما خواهد بود.
بدينسان، و باز بطور طبيعی، می توان ديد که نزديکی بين انحلال طلبان واقعی از يکسو و مردم داخل کاری بسيار سخت و مشکل است انحلال طلبان داخل کشور در معرض سرکوب قرار دارند و مردم عادی نيز، بخاطر فقدان رهبری آنان، ملعبهء دست اصلاح طلبانند. و اينجا است که، در اغلب موارد، امر ايجاد تريبونی برای انحلال طلبان واقعی داخلی به خارج از مرزهای رژيم استبدادی منتقل می شود. اين روندی هميشگی و تاريخی است. تيم انحلال طلبان واقعی تنها زمانی می تواند بعنوان يک «تيم ملی انحلال طلب» تشکيل شود و دست بکار زند که از قدرت قاهرهء رژيمی ـ که به جای تن دادن به روندهای دموکراتيک دست به سرکوبگری می زند ـ به دور باشد و، در عين حال، بتواند نشان دهد که دارای ريشه های مردمی است.
بر اين اساس می توان ديد که نحوهء تشکيل، منبع حقانيت و مأموريت، استراتژی و تاکتيک ها و ترکيب درست «تيم ملی اصلاح طلبان» با «تيم ملی انحلال طلبان» کاملاً متفاوت است. تيم اصلاح طلبان قصد شکست دادن تيم رژيم اشغالگر را ندارد و اگر گمان پيروزی تيم انحلال طلبان برود، بنا بر طبيعت شاکلهء خود، با تيم رژيم همدست خواهد شد و، از آنجا که در عين کوشش برای حفظ رژيم می تواند وعده هائی تعميرکارانه ای به مردم بدهد، در غياب تيم انحلال طلبان، قدرت جلب پشتيبانی بيشتری از مردم را دارد.
«تيم ملی انحلال طلبان»، در بی وسيله گی و دور افتادگی ناشی از تبعيد، تنها در صورتی می تواند از پشتيبانی هموطنان خود برخوردار باشد که نخست از ساکنان خارج کشور حقانيت و مأموريت بگيرد و سپس، تکيه زده به اين امتيازات، بتواند در سطح بين المللی خود را بعنوان حريف قدری در برابر تيم رژيم بشناساند. در آن صورت، بطور طبيعی، هر پيروزی اين تيم ـ که بصورت مطرح ساختن خواست های مردم سرکوب شدهء خارج کشور ظهور می کند ـ موجب آن خواهد شد که امکانات تماس با انحلال طلبان داخل و يارگيری سازنده از ميان رهبران بالقوهء آنها بيشتر شود.
در عين حال، اگرچه در بادی امر چشم انداز آيندهء مبارزاتی «تيم انحلال طلبان واقعی» چندان روشن نيست و معاندان حسود و مخالفان تکيه داده بر اصلاح طلبان می کوشند دربارهء طرح های آن تخم یأس بپاشند و تشکيل چنين تيمی را ناممکن جلوه دهند، از آنجا که اين تيم برای مردم بازی می کند و هر پيشرفت آن ضربه ای بر پايه های استبداد محسوب می شود، بشرط آنکه بازيکنان تيم دل به بازی همدلانه دهند، و برای کار خود تاکتيک های مناسب انتخاب نمايند، هيچ دليلی برای ناکامی آنها در شرايط عادی وجود ندارد.
حال اگر به شرايط سياسی کشورمان در دو سال گذشته برگرديم و حوادث آن را از منظر اين ديدگاه مورد بررسی قرار دهيم، می بينيم که تحولات سياسی کشور ما نيز قدم به قدم اين مسير محتوم را طی کرده است. در اين صورت، اگر بتوان صحت عملی شدن پيش بينی های اين ديدگاه تا به امروز را نشان داد و اثبات کرد، خودبخود، در اذهان مردم امکان عملی شدن بقيهء اين طرح هم از صلابت بيشتری برخوردار خواهد شد. قوانين علمی کار خود را می کنند اما اين انسان است که با کشف آن قوانين زندگی را بر خود هموارتر و جهان را برای ساکنان اش خرم تر می کند.
با ارسال ای ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
NewSecularism@gmail.com
مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:
http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm
ابراهیم نبوی
در مشابه سازی این دو، یعنی آیت الله خمینی و شاه با میرحسین موسوی اشتباهاتی می کنید.
جناب آقای رأفت، مصاحبه دیرهنگام و ضروری شما را خواندم. این مصاحبه به حقیقتی اشاره می کند که 32 سال قبل رخ داد. آیت الله خمینی که عمری در نجف و در میان روحانیون زندگی کرده بود، توسط گروهی از نیروهای اپوزیسیون خارج از کشور، که شامل آقایان یزدی، قطب زاده و بنی صدر و در برخی موارد خود آقای رافت بودند، به عنوان رهبر جنبش ضد دیکتاتوری محاصره شد و بنا شد که ایشان هر چه می گوید، به زبانی که برای جهانیان قابل قبول باشد، ترجمه شود. چنانکه از سخنان آقای رافت برمی آید، آیت الله خمینی حرف خودش را می زد و اصلا کاری نداشت که کسی خوشش می آید یا نه، این دوستان کلمات آیت الله را چنان ترجمه می کردند که در رسانه های جهان مورد قبول واقع شود. این وسط چه کسی مقصر بود؟ آیا آیت الله خمینی دروغ می گفت؟ یا مترجمانی مانند آقای یزدی و بنی صدر و قطب زاده و رافت دروغ می گفتند؟ اگر آیت الله خمینی شخصیت ارتدوکسی داشت، تاوان این توهم را چه کسی باید بدهد؟ البته بسیاری از آن افراد، از جمله مرحوم قطب زاده که اعدام شد، یا آقای یزدی که تازه چند روز است برای چندمین بار از زندان بیرون آمده یا آقای بنی صدر که بارها اعتراف کرده که ساختن چهره ای وجیه الرسانه را برعهده داشت، و به تاوان همین کار سالهاست در تبعید زندگی می کند، داده اند. طبیعی است که این کار زشتی است که حرف های یک رهبر مذهبی ارتدوکس را تغییر بدهیم، و آن را تبدیل به یک رهبر دموکرات کنیم. ولی جدا از همه اشتباهات آیت الله خمینی ، مقصر این سوء استفاده کیست؟
کتابهای آیت الله خمینی در همان زمان، در مقیاس یک میلیون تیراژ در ایران منتشر شده بود، حتی همان کتاب حکومت اسلامی توسط همسر آقای بنی صدر به فرانسه ترجمه شد و در این کشور منتشر شد. همه کسانی که مترجم آیت الله خمینی بودند، می دانستند که ایشان نظرش چیست، منتهی فکر می کردند که می توانند فعلا چهره وجیه الرسانه ای از ایشان درست کنند و بعدا هم در ایران کنترلش کنند و بعد از سقوط شاه هر چه می خواهد بشود و شد آنچه شد.
جناب آقای رافت!
من فکر می کنم شما در مشابه سازی این دو، یعنی آیت الله خمینی و شاه با میرحسین موسوی اشتباهاتی می کنید. دوستان جوان شما درست می گویند که «ما با شما متفاوتیم که جوانهای آن زمان بودهاید، و اشتباهات شما را نمیکنیم» میرحسین موسوی نه سخنگویی داشته که حرفش را تغییر دهد، نه ادعایی داشته که کسی دیگر برخلاف آن را نشان دهد. رهبری جنبش هم بطور طبیعی و در جریان یک انتخابات به گردن موسوی افتاده است. واقعا چه کسی از موسوی بت ساخته است؟ اصلا چه کسی می داند که روز تولد موسوی کیست که آن را جشن بگیرد؟ به گفته خودتان آقای موسوی عقایدش را بطور واضح بیان می کند و روی آن هم پافشاری می کند.
شما گفته اید که " اینکه روز تولد آقای موسوی به روزی تبدیل شود که مردم باید به خیابانها بیایند، مرا به یاد «۴ آبان» میاندازد، روز تولد شاه. هیچ تفاوتی با آن نمیبینم. با این تفاوت که آقای موسوی رسما هیچکاره است، و محمد رضا شاه پادشاه مملکت بود." چه کسی به شما گفته که مردم یا سبزها روز تولد موسوی را جشن گرفته اند؟ مگر می شود در ایران و در خیابان روز تولد موسوی را جشن گرفت؟ اگر کسی به دعوت موسوی به خیابان می آمد، یا کتک می خورد، یا زندان می رفت، یا مورد تجاوز قرار می گرفت. خودش هم که از همان روزی که وارد مجادله با حکومت شد، تحت نظر بود و حالا هم که در خانه اش زندانی است. این چه شباهتی دارد با جشن چهارم آبان که دولت و نیروهای حکومتی همه موظف بودند، جشن بگیرند؟ نکند شما موسوی و خامنه ای را عوضی گرفتید؟ دو نفر از اقوام میرحسین موسوی در جریان اعتراضات زندانی شدند و یکی کشته شد و او حتی از مردم نخواست که در این مراسم شرکت کنند.
