محمدرضا شالگونی
فضای منطقه چنان عوض شده است که امریکا و متحدان آن دیگر نمی توانند با دستِ باز به هر اقدامی در منطقه ما دست بزنند. ثانیاً این انقلاب ها چنان مردمان منطقه استبداد زده ما را تکان داده اند که سرنگونی دیکتاتوری در همه کشورها به نخستین خواست توده های ستمدیده تبدیل شده است.
امنیت چی های رژیم برای توضیح خیزش مجدد جنبش ضد دیکتاتوری مردم ایران، دوباره به داستان نخ نمای توطئه امریکا برای راه اندازی “انقلاب مخملی” پناه برده اند. حسین طائب، رئیس سازمان اطلاعات سپاه ( یعنی سازمان امنیت واقعی رژیم ) چهار شنبه گذشته (۱۱ اسفند ) در همآیش دادستان های کشور ، اعلام کرد که “امریکایی ها در پی آن هستند تا در فصل اول سال ۱۳۹۰ با گره زدن تحریمها به موج جدید هدفمندی یارانهها، مردم را ناراضی جلوه دهند و سپس در فصل چهارم به کودتای مخملی دست بزنند.” این واکنش، هم اعترافی ضمنی و زبونانه به باز خیزی جنبش ضد دیکتاتوری است که تا همین یک ماه پیش، آن را مرده و تمام شده قلمداد می کردند و هم نشان دهند چاره جویی مأیوسانه آنهاست در مقابل آن. کسانی که فکر می کنند با این داستان پردازی ها می توانند جنبش اعتراضی گسترده و پردوام مردم ایران را ساخته و پرداخته امریکا معرفی کنند، واقعاً باید ضریب هوشی زیر ۵۰ داشته باشند. فراموش نکرده ایم که حسین طائب و شرکاء همان هایی هستند که سال گذشته ، شهید مظلوم ، پروانه موسوی را جنایتکارانه سر به نیست کردند و برای پوشاندن ماجرا، آن شوی تلویزیونی رسوا را راه انداختند تا اثبات کنند که کسی با آن نام و نشان اصلاً وجود نداشته است. شویی که در آن ادعا می شد که در میان تمام ایرانیان فقط ۳ نفر به نام ترانه موسوی وجود دارند، یکی دختری دو ساله است، دومی متولد فرانسه است و در همانجا هم زندگی می کند و سومی، کسی است که از کشور خارج شده و دیگر بازنگشته است. اما برای باوراندن بیشتر دروغ شان، مادری را هم به همان شوی تلویزیونی آورده بودند که می گفت نام دخترش ترانه موسوی است که در کانادا زندگی می کند و آخرین بار نیز سال گذشته به ایران سفر داشته است. یعنی بلافاصله معلوم می شد که برخلاف ادعای تنظیم کنندگان شو، لااقل چهار نفر به نام ترانه موسوی وجود دارند! تلاش برای چسباندن مبارزات مردم به توطئه جدید امریکا نیز همان طور رسوا کننده است که انکار وجود دختری به نام ترانه موسوی که به دست اینها به شهادت رسیده است.
قبل از هر چیز باید به یاد داشته باشیم که خودِ پناه بردن به داستان “انقلاب مخملی” به حدِ کافی رسوا کننده است. “انقلاب مخملی” اصطلاحی است که معمولاً در باره انقلاب مسالمت آمیز به کار برده می شود که مخصوصاً بعد از قیام مردم چکوسلاواکی علیه دیکتاتوری “کمونیستی” ( در اواخر سال ۱۹۸۹ ) بر سر زبان ها افتاد. اما اصطلاح “انقلاب مخملی” یا “کودتای مخملیِ” امنیت چی های جمهوری اسلامی ظاهراً به جنبش های محدودی اشاره دارد که در دهه گذشته در بعضی کشورها راه افتادند. نخستین آنها “انقلاب بولدوزر” است که در اکتبر ۲۰۰۰ در بلگراد راه افتاد و اسلوبودان میلوسویچ را به زیر کشید؛ بعد “انقلاب رُز” بود که در نوامبر ۲۰۰۳ ادوارد شوارنادزه را در گرجستان وادار به استعفاء کرد؛ بعد از آن “انقلاب نارنجی” اوکراین در نوامبر ۲۰۰۴ علیه تفلب انتخاباتی ویکتور یانکویچ به راه افتاد و به روی کار آمدن رقیب انتخاباتی او ، ویکتور یوشنکو انجامید. حادثه مشابه دیگر “انقلاب سِدر” لبنان بود که در اعتراض به ترور رفیق حریری ( در آوریل ۲۰۰۵ ) و علیه حضور نظامی سوریه در لبنان راه افتاد ؛ و از همین نوع جنبش ها بود “انقلاب شقایق” در قرقیزستان که در مارس ۲۰۰۵ عسکر آقایف را ناگزیر به استعفاء کرد. نگاهی به موارد یاد شده جای تردیدی باقی نمی گذارد که همه این نوع جنبش ها در کشورهایی می توانند راه بیفتند که موجودیت حکومت به خاطر فساد و زورگویی آن با تلنگری به خطر می افتد. خامنه ای در اثبات تفاوت جمهوری اسلامی با این نوع حکومت ها ، در خطبه نماز جمعه ۲۹ خرداد ۸۸ ، با اشاره به همین داستان توطئه “انقلاب مخملی” ، فاتحانه اعلام کرد که طراحان این توطئه باید دریافته باشند که ایران گرجستان نیست. اما تداوم شش – هفت ماهه اعتراضات مردم و سرکوب بیرحمانه و جنایتکارانه آنها به وسیله مزدوران دستگاه ولایت نشان داد که ایران بسیار بدتر از گرجستان است و جمهوری اسلامی حکومتی است در ردیف دیکتاتوری اسلام کریمف در ازبکستان. حکومتی که از هیچ شکنجه و جنایت و کشتاری روی گردان نیست و فقط در شهر اندیجان ، در ۱۳ مه ۲۰۰۵ با گشودن آتش به روی تظاهر کنندگان بی دفاع، صدها نفر را به خاک و خون کشید و از کشته ها پُشته ساخت. فراموش نباید کرد که کشتار جوانان مردم در اعتراضات کاملاً مسالمت آمیز سال گذشته و انباشتن اجساد آنها در سردخانه های میوه و شکنجه آنها در شکنجه گاه هایی مانند کهریزک، بسیار فراتر و بیرحمانه تر از همه آن چیزهایی است که تا به حال در باره دیکتاتوری کریمف در اوزبکستان گزارش شده است.
اگر “انقلاب مخملی” یا “کودتای مخملی” فقط در کشورهایی می تواند راه بیافتد که از حکومت های فاسد و زورگو رنج می برند، سر و صدای دستگاه های امنیتی و تبلیغاتی جمهوری اسلامی در باره توطئه “انقلاب مخملی” را قبل از هر چیز باید اعتراف ضمنی و ناخواسته آنها به وجود دیکتاتوری و بی حقی حاکم در ایران تلقی کرد. مثلاً این ادعای آنها را در نظر بگیرید که حرکت های اعتراضی مردم را نتیجه تبلیغات “بی بی سی” و “صدای امریکا” و غیره معرفی می کنند. آیا این ادعا جز اعتراف به ورشکستگی سیاسی و فرهنگی جمهوری اسلامی معنای دیگری می تواند داشته باشد؟ حتی اگر اعتراضات مردم ایران را محصول تبلیغاتِ “بی بی سی” و “صدای امریکا” بدانیم، باز باید قبول کنیم که اثرپذیری مردم ایران از تبلیغات این رسانه ها ناشی از زندگی فلاکت بار خودِ آنهاست؛ و گرنه چرا جمهوری اسلامی نمی تواند مثلاً در انگلیس یا امریکا راه پیمایی اعتراضی راه بیندازد؟ شبکه تلویزیونی “پرس تی وی” که با اتلاف پول زبان بسته نفت، سال هاست برای مخاطبان انگلیسی زبان ساکن غرب برنامه پخش می کند و آزادانه در ناف لندن و واشنگتن دفتر و تشکیلات دارد، چرا نمی تواند حتی مسلمانان این کشورها را علیه حکومت های آنها به حرکت دربیاورد؟ جواب روشن است: یا باید بگویند تبلیغات “بی بی سی” و “صدای امریکا” خصلت سحرآمیزی دارند که به راحتی می توانند مردم را جلوی گلوله بفرستند؛ یا باید قبول کنند که مردم ایران چنان از حکومت آخوندی به جان آمده اند که با هر تکانی دست به شورش می زنند. در هر دو حالت ، وحشت جمهوری اسلامی از “بی بی سی” و “صدای امریکا” و امثال آنها ، و تحمل شبکه های تبلیغاتی جمهوری اسلامی از طرف دولت های غربی، جز ورشکستگی سیاسی، فکری، فرهنگی و اخلاقی رژیم آخوندی معنای دیگری ندارد.
مقاصد امپریالیسم امریکا و متحدان آن در ایران و منطقه خاورمیانه کاملاً شناخته شده است ، اما بیزاری مردم از جمهوری اسلامی چنان ابعادی پیدا کرده است که دیگر حتی دشمنی امریکا با آن نمی تواند رژیم آخوندی را برای مردم ایران قابل تحمل سازد. بعلاوه، توفان بزرگ انقلاب عرب به دو دلیل، تاکتیک قدیمی رهبران جمهوری اسلامی را که همیشه می کوشیده اند بگیر و ببندهای خود را با بهره برداری از سایه دشمن در دروازه توجیه کنند، بی مصرف کرده است. اولاً این انقلاب ها با حمله به دیکتاتوری های وابسته به امریکا ، قدرت مانوور خودِ امریکا را هم در منطقه به شدت کاهش داده اند. و فضای منطقه چنان عوض شده است که امریکا و متحدان آن دیگر نمی توانند با دستِ باز به هر اقدامی در منطقه ما دست بزنند. ثانیاً این انقلاب ها چنان مردمان منطقه استبداد زده ما را تکان داده اند که سرنگونی دیکتاتوری در همه کشورها به نخستین خواست توده های ستمدیده تبدیل شده است. در شرایطی که از کرانه های اوقیانوس اطلس تا سواحل دریای عمان، دیکتاتورها از ترس شورش های توده ای مردم می لرزند، داستان بافی در باره توطئه های خارجی دیگر در انحصار دستگاه های امنیتی جمهوری اسلامی نیست. اکنون علی عبدالله صالح، دیکتاتور یمن نیز (که بارها به دست بوس رهبران امریکا رفته) علناً از نقشه های کاخ سفید برای سرنگونی رژیم اش سخن می گوید؛ قذافی نیز از توطئه قدرت های غربی و همدستی آنها با القاعده یاوه می بافد ؛ و حتی مبارک نیز در آخرین سخن رانی اش به قدرت های خارجی حمله می کرد. حقیقت این است که رهبران جمهوری اسلامی خود بهتر می دانند که موجودیت رژیم شان نه از بیرون مرزها ، بلکه به وسیله مردم به جان آمده همین کشور تهدید می شود. تصادفی نیست که آنها با تمام نیرو می کوشند از هر نوع گردهمایی و راه پیمایی اعتراضی مردم جلوگیری کنند. وضع جمهوری اسلامی حتی شکننده تر از دیکتاتوری سلطنتی آل خلیفه در بحرین است. زیرا لااقل آنها فعلاً می توانند حضور توده ای مردم در “میدان لؤلؤ” منامه را تحمل کنند ؛ اما اگر جمهوری اسلامی بگذارد مردم معترض شبی را در میدان آزادی تهران به صبح برسانند ، آیا ولایت فقیه می تواند خود را نگهدارد؟! اما رهبران رژیم این بازی را تاکی می توانند ادامه بدهند؟ همه نشانه ها می گویند که مردم ایران برای انقلابی توده ای آماده می شوند. در چنین این فضای قابل اشتعال که حتی برافروختن یک سیگار می تواند آتش بزرگی را دامن بزند ، هر حادثه کوچکی ممکن است انقلاب توده ای بزرگی را دامن بزند ، خواه توطئه خارجی در میان باشد یا نباشد.
تقی روزبه
یکی ازتمایزات جنبش دوسال اخیرایران درمقایسه باجنبش ها وانقلابات کشورهای عربی، حضور ونقش (هم کمی وهم کیفی) زنان درآن است. بطوریکه زنانه بودن جنبش ایران را باید یکی ازویژگی های برجسته آن بشمارآورد. واین البته درنظامی که بنیادش براساس شریعت وتبعیض سیستماتیک انسان براساس جنس او ودرعین حال بیش ازسه دهه مبارزه ونافرمانی نهاده شده است، عجیب نیست.
علاوه براین، یکی دیگر ازمشخصه های مثبت جنبش زنان رویکرد منطقه ای وجهانی آن بوده است. رویکردی که هم اکنون خود را درهمبستگی زنان ایران با جنبش زنان تونس ومصرولیبی و… فرانسه در آکسیون های ۸ مارس نشان میدهد. بی شک گسترش همبستگی وتبادل تجربه بین جنبش های زنان منطقه را باید یکی ازدست آوردهای تاهم اکنون تحولات منطقه دانست. چنین همبستگی ی با تقویت وتثبیت خود می تواند حتی درایجاد همبستگی متقابل دربین سایرجنبش های اجتماعی منطقه مانند کارگران ودانشجویان وجوانان… تأثثرمثبت بجا نهد.
یکی دیگرازنقاط برجسته جنبش زنان ایران،گفتمان مطالب محورآن است. این گفتمان وقتی خود را – برخلاف رویکردبرخی ازگرایش های آن*- ازچهارچوب درون سیستمی خارج می سازد ومطالبات خودر ا با مطالبات سراسری وضداستبدادی- مذهبی گره می زند، می تواند درتقویت وجه مطالباتی جنبش ضداستبدادی تأثیرمثبتی بجای نهد. واگربتواند مطالبات پایه ای زنان را با اکثریت بزرگ زنان لایه های پائین جامعه پیوند بزند، بی گمان بر نقش آن درتقویت جنبش ضداسبتدادی- مطالباتی، متکثروپیشرونده،یعنی آن ویژگیها که تنها با اتکاء به آنها می توان دربرابرتبعیضات ونابرابری های نهادی شده درجامعه وبازتولید آن ایستاگی کرد، افزوده می شود. البته دراینجا غرض پرداختن به نقاط قوت وضعف جنبش زنان نیست بلکه تنها به ذکرسه مورد بسنده شده است که اهمیت آنها دربسترتحولات اخیربیش ازپیش نمایان می شود.
