ویژه نامه مجله آرش
به مناسبت چهلمین سالگرد سیاهکل
دربارهیِ گفتوگوی رهبرانِ چريك هاى فدايى خلق و مجاهدين خلق (بخش م ل) در اسفند ۱۳۵۴
تنها صداست که می ماند
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است!
(فروغ فرخزاد)
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است!
(فروغ فرخزاد)
صدای صلابت حمید اشرف، صدای شور تقی شهرام در دیداری بیدیدن، از پشت پرده که از زمانهای دور به امروزِ ما رسید، در حالی که هر دو پرنده دیگر در میانمان نیستند؛ اما صدایشان همواره یادآور پرواز است. پرواز برای آرمانی که از منظرِ آنان دست یافتنی مینمود؛ اگرچه راهیابی به آن از درههای خوف میگذشت و از پرواز در آسمانی سیاهِ از ابر. اما اینان پرندههایی بودند که باکشان نبود، نه از سیاهی و نه از دوریِ راه، چرا که بر خواستهای پای میکوبیدند که به گمانشان برای خلق و مردمشان مژدهای در پی داشت.
تحلیل از راهکارها در نگاه ما تنها به عهدهی تاریخپژوهان نیست و همه آنها که بر لزوم برقراری آزادی- برابری در همهی جوامع باور دارند نیز می توانند و باید در حد توان خود نگاهی و اندیشهای مجدانه بر این راهکارها بکنند. هم چنین درسگیری از تجربهها نیز یاورِ همهی پای در راهان است. در همین راستا بود که با استقبال از ابتکار دوست و همکار ارجمندمان تراب حق شناس مبنی بر عمومیکردن این دیالوگ که بعد از گذشت سی و پنج سال و امروز چه بسا بیش از دیروز برای ما درسآموزی دارد، بر آن شدیم تا برخورد تنی چند از شاهدان و پای در راهان آن دوران که از سختیِ راه جان به در بردهاند را به این دیالوگ، منعکس کنیم: ناهید قاجار، تراب حقشناس، تقی روزبه، مرضیه تهیدست شفیع (شمسی)، اصغر ایزدی، گروهی از کنشگران چپ، مجید عبدالرحیمپور، نقی حمیدیان، ناصر جوهری، ناصر پایدار، توکل، فریبرز سنجری ، روبن مارکاریان و ...
این پرونده هم چنان باز است و چشم آرش در انتظار روشنگری های بیشتر در بارهی این رویداد
مهم چپ ایران
تحریریه آرش
دانلود فایل پی دی اف: متن کامل ویژه نامه مجله آرش___
آن چه ما می گوییم و آن چه از ایشان می شنویم
ش. فردا
جنبش سبز که من اصرار دارم حرکت دمکراسی خواهی و عدالت خواهانه فعلی را به این نام بخوانم و بر عکس بسیاری از فعالین در فضای مجازی و طرفداران جنبش چپ هیچ باکی از آن ندارم با تداوم و تعمیق در جامعه و پس از برآمد مجددش در خیابان، مدعیان و مفسران فراوانی یافته است.
بسیاری از این مدعیان که بخاطر مخالفت همیشگی و دائمی با اصلاح طلبی از روز نخست شعار "رای من کجاست؟" را با توجیه "خودشان در انتخابات غیر دمکراتیک در نظام ولایت مطلقه شرکت کردند!!!" به سخره می گرفتند و حتی علنا" اعتراضات مردم را در ذیل این شعار در تابستان 88 فاقد وجاهت قانونی و منطقی قلمداد می کردند، با گردشی 180 درجه این جنبش را حرکتی انقلابی و با هدف براندازی رژیم دانستند که بخاطر رهبری آن که از سردمداران رژیم در گذشته بوده اند، عقیم مانده است.
این مدعیان که چندی بود به علت عدم حضور خیابانی مردم، با افتخار از"میخ شدن" تابوت این جنبش دم می زدند و حتی از پیشی گرفتن از عمال رژیم نیز در این باب ابایی نداشتند، پیش از برآمد مجدد خیابانی جنبش دست به کار مقایسه آن با حرکتهای اعتراضی مردم در مصر و تونس شدند و با شعار "چرا تونس تونس ایران نتونس؟" تفسیر فرمودند که علت این مهم رهبری اصلاح طلب "سبزها" و اصلا" تفکر "اصلاح طلبی" بوده که باید با تفکر و رهبری انقلابی جایگزین شود و این تنها راه شکست دیکتاتورها ست که فقط زبان زور را می فهمند.
فراخوان آقایان موسوی و کروبی به راهپیمایی 25 بهمن و بازگشت مردم به خیابان چون پتکی بر سر این متفکران انقلابی فرود آمد و چنان بر آنان گران تمام شد که دستکمی از خود رژیم در مقایسه نداشتند.
با گذشت زمان و بسط اعتراضات در کشورهای خاور میانه و عربی تفسیرات جدید این دوستان انقلابی آغاز شد و به این نتیجه گیری جامع و همه جانبه دست یافتند که "تنها ره رهایی جنگ مسلحانه است" و با مقایسه جنبش در ایران با آنچه در لیبی می گذرد، سرانجام این بار کشف کردند که "چرا لیبی تونس اما ایران نتونس"!!! دستشان درد نکند، واقعا" که کشف بزرگی فرمودند!!! البته درهمچنان بر همان پاشنه قبلی می چرخد و مرغ این دوستان همان یک پا را دارد و لذا توجیه این امر همان است که قبلا" بود یعنی آنکه "دیکتاتورها زبانی به غیر از زور را نمی فهمند." جالب است که از این خیل طرفداران انقلاب و قهر مسلحانه یکی بلند نشد بپرسد که در این میان نقش عامل اصلی یعنی مردم چه شد؟ شما که تا قبل از 25 بهمن هر چه کردید نتوانستید یک حرکت فراگیر و حتی یک آکسیون اعتراضی را در خارج از کشور (داخل کشور پیشکشتان) سازماندهی کنید، با کدام توان توده ای خیال مبارزه مسلحانه را در سر می پرورانید و آیا فراموش کرده اید که ساختار ماقبل سرمایه داری و قبیله ای حاکم در لیبی و یمن اساسا" وجه تمایز جنبش اعتراضی در این دو کشور با سایر کشورهای منطقه است که صد البته علت اصلی گذار آن به جنگ داخلی که امروز ناظر آن هستیم، می باشد و نظایر آن در گذشته نه چندان دور در افغانستان، سومالی و... رخ داده است و هیچکدام نیز به آزادی و دمکراسی نیانجامیدند.
نفرت این دوستان انقلابی ما نسبت به رژیم و حکومت جنایتکار اسلامی چنان چشمشان را کور کرده است که حتی از تحلیل منطقی و منصفانه آنچه در پیرامونشان اتفاق می افتد نیزعاجزند و حوادث منطقه ای را نیز به دشواری درک می کنند.
آنچه در تونس و مصر اتفاق افتاد با هیچ معیار تاریخی قابل قبول و مطابق هیچ تئوری اجتماعی پذیرفته شده ای، "انقلاب" نبوده است. نخست آنکه هیچ طبقه یا قشر اجتماعی خاصی جایگزین طبقه یا قشر اجتماعی دیگری در راس هرم قدرت سیاسی-اجتماعی نگردیده است. بنابر کدامین فرمولبندی و تعریف اجتماعی می توان عزل یک رییس جمهور را در اثر اعتراضات خیابانی مردم نظیر آنچه در تونس رخ داد را در حالیکه تمامی ارکان حکومتی و ساختار سیاسی- اجتماعی و نظامی کشور دست نخورده مانده است را "انقلاب" نامید؟ مگر آنکه "انقلاب" را به مفهوم تنها لغوی آن مد نظر قرار دهیم که در آن صورت هر "تغییر" را می توان "انقلاب" دانست.
علاوه بر این هیچ سازمان و یا خط مشی سیاسی خاصی نیز در عزل روسای جمهوری تونس و مصر اثر گذار نبوده و اساسا" چنین تشکلی در این کشورها که بتواند قدرت را به دست گیرد و "شالوده نوینی را بجای خرابه های گذشته" بنشاند، وجود ندارد.
حال باید از این عزیزان بی پرده پرسید آیا رفتن "بن علی" از تونس و "مبارک" از مصر و اصلاح قانون اساسی مصر در یک همه پرسی (این یکی حتی هنوز در تونس رخ نداده است.) به معنای انقلاب است؟ پس چرا عزل خامنه ای و اصلاح قانون اساسی در ایران شعارهایی "اصلاح طلبانه" محسوب می شوند و باید آنها را دور انداخت؟
مشکل اساسی دوم این عزیزان نبود یک آلترناتیو قابل قبول و دارای پایگاه مردمی در مقابل جمهوری اسلامی است. شاید این دوستان به شدت انقلابی ما پاسخ دهند که چنین آلترناتیوی در هیچ کشور دیگر هم در منطقه وجود ندارد، البته که این حرف کاملا" درست است و به همان علت نیز هست که حتی در مصر و تونس هم که تظاهرات خیابانی منجر به فرار دو دیکتاتور از کشورشان گردید، "انقلاب" رخ نداد و با اصلاحاتی نیم بند در تونس و البته کمی معنی دارتر در مصر تظاهرات به پایان رسید. در یمن و بحرین به نظر میرسد که بزرگترین مشکل مخالفان حکومت نیز همین نبود آلترناتیو و نیروی سیاسی قابل بحث در کشور است که بتواند کارکرد مطلوب در "قبضه" کردن قدرت به معنای انقلابی آن داشته باشد. بگذریم که در صورت وجود چنین سازمان و آلترناتیوی در کشور و کارکرد "مثبت" آن در پیشبرد انقلابات، چنین مجموعه ای پس از کسب قدرت خود به معزل اصلی بدل شده و با بسط قدرت خود به بزرگترین ابزار سرکوب و اعمال دیکتاتوری تبدیل می گردد.
مسئله در لیبی اما دشوارتر و غیر قابل قیاس با همسایه های نزدیکش چون مصر و تونس است. آنچه در لیبی می گذرد کم و بیش مشابه آن درگیریهای قبیله ای است که در سومالی حدود بیست سال قبل رخ داد و نتیجه آن یک جنگ داخلی و قدرت گرفتن اربابهای محلی بود و سرانجام دزدی دریایی و دیگر هیچ!!! تنها فرق لیبی منابع نفت آن است که غرب و ناتو را وادار به دخالت فوری به منظور جلوگیری از یک جنگ داخلی طولانی مدت و بی سر انجام نموده که در این بین شرایط جغرافیایی لیبی و سواحل گسترده آن در مدیترانه و در نزدیکی اروپا نیز دلیل قابل درک دیگری در اقدام نظامی فوری ناتو می باشد.
موضوع لزوم آلترناتیو در بینش جمعی دیگر از طرفداران انقلاب اما پذیرفته شده است و ایشان را به تقلا واداشته و به همین دلیل نیز بسیاری را پیرامون شاهزاده رضا پهلوی گرد آورده است. اما حقیقت آن است که این موج نیز بی تاثیر است و با گذشت زمان فروکش خواهد نمود و بدیهی است که هر تلاشی در این زمینه ره به جایی نخواهد برد و "آب در هاون کوفتن است."
اما اینکه چرا چنین می گویم حدیث مفصلی است که اگر آن را خلاصه کنیم در دو بحث اصلی می توان آن را جمعبندی کرد. نخست عدم صداقت و اپورتونیسم حاکم پیرامون آقای رضا پهلوی است. این عدم صداقت و فرصت طلبی خاندان پهلوی و بازماندگان دربار گذشته همچنان حرف اول را در فعالیتهای سیاسی ایشان می زند و بی جهت نیست که ایشان علیرغم میل ظاهری خودش به مرزبندی بین آنچه برای آینده ایران می خواهد با حکومت پدرش ناچارا" به دفاع از آن حکومت ننگین می پردازد و همه آن استبداد و حکومت مطلقه شاهانه را که با داغ و درفش، اعدام و شکنجه بهترین فرزندان میهن همراه بود را ناشی از "دلسوزی" پدرش قلمداد می نماید. (رجوع کنید به مصاحبه وی در برنامه پارازیت صدای امریکا)
برخوردهایی از این دست و خصوصا" مصاحبه هایی که اخیرا" توسط شخص رضا پهلوی و مادرش انجام شده است بیانگر این حقیقت است که نگاه این خانواده به ملت ایران نگاهی از بالا و طلبکارانه است و باور کرده اند که ملت ایران بخاطر سرنگون کردن نظام سلطنت به ایشان بدهکارند و چون به قول خودشان در برهه ای از تاریخ به نظام شاهنشاهی "پشت کرده اند"( برای خرده گیران عزیز عرض می کنم که این عبارت نیز از همان مصاحبه و از زبان شخص رضا پهلوی است.)، حالا می بایست با بازگرداندن سلطنت به ایشان جبران کنند و لابد این امر ایشان را محق می کند تا پس از روی کار آمدن با "دلسوزی" هر چه تمامتر تسمه از گرده ملت قدرناشناس ایران بکشند!!!
نکته دوم آن است که علیرغم تبلیغات انجام شده پیرامون نقش "مجاهدین خلق" و "سلطنت طلبان" در جنبش سبز که توسط رژیم کودتا انجام می شود و بروز تمایلاتی به این دو گزینه اصلی آلترناتیو سازان در خارج از کشور، هیچگونه گرایشی به این دو بخش از مخالفین رژیم در داخل کشور وجود ندارد. این عدم تمایل تا بدان حد است که علیرغم ادعاهای موجود در فضای مجازی و فراخوانهای متعددی که انجام شد هیچ حرکت اعتراضی از سوی این گرایشها صورت نگرفت و علیرغم میل سلطنت طلبان، تمایل مردم به شعارهایی چون "الله اکبر" و حمایتشان از رهبرانی چون موسوی و کروبی در تمامی حرکتهای اعتراضی نه تنها نقصان نیافته بلکه بیش از پیش گسترش پیدا کرده است. (قطعا" اعتراف به این حقایق به معنای باور به "الله" نیست و نخواهد بود.)
طرفداران "انقلاب" درگیری مردم با نیروهای سرکوبگر در خیابان را نشانگر روحیه انقلابی و تمایل مردم به "ریشه کن" کردن جمهوری اسلامی قلمداد می کنند، حال آنکه اساسا" از روز نخست و حتی در شرایطی چون روز "چهارشنبه سوری" که مردم با توجه به ویژگیهای خاص این روز امکان تعرض مضاعفی یافته بودند، علاقه به درگیری در ایشان دیده نشد و در هیچ زمانی اقدامی در جهت آغاز چنین برخوردهایی از طرف مردم صورت نگرفته است و مردم تمایل خود را به اعتراضات مسالمت آمیز در همه شرایط بروز داده اند و از هر امکانی برای دوری جستن از خشونت و محکوم نمودن آن استفاده کرده اند. بدیهی است که مقاومت در برابر سرکوب در چنین شرایطی و با توجه به وحشیگری نیروهای دولتی امری بدیهی و ناگزیراست و نشانگر تمایل مردم به خشونت نیست.
در خاتمه این بحث ذکر نکته ای را برای دوستان جوان و پر شوری که ممکن است تحت تاثیر تبلیغات و پروپاگاندای چنین تفکراتی قرار گیرند و باور کنند که "زبان زور تنها زبان ممکن در برابر دیکتاتوری" است، عرض می کنم. تبیین این موضوع که چرا باید جنبش سبز به "اصلاح طلبی" (به معنای تغییرات "گام به گام" ولی نامحدود تا نیل به دمکراسی و عدالتی که خواهان آن هستیم) و دوری جستن از خشونت ادامه دهد و وفادار بماند، ضرورتی انکار ناپذیر است. جنبش سبز با بهره گیری از تجربه انقلابات به خوبی دریافته است که خشم توده ها به دنبال هر انقلابی غیر قابل کنترل بوده و جنایات ناشی از آن تنها و تنها به نفرت بیشتر و کشتار و دیکتاتوری وحشیانه تر می انجامد. فراموش نکنیم که خواست تغییرات یک شبه و ناگهانی اجتماعی به افسانه های هزار و یک شب نزدیکتر است تا واقعیات اجتماعی و بنابر آن ضرب المثل معروف "آنان که باد می کارند طوفان درو می کنند."
بسیاری از این مدعیان که بخاطر مخالفت همیشگی و دائمی با اصلاح طلبی از روز نخست شعار "رای من کجاست؟" را با توجیه "خودشان در انتخابات غیر دمکراتیک در نظام ولایت مطلقه شرکت کردند!!!" به سخره می گرفتند و حتی علنا" اعتراضات مردم را در ذیل این شعار در تابستان 88 فاقد وجاهت قانونی و منطقی قلمداد می کردند، با گردشی 180 درجه این جنبش را حرکتی انقلابی و با هدف براندازی رژیم دانستند که بخاطر رهبری آن که از سردمداران رژیم در گذشته بوده اند، عقیم مانده است.
این مدعیان که چندی بود به علت عدم حضور خیابانی مردم، با افتخار از"میخ شدن" تابوت این جنبش دم می زدند و حتی از پیشی گرفتن از عمال رژیم نیز در این باب ابایی نداشتند، پیش از برآمد مجدد خیابانی جنبش دست به کار مقایسه آن با حرکتهای اعتراضی مردم در مصر و تونس شدند و با شعار "چرا تونس تونس ایران نتونس؟" تفسیر فرمودند که علت این مهم رهبری اصلاح طلب "سبزها" و اصلا" تفکر "اصلاح طلبی" بوده که باید با تفکر و رهبری انقلابی جایگزین شود و این تنها راه شکست دیکتاتورها ست که فقط زبان زور را می فهمند.
فراخوان آقایان موسوی و کروبی به راهپیمایی 25 بهمن و بازگشت مردم به خیابان چون پتکی بر سر این متفکران انقلابی فرود آمد و چنان بر آنان گران تمام شد که دستکمی از خود رژیم در مقایسه نداشتند.
با گذشت زمان و بسط اعتراضات در کشورهای خاور میانه و عربی تفسیرات جدید این دوستان انقلابی آغاز شد و به این نتیجه گیری جامع و همه جانبه دست یافتند که "تنها ره رهایی جنگ مسلحانه است" و با مقایسه جنبش در ایران با آنچه در لیبی می گذرد، سرانجام این بار کشف کردند که "چرا لیبی تونس اما ایران نتونس"!!! دستشان درد نکند، واقعا" که کشف بزرگی فرمودند!!! البته درهمچنان بر همان پاشنه قبلی می چرخد و مرغ این دوستان همان یک پا را دارد و لذا توجیه این امر همان است که قبلا" بود یعنی آنکه "دیکتاتورها زبانی به غیر از زور را نمی فهمند." جالب است که از این خیل طرفداران انقلاب و قهر مسلحانه یکی بلند نشد بپرسد که در این میان نقش عامل اصلی یعنی مردم چه شد؟ شما که تا قبل از 25 بهمن هر چه کردید نتوانستید یک حرکت فراگیر و حتی یک آکسیون اعتراضی را در خارج از کشور (داخل کشور پیشکشتان) سازماندهی کنید، با کدام توان توده ای خیال مبارزه مسلحانه را در سر می پرورانید و آیا فراموش کرده اید که ساختار ماقبل سرمایه داری و قبیله ای حاکم در لیبی و یمن اساسا" وجه تمایز جنبش اعتراضی در این دو کشور با سایر کشورهای منطقه است که صد البته علت اصلی گذار آن به جنگ داخلی که امروز ناظر آن هستیم، می باشد و نظایر آن در گذشته نه چندان دور در افغانستان، سومالی و... رخ داده است و هیچکدام نیز به آزادی و دمکراسی نیانجامیدند.
نفرت این دوستان انقلابی ما نسبت به رژیم و حکومت جنایتکار اسلامی چنان چشمشان را کور کرده است که حتی از تحلیل منطقی و منصفانه آنچه در پیرامونشان اتفاق می افتد نیزعاجزند و حوادث منطقه ای را نیز به دشواری درک می کنند.
آنچه در تونس و مصر اتفاق افتاد با هیچ معیار تاریخی قابل قبول و مطابق هیچ تئوری اجتماعی پذیرفته شده ای، "انقلاب" نبوده است. نخست آنکه هیچ طبقه یا قشر اجتماعی خاصی جایگزین طبقه یا قشر اجتماعی دیگری در راس هرم قدرت سیاسی-اجتماعی نگردیده است. بنابر کدامین فرمولبندی و تعریف اجتماعی می توان عزل یک رییس جمهور را در اثر اعتراضات خیابانی مردم نظیر آنچه در تونس رخ داد را در حالیکه تمامی ارکان حکومتی و ساختار سیاسی- اجتماعی و نظامی کشور دست نخورده مانده است را "انقلاب" نامید؟ مگر آنکه "انقلاب" را به مفهوم تنها لغوی آن مد نظر قرار دهیم که در آن صورت هر "تغییر" را می توان "انقلاب" دانست.
علاوه بر این هیچ سازمان و یا خط مشی سیاسی خاصی نیز در عزل روسای جمهوری تونس و مصر اثر گذار نبوده و اساسا" چنین تشکلی در این کشورها که بتواند قدرت را به دست گیرد و "شالوده نوینی را بجای خرابه های گذشته" بنشاند، وجود ندارد.
حال باید از این عزیزان بی پرده پرسید آیا رفتن "بن علی" از تونس و "مبارک" از مصر و اصلاح قانون اساسی مصر در یک همه پرسی (این یکی حتی هنوز در تونس رخ نداده است.) به معنای انقلاب است؟ پس چرا عزل خامنه ای و اصلاح قانون اساسی در ایران شعارهایی "اصلاح طلبانه" محسوب می شوند و باید آنها را دور انداخت؟
مشکل اساسی دوم این عزیزان نبود یک آلترناتیو قابل قبول و دارای پایگاه مردمی در مقابل جمهوری اسلامی است. شاید این دوستان به شدت انقلابی ما پاسخ دهند که چنین آلترناتیوی در هیچ کشور دیگر هم در منطقه وجود ندارد، البته که این حرف کاملا" درست است و به همان علت نیز هست که حتی در مصر و تونس هم که تظاهرات خیابانی منجر به فرار دو دیکتاتور از کشورشان گردید، "انقلاب" رخ نداد و با اصلاحاتی نیم بند در تونس و البته کمی معنی دارتر در مصر تظاهرات به پایان رسید. در یمن و بحرین به نظر میرسد که بزرگترین مشکل مخالفان حکومت نیز همین نبود آلترناتیو و نیروی سیاسی قابل بحث در کشور است که بتواند کارکرد مطلوب در "قبضه" کردن قدرت به معنای انقلابی آن داشته باشد. بگذریم که در صورت وجود چنین سازمان و آلترناتیوی در کشور و کارکرد "مثبت" آن در پیشبرد انقلابات، چنین مجموعه ای پس از کسب قدرت خود به معزل اصلی بدل شده و با بسط قدرت خود به بزرگترین ابزار سرکوب و اعمال دیکتاتوری تبدیل می گردد.
مسئله در لیبی اما دشوارتر و غیر قابل قیاس با همسایه های نزدیکش چون مصر و تونس است. آنچه در لیبی می گذرد کم و بیش مشابه آن درگیریهای قبیله ای است که در سومالی حدود بیست سال قبل رخ داد و نتیجه آن یک جنگ داخلی و قدرت گرفتن اربابهای محلی بود و سرانجام دزدی دریایی و دیگر هیچ!!! تنها فرق لیبی منابع نفت آن است که غرب و ناتو را وادار به دخالت فوری به منظور جلوگیری از یک جنگ داخلی طولانی مدت و بی سر انجام نموده که در این بین شرایط جغرافیایی لیبی و سواحل گسترده آن در مدیترانه و در نزدیکی اروپا نیز دلیل قابل درک دیگری در اقدام نظامی فوری ناتو می باشد.
موضوع لزوم آلترناتیو در بینش جمعی دیگر از طرفداران انقلاب اما پذیرفته شده است و ایشان را به تقلا واداشته و به همین دلیل نیز بسیاری را پیرامون شاهزاده رضا پهلوی گرد آورده است. اما حقیقت آن است که این موج نیز بی تاثیر است و با گذشت زمان فروکش خواهد نمود و بدیهی است که هر تلاشی در این زمینه ره به جایی نخواهد برد و "آب در هاون کوفتن است."
اما اینکه چرا چنین می گویم حدیث مفصلی است که اگر آن را خلاصه کنیم در دو بحث اصلی می توان آن را جمعبندی کرد. نخست عدم صداقت و اپورتونیسم حاکم پیرامون آقای رضا پهلوی است. این عدم صداقت و فرصت طلبی خاندان پهلوی و بازماندگان دربار گذشته همچنان حرف اول را در فعالیتهای سیاسی ایشان می زند و بی جهت نیست که ایشان علیرغم میل ظاهری خودش به مرزبندی بین آنچه برای آینده ایران می خواهد با حکومت پدرش ناچارا" به دفاع از آن حکومت ننگین می پردازد و همه آن استبداد و حکومت مطلقه شاهانه را که با داغ و درفش، اعدام و شکنجه بهترین فرزندان میهن همراه بود را ناشی از "دلسوزی" پدرش قلمداد می نماید. (رجوع کنید به مصاحبه وی در برنامه پارازیت صدای امریکا)
برخوردهایی از این دست و خصوصا" مصاحبه هایی که اخیرا" توسط شخص رضا پهلوی و مادرش انجام شده است بیانگر این حقیقت است که نگاه این خانواده به ملت ایران نگاهی از بالا و طلبکارانه است و باور کرده اند که ملت ایران بخاطر سرنگون کردن نظام سلطنت به ایشان بدهکارند و چون به قول خودشان در برهه ای از تاریخ به نظام شاهنشاهی "پشت کرده اند"( برای خرده گیران عزیز عرض می کنم که این عبارت نیز از همان مصاحبه و از زبان شخص رضا پهلوی است.)، حالا می بایست با بازگرداندن سلطنت به ایشان جبران کنند و لابد این امر ایشان را محق می کند تا پس از روی کار آمدن با "دلسوزی" هر چه تمامتر تسمه از گرده ملت قدرناشناس ایران بکشند!!!
نکته دوم آن است که علیرغم تبلیغات انجام شده پیرامون نقش "مجاهدین خلق" و "سلطنت طلبان" در جنبش سبز که توسط رژیم کودتا انجام می شود و بروز تمایلاتی به این دو گزینه اصلی آلترناتیو سازان در خارج از کشور، هیچگونه گرایشی به این دو بخش از مخالفین رژیم در داخل کشور وجود ندارد. این عدم تمایل تا بدان حد است که علیرغم ادعاهای موجود در فضای مجازی و فراخوانهای متعددی که انجام شد هیچ حرکت اعتراضی از سوی این گرایشها صورت نگرفت و علیرغم میل سلطنت طلبان، تمایل مردم به شعارهایی چون "الله اکبر" و حمایتشان از رهبرانی چون موسوی و کروبی در تمامی حرکتهای اعتراضی نه تنها نقصان نیافته بلکه بیش از پیش گسترش پیدا کرده است. (قطعا" اعتراف به این حقایق به معنای باور به "الله" نیست و نخواهد بود.)
طرفداران "انقلاب" درگیری مردم با نیروهای سرکوبگر در خیابان را نشانگر روحیه انقلابی و تمایل مردم به "ریشه کن" کردن جمهوری اسلامی قلمداد می کنند، حال آنکه اساسا" از روز نخست و حتی در شرایطی چون روز "چهارشنبه سوری" که مردم با توجه به ویژگیهای خاص این روز امکان تعرض مضاعفی یافته بودند، علاقه به درگیری در ایشان دیده نشد و در هیچ زمانی اقدامی در جهت آغاز چنین برخوردهایی از طرف مردم صورت نگرفته است و مردم تمایل خود را به اعتراضات مسالمت آمیز در همه شرایط بروز داده اند و از هر امکانی برای دوری جستن از خشونت و محکوم نمودن آن استفاده کرده اند. بدیهی است که مقاومت در برابر سرکوب در چنین شرایطی و با توجه به وحشیگری نیروهای دولتی امری بدیهی و ناگزیراست و نشانگر تمایل مردم به خشونت نیست.
در خاتمه این بحث ذکر نکته ای را برای دوستان جوان و پر شوری که ممکن است تحت تاثیر تبلیغات و پروپاگاندای چنین تفکراتی قرار گیرند و باور کنند که "زبان زور تنها زبان ممکن در برابر دیکتاتوری" است، عرض می کنم. تبیین این موضوع که چرا باید جنبش سبز به "اصلاح طلبی" (به معنای تغییرات "گام به گام" ولی نامحدود تا نیل به دمکراسی و عدالتی که خواهان آن هستیم) و دوری جستن از خشونت ادامه دهد و وفادار بماند، ضرورتی انکار ناپذیر است. جنبش سبز با بهره گیری از تجربه انقلابات به خوبی دریافته است که خشم توده ها به دنبال هر انقلابی غیر قابل کنترل بوده و جنایات ناشی از آن تنها و تنها به نفرت بیشتر و کشتار و دیکتاتوری وحشیانه تر می انجامد. فراموش نکنیم که خواست تغییرات یک شبه و ناگهانی اجتماعی به افسانه های هزار و یک شب نزدیکتر است تا واقعیات اجتماعی و بنابر آن ضرب المثل معروف "آنان که باد می کارند طوفان درو می کنند."
از "انقلاب" و خونریزی نمی توان به دمکراسی و عدالت اجتماعی رسید و تفکر انقلابی که بر مبنای به دست گرفتن قدرت به شکل قهرآمیز باشد به ناچار سرانجامی جز پشیمانی نخواهد داشت. آنچه در کشور ما بعد از بهمن 57 رخ داد نه اشتباه بود و نه قابل اجتناب بلکه روندی محتوم بود که با اعدام انقلابی "هویدا" ها و "فرخ رو پارسا" ها آغاز شد و امروز نیز با قتل "ندا آقا سلطان" ها در خیابان ، اعدام "کمانگر"ها به دنبال محاکمات چند دقیقه ای و شهادت "رضا مغامسی" ها در زیر شکنجه همچنان ادامه دارد.
(ش. فردا از داخل کشور)
(ش. فردا از داخل کشور)
بیژن جزنی از همان سالهای ۱۳۴۴ یا ۱۹۶۵ به شیوه بسیار عملگرای خود طرحی برای چریک شهری میدهد. من در این نوآوری اصالت فکری دیدم. افزون بر این، از یادمان نرود در همان چند سال نظریهپردازان فدائی بیشتر از تمام عمر حزب توده ایران کار نظری فکرشدهی خودشان را تولید کردند. حتی رادیکال تر از این نقد بیرحمانه مصطفی شعاعیان از لنینیسم است. در این نوآوریها من اصالت دیدم.
هادی ابراهیمی
از شهرگان
شما در انقلاب سال ۱۳۵۷ چند سال داشتید و چقدر با نیروهای اپوزیسیون به ویژه چپ آشنایی و درگیری ذهنی داشتید؟
هنگامی که انقلاب ۵۷ به ثمر رسید من هفده سال داشتم. چون در خانوادهای فرهنگی و کتابخوان رشد کرده بودم، تحت تأثیر پدر زیبایم با جنبش چپ آشنا شدم. پدرم انسان بزرگوار و لیبرالی بود که بیشتر از نظر معنوی به «چپ» علاقه داشت. دور و بر ما آدم هائی بودند که گاهی من با گوشهای جوانم و در عالم خودم میشنیدم که به زندان افتاده اند. بعد میدیدم پدرم که دوستان بسیاری در میان افسران شهربانی و ساواک داشت، با استفاده از نفوذ دوستانش (و علیرغم هشدار آنها!) برای زندان رفته ها وساطت میکرد. اکنون که به گذشته می نگرم، میبینم درگیری اجتماعی آن دهه، و جامعهء دوقطبی برآمده از آن، بدین شکل در زندگی روزمره خانواده ما بازتاب داشت. نگاه امروزی من نشان میدهد که ایران آن زمان نیاز به انسانهای بیشتری مانند پدر من داشت تا میان این دو قطب متضاد پادرمیانی کنند. جنبش چریکی در کشورهائی پا گرفت که در آن والدین با فرزندان خود قهر بودند و پیران اراده خود را بر جوانان تحمیل می کردند. جامعه دیروز و امروز ایران نیاز به آشتی ملی و توانبخشی اجتماعی داشته و دارد. امروز نیز نسلی میرنده خود را بر نسل بالنده تحمیل میکند. نیایش من آن است که نسل نو نسل آشتی ملی در ایران باشد، ایرانی که من میشناسم چنان متنوع است که همه ایرانیان باید آن را بسازند.
علت گرایش شما به انتخاب این مقطع از تاریخ مبارزات سیاسی ایران برای پژوهش خود چه بوده است؟
دورهء سالهای پنجاه زمان خودیابی اجتماعی من بود و پس بازگشت به آن دوره همانا بازگشت به جوانی و بازارزیابی تحولاتی بود که من در جوانی شاهد آن بودم، منتهی این بار از روی عینینگری انتقادی. سرگذشت نوشتن این کتاب داستان جالبی است که در اینجا از جزئیات آن می گذرم و تنها به این اشاره میکنم که سبب پرداختن به این دوره ریشه در مطالعات دانشگاهی من در پدیدارشناسی جنبش های اجتماعی دارد که موضوع تز دکترایم بود که یازده سال پیش آن را تمام کردم. موضوع مورد علاقه من هماره همانا کنش انسانی بوده و هست: من دوست دارم بدانم چرا، چگونه و تحت کدام شرایط انسانها میخواهند محیط پیرامون خود و ناگزیر خود را دگرگون کنند. در پیشگفتار کتاب گفتهام که به سبب حجم زیاد مسائل حیاتی و خطیر پس از انقلاب، به دهه مهم پنجاه با دقت پرداخت نشده است. روشن است که من این کتاب را ننوشتهام تا از کسی یا گروهی تعریف یا برعکس او یا آنها را محکوم کنم. تنها خواستم تصویری از کنش انقلابی و شورشگری چریکی در زمینهء ویژه زمانهء دهه پنجاه به خواننده بدهم: با نگینها و خاکسترهایش، با درخشندگیها و تاریکیهایش، با زیبائیها و ناپسندیهایش.
پژوهش شما چند سال طول کشید و آیا با افرادی که هنوز در سازمان مسئولیتی دارند و یا در مقاطعی با سازمان همراه بودند در این پژوهش مورد استفاده واقع شدند؟
پژوهش در مورد این کتاب را از سال ۱۹۹۹ آغاز کردم و تا سال ۲۰۱۰ که کتاب چاپ شد مدام مشغول بازنویسی و تحقیق در مورد آن بودم. نوشتن این کتاب چندان به درازا کشید که در این فاصله یک کتاب دیگر هم به انگلیسی نوشتم! آرزو میداشتم باز هم میتوانستم کتاب را مورد ویراستاری قرار دهم تا چند اشتباهی را که در آن پیدا کردهام تصحیح کنم. نسخه چاپ شده نسخه سوم کتاب است و نسخه اول بالغ بر ۱۲۰۰ صفحه بود. برای نوشتن این کتاب، افزون بر منابع عمومی تئوریک، در حدود ۱۳۰۰۰ صفحه مطلب به ویژه ادبیات دوره چریکی را مطالعه کردم. دو انسان نیک سخاوتمندانه بخش هائی از آرشیو شخصی خود را یا در اختیارم گذاشتند یا به من اجازه نسخه برداری دادند. یکی از آنها از من خواسته ناشناس بماند و دیگری پروفسور خسرو شاکری در پاریس است که به او مدیونم. دوستان بسیاری از اروپا و امریکا کتابهای نایابی که به طور اتفاقی در کتابخانههای خود داشتند را برایم فرستادند. دو دانشجو از آرشیوهای دانشگاه هاروارد و کلمبیا کپی کتابها و جزوه های آن دوره را برایم فرستادند و کتابخانههای دانشگاههای سایمون فریزر و ویکتوریا برایم تمهیداتی را فراهم آوردند تا بتوانم کتاب هائی از ادبیات آن دوران را از کتابخانههای دانشگاهی کانادا و آمریکا قرض بگیرم. فهرست کردن مجموعههای فارسی کتابخانههای دانشگاههای امریکای شمالی به تنهائی در حدود شش ماه به درازا کشید. یادآوری میکنم در اوایل سالهای ۲۰۰۰ مطالب به این گستردگی در اینترنت قرار نداشتند. بدین ترتیب آرشیوی از ادبیات چریکی آن دوره جمع کردم و این کار به تنهائی سه سال طول کشید. با بسیاری از کوششگران دیروز و امروز فدائی که اکنون در اروپا و آمریکا زندگی میکنند گفتگو کردم، اما از آنجا که رهبران هماره مسائل را از بالا می نگرند، گفتگوهای بسیاری نیز با کنشگران معمولی و جوانتر فدائی کردم تا از تجربههای آنها بشنوم. بسیاری از مسائلی را که برخی از مسولان سازمان ها تمایلی به پرداختن بدانها نداشتند، از زبان فعالین شنیدم. وجود برخی از مسائل را که رهبران نفی میکردند، فعالین رده های پایینتر تائید کردند. در مجموع با ۲۹ نفر مصاحبه کرده ام.
وقتی از جنبش رهاییبخش ملی صحبت میکنید، و مبارزه چریکی دهه ۵۰ را بخشی از این جنبش میدانید مفهوم استعمار کهنه و سلطه سیستم و حضور نظامی خارجی در یک کشور به ذهن متبادر میشود. با توجه به شرایط متفاوت ایران، چرا از چنین جنبشی در ایران صحبت میکنید؟ و چرا مبارزه چریکی را دورهای از این جنبش میدانید؟
پرسش بسیار خوبی است و نکته درستی را مطرح میکند. جنبشهای آزادی بخش ملی در آسیا و آفریقا مبارزه مردم کشورهای استعمارشده بود بر علیه کشورهای استعمارگر اروپائی و بعدها ایالات متحده. این روند عمدتاً پس از جنگ جهانی دوم آغاز شد. به جای کولونیالیسم یا استعمار در این زمان نواستعمار یا نئوکولونیالیسم نشست. یعنی کشورهای متروپل سرمایه داری با ایجاد روابط با نخبگان در یک کشور و بدون مداخله نظامی این کشورها را به اقمار اقتصادی و پس سیاسی خود بدل میکردند و برای خود حوزه نفوذ ایجاد می کردند. ایران هرگز مستعمره نشد اما نیروهای استعماری روس و انگلیس هماره بر سر ایران آویخته و افزون بر تحمیل جنگ بر ایران که بخشهای بزرگی از ایران را از آن جدا ساخت، سیاست های کشور را در جهت منافع خویش مورد نفوذ قرار می دادند. درواقع نواستعمار پیشتر از کشورهای دیگر آسیائی به ایران آمد. پس با موجی که در کشورهای آفریقائی و آسیائی آغاز شده بود، روشن است که مبارزات انقلابی بر علیه امپریالیسم بخشی از این موج جهانی محسوب می شد. نیز روشن است که موفقیت این جنبش ها تا حد بزرگی وابسته به سیاستهای به ظاهر انقلابی اما به راستی توسعه طلبانه اتحاد شوروی بود. اما جالبتر از همه آنکه چریک های فدائی خلق در ادبیات خود مبارزه چریکی در ایران را بخشی از جنبش های آزادیبخش آسیا و آفریقا میدانند و از همین رو من نیز این پیوند مفهومی را در کتاب خود آوردم.
رویکرد خود را در بررسی تاریخ Radical Phenomenology یا پدیدارشناسی رادیکال خواندهاید؟ ممکن است در این مورد توضیح بیشتری بدهید؟
پدیدارشناسی رادیکال را از فیلسوف آلمانی ـ امریکائی راینر شورمان آموختم. شورمان (به همراه ورنر مارکس آلمانی و جانی واتیمو ایتالیائی) یکی از سه فیلسوف پساهایدگری است. پدیدارشناسی رادیکال مکتبی کوچک و حاشیهای در فلسفه غرب است و شمار این پدیدارشناسان چندان اندک است که من تقریباً تمام آنها را میشناسم! از این دیدگاه تاریخ همانا روند برآیند و فروریزی دوره هائی است که هر یک با حقیقتهای خود بر ما پدیدار میشوند و اندیشه و کنش ما را در برمی گیرند. برای همین هم هست که انسان سدههای میانه نمیتوانست مانند ما بیندیشد و ما انسانهای مدرن نیز نمیتوانیم مانند دوران کلاسیک بردهداری قانونی داشته باشیم، حتی نمیتوانیم تصور آن را هم بکنیم. هر دوره شاهد چیرگی هژمونیک گونهای کنش و اندیشه بر کنشگر و بر اندیشمند است. از این دیدگاه، سوژه، کنشگر، فیلسوف نسبت به دورانی که با خود حقیقت را میآورد ثانوی است. پس من نویسنده نیستم، نگارنده هستم: آنچه من مینویسم ردپای رخدادی است که حقیقتی را به من نشان داده است. رخداد بینیاز از حضور من است و وجود من نسبت به حقیقتِ چیره ثانوی و فرعی است. من برای اشاره به مفهوم دورانی حقیقت از مفهوم هگلی «روح زمانه» یا zeitgeist استفاده کردهام بیآنکه از دستگاه نظری هگل استفاده کرده باشم. در کتابم به چیرگی کنش انقلابی در سالهای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ اشاره کردهام و به این امر که دوران کنش و اندیشه انقلابی کم کم دچار فروریزی و فقر شد، تا اینکه از سالهای ۱۹۸۰ به این سو دوران جنبشهای نوین هویتی، حقوق شهروندی، و مبارزه بیخشونت آغاز شد. این مشاهدهها را مدیون دستگاه نظری پدیدارشناسی رادیکال هستم.
مفهوم هژمونی و دیدگاه جنبش چپ ایران و به ویژه فدائیان را در مورد هژمونی چگونه میبینید؟ در همین زمینه تفاوت برداشت آنتونیو گرامشی از هژمونی و ضدهژمونی در چیست؟
به گواه آنچه خواندهام، بیشتر ایرانیان تا امروز آنتونیو گرامشی را نخواندهاند و آنان هم که خواندهاند او را نفهمیده و تجدیدنظرهای اساسی وی را در مارکسیسم و نقد هگلی وی را از مارکس ندیدهاند. جزنی در استفاده از «هژمونی» بیشتر از واژه استفاده کرده تا از مفهوم. از این رو، فدائیان مفهوم پیچیده هژمونی را به معنای ساده شده استیلا یا فرادستی یا اقتدار فهمیده بودند که ابداً درست نیست. متأسفانه به سبب استفاده از منابع دست چندم، خوانشی نادرست از گرامشی در غرب نیز جا افتاده است که یکی از نوآوریهای شوم آن همین مفهوم «ضدهژمونی» است. فشرده بگویم: برای گرامشی هژمونی در سه سطح مطرح است. نخست، در رهبری سیاسی جامعه که در آن هژمونی یک گروه آنگاه به دست میآید که حکومت بیشتر بر عنصر کسب رضایت شهروندان تأکید کند تا بر اقتدار نهادهای حکومتی. دوم، در سطح فرهنگی زیرا برای کسب رضایت شهروندان حکومت از راه آموزش، کارآموزی، فرهنگ مردمی و فولکلور، و همگانی کردن گستره های فرهنگی شهروندان را راضی بار میآورد. نکته سوم که میخواهم بدان تأکید کنم آنکه هژمونی «هستیشناسی» حکومت مدرن است و هیچ ساختار سیاسی مدرن بیرون از ساختار هژمونیک (به شرح نکته اول و دوم) نیست. پس اگر هژمونی این دستگاه جهانشمول باشد در نتیجه هیچ نیروئی بیرون از آن نیست که بتواند آن را بستیزد. پس حتی مبارزان علیه حکومت نیز نمیتوانند خارج از این هستیشناسی جهانشمول باشند و «ضد» هژمونی عمل کنند. مفهوم «ضدهژمونی» این را در نظر نمیگیرد که به گفته گرامشی حتی آنگاه که فرودستان علیه فرادستان برمیخیزند همچنان در ساحت ارادهء بالادستان عمل میکنند. من آموزه های گرامشی را به پدیدارشناسی بردهام و از هستیشناسی دوره هائی یاد میکنم که در آنها حقیقت، هژمونیک میشود و در نتیجه ما را به درون خود میکِشد و کنش و اندیشه ما را تعریف میکند.
در کتاب خود، جنبش فدائیان را جنبشی اصیل خواندهاید، منظورتان از این اصالت چیست؟
استفاده از واژه «اصیل» ارزشگذارانه نبود، یعنی نمیخواستم تعریف کرده باشم. گفتهام اصیل بودهاند از این رو که نظریه پردازانشان از منظر تجربه خود به نظریهپردازی پرداخته بودند. تئوریهای خود را ساخته بودند، اما چندان به خود بیاعتماد بودند که اسم تئوریشان را میگذاشتند «مارکسیسم ـ لنینیسم» که البته همین نامگذاری جواز ورود ایشان به خانوادهای جهانی بود. از یاد نبریم که جنبش چریکی شهری پس از مرگ چهگوارا در بولیوی (۱۹۶۷) و از سال ۱۹۶۸ آغاز شد و کارلوس ماریگلا هم جزوه خود را در ۱۹۶۹ نوشت. البته گروههای چریک شهری پیش از این هم در امریکای لاتین بودهاند اما هماره برای حمایت از چریکهای دهقانی. اما میبینم که بیژن جزنی از همان سالهای ۱۳۴۴ یا ۱۹۶۵ به شیوه بسیار عملگرای خود طرحی برای چریک شهری میدهد. من در این نوآوری اصالت فکری دیدم. افزون بر این، از یادمان نرود در همان چند سال نظریهپردازان فدائی بیشتر از تمام عمر حزب توده ایران کار نظری فکرشدهی خودشان را تولید کردند. حتی رادیکال تر از این نقد بیرحمانه مصطفی شعاعیان از لنینیسم است. در این نوآوریها من اصالت دیدم.
در معرفی کتاب «اودیسه چریکی»(۱) آمده است که شما روی دیگر جنبش رهاییبخش ملی را «تفکر دموکراتیک و مبارزه برای ایجاد گشایش سیاسی» و نیز جریانهای چریکی دهه ۵۰ را بخشی از پروژه دموکراسی خواهی ایرانیان میدانید. این تفکر دموکراتیک چه جایگاهی در نظرات تئوریسینهای جنبش چریکی دارد؟ آیا چنین تفکری با مش چریکی در تضاد قرار ندارد؟
نکته بسیار دقیقی است. چرا از جنبشهای ضداستعماری به نام «آزادیبخش» یاد میکنیم؟ زیرا آماج کنش مردم کشورهای مستعمره آزادی یا رهائی از چیرگی قدرت استعماری بود. نام دیگر این جنبش آزادیخواهانه همانا اعمالِ ارادهء ملی است. برای اعمال اراده ملی باید ملتی وجود داشته باشد که بتواند آرزوهای خود را اعمال کند. روشن است که من انتزاعی سخن میگویم و در حقیقت بیشتر جنبش های رهائیبخش ملی به حکومتهای افرادی دیکتاتور و فاسد انجامیدند. در ایران، انقلاب مشروطه شکلی دمکراتیک و قانوناساسیخواهانهای از جنبش آزادیبخش ملی را به ما ارائه داد. انقلاب مشروطه نخستین انقلاب دمکراتیک آزادیخواهانهی آسیا بود و از این نظر میتوانیم به خود ببالیم. پس زمینهء تاریخی مشروطه هم به جنگهای ایران و روس و دخالتهای امپریالیسم انگلیس و روس در ایران برمیگردد که سبب بیداری ایرانیان شد. اما انقلاب بزرگ مشروطه به ناامنی کشور و تروریسم سوسیال دمکراتها انجامید که بر بستر آن رضا شاه به قدرت رسید. وی مستبدانه عمل کرد اما از ایران در طول ۱۶ سال کشوری با نهادهای مدرن ساخت. در دوره ملی شدن نفت، نماد اعمال اراده ملی (جنبش رهائیبخش) ملی شدن صنعت نفت بود و نماد بازگشت به قانون اساسی، تفویض فرماندهی کل قوا به نخست وزیر که در قانون اساسی آمده است. زنده یاد دکتر مصدق این هر دو جنبش را پیش از سرنگون شدنش به پیش راند. پس از آنکه نسل نوی از مبارزات قانونی ناامید شدند، در جوّ جهانی و شور انقلابی سالهای ۱۹۶۰ راه مسلحانه را پیش گرفتند. و این ادامه جنبش دمکراتیکی بود که با مشروطه خواهی آغاز شده بود، اما از مشروطه خواهی و قانونیت عبور کرده بود. تزهای جزنی نشانگر دغدغهء آزادیخواهانهی وی هستند. من در این روندها تناقض و تضاد نمیبینم (اینها به ترتیب روابط انتزاعی و سیاسی هستند) بل پارادوکس یا ناسازه میبینم. مشی چریکی رهائی ملی را در نظر دارد، پس دمکراتیک است، اما چون نظامی است نمیتواند دمکراتیک باشد و دمکراتیک عمل کند. به این میگوئیم پارادوکس: هنگامی که شرط امکان یک پدیده در همان حال شرط ناممکن بودن آن است.