می فرمائید: " تبدیل مساله فوت پدر آقای موسوی به یک مساله ملی، و یا تفاوتگذاری بسیار بین حبس خانگی یا حصر آقای موسوی و دیگران، حتی آقای کروبی، فکر میکنم همان تکرار اشتباههای گذشته است." کاش قدری انصاف داشتید. یک نامزد ریاست جمهوری که مدعی است رای او را دزدیده اند، مردم هم در این مورد توافق دارند، شما هم ظاهرا معترفید که انتخابات با تقلب انجام شده، پدرش می میرد. به او اجازه نمی دهند بالای جسد پدرش بیاید، و اجازه تشییع جنازه هم نمی دهند. مجلس ترحیم را هم لغو می کنند. کجای این مساله یک مساله ملی است؟ اینکه عده ای از دوستداران موسوی فوت پدرش را در اینترنت تسلیت بگویند و حتی بخاطر تسلیت به او مورد عتاب و خطاب حکومت قرار بگیرند، این چه " بت سازی" است. در همه جای دنیا رایج است که وقتی پدر کسی می میرد، فرزندانش سر قبر او می روند و او را تشییع می کنند، حتی اجازه چنین چیزی را هم به موسوی ندادند، بی انصافی نیست که بگوئید فوت پدر موسوی تبدیل به مساله ملی شد؟
فرموده اید: " من فکر میکنم که مردم باید صحبتهای آقای موسوی را گوش کنند، وتفسیر خودشان را از این حرفها ندهند. خیلی از جوانها فکر میکنند که آقای موسوی این سخن را تاکتیکی مطرح میکنند، همانطوری که ۳۲ سال پیش برخی از همدورهایهای من فکر میکردند که آقای خمینی تاکتیکی آن حرفها را میزدند، در صورتی که تاریخ ثابت کرد که آن حرفها تاکتیکی نبودند، ایشان معتقد به مسالهای بودند و عمل کردند. آقای موسوی هم به قانون معتقدند و نمیخواهند قانون اساسی دیگر را جانشین آن بکنند." به نظر می رسد شما دو چیز را قاطی کردید، بد جوری هم قاطی کردید، آیت الله خمینی رفته بود به فرانسه، و در آنجا حرف خودش را می زد، و هر چیزی هم می خواست می گفت، عده ای از دوستان شما هم حرف ایشان را بصورتی دموکراتیک مطرح می کردند. آیت الله خمینی در پاریس بود و هیچ فشاری هم روی او نبود. حالا میرحسین موسوی در تهران، در بازداشتگاهی که معلوم نیست کجاست، و تا پیش از آن تحت حفاظت و مراقبت دائمی، حرف های خودش را می زد، و مجلس و قوه قضائیه و وزارت اطلاعات بارها خواستار اعدام او شدند. به نظر شما این دو موقعیت یکی است؟ متوجه تفاوت این دو موقعیت نمی شوید، یا خودتان را به راه دیگری می زنید؟
*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.اطاعت و آزادي، پاسخي به ديدگاههايي از آيت الله جعفر سبحاني
احمد فعال
رهنمودهای قرآنی رحمتی برای کل بشریت است، اما بنیادگرایی با سرخوشی در یک کاست دینی، که به موجب روابط مُرید و مُرادی پدید ميآید، جز شدائد برای کل بشریت ارمغانی به بار نیاورده است. استدلالهاي جريان بينادگرايي تنها با هدف قانع كردن پيروان و مطيعان خود سامان ميگيرد و در اين راستا، نه به استدلال ديگران اعتنايي دارند و نه نيازي به قانع كردن آنها. بخش پايانيكنشگري و هدايت
از ديدگاهي كه به كنشگري مربوط ميشود، رفتارها و ايدههاي هر فرد از دو قسم خارج نيستند. مجموع رفتارها و ايدهها يا فرآورده كنش هستند و يا فرآورده واكنش. نظريهها درباب كنشگري اغلب درك درستي از اين تقسيم بندي بدست نميدهند. در اين بخش از مقاله كوشش ميشود تا به اختصار وجوه تمايز و تفاوت و تضادها ميان كنش و واكنش بيان شوند1. از نقطه نظري كه اين قلم در مطالعات و تجربههاي خود تعقيب ميكند، كنشها به آن قسم از رفتارها و ايدههايي مربوط ميشوند كه محور تصميمگيريها در درون انسان و فرآورده انتخاب او در وضعیت آزادي است. دو عامل درونی بودن محور تصمیم و نیز، انتخاب در وضعیت آزادی، شرط کنشگری انسان محسوب ميشوند. اما این تعریف بدون درونی کردن سرچشمههای آزادی، محلی برای کنشگری بجا نميگذارند. دیدگاهي كه آزادي را فرآورده جامعه و يا فرآورده حقوق مدني و يا حاصل داد و ستد دولتها ميشناسد، توجه ندارد که بنا به ضرورتهايي كه حقوق مدني و يا دولتها آزادي اعطاء ميكنند، بنا به ضرورتهاي ديگر، آزاديها فسخ شدني ميشوند. هرگاه محور تصميمگيريها و انتخاب انسان از درون به بيرون منتقل شود، كنشها به واكنشها برگردانده ميشوند. در چنين شرايطي رفتارها و ايدههايي كه پديد ميآيند، فرآورده واكنش هستند. فقدان آزادي و متقابلاً حضور و تأثير نيروهاي محركه قدرت در جامعه و در هر فرد، تنها دليل تبديل كنشها به واكنش محسوب ميشوند. به عبارتي، هرگاه انسان آزادي خويش را از كف مينهد و در نيروهاي محركه قدرت، خواه در مقام سلطه و خواه در مقام زير سلطه از خودبيگانه ميشود، كنشها به واكنش برگردانده ميشوند.
بدون عقلانيت آزادي كنشگري وجود ندارد. افراد، جامعهها، گروه بنديهاي سياسي و نيز دولتها، به ظاهر با خود ميپندارند كه داراي استقلال و یا كنش هستند، اما هرگاه به عقل آزاد خود رجوع كنند و لختي از وضعیت "از خودبيگانگي" بيرون بيايند، خواهند يافت که تصميم، تصميم آنها نبوده و انتخاب، انتخاب آنها نبوده است. همچنین اگر دقت بيشتري به خرج دهند، خواهند يافت كه كدام نيروي محركه خارجي براي آنها تصميم سازي و انتخاب نموده، و او به ظاهر آن را انتخاب و تصميم خوديافته است. در دموكراسيها به موجب سرگرميها و نيز به موجب نقش نيروهاي محركه قدرت در بازار، كنشها تا حد بسيار به واكنش برگردانده ميشوند. ليكن در نظامهاي غير دموكراسي، نقش نيروهاي محركه قدرت خود علناً در سازوكار حيات اجتماعي و فردي وارد ميشوند، و به جاي افراد و جامعه تصميمگيري ميكنند. تصميمگيريها و انتخابهاي درجه دوم و غیر مستقیم نيز، جز نقش عريان شده قدرت در واكنش ساختن كنشها نيستند.
انسان بدون تصميمگيري وجود خارجي ندارد و بدون تصميمگيري در آزادي و عقلانيت آزاد، فاقد مهمترين وجه انساني خود است. در واکنشها محور تصمیمگیری به بیرون از انسان منتقل ميشود. گاه ممکن است تصمیمها و انتخابها چنان با سیره و سرشت فرد منطبق شوند که گویی تصمیم از انتخاب واقعی او سرچشمه ميگیرد. اما هرگاه تصمیم و انتخاب افراد را با عناصری چون استقلال، دامنه آزادی و کنترل فرد بر تصمیم و انتخاب خود بسنجیم، خواهیم یافت که محور تصمیم و انتخاب کنش بوده است یا واکنش. در دموکراسیهای صوری2 هر چند دامنه آزادیهای فردی نسبت به کانونهای قدرت بسیار است، اما جامعهها در مناسبات بازار و در سرگرمیها چنان کنترل ميشوند، که تنها صورتی از انتخابها و آزادیها بجا ميمانند. در جامعههایی هم که از همین دموکراسی صوری برخوردار نیستند، کنترلها از درون و بیرون، امان از استقلال و آزادی انسان ميگیرند. لذا پارهای از افراد به ظاهر خود انتخاب ميکنند و به ظاهر خود تصمیم میگیرند، اما روابط انقیادی با یک ایده، با یک سنت، با یک هویت، با یک مرجعیت سیاسی و فرهنگی، عملا حیطه کنترل و استقلال فرد را به بنیادهای بیرون انتقال ميدهد. این توضیح لازم است که وجود محورهای بیرونی، گاه به موجب تضاد به وجود میآیند و گاه به موجب اتکاء و وابستگی. به عنوان مثال، تشکیل حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامي در فرداي بعد از انقلاب، به موجب تضاد با مارکسیستها و تضاد با مجاهدین خلق در وجود آمدند. نکته جالب اینجاست که با ضعیف شدن هر دو محور ضد، آن دو تشکل هم فلسفه وجودی خود را از دست داده و هم از میان رفتند. تشکیل دوباره سازمان مجاهدین انقلاب، خارج از بحث کنونی ماست. وضعیت دولتها و سیاستهای داخلی و استقلال آنها نیز به همین قرار تبیین میشوند. مثال تشکلها، رفتارها و ایدههایی که به موجب اتکاء به محورهای بیرونی در وجود میآیند، دیگر مورد بحث نیست، زیرا به همه ایدهها و رفتارهایی مربوط میشوند، که تصمیم خود را به محورهای بیرونی واگذار میکنند.
اکنون با درک کنشها و واکنشها میتوانیم درک بهتری از مسئله هدایت بدست آوریم. بنا به گفته قرآن نه تنها انسان، بلکه منشاء هدایت تمام اشیاء از درون آنها سرچشمه ميگیرد. خداوند در ساختمان وجودي هر شيئي سازوكار هدايت را خلق كرده است: ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی3 (خداي ما كسي است كه بناي آفرينندگي را در اشياء وانهاد و سپس به هدايت آنها پرداخت). رب به معناي پرورش دهنده است. استفاده از صفت رب در اينجا چيزي جز پرورش صفت خلق و آفرينندگي در اشياء نيست. و اين اوست كه از درون هر چيز فعال مايشاء است و هدايت آن را بنا به سازوكار وجودي هر شيئي بر عهده دارد. هيچكس و هيچ چيز نميتواند بنا به امر مقدري كه در درون چيزها قرار دارد، نقش هدايت آنها را ايفاء كند: الذی خلق فسوی و الذی قدر فهدی4. نقش پيامبران و صلحا و روشنفكران تنها و تنها در ارائه الگو و اسوه راهنماست. لقد كان لكم في رسول اللهِ اسـوَة حسنه5 به تحقيق پيامبر را براي شما الگو و اسوه احسن قرار داديم. بنا به آياتي كه پيشتر اشاره شد، پيامبر حتي اگر قصد ميداشت قادر نبود تا به هدايت افراد و جامعهها بپردازد. بدينترتيب و بنا به آنچه كه درباره كنشگري و در معناي هدايت گفته شد، ميتوان موضوع هدايت را به اصل كنشگري موجودات اطلاق كرد. بنا بر همین تأويل است كه امر هدايت به نظام تصميمگيري در درون اشياء و در درون انسان ارجاع ميشود.
اكنون ممكن است گفته شود، همچنانكه ما براي اشياء و در جهت اصلاح آنها تصميمگيري ميكنيم، ميتوانيم براي انسان و در جهت اصلاح او تصميمگيري كنيم. اين مقايسه صوري است و اسباب فريبهاي بس خطرناك ميشود. توضيح اينكه، نظام هدايت و كنشگري در اشياء بنا به سازوكار دروني آنها به گونهاي است كه تأثيرات محيط را در خود جذب و ادغام و سرانجام با نظام تصميمگيري دروني خود هماهنگ ميسازند. اشياء در محور ثابتي از مکان در حال گردش و شناوري هستند : کل شیئی فی فلک یسبحون. زمين و خورشيد و ساير سيارات و كهكشانها هيچگاه از محور خود خارج نميشوند، خارج شدن آنها از محور ثابت، مساوي است با منهدم شدن آنها. اشیاء فاقد محيط آزاد و مسئوليت در محيط آزاد هستند. لذا تأثيراتي كه اشياء از محيط بيرون ميگيرند، هرگاه با اصل هدايت و كنشگري ذاتي آنها هماهنگ باشد، نظام تصميمگيري آنها نيز تصميمي متناسب با رشد و اصلاح بر ميگیرند، و هرگاه بر خلاف اصل هدايت و كنشگري ذاتي آنها باشد، نظام تصميمگيري آنها مختل و در نتيجه روندي متناسب با انهدام طي ميكنند. ليكن انسان متناسب با محيط آزادي كه ميتواند در آن قرار داشته يا نداشته باشد، مسئوليتهايي متناسب با آزادي خود انتخاب ميكند. و از آنجا كه به گفته قرآن انسان مسئوليت بار جهان را بر دوش دارد، هيچ تصميمي و هيچ تأثيري از محيط نميتواند از بار مسئوليت او و آزادي او در جهان كم كند. به عبارتي، محور گردش و شناوري انسان به وسعت همه هستي است و قلمرو آزادي و مسئوليت او از درون (= آزادي مثبت = آزادي در) تا دورترين نقاط بيرون (= آزادي منفي = آزادي از)، كشيده ميشود. اصل هدايتگري و كنشگري انسان در نظام تصميمگيري او تنها و تنها در گرو درك آزادي او در قلمرو بينهايتهاست. هیچ تصمیمی نميتواند و شایسته نیست تا به قلمرو آگاهی و تصمیم انسان دستاندازی کند. چه آنکه انسان بنا به آگاهی و تصمیم است که موجودی مسئول شناخته ميشود. خاصه آنکه ميدانیم هیچ دستاندازيای در آگاهی و تصمیم انسان، جز با هدف چیرگی بر او صورت نميگیرد. شاید از همین روست که خداوند وظیفه پیامبران را جز در سرمشق شدن و ارائه الگو و راهنما نميپذیرد. اصل هدایت و کنشگری انسان تنها در چنین مباحثی (دیسکورسی) است که فضایی قابل فهم ایجاد ميکند، فضایی که بنیادگرایی بنا به سازوکار بسته آگاهی خود به کلی با آن بیگانه است. اما بنا به اینکه انسان نه یک فضای بسته آگاهی، بلکه قلمرو بيکران آزادی است، هنر او شکستن فضاهای بسته و شناور شدن در قلمرو بيکران آگاهی است. اکنون درهمین فضاست که ميتوانیم به موضوع اطاعت و آزادی بازگردیم و تعریفی در خور تصمیم و کنشگری و هدایت انسان ارائه دهیم.