ندا نمادی ازوجه زنانگی جنبش ایران بود
نوشته زیر-که که درباره چگونگی تبدیل شدن ندا به یکی ازنمادهای جنبش نوین ایران است و حدود یکسال ونیم پیش نگاشته شده، بازتاب دهنده یکی ازوجوه اصلی جنبش نوین مردم ایران و ازدرونمایه های آن است. اینک به پاس بزرگداشت ۸ مارس ونشان دادن گوشه ای ازوجه زنانه بودن جنبش ایران، به بازانتشار بخشی ازآن نوشته مبادرت می کنم:
نام ندا با برآمد جنبش نوین مردم ایران همزاد بوده و با آن گره خورده است. او اکنون به یکی از سمبل های شاخص جنبش مقاوت تبدیل شده است. البته برای کسانی که معنای وجودی نمادها رادر نخبگان، رهبران بی بدیل و قهرمانان یکه تازجستجومی کننداین گونه نمادگزینی چیزغریبی است. با این همه نام و یاد و تصاویرش باجنبش ونبض آن درهم آمیخته است. شعارها، ترانه ها،آهنگ ها ونمایه های گوناگونی او را فریاد می کشند و به تصویردرمی آورند و دینسان اوهرلحظه درذهن ویاد مردم ودرادبیات وهنر مقاومت به حیات خویش ادامه میدهد.
آری نام و یاد او بانبض جنبش و هنرمقاومت بهم آمیخته وباآن زندگی می کند و هربارکه جنبش نفسی می کشد و ابراز وجودی می کند اوهم نفس می کشد و خود را نشان می دهد. گوئی که دایما همراه ماست و درمیان امواج جمعیت پیچ و تاب می خورد و درحال شعاردادن است: درپلا کاردها و درهزاران تصویر و شعار حک شده بردرودیوارودرضمیروحافظه جمعی امان.
توصیف رمزو رازتبدیل شدن وی به نماد جنبش مقاومت البته امرآسانی نیست و با ترکیب پیچیده ای ازعوامل گوناگون و فراهم شدن شماری شرایط لازم و کافی گره خورده است.
فقط این را می دانیم که اگرقراراست جنبشی نمادویانمادهائی برای خود برگزیند کسی جزخود جنبش نمی تواند اینکار را انجام دهد و البته کسی هم نمی تواند آن را ازجنبش پس بگیرد و هرآنکس که به چنین سودائی بیفتد ولو درقد و قامت جباری هم چون حکومت اسلامی، تنها ِعرض خود می برد. کسی بفرموده نماد نمی شود و بفرموده ازنمادشدن هم خلع نمی گردد. اوزن بود و زنان درجمهوری اسلامی آتش فشانی هستند باسرکوب مضاعف و انباشته ازمطالبات کلان انسانی و لاجرم چا ووشان ِ خوش خرام بهارزندگی. آری درگریزاز”زندگی حسرت” و خرامیدن بسوی “حسرتِ زندگی” و حسرت انسان بودن، ندا لحظه ای نمادین شده ازاین پویش وآفرینندگی است. واگردرنظربگیریم که زنانه بودن یکی ازمهم ترین مشخصات جنبش کنونی است آن گاه به زمینه های مساعد نمادشدن یک زن درجنبش کنونی پی خواهیم برد. علاوه برآن او ازجرگه نسل سوم و جوان ولائیک مسلک، یعنی ازجرگه همان گورکنان نظامی بود که درمتن خودجمهوری اسلامی متولد و پرورش یافته اند وآمده اند تابساط سلطه آن رابرچینند. بله! او درمعنای متعارف ومأنوس اززمره “قهرمانان” نبود وحتا دارای پیشینه ای در مبارزه سیاسی و زندانی شدن وامثالهم هم نبود. اوحتا ازخیل صدها ویاهزاران فعال وسازمانگرنوین جنبش هم نبود. اوفی الواقع یکی ازهمان میلیون ها افراد گمنامی بود که خالق جنبش خود جوش هستند. یکی ازبی کران جمعیت درپیچ وتاب که درجریان برگزاری یک مارش اعتراضی پرشکوه که ارکان حاکمیت را به لرزه افکنده بود، درمیان ودرآغوش این انبوهه تاریخ سازو دربرابرچشمان بسیاری هم چون گل سرخی پرپرشد وباچشمانی گشوده ومهربان جان داد. تک تیراندازان رژیم مأموریت داشتند تا با ازپای درآوردن فردی ازنسل جوان و یکی ازبی شماران و جوانی ازخیل زنان زهرچشمی ازنسل خود پرورده و نافرمان گشته بگیرند. بنابراین رژیم مستقیما خود جنبش وازجمله زنانه بودن آن را هدف گرفته بود.مخاطب بی واسطه این تاکتیک النصربالرعب این انبوهه بود وترورندا حامل پیام مستقیمی به آن ها، که تسخیر خیابان ها بدون هزینه نیست ومزدوران رژیم درکمین اند. والبته تبدیل ندا به نمادی ازجنبش قبل ازهرچیزپاسخ دندان شکنی بود به همین پیام وحوشان حاکم:بله میدانیم که جنگل خالی ازشغال وگرگ ومزدوران کمین کرده نیست. بااین وجود رسوای جهانت می کنیم ویاد ونقش او را پرچم راهمان. اوزن بود وجوان بود ویکی ازده ها هزار جوان معترضی که خیابان ها را به تسخیرخود درآورده بودند وداشتند مشت برآسمان می کوبیدند وهمین برای کشتن وی کافی بود. ودرست بهمین دلیلِ یکی ازهزاران وبی شماران بودن وزن بودن وپرپرشدن درجلوی چشم هزاران همانند خود ودرآغوش آن ها، وبالأخره ثبت زنده این لحظه دراماتیک وانتشار وسیع آن، اورا به نمادی برجسته ازجنبش وثبت شده درحافظه جمعی مردم، بویژه نسل جدید، تبدیل کرد.
نمادی که توسط خود جنبش ساخته وپرداخته می شود و به نوبه خود بازتاب دهنده سرشت خودانگیخته جنبشی است بی نیازاز اسطوره ها، قهرمانان رهائی بخش ونخبگان بی بدیل. اواسطوره وقهرمان نبود ومردم ازمیان خود یکی هم چون خود را به عنوان نماد برگزیدند وبجای اسطوره ها نشاندنش. ندا بیرون ازخودشان ومشرف برآنان نیست. هرکس وهرفردی می تواند مثل نداباشد:یکی ازانبوهه ها ویکی ازبی شماران.ندا ازآن هابود وخودشان هزاران وده ها هزارندایند. اگردرانقلاب بهمن نگاه نخبه گرایانه و قهرمان پرورحاکم برآن، اسطوره ها ورهبران کاریزما را درآسمان ها، بربال ابرها ودرتلألو سیمین فام مهتاب جستجو می کرد، اکنون اما “اسطوره” ازخودشان است و درمیانشان ودرکنارشان و اصلا خودشان اسطوره هستند .درنگاه نخبه گرای انقلاب بهمن، اسطوره اعظم و نجات بخش ازپشت ابرها فرود می آید و دراوج بیگانگی بابی شماران ومسلط برآن ها. بت بزرگ، هرچه که به زمین نزدیک ترمی شود دیوسیرتی اش نمایان ترمی گردد و وقتی پایش به دوش اسطوره سازان می رسد دیگرازآن ها جز زانوزدگان ِ صغارو وبندگان تهی شده ازذخایرانسانی چیزی نمانده است: همه سربازوگوش بفرمان، صف کشیده اند تافرامین او را متحق کنند.دراینجا اما آن شکاف پرنشدنی بین ابژه وسوژه وبین تن وسروجود ندارد. گوئی سوژه وابژه برهم منطبق می شوند و ازکرنش، زانوزدن وتفویض گوهرانسانی خود به بنده نوازان آسمانی نشان کمتری دیده می شود. آری اسطوره خودِ بی شماران است و دربیداری وخلاقیت تک تک آن ها. ندا یکی ازاین بیشماران بود و نمادی برای این بی شماران است. دراینجا یگانگی بین نماد و انبوهه، اسطوره و اسطوره سازان و جنبش وسمبل آن، خصلت نماست.
کاوه آهنگری
از این منظر می توان به نقش و تاثیر جنبش فدائی به صراحت اشاره نمود و آن را ستود. برابریخواهی و مبارزه علیه استبداد و نابرابری بویژه در عرصه فکری و تئوریک را می توان یکی از خصوصیات بارز جنبش فدائی ایران بهحساب آورد
چهلمین سالگرد شکل گیری جنبش فدایی انگیزە ای گردید برای طرح دو بارە سوالات و بحث های پیرامون تاثیرات این جنبش چهل سالە برعرصە های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در جامعە ایران، نشریە کار آنلاین قصد دارد، بدین مناسبت و بە جهت انعکاس و آشنایی خوانندگان این نشریە با نظرات و دیدگاە های تعدادی ازصاحب نظران مطلع وآشنا بە جنبش فدایی وفعال در امور فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و جامعە شناسی، با طرح و ارسال سوالات موضوعی برای افراد علاقمند، نظرات آنها را در اختیارخوانندگان و علاقمندان قرار دهد. در ادامه پاسخ آقای کاوه آهنگری را ملاحظه می نمایید.
—————————
مبارزە برای رفع تبعیض قومی ودینی وتلاش برای برابر حقوقی اقلیت های ملی و دینی در ایران جز مهمی از برنامە و یکی از مطالبات جنبش فدایی بودە است. شما تاثیر و نقش جنبش فدایی در این عرصە ها را چقدر جدی و موثر می دانید؟
از اینکه این فرصت را به من دادهاید سپاسگذارم و اجازه میخواهم این گفتگو بر سیاقی دیگر پیش برود. من به نوبه خودم جنبش فدائیان را یکی از بازترین ظرفیتهای بحث و گفتگو میدانم به همین خاطر اجازه میخواهم از چگونگی طرح پرسش شروع نمایم.
در ایران میتوان از اقلیتهای دینی سخن به میان آورد، با اکثریت مطلق اسلام باوران در ایران بدون تردید بقیه باورمندان به ادیان دیگر را میتوان با عنوان اقلیت دینی نامبرد. ولی نمیدانم بر چه اساس از اقلیت ملی سخن به میان میآید؟ اکثریت کیست؟ با کمک هر روشی کرد یا ترک آذری یا … اقلیت ملی بحساب نمیآیند مادام که اکثریت تعریف نشده باشد. به باور من بهتر است برای همه از گروههای ملی، گروههای اتنیکی، حوزههای فرهنگی و یا ملیتها اعم از فارس، کرد، ترک، ترکمن، عرب، بلوچ، لر و … استفاده کرد . اما در رابطه با پرسش؛ به باور من از آنجائیکه جوهر فکری جنبش فدائی ایران همان فریاد برابریخواهانه بوده و هست، و در طول تاریخ معاصر ایران چگونگی برخورد و نحوه برخورداری ملیتهای ایرانی بدلیل وجود و حضور نظامهای استبدای عین نابرابری بوده، از این منظر می توان به نقش و تاثیر جنبش فدائی به صراحت اشاره نمود و آن را ستود. برابریخواهی و مبارزه علیه استبداد و نابرابری بویژه در عرصه فکری و تئوریک را می توان یکی از خصوصیات بارز جنبش فدائی ایران بهحساب آورد، دلیل بارز این ادعا رابطه خوب و مستعد سیاسی فی مابین احزاب متعلق به ملیتها و جنبش فدائی ایران است.
شاید به جرات بتوان گفت که “تنوع ملی” در میان فدائیان، یکی از خطوط بارز سیمای جنبش فدائی است. آیا این امری طبیعی است یا یک تصادف محض، و یا پدیده ای شایان تحقیق و توضیح؟
به باور من این امر نه طبیعی است و نه بر حسب تصادف. ولی بدون تردید قابل تحقیق و بررسی است بویژه در سطح جامعهشناسی سیاسی. اما برای پاسخ به چگونه و چرائی آن میتوان به بحث نخست نگاهی انداخت. شاید بارزترین دلیل وجود تنوع در داخل جنبش فدائیان، خود تنوع در ایران باشد. در مرحله دوم نادیده گرفتن تنوعات داخل ایران بویژه به لحاظ سیاسی و فرهنگی است که اغلب به سود یکی و به زیان اکثریت تمام شدهاست. در این میان هم جنبش فدائیان با در دست داشتن مشغل عدالتخواهی و برابری طلبی به ظرف مناسبی تبدیل میگردد برای جامعه روشنفکری ایران بویژه روشنفکران و معترضین متعلق به ملیتهای داخل ایران. هرچند بانگ عدالت خواهی و برابری طلبی قدمت و قامتش به بلندای تاریخ بشر است ولی خارج از این، حداقل در تاریخ سیاسی معاصر ایران میتوان از آن بعنوان یکی از افتخارات جنبش چپ یاد نمود. بدون تردید چنین فریادی، گوشها را در سرزمینی لبریز از جور و جفا به سوی خود فراخواهد خواند. بر این اساس است که معتقد به رابطهای مستقیم میان پیام سیاسی و بافت و ساختار اجتماعی ایران بویژه با در نظر گرفتن ساختار سیاسیاش در چند دهه گذشته هستم. یک ساختار یا فرم سیاسی تک ساحتی، تک صدایی، تک زبانی، هژمونی طلب در جامعهای گوناگون و ملون، آیا نباید به انتظار گرایش به ندای برابریخواهانه رفت؟
حمید سهرابیان
چگونه میشود “ترازویی” – دولتی (استیت) – ساخت که ارزش پایانی ( زمان- کار- انسانی) را اندازه بگیرد و آن را با ضروریات انسانی بسنجد که نه “سرمایه” (منابع) به تنها عنوانی و کاغذی تبدیل شود، و نه میلیون ها نفر “صد شبه” سرکار روند و “یکشبه” بیکار شوند. بدون گسترش و حاکمیت قانون ارزش- کار از تغییر و تحول خبری نیست
تقسیم کار و تخصصی شدن سرگذشت پیوسته انسان بوده است. بیجا نیست که پیشرفت را “برابر” با همین روند تقسیم و تخصص کار بدانیم. تقسیم کار جانب فن آورانه تولید، توزیع، و مصرف را منعکس می کند، و تخصصی شدن جانب بیان انسانی تولید، توزیع، و مصرف را مورد نظر دارد. مبادله حاصل ارتباط زمانی و هم منطقی این تقسیمات و تخصص ها بوده و شرط حفظ پیوستگی آنها بعنوان شیرازه بقای انسان – مبادله بین انسان و طبیعت، و مبادله بین انسان و خود. از همان ابتدای “پیدایش” انسان، در حقیقت، انسان خود حاصل این مبادله نیز بوده است و سرگذشت انسان چیزی “جز” چگونگی کمی و کیفی این انسان مبادله گر، و مبادله انسان ساز نیست – چگونه انسان خود را تولید و باز تولید میکند، در حقیقت، چگونگی مبادله بین انسان و طبیعت، و انسان با خود را بیان میکند، و متقابلا، چگونگی مبادلات انسان- طبیعت، و انسان – انسان، در واقع، چگونگی تولید و باز تولید انسان توسط خود را معین میکند. واژه “بازار” اگر از یکسو کنایه مکانیی است که در آن “مبادله” انجام میگیرد، اما از سوی دیگر، بازار بمفهوم خود تولید و باز تولید، یعنی، بقاء انسان است- بازار دوران بین تولید، توزیع، و مصرف، و تولید کنندگان، توزیع کنندگان، و بالاخره، مصرف کنندگان تمام هستی انفرادی و جمعی، یا خود انسان، است؛ هم شروع گردش و هم پایان گردش تولید و باز تولید حیات انسانیست.
