۱۳۸۹ اسفند ۱۴, شنبه

مهمترین خبرهای روز شنبه بخش دوّم، تحلیل ها و آخرین گزارشات از اعتراضات، بازداشتها، زندان، و بیدادگاهها --- بیانیه ها

نگاهی به بودجۀ سال ۹۰ و هدفمندسازی یارانه ها


آرمان پویان
بودجۀ سال ۹۰، به عنوان نخستین بودجه ای که بر اساس قانون هدفمندسازی یارانه هاتنظیم می شود، این بار از حسّاسیت به مراتب بالاتری - چه برای بورژوازی حاکمۀ ایران و چه برای طبقۀ کارگر، اقشار محروم و بخش وسیعی از خرده بورژوازی که مستقیماً تحت تأثیر تبعات و پیامدهای این بودجه قرار خواهد گرفت- برخوردار است.
در حال حاضر اطلاع چندانی از جزئیات لایحۀ بودجۀ ۹۰ در دست نیست و آن چه هم تحت عنوان جزئیات لایحهدر سایت های خبری دولت منتشر می شود، در حقیقت چیزی بیش تر از یک سری کلیاتمبهم نیست.
به هر روی، اوّلین و مهم ترین موضوعی که در حال حاضر بخش بزرگی از جامعه را درگیر خود کرده است، مسألۀ میزان یارانۀ نقدی پرداختی در سال آتی است.
مدتی پیش سایت خبری آفتاب، در گزارشی عنوان کرد که یارانۀ فروردین ۱۳۹۰ هم اکنون واریز شده و بر این اساس در سال آینده برای ۱۱ماه باقی مانده، به هر ایرانی حدّاکثر ۲۷هزار تومان یارانه تعلق خواهد گرفت” (۶ اسفند ۸۹). با این حال شمس الدین حسینی، وزیر امور اقتصاد و دارایی، سراسیمه کاهش یارانۀ نقدی پرداختی در سال آینده به ۲۷ هزار تومان را تکذیب  کرد؛ کم تر از یک روز پس از صحبت های حسینی، اعلام ارقام قطعی لایحۀ بودجه سال آینده از سوی معاون بودجۀ معاونت برنامه ‌ریزی و نظارت راهبردی احمدی نژاد در جریان گفت و گوی ویژۀ خبری دوشنبه در شبکۀ دوّم صدا و سیما، حدس و گمان های تازه ای را برای برآورد میزان یارانۀ نقدی سال ۹۰ مطرح کرد.
هرچند وزیر امور اقتصادی و دارایی رقم ۲۷ هزار تومان را تکذیب کرده بود، ولی اساساً نه کاهش میزان یارانۀ نقدی را رد کرد و نه رقم یارانۀ جدید را اعلام نمود.
دوشنبه شب، رحیم ممبینی معاون بودجۀ معاونت برنامه ‌ریزی و نظارت راهبردی رئیس‌ جمهور در گفتگوی ویژۀ خبری شبکۀ دو در مورد اعتبار هدفمندی یارانه ‌ها در لایحۀ بودجه سال آینده گفت:” کلّ اعتبار بودجه برای سازمان هدفمندی یارانه ‌ها، ۵۶ هزار میلیارد تومان پیش ‌بینی شده است که به موجب قانون ۵۰ درصد آن برای کمک مردم، ۳۰ درصد مراکز تولیدی و ۲۰ درصد برای شرکت ‌های دولتی در نظر گرفته شده است.”
به این ترتیب بودجۀ درنظر گرفته شده برای توزیع یارانۀ نقدی (بدون احتساب یارانۀ نان)، ۲۸۰۰۰ میلیارد تومان است (در لایحۀ بودجه، مقدار ۳۵۰۰ میلیارد تومان به عنوان یارانۀ نان در نظر گرفته شده است). این که آیا اعتبار درنظر گرفته شده، برای توزیع یارانۀ نقدی ماهانۀ سابق (۴۰ هزار و پانصد تومان، با حذف یارانۀ نان) کفایت خواهد کرد یا خیر، به چند عامل بستگی دارد:
نخست؛ تعداد واجدین دریافت یارانۀ نقدی. در حال حاضر اطلاع داریم که قرارست تا از تاریخ ۱۵ اسفند سال جاری، ثبت نام های جدیدی صورت گیرد و این موضوع تعداد دریافت کنندگان را افزایش خواهد دارد. در مورد تعداد دریافت کنندگان یارانه در سال ۹۰، تا به الآن سه برآورد مختلف (۶۱، ۶۴ و ۷۲ میلیون نفر) صورت گرفته است.
دوّم؛ یارانۀ فروردین ماه مشمولان همراه با یارانۀ اسفندماه پرداخت شده است و دولت در سال آتی تنها به ازای ۱۱ ماه یارانه پرداخت خواهد کرد. البته این در شرایطی است که موعد پرداخت یارانۀ نقدی از دو ماه یکبار به ماهانه تغییر کند.
امّا مهم تر از این دو مسأله اینست که آیا اصولاً دولت قادر خواهد بود تا این بودجه را تأمین کند یا خیر. این موضوعی است که باید با تردید بیش تری نگاه کرد.
اگر بودجۀ لازم برای پرداخت یارانۀ سال گذشته (۴۰ هزار و پانصد تومان) را در دو مقطع ۱۱ و ۱۲ ماه، و هم چنین بر اساس تعداد احتمالی متقاضیان دریافت یارانه برآورد کنیم، می بینیم که بودجۀ ۲۸۰۰۰ میلیارد تومانی، به غیر از دو حالت، کافی نخواهد بود. همان طور که در جدول زیر نشان داده ام، اگر تصمیم دولت بر آن باشد که یارانۀ نقدی را در طول ۱۲ ماه توزیع کند، به بودجه ای نیاز خواهد داشت که از ۲۸۰۰۰ میلیارد تومان در نظر گرفته شده، بیش تر خواهد بود. به علاوه،، اگر تصمیم بر توزیع یارانه در طی ۱۱ ماه باشد، فقط کافیست تا تعداد مشمولین دریافت یارانه از حدود ۶۳ میلیون نفر بگذرد، تا اعتبار تعیین شده با کسری مواجه شود.

جدول ۱٫ بودجۀ لازم برای پرداخت یارانۀ ماهانۀ سابق در سال ۹۰، بر فرض ۱۱ و ۱۲ ماه
(به میلیارد تومان)
مشمولین دریافت یارانۀ نقدی (میلیون نفر) ۶۰٫۵ ۶۱ ۶۴ ۷۲
بودجه - ۱۱ ماه مازاد / کسری ۲۶۹۵۳ ۱۰۴۷+ ۲۷۱۷۶ ۸۲۴+ ۲۸۵۱۲ ۵۱۲- ۳۲۰۷۶ ۴۰۷۶-
بودجه- ۱۲ ماه مازاد / کسری ۲۹۴۰۳ ۱۴۰۳- ۲۹۶۴۶ ۱۶۴۶- ۳۱۱۰۴ ۳۱۰۴- ۳۴۹۹۲ ۶۹۹۲-

بر اساس همین سناریوها، می توان مبلغ یارانۀ نقدی ماهانه را هم تخمین زد:

جدول ۲٫ یارانۀ نقدی ماهانه در سال ۹۰ بر فرض ۱۱ و ۱۲ ماه
مشمولین دریافت یارانۀ نقدی (میلیون نفر) ۶۰٫۵ ۶۱ ۶۴ ۷۲
فرض ۱۱ماه ۴۲۰۰۰ ۴۱۷۰۰ ۳۹۸۰۰ ۳۵۳۰۰
فرض ۱۲ ماه ۳۸۵۰۰ ۳۸۲۰۰ ۳۶۵۰۰ ۳۲۴۰۰

بر مبنای توزیع اعتبار ۲۸۰۰۰ میلیارد تومانی
همان طور که مشاهده می شود، فقط در همان دو حالت فوق، میزان یارانۀ پرداختی از ۴۰۵۰۰ تومان بیش تر خواهد بود و در سایر موارد حجم یارانۀ نقدی کاهش می یابد.
امّا گفته می شود که قرارست تا دولت سهم خود را از ۲۰ به ۱۰ درصد کاهش دهد (و متعاقباً سهم مردم از ۵۰ به ۶۰ درصد افزایش یابد). در این حالت، مبلغ ۳۳۶۰۰ میلیارد تومان از بودجۀ ۵۶۰۰۰ میلیارد تومانی برای توزیع تعیین خواهد شد. در این حالت البته (مطابق با جدول ۱) مشکل کسری در پرداخت ۱۱ماهۀ یارانه ها حل خواهد شد و در پرداخت ۱۲ ماهه، تنها چنان چه تعداد مشمولین یارانه از مرز حدوداً ۷۰ میلیون نفر بگذرد، با کسری رو به رو خواهیم بود (همان طور که در جدول ۱ نشان داده شده است، برای توزیع یارانۀ نقدی ۴۰ هزار و پانصد تومانی در طی ۱۲ ماه و بین ۷۲ میلیون نفر به تقریباً ۳۵۰۰۰ میلیارد تومان اعتیار نیاز است که از رقم ۳۳۶۰۰ میلیارد تومان پیشی می گیرد).
در این حالت احتمالی جدید (یعنی افزایش ۱۰ درصدی حجم اعتبار در نظر گرفته شده برای توزیع نقدی میان مشمولین) هم می توان مقادیر مختلف یارانۀ نقدی ماهانه در سال ۹۰ را تخمین زد:

جدول ۳
مشمولین دریافت یارانۀ نقدی (میلیون نفر) ۶۰٫۵ ۶۱ ۶۴ ۷۲
فرض ۱۱ماه ۵۵۵۰۰ ۵۰۰۰۰ ۴۷۷۰۰ ۴۲۲۰۰
فرض ۱۲ ماه ۴۶۲۰۰ ۴۵۹۰۰ ۴۳۷۰۰ ۳۸۸۰۰

بر مبنای توزیع اعتبار ۳۳۶۰۰ میلیارد تومانی
البته تا به این جا، محاسبات، عمداً بدون احتساب یارانۀ نان صورت گرفت؛ چرا که ظاهراً حجم یارانۀ نان (۳۵۰۰ میلیارد تومان)، از محلی غیر از درآمدهای حاصل از هدفمندسازی دولت تعیین شده و در نتیجه، مازاد بر آن ۵۶۰۰۰ میلیارد تومانی است که قرارست ۵۰ یا ۶۰ درصد آن در طول سال توزیع شود.
یارانۀ ماهانۀ نان را هم می توان به روال فوق محاسبه نمود:

جدول ۴
مشمولین دریافت یارانۀ نقدی (میلیون نفر) ۶۰٫۵ ۶۱ ۶۴ ۷۲
فرض ۱۲ماه ۴ هزار و ۸۰۰ تومان ۴ هزار و ۷۸۰ تومان ۴ هزار و ۵۰۰ تومان ۴ هزار تومان
فرض ۱۱ ماه ۵ هزار و ۲۶۰ تومان ۵ هزار و ۲۰۰ تومان ۴ هزار و ۹۰۰ تومان ۴ هزار و ۴۰۰ تومان

بدین ترتیب، با در نظر گرفتن جداول ۲ و ۴، می توان دید که اگر دولت قصد داشته باشد تا ۵۰ درصد اعتبار بودجۀ خود (یعنی ۲۸۰۰۰ میلیارد تومان) را توزیع کند، مقدار یارانۀ ماهانه حدّاقل ۳۶۸۰۰ و حدّاکثر ۴۷۲۶۰ خواهد بود؛ و مطابق با جداول ۳ و ۴، چنان چه تصمیم بر توزیع ۶۰ درصد اعتبار بودجه (۳۳۶۰۰ میلیارد تومان باشد)، مقدار یارانۀ ماهانه می تواند بین ۴۲۸۰۰ و ۶۰۲۶۰ باشد (سال گذشته، ماهانه ۴۴ هزار و ۵۰۰ تومان به حساب سرپرست خانواده واریز می شود). بنابراین امکان کاهش یا افزایش یارانۀ ماهانه وجود دارد. هرچند امکان نخست، یعنی کاهش، به مراتب قوی تر است؛ چرا که باید در نظر داشت تمامی این محاسبات، بر آن فرض بنا شده است که در آمد دولت از محلّ هدفمندسازی یارانه ها، تأمین شده است. امّا در صورت تحقق پیدا نکردن درآمدهای پیش بینی شدۀ دولت، مقدار یارانۀ ماهانه در سال ۹۰ بالاجبار کاهش خواهد یافت.
جدول ۵
بهتر است تا در این جا مقایسه هم داشته باشیم بین ردیف های یارانه ای مندرج در لوایح سال ۸۹ و ۹۰٫ یارانه های تخصیص یافته در جدول فوق را می توان به چند حوزۀ کلی تفکیک و سپس بررسی کرد:
کالاهای اساسی: همان طور که مشاهده می شود، حجم یارانۀ کالاهای اساسی با ۴۴% کاهش، ۲۵۰۰ میلیارد تومان تعیین شده است. این موضوع به معنای افزایش بیش تر قیمت های این اقلام در سال آینده خواهد بود. در این بین امّا افزایش یارانۀ دارو و شیرخشکو شیر و نان غنی شدۀ دانش آموزان، فقط به ۵% محدود شده است.
حمل و نقل عمومی: در سطر ۷ جدول دیده می شود که یارانۀ حمایت از طرح های حمل و نقل عمومی شهرهابدون تغییر باقی مانده است (۱۱۰ میلیارد تومان). امّا از سوی دیگر، با تصویب نرخ کرایۀ اتوبوسرانی و مینی بوسرانی شهر تهران در سال ۹۰ از سوی شورای شهر، قیمت بلیت‌های اتوبوس از ۲۵ تومان به ۴۲ تومان، و در بخش اتوبوس های خصوصی نیز بسته به مسافت، از ۲۵ تا ۵۰ تومان افزایش یافته است.
یارانۀ حمل و نقل عمومی بلیت مترو تهران و سایر شهرهانیز رقم ۴۰۰ میلیارد تومان تعیین شده است. امّا این به معنای کاهش بهای بلیت مترو نخواهد بود، بلکه بالعکس بر اساس مصوّبۀ شورای شهر، سال آینده قیمت بلیت تک سفرۀ مترو برای مسافرین، با ۳۰ درصد افزایش، به ۳۲۵ تومان خواهد رسید (در واقع قیمت بلیت تک سفرۀ مترو ۹۷۵ تعیین شده است که یک سوّم آن بر عهدۀ مسافرین خواهد بود).
انرژی: هم چنین دیده می شود که بنا به پیشنهاد دولت، یارانۀ انرژی: ما به التفاوت قیمت برق و سوخت نیروگاه هابا ۲۵% افزایش، ۴۰۶۶ میلیارد تومان تعیین شده است که افزایش نسبتاً بزرگی است. در این جا این سؤال هم چنان باقی می ماند که با وجود عدم تغییر قیمت عرضۀ سوخت به نیروگاه ها و ضمناً افزایش قیمت برق، افزایش یارانۀ انرژی (تفاوت قیمت برق و سوخت نیروگاه ها) واقعاً به چه معناست؟ ظاهراً قرارست تا این افزایش، صرف بدهی های وزارت نیرو به پیمان کاران بخش خصوصی صنعت برق شود.
مسکن: یارانۀ مسکن فرهنگیان، از ۶۰ به ۴۵ میلیارد تومان کاهش داشته است (۲۵%)؛ این در حالیست که در همین لایحه و در بخش پرداخت های یارانه ای، دولت ردیف بودجه ای ۱۰ میلیارد تومانی با عنوان کمک به تأمین مسکن اقشار آسیب پذیر(طلاب و روحانیون)” (!) در نظر گرفته است.
بهداشت و درمان: بیش ترین افزایش جدول فوق، به یارانۀ حمایت از بیماران خاص” (یعنی افراد مبتلا به سرطان، ام اس و بیماری های صعب العلاج) بازمی گردد (۸۳% افزایش). امّا در این میان سخنی از بهداشت و درمانی عمومی و خصوصی نیست. پیش از این، خود این بخش با بحرانی همه جانبه دست به گریبان بوده است که با توجّه به شواهد موجود، به دنبال حذف یارانه ها، این بحران تشدید هم خواهد شد. به عنوان نمونه یکی از نمایندگان مجلس اعلام می کند که بیش از ۲٫۵ میلیون خانواده در کشور برای تأمین هزینه های درمان عضو بیمار خانواده شان، باید خانه و زندگی خود را حراج کنندو از سوی دیگر به گفتۀ دبیرانجمن بهداشت ایران، مطالعات اوّلیه نشان داده که با اجرای این قانون، تعرفه های بیمارستانی به ویژه در بخش خصوصی حدّاقل سه تا پنج برابر افزایش می‏ یابد“. با این اوصاف، افزایش شدید هزینه های درمانی- چه در بخش خصوصی و چه عمومی- دور از انتظار نیست.
نحوۀ تخصیص یارانه ها (مطابق با جدول فوق) و افزایش اعلام شدۀ قیمت ها در سال ۹۰، صرفاً به معنای تورّمی لجام گسیخته نخواهد بود، بلکه به دنبال آن عوارض متفاوت دیگری، به خصوص بیکاری، سرباز خواهند کرد. به عنوان یک مثال، تردیدی نیست که با افزایش چشمگیر هزینه های درمانی، تقاضا برای این خدمات به اجبار کاهش خواهد یافت (به بیان دیگر، مردم معمولی تا موقعی که بیماری شدید و حادّی نداشته باشند، از معالجۀ بیماری اجتناب خواهند کرد) و درنتیجه، با افزایش بیکاری در میان پرسنل بیمارستان ها رو به رو خواهیم شد. ناگفته روشن است که پیامد دیگر این افزایش هزینه ها هم تعطیلی شماری از مراکز ارایه دهندۀ این نوع خدمات خواهد بود که به نوبۀ خود، بیکاری پزشکان و متخصصان و پیراپزشکان را به دنبال خواهد داشت. از سوی دیگر، آن چه که هم چنان مورد تقاضا خواهد بود خدمات اضطراری و اورژانس است. همین موضوع را می توان در سایر بخش های اقتصاد هم بررسی کرد.
مضحک آن جاست که در این بین، وزیر اقتصاد (حسینی) و سایر همقطاران او سعی می کنند تا به بهانۀ جلوگیری از تورّم بیش تر، رو در روی خواست افزایش حقوق و دستمزدها صف آرایی کنند، به طور که حسینی می گوید: “یکی از مشکلاتی که در اقتصاد ایران مزمن شده، این است که ما برای این که کارمندان را حمایت کنیم، به بهانۀ تورّم، نرخ مزدها و حقوق را افزایش می ‌دهیم، امّا طولی نمی‌ کشد که این موج، به موج افزایش قیمت تبدیل می‌ شود و در واقع اثر مثبت افزایش حقوق مستهلک می‌شود ]…[ باید بیاییم به جای این که به سراغ افزایش دستمزدها برویم، به سراغ توسعۀ نظام تأمین اجتماعی برویم که در قانون هدفمند کردن یارانه‌ ها هم پیش ‌بینی شده استو با این گفته، حتی همان قانون کار و قانون مدیریّت خدمات کشوری را هم نقض می کند.
بدین ترتیب، مبالغه نخواهد بود اگر بگوییم که سال پیش رو برای اکثر توده های مردم، و به ویژه طبقۀ کارگر و زحمتکشان، به مراتب حسّاس تر و پرالتهاب تر از سالیان گذشته خواهد بود؛ چرا که این بار معیشت مردم بیش از هر زمان دیگری در تنگنا و مورد یورش همه جانبۀ سرمایه داری قرار خواهد گرفت. نگاه به وضعیّت عمومی اقتصاد جمهوری اسلامی، بیمار محتضری را به ذهن متبادر می سازد که برای نجات خود به آخرین فرصت ها و امکانات چنگ می زند. برای مقابله با شرایط اقتصادی- اجتماعی حادّ آتی، دفاع از منافع طبقۀ کارگر و سایر اقشار زحمتکش، و از بین بردن فرصت ها و مجاری بقای بورژوازی، فعالین کارگری و نیروهای چپ باید از هم اکنون تدارک ببینند.
۱۲ اسفندماه ۱۳۸۹
منابع:


(۱) http://www.fararu.com/vdcjmyem.uqehhzsffu.html
(2) http://www.aftabnews.ir/vdch-znzk23ni-d.tft2.html
(3) http://www.aftabnews.ir/vdcirzazqt1ar32.cbct.html
(4) http://www.khabaronline.ir/news-133845.aspx
(5) http://www.khabaronline.ir/news-133312.aspx
(6) http://www.khabaronline.ir/news-133333.aspx
(7) http://www.khabaronline.ir/news-132897.aspx
(8) http://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100836905369
(9) http://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100836844858
(10) http://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100835981689
(11) http://ilna.ir/newsText.aspx?ID=182870
(12) http://ilna.ir/newsText.aspx?ID=182984
(13) http://www.tahavolateeghtesadi.ir/newsdetail-1834-fa.html
(14) http://niaak1.blogspot.com/2011/02/blog-post.html
میلیتانت


آینده نظام جهانی (امپریالیسم کنونی ) درپرتو عروج امواج بیداری و رهایی در کشورهای جنوب


یونس پارسا بناب
درآمد

امپریالیسم از اوان پیدایش خود به عنوان یک پدیده ی جهانی گرا تا اواخر پایان جنگ جهانی دوم دارای صورت بندیهای متنوع بوده و عموما” به شیوه ای پلورالیستی عمل می کرد. در این دوره ی نسبتا” طولانی، تلاقی بین کشورهای امپریالیستی ( که عموما” قهرآمیز بود) نقش کلیدی در دگردیسی مبارزات طبقاتی در سطح جهانی داشت. باید تاکید کرد که این دگردیسی ها در نوع و کیفیت مبارزات طبقاتی، در واقع بیانگر تضادهای اساسی و بنیادی خود سرمایه داری بوده (و هنوز هم) هست. مضافا” جنگ ها و تلاقی ها بین نیروهای امپریالیستی بطور تنگاتنگ در چهارچوب “حوزه های نفوذ” متعلق به امپریالیست های متکثر (و متعدد) اتفاق می افتادند. این صورتبندی و شیوه ی پلورالیستی با وقوع جنگ جهانی دوم و سپس اعلام “جنگ سرد” از سوی آمریگا در دهه های ۱۹۵۰ تا۱۹۷۰ دستخوش تحویل و تحول قرار گرفت.
در این نوشتار بعد از بررسی این تحویل و تحول ها به چند و چون صورتبندی امپریالیسم کنونی (امپریالیسم سه سره=”دسته جمعی”) وسرانجام احتمالی آن درپرتو عروج امواج بیداری و رهائی در کشورهای جنوب می پردازیم.

ظهور و عروج امپریالیسم سه سره

1. وقوع جنگ جهانی دوم و سرانجام آن یک دگردیسی بزرگ در صورت بندی و شکل امپریالیسم بوجود آورد. امپریالیسم متنوع و متکثر(دائما” در تلاقی) بتدریج جای خود را به امپریالیسم سه سره (آمریکا، اروپای به اصطلاح “متحد” و ژاپن ) داد. این فرم جدید امپریالیسم بعد ازگذار از فازهای گوناگون در سالهای معروف
به دوره ی “جنگ سرد” (از ۱۹۴۷تا۱۹۹۱) تحت هژمونی آمریکا تثبیت گشت.
۲٫ آمریکا سود عظیمی از جنگ جهانی دوم که شرکت کنندگان اصلی در آن – اروپا، شوروی، چین و ژاپن- را نابود، ضعیف و یا مختل ساخت ، برد. روی این اصل آمریکا در موقعیتی قرار گرفت که بتواند هژمونی اقتصادی خود را اعمال سازد. این هژمونی در دو گستره ی اقتصادی به منصه ظهور رسید: تولید بیش از نصف کالاهای صنعتی جهان و تخصص در تکنولوژیهای جدید. کنترل بر این منابع در روند اوضاع جهان درنیمه ی دوم قرن بیستم بویژه در ارتباط با تسریع پروسه ی گلوبالیزاسیون سرمایه نقش کلیدی ایفاء کرد. افزون بر این دو گستره، هیئت حاکمه آمریکابعد از پایان جنگ جهانی دوم (حداقل تا آغاز دهه ی ۱۹۵۰) برتری نظامی خود را با انفجار اسلحه ی “مطلق”(بمب اتمی) به رخ جهانیان کشید. خیلی از مورخین منجمله بخشی از مورخین شوروی تاریخ پایان جنگ جهانی دوم را به زمان برگزاری “کنفرانس یالتا”( درسال ۱۹۴۴ که آمریکا هنوز دارای بمب اتمی نبود) نسبت می دهند. ولی واقعیت این است که جنگ جهانی دوم در واقع در “کنفرانس پوتسدام” ( در ژانویه ۱۹۴۵ چند روز پیش از بمباران هیروشیما و ناگازاکی) به پایان رسید. بررسی اسناد و مصوبات این کنفرانس به روشنی نشان می دهد که در این کنفرانس لحن کلام و برخورد آمریکا در مقام مقایسه با کنفرانس های تهران(۱۹۴۲) و یالتا به شدت تغییر یافت. در این کنفرانس بود که آمریکا بدون اعلام “جنگ سرد” تصمیم گرفت که آن جنگ را علیه شوروی و جنبش کمونیستی عملا” آغاز کند.
۳٫ این امتیاز و انحصار “دوسره” ( تفوق آمریکا در حیطه ی اقتصاد و برتری او در داشتن بمب اتمی) با اینکه بیشتر از پنج سال (درمورد اسلحه ی اتمی) و بیست سال (درمورد برتری اقتصادی) طول نکشید ولی به آمریکا در رشد اوضاع و سرنوشت کشورهای متعددی ( از ایران در خاور میانه گرفته تا شیلی در آمریکای جنوبی) نقش کلیدی داد.