در باب اطاعت و تصمیمگیری
اطاعت از ریشه طوعْ در مقابل کَرهْ است. کرهْ یا کراهت داشتن، هر چیزی است که خلاف میل و اراده انسان باشد. پس معنای اولیه اطاعت در تقابل با کراهت، به معنای هر چیزی است که به نوعی برابر با میل و اراده انسان باشد. چیزی که بر خلاف میل و اراده باشد، نميتواند موضوع اطاعت باشد. در قرآن نیز در چند جا کلمه طوعْ و کرهْ در تقابل با یکدیگر بیان شده است. بنا به شرحی که در بخش پیش آوردم موضوع اطاعت نميتواند به حوزه انتخاب و تصمیمگیری انسان دستاندازی کند. جلوتر نشان خواهم داد که نظر قرآن نیز همین است. هر گاه تقابل اطاعت را با کراهت مورد نظر قرار دهیم، موضوع اطاعت به اموری اطلاق ميشود که اوامر و نواهی، در بيکران آزادی، با انتخاب و تصمیم انسان منطبق ميشود. کوچکترین کراهت و اجبار از هر ناحیهای ناقض اطاعت انسان در آزادی است. به علاوه تا آنجا که نویسنده در مطالعات خود دارد، ذکر این نکته لازم است که هر جا در قرآن از اطاعت در امور اجتماعی و جمعی یاد شده است، موضوع آن نه تصمیم انسان و یا تصمیم جامعه، بلکه اموری است که به حوزه اجرا مربوط ميشود. بنابراین، با هر تصمیمی که انسان و یا جامعه ميگیرند، به ایجاد یک امر ميپردازند. حق تصمیم قابل واگذاری به غیر نیست. هر کس خود مسئول و پاسخگوی تصمیمی است که بر ميگزیند. ولایت پیامبر و هر ولیای در تصمیمگیری نیست، در اجراست. واگذاری تصمیم به غیر، واگذاری هدایت به غیر است. اجرای یک تصمیم را ميتوان به غیر واگذار کرد، اما خود تصمیم را نميتوان به غیر واگذار کرد. هر نوع وكالتي در اجراست نه در تصميمگيري. وكالت در تصميمگيري، وكالت والد بر صغير است، و اين برخلاف شأن و كرامت، و برخلاف قاعده بلوغ انسان و جامعه انساني است. مقایسه دو امر "ولایت بر انسان بالغ" با "ولایت والدین بر صغير" ، قیاسی صوری و دروغی بس بزرگ است. به علاوه باید دانست که در مرحله تصمیم، ولایت والدین بر صغیر نیز، محال است و واقعیت ندارد. زیرا در آنچه به فعالیتهای کودک در جریان رشد مربوط میشود، نمیتوان جانشین هدایت او در تصمیمگیری شد. تنها وقتی کودک ميخواهد تصمیم خود را به اجرا بگذارد، یعنی در مقام اجرا، والدین از تصمیم او آگاه ميشوند و با آن موافقت یا مخالفت ميکنند. از این رو، در جامعههائی که زور تنظیم کننده رابطههاست، عرصه تصمیمگیری تنگ و عقل کودک زورمدار ميگردد و رشد او مختل ميشود. جانشین استعداد هدایت و رهبری دیگری شدن ناممکن است. ناممکن را ممکن باورکردن و اظهار کردن، به بندگی قدرت در آمدن و قدرت را بر انسان حاکم مطلق شناختن است. در مسائل کلان اجتماعی، نیز هیچ جامعهای نميتواند و نباید حق تصمیم خود را در مسائل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی نیابتاً به وکیل یا و وليای واگذار کند. از این روست که دموکراسی مستقیم، یا آنچه امروزه به عنوان دموکراسی بر اصل مشارکت شناخته ميشود، نزدیکترین راه به اصل هدایت و کنشگری انسان و نزدیکترین راه به اطاعت در مرحله اجرا و در اموری است که به جامعه مربوط ميشوند. عبارت "امرهم شورا بینهم" ، در قرآن تنها به عنوان یک امر فانتزی اشاره نشده است. تصمیماتی که به جامعه مربوط ميشوند از راه شورا تصمیمگیری ميشوند. پیامبر نیز بر همین سیاق عمل ميکرد. دموکراسی نمایندگی که در دموکراسیهای صوری یا دموکراسیهای ملل غرب وجود دارند، و هر جای دیگر، هر چند به ظاهر رأی اکثریت را نمایندگی ميکنند، اما عملاً به تصمیمگیری کانونهای قدرت منجر ميشوند. پر واضح است که وجه قالب سیستمهای نمایندگی، عمل بر طبق توقعاتي است كه قدرت ايجاد ميكند. منتخبانی که بدینترتیب جانشین مردم در تصمیمگیری ميشوند، از روابطی نمایندگی ميکنند که روابط قوا میان نیروهای محرکهای است که هر یک در کمین تصرف قدرت نشستهاند.
عدم اعمال اطاعت در جاي جاي قرآن وجه ديگري است كه اطاعت كردن نميتواند و نبايد جانشين تصميمگيري و آزادي انسان در انتخاب باشد. در قرآن 14 بار از واژه اطاعت با صيغه امري اطيعوا (اطاعت كنيد) استفاده شده است. در سه نوبت هر جا سخن از اطاعت به ميان آمده است، درجا خداوند به پيامبرش امر نموده که اگر مردم از اطاعت رويگرداني كردند، جز ابلاغ وظيفهاي بر تو نيست. آياتي چون : واطِيعوا الله واطيعوا الرسول فان توَلیتم فَانما على رسولنا البلاغ المبِين6 (خدا و رسول او را اطاعت كنيد و هرگاه از اطاعت روي برگرداندند ، پس همانا بر رسول ما چيزي جز ابلاغي آشكار نيست) و آيه ديگري چون : واطيعوا الله واطِيعوا الرسول واحذروا فَإن توليتم فاعلموا انما على رسولنا البلاغ المبِين7 (خدا و رسول او را اطاعت كنيد و بر حذر باشيد و بدانيد كه هرگاه از اطاعت رويگرداني كردند بر رسول ما چيزي جز ابلاغ نيست). اين آيات و آيات ديگر به هيچ رو اشارهاي به اعمال امر اطاعت ندارند. اگر در تفسيري كه بيان قدرت ارائه ميدهد، بخواهيم به آيه بيستم از سوره انفال رجوع كنيم و بگوييم در اين آيه خداوند پس از امر به اطاعت گفته است: "از اطاعت روي نگردانيد"، به غير از آنكه نسبت دادن تناقض در قرآن كمتر از نسبت دادن دروغ به قرآن نيست، تلقي مفسر نميتواند برابر با روح كلي قرآن و برابر با آنچه از آيات ديگر و از خود همين آيه استنباط ميشود، باشد. به همین آيه از قرآن توجه كنيد : يا ايها الذين امنوا اطيعوا الله ورسوله ولا تولوا عنه وانتم تسمعوا8 (اي كسانيكه ايمان آوردهايد، خداوند و رسول او را اطاعت كنيد و از اطاعت روي برنگردانيد، اگر شما شنوا هستيد). ترجمه صريح آيه و آيات بعد بطور روشن گوياست كه اشاره به كساني است كه سخن را از يك گوش ميشنوند و از گوش ديگر در ميكنند "نباشيد از كساني كه ميشنوند وليكن نميشوند". و در ادامه اضافه ميكند كه "بدترين حيوانات نزد خداوند كور و كراني هستند كه تعقل نميكنند". از ترجمه صريح آيات 20 الي 23 چنين بر ميآيد كه:
الف) اشاره به واژه و لا تولوا (روي برنگردانيد)، اشاره به كساني است كه هر گاه پيامي بر آنها وارد ميشود، خود را به اون راه ميزنند. اين اشاره، اشاره به كساني نيست كه از نفس اطاعت سرپيچي ميكنند.
ب) حتي اگر مراد گوينده اشاره به كساني باشد كه از نفس اطاعت سرميپيچانند، اين آيه و هيچ آيه ديگري نخواهيد يافت كه به پيامبر حكم كرده باشد كه امر اطاعت را بر مردم اعمال كند. هر گاه بنا به آنچه که نویسنده از مفاد قرآن استنباط می کند، موضوع اطاعت را حقوق انسان بشماریم، چون موضوع اطاعت، حقوق و ذاتی حیات انسان هستند، انسان در وضعیت طبیعی در عمل به حقوق راغب است. اما مخاطب قرار دادن انسانی که عقل قدرتمدار دارد و از او خواستن که از اطاعت روی برنتابد، فراخواندن او به عمل به حقوق است. و چون عمل به حق از بکار بردن هر نوع زور بینیاز است، مجبور کردن به اطاعت، عمل به حق را ناممکن میکند. اینست که قرآن آن را روا نمیبیند. اصطلاح "روي برنگردانيد" و يا "از اطاعت سرپيچي نكنيد"، صرفا يك توصيه است كه در امر اطاعت روي برنگردانيد. مؤمنان بنا به قاعده ايمان خود بايد از اطاعت سرنپيچانند، بلكه امر اطاعت را با عقل خود بسنجند و با ميل خود انتخاب كنند. در نخستين آيه از سوره انفال گفته ميشود :"خدا و رسول او را اطاعت كنيد اگر مؤمن هستيد". اينكه انتخاب يا عدم انتخاب مؤمنين تا چه اندازه به ايمان و باورهاي آنها لطمه ميزند، و تا چه اندازه اَعمال آنها مورد تصديق حق قرار ميگيرد و يا نميگيرد، اينها از جمله اموری است كه تنها به خداوند مربوط ميشود، و نه حتي به فرستاده بر حق او.