قانون ارزش- کار، در واقع، رهبری کننده ، و هم برگذار کننده این گردش متقابل انسان و بقایش میباشد- “روح” بازار، در حقیقت، همین قانون ارزش- کار میباشد. سنجنده فراگیر، یعنی “پول”، اگر از یکسو این قانون را بروز مادی (عینی) بخشیده است، اما از سوی دیگر، زمینه “سحرآمیزی” (ذهنی) بی پایانی را نیز بوجود آورده است. قانون ارزش- کار، شامل تمام هستی انسانی میباشد، و “سرمایه” (بمفهوم منابع) مترادف این قانون و هستی انسانی است. اما سرمایه در درون خود هم بروز مادی (عینی) این قانون، یعنی “پول”، و هم “سحرآمیزی” (ذهنی) این بروز مادی را نهفته دارد. هم “زراندوزی” است و هم معجزه گریست برای گسترش اقتدار تغییرو تحول بی پایان. “سرمایه”، در جانب معجزه گرش (بیان منابع)، سنتزگریست (ترکیب گر- سازنده) که فراگیرانه همگان را در گیر تغییر و تحول میکند- “حیات بخش” است؛ “سرمایه” در جانب زراندوزانه اش، آنالایزیست (تجزیه گر- مخرب) که فراگیرانه همگان را در گیر تجزیه، تخریب، و اضمحلال میکند- “حیات ستان” است. “سرمایه داری” زمانی دانسته می شود که “سرمایه” (زراندوزی) پا به سرزمین تولید گذاشت- و بالاخره، زراندوزی هرچه بیشتر در “بند” تحول گرایی، یعنی “سرمایه” (بمفهوم منابع) افتاد، تا اینکه بالاخره، به “سلطه” این در آمد- در یک ارتباط تکمیلی، رقابتی، و تقابلی با هم قرار گرفتند. بدین معنی، سرمایه داری و صنعت “مترادف و معادل” یکدیگر هستند. در گذارهای بین روندهای تکمیلی، رقابتی، و تقابلی، از یکسو، سرمایه بسمت تبدیل شدن به زراندوزی و پول- کاغذ، و بالاخره، تنها عنوان مالکیت (بدون امکان تصاحب موضوع مالکیت، یعنی، منابع) میرود، و از سوی دیگر، بسمت منابع تغییر و تحول آفرین میرود. نکته مهم اینستکه این طیف گونگی (چرخشی)، اساسا، ریشه در ویژگی جامعه صنعتی دارد، هرچند برخی خصوصیات موضعی در تشدید و تخفیف روندهای درونی و بیرونی آن اثرات دگرگون کننده داشته باشند.
جامعه صنعتی جامعه مبادله دایمی می باشد ، از شیئی تا انسان، طبیعت تا فرهنگ، فرد تا جمع و چنین هستیی، اجبارا، همه باید در پی “چیزی برای دادن” و “چیزی برای گرفتن” باشند که بقایشان را، شاید، تامین کنند. بدینگونه ارزیابی و ارزش گذاری قانون هرگونه “بودن” و “شدنی” میباشد. هرچند اشیاء با هم، از طریق سنجنده همگانی، یعنی “پول”، ارزش یکدیگر را تعیین میکنند، اما تمام این ارزش ها، نهایتا، از طریق قانون ارزش- کار، بر اساس “زمان- کار- انسانی” ارزیابی میشوند- و ما فقط “پول” و “اشیاء” را می بینیم و حساب و کتاب را بر اساس آنها انجام میدهیم. چگونه میشود “ترازویی” – دولتی (استیت)- ساخت که ارزش پایانی ( زمان- کار- انسانی) را اندازه بگیرد و آن را با ضروریات انسانی بسنجد که نه “سرمایه” (منابع) به تنها عنوانی و کاغذی تبدیل شود، و نه میلیون ها نفر “صد شبه” سرکار روند و “یکشبه” بیکار شوند. بدون گسترش و حاکمیت قانون ارزش- کار از تغییر و تحول خبری نیست- دولت (استیت) باید همگان را تحت حاکمیت این قانون در آورد تا دولت (استیت) شود- عدالت، آزادی، دموکراسی و درجات آنها در این مسیر امکان عینی، حقیقی، و علمی شدن مییابند.
علی پورنقوی
می توان گفت که حاکمیت جمهوری اسلامی دیگر تقریباً تمامی امکانات و ابزارهائی را که مردم ما بتوانند از جمله با مدد جستن از آنها به تحول ضرور جامعه از مجرائی تدریجی، کم درد، نقارپرهیز و مسالمت آمیز جامۀ عمل بپوشانند، از آنان سلب کرده و روزنه های گذر از چنین مسیری را بسته است… صحبت بر سر کارنامۀ غیرقابل دفاعی که موجب انباشت تل ها از خشم و خشونت و حس انتقامجوئی و سرخوردگی در جان جامعه شده، نیست؛ صحبت بر سر اختتام ریاست اکبر هاشمی رفسنجانی بر “مجلس خبرگان رهبری” است.
می توان گفت که حاکمیت جمهوری اسلامی دیگر تقریباً تمامی امکانات و ابزارهائی را که مردم ما بتوانند از جمله با مدد جستن از آنها به تحول ضرور جامعه از مجرائی تدریجی، کم درد، نقارپرهیز و مسالمت آمیز جامۀ عمل بپوشانند، از آنان سلب کرده و روزنه های گذر از چنین مسیری را بسته است.
صحبت بر سر سرکوب جاری در حیات سی و سه ساله جمهوری اسلامی، به مثابه پاسخ مرسوم این حاکمیت به مطالبات انباشته شده جامعه نیست. صحبت بر سر جنایات بزرگ انجام یافته در این حیات سی و ساله، که هر کدامشان زخمی عمیق در تن و روان این یا آن گروه سیاسی یا اجتماعی و بر پیکر جامعه بجای نهاده است، نیز نیست. صحبت همچنین بر سر برآمد خونبار حاکمیت علیه اعتراضات یک سال و نیم اخیر و وهن سخت جسورانه ای که بر گروه وسیعی از مردم روا داشت و روا می دارد، نیست. صحبت بر سر حصر خانگی و اذیت و آزار آقایان موسوی و کروبی و خانمها رهنورد و کروبی – که با کردار شجاعانه و وفاداری ستوده به تعهدشان با مردم عمل کرده اند، نیز نیست. صحبت بر سر هیچ امکانسوزی بزرگی که جمهوری اسلامی به واقع در آن سخت ماهر و قاهر است، نیست.
خیر، صحبت بر سر این کارنامۀ غیرقابل دفاع، که موجب انباشت تل ها از خشم و خشونت و حس انتقامجوئی و سرخوردگی در جان جامعه شده، نیست؛ اگرچه که سرانجام همین کارنامه است که در رقم زدن به طریقی که مردم برای تحقق اراده شان برخواهند گزید، نقش قاطع خواهد داشت. اما در این جا صحبت بر سر اختتام ریاست اکبر هاشمی رفسنجانی بر “مجلس خبرگان رهبری” است.
اشتباه برداشت نشود! “مجلس خبرگان رهبری” مجلسی است با ظرفیت ۸۶ نماینده، که قانوناً وظیفۀ نظارت بر عملکرد رهبر جمهوری اسلامی (ولی فقیه) و، حسب ضرور، عزل و نصب او را به عهده دارد. از این قرار، رسالت چنین مجلسی فی النفسه رسالتی غیردموکراتیک است. اما از این که بگذریم، بیشتر از ۷۰ درصد “خبرگان” در مجلس فعلی منصوب بیواسطه خامنه ای و ۱۱ درصد آنان منصوب باواسطه همان رهبر در ارگانهای مختلف “نظام” اند؛ یعنی از هر پنج نماینده چهار نفر منصوب کسی اند که ظاهراً عملکرد اورا کنترل می کنند. هیچ واقعیت دیگری نمی تواند به این عریانی دامنۀ بندگی مجلس خبرگان به رهبری را در ساختار حقیقی نظام جمهوری اسلامی برملا کند. مکانیسم “انتخاب” نمایندگان این مجلس هم امکان اعمال نفوذ رهبر وقت در مورد فرد فرد کاندیداها و بنابراین “انتخاباندن” آنانی که پسند اویند، را تماماً فراهم آورده است. سرانجام این که کارنامۀ مجلس خبرگان، چه در دوران ریاست رفسنجانی بر آن و چه پیش از آن، را نیز که بنگریم، نه نظارتی بر عملکرد رهبر، که تنها تصدیق دائمی این عملکرد را در آن خواهیم یافت. بنابراین صحبت بر سر مجلسی است که نه وظیفۀ آن، نه ترکیب متصور آن، نه ترکیب حاضر آن، نه سابقۀ عمل آن، …، خلاصه هیچ یک از جنبه های هستی آن، نمی تواند و نباید موجب توهمی در این راستا باشد که گویا مجلس خبرگان می تواند منشأ اثری مثبت در تغییر اوضاع گردد.
همچنین، برداشت اشتباه نشود! کارنامۀ دفسنجانی به مثابه یکی از مؤثرترین جهره ها و در مقاطعی حتی مؤثرترین چهرۀ تمام حیات جمهوری اسلامی، نه تنها از عملکرد و اثرات عملکردی که برای این جمهوری برشمرده شد، بری نیست، بلکه درست مشحون از آنها است.
با این احوال اختتام ریاست رفسنجانی بر مجلس خبرگان حرکت دیگری از جانب حاکمیت در مسدود کردن راه هائی است که می توانند جامعه ما را از مسیری کم درد، نقارپرهیز و مسالمت آمیز به تحول رهنمون شوند. این استنباط نه بر پایۀ ظرفیت احتمالی مجلس خبرگان برای اثرمندی مثبت در چنین تحولی است و نه بر اساس خواست و توان خیالی رفسنجانی برای مشارکت در آن؛ بلکه بیش و پیش از همه مبتنی بر پیامی است که مردم [تحولخواه] جامعه از این حرکت حاکمیت دریافت می کنند.
از جمله بر پایه این پیامها است که ذهنیت و در سطحی عالیتر “جمعبندی مبارزاتی” جامعه از حاکمیت شکل می گیرد. آخرالامر هم همین جمعبندی است که مناسبات بین حاکمیت و مردم را قویاً تحت تأثر خود می گیرد.
صرف نظر از آن که نقش و سهم رفسنجانی در کارنامۀ جمهوری اسلامی چیست و چه بوده است، واقعیت آن است که او در “دوران احمدی نژاد” با فاصلۀ معینی از خطی در حاکمیت حرکت کرده است، که در رفتار با مخالفان جز توسل به قهر و اعمال زور را نمی شناسد. این حرکت فاصلهمند رفسنجانی خاصه در رویدادهای مربوط به انتخابات خرداد سال گذشته تاکنون، تبارز آشکارتری داشته است.
باید تصریح کرد که اگرچه از “دوران احمدی نژاد” و “رویدادهای پس از انتخابات” گفته می شود، اما فاصلۀ رفسنجانی در این سالها نه قفط با احمدی نژاد بلکه همچنین با خامنه ای، و “همدلی و همدستی” این دو در تقابل با رفسنجانی، از نظرها دور نمانده بوده است. به علاوه اهمیت مقطع یک سال و نیم اخیر را در شکل دادن به آن “جمعبندی مبارزاتی” نباید از نظر دور داشت. این مقطع یک سال و نیمه، مقطع تغییرات هر روزه، مقطع بزرگترین و مدیدترین حرکات اعتراضی به جمهوری اسلامی و بنابراین مقطع بیشترین هوشیاری و حساسیت مردم در نگاه به رفتار حکام است. در چنین اوضاعی بوده است که حرکت رفسنجانی با فاصله از خامنه ای، تبارز داشته است؛ و البته باید تصریح کرد حرکتی با فاصله مطلقاً “درون سیستمی”، و آن هم نه حتی در مرزهای درونی سیستم، بلکه شاید تنها چیزی فراتر از حاشیه های مرکزی آن. غیرواقعی نیست اگر بگوئیم که جنبش جاری مردم، رفسنجانی را چون مفر و روزنه ای در درون نظام یافته بود.
پیامی که هر نظام دیکتاتوری در هر اقدام سرکوبگرانه اش قصد انتقال آن را به مردم و نیروهای معارض دارد، کمابیش این است که “مخالفت برون سیستمی ممنوع!”. اختتام ریاست رفسنجانی بر مجلس خبرگان تکمیل پیام، و ای بسا کمال پیامی، است که جمهوری اسلامی مدام به انتقال آن اقدام می کرده است: این پیام در ابتدا “نهی مخالفت برون سیستمی” بود، سپس تا “نهی مخالفت درون سیستمی” تکمیل شد و اکنون با “نهی هر مفر” به کمال رسیده است.
تشدید ترس و فشار بر مردم و گرفتن چشم اندازهای تغییر از آنان راه شناخته شدۀ تمام رژیمهای دیکتاتوری برای تداوم سلطه بوده است؛ گاه مطلقاً بی توفیق و گاه با توفیق موقت، اما همیشه بدون توفیق دائمی. توفیق موقت دیکتاتورها در این روش، البته گاه به تداوم موقت سلطۀ آنان انجامیده است، اما تقریباً همیشه هم سرانجام پاسخ خردکننده تری از مردم دریافت داشته است؛ هرچه مفرها و روزنه های درون سیستم، در انظار مردم، بسته تر، پاسخ خردکنندهتر.
در سوگ رفیق امیر امامی
نمی خواستیم که هر از چندی خبر از دست رفت یار عزیزی را بشنویم و از آن سخت تر اینکه، فاصله زمانی خبرهایی از ایندست با جلو رفت زمان کمتر هم شوند. اما، چنین شده است! چه باید کرد که آدمی را عمر محدود است و مرگ، در کمین نشسته تا که پایان ناگزیر زندگی انسان را اعلام بدارد. با این همه، هیچ مرگی را نمی توان باور کرد، مرگ هیچ عزیزی را؛ به ویژه آنگاه که، زود هنگام رخ دهد. مانند مرگ شومی که امیر امامی را از ما گرفت. رفیق عزیزی خبرم داد که سرانجام با از کار افتادن قلب مهربان امیر در زادگاهش – مهاباد، او خیل دوستانش را ترک گفته است. اندوهناک از شنیدن خبر، با دیرینه یارم رفیق هوشیار تماس گرفتم تا هم این اندوه را تسلی دهم و هم بی باوری ام از این مرگ را چاره کنم. حقیقت داشت! امیر امامی، برادر بزرگ "کاک هوشی" پر کشیده و رفته است.