4. وقتی که این برتری های انحصاری در گستره ی نظامی – هسته ای(توسط شوروی)، در گستره ی اقتصادی ( توسط اروپای آتلانتیک و ژاپن) و مهم تر از همه در گستره ی سیاسی ( توسط جنبش های رهائی بخش و دولت های ملی – پوپولیستی برآمده از آنها در کشورهای پیرامونی) در دوره ۱۹۷۵-۱۹۵۵ به زیر سئوال برده شدند، هیئت حاکمه آمریکا بعد از یک ” بررسی نوین تالم انگیز” دست به یک عقب نشینی زده و موقتا” اجرای پروژه ی جهانی ساختن “دکترین مونرو” را به تعویق انداخت. چون اندیشه ی طرح این پروژه و اقدامات اساسی در اجرا و پیاده ساختن آن جنبه های مهمی از دگردیسی در صورتبندی و ویژه گیهای کنونی پدیده ی امپریالیسم را در خود حمل می کند، دراینجا ضروری است که به مولفه های اصلی این پروژه بپردازیم.

مضمون اصلی و هدف استراتژیکی
برنامه جهانی سازی”دکترین مونرو”

1. “دکترین مونرو” در دهه ی ۱۸۲۰ توسط سرکردگان کابینه ی مونرو(رئیس جمهور وقت آمریکا) در ارتباط با آمریکای لاتین (آمریکای جنوبی، آمریکای مرکزی و جزایز کارائیب) تالیف و تنظیم گشت. این دکترین اعلام کرد که کلیه مناطق قاره ی آمریکا از آن پس “حیاط خلوت” ممالک متحده ی آمریکا (اتازونی) به حساب آمده و کاخ سفید هر نوع مداخله از طرف نیروهای خارجی در امور آمریکای لاتین را خطر جدی به امنیت آمریکا دانسته و برای دفع و رفع آن متوسل به نیروی نظامی و جنگ خواهد گشت. تاریخ نشان داد که هیئت حاکمه ی آمریکا از آن به بعد با لولوخورخوره قراردادن “تهدید” و “مداخلات خارجی” نه تنها بخش بزرگی از کشور مکزیک را بعد از جنگ های متعدد ضمیمه ی آمریکا ساخت بلکه با استفاده از مفاد “دکترین مونرو” جنبش های ضد استعماری و ضد امپریالیستی خلقهای آمریکای لاتین را یا سرکوب ساخت و یا دولت های برآمده از آن جنبش ها را بعد از “اخته سازی” مطیع کاخ سفید ساخت.
۲٫ نگارنده مخالف نظر بعضی از مورخین است، که اعتقاد دارند اندیشه و پروژه ی جهانی سازی “دکترین مونرو” ( تبدیل مناطق استراتژیکی جهان به حیاط های خلوت آمریکا ) ساخته و پرداخته ی نومحافظه کاران ( که در دوره ی ۲۰۰۸-۲۰۰۱ برکاخ سفید حکومت کرده و هنوز هم در ارکان های قدرت حاکمه راس نظام به درجات مختلف در وزارت امور دفاع و وزارت خارجه ی آمریکا و در رسانه های گروهی و … نفوذ فوق العاده ای دارند) در قرن بیست و یکم می باشد.
۳٫ این پروژه که جهان را به تدریج به سوی فلاکت بیشتر، ناامنی فراگیرتر و آشوب مزمن سوق داد، بلافاصله بعد از پایان جنگ جهانی دوم و عروج آمریکا به یک موقعیت برتر جهانی توسط هیئت حاکمه آمریکا تالیف و تنظیم گشت. با اینکه در طول زمان بویژه در دهه های ۱۹۷۵-۱۹۵۵ طبقه ی حاکمه ی آمریکا در اجرا و پیاده ساختن این پروژه با موانع و ستون های مقاومت روبرو گشته و حتی برای مدتی ساختمان و پیشبرد آن را معوق ساخت ولی هیچوقت از تلاش خود در جهت جامه ی عمل پوشاندن به این طرح دست برنداشت. شایان توجه است که معماران این پروژه و مجریان آن به بعد نظامی آن یک نقش کلیدی تعیین کننده دادند که از همان ماه های پایان جنگ جهانی دوم (کنفرانس پوتسدام) تاکنون به قوت خود باقی مانده است. در واقع بعضی از مورخین سیاسی معتقدند که بعد از”کنفرانس پوتسدام” اندیشه و اجرای پروژه ی
جهانی سازی “دکترین مونرو” با تکیه بر تفوق نظامی – هسته ای توسط دولت آمریکا تصمیم گرفته شد. بعد از برگزاری “کنفرانس پوتسدام” و پایان جنگ جهانی دوم حامیان این پروژه با تعبیه یک استراتژی نظامی جهانی به سرعت جهان را به مناطق نظامی تقسیم کرده و مسئولیت کنترل هر یک از مناطق را به رهبری نظامی مشخص آمریکائی(U.S.Military Command) محول ساختند.
طرفداران پروژه از طریق رسانه های جاری آن دوره این تصور را در اذهان عمومی بوجود آوردند که هدف آنها از تهیه و تنظیم این پروژه صرفا” جلوگیری از رشد کمونیسم و دفع “خطر سرخ” (اتحاد جماهیر شوروی و چین توده ای ) است.
۴٫ هدف استراتژیکی پروژه ی جهانی آمریکا در دوره ی “جنگ سرد” فقط محدود به محاصره و “تحدید” (محدودسازی) شوروی وچین و سرکوب جنبش های رهائی بخش در کشورهای جنوب نمی شد. بلکه این پروژه نهایتا” برای جهانی کردن “دکترین مونرو” ( تقسیم جهان به مناطق استراتژیکی نظامی و تبدیل آنها به حیاط های خلوت آمریکا) تهیه و تنظیم گشت. همانطور که شاهد بودیم آمریکا بعد از فروپاشی و تجزیه شوروی و “بلوک شرق”، تبدیل چین توده ای به یک کشور سرمایه داری و افول جنبش های رهائی بخش ملی ، نه تنها از تعقیب پیاده ساختن پروژه ی جهانی ساختن “دکترین مونرو” دست برنداشت، بلکه بر شدت عملیات نظامی خود در آن جهت در دوره ی بعد از پایان “جنگ سرد” (بویژه در دهه ی اول قرن بیست و یکم) نیز افزود.
۵٫ این پروژه “حاکمیت منافع ملی آمریکا” را مافوق هر اصل سیاسی و قانون بین المللی در اکناف جهان قرارداده و هر نوع “مشروعیت” در حقوق جهانی را رد کرده و زیر پا می گذارد. بررسی تاریخ سیاست خارجی آمریکا و عملیات و فعالیت های سازمان امنیت آمریکا (سیا ) در طول نزدیک به بیست سال اول دوره ی “جنگ سرد” به خوبی نشان می دهد که چقدر آمریکا با توسل به لولوخورخوره های “خطرسرخ”، “از دست دادن چین” و جلوگیری از “نفوذ شوروی” دست به یک سری کودتاهای نظامی از بیست و هشت مرداد۱۳۳۲ (۱۹۵۳) در ایران تا کودتای یازده سپتامبر ۱۹۷۳ در شیلی زد و با زیر پا گذاشتن قوانین بین المللی و حقوق بشر (منجمله حق تعیین سرنوشت ملی) تلاش کرد که به پروسه ی تبدیل کشورهای سوق الجیشی به “حیاط های خلوت” خود دامن بزند. در ادامه ی این سیاست است که امروز اولیگوپولی های انحصاری مالی که بیش از هر زمانی در گذشته اولیگارشی حاکم در آمریکا را تحت کنترل خود قرارداده اند، علنا” اعلام می کنند که آمریکا هیچ نیروی نوظهوری در جهان را که انحصار ( و هژمونی) آن را بویژه در گستره های نظامی و اقتصادی زیر سئوال قراردهد “تحمل نخواهد کرد” و “حق” خواهد داشت که با توسل به جنگ های “بازدارنده ی” مرئی و نامرئی ( و “بی پایان”) به دفع آن “خطر” بپردازد. این اولیگوپولی های انحصاری مالی در حال حاضر سه “دشمن” بالفعل اصلی را در سیاست های جهانی خود مد نظر دارند که احتمال دارد در آینده بطور فردی (و یا جمعی) هژمونی آمریکا را، البته در چهارچوب گلوبالیزاسیون نئولیبرالی به زیر سئوال بکشند.
۶٫ روسیه اولین “دشمن” بالفعل بعد از پایان “جنگ سرد”محسوب میگشت. روی این اصل تجزیه ی روسیه (که خود منبعث از فروپاشی و تجزیه شوروی بود) به یکی از اهداف استراتژیکی راس نظام تبدیل گشت. طبقه ی حاکمه ی روسیه (و اولیگارشی حاکم متعلق به آن) تا اواخر دهه ی ۱۹۹۰ به نظر نمی رسید که به این نیت آمریکا آگاهی داشته باشند. دولتمردان روسیه برای مدتی بعد از فروپاشی و تجزیه شوروی قانع گشته بودند با اینکه “جنگ را به غرب باختند” ولی احتمال آن می رود که در دوره ی بعد از پایان “جنگ سرد” مثل آلمان و ژاپن ( که در جنگ جهانی دوم “بازی” را به آمریکا باختند ، ولی بعد از پایان جنگ و در دوره ی صلح موفق شدند از کمکهای آمریکا برای “بهبودی” و پیشرفت رفاه خود نهایت استفاده را ببرند) بتوانند، به برکت و “کرامت” آمریکا در “دوره ی صلح” برنده باشند. ولی دولتمردان روسیه یا فراموش کردند و یا نمی دانستند که “بازسازی” و توسعه ی رفاه در ژاپن و آلمان دقیقا” به این خاطر بود که واشنگتن در مقابل چالش شوروی ایستادگی کند. در صورتی که در دهه ی ۱۹۹۰ با فقدان رقیبی قوی مثل شوروی در صحنه ی سیاسی جهان، آمریکا عوض سیاست ” بازسازی”، به سیاست تجزیه و انهدام روسیه و تبدیل آن به یک کشور “درمانده” و کمپرادور دست زد. بعد از روی کار آمدن پوتین و یارانش، ما شاهد پروسه ی توهم زدائی نسبت به “کرامات” آمریکا در بین دولتمردان روسیه هستیم.
۷٫ اولیگوپولی های حاکم بر راس نظام در استراتژی سیاست جهانی خود (و در پیاده ساختن موفقیت آمیز جهانی سازی “دکترین مونرو”) پدیده ی “چین” جدید و نوظهور را نیز “دشمن” اصلی و مانع بزرگ محسوب می دارند. لاجرم طبقه ی حاکمه ی آمریکا در درجه اول میخواهد چین را نیز مثل روسیه دچارتجزیه سازد و یا حداقل آن کشور را مورد “تحدید” و “محاصره” قرار دهد. حرکت ها و سیاست آمریکا در آسیای جنوبی (افغانستان، پاکستان، هندوستان و سری لانکا) و در آسیای مرکزی (قرقیزستان، ازبکستان، تاجیکستان و…) را نمی توان بدون در نظر گرفتن”تحدید چین” مورد بررسی عینی مناسب قرارداد.
چین در حال حاضر، به خاطر رشد عظیم اقتصادی در مقابل آمریکا به یک چالش جدی بالفعل تبدیل شده است، ولی طبقه حاکمه چین (اولیگارشی تک حزبی چین) منطق حرکت سرمایه (گلوبالیزاسیون) و ایدئولوژی حاکم بر آن (نئولیبرالیسم) در گسترش “بازار آزاد” را رد و یا مورد چالش قرار نمی دهد. دولتمردان چین جدید خواهان ایجاد و گسترش یک “گلوبالیزاسیون نوین” – یعنی گلوبالیزاسیون بدون هژمونی آمریکا- هستند. حامیان جهانی سازی “دکترین مونرو” محال است که به این خواست چین تن دهند و در نتیجه به برنامه ی سیاسی خود در جهت “تحدید چین” در استراتژی سیاست خارجی خود ادامه خواهند داد.
۸٫ اروپای آتلانتیک بعد از روسیه و چین، در محاسبات و استراتژی جهانی آمریکا بویژه در امور مربوط به جهانی سازی “دکترین مونرو”، “مانع ” و “دشمن” سوم آمریکا در حرکت به سوی اعمال هژمونی کامل خود بر کره ی خاکی محسوب می گردد. ولی برخلاف روسیه و چین، اروپای آتلانتیک (“اتحادیه اروپا”) منبع نگرانی برای راس نظام حداقل، در حال حاضر نیست. در فقدان یا ضعف و عقب نشینی “اروپای سوسیال” بویژه در دو دهه ی گذشته، آمریکا با اعمال نفوذ چشمگیر در “اتحادیه اروپا”، کنترل کامل سازمان نظامی”ناتو” و کنترل مالی بر “یورو” موفق گشته که کشورهای اروپای آتلانتیک(اروپای غربی، مرکزی وشمالی) را همراه با ژاپن به “شرکای” اصلی خود در امپریالیسم سه سره (امپریالیسم دسته جمعی) تبدیل سازد. در اینجا باید خاطر نشان ساخت که اتحاد مجدد آلمان بعد از “سقوط دیوار برلین” در سال ۱۹۸۹، تبدیل کشورهای اروپای شرقی به سیاره های جدید راس نظام و تجزیه و تقسیم یوگسلاوی به هفت کشور مجزا ازهم در نیمه ی دوم دهه ی ۱۹۹۰ به پروسه ی شکل گیری و توسعه ی پیکان سه سره ی امپریالیسم دسته جمعی کمک کرد.
امروز صورت بندی و شکل امپریالیسم همانا امپریالیسم دسته جمعی است. آیا این امپریالیسم نیز در پرتو بروز بحران عمیق ساختاری از یک سو و اوجگیری و گسترش امواج رهائی در جنوب از سوی دیگر در حال فرود و ریزش است؟ برای ارائه ی پاسخ به این سوال بگذارید به محدودیت ها و تضادهای درون این “پیکان سه سره” بویژه در ارتباط با فرود هژمونی آمریکا به عنوان راس نظام جهانی (سرمایه داری واقعا” موجود) بپردازیم.

امپریالیسم دسته جمعی و هژمونی آمریکا

1. جهان امروز از نقطه نظر نظامی یک جهان تک قطبی است. موقعیت برتر آمریکا در عرصه ی نظامی به حاکمین کاخ سفید این اجازه را می دهد که به خواست اولیگوپولی های انحصاری، مدیریت اقتصادی نظام جهانی را تحت کنترل خود قرار دهند. علیرغم این برتری و سلطه ی اقتصادی در سطح جهانی ، آمریکا به عنوان راس نظام نتوانسته مدیریت سیاسی جهان را نیز تحت سلطه ی خود قرار دهد. به عبارت دیگر، نظام جهانی یک نظام اقتصادی است ولی این نظام فاقد یک نظام سیاسی(“دولت جهانی”) است. در نتیجه امروز ما پیوسته شاهد بعضی مخالفت ها و تلاقی ها بین راس نظام و کشورهای جهان ( مثل فرانسه، آلمان، روسیه، چین و …) در مورد چند و چون مدیریت سیاسی نظام جهانی هستیم. توضیح اینکه این کشورها با پروسه ی جهانی تر شدن سرمایه و مقررات بانک جهانی ، صندوق بین المللی پول و اصول حاکم بر “بازار آزاد” نئولیبرالی با آمریکا و مدیریت اش اختلاف ندارند، ولی به درجه های مختلف با هژمونی طلبی های آمریکا در امور سیاسی جهان در تضاد هستند. آیا این تلاقی ها و تضادها موسمی و محدود هستند؟ و یا مرحله ای و دنباله دار خواهند بود؟ دراینجا برای پاسخ مناسب به این سوال، به بررسی چند نکته اساسی در ارتباط با چند و چون صورت بندی امپریالیسم سه سره می پردازیم.

نکته ی اول- ماهیت پروسه ی ایجاد امپریالیسم سه سره

1. پیشینه ی شکل گیری امپریالیسم سه سره (امپریالیسم “دسته جمعی”) در جهان کنونی به دگردیسی که در عرصه ی رقابت در سی سال گذشته ( دقیقا” در اوان دهه ی ۱۹۷۰) به وقوع پیوست، به بیش از سه دهه برمی گردد. بعد از پایان جنگ جهانی دوم شکل و میدان رقابت بین امپریالیست ها هنوز درسطح “بازارهای کشوری” و در گستره ی “حوزه های نفوذ” رشد کرده و اجراء میگشت. در دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ آمریکا بتدریج نیروهای امپریالیستی قدیمی ( انگلستان ، فرانسه ، هلند، بلژیک و …) را از “حوزه های نفوذ” متعلق به آن ها (بطور مثال انگلستان را از خاورمیانه با کودتای بیست و هشت مرداد ۱۳۳۲، فرانسه را از آفریقای جنوبی در اوت۱۹۶۵، بلژیک را از کنگو در ۱۹۶۰ و هلند را از اندونزی بعد از کودتای۱۹۶۵) یکی بعد از دیگری اخراج ساخته و هژمونی خود را مستولی ساخت. بعد از رونق مقررات “بازار آزاد” نئولیبرالیستی میدان کارزار امپریالیستی به طور قابل توجهی جهانی تر گشت.
۲٫ امروز همبستگی بخش های مسلط اولیگوپولی های فراملی مالی، در شکل امپریالیسم سه سره (امپریالیسم دسته جمعی) با تکیه بر قوانین نئولیبرالیستی حاکم بر “بازار آزاد” (و در صورت لزوم توسل به نظامی گری منجمله جنگ) عمل می کند. در این شکل گیری و صورتبندی، آمریکا که مورد پذیرش اجزاء دیگر نظام (“اتحادیه اروپا” و ژاپن) است، به عنوان رهبر و حافظ این نظام محسوب می شود. ولی واقعیت این است که آمریکا (بویژه جناح نو محافظه کاران) حاضر نیست که سود جهانی را به طور “مساوی” با “شرکای خود” (ژاپن و کشورهای “اروپای متحد”) سهیم باشد. در واقع آمریکا می خواهد با متحدین ( و یا “شرکای”خود) مثل وابسته های خود برخورد و عمل کند. این امر در جریانات تجزیه یوگسلاوی در بالکان و حمله آمریکا به افغانستان و عراق در دهه ی ۲۰۰۰ به وضوح انعکاس یافت و نشان داد که آمریکا نه “اتحادیه اروپا” و نه ژاپن را در برنامه های سیاسی و نظامی خود مثل شرکای واقعی و بطور مساوی مورد معامله قرار نمی دهد. آیا این تلاقی و رابطه بالاخره به تلاشی اتحادیه آتلانتیک (بین آمریکا واروپای آتلانتیک) در آینده منجر خواهد گشت؟ امکان این امر وجود دارد ولی در حال حاضر احتمال وقوع آن توسط ناظرین حدس زده نمی شود.

نکته ی دوم: جایگاه آمریکا در مدیریت اقتصاد جهانی نظام

1. دومین نکته ی اساسی در ارتباط با جایگاه و موقعیت آمریکا به عنوان راس نظام در مدیریت اقتصاد جهانی است. خیلی از تحلیل گران (حتی ضد گلوبالیست) بر این عقیده اند، که برتری آمریکا فقط در عرصه ی نظامی و نظامی گری نیست بلکه این برتری در دیگر عرصه های زندگی بویژه در گستره های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در سطح جهان هنوز هم واقعیت دارد. لذا به عقیده ی این تحلیل گران برای نیروهای اجتماعی و دولت ها مشکل (وحتی گاها” غیرممکن ) است موقعیت هژمونیکی را که آمریکا به داشتن آن تظاهر و افتخار می کند ندیده گرفته و در مقابل آن بطور جدی ایستادگی کنند.
۲٫ به نظر این نگارنده این گفتمان اگر هم زمانی بعد از پایان جنگ جهانی دوم در بخش هائی در جهان که حوزه های نفوذ و “حیاط های خلوت” آمریکا محسوب می گشتند حقیقت داشت، امروز در فاز جدید امپریالیسم (امپریالیسم سه سره ی “دسته جمعی”) مقبولیت و مشروعیت خود را از دست داده و در پرتو بروز و شیوع بحران عمیق ساختاری سرمایه داری واقعا” موجود حتی مردود گشته است. امروز آمریکا علیرغم تفوق در گستره ی نظامی و نظامی گری از نظر اقتصادی، آن برتری را که تحت نام “کارآمد اقتصادی” در جهان داشته است، را به مقدار قابل توجهی از دست داده است. توازن کسر تجارتی آمریکا که سالانه افزایش می یابد، از صد میلیارد دلار در سال ۱۹۸۹ به پانصد میلیارد دلار در سال ۲۰۰۲ و بعد از آن سالانه صد میلیارد دلار بر مقدار این کسری افزوده شده است. در تمام زمینه های تولید، آمریکا برتری و تفوقی را که در دوره ی “جنگ سرد” نسبت به رقبای خود داشته ، در بیست سال گذشته ی دوره ی بعد از “جنگ سرد” بتدریج در عرصه ی تولید تکنولوژی مدرن ( به ژاپن و کشورهای آتلانتیک اروپا)، در عرصه ی تولیدات صنعتی (به چین، کره ی جنوبی، هندوستان ، برزیل و…) و در عرصه ی تولیدات کشاورزی ( به کشورهای اروپا، برزیل ، آرژانتین و …) باخته است. تنها علتی که آمریکا هنوز برتری در مدیریت اقتصادی را در دست دارد توسل راس نظام به دو وسیله ی اصلی است که عبارتند از: ۱)- عدم رعایت ” قوانین بازی” حاکم بر “بازار آزاد” نئولیبرالیستی که بر رقبای خود اعمال می کند و ۲)- توسل به قدرت نظامی گری و گسترش ماجراجوئی های نظامی و اشتعال جنگ های “نامحدود” و “بی پایان” مرئی و نامرئی از افغانستان، عراق، سودان، یمن و سومالی گرفته تا مرزهای برمه، جزیره ی میندانائو(جنوب فیلیپین) در آسیا و مرزهای مکزیک، کلمبیا و… در آمریکای لاتین.
۳٫ در واقع بر خلاف تصور بعضی از تحلیل گران اقتصادی و امپرسیون جاری در افکار عمومی تنها گستره ای که آمریکا در آن صاحب “امتیاز تطبیقی” با رقبای خود در درون کشورهای جی ۲۰ می باشد، همانا گستره ی تسلیحاتی است و آن هم به این علت که این بخش تولیدی عمدتا” در خارج از قوانین حاکم بر “بازار آزاد” نئولیبرالیستی عمل کرده و همیشه از حمایت اولیگارشی حاکم بر دولت برخوردار است.
۴٫ این امتیاز در عرصه ی تسلیحاتی (و برتری نظامی) اجازه می دهد که اقتصاد آمریکا به زندگی زالو وار خود و با هزینه ی “شرکا” و “متحدین” و “دوستان ” خود ازیک سو و با تاراج منابع طبیعی کره ی خاکی (که ۸۰ درصد آن در کشورهای دربند پیرامونی جنوب قرار دارد) از سوی دیگر، ادامه دهد. بنا به قولی دیگر آمریکا که زمانی بویژه در سالهای بلافاصله بعد از پایان جنگ جهانی دوم (۱۹۶۰-۱۹۴۵) تولید کننده بوده و جهانیان مصرف می کردند، امروزه در آغاز دهه ی دوم قرن بیست و یکم در واقع شاهد این هستیم که دیگر کشورهای جهان تولید کننده اند و آمریکا (که به عنوان راس نظام در “بستر موت” افتاده است) مصرف می کند. پس “امتیازی” که آمریکا دارا است همان امتیاز “مافیایی” است که کسر بودجه ی خود را از طریق قرض از “شرکا” چه با رضایت و چه با زور (باج گیری) حل و فصل می کند. اهرم هایی که راس نظام از آنها برای رفع کسری ها و کمبودهای خود استفاده می کند، گوناگون هستند. رایج ترین و رسانه ای ترین این اهرم ها عبارتند از:
یک – نقض عهد و تخلف مکرر(و یک جانبه) مقررات و “قوانین حاکم” بر “بازار آزاد” نئولیبرالی.
دو – افزایش صدور و فروش اسلحه (مثل فروش ۷۰ میلیارد دلار اسلحه به عربستان سعودی در سال۲۰۱۰).
سه – افزایش سود از فروش نفت، بنزین و گاز طبیعی و لاجرم گسترش جنگهای “بی پایان” مرئی و نامرئی در مناطق نفت خیز جهان بویژه در خاورمیانه.
چهار- دریافت “اعانه” و “کمک مالی” بر اساس “همت عالی” از ژاپن، کشورهای اروپا، و کشورهای خلیج فارس و حتی کشورهای فقیر و حاشیه ایی جنوب.
۵٫ به هر صورت تحت این شرایط پرواضح است آمریکا که روزگاری به غیر از تفوق در عرصه ی تسلیحاتی و نظامی در زمینه های اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی نیز از یک نوع برتری بهره مند بود. امروزه فقط در حیطه ی نظامی است که می تواند ادعای برتری کرده و تظاهر به داشتن موقعیت هژمونیکی کند. به عبارت دیگر، آمریکا نیز همانند سرکردگان گذشته ی نظام سرمایه ، با محدودیت ها ، نقصان های اساسی و تضادهای مشخص ابرقدرتی روبرو گشته است.