ج) اشاره به تعقل در انتهاي آيه 23 خود گوياست كه مبناي اطاعت عقل و خردمندي است. لازمه عقل و خردمندي، انتقال حق تصميمگيري از مرجع و مراجع قدرت به درون خود انسان است. و لازمه عقل و خردمندي، چند و چون كردن در اطاعت و چند و چون كردن در اقوال و احكامي است كه از هر كس و هر مقامی صادر ميشود. جاي جاي دعوت خداوند به تدبير در قرآن و تدبير در آيات و تدبير در اقوال پيامبر، معنايي جز چند و چون كردن، و در عاقبت چيزيها انديشيدن، نمييابد. واژه تدبير كردن و تعقل كردن به عنوان يك امر فانتزي، يا يك هوس تخيلي و لوكس در قرآن نيامده است، به همان معنايي است كه معناي نفس الامر تدبير و تعقل است. تدبير و تعقل در نفس الامر، يعني "چند و چون" كردن و تصميمي در خور "چند و چون" اتخاذ كردن است. خود واژه تدبير از ريشه دُبُر به معناي پُشت و سرانجام چيزي را يافتن، معني ميدهد. بنابراين، معنايي كه در قرآن آمده بنا به دهها آيه، همين معناست و نه كمتر از آن. خاصه آنكه وقتي از باب سرزنش به مؤمنين امر ميكند كه چرا در اقوال پيامبر تدبير نميكنيد، در ادامه اضافه ميكند كه "آيا فكر نميكنيد كه آنچه پيامبر گفته و آورده است، همان چيزهايي است که آباء و اجداد اوليه شما آوردهاند9؟"، به خوبی نشان ميدهد که تعقل کردن رُس از چند و چون چیزها کشیدن است.
بنیادگرایی وقتی با پدیده عقل مواجه ميشود و ملاحظه ميکند که از صدها بار اشاره قرآن به عقلانیت نميتواند چشم پوشی کند، عقل و عقلانیت را به عنوان یک امر فانتزی تلقی کرده و تنها به ستایش از عقل توجيهگر ميپردازد. اما وقتی در تحلیل نهایی و از این بیشتر، وقتی در تجربه مُراد او را از عقلانیت جویا ميشوید، با تهی کردن عقل از محتوای انتقادی (به همان معنای کریتیکالیزم = زیر و رو کردن، ویران کردن یک نظریه و بدیل سازی کردن) و تقلیل عقل به عقل نخبگان، عملاً دامن در بستر عقل توجيهگر ميگسترد و سرانجام عقل انتقادگر و خلاق را در دام عقل توجیهگر فرو ميکاهد. بدینترتیب است که نخستین قربانی چنین عقلانیتی، قربانی کردن حق تصمیمگیری در اطاعتی است که اصل پرسشگری را در مهمیز سلسله مراتب قدرت به بند ميکشد. نتیجه چنین تفکری جز سرخوشی سکولاریزم ستیزهجو نیست. ستیزهجویان و دینستیزانی که مایلند تفسیر خود را از دین و اطاعت، از زبان و بیان بنیادگرایی بشنود.
ورود نهایی به دیدگاههای آیهالله جعفر سبحانی
آقای جعفر سبحانی و همفکران او بنا به اینکه در فضای هویت دینی و دفاع از یک هویت به حقیقت دین نگاه ميکنند، بالتبع حقیقت را از دریچه هویت تحلیل ميکنند. این هویت دارای سلسله مراتب مُرید و مُرادی و مُطیع و مُطاعی است. لذا وقتی او و همفکرانش به دین نگاه ميکنند، آموزشهای دینی نميتوانند توجیهگر چنین سلسله مراتبی نباشند. در همين راستا توجه نميشود که در قرآن تناقض راه ندارد و نسبت دادن تناقض در قرآن، از هر نسبتی زیانمندتر است. وقتی قرآن ميگوید، در دین اکراه نیست، وقتی قرآن ميگوید، در اطاعت اکراه نیست، و بر پیامبر وظیفهای جز ابلاغ نیست، سایر تفاسیر و سایر آیات باید بر همین دید بنا شوند و ناقض اصل اکراه و ابلاغ نباشند. پارهای از دیدگاهها موضوع عدم اکراه را تنها در پذیرش دین تفسیر ميکنند و دین را جز اطاعت و لو در اکراه بر نميتابند. به عبارتی، مردم تنها در نقطه ورود یا عدم ورود به دین آزاد هستند و هنگامي که دین را پذیرفتند، دیگر چارهای جز اطاعت از اوامر و نواهی دین و متولیان دین ندارند. این دیدگاه لازم نميداند از خود بپرسد که هرگاه پیامبر چنین ادعایی را نزد مردم خود ميبُرد، کدام عقل سالم ورود به چنین دینی را برميتافت؟ شما وقتي به فردي بگوييد آزاد و مخيّر هستيد كه به فلان شهر وارد شويد يا نشويد، اما در انتخاب زندگي در آن شهر ديگر آزاد نيستيد، هيچ آدم عاقلي از همان ابتدا دست به چنين انتخابي نميزند. آيزايا برلين چنين وضعيتي را به آزادي يكبار مصرف توجيه ميكند. او در پرسش به اين پاسخ كه آیا انسان آزاد است از حق آزادی خود چشم بپوشد، ميگويد: «اگر انسان آزاد است، چرا آزاد نباشد تا آزادی خود را بفروشد؟»، به عنوان مثال، وقتي يك برده به اختیار خود و در ازای پول خوب، نیروی بدنی و حتی نیروی ذهنی خود را به اربابی ميفروشد، چرا آزاد نباشد که خود درباره وجود خود تصمیم بگیرد؟ هر چند آيزايا برلين چنين انتخابي را آزادي يكبار مصرف مينامد، اما اگر او از مغالطه در مفهوم آزادي استفاده نميكرد، چنين انتخابي را اساساً آزادي نميناميد10.
با این وجود جناب آیهالله جعفر سبحانی کوشش دارد تا با نسبت دادن مفاهیم جدید، به توجیه اکراه در دین بپردازد. او حتی لازم نميبیند که از خود بپرسد، چگونه خداوند در یکجا با قید مطلق ميگوید، اگر اطاعت نکردند وظیفهای جز ابلاغ بر تو نیست و در جای دیگر بدون توجه به قیود قبلی خود، حد مجازات برای کسانی که اطاعت نميکنند صادر ميکند. اما جناب آیهالله با تقسیم اطاعت به "اطاعت موضوعی" و "اطاعت طریقی"، به نتایج دلخواه خود دست ميیابد. نکته با اهمیتتر این است که در این تقسیمبندی، مردم نسبت به اجرا یا عدم اجرای حکم خداوند آزاد هستند، اما نسبت به اجرا یا عدم اجرای حکم پیامبر آزاد نیستند. اینهم یکی از شگفتیهایی تفسیر در قالب هویتگرایی دینی است که جبر و آزادی میان خداوند و انسان، رابطه وارونهای ميیابد. یعنی هر چه به سمت خداوند و احکام او ميرویم، انسان آزادتر و صاحب اختیارتر ميشود و هر چه به سمت فروتر ميرویم، انسان مجبورتر ميشود. گویی اینکه خداوند صفت جباریت را به نمایندگان خود تفویض ميکند. این تفسیر شگفت تنها در هویتگرایی دینی بدست ميآید. این تفسیر دیگر ناظر به حقیقت نیست، بلکه ناظر به حفظ قدرت در سلسله مراتب هویت است. از نظر آقای جعفر سبحانی، آن قسم از اطاعتی که انسان به اجرا و عدم اجرای آن مخیر است :"مقصود اطاعت طريقي است نه موضوعي، يعني به پيامهاي او گوش فرا دهند و به گفتههاي او مانند انجام نماز و پرداخت زكات جامعه عمل بپوشانند، انجام چنين وظايفي در حقيقت، اطاعت فرمان خداست، نه اطاعت پيامبر هر چند به صورت ظاهر اطاعت پيامبر نيز به شمار ميرود و قرآن ماهيت اين نوع اطاعتها را در آيه ديگر به صورت روشن بيان ميكند و ميفرمايد: من يطع الرسول فقد اطاع الله (نساء/80): هر كس رسول را فرمان برد، خدا را فرمان برده است.
بنابراين، در بعضي از موارد كه قرآن براي رسول به عنوان رسالت حق اطاعت قايل شده است، اطاعت حقيقي او نيست، بلكه اطاعت خداست و به گونهاي به او نيز نسبت داده ميشود. از اين جهت قرآن شخصيت رسول را از - مقام رسالت- چنين ترسيم ميكند: انما انت مذكر لست عليهم بمصيطر (غاشيه/1-22): يادآوري كن تو تذكر دهندهاي، نه مسلط بر آنها... در حاليكه رسول گرامي يادآور و آموزنده و پيامرساني بيش نيست، گاهي از جانب خدا داراي مقام امامت شده و «مفترض الطاعه» ميشود كه با توجه به آن، خود شخصا داراي مقام امر و نهي ميشود. در اين قلمرو، پيامبر فقط گزارشگر وحي، و پيامرسان الهي نيست، بلكه رييس دولت اسلامي است كه براي تنظيم امور امت، بايد به نصب و عزل فرماندهان، قاضيان و اعزام سپاه و عقد معاهدات بپردازد. رسول گرامي آنگاه حقيقتا داراي امر و نهي ميشود كه از طرف خدا به عنوان زمامدار مسلمانان، قاضي و داور آنان و مدير كليه شئون اجتماعي و سياسي و اقتصادي و ديني معرفي شود؛ در اين هنگام است كه او علاوه بر اطاعت طريقي، داراي حق اطاعت موضوعي ميشود كه فرمانبري از دستورات او مايه پاداش، و نافرماني موجب كيفر ميگردد11".
پیش از اینکه به توضیح و نقد این عبارات بپردازم، ضروری است بدانیم که اولاً، پیامبر دولت به معنای آنچه که ما از آن به مثابه سازمان قدرت درک میکنیم، تأسیس نکرد. جامعهای با نظام شورائی تأسیس کرد. به علاوه در بخش نخست از 6 مقالهای که پیشتر توسط این قلم درباره اسلام سیاسی نوشته شده است، توضیح دادهام که، پیامبر به حیث نبوت نبود که به تأسیس چنین نظامی پرداخت، بلکه به حیث یک ضرورت در جامعه قبایلی اعراب و به حکم استقبال مردم در گذار از یک کنفدراسیون قبایلی، به تأسیس دولت به مثابه یک نظام شورایی اقدام کرد. و تا زمان ما، این تنها الگوی موفق در جوامع بشری است. هرگاه دموکراسی بر اصل مشارکت برقرار شود، در نهایت، به جامعهای با نظام شورائی میانجامد. ثانیا˝، بنا بر نص قرآن، پیامبر اجازه نداشته است، جز به آنچه حقوق هستند، عمل کند و ثالثاً، اطاعت خاص مرحله اجرا است. در مرحله تصمیم که مقدم و حاکم بر مرحله اجراء است، امری وجود ندارد تا نيابت و وكالت بر آن امر وجود پیدا کند. تصمیم را نیز تصمیم گیرندگان میگیرند. اینست که فرمود: امرهم شوری بینهم. بدینترتیب، اطاعت موضوعی وقتی متصور است که موضوع را تصمیم شورا بوجود آورده باشد. در این مرحله، ولایت محدود به موضوع است و اطاعت کنندگان از تصمیم خود در مرحله اجرا پیروی میکنند.
