در پاسخ به ندای زندانیان سیاسی
برای اعتراض به حصر میرحسین موسوی، مهدی کروبی و زهرا رهنورد بپا خیزیم
هموطنان عزیز
برای اعتراض به حصر میرحسین موسوی، مهدی کروبی و زهرا رهنورد بپا خیزیم
هموطنان عزیز
نزدیک به یکسال از حصر غیرقانونی رهبران نمادین جنبش سبز که مصداق بارز آدم ربایی در حقوق بین المللی است، می گذرد. اعتراض و استقامت آنها در برابر پایمال شدن حقوق مردم یکی از عوامل اساسی پیدایش و تداوم جنبش مردم ایران برای گر فتن حق خود از حکومت بوده است. آخرین پیام های آنان برای عدم شرکت در انتخابات موجب اتحاد نظر گسترده ای میان منتقدان و مخالفان نظام حاکم در ایران شده است.
ما از سرنوشت آنان در دست ماموران امنیتی و خطری که سلامت و امنیت آنان را تهدید می کند نگرانیم و باید متحدا بهر صورت ممکن خواست آزادی آنان را به گوش حکومتگران و جهانیان برسانیم. ما در خارج از کشور می کوشیم با برگزاری تظاهرات، نامه های سرگشاده، برانگیختن حساسیت مطبوعات و رسانه ها و ... و هر نوع اقدام تبلیغی دیگری، به فراخوان یاران دربندمان پاسخ گوییم و از همه همفکران و هموطنان خود انتظار داریم تا با هر ابتکار ممکن، در این میدان گام بگذارند.
بیایید دست در دست هم برای رهایی این سه تن و همه پیکارگران از زندان، شکنجه و اعدام مبارزه کنیم.
هفتم بهمن 1390 – 27 ژانویه 2012
سازمان جمهوریخواهان ایران
ما از سرنوشت آنان در دست ماموران امنیتی و خطری که سلامت و امنیت آنان را تهدید می کند نگرانیم و باید متحدا بهر صورت ممکن خواست آزادی آنان را به گوش حکومتگران و جهانیان برسانیم. ما در خارج از کشور می کوشیم با برگزاری تظاهرات، نامه های سرگشاده، برانگیختن حساسیت مطبوعات و رسانه ها و ... و هر نوع اقدام تبلیغی دیگری، به فراخوان یاران دربندمان پاسخ گوییم و از همه همفکران و هموطنان خود انتظار داریم تا با هر ابتکار ممکن، در این میدان گام بگذارند.
بیایید دست در دست هم برای رهایی این سه تن و همه پیکارگران از زندان، شکنجه و اعدام مبارزه کنیم.
هفتم بهمن 1390 – 27 ژانویه 2012
سازمان جمهوریخواهان ایران
فضای انتخاباتی و آتش زیر خاکستر جنبش اعتراضی
محمدرضا شکوهی فرد
حکومت از انتخابات پیش رو و پیامدهایش می هراسد. اینرا می توان در مواضع کارگزاران نظام و تحلیل های رسانه های وابسته به حاکمیت به خوبی درک کرد. طبعا بخشی از این هراس ناشی از درگیری های داخلی باندهای قدرت در دولت، بیت رهبری، سپاه و دیگر ارکان حاکمیت است. اما این تنها معرف بخشی از ترس مذکور است. هراس اصلی حاکمیت از تجمیع پتانسیل های اجتماعی بواسطه شکل گیری فضای انتخاباتیست.ویژه خبرنامه گویا mrshokouhifard@gmail.com
تحریم فعال
برای نخستین بار از بدو حیات جمهوری اسلامی، اغلب قریب به اتفاق گروه ها و جریان های سیاسی که در قالب اپوزسیون و گفتمان های اپوزسیونی تقسیم بندی می شوند، چه در داخل و چه در خارج، رویکردی نزدیک به هم را در مواجهه با انتخابات برگزیده اند: تحریم.
در این میان تفاوتی در نوع نگاه به این رویکرد وجود دارد. تحریم به مثابه یک موضع صرف سیاسی که مشخصا در پی ارسال پیام است و دو تحریم فعال که به اتخاذ صرف یک موضع اکتفا نمی کند و از زاویه راهبردی نگاهی عملگرایانه و هدفمند را مد نظر دارد.
راقم همدل و همسو با نگاه دوم یعنی تحریم فعال انتخابات، قصد دارم با توضیح وضعیت، تاکیدی داشته باشد بر تعیین کننده ترین مولفه ای که در واقع هویت تصویری تحریم فعالانه را باز می نماید و آن نیست جز فضای انتخاباتی.
