اخبار روز: جنبش اتحادیه های بین المللی کارگری به مناسبت فرا رسیدن نوروز پیامی برای کارگران ایرانی فرستاده است:
امروز جنبش اتحادیه های بین المللی کارگری تبریکات صمیمانه خود را به مناسبت نوروز در ایران به شما خواهران و برادران خود که برای استحقاق حقوق اولیه خود علیه رژیم سرکوبگر مبارزه میکنید اعلام میکند.
برای شجاعت در سخن گفتن و ایستادگی برای گرفتن حق تشکیل اتحادیه کارگری جهت نمایندگی و دفاع از منافع شما در مقابل کارفرما، کارگران ایرانی اخراج و بازداشت شده اند و شکنجه و زندانی گشته اند. برخی نیز مانند کمانگر اعدام شدند، و دیگرانی که علیرغم تهدید به مرگ و جنایت قضائی، با مبارزه در راه سازماندهی کارگران، بدبختی و سرکوب را به مقابله طلبیده اند.
شما بدانید که ما در این مبارزه با شما هستیم و به این همراهی خود با شما ادامه خواهیم داد تا تمام زندانیان آزاد گردند و حقوق تمامی کارگران ایران در عمل و در قانون مورد حمایت قرار بگیرد.
امروز جنبش اتحادیه های بین المللی کارگری تبریکات صمیمانه خود را به مناسبت نوروز در ایران به شما خواهران و برادران خود که برای استحقاق حقوق اولیه خود علیه رژیم سرکوبگر مبارزه میکنید اعلام میکند.
برای شجاعت در سخن گفتن و ایستادگی برای گرفتن حق تشکیل اتحادیه کارگری جهت نمایندگی و دفاع از منافع شما در مقابل کارفرما، کارگران ایرانی اخراج و بازداشت شده اند و شکنجه و زندانی گشته اند. برخی نیز مانند کمانگر اعدام شدند، و دیگرانی که علیرغم تهدید به مرگ و جنایت قضائی، با مبارزه در راه سازماندهی کارگران، بدبختی و سرکوب را به مقابله طلبیده اند.
شما بدانید که ما در این مبارزه با شما هستیم و به این همراهی خود با شما ادامه خواهیم داد تا تمام زندانیان آزاد گردند و حقوق تمامی کارگران ایران در عمل و در قانون مورد حمایت قرار بگیرد.
...
احساس میکنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمهی خورشید
در دلم
میجوشد از یقین؛
بهار یادآور سنتی خجسته در میان آدمیان است. برونرفت از رخوت و نومیدی و سرمای ملالانگیزِ درخودفروبرنده، و خوشامد به گرما و جوش و خروش شادیبخشِ زندگی. ما این سنت مبارک و همزمانی آن با آغاز سال نو را همواره پاس داشتهایم و چنین بود که سال پیش در چنین روزی امید بستیم که سالِ پیشِرو به از سالیان گذشته باشد. اکنون که این سال را واپس نهادهایم، رواست اگر به این گذشته بنگریم و بپرسیم آیا آن امید واهی نبود؟ بیگمان نه!
سال گذشته البته سال تشدید سانسور و محدودیت بیش از پیشِ آزادی بیان، سال تداوم بازداشت فعالان اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و کارگری و صدور احکام سنگین زندان برای آنان و حتی برای وکلا و سینماگران بود، سال وفور اعدام برای ایجاد رعب و وحشت، سال ممانعت از فعالیت برخی از ناشران، سال رکود فرهنگی و تعطیل شدن بعضی از کتابفروشیها، سال تکرار جلوگیری از برگزاری مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران و باز هم جلوگیری از مراسم بزرگداشت جانباختگان راه آزادی، و سرانجام سال بازداشت برخی از اعضای کانون و بازجویی و تشکیل پرونده برای برخی دیگر، و همه با هدف فَشَل کردنِ این نهاد دیرینهسال نویسندگان آزادیخواه ایران. با این همه، نفْسِ تشدید سانسور و محدودیت آزادی بیان چه چیزی را نشان میدهد جز رساتر شدنِ فریاد مخالفت با سانسور و مبارزه برای آزادی بیان؟ هر جا فشار هست، مقاومت هم هست. لابد زنان و دانشجویان و کارگران و روشنفکرانِ آزادیخواه در زمینههای گوناگون اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی برای آزادی و در گامِ نخست برای حقوق انسانی خود مبارزه میکردهاند که بازداشت و به زندان محکوم شدهاند. نفْسِ سرکوب، بیانگر گرایش انسان به آزادی است و همین گرایشِ فرخنده است که انسان را به آینده امیدوار میکند، بهویژه اکنون که بر بسترِ برآمدِ زیبا و بالابلندِ مبارزات آزادیخواهانهی مردم کشورهای دور و نزدیک اعتلای آن را در جاهای دیگر نیز میتوان دید.
کانون نویسندگان ایران فرارسیدن بهار و نوروز را شادباش میگوید و امیدوار است که سال آینده سال حرکت بیش از پیشِ مردم به سوی شادی و آزادی و بهروزی باشد.
کانون نویسندگان ایران
۲۸ اسفند ۱۳۸۹
شورای نگهبان طرح رسیدگی به دارایی مقامات، مسوولان و کارگزاران جمهوری اسلامی ایران را مغایر شرع و قانون اساسی دانست.
به گزارش ایسنا و به نقل از اداره کل روابط شورای نگهبان ، این نهاد طی نامه ای به مجلس شورای اسلامی اعلام کرد: «طرح رسیدگی به دارایی مقامات، مسوولان و کارگزاران جمهوری اسلامی ایران که با اصلاحاتی در جلسه مورخ هشتم اسفندماه یکهزاروسیصدوهشتادونه به تصویب مجلس شورای اسلامی رسیده است، در جلسه ۲۵ اسفند شورای نگهبان مورد بحث و بررسی قرار گرفت و با توجه به اصلاحات بعمل آمده نظر شورا به شرح زیر اعلام میشود:
۱ـ ماده (۲) جدید به معنای الغاء حصر مستفاد از اصل ۱۴۲ قانون اساسی است بنابراین اشکال سابق این شورا کماکان به قوت خود باقی است. علاوه بر این شمول آن نسبت به اشخاص و مقامات انتخابی شاغل فعلی مبهم است پس از رفع ابهام اظهار نظر خواهد شد. همچنین اعلام فهرست اموال اشخاص و مقامات مذکور در این ماده به رئیس قوه قضائیه ورسیدگی توسط وی نیز مغایر اصول۱۴۲،۱۵٨و۱۵۹ قانون اساسی شناخته شد.
۲ـ اطلاق ماده (۱٣) جدید در خصوص واگذاری اختیارات رئیس قوه قضائیه به شخص دیگر نسبت به مقامات مذکور در اصل ۱۴۲ قانون اساسی مغایر اصل مذکور است و نیز از آنجا که انفصال موقت از خدمات دولتی و عمومی در این ماده، شامل مسوولان و مقاماتی میشود که برای مدت معین انتخاب یا منصوب میشوند و اشخاصی که برکناری آنها مطابق قانون اساسی نیازمند تصمیم گیری از سوی مراجع و مقامات مخصوص می باشد، مغایر اصول متعدد قانون اساسی است.
همچنین انفصال در غیر موارد عمدی، خلاف موازین شرع شناخته شد».
به گزارش ایسنا و به نقل از اداره کل روابط شورای نگهبان ، این نهاد طی نامه ای به مجلس شورای اسلامی اعلام کرد: «طرح رسیدگی به دارایی مقامات، مسوولان و کارگزاران جمهوری اسلامی ایران که با اصلاحاتی در جلسه مورخ هشتم اسفندماه یکهزاروسیصدوهشتادونه به تصویب مجلس شورای اسلامی رسیده است، در جلسه ۲۵ اسفند شورای نگهبان مورد بحث و بررسی قرار گرفت و با توجه به اصلاحات بعمل آمده نظر شورا به شرح زیر اعلام میشود:
۱ـ ماده (۲) جدید به معنای الغاء حصر مستفاد از اصل ۱۴۲ قانون اساسی است بنابراین اشکال سابق این شورا کماکان به قوت خود باقی است. علاوه بر این شمول آن نسبت به اشخاص و مقامات انتخابی شاغل فعلی مبهم است پس از رفع ابهام اظهار نظر خواهد شد. همچنین اعلام فهرست اموال اشخاص و مقامات مذکور در این ماده به رئیس قوه قضائیه ورسیدگی توسط وی نیز مغایر اصول۱۴۲،۱۵٨و۱۵۹ قانون اساسی شناخته شد.
۲ـ اطلاق ماده (۱٣) جدید در خصوص واگذاری اختیارات رئیس قوه قضائیه به شخص دیگر نسبت به مقامات مذکور در اصل ۱۴۲ قانون اساسی مغایر اصل مذکور است و نیز از آنجا که انفصال موقت از خدمات دولتی و عمومی در این ماده، شامل مسوولان و مقاماتی میشود که برای مدت معین انتخاب یا منصوب میشوند و اشخاصی که برکناری آنها مطابق قانون اساسی نیازمند تصمیم گیری از سوی مراجع و مقامات مخصوص می باشد، مغایر اصول متعدد قانون اساسی است.
همچنین انفصال در غیر موارد عمدی، خلاف موازین شرع شناخته شد».
جامعه روحانیت مبارز شیراز در نامهای به احمدی نژاد، لغو «جشنواره ملی مردمی نوروز» در شیراز و تخت جمشید را خواستار شد و تاکید کرد که این امر باعث نگرانی روحانیت متعهد، خانوادههای معزز شهدا و مومنان و دلسردی نیروهای حزبالله و پیروان اسلام ناب محمدی (ص) شده است.
به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) ـ منطقه فارس، در نامه جامعه روحانیت مبارز شیراز با تبریک فرارسیدن سال نو خطاب به محمود احمدینژاد آمده است: جامعه روحانیت شیراز به نمایندگی از مردم شریف و قدرشناس شیراز و استان فارس از مواضع صریح آنجناب در قبال مسایل اخیر کشور و جهان اسلام به ویژه در به چالش کشیدن آمریکا و رژیم صهیونیستی و اتخاذ تدابیر موثر در قبال مسایل مرتبط با بیداری اسلامی در کشورهای مسلمان منطقه و همچنین اجرای بهموقع و موفق طرح تحول اقتصادی و هدفمندی یارانهها تشکر و قدردانی میکند.
در این نامه با بیان اینکه رهبر حکومت مصراً بر بهرهمندی مسئولان از تمام امکانات در جهت توسعه حرمین شریف تأکید داشته و خواستهاند که تمام امور جاری این کلانشهر با محوریت حرم سوم پیش برود، افزوده شده است: معظمله در نوروز ۱٣۷٨ در جمع زائران و مجاوران حرم مطهر حضرت علیابن موسیالرضا علیهالسلام فرمودهاند: «...در باب عید نوروز عرض کنم که حالا یک نفر هم پیدا میشود که از سر ندانمکاری و اشتباه به جای مرقد امام رضا علیهالسلام و مرقد امام بزرگوار و مرقد حضرت معصومه (س)، مراسم غیرمعنوی تختجمشید را زنده میکند... اما ما نباید دلها و ذهنها و جانهای مردم را متوجه به نقطهای کنیم که در آن خبری از معنویت نیست. در همان ساختمانها و در تختجمشید که امروز بعد از یکی دو هزار سال ویران است، زمانی به مناسبت همین روز نوروز خدا میداند که چقدر بیگناه، در مقابل تخت طاغوتهای زمان به قتل میرسیدند و چقدر دلها ناکام میماند. این افتخاری ندارد...»
روحانیون شیرازی در نامه خود با اشاره به مفاد مندرج در ماده ۱۲ از فصل اول قانون برنامه پنج ساله پنجم توسعه جمهوری اسلامی که دولت را موطف میکند به منظور تعمیق ارزشها، باورها و فرهنگ مبتنی بر هویت اسلامی و ترویج سیره و سنت اهلبیت علیهمالسلام و استفاده بهینه از ظرفیت معنوی اماکن زیارتی به ویژه در شهرهای مشهد، قم و شیراز نسبت به انجام امور تا پایان برنامه اقدام میکند، آورده است: اکنون با توجه به مطالب فوقالذکر و با عنایت به این که در اردیبهشتماه سال ۱٣۹۰ مقرر شده کنگره بزرگ سرداران و ۱۴۶۰۰ شهید سرافراز فارس در شیراز برگزار شود متأسفانه از سوی بعضی از مسئولان اجرایی استان بدون توجه به این جایگاه معنوی و ارزشمند تصمیم به برگزاری جشنواره ملی مردمی نوروز به صورت گسترده در شیراز و تختجمشید با حضور گروههای موسیقی از ٣۰ استان و ۲۰۰ موسیقیدان از سراسر کشور و حتی خارج از کشور را دارند و تاکنون هم تذکرات دلسوزانه علما و متدینین مثمرثمر واقع نشده است و این امر باعث نگرانی روحانیت متعهد، خانوادههای معزز شهدا و مومنین و دلسردی نیروهای حزبالله و پیروان اسلام ناب محمدی شده است.
در این نامه آمده است: قدر مسلم برگزاری جشنی با این حجم گسترده تبلیغاتی و رسانهای و با این وسعت، با توجه به خاطره تلخی که مرم ولایتمدار شیراز از جشنهای فرهنگ و هنر طاغوت دارند به مصلحت نظام الهی جمهوری اسلامی ایران نبوده و به نوعی عقبگرد فرهنگی از فرهنگ اصیل اسلامی است. روحانیون شیرازی از احمدی نژاد خواستهاند همانگونه که تاکنون با تصمیمات ارزشی خود زمینههای بروز و ظهور هرگونه کجروی از اصول اساسی اسلام را ممانعت کرده و در مسیر حاکمیت ارزشهای دینی گام برداشته است، دستورات لازم را در اجرایی شدن خواسته به حق مومنین و لغو مراسم فوق صادر نماید.
در این نامه با بیان اینکه رهبر حکومت مصراً بر بهرهمندی مسئولان از تمام امکانات در جهت توسعه حرمین شریف تأکید داشته و خواستهاند که تمام امور جاری این کلانشهر با محوریت حرم سوم پیش برود، افزوده شده است: معظمله در نوروز ۱٣۷٨ در جمع زائران و مجاوران حرم مطهر حضرت علیابن موسیالرضا علیهالسلام فرمودهاند: «...در باب عید نوروز عرض کنم که حالا یک نفر هم پیدا میشود که از سر ندانمکاری و اشتباه به جای مرقد امام رضا علیهالسلام و مرقد امام بزرگوار و مرقد حضرت معصومه (س)، مراسم غیرمعنوی تختجمشید را زنده میکند... اما ما نباید دلها و ذهنها و جانهای مردم را متوجه به نقطهای کنیم که در آن خبری از معنویت نیست. در همان ساختمانها و در تختجمشید که امروز بعد از یکی دو هزار سال ویران است، زمانی به مناسبت همین روز نوروز خدا میداند که چقدر بیگناه، در مقابل تخت طاغوتهای زمان به قتل میرسیدند و چقدر دلها ناکام میماند. این افتخاری ندارد...»
روحانیون شیرازی در نامه خود با اشاره به مفاد مندرج در ماده ۱۲ از فصل اول قانون برنامه پنج ساله پنجم توسعه جمهوری اسلامی که دولت را موطف میکند به منظور تعمیق ارزشها، باورها و فرهنگ مبتنی بر هویت اسلامی و ترویج سیره و سنت اهلبیت علیهمالسلام و استفاده بهینه از ظرفیت معنوی اماکن زیارتی به ویژه در شهرهای مشهد، قم و شیراز نسبت به انجام امور تا پایان برنامه اقدام میکند، آورده است: اکنون با توجه به مطالب فوقالذکر و با عنایت به این که در اردیبهشتماه سال ۱٣۹۰ مقرر شده کنگره بزرگ سرداران و ۱۴۶۰۰ شهید سرافراز فارس در شیراز برگزار شود متأسفانه از سوی بعضی از مسئولان اجرایی استان بدون توجه به این جایگاه معنوی و ارزشمند تصمیم به برگزاری جشنواره ملی مردمی نوروز به صورت گسترده در شیراز و تختجمشید با حضور گروههای موسیقی از ٣۰ استان و ۲۰۰ موسیقیدان از سراسر کشور و حتی خارج از کشور را دارند و تاکنون هم تذکرات دلسوزانه علما و متدینین مثمرثمر واقع نشده است و این امر باعث نگرانی روحانیت متعهد، خانوادههای معزز شهدا و مومنین و دلسردی نیروهای حزبالله و پیروان اسلام ناب محمدی شده است.
در این نامه آمده است: قدر مسلم برگزاری جشنی با این حجم گسترده تبلیغاتی و رسانهای و با این وسعت، با توجه به خاطره تلخی که مرم ولایتمدار شیراز از جشنهای فرهنگ و هنر طاغوت دارند به مصلحت نظام الهی جمهوری اسلامی ایران نبوده و به نوعی عقبگرد فرهنگی از فرهنگ اصیل اسلامی است. روحانیون شیرازی از احمدی نژاد خواستهاند همانگونه که تاکنون با تصمیمات ارزشی خود زمینههای بروز و ظهور هرگونه کجروی از اصول اساسی اسلام را ممانعت کرده و در مسیر حاکمیت ارزشهای دینی گام برداشته است، دستورات لازم را در اجرایی شدن خواسته به حق مومنین و لغو مراسم فوق صادر نماید.
اخبار روز: دولت بحرین نیز به تاسی از حکومت ایران، مخالفان خود را «فتنه گر» نامیده و خبر از بازداشت «سران فتنه» در آن کشور داده است.
ارتش بحرین در بیانیه ای اعلام کرده است: «با توجه به اعلام وضعیت فوق العاده در تاریخ ۱۷ مارس ۲۰۱۱ تعدادی از سران فتنه که خواستار براندازی نظام شده و با دولت های خارجی همکاری کرده اند، دستگیر شدند».
«تحریک به تخریب اموال عمومی و خصوصی و کشتار شهروندان» - نیز از جمله اتهام های افراد دستگیر شده قید شده است. - اخیرا احمدی نژاد هم اعلام کرده است مخالفین او شکم مردم را پاره می کرده اند -
حکومت جمهوری اسلامی در ظاهر امر از مخالفان دولت بحرین که آن ها را «شیعیان» می نامد سفت و سخت دفاع می کند و به سرکوب آن ها توسط دولت این کشور معترض است. فتنه گر نامیدن آن ها هم موجب نارضایتی حکومت ایران و از جمله خبرگزاری رسمی آن شده است که فتنه گری را مختص به مخالفان خود می دانند.
هر چند حکومت ایران با حکومت بحرین دشمنی می کند و خود را سخت مخالف آن می داند، اما زبان مشترک هر دو حکومت در برخورد با مخالفین خود، اشتراکات زیاد آن ها را به نمایش می گذارد.
ارتش بحرین در بیانیه ای اعلام کرده است: «با توجه به اعلام وضعیت فوق العاده در تاریخ ۱۷ مارس ۲۰۱۱ تعدادی از سران فتنه که خواستار براندازی نظام شده و با دولت های خارجی همکاری کرده اند، دستگیر شدند».
«تحریک به تخریب اموال عمومی و خصوصی و کشتار شهروندان» - نیز از جمله اتهام های افراد دستگیر شده قید شده است. - اخیرا احمدی نژاد هم اعلام کرده است مخالفین او شکم مردم را پاره می کرده اند -
حکومت جمهوری اسلامی در ظاهر امر از مخالفان دولت بحرین که آن ها را «شیعیان» می نامد سفت و سخت دفاع می کند و به سرکوب آن ها توسط دولت این کشور معترض است. فتنه گر نامیدن آن ها هم موجب نارضایتی حکومت ایران و از جمله خبرگزاری رسمی آن شده است که فتنه گری را مختص به مخالفان خود می دانند.
هر چند حکومت ایران با حکومت بحرین دشمنی می کند و خود را سخت مخالف آن می داند، اما زبان مشترک هر دو حکومت در برخورد با مخالفین خود، اشتراکات زیاد آن ها را به نمایش می گذارد.
منصور امان
بندبازی رهبران جمهوری اسلامی بین پُشتیبانی ریاکارانه از خیزشهای مردُمی در منطقه خاورمیانه و شُمال آفریقا و سرکوبی عُریان اعتراضها در ایران، هر روز دامنه بی تناسُب تری می یابد. این امر به ویژه در برخورد به تحوُلات بحرین که دُرُست زیر گوش آقای خامنه ای در حال جریان است، خود را به گونه آشکار تری به تماشا گُذاشته است.
مدار جدید سرگیجه را یک منبع دولتی (رجانیوز) در روز چهارشنبه ترسیم کرد. وبگاه مزبور لاف زد: "برخی اخبار از برنامه ریزی ان جی او های ایرانی فعال در اُمور جهان اسلام برای ثبت نام استشهادی و حُضور در سواحل خلیج فارس برای اعلام آمادگی به اعزام به بحرین حکایت دارد."
اندکی بعد (پنج شنبه)، "شیعه نیوز"، پایگاه خبری مُلاهای دولتی دریافت خط را با اعلام "آغاز ثبت نام عملیات استشهادی برای حمله به منافع سعودی در منطقه و جهان" به اطلاع رساند تا سرانجام روز گُذشته آیت الله جنتی از تریبون نیمه رسمی نماز جُمعه، "برادران و خواهران بحرینی" را به "شهادت یا پیروزی" دعوت کند.
علت تلاش عامدانه حُکومت برای غلیظ و جنجالی کردن تبلیغات لفظی خود را از واکُنشهای استهزا آمیز و کنایه دار داخلی و بین المللی در برابر ژست ریاکارانه جمهوری اسلامی پیرامون اعتراضهای توده ای در خاورمیانه و شُمال آفریقا می توان بر گرفت. "رهبر شیعیان جهان" به گونه دردآگینی باید در می یافت که با یک استثنا، دیگر هیچکس او و دستگاهش را جدی نمی گیرد. تنها کسانی که از سُخنان آقای خامنه ای استقبال کردند، مُخالفان و مُعترضان در ایران بودند که بی درنگ با درخواست مُجوز برای تظاهرات به پُشتیبانی از "مردُم مُسلمان منطقه"، او را لای گیره گذاشتند.
بنابراین، رژیم ولایت فقیه اُمیدوار است با انباشتن دهان از تعبیرها و اصطلاحات چالش برانگیز، همچون تجربه انکار هالوکاست و بازتاب منفی آن، پوشش رسانه ای جایگُزینی برای ابتکار ناکام مانده خود فراهم آورد، بدون آنکه ناچار گردیده باشد برای آن در داخل هزینه بدهد.
در همین راستا، پهن کردن بساط معرکه بین زمین و هوای نماز جُمعه و رجانیوز و با اقلام بی ربطی مانند جهاد و استشهاد، نقش آلترناتیو سیاست پیشین را ایفا می کند تا از تکرار خودسوزی به دلیل بازی رسمی و زیر تابلو با آتش جُنبشهای اجتماعی و برجسته کردن آنها، جلوگیری شود.
با این همه، کاسبی در این دُکان دو نبش به هیچ عُنوان کار ساده ای نیست. واقعیت مزبور را اجبار آخرین فروشندگان این سیاست، آقایان جنتی و لاریجانی به تذکُر لزوم سرکوبی مُخالفان داخلی بلافاصله پس از تحسین مُخالفان خارجی مُستند کرده است؛ چرخش ریشخند آمیزی که آنها را دوباره به سر خانه ی اول بر گردانده و "نظام" را به عُنوان مُهره لغزان این دور باطل، با فشار به جلو سُر می دهد.
مدار جدید سرگیجه را یک منبع دولتی (رجانیوز) در روز چهارشنبه ترسیم کرد. وبگاه مزبور لاف زد: "برخی اخبار از برنامه ریزی ان جی او های ایرانی فعال در اُمور جهان اسلام برای ثبت نام استشهادی و حُضور در سواحل خلیج فارس برای اعلام آمادگی به اعزام به بحرین حکایت دارد."
اندکی بعد (پنج شنبه)، "شیعه نیوز"، پایگاه خبری مُلاهای دولتی دریافت خط را با اعلام "آغاز ثبت نام عملیات استشهادی برای حمله به منافع سعودی در منطقه و جهان" به اطلاع رساند تا سرانجام روز گُذشته آیت الله جنتی از تریبون نیمه رسمی نماز جُمعه، "برادران و خواهران بحرینی" را به "شهادت یا پیروزی" دعوت کند.
علت تلاش عامدانه حُکومت برای غلیظ و جنجالی کردن تبلیغات لفظی خود را از واکُنشهای استهزا آمیز و کنایه دار داخلی و بین المللی در برابر ژست ریاکارانه جمهوری اسلامی پیرامون اعتراضهای توده ای در خاورمیانه و شُمال آفریقا می توان بر گرفت. "رهبر شیعیان جهان" به گونه دردآگینی باید در می یافت که با یک استثنا، دیگر هیچکس او و دستگاهش را جدی نمی گیرد. تنها کسانی که از سُخنان آقای خامنه ای استقبال کردند، مُخالفان و مُعترضان در ایران بودند که بی درنگ با درخواست مُجوز برای تظاهرات به پُشتیبانی از "مردُم مُسلمان منطقه"، او را لای گیره گذاشتند.
بنابراین، رژیم ولایت فقیه اُمیدوار است با انباشتن دهان از تعبیرها و اصطلاحات چالش برانگیز، همچون تجربه انکار هالوکاست و بازتاب منفی آن، پوشش رسانه ای جایگُزینی برای ابتکار ناکام مانده خود فراهم آورد، بدون آنکه ناچار گردیده باشد برای آن در داخل هزینه بدهد.
در همین راستا، پهن کردن بساط معرکه بین زمین و هوای نماز جُمعه و رجانیوز و با اقلام بی ربطی مانند جهاد و استشهاد، نقش آلترناتیو سیاست پیشین را ایفا می کند تا از تکرار خودسوزی به دلیل بازی رسمی و زیر تابلو با آتش جُنبشهای اجتماعی و برجسته کردن آنها، جلوگیری شود.
با این همه، کاسبی در این دُکان دو نبش به هیچ عُنوان کار ساده ای نیست. واقعیت مزبور را اجبار آخرین فروشندگان این سیاست، آقایان جنتی و لاریجانی به تذکُر لزوم سرکوبی مُخالفان داخلی بلافاصله پس از تحسین مُخالفان خارجی مُستند کرده است؛ چرخش ریشخند آمیزی که آنها را دوباره به سر خانه ی اول بر گردانده و "نظام" را به عُنوان مُهره لغزان این دور باطل، با فشار به جلو سُر می دهد.
تقی روزبه
الف- اوج انزوا
یکی ازمهمترین ویژگی چهارشنبه سوری امسال به نمایش درآمدن انزوای تما عیار رژیم بود که ازترس خارج شدن اوضاع ازکنترلش درآماده باش کامل قرارداشت .درچنین شرایط دوقطبی شده عملا بسیاری ازنقاط تهران وکشور بخصوص محلات دردست جوانان بود.تاکتیک رژیم اساسا معطوف به کنترل میادین بزرگ وخیابانهای اصلی بود تا مبادا ازبهم پیوستن جویبارها،رودی خروشان شکل بگیرد.
جالب است دربه صحنه آوردن این انزوای پرشکوه ،خود رژیم نیزنقش کمی نداشت: آنها پیشاپیش فتاوی لازم را برای غیرشرعی وغیرعقلانی مراسم چهارشنبه سوری ولزوم اجتناب ازآن را صادرکرده بودند. فرماندهان نیروهای انتظامی نیزخط ونشان کشیده بودندکه اجازه عبورازخط قرمزها را به مردم نخواهند داد. بسته شدن زودتر مدارس وادارات ومغازه ها ویا ممنوعیت تردد موتورسواران ونمایش سریال فیلم ها درتلویزیون برای خانه نشین کردن مردم و....بروشنی بیانگر صف آرائی مردم ورژیم دربرابرهمدیگربود. درعمل نیز برگزاری پرشورتروفراگیرتر ازهرسال مراسم ،یک دهن کجی آشکاربودبه رژیم وفتاوی آن . پس معلوم شد که مردم یک پارچه ویک صدا علیه شرع وعلیه آنچه که رژیم عقلانی می داند،هستند وصلاح مردم وصلاح خسروان هیچ ربطی بهم ندارند. وقتی وزیراطلاعات رژیم می گوید مسأله خاصی دراین روز اتفاق نیفتاد،ونفس راحتی می کشد،لابد دیگربرای او شعارمرگ برخامنه ای وآتش زدن عکس ها وپوسترهای او، جنگ وگریزی که دربسیاری ازمحلات ومیادین میان مزدوران او وجوانان رخ می دهد دیگربه یک امرعادی تبدیل شده است. واین البته برای جنبشی که توانسته آتش زدن تصاویررهبران ومرگ برخامنه ای را به یک امرعادی تبدیل کند، پیروزی بزرگی است. ازهمین روچهارشنبه سوری امسال را باید باتوجه به صف آرائی دوقطبی شده حاکمیت ومردم وبدلیل نافرمانی مدنی-اجتماعی صورت گرفته، یک رفراندوم عملی پیرامون دیکتاتوربه پایان سلام کن بشمارآورد!.
ب-وقتی که یک مراسم ملی- مردمی ودارای ماهیت سراسری، با امر سیاسی گره می خورد نشاندهنده آن است که مناسبات ملی به ریلی برای سراسری شدن اعتراضات وپیوند لایه ها وبخشهای گوناگون اجتماعی می گردد، امری که ازپیش شرط های سرنگونی نظام و برپائی انقلاب تبدیل شده است.براساس گزارشات موجود درتهران ازجمله آشکارا شاهد جوش وخروش در محلات وبخش های زحمتکش نشین وفقیر هم چون نازی آبادی وخزانه وسلسبیل وخاک سفید بودیم،که این خود نشانه ای است ازافزایش مشارکت جوانان مناطق محروم و پیوستن نیروهای تازه نفس وسرشارازمطالبات سوزان وسرکوب شده به صفوف جنبش ضداستبدادی. هم چنانکه بیانگر گسترش دامنه این اعتراضات به بسیاری ازشهرستانها نیزبود.
ج- سومین آزمون نهفته در چهارشنبه سوری امسال را باید درنقش واهمیت اعتراضات غیرمتمرکز ودرعین حال سراسری دانست. هرحکومت سرکوبگر باداشتن امکانات وابزارهای سرکوب،تا بهم خوردن تعادل عمومی قوا، دریک نبردمعین می تواند بطورطبیعی دارای برتری هایی باشد که درنبردهای پراکنده وغیرمتمرکز وسراسری حتی اگرمثل چهارشبنه سوری زمان آن هم روشن باشد فاقد آن است. بهمین دلیل بکارگیری تاکتیک اعتراضات غیرمتمرکزدرشرایط نابرابرو یابهره گیری ازعنصرغافلگیری و نامشخص بودن زمان ومکان حمله به دشمن دارای اهمیت زیادی است.البته چهارشنبه سوری بدلیل سنت ریشه دار و جاافتاده اش می تواند تاحدی بسترلازم برای تأمین هم آهنگی را بوجود آورد و ازاین جهت قابل تعمیم به هرموردی نیست.ازهمین رو پیش برداین نوع نبردهای غیرمتمرکزبویژه دربرابرحکومتی سرکوبگروسازمان یافته،اگربخواهد تداوم داشته مستلزم و اگر بخواهد سراسری بشود به سازوکارهم آهنگ کننده و به سازمان یابی های منتاسب با خود نیازدارد.برهمین اساس یکی ازمهمترین دست آوردهای مناسبت های اعتراضی هم چون چهارشنبه صوری، فرصت ها وامکاناتی است که برای شکل دادن به شبکه ها وهسته ها ویاکمیته های محلات درپیوندتنگاتنگ باجنبش، فراهم می آورد. همواره نیروهای تازه نفس وآگاهی که اهمیت تداوم اعتراضات را دریافته باشند ازدل این نوع اعتراضات توده ای زائیده می شوند وزمینه های شکل گیری این نوع نهادهای هم آهنگ کننده را بوجودمی آورند.درواقع فقدان سازمان یابی درمحلات زیست مردم ازمهمترین حلقات مفقوده جنبش است. تنها با شکل گیری این نوع هسته ها وشبکه ها وکمیته هاست که مبارزه ازحالت موردی ومناسبتی فراتررفته واستمرار نافرمانی مدنی- اجتماعی نظیرعدم پرداخت قبوض، شکل دادن به تظاهرات محلی وهم آهنگی آنها درنقاط گوناگون، و حتی پیوستن جویبارهای اعتراضی محلات گوناگون به یکدیگر درفرصت های مناسب برای شکل دادن به هسته های تجمعات بزرگتر ونهایتا شکل گیری حرکت های بزرگتربا اتصال به همدیگرشکل بگیرد. درکل می توان برگزاری مراسم امسال را تمرین خوبی برای شکل گیری تظاهرات واعتراضات سراسری بشمارآورد.
ریشه برخورد غیرعقلانی رژیم با مناسبت های ملی را باید درکجا جستجوکرد؟
رنگ سیاسی پیداکردن جشن ها واعیادملی وکهن ،معمولا به اعتراضات چنان نیرو و گستره ای می دهد که مواجه مستقیم با آن برای هردولت معنائی جزخودکشی و شرکت درنبردی ازقبل شکست خورده وگلاویزشدن با آسیاب های بادی نیست .بااین همه جمهوری اسلامی علیرغم تجارب سالهای گذشته خود را ناگزیرمی بیند که هرسال بیش ازگذشته به جنگ آسیاب های بادی رفته و خود را رودرروی مردم قراردهد. ریشه چنین برخورد غیرعقلانی را قبل ازهرچیزباید در گوهر واپسگرایانه ونابهنگامی رژیمی جستجوکرد که موجودیت خود را دردشمنی بی وقفه باانسان به مثابه کنشگری آزاد ورها ازقیودبندگی وبردگی می بیند.بهمین دلیل درقلمروحکمرانی آن هیچ حوزه ای بیرون ازنظارت وکنترل مستقیم آن نباید وجود داشته باشد.دراین رویکرد تمامیت خواهانه وواپسگرا ادغام کامل "جامعه مدنی" دردولت برخلاف رژیم های متعارف بورژوائی که قادرند با انعطاف بیشتری عمل کنند وجامعه مدنی به ظاهرمستقل ازدولت را تحمل کنند،ضرورتی حیاتی است وباندازه ای که مردم از دولت و"جامعه سیاسی" فاصله می گیرند وبه "جامعه مدنی" نزدیک می شوند،نابردباری رژیم وحمله اش به جامعه مدنی وبلعیدن آن درخود بیشتروبیشترمی شود.ضرورت کنترل هرچه بیشترتمامی عرصه های زندگی شهروندان واعمال اقتدارمستقیم،به بود ونبودرژیم تبدیل می شود. وچنین است که هرکنشی بیرون ازحیطه نظارت دولت ومستقل ازآن،حتی خنده،نوع حجاب ورنگ لباس ونحوه آرایش مو وچهره ویابرگزاری مراسم ملی و... به تهدیدی علیه نظام تبدیل می شوند وبخشی ازتوطئه دشمنان برای انقلاب مخملی به شمارمی رود.
بااین همه حتی یک رژیم نابهنگام وضدانسانی هم چون جمهوری اسلامی دردنیای واقعی محاط دربی شمارانسانها وشهروندانی است که بدنبال کنش آزاد ورها ازانقیادهستند ورژیم هیچ لحظه ای ازتیرهای آزاردهنده آن ها برپیکرخود درامان نیست.سرکوب مستمر جامعه ای که حاضرنیست دردنیای سیاه ومالیخولیائی رژیم ادغام شود،به منبع بی پایانی برای بازتولید بحران درپیکره رژیم تبدیل می شود.جراحی ودفع مداوم بخشی ازاندام خود برای خروج از این بحران وتکراربی وقفه این روند سرنوشتی است که خدایان آسمانی جمهوری اسلامی را بدان محکوم کرده اند. هم چون سیزیف که محکوم به تحمل مشقت ناشی ازحمل بی پایان بار کره زمین بردوش خود بود.حذف بازرگان، بنی صدر وتوسل جستن به خودی هائی نظیرموسوی ویا ازمیان روحانیانی نظیر رفسنجانی وخاتمی هم مشکل را حل نکرد. و اکنون این رئیس جمهور مکتبی وبیرون کشیده شده از"صدوق های رأی" است که درمیانه عبور ازرودخانه، رقص شتری اش گل کرده وبفکربازکردن بخت خود با دخیل بستن به مکتب ایرانی و طواف کردن پیرامون منشورنوروز وکوروش برآمده است ویا درکاخ خود با خبرنگارزن اسپانیائی بی حجاب به گفتگومی نشیندکه به تنهائی برای سرنگون کردن هردولت اصلاح طلبی کافی بود.
نظامی که خود فرامین وباید ونبایدهای خود را این چنین به سخره می گیرد،براستی نظامی مسخره است که هرچه زودترباید به مکان شایسته خود-موزه تاریخ –نقل مکان کند. ازالزامات برآمده ازقرارگرفتن یک پدیده نابهنگام درشرایط تاریخی ناهمسازبا خود، گریزی نیست. حتی زمانی که خود خامنه ای درمقام اجرائی نظام قرارداشت، بدلیل باز تولید همین ناگزیری،گرفتارخشم خمینی گردید.اکنون نیزهمان الزام ها عمل کند ودراین میان تنها این نقش هاست که عوض شده است.اگرامروزخامنه ای درنقش خمینی دیروزظاهرشده است،احمدی نژاد نیزدرنقش خامنه ای دیروزبه صحنه آمده است.
تا کنون رژیم جمهوری اسلامی راه گریزازاین چرخه مرگ و بازتولید درونی را درجراحی مداوم پیکره خویش یافته است وحالا نیزبقول باهنرشاهدبرآمد "فتنه عظیمی" ازمیان اصول گرایان هستیم.سیزیف زیربارحمل کره زمین براستی فرسوده گشته است! و آیا پایانی برای خشم خدایان متصورهست؟
2011-03-18 27-12-89 تقی روزبه
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com
الف- اوج انزوا
یکی ازمهمترین ویژگی چهارشنبه سوری امسال به نمایش درآمدن انزوای تما عیار رژیم بود که ازترس خارج شدن اوضاع ازکنترلش درآماده باش کامل قرارداشت .درچنین شرایط دوقطبی شده عملا بسیاری ازنقاط تهران وکشور بخصوص محلات دردست جوانان بود.تاکتیک رژیم اساسا معطوف به کنترل میادین بزرگ وخیابانهای اصلی بود تا مبادا ازبهم پیوستن جویبارها،رودی خروشان شکل بگیرد.
جالب است دربه صحنه آوردن این انزوای پرشکوه ،خود رژیم نیزنقش کمی نداشت: آنها پیشاپیش فتاوی لازم را برای غیرشرعی وغیرعقلانی مراسم چهارشنبه سوری ولزوم اجتناب ازآن را صادرکرده بودند. فرماندهان نیروهای انتظامی نیزخط ونشان کشیده بودندکه اجازه عبورازخط قرمزها را به مردم نخواهند داد. بسته شدن زودتر مدارس وادارات ومغازه ها ویا ممنوعیت تردد موتورسواران ونمایش سریال فیلم ها درتلویزیون برای خانه نشین کردن مردم و....بروشنی بیانگر صف آرائی مردم ورژیم دربرابرهمدیگربود. درعمل نیز برگزاری پرشورتروفراگیرتر ازهرسال مراسم ،یک دهن کجی آشکاربودبه رژیم وفتاوی آن . پس معلوم شد که مردم یک پارچه ویک صدا علیه شرع وعلیه آنچه که رژیم عقلانی می داند،هستند وصلاح مردم وصلاح خسروان هیچ ربطی بهم ندارند. وقتی وزیراطلاعات رژیم می گوید مسأله خاصی دراین روز اتفاق نیفتاد،ونفس راحتی می کشد،لابد دیگربرای او شعارمرگ برخامنه ای وآتش زدن عکس ها وپوسترهای او، جنگ وگریزی که دربسیاری ازمحلات ومیادین میان مزدوران او وجوانان رخ می دهد دیگربه یک امرعادی تبدیل شده است. واین البته برای جنبشی که توانسته آتش زدن تصاویررهبران ومرگ برخامنه ای را به یک امرعادی تبدیل کند، پیروزی بزرگی است. ازهمین روچهارشنبه سوری امسال را باید باتوجه به صف آرائی دوقطبی شده حاکمیت ومردم وبدلیل نافرمانی مدنی-اجتماعی صورت گرفته، یک رفراندوم عملی پیرامون دیکتاتوربه پایان سلام کن بشمارآورد!.
ب-وقتی که یک مراسم ملی- مردمی ودارای ماهیت سراسری، با امر سیاسی گره می خورد نشاندهنده آن است که مناسبات ملی به ریلی برای سراسری شدن اعتراضات وپیوند لایه ها وبخشهای گوناگون اجتماعی می گردد، امری که ازپیش شرط های سرنگونی نظام و برپائی انقلاب تبدیل شده است.براساس گزارشات موجود درتهران ازجمله آشکارا شاهد جوش وخروش در محلات وبخش های زحمتکش نشین وفقیر هم چون نازی آبادی وخزانه وسلسبیل وخاک سفید بودیم،که این خود نشانه ای است ازافزایش مشارکت جوانان مناطق محروم و پیوستن نیروهای تازه نفس وسرشارازمطالبات سوزان وسرکوب شده به صفوف جنبش ضداستبدادی. هم چنانکه بیانگر گسترش دامنه این اعتراضات به بسیاری ازشهرستانها نیزبود.
ج- سومین آزمون نهفته در چهارشنبه سوری امسال را باید درنقش واهمیت اعتراضات غیرمتمرکز ودرعین حال سراسری دانست. هرحکومت سرکوبگر باداشتن امکانات وابزارهای سرکوب،تا بهم خوردن تعادل عمومی قوا، دریک نبردمعین می تواند بطورطبیعی دارای برتری هایی باشد که درنبردهای پراکنده وغیرمتمرکز وسراسری حتی اگرمثل چهارشبنه سوری زمان آن هم روشن باشد فاقد آن است. بهمین دلیل بکارگیری تاکتیک اعتراضات غیرمتمرکزدرشرایط نابرابرو یابهره گیری ازعنصرغافلگیری و نامشخص بودن زمان ومکان حمله به دشمن دارای اهمیت زیادی است.البته چهارشنبه سوری بدلیل سنت ریشه دار و جاافتاده اش می تواند تاحدی بسترلازم برای تأمین هم آهنگی را بوجود آورد و ازاین جهت قابل تعمیم به هرموردی نیست.ازهمین رو پیش برداین نوع نبردهای غیرمتمرکزبویژه دربرابرحکومتی سرکوبگروسازمان یافته،اگربخواهد تداوم داشته مستلزم و اگر بخواهد سراسری بشود به سازوکارهم آهنگ کننده و به سازمان یابی های منتاسب با خود نیازدارد.برهمین اساس یکی ازمهمترین دست آوردهای مناسبت های اعتراضی هم چون چهارشنبه صوری، فرصت ها وامکاناتی است که برای شکل دادن به شبکه ها وهسته ها ویاکمیته های محلات درپیوندتنگاتنگ باجنبش، فراهم می آورد. همواره نیروهای تازه نفس وآگاهی که اهمیت تداوم اعتراضات را دریافته باشند ازدل این نوع اعتراضات توده ای زائیده می شوند وزمینه های شکل گیری این نوع نهادهای هم آهنگ کننده را بوجودمی آورند.درواقع فقدان سازمان یابی درمحلات زیست مردم ازمهمترین حلقات مفقوده جنبش است. تنها با شکل گیری این نوع هسته ها وشبکه ها وکمیته هاست که مبارزه ازحالت موردی ومناسبتی فراتررفته واستمرار نافرمانی مدنی- اجتماعی نظیرعدم پرداخت قبوض، شکل دادن به تظاهرات محلی وهم آهنگی آنها درنقاط گوناگون، و حتی پیوستن جویبارهای اعتراضی محلات گوناگون به یکدیگر درفرصت های مناسب برای شکل دادن به هسته های تجمعات بزرگتر ونهایتا شکل گیری حرکت های بزرگتربا اتصال به همدیگرشکل بگیرد. درکل می توان برگزاری مراسم امسال را تمرین خوبی برای شکل گیری تظاهرات واعتراضات سراسری بشمارآورد.
ریشه برخورد غیرعقلانی رژیم با مناسبت های ملی را باید درکجا جستجوکرد؟
رنگ سیاسی پیداکردن جشن ها واعیادملی وکهن ،معمولا به اعتراضات چنان نیرو و گستره ای می دهد که مواجه مستقیم با آن برای هردولت معنائی جزخودکشی و شرکت درنبردی ازقبل شکست خورده وگلاویزشدن با آسیاب های بادی نیست .بااین همه جمهوری اسلامی علیرغم تجارب سالهای گذشته خود را ناگزیرمی بیند که هرسال بیش ازگذشته به جنگ آسیاب های بادی رفته و خود را رودرروی مردم قراردهد. ریشه چنین برخورد غیرعقلانی را قبل ازهرچیزباید در گوهر واپسگرایانه ونابهنگامی رژیمی جستجوکرد که موجودیت خود را دردشمنی بی وقفه باانسان به مثابه کنشگری آزاد ورها ازقیودبندگی وبردگی می بیند.بهمین دلیل درقلمروحکمرانی آن هیچ حوزه ای بیرون ازنظارت وکنترل مستقیم آن نباید وجود داشته باشد.دراین رویکرد تمامیت خواهانه وواپسگرا ادغام کامل "جامعه مدنی" دردولت برخلاف رژیم های متعارف بورژوائی که قادرند با انعطاف بیشتری عمل کنند وجامعه مدنی به ظاهرمستقل ازدولت را تحمل کنند،ضرورتی حیاتی است وباندازه ای که مردم از دولت و"جامعه سیاسی" فاصله می گیرند وبه "جامعه مدنی" نزدیک می شوند،نابردباری رژیم وحمله اش به جامعه مدنی وبلعیدن آن درخود بیشتروبیشترمی شود.ضرورت کنترل هرچه بیشترتمامی عرصه های زندگی شهروندان واعمال اقتدارمستقیم،به بود ونبودرژیم تبدیل می شود. وچنین است که هرکنشی بیرون ازحیطه نظارت دولت ومستقل ازآن،حتی خنده،نوع حجاب ورنگ لباس ونحوه آرایش مو وچهره ویابرگزاری مراسم ملی و... به تهدیدی علیه نظام تبدیل می شوند وبخشی ازتوطئه دشمنان برای انقلاب مخملی به شمارمی رود.
بااین همه حتی یک رژیم نابهنگام وضدانسانی هم چون جمهوری اسلامی دردنیای واقعی محاط دربی شمارانسانها وشهروندانی است که بدنبال کنش آزاد ورها ازانقیادهستند ورژیم هیچ لحظه ای ازتیرهای آزاردهنده آن ها برپیکرخود درامان نیست.سرکوب مستمر جامعه ای که حاضرنیست دردنیای سیاه ومالیخولیائی رژیم ادغام شود،به منبع بی پایانی برای بازتولید بحران درپیکره رژیم تبدیل می شود.جراحی ودفع مداوم بخشی ازاندام خود برای خروج از این بحران وتکراربی وقفه این روند سرنوشتی است که خدایان آسمانی جمهوری اسلامی را بدان محکوم کرده اند. هم چون سیزیف که محکوم به تحمل مشقت ناشی ازحمل بی پایان بار کره زمین بردوش خود بود.حذف بازرگان، بنی صدر وتوسل جستن به خودی هائی نظیرموسوی ویا ازمیان روحانیانی نظیر رفسنجانی وخاتمی هم مشکل را حل نکرد. و اکنون این رئیس جمهور مکتبی وبیرون کشیده شده از"صدوق های رأی" است که درمیانه عبور ازرودخانه، رقص شتری اش گل کرده وبفکربازکردن بخت خود با دخیل بستن به مکتب ایرانی و طواف کردن پیرامون منشورنوروز وکوروش برآمده است ویا درکاخ خود با خبرنگارزن اسپانیائی بی حجاب به گفتگومی نشیندکه به تنهائی برای سرنگون کردن هردولت اصلاح طلبی کافی بود.
نظامی که خود فرامین وباید ونبایدهای خود را این چنین به سخره می گیرد،براستی نظامی مسخره است که هرچه زودترباید به مکان شایسته خود-موزه تاریخ –نقل مکان کند. ازالزامات برآمده ازقرارگرفتن یک پدیده نابهنگام درشرایط تاریخی ناهمسازبا خود، گریزی نیست. حتی زمانی که خود خامنه ای درمقام اجرائی نظام قرارداشت، بدلیل باز تولید همین ناگزیری،گرفتارخشم خمینی گردید.اکنون نیزهمان الزام ها عمل کند ودراین میان تنها این نقش هاست که عوض شده است.اگرامروزخامنه ای درنقش خمینی دیروزظاهرشده است،احمدی نژاد نیزدرنقش خامنه ای دیروزبه صحنه آمده است.
تا کنون رژیم جمهوری اسلامی راه گریزازاین چرخه مرگ و بازتولید درونی را درجراحی مداوم پیکره خویش یافته است وحالا نیزبقول باهنرشاهدبرآمد "فتنه عظیمی" ازمیان اصول گرایان هستیم.سیزیف زیربارحمل کره زمین براستی فرسوده گشته است! و آیا پایانی برای خشم خدایان متصورهست؟
2011-03-18 27-12-89 تقی روزبه
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com
عباس فرد
رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها
«قسمت دوم»
http://omied.de
info@omied.de
fard.abbas@yahoo.com
عباس فرد ـ لاهه ـ 18 مارس 2011 (جمعه 27 اسفند ۱۳۸۹)
(Iدیالکتیکِ وارونه برعلیه هیچبودگان
روشنفکران خردهبورژوا یا خردهبورژواهای روشنفکرنما بههنگام گفتگو از «دیالکتیک» و مقولاتی از این دست، گردن خودرا عقب می کشند، چشمهایشان را بهافق میدوزند و سرتکان میدهند تا بهشیوهی بازیگران تئاتر بگویند که بله: ما ضمن اینکه نخبهایم، با مسائل فوقالعاده پیچیده و خیلی مهمی نیز درگیر هستیم! اما همین «روشنفکران» خردهبورژوا در مواجهه با شور و شوقِ برخاسته از میان «هیچ بودگان» که بهواسطهی ویژگی طبقاتیشان میخواهند «حرفی برای گفتن» را در پروسهی آزمون و خطا بهگامهای عملی تبدیل کنند؛ ابرو درهم میکشند، روی برمیگردانند و بازهم بهشیوهی بازیگران تئاتر با حرکات سر و دستشان میگویند که بله: شما در عرصهی اندیشه و چارهجوییهای طبقاتی̊ دست از آزمون (و بالنتیجه: دست از خطا) بکشید و بهجنبهی اجرایی همان مسائلی بپردازید که قبلاً برایتان ترسیم کردهایم!!
بنابراین، دیالکتیک̊ نزد روشنفکر خردهبورژوا [با روشنفکران انقلابی و کمونیست همانند مارکس، لنین و غیره اشتباه نشود] تا آنجاکه آسمانی، وارونه و نخبهپرور است؛ در هالهای از تقدس و برتری پیچیده میشود و بهجامعه (و ازجمله بهفعالین کارگری) عرضه میشود تا برتری و فروتری ـبازهمـ استحکام بیشتری پیدا کند. اما همین دیالکتیک در آنجاییکه بهعرصهی آزمون و خطای کارگری وارد میشود تا جهش کند و بین دانش مبارزهی طبقاتی و طبقهکارگر بهتبادل نظریـعملی گذاشته شود و واقعاً زندگی را بیاغازد؛ کفر روشنفکر خردهبورژوا را درمیآورد، خشمگیناش میکند و او را بهکلمات میآویزاند تا حقیقتِ زندگی، اندیشه و مبارزهی طبقاتی را بهجای عرضه بهجامعه ـدر لوای تقدیم بهابلیسـ بهآن بخشی از بورژوازی اعطا کند که بهاپوزیسیون رانده شده است.
آری، منهای برخوردهای کمی محترمانهتر یا کمی گستاخانهتر، جوهرهی همهی نقدهاییکه روی مقالهی رضا رخشان بهنام «یارانهها، تلاشی برای یک ارزیابی واقعی» نوشته شده است، اعطای حقیقت زندگی در قالب کلمات بهشیطان است تا کارگران بیاموزند که گام برداشتن در پیچ و خمهای خودسازمانیابی بهغیر از تاوانهای دولتی و خطرات ناشی از القائات ایدئولوژیک بورژوازی، تاوان غیردولتی را هم درپیدارد.
(II تفاوت در نوع التقاطیگرایی است
گرچه مقالهی رضا رخشان [«یارانهها، تلاشی برای یک ارزیابی واقعی»] با نوشتههای «نقادانه»ی متعدد (و در واقع با برخوردهای سیاسی و گروهی متعددی) مواجه شد که حتی بعضی از آنها نکات نظری نسبتاً درستی را هم بیان کردهاند؛ اما اساسیترین مسئله (یعنی: دیدگاه التقاطی رضا رخشان بهعنوان موضوع قابل انتقاد و پیشنهادهای او بهمنزلهی راهگشای عملی جنبش کارگری در این برههی معین) مورد بررسی و ارزیابی رفیقانه قرار نگرفت تا شاید در رهایی او از دایرهی فرساینده و خطرناک التقاطیگرایی (که اساساً در مناسبات التقاطی و ناهمساز ریشه دارد) تأثیرات مثبتی برجای بگذارد و گامهای تازهای را در عرصهی مبارزهی طبقاتی زمینه بسازد.
اگر جنبههای سیاسی این عدم موضعگیری و برخورد با دیدگاه التقاطیگرایانهی رضا رخشان را کنار بگذاریم (که برای بسیاری این امکان را فراهم کرد که مستقیم یا غیرمستقیم یکی از رهبران جنبش کارگری ایران را زیر ضربِ آرزوها و فانتزیهای خود بگیرند)؛ مهمترین دلیل این امتناع بهویژگی معرفتشناسانهی چپِ خردهبورژوایی برمیگردد که طیفی از نگاههای التقاطیگرایانه، پُرمدعا و درحال نوسان را بهتبادل میگذارد که دارای جوهرهی مشترکی میباشند. اگر مقدمهی رفع و نفی التقاطیگرایی کارگری ایجاد و گسترش تشکلهای مستقل کارگری و تسلیح نظریـعملی تودههای کارگر بهدانش مبارزهی طبقاتی است؛ مقدمهی نفی التقاطیگرایی چپِ خردهبورژوایی̊ انحلال قدرت سیاسیـاجتماعیـاقتصادی سرمایه در همهی اشکال و اقسام آن است. چراکه التقاطیگرایی کارگری درپراکندگی و ناآگاهی طبقاتی، سلطهی ایدئولوژیک بورژوازی و خودبیگانگی ـاز تولید، طبیعت، نوعیتِ انسانی و خویشتنِ خویش) ریشه دارد؛ درصورتی که التقاطیگرایی چپِ خردهبورژوایی علاوهبر پراکندگی و ناآگاهی و خودبیگانگی، در اشکال گوناگون جذب ارزش اضافی نیز ریشه دارد. بدینترتیب، التقاطیگرایی برای طبقهی کارگر یک آلودگی است؛ درصورتیکه همین آلودگی برای خردهبورژوازی چپ که چپِ خردهبورژوایی نمایندگیاش میکند، جزءِ لاینفک نگاهش بههستی و زندگی اجتماعی است. سرانجام اینکه التقاطیگرایی̊ اُس و اساس نگاه طبقات حاکم و بهگونهی ویژهای نگاه بورژوازی بههمهی ابعاد زندگی و هستی است؛ چراکه کتمان یا توجیه ذات طبقاتی دولت و ارائهی تصویر دروغین و ملی از این ارگان حاکمیت و استثمار و سرکوب، جوهرهی نظری و ناگزیر التقاطیگرایی بورژوایی است. بنابراین، میتوان چنین نتیجه گرفتکه بورژوازی بهجز نگاه التقاطیگرایانه، هیچگونه نگاه دیگری بهزندگی و هستی ندارد و نمیتواند داشته باشد.
اگر بپذیریم که شخصیت افرادِ گوناگون نتیجهی ترکیب امکانات اجتماعی موجود و آگاهی شخصی و طبقاتی آنهاست؛ و نیز نقش تعیینکنندهی آگاهی̊ انتخاب از میان امکانات گوناگون و حتی مختلفالجهت در راستای فرارفتهای ممکنالوقوع طبقاتیـاجتماعی است؛ بنابراین، میتوان چنین نتیجه گرفتکه نگاه و کنش التقاطی نسبت بهزندگی و مبارزهی طبقاتی همانند فعلیتی استکه هنوز تکلیف خودرا در انتخابِ بین فرارفتهای طبقاتیـتاریخی و ممکنالوقوع (از یکطرف) و جانبداری از وضعیت موجود (از طرف دیگر) که بههرصورت افسادی عمل میکند، روشن نکرده است. التقاط ـدر اندیشه، عمل یا حتی مناسباتـ ساختاری استکه پروسههای شاکلهاش ناهمساز و غیرقابل ترکیباند. بدینسان، التقاط̊ شبهدستگاه یا شبهساختاری از اندیشهها و کنشهای اجتماعی یا طبقاتی استکه از همان آغازِ ابراز وجود خویش̊ مُهر شکست و فروپاشی را برپیشانی خود کوبیده است. زیرا التقاط در آنجایی شکل میگیرد که افکار، راهکارها، شیوهها و حتی آدمها ـدر بیربطی و ناهمراستاییشان نسبت بههمـ چنان سیبزمینیگونه برهم تلنبار میشوند که علیرغم کنشهای گوناگون اجتماعی؛ (اما) تغییر، زایش، حرکتِ از ساده بهپیچیده و تکامل را بههیچشکلی برنمیتابند. این شبهسیستم، علیرغم هرعنوان و هرگونه اعتباری که داشته باشد، بهواسطهی سلطهی همهجانبهی سرمایه [اقتصادی و سیاسی اجتماعی] ناگزیر تحت سلطهی آن قرار میگیرد.