اکنون یک به یک آیاتی را که جناب آیهالله مورد توجه قرار داده است به بحث ميگذاریم:
1- بحث درباره آیه اطیعوالله و اطیعوالرسول و اوُلی الامر منکم را در مقاله قبل توضیح دادم. خواننده محترم به آن مقاله مراجعه کند.
2- یکی از آیات مورد اشاره، آیه 65 سوره نساء است. اما اگر جناب آیهالله پیش از اشاره به این آیه یک گام به عقب بر ميداشت و آیه 64 را مورد توجه قرار ميداد، سخن تناقض خود را به قرآن نسبت نميداد. آيه 64 اذن خدا را به عنوان يك قيد در امر اطاعت ذكر ميكند. يعني همان اطاعت موضوعي كه آقاي جعفر سبحانی درباره آن اشاره ميكند (يعني اطاعت از اوامر و نواهي پيامبر، يعني اطاعت از اوامر و احكام حكومتي). لذا اين نوع از اطاعتخواني از پيامبر نيز بايد در همان محدوده اطاعت طريقي باشد (يعني اطاعت از امر خدا). پس همچنانكه در اطاعت طريقي به گفته آقای سبحانی هيچ اجبار و اكراهي نيست و نبايد باشد، در اطاعت موضوعي نيز بنا به قيد اذن خدا، هيچ اجبار و اكراهي نميتواند باشد. آيه 65 نيز نميتواند مبتني بر اكراه و اعمال جبر باشد. بلكه مسلمانان مخير به اطاعت هستند. به علاوه وقتي در آيه 65 ميگويد كه "مؤمن نميشوند جز ...." اين امر نميتواند با آيهاي كه قرآن صريحاً گفته "اگر خداوند ميخواست مردم مومن شوند و يا شرك نورزند براي او آسان بود12" در تناقض قرار گیرد. بنابراين، مسئله شرك و ايمان هر فرد نیز در دايره تخيير انسان قابل درك است. به علاوه آيه 66 به بعد نشان ميدهد كه حكم پيامبر و تسليم مؤمنين در محدوده نشان دادن یک راه است. انسانها آزادند امر خداوند را بپذیرند یا نپذیرند. به صراط مستقیمی که او انسانها را بدان میخواند، میتوانند در آیند یا در نیایند. بدیهی است که اگر برنگزینند مؤمن نیستند، اما بنا به آیات دیگر هیچکس حتی پیامبر نميتواند و لو اینکه بخواهد مردم را به جبر مؤمن گرداند.
3- یکی از آیات دیگر اشاره به آیه 63 سوره نور است: فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصبيهم فتنه او يصيبهم عذاب اليم (نور /63): آنان كه با فرمان پيامبر مخالفت ميورزند از آن بترسند كه فتنه يا عذاب دردناكي دامنگير آنان گردد». به زعم آقای جعفر سبحانی : "جمله «عن امره» حاكي از آن است كه پيامبر در اين چشمانداز گذشته بر مقام تبليغ و تبيين شريعت، امر و فرمان دارد كه مخالفت با آن، داراي واكنش سختي است13".
هر گاه به آیات قبل و بعد این آیه مراجعه کنیم، درسهای بزرگی خواهیم آموخت. یک بار دیگر، آقای سبحانی آیه ناقض ادعای خود را مؤید آن گمان ميبرد: آیه صریح است بر این که پیامبر مؤمنان را به کاری ميخواند و خداوند به آنها هشدار ميدهد كه هرگاه آن کار را نکنند، گرفتار فتنه ميشوند. اما آنچه از آن غفلت ميشود اینست که اجرا کردن و امر به اجرا کردن، فرع بر ایجاد و تصميم است. شايد اشاره به آيه 159 از سوره آل عمران به روشن كردن بحث بيافزايد. به اين آيه توجه كنيد : فبِما رحمه من اللَّه لنت لهم وَلو كنت فظًّا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم واستغفر لهم وشاوِرهم في الامرِ فاذا عزمت فتوكل على الله ان ان الله يحب المتوكلين (پس به مهر و رحمتى از سوى خدا با آنان نرم خوى شدى ، و اگر درشت خوى و سخت دل بودى از پيرامونت پراكنده مىشدند ؛ بنابراين از آنان گذشت كن ، و براى آنان آمرزش بخواه ، و در كارها با آنان مشورت كن ، و چون تصميم گرفتى بر خدا توكل كن ؛ زيرا خدا توكل كنندگان را دوست دارد) .تفاسيري كه به رابطه زيردست و فرادستي انسان معتاد شده است، از روشنايي شاورهم في الامر به ابهامي كه ممكن است در واژه فاذا عزمت بيابد گريز ميزند. و چنين ميپندارد كه پيامبر الزامي به تن دادن به نتايج مشورت نيست. لذا هرگاه پيامبر خود به نظر ديگري دست بيابد، به سوي آن عزيمت ميكند. حال اگر مفسر ذهن خود را از نواع اعتيادها آزاد ميكرد در مييافت كه "شاورهم في الامر" روشنايي خود را بر واژگان و مفاهيم پيش و پس ميافكند، و جا براي هيچ ابهام باز نميكند. برابر با روشنايياي كه شاورهم في الامر ميافكند، فاذا عزمت، يعني هرگاه به اجراي نتايج مشورت تمكين كردي، با توكل كردن به خداوند هيچ هراسي به دل راه نده. نكته روشن اينجاست كه عزيمت كردن، يعني رفتن و اجرا كردن يك امر است. اجراي امري كه در مشورت جمعي حاصل آمده است.
اما خلق و ایجاد كردن و تصميم گرفتن نیازمند استقلال و آزادی است. خداوند خالق و موجد همه آفریدههاست و در خلق و ایجاد از کسی دستور نميگیرد و هیچ محدود کنندهای آزادی او را محدود نميکند. رابطه انسان با خدا، رابطه از رهگذر خلق است: انسان از دو حق استقلال و آزادی برخوردار است. هر اندازه عقل او مستقلتر و آزادتر، توان خلق و ایجادش بیشتر است. بدینتریتب، رابطه انسان با خدا که جوهر دین و ره آورد اسلام است، رابطهای است در بازیابی انسان در استقلال و آزادی. اسلام ستایان و اسلام ستیزان، هردو، از جوهر دین که جز اسلام آن را بازنیافته است، یکسره غافلند و رابطه انسان با خدا را در رابطه آمری که امر ميکند و بنده ای که اجرا ميکند، ناچیز کردهاند. از خود بیگانه شدن دین و انسان در قدرت همین است.
به آیه باز گردیم: الف ) تکلیف عمل به حق است. در قرآن، هیچ تکلیفی را نميتوان یافت که عمل به حقی نباشد. ب) آیههای پیش و این آیه، در باب آداب معاشرت و بخصوص همکاری است. در آیه پیش مؤمنان را کسانی ميداند که چون با پیامبر در کار شدند، بدون اجازه از او، کار را ترک نکنند. این آیه میگوید، پیامبر در مقام اجرا قرار دارد و این مقام مقام اطاعت است. در آیه 63 نیز خطاب به کسانی که "نهانی در ميروند" ميگوید : خداوند از کار آنها آگاه است و از آنها ميخواهد از زیر کار در نروند و در کار از پیامبر پیروی کنند. ب) نکته مهم اشاره به فتنه و عذاب دردناک است. اصطلاح عذاب الیم در قرآن اشاره به مجازاتی است که در روز جزا خدا نسبت به ظالمان و ستمگران به کار برده است. لذا این مجازات، مجازاتی نیست که پیامبر مُجری آن باشد.
4- از آیات دیگری که مورد توجه جناب آیهالله جعفر سبحانی است، آیه ششم از سوره احزاب است. النبي اولي بالمومنين من انفسهم (احزاب /6): (پيامبر به مؤمنان از خود آنان اولي است) و او اضافه ميکند که : "اين نوع اولويت كه در هيچ تشريعي در جهان نظير آن ديده نشده است، از جانب «مالك النفوس» به پيامبر اضافه شده كه از آن در مصالح جامعه اسلامي بهره بگيرد، و افراد به فرمانهاي او گوش فرا دهند و خواست او را برخواست خود مقدم بدارند14". بازهم برای آنکه مفسر به نتایج دلخواه خود برسد، آیه را منقطع از آیات بعد و منتزع از روح کلي آیات تفسیر ميکند. اگر اشاره به اوُلیاي كه پيامير نسبت به نفوس مؤمنين دارد، حمل بر استيلاء و تسلط و اختيار و به عبارتي، حمل بر ولايت مطلق بر جان و مال و تصميم مؤمنين باشد، پس جلوتر كه خداوند بعضي از صاحبان ارحام را نسبت به بعضي ديگر اوُلي ميشناسد، لاجرم بايد همين ولايت و استيلاء نسبت به بعضي ارحام بر بعضي ديگر، جاري كرد. كه در واقع سخن بياساسی ميآيد. اما واقع اين است كه اين اوُلي در باره اولويت و نزديكي پيامبر نسبت به نفوس مؤمنين، دلالت بر وضعيت ناخودبيگانگي (= یگانگی با خویشتن فطری) پيامبر، و متقابلاً رابطه از خودبيگانگي مؤمنين نسبت به نفسهاي خود است. پيامبر بنا بر وضعيت ناخودبيگانگي، بر نفس خود به همان اندازه نزديك است كه با نفسهاي از خودبيگانه انسانها در وضعيت ناازخودبيگانگي، نزديك است. اينجا حكايت از رابطه نزديكي نفسها در وضعيت ناخودبيگانگي است، نه تسلط و استيلا و صاحب اختياري. در وضعیت ناخودبیگانگی، نفوس انسانی بر فطرت و طبیعت ذاتی خود با نفوس انسانی دیگر آنقدر نزدیک ميشوند که اینهمانی ميجویند. نزدیکی و قرابت پیامبر بر نفوس مؤمنین از جنس چنین قرابتی است. به علاوه بنا به آیات جلوتر، اين قرابت يك قرابت دوستي و فاميلي است. چنانچه هنوز آيه تمام نشده در همين آيه ميگويد، همسران پيامبر مادران شما هستند. لذا سخن از نزديكي و الفت و رابطه خويشي است، نه بيش. معلوم نیست که جناب آیهالله سبحانی و دیگر مفسرانی که بنا به سرشت بنیادگرایی تمایل به روابط استیلاء و سلسله مراتب قدرت دارند، آیهای را که هنوز کلام آن منعقد نشده، در ادامه منظور خود را روشن ميکند و در آیات بعد روشنتر، یکباره و منقطع از روح آیات دیگر، به چنین نتیجهگیريای ميرسند؟
5- یکی از استدلالهای جناب آیهالله سبحانی برای اثبات بیاختیاری مردم، استناد به این آیه است: و ما كان المومن و لا مومنه اذا قضي الله و رسوله امر ان يكون لهم الخيره من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا15. (بر هيچ مرد و زن مومن آنگاه كه خدا و پيامبر او در موردي فرمان دادند هيچ نوع اختياري در كارشان نيست هر كس كه خدا و رسول او را مخالفت كند، آشكارا گمراه شده است).