در دل جامعه چه خبر است؟
دو سال از رویش پویشی جوان و پر انرژی، موسوم به جنبش سبز می گذرد؟ خاطره جمعی مردم هنوز و همچنان مملو از تصاویر تلخ و شیرینیست که بیش از هر چیز بارِ افزوده ی معدلِ دل زدگی و تنفر از حاکمیت دروغ و ظلم و جباریت را معرفی می کند. نیک اگر بنگریم، این دلزدگی، این غضب، این برآشفتگی گسترش یافته است. آرامشی معنادار، سکوتی پر از فریادهای منتظر. شناسه های سنجش نگاه جامعه به وضعیت موجود است
در میانه التهاب ها و فشارهایی که عملا زندگی مردم را مختل کرده است، برق امیدی اما همچنان در دل ها وجود دارد وشوری در گام ها و انتظار فرصتی برای دوباره برآمدن. مردم شدن. این اسم رمز و احساس باقیمانده از سبزترین روزهاییست که در قلب ها و چشم ها همچنان وجود دارد، بُغضی در گلوها. بُغضی بزرگ که در پی فرصتی، جرقه ای و تکانی برای شکستن است..
حاکمیت مشتمل بر تمامی ارکانش این وضعیت را می فهمد و هراسش دقیقا از ساخته شدن اجتناب ناپذیرهمین فضاییست که آتش این شعلهِ موقتا نجابت گزیده را مشتعل سازد.
هراس حاکمیت از فضای انتخابتی
به صورت کلی این انتظار کاملا طبیعی و بر ساخته واقعیات امروز جامعه است که مردم در تدارک فرصت، شرایط و موقعیتی مناسب برای بروز عصبانیت تعیین کننده خود باشند، اقتصاد، این جوهره زنده بودن حیات اجتماعی بی تردید اساسی ترین مولفه سنجش وضعیت و البته پیش بینی رویدادهای در شرف وقوع است. محسوس تر از هر زمان دیگر امروز سخن از نا بسامانی و نقصان و چرخه ناتوان نیست. فروپاشی اقتصادی پیکره حیات جامعه را سخت دچار آسیب و توقف کرده است. اما این موقعیت، الزاما در شرایطی چون انتخابات پیش رو پدیدار نخواهد شد. وقتی از فضای انتخاباتی صحبت می کنیم در واقع از یک وضعیت تولیدی حرف می زنیم. وضعیتی که در پارادایم تعامل نیروهای سیاسی همراه و همسو با جامعه تعریف می شود.
براین اساس فضای انتخاباتی که مد نظر ماست نه یک فضای طبیعی و نه یک فضای انتزاعیست. بلکه شرایطیست که باید ساخته شود. براساس پتانسیل های موجود که کمهم نیستند و امکانات ما.
مطلوبیت این فضا اما بواسطه متفاوت بودن شرایط از دو سال گذشته و انتخابات پیشین، متاثر از عوامل و الزاماتی خاص خواهد بود.
هیچ نیروی سیاسی متمایل به طبع معترض جامعه در انتخابات حاضر نیست. اصلاح طلبان از صحنه اخراج شده اند. اغلبشان یا در زندان یا در محاق شرایط بسته قرار دارند. بنابراین صفحه برخوردهای انتخاباتی متعلق به حاکمیت و جریان های درگیر تعریف شده در بیت رهبری، دولت احمدی نژاد، سپاه و بازار سنتی است. این بدان معناست که عملا زمینه های معنا بخشی گذشته به فضای انتخاباتی وجود ندارد. نه ستادهایی برای تجمع و هسته یابی و نه صدا و سیما و نه مناظره ها. وضعیت مطبوعات هم که تکلیفش روشن است. بنابراین فضای انتخاباتی که ما بصورتی اجتناب نظیر درگیر تولید و گسترش آن هستیم فارغ از گذشته، عمیقا بیرون از چارچوب ها و فاقد همان امکانات محدود داخلی و قانونی خواهد بود، در مقابل اما یک پتانسیل عظیم اجتماعی میراث جنبش سبز که همانطور که ذکر شد معطوف به شرایط وخیم امروز کشور، علاوه بر رشد تدریجی در بستر اجتماعی بارِ افزوده ای پیدا کرده است.