امیر امامی را در اسفند ماه سال پنجاه و هفت، برای نخستین بار در ستاد مهاباد سازمان دیدم. هوشیار او را به من معرفی کرد. به لحاظ جا افتادگی سنی و از نظر رفتار با همه جوانان و نوجوانان مهابادی که در آن روزهای شور و شر بهار انقلاب همه ستاد و خیابان ها و روستاهای پیرامون شهر را زیر نگین خود داشتند، متفاوت بود. یا دستکم، من او را متفاوت یافتم. با همه اطرافیان در حال شوخی بود و در همانحال، وقار خاصی را که داشت حفظ می کرد. کاملاً معلوم بود که در گود جامعه غلت هایی خورده و در محیط اجتماعی جا افتاده است. پسر بزرگ خانواده اصیل و سرشناس امامی بود. پدری که در زمره معدود شخصیت های بجا مانده از حکومت "پیشوا" قاضی محمد در مهاباد بود و مورد احترام و توجه مردم شهر. امیر از چنین خانواده ایی می آمد، ولی این اعتبار اجتماعی هم باعث نشده بود که در او تکبر سیاسی پدید آید. آنچه که اما بسیار زود جلب توجه مرا کرد، رابطه عاشقانه ایی بود که او با مادر مهربانش داشت. من که با لطف های مداوم هوشیار روبرو بودم، گاه برای صرف ناهار و شامی به منزل "مادر امامی ها" می رفتم و از دریای محبت این زن مهربان و توجهاتش لبریز می شدم تا با انرژی تازه به ستاد برگردم. یکی از موارد لذت بردن هایم در آن خانه مهر، زیر نظر داشتن مناسبات مادر- فرزندی بود بین پیرزن مهربان با سه پسرش و مخصوصاً امیر که انیس و مونس مادر به شمار می رفت. مهربانی بین مادر و فرزند، پدیده ایی است البته آشنا و معمول، اما باید بگویم که بین مادر و امیراز آن موارد بسیار غلیظ اش بود! و هرگز یادم نمی رود گفت و شنود آنروز را که با امیر داشتم. وقتی امیر به تنهایی و بدون مادر از یک گروه ده تا پانزده نفره ما در آن منزل بسیار تمیزشان و با انواع دست پخت های مادر به شمول خوراک ها و متخلفات انبار شده در زیر زمین خانه پذیرایی می کرد، شوخی وار به او گفتم: کاک امیر لازم نیست اینهمه ملحفه تمیز و خوردنی ها را صرف این آدم های گرسنه و ژولیده بکنی! و اما او چنین پاسخم داد: پس جواب مادر را چه بدهم اگر از من بپرسد - که حتماً هم می پرسد - مهمان ها چند نفر بودند و تو چگونه از آنان پذیرایی کردی؟! و اضافه کرد که مگر می توانم دل او را بشکنم؟ پاسخ او برایم همانروز هم درس آموز بود، ولی اکنون که از فراز گذر سی سال، مکث پیرانه سرانه ایی در آن می کنم می بینم که پاسخ او از چه روح والایی حکایت داشت. ورود او به موضوع نه مثلاً از زاویه آداب مهمان نوازی بود که کردها در آن به اندازه کافی شهره اند و یا که تعلقات فدایی و رفاقت های سیاسی، بلکه در بستر عواطفی معنی می یافت که بین او و مادرش برقرار بود. براستی که، بزرگی ها را در این رفتارهای ظاهراً خرد می باید یافت و فهمید.
امیر در آن سالها بیشتر در جوار تشکیلات حرکت می کرد و از همین جایگاه هم، بیشترین یاری ها را به سازمان می رساند. در آن دوره و سال ها مهاباد چند بار دست به دست گشت و او به اتکای موقعیت اجتماعی و نوع رفتاری که با محیط تنظیم کرده بود، محکم سر جایش ماند و هیچگاه هم شهر را ترک نکرد و البته هرگز هم موضع و باور سیاسی خود را تابع تغییر تحولات قرار نداد! من دیگر او را در این سی سال ندیدم اما از چندین نفر شنیدم که همواره و تا آخر زندگی غرورآمیزش از موضع یک روشنفکر مترقی و چپ، بر حقانیت جنبش ملی کردستان پای می فشرد. او انسان شریفی بود که در شرافت زیست و شرافتمندانه رفت. نام و خاطره او نه تنها برای آنان که از نزدیک او را می شناختند و نه فقط برای اطرافیان و یارانش، که برای مردم شهر نستوه مهاباد جاودانه است.
یادش گرامی باد.
بهزاد کریمی
هفدهم اسفند ماه ۱٣٨۹
امیر امامی را در اسفند ماه سال پنجاه و هفت، برای نخستین بار در ستاد مهاباد سازمان دیدم. هوشیار او را به من معرفی کرد. به لحاظ جا افتادگی سنی و از نظر رفتار با همه جوانان و نوجوانان مهابادی که در آن روزهای شور و شر بهار انقلاب همه ستاد و خیابان ها و روستاهای پیرامون شهر را زیر نگین خود داشتند، متفاوت بود. یا دستکم، من او را متفاوت یافتم. با همه اطرافیان در حال شوخی بود و در همانحال، وقار خاصی را که داشت حفظ می کرد. کاملاً معلوم بود که در گود جامعه غلت هایی خورده و در محیط اجتماعی جا افتاده است. پسر بزرگ خانواده اصیل و سرشناس امامی بود. پدری که در زمره معدود شخصیت های بجا مانده از حکومت "پیشوا" قاضی محمد در مهاباد بود و مورد احترام و توجه مردم شهر. امیر از چنین خانواده ایی می آمد، ولی این اعتبار اجتماعی هم باعث نشده بود که در او تکبر سیاسی پدید آید. آنچه که اما بسیار زود جلب توجه مرا کرد، رابطه عاشقانه ایی بود که او با مادر مهربانش داشت. من که با لطف های مداوم هوشیار روبرو بودم، گاه برای صرف ناهار و شامی به منزل "مادر امامی ها" می رفتم و از دریای محبت این زن مهربان و توجهاتش لبریز می شدم تا با انرژی تازه به ستاد برگردم. یکی از موارد لذت بردن هایم در آن خانه مهر، زیر نظر داشتن مناسبات مادر- فرزندی بود بین پیرزن مهربان با سه پسرش و مخصوصاً امیر که انیس و مونس مادر به شمار می رفت. مهربانی بین مادر و فرزند، پدیده ایی است البته آشنا و معمول، اما باید بگویم که بین مادر و امیراز آن موارد بسیار غلیظ اش بود! و هرگز یادم نمی رود گفت و شنود آنروز را که با امیر داشتم. وقتی امیر به تنهایی و بدون مادر از یک گروه ده تا پانزده نفره ما در آن منزل بسیار تمیزشان و با انواع دست پخت های مادر به شمول خوراک ها و متخلفات انبار شده در زیر زمین خانه پذیرایی می کرد، شوخی وار به او گفتم: کاک امیر لازم نیست اینهمه ملحفه تمیز و خوردنی ها را صرف این آدم های گرسنه و ژولیده بکنی! و اما او چنین پاسخم داد: پس جواب مادر را چه بدهم اگر از من بپرسد - که حتماً هم می پرسد - مهمان ها چند نفر بودند و تو چگونه از آنان پذیرایی کردی؟! و اضافه کرد که مگر می توانم دل او را بشکنم؟ پاسخ او برایم همانروز هم درس آموز بود، ولی اکنون که از فراز گذر سی سال، مکث پیرانه سرانه ایی در آن می کنم می بینم که پاسخ او از چه روح والایی حکایت داشت. ورود او به موضوع نه مثلاً از زاویه آداب مهمان نوازی بود که کردها در آن به اندازه کافی شهره اند و یا که تعلقات فدایی و رفاقت های سیاسی، بلکه در بستر عواطفی معنی می یافت که بین او و مادرش برقرار بود. براستی که، بزرگی ها را در این رفتارهای ظاهراً خرد می باید یافت و فهمید.
امیر در آن سالها بیشتر در جوار تشکیلات حرکت می کرد و از همین جایگاه هم، بیشترین یاری ها را به سازمان می رساند. در آن دوره و سال ها مهاباد چند بار دست به دست گشت و او به اتکای موقعیت اجتماعی و نوع رفتاری که با محیط تنظیم کرده بود، محکم سر جایش ماند و هیچگاه هم شهر را ترک نکرد و البته هرگز هم موضع و باور سیاسی خود را تابع تغییر تحولات قرار نداد! من دیگر او را در این سی سال ندیدم اما از چندین نفر شنیدم که همواره و تا آخر زندگی غرورآمیزش از موضع یک روشنفکر مترقی و چپ، بر حقانیت جنبش ملی کردستان پای می فشرد. او انسان شریفی بود که در شرافت زیست و شرافتمندانه رفت. نام و خاطره او نه تنها برای آنان که از نزدیک او را می شناختند و نه فقط برای اطرافیان و یارانش، که برای مردم شهر نستوه مهاباد جاودانه است.
یادش گرامی باد.
بهزاد کریمی
هفدهم اسفند ماه ۱٣٨۹
٣۱٣ دفتر شرکت هرمی کوئست در عملیاتی در تهران پلمپ شد.
به گزارش خبرنگار «حوادث» خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، در عملیاتی با همکاری وزارت اطلاعات، پلیس آگاهی ناجا و شهرداری تهران که در ساعت ۱۱:٣۰ پنجشنبه انجام شد، ٣۱٣ دفتر شرکتهرمی کوئست در منطقه غرب تهران پلمپ شد.
همچنین در این عملیات تعدادی از سرشاخههای این شرکت هرمی نیز دستگیر شدند.
در یکی از این عملیاتها ماموران ۷۰ تن را در یک ساختمان سه طبقه(دفتر کوئست) دستگیر کردند که بیشتر این افراد تبعه افغانی بودند.
نهادهای حکومتی وعده داده اند اطلاعات بیشتری در این مورد منتشر کنند.
به گزارش خبرنگار «حوادث» خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، در عملیاتی با همکاری وزارت اطلاعات، پلیس آگاهی ناجا و شهرداری تهران که در ساعت ۱۱:٣۰ پنجشنبه انجام شد، ٣۱٣ دفتر شرکتهرمی کوئست در منطقه غرب تهران پلمپ شد.
همچنین در این عملیات تعدادی از سرشاخههای این شرکت هرمی نیز دستگیر شدند.
در یکی از این عملیاتها ماموران ۷۰ تن را در یک ساختمان سه طبقه(دفتر کوئست) دستگیر کردند که بیشتر این افراد تبعه افغانی بودند.
نهادهای حکومتی وعده داده اند اطلاعات بیشتری در این مورد منتشر کنند.
جدایی سینما از سلطه ی دیکتاتور ها!
نامه ی سرگشاده به دیتر کسلیک مدیر جشنواره ی برلین ( برلیناله)
*رونوشت خلاصه شده این متن به زبانهای آلمانی وانگلیسی ترجمه وبرای دفاتر جشنواره ها ورسانه های خارجی نیز ارسال خواهد شد..
آقای کسلیک مدیر محترم برلیناله
با احترام
هر گاه از شما ودیگر مدیران جشنواره ها سئوال می شدکه چرانسبت به رفتار های ضدانسانی نظام های سرکوبگری که فیلمهایشان را درجشنواره های غربی نمایش می دهیدودر راس همه جمهوری اسلامی، واکنش نشان نمی دهید؟جواب همه مدیران یک جمله ی واحد بود:
«جشنواره ها کار شان از مسایل سیاسی جداست و فقط به سینما میاندیشند وارزش های سینمایی آثار ارائه شده به آنها.»
جای خوشحالی می بود اگر ورود جشنواره سینمایی کن وبعد از آن برلیناله به مسایل سیاسی بدون حساب وکتاب های سیاسی وبرای دفاع از آزادی بیان واندیشه ومخالفت با سانسور واستبداد بودکه در آن صورت باید این تغییر رویه را به فال نیک میگرفتیم؛ هر چنداین گونه امید بستن ها با خصلت دنیای سرمایه داری همخوانی ندارد. اما،این تغییرادعایی شما تنها در حدژست آزادی خواهی متوقف مانده است. وگر نه حالا که شما وانمود می کنید نسبت به مسایل سیاسی هم حساس شده اید چرا یک کلمه ازجنایت های لا اقل دوسال اخیر جمهوری اسلامی به زبان نمی آورید؟ وهزاران انسان که هم اکنون در سیاهچالهای مخوف ومحروم از حد اقل حقوق انسانی زیر شکنجه هستند قلب حساستان را نمی آزارد؟ دفاع از حقوق انسانی را که نمی شود فقط به قشر وصنف و یا آدم مشخصی محدود کرد.
به هر حال مابرای پرهیز از تطویل کلام، دلایلمان رادر حد وحدود سینمای جمهوری اسلامی ارائه میدهیم. ذکر مثالی از برلیناله ۲۰۱۱ خود گویا واقعیتی است که میتوان بدان اتکا کرد، چرا که همین امسال برلیناله از یک طرف در نقش معترض ظاهر شد واز جهت دیگر فیلمی راخرس باران کرد که از طرف دولت احمدی نژاد و رسما به جشنواره ارائه شده بود (جدایی نادر از سیمین کار اصغر فرهادی) من نمیدانم حرفها ونظر های مقامات دولتی شما اصلا اعتباری دارد ویا نه؟ اگر سخنان خانم مرکل صدر اعظم آلمان معتبر باشد که احمدی نژ اد را یک هیتلر کوچک نامید، پس فیلمی که دستگاه حکومتی رسما برای شما ارسال کرده و در جهت خواست دولت ونظام فاشیستی ساخته شده است، چرا باید به فستیوال شما راه پیدا کند؟ رئیس امور سینمایی احمدی نژاد هم یک هفته قبل از آغاز برلیناله با صراحت اعلام کرد:
«ماخیلی شفاف نظراتمان را میگوییم و با کسی تعارف نداریم. اگر فیلمی خطوط قرمز را رد کرده باشد، ابایی نداریم و آن را رد میکنیم...» در ماده ۵ فرمان نامه وزارت ارشاد اسلامی که دوره خاتمی تصویب شده وهم اکنون هم به قوت خود باقیست قید شده است: «صدور فیلمهای ج. ا به کشورهای دیگر به منظور فروش یا شرکت در هفته های فیلم ،فستیوالها وهر رویداد دیگری مستلزم کسب پروانه مخصوص است »
این فیلمها در شورایی با حضور نماینده واواک و بنیادی دولتی تحت نظارت وزارت ارشاد با عنوان فارابی، ونماینده وزارت ارشاد به دقت بازبینی می شود واگر صدور فیلم به نفع نظام باشد برای ارسال انتخاب می شود. پس قاعدتا باید از نمایش فیلمی که دولت فاشیستی ویا به تعبیری دیگر دولت امنیتی، مافیایی، طالبانی، پادگانی صادر کرده است خوداری میکردید. البته خود شما هم در دوره اول انتصاب احمدی نژاد به ریاست جمهوری به جمهوری اسلامی سفر کردید وبعد از بازدید موزه سینما که در آن جوایز فستیوال های غربی نگهداری می شود بعد از اینکه مسئولین سینمایی از بی اعتنایی مدیر قبلی برلیناله (موریس دو هادلن) به فیلمهای سینمای گلخانه ای گلایه کردند، قول دادید که گذشته را جبران کنید وجمله ای گفتید که همان زمان تبدیل به تیتر روزنامه های حکومتی شد.