گرچه نگاه یا آنچه تحت عنوان اندیشهها و راهکارهای التقاطی از آن یاد میشود ـبهواسطهی ناهمسازیهای درونیاشـ فاقد دینامیزمِ زایش و فراروندگیهای انقلابیـعقلانی است و بههمین دلیل هم هیچگونه امکانی برای تحقق عینی و دگرگونهی اجتماعیـتاریخی ندارد؛ اما از آنجاکه نگاه التقاطی ـمنهای نازایی عقلانیاشـ بسیاری از خاصهها یا وجوه اندیشیدن را دارا میباشد و هرشکل و کیفیتی از اندیشه̊ ناگزیر بهفعلیتِ بیرونی است؛ از اینرو، میتوان چنین ابراز نظر کرد که عملکرد بیرونیِ نگاه یا «اندیشه»ی التقاطی در عرصهی مخاصمات طبقاتی همانند پاندولی با رفت و برگشتهای نامنظم بین سرمایه و کار عمل میکند که اگر پالوده و رفع نگردد، مبارزهی طبقاتی را تبدیل بهپلی برای سازش بین کار و سرمایه میکند که منهای استدلال نظری̊ تاریخ مبارزات کارگری بارها نشان داده است که نتیجهاش ـآگاهانه یا ناآگاهانهـ هرچه باشد، بازهم استمرار بیشتر بردگی کار و طبقهی کارگر است. بدینترتیب، نگاه التقاطی در جریان مبارزهی طبقاتی، ضمن اینکه در اغلب موارد فاعل امر را بهنابهسامانی شخصی و اجتماعی میکشاند، سازمانیابی کارگری و طبقاتی را نیز بهمخاطره میاندازد. این مخاطرهآفرینی در بزنگاههای تاریخی حتی میتواند بهفاجعه هم منجر گردد.
نگاه و «اندیشه»ی التقاطی که عبارتِ ترکیبی شبهاندیشه یا اندیشهنما توصیفِ کلامی مناسبی برای آن است، همانند همهی کنشهای اجتماعی ـاساساًـ در سه وجه یا شکلِ بورژوایی، کارگری و خردهبورژوایی رخ مینماید. بدینترتیب، جوهره و محتوای التقاطیگرایی، که نهایتاً توجیه شدتیابی تضاد کار و سرمایه و نیز انکار امکان رهایی کار از قید مالکیت خصوصی معنی دارد، در همهی این اشکال بُروز همانند و همگوناندد؛ اما شکل یا نحوهی بُروز و تبادل آنها ـدریک دستهبندی کلیـ بورژوایی، کارگری یا خردهبورژوایی است که بلافاصله متأثر از منافع آنیِ گروهی، قشری و بعضاً حتی طبقاتی است. بنابراین، طبیعی استکه التقاطیگرایی کارگری در مقایسه با التقاطیگرایی خردهبورژوایی یا بورژوایی، بهلحاظ طبقاتی دارای جنبههایِ استکه هم ظرفیتاش را در مورد جذب دریافتهای علمیـعقلانی افزایش میدهد و هم بهدلیل تقابل مداوم با سرمایه و تبعات آن از عینیتِ بیشتری نیز برخوردار است.
نقد شبهاندیشهها و کنشهای التقاطی ـخصوصاً آنجاکه پای نهادها و مناسبات و فعالین کارگری در میان استـ نه تنها یک وظیفهی طبقاتی و انقلابی برای کارگران کمونیست و سازماندهندگان سوسیالیست جنبش کارگری است، بلکه یکی از مهمترین شاخصها در این امر را نیز بهنمایش میگذارد. اما نقدِ شبهاندیشههای التقاطی که کنشهای بیرونیِ فراطبقاتی را در پیدارد و از مناسبات و آرزومندیهای الیتِ بورژواییـخردهبورژوایی نیز بهشدت تأثیر میگیرد، تنها در فضا و روابطی ممکن استکه وجه ارزشیـتبادلاتیِ مسلط آن̊ وحدت طبقاتی در تضاد با سرمایه و دولتِ پاسدار سرمایه باشد. نقدهاییکه روی نوشتهی رضا رخشان نوشته شدهاند، نه تنها چنین وجه مسلطی را ندارند، بلکه در بهترین شکل̊ فقط بهاین وحدت طبقاتی تظاهر میکنند. این تظاهر، یکی از زشتترین اشکال التقاطیگریهای ممکن است که نه تنها قادر بهنقد التقاطیگرایی کارگری نزد رضا رخشان نیست، بلکه بهواسطهی تزویر و سلطهطلبی نهفته در خویش ـحتیـ بهاینگونه التقاطیگراییها دامن هم میزند.
(IIIیک نکتهی مقدماتی
لازم بهتوضیح استکه از میان «انتقاد»هایی که روی مقالهی رضا رخشان نوشته شدهاند، من 5 مقاله را بهدلایل مختلف قابل برخورد دیدم. ازاینرو، مفاهیم نهفته در این مقالات را (نه الزاماً عین جملات یا همهی آنها را) ذیلاً مورد بررسی و احتمالاً نقد قرار خواهم داد. بدینترتیب که مقالهی مربوط بهکمیتهی هماهنگی را (بهنام «کارگری که دنیا را با چشمان یک سرمایهدار میبیند») پایه قرار میدهم تا بررسیِ دیگر «نقدها»یی که رضا رخشان را مورد بررسی قرار دادهاند، آسانتر گردد.
شاید بهجز آن مقالاتیکه در این نوشته مورد بررسی قرار میدهم، مقالات دیگری هم نوشتهی رضا رخشان را مورد بررسی قرار دادهاند که موفق بهدیدن آنها نشدهام. در این مورد کاری از من ساخته نیست. اما بعضی از نوشتههای بهاصطلاح نقادانه هم وجود دارند که بهتشخیص من یا اصلاً ارزش برخورد ندارد ویا برخورد با آنها نباید مفهومی باشد. چراکه اینگونه از «نقد»نویسیها بیش از هرچیز نیازهای شخصیتی نویسندگانشان را بهنمایش میگذارند. در این رابطه نیز کاری دیگری از دست من ساخته نیست.
بههرروی، مقالاتیکه در این نوشته مورد نقد و بررسی مفهومی (نه الزاماً کلامی) قرار میگیرند، عبارتاند از:
1ـ «کارگری که دنیا را با چشمان یک سرمایهدار میبیند»، نوشتهی کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری بهعنوان سند و نوشتهی پایه.
2ـ «کارگران و مسئله حذف سوبسیدها ... نقدی بر دیدگاه رضا رخشان»، نوشتهی آقای سياوش دانشور.
3ـ «نظری برمقاله یارانهها، تلاشی برای یک ارزیابی واقعی آقای رضا رخشان رییس سندیکای کارگران هفتتپه»، نوشتهی آقای محمد ایرانی، از دوستانِ آقای مهدی کوهستانینژاد بهعنوان یکی از صدرنشینان اتحادیههای کارگری در کانادا[1].
4ـ «چند نکته در مورد سخن ِ آخر یک رهبر کارگری»، نوشتهی آقای کیوان سلطانی.
5ـ « یارانه ها، رشد صنعتی، پوپولیسم و کمونیسم»، نوشتهی آقای امان کفا. در مورد امان کفا باید گفت که نمیتوان و درحقیقت نباید او را در شمار «نقادان» رضا رخشان بهحساب آورد. چراکه چنین بهنظر میرسد که او ایدهها و راهکارهایی را مطرح میکند که مثبتترین قسمتهای مقالهی رضا رخشان را تشکیل میدهند. کمی پایینتر (پس از بررسی مقالات «انتقادی») بهاین مسئله میپردازم.
(IV نقادان رضا رخشان
1ـ شادمانی کمیتهی هماهنگی از «نقد» خویش!
اولین نوشتهای که بهبهانهی «نقدِ» مقالهی رضا رخشان در بعضی از سایتهای اینترنتی ظاهر شد تا رضا رخشان را افشا کرده باشد، «کارگری که دنیا را با چشمان یک سرمایهدار میبیند» نام داشت و مزین بهامضای «کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری» بود. عنوان این نوشته نشان میدهد که نویسندهاش [که بهاحتمال قوی آقای محسن حکیمی است] قبل از مطالعهی نوشتهی رضا رخشان̊ افشای او را در ذهن داشته و نوشتهی رضا رخشان این فرصت را برای او فراهم آورد تا باورهای ایدئولوژیک و ماورایی خودرا بهشکل یک نوشتهی «انتقادی» قالب بریزد.
در کجای مناسبات کارگری و سوسیالیستی یا در دنیای متمدن و بهاصطلاح دموکراتیک مرسوم استکه نوشتهی یک شخص را یک تشکل مورد نقد و بررسی قرار میدهد؟ آیا بهراستی نوشتهی «کارگری که دنیا را با چشمان یک سرمایهدار میبیند» در جلسات کمیتهی هماهنگی بهبحث و رأیگیری گذاشته شده و بهاتفاق آرا بهتصویب رسیده است؟ آیا حقیقتاً افراد و اعضای «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...» تا این اندازه همرأی، همنظر، همسلیقه و در عینحال بیکارند که میتوانند با هم و بهطور متشکل برعلیه رضا رخشان «نقد» بنویسند؟
چنین بهنظر میرسد که افراد و اعضای «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...» در مناسبات و فضای خلسهآمیزی زندگی میکنند که فرد و فردیت و ارادهی فردی را بهابطال میکشانند! درغیراینصورت، میبایست توجه میکردند که نقدِ یک نوشته یا نظریه، کنش یا کاری تئوریک (و نه مستقیماً عملی و اجرایی) است؛ و کار تئوریک بهواسطهی ذاتِ عینیـانتزاعیاش حتی در همآهنگی و همسویی و همنواییِ مارکس و انگلس هم جنبهی شخصی خودرا از دست نمیدهد. ازاینرو، یک نوشتهی نقادانه و تئوریک را نباید با بیانیه، قطعنامه، مصوبهی اجرایی، قرار تشکیلاتی و مانند آن یکسان فرض کرد؛ چراکه این فرض ظاهراً ساده و بیزیان̊ تخمهی دسپوتیسمی را در درون خود میپروراند که درصورت بروز شرایط مساعد ـحتیـ میتواند بهفاجعه هم منجر گردد.
منهای استدلال نظری، تجربهی اجتماعی و تاریخی نیز نشان میدهد که «اندیشهی متشکل»، کُلکتیویستی و ـدر واقعـ ولایتگونه̊ حتی در مناسبات پساسرمایهدارانه نیز (همانند شوروی سابق) چیزی بیش از نوسان بین دسپوتیسمِ پیشاسرمایهدارانه و نخبهگرایی خردهبورژوایی نیست. چراکه چنین شیوهای از «اندیشه» (یا بهعبارت دقیقتر: چنین شیوهای از نمایش «اندیشه») از همان نخستین جلوهی بروز خویش، شخصیت و فردیتِ انسانی افراد را بهقربانگاه جمع و اهداف موهومی میبرد که همیشه بهافراد برگزیده و بتوارهای ختم میشود که ورای دانش و تجربهی تودههای کارگر و مولد گام برمیدارند و هیچ باکی هم از فاجعهآفرینی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ندارند.
گرچه بُرد تبادلاتیِ «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...» آنقدر محدود، محفلی، مجازی و ناچیز استکه در مقایسه با گستردگی تودههای فروشندهی نیرویکار [با مقولهی ماوراییـاسکولاستیکِ «مزد و حقوقبگیران» اشتباه نشود] یا حتی در برابر دیگر مدعیان جنبش کارگری نیرویی بهحساب نمیآید؛ اما مسئلهی اساسی این استکه منهای تفاوت در منافع فردی و گروهی، بسیاری از گروههای موسوم بهچپ با همین شیوه و همین مقولاتی سرمیکنند که «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...» بهطور زمختتر و خشنتری برفراز سرِ خود میچرخاند.
اما منهای نگاه و شیوهی عهدِ عتیقی و دسپوتیک «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...» که اشاراتی بهآن داشتیم، سؤال اساسیتر این استکه بهراستی کدام هدف معین̊ نویسندهی «نقد» برعلیه رضا رخشان را مجبور کرده تا امضای خودش را پای نوشته نگذارد و این نوشته را در هالهای از تقدس و قدرت، با امضای یک «تشکل» منتشر کند؟
پاسخ بهاین سؤال را در همان اولین پاراگراف «کارگری که دنیا را با چشمان یک سرمایهدار میبیند» میتوان دید: «آقای رضا رخشان یک بار دیگر - این بار در هیئت رئیس سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه - تمام قد به دفاع آشکار از سرمایه آن هم در استبدادی ترین و گندیده ترین شکل آن برخاسته است. ایشان در پوشش «تلاشی برای یک ارزیابی واقعی از یارانه ها» این بار نیز به وظیفه سندیکالیستی خود عمل کرده و به عریانی تمام نشان داده است که سندیکالیسم هیچ نیست جز تلاش برای بزک کردن سرمایه و دفاع از آن در لوای عوام فریبانه مبارزه در راه منافع طبقه کارگر»[تأکیدها از من است].
بنابراین، براساس نظر نویسندهی «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...»، رضا رخشان قبلاً هم «تمام قد به دفاع آشکار از سرمایه آن هم در استبدادی ترین و گندیده ترین شکل آن برخاسته» بود. بههرروی، بهجز استناج نظری، واقعیت هم نشان میدهد که این دعوا در گذشته و قبل از مقالهی رضا رخشان هم وجود داشته است. اما مضمون واقعی این دعوا ـبهجز بهانهی «یارانه»هاـ چیست و چگونه میتوان بهآن پیبرد؟ این مضمون را میتوان از اتهامی که بهرضا رخشان وارد میشود، دریافت: «دفاع آشکار از سرمایه آن هم در استبدادی ترین و گندیده ترین شکل آن». در این عبارت، رضا رخشان در معرض دو اتهام قرار دارد: یکی «دفاع آشکار از سرمایه»؛ دیگری، «آن هم در استبدادی ترین و گندیده ترین شکل آن». بنابراین، اگر رضا رخشان از سرمایهای دفاع میکرد که «استبدادی ترین و گندیده ترین شکل» سرمایه نبود، بهنظر «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...» جرم کمتری مرتکب شده بود. فهمِ این اتهام دو لایه و تشدید کنندهی جرم رضا رخشان پیشزمینهای دارد که پیگیری آن چندان هم مشکل نیست.
نوشتهی رضا رخشان [یارانهها، تلاشی برای یک ارزیابی واقعی] در دو یا سه عبارت̊ بیش از اندازه در مقابل مصیبتگوییهای چپهاییکه یکی از نمونهی بارز آن آقای حکیمی و «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...» است، عکسالعمل نشان میدهد و بهطرف دولت فیالحال موجود خم میشود. این را من در قسمت اول این نوشته نقد کردم؛ اما حقیقت این است رضا رخشان مهمتر از برخوردهایی که در سال 87 با آقای حکیمی داشت، در مصاحبهای بهنام «درباره منشور مطالبات حداقلی کارگران ایران» با سایت جنبش کارگری در 14 اسفند 87، بهطور همهجانبهای در برابر جنبش سبز موضعگیری کرد. بنابراین، رضا رخشان (صرفنظر از درست یا غلط بودن آن) برعلیه جنبش سبز بوده است. در مقابلِ موضعگیری رضا رخشان، «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...» و آقای محسن حکیمی (بهعنوان قائد اعظم این تشکل اطلاعیهنویس) با هویتی آنتیسندیکایی، برخوردهای تبخترآمیز بهکارگران و کمی هم مغازله با کلمات (البته در قالب ضدسرمایهدارانهاش)[!] برای طبقهی کارگر ایران نسخه نوشتند که خودرا بهجریان پرآشوب جنبش سبز- که از نظر آنها همان جنبش ضدسرمایهداری بود- بسپارند و ابایی از غرق شدن هم نداشته باشند!؟ چرا کارگران و زحمتکشان باید بهشیوهی همه باهم بهدنبال یکی از جناحهای بورژوازی ایران راه بیفتند! چرا؟ برای اینکه همه کارگرند و خیلیها هم حقوق میگیرند!؟
بنابراین، اساسیترین موضوعی که دعوای آقای حکیمی و کمیتهی هماهنگی با رضا رخشان را توضیح میدهد، سوای سندیکاگرایی رضا رخشان و هیستری ضدسندیکایی طرفهای مقابل، مواضع آنها برسرِ حمایت یا عدم حمایت از جنبش سبز است. رضا رخشان جنبش سبز را از آنِ بورژواها و خردهبورژواهای شهرهای بزرگ میداند و طرفهای مقابل (آقای حکیمی و کمیته هماهنگی) با توجیه اینکه ارائهی هرگونهای از خدمات با پاداش پولی همراه است و حسابداری بورژوایی این پاداش را حقوق یا مزد مینامد، جنبش سبز را از آنِ حقوقبگیران میدانند و بهکارگران پیام میدهند که خودرا یکبار دیگر در درون این جنبش منحل کنند.
حال که مهمترین وجه دعوای «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...» بهزعامت آقای محسن حکیمی را با رضا رخشان یادآور شدیم، یکبار دیگر اتهام رضا رخشان را با هم بخوانیم: «دفاع آشکار از سرمایه آن هم در استبدادی ترین و گندیده ترین شکل آن». صفتِ عالیِ «استبدادی ترین و گندیده ترین شکل» سرمایهداری در عبارت فوق، این معنی نهفته و پنهان را در خویش دارد که در جامعهی ایران شکلی از سرمایهداری وجود دارد ویا میتواند وجود داشته باشد که کمتر گندیده و کمتر مستبد باشد. نمای این شکل از سرمایهداریِ کمتر استبدادی و کمتر گندیده چه چیزی جز جنبش پساانتخاباتی و سبز میتواند باشد؟
بنابراین، لااقل یکی از گناهانیکه رضا رخشان را روی صندلی «نقدِ» کمیتهی هماهنگی و آقای محسن حکیمی مینشاند، سخنان رضا رخشان در مصاحبهاش با سایت جنبش کارگری است: «من در مورد آن چیزی که بعد از انتخابات دورهی دهم بهاسم جنبش سبز بهوجود آمد و در واقع از مسئله تقلب در انتخابات شروع شد، خیلی مطالعه و فکر کردهام و حتی شعارهای آن و همچنین انگیزههایی را هم که در پس این حرکت وجود داشته را با دقت مطالعه کردهام؛ اما قبل از بیان نظر و دریافتم از این جنبش، لازم بهتوضیح استکه من از خواست ایجاد دموکراسی، آزادی و عدالت از طرف تک تک مردم ایران مطرح میشود، حمایت میکنم و بهخونهایی که در راه آرمان آزادی و عدالت ریخته شد، احترام میگذارم؛ و حتی نمیتوانم غم و اندوهم را که در اثر تظاهراتهای خیابانی بهوجود آمد و خون ندا و سایر شهدا را برزمین ریحت، فراموش کنم. ولی چیزیکه در مورد همهی جنبشها و ازجمله جنبشی مثل جنبش سبز باید مورد ارزیابی قرار بگیرد، وضعیت رهبران این جنبش است. حالا ممکن است یکی بگوید که رهبران این جنبش خود مردم هستند؛ اما بهواقع مردم هیچگاه رهبران یک جنبش و ازجمله جنبش سبز نبودهاند. رهبران این جنبش کسانی هستند که رهبری سیاسی و خصوصاً رهبری معنوی این حرکت را در دست دارند. این را ما بالعینه میبینیم، هرچند که جنبش سبز یک رهبری غیرمتمرکز دارد؛ ولی بهواقع آقایان موسوی، کروبی، خاتمی و مانند آنها رهبران سیاسی و معنوی این جنبش هستند. این آقایان در هیچ موقعی (چه در زمان انتخابات و چه بعد از مسائل انتخاباتی) هیچگونه سخن یا اشارهی متفاوتی بهمنافع و مطالبات سایر جنبشهای اجتماعی نداشتهاند. برای مثال در مورد جنبش زنان هیچگاه نگفتند که زنان باید حق برابر با مردان داشته باشند و خودشان باید در مورد نحوهی پوشش و لباسشان تصمیم بگیرند؛ یا قوانین جزایی باید تغییر کند و چند همسری باید جرم تلقی شود. طبیعی استکه وقتی در مورد حقوق اجتماعی زنان صحبت میشود، قوانین مجازات اسلامی باید تغییر کند. از طرف دیگر، وقتی کسی میخواهد در مورد جنبش کارگری حرف بزند، باید بگوید که تشکیل سندیکا و اتحادیههای کارگری، حق تشکیل کنفدراسیون کارگری، حق اعتصاب و مانند آن بهرسمیت شناخته میشود. اما بهطور مشخص من هیچگونه حرف شفاف، روشن و حتی شعاری از طرف جنبش سبز در حمایت از خواستههای جنبشهای اجتماعی ندیدهام. بهجای همهی اینها یک سری مسائل کلی و مبهم مطرح شده که بهنظر من در هردورهای ممکنه که پدید بیاد و بعدش هم فراموش بشه»[بهنقل «درباره منشور مطالبات حداقلی کارگران ایران»].
حال که تا اندازهای با نظر رضا رخشان در مورد جنبش سبز آشنا شدیم؛ لازم استکه نگاهی هم بهنظر آقای حکیمی (بهعنوان قائد اعظم کمیتهی هماهنگی...) بیندازیم تا عمق و ریشهی اختلافات را بهتر ببینم: «جنبش جاری جنبشی صرفا ضددیکتاتوری نیست. جنبشی است علیه آن چیزی که دیکتاتوری برای بقا و دوام آن اعمال می شود. به این معنا، البته ضددیکتاتوری هم هست. اما آنچه دیکتاتوری برای بقا و دوام اش اعمال می شود همان رابطه اجتماعی برخاسته از اعماق جامعه است که کمر اکثریت مطلق ساکنان جامعه زیر بار آن خم شده - اگر نگوییم شکسته است. این رابطه همان رابطه خرید و فروش نیروی کار یا سرمایه است. بنابراین، جنبش کنونی جنبشی است علیه این رابطه، جنبشی ضدسرمایه داری. اما این ضدیت فقط و فقط یک ضدیت خودانگیخته است. تا آنجا که به جنبه خودآگاهانه ضدیت با سرمایه داری مربوط می شود حتی یک مولکول ضدسرمایه داری هم در این جنبش نمی توان یافت. سهل است، این جنبش حتی شعارهای سرمایه دارانه هم بر زبان می آورد. اما این که این جنبش نه تنها ضدیت خود را با رابطه خرید و فروش نیروی کار بر زبان نمی آورد بلکه اتفاقا زیر پرچم بخشی از طرفداران و نگهبانان این رابطه رفته است و مستاصل و درمانده سخنان و شعارهای آنان را بر زبان می آورد سر سوزنی از واقعیت ضدسرمایه داری این جنبش نمی کاهد. علت ضدسرمایه داری بودن این جنبش نیز همانا سرمایه داری بودن جامعه ایران است. هر آن کس که جامعه ایران را به معنای واقعی کلمه سرمایه داری یعنی جامعه مبتنی بر استثمار کار مزدی بداند نمی تواند جنبش اعتراضی جاری را ضدسرمایه داری نداند»[تأکید از من است، بهنقل از پاسخ بهسؤالات مجله آرش ـ مارس 2010].
در مقایسهی بین دیدگاههای آقای حکیمی و رضا رخشان ـفراتر از استدلال نظریـ تحولات جاری زندگی نیز نشان میدهد که این دیدگاهها تا چه اندازه با حقیقتِ زندگی و مبارزات کارگری همراستا بوده یا نبودهاند. سندیکای هفتتپه با قامتی بلندتر و جانی خردمندانهتر از پیش، جنبش سبز را پشتِ سر گذاشت؛ درصورتیکه کمیتهی هماهنگی برای ایجاد... با موضعگیریهایش در مورد جنبش سبز عملاً درهم پاشیده است. امضای «نقد»ی برعلیه نوشتهی یک فعال هوشیار و سرزندهی کارگری با هویتیکه بههرصورت یک «تشکل» را تداعی میکند، یکی از نشانههای همین فروپاشی است.
«نقدِ» کمیتهی هماهنگی برعلیه رضا رخشان̊ گفتهها، نوشتهها و زندگی او را کنار میگذارد تا با سوءِ استفاده از تفکر روبهرشد (اما هنوز التقاطی و در نوسان) یکی از رهبران جنبش کارگری ایران ثابت کند که کارگران نباید بهشکل سندیکایی متشکل شوند. گرچه دستگاه دولت فیالحال مستفر هم از طریق اخراج، بازداشت، وثیقه و سرکوب عیناً همین حرف را بهکارگران میزند و آنها را از تشکلِ سندیکایی برحذر میدارد؛ اما کمیتهی هماهنگی و آقای حکیمی ترجیح میدهند بهجای این «استبدادی ترین و گندیده ترین شکل» سرمایهداری̊ از جنبش سبز دفاع کنند که شاید کمتر استبدادی و کمتر گندیده باشد!
اگر انگیزهی کمیتهی هماهنگی از «نقدِ» رضا رخشان صرفاً جنبهی تبلیغاتی و گروهی و ستیزهگرانه نداشت، در رابطه با اشتباهات مقالهی او تنها بهتذکر انتقادی و توضیحی بسنده میکرد و آنگاه بهجنبهی مثبت نظرات وی میپرداخت. اما «نقدِ» کمیتهی هماهنگی با سیبل قراردادن بعضی از عبارات قابل انتقاد مقالهی رضا رخشان، اسب عناد و خیال را تا آنجایی میتازاند که بهاین نتیجه میرسد که: «حتی خود سرمایه داری با همه ید بیضا و یال و کوپال رسانه ایش نمی تواند به این خوبی دنیای سرمایه داری را وارونه نشان دهد».
فرض کنیم که رضا رخشان (نه بهعنوان یکی از رهبران جنبش کارگری در ایران، بلکه صرفاً بهعنوان یکی از نمایندگان کارگران هفتتپه) بههردلیلی «دنیای سرمایهداری» را از «یال و کوپال رسانهای»«خودِ سرمایهداری» وارونهتر نشان داده است. دراینصورت مفروض، رضا رخشان برای جنبش کارگری از خطر عوامل و ایادی و مأموران سرمایهداری که بهجز حقوقهای کلان، از انواع و اقسام مزایای آنچنانی نیز برخوردارند، خطرناکتر است! بهبیان دیگر، اگر این امکان وجود داشته باشد که از درون مناسبات کارگری و در درون طبقهی کارگر افرادی بوجود بیایند که بدون هرگونه آموزش و مزایا و روابط خاصی̊ دنیای سرمایه را وارونهتر از یال و کوپال رسانهای خودِ سرمایهداری بهتصویر بکشند، آنگاه میتوان حکم کرد که نظام سرمایهداری بهطور جاودان باقی خواهد ماند.
اینکه افراد کارگر بهطور فردی از مناسبات طبقاتی و کارگری فرار کنند و آویزان بورژوازی شوند، طبیعی است. اینکه بعضی از فعالین و رهبران کارگری بهواسطهی منافع فردی و گروهی خود در همسویی با سرمایه قرار بگیرند و مسیر مبارزات کارگری را بهانحراف بکشانند، با احتمال نه چندان زیاد قابل تصور است. اینکه بعضی از کارگران در دام پلیس بیفتند و بهآدمفروشی روبیاورند، بعید نمینماید. اما تصور اینکه کارگرانی پیدا شوند که با گذران کارگری، بدون منافع و وابستگی و نیز بدون آموزشهای ویژه بتوانند «دنیای سرمایهداری» را از «یال و کوپال رسانهای»«خودِ سرمایهداری» وارونهتر نشان بدهند، نشانگر عنادی استکه مرز تعقل و استدلال را پشتِ سر گذاشته و بهوادی بیعقلی و فحاشی وارد شده است.
اما نظر رضا رخشان در رابطه با مسئلهی یارانهها (درست یا غلط) از جمله این استکه: «طرح هدفمند کردن یارانهها که دولت آقای احمدینژاد قصد اجرای آن را دارد، بیشترین فشار را بهطبقهکارگر در ایران وارد میکند. کارفرماها و صاحبان سرمایه از هرگونه خسرانی مصون هستند، چون میتوانند با استفاده از همین فرصت، با کاهش هزینهها و بهویژه کاهش دستمزدها، حتی سود بیشتری هم ببرند؛ اما کارگران و بهطورکلی اقشار کمدرآمد جامعه زیر فشار این طرح له خواهند شد. از طرف دیگر، بسیاری از کارخانههایی که بهدلایل گوناگون (ازجمله فرسودگی ماشینآلات، مدیریت غلط و خصوصاً زد و بندهای پشت پرده) قصد تعطیلی دارند، بهبهانهی این طرح میتوانند اعلام ورشکستگی کرده و با بالا کشیدن سابقهی کار کارگران، آنها را بیکار کرده و هستی و زندگیشان را نابود کنند.... آیا جز این استکه در اثر اجرای این طرح سفرهی خالی و ویرانهی کارگران بازهم خالیتر و ویرانهتر میشود؟ بهنظر من اجرای این طرح باعث میشود که بسیاری از کارخانههای ضعیفتر از نفس بیافتند و اعلام ورشکستگی کنند؛ و آنها هم که میتوانند بهکارشان ادامه دهند، بهتعدیل نیروی انسانی روی میآورند که تماماً بهمعنی بیکاری و ویرانگی بیشتر برای کارگران و اقشار کمدرآمد است.... اگر دولت واقعاً قصد کمک بهطبقه کارگر و اقشار کمدرآمد را دارد، میتواند بدون حذف یا کاهش یارانهها که «هدفمند کردن یارانهها» نامگذاری شده، از طریق افزایش مالیات بهسود سرمایهداران و کاهش هزینههای غیرلازم دولتی و غیره بودجه آن را تأمین کند»[بهنقل از «درباره منشور مطالبات حداقلی کارگران ایران»؛ تأکید از من است].
جانمایه و منطق نوشتهها، گفتهها و مواضع عملی رضا رخشان از این حکایت میکند که او ضمن داشتن عِرق و شورِ طبقاتی، هیچ باور و امیدی بهراهکارها، دیدگاهها و منطق چپ موجود ندارد و موجودیت کنونیِ کلیت این چپ را ـبهدرستیـ بیربط بهمسائل و مبارزات کارگری میداند. بهعبارت دیگر، رضا رخشان ضمن اینکه عطای چپ موجود را بهلقایش بخشیده است؛ اما نزد طرف مقابل هم [«اپوزیسیونِ» راست] آن دستگاهی از اندیشه و تحلیل را که پاسخگوی عِرق طبقاتی، و نیز ویژگیهای فردی و اجتماعی و فرهنگی او باشد، پیدا نکرده است. بههمین دلیل استکه رضا رخشان بهبسیاری از مقالات و جزوات و حتی بعضی از کتابها دستی میکشد تا لایه نازکی از دادههای آنها را بهمخزن ذهن خویش بسپارد و در جستجوی حقیقت و سیستمی از اندیشهی کارساز، ناخواسته بهدام التقاط میافتد. بههمین دلیل هم هستکه او نتوانسته دستگاه فکریای را برای خودش بسازد که هم شور طبقاتیاش را پاسخگو باشد و هم بهاو کمک کند تا بتواند وحدت جامعه را بهعنوان یک مجموعهی متضاد و روبهتکامل درک کند.
گرچه اندیشه و اندیشیدن نزد رضا رخشان التقاطی است و یکی از پایههای این التقاطیگرایی شبکهی مناسبات ناهمراستایی است که او در پیرامون خویش گسترانده است؛ اما تفاوت التقاطیگرایی رضا رخشان (بهعنوان یکی از ارزشمندترین فعالین کارگری در درون محیط کار) با آنگونه از التقاطگرایی پاسفیستی که چپ فیالحال موجود زیر عنوان مارکسیسم پنهانش میکند، در این استکه واقعیت جاری و سرسخت مبارزهی طبقاتی آدمهایی امثال رخشان را از تاریکخانهی التقاط بیرون میکشد تا در مورد مسائل معینیکه در مقابلاش قرار میگیرند (برای مثال، یارانهها) تدبیر کنند؛ اما چپ̊ بهواسطهی ویژگی طبقاتی و وجودِ نخبهگرایانهاش در معرض چنین محرکهای برانگیزانندهای قرار نمیگیرد و نیازی هم بهچنین انگیزشهایی ندارد. نتیجه اینکه خطِ فاصل عبور رضا رخشان از این پُل التقاطی بهآن پُل التقاطی را گام و راهکارهایی پر میکند که در زمین واقعیت زندگی و پراتیک مبارزهی طبقاتی ریشه دارد؛ درصورتیکه تحولات تفکر التقاطی در چپ̊ بهواسطهی جنبهی نخبهگرایانهـپاسیفیستیاش خاصهی توجیهیـتفسیری دارد و میتواند همهی وقایع و رویدادها را در درون معدهی بیانتهای توجیه̊ بهطور موزونتری بهنمایش بگذارد. نتیجه اینکه التقاط در اندیشهی آدمهایی امثال رضا رخشان بهدلیل گامهای عملیشان حرکتی از ساده بهپیچیده و تکاملی دارد که درصورت تدوام بهتفکر سیستماتیک و تاریخی دست خواهد یافت؛ اما التقاط نزد چپ̊ بهدلیل خاصهی پاسیفیستی و توجیهگرانهاش̊ ضمن آراستگی بیشتر ـاماـ بهطور روزافزونی التقاطیتر میشود و در معدهی جناحبندیهای بورژوازی هضم میگردد.
اینکه آیا رضا رخشان بهسیستمی از اندیشهی طبقاتی دست خواهد یافت که ضمن تبیین هستی در ابعاد مختلف و بیکرانهاش، بیانکنندهی رویدادهای طبقاتی باشد و بهمثابهی راهنمای عمل̊ در امر سازمانیابی طبقاتی کارگران و زحمتکشان کارایی داشته باشد، بهعوامل بسیاری بستگی دارد که مهمترین آنها ارادهی خود رضا رخشان است. اما هرارادهای بههراندازههم کم قوی و با انگیزه باشد، در لای سندان «نقد» خردهبورژواییـالتقاطی و چکش زندان و اخراج دولتی، اگر تماماً درهم نشکند، قطعاً ضعیف میشود.
«نقد» کمیتهی هماهنگی یکی از این چکشهایی استکه جهت تضعیف یا خردکردن ارادهی رضا رخشان بهکار افتاده است. این بهاصطلاح نقد ـ توهین و تحقیر را از همان اولین پارارافاش شروع میکند: {ببینیم «ارزیابی واقعی» آقای رخشان از یارانهها و قانون «هدفمند کردن یارانهها» از چه قماشی است}. حتی اگر همهی گفتههای رضا رخشان یا هرفعال کارگری دیگری تماماً غلط و بهاصطلاح انحرافی و هزار کوفت و زهرمار دیگر باشد، تاآنجاکه او فعال کارگری است، در امر مبارزهی طبقاتی میدَوَد و منتخب کارگران است، ارزیابیاش یک ارزیابی درست یا غلط است، نه «قماش»؟! کمیتهی هماهنگی قبل از اینکه بهتصویرپردازیهای دور و دراز در این مورد بدیهی بپردازد که آنچه دولت تحت عنوان یارانه بهمردم یا کارگران میپردازد، عمدتاً [از نظر لغو کارِ مزدیها: مطلقاً(!)] حاصل تولید خودِ کارگران است، مینویسد: {به این ترتیب، از نظر رضا رخشان، یارانه عبارت است از کمک دولت به «قشر کم بضاعت». او در جایی دیگر از نوشته خویش یارانه را «چتر حمایتی دولت» می نامد. نه تنها رضا رخشان، چه بسا عموم کارگران یارانه را این گونه تعریف کنند. اما این تعریف، بیان وارونه و قلب واقعیت شده یارانه است}[تأکید از من است].
بدینترتیب، کمیتهی هماهنگی با همان احساس حقبهجانب و برتریای که با رضا رخشان برخورد میکند با «عموم کارگران» هم مواجه میشود. برخورد برتریطلبانه، درجایگاه آموزگاری والامرتبه و از سرشت ویژه با رضا رخشان را میتوان با عَلَم کردن لغزشهای نظری و نادیده گرفتن پیشنهادهای عملی او ماستمالی کرد؛ اما این برخورد با «عموم کارگران» ـحتیـ ماستمالیپذیر هم نیست. 6 سال انتظار در پشتِ درِ محیطهای کار «برای ایجاد تشکلهای کارگری» که چیزی نیست، تا زمانی که دریافت کنونی «عموم کارگران̊» اینچنین بهرُخشان کشیده میشود و موجبات تحقیرشان را فراهم میآورد، 1000 سال انتظار هم حاصلی جز انتظارِ بیشتر نخواهد داشت. حقیقت این استکه آنچه رضا رخشان را در مقابل این چپ (که نمونهی بارز و خشناش کمیتهی هماهنگی و آقای محسن حکیمی است) بهعصیان میکشد؛ همین برخوردهای از بالا، نجبهگرایانه و خردهبورژوایی است. این برخوردها از همان سرشتی برمیخیزند که در خیابانها فریاد میزدند: «دولت سیب زمینی» و «هرچی جواد مواده...»!؟ بههرروی، چنین بهنظر میرسد که بین برخوردهای والامنشانه با «عموم کارگران»، فریادهای تحقیرکنندهی «هرچی جواد مواده» و چُسنالههای «انسانم آرزوست» از طرف رهبر معنوی جنبش سبز (که همین کمیتهی هماهنگیها و قریب بهمطلق چپها برایش آغوش گشودند و مورد پسندش قرار نگرفتند) چندان هم بیربط (نه الزاماً در رابطه) نباشد.
کمیتهی هماهنگی و آقای محسن حکیمی در رابطه با علت وجودی یارانه مینویسند: «... دولت سرمایه داری توسل به پرداخت یارانه را راهبرد مقابله با عروج جنبش کارگری و مطالبه دستمزد بیشتر و بیشتر کارگران می سازد. اما درجه کارایی و میزان اثرگذاری این عامل تحت تاثیر پاره ای عوامل دیگر به ویژه موقعیت مبارزاتی و چگونگی آرایش قوای طبقه کارگر قرار می گیرد»[تأکیدها از من است]. براساس این بینش، کارگران (درصورتیکه بهلحاظ «موقعیت مبارزاتی» و تشکل طبقاتی در حدِ بسیار بالایی قرار داشته باشند) باید در مقابل دولتی که برآنها حاکم است و بهآنها یارانه میپردازد، صفآرایی کنند که نه ما یارانه نمیخواهیم؛ چراکه میخواهیم دستمزد واقعی خودرا فقط از کارفرما دریافت کنیم! اگر از این کارگران سؤال کنیم که چرا دریافت سوبسید را رد میکنید؟ احتمالاً جواب خواهند: برای اینکه آقای حکیمی میگوید: «در تمامی جوامع موجود دولت ها در چهارچوب برنامه ریزی سراسری برای بقای نظام بردگی مزدی هر سال اندکی از کوه عظیم اضافه ارزش هایی را که به تصرف خود در آورده اند، به بخش هایی از طبقه متبوع خود اهدا می کنند تا آن ها این اضافه ارزش ها را به کوهساران اضافه ارزش ها و سرمایه های دیگر خود اضافه کنند. بدین سان، هدف دولت سرمایه داری از توزیع یارانه در جامعه این است که کالاهای مصرفی ارزان تر به دست کارگران برسد و از این رهگذر ارزانی بهای نیروی کار یعنی کاهش دستمزد کارگران تضمین شود تا کارگران از مبارزه برای افزایش دستمزد بازداشته شوند...»[تأکید از من است]. اگر بهاین کارگران فرضی که حرفهای آقای حکیمی و کمیتهی هماهنگی را قبول کرده و تکرار میکنند، بگوییم که پاسخ شما یک مهملگویی دورینگی است و دارای هیچ گزارهی معین و راهکار عملیای نیست؛ آنگاه ـاحتمالاًـ بهاین نتیجه میرسند که باید بهحرفهای آقای حکیمی و کمیتهی هماهنگی بیشتر فکر کنند تا بیجهت نیروی مبارزاتی خود را بههرز نبرند.
حقیقت از این قرار استکه دولتها با پرداخت سوبسید بهمردم کارگر و زحمتکش، ضمن اینکه این توهم را ایجاد میکنند که برفراز جامعه و ماورای طبقات قرار گرفتهاند، بخشی از هزینههای بازتولید نیرویکار را نیز از درآمدهای عمومی میپردازند تا در قالب کمک بهمستمندان ـدرواقعـ بهصاحبان سرمایه کمک کرده و سود بیشتری بهآنها برسانند. بدینترتیب، کارفرما که باید تمامی دستمزد کارگران یا قیمت نیرویکار آنها را بپردازد تا بتوانند متناسب با استاندارهای جامعه زندگی کرده و نیروی خودرا بازتولید کنند، فقط بخشی از آن را میپردازد و پرداخت بخش دیگرش را بهدولت وامیسپارد. صرف نظر از اینکه کارگران عمدهترین نیرو در تولید ثروتهای اجتماعی هستند؛ این شیوهی دوگانه و توهمآفرینِ پرداخت دستمزد، کارگران را بهجای اینکه از گذرگاه طرح مطالبات اقتصادیـسیاسی، مبارزه با نهادهای دولتی و نیز موضعگیری برعلیه قوانین موجود̊ بهطرف سازمانیابی طبقاتی و سوسیالیستی راهبر گرداند، در لابیرنتی گیر میاندارد که مقصدش جرح و تعدیل ساختار دولت و تجدید آرایش قوانین همین نظام موجود است.
بنابراین، اگر در رابطه با نظرات رضا رخشان پای عناد خردهبورژوایی و ضدیت با اندیشههای کارگری در میان نباشد؛ اولاًـ باید دریافت او از مسئلهی یارانهها را بهموضوعی برای بحث و گفتگو در درون مناسبات کارگری تبدیل کرد{«... از بین بردن یارانهها چتر حمایتی دولت را از سر کارگران برمی دارد و آنها را در برابر سرمایهداران بیپناه برجا میگذارد. اما این چتر حمایتی خودش مانعی برای متشکل شدن کارگران هم هست. اگر تشکلهای کارگری جای این چتر حمایتی دولتی را بگیرند، طبقه کارگر خیلی بهتر خواهد توانست از زندگی خود دفاع کند»[تأکید از من است]}. دوماًـ باید بهواسطهی ترویج دانش مبارزهی طبقاتی دامِ جرح و تعدیل دولت و قوانین موجود را بهگذرگاهی گشوده بهسوی سازمانیابی سوسیالیستی تبدیل ساخت. سوماًـ باید از رضا رخشان آموخت که در مقابل جریانهای چپ که بهدامن جنبش سبز آویختند، بهجایگزینیِ «چتر حمایتی دولت» با «تشکلهای کارگری» میاندیشد. چهارماًـ بهجای تمرکز تبلیغاتی و عنادآمیز روی توصیف نادقیق و مبهم «یارانهها چتر حمایتی دولت را از سر کارگران برمیدارد»، باید روی این عبارت خردمندانه که «این چتر حمایتی خودش مانعی برای متشکل شدن کارگران هم هست»، متمرکز شد و بهبسط آن پرداخت. پنجماًـ باید از کمیتهی هماهنگی پرسید که چه تفاوتی بین حکمِ توصیفی شما که «دولت سرمایهداری برای اجتناب از... طغیان موج اعتراض کارگران علیه سرمایه در کنار تمامی راه های دیگر، سیاست پرداخت یارانه را نیز اینجا و آنجا درپیش می گیرد» و حکم رضا رخشان که «این چتر حمایتی خودش مانعی برای متشکل شدن کارگران هم هست»، وجود دارد؟ ششماًـ باید وسواسگونه از برخورد تحقیرآمیز با کارگران، فعالین جنبش کارگری و تلاش اندیشهورزانهی آنها پرهیز نمود.
کمیتهی هماهنگی در نقد نظریات رضا رخشان و ارزیابی خویش از مسئلهی یارانهها مینویسد: «طبقه سرمایه دار و دولت این طبقه برای پایین نگه داشتن بهای نیروی کار یا همان دستمزدهای کارگران به همه راه های ممکن متوسل می شوند.... پرداخت یارانه دولتی نیز به رغم ظاهر فریبنده آن راهبرد معینی در راستای .... برنامه ریزی خاصی برای کاهش دستمزد طبقه کارگر و بدین سان هرچه سنگین تر کردن کفه ارزش اضافی به سود صاحبان سرمایه و دولت سرمایه داری است»[تأکید از من است]. بنابراین، بهنظر کمیتهی هماهنگی پرداخت یارانه از طرف دولتهای سرمایهداری (یعنی، همهی دولتهای جهان) راهبردی معین و «برنامهریزی خاصی برای کاهش دستمزد طبقهی کارگر» است و کاهش قیمت نیرویکار هم راهبرد معینی برای «هرچه سنگینتر کردن کفه ارزش اضافی بهسود صاحبان سرمایه و دولت» است. گرچه ظاهر شعارگونه و کلامی این حکم̊ «ضدسرمایهدارانه»، رادیکال و طبقاتی مینماید؛ اما در کُنه مفهومی و خصوصاً از جنبهی عملیاش نه تنها غلط، بلکه پاسیفیستی و بورژوایی است. چرا؟ برای اینکه بهطور ضمنی بهکارگران میگوید: هیچگونه مقاومت و واکنشی در مقابل طرح «هدفمند کردن» یارانهها که میتواند بهحذف یارانهها تبدیل شود، لازم نیست؛ زیرا «پرداخت یارانه دولتی... بهرغم ظاهر فریبنده آن راهبرد معینی در راستای.... کاهش دستمزد طبقه کارگر و بدینسان هرچه سنگینتر کردن کفه ارزش اضافی بهسود صاحبان سرمایه و دولت سرمایهداری است»! بنابراین، باید در مقابل کاهش قطعی و احتمال نه چندان ضعیف حذف یارانهها که ـدر واقعـ بخش فریبندهی دستمزد کارگر و بههرحال امکانی برای زندگی بخور و نمیر اوست، منفعل ماند تا کارگران «بهحکم جبر زندگی و در تلاش برای زنده ماندن بر شدت مبارزات جاری خود علیه سرمایه و نظام سرمایهداری» بیفزاید و نظام کارِ مزدی را لغو کنند و فانتزیهای آقای حکیمی و کمیتهی هماهنگی برای ایجاد... را بهمنصهی ظهور عینی برسانند!
صرف نظر از اینکه عبارت «بهحکم جبر زندگی» فینفسه متناقض است، چونکه حکمِ «زندگی» همیشه آگاهی و اختیار بوده است؛ و منهای اینکه تبدیلِ «تلاش برای زنده ماندن» بهمبارزه «علیه سرمایه و نظام سرمایهداری» بیشتر بهفریب شباهت دارد تا راهکاری برای مبارزهی طبقاتی؛ باید بهکمیتهی هماهنگی گفت که عالیجنابان: اگر رضا رخشان کارگری استکه هنوز در موارد معدودی با معیارها و باورهای بورژوایی بهجهان نگاه میکند و پیشنهادهای عملیاش طبقاتی است، شما عملاً از بقای همین نظامی که اینچنین گرفتار لعن و نفرینتان است، دفاع میکنید. کدام سادهلوحی پیشنهادات عملی، سازماندهنده، انتقالی و غیرسوسیالیستی رضا رخشان را کنار میگذارد و بهتُرهات پاسیویستی، بورژوایی و سوسیالیستنمای شما گوش میدهد؟ در دنیایی که زیر فشار ارزشهای بورژوایی مفهوم سازمان و سازمانیابی جای خودرا بهفرقه و فرقهبازی داده است، هرآدم خودشیفتهای میتواند دوـسهتا آدم خوش خیال را بهگِرد خویش جمع کند تا حرفهای او را گوش کنند؛ اما تفاوت میان سازمان بلشویکی تشکل طبقاتی و انقلاب سوسیالیستی با این فرقههاییکه در مقابل حمله بهسفرهی کارگران و زحمتکشان انفعال را تبلیغ میکنند، از زمین تا آسمان است.
در اینجا میبایست بهیک نکتهی «روششناسانه» اشاره کنم تا بیشتر بهحقیقت نزدیک شویم: از ویژگیهای مقالهنویسان «لغو کار مزدی» (و علیالخصوص از ویژگیهای نوشتههای آقای حکیمی که بهاحتمال نه چندان ضعیف تحت عنوان کمیتهی هماهنگی دست بهقلم گرفته) یکی هم این است که با طرح یک مسئله یا مقوله، بهطور متواتر وارد توصیفات سوزناک و مصیبتگونه میشوند تا احساسات را بهجای تعقل و استدلال بنشانند؛ ذهن خواننده را با وساطت توصیفهای مکرر از این آکسیوم بهآن آکسیوم بکشانند و او را در میان توصیفات سانتیمانتال گیج کرده و سرانجام بهدام همان نتیجهای بیندازند که میبایست از طریق استدلال عقلانی استنتاج میشد. همین «متدولوژی» در رابطه با مسئلهی یارانه، در مقالهای که مسؤلیت آن را کمیتهی هماهنگی برای ایجاد... قبول کرده، نیز دیده میشود.
این قسمت را بهعنوان نمونهی توصیف متواتر با هم بخوانیم: «طبقه سرمایه دار و دولت این طبقه برای پایین نگه داشتن بهای نیروی کار یا همان دستمزدهای کارگران به همه راه های ممکن متوسل می شوند. تمامی دستاوردهای کار طبقه کارگر را که در روند تکامل و توسعه دانش های بشری و گسترش دامنه اختراعات و اکتشافات جدید علمی به دست آمده است برای افزایش بهره وری کار اجتماعی و تولید حداکثر محصولات یا انجام حداکثر کارها با حداقل نیروی کار و بدین سان افزایش بیش از پیش سود و سرمایه به خدمت می گیرند. آن ها از این طریق بهای واقعی نیروی کار را تا حد ممکن کاهش می دهند. زمان کار روزانه را تا هر کجا که بتوانند طولانی تر می کنند تا سطح دستمزدها و بهای نیروی کار را پایین تر آورند. فشار کار را بیشتر و بیشتر می کنند تا بازهم دستمزدها و بهای نیروی کار را کاهش دهند. شدت کار و سرعت کار را تا مرز مرگ کارگر به اوج می برند تا بازهم بهای نیروی کار را تقلیل دهند. تضمین اشتغال و فروش مستمر نیروی کار را از بین می برند تا کارگران را به تشدید هرچه وحشیانه تر استثمارخویش و فروش هر چه ارزان تر و شبه رایگان تر نیروی کار راضی کنند. تیغ اخراج و بیکارسازی را مدام و بی وقفه بالای سر کارگران نگه می دارند تا رعب و وحشت از گرسنگی و مرگ ناشی از گرسنگی را عامل تمکین کارگران به نازل ترین دستمزدها کنند. سرمایه داران و دولت سرمایه داری به تمامی این اعمال دست می زنند تا بهای نیروی کار را تا آخرین حد ممکن کاهش و درمقابل سود و سرمایه خود را بیش از پیش افزایش دهند. آنان سرکوب و درهم کوبیدن هر حرکت اعتراضی کارگران را نیز به همه این اعمال می افزایند تا تلاش سراسری خویش برای کاهش دستمزدها را تکمیل کنند و به اوج برسانند. این ها همه کارکردها و برنامه ریزی های ذاتی سرمایه است، زیرا فشار هرچه بیشتر بر بهای نیروی کار توده های کارگر یک اهرم اساسی افزایش هرچه بیشتر حجم و میزان ارزش اضافی است. پرداخت یارانه دولتی نیز به رغم ظاهر فریبنده آن راهبرد معینی در راستای همه اعمال بالا و بر همین اساس برنامه ریزی خاصی برای کاهش دستمزد طبقه کارگر و بدین سان هرچه سنگین تر کردن کفه ارزش اضافی به سود صاحبان سرمایه و دولت سرمایه داری است».
آیا حقیقتاً «تکامل و توسعه دانش های بشری و گسترش دامنه اختراعات و اکتشافات جدید علمی» از دستآوردهای کارگری است؟ شاید جواب آقای حکیمی با تز ضدمارکسیستی و خردهبورژواییِ «مزد و حقوقبگیران» بهاین سؤال مثبت باشد؛ اما هم تجزیه و تحلیل علمی و هم کنشهای طبقاتی جواب این سؤال را منفی اعلام میکند.
آیا روال عمومی سرمایه در جهان کنونی این استکه «طبقه سرمایه دار و دولت این طبقه... شدت کار و سرعت کار را تا مرز مرگ کارگر بهاوج» ببرند؟ بهراستی «مرز مرگ کارگر» در اثر شدت کار را بهعنوان امری دائمالوقوع چگونه باید تعریف کرد؟
آیا «طبقه سرمایه دار و دولت این طبقه» در عمل «بهای نیروی کار را تا آخرین حد ممکن کاهش» میدهند؟ اگر چنین است؛ این «آخرین حد» کجاست، چه تعریفی دارد و چرا مبارزهی سازمانیافتهی کارگران برای ممانعت از کاهش دستمزد (مثلاً همین کارگران و سندیکای هفتتپه) با عناد کمیتهی هماهنگی برای ایجاد... مواجه میشود؟
آیا در همهجا و همیشه «پرداخت یارانه دولتی نیز به رغم ظاهر فریبنده آن راهبرد معینی در راستای همه اعمال بالا و بر همین اساس برنامه ریزی خاصی برای کاهش دستمزد طبقه کارگر» است؟ با شواهد فراوان میتوان نشان داد که نه تنها چنین نیست، بلکه در موارد بسیاری کم و کیف یارانهی دولتی (نه اساس وجودی آن) از پسِ افت و خیزهای ناشی از مبارزهی طبقاتی شکل گرفته است.
تلاش کمیتهی هماهنگی برای ایجاد... در جهت ترسیم تصویرهای قهرمانانه، فاقد زمان، سوپر حماسی و ذاتاً انقلابی از طبقهی کارگر در مقابل بورژوازی که روزگارش بدون جنایت و آدمخواری و حماقت نمیگذرد، ضمن این روندِ معکوس فیلمهای اَکشِن و جنگ سردیِ هالیود را بهذهن متبادر میکند؛ این ایراد اساسی را نیز دارد که تقدیرگرایی شیعیِ در حاکمیت را بهطور وارونه در قالب تقدیرگرایی «طبقاتی» بازمیسازد تا بتواند در مقام یک جریان سیاسی ظاهر شود و با مقولهسازی و جعل تاریخ در بارهی «لغو کار مزدی» بههمه و هرچیز نه بگوید و سرانجام بهجای ترویج دانش مبارزهی طبقاتی، ترویج خرافات را در دستور کار خود بگذارد. این جملات را باهم بخوانیم: «مهم تر از این، جنبش کارگری بهویژه از سال 1353 در سطحی بسیار گسترده وارد عرصه مبارزه شد. موج اعتصابات طولانی مدت 2 هفته و 3 هفتهای با مشارکت چندین هزار کارگر از کارخانهای بهکارخانه دیگر سرایت کرد. افزایش دستمزد و گرفتن پارهای مطالبات اقتصادی بهمحور اصلی جنگ و ستیز کارگران علیه سرمایه تبدیل شد»[تأکید از من است]. این تصویر کمیتهی هماهنگی... یک دروغ محض و خرافی است که نه تنها حاوی هیچگونه آگاهی طبقاتی و سازمانگرانه و انقلابیای نیست؛ بلکه با ارائه فاکتورهای تاریخی دروغین، ترویج خرافات و تقدیرگرایی را بهکارگران «آموزش» میدهد. بههرروی، از سال 1332 تا 1357 هیچ دورهای را نمیتوان پیدا کرد که با عبارت «موج اعتصابات طولانی مدت 2 هفته و 3 هفتهای با مشارکت چندین هزار کارگر از کارخانهای بهکارخانه دیگر سرایت کرد» قابل توصیف باشد. اگر طبقهی کارگر در ایران از 4 سال قبل از قیام بهمن تجربهای فراتر از چندین اعتصاب پراکنده و محدود [مانند اعتصاب 40 روزه کارگران نفت آبادان و اعتصاب کارگران پالایشگاه تهران در1353؛ اعتصاب کارگران ایران ناسیونال در1354؛ اعتصاب در صنایع نساجی، ذغال سنگ و نفت در 1355] داشت، یقیناً نقش متفاوت و قدرتمندتری را در قیام بهمن بهعهده میگرفت و امروز اینچنین پراکنده و بیسازمان نبود که در معرض بگیروببند دستگاههای دولتی باشد و از آن حداقل آرایش لازم طبقاتی برخوردار بود تا نیازی بهامثال کمیته هماهنگی نداشته باشد که در مقام ایجادکنندهی تشکل در برابرش ظاهر شدهاند.
مقالهی «کارگری که دنیا را با چشمان یک سرمایهدار میبیند» بدون اینکه صراحتاً تعریفی از علت وجودی پرداخت یارانه داشته باشد، با قرار دادن هندوانه زیر بغل کارگران و تاریخنگاری دروغین̊ زمینهی تئوری توطئه و انکار تحلیل تاریخی و طبقاتی را در رابطه با مسئلهی یارانهها گسترش میدهد. این جماعت ـدر واقعـ فقط و فقط بهدر و دیوار میکوبند که بگویند نه تنها آقای محسن حکیمی بهتر و کارگریتر از رضا رخشان است، بلکه کمیتهی هماهنگی برای ایجاد... هم از سندیکای هفتتپه بهتر و رادیکالتر و کارگریتر است. اما مهمترین مسئلهای که نوشتهی رضا رخشان را از اساس با نوشتههایی که امثال آقای حکیمی و کمیتهی هماهنگی برای ایجاد... و غیره مینویسند، متمایز میکند، این استکه رضا رخشان نظراتش را از دخمههای جهان پیشبودی بیرون نمیکشد و با توجه بهبضاعت و امکاناتش، با ذهنی التقاطگرا ـاماـ بربستر مبارزات کارگری بهتحقیق و تفحص تن میسپارد و برای اثبات نظراتش بهآمار و ارقام ـگرچه در مواردی با اغراقهای زمختـ تکیه میزند و سعی میکند که دلیل بیاورد؛ در صورتیکه دیگران (یعنی: کلیت چپِ ورشکستهی خردهبورژوایی که در مقابل امثال رضا رخشان مواضع آتشین میگیرند و بهاو تهمت دفاع از احمدینژاد میزنند) فقط ولایتگونه حکم صادر میکنند که علیرغم بیربطیاش بهواقعیت جاری، الزاماً باید پذیرفته شود. چرا این احکام باید پذیرفته شوند؟ زیرا دنیای بستهایکه با همهی وجودش فقط و فقط برعلیه ولایتفقیه موضع میگیرد و نظام سرمایهداری را بهاَمان هرکس که جای این ولیفقیه را بگیرد، رها میکند؛ نمیتواند سروکاری با استدلال و آمار و اقناع داشته باشد. بههرروی، منطق ضداستبدادگرایان محض، ناگزیر استبدادی و متعالی و شاهانه است؛ همچنانکه قصهی «لغو کار مزدی» هم عنوانی برای فراطبقاتیگرایی خردهبورژوایی است.
شاید در یک نگاه سطحی چنین بهنظر برسد که بیانصافی را در این مورد از حد گذراندهایم؛ پس، این جمله را دوباره با هم بخوانیم: «هر آن کس که جامعه ایران را به معنای واقعی کلمه سرمایه داری یعنی جامعه مبتنی بر استثمار کار مزدی بداند نمی تواند جنبش اعتراضی جاری را ضدسرمایه داری نداند». آری، همانطور که «لغو کار مزدی» پوششِ فراطبقاتیگراییِ خردهبورژوایی است؛ «جنبش اعتراضی جاری» هم اسم رمز جنبش دستراستی و ارتجاعی سبز است.