روابط سازمان با جنبش دانشجویی خارج از کشور را «عامدانه تفرقهافکنانه» خواندهاید. با توجه به این تجربه تلخ، چه نقشی برای دانشجویان، فعالین، و روشنفکران خارج از ایران در جنبش سبز قائل هستید؟ و این رابطه را چگونه میبینید؟
اکنون ما در زمانه دیگری زندگی میکنیم و خوشحالم که دوران ایدئولوژیهای فراگیر و تحمیل آنها به پایان رسیده هرچند ایدئولوژیها همچنان هستند. جنبش های دمکراتیک در ایران از مشروطه به این سو هماره توسط روشنفکران و دانشجویان و کوشندگان بیرون از کشور حمایت شدهاند. در جنبش سبز و جنبشهای اعتراضی اخیر نیز ایرانیان برون مرزی به کوششهای خود پایگاه و تکیهگاه کوشندگان ایران بودهاند. جنبش اعتراضی مردم ایران باید از داشتن این همه حامی آزادیخواه در فرای مرزها به خود ببالد.
دفاع ایدئولوژیک از طبقه کارگر، همواره با تجرید و انتزاع «طبقه کارگر» به عنوان رهبر جنبش انقلابی مطرح بوده است. این مفهوم انتزاعی هنوز در ذهنیت بخشی از چپ ایران عمل میکند. برداشت شما از رابطه جنبش کارگری و جنبش سبز چیست؟
همانگونه که مطرح کردید با وجودی که کارگران استخوانبندی تولید و اقتصاد هر کشور هستند، «طبقه کارگر» مفهومی است انتزاعی که مارکسیستها فریفته آن بودهاند. جنبش کارگری جنبش حقمحور و مطالبه محور است و بر پایه زندگی روزمره و توانائی های ممکن افراد حقیقی شکل میگیرد و ارتباطی به مفاهیم انتزاعی ندارد و در پی رهائی تمامی کارگران دنیا نیست. پس روشن است که نمود نخست جنبش کارگری، فراتر از مطالبههای روز (دستمزد و بازنشستگی و غرامت و ساعت کار و مانند اینها)، جنبش سندیکائی است. آنگاه که جنبش کارگری در وجه عمده خود سیاسی شود، تنها آنگاه میتواند به منزله «جنبش کارگری» به جنبش سبز یاری رساند. توجه کنید که منظورم حمایت کارگران از جنبش سبز نیست، بل پشتیبانی ساماندهی شده جنبش کارگری ـ به شکل ایدهآلِ اعتصاب عمومی ـ را در نظر دارم. از این رو، در مقایسه با نمود سیاسی و نارضایتی برآمده از جنبش دانشجوئی و جنبش زنان و جنبش دمکراتیک شهرنشینان طبقه متوسط، جنبش کارگری هنوز راه چندانی پیش رو دارد.
وضعیت کنونی چپ ایران و امکانات اثرگذاری آن را در تحولات پیشرو چگونه میبینید؟ آیا چپ ایران مجموعا قادر خواهد بود با پیرایش و با اتحاد خود، نقشی و اثری در تحولات آینده ایران داشته و در فردای موفقیت جنبش دموکراسیخواهی ایرانیان، حضور گرایش عدالتخواهانه را به عنوان یک پیش شرط توسعه اجتماعی تقویت نماید؟
آنچه من از چپ میفهمم، یعنی جنبش دادخواهانه و سوسیال دمکراسی، بیش از صد سال است که در ایران ریشه دارست و از این رو دارای حضور و زندگی اجتماعی است. اما منظور شما از «چپ» برایم مفهوم نیست. چپ ایدئولوژیک و گروههای تبعیدی خانوادگی و رهبران کهنسال خودمنصوب جاذبهای برای جوانان ایران (و من!) ندارند. ادبیات چپ چنان دگرگون شده که با سالهای ۱۳۵۰ و ۱۳۶۰ قابل مقایسه نیست. امروز زمانه آهنگ دیگری میزند. من شخصاً نسل خجستهای از جوانان را پیرامون خود میبینم و از آنها میآموزم و این نسل راهگشای من به سوی فردا است. این بحثها را در چند مقاله انگلیسی گفتهام و فشرده بگویم ایران دمکراتیک و سکولار آینده بدون عدالتخواهی و عدالت اجتماعی نمیتواند به مشارکت سیاسی، امنیت اجتماعی، توسعه اقتصادی، برابری جنسی و جنسیتی، برابری زبانی و قومی، آشتی ملی، و توانبخشی اجتماعی دست یابد.
——————-
(۱) معرفی اودیسه چریکی توسط سیاوش آزاد | شهرگان جمعه ۱۸ مارچ ۲۰۱۱
- این پرسش و پاسخ از طریق ایمیل انجام گرفت.
معرفی: دکتر پیمان وهابزاده، استادیار جامعهشناسی در دانشگاه ویکتوریا بریتیشکلمبیا و نویسنده کتاب تجربیات بیان شده: بسوی پدیدارشناسی رادیکال جنبشهای اجتماعی معاصر (۲۰۰۳) است. کارها، مقالات، اشعار، داستانهای کوتاه، نقدها، بررسیها، و مصاحبههای وی به زبانهای انگلیسی، فارسی، آلمانی و کردی، چاپ و منتشر شده است.
اخبار روز:
درآمد
قیام تاریخی مردم مصر و گسترش اعتصابات، شورش ها و تظاهرات در کشورهای مختلف عربی از اردن در خاورمیانه گرفته تا تونس، الجزایر و مراکش میتوانند نمودارها و نشانه هائی از شکل گیری (و عروج) امواج خروشان رهائی در کشورهای جنوب باشند که مدتها پیش از طرف تحلیلگران ضد نظام جهانی سرمایه بویژه مارکسیست ها پیش بینی میگشت. این قیام ها که ممکن است در ماههای آینده در دیگر کشورهای خاورمیانه عربی و آفریقا نیز به وقوع بپیوندند، به هیچ وجه از نوع انقلابات "رنگارنگ" و "مخملی" نبوده و مطالبات مردم بطور عمده بر محور مسائل معیشتی نان، مسکن و کار و آزادی و حق تعیین سرنوشت ملی دور میزنند.
با تغییر سریع اوضاع در مصر، تونس و ... پرسش های مهمی در باره ی علل، مکانیزم ها و پی آمد های این دگردیسی های غیر مترقبه در بین تحلیل گران امور بین المللی و چالشگران ضد نظام مطرح میگردند که توجه به آنها حائز اهمیت می باشند. در حال حاضر موفقیت هائی از سوی مردم در مبارزاتشان کسب گردیده اند که نقدأ چشمگیر و امیدوار کننده هستند، اما آینده این قیام ها را نمی توان به دقت پیش بینی و آینده نگری کرد. آیا این قیام ها بالاخره منجر به سرنگونی کمپرادورها و گسست این دولت – ملت ها از نظام جهان سرمایه خواهند گشت؟ یا اینکه نه این قیام ها منجر به روی کار آمدن "وجیه المله" هائی در این کشورها خواهند گشت که برای مدتی با اعمال رفورم های قلابی و اقدامات "ضد فساد" مالی و سیاسی، توده های وسیعی از مردم را این دفعه در زندانهای "توهمات سکولاریستی" حبس خواهند ساخت؟ در تهیه پاسخ های مناسب به این پرسش ها آنچه که در حال حاضر ختم به یقین است موقعیت ژئوپولیتکی این کشور ها بویژه مصر و یمن در استراتژی و پروژه ای جهانی راس نظام آمریکا می باشد که چالشگران ضد نظام در استراتژی مبارزاتی خود باید در مد نظر داشته باشند.
در این نوشتار بعد از بررسی موقعیت و مکان کشورهای خاورمیانه ی بزرگ در استراتژی جهانی آمریکا به چند و چون اهمیت این قیام های تاریخی که بمقدار قابل توجهی منبعث از گلوبالیزاسیون سرمایه بویژه در دوره ی بعد از پایان "جنگ سرد" و وقوع بحران عمیق سازی ساختاری نظام است، میپردازیم.
موقعیت خاورمیانه در پروژه ی جهانی آمریکا
۱- خاورمیانه با گسترش خود به سوی کشورهای قفقاز و آسیای مرکزی از یک سو و داشتن رشته های تاریخی، فرهنگی و اقتصادی با کشور های عربی آفریقای شمالی از سوی دیگر از موقعیت ویژه یی در استراتژیهای معماران پروژه ی جهانی آمریکا (جهانی ساختن "دکترین مونرو") بر خوردار است. این موقعیت ژئو- پولیتکی منبعث از سه عامل در هم تنیده و مرتبط بهم است:
ثروت عظیم نفت و گاز طبیعی
مکان و موقعیت جغرا- سیاسی آن در قلب "دنیای قدیم" (اروپا، آسیا و آفریقا) و
شرایط آسیب پذیری آن به عنوان "حلقه ی ضعیف" در نظام جهانی سرمایه.
۲- دسترسی به نفت و گاز طبیعی در سرنوشت اقتصاد امپریالیسم سه سره (آمریکا، ژاپن و "اتحادیه اروپا") نقش حائز اهمیتی بازی میکند. برای تامین و تضمین این دسترسی بهترین وسیله اعمال کنترل سیاسی و نظامی بر کشورهای واقع در این خطه بزرگ است.
فعل و انفعالات بزرگ تاریخی و دگردیسی ها، انقلابات و جنبش های متنوع از ترکیه و ایران و عراق در غرب این خطه ی بزرگ گرفته تا یمن، عربستان سعودی و ... در جنوب و مصر و تونس و ... در بخش آفریقای شمالی آن خطه را نمی توان بدون توجه کافی به حرکت راس نظام (آمریکا) در جهت اعمال هژمونی بر این خطه بزرگ بطور دقیق و جامع مورد بررسی قرار داد.
٣- اهمیت ژئوپولیتکی (مکان و موقعیت جغرافبائی) این منطقه در سطح جهانی کمتر از اهمیت وجود ذخایر و ثروتهای نفتی و گاز طبیعی آن نیست و در واقع این دو "موهبت" (موقعیت جغرافیائی و وجود ثروت های طبیعی) که مکمل هم و دو روی یک سکه هستندهم در استراتژی هژمونیکی معماران پروژه ی راس نظام و هم در استراتژی مبارزات رهائی بخش چالشگران ضد نظام از اهمیت ویژه ایی برخوردار هستند. نظری بر نقشه ی جغرافیائی منطقه به روشنی نشان میدهد که حداقل به دو علت اصلی این خطه از اهمیت جغرافیائی مهمی بر خوردار است.
الف – یکم اینکه این منطقه بخاطر موقعیت ومکان جغرافیائی اش در مرکز "دنیای قدیم" در مسافتی برابر از پاریس، پکن، سنگاپور و ژوهانسبورگ (هم از نظر زمینی و هم از نظر هوائی) قرار دارد. در اعصار مختلف گذشته این خطه از طریق "راه های ابریشم" سه قاره ی بزرگ "جهان قدیم " (اروپا، آسیا و آفریقا) را به هم متصل می ساخت. بدون تردید این موهبت در عروج و افول امپراتوریهای "خلافتی" اسلامی قرون هشتم تا دهم و عثمانی در قرون شانزدهم تا نوزدهم نقش مهمی ایفاء میکرد. پس از پایان جنگ جهانی دوم و آغاز "جنگ سرد" این منطقه بخاطر همجواری با کشور شوراها در استراتژی نظام جهانی سرمایه مبنی بر "محاصره" و"مهار" شوروی و "نفوذ کمونیزم" مقام و منزلت بس مهم تر و برتری را اتخاذ کرد. بعد از سقوط و فروپاشی شوروی و پایان دوره ی "جنگ سرد" نه تنها از اهمیت ژئوپولیتکی این منطقه کاسته نشد بلکه اهمیت آن دو چندان افزایش یافت. توضیح اینکه آمریکا در فقدان یک رقیب جدی نظامی تلاش کرد که با گسترش "دکترین مونرو" به منطقه ی بزرگ خاورمیانه و اقیانوس اطلس و اتخاذ هژمونی نفتی در آن خطه وابستگی و "همبستگی" شرکا و متحدین خود (کشورهای اروپای آتلانتیک و ژاپن) را که برای بقای خود نیاز مبرم به نفت و گاز طبیعی خاورمیانه دارند تامین و یقین تر ساخته و کشورهای "نوظهور" چین و هندوستان را (که برای ادامه ی پروسه ی صنعتی سازی در عصر گلوبالیزاسیون سرمایه به نفت محتاجند) برای همیشه مجبور به تبانی با راس نظام سازد البته باید اضافه کرد که این تلاش از سوی نظام با تهدید های مستقیم و غیر مستقیم نظامی همراه بوده و بررسی نقشه ی نظامی جهان نشان میدهد که امروز آمریکا در نقاط متعدد این خطه ی بزرگ (خاورمیانه، اقیانوس هند و آسیای مرکزی) برای ارعاب روسیه و "مهار" چین دست به جنگ های مرئی و نامرئی از یک سو و اقدامات و ماجراجوئی های نظامی از سوی دیگر در مرزهای آن کشورها، زده است.
ب- دوم اینکه از مجموع هشت راه آبی سوق الجیشی مهم جهان، سه راه آبی (تنگه ی هرمز، تنگه ی باب المندب و کانال سوئز) در این خطه ی بزرگ قرار دارند. در صد بسیار مهم نفت مورد نیاز (و حتی حیاتی) کشورهای اروپای آتلانتیک، ژاپن، هندوستان، شبه جزیره ی کره، چین و ... بعد از عبور از تنگه ی هرمز (که خلیج فارس را از طریق دریای عمان به اقیانوس هند متصل می سازد) و ورود به آب های اقیانوس هند بعد از طی دو مسیر مختلف به آن کشورها صادر میگردد. در مسیر اولی، کشتی های نفتی بعد ازعبور از خلیج عدن و تنگه ی باب المندب (راه آبی بین یمن در شبه جزیره ی عربستان و کشور سومالی در شاخ آفریقا) وارد دریای سرخ شده و سپس بعد از عبور از کانال سوئز وارد دریای مدیترانه گشته و نفت را به کشورهای آتلانتیک مثل انگلستان، هلند، فرانسه، آلمان و ... میرسانند.
از مسیر دومی، نفت بعد از عبور از دریای عمان و دریای عربی و طی اقیانوس هند به کشورهای هندوستان، چین، شبه جزیره ی کره، ژاپن و دیگر کشورهای آسیای شرقی و جنوب شرقی صادر میگردد.
۴- شایان توجه است که مثل همیشه در تاریخ جوامع بشری آن فاکتوری که به عنوان موتور حرکت باعث تحول مراحل تاریخی است نفس وجود منابع طبیعی و راههای آبی استراتژیکی نیست بلکه باید تاکید کرد که موتور اصلی حرکت به پیش همانا تلاقی های جدی و مبارزات طبقاتی و ملی بر سر کنترل براین منابع و راههای آبی است. به نظر نگارنده تم اصلی مبارزات در سطح جهانی در قرن بیست و یکم نیز مثل گذشته بر سر کنترل بر این منابع طبیعی بین نظام جهانی سرمایه (بویژه آمریکا به عنوان راس نظام) و خلقهای کشورهای پیرامونی خواهد بود.
۵- تلاش های مدام و پی گیر آمریکا بعد از پایان جنگ جهانی دوم در جهت تبدیل خاورمیانه به "حیاط خلوت" آمریکا در "دنیای قدیم" با اینکه در مرحله ی اول – تضعیف و اخراج انگلستان و فرانسه از منطقه – با پیروزی روبرو گشت ولی در مرحله ی دوم – الحاق آن منطقه به محور نظامی (ناتو) از طریق "معاهده ی بغداد" – با شکست روبرو گردید. این شکست که با کودتای نظامی در عراق تحت رهبری عبدالکریم قاسم در سده ۱۹ شروع گشته و سپس با انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹ و سرنگونی رژیم سلطنتی شاهنشاهی تا سقوط و فروپاشی شوروی در ۱۹۹۱ کامل گشت، آمریکا را مجبور ساخت که اجرای پروژه ی تبدیل خاورمیانه به "حیاط خلوت" خود در "دنیای قدیم" را به تعویق اندازد.
علت این امر به روشنی این بود که مبارزات رهائی از یوغ نظام توسط ملی گرایان پوپولیست که در دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ در حال نضج گیری در خاورمیانه بود آن را به میدان کارزار بین نیروهای ضد امپریالیستی (ایران عهد دولت کوتاه مصدق، عراق زمان عبدالکریم قاسم، مصر دوره ی جمال عبدالناصر و ...) و آمریکا که به سرکردگی نظام جهانی سرمایه رسیده بود، تبدیل ساخت. این پروژه ی رهائی علیرغم کمبودها، نقصان ها و محدودیت های تاریخی خود دارای یک اندیشه بلند پروازانه بود که توده های عظیمی از مردم بویژه جوانان و کارگران را به حمایت جدی از آن جلب کرد وآن اندیشه ی استقلال از استعمارگران کهن (انگلستان و فرانسه و ...) و "نیافتادن در تله ی" هژمونی آمریکا بود. نتیجه ی این بلند پروازی مشروع و مناسب بالاخره به برگزاری موفقیت آمیز "کنفرانس باندونگ" در سال ۱۹۵۵ و سپس ایجاد سازمان "کشورهای غیر متعهد" در سال ۱۹۶۲ منجرگشت. به نظر نگارنده چین توده ی به مقدار قابل توجهی (و شوروی نیز تا اندازه ئی) متوجه این اندیشه ی رهائی در کشورهای خاومیانه و دیگر مناطق جهان سوم گشته و نقش مهمی در جلوگیری از تهاجمات میلیتاریستی آمریکا علیه اوجگیری جنبش های آزادیبخش ملی ایفا کرد. مضافأ حضور شوروی (بویژه بخاطر قدرت نظامی اش) در صحنه ی سیاسی جهان از عوامل اصلی در تصمیم گیری هئیت حاکمه ی آمریکا مبنی بر عقب نشینی تاکتیکی و معوق ساختن پروژه ی تبدیل خاورمیانه به "حیاط خلوت" راس نظام محسوب میگردند.
۶- با اینکه این جنبش ها و دولت های بر آمده از آنها خدمات قابل ملاحظه ایی بویژه در حیطه های صنعتی سازی کشورها، در ارتقاء آموزش و پرورش مجانی، معرفی برنامه های بیمه بهداشتی و ... انجام دادند و با ایجاد همبستگی های منطقه ای بین خود در اعتلای آگاهی های طبقاتی و ملی در آن کشورها ارثیه های ارزنده ایی از خود به جا گذاشتند ولی به خاطر نقصان ها و کمبودهای نمایان بویژه در امر دموکراسی و عدم شرکت توده های مردم در تصمیم گیری ها و حتی رواج عادات و سیاست های استبدادی در نیمه راه از نفس افتادند. مضافأ این جنبش ها و دولت های بر آمده از آنها در یک برهه از تاریخ رشد خود (در آغاز دهه ی ۱۹۷۰) با قبول تئوری توسعه از طریق مدرنیزاسیون (صنعتی سازی) یکی بعد از دیگری "مسحور" و "مقهور" منطق حرکت سرمایه گشته و بالاخره مشروعیت وجودی خود را از دست دادند. کاهش روزانه ی محبوبیت و سپس ریزش مشروعیت این دولت ها بالاخره یک خلاء عظیم سیاسی در خاورمیانه ی بزرگ بوجود آورد که در آن انواع و اقسام بنیادگرائی های آئینی و مذهبی از یک سو و اندیشه های پان ایستی (خاک پرستی، الحاق طلبی، تجزیه طلبی) از سوی دیگر که جملگی از عنایت و حمایت هئیت جاکمه آمریکا برخوردار بودند، شروع به رشد کردند. در نتیجه با سقوط و فروپاشی شوروی، تبدیل چین به یک کشور سرمایه داری نوظهور و پایان دوره ی "جنگ سرد" کلیه ی این خطه ی بزرگ تبدیل به آسیب پذیر ترین منطقه در کلیت نظام جهانی گشت که درآن مداخلات (منجمله تجاوزات نظامی) راس نظام در روز روشن به آسانی به وقوع پیوستند.
۷- بدون تردید، آمریکا در خاور میانه با همکاری دو "متحد" وفادار و بی قید وشرط خود – اسرائیل و ترکیه – عمل میکند ولی کشورهای اروپای آتلانتیک و ژاپن (دو ستون دیگر امپریالیسم "دسته جمعی") نقش حاشیه ای و جانبی در خاورمیانه ایفاء می کنند. علیرغم اعلان بعضی نارضایتی های الکی و قلابی در مورد سیاست های آمریکا، دولت های اروپائی تا زمانی که توسط نیروهای نئو لیبرالی "اروپای کاپیتال" اداره و کنترل می شوند هژمونی آمریکا را در خاورمیانه پذیرا هستند. آمریکا نیز تا زمانی که آن کشورها سیاست های هژمونی طلبانه ی آمریکا را زیر سئوال نبرند، حاضر است که دسترسی آن دولت ها به منابع طبیعی بویژه نفت در منطقه را تامین سازد.
فرود هژمونی آمریکا و پی آمدهای آن
۱- روشن است که اگر آمریکا بخواهد هژمونی خود را بر جهان اعمال سازد باید با تضمین کنترل بلا شرط بر منابع طبیعی خاورمیانه به انقیاد "شرکا (ژاپن و کشورهای اروپای آتلانتیک) از یک سو و تبانی سازی رقبای نو ظهور خود (چین، روسیه، هندوستان، برزیل) از سوی دیگر نایل آید. این امر در دو دهه ی ۱۹٨۰ و ۱۹۹۰ به خاطر "شکوفائی" و "رستگاری" اقتصادی منبعث از "عهد زیبای" گلوبالیزاسیون سرمایه (و گسترش امواج نئو لیبرالیستی "بازار آزاد") عملأ از سوی حامیان و ایدئولوگهای راس نظام جشن گرفته شد. ولی با در غلطیدن آمریکا در باطلاق جنگهای "بی پایان" و "نامحدود" افغانستان و عراق و گسترش آنها به یمن در خاورمیانه و پاکستان در آسیای جنوبی جهانیان شاهد نا کامی آمریکا درکسب هژمونی "بلامنازع" در خاورمیانه گشتند.
۲- در نیمه ی دوم دهه ی ۲۰۰۰ پروسه ی ناکامی آمریکا در پرتو بروز بحران عمیق ساختاری نظام سرمایه (که در ماههای پائیزسال ۲۰۰٨ بر ملاء و رسانه ای گشت) موقعیت جهانی آمریکا را در سراشیب فرود و ریزش قرار داد. تا زمانی که "عهد زیبای" گلوبالیزاسیون نئو لیبرالی "شرکا و رقبای راس نظام را در تاراج منابع طبیعی و انسانی جهان و انباشت سرمایه سهیم ساخته بود آنها به درجات مختلف هژمونی آمریکا را بویژه در مدیریت اقتصاد جهانی پذیرا بودند ولی با در غلطیدن بیشتر آمریکا در باتلاق جنگ های مرئی و نامرئی و بروز و رشد بحران عمیق ساختاری، این شرکا و رقبا همراه با دیگر اولیگارش های عضو کشور های جی ۲۰، سیاست های هژمونی طلبانه ی آمریکا در مدیریت سیاسی جهان را به درجات مختلف به زیر سئوال کشیدند.
٣- اما وقایع متعاقب از این رویداد ها و تغییرات (فرود موقعیت هژمونیکی و پرستیژآمریکا در سطح جهانی و عروج نیروهای نو ظهور در صحنه ی سیاسی جهان) برای جهان کنونی چه خواهند بود؟ بدون تردید وضع نظام جهانی که ما در آن زندگی میکنیم و نقدأ تا حد زیادی در آشوب و بی امنی است، آشوبناک تر و فلاکت بار تر خواهد گشت. بی امنی های ناشی از این آشوب ها نگرانی های بزرگ و متعددی را در سراسر جهان ببار آورده است.
یکی از نگرانی هایی که همگان از آن در خصوص این اتفاقات احساس دلهرگی نموده و حتی هراس نشان میدهند، احتمال برخوردهای نظامی بین آمریکا و شرکایش با نیروهای نو ظهور اقتصادی است. به نظر این نگارنده پیش بینی و آینده نگری دقیق د راین خصوص بسیار دشوار میباشد. به استنباط نگارنده، اولیگارشی "دو حزبی" حاکم در آمریکا انتخاب نوعی انزوای مبتنی بر "حفظ سنگر آمریکا (سیاست ایزولاسیون) و عقب نشینی بر اساس سیاست "بررسی نوین تالم انگیز" (که برای مدتی بعد از پایان جنگ ویتنام در نیمه ی دهه ی ۱۹۷۰ اتخاذ کرد) را رد کرده و پروژه ی جهانی سازی "دکترین مونرو" را بر گزیده است. به عبارت دیگر اولیگو پولی های حاکم (بر اولیگارشی آمریکا) تصمیم گرفته اند که با توسل به میلیتاریسم (آخرین حربه ی بزرگ خود) به ماجراجوئی های نظامی در سطح جهان بویژه در کشورهای خاورمیانه ی بزرگ نه تنها موقعیت هژمونیکی خود را حفظ کند بلکه با اتخاذ هژمونی نفتی در آن منطقه و متعاقبأ تطمیع شرکا و تحدید و مهار رقبای نوظهور خود به اندیشه ی سلطه ی "پاکس آمریکانا" در سطح جهانی جامه ی عمل بپوشانند.
۴- تا آنجا که ما میتوانیم حدس بزنیم چین به عنوان یک قدرت نوظهور و رقیب بالقوه ی آمریکا خواهان رودرروئی و تلاقی نظامی با آمریکا نیست و روی این اصل در روابطش با آمریکا به سیاست "تبانی و رقابت" روی آورده است. در این میان آنچه که سرکردگان راس نظام و شرکای اصلی (و رقبای نوظهور) آن را غافلگیر کرده آغاز عروج امواج بیداری و رهائی از یوغ نظام جهانی در آسیب پذیرترین و ضعیف ترین "حلقه ی" نظام جهانی (خاور میانه بزرگ) است که راس نظام مدتهاست که میخواهد با تبدیل آن به "حیاط خلوت" خود "قدم اول" را در اجرای پروژه ی جهانی و تسلط نظامی بر کلیه ی کره ی خاکی بر دارد.
مصر: سر آغاز عروج امواج بیداری و رهائی در خاور میانه ی بزرگ
بررسی تاریخ قرن بیستم نشان میدهد که اولین بحران عمیق ساختاری نظام سرمایه که در سال ۱٨۷٣ شروع گشت بعد از عبور از "عهد زیبای" جهانی شدن سرمایه وارد مرحله ی "صلح مسلح" گشته و بتدریج جهان را بعد از گذار از یک مرحله ی فلاکت و آشوب به سوی جنگ جهانی اول (۱۹۱٨ – ۱۹۱۴) سوق داد. ولی در عین حال این بحران ساختاری و سیاست های منبعث از آن جهان را بسوی ظهور و عروج امواج خروشان بیداری و رهائی از یوغ سرمایه برد.
اتفاقأ سر آغاز آن امواج (انقلاب اکتبر ۱۹۱۷) نیز در "حلقه ی ضعیف" نظام جهانی ان زمان (در امپراطوری روسیه تزاری) به وقوع پیوست و سپس بطور غیر مترقبه در کشور های "مشرق زمین" توسعه و گسترش یافت.
امروز نیز در بحبوحه ی دومین بحران عمیق ساختاری نظام ما شاهد بروز و عروج امواج بیداری و رهائی در کشور های خاورمیانه ی بزرگ هستیم که آسیب پذیر ترین و "بی محافظ" ترین حلقه ی ضعیف نظام جهانی را تشکیل میدهد. مسلمأ چند و چون مسیر انقلاب اخیر مصر و سرانجام آن میتوانند روایت ها، تحلیل های گوناگون و پیش بینی های متنوع را در بر گیرند ولی برای مردم مصر و مردمان متعلق به دیگر کشورهای آن منطقه ی بزرگ نقش و رفتار نیروهای چالشگر ضد نظام از یک سو و حرکت و رفتار آمریکا در این کشورها از سوی دیگر حائز اهمیت هستند. در اینجا به بررسی نکات مهم این انقلاب بویژه در ارتباط با " برندگان" و "بازندگان" آن میپردازیم.
۱- سرزمین مصر از لحاظ بعضی فنون و موقعیت ژئوپولیتیکی و ویژگی های تاریخی و فرهنگی مقام مهمی را در کشورهای خاورمیانه (آسیای جنوب غربی) و آفریقا ایفاء میکند که بررسی هریک از آن ها حائز اهمیت هستند. ولی در اینجا فقط به بررسی نقش مصر به عنوان آغازگر عروج امواج نوین بیداری و رهائی میپردازیم.
انقلاب کنونی مصر و گسترش آن به کشورهای مختلف عربی در منطقه توسط بعضی از تحلیلگران (منجمله امانوئل والرستین) دومین قیام در دنیای عربی محسوب میشود. قیام اول در بحبوحه ی جنگ اول جهانی (که خود منبعث از تشدید اولین بحران عمیق ساختاری سرمایه بود) به رهبری شریف حسین بن علی در سال ۱۹۱۶ آغاز گشت. در جریان جنگ جهانی نیروهای استقلال طلب عرب نیروهای نظامی عثمانی را از سرزمین های عربی اخراج کردند. بعد از پایان جنگ و شکست امپراطوری عثمانی، کشورهای عربی بخاطر "اخته شدن" و وادادگی رهبری قیام یکی بعد از دیگری بطور رسمی به مستعمرات نوین نیروهای امپریالیستی (انگلستان و فرانسه) تبدیل گشتند. در دوره ی بین دو جنگ جهانی با اینکه بعضی از کشورهای عربی (مثل مصر، لبنان، عراق ...) به طور رسمی مستقل گشتند ولی اکثر آن کشورها به سان کشورهای نیمه مستعمره عمل کرده و دولتمردانشان به کمپرادورهای دولت های امپریالیستی تبدیل شدند.
۲- اما مردم مصر و دیگر کشورهای عربی آرمانهای استقلال طلبانه و آزادیخواهانه ی خود را فراموش نکرده و با عروج جنبش های رهائی بخش در دهه ی بعد از پایان جنگ جهانی دوم دو باره دست به مبارزه زدند. با پیروزی "افسران جوان" تحت رهبری جمال عبدالناصر نه تنها مصر به گسست از محور نظام جهانی سرمایه فایق آمد بلکه مردم مصر و خود ناصر در توسعه و گسترش جنبش های بیداری و رهائی کشورهای خاورمیانه ی عربی و آفریقا در "کنفرانس باندونگ" و سپس در تاسیس و پیشرفت "جنبش کشورهای غیر متعهد" نقش های برجسته و مهمی ایفا کردند.
٣- این جنبش های بزرگ تاریخی و رهائی بخش و دولت های برآمده از آنها پس از دو دهه به خاطر محدودیت ها و نقصان های سیاسی درونی خود از یک سو و حرکت و رفتارهای آمریکا در جهت تبدیل منطقه ی بزرگ خاورمیانه (بویژه بخش کشورهای عربی آن) به "حیاط خلوت" خود و "متحد" وفادارش – اسرائیل – از سوی دیگر مورد هجوم و تجاوزات متعدد قرار گرفته وبار دیگر با پروسه ی فروپاشی و ریزش روبرو گشتند. علیرغم خدما ت قابل تحسینی که به مردم بویژه زحمتکشان مصر هم در زمینه های معیشتی مسکن، کار آموزش و پرورش و هم در حیطه ی صنعتی سازی کشور انجام داد، جنبش مصر و دولت های برآمده از آن بالاخره به خاطر پراتیک اندیشه ی "رسیدن به آنهأ(کشورهای توسعه یافته ی مرکز) در دام منطق حرکت جهانی سرمایه (گلوبالیزاسیون) افتاده و بالاخره بپایان عمر خود رسید.
امروز بعد از دو دهه گلوبالیزاسیون "با شکوه" و وعده های "عهد زیبای" دوم دو باره عروج امواج بیداری و رهائی از یوغ سرمایه در کشورهای بویژه عربی منطقه ی بزرگ خاورمیانه جدید آغاز گشته است. قیام جوانان عمومأ تحصیل کرده (و عمدتأ فرودست) در تونس در نیمه دوم ماه ژانویه ۲۰۱۱ که پیروزمندانه موفق به عزل و فرار زین العابدین بن علی گشت، واقعأ یک نقطه ی عطفی بود که بررسی اش حائز اهمیت است.
۴- موقعی که توده های جوان زندگی خود را به خطر می اندازند که بر علیه مستبدین "ابر فاسد" و کمپراتور (در خدمت اولیگوپولی های مالی انحصاری سرمایه) بپاخیزند و عملأ در براندازی آنها موفق گردند، مسلمأتحسین جهانیان را کسب میکنند. جدا و مستقل ازهراتفاقی که بعدأ امکان و احتمال دارد که در تونس و مصر به وقوع به پیوندد، این یک لحظه ای نشاط انگیز برای "بشریت بهره مند از انسانیت" بود که توده های زحمتکش جوان دست خالی موفق به براندازی " تزارهای" خود گشتند. سئوالی که مطرح است این است که چه اتفاقی بعدأ به وقوع خواهد پیوست و مهم تر از آن اینکه بالاخره بازندگان و برندگان این قیام ها و انقلابات در مصر، تونس و ... کدام نیروها خواهند بود؟
۵- در دنیای واقعی آسان نیست علیه یک رژیم مستبد قیام کرد. زیرا این رژیم که از وجود نیروهای مسلح، پلیس امنیتی و اطلاعاتی، ثروت و پول و حمایت و عنایت نظام جهانی سرمایه (بویژه رأس آن) بهره مند است، میتواند به سرکوب این قیام ها اقدام کند. ولی اگر پذیرا باشیم که اقدامات سمبولیک مثل عمل خودسوزی یک جوان فروشنده ی کنا ر خیابانی (محمد بو عزیزی) در اعتراض علیه بی عدالتی های اجتماعی (بیکاری از یک سو و ستم پلیس از سوی دیگر) می تواند اقشار مختلف توده های فرودست بویژه جوانان را علیه رژیم کمپرادور و مستبد بسیج و آماده سازد آن وقت متوجه میشویم که چگونه "انفجار" توده های عظیمی از مردم که از فقر مزمن و ستم بیحد به ستوه آمده اند بالاخره منجر به براندازی "تزارهای" حاکم در "حلقه های ضعیف" نظام جهانی میگردند. ولی برای اینکه این قیام منجر به براندازی کل رژیم گردد ما باید شاهد رشد دو جریان سیاسی در آن جوامع باشیم:
یکم بروز و تشدید تلاقی های جدی بین جناح های بزرگ درون رژیم و دوم تدارک و رشد سازماندهی در بین چالشگران ضد رژیم به عنوان روشنفکران متعهد و "ارگانیک" توده های مردم بویژه فرودست.
۶- در مورد نکته اول ما به وضوح شاهد بودیم که هم در تونس و هم در مصر بنیاد ها و جناح های درون رژیم ها چندان اجماع و اتحادی در مقابل قیام مردم از خود نشان ندادند. نیروهای نظامی (ارتش) در تضاد با نیروهای امنیتی و پلیس حاضر نشدند علیه توده های مردم که به ستوه در آمده و به انقلاب متوسل شده بودند، تیر اندازی کنند.
در مصر و تونس زمانی که نیروهای امنیتی – پلیس نتوانستند جنبش بیداری و رهائی مردم را از یوغ استبداد و وابستگی بدون کمک نیروهای نظامی سرکوب سازند، هم زین العابدین بن علی و هم حسنی مبارک چاره ی دیگری به غیر از فرار و کناره گیری از قدرت نداشتند.
البته بعد از فرار بن علی و کناره گیری مبارک، جهانیان به استثنای ایتالیای برلسکونی، اسرائیل نتن یاهو و آمریکای نئوکان ها به تحسین و تمجید این انقلابات پرداختند. فرانسه (حامی اصلی دیکتاتور تونس) و آمریکا (حامی اصلی دیکتاتور مصر) در مقابل عروج امواج خروشان بیداری و رهائی مردمان تونس و مصر مجبور به عقب نشینی موقتی گشته و وانمود کردند که " قربانی" "قضاوتهای" ناقص و "گمراه کننده ی" بنیادهای امنیتی خود گشته اند.
آینده نگری در باره ی انقلابات مصر و تونس
۱- همانطوری که خیلی از تحلیلگران پیش بینی میکردند، موج بیداری و رهائی، به طور غیر مترقبه به دیگر کشورها ی بویژه عربی خاورمیانه و آفریقای شمالی – یمن، اردن، الجزیره، لیبی و ... گسترش یافته و باعث قیام ها و تلاطمات بزرگ سیاسی گشته است. در این برهه از تاریخ این موج نوین که عملأبه نظر میرسد به گشایش "جبهه ی دوم" در کشور های جنوب برای رهائی از یوغ نظام جهانی بیانجامد پرسش اصلی این است که برندگان و بازندگان اصلی این انقلابات کدامین نیروهای سیاسی خواهند بود؟ و آیا چالشگران ضد نظام که به خانواده ی بزرگ چپ تعلق دارند موفق خواهند شد که با ایجاد همدلی و هم زبانی و ادغام، مسئولیت تاریخی خود را نسبت به قربانیان نظام جهانی بنحو مناسبی بنمایش بگذارند؟
۲- آینده و سرنوشت این انقلابات را حداقل تا شش ماه آینده نمی توان به دقت پیش بینی کرد که کدام نیروئی موفق به تسخیر قدرت در این کشورها خواهد گشت. انقلابات خود جوش و غیر مترقبه شرایط سیالی (مثل انقلاب ۱۹۱۷ روسیه) بوجود میاورند که در آن بقول لنین "قدرت در خیابان دراز کشیده است" و "طبیعتا" آن نیروئی که متمرکز و سازمان یافته و قاطع است میتواند به قدرت (مثل بلشویک ها در اکتبر ۱۹۱۷) برسد.
اوضاع سیاسی عینی در کشورهای عربی خیلی متفاوت است. تا آنجا که این نگارنده اطلاع دارد در هیچ یک از کشورهای عربی، یک حزب و یا سازمان رادیکال، سکولار و متشکلی (مثل بلشویک ها) را سراغ نداریم که آماده ی تسخیر قدرت در آن کشور مشخص باشد.
٣- در اکثر این کشورها تعداد زیادی جنبش های اجتماعی و سیاسی وجود دارند که تلاش میکنند نقش مهمی در سرنوشت و آینده ی انقلاب مصر وتونس ایفاء کنند ولی بسیاری از آنها دارای پایگاه توده ایی قابل ملاحظه ای نیستند. در نگاه اول چنین بنظر میرسد که جنبش های "اسلامیست" در مصر بیش از دیگر نیروها متشکل هستند اما در یک نگاه دقیق تر مشاهده میشود که این جنبش ها هدف مشترک نداشته و دارای دیدگاههای متفاوتی در باره ی نوع و شکل حکومت برای مصر هستند. نسخه های متفاوتی که این اسلامیست ها برای آینده ی مصر طرح کرده اند از نوع حکومت اسلامی در ترکیه گرفته تا نوع طالبان در افغانستان را در بر میگیرند. حتی سازمان "اخوان المسلمین" که متشکل ترین سازمان اسلامیست در مصر محسوب میشود به خاطر وجود جناههای مختلف درون آن موفق نخواهند گشت که بیش تر از بیست در صد کرسی های پارلمان مصر را در انتخابات سپتامبر ۲۰۱۱ بدست آورند.
۴- نیروهای ملی گرا (عمدتأ ناصریست ها) و بعثی های مصری بیشتر ازاسلامیست ها در پراکندگی و انشقاق بسر میبرند ولی برخلاف اسلامیست ها دارای پایگاههای مردمی بیشتری در جنبش های جوانان، دانشجویان، زنان و ... هستند. "نیروهای سوسیال" (کمونست ها و دیگر سوسیالیسها) به خاطر حداقل سی سال سرکوب، سانسور و سرخوردگی ضعیف تر و حتی پراکنده تر از "نیروهای ناسیونال" (ناصریست ها، هسته ای بعثی ها و جناح چپ سازمان "وفد") می باشند ولی اخیرأدر بحبوحه ی بروز و گسترش انقلاب مصر دو باره "جان تازه" یافته و رشد کرده اند.
در پرتو این اوضاع پیش بینی دقیق در مورد این که کدام نیرویی در آینده ی نزدیک (حداقل در شش تا ده ماه آینده) قدرت را بدست خواهد گرفت مشکل است. سئوالی که بطور طبیعی بین توده های مردم و چالشگران ضد نظام سرمایه مطرح است این است که آیا احتمال رشد هم دلی و هم رنگی و اتحاد بین " نیروهای سوسیال" و "نیروهای ناسیونال" در مصر (به سان عهد باندونگ" و یا به شیوه و شکل کنونی کشورهای درون "آلبا" در آمریکای لاتین قرن بیست و یکم) وجود دارد؟
آنچه که روشن است این است که اگر این اتفاق در کشور های عربی به وقوع به پیوندد، مسلمأ جهان ما شاهد عروج امواج بیداری و رهائی در جهت گسست از محور نظام سرمایه خواهد گشت. فعل و انفعالات داخلی در مصر، تونس و ... در شش ماه آینده نشان خواهند داد که چقدر قربانیان نظام سرمایه در آسیب پذیر ترین "حلقه ی ضعیف" سیستم جهانی در بر داشتن قدم هائی در جهت گسست از محور نظام موفق شده اند.
۵- و اما در سطح جهانی آن کدام نیروهای خارجی هستند که تلاش خواهند کرد اوضاع را در مصر، تونس و ... به نفع خویش به پیش رانده و دولت ها ی برآمده از این انقلابات را تحت کنترل خود قرار دهند؟ بدون تردید عمده ترین نیروی خارجی که میخواهد منافع و قدرت خود را در کنترل راه آبهای مصر و شمال آفریقا از یک سو و خلیج عدن و تنگه ی باب المندب از سوی دیگر از دست ندهد، همانا (راس نظام امپریالیستی سه سره) است. در انقلابات اخیر کشورهای عربی اگر توده های مردم با کمک چالشگران ضد نظام (که طبیعتأ ضد رژیم های کمپرادور نیز هستند) بتوانند دولت های ضد گلوبالیزاسیون را بر سر کار آورده و سیاست های نئولیبرالیستی حاکم بر "بازار آزاد" (سیاست های خصوصی سازی، کالا سازی و مقررات صندوق بین المللی پول منبعث از "تعدیل ساختاری اقتصادی" و ...) را با دخالت گری خود در حق تعیین سرنوشت خویش لغو سازند در آن صورت سیاست های هژمونی طلبانه ی آمریکا با ضربه ی دیگری از سوی ملل کشورهای جنوب مواجه خواهد گشت.
جمع بندی و نتیجه گیری
۱- عروج امواج بیداری و رهائی از یوغ سرمایه (که با افتتاح جبهه ی دوم در کشورهای عربی آغاز گشته) زمانی اتفاق می افتد که جهان ما وضع پر از آشوب و بی امنی را از سر میگذراند. این "امپراتوری آشوب" دارای سه ویژگی مسلط است که به ترتیب عبارتند از:
- سقوط و کاهش سطح زندگی معیشتی برای حداقل دو سوم جمعیت شش میلیاردو هفتصد میلیون نفری مردم جهان بویژه در کشورهای پیرامونی در بند،
- افزایش وقیحانه و تجاوز کارانه در آمد جاری قشرهای کوچک متعلق به طبقه ی فرا دست بویژه در کشورهای مسلط مرکز و
- سقوط جدی در قدر قدرتی "بلامنازع" آمریکا در سطح جهانی.
۲- عروج امواج رهائی در کشور های عربی (مستقل از نوع سرانجام و آینده اش) روند فرود و ریزش قدر قدرتی آمریکا را تشدید خواهد ساخت. همراه و به موازات کشورهای آمریکای لاتین دنیا ی عرب که در بر گیرنده ی بیست و دو کشور عربی با سیصد و پنجاه میلیون نفر جمعیت است دومین خطه ی بزرگ در کشورهای پیرامونی (جنوب) است که در آنجا مخالفت و مقاومت علیه مداخلات آمریکا در امر داخلی آن کشورها از یک پایگاه وسیع مردمی برخوردار است.
روند ریزش اعتبار و پرستیژ آمریکا در این کشورها به حدی در سالهای اخیر شدت یافته است که حتی رژیم های کمپرادور حاکم علیرغم خواست و تمایلات آمریکوفیلی خود شرایط را برای بقای خود خطرناک دیده و در وابستگی خود به راس نظام بطور کافی پایداری نشان نمی دهند.
٣- علیرغم احتمال تجاوز نظامی و یا مداخلات ماجراجویانه آمریکا در جهت "دژنره" و اخته ساختن این انقلابات، امواج نوین بیداری و رهائی از یوغ نظام جهانی سرمایه این دفعه در دنیای عرب (که از موهبت و برکت ویژگی های همبستگی تاریخی و سیاسی ملل "افرو – آسیائی" برخوردار است) بطور حتم آغاز گشته است.
به نظر نگارنده، مردمان در بند این کشورها که بطور پیوسته "تزارهای" خود را یکی بعد از دیگری سرنگون ساخته و یا موقعیت آنها را به زیر سئوال میکشند در تحلیل نهائی برندگان اصلی این انقلابات خواهند بود به شرط اینکه در این کشورها نیروهای چپ عام (نیروهای "سوسیال" و نیروهای "ناسیونال") با گسترش و رشد همدلی، هم زبانی و بالاخره همبستگی در صفوف خود بتوانند به عنوان چالشگران ارگانیک این جنبش ها مسئولیت و وظیفه ی تاریخی خود را نسبت به آرمان های توده های مردم در جهت استقرار استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی به نحو احسن به مورد اجرا گذارند.
قیام تاریخی مردم مصر و گسترش اعتصابات، شورش ها و تظاهرات در کشورهای مختلف عربی از اردن در خاورمیانه گرفته تا تونس، الجزایر و مراکش میتوانند نمودارها و نشانه هائی از شکل گیری (و عروج) امواج خروشان رهائی در کشورهای جنوب باشند که مدتها پیش از طرف تحلیلگران ضد نظام جهانی سرمایه بویژه مارکسیست ها پیش بینی میگشت. این قیام ها که ممکن است در ماههای آینده در دیگر کشورهای خاورمیانه عربی و آفریقا نیز به وقوع بپیوندند، به هیچ وجه از نوع انقلابات "رنگارنگ" و "مخملی" نبوده و مطالبات مردم بطور عمده بر محور مسائل معیشتی نان، مسکن و کار و آزادی و حق تعیین سرنوشت ملی دور میزنند.