درموزه شما جای خرس خالی است.
واز آن پس وبعد از برگشت شما به آلمان هر چه خرس وخرسبچه! بود به اسارت سینمای جمهوری اسلامی در آمد. سالها قبل از ریاست شما سینمای جمهوری اسلامی در جشنواره های اروپایی مرتب جایزه باران می شد اما برلیناله هیچ امتیاز وِیژه ای به فیلمهای ارسالی ج. اسلامی اهدا نمیکرد. دوجایزه اصلی برلیناله به فیلمهای ارسالی از ایران به «در غربت»شهید ثالث و«باغ سنگی» پرویز کیمیاوی تعلق گرفت که مربوط به نظام پیشین بود. پس چطور بلافاصله بعداز تعویض رئیس فستیوال، یکباره وناگهانی، انواع واقسام خرس های برلینی! به ج. اسلامی منتقل شد؟ اجازه میفرمائید بعد از نقل این سند بگویم که شما جوایز را به فیلمها نمیدهید بلکه به نظام اهدا می کنید. بحث برسر ارزش سینمایی فیلمها نیست. چون آنگاه که برلیناله به سینمای جمهوری اسلامی بی اعتنایی می کرد فیلمهای سینمای گلخانه ای که فقط برای صدور ساخته می شود همین حد ارزش داشتند که حالا دارند. اصلا فرض را براین میگذاریم که «جدایی ... » یک شاهکار بی همتای سینمایی است؛ اما امتیاز های استثنایی به این فیلم بیش از این که مرتبط با ارز ش فیلم باشد به رابطه های ج. اسلامی ودولت آلمان وصل شده است. الان با اطمینان می شود این ادعا را مطرح کرد که خط مشی شما با خواست دولت آلمان هم آهنگ تر ازمدیر سابق است ومقامات از رفتار تان رضایت بیشتری دارند. اصلا بیائید فرض دیگری راهم مطرح کنیم که شما قبل از سال ٨٨ وسرکوب وحشیانه جنبش مردمی که دهها کشته برجای گذاشت، صدها نفر را به سیاهچال های ج. اسلامی کشید، شکنجه وتجاوز جنسی هم در زندانها همچون گذشته شایع است، اطلاع دقیقی ازاوضاع ایران اسلامیزه شده نداشتید. اماحالاچی؟ بعداز سرکوب سال ٨٨ که کوس رسوایی جمهوری اسلامی زده شد، تصور نمیکنم کسی باشد که ندادند کلیت نظام فاسد جمهوری اسلامی روی هیتلر و گوبلز و گشتابو هایش را سفید کرده است. در این شرایط شما فیلمی از ج. اسلامی را در مسابقه میپذیرید که اصلا برای کسب جایزه در برلیناله ساخته شده است. هنوز فیلم آماده نمایش نشده بود که مطبوعات حکومتی از شرکت وکسب خرس های برلیناله به این فیلم خبر دادند. البته در همان زمان، فرهادی در یکی از جلسات خانه سینما (تشکیلاتی تحت نطارت دقیق وزارت ارشاد احمدی نژاد ) گویا نیشی زده بود که به مذاق احمدی نژاد خوش نیامده بود. بلافاصله کار فیلمبرداری متوقف و اجازه کار فیلم لغو گردید بعد از پوزش خواهی رسمی اصغر فرهادی بود که آقای هیتلر کوچک دستور رفع توقیف را صادر کرد و علاوه بر این که فیلم را وزارت ارشاد برای تصاحب خرس به برلیناله فرستاد در شبه جشنواره ی بی ارزش خودشان، یعنی جشنواره فجر هم که ۲۹ سال است برای برگذاریش پول مملکت را هدر می دهند، نمایش داده شد، جشنواره ای که از طرف نیروهای مترقی بایکوت شده اما سینماگران سینمای گلخانه ای همچنان در آن حضور دارند. در همان روزهایی که فجر ۲۹ برگذار می شد دولت احمدی نژاد دوره تازه اعتراضات را سرکوب میکرد و فیلم «جدایی ... » در هر دو رویداد فجر وبرلیناله حضور داشت* جالب این که، میزان جوایزی که فجر برای این فیلم در نظر گرفت کمتراز امتیاز هایی بود که برلیناله به ج. اسلامی وبه بهانه فیلم «جدایی ... » اهدا کرد. در فجر امسال یکی از ایدئولوگ های فاسد وامنیتی نظام (حسن عباسی) رئیس هبات داوران بود، فیلم محبوب شما و خانم ایزابلا روسلینی، رئیس هیات داوران برلین، هم با انتخاب های فجر و حسن عباسی هماهنگ بود!
شب تقسم جوایز فجر از خیابان های تهران صدای فریاد جوانان عاصی بگوش می رسید که شعارمرگ بر خامنه ای و کلیت نظام نا انسان ج.ا را سرمی دادند ودر همان ساعات آقای فرهادی از برلین از طریق تلفن همراه، به سالن نمایش فجر وصل شد و از مقامات فجر سپاسگذاری کرد که هم سهمی در فجر برایش در نطر گرفتند و مهمتر از آن مقدمات کسب بیشترین امتیاز را در برلیناله فراهم کردند. در فجر امسال علاوه براینکه می بایستی آثار نمایش داده شده با مصالح نظام هماهنگ باشد، دو فیلم سفارشی هم علیه قیام سال ٨٨ نمایش داده شد (فیلم «پایان نامه» از شخصی با نام کلاهداری و «اخراجی ها» از ده نمکی حزب الهی مهمل ساز ) وفیلمسازانی که پذیرفتند در چنین جشنواره ای حضور پیدا کنند بیش از همیشه باخشم مردمی که رو در روی نظام ایستاده اند مواجه شدند. امتیاز های استثنایی که جشنواره شما به فیلم ارسالی دولت احمدی نژاد اهدا کرد عناد آشکار با خیزش مردم در بند ایران محسوب خواهد شد.
شب برگشت فرهادی و گروهش در فرودگاه تهران مقامات رسمی دولت احمدی نژاد از او وبازیگرانش استقبال گرمی به عمل آوردند ومسئول فارابی فرهادی را درآغوش کشید. ازآن روز تا کنون هر روز یکی ازتشکیلات دولتی سینمایی ج.ا با عناوین صنوف کارگردانان، بازیگران؛ فیلمبرداران ، منتقدین فیلم و... مجالس جشن وسرور (البته به شیوه اسلامی ) بر پا می کنند، و یک اتفاق سیاسی همزمان با اعلام جوایز برلیناله هم تامل برانگیز بود. یک روز بعد از خرس باران فیلم فر هادی، آقای «گیدو وستروله» وزیر امور خارجه آلمان به تهران رفت و دو خبر نگار گرفتار آلمانی را بعد از معامله پشت پرده با خود برد و به حضور این مردک مالیخولیایی زیر عنوان رئیس جمهور هم شرفیاب شد.
در گزارشی از خبرگذاری آلمان چنین آمده بود: «ایزابلا روسلینی، رئیس هیأت داوران امسال و همکارانش با انتخابهای خود به دلیل فشارهای مختلف بر سینماگران ایرانی در این کشور، از آنها پشتیبانی کردهاند»
خانم رئیس هیات داوران با زبان بی زبانی میگوید اگر می بینید که هیات داوران هر چه خرس و خرسبچه دارد تقدیم جمهوری اسلامی می کند، به بهانه حمایت از سینماگرانیست که تحت فشار هستند. آیا ایزابلا خانم نمی داند که فشار بر سینماگران در تمام طول عمر ننگین این نظام فاسد اعمال می شده است؟ چرا تاکنون و سال های گذشته این خانم، شما، ژیل ژاکوب مدیر کن و مدیران دیگر فستیوال ها... دل نگران موقعیت و شرایط سینماگران ایرانی نبودید؟
نه آقای کسلیک رفتار امسال شما زیر عنوان دفاع از آزادی بیان حسابگرایانه و منطبق با سیاست دولت آلمان در برخورد با ج. اسلامی بود. هم خودتان را مدافع آزادی بیان ،مخالف سانسور و خفقان نشان می دهید وهم پروپاکاندا فیلم«نامه به رئیس جمهور (احمدی نژاد)» را وارد برنامه (برلیناله ۲۰۱۰) می کنید و هم فیلم صادراتی حکومتی را رشد می دهید وخرس باران! می کنید. اما نظام پوسیده جمهوری اسلامی وهمه باند ها ودسته جاتش که دستانشان به خون مبارزان آلوده است، محکوم به فنا هستند. آرایشگران این جانیان با اهدای دهها خرس، شیر، وپلنگ و نخل قادر نخواهند بوداین نظام را از سرنوشت محتوم خود برهانند.
با تقدیم احترام
کانون سینماگران ایران در تبعید،
سینمای آزاد، نشریه سینمایی فارسی زبان در تبعید
همبستگی ها:
نام ها به ترتیب وصول امضاء ها تنظیم شده است.
کلوب فیلمسازان ایرانی واروپایی ( ( sief
و
بهرام رحمانی (نویسنده،روزنامه نگار، عضو هیات دبیران کانون نویسندگان ایران در تبعید)* سایه سعیدی سیرجانی (حقوقدان)* بهروز سورن (مدیر سایت و وبلوگ گزارشگران)* مهرانگیز دابویی (مستند ساز)* عباس سماکار (فعال سیاسی، نویسنده ،برنامه ساز تلویزیون کوموله)* نسرین بهجو (مدیر کانون فرهنگی پیوند)* رضا دابویی (عکاس/ مدیر فیلمبرداری)* علی وکیلی (فعال سیاسی /اجتماعی)* فرهاد مجد آبادی (کارگردان و بازیگر تئاتر و سینما)* کمال حسینی (عکاس .فیلمبردار. بازیگر)* غزاله نصیبی (حقوقدان)* لیلا قبادی (نویسنده. مستند ساز)* حسین افصحی (نویسنده. کارگردان) مینا زرین (زندانی سیاسی سابق، فعال سیاسی)* نسرین امیر صدقی (ژورنالیست)* داریوش شیروانی (فیلمساز، آهنگساز)* جمیله ندایی (فیلمساز فمینیست)* مرتضا مجتهدی (عکاس. فیلمبردار)* پروانه بکاء (ژورنالیست)* جابر کلیبی (فعال سیاسی)* پروانه قاسمی (فعال جنبش زنان )* پروانه سلطانی (کارگردان. بازیگر.) * یوسف اکرمی (فیلمساز)* سارا اکرمی (فعال حقوق بشر)* بصیر نصیبی (سردبیر مجله سینمای آزاد) .
نشانی ما
Cinemaye-azad@t-online.de
Cinema_tabid@yahoo.de
زیر نویس
*توجه کنید ده نمکی حزب الهی مبتذل ساز دار ودسته احمدی نژآد چگونه از فرهادی ستایش میکند:
«میخواهم اگر سیمرغی بردم آن را به یک فیلم خوب هدیه بدهم. «جدایی نادر از سیمین» فیلم خیلی خوبی بود. .. پیام اخلاقی قصه و تکنیک ساخت فیلم خیلی خوب بود. فکر میکنم یکی از اخلاقیترین فیلمهایی بود که در این سالها در سینمای ایران ساخته شده است»
وبازیگر تواب بد نام محمد رضا شریفی نیا در وصف اصغر فرهادی وبازیگران فیلمش شعر سروده است:
«چقدر اصغر فرهادی بودن خوب است.
چقدر اصغر فرهادی خوب مینویسد.
چقدر زندگی را خوب میشناسد.
و چقدر ارتباط آدمها را خوب میفهمد.*
چقدر لیلا حاتمی را دوست دارم.
چقدر نگاهش خوب است.
چقدر شهاب حسینی خوب است.
چقدر غیرت خوبی دارد.
چقدر تعصب خوبی دارد.
چقدر پیمان معادی خوب است.
چقدر مرز راست و دروغ را خوب بازی میکند.
چقدر پایبند است.
و چقدر از کیان خانوادهاش درست محافظت میکند.
و چقدر عاشق است.
عاشق پدر
عاشق زن
و دخترش.
و چقدر زنش را دوست دارد. *
چقدر بابک کریمی قاضی پرونده خوب است.
چقدر مرز حق و باطل را درست میبیند.
چقدر در مقابل همه بیقانونیها قانومند عمل میکند.
چقدر با خونسردی تمام، همه چیز را رتق و فتق میکند.
چقدر مریلا زارعی خوب است.
چقدر دلش میخواهد معلم باقی بماند.
و چقدر دلش میخواهد که خودش را حفظ کند.
چقدر ساره بیات خوب است.
چقدر به آرمانش تکیه دارد.
و بالاخره چقدر اصغر فرهادی بودن خوب است.
و چقدر اصغر فرهادی همه چیز را درست روایت میکند.
دین را، مذهب را
و من چقدر دلم میخواهد که در کمال احترام؛
دست اصغر فرهادی را ببوسم و ده سیمرغ جشنواره را بالای سرش به پرواز در آورم»
در آستانهی "روز جهانی مبارزه با سانسور در اینترنت"
رویای "اینترنت بدون سانسور" دورتر میشود
«آقایان اریک اشمیت، استیو بالمر و خانم کارول بارتز، روسای محترم شرکتهای گوگل، مایکروسافت و یاهو!
ما این نامه را به نمایندگی از سازمان "گزارشگران بدون مرز" و "عفو بینالملل" دربارهی روز ۱۲ مارس ۲۰۰۹ که روز جهانی مبارزه با سانسور اینترنتی است مینویسیم. روز جهانی مبارزه با سانسور اینترنتی روزی برای پاسداشت و ترویج اینترنت آزاد به عنوان پنجرهای باز به روی جهان است و روزی برای مقابله با حملاتی که چرخش آزاد اطلاعات را نشانه گرفته است. به پاس اهمیت آزادی بیان و اطلاعات، ما از شما درخواست میکنیم که هیچ یک از جستوجوگرها یا پلاتفرمهای وبلاگنویسی تحت مدیریت خود را در این روز در هیچ کجای جهان فیلتر نکنید.
شرکتهای شما بر اساس ایدهی پلاتفرمهای آزاد برای تعامل، ارتباط، گسترش و تبادل ایدهها شکل گرفته است. با این حال، این اهداف شرکتهای شما برای میلیونها نفر از کاربران اینترنتی که در کشورهایی زندگی میکنند که آزادی بیان، خلاقیت و ایدههای نو مورد احترام نیست یا تضمین نمیشود، و یا همچنان دستنیافتنی است و محقق نشده است...