نکته ی سوم: اهداف مشخص پروژه ی کنونی آمریکا

1. تعداد زیادی از اقتصاددانان حامی نظام بر این عقیده هستند که در عصر گلوبالیزاسیون و در پرتو گسترش “بازار آزاد” نئولیبرالیسم مواد خام و منابع طبیعی که از کشورهای جهان سوم به کشورهای مرکز صادر می گردند، اهمیت خود را بتدریج از دست داده و در آینده به حاشیه رانده خواهند شد. برخلاف این گفتمان رایج، اولیگارشی دو حزبی حاکم در واشنگتن ، تلاش می کند از طریق رسانه های همگانی فرمانبر و گسترش جنگهای مرئی و نامرئی به جهانیان به قبولاند که راس نظام “حق” دارد بدون مانع، دسترسی بدون قید و شرط به منابع طبیعی کره ی خاکی داشته باشد تا بتواند احتیاجات و الزامات مصرفی را در کشورهای مسلط مرکز( بویژه در آمریکا، ژاپن و کشورهای اروپای آتلانتیک ) برآورده سازد.
۲٫ در حال حاضر رقابت بر سر مواد خام ( نفت و دیگر مواد طبیعی ، بویژه آب) به حدی تشدید یافته که هیچوقت در گذشته سابقه نداشته است. مضافا” که، حجم و مقدار این منابع به خاطر شیوع “سرطان مزمن مصرف گرائی برای خودنمائی” در کشورهای مرکز از یک سو و گسترش موج قابل توجهی از صنعتی سازی در کشورهای پیرامونی از سوی دیگر، برخلاف گذشته شدیدا” کمترگشته و حتی کمیاب شده اند. هم اکنون تعداد قابل توجهی از کشورها در جنوب ( چین، هندوستان ، کره جنوبی ، برزیل ، آرژانتین و…) به تولیدکنندگان مهم کالاهای صنعتی ( هم در بازارهای داخلی خود و هم در بازار جهانی) تبدیل شده اند.
این کشورهای نوظهور اقتصادی هم به عنوان واردکنندگان تکنولوژیها (و خود سرمایه) و هم به عنوان رقبای جدید در صادرات، در آینده ی نزدیک تعادل اقتصاد جهانی را در ارتباط با امر دسترسی به منابع طبیعی بهم خواهند زد. با این همه باید تاکید کرد که این امر جای آنکه به عامل “تثبیت” در سطح جهان تبدیل گردد، امکان بسیاری دارد که به دلیل سرعت رشد سرمایه داری در کشورهای جنوب به عامل مهمی در تلاقی های خشونت آمیز (هم در داخل این کشورها و هم در سطح جهانی) تبدیل گردد. چون این سرعت رشد به خاطر وجود شرایط حاکم بر کشورهای پیرامونی قادر نخواهد گشت که ذخیره ی عظیم نیروی کار را که روزانه افزایش می یابد در خود جذب سازد.
کشورهای خودمختار سرمایه داری( انگلستان، فرانسه، هلند و…) در قرون اولیه ی رشد سرمایه داری در اروپا، قادر بودند بعد از کوچاندن دهقانان از زمین های روستایی و پرتاب آنان به شهرها درصد قابل توجهی از نیروی کار به وجود آمده را جذب کارخانه ها، و درصد بالائی از آنها را نیزبه راحتی روانه ی مستعمرات خود در سرزمین های حاصلخیز آمریکا، استرالیا، آسیا، آفریقا و… سازند و بدینوسیله اوضاع را به نفع سرمایه حل کنند. ولی امروزه کشورهای نوظهور اقتصادی به خاطر شرایط و موقعیت پیرامونی خود، بعد از کوچاندن دهقانان نه تنها قادرنیستند که این ارتش ذخیره ی عظیم کار را در کارخانه های خود جذب و مشغول کار سازند، بلکه به خاطر موقعیت پیرامونی که در نظام دارند فاقد مستعمرات هستند (سرمایه داری که یا بدون “سرمایه داران” و یا بدون”مستعمرات” عمل می کند!)
۳٫ به استنباط نگارنده در شرایط فعلی بویژه در پرتو شیوع بحران ساختاری و مشکلات گوناگون منبعث از آن، کشورهای پیرامونی مثل دوره “کنفرانس باندونگ” (۱۹۷۵-۱۹۵۵) به “مناطق طوفانی” نظام تبدیل خواهند گشت. به این علت است که راس نظام با حمایت کشورهای مسلط مرکز(جی ۷ باضافه روسیه) و چین برای حفظ منافع و منویات خود درجه ی نفوذ و تسلط خود را بر کشورهای دربند پیرامونی جنوب در آینده تشدید خواهد ساخت تا بر کلیه ی منابع طبیعی کره ی خاکی که عمدتا” در این کشورها قرار دارند، دسترسی بدون قید و شرط همیشگی داشته باشد.
۴٫ آمریکا به عنوان راس نظام در زمینه ی کنترل جهانی بر منابع طبیعی، دو امتیاز تعیین کننده بر دو عضو اصلی امپریالیسم سه سره (ژاپن و اروپا) دارد اول اینکه آمریکا تنها قدرت نظامی جهانی است و بدون او هیچ مداخله ی نظامی در کشورهای جنوب نمی تواند به پیروزی انجامد. دوم اینکه تمامی اروپا ( به استثنای شوروی سابق) و ژاپن فاقد مواد و منابع طبیعی هستند. این کشورهای کلیدی مرکز بدون حمایت و عنایت راس نظام نمی توانند به منابع انرژی بویژه نفت و گاز طبیعی موجود در کشورهای خاورمیانه دسترسی داشته باشند. آمریکا با تسخیرنظامی افغانستان و عراق و کسب کنترل بر منابع طبیعی منطقه بزرگ آسیا نشان داده است که “شرکای ” او نیز مثل دیگر کشورهای مرکز در ارتباط با دسترسی به منابع طبیعی کاملا” به آمریکا وابسته هستند. وابستگی متحدین کلیدی نظام (ژاپن و اروپای آتلانتیک) به آمریکا بویژه در عرصه ی انرژی (حتی اگر نیروهای “اروپای سوسیال” در آینده بر سرکار آیند) زمانی می تواند منتفی گردد که اروپائیان ضد هژمونی دست به یک ائتلاف با مسکو بزنند. اندیشه ی امکان ایجاد و رشد “محور مسکو- برلین- پاریس” برای حاکمین کاخ سفید چیزی کمتر از یک “کابوس وحشتناک” نمی تواند باشد. دولت های اروپای آتلانتیک و ژاپن ( که عمدتا” توسط اولیگارشی های چند حزبی اداره می گردند) در نبود این محور( وفقدان یا ضعف “اروپای سوسیال”) درحال حاضر هژمونی آمریکا را پذیرفته و در تاراج مواد و منابع طبیعی کشورهای جنوب، با راس نظام گاهی رقابت ولی اکثر مواقع تبانی می کنند. این تبانی و رقابت بین شرکا در درون امپریالیسم دسته جمعی در جهت کنترل بر منابع طبیعی کشورهای جنوب از سه چشم انداز متفاوت می توانند مورد بررسی قرار گیرند.
الف : نظام جهانی کنونی که از آن به عنوان امپریالیسم دسته جمعی نام برده می شود ازنظر ماهیتی با نوع امپریالیست های گذشته هیچ فرقی ندارد. امپریالیسم سه سره به هیچ وجه یک “امپراطوری”مربوط به دوره ی
“پسا- سرمایه داری” نیست. عهد امپریالیسم به پایان خود نرسیده و آنچه تغییر کرده شکل و صورت بندی امپریالیسم است.
ب : تاریخ سرمایه داری که از اوان تولدش جهانی گرا بوده از فازهای مختلف امپریالیستی در ارتباط با روابط کشورهای مسلط مرکز و کشورهای در بند پیرامونی عبور کرده و در حال حاضر به شکل امپریالیسم دسته جمعی سه سره (آمریکا، اروپای آتلانیتک و ژاپن) نمودار گشته است.
ج : امپریالیسم دسته جمعی کنونی که با گسترش ایدئولوژی نئولیبرالیسم در آغاز دهه ۱۹۸۰ شروع گشته و بعد از فروپاشی و تجزیه شوروی در سال ۱۹۹۱ در سراسر جهان گسترده گشت، سرنوشتی بهتر از صورت بندی های دیگر امپریالیسم در تاریخ نخواهد داشت

نتیجه گیری

1. اولیگوپولی های انحصاری حاکم بر نظام جهانی(سرمایه داری واقعا” موجود) حیات زالووار خود را در شکل ها و صورت بندیهای مختلف امپریالیستی با تمرکز و انباشت سرمایه در کشورهای مسلط مرکز و تاراج منابع طبیعی و انسانی کشورهای در بند پیرامونی پیوسته ادامه و گسترش داده اند. امروزه در فاز صورتبندی امپریالیسم سه سره، نه تنها خلقهای کشورهای پیرامونی در بند (جنوب) از تهاجم و تاراج این هیولا رنج می کشند بلکه کارگران و دیگر رنجبران کشورهای مسلط مرکز(شمال) نیز مورد استثمار مستقیم و بیش از پیش این هیولا قرار گرفته اند و مجبورند کلیه هزینه های نجات بانک ها و دیگر فراملی ها را تقبل کنند. ماهیت طبقاتی ” این مدل تقسیم دوباره” که بنام مقررات بانک جهانی، صندوق بین المللی و… توسط اولیگارشی های حاکم دولتی بر مردم جهان اعمال می گردند، بیش از پیش عیان گشته است. اخبار جهان نشان دهنده این می باشد که توده های مردم ساکن در شکم این نظام(از یونان، ایرلند، اسپانیا، انگلستان در اروپا گرفته تا تونس، الجزیره، اردن، مصر، ایران، پاکستان، تایلند، فیلیپین در آفریقا و آسیا) این دفعه نمی خواهند مسئولیت و کفالت نجات و اجرای مدل “تقسیم دوباره ثروت” را بپذیرند.اعتراضات مدنی و تظاهرات مملو از نافرمانی ها و شورش های خیابانی علیه سیاست های افزایش شهریه ها، حذف یارانه ها، ازدیاد بیکاری مزمن و دیگر مشکلات فلاکت بار منبعث از خصوصی سازی ها و کالا سازیها (که از سوی دولت های متعلق به اولیگوپولی ها اعمال می گردند) به خوبی نشان می دهند که توهم زدائی مردم نسبت به ابرقدرتی و “مشروعیت” سیاسی، فرهنگی و حتی اقتصادی راس نظام از یک سو و “آینده ی پر از شکوه و رفاه” گلوبالیزاسیون سرمایه از سوی دیگر شروع گشته و روزانه در حال افزایش است. به استنباط نگارنده پیشرفت این اوضاع (افزایش نارضایتی ها و در نتیجه گسترش ناآرامی ها ، شورش ها و شرایط انقلابی) بویژه در پرتو ادامه ی بحران عمیق ساختاری نقش بزرگی را در سال های آینده، در حرکت دولت های جهان برای ایجاد جهان چند قطبی (پذیرش گلوبالیزاسیون بدون هژمونی آمریکا) ایفاء خواهد کرد.
۲٫ در تحلیل نهایی باید اذعان کرد که خواست مردم جهان بویژه خلقهای پیرامونی دربند و تلاش در درون بعضی از دولت- ملت های جنوب (مثل دولت های عضو سازمان”آلبا” در آمریکای لاتین) علیه هژمونی طلبی های راس نظام به هیچ وجه به این معنا نیست که مردم زحمتکش جهان موفق به استقرار “جهانی بهتر” (سوسیالیسم) به عنوان آلترناتیو جدی در مقابل سرمایه داری واقعا” موجود، خواهند گشت. بلکه این خواست و تلاش از آرزو و امیدی نشئت می گیرند که حرکت به سوی ایجاد دنیای چند قطبی را فرصتی می داند که در آن، بلند پروازی های نیروهای دموکراتیک و مترقی ضدنظام (منجمله کمونیست ها و سوسیالیست ها) رشد و توسعه یابند، و گرنه حرکت به سوی ایجاد جهان چند قطبی که خودش یک نوع گلوبالیزاسیون (منتهی بدون هژمونی آمریکا) است، به نوبه ی خود یکی از دگردیسی ها در شکل و شمایل امپریالیسم است که نظام جهانی
(سرمایه داری واقعا” موجود) در حال حاضر (دربحبوحه و شیوع بحران ساختاری کنونی) با آن روبرو است.



منصور امان
حمایت نماینده آقای خامنه ای در سپاه پاسداران از ریاست آیت الله مهدوی کنی بر مجلس خبرگان، دو واقعیت مُهم را پلاکارتیزه کرده و به همراه آن، نشانه های در رسیدن بُحران تازه ای که بالاترین سطحهای هرم رهبری و مدیریت "نظام" را به گونه گُسترده تری از پیش به کام می کشد را تقویت کرده است.
حُجت الاسلام علی سعیدی روز آدینه تاکید کرد: ریاست خبرگان برای آیت الله مهدوی کنی زیبنده است... و اگر مجموعه خبرگان به این سو بروند، یک انتخاب شایسته و بایسته ای خواهد بود."
او با اعلام این رویکرد صریح، از دو واقعیت همراهی کننده آن نیز پرده برداری کرد:
نخُست، حذف خزنده آقای رفسنجانی از دستگاه قُدرت و مسند شراکت، وارد مرحله تعیین کننده ای شده است که در آن برخلاف گُذشته، شمشیرها از رو بسته شده اند و جدال پشت پرده که به طرفهای درگیر اجازه می داد به مُبارزه شان علیه یکدیگر ادامه دهند و همزمان "فتیله" آن را برای جلوگیری از بهره برداری و تحرُک جامعه به گونه نمایشی پایین نگه دارند، به روی صحنه مُنتقل گردیده و در برابر چشم توده مُعترض و مُخالف جریان می یابد.
سپس، صحنه گردان برکناری آقای رفسنجانی، هیچ کس جز آیت الله خامنه ای نیست و او - آنگونه که از نمایش مطبوعاتی نماینده او در سپاه پاسداران نیز می توان برگرفت - دیگر اصراری هم به پنهان کردن این واقعیت ندارد.
آقای خامنه ای تا هنگام تشکیل مجلس خبرگان، گام به گام فشار بر رقیب خود را افزایش داده است. دستور سر دادن شُعار "مرگ بر رفسنجانی" در تلویزیون و مجلس، فقط مُقدمه ای برای فرمان حمله فیزیکی و فحاشی به نزدیکان وی به حساب می آمد تا با طرح پُر سر و صدای برکناری او از ریاست مجلس خبرگان تداوم پیدا کند؛ اقداماتی که با هدف هُشدار به آقای رفسنجانی از یک سو و خُرد کردن حیثیت و اتوریته وی در راس و بدنه "نظام" از سوی دیگر صورت می گرفت.
در پس خیز آیت الله خامنه ای و همدستانش برای تصفیه "نفر دُوُم نظام"، دو فاکتور به عُنوان نیروی مُحرک عمل می کند که اولی، ارزیابی از تعادُل قُوا در کشاکش داخلی "نظام" به سود خود است و دُوُمی، فشار جُنبش اجتماعی و ضرورت سرکوبی خونین و همه جانبه تر آن که بدون بستن شکاف در بالا نا مُمکن می نماید.
به همان اندازه که فاکتور دُوُم را می توان عینی و برآمده از وضعیت و آرایش حقیقی نیروهای اصلی تحولات پنداشت، عامل نخُستین، ذهنی و بی ارتباط با توازُن واقعا موجود بین باندها، گرایشها و جناحهای تشکیل دهنده نظام جمهوری اسلامی در مجموع می باشد.
موجودی کیسه آقای خامنه ای به لحاظ سیاسی و هژمونیک (در بالا و پایین) بسیار کمتر از هزینه ای است که اقدام مزبور طلب می کند، حال اگر وی با این وجود به این سمت به حرکت درآمده است، جُنبش اجتماعی آخرین نیرویی است که مانع وی خواهد شد.


ویژه - پلیس بین المللی (اینترپل) حکم بازداشت قذافی و 15 تن از نزدیکانش را صادر کرد

العربیه - 13 اسفند
پلیس بین المللی "اینترپل" روز جمعه 4-2-2011 حکم بازداشت معمر قذافی رهبر لیبی و 15 تن از نزدیکانش را صادر کرد .
این حکم در پی تصمیم دادگاه جنایی بین المللی مبنی بر پیگرد قذافی به اتهام ارتکاب جنایات جنگی و نیز قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد علیه رهبر لیبی و فرزندان و نزدیکانش صادر شد .
به موجب قطعنامه شورای امنیت که توسط فرانسه و بریتانیا تهیه شده است سرکوب معترضین در لیبی جنایات ضد بشری به شمار آمده و باید به دادگاه جنایی بین المللی ارجاع شود.
در همین حال گزارش های دریافتی از لیبی حاکی است که درگیری ها میان نیروهای هوادار قذافی و انقلابیون این کشور، از شهر البریقه در شرق تا الزاویه در غرب همچنان ادامه دارد و پایتخت این کشور نیز شاهد تظاهرات مخالفان رهبر لیبی بود و نیروهای ضد شورش با استفاده از گاز اشک آور وشلیک هوایی آنان را متفرق کردند .
انقلابیون در شرق لیبی اعلام داشتند که شهر نفتی راس لانوف کاملا در اختیار آنان است و نیروهای طرفدار قذافی را از شهر بیرون کرده اند .
بر اساس گزارش های رسیده از شهر زاویه در غرب لیبی که در نزدیکی پایتخت این کشور قرار دارد نیروهای دولتی این شهر را به شدت گلوله باران کردند که در نتیجه آن شماری از شهروندان کشته و یا زخمی شدند .
همچنین مخالفان قذافی توانستد روز جمعه 4-3-2011 شهرک العقیله در نزدیکی شهر نفتی البریقه در شرق لیبی را به کنترل خود در آورند .



در تحصن پاریس اعلام شد:
هفته همبستگی با زنان قیام آفرین در ایران


همبستگی ملی
تحصن هواداران مقاومت ایران در میدان «ینا» در پاریس در مقابل لانه جاسوسی رژیم با سرود ای ایران ای مرز پرگهر آغاز شد و بدنبال آن طنین شعارهای «دیروز بن علی - امروز خامنه ا ی» ، مرگ بر دیکتاتور ، مرگ بر اصل ولایت فقیه ، مرگ بر خامنه ای، در همه جا طنین انداز شد . شرکت کنندگان در تحصن با شعار سفارت آخوندی تعطیل باید گردد، خواستار تعطیلی لانه جاسوسی رژیم شدند. آنها با حمایت از قیامت مردم ایران و جوانان به پاخاسته ایرانی ، خواستار آزادی زندانیا سیاسی ایران بودند.
سخنران این تحصن خانم «انیسه بن عامر» از مبارزین الجزایری بود . او که وزیر کار الجزایر در دوران نخست وزیری سید احمد غزالی بود و در دوره هایی سناتور الجزایری و رئیس یکی از کمیسیون های سنا بود گفت : با مبارزات مردم و مقاومت ایران برعلیه بنیاد گرایی و برای آزادی و دموکراسی اعلام حمایت و پشتیبانی میکنیم و وظیفه خود میدانیم که اهداف و آرمانهای آنها نه تنها در سطح الجزایر بلکه در سحط بین المللی بگسترانیم. امروز جنبش آزادیخواهانه مردم منطقه اوج تازه ای گرفته است و من به روشنی می بینم که مبارزات مردم ایران برای آزادی نیز به زودی به پیروزی خواهد رسید. ما بر ادامه راه شما متعهدیم و برای تحقق آرمانهای شهدای آزادی سوگند وفاداری میخوریم .
از آنجا که در تحصن روز گذشته ، در آستانه ۸ مارس روز جهانی زن، هفته جاری هفته حمایت از آرمانهای زنان برای آزادی و برابری نیز اعلام شده بود ، امروز آکسیون باشکوهی در برزگداشت یاد و خاطره و مبارزات زنان ایرانی ارائه گردید. ۸ خانم مبارز ایرانی به نمایندگی ، خاطرات و سوابق مبارزاتی ۸ زن قهرمان و شهید ایرانی را که در دورانهای دیکتاتوری شاه و دیکتاتوری مطلقه ولایت فقیه مبارزه برخاسته بودند را به تحصن کنندگان ارائه کردند. از سوابق مبارزاتی فاطمه امینی(مجاهد) ، مرضیه اسکویی(فدایی خلق) در دوران دیکتاتوری شاه گرفته تا سوابق شهدای دوران کنونی بویژه شهدای زن قیام اخیر نظیر ندا آقا سلطان که جان خود را برای آزادی مردم ایران و آرمان برابری فدا کردند.
درراه پیمایی امروز در میدان ینا شعارها علیه دیکتاتوری آخوندی اوج تازه ای گرفت و شرکت کنندگان در تحصن با پرچمهای سه رنگ ایران ، سازمان مجاهدین خلق و پرچم اشرف ، سرنگونی رژیم آخوندی و آزادی مردم ایران را فریاد کردند.