با تغییر سریع اوضاع در مصر، تونس و ... پرسش های مهمی در باره ی علل، مکانیزم ها و پی آمد های این دگردیسی های غیر مترقبه در بین تحلیل گران امور بین المللی و چالشگران ضد نظام مطرح میگردند که توجه به آنها حائز اهمیت می باشند. در حال حاضر موفقیت هائی از سوی مردم در مبارزاتشان کسب گردیده اند که نقدأ چشمگیر و امیدوار کننده هستند، اما آینده این قیام ها را نمی توان به دقت پیش بینی و آینده نگری کرد. آیا این قیام ها بالاخره منجر به سرنگونی کمپرادورها و گسست این دولت – ملت ها از نظام جهان سرمایه خواهند گشت؟ یا اینکه نه این قیام ها منجر به روی کار آمدن "وجیه المله" هائی در این کشورها خواهند گشت که برای مدتی با اعمال رفورم های قلابی و اقدامات "ضد فساد" مالی و سیاسی، توده های وسیعی از مردم را این دفعه در زندانهای "توهمات سکولاریستی" حبس خواهند ساخت؟ در تهیه پاسخ های مناسب به این پرسش ها آنچه که در حال حاضر ختم به یقین است موقعیت ژئوپولیتکی این کشور ها بویژه مصر و یمن در استراتژی و پروژه ای جهانی راس نظام آمریکا می باشد که چالشگران ضد نظام در استراتژی مبارزاتی خود باید در مد نظر داشته باشند.
در این نوشتار بعد از بررسی موقعیت و مکان کشورهای خاورمیانه ی بزرگ در استراتژی جهانی آمریکا به چند و چون اهمیت این قیام های تاریخی که بمقدار قابل توجهی منبعث از گلوبالیزاسیون سرمایه بویژه در دوره ی بعد از پایان "جنگ سرد" و وقوع بحران عمیق سازی ساختاری نظام است، میپردازیم.
موقعیت خاورمیانه در پروژه ی جهانی آمریکا
۱- خاورمیانه با گسترش خود به سوی کشورهای قفقاز و آسیای مرکزی از یک سو و داشتن رشته های تاریخی، فرهنگی و اقتصادی با کشور های عربی آفریقای شمالی از سوی دیگر از موقعیت ویژه یی در استراتژیهای معماران پروژه ی جهانی آمریکا (جهانی ساختن "دکترین مونرو") بر خوردار است. این موقعیت ژئو- پولیتکی منبعث از سه عامل در هم تنیده و مرتبط بهم است:
ثروت عظیم نفت و گاز طبیعی
مکان و موقعیت جغرا- سیاسی آن در قلب "دنیای قدیم" (اروپا، آسیا و آفریقا) و
شرایط آسیب پذیری آن به عنوان "حلقه ی ضعیف" در نظام جهانی سرمایه.
۲- دسترسی به نفت و گاز طبیعی در سرنوشت اقتصاد امپریالیسم سه سره (آمریکا، ژاپن و "اتحادیه اروپا") نقش حائز اهمیتی بازی میکند. برای تامین و تضمین این دسترسی بهترین وسیله اعمال کنترل سیاسی و نظامی بر کشورهای واقع در این خطه بزرگ است.
فعل و انفعالات بزرگ تاریخی و دگردیسی ها، انقلابات و جنبش های متنوع از ترکیه و ایران و عراق در غرب این خطه ی بزرگ گرفته تا یمن، عربستان سعودی و ... در جنوب و مصر و تونس و ... در بخش آفریقای شمالی آن خطه را نمی توان بدون توجه کافی به حرکت راس نظام (آمریکا) در جهت اعمال هژمونی بر این خطه بزرگ بطور دقیق و جامع مورد بررسی قرار داد.
٣- اهمیت ژئوپولیتکی (مکان و موقعیت جغرافبائی) این منطقه در سطح جهانی کمتر از اهمیت وجود ذخایر و ثروتهای نفتی و گاز طبیعی آن نیست و در واقع این دو "موهبت" (موقعیت جغرافیائی و وجود ثروت های طبیعی) که مکمل هم و دو روی یک سکه هستندهم در استراتژی هژمونیکی معماران پروژه ی راس نظام و هم در استراتژی مبارزات رهائی بخش چالشگران ضد نظام از اهمیت ویژه ایی برخوردار هستند. نظری بر نقشه ی جغرافیائی منطقه به روشنی نشان میدهد که حداقل به دو علت اصلی این خطه از اهمیت جغرافیائی مهمی بر خوردار است.
الف – یکم اینکه این منطقه بخاطر موقعیت ومکان جغرافیائی اش در مرکز "دنیای قدیم" در مسافتی برابر از پاریس، پکن، سنگاپور و ژوهانسبورگ (هم از نظر زمینی و هم از نظر هوائی) قرار دارد. در اعصار مختلف گذشته این خطه از طریق "راه های ابریشم" سه قاره ی بزرگ "جهان قدیم " (اروپا، آسیا و آفریقا) را به هم متصل می ساخت. بدون تردید این موهبت در عروج و افول امپراتوریهای "خلافتی" اسلامی قرون هشتم تا دهم و عثمانی در قرون شانزدهم تا نوزدهم نقش مهمی ایفاء میکرد. پس از پایان جنگ جهانی دوم و آغاز "جنگ سرد" این منطقه بخاطر همجواری با کشور شوراها در استراتژی نظام جهانی سرمایه مبنی بر "محاصره" و"مهار" شوروی و "نفوذ کمونیزم" مقام و منزلت بس مهم تر و برتری را اتخاذ کرد. بعد از سقوط و فروپاشی شوروی و پایان دوره ی "جنگ سرد" نه تنها از اهمیت ژئوپولیتکی این منطقه کاسته نشد بلکه اهمیت آن دو چندان افزایش یافت. توضیح اینکه آمریکا در فقدان یک رقیب جدی نظامی تلاش کرد که با گسترش "دکترین مونرو" به منطقه ی بزرگ خاورمیانه و اقیانوس اطلس و اتخاذ هژمونی نفتی در آن خطه وابستگی و "همبستگی" شرکا و متحدین خود (کشورهای اروپای آتلانتیک و ژاپن) را که برای بقای خود نیاز مبرم به نفت و گاز طبیعی خاورمیانه دارند تامین و یقین تر ساخته و کشورهای "نوظهور" چین و هندوستان را (که برای ادامه ی پروسه ی صنعتی سازی در عصر گلوبالیزاسیون سرمایه به نفت محتاجند) برای همیشه مجبور به تبانی با راس نظام سازد البته باید اضافه کرد که این تلاش از سوی نظام با تهدید های مستقیم و غیر مستقیم نظامی همراه بوده و بررسی نقشه ی نظامی جهان نشان میدهد که امروز آمریکا در نقاط متعدد این خطه ی بزرگ (خاورمیانه، اقیانوس هند و آسیای مرکزی) برای ارعاب روسیه و "مهار" چین دست به جنگ های مرئی و نامرئی از یک سو و اقدامات و ماجراجوئی های نظامی از سوی دیگر در مرزهای آن کشورها، زده است.
ب- دوم اینکه از مجموع هشت راه آبی سوق الجیشی مهم جهان، سه راه آبی (تنگه ی هرمز، تنگه ی باب المندب و کانال سوئز) در این خطه ی بزرگ قرار دارند. در صد بسیار مهم نفت مورد نیاز (و حتی حیاتی) کشورهای اروپای آتلانتیک، ژاپن، هندوستان، شبه جزیره ی کره، چین و ... بعد از عبور از تنگه ی هرمز (که خلیج فارس را از طریق دریای عمان به اقیانوس هند متصل می سازد) و ورود به آب های اقیانوس هند بعد از طی دو مسیر مختلف به آن کشورها صادر میگردد. در مسیر اولی، کشتی های نفتی بعد ازعبور از خلیج عدن و تنگه ی باب المندب (راه آبی بین یمن در شبه جزیره ی عربستان و کشور سومالی در شاخ آفریقا) وارد دریای سرخ شده و سپس بعد از عبور از کانال سوئز وارد دریای مدیترانه گشته و نفت را به کشورهای آتلانتیک مثل انگلستان، هلند، فرانسه، آلمان و ... میرسانند.
از مسیر دومی، نفت بعد از عبور از دریای عمان و دریای عربی و طی اقیانوس هند به کشورهای هندوستان، چین، شبه جزیره ی کره، ژاپن و دیگر کشورهای آسیای شرقی و جنوب شرقی صادر میگردد.
۴- شایان توجه است که مثل همیشه در تاریخ جوامع بشری آن فاکتوری که به عنوان موتور حرکت باعث تحول مراحل تاریخی است نفس وجود منابع طبیعی و راههای آبی استراتژیکی نیست بلکه باید تاکید کرد که موتور اصلی حرکت به پیش همانا تلاقی های جدی و مبارزات طبقاتی و ملی بر سر کنترل براین منابع و راههای آبی است. به نظر نگارنده تم اصلی مبارزات در سطح جهانی در قرن بیست و یکم نیز مثل گذشته بر سر کنترل بر این منابع طبیعی بین نظام جهانی سرمایه (بویژه آمریکا به عنوان راس نظام) و خلقهای کشورهای پیرامونی خواهد بود.
۵- تلاش های مدام و پی گیر آمریکا بعد از پایان جنگ جهانی دوم در جهت تبدیل خاورمیانه به "حیاط خلوت" آمریکا در "دنیای قدیم" با اینکه در مرحله ی اول – تضعیف و اخراج انگلستان و فرانسه از منطقه – با پیروزی روبرو گشت ولی در مرحله ی دوم – الحاق آن منطقه به محور نظامی (ناتو) از طریق "معاهده ی بغداد" – با شکست روبرو گردید. این شکست که با کودتای نظامی در عراق تحت رهبری عبدالکریم قاسم در سده ۱۹ شروع گشته و سپس با انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹ و سرنگونی رژیم سلطنتی شاهنشاهی تا سقوط و فروپاشی شوروی در ۱۹۹۱ کامل گشت، آمریکا را مجبور ساخت که اجرای پروژه ی تبدیل خاورمیانه به "حیاط خلوت" خود در "دنیای قدیم" را به تعویق اندازد.
علت این امر به روشنی این بود که مبارزات رهائی از یوغ نظام توسط ملی گرایان پوپولیست که در دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ در حال نضج گیری در خاورمیانه بود آن را به میدان کارزار بین نیروهای ضد امپریالیستی (ایران عهد دولت کوتاه مصدق، عراق زمان عبدالکریم قاسم، مصر دوره ی جمال عبدالناصر و ...) و آمریکا که به سرکردگی نظام جهانی سرمایه رسیده بود، تبدیل ساخت. این پروژه ی رهائی علیرغم کمبودها، نقصان ها و محدودیت های تاریخی خود دارای یک اندیشه بلند پروازانه بود که توده های عظیمی از مردم بویژه جوانان و کارگران را به حمایت جدی از آن جلب کرد وآن اندیشه ی استقلال از استعمارگران کهن (انگلستان و فرانسه و ...) و "نیافتادن در تله ی" هژمونی آمریکا بود. نتیجه ی این بلند پروازی مشروع و مناسب بالاخره به برگزاری موفقیت آمیز "کنفرانس باندونگ" در سال ۱۹۵۵ و سپس ایجاد سازمان "کشورهای غیر متعهد" در سال ۱۹۶۲ منجرگشت. به نظر نگارنده چین توده ی به مقدار قابل توجهی (و شوروی نیز تا اندازه ئی) متوجه این اندیشه ی رهائی در کشورهای خاومیانه و دیگر مناطق جهان سوم گشته و نقش مهمی در جلوگیری از تهاجمات میلیتاریستی آمریکا علیه اوجگیری جنبش های آزادیبخش ملی ایفا کرد. مضافأ حضور شوروی (بویژه بخاطر قدرت نظامی اش) در صحنه ی سیاسی جهان از عوامل اصلی در تصمیم گیری هئیت حاکمه ی آمریکا مبنی بر عقب نشینی تاکتیکی و معوق ساختن پروژه ی تبدیل خاورمیانه به "حیاط خلوت" راس نظام محسوب میگردند.
۶- با اینکه این جنبش ها و دولت های بر آمده از آنها خدمات قابل ملاحظه ایی بویژه در حیطه های صنعتی سازی کشورها، در ارتقاء آموزش و پرورش مجانی، معرفی برنامه های بیمه بهداشتی و ... انجام دادند و با ایجاد همبستگی های منطقه ای بین خود در اعتلای آگاهی های طبقاتی و ملی در آن کشورها ارثیه های ارزنده ایی از خود به جا گذاشتند ولی به خاطر نقصان ها و کمبودهای نمایان بویژه در امر دموکراسی و عدم شرکت توده های مردم در تصمیم گیری ها و حتی رواج عادات و سیاست های استبدادی در نیمه راه از نفس افتادند. مضافأ این جنبش ها و دولت های بر آمده از آنها در یک برهه از تاریخ رشد خود (در آغاز دهه ی ۱۹۷۰) با قبول تئوری توسعه از طریق مدرنیزاسیون (صنعتی سازی) یکی بعد از دیگری "مسحور" و "مقهور" منطق حرکت سرمایه گشته و بالاخره مشروعیت وجودی خود را از دست دادند. کاهش روزانه ی محبوبیت و سپس ریزش مشروعیت این دولت ها بالاخره یک خلاء عظیم سیاسی در خاورمیانه ی بزرگ بوجود آورد که در آن انواع و اقسام بنیادگرائی های آئینی و مذهبی از یک سو و اندیشه های پان ایستی (خاک پرستی، الحاق طلبی، تجزیه طلبی) از سوی دیگر که جملگی از عنایت و حمایت هئیت جاکمه آمریکا برخوردار بودند، شروع به رشد کردند. در نتیجه با سقوط و فروپاشی شوروی، تبدیل چین به یک کشور سرمایه داری نوظهور و پایان دوره ی "جنگ سرد" کلیه ی این خطه ی بزرگ تبدیل به آسیب پذیر ترین منطقه در کلیت نظام جهانی گشت که درآن مداخلات (منجمله تجاوزات نظامی) راس نظام در روز روشن به آسانی به وقوع پیوستند.
۷- بدون تردید، آمریکا در خاور میانه با همکاری دو "متحد" وفادار و بی قید وشرط خود – اسرائیل و ترکیه – عمل میکند ولی کشورهای اروپای آتلانتیک و ژاپن (دو ستون دیگر امپریالیسم "دسته جمعی") نقش حاشیه ای و جانبی در خاورمیانه ایفاء می کنند. علیرغم اعلان بعضی نارضایتی های الکی و قلابی در مورد سیاست های آمریکا، دولت های اروپائی تا زمانی که توسط نیروهای نئو لیبرالی "اروپای کاپیتال" اداره و کنترل می شوند هژمونی آمریکا را در خاورمیانه پذیرا هستند. آمریکا نیز تا زمانی که آن کشورها سیاست های هژمونی طلبانه ی آمریکا را زیر سئوال نبرند، حاضر است که دسترسی آن دولت ها به منابع طبیعی بویژه نفت در منطقه را تامین سازد.
فرود هژمونی آمریکا و پی آمدهای آن
۱- روشن است که اگر آمریکا بخواهد هژمونی خود را بر جهان اعمال سازد باید با تضمین کنترل بلا شرط بر منابع طبیعی خاورمیانه به انقیاد "شرکا (ژاپن و کشورهای اروپای آتلانتیک) از یک سو و تبانی سازی رقبای نو ظهور خود (چین، روسیه، هندوستان، برزیل) از سوی دیگر نایل آید. این امر در دو دهه ی ۱۹٨۰ و ۱۹۹۰ به خاطر "شکوفائی" و "رستگاری" اقتصادی منبعث از "عهد زیبای" گلوبالیزاسیون سرمایه (و گسترش امواج نئو لیبرالیستی "بازار آزاد") عملأ از سوی حامیان و ایدئولوگهای راس نظام جشن گرفته شد. ولی با در غلطیدن آمریکا در باطلاق جنگهای "بی پایان" و "نامحدود" افغانستان و عراق و گسترش آنها به یمن در خاورمیانه و پاکستان در آسیای جنوبی جهانیان شاهد نا کامی آمریکا درکسب هژمونی "بلامنازع" در خاورمیانه گشتند.
۲- در نیمه ی دوم دهه ی ۲۰۰۰ پروسه ی ناکامی آمریکا در پرتو بروز بحران عمیق ساختاری نظام سرمایه (که در ماههای پائیزسال ۲۰۰٨ بر ملاء و رسانه ای گشت) موقعیت جهانی آمریکا را در سراشیب فرود و ریزش قرار داد. تا زمانی که "عهد زیبای" گلوبالیزاسیون نئو لیبرالی "شرکا و رقبای راس نظام را در تاراج منابع طبیعی و انسانی جهان و انباشت سرمایه سهیم ساخته بود آنها به درجات مختلف هژمونی آمریکا را بویژه در مدیریت اقتصاد جهانی پذیرا بودند ولی با در غلطیدن بیشتر آمریکا در باتلاق جنگ های مرئی و نامرئی و بروز و رشد بحران عمیق ساختاری، این شرکا و رقبا همراه با دیگر اولیگارش های عضو کشور های جی ۲۰، سیاست های هژمونی طلبانه ی آمریکا در مدیریت سیاسی جهان را به درجات مختلف به زیر سئوال کشیدند.
٣- اما وقایع متعاقب از این رویداد ها و تغییرات (فرود موقعیت هژمونیکی و پرستیژآمریکا در سطح جهانی و عروج نیروهای نو ظهور در صحنه ی سیاسی جهان) برای جهان کنونی چه خواهند بود؟ بدون تردید وضع نظام جهانی که ما در آن زندگی میکنیم و نقدأ تا حد زیادی در آشوب و بی امنی است، آشوبناک تر و فلاکت بار تر خواهد گشت. بی امنی های ناشی از این آشوب ها نگرانی های بزرگ و متعددی را در سراسر جهان ببار آورده است.
یکی از نگرانی هایی که همگان از آن در خصوص این اتفاقات احساس دلهرگی نموده و حتی هراس نشان میدهند، احتمال برخوردهای نظامی بین آمریکا و شرکایش با نیروهای نو ظهور اقتصادی است. به نظر این نگارنده پیش بینی و آینده نگری دقیق د راین خصوص بسیار دشوار میباشد. به استنباط نگارنده، اولیگارشی "دو حزبی" حاکم در آمریکا انتخاب نوعی انزوای مبتنی بر "حفظ سنگر آمریکا (سیاست ایزولاسیون) و عقب نشینی بر اساس سیاست "بررسی نوین تالم انگیز" (که برای مدتی بعد از پایان جنگ ویتنام در نیمه ی دهه ی ۱۹۷۰ اتخاذ کرد) را رد کرده و پروژه ی جهانی سازی "دکترین مونرو" را بر گزیده است. به عبارت دیگر اولیگو پولی های حاکم (بر اولیگارشی آمریکا) تصمیم گرفته اند که با توسل به میلیتاریسم (آخرین حربه ی بزرگ خود) به ماجراجوئی های نظامی در سطح جهان بویژه در کشورهای خاورمیانه ی بزرگ نه تنها موقعیت هژمونیکی خود را حفظ کند بلکه با اتخاذ هژمونی نفتی در آن منطقه و متعاقبأ تطمیع شرکا و تحدید و مهار رقبای نوظهور خود به اندیشه ی سلطه ی "پاکس آمریکانا" در سطح جهانی جامه ی عمل بپوشانند.
۴- تا آنجا که ما میتوانیم حدس بزنیم چین به عنوان یک قدرت نوظهور و رقیب بالقوه ی آمریکا خواهان رودرروئی و تلاقی نظامی با آمریکا نیست و روی این اصل در روابطش با آمریکا به سیاست "تبانی و رقابت" روی آورده است. در این میان آنچه که سرکردگان راس نظام و شرکای اصلی (و رقبای نوظهور) آن را غافلگیر کرده آغاز عروج امواج بیداری و رهائی از یوغ نظام جهانی در آسیب پذیرترین و ضعیف ترین "حلقه ی" نظام جهانی (خاور میانه بزرگ) است که راس نظام مدتهاست که میخواهد با تبدیل آن به "حیاط خلوت" خود "قدم اول" را در اجرای پروژه ی جهانی و تسلط نظامی بر کلیه ی کره ی خاکی بر دارد.
مصر: سر آغاز عروج امواج بیداری و رهائی در خاور میانه ی بزرگ
بررسی تاریخ قرن بیستم نشان میدهد که اولین بحران عمیق ساختاری نظام سرمایه که در سال ۱٨۷٣ شروع گشت بعد از عبور از "عهد زیبای" جهانی شدن سرمایه وارد مرحله ی "صلح مسلح" گشته و بتدریج جهان را بعد از گذار از یک مرحله ی فلاکت و آشوب به سوی جنگ جهانی اول (۱۹۱٨ – ۱۹۱۴) سوق داد. ولی در عین حال این بحران ساختاری و سیاست های منبعث از آن جهان را بسوی ظهور و عروج امواج خروشان بیداری و رهائی از یوغ سرمایه برد.
اتفاقأ سر آغاز آن امواج (انقلاب اکتبر ۱۹۱۷) نیز در "حلقه ی ضعیف" نظام جهانی ان زمان (در امپراطوری روسیه تزاری) به وقوع پیوست و سپس بطور غیر مترقبه در کشور های "مشرق زمین" توسعه و گسترش یافت.
امروز نیز در بحبوحه ی دومین بحران عمیق ساختاری نظام ما شاهد بروز و عروج امواج بیداری و رهائی در کشور های خاورمیانه ی بزرگ هستیم که آسیب پذیر ترین و "بی محافظ" ترین حلقه ی ضعیف نظام جهانی را تشکیل میدهد. مسلمأ چند و چون مسیر انقلاب اخیر مصر و سرانجام آن میتوانند روایت ها، تحلیل های گوناگون و پیش بینی های متنوع را در بر گیرند ولی برای مردم مصر و مردمان متعلق به دیگر کشورهای آن منطقه ی بزرگ نقش و رفتار نیروهای چالشگر ضد نظام از یک سو و حرکت و رفتار آمریکا در این کشورها از سوی دیگر حائز اهمیت هستند. در اینجا به بررسی نکات مهم این انقلاب بویژه در ارتباط با " برندگان" و "بازندگان" آن میپردازیم.
۱- سرزمین مصر از لحاظ بعضی فنون و موقعیت ژئوپولیتیکی و ویژگی های تاریخی و فرهنگی مقام مهمی را در کشورهای خاورمیانه (آسیای جنوب غربی) و آفریقا ایفاء میکند که بررسی هریک از آن ها حائز اهمیت هستند. ولی در اینجا فقط به بررسی نقش مصر به عنوان آغازگر عروج امواج نوین بیداری و رهائی میپردازیم.
انقلاب کنونی مصر و گسترش آن به کشورهای مختلف عربی در منطقه توسط بعضی از تحلیلگران (منجمله امانوئل والرستین) دومین قیام در دنیای عربی محسوب میشود. قیام اول در بحبوحه ی جنگ اول جهانی (که خود منبعث از تشدید اولین بحران عمیق ساختاری سرمایه بود) به رهبری شریف حسین بن علی در سال ۱۹۱۶ آغاز گشت. در جریان جنگ جهانی نیروهای استقلال طلب عرب نیروهای نظامی عثمانی را از سرزمین های عربی اخراج کردند. بعد از پایان جنگ و شکست امپراطوری عثمانی، کشورهای عربی بخاطر "اخته شدن" و وادادگی رهبری قیام یکی بعد از دیگری بطور رسمی به مستعمرات نوین نیروهای امپریالیستی (انگلستان و فرانسه) تبدیل گشتند. در دوره ی بین دو جنگ جهانی با اینکه بعضی از کشورهای عربی (مثل مصر، لبنان، عراق ...) به طور رسمی مستقل گشتند ولی اکثر آن کشورها به سان کشورهای نیمه مستعمره عمل کرده و دولتمردانشان به کمپرادورهای دولت های امپریالیستی تبدیل شدند.
۲- اما مردم مصر و دیگر کشورهای عربی آرمانهای استقلال طلبانه و آزادیخواهانه ی خود را فراموش نکرده و با عروج جنبش های رهائی بخش در دهه ی بعد از پایان جنگ جهانی دوم دو باره دست به مبارزه زدند. با پیروزی "افسران جوان" تحت رهبری جمال عبدالناصر نه تنها مصر به گسست از محور نظام جهانی سرمایه فایق آمد بلکه مردم مصر و خود ناصر در توسعه و گسترش جنبش های بیداری و رهائی کشورهای خاورمیانه ی عربی و آفریقا در "کنفرانس باندونگ" و سپس در تاسیس و پیشرفت "جنبش کشورهای غیر متعهد" نقش های برجسته و مهمی ایفا کردند.
٣- این جنبش های بزرگ تاریخی و رهائی بخش و دولت های برآمده از آنها پس از دو دهه به خاطر محدودیت ها و نقصان های سیاسی درونی خود از یک سو و حرکت و رفتارهای آمریکا در جهت تبدیل منطقه ی بزرگ خاورمیانه (بویژه بخش کشورهای عربی آن) به "حیاط خلوت" خود و "متحد" وفادارش – اسرائیل – از سوی دیگر مورد هجوم و تجاوزات متعدد قرار گرفته وبار دیگر با پروسه ی فروپاشی و ریزش روبرو گشتند. علیرغم خدما ت قابل تحسینی که به مردم بویژه زحمتکشان مصر هم در زمینه های معیشتی مسکن، کار آموزش و پرورش و هم در حیطه ی صنعتی سازی کشور انجام داد، جنبش مصر و دولت های برآمده از آن بالاخره به خاطر پراتیک اندیشه ی "رسیدن به آنهأ(کشورهای توسعه یافته ی مرکز) در دام منطق حرکت جهانی سرمایه (گلوبالیزاسیون) افتاده و بالاخره بپایان عمر خود رسید.
امروز بعد از دو دهه گلوبالیزاسیون "با شکوه" و وعده های "عهد زیبای" دوم دو باره عروج امواج بیداری و رهائی از یوغ سرمایه در کشورهای بویژه عربی منطقه ی بزرگ خاورمیانه جدید آغاز گشته است. قیام جوانان عمومأ تحصیل کرده (و عمدتأ فرودست) در تونس در نیمه دوم ماه ژانویه ۲۰۱۱ که پیروزمندانه موفق به عزل و فرار زین العابدین بن علی گشت، واقعأ یک نقطه ی عطفی بود که بررسی اش حائز اهمیت است.
۴- موقعی که توده های جوان زندگی خود را به خطر می اندازند که بر علیه مستبدین "ابر فاسد" و کمپراتور (در خدمت اولیگوپولی های مالی انحصاری سرمایه) بپاخیزند و عملأ در براندازی آنها موفق گردند، مسلمأتحسین جهانیان را کسب میکنند. جدا و مستقل ازهراتفاقی که بعدأ امکان و احتمال دارد که در تونس و مصر به وقوع به پیوندد، این یک لحظه ای نشاط انگیز برای "بشریت بهره مند از انسانیت" بود که توده های زحمتکش جوان دست خالی موفق به براندازی " تزارهای" خود گشتند. سئوالی که مطرح است این است که چه اتفاقی بعدأ به وقوع خواهد پیوست و مهم تر از آن اینکه بالاخره بازندگان و برندگان این قیام ها و انقلابات در مصر، تونس و ... کدام نیروها خواهند بود؟
۵- در دنیای واقعی آسان نیست علیه یک رژیم مستبد قیام کرد. زیرا این رژیم که از وجود نیروهای مسلح، پلیس امنیتی و اطلاعاتی، ثروت و پول و حمایت و عنایت نظام جهانی سرمایه (بویژه رأس آن) بهره مند است، میتواند به سرکوب این قیام ها اقدام کند. ولی اگر پذیرا باشیم که اقدامات سمبولیک مثل عمل خودسوزی یک جوان فروشنده ی کنا ر خیابانی (محمد بو عزیزی) در اعتراض علیه بی عدالتی های اجتماعی (بیکاری از یک سو و ستم پلیس از سوی دیگر) می تواند اقشار مختلف توده های فرودست بویژه جوانان را علیه رژیم کمپرادور و مستبد بسیج و آماده سازد آن وقت متوجه میشویم که چگونه "انفجار" توده های عظیمی از مردم که از فقر مزمن و ستم بیحد به ستوه آمده اند بالاخره منجر به براندازی "تزارهای" حاکم در "حلقه های ضعیف" نظام جهانی میگردند. ولی برای اینکه این قیام منجر به براندازی کل رژیم گردد ما باید شاهد رشد دو جریان سیاسی در آن جوامع باشیم:
یکم بروز و تشدید تلاقی های جدی بین جناح های بزرگ درون رژیم و دوم تدارک و رشد سازماندهی در بین چالشگران ضد رژیم به عنوان روشنفکران متعهد و "ارگانیک" توده های مردم بویژه فرودست.
۶- در مورد نکته اول ما به وضوح شاهد بودیم که هم در تونس و هم در مصر بنیاد ها و جناح های درون رژیم ها چندان اجماع و اتحادی در مقابل قیام مردم از خود نشان ندادند. نیروهای نظامی (ارتش) در تضاد با نیروهای امنیتی و پلیس حاضر نشدند علیه توده های مردم که به ستوه در آمده و به انقلاب متوسل شده بودند، تیر اندازی کنند.
در مصر و تونس زمانی که نیروهای امنیتی – پلیس نتوانستند جنبش بیداری و رهائی مردم را از یوغ استبداد و وابستگی بدون کمک نیروهای نظامی سرکوب سازند، هم زین العابدین بن علی و هم حسنی مبارک چاره ی دیگری به غیر از فرار و کناره گیری از قدرت نداشتند.
البته بعد از فرار بن علی و کناره گیری مبارک، جهانیان به استثنای ایتالیای برلسکونی، اسرائیل نتن یاهو و آمریکای نئوکان ها به تحسین و تمجید این انقلابات پرداختند. فرانسه (حامی اصلی دیکتاتور تونس) و آمریکا (حامی اصلی دیکتاتور مصر) در مقابل عروج امواج خروشان بیداری و رهائی مردمان تونس و مصر مجبور به عقب نشینی موقتی گشته و وانمود کردند که " قربانی" "قضاوتهای" ناقص و "گمراه کننده ی" بنیادهای امنیتی خود گشته اند.
آینده نگری در باره ی انقلابات مصر و تونس
۱- همانطوری که خیلی از تحلیلگران پیش بینی میکردند، موج بیداری و رهائی، به طور غیر مترقبه به دیگر کشورها ی بویژه عربی خاورمیانه و آفریقای شمالی – یمن، اردن، الجزیره، لیبی و ... گسترش یافته و باعث قیام ها و تلاطمات بزرگ سیاسی گشته است. در این برهه از تاریخ این موج نوین که عملأبه نظر میرسد به گشایش "جبهه ی دوم" در کشور های جنوب برای رهائی از یوغ نظام جهانی بیانجامد پرسش اصلی این است که برندگان و بازندگان اصلی این انقلابات کدامین نیروهای سیاسی خواهند بود؟ و آیا چالشگران ضد نظام که به خانواده ی بزرگ چپ تعلق دارند موفق خواهند شد که با ایجاد همدلی و هم زبانی و ادغام، مسئولیت تاریخی خود را نسبت به قربانیان نظام جهانی بنحو مناسبی بنمایش بگذارند؟
۲- آینده و سرنوشت این انقلابات را حداقل تا شش ماه آینده نمی توان به دقت پیش بینی کرد که کدام نیروئی موفق به تسخیر قدرت در این کشورها خواهد گشت. انقلابات خود جوش و غیر مترقبه شرایط سیالی (مثل انقلاب ۱۹۱۷ روسیه) بوجود میاورند که در آن بقول لنین "قدرت در خیابان دراز کشیده است" و "طبیعتا" آن نیروئی که متمرکز و سازمان یافته و قاطع است میتواند به قدرت (مثل بلشویک ها در اکتبر ۱۹۱۷) برسد.
اوضاع سیاسی عینی در کشورهای عربی خیلی متفاوت است. تا آنجا که این نگارنده اطلاع دارد در هیچ یک از کشورهای عربی، یک حزب و یا سازمان رادیکال، سکولار و متشکلی (مثل بلشویک ها) را سراغ نداریم که آماده ی تسخیر قدرت در آن کشور مشخص باشد.
٣- در اکثر این کشورها تعداد زیادی جنبش های اجتماعی و سیاسی وجود دارند که تلاش میکنند نقش مهمی در سرنوشت و آینده ی انقلاب مصر وتونس ایفاء کنند ولی بسیاری از آنها دارای پایگاه توده ایی قابل ملاحظه ای نیستند. در نگاه اول چنین بنظر میرسد که جنبش های "اسلامیست" در مصر بیش از دیگر نیروها متشکل هستند اما در یک نگاه دقیق تر مشاهده میشود که این جنبش ها هدف مشترک نداشته و دارای دیدگاههای متفاوتی در باره ی نوع و شکل حکومت برای مصر هستند. نسخه های متفاوتی که این اسلامیست ها برای آینده ی مصر طرح کرده اند از نوع حکومت اسلامی در ترکیه گرفته تا نوع طالبان در افغانستان را در بر میگیرند. حتی سازمان "اخوان المسلمین" که متشکل ترین سازمان اسلامیست در مصر محسوب میشود به خاطر وجود جناههای مختلف درون آن موفق نخواهند گشت که بیش تر از بیست در صد کرسی های پارلمان مصر را در انتخابات سپتامبر ۲۰۱۱ بدست آورند.
۴- نیروهای ملی گرا (عمدتأ ناصریست ها) و بعثی های مصری بیشتر ازاسلامیست ها در پراکندگی و انشقاق بسر میبرند ولی برخلاف اسلامیست ها دارای پایگاههای مردمی بیشتری در جنبش های جوانان، دانشجویان، زنان و ... هستند. "نیروهای سوسیال" (کمونست ها و دیگر سوسیالیسها) به خاطر حداقل سی سال سرکوب، سانسور و سرخوردگی ضعیف تر و حتی پراکنده تر از "نیروهای ناسیونال" (ناصریست ها، هسته ای بعثی ها و جناح چپ سازمان "وفد") می باشند ولی اخیرأدر بحبوحه ی بروز و گسترش انقلاب مصر دو باره "جان تازه" یافته و رشد کرده اند.
در پرتو این اوضاع پیش بینی دقیق در مورد این که کدام نیرویی در آینده ی نزدیک (حداقل در شش تا ده ماه آینده) قدرت را بدست خواهد گرفت مشکل است. سئوالی که بطور طبیعی بین توده های مردم و چالشگران ضد نظام سرمایه مطرح است این است که آیا احتمال رشد هم دلی و هم رنگی و اتحاد بین " نیروهای سوسیال" و "نیروهای ناسیونال" در مصر (به سان عهد باندونگ" و یا به شیوه و شکل کنونی کشورهای درون "آلبا" در آمریکای لاتین قرن بیست و یکم) وجود دارد؟
آنچه که روشن است این است که اگر این اتفاق در کشور های عربی به وقوع به پیوندد، مسلمأ جهان ما شاهد عروج امواج بیداری و رهائی در جهت گسست از محور نظام سرمایه خواهد گشت. فعل و انفعالات داخلی در مصر، تونس و ... در شش ماه آینده نشان خواهند داد که چقدر قربانیان نظام سرمایه در آسیب پذیر ترین "حلقه ی ضعیف" سیستم جهانی در بر داشتن قدم هائی در جهت گسست از محور نظام موفق شده اند.
۵- و اما در سطح جهانی آن کدام نیروهای خارجی هستند که تلاش خواهند کرد اوضاع را در مصر، تونس و ... به نفع خویش به پیش رانده و دولت ها ی برآمده از این انقلابات را تحت کنترل خود قرار دهند؟ بدون تردید عمده ترین نیروی خارجی که میخواهد منافع و قدرت خود را در کنترل راه آبهای مصر و شمال آفریقا از یک سو و خلیج عدن و تنگه ی باب المندب از سوی دیگر از دست ندهد، همانا (راس نظام امپریالیستی سه سره) است. در انقلابات اخیر کشورهای عربی اگر توده های مردم با کمک چالشگران ضد نظام (که طبیعتأ ضد رژیم های کمپرادور نیز هستند) بتوانند دولت های ضد گلوبالیزاسیون را بر سر کار آورده و سیاست های نئولیبرالیستی حاکم بر "بازار آزاد" (سیاست های خصوصی سازی، کالا سازی و مقررات صندوق بین المللی پول منبعث از "تعدیل ساختاری اقتصادی" و ...) را با دخالت گری خود در حق تعیین سرنوشت خویش لغو سازند در آن صورت سیاست های هژمونی طلبانه ی آمریکا با ضربه ی دیگری از سوی ملل کشورهای جنوب مواجه خواهد گشت.
جمع بندی و نتیجه گیری
۱- عروج امواج بیداری و رهائی از یوغ سرمایه (که با افتتاح جبهه ی دوم در کشورهای عربی آغاز گشته) زمانی اتفاق می افتد که جهان ما وضع پر از آشوب و بی امنی را از سر میگذراند. این "امپراتوری آشوب" دارای سه ویژگی مسلط است که به ترتیب عبارتند از:
- سقوط و کاهش سطح زندگی معیشتی برای حداقل دو سوم جمعیت شش میلیاردو هفتصد میلیون نفری مردم جهان بویژه در کشورهای پیرامونی در بند،
- افزایش وقیحانه و تجاوز کارانه در آمد جاری قشرهای کوچک متعلق به طبقه ی فرا دست بویژه در کشورهای مسلط مرکز و
- سقوط جدی در قدر قدرتی "بلامنازع" آمریکا در سطح جهانی.
۲- عروج امواج رهائی در کشور های عربی (مستقل از نوع سرانجام و آینده اش) روند فرود و ریزش قدر قدرتی آمریکا را تشدید خواهد ساخت. همراه و به موازات کشورهای آمریکای لاتین دنیا ی عرب که در بر گیرنده ی بیست و دو کشور عربی با سیصد و پنجاه میلیون نفر جمعیت است دومین خطه ی بزرگ در کشورهای پیرامونی (جنوب) است که در آنجا مخالفت و مقاومت علیه مداخلات آمریکا در امر داخلی آن کشورها از یک پایگاه وسیع مردمی برخوردار است.
روند ریزش اعتبار و پرستیژ آمریکا در این کشورها به حدی در سالهای اخیر شدت یافته است که حتی رژیم های کمپرادور حاکم علیرغم خواست و تمایلات آمریکوفیلی خود شرایط را برای بقای خود خطرناک دیده و در وابستگی خود به راس نظام بطور کافی پایداری نشان نمی دهند.
٣- علیرغم احتمال تجاوز نظامی و یا مداخلات ماجراجویانه آمریکا در جهت "دژنره" و اخته ساختن این انقلابات، امواج نوین بیداری و رهائی از یوغ نظام جهانی سرمایه این دفعه در دنیای عرب (که از موهبت و برکت ویژگی های همبستگی تاریخی و سیاسی ملل "افرو – آسیائی" برخوردار است) بطور حتم آغاز گشته است.
به نظر نگارنده، مردمان در بند این کشورها که بطور پیوسته "تزارهای" خود را یکی بعد از دیگری سرنگون ساخته و یا موقعیت آنها را به زیر سئوال میکشند در تحلیل نهائی برندگان اصلی این انقلابات خواهند بود به شرط اینکه در این کشورها نیروهای چپ عام (نیروهای "سوسیال" و نیروهای "ناسیونال") با گسترش و رشد همدلی، هم زبانی و بالاخره همبستگی در صفوف خود بتوانند به عنوان چالشگران ارگانیک این جنبش ها مسئولیت و وظیفه ی تاریخی خود را نسبت به آرمان های توده های مردم در جهت استقرار استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی به نحو احسن به مورد اجرا گذارند.
اخبار روز:
مصر پایه و سنگ بنای برنامه ایالات متحده برای کنترل سیاره است. واشینگتن هر گونه تلاش مصر برای خروج از اطاعت محض را برنمی تابد، همچنین، این امر از الزامات اسرائیل برای دنبال کردن مستعمره سازی آن چه از فلسطین باقی مانده به شمار می رود. همین مساله، هدف منحصر به فرد واشینگتن برای "درگیر شدن" در سازمان و فرایند یک "انتقال نرم" را توضیح می دهد. با توجه به موضوع، ایالات متحده معتقد است که حسنی مبارک باید استعفا دهد و معاون ریاست جمهوری تازه منتصب ،عمر سلیمان،رئیس اطلاعات ارتش،مسئولیت ها را بر عهده گیرد. ارتش کاملا مراقب بود تا چندان با سرکوب ها ارتباطی پیدا نکند و بنابراین تصویر خود در جامعه را حفظ کند.
محمد البرادعی در این لحظه وارد صحنه می شود. او هنوز بیشتر در خارج از مصر مشهور است تا در داخل کشور. اما به سرعت جایگاه خود را پیدا می کند. او یک" لیبرال" است و هیچ ایده ای از مدیریت اقتصاد به جز آن چه در جریان است ندارد و نمی تواند درک کند که همین روند منشا ویرانی اجتماعی است. او یک دمکرات است در این مفهوم که او خواهان" انتخابات حقیقی" و احترام به قانون (توقف شکنجه و دستگیری ها) است و نه بیشتر.
بعید نیست که او یکی ازشرکای فرایند انتقال شود. اما ارتش و اطلاعات کشور موقعیت مسلط در حاکمیت و اداره جامعه را ترک نخواهند کرد.آیا البرادعی این موضوع را قبول خواهد کرد و با آن کنار می آید؟
در صورت "موفقیت" و "انتخابات"، اخوان المسلمین به نیروی اصلی پارلمان بدل خواهد شد. ایالات متحده از این مساله استقبال می کند. ازنظر ایالات متحده اخوان المسلمین یک نیروی "میانه رو" است که مطیع و پذیرای استراتژی ایالات متحده است و دست اسرائیل را برای تداوم اشغال فلسطین باز خواهد گذاشت. همچنین اخوان المسلمین کاملا موافق نظام "بازار" حاکم و در جریان است که به طور کامل وابسته به خارج است.آنها همچنین در حقیقت شرکای طبقه کمپرادور حاکم محسوب می شوند. آنها برای حفظ مالکیت اشان بر زمین،موضعی علیه اعتصابات کارگری و مبارزات دهقانی اتخاذ کرده اند.
برنامه ایالات متحده برای مصربسیار شبیه مدل پاکستان است،ترکیبی از "اسلام سیاسی" و اطلاعات ارتش.اخوان المسلمین همپیمانی اش با چنین سیاستی را با "میانه رو نبودن" در رفتارش با مسیحیان قبطی جبران می کند. آیا چنین سیستمی می تواند گواهینامه دمکراسی دریافت کند؟
این جنبش متعلق به جوانان شهرنشین، بویژه تحصیلکردگان بیکار است که از سوی بخش هایی از طبقه متوسط تحصیلکرده و دمکرات ها حمایت شد. رژیم جدید ممکن است برخی امتیازات را قائل شود- برای مثال استخدام در دستگاه های دولتی را وسیع تر کند- اما به سختی می تواند کاری بیش از این انجام دهد.
البته در صورتی که جنبش طبقه کارگر و کشاورز وارد عرصه شوند اوضاع می تواند تغییر کند. اما به نظر نمی رسد چنین امری در دستور کار باشد. و البته تا زمانی که نظام اقتصادی بر اساس قواعد "بازی جهانی سازی" مدیریت شود، هیچ یک از مشکلاتی که منجر به جنبش اعتراضی شدند به واقع قابل حل نخواهند بود.
مصر پایه و سنگ بنای برنامه ایالات متحده برای کنترل سیاره است. واشینگتن هر گونه تلاش مصر برای خروج از اطاعت محض را برنمی تابد، همچنین، این امر از الزامات اسرائیل برای دنبال کردن مستعمره سازی آن چه از فلسطین باقی مانده به شمار می رود. همین مساله، هدف منحصر به فرد واشینگتن برای "درگیر شدن" در سازمان و فرایند یک "انتقال نرم" را توضیح می دهد. با توجه به موضوع، ایالات متحده معتقد است که حسنی مبارک باید استعفا دهد و معاون ریاست جمهوری تازه منتصب ،عمر سلیمان،رئیس اطلاعات ارتش،مسئولیت ها را بر عهده گیرد. ارتش کاملا مراقب بود تا چندان با سرکوب ها ارتباطی پیدا نکند و بنابراین تصویر خود در جامعه را حفظ کند.
محمد البرادعی در این لحظه وارد صحنه می شود. او هنوز بیشتر در خارج از مصر مشهور است تا در داخل کشور. اما به سرعت جایگاه خود را پیدا می کند. او یک" لیبرال" است و هیچ ایده ای از مدیریت اقتصاد به جز آن چه در جریان است ندارد و نمی تواند درک کند که همین روند منشا ویرانی اجتماعی است. او یک دمکرات است در این مفهوم که او خواهان" انتخابات حقیقی" و احترام به قانون (توقف شکنجه و دستگیری ها) است و نه بیشتر.
بعید نیست که او یکی ازشرکای فرایند انتقال شود. اما ارتش و اطلاعات کشور موقعیت مسلط در حاکمیت و اداره جامعه را ترک نخواهند کرد.آیا البرادعی این موضوع را قبول خواهد کرد و با آن کنار می آید؟
در صورت "موفقیت" و "انتخابات"، اخوان المسلمین به نیروی اصلی پارلمان بدل خواهد شد. ایالات متحده از این مساله استقبال می کند. ازنظر ایالات متحده اخوان المسلمین یک نیروی "میانه رو" است که مطیع و پذیرای استراتژی ایالات متحده است و دست اسرائیل را برای تداوم اشغال فلسطین باز خواهد گذاشت. همچنین اخوان المسلمین کاملا موافق نظام "بازار" حاکم و در جریان است که به طور کامل وابسته به خارج است.آنها همچنین در حقیقت شرکای طبقه کمپرادور حاکم محسوب می شوند. آنها برای حفظ مالکیت اشان بر زمین،موضعی علیه اعتصابات کارگری و مبارزات دهقانی اتخاذ کرده اند.
برنامه ایالات متحده برای مصربسیار شبیه مدل پاکستان است،ترکیبی از "اسلام سیاسی" و اطلاعات ارتش.اخوان المسلمین همپیمانی اش با چنین سیاستی را با "میانه رو نبودن" در رفتارش با مسیحیان قبطی جبران می کند. آیا چنین سیستمی می تواند گواهینامه دمکراسی دریافت کند؟
این جنبش متعلق به جوانان شهرنشین، بویژه تحصیلکردگان بیکار است که از سوی بخش هایی از طبقه متوسط تحصیلکرده و دمکرات ها حمایت شد. رژیم جدید ممکن است برخی امتیازات را قائل شود- برای مثال استخدام در دستگاه های دولتی را وسیع تر کند- اما به سختی می تواند کاری بیش از این انجام دهد.
البته در صورتی که جنبش طبقه کارگر و کشاورز وارد عرصه شوند اوضاع می تواند تغییر کند. اما به نظر نمی رسد چنین امری در دستور کار باشد. و البته تا زمانی که نظام اقتصادی بر اساس قواعد "بازی جهانی سازی" مدیریت شود، هیچ یک از مشکلاتی که منجر به جنبش اعتراضی شدند به واقع قابل حل نخواهند بود.