در توضیح این آیه لازم ميدانم به چند مسئله اشاره کنم:
الف) تا آنجا که نویسنده ميفهمد ترجمه نميتواند درست باشد، زیرا با اصول راهنمای قرآن خوانائی ندارد. در نتیجه، با آیههای بسیار قرآن در تناقض قرار ميگیرد. از جمله، با "هرکس خود خویشتن را هدایت ميکند" و با آیه "امرهم شوری بینهم" و... ترجمه صحیحتر اینست: هرگاه خداوند و پیامبر او در باره امری قضاوت کردند برهیچ زن و مرد مؤمنی اختیاری نیست...
ب) بنا بر اینکه خداوند و پیامبر (ص) بر میزان حق، قضی یا داوری ميکنند، مؤمن و مؤمنه ميباید تسلیم قضی یا داوريای باشند که پیشتر اجرای تصمیم را بر عهده پیامبر و یا دیگری قرار دادهاند. یعنی به حق عمل کنند.
ج) مرحوم طباطبائی در المیزان براینست که مقصود از قضی، تعیین حکم شرع در امری است. با وجود این که ایراد جدی بر نظر او وارد است، اما هنوز فرق ميکند با "درموردی فرمان داد".
ه) پیش از وجود امر، قضی محل پیدا نميکند. اما امرهای موجود یا صفت استمرار دارند که تکلیف آنها در قرآن معین است. مانند ربا حرام است، جهاد واجب است و... اما اموری که بوجود نیامدهاند بوجود آمدنشان موضوع تصمیم شوراست. در این گونه امور، قضی خدا و پیامبر محل پیدا نميکند. زیرا خداوند تصمیم در امور را در عهده شورا شناخته است. پس اموری که به سرنوشت جامعه مربوط است، بطور قطع به قلمرو تصمیم و شور جامعه ارجاع ميشود، چه آنکه پیش از تصمیم شورا وجود ندارد. منطق صوری براحتی ميتواند توجه آدمی را از تفاوت این دونوع امر بازدارد. بدین سان، تمامی اموری که تصمیم فردی و یا جمعی بوجود ميآورند، در قلمرو حق تصمیم فرد یا جمع هستند. بدیهی است که تصمیم ميباید برابر با حق گرفته شود. مهمترین حق، انتقال حق تصمیمگیری در باره جامعه به خود جامعه است. موازنه عدمی عقل را آزاد نگاه ميدارد تا او برابر با حقوق تصمیم بگیرد و امری که واقع ميشود برابر با حق باشد. پس آیه ميباید معنائی داشته باشد که با آیات دیگر از جمله، با "امرهم شوری بینهم" و از جمله، "بر آنها هیچ سیطرهای نداری" و از جمله، "بر تو جز ابلاغ نیست"، تناقض پیدا نکند.
و) هر گاه انسان تصمیم ميگیرد، به شکلگیری یک امر مواجه ميشود. امر را انسان ایجاد ميکند. پس ایجاد کننده امر انسان و ایجاد کننده امر جمعی، جمع انسانها هستند. اما قضی یا داوری، مقتضی اجرای پس امر است. از خطاها و بزرگ یکی اینست که امر را با قضی و در نتیجه اختیار و عدم اختیار انسان را بر امر یا قضی خلط کردهاند. حق تصمیمگيري قابل واگذاری به غیر نیست. هرکس تصمیم را خود ميتواند بگیرد. زیرا تا مردم بر امری تصمیم نگیرند، قضی وجود پیدا نميکند. بدیهی است، اجرای تصمیم را دیگری ميتواند برعهده بگیرد، نه خود تصمیم را. بدین سان، متمایز کننده مدیریت شورائی با دموکراسیهای غرب و امتیاز آن بر این دموکراسیها، همین جدا کردن تصمیم از اجرا و تصمیم را حق مردم دانستن است. در دموکراسیهای غرب، منتخبان هستند که جانشین مردم در ایجاد امر ميشوند. این جامعهها غافلند که چون مردم از حق تصمیم خود غافل ميشوند، جای آنها را در گرفتن تصمیم قدرت ميگیرد. یعنی منتخب آنها، نه از آنها، بلكه که از توقعات قدرت در ایجاد امر پیروی ميکند. جز این نیز ممکن نیست. از جمله به این دلیل که انتخاب شوندگان، از روابط قوا در جامعه و میان جامعه و جامعههای دیگر نمایندگی ميکنند و به ترتیبی عمل ميکنند که دست بالا را داشته باشند. بیهوده نیست که در دموکراسی غرب، استبداد فراگیر سرمایهداری پدید آمده است.
6- سرانجام آخرین آیه مورد توجه آقای سبحانی آیات 1 و 7 سوره حجرات است. به زعم او: " به خاطر چنين عصمت و مصونيتي است كه خدا در دو آيه زير، هر نوع پيشدستي را به او تحريم ميكند و ميفرمايد: يا ايهاالذين آمنوا لا تقدموا بين يدي الله و رسوله و اتقوا الله ان الله سميع عليم (حجرات /1): اي افراد با ايمان بر خدا و رسول او پيشي نگيريد و از (مخالفت) خدا بپرهيزيد، (چرا كه) خدا شنوا و دانا است».«و اعلموا ان فيكم رسول الله لويطيعكم في كثير من الامر لعنتم (حجرات /7): بدانيد در ميان شماست پيامبر خدا اگر در بسياري از امور از شما پيروي كند شماها به زحمت ميافتيد16".
توضیح اینکه، اشاره قرآن به تقدم نجستن بر پیامبر دارای دو معناست، كه هر دو معنا مثبت آزادي است. نخست اينكه خداوند به مردم ميگويد، كاسه از آش داغتر نباشيد. اين امر در واقع راهبرد جلوگيري از افراط گرايي است. چنانچه امروزه در بسياري از جوامع، بعضی از زنان با روبند بستن ظاهری داغتر از كاسه آش به خود ميگیرند و اسباب افراط گرايي را فراهم ميكنند. معناي دوم، يك رابطه احترام آميز ميان پيامبر و مردم است. اشاره به آن دست از مردم يا اعرابي است كه بدون هيچ احترامي بلند بلند حرف ميزدند و گاه با دويدن جلوتر از پيامبر، شأن و احترامي براي بزرگتر از خودشان حفظ نميكردند. اين آيه به هيچ رو ناظر به اطاعت و پشت سر رفتن مردم نسبت به پيامبر نيست.
آيه 7 از همين سوره مورد اشاره آقاي سبحانی، اتفاقاً، موضوع را برعكس آنچيزي كه او نتيجهگيري ميكند، بيان ميكند. ميدانيم كه در بسياري از جهات، از جمله در جنگ احزاب و در جنگ احد، پيامبر از رأي اكثريت مؤمنين تبعيت ميكرد. گويي اينكه اين كار بر مردم مشتبه شده بود كه پيامبر بايد تابع و مطيع آنان باشد. ميدانيم كه پيامبر بانی جامعه نظام شورائی باز شد که ایجاد امر و انتخاب مجری با شورا بود. در آیه، یک اصل بس مهم را خاطر نشان ميکند که هرگاه در نظام شورائی رعایت نشود، آن نظام نميپاید و آن اصل استقلال و آزادی انسان است. شورای نميتوان تصمیمی بگیرد و امری را ایجاد کند که ناقض استقلال و آزادی باشد. پس وقتی ميگوید، مؤمنان نباید پیامبر و خدا را تابع امری کنند که بوجود ميآورند، هم تصریح ميکند كه ایجاد امر ميباید بر وفق حق باشد و هم نباید ناقض استقلال و آزادی انسانها باشد. آیه ما را آگاه ميکند که بودهاند کسانی که ميپنداشتهاند پيامبر بايد تابع امر آنان باشد. آیه به صراحت آنها را از این کار منع ميکند و ميگوید: اگر پيامبر بخواهد در اكثر امور که ایجاد و اجرایشان دلخواه شماست، از شما اطاعت كند، گرفتار زیان خواهید شد. به عبارتي، مردم فكر ميكردند، حال كه بنا بر عدم اكراه اطاعت است، پيامبر را مطيع خود بسازند، كه خداوند مردم را از اين رابطه نيز منع ميكند.
حاصل سخن
در متون فقهی و در کلام علمای دینی، تفسیر به رأی امر نکوهیده شمرده شده است. این سخن از یک جهت درست و از جهتی دیگر، سخنی بس بیهوده و بیاساس است. بیاساس است، زیرا هر تفسیری ناگزیر از تفسیر به رأی است. و از این بیشتر، هر تفسیری چیزی جز بازگشودن تمنیات و علائق مفسر در قالب برهان و استدلال نیست. به عبارتی، همچنانکه هر نوع تفسیری و هر فلسفهای چیزی جز پوشش عقلانی بخشیدن به علائق و تمنیات انسان نیست، دینورزی و سیاستورزی نیز بیرون از خواستگاه دوست داشتهها و دوست نداشتههای ما سرچشمه دیگری ندارند. دینورزی، سیاستورزی و استدلالهای عقلانی ما لباسیاند که بر اندام حسی خود ميکشانیم. مذمت تفسیر به رأی از این روست که مجموع آراء انسان کم یا بیش در زندان تمنیات خویشتنی قرار دارند. این تمنیات از درون و بیرون به عنوان عوامل سانسور، همواره خویشتن انسان را نسبت به واقعیت سانسور ميکنند. از این نظر، هر گاه انسان در مبارزه با سانسورها، خویشتنی را از زندان تمنیات طبقاتی، تمنیات قدرت، تمنیات سلطه، تمنیات هویت و فرهنگ آزاد کرد، تفسیر او از رویدادها با واقعیت یکسان ميشود. انسان تنها وامدار حقيقت است. راه دستيابي به حقيقت چيزها، منطبق كردن ذهن با واقعيت چيزهاست. از همین روست که پیامبر گرامی دعا ميکرد که: خداوندا اشیاء را آنچنانکه هستند بر من بنما (ربی ارنی الاشیاء کما هی). تنها در گرو چنین دعوت و مبارزهای است که تفسیرها از آیات برابر با معنایی ميشوند که شارع امر منظور نظر داشته است. بدینترتیب، هرگاه عقل انسان در آزادی و در مبارزه با سانسورها، از زندان تمنیاتی که بر خویشتنی نقاب ميبندد، آزاد شود، تفسیر به رأی با تفسیر واقعیت یکسان ميشود.