آژانس ايران خبـــــــــــــر: روز جهاني زن با جنبش مردمي در روز 17 اسفند پيوند ميخورد 
بار ديگر 8مارس ديگري فرا ميرسد ، روز جهاني زن در ميهن اسيرمان ايران ، امسال حال و هواي ديگري خواهد داشت. چرا كه خون زنان و مردان قهرمان از سال قبل تا كنون در ميدانهاي اعدام و بر سر چوبه هاي دار و يا در سنگ فرش خيابانها در هم آميخته است . همچنين با يادآوري و گراميداشت زنان مقاوم در زندانها كه همچنان در سخترين شرايط زير شكنجه و فشارهاي دژخيمان در اوين و گوهردشت كرج و... در چنگال شكنجه گران سر خم نكرده اند و با اعتصاب غذا، دادن پيامهاي مقاومت از درون زندان و ايستادگي در برابر بازجوهاي خبيث ، نشان دادند كه زنان ايران زمين اراده كرده اند كه طرحي نو در فلك اين ميهن در اندازند. 
پس با ياد شهداي جنبش ، ندا و ترانه و شبنم و شيرين و زهرا بهرامي و همچنين 4 زن شهيد ديگر به نامهاي 
(1-سرور برومند(مربي مهد كودك) / 2- فاطمه سمسارپور(اهل آمل محل شهادت تهران) / 3- فاطمه رجب پور(به همران دختر خردسالش مورد اصابت گلوله قرار گرفت و هر دو شهيد شدند ) / 4- مريم سودبر(دانشجوي مديريت دماوند) / و شهدايي ديگر كه هنوز اطلاعات آنها را كامل نكرده ايم ) و با يادآوري قهرماني هاي زندانيان مقاومي مانند : مهديه گلرو ، نسرين ستوده و بهاره هدايت و ساير زندانيان سياسي در بند متادون و يا دراوين و.... روز زن را گرامي داشته و ضمن خوشحالي از اينكه امسال در فرازي ديگر ، روز زن مصادف است با سه شنبه هاي اعتراضي ، ما زنان و دختران دانشجو و دانشگاهي در دانشگاههاي تهران اعلام آمادگي ميكنيم كه در روز سه شنبه 17 اسفند ، همپاي ديگر هموطنان به خيابانها آمده و فرياد آزادي سر خواهيم داد. 
در اين روز به نظام حاكم و ضد زن ميگوييم : روزي نه چندان دور ، ضربات مهلكي را از جانب زناني كه آنها را مورد سركوب قرار ميدهي و درجه 2 مي پنداري خواهي خورد . 
هان ديكتاتور گوش دار ! 
بدان كه وقتي زنان يك جامعه بپا خيزند ديگر راه گريزي نخواهي داشت و همان كساني كه تو مينيمم حقوق را از آنان دريغ كرده اي، آنها را در خيابانها به گلوله بسته اي يا بخاطر عقايدشان به دار آويختي و در سياهچالها محبوس كرده اي ، عزم جزم كرده اند كه تو را از اريكه قدرت به زير بكشند و اين دير نيست 
صداي گام و صداي شعارهاي زناني كه فرياد مرگ بر خامنه اي و مرگ بر ديكتاتور ميگويند را حتما كه بارها از سال قبل تا همين هفتهي اخير يعني روز 10 اسفند ، به وسيله تصاويري كه با موبايلهايمان ثبت كرده ايم ديده و شنيده اي؟ شنيده اي كه آنها شعارها را با چه حرارتي تكرار ميكنند و به مردان براي پيشروي و تهاجم، انرژي و روحيهي دوباره ميدهند و جلودار تجمعات هستند. 
پس بدان كه ”من خصم تو نيستم ، من انكار توام” ! 
بار ديگر از همه هموطنان بطور خاص زنان آزاده ميهن ميخواهيم كه در روز 17 اسفند (سه شنبه) براي گرامي داشت روزجهاني زن با شعار آزادي زندانيان سياسي به خيابان بياييد. عكسهاي زنان شهيد و زندانيان مقاوم جنبش را در دست ميگيريم و به دشمنان ملت ايران، اين پيام قوي را خواهيم داد كه ما زنان به جان آمده ، ظلم و ستم حاكم بر جامعه را تحمل نخواهيم كرد و بايد زندان و شكنجه و قتل جوانان و زنان بيگناه را متوقف كنند. 
چگونه با دشمنان خلق ، به دوستی تا کنم 
تو وقف زندان ، و من تماشا کنم؟! 
تو وقف زندان ، و من بمانم خموش؟! 
قسم به ” زن ” ، نا زنم اگر مدارا کنم! 
از: سيمين دانشور 
جمعي از دانشجويان دختر دانشگاههاي تهران – 13اسفند



سوژه‌ی روایت

در نقد آرامش دوستدار − ۳۱
محمدرضا نیکفر
محمدرضا نیکفر – موضوع کار آرامش دوستدار، فرهنگ است که آن را − بی آنکه آشکارا بگوید و استدلال آورد − همچون یک سوژه‌ی جمعیِ همگن برمی‌رسد، به عبارت دیگر، همچون ذهنی در بر گیرنده‌ی ذهنهای جزئی و روند‌های ذهنی موردی. فرهنگ از دید دوستدار، آن چنان که در بخش پیش گفته شد، یک "ما" است، یک "ما"ی تاریخی. او در نقد خود بر فرهنگ دینخوی ایرانی برمی‌نهد که "من" نمی‌توانم بیندیشم، چون "ما" نمی‌توانیم بیندیشیم. تشخیص بیماری زمانه به سبک دوستدار بر پایه‌ی استدلالی از همین دست است. به باور او اندیشیدنِ "من"های روزگار ما امری ممتنع است، زیرا "ما"ی تاریخی این "من"‌ها ناتوان از اندیشیدن است.

بررسی "ما" به کمک نظریه‌ی روایت

۸۱. حال برآنیم با چیستی این "ما" درگیر شویم، آن هم از زاویه‌ی نظریه‌‌ی روایت. چرا روایت؟ دوستدار در جای‌جای نوشته‌هایش حکایت‌هایی را تعریف می‌کند، حکایت‌هایی درباره‌ی فرهنگ ایرانی و شخصیت‌های ایرانی. هر یک از این حکایت‌ها را می‌توان صحنه‌ای از یک داستان بلند دانست، داستان بلندی مربوط به فرهنگ ایران.
  در مورد آن "ما"، دو حالت فرض‌شدنی است:
حالت یکم: آن "ما" نهادی (سوژه‌ای) است که شرح حال آن، داستانی است که روایت می‌شود. در این حالت، پنداری ابتدا آن نهاد وجود دارد، نهادی که گزاره‌اش داستانی است که در باره‌ی آن بیان می‌شود. نهاد در این حال زیرنهاد (sub jectum, hypo keimenon) است.
حالت دوم: گزاره بر نهاد مقدم است، یعنی گزارشی تاریخی نهادی را تولید می‌کند که پنداری بازیگر همه‌ی آن صحنه‌های تاریخی است.
میان این دو حالت، تباینی به صورت "یا−یا" برقرار نیست. ولی تفکیک آنها اهمیت تحلیلی دارد. در عمل، تصوری در مورد حال و روز کنونی وجود دارد، به تصویر، عمق تاریخی داده شده و تاریخ پیوسته فرض می‌شود. تصور از پیوستگی تاریخی به تصور از نهادی پایدار راه می‌برد که همه‌ی آن ماجراهای تاریخی را از سر گذرانده است. برای تکمیل کردن تصویری که از این نهاد وجود دارد، حکایت‌هایی پیدا می‌شوند که راوی آنها را سنخ‌نما (typical) می‌داند.

زاویه‌های انتقادی

انتقاد می‌تواند از زاویه‌ی نهاد باشد (با فرض حالت یکم) یا از زاویه‌ی گزاره (با فرض حالت دوم). براین قرار قالب صوری انتقاد به این صورت پیش‌گذاشتنی است:
"الف" (نهاد)، "ب" است (گزاره).
به شکل روایتی:
"الف"، دارای ماجراهای "ب" است.
  انتقاد ۱: اصولاً نهادی به نام "الف" وجود ندارد.
این انتقاد ممکن است دو شکل داشته باشد: انکار وجود هر نوع نهادی باشد یا برنهد که در دوره‌ای "الف۱" موجود است (یا می‌توان فرض کرد که موجود باشد)، در دوره‌ای "الف۲" و در دوره‌ای دگر مثلاً "الف۳". از این سه نهاد نمی‌توان به نهاد مشترکی رسید و آن را ذاتی استمراربخش و تعیین‌کننده فرض کرد، یعنی همچون موضوعی که خود، محمول خویش را تعیین می‌کند.
  انتقاد ۲: گزاره‌ی "ب" اشکال دارد (ناقص است، تحریف‌شده است، غلط است، شرحی گزینشی است، با تفسیرهای غلط همراه است، سنخ‌نما نیست و همانندهای اینها).
  انتقاد ۳ که آمیزه‌ای از دو زاویه‌ی انتقادی بالاست: "الف، ب است" بیان واقعیت نیست، بیان واقعیت به این صورت: در جهان تاریخی "الف"ی را می‌یابیم و کاوش بیشتر به ما نشان می‌دهد که تاریخ و خصوصیت‌هایی دارد که با گزاره‌ی "ب" گزارش می‌شوند. در واقع "الف" را "ب" تولید می‌کند، و خود "ب" محصول تصورها و گزینش‌ها و ارزش‌گذاری‌هایی است که به پیش‌داوری‌ای در باره‌ی "الف" باز می‌گردند. داستان، قهرمان (یا ضد قهرمان) خود را تولید می‌کند و خود داستان تولیدشده‌ی پیش‌داوری‌ای درباره‌ی کسی، کسانی یا دورانی است که گویا از راه آن داستان به ما معرفی می‌شود.
  "ایران" و "فرهنگ ایرانی" در نوشته‌های دوستدار را می‌توانیم از این زاویه‌های انتقادی بررسیم. در مورد اسلام، فرهنگ دینی، یونان، غرب و گروهی دیگر از مفهوم‌های نیز می‌توانیم چنین کنیم. اما ما در اینجا تنها به "ایران" و "فرهنگ ایرانی" می‌پردازیم.

معنای "ایران"

"ایران" در درجه‌ی نخست یک لفظ است. "فرهنگ ایرانی" نیز چنین است. این لفظ‌ها، لفظ‌هایی معنادارند، چون در شبکه‌های ارتباطی گفتمانی‌ای می‌نشینند که میان مفهوم‌های مختلف برقرار هستند [۱]، مثل بقیه‌ی مفهوم‌ها در این شبکه‌ها معنا می‌گیرند و نشسته در متن، به مفهوم‌های دیگر معنا می‌رسانند. با این توصیف بُردِ متنی دارند و به این اعتبار کاربُرد دارند. آنها چندپهلو هستند و بسته به بافت سخن، مصداق‌های مختلفی دارند. در هر مصداق، مصداق‌های دیگر حضوری سایه‌وار دارند.
در مورد همه‌ی مفهوم‌ها این موضوع صدق می‌کند، اما در این مورد خاص در نظر گرفتن این موضوع اهمیت خاصی دارد. مثالی می‌زنیم: دوجمله‌ی زیر را در نظر می‌گیریم: ۱. این، میز است. ۲. این، ایران است. در جمله‌ی نخست، مصداق "میز"، "این"ی مشخص است. وقتی جمله را بشنویم، می‌توانیم فضای کاربرد آن را تجسم کنیم. از دو حال خارج نیست. "میز" یا به باشنده‌ای خاص اشاره دارد که فرق می‌کند مثلاً با صندلی، و یا همهنگام باری ارزشی دارد. در این حال "این، میز است"، دارای معنایی است چون "به این می‌گویند یک میز خوب!". وقتی می‌گوییم "این، ایران است" قضیه بسیار پیچیده‌تر است. ممکن است مثلاً به نقشه‌ی جغرافی اشاره‌ کنیم و چنین جمله‌ای را بر زبان آوریم. ممکن است پس از دیدن عکسی از یک صحنه‌ی اعدام چنین چیزی بگوییم. ممکن است جمله در مقام تحسین گفته شود، مثلاً در اشاره به تظاهرات گروهی از ایرانیان علیه مجازات اعدام. همچنین ممکن است به شاهنامه‌ی فردوسی اشاره شود و گفته شود "این، ایران است". در هر موردی "ایران"، یک هسته‌ی روی‌آوردی [۲] دارد، که گرد آن مجموعه‌ای از معناهایی دیگر به صورتی ضمنی حضور دارند. بسته به روی‌آورد، هسته‌ی روی‌‌آورد تغییر می‌کند و متناسب با این تغییر، آمیزه‌ی دلالت ضمنی، به لحاظ درجه‌ی نزدیکی هر یک از معناهای ضمنی به هسته‌ی روی‌آورد فعلیت‌مند، دگرگون می‌شود.
چنین بحث گفتارکاوانه-پدیدارشناسانه‌ای را می‌توان در مورد هر مفهومی کرد. عمومی بودن موضوع چندمعنایی بودن مفهوم‌ها و پویش هسته‌ی روی‌آوردی آنها، نه توجیهی برای نادیده گرفتن موضوع، بلکه اهمیت درنظرداشت آن است، بویژه‌ در بحثی چون بحث ما که در آن پای مفهوم‌هایی در میان است که هم در برش زمانی چندمعنا هستند و هم عمق زمانی‌ای دارند که آنها را به صورت شاخصی تاریخی می‌کند. در مورد "ایران" یا "فرهنگ ایرانی" در هر مورد بایستی بدانیم که از چه سخن می‌گوییم. روا نیست داوری‌مان را درباره‌ی یک معنای آن به سادگی به معنای دیگر آن سرایت دهیم.

لزوم تفکیک معنایی

مفید برای بحث ما تفکیک میان سه گونه معنا است. "ایران" را در نظر گیریم: گاهی منظورمان از آن باشنده‌ی مشخصی است. مثلاً به ناحیه‌ای در جنوب غربی آسیا اشاره می‌کنیم و می‌گوییم اینجا را فلات ایران می‌نامند. در این نامگذاری از یک عنوان‌گذاری پذیرفته‌شده‌ی تاریخی پیروی می‌کنیم. به همین صورت می‌توانیم از فرهنگ ایران نام بریم و زیر آن مجموعه‌ای از پدیده‌های فرهنگی را بفهمیم. در این حال فرهنگ ایران محصول یک بسته‌بندی است، نام نوعی است از جنس فرهنگ، با اجزائی که مجموعشان آن نوع را می‌سازند. بسته‌ی "ایران" یا بسته‌ی "فرهنگ ایران" در هر موردی محصول نوعی خاص از بسته‌بندی است. بسته‌بندی یک کنش خنثا نیست. نیرویی گفتمانی چیزهایی را در آنها می‌گذارد، چیزهایی را حذف می‌کند یا در گوشه‌‌ای از بسته پنهان می‌کند و کلا به درون بسته نظم خاصی می‌بخشد و سرانجام کل بسته را در کنار این گروه یا آن گروه‌های بسته‌های مفهومی قرار می‌دهد. این بسته‌ی منظم دارای باری ارزشی است: خوب است، بد است، پسندیده است، ناپسندیده است، باعث غرور است، اسباب سرشکستگی است.
  بر این قرار یا مفهوم باری هستی‌شناختی دارد و هستی‌ای که هسته‌ی آگاهی روی‌آورده به آن را تشکیل می‌دهد، مستقل از آگاهی پنداشته می‌شود. در حالت دوم مفهوم به یک برساخته اشاره دارد، برساخته‌ای که ساخت و بافت آن را زمینه‌ی گفتمانی آن تعیین می‌کند و در حالت سوم مفهوم باری ارزشی دارد.
  این تفکیک، فرق‌گذاری‌ای تحلیلی است. در واقعیت، مفهوم:
− به نوعی بنیادی هستی‌شناختی دارد (حتّا اگر هسته‌ی روی‌آوردی آن یک توهم باشد، آن توهم به عنوان توهم هستی دارد و این هستی خود را در نیرویی که از آن برمی‌خیزد، نشان می‌دهد)،
− مصداق آن یک برساخته است (چون − دست کم − برپایه‌ی فرق‌گذاری‌هایی است که مثلاً در ساده‌ترین حالت، فرق‌گذاری‌هایی هستند میان این و آن، پایین و بالا، کوچک و بزرگ و همانندهای اینها)،
− و سرانجام این‌که طرح ساخت آن برپایه‌ی ترجیح‌هایی و به انگیزه‌ی بودش‌یابی ارزش‌هایی صورت گرفته و خودِ برساخته، برانگیزاننده‌ی حسی ارزشی است.

اصالت نهاد

در گزارش درباره‌ی مفهوم، چه بسا سویه‌ی هستی‌شناختی آن اصل گرفته شده و برساخته‌ی اراده و قدرتْ بودن و ارزشی بودنِ آن نادیده گرفته شده یا چنین وانمود می‌شود که همه چیز به بنیادِ هستی‌شناختی آن برمی‌گردد.
  شیوه‌ی کاربست مفهوم‌هایی چون "ایران" و "فرهنگ ایرانی" در نوشته‌های آرامش دوستدار نمونه‌ی روشن این گونه گزارش‌گری است. گزارش او، گزارشی است درباره‌ی یک نهاد پایدار: ایران / فرهنگ ایرانی چنین و چنان است. در اینجا نهادی وجود دارد که ثابت است و دوستدار انگار فقط گزارش‌گر گزاره‌هایی است که در نهایت به خود این نهاد برمی‌گردند. این نهاد، زیرنهاد است، در عمق رخدادها عمل می‌کند و هیچ از آنها متأثر نمی‌شود. در رخدادی ذات خود را می‌نمایاند، مثلاً در رخدادی چون حمله‌ی عربها: با چنین رخدادی، دینی می‌شود، چون دینی بوده است.

ادامه دارد


پانویس‌ها:

[۱] در مورد ارتباط به عنوان اساس معنا بنگرید به نوشته‌ی من با عنوان "معنای معنا" در شماره‌ی ۷۱ نشريه‌ی "نگاه نو" (پاییز ۱۳۸۵).

[۲] intentional core / interntionaler kern

روی‌آورندگی آگاهی از آموزش‌های بنیادین پدیدارشناسی است. آگاهی همواره روآورنده به چیزی است، یعنی منظورمند است. منظور اصلی در هر کنش آگاهی، هسته‌ی روی‌آوردی آن خوانده می‌شود.

بخش پیشین:

"ما" کیستیم؟



امام موسی صدر به دستور قذافی به قتل رسید

افشاگری یک مقام لیبیایی
ایرج ادیب‌زاده
یک مقام لیبیایی، عبدالمنعم الهونی، نماینده‌ی رژیم قذافی در اتحادیه عرب، در گفت‌وگو با روزنامه‌ی الحیات، فاش ساخته است که امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان در سفرش به لیبی در سال ۱۹۷۸ کشته شده و جسد او و دو همراهش در جنوب این کشور به خاک سپرده‌ شده‌اند.


این مقام لیبیایی، در حالی که بحران لیبی هر روز گسترده‌تر می‌شود و محمد قذافی، حاکم این کشور دستور سرکوب بی‌رحمانه‌ای را داده که صدها کشته به‌جای گذاشته است، در اعتراض به خشونت‌های اخیر و سرکوب تظاهرات ضد قذافی مردم، از مقام خود کناره‌گیری کرده است.

در گفت‌وگو با علیرضا نوری‌زاده، روزنامه‌نگار، نویسنده و کارشناس سیاسی پرسیده‌ام: آقای الهونی چه مقامی در رژیم قذافی داشته و چه قدر حرف‌های او می‌تواند مستند باشد؟

علیرضا نوری‌زاده: آقای عبدالمنعم الهونی یک شخص عادی نیست؛ تنها یک دیپلمات نیست که از رژیم قذافی جدا شده باشد. ایشان عضو شورای انقلاب افسران آزاد است. شورایی که قدرت را در سال ۱۹۷۹ بعد از سرنگونی پادشاه لیبی ملک ادریس سونسی به دست گرفت. او مقامات بزرگی داشت؛ مثل ریاست مخابرات یا سازمان امنیت لیبی و همین‌طور وزارت کشور. او جزو افراد نزدیک به قذافی بود که بعد با او دچار اختلاف و از نظام جدا شد که چند سالی در لندن و مصر بود و بعد سرانجام توافق شد که به‌عنوان نماینده‌ی لیبی در اتحادیه عرب در مصر بماند و او هم ماندگار شد، تا الان که استعفا کرده است.
بنابراین او از تمام اسرار نظام باخبر است. به همین دلیل هم در مصاحبه‌اش با آقای غسان شربل، سردبیر الحیات در چند سلسله گفت‌وگو اسراری را فاش می‌کند که همین بخش اول آن بسیار تکان‌دهنده بوده است؛ ازجمله مسئله‌ی امام موسی صدر، طرح سوءقصد به پادشاه عربستان، مسئله‌ی انفجار هواپیما روی لاکربی یا هواپیمای فرانسوی و غیره. بنابراین حرف‌های او می‌تواند متقن باشد و مورد استناد قرار گیرد.

به نظر شما حرف‌های مهم الهونی در مورد موسی صدر چیست؟

امام موسی صدر بعد از آمدن به لیبی، همراه با شیخ محمد یعقوب و روزنامه‌نگاری که همراه امام موسی صدر بود، توسط یک افسر پليس مخفی به نام ابراهيم البشاری کشته شد. این افسر پلیس هر سه جسد را با هواپیمای یک سروان جوان خلبان به نام نجم‌الدین الیازجی که باجناق آقای الهونی بوده، به صبحه جنوب لیبی فرستاد که در آنجا دفن شدند. الهونی می‌گوید که بعد باجناق او خودش نیز کشته شد؛ به خاطر این که راز کشتن موسی صدر برای همیشه مخفی بماند. ولی به‌هرحال امروز کسی هست که این راز را فاش کرده.
  از همان ابتدا که لیبی امام موسی صدر را زندانی کرد، کاملاً آشکار بود که قذافی اجازه نخواهد داد که بیرون بیاید. افرادی مثل آقای جلال‌الدین فارسی که آن زمان در لبنان بود و از دشمنان امام صدر به‌شمار می‌رفت، دو سه روز پس از آن که امام موسی صدر به دعوت قذافی به لیبی سفر کرد، برای شرکت در جشن‌های موسوم به «اول سپتامبر» که روز کودتای افسران جوان است، به همراه شخص دیگری به نام محمد صالح الحسینی که الان برادرش محمد الصادق الحسینی، از عرب‌زبانان رژیم و از مشاوران وزیر ارشاد در ایران است و پیش از این مشاور آقای مهاجرانی و همین‌طور در مرکز گفت‌وگوی تمدن‌ها هم بود، در همان بیروت به یکی از بستگان امام صدر گفته بودند، که ایشان دیگر برنمی‌گردد. بنابراین معلوم بود که طرح ربودن ایشان و خارج کردن‌شان از صحنه طرح حساب‌شده‌ای بود.

چرا این طرح به گفته‌ی شما حساب‌شده از سوی قذافی ریخته شد؟

به‌هرحال امام موسی صدر در آن زمان یگانه فردی بود که لقب امام داشت و شخصی بود با افکاری کاملاً در تعارض با آقای خمینی. پنهان شدن او بسیار کمک کرد به آقای خمینی که به‌عنوان رهبر بلامنازع در صحنه باشد. در آن زمان گزارش‌هایی در زمینه‌ی تلاش‌های حتی دولت شاهنشاهی برای اعزام هئیتی به سوریه برای پیگیری مسئله‌ی امام موسی صدر وجود دارد. به دنبال آن بعد از روی کارآمدن انقلاب از سوی آقای صادق طباطبایی، معاون نخست وزیر و خواهرزاده‌ی امام موسی صدر از جانب آقای دکتر صدر وزیر بازرگانی که از اقوام ایشان بودند و همچنین از جانب شمار دیگری از مسئولان انقلاب که هرکدام ارتباطی با خاندان صدر داشتند، تلاش شد برای این که سرنوشت ایشان روشن شود، اما خود آقای خمینی توجه زیادی به این امر نداشت و دستگاه حکومت هم بعدها اصلاً ماجرای امام موسی صدر را فراموش کرد. آقای رفیق‌دوست هم وقتی رفت و از قذافی موشک گرفت، در واقع خون‌ بهای امام موسی صدر را گرفت. خون بهای او همان ۳۰ موشکی بود که قذافی به ایران داد. یکی از دیپلمات‌های ایرانی در لیبی به نام فرخ فرزانه‌ شریف که در دهه‌ی ۸۰ به نهضت مقاومت آقای دکتر بختیار پیوست، فاش کرد که دو تن از کسانی که از سرنوشت امام موسی صدر اطلاع داشتند به سفارت مراجعه کردند و خواستار یک میلیون دلار شدند برای این که امام موسی صدر را فراری دهند و این خبر را آقای شریف به ایران مخابره کرده بود.
آقای صادق طباطبایی پی‌گیر ماجرا شده بود، ولی درست یک‌ماه بعد آقای رفیق دوست آمده بود و به کلی سر و صدا را خواباند. به طوری که می‌بینیم دبیران اسم هر آدمکشی را، مثل خالد استانبولی و دیگران، روی خیابان‌ها گذاشتند، اما تا زمانی که آقای خاتمی داماد خواهر امام موسی صدر روی کار آمد، حتی یک کوچه به نام امام صدر نبود و این آقای خاتمی بود که بعد خاطره‌ی ایشان را احیا کرد و مراسمی برای بزرگداشت‌ او برپا کرد و روابط ایران و لیبی هم در آن زمان یک‌مقدار تیره شد. به خاطر این که حداقل ریاست جمهوری ایران پی‌گیر ماجرای امام صدر شد. من می‌توانم قبول کنم که قذافی ایشان را به قتل رسانده است. گزارش‌هایی بود که آقای منصور الکیخیا، وزیر خارجه‌ی اسبق لیبی که در قاهره ربوده و بعد به قتل رسید، اعلام کرد و گفت که پیکر امام موسی صدر را قذافی در اسید حل کرده است که هیچ اثری از ایشان باقی نماند.