اخبار روز:
تحولات لیبی در طی هفته های اخیر از چارچوب یک قیام مردمی چون نمونه تونس و مصر خارج شده و به سمت یک جنگ داخلی با ضریب هزینه های بسیار بالا سوق یافته است. این روند ناشی از تفاوت ساختاری بین دو محیط متفاوت، بافت قبایلی این کشور، انتخاب آگاهانه رژیم حاکم در تغییر مسیر به فاز جنگ های مسلحانه، وجود بنیانگذار سیستم در راس حاکمیت مستقر، تصمیم عجولانه ی شورای امنیت سازمان ملل متحد در خصوص تحت تعقیب قرار دادن و ممانعت از سفر "معمر قذافی" دیکتاتور این کشور و خانواده وی به خارج از لیبی و مهم تر از همه تمرکز رسانه یی بین المللی بر روی بروز جنگ به جای وقوع انقلاب بوده است. از همان ابتدای قیام مردمی لیبی حکومت قذافی با درس گرفتن از سرنوشت "زین العابدین بن علی" دیکتاتور تونس و "حسنی مبارک" دیکتاتور مصر، مسیر قیام مردمی این کشور را به فاز تقابل مسلحانه سوق داد. چنانچه چند روز بعد از شروع قیام مردمی "سیف الاسلام قذافی" فرزند ارشد قذافی که خود را برای جانشینی پدر آماده کرده بود در یک مصاحبه تلویزیونی به صراحت گفت "ما تا پای مرگ در لیبی می مانیم و تا آخرین گلوله ایستادگی می کنیم. در صورت ادامه وضع موجود کشور به جنگ داخلی کشیده خواهد شد". هر چند که این شیوه ی برخورد با اعتراضات مردمی موجب ریزش زیادی در سطح سیاسی و نظامی رژیم گردید اما آگاهانه کشور را در منجلاب منازعات مسلحانه و خونینی غرق کرد که تا به امروز ادامه دارد. اینکه شرق لیبی تقریبا در کنترل مخالفان قرار گرفته و بعضی از شهرهای مهم در جریان جنگ های خونین همواره دست به دست می گردد نه تنها نقطه مثبتی برای تحولات انقلابی این کشور نخواهد بود که بدون شک یک دوقطبی جنگی را در سطح عمومی ساخت سیاسی – اجتماعی لیبی رقم زده است. هم اینک بندکشی حامیان قذافی و مخالفان وی در فتح و تسخیر شهر به شهر تجلی می یابد که این برای یک قیام خودانگیخته و مردمی در ابتدای کار تصویر مطلوبی نبوده و در صورت عدم امدادهای بین المللی که آن نیز تبعات خاص خود را دارد می تواند توان و پتانسیل جنبش را در یک مسیر انحرافی به هرز ببرد. تصمیم عجولانه شورای امنیت برای ایزوله کردن قذافی و خانواده وی که تمام راه ها را برای عقب نشینی دیکتاتور بست هرچند که شاید به نظر عده یی جواب دندان شکنی به اقدامات سرکوبگرانه حاکم لیبی تلقی شود اما بر طبق غریزه هر موجود زنده یی، وی را برای حفظ بقای خویش به سمت مقاومت بیشتر سوق داد. بر طبق تجارب جنگی هر زمان که واحدی در محاصره قرار گرفته و نیروی محاصره کننده نیز عزم جزمی برای از بین بردن محاصره شدگان داشته باشد، مقاومت و جنگیدن تا آخرین لحظه تنها گزینه در پیش روی آنان خواهد بود. اینکه هم اینک دبیرکل سازمان ملل متحد و اتحادیه اروپایی تصمیم به اعزام کمیته های حقیقت یاب به لیبی گرفته اند به طور اصولی با قطعنامه ی اخیر شورای امنیت در خصوص وقایع این کشور و شخص معمر قذافی در تناقض قرار می گیرد. به تعبیر ساده تر شورای امنیت در اولین گام خود آخرین حرف خود را زد و در یک سیکل معکوس هم اکنون در گام بعدی سعی دارد حرف اول که به نوعی روند مصالحه می باشد را بر روی میز مذاکره و برخورد با رژیم قذافی قرار دهد. این اغتشاش عینی و ذهنی در برخورد جامعه بین المللی با وقایع لیبی در کنار سیکل معیوب سیر وقایع درونی این کشور مجموعه یی از تناقضات را شکل داده است که برون رفت از آن برای هر دو طرف را به میزان زیادی مشکل کرده است.
قذافی و رژیم خودبنیاد وی هم اکنون مثل یک گربه ی وحشی می ماند که در محاصره دشمنانش قرار گرفته است و برای نجات خود به صورت تمام دشمنان خویش چنگ می اندازد که این نه به نفع موقعیت جنگی حامیان تغییر وضع موجود و نه به نفع موقعیت انقلابی جنبش مردمی می باشد. این الگو با توجه به شناخت روان شناختی از شخصیت دیکتاتور لیبی آرایش نیروها و فضای موجود را بیش از پیش به سمت تقابل مسلحانه و خشونت آمیز سوق می دهد. تصویر شرق در مقابل غرب کشور، بنغازی در مقابل طرابلس و سیرت در مقابل راس لانوف بیش از آنچه به ترسیم یک نقشه قیام مردمی شبیه باشد به یک نقشه جنگی شبیه است که معادله قوای قهریه در آن نقش اساسی و بارزی ایفا می کند. این دقیقا وارد شدن به تله یی بود که توسط معمر قذافی و حلقه ی اطرافیان وی در مقابل جنبش مردمی لیبی پهن شده بود و مخالفان داخلی و خارجی وی نیز به درون آن غلطیدند. در شرایط کنونی چند گزینه یی که در مقابل رژیم حاکم و مخالفان وی قرار دارد تناسخ چندانی با یک جنبش ملی از نوع آنچه در تونس و مصر گذشت نخواهد داشت. پیروزی و شکست هر کدام از طرفین منازعه مستلزم پرداخت هزینه های بزرگ انسانی، مادی و اعتباری است که در صورت عدم اصلاح رویه کنونی در آینده نیز تبعات منفی خود را بر سیر رخدادهای درونی و منطقه یی خواهد گذاشت. شاید قذافی یک دیکتاتور دیوانه به حساب آید ولی به همان اندازه نیز توانسته است این دیوانگی را به دیگران نیز سرایت دهد و محیط اطراف خود را به یک دارالمجانینی تبدیل کند که در آن به حکم قانون بقا رمز ماندگاری پرخاشگری و دیوانگی است. در صورتی که در طی یک قیام مسالمت آمیز ملی کشته شدن عددی معترضان در هر شرایطی هزینه ی یکطرفه بر دوش نظام دیکتاتوری حاکم به حساب می آید هم اینک در موقعیت جنگی رقم خورده از کشته پشته ساخته می شود و عدد ۶ هزار کشته حساسیت چندانی را برنمی انگیزد. عبور جنبش از فاز قیام ملی به موقعیت جنگی تصویر میدان نبرد را در قالب جنگ بین دو ارتش متخاصم ترسیم می کند که در حال جنگ تلفات سنگین را نیز متحمل می شوند در حالی که تصویر واقعی یک جنبش ملی تحت هیچ شرایطی نباید حول چنین معادلاتی رقم بخورد. دخالت آمریکا و پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) در لیبی حتی در صورت ایجاد منطقه پرواز ممنوع در آسمان این کشور که مستلزم بمباران های شدید مواضع پدافندی رژیم قذافی خواهد بود، می تواند سیر تحولات را به سمت یک جنگ فراملی که مطلوب نظر دیکتاتور است، سوق دهد. این موضوع با توجه به تجربه تاریخی اعراب در طی چند سال گذشته و به خصوص مورد عراق، هر چند که اگر هم بتواند برای مردم لیبی برای خلاص شدن از شر قذافی مثمر ثمر باشد اما تاثیر بسیار منفی و مخربی بر تحولات منطقه یی در دیگر کشورهای عرب خواهد گذاشت. کمترین تاثیر این اقدام، اخلال در مسیر گذار مسالمت آمیز این کشورها از نظام دیکتاتوری و حکومت های موروثی به سمت جامعه دمکراتیک است که "رنسانس عربی" موجود را در چنبره معادلات منفی و پیشینی گرفتار دست اندازهای دشوار خواهد کرد.
قذافی و رژیم خودبنیاد وی هم اکنون مثل یک گربه ی وحشی می ماند که در محاصره دشمنانش قرار گرفته است و برای نجات خود به صورت تمام دشمنان خویش چنگ می اندازد که این نه به نفع موقعیت جنگی حامیان تغییر وضع موجود و نه به نفع موقعیت انقلابی جنبش مردمی می باشد. این الگو با توجه به شناخت روان شناختی از شخصیت دیکتاتور لیبی آرایش نیروها و فضای موجود را بیش از پیش به سمت تقابل مسلحانه و خشونت آمیز سوق می دهد. تصویر شرق در مقابل غرب کشور، بنغازی در مقابل طرابلس و سیرت در مقابل راس لانوف بیش از آنچه به ترسیم یک نقشه قیام مردمی شبیه باشد به یک نقشه جنگی شبیه است که معادله قوای قهریه در آن نقش اساسی و بارزی ایفا می کند. این دقیقا وارد شدن به تله یی بود که توسط معمر قذافی و حلقه ی اطرافیان وی در مقابل جنبش مردمی لیبی پهن شده بود و مخالفان داخلی و خارجی وی نیز به درون آن غلطیدند. در شرایط کنونی چند گزینه یی که در مقابل رژیم حاکم و مخالفان وی قرار دارد تناسخ چندانی با یک جنبش ملی از نوع آنچه در تونس و مصر گذشت نخواهد داشت. پیروزی و شکست هر کدام از طرفین منازعه مستلزم پرداخت هزینه های بزرگ انسانی، مادی و اعتباری است که در صورت عدم اصلاح رویه کنونی در آینده نیز تبعات منفی خود را بر سیر رخدادهای درونی و منطقه یی خواهد گذاشت. شاید قذافی یک دیکتاتور دیوانه به حساب آید ولی به همان اندازه نیز توانسته است این دیوانگی را به دیگران نیز سرایت دهد و محیط اطراف خود را به یک دارالمجانینی تبدیل کند که در آن به حکم قانون بقا رمز ماندگاری پرخاشگری و دیوانگی است. در صورتی که در طی یک قیام مسالمت آمیز ملی کشته شدن عددی معترضان در هر شرایطی هزینه ی یکطرفه بر دوش نظام دیکتاتوری حاکم به حساب می آید هم اینک در موقعیت جنگی رقم خورده از کشته پشته ساخته می شود و عدد ۶ هزار کشته حساسیت چندانی را برنمی انگیزد. عبور جنبش از فاز قیام ملی به موقعیت جنگی تصویر میدان نبرد را در قالب جنگ بین دو ارتش متخاصم ترسیم می کند که در حال جنگ تلفات سنگین را نیز متحمل می شوند در حالی که تصویر واقعی یک جنبش ملی تحت هیچ شرایطی نباید حول چنین معادلاتی رقم بخورد. دخالت آمریکا و پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) در لیبی حتی در صورت ایجاد منطقه پرواز ممنوع در آسمان این کشور که مستلزم بمباران های شدید مواضع پدافندی رژیم قذافی خواهد بود، می تواند سیر تحولات را به سمت یک جنگ فراملی که مطلوب نظر دیکتاتور است، سوق دهد. این موضوع با توجه به تجربه تاریخی اعراب در طی چند سال گذشته و به خصوص مورد عراق، هر چند که اگر هم بتواند برای مردم لیبی برای خلاص شدن از شر قذافی مثمر ثمر باشد اما تاثیر بسیار منفی و مخربی بر تحولات منطقه یی در دیگر کشورهای عرب خواهد گذاشت. کمترین تاثیر این اقدام، اخلال در مسیر گذار مسالمت آمیز این کشورها از نظام دیکتاتوری و حکومت های موروثی به سمت جامعه دمکراتیک است که "رنسانس عربی" موجود را در چنبره معادلات منفی و پیشینی گرفتار دست اندازهای دشوار خواهد کرد.
اخبار روز:
شیرکو معارفی، زندانی سیاسی اکنون در خطر اعدام قرار دارد. بر اساس اطلاع خانواده وی حکم اعدام او توسط دادگاه سنندج صادر شده و قرار است در ۱۱ ازدیبهشت به اجرا گذاشته شود. صدور حکم اعدام در آستانه نوروز، اجرای آن در روز جهانی کارگر و اتخاذ چنین تصمیمی، پس از تصویب قطعنامه شورای حقوق بشر سازمان ملل، علیه دولت ایران و تعیین گزارشگر ویژه حقوق بشر، معنائی ویژه و پیام روشنی برای مردم ایران و جهان دارد. اساس پیام حکومت ایجاد ارعاب و نشاندن ترس در دل مردم ایران است.
جمهوری اسلامی از بدو به قدرت رسیدن با سرکوب و اعدام خواسته است پایه های قدرت خود را مستحکم نماید و برای سرکوب، حد و مرزی نمیشناسد. در هر نقطه ای که صدائی به حق طلبی بلند شده است، تیغ سرکوب را تیزتر بر گلوی مردم فرود آورده است. برای حکومت جمهوری اسلامی، کردستان با گیلان و بلوچستان، خوزستان با تهران و اصفهان، تبریز با خراسان و لرستان تفاوتی ندارد. خواست حکومت در همه این نقاط، پیشبرد سرکوب است، برای حاکم کردن سکوت گورستانی. اگر در مناطق ملی وحشیانه تر و وسیع تر سیاست سرکوب را پیش می برد، بدین خاطر است که فکر می کند انعکاس این جنایات کم دامنه تر و با اعتراض سراسری کمتری روبرو می شود.
اکنون هم جامعه ایران دستخوش تحول اساسی شده است و هم بر کشورهای منطقه شرایط دیگری حکمفرماست و هم دولتمردان قدرتمند جهان به برکت حضور رسانه ها و نهادهای دموکراتیک نمی توانند مثل سابق به راحتی چشم شان را بر جنایت دولت های دیکتاتور علیه مردم کشورشان ببندند. در این شرایط حضور گسترده و متحدانه مردم در صحنه می تواند خودسری های حکومت را مهار کند و نگذارد جمهوری اسلامی چون سابق با مردم رفتار کند. این حکومت به جای درس گیری و تسلیم شدن در برابر خواست مردم، موج اعدام براه انداخته است. طی سال گذشته در اجرای حکم اعدام بعد از چین در رتبه دوم، به لحاظ تناسب جمعیت، روی سکوی نحست در جهان قرار گرفته است. پیشبرد سیاست سرکوب و اعدام برای هر حکومتی نشانه قدرت نیست. از ضعف و ترس سرچشمه می گیرد. در جمهوری اسلامی این وحشت دو چندان است. مردم ایران به خصوص طی دو ساله اخیر از هر فرصتی بهره برده و صدای اعتراض خود را بلند کرده اند. در ۲۵ بهمن نیز به رغم حکومت نظامی اعلام نشده، باز بخشی از مردم به حیابان ها آمدند. و صدای اعتراض خود را بلند کردند. این صدا ها حکومت را نگران کرده و به وحشت انداخته است. از اینروست که درگیری در بالاترین ارگان های حکومتی برای پیدا کردن راه بقا، بالا گرفته است.
کمیته مرکزی سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران سیاست سرکوبگرانه جمهوری اسلامی و گسترش موج اعدام ها را محکوم می کند، از سازمان ها و احزاب سیاسی، نهادهای دموکراتیک، مجامع مدافع حقوق بشری و همه هموطنانی که دل در گرو آزادی دارند، دعوت می کند که علیه اعدام و برای متوقف کردن اجرای حکم اعدام شیرکو معارفی از هیچ تلاشی دریغ نورزند. ماشین سرکوب حکومت را مبارزه متحدانه مردم از پیشروی باز خواهد داشت. با پر طنین کردن صدای اعتراض علیه اعدام، جان زندانیان سیاسی را از خطر مرگ نجات دهیم.
کمیته مرکزی سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران
سه شنبه ۹ فروردین ۱٣۹۰ برابر ۲۹ مارس ۲۰۱۱
جمهوری اسلامی از بدو به قدرت رسیدن با سرکوب و اعدام خواسته است پایه های قدرت خود را مستحکم نماید و برای سرکوب، حد و مرزی نمیشناسد. در هر نقطه ای که صدائی به حق طلبی بلند شده است، تیغ سرکوب را تیزتر بر گلوی مردم فرود آورده است. برای حکومت جمهوری اسلامی، کردستان با گیلان و بلوچستان، خوزستان با تهران و اصفهان، تبریز با خراسان و لرستان تفاوتی ندارد. خواست حکومت در همه این نقاط، پیشبرد سرکوب است، برای حاکم کردن سکوت گورستانی. اگر در مناطق ملی وحشیانه تر و وسیع تر سیاست سرکوب را پیش می برد، بدین خاطر است که فکر می کند انعکاس این جنایات کم دامنه تر و با اعتراض سراسری کمتری روبرو می شود.
اکنون هم جامعه ایران دستخوش تحول اساسی شده است و هم بر کشورهای منطقه شرایط دیگری حکمفرماست و هم دولتمردان قدرتمند جهان به برکت حضور رسانه ها و نهادهای دموکراتیک نمی توانند مثل سابق به راحتی چشم شان را بر جنایت دولت های دیکتاتور علیه مردم کشورشان ببندند. در این شرایط حضور گسترده و متحدانه مردم در صحنه می تواند خودسری های حکومت را مهار کند و نگذارد جمهوری اسلامی چون سابق با مردم رفتار کند. این حکومت به جای درس گیری و تسلیم شدن در برابر خواست مردم، موج اعدام براه انداخته است. طی سال گذشته در اجرای حکم اعدام بعد از چین در رتبه دوم، به لحاظ تناسب جمعیت، روی سکوی نحست در جهان قرار گرفته است. پیشبرد سیاست سرکوب و اعدام برای هر حکومتی نشانه قدرت نیست. از ضعف و ترس سرچشمه می گیرد. در جمهوری اسلامی این وحشت دو چندان است. مردم ایران به خصوص طی دو ساله اخیر از هر فرصتی بهره برده و صدای اعتراض خود را بلند کرده اند. در ۲۵ بهمن نیز به رغم حکومت نظامی اعلام نشده، باز بخشی از مردم به حیابان ها آمدند. و صدای اعتراض خود را بلند کردند. این صدا ها حکومت را نگران کرده و به وحشت انداخته است. از اینروست که درگیری در بالاترین ارگان های حکومتی برای پیدا کردن راه بقا، بالا گرفته است.
کمیته مرکزی سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران سیاست سرکوبگرانه جمهوری اسلامی و گسترش موج اعدام ها را محکوم می کند، از سازمان ها و احزاب سیاسی، نهادهای دموکراتیک، مجامع مدافع حقوق بشری و همه هموطنانی که دل در گرو آزادی دارند، دعوت می کند که علیه اعدام و برای متوقف کردن اجرای حکم اعدام شیرکو معارفی از هیچ تلاشی دریغ نورزند. ماشین سرکوب حکومت را مبارزه متحدانه مردم از پیشروی باز خواهد داشت. با پر طنین کردن صدای اعتراض علیه اعدام، جان زندانیان سیاسی را از خطر مرگ نجات دهیم.
کمیته مرکزی سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران
سه شنبه ۹ فروردین ۱٣۹۰ برابر ۲۹ مارس ۲۰۱۱
«با انهدام اینترنت دنیا را به عصر چرتکه بازمیگردانیم»
روز شنبه ششم فرودین ۱۳۹۰ فردی که خود را «هکر کمودو» مینامید، ضمن انتشار پیامی، خبر هک و احاطه امنیتی بر یک شرکت ارائه خدمات امنیتی اینترنت در ایتالیا را منتشر کرد.
این حملات ظاهراً یک روز پیش از انتشار پیام نخست، یعنی جمعه پنجم فروردینماه صورت گرفته بودند. فردی که خود را جوانی ۲۱ ساله و «فدایی رهبر جمهوری اسلامی ایران» میخواند با انتشار سه پیام دیگر تا دوشنبه ۸ فروردین جزئیات بیشتری از رخنه و سرقت ۹ گواهینامه امنیتی دیجیتال صادر شده از سوی شرکت امنیت سایبری کمودو را منتشر کرد. ۹ گواهینامه سرقت شده از کمودو میتوانستند مشخصاً برای جعل رمزگذاری هفت مورد ارتباطات ایمن زیر مورد استفاده قرار گیرند:
جیمیل (mail.google.com)، هاتمیل (login.live.com)، گوگل (www.google.com)، سه گواهینامه امنیتی سایت (login.yahoo.com)؛ اسکایپ (login.skype.com)، افزونههای فایرفاکس (addons.mozilla.org)، و احتمالاً رمزگذاری داخل یک سختافزار گلوبال تراستی (Global Trustee).
برای توضیح مختصر اهمیت گواهینامههای فوق، کافی است فردی را تصور کنید که قصد دارد ارتباط ایمیل و یا چت شما را در میانه راه کنترل کند. شرکتهای امنیت اطلاعات، شنود این ارتباطات را توسط رمزگذاریهایی نظیر اساسال (SSL) ناممکن کردهاند. تصور کنید نهاد و یا ارگانی در ایران تلاش میکند بستههای داده ارسال شده از سوی کامپیوتر شما را رمزگشایی کند. این رمزگشایی عملاً ناممکن است چرا که سِرور پست الکترونیکی شما اساساً کدهای امن اساسال را برای شما ارسال نمیکند.
به زبان فنی، اینجا از دو کد عمومی و خصوصی استفاده میشود. کد اول در اختیار همگان قرار میگیرد و کد دوم را صادرکنندگان گواهینامههای رسمی در اختیار سرور یا میزبانی قرار میدهند که مراحل قانونی ثبت، احراز هویت و خرید ارتباطات امن نظیر اساسال را طی کرده باشد.
در اینجا فردی که گواهینامههای امن شرکت کمودو را ربودهاست برای مدت زمانی بسیار کوتاه میتواند دادههای کاربران ایمیل، اسکایپ و یا مسنجر را دریافت، رمزگشایی، مجدداً رمزگذاری و مثلاً برای گوگل ارسال نماید.
واضح است که بر خلاف هیاهوی تبلیغاتی سایتهای نزدیک به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، اساساً رخنه و نفوذ به سرورهایی نظیر یاهو، اسکایپ و یا جیمیل، هدف این حملات نبوده و مهاجمان نیز قطعاً توان فنی رخنه در سرویسهای فوق را هرگز نداشته و ندارند؛ چرا که نومیدانه مجبور به جعل گواهینامههای تقلبی و نصب شنود با استفاده از شیوه موسوم به «ارتباط ربایی» (یا فرد واسطه) آنهم با اطلاع از عمر چند دقیقهای این گواهینامهها شدهاند.
حملات روز بیست و پنجم مارس ۲۰۱۱ که بلافاصله از سوی کارشناسان امنیت سایبری، «کمودو گیت» لقب گرفت در فاصله زمانی بسیار کوتاهی کشف و خنثی شد. شناسه شرکت ایتالیایی قربانی بلافاصله تعلیق و لیست گواهینامههای صادره در اختیار مقامات قانونی قرار گرفت.
حتی پیش از انتشار خبر هک و سرقت گواهینامهها توسط فرد یا افرادی که خود را «فدایی رهبر» نامیده بودند، تهدید امنیتی ناشی از گواهینامههای جعلی کاملاً خنثی شده بود و کاربران ایرانی در صورت بهروزرسانی مرورگر خود میتوانستند با خیال آسوده ارتباطات ایمیل، چت و صوتی خود را از سر گیرند. در این میان سه پرسش مشخص، ذهن کارشناسان و شرکتهای ارائه خدمات امنیتی در اینترنت را به خود مشغول کردهاست:
اولا: چه فرد یا گروهی سرقت گواهینامههای اساسال را سازماندهی کرده بود؟ ثانیا: هدف سارقان از چنین حملهای چه بود؟ و ثالثا: از این پس برای محافظت از گواهینامههای امنیتی چه باید کرد؟
در پاسخ به پرسش نخست و ادعای عملیات انفرادی هکر ۲۱ ساله «فدایی رهبر»، کارشناسان جهانی امنیت اطلاعات به صورتی یکپارچه این ادعا را مضحک و کودکانه خواندند. هر چند سارق گواهینامهها در نخستین پیام خود با استدلال عدم بکارگیری شیوه محبوب ارتش سایبری یعنی تغییر سامانه نام دامنه (دیاناس)، میکوشد تا خود را مستقل از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی معرفی کند، شرکت کمودو و دیگر تحلیلگران جنگهای سایبری بلافاصله با طرح دلایل زیر، انگشت اتهام را به سوی دولت جمهوری اسلامی ایران و ارتش سایبری نشانه رفتند:
یک: حملات از یک نشانی آیپی مشخص و از تهران، ثبت شده برای شرکت «پیشگامان توسعه ارتباطات» انجام پذیرفته بود. به نظر میرسد حملهکنندگان با قصد قبلی برای حمله از ایران و معرفی خود به عنوان سربازان فدایی رهبر اقدام کردهاند.
دو: نظم و دقت در شناسایی حفره امنیتی و انجام بدون آزمون و خطای حمله، سناریوی فعالیت تبهکارانه مافیایی و یا نفوذ انفرادی را مردود میشمارد. جمهوری اسلامی ایران حداکثر از توان گروههای تبهکار بینالمللی نظیر گروههای هکر روسی و یا چینی در ازای پرداخت مبالغی استفاده کردهاست اما سازماندهی و اجرای حملات قطعاً از یک مرکز مشخص صورت پذیرفتهاست.
سه: وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی ایران، حیدر مصلحی، در آغاز دیماه سال گذشته از تلاش وزارت اطلاعات برای رمزگشایی ایمیل ایرانیان رسماً دفاع کرده بود.
چهار: این حملات برخلاف تلاشهای تبهکاران معمولی که عمدتاً با قصد نفوذ در زیرساختهای تجاری و صنعتی انجام میپذیرند، مشخصاً ضربه زدن به زیرساخت ارتباطی اینترنت را هدف گرفته بودند.
پنج: و مهمترین دلیل اینکه گواهینامه امنیتی اساساً برای کاربر و یا هکر معمولی پشیزی ارزش ندارد و تنها و تنها میتواند مورد استفاده نهادی قرار گیرد که همه زیرساخت اینترنت یک کشور را در اختیار داشته باشد، این نهاد تنها یک نام دارد: جمهوری اسلامی ایران.
اما هدف دستگاههای اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران از سرقت گواهینامههای اینترنتی چه بوده است؟
به باور نگارنده که رفتار دستگاههای امنیتی جمهوری اسلامی ایران را با دقت مطالعه کردهاست، هدف حملات فوق فقط و فقط ارعاب شهروندان ایرانی است. دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی مانند دستگاههای امنیتی نظامهای تمامیتخواه در آستانه سقوط، در پی عاجز ماندن قطعی از کنترل اینترنت در ایران، سامانههای خود را به جای تشخیص و انهدام تهدیدها به سمت شیپورچیگری و ارعاب شهروندان، هدایت کردهاست و در این راستا نهادهای امنیتی به بوقهای تبلیغاتی بدل گشتهاند.
عملیات جمعه گذشته، ظاهراً قرار بود برای کاربران ایرانی یک پیام بسیار روشن داشته باشد یعنی همان تکرار ادعای حیدر مصلحی، که ما ایمیل و مکالمات کامپیوتری شما را کنترل میکنیم. این پیام به شیوههای مختلف از طریق انتشار ضداطلاعات، اطلاعات آلوده و نشت آلودگی هدفمند در شبکههای اجتماعی، سایتهای اشتراک لینک نظیر بالاترین و دنباله و همچنین از طریق پیامکهای مشکوک تکرار میشد.
کمتر کاربر اینترنت ایرانی را میتوان یافت که پیام فوق را بارها و بارها دریافت نکرده باشد: ما ایمیل شما را کنترل میکنیم.
در عالم واقع و ورای فضای تیره و تار ارعاب اما، درست بر خلاف ادعای سازماندهندگان کمپین تبلیغاتی فوق، حمله روز پنجم فروردین ماه نشانهای روشن از عجز مطلق دستگاه امنیتی ایران در نفوذ و کنترل بر ارتباطات اساسال و یا اسکایپ شهروندان است. چرا که حداکثر سرمایه و توان فنی و سازمانی سپاه و وزارت اطلاعات برای نفوذ چند دقیقهای و سرقت چند گواهینامه امنیتی بسیج شدهاست؛ نفوذ و سرقتی که بلافاصله ابطال خواهند شد.
اگر جمهوری اسلامی ایران کمترین امکان رخنه و یا رمزگشایی مکالمات اینترنتی شهروندان را داشت، اساساً سرقت گواهینامههای امنیتی و بهکارگیری شیوه ارتباطربایی چه لزومی داشت؟
دیگر نکته جالب توجه این عملیات تلاش برای تهدید افزونههای فایرفاکس است و به نظر میرسد کاربران جوان ایرانی با نصب افزونههای فاکسی پراکسی و نظایر آن، سختافزار چند صدمیلیون دلاری فیلترینگ و سانسور اینترنت در ایران را به سخره گرفته باشند.
و در آخر به باور نگارنده با اجرای حملات هفته گذشته که ظاهراً فقط با قصد ارعاب منتقدان داخلی آیتالله خامنهای انجام پذیرفته، نه تنها دنیای آزاد که حتی نظامهای سیاسی غیردمکراتیک نیز به فکر یافتن راه چارهای برای خلاصی از تهدید زیرساختهای جهانی از گزند ماجراجوییهای جمهوری اسلامی ایران خواهند افتاد.
حاکمان تهران برای چنین خطای راهبردی محاسبهنشدهای بهایی بسیار گزاف خواهند پرداخت. حملات سایبری هفته گذشته به راحتی شناسایی و خنثی شد.
شرکتهای عظیم امنیت داده با بودجههایی چندین برابر بودجه جمهوری اسلامی ایران حفرههای امنیتی در صدور و ابطال گواهینامهها را با جدیت اصلاح خواهند کرد. مرورگرها یکپارچهتر و امنتر خواهند شد و اما کاربران اینترنت هرگز فراموش نخواهند کرد که دولتی با بسیج بودجه و امکانات فنی، حتی برای پنج دقیقه یکی از حساسترین اجزای شبکه جهانی اینترنت یعنی گواهینامههای امنیتی را به سرقت بردهاست.
وقتی از کاربران اینترنت نام میبرم مرادم تنها، مرد سالخوردهای که جایی از این کره خاکی تصاویر فرزندانش روی فیسبوک را مرور میکند نیست. ایالات متحده، جمهوری خلق چین، اتحادیه اروپا، قدرتهای نوظهور اقتصادی نظیر هند و برزیل، روسیه و خلاصه هر آنکه بر زیربنای اقتصاد جهانی روییده و رشد کردهاست از مشاهده واقعیت زیر بر خود میلرزد:
حکومتی هراسان از خشم شهروندان خویش، غرق در خلسه و بیخبری از واقعیات جهان بههمپیوسته امروز، با انتشار پیامی به نام «هکر فدایی رهبر» مدعی میشود که: «تمام اینترنت را منهدم و دنیا را به عصر چرتکه برمیگردانیم.»
چند توصیه فنی به کاربران ایرانی:
۱- پیش از هر چیز سیستمعامل خود را بهروزرسانی کنید. مایکروسافت در نسخه بهروزرسانی شدهٔ ویندوز، گواهینامههای دیجیتالی به سرقت رفته را به عنوان گواهینامه خطرناک و تقلبی شناسایی و ابطال میکند.
۲ - رمز عبور جیمیل، یاهو، «ویندوز لایو» و اسکایپ خود را فوراً تغییر دهید.
۳ – مرورگر فایرفاکس و کروم خود را بهروزرسانی و یا از نو نصب نمایید.
این حملات ظاهراً یک روز پیش از انتشار پیام نخست، یعنی جمعه پنجم فروردینماه صورت گرفته بودند. فردی که خود را جوانی ۲۱ ساله و «فدایی رهبر جمهوری اسلامی ایران» میخواند با انتشار سه پیام دیگر تا دوشنبه ۸ فروردین جزئیات بیشتری از رخنه و سرقت ۹ گواهینامه امنیتی دیجیتال صادر شده از سوی شرکت امنیت سایبری کمودو را منتشر کرد. ۹ گواهینامه سرقت شده از کمودو میتوانستند مشخصاً برای جعل رمزگذاری هفت مورد ارتباطات ایمن زیر مورد استفاده قرار گیرند:
جیمیل (mail.google.com)، هاتمیل (login.live.com)، گوگل (www.google.com)، سه گواهینامه امنیتی سایت (login.yahoo.com)؛ اسکایپ (login.skype.com)، افزونههای فایرفاکس (addons.mozilla.org)، و احتمالاً رمزگذاری داخل یک سختافزار گلوبال تراستی (Global Trustee).
برای توضیح مختصر اهمیت گواهینامههای فوق، کافی است فردی را تصور کنید که قصد دارد ارتباط ایمیل و یا چت شما را در میانه راه کنترل کند. شرکتهای امنیت اطلاعات، شنود این ارتباطات را توسط رمزگذاریهایی نظیر اساسال (SSL) ناممکن کردهاند. تصور کنید نهاد و یا ارگانی در ایران تلاش میکند بستههای داده ارسال شده از سوی کامپیوتر شما را رمزگشایی کند. این رمزگشایی عملاً ناممکن است چرا که سِرور پست الکترونیکی شما اساساً کدهای امن اساسال را برای شما ارسال نمیکند.
به زبان فنی، اینجا از دو کد عمومی و خصوصی استفاده میشود. کد اول در اختیار همگان قرار میگیرد و کد دوم را صادرکنندگان گواهینامههای رسمی در اختیار سرور یا میزبانی قرار میدهند که مراحل قانونی ثبت، احراز هویت و خرید ارتباطات امن نظیر اساسال را طی کرده باشد.
در اینجا فردی که گواهینامههای امن شرکت کمودو را ربودهاست برای مدت زمانی بسیار کوتاه میتواند دادههای کاربران ایمیل، اسکایپ و یا مسنجر را دریافت، رمزگشایی، مجدداً رمزگذاری و مثلاً برای گوگل ارسال نماید.
واضح است که بر خلاف هیاهوی تبلیغاتی سایتهای نزدیک به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، اساساً رخنه و نفوذ به سرورهایی نظیر یاهو، اسکایپ و یا جیمیل، هدف این حملات نبوده و مهاجمان نیز قطعاً توان فنی رخنه در سرویسهای فوق را هرگز نداشته و ندارند؛ چرا که نومیدانه مجبور به جعل گواهینامههای تقلبی و نصب شنود با استفاده از شیوه موسوم به «ارتباط ربایی» (یا فرد واسطه) آنهم با اطلاع از عمر چند دقیقهای این گواهینامهها شدهاند.
حملات روز بیست و پنجم مارس ۲۰۱۱ که بلافاصله از سوی کارشناسان امنیت سایبری، «کمودو گیت» لقب گرفت در فاصله زمانی بسیار کوتاهی کشف و خنثی شد. شناسه شرکت ایتالیایی قربانی بلافاصله تعلیق و لیست گواهینامههای صادره در اختیار مقامات قانونی قرار گرفت.
گواهینامههای جعلی به سرعت برای شرکتهای صاحب گواهینامه نظیر گوگل و یاهو ارسال شدند و در نهایت مرورگرهای فایرفاکس و کروم، گواهینامههای سرقت شده را ابطال و در ردهبندی جعلی و خطرناک قرار دادند. شرکت مایکروسافت نیز فوراً یک بسته بهروزرسانی برای تشخیص گواهینامههای جعلی و تغییر دستهبندی آنان از معتبر به خطرناک را منتشر کرد.
حتی پیش از انتشار خبر هک و سرقت گواهینامهها توسط فرد یا افرادی که خود را «فدایی رهبر» نامیده بودند، تهدید امنیتی ناشی از گواهینامههای جعلی کاملاً خنثی شده بود و کاربران ایرانی در صورت بهروزرسانی مرورگر خود میتوانستند با خیال آسوده ارتباطات ایمیل، چت و صوتی خود را از سر گیرند. در این میان سه پرسش مشخص، ذهن کارشناسان و شرکتهای ارائه خدمات امنیتی در اینترنت را به خود مشغول کردهاست:
اولا: چه فرد یا گروهی سرقت گواهینامههای اساسال را سازماندهی کرده بود؟ ثانیا: هدف سارقان از چنین حملهای چه بود؟ و ثالثا: از این پس برای محافظت از گواهینامههای امنیتی چه باید کرد؟
در پاسخ به پرسش نخست و ادعای عملیات انفرادی هکر ۲۱ ساله «فدایی رهبر»، کارشناسان جهانی امنیت اطلاعات به صورتی یکپارچه این ادعا را مضحک و کودکانه خواندند. هر چند سارق گواهینامهها در نخستین پیام خود با استدلال عدم بکارگیری شیوه محبوب ارتش سایبری یعنی تغییر سامانه نام دامنه (دیاناس)، میکوشد تا خود را مستقل از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی معرفی کند، شرکت کمودو و دیگر تحلیلگران جنگهای سایبری بلافاصله با طرح دلایل زیر، انگشت اتهام را به سوی دولت جمهوری اسلامی ایران و ارتش سایبری نشانه رفتند:
یک: حملات از یک نشانی آیپی مشخص و از تهران، ثبت شده برای شرکت «پیشگامان توسعه ارتباطات» انجام پذیرفته بود. به نظر میرسد حملهکنندگان با قصد قبلی برای حمله از ایران و معرفی خود به عنوان سربازان فدایی رهبر اقدام کردهاند.
دو: نظم و دقت در شناسایی حفره امنیتی و انجام بدون آزمون و خطای حمله، سناریوی فعالیت تبهکارانه مافیایی و یا نفوذ انفرادی را مردود میشمارد. جمهوری اسلامی ایران حداکثر از توان گروههای تبهکار بینالمللی نظیر گروههای هکر روسی و یا چینی در ازای پرداخت مبالغی استفاده کردهاست اما سازماندهی و اجرای حملات قطعاً از یک مرکز مشخص صورت پذیرفتهاست.
سه: وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی ایران، حیدر مصلحی، در آغاز دیماه سال گذشته از تلاش وزارت اطلاعات برای رمزگشایی ایمیل ایرانیان رسماً دفاع کرده بود.
چهار: این حملات برخلاف تلاشهای تبهکاران معمولی که عمدتاً با قصد نفوذ در زیرساختهای تجاری و صنعتی انجام میپذیرند، مشخصاً ضربه زدن به زیرساخت ارتباطی اینترنت را هدف گرفته بودند.
پنج: و مهمترین دلیل اینکه گواهینامه امنیتی اساساً برای کاربر و یا هکر معمولی پشیزی ارزش ندارد و تنها و تنها میتواند مورد استفاده نهادی قرار گیرد که همه زیرساخت اینترنت یک کشور را در اختیار داشته باشد، این نهاد تنها یک نام دارد: جمهوری اسلامی ایران.
اما هدف دستگاههای اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران از سرقت گواهینامههای اینترنتی چه بوده است؟
به باور نگارنده که رفتار دستگاههای امنیتی جمهوری اسلامی ایران را با دقت مطالعه کردهاست، هدف حملات فوق فقط و فقط ارعاب شهروندان ایرانی است. دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی مانند دستگاههای امنیتی نظامهای تمامیتخواه در آستانه سقوط، در پی عاجز ماندن قطعی از کنترل اینترنت در ایران، سامانههای خود را به جای تشخیص و انهدام تهدیدها به سمت شیپورچیگری و ارعاب شهروندان، هدایت کردهاست و در این راستا نهادهای امنیتی به بوقهای تبلیغاتی بدل گشتهاند.
عملیات جمعه گذشته، ظاهراً قرار بود برای کاربران ایرانی یک پیام بسیار روشن داشته باشد یعنی همان تکرار ادعای حیدر مصلحی، که ما ایمیل و مکالمات کامپیوتری شما را کنترل میکنیم. این پیام به شیوههای مختلف از طریق انتشار ضداطلاعات، اطلاعات آلوده و نشت آلودگی هدفمند در شبکههای اجتماعی، سایتهای اشتراک لینک نظیر بالاترین و دنباله و همچنین از طریق پیامکهای مشکوک تکرار میشد.
کمتر کاربر اینترنت ایرانی را میتوان یافت که پیام فوق را بارها و بارها دریافت نکرده باشد: ما ایمیل شما را کنترل میکنیم.
در عالم واقع و ورای فضای تیره و تار ارعاب اما، درست بر خلاف ادعای سازماندهندگان کمپین تبلیغاتی فوق، حمله روز پنجم فروردین ماه نشانهای روشن از عجز مطلق دستگاه امنیتی ایران در نفوذ و کنترل بر ارتباطات اساسال و یا اسکایپ شهروندان است. چرا که حداکثر سرمایه و توان فنی و سازمانی سپاه و وزارت اطلاعات برای نفوذ چند دقیقهای و سرقت چند گواهینامه امنیتی بسیج شدهاست؛ نفوذ و سرقتی که بلافاصله ابطال خواهند شد.
اگر جمهوری اسلامی ایران کمترین امکان رخنه و یا رمزگشایی مکالمات اینترنتی شهروندان را داشت، اساساً سرقت گواهینامههای امنیتی و بهکارگیری شیوه ارتباطربایی چه لزومی داشت؟
دیگر نکته جالب توجه این عملیات تلاش برای تهدید افزونههای فایرفاکس است و به نظر میرسد کاربران جوان ایرانی با نصب افزونههای فاکسی پراکسی و نظایر آن، سختافزار چند صدمیلیون دلاری فیلترینگ و سانسور اینترنت در ایران را به سخره گرفته باشند.
و در آخر به باور نگارنده با اجرای حملات هفته گذشته که ظاهراً فقط با قصد ارعاب منتقدان داخلی آیتالله خامنهای انجام پذیرفته، نه تنها دنیای آزاد که حتی نظامهای سیاسی غیردمکراتیک نیز به فکر یافتن راه چارهای برای خلاصی از تهدید زیرساختهای جهانی از گزند ماجراجوییهای جمهوری اسلامی ایران خواهند افتاد.
حاکمان تهران برای چنین خطای راهبردی محاسبهنشدهای بهایی بسیار گزاف خواهند پرداخت. حملات سایبری هفته گذشته به راحتی شناسایی و خنثی شد.
شرکتهای عظیم امنیت داده با بودجههایی چندین برابر بودجه جمهوری اسلامی ایران حفرههای امنیتی در صدور و ابطال گواهینامهها را با جدیت اصلاح خواهند کرد. مرورگرها یکپارچهتر و امنتر خواهند شد و اما کاربران اینترنت هرگز فراموش نخواهند کرد که دولتی با بسیج بودجه و امکانات فنی، حتی برای پنج دقیقه یکی از حساسترین اجزای شبکه جهانی اینترنت یعنی گواهینامههای امنیتی را به سرقت بردهاست.
وقتی از کاربران اینترنت نام میبرم مرادم تنها، مرد سالخوردهای که جایی از این کره خاکی تصاویر فرزندانش روی فیسبوک را مرور میکند نیست. ایالات متحده، جمهوری خلق چین، اتحادیه اروپا، قدرتهای نوظهور اقتصادی نظیر هند و برزیل، روسیه و خلاصه هر آنکه بر زیربنای اقتصاد جهانی روییده و رشد کردهاست از مشاهده واقعیت زیر بر خود میلرزد:
حکومتی هراسان از خشم شهروندان خویش، غرق در خلسه و بیخبری از واقعیات جهان بههمپیوسته امروز، با انتشار پیامی به نام «هکر فدایی رهبر» مدعی میشود که: «تمام اینترنت را منهدم و دنیا را به عصر چرتکه برمیگردانیم.»
چند توصیه فنی به کاربران ایرانی:
۱- پیش از هر چیز سیستمعامل خود را بهروزرسانی کنید. مایکروسافت در نسخه بهروزرسانی شدهٔ ویندوز، گواهینامههای دیجیتالی به سرقت رفته را به عنوان گواهینامه خطرناک و تقلبی شناسایی و ابطال میکند.
۲ - رمز عبور جیمیل، یاهو، «ویندوز لایو» و اسکایپ خود را فوراً تغییر دهید.
۳ – مرورگر فایرفاکس و کروم خود را بهروزرسانی و یا از نو نصب نمایید.
شرکتکنندگان در نشست لندن: قذافی باید برود
در جریان نشست نمایندگان بیش از ۴۰ کشور جهان در لندن درباره آینده لیبی، قدرتهای بزرگ بر ادامه اعمال فشار بر معمر قذافی و واداشتن وی به ترک لیبی تاکید کردهاند.
به گزارش خبرگزاری فرانسه، نمایندگان بیش از ۴۰ کشور و سازمان بینالمللی که روز سهشنبه برای رایزنی درباره آینده لیبی در لندن گرد هم آمده بودند، در باره تشکیل یک گروه تماس بینالمللی به توافق دست یافتند.
ویلیام هیگ، وزیر امور خارجه بریتانیا، که ریاست نشست لندن را برعهده داشت، گفته است، همه شرکت کنندگان در این نشست به این نتیجه رسیدهاند که «قذافی و رژیم وی به طور کامل مشروعیت خود را از دست دادهاند.»
همچنین فرانکو فرانتینی، وزیر امور خارجه ایتالیا، که پیشتر کشورش طرحی برای تبعید معمر قذافی و آغاز گفت و گوها در این کشور ارایه داده بود، اعلام کرده است، شرکتکنندگان در نشست لندن «به اتفاق آرا» پذیرفتهاند که قذافی باید لیبی را ترک کند.
دیوید کامرون، نخست وزیر بریتانیا، نیز در سخنان افتتاحیه خود در کنفرانس بینالمللی لیبی نیروهای وفادار به معمر قذافی را متهم به انجام «حملات مرگبار» به مردم در شهر مصراته، سومین شهر بزرگ لیبی متهم کرده و بر ادامه فشارها به رهبر لیبی برای تن دادن به قطعنامه شورای امنیت تاکید کرده است.
همچنین هیلاری کلینتون، وزیر خارجه آمریکا نیز گفته است تا زمانی که معمر قذافی به مفاد قطعنامه سازمان ملل متحد عمل نکرده و به اعمال خشونت علیه غیرنظامیان پایان ندهد، عملیات نظامی نیروهای ائتلاف علیه نیروهای وفادار به رهبر لیبی همچنان ادامه خواهد یافت.
وی در این باره اظهار داشته است: «همه ما باید به اعمال فشار علیه معمر قذافی و و تلاش برای منزوی کردن وی از طریق ابزارهای گوناگون ادامه دهیم.»
وزیر امور خارجه آمریکا همچنین افزوده است: «این اقدامها شامل تشکیل جبههای متحد برای اعمال فشارهای سیاسی و دیپلماتیک علیه قذافی است، تا از این طریق به وی فهمانده شود که باید برود.»
در آستانه برگزاری نشست بینالمللی لیبی در لندن، شورای ملی لیبی که در بنغازی مستقر است و خود را نماینده قانونی مردم لیبی میداند، با انتشار یک بیانیه هشت مادهای برنامهها و اهداف خود را برای آینده لیبی اعلام کرده است.
در بخشی از این بیانیه اعلام شده است، شورای ملی لیبی پیشنویس یک قانون اساسی جدید را برای این کشور تهیه خواهد کرد که در آن حق تشکیل احزاب سیاسی و تشکلهای تجاری به رسمیت شناخته شده باشد.
شورای ملی لیبی همچنین خود را متعهد دانسته است که حق شهروندان لیبیایی را برای شرکت در یک انتخابات آزاد و عادلانه برای انتخاب نمایندگان پارلمان و رئیس جمهور تضمین کند.
در بخش دیگری از بیانیه شورای ملی لیبی تاکید شده است، همه مردم این کشور باید از درآمدهای نفتی این کشور بهرهمند شوند.
از سوی دیگر محمود جبرئیل، یکی از رهبران شورای ملی لیبی که برای شرکت در نشست لندن به بریتانیا سفر کرده است، با هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه آمریکا دیدار کرده است.
در همین حال خبرگزاری فرانسه به نقل از منابع دولتی در این کشور اعلام کرده است، فرانسه یکی از دیپلماتهای وزارت امور خارجه را به عنوان سفیر خود در بنغازی، راهی این شهر کرده است که در کنترل مخالفان دولت لیبی قرار دارد.
همچنین ایتالیا که پیشتر روابط نزدیکی با حکومت معمر قذافی داشت، طرحی را برای پایان بحران در لیبی ارائه کرده است که از جمله شامل اعلام آتشبس، تبعید قذافی و گفت و گو میان مخالفان و سران قبایل لیبی است.
گفته میشود، بریتانیا نیز از پیشنهاد تبعید دیکتاتور لیبی استقبال کرده و آن را راهی برای کنار گذاشتن معمر قذافی دانسته است.