سازمان "گزارشگران بدون مرز" و "عفو بینالملل" از شما میخواهند که روز ۱۲ مارس را به عنوان روزی برای حق دسترسی آزاد و بیمحدودیت و سانسور به اینترنت برای همه جهانیان بدانید و به ایدهی واقعی اینترنت جهانی آزاد – حتا اگر فقط برای یک روز باشد- جامهی عمل بپوشانید. این حرکت نمادین به همه جهانیان این پیام را خواهد رساند که سانسور اینترنت و محتوای آنلاین تنها راه جلو رفتن نیست و محکوم به شکست است.»
این پاراگرافها بخشهایی از نامهی مشهور دو سازمان "گزارشگران بدون مرز" و "عفو بینالملل" به مهمترین شرکتهای اینترنتی جهان در سال ۲۰۰۹ بود که مقدمهای شد برای تعیین "روز جهانی مبارزه با سانسور در اینترنت" که حالا هر سال در ۱۲ مارس جشن گرفته میشود.
سانسور اینترنت در کشورهای با محدودیت آزادی بیان
محدودیت دسترسی به اینترنت آزاد و چرخش آزاد اطلاعات، هنوز مشکل بزرگی در برخی کشورهای جهان است. در آخرین گزارش "سازمان گزارشگران بدون مرز" در ۱۲ مارس ۲۰۱۰، لیستی از کشورهای "دشمن اینترنت" منتشر شد.
گزارش منتشرهی این سازمان بزرگترین دشمنان اینترنت را کشورهای عربستان سعودی، برمه، چین، کره شمالی، کوبا، ایران، سوریه، ازبکستان، تونس، ترکمنستان و ویتنام معرفی میکند.
وضعیت دسترسی به اینترنت و محدودیت و فیلترینگ اما در همهی این کشورها یکسان نیست. کره شمالی، کوبا، ترکمنستان و برمه بدترین وضعیت را دارند و عملا خود را از سیستم شبکهی جهانی اینترنت جدا کردهاند. دسترسی به اینترنت در این کشورها بسیار محدود و گزینشی و هزینهی استفاده از اینترنت بسیار بالاست.
"گزارشگران بدون مرز" میگوید که شدت فیلترینگ در عربستان سعودی و ازبکستان چنان بالا است که بسیاری از کاربران اینترنت در این دو کشور، با خودسانسوری شدید دست به گریبان هستند و جرات انتقاد ندارند. از سوی دیگر، کشور چین پیشرفتهترین و پیچیدهترین سیستم فیلترینگ را دارد و ردیابی کاربران مخالف در اینترنت را دقیقتر از سایر کشورهای دشمن آزادی بیان در اینترنت انجام میدهد. چین اکنون سالهاست که به "پدر فیلترینگ" در جهان مشهور است.
آخرین گزارش "گزارشگران بدون مرز" میگوید که کاربران اینترنت در ایران، بیشتر و سازمانیافتهتر از سایر کشورها از اینترنت، به عنوان رسانهی جایگزین استفاده میکنند و اینترنت، سازماندهندهی فعالیتهای جنبشی اعتراضی آنها در جهان واقعی است.
آیا سانسور اینترنت مختص کشورهای دیکتاتوری است؟
حرف از سانسور محتوای اینترنت که میشود، نام همان چند کشور "دشمن اینترنت" در ذهن بسیاری از کاربران فضای مجازی تداعی میشود. اما حقیقت این است که کشورهای بسیار دیگری هم، اگرچه نه با شدت بزرگترین دشمنان اینترنت، دست به سانسور محتوای آنلاین و محدودیت دسترسی کاربران به این اطلاعات میزنند.
در تحقیقی که بر روی صد کشور جهان انجام داده، به این نتیجه رسیده است که سانسور و فیلترینگ در بسیاری از کشورهای دیگر جهان هم تا حدی صورت میگیرد. این نهاد میگوید در کشورهای بسیاری از جمله برزیل، ایالات متحدهی آمریکا، کانادا، شیلی، مجارستان، لهستان، ایرلند، الجزیره، مراکش، اسپانیا، آلمان و هند اینترنت و آزادی دسترسی به اطلاعات "تا حدودی" محدود شده و فیلتر میشود.
"اپن نت اینیشیتیو" مهمترین محتوایی را که با سانسور دولتی از سوی بیشتر کشورهای دموکرات روبرو است، اطلاعات نظامی و دولتی و حفظ امنیت ملی و در مواردی مقابله با پورنوگرافی، به ویژه پورنوگرافی کودکان معرفی میکند. "گزارشگران بدون مرز" هم میگوید: «به نام مبارزه با پونوگرافی کودکان یا مبارزه با نقض حقوق مولف، کشورهای غربی قوانینی برای اعمال محدودیت بر اینترنت و حق دسترسی آزاد به اطلاعات اعمال میکنند.»
کشورهای دیگری هم هستند که فیلترینگ و سانسور محتوای اینترنت در آنها از "تا حدودی" و از اطلاعات نظامی و دولتی و پورنوگرافی کودکان فراتر است، اما با اینحال وضعیت فیلترینگ در آنها به شدت بزرگترین دشمنان اینترنت نیست. "گزارشگران بدون مرز" کشورهایی چون روسیه، استرالیا، امارات متحدهی عربی و ترکیه را از جمله این کشورها معرفی میکند.
تحقق رؤیای "اینترنت بدون سانسور"
سازمان "اپن نت اینیشیتیو" اعلام میکند که با صراحت میتواند بگوید هیچ کشوری نیست که از گردش آزاد اطلاعات در اینترنت رضایت کامل داشته باشد و احساس نگرانی نکند. این نگرانی باعث شده است که تعداد کشورهایی که رو به فیلترینگ محتوای اینترنت میروند هر سال بیشتر شود. کشورهای اندکی در جهان باقی ماندهاند که اینترنت بی هیچ سانسوری در اختیار همه کاربران است و دولتهای این کشورها برنامهای برای اعمال محدودیت دربارهی آزادی اینترنت ندارند.
برخلاف آنچه شاید در ذهن خیلی از کاربران باشد، کشورهایی که داعیه و تجربهی سالها دموکراسی را دارند، حضور چشمگیری در لیست کمتعداد آنها که رویای اینترنت بیسانسور را محقق کردهاند، ندارند.از میان کشورهای بدون سانسور اینترنت میتوان به مغولستان، ماداگاسکار، آنگولا، کنگو، کاستاریکا، مکزیک و بوسنی اشاره کرد. نام هیچ کشور عضو اتحادیه اروپا در لیست کشورهای با دسترسی به اینترنت کاملا بی سانسور به چشم نمیخورد.
البته "اپن نت اینیشتیو" تاکید میکند که دسترسی به اینترنت در این کشورها چندان رایج و همگانی نیست و کاربران اینترنتی از اینترنت به عنوان رسانهی جایگزین و فضای انتقاد زیاد استفاده نمیکنند. در غیر این صورت شاید نام این کشورها هم در میان سانسورکنندگان اینترنت بود.
محتوای سانسورشده به روایت آمار
"سیاست" به مفهوم کلی خود بزرگترین قربانی سانسور در اینترنت است. تحقیقات و بررسیها میگوید که ۱۹ درصد محتوای مواجه با فیلترینگ در اینترنت، سیاست و انتقادهای سیاسی است. این در حالی است که فقط محتوای "وبلاگها" به طور کلی با ۲۰ درصد سانسور، بالاتر از سیاست جا میگیرند.
وبسایتها و اطلاعات و اخبار سازمانهای غیردولتی معترض با ۹ درصد از مجموع سانسورهای اینترنتی، در رده سوم جا میگیرد. محتوای رسانههای مستقل و تجارتهای شخصی نیز با ۶ درصد سانسور در اینترنت روبرو هستند. از دیگر حوزهها و مقولههایی که در کشورهای گوناگون اسیر فیلترینگ میشود میتوان به اخبار گروههای کارگری، سازمان غیردولتی منطقهای، سازمانهای غیردولتی بینالمللی، رسانههای دولتی و اخبار آکادمیک اشاره کرد. یک درصد کل محتوای سانسور شده در اینترنت هم، اخبار و اطلاعات نظامی است.
کمتر کشوری است که تنها یکی از موضوعات بالا را مشمول فیلتر قرار دهد. بیشتر کشورها دسترسی به اطلاعات در حوزههای مختلف را سانسور میکنند. نتایج گزارشهای مختلف همچنین نشان میدهد که تخمین دقیق این که چند نفر در کشورهای مختلف در نهادهای فیلترینگ و اعمال سانسور مشغول به کار هستند، بسیار دشوار است و فیلترینگ روز به روز ماشینیتر، مجهزتر و بینیاز از حضور نیروهای انسانی میشود.
فرناز سیفی
تحریریه: علی امینی
دولت اوباما علاقهای به اقدام نظامی یکجانبه در لیبی ندارد
مقامهای ایالات متحده آمریکا معتقدند که اقدام یکسویه این کشور علیه دیکتاتور لیبی پیامدهای غیر قابل پیشبینی و مخربی در بر خواهد داشت. وزیر خارجه آمریکا، پنجشنبه (۱۰ مارس/ ۱۹ اسفند) به وقت محلی در نشستی با حضور نمایندگان پارلمان به این موضوع اشاره کرد. به گفته هیلاری کلینتون، شرایط بینالمللی برای اقدام نظامی آمریکا علیه رژیم قذافی مناسب نیست.
کلینتون یادآور شد که آمریکا و متحدانش در حال رایزنی در مورد گزینههای مختلفی از جمله ایجاد منطقه پرواز ممنوع بر فراز لیبی هستند. او در عین حال تأکید کرد که ایجاد منطقه پرواز ممنوع در مورد اسلوبودان میلوشویچ در جنگ بالکان، یا صدام حسین در عراق تأثیر چندانی نداشت.
وزیر خارجه آمریکا در مورد تلاشهای بینالمللی گفت: «تعیین تکلیف کار دشواری نیست اما در هنگام عمل همه از آمریکا میخواهند که دست به کار شود». به اعتقاد کلینتون، در چنین شرایطی «اگر اتفاق ناخوشایندی رخ دهد»، عواقب آن متوجه ایالات متحده خواهد بود.
نامهی مشترک سارکوزی و کامرون
خبرگزاری آسوشیتد پرس از لندن گزارش میدهد که سران دولت در بریتانیا و فرانسه خواستار کنارهگیری رهبر دیکتاتور لیبی شدهاند. دیوید کامرون، نخستوزیر بریتانیا و نیکولا سارکوزی، رئیسجمهور فرانسه از اتحادیه اروپا خواستهاند که از مخالفان حکومت لیبی حمایت کند.
آنان پنجشنبه در نامهای مشترک خطاب به هرمان فن رومپوی، ریاست اتحادیه اروپا، و دیگر سران کشورهای اروپایی، قذافی را منشأ «تداوم غیرقابل قبول خشونت و سرکوب» دانستند. به اعتقاد این دو، در صورتی که مردم لیبی به «حقوق اساسی خود برسند»، اروپا باید آمادگی پشتیبانی از آنان را داشته باشد. در این نامه بر لزوم تلاش اروپا برای فراهمکردن مقدمات منطقهی پرواز ممنوع بر فراز لیبی تأکید شده است.
فرانسه نخستین کشوریست که شورای انقلابیون لیبی را به رسمیت شناخته است. رئیسان دولت فرانسه و بریتانیا در نامهی مشترک خود همچنین خواستار به رسمیت شناختهشدن مخالفان دولت لیبی بهعنوان «طرف رسمی گفتوگوهای سیاسی» شدهاند.
در حالی که فشارهای بینالمللی برای کنارهگیری قذافی روز به روز بیشتر میشوند، حکومت دیکتاتوری لیبی "پیروزی" را نزدیک میبیند. سیفالاسلام، یکی از پسران معمر قذافی، پنجشنبه با تأکید بر این موضوع، اعلام کرد که نیروهای وفادار به حکومت دو شهر مهم در شرق کشور را از انقلابیون باز پس گرفتهاند.
آژانس اطلاعات دفاعی آمریکا نیز به مجلس سنا گزارش داده که توازن قوا در لیبی در حال تغییر به سود حکومت این کشور است؛ حکومتی که نیروهای وفادار به آن «تا دندان به سلاحهای روسی مسلحاند». این درحالی است که روسیه اعلام کرده، فروش تسلیحات به قذافی پیشتر متوقف شده است.
دهها کشته در زلزلهی ژاپن
امواج آب ساحل شرقی جزیرهی هونشو در ژاپن را درنوردیدند. قایقها به ساحل آمدند و خودروها بر روی آب شناور شدند. گزارشهای نخستین از کشتهشدن دستکم ۶۰ نفر و مجروحشدن بسیاری دیگر حکایت میکنند. یوکیو ادانو، سخنگوی کابینهی ژاپن، زمینلرزهی ظهر جمعه (به وقت محلی) در ژاپن را به احتمال شدیدترین زلزله در تاریخ این کشور خوانده است.
ببینید: تصاویری از زلزله و سونامی مهیب در ژاپن
به گزارش خبرگزاری ژاپنی کیودو، موجهای ۱۰ متری سونامی به سواحل شهر سندای که حدود ۱۴۰ کیلومتر با مرکز زلزله فاصله دارد، رسیدهاند. تصاویر هوایی از فراز شهرهای آسیبدیده، کشتیها، کامیونها و خودروهایی را نشان میدهند که سوار بر امواج آب در خیابانهای شهرها حرکت میکنند. مقامهای محلی از مردم این مناطق خواستهاند که خود را به مکانهای مرتفع یا طبقات بالایی ساختمانها برسانند. در مورد تداوم سونامی یا پسلرزههای قوی هشدار داده شده است.
«خسارتهای سنگین»
کابینهی ژاپن با هدایت نائوتو کان، نخستوزیر این کشور، نشست اضطراری تشکیل داد؛ وزارت دفاع ۸ جنگنده را به پرواز درآورد تا تصاویری دقیق برای برآورد خسارتها تهیه شوند. نخستوزیر ژاپن با اشاره به «خسارتهای سنگین» گفت که از هیچ اقدامی برای تحدید خسارت دریغ نمیشود. او خود در رأس ستاد بحران بر روند امداد نظارت میکند. ۹۰۰ نیروی پلیس نیز به مناطق آسیبدیدهی شمال شرق گسیل داده شدهاند.
همچنین خبرهایی از گسترش دامنهی خسارتها در دیگر مناطق ژاپن منتشر شدهاند. بنا بر این اخبار، یک پالایشگاه نفت در نزدیکی توکیو طعمهی حریق شده و ۸ شهروند ژاپنی بر اثر رانش زمین در منطقهی فوکوشیما مفقود شدهاند. این منطقه چهارشنبهی گذشته هم زلزلهای به بزرگی ۲/ ۷ درجه در مقیاس امواج درونی زمین (ریشتر) را تجربه کرد؛ زلزلهای که خسارت چندانی بر جای نگذاشت.