نکته با اهمیت اینجاست که جریان بنیادگرایی، آنهايي را كه بيان آزادي و حقمدارانه از دين ارائه ميدهند، متهم به بداندیشی ميکند. اما اگر خود را از زندان وظیفهگرایی رها ميکرد و لختی هم در نتایج و پيامدهاي انديشهها و راهحلها تأمل ميکرد، آنگاه ميیافت که کدام اندیشه يا كدام راهحل به گسترش دین، درنوردیدن دین در اندیشهها و نحلههای دیگر منجر ميشود و کدام اندیشه و راهحل، تنها در بقاء در یک هویت و بقاء در یک کاست دینی محدود ميشود؟ رهنمودهای قرآنی رحمتی برای کل بشریت است، اما بنیادگرایی با سرخوشی در یک کاست دینی، که به موجب روابط مُرید و مُرادی پدید ميآید، جز شدائد برای کل بشریت ارمغانی به بار نیاورده است. از همين رو ملاحظه ميكنيد كه استدلالهاي جريان بينادگرايي تنها با هدف قانع كردن پيروان و مطيعان خود سامان ميگيرد و در اين راستا، نه به استدلال ديگران اعتنايي دارند و نه نيازي به قانع كردن آنها. به عبارت آخر، بنيادگرايي بر بقيت بشر جز از راه سلطه نميانديشد.
فهرست منابع:
1- تفصیل این بحث را خواننده محترم ميتواند در مقاله ای با عنوان کنش آزادی و واکنش قدرت منتشر شده در مجله آفتاب شماره 31 ملاحظه بفرمایند.
2- اصطلاح دموکراسی صوری را اندیشه گران مکتب فرانکفورت از جمله آ�
رونق بازار بورس، نشانه رونق اقتصاد نیست
مریم محمدی
به موازات رشد این پدیده اما در اقتصاد ایران، اغلب شاهد اخبار و اطلاعاتی هستیم که به نظر میرسد در ارتباط معین با اقتصاد جهانی اتفاق نمیافتد. بهویژه بازار بورس ایران همواره وضعیت ویژه خود را داشته و رکود یا ثبات در بازارهای جهانی، کمتر در وضعیت آن مؤثر بوده است.
این روزها نیز، بهویژه در دو هفته اخیر، بازار بورس تهران با رشد به نسبت چشمگیر یازده و نیم درصدی، شرایطی متفاوت از بازار جهانی بورس را میگذراند.
با دکتر پدرام سلطانی، فعال اقتصادی و عضو هیئت نمایندگی اتاق بازرگانی تهران، در مورد جوانب مختلف این مسئله گفتوگویی انجام دادهام.
آیا رونق بازار بورس ایران، بیانگر رونق اقتصادی در ایران است؟
دکتر پدرام سلطانی: اصولاً رونق بورس، نشاندهنده رونق اقتصاد کشور نیست؛ نه در ایران، در همه جای دنیا. بههرحال تحقیقات و مطالعات بازار سرمایه این را نشان داده که رونق بورس، الزاماً معنایش رونق اقتصاد کشور نیست. بهخصوص که آمار و ارقام نشان میدهد که نرخ رشد اقتصادی ما در سال ۸۸، حدود یک درصد بوده و بنابراین وضعیت مناسبی نداشته است. در صورتی که بازار بورس در ششماه دوم سال رشد قابل توجهی داشت و امسال هم بسیار بیشتر از آن بود. در حالیکه تخمینها و برآوردها نشاندهندهی رشد اقتصادی بین سه تا چهاردرصد برای امسال است. به همین جهت، رشد اقتصادی، همین سه چهاردرصد هم حلال مشکلات اقتصادی ما نخواهد بود. ضمن اینکه بازار سرمایه رشد چشمگیری داشته است.
دلایل رشد بازار بورس ایران چیست؟ چون به نظر میآید این اتفاق در حال حاضر در بازارهای بورس جهان نمیافتد.
به نظر من چند دلیل عمده دارد؛ دلیل نخست این است که بورس ایران خیلی مشابه بورس اوراق بهادار کشورهای دیگر نیست. از این حیث که در آن بورسها، به غیر از سهام شرکتها، اوراق قرضه دولتی و خصوصی هم معامله میشود، ولی در بورس ایران تا امسال فعلاً این معاملات رخ نداده است. از امسال بحثهایی در هسته سیاستی- نظارتی بانک مرکزی هست که معامله ثانویه اوراق مشارکت هر روز انجام بشود که حال باید اثرات آن را دید.
دلیل دوم این است که بورس ایران را شاید بتوان بیشتر به یک بورس کالا تشبیه کرد تا بورس اوراق بهادار. به جهت اینکه عمده شرکتهایی که در بازار بورس ایران قرار دارند، شرکتهای تولیدکننده محصولات معدنی، مواد اولیه، کالاها و ارزاقی هستند که به اصطلاح مواد اولیه Commodity مینامند. سود و زیان این شرکتها هم پیوند و ارتباط مستقیم با افزایش و کاهش قیمت مواد اولیه در کشور و طبیعتاً در دنیا دارد.
در چندماه گذشته، قیمت مواد اولیه در دنیا، بعد از بحران اقتصادی، رو به افزایش گذاشته و این موضوع باعث شده که سودآوری شرکتهای بورس ایرانی و به همان میزان انتظار سود از این شرکتها نزد سهامداران افزایش پیدا کند و ارزش سهامشان بالا برود.
در بورسهای توسعهیافته دنیا اما، وقتی به ترکیب شرکتهایی که در بورس هستند یا ترکیب شرکتهایی که شاخص را بهوجود میآورند نگاه کنید، میبینید که این شرکتها عموماً شرکتهای تولیدکننده کالاها و خدمات پیشرفته هستند. یعنی در حوزه آیپی، آیسیپی، خودرو، خدمات و پیمانکاریهای بینالمللی مانند نفت، گاز، پتروشیمی، سدسازی و ... یا در حوزه سرمایهگذاری امور بانکی، بیمهای و ... فعال هستند. طبیعتاً این حوزهها، بهویژه در وضعیت کنونی اقتصاد دنیا، چالشهای بیشتری دارد.
بنابراین شاخص بورس ایران به واسطه اینکه یک بورس متکی بر کالا است، با افزایش قیمت کالا، افزایش پیدا میکند. یعنی یک ارتباط مستقیم و شاید تا حد زیادی خطی دارد و با کاهش قیمت کالاها، قیمتش کاهش پیدا میکند.
در نگاه اول به رشد بازار بورس ایران، افزایش نقدینگی در بازار، دلیل بدون واسطهای بهنظر میآید، اما به نظر شما این افزایش نقدینگی از کجا میآید و چرا به سمت بازار بورس میل میکند؟
به دلیل مشکلات بانکی ناشی از تحریم، بسیاری از منابع مالی دولتی یا بخش عمومی ایران که خارج از کشور بوده، به داخل کشور منتقل شده و بخشی از این منابع مالی در بورس به کار گرفته شده است. یعنی الان میزان تقاضا در بورس که ناشی از پولهای به داخل آورده شده است، افزایش پیدا کرده و طبیعی است که روی عرضه یا قیمت سهام تأثیر میگذارد.
دلیل دیگری که باعث این موضوع میشود، احساس سرمایهگذار از میزان تورم است. علت آن هم این است که نرخ تورم ادراکی، سرمایهگذاری در بانک، یعنی سپرده کردن پولها را از جذابیت انداخته است. به همین جهت هم بخشی از پولها به بازار سرمایه سوق پیدا کرده است. باز تاکید میکنم که این نرخ تورم الزاماً عدد بانک مرکزی نیست و در سنوات گذشته، عموماً سرمایهگذارها نرخ تورم را بالاتر از اعداد اعلام شده تصور میکردند. با توجه به اینکه رشد بازار سرمایه ایران در یک سال و نیم گذشته صعودی بوده است، سرمایهگذاران نیمهحرفهای یا غیر حرفهای هم جرئت پیدا کردند برای اینکه وارد این بازار به ظاهر رو به بالا بشوند و در اینجا سرمایه خود را به گردش بیاندازند تا میزان سود بالاتری را برداشت کنند.
همین موضوع در خصوص سرمایههایی که در بازار مسکن کشور در گردش بود مصداق دارد. یعنی در زمانی که مسکن رونق داشت، بخش عظیمی از سرمایهها در خرید و فروش و ساخت و ساز مسکن بهکار میرفت و آنها هم الان از این حیطه تا حدی خارج و وارد جاهایی مانند بازار سرمایه شده است.
به این ترتیب، گرانی اجناس در کشور که نوعی فشار اقتصادی هم هست، میتواند موجب رونق بازار بورس بشود؟
موضوع افزایش قیمتهایی که من به آن اشاره کردم، موضوعی بینالمللی است، نه داخلی. قیمت مواد اولیه یا Commodity در سال گذشته در دنیا افزایش چشمگیری پیدا کرده است. شما قیمت نفت و گاز را و بعد از آن فراوردههای نفتی و پتروشیمی را به عنوان شاخص در نظر بگیرید، بعد هم آن را ادامه بدهید و به افزایش قیمت مواد معدنی مانند انواع فلزات و بعد هم فولاد خام توجه کنید.
ولی گرانی مواد اولیه معمولاً منجر به گرانی کالاهای مصرفی میشود. به این ترتیب، گرانی کالاها، از سوی دیگر موجب رونق بازار بورس میشود؟
این دو لازم و ملزوم هم نیستند. یعنی ارتباط مستقیمی با همدیگر پیدا نمیکنند. تأثیر افزایش قیمت مواد اولیه روی بازار بورس به جهت ارتباط گستردهای است که شرکتهای بازار بورس با بازار بینالمللی دارند. بسیاری از این شرکتها محصولات خود را به خارج از کشور میفروشند. شاید بخش اعظم مواد اولیهای که من اسم بردم را در عمل شرکتهای بورس در خارج از کشور به فروش میرسانند. به همین جهت، معنای افزایش این قیمتها افزایش همگن قیمتهای مواد اولیه در دنیا است.
بحثهای بومی هم در عمل روی آنچه ما از آن تعبیر به گرانی میکنیم تاحدی تأثیر میگذارد. یعنی شاید تورم متوسط جهانی در سنوات گذشته بین سه تا پنج درصد بوده باشد. امسال هم حدود همین عدد و رقم خواهد بود. این میزان روی اقتصادهای دنیا کموبیش تأثیر دارد؛ اما هرچه تورم کشوری از این بیشتر باشد، تاثیر آن برمیگردد به سازوکارهای پولی و مواردی که روی نرخ تورم در داخل کشور تأثیر میگذارد. طبیعتاً ما مواردی داشتیم که از موضوع تورم جهانی، فاصله داشت؛ ازجمله بحث هدفمندی یارانهها که روی نرخ تورم ما اثر دارد و همچنین بحث سیاستهای مالی بودجهای دولت که روی سیاستهای پولی اثر جدی میگذارد و باعث افزایش نرخ تورم میشود. اینها شاخصهای داخلی ما هستند که باعث افزایش نرخ تورم میشوند.
به این ترتیب، افول یا صعود بازار بورس و اقتصاد کشور، دو امر بههم پیوسته نیستند و هیچ تأثیری روی همدیگر ندارند؟
اگر در بازار بورسی شاخص رو به افول باشد، این یکی از پیشدرآمدهای ورود یک اقتصاد به رکود است، اما رونق بازار بورس، نشاندهنده رونق اقتصاد نیست. این بر مبنای مطالعاتی است که در دنیا روی بازار سرمایه انجام شده است و اظهارنظر شخصی نیست.