این دو عبارت را باهم مقایسه کنیم: الفـ «هدف دولت سرمایهداری از توزیع یارانه در جامعه این است که کالاهای مصرفی ارزانتر بهدست کارگران برسد و از این رهگذر ارزانی بهای نیرویکار یعنی کاهش دستمزد کارگران تضمین شود تا کارگران از مبارزه برای افزایش دستمزد بازداشته شوند»؛ پس، پرداخت یارانه بهزیان کارگر و طبقهی کارگر است. بـ «بقای سرمایه یعنی تامین روند انباشت آن در ایران جز با تشدید استثمار کارگران و غارت ته مانده سفره آنان از طریق اجرای طرحهایی چون هدفمند کردن یارانهها میسر نیست»؛ پس، قطع پرداخت یارانه که بهزیان کارگران بوده است، بهنفع کارگر و طبقهی کارگر است!
در مقابل مصیبتگوییهای ناهمساز و متناقض از سوی چپِ خردهبورژوایی که کمیتهی هماهنگی و آقای حکیمی از نمونههای بدویتر و برجستهتر آن میباشند، رضا رخشان اولین فعال کارگری و اولین اندیشمندی است که میگوید: «طرحی بنام طرح هدفمند کردن یارانهها ناشی از تکامل نظام سرمایهداری در تعیین مناسبات اقتصادی درایران است». او در بارهی منشأ پرداخت یارانه نیز مینویسد: «وجود یارانهها در نظام اقتصادی ایران با تکامل سرمایهداری از بالا و با اصلاحات ارضی شاه بهعنوان اهرمی برای آرام کردن نارضایتی مردم زحمتکش وارد شده بود و بعداز انقلاب... حتی دراقتصاد دوران جنگ نیز گسترش یافته بود. اکنون دیگر... مانعی است بر سر راه اقتصاد رقابتی که باید از میان برداشته شود». بنابراین، رضا رخشان استدلال میکند که هم پرداخت یارانهها و هم هدفمندکردن آن حاصل تحولات سرمایه است، در رابطه با مبارزات کارگری نهایتاً پیشگیرانه بوده و ربط مستقیمی بهمبارزهی کارگران برعلیه صاحبان سرمایه و دولت نداشته است. گرچه رضا رخشان در مورد شروع پرداخت یارانه به«اهرمی برای آرام کردن نارضایتی مردم زحمتکش» اشاره میکند و زمان شروع آن را به«تکامل سرمایهداری از بالا» و «اصلاحات ارضی شاه» برمیگرداند؛ اما ازآنجا که دولت شاه هیچ ابایی از سرکوب هرشکلی از اعتراض اجتماعی نداشت و اصولاً از سال 1339 تا 1341 جنبش وسیعی هم که دولت را بههراسان بیفکند و بهچارهاندیشی بیندازد، وجود نداشت؛ بنابراین، اساس پرداخت یارانه در ایران از ابتدا نه همانند کشورهای اروپای غربی و شمالی فشار یا سازش طبقاتی، که اساساً و بهطور یکسویهای از ملزومات سرمایه و تکامل نظام و دولت سرمایهداری از بالا بوده است. فراموش نکنیم که یکی از ویژگیهای سرمایهداری در آلمان هم تکامل آن بهواسطهی سیاستگذاریهای بیسمارک «از بالا» بود.
گرچه نکات، مفاهیم، مقولات و حتی متدولوژی کمیتهی هماهنگی در مقالهی «کارگری که دنیا را با چشمان یک سرمایهدار میبیند» نقدی وسیعتر و عمیقتر را میپذیرد؛ اما بهمنظور کوتاه کردن این نوشته، ادامهی بررسی منتقدین مقالهی رضا رخشان بهنام «یارانهها، تلاشی برای یک ارزیابی واقعی» را در مقالات نقدگونهای دنبال میکنیم که بهلحاظ دیدگاه و متدولوژی فرق چندان زیادی با کمیتهی همآهنگی ندارند. لازم بهتوضیح استکه بازهم بهمنظور کوتاه کردن این نوشته، فقط نکاتی از این مقالات مورد بررسی قرار میدهیم که در برابر امکان سازمانیابی طبقهکارگر مخربتر و بازدارندهترند؛ وگرنه وزن مثنوی چپ خردهبورژوایی ـشایدـ بهچند کیلو هم برسد.
2ـ آقای سیاوش دانشور در مقام پرولتاریا!
الف) آقای سیاوش دانشور در مقالهی «کارگران و مسئله حذف سوبسیدها... نقدی بر دیدگاه رضا رخشان» با مضمون ظاهراً استفهامی مینویسد: «آیا رضا رخشان برای نوشتن این مطلب از سوی نهادهای امنیتی حکومت تحت فشار بوده و یا واقعا نظر سیاسی او در این بحث مشخص است»؟ شأن نزول این حکمِ پوشیده در قالب سؤال چیست؟ آیا جز این معنی دارد که حرفهای رضا رخشان دیکتهی وزارت اطلاعات رژیم هم میتواند باشد؟ اگر حقیقتاً چنین شکی وجود داشته باشد، چارهی کار سکوت یا نقدِ بدون ملاحظه است. اما آقای سیاوش دانشور «با این تردید» مینویسد که شاید هم حرفهای رضا رخشان دیکته شده از طرف وزارت اطلاعات است. این شک و تردیدهای دیپلماتیک هیچ معنایی جز ایجاد یک کمپین تبلیغاتی برعلیه رضا رخشان ندارد که فریادی جدا از چپِ خردهبورژوایی میزند. گرچه آقای دانشور در جملههای بعدیاش دموکراتنمایی بسیار میکند؛ اما همین کمپین زیرجلکی نشان دهندهی روحیه، منش و خاصهی دسپوتیکِ تشکیلات اوست. یکی از مهمترین دلایلی که افرادی امثال رضا رخشان قید این چپ را بهدرستی از بیخ زدهاند، همین روحیه و منش دسپوتیک در قالب دموکراتنمایی است.
آقای دانشور مدعی استکه «پرنسیپ همیشگی کمونیسم کارگری را نقض نمیکند» و «از آزادی عمل و تلاش فعالین کارگری برای ایجاد سازمانهای مستقل کارگران -مستقل از هر اختلاف سیاسی- دفاع» میکند. این اداعا بهدو دلیل دروغ است. اول اینکه ایجاد «تردید» در مورد دیکتهی وزارت اطلاعات بهرضا رخشان، مقابله با اثرات اندیشهبرانگیز حرفهای اوست که کمتر یا بیشتر از وزن این تأثیرگذاری مثبت میکاهد؛ دوم بهاین دلیل که بخش گستردهای از خانوادهی کمونیسم کارگری تا توانستند با سندیکا واحد و هفتتپه جنگیدند و همین ایجاد تردیدهای دیپلماتیک هم ادامهی همان جنگ است. این جماعت اگر ذرهای عِرق طبقاتی و کارگری داشتند و کارگر را بهعنوان طبقهای که رهاییاش در خودرهایی است، میپذیرفتند، سفید روی سیاه مینوشتند که معنی الاکلنگِ «نقد سیاسی بهخط مشی سندیکالیستی -و نه سندیکا بعنوان یک تشکل کارگریـ» چیست. مگر وظیفهی سندیکا (حتی پس از انقلاب سوسیالیستی اکتبر، هم) دفاع از منافع اقتصادی کارگران نبوده است و دخالتگری سیاسی سندیکاها هم از همین زاویه ضروری نبوده است؟ اگر چنین است (که هست)، پس ایجاد تردید در مورد دیکتهی وزارت اطلاعات بهرضا رخشان چه معنایی جز یک بازی زشت و دیپلماتیک دارد؟ گرچه بسیاری از تکهاندیشههای رضا رخشان قابل نقد است و من هم رؤس این تکهاندیشههای التقاطی را نقد کردهام؛ اما راهکارهای عملی او و دریافتاش از مسئلهی یارانهها هزار برابر پیچیدهتر از پرفسورنماییهای امثال آقای دانشور است. بههرروی، «تردید» در مورد دیکتهی وزارت اطلاعات بدینمعنی استکه قلم رضا رخشان (مثلاً بهدلیل فشار سیاسی و پلیسی) بیانکننده نظرات وزارت اطلاعات است. این «تردید»سازیها با این حکم که «نحوه انتقاد بهرضا رخشان نقدی در چهارچوب گرایشات درون جنبش کارگری است» تناقضی است که تنها میتواند تزویر خردهبورژوایی را کنار بزند.
حقیقتاً که دنیای کلهپایی است. گروههایی که مثل همین گروه «اتحاد کمونیسم کارگری» ـبا یک تغییر نام الکیـ بهدنبالچهی جنبش دستِ راستی سبز تبدیل شدند و پس از بالاآمدن گند قضیه از همین رضا رخشان که نقاد جنبش سبز بود، معذرت هم نخواستند، نادانی خود از مختصات اقتصادیـسیاسیـاجتماعی جامعهی ایران (و بهویژه منطقهی شوش و هفتتپه) را با ظن فشار «از سوی نهادهای امنیتی حکومت» لاپوشانی میکنند تا همچنان بر برج خیال خام بنشینند و قصههای خردهبورژوایی برای پرولتاریا بسرایند!
ب) اینکه «کارگران نیازی ندارند در برخورد بهمسائل اجتماعی در زمین فرمولهای علم اقتصاد بورژوائی بازی کنند و با "جبههگیری سیاسی" بین طرفداران سیاست انبساطی و انقباظی نیرویشان را پشت جناحی از سرمایهداری قرار دهند»، فقط در قالب نصیحت بزرگمنشانه بهرضا رخشان کارآیی دارد، اما آنجاکه جناب دانشور و بخش اعظم چپِ خردهبورژوایی پُشتِ جنبش سبز قرار گرفتند و سرنگونی کلی رژیم را دقیقهشماری کردند، لابد «"جبهه گیری سیاسی" بین طرفداران» جناحهای بورژوازی ـدر قالب دفاع از جنبش سبز (البته با انکار موسوی و نیز اللهاکبر و یاحسین گفتنها)ـ نیاز کارگران بود!؟ ترجیح رضا رخشان بهاجرای سیاستهای انبساطی توسط دولت بهجای اعمال سیاستهای انقباظی، ترجیح حداقلی و منطقی یک فعال سندیکایی جنبش کارگری است. این حکم که کارگران نیازی بهطرفداری از سیاستهای انبساطی یا انقباضی ندارند، تنها در صورتی درست استکه هیچ فرقی بین کینزیانیسم و نئولیبرالیسم وجود نداشته باشد. آیا بهراستی آقای دانشور بدین باور استکه هیچ فرقی بین کینزیانیسم و نئولیبرالیسم وجود ندارد؟
پ) این دیگر جنبهی کمیک سیاست است که یک نفر از کمیتهی مرکزی گروهی بهنام «حزب اتحاد کمونیسم کارگری» بدون ارائهی هرگونه آماری ـدر هرموردیـ بهاین نتیجه میرسد که «جمهوری اسلامی و اقتصاد ایران نه در مسیر تکامل که در مسیر یک فروپاشی تمام عیار است»؛ اما در مقابل فعالین کارگریای که در داخل کشور زندگی میکنند و با هزار مشکل آشکار و پنهان مواجهاند، مینویسد: «خوب است اگر رضا رخشان آمار و اعدادی فراتر از گزارشات بانک مرکزی و نهادهای دولتی و یا حتی گزارش نهادهای اقتصادی جهانی در مورد دوره های رونق اقتصاد ایران و رشد اقتصادی دارد در اختیار علاقه مندان بگذارد». آیا همین کمونیستهای دوآتشه و تنوری (شاید هم جزغاله!) بههمان آمارهای دولتی و بینالملی نگاهی میاندازند؟ گذشته از این، مگر مارکس و لنین برای تحلیل پایهایترین کارکردهای نظام سرمایهداری آمارهایی بهجز «آمار و اعدادی فراتر از گزارشات... نهادهای دولتی ... و گزارش نهادهای اقتصادی جهانی» در اختیار داشتند؟ حقیقت این استکه از چپِ خردهبورژوایی که بگذریم، کمونیستها و فعالین جنبش کارگری همیشه براساس حداقل آمارها، بیشترین تعقل را برای دریافت حقیقت بهکار بردهاند. این برای خردهبورژواهای برج عاج نشین قابل فهم نیست.
ت) آقای سیاوش دانشور در مورد رضا رخشان مینویسد: «رضا رخشان علیرغم هر حسن نیت و تحلیلی فردی که دارد عملا دارد شاخکهای حسی کارگران در اعتراض به این تهاجم وسیع به زندگی شان را تحت عنوان ملزومات رشد سرمایه داری رقابت آزاد بی حس میکند. این سیاست بسیار خطرناکی برای جنبش کارگری است و عواقب بسیار خطرناک تری برای موجودیت اجتماعی طبقه کارگر در بر دارد». کسی که پیشنهاهای پنجگانه و عملی رضا رخشان در رابطه با یارانهها را نادیده میگیرد و در مورد او چنین کمپینی بهراه میاندازد، اگر گول نباشد، مشغول کلاهبرداری سیاسی است. بُروز چنین برخوردهایی از چپِ خردهبورژوایی طبیعی است. نباید فراموش کنیم که نیش عقرب نه از ره کین است، که اقتضای طبیعتاش این است. گرچه رضا رخشان در هیچیک از نوشتهها و گفتههایش بهکارگران نگفته استکه آنها باید (یا حتی نباید) تاوان «ملزومات رشد سرمایه داری» را بپردازند؛ اما پیشنهادههای عملی او بهطور قاطعی بدینمعناستکه کارگران نباید تاوان «ملزومات رشد سرمایه داری» را بپردازند؛ و مسیر زندگی کارگر و سرمایهدار بهطور فاحش و قاطعی از هم جداست. مشکل رضا رخشان این استکه ضمن عدم باور بهچپِ خردهبورژوایی، از این نیز ناتوان استکه ایجاد یک چپِ کارگری را (که میتواند بهچپِ پرولتری فرابروید) در دستور کار و عمل خود قرار دهد. تا زمانیکه رضا رخشان از «آن» رنج میکشد و از «این» میهراسد، چارهای هم جز این ندارد که همانند پاندول بین همه و هرگونه امکانی در نوسان باشد. این نوسان ضمن اینکه نیروهای او را بهفرسایش میکشاند، میتواند بهعاملی در مقال سازمانیابی طبقاتی کارگران نیز تبدیل گردد.
ث) جناب دانشور با آوردن یک نقل قول از رضا رخشان («"انگیزه اجرای این طرح [یعنی: طرح «هدفمند کردن» یارانهها] در دولت جستجو میشود و میزان رشد مناسبات سرمایه داری در ایران و مرحله کنونی آن نادیده گرفته میشود"»]، در مورد او چنین مینویسد: «سیاستهائی که رضا رخشان پیشنهاد میکند، چپ خرده بورژوا [که] سهل است، از سندیکالیسم هم عقب تر است و بیشتر به شورای اسلامی کار شبیه است. تا زمانی که علی نجاتی دبیر سندیکای نیشکر هفت تپه بود، تلاشها و مواضع... در سندیکای واحد هم شاهد بودیم که با دستگیری بخشی از رهبران سندیکا گرایش نوع میرزائی سکان را بدست گرفت که نامه عجز و لابه به خامنه ای نوشت.»[تأکیدها از من است. ضمناً نقل قول داخل پرانتز (...) از رضا رخشان استکه توسط آقای دانشور نقل شده است].
آقای دانشور در اینجا دو خاصهی بسیار زشتِ چپِ خردهبورژوایی را بهنمایش میگذارد: 1ـ بیسوادی و درعینِ حال، پُرمدعایی؛ 2ـ تفرقهافکنی در درون و بیرون آن تشکلهای کارگریای که بهچپِ خردهبورژوایی کولی نمیدهند.
چرا «سیاستهائی که رضا رخشان پیشنهاد میکند»، بهسیاستهای «شورای اسلامی کار شبیه است»؟ برای این که رضا رخشان بهاین نتیجهی علمی و داهیانه رسیده استکه انگیزهی طرح هدفمند کردن یارانهها را ـبهجای محدوده یا چارچوبهی دولتـ باید در «رشد مناسبات سرمایهداری در ایران و مرحله کنونی آن» مورد بررسی قرار داد. چرا این سخن علمی (و بهطور ناخواستهای مارکسیستی) کفر آقای دانشور را درآورده است؟ برای اینکه میتواند در برابر باورهای خرافی آقای دانشور قرار بگیرد که برپایه تز خردهبورژوایی دولت نامتعارف شکل گرفتهاند. آری، اگر خردهبورژوازی وضعیت خودرا در خطر ببیند، خون شیطان را خدایی و ذات الهی را شیطانی اعلام میکند.
اما چرا آقای دانشور بههنگام نقد نظرات و راهکارهای رضا رخشان پای علی نجاتی را بهمیان میآورد؟ شاید بهاین علت که رضا رخشان یادداشت «ما یک خانواده هستیم » را در پاسخ بههمین تفرقهافکنیهای انگلیسیمآبانه نوشت و منتشر کرد و داداستان هم بههمین بهانه راهی زندانش کرد!؟
ج) آقای سیاوش دانشور در مورد پیشنهادههای عملی رضا رخشان در مقابله با طرح «هدفمند» کردن یارانهها میفرمایند: «حق ایجاد تشکلهای کارگری و حق اعتصاب، تعیین حداقل دستمزدها توسط نمایندگان تشکلهای مستقل کارگری، پرداخت بیمه بیکاری تا زمان اشتغال مجدد، و افزایش دستمزدها به تناسب تورم را طرح میکند که هیچکدام جدید نیستند و دستکم بیست سال است که این خواستها توسط کمونیستها و کارگران پیشرو طرح شده و طرح آن ربط خاصی با بحث یارانه ها ندارد». در مقابل اظهارات این «استاد عَذَل» باید گفت که فرقِ مفهوم کلی (که بنا بهفعلیت ذهن حرکتی از انضمامِ حسی بهکلیت انتزاع مفهومی ـاماـ هنوز منفعل را طی کرده است) با مفهوم انضمامی (که ارادهی ناظر برفعلیت در رابطهای خاص است) همین پیشنهادههای رضا رخشان با آن چیزهایی است که شما «دستکم بیست سال است که» روی هوا پرت کردهاید تا کمونیستنمایی کرده باشید. بنابراین، اگر میخواهید در تناقض با جنبش کمونیستی کارگران قرار نداشته باشید، آموختن را از آموزههای همین رضا رخشان آغاز کنید.
3ـ آقای محمد ایرانی (از دوستان و همفکران آقای مهدی کوهستانی)
الف) از میان «نقد»هایی که روی مقاله رضا رخشان نوشته شدهاند و من نیز آنها را دیدهام، نقد آقای محمد ایرانی (از دوستان آقای مهدی کوهستانی نژاد که خودِ او از مقامات جنبش کارگری ایران، کانادا[1] و نهادهای بینالمللی است؛ و با همین آقای ایرانی مقالهی مشترک هم مینویسد!)[2] از همه سرگرم کنندهتر است. اگر آقای سیاوش دانشور شایستهی لقب استاد «عَذَل» بود، این استاد جدیدالورود بهخیل رنگارنگ فعالین جنبش کارگری، استادِ «اَدَب» بهسبک زعفرانیه و بالاتر از تجریش است. ایشان که بهطور مؤدبانهای «مدرن»، امروزی و ضدکمونیست تشریف دارند، بهطور مستمری از رضا رخشان تعریف و تمجید میکند و دائماً هم بهطور مؤدبانهای بهاو یادآور میشود که عزیز جون شما اشتباه میفرمایید و این استاد بینالمللی ما درست میفرمایند!
در پاراگراف بالا نوشتم: آقای محمد ایرانی ضدکمونیست است. دراینجا باید اضافه کنم که آقای ایرانی بهتصور اینکه چپِ خردهبورژوایی عینیت جنبش کمونیستی کارگران است، علیرغم اشتراکات فراوانی که با این چپ دارد، برعلیه آن موضعگیری میکند تا در کنار کارگران برعلیه امکانات جنبش کمونیستی کارگران بجنگد. بهبیانات خودِ ایشان توجه کنیم: «اگر از انتقاد تند آقای رخشان نسبت بهچپ بگذریم هرچند واقعا بدلیل عملکرد ضعیف چپ محق بوده و بسیاری از گروههای سیاسی چپ (و بعضی از گروههای دیگر) اعتقاد دارند که فقر بیش ازحد منجر به انقلاب میشود و برای همین از تحریم اقتصادی و جنگ پشتیبانی میکنند، ولی بهرحال انچه مردم و کارگران باید با ان مبارزه کنند دولت و حکومت اسلامی حاکم میباشد و جمله اخیر ایشان جوهر واقعی مبارزه را نشان میدهد که چگونه زیر سرکوب وحشتناک رژیم به تاسیس دو سندیکای مستقل کارگری موفق شده و بسیاری از کارگران زندانی پرورش یافته همین دو سندیکا میباشند»[تأکید از من است].
بدینترتیب، آقای محمد ایرانی (همانند چپ خردهبورژوایی) مبارزه با کارفرما و صاحبان سرمایه را (از اعم دولتی یا غیردولتی) کنار میگذارد تا بگوید: «انچه مردم و کارگران باید با ان مبارزه کنند دولت و حکومت اسلامی حاکم میباشد»! از طرف دیگر، همین آقا زیر بغل رضا رخشان هندوانه میگذارد که او را بیشتر برعلیه چپی که بهزعم او کمونیست است، بشوراند و از آب گلآلود ماهی که چه عرض کنم، شاید که قورباغههای ضدکمونیستی بگیرد. گرچه آقای ایرانی اشتباه میکند که بدون توجه بهوجوه مشترک خودش با این چپ̊ برعلیه آن دام میچیند؛ اما تا زمانیکه این چپ (بههرصورت) با کمونیسم تداعی میشود، باید در برابر آدمهایی مثل آقای ایرانی از آن حمایت کرد. چراکه این چپ علیرغم وجه مسلط خردهبورژواییاش، هنوز هم در موارد نه چندان زیادی ارزشهایی میآفریند که راست کمر بهنابوی آن بسته است.
ب) بهتشابه بین نظریات آقای محمد ایرانی و چپِ خردهبورژوایی اشاره کردم. برای اثبات این امر از میان موارد بسیار فقط 4 نقل قول ( از آقایان محسن حکیمی، محمد ایرانی، کمیتهی هماهنگی و کیوان سلطانی) بسنده میکنم.
آقای محسن حکیمی: «جنبش جاری جنبشی صرفا ضددیکتاتوری نیست. جنبشی است علیه آن چیزی که دیکتاتوری برای بقا و دوام آن اعمال می شود. به این معنا، البته ضددیکتاتوری هم هست. اما آنچه دیکتاتوری برای بقا و دوام اش اعمال می شود همان رابطه اجتماعی برخاسته از اعماق جامعه است که کمر اکثریت مطلق ساکنان جامعه زیر بار آن خم شده - اگر نگوییم شکسته است. این رابطه همان رابطه خرید و فروش نیروی کار یا سرمایه است. بنابراین، جنبش کنونی جنبشی است علیه این رابطه، جنبشی ضدسرمایه داری. اما...».
کمیته هماهنگی: «افزایش حقوق این بازنشستگان نیز فقط و فقط تحت فشار مبارزه خود آنان بود و دولت احمدی نژاد مجبور شد به این افزایش حقوق تن دردهد، تازه آن هم با سوء استفاده توهین آمیز دولت در آستانه انتخابات دور دهم ریاست جمهوری و با هدف جمع آوری رای بازنشستگان برای احمدی نژاد صورت گرفت. همین که خر دولت احمدی نژاد...».
آقای محمد ایرانی: «ایشان فراموش میکند که وعده های قبل ازانتخابات دولت درسال ۸۴ موجب حمایت اقشار ناگاه ، قشر حاشیهنشین شهرها و بازنشستگان گردید ، ولی زمانیکه در۴ سال دولتمداری! گرانی وحشتناک و واگذاری پروژه ها و صنایع مادر و بزرگ به سپاه ، واردات بی رویه ازچین که موجب ورشکستگی تعدادی کارخانه وبیکاری کارگران که با تحریم بیشترنیزهمراه گردید فقرروزافزون مردم وکارگران راباوجودافزایش بیشترحقوق که ازتوافق سران نظام ونه فقط دولت تصویب شد، ببارآورد. دیگرحمایت ازرییس دروغگو در انتخابات سال ۸۸ انجام نگردید که جنبش سبز تبلوران بود، گرچه پول بحساب ریخته شده ای که بیشتر شوی تبلیغاتی بود پس ازموفقیت در انتخابات از حساب بازنشستگان کسر گردید».
آقای کیوان سلطانی: «معلوم نیست چرا آقای رخشان سنگ صحت انتخابات احمدی نژاد را بهسینه میزند، که کوس رسوائی آن بر هر بام و برزن کارگری و غیرکارگری زده شده است؟ و اصولا مستندات این ارزیابیها کجاست»؟
پ) نقل قول زیر، علیرغم طولانی بودناش، تصویری مناسبی از نگاه و برخورد «مؤدبانه»ی آقای ایرانی نسبت بهمقالهی رضا رخشان ارائه میکند؛ پس، آن را با هم بخوانیم: «بنظرمیرسد آقای رخشان از تحولات انجام شده در انچه بعنوان خصوصی کردن صنایع اتفاق افتاد بیخبر میباشد که از کارگر آگاهی چون ایشان انتظار بیشتری میرود، درحالیکه با گذشت بیش از هجده سال از برقراری نظام ولایتی و سالها بعداز جنگ که این متمم اضافه شد، نه تنها هیچکدام از صنایع مادر خصوصی نگردید، بلکه بیشتر کارخانه ها و شرکتهای بزرگی که در رژیم سابق با تولید و کیفیت بالا کار میکردند توسط مدیران نالایق دولتی و بنیادهای ریز و درشتی که توسط روحانیون تصرف شده بودند با تولید و کیفیت کمتر کار میکردند بطوریکه صاحبان قبلی حاضر به تحویل گرفتن نبوده و بخشی از انها نیز به سرمایه داران جدید وابسته به حکومت (جایگزین اشراف و دربار سابق) واگذار گردیدند ، تنها بعضی از صنایع اتومبیل سازی و صوتی و تصویری با کیفیت نازلتر بتولید بیشتر پرداختند. هرچند ایشان در دنباله مقاله اشاره میکند که دولت اجازه آزادی رقابت را نداد و واگذاری درحد حرف باقی ماند، ولی شگفت اینکه ایشان با اشتباهی وحشتناک روند خصوصی سازی را در دولت نهم با روند بیشتر بعنوان لیبرالیسم اقتصادی باور میکند، زمانیکه حتی روزنامه های داخلی سپردن همه پروژه های نفتی ، دولتی و ساختمانی را به سپاه توسط دولت انتشار داده و خرید صنایع بزرگ مخابرات ، کشتی سازی ، صنایع پتروشیمی و صدها طرح بزرگ و متوسط توسط سپاه با استفاده از رانت و فشار را تایید نموده اند و این چه نوع خصوصی سازی و رقابت آزاد میباشد که دوست کارگر و مبارزمان درک نموده است»[تأکید از من است]؟ بههرروی، نظر آقای محمد ایرانی تا آنجا که بهرشد غولآسای سپاه اشاره میکند، درست است؛ اما آنجا که این رشد را صرفاً ناشی از رانت دولتی میداند و افزایش توان تکنولوژیک سپاه را نمیبیند، از زاویه جنبش سبز، بخشی از بورژئازی آشکارا نئولیبرال و و دولتهاییکه مدافع سبزها بودند، بهمسئله نگاه میکند. این وجه کموبیش مشترک همهی نقادان رضا رخشان است.
ت) آخرین نکتهای که از آقای محمد ایرانی باید نقل قول کنم، بهسابقهی تشکلهای کارگری برمیگردد، او در این مورد مینویسد: «درجائیکه کارگران شرکتهای زیرپوشش وزارت نفت و سایر کارگران پیشرو مکانیک و فلزکار و غیره که از سابقه مبارزاتی سالیان دراز برخوردارند ولی درحال حاضر از کمبود یک سندیکا یا تشکیلات کارگری مستقل بیبهره هستند، ارزش این دوسندیکا که مانند گوهری درآسمان کارگری ایران میدرخشند، میباید سمبلی برای ایجاد سندیکای مستقل بشمار آیند». گرچه سندیکای فلزکار و مکانیک سابقهی سیاسی درخشانی دارد؛ و برای مثال اسکندر صادقینژاد و جلیل انفرادی و دیگران، ضمن اینکه از اعضا و فعالین این سندیکا بودهاند، در مبارزهی ضدسلطنتی هم (بهعنوان چریک فدایی خلق) نقش بسیار با ارزشی بازی کردند و در همین راستا هم جان باختند؛ اما هم از جنبهی تاریخی و هم بهلحاظ اثرگذاری برروند مباراتی طبقهی کارگر، سندیکای کارگران چاپ (یا صنعت چاپ) نقش بسیار با اهمیتتری بازی کرده است. حال سؤال این استکه چرا آقای محمد ایرانی بهنقش سندیکای فلزکار و مکانیک در گذشته اشاره میکند، اما سندیکای کارگران چاپ را از قلم میاندازد؟ اگر آقای ایرانی گرایش چپ داشت و سمپاتیزان چریکهای فدایی خلق بود، پاسخِ سؤال در خودِ جواب نهفته بود؛ اما آقای ایرانی با همهی وجودش فریاد میزند که بهدموکراسی غربی و انتخاباتسالاری بورژوایی باور دارد. بنابراین، اگر بهاین نتیجه نرسیم که سمپاتی او بههیئت «مؤسس [یک نفرهی] سندیکای فلزکار مکانیک» انگیزهی این اشارهی بیمورد بوده است، مجبوریم که پای شیاطین را بهمیان بکشیم که رفتار و سکاناتشان قانونمند نبوده و نخواهد بود. دفاع دوفاکتوی این هیئت مؤسس یک نفره که در وبلاگاش خودرا سندیکای فلزکار مکانیک معرفی میکند، از پارهای مسائل با بیانات و شیوهی استدلال و نگاه آقای ایرانی همخوانیهای فراوانی دارد.
[یک نکتهی توضیحی در مورد نوشتهی آقای ایرانی: نقلقولهایی که از این ایشان آوردم، بهلحاظ فاصلهگذاری، همه بههم چسبیده بود. مثل اینکه این آقای نقاد همانند استاد خویش هنوز بلد نیستکه فارسی بنویسد و از دیگران خواهش میکند که برایش بنویسند].
4ـ آقای کیوان سلطانی (و عبور از خط قرمز رژیم)
الف) آقای سلطانی فقط آرزو میکند که «شاید این حرف های آقای رخشان نیز مانند همان حرف هایی که به آقای اسانلو از زندان در آستانه ی انتخابات خرداد 88 نسبت دادند، و گفته می شد که آن حرفهای بازجویانش بوده است، از آن خود او نباشد». بدینترتیب، آقای سلطانی نیز همانند آقای سیاوش دانشور با کشیدن پردهی ابهام دولتیـپلیسی روی سخنان رضا رخشان، خاستگاه کارگری مقالهی و نظرات او را از خودِ این نظرات جدا میکند تا خواننده نه با حرفهای یکی از فعالین مؤثر جنبش کارگری، بلکه با حرفهای احتمالاً دولتیـپلیسی برخورد داشته باشد. این شیوهی برخورد هرچه باشد، دموکراتیک نیست. چراکه رضا رخشان بههنگام انتشار مقاله در زندان نبوده و خودش مستقیماً مسؤلیت مقالهاش را پذیرفته است. ازجمله عیبهای غیردموکراتیکِ این شیوهی برخورد این استکه هرکسی با تکیه بهآن میتواند نظر دیگران که مورد پسند او نیست، بهدولت و پلیس منتسب کند و بهنظریهپردازی بیمعارض تبدیل شود!؟ بههرروی، قصد آقای سلطانی از طرح اینگونه ابهامها (همچنانکه قصد او از طرح اینکه «در این مطلب که بر من خواننده معلوم نیست آیا نظر سندیکاست ویا صرفا نظر نویسنده است») این استکه شخص رضا رخشان را ـنه نقطه نظرات او راـ مورد حمله قرار دهد. این روش نه تنها دموکراتیک نیست، بلکه بهطور خشنی هم دسپوتیک است.
ب) «اگر هم حرف های ایشان موجه باشند و "اکثریت کارگران" به احمدی نژاد و دولت نظامی اش رأی داده باشند، ابطال این نظریه ی خام است که گویا کارگران بالفطره انقلابی اند. کارگر ِ نا آگاه نیز مثل هر قشر دیگری می تواند تحت تاثیر فاکتور های محاط بر حیات اجتماعی اش اغوا گردد و برعلیه منافع طبقه ای خودش اقدام اجتماعی کند، چنان که بخشی از طبقه ی کارگر در آلمان سال های 1930، تحت تأثیر ِ ایده های سوسیال شونیستی هیتلر به حزب سوسیال ناسیونال (نازی) رأی داد». این نقل قول را از آقای کیوان سلطانی آوردم تا نشان داده باشم که اولاًـ نوشتهی وی کُرکُری خواندن است و ربطِ نقادانهای بهمقالهی رضا رخشان ندارد. چراکه رضا رخشان حرفی در مورد «بالفطره انقلابی» بودن کارگران نزده است و ظاهراً با مقولهی انقلاب هم (اعم از بالفطره و غیربالفطرهاش) سرِ ناسازگاری دارد. و دوماًـ نشان بدهم که جملههای نوشتهی آقای سلطانی نه تنها ربطی بهمقالهی رضا رخشان ندارد، بلکه این جملهها با یکدیگر ـنیزـ بیربط اند. از خواننده خواهش میکنم جملهای را که ریز آن خط کشیدهام را با جملهای که حروف آن ایرانیک است، مقایسه کند.
از ربط نوشتهی آقای سلطانی با مقالهی رضا رخشان که صرف نظر کنیم، میتوان حدس زد که احتمالاً منظور وی این است که «"اکثریت کارگران"» بهدلیل عدم آگاهی میتوانند به«ایدههای سوسیال شونیستی هیتلر» هم رأی بدهند. چراکه کارگران آلمان در سالهای 1930 همانند یک «قشر» بازی سوسیال شونیستهای هیتلری را نخوردند، بلکه با چنان کمیتی بهاین بازی زشت و غیرانسانی وارد شدند که حتی بهغلط حضور کیفی یک طبقه را القا میکند. بههرروی، این نظریه که اشتباهاً بهرضا رخشان نسبت داده شده است، با تعمیم وضعیت ویژهی 1933 در جهان، از یکطرف ذهن را مقدم برروابط و مناسبات تولیدیـاجتماعی میداند؛ و از طرف دیگر الیتگرایانه و نخبهستایانه است.
پ) بهحملات «نقادانه»ی آقای سلطانی نگاه کنیم تا علیرغم شیوهی شلختهی نگارش او، سفسطه و مغلطه را با هم ببینیم: «نویسنده با طمانینه از هزینه های فعالیت های کارگری سخن می گوید، اما شاکر است که اوضاع به آن سیاهی هم که فکر کنید نیست. و سپس با لحنی مألوف به مخاطبین اش که هم می توانند کارگران فعال باشند و هم امنیتی های که عن قریب در نقش بازجو یا دادستان و یا زندانبان ایشان را به خاطر سرپیچی از "خط قرمز های نظام" مورد مؤاخذه قرار دهند، می نویسد. لحنی که در تمام این نوشته مستتر است، می گوید که کار خودتان را بکنید! به سایر جنبش های اجتماعی کاری نداشته باشید! و بار آن ها را به گردن خود نیاندازیم که انحراف است. می گوید که خوش بختانه هنوز در ایران جان هیچ فعال کارگری در خطر مرگ و ترور نیست! و به آن ها می گوید که به شما ربطی ندارد که دانش جویان زیر خطر اعدام به سر می برند، شما در خاک ریز های نظام قدم بر دارید کسی کاریتان ندارد! به شما چه که قریب سی نفر در زیر خطر اعدام قرار دارند، فرزاد کمانگر فعال کارگری و کرد اعدام شد، رژیم جمهوری اسلامی او را قصاص ترور کردند، شیرین علم هولی را ترور ِ قصاص کردند، اما این مسئاله ربطی به کارگران ندارد، "سیاه نمائی" نکنیم!»[تأکیدها از من است].
با توجه بهاینکه از اخبار و قرائن و شواهد چنین برمیآید که فرزاد کمانگر انسانی شریف و شیفتهی مردم فقیر و تهیدست بود و زندگیاش را تا آخرین نفس صرف همین آرمان والا و ارزشمند کرد؛ اما ضمن تأکید براینکه او در رابطه با سازمانیابی مبارزات کارگران و ایجاد تشکلهای مستقل کارگری دستگیر و اعدام نشد، باید بهطور مؤکدتر گفت که ایجاد پارادوکس بین این انسان شریف و انسان شریف دیگری بهنام رضا رخشان نه تنها مورد قبول فرزاد کمانگر نیست، بلکه او برعلیه همین شیوهها هم بود که بهپیشباز مرگ رفت. بههرروی، پیکر جنبش کارگری در ایران چنان درهم فشرده و کم توان استکه نه تنها نمیتواند بارِ جنبشها دیگر را بهدوش بکشد، بلکه با تن دادن بهکشیدن چنین باری بهغیر از تاوانهای سنگین و کمرشکن که گریباناش را میگیرد، اساساً استقلال طبقاتی خودرا نیز از دست میدهد. چراکه دیگر جنبشها (تاآنجاکه جنبش محسوب میشوند و نه افرادی که خودرا جنبش جا میزنند) در همراستایی با جنبش کارگری گامهای مستمر و رشدیابنده و مؤثری برنداشتهاند؛ و نزدیک شدنشان بهجنبش کارگری نه ایجاد همگامی و همیاری با این جنبش، که عمدتاً بهخاطر استفادهی ابزاری از بازوان اجرایی کارگران بوده است. برای مثال، بههمین جنبش سبز نگاه کنیم که جنبش دانشجویی و زنان را نیز بلعید و تاوان و هزینهی مبارزهی کارگری را تا بیش از 10 برابر افزایش داد.
سرانجام اینکه برداشت من از حرف درست و خردمندانهی رضا رخشان این استکه جنبش کارگری ربطی بهسلطنتطلب و مجاهد و چپِ خردهبورژوایی ندارد؛ و باید بهچنان استحکام و نیرویی دست یابد تا بتواند جنبش زنان و دانشجویان و غیره را با هژمونی خویش و در همراستایی با ذات تاریخی خودش سازمان بدهد. برای رسیدن بهاین نقطهی تعیینکننده نباید حتی یک تار موی هیچیک از فعالین جنبش کارگری را بهریسک گذاشت.
حقیقت این استکه در شرایط پراکندگی کنونی بدون ارتباط مستمر و طولانی با مردم کارگر و زحمتکش نمیتوان در همراهی با آنها کوچکترین گامی در راستای سازمانیابی طبقاتی برداشت. از طرف دیگر، همین پراکندگی̊ مردم کارگر و زحمتکش را بهجایی رسانده که از 6 ماه زندان هم میهراسند و عطای تشکل طبقاتی را بهلقای پراکندگی تحمیلی میبخشند. بنابراین، وارد مناسباتی شدن که فعال کارگری را به 20 سال زندان محکوم میکند، نهایتاً بهزیان جنبش کم توان کنونی تمام میشود. منطق مارکسیستی و تجارب مکرر مبارزات جهانی طبقهی کارگر حاکی از این استکه آنجایی که تودههای طبقهی کارگر در صحنهی آشکار مبارزهی سیاسی نیستند «سرپیچی از "خط قرمز های نظام"» منطق ویژهای دارد و خرد خاصی را میطلبد که نادیده گرفتن آن چیزی جز ماجراجویی خردهبورژوایی نیست. رضا رخشان بهدرستی برعلیه این ماجراجویی موضعگیری میکند.
یک نکتهی دیگر هم در نوشتهی رضا رخشان این استکه او مینویسد: «در سالهای گذشته ابتدا سندیکای واحد و سپس سه سال بعد سندیکای هفت تپه توسط کارگران بوجود آمدند. این کار امروز هم هزینه دارد. بااینهمه راهی به جز پرداخت این هزینهها نیست و هرچه تعداد تشکلهای کارگری بیشتر شود، این هزینهها نیز کمتر خواهند شد. ما درسندیکای هفت تپه این هزینهها را پرداخت کرده ایم. با اینکه تعدادی از دوستانم به زندان رفتند و خود من هم با پرونده سازیهای متعددی روبرو شدم و سپس اخراج شدم و به زودی راهی زندان خواهم شد، با اینهمه شرایط را برای فعالیت کارگری مناسب می بینم. همبستگی کارگران با همدیگر میتواند این هزینهها را قابل تحمل کند. البته بشرط اینکه این فعالیتها لزوما کارگری باشد نه اینکه به انحراف رود ویا بار سایرجنبشهای اجتماعی را به گردن نحیف خود بیندازیم. ویا وظیفه اپوزیسیون را برای تشکلهای کارگری قائل شویم». بنا بهبرداشت من حرف رضا رخشان در اینجا توضیح دهندهی این استکه فراریانِ پس از جنبش سبز علیرغم گرد و خاکی که بهنام جنبش کارگری میکنند و کِیسهای پناهندگی کارگری که دارند، فرارشان ربطی بهجنبش کارگری نداشته است. حرف دیگر رضا رخشان این استکه اگر افرادی پیدا شوند که مثلاً تحت عنوان کمیتهی فلان و تشکل بهمان «سرپیچی از "خط قرمز های نظام"» را در برنامهی خود بگذارند و بعد از یکیـدو سال فِلِنگ را ببندند و بهسوئد و سوئیس و غیره پناهنده شوند، عملاً بهکارگران و فعالین عملی کارگری گفتهاند: پرولتاریای ایران بهکشورهای مرفهتر پناهنده شوید!
بنابراین، همانند اسانلو و مددی و شهابی و رخشان و... با زندانهای 6 ماه تا 6 سال باید بهگونهای گام برداشت که بتوان آهسته و پیوسته در حرکت بود. گرچه این پیوستگی تا زمانیکه جنبش کارگری اینگونه پراکنده است، عمدتاً بار و فضای شخصی دارد؛ اما از سال 1367 تا کنون خبری از این نبوده استکه کسی را بهجرم سازماندهی و ایجاد تشکل مستقل کارگری ترور یا اعدام کردهاند. اگر باور این حکم برای عدهای سخت است، میتوانند بهقهرمان مبارزات کارگری در کردستان ـمحمود صالحیـ نگاه کنند که با همهی رادیکالیسمی بهاو نسبت داده میشود و علیرغم «سرپیچی از "خط قرمز های نظام"» و تماس با آقای گای رایدر در هتل لالهی تهران فقط یک سال زندان کشید و هنوز هم در ایران زندگی میکند و هنوز هم اعدام یا ترور نشده است.
5ـ امان کفا، بدون کپیرایت
الف) از میان مقالاتیکه در مورد یارانهها نوشته شده، نوشتهی امان کفا بهنام «یارانهها، رشد صنعتی، پوپولیسم و کمونیسم» بیش از همهی دیگر مقالات در این زمینه توجه من را بهخود جلب میکند. علت این جلب توجه این استکه منهای اختلاف در نحوهی بیان، نظرات امان کفا شباهتهای بسیار زیادی بهنظرات رضا رخشان در مقالهی «یارانهها، تلاشی برای یک ارزیابی واقعی» دارد. برای مثال آقای کفا در رابطه با علت طرح و قانون یارانهها مینویسد: «سالهاست که کوتاه کردن دست دولت و برداشتن سوبسیدها، رشد و امکانات حاصله برای سرمایه خصوصی، از اهداف استراتژیک بورژوازی در ایران بوده است. و امروز که امکان اجرای آن توسط دولت احمدی نژاد میسر گشته است٬ آنقدر تقدسی و مورد حمایت تمامی اقشار و جناح های سرمایه است که تمامی هم و غمشان حول رفع موانع وهموار ساختن راهی است که امکان اجرای چنین طرحی را بی دردسرترو کاملتر می سازد»[همهی تأکیدها در این قسمت از من است]. رضا رخشان هم با شیوهی استدلال ویژهی خودش همین نظرات را بیان میکند و تأکید میکند که: ریشهی طرح یارانهها را باید در «تکامل نظام سرمایهداری در تعیین مناسبات اقتصادی در ایران» جستجو کرد. تفاوت در این استکه رضا رخشان بهعنوان یک فعال کارگری و براساس تحلیل تاریخی نتیجهگیری میکند؛ درصورتیکه امان کفا بهعنوان یک کمونیست و بهزبان چپِ موجود.
ب) امان کفا مینویسد: «سالهاست که سرمایه و سرمایه داری دولتی و آنچه که با نام دولت هایی رشد و رفاه نامیده می شد ، سپری شده است. سالیان است که عدم توانایی این مدل در دنیا جای خود را به مدل اقتصاد بازار آزاد داده است. امری که فروپاشی دیوار برلین نقطه پایانی آن بود. با عدم توانایی رقابتی که سرمایه با رشد اقتصادی مبتنی بر اساس مدل "شرقی" دنبال می شد، سرمایه جهانی شیفت خود را به مدل بازار داد. این دوره سپری شده است». همین مسئله را رضا نیز زیر عنوان دولتگرایی مطرح میکندکه تکرار آن در اینجا، بازهم بهطول نوشته میافزاید.
پ) رضا رخشان احمدینژاد را از جنبهی اقتصادی «لیبرالترین» دولت در حیات جمهوری اسلامی و نیز «بخش خصوصی» را مشتاق توسعهی سرمایه در عرصهی جهان میداند. امان کفا بدین باور استکه «سهم خواهی سرمایه در ایران، و مشخصأ بخش خصوصی و خواستش درداشتن جایگاهی در بازار جهانی، گرچه از یکطرف به شدت مدیون جمهوری اسلامی سرمایه و مشخصأ دولت احمدی نژاد است، از طرفی دیگر نیز مدیون تغییر و تحولی است که در سطح بین المللی...».
ت) اگر این نقل طولانی از امان کفا را با پیشنهادهی پنجگانهی رضا رخشان با هم مقایسه کنیم، بهسادگی میتوان گفتکه منهای بیان و کلمات، ماهیتاً یکسان هستند: «سهم خواهی کارگران از کل تولیدات خود در جامعه، اما، ممکن و امروز قابل دستیابی است. اینکه سوبسید می دهند یا نمی دهند، قیمت بالا می رود و یا به چه میزان، اینکه دولت امروز سرمایه موفق به پیشبرد این امر می شود و یا تا چه حد می شود، همگی از جمله مسائلی است که کمونیست ها هم باید به آن بپردازند، ولیکن سؤال در مقابل ما کماکان پابرجاست. کارگر کمونیست چه کار باید دراین جا انجام دهد. آن پرایتک انقلابی کدام است؟ بقول مارکس "اوضاع دقیقأ به دست آدمیان تغییر مییابد و این خود مربی است که نیاز به تربیت دارد". راه مبارزه با تغییرات و فشارهایی که سرمایه در ایران با برداشتن سوبسید ها دنبال می کند را نمی شود در "جلوگیری از اجرای" چنین طرحی خلاصه کرد، به هر حال این سرمایه است که قیمت گزاری می کند، تورم از اجزا این نظام است و راه مبارزه با آن همانا پراتیک انقلابی است. تاکتیک امروز کمونیستی، مسلمأ خواست افزایش حداقل دستمزد متناسب با تورم، و تعیین آن توسط نمایندگان کارگران است. این امری است که در ایران امروز کاملأ ممکن است. دستیابی به این خواست مترادف با سقوط دولت نیست.... طبقه کارگر در ایران امروز می تواند خواست افزایش حقوق متناسب با تورم را متحقق کنند. این امکان به این اندازه در مثلآ خرداد ۶۰ میسر نبود. در اسفند ماه امسال سرمایه داران و دولتشان نباید اجازه یابند که از قدرت خرید کارگران بکاهند. تضمین این امر، و یا حداقل آسان ترین راه برچنین تضمینی، همانا تشکل کارگری است. خواست آزادی بی چون و چرای حق تشکل به همین اندازه اهمیت چند برابر در این دوره دارد. بایستی قبول کرد که جنبش کارگری ایران در حال حاضر این توانایی را دارد که برای تحقق این خواست ها دست بکار شود. سازمان دهی این امر و متشکل شدن برای کارگران وظیفه عاجل امروز است». پیشنهادههای پنجگانهی رضا رخشان عبارتند از: «1- حق ایجاد تشکلهای کارگری و حق اعتصاب. 2- عدم دخالت دولت در تعیین دستمزد. 3- پرداخت بیمه بیکاری تا زمان اشتغال مجدد. 4- حضور نمایندگان تشکلهای کارگری در کمیسیون یارانهها. 5- افزایش دستمزدها به تناسب تورم».
ج) ازآنجاکه رضا رخشان (مثبت یا منفی) نزد گروهها و افراد چپ و نیروهایی که خودرا جانبدار کارگران و زحمتکشان معرفی میکنند، آدم شناخته شدهای است؛ و از آنجاکه مقالهی رضا رخشان حدود 40 روز قبل از مقالهی امان کفا وسیعاً منتشر شده بود؛ از اینرو، بعید بهنظر میرسد که امان کفا مقالهی رضا رخشان را ـحتی پیش از نوشتن مقالهی خودشـ ندیده باشد و از آن (خصوصاً در رابطه با پیشنهادههای عملی) تأثیر نگرفته باشد. اگر این فرضیه درست باشد (که بهاحتمال بسیار قوی درست است)، شایسته بود که آقای کفا نوشتهاش را با ارجاع بهنوشته رضا رخشان مینوشت. بدینترتیب، ضمن ابراز نظر تئوریک گامی هم در راستای سازمانیابی طبقاتی کارگران برداشته میشد.
******
قسمت دوم مقالهی «رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها» را در اینجا بهپایان میبرم تا در قسمت سوم بیشتر روی مسائل مربوط بهچرایی و چگونگی یارانه، انواع آن و الزامهای بورژوای ایران در این رابطه متمرکز شویم. بنابراین، همهی آن نکات مورد نقد و بررسی قرار نگرفتهی مقالات فوقالذکر را بهنکاتی ارجاع میدهم که در قسمت بعدی و بیشتر بهطور اثباتی مورد بررسی قرار خواهند گرفت.
پانوشتها:
[1] برای آشنایی با خاصههای کنونی اتحادیههای کارگری در کانادا، از جمله میتوان بهلینک زیر مراجعه کرد: «مردان نامرئی: فساد در اتحادیههای کارگری کانادا».
[2] چندی استکه فعالین جنبش سبز در داخل و خارج بهتشکلیابی خود روآورده و در راستای «سازمان»یابی کارگران نیز بهتکاپو افتادهاند. از همینروستکه سایتهای اینترنتی متعددی (ازجمله سایت «جمعیت مبارزه با تبعیض اقتصادی») آشکار و پنهان کارگران را مخاطب قرار میدهند؛ رادیوهای خارجی (ازجمله رادیو آمریکا[!!!]) به«جانبداری» از طبقهی کارگر ایران برخاستهاند[!!؟]؛ مقالات و نوشتههای متعددی (ازجمله مصاحبهی شروین نکویی با محمد مالجو بهنام «چشمانداز ائتلاف میان جنبش سبز و جنبش کارگری») در ضرورت اتحاد طبقهی کارگر و جنبش سبز نوشته میشود؛ و فعالین جدیدالظهوری نیز (ازجمله همین آقای محمد ایرانی) مدال «فعال کارگری» را ـگرچه بهطور ضمنیـ بهگردن میاندازند تا زمینههای لازم را برای این اتحادِ مرگآور فراهم کنند. بههرروی، آقای محمد ایرانی علاوه براینکه بهنقد رضا رخشان نشسته است، این امتیاز ویژه را هم دارد که با همکاری آقای مهدی کوهستانی مقالهی کارگری [مروری کوتاه برمعادن ایران و کارگران معدن] مینویسند. برای شناخت بهتر این فضای تازه شکل گرفته در اطراف و اکناف طبقهی کارگر 3 پاراگراف از مقالهی «چشمانداز ائتلاف میان جنبش سبز و جنبش کارگری» از مصاحبهی شروین نکویی با دکتر محمد مالجو و چند دقیقه از مصاحبهی آقای مهدی کوهستانی با رادیو آمریکا را ذیلاً میآورم تا نمونهای از خروارها را نشان داده باشم:
چشمانداز ائتلاف میان جنبش سبز و جنبش کارگری[مصاحبه با مالجو]:
یک) «به بیانی کوتاهتر، بر طبق تحلیل استراتژیک چپ دموکرات، سه مولفه ی حمایت مالی و پشتیبانی سیاسی و پوشش کارآمد رسانهای در واقع کمبودهایی است که برطرفسازیشان میتواند نیروهای کارگری را به عامل تعیینکننده در جابجایی قدرت سیاسی بدل سازد».
دو) «جنبش کارگری و جنبش سبز در دوره ی پس از انتخابات برای مبارزه با اقتدارگرایی به هیچ وجه در خدمت یکدیگر قرار نگرفتهاند. به دلیل نیازهای دوطرفهای که اقتضای وضعیت سیاسی کنونی است، یگانه نامزد رفع کمبودهای ارتقای سطح جنبش کارگری و تبدیل کردن محل کار در بخشهای کلیدی اقتصاد به محل منازعه و به این وسیله از قوه به فعل رساندن اثربخشی سیاسی نیروهای کارگری برای جابجایی قدرت عبارت است از بخش پرطنین جنبش سبز که غالباً به بورژوازی شانزده ساله ی پس از جنگ و طبقه ی متوسط تعلق دارند. ائتلاف سیاسی میان جنبش سبز و جنبش کارگری مشخصاً به این معناست که بخش ثروتمند و قدرتمند و پرطنین جنبش سبز سه مولفه ی اصلی حمایت مالی و پشتیبانی سیاسی و پوشش کارآمد رسانهای را برای اعتراضات کارگری میان بخش غیرمتشکل نیروی کار در بخشهای کلیدی اقتصاد فراهم بیاورد، آن هم با پنج هدف مشخص: اول، کاهش ریسک اقتصادی پیشگامی فعالان کارگری در اعتراضات کارگری؛ دوم، یکپارچهسازی اعتراضات کارگری پراکنده؛ سوم، بسیج کردن افکار عمومی در زمینه ی همدلی با خواستههای تدافعی و حداقلی کارگران؛ چهارم، بالا بردن هزینه ی سرکوب اعتراضات در محل کار؛ و پنجم، ارتقای مخاطب اعتراضات کارگری از سطح کارفرمای بلاواسطه به سطوح وزارتخانههای مسئول و دولت».
سه) «بدون برخورداری از حمایت مالی و پشتیبانی سیاسی و پوشش رسانهای از جانب بخش ثروتمند و قدرتمند و پرطنین طبقه ی فرادست اقتصادی معترض، امکانات عملی فعالان کارگری برای یارگیری و هویتسازی و سازماندهی طبقه ی کارگر در شرایط سیاسی پس از بیست و دوم خرداد چندان امیدبخش نیست. چشمانداز شکلگیری ائتلاف میان جنبش سبز و جنبش کارگری بستگی به این نیز دارد که فعالان کارگری تا چه حد به چنین درکی رسیده باشند، چندان که پذیرای ائتلافی ولو میانمدت با طبقهای شوند که بیشترین صدمهها را از همان خوردهاند. بسته به فاعلیت نخبگان اصلی جنبش سبز و جنبش کارگری میتوان گفت تحقق ائتلاف میان این دو جنبش هم بسیار دور است و هم بسیار نزدیک».
اینک بخشی از سخنان آقای مهدی کوهستانی (از مقامات اتحادیههای کارگری در کانادا) با رادیو آمریکا، که کروبی و موسوی را همردیف با کارگران میآورد تا هردو را مظلوم یک ظالم نشان دهد:
«... این رژیم اگه برای موندگاری خودشون، نگاه کنید، حتی از بچههای خودشون چه جوری باهاشون برخورد میکنن، نگاه کنید بهآقای کروبی و موسوی چهکار میکنن؛ کسانیکه باهاشون بودن، تمام این سالها، امروز باهاشون چگونه برخورد میکنند، شما فکر میکنین کارگری که توی ایران بیکاره...»!
در اینجا باید بهآقای محمد ایرانی گفت که از همکار نظریاش آقای مهدی کوهستانی بپرسد که چرا از رویدادهای کارگری در ویسکانسین آمریکا با رادیو آمریکا حرف نمیزند؛ یا چرا بهجای ایجاد شبههی مظلومیت برای موسوی و کروبی آشکارا بهآن کارگرانی اشاره نمیکند که بههنگام قدرتمداری همین آقایانِ ظاهراً مظلوم بهجوخهی اعدام سپرده شدند و سالهای سال در زندانها ماندند. بههرروی، تمامی کنش و واکنشهای عوامل آشکار و پنهان جنبش سبز از نقشهی گستردهای خبر میدهد که سبزها برای استفاده از بازوی اجرایی کارگران ریختهاند. شاید کارگران بهطور متشکل بتوانند بین جناحهای دولت بازی کنند و امتیازاتی بگیرند که تسهیلکنندهی سازمانیابی تودههای پراکندهی کارگر باشد؛ اما اتحاد با بورژوازی و دلسوزی برای موسوی و کروبی از تخمهی همان فسادی حکایت میکند که پانوشت [1] بهآن ارجاع داده است.
برای شنیدن حرفهای آقای کوهستانی میتوان بهلینک زیر مراجعه کرد:
http://www.youtube.com/watch?v=yHY7aXbLVxg&feature=player_embedded#at=58
رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها
«قسمت دوم»
http://omied.de
info@omied.de
fard.abbas@yahoo.com
عباس فرد ـ لاهه ـ 18 مارس 2011 (جمعه 27 اسفند ۱۳۸۹)
(Iدیالکتیکِ وارونه برعلیه هیچبودگان
روشنفکران خردهبورژوا یا خردهبورژواهای روشنفکرنما بههنگام گفتگو از «دیالکتیک» و مقولاتی از این دست، گردن خودرا عقب می کشند، چشمهایشان را بهافق میدوزند و سرتکان میدهند تا بهشیوهی بازیگران تئاتر بگویند که بله: ما ضمن اینکه نخبهایم، با مسائل فوقالعاده پیچیده و خیلی مهمی نیز درگیر هستیم! اما همین «روشنفکران» خردهبورژوا در مواجهه با شور و شوقِ برخاسته از میان «هیچ بودگان» که بهواسطهی ویژگی طبقاتیشان میخواهند «حرفی برای گفتن» را در پروسهی آزمون و خطا بهگامهای عملی تبدیل کنند؛ ابرو درهم میکشند، روی برمیگردانند و بازهم بهشیوهی بازیگران تئاتر با حرکات سر و دستشان میگویند که بله: شما در عرصهی اندیشه و چارهجوییهای طبقاتی̊ دست از آزمون (و بالنتیجه: دست از خطا) بکشید و بهجنبهی اجرایی همان مسائلی بپردازید که قبلاً برایتان ترسیم کردهایم!!