گفتنی است در کنفرانس لندن،علاوه بر هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه آمریکا، و وزیران امور خارجه حدود ۴۰ کشور دیگر، دبیرکل سازمان ملل، دبیر کل ناتو و نیز نخست وزیر قطر شرکت کردهاند.
شرکت کنندگان در این نشست توافق کردهاند، که «هر چه زودتر» نشست دیگری در امیرنشین قطر برگزار کنند.
قطر که هواپیماهایش را برای مشارکت در عملیات ایجاد منطقه پرواز ممنوع بر فراز لیبی به منطقه فرستاده، در نشست لندن آمادگی خود را برای فروش نفت مناطق تحت کنترل مخالفان معمر قذافی اعلام کرده است.
به گزارش خبرگزاری فرانسه، نمایندگان بیش از ۴۰ کشور و سازمان بینالمللی که روز سهشنبه برای رایزنی درباره آینده لیبی در لندن گرد هم آمده بودند، در باره تشکیل یک گروه تماس بینالمللی به توافق دست یافتند.
ویلیام هیگ، وزیر امور خارجه بریتانیا، که ریاست نشست لندن را برعهده داشت، گفته است، همه شرکت کنندگان در این نشست به این نتیجه رسیدهاند که «قذافی و رژیم وی به طور کامل مشروعیت خود را از دست دادهاند.»
همچنین فرانکو فرانتینی، وزیر امور خارجه ایتالیا، که پیشتر کشورش طرحی برای تبعید معمر قذافی و آغاز گفت و گوها در این کشور ارایه داده بود، اعلام کرده است، شرکتکنندگان در نشست لندن «به اتفاق آرا» پذیرفتهاند که قذافی باید لیبی را ترک کند.
دیوید کامرون، نخست وزیر بریتانیا، نیز در سخنان افتتاحیه خود در کنفرانس بینالمللی لیبی نیروهای وفادار به معمر قذافی را متهم به انجام «حملات مرگبار» به مردم در شهر مصراته، سومین شهر بزرگ لیبی متهم کرده و بر ادامه فشارها به رهبر لیبی برای تن دادن به قطعنامه شورای امنیت تاکید کرده است.
بیشتر بخوانید:
همچنین هیلاری کلینتون، وزیر خارجه آمریکا نیز گفته است تا زمانی که معمر قذافی به مفاد قطعنامه سازمان ملل متحد عمل نکرده و به اعمال خشونت علیه غیرنظامیان پایان ندهد، عملیات نظامی نیروهای ائتلاف علیه نیروهای وفادار به رهبر لیبی همچنان ادامه خواهد یافت.
وی در این باره اظهار داشته است: «همه ما باید به اعمال فشار علیه معمر قذافی و و تلاش برای منزوی کردن وی از طریق ابزارهای گوناگون ادامه دهیم.»
وزیر امور خارجه آمریکا همچنین افزوده است: «این اقدامها شامل تشکیل جبههای متحد برای اعمال فشارهای سیاسی و دیپلماتیک علیه قذافی است، تا از این طریق به وی فهمانده شود که باید برود.»
در آستانه برگزاری نشست بینالمللی لیبی در لندن، شورای ملی لیبی که در بنغازی مستقر است و خود را نماینده قانونی مردم لیبی میداند، با انتشار یک بیانیه هشت مادهای برنامهها و اهداف خود را برای آینده لیبی اعلام کرده است.
در بخشی از این بیانیه اعلام شده است، شورای ملی لیبی پیشنویس یک قانون اساسی جدید را برای این کشور تهیه خواهد کرد که در آن حق تشکیل احزاب سیاسی و تشکلهای تجاری به رسمیت شناخته شده باشد.
شورای ملی لیبی همچنین خود را متعهد دانسته است که حق شهروندان لیبیایی را برای شرکت در یک انتخابات آزاد و عادلانه برای انتخاب نمایندگان پارلمان و رئیس جمهور تضمین کند.
در بخش دیگری از بیانیه شورای ملی لیبی تاکید شده است، همه مردم این کشور باید از درآمدهای نفتی این کشور بهرهمند شوند.
از سوی دیگر محمود جبرئیل، یکی از رهبران شورای ملی لیبی که برای شرکت در نشست لندن به بریتانیا سفر کرده است، با هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه آمریکا دیدار کرده است.
در همین حال خبرگزاری فرانسه به نقل از منابع دولتی در این کشور اعلام کرده است، فرانسه یکی از دیپلماتهای وزارت امور خارجه را به عنوان سفیر خود در بنغازی، راهی این شهر کرده است که در کنترل مخالفان دولت لیبی قرار دارد.
همچنین ایتالیا که پیشتر روابط نزدیکی با حکومت معمر قذافی داشت، طرحی را برای پایان بحران در لیبی ارائه کرده است که از جمله شامل اعلام آتشبس، تبعید قذافی و گفت و گو میان مخالفان و سران قبایل لیبی است.
گفته میشود، بریتانیا نیز از پیشنهاد تبعید دیکتاتور لیبی استقبال کرده و آن را راهی برای کنار گذاشتن معمر قذافی دانسته است.
گفتنی است در کنفرانس لندن،علاوه بر هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه آمریکا، و وزیران امور خارجه حدود ۴۰ کشور دیگر، دبیرکل سازمان ملل، دبیر کل ناتو و نیز نخست وزیر قطر شرکت کردهاند.
شرکت کنندگان در این نشست توافق کردهاند، که «هر چه زودتر» نشست دیگری در امیرنشین قطر برگزار کنند.
قطر که هواپیماهایش را برای مشارکت در عملیات ایجاد منطقه پرواز ممنوع بر فراز لیبی به منطقه فرستاده، در نشست لندن آمادگی خود را برای فروش نفت مناطق تحت کنترل مخالفان معمر قذافی اعلام کرده است.
«کویت سه متهم به جاسوسی برای ایران را به اعدام محکوم کرد»
خبرگزاری فرانسه ، به نقل از منابع خود گزارش داده است دولت کویت متهم به جاسوسی برای ایران را به اعدام محکوم کرده است.
این خبرگزاری، به نقل از یک مقام قضایی کویت که نامی از وی نبرده، گزارش داده است که دو ایرانی و یک کویتی که در ارتش کویت بودهاند به اتهام عضویت در شبکه جاسوسی ایران به اعدام محکوم شدهاند.
این خبرگزاری میافزاید یک شهروند سوریه و یک عرب بیوطن در دادگاه شهر کویت به حبس ابد محکوم شده و دو ایرانی دیگر که یکی از آنها دختر متهمِ محکوم به اعدام است، از اتهامات وارده تبرئه شدهاند.
آنگونه که در گزارشها آمده است، شهروند سوریهایِ این پرونده، به همراه سه مردی که حکم اعدام گرفتهاند، هنگام دستگیری در ماه مه سال ۲۰۱۰ در ارتش کویت خدمت میکردهاند.
عرب بیوطن این پرونده نیز سرباز سایق ارتش کویت است.
دولت کویت این افراد را متهم کرده است که برای سپاه پاسداران ایران از پایگاههای کویتی و آمریکایی در خاک کویت اطلاعات جمعآوری میکردهاند؛ اتهامی که ایران آن را رد کرده است.
دادگاه، از ماه اوت سال گذشته به صورت غیرعلنی بررسی این پرونده را آغاز کرد.
آنچنانکه که رسانههای کویتی گزارش کردهاند این متهمان با اینکه در آغاز اعتراف کرده بودند که پایگاههای آمریکایی و کویتی را زیر نظر داشته و عکسهای آن را برای سپاه پاسداران میفرستادهاند، در دادگاه اتهامات خود را قبول نکرده و گفتهاند زیر شکنجه مجبور به اعتراف شدهاند.
ایران قویا اتهامات کویت را رد کرده است و آن را «بیپایه» خوانده است.
پس از آنکه در کویت خبر انهدام «شبکه جاسوسی ایران» اعلام شد، چندین نماینده مجلس کویت خواهان اخراج سفیر ایران از این کشور شدند؛ نزدیک به ۴۵ هزار ایرانی در کویت زندگی میکنند.
این احکام در حالی صادر شده است، که مناسبات دیپلماتیک ایران با کشورهای حوزه جنوبی خلیج فارس، به دلیل، ناآرامیها در بحرین دوران پرتنشی را میگذارند.
حکومت بحرین که اکثریت جمعیتش را شیعیان تشکیل میدهند، ناآرامیهای اخیر را توطئه خارجی دانسته و از ایران به شدت انتقاد کرده است؛ در همین حال پادشاه بحرین از ارتشهای کشورهای عربی منطقه برای کنترل اوضاع داخلی این شیخنشین کمک خواسته است.
در حالی که عربستان و امارات به بحرین نیروی زمینی گسیل کردهاند، کویت نیز شناورهای نظامی خود را به سواحل شمالی بحرین فرستاده است، تا آبهای بحرین را کنترل کنند.
این خبرگزاری، به نقل از یک مقام قضایی کویت که نامی از وی نبرده، گزارش داده است که دو ایرانی و یک کویتی که در ارتش کویت بودهاند به اتهام عضویت در شبکه جاسوسی ایران به اعدام محکوم شدهاند.
این خبرگزاری میافزاید یک شهروند سوریه و یک عرب بیوطن در دادگاه شهر کویت به حبس ابد محکوم شده و دو ایرانی دیگر که یکی از آنها دختر متهمِ محکوم به اعدام است، از اتهامات وارده تبرئه شدهاند.
آنگونه که در گزارشها آمده است، شهروند سوریهایِ این پرونده، به همراه سه مردی که حکم اعدام گرفتهاند، هنگام دستگیری در ماه مه سال ۲۰۱۰ در ارتش کویت خدمت میکردهاند.
عرب بیوطن این پرونده نیز سرباز سایق ارتش کویت است.
دولت کویت این افراد را متهم کرده است که برای سپاه پاسداران ایران از پایگاههای کویتی و آمریکایی در خاک کویت اطلاعات جمعآوری میکردهاند؛ اتهامی که ایران آن را رد کرده است.
دادگاه، از ماه اوت سال گذشته به صورت غیرعلنی بررسی این پرونده را آغاز کرد.
آنچنانکه که رسانههای کویتی گزارش کردهاند این متهمان با اینکه در آغاز اعتراف کرده بودند که پایگاههای آمریکایی و کویتی را زیر نظر داشته و عکسهای آن را برای سپاه پاسداران میفرستادهاند، در دادگاه اتهامات خود را قبول نکرده و گفتهاند زیر شکنجه مجبور به اعتراف شدهاند.
ایران قویا اتهامات کویت را رد کرده است و آن را «بیپایه» خوانده است.
پس از آنکه در کویت خبر انهدام «شبکه جاسوسی ایران» اعلام شد، چندین نماینده مجلس کویت خواهان اخراج سفیر ایران از این کشور شدند؛ نزدیک به ۴۵ هزار ایرانی در کویت زندگی میکنند.
این احکام در حالی صادر شده است، که مناسبات دیپلماتیک ایران با کشورهای حوزه جنوبی خلیج فارس، به دلیل، ناآرامیها در بحرین دوران پرتنشی را میگذارند.
حکومت بحرین که اکثریت جمعیتش را شیعیان تشکیل میدهند، ناآرامیهای اخیر را توطئه خارجی دانسته و از ایران به شدت انتقاد کرده است؛ در همین حال پادشاه بحرین از ارتشهای کشورهای عربی منطقه برای کنترل اوضاع داخلی این شیخنشین کمک خواسته است.
در حالی که عربستان و امارات به بحرین نیروی زمینی گسیل کردهاند، کویت نیز شناورهای نظامی خود را به سواحل شمالی بحرین فرستاده است، تا آبهای بحرین را کنترل کنند.
هیات دولت سوریه استعفا کرد
بشار اسد، رئیس جمهوری سوریه روز سهشنبه استعفای دولت این کشور را پذیرفت و دستور داد تا «ظرف ۲۴ ساعت» دولت جدیدی تشکیل شود.
بنا به گزارش «خبرگزاری عرب سوریه»، سانا، به دنبال نزدیک به دو هفته تظاهرات در سوریه، دولت محمد ناجی عُطری، نخستوزیر این کشور، روز سهشنبه استعفا کرد و بشار اسد خود وی را به عنوان نخستوزیر موقت منصوب کردهاست تا دولت جدیدی را تشکیل دهد.
کابینه این کشور متشکل از ۳۲ وزیر از سپتامبر سال ۲۰۰۳ تاکنون بر سر کار بود.
رئیس جمهوری سوریه قرار است در همین روز طی یک سخنرانی در مورد لغو «قانون حالت اضطراری» که تقریباً ۵۰ سال است در این کشور برقرار شده صحبت کند. این قانون طی دهههای مختلف محملی برای سرکوب مخالفان در سوریه بودهاست.
به گزارش خبرگزاری رویترز، معترضان هفتههای اخیر در سوریه، مطالبات خود را به «آزادی بیشتر» محدود کردهبودند اما هماینک، بهویژه در منطقه درعا در جنوب این کشور، درخواست «سرنگونی رژیم» نیز به طور فزاینده شنیده میشود.
تحلیلگران میگویند که استعفای هیئت وزرا در سوریه به احتمال زیاد در جلب رضایت معترضان تأثیر زیادی نخواهد داشت زیرا در نظام سیاسی این کشور، تمرکز قدرت در دست رئیس جمهور است و کابینه از اختیارات زیادی برخوردار نیست.
دولت بعدی که قرار است در روزهای آینده تشکیل شود وظیفه اجرای رشتهای از اصلاحات که بشار اسد قول آن را دادهاست را بر عهده خواهد داشت.
بشار اسد که خانواده او در چهار دهه اخیر کنترل سوریه را به دست داشتهاند میکوشد با اعلام شماری از اصلاحات و لغو حالت اضطراری مخالفان خود را به آرامش دعوت کند. بنا بر گزارشها، روز سهشنبه دهها هزار نفر از هواداران بشار اسد با راهپیمایی در خیابانها به استقبال سخنرانی وی درخصوص اعلام این اصلاحات رفتهاند.
به گفته دیدهبان حقوق بشر، از ۱۸ مارس که اعتراضات در سوریه آغاز شده، تاکنون بیش از ۶۰ تن بر اثر سرکوب توسط نیروهای بشار اسد کشته شدهاند.
این اعتراضها بشار اسد را که از ۱۱ سال پیش و به دنبال درگذشت پدرش حافظ اسد، بر این کشور فرمان میرانَد، با بزرگترین بحران سیاسی روبهرو کرده است.
حافظ اسد، پدر بشار اسد، در سال ۱۹۸۲، پس از روبهرو شدن با مخالفتها، نیروهای خود را برای سرکوب جنبش اخوانالمسلمین به شهر «حماه» در غرب سوریه فرستاد که به گفته گروههای حقوق بشر، در جریان این سرکوب دست کم ۲۰ هزار نفر کشته شدند.
بنا به گزارش «خبرگزاری عرب سوریه»، سانا، به دنبال نزدیک به دو هفته تظاهرات در سوریه، دولت محمد ناجی عُطری، نخستوزیر این کشور، روز سهشنبه استعفا کرد و بشار اسد خود وی را به عنوان نخستوزیر موقت منصوب کردهاست تا دولت جدیدی را تشکیل دهد.
کابینه این کشور متشکل از ۳۲ وزیر از سپتامبر سال ۲۰۰۳ تاکنون بر سر کار بود.
رئیس جمهوری سوریه قرار است در همین روز طی یک سخنرانی در مورد لغو «قانون حالت اضطراری» که تقریباً ۵۰ سال است در این کشور برقرار شده صحبت کند. این قانون طی دهههای مختلف محملی برای سرکوب مخالفان در سوریه بودهاست.
به گزارش خبرگزاری رویترز، معترضان هفتههای اخیر در سوریه، مطالبات خود را به «آزادی بیشتر» محدود کردهبودند اما هماینک، بهویژه در منطقه درعا در جنوب این کشور، درخواست «سرنگونی رژیم» نیز به طور فزاینده شنیده میشود.
تحلیلگران میگویند که استعفای هیئت وزرا در سوریه به احتمال زیاد در جلب رضایت معترضان تأثیر زیادی نخواهد داشت زیرا در نظام سیاسی این کشور، تمرکز قدرت در دست رئیس جمهور است و کابینه از اختیارات زیادی برخوردار نیست.
دولت بعدی که قرار است در روزهای آینده تشکیل شود وظیفه اجرای رشتهای از اصلاحات که بشار اسد قول آن را دادهاست را بر عهده خواهد داشت.
بشار اسد که خانواده او در چهار دهه اخیر کنترل سوریه را به دست داشتهاند میکوشد با اعلام شماری از اصلاحات و لغو حالت اضطراری مخالفان خود را به آرامش دعوت کند. بنا بر گزارشها، روز سهشنبه دهها هزار نفر از هواداران بشار اسد با راهپیمایی در خیابانها به استقبال سخنرانی وی درخصوص اعلام این اصلاحات رفتهاند.
به گفته دیدهبان حقوق بشر، از ۱۸ مارس که اعتراضات در سوریه آغاز شده، تاکنون بیش از ۶۰ تن بر اثر سرکوب توسط نیروهای بشار اسد کشته شدهاند.
این اعتراضها بشار اسد را که از ۱۱ سال پیش و به دنبال درگذشت پدرش حافظ اسد، بر این کشور فرمان میرانَد، با بزرگترین بحران سیاسی روبهرو کرده است.
حافظ اسد، پدر بشار اسد، در سال ۱۹۸۲، پس از روبهرو شدن با مخالفتها، نیروهای خود را برای سرکوب جنبش اخوانالمسلمین به شهر «حماه» در غرب سوریه فرستاد که به گفته گروههای حقوق بشر، در جریان این سرکوب دست کم ۲۰ هزار نفر کشته شدند.
آغاز شمارش معکوس برای حذف قذافی، مذاکره با دولت جانشين در کنفرانس لندن
کنفرانس بين المللی لندن که روز سه شنبه با حضور نمايندگان بيش از ۳۵ کشور جهان آغاز به کار کرده، فرصتی است برای مشروعيت دادن به دولت انتقالی ليبی بعد از حذف قذافی. پيشرفت سريعتر نيروهای مخالف قذافی بسوی طرابلس در گرو توافق هايی است که در حاشيه کنفرانس لندن با محمود جبرئيل رهبر جنبش آزادی بخش ليبی به عمل خواهد آمد.
طی چند روز منتهی به برگزاری کنفرانس لندن، پيشروی نيرو های مخالف قذافی که از پوشش هوايی نيرو های ناتو برخوردارند، سرعت يافت و در نتيجه شهر های اجدبيه، بريقه، عقيله، راس نالوف و بن جواد بدون مقاومت عمده ای بدست آنها افتاد. پيش از آغاز عمليات جاری نظامی نيرو های ائتلاف، نيرو های مخالف قذافی و شهر بنغازی در خطر سقوط قرار داشتند.
اينک در آستانه برگزاری کنفرانس لندن، نيروهای مخالف قذافی در نزديکی شهر سيرت، محل تولد قذافی تجمع کرده اند. سقوط شهر سيرت بدست مخالفان قذافی، دارای اهميت روانی فوق العاده بوده و بعد از آن، سقوط نهايی طرابلس تنها موکول به فراهم شدن شرايط لازم و زمان مناسب خواهد بود.
با توجه به کنترل پالايشگاه بزرگ نفت ليبی در شهر کوچک راس نالوف، توسط نيروهای مخالف قذافی، نقل انتقالات تدارکاتی آنها تسهيل و به نسبت ادامه عمليات نظامی توسط نيروهای طرفدار قذافی دشوار تر از پيش خواهد شد.
عمليات زمينی
اگرچه نيروهای ائتلاف همچنان از قبول برکناری قذافی به عنوان هدف اصلی عمليات هوايی ده روز گذشته در ليبی خودداری کرده و آنرا محدود به اجرای قطعنامه ۱۹۷۳ و طرح منطقه ممنوع پرواز و در جهت حمايت از غير نظاميان معرفی ميکنند، در عين حال تفويض اسمی مسئوليت اقدامات جنگی جاری از آمريکا، بريتانيا و فرانسه، به ناتو، به اين نيرو ها فرصت خواهد داد که در صورت ضرورت، در زمين نيز عمليات نظامی محدودی را در جهت سرعت بخشيدن به خاتمه جنگ به موقع اجرا بگذارند.
اگر چه تغيير رژيم در طرابلس هدف اعلام شده عمليات نظامی در ليبی نيست، با اين وجود کنار نهادن قذافی بی ترديد نتيجه ای است که نيروهای ائتلاف علاقه خود را از دست يافتن به آنرا کتمان نميکنند
حمايت آشکار اوباما از جنگ در ليبی و اظهارات رابرت گيتس وزير دفاع آمريکا در زمينه امکان در گيری نيروهای زمينی ناتو در جنگ ليبی، تا حدودی بالاتر از تهديد تو خالی است و ميتوان آنرا نشانه ايجاد آمادگی برای مبادرت به آن دانست.
بخش بزرگی از نيروهای مخالف قذافی فاقد کمترين تجربه های جنگی و انضباط نظامی و در عمل بی بهره از ظرفيت هجوم و اشغال طربلس، و در صورت سقوط شهر، حفظ امنيت آن هستند. اجرای عمليات نظامی تحت نام ناتو، بخصوص کمک به آنها در روی زمين، ميتواند تا حدود زيادی مقابله با اين کمبود ها را تسهيل سازد.
از لحاظ روانی نيز، انتظار ميرود که تهديد غير مستقيم به استفاده احتمالی از نيرو های زمينی ناتو، علاوه بر افزايش عمليات جاری هوايی و تداوم پرتاب موشکهای تاما هاگ توسط نيروی دريايی آمريکا، عليه تاسيسات و تجهيزات نظامی نيروهای طرفدار قذافی، به پراکنده کردن سريعتر و فرار اين نيروها ياری د هد.
از روز گذشته هواپيماهای نظامی آمريکا به پخش اعلاميه هايی بر فراز طرابلس مبادرت ورزيده و نيروهای طرفدار قذافی را به ترک جنگ فرا خوانده اند. چنين روشی قبل از هجوم گسترده روز ۱۹ مارس عليه صدام حسين در عراق تجربه شده بود.
مشروعيت عمليات
حضور نمايندگان اتحاديه آفريقا، جامعه عرب و شورای همکاری های خليج فارس در کنار نمايندگان ۲۸ کشور عضو ناتو در کنفرانس لندن، نشانه تلاشی است که در جهت مشروعيت بخشيدن به جنگ در ليبی و برکناری قذافی از قدرت صورت ميگيرد.
انتقال مسئوليت رهبری جنگ از نيروهای ائتلاف به ناتو در جهت تامين همين هدف صورت گرفته، هر چند که با وجود مشارکت واحد های نظامی کشورهايی مانند قطر در جنگ، نيرو های دريايی و هوايی آمريکا، و به نسبت کوچکتری، فرانسه و بريتانيا، همچنان عهده دار اجرای قطعنامه ۱۹۷۳ خواهند بود.
يکی از نکات قابل ملاحظه در برگزاری کنفرانس لندن، که بخش دوم کنفرانس روز ۱۵ ماه مارس پاريس و آغاز عمليات هوايی عليه قذافی بشمار ميرود ، عدم دعوت از روسيه برای حضور در آن است.
اگرچه روسيه در کنار ۴ کشور ديگر عضو شورای امنيت به قطعنامه ۱۹۷۳ رای ممتنع داد، با اين حال ولاديمير پوتين نخست وزير روسيه، از ابراز مخالفت بعدی با جنگ نيروهای ائتلاف در ليبی خودداری نکرد و آنرا به يک جنگ صليبی نسبت داد- اظهار نظری که واکنش متفاوت مدودف رييس جمهور و مسئول سياست خارجی روسيه را بر انگيخت و به شائبه وجود اختلاف مابين دو رهبر اصلی مسکو دامن زد.
با توجه به نحوه برخورد رهبران کرملين با جنگ در ليبی که تا حدودی متاثر از نگرش کهنه باقی مانده از دوران جهان دو قطبی و قرار گرفتن مسکو در کنار نظامهای طرفدار شرق در مقابل کشور های بلوک غرب است، نيرو های ائتلاف و ديويد کمرون ميزبان کنفرانس لندن، از دعوت مسکو به مشارکت در آن خودداری ورزيدند-اقدامی که بی ترديد مسکو را چندن راضی و خوشحال نخواهد ساخت.
نکته ديگر قابل ملاحظه در حاشيه کنفرانس لندن، محل برگزاری آن است. کنفرانس لندن در لانکستر هاوس برگزار ميشود. در اين محل در سال ۱۹۷۹ استقلال زيمباوه مورد توافق قرا گرفت و اين کشور آفريقايی به هويت تازه ای دست يافت. ليبی نيز پس از قريب به چهل و يک سال حکومت ديکتاتوری سرهنگ قذافی در شرف دست يافتن به هويت سياسی تازه ای است.
طی چند روز منتهی به برگزاری کنفرانس لندن، پيشروی نيرو های مخالف قذافی که از پوشش هوايی نيرو های ناتو برخوردارند، سرعت يافت و در نتيجه شهر های اجدبيه، بريقه، عقيله، راس نالوف و بن جواد بدون مقاومت عمده ای بدست آنها افتاد. پيش از آغاز عمليات جاری نظامی نيرو های ائتلاف، نيرو های مخالف قذافی و شهر بنغازی در خطر سقوط قرار داشتند.
اينک در آستانه برگزاری کنفرانس لندن، نيروهای مخالف قذافی در نزديکی شهر سيرت، محل تولد قذافی تجمع کرده اند. سقوط شهر سيرت بدست مخالفان قذافی، دارای اهميت روانی فوق العاده بوده و بعد از آن، سقوط نهايی طرابلس تنها موکول به فراهم شدن شرايط لازم و زمان مناسب خواهد بود.
با توجه به کنترل پالايشگاه بزرگ نفت ليبی در شهر کوچک راس نالوف، توسط نيروهای مخالف قذافی، نقل انتقالات تدارکاتی آنها تسهيل و به نسبت ادامه عمليات نظامی توسط نيروهای طرفدار قذافی دشوار تر از پيش خواهد شد.
عمليات زمينی
اگرچه نيروهای ائتلاف همچنان از قبول برکناری قذافی به عنوان هدف اصلی عمليات هوايی ده روز گذشته در ليبی خودداری کرده و آنرا محدود به اجرای قطعنامه ۱۹۷۳ و طرح منطقه ممنوع پرواز و در جهت حمايت از غير نظاميان معرفی ميکنند، در عين حال تفويض اسمی مسئوليت اقدامات جنگی جاری از آمريکا، بريتانيا و فرانسه، به ناتو، به اين نيرو ها فرصت خواهد داد که در صورت ضرورت، در زمين نيز عمليات نظامی محدودی را در جهت سرعت بخشيدن به خاتمه جنگ به موقع اجرا بگذارند.
اگر چه تغيير رژيم در طرابلس هدف اعلام شده عمليات نظامی در ليبی نيست، با اين وجود کنار نهادن قذافی بی ترديد نتيجه ای است که نيروهای ائتلاف علاقه خود را از دست يافتن به آنرا کتمان نميکنند
حمايت آشکار اوباما از جنگ در ليبی و اظهارات رابرت گيتس وزير دفاع آمريکا در زمينه امکان در گيری نيروهای زمينی ناتو در جنگ ليبی، تا حدودی بالاتر از تهديد تو خالی است و ميتوان آنرا نشانه ايجاد آمادگی برای مبادرت به آن دانست.
بخش بزرگی از نيروهای مخالف قذافی فاقد کمترين تجربه های جنگی و انضباط نظامی و در عمل بی بهره از ظرفيت هجوم و اشغال طربلس، و در صورت سقوط شهر، حفظ امنيت آن هستند. اجرای عمليات نظامی تحت نام ناتو، بخصوص کمک به آنها در روی زمين، ميتواند تا حدود زيادی مقابله با اين کمبود ها را تسهيل سازد.
از لحاظ روانی نيز، انتظار ميرود که تهديد غير مستقيم به استفاده احتمالی از نيرو های زمينی ناتو، علاوه بر افزايش عمليات جاری هوايی و تداوم پرتاب موشکهای تاما هاگ توسط نيروی دريايی آمريکا، عليه تاسيسات و تجهيزات نظامی نيروهای طرفدار قذافی، به پراکنده کردن سريعتر و فرار اين نيروها ياری د هد.
از روز گذشته هواپيماهای نظامی آمريکا به پخش اعلاميه هايی بر فراز طرابلس مبادرت ورزيده و نيروهای طرفدار قذافی را به ترک جنگ فرا خوانده اند. چنين روشی قبل از هجوم گسترده روز ۱۹ مارس عليه صدام حسين در عراق تجربه شده بود.
مشروعيت عمليات
حضور نمايندگان اتحاديه آفريقا، جامعه عرب و شورای همکاری های خليج فارس در کنار نمايندگان ۲۸ کشور عضو ناتو در کنفرانس لندن، نشانه تلاشی است که در جهت مشروعيت بخشيدن به جنگ در ليبی و برکناری قذافی از قدرت صورت ميگيرد.
انتقال مسئوليت رهبری جنگ از نيروهای ائتلاف به ناتو در جهت تامين همين هدف صورت گرفته، هر چند که با وجود مشارکت واحد های نظامی کشورهايی مانند قطر در جنگ، نيرو های دريايی و هوايی آمريکا، و به نسبت کوچکتری، فرانسه و بريتانيا، همچنان عهده دار اجرای قطعنامه ۱۹۷۳ خواهند بود.
يکی از نکات قابل ملاحظه در برگزاری کنفرانس لندن، که بخش دوم کنفرانس روز ۱۵ ماه مارس پاريس و آغاز عمليات هوايی عليه قذافی بشمار ميرود ، عدم دعوت از روسيه برای حضور در آن است.
اگرچه روسيه در کنار ۴ کشور ديگر عضو شورای امنيت به قطعنامه ۱۹۷۳ رای ممتنع داد، با اين حال ولاديمير پوتين نخست وزير روسيه، از ابراز مخالفت بعدی با جنگ نيروهای ائتلاف در ليبی خودداری نکرد و آنرا به يک جنگ صليبی نسبت داد- اظهار نظری که واکنش متفاوت مدودف رييس جمهور و مسئول سياست خارجی روسيه را بر انگيخت و به شائبه وجود اختلاف مابين دو رهبر اصلی مسکو دامن زد.
با توجه به نحوه برخورد رهبران کرملين با جنگ در ليبی که تا حدودی متاثر از نگرش کهنه باقی مانده از دوران جهان دو قطبی و قرار گرفتن مسکو در کنار نظامهای طرفدار شرق در مقابل کشور های بلوک غرب است، نيرو های ائتلاف و ديويد کمرون ميزبان کنفرانس لندن، از دعوت مسکو به مشارکت در آن خودداری ورزيدند-اقدامی که بی ترديد مسکو را چندن راضی و خوشحال نخواهد ساخت.
نکته ديگر قابل ملاحظه در حاشيه کنفرانس لندن، محل برگزاری آن است. کنفرانس لندن در لانکستر هاوس برگزار ميشود. در اين محل در سال ۱۹۷۹ استقلال زيمباوه مورد توافق قرا گرفت و اين کشور آفريقايی به هويت تازه ای دست يافت. ليبی نيز پس از قريب به چهل و يک سال حکومت ديکتاتوری سرهنگ قذافی در شرف دست يافتن به هويت سياسی تازه ای است.
يزدان حاج حمزه
حادثه فاجعه بار تشعشع اتمي چند نيروگاه هسته اي ژاپن ، اين كشورپيشرفته را به ناگهان در معرض صدمات گسترده انساني ( جسمي ورواني) و خسارات هنگفت مالي واقتصادي طولاني مدت قرارداده و جهان صنعتي را دراستفاده از سوخت هسته اي براي توليد برق به باز انديشي و واكنش سريع واداشته است . پس ازحادثه فوكوشيما ي ژاپن شاهد آن هستيم كه صدر اعظم آلمان در واكنش به نگراني افكارعمومي ،كه خواهان توقف كار نيروگاههاي اتمي اين كشوراست، بلافاصله كار 7 واحد از نيروگاههاي هسته اي قديمي اين كشور را به حالت تعليق در مي آورد.برخي ديگراز كشورهاي اروپايي مثل اسپانيا اجراي پروژه هاي گسترش نيروگاههاي هسته اي را مورد تجديد نظر قرار مي دهند ، قرار است در ايتاليا موضوع استفاده يا عدم استفاده از راكتور اتمي به رفراندم گذاشته شود . آمريكا و ساير كشورهاي صنعتي براي بالا بردن ميزان امنيت نيروگاههاي هسته اي خود به سمت بازرسي كمبودها و افزايش مدارهاي ايمني اين نيروگاهها مي روند و... . محرك واكنش هاي سريع افكار عمومي و مسولان اين كشورها به حادثه فوكوشيما احساس خطر استفاده از ميله هاي سوخت اتمي در بطن رآكتورها و انباركردن پسماند اين ميله ها ست . اين كشورها ، با آنكه ،مثل ژاپن با خطر سونامي وحشتناكي مواجه نيستند كه پس از زلزله 9 ريشتري پمپ ها وسيستم خنك كننده راكتورها ي منطقه فوكوشيما را ازكارانداخت و خطر ذوب شدن وتشعشع شديد ميله هاي سوخت هسته اي درحرارت بالا را پديد آورد ، پي برده اند كه، به رغم استفاده از تكنولوژي پيشرفته ، خطر در ذات نيروگاههاي هسته اي نهفته است و مي تواند به نوعي ديگر محقق شود، چنانكه درنيروگاه هسته اي ميل آيلند آمريكا محقق شد و25 سال پيش در نيروگاه هسته اي چرنوبيل اوكراين فاجعه انساني وخسارات جبران ناپذيري را به وجود آورد كه تا به حال حدود يك ميليون نفر تلفات انساني وحدود 1000 ميليارد دلارخسارت مالي داشته ، بخشي ازخاك اين كشور را غير قابل زيست كرده وازاين نيروگاه هسته اي لاشه دفن شده اي به جاي گذاشته، كه تا شعاع 30 كيلومتري ، همچنان اشعه خطرناك اتمي منتشر مي كند !
لافزني مقامات دولت پاسداران
خبرنگاران خارجي، پس ازحادثه ژاپن ، مقامات د ولت پاسداران را نيز در مورد خطر استفاده از ميله هاي سوخت هسته اي در راكتورهاي بوشهر و سايرراكتورهاي هسته اي ايران ، به زير سوال بردند . احمدي نژاد در پاسخ به اين سوال با وقاحت مدعي شد كه ايمني راكتورهاي ايران ازايمني راكتورهاي ژاپن بيشتراست ! مهمانپرست سخنگوي وزارت خارجه او در پاسخ به نگراني منطقي كشورهاي حوزه خليج فارس، كه يك خبر نگار اماراتي آنرا به صورت سوال مطرح كرد، پاسخ داد كه نيروگاه بوشهر در بالا ترين استاندارد ايمني به فعاليت خود ادامه مي دهد و بهتر است كسي نگران نباشد! . رسانههای دولتی طرح پرسش در مورد ایمنی نیروگاه بوشهر را نیز جنجال رسانهای بیگانگان خواندند. (خبر گزاري فارس، ۲۵ اسفند ۱۳۸۹)
اما در وراي اين لافزني ها، شواهد واسناد غير قابل انكار، بر خطرات مضاعف استفاده از سوخت هسته اي در ايران كنوني دلالت دارند .
خطرات مضاعف استفاده از سوخت هسته اي در ايران كنوني
نا امني وغيراقتصادي بودن استفاده از سوخت هسته اي در ايران ،بارها از جانب منابع كارشناسي اعلام شده است . علا وه بر منابع بيرون از حاكميت ،تا به حال دو مرجع كارشناسي و رسمي درون حكومتي نيز استفاده از نيروگاه هسته اي و توليد سوخت هسته اي در ايران را ، به لحاظ اقتصادي وايمني ، مردود وغير منطقي اعلام كرده اند. اولين گزارش در ماههاي اوليه پس از انقلاب ضد سلطنتي ايران ،از جانب كارشناسان سازمان انرژي اتمي ايران به دولت موقت مهندس بازرگان داده شد كه به انصراف اين دولت از ادامه ساخت نيروگاه اتمي بوشهر ولغوقرارداد هاي مربوطه با شركتهاي آلماني وفرانسوي منجر شد . دومين مرجع كارشناسي درون حكومتي ،كه با تكيه به موازين ايمني واقصادي، از سرگيري ماجراجويانه ادامه كار ساخت نيروگاه بوشهر را مردود اعلام كرد « دفترپژوهشهاي زير بنايي » وابسته به « مركز پژوهشهاي مجلس» بود كه در سال 1382 ، طي گزارشي محرمانه اي خطرات وغيراقتصادي بودن فعاليت هسته در ايران رابه مجلس رژيم گزارش كرد .( « بررسي عملكرد سازمان انرژي اتمي ايران» . شماره مسلسل: 6854 , كدموضوعي :410 تاريخ تهيه گزارش بهمن 1382)
در زير بارديگر علل نا امني شديد استفاده از نيروگاه هسته اي توسط رژيم ايران را ياد آور ي مي كنيم :
1 -هدفگيري نظامي وتنش سياسي در ساخت نيروگاه بوشهر، كاربرد تكنولوژي امن و رعايت دقت درساخت آن را مخدوش كرده است .
تصميم به از سرگيري واتمام كار اين نيروگاه پس از ناكامي وشكست رژيم ايران در جنگ ضد ميهني با عراق ، زير فشار سپاه پاسداران و به انگيزه بهره برداري نظامي از آن گرقته شد. رژيم ايران توليد سوخت مورد نياز نيروگاه بوشهر و نيروگاههاي هسته اي ديگر را دستاويزتوليد سوخت اتمي وازجمله غني سازي اورانيوم براي توليد بمب قرار دادو درضمن مي تواند زباله سوخت اتمي اين نيروگاهها را نيز به خدمت توليد پلوتونيوم و بمب پلوتونيومي بگيرد .! .رفسنجاني در جريان رقابت با احمدي نژاد برسر تصاحب كرسي انتخابات رياست جمهوري رژيم ، زير فشار سياسي پاسداران مجبور به افشاي سندي شد كه به طور تلويحي بر هدفگيري نظامي پاسداران در سوق دادن رژيم به از سرگيري ساخت نيروگاه هسته اي در ايران گواهي مي دهد . دارودسته سپاه واحمدي نژاد درجريان تبليغات انتخاباتي خود ، رفسنجاني را به عنوان مدير سياسي جنگ( جانشين فرماندهي كل قواي مسلح ) مسؤل ناكامي و خوردن جام زهر آتش بس معرفي وتبليغ مي كردند . رفسنجاني براي مقابله با اين شگرد تبليغاتي دست به افشاي نامه اي از فرماندهي زمان جنگ سپاه پاسداران ( محسن رضايي )زد كه در آن فرمانده كل سپاه خطاب به خميني فرمانده كل قواي مسلح به صراحت نوشته بود كه « تا به جنگ افزارهاي ليزري و اتمي مجهز نشويم نمي توانيم دشمن را شكست دهيم ». او با افشاي اين سند ، براي آنكه سپاه ومديريت نظامي جنگ را مسؤل خوردن جام زهر آتش بس معرفي كند ، به طور خواسته يا ناخواسته ازقصد سپاه براي تدارك جنگ افزار اتمي وليزري پرده برداشت.
با اين خيز ،براي از سرگيري كار ساخت نيروگاه بوشهر ابتدا به سراغ شركت آلماني كه در زمان شاه بخش اول ساخت آن را انجام داده بود رفتند وبا اصرار ازاو خواستند كه بيايد كار ساخت اين نيروگاه را تمام كند . اما طرف آلماني كه دست رژيم ايران را خوانده بود و ازقصد بهره برداري نظامي رژيم ازاين نيروگاه آگاه شده بود زير بارعقد قرار داد ديگري براي اتمام كار نرفت. كار به كشمكش سياسي رژيم ايران ودولت آلمان كشيد به طوري كه رژيم ايران اين دولت را تهديد كرد كه اگرشركت مربوطه را وادار به ادامه ساخت نيروگاه بوشهر نكند ،ايران واردات از آلمان را متوقف خواهد كرد ! اما اين گروكشي هم مؤثر واقع نشد ودولت آلمان به طور رسمي به رژيم پاسخ منفي داد . پس از دريافت جواب منفي ورسمي دولت آلمان وساير كشوهاي صنعتي اروپا بود كه رژيم به ناچار وبا قبول مشكلا ت فني آ ن، براي تكميل نيروگاه بوشهر به سراغ پيمانكار روسي رفت !ا
شركت روسي اتم اكسپورت ، پيمانكاركنوني ساخت نيروگاه بوشهر، كه كار تكميل اين نيروگاه را به عهده گرفته ،تكنولژي روسي را روي تكنولژي كهنه شده شركت آلماني( پيمانكاراوليه ) سوار كرده و ملغمه اي از دو تكنولوژي نا همگون را به وجود آورده است . اين دوگانگي مشكلات فني خاص خودرا دارد و مي تواند محملي شود براي گريز پيمانكار روسي از قبول مسؤليت كامل ساخت راكتور اتمي بوشهر . بد قولي ها و تاخير 10 ساله پيمانكار روسي در تحويل اين نيروگاه نيز گوياي آنستكه كشمكش هاي سياسي در جريان ساخت اين نيروگاه سايه سنگيني بر رعايت دقت ومسؤليت پذيري پيمانكارانداخته و به طوريكه براي امنيت كار آن نمي توان ،حتي در حد ساير راكتور سازي هاي مشابهي كه روس ها انجام داده اند، تضمين قايل شد. در اين مورد كافيست ياد آور شويم كه هنوز در حالي كه بهره برداري از نيروگاه بوشهرآغاز نشده ، در اوایل ماه مارس 2011 اولين اشكال فني اين نيروگاه باشكستگي يكي از چهار پمپ سيستم خنك كننده رآكتور بارز شد به طوري كه مجبورشد ند ،براي رفع اين اشكال فني ، سوخت اتمی داخل رآکتور را كه با تبليغات بارگيري كرده بودند تخلیه كنند وبازهم زمان بهره برداري را به تعويق اندازند .
2- كارگزاران رژيم ،در بهره برداري از تآسيسات هسته أي ضوابط ايمني را رعايت نمي كنند .
شاهد مثال لا اباليگري و بي صلاحيتي كار گزاران حكومت پاسدار آخوندي ايران,در بهره برداري از راكتورهاي هسته اي ، حادثه اي است كه مركز پژوهشهاي مجلس رژيم در گزارش محرمانه فوق الذكر به به آن اشاره مي كند . به گزارش منبع كارشناسي فوق الدكر ، اين حادثه در راكتور تحقيقاتي تهران به وقوع پيوسته است . بنا براين گزارش « عدم اشراف مديريت بر معيارهاي فني دربهره برداري از راكتور مذكور, درخرداد 1380 حادثه اي در اين مركز رخ داد كه مي توانست به فاجعه اي تلخ در صنعت هسته اي و شهر تهران منجر شود .... جريان حادثه چنين بود كه مسولان راكتور ،بدون در نظر گرفتن مخاطرات احتمالي و بدون توجه به معيارها و استاندارد هاي فني به راه اندازي راكتور اقدام مي كنند . با گذشت دو روز از كار راكتور , يكي از پرسنل متوجه غيرعادي بودن وضعيت مي شود و راكتور را خاموش مي كند . ادامه كار اين را كتور مي توانست به انتشار راديو اكتيو با غلظت بالا به قسمت هايي از شهر تهران منجر شود » ( صفحه 9 و 10 گزارش ) . اين نمونه نشان مي دهد وقتي در بهره برداري از راكتور كوچك 5 مگاواتي تهران , تا اين اندازه بي احتياطي مي كنند , دور از انتظار نيست كه كارگزاران اين رژيم در بهره برداري از راكتور هسته اي1000مگاواتي نيروگاه بوشهرحوادث بزرگي نظير آنچه در نيروگاه چرنوبيل اوكراين پيش آمد, به وجود نياورند .. گزارش مركزپژوهش مجلس « خروج نيروهاي كار آمد و متخصص در سالهاي گذشته از سازمان انرژي اتمي و به كارگيري افرادبا تخصص هاي ديگر و بدون آشنايي به علوم و فنون هسته اي » را نقطه ضعف اين سازمان تلقي مي كند ( صفحه 7 گزارش )
تداوم لا اباليگري وبي صلاحيتي كارگزاران رژيم ايران در بهره برداري از تاسيسات هسته اي را مي توان در موضعگيري بين المللي اخير سلطانيه نماينده رسمي رژيم در آژانس بين المللي انرژي اتمي نيز مشاهده كرد. سلطانيه در اين نشست فوق العاده ،كه به منظور بر رسي حادثه اتمي ژاپن برگزار شد ،در سخنراني خود خطر ويژه استفاده از سوخت هسته اي را كه تشعشع فاجعه بار اتمي است ، مشابه خطر استفاده از صنايع ديگر تلقي كرد وگفت « صنايع هسته اي نيز مانند هر صنعت ديگري با امكان بروز حوادث وسوانح مواجه است و موضوع ايمني تاسيسات هسته اي نبايد دستا ويزاغراض سياسي شود ... » ( سايت آژانس بين المللي انرژي اتمي )
3- انباشت ودفع زباله ها ي سوخت اتمي توسط دولت پاسداران، به شدت خطرناك است.
حادثه فوكوشيماي ژاپن نشان داد كه علاوه برميله هاي سوخت موجود درمحفظه اصلي رآكتور هاي هسته أي،پسماند وزباله اين ميله هاي سوخت نيز، كه درخارج محفظه اصلي راكتور قراردارند، مي توانند، تا هزارها سال منبع انتشا راشعه خطرناك اتمي شوند . اگر رژيم آخوندي از نظر تأمين ميله هاي سوخت هسته اي به خود كفايي برسد و يا مثل مورد بوشهر مجبور نشود كه زباله ها وپسماند اين سوخت را به فروشنده خارجي آن تحويل دهد , خطر امنيتي استفاده از سوخت هسته اي براي مردم ايران ضريب مي خورد , زيرا در اين صور ت علاوه بر خطر بهره برداري از راكتورهاي هسته اي, جامعه ايران با خطر نگهداري و دفع و دفن زباله هاي اين راكتورها نيز مواجه خواهد شد . با توجه به آنكه اززباله سوخت اتمي مي توان بمب پلوتونيومي تهيه كرد وبا توجه به نگرش نظامي – امنيتي كه دولت پاسداران به كل فرآورده هاي تاسيسات هسته اي ، وازجمله زباله سوخت هسته اي دارد انباشت زباله سوخت اتمي ، در استخر خنك كننده زير رآكتورها ومراحل پس از آن بسيارخطرناك است وحتي اگر به سمت دفع ودفن اين زباله ها بروند ، هيچ اطميناني به ايمتي شيوه كار آنها نمي توان داشت
چه مي توان كرد؟.
ايران براي تآمين برق مورد نياز خود ، مثل كشورهايي كه به ناچار به سمت استفاده از نيروگاههاي پرمخاطره هسته اي رفته اند واكنون دارند ازآنها صرفنظر مي كنند ،نيازمند اين نوع نيروگاه نيست . نيازي ندارد به قيمت سرمايه گذاري سنگين واتلاف منابع مالي كمياب و به قيمت انزواي بين المللي وتحريم خفه كننده اي كه رژيم ولايت فقيه پديد آورده ، براي خود خطرات حتمي ،كه به آنها اشاره شد ، بخرد . استفاده از ذخاير بسيارغني گازو نفت و آفتاب وباد وآب ايران براي توليد برق مورد نياز كشور،مي تواند هم امنيت فضاي زيست مردم ايران را فراهم كند وهم به لحاظ اقتصادي مقرون به صرفه وبه صلاح جامعه باشد . مثلا اگر بخشي از سرمايه هنگفتي كه رژيم ايران براي ايجاد تآسيسات هسته اي خود تلف كرده به نوسازي تكنولوژي توليد برق در نيروگاههاي موجود ايران اختصا ص مي يافت ، گازونفت مصرفي درتوربين نيروگاههاي قديمي نيم سوخته بيرون ريخته نمي شد و در « سيكل تركيبي » علاوه بر توربين گازي به خدمت توليد بخاروگرد ش توربين هاي بخارنيزگرفته مي شد ، راندمان كار اين نيروگاهها درحد چندين برابر ظرفيت توليد برق در نيروگاه هسته اي بوشهرافزايش مي يافت .