به نظر شما قذافی چه مشکلی می‌توانست با امام موسی صدر داشته باشد؟

قذافی یک‌سری مشکلات خودش را داشت و یکسری هم به نظر من به تحریک افرادی مثل جلال‌الدین فارسی این کار را کرد. چون قذافی به شدت با شاه مخالف بود و پول بسیار زیادی به مخالفان شاه داد؛ به‌خصوص به اسلامی‌ها. کمک‌های بسیار زیادی به آنها کرد. یادمان باشد، یکی از اولین کسانی که در پاریس به دیدن آقای خمینی رفت، عبدالسلام جلود، مرد شماره‌ی دو لیبی بود و داستان جالبی هم دارد. این جلود بعد از انقلاب به ایران آمد، ولی آقای قطب‌زاده و یزدی و دیگرانی که بسیار به امام موسی صدر نزدیک بودند، ایشان را در عمل و محترمانه در هتل هیلتون زندانی کردند. دور هتل مأمور گذاشتند و اجازه نمی‌دادند او را به نزد آقای خمینی ببرند.
سرانجام محمد منتظری که با لیبی در ارتباط بود، یک شب مخفیانه از طریق گاراژ هتل، جلود را خارج کرد و به قم برد. ایشان بعد از چهار هفته که در تهران عملاً تحت نظر بود با آقای خمینی دیدار کرد. پس یک، مسئله‌ی توصیه‌های دوستان ایرانی لیبی بود که بهتر است ایشان از صحنه خارج شود چون اگر باشد، انقلاب ما پیروز نمی‌شود، امام موسی صدر برای شاه نامه نوشته و درحال گفت‌وگو برای ایجاد راه‌حل سیاسی است. نکته‌ی بعدی این بود که قذافی در لبنان تمام گروه‌های چپ و گروه‌های به اصطلاح قومی را خریده بود و اینها به نفع او کار می‌کردند. یگانه‌ تشکیلاتی که در برابر او ایستاده بود، «جنبش محرومان» یا همان «جنبش امل» بود و امام موسی صدر که قاطعانه ایستاده بود. به‌خصوص چون در جنوب لبنان که زمانی مرکز کمونیست‌ها و قومی‌های عرب بود، امام موسی نفوذ زیادی داشت و بچه‌های شیعه‌ای که قبلاً جذب احزاب کمونیست و قومی می‌شدند، روز به روز بیشتر طرف «امل» و نزدیک امام موسی می‌‌آمدند. از این نظر هم قذافی ایشان را مانعی بر سر راه خودش می‌دید.
  آن زمان‌ها قذافی به دنبال شعار «قومیت عربی» بود و فکر می‌کرد لبنان نقطه‌ای است که او می‌تواند جای عبدالناصر را که یک زمانی خیلی محبوب بود، بگیرد. بعد هم رفتار امام موسی صدر بود. امام موسی صدر آدمی مثل قذافی را به‌هیچ می‌گرفت. او شخصیتی بود که رهبران بزرگ عرب از عبدالناصر تا سادات، پادشاهان وقت سعودی، ملک خالد و دیگر شخصیت‌ها به او حرمت بسیار می‌نهادند. بنابراین با رفتار روستایی پر از تکبر قذافی سازگار نبود و در همان لیبی هم وقتی رسیده بود، زمانی که متوجه شد جایگاهی که برای او گذاشتند در ردیف اول نیست، در آن رژه‌ای که بود، به شدت اعتراض کرد و از محل خارج شد.
  بنابراین می‌توان گفت که شرایط به گونه‌ای بود که هم قذافی عقده‌های بسیاری از ایشان داشت و هم به‌هرحال توصیه‌های دوستان ایرانی قذافی و از طرفداران آقای خمینی همه و همه دست به دست هم دادند تا این شخصیت بزرگ را به این سرنوشت دچار کنند.

به‌نظر شما اگر امام موسی صدر زنده بود و امروز در میان مردم ظاهر می‌شد، چه احساسی داشت؟

تصور می‌کنم همان حالتی را پیدا می‌کرد که اصحاب کهف بعد از صدسال خواب، وقتی بیرون آمدند و با دنیا روبه‌رو شدند، آن احساس شگفت را داشتند. امام موسی صدر نمی‌تواند باور کند که در ایران انقلاب اسلامی شده است. نمی‌تواند باور کند که در ایران آقای سیدعلی خامنه‌ای رهبر است یا آقای هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس خبرگان و رئیس مجمع تشخیص مصلحت است. نمی‌تواند باور کند که داماد خواهرش، خاتمی، رئیس جمهور شده و بعد امروز به او می‌گویند «خائن و اعدام باید گردد». باورش نمی‌شود که دوست عزیزش، صادق قطب‌زاده، اعدام شده است. دوستان دیگرش آقای ابراهیم یزدی در زندان و آقای بنی‌صدر در تبعید هستند. باورش نمی‌شود که حتی مهندس بازرگان بعد از درگذشت‌اش مورد بی‌حرمتی قرار می‌گیرد.
  باورش نمی‌شود که ری‌شهری به گوش مرحوم شریعتمداری سیلی زده است. باورش نمی‌شود که برادرش علامه رضاصدر را به خاطر این که می‌خواسته بر جنازه‌ی آقای شریتعمداری مطابق وصیت‌ او نماز بگذارد، زندانی کردند. باورش نمی‌شود که با فرزندان خواهرزاده‌اش، یعنی با فرزندان آقای احمد‌ خمینی، امروز با ناسزا برخورد می‌کنند. واقعاً شگفت‌زده خواهد شد، وقتی ببیند در لبنان بچه‌هایی که به دنبال او می‌دویدند و کفشش را جفت می‌کردند، امروز به‌عنوان رهبران حزب‌الله در لبنان دولت ساقط می‌کنند و آدم می‌کشند. در واقع تمام اینها برای امام موسی صدر شگفتی‌آور خواهد بود. برای همین فکر می‌کنم او با همین رمز و راز و با این خاطره‌ی بسیار تحسین‌برانگیز و احترام‌برانگیز خاموش شد و در واقع سایه‌ی او، آثار او و اقدامات او برای همیشه جاودانه خواهد شد. شاید اگر امروز می‌آمد، با توجه به اوضاعی که وجود دارد و آن‌چه را که می‌دید، آرزو می‌کرد که ای‌کاش در زندان قذافی مرده بود.




شعار«مرگ»؛ آری یا خیر؟!

گفتگو با علیرضا کاظمی فعال دانشجویی، صفورا الیاسی فعال حق تحصیل و محمد مصطفایی فعال حقوق بشر درباره شعار «مرگ»
کیارش پارسا عالی پور
شعار و مرگ هر دو از واژه‌های بسیار آشنا برای ما هستند. شعار، یک جمله یا گروهی از واژه‌هاست که برای بازگو کردن مطالبات سیاسی، اجتماعی، صنفی و غیره به‌کار می‌رود؛ واژه‌ای که به‌ویژه در روزهای اخیر در جریان اعتراض‌های مردمی در ایران بسیار به گوش می‌رسد.

(صدای جمعیت) «مرگ بر دیکتاتور».

و مرگ. مرگ هم که سرانجامی همگانی برای همه‌ی انسان‌هاست. شعارها معمولاً با شکل‌گیری دسته‌ها، گروه‌ها و یا سازمان‌های سیاسی یا اجتماعی پا می‌گیرند. به‌ویژه در گردهمایی‌های اعتراض‌آمیز، اعتراض‌کنندگان با سردادن شعار، خوستار خواسته‌هایشان می شوند و همبستگی خود را با یکدیگر اعلام می‌کنند.

اما شعار مرگ بر این یا مرگ بر آن به چه معناست؟ آیا به نظر شما طلب‌مرگ برای یک شخص یا نظام، امری درست است یا خیر؟
برای دادن پاسخی به این پرسش به سراغ چند شهروند ایرانی فعال در عرصه‌های اجتماعی و سیاسی رفته‌ام.
نخست از علیرضا کاظمی، فعال دانشجویی پرسیده‌ام: شما با سردادن شعار «مرگ بر...» موافق هستید یا مخالف؟

علیرضا کاظمی: من فکر می‌کنم در این زمینه باید به دو نکته اشاره کرد: اول این که شعار «مرگ بر...» در زبان فارسی معادل «Down With» یا همان «سرنگون باد» است و نه الزاماً معنای تحت‌الفظی مرگ به معنای مردن. نکته‌ی دوم هم این که باید به‌طور کلی این حق را برای مردم قائل بود تا بتوانند شعاری را که می‌خواهند بدهند. نباید مردم را محدود کرد که چه شعاری بدهند یا ندهند. این دو نکته‌ی اصولی به نظر من باید در این زمینه در نظر گرفته شود. البته سیاستی نیز در پشت این مسئله هست که بعضی ها سعی‌ کردند این شعار را به خشونت‌طلبی تعبیر کنند، که این خود بحث جداگانه‌ای است.

چه سیاستی می‌تواند پشت این مسئله باشد؟

واقعیت این است که بعد از تحولات مربوط به دهمین انتخابات ریاست جمهوری در سال گذشته، یعنی سال ۲۰۰۹، به نوعی متمایز کردن این تحولات با تحولات و مقاومتی که در طی ۳۲ـ ۳۰ سال گذشته در مقابل جمهوری اسلامی وجود داشته است، شروع شد. در واقع این شعار را به نوعی تحول‌خواهان خیلی سر می‌دادند، تحول‌خواهانی که بعضی‌هاشان سرنگونی‌طلب بودند و جمهوری اسلامی نیز «برانداز» تعبیرشان می‌کند. برخی نیزاین شعار را خشونت‌طلبانه قلمداد می‌کردند و می‌خواستند که با این افراد متمایز باشند. در مقابل می‌دانیم که به دلیل این روند مقاومت که کماکان در جریان هست و اکنون نیز برای خیلی‌ها رادیکال‌تر شده، خود آن جریان و کسانی که تحول‌خواه نبودند و منتقد تحول‌خواهان بودند، رفته رفته و به‌خصوص بعد از وقایع ۲۵ بهمن اخیر و با توجه به شعارهایی که مردم می‌دادند، کاملاً تحول‌خواه شده اند و به نوعی دیگر در مقابل این گونه شعارهای رادیکال، حساسیت به‌خرج نمی‌دهند. بلکه این‌ها می‌خواستند خودشان را متمایز کنند و به نوعی با این شعارها مخالفت می‌کردند و آن‌ها را خشونت‌طلبانه می‌دانستند. ولی اکنون دیگر این قضیه بعد از ۲۵ بهمن به نوعی رنگ باخته است.

برخی براین باور هستند که بهتر است شعارهایی جایگزین «مرگ بر ...» شوند که همان بار معنایی را داشته، اما واژه «مرگ» در آنها نباشد. نظر شما در این زمینه چیست؟


نظر من این است که این یک فوبیا بیشتر نیست. می‌شود و هیچ مانعی برای سر دادن این شعارها وجود ندارد، ولی بنابه همان اصل اساسی که گفتم، باید این حق را برای مردم قائل بود که به قول معروف هر آن‌چه دل تنگ‌شان می‌خواهد بگویند. باید این حق را برای مردم قائل باشیم که بتوانند آن احساسی را که دارند بیان کنند. من مثال خیلی ساده‌ای می‌زنم؛ بسیاری می‌گویند برای این که زبان فارسی را پالایش کنیم، بهتر است به ‌جای «سلام» بگوییم «درود». ولی من وقتی کسی را می‌بینم و می‌خواهم احساس درونی‌ام را ادا کنم و به او سلام کنم، این درود الزاماً آن احساس درونی من را بیان نمی‌کند. بلکه آن سلام است که من با آن عجین هستم، با آن بزرگ شده‌ام و احساس درونی من را بیان می‌کند. من فکر می‌کنم در این زمینه هم بدون این که بخواهیم برای مردم تعیین کنیم که چه شعاری بدهند یا ندهند، باید این حق را برای‌شان قائل باشیم تا آن چیزی که احساس درونی‌شان را بیان می‌کند، به راحتی بگویند و به آن مارک و برچسب و انگ خشونت‌طلبی نزنیم. اساساً این حرف مردود است. ابزار خشونت در دست حاکمیت است. آن‌چه مردم انجام می‌دهند، چه در شعار و چه در عمل، اسمش مقاومت است و نه چیز دیگری.
پس به نظر شما هر آن چیزی را که اکثریت می‌گوید و هر آن چیزی را که دل تنگ اکثریت مردم بیان می‌کند، درست است؟

نه اکثریت الزاماً. هر آن چیزی را که مردم می‌خواهند باید بتوانند که بگویند. ممکن است اقلیتی شعاری را بدهند و اکثریت نیز شعار دیگر. ولی باید همه‌ی اینها این حق را داشته باشند تا آن چیزی را که خودشان درک می‌کنند بیان کنند و آن جوری که دوست دارند مقاومت کنند.

صفورا الیاسی: فعال حق تحصیلی:
می‌توانیم بگوییم «مرگ بر دیکتاتوری»، ولی نمی‌توانیم بگوییم «مرگ بر دیکتاتور».


نظر شما درباره‌ی شعار «مرگ» چیست؟ با این شعار موافق هستید یا مخالف؟

صفورا الیاسی: من فکر می‌کنم اصلاً این که بگویید موافق هستید یا مخالف، حرف درستی نیست. به خاطر این که ما نه سیاه کاملیم نه سفید کامل. هر حرفی زمانی و مکانی دارد. گاهی وقت‌ها درست است و گاهی وقت‌هاغلط. در واقع می‌توانم بگویم با این که بگوییم مرگ بر یک چیزی، تا حدودی موافقم. تا آن‌جایی که مربوط می‌شود به ایدئولوژی. ایدئولوژی‌ای که مرگ برای انسان را مجاز می‌داند. ایدئولوژی‌ای که تفکر فاشیستی را تبلیغ می‌کند. ایدئولوژی‌ای که می‌تواند جنایتی مرتکب شود که علیه حقوق بشر باشد. این ایدئولوژی را من در کل برای انسان ممنوع می‌دانم. در نتیجه مرگ این ایدئولوژی را کاملاً درست می‌دانم. مرگ برای مخالفم را درست نمی‌دانم. یعنی حتی مرگ برای انسانی که این ایدئولوژی را دارد درست نمی‌دانم. فکر می‌کنم که این ایدئولوژی باید از بین برود تا انسان‌ها تفکرشان تغییر کند. ما می‌توانیم بگوییم «مرگ بر دیکتاتوری»، ولی نمی‌توانیم بگوییم «مرگ بر دیکتاتور».

به نظر شما اگر شعارهایی جایگزین «مرگ» شود که خواهان مرگ سیستم دیکتاتوری باشد و همان بار معنایی را بدهد، درست است؟

با این که شعاری جایگزین آن شود که مرگ سیستم دیکتاتوری را بخواهد، کاملاً موافقم. حالا کلمه خیلی مهم نیست. مهم آن مفهومی است که ما می‌خواهیم با آن منظورمان را منتقل کنیم. شاید این مفهوم ساده‌ترین مفهومی باشد که در عام می‌توانیم بیانش کنیم: مرگ بر سیستم دیکتاتوری. یعنی همان چیزی که ما آن را نمی‌خواهیم. شاید مفاهیم دیگر کمی مشکل‌ترباشند.

یعنی ترجیح می‌دهید به‌جای «مرگ»، شعارهایی مثل «سرنگون باد» یا «نابود باد» سر داده شود که همان بار معنایی را دارد، یا خیر؟

برای من «مرگ بر دیکتاتوری» خیلی راحت‌تر است تا بگویم «سرنگون باد دیکتاتوری». در حالت عوام‌گونه‌اش هم آن «مرگ بر ...» بیشتر بر زبان می‌چرخد و اصطلاح عامیانه‌تری است. ولی اگر بخواهیم لغات را تصحیح کنیم و بخواهیم واقعاً درستش را به‌کار ببریم، فکر می‌کنم «سرنگون باد» کلمه‌ی درست‌تری است. این لغت «مرگ بر ...» هم فکر می‌کنم همان بار معنایی را دارد. فقط یک کم عامیانه‌تر است.

محمد مصطفایی، حقوقدان و فعال حقوق بشر:
شعار «مرگ»، یک رسم منفی است و تا زمانی که وجود داشته باشد، انسان‌ها به عقب برمی‌گردند.


محمد مصطفایی حقوقدان و فعال حقوق بشر نگاه دیگری به شعار «مرگ» دارد.


محمد مصطفایی: می‌دانید که کلمه‌ی مرگ به معنای از بین بردن است. به گونه‌ای هست که کشتن را تداعی می‌کند و شخصی که شعار مرگ علیه شخص دیگری می‌دهد، خواسته‌اش این است که طرف مقابلش وجود نداشته باشد. حالا این وجود می‌تواند یا به صورت فیزیکی باشد یا به صورت معنوی باشد. به همین دلیل است که به نظر من شعار «مرگ» یک نوع رسم منفی شد.

پس شعار «مرگ» را شما منفی می‌دانید.

شعار مرگ را منفی می‌دانم. من فکر می‌کنم این شعارها تا زمانی که باقی بمانند، به معنای این است که مردم آن کشور به دموکراسی نخواهند رسید. کسانی که شعار «مرگ» سر می‌دهند، به نظر من هرچند از کینه و نفرت درونی خودشان برگرفته شده باشد، ولی با این حال به گونه‌ای اعلام می‌کنند که خواهان گفت‌وگو نیستند. خواهان این نیستند که بخواهند در یک فضای باز سیاسی از آزادی بیان و اندیشه استفاده کنند. به نظر من این شعار، شعاری منفی‌ است و تا زمانی که وجود داشته باشد، انسان‌ها به عقب برمی‌گردند.


پس مردمی که نسبت به شخص یا یک دستگاه سیاسی اعتراض دارند، چگونه می‌توانند اعتراض خود را ابراز کنند؟

می‌توانند اعتراض خودشان را به گونه‌های مختلف اعلام کنند. لازم نیست که حتماً از شعار مرگ استفاده کنند. در جنبش‌های دانشجویی و جنبش‌های مردمی که شعار «مرگ» سر می‌دهند، این شعارها از دل آنها برنمی‌آید. این شعارها شعارهایی است که می‌خواهند به خود حاکمان جمهوری اسلامی برگردانند و بازهم به نظر من این اشتباه است. می‌شود به انواع مختلفی اعلام کرد. همین شعارهایی که غیر از شعار مرگ هستند، خیلی هم خوب هستند و خیلی هم مورد استقبال و توجه قرار می‌گیرند. شعارهایی این چنینی که منفی‌‌نگری باشد، به نظر من درست نیست. علت درست نبودن آن هم به نظر من این است که شعار مرگ حتی در طرف مقابل کینه ایجاد می‌کند و آن طرف مقابل هم می‌تواند از قدرتی که دارد سوءاستفاده کند. به همین دلیل شعار مرگ، شعار خوبی نمی‌تواند باشد.

به طرف مقابل اشاره کردید. بخشی از مردم زمانی که به این باور می‌رسند که طرف مقابل‌شان در حکومت، حداقل در ایران، دیکتاتور است، شعار به عنوان مثال «مرگ بر دیکتاتور» سر می‌دهند. آن دیکتاتور در خودش نسبت به آن مردم نوعی نفرت دارد. به همین خاطر هم هست که در مردم واکنش ایجاد می‌کند. به نظر شما با ندادن شعار «مرگ» آیا آن نفرت در وجود دیکتاتور کاهش پیدا می‌کند؟

شما می‌گویید کسی که شعر مرگ سر می‌دهد، طرف مقابلش دیکتاتور است. من این عقیده را ندارم. به خاطر این که عده‌ای هم رفتند جلو منزل آقایان کروبی و موسوی و شعار مرگ علیه این دو نفر سر دادند. یا نمایندگان مجلس در مجلس شورای اسلامی گفتند که باید آقایان موسوی و کروبی اعدام شوند و شعار «مرگ بر موسوی و کروبی» دادند. بنابراین ما نمی‌توانیم بگوییم که این دو نفرهم دیکتاتور بودند. بنابراین به صورت کلی نمی‌توانیم روی این مسئله مانور دهیم.

زمانی که طرف مقابل از خشونت استفاده می‌کند و راهی برای گفت‌وگو باز نمی‌گذارد چطور؟ آیا آن وقت مردم حق دارند از شعار «مرگ» استفاده کنند؟

زمانی که یک نظام از خشونت استفاده می‌کند، افراد می‌توانند در مقابل آن از خودشان دفاع کنند. افراد می‌توانند اعتراض‌های خودشان را عنوان کنند، به خود کلمه‌ی «مرگ» اگر برگردیم، به نظر من انسانی نیست. برخلاف موازین حقوق بشر است. به همین دلیل است که می‌گویم نباید از این کلمه استفاده کنیم.

ایمیل نویسنده: kiaa@radiozamaneh.com

همراه گرامی زمانه نظر شما درباره‌ی شعار «مرگ» چه هست؟ آیا موافق این شعار هستید، یا مخالف آن؟ نظرتان را با ما در میان بگذارید.
نظرتان درباره استفاده از شعار «مرگ بر ...» چیست؟




«آری» به ولایت جمهور مردم

ایرج ادیب‌زاده
با فراخوان «شورای هماهنگی راه سبز امید»، روز سه‌شنبه دهم اسفندماه خیابان‌های تهران و دیگر شهرهای ایران به‌ویژه شیراز، تبریز، اصفهان و مشهد شاهد حضور هزاران نفر از مردم معترض به بازداشت دو تن از رهبران جنبش سبز، میرحسین موسوی و مهدی کروبی بود.

بنابر گزارش‌های رسیده صدای «مرگ بر دیکتاتور» و «الله اکبر» از همه‌جا، شنیده می‌شد. به گفته‌ی شاهدان عینی، این تظاهرات حتی از تظاهرات روز ۲۵ بهمن هم گسترده‌تر بود.«شورای هماهنگی راه سبز امید» در اعتراض به بازداشت آقایان موسوی و کروبی و همسران‌شان از مردم ایران خواسته بودند درهر سه شنبه دست به تظاهرات بزنند.

در گزارش‌های منتشر شده در رسانه‌های مخالف دولت، از درگیری میان تظاهرکنندگان و نیروهای بسیجی و لباس شخصی گفته شده است و نیز شاهدان از پرتاب نوع جدیدی از گاز اشک‌آور از سوی نیروهای امنیتی خبر داده‌اند.

 
هنوز آماری از تعداد مجروحان احتمالی و بازداشت‌شدگان منتشر نشده است. سایت اینترنتی «سجانیوز» از بازداشت بیش‌ از ۵۰ نفر در تهران و ۱۰ نفر در مشهد و شماری نیز در شیراز خبر داده است. تصاویر موجود در وب‌سایت یوتیوب جمعیت تظاهرکننده را پرشمار نشان می‌دهد.
  