در مناطق گستردهای از این کشور پرواز هواپیماها و حرکت قطارها به حالت تعلیق درآمدهاند.در بسیاری از مناطق توکیو، پایتخت ژاپن که ۴۰۰ کیلومتر با مرکز زلزله فاصله دارد، آتشسوزی رخ داده و برق بیش از ۴ میلیون خانواده نیز قطع شده است.
افزون بر این فرودگاه ناریتا تعطیل و تخلیه شده، قطاهای مترو حرکت نمیکنند و قطارهای سریعالسیر نیز متوقف شدهاند. به گزارش مقامهای آتشنشانی، بر اثر فرو ریختن سقف در مراسمی با حضور ۶۰۰ نفر، شماری از شرکتکنندگان مجروح شدند.
به گزارش منابع داخلی در ژاپن، زلزلهی امروز (جمعه - ۱۱ مارس/ ۲۰ اسفند) در ساعت ۱۴ و ۴۶ دقیقهی به وقت محلی و در ۸۰ کیلومتری ساحل شرقی این کشور رخ داده است. مرکز این زمینلرزه در عمق ۱۰ کیلومتری بستر اقیانوس اعلام شده است.
این زلزله حجم عظیمی از آب را روانهی مناطق ساحلی کرده است. مقامهای ژاپنی در مورد سونامیای هشدار میدهند که ارتفاع امواج آب در آن به ۶ متر میرسد. برخی منابع دیگر ارتفاع امواج آب را تا ۱۰ متر برآورد کردهاند. در روسیه، فیلیپین، تایوان و جزایر ماریانا (در غرب اقیانوس آرام) هم زنگ هشدار سونامی به صدا درآمده است. نیروی دریایی ژاپن چند شناور خود را راهی مناطق آسیبدیده کرده است.
هنوز خبری در مورد آسیبدیدگی احتمالی تأسیسات هستهای ژاپن مخابره نشده است. ۵ رآکتور هستهای این کشور در هنگام زلزله به صورت خودکار از مدار خارج شدند.
سران اتحادیه اروپا خواستار کنارهگیری قذافی از قدرت شدند
نشست ویژهی اتحادیهی اروپا به مناسبت درگیریهای خونین بین نیروهای مخالف و طرفدار قذافی صبح روز جمعه (۱۱ مارس/ ۲۰ اسفند) در بروکسل آغاز شد. آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان در رابطه با خواست اعضای این اتحادیه در مورد کنارهگیری قذافی گفت: «کسی که علیه مردم خود بجنگد، طرف گفتوگوی اتحادیهی اروپا نیست.»
خانم مرکل یادآور شد که دولتهای عضو اتحادیه اروپا باید از همهی امکانات برای «پایان دادن به رنج و درد مردم لیبی» استفاده کنند. در طرح نخستین بیانیهای که قرار است در پایان نشست ویژه صادر شود، آمده است: «سرهنگ قذافی باید از قدرت کنارهگیری کند.»
هشدار در مورد تصمیمهای شتابزده
آنگلا مرکل در این نشست تأکید کرد که اتحادیهی اروپا از همهی امکانات خود برای اعمال تحریمهای مالی و اقتصادی در جهت منزوی کردن دولت قذافی استفاده خواهد کرد. صدراعظم آلمان بدون آنکه به مسئلهی بحثانگیز اعمال منطقهی "پرواز ممنوع" بر فراز ليبی اشارهکند، نگرانی خود را در مورد "اتخاذ تصمیم شتابزده از سوی اعضای اتحادیه اروپا در مورد اقدامات مربوط به رویدادهای لیبی" ابراز کرد.
خانم مرکل به هشدار گفت: «برای اینکه این اقدامات به سرانجامی منطقی بیانجامند، باید آنها را دقیقاً مورد بررسی قرار داد.» اتحادیه اروپا همچنین اعلام کرد که روابط خود را با لیبی قطع میکند.
موضع متفاوت فرانسه و بریتانیا
سران کشورهای فرانسه و بریتانیا پیش از شرکت در این نشست، خواستار "اعمال فشار نظامی" علیه معمر قذافی شدند. ديويد کامرون، نخست وزیر بريتانيا در این رابطه گفت: «ما باید همهی امکانات را در نظر بگیریم و برای پیادهکردن آنها آماده باشیم.»
نيکلا سارکوزی، رئيس جمهوری فرانسه نیز تأکید کرد: «ما برای انجام هرگونه اقدام هدفمند و دفاعی آمادهایم.» او ضمن توضیح دربارهی چگونگی این اقدامات گفت که اتحادیهاروپا باید امکان دفاع در برابر حملات جتهای جنگی یا استفاده از تسلیحات شیمیایی از سوی دولت لیبی را نیز در نظر بگیرد. رئیس جمهوری فرانسه همزمان امکان انجام اقدامات نظامی بدون تصمیم سازمان ملل و تأئید کشورهای عضو "اتحادیهی عرب" را منتفی دانست.
مقامات ناتو موافقت "اتحادیه عرب" را برای انجام عملیات نظامی علیه لیبی شرط اصلی اعلام کردهاند. سوریه و الجزیره، از اعضای "اتحادیهی عرب"، مخالف دخالت نظامی ناتو در امور لیبیاند. یکی از موضوعهای مورد بحث در نشست اعضای "اتحادیهی عرب" در روز شنبه (۱۲ مارس) موضعگیری در برابر "شورای ملی ليبی" و درگیریهای خونین در این کشور است.
ديويد کامرون و نيکلا سارکوزی، پیشتر در نامهی مشترکی خطاب به رئيس شورای اتحاديهی اروپا، خواستار کمک به مخالفان معمر قذافی و اعمال منطقهی پرواز ممنوع بر فراز ليبی شده بودند.
نماینده "شورای ملی ليبی" در وزارت خارجه آلمان
اتحادیهی اروپا، همچنین خواست رئيس جمهوری فرانسه در مورد به رسمیت شناختن "شورای ملی ليبی" را رد کرد. این شورا که در شرق لیبی در شهر بنغازی تشکیل شده، بارها از کشورهای غربی خواسته است، به عنوان "دولت رسمی" لیبی به رسمیت شناخته شود. وزیر امور خارجهی آلمان، گیدو وستروله، روز پنجشنبه (۱۰ مارس)، اعلام کرده بود، در مورد این که آیا "شورای ملی لیبی"، نمایندهی همهی گروههای اپوزیسیون در این کشور است، تردید دارد.
روز جمعه یک مقام ارشد وزارت خارجه آلمان نمایندهی روابط خارجی "شورای ملی لیبی" را به حضور پذیرفت.
وزارت خارجه آلمان اعلام کرد که روز جمعه (۱۱ مارس) ملاقاتی با علی عزیز العیسوی، "وزیر خارجه" شورای ملی لیبی در برلین صورت گرفته است. مقامات آلمان در گفتوگوهای خود به این امر اشاره کردهاند که دولت جدید لیبی باید برآمده از انتخابات و نمایندهی طیفهای گوناگون باشد.
کودکان سرباز در خدمت معمر قذافی
بر اساس گزارشی که به سازمان ملل رسیده، معمر قذافی در مبارزه علیه مخالفان خود از کودکان آفریقایی سربازگیری کرده است.
مارکسی مارکادو، سخنگوی یونیسف در ژنو، در گفتوگو با خبرگزاری آسوشیتدپرس این اقدام را "جنایت جنگی" دانست. وی ابراز نگرانی کرد که این کودکان آفریقایی میتوانند در کنار مزدورانی که قذافی وارد صحنهی جنگ کرده، علیه نیروهای اپوزیسیون لیبی به خدمت گرفته شوند.
گفته میشود، معمر قذافی حدود ۵۰ هزار مزدور از کشورهای چاد، نیجر و منطقه دارفور در سودان را به خدمت گرفته است. به گزارش خبرگزاریها، به هر یک از این مزدوران یک هزار دلار در روز پرداخت میشود.
نهادسازی مضاعف سپاه پاسداران برای «جنگهای سایبری»
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، علاوه بر تسلط بر همه زیرساختهای ارتباطی و شبکههای اطلاعاتی ایران، مسئولیت مستقیم هدایت و مدیریت «جنگهای سایبری» را بر عهده گرفته است. جمهوری اسلامی در تلاش است تا با نهادسازی مضاعف، به مقابله تهدیداتی برود که منشا آن فضای سایبر است و ساختارهای فرسوده و منافع آن را هدف قرار داده است.
در تازهترین اخبار اعلام شده پیرامون این موضوع، سردار غلامرضا جلالی، رئیس سازمان پدافند غیرعامل کشور، از راهاندازی «قرارگاه جنگ سایبری جمهوری اسلامی» در آینده نزدیک خبر داد. قرارگاه واژهای است که برای واحدهای گوناگون سپاه پاسداران به کار میرود، اما تفاوت این قرارگاه نورس با نمونههای پیشین آن در این است که نگاه آن و فعالیتهایش معطوف به جنگهای نوین است که در آن اینترنت، شبکههای مخابراتی و زیرساختهای ارتباطی نقش محوری دارند و از اهداف کلیدی هم محسوب میشوند.
سخنان این مقام ارشد سپاه، در حاشیه همایش «پایداری ملی و دفاع غیرعامل» و اندکی پس از ابلاغ «سیاستهای دفاع سایبری» توسط رهبر ایران بیان شد. خبر مربوط به تصویب و ابلاغ این سیاستها توسط رهبر ایران، پس از چند ساعت از روی خروجی خبرگزاری فارس حذف شد و تا لحظه نگارش این گزارش، هیچگونه توضیحی درباره علل احتمالی این اقدام ارائه نشده است.
آنطور که در متن خبر ابلاغ «سیاستهای دفاع سایبری» آمده بود، این سیاستها از سوی مجمع تشخیص مصلحت برای تایید به دفتر آیتالله خامنهای، رهبر ایران، ارسال شده است. جزئیات این سیاستها هنوز منتشر نشده و سردار جلالی، تنها در گفتوگویی کوتاه با وبسایت بولتننیوز، پایگاه افراطگرایان وابسته به سپاه و حامی دولت گفته است «کشور ما همواره در معرض تهدیدی همهجانبه و فنآورانه در حوزه های مختلف است» و این اقدامات برای «به حداقل رساندن آسیبپذیریها در شرایط جنگ و بحران» انجام میشود.
استاکسنت و حملات گسترده ناشناس، عوامل تحرکات سایبری سپاه
استاکسنت، کرمی کامپیوتری است که بنا به برخی اطلاعات منتشر شده، توسط سیستمهای اطلاعاتی غربی برای آسیب رساندن به تاسیسات هستهای ایران طراحی شده و شواهد نشانگر ضربات ویرانگر آن بر زنجیره سانتریفیوژهایی است که برای غنیسازی اورانیوم به کار میروند.
به نظر میرسد به همین خاطر است که سردار جلالی در اینباره میگوید: «در حوزه فاوا (فنآوری اطلاعات و ارتباطات) ما نمیتوانیم از کشورهای خارجی کمک بگیریم و به عنوان مثال ویروس استاکسنت در بستر نرمافزار زیمنس که یک شرکت آلمانی است وارد کشور شد و این نشان میدهد ما باید از دانشمندان ایرانی برای مبارزه با این ویروسها استفاده کنیم.»
اما تجربیات گذشته نشان میدهد که تکیه دولت ایران بر نیروهای داخلی در حوزه فنآوریهای نوین، عملا غیرممکن است. نیروهای حکومت اگرچه شعار استقلال سر میدهند، اما مهمترین وبسایتهای خود را با تکیه بر سرورهای معتبر و امن خارجی میگردانند و حتی از تکنولوژیهای نرمافزاری و سختافزاری کمپانیهایی نظیر زیمنس، برای رهگیری مخالفان و مقابله با اقدامات آنان بهره میبرند.
سخنان سردار جلالی هم بدون اشاره مستقیم به آسیبها، همین نکات را تایید میکند: «این ویروس باعث شد انسجامی در حوزه سایبری کشور ایجاد شود و با هماهنگی سازمان پدافند غیرعامل، وزارت اطلاعات و مخابرات، دورههای آموزشی مقابله با ویروس استاکس نت برای حوزههای مربوطه برگزار شد.»
این در حالی است که ویروس استاکسنت با تاثیرگذاری بر کنترلرهای برنامهپذیر، ضربات ویرانگر خود بر تاسیسات هستهای ایران را وارد کرده و اگر قرار باشد در آینده حملهای صورت گیرد، با توجه به نیازهای روز و از طریق متدهای متفاوت انجام خواهد شد. ویروس استاکسنت توسط تیمهای فنی و امنیتی طراحی شد، اما توزیع گسترده آن که بنا به برخی گزارشها بیش از ۶۰ هزار سیستم کامپوتری را آلوده کرده است، از طریق مهندسی اجتماعی و بهرهگیری از ضعفهای امنیتی کارکنان این تاسیسات انجام شده است.
سردار جلالی از ارائه هرگونه توضیحی پیرامون میزان خسارتهای وارد شده توسط این کرم کامپیوتری سر باز زد و این مساله را «خواست دشمنان» ملت ایران دانست.
حملات گسترده گروه ناشناس به وبسایتهای دولتی و حامی حکومت نیز در اتخاذ چنین تصمیماتی بیتاثیر نبود. این نخستین بار بود که منافع سایبری سپاه، توسط هکرهای بینالمللی هدف حملات گسترده قرار گرفت و در واکنش به این اقدامات، سپاه تلاش کرد تا آنها را «وابسته به آمریکا، انگلیس و صهیونیستها» نشان دهد، اما در پس پردههای اطلاعاتی و امنیتی، تلاش میکند تا اقداماتی سازمانیافته برای مقابله با آنها انجام دهد.
تمام زیرساخت ارتباطات ایران، اگرچه در انحصار سپاه پاسداران است، اما مبتنی بر تجهیزاتی است که توسط کمپانیهای خارجی تولید میشود و این مدیریت دفاع و حمله در حوزه ارتباطات آنلاین را بسیار دشوار خواهد کرد.
تاسیس پی در پی نهادهای سایبری و ابهام درباره کارآمدی
تاسیس «قرارگاه جنگهای سایبری» نخستین اقدام جمهوری اسلامی برای مقابله با تهدیدات سایبری نیست. تهدیداتی که به زعم مقامات دولتی از زمان انتخابات ریاستجمهوری و اعتراضات گسترده پساانتخاباتی آغاز شد و برای سدسازی در برابر تغییراتی که رسانههای نوین میتوانند تحمیل یا تسریع کنند، تا کنون نهادهای دیگری همچون معاونت پدافند سایبری سپاه، ارتش سایبری ایران، مرکز بررسی جرایم سازمانیافته سایبری و پلیس امنیت فضای تبادل اطلاعات (فتا) تاسیس شده است.
نگاه امنیتی سپاهیها به اینترنت و فضای مجازی و تلاش برای محاصره اکتیویستهای سایبری با بمباران اطلاعاتی فضای مجازی با «محتوای ارزشی» و عملیات سنگین روانی علیه مخالفان که با محوریت ارعاب و تهدید همگانی انجام میشود، از دیگر اقداماتی است که از زمان انتخابات در دستور کار حکومت قرار گرفته و با این حال، به نظر میرسد چندان از حجم «آسیبپذیریها» نکاسته است.