بنا براين ابراز مخالفت بيش ازپيش با ادامه فعاليتهاي هسته اي رژيم ايران ، حتي فعاليتهاي هسته اي به ظاهرغيرنظامي آين رژيم ، وظيفه ميهني وانساني عاجلي است كه پيش روي هرايراني قرار دارد . والا بايد به آتش فعاليتهاي خطرناك اين رژيم ضد ايراني سوخت و، خداي ناكرده ،منتظربروز حوادث فاجعه بار چرنوبيل گونه در ايران تحت حاكميت پاسدارها وآخوندها نيز باشيم . سال نو را با تلاش بيشتر براي دفع شرارتهاي مقامات رژيم ولايت فقيه ، به سالي مبارك تبديل كنيم .
حادثه فاجعه بار تشعشع اتمي چند نيروگاه هسته اي ژاپن ، اين كشورپيشرفته را به ناگهان در معرض صدمات گسترده انساني ( جسمي ورواني) و خسارات هنگفت مالي واقتصادي طولاني مدت قرارداده و جهان صنعتي را دراستفاده از سوخت هسته اي براي توليد برق به باز انديشي و واكنش سريع واداشته است . پس ازحادثه فوكوشيما ي ژاپن شاهد آن هستيم كه صدر اعظم آلمان در واكنش به نگراني افكارعمومي ،كه خواهان توقف كار نيروگاههاي اتمي اين كشوراست، بلافاصله كار 7 واحد از نيروگاههاي هسته اي قديمي اين كشور را به حالت تعليق در مي آورد.برخي ديگراز كشورهاي اروپايي مثل اسپانيا اجراي پروژه هاي گسترش نيروگاههاي هسته اي را مورد تجديد نظر قرار مي دهند ، قرار است در ايتاليا موضوع استفاده يا عدم استفاده از راكتور اتمي به رفراندم گذاشته شود . آمريكا و ساير كشورهاي صنعتي براي بالا بردن ميزان امنيت نيروگاههاي هسته اي خود به سمت بازرسي كمبودها و افزايش مدارهاي ايمني اين نيروگاهها مي روند و... . محرك واكنش هاي سريع افكار عمومي و مسولان اين كشورها به حادثه فوكوشيما احساس خطر استفاده از ميله هاي سوخت اتمي در بطن رآكتورها و انباركردن پسماند اين ميله ها ست . اين كشورها ، با آنكه ،مثل ژاپن با خطر سونامي وحشتناكي مواجه نيستند كه پس از زلزله 9 ريشتري پمپ ها وسيستم خنك كننده راكتورها ي منطقه فوكوشيما را ازكارانداخت و خطر ذوب شدن وتشعشع شديد ميله هاي سوخت هسته اي درحرارت بالا را پديد آورد ، پي برده اند كه، به رغم استفاده از تكنولوژي پيشرفته ، خطر در ذات نيروگاههاي هسته اي نهفته است و مي تواند به نوعي ديگر محقق شود، چنانكه درنيروگاه هسته اي ميل آيلند آمريكا محقق شد و25 سال پيش در نيروگاه هسته اي چرنوبيل اوكراين فاجعه انساني وخسارات جبران ناپذيري را به وجود آورد كه تا به حال حدود يك ميليون نفر تلفات انساني وحدود 1000 ميليارد دلارخسارت مالي داشته ، بخشي ازخاك اين كشور را غير قابل زيست كرده وازاين نيروگاه هسته اي لاشه دفن شده اي به جاي گذاشته، كه تا شعاع 30 كيلومتري ، همچنان اشعه خطرناك اتمي منتشر مي كند !
لافزني مقامات دولت پاسداران
خبرنگاران خارجي، پس ازحادثه ژاپن ، مقامات د ولت پاسداران را نيز در مورد خطر استفاده از ميله هاي سوخت هسته اي در راكتورهاي بوشهر و سايرراكتورهاي هسته اي ايران ، به زير سوال بردند . احمدي نژاد در پاسخ به اين سوال با وقاحت مدعي شد كه ايمني راكتورهاي ايران ازايمني راكتورهاي ژاپن بيشتراست ! مهمانپرست سخنگوي وزارت خارجه او در پاسخ به نگراني منطقي كشورهاي حوزه خليج فارس، كه يك خبر نگار اماراتي آنرا به صورت سوال مطرح كرد، پاسخ داد كه نيروگاه بوشهر در بالا ترين استاندارد ايمني به فعاليت خود ادامه مي دهد و بهتر است كسي نگران نباشد! . رسانههای دولتی طرح پرسش در مورد ایمنی نیروگاه بوشهر را نیز جنجال رسانهای بیگانگان خواندند. (خبر گزاري فارس، ۲۵ اسفند ۱۳۸۹)
اما در وراي اين لافزني ها، شواهد واسناد غير قابل انكار، بر خطرات مضاعف استفاده از سوخت هسته اي در ايران كنوني دلالت دارند .
خطرات مضاعف استفاده از سوخت هسته اي در ايران كنوني
نا امني وغيراقتصادي بودن استفاده از سوخت هسته اي در ايران ،بارها از جانب منابع كارشناسي اعلام شده است . علا وه بر منابع بيرون از حاكميت ،تا به حال دو مرجع كارشناسي و رسمي درون حكومتي نيز استفاده از نيروگاه هسته اي و توليد سوخت هسته اي در ايران را ، به لحاظ اقتصادي وايمني ، مردود وغير منطقي اعلام كرده اند. اولين گزارش در ماههاي اوليه پس از انقلاب ضد سلطنتي ايران ،از جانب كارشناسان سازمان انرژي اتمي ايران به دولت موقت مهندس بازرگان داده شد كه به انصراف اين دولت از ادامه ساخت نيروگاه اتمي بوشهر ولغوقرارداد هاي مربوطه با شركتهاي آلماني وفرانسوي منجر شد . دومين مرجع كارشناسي درون حكومتي ،كه با تكيه به موازين ايمني واقصادي، از سرگيري ماجراجويانه ادامه كار ساخت نيروگاه بوشهر را مردود اعلام كرد « دفترپژوهشهاي زير بنايي » وابسته به « مركز پژوهشهاي مجلس» بود كه در سال 1382 ، طي گزارشي محرمانه اي خطرات وغيراقتصادي بودن فعاليت هسته در ايران رابه مجلس رژيم گزارش كرد .( « بررسي عملكرد سازمان انرژي اتمي ايران» . شماره مسلسل: 6854 , كدموضوعي :410 تاريخ تهيه گزارش بهمن 1382)
در زير بارديگر علل نا امني شديد استفاده از نيروگاه هسته اي توسط رژيم ايران را ياد آور ي مي كنيم :
1 -هدفگيري نظامي وتنش سياسي در ساخت نيروگاه بوشهر، كاربرد تكنولوژي امن و رعايت دقت درساخت آن را مخدوش كرده است .
تصميم به از سرگيري واتمام كار اين نيروگاه پس از ناكامي وشكست رژيم ايران در جنگ ضد ميهني با عراق ، زير فشار سپاه پاسداران و به انگيزه بهره برداري نظامي از آن گرقته شد. رژيم ايران توليد سوخت مورد نياز نيروگاه بوشهر و نيروگاههاي هسته اي ديگر را دستاويزتوليد سوخت اتمي وازجمله غني سازي اورانيوم براي توليد بمب قرار دادو درضمن مي تواند زباله سوخت اتمي اين نيروگاهها را نيز به خدمت توليد پلوتونيوم و بمب پلوتونيومي بگيرد .! .رفسنجاني در جريان رقابت با احمدي نژاد برسر تصاحب كرسي انتخابات رياست جمهوري رژيم ، زير فشار سياسي پاسداران مجبور به افشاي سندي شد كه به طور تلويحي بر هدفگيري نظامي پاسداران در سوق دادن رژيم به از سرگيري ساخت نيروگاه هسته اي در ايران گواهي مي دهد . دارودسته سپاه واحمدي نژاد درجريان تبليغات انتخاباتي خود ، رفسنجاني را به عنوان مدير سياسي جنگ( جانشين فرماندهي كل قواي مسلح ) مسؤل ناكامي و خوردن جام زهر آتش بس معرفي وتبليغ مي كردند . رفسنجاني براي مقابله با اين شگرد تبليغاتي دست به افشاي نامه اي از فرماندهي زمان جنگ سپاه پاسداران ( محسن رضايي )زد كه در آن فرمانده كل سپاه خطاب به خميني فرمانده كل قواي مسلح به صراحت نوشته بود كه « تا به جنگ افزارهاي ليزري و اتمي مجهز نشويم نمي توانيم دشمن را شكست دهيم ». او با افشاي اين سند ، براي آنكه سپاه ومديريت نظامي جنگ را مسؤل خوردن جام زهر آتش بس معرفي كند ، به طور خواسته يا ناخواسته ازقصد سپاه براي تدارك جنگ افزار اتمي وليزري پرده برداشت.
با اين خيز ،براي از سرگيري كار ساخت نيروگاه بوشهر ابتدا به سراغ شركت آلماني كه در زمان شاه بخش اول ساخت آن را انجام داده بود رفتند وبا اصرار ازاو خواستند كه بيايد كار ساخت اين نيروگاه را تمام كند . اما طرف آلماني كه دست رژيم ايران را خوانده بود و ازقصد بهره برداري نظامي رژيم ازاين نيروگاه آگاه شده بود زير بارعقد قرار داد ديگري براي اتمام كار نرفت. كار به كشمكش سياسي رژيم ايران ودولت آلمان كشيد به طوري كه رژيم ايران اين دولت را تهديد كرد كه اگرشركت مربوطه را وادار به ادامه ساخت نيروگاه بوشهر نكند ،ايران واردات از آلمان را متوقف خواهد كرد ! اما اين گروكشي هم مؤثر واقع نشد ودولت آلمان به طور رسمي به رژيم پاسخ منفي داد . پس از دريافت جواب منفي ورسمي دولت آلمان وساير كشوهاي صنعتي اروپا بود كه رژيم به ناچار وبا قبول مشكلا ت فني آ ن، براي تكميل نيروگاه بوشهر به سراغ پيمانكار روسي رفت !ا
شركت روسي اتم اكسپورت ، پيمانكاركنوني ساخت نيروگاه بوشهر، كه كار تكميل اين نيروگاه را به عهده گرفته ،تكنولژي روسي را روي تكنولژي كهنه شده شركت آلماني( پيمانكاراوليه ) سوار كرده و ملغمه اي از دو تكنولوژي نا همگون را به وجود آورده است . اين دوگانگي مشكلات فني خاص خودرا دارد و مي تواند محملي شود براي گريز پيمانكار روسي از قبول مسؤليت كامل ساخت راكتور اتمي بوشهر . بد قولي ها و تاخير 10 ساله پيمانكار روسي در تحويل اين نيروگاه نيز گوياي آنستكه كشمكش هاي سياسي در جريان ساخت اين نيروگاه سايه سنگيني بر رعايت دقت ومسؤليت پذيري پيمانكارانداخته و به طوريكه براي امنيت كار آن نمي توان ،حتي در حد ساير راكتور سازي هاي مشابهي كه روس ها انجام داده اند، تضمين قايل شد. در اين مورد كافيست ياد آور شويم كه هنوز در حالي كه بهره برداري از نيروگاه بوشهرآغاز نشده ، در اوایل ماه مارس 2011 اولين اشكال فني اين نيروگاه باشكستگي يكي از چهار پمپ سيستم خنك كننده رآكتور بارز شد به طوري كه مجبورشد ند ،براي رفع اين اشكال فني ، سوخت اتمی داخل رآکتور را كه با تبليغات بارگيري كرده بودند تخلیه كنند وبازهم زمان بهره برداري را به تعويق اندازند .
2- كارگزاران رژيم ،در بهره برداري از تآسيسات هسته أي ضوابط ايمني را رعايت نمي كنند .
شاهد مثال لا اباليگري و بي صلاحيتي كار گزاران حكومت پاسدار آخوندي ايران,در بهره برداري از راكتورهاي هسته اي ، حادثه اي است كه مركز پژوهشهاي مجلس رژيم در گزارش محرمانه فوق الذكر به به آن اشاره مي كند . به گزارش منبع كارشناسي فوق الدكر ، اين حادثه در راكتور تحقيقاتي تهران به وقوع پيوسته است . بنا براين گزارش « عدم اشراف مديريت بر معيارهاي فني دربهره برداري از راكتور مذكور, درخرداد 1380 حادثه اي در اين مركز رخ داد كه مي توانست به فاجعه اي تلخ در صنعت هسته اي و شهر تهران منجر شود .... جريان حادثه چنين بود كه مسولان راكتور ،بدون در نظر گرفتن مخاطرات احتمالي و بدون توجه به معيارها و استاندارد هاي فني به راه اندازي راكتور اقدام مي كنند . با گذشت دو روز از كار راكتور , يكي از پرسنل متوجه غيرعادي بودن وضعيت مي شود و راكتور را خاموش مي كند . ادامه كار اين را كتور مي توانست به انتشار راديو اكتيو با غلظت بالا به قسمت هايي از شهر تهران منجر شود » ( صفحه 9 و 10 گزارش ) . اين نمونه نشان مي دهد وقتي در بهره برداري از راكتور كوچك 5 مگاواتي تهران , تا اين اندازه بي احتياطي مي كنند , دور از انتظار نيست كه كارگزاران اين رژيم در بهره برداري از راكتور هسته اي1000مگاواتي نيروگاه بوشهرحوادث بزرگي نظير آنچه در نيروگاه چرنوبيل اوكراين پيش آمد, به وجود نياورند .. گزارش مركزپژوهش مجلس « خروج نيروهاي كار آمد و متخصص در سالهاي گذشته از سازمان انرژي اتمي و به كارگيري افرادبا تخصص هاي ديگر و بدون آشنايي به علوم و فنون هسته اي » را نقطه ضعف اين سازمان تلقي مي كند ( صفحه 7 گزارش )
تداوم لا اباليگري وبي صلاحيتي كارگزاران رژيم ايران در بهره برداري از تاسيسات هسته اي را مي توان در موضعگيري بين المللي اخير سلطانيه نماينده رسمي رژيم در آژانس بين المللي انرژي اتمي نيز مشاهده كرد. سلطانيه در اين نشست فوق العاده ،كه به منظور بر رسي حادثه اتمي ژاپن برگزار شد ،در سخنراني خود خطر ويژه استفاده از سوخت هسته اي را كه تشعشع فاجعه بار اتمي است ، مشابه خطر استفاده از صنايع ديگر تلقي كرد وگفت « صنايع هسته اي نيز مانند هر صنعت ديگري با امكان بروز حوادث وسوانح مواجه است و موضوع ايمني تاسيسات هسته اي نبايد دستا ويزاغراض سياسي شود ... » ( سايت آژانس بين المللي انرژي اتمي )
3- انباشت ودفع زباله ها ي سوخت اتمي توسط دولت پاسداران، به شدت خطرناك است.
حادثه فوكوشيماي ژاپن نشان داد كه علاوه برميله هاي سوخت موجود درمحفظه اصلي رآكتور هاي هسته أي،پسماند وزباله اين ميله هاي سوخت نيز، كه درخارج محفظه اصلي راكتور قراردارند، مي توانند، تا هزارها سال منبع انتشا راشعه خطرناك اتمي شوند . اگر رژيم آخوندي از نظر تأمين ميله هاي سوخت هسته اي به خود كفايي برسد و يا مثل مورد بوشهر مجبور نشود كه زباله ها وپسماند اين سوخت را به فروشنده خارجي آن تحويل دهد , خطر امنيتي استفاده از سوخت هسته اي براي مردم ايران ضريب مي خورد , زيرا در اين صور ت علاوه بر خطر بهره برداري از راكتورهاي هسته اي, جامعه ايران با خطر نگهداري و دفع و دفن زباله هاي اين راكتورها نيز مواجه خواهد شد . با توجه به آنكه اززباله سوخت اتمي مي توان بمب پلوتونيومي تهيه كرد وبا توجه به نگرش نظامي – امنيتي كه دولت پاسداران به كل فرآورده هاي تاسيسات هسته اي ، وازجمله زباله سوخت هسته اي دارد انباشت زباله سوخت اتمي ، در استخر خنك كننده زير رآكتورها ومراحل پس از آن بسيارخطرناك است وحتي اگر به سمت دفع ودفن اين زباله ها بروند ، هيچ اطميناني به ايمتي شيوه كار آنها نمي توان داشت
چه مي توان كرد؟.
ايران براي تآمين برق مورد نياز خود ، مثل كشورهايي كه به ناچار به سمت استفاده از نيروگاههاي پرمخاطره هسته اي رفته اند واكنون دارند ازآنها صرفنظر مي كنند ،نيازمند اين نوع نيروگاه نيست . نيازي ندارد به قيمت سرمايه گذاري سنگين واتلاف منابع مالي كمياب و به قيمت انزواي بين المللي وتحريم خفه كننده اي كه رژيم ولايت فقيه پديد آورده ، براي خود خطرات حتمي ،كه به آنها اشاره شد ، بخرد . استفاده از ذخاير بسيارغني گازو نفت و آفتاب وباد وآب ايران براي توليد برق مورد نياز كشور،مي تواند هم امنيت فضاي زيست مردم ايران را فراهم كند وهم به لحاظ اقتصادي مقرون به صرفه وبه صلاح جامعه باشد . مثلا اگر بخشي از سرمايه هنگفتي كه رژيم ايران براي ايجاد تآسيسات هسته اي خود تلف كرده به نوسازي تكنولوژي توليد برق در نيروگاههاي موجود ايران اختصا ص مي يافت ، گازونفت مصرفي درتوربين نيروگاههاي قديمي نيم سوخته بيرون ريخته نمي شد و در « سيكل تركيبي » علاوه بر توربين گازي به خدمت توليد بخاروگرد ش توربين هاي بخارنيزگرفته مي شد ، راندمان كار اين نيروگاهها درحد چندين برابر ظرفيت توليد برق در نيروگاه هسته اي بوشهرافزايش مي يافت .
بنا براين ابراز مخالفت بيش ازپيش با ادامه فعاليتهاي هسته اي رژيم ايران ، حتي فعاليتهاي هسته اي به ظاهرغيرنظامي آين رژيم ، وظيفه ميهني وانساني عاجلي است كه پيش روي هرايراني قرار دارد . والا بايد به آتش فعاليتهاي خطرناك اين رژيم ضد ايراني سوخت و، خداي ناكرده ،منتظربروز حوادث فاجعه بار چرنوبيل گونه در ايران تحت حاكميت پاسدارها وآخوندها نيز باشيم . سال نو را با تلاش بيشتر براي دفع شرارتهاي مقامات رژيم ولايت فقيه ، به سالي مبارك تبديل كنيم .
لوموند 25 مارس، 2011 - برگردان : سيامند
اتفاقی عجيب، چند ساعتی پيش از تظاهراتی که اعلام شده بود وسيع و گسترده خواهد بود، ممنوعيت و سپس اجازهی انتشار به روزنامهای متعلق به پسرعموی رئيس حکومت سوريه، ناظران را در مقابل اين سئوال قرار داد که آيا پرزيدنت بشار الاسد هنوز قدرتی برای اعمال کردن در کشورش دارد ؟
اموری که موجب چنين برداشتی شدند، از اين قرار بودند.
صبح زود روز پنجشنبه 24 مارس، وزير سوری اطلاعات انتشارِ روزنامهی الوطن، که در سوريه به عنوان روزنامهی مستقل شناخته میشود، را ممنوع اعلام کرد. همانطوری که در اين کشور معمول است، يعنی اين که قدرت حاکم قرار نيست در مورد تصميماتش به هيچ کس و يا نهادی پاسخگو باشد، او موجبی برای توضيح به مردم دررابطه با دلايل ممنوعيت اين روزنامه نيافت. مطالب روزنامه، اما در سايت اينترنتی alwatanonline.com در اختيار عموم گذاشته شده بود. چيزی که موجب شد بدانيم اين ممنوعيت در پیِ سرمقالهی آتشين و جنگجويانهی سردبير وداح عابد رابو، که زير مطلبی با عنوان «نقطه نظرات الوطن» را امضا کرده بود، بوده است، که حداقل چيزی که میتوان در رابطه با آن گفت، اين است که فراخوانی به آرامش نبود.
در فردای کشتار – چيزی حدود صد کشته – صورت گرفته در درعا، در جنوب کشور، به واسطهی سرکوب اعمال شده توسط سرويسهای متفاوت امنيتی، اين روزنامه مینوشت : «آيا اين منطقی است که يک دسته جوان به دولت اولتيماتوم بدهند تا مطالباتشان را برآورده کند ؟ اين است روشِ مسالمت آميز و مدنی ؟ برخی از آنها در پیِ رودررويی مسلحانه با نهادهای امنيتی هستند. در چنين شرايطی ديگر نمیتوان جنبش آنها را "مسالمت آميز" محسوب نمود. برعکس موضوع بر سر يک جنگِ واقعی ميان نيروهای امنيتی و گروههای مسلح است. چيزی که نيازمند برخوردی قاطعانه متفاوت و درخور با اين موضوع است.»
و نتيجه میگرفت : «ما میبايست توی خيابانها واکنش نشان دهيم، توی مساجد، توی کافهها و رستورانها، روی اينترنت و در کانالهای تلويزيونیِ ماهوارهای. ما همه مسئوليم. هدفِ آنها ما هستيم. هيچ کسی از ميانِ شماها نمیبايست بگويد که سرويس امنيتی مبارزه را پيش میبرد. البته، درست است، آنها در مقابلِ عناصرِ مسلح درميدان عملند، اما ميدانِ عمل امروز، سراسر سوريه است، دانشگاهها و خيابانهايش. همانطوری که مراقبت از آنها وظيفهی ماست، حفظ امنيت نيز وظيفهمان است.» خلاصه کنيم، اين روزنامه با اصرار هوادارانِ هميشگیِ رژيم را به برپايی ضدانقلابی در مقابله با اعتراضاتی که به هيچ عنوان حاضر به پذيرشِ کاراکترِ «مسالمتآميز» آن نبود، فرامیخواند.
با اينحال در همان اوايلِ بعدازظهر، وزيرِ اطلاعات سوريه با تجديد نظر در تصميم صبحاش، اجازهی ظاهر شدن روزنامه روی پيشخوان کيوسکهای روزنامه فروشی را صادر کرد، بی آنکه همچنان دليلِ تجديدنظرش را اعلام کند. با توجه به نحوهی کارکرد رژيم در سوريه، شکی نيست که دستور از مقامات بسيار بالا صادر شده بود، از نوعِ مقاماتی که با محتويات روزنامه موافقند، يعنی نظرشان حتی اگر همان پر کردنِ ميدان به قول روزنامه هم نباشد، اما طرفدار سياست تشديد برخوردند. پيامی که اين موضوع قرار بود به مردم بدهد، خالی از هر ابهامی بود : قدرت در سوريه نه به هيچ اولتيماتومی، و نه به تظاهراتِ خيابانی تسليم نخواهد شد، تا زمانی که توانايی مقابله داشته باشد، چه از طريق توسل به ارتش و چه از طريق بسيجِ اعضایِ حزب بعث، و سازمانهای اجتماعیِ وابسته به آن، اين کار را ادامه خواهد داد. از آنجا که سوریها پيش از اين عملکردِ اين نيروهای شبه نظامی را در مقابله با مبارزانِ حقوق بشر ديدهاند، میدانند که اين تهديدها باد هوا نيست و جدی است.
اين ممنوعيت دروغين – راست گونه، به فاصلهی چند روز با خبر دروغين – راست گونهی ديگری پيگيری شد، خبری همچنان پر راز و رمز و عجيب. روز 8 ماه مارس، طی صبح، پايگاه اينترنتی سانا خبرگزاری رسمی دولتی سوريه، متنِ بخشنامهی رئيس جمهور مبنی بر عفو زندانيان سياسی را روی صفحاتِ خود گذاشت. دو ساعت بعد اين متن برای «لحظاتی به قصد تصحيح» از آنجا برداشته شد. اما برداشته شدن چند لحظهای، دائمی شد. اين امر نشان میداد که يا بشار اسد در انجامِ کارِ شاق خود زياده روی کرده و تازه به يادش افتاده که اين امر چه اثراتی میتواند داشته باشد، يا اين که توسط اطرافيانش متقاعد – و يا اين که حتی مجبور – شده که از چيزی که میتواند همچون عقب نشينیای بزرگ در مقابلِ مطالباتِ مردم به نظر آيد، دست بکشد ؛ آن هم در لحظهای که اين مطالبات در خيابانها طنين انداختهاند.
مداخلهی مشاور سياسی و مطبوعاتیِ رئيس جمهور خانم بُثينه شعبان، عصر روز پنجشنبه 24 مارس، خواه ناخواه موجب به وجود آمدن ترديدهايی در رابطه با ميزان قدرتی که همچنان بشارالاسد در راس حکومتی که از ماه ژوئيه 2000 در آن قرار گرفته، خواهد شد. طی کنفرانسی مطبوعاتی که شتابان و با عجله در آستانهی جمعهای که شايد در رابطه با بسيج تودهای تعيين کننده باشد، سازماندهی شده، خانم شعبان بی آن که نگرانیای داشته باشد تاکيد میکند : «رئيس جمهور استفاده از سلاح عليه شهروندان را بر نيروهای انتظامی ممنوع کرده، حتی اگر خودِ انها هدف قرار بگيرند و در ميان خود کشته و زخمی بدهند.»
در حالی که بر اساس شواهدی که در فيس بوک و يوتوب توزيع شده و در دسترس قرار گرفتهاند، اين باصطلاح تروريستهای جندالشم و يا فتحالاسلام، که درست موقعی که رژيم به آنها احتياج داشت پيدايشان شد، نيستند که شليک میکنند، بلکه اعضای واحدهای نيروهای امنيتیاند. آنها بدون دريافت دستور اين کار را نکردهاند. اگر بشارالاسد نيست که اين دستور را به آنها داده، تنها چند نفری از نزديکترين افرادِ دور و برش، برای اينکه نگوئيم اعضای خانوادهاش، میتوانند چنين تصميماتی را بدون مشورت با او گرفته باشند.
نمیتوان در نظر نگرفت که رئيس حکومت سوريه، که در همان مسيرِ حرکتی معمر قذافی حرکت میکند، برای ماندن در جايگاهی که حدوداً يازده سال است توسطِ آنهايی که نفعشان در قدرت گرفتنِ او بود، در به کارگيریِ دو زبانِ متفاوت استاد شده باشد. فرض ديگر اين است که ماهرالاسد، برادرش که دست بالا را در ارتش دارد، پسر عمويش رامی مخلوف، که کنترل حيات اقتصادی در سوريه را در يد کنترلِ خود دارد ...، و البته صاحب روزنامهی الوطن است، پسر عموی ديگرش، حافظ مخلوف، مردِ قدرتمند سرويسهای امنيتی دمشق، برای اينکه فقط از اعضای خانواده و کلان قدرت ياد کرده باشيم، به عنوان کسانی که هيچ تمايلی به تغيير، که حتی پيش از رئيس جمهور موجب از ميان رفتنِ منافع و امتيازات آنها میشود، جنگی خندق به خندق عليه او پيش نبرند و او را مجبور به ورود در مسير سرکوب نکنند.
تظاهراتِ روز جمعه 25 مارس و پاسخی که توسط حکومت به آن داده خواهد شد، يقيناً اطلاعات کافی در اختيار آنهايی که ترديدهايی در مورد واقعيت و ميدانِ اتوريته و اقتدار شخصیای که هنوز بشارالاسد به عنوان رئيس جمهور سوريه در اختيار دارد، دارند، قرار خواهد داد.
برگردان : سيامند
اتفاقی عجيب، چند ساعتی پيش از تظاهراتی که اعلام شده بود وسيع و گسترده خواهد بود، ممنوعيت و سپس اجازهی انتشار به روزنامهای متعلق به پسرعموی رئيس حکومت سوريه، ناظران را در مقابل اين سئوال قرار داد که آيا پرزيدنت بشار الاسد هنوز قدرتی برای اعمال کردن در کشورش دارد ؟
اموری که موجب چنين برداشتی شدند، از اين قرار بودند.
صبح زود روز پنجشنبه 24 مارس، وزير سوری اطلاعات انتشارِ روزنامهی الوطن، که در سوريه به عنوان روزنامهی مستقل شناخته میشود، را ممنوع اعلام کرد. همانطوری که در اين کشور معمول است، يعنی اين که قدرت حاکم قرار نيست در مورد تصميماتش به هيچ کس و يا نهادی پاسخگو باشد، او موجبی برای توضيح به مردم دررابطه با دلايل ممنوعيت اين روزنامه نيافت. مطالب روزنامه، اما در سايت اينترنتی alwatanonline.com در اختيار عموم گذاشته شده بود. چيزی که موجب شد بدانيم اين ممنوعيت در پیِ سرمقالهی آتشين و جنگجويانهی سردبير وداح عابد رابو، که زير مطلبی با عنوان «نقطه نظرات الوطن» را امضا کرده بود، بوده است، که حداقل چيزی که میتوان در رابطه با آن گفت، اين است که فراخوانی به آرامش نبود.
در فردای کشتار – چيزی حدود صد کشته – صورت گرفته در درعا، در جنوب کشور، به واسطهی سرکوب اعمال شده توسط سرويسهای متفاوت امنيتی، اين روزنامه مینوشت : «آيا اين منطقی است که يک دسته جوان به دولت اولتيماتوم بدهند تا مطالباتشان را برآورده کند ؟ اين است روشِ مسالمت آميز و مدنی ؟ برخی از آنها در پیِ رودررويی مسلحانه با نهادهای امنيتی هستند. در چنين شرايطی ديگر نمیتوان جنبش آنها را "مسالمت آميز" محسوب نمود. برعکس موضوع بر سر يک جنگِ واقعی ميان نيروهای امنيتی و گروههای مسلح است. چيزی که نيازمند برخوردی قاطعانه متفاوت و درخور با اين موضوع است.»
و نتيجه میگرفت : «ما میبايست توی خيابانها واکنش نشان دهيم، توی مساجد، توی کافهها و رستورانها، روی اينترنت و در کانالهای تلويزيونیِ ماهوارهای. ما همه مسئوليم. هدفِ آنها ما هستيم. هيچ کسی از ميانِ شماها نمیبايست بگويد که سرويس امنيتی مبارزه را پيش میبرد. البته، درست است، آنها در مقابلِ عناصرِ مسلح درميدان عملند، اما ميدانِ عمل امروز، سراسر سوريه است، دانشگاهها و خيابانهايش. همانطوری که مراقبت از آنها وظيفهی ماست، حفظ امنيت نيز وظيفهمان است.» خلاصه کنيم، اين روزنامه با اصرار هوادارانِ هميشگیِ رژيم را به برپايی ضدانقلابی در مقابله با اعتراضاتی که به هيچ عنوان حاضر به پذيرشِ کاراکترِ «مسالمتآميز» آن نبود، فرامیخواند.
با اينحال در همان اوايلِ بعدازظهر، وزيرِ اطلاعات سوريه با تجديد نظر در تصميم صبحاش، اجازهی ظاهر شدن روزنامه روی پيشخوان کيوسکهای روزنامه فروشی را صادر کرد، بی آنکه همچنان دليلِ تجديدنظرش را اعلام کند. با توجه به نحوهی کارکرد رژيم در سوريه، شکی نيست که دستور از مقامات بسيار بالا صادر شده بود، از نوعِ مقاماتی که با محتويات روزنامه موافقند، يعنی نظرشان حتی اگر همان پر کردنِ ميدان به قول روزنامه هم نباشد، اما طرفدار سياست تشديد برخوردند. پيامی که اين موضوع قرار بود به مردم بدهد، خالی از هر ابهامی بود : قدرت در سوريه نه به هيچ اولتيماتومی، و نه به تظاهراتِ خيابانی تسليم نخواهد شد، تا زمانی که توانايی مقابله داشته باشد، چه از طريق توسل به ارتش و چه از طريق بسيجِ اعضایِ حزب بعث، و سازمانهای اجتماعیِ وابسته به آن، اين کار را ادامه خواهد داد. از آنجا که سوریها پيش از اين عملکردِ اين نيروهای شبه نظامی را در مقابله با مبارزانِ حقوق بشر ديدهاند، میدانند که اين تهديدها باد هوا نيست و جدی است.
اين ممنوعيت دروغين – راست گونه، به فاصلهی چند روز با خبر دروغين – راست گونهی ديگری پيگيری شد، خبری همچنان پر راز و رمز و عجيب. روز 8 ماه مارس، طی صبح، پايگاه اينترنتی سانا خبرگزاری رسمی دولتی سوريه، متنِ بخشنامهی رئيس جمهور مبنی بر عفو زندانيان سياسی را روی صفحاتِ خود گذاشت. دو ساعت بعد اين متن برای «لحظاتی به قصد تصحيح» از آنجا برداشته شد. اما برداشته شدن چند لحظهای، دائمی شد. اين امر نشان میداد که يا بشار اسد در انجامِ کارِ شاق خود زياده روی کرده و تازه به يادش افتاده که اين امر چه اثراتی میتواند داشته باشد، يا اين که توسط اطرافيانش متقاعد – و يا اين که حتی مجبور – شده که از چيزی که میتواند همچون عقب نشينیای بزرگ در مقابلِ مطالباتِ مردم به نظر آيد، دست بکشد ؛ آن هم در لحظهای که اين مطالبات در خيابانها طنين انداختهاند.
مداخلهی مشاور سياسی و مطبوعاتیِ رئيس جمهور خانم بُثينه شعبان، عصر روز پنجشنبه 24 مارس، خواه ناخواه موجب به وجود آمدن ترديدهايی در رابطه با ميزان قدرتی که همچنان بشارالاسد در راس حکومتی که از ماه ژوئيه 2000 در آن قرار گرفته، خواهد شد. طی کنفرانسی مطبوعاتی که شتابان و با عجله در آستانهی جمعهای که شايد در رابطه با بسيج تودهای تعيين کننده باشد، سازماندهی شده، خانم شعبان بی آن که نگرانیای داشته باشد تاکيد میکند : «رئيس جمهور استفاده از سلاح عليه شهروندان را بر نيروهای انتظامی ممنوع کرده، حتی اگر خودِ انها هدف قرار بگيرند و در ميان خود کشته و زخمی بدهند.»
در حالی که بر اساس شواهدی که در فيس بوک و يوتوب توزيع شده و در دسترس قرار گرفتهاند، اين باصطلاح تروريستهای جندالشم و يا فتحالاسلام، که درست موقعی که رژيم به آنها احتياج داشت پيدايشان شد، نيستند که شليک میکنند، بلکه اعضای واحدهای نيروهای امنيتیاند. آنها بدون دريافت دستور اين کار را نکردهاند. اگر بشارالاسد نيست که اين دستور را به آنها داده، تنها چند نفری از نزديکترين افرادِ دور و برش، برای اينکه نگوئيم اعضای خانوادهاش، میتوانند چنين تصميماتی را بدون مشورت با او گرفته باشند.
نمیتوان در نظر نگرفت که رئيس حکومت سوريه، که در همان مسيرِ حرکتی معمر قذافی حرکت میکند، برای ماندن در جايگاهی که حدوداً يازده سال است توسطِ آنهايی که نفعشان در قدرت گرفتنِ او بود، در به کارگيریِ دو زبانِ متفاوت استاد شده باشد. فرض ديگر اين است که ماهرالاسد، برادرش که دست بالا را در ارتش دارد، پسر عمويش رامی مخلوف، که کنترل حيات اقتصادی در سوريه را در يد کنترلِ خود دارد ...، و البته صاحب روزنامهی الوطن است، پسر عموی ديگرش، حافظ مخلوف، مردِ قدرتمند سرويسهای امنيتی دمشق، برای اينکه فقط از اعضای خانواده و کلان قدرت ياد کرده باشيم، به عنوان کسانی که هيچ تمايلی به تغيير، که حتی پيش از رئيس جمهور موجب از ميان رفتنِ منافع و امتيازات آنها میشود، جنگی خندق به خندق عليه او پيش نبرند و او را مجبور به ورود در مسير سرکوب نکنند.
تظاهراتِ روز جمعه 25 مارس و پاسخی که توسط حکومت به آن داده خواهد شد، يقيناً اطلاعات کافی در اختيار آنهايی که ترديدهايی در مورد واقعيت و ميدانِ اتوريته و اقتدار شخصیای که هنوز بشارالاسد به عنوان رئيس جمهور سوريه در اختيار دارد، دارند، قرار خواهد داد.
برگردان : سيامند
دبيرخانه شوراي ملي مقاومت ايران
زنداني سياسي، مجاهد خلق، محسن دكمه چي، پس از تحمل 9سال حبس و شكنجه، شب گذشته، دوشنبه 8فروردين، به خاطر محروميت عمدي از مداوا، توسط دژخيمان رژيم آخوندي، در اسارت به شهادت رسيد.
او كه 52سال داشت از زندانيان سياسي دهه60 و از بازاريان سرشناس و خوشنام تهران بود. محسن دكمه چي در شهريور88, بار ديگر به جرم كمك به خانواده هاي زندانيان سياسي و حضور دخترش، نرگس دكمه چي در اشرف بازداشت و به 10سال زندان و تبعيد محكوم شد.
سال گذشته پس از بروز علائم بيماري سرطان، دژخيمان تا مدتها از معالجه او ممانعت كردند. سرانجام پس از ماهها تاخير، او را در اواخر آذر ماه گذشته با دستبند و پابند و با حضور سه مأمور مسلح اطلاعات آخوندي، در بيمارستان بستري كردند.
پزشكان متخصص، پس از يك عمل جراحي سنگين، طي نامه يي به جعفري دولتي آبادي دادستان جنايتكار رژيم اعلام كردند اين بيمار به خاطر تأخير طولاني مدت در عمل جراحي، نياز به شيمي درماني و رسيدگيهاي خاص تخصصي دارد اما دژخيمان بي توجه به اين تأكيدها، وي را بلافاصله پس از عمل به زندان منتقل كردند.
به رغم دردهاي جانكاه و توصيه هاي مؤكد پزشكان، دژخيمان محسن دكمه چي را در بند4 زندان گوهردشت در شرايطي طاقتفرسا نگاه داشتند. دژخيمان به قصد زجركش كردن او، تا آخرين روزها اجازه انتقال به بيمارستان، شيمي درماني و مراقبتهاي ويژه را به او ندادند و حتي از دادن داروهاي مسكن به وي نيز خودداري مي كردند.
خانم مريم رجوي، رئيس جمهور برگزيده مقاومت ايران شهادت محسن دكمهچي را به مردم ايران، به خانوادة دكمهچي و به ويژه دخترش، تسليت گفت و افزود: وي همچون بيماران قهرمان اشرفي كه در برابر همان محروميتهاي پزشكي مقاومت ميكنند، به سمبلي از ارادة خلل ناپذير مردم ايران براي آزادي و سرنگوني فاشيسم مذهبي تبديل شد.
وي دبيركل ملل متحد، كميسر عالي شوراي حقوق بشر و تمامي مدافعان حقوق بشر را به محكوم كردن محروميتهاي عمدي پزشكي در شكنجهگاههاي خامنهاي كه مصداق روشن “جنايت عليه بشريت» است، فراخوند و خواستار اقدام فوري براي نجات جان زندانيان سياسي به ويژه زندانيان بيمار و ارجاع پروندة نقض حقوق بشر توسط رژيم آخوندي به شوراي امنيت ملل متحد شد.
دبيرخانه شوراي ملي مقاومت ايران
9 فروردين 1390(29 مارس 2011)
زنداني سياسي، مجاهد خلق، محسن دكمه چي، پس از تحمل 9سال حبس و شكنجه، شب گذشته، دوشنبه 8فروردين، به خاطر محروميت عمدي از مداوا، توسط دژخيمان رژيم آخوندي، در اسارت به شهادت رسيد.
او كه 52سال داشت از زندانيان سياسي دهه60 و از بازاريان سرشناس و خوشنام تهران بود. محسن دكمه چي در شهريور88, بار ديگر به جرم كمك به خانواده هاي زندانيان سياسي و حضور دخترش، نرگس دكمه چي در اشرف بازداشت و به 10سال زندان و تبعيد محكوم شد.
سال گذشته پس از بروز علائم بيماري سرطان، دژخيمان تا مدتها از معالجه او ممانعت كردند. سرانجام پس از ماهها تاخير، او را در اواخر آذر ماه گذشته با دستبند و پابند و با حضور سه مأمور مسلح اطلاعات آخوندي، در بيمارستان بستري كردند.
پزشكان متخصص، پس از يك عمل جراحي سنگين، طي نامه يي به جعفري دولتي آبادي دادستان جنايتكار رژيم اعلام كردند اين بيمار به خاطر تأخير طولاني مدت در عمل جراحي، نياز به شيمي درماني و رسيدگيهاي خاص تخصصي دارد اما دژخيمان بي توجه به اين تأكيدها، وي را بلافاصله پس از عمل به زندان منتقل كردند.
به رغم دردهاي جانكاه و توصيه هاي مؤكد پزشكان، دژخيمان محسن دكمه چي را در بند4 زندان گوهردشت در شرايطي طاقتفرسا نگاه داشتند. دژخيمان به قصد زجركش كردن او، تا آخرين روزها اجازه انتقال به بيمارستان، شيمي درماني و مراقبتهاي ويژه را به او ندادند و حتي از دادن داروهاي مسكن به وي نيز خودداري مي كردند.
خانم مريم رجوي، رئيس جمهور برگزيده مقاومت ايران شهادت محسن دكمهچي را به مردم ايران، به خانوادة دكمهچي و به ويژه دخترش، تسليت گفت و افزود: وي همچون بيماران قهرمان اشرفي كه در برابر همان محروميتهاي پزشكي مقاومت ميكنند، به سمبلي از ارادة خلل ناپذير مردم ايران براي آزادي و سرنگوني فاشيسم مذهبي تبديل شد.
وي دبيركل ملل متحد، كميسر عالي شوراي حقوق بشر و تمامي مدافعان حقوق بشر را به محكوم كردن محروميتهاي عمدي پزشكي در شكنجهگاههاي خامنهاي كه مصداق روشن “جنايت عليه بشريت» است، فراخوند و خواستار اقدام فوري براي نجات جان زندانيان سياسي به ويژه زندانيان بيمار و ارجاع پروندة نقض حقوق بشر توسط رژيم آخوندي به شوراي امنيت ملل متحد شد.
دبيرخانه شوراي ملي مقاومت ايران
9 فروردين 1390(29 مارس 2011)
موضع کمیسیون امنیت رژیم در قبال تعیین گزارشگر ویژه
زینت میرهاشمی
به دنبال تصویب قطعنامه شورای حقوق بشر سازمان ملل برای تعیین گزارشگر ویزه به منظور رسیدگی به نقض حقوق بشر در ایران، دو رویکرد از طرف رژیم به نمایش گذاشته شد. از یک سو، بی ارزش شماردن این قطعنامه همراه با تشدید خشونت و از سوی دیگر نسبت دادن آن به قدرتهای خارجی و غیر واقعی دانستن نقض حقوق بشر در ایران. این دو رویکرد متناقض باخت رژیم در چالش حقوق بشر به شمار می آید. همان گونه که صدور این قطعنامه یک دستاورد مثبت برای همه تلاشگران در دفاع از حقوق مردم ایران است.
دادگاه اسلامی سقز حکم اعدام بهمن معارفی (شیرکوه معارفی)، زندانی سیاسی کرد را تایید کرد و نیز اجرای این حکم جنایتکارانه را روز 11 اردیبهشت تعیین کرد. این حکم و نیز تعیین چنین روزی از نوع رویکرد اول رزیم نسبت به قطعنامه شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد است.
کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس رژیم روز دوشنبه 8 فروردین، در مخالفت هیستریک با قطعنامه شورای حقوق، قطعنامه ای صادر کرد. این کمیسیون چون همیشه و همان طور که انتظار می رفت، این دستاورد حقوق بشری زا از توطئه های بیگانگان، آمریکا و غرب دانسته است. بر همین منظر، رژیم پیشاپیش حکم عدم پذیرش این گزارشگر ویزه را اعلام می کند.
از طرفی دیگر، عفو بین الملل در گزارش سالانه خود دیکتاتوری ولایت فقیه را از نظر شمار اعدامها در رده دوم در سطح جهان پس از کشور چین قرار داده است.
آزادی زندانیان سیاسی، به کار گیری همه تلاشها برای اجرایی شدن قطعنامه تعیین گزارشگر ویژه برای رسیدگی به وضع حقوق بشر در ایران به ویژه رسیدگی به وضعیت زندانیان سیاسی، همچنان از پیکار مشترک همه تلاشگران حقوق بشری در روزهای آینده خواهد بود که رژیم را به چالش در سطحی جهانی خواهد کشانید. گامهای بعدی بردن پرونده نقض حقوق بشر توسط رژیم به شورای امینت سازمان ملل و محاکمه ناقضان حقوق بشر خواهد بود. بدون شک سرنوشت تلخ دیگر دیکتاتورها، چشم اندازی در دسترش و نزدیک را به پایوران دیکتاتوری ولایت فقیه نشان می دهد.
دادگاه اسلامی سقز حکم اعدام بهمن معارفی (شیرکوه معارفی)، زندانی سیاسی کرد را تایید کرد و نیز اجرای این حکم جنایتکارانه را روز 11 اردیبهشت تعیین کرد. این حکم و نیز تعیین چنین روزی از نوع رویکرد اول رزیم نسبت به قطعنامه شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد است.
کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس رژیم روز دوشنبه 8 فروردین، در مخالفت هیستریک با قطعنامه شورای حقوق، قطعنامه ای صادر کرد. این کمیسیون چون همیشه و همان طور که انتظار می رفت، این دستاورد حقوق بشری زا از توطئه های بیگانگان، آمریکا و غرب دانسته است. بر همین منظر، رژیم پیشاپیش حکم عدم پذیرش این گزارشگر ویزه را اعلام می کند.
از طرفی دیگر، عفو بین الملل در گزارش سالانه خود دیکتاتوری ولایت فقیه را از نظر شمار اعدامها در رده دوم در سطح جهان پس از کشور چین قرار داده است.
آزادی زندانیان سیاسی، به کار گیری همه تلاشها برای اجرایی شدن قطعنامه تعیین گزارشگر ویژه برای رسیدگی به وضع حقوق بشر در ایران به ویژه رسیدگی به وضعیت زندانیان سیاسی، همچنان از پیکار مشترک همه تلاشگران حقوق بشری در روزهای آینده خواهد بود که رژیم را به چالش در سطحی جهانی خواهد کشانید. گامهای بعدی بردن پرونده نقض حقوق بشر توسط رژیم به شورای امینت سازمان ملل و محاکمه ناقضان حقوق بشر خواهد بود. بدون شک سرنوشت تلخ دیگر دیکتاتورها، چشم اندازی در دسترش و نزدیک را به پایوران دیکتاتوری ولایت فقیه نشان می دهد.
جهان در آیینه مرور
سازماندهی جنبشهای عصر جدید پس از جنگ سرد (9)
آموزشهای نقش آفرینان نبرد مصر (2)
لیلا جدیدی
ما از شما نمی ترسیم
همراه با تظاهرات میلیونی در قاهره، پیدایش یک جامعه سیاسی بی نظیر در مصر مهر تثبیت خورد. این جنبش که با ائتلاف تازه ای از نیروها شامل جوانان، کارگران، زنان، گروههای مذهبی و غیره تشکیل شده بود، توانست از حمایت مردم در سراسر جهان و بسیاری از رهبران کشورها برخوردار گردد. از این رو قادر شد به چندین دهه دیکتاتوری حسنی مبارک پایان بخشد. مبارک، قدرت سیاسی خود را در جمعه 28 فوریه، روزی که ناچار شد به پلیس و نیروهای سرکوبگر خود دستور توقف سرکوب دهد، از دست داد. روزی که پس از غروب آفتاب هیچکس به دستور حکومت نظامی او گردن نگذاشت، دیگر روشن شده بود که رییس جمهور در نبرد علیه حقیقت و واقعیت، شکست خورده است.