برای بررسی و ارزیابی بیشتر حرکت اخیر جنبش سبز، از ابوالحسن بنی‌صدر، نخستین رئیس جمهوری اسلامی ایران که در حومه‌ی پاریس به سر می‌برند، ‌پرسیده‌ام: تحلیل شما از حرکت مردم در روز دهم اسفند در شهرهای مختلف ایران به‌ویژه تهران، مشهد، شیراز و اصفهان چیست؟

ابوالحسن بنی‌صدر: اول این که این رژیم خالی از هدف است. این امر روشنی است. برای چه هست، چه کاره است، چه می‌کند؟ هیچ پاسخی برای این پرسش‌ها نیست. آن هدفی که روز اول داشته، از دست داده است. آرام آرام از حیات هم خالی شده. آثار حیاتی جز خشونت از این رژیم مشاهده نمی‌شود. به این ماجرای یارانه‌ها و آن تقلب بزرگ انتخابات سال ۸۸ به این‌سو نگاه کنید! اثری حیاتی کسی از این رژیم ندیده است. تازه این هم وبالی شده است نه تنها بر گردن خود این رژیم، بلکه بر گردن مردم ایران از لحاظ سختی زندگی.
  به مرده‌ای می‌ماند که جلوی آفتاب بگذاری. نه در سردخانه، جلوی آفتاب بگذاری. این مرده در حال گندیدن و متلاشی شدن است. جامعه این را حس می‌کند. مسئله‌ای که برای جامعه‌‌ی امروزی هست، این نیست که این رژیم باید برود و شعارها حالا به این مرحله رسیده است. مسئله این است که جانشین این رژیم چه باید بشود. این مسئله یک مقداری ترس و تردید ایجاد کرده است؛ ترس‌هایی که طی ۳۰ سال القاء شده است. به تدریج که این جنبش جلو آمده، به آن لحظه‌ی تصمیم نزدیک شده است و می‌شود. البته هنوز از دید من شعار «مرگ بر ...» اراده‌ای را بیان نمی‌کند. بیزاری و تنفری را بیان می‌کند. این نه معنای تصمیم است. هر وقت مردم ایران به‌خصوص جوانان رسیدند به این که «نه» به ولایت فقیه بگویند، «آری» به ولایت جمهور مردم بگویند، آن وقت رسیدن به تصمیم است.
  چون وقتی شما می‌گویید «آزادی آری، استقلال آری، جمهوری آری» این‌ها یعنی تصمیم گرفته‌اید، اما وقتی می‌گویید «مرگ بر ...»، خب تنفری را اظهار کرده‌اید. حالا بهتر این است که هموطنان ما از این تنفر بکاهند و بر آن تصمیم بیافزایند. بنابراین ارزیابی من از جنبش و ادامه‌ی آن چنین است که گرچه هنوز زود است برای این که بگوییم این جنبش همگانی شده، اما دست‌کم می‌توانیم بگوییم آنهایی هم که در آن شرکت نکرده‌اند، دل‌شان با‌ آنهایی‌ست که شرکت کرده‌اند. نه این که بی‌تفاوت باشند، نه؛ بی‌تفاوت هم نیستند. دل‌شان با جنبش است و این به ما می‌گوید که ما داریم می‌رویم به طرف رها شدن از این استبداد و در این بین‌الملل انقلاب جای کشوری که خود آغازگر بوده، انصافاً خالی‌ست. امیدوارم که نسل جوان امروز این جای خالی را پر کند.

شما از شعارهای دیروز گفتید؛ این که هنوز «مرگ بر ...» همچنان شنیده می‌شود. براساس تصاویر منتشرشده‌ی اینترنتی شعارهای مردم بیشتر «مرگ بر دیکتاتور» بود و «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی». شعارهای اصلی هرم قدرت در ایران را نشانه گرفته بود. فکر می‌کنید این رویکرد تازه‌ای در این جنبش باشد؟

کاملاً. تازه که می‌گویم، منظورم این است که در سال پیش هم این شعارها داده می‌شد، اما حالا عمومیت پیدا کرده است. شعار «رأی من کو؟» که جنبش اعتراضی ایران در آغاز حرکت خود، با این شعار شروع شده بود، حالا جای خود را داده است به «حق من کو؟» جامعه حق خود را می‌خواهد و این تحول بسیار بسیار مهمی است. این نشان می‌دهد که ایران و جامعه‌ی ایرانی دارد به لحظه‌ی تصمیم تعیین‌کننده نزدیک می‌شود.

به نظر شما تصمیم بازداشت آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی نقطه‌ی عطفی در جریان این جنبش بود؟ به نظر شما آیا خود آقای خامنه‌ای پس از مدت‌ها این تصمیم را گرفته یا سپاه پاسداران و نظامی‌ها تصمیم‌گیری کردند؟

یک وقتی گفت‌وگویی شده بود. یعنی انتشار پیدا کرد که آقای موسوی اردبیلی رفته پیش آقای خامنه‌ای و راجع به همین بگیروببندها گفته که اینها کار درستی نیست و جوانان را آزاد کنید و از این‌ مسائل صحبت‌ کرده بود. این آقا هم گفته بود که بله یک صورتی آورده بودند، این بار موافقت نکردم. معنایش این است که توقیف‌های معمولی را هم باید به عرض آقای رهبر برسانند و بعد عمل کنند. حالا خودشان می‌گویند که ما اینها را حصر خانگی کردیم، اما این چه جور حصر خانگی‌ست که به قول فرزندان‌شان چراغ خانه‌های‌شان همیشه خاموش است و صدایی هم از آن خانه‌ها بیرون نمی‌آید و زن و بچه‌‌شان هم حق ندارند آنها را ببینند. پس این بدون موافقت و دستور آن آقا نمی‌شود.
آن آقا اما کیست؟ این سئوال مهمی‌ست. آقایی‌ست که حاکم است، اوست که ولایت مطلقه دارد و تصمیم‌ می‌گیرد، یا آلت فعلی‌ست در دست مافیاهای نظامی‌ـ مالی. یک مطلبی از ایشان نقل شد در قم. در سفری که به قم و در گفت‌وگو با این مدرسین قم کرده بود. در آنجا گفته بود که توطئه این بوده که یک‌صدایی بودن رژیم را دوصدایی کنند. یعنی مثلاً یک رئیس جمهوری باشد که او هم صدایی از خود داشته باشد و ایشان فصل‌الخطاب نباشد. گفتم که این رژیم بی‌هدف شده است. حالا هدف این رژیم شده است که این آقا حرف آخر را بزند، اما برای این که این آدم بتواند حرف آخر را بزند، ناچار می‌باید این حرفی که می‌زند دررو داشته باشد. یعنی خود این سخنی که این آقا زده، معنایش این است که با این مافیاهای نظامی‌ـ مالی جورش جور است. اگر نبود، پس حرف بزن. فراوان فرمایش می‌فرمایی، کسی هم اعتنا نمی‌کند. البته مواردی هم هست که ایشان حرف‌هایی می‌زند که هیچ وقت بازتابی ندارد و فراموش می‌شود.
  حرف‌هایی هم اما هست که می‌زند یا حرف‌هایی نمی‌زند، ولی عمل می‌شود. این دنباله پیدا می‌کند و به صورت عمل درمی‌آید و وضعیتی پیش می‌آورد که از انتخابات سال ۸۸ به این‌سو پیش آورده است. پس این ماجرای توقیف هم بنابر اطلاعی که به ما داده‌اند در یک شورایی تصمیم‌گیری شده است. در واقع یک کودتای کوچک انجام گرفته. نه این که تنها حصر این دو کودتای کوچکی باشد، نه. کارهای دیگری هم شده است. مثل حمله به خانه‌های دو مرجع تقلید و به‌هم زدن درس آنها در قم، که معنایش شکست سفر آقای خامنه‌ای به قم است. مثل دستگیری عده‌ای از فرماندهان سپاه، مثل تغییرات زیادی که بنا بر همین اطلاعات در خود سپاه انجام گرفته، مثل شدید کردن بازرسی‌ها در فرودگاه. مثل نظامی کردن شهرها که در تهران از حد هم گذرندند. اینها در واقع یک رشته کارهایی‌ست که انجام گرفته و این‌ کارها کار تنها آقای خامنه‌ای نیست. کار آن مافیاهای نظامی‌ـ مالی‌ است که این آقا سرنوشت خودش را در دست آنها قرار داده است.

آخرین پرسشم درباره‌ی این مسئله است که به گفته‌ی برخی شاهدان نیروهای امنیتی روز سه‌شنبه برای سرکوب معترضان از گازهای اشک‌آور غیر متعارف استفاده کرده‌اند که اثر آن فقط محدود به سوزش پوست و چشم‌ها نمی‌شود و روی اعصاب نیز تاثیر می‌گذارد؛ مثل سرگیجه و غیره. جمعی از پزشکان ایرانی نامه‌ای به دبیر کل سازمان ملل در مورد خطر استفاده از این گازها نوشته‌اند. در حالی که منع استفاده از سلاح های شیمیایی در سال 1899 به تصویب سازمان ملل متحد رسیده که استفاده از سلاح های شیمیایی و باکتریولوژی را حتی در زمان جنگ ممنوع کرده است . فکر می‌کنید دنیا باید چه عکس‌العملی درباره‌ی استفاده از این گازهای خطرناک توسط نیروهای امنیتی بر علیه معترضان نشان بدهد؟

عکس‌العملی که دنیا باید نشان دهد، همان عکس‌العملی است که هر بار حقوق انسان در هر جای دنیا زیر پا گذاشته شود، باید نشان دهد. در این مورد خطر بزرگ‌تر است، جدی‌تر است، باید واکنش شدیدتر باشد. به این نکته هم توجه کنید که مردم ایران نباید بترسند از این گونه رفتارهایی که رژیم می‌کند یا می‌تواند به نحو گسترده‌تری نیز اجرا کند. چرا؟ چون وقتی رژیمی کارش به اینجا رسید، یعنی پایه‌هایش لرزان شده است. همان طور که ما در مسئله‌ی لیبی می‌بینیم که وارد جنگ با مردم خود شده است. طبیعی‌ست که انواع سلاح‌ها را به‌کار می‌گیرد و اینها مسائلی نیست که ما ندانیم. وقتی جامعه‌ای پای تغییر می‌رود، رژیم حاکم به آسانی تن به تغییر نمی‌دهد و تمام سرکوب خود را به‌کار می‌اندازد. پس نباید ترسید و نباید نگران انواع اینگونه سلاح‌ها شد.
  چرا؟ به لحاظ این که هر مقدار جنبش بزرگ‌تر و همگانی‌تر شود، توان سرکوب رژیم به همان نسبت کمتر می‌شود و آن لحظه‌ی زیبا که قوای سرکوب رژیم میرنده را رها می‌کنند، برای آن که بپیوندند به مردم در جنبش، نزدیک‌تر می‌شود. این گونه روش‌ها مرگ رژیم را زودرس‌تر می‌کند. برای این که نشان می‌دهد هیچ تکیه‌گاهی در جامعه ندارد و بقای خودش را جز در ارتکاب جنایت نمی‌بیند. این لحظه‌ای است که اگر مردم خوب به آن توجه کنند، توانمندتر می‌شوند و خود را دلگرم‌تر و امیدوارتر در وارد شدن به جنبش می‌بینند. برای این که تا وقتی رژیمی به این مرحله که شما می‌گویید نرسیده باشد، از این گونه سلاح‌ها به‌کار نمی‌برد. وقتی به اینجا رسید، یعنی رسیده است به آخر خط و مطمئن است که این جامعه عقب نمی‌زند و در تغییر، مصمم است و او هم هیچ راه‌حل دیگری برایش نمانده.
  در صورتی که افکارعمومی دنیا حساسیت‌شان را به حداکثر برسانند، همان طور که ما در مورد جنبش‌های تونس، مصر و بیشتر از آن دو در مسئله‌ی لبیی می‌بینیم، در آن صورت توانایی به‌کاربردن این سلاح و سلاح‌های دیگر هم از رژیم گرفته می‌شود و لحظه‌ی زیبای انقلاب و تحول از یک رژیم استبدادی به یک رژیم مردم‌سالار فرامی‌رسد. من امیدوارم در آستانه‌ی سال نو، نوروز ما همان نوروزی بشود که در روز نخست بود. پیروزی بر ضحاک، جنبش برای زیستن در استقلال و آزادی.




سرگذشتِ جدید برای دختران جوان

ونداد زمانی
ونداد زمانی ـ یک بنگاه انتشاراتی آمریکایی حدود ۱۵۰ سال پیش از «لوییزیا. می‌. اَلکات» که با چاپ داستان‌های کوتاه شهرتی برای خودش به دست آورده بود درخواست کرد تا یک داستان سرگرم‌کنند‌ه «دخترانه» با فرمول داستان‌های «سانتیمنتال» بنویسد. داستانی که مقدم بر هر چیز سرگرم‌کننده باشد تا بتواند برای موج گسترده علاقمندان «خواندن» در نیمه دوم قرن جذاب باشد. خانم الکات که از چهره‌های مطرح حلقه‌ اصلی روشنفکران فمینیست اواسط قرن ۱۹ آمریکا بود و از تغییرات سریع و به‌قدرت رسیدن تجار و سوداگران دوران رشد صنعتی دلخوشی زیادی نداشت این دعوت را پذیرفت و بر اساس فرمول ادبیات عامه‌پسند، داستان «زنان کوچولو» را به رشته تحریر در‌آورد.

اهمیت تحولاتی که در نیمه دوم قرن نوزدهم در آمریکا به وقوع پیوست بر کسی پوشیده نیست. از طرفی مبارزه طولانی برای استقلال و جدایی رسمی‌ کشور از سیطره استعمار انگلیس بعد از پیروزی شمال کشور در جنگ‌های داخلی شکل واقعی به خود گرفت و از طرف دیگر با رشد سریع بخش تجاری و صنعتی، به ناگهان آمریکا با موج عظیم تولید ثروت و رشد استانداردهای زندگی روبرو گردید. در‌‌ همان اوان، نزدیک به ۱۰ میلیون سیاه پوست از قانون لغو برده‌داری استفاده کردند و بزرگ‌ترین مهاجرت درون کشوری را از جنوب و مزارع کشاورزی به شهرهای بزرگ شرق و شمال کشور نظیر بوستون، شیکاگو و نیویوک سامان دادند.
تلاش نویسندگان و متفکرین بزرگ اوائل قرن ۱۹ نظیر «امرسون» که گفتگوی فرهنگی و اخلاقی بزرگی را در کشور تدارک داده بود نویدِ تعریف جدید و کاملی از آرزوی زندگی در «سرزمین آزاد» را دامن ‌زده بود. روشنفکران و فرهنگیانی چون وایلت ویتمن، آلن پو، امیلی دیکنز وهنری جیمز به دنبال تعریف جدیدی از دمکراسی بودند تا نه تنها طبقات مرفه را شامل گردد بلکه در برگیرنده آرزوهای بلندپروازانه‌ای باشد که بخش اصلی جامعه را نیز از میمنت آزادی برخوردار گرداند.
داستان «زنان کوچولو» روزشمار زندگی چهار خواهر یک خانواده آمریکایی است که بعد از غیبت پدری که برای شرکت در جنگ داخلی آن‌ها را ترک کرده بود دچار مضیقه اقتصادی گشته‌اند و می‌بایست برای راه‌اندازی نیازهای خانواده مسئولیت‌هایی را بپذیرند. دختر بزرگ‌تر معلم سرخانه می‌شود و دختر دوم که تقریباً شخصیت خود نویسنده را یدک می‌کشد، می‌بایست در طول روز به خانه عمه سالخورده و اشرافی برود و از او مراقبت کند.
لوییزیا. می‌. الکات با به تصویر کشیدن زندگی چهار دختر آمریکایی و به زبان آوردن آرزوهای شخصی، امید‌ها و ترس‌هایشان به خودی خود جذابیت لازم برای یک داستان سرگرم‌کننده را فراهم کرد. نزدیک به ۱۵۰ سال پیش خانم الکات در داستان سرگرم‌کننده «دخترانه» توانست چهار تابوی بزرگ جامعه را در لابلای داستان هیجان‌انگیز و سانتیمانتال خود به مبارزه بطلبد.
نویسنده داستانِ بسیار مشهور شده‌ی «زنان کوجولو» اول از همه با برجسته کردن فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی مادر خانواده که شبانه روز در حال کمک کردن به برده‌های فراری و یا غذا رساندن به مردم فقیر شهر بود رسماً و به تعبیر امروزی از مادر خانواده تصویر جدیدی ارائه داد. او مادر سنتی و محکوم و محبوس در خانه را تبدیل به یک فعال اجتماعی حرفه‌ای ساخت که میلی برای ماندن در خانه و آشپزخانه نداشت.
موضوع دومی که خانم الکات توانست بدون آنکه از جذابیت داستانش بکاهد بر آن انگشت بگذارد‌‌ همان توقع توهین‌کننده همیشگی به دختران و زنان است که از کودکی به آن‌ها تلقین شده است. او نشان داد دختران و زنان جوان لازم نیست منتظر شاهزاده‌ای سوار بر اسب سفید برای نجات خودشان باشند. او با خلق «جو» که دختر دوم خانواده و شخصیتی است که می‌خواهد با نویسنده شدن زندگی‌اش را بچرخاند توانست یک امکان جدید برای مستقل و بی‌نیاز بودن را عرضه کند.
دست رد زدن به عشق رمانتیک سومین نیت پنهان در داستان همه‌پسند آمریکایی «زنان کوچولو» است که بعد از ۱۵۰ سال هنوز توسط مردم کوچه و بازار خوانده می‌شود. چاپ مداوم کتاب و تبدیل آن به فیلم سینمایی، نمایشنامه و حتی بررسی آکادمیک و آموزش آن در دانشگاه‌های انگلیسی زبان موید تجربه ماندگاری است که نویسنده‌ی روشنفکر یک ملت در چهارچوب سلیقه‌های عمومی مردم انجام داده است. خوانندگان این داستان از طریق تجربه‌ی متنوع چهار خواهر و به‌ویژه «جو» و انتخاب آگاهانه او برای ازدواج فرصت می‌یابند تا با اعمال و سلیقه‌های قهرمان جسور قصه همذات‌پنداری کنند. «جو» با جسارتی منطقی عشق صمیمی ولی یک‌طرفه اشرافزاده‌ی بسیار جذاب و ثروتمند و تقاضای ازدواجش را رد می‌کند ولی از طرف دیگر با تمایل و جذابیتی منطقی، ازدواج با مرد مهاجر فقیری را برای خود تدارک می‌بیند. او همسر مهاجر تحصیل‌کرده‌ای می‌شود که نه تنها ابایی برای انجام کارهای آشپزخانه ندارد بل‌که آن‌ را دوست دارد.
به هم زدن رابطه بین خانه و کار و ترتیب جدید دادن به نقش زنان و مردان در خانه و یا محیط کار هدف اعلام نشده چهارم خانم «لوییزیا. می‌. الکات» بود که با هوشمندی تمام در میان داستان سرگرم‌کننده خود گنجانده بود. «جو» با تشویق مادر خود خانه به ارث رسیده از عمه اشرافزاده را تبدیل به مدرسه می‌کند و با این ترتیب هم معلم مرد (همسرش) را به کار در خانه ترغیب می‌کند و هم مفهوم جدیدی به جایگاه سنتی زن خانه‌دار می‌دهد. «جو» در خانه‌‌ همان کاری را می‌کند که به شکل سنتی، مردان در بیرون از خانه انجام می‌دادند.
کشور آمریکا در جنب و جوش شکل‌دهی به هویتی بود که از اواسط قرن ۱۷ میلادی به دنبال آن می‌گشت. وایلت ویتمن در «ترانه‌های من» تلاش کرد تا به تصویری جهانی از انسان آزاد آمریکایی دست بیابد. مارک تواین به کمک قهرمان ولگردش «هاکلبری فین» به دو لکه ننگ‌آورِ موجود در جامعه آمریکا یعنی برده‌داری و مذهب خرافی به عامه‌پسند‌ترین شکل ممکن یورش برد و اخلاق مذهبی را که باعث درجا زدن معرفت جامعه آمریکا شده بود را زیرکانه به تمسخر گرفت.
زنان آمریکایی که به همراه کشیشان معتقد به لغو قانون برده‌داری پایه‌های درخواست‌های اجتماعی را در کشور گسترش می‌دادند. زنان جسور و آگاهی که قبل از همه «ناتانیال هارتون» توانست در داستان «داغ ننگ» با قدرتی چشمگیر به عنوان شخصیت اصلی در قلب مردم آمریکا جای دهد. «لوییزیا. می‌. الکات» نیز به سهم خود بر دامنه توقع زنان آمریکایی از طریق نوشتن داستان عامیانه «زنان کوچولو» افزود.

Louisa May Alcott, Little Women



نشریه ارمغان فرهنگی منتشر شد

شماره‌های سیزدهم و چهاردهم نشریه «ارمغان فرهنگی» در یک مجلد منتشر شد. شعر جنوب ایران در مرکز توجه این دو شماره پیوسته «ارمغان فرهنگی»، قرار دارد و علاوه بر این، مقالات، داستان‌ها و اشعاری از برخی شاعران و نویسندگان مستقل ایرانی نیز در این دو شماره «ارمغان فرهنگی» انتشار یافته است.
به گزارش بخش فرهنگی رادیو زمانه دو شماره از نشریه «ارمغان فرهنگی» در یک مجلد انتشار یافت. بخشی از «ارمغان فرهنگی» در این دو شماره پیوسته به شعر جنوب ایران اختصاص دارد.
نخستین بخش از پرونده شعر جنوب ایران به آثار شاعران بوشهری اختصاص دارد. منوچهر آتشی، علی باباچاهی، سعید مهیمنی، مجید روانجو، فیض شریفی، احمد فریدمند، رضا پرهیزگار و علی قنبری که هر یک خاستگاه و زادگاه‌شان در بوشهر است، پیرامون ویژگی‌های آثار شاعران بوشهری مقالاتی نوشته و در این دو شماره پیوسته ارمغان فرهنگی در پرونده شعر بوشهر منتشر کرده‌اند. علاوه بر این برای آشنایی خوانندگان با شاعران بوشهری، اشعار ۲۰ شاعر از این استان نیز در پرونده شعر بوشهر منتشر شده است.
  در بخش شعر خوزستان مقالاتی از داریوش معمار، شاهین باوی، پرویز حسینی، بهزاد زرین‌پور، کاظم کریمیان، فرامرز سدهی، رضا بختیاری اصل، هرمز علیپور، فهیمه غنی‌نژاد، علی یاری و محمد رضا آریانفر به همراه اشعار بیش از ۳۰ شاعر خوزستانی منتشر شده، در بخش شهر فارس نیز نوشته‌هایی از وحید داور، کامیار عابدی، فیض شریفی و عبدالعلی دستغیب به همراه شعر بیش از ۲۰ شاعر این خطه از کشورمان منتشر شده.
در بخش شعر هرمزگان نوشته‌هایی از یداله شهرجو، حسام الدین نقوی، علی امینی، احمد شاملو، حسن کرمی، علی باباچاهی، شاهپور جورکش م. محمود بیت‌الهی به همراه اشعار ۲۰ شاعر هرمزگان انتشار یافته است.
  به جهت تنوع و گستردگی پرونده شعر در نواحی جنوبی ایران این دو شماره پیوسته ارمغان فرهنگی می‌تواند برای شناخت شاعران استان‌های بوشهر، خوزستان و هرمزگان مفید باشد و خواننده علاقمند را با شعر این نواحی بیشتر آشنا کند.
مقاله‌ای از شاعر نام‌آور ایران، سیمین بهبهانی درباره نیما و همچنین ویژه‌نامه «روایت در شعر» که به کوشش آرش نصرت‌اللهی تهیه شده از دیگر مقالات خواندنی شماره سیزدهم و چهاردهم نشریه «ارمغان فرهنگی» است.
  برخی شاعران ایرانی مانند شمس لنگرودی، محسن مجتبی‌پور، فرهاد شیری، رضا حیرانی، سپیده جدیری که پیش از این آثارشان در بخش فرهنگی رادیو زمانه نقد و بررسی شده، و «دفتر خاک»، ضمیمه ادبی رادو زمانه با آن‌ها گفت و‌گوهایی انجام داده، در این دو شماره ارمغان فرهنگی نیز اشعاری منتشر کرده‌اند. این شاعران به لحاظ سادگی و فروتنی در گفتار شاعرانه نوع خاصی از شعر معاصر ایران را نمایندگی می‌کنند.
  گفت‌و‌گو با حسین آتش‌پرور پیرامون داستان‌نویسی در ایران تنها گفت‌و‌گوی این دو شماره پیوسته ارمغان فرهنگی است.
  در بخش سینما ویژه‌نامه‌ای درباره سالن‌های سینما و فرهنگ سینما در استان خوزستان انتشار یافته است.
  نشریه ارمغان فرهنگی به مدیریت محمد رضا سلاماتی و با سردبیری داریوش معمار در آبادان منتشر می‌شود، انتشار آن معمولاً منظم است و در اغلب شماره‌هایش به موضوعات خاص ادبی که در همان حال برای خواننده عام هم قابل استفاده است، می‌پردازد.
 