نهادهای خردهپایی هم در این میان ظهور کردهاند که برخی از آنها، از جمله «شورای هماهنگی فعالان سایبری انقلاب اسلامی» طبق عادت مالوف، به رغم وابستگی آشکار به سپاه پاسداران، خود را خودجوش میخوانند. در کنار همه این نهادها، «تیمهای رصدی» و مراکز مانیتورینگ (دیدهبانی) فعالیتهای کاربران آنلاین هم سخت مشغول به کارند.
دعوت رسمی سپاه از «هکرهای انقلابی»
به موازات انتشار گسترده خبرهای مرتبط با عملیات گوناگون ارتش سایبری ایران، خبرهایی هم درباره تلاشهای سپاه برای جذب هکرها و متخصصان امنیتی با حقوق و مزایای چشمگیر منتشر شد. حتی برخی از منابع خبری گفتهاند که سپاه تلاش میکند تا هکرهای زبدهای که حاضر به همکاری نیستند را با تهدید به پیگیری دیگر «جرایم سایبری» آنها، وادار به همکاری کند.
اما این نخستین باری است که یک مقام رسمی سپاه پاسداران، از هکرها دعوت کرده است تا به «قرارگاه جنگهای سایبری» بپیوندند. به نظر میرسد بهرغم تاسیس نهادهای گوناگون و صرف بودجههای هنگفت برای پروژههایی که پسوند «سایبری» را یدک میکشند، سپاه همچنان از کمبود نیروهای متخصص در رنج است.
سردار غلامرضا جلالی، در اینباره گفت: «در خصوص بحث سایبر ما از حضور فعال هکرهایی که با حسن نیت و فعالیت انقلابی بخواهند در راستای اهداف جمهوری اسلامی فعالیت کنند استقبال می کنیم.» او در کنار نشان دادن این آغوش باز برای «هکرهای انقلابی»، خط و نشانی هم برای دیگران کشید: «به آن دسته از هکرهایی که با اهداف پلید میخواهند به مردم ضربه بزنند هشدار میدهیم که فعالیتهای آنان را رصد میکنیم و به شدت با آنان برخورد می کنیم.»
احسان نوروزی
تحریریه: یلدا کیانی
بنیاد عبدالرحمن برومند
بنیاد برای بزرگداشت یکصدسالگی روز جهانی زن، ترجمۀ چهار مقالۀ مهم دیگر را در باب حقوق زن منتشر میکند تا در اختیار فعالان ایرانی حقوق زن قرار گیرد. این چهار مقاله به موضوع حساس فرهنگ، سنت و سیاست : ابزاری برای نقض حقوق بشر زنان، می پردازند
دو سال پیش، در هشتم مارس سال ٢٠٠٩ میلادی ، بنیاد عبدالرحمن برومند برای بزرگداشت روز زن و ادای احترام به مبارزات درخشان زنان ایران، ترجمۀ سه مقاله در بارۀ تاریخ حرکت زنان را برای احقاق حقوق انسانیشان در سطح بینالمللی، به زنان ایران تقدیم کرد. نویسندگان این مقالهها، شارلوت بانچ، الیزابت فریدمن و الیساوت ستاماتوپولو، هرکدام به ترتیب به تحولات حقوق بشر از منظر فمینیستی، گنجاندن حقوق زنان در چارچوب حقوق بشر، شکلگیری جنبش حقوق بشری فمینیستها، و سرگذشت حقوق زنان در سازمان ملل متحد، پرداختهاند. در این مجموعه به وضوح میتوان دید چگونه مردانی که تدوین کنندگان اسناد حقوق بشر بودهاند، به دلیل عادات و فرهنگشان حساسیت لازمی به مسائل زنان نشان ندادهاند و زنان با حضور خود در نهادهای بینالمللی و مبارزات پیگیرشان و فشار بر این نهادها، جامعه جهانی حقوقدانان را واداشتند تا حقوق زن را در زمرۀ حقوق بشر به شمار آورند. حتی ایجاد بخش ویژۀ حقوق زنان در سازمانهای غیردولتی حقوق بشر نیز، نیازمند اعمال فشار و پافشاری جنبش زنان بوده است.
امسال (٢٠١١ میلادی) بنیاد برای بزرگداشت یکصدسالگی روز جهانی زن، ترجمۀ چهار مقالۀ مهم دیگر را در باب حقوق زن منتشر میکند تا در اختیار فعالان ایرانی حقوق زن قرار گیرد. این چهار مقاله به موضوع حساس فرهنگ، سنت و سیاست : ابزاری برای نقض حقوق بشر زنان، می پردازند. انتشار الکترونیکی این مقالهها با کسب کپیرایت از انتشارات روتلج و در چارچوب برنامۀ بنیاد برومند و اجرای طرح کلی ترجمه متون مربوط به حقوق بشر و دموکراسی صورت گرفته است.
اوّلین مقاله نوشتۀ جولی مرتوس است. مرتوس حقوقدان و استاد حقوق بشر و مطالعات زنان در دانشگاه نیویورک است. وی سالها در مورد نقض حقوق بشر در یوگوسلاوی سابق تحقیق کرده است. جولی مرتوس در مقالۀ خود، تبعیض در قانون خانواده و سوء استفاده از سنّت[۱]،ادعای دولت ها را، مبنی بر اینکه وضع قانون در عرصۀ عرف و فرهنگ خانواده از حیطۀ صلاحیتشان خارج است و بنابراین نمی توانند در مورد خشونت و نابرابری در محدودۀ خانواده دخالت کنند، به چالش کشیده و با ذکر موارد مشخص ثابت می کند که تفکیک ظاهری عرصۀ خصوصی و عمومی، تفکیکی است کاذب و دولت ها همیشه در مورد مسائل مربوط به خانواده و روابط زن و مرد قانونگذاری کرده اند، و عرف و سنت را در شرایطی که به ضرر سیاست های کلانشان بوده است زیر پا گذاشته و یابه اصلاح آنها دست زدهاند. مرتوس در این مقاله چند نمونه از خروار تبعیضات کهن ضد زن را در فرهنگ های مختلف توصیف کرده و بر الزام لغو این تبعیضات اصرار می کند. او با این استدلال که دولت ها توانایی و وظیفۀ تبعیض زدایی از عرف و سنت را دارند و هرگاه مصالح سیاسی شان چنین امری را ایجاب کرده در این راه گام برداشته اند، چنین نتیجه می گیرد که راه رفع تبعیض از زنان اعمال فشار بر دولت ها و تفهیم این واقعیت است که عدالت مهم ترین مصلحت سیاسی دولت را تشکیل میدهد.
مقالۀ دوم تألیف آن الیزابت مایر، حقوقدان و کارشناس تاریخ معاصر خاورمیانه است. آن الیزابت مایر در مورد ایران و حقوق زنان نیز تألیفاتی دارد. وی در مقالۀ خود، ویژگی فرهنگی: راهبندان حقوق زن- تأملاتی در باب تجربۀ خاورمیانه [۲] با طرح موضوع مخالفت بین طرفداران نسبیت فرهنگی و آنان که بر اساس جهانشمول بودن حقوق بشر انتقاد از سنت و فرهنگ را جایز و حقی همگانی می شمارند، چنین استدلال می کند: “طرفداران نسبیت فرهنگی تأکید دارند که اعضاء یک جامعۀمفروض نمیباید مشروعاً رفتارهای جامعۀ دیگر را نکوهش کنند. نسبیتگرایان قبول ندارند که بتوان با اتکاء به یک ملاک معتبر، رفتارهای فرهنگ محور را مورد انتقاد قرار داد و مدعیاند که ضابطۀ فرافرهنگی مشروعیبرای سنجش رفتار نسبت به مسائل حقوقی در کار نیست. وقتی در غرب از رفتار با زنان خاورمیانه انتقاد میشود، نسبیتگرایان با رهیافت مبتنی بر جهانشمولی این حقوق مخالفت میورزند که، گرچه ملاکهای غربیان به ظاهر جهانی مینماید، ولی عملاً ارزشهای فرهنگ غربی را متجلی میکند؛ بنابراین نکوهش غربیان نسبت بهتبعیض علیه زنان دیگر مناطق، به نظر طرف مخالف، بازتاب رهیافتحقوقی استمبتنی بر بی توجهی و خودمحوری فرهنگی که آن نیز از فرهنگ امپریالیستی آنان برمیخیزد…. سابقۀ تاریخی مقاومت مذهبی و فرهنگی جانانۀ غربیان در برابر آرمانهای فمینیستی، مالامال از قوانینی بود که زنان را به همان سان مقهور میخواست که امروزه در قوانین خاورمیانه میبینیم. در واقع، هنوز هم محافل واپسگراتر غربی با اندیشۀ برابری زن و مرد سر ستیزدارند و آن را به عنوان مُخل نظام طبیعی جامعه و نافی ارزشهای مذهبی،نکوهش میکنند. معذالک نسبیتگرایان فرهنگی اصل برابری زن و مرد را به عنوان عدم مشروعیت فرهنگی در غرب نمیپذیرند و این بدان معناست که آنان، حداقل تلویحاً، باور دارند که فرهنگ غربی بنا به طبیعتش تحول پذیر و پذیرای اندیشههای جدید است؛ و بر خلاف آن خیال می کنند که فرهنگهای غیرغربی درآمیخته با اسلام جایی در ظلمات قرون وسطی منجمد شده است.” و بدین سان خانم مایر به طرفداران نسبیت فرهنگی یادآوری می کند که آنان بر خلاف ادعایشان نوعی نگرش استعماری به فرهنگ های خاورمیانه دارند.
مقالۀ سوم نوشتۀ آراتی رائو است. رائو متولد هندوستان است و دکترای علوم سیاسی از دانشگاه کلمبیای نیویورک. او کارشناس نظریات سیاسی فمینیستی است و در ولسلی کالج نظریه های مربوط به حقوق بشر را تدریس می کند. آراتی رائو در مقاله اش، سیاسیات، جنسیّت و فرهنگ گفتمان جهانى حقوق بشر [۳]، مقولۀ فرهنگ و اصالت فرهنگ را که رکن اصلی استدلال مخالفان حقوق و برابری زنان با مردان است به چالش کشیده و می نویسد: ” وقتی ما تحقیق خود را محدود به خشونت فاحش کنیم، کارایی خود را در تسکین آلام بشر فقط به یک مورد از رفتار “بد” فرهنگی محدود کرده ایم. بدون طرح مسأله در مورد استفادۀ سیاسی از فرهنگ یا تعلقات فرهنگی؛ بدون پرسش در مورد اینکه فرهنگ از آن کیست و منفعت چه کسانی با دفاع از آن حفظ می شود؛ بدون بازگرداندن مقولۀ فرهنگ به بستر تاریخی که در آن رشد کرده، و بدون شناختن جایگاه و منزلت مفسران و مدعیان فرهنگ، فهم کامل اینکه زنان چه آسان در عرصۀ رویاروییهای بزرگتر سیاسی و اقتصادی و نظامی، و همچنین رقابتهای گفتمانی در صحنۀ بینالمللی مورد استفادۀ ابزاری قرار میگیرند میّسر نخواهد شد… بنابراین، از تصور فرهنگ، آن گونه که مورد پسند بازیگران بینالمللی است باید نقاب برگرفت تا معلوم شود واقعیت فرهنگی که بدان ارجاع می کنند چیست: مجموعهای ازمتون و سلوک خودموجهبین، غیر تاریخی، کاذب و دستچین شده [از بطن یک فرهنگ غنی و پویا]، که به دروغ تغییرناپذیر معرفی می شود و محتوای غرض آلودش به این سؤال ره میگشاید که در دفاع از آن، منافع چه کسی ملحوظ، و به صدر ارتقاء یافتن چه کسی محتوم است. ما باید کلّیت فرهنگ را مسألهآمیز بدانیم و نه فقط جنبههای احتمالاً “بد” آن را.
آخرین و چهارمین مقاله،خانواده و حقوق بشر زن : مشکلات و توصیهها در باب اجرای معاهده حقوق زن [۴]، نوشتۀ مارشا فریمن است که به تفسیر مواد کنوانسیون رفع کلیۀ اشکال تبعیض علیه زنان، پرداخته است. مارشا فریمن که رئیس سازمان نظارت بر اقدام برای حقوق زنان است و در دانشگاه مینسوتا تدریس می کند دکترای حقوق خود را از دانشگاه پنسیلوانیا دریافت نموده است و عضو کانون وکلای همین ایالت است و در سازمان هایی که به وضعیت زنان شاغل در امور حقوقی رسیدگی می کنند نیز فعال است.
در شرایط کنونی ایران که زنانی که به مخالفت با تبعض علیه زنان برخاسته اند به اتهام مخالفت با فرهنگ و فرامین دینی بازداشت شده، شلاق خورده و به احکام سنگین زندان محکوم می شوند، این چهار مقاله با به چالش کشیدن و نقد این اتهامات، حقانیت و مشروعیت مبارزات زنان را به اثبات می رساند و به درستی نشان می دهد که فرهنگ همیشه پویا است و زنانی که در ایران به مخالفت با انقیاد زن برخاسته اند از بطن فرهنگ ایران برخاسته اند و با شجاعت و کوشش های خود این فرهنگ را به سوی کمال سوق می دهند.
بنیاد برومند فرهنگ، سنت و سیاست : ابزاری برای نقض حقوق بشر زنانرا به بهاره هدایت، فاطمۀ مسجدی، نسرین ستوده، عالیه اقدام دوست، محبوبه کرمی و دیگر فعالان حقوق زن در ایران تقدیم می کند. زنانی که امروز تنها به اتهام فعالیت برای اصلاح قوانین زن ستیز در بندند. باید پرسید که اگر دین و فرهنگ زنان با این قوانین همخوان است، چرا مسئولان کشور از کمپین یک ملیون امضاء هراس دارند؟ چرا به کمپین آزادی عمل نمی دهند تا هم خود آنان و هم مردم ایران و جهانیان به واقعیت فرهنگ و رسوم ایران پی ببرند.این چهار مقاله در مجموعۀ مباحث حقوق بشر، زیر مجموعۀ حقوق زنان، در کتابخانۀ مجازی حقوق بشر و دموکراسی بنیاد عبدالرحمن برومند در دسترس عموم قرار دارند و علاقمندان با تماس با بنیاد برومند می توانند نسخۀ پیدیاف آن را دریافت کنند
omid@boroumandfoundation.org
بنیاد عبدالرحمن برومند
٨ مارس ٢٠١١
واشنگتن دی سی
[۱] http://www.iranrights.org/farsi/document-1679.php
[۲] http://www.iranrights.org/farsi/document-1680.php
[۳] http://www.iranrights.org/farsi/document-1681.php
[۴] http://www.iranrights.org/farsi/document-1682.php