وزیر امور زنان تونس: حقوق بدست آمده، همیشه در معرض خطر است
سوده راد
وارد فرودگاه تونس که میشویم، از هشت نفر پشت گیشههای کنترل مدارک سفر، شش نفر زن هستند. دیدن این زنان در یونیفرم کت و شلوار آبی به وجدمان میآورد، با این حال انگار به دنیایی ناشناخته پا میگذاریم. بلافاصله فرودگاه را به مقصد وزارتخانه امور زنان که در خیابان بورقیبه قرار دارد ترک میکنیم. شهر، مدرن است. ساختمانهای عظیم با نماهای شیشهای و در فاصلههای زیاد سر از زمین در آوردهاند. از میان آنها، ساختمان بانک اسکان و ساختمان سابق حزب حاکم در زمان بنعلی که اکنون خالی است نظرمان را به خود جلب میکند. بیشتر دیوارها یا دیوارنویسی شدهاند یا با پوسترهای تبلیغاتی پوشانده شدهاند. مردم در ایستگاهها منتظر تراموی هستند، از پنجره یکی از خانهها فرشی آویزان شده و گهگاه دستفروشی برای فروش دستمال کاغذی یا بطری آب کنار ماشین میآید. زندگی در این شهر جریان دارد ولی آنچه بیش از هر چیز چشم را میگیرد، وفور پرچمهای تونس است! کمتر ساختمانی را میبینیم که با پرچمی کوچک یا بزرگ به نشانه پیروزی و افتخار به کشور تزئین نشده باشد.
در حین مسیر، با «زیاد»، راننده جوانمان گپ میزنیم. میگوید هنوز ابتدای راه انقلاب است و هنوز هیچ چیز قطعی نیست. میگوید هنوز هیچ کدام از مردمی که برای کار به خیابانها آمدند، کار جدید پیدا نکردهاند ولی همه خوشحالند که اولین ملت در جهان عرب هستند که آبرو و شأن انسانی خود را باز یافتهاند. میگوید هر روز راهپیماییهایی از طرف گروههای در همان خیابان بورقیبه برگزار میشود و گاهی شعارهای راهپیماییهای صبح و عصر با هم در تضادند. ما این موضوع را روزهای بعد به چشم خود دیدیم.
شرایط سیاسی نامطمئن در تونس پس از پایان یک دوره طولانی سرکوب و دیکتاتوری، موجب نگرانی مردم تونس است و این احساس احتمالاً پس از انتخابات مجلس قانونگزار در ۲۴ ژوییه آینده، برابر با دوم مرداد ماه ۱۳۹۰، همچنان ادامه خواهد داشت. تک تک مردم تونس، یا حداقل تمام آنهایی که با ایشان ملاقات کردیم، نسبت به آینده کشور احساس مسوولیت فردی عمیقی دارند و این نگرانی را کاملاً طبیعی میدانند.
لیلیا لبیدی، استاد دانشگاه تونس است. او دو دکترا در روانشناسی و مردمشناسی دارد و پژوهشهایی در مورد زنان در جهان عرب انجام داده است.از او مقالات و کتابهایی در مورد خشونت علیه زنان، جنسیت، تاریخ شفاهی جنبش فمینیستی تونس و گسترش حقوق زنان در دنیای عرب منتشر شده است. لیلیا لبیدی پیش از منصوب شدن به سمت وزارت در ژانویه ۲۰۱۱، در انجمن تونسی پژوهش برای توسعه زنان حضوری فعال داشته است و سمینارهای کشوری و بینالمللی متعددی در مورد روشهای درمان و سلامت زنان، حقوق زنان، زنان و دانش و نقش زنان در حل اختلافات برگزار کرده است.
وزارتخانه امور زنان، روبروی مجسمه بزرگ ابن خلدون و جنب کلیسای بزرگی در خیابان بورقیبه قرار گرفته است. درب اصلی ساختمان که به خیابان اصلی باز میشود، با تختههای بزرگ پوشانده شده و کاملاً مشخص است که نمایی موقت است. بعدها متوجه میشویم که دربهای ورودی شیشهای در یکی از راهپیماییهای خشونتآمیز پس از انقلاب توسط گروهی از اسلامگرایان افراطی شکسته شده است.
محمد الهانی، مشاور ارتباطات و روابط عمومی لیلیا لبیدی، با گرمی از ما استقبال میکند و با روی گشاده از آنچه در انقلاب گذشته است و پروژههای در دست اقدام این وزارتخانه میگوید. او تأکید میکند که تقریباً هیچ یک از آمارهای موجود که در زمان بنعلی استخراج و منتشر شدهاند قابل اعتماد نیستند و مطالعات برای درک دقیق واقعیت شرایط زنان در تونس از سر گرفته شده است.
در دفتر کار خانم وزیر، غیر از خانم لبیدی و آقای الهانی، با مشاوران آموزش و پروش، امور بینالملل و مشاغل ایشان که هر سه زن هستند به گفتوگو مینشینیم. اولین سوالها را خانم لبیدی از ما میپرسد: «از فرانسه چه خبر؟ چه شد که به تونس آمدید؟» و ما به عنوان اعضای شبکه «جرآت فمینیست بودن»، از فعالیتهای این شبکه میگوییم که این روزها دوساله میشود، از اینکه چرا این شبکه را تأسیس کردیم، کمپینهایی که برگزار کردهایم، نابرابریهایی که هنوز در قوانین یا اجرای قوانین در فرانسه وجود دارد و... سوال بعدی ایشان در مورد نیازها و مطالبات زنان کشورهای مغرب در فرانسه است و این بهانهای میشود برای آغاز گفت گو در مورد حقوق زنان در جهان، تونس، مغرب و ایران! همه بر جهانی بودن حقوق زنان اتفاق نظر داریم و همگی تأکید میکنیم که همیشه حقوق بدست آمده هم ممکن است در خطر باشد.
خانم لبیدی به جوانان، آگاهی و آزادیخواهی آنها اعتماد دارد و فکر میکند این حساسیت به امور سیاسی کشور، که کوچکترین نشانهاش ادامه راهپیماییها و اعتراض به حضور برخی از کارکنان دولت بنعلی در حکومت موقت است، تضمینکننده مردمسالاری واقعی در تونس است. او میگوید پیش از انقلاب تونس اکثریت مردم از جوانها ناامید شده بودند و هرگز گمان نمیکردند آنها اینچنین با استقامت و شجاعت و درایت بر خواستههای خود پا فشاری کنند و چنین نقش حیاتی در پیروزی انقلاب ایفا کنند.
آزادی بیان این روزها در تونس نه تنها در رسانهها، بلکه در سطح زندگی روزمره مردم هم درک میشود. هر گوشه خیابان مردم چند نفره دور هم جمع میشوند و به تبادل ایده و نظرشان در موارد مختلف میپردازند. یک گروه از مردم از لاییسیته و سکولاریسم دفاع میکنند و عدهای مقابل آنها از اسلامی بودن کشور دفاع میکنند. همین گفت و شنودهاست که امید به رسیدن به مردمسالاری واقعی را تقویت میکند. وظیفه دولت موقت به غیر از تضمین گردش امور، مطالعه و مصور کردن واقعیت کشور هم هست. این کار در وزارت امور زنان به طور عملی با اجرای پروژههایی چون دوبارهخوانی تمامی قوانین تونس با دید برابریخواهی جنسیتی و مطالعات میدانی در شهرها برای بدست آوردن آمار و تصویر درست از واقعیتهای زندگی زنان انجام میشود.
با توجه به اینکه قوانین در تونس، نسبت به بسیاری از کشورها برابری جنسیتی را تا حد زیادی تضمین میکند، دولت موقت شرایط را برای دولت آینده مهیا میکند تا در عمل تبعیضهایی که بر زنان، به ویژه در شهرهای مرکزی و جنوبی کشور روا داشته میشود را بکاهد. امروز ۳۰% دختران ترک تحصیل میکنند و دو سوم فارغ التحصیلان جویای کار را زنان تشکیل میدهند. برای خانم لبیدی، هدف اصلی باید بالابردن سطح زندگی و استقلال مالی زنان باشد، تا شعار شأن انسانی برای آنها به حقیقت بپیوندد.
در کنار همه این اهداف و امیدواریها، آنچه که آزاردهنده است، حضور کمرنگ زنان و موضوعات مربوط به آنها در رسانهها و فضاهای عمومی است. حضور تنها دو زن در دولت موقت تونس نشانه دیگری است از خطر بیاعتقادی به اهمیت برابری جنسیتی در مردمسالاری آینده تونس است.
فراتر از آمادهسازی شرایط برای دولت آینده، لیلیا لبیدی، وظیفه مهم دیگر خود و وزارتخانهاش را توانمندسازی زنان برای حضور در روند رسیدن به مردمسالاری میداند. آماده کردن زنان برای حضور در انتخابات ۲۴ ژوییه، آگاه کردن آنها در مورد اهمیت حضور کمی و کیفی زنان و مسوولیتی که بر دوششان است، نقش حیاتی در ترسیم آینده تونس دارد. این کشور ده ملیون نفر جمعیت دارد و دو ملیون نفر در تونس پایتخت زندگی میکنند. هدف اصلی این آگاهی بخشی بیتردید آن گروهی است که در شهرهای مرکزی و دور افتاده زندگی میکنند. یکی از پروژههای جاری در این وزارتخانه، بررسی انواع روشهای کاندیداتوری در کشورهای مختلف برای مجلس، ریاست جمهوری و.. است و هدف اصلی بررسی تأثیرات و کارکرد مثبت و منفی هر کدام از روشها برای حضور زنان در عرصه سیاست و مدیریت کشور است.
در حالی که صدای شعارهایی به زبان عربی از خیابان به گوش میرسد، با نگرانی از خطر قدرتمند شدن بنیادگرایان اسلامی و تصویب و اجرای قوانین شرعی تبعیضآمیز علیه زنان میپرسیم. خانم لبیدی با آرامش و لبخند پاسخ میدهد: «حضور اسلامگرایان کاملاً مشهود است اما هنوز هیچ کس نمیتواند پیش از انتخابات آینده وزن حضورشان را در جامعه و اذهان عمومی اندازه بگیرد. این قسمتی از واقعیت مردمسالاری است. اگر بخواهیم تجربه کشورهای دیگر تکرار نشود، باید همت خود را برای آموزش و آگاهی زنان جزم کنیم.»
جایگاه زنان در قدرت، برای وزیر موقت امور زنان تونس بسیار مهم است، ولی نه جایگاه خودش در قدرت. او با استقبال از برگزاری جلساتی مشترک با شبکه «جرأت فمینیست بودن» و سایر گروههای برابریخواه فرانسوی در تونس، یاد آوری میکند که ریاست او تنها تا ۲۴ ژوییه ادامه خواهد داشت و در این مدت باید با گفتوگو، آگاهی بخشی وتبادل نظر، بستر را برای مطالبات برابری جنسیتی آماده کرد. دیدار ما که نیم ساعت بیش از زمان پیشبینی شده به طول انجامیده، با یک عکس یادگاری با خانم لیلیا لبیدی، نه تنها به عنوان وزیر امور زنان، بلکه به عنوان کنشگری که از جایگاه قدرت نه برای جاهطلبی شخصی، بلکه برای پیشبرد حقوق زنان بهره میبرد، پایان مییابد.