مخالفان معمر قذافی از تصرف شهر «راس لانوف» خبر دادند

ایست‌بازرسی توسط نیروهای وفادار به معمر قذافی در جاده طرابلس به زاویه.
در حالی که نبرد نيروهای وفادار به معمر قذافی و مخالفان در  شهر زاويه  به شدت ادامه دارد، مخالفان رهبر ليبی می گويند توانسته اند که کنترل شهر نفتی راس لانوف را در اختيار بگيرند.
نیروهای هوادار معمر قذافی، رهبر لیبی، روز جمعه طی نبردی سنگین وارد شهر «زاویه» در پنجاه کیلومتری غرب طرابلس، پایتخت لیبی شدند و با کشتن سرهنگ حسن وَربوک، از فرماندهان مخالفان دولت، کنترل قسمت‌هایی از این شهر را به‌دست گرفتند.
به گفته ساکنان شهر زاویه که در ۵۰ کیلومتری غرب طرابلس واقع شده، در این نبرد دست کم ۳۰ تن کشته و ۱۲۰ تن دیگر زخمی شده‌اند.
خبرگزاری رویترز گزارش می‌دهد که نیروهای مخالفان قذافی هم‌اینک به «میدان شهدا» در زاویه عقب رانده شده‌اند و به گفته شاهدان عینی نیروهای وفادار به معمر قذافی «در حال تیراندازی در داخل بیمارستان‌های این شهر هستند» و نیروهای دولتی این شهر را محاصره کرده‌اند.
اما در همین حال، نیروهای ضد حکومت معمر قذافی روز جمعه گفتند که شهر نفت‌خیز رأس لانوف در شرق لیبی را «فتح» کرده‌اند. این در حالی است که وزیر خارجه لیبی این امر را تکذیب کرده و در همین روز گفت که این شهر مهم نفتی در دست نیروهای دولتی است.
نیروهای مخالف قذافی می‌گویند آماده هستند تا به محض اِعمال حریم هوایی ممنوعه از سوی جامعه بین‌الملل، حرکت نیروهای خود به سوی طرابلس را آغاز کنند.
مصطفی عبدالجلیل، وزیر سابق دادگستری که اکنون ریاست شورای دولت موقت را در بنغازی در دست دارد، از شورای امنیت سازمان ملل خواسته‌است با اعلام حریم هوایی ممنوعه، مانع از حملات هوایی نیروهای دولتی شود.
باراک اوباما، رئیس جمهوری آمریکا، روز جمعه تأکید کرد که احتمال اعلام حریم هوایی ممنوعه در لیبی همچنان در دست بررسی است و آمریکا هیچ گزینه‌ای را رد نمی‌کند. حکومت قذافی بمباران هوایی غیر نظامیان را تکذیب می‌کند.
روز جمعه هم‌چنین خبر رسید که وقوع یک انفجار بزرگ در یک انبار اسلحه در بنغازی، دومین شهر لیبی، خسارات فراوانی بر جای گذاشته‌است. شبکه خبری الجزیره می‌گوید که این انفجار به احتمال زیاد در پی یک حمله هوایی از سوی نیروهای معمر قذافی رخ داده‌است.
الجزیره از کشته شدن ۱۷ نفر و زخمی شدن ۲۰ تن دیگر در این انفجار خبر می‌دهد.
نیروهای وفادار به معمر قذافی، رهبر لیبی، روز جمعه در طرابلس نیز به سرکوب تظاهرکنندگان پرداختند. بنا بر گزارش‌ها، مخالفان معمر قذافی قصد داشتند پس از نماز جمعه، در طرابلس، پايتخت ليبی، دست به راهپیمایی بزنند ولی هواداران قذافی با شلیک گلوله‌های لاستیکی و پرتاب گاز اشک‌آور این جمعیت که حدود ۱۵۰۰ نفر بودند را پراکنده کردند.
نيروهای قذافی روز جمعه هم‌چنین يک انبار مهمات در حومه شهر اجدابيا در شرق اين کشور را بمباران کردند، اما مخالفان می گويند که بمب‌ها به اين انبار، اصابت نکرد.
پلیس بین‌الملل، روز جمعه هشداری را در مورد معمر قذافی و ۱۵ تن دیگر از افراد خانواده و نزدیکان او صادر کرد تا از این راه مسئله تحریم‌های بین‌المللی علیه رژیم قذافی را تقویت کند.
پلیس بین‌الملل، اینترپل، با اعلام این هشدار گفت که هم‌اینک «مشخص شده‌است که معمر قذافی و بستگان و هم‌پیمانان او در طراحی حملات علیه شهروندان غیر نظامی، از جمله بمباران هوایی این شهروندان دست داشته‌اند.»



بودجه‌های احمدی‌نژاد: «انشایی دبیرستانی» درباره هزینه‌ها و آرزوها

محمود احمدی‌نژاد لایحه بودجه را به رئیس مجلس ارائه می‌کند
مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی این روز‌ها گزارش‌هایی از بخش‌هایی از لایحه بودجه سال آینده منتشر می‌کند، اما متن کامل لایحه بودجه هنوز در اختیار رسانه‌ها قرار نگرفته است تا کار‌شناسان و صاحب‌نظران مستقل بتوانند بررسی جامع و دقیقی از این لایحه داشته باشند.
هرچه از بودجه سال آینده هست، چند عدد و رقم کلی است به علاوه آن چه نمایندگان جسته و گریخته می‌گویند.

رادیوفردا در گزارشی حال و روز لایحه بودجه سال آینده، ۱۳۹۰، را بررسی کرده است:

لایحه بودجه سال ۱۳۹۰ دو ماه و نیم پس از موعد قانونی که باید به مجلس می‌رسید، تقدیم مجلس شد. و در جلسه دیرهنگام تقدیم لایحه بودجه به مجلس، آن چه که کمتر از آن سخن گفته شد، اعداد و ارقام این لایحه بود.
محمود احمدی‌نژاد: بالای بیست خانوار. معلوم شد که دقت‌ها خیلی بالاست. دیروز کیش بودیم. رفته بودیم محلات قدیمی کیش را ببینیم و با مردم ملاقات کنیم. دیدیم می‌آمدند و می‌گفتند، ما ۱۵ نفریم. ما ۱۴ نفریم. ما ۱۲ نفریم. ما ۱۸ نفریم. ۱۸ نفر چند خانوار محسوب می‌شود؟
لایحه بودجه این روز‌ها در کمیسیون‌های مجلس شورای اسلامی در حال بررسی است. اما چیز زیادی درباره اعداد و ارقام اصل بودجه در دست کسی نیست تا بتواند در این باره تحقیقی انجام دهد و این شاید از منحصربه‌فرد بودن لایحه بودجه سال آینده باشد.
این ارقام حتی پس از تقدیم این لایحه به مجلس شورای اسلامی هم رونمایی نشده است.
حسن منصور، اقتصاددان مقیم بریتانیا، که سال‌هاست بررسی لوایح سالانه بودجه ایران را در دستور کار خود قرار داده است، درباره لایحه بودجه سال آینده چنین می‌گوید: لایحه بودجه به عنوان بیان کمی اولویت‌های دولت از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. هر اقتصاددانی که مسائل پیرامون اقتصاد یک مملکت را دنبال می‌کند ناگزیر است مسائل بودجه را هم تعقیب نماید.
لایحه‌های بودجه ۳۰ تا ۴۰ سال گذشته را دیده‌ام، بررسی کرده‌ام. لایحه‌های بودجه از سال ۱۳۸۶ به بعد یعنی لایحه‌های بودجه‌ای که دولت آقای احمدی‌نژاد عرضه می‌کند، بیشتر به یک انشای دبیرستانی درباره هزینه‌ها و بیان کیفی آرزو‌ها به عنوان برنامه شبیه است.
لایحه بودجه سال ۱۳۹۰ به صورت بی‌سابقه‌ای انبساطی است، به این معنا که حجم بودجه این لایحه، این بار حتی از حجم تولید ناخالص داخلی ایران، یعنی از حجم کل اقتصاد ایران نیز بزرگ‌تر شده است.
حسن منصور، اقتصاددان مقیم لندن: ۵۳۸ هزار میلیارد تومان، با نرخ رسمی هر دلار ۱۰۵۰ تومان را شما در نظر بگیرید. رقمی حدود ۵۱۲ میلیارد دلار خواهد شد. این در حالی است که تولید ملی ایران امروز ۵۰۰ میلیارد دلار نیست.  
این یکی از معجزات هزاره آقای احمدی‌نژاد است که بودجه تعیینی می‌تواند از کل تولید ملی بیشتر باشد، منتها ما می‌دانیم که در عمل چنین نیست.
رشد ۱۲۰ هزار میلیارد تومانی هزینه‌های شرکت‌های دولتی و افزایش ۴۰ درصدی بودجه دولت، همگی نشان از این دارد که کوچک‌سازی و واگذاری تصدی دولت به بخش خصوصی، تنها شعاری بوده که مسئولان دولتی سر داده‌اند.
فریدون خاوند، اقتصاددان ایرانی مقیم فرانسه و استاد دانشگاه رنه دکارت پاریس، با استناد به چند عدد و رقم محدودی که از لایحه بودجه سال آینده منتشر شده، چنین می‌گوید: یکی از نکاتی که بیش از همه جلب توجه می‌کند، اوج گیری بودجه شرکت‌های دولتی است.
بودجه شرکت‌های دولتی در این لایحه از ۲۵۲ هزار میلیارد تومان به ۳۶۲ هزار میلیارد تومان رسیده است، یعنی در حدود ۴۳ درصد افزایش داشته است.
این نشان می‌دهد که بر خلاف تبلیغات رسمی، بودجه ایران بیش از همیشه زیر فشار سنگین بخش دولتی است.
این کار‌شناسان اقتصادی بر این باورند که این لایحه بیش از تمام بودجه‌های سه دهه گذشته، بودجه‌ای نفتی است. حسن منصور، اقتصاددان مقیم لندن: این سند را اصولا سند بودجه نمی‌دانم، چون به شدت به نفت وابسته است. قیمت نفت را با هر بشکه ۸۰ دلار در لایحه بودجه سال آینده حساب کرده و اعلام کرده‌اند که این بودجه‌ای است که وابستگی‌اش به نفت کمتر است. در حالی که چنین چیزی نیست.
فریدون خاوند، استاد اقتصاد مقیم پاریس، هم نظری مشابه نظر آقای حسن منصور را دارد.
فریدون خاوند: در این بودجه بهای هر بشکه نفت ۸۰ دلار در نظر گرفته شده است. دولت برای چرخاندن اموراتش نیاز دارد که از محل صدور هر بشکه نفت، ۸۰ دلار برداشت کند. 
به عنوان نمونه باید خدمت‌تان عرض کنم که در لایحه بودجه هفت سال پیش یعنی سال ۱۳۸۳، میانگین بهای هر بشکه نفت، ۲۲ دلار در نظر گرفته شده بود. در بودجه سال ۱۳۸۸ بهای هر بشکه نفت به میزان ۳۷/۵ دلار و در بودجه سال جاری بهای هر بشکه نفت، ۶۵ دلار برآورد شده بود.
اما دولت در تدوین بودجه سال آینده به نفت بشکه‌ای ۸۰ دلار چشم دوخته است. در واقع دولت آقای احمدی‌نژاد نفتی‌ترین بودجه تاریخ ایران را به مجلس تقدیم کرده است.
می‌توان گفت هیچ زمانی به اندازه امروز، نفت تا این حد در بودجه کشور نقش نداشته است.
بودجه سال ۱۳۹۰ آن طور که این کار‌شناسان می‌گویند از بسیاری جهات بی‌نظیر و بی‌سابقه است. و اگر نمایندگان مجلس شورای اسلامی بتوانند به هر ترتیبی که شده در روزهای باقی‌مانده از سال نو، آن را به تصویب برسانند، رکورد کوتاه‌ترین زمان برای بررسی و تصویب را هم از آن خود خواهد کرد.


لاهیجی: سرویس‌های امنیتی ایران، مسئول ربودن موسوی و کروبی

عبدالکریم لاهیجی
فدراسیون بین‌المللی جامعه‌های حقوق بشر و جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران درباره ناپدید شدن میرحسین موسوی و مهدی کروبی، رهبران معترضان در ایران، و همسران آنها هشدار داده‌اند.
همزمان درخواست‌های شخصیت‌های مذهبی و تشکل‌های سیاسی و دینی در ایران برای آزادی آقایان موسوی و کروبی و همسران‌شان هم‌چنان ادامه دارد.
این دو رهبر جنبش سبز در ایران از روز ۲۵ بهمن در حصر خانگی کامل قرار گرفته‌اند و برخی گزارش‌ها حاکی از انتقال آنها به نقطه‌ای نامعلوم در تهران است.
هشدار فدراسیون بین‌المللی جامعه‌های حقوق بشر و جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران در مورد ناپدید شدن میرحسین موسوی و مهدی کروبی و همسران‌شان در شرایطی ابراز شده است که خانواده آنها نیز در این مورد ابراز نگرانی کرده‌اند.
 
لاهیجی: سرویس‌های امنیتی ایران، مسئول ربودن موسوی و کروبی  صدا
خانواده‌های آقایان موسوی و کروبی همچنین گفته‌های مقام‌های قضایی جمهوری اسلامی ایران در مورد عدم بازداشت و حصر آنها را رد کرده‌اند.
عبدالکریم لاهیجی، نایب رئیس فدراسیون جامعه‌های حقوق بشر، در این باره به رادیوفردا می‌گوید:
«وقتی دادستان تهران و دادستان کل کشور می‌گویند آقایان موسوی و کروبی و همچنین همسران‌شان دستگیر نشده‌اند باعث نگرانی است، خب، آن‌ها را ربوده‌اند. اشخاص عادی نمی‌توانند مسئول این اقدام باشند، چون در آن صورت دادستان تهران مکلف است موضوع را از نظر قانونی تعقیب کند. بنابراین مشخص است وزارت اطلاعات، سرویس‌های امنیتی، سپاه پاسداران و مقامات انتظامی و امنیتی پشت این عمل هستند و این‌ها را دزدیده‌اند و به صورت قانونی بازداشت نکرده‌اند که مجبور باشند آنان را تسلیم قوه قضاییه کنند. در این شرایط بعید نیست آن‌ها را حتی از بین ببرند.»
فدراسیون بین‌المللی جامعه‌های حقوق بشر و جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران همچنین اعلام کرده‌اند که در حال انجام اقداماتی برای طرح شکایت نزد گروه تحقیق سازمان ملل برای ناپدید شدن‌های قهری یا ناخواسته در ایران هستند.
آقای لاهیجی در این مورد بیشتر توضیح می‌دهد: «در مورد مسئله ربوده شده‌ها یک کنوانسیون بین‌المللی وجود دارد که بیش از ۳۰ سال از تاریخ تصویب آن می‌گذرد و یک گروه تحقیق در این رابطه وجود دارد که ما به این گروه شکایت می‌کنیم. گروه تحقیق باید از جمهوری اسلامی سوال کند بر سر این چهار نفر چه آمده است. هم خانواده‌ها و هم سازمان‌های حقوق بشری می‌توانند به این گروه تحقیق شکایت کنند. نحوه رسیدگی هم به این صورت است که شکایت به دولت جمهوری اسلامی ابلاغ می‌شود و جمهوری اسلامی باید پاسخ‌گو باشد.»
در این میان آیت‌الله علی‌محمد دستغیب، عضو مجلس خبرگان و مرجع تقلید حامی معترضان، با انتقاد از وضعیت حاکم بر ایران خواستار آن شده است که آقایان موسوی و کروبی در صدا و سیما حاضر شوند و مطالب خود را بیان کنند و مردم، مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی با انصاف و حفظ قانون نظر دهند.
وی همچنین راه حل دیگری را پیشنهاد کرد مبنی بر این که میرحسین موسوی و مهدی کروبی در نزد هیئتی که طرفین قبول دارند، به طور علنی مطالب خود را بیان کنند و افزود: «آن گاه معلوم می‌شود که مسئولین چقدر از شرع، قانون و مردم دور شده‌اند.»
همچنین مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم با صدور بیانیه‌ای، از اتهام‌های وارد آمده از سوی هواداران رهبر و رئیس جمهوری اسلامی ایران به میرحسین موسوی و مهدی کروبی و شمار دیگری از شخصیت‌های سیاسی انتقاد کرده است.
مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم در بیانیه خود این پرسش را مطرح کرده است که شخصیت‌هایی چون میرحسین موسوی، مهدی کروبی، زهرا رهنورد و فاطمه کروبی چرا و به چه جرمی محدود و محصور و از همه حقوق شرعی و قانونی خود محروم و از دسترس علاقه‌مندان و خویشان و فرزندان خود دور شده‌اند.
این تشکل دینی و سیاسی اصلاح‌طلب با تاکید بر لزوم بازگشت به آرمان‌های انقلاب، به رسمیت شناخته شدن حقوق شرعی و قانونی ملت و اجرای کامل قانون اساسی، خواستار آزادی تمامی زندانیان سیاسی شده است.
مجمع نمایندگان ادوار مجلس شورای اسلامی در بیانیه‌ای خطاب به مردم ایران هشدار داد: «همان طور که کودتاگران آرای مردم را جابه‌جا کرده و به سرکوب اعتراضات مردمی ادامه داده‌اند، با زندانی کردن زهرا رهنورد، فاطمه کروبی، مهدی کروبی و میر حسین موسوی گام دیگری در تکمیل نقض اصول قانون اساسی و قوانین آیین دادرسی که تمکین به آنها را ملت از حاکمیت مطالبه می‌کند برداشتند.»
همچنین جمعی از فعالان و حامیان حقوق زنان در نامه‌ای به‌ بان گی - مون، دبیرکل سازمان ملل متحد، به حبس و حصر زهرا رهنورد، فاطمه کروبی و همسران آنها، مهدی کروبی و میرحسین موسوی، اعتراض کرده‌اند.



پنجمین بیانیه "شورای هماهنگی راه سبز امید" منتشر شد


"شورای هماهنگی راه سبز امید" در پنجمین بیانیه‌ی خود ضمن قدردانی از «مشارکت پرشور مردم در اعتراض به زندانی‌کردن رهبران جنبش سبز و همسرانشان» در روز ۱۰ اسفند، خواهان شرکت مردم در مراسم روز جهانی زن شد. در این بیانیه آمده است: «روز سه‌شنبه، ۱۷ اسفند (۸ مارس) فرصت دیگری برای پیوند روز جهانی زن با جنبش سبز مردم ایران در پی‌گیری مطالبات جامعه‌ی زنان ماست.» "شورای هماهنگی راه سبز امید" همراهی و همگامی خود را با برنامه‌های فعالان و نهادهای حوزه‌ی زنان در این روز اعلام کرده و از مردم خواسته است، این برنامه‌ها را به تجمع‌های اعتراضی علیه زندانی بودن موسوی و کروبی و همسران آنها تبدیل کنند.


ضرورت نظارت بین‌المللی بر وضعیت حقوق‌بشر در ایران

شورای حقوق‌بشر سازمان ملل در ژنو

آمریکا با اعلام حمایت از پیشنهاد سوئد، خواهان انتخاب بازرس ویژه‌ای برای نظارت بر وضعیت حقوق‌بشر در ایران است. وزیر امور خارجه آمریکا جمهوری اسلامی را متهم به طرفداری از «خشونت در خارج و ادامه استبداد در داخل» کشور کرد.

نقض پیگیر حقو‌ق‌بشر در جمهوری اسلامی و ادامه بازداشت‌ها و سرکوب معترضان و منتقدان حکومت، جامعه جهانی را به واکنش واداشته است. در این راستا دولت آمریکا از تلاش‌های سوئد برای انتخاب بازرس ویژه‌ای به‌منظور رسیدگی به وضعیت حقوق‌بشر در ایران پشتیبانی می‌کند. شورای حقوق‌بشر سازمان ملل متحد نهادی است که مسئولیت گزینش یک بازرس یا نماینده‌ای ویژه برای ایران را برعهده دارد.

ایلین دوناهو، نماینده آمریکا در شورای حقوق‌بشر سازمان ملل متحد، در یک کنفرانس خبری در روز جمعه (۱۳ اسفند/۴ مارس) تایید کرد که تعداد قابل توجه‌ای از کشورهای عضو، از جمله برخی کشورهای غیرمتعهد، از انتخاب بازرسی ویژه برای ایران استقبال کرده‌اند.

شورای حقوق‌بشر سازمان ملل دارای ۴۷ عضو است. بطور معمول کشورهای غیرمتعهد از تصویب و اجرای قطعنامه‌ها علیه اعضای خود جلوگیری می‌کنند. ایران نیز یکی از اعضای کشورهای غیرمتعهد به شمار می‌آید.
 فرانک بلفراگه، معاون وزیر امور خارجه سوئد، اعلام کرد که نهاد‌های حقوق‌بشری این کشور عمیقاَ نگران «وخامت وضعیت حقوق‌بشر در ایران هستند». وی تصریح کرد که تعداد اعدام‌ها در سال جاری میلادی در ایران به حد خطرناک و وحشتناکی افزایش یافته است.
اعتراض گروهی از ایرانیان مقیم آلمان به نقض حقوق‌بشر در ایران معاون وزیر امور خارجه سوئد افزود: «روش‌های دهشتناک برای اعدام انسان‌ها در ایران همچنان ادامه دارد. در این میان می‌توان به گرفتن جان انسان از طریق سنگسار که روشی وحشیانه است، اشاره کرد.»

سیاست ایران: «خشونت در خارج و استبداد در داخل»

هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه آمریکا، در نشست شورای حقوق‌بشر سازمان ملل در ژنو گفت که «جمهوری اسلامی در پی خشونت در خارج و استبداد در درون کشور خود» است. خانم کلینتون افزود که فعالان حقوق‌بشر در ایران نیز خواهان گزینش بازرسی ویژه برای رسیدگی به وضعیت حقوق ‌بشر در جمهوری اسلامی هستند.
 نماینده آمریکا در شورای حقوق‌بشر تصریح کرد که «این درخواست از سوی کشورهای مناطق مختلف جهان حمایت می‌شود، زیرا وضعیت در ایران بسیار وخیم است». ایلین دوناهو گفت: «آمریکا در این راه با سوئد همکاری نزدیکی خواهد داشت.»
 ناوی پیلای، کمیسر عالی حقوق‌بشر سازمان ملل متحد، نیز در این زمینه اظهار داشت که موجی از بازداشت‌های معترضان و منتقدان حکومت در ایران دیده می‌شود، که با توجه به قیام مردم در کشورهای عربی آشکارا شدت یافته است. پیلای افزود: «متن بیانیه شورای حقوق‌بشر به این موارد اشاره خواهد کرد.»
 احمد زیدآبادی، خبرنگار منتقد حکومت در در صورت توافق بر سر انتخاب بازرس یا نماینده‌ای ویژه برای ایران، وضعیت حقوق‌بشر و پایبندی جمهوری اسلامی به قوانین بین‌المللی زیر نظر گرفته خواهد شد و شورا مستمرا گزارش‌هایی دریافت خواهد کرد.

سنگ‌اندازی کشورهای غیرمتعهد

به گفته نماینده آمریکا، دو کشور مالدیو، عضو سازمان کنفرانس اسلامی، و زامبیا، عضو اتحادیه آفریقا، از جمله حامیان طرح سوئد به شمار می‌آیند. بسیاری از کشورهای اسلامی و آفریقایی در جنبش کشورهای غیرمتعهد نیز حضور دارند.
جنبش کشورهای غیرمتعهد به همراهی روسیه، چین و کوبا معمولاَ کنترل مصوبات شورا را در اختیار دارند، اما در روزهای گذشته با پیشنهاد اتحادیه اروپا برای محکومیت لیبی به خاطر کشتار مردم خود، جنبش غیرمتعهدها دچار شکاف شد. شورای حقوق‌بشر نه تنها لیبی را به دلیل سرکوب شهروندانش محکوم کرد، بلکه عضویت این کشور در شورا را نیز لغو کرد.
به گفته دیپلمات‌های غربی، با وجود تعداد زیاد کشورهای غیرمتعهد، روسیه و چین در شورای حقوق‌‌بشر، نمی‌توان به آسانی قطعنامه‌‌ای را علیه ایران به تصویب رساند یا بر سر انتخاب بازرسی ویژه برای رسیدگی به نقض حقوق‌بشر در ایران به توافق رسید.




سال ۸۹، سال جنگل‌سوزی‌های ایران

آتش‌سوزی جنگل‌های کرمانشاه

به گفته مسئولان، آتش‌سوزی جنگل‌های ایران در سال ۸۹ نسبت به یک سال قبل از آن ۱۰۰ درصد افزایش داشته است. در این سال صدها هکتار از جنگل‌های ایران طعمه آتش شد و میلیون‌ها تومان خسارت به بار آمد.