بنابراین، دیالکتیک̊ نزد روشنفکر خردهبورژوا [با روشنفکران انقلابی و کمونیست همانند مارکس، لنین و غیره اشتباه نشود] تا آنجاکه آسمانی، وارونه و نخبهپرور است؛ در هالهای از تقدس و برتری پیچیده میشود و بهجامعه (و ازجمله بهفعالین کارگری) عرضه میشود تا برتری و فروتری ـبازهمـ استحکام بیشتری پیدا کند. اما همین دیالکتیک در آنجاییکه بهعرصهی آزمون و خطای کارگری وارد میشود تا جهش کند و بین دانش مبارزهی طبقاتی و طبقهکارگر بهتبادل نظریـعملی گذاشته شود و واقعاً زندگی را بیاغازد؛ کفر روشنفکر خردهبورژوا را درمیآورد، خشمگیناش میکند و او را بهکلمات میآویزاند تا حقیقتِ زندگی، اندیشه و مبارزهی طبقاتی را بهجای عرضه بهجامعه ـدر لوای تقدیم بهابلیسـ بهآن بخشی از بورژوازی اعطا کند که بهاپوزیسیون رانده شده است.
آری، منهای برخوردهای کمی محترمانهتر یا کمی گستاخانهتر، جوهرهی همهی نقدهاییکه روی مقالهی رضا رخشان بهنام «یارانهها، تلاشی برای یک ارزیابی واقعی» نوشته شده است، اعطای حقیقت زندگی در قالب کلمات بهشیطان است تا کارگران بیاموزند که گام برداشتن در پیچ و خمهای خودسازمانیابی بهغیر از تاوانهای دولتی و خطرات ناشی از القائات ایدئولوژیک بورژوازی، تاوان غیردولتی را هم درپیدارد.
(II تفاوت در نوع التقاطیگرایی است
گرچه مقالهی رضا رخشان [«یارانهها، تلاشی برای یک ارزیابی واقعی»] با نوشتههای «نقادانه»ی متعدد (و در واقع با برخوردهای سیاسی و گروهی متعددی) مواجه شد که حتی بعضی از آنها نکات نظری نسبتاً درستی را هم بیان کردهاند؛ اما اساسیترین مسئله (یعنی: دیدگاه التقاطی رضا رخشان بهعنوان موضوع قابل انتقاد و پیشنهادهای او بهمنزلهی راهگشای عملی جنبش کارگری در این برههی معین) مورد بررسی و ارزیابی رفیقانه قرار نگرفت تا شاید در رهایی او از دایرهی فرساینده و خطرناک التقاطیگرایی (که اساساً در مناسبات التقاطی و ناهمساز ریشه دارد) تأثیرات مثبتی برجای بگذارد و گامهای تازهای را در عرصهی مبارزهی طبقاتی زمینه بسازد.
اگر جنبههای سیاسی این عدم موضعگیری و برخورد با دیدگاه التقاطیگرایانهی رضا رخشان را کنار بگذاریم (که برای بسیاری این امکان را فراهم کرد که مستقیم یا غیرمستقیم یکی از رهبران جنبش کارگری ایران را زیر ضربِ آرزوها و فانتزیهای خود بگیرند)؛ مهمترین دلیل این امتناع بهویژگی معرفتشناسانهی چپِ خردهبورژوایی برمیگردد که طیفی از نگاههای التقاطیگرایانه، پُرمدعا و درحال نوسان را بهتبادل میگذارد که دارای جوهرهی مشترکی میباشند. اگر مقدمهی رفع و نفی التقاطیگرایی کارگری ایجاد و گسترش تشکلهای مستقل کارگری و تسلیح نظریـعملی تودههای کارگر بهدانش مبارزهی طبقاتی است؛ مقدمهی نفی التقاطیگرایی چپِ خردهبورژوایی̊ انحلال قدرت سیاسیـاجتماعیـاقتصادی سرمایه در همهی اشکال و اقسام آن است. چراکه التقاطیگرایی کارگری درپراکندگی و ناآگاهی طبقاتی، سلطهی ایدئولوژیک بورژوازی و خودبیگانگی ـاز تولید، طبیعت، نوعیتِ انسانی و خویشتنِ خویش) ریشه دارد؛ درصورتی که التقاطیگرایی چپِ خردهبورژوایی علاوهبر پراکندگی و ناآگاهی و خودبیگانگی، در اشکال گوناگون جذب ارزش اضافی نیز ریشه دارد. بدینترتیب، التقاطیگرایی برای طبقهی کارگر یک آلودگی است؛ درصورتیکه همین آلودگی برای خردهبورژوازی چپ که چپِ خردهبورژوایی نمایندگیاش میکند، جزءِ لاینفک نگاهش بههستی و زندگی اجتماعی است. سرانجام اینکه التقاطیگرایی̊ اُس و اساس نگاه طبقات حاکم و بهگونهی ویژهای نگاه بورژوازی بههمهی ابعاد زندگی و هستی است؛ چراکه کتمان یا توجیه ذات طبقاتی دولت و ارائهی تصویر دروغین و ملی از این ارگان حاکمیت و استثمار و سرکوب، جوهرهی نظری و ناگزیر التقاطیگرایی بورژوایی است. بنابراین، میتوان چنین نتیجه گرفتکه بورژوازی بهجز نگاه التقاطیگرایانه، هیچگونه نگاه دیگری بهزندگی و هستی ندارد و نمیتواند داشته باشد.
اگر بپذیریم که شخصیت افرادِ گوناگون نتیجهی ترکیب امکانات اجتماعی موجود و آگاهی شخصی و طبقاتی آنهاست؛ و نیز نقش تعیینکنندهی آگاهی̊ انتخاب از میان امکانات گوناگون و حتی مختلفالجهت در راستای فرارفتهای ممکنالوقوع طبقاتیـاجتماعی است؛ بنابراین، میتوان چنین نتیجه گرفتکه نگاه و کنش التقاطی نسبت بهزندگی و مبارزهی طبقاتی همانند فعلیتی استکه هنوز تکلیف خودرا در انتخابِ بین فرارفتهای طبقاتیـتاریخی و ممکنالوقوع (از یکطرف) و جانبداری از وضعیت موجود (از طرف دیگر) که بههرصورت افسادی عمل میکند، روشن نکرده است. التقاط ـدر اندیشه، عمل یا حتی مناسباتـ ساختاری استکه پروسههای شاکلهاش ناهمساز و غیرقابل ترکیباند. بدینسان، التقاط̊ شبهدستگاه یا شبهساختاری از اندیشهها و کنشهای اجتماعی یا طبقاتی استکه از همان آغازِ ابراز وجود خویش̊ مُهر شکست و فروپاشی را برپیشانی خود کوبیده است. زیرا التقاط در آنجایی شکل میگیرد که افکار، راهکارها، شیوهها و حتی آدمها ـدر بیربطی و ناهمراستاییشان نسبت بههمـ چنان سیبزمینیگونه برهم تلنبار میشوند که علیرغم کنشهای گوناگون اجتماعی؛ (اما) تغییر، زایش، حرکتِ از ساده بهپیچیده و تکامل را بههیچشکلی برنمیتابند. این شبهسیستم، علیرغم هرعنوان و هرگونه اعتباری که داشته باشد، بهواسطهی سلطهی همهجانبهی سرمایه [اقتصادی و سیاسی اجتماعی] ناگزیر تحت سلطهی آن قرار میگیرد.
گرچه نگاه یا آنچه تحت عنوان اندیشهها و راهکارهای التقاطی از آن یاد میشود ـبهواسطهی ناهمسازیهای درونیاشـ فاقد دینامیزمِ زایش و فراروندگیهای انقلابیـعقلانی است و بههمین دلیل هم هیچگونه امکانی برای تحقق عینی و دگرگونهی اجتماعیـتاریخی ندارد؛ اما از آنجاکه نگاه التقاطی ـمنهای نازایی عقلانیاشـ بسیاری از خاصهها یا وجوه اندیشیدن را دارا میباشد و هرشکل و کیفیتی از اندیشه̊ ناگزیر بهفعلیتِ بیرونی است؛ از اینرو، میتوان چنین ابراز نظر کرد که عملکرد بیرونیِ نگاه یا «اندیشه»ی التقاطی در عرصهی مخاصمات طبقاتی همانند پاندولی با رفت و برگشتهای نامنظم بین سرمایه و کار عمل میکند که اگر پالوده و رفع نگردد، مبارزهی طبقاتی را تبدیل بهپلی برای سازش بین کار و سرمایه میکند که منهای استدلال نظری̊ تاریخ مبارزات کارگری بارها نشان داده است که نتیجهاش ـآگاهانه یا ناآگاهانهـ هرچه باشد، بازهم استمرار بیشتر بردگی کار و طبقهی کارگر است. بدینترتیب، نگاه التقاطی در جریان مبارزهی طبقاتی، ضمن اینکه در اغلب موارد فاعل امر را بهنابهسامانی شخصی و اجتماعی میکشاند، سازمانیابی کارگری و طبقاتی را نیز بهمخاطره میاندازد. این مخاطرهآفرینی در بزنگاههای تاریخی حتی میتواند بهفاجعه هم منجر گردد.
نگاه و «اندیشه»ی التقاطی که عبارتِ ترکیبی شبهاندیشه یا اندیشهنما توصیفِ کلامی مناسبی برای آن است، همانند همهی کنشهای اجتماعی ـاساساًـ در سه وجه یا شکلِ بورژوایی، کارگری و خردهبورژوایی رخ مینماید. بدینترتیب، جوهره و محتوای التقاطیگرایی، که نهایتاً توجیه شدتیابی تضاد کار و سرمایه و نیز انکار امکان رهایی کار از قید مالکیت خصوصی معنی دارد، در همهی این اشکال بُروز همانند و همگوناندد؛ اما شکل یا نحوهی بُروز و تبادل آنها ـدریک دستهبندی کلیـ بورژوایی، کارگری یا خردهبورژوایی است که بلافاصله متأثر از منافع آنیِ گروهی، قشری و بعضاً حتی طبقاتی است. بنابراین، طبیعی استکه التقاطیگرایی کارگری در مقایسه با التقاطیگرایی خردهبورژوایی یا بورژوایی، بهلحاظ طبقاتی دارای جنبههایِ استکه هم ظرفیتاش را در مورد جذب دریافتهای علمیـعقلانی افزایش میدهد و هم بهدلیل تقابل مداوم با سرمایه و تبعات آن از عینیتِ بیشتری نیز برخوردار است.
نقد شبهاندیشهها و کنشهای التقاطی ـخصوصاً آنجاکه پای نهادها و مناسبات و فعالین کارگری در میان استـ نه تنها یک وظیفهی طبقاتی و انقلابی برای کارگران کمونیست و سازماندهندگان سوسیالیست جنبش کارگری است، بلکه یکی از مهمترین شاخصها در این امر را نیز بهنمایش میگذارد. اما نقدِ شبهاندیشههای التقاطی که کنشهای بیرونیِ فراطبقاتی را در پیدارد و از مناسبات و آرزومندیهای الیتِ بورژواییـخردهبورژوایی نیز بهشدت تأثیر میگیرد، تنها در فضا و روابطی ممکن استکه وجه ارزشیـتبادلاتیِ مسلط آن̊ وحدت طبقاتی در تضاد با سرمایه و دولتِ پاسدار سرمایه باشد. نقدهاییکه روی نوشتهی رضا رخشان نوشته شدهاند، نه تنها چنین وجه مسلطی را ندارند، بلکه در بهترین شکل̊ فقط بهاین وحدت طبقاتی تظاهر میکنند. این تظاهر، یکی از زشتترین اشکال التقاطیگریهای ممکن است که نه تنها قادر بهنقد التقاطیگرایی کارگری نزد رضا رخشان نیست، بلکه بهواسطهی تزویر و سلطهطلبی نهفته در خویش ـحتیـ بهاینگونه التقاطیگراییها دامن هم میزند.
(IIIیک نکتهی مقدماتی
لازم بهتوضیح استکه از میان «انتقاد»هایی که روی مقالهی رضا رخشان نوشته شدهاند، من 5 مقاله را بهدلایل مختلف قابل برخورد دیدم. ازاینرو، مفاهیم نهفته در این مقالات را (نه الزاماً عین جملات یا همهی آنها را) ذیلاً مورد بررسی و احتمالاً نقد قرار خواهم داد. بدینترتیب که مقالهی مربوط بهکمیتهی هماهنگی را (بهنام «کارگری که دنیا را با چشمان یک سرمایهدار میبیند») پایه قرار میدهم تا بررسیِ دیگر «نقدها»یی که رضا رخشان را مورد بررسی قرار دادهاند، آسانتر گردد.
شاید بهجز آن مقالاتیکه در این نوشته مورد بررسی قرار میدهم، مقالات دیگری هم نوشتهی رضا رخشان را مورد بررسی قرار دادهاند که موفق بهدیدن آنها نشدهام. در این مورد کاری از من ساخته نیست. اما بعضی از نوشتههای بهاصطلاح نقادانه هم وجود دارند که بهتشخیص من یا اصلاً ارزش برخورد ندارد ویا برخورد با آنها نباید مفهومی باشد. چراکه اینگونه از «نقد»نویسیها بیش از هرچیز نیازهای شخصیتی نویسندگانشان را بهنمایش میگذارند. در این رابطه نیز کاری دیگری از دست من ساخته نیست.
بههرروی، مقالاتیکه در این نوشته مورد نقد و بررسی مفهومی (نه الزاماً کلامی) قرار میگیرند، عبارتاند از:
1ـ «کارگری که دنیا را با چشمان یک سرمایهدار میبیند»، نوشتهی کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری بهعنوان سند و نوشتهی پایه.
2ـ «کارگران و مسئله حذف سوبسیدها ... نقدی بر دیدگاه رضا رخشان»، نوشتهی آقای سياوش دانشور.
3ـ «نظری برمقاله یارانهها، تلاشی برای یک ارزیابی واقعی آقای رضا رخشان رییس سندیکای کارگران هفتتپه»، نوشتهی آقای محمد ایرانی، از دوستانِ آقای مهدی کوهستانینژاد بهعنوان یکی از صدرنشینان اتحادیههای کارگری در کانادا[1].
4ـ «چند نکته در مورد سخن ِ آخر یک رهبر کارگری»، نوشتهی آقای کیوان سلطانی.
5ـ « یارانه ها، رشد صنعتی، پوپولیسم و کمونیسم»، نوشتهی آقای امان کفا. در مورد امان کفا باید گفت که نمیتوان و درحقیقت نباید او را در شمار «نقادان» رضا رخشان بهحساب آورد. چراکه چنین بهنظر میرسد که او ایدهها و راهکارهایی را مطرح میکند که مثبتترین قسمتهای مقالهی رضا رخشان را تشکیل میدهند. کمی پایینتر (پس از بررسی مقالات «انتقادی») بهاین مسئله میپردازم.
(IV نقادان رضا رخشان
1ـ شادمانی کمیتهی هماهنگی از «نقد» خویش!
اولین نوشتهای که بهبهانهی «نقدِ» مقالهی رضا رخشان در بعضی از سایتهای اینترنتی ظاهر شد تا رضا رخشان را افشا کرده باشد، «کارگری که دنیا را با چشمان یک سرمایهدار میبیند» نام داشت و مزین بهامضای «کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری» بود. عنوان این نوشته نشان میدهد که نویسندهاش [که بهاحتمال قوی آقای محسن حکیمی است] قبل از مطالعهی نوشتهی رضا رخشان̊ افشای او را در ذهن داشته و نوشتهی رضا رخشان این فرصت را برای او فراهم آورد تا باورهای ایدئولوژیک و ماورایی خودرا بهشکل یک نوشتهی «انتقادی» قالب بریزد.
در کجای مناسبات کارگری و سوسیالیستی یا در دنیای متمدن و بهاصطلاح دموکراتیک مرسوم استکه نوشتهی یک شخص را یک تشکل مورد نقد و بررسی قرار میدهد؟ آیا بهراستی نوشتهی «کارگری که دنیا را با چشمان یک سرمایهدار میبیند» در جلسات کمیتهی هماهنگی بهبحث و رأیگیری گذاشته شده و بهاتفاق آرا بهتصویب رسیده است؟ آیا حقیقتاً افراد و اعضای «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...» تا این اندازه همرأی، همنظر، همسلیقه و در عینحال بیکارند که میتوانند با هم و بهطور متشکل برعلیه رضا رخشان «نقد» بنویسند؟
چنین بهنظر میرسد که افراد و اعضای «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...» در مناسبات و فضای خلسهآمیزی زندگی میکنند که فرد و فردیت و ارادهی فردی را بهابطال میکشانند! درغیراینصورت، میبایست توجه میکردند که نقدِ یک نوشته یا نظریه، کنش یا کاری تئوریک (و نه مستقیماً عملی و اجرایی) است؛ و کار تئوریک بهواسطهی ذاتِ عینیـانتزاعیاش حتی در همآهنگی و همسویی و همنواییِ مارکس و انگلس هم جنبهی شخصی خودرا از دست نمیدهد. ازاینرو، یک نوشتهی نقادانه و تئوریک را نباید با بیانیه، قطعنامه، مصوبهی اجرایی، قرار تشکیلاتی و مانند آن یکسان فرض کرد؛ چراکه این فرض ظاهراً ساده و بیزیان̊ تخمهی دسپوتیسمی را در درون خود میپروراند که درصورت بروز شرایط مساعد ـحتیـ میتواند بهفاجعه هم منجر گردد.
منهای استدلال نظری، تجربهی اجتماعی و تاریخی نیز نشان میدهد که «اندیشهی متشکل»، کُلکتیویستی و ـدر واقعـ ولایتگونه̊ حتی در مناسبات پساسرمایهدارانه نیز (همانند شوروی سابق) چیزی بیش از نوسان بین دسپوتیسمِ پیشاسرمایهدارانه و نخبهگرایی خردهبورژوایی نیست. چراکه چنین شیوهای از «اندیشه» (یا بهعبارت دقیقتر: چنین شیوهای از نمایش «اندیشه») از همان نخستین جلوهی بروز خویش، شخصیت و فردیتِ انسانی افراد را بهقربانگاه جمع و اهداف موهومی میبرد که همیشه بهافراد برگزیده و بتوارهای ختم میشود که ورای دانش و تجربهی تودههای کارگر و مولد گام برمیدارند و هیچ باکی هم از فاجعهآفرینی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ندارند.
گرچه بُرد تبادلاتیِ «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...» آنقدر محدود، محفلی، مجازی و ناچیز استکه در مقایسه با گستردگی تودههای فروشندهی نیرویکار [با مقولهی ماوراییـاسکولاستیکِ «مزد و حقوقبگیران» اشتباه نشود] یا حتی در برابر دیگر مدعیان جنبش کارگری نیرویی بهحساب نمیآید؛ اما مسئلهی اساسی این استکه منهای تفاوت در منافع فردی و گروهی، بسیاری از گروههای موسوم بهچپ با همین شیوه و همین مقولاتی سرمیکنند که «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...» بهطور زمختتر و خشنتری برفراز سرِ خود میچرخاند.
اما منهای نگاه و شیوهی عهدِ عتیقی و دسپوتیک «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...» که اشاراتی بهآن داشتیم، سؤال اساسیتر این استکه بهراستی کدام هدف معین̊ نویسندهی «نقد» برعلیه رضا رخشان را مجبور کرده تا امضای خودش را پای نوشته نگذارد و این نوشته را در هالهای از تقدس و قدرت، با امضای یک «تشکل» منتشر کند؟
پاسخ بهاین سؤال را در همان اولین پاراگراف «کارگری که دنیا را با چشمان یک سرمایهدار میبیند» میتوان دید: «آقای رضا رخشان یک بار دیگر - این بار در هیئت رئیس سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه - تمام قد به دفاع آشکار از سرمایه آن هم در استبدادی ترین و گندیده ترین شکل آن برخاسته است. ایشان در پوشش «تلاشی برای یک ارزیابی واقعی از یارانه ها» این بار نیز به وظیفه سندیکالیستی خود عمل کرده و به عریانی تمام نشان داده است که سندیکالیسم هیچ نیست جز تلاش برای بزک کردن سرمایه و دفاع از آن در لوای عوام فریبانه مبارزه در راه منافع طبقه کارگر»[تأکیدها از من است].
بنابراین، براساس نظر نویسندهی «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...»، رضا رخشان قبلاً هم «تمام قد به دفاع آشکار از سرمایه آن هم در استبدادی ترین و گندیده ترین شکل آن برخاسته» بود. بههرروی، بهجز استناج نظری، واقعیت هم نشان میدهد که این دعوا در گذشته و قبل از مقالهی رضا رخشان هم وجود داشته است. اما مضمون واقعی این دعوا ـبهجز بهانهی «یارانه»هاـ چیست و چگونه میتوان بهآن پیبرد؟ این مضمون را میتوان از اتهامی که بهرضا رخشان وارد میشود، دریافت: «دفاع آشکار از سرمایه آن هم در استبدادی ترین و گندیده ترین شکل آن». در این عبارت، رضا رخشان در معرض دو اتهام قرار دارد: یکی «دفاع آشکار از سرمایه»؛ دیگری، «آن هم در استبدادی ترین و گندیده ترین شکل آن». بنابراین، اگر رضا رخشان از سرمایهای دفاع میکرد که «استبدادی ترین و گندیده ترین شکل» سرمایه نبود، بهنظر «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...» جرم کمتری مرتکب شده بود. فهمِ این اتهام دو لایه و تشدید کنندهی جرم رضا رخشان پیشزمینهای دارد که پیگیری آن چندان هم مشکل نیست.
نوشتهی رضا رخشان [یارانهها، تلاشی برای یک ارزیابی واقعی] در دو یا سه عبارت̊ بیش از اندازه در مقابل مصیبتگوییهای چپهاییکه یکی از نمونهی بارز آن آقای حکیمی و «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...» است، عکسالعمل نشان میدهد و بهطرف دولت فیالحال موجود خم میشود. این را من در قسمت اول این نوشته نقد کردم؛ اما حقیقت این است رضا رخشان مهمتر از برخوردهایی که در سال 87 با آقای حکیمی داشت، در مصاحبهای بهنام «درباره منشور مطالبات حداقلی کارگران ایران» با سایت جنبش کارگری در 14 اسفند 87، بهطور همهجانبهای در برابر جنبش سبز موضعگیری کرد. بنابراین، رضا رخشان (صرفنظر از درست یا غلط بودن آن) برعلیه جنبش سبز بوده است. در مقابلِ موضعگیری رضا رخشان، «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...» و آقای محسن حکیمی (بهعنوان قائد اعظم این تشکل اطلاعیهنویس) با هویتی آنتیسندیکایی، برخوردهای تبخترآمیز بهکارگران و کمی هم مغازله با کلمات (البته در قالب ضدسرمایهدارانهاش)[!] برای طبقهی کارگر ایران نسخه نوشتند که خودرا بهجریان پرآشوب جنبش سبز- که از نظر آنها همان جنبش ضدسرمایهداری بود- بسپارند و ابایی از غرق شدن هم نداشته باشند!؟ چرا کارگران و زحمتکشان باید بهشیوهی همه باهم بهدنبال یکی از جناحهای بورژوازی ایران راه بیفتند! چرا؟ برای اینکه همه کارگرند و خیلیها هم حقوق میگیرند!؟
بنابراین، اساسیترین موضوعی که دعوای آقای حکیمی و کمیتهی هماهنگی با رضا رخشان را توضیح میدهد، سوای سندیکاگرایی رضا رخشان و هیستری ضدسندیکایی طرفهای مقابل، مواضع آنها برسرِ حمایت یا عدم حمایت از جنبش سبز است. رضا رخشان جنبش سبز را از آنِ بورژواها و خردهبورژواهای شهرهای بزرگ میداند و طرفهای مقابل (آقای حکیمی و کمیته هماهنگی) با توجیه اینکه ارائهی هرگونهای از خدمات با پاداش پولی همراه است و حسابداری بورژوایی این پاداش را حقوق یا مزد مینامد، جنبش سبز را از آنِ حقوقبگیران میدانند و بهکارگران پیام میدهند که خودرا یکبار دیگر در درون این جنبش منحل کنند.
حال که مهمترین وجه دعوای «کمیتهی هماهنگی برای ایجاد...» بهزعامت آقای محسن حکیمی را با رضا رخشان یادآور شدیم، یکبار دیگر اتهام رضا رخشان را با هم بخوانیم: «دفاع آشکار از سرمایه آن هم در استبدادی ترین و گندیده ترین شکل آن». صفتِ عالیِ «استبدادی ترین و گندیده ترین شکل» سرمایهداری در عبارت فوق، این معنی نهفته و پنهان را در خویش دارد که در جامعهی ایران شکلی از سرمایهداری وجود دارد ویا میتواند وجود داشته باشد که کمتر گندیده و کمتر مستبد باشد. نمای این شکل از سرمایهداریِ کمتر استبدادی و کمتر گندیده چه چیزی جز جنبش پساانتخاباتی و سبز میتواند باشد؟
بنابراین، لااقل یکی از گناهانیکه رضا رخشان را روی صندلی «نقدِ» کمیتهی هماهنگی و آقای محسن حکیمی مینشاند، سخنان رضا رخشان در مصاحبهاش با سایت جنبش کارگری است: «من در مورد آن چیزی که بعد از انتخابات دورهی دهم بهاسم جنبش سبز بهوجود آمد و در واقع از مسئله تقلب در انتخابات شروع شد، خیلی مطالعه و فکر کردهام و حتی شعارهای آن و همچنین انگیزههایی را هم که در پس این حرکت وجود داشته را با دقت مطالعه کردهام؛ اما قبل از بیان نظر و دریافتم از این جنبش، لازم بهتوضیح استکه من از خواست ایجاد دموکراسی، آزادی و عدالت از طرف تک تک مردم ایران مطرح میشود، حمایت میکنم و بهخونهایی که در راه آرمان آزادی و عدالت ریخته شد، احترام میگذارم؛ و حتی نمیتوانم غم و اندوهم را که در اثر تظاهراتهای خیابانی بهوجود آمد و خون ندا و سایر شهدا را برزمین ریحت، فراموش کنم. ولی چیزیکه در مورد همهی جنبشها و ازجمله جنبشی مثل جنبش سبز باید مورد ارزیابی قرار بگیرد، وضعیت رهبران این جنبش است. حالا ممکن است یکی بگوید که رهبران این جنبش خود مردم هستند؛ اما بهواقع مردم هیچگاه رهبران یک جنبش و ازجمله جنبش سبز نبودهاند. رهبران این جنبش کسانی هستند که رهبری سیاسی و خصوصاً رهبری معنوی این حرکت را در دست دارند. این را ما بالعینه میبینیم، هرچند که جنبش سبز یک رهبری غیرمتمرکز دارد؛ ولی بهواقع آقایان موسوی، کروبی، خاتمی و مانند آنها رهبران سیاسی و معنوی این جنبش هستند. این آقایان در هیچ موقعی (چه در زمان انتخابات و چه بعد از مسائل انتخاباتی) هیچگونه سخن یا اشارهی متفاوتی بهمنافع و مطالبات سایر جنبشهای اجتماعی نداشتهاند. برای مثال در مورد جنبش زنان هیچگاه نگفتند که زنان باید حق برابر با مردان داشته باشند و خودشان باید در مورد نحوهی پوشش و لباسشان تصمیم بگیرند؛ یا قوانین جزایی باید تغییر کند و چند همسری باید جرم تلقی شود. طبیعی استکه وقتی در مورد حقوق اجتماعی زنان صحبت میشود، قوانین مجازات اسلامی باید تغییر کند. از طرف دیگر، وقتی کسی میخواهد در مورد جنبش کارگری حرف بزند، باید بگوید که تشکیل سندیکا و اتحادیههای کارگری، حق تشکیل کنفدراسیون کارگری، حق اعتصاب و مانند آن بهرسمیت شناخته میشود. اما بهطور مشخص من هیچگونه حرف شفاف، روشن و حتی شعاری از طرف جنبش سبز در حمایت از خواستههای جنبشهای اجتماعی ندیدهام. بهجای همهی اینها یک سری مسائل کلی و مبهم مطرح شده که بهنظر من در هردورهای ممکنه که پدید بیاد و بعدش هم فراموش بشه»[بهنقل «درباره منشور مطالبات حداقلی کارگران ایران»].
حال که تا اندازهای با نظر رضا رخشان در مورد جنبش سبز آشنا شدیم؛ لازم استکه نگاهی هم بهنظر آقای حکیمی (بهعنوان قائد اعظم کمیتهی هماهنگی...) بیندازیم تا عمق و ریشهی اختلافات را بهتر ببینم: «جنبش جاری جنبشی صرفا ضددیکتاتوری نیست. جنبشی است علیه آن چیزی که دیکتاتوری برای بقا و دوام آن اعمال می شود. به این معنا، البته ضددیکتاتوری هم هست. اما آنچه دیکتاتوری برای بقا و دوام اش اعمال می شود همان رابطه اجتماعی برخاسته از اعماق جامعه است که کمر اکثریت مطلق ساکنان جامعه زیر بار آن خم شده - اگر نگوییم شکسته است. این رابطه همان رابطه خرید و فروش نیروی کار یا سرمایه است. بنابراین، جنبش کنونی جنبشی است علیه این رابطه، جنبشی ضدسرمایه داری. اما این ضدیت فقط و فقط یک ضدیت خودانگیخته است. تا آنجا که به جنبه خودآگاهانه ضدیت با سرمایه داری مربوط می شود حتی یک مولکول ضدسرمایه داری هم در این جنبش نمی توان یافت. سهل است، این جنبش حتی شعارهای سرمایه دارانه هم بر زبان می آورد. اما این که این جنبش نه تنها ضدیت خود را با رابطه خرید و فروش نیروی کار بر زبان نمی آورد بلکه اتفاقا زیر پرچم بخشی از طرفداران و نگهبانان این رابطه رفته است و مستاصل و درمانده سخنان و شعارهای آنان را بر زبان می آورد سر سوزنی از واقعیت ضدسرمایه داری این جنبش نمی کاهد. علت ضدسرمایه داری بودن این جنبش نیز همانا سرمایه داری بودن جامعه ایران است. هر آن کس که جامعه ایران را به معنای واقعی کلمه سرمایه داری یعنی جامعه مبتنی بر استثمار کار مزدی بداند نمی تواند جنبش اعتراضی جاری را ضدسرمایه داری نداند»[تأکید از من است، بهنقل از پاسخ بهسؤالات مجله آرش ـ مارس 2010].
در مقایسهی بین دیدگاههای آقای حکیمی و رضا رخشان ـفراتر از استدلال نظریـ تحولات جاری زندگی نیز نشان میدهد که این دیدگاهها تا چه اندازه با حقیقتِ زندگی و مبارزات کارگری همراستا بوده یا نبودهاند. سندیکای هفتتپه با قامتی بلندتر و جانی خردمندانهتر از پیش، جنبش سبز را پشتِ سر گذاشت؛ درصورتیکه کمیتهی هماهنگی برای ایجاد... با موضعگیریهایش در مورد جنبش سبز عملاً درهم پاشیده است. امضای «نقد»ی برعلیه نوشتهی یک فعال هوشیار و سرزندهی کارگری با هویتیکه بههرصورت یک «تشکل» را تداعی میکند، یکی از نشانههای همین فروپاشی است.
«نقدِ» کمیتهی هماهنگی برعلیه رضا رخشان̊ گفتهها، نوشتهها و زندگی او را کنار میگذارد تا با سوءِ استفاده از تفکر روبهرشد (اما هنوز التقاطی و در نوسان) یکی از رهبران جنبش کارگری ایران ثابت کند که کارگران نباید بهشکل سندیکایی متشکل شوند. گرچه دستگاه دولت فیالحال مستفر هم از طریق اخراج، بازداشت، وثیقه و سرکوب عیناً همین حرف را بهکارگران میزند و آنها را از تشکلِ سندیکایی برحذر میدارد؛ اما کمیتهی هماهنگی و آقای حکیمی ترجیح میدهند بهجای این «استبدادی ترین و گندیده ترین شکل» سرمایهداری̊ از جنبش سبز دفاع کنند که شاید کمتر استبدادی و کمتر گندیده باشد!
اگر انگیزهی کمیتهی هماهنگی از «نقدِ» رضا رخشان صرفاً جنبهی تبلیغاتی و گروهی و ستیزهگرانه نداشت، در رابطه با اشتباهات مقالهی او تنها بهتذکر انتقادی و توضیحی بسنده میکرد و آنگاه بهجنبهی مثبت نظرات وی میپرداخت. اما «نقدِ» کمیتهی هماهنگی با سیبل قراردادن بعضی از عبارات قابل انتقاد مقالهی رضا رخشان، اسب عناد و خیال را تا آنجایی میتازاند که بهاین نتیجه میرسد که: «حتی خود سرمایه داری با همه ید بیضا و یال و کوپال رسانه ایش نمی تواند به این خوبی دنیای سرمایه داری را وارونه نشان دهد».
فرض کنیم که رضا رخشان (نه بهعنوان یکی از رهبران جنبش کارگری در ایران، بلکه صرفاً بهعنوان یکی از نمایندگان کارگران هفتتپه) بههردلیلی «دنیای سرمایهداری» را از «یال و کوپال رسانهای»«خودِ سرمایهداری» وارونهتر نشان داده است. دراینصورت مفروض، رضا رخشان برای جنبش کارگری از خطر عوامل و ایادی و مأموران سرمایهداری که بهجز حقوقهای کلان، از انواع و اقسام مزایای آنچنانی نیز برخوردارند، خطرناکتر است! بهبیان دیگر، اگر این امکان وجود داشته باشد که از درون مناسبات کارگری و در درون طبقهی کارگر افرادی بوجود بیایند که بدون هرگونه آموزش و مزایا و روابط خاصی̊ دنیای سرمایه را وارونهتر از یال و کوپال رسانهای خودِ سرمایهداری بهتصویر بکشند، آنگاه میتوان حکم کرد که نظام سرمایهداری بهطور جاودان باقی خواهد ماند.
اینکه افراد کارگر بهطور فردی از مناسبات طبقاتی و کارگری فرار کنند و آویزان بورژوازی شوند، طبیعی است. اینکه بعضی از فعالین و رهبران کارگری بهواسطهی منافع فردی و گروهی خود در همسویی با سرمایه قرار بگیرند و مسیر مبارزات کارگری را بهانحراف بکشانند، با احتمال نه چندان زیاد قابل تصور است. اینکه بعضی از کارگران در دام پلیس بیفتند و بهآدمفروشی روبیاورند، بعید نمینماید. اما تصور اینکه کارگرانی پیدا شوند که با گذران کارگری، بدون منافع و وابستگی و نیز بدون آموزشهای ویژه بتوانند «دنیای سرمایهداری» را از «یال و کوپال رسانهای»«خودِ سرمایهداری» وارونهتر نشان بدهند، نشانگر عنادی استکه مرز تعقل و استدلال را پشتِ سر گذاشته و بهوادی بیعقلی و فحاشی وارد شده است.
اما نظر رضا رخشان در رابطه با مسئلهی یارانهها (درست یا غلط) از جمله این استکه: «طرح هدفمند کردن یارانهها که دولت آقای احمدینژاد قصد اجرای آن را دارد، بیشترین فشار را بهطبقهکارگر در ایران وارد میکند. کارفرماها و صاحبان سرمایه از هرگونه خسرانی مصون هستند، چون میتوانند با استفاده از همین فرصت، با کاهش هزینهها و بهویژه کاهش دستمزدها، حتی سود بیشتری هم ببرند؛ اما کارگران و بهطورکلی اقشار کمدرآمد جامعه زیر فشار این طرح له خواهند شد. از طرف دیگر، بسیاری از کارخانههایی که بهدلایل گوناگون (ازجمله فرسودگی ماشینآلات، مدیریت غلط و خصوصاً زد و بندهای پشت پرده) قصد تعطیلی دارند، بهبهانهی این طرح میتوانند اعلام ورشکستگی کرده و با بالا کشیدن سابقهی کار کارگران، آنها را بیکار کرده و هستی و زندگیشان را نابود کنند.... آیا جز این استکه در اثر اجرای این طرح سفرهی خالی و ویرانهی کارگران بازهم خالیتر و ویرانهتر میشود؟ بهنظر من اجرای این طرح باعث میشود که بسیاری از کارخانههای ضعیفتر از نفس بیافتند و اعلام ورشکستگی کنند؛ و آنها هم که میتوانند بهکارشان ادامه دهند، بهتعدیل نیروی انسانی روی میآورند که تماماً بهمعنی بیکاری و ویرانگی بیشتر برای کارگران و اقشار کمدرآمد است.... اگر دولت واقعاً قصد کمک بهطبقه کارگر و اقشار کمدرآمد را دارد، میتواند بدون حذف یا کاهش یارانهها که «هدفمند کردن یارانهها» نامگذاری شده، از طریق افزایش مالیات بهسود سرمایهداران و کاهش هزینههای غیرلازم دولتی و غیره بودجه آن را تأمین کند»[بهنقل از «درباره منشور مطالبات حداقلی کارگران ایران»؛ تأکید از من است].
جانمایه و منطق نوشتهها، گفتهها و مواضع عملی رضا رخشان از این حکایت میکند که او ضمن داشتن عِرق و شورِ طبقاتی، هیچ باور و امیدی بهراهکارها، دیدگاهها و منطق چپ موجود ندارد و موجودیت کنونیِ کلیت این چپ را ـبهدرستیـ بیربط بهمسائل و مبارزات کارگری میداند. بهعبارت دیگر، رضا رخشان ضمن اینکه عطای چپ موجود را بهلقایش بخشیده است؛ اما نزد طرف مقابل هم [«اپوزیسیونِ» راست] آن دستگاهی از اندیشه و تحلیل را که پاسخگوی عِرق طبقاتی، و نیز ویژگیهای فردی و اجتماعی و فرهنگی او باشد، پیدا نکرده است. بههمین دلیل استکه رضا رخشان بهبسیاری از مقالات و جزوات و حتی بعضی از کتابها دستی میکشد تا لایه نازکی از دادههای آنها را بهمخزن ذهن خویش بسپارد و در جستجوی حقیقت و سیستمی از اندیشهی کارساز، ناخواسته بهدام التقاط میافتد. بههمین دلیل هم هستکه او نتوانسته دستگاه فکریای را برای خودش بسازد که هم شور طبقاتیاش را پاسخگو باشد و هم بهاو کمک کند تا بتواند وحدت جامعه را بهعنوان یک مجموعهی متضاد و روبهتکامل درک کند.
گرچه اندیشه و اندیشیدن نزد رضا رخشان التقاطی است و یکی از پایههای این التقاطیگرایی شبکهی مناسبات ناهمراستایی است که او در پیرامون خویش گسترانده است؛ اما تفاوت التقاطیگرایی رضا رخشان (بهعنوان یکی از ارزشمندترین فعالین کارگری در درون محیط کار) با آنگونه از التقاطگرایی پاسفیستی که چپ فیالحال موجود زیر عنوان مارکسیسم پنهانش میکند، در این استکه واقعیت جاری و سرسخت مبارزهی طبقاتی آدمهایی امثال رخشان را از تاریکخانهی التقاط بیرون میکشد تا در مورد مسائل معینیکه در مقابلاش قرار میگیرند (برای مثال، یارانهها) تدبیر کنند؛ اما چپ̊ بهواسطهی ویژگی طبقاتی و وجودِ نخبهگرایانهاش در معرض چنین محرکهای برانگیزانندهای قرار نمیگیرد و نیازی هم بهچنین انگیزشهایی ندارد. نتیجه اینکه خطِ فاصل عبور رضا رخشان از این پُل التقاطی بهآن پُل التقاطی را گام و راهکارهایی پر میکند که در زمین واقعیت زندگی و پراتیک مبارزهی طبقاتی ریشه دارد؛ درصورتیکه تحولات تفکر التقاطی در چپ̊ بهواسطهی جنبهی نخبهگرایانهـپاسیفیستیاش خاصهی توجیهیـتفسیری دارد و میتواند همهی وقایع و رویدادها را در درون معدهی بیانتهای توجیه̊ بهطور موزونتری بهنمایش بگذارد. نتیجه اینکه التقاط در اندیشهی آدمهایی امثال رضا رخشان بهدلیل گامهای عملیشان حرکتی از ساده بهپیچیده و تکاملی دارد که درصورت تدوام بهتفکر سیستماتیک و تاریخی دست خواهد یافت؛ اما التقاط نزد چپ̊ بهدلیل خاصهی پاسیفیستی و توجیهگرانهاش̊ ضمن آراستگی بیشتر ـاماـ بهطور روزافزونی التقاطیتر میشود و در معدهی جناحبندیهای بورژوازی هضم میگردد.
اینکه آیا رضا رخشان بهسیستمی از اندیشهی طبقاتی دست خواهد یافت که ضمن تبیین هستی در ابعاد مختلف و بیکرانهاش، بیانکنندهی رویدادهای طبقاتی باشد و بهمثابهی راهنمای عمل̊ در امر سازمانیابی طبقاتی کارگران و زحمتکشان کارایی داشته باشد، بهعوامل بسیاری بستگی دارد که مهمترین آنها ارادهی خود رضا رخشان است. اما هرارادهای بههراندازههم کم قوی و با انگیزه باشد، در لای سندان «نقد» خردهبورژواییـالتقاطی و چکش زندان و اخراج دولتی، اگر تماماً درهم نشکند، قطعاً ضعیف میشود.
«نقد» کمیتهی هماهنگی یکی از این چکشهایی استکه جهت تضعیف یا خردکردن ارادهی رضا رخشان بهکار افتاده است. این بهاصطلاح نقد ـ توهین و تحقیر را از همان اولین پارارافاش شروع میکند: {ببینیم «ارزیابی واقعی» آقای رخشان از یارانهها و قانون «هدفمند کردن یارانهها» از چه قماشی است}. حتی اگر همهی گفتههای رضا رخشان یا هرفعال کارگری دیگری تماماً غلط و بهاصطلاح انحرافی و هزار کوفت و زهرمار دیگر باشد، تاآنجاکه او فعال کارگری است، در امر مبارزهی طبقاتی میدَوَد و منتخب کارگران است، ارزیابیاش یک ارزیابی درست یا غلط است، نه «قماش»؟! کمیتهی هماهنگی قبل از اینکه بهتصویرپردازیهای دور و دراز در این مورد بدیهی بپردازد که آنچه دولت تحت عنوان یارانه بهمردم یا کارگران میپردازد، عمدتاً [از نظر لغو کارِ مزدیها: مطلقاً(!)] حاصل تولید خودِ کارگران است، مینویسد: {به این ترتیب، از نظر رضا رخشان، یارانه عبارت است از کمک دولت به «قشر کم بضاعت». او در جایی دیگر از نوشته خویش یارانه را «چتر حمایتی دولت» می نامد. نه تنها رضا رخشان، چه بسا عموم کارگران یارانه را این گونه تعریف کنند. اما این تعریف، بیان وارونه و قلب واقعیت شده یارانه است}[تأکید از من است].
بدینترتیب، کمیتهی هماهنگی با همان احساس حقبهجانب و برتریای که با رضا رخشان برخورد میکند با «عموم کارگران» هم مواجه میشود. برخورد برتریطلبانه، درجایگاه آموزگاری والامرتبه و از سرشت ویژه با رضا رخشان را میتوان با عَلَم کردن لغزشهای نظری و نادیده گرفتن پیشنهادهای عملی او ماستمالی کرد؛ اما این برخورد با «عموم کارگران» ـحتیـ ماستمالیپذیر هم نیست. 6 سال انتظار در پشتِ درِ محیطهای کار «برای ایجاد تشکلهای کارگری» که چیزی نیست، تا زمانی که دریافت کنونی «عموم کارگران̊» اینچنین بهرُخشان کشیده میشود و موجبات تحقیرشان را فراهم میآورد، 1000 سال انتظار هم حاصلی جز انتظارِ بیشتر نخواهد داشت. حقیقت این استکه آنچه رضا رخشان را در مقابل این چپ (که نمونهی بارز و خشناش کمیتهی هماهنگی و آقای محسن حکیمی است) بهعصیان میکشد؛ همین برخوردهای از بالا، نجبهگرایانه و خردهبورژوایی است. این برخوردها از همان سرشتی برمیخیزند که در خیابانها فریاد میزدند: «دولت سیب زمینی» و «هرچی جواد مواده...»!؟ بههرروی، چنین بهنظر میرسد که بین برخوردهای والامنشانه با «عموم کارگران»، فریادهای تحقیرکنندهی «هرچی جواد مواده» و چُسنالههای «انسانم آرزوست» از طرف رهبر معنوی جنبش سبز (که همین کمیتهی هماهنگیها و قریب بهمطلق چپها برایش آغوش گشودند و مورد پسندش قرار نگرفتند) چندان هم بیربط (نه الزاماً در رابطه) نباشد.
کمیتهی هماهنگی و آقای محسن حکیمی در رابطه با علت وجودی یارانه مینویسند: «... دولت سرمایه داری توسل به پرداخت یارانه را راهبرد مقابله با عروج جنبش کارگری و مطالبه دستمزد بیشتر و بیشتر کارگران می سازد. اما درجه کارایی و میزان اثرگذاری این عامل تحت تاثیر پاره ای عوامل دیگر به ویژه موقعیت مبارزاتی و چگونگی آرایش قوای طبقه کارگر قرار می گیرد»[تأکیدها از من است]. براساس این بینش، کارگران (درصورتیکه بهلحاظ «موقعیت مبارزاتی» و تشکل طبقاتی در حدِ بسیار بالایی قرار داشته باشند) باید در مقابل دولتی که برآنها حاکم است و بهآنها یارانه میپردازد، صفآرایی کنند که نه ما یارانه نمیخواهیم؛ چراکه میخواهیم دستمزد واقعی خودرا فقط از کارفرما دریافت کنیم! اگر از این کارگران سؤال کنیم که چرا دریافت سوبسید را رد میکنید؟ احتمالاً جواب خواهند: برای اینکه آقای حکیمی میگوید: «در تمامی جوامع موجود دولت ها در چهارچوب برنامه ریزی سراسری برای بقای نظام بردگی مزدی هر سال اندکی از کوه عظیم اضافه ارزش هایی را که به تصرف خود در آورده اند، به بخش هایی از طبقه متبوع خود اهدا می کنند تا آن ها این اضافه ارزش ها را به کوهساران اضافه ارزش ها و سرمایه های دیگر خود اضافه کنند. بدین سان، هدف دولت سرمایه داری از توزیع یارانه در جامعه این است که کالاهای مصرفی ارزان تر به دست کارگران برسد و از این رهگذر ارزانی بهای نیروی کار یعنی کاهش دستمزد کارگران تضمین شود تا کارگران از مبارزه برای افزایش دستمزد بازداشته شوند...»[تأکید از من است]. اگر بهاین کارگران فرضی که حرفهای آقای حکیمی و کمیتهی هماهنگی را قبول کرده و تکرار میکنند، بگوییم که پاسخ شما یک مهملگویی دورینگی است و دارای هیچ گزارهی معین و راهکار عملیای نیست؛ آنگاه ـاحتمالاًـ بهاین نتیجه میرسند که باید بهحرفهای آقای حکیمی و کمیتهی هماهنگی بیشتر فکر کنند تا بیجهت نیروی مبارزاتی خود را بههرز نبرند.
حقیقت از این قرار استکه دولتها با پرداخت سوبسید بهمردم کارگر و زحمتکش، ضمن اینکه این توهم را ایجاد میکنند که برفراز جامعه و ماورای طبقات قرار گرفتهاند، بخشی از هزینههای بازتولید نیرویکار را نیز از درآمدهای عمومی میپردازند تا در قالب کمک بهمستمندان ـدرواقعـ بهصاحبان سرمایه کمک کرده و سود بیشتری بهآنها برسانند. بدینترتیب، کارفرما که باید تمامی دستمزد کارگران یا قیمت نیرویکار آنها را بپردازد تا بتوانند متناسب با استاندارهای جامعه زندگی کرده و نیروی خودرا بازتولید کنند، فقط بخشی از آن را میپردازد و پرداخت بخش دیگرش را بهدولت وامیسپارد. صرف نظر از اینکه کارگران عمدهترین نیرو در تولید ثروتهای اجتماعی هستند؛ این شیوهی دوگانه و توهمآفرینِ پرداخت دستمزد، کارگران را بهجای اینکه از گذرگاه طرح مطالبات اقتصادیـسیاسی، مبارزه با نهادهای دولتی و نیز موضعگیری برعلیه قوانین موجود̊ بهطرف سازمانیابی طبقاتی و سوسیالیستی راهبر گرداند، در لابیرنتی گیر میاندارد که مقصدش جرح و تعدیل ساختار دولت و تجدید آرایش قوانین همین نظام موجود است.
بنابراین، اگر در رابطه با نظرات رضا رخشان پای عناد خردهبورژوایی و ضدیت با اندیشههای کارگری در میان نباشد؛ اولاًـ باید دریافت او از مسئلهی یارانهها را بهموضوعی برای بحث و گفتگو در درون مناسبات کارگری تبدیل کرد{«... از بین بردن یارانهها چتر حمایتی دولت را از سر کارگران برمی دارد و آنها را در برابر سرمایهداران بیپناه برجا میگذارد. اما این چتر حمایتی خودش مانعی برای متشکل شدن کارگران هم هست. اگر تشکلهای کارگری جای این چتر حمایتی دولتی را بگیرند، طبقه کارگر خیلی بهتر خواهد توانست از زندگی خود دفاع کند»[تأکید از من است]}. دوماًـ باید بهواسطهی ترویج دانش مبارزهی طبقاتی دامِ جرح و تعدیل دولت و قوانین موجود را بهگذرگاهی گشوده بهسوی سازمانیابی سوسیالیستی تبدیل ساخت. سوماًـ باید از رضا رخشان آموخت که در مقابل جریانهای چپ که بهدامن جنبش سبز آویختند، بهجایگزینیِ «چتر حمایتی دولت» با «تشکلهای کارگری» میاندیشد. چهارماًـ بهجای تمرکز تبلیغاتی و عنادآمیز روی توصیف نادقیق و مبهم «یارانهها چتر حمایتی دولت را از سر کارگران برمیدارد»، باید روی این عبارت خردمندانه که «این چتر حمایتی خودش مانعی برای متشکل شدن کارگران هم هست»، متمرکز شد و بهبسط آن پرداخت. پنجماًـ باید از کمیتهی هماهنگی پرسید که چه تفاوتی بین حکمِ توصیفی شما که «دولت سرمایهداری برای اجتناب از... طغیان موج اعتراض کارگران علیه سرمایه در کنار تمامی راه های دیگر، سیاست پرداخت یارانه را نیز اینجا و آنجا درپیش می گیرد» و حکم رضا رخشان که «این چتر حمایتی خودش مانعی برای متشکل شدن کارگران هم هست»، وجود دارد؟ ششماًـ باید وسواسگونه از برخورد تحقیرآمیز با کارگران، فعالین جنبش کارگری و تلاش اندیشهورزانهی آنها پرهیز نمود.
کمیتهی هماهنگی در نقد نظریات رضا رخشان و ارزیابی خویش از مسئلهی یارانهها مینویسد: «طبقه سرمایه دار و دولت این طبقه برای پایین نگه داشتن بهای نیروی کار یا همان دستمزدهای کارگران به همه راه های ممکن متوسل می شوند.... پرداخت یارانه دولتی نیز به رغم ظاهر فریبنده آن راهبرد معینی در راستای .... برنامه ریزی خاصی برای کاهش دستمزد طبقه کارگر و بدین سان هرچه سنگین تر کردن کفه ارزش اضافی به سود صاحبان سرمایه و دولت سرمایه داری است»[تأکید از من است]. بنابراین، بهنظر کمیتهی هماهنگی پرداخت یارانه از طرف دولتهای سرمایهداری (یعنی، همهی دولتهای جهان) راهبردی معین و «برنامهریزی خاصی برای کاهش دستمزد طبقهی کارگر» است و کاهش قیمت نیرویکار هم راهبرد معینی برای «هرچه سنگینتر کردن کفه ارزش اضافی بهسود صاحبان سرمایه و دولت» است. گرچه ظاهر شعارگونه و کلامی این حکم̊ «ضدسرمایهدارانه»، رادیکال و طبقاتی مینماید؛ اما در کُنه مفهومی و خصوصاً از جنبهی عملیاش نه تنها غلط، بلکه پاسیفیستی و بورژوایی است. چرا؟ برای اینکه بهطور ضمنی بهکارگران میگوید: هیچگونه مقاومت و واکنشی در مقابل طرح «هدفمند کردن» یارانهها که میتواند بهحذف یارانهها تبدیل شود، لازم نیست؛ زیرا «پرداخت یارانه دولتی... بهرغم ظاهر فریبنده آن راهبرد معینی در راستای.... کاهش دستمزد طبقه کارگر و بدینسان هرچه سنگینتر کردن کفه ارزش اضافی بهسود صاحبان سرمایه و دولت سرمایهداری است»! بنابراین، باید در مقابل کاهش قطعی و احتمال نه چندان ضعیف حذف یارانهها که ـدر واقعـ بخش فریبندهی دستمزد کارگر و بههرحال امکانی برای زندگی بخور و نمیر اوست، منفعل ماند تا کارگران «بهحکم جبر زندگی و در تلاش برای زنده ماندن بر شدت مبارزات جاری خود علیه سرمایه و نظام سرمایهداری» بیفزاید و نظام کارِ مزدی را لغو کنند و فانتزیهای آقای حکیمی و کمیتهی هماهنگی برای ایجاد... را بهمنصهی ظهور عینی برسانند!
صرف نظر از اینکه عبارت «بهحکم جبر زندگی» فینفسه متناقض است، چونکه حکمِ «زندگی» همیشه آگاهی و اختیار بوده است؛ و منهای اینکه تبدیلِ «تلاش برای زنده ماندن» بهمبارزه «علیه سرمایه و نظام سرمایهداری» بیشتر بهفریب شباهت دارد تا راهکاری برای مبارزهی طبقاتی؛ باید بهکمیتهی هماهنگی گفت که عالیجنابان: اگر رضا رخشان کارگری استکه هنوز در موارد معدودی با معیارها و باورهای بورژوایی بهجهان نگاه میکند و پیشنهادهای عملیاش طبقاتی است، شما عملاً از بقای همین نظامی که اینچنین گرفتار لعن و نفرینتان است، دفاع میکنید. کدام سادهلوحی پیشنهادات عملی، سازماندهنده، انتقالی و غیرسوسیالیستی رضا رخشان را کنار میگذارد و بهتُرهات پاسیویستی، بورژوایی و سوسیالیستنمای شما گوش میدهد؟ در دنیایی که زیر فشار ارزشهای بورژوایی مفهوم سازمان و سازمانیابی جای خودرا بهفرقه و فرقهبازی داده است، هرآدم خودشیفتهای میتواند دوـسهتا آدم خوش خیال را بهگِرد خویش جمع کند تا حرفهای او را گوش کنند؛ اما تفاوت میان سازمان بلشویکی تشکل طبقاتی و انقلاب سوسیالیستی با این فرقههاییکه در مقابل حمله بهسفرهی کارگران و زحمتکشان انفعال را تبلیغ میکنند، از زمین تا آسمان است.
در اینجا میبایست بهیک نکتهی «روششناسانه» اشاره کنم تا بیشتر بهحقیقت نزدیک شویم: از ویژگیهای مقالهنویسان «لغو کار مزدی» (و علیالخصوص از ویژگیهای نوشتههای آقای حکیمی که بهاحتمال نه چندان ضعیف تحت عنوان کمیتهی هماهنگی دست بهقلم گرفته) یکی هم این است که با طرح یک مسئله یا مقوله، بهطور متواتر وارد توصیفات سوزناک و مصیبتگونه میشوند تا احساسات را بهجای تعقل و استدلال بنشانند؛ ذهن خواننده را با وساطت توصیفهای مکرر از این آکسیوم بهآن آکسیوم بکشانند و او را در میان توصیفات سانتیمانتال گیج کرده و سرانجام بهدام همان نتیجهای بیندازند که میبایست از طریق استدلال عقلانی استنتاج میشد. همین «متدولوژی» در رابطه با مسئلهی یارانه، در مقالهای که مسؤلیت آن را کمیتهی هماهنگی برای ایجاد... قبول کرده، نیز دیده میشود.
این قسمت را بهعنوان نمونهی توصیف متواتر با هم بخوانیم: «طبقه سرمایه دار و دولت این طبقه برای پایین نگه داشتن بهای نیروی کار یا همان دستمزدهای کارگران به همه راه های ممکن متوسل می شوند. تمامی دستاوردهای کار طبقه کارگر را که در روند تکامل و توسعه دانش های بشری و گسترش دامنه اختراعات و اکتشافات جدید علمی به دست آمده است برای افزایش بهره وری کار اجتماعی و تولید حداکثر محصولات یا انجام حداکثر کارها با حداقل نیروی کار و بدین سان افزایش بیش از پیش سود و سرمایه به خدمت می گیرند. آن ها از این طریق بهای واقعی نیروی کار را تا حد ممکن کاهش می دهند. زمان کار روزانه را تا هر کجا که بتوانند طولانی تر می کنند تا سطح دستمزدها و بهای نیروی کار را پایین تر آورند. فشار کار را بیشتر و بیشتر می کنند تا بازهم دستمزدها و بهای نیروی کار را کاهش دهند. شدت کار و سرعت کار را تا مرز مرگ کارگر به اوج می برند تا بازهم بهای نیروی کار را تقلیل دهند. تضمین اشتغال و فروش مستمر نیروی کار را از بین می برند تا کارگران را به تشدید هرچه وحشیانه تر استثمارخویش و فروش هر چه ارزان تر و شبه رایگان تر نیروی کار راضی کنند. تیغ اخراج و بیکارسازی را مدام و بی وقفه بالای سر کارگران نگه می دارند تا رعب و وحشت از گرسنگی و مرگ ناشی از گرسنگی را عامل تمکین کارگران به نازل ترین دستمزدها کنند. سرمایه داران و دولت سرمایه داری به تمامی این اعمال دست می زنند تا بهای نیروی کار را تا آخرین حد ممکن کاهش و درمقابل سود و سرمایه خود را بیش از پیش افزایش دهند. آنان سرکوب و درهم کوبیدن هر حرکت اعتراضی کارگران را نیز به همه این اعمال می افزایند تا تلاش سراسری خویش برای کاهش دستمزدها را تکمیل کنند و به اوج برسانند. این ها همه کارکردها و برنامه ریزی های ذاتی سرمایه است، زیرا فشار هرچه بیشتر بر بهای نیروی کار توده های کارگر یک اهرم اساسی افزایش هرچه بیشتر حجم و میزان ارزش اضافی است. پرداخت یارانه دولتی نیز به رغم ظاهر فریبنده آن راهبرد معینی در راستای همه اعمال بالا و بر همین اساس برنامه ریزی خاصی برای کاهش دستمزد طبقه کارگر و بدین سان هرچه سنگین تر کردن کفه ارزش اضافی به سود صاحبان سرمایه و دولت سرمایه داری است».