بر خلاف تبلیغات رسانه های رایج که نبرد مردم مصر با دیکتاتوری مبارک را یکشبه و غیره منتظره معرفی می کردند، این جنبش مانند جنبش جاری مردم ایران دهها سال در آتش مبارزه پخته شده بود. از آنجا که تبادل تجربه های مبارزاتی همواره نه تنها راهگشا بلکه الهام بخش مردم کشورهای گوناگون در مسیر یافتن راههای عملی برای نیل به خواست عدالت طلبانه آنها بوده است، به بررسی نبرد مصر و نقش آفرینان آن پرداخته ایم. در نشریه نبرد خلق شماره 308 نقش کارگران که دستاوردهای تلاشها و مبارزات چندین دهه خود را به دامان این انقلاب ریختند، نقش سازمان دهندگان که با ارتباط و برنامه ریزیهای دقیق توانستند توده های مردم را به خیابانها بیاورند و همچنین رلی که هنرمندان متعهد ایفا نمودند را بررسی کردیم. در بخش دوم این نوشتار، مبارزات یکی دیگر از نقش آفرینان نبرد مصر، زنان را مرور می کنیم.
حضور زنان غیر منتظره نیست
"مونا التهاوی"، یک روزنامه نگار متولد مصر که برای خبرگزاری رویتر و برخی از خبرگزاریهای خاورمیانه، چین و غیره گزارش تهیه می کند، در مصاحبه ای با رادیو" ان پی ار" از ارتباط نزدیک خود با زنان مصری به ویژه زنان جوان و پیگیری فعالیتهای گذشته آنان صحبت می کند. وی در این باره می گوید که نقش فعال زنان در خیزشهای اخیر برای وی "غیر منتظره" نیست.
او توضیح می دهد:"بسیاری از زنان جوان در جنبشهای جوانان فعال هستند و از وسایل ارتباط جمعی برای ابراز خواسته های خود به خوبی استفاده می کنند. از همین رو بسیاری از کسانی که شما در این جنبش دیدید، زنان بودند. حتی زنان مسن تر یا آنان که در خارج از مصر زندگی می کنند، در این جنبش شرکت فعال داشته اند. برای نمونه، به پزشک زنی می توانم اشاره کنم که به مصر برگشت تا از زخمی شدگان مراقبت کند. بسیاری از زنان علاوه بر به کارگیری رسانه های جمعی پیش از شروع خیزشها، در گروههای حقوق زنان و مشاوره برای زنان بر سر موضوعاتی همچون آزار جنسی و حقوق قانونی خود و یا حتی تشکیل گروههایی برای آگاهی اجتماعی گرد هم آمده و فعالیت می کردند. همه این فعالیتها سر به سوی دخالت و شرکت فعال آنان در این جنبش داشت. برای نمونه زنان این آمادگی را داشتند تا از طریق رسانه های جمعی، اخبار و رویدادها را به اطلاع تظاهر کنندگان برسانند. از این رو، این امیدواری وجود دارد که پس از مبارک، همین زنان با اراده ای بیشتر نقش مهمی در ساختن جامعه مدنی مصر به دست بگیرند"
چالشها
برای داشتن ارزیابی روشن از شرکت فعال زنان در انقلاب مصر، لازم است مرور کوتاهی از شرایط اجتماعی و سیاسی آنان در این کشور داشته باشیم. خیزش زنان در چنین شرایطی و شکستن سدهای اجتماعی که در برابر آنها وجود دارد، ارزش و اهمیت حضور فعال آنها را نمایان می کند.
جنبش فمینیستی در مصر پیشینه ای دیرینه دارد. در سال 1۹۲۳، "هدا شعراوی" که از پیشگامان جنبش حقوق زنان در مصر بود، "اتحادیه فمینیستی مصر" را بنیانگذاری کرد. این اتحادیه بعدها به "اتحادیه بینالمللی برای حق رای زنان" پیوست.
"شعراوی" در همین سال در حرکتی نمادین، حجاب خود را در بازگشت از کنفرانس زنان در رم به نشانه حمایت از جنبش فمینیستی با اهداف گسترده تر برداشت و به دریای مدیترانه انداخت.
با این حال، تحت شرایط دیکتاتوری، این جنبش هرگز نتوانست سدهای عظیمی که در برابر زنان وجود داشت را کنار زند. زنان مصری همواره تحت شدیدترین محدودیتها زندگی کرده اند.
یک از تحقیقات جالب توجه پیرامون شرایط زنان مصری، در کتاب "رویای یک بهار عربی" نوشته "پترا استینن"، دیپلمات هلندی که بیش از دو دهه در مصر و سوریه به تحصیل و کار اشتغال داشت، به رشته تحریر درآمده است.
"فروغ.ن.تمیمی"، فعال ایرانی حقوق زنان در معرفی این کتاب می نویسد:«"پترا استینن" در کتاب خود تصویری واقعی از زندگی روزمره مردم در قاهره و دمشق را در کنار نقش و عملکرد مذهب، سیاست و فرهنگ در این دو کشور ارایه میکند. او با طرح دیدگاههای عرب زبانان درباره مفاهیمی مانند پیشرفت، حقوق بشر و دموکراسی، به مشکلات متعددی که شهروندان، روزنامه نگاران، مدافعان حقوق بشر و فمینیستها با آن درگیرند، پرداخته است.»
"پترا استینن" تشریح می کند:"زنان در مصر مانند اکثر کشورهای عرب زبان از جایگاه اجتماعی و فرهنگی یکسان با مردان برخوردار نیستند. درصد اشتغال آنها بسیار پایین است. سالانه هفتصد هزار زن و مرد از دانشگاههای مصر فارغ التحصیل میشوند و تنها دویست هزار نفر از آنان که تقربیا همگی مرد هستند، میتوانند شغلی برای خود بیابند. درصد مشارکت زنان در ساختارهای سیاسی دولتی هم بسیار ناچیز است. تنها دو یا سه درصد از اعضای پارلمان و یا شورای شهرداریها را زنان تشکیل میدهند. دختران در مقایسه با پسران از فرصتهای برابر تحصیلی برخوردار نیستند. بخش بزرگی از دانشآموزان دختر، مدرسه ابتدایی یا متوسطه را تمام نمیکنند. زنان مصری با کمبود شدید مراقبتهای بهداشتی و پزشکی روبرو هستند. بیش از نود درصد از زنان این کشور آماج آسیبهای ناشی از زایمان و انواع بیماریهای دستگاه تناسلی قرار دارند.
مدافعان حقوق زنان اغلب در رسانهها و پارلمان این کشور به ترویج فرهنگ غرب متهم میشوند. در مصر موضوعاتی از قبیل دموکراسی، حقوق بشر، برابری زنان و حتی مبارزه با ایدز، مسایلی حساسیت برانگیزند.
سیاست دولت مبارک در برابر تبعیض جنسیتی، سیاستی دوپهلو است. بعضی از سازمانهای زنان با نظارت دولت کار میکنند و حساسیت زیادی نسبت به سازمانهای غیردولتی زنان وجود دارد. تنها تعداد کمی از این سازمانها در حوزه زنان فعال هستند و انتقاد از عدم کارایی سیاستهای دولت در زمینه بهبود شرایط زندگی زنان، آنها را با مشکلات و محدودیت فعالیت روبرو میکند.
در بسیاری از موارد، شبکههای زنان برای پیشبرد کار خود ناچار به کسب اجازه از سازمان امنیت کشور هستند. فعالیتهای زنان باید در چارچوب سیاست رسمی و نه انتقاد از مراجع دولتی و یا مذهبی باشد. انتشار هرگونه انتقاد علیه دین و دولت هم ممنوع است.
فعالان زن در مصر با مشکلات زیادی روبرو هستند، در شرایطی که فقر و کمبود امکانات پزشکی، زندگی هزاران زن در این کشور را تهدید میکند. آنها هم چنین با درصد بالایی از زنان آسیب دیده از خشونت خانگی، تجاوز و مزاحمتهای جدی خیابانی روبرو هستند. خشونت خانگی در مصر بخشی از فرهنگ رایج زناشویی است و تابوی مهمی به شمار نمی رود. اگر مردی همسر خود را مورد تعرض فیزیکی قرار دهد، مجازات نمیشود و زنان اغلب به صبر و تحمل بیشتر تشویق میشوند."
"پترا استینن"افزوده بر تشریح موقعیت زنان مصری، به تلاش زنان فمینیست این کشور برای بهبود وضع زنان نیز میپردازد. از دیدگاه وی:"فقدان یک جنبش فمینیستی پرقدرت باعث عدم گستردگی و همچنین انعکاس نیافتن فعالیتهای مدنی برای دفاع از حقوق زنان است."
شرکت گسترده زنان بدین معنی بود که ما از شما نمی ترسیم
در همین زمینه، "مونا التهاوی" نیز در ادامه گفتگوی خود با رادیو "ان پی ار" از محدودیتهای زنان در مصر می گوید و متذکر می شود:"در 5 سال اخیر، رژیم مبارک از ارازل و اوباش و نیروهای امنیتی استفاده کرده که ما نمونه آن را در سال 2005 مشاهده کردیم. آنها قصد داشتند با تهاجم به زنان، آنان را در فعالیتهای شان متوقف کنند. بسیاری از خبرنگاران زن از جمله خود من را دستگیر و بازداشت کردند. اما همین باعث شد که زنان برای رهایی خود از این ستمها، آماده مبارزه باشند و به میدان بیایند."
خانم "التهاوی"، زنان را برای تظاهرات گسترده 25 ژانویه به لحاظ ذهنی و عینی آماده ارزیابی کرده و می گوید:"آنها در این تظاهرات به روشهای گوناگون به زنان دیگر می آموختند که چگونه از خودشان در برابر تجاوزات جنسی (معضلی بزرگ در جامعه مصر) محافظت کنند.
برای نمونه به زنان گفته می شد، لباس دو لایه بپوشند تا اگر یکی را پاره کردند زیر آن لباس دیگری باشد. می گفتند، لباس زیپ دار نپوشند، با خودشان اسپری حمل کنند، اگر روسری دارند، چگونه آن را گره بزنند. این روش سبب تقویت روحیه و اراده و در نتیجه شرکت آنان در اعتراضها می شد.
باید توجه داشت که تجاوز و آزار جنسی سلاحی بود که طرفداران رژیم با هدف "بی آبرو" کردن زنان، ایجاد هراس در میان آنان و تحریک محدودیتهای خانوادگی علیه زنان به کار می گرفت."
این روزنامه نگار می افزاید:"شرکت گسترده زنان بدین معنی بود که ما از شما نمی ترسیم. ما برای احقاق حقوق خود مصمم هستیم، برای این که می خواهیم حقوق برابر با مردان داشته باشیم. این باز هم امیدوار کننده است چون در تحلیل نهایی، این جنبش و این انقلاب به نسل جوان و همه شهروندان این کشور تعلق دارد. این در حالیست که یک نسل که غیر از مبارک و قدرت او در طول 30 سال تجربه دیگری نداشتند، می گفتند ما آزادی و دمکراسی می خواهیم."
مصریها اجازه نخواهند داد یک نوع از دیکتاتوری جایگزین نوع دیگر شود
"مونا" در پاسخ به این سوال که در باره احتمال نقش مرکزی داشتن "اخوان المسلمین" در آینده مصر و جایگزین شدن یک رژیم بد با یک رژیم بد دیگر چه فکر می کند، می گوید:"بله، مبارک برای سالها دیکتاتوری خود را با همین استدلال ادامه می داد. او این طور می گفت که یا من خواهم بود یا اسلامیها. برای همین متحدین غربی او می گفتند:مبارک! اما در مصر مردم می دانند اگر چه "اخوان المسلمین" بخشی از مصریها را نمایندگی می کنند اما اگر انتخابات آزادی در مصر باشد، آنها 20 تا 35 درصد رای بیشتر نخواهند داشت. بنابراین، شکی نیست که آنها بخشی از جامعه مصر هستند. در این تظاهرات بزرگ، "اخوان المسلمین" شامل همین مردان و زنان بود. من خود شخصا برخی از آنان را می شناسم اما این جنبش به من می گوید که مصریها با هر کسی که سعی کند دیکتاتوری خود را و سرکوب خود را اعمال کند، مخالفند. مصریها اکنون به خود و نیروی جمعی خود اعتقاد پیدا کرده اند که به خیابانها ریختند و به دیکتاتور نه گفتند. بنابراین معتقدم که مصریها اجازه نخواهند داد یک نوع از دیکتاتوری جایگزین نوع دیگر شود."
از او سوال می شود، بر چه اساسی تا این حد اطمینان دارد؟ اگرچه موقعیت در افغانستان متفاوت است ولی مردم این کشور در برابر دو نیرو قرار گرفته اند، یک: دولت که به غرب نزدیک است ولی بسیاری آن را فاسد می دانند و دوم: بنیاد گرایان که می دانیم در باره نقش زنان چه نظراتی دارند.
وی در پاسخ می گوید:"برای این که الان در مصر یک دولت موقت تشکیل می شود که تا انتخابات آزاد اداره امور را به عهده خواهد داشت. فقط یک نفر از اعضای 10 نفره این دولت موقت از جانب "اخوان المسلمین" معرفی می شود."
وی در ادامه توضیح می دهد:"مبارک هر گونه اپوزیسیون را سرکوب کرد و ما تنها اپوزیسیون را از داخل مسجدها یعنی، "اخوان المسلمین" می بینیم. بنابراین، با ایجاد این کمیته که گروههای سیاسی پر پیشینه را شامل می شود، متوجه می شویم که مردم مصر فرا تر از آنچه در افغانستان جریان دارد و حتی فرا تر از بقیه کشورهایی با اکثریت جمعیت مسلمان، پیش رفته اند؛ کشورهایی که فقط دو گزینه در برابر مردم گذاشته شده، یا دیکتاتوری و یا رژیمهای ستمگر اسلامی که همان دیکتاتوری هستند ولی ادعا می کنند، خدا با آنهاست. خب، هیچکس این را نمی خواهد."
در خاتمه خانم "التهاوی" از چندین زن فعال نام می برد که معتقد است نقشهای اساسی در مصر بازی خواهند کرد.
آزار جنسی بزرگترین تهدید
یکی از قابل توجه ترین مسایل در خیزشهای مردم مصر که مربوط به زنان این کشور می شود، مساله آزار جنسی است. گستردگی آزار جنسی در این کشور مساله پوشیده ای نیست. همین موضوع سبب شده بود که تلاش شود زنان از بسیاری از فعالیتهای اجتماعی کنار گذاشته شوند. این تا جایی است که اعلام شده بود، در صورتی که زنان در تظاهرات شرکت کنند و مورد آزار یا تجاوز جنسی قرار گیرند، خودشان مقصر خواهند بود، پس "دور شوید"! با این حال، نکته قابل توجه این است که کاملا عکس این تهدید رخ داد. بنا به گفته کوشندگان زنان و گروههای فمینیستی، در محوطه تظاهرات میزان آزار جنسی از سوی شرکت کنندگان صفر بود. به عکس، روابطی "دوستانه و با احترام" در تمام مدت بین زنان و مردان این جنبش برقرار بود.
اگر به این نمی گوییم انقلاب، به چه بگوییم؟
خانم گاردنر می گوید: "اکنون این تفکر رایج که زنان موجودات ضعیف و مردان و مردانگی قدرت است، در حال تلاشی است." وی می گوید:"نظم جدید که خواهان برابری است و ار هیرارشی گریزان ، به صحنه آمده است و اگر به این نمی گوییم انقلاب، به چه بگوییم؟
نبرد دلاورانه زنان در میدان تحریر
خبرنامه "آفریقا با منابع آفریقایی" که دو بار در هفته و توسط شورای نروژی آفریقا به چاپ می رسد، در مقاله ای زیر عنوان "زنان انقلاب" می نویسد:"گیگی ابراهیم"، یک فعال سیاسی زن نقش برجسته ای در اعتراضها و پخش خبر آن داشت. "گیگی" در معرفی خود می گوید:"من فعالیت سیاسی خود را با صحبت کردن با مردم و بیشتر کسانی که در جنبش کارگری فعال بودند، آغاز کردم. به تدریج فعال تر شدم به میتینگها می رفتم و در تظاهرات شرکت می کردم. به زودی دریافتم که بیشتر اعتصابهای کارگری در جنبش کارگری با زنان آغاز می شود."
او ادامه می دهد:"آنچه من دیدم، نقش عمده و چشمگیر زنان در اعتصابها و تظاهرات و هر جایی که خشونت و سرکوب بود. آنها با پلیس می جنگیدند و به اندازه مردان مورد ضرب و شتم قرار می گرفتند."
وی می گوید:"خانواده من همواره با شرکتم در تظاهرات مخالف بودند و به خاطر ترس از آسیب دیدن و به خاطر این که زن بودم، به من اجازه نمی دادند شرکت کنم و به همین دلیل من باید به آنها دروغ می گفتم. روز 18 ژانویه خواهرم می خواست مرا در خانه حبس کند اما من مصمم بودم و به خانه عمه ام پناه بردم. روز 25 ژانویه وقتی می خواستم از گاز اشک آور فرار کنم، از پشت مورد اصابت گلوله پلاستیکی پلیس قرار گرفتم. من به میدان تحریر بازگشتم و 18 روز بعد را در آنجا ماندم.
روز 2 فوریه اوباش مبارک به ما حمله کردند. من در وسط میدان گیر افتاده بودم. اطراف میدان به زمین جنگ تبدیل شده بود. هر چه اوضاع وخیم تر می شد، ما مصمم تر می شدیم. بسیاری زخمی و عده ای جان خود را از دست دادند و این ما را مصمم تر کرد که بمانیم و تسلیم نشویم.
اگر اوباش به داخل میدان می آمدند، کار ما تمام بود زیرا ما مسلح نبودیم که از خودمان دفاع کنیم، هیچ چیز نداشتیم اما ترس ما به اراده قوی تر تبدیل می شد. در این میان بود که زنان نقش بسیار مهمی را ایفا می کردند. زنها از طرفی به طرف دیگر میدان که حدود 10 دقیقه راه بود می رفتند و خبر می رسانند که چه قسمتی خطرناک است. آنها از زخمیها مراقبت می کردند و در داخل میدان کلینیک تشکیل داده بودند و برخی از آنها در خط مقدم در کنار مردان سنگ پرتاب می کردند. من در خط جلو فیلم می گرفتم.
در این 18 روز نه من و نه هیچ زن دیگری مورد آزار مردان قرار نگرفتند. من در میدان تحریر با 5 مرد در اطرافم خوابیدم که نمی شناختم و کاملا امن بودم. اما با رفتن مبارک این وضعیت تغییر کرد. کسانی که آمدند، علاقمند به انقلاب نبودند، آمده بودند عکس بگیرند و برای جو کارناوالی آمده بودند و آنگاه مسایل عوض شد."
وی می گوید:"انقلاب پایان نیافته، خواسته های ما به واقعیت نگراییده، ما باید ادامه بدهیم. اینجاست که کار سخت ما آغاز می شود. ساختن مصر سخت خواهد بود و همه ما باید نقش خود را ایفا کنیم. اعتصابهای سازمان یافته برای حقوق کارگران در جریان است و ما باید در این جبهه بجنگیم.
انقلاب ما را بیدار کرد . یک وجدان جمعی بیدار شده است
یک زن فیلمساز به نام "سلما ال تارزی" می گوید که هرگز سیاسی نبوده اما وقتی او جمعیت را از پنجره خانه خود می بیند، تصمیم می گیرد به مردم بپیوندد. او می گوید:"آنچه سبب شد ادامه دهیم این بود که راه دیگری نداشتیم. یا باید می ماندیم و ادامه می دادیم و یا به زندان می رفتیم. ماندن در میدان تحریر سخت بود. هوا سرد و روی زمین می خوابیدیم و باید به مسجد یا خانه ای نزدیک برای دستشویی می رفتیم. به طور کلی می گفتیم، میدان تحریر بوی انقلاب گرفته."
من یکی از صدها زن پیر و جوان در آنجا بودم. ما به اندازه مردان فعال بودیم. برخی نقش پرستار بازی می کردند، برخی آب بین مردم می بردند و تعداد زیادی از زنان هم در خط مقدم جبهه در جنگ با پلیس و اراذل و اوباش مبارک می جنگیدند.
در میدان تحریر در برداشت از تفاوت دینامیسم زن و مرد یک تحول ایجاد شده بود. وقتی مردان می دیدند که زنان می جنگند، دیدشان نسبت به ما تغییر می کرد و همه ما با هم متحد می شدیم. در آن هنگام همه ما مصری بودیم و بس. دید کلی در باره زنان تغییر کرد. حتی یک بار هم مورد آزار جنسی قرار نگرفتیم. این یک تحول بزرگ برای مصر بود.
رژیم مبارک در دوران تظاهرات با خشونتی که به کار برد، ما را توانمند کرد که تظاهرات برای خواست حقوق اولیه خود را به انقلاب تبدیل کنیم. پیش از 25 ژانویه من اعتماد نداشتم که صدایم شنیده خواهد شد، احساس نمی کردم که آینده ام در دست خودم است. اسطوره ای که مبارک ساخته بود این بود که او پدر ماست و ما فرزندان او و این هر نوع اراده را از ما گرفته بود. انقلاب ما را بیدار کرد. یک وجدان جمعی بیدار شده است.
آيا سرانجام اين بار زنان به حقوق شان خواهند رسيد؟
"نوال السعداوی" در نوشته ای تحت عنوان "زنان در یک انقلاب پیروزمند" که به طور اختصاصی در اختیار نشریه نروژی "عصر جدید" قرار داده، می گوید:"مگر چند بار پيش آمده است که زنان در مبارزات مردمی شرکت نکرده باشند؟ آنها در مبارزات فلسطين، مصر، لبنان، سودان و جاهای ديگر فعالانه حضور داشته اند. اگر انقلاب مصر و تونس در عمل به انجام برسد، يک سوال بزرگ بر جا خواهد ماند:آيا سرانجام اين بار زنان به حقوق شان خواهند رسيد؟"
منبع: نبرد خلق، شماره 309، دوشنبه 1 فروردین 1390(21 مارس 2011)
"جانم فدای رهبر"
(تیتر از جنگ خبر)
الف
هکر تاییدیه های امنیتی سایت کومودو اعلام کرد که در پاسخ به اقدام غرب در جریان انتشار ویروس استاکس نت، دست به این اقدام زده است.
به گزارش "الف"، طی روزهای گذشته خبری منتشر شد مبنی بر اینکه پایگاه داده یکی از تاییدکننده های تبادلات امن در اینترنت موسوم به CA هک شده است.
این هک که با سروصدای زیادی همراه شد، بلافاصله به حکومت ایران منتسب شد و رسانه های غربی جنجال زیادی را در این مورد به راه انداختند.
اما روز گذشته، هکر این سایت با انتشار متنی در اینترنت و با ارایه مستندات قطعی فنی مبنی براینکه هک از طرف او انجام شده است انگیزه خود از این اقدام را توضیح داد (لینک پیام http://pastebin.com/74KXCaEZ).
وی با بیان اینکه با توانایی و دانش شخصی خود به صورت مستقل به این اقدام دست زده است، توضیح داد که چه طور است که در جریان انتشار ویروس استاکس نت هیچگونه واکنش انتقادی نسبت به این موضوع نشان داده نشد و حتی صاحبان شرکت های فنی غربی با هماهنگی انجام شده بیش از دوسال پچ کاری باگ پرینتر استفاده شده در استاکس نت را به تاخیر انداختند اما در جریان هک کومودو، کار به اینجا رسیده که حتی خبرنگاری از سفیر ایران در سازمان ملل در مورد این اقدام سوال کرده است.
هکر کومودو این سوال را طرح کرده است که چه طور وقتی ویروس استاکس نت با صرف بودجه میلیون دلاری و با دسترسی به انواع سیستم های اسکادا توسط امریکا و اسراییل ساخته شد، کسی از سفیر آنها در سازمان ملل سوال نکرد؟
این هکر همچنین پرسیده که چه طور است که دولت های غربی می توانند با تکیه بر انواع و اقسام سیستم های شنود ارتباطی همانند اشلون، ارتباطات اینترنتی اعم از جیمیل، اسکایپ و ... را شنود کنند و صدا از کسی در نیاید اما هک وی این گونه مورد انتقاد قرار گرفته است؟
هکر کومودو در پایان پیام مفصل خود به فارسی گفته است: جانم فدای رهبر.
گذشت نزديك به يك سال از بازداشت؛
نگرانی و بی خبری از وضعیت دکتر رضا مولوی استاد دانشگاه دورهام انگلستان
تحول سبز - 8 فروردین
گزارش زیر در مورد زندانی سیاسی در ایران پرفسور رضا مولوی استاد دانشگاه دورهام انگلستان می باشد که بر اساس اطلاعات هم سلولی ایشان مهدی یارمحمدی در بند ۲۰۹ زندان اوین، که چندی پیش آزاد شده تنظیم گردیده است.
به گزارش تحول سبز، نزدیک به ۲ سال است که از انتخابات ریاست جمهوری در ایران میگذرد و هنوز نه تنها بازداشت فعالان سیاسی متوقف نشده بلکه به صورت گسترده تری ادامه داشته و صدور احکام متعدد از سوی دادگاه های انقلاب برای اکثر فعالین سیاسی موجب شده که عده ای محکوم به حبس های تعزیری شده و جمع کثیری هم با دریافت احکام حبس تعلیقی گرچه در محیط خارج از زندان به سر می برند اما عملا آزادی آنها سلب و از هرگونه فعالیت سیاسی منع شده اند.
این در حالیست که افرادی که از زندان نیز آزاد می شوند حامل خبرهایی هستند که بسیار تاسف بار است. که مطلع شدن و انعکاس آنها گویای شرایط بسیار سخت زندانیان سیاسی در ایران است.
چندی پیش خبری بر اساس گزارش یکی از زندانیان آزاد شده بند۲۰۹ در اختیار رسانه های سبز قرار گرفت مبنی بر بازداشت پروفسور رضا مولوی از اساتید دانشگاه دورهام انگلستان با توجه به فقدان اطلاع از وضعیت ایشان و عدم انتشار خبری در مورد وی مبنی بر آزادی و یا تشکیل دادگاه ایشان وبسایت تحول سبز بر اساس اطلاعات هم سلولی چند ماه پیش این زندانی گزارشی را تهیه نموده که به شرح ذیل می باشد:
پرفسور رضا مولوی استاد دانشگاه دورهام انگلستان در اردیبهشت ماه سال ۸۹ که برای شرکت در مراسم فوت مادرش به ایران سفرکرده بود هنگام بازگشت در فرودگاه امام خمینی بازداشت و به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شده و تحت بازجویی قرار گرفته بود.
براساس گفته های هم بندی ایشان که تنها چند شب را با وی در یک سلول بوده او تحت بازجویی های بسیار شدید قرار گرفته و به خاطر کهولت سن و مبتلا بودن به بیماری پروستات شرایط بسیار ناگواری داشته و برخورد نامناسب زندان بانها نیز باعث تشدید شرایط سخت برای او شده بود.
به گفته هم سلولی این زندانی در بند، ایشان را بعد از بازداشت به مدت ۲ماه ونیم در سلول های بند ۲۰۹ نگهداری کرده بودند که نزدیک به۸۰ روز را در سلول انفرادی بوده و تا ۲ماه هیچ بازجویی نیز نداشته، و از این مسئله بسیار رنج می برده و بعد از ۲ماه هم که بازجویی هایش آغاز شده، با فاصله های کوتاه و مدت زمان هایی بالغ بر ۷ساعت انجام میشده است.
ظاهرا علت انتقال او برای مدت چند شب به سلول دیگر نگرانی مامورین زندان از وضعیت روحی وی بوده است طی مدتی که او در سلول انفرادی نگهداری شده به طرق مختلف مامورین امنیتی سعی داشته بودند تا فشارهای روحی رابر وی تشدید کنند و از این حربه در روند بازجویی های او استفاده کنند.
علی رغم اینکه زندانیان بند ۲۰۹ طبق برنامه معین در هفته یک نوبت جهت استحمام و هواخوری به مدت ۱۵الی۲۰دقیقه را در اختیار دارند ایشان طی آن مدت علاوه بر اینکه از این حقوق حداقلی هم برخوردار نبوده، از تماس تلفنی با خانواده اش نیز تا مدتی محروم بوده است.
دکتر مولوی از نحوه بازداشتش چنین اظهار داشته؛ که برای شرکت در مراسم فوت مادرش به ایران سفر کرده بود. بعد چند روز ازمراسم ختم و زمانی که قصد بازگشت به انگلستان را داشته در فرودگاه امام متوجه شده که اجازه خروج ندارد و در همان جا بازداشت و به زندان اوین منتقل می شود.
اتهامی که به او نیز تفهیم شده بود ایجاد اتاق های فکر در خارج از ایران برای براندازی نظام بوده، که تا آن مدت نزدیک به ۱۵ بار در این مورد بازجویی و درهیچ یک از آنها اتهام مذکور را قبول نکرده بود.
دکتر مولوی از حضور ۲سال پیش خود به دعوت دولت ایران در مراسم همایش نخبگان ایرانی نیز اینگونه بیان کرده که: سال پیش (همایش نخبگان ایرانی در سال۸۸ ) بعد از این که به همایش نخبگان ایرانی خارج از کشور به تهران دعوت شده بود هنگام ورود پاسپورتش را مامورین امنیتی گرفته بودند ، اما توانسته بود در همان همایش با رایزنی های آقای رحیم مشائی پاسپورتش را باز پس گیرد و برای خروج هم دیگرمانعی برایش ایجاد نشده بود.
هم سلولی او در مورد یک نوبت از بازجویی های دکتر مولوی اظهار داشت: یک شب که اورا برای بازجویی بردند طبق معمول چشم به درب سلول دوختم تا برگردد حدود ساعت ۱۰ شب بود که او را برای بازجویی بردند و زمانی که به سلول بازگشت چند دقیقه ای از اذان صبح گذشته بود.
برایم سخت بود که به چهره و چشمان گریانش نگاه کنم بعد از دقایقی که گذشت و شروع به صحبت کرد متوجه شدم که ناراحتی او از چیست برای او پرونده ای ساخته بودند که باعث نگرانی و ناراحتی شدید او شده بود، بازجوها او را تهدید کرده بودند که اگر اتهاماتش را قبول نکند و همکاری نداشته باشد از شیوه دیگری استفاده خواهند کرد. آنها قصد داشتند با تشکیل یک پرونده جعلی مبنی بر فساد اخلاقی، دکتر مولوی را که ۶۰ سال از عمرش را با عزت و آبرو سپری کرده بود با طرح چنین اتهامی و تهدید به رسانه ای شدن آن مجبور به قبول اتهامات و اعترافات مقابل دوربین صدا و سیما کنند.
گفتنی ست، پس از چند شب دکتر مولوی مجددا به سلول های انفرادی منتقل شده و تاکنون نیز هیچگونه خبری از وضعیت ایشان در دست نمی باشد.
با توجه به اینکه نزدیک به یک سال از بازداشت ایشان می گذرد نه تنها خبری در مورد علت بازداشت ایشان در رسانه ها منعکس نشده بلکه هیچگونه خبری هم که مربوط به آزادی و یا تشکیل دادگاه ایشان باشد در اختیار رسانه ها قرار داده نشده است.
برای زندانیان سیاسی ایران طرح چنین اتهاماتی مبنی بر فساد اخلاقی و مالی چندان غریب نیست. چراکه اکثر بازجوها یکی از حربه هایشان برای اعتراف گیری طبق سلیقه و مقصود خودشان متوسل شدن به این اتهامات و حبس های طولانی مدت در سلول های انفرادی می باشد.
بدون شک ازدلایل عدم رسانه ای شدن خبر بازداشت پرفسور رضا مولوی رفتارهای متناقض از سوی دولت ایران است اینکه او را یک بار به عنوان نخبه ایرانی به اجلاسی در تهران دعوت میکنند و بار دیگر او را به اتهام براندازی نظام در سلول های انفرادی زندانی کرده و مانع از بروز هرگونه خبری در خصوص وضعیت وی میشوند.
نگرانی و بی خبری از وضعیت دکتر رضا مولوی استاد دانشگاه دورهام انگلستان
تحول سبز - 8 فروردین
گزارش زیر در مورد زندانی سیاسی در ایران پرفسور رضا مولوی استاد دانشگاه دورهام انگلستان می باشد که بر اساس اطلاعات هم سلولی ایشان مهدی یارمحمدی در بند ۲۰۹ زندان اوین، که چندی پیش آزاد شده تنظیم گردیده است.
به گزارش تحول سبز، نزدیک به ۲ سال است که از انتخابات ریاست جمهوری در ایران میگذرد و هنوز نه تنها بازداشت فعالان سیاسی متوقف نشده بلکه به صورت گسترده تری ادامه داشته و صدور احکام متعدد از سوی دادگاه های انقلاب برای اکثر فعالین سیاسی موجب شده که عده ای محکوم به حبس های تعزیری شده و جمع کثیری هم با دریافت احکام حبس تعلیقی گرچه در محیط خارج از زندان به سر می برند اما عملا آزادی آنها سلب و از هرگونه فعالیت سیاسی منع شده اند.
این در حالیست که افرادی که از زندان نیز آزاد می شوند حامل خبرهایی هستند که بسیار تاسف بار است. که مطلع شدن و انعکاس آنها گویای شرایط بسیار سخت زندانیان سیاسی در ایران است.
چندی پیش خبری بر اساس گزارش یکی از زندانیان آزاد شده بند۲۰۹ در اختیار رسانه های سبز قرار گرفت مبنی بر بازداشت پروفسور رضا مولوی از اساتید دانشگاه دورهام انگلستان با توجه به فقدان اطلاع از وضعیت ایشان و عدم انتشار خبری در مورد وی مبنی بر آزادی و یا تشکیل دادگاه ایشان وبسایت تحول سبز بر اساس اطلاعات هم سلولی چند ماه پیش این زندانی گزارشی را تهیه نموده که به شرح ذیل می باشد:
پرفسور رضا مولوی استاد دانشگاه دورهام انگلستان در اردیبهشت ماه سال ۸۹ که برای شرکت در مراسم فوت مادرش به ایران سفرکرده بود هنگام بازگشت در فرودگاه امام خمینی بازداشت و به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شده و تحت بازجویی قرار گرفته بود.
براساس گفته های هم بندی ایشان که تنها چند شب را با وی در یک سلول بوده او تحت بازجویی های بسیار شدید قرار گرفته و به خاطر کهولت سن و مبتلا بودن به بیماری پروستات شرایط بسیار ناگواری داشته و برخورد نامناسب زندان بانها نیز باعث تشدید شرایط سخت برای او شده بود.
به گفته هم سلولی این زندانی در بند، ایشان را بعد از بازداشت به مدت ۲ماه ونیم در سلول های بند ۲۰۹ نگهداری کرده بودند که نزدیک به۸۰ روز را در سلول انفرادی بوده و تا ۲ماه هیچ بازجویی نیز نداشته، و از این مسئله بسیار رنج می برده و بعد از ۲ماه هم که بازجویی هایش آغاز شده، با فاصله های کوتاه و مدت زمان هایی بالغ بر ۷ساعت انجام میشده است.
ظاهرا علت انتقال او برای مدت چند شب به سلول دیگر نگرانی مامورین زندان از وضعیت روحی وی بوده است طی مدتی که او در سلول انفرادی نگهداری شده به طرق مختلف مامورین امنیتی سعی داشته بودند تا فشارهای روحی رابر وی تشدید کنند و از این حربه در روند بازجویی های او استفاده کنند.
علی رغم اینکه زندانیان بند ۲۰۹ طبق برنامه معین در هفته یک نوبت جهت استحمام و هواخوری به مدت ۱۵الی۲۰دقیقه را در اختیار دارند ایشان طی آن مدت علاوه بر اینکه از این حقوق حداقلی هم برخوردار نبوده، از تماس تلفنی با خانواده اش نیز تا مدتی محروم بوده است.
دکتر مولوی از نحوه بازداشتش چنین اظهار داشته؛ که برای شرکت در مراسم فوت مادرش به ایران سفر کرده بود. بعد چند روز ازمراسم ختم و زمانی که قصد بازگشت به انگلستان را داشته در فرودگاه امام متوجه شده که اجازه خروج ندارد و در همان جا بازداشت و به زندان اوین منتقل می شود.
اتهامی که به او نیز تفهیم شده بود ایجاد اتاق های فکر در خارج از ایران برای براندازی نظام بوده، که تا آن مدت نزدیک به ۱۵ بار در این مورد بازجویی و درهیچ یک از آنها اتهام مذکور را قبول نکرده بود.
دکتر مولوی از حضور ۲سال پیش خود به دعوت دولت ایران در مراسم همایش نخبگان ایرانی نیز اینگونه بیان کرده که: سال پیش (همایش نخبگان ایرانی در سال۸۸ ) بعد از این که به همایش نخبگان ایرانی خارج از کشور به تهران دعوت شده بود هنگام ورود پاسپورتش را مامورین امنیتی گرفته بودند ، اما توانسته بود در همان همایش با رایزنی های آقای رحیم مشائی پاسپورتش را باز پس گیرد و برای خروج هم دیگرمانعی برایش ایجاد نشده بود.
هم سلولی او در مورد یک نوبت از بازجویی های دکتر مولوی اظهار داشت: یک شب که اورا برای بازجویی بردند طبق معمول چشم به درب سلول دوختم تا برگردد حدود ساعت ۱۰ شب بود که او را برای بازجویی بردند و زمانی که به سلول بازگشت چند دقیقه ای از اذان صبح گذشته بود.
برایم سخت بود که به چهره و چشمان گریانش نگاه کنم بعد از دقایقی که گذشت و شروع به صحبت کرد متوجه شدم که ناراحتی او از چیست برای او پرونده ای ساخته بودند که باعث نگرانی و ناراحتی شدید او شده بود، بازجوها او را تهدید کرده بودند که اگر اتهاماتش را قبول نکند و همکاری نداشته باشد از شیوه دیگری استفاده خواهند کرد. آنها قصد داشتند با تشکیل یک پرونده جعلی مبنی بر فساد اخلاقی، دکتر مولوی را که ۶۰ سال از عمرش را با عزت و آبرو سپری کرده بود با طرح چنین اتهامی و تهدید به رسانه ای شدن آن مجبور به قبول اتهامات و اعترافات مقابل دوربین صدا و سیما کنند.
گفتنی ست، پس از چند شب دکتر مولوی مجددا به سلول های انفرادی منتقل شده و تاکنون نیز هیچگونه خبری از وضعیت ایشان در دست نمی باشد.
با توجه به اینکه نزدیک به یک سال از بازداشت ایشان می گذرد نه تنها خبری در مورد علت بازداشت ایشان در رسانه ها منعکس نشده بلکه هیچگونه خبری هم که مربوط به آزادی و یا تشکیل دادگاه ایشان باشد در اختیار رسانه ها قرار داده نشده است.
برای زندانیان سیاسی ایران طرح چنین اتهاماتی مبنی بر فساد اخلاقی و مالی چندان غریب نیست. چراکه اکثر بازجوها یکی از حربه هایشان برای اعتراف گیری طبق سلیقه و مقصود خودشان متوسل شدن به این اتهامات و حبس های طولانی مدت در سلول های انفرادی می باشد.
بدون شک ازدلایل عدم رسانه ای شدن خبر بازداشت پرفسور رضا مولوی رفتارهای متناقض از سوی دولت ایران است اینکه او را یک بار به عنوان نخبه ایرانی به اجلاسی در تهران دعوت میکنند و بار دیگر او را به اتهام براندازی نظام در سلول های انفرادی زندانی کرده و مانع از بروز هرگونه خبری در خصوص وضعیت وی میشوند.
گفتوگو با شاکی پرونده آکسفورد؛
با سابقهای که من از آقای مهدی هاشمی میشناختم و در ملاء عام هم این سابقه وجود داشت، ایشان به هیچ وجه نمیشود گفت که صلاحیت تحصیل در دانشگاه آکسفورد را داشته باشند. روشن است. ایشان سابقه تحصیلی خاصی نداشتند، سابقه کار و کسبشان وجود نداشت و به هر حال سابقه قابل توجهی که آدم بتواند بر اساس آن بگوید که ایشان توانایی آن را دارد که در آن شرایط رقابتی وارد دانشگاه آکسفورد شود ، را نداشت.برای من خیلی تعجب آور بود. برای همین بود که من به عنوان یکی از اعضای دانشگاه شروع به تحقیق در این زمینه کردم و یکسری حقایقی را کشف کردم که برای من باور نکردنی بود.
۱۳۹۰/۰۱/۰۹
نیوشا بقراطی
جنجال بر سر مدرک دانشگاهی سیاستمداران ایرانی را گویا پایانی نیست؛ جنجالی که پیش از این گریبان جناح محمود احمدینژاد را گرفته بود، اینک دامنگیر یکی از چهرههای مخالف دولت شده است: فرزند چهارم اکبر هاشمی رفسنجانی. پس از جنجال بر سر مدارک محمدرضا رحیمی معاون اول ریاست جمهوری، و علی کردان وزیر کشور دولت محمود احمدینژاد، اکنون نوبت به مهدی هاشمی رسیده است تا متهم به تقلب در جریان آزمون ورودی به دانشگاه آکسفورد بریتانیا شود؛ اتهامی که از سوی خودش رد شده است.
کاوه موسوی پژوهشگر مرکز حقوق اجتماعی دانشگاه آکسفورد، و رئیس برنامه حقوق مدنی این دانشگاه، آقای هاشمی را متهم کرده است که توانایی لازم برای پذیرفته شدن در این دانشگاه را نداشته، و تحقیق پیشنهادی او برای ورود به دانشگاه، توسط افراد دیگری نوشته شده است.
مهدی هاشمی با رد این اتهامات در بیانیهای که در اختیار سرویس جهانی بی بی سی قرار داده، میگوید که تمامی مراحل آزمون، بر اساس استانداردهای معمول طی شده، و اتهامات اخیر را توهینی به دانشگاه آکسفورد دانسته است.
مهدی هاشمی در بيانيه خود تصريح کرده است که دانشگاه آکسفورد برای پذيرش دانشجوی دکترا تنها به بررسی پروپوزال دکترا (طرح رساله دکترا ) اکتفا نکرده و با متقاضی نيز مصاحبه می کند.
مهدی هاشمی همچنين تصريح کرده است: دانشگاه آکسفورد با بررسی مدارک تحصیلی اش؛ ليسانس از دانشگاه تهران و فوق اليسانس از دانشگاه صنعتی شريف، به اين نتيجه رسيده بود که وی واجد شرايط برای اين مرحله تحصيلی است
رادیوفردا در گفت و گو با کاوه موسوی، شاکی اصلی پرونده مهدی هاشمی در دانشگاه آکسفورد به جزئیات این پرونده پرداخته است.
آقای موسوی اگر موافق باشید در ابتدای این گفتوگو، چکیدهای از آنچه که به گفته شما برای آقای مهدی هاشمی در آکسفورد افتاده است، را برایمان بگویید؟
کاوه موسوی: در مورد آقای هاشمی بگویم وقتی به من خبر دادند که ایشان در نوامبر گذشته در اینجا قبول شده است، برای من بسیار تعجبآور بود.
به دلیل اینکه با سابقهای که من از آقای مهدی هاشمی میشناختم و در ملاء عام هم این سابقه وجود داشت، ایشان به هیچ وجه نمیشود گفت که صلاحیت تحصیل در دانشگاه آکسفورد را داشته باشند. روشن است. ایشان سابقه تحصیلی خاصی نداشتند، سابقه کار و کسبشان وجود نداشت و به هر حال سابقه قابل توجهی که آدم بتواند بر اساس آن بگوید که ایشان توانایی آن را دارد که در آن شرایط رقابتی وارد دانشگاه آکسفورد شود ، را نداشت.
برای من خیلی تعجب آور بود. برای همین بود که من به عنوان یکی از اعضای دانشگاه شروع به تحقیق در این زمینه کردم و یکسری حقایقی را کشف کردم که برای من باور نکردنی بود.
وقتی با این حقایق روبرو شدم، رسما یک شکایتنامه به رئیس دانشگاه نوشتم و گفتم که این مسئله غیرقابل قبول است و باید روی این موضوع تحقیق بشود. به عنوان مثال باید به مسئله زبان انگلیسی اشاره کنم. شما میدانید که ایشان برای اینکه وارد این دانشگاه بشود باید به عنوان کسی که خارج از بریتانیا تحصیل کرده است بایستی حداقل نمره هفت و نیم را در تست مربوطه دانشگاه آکسفورد کسب کرده باشد. ایشان این نمره را ندارد و آنچه که مسلم است این است که ایشان انگلیسی را خیلی به زحمت صحبت میکند و به طور یقین توانایی اینکه در چنین رشتهای در علوم اجتماعی یا تاریخ تحصیل کند را ندارد.
وقتی بنده متوجه شدم که حتی این شرط را دانشگاه آکسفورد برای او کنار گذاشته است در آن زمان بود که علامت خطر برای من به طور جدی روشن شد و اصرار و پافشاری کردم که دانشگاه باید روی این موضوع تحقیق کند. بالاخره بعد از پافشاری من یک کمیته حقوقی زیر نظر (سرپیتر نورز) که شاید اگر بیوگرافی او را بدانید یکی از ارشدترین و زبردستترین وکلای دادگستری بریتانیاست که خودش هم قبلا رئیس دانشگاه آکسفورد بوده است، تشکیل شد و این نشاندهنده این است که دانشگاه این موضوع را خیلی جدی گرفته است. و دانشگاه از ایشان خواست که در راس یک کمیته تحقیق موضوع را بررسی کند.
یعنی در واقع این مسئله یی که الان مطرح شده است، ریشه در تردید شخصی شما در ماجرا داشته است؟
مسلما. برای اینکه برای من به عنوان کسی که الان سی و اندی سال است در این دانشگاه کار میکنم، غیر قابل قبول بود که امکان داشته باشد که شخصی با سابقه مهدی هاشمی، گذشته از سابقه تجارتی و واسطهگری نفتی او که نشان میدهد به هیچوجه روحیه تحقیق ندارد به این راحتی نیست، تحصیل در هر رشتهای در دانشگاه آکسفورد نیازمند پنجسال کار و تحقیق است.
یعنی دانشجو باید در کتابخانه دانشگاه بنشیند، دنبال سند بگردد. دنبال مدرک بگردد. نظریههای مختلف را بخواند و این مسئله با روحیه چنین آدمی با چنین سابقهای به هیچوجه همخوانی ندارد.
شما در گاردین گفتهاید که از نادیده گرفته شدن استانداردهای آکسفورد در این مورد اطمینان دارید. میشود به طور روشنتری بفرمایید که چه مدرکی در این زمینه به طور مشخص در دست دارید؟
یکی از مدارک من این است که ایشان زبان انگلیسی را در سطحی که بخواهد وارد دانشگاه بشود، نمیداند. ثانیا اینکه ایشان به هیچوجه سابقه لازم را ندارد. برای اینکه شما در دانشگاه آکسفورد بتوانید تاریخ بخوانید، علوم اجتماعی یا حقوق بخوانید، تزی که پیشنهاد میکنید که بخوانید حداقل حداقل مقداری تجربه وعلم در کار تئوری آن رشته را میطلبد.
مقداری دانش تاریخ میخواهد، مقداری آگاهی در زمینه حقوق میطلبد. مقداری تئوری و دانش سیاسی میخواهد. اما آقای مهدی هاشمی هیچ کدام از اینها را ندارد. مثل اینکه بنده تقاضا کنم در مورد فیزیک اتمی یا فیزیک کهکشانها تحقیق کنم. اما سابقه من به خوبی نشان میدهد که اصولا اینکاره نیستم. وقتی من گذشته ایشان را بررسی کردم دیدم که ایشان ، دو لیسانس دارد که معلوم نیست چطورند. در ویکی پیدیایش به شکلی میگوید، طرح میکند که دکترا دارد، در تقاضانامهاش به دانشگاه آکسفورد این را اصلا طرح نمیکند، اینها مسائلی است که برای حقوقدانی مثل من علامت سوال به وجود می آورد. بخصوص در مورد دانشگاه خودم، که من به خوبی می دانم استاندارد بچههایی که وارد این دانشگاه می شوند چیست.