سال ۸۹ از سوی برخی «سال مرگ جنگل‌های ایران» نام گرفته است، سالی که از ابتدای آن حریق به جان جنگل‌های ایران افتاد و رویش‌های جنگلی را در بسیاری از مناطق کشور از بین برد.
ده‌ها هکتار از جنگل‌‌های اطراف مریوان، ‌سروآباد، یاسوج و مناطق مرزی استان کرمانشاه در همان نیمه‌ی اول سال در آتش سوختند.
در پاییز سال ۸۹ آتش گریبان جنگل‌های استان‌های شمالی کشور را گرفت. تعدد آتش‌سوزی‌ها در استان گلستان به حدی بود که برخی آن را سه آتش‌سوزی در روز تخمین زده‌اند.
خبر آنلاین نوشته است: «از هفته انتهایی آبان تا پایان آذرماه امسال ۸۰ آتش‌سوزی در جنگل‌های گلستان اتفاق افتاده و حدود ۷۰ نقطه از عرصه‌های جنگلی شمال ایران در آتش سوخته است».
در همین گزارش به «رکورد جدید آتش‌سوزی جنگل»ها در سال ۸۹ اشاره شده و به نقل از سرهنگ تقی ایروانی، از مسئولان سازمان حفاظت جنگل‌ها، نوشته شده است که «امسال ۱۰۰ درصد بیشتر از پارسال جنگل‌ها در آتش سوختند».
ایروانی همچنین گفته است: «در ۹ ماه ابتدایی سال جاری بیشترین خسارت وارد شده بر اثر آتش‌سوزی‌های اخیر مربوط به برگ‌سوزی در جنگل‌ها بوده و خسارت زیادی به درختان وارد نشده است».
اما کارشناسان غیر دولتی نه تنها معتقدند که ابعاد آتش‌سوزی‌های کشور در سال ۸۹ بسیار بیشتر از آمار دولتی است بلکه می‌گویند، در بسیاری از مناطق نه «برگ‌ها» که «درختان» دچار حریق شده‌اند.
الهه موسوی، روزنامه‌نگار حوزه محیط زیست که خود ساکن استان گلستان است در این زمینه به دویچه‌وله می‌گوید: «یک عده از مسئولان سازمان جنگل‌ها و محیط زیست استان گلستان مدام تأکید می‌کردند که برگ‌سوزی شده، اما من به عنوان خبرنگار استان گلستان و شاهد ماجرا می‌گویم، به هیچ عنوان نمی‌شود گفت برگ سوزی. ما فیلم‌ها و عکس‌هایش را هم داریم. در آتش‌سوزی یکی دو ماهه‌پیش آنچه که در آتش سوخت درخت‌های کهنسال و چندین ساله بود. برخی از آنها گونه‌های ارزشمند بودند، مثل سرخ‌دار که در دنیا کم‌نظیر است».
علل آتش‌سوزی‌ها
الهه موسوی، روزنامه‌نگار حوزه محیط زیست در ایرانعوامل طبیعی مانند افزایش دما و خشکسالی و صاعقه و همچنین عوامل انسانی مانند اقدامات خرابکارانه، سهل‌انگاری شکارچیان، گردشگران و رهگذران از جمله عوامل جنگل‌سوزی به حساب می‌آیند.
برخی از کارشناسان نقش عوامل طبیعی ایجاد حریق در جنگل‌های ایران را ۵ درصد و نقش عوامل انسانی را تا ۹۵ درصد تخمین زده‌اند.
الهه موسوی در این مورد می‌گوید: «مهم‌ترین عامل آشنا نبودن مردم بومی و حاشیه‌نشینان جنگل و رهگذران به ارزش جنگل و نبود حساسیت از سوی آنان است. ما شاهد بودیم که در گلستان و مازندران و گیلان رهگذران برای مثال سیگارشان را در جنگل پرت می‌کنند. در صورتی که اگر مردم حاشیه‌ی این جنگل‌ها حساسیت لازم را داشتند خیلی از این اتفاق‌ها پیش نمی‌آمد».
موسوی همچنین به "طرح خروج دام و سامان‌دهی جنگل‌نشینان" اشاره می‌کند و می‌افزاید: «طرح خروج دام از جنگل به بدترین شکل اجرا شد و لجبازی‌ها و درگیری‌هایی را بین مأمورین منابع طبیعی با جنگل‌نشینان و دام‌داران ایجاد کرد که بعضی‌ها می‌گویند، شاید به دلیل این لجبازی‌ها بومی‌های جنگل‌نشینی که از جنگل اخراج شده‌اند این آتش‌سوزی‌ها را ایجاد کرده‌اند».
دولت‌های ایران برای مقابله با جنگل‌سوزی چه اندیشیده‌اند؟
دو سازمان حفاظت محیط زیست و جنگل‌ها و مراتع ایران فاقد ناوگان ویژه‌ی اطفای حریق‌اند. محیط زیست ایران همچنین فاقد گشت هوایی است.
الهه موسوی، روزنامه‌نگار محیط زیست، با اشاره به همین کمبودها به نقصان در برنامه‌های دولت‌های دهه‌های گذشته ایران اشاره می‌کند: «دولت‌های ما در دو تا سه دهه‌ی اخیر هیچ پیش‌بینی و راه حلی برای نگهداری جنگل‌ها از حوادث این چنینی نداشتند و خیلی طبیعی است که وقتی سیاست‌گذاران یک کشور مسئله‌ای با این وضوح و اهمیت را نبینند به هنگام وقوع آتش‌سوزی هم هیچ راه حلی برایش نداشته باشند و همانطوری که در استان گلستان دیدیم سعی کردند با ابتدایی‌ترین وسایل ‌آتش‌سوزی‌ها را خاموش کنند».
به نوشته خبر‌آنلاین، یگان حفاظت از جنگل‌های ایران اعلام کرده است که برای مهار آتش‌سوزی‌در جنگل‌ها طرحی به نام "طرح جامع پیشگیری و اطفای حریق جنگل‌ها" به وزارت کشور ارسال کرده است. اما برای اجرای این طرح لازم است که دولت دست کم ۸۰۰ میلیارد تومان بودجه به آن اختصاص دهد.
الهه موسوی در باره تأمین مالی این طرح چنین ابراز نظر کرده است: «من با توجه به سیاست‌های دولت دهم در قبال محیط زیست چندان خوش‌بین نیستم. به دلیل اینکه ما در خیلی از حوزه‌های دیگر محیط زیست که اهمیت آنها کمتر از بحث جنگل‌ها نبود دیدیم که دولت بودجه را تأمین نکرد مانند زباله‌های بیمارستانی و متروی تهران که با وجود افزایش آلودگی هوا و مرگ و میر شهروندان بودجه ‌آن باز هم تأمین نشد».
وی معتقد است، برای اینکه این طرح به درستی اجرا شود لازم است که نه تنها «از نظر کارشناسی برخوردار شود بلکه از دعواهای سازمانی و گروهی نیز به دور بماند».
برخی از کارشناسان می‌گویند، در صورتی که روند تخریب جنگل‌ها به شکل فعلی ادامه یابد تا ۵۰ سال دیگر هیچ نقطه سبزی در ایران باقی نخواهد ماند.
بنا به آمار فائو، سازمان خواربار و کشاورزی وابسته به سازمان ملل، ايران سالانه معادل ۶۵۰۰ هکتار از جنگل‌های خود را بر اثر آتش سوزی از دست می‌دهد و این کشور از اين نظر در ميان كشورهای خاورميانه و شمال آفريقا در رتبه‌ی چهارم قرار دارد.
فریبا والیات
تحریریه: فرید وحیدی
 



چرا تلویزیون "نوروز" راه اندازی نمی‌شود؟

سه رئیس جمهور در سال ۲۰۰۶ قرارداد تاسیس تلویزیون فارسی زبان را امضا کردند.

روسای جمهور ایران، افغانستان و تاجیکستان ۵ سال پیش توافقنامه‌ی راه‌اندازی تلویزیون مشترک فارسی زبانان "نوروز" را امضا کردند. شبکه نوروز اما تابحال راه‌اندازی نشده است‌. دویچه‌وله نظر دو کارشناس را در این باره پرسیده است.

 

بحث بر سر راه‌اندازی تلویزیون مشترک فارسی زبانان درآستانه‌ی نوروز امسال  نیز داغ‌تر می‌شود. خبرگزاری فارس سال پیش به نقل از علی‌اصغر شعردوست، سفیر ایران در تاجیکستان، خبر داده بود: «تاجيكستان و ايران در زمينه‌ی راه‌اندازی شبكه‌ی واحد فارسی زبانان به توافق رسيده‌اند، اما افغانستان تابحال تصميم نهايی خود را در اين زمينه اتخاذ نكرده و پاسخی نداده است.»
 آقای شعردوست در آستانه نوروز سال ۱۳۹۰ از پاسخ نهائی طرف افغانستان خبر داد. وی در یک کنفرانس مطبوعاتی در شهر دوشنبه رسما اعلام کرد، افغانستان خواستار گنجاندن زبان پشتو در این شبکه شد و مقام‌های ایران با این درخواست مخالفت کردند. اين شبكه با سرمايه‌ی اوليه ۲ ميليون و ۵۰۰ هزار دلار و با ۱۱۰ نفر كارمند فعاليت خود را آغاز خواهد كرد.

مشکلات فنی راه‌اندازی شبکه‌ی نوروز

احمدی‌نژاد در بین کشورهای آسیای‌میانه بیشترین سفر را به تاجیکستان کرده استچرا شبکه‌ی فارسی‌‌زبانان نوروز که قرار بود در پایتخت تاجیکستان فعالیت خود را آغاز کند، تابحال راه‌اندازی نشده است؟ در پاسخ به این پرسش دویچه‌وله، میرزانبی خالق‌زاد، روزنامه‌نگار مقیم شهردوشنبه که پیرامون این موضوع تحقیق کرده، به "مشکلات فنی" و "ظرافت‌های سیاسی- ایدئولوژیک" اشاره می‌کند.
 به نظر او عدم راه‌اندازی شبکه‌ی فارسی زبانان نوروز دو دلیل اساسی دارد: «دلیل اول مشکلات فنی است که جانب ایران باید فناوری‌های لازم را تامین کند و سفیر ایران در تاجیکستان هفته پیش اطلاع داد، ایران دستگاه‌های لازم را به "کمیته‌ی رادیو و تلویزیون تاجیکستان" داده است. ولی این استودیوها که باید همزمان برنامه‌ها را پخش کنند، فعلا آماده نیستند و این وعده‌ها که با نخستین سفراحمدی نژاد به تاجیکستان داده شده، هنوز عملی نشده.»

"مشکل ظرافت‌های سیاسی- ایدئولوژیک"

میرزانبی خالق‌زاد در ادامه‌ی صحبت‌هایش به ساختارهای متفاوت ۳ کشور و مشکلات سیاسی- ایدئولوژیک آنها هم اشاره می‌کند: «سه کشور با سه نظام وجود دارد. مثلا یک گوینده‌ی مشترک اگر خانم تاجیک باشد باید بدون روسری باشد. اما جانب ایران مخالف حضور یک گوینده بی‌حجاب است. طرف افغانستان هم نظر دیگری دارد. روی این حساب این ظرافت‌های سیاسی و ایدئولوژیک هم یکی از موانع اصلی راه‌اندازی شبکه‌ی تلویزیونی مشترک فارسی زبانان شده است.»
آقای خالق‌زاد در ادامه خاطر‌نشان می‌کند، هم سفیر ایران و هم رئیس کمیته رادیو و تلویزیون تاجیکستان وعده داده‌اند، درآستانه‌ی نوروز امسال این شبکه راه‌اندازی شود. بنظر این کارشناس اما هنوز این مسئله مشخص نیست.

افغانستان: "زبان پشتو هم اضافه شود"

علی اصغر شعردوست، سفیر ایران در تاجیکستان اخیرا در نشست مطبوعاتی با خبرنگاران در شهر دوشنبه تائید کرد: «ایران تجهیزات لازم را برای راه‌اندازی این شبکه و نصب آنها در ساختمان تلویزیون شهر دوشنبه از آلمان خریداری نموده و قرار است ظرف ۲۰ روز آینده متخصصین آلمانی این دستگاه و تجهیزات را نصب کنند.»
 شعردوست در کنفرانس مطبوعاتی خود همچنین اعلام کرد برای رفع مشکل گنجاندن زبان پشتو و گفتگو با مقام‌های افغان به کابل سفر خواهد کرد.

مخالفت ازبکستان و آمریکا با شبکه فارسی‌زبانان؟

یکی از فروشگاه‌های ایرانی در تاجیکستانکارشناسان تاجیک از جمله میرزا‌نبی به مخالفت ازبکستان هم با راه‌اندازی شبکه نوروز اشاره می‌کنند. آقای خالق‌زاد در این رابطه می‌گوید: «این مسئله دیگر پنهان نیست و حتی در گفتگوهای دیپلماتیک وزرای امور خارجه‌ی تاجیکستان و ازبکستان هم مطرح شده است.»
 در ازبکستان شهرهای فارسی زبان وجود دارد و این کشور بیم دارد، تاسیس تلویزیون فارسی‌زبانان زندگی و وضعیت مردم این شهرها را تحت تاثیر قرار دهد.
 از سوی دیگر در برخی از رسانه‌های ایران پیش‌بینی می‌کنند که «بهانه جوئی‌های مقامات افغان، بعید نیست از سوی مقامات آمریکائی نیز حمایت شوند».
میرزا‌نبی خالق زاد، کارشناس تاجیک، ولی با این نظر مخالف است. وی دراین رابطه حتی تاکید می‌کند، آمریکا شاید برعکس از طریق تاجیکستان و افغانستان بتواند بر ایران تاثیر بگذارد.

دلایل مخالفت افغانستان؟

در توافق‌نامه‌ی روسای‌جمهوری سه کشور ایران، تاجیکستان و افغانستان درباره‌ی احداث شبکه نوروز تاکید شده است، شبکه‌ی مذکور تنها به سه زبان رایج این کشورها برنامه پخش خواهد کرد.
 اما طبق ماده‌ی شانزدهم قانون اساسی افغانستان، زبان رسمی دولت این کشور دری و پشتو است. برخی از صاحب‌نظران افغانستان به دویچه‌وله گفتند که بر اساس قانون اساسی این کشور سایر اقوام این کشور از جمله ازبک‌ها، ترکمن‌ها نیز در‌خواست مشابهی را می‌توانند از دولت افغانستان داشته باشند.
 وحید مژده، سخنگوی سابق دیوان عالی کشور افغانستان که مسائل سیاسی  افغانستان و منطقه را نیز تحلیل می‌کند، در گفتگو با دویچه وله می‌گوید، اقلیت‌های قومی اکنون در سرنوشت افغانستان نقش تعیین‌کننده‌ای دارند.
 وی دراین رابطه می‌افزاید: « وقتی تلویزیون مشترک نوروز فارسی زبانان مطرح شد و گفته شد که بین ۳ کشور فارسی زبان هست، در افغانستان اختلاف نظرهای شدیدی را برانگیخت. بعضی‌ها این مسئله را طرح کردند که این کار به معنای ارتقاء فرهنگ و زبان فارسی زبانان خواهد بود و درخواست کردند زبان پشتو هم گنجانده شود، چونکه زبان پشتو هم زبان ملی این کشوراست و این اختلافات سبب شد که این مسسله به بن‌بست برسد.»

آیا شبکه‌ی نوروز افتتاح خواهد شد؟
 
روسای جمهور تاجیکستان و افغانستان بنا به دعوت محمود احمدی‌نژاد قرار است در ایام نوروز سال ۱۳۹۰ به ایران سفرکنند.
مقام‌های ایرانی تلاش می‌کنند در نوروز امسال افتتاح شبکه‌ی مشترک فارسی‌زبانان را نیز جشن بگیرند. افتتاح این شبکه از جمله یکی از موفقیت‌های سیاست خارجی دولت احمدی نژاد به حساب خواهد آمد.
 اما وحید مژده، سخنگوی سابق دیوان عالی کشورافغانستان، نسبت به مشارکت افغانستان در این طرح تردید نشان می‌دهد. وی در این رابطه یادآور می‌شود: «روابط ایران و افغانستان حسنه نیست. پیش ازاین مشکل ترانزیت بین دو کشور بود، حالا هم "کمک ایران به طالبان" مطرح می‌شود.»
این کارشناس مقیم کابل نتیجه می‌گیرد، در شرایط کنونی سفر مقام‌های ایران به کابل هم نمی‌تواند کارساز باشد.

طاهر شیرمحمدی
تحریریه: فرید وحیدی



مسئولان حکومت: «معترضان گوساله‌اند، چهارشنبه سوری خرافات»

احمد خاتمی گفت که هتاكی و فحاشی حد شرعی دارد

احمد خاتمی امام جمعه موقت در حالیکه حامیان حکومت را از فحاشی و تهمت‌زدن منع کرد، معترضان را پیاده نظام دیکتاتورها و ضدانقلاب خواند. همچنین فرمانده سپاه قزوین هواداران میرحسین موسوی و مهدی کروبی را "گوساله" خطاب کرده است.


احمد خاتمی‌، امام جمعه موقت تهران، در نماز جمعه‌ی امروز (۱۳ اسفند ۸۹) همچون بسیاری از مسئولان ارشد جمهوری اسلامی در روزهای گذشته، شمار معترضان را انگشت‌شمار خواند و از آنها با عبارت‌هایی توهین‌آمیز یاد کرد. او همچنین جشن چهارشنبه ‌سوری را خرافاتی دانست که به زعم او "در شان ملت بزرگ ایران" نیست. در همین حال فرمانده سپاه پاسداران در قزوین معترضان را "گوساله" خوانده و گفته است اگر نتیجه‌ی انتخابات دوره نهم مجلس "در راستای ارزش‌های ما نباشد" سال ۱۳۹۱ سال خونینی خواهد بود.
فحاشی و هتاکی حد شرعی دارد؟
امام جمعه موقت تهران و عضو مجلس خبرگان در خطبه‌های نماز امروز مدعی شد «اسلام مكتب اعتدال است و افراط و تفریط را در هیچ حوزه‌ای نمی‌پذیرد.» او تلویحا به تجمع حامیان حکومت در روزهای گذشته اشاره کرد، که در حمایت از رهبر جمهوری اسلامی علی حامنه‌ای برگزار شد و در آنها شعارهای توهین‌آمیزی علیه رهبران اصلاح‌طلب و اکبر هاشمی رفسنجانی داده شد.
احمد خاتمی گفت: «حمایت از ولایت و راهپیمایی قانونی علیه فتنه‌گران خوب است اما هتاكی و فحاشی كه حد شرعی دارد در شأن یك حركت انقلابی نیست.» در ادبیات رسمی جمهوری اسلامی حرکت اعتراضی به نتایج اعلام شده‌ی انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری "فتنه" و رهبران اصلاح‌طلب، به ویژه میرحسین موسوی و مهدی کروبی "سران‌ فتنه" خوانده می‌شوند.
توهین امام جمعه و نماینده رهبری به معترضان
احمد خاتمی با وجود تقبیح هتاکی و فحاشی، شرکت کنندگان در حرکت‌های اعتراضی ۲۰ ماه گذشته را "پیاده نظام دیکتاتورها" و "جند ضد انقلاب" خواند که به گفته‌ی او توسط "استکبار جهانی" به خیابان‌ها کشانده شده‌اند. احمد جنتی دبیر شورای نگهبان و یکی دیگر از امام جمعه‌های موقت تهران دو هفته پیش (جمعه ۲۹ بهمن) شرکت کنندگان در راهپیمایی ۲۵ بهمن را که به دعوت موسوی و کروبی برگزار شد "چهارتا آدم شاخ‌شکسته" خوانده بود.
یکی از تجمع‌های مورد اشاره خاتمی که او آن را در "حمایت از ولایت" عنوان می‌کند پس از نماز جمعه ۲۹ بهمن برگزار شد. به گزارش خبرگزاری مهر، مجتبی ذوالنور جانشین نماینده رهبر جمهوری اسلامی در سپاه در جمع تظاهرکنندگان گفته است: «موسوی و کروبی فقط توانستند مشتی از اراذل و اوباش و ضد انقلابیون را به داخل خیابان‌ها بکشانند.»
فرمانده سپاه و وحشت از "فتنه‌ی گوساله‌ها"
شب گذشته (پنجشنبه ۱۲ اسفند) سالار آبنوس، فرمانده سپاه پاسداران قزوین شرایط امروز ایران را به دوران موسی تشبیه کرد که به گفته‌ی او در آن " کسانی منحرف و گوساله‌پرست شدند." به گزارش خبرگزاری فارس، فرمانده سپاه موسوم به "صاحب‌الامر" که در جمع ناظران شورای نگهبان سخن می‌گفت اظهار داشت: «در آن زمان با وجود موسی و آن همه نشانه و دلیل، مردم گوساله ‌پرستیدند و در عصر ما نیز آدم‌هایی مانند موسوی و کروبی سامری ما بودند که عده‌ای گوساله آنها را پرستیدند.»
حکومت جمهوری اسلامی از مراسم نماز جمعه برای تبلیغ مواضع رسمی استفاده می‌کند. عکس آرشیویفرمانده سپاه قزوین با بیان این که "تا چند روز قبل وحشت‌مان از فتنه بود" نسبت به انتخابات آینده مجلس هشدار داد و گفت: "پیچیدگی و سختی [این انتخابات] از انتخابات قبلی بیشتر است." سالار آبنوس می‌افزاید: «اگر نتیجه انتخابات مجلس نهم در راستای ارزش‌های ما نباشد سال ٩۱ سالی بسیار خطرناک و حتی خونین است.»
"سال ۹۱، سال خونین"
به گزارش فارس فرمانده سپاه استان قزوین همچنین به جریان دیگری اشاره می‌کند که آن را "جریان انحرافی" می‌نامد. او که ظاهرا به هاشمی رفسنجانی و حامیان او نظر دارد این جریان را "زیرک‌تر، هوشمندتر و خطرناک‌تر" از جریان اعتراضی کنونی می‌داند. سالار آبنوس با بیان این که «این مار چند سر همه جای نظام را گرفته» می‌گوید «اگر مجلس بعد مجلس سالمی نباشد سال ٩۱ فتنه، خونین است زیرا با هم می‌جنگیم و جریان انحراف سردرمی‌آورد.»
ظاهرا شمار معترضانی که به رغم تمام تمهیدات و فشار حکومت در روزهای ۲۵ بهمن و ۱۰ اسفند به خیابان‌ها آمده‌اند نگرانی‌های فراوانی به وجود آورده است. در روزهای گذشته و در هر مناسبتی بی‌اثر قلمداد کردن اعتراض‌ها و ادعای پایان گرفتن آنچه فتنه خوانده می‌شود به همان میزان تکرار می‌شود که تهدید و ارعاب معترضان.
امام جمعه: چهارشنبه‌سوری در شأن ملت ایران نیست!
حامیان جنبش اعتراضی اعلام کرده‌اند تا پایان سال هر سه شنبه دست به راهپیمایی و تجمع در میدان‌های اصلی تهران و دیگر شهرهای بزرگ خواهند زد. سه شنبه‌ی آینده مصادف است با ۸ مارس، روز جهانی زنان و سه شنبه‌ی بعدی، ۲۴ اسفند، با جشن‌های چهارشنبه سوری. ظاهرا این تقارن موجب نگرانی مسئولان جمهوری اسلامی شده است؛ به ویژه چهارشنبه سوری که در سال‌های گذشته اغلب به صحنه‌ی جنگ و گریز نیروهای امنیتی و انتظامی و جوانان تبدیل شده است.
شاید به دلیل همین نگرانی‌هاست که امام جمعه موقت تهران پیشاپیش مردم را از شرکت در مراسم چهارشنبه سوری برحذر داشته است. به گزارش ایلنا احمد خاتمی با تاکید بر این که «شادی مترادف با غفلت از خدا نیست» جشن باستانی چهارشنبه ‌سوری را خرافات خوانده است.
بنابر این گزارش امام جمعه موقت تهران گفت: «در شأن یك ملت بزرگ و فرهنگ‌ساز همچون ملت ایران نیست كه پای‌بند خرافاتی همچون چهارشنبه سوری و "سرخی تو از من، زردی من از تو" باشند.» این در حالی است که نهادهای حکومتی در سال‌های اخیر برای کنترل بهتر این مراسم، خود اقدام به برگزاری جشن‌های چهارشنبه سوری کرده‌اند.