آیا حقیقتاً «تکامل و توسعه دانش های بشری و گسترش دامنه اختراعات و اکتشافات جدید علمی» از دستآوردهای کارگری است؟ شاید جواب آقای حکیمی با تز ضدمارکسیستی و خردهبورژواییِ «مزد و حقوقبگیران» بهاین سؤال مثبت باشد؛ اما هم تجزیه و تحلیل علمی و هم کنشهای طبقاتی جواب این سؤال را منفی اعلام میکند.
آیا روال عمومی سرمایه در جهان کنونی این استکه «طبقه سرمایه دار و دولت این طبقه... شدت کار و سرعت کار را تا مرز مرگ کارگر بهاوج» ببرند؟ بهراستی «مرز مرگ کارگر» در اثر شدت کار را بهعنوان امری دائمالوقوع چگونه باید تعریف کرد؟
آیا «طبقه سرمایه دار و دولت این طبقه» در عمل «بهای نیروی کار را تا آخرین حد ممکن کاهش» میدهند؟ اگر چنین است؛ این «آخرین حد» کجاست، چه تعریفی دارد و چرا مبارزهی سازمانیافتهی کارگران برای ممانعت از کاهش دستمزد (مثلاً همین کارگران و سندیکای هفتتپه) با عناد کمیتهی هماهنگی برای ایجاد... مواجه میشود؟
آیا در همهجا و همیشه «پرداخت یارانه دولتی نیز به رغم ظاهر فریبنده آن راهبرد معینی در راستای همه اعمال بالا و بر همین اساس برنامه ریزی خاصی برای کاهش دستمزد طبقه کارگر» است؟ با شواهد فراوان میتوان نشان داد که نه تنها چنین نیست، بلکه در موارد بسیاری کم و کیف یارانهی دولتی (نه اساس وجودی آن) از پسِ افت و خیزهای ناشی از مبارزهی طبقاتی شکل گرفته است.
تلاش کمیتهی هماهنگی برای ایجاد... در جهت ترسیم تصویرهای قهرمانانه، فاقد زمان، سوپر حماسی و ذاتاً انقلابی از طبقهی کارگر در مقابل بورژوازی که روزگارش بدون جنایت و آدمخواری و حماقت نمیگذرد، ضمن این روندِ معکوس فیلمهای اَکشِن و جنگ سردیِ هالیود را بهذهن متبادر میکند؛ این ایراد اساسی را نیز دارد که تقدیرگرایی شیعیِ در حاکمیت را بهطور وارونه در قالب تقدیرگرایی «طبقاتی» بازمیسازد تا بتواند در مقام یک جریان سیاسی ظاهر شود و با مقولهسازی و جعل تاریخ در بارهی «لغو کار مزدی» بههمه و هرچیز نه بگوید و سرانجام بهجای ترویج دانش مبارزهی طبقاتی، ترویج خرافات را در دستور کار خود بگذارد. این جملات را باهم بخوانیم: «مهم تر از این، جنبش کارگری بهویژه از سال 1353 در سطحی بسیار گسترده وارد عرصه مبارزه شد. موج اعتصابات طولانی مدت 2 هفته و 3 هفتهای با مشارکت چندین هزار کارگر از کارخانهای بهکارخانه دیگر سرایت کرد. افزایش دستمزد و گرفتن پارهای مطالبات اقتصادی بهمحور اصلی جنگ و ستیز کارگران علیه سرمایه تبدیل شد»[تأکید از من است]. این تصویر کمیتهی هماهنگی... یک دروغ محض و خرافی است که نه تنها حاوی هیچگونه آگاهی طبقاتی و سازمانگرانه و انقلابیای نیست؛ بلکه با ارائه فاکتورهای تاریخی دروغین، ترویج خرافات و تقدیرگرایی را بهکارگران «آموزش» میدهد. بههرروی، از سال 1332 تا 1357 هیچ دورهای را نمیتوان پیدا کرد که با عبارت «موج اعتصابات طولانی مدت 2 هفته و 3 هفتهای با مشارکت چندین هزار کارگر از کارخانهای بهکارخانه دیگر سرایت کرد» قابل توصیف باشد. اگر طبقهی کارگر در ایران از 4 سال قبل از قیام بهمن تجربهای فراتر از چندین اعتصاب پراکنده و محدود [مانند اعتصاب 40 روزه کارگران نفت آبادان و اعتصاب کارگران پالایشگاه تهران در1353؛ اعتصاب کارگران ایران ناسیونال در1354؛ اعتصاب در صنایع نساجی، ذغال سنگ و نفت در 1355] داشت، یقیناً نقش متفاوت و قدرتمندتری را در قیام بهمن بهعهده میگرفت و امروز اینچنین پراکنده و بیسازمان نبود که در معرض بگیروببند دستگاههای دولتی باشد و از آن حداقل آرایش لازم طبقاتی برخوردار بود تا نیازی بهامثال کمیته هماهنگی نداشته باشد که در مقام ایجادکنندهی تشکل در برابرش ظاهر شدهاند.
مقالهی «کارگری که دنیا را با چشمان یک سرمایهدار میبیند» بدون اینکه صراحتاً تعریفی از علت وجودی پرداخت یارانه داشته باشد، با قرار دادن هندوانه زیر بغل کارگران و تاریخنگاری دروغین̊ زمینهی تئوری توطئه و انکار تحلیل تاریخی و طبقاتی را در رابطه با مسئلهی یارانهها گسترش میدهد. این جماعت ـدر واقعـ فقط و فقط بهدر و دیوار میکوبند که بگویند نه تنها آقای محسن حکیمی بهتر و کارگریتر از رضا رخشان است، بلکه کمیتهی هماهنگی برای ایجاد... هم از سندیکای هفتتپه بهتر و رادیکالتر و کارگریتر است. اما مهمترین مسئلهای که نوشتهی رضا رخشان را از اساس با نوشتههایی که امثال آقای حکیمی و کمیتهی هماهنگی برای ایجاد... و غیره مینویسند، متمایز میکند، این استکه رضا رخشان نظراتش را از دخمههای جهان پیشبودی بیرون نمیکشد و با توجه بهبضاعت و امکاناتش، با ذهنی التقاطگرا ـاماـ بربستر مبارزات کارگری بهتحقیق و تفحص تن میسپارد و برای اثبات نظراتش بهآمار و ارقام ـگرچه در مواردی با اغراقهای زمختـ تکیه میزند و سعی میکند که دلیل بیاورد؛ در صورتیکه دیگران (یعنی: کلیت چپِ ورشکستهی خردهبورژوایی که در مقابل امثال رضا رخشان مواضع آتشین میگیرند و بهاو تهمت دفاع از احمدینژاد میزنند) فقط ولایتگونه حکم صادر میکنند که علیرغم بیربطیاش بهواقعیت جاری، الزاماً باید پذیرفته شود. چرا این احکام باید پذیرفته شوند؟ زیرا دنیای بستهایکه با همهی وجودش فقط و فقط برعلیه ولایتفقیه موضع میگیرد و نظام سرمایهداری را بهاَمان هرکس که جای این ولیفقیه را بگیرد، رها میکند؛ نمیتواند سروکاری با استدلال و آمار و اقناع داشته باشد. بههرروی، منطق ضداستبدادگرایان محض، ناگزیر استبدادی و متعالی و شاهانه است؛ همچنانکه قصهی «لغو کار مزدی» هم عنوانی برای فراطبقاتیگرایی خردهبورژوایی است.
شاید در یک نگاه سطحی چنین بهنظر برسد که بیانصافی را در این مورد از حد گذراندهایم؛ پس، این جمله را دوباره با هم بخوانیم: «هر آن کس که جامعه ایران را به معنای واقعی کلمه سرمایه داری یعنی جامعه مبتنی بر استثمار کار مزدی بداند نمی تواند جنبش اعتراضی جاری را ضدسرمایه داری نداند». آری، همانطور که «لغو کار مزدی» پوششِ فراطبقاتیگراییِ خردهبورژوایی است؛ «جنبش اعتراضی جاری» هم اسم رمز جنبش دستراستی و ارتجاعی سبز است.
این دو عبارت را باهم مقایسه کنیم: الفـ «هدف دولت سرمایهداری از توزیع یارانه در جامعه این است که کالاهای مصرفی ارزانتر بهدست کارگران برسد و از این رهگذر ارزانی بهای نیرویکار یعنی کاهش دستمزد کارگران تضمین شود تا کارگران از مبارزه برای افزایش دستمزد بازداشته شوند»؛ پس، پرداخت یارانه بهزیان کارگر و طبقهی کارگر است. بـ «بقای سرمایه یعنی تامین روند انباشت آن در ایران جز با تشدید استثمار کارگران و غارت ته مانده سفره آنان از طریق اجرای طرحهایی چون هدفمند کردن یارانهها میسر نیست»؛ پس، قطع پرداخت یارانه که بهزیان کارگران بوده است، بهنفع کارگر و طبقهی کارگر است!
در مقابل مصیبتگوییهای ناهمساز و متناقض از سوی چپِ خردهبورژوایی که کمیتهی هماهنگی و آقای حکیمی از نمونههای بدویتر و برجستهتر آن میباشند، رضا رخشان اولین فعال کارگری و اولین اندیشمندی است که میگوید: «طرحی بنام طرح هدفمند کردن یارانهها ناشی از تکامل نظام سرمایهداری در تعیین مناسبات اقتصادی درایران است». او در بارهی منشأ پرداخت یارانه نیز مینویسد: «وجود یارانهها در نظام اقتصادی ایران با تکامل سرمایهداری از بالا و با اصلاحات ارضی شاه بهعنوان اهرمی برای آرام کردن نارضایتی مردم زحمتکش وارد شده بود و بعداز انقلاب... حتی دراقتصاد دوران جنگ نیز گسترش یافته بود. اکنون دیگر... مانعی است بر سر راه اقتصاد رقابتی که باید از میان برداشته شود». بنابراین، رضا رخشان استدلال میکند که هم پرداخت یارانهها و هم هدفمندکردن آن حاصل تحولات سرمایه است، در رابطه با مبارزات کارگری نهایتاً پیشگیرانه بوده و ربط مستقیمی بهمبارزهی کارگران برعلیه صاحبان سرمایه و دولت نداشته است. گرچه رضا رخشان در مورد شروع پرداخت یارانه به«اهرمی برای آرام کردن نارضایتی مردم زحمتکش» اشاره میکند و زمان شروع آن را به«تکامل سرمایهداری از بالا» و «اصلاحات ارضی شاه» برمیگرداند؛ اما ازآنجا که دولت شاه هیچ ابایی از سرکوب هرشکلی از اعتراض اجتماعی نداشت و اصولاً از سال 1339 تا 1341 جنبش وسیعی هم که دولت را بههراسان بیفکند و بهچارهاندیشی بیندازد، وجود نداشت؛ بنابراین، اساس پرداخت یارانه در ایران از ابتدا نه همانند کشورهای اروپای غربی و شمالی فشار یا سازش طبقاتی، که اساساً و بهطور یکسویهای از ملزومات سرمایه و تکامل نظام و دولت سرمایهداری از بالا بوده است. فراموش نکنیم که یکی از ویژگیهای سرمایهداری در آلمان هم تکامل آن بهواسطهی سیاستگذاریهای بیسمارک «از بالا» بود.
گرچه نکات، مفاهیم، مقولات و حتی متدولوژی کمیتهی هماهنگی در مقالهی «کارگری که دنیا را با چشمان یک سرمایهدار میبیند» نقدی وسیعتر و عمیقتر را میپذیرد؛ اما بهمنظور کوتاه کردن این نوشته، ادامهی بررسی منتقدین مقالهی رضا رخشان بهنام «یارانهها، تلاشی برای یک ارزیابی واقعی» را در مقالات نقدگونهای دنبال میکنیم که بهلحاظ دیدگاه و متدولوژی فرق چندان زیادی با کمیتهی همآهنگی ندارند. لازم بهتوضیح استکه بازهم بهمنظور کوتاه کردن این نوشته، فقط نکاتی از این مقالات مورد بررسی قرار میدهیم که در برابر امکان سازمانیابی طبقهکارگر مخربتر و بازدارندهترند؛ وگرنه وزن مثنوی چپ خردهبورژوایی ـشایدـ بهچند کیلو هم برسد.
2ـ آقای سیاوش دانشور در مقام پرولتاریا!
الف) آقای سیاوش دانشور در مقالهی «کارگران و مسئله حذف سوبسیدها... نقدی بر دیدگاه رضا رخشان» با مضمون ظاهراً استفهامی مینویسد: «آیا رضا رخشان برای نوشتن این مطلب از سوی نهادهای امنیتی حکومت تحت فشار بوده و یا واقعا نظر سیاسی او در این بحث مشخص است»؟ شأن نزول این حکمِ پوشیده در قالب سؤال چیست؟ آیا جز این معنی دارد که حرفهای رضا رخشان دیکتهی وزارت اطلاعات رژیم هم میتواند باشد؟ اگر حقیقتاً چنین شکی وجود داشته باشد، چارهی کار سکوت یا نقدِ بدون ملاحظه است. اما آقای سیاوش دانشور «با این تردید» مینویسد که شاید هم حرفهای رضا رخشان دیکته شده از طرف وزارت اطلاعات است. این شک و تردیدهای دیپلماتیک هیچ معنایی جز ایجاد یک کمپین تبلیغاتی برعلیه رضا رخشان ندارد که فریادی جدا از چپِ خردهبورژوایی میزند. گرچه آقای دانشور در جملههای بعدیاش دموکراتنمایی بسیار میکند؛ اما همین کمپین زیرجلکی نشان دهندهی روحیه، منش و خاصهی دسپوتیکِ تشکیلات اوست. یکی از مهمترین دلایلی که افرادی امثال رضا رخشان قید این چپ را بهدرستی از بیخ زدهاند، همین روحیه و منش دسپوتیک در قالب دموکراتنمایی است.
آقای دانشور مدعی استکه «پرنسیپ همیشگی کمونیسم کارگری را نقض نمیکند» و «از آزادی عمل و تلاش فعالین کارگری برای ایجاد سازمانهای مستقل کارگران -مستقل از هر اختلاف سیاسی- دفاع» میکند. این اداعا بهدو دلیل دروغ است. اول اینکه ایجاد «تردید» در مورد دیکتهی وزارت اطلاعات بهرضا رخشان، مقابله با اثرات اندیشهبرانگیز حرفهای اوست که کمتر یا بیشتر از وزن این تأثیرگذاری مثبت میکاهد؛ دوم بهاین دلیل که بخش گستردهای از خانوادهی کمونیسم کارگری تا توانستند با سندیکا واحد و هفتتپه جنگیدند و همین ایجاد تردیدهای دیپلماتیک هم ادامهی همان جنگ است. این جماعت اگر ذرهای عِرق طبقاتی و کارگری داشتند و کارگر را بهعنوان طبقهای که رهاییاش در خودرهایی است، میپذیرفتند، سفید روی سیاه مینوشتند که معنی الاکلنگِ «نقد سیاسی بهخط مشی سندیکالیستی -و نه سندیکا بعنوان یک تشکل کارگریـ» چیست. مگر وظیفهی سندیکا (حتی پس از انقلاب سوسیالیستی اکتبر، هم) دفاع از منافع اقتصادی کارگران نبوده است و دخالتگری سیاسی سندیکاها هم از همین زاویه ضروری نبوده است؟ اگر چنین است (که هست)، پس ایجاد تردید در مورد دیکتهی وزارت اطلاعات بهرضا رخشان چه معنایی جز یک بازی زشت و دیپلماتیک دارد؟ گرچه بسیاری از تکهاندیشههای رضا رخشان قابل نقد است و من هم رؤس این تکهاندیشههای التقاطی را نقد کردهام؛ اما راهکارهای عملی او و دریافتاش از مسئلهی یارانهها هزار برابر پیچیدهتر از پرفسورنماییهای امثال آقای دانشور است. بههرروی، «تردید» در مورد دیکتهی وزارت اطلاعات بدینمعنی استکه قلم رضا رخشان (مثلاً بهدلیل فشار سیاسی و پلیسی) بیانکننده نظرات وزارت اطلاعات است. این «تردید»سازیها با این حکم که «نحوه انتقاد بهرضا رخشان نقدی در چهارچوب گرایشات درون جنبش کارگری است» تناقضی است که تنها میتواند تزویر خردهبورژوایی را کنار بزند.
حقیقتاً که دنیای کلهپایی است. گروههایی که مثل همین گروه «اتحاد کمونیسم کارگری» ـبا یک تغییر نام الکیـ بهدنبالچهی جنبش دستِ راستی سبز تبدیل شدند و پس از بالاآمدن گند قضیه از همین رضا رخشان که نقاد جنبش سبز بود، معذرت هم نخواستند، نادانی خود از مختصات اقتصادیـسیاسیـاجتماعی جامعهی ایران (و بهویژه منطقهی شوش و هفتتپه) را با ظن فشار «از سوی نهادهای امنیتی حکومت» لاپوشانی میکنند تا همچنان بر برج خیال خام بنشینند و قصههای خردهبورژوایی برای پرولتاریا بسرایند!
ب) اینکه «کارگران نیازی ندارند در برخورد بهمسائل اجتماعی در زمین فرمولهای علم اقتصاد بورژوائی بازی کنند و با "جبههگیری سیاسی" بین طرفداران سیاست انبساطی و انقباظی نیرویشان را پشت جناحی از سرمایهداری قرار دهند»، فقط در قالب نصیحت بزرگمنشانه بهرضا رخشان کارآیی دارد، اما آنجاکه جناب دانشور و بخش اعظم چپِ خردهبورژوایی پُشتِ جنبش سبز قرار گرفتند و سرنگونی کلی رژیم را دقیقهشماری کردند، لابد «"جبهه گیری سیاسی" بین طرفداران» جناحهای بورژوازی ـدر قالب دفاع از جنبش سبز (البته با انکار موسوی و نیز اللهاکبر و یاحسین گفتنها)ـ نیاز کارگران بود!؟ ترجیح رضا رخشان بهاجرای سیاستهای انبساطی توسط دولت بهجای اعمال سیاستهای انقباظی، ترجیح حداقلی و منطقی یک فعال سندیکایی جنبش کارگری است. این حکم که کارگران نیازی بهطرفداری از سیاستهای انبساطی یا انقباضی ندارند، تنها در صورتی درست استکه هیچ فرقی بین کینزیانیسم و نئولیبرالیسم وجود نداشته باشد. آیا بهراستی آقای دانشور بدین باور استکه هیچ فرقی بین کینزیانیسم و نئولیبرالیسم وجود ندارد؟
پ) این دیگر جنبهی کمیک سیاست است که یک نفر از کمیتهی مرکزی گروهی بهنام «حزب اتحاد کمونیسم کارگری» بدون ارائهی هرگونه آماری ـدر هرموردیـ بهاین نتیجه میرسد که «جمهوری اسلامی و اقتصاد ایران نه در مسیر تکامل که در مسیر یک فروپاشی تمام عیار است»؛ اما در مقابل فعالین کارگریای که در داخل کشور زندگی میکنند و با هزار مشکل آشکار و پنهان مواجهاند، مینویسد: «خوب است اگر رضا رخشان آمار و اعدادی فراتر از گزارشات بانک مرکزی و نهادهای دولتی و یا حتی گزارش نهادهای اقتصادی جهانی در مورد دوره های رونق اقتصاد ایران و رشد اقتصادی دارد در اختیار علاقه مندان بگذارد». آیا همین کمونیستهای دوآتشه و تنوری (شاید هم جزغاله!) بههمان آمارهای دولتی و بینالملی نگاهی میاندازند؟ گذشته از این، مگر مارکس و لنین برای تحلیل پایهایترین کارکردهای نظام سرمایهداری آمارهایی بهجز «آمار و اعدادی فراتر از گزارشات... نهادهای دولتی ... و گزارش نهادهای اقتصادی جهانی» در اختیار داشتند؟ حقیقت این استکه از چپِ خردهبورژوایی که بگذریم، کمونیستها و فعالین جنبش کارگری همیشه براساس حداقل آمارها، بیشترین تعقل را برای دریافت حقیقت بهکار بردهاند. این برای خردهبورژواهای برج عاج نشین قابل فهم نیست.
ت) آقای سیاوش دانشور در مورد رضا رخشان مینویسد: «رضا رخشان علیرغم هر حسن نیت و تحلیلی فردی که دارد عملا دارد شاخکهای حسی کارگران در اعتراض به این تهاجم وسیع به زندگی شان را تحت عنوان ملزومات رشد سرمایه داری رقابت آزاد بی حس میکند. این سیاست بسیار خطرناکی برای جنبش کارگری است و عواقب بسیار خطرناک تری برای موجودیت اجتماعی طبقه کارگر در بر دارد». کسی که پیشنهاهای پنجگانه و عملی رضا رخشان در رابطه با یارانهها را نادیده میگیرد و در مورد او چنین کمپینی بهراه میاندازد، اگر گول نباشد، مشغول کلاهبرداری سیاسی است. بُروز چنین برخوردهایی از چپِ خردهبورژوایی طبیعی است. نباید فراموش کنیم که نیش عقرب نه از ره کین است، که اقتضای طبیعتاش این است. گرچه رضا رخشان در هیچیک از نوشتهها و گفتههایش بهکارگران نگفته استکه آنها باید (یا حتی نباید) تاوان «ملزومات رشد سرمایه داری» را بپردازند؛ اما پیشنهادههای عملی او بهطور قاطعی بدینمعناستکه کارگران نباید تاوان «ملزومات رشد سرمایه داری» را بپردازند؛ و مسیر زندگی کارگر و سرمایهدار بهطور فاحش و قاطعی از هم جداست. مشکل رضا رخشان این استکه ضمن عدم باور بهچپِ خردهبورژوایی، از این نیز ناتوان استکه ایجاد یک چپِ کارگری را (که میتواند بهچپِ پرولتری فرابروید) در دستور کار و عمل خود قرار دهد. تا زمانیکه رضا رخشان از «آن» رنج میکشد و از «این» میهراسد، چارهای هم جز این ندارد که همانند پاندول بین همه و هرگونه امکانی در نوسان باشد. این نوسان ضمن اینکه نیروهای او را بهفرسایش میکشاند، میتواند بهعاملی در مقال سازمانیابی طبقاتی کارگران نیز تبدیل گردد.
ث) جناب دانشور با آوردن یک نقل قول از رضا رخشان («"انگیزه اجرای این طرح [یعنی: طرح «هدفمند کردن» یارانهها] در دولت جستجو میشود و میزان رشد مناسبات سرمایه داری در ایران و مرحله کنونی آن نادیده گرفته میشود"»]، در مورد او چنین مینویسد: «سیاستهائی که رضا رخشان پیشنهاد میکند، چپ خرده بورژوا [که] سهل است، از سندیکالیسم هم عقب تر است و بیشتر به شورای اسلامی کار شبیه است. تا زمانی که علی نجاتی دبیر سندیکای نیشکر هفت تپه بود، تلاشها و مواضع... در سندیکای واحد هم شاهد بودیم که با دستگیری بخشی از رهبران سندیکا گرایش نوع میرزائی سکان را بدست گرفت که نامه عجز و لابه به خامنه ای نوشت.»[تأکیدها از من است. ضمناً نقل قول داخل پرانتز (...) از رضا رخشان استکه توسط آقای دانشور نقل شده است].
آقای دانشور در اینجا دو خاصهی بسیار زشتِ چپِ خردهبورژوایی را بهنمایش میگذارد: 1ـ بیسوادی و درعینِ حال، پُرمدعایی؛ 2ـ تفرقهافکنی در درون و بیرون آن تشکلهای کارگریای که بهچپِ خردهبورژوایی کولی نمیدهند.
چرا «سیاستهائی که رضا رخشان پیشنهاد میکند»، بهسیاستهای «شورای اسلامی کار شبیه است»؟ برای این که رضا رخشان بهاین نتیجهی علمی و داهیانه رسیده استکه انگیزهی طرح هدفمند کردن یارانهها را ـبهجای محدوده یا چارچوبهی دولتـ باید در «رشد مناسبات سرمایهداری در ایران و مرحله کنونی آن» مورد بررسی قرار داد. چرا این سخن علمی (و بهطور ناخواستهای مارکسیستی) کفر آقای دانشور را درآورده است؟ برای اینکه میتواند در برابر باورهای خرافی آقای دانشور قرار بگیرد که برپایه تز خردهبورژوایی دولت نامتعارف شکل گرفتهاند. آری، اگر خردهبورژوازی وضعیت خودرا در خطر ببیند، خون شیطان را خدایی و ذات الهی را شیطانی اعلام میکند.
اما چرا آقای دانشور بههنگام نقد نظرات و راهکارهای رضا رخشان پای علی نجاتی را بهمیان میآورد؟ شاید بهاین علت که رضا رخشان یادداشت «ما یک خانواده هستیم » را در پاسخ بههمین تفرقهافکنیهای انگلیسیمآبانه نوشت و منتشر کرد و داداستان هم بههمین بهانه راهی زندانش کرد!؟
ج) آقای سیاوش دانشور در مورد پیشنهادههای عملی رضا رخشان در مقابله با طرح «هدفمند» کردن یارانهها میفرمایند: «حق ایجاد تشکلهای کارگری و حق اعتصاب، تعیین حداقل دستمزدها توسط نمایندگان تشکلهای مستقل کارگری، پرداخت بیمه بیکاری تا زمان اشتغال مجدد، و افزایش دستمزدها به تناسب تورم را طرح میکند که هیچکدام جدید نیستند و دستکم بیست سال است که این خواستها توسط کمونیستها و کارگران پیشرو طرح شده و طرح آن ربط خاصی با بحث یارانه ها ندارد». در مقابل اظهارات این «استاد عَذَل» باید گفت که فرقِ مفهوم کلی (که بنا بهفعلیت ذهن حرکتی از انضمامِ حسی بهکلیت انتزاع مفهومی ـاماـ هنوز منفعل را طی کرده است) با مفهوم انضمامی (که ارادهی ناظر برفعلیت در رابطهای خاص است) همین پیشنهادههای رضا رخشان با آن چیزهایی است که شما «دستکم بیست سال است که» روی هوا پرت کردهاید تا کمونیستنمایی کرده باشید. بنابراین، اگر میخواهید در تناقض با جنبش کمونیستی کارگران قرار نداشته باشید، آموختن را از آموزههای همین رضا رخشان آغاز کنید.
3ـ آقای محمد ایرانی (از دوستان و همفکران آقای مهدی کوهستانی)
الف) از میان «نقد»هایی که روی مقاله رضا رخشان نوشته شدهاند و من نیز آنها را دیدهام، نقد آقای محمد ایرانی (از دوستان آقای مهدی کوهستانی نژاد که خودِ او از مقامات جنبش کارگری ایران، کانادا[1] و نهادهای بینالمللی است؛ و با همین آقای ایرانی مقالهی مشترک هم مینویسد!)[2] از همه سرگرم کنندهتر است. اگر آقای سیاوش دانشور شایستهی لقب استاد «عَذَل» بود، این استاد جدیدالورود بهخیل رنگارنگ فعالین جنبش کارگری، استادِ «اَدَب» بهسبک زعفرانیه و بالاتر از تجریش است. ایشان که بهطور مؤدبانهای «مدرن»، امروزی و ضدکمونیست تشریف دارند، بهطور مستمری از رضا رخشان تعریف و تمجید میکند و دائماً هم بهطور مؤدبانهای بهاو یادآور میشود که عزیز جون شما اشتباه میفرمایید و این استاد بینالمللی ما درست میفرمایند!
در پاراگراف بالا نوشتم: آقای محمد ایرانی ضدکمونیست است. دراینجا باید اضافه کنم که آقای ایرانی بهتصور اینکه چپِ خردهبورژوایی عینیت جنبش کمونیستی کارگران است، علیرغم اشتراکات فراوانی که با این چپ دارد، برعلیه آن موضعگیری میکند تا در کنار کارگران برعلیه امکانات جنبش کمونیستی کارگران بجنگد. بهبیانات خودِ ایشان توجه کنیم: «اگر از انتقاد تند آقای رخشان نسبت بهچپ بگذریم هرچند واقعا بدلیل عملکرد ضعیف چپ محق بوده و بسیاری از گروههای سیاسی چپ (و بعضی از گروههای دیگر) اعتقاد دارند که فقر بیش ازحد منجر به انقلاب میشود و برای همین از تحریم اقتصادی و جنگ پشتیبانی میکنند، ولی بهرحال انچه مردم و کارگران باید با ان مبارزه کنند دولت و حکومت اسلامی حاکم میباشد و جمله اخیر ایشان جوهر واقعی مبارزه را نشان میدهد که چگونه زیر سرکوب وحشتناک رژیم به تاسیس دو سندیکای مستقل کارگری موفق شده و بسیاری از کارگران زندانی پرورش یافته همین دو سندیکا میباشند»[تأکید از من است].
بدینترتیب، آقای محمد ایرانی (همانند چپ خردهبورژوایی) مبارزه با کارفرما و صاحبان سرمایه را (از اعم دولتی یا غیردولتی) کنار میگذارد تا بگوید: «انچه مردم و کارگران باید با ان مبارزه کنند دولت و حکومت اسلامی حاکم میباشد»! از طرف دیگر، همین آقا زیر بغل رضا رخشان هندوانه میگذارد که او را بیشتر برعلیه چپی که بهزعم او کمونیست است، بشوراند و از آب گلآلود ماهی که چه عرض کنم، شاید که قورباغههای ضدکمونیستی بگیرد. گرچه آقای ایرانی اشتباه میکند که بدون توجه بهوجوه مشترک خودش با این چپ̊ برعلیه آن دام میچیند؛ اما تا زمانیکه این چپ (بههرصورت) با کمونیسم تداعی میشود، باید در برابر آدمهایی مثل آقای ایرانی از آن حمایت کرد. چراکه این چپ علیرغم وجه مسلط خردهبورژواییاش، هنوز هم در موارد نه چندان زیادی ارزشهایی میآفریند که راست کمر بهنابوی آن بسته است.
ب) بهتشابه بین نظریات آقای محمد ایرانی و چپِ خردهبورژوایی اشاره کردم. برای اثبات این امر از میان موارد بسیار فقط 4 نقل قول ( از آقایان محسن حکیمی، محمد ایرانی، کمیتهی هماهنگی و کیوان سلطانی) بسنده میکنم.
آقای محسن حکیمی: «جنبش جاری جنبشی صرفا ضددیکتاتوری نیست. جنبشی است علیه آن چیزی که دیکتاتوری برای بقا و دوام آن اعمال می شود. به این معنا، البته ضددیکتاتوری هم هست. اما آنچه دیکتاتوری برای بقا و دوام اش اعمال می شود همان رابطه اجتماعی برخاسته از اعماق جامعه است که کمر اکثریت مطلق ساکنان جامعه زیر بار آن خم شده - اگر نگوییم شکسته است. این رابطه همان رابطه خرید و فروش نیروی کار یا سرمایه است. بنابراین، جنبش کنونی جنبشی است علیه این رابطه، جنبشی ضدسرمایه داری. اما...».
کمیته هماهنگی: «افزایش حقوق این بازنشستگان نیز فقط و فقط تحت فشار مبارزه خود آنان بود و دولت احمدی نژاد مجبور شد به این افزایش حقوق تن دردهد، تازه آن هم با سوء استفاده توهین آمیز دولت در آستانه انتخابات دور دهم ریاست جمهوری و با هدف جمع آوری رای بازنشستگان برای احمدی نژاد صورت گرفت. همین که خر دولت احمدی نژاد...».
آقای محمد ایرانی: «ایشان فراموش میکند که وعده های قبل ازانتخابات دولت درسال ۸۴ موجب حمایت اقشار ناگاه ، قشر حاشیهنشین شهرها و بازنشستگان گردید ، ولی زمانیکه در۴ سال دولتمداری! گرانی وحشتناک و واگذاری پروژه ها و صنایع مادر و بزرگ به سپاه ، واردات بی رویه ازچین که موجب ورشکستگی تعدادی کارخانه وبیکاری کارگران که با تحریم بیشترنیزهمراه گردید فقرروزافزون مردم وکارگران راباوجودافزایش بیشترحقوق که ازتوافق سران نظام ونه فقط دولت تصویب شد، ببارآورد. دیگرحمایت ازرییس دروغگو در انتخابات سال ۸۸ انجام نگردید که جنبش سبز تبلوران بود، گرچه پول بحساب ریخته شده ای که بیشتر شوی تبلیغاتی بود پس ازموفقیت در انتخابات از حساب بازنشستگان کسر گردید».
آقای کیوان سلطانی: «معلوم نیست چرا آقای رخشان سنگ صحت انتخابات احمدی نژاد را بهسینه میزند، که کوس رسوائی آن بر هر بام و برزن کارگری و غیرکارگری زده شده است؟ و اصولا مستندات این ارزیابیها کجاست»؟
پ) نقل قول زیر، علیرغم طولانی بودناش، تصویری مناسبی از نگاه و برخورد «مؤدبانه»ی آقای ایرانی نسبت بهمقالهی رضا رخشان ارائه میکند؛ پس، آن را با هم بخوانیم: «بنظرمیرسد آقای رخشان از تحولات انجام شده در انچه بعنوان خصوصی کردن صنایع اتفاق افتاد بیخبر میباشد که از کارگر آگاهی چون ایشان انتظار بیشتری میرود، درحالیکه با گذشت بیش از هجده سال از برقراری نظام ولایتی و سالها بعداز جنگ که این متمم اضافه شد، نه تنها هیچکدام از صنایع مادر خصوصی نگردید، بلکه بیشتر کارخانه ها و شرکتهای بزرگی که در رژیم سابق با تولید و کیفیت بالا کار میکردند توسط مدیران نالایق دولتی و بنیادهای ریز و درشتی که توسط روحانیون تصرف شده بودند با تولید و کیفیت کمتر کار میکردند بطوریکه صاحبان قبلی حاضر به تحویل گرفتن نبوده و بخشی از انها نیز به سرمایه داران جدید وابسته به حکومت (جایگزین اشراف و دربار سابق) واگذار گردیدند ، تنها بعضی از صنایع اتومبیل سازی و صوتی و تصویری با کیفیت نازلتر بتولید بیشتر پرداختند. هرچند ایشان در دنباله مقاله اشاره میکند که دولت اجازه آزادی رقابت را نداد و واگذاری درحد حرف باقی ماند، ولی شگفت اینکه ایشان با اشتباهی وحشتناک روند خصوصی سازی را در دولت نهم با روند بیشتر بعنوان لیبرالیسم اقتصادی باور میکند، زمانیکه حتی روزنامه های داخلی سپردن همه پروژه های نفتی ، دولتی و ساختمانی را به سپاه توسط دولت انتشار داده و خرید صنایع بزرگ مخابرات ، کشتی سازی ، صنایع پتروشیمی و صدها طرح بزرگ و متوسط توسط سپاه با استفاده از رانت و فشار را تایید نموده اند و این چه نوع خصوصی سازی و رقابت آزاد میباشد که دوست کارگر و مبارزمان درک نموده است»[تأکید از من است]؟ بههرروی، نظر آقای محمد ایرانی تا آنجا که بهرشد غولآسای سپاه اشاره میکند، درست است؛ اما آنجا که این رشد را صرفاً ناشی از رانت دولتی میداند و افزایش توان تکنولوژیک سپاه را نمیبیند، از زاویه جنبش سبز، بخشی از بورژئازی آشکارا نئولیبرال و و دولتهاییکه مدافع سبزها بودند، بهمسئله نگاه میکند. این وجه کموبیش مشترک همهی نقادان رضا رخشان است.
ت) آخرین نکتهای که از آقای محمد ایرانی باید نقل قول کنم، بهسابقهی تشکلهای کارگری برمیگردد، او در این مورد مینویسد: «درجائیکه کارگران شرکتهای زیرپوشش وزارت نفت و سایر کارگران پیشرو مکانیک و فلزکار و غیره که از سابقه مبارزاتی سالیان دراز برخوردارند ولی درحال حاضر از کمبود یک سندیکا یا تشکیلات کارگری مستقل بیبهره هستند، ارزش این دوسندیکا که مانند گوهری درآسمان کارگری ایران میدرخشند، میباید سمبلی برای ایجاد سندیکای مستقل بشمار آیند». گرچه سندیکای فلزکار و مکانیک سابقهی سیاسی درخشانی دارد؛ و برای مثال اسکندر صادقینژاد و جلیل انفرادی و دیگران، ضمن اینکه از اعضا و فعالین این سندیکا بودهاند، در مبارزهی ضدسلطنتی هم (بهعنوان چریک فدایی خلق) نقش بسیار با ارزشی بازی کردند و در همین راستا هم جان باختند؛ اما هم از جنبهی تاریخی و هم بهلحاظ اثرگذاری برروند مباراتی طبقهی کارگر، سندیکای کارگران چاپ (یا صنعت چاپ) نقش بسیار با اهمیتتری بازی کرده است. حال سؤال این استکه چرا آقای محمد ایرانی بهنقش سندیکای فلزکار و مکانیک در گذشته اشاره میکند، اما سندیکای کارگران چاپ را از قلم میاندازد؟ اگر آقای ایرانی گرایش چپ داشت و سمپاتیزان چریکهای فدایی خلق بود، پاسخِ سؤال در خودِ جواب نهفته بود؛ اما آقای ایرانی با همهی وجودش فریاد میزند که بهدموکراسی غربی و انتخاباتسالاری بورژوایی باور دارد. بنابراین، اگر بهاین نتیجه نرسیم که سمپاتی او بههیئت «مؤسس [یک نفرهی] سندیکای فلزکار مکانیک» انگیزهی این اشارهی بیمورد بوده است، مجبوریم که پای شیاطین را بهمیان بکشیم که رفتار و سکاناتشان قانونمند نبوده و نخواهد بود. دفاع دوفاکتوی این هیئت مؤسس یک نفره که در وبلاگاش خودرا سندیکای فلزکار مکانیک معرفی میکند، از پارهای مسائل با بیانات و شیوهی استدلال و نگاه آقای ایرانی همخوانیهای فراوانی دارد.
[یک نکتهی توضیحی در مورد نوشتهی آقای ایرانی: نقلقولهایی که از این ایشان آوردم، بهلحاظ فاصلهگذاری، همه بههم چسبیده بود. مثل اینکه این آقای نقاد همانند استاد خویش هنوز بلد نیستکه فارسی بنویسد و از دیگران خواهش میکند که برایش بنویسند].
4ـ آقای کیوان سلطانی (و عبور از خط قرمز رژیم)
الف) آقای سلطانی فقط آرزو میکند که «شاید این حرف های آقای رخشان نیز مانند همان حرف هایی که به آقای اسانلو از زندان در آستانه ی انتخابات خرداد 88 نسبت دادند، و گفته می شد که آن حرفهای بازجویانش بوده است، از آن خود او نباشد». بدینترتیب، آقای سلطانی نیز همانند آقای سیاوش دانشور با کشیدن پردهی ابهام دولتیـپلیسی روی سخنان رضا رخشان، خاستگاه کارگری مقالهی و نظرات او را از خودِ این نظرات جدا میکند تا خواننده نه با حرفهای یکی از فعالین مؤثر جنبش کارگری، بلکه با حرفهای احتمالاً دولتیـپلیسی برخورد داشته باشد. این شیوهی برخورد هرچه باشد، دموکراتیک نیست. چراکه رضا رخشان بههنگام انتشار مقاله در زندان نبوده و خودش مستقیماً مسؤلیت مقالهاش را پذیرفته است. ازجمله عیبهای غیردموکراتیکِ این شیوهی برخورد این استکه هرکسی با تکیه بهآن میتواند نظر دیگران که مورد پسند او نیست، بهدولت و پلیس منتسب کند و بهنظریهپردازی بیمعارض تبدیل شود!؟ بههرروی، قصد آقای سلطانی از طرح اینگونه ابهامها (همچنانکه قصد او از طرح اینکه «در این مطلب که بر من خواننده معلوم نیست آیا نظر سندیکاست ویا صرفا نظر نویسنده است») این استکه شخص رضا رخشان را ـنه نقطه نظرات او راـ مورد حمله قرار دهد. این روش نه تنها دموکراتیک نیست، بلکه بهطور خشنی هم دسپوتیک است.
ب) «اگر هم حرف های ایشان موجه باشند و "اکثریت کارگران" به احمدی نژاد و دولت نظامی اش رأی داده باشند، ابطال این نظریه ی خام است که گویا کارگران بالفطره انقلابی اند. کارگر ِ نا آگاه نیز مثل هر قشر دیگری می تواند تحت تاثیر فاکتور های محاط بر حیات اجتماعی اش اغوا گردد و برعلیه منافع طبقه ای خودش اقدام اجتماعی کند، چنان که بخشی از طبقه ی کارگر در آلمان سال های 1930، تحت تأثیر ِ ایده های سوسیال شونیستی هیتلر به حزب سوسیال ناسیونال (نازی) رأی داد». این نقل قول را از آقای کیوان سلطانی آوردم تا نشان داده باشم که اولاًـ نوشتهی وی کُرکُری خواندن است و ربطِ نقادانهای بهمقالهی رضا رخشان ندارد. چراکه رضا رخشان حرفی در مورد «بالفطره انقلابی» بودن کارگران نزده است و ظاهراً با مقولهی انقلاب هم (اعم از بالفطره و غیربالفطرهاش) سرِ ناسازگاری دارد. و دوماًـ نشان بدهم که جملههای نوشتهی آقای سلطانی نه تنها ربطی بهمقالهی رضا رخشان ندارد، بلکه این جملهها با یکدیگر ـنیزـ بیربط اند. از خواننده خواهش میکنم جملهای را که ریز آن خط کشیدهام را با جملهای که حروف آن ایرانیک است، مقایسه کند.
از ربط نوشتهی آقای سلطانی با مقالهی رضا رخشان که صرف نظر کنیم، میتوان حدس زد که احتمالاً منظور وی این است که «"اکثریت کارگران"» بهدلیل عدم آگاهی میتوانند به«ایدههای سوسیال شونیستی هیتلر» هم رأی بدهند. چراکه کارگران آلمان در سالهای 1930 همانند یک «قشر» بازی سوسیال شونیستهای هیتلری را نخوردند، بلکه با چنان کمیتی بهاین بازی زشت و غیرانسانی وارد شدند که حتی بهغلط حضور کیفی یک طبقه را القا میکند. بههرروی، این نظریه که اشتباهاً بهرضا رخشان نسبت داده شده است، با تعمیم وضعیت ویژهی 1933 در جهان، از یکطرف ذهن را مقدم برروابط و مناسبات تولیدیـاجتماعی میداند؛ و از طرف دیگر الیتگرایانه و نخبهستایانه است.
پ) بهحملات «نقادانه»ی آقای سلطانی نگاه کنیم تا علیرغم شیوهی شلختهی نگارش او، سفسطه و مغلطه را با هم ببینیم: «نویسنده با طمانینه از هزینه های فعالیت های کارگری سخن می گوید، اما شاکر است که اوضاع به آن سیاهی هم که فکر کنید نیست. و سپس با لحنی مألوف به مخاطبین اش که هم می توانند کارگران فعال باشند و هم امنیتی های که عن قریب در نقش بازجو یا دادستان و یا زندانبان ایشان را به خاطر سرپیچی از "خط قرمز های نظام" مورد مؤاخذه قرار دهند، می نویسد. لحنی که در تمام این نوشته مستتر است، می گوید که کار خودتان را بکنید! به سایر جنبش های اجتماعی کاری نداشته باشید! و بار آن ها را به گردن خود نیاندازیم که انحراف است. می گوید که خوش بختانه هنوز در ایران جان هیچ فعال کارگری در خطر مرگ و ترور نیست! و به آن ها می گوید که به شما ربطی ندارد که دانش جویان زیر خطر اعدام به سر می برند، شما در خاک ریز های نظام قدم بر دارید کسی کاریتان ندارد! به شما چه که قریب سی نفر در زیر خطر اعدام قرار دارند، فرزاد کمانگر فعال کارگری و کرد اعدام شد، رژیم جمهوری اسلامی او را قصاص ترور کردند، شیرین علم هولی را ترور ِ قصاص کردند، اما این مسئاله ربطی به کارگران ندارد، "سیاه نمائی" نکنیم!»[تأکیدها از من است].
با توجه بهاینکه از اخبار و قرائن و شواهد چنین برمیآید که فرزاد کمانگر انسانی شریف و شیفتهی مردم فقیر و تهیدست بود و زندگیاش را تا آخرین نفس صرف همین آرمان والا و ارزشمند کرد؛ اما ضمن تأکید براینکه او در رابطه با سازمانیابی مبارزات کارگران و ایجاد تشکلهای مستقل کارگری دستگیر و اعدام نشد، باید بهطور مؤکدتر گفت که ایجاد پارادوکس بین این انسان شریف و انسان شریف دیگری بهنام رضا رخشان نه تنها مورد قبول فرزاد کمانگر نیست، بلکه او برعلیه همین شیوهها هم بود که بهپیشباز مرگ رفت. بههرروی، پیکر جنبش کارگری در ایران چنان درهم فشرده و کم توان استکه نه تنها نمیتواند بارِ جنبشها دیگر را بهدوش بکشد، بلکه با تن دادن بهکشیدن چنین باری بهغیر از تاوانهای سنگین و کمرشکن که گریباناش را میگیرد، اساساً استقلال طبقاتی خودرا نیز از دست میدهد. چراکه دیگر جنبشها (تاآنجاکه جنبش محسوب میشوند و نه افرادی که خودرا جنبش جا میزنند) در همراستایی با جنبش کارگری گامهای مستمر و رشدیابنده و مؤثری برنداشتهاند؛ و نزدیک شدنشان بهجنبش کارگری نه ایجاد همگامی و همیاری با این جنبش، که عمدتاً بهخاطر استفادهی ابزاری از بازوان اجرایی کارگران بوده است. برای مثال، بههمین جنبش سبز نگاه کنیم که جنبش دانشجویی و زنان را نیز بلعید و تاوان و هزینهی مبارزهی کارگری را تا بیش از 10 برابر افزایش داد.
سرانجام اینکه برداشت من از حرف درست و خردمندانهی رضا رخشان این استکه جنبش کارگری ربطی بهسلطنتطلب و مجاهد و چپِ خردهبورژوایی ندارد؛ و باید بهچنان استحکام و نیرویی دست یابد تا بتواند جنبش زنان و دانشجویان و غیره را با هژمونی خویش و در همراستایی با ذات تاریخی خودش سازمان بدهد. برای رسیدن بهاین نقطهی تعیینکننده نباید حتی یک تار موی هیچیک از فعالین جنبش کارگری را بهریسک گذاشت.
حقیقت این استکه در شرایط پراکندگی کنونی بدون ارتباط مستمر و طولانی با مردم کارگر و زحمتکش نمیتوان در همراهی با آنها کوچکترین گامی در راستای سازمانیابی طبقاتی برداشت. از طرف دیگر، همین پراکندگی̊ مردم کارگر و زحمتکش را بهجایی رسانده که از 6 ماه زندان هم میهراسند و عطای تشکل طبقاتی را بهلقای پراکندگی تحمیلی میبخشند. بنابراین، وارد مناسباتی شدن که فعال کارگری را به 20 سال زندان محکوم میکند، نهایتاً بهزیان جنبش کم توان کنونی تمام میشود. منطق مارکسیستی و تجارب مکرر مبارزات جهانی طبقهی کارگر حاکی از این استکه آنجایی که تودههای طبقهی کارگر در صحنهی آشکار مبارزهی سیاسی نیستند «سرپیچی از "خط قرمز های نظام"» منطق ویژهای دارد و خرد خاصی را میطلبد که نادیده گرفتن آن چیزی جز ماجراجویی خردهبورژوایی نیست. رضا رخشان بهدرستی برعلیه این ماجراجویی موضعگیری میکند.
یک نکتهی دیگر هم در نوشتهی رضا رخشان این استکه او مینویسد: «در سالهای گذشته ابتدا سندیکای واحد و سپس سه سال بعد سندیکای هفت تپه توسط کارگران بوجود آمدند. این کار امروز هم هزینه دارد. بااینهمه راهی به جز پرداخت این هزینهها نیست و هرچه تعداد تشکلهای کارگری بیشتر شود، این هزینهها نیز کمتر خواهند شد. ما درسندیکای هفت تپه این هزینهها را پرداخت کرده ایم. با اینکه تعدادی از دوستانم به زندان رفتند و خود من هم با پرونده سازیهای متعددی روبرو شدم و سپس اخراج شدم و به زودی راهی زندان خواهم شد، با اینهمه شرایط را برای فعالیت کارگری مناسب می بینم. همبستگی کارگران با همدیگر میتواند این هزینهها را قابل تحمل کند. البته بشرط اینکه این فعالیتها لزوما کارگری باشد نه اینکه به انحراف رود ویا بار سایرجنبشهای اجتماعی را به گردن نحیف خود بیندازیم. ویا وظیفه اپوزیسیون را برای تشکلهای کارگری قائل شویم». بنا بهبرداشت من حرف رضا رخشان در اینجا توضیح دهندهی این استکه فراریانِ پس از جنبش سبز علیرغم گرد و خاکی که بهنام جنبش کارگری میکنند و کِیسهای پناهندگی کارگری که دارند، فرارشان ربطی بهجنبش کارگری نداشته است. حرف دیگر رضا رخشان این استکه اگر افرادی پیدا شوند که مثلاً تحت عنوان کمیتهی فلان و تشکل بهمان «سرپیچی از "خط قرمز های نظام"» را در برنامهی خود بگذارند و بعد از یکیـدو سال فِلِنگ را ببندند و بهسوئد و سوئیس و غیره پناهنده شوند، عملاً بهکارگران و فعالین عملی کارگری گفتهاند: پرولتاریای ایران بهکشورهای مرفهتر پناهنده شوید!
بنابراین، همانند اسانلو و مددی و شهابی و رخشان و... با زندانهای 6 ماه تا 6 سال باید بهگونهای گام برداشت که بتوان آهسته و پیوسته در حرکت بود. گرچه این پیوستگی تا زمانیکه جنبش کارگری اینگونه پراکنده است، عمدتاً بار و فضای شخصی دارد؛ اما از سال 1367 تا کنون خبری از این نبوده استکه کسی را بهجرم سازماندهی و ایجاد تشکل مستقل کارگری ترور یا اعدام کردهاند. اگر باور این حکم برای عدهای سخت است، میتوانند بهقهرمان مبارزات کارگری در کردستان ـمحمود صالحیـ نگاه کنند که با همهی رادیکالیسمی بهاو نسبت داده میشود و علیرغم «سرپیچی از "خط قرمز های نظام"» و تماس با آقای گای رایدر در هتل لالهی تهران فقط یک سال زندان کشید و هنوز هم در ایران زندگی میکند و هنوز هم اعدام یا ترور نشده است.
5ـ امان کفا، بدون کپیرایت
الف) از میان مقالاتیکه در مورد یارانهها نوشته شده، نوشتهی امان کفا بهنام «یارانهها، رشد صنعتی، پوپولیسم و کمونیسم» بیش از همهی دیگر مقالات در این زمینه توجه من را بهخود جلب میکند. علت این جلب توجه این استکه منهای اختلاف در نحوهی بیان، نظرات امان کفا شباهتهای بسیار زیادی بهنظرات رضا رخشان در مقالهی «یارانهها، تلاشی برای یک ارزیابی واقعی» دارد. برای مثال آقای کفا در رابطه با علت طرح و قانون یارانهها مینویسد: «سالهاست که کوتاه کردن دست دولت و برداشتن سوبسیدها، رشد و امکانات حاصله برای سرمایه خصوصی، از اهداف استراتژیک بورژوازی در ایران بوده است. و امروز که امکان اجرای آن توسط دولت احمدی نژاد میسر گشته است٬ آنقدر تقدسی و مورد حمایت تمامی اقشار و جناح های سرمایه است که تمامی هم و غمشان حول رفع موانع وهموار ساختن راهی است که امکان اجرای چنین طرحی را بی دردسرترو کاملتر می سازد»[همهی تأکیدها در این قسمت از من است]. رضا رخشان هم با شیوهی استدلال ویژهی خودش همین نظرات را بیان میکند و تأکید میکند که: ریشهی طرح یارانهها را باید در «تکامل نظام سرمایهداری در تعیین مناسبات اقتصادی در ایران» جستجو کرد. تفاوت در این استکه رضا رخشان بهعنوان یک فعال کارگری و براساس تحلیل تاریخی نتیجهگیری میکند؛ درصورتیکه امان کفا بهعنوان یک کمونیست و بهزبان چپِ موجود.
ب) امان کفا مینویسد: «سالهاست که سرمایه و سرمایه داری دولتی و آنچه که با نام دولت هایی رشد و رفاه نامیده می شد ، سپری شده است. سالیان است که عدم توانایی این مدل در دنیا جای خود را به مدل اقتصاد بازار آزاد داده است. امری که فروپاشی دیوار برلین نقطه پایانی آن بود. با عدم توانایی رقابتی که سرمایه با رشد اقتصادی مبتنی بر اساس مدل "شرقی" دنبال می شد، سرمایه جهانی شیفت خود را به مدل بازار داد. این دوره سپری شده است». همین مسئله را رضا نیز زیر عنوان دولتگرایی مطرح میکندکه تکرار آن در اینجا، بازهم بهطول نوشته میافزاید.
پ) رضا رخشان احمدینژاد را از جنبهی اقتصادی «لیبرالترین» دولت در حیات جمهوری اسلامی و نیز «بخش خصوصی» را مشتاق توسعهی سرمایه در عرصهی جهان میداند. امان کفا بدین باور استکه «سهم خواهی سرمایه در ایران، و مشخصأ بخش خصوصی و خواستش درداشتن جایگاهی در بازار جهانی، گرچه از یکطرف به شدت مدیون جمهوری اسلامی سرمایه و مشخصأ دولت احمدی نژاد است، از طرفی دیگر نیز مدیون تغییر و تحولی است که در سطح بین المللی...».
ت) اگر این نقل طولانی از امان کفا را با پیشنهادهی پنجگانهی رضا رخشان با هم مقایسه کنیم، بهسادگی میتوان گفتکه منهای بیان و کلمات، ماهیتاً یکسان هستند: «سهم خواهی کارگران از کل تولیدات خود در جامعه، اما، ممکن و امروز قابل دستیابی است. اینکه سوبسید می دهند یا نمی دهند، قیمت بالا می رود و یا به چه میزان، اینکه دولت امروز سرمایه موفق به پیشبرد این امر می شود و یا تا چه حد می شود، همگی از جمله مسائلی است که کمونیست ها هم باید به آن بپردازند، ولیکن سؤال در مقابل ما کماکان پابرجاست. کارگر کمونیست چه کار باید دراین جا انجام دهد. آن پرایتک انقلابی کدام است؟ بقول مارکس "اوضاع دقیقأ به دست آدمیان تغییر مییابد و این خود مربی است که نیاز به تربیت دارد". راه مبارزه با تغییرات و فشارهایی که سرمایه در ایران با برداشتن سوبسید ها دنبال می کند را نمی شود در "جلوگیری از اجرای" چنین طرحی خلاصه کرد، به هر حال این سرمایه است که قیمت گزاری می کند، تورم از اجزا این نظام است و راه مبارزه با آن همانا پراتیک انقلابی است. تاکتیک امروز کمونیستی، مسلمأ خواست افزایش حداقل دستمزد متناسب با تورم، و تعیین آن توسط نمایندگان کارگران است. این امری است که در ایران امروز کاملأ ممکن است. دستیابی به این خواست مترادف با سقوط دولت نیست.... طبقه کارگر در ایران امروز می تواند خواست افزایش حقوق متناسب با تورم را متحقق کنند. این امکان به این اندازه در مثلآ خرداد ۶۰ میسر نبود. در اسفند ماه امسال سرمایه داران و دولتشان نباید اجازه یابند که از قدرت خرید کارگران بکاهند. تضمین این امر، و یا حداقل آسان ترین راه برچنین تضمینی، همانا تشکل کارگری است. خواست آزادی بی چون و چرای حق تشکل به همین اندازه اهمیت چند برابر در این دوره دارد. بایستی قبول کرد که جنبش کارگری ایران در حال حاضر این توانایی را دارد که برای تحقق این خواست ها دست بکار شود. سازمان دهی این امر و متشکل شدن برای کارگران وظیفه عاجل امروز است». پیشنهادههای پنجگانهی رضا رخشان عبارتند از: «1- حق ایجاد تشکلهای کارگری و حق اعتصاب. 2- عدم دخالت دولت در تعیین دستمزد. 3- پرداخت بیمه بیکاری تا زمان اشتغال مجدد. 4- حضور نمایندگان تشکلهای کارگری در کمیسیون یارانهها. 5- افزایش دستمزدها به تناسب تورم».
ج) ازآنجاکه رضا رخشان (مثبت یا منفی) نزد گروهها و افراد چپ و نیروهایی که خودرا جانبدار کارگران و زحمتکشان معرفی میکنند، آدم شناخته شدهای است؛ و از آنجاکه مقالهی رضا رخشان حدود 40 روز قبل از مقالهی امان کفا وسیعاً منتشر شده بود؛ از اینرو، بعید بهنظر میرسد که امان کفا مقالهی رضا رخشان را ـحتی پیش از نوشتن مقالهی خودشـ ندیده باشد و از آن (خصوصاً در رابطه با پیشنهادههای عملی) تأثیر نگرفته باشد. اگر این فرضیه درست باشد (که بهاحتمال بسیار قوی درست است)، شایسته بود که آقای کفا نوشتهاش را با ارجاع بهنوشته رضا رخشان مینوشت. بدینترتیب، ضمن ابراز نظر تئوریک گامی هم در راستای سازمانیابی طبقاتی کارگران برداشته میشد.
******
قسمت دوم مقالهی «رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها» را در اینجا بهپایان میبرم تا در قسمت سوم بیشتر روی مسائل مربوط بهچرایی و چگونگی یارانه، انواع آن و الزامهای بورژوای ایران در این رابطه متمرکز شویم. بنابراین، همهی آن نکات مورد نقد و بررسی قرار نگرفتهی مقالات فوقالذکر را بهنکاتی ارجاع میدهم که در قسمت بعدی و بیشتر بهطور اثباتی مورد بررسی قرار خواهند گرفت.