آکسفورد به هر حال دانشگاه بسیار شناخته شدهای است و با سازو کاری که به سختگیری معروف است و با استانداردهای بالا. پس چطور احتمال دارد که در پذیرش آقای مهدی هاشمی چنین اهمال کاری- به گفته شما- انجام شده باشد؟
این دقیقا سوالی است که من سه ماه پیش داشتم. برای من چنین چیزی غیر قابل قبول بود. در آن مرحله اول حدس من بر آن بود که یا اسنادی در اینجا جعل شده است و یا اینکه رفرنسهای دروغ داده شده است. برای من قابل قبول نبود که دانشگاه آکسفورد که سدهایی برای فیلتر کردن افراد و متقاضیان دارد، چنین اقدامی انجام داده باشد. ما در سال با صدها متقاضی ورود به این دانشگاه مواجهیم که فقط پنج یا شش نفرشان را میپذیرییم. برای من خیلی غیرقابل باور بود که شخصی با چنین سابقهای بتواند وارد این دانشگاه بشود.
آقای موسوی با توجه به اشاراتی که به زبان انگلیسی کردید ، این سوال پیش میآید که آیا کسی که انگلیسی زبان نیست ، اگر در ارائه پذیریش و تز خودش از کسی کمک بگیرد، مسئله غیر معمولی در دنیای آکادمیک است؟
برای اینکه شما وارد دانشگاه آکسفورد بشوید باید نشان بدهید که حداقل ابزار لازم را برای تحقیق میدانید. بنده اگر بخواهم در اینجا در رشته فیزیک درس بخوانم باید حداقل لیسانس ریاضیات را داشته باشم. چون ابزار اینکه بتوانم دو دو تا چهار تا را جمع بندی کنم و مشتق آن را دربیاورم را باید داشته باشم. کسی که بخواهد در اینجا علوم سیاسی را تحصیل کند، حداقل باید زبان انگلیسی را بداند. که از ارسطو وافلاطون شروع به خواندن تئوریهای سیاسی میکنند تا به امروز. اگر بخواهد فارسی بیاموزد ، خیلی خوب. لازم نیست که تزش را به انگلیسی ارائه بدهد. اما کمک خواستن از افراد برای اینکه تقاضای جذب کند، به جای خودش. اما متقاضی هم باید در سطح قابل قبولی باشد. وقتی من اوایل دوره دانشجوییام در این دانشگاه وارد شدم، شخصی به اینجا مراجعه کرد که ۱۸ جلد تاریخ رم را نگاشته بود. بله. انگلیسی ایشان در حد قابل قبولی نبود. اما مسلم است که دانشگاه آکسفورد ایشان را چشم بسته قبول میکرد. کسی که آنقدر عمرش را بر سر نوشتن یک تاریخ گذاشته است، مسلم است که نیت و تمام استعدادش را در این راه صرف خواهد کرد. ولی شما در گوگل نگاه کنید، کسی که زندگیاش را صرف کارهای نفت و دلالی نفت کرده است، بسیار بعید میدانم که بتواند آدم موفقی باشد. سابقه ایشان هم در چند وقت اقامتشان در اینجا نشان میدهد که ایشان حتی در آکسفورد هم زندگی نمیکند. شما چطور می توانید محقق باشید، در آکسفورد تحصیل کنید، ولی در دبی زندگی کنید.اینها همه سوالاتی است که برای من غیر قابل قبول بود. انصافا هم بگویم وقتی من به دانشگاه آکسفورد رسما اعتراضیه نوشتم ، فورا اقدام کردند. به دلیل اینکه دانشگاه آکسفورد همان طور که فرمودید، یک موسسه جدی است و برای اعتبار و شهرت خودش ارزش بالایی قائل است و شاید برای همین است که در جمهوری اسلامی، آقایان وزرایی مثل آقای کردان و غیره هستند که میآیند و مدرک این دانشگاه را جعل میکنند. من حقیقتا گفتم. وقتی کمیته تحقیق از من پرسیدند، گفتم بنده اعتراض خاصی به شخص آقای هاشمی ندارم. ایشان اگر کوچکترین تمایلی در رفتارش نشان میداد که واقعا نیتش درس خواندن در دانشگاه آکسفورد است، چشم پوشی از سابقه پدرشان سخت نبود. سابقه خودش مهم بود. طبعا هر کسی قابل اصلاح است. من وکیل حقوق بشر هستم و حتی از متهمین به قتل هم دفاع میکنم و معتقدم هر کسی قابل اصلاح است. وقتی میگویم یک متهم به قتل قابل اصلاح است، طبعا آقای مهدی هاشمی به طریق اولی باید قابل اصلاح باشد.
آقای موسوی! بحثی که الان اشاره کردید مرا به مبحثی میرساند که می خواستم با شما در جریان بگذارم. با توجه به جریانی که در دولت آقای محمود احمدینژاد و در ایران از یک سو، و از سوی دیگر در بخشی از اپوزیسیون خارج از کشور بر علیه آقای مهدی هاشمی - به طور مشخص - وجود دارد، ممکن است در این پرونده و بحث خاص، چنین تردیدی پدید بیاید که شما شاید با قصد و غرض سیاسی چنین اتهامی را وارد کردهاید. در مقابل چنین انتقادهایی، شما چه دارید که بگویید؟
جواب بنده این است که وای به حال مردم ایران! اگر برای نجاتشان متکی به آقای هاشمی و یا آقای احمدینژاد باشند. هر جفت این دو از دید من سر و ته یک کرباسند و من همه جا میگویم که متاسفانه جمهوری اسلامی، نظام غیر قابل اصلاحی است. پاسخ من به همکارانم که از دانشگاه تهران به من زنگ میزنند و می گویند که این دعوا را رها کن که ما احتیاج به آقای هاشمی داریم ، این است که وای به حال مردم ایران که برای نجات خودشان دست به دامان آقای هاشمی بشوند.
کسانی از دانشگاه تهران به شما زنگ زدهاند و از شما درخواست کردهاند که این پرونده را کنار بگذارید؟
تا به حال چندین نفر به من زنگ زدهاند و تئوریهای عجیب و غریبی مطرح کردهاند. می گویند ما باید جبهه مشترک داشته باشیم و از تمام گروه های ضد فاشیست و هر گروهی که در مقابل گروه آقای احمدینژاد ایستادگی می کند، دفاع کنیم. جواب بنده این است که یک دلیلی که ملت بدبخت ایران گیر این گروه آقای احمدینژاد افتاده است، فساد دستگاه آقای هاشمی رفسنجانی است.
الان با همین صحبتهایی که مطرح می کنید، این شبهه ایجاد میشود که شما به خاطر جبههگیری شخصی که با آقایان اکبر هاشمی رفسنجانی و مهدی هاشمی دارید، انگشت به روی چنین پروندهای گذاشتهاید. آیا این طور نیست؟ میخواهم بدانم که طرح این بحث، صرفا یک بحث آکادمیک است؟ یا خودتان جبههگیری شخصی نسبت خانواده آقای هاشمی رفسنجانی هم دارید؟
بنده هیچ سابقه آشنایی با خانواده آقای هاشمی ندارم. اینها را نمیشناسم. هیچ رفتاری و مراودهای هم نداشتهام. آنچه که برای من مسلم است این است که بر این باورم که این بلایی که امروز بر سر ما آمده و درگیر این ایدئولوژی متحجرانه و فاشیستی احمدینژاد شدهایم، سکوت در مقابل هاشمی بوده است. وقتی این را میگویم این حرف کسی نیست که به خاطر منفعت آقای احمدینژاد و به نفع او و برای عصبانیت از دست آقای هاشمی بخواهد این ادعا را طرح کند. برای من فقط و فقط یک مسئله مهم است و آنهم صداقت در کار آکادمیک و در کار علمی است.
به عنوان سوال آخر اینکه ، انگشت اتهام شما الان به طور مشخص به سمت چه کسانی است؟ به سمت کسانی که قبول کردهاند که آقای مهدی هاشمی در آکسفورد مشغول به تحصیل شود؟ یا به سمت شخص آقای مهدی هاشمی است که متقاضی شرکت در این دانشگاه بوده است؟ الان شما چه کسی را به چه چیزی متهم می کنید؟
من به عنوان یک حقوقدان به این باورم که همه کس بیگناهند تا جرمشان به اثبات نرسیده باشد. برای همین است که الان یک کمیته وِیژه در حال انجام تحقیقاتی است تا برای رسیدگی این شکایت به نتیجه مشخصی برسد.کار این کمیسیون تحقیق هنوز ادامه دارد.
آنچه مسلم است این است که من به هیچ کس خاصی اتهامی وارد نمیکنم به جز آنچه که خودم دیدهام و آن مدارکی که ایشان به دانشگاه آکسفورد ارائه کردهاند. آنچه که برای من مهم است این است که دانشگاه آکسفورد نباید اجازه بدهد که این متدها و شیوههای اشتباهی که درایران از آن استفاده میشود، برای اینکه دو پله را یکجا طیکنند، در اینجا هم پیاده شود. اینجا دانشجویان متقاضی هستند که از دانشگاههای بسیار معتبر دنیا، مدارک درجه یک دارند و نمیتوانند وارد دانشگاه آکسفورد بشوند. اعتراض من به کسانی که این آدم را به این دانشگاه راه دادهاند این است که این مقررات را زیر پا گذاشتهاند. به چه نفعی و یا با چه نیتی؟ امیدوارم این کمیسیون تحقیق نتیجه این مسئله را به زودی روشن کند.
نیوشا بقراطی
جنجال بر سر مدرک دانشگاهی سیاستمداران ایرانی را گویا پایانی نیست؛ جنجالی که پیش از این گریبان جناح محمود احمدینژاد را گرفته بود، اینک دامنگیر یکی از چهرههای مخالف دولت شده است: فرزند چهارم اکبر هاشمی رفسنجانی. پس از جنجال بر سر مدارک محمدرضا رحیمی معاون اول ریاست جمهوری، و علی کردان وزیر کشور دولت محمود احمدینژاد، اکنون نوبت به مهدی هاشمی رسیده است تا متهم به تقلب در جریان آزمون ورودی به دانشگاه آکسفورد بریتانیا شود؛ اتهامی که از سوی خودش رد شده است.
کاوه موسوی پژوهشگر مرکز حقوق اجتماعی دانشگاه آکسفورد، و رئیس برنامه حقوق مدنی این دانشگاه، آقای هاشمی را متهم کرده است که توانایی لازم برای پذیرفته شدن در این دانشگاه را نداشته، و تحقیق پیشنهادی او برای ورود به دانشگاه، توسط افراد دیگری نوشته شده است.
مهدی هاشمی با رد این اتهامات در بیانیهای که در اختیار سرویس جهانی بی بی سی قرار داده، میگوید که تمامی مراحل آزمون، بر اساس استانداردهای معمول طی شده، و اتهامات اخیر را توهینی به دانشگاه آکسفورد دانسته است.
مهدی هاشمی در بيانيه خود تصريح کرده است که دانشگاه آکسفورد برای پذيرش دانشجوی دکترا تنها به بررسی پروپوزال دکترا (طرح رساله دکترا ) اکتفا نکرده و با متقاضی نيز مصاحبه می کند.
مهدی هاشمی همچنين تصريح کرده است: دانشگاه آکسفورد با بررسی مدارک تحصیلی اش؛ ليسانس از دانشگاه تهران و فوق اليسانس از دانشگاه صنعتی شريف، به اين نتيجه رسيده بود که وی واجد شرايط برای اين مرحله تحصيلی است
رادیوفردا در گفت و گو با کاوه موسوی، شاکی اصلی پرونده مهدی هاشمی در دانشگاه آکسفورد به جزئیات این پرونده پرداخته است.
آقای موسوی اگر موافق باشید در ابتدای این گفتوگو، چکیدهای از آنچه که به گفته شما برای آقای مهدی هاشمی در آکسفورد افتاده است، را برایمان بگویید؟
کاوه موسوی: در مورد آقای هاشمی بگویم وقتی به من خبر دادند که ایشان در نوامبر گذشته در اینجا قبول شده است، برای من بسیار تعجبآور بود.
به دلیل اینکه با سابقهای که من از آقای مهدی هاشمی میشناختم و در ملاء عام هم این سابقه وجود داشت، ایشان به هیچ وجه نمیشود گفت که صلاحیت تحصیل در دانشگاه آکسفورد را داشته باشند. روشن است. ایشان سابقه تحصیلی خاصی نداشتند، سابقه کار و کسبشان وجود نداشت و به هر حال سابقه قابل توجهی که آدم بتواند بر اساس آن بگوید که ایشان توانایی آن را دارد که در آن شرایط رقابتی وارد دانشگاه آکسفورد شود ، را نداشت.
برای من خیلی تعجب آور بود. برای همین بود که من به عنوان یکی از اعضای دانشگاه شروع به تحقیق در این زمینه کردم و یکسری حقایقی را کشف کردم که برای من باور نکردنی بود.
وقتی با این حقایق روبرو شدم، رسما یک شکایتنامه به رئیس دانشگاه نوشتم و گفتم که این مسئله غیرقابل قبول است و باید روی این موضوع تحقیق بشود. به عنوان مثال باید به مسئله زبان انگلیسی اشاره کنم. شما میدانید که ایشان برای اینکه وارد این دانشگاه بشود باید به عنوان کسی که خارج از بریتانیا تحصیل کرده است بایستی حداقل نمره هفت و نیم را در تست مربوطه دانشگاه آکسفورد کسب کرده باشد. ایشان این نمره را ندارد و آنچه که مسلم است این است که ایشان انگلیسی را خیلی به زحمت صحبت میکند و به طور یقین توانایی اینکه در چنین رشتهای در علوم اجتماعی یا تاریخ تحصیل کند را ندارد.
وقتی بنده متوجه شدم که حتی این شرط را دانشگاه آکسفورد برای او کنار گذاشته است در آن زمان بود که علامت خطر برای من به طور جدی روشن شد و اصرار و پافشاری کردم که دانشگاه باید روی این موضوع تحقیق کند. بالاخره بعد از پافشاری من یک کمیته حقوقی زیر نظر (سرپیتر نورز) که شاید اگر بیوگرافی او را بدانید یکی از ارشدترین و زبردستترین وکلای دادگستری بریتانیاست که خودش هم قبلا رئیس دانشگاه آکسفورد بوده است، تشکیل شد و این نشاندهنده این است که دانشگاه این موضوع را خیلی جدی گرفته است. و دانشگاه از ایشان خواست که در راس یک کمیته تحقیق موضوع را بررسی کند.
یعنی در واقع این مسئله یی که الان مطرح شده است، ریشه در تردید شخصی شما در ماجرا داشته است؟
مسلما. برای اینکه برای من به عنوان کسی که الان سی و اندی سال است در این دانشگاه کار میکنم، غیر قابل قبول بود که امکان داشته باشد که شخصی با سابقه مهدی هاشمی، گذشته از سابقه تجارتی و واسطهگری نفتی او که نشان میدهد به هیچوجه روحیه تحقیق ندارد به این راحتی نیست، تحصیل در هر رشتهای در دانشگاه آکسفورد نیازمند پنجسال کار و تحقیق است.
یعنی دانشجو باید در کتابخانه دانشگاه بنشیند، دنبال سند بگردد. دنبال مدرک بگردد. نظریههای مختلف را بخواند و این مسئله با روحیه چنین آدمی با چنین سابقهای به هیچوجه همخوانی ندارد.
شما در گاردین گفتهاید که از نادیده گرفته شدن استانداردهای آکسفورد در این مورد اطمینان دارید. میشود به طور روشنتری بفرمایید که چه مدرکی در این زمینه به طور مشخص در دست دارید؟
یکی از مدارک من این است که ایشان زبان انگلیسی را در سطحی که بخواهد وارد دانشگاه بشود، نمیداند. ثانیا اینکه ایشان به هیچوجه سابقه لازم را ندارد. برای اینکه شما در دانشگاه آکسفورد بتوانید تاریخ بخوانید، علوم اجتماعی یا حقوق بخوانید، تزی که پیشنهاد میکنید که بخوانید حداقل حداقل مقداری تجربه وعلم در کار تئوری آن رشته را میطلبد.
مقداری دانش تاریخ میخواهد، مقداری آگاهی در زمینه حقوق میطلبد. مقداری تئوری و دانش سیاسی میخواهد. اما آقای مهدی هاشمی هیچ کدام از اینها را ندارد. مثل اینکه بنده تقاضا کنم در مورد فیزیک اتمی یا فیزیک کهکشانها تحقیق کنم. اما سابقه من به خوبی نشان میدهد که اصولا اینکاره نیستم. وقتی من گذشته ایشان را بررسی کردم دیدم که ایشان ، دو لیسانس دارد که معلوم نیست چطورند. در ویکی پیدیایش به شکلی میگوید، طرح میکند که دکترا دارد، در تقاضانامهاش به دانشگاه آکسفورد این را اصلا طرح نمیکند، اینها مسائلی است که برای حقوقدانی مثل من علامت سوال به وجود می آورد. بخصوص در مورد دانشگاه خودم، که من به خوبی می دانم استاندارد بچههایی که وارد این دانشگاه می شوند چیست.
آکسفورد به هر حال دانشگاه بسیار شناخته شدهای است و با سازو کاری که به سختگیری معروف است و با استانداردهای بالا. پس چطور احتمال دارد که در پذیرش آقای مهدی هاشمی چنین اهمال کاری- به گفته شما- انجام شده باشد؟
این دقیقا سوالی است که من سه ماه پیش داشتم. برای من چنین چیزی غیر قابل قبول بود. در آن مرحله اول حدس من بر آن بود که یا اسنادی در اینجا جعل شده است و یا اینکه رفرنسهای دروغ داده شده است. برای من قابل قبول نبود که دانشگاه آکسفورد که سدهایی برای فیلتر کردن افراد و متقاضیان دارد، چنین اقدامی انجام داده باشد. ما در سال با صدها متقاضی ورود به این دانشگاه مواجهیم که فقط پنج یا شش نفرشان را میپذیرییم. برای من خیلی غیرقابل باور بود که شخصی با چنین سابقهای بتواند وارد این دانشگاه بشود.
آقای موسوی با توجه به اشاراتی که به زبان انگلیسی کردید ، این سوال پیش میآید که آیا کسی که انگلیسی زبان نیست ، اگر در ارائه پذیریش و تز خودش از کسی کمک بگیرد، مسئله غیر معمولی در دنیای آکادمیک است؟
برای اینکه شما وارد دانشگاه آکسفورد بشوید باید نشان بدهید که حداقل ابزار لازم را برای تحقیق میدانید. بنده اگر بخواهم در اینجا در رشته فیزیک درس بخوانم باید حداقل لیسانس ریاضیات را داشته باشم. چون ابزار اینکه بتوانم دو دو تا چهار تا را جمع بندی کنم و مشتق آن را دربیاورم را باید داشته باشم. کسی که بخواهد در اینجا علوم سیاسی را تحصیل کند، حداقل باید زبان انگلیسی را بداند. که از ارسطو وافلاطون شروع به خواندن تئوریهای سیاسی میکنند تا به امروز. اگر بخواهد فارسی بیاموزد ، خیلی خوب. لازم نیست که تزش را به انگلیسی ارائه بدهد. اما کمک خواستن از افراد برای اینکه تقاضای جذب کند، به جای خودش. اما متقاضی هم باید در سطح قابل قبولی باشد. وقتی من اوایل دوره دانشجوییام در این دانشگاه وارد شدم، شخصی به اینجا مراجعه کرد که ۱۸ جلد تاریخ رم را نگاشته بود. بله. انگلیسی ایشان در حد قابل قبولی نبود. اما مسلم است که دانشگاه آکسفورد ایشان را چشم بسته قبول میکرد. کسی که آنقدر عمرش را بر سر نوشتن یک تاریخ گذاشته است، مسلم است که نیت و تمام استعدادش را در این راه صرف خواهد کرد. ولی شما در گوگل نگاه کنید، کسی که زندگیاش را صرف کارهای نفت و دلالی نفت کرده است، بسیار بعید میدانم که بتواند آدم موفقی باشد. سابقه ایشان هم در چند وقت اقامتشان در اینجا نشان میدهد که ایشان حتی در آکسفورد هم زندگی نمیکند. شما چطور می توانید محقق باشید، در آکسفورد تحصیل کنید، ولی در دبی زندگی کنید.اینها همه سوالاتی است که برای من غیر قابل قبول بود. انصافا هم بگویم وقتی من به دانشگاه آکسفورد رسما اعتراضیه نوشتم ، فورا اقدام کردند. به دلیل اینکه دانشگاه آکسفورد همان طور که فرمودید، یک موسسه جدی است و برای اعتبار و شهرت خودش ارزش بالایی قائل است و شاید برای همین است که در جمهوری اسلامی، آقایان وزرایی مثل آقای کردان و غیره هستند که میآیند و مدرک این دانشگاه را جعل میکنند. من حقیقتا گفتم. وقتی کمیته تحقیق از من پرسیدند، گفتم بنده اعتراض خاصی به شخص آقای هاشمی ندارم. ایشان اگر کوچکترین تمایلی در رفتارش نشان میداد که واقعا نیتش درس خواندن در دانشگاه آکسفورد است، چشم پوشی از سابقه پدرشان سخت نبود. سابقه خودش مهم بود. طبعا هر کسی قابل اصلاح است. من وکیل حقوق بشر هستم و حتی از متهمین به قتل هم دفاع میکنم و معتقدم هر کسی قابل اصلاح است. وقتی میگویم یک متهم به قتل قابل اصلاح است، طبعا آقای مهدی هاشمی به طریق اولی باید قابل اصلاح باشد.
آقای موسوی! بحثی که الان اشاره کردید مرا به مبحثی میرساند که می خواستم با شما در جریان بگذارم. با توجه به جریانی که در دولت آقای محمود احمدینژاد و در ایران از یک سو، و از سوی دیگر در بخشی از اپوزیسیون خارج از کشور بر علیه آقای مهدی هاشمی - به طور مشخص - وجود دارد، ممکن است در این پرونده و بحث خاص، چنین تردیدی پدید بیاید که شما شاید با قصد و غرض سیاسی چنین اتهامی را وارد کردهاید. در مقابل چنین انتقادهایی، شما چه دارید که بگویید؟
جواب بنده این است که وای به حال مردم ایران! اگر برای نجاتشان متکی به آقای هاشمی و یا آقای احمدینژاد باشند. هر جفت این دو از دید من سر و ته یک کرباسند و من همه جا میگویم که متاسفانه جمهوری اسلامی، نظام غیر قابل اصلاحی است. پاسخ من به همکارانم که از دانشگاه تهران به من زنگ میزنند و می گویند که این دعوا را رها کن که ما احتیاج به آقای هاشمی داریم ، این است که وای به حال مردم ایران که برای نجات خودشان دست به دامان آقای هاشمی بشوند.
کسانی از دانشگاه تهران به شما زنگ زدهاند و از شما درخواست کردهاند که این پرونده را کنار بگذارید؟
تا به حال چندین نفر به من زنگ زدهاند و تئوریهای عجیب و غریبی مطرح کردهاند. می گویند ما باید جبهه مشترک داشته باشیم و از تمام گروه های ضد فاشیست و هر گروهی که در مقابل گروه آقای احمدینژاد ایستادگی می کند، دفاع کنیم. جواب بنده این است که یک دلیلی که ملت بدبخت ایران گیر این گروه آقای احمدینژاد افتاده است، فساد دستگاه آقای هاشمی رفسنجانی است.
الان با همین صحبتهایی که مطرح می کنید، این شبهه ایجاد میشود که شما به خاطر جبههگیری شخصی که با آقایان اکبر هاشمی رفسنجانی و مهدی هاشمی دارید، انگشت به روی چنین پروندهای گذاشتهاید. آیا این طور نیست؟ میخواهم بدانم که طرح این بحث، صرفا یک بحث آکادمیک است؟ یا خودتان جبههگیری شخصی نسبت خانواده آقای هاشمی رفسنجانی هم دارید؟
بنده هیچ سابقه آشنایی با خانواده آقای هاشمی ندارم. اینها را نمیشناسم. هیچ رفتاری و مراودهای هم نداشتهام. آنچه که برای من مسلم است این است که بر این باورم که این بلایی که امروز بر سر ما آمده و درگیر این ایدئولوژی متحجرانه و فاشیستی احمدینژاد شدهایم، سکوت در مقابل هاشمی بوده است. وقتی این را میگویم این حرف کسی نیست که به خاطر منفعت آقای احمدینژاد و به نفع او و برای عصبانیت از دست آقای هاشمی بخواهد این ادعا را طرح کند. برای من فقط و فقط یک مسئله مهم است و آنهم صداقت در کار آکادمیک و در کار علمی است.
به عنوان سوال آخر اینکه ، انگشت اتهام شما الان به طور مشخص به سمت چه کسانی است؟ به سمت کسانی که قبول کردهاند که آقای مهدی هاشمی در آکسفورد مشغول به تحصیل شود؟ یا به سمت شخص آقای مهدی هاشمی است که متقاضی شرکت در این دانشگاه بوده است؟ الان شما چه کسی را به چه چیزی متهم می کنید؟
من به عنوان یک حقوقدان به این باورم که همه کس بیگناهند تا جرمشان به اثبات نرسیده باشد. برای همین است که الان یک کمیته وِیژه در حال انجام تحقیقاتی است تا برای رسیدگی این شکایت به نتیجه مشخصی برسد.کار این کمیسیون تحقیق هنوز ادامه دارد.
آنچه مسلم است این است که من به هیچ کس خاصی اتهامی وارد نمیکنم به جز آنچه که خودم دیدهام و آن مدارکی که ایشان به دانشگاه آکسفورد ارائه کردهاند. آنچه که برای من مهم است این است که دانشگاه آکسفورد نباید اجازه بدهد که این متدها و شیوههای اشتباهی که درایران از آن استفاده میشود، برای اینکه دو پله را یکجا طیکنند، در اینجا هم پیاده شود. اینجا دانشجویان متقاضی هستند که از دانشگاههای بسیار معتبر دنیا، مدارک درجه یک دارند و نمیتوانند وارد دانشگاه آکسفورد بشوند. اعتراض من به کسانی که این آدم را به این دانشگاه راه دادهاند این است که این مقررات را زیر پا گذاشتهاند. به چه نفعی و یا با چه نیتی؟ امیدوارم این کمیسیون تحقیق نتیجه این مسئله را به زودی روشن کند.
فلسفه بودیستی شرق روی اسلوداک در سالهای جوانی تاثیر مهمی گذاشته بود. وی در سال ۱۹۸۰ در سن ۳۳ سالگی به هند رفت تا با افکار فرقه بگوان آشنا گردد… در آلمان دهه ۷۰ قرن گذشته، در زمان جنبش دانشجویی سال ۱۹۶۸ و در سالهای اوج جنگ سرد، جوانان به چند دسته تقسیم شدند، گروهی مثل اسلوداک دنبال بودا رفتند و گروهی دیگر به سازمانهای چریکی مانند ارتش سرخ آلمان پیوستند.
نصرت شاد
اسلوداک، فیلسوف معاصر آلمان، هر از گاهی در تلویزیون کانال دو این کشور، مجری یک برنامه شبه فلسفی است. فان توینن، فیلسوف بلژیکی، در یک کتاب بیوگرافیک در باره اسلوداک، او را از نیچه گرایان نو معرفی می کند. او آثار اسلوداک را گرچه طنزآمیز و اغراق آمیز، ولی پیچیده ارزیابی می کند.
در آثار اسلوداک خواننده با مطالبی فلسفی، ادبی، روانپژوهانه، سیاسی، اسطوره ای، و شبه علمی روبرو می گردد. اسلوداک همچون نیچه دارای استعداد خاص ادبی است. او در طول عمر آکادمیک و روشنفکری خود، هوادار متفکران و جریانات فلسفی گوناگونی بوده. منقدین فلسفی او را گاهی به خردگریزی و عرفان گرایی متهم می کنند. فلسفه بودیستی شرق روی اسلوداک در سالهای جوانی تاثیر مهمی گذاشته بود. وی در سال ۱۹۸۰ در سن ۳۳ سالگی به هند رفت تا با افکار فرقه بگوان آشنا گردد. او بگوان را یکی از متفکران قرن بیست می داند.
اسلوداک مدعی است که نویسندگی نوعی ترجمه است. در آلمان دهه ۷۰ قرن گذشته، در زمان جنبش دانشجویی سال ۱۹۶۸ و در سالهای اوج جنگ سرد، جوانان به چند دسته تقسیم شدند، گروهی مثل اسلوداک دنبال بودا رفتند و گروهی دیگر به سازمانهای چریکی مانند ارتش سرخ آلمان پیوستند.
ماتریالیسم دینوزیوسی اسلوداک کوششی است برای نزدیکی جریانات پست مارکسیستی و پست نیچه ای. آثار غالبا تحریک آمیز و ساده لوحانه اسلوداک نشان از تاثیر کتاب دانش فرهبخش نیچه دارند. با اشاره به کتاب “فیلسوفان روی صحنه تئاتر” اسلوداک، ادعا می شود که او خود و نیچه را از ردیف این گونه متفکران می داند.
اسلوداک فیلسوف را مانند نیچه، پزشک، پرستار و مواظب فرهنگ زمان خود بشمار می آورد. او نمی پرسد که انسان چیست، بلکه می گوید “انسان کجاست؟” این سئوال مکان شناسانه اسلوداک هم نیچه ای و هم هایدگری است. منقدین اسلوداک افکار او را مانند افکار نیچه برای جامعه آلمان خطرناک ارزیابی می کنند. نیچه دربیش از یک قرن پیش گفته بود که مسیحیان از طریق زشتیهایشان، خدا را به قتل رسانده اند.
برای اسلوداک افکار نیچه یک انگیزه برای تایید فلسفه کلبی است. او انسان کلبی را ماهیتا غیرسیاسی ولی دوستدار زندگی می داند. در نظر اسلوداک زندگی یک آزمایش برای تایید و یا رد شناخت کشف شده پیشین است. او مدعی است که تئوری در زمان یونان باستان موجب فرهبخشی و تئوری در زمان حال باعث تعجب و سرخوردگی انسان گردیده است. اسلوداک می نویسد که موضوع اصلی عصر حاضر این نیست که زمین بدور خورشید، بلکه پول بدور زمین می چرخد.
بعضی از مورخین فلسفه، اسلوداک را مانند هابرماس از نسل دوم تئوری انتقادی مکتب فرانکفورت بشمار می آورند. چون او می گوید که انقلاب موضوع اصلی تفکر واقعی است، بعضیها آثار او را بخشی از باستانشناسی انقلاب بطور عام می دانند. اسلوداک می نویسد که تفکر از خطر بوجود می آید، از بیخطری، افکاری متعادل و بی ارزش زائیده می شوند، پس عظمت و اهمیت یک فیلسوف وابسته به خطر محتوای آثارش است.
در نظر منقدین، اسلوداک با چنگ و دندان به مبارزه علیه بدبینی فرهنگی نظریه انتقادی می پردازد. او در زندگی گرایی خردگریزانه، شاگرد نیچه و مدافع فلسفه کلبی شیلر است. اسلوداک مدعی است که فلسفه کلبی موجب ازادی فرد می شود. فلسفه کلبی او ریشه در بشاشیت فلسفه هاینه و نیچه، طنز ناامید کیرکگارد و بخشی از فلسفه اگزیستنسیالیسم دارد.
اسلوداک اندیشه پست مدرنیسم را پست کپرنیک معنی می کند. او می گوید که از زمان کشفیات کپرنیک تاریخ تفکر گلوبال آغاز گردید. در نظر او همچون شعار لائوتسه، راه نقد از نقد راه می گذرد.
اسلوداک در کتاب “تحقیر توده ها” از آزادی فرد دفاع می کند. آدرنو جویای نجات بشر در هنر بود. اسلوداک به تقلید از آدرنو می گوید هنر جایی است که در آن عام و خاص با هم دیدار می کنند. او جنبش دانشجویی سال ۱۹۶۸ را یک انقلاب اجتماعی می داند که بر اثر ترس از سلاح اتمی و مسابقه تسلیحاتی زمان جنگ سرد آغاز شد.
مورخین سیر اندیشه غرب، اسلوداک را از تبار فیلسوفانی مانند مارکس، نیچه، فروید، آدرنو، هایدگر، لاکان، فوکو، دلوژ، و تفکر فرانسوی و اندیشه شرقی می دانند. اسلوداک بیشتر یک فیلسوف فرانسوی است تا یک اندیشمند آلمانی. نظریه انتقادی، مخصوصا تفکر مسیحایی آدرنو و بلوخ، فنومنولوژی هایدگر، ساختارگرائی لوی اشتروس و روانشناسی لاکان، فوکو و دریدا تاثیر مهمی روی اندیشه اسلوداک داشته اند.
او در نظریه انتقادی آلمانی مکتب فرانکفورت، در ردیف آدرنو و هابرماس قرار می گیرد. در نظر اسلوداک، سقراط خالق نظریه انتقادی، و افلاتون سیاستمدار محیط زیست و فلسفه و سیاست زندگی بوده است. اسلوداک مدعی است که انسان موجودی ناقص نیست بلکه حیوانی است عادتگرا. هایدگر می گفت که بی وطنی، سرنوشت جهانی بشر شده است. در نظر برشت، آگاهی طبقاتی انسان حتی از آغوش مادر شروع می شود.
پیتر اسلوداک، در سال ۱۹۴۷ در جنوب غربی آلمان بدنیا آمد. او اکنون استاد فلسفه در دانشگاه شهر کارلسروهه است. وی در سالهای دانشجویی به تحصیل فلسفه، تاریخ، زبان و ادبیات آلمانی پرداخت. پایاننامه دانشگاهی او در باره “ساختارگرایی بعنوان هرمنوتیک” و پایاننامه دکترایش در باره موضوع “ادبیات، تجربه زندگی، نظریه ژانرها و تاریخ اتوبیوگرافی در جمهوری وایمار” بود. اسلوداک تاکنون دو بار جایزه مقاله نویسی فلسفی را از آن خود نموده. در نظر او مقاله نویسی، مناسب ترین ژانر فلسفه گری است.
اسلوداک همچون دیوژن، فیلسوف یونان باستان، نظریه زندگی و عمل را گاهی با اغراق مطرح می نماید و فلسفه کلبی او دارای عناصر هجو و هزل است. از جمله آثار او کتاب “فیلسوفان روی صحنه تئاتر” است که به ماتریالیسم نیچه می پردازد. کتاب توهین به توده ها پیرامون مبارزه فرهنگی در جامعه مدرن می باشد. از جمله دیگر آثار او “تولد یعنی دیدار با زبان”، “بیگانگی جهان”، “مقررات پارک انسانی” و “در فضای درونی جهانی سرمایه” اند.
پیام از طرف جمعی از جوانان شهر سنندج برای دفاع از شیرکو و هشدار به اعدام زندانیان سیاسی کرد
نصرت شاد
اسلوداک، فیلسوف معاصر آلمان، هر از گاهی در تلویزیون کانال دو این کشور، مجری یک برنامه شبه فلسفی است. فان توینن، فیلسوف بلژیکی، در یک کتاب بیوگرافیک در باره اسلوداک، او را از نیچه گرایان نو معرفی می کند. او آثار اسلوداک را گرچه طنزآمیز و اغراق آمیز، ولی پیچیده ارزیابی می کند.
در آثار اسلوداک خواننده با مطالبی فلسفی، ادبی، روانپژوهانه، سیاسی، اسطوره ای، و شبه علمی روبرو می گردد. اسلوداک همچون نیچه دارای استعداد خاص ادبی است. او در طول عمر آکادمیک و روشنفکری خود، هوادار متفکران و جریانات فلسفی گوناگونی بوده. منقدین فلسفی او را گاهی به خردگریزی و عرفان گرایی متهم می کنند. فلسفه بودیستی شرق روی اسلوداک در سالهای جوانی تاثیر مهمی گذاشته بود. وی در سال ۱۹۸۰ در سن ۳۳ سالگی به هند رفت تا با افکار فرقه بگوان آشنا گردد. او بگوان را یکی از متفکران قرن بیست می داند.
اسلوداک مدعی است که نویسندگی نوعی ترجمه است. در آلمان دهه ۷۰ قرن گذشته، در زمان جنبش دانشجویی سال ۱۹۶۸ و در سالهای اوج جنگ سرد، جوانان به چند دسته تقسیم شدند، گروهی مثل اسلوداک دنبال بودا رفتند و گروهی دیگر به سازمانهای چریکی مانند ارتش سرخ آلمان پیوستند.
ماتریالیسم دینوزیوسی اسلوداک کوششی است برای نزدیکی جریانات پست مارکسیستی و پست نیچه ای. آثار غالبا تحریک آمیز و ساده لوحانه اسلوداک نشان از تاثیر کتاب دانش فرهبخش نیچه دارند. با اشاره به کتاب “فیلسوفان روی صحنه تئاتر” اسلوداک، ادعا می شود که او خود و نیچه را از ردیف این گونه متفکران می داند.
اسلوداک فیلسوف را مانند نیچه، پزشک، پرستار و مواظب فرهنگ زمان خود بشمار می آورد. او نمی پرسد که انسان چیست، بلکه می گوید “انسان کجاست؟” این سئوال مکان شناسانه اسلوداک هم نیچه ای و هم هایدگری است. منقدین اسلوداک افکار او را مانند افکار نیچه برای جامعه آلمان خطرناک ارزیابی می کنند. نیچه دربیش از یک قرن پیش گفته بود که مسیحیان از طریق زشتیهایشان، خدا را به قتل رسانده اند.
برای اسلوداک افکار نیچه یک انگیزه برای تایید فلسفه کلبی است. او انسان کلبی را ماهیتا غیرسیاسی ولی دوستدار زندگی می داند. در نظر اسلوداک زندگی یک آزمایش برای تایید و یا رد شناخت کشف شده پیشین است. او مدعی است که تئوری در زمان یونان باستان موجب فرهبخشی و تئوری در زمان حال باعث تعجب و سرخوردگی انسان گردیده است. اسلوداک می نویسد که موضوع اصلی عصر حاضر این نیست که زمین بدور خورشید، بلکه پول بدور زمین می چرخد.
بعضی از مورخین فلسفه، اسلوداک را مانند هابرماس از نسل دوم تئوری انتقادی مکتب فرانکفورت بشمار می آورند. چون او می گوید که انقلاب موضوع اصلی تفکر واقعی است، بعضیها آثار او را بخشی از باستانشناسی انقلاب بطور عام می دانند. اسلوداک می نویسد که تفکر از خطر بوجود می آید، از بیخطری، افکاری متعادل و بی ارزش زائیده می شوند، پس عظمت و اهمیت یک فیلسوف وابسته به خطر محتوای آثارش است.
در نظر منقدین، اسلوداک با چنگ و دندان به مبارزه علیه بدبینی فرهنگی نظریه انتقادی می پردازد. او در زندگی گرایی خردگریزانه، شاگرد نیچه و مدافع فلسفه کلبی شیلر است. اسلوداک مدعی است که فلسفه کلبی موجب ازادی فرد می شود. فلسفه کلبی او ریشه در بشاشیت فلسفه هاینه و نیچه، طنز ناامید کیرکگارد و بخشی از فلسفه اگزیستنسیالیسم دارد.
اسلوداک اندیشه پست مدرنیسم را پست کپرنیک معنی می کند. او می گوید که از زمان کشفیات کپرنیک تاریخ تفکر گلوبال آغاز گردید. در نظر او همچون شعار لائوتسه، راه نقد از نقد راه می گذرد.
اسلوداک در کتاب “تحقیر توده ها” از آزادی فرد دفاع می کند. آدرنو جویای نجات بشر در هنر بود. اسلوداک به تقلید از آدرنو می گوید هنر جایی است که در آن عام و خاص با هم دیدار می کنند. او جنبش دانشجویی سال ۱۹۶۸ را یک انقلاب اجتماعی می داند که بر اثر ترس از سلاح اتمی و مسابقه تسلیحاتی زمان جنگ سرد آغاز شد.
مورخین سیر اندیشه غرب، اسلوداک را از تبار فیلسوفانی مانند مارکس، نیچه، فروید، آدرنو، هایدگر، لاکان، فوکو، دلوژ، و تفکر فرانسوی و اندیشه شرقی می دانند. اسلوداک بیشتر یک فیلسوف فرانسوی است تا یک اندیشمند آلمانی. نظریه انتقادی، مخصوصا تفکر مسیحایی آدرنو و بلوخ، فنومنولوژی هایدگر، ساختارگرائی لوی اشتروس و روانشناسی لاکان، فوکو و دریدا تاثیر مهمی روی اندیشه اسلوداک داشته اند.
او در نظریه انتقادی آلمانی مکتب فرانکفورت، در ردیف آدرنو و هابرماس قرار می گیرد. در نظر اسلوداک، سقراط خالق نظریه انتقادی، و افلاتون سیاستمدار محیط زیست و فلسفه و سیاست زندگی بوده است. اسلوداک مدعی است که انسان موجودی ناقص نیست بلکه حیوانی است عادتگرا. هایدگر می گفت که بی وطنی، سرنوشت جهانی بشر شده است. در نظر برشت، آگاهی طبقاتی انسان حتی از آغوش مادر شروع می شود.
پیتر اسلوداک، در سال ۱۹۴۷ در جنوب غربی آلمان بدنیا آمد. او اکنون استاد فلسفه در دانشگاه شهر کارلسروهه است. وی در سالهای دانشجویی به تحصیل فلسفه، تاریخ، زبان و ادبیات آلمانی پرداخت. پایاننامه دانشگاهی او در باره “ساختارگرایی بعنوان هرمنوتیک” و پایاننامه دکترایش در باره موضوع “ادبیات، تجربه زندگی، نظریه ژانرها و تاریخ اتوبیوگرافی در جمهوری وایمار” بود. اسلوداک تاکنون دو بار جایزه مقاله نویسی فلسفی را از آن خود نموده. در نظر او مقاله نویسی، مناسب ترین ژانر فلسفه گری است.
اسلوداک همچون دیوژن، فیلسوف یونان باستان، نظریه زندگی و عمل را گاهی با اغراق مطرح می نماید و فلسفه کلبی او دارای عناصر هجو و هزل است. از جمله آثار او کتاب “فیلسوفان روی صحنه تئاتر” است که به ماتریالیسم نیچه می پردازد. کتاب توهین به توده ها پیرامون مبارزه فرهنگی در جامعه مدرن می باشد. از جمله دیگر آثار او “تولد یعنی دیدار با زبان”، “بیگانگی جهان”، “مقررات پارک انسانی” و “در فضای درونی جهانی سرمایه” اند.
کارزار نجات شیرکو معارفی از اعدام
پیام از طرف جمعی از جوانان شهر سنندج برای دفاع از شیرکو و هشدار به اعدام زندانیان سیاسی کرد
شیرکو معارفی زندانی سیاسی اهل شهرستان بانه در تاریخ نهم مهرماه ۱۳۸۷ دستگیر شده است. او اکنون در زندان شهرستان سقز زندانی است و بنا به اخبار رسیده به وی ابلاغ شده است که حکم اعدام وی در ۱۱ اردیبهشت امسال اجرا خواهد شد. این اطلاعات توسط خانواده وی و سایت روزنامه پخش شده است. درخواست خانواده شیرکو معارفی از فعالان و سازمانهای حقوق بشر و جریانات سیاسی اینست که تمام تلاش خود را به کار گیرند و از اجرای حکم اعدام ظالمانه شیرکو جلوگیری به عمل آورند.
پیام از طرف جمعی از جوانان شهر سنندج برای دفاع از شیرکو و هشدار به اعدام زندانیان سیاسی کرد
دوستان این پیام از طرف جمعی از جوانان شهر سنندج برای دفاع از شیرکو و هشدار به اعدام زندانیان سیاسی کرد میباشد
ما خواهان توقف بلادرنگ اعدام های سیاسی هستیم. ادامه صدور این گونه احکام، بدون هیچ گونه مراعات ابتدایی ترین اصول دادرسی و در خفا، ظلمی بزرگ در حق عدالت، و نشانه ی بارزی از کینه ورزی کور با مردم معترض کشور، به خصوص دشمنی آشکار با مردم کردستان است.
ما صدور حکم اعدام را ترویج و تشویق خشونت می شناسیم و دربارهی تاثیر بسیار مخرب آن بر شرایط سیاسی و انباشتن خشم و نفرت در جامعه هشدار می دهیم. اعدام سیاسی یعنی ویران گری زمینه های همزیستی گروه های اجتماعی
ما به دستگاه قضایی جمهوری اسلامی ایران کوچک ترین اعتمادی نداریم و آن را ابزاری در دست نهادهای نظامی و امنیتی می شناسیم. دستگاه قضایی امنیت را از تک تک شهروندان ایران سلب کرده است.
اعدام های سیاسی برای تولید ترس و وحشت عمومی است. اما ابعاد اعتراض وسیع و همگانی به اعدام های اخیر نشان می دهد ایران تغییر کرده است. ترفند حکومت برای تولید بی اعتمادی و بیگانگی میان مردم آشکارا بی حاصل است. ما از هیچ کوششی برای توقف بلادرنگ ماشین اعدام فرو گزار نخواهیم کرد. اعتراض به اعدام یک وظیفه ملی است.
و اعلام مینمایم که در صورت اگر اعدام شیرکو و دیگر زندانیان سیاسی کرد ، ما جمعی از جوانان کردستان ایران در شهر سنندج از جان خود میگذریم و کردستان را به جهنم برای قضات و مسئولن دستگاهای امنیتی تبدیل خواهیم کرد.
پیام از طرف جمعی از جوانان شهر سنندج برای دفاع از شیرکو و هشدار به اعدام زندانیان سیاسی کرد
دوستان این پیام از طرف جمعی از جوانان شهر سنندج برای دفاع از شیرکو و هشدار به اعدام زندانیان سیاسی کرد میباشد
ما خواهان توقف بلادرنگ اعدام های سیاسی هستیم. ادامه صدور این گونه احکام، بدون هیچ گونه مراعات ابتدایی ترین اصول دادرسی و در خفا، ظلمی بزرگ در حق عدالت، و نشانه ی بارزی از کینه ورزی کور با مردم معترض کشور، به خصوص دشمنی آشکار با مردم کردستان است.
ما صدور حکم اعدام را ترویج و تشویق خشونت می شناسیم و دربارهی تاثیر بسیار مخرب آن بر شرایط سیاسی و انباشتن خشم و نفرت در جامعه هشدار می دهیم. اعدام سیاسی یعنی ویران گری زمینه های همزیستی گروه های اجتماعی
ما به دستگاه قضایی جمهوری اسلامی ایران کوچک ترین اعتمادی نداریم و آن را ابزاری در دست نهادهای نظامی و امنیتی می شناسیم. دستگاه قضایی امنیت را از تک تک شهروندان ایران سلب کرده است.
اعدام های سیاسی برای تولید ترس و وحشت عمومی است. اما ابعاد اعتراض وسیع و همگانی به اعدام های اخیر نشان می دهد ایران تغییر کرده است. ترفند حکومت برای تولید بی اعتمادی و بیگانگی میان مردم آشکارا بی حاصل است. ما از هیچ کوششی برای توقف بلادرنگ ماشین اعدام فرو گزار نخواهیم کرد. اعتراض به اعدام یک وظیفه ملی است.
و اعلام مینمایم که در صورت اگر اعدام شیرکو و دیگر زندانیان سیاسی کرد ، ما جمعی از جوانان کردستان ایران در شهر سنندج از جان خود میگذریم و کردستان را به جهنم برای قضات و مسئولن دستگاهای امنیتی تبدیل خواهیم کرد.