پانوشتها:
[1] برای آشنایی با خاصههای کنونی اتحادیههای کارگری در کانادا، از جمله میتوان بهلینک زیر مراجعه کرد: «مردان نامرئی: فساد در اتحادیههای کارگری کانادا».
[2] چندی استکه فعالین جنبش سبز در داخل و خارج بهتشکلیابی خود روآورده و در راستای «سازمان»یابی کارگران نیز بهتکاپو افتادهاند. از همینروستکه سایتهای اینترنتی متعددی (ازجمله سایت «جمعیت مبارزه با تبعیض اقتصادی») آشکار و پنهان کارگران را مخاطب قرار میدهند؛ رادیوهای خارجی (ازجمله رادیو آمریکا[!!!]) به«جانبداری» از طبقهی کارگر ایران برخاستهاند[!!؟]؛ مقالات و نوشتههای متعددی (ازجمله مصاحبهی شروین نکویی با محمد مالجو بهنام «چشمانداز ائتلاف میان جنبش سبز و جنبش کارگری») در ضرورت اتحاد طبقهی کارگر و جنبش سبز نوشته میشود؛ و فعالین جدیدالظهوری نیز (ازجمله همین آقای محمد ایرانی) مدال «فعال کارگری» را ـگرچه بهطور ضمنیـ بهگردن میاندازند تا زمینههای لازم را برای این اتحادِ مرگآور فراهم کنند. بههرروی، آقای محمد ایرانی علاوه براینکه بهنقد رضا رخشان نشسته است، این امتیاز ویژه را هم دارد که با همکاری آقای مهدی کوهستانی مقالهی کارگری [مروری کوتاه برمعادن ایران و کارگران معدن] مینویسند. برای شناخت بهتر این فضای تازه شکل گرفته در اطراف و اکناف طبقهی کارگر 3 پاراگراف از مقالهی «چشمانداز ائتلاف میان جنبش سبز و جنبش کارگری» از مصاحبهی شروین نکویی با دکتر محمد مالجو و چند دقیقه از مصاحبهی آقای مهدی کوهستانی با رادیو آمریکا را ذیلاً میآورم تا نمونهای از خروارها را نشان داده باشم:
چشمانداز ائتلاف میان جنبش سبز و جنبش کارگری[مصاحبه با مالجو]:
یک) «به بیانی کوتاهتر، بر طبق تحلیل استراتژیک چپ دموکرات، سه مولفه ی حمایت مالی و پشتیبانی سیاسی و پوشش کارآمد رسانهای در واقع کمبودهایی است که برطرفسازیشان میتواند نیروهای کارگری را به عامل تعیینکننده در جابجایی قدرت سیاسی بدل سازد».
دو) «جنبش کارگری و جنبش سبز در دوره ی پس از انتخابات برای مبارزه با اقتدارگرایی به هیچ وجه در خدمت یکدیگر قرار نگرفتهاند. به دلیل نیازهای دوطرفهای که اقتضای وضعیت سیاسی کنونی است، یگانه نامزد رفع کمبودهای ارتقای سطح جنبش کارگری و تبدیل کردن محل کار در بخشهای کلیدی اقتصاد به محل منازعه و به این وسیله از قوه به فعل رساندن اثربخشی سیاسی نیروهای کارگری برای جابجایی قدرت عبارت است از بخش پرطنین جنبش سبز که غالباً به بورژوازی شانزده ساله ی پس از جنگ و طبقه ی متوسط تعلق دارند. ائتلاف سیاسی میان جنبش سبز و جنبش کارگری مشخصاً به این معناست که بخش ثروتمند و قدرتمند و پرطنین جنبش سبز سه مولفه ی اصلی حمایت مالی و پشتیبانی سیاسی و پوشش کارآمد رسانهای را برای اعتراضات کارگری میان بخش غیرمتشکل نیروی کار در بخشهای کلیدی اقتصاد فراهم بیاورد، آن هم با پنج هدف مشخص: اول، کاهش ریسک اقتصادی پیشگامی فعالان کارگری در اعتراضات کارگری؛ دوم، یکپارچهسازی اعتراضات کارگری پراکنده؛ سوم، بسیج کردن افکار عمومی در زمینه ی همدلی با خواستههای تدافعی و حداقلی کارگران؛ چهارم، بالا بردن هزینه ی سرکوب اعتراضات در محل کار؛ و پنجم، ارتقای مخاطب اعتراضات کارگری از سطح کارفرمای بلاواسطه به سطوح وزارتخانههای مسئول و دولت».
سه) «بدون برخورداری از حمایت مالی و پشتیبانی سیاسی و پوشش رسانهای از جانب بخش ثروتمند و قدرتمند و پرطنین طبقه ی فرادست اقتصادی معترض، امکانات عملی فعالان کارگری برای یارگیری و هویتسازی و سازماندهی طبقه ی کارگر در شرایط سیاسی پس از بیست و دوم خرداد چندان امیدبخش نیست. چشمانداز شکلگیری ائتلاف میان جنبش سبز و جنبش کارگری بستگی به این نیز دارد که فعالان کارگری تا چه حد به چنین درکی رسیده باشند، چندان که پذیرای ائتلافی ولو میانمدت با طبقهای شوند که بیشترین صدمهها را از همان خوردهاند. بسته به فاعلیت نخبگان اصلی جنبش سبز و جنبش کارگری میتوان گفت تحقق ائتلاف میان این دو جنبش هم بسیار دور است و هم بسیار نزدیک».
اینک بخشی از سخنان آقای مهدی کوهستانی (از مقامات اتحادیههای کارگری در کانادا) با رادیو آمریکا، که کروبی و موسوی را همردیف با کارگران میآورد تا هردو را مظلوم یک ظالم نشان دهد:
«... این رژیم اگه برای موندگاری خودشون، نگاه کنید، حتی از بچههای خودشون چه جوری باهاشون برخورد میکنن، نگاه کنید بهآقای کروبی و موسوی چهکار میکنن؛ کسانیکه باهاشون بودن، تمام این سالها، امروز باهاشون چگونه برخورد میکنند، شما فکر میکنین کارگری که توی ایران بیکاره...»!
در اینجا باید بهآقای محمد ایرانی گفت که از همکار نظریاش آقای مهدی کوهستانی بپرسد که چرا از رویدادهای کارگری در ویسکانسین آمریکا با رادیو آمریکا حرف نمیزند؛ یا چرا بهجای ایجاد شبههی مظلومیت برای موسوی و کروبی آشکارا بهآن کارگرانی اشاره نمیکند که بههنگام قدرتمداری همین آقایانِ ظاهراً مظلوم بهجوخهی اعدام سپرده شدند و سالهای سال در زندانها ماندند. بههرروی، تمامی کنش و واکنشهای عوامل آشکار و پنهان جنبش سبز از نقشهی گستردهای خبر میدهد که سبزها برای استفاده از بازوی اجرایی کارگران ریختهاند. شاید کارگران بهطور متشکل بتوانند بین جناحهای دولت بازی کنند و امتیازاتی بگیرند که تسهیلکنندهی سازمانیابی تودههای پراکندهی کارگر باشد؛ اما اتحاد با بورژوازی و دلسوزی برای موسوی و کروبی از تخمهی همان فسادی حکایت میکند که پانوشت [1] بهآن ارجاع داده است.
برای شنیدن حرفهای آقای کوهستانی میتوان بهلینک زیر مراجعه کرد:
http://www.youtube.com/watch?v=yHY7aXbLVxg&feature=player_embedded#at=58
نفت استبدادزا است، نسبت نفت و دموکراسی
در گفتوگوی اميد ايرانمهر با عباس عبدی، تاريخ ايرانی
بررسی نسبت ميان نفت و دموکراسی همواره مورد مداقه و علاقه اهل فکر و نظر بوده است. پرسشهايی از اين دست که استغنای مالی دولتها و اتکای آنها به نفت بجای ماليات آيا سد راه دموکراسی است و يا پاسخگويی دولتها در شرايطی که صاحب قلک بزرگی هستند که هر گاه اراده کنند دست در آن برده و خرج میکنند، چگونه خواهد بود، سالهاست که محل بحث و نظر شده است. در ايران هم همزادی اکتشاف نفت و جنبش مشروطيت و نيز رفتار دولت پهلوی پس از ملی شدن صنعت نفت و کسب درآمد بيشتر از محل فروش نفت، صاحبنظران را به بررسی رابطه نفت و دموکراسی سوق داده است؛ البته برخی همچون دکتر همايون کاتوزيان معتقدند نفس درآمد نفت هيچ صفت سياسی ندارد و الزاما سبب ايجاد حکومت استبدادی نمیشود، از ديگر سو دکتر موسی غنینژاد بر اين باور است نفت خاصيت استبدادی کردن دولتها را ندارد و ريشهاش به ملی شدن صنعت نفت باز میگردد. عباس عبدی، روزنامهنگار و پژوهشگر اما نظر ديگری دارد، به باور او: «برای رسيدن به دموکراسی، مسأله نفت مانع و خاکريز مهم و اول است، چه بسا با برداشته شدن اين خاکريز، تازه با موانع ديگر دموکراسی مواجه شويم ولی بدون عبور از اين خاکريز اين چنينی هيچگاه به دموکراسی نخواهيم رسيد.» او در گفتوگو با "تاريخ ايرانی" بر اين نظر پای میفشارد که: « علت اصلی تبديل شاه به يک مستبد تمام عيار، افزايش درآمدهای نفتی او بود.»***
شما از جمله افرادی هستيد که شيوه بهرهبرداری از نفت را در دوران پس از اسفند ۱۳۲۹ به نقد کشيدهايد و معتقديد نفت نه «ملی» که «دولتی» شد و اين شيوه به ناکارآمدی ساختار دامن میزند. در نگاه اول پيرامون اختلافات بر سر مسأله ملیشدن صنعت نفت به نظر میرسد مفهوم «ملیشدن» در معرض چالش قرار دارد. برخی همچون دکتر کاتوزيان معتقدند ملی شدن نفت يعنی «نفت ايران از تصاحب و تسلط شرکت سابق بيرون آيد و متعلق به ايران شود.» نظر شما چيست؟ تعريفی که شما از ملی شدن صنعت نفت داريد، چيست؟ اين تعريف با آنچه رهبران ملی همچون دکتر مصدق مدنظر داشتند، چه نسبتی دارد؟
من تاکنون درباره ملی شدن نفت از سوی مرحوم دکتر محمد مصدق از منظری که پرسش کردهايد اظهارنظری مطبوعاتی نداشتهام، علت عدم اظهارنظر نيز فقدان آشنايی و تخصص کافی درباره حوادث آن دوره است. ولی آنچه که اکنون میتوانم بگويم اين است که ميان ملی شدن نفت که در دست گرفتن اختيار و مالکيت نفت کشور از سوی مردم ايران است و نحوه اداره آن بايد تفاوت قائل شد. ولی مشکلی که در حال حاضر درباره نفت با آن مواجه هستيم، میتواند در هر دو حالت وجود داشته باشد، به عبارت ديگر اگر نفت مثل گذشته تماماً در اختيار شرکت نفت انگليس بود و سهم ايران را تحويل حکومت میداد و وارد بودجه کشور میشد، همان مشکلی را داشت که اکنون هم با آن مواجهيم. بنابراين دفاع از مالکيت ايران و مردم ايران بر منابع نفتی و در اختيار گرفتن آن که به قطع يد مشهور بود، و آنچه که از سوی مرحوم دکتر مصدق و در جريان جنبش ملی کردن نفت رخ داد (فارغ از جزييات پيشبرد اين سياست) پذيرفتنی بود، ولی با فرض ملی شدن کامل نفت (همان طور که بعداً اتفاق افتاد) تزريق بودجه آن به منابع دولتی و بودجه سالانه و مستغنی کردن دولت از ملت از نظر منابع مالی، موجب فساد، اتلاف منابع، نابرابری، کاهش بهرهوری، بیثباتی و مسايل ديگری شد که شاهد آن بوديم. در نتيجه آنچه که مدنظر بنده بود، اداره نفت و درآمدهای آن خارج از مديريت دستگاههای دولتی و تحت مديريت نهادی مستقل از دولت بود که در اين وضع دولت فقط میتواند ماليات بر توليد و مصرف نفت را بگيرد. ولی از آنجا که عقلانيت و نهادهای مدنی و غيردولتی در کشورهای نفتی، از استحکام و پايداری لازم برخوردار نبودهاند، لذا چنين راهحلی عملاً امکانپذير نبود، از اين رو پيشنهاد شد که درآمد نفتی مستقيماً به مردم پرداخت شود. زيرا در نهايت مردم در شيوه مصرف درآمدهای نفتی مسيری عقلانیتر از دولتهای نفتی را طی میکنند. اين راه کم ضررتر از وضع کنونی است حتی اگر کاملاً مطلوب نباشد.
سال گذشته در يادداشتی اشاره کرده بوديد: «نفت را دولتی کردهاند. خرج کردن اين ثروت ملی با مکانيسم موجود، باعث تنبلی، چاقی، بیتحرکی، بهرهوری پايين و... دولتها شده است. به عنوان يک گلوگاه ساختاری مهم بايد اين مشکل نيز حل شود.» فکر میکنيد چرا روند ملی شدن صنعت نفت به جايی رفت که اکنون از دولتی شدن آن سخن گفته میشود. آيا مفهوم ملی شدن درست فهم نشده بود يا آنچه با آن روبهرو هستيم ناشی از عواملی جز خواست دولتمردانی چون دکتر مصدق بود؟ شما «نفت فعلی» را عامل «کاهش بهرهوری» میدانيد، چه شد که «ثروت ملی» به عامل «بیتحرکی ملی» تبديل شد؟
همان طور که گفتم مسأله ملی شدن مرتبط با رها شدن از سلطه خارجی بر منابع نفتی بود و چون مصدق با کودتا شکست خورد، او نتوانست آن پروژه يا مراحل بعدی آن را اجرا کند (اگر چنين مرحلهای در ذهن او بود، يا بعداً بوجود میآمد)، ولی با قدرتمند شدن شاه، او کوشيد که اين منابع را به يکی از ارکان مشروعيت خود تبديل کند، از اين رو شرکت نفت و درآمدهای آن عملاً تحت مديريت و سيطره شخص او بود و نحوه هزينه کردن بخش اعظم اين درآمدها را نيز او تعيين میکرد. وقتی که يک حکومت بتواند منابع نفتی را به يکی از پايههای مشروعيت خود تبديل کند (و شايد هم مهمترين پايه آن) در اين صورت ديگر نيازی به منبع مردمی مشروعيت نمیبيند. به علاوه نفت نه تنها پايه مشروعيت که پايه عقلانيت رژيم هم شده بود، به عبارت ديگر اگر بهرهوری بالاتر معرفی از نتايج عقلانيت ابزاری و مدرن باشد، نفت و درآمدهای بادآورده آن ضرورت و نياز به اين بهرهوری را از ميان میبرد و عقلانيت در اداره امور به عنصری غيرمهم و زايد تبديل میگردد، و از اينجا ناکارآمدی، تنبلی و... سپس فساد و تباهی در اقتصاد و جامعه آغاز میشود. در چنين دولتی، بجای رواج لياقتسالاری که نشانهای از حاکميت عقلانيت است، ارادتسالاری که نشانهای از حکومت فاسد و ناکارآمد است، شايع و حاکم میشود.
علاوه بر اختلاف درباره مفهوم «ملیشدن» ديگر موضوعی که طی سالهای اخير محل اختلاف نظر ميان چند تن از صاحبنظران شده «هدف» نهضت ملی است. دکتر موسی غنینژاد میگويد: «دعوا بر سر اين بود که منافع استفاده از منابع نفتی را چگونه تقسيم کنيم. راهحلش اين نبود که نفت را ملی کنيم. راهحل آن میتوانست اين باشد که اگر شرکت ملی نفت ايران و انگليس حاضر نيست که سهم بيشتری بدهد، يک شرکت ديگری هم بيايد و رقيب اين شرکت شود. يا به لحاظ قانونی، دکتر مصدق صنعت نفت را ملی کرد، میتوانست به جای آن قانونی به مجلس ببرد که سهم ما را از بهره مالکانه نفت بالا ببرد و همه ناگزير مجبور به اطاعت بودند.» اما دکتر کاتوزيان هدف از ملی کردن نفت را «نه فقط بالا بردن درآمد نفتی ايران» بلکه «کوتاه کردن دست خارجی از دخالت در امور سياسی ايران» میداند. شما فکر میکنيد هدف اصلی از ملیشدن نفت چه بود؟
نکته ديگری که شايد در اين مجادله مهم باشد، اداره دولتی يا خصوصی يک بخش اقتصادی مهم و بزرگ چون صنعت نفت است. البته با تجربه و برداشتهای امروز موثر بودن اداره دولتی منابع نفتی نيز محل بحث است. استحصال بیرويه و بدون تزريق گاز به مخازن موجود که موجب کاهش بهرهوری آنها شده است، يکی از مصاديق مهم در سوء اداره دولتی در استخراج، نگهداری و پالايش و... منابع نفت و گاز است. در هر حال گمان میکنم که آقای دکتر کاتوزيان درست گفتهاند، ولی شايد مشکل مورد نظر دکتر غنینژاد در مراحل بعدی از موفقيت ملی شدن بوجود میآمد و مصدق فرصتی برای مواجهه با اين مسأله پيدا نکرد. ولی نکته مهم اين است که دکتر مصدق برای ملی کردن نفت سياستی خيابانی و تودهای (نه به معنای حزب توده) را در پيش گرفت. اين سياست در مراحل اوليه خود ممکن است موفقيتهايی را نصيب سياستمدار کند، و با موجهايی که راه میاندازد اين سو و آن سو را تسخير کند، ولی در مراحل بعدی ممکن است اختيار اين امواج از دست برود و موجسوار را نيز با خود ببرد. به نظر میرسد که مسأله ملی شدن صنعت نفت با سياست و رقابتهای داخلی کشور به نحو پيچيدهای گره خورد و از اين طريق تحت تأثير قرار گرفت، و در مراحل بعدی کنترل آن از دست مصدق نيز خارج شد.
شما منتقد شرايط فعلی در بهرهبرداری از صنعت نفت هستيد. انتقادی که به هر حال بخشی از آن به نوع ملی شدن نفت در سال ۱۳۲۹ بازمیگردد. برخی همچون دکتر غنینژاد معتقدند «از هر نظر که نگاه بکنيد ملی کردن نفت کار اشتباهی بود. اصلاً ضرورتی نداشت که ما دشمنهای قدری برای خودمان درست بکنيم.» اگر شرايط سال ۱۳۲۹ را لحاظ کنيم، چه برنامهای بايد برای احتراز از آنچه امروز با آن مواجهيم پی گرفته میشد. آيا ملیشدن صنعت نفت آنچنان که اتفاق افتاد، اجتنابناپذير بود يا آنچه رخ داد اشتباه بود؟ از ديدگاه شما مصدق در آن شرايط، چه راههايی پيش رو داشت که میتوانست برود و نرفت؟
اظهارنظر تخصصی در اين مورد در حوزه صلاحيت من نيست. ولی میتوانم بگويم که مرحوم مصدق يک اقليت بسيار کوچک در مجلس داشت و با سواری بر موجی که به نام ملی کردن نفت ايجاد کرده بود، به نخستوزيری رسيد، پس اگر چنين موجی را راه نمیانداخت، حداقل در آن مقطع نخستوزير هم نمیشد. هنگامی که کسی چنين موج سنگينی را راه بياندازد، بايد قادر به کنترل سکان کشتیای که بر آن در اين امواج سوار است باشد، در غير اين صورت موج او را هم خواهد برد. گمان میکنم که هرگونه اصلاحی از سوی مصدق و جبهه ملی در شعار اوليه میتوانست از جانب حزب توده و ساير منتقدان و حتی رقبای داخلی جبهه ملی به خيانت تعبير شود و لذا از آن اجتناب میشد. اگر به آرايش نيروهای سياسی در آن زمان مراجعه شود، نوعی تنوع و پراکندگی و بیثباتی را میبينيم، در چنين شرايطی، زمينه برای تغيير موازنه قوا با استفاده از بيگانهستيزی فراهم میشود و شعار ملی کردن نفت بهترين راه و مستمسک برای چنين تغيير موازنهای بود. بنابراين شايد کسی نتواند بگويد که آن واقعه اجتنابپذير يا ناپذير بود يا خير؟ آنچه که مسلّم است، اين است که رخ دادن واقعه مهمی چون اتفاقات سالهای ۱۳۲۸ تا ۱۳۳۲ در خلا، و به صورت اتفاق و ناگهانی و بدون زمينه رخ نمیدهد، و اگر چنين زمينههايی وجود داشت که داشت، صرفاً میتوانيم آن را تحليل و شناسايی کنيم و از آن درس بگيريم.
يکی از مسائلی که پيوسته درباره «نفت» مطرح میشود، نسبت آن با آزادی و استبداد است. آنچنان که برخی همچون صادق خرازی معتقدند «نفت اگر به معنای واقعی ملی شده بود و در اختيار مردم قرار گرفته بود ما ۲۵ سال بعد از آن گرفتار حاکميت مستبد نمیشديم، دولتی که تمام قدرت را از نفت میگرفت و شير نفت را در جيب خود میديد» اين يعنی علاوه بر آنکه بحث پيرامون «مفهوم ملی شدن» همچنان به مثابه معضلی تاريخی وجود دارد، در مورد تأثير آنچه در اسفند ۲۹ اتفاق افتاد بر فضای سياسی کشورمان طی بيش از نيم قرن اخير نيز اختلاف نظر وجود دارد. آنچه قائلان به اين نوع انديشه مطرح میکنند، اين است که «نفت» پس از ملی شدن در سال ۲۹ نه تنها نقش مثبتی در جهت رشد و توسعه اقتصادی کشور در اين يکصد سال نداشته، بلکه جلوی توسعه سياسی را نيز گرفته است. در مقابل اين نظر دکتر کاتوزيان مقصر را نه «نفت» بلکه شرايط اجتماعی و سياسی حاکم بر سالهای ميان کودتا و انقلاب سفيد میداند. کاتوزيان میگويد: «از ۱۳۳۲ تا ده سال بعد که "انقلاب سفيد" آغاز شد حکومت ديکتاتوری بود و پايگاههای اصلی آن نيز هیأت حاکمه سياسی (عمدتاً زمينداران) و هیأت حاکمه مذهبی بود. اما از آن پس، اين طبقات سهم خود را در قدرت سياسی از دست دادند و در نتيجه ديگر پايگاههای طبقاتی دولت در شمار نمیآمدند. اگر دولت طبقات جديدی ـ مثلاً سرمايهداری شهری و روستايیـ را جانشين آنان میکرد آنگاه باز هم پايگاه اجتماعی داشت، اما به همان شکل ديکتاتوری میماند و به حکومت فردی، خودسرانه، يا استبدادی بدل نمیشد. اينگونه بود که استبداد تاريخی ايران دوباره به صحنه حکومت بازگشت و درآمد فزاينده نفت از اواسط دهه چهل آن را تسهيل و تحکيم کرد و به استبداد نفتی تبديل شد. وگرنه نفس درآمد نفت هيچ صفت سياسی ندارد و الزاماً سبب ايجاد حکومت استبدادی نمیشود.» شما چه فکر میکنيد؟ آيا نفت به خودی خود استبدادزاست؟ آيا ما نفت را که به صورت نيمبند از دست استعمار خارج شده بود دو دستی تقديم قدرت استبداد داخلی کرديم؟
به گمان من يک اشتباه اساسی ناشی از يک مقايسه غلط در ادبيات اقتصادی و تحليلی ما وجود دارد. مردم عادی تصور میکنند که اشيا، برحسب اينکه در اختيار چه کسی باشند تأثيرات متفاوتی دارند. اينکه میگوييم «تيغ را به دست زنگی مست دادن» يا «باران که در لطافت طبعش خطا نيست، در باغ لاله رويد و در شوره زار خش» هر دو غلط است. البته استفاده از اين تعابير در حد محدود و برای اخلاقيات خوب و مجاز است، اما در سياست و جامعه کاربرد آن غيرقابل قبول است. زيرا وقتی تيغ در دست افراد قرار میگيرد، واقعيت آن افراد را عوض میکند، چنين نيست که تيغ تأثيری بر نگاه و رفتار فرد ندارد. ضمن اينکه بسياری از مردم برای پرهيز از همين اثرات حاضر نيستند تيغ را به دست بگيرند، فقط بخش خاصی با ويژگیهای معين حاضر میشوند تيغ را در دست بگيرند. يا مثلاً بارش باران بیتأثير در کيفيت زمين نيست. بله اگر باران اندک باشد، آن ضربالمثل درست است، ولی اگر باران زياد و مستمر باشد، در اين صورت شورهزار را تبديل به لالهزار میکند. نفت هم همين طور است. وقتی میگوييم نفت در اختيار فلان شخص يا فلان دولت است، پس میتواند از آن چنين و چنان و هر طور که بخواهد به نفع جامعه استفاده کند، در اين صورت دچار يک خطا شدهايم، زيرا اين نفت خودش تعيين میکند که آن فرد چگونه رفتار کند. قدرت نفت را ناديده نگيريم. اگر در نروژ شاهد چنين وضعی نيستيم، به اين دليل است که هاضمه سياسی مردم و حکومت آنجا قدرتمندتر از آن است که نفت نروژ، آن را تحت تأثير قرار دهد، ولی در کشوری چون عراق، چنين هاضمه سياسی و مدنی وجود ندارد. بنابراين علت اصلی تبديل شاه به يک مستبد تمام عيار، افزايش درآمدهای نفتی او بود و آقای دکتر کاتوزيان هم چيزی غير از اين را نگفتهاند. اما نفت استبدادزا است، زيرا از منظر جامعهشناسی مسأله دموکراسی و پاسخگويی دولت به مردم و... يک موضوع اخلاقی و فلسفی محض نيست، بلکه جزيی از فرآيند مبادله ميان اجزای مختلف جامعه است که با وجود نفت و استقلال مالی دولت از مردم اين فرآيند مبادله دچار اختلال میشود و پاسخگويی و ساير زمينههای ساختاری ايجادکننده دموکراسی را از ميان میبرد.
آقای عبدی، شما سال ۱۳۸۶ در مقالهای با عنوان «خوششانسی يا بدشانسی» که در روزنامه شرق به چاپ رسيد، نوشته بوديد: «حکومتهای شرق آسيا خوشاقبال بودند زيرا بسيار فقير بودند. طبعاً برای آنکه اين حکومتها قوی شوند بايد ثروتمند شوند و برای اين منظور بايد از جامعه ماليات بگيرند... ثروتمندی جامعه مستلزم کار سخت و برنامهريزی خوب و دولت کارآمد است و در مقابل دولتی که دلارهايش از چاههای نفت درمیآيد نيازی به اين امر ندارد. در وفور منابع، عقلانيت اقتصادی در حاشيه قرار میگيرد و مديريت منابع بلاموضوع میشود. فريد زکريا نقل میکند که دو اقتصاددان دانشگاه هاروارد ۹۷ کشور در حال توسعه را طی دو دهه (۱۹۷۱ تا ۱۹۸۹) بررسی کردهاند و متوجه شدهاند که موهبتهای طبيعی ارتباط وثيقی با ناکامی اقتصادی دارد.» به نظر میرسد شما ماليات را آلترناتيوی برای درآمد نفتی دانسته و معتقديد برای احتراز از ايجاد دولت نفتی و به تبع آن استبداد نفتی بايد درآمد مالياتی را جايگزين درآمد نفتی دولت کرد. در مقابل آنچه شما مطرح میکنيد نظرات مخالفی نيز وجود دارد. از آن جمله محمد قراگوزلو است که در مقاله دموکراسی، نفت و ماليات میپرسد: «مگر دولتهای ديکتاتوری کره شمالی و جنوبی و اندونزی و چين و برمه تا شيلی و آرژانتين و برزيل و نيکاراگويه و امثال اينها از مواهب طبيعی همچون نفت برخوردار بودند؟ مگر دولت نروژ که از ذخاير فراوان نفتی برخوردار است، عقلانيت اقتصادی را کنار نهاده و درآمدهای نفتی را به استخدام ثبات ديکتاتوری در آورده است؟ اصولاً اين چه استدلالی است که میکوشد ميان نفت و دموکراسی ارتباط بیواسطه و بیربطی ايجاد کند و رمز رهايی از ديکتاتوری را در مولفه "مالياتگيری" متمرکز سازد؟» پاسخ شما به اين سخن چيست؟ آيا نمونه نروژ مثال نقضی برای نظريه درآمد مالياتی به جای درآمد نفت نيست؟
اگر بخواهيم مثل آنچه که گفته شد موارد نقض بگوييم، هزاران مورد هست. میتوانيم به زمان مغولها يا حتی در سالهای اخير هيتلر و... هم ارجاع دهيم. اين نحوه مجادله کردن به دليل بیتوجهی به منطق و استدلال طرف مقابل است. اين مثل اين میماند که نظريهپردازی بگويد، فقر موجب سرقت میشود و يک نفر هم در نقض آن دهها و بلکه صدها فقير را رديف کند، که با فقر خود زندگی کرده و کنار میآيند، ولی کوچکترين نگاه بد به اموال ديگران نمیکنند، و حتی ممکن است اموال زيادی را پيدا کنند و به صاحب آن مسترد دارند، يا حتی میتوان افرادی را مثال زد که فقير نيستند، ولی دزدی میکنند. با اين مثالها که نمیتوان يک نظريه اجتماعی را رد کرد. در رد نظريه اجتماعی بايد از منطق اجتماعی بهره گرفت. مثلاً اگر کسی گفت که فقر، زمينهساز رشد سرقت است، او ميان متغير فقر و سرقت رابطهای را نشان میدهد که مثلاً در حد ۲۰ درصد دارای همبستگی معنادار است، اين گزاره به معنای اجتماعی درست خواهد بود، و به سياستمدار توصيه میکند برای کاهش سرقت بايد فقر را کم کند، اما اين بدان معنا نيست که هر فقيری، دزد است يا هر فرد غير فقيری دزد نيست. متأسفانه کسانی که فاقد آشنايی با مفاهيم اجتماعی هستند، با کشيدن عکس مار میخواهند خود را جايگزين آموزگاران کنند. برای رسيدن به دموکراسی، مسأله نفت مانع و خاکريز مهم و اول است، چه بسا با برداشته شدن اين خاکريز، تازه با موانع ديگر دموکراسی مواجه شويم ولی بدون عبور از اين خاکريز اين چنينی هيچگاه به دموکراسی نخواهيم رسيد. به علاوه کشورهای نفتی سه دستهاند. برخی مثل نروژ که پسزمينه دموکراتيک دارند و نهادهای سياسی مدنی قدرتمندی داشتهاند که اينها میتوانند کنترل منابع نفتی را در دست بگيرند، مثل يک راننده تريلی که صبحانه دو دست کلهپاچه هم بخورد، آن را هضم میکند، دسته ديگر کشورهايیاند که استبدادی هستند، اما دارای ساختار پوپوليستی نيستند، مثل کويت، امارات و عربستان، اينها هم قادرند تا حدودی خود را از خطرات تبعات نفت مصون دارند (البته تا حدودی) ولی کشورهايی که مثل عراق، ونزوئلا، ليبی، الجزاير و... فاقد چنين ساختارهای سياسی دموکراتيک يا سنتی هستند، و نفت در معادله بازی پوپوليسم سياسی وارد میشود و اثرات مخرب خود را خواهد داشت. اينها مثل کودک يک ماههای هستند که بخواهد يک پرس کلهپاچه بخورد. هر کشوری را برحسب قدرت و وسعت هاضمه سياسیاش بايد بررسی کرد. به علاوه وقتی گفته میشود، فقر عامل و زمينهساز سرقت است به آن معنا نيست که سرقت تحت تأثير عوامل ديگر نيست، مثلاً ضعف پليس، يا پايين بودن سطح امنيت خانهها و... در اين موارد بیتاثيرند.
پس آنان که کشورهای ديگر مثل کره شمالی و جنوبی و برمه يا شيلی و آرژانتين و برزيل را مثال میزنند، به اين گزاره ساده اجتماعی نيز توجه کافی نداشتهاند. ضمن اينکه برخی از اين کشورها توانستهاند به دموکراسی برسند، در حالی که ما خيلی بيش از آنها با انقلاب مشروطيت در اين راه گام برداشتيم و کماکان میخواهيم به آن برسيم. در مواردی ممکن است يک متغير خارجی نيز وارد معادله شود و تأثيرات نفت را به حداقل برساند، مثل آنچه که در عراق رخ داد. ولی در هر حال بايد گفت که به گمان من نفت در سطح و قيمت فعلی مانع اوليه رسيدن به دموکراسی است، و بدون حذف يا کاهش سهم اين مانع از بودجه دولت يا توليد ناخالص کشور، رسيدن به دموکراسی خيالی بيش نيست. البته بعد از برداشتن اين مانع موانع ديگر خود را نشان خواهند داد.
برخی ديگاهها مبتنی برآنست که دکتر مصدق میدانست که نفت وقتی در دست دولت باشد منجر به شکلگيری استبداد میشود و برای همين مسأله انتخابات آزاد را نيز در برنامه داشت. از آن جمله تقی رحمانی است که معتقد است «پروژه دکتر مصدق بر دو اصل استوار بود، يکی ملی کردن نفت يا خرج عايدات نفت برای ملت ايران و دوم انتخابات آزاد، يعنی حاکميت ملی. ولی چون انتخابات آزاد با کودتا شکست خورد، در حقيقت نفت پروسه دولتی شدن پيمود يعنی ما نفت را از خارجیها گرفتيم و يک مرحله انتقال لازم داشت که اين مرحله صورت نگرفت و نفت دولتی شد.» آيا به نظر شما پروژه دکتر مصدق ملیکردن به معنای مردمی کردن نفت بود؟ آيا میتوان مطمئن بود که اگر اين پروژه دوگانه به نتيجه میرسيد استبداد پهلوی آنچنان که بعدها اعمال قدرت کرد، حاکم نمیشد؟
در صداقت و نيکنفسی مرحوم دکتر مصدق شکی وجود ندارد، ولی چنين نيست که بگويم چون وی فردی خيرخواه، ملی و نيکنفس بوده، پس حتماً برنامههای خوبی هم داشته است. بنده از برنامههايی که برای بعد از ملی شدن داشته است اطلاعی ندارم، اگر چنين برنامههايی بوده (نه در حرف و کليات، که شاه هم همين کليات را میگفت) بلکه در جزييات، بايد در تاريخ ثبت و عرضه شده باشد.
سال گذشته شما در دفاع از طرح پرداخت ۷۰ هزار تومان به هر ايرانی که تحت عنوان «توزيع سهام نفت بين مردم» مطرح شد، گفته بوديد: «اين طرح ارتقا يافته طرح واقعی ملی کردن نفت است ... چرا که تجربه نشان داده پول نفت هرگاه در اختيار دولت باشد در راه مصالح مردم صرف نمیشود ... اين موضوع که دولت درآمدهای نفتی را به مردم بدهد و سپس به اندازه نيازش از آنان ماليات بگيرد، ظاهرا از لحاظ حسابداری فرقی ندارد، ولی تفاوت عمده اين است که الان دولت به مردم پول میدهد و آن زمان دولت از مردم ماليات میگيرد و مردم میتوانند از دولت بپرسند با اين پولها چه کردهايد. اولين تأثيرش اين است که دولت پاسخگو، مبتکر، خلاق و کوچک شکل میگيرد و اين میتواند منجر به بهبود معيشت مردم نيز بشود.» آيا فکر میکنيد گام نخست در راهحل مسأله نفت و ملیکردن آن، توزيع پول نفت بين مردم است؟ آيا در حال حاضر چنين طرحی عملی است؟
من تاکنون اطلاعی از طرحی به نام ۷۰ هزار تومان به هر ايرانی ندارم. آنچه که در جريان انتخابات از آن دفاع کردم، مردمی کردن نفت از طريق انتقال سهام نفت به مردم و خارج کردن اداره آن از مديريت دولت بود. البته مرحله اول آن عرضه نفت و گاز مصرفی داخل کشور به مردم از طريق عرضه مساوی سهام شرکت پخش و پالايش فرآوردههای نفتی بود که درآمد آن مستقيم در اختيار مردم قرار گيرد و قيمت و هزينه مصرف آن را هم مردم بپردازند، که بحث درباره جزييات اين مسأله خارج از حوصله اين گفتوگوست و بايد به جزييات آن در سايت آينده مراجعه کرد. اين کار عملی است، همان طور که در حال حاضر به شکل مخدوش شدهای در حال اجرا شدن است. اگر همين کار فعلی از اختيار و مديريت دولت خارج میشد و در اختيار هیأت مديرهای مستقل قرار میگرفت و فکر و ذهن دولت را از خود خارج میکرد، گام اول برداشته شده بود، ولی متأسفانه دولت به قصد تشديد فرآيند مادر خرج شدن، میکوشد که اين پرداختی به مردم را که حق و مالکيت خود آنان است، هديه دولت به مردم محسوب کند، در حالی که کسی نيست بگويد، دولت اين پول را از کجا آورده است که به مردم هديه میخواهد بدهد؟
منبع:
http://www.tarikhirani.ir/fa/files/13/bodyView/124
"غیرت دینی مراجع تقلید" در دیدار با آيتالله نوری همدانی
اکبر گنجی
ویژه خبرنامه گویاسال ۱۳۷۸ چندین بار با اعضای شورای سردبیری و مسئولان روزنامه های اصلاح طلب آن دوران با مراجع تقلید در قم دیدار کردیم تا از نزدیک از دغدغه ها/ حساسیت های آنان آگاه شده و به نگرانیها و شبهاتی که بولتن سازان در ذهن آنان ایجاد می کنند پاسخ گوئیم.
در یکی از این سفرها به همراه مرحوم آیت الله عبایی خراسانی با آقایان صافی گلپایگانی،نوری همدانی، مومن، صانعی، موسوی اردبیلی و تعدادی دیگری از علما دیدار داشتیم. به منزل آیت الله نوری همدانی رفتیم. مرحوم عبایی کنار آقای نوری در بالای مجلس نشست. من کنار درب ورودی نشسته بودم. اولین موردی را که آقای نوری همدانی مطرح کرد و با عصبانیت نسبت به نویسنده آن سخن می گفت، مقاله ی "خون به خون شستن محال آمد محال" بود. همه ی دوستان به من نگاه می کردند و می خندیدند. بعد به ایشان گفتند که نویسنده اوست. من هم به آقای نوری همدانی گفتم، مطمئن هستم که شما اصل مقاله ها را نخوانده اید و خبر روزنامه ی کیهان درباره ی آن مقاله را خوانده اید. همین طور بود. بعد که محتوای مقاله و مستندات آن را از متون اسلامی توضیح دادم، ایشان گفت: حالا مسأله ای در متون آمده باشد، مگر هر مسأله ای که در متون اسلامی آمده را باید در روزنامه ها نوشت؟
در هر صورت، ایشان شواهد زیادی علیه روزنامه ها مطرح کرد و تک تک دوستان توضیح می دادند که اصل آن چه بوده است و اشتباه به عرض حضرت آیت الله رسانده اند.علاوه ی بر رفع اشکال ها، توضیح داده می شد که: همه ی دوستان مسلمان و مدافع اسلام اند،هدف ترویج قرائتی انسانی/رحمانی از اسلام است، می خواهیم نشان دهیم که اسلام با خشونت مخالف است، به نظر ما از این راه بیشتر و بهتر می توان نسل جوان را دیندار نگاه داشت.در گرماگرم بحث،آیت الله نوری همدانی گفت:
"به هر حال، غیرت دینی به ما اجازه نمی دهد در برابر شبهه پراکنی ها یا سست کردن ایمان دینی سکوت کنیم.ما به طور قطع در این موارد مقابله خواهیم کرد".
تا این سخنان از دهان آیت الله نوری همدانی خارج شد، عماد الدین باقی شجاعانه گفت:
"اگر غیرت دینی وجود داشت، آقایان ساکت نمی نشستند تا آن همه بلا بر سر آیت الله منتظری بیاورند".
رنگ صورت آقای نوری همدانی مثل خون سرخ شد. امکان ادامه ی صحبت را از باقی گرفت. برخاست و خطاب به مرحوم عبایی گفت: شما به ما گفته بودید عده ای از مومنان به دیدار ما می آیند.این آقا به ما می گوید غیرت ندارید. از خانه ی من بیرون بروید".
آمديم بيرون. يعنی بيرومان کرد. خوب، حقيقت تلخ است.آيت الله نوری همدانی طی ۲۲ سال گذشته، هميشه طرف ظالم(حاکم ستمگر) را گرفته است.در ۲۱ ماه اخير هم به شدت تمام عليه جنبش سبز و رهبرانش تحت عنوان "فتنه" و "سران فتنه" سخن گفت.از خانه که بيرون آمديم اتفاقات شيرينی روی داد که بماند برای بعد. ديدارها ادامه يافت. شام ميهمان يکی از مراجع تقليد بوديم و تا ساعت ۲ بامداد به گفت و گو گذشت. برخی از ياران آن سفر اينک در زندان اسير سلطان ستمگرند. برخی ديگر در زندان بزرگ ايران اسيرند.من به دلايل روشن از ذکر نام آنها خودداری می کنم. گفتم در پايان سال از عماد الدين باقی ذکر خيری بکنم که به مرجع تقليد معنای "غيرت دينی" را ياد داد. اما او نياموخت. "غيرت دينی"، يعنی ايستادن در مقابل سلطان ستمگر و دفاع از مظلوم. اين را عماد الدين باقی و بقيه ی زندانيان داشتند/دارند،اين را فاطمه ی کروبی و زهرا رهنورد و مهدی کروبی و مير حسين موسوی از خود بروز دادند.
"ولایی ها" و "صفوی ها"، ناکام در بهره گیری از فرصت های تاریخی
بهروز آرمان
info@b-arman.com
پیش گفتار
اين رشته نوشتارها، کنکاشی هستند "بسیار کوتاه" در چهار برشِ برجسته ی تاریخ اجتماعی-اقتصادی ایران. گزينش اين چهار دوران، کم وبیش تازگی دارد، چرا كه بيشتر نويسندگان، تاريخ ايران را به دو دوره ي پيش و پس از اسلام بخش كرده، و به ارزيابي سپرده اند. از دیدگاه نگارنده، شیوه ی لایه بندی چهارگانه می تواند به روشنيِ دگرگوني هاي زیربنایی و روبنایی در گذشته و اکنون، یاری رساند.
برآیندِ پایانیِ این کنکاش ها، از اهمیتی امروزی برخوردار است، چرا که برگرفته از این ازریابی ها، به نظر می رسد کشور ما در پایانِ چهارمین پاره ی تاریخ خود، و در آستانِ پنجمین برش جای گرفته باشد. نگریستنی اینکه، برش چهارم با "سوگ گستری ها" و تندروی های دینی، آغاز و پایان می یابد. صفوی ها آغازکننده ی آن، و ولایی ها (گویا) پایان دهنده ی آنند.
در برش "عبور از نظام ولایی"، "کنش های" اجتماعی-اقتصادی خردگرایانه و دوراندیشانه از سوی نیروهای ملی و دمکرات، و همپا با آن، کوشش برای پراکندن اندیشه هایی که ریشه در جنبش بابک و انقلاب مشروطه و جنبش نفت دارند، می توانند پیش درآمدی باشند برای راهبری توده ها از سوی جریان های ملی و غیرسنتی و دادخواه. اگر این امر تحقق یابد (که برای دستیابی بدان، افزون بر آماده بودن برای دادن هزینه، باید "برنامه ای پیشرو" داشت)، نهادهایِ توانمندِ "بازاری" و "موقوفه ای-بنیادی" و"سپاهی" به صورت جدی به چالش کشیده خواهند شد. "راز پیروزی" در جبهه ی نبرد دشوار با این "مارهای مخوف" (لقب بازرگان های نیرنگ باز ونیزی و "هم کاسه های" کلیسایی آنان در سده های میانه)، یورش همزمان است به هر سه نهاد. نگاه ویژه به این رویکرد، دارای اهمیتی تاریخی است، چرا که می توان گمان کرد، در فرایندِ چیرگیِ بر سامانه ی ولایی و سیاست های استعماری-نواستعماری، سنگر نخستین، سپاهیان، سنگر بلندترِ دومین، بنیاد-موقوفه خواران، و سومین و بلندترین راهبندِ تاریخی، سنگرِ بازاریان بزرگ و واردکنندگان انحصاری در کشور باشند. کمدی تازه اینکه، این "دزدان ولایی" و دست در دست "دزدان دریایی"، به تازگی "ایرانی" نیز شده اند. این "انیرانی" ها که به گفته ی یکی از اعضای کمیسیون مجلس، صندوق ذخیره ی ارزی را "خالی" کرده (چرا که "این صندوق موجودی ندارد")، و در حالی که برای "جارو" کردن "صندوق توسعه ملی" نیز از هم اکنون با مبلغی نزدیک به دوازده میلیارد دلار "نقشه کشیده اند"، پس از "پنج سال!!!" حاضر به پرداخت هزینه ی ناچیز برای راه اندازی شبکه ی تلویزیونی "نوروز" نبوده اند. شبکه ی فارسی زبانان "نوروز" که بنا بود با همکاری ایران و افغانستان و تاجیکستان به راه افتد، بویژه به دلیل مشکلات فنی دچار ایست شد. بنا به گفته ی خبرنگار تاجیک در گفتگو با "دویچه وله"، وعده هایی که "با نخستين سفراحمدی نژاد به تاجيکستان داده شده، هنوز عملی نشده اند".
برای آن که "سود" حاصل از ماندگاری این "نظام انیرانی" را برای کنسرن های جهانی (و بویژه شرکت های نفتی-نظامی-مالی) گمانه زنیم، به زیان های ماهانه ی ماندگاری "نظام" (یا سود ماهانه و "غیرمستقیم" این کنسرن های بین المللی) اشاره ای می کنیم: تنها در چهار زمینه، همانا واردات قاچاق، توریسم، ترانزیت، و فرارمغزها، زیان ماهانه ای!!! نزدیک به پنج تا ده میلیارد دلار. تنها یک نمونه ی آن را می توان در آینه ی درآمدهای گردشگری ایران نگریست: بنا به گزارش خبرگزاری های ایران، درآمد توریستی ایران در سال گذشته تنها نزدیک به یک میلیارد دلار بود، در حالی که ترکیه نزدیک به 19.5 میلیارد دلار، و چین در مرز 210 میلیارد دلار از این رهگذر درآمد داشتند. این در حالی است که سه کشور ایران و هند و چین برجسته ترین کشورهای تاریخی آسیا هستند، و کشور ما از چشم انداز جذابیت گردشگری، در میان ده کشور برتر جهان جای گرفته است.
برای پایان دادن به این "خواری تاریخی"، بخش مردمی خیزش که می خواهد چیرگی بر واپس ماندگی استعماری-نواستعماری را، با کوشش برای نوزایی تاریخی-فرهنگی در هم آمیزد، در برابر آزمونی دشوار قرار گرفته است. رخدادهای ماه های گذشته اما، علیرغم سرکوب ها و کشتارهای بی رحمانه تر و خونین تر، نشان داده اند که نیروهای ملی-دمکرات، "این توان را دارند" که بر "نظام ولایی" چیره شوند، و با هشیاری در برابر "ترفندهای گوناگون" درون و برون مرزی، کشورمان را از تکرار شکست های تاریخی پیشین در امان دارند. شوربختانه در چند سده ی گذشته، کوشش های ایرانیان برای پایان دادن به "خواری های تاریخی" بی برآیند مانده است. در این شکست ها، زراندوزانی از تبار نوبختیان و برامکیان، سهم بسزایی داشته اند. صفویان تراژدی عباسیان شدند، و قاجاریان، کمدی آنان. "نظام ولایت فقیه" را اما، آن هم در آستان سده ی بیست و یک میلادی، بی گمان می توان یک ریشخند بسیار تلخ تاریخی خواند. وجه مشترک همه ی این دشمنان "بابکیان"، نگریستن به این خاک بوده است همچون "ملکی استیجاری".
این پیش گفتار را با بخشی از سروده ی هوشنگ ابتهاج (سایه)، و نیز با آرزوی برپایی "آذرکده هایی خندان" (و نه گریان) در درون مان، و برافراشتن درفش "دولت سایه ی مردمی" (و نه بیرق سوگوار خرافی) پیشاپیش مان، به انجام می رسانیم. گاه آن است که "دولت سایه" و "همبسته" و "بابکی" مان، دلیرانه و خودباورانه از سایه ی تاریخ بدر آید. به گفته ی احمد کسروی "باید نیرو بسیجید"، و در این برش تاریخی که نه هر چند دهه، بلکه "هر چند سده" یک بار پیش می آید، با بهره گیری از "همه" ی اشکال مبارزاتی مورد "پشتیبانی توده ها"، جنبش ملی و دمکراتیک کشورمان را در پهنه های فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و "سازمانی" به پیش راند. در "کار سازمانی"، راهنمای ما "انجمن های مخفی و کوچـــــــــــــــــک و پراکنده و غیرقابل کنترل" انقلاب مشروطه هستند، متشکل از "بابکیان" بسیار قابل اعتماد. به گفته استاد سخن و خرد و داد، فردوسی: "هشیوار یاران گزین در نبرد". "انجمن های بابکی" که بجاست کار سازمانی "غیر زنجیره ای" را (با درس گیری از اشتباه های دهه ی چهل و پنجاه خورشیدی) با کار "توده ای"، بسیار حساب شده درهم آمیزند، در کوران نبرد و در آستانه ی پیروزی، "هشیارانه و گام به گام" به هم خواهند پیوست، و ایرانی آزاد و آباد و پرداد را بنیان خواهند نهاد.
چند این شب و خاموشی؟ وقت است که برخیزم
وین "آتش خندان" را با صبح برانگیزم
گر سوختنم باید، افروختنم باید
ای عشق بزن در من، کز شعله نپرهیزم
چون کوه نشستم من، با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخیزد، آنگاه که برخیزم
برخیزم و بگشایم، بند از دل پر آتش
وین سیل گدازان را، از سینه فروریزم
صفویان، تراژدی عباسیان (بخش سوم)
از کتاب "ایران در آستان پنجمین برش تاریخی"
"در ایران شخصی سلطنت می کند که نسبت به اتباعش هیچگونه نفوذی ندارد و تابع اوامر آن هاست، و اطمینان دارم که نه تنها در میان سلاطین، بلکه در میان عوام الناس هم چنین احمقی پیدا نمی شود. به این علت خود هیچوقت کاری انجام نمی دهد، بلکه آن را به عهده ی اعتمادالدوله وا می گذارد. شخصی که از او هم بی شعورتر است. مع الوصف این مرد چنان محبوبیتی به دست آورده که هر کاری می کند، و هر حرفی که می زند، مورد قبول شاه واقع می شود."
وولینسکی فرستاده ی ویژه روس درباره ی سلطان حسین، واپسین شاه صفوی
زمامداری واپس گرایان و تندروان دینی در سده های پانزده و شانزده میلادی، پیامدهای ناگواری داشت. پیدایش خلافت های سنی و شیعه ی رقیب در باختر آسیا، افزون بر تندتر کردن تنش های درونی، به تنش های منطقه ای دامن زد. (افزوده ی نگارنده: شوربختانه امروز نیز پس از چند سده، "خلافت های نوین اسلامی" با تکیه به نظامیان و بازاریان، در ایران و آناتولی بازسازی شده اند) این رویکردها، همگرایی های منطقه ای را به خطر انداختند، داد و ستدهای بازرگانی و علمی و فرهنگی را با دشواری هایی روبرو کردند، و زمینه ی گسترش نفوذ بازرگانان اروپایی در باختر آسیا را فراهم نمودند.
یکی از انگیزه های رکود "جاده ی ابریشم" که در دوره ی چنگیز شکوفایی داشت، افزون بر کشف دماغه ی امید و رشد داد و ستد دریایی، با کشاکش های بی پایان و خونین میان صفوی ها و عثمانی ها و ازبک ها، در پیوند بود. اگرچه این درگیری ها بیشتر ریشه ی اقتصادی داشتند، ولی بخشی از آن باز می گشت به دسته بندی های دینی و تندروی های آیینی.
گسترش مذهب شیعه در ایران، تا حدودی همگرایی فرهنگی-دینی باختر آسیا را دچار اختلال کرد. پیش از صفویان و عثمانیان، شاهنشاهی های باختر آسیا، که نمایی بودند از بازارهای همگرای منطقه ای، یا چون هخامنشیان و اشکانیان و مغولان مدارای دینی را پبشه می کردند، و یا می کوشیدند چون ساسانیان (در صد و پنجاه سال اول پادشاهی) و عباسیان، یک آیین رسمی را در پهنه ی زمامداری گسترش داده و جاسازی کنند. کشاکش میان کوچ نشینان آناتولی و ایران و آسیای میانه اما، راه زمینی بازرگانی اروپا و ایران را از یک سو، و راه بازرگانی خاور دور و باختر آسیا را دیگر سو، با راهبندهایی روبرو ساخت. تنها راه بازرگانی که به آن آسیب بزرگی وارد نشد، راه زمینی ایران و هندوستان بود، که با نفوذ هر چه بیشتر انگستان در هند، دیر یا زود در معرض خطر قرار داشت. برآیند این دگرگونی ها و کشاکش ها در باختر آسیا، روی آوری ایرانیان بود به اروپاییان برای رویایی با همسایگان توانمندی چون دولت عثمانی.
این فرایند نه تنها از دوران شاه اسماعیل، بلکه از دوره ی اسماعیلیان آشکار شده بود. چشم انداز تیره ی این کشمکش های بی پایان، که به منافع بازرگانان اروپایی خدمت می کرد، اسقف وینچستر به خوبی به تصویر کشیده بود. وی پس از شنیدن خبر ورود سفیر اسماعیلیان به انگلستان برای تقاضای کمک در برابر مغولان، گفته بود:
"بگذاراید که این سگان یکدیگر را پاره کنند و نسل یکدیگر را براندازند."
بیهوده نبود که بوسبک سفیر اتریش در دربار سلطان سلیم عثمانی، در زمانی که ترکان به دیوار وین رسیده بودند، گفته بود، "در میان ما و نابودی، فقط ایرانیان قرار گرفته اند". جرج وستون نیز در این زمینه یادآور می شود، "امپراطوری صوفی در این زمان افساری به ترک ها زده و مانع شده که دنیای مسیحیت بیش از این محتمل زیان شود."
این رویکردها در زمانی رخ می داد که مرزهای آبی در جنوب، از سوی پرتغالی ها و انگلیسی ها و هلندی ها و فرانسوی ها، و راه های بازرگانی زمینی و دریایی در شمال، از سوی روس ها در معرض خطر روزافزون قرار داشت. صفویان علیرغم داشتن امکانات بالای مالی، بویژه در اواسط زمامداری، به ایجاد ناوگان دریایی توجهی نکردند، و عملا شرایط را برای کنترل کامل اروپاییان بر مهم ترین راه های بازرگانی، فراهم ساختند. این در شرایطی بود که بازرگانان ارمنی، برای حمل و نقل کالاهای خود هر چه بیشتر به ناوگان دریایی انگستان وابسته می شدند. نادرشاه تنها فرمانروای ایرانی بود که در چند سده ی گذشته به این مهم دست یافت، و برای نخستین بار به ایجاد ناوگان دریایی روی آورد.
زمینه های اقتصادی برای رشدی شتابان فراهم بود
پیدایش زمامداری تمرکزگرا، همزمان بود با بهبود بهره وری بخش کشاورزی، گسترش زمین های زیرکشت، افزایش داد و ستدهای درون و برون مرزی فراورده های کشاورزی، و بویژه ابریشم. اگر چه راه زمینی بازرگانی ابریشم را که چنگیز گشوده بود، با دشواری هایی روبرو شد، ولی افزایش چشمگیر داد و ستدهای دریایی، پیش از روی کار آمدن صفویان، به آن شکوفایی تازه ای بخشیده بود. ابریشم به دست از آمده از زمین های کشاورزی ایران نه تنها در دوره ی صفوی، بلکه تا پایان سده ی هیجده میلادی از حجم زیاد و کیفیت مرغوبی برخوردار بود، و خریداران خوبی داشت. بازرگانان آن روز جهان، ابریشم را "کالایی پرسود" می دانستند. ابریشم صادر شده از ایران، بیشتر از کناره های جنوبی دریای مازندران و قفقاز تهیه می شد. برای نمونه در دوره ی صفوی میزان ابریشم به دست آمده به گونه ی زیر بود: گیلان 81، مازندران 57، گرجستان 60، خراسان 34 هزار من. افزون بر این ولایت ها، کشت ابریشم در شروان به میزان بسیار زیاد، و نیز در کرمان و یزد و چند بخش دیگر ایران نیز کمابیش گسترده بود.
فرایند تبدیل گام به گام فلات ایران از محل سکونت چادرنشینان به یکجانشینان را، آن هم پس از چیرگی چند صد ساله ی کوچندگان، می توان در آینه ی افزایش رشد دیگر محصولات کشاورزی نیز نگریست. این فراورده های کشاورزی بیشتر بازار داخلی را تامین می کردند. شاردن به گوشه هایی از همین روند اشاره دارد، آن گاه که پیرامون کشاورزی اصفهان می نویسد:
"آن چه باور نکردنی به نظر می رسد، آن است که بیشتر خوار و بار این شهر، به جز احشام و اغنام، از ده فرسنگی اطراف می آید. شماره ی دیه هایی که در این حد است، هزار و پانصد است و به راستی اکثر این قرا و قصبات از حیث زیبایی و حاصلخیزی غیرقابل وصف می باشد."
برآیند رشد بخش کشاورزی عبارت بود از بالا رفتن قدرت اقتصادی و سیاسی زمینداران بزرگ. این دگردیسی پیش از پیدایی دودمان صفوی آغاز شده بود.
شیوخ صفوی که یا خود زمیندار بوده و یا از راه شبکه های گسترده با زمینداران و بازرگانان درون و برون مرز در پیوند بودند، و نیز قزلباشان تندرو که پیاپی "کافران" را تاراج می کردند، نه تنها بر "تصوف انقلابی" یا "تشیع متعصب"، بلکه بیشتر و پیشتر از آن، بر سرمایه های انباشته شده از صدور ابریشم و محصولات کناری آن، تکیه داشتند. سال ها پیش از چیرگی قزلباشان بر ایران، شبکه ی سازمانی ـ تجاری شیخ صفی تا مصر و قفقاز و سیحون و خلیج فارس گسترده بود.
انباشت سرمایه از راه بخش کشاورزی، رشد پیشه وری و تولید کارگاهی، و تا حدودی تولید کارخانه ای را در پی داست. در این دوران که بازرگانان تازه ی جهانی، چون تجار انگیسی، با محدودیت اندوخته های پولی روبرو بودند، ایرانی ها و عثمانی ها و ونیزی ها هنوز توانایی مالی بالایی داشتند. مورخ شرکت نفت انگلیس به همین نکته اشاره دارد، وقتی می نویسد: "بازرگانان انگلیسی بدون صدور پارچه، منبعی برای وجوه واردات ابریشم نداشتند و برخلاف ونیزیان، فاقد منابع غنی مسکوکات نقره بودند."
انباشته ی مسکوکات در ایران نیز بالا بود. شاردن پیرامون این اندوخته ها که می توانستند زمینه ی رشد اقتصادی در این برش را فراهم سازند، می نویسد:
"در آن جا (خزانه سلطنتی) بهترین و قیمتی ترین جواهرات را مرتب کرده، گسترده اند. این خزانه به سه مخزن بزرگ تقسیم می شود ... اگر تو یک به یک این صندوق ها را ببینی، در جای خود خشک خواهی شد. به او (وزیر اعظم) گفتم، بهای این ها را به چند میلیون تخمین زده اید. پاسخ داد که ارزش هر قطعه معلوم است، ولی کسی در بند آن نیست که قیمت کل را بداند. برای من که از طلا و جواهر سررشته کافی دارم و در تشخیص آن ها خطا نمی کنم، ممکن نیست قیمت جواهرات این صندوق ها را تخمین بزنم. فقط به این اکتفا می کنم که بهای آن ها بالغ بر میلیون هاست."
فرصتی تاریخی که از دست رفت
افزایش چشمگیر داد و ستدهای جهانی از راه های دریایی و خشکی، شانس تاریخی و کم مانندی در اختیار ایرانیان گذاشت، که از آن بهره برداری بایسته نشد. یکی از خاورشناسان به "بخشی" از واقعیت نگریسته، آنگاه که یادآور شده است، توسعه عصر صفوی از راه "ادویه ی هلند" (نگارنده: یا افزایش داد و ستد های جهانی) به دست آمد. به دیگر سخن، رشد زمین های کشاورزی در ایران و گسترش دوباره ی فرهنگ یکجانشینی به مثابه ی پیامد آن، بیشتر از آن که برآیند دگرگونی های درونی باشد، از دگردیسی های بیرونی، و در درجه ی نخست ورود به بازرگانی گسترده ی جهانی، تاثیر گرفته بود. کوچندگان زمامدار در ایران، مانند عثمانیان در آناتولی، بدون ان که خود بخواهند، و بیشتر بدین دلیل که سود کشتزارها از سود چراگاه ها افزون شده بود، به فرایندی کشانده شدند، که دیر یا زود به مرگ آنان می انجامید.
ایران و عثمانی می توانستند از این فرصت تاریخی برای جهشی بزرگ استفاده کنند، اگر که به راه ژاپن می رفتند. در این برش تاریخی، یکی از بزرگترین راهبندها بر سر راه نوزایی خاور، تنش های پیاپی میان کوچندگان و آرمندگان در همه ی پهنه های اقتصادی و سیاسی و سپاهی و سازمانی و فرهنگی بود. ژاپن بر خلاف دو خلافت نظامی-تجاری باختر آسیا، پس از اينكه كيفيت توليدات ابريشم را تا سطح شاخص هاي جهانی بالا برد و به بزرگترين صادركننده ي جهان تبديل گردید، صنايع نساجي را رشد داد، و کم کم فرایند صنعتی شدن را آغازید. با این رویکرد، اقتصاد آن کشور توان رقابتی خود با کشورهای اروپایی را از دست نداد و با بحران مالی پایان دوران صفوی و عثمانی روبرو نشد.
این برش تاریخی را در ایران، می توان با پایان سده ی بیست و آغاز سده ی بیست و یک میلادی سنجید، که در آن درآمدهای نجومی نفتی می توانستند به صنعتی شدن شتابان کشور، و به موتوری برای جهشی بلند تبدیل شوند، که شوربختانه نشد. نظام ولایی ایران ناگزیر به همان بن بستی انجامید، که "سلطان ها" و "صدرها" و "ملاباشی های" صفوی چند سده پیش با آن روبرو شده بودند.
وولینسکی فرستاده ی ویژه روس ها به ایران، و کسی که فروپاشی خلافت صفوی را با بررسی موشکافانه پیش بینی کرده و به پتر گزارش داد بود، در مورد شاه سلطان حسین، واپسین خلیفه ی صفوی می نویسد:
"در ایران شخصی سلطنت می کند که نسبت به اتباعش هیچگونه نفوذی ندارد و تابع اوامر آن هاست، و اطمینان دارم که نه تنها در میان سلاطین، بلکه در میان عوام الناس هم چنین احمقی پیدا نمی شود. به این علت خود هیچوقت کاری انجام نمی دهد، بلکه آن را به عهده ی اعتمادالدوله وا می گذارد. شخصی که از او هم بی شعورتر است. مع الوصف این مرد چنان محبوبیتی به دست آورده که هر کاری می کند، و هر حرفی که می زند، مورد قبول شاه واقع می شود."
درباره لشکریان ایران در پایان دوره ی صفوی نیز، انترمونی اسکاتلندی به همین بن بست ها اشاره دارد:
"ایرانیان فاقد پول و سرباز نبودند. ولی لشکریان ایشان تجربه و تربیت لازم را نداشتند و بدتر از همه آن که، فرمانده ی لایقی هم در میان آن ها دیده نمی شد."
دکتر بهروز آرمان
www.b-arman.com
آغاز عملیات نظامی علیه حکومت لیبی
جامعهی جهانی برای واداشتن دولت لیبی به توقف عملیات نظامی علیه مخالفان، وارد عمل میشود. جنگندههای فرانسه، انگلیس و دانمارک برای اجرای تحریم هوایی لیبی عازم منطقه شدهاند. عصر شنبه جنگندههای فرانسه پروازهای اکتشافی خود را در آسمان لیبی آغاز کردند.
روز جمعه (۲۷ اسفند/ ۱۸ مارس) اندکی پس از اظهارات وزیر خارجه و برخی دیگر از مقامهای ارشد لیبی در مورد اعلام "آتسبس فوری"، شورسیان این کشور از ادامه حملههای نظامی به ویژه به دو شهر بنغازی و مصراته خبر دادند. دولت لیبی حملهی نیروهای وفادار به قذافی را به مناطق تحت کنترل شورشیان تکذیب کرد و مدعی شد به درخواست جامعه جهانی گردن میگذارد.
سقوط هواپیما بر فراز بنغازی
بامداد روز شنبه (۱۹ مارس / ۲۸ اسفند)، شاعدان عینی از حملهی جنگندههای ارتش لیبی به شهر بنغازی خبر دادند. همچنین نیروهای شورشی گفتهاند یکی از این جنگندهها سقوط کرده است. ارتش لیبی این خبرها را تکذیب کرده است. منابع خبری گوناگون به نقل از ساکنان دومین شهر بزرگ لیبی شنیده شدن صدای هواپیما و برخاستن دود از دو نقطهی شهر را تایید کردهاند. در مورد این که هواپیمای سقوط کرده به شورشیان یا نیروهای دولتی تعلق داشته خبرهای ضد و نقیضی منتشر شده است
نیروهای وفادار به رهبر لیبی گرچه نادیده گرفتن آتش بس را شایعه خواندهاند، معمر قذافی روز شنبه قطعنامهی اخیر شورای امنیت در مورد این کشور را "بیاعتبار" خواند. در این قطعنامه که در آخرین ساعتهای شامگاه جمعه با ۱۰ رای موافق و ۵ رای ممتنع به تصویب رسید "تمام تدبیرهای ضروری" برای حفاظت از جان شهروندان در برابر حملهی نیروهای نظامی مجاز اعلام شده است.
هشدارهای متقابل اوباما و قذافی
سخنگوی دولت لیبی اعلام کرد قذافی در نامهای در مورد حملهی نظامی به این کشور به آمریکا بریتانیا و فرانسه هشدار داده است. بنابر این گزارش او به کشورهای غربی گفته است در صورتی که در امور داخلی لیبی دخالت کنند پشیمان خواهند شد. روز گذشته باراک اوباما رئیس جمهور ایالات متحده در سخنان هشدارآمیزی قذافی را تهدید کرد درصورتی که به مصوبه شورای امنیت عمل نکند مفاد این قطعنامه با ابزار نظامی به اجرا گذاشته خواهد شد.
یک سخنگوی شورشیان ظهر شنبه (۱۹ مارس) اعلام کرد نیروهای وفادار به قذافی از شرق بنغازی پس رانده شدهاند و چهار تانک ارتش به دست نیروهای مخالف دولت افتاده است. برابر گزارش پزشکان تا ظهر شنبه دستکم ۲۷ نفر در بنغازی و ۲۰ نفر در درگیریهای مصراته کشته شدهاند.
پرواز اکتشافی جنگندههای فرانسه
همزمان با ادامهی درگیریها در لیبی، نمایندگان سازمان ملل، اتحادیهی اروپا، اتحادیهی آفریقا و اتحادیهی عرب، در پاریس گرد هم آمدند تا در مورد چگونگی اجرای قطعنامه شورای امنیت و تحریم هوایی لیبی رایزنی کنند. فرانسه و انگلیس پیگیرترین کشورهای اروپایی در رابطه با دخالت نظامی بازدارنده در لیبی هستند. این دو کشور قبلا تاکید کردهاند مقدمات اقدام نظامی آماده شده و پس از تصویب قطعنامهی شورای امنیت عملیات لازم برای کنترل حریم هوایی لیبی میتواند آغاز شود.
عصر شنبه در حالی که کنفرانس پاریس دقایق پایانی خود را میگذراند منابع خبری اروپایی و عربی گزارش دادند چنگندهی فرانسوی چند پرواز اکتشافی بر فراز لیبی انجام دادهاند. در همین حال یک سخنگوی نیروی هوایی دانمارک تایید کرد شش جنگندهی اف ۱۶ این کشور برای کمک به اجرای قطعنامهی سازمان ملل به یک پایگاه نظامی آمریکا در سیسیل ایتالیا اعزام شدهاند.
نخستین عملیات در بنغازی
عصر شنبه نیکلا سارکوزی، رئیس جمهور فرانسه که میزبان نشست بینالمللی در مورد لیبی بود اعلام کرد دخالت جنگندههای جامعه بینالمللی برای اجرای قطعنامه شورای امنیت که حریم هوایی لیبی را منطقه ممنوع مشخص کرد، آغاز شده است.
سارکوزی اظهار داشت هم اکنون جنگندههای کشورهای غربی در صدد جلوگیری از حمله نظامیان وفادار به قذافی علیه شورشیان در بنغازی هستند. ظاهرا قرار است در دور اول حمله به مواضع ارتش لیبی نیروهایی از سه کشور فرانسه، انگلیس و کانادا شرکت داشته باشند. همچنین خبر میرسد هواپیماهای آمریکایی عصر شنبه در یکی از فرودگاههای اسکاتلند فرود آمدهاند تا پس از سوختگیری عازم منطقه شوند.
آلودگی مواد غذایی و آب ژاپن به مواد رادیواکتیو
تحقیقات کارشناسان ژاپنی همچنین به این نتیجه منجر شده که شیر و اسفناج موجود در مناطق اطراف نیروگاه فوکوشیمای یک به رادیواکتیو آلوده شده است.
یوکیو ادانو، سخنگوی دولت ژاپن، میزان آلودگی این دو ماده غذایی به رادیواکتیو را فراتر از حد مجاز خواند. وی همچنین از کشف اسفناج آلوده به رادیواکتیو در منطقهی ایباراکی، واقع در جنوب نیروگاه فوکوشیما، خبر داد.
ادانو در عین حال افزود که این آلودگی در حدی نیست که بتوان آن را خطری حاد برای سلامتی ساکنان منطقه خواند. به گفتهی او، کسی که یک سال تمام از این شیر و اسفناج آلوده بنوشد و بخورد به اندازهی یک بار عکسبرداری با اشعهی ایکس (رونتگن) تشعشع دریافت خواهد کرد.
سخنگوی دولت ژاپن همچنین گفت، دولت در صدد است با جمعآوری اطلاعات بیشتر دفعات تابش تشعشعات را روشن سازد. همچنین باید روشن شود که شیر و اسفناج آلوده به کدام مناطق ژاپن منتقل شدهاند. یوکیو ادانو گفت، در صورت نیاز محدودیت بیشتری بر حمل و نقل این مواد اعمال خواهد شد.
امیدواریها برای فعالیت مجدد سیستم خنک کننده
به گزارش روزنامهی آلمانی "دی تسایت"، کارشناسان فنی ژاپنی موفق به وصل مجدد شبکهی برق سیستم خنککنندهی راکتور ۲ شدهاند. بنا بر همین گزارش، در صورتی که مشکل دیگری پیش نیاید احتمال دارد که صبح روز یکشنبه (۲۰ مارس / ۲۹ اسفند) بتوان سیستم خنککنندهی این راکتور را به شبکهی برق وصل کرد.
یوکیو ادانو، سخنگوی دولت ژاپن، در مورد راکتور ۳ که به شدت آسیب دیده است ابراز امیدواری کرد و گفت که وضعیت این راکتور به ثبات برگشته است. ادانو عملیاتی که تا کنون برای خنک کردن این راکتور انجام شده را مؤثر خواند و از تلاشهای متمرکز برای خنک کردن این راکتور خبر داد.
از ظهر روز شنبه (۱۹ مارس/ ۲۸ اسفند) نیروهای ارتش و آتشنشانی ژاپن در حال پاشیدن آب بر روی راکتور ۳ هستند. تلویزیون ژاپن میگوید، این عملیات چندین ساعت طول خواهد کشید و تا زمانی که ۱۲۶۰ تن آب بر روی این راکتور پاشیده شود ادامه خواهد یافت.
این اقدام حرارت راکتور ۳ را کمتر کرده و مانع از تشعشع رادیواکتیو به خارج خواهد شد.
یوکیو ادانو همچنین اطلاع داد که عملیات آبپاشی به زودی بر روی راکتور ۴ نیز انجام خواهد شد. هدف از این عملیات جلوگیری از ذوب هستهی این راکتور است.
اقدامات دیگر
یک هواپیمای اختصاصی دیگر نیز عازم فوکوشیما است. این هواپیما قادر است آب را از ارتفاع بسیار بالا بر روی راکتورها بپاشد. این هواپیما در آلمان ساخته شده و در شرایط عادی برای پمپاژ بتون مذاب به کار میرود. در فاجعهی هستهای چرنوبیل نیز از هواپیمایی مشابه استفاده شد.
همچنین قرار است به منظور جلوگیری از انفجار راکتورهای ۵ و ۶ در سقف این راکتورها سوراخهایی ایجاد شود.
اوضاع دو راکتور پنج و شش باثبات توصیف شده است. گزارشها حاکی از کاهش حرارت این دو راکتور با استفاده از برق اضطراری و به راه انداختن سیستم خنککننده است.
روز جمعه گزارش شد که از راکتورهای دو، سه و چهار دود به بیرون متصاعد شده است.
نیروگاه هستهای فوکوشیما دانیچی ژاپن روز جمعه (۱۱ مارس) بر اثر زلزلهای تقریبا ۹ درجه ریشتری آسیب دید. این نیروگاه در شمال شرق ژاپن واقع شده و ۶ راکتور دارد.
در پی وقوع این زمینلرزه ۴ راکتور از ۶ راکتور این نیروگاه (بلوک یک تا چهار) به دلیل انفجار آسیب دید. احتمال میرود که انباشته شدن گاز هیدروژن سبب انفجار شده باشد.
قطع داروهای مهدی کروبی در بازداشت
«۳۸ روز از محرومیت دیدار تمامی اعضای خانواده با پدر و مادرم گذشته بود که در آستانه نوروز و با هماهنگی مقامات امنیتی (ایران) امکان دیدار برای من در آپارتمان مسکونی آنان فراهم گردید.» این جمله بخشی از نوشته کوتاه محمد تقی کروبی فرزند مهدی کروبی در سایت شخصی اوست که در ۲۷ اسفند ۱۳۸۹ منتشر شده است. در این یادداشت کوتاه به جزئیات این دیدار اشاره نشده است. پیشتر آقای تقی کروبی به نقل از یک روحانی مورد اعتماد خانواده آقای کروبی از سلامت حال آقای کروبی خبر داده بود.
مهدی کروبی و میرحسین موسوی بعد از اعلام فراخوان راهپیمایی ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ در بازداشت بهسر میبرند. ۱۷ اسفند ۱۳۸۹، سایت کلمه نزدیک به میرحسین موسوی نیز به نقل از دختران میرحسین موسوی از دیدار آنها با پدر و مادرشان در فضایی به شدت امنیتی و در خانهای در خیابان پاستور خبر داده بود. دیداری که توسط اردشیر امیر ارجمند، مشاور ارشد میرحسین موسوی نیز تایید شد.
اما هدف حکومت ایران از ترتیب دادن دیدار فرزندان رهبران جنبش اعتراضی با آنها در روزهای آخر سال ۱۳۸۹ چیست؟ آیا اطلاع دادن از سلامتی مهدی کروبی و میرحسین موسوی هدف حکومت ایران بوده است؟ مجتبی واحدی مشاور ارشد مهدی کروبی در گفتوگو با دویچه وله و در پاسخ به این سوال میگوید: «حاکمیت این ملاقات را ترتیب داده و از خانوادههای این دو نفر هم خواسته که بگویند، «ما با آنها در منزل ملاقات کردهایم». همینکه فرزندان آقای موسوی جزییات ملاقات با پدر و مادر خود را نگفتند، نشان میداد، نوعی تهدید وجود دارد. این ملاقات را ترتیب دادند تا خبر آن را منتشر کنند و بگویند، «دیدید ما گفتیم، اینها زندانی نیستند و در خانهشان هستند!»
تاکید مهدی کروبی بر کوتاه نیامدن از مواضع خود
مجتبی واحدی انجام ملاقات فرزندان موسوی و کروبی با آنها را بهدنبال فشارهای داخلی و خارجی بر حکومت ایران میداند و از نهادهای بینالمللی که در راستای رفع نگرانی بسیاری از مردم ایران حرکت کردند تشکر میکند. او ادامه میدهد: «همین فشارهای خارجی و تجمعات اعتراضی، باعث شد که حاکمیت ایران ناچار شود ملاقاتی برگزار کند.»
در ملاقات فرزند مهدی کروبی با پدر ومادر خود چه صحبتهایی رد و بدل شده است؟ مجتبی واحدی که پس از این ملاقات با یکی از فرزندان مهدی کروبی تماس داشته، درباره جزئیات این ملاقات میگوید: « آقای کروبی در این ملاقات تاکید کردهاند، بههیچوجه از مواضعشان کوتاه نیامدهاند. گفتهاند اگر همین لحظه هم آزاد شوند، همان بیانیهها و همان مصاحبهها را انجام میدهند اما اینبار مصممتر. گفتهاند در این مدت هم به حقانیت راه خود بیشتر پی بردهاند.»
قطع کردن داروهای مهدی کروبی در مدت بازداشت، خبر دیگری است که مجتبی واحدی درباره گفتههای مهدی کروبی در ملاقات اخیر با یکی از فرزندانش میدهد و ادامه میدهد: « حداقل به مدت دو هفته در این مدت، داروهای آقای کروبی در اختیارش نبوده است. چنین عمل غیرانسانی نه در تاریخ سابقه دارد و نه در جغرافیا. آقای کروبی در سن ۷۴ سالگی به لحاظ مزاجی بسیار سالم است ولی ایشان دیسک شدید کمر دارد و باید داروی مسکن استفاده کند. تمام داروها را از ایشان گرفتهاند. ایشان بهخاطر درد شدید دچار کمخوابی شده است.»
با انجام دیدار اخیر فرزند اخیر محمدتقی کروبی با پدر و مادر زندانی خود، هنوز این سوال بیپاسخ است که آیا آقای کروبی و همسر ایشان برای این دیدار از «مکانی نامعلوم» به «منزل» منتقل شدهاند؟ مجتبی واحدی این سوال را «سوالی فرعی» میداند و توضیح میدهد: «سوالات اصلی چیز دیگری است،اگر حاکمیت به سوالات اصلی جواب داد، آن وقت میتوانیم سراغ سوالات بعدی برویم. سوال اصلی این است که حتی با کدام حکم دادگاه فرمایشی، آنها زندانی شدهاند؟ با حکم کدام دادگاه، اراذل و اوباش حکومتی، هر لحظه وارد سلول انفرادی یک زن نامحرم بشوند و آسایش او را سلب کنند؟ با حکم کدام دادگاه، داروی یک زندانی مریض را قطع میکنند؟ با حکم کدام دادگاه، یک زندانی را از داشتن کاغذ و قلم محروم میکنند؟ »
پیام نوروزی در آستانه بهار
از دیگر جزئیات ملاقات اخیر محمد تقی کروبی با پدر و مادر خود خارج کردن هرگونه کاغذ و قلم از دسترس مهدی کروبی است، مجتبی واحدی میگوید: «هر چیزی که با نوشتن سروکار دارد، از دسترس آقای کروبی و همسرشان خارج است. هیچگونه قلم، کاغذ، کتاب، روزنامه، دستنوشته، کتاب در دسترس آنها نیست. الان تنها چیزی که در خانه آقای کروبی وجود دارد، یک جلد قرآن است. البته من نمیدانم این قرآن کامل است یا نه، ممکن است بعضی از احکام این قرآن که در مورد حقوق انسانها و راستگویی است را حذف کرده و بهجایش احکامی در مورد اختیارات نامحدود ولایت فقیه را قرار داده باشند.»
از دیگر جزئیات ملاقات اخیر محمد تقی کروبی با پدر و مادر خود خارج کردن هرگونه کاغذ و قلم از دسترس مهدی کروبی است، مجتبی واحدی میگوید: «هر چیزی که با نوشتن سروکار دارد، از دسترس آقای کروبی و همسرشان خارج است. هیچگونه قلم، کاغذ، کتاب، روزنامه، دستنوشته، کتاب در دسترس آنها نیست. الان تنها چیزی که در خانه آقای کروبی وجود دارد، یک جلد قرآن است. البته من نمیدانم این قرآن کامل است یا نه، ممکن است بعضی از احکام این قرآن که در مورد حقوق انسانها و راستگویی است را حذف کرده و بهجایش احکامی در مورد اختیارات نامحدود ولایت فقیه را قرار داده باشند.»
در همین حال مجتبی واحدی در آخرین روزهای سال ۸۹ و در آستانه سال ۹۰، از پیشبینی خود درباره اتفاقات سال پیشرو میگوید:«حاکمیت ایران در سال ۹۰، بدتر از سال۸۹ به روزمرگی خواهد افتاد و فقط به بحرانها دلخوش خواهد کرد. تنها تاکتیک و استراتژی حکومت این است که بحرانها را به عقب بیاندازند و روزمرگی کند. در مورد جنبش سبز؛ خوشبختانه این جنبش آنقدر زنده است که علیرغم همه فشارهایی که آوردهاند و رفتار وحشیانهای که با تظاهرکنندگان و بازداشتیها داشتهاند، با همهی محدودیتهای خبررسانی مردم در پنج هفته پایانی سال یعنی از ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ تا پایان سال، خون به دل حاکمیت کردند. خوشبختانه شرایط داخلی و خارجی طوری است که شرایط لحظه به لحظه به نفع جنبش اعتراضی مردم ایران و در راستای احقاق حقشان پیش خواهد رفت.»
مجتبی واحدی در پایان گفت و گوی خود با دویچه وله درباره نوروز میگوید: «هم از زبان خودم و هم از زبان آقای کروبی که یقین دارم اگر الان حضور داشتند، رسیدن نوروز را به همهی مردم ایران تبریک میگفتند، فرا رسیدن نوروز را تبریک عرض میکنم. نوروز سال گذشته آقای کروبی سنگ صبور زندانیان، خانوادهی زندانیان و خانوادهی کشتهشدگان جنبش سبز بود. امسال که جای او خالی است، از طرف ایشان به این خانوادهها تبریک میگویم و آرزو میکنم این نوروز، آخرین نوروز فراق همهی آنها باشد.»
در همین زمینه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۹ نیز، فرزندان میرحسین موسوی و مهدی کروبی با انتشار بیانیهای مشترک با نام «پیام نوروزی در آستانه بهار» نوشتهاند: «خاطره سال ۸۹ طعم تلخ زمستان طولانی و سرد است که با ایستادگی پدران و مادران و ایستاده جان سپردن همرزمانمان رنگ و بویی دیگر گرفت. این زمستان جان سخت اما، یادمان داد چگونه میتوان با صبری زیبا و ایمانی راسخ و استقامت کنار پدران و مادران، کنار یاران و هموطنان ایستاد.»
حسین کرمانی
تحریریه: شیرین جزایری
تحریریه: شیرین جزایری
جنگندههای غربی عملیات اجرای منطقه پرواز ممنوع را آغاز کردند
نیکلا سارکوزی، رئیسجمهور فرانسه، پس از پایان نشست سران برخی از کشورهای غربی درباره اوضاع در لیبی، گفته است که جنگندههای غربی با هدف اجرای منطقه پرواز ممنوع بر فراز لیبی به پرواز در آمدهاند.
به گزارش خبرگزاری فرانسه، نیکلا سارکوزی، رئیس جمهور فرانسه، روز شنبه و پس از پایان نشست سران چند کشور غربی در پاریس، از آغاز حمله به نیروهای تحت امر معمر قذافی، رهبر لیبی، به منظور محافظت از غیرنظامیان در این کشور خبر داده است.
به گفته وی هم اکنون هواپیماهای جنگی کشورهای غربی هم اکنون برای جلوگیری از حمله نیروهای وفادار به معمر قذافی به شهر بنغازی، که همچنان در کنترل مخالفان قرار دارد، بر فراز لیبی به پرواز درآمدهاند.
آقای سارکوزی همچنین با بیان این که عملیات نظامی کشورهای غربی در لیبی با حمایت فرانسه، بریتانیا، ایالات متحده آمریکا و کانادا و نیز با موافقت اتحادیه عرب صورت میگیرد، اعلام کرده است، این حمله در صورتی متوقف میشود که معمر قذافی به حملات خود علیه مخالفان پایان دهد.
رئیس جمهور فرانسه از آمادگی حمله هواپیماهای جنگی این کشور به تانکها و خودروهای زرهپوش ارتش قذافی خبر داده و گفته است: «در راستای توافقهای صورت گرفته با متحدانمان، نیروی هوایی ما با هرگونه حمله نیروی هوایی سرهنگ قذافی به بنغازی مقابله کرده و سایر هواپیماهای فرانسه نیز نیز آماده حمله به خودروهای زرهپوشی هستند که افراد غیر مسلح را تهدید میکنند.»
نیکلا سارکوزی همچنین با اشاره به حملات تازه نیروهای معمر قذافی به مخالفان در روز شنبه اظهارداشته است: «سرهنگ قذافی هشدارهای ما را نادیده گرفته و در چند ساعت گذشته نیروهای وی حملات مرگبار خود را به مخالفان تشدید کردند. مردم لیبی به کمک و حمایت ما نیاز دارند و این وظیفه ما است.»
مداخله نظامی کشورهای غربی در لیبی به موجب قطعنامهای صورت گرفته است که روز پنجشنبه در شورای امنیت سازمان ملل متحد در باره ایجاد منطقه پرواز ممنوع برفراز لیبی به تصویب رسیده بود.
بر اساس این قطعنامه کشورهای غربی میتوانند از «تمام ابزارهای موجود» برای جلوگیری از حمله نیروهای وفادار به معمر قذافی، به غیرنظامیان و مخالفان استفاده کنند.
روز شنبه رهبران چند کشور غربی از جمله فرانسه، آلمان و بریتانیا و نیز هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه آمریکا و نیز بان کیمون، دبیرکل سازمان ملل به همراه نمایندگان اتحادیه عرب در پاریس گرد هم آمدهاند تا درباره نحوه برخورد با لیبی تبادل نظر کنند.
آنگلا مرکل، صدر اعظم آلمان، که کشورش با عملیات نظامی در لیبی مخالفت کرده بود، پس از پایان نشست روز شنبه اعلام کرد، برلین خواستار پایان خشونتها در لیبی است.
همچنین دیوید کامرون، نخست وزیر بریتانیا، نیز در پایان نشست پاریس با تاکید بر لزوم مداخله نظامی در لیبی اظهار داشته است: «سرهنگ قذافی باعث این کار شده است. او به جامعه جهانی دروغ گفته است. وی وعده آتشبس داد، اما آن را نقض کرد.»
آقای کامرون که با تلویزیون بریتانیا سخن میگفت، با اشاره به قطعنامه شورای امنیت در باره لیبی اظهار داشته است: «ما باید خواسته سازمان ملل را به مورد اجرا بگذاریم و نمیتوانیم، اجازه دهیم که کشتار غیرنظامیان در لیبی ادامه یابد.»
در این میان با آغاز مداخله نظامی کشورهای غربی در لیبی، برخی گزارشها حاکی از آن است که این حمله با محوریت فرانسه و بریتانیا انجام شده و در جریان آن از جمله هواپیماهای نظامی، پایگاههای هوایی و سامانههای ارتباطی لیبی مورد هدف قرار میگیرند.
در این میان سیلویو برلوسکونی، نخست وزیر ایتالیا نیز اعلام کرده است، کشورش در حال حاضر از طریق در اختیار گذاردن پایگاههای هوایی خود در حمله به نیروهای معمر قذافی مشارکت دارد، اما در صورت لزوم هواپیماهای جنگی این کشور نیز در عملیات نظامی مشارکت خواهند کرد.
بر اساس اعلام وزیر دفاع ایتالیا، هفت پایگاه هوایی این کشور برای استفاده هواپیماهای کشورهای غربی در جریان ماموریت در لیبی، در اختیار آنها قرار گرفته است.
از سوی دیگر قطر و نیز چند کشور اروپایی مانند بلژیک، هلند، دانمارک و نروژ نیز روز یکشنبه آمادگی خود را برای مشارکت در عملیات ایجاد منطقه پرواز ممنوع برفراز لیبی اعلام کردهاند.
به گزارش خبرگزاری فرانسه، نیکلا سارکوزی، رئیس جمهور فرانسه، روز شنبه و پس از پایان نشست سران چند کشور غربی در پاریس، از آغاز حمله به نیروهای تحت امر معمر قذافی، رهبر لیبی، به منظور محافظت از غیرنظامیان در این کشور خبر داده است.
به گفته وی هم اکنون هواپیماهای جنگی کشورهای غربی هم اکنون برای جلوگیری از حمله نیروهای وفادار به معمر قذافی به شهر بنغازی، که همچنان در کنترل مخالفان قرار دارد، بر فراز لیبی به پرواز درآمدهاند.
آقای سارکوزی همچنین با بیان این که عملیات نظامی کشورهای غربی در لیبی با حمایت فرانسه، بریتانیا، ایالات متحده آمریکا و کانادا و نیز با موافقت اتحادیه عرب صورت میگیرد، اعلام کرده است، این حمله در صورتی متوقف میشود که معمر قذافی به حملات خود علیه مخالفان پایان دهد.
رئیس جمهور فرانسه از آمادگی حمله هواپیماهای جنگی این کشور به تانکها و خودروهای زرهپوش ارتش قذافی خبر داده و گفته است: «در راستای توافقهای صورت گرفته با متحدانمان، نیروی هوایی ما با هرگونه حمله نیروی هوایی سرهنگ قذافی به بنغازی مقابله کرده و سایر هواپیماهای فرانسه نیز نیز آماده حمله به خودروهای زرهپوشی هستند که افراد غیر مسلح را تهدید میکنند.»
نیکلا سارکوزی همچنین با اشاره به حملات تازه نیروهای معمر قذافی به مخالفان در روز شنبه اظهارداشته است: «سرهنگ قذافی هشدارهای ما را نادیده گرفته و در چند ساعت گذشته نیروهای وی حملات مرگبار خود را به مخالفان تشدید کردند. مردم لیبی به کمک و حمایت ما نیاز دارند و این وظیفه ما است.»
مداخله نظامی کشورهای غربی در لیبی به موجب قطعنامهای صورت گرفته است که روز پنجشنبه در شورای امنیت سازمان ملل متحد در باره ایجاد منطقه پرواز ممنوع برفراز لیبی به تصویب رسیده بود.
بر اساس این قطعنامه کشورهای غربی میتوانند از «تمام ابزارهای موجود» برای جلوگیری از حمله نیروهای وفادار به معمر قذافی، به غیرنظامیان و مخالفان استفاده کنند.
روز شنبه رهبران چند کشور غربی از جمله فرانسه، آلمان و بریتانیا و نیز هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه آمریکا و نیز بان کیمون، دبیرکل سازمان ملل به همراه نمایندگان اتحادیه عرب در پاریس گرد هم آمدهاند تا درباره نحوه برخورد با لیبی تبادل نظر کنند.
آنگلا مرکل، صدر اعظم آلمان، که کشورش با عملیات نظامی در لیبی مخالفت کرده بود، پس از پایان نشست روز شنبه اعلام کرد، برلین خواستار پایان خشونتها در لیبی است.
همچنین دیوید کامرون، نخست وزیر بریتانیا، نیز در پایان نشست پاریس با تاکید بر لزوم مداخله نظامی در لیبی اظهار داشته است: «سرهنگ قذافی باعث این کار شده است. او به جامعه جهانی دروغ گفته است. وی وعده آتشبس داد، اما آن را نقض کرد.»
آقای کامرون که با تلویزیون بریتانیا سخن میگفت، با اشاره به قطعنامه شورای امنیت در باره لیبی اظهار داشته است: «ما باید خواسته سازمان ملل را به مورد اجرا بگذاریم و نمیتوانیم، اجازه دهیم که کشتار غیرنظامیان در لیبی ادامه یابد.»
در این میان با آغاز مداخله نظامی کشورهای غربی در لیبی، برخی گزارشها حاکی از آن است که این حمله با محوریت فرانسه و بریتانیا انجام شده و در جریان آن از جمله هواپیماهای نظامی، پایگاههای هوایی و سامانههای ارتباطی لیبی مورد هدف قرار میگیرند.
در این میان سیلویو برلوسکونی، نخست وزیر ایتالیا نیز اعلام کرده است، کشورش در حال حاضر از طریق در اختیار گذاردن پایگاههای هوایی خود در حمله به نیروهای معمر قذافی مشارکت دارد، اما در صورت لزوم هواپیماهای جنگی این کشور نیز در عملیات نظامی مشارکت خواهند کرد.
بر اساس اعلام وزیر دفاع ایتالیا، هفت پایگاه هوایی این کشور برای استفاده هواپیماهای کشورهای غربی در جریان ماموریت در لیبی، در اختیار آنها قرار گرفته است.
از سوی دیگر قطر و نیز چند کشور اروپایی مانند بلژیک، هلند، دانمارک و نروژ نیز روز یکشنبه آمادگی خود را برای مشارکت در عملیات ایجاد منطقه پرواز ممنوع برفراز لیبی اعلام کردهاند.
«نهادهای حقوق بشر: سازمانهای جنايت و خيانت؟»
آيتالله خمينی هميشه دول غربی را بخاطر سخن گفتن از حقوق بشر و ناديده گرفتن عملی آن و نهادهای بينالمللی حقوق بشری را به دليل ناديده گرفتن جنايات رژيم شاه به باد حمله میگرفت. آيت الله خامنهای طی ۲۲ سال زمامداری خود اين مشی را به شدت تشديد کرد. حال نوبت به آيت الله وحيد خراسانی و ديگر مراجع تقليد رسيده است. آقای وحيد در اعتراض به جنايات مشترک دولت بحرين و عربستان سعودی در کشتار مردم معترض بحرين گفته است:
«اين است حقوق بشر؟ اين است آنچه بعضی غربيان ادعا میکنند، که چون اينها[شورای همکاری خليج فارس] معاهده دارند بنابراين حمله به بحرين از اين دول قانونی است، حمله به بحرين در صورت قيام مردم بحرين برای احقاق حق خودشان، اگر قانونی است،معنی حقوق بشر اين خواهد بود که حقوق بشر يعنی حقوق خانواده سلطنتی بحرين،حقوق خانوادگی آن مردک ليبی، حقوق خانوادگی آن خانوادهای که در آن مملکت همه ذخائر نفت را قرنها میچاپند و آن دارایی بين يک عائله تقسيم می شود،اين است حقوق بشر؟ اين مظلوميت است»[۱].
بايد ديد که مدعيات اينان در چه مواردی صادق و در چه مواردی کاذب است؟
يکم- يک بام و دو هوايی دول غربی: رفتار دو معياری (double standard) دول غربی در برابر جناياتی که در کشورهای مختلف جهان صورت گرفته و میگيرد،اخلاقاً و از موضع دموکراتيک و حقوق بشر، محکوم است. در تمام ۶۰ سال گذشته دولت آمريکا، وديگر دول غربی، در منطقه خاورميانه پشتيبان اصلی دولتهای فاسد و سرکوبگر اين منطقه بودهاند. در گذشته، جنگ سرد و مبارزه با کمونيسم توجيه کننده دفاع از ديکتاتورها بود. ديکتاتورهايی که با جهان آزاد هم پيمان شده و در مقابل «هجوم پرده ی آهنين» ايستاده بودند.
روزولت در ۱۹۴۲ در توجيه همکاری با استالين اين ضربالمثل بالکانی را برای چرچيل نقل کرده بود که «فرزندانم،در زمانهای خطير اجازه داريد همراه با شيطان قدم برداريد تا از معرکه بيرون رويد»[۲]. نتيجه بلافصل همراهی با شيطان، روی کار آمدن ديکتاتوریهای اغلب نظامی در نقاط مختلف جهان بود. دين آچسن، وزير خارجه آمريکا پس از جدا شدن تيتو از استالين درباره او گفته بود «او يک حرامزاده است، اما حرامزاده خودمان»[۳]. اين چنين بود که تحت عنوان بازدارندگی کمونيسم و رژيمهای توتاليتر، همراه با شيطان به استقبال ديکتاتورهای کودتاگر رفتند. مابين ۱۹۶۲ تا ۱۹۷۵ سی و هشت نظام کودتايی برپا شد که يکی از مشهورترين آنها رژيم پينوشه بود که با اساساً حمايت آمريکا دولت قانونی آلنده را سرنگون ساخت[۴].
پس از فروپاشی اتحاد جماهير سوسياليستی شوروی و بلوک شرق سابق، و يازده سپتامبر،مبارزه با تروريسم موجهساز جديد همکاری با حکومتهای سرکوبگر بود.
جنگ با تروريسم به رهبری بوش/چينی/رامسفلد شروع شده بود و ديکتاتورهای منطقه فرصت/بهانه تازهای برای سرکوب مخالفان تحت بيرق جنگ با تروريسم پيدا کرده بودند. در عين حال، حتی جرج بوش هم به صراحت اعتراف کرد که شصت سال حمايت بیدريغ دول غربی از ديکتاتورهای خاورميانه اشتباه بوده و هيچ راهی جز آزادی نمیتواند امنيت به ارمغان آورد. او در نطق معروفش در نوامبر ۲۰۰۳ گفت:
«شصت سال اغماض و سازش ملل غربی بر سر فقدان آزادی در خاورميانه فايدهای به ايجاد امنيت برای ما نداشته است. زيرا در دراز مدّت، آرامش و امنيت را نمی توان با مايه گذاشتن از آزادی به دست آورد. مادام که خاورميانه در وضعی باشد که آزادی در آن پا نگيرد، همچنان خاستگاه رکود و نفرتورزی و خشونتگرايی، و منبع صدور اينها باقی خواهد ماند»[۵].
اما فشار به حکومتهای ديکتاتور منطقه جهت برگزاری انتخابات آزاد با اين مسأله دست به گريبان بود که به احتمال زياد بنيادگرايان مسلمان ضدآمريکايی/اسرائيلی(نظير پيروزی حماس) برنده آن رقابت خواهند بود. به همين دليل دولت آمريکا از خير تلاش و فشار برای برگزاری انتخابات آزاد گذشت.
اما تهاجم نظامی آمريکا به عراق و افغانستان،گذشته از تلفات انسانی بسيار سنگين و هزينه مالی ۱۵۰۰ ميلياردی دلاری فقط برای دولت آمريکا،پيامدهای منطقهای بلندمدتی به جای گذارد که رفتهرفته خود را عيان خواهد ساخت.
رشد بنيادگرايی اسلامی در منطقه، يکی از پيامدهای اين اشتباه بزرگ بوش بود. تا حدی که من میفهمم، رهبری مشترک بوش و بلر، منطقه را «خراب» کرد.
يعنی، «خراب»تر از آنچه بود. حال که منطقه خاورميانه درگير اعتراضات مردمی گسترده شده است، دولت آمريکا و ديگر دول غربی سياست واحدی در دفاع از دموکراسی و حقوق بشر از خود نشان نمیدهند.
نقض حقوق بشر را در برخی مناطق محکوم کرده و فشار سياسی جهت تغيير رفتار وارد میکنند، اما در برخی ديگر از کشورها که همپيمان به شمار میروند، به پند و اندرز به ديکتاتورها اکتفا میکنند و واکنش مناسب با شدت سرکوب صورت گرفته از خود نشان نمیدهند.
اين سياستهای دو معياری بايد به صراحت از جانب همه مدافعان حقوق بشر در سراسر جهان محکوم گردد.
در مسأله بحرين،آمريکا دارای پايگاههای نظامی مهمی در آن کشور است. منافع استراتژيک آمريکا و ديگر دول غربی با روی کار آمدن يک دولت شيعی در آن کشور سازگار نيست.
دول غربی از تصور به وجود آمدن يک ايران ديگر در خليج فارس میهراسند. به همين دليل- برخلاف مصر و تونس- به گونه ديگر عمل میکنند. حتی برخی از صاحبنظران براين باورند که موافقت اتحاديه ی عرب با تصويب «منطقه پرواز ممنوع» بر فراز خاک ليبی محصول توافق پنهانی بوده که به عربستان اجازه میداد تا نيروهای نظامی خود را وارد خاک بحرين سازد.
در عين حال،کاترين اشتون-هماهنگکننده سياست خارجی اتحاديه اروپا- طی بيانيهای از سرکوبهای دولت بحرين اظهار تأسف کرده و گفته است: «حقوق بشر و آزادیهای اساسی همه مردم بحرين بايد محترم شمرده شده و گفتوگوها جايگزين خشونت شود»[۶].
دولت آمريکا هم چندين بار خواهان گفتوگوی دولت بحرين با مخالفان شده و تأکيد کرده است که بحران بحرين راه حل نظامی ندارد. روشن است که نحوه رويارويی دول غربی با ليبی و بحرين متفاوت است. اين سياست دوگانه،اخلاقاً و از موضع حقوق بشر محکوم است.
دوم- نهادهای حقوق بشری جنايتکار: آيت الله وحيد خراسانی وقايع بحرين را مبنا قرار داده تا مدعای اصلی خود را مطرح سازد. مدعای اصلی او- که مدعای آيت الله خمينی و آيت الله خامنهای هم هست- اين است:
«آن عدهای که دم از حقوق بشرمیزنند، اگر انشاء الله فرصتی پيدا کنم ثابت خواهم کرد، که اکثر جمعيتهای حقوق بشر در همه ممالک متمدن، جمعيتهای جنايت و خيانت به حقوق بشرند، نمونهاش اين است، که در اين قضايا ساکت شدند، بعد توجيه می کنند چون اينها با هم معاهده دارند»[۷].
آيت الله خمينی هم مدعی بود که هيچ يک از سازمانهای حقوق بشری سرکوبهای رژيم شاه را محکوم نکرده و همه آنها وابسته به قدرتهای استکباریاند. آيت الله علی خامنهای هم دائماً به سازمانهای حقوق بشر بينالمللی میتازد و آنها را وابسته به دولتهای غربی قلمداد میکند.
او حقوق بشر را «شعارهای تو خالی و دروغين» به شمار میآورد که غربيان از آن «تابلويی» ساخته و چهره جنايتکار خود را در پشت آن مخفی کردهاند. «حقوق بشر» از نظر او، نظرهای غلط و باطل است[۸].
محل نزاع،مدعای اينان درباره سازمان های حقوق بشری است. آيا واقعاً اکثريت نهادهای حقوق بشری جهانی و نهادهای حقوق بشری جوامع مختلف، سازمانهای جنايت و خيانت به حقوق بشرند؟ آيت الله وحيد خراسانی چه شواهد و قرائنی برای تأييد اين مدعا ارائه کرده يا میتواند ارائه کند؟ وی مدعای خود را با سه مدعای ديگر تحکيم کرده است:
يک- سکوت نهادهای حقوق بشری در برابر وقايع بحرين و ليبی
دو- توجيه جنايات صورت گرفته در بحرين و ليبی توسط سازمانهای حقوق بشری
سه- معاهدههای سازمانهای حقوق بشری و دولتهای ياد شده
آيا اين سه مدعا صادق(مطابق با واقع)اند و شواهد کافی برای تأييد آنها وجود دارد؟ آيا اگر اين سه مدعا صادق باشند، اثبات میکنند که اکثريت نهادهای حقوق بشری،«جمعيت های جنايت و خيانت به حقوق بشرند»؟ واقعيت اين است که هر سه مدعای آيت الله وحيد خراسانی کاذب است. يعنی، نهادهای حقوق بشری نه در برابر فجايع بحرين و ليبی سکوت کرده، نه آن فجايع را توجيه کرده و نه معاهدهای با دولتهای ياد شده دارند که آنها را موظف به توجيه اعمال ناقض حقوق بشری سازد.
در مورد بحرين، بايد تأکيد کرد که کليه نهادهای حقوق بشری دولت آن کشور را به دليل نقض حقوق بشر و سرکوب تظاهرکنندگان محکوم کردهاند[۹]. اما درباره ليبی:
اولاً:کليه نهادهای حقوی بشری جنايات سرهنگ قذافی را محکوم کردهاند. سازمان عفو بينالملل هم از شورای امنيت سازمان ملل درخواست کرد تا پرونده رهبران ليبی را به دادگاه جنايی بينالمللی ارسال کنند.
ثانياً:مجمع عمومی سازمان ملل نيز عضويت ليبی در شورای حقوق بشر را به تعليق در آورد.
اما حتی اگر مدعيات آيت الله وحيد صادق بود، نهادهای حقوق بشری به «جمعيتهای جنايت و خيانت به حقوق بشر» مبدل نمیشدند.
سوم- مشروعيت/نامشروعيت واکنش جهانی: دولتها از طريق سازمان ملل متحد راههايی برای مقابله با اين نوع مسائل برساخته اند. آيا آيت الله وحيد خراسانی/ آيت الله خامنهای/مراجع تقليد اين راهکارها را مشروع میدانند؟
به عنوان مثال، شورای امنيت سازمان ملل متحد، در ۲۶ فوريه ،پس از تشکيل جلسه اضطراری درباره مسأله کشتار مردم در ليبی، با تصويب قطعنامه ۱۹۷۰ حملات نيروهای معمر قذافی، رهبر ليبی عليه معترضان اين کشور را محکوم کرده و بر محاکمه عاملان اين کشتارها تأکيد کرد[۱۰]. شورای امنيت مجدداً در تاريخ ۱۷ مارس (۲۶ اسفند) طی قطعنامهای، پرواز تمام هواپيماها بر فراز ليبی را ممنوع اعلام کرده و به کشورهای ديگر اجازه داده است که در صورت نياز، برای اجرای اين منع، «تمام تدابير لازم» از جمله گزينه نظامی اتخاذ کنند[۱۱].
سرهنگ قذافی از ترس حمله نظامی دول غربی، به سرعت قطعنامه ی شورای امنيت را پذيرفت و به نيروهای مخالف خود آتش بس داد. اوباما اعلام کرد که «معمر قذافی اعتماد مردم و مشروعيت رهبری را از دست داده است». وی در عين حال تأکيد کرد:«تغييرات در منطقه [خاورميانه و شمال آفريقا] به وسيله آمريکا ايجاد نمیشود، بر عهده اعراب است که آينده خود را انتخاب کنند.»
۱-۳- آقای وحيد خراسانی از دولتها و سازمان ملل چه انتظار ديگری دارند؟ آيا وی از «حق دخالت بشر دوستانه» دفاع میکند؟ يعنی بر اين باور است که اگر دولتی حقوق اساسی مردمش را به طور سيستماتيک نقض کرد، می توان از طريق مداخله نظامی آن دولت را ساقط کرد؟ بايد توجه داشت که در اينجا نمیتوان دو معياری بود. اگر از «حق دخالت بشر دوستانه»در موردی دفاع شد، در موارد مشابه نمیتوان با اين امر مخالفت کرد. سخن بر سر مشروع يا نامشروع بودن «حق دخالت بشر دوستانه»در مواردی است که دولتی به طور سيستماتيک حقوق اساسی مردم خود را نقض می کند[۱۲].
۲-۳- ديوان بينالمللی کيفری از سوی سازمان ملل برای رسيدگی به جرم «جنايت عليه بشريت» و «جنايات جنگی» تشکيل شده است. آيا آقای وحيد موافق محاکمه رهبران ليبی و بحرين به اتهام جنايت عليه بشريت در ديوان بينالمللی کيفری است؟ اگر چنين است، بايد از عضويت ايران در ديوان بينالمللی کيفری هم دفاع کند. میدانيم که آمريکا،اسرائيل و ايران به عضويت ديوان در نيامدهاند. دلايل اين امر روشن است. دولت آمريکا نمیخواهد که نظاميانش به اتهام جنايات جنگی در عراق و افغانستان محاکمه شوند. دولت اسرائيل هم که توسط گزارشگر رسمی سازمان ملل به «جنايت عليه بشريت» در غزه متهم شده است، نمیخواهد پايش به آن دادگاه باز شود. رژيم جمهوری اسلامی نيز در اين زمينه آمريکايی/اسرائيلی عمل کرده است. علی خامنهای نيز مايل نيست که ديوان بتواند- با شکايت ايرانيان به اتهام «جنايت عليه بشريت» - برايش پروندهای تشکيل دهد. آيا محاکمه رهبران ليبی و بحرين در ديوان بينالمللی کيفری مشروع و محاکمه رهبران ايران در همان دادگاه نامشروع است؟ سکوت آقای وحيد دربارهسرکوب های دولت سوريه هم قابل توجه است.
وقتی از عدم واکنش جامعه جهانی نسبت به سرکوب مردم کشوری خاص انتقاد میشود،بايد ديد که جامعه جهانی با چه ابزارهايی قادر به نشان دادن واکنش است؟ آيا استفاده از شورای امنيت سازمان ملل و ديوان بينالمللی کيفری را در اين موارد مشروع میدانيم يا نامشروع؟ اگر نامشروعاند، در مورد ليبی و بحرين هم نبايد خواهان واکنشی باشيم.
چهارم- يک بام و دو هوايی مراجع تقليد: مهمترين نکته اين است که مراجع تقليد- از جمله آقای وحيد - دو معياریاند. آيت الله وحيد خراسانی در ۳۲ سال گذشته به طور مطلق نسبت به سرکوب سيستماتيک مردم ايران توسط «رژيم سلطانی فقيه سالار» سکوت کرده است. اين رفتار را چگونه میتوان توجيه کرد؟ چگونه باور کنيم که مرجع تقليدی که شکنجه، زندان و اعدام مردم مظلوم ايران را که در پيش چشمانش اتفاق میافتد ناديده میگيرد واقعا در غم مردم بحرين است. آيا مردم بحرين در نزد ايشان مردمتر از مردم ايران هستند؟ در نظر آيت الله وحيد مسيحيان ايران دارای حق زندگی و آزادی بيان نيستند و "بساطشان بايد برچيده شود»[۱۳]، مسلمانان ايران هم از چنين حقوقی محروم هستند اما از آن سو، مردم بحرين بايد واجد اين حقوق باشند، اين نتيجه، حاصل تفقه مرجع تقليد ماست.
نکته مهم ديگری هم وجود دارد که اساس بحث را تشکيل میدهد.در واقع محل نزاع به آنجا باز میگردد.«برابری» انسانها- مستقل از نژاد، جنسيت، مذهب و...- اساس ايده حقوق بشر است.«حقمندی» آدميان، به صرف انسان بودن(کرامت آنها به عنوان عاملان اخلاقی،قابليتهای آنها به عنوان فاعلان خودگردان)،اساس کار است.
از اينکه دولتها در زمينهحقوق بشر دومعياری عمل میکنند،و از اينکه نهادهای حقوق بشری در برخورد با نقض حقوق بشر اهمال میکنند، نمیتوان نتيجه گرفت که انسانها دارای حقوق برابر نيستند.
اساس فقه مسلمين، نابرابری حقوقی مسلمان و غيرمسلمان (يهودی، مسيحی، بودايی،و...)، زن و مرد، آزاد و برده، و فقيه و غير فقيه است. براين مبنا، آيا جايی برای سخن گفتن از حقوق بشر باقی میماند؟
يهوديان و مسيحيان و بهائيان- حتی سنيان- فاقد حقوق شيعيانند. بحرين مهم است، چون خون شيعيان ريخته میشود.خون شيعه، با خون يهودی و مسيحی و بهايی و سنی فرق دارد. يعنی، حقوقشان متفاوت است. اما دفاع کردن از شيعيان بحرين که هزينهای برای مراجع تقليد دو معياری، و معتقد به نابرابری حقوقی انسانها،ندارد.صدور بيانيههای شديدالحن درباره بحرين،نه يک ريال هزينه برای مراجع تقليد دارد و نه دولتهای غربی و مسلمين برای آنها اهميتی قائلاند.
اگر حقوق شيعيان- غير شيعيان را فعلاً فراموش کنيد- کمترين ارزشی برای مراجع تقليد دارد، به شيعيان ايران بينديشند که چگونه حقوق اساسیشان پايمال شده و میشود. به زندانهای ايران بنگريد که بهترين شيعيان در آن اسيرند.
البته روشن است که در اينجا مطابق مشرب فقيهان شيعه سخن گفتيم. وگرنه، يهوديان، مسيحيان، بهائيان، سنيان، بیدينان و...هم انسان و صاحب حقاند. به تعبير ديگر، شهروند، يعنی موجود برابر و آزاد. عناوين فقهی، برساختههای اعراب پيش و همزمان پيامبر اسلاماند که به امضای ايشان رسيده است.
پيامبر اسلام عرف زمان خود را امضا کرد. اگر پيامبر برای مسلمين- از جمله مراجع تقليد- الگوست، الگو بودن او به معنای آن است که عرف جهان جديد- يعنی حقوق بشر و دموکراسی- را بايد امضا کرد، نه امضای عرف اعراب ۱۴۰۰ سال پيش را. عرف اعراب؛ مردسالارانه،حاکم سالارانه و تبعيض آميز(نابرابری انسانها) بود. عرف دوران مدرن، همه انسانها را برابر به شمار میآورد و هيچ «حق ويژه»ای برای جنسی (مردان) يا صنفی (فقيهان يا حاکمان) خاص در نظر نمیگيرد.
پاورقیها:
«اين است حقوق بشر؟ اين است آنچه بعضی غربيان ادعا میکنند، که چون اينها[شورای همکاری خليج فارس] معاهده دارند بنابراين حمله به بحرين از اين دول قانونی است، حمله به بحرين در صورت قيام مردم بحرين برای احقاق حق خودشان، اگر قانونی است،معنی حقوق بشر اين خواهد بود که حقوق بشر يعنی حقوق خانواده سلطنتی بحرين،حقوق خانوادگی آن مردک ليبی، حقوق خانوادگی آن خانوادهای که در آن مملکت همه ذخائر نفت را قرنها میچاپند و آن دارایی بين يک عائله تقسيم می شود،اين است حقوق بشر؟ اين مظلوميت است»[۱].
بايد ديد که مدعيات اينان در چه مواردی صادق و در چه مواردی کاذب است؟
يکم- يک بام و دو هوايی دول غربی: رفتار دو معياری (double standard) دول غربی در برابر جناياتی که در کشورهای مختلف جهان صورت گرفته و میگيرد،اخلاقاً و از موضع دموکراتيک و حقوق بشر، محکوم است. در تمام ۶۰ سال گذشته دولت آمريکا، وديگر دول غربی، در منطقه خاورميانه پشتيبان اصلی دولتهای فاسد و سرکوبگر اين منطقه بودهاند. در گذشته، جنگ سرد و مبارزه با کمونيسم توجيه کننده دفاع از ديکتاتورها بود. ديکتاتورهايی که با جهان آزاد هم پيمان شده و در مقابل «هجوم پرده ی آهنين» ايستاده بودند.
روزولت در ۱۹۴۲ در توجيه همکاری با استالين اين ضربالمثل بالکانی را برای چرچيل نقل کرده بود که «فرزندانم،در زمانهای خطير اجازه داريد همراه با شيطان قدم برداريد تا از معرکه بيرون رويد»[۲]. نتيجه بلافصل همراهی با شيطان، روی کار آمدن ديکتاتوریهای اغلب نظامی در نقاط مختلف جهان بود. دين آچسن، وزير خارجه آمريکا پس از جدا شدن تيتو از استالين درباره او گفته بود «او يک حرامزاده است، اما حرامزاده خودمان»[۳]. اين چنين بود که تحت عنوان بازدارندگی کمونيسم و رژيمهای توتاليتر، همراه با شيطان به استقبال ديکتاتورهای کودتاگر رفتند. مابين ۱۹۶۲ تا ۱۹۷۵ سی و هشت نظام کودتايی برپا شد که يکی از مشهورترين آنها رژيم پينوشه بود که با اساساً حمايت آمريکا دولت قانونی آلنده را سرنگون ساخت[۴].
پس از فروپاشی اتحاد جماهير سوسياليستی شوروی و بلوک شرق سابق، و يازده سپتامبر،مبارزه با تروريسم موجهساز جديد همکاری با حکومتهای سرکوبگر بود.
جنگ با تروريسم به رهبری بوش/چينی/رامسفلد شروع شده بود و ديکتاتورهای منطقه فرصت/بهانه تازهای برای سرکوب مخالفان تحت بيرق جنگ با تروريسم پيدا کرده بودند. در عين حال، حتی جرج بوش هم به صراحت اعتراف کرد که شصت سال حمايت بیدريغ دول غربی از ديکتاتورهای خاورميانه اشتباه بوده و هيچ راهی جز آزادی نمیتواند امنيت به ارمغان آورد. او در نطق معروفش در نوامبر ۲۰۰۳ گفت:
«شصت سال اغماض و سازش ملل غربی بر سر فقدان آزادی در خاورميانه فايدهای به ايجاد امنيت برای ما نداشته است. زيرا در دراز مدّت، آرامش و امنيت را نمی توان با مايه گذاشتن از آزادی به دست آورد. مادام که خاورميانه در وضعی باشد که آزادی در آن پا نگيرد، همچنان خاستگاه رکود و نفرتورزی و خشونتگرايی، و منبع صدور اينها باقی خواهد ماند»[۵].
اما فشار به حکومتهای ديکتاتور منطقه جهت برگزاری انتخابات آزاد با اين مسأله دست به گريبان بود که به احتمال زياد بنيادگرايان مسلمان ضدآمريکايی/اسرائيلی(نظير پيروزی حماس) برنده آن رقابت خواهند بود. به همين دليل دولت آمريکا از خير تلاش و فشار برای برگزاری انتخابات آزاد گذشت.
اما تهاجم نظامی آمريکا به عراق و افغانستان،گذشته از تلفات انسانی بسيار سنگين و هزينه مالی ۱۵۰۰ ميلياردی دلاری فقط برای دولت آمريکا،پيامدهای منطقهای بلندمدتی به جای گذارد که رفتهرفته خود را عيان خواهد ساخت.
رشد بنيادگرايی اسلامی در منطقه، يکی از پيامدهای اين اشتباه بزرگ بوش بود. تا حدی که من میفهمم، رهبری مشترک بوش و بلر، منطقه را «خراب» کرد.
يعنی، «خراب»تر از آنچه بود. حال که منطقه خاورميانه درگير اعتراضات مردمی گسترده شده است، دولت آمريکا و ديگر دول غربی سياست واحدی در دفاع از دموکراسی و حقوق بشر از خود نشان نمیدهند.
نقض حقوق بشر را در برخی مناطق محکوم کرده و فشار سياسی جهت تغيير رفتار وارد میکنند، اما در برخی ديگر از کشورها که همپيمان به شمار میروند، به پند و اندرز به ديکتاتورها اکتفا میکنند و واکنش مناسب با شدت سرکوب صورت گرفته از خود نشان نمیدهند.
اين سياستهای دو معياری بايد به صراحت از جانب همه مدافعان حقوق بشر در سراسر جهان محکوم گردد.
در مسأله بحرين،آمريکا دارای پايگاههای نظامی مهمی در آن کشور است. منافع استراتژيک آمريکا و ديگر دول غربی با روی کار آمدن يک دولت شيعی در آن کشور سازگار نيست.
دول غربی از تصور به وجود آمدن يک ايران ديگر در خليج فارس میهراسند. به همين دليل- برخلاف مصر و تونس- به گونه ديگر عمل میکنند. حتی برخی از صاحبنظران براين باورند که موافقت اتحاديه ی عرب با تصويب «منطقه پرواز ممنوع» بر فراز خاک ليبی محصول توافق پنهانی بوده که به عربستان اجازه میداد تا نيروهای نظامی خود را وارد خاک بحرين سازد.
در عين حال،کاترين اشتون-هماهنگکننده سياست خارجی اتحاديه اروپا- طی بيانيهای از سرکوبهای دولت بحرين اظهار تأسف کرده و گفته است: «حقوق بشر و آزادیهای اساسی همه مردم بحرين بايد محترم شمرده شده و گفتوگوها جايگزين خشونت شود»[۶].
دولت آمريکا هم چندين بار خواهان گفتوگوی دولت بحرين با مخالفان شده و تأکيد کرده است که بحران بحرين راه حل نظامی ندارد. روشن است که نحوه رويارويی دول غربی با ليبی و بحرين متفاوت است. اين سياست دوگانه،اخلاقاً و از موضع حقوق بشر محکوم است.
دوم- نهادهای حقوق بشری جنايتکار: آيت الله وحيد خراسانی وقايع بحرين را مبنا قرار داده تا مدعای اصلی خود را مطرح سازد. مدعای اصلی او- که مدعای آيت الله خمينی و آيت الله خامنهای هم هست- اين است:
«آن عدهای که دم از حقوق بشرمیزنند، اگر انشاء الله فرصتی پيدا کنم ثابت خواهم کرد، که اکثر جمعيتهای حقوق بشر در همه ممالک متمدن، جمعيتهای جنايت و خيانت به حقوق بشرند، نمونهاش اين است، که در اين قضايا ساکت شدند، بعد توجيه می کنند چون اينها با هم معاهده دارند»[۷].
آيت الله خمينی هم مدعی بود که هيچ يک از سازمانهای حقوق بشری سرکوبهای رژيم شاه را محکوم نکرده و همه آنها وابسته به قدرتهای استکباریاند. آيت الله علی خامنهای هم دائماً به سازمانهای حقوق بشر بينالمللی میتازد و آنها را وابسته به دولتهای غربی قلمداد میکند.
او حقوق بشر را «شعارهای تو خالی و دروغين» به شمار میآورد که غربيان از آن «تابلويی» ساخته و چهره جنايتکار خود را در پشت آن مخفی کردهاند. «حقوق بشر» از نظر او، نظرهای غلط و باطل است[۸].
محل نزاع،مدعای اينان درباره سازمان های حقوق بشری است. آيا واقعاً اکثريت نهادهای حقوق بشری جهانی و نهادهای حقوق بشری جوامع مختلف، سازمانهای جنايت و خيانت به حقوق بشرند؟ آيت الله وحيد خراسانی چه شواهد و قرائنی برای تأييد اين مدعا ارائه کرده يا میتواند ارائه کند؟ وی مدعای خود را با سه مدعای ديگر تحکيم کرده است:
يک- سکوت نهادهای حقوق بشری در برابر وقايع بحرين و ليبی
دو- توجيه جنايات صورت گرفته در بحرين و ليبی توسط سازمانهای حقوق بشری
سه- معاهدههای سازمانهای حقوق بشری و دولتهای ياد شده
آيا اين سه مدعا صادق(مطابق با واقع)اند و شواهد کافی برای تأييد آنها وجود دارد؟ آيا اگر اين سه مدعا صادق باشند، اثبات میکنند که اکثريت نهادهای حقوق بشری،«جمعيت های جنايت و خيانت به حقوق بشرند»؟ واقعيت اين است که هر سه مدعای آيت الله وحيد خراسانی کاذب است. يعنی، نهادهای حقوق بشری نه در برابر فجايع بحرين و ليبی سکوت کرده، نه آن فجايع را توجيه کرده و نه معاهدهای با دولتهای ياد شده دارند که آنها را موظف به توجيه اعمال ناقض حقوق بشری سازد.
در مورد بحرين، بايد تأکيد کرد که کليه نهادهای حقوق بشری دولت آن کشور را به دليل نقض حقوق بشر و سرکوب تظاهرکنندگان محکوم کردهاند[۹]. اما درباره ليبی:
اولاً:کليه نهادهای حقوی بشری جنايات سرهنگ قذافی را محکوم کردهاند. سازمان عفو بينالملل هم از شورای امنيت سازمان ملل درخواست کرد تا پرونده رهبران ليبی را به دادگاه جنايی بينالمللی ارسال کنند.
ثانياً:مجمع عمومی سازمان ملل نيز عضويت ليبی در شورای حقوق بشر را به تعليق در آورد.
اما حتی اگر مدعيات آيت الله وحيد صادق بود، نهادهای حقوق بشری به «جمعيتهای جنايت و خيانت به حقوق بشر» مبدل نمیشدند.
سوم- مشروعيت/نامشروعيت واکنش جهانی: دولتها از طريق سازمان ملل متحد راههايی برای مقابله با اين نوع مسائل برساخته اند. آيا آيت الله وحيد خراسانی/ آيت الله خامنهای/مراجع تقليد اين راهکارها را مشروع میدانند؟
به عنوان مثال، شورای امنيت سازمان ملل متحد، در ۲۶ فوريه ،پس از تشکيل جلسه اضطراری درباره مسأله کشتار مردم در ليبی، با تصويب قطعنامه ۱۹۷۰ حملات نيروهای معمر قذافی، رهبر ليبی عليه معترضان اين کشور را محکوم کرده و بر محاکمه عاملان اين کشتارها تأکيد کرد[۱۰]. شورای امنيت مجدداً در تاريخ ۱۷ مارس (۲۶ اسفند) طی قطعنامهای، پرواز تمام هواپيماها بر فراز ليبی را ممنوع اعلام کرده و به کشورهای ديگر اجازه داده است که در صورت نياز، برای اجرای اين منع، «تمام تدابير لازم» از جمله گزينه نظامی اتخاذ کنند[۱۱].
سرهنگ قذافی از ترس حمله نظامی دول غربی، به سرعت قطعنامه ی شورای امنيت را پذيرفت و به نيروهای مخالف خود آتش بس داد. اوباما اعلام کرد که «معمر قذافی اعتماد مردم و مشروعيت رهبری را از دست داده است». وی در عين حال تأکيد کرد:«تغييرات در منطقه [خاورميانه و شمال آفريقا] به وسيله آمريکا ايجاد نمیشود، بر عهده اعراب است که آينده خود را انتخاب کنند.»
۱-۳- آقای وحيد خراسانی از دولتها و سازمان ملل چه انتظار ديگری دارند؟ آيا وی از «حق دخالت بشر دوستانه» دفاع میکند؟ يعنی بر اين باور است که اگر دولتی حقوق اساسی مردمش را به طور سيستماتيک نقض کرد، می توان از طريق مداخله نظامی آن دولت را ساقط کرد؟ بايد توجه داشت که در اينجا نمیتوان دو معياری بود. اگر از «حق دخالت بشر دوستانه»در موردی دفاع شد، در موارد مشابه نمیتوان با اين امر مخالفت کرد. سخن بر سر مشروع يا نامشروع بودن «حق دخالت بشر دوستانه»در مواردی است که دولتی به طور سيستماتيک حقوق اساسی مردم خود را نقض می کند[۱۲].
۲-۳- ديوان بينالمللی کيفری از سوی سازمان ملل برای رسيدگی به جرم «جنايت عليه بشريت» و «جنايات جنگی» تشکيل شده است. آيا آقای وحيد موافق محاکمه رهبران ليبی و بحرين به اتهام جنايت عليه بشريت در ديوان بينالمللی کيفری است؟ اگر چنين است، بايد از عضويت ايران در ديوان بينالمللی کيفری هم دفاع کند. میدانيم که آمريکا،اسرائيل و ايران به عضويت ديوان در نيامدهاند. دلايل اين امر روشن است. دولت آمريکا نمیخواهد که نظاميانش به اتهام جنايات جنگی در عراق و افغانستان محاکمه شوند. دولت اسرائيل هم که توسط گزارشگر رسمی سازمان ملل به «جنايت عليه بشريت» در غزه متهم شده است، نمیخواهد پايش به آن دادگاه باز شود. رژيم جمهوری اسلامی نيز در اين زمينه آمريکايی/اسرائيلی عمل کرده است. علی خامنهای نيز مايل نيست که ديوان بتواند- با شکايت ايرانيان به اتهام «جنايت عليه بشريت» - برايش پروندهای تشکيل دهد. آيا محاکمه رهبران ليبی و بحرين در ديوان بينالمللی کيفری مشروع و محاکمه رهبران ايران در همان دادگاه نامشروع است؟ سکوت آقای وحيد دربارهسرکوب های دولت سوريه هم قابل توجه است.
وقتی از عدم واکنش جامعه جهانی نسبت به سرکوب مردم کشوری خاص انتقاد میشود،بايد ديد که جامعه جهانی با چه ابزارهايی قادر به نشان دادن واکنش است؟ آيا استفاده از شورای امنيت سازمان ملل و ديوان بينالمللی کيفری را در اين موارد مشروع میدانيم يا نامشروع؟ اگر نامشروعاند، در مورد ليبی و بحرين هم نبايد خواهان واکنشی باشيم.
چهارم- يک بام و دو هوايی مراجع تقليد: مهمترين نکته اين است که مراجع تقليد- از جمله آقای وحيد - دو معياریاند. آيت الله وحيد خراسانی در ۳۲ سال گذشته به طور مطلق نسبت به سرکوب سيستماتيک مردم ايران توسط «رژيم سلطانی فقيه سالار» سکوت کرده است. اين رفتار را چگونه میتوان توجيه کرد؟ چگونه باور کنيم که مرجع تقليدی که شکنجه، زندان و اعدام مردم مظلوم ايران را که در پيش چشمانش اتفاق میافتد ناديده میگيرد واقعا در غم مردم بحرين است. آيا مردم بحرين در نزد ايشان مردمتر از مردم ايران هستند؟ در نظر آيت الله وحيد مسيحيان ايران دارای حق زندگی و آزادی بيان نيستند و "بساطشان بايد برچيده شود»[۱۳]، مسلمانان ايران هم از چنين حقوقی محروم هستند اما از آن سو، مردم بحرين بايد واجد اين حقوق باشند، اين نتيجه، حاصل تفقه مرجع تقليد ماست.
نکته مهم ديگری هم وجود دارد که اساس بحث را تشکيل میدهد.در واقع محل نزاع به آنجا باز میگردد.«برابری» انسانها- مستقل از نژاد، جنسيت، مذهب و...- اساس ايده حقوق بشر است.«حقمندی» آدميان، به صرف انسان بودن(کرامت آنها به عنوان عاملان اخلاقی،قابليتهای آنها به عنوان فاعلان خودگردان)،اساس کار است.
از اينکه دولتها در زمينهحقوق بشر دومعياری عمل میکنند،و از اينکه نهادهای حقوق بشری در برخورد با نقض حقوق بشر اهمال میکنند، نمیتوان نتيجه گرفت که انسانها دارای حقوق برابر نيستند.
اساس فقه مسلمين، نابرابری حقوقی مسلمان و غيرمسلمان (يهودی، مسيحی، بودايی،و...)، زن و مرد، آزاد و برده، و فقيه و غير فقيه است. براين مبنا، آيا جايی برای سخن گفتن از حقوق بشر باقی میماند؟
يهوديان و مسيحيان و بهائيان- حتی سنيان- فاقد حقوق شيعيانند. بحرين مهم است، چون خون شيعيان ريخته میشود.خون شيعه، با خون يهودی و مسيحی و بهايی و سنی فرق دارد. يعنی، حقوقشان متفاوت است. اما دفاع کردن از شيعيان بحرين که هزينهای برای مراجع تقليد دو معياری، و معتقد به نابرابری حقوقی انسانها،ندارد.صدور بيانيههای شديدالحن درباره بحرين،نه يک ريال هزينه برای مراجع تقليد دارد و نه دولتهای غربی و مسلمين برای آنها اهميتی قائلاند.
اگر حقوق شيعيان- غير شيعيان را فعلاً فراموش کنيد- کمترين ارزشی برای مراجع تقليد دارد، به شيعيان ايران بينديشند که چگونه حقوق اساسیشان پايمال شده و میشود. به زندانهای ايران بنگريد که بهترين شيعيان در آن اسيرند.
البته روشن است که در اينجا مطابق مشرب فقيهان شيعه سخن گفتيم. وگرنه، يهوديان، مسيحيان، بهائيان، سنيان، بیدينان و...هم انسان و صاحب حقاند. به تعبير ديگر، شهروند، يعنی موجود برابر و آزاد. عناوين فقهی، برساختههای اعراب پيش و همزمان پيامبر اسلاماند که به امضای ايشان رسيده است.
پيامبر اسلام عرف زمان خود را امضا کرد. اگر پيامبر برای مسلمين- از جمله مراجع تقليد- الگوست، الگو بودن او به معنای آن است که عرف جهان جديد- يعنی حقوق بشر و دموکراسی- را بايد امضا کرد، نه امضای عرف اعراب ۱۴۰۰ سال پيش را. عرف اعراب؛ مردسالارانه،حاکم سالارانه و تبعيض آميز(نابرابری انسانها) بود. عرف دوران مدرن، همه انسانها را برابر به شمار میآورد و هيچ «حق ويژه»ای برای جنسی (مردان) يا صنفی (فقيهان يا حاکمان) خاص در نظر نمیگيرد.
پاورقیها:
1 - رجوع شود به لینک:
http://www.vahid-khorasani.ir/web/index.php?option=com_content&view=article&id=6261%3Anews-45&catid=4%3A2009-05-17-05-51-07&Itemid=23&lang=fa
2- رجوع شود به لینک: http://www.slate.com/id/2118394.
3- See John Lewis Gaddis, The Cold War: A New History (London: Penguin, 2005): 33.
4- به دو لینک زیر در این خصوص رجوع شود:
https://www.cia.gov/library/reports/general-reports-1/chile/index.html#5
https://www.cia.gov/library/reports/general-reports-1/chile/index.html#6
5- رجوع شود به لینک:
http://www.brookings.edu/interviews/2003/1110globalgovernance_daalder.aspx
6- رجوع شود به لینک: http://www.irna.ir/NewsShow.aspx?NID=30304104
7 - رجوع شود به لینک:
http://www.vahid-khorasani.ir/web/index.php?option=com_content&view=article&id=6261%3Anews-45&catid=4%3A2009-05-17-05-51-07&Itemid=23&lang=fa
4- به دو لینک زیر در این خصوص رجوع شود:
https://www.cia.gov/library/reports/general-reports-1/chile/index.html#5
https://www.cia.gov/library/reports/general-reports-1/chile/index.html#6
5- رجوع شود به لینک:
http://www.brookings.edu/interviews/2003/1110globalgovernance_daalder.aspx
6- رجوع شود به لینک: http://www.irna.ir/NewsShow.aspx?NID=30304104
7 - رجوع شود به لینک:
http://www.vahid-khorasani.ir/web/index.php?option=com_content&view=article&id=6261%3Anews-45&catid=4%3A2009-05-17-05-51-07&Itemid=23&lang=fa
8- به عنوان نمونه به دو سخن زیر از وی بنگرید:
"مىبينيد چه فجايعى در دنيا دارد اتفاق مىافتد؛ البته زير نام نيک شعارهاى توخالى و دروغين. جنگ طلبند، اسم صلح را مىآورند و زير تابلوى صلح مىايستند؛ براى انسانها و بشر هيچ حق و اعتبارى قائل نيستند، زير تابلوى حقوق بشر قرار میگيرند...چند روز قبل از اين، رئيس جمهور آمريكا تلويحاً تهديد به استفاده از سلاح اتمى كرد! اين خيلى حرف عجيبى است؛ از اين حرف اصلاً دنيا نبايد بگذرد. در قرن بيست و يكم، قرن اين همه دعوى صلح و حقوق بشر و تشكيلات جهانى و سازمانها و مبارزه با تروريسم و اينها، رئيس يک كشور بيايد آنجا بايستد و تهديد به حملهى اتمى كند! اين خيلى حرف عجيبى است در دنيا".
رجوع شود به لینک: http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=9144&q=
"انواع تهمتها را به ما زدند - بزنند - سازمانهاى وابسته به خودشان را در عالم به اسم حقوق بشر و دفاع از فلان شخص و فلان گروه بسيج كردند؛ براى اينكه جمهورى اسلامى را متهم به نقض حقوق بشر كنند...اگر ما را متهم به نقض حقوق بشر كنند، ما چه باكى داريم و چه اهميتى مىدهيم؟ما مىگوييم كه حقوق بشر در سايه اسلام و حكومت اسلامى تأمين مى شود".
رجوع شود به لینک: http://www.leader.ir/langs/fa/?p=bayanat&id=631
در سخنرانی 17/2/1376 ، حقوق بشر، حقوق زن، آزادی و دموکراسی را رد کرده و میگوید غربیان باید نظرات "غلط و باطل" خود در این زمینه ها را تصحیح کرده و با نظرات اسلام در این زمینه ها انطباق دهند. میگوید:
"خيلی خطاست که ما در زمينه مسائل حقوق بشر، طوری حرف بزنيم که آنها راضی شوند. همان کسانی که خودشان برای حقوق بشر - به معنای حقيقی - هيچ ارزشی قائل نيستند؛ اما آن را چماقی کردهاند که بر سر جاهايی بکوبند...چرا بايد کسانی در زمينه ی زن، يا در زمينه ی حقوق بشر، طوری حرف بزنند که گويی ما بايد بکوشيم خودمان را با نقطه نظرهای غربیها نزديک و آشنا کنيم؟ آنها اشتباه میکنند. آنها بايد نقطهنظرهای خود را به ما نزديک کنند. آنها بايد نسبت به مسأله زن و حقوق بشر و آزادی و دموکراسی، نقطه نظرهای غلط و باطل خودشان را تصحيح کنند و با نظرات اسلامی مواجه نمايند؛ نه اين که عدّهای از اين طرف دچار انفعال شوند".
رجوع شود به لینک: http://www.leader.ir/langs/fa/?p=bayanat&id=1432
9- رجوع شود به لینک های:http://www.bbc.co.uk/persian/world/2011/03/110317_u03_bahrain_un.shtml
در ضمن خوب است آیت الله وحید خراسانی نگاهی به وبسایت عفو بین الملل بیندازند و ببینند که آنها در برابر وقایع بحرین چه واکنش هایی نشان دادهاند:
"مىبينيد چه فجايعى در دنيا دارد اتفاق مىافتد؛ البته زير نام نيک شعارهاى توخالى و دروغين. جنگ طلبند، اسم صلح را مىآورند و زير تابلوى صلح مىايستند؛ براى انسانها و بشر هيچ حق و اعتبارى قائل نيستند، زير تابلوى حقوق بشر قرار میگيرند...چند روز قبل از اين، رئيس جمهور آمريكا تلويحاً تهديد به استفاده از سلاح اتمى كرد! اين خيلى حرف عجيبى است؛ از اين حرف اصلاً دنيا نبايد بگذرد. در قرن بيست و يكم، قرن اين همه دعوى صلح و حقوق بشر و تشكيلات جهانى و سازمانها و مبارزه با تروريسم و اينها، رئيس يک كشور بيايد آنجا بايستد و تهديد به حملهى اتمى كند! اين خيلى حرف عجيبى است در دنيا".
رجوع شود به لینک: http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=9144&q=
"انواع تهمتها را به ما زدند - بزنند - سازمانهاى وابسته به خودشان را در عالم به اسم حقوق بشر و دفاع از فلان شخص و فلان گروه بسيج كردند؛ براى اينكه جمهورى اسلامى را متهم به نقض حقوق بشر كنند...اگر ما را متهم به نقض حقوق بشر كنند، ما چه باكى داريم و چه اهميتى مىدهيم؟ما مىگوييم كه حقوق بشر در سايه اسلام و حكومت اسلامى تأمين مى شود".
رجوع شود به لینک: http://www.leader.ir/langs/fa/?p=bayanat&id=631
در سخنرانی 17/2/1376 ، حقوق بشر، حقوق زن، آزادی و دموکراسی را رد کرده و میگوید غربیان باید نظرات "غلط و باطل" خود در این زمینه ها را تصحیح کرده و با نظرات اسلام در این زمینه ها انطباق دهند. میگوید:
"خيلی خطاست که ما در زمينه مسائل حقوق بشر، طوری حرف بزنيم که آنها راضی شوند. همان کسانی که خودشان برای حقوق بشر - به معنای حقيقی - هيچ ارزشی قائل نيستند؛ اما آن را چماقی کردهاند که بر سر جاهايی بکوبند...چرا بايد کسانی در زمينه ی زن، يا در زمينه ی حقوق بشر، طوری حرف بزنند که گويی ما بايد بکوشيم خودمان را با نقطه نظرهای غربیها نزديک و آشنا کنيم؟ آنها اشتباه میکنند. آنها بايد نقطهنظرهای خود را به ما نزديک کنند. آنها بايد نسبت به مسأله زن و حقوق بشر و آزادی و دموکراسی، نقطه نظرهای غلط و باطل خودشان را تصحيح کنند و با نظرات اسلامی مواجه نمايند؛ نه اين که عدّهای از اين طرف دچار انفعال شوند".
رجوع شود به لینک: http://www.leader.ir/langs/fa/?p=bayanat&id=1432
9- رجوع شود به لینک های:http://www.bbc.co.uk/persian/world/2011/03/110317_u03_bahrain_un.shtml
در ضمن خوب است آیت الله وحید خراسانی نگاهی به وبسایت عفو بین الملل بیندازند و ببینند که آنها در برابر وقایع بحرین چه واکنش هایی نشان دادهاند:
http://www.amnesty.org/en/region/bahrain
همچنین نگاهی به مواضع دیده بان حقوق بشر نیز نافی مدعای کاذب ایشان است:
http://www.hrw.org/en/news/2011/02/15/bahrain-stop-attacks-peaceful-protesters
http://www.hrw.org/en/news/2011/02/17/bahrain-end-deadly-attacks-peaceful-protesters
http://www.hrw.org/en/news/2011/02/28/bahrain-hold-perpetrators-crackdown-accountable
10- رجوع شود به لینک: http://www.dw-world.de/dw/article/0,,6452585,00.html
http://www.radiofarda.com/content/f12_un_security_council_condemns_libyan_violence/2318160.html
http://www.radiofarda.com/content/f2_libya_gaddafi_thousands_killed_injured_un_other_nationals_evacuated/2320833.htm
یادی از روحالامینی مردمشناس؛ «نامی که خواهد ماند»
وعده داده بودیم که در پیک فرهنگ این هفته یادی کنیم از محمود روحالامینی، مردمشناس، که هفته پیش سهشنبه ۱۷ اسفندماه در نیمه دوم آخرین ماه زمستان ۱۳۸۹ به علت سکته مغزی در ۸۲ سالگی درگذشت.
محمود روحالامینی زاده پنج مهر ۱۳۰۷ در کوهبنان کرمان، فارغالتحصیل مقطع دکترا از دانشگاه سوربن پاریس، استاد و مدیر سابق گروه مردمشناسی دانشگاه تهران بود و برگزیده به عنوان چهره ماندگار در همین رشته.
از وی سه کتاب درباره مبانی مردمشناسی، پنج کتاب در زمینه مردمشناسی ایران و دو کتاب در دست انتشار در کرمانشناسی به یادگار مانده است.
جدا از اینها و سه سال تدریس در سمت استاد میهمان در فرانسه، او راهاندازی موزه مردمشناسی در کاخ گلستان تهران، موزه گنجعلیخان کرمان و تلاش برای نگهداری باغ نگارستان را در کارنامه خود دارد.
دانشگاهی همدوره محمود روحالامینی که بیش از پنج دهه با او آشنا بوده است، ناصر تکمیل همایون، استاد تاریخ و جامعهشناسی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی میهمان این هفته پیک فرهنگ است تا درباره یار دانشگاهیاش بگوید:
ناصر تکمیل همایون: آقای محمود روحالامینی از منطقهای برخاستند که یکی از مرکزهای پارهفرهنگی و فولکلور و آداب و رسوم ایرانی است، یعنی کوهبنان کرمان. ایشان رشته ادبیات خواندند در دانشگاه، ولی در دوره فوق لیسانس در موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی که به ریاست مرحوم دکتر صدیقی و به مدیریت دکتر احسان نراقی تازه تشکیل شده بود، فوق لیسانس علوم اجتماعی خواندند و بعد برای ادامه تحصیل- سالها بعد البته- به پاریس آمدند و در دانشگاه سوربن رشته مردمشناسی خواندند و دکتر شدند و برگشتند ایران و در همان موسسهای که بعدها تبدیل شد به دانشکده علوم اجتماعی و تعاون استادیار بودند و دانشیار شدند و بعد هم به مقام بازنشستگی نائل شدند.
خوشبختانه در دانشکده ادبیات مرحوم دکتر غلامحسین صدیقی درسی را شروع کرده بود به اسم اجتماعیات در ادب فارسی و دکتر روحالامینی شدیداً به این درس علاقهمند بود به طوری که بعد از درگذشت مرحوم دکتر صدیقی یا بازنشستگی ایشان این درس را ایشان تدریس کرد و در این مورد نوآوریهایی هم کرد و پیشرفتهایی هم کرد.
ولی اگر به آن معنی که آنتروپولوژی در غرب است یعنی آنتروپولوژی فیزیک، آنتروپولوژی سوسیال، آنتروپولوژی کولتورر، به آن معنی که... لوی اشتروس و دیگر مردمشناسان میکنند، ایشان در آن مسیر کمتر گام برداشته. بیشتر آمد خودش ابداع کرد فرهنگ و مردمشناسی ایرانی را. در این مورد فکر میکنم کارش هم با موفقیت بود و هم به این جوانها چیزهای نویی را یاد داد.
ولی تخصص و ویژگی ایشان داشتند در میان کسانی که آنتروپولوژی درس میدهند، زیاد نمیبینم برای این که روحالامینی به ادبیات فارسی آشنا بود. میتوانست خیلی چیزها را از متون ادبی استخراج کند. ولی متاسفانه... نه همهشان البته... بعضی از اینهایی که از فرنگ برمیگردند و آنتروپولوژی خواندهاند، بیشتر به کتابهای درسیشان در اروپا توجه دارند. ولی روحالامینی به علت خاستگاه ادبی که داشت علاوه بر کتابهای فرنگی، به متون فارسی بیشتر توجه داشت. سعی میکرد فرهنگ را در لابهلای کتابهای فارسی مثل مثنوی، حافظ و دیگر شاعران مثلاً فردوسی در مورد جشنها خیلی از فردوسی استفاده کرده... این حالت امیدواریم در آنتروپولوگهای جدید ما هم پیدا شود. یعنی فقط ما مترجم سخنان خارجی نباشیم. نمیخواهم بگویم خارجی بد است. ولی فقط آن سمتی نباشیم. بتوانیم امهات را از آنجا بگیریم ولی با فرهنگ خودمان التقاط بدهیم و بتوانیم در فرهنگ خودمان آن کاوشها را انجام دهیم. روحالامینی این کار را کرد و من فکر میکنم مقتدای ایشان هم مرحوم دکتر صدیقی بودند.
محمود روحالامینی زاده پنج مهر ۱۳۰۷ در کوهبنان کرمان، فارغالتحصیل مقطع دکترا از دانشگاه سوربن پاریس، استاد و مدیر سابق گروه مردمشناسی دانشگاه تهران بود و برگزیده به عنوان چهره ماندگار در همین رشته.
از وی سه کتاب درباره مبانی مردمشناسی، پنج کتاب در زمینه مردمشناسی ایران و دو کتاب در دست انتشار در کرمانشناسی به یادگار مانده است.
جدا از اینها و سه سال تدریس در سمت استاد میهمان در فرانسه، او راهاندازی موزه مردمشناسی در کاخ گلستان تهران، موزه گنجعلیخان کرمان و تلاش برای نگهداری باغ نگارستان را در کارنامه خود دارد.
دانشگاهی همدوره محمود روحالامینی که بیش از پنج دهه با او آشنا بوده است، ناصر تکمیل همایون، استاد تاریخ و جامعهشناسی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی میهمان این هفته پیک فرهنگ است تا درباره یار دانشگاهیاش بگوید:
ناصر تکمیل همایون: آقای محمود روحالامینی از منطقهای برخاستند که یکی از مرکزهای پارهفرهنگی و فولکلور و آداب و رسوم ایرانی است، یعنی کوهبنان کرمان. ایشان رشته ادبیات خواندند در دانشگاه، ولی در دوره فوق لیسانس در موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی که به ریاست مرحوم دکتر صدیقی و به مدیریت دکتر احسان نراقی تازه تشکیل شده بود، فوق لیسانس علوم اجتماعی خواندند و بعد برای ادامه تحصیل- سالها بعد البته- به پاریس آمدند و در دانشگاه سوربن رشته مردمشناسی خواندند و دکتر شدند و برگشتند ایران و در همان موسسهای که بعدها تبدیل شد به دانشکده علوم اجتماعی و تعاون استادیار بودند و دانشیار شدند و بعد هم به مقام بازنشستگی نائل شدند.
- آقای تکمیل همایون، تعدادی از آثار مرحوم روحالامینی، که کتابهای درسی دانشگاهی است مثل «گرد شهر با چراغ»، «زمینه فرهنگشناسی» و «نمودهای فرهنگی و اجتماعی در ادبیات فارسی»؛ اما عنوانهای خاصتر مانند «به شاخ نباتت قسم» است، بررسی باورهای عامیانه درباره فال حافظ و دیگری «فرهنگ و زبان گفتوگو به روایت تمثیلهای مثنوی مولوی». حاصل این نوع بررسیهای محمود روحالامینی، مردمشناسی ایران را به چه سمت و سویی برده؟
خوشبختانه در دانشکده ادبیات مرحوم دکتر غلامحسین صدیقی درسی را شروع کرده بود به اسم اجتماعیات در ادب فارسی و دکتر روحالامینی شدیداً به این درس علاقهمند بود به طوری که بعد از درگذشت مرحوم دکتر صدیقی یا بازنشستگی ایشان این درس را ایشان تدریس کرد و در این مورد نوآوریهایی هم کرد و پیشرفتهایی هم کرد.
ولی اگر به آن معنی که آنتروپولوژی در غرب است یعنی آنتروپولوژی فیزیک، آنتروپولوژی سوسیال، آنتروپولوژی کولتورر، به آن معنی که... لوی اشتروس و دیگر مردمشناسان میکنند، ایشان در آن مسیر کمتر گام برداشته. بیشتر آمد خودش ابداع کرد فرهنگ و مردمشناسی ایرانی را. در این مورد فکر میکنم کارش هم با موفقیت بود و هم به این جوانها چیزهای نویی را یاد داد.
- یعنی این که مثلاً از زبان به عنوان یک داده استفاده کنیم و اطلاعات و آگاهیهایی که بر مبنای آن میشود تاریخ را به گونهای روایت کرد و بازسازی کرد؟
- بعضی دیگر از کارهای او درباره کرمانشناسی است: «تا تو نانی به کف آری» و «صد و یک ابزار زندگی، دیروز از هزاران»... جلوتر اشاره کردید که ایشان از زادگاهی برخاست که تلونی داشته.
- مهمترین کارهای دیگرشان در زمینه احداث موزه کدام بود؟
- بعد از درگذشت استاد محمود روحالامینی ایشان را به عنوان یک دوست و همکار قدیمی چگونه به خاطر میآورید؟ بارزترین وجه شخصیتشان چیست؟
ولی تخصص و ویژگی ایشان داشتند در میان کسانی که آنتروپولوژی درس میدهند، زیاد نمیبینم برای این که روحالامینی به ادبیات فارسی آشنا بود. میتوانست خیلی چیزها را از متون ادبی استخراج کند. ولی متاسفانه... نه همهشان البته... بعضی از اینهایی که از فرنگ برمیگردند و آنتروپولوژی خواندهاند، بیشتر به کتابهای درسیشان در اروپا توجه دارند. ولی روحالامینی به علت خاستگاه ادبی که داشت علاوه بر کتابهای فرنگی، به متون فارسی بیشتر توجه داشت. سعی میکرد فرهنگ را در لابهلای کتابهای فارسی مثل مثنوی، حافظ و دیگر شاعران مثلاً فردوسی در مورد جشنها خیلی از فردوسی استفاده کرده... این حالت امیدواریم در آنتروپولوگهای جدید ما هم پیدا شود. یعنی فقط ما مترجم سخنان خارجی نباشیم. نمیخواهم بگویم خارجی بد است. ولی فقط آن سمتی نباشیم. بتوانیم امهات را از آنجا بگیریم ولی با فرهنگ خودمان التقاط بدهیم و بتوانیم در فرهنگ خودمان آن کاوشها را انجام دهیم. روحالامینی این کار را کرد و من فکر میکنم مقتدای ایشان هم مرحوم دکتر صدیقی بودند.
قوای قهريه جمهوری اسلامی در سال ۸۹: رشد سرطانی و گسترش ماموريتها
انتخابات رياست جمهوری سال ۸۸ و مقابله با اعتراضات ميليونی بعد از آن نقطهی عطفی برای قوای قهريهجمهوری اسلامی بود. پس از اين انتخابات مقامات بالای نظام که اکنون همه در دستگاههای سرکوب مشغول به کار بودند يا سابقه کار در اين دستگاهها را داشتند بايد به گونهای دستگاههای انتظامی، نظامی، امنيتی، اطلاعاتی و قضايی را دوباره سازماندهی و تجهيز میکردند که نه تنها غافلگير نشوند بلکه همه مخالفان بالقوه و بالفعل را به گونهای زير نظر داشته باشند يا محدود سازند که به آنها امکان پيشبينی حرکات بعدی و سرکوب به موقع را بدهد.
همچنين قوای قهريه بايد چنان درسی به مخالفان و منتقدان میدادند که آنها ديگر جرات به چالش کشيدن حکومت را نداشته باشند (در پديدههايی مثل کهريزک، حمله به کوی دانشگاه و کوی سبحان يا دادگاههای نمايشی و بعد از آن اعدامها).
سال ۱۳۸۹ برای قوای قهريه جمهوری اسلامی سال رشد سرطانی، تداوم ناهماهنگیها، گسترش ماموريتهای سازمانهای مرتبط با سرکوب و تداخل کارکردهای آنها، افزايش بی سابقه اعدامها و زندانيان سياسی، و تداوم و تشديد پروندهسازی برای دگر باشان و دگرباوران و دگرانديشان بوده است.
رشد سرطانی
نياز جمهوری اسلامی به آمادگی هميشگی برای سرکوب موجب رشد سرطانی قوای قهريه در جمهوری اسلامی شده است. در سال ۱۳۸۹ نسبت به سال ۱۳۸۸ بودجه دستگاههای امنيتی، انتظامی، نظامی و اطلاعاتی به طور بیسابقهای افزايش يافت. بودجه پايگاههای بسيج ميان دو تا هفت برابر (محمد رضا نقدی، رئيس سازمان بسيج، فارس، ۷ مرداد ۱۳۸۹)، مجموع بودجه نهادهای نظامی از ١١ هزار ميليارد تومان در سال ٨٨ به حدود ١۵ هزار ميليارد تومان در سال ٨٩، و بودجه دستگاه قضايی از ۱۰۳۵ ميليارد تومان در سال ۸۸ به ۱۶۰۰ ميليارد تومان (بودجه درخواستی اين قوه برای سال ۹۰، ۲۸۰۰ ميليارد تومان است) افزايش يافت.
بودجه سازمانهای پشتيبانی کننده سرکوب مثل سازمان صدا و سيما نيز رشدی قابل توجه داشته است و در لايحه بودجه سال۹۰ اين سازمان به عنوان يک شرکت دولتی و بخش رسانهای سازمان اطلاعاتی کشور با بودجهای معادل ۱۱۲۰ ميليارد تومان اداره خواهد شد. (الف، ۱۴ اسفند ۱۳۸۹)
تداوم ناهماهنگی ميان قوای قهريه
در سال ۸۹ همچنان قوای قهريه جمهوری اسلامی با يکديگر به طور ناهماهنگ عمل کردهاند. به همين دليل دادستان کل کشور از همراهی برخی از کارکنان دستگاه قضايی با «جريان فتنه» شکايت میکند. (خبر آنلاين، ۱۲ اسفند ۱۳۸۹) از منظر رئيسی، معاون اول قوه قضاييه، بسياری از بازداشتها غير ضروری و برای رو کمکنی صورت گرفتهاند. (تابناک، ۱۲ اسفند ۱۳۸۹) اين بازداشتها نمايانگر ناهماهنگی ميان دستگاه قضايی با نيروهای اطلاعاتی و نظامی و بسيج است.
خامنهای و بيت وی تا حدی اين ناهماهنگی را ضروری تشخيص میدهند تا در شرايط بحران بازوهای متفاوتی داشته باشند اما اين امر در همان شرايط بحران موجب برخورد نيروها و کاهش قدرت عمل آنها میشود. ميان اطلاعات و نيروهای نظامی و انتظامی از يک سو و ميان قوه قضاييه و نيروهای نظامی و اطلاعاتی از سوی ديگر همواره ناهماهنگیهايی وجود داشته است.
انباشتن زندانها و اعدامهای گسترده
سياست قوه قضاييه در سال ۱۳۸۹ نيز همانند سال قبل از آن، زندانی کردن دهها هزار تن از مخالفان و اعدامهای گسترده برای ارعاب عمومی بوده است. در دوره بعد از ۲۲ خرداد ۸۸، ۵۵ هزار نفر به آمار زندانيان سراسر کشور اضافه شده در حالی که نه جمعيت کشور و نه آمار جرائم جهشی غير عادی را نشان میدهند.
اين رقم عمدتا به بازداشتهای مرتبط با اعتراضات سياسی راجع است. «اين ميزان افزايش حتی با ۵۵ متر اضافه شدن به فضای زندانها همراه نشده است. در حال حاضر با ظرفيت اسمی ۸۵ هزار نفری زندانهای سراسر کشور، بيش از ۲۲۰ هزار نفر زندانی وجود دارد» (اين رقم پيش از خرداد ۸۸ حدود ۱۶۵ هزار بود) (خبر آنلاين، غلامحسين اسماعيلی، رئيس سازمان زندانها، ۱۲ اسفند ۱۳۸۹).
اعدامها نيز در سال ۸۹ شتاب گرفت. تنها در ماههای دی و بهمن ۸۹ حدود ۱۵۰ نفر اعدام شدند که در يک دورهی شش هفتهای تعداد اعدامها به يک اعدام در هر هشت ساعت رسيد.
خبرچين پروری
دستگاه اطلاعاتی کشور به کار تخصصی باوری ندارد. اين دستگاه در سال ۸۹ در پی آن بود که جمعآوری اطلاعات را به ماموريتهای سازمان بسيج اضافه کند.
فرمانده بسيج از اين سياست با عنوان «مردمی کردن اطلاعات» (فارس، ۱۲ اسفند ۱۳۸۹) و حسين طائب، رئيس سازمان اطلاعات سپاه، از آن با عنوان «اطلاعات ۳۶ ميليونی» (فارس، ۱۲ اسفند ۱۳۸۹؛ اين تعبير مربوط به دوران ایتالله خمينی برای اشاره به کل جمعيت کشور بود) ياد میکند. دستگاههای اطلاعاتی از پروندهسازی برای ميليونها نفر در آن واحد عاجز است و از همين جهت بسيج به اين صحنه اضافه شده است.
سيستمهای متکثر اطلاعاتی
مقامات جمهوری اسلامی همانند ديگر نظامهای استبدادی و تماميتطلب نمیتوانند به يک دستگاه اطلاعاتی با ماموريتهای مشخص اکتفا کنند. همه دستگاههای نظامی و انتظامی و حتی قضايی کشور دارای حفاظت اطلاعات هستند که در واقع کار اطلاعاتی و امنيتی میکنند. غير از وزارت اطلاعات، سپاه نيز دارای يک سازمان اطلاعات است که حتی گستردهتر از وزارت اطلاعات وارد عمل شده و ابتکار را به دست گرفته است. حسين طائب از اين شرايط با عنوان «سيستمهای متکثر اطلاعاتی» ياد میکند. (فارس، ۱۲ اسفند ۱۳۸۹) با افزوده شدن بسيج به اين مجموعه همه نهادهای قوای قهريه در کشور کار اطلاعاتی و امنيتی میکنند. حتی رسانههای دولتی و بخشهايی در وزارتخانهها (حراست) در مجمعالجزاير سازمان کنترل و سرکوب قرار گرفتهاند.
دگرباوری و دگرانديشی: تهديد امنيتی
از منظر مقامات جمهوری اسلامی همه دگرباوران اعم از سنيان، بهاييان، حلقات عرفانی و دراويش، مسيحيان تبشيری، و شيعيان غير باورمند به ولايت فقيه و رهبری تهديد امنيتی هستند.
از اين جهت اين گروهها مدام تحت کنترل، نظارت و فشار نيروهای امنيتی هستند و برای آنها پروندهسازی میشود. اين روند در سال ۱۳۸۹ با توجه به تداوم جنبش اعتراضی و فاصلهگيری بسياری از معترضان از مذهب رسمی دولتی شدت گرفت.
همه دستگاههای امنيتی از جمله بسيج در اين عمليات درگير هستند: «نشستهای زيادی در رابطه با مقابله با گروههای شيطانپرستی و عرفانهای کاذب در مساجد و پايگاههای بسيج برگزار شده است و همچنين جزوات و لوحهای فشردهای هم در قالب بستههای فرهنگی پخش شده است.» (محمدرضا نقدی، فرمانده سازمان بسيج، مهر، ۱۵ اسفند ۱۳۸۹)
چشماندازهای سال ۱۳۹۰
بر اساس سخنان و مواضع رهبری و مقامات دستگاههای مرتبط با قوای قهريه، سه ماموريت عاجل برای اين مجموعه در سال پيش رو نظر گرفته شده است:
۱. پيشگيری از غافلگيری، يعنی آنچه در دهه آخر خرداد ۱۳۸۸ يا ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ برای دستگاههای امنيتی رخ داد. در دهه آخر خرداد ۱۳۸۸ دستگاههای امنيتی انتظار نداشتند که اصلاحطلبان در برابر انتخابات تقلبی بايستند. آنها بيشتر به نظام رفتاری اصلاحطلبان با الگوی خاتمی و حزب مشارکت میانديشيدند تا ايستادگی کسانی مثل کروبی و موسوی. در اواخر سال ۱۳۸۹ نيز دستگاه امنيتی و اطلاعاتی بر اين باور بود که جنبش اعتراضی پس از بازداشت دهها هزار نفر و کشتن دهها نفر مرده است و کسی به خيابانها نخواهد آمد.
واکنش مجلس به تظاهرات ۲۵ بهمن مشخصا ناشی از پيشبينیناپذيری اين حرکت برای مقامات امنيتی بود. ديدار خامنهای در ۱۳ اسفند و ديدار احمدینژاد در ۲۱ اسفند از وزارت اطلاعات نيز برای دادن روحيه به اين وزارت برای مقابله با تهديدات ديگر در ماههای آينده بود. برای پيشگيری از غافلگيری، دستگاههای اطلاعاتی همانند سال ۸۹ بر ميزان بازداشتها، شنودها، دوربينهای مدار بسته، و نظارت مداخلهجويانه و تماميتطلبانه بر همه مجاری اطلاعاتی خواهند افزود.
۲. برنامه تهاجمی (حيدر مصلحی، انتخاب، ۱۴ اسفند ۱۳۸۹)، برای خفه کردن اعتراضها در نطفه. اين برنامه همه دستگاههای قضايی، نظامی، انتظامی و شبهنظامی را در بر میگيرد. همه قوای قهريه جمهوری اسلامی به طور يکپارچه بايد معترضان را از هر جهت مورد هجوم قرار دهند: از هجوم فيزيکی در خيابانها (بسيج و نيروی انتظامی) و خانهها (اطلاعات و سپاه) تا هجوم تبليغاتی (رسانههای دولتی) و از هجوم اطلاعاتی (شنودها و فيلمبرداریهای هم دستگاههای دولتی) و سايبری (سپاه و بسيج به سايتهای مخالفان: سردار فضلی، تابناک، ۲۱ اسفند ۱۳۸۹) تا برخورد قضايی (پروندهسازی و اتهامزنی و صدور احکام قضايی). در اين برنامه تهاجمی، سپاه و اطلاعات سپاه مرکز اصلی عمليات است و دستگاه قضايی و انتظامی و بسيج به صورت مامور و عامل آن عمل می کنند.
۳. يکدستسازی فکری و رفتاری جامعه. همهقوای قهريه برای حذف کامل دگرانديشی و دگرباوری در جامعه بسيج شدهاند و فشار بر غير خودیها برای سکوت يا مهاجرت افزايش خواهد يافت. مقابله با اديان و مذاهب و باورها همواره جزیی از ماموريتهای قوای قهريه در ايران بودهاند. اين برنامه يکدستسازی، بيش از همه بر دانشگاهها، حوزههای علميه و مراکز فرهنگی و مذهبی تمرکز خواهد داشت.
همچنين قوای قهريه بايد چنان درسی به مخالفان و منتقدان میدادند که آنها ديگر جرات به چالش کشيدن حکومت را نداشته باشند (در پديدههايی مثل کهريزک، حمله به کوی دانشگاه و کوی سبحان يا دادگاههای نمايشی و بعد از آن اعدامها).
سال ۱۳۸۹ برای قوای قهريه جمهوری اسلامی سال رشد سرطانی، تداوم ناهماهنگیها، گسترش ماموريتهای سازمانهای مرتبط با سرکوب و تداخل کارکردهای آنها، افزايش بی سابقه اعدامها و زندانيان سياسی، و تداوم و تشديد پروندهسازی برای دگر باشان و دگرباوران و دگرانديشان بوده است.
رشد سرطانی
نياز جمهوری اسلامی به آمادگی هميشگی برای سرکوب موجب رشد سرطانی قوای قهريه در جمهوری اسلامی شده است. در سال ۱۳۸۹ نسبت به سال ۱۳۸۸ بودجه دستگاههای امنيتی، انتظامی، نظامی و اطلاعاتی به طور بیسابقهای افزايش يافت. بودجه پايگاههای بسيج ميان دو تا هفت برابر (محمد رضا نقدی، رئيس سازمان بسيج، فارس، ۷ مرداد ۱۳۸۹)، مجموع بودجه نهادهای نظامی از ١١ هزار ميليارد تومان در سال ٨٨ به حدود ١۵ هزار ميليارد تومان در سال ٨٩، و بودجه دستگاه قضايی از ۱۰۳۵ ميليارد تومان در سال ۸۸ به ۱۶۰۰ ميليارد تومان (بودجه درخواستی اين قوه برای سال ۹۰، ۲۸۰۰ ميليارد تومان است) افزايش يافت.
بودجه سازمانهای پشتيبانی کننده سرکوب مثل سازمان صدا و سيما نيز رشدی قابل توجه داشته است و در لايحه بودجه سال۹۰ اين سازمان به عنوان يک شرکت دولتی و بخش رسانهای سازمان اطلاعاتی کشور با بودجهای معادل ۱۱۲۰ ميليارد تومان اداره خواهد شد. (الف، ۱۴ اسفند ۱۳۸۹)
تداوم ناهماهنگی ميان قوای قهريه
در سال ۸۹ همچنان قوای قهريه جمهوری اسلامی با يکديگر به طور ناهماهنگ عمل کردهاند. به همين دليل دادستان کل کشور از همراهی برخی از کارکنان دستگاه قضايی با «جريان فتنه» شکايت میکند. (خبر آنلاين، ۱۲ اسفند ۱۳۸۹) از منظر رئيسی، معاون اول قوه قضاييه، بسياری از بازداشتها غير ضروری و برای رو کمکنی صورت گرفتهاند. (تابناک، ۱۲ اسفند ۱۳۸۹) اين بازداشتها نمايانگر ناهماهنگی ميان دستگاه قضايی با نيروهای اطلاعاتی و نظامی و بسيج است.
خامنهای و بيت وی تا حدی اين ناهماهنگی را ضروری تشخيص میدهند تا در شرايط بحران بازوهای متفاوتی داشته باشند اما اين امر در همان شرايط بحران موجب برخورد نيروها و کاهش قدرت عمل آنها میشود. ميان اطلاعات و نيروهای نظامی و انتظامی از يک سو و ميان قوه قضاييه و نيروهای نظامی و اطلاعاتی از سوی ديگر همواره ناهماهنگیهايی وجود داشته است.
انباشتن زندانها و اعدامهای گسترده
سياست قوه قضاييه در سال ۱۳۸۹ نيز همانند سال قبل از آن، زندانی کردن دهها هزار تن از مخالفان و اعدامهای گسترده برای ارعاب عمومی بوده است. در دوره بعد از ۲۲ خرداد ۸۸، ۵۵ هزار نفر به آمار زندانيان سراسر کشور اضافه شده در حالی که نه جمعيت کشور و نه آمار جرائم جهشی غير عادی را نشان میدهند.
اين رقم عمدتا به بازداشتهای مرتبط با اعتراضات سياسی راجع است. «اين ميزان افزايش حتی با ۵۵ متر اضافه شدن به فضای زندانها همراه نشده است. در حال حاضر با ظرفيت اسمی ۸۵ هزار نفری زندانهای سراسر کشور، بيش از ۲۲۰ هزار نفر زندانی وجود دارد» (اين رقم پيش از خرداد ۸۸ حدود ۱۶۵ هزار بود) (خبر آنلاين، غلامحسين اسماعيلی، رئيس سازمان زندانها، ۱۲ اسفند ۱۳۸۹).
اعدامها نيز در سال ۸۹ شتاب گرفت. تنها در ماههای دی و بهمن ۸۹ حدود ۱۵۰ نفر اعدام شدند که در يک دورهی شش هفتهای تعداد اعدامها به يک اعدام در هر هشت ساعت رسيد.
خبرچين پروری
دستگاه اطلاعاتی کشور به کار تخصصی باوری ندارد. اين دستگاه در سال ۸۹ در پی آن بود که جمعآوری اطلاعات را به ماموريتهای سازمان بسيج اضافه کند.
فرمانده بسيج از اين سياست با عنوان «مردمی کردن اطلاعات» (فارس، ۱۲ اسفند ۱۳۸۹) و حسين طائب، رئيس سازمان اطلاعات سپاه، از آن با عنوان «اطلاعات ۳۶ ميليونی» (فارس، ۱۲ اسفند ۱۳۸۹؛ اين تعبير مربوط به دوران ایتالله خمينی برای اشاره به کل جمعيت کشور بود) ياد میکند. دستگاههای اطلاعاتی از پروندهسازی برای ميليونها نفر در آن واحد عاجز است و از همين جهت بسيج به اين صحنه اضافه شده است.
سيستمهای متکثر اطلاعاتی
مقامات جمهوری اسلامی همانند ديگر نظامهای استبدادی و تماميتطلب نمیتوانند به يک دستگاه اطلاعاتی با ماموريتهای مشخص اکتفا کنند. همه دستگاههای نظامی و انتظامی و حتی قضايی کشور دارای حفاظت اطلاعات هستند که در واقع کار اطلاعاتی و امنيتی میکنند. غير از وزارت اطلاعات، سپاه نيز دارای يک سازمان اطلاعات است که حتی گستردهتر از وزارت اطلاعات وارد عمل شده و ابتکار را به دست گرفته است. حسين طائب از اين شرايط با عنوان «سيستمهای متکثر اطلاعاتی» ياد میکند. (فارس، ۱۲ اسفند ۱۳۸۹) با افزوده شدن بسيج به اين مجموعه همه نهادهای قوای قهريه در کشور کار اطلاعاتی و امنيتی میکنند. حتی رسانههای دولتی و بخشهايی در وزارتخانهها (حراست) در مجمعالجزاير سازمان کنترل و سرکوب قرار گرفتهاند.
دگرباوری و دگرانديشی: تهديد امنيتی
از منظر مقامات جمهوری اسلامی همه دگرباوران اعم از سنيان، بهاييان، حلقات عرفانی و دراويش، مسيحيان تبشيری، و شيعيان غير باورمند به ولايت فقيه و رهبری تهديد امنيتی هستند.
از اين جهت اين گروهها مدام تحت کنترل، نظارت و فشار نيروهای امنيتی هستند و برای آنها پروندهسازی میشود. اين روند در سال ۱۳۸۹ با توجه به تداوم جنبش اعتراضی و فاصلهگيری بسياری از معترضان از مذهب رسمی دولتی شدت گرفت.
همه دستگاههای امنيتی از جمله بسيج در اين عمليات درگير هستند: «نشستهای زيادی در رابطه با مقابله با گروههای شيطانپرستی و عرفانهای کاذب در مساجد و پايگاههای بسيج برگزار شده است و همچنين جزوات و لوحهای فشردهای هم در قالب بستههای فرهنگی پخش شده است.» (محمدرضا نقدی، فرمانده سازمان بسيج، مهر، ۱۵ اسفند ۱۳۸۹)
چشماندازهای سال ۱۳۹۰
بر اساس سخنان و مواضع رهبری و مقامات دستگاههای مرتبط با قوای قهريه، سه ماموريت عاجل برای اين مجموعه در سال پيش رو نظر گرفته شده است:
۱. پيشگيری از غافلگيری، يعنی آنچه در دهه آخر خرداد ۱۳۸۸ يا ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ برای دستگاههای امنيتی رخ داد. در دهه آخر خرداد ۱۳۸۸ دستگاههای امنيتی انتظار نداشتند که اصلاحطلبان در برابر انتخابات تقلبی بايستند. آنها بيشتر به نظام رفتاری اصلاحطلبان با الگوی خاتمی و حزب مشارکت میانديشيدند تا ايستادگی کسانی مثل کروبی و موسوی. در اواخر سال ۱۳۸۹ نيز دستگاه امنيتی و اطلاعاتی بر اين باور بود که جنبش اعتراضی پس از بازداشت دهها هزار نفر و کشتن دهها نفر مرده است و کسی به خيابانها نخواهد آمد.
واکنش مجلس به تظاهرات ۲۵ بهمن مشخصا ناشی از پيشبينیناپذيری اين حرکت برای مقامات امنيتی بود. ديدار خامنهای در ۱۳ اسفند و ديدار احمدینژاد در ۲۱ اسفند از وزارت اطلاعات نيز برای دادن روحيه به اين وزارت برای مقابله با تهديدات ديگر در ماههای آينده بود. برای پيشگيری از غافلگيری، دستگاههای اطلاعاتی همانند سال ۸۹ بر ميزان بازداشتها، شنودها، دوربينهای مدار بسته، و نظارت مداخلهجويانه و تماميتطلبانه بر همه مجاری اطلاعاتی خواهند افزود.
۲. برنامه تهاجمی (حيدر مصلحی، انتخاب، ۱۴ اسفند ۱۳۸۹)، برای خفه کردن اعتراضها در نطفه. اين برنامه همه دستگاههای قضايی، نظامی، انتظامی و شبهنظامی را در بر میگيرد. همه قوای قهريه جمهوری اسلامی به طور يکپارچه بايد معترضان را از هر جهت مورد هجوم قرار دهند: از هجوم فيزيکی در خيابانها (بسيج و نيروی انتظامی) و خانهها (اطلاعات و سپاه) تا هجوم تبليغاتی (رسانههای دولتی) و از هجوم اطلاعاتی (شنودها و فيلمبرداریهای هم دستگاههای دولتی) و سايبری (سپاه و بسيج به سايتهای مخالفان: سردار فضلی، تابناک، ۲۱ اسفند ۱۳۸۹) تا برخورد قضايی (پروندهسازی و اتهامزنی و صدور احکام قضايی). در اين برنامه تهاجمی، سپاه و اطلاعات سپاه مرکز اصلی عمليات است و دستگاه قضايی و انتظامی و بسيج به صورت مامور و عامل آن عمل می کنند.
۳. يکدستسازی فکری و رفتاری جامعه. همهقوای قهريه برای حذف کامل دگرانديشی و دگرباوری در جامعه بسيج شدهاند و فشار بر غير خودیها برای سکوت يا مهاجرت افزايش خواهد يافت. مقابله با اديان و مذاهب و باورها همواره جزیی از ماموريتهای قوای قهريه در ايران بودهاند. اين برنامه يکدستسازی، بيش از همه بر دانشگاهها، حوزههای علميه و مراکز فرهنگی و مذهبی تمرکز خواهد داشت.