تقویت ارتباط و شبکه سازی در فضای حقیقی جامعه
من در این مبحث نمی خواهم در مورد نقشی که گروه ها و جریان های سیاسی نظیر اصلاح طلبان یا شورای هماهنگی می توانند ایفا کنند صحبت کنم چراکه تصور می کنم اولا لزوم خود تصحیحی، پرهیز از تعجیل و شتابزدگی برای خود این عزیزان هم روشن شده باشد، دوما اینکه مدتهاست دیگر این تقسیم بندی های سیاسی را فاقد وجاهت می دانم و از دیگر سو تصور می کنم چنین مباحثی بشدت در شرایط حاضر انحرافیست، اما به هر حال همه جریان هایی که به ای نحو اقل امکانات و مناسبت های نقش آفرینی را دارند طبعا در این میان مهم هستند و امید که به شکل بهینه تشخیص ها پیاده شود. ولی من حیث المجموع وظیفه آنهایی که کنشگران جریان اعتراضی مشخصا جنبش سبز در حلقه های گوناگون هستند کمک به ساخته شدن چنین موقعیت مطلوبی در آستانه انتخابات است با توجه به فرصت محدود باقی مانده، آنچه مهم است استفاده بهینه و هوشمندانه از ابزارهای ارتباطی ست. وقتی از ابزارها و شیوه های ارتباطی صحبت می کنیم، باید از کلونه شدن در فضای مجازی فاصله بگیریم. باید نگاهمان را به شبکه های اجتماعی تصحیح کنیم. به نظرم در همین بازه زمانی اندک بی آنکه بصورت صرف و قطعی به دنبال تولید رخدادی در شرایط انتخابات باشیم، قادر به انجام آن خواهیم بود. این البته به معنای رهاکردن امکانات موجود و موسوم به فضای مجازی و شبکه های مجازی نیست. فضای مجازی بخشی تنها بخشی و البته بخش محدودی از شبکه های اجتماعیست که می تواند به مثابه پل ارتباطی با متن جامعه و شبکه های اجتماعی واقعی مورد توجه و دقت قرار گیرد.
بازسازی، گسترش و تقویت شبکه های واقعی در خانه ها و خیابان ها، درک این مهم که ما مشخصا در حال کمک به روند طبیعی و تسریع شده ای عطف به شرایط موجود به نام "بازسیاسی شدن جامعه" در یک موقعیت زمانی مشخص، بواسطه رخدادی مشخص یعنی انتخابات هستیم. " باز سیاسی شدن" به معنای " مردم شدن ".
توجه به این بازسیاسی شدن در واقع پیش شرط هدف گزاری های ماست. ما در این راه کمک رسانیم و به نوعی تسریع کننده یک روندیم که به خودی خود سرعت گرفته است و می خواهیم برآمد ونمودش، در یک ظرف زمانی و قالب سیاسی به نام انتخابات و فضای انتخاباتی مستجمع شود.
ما باید به سرعت، دقت و مسئولانه وارد درگیر کردن جامعه با یک سری از نمادها، هشدارها و دغدغه های اصلی بشویم. اعلامیه ها وبیانیه های رهبران سبز. بله. هنوز جامعه به این مسائل حساس است و می توان اینرا مد نظر قرار داد. در مورد بحران اقتصادی، خب ما وقتی از اقتصاد حرف می زنیم، خاصه این روزها داریم از متن سفرهای خالی، پدران شرمنده و مادران نگران فردای فرزندانشان صحبت می کنیم. در واقع داریم از یک بحران به تمام معنا ومحسوس که دغدغه اساسی جامعه است صحبت می کنیم. اینها علاوه بر شرح وظایف و مسئولیت های ملی و انسانی ما، زمین های تاثیر گزاری مناسبی هستند و از دیگر سو حساس ترین حفره های موجود و روبه تعمیق میان حاکمیت و ملت. در واقع یکی از شعوب یا مهمترین شاخه تقویت آگاهی رسانی به نظرم در وضعیت فعلی تمرکز بر همین موضوع اقتصاد و سفره های مردم است. آگاهی رسانی، شاخصه مفهومی و تصویری اساسی اش ، یادآور کردن حقوق اولیه و پایمال شده ملت و هشدار پیرامون آینده است. در این رابطه می توان هشدارهای رهبران سبز و زندانیان را هم الصاق کرد. به هر حال باید شروع کنیم.
نکته ای که باید به آن توجه کرد اینست که برخلاف تصور برخی، به نظرم هنوز موثرترین راهبردهای ارتباطی، تبلیغی و تهییجی راهبردهای سنتی ما هستند. من هیچ وقت درک نکردم مثلا در زمانه ای که چاپ و توزیع پوستر و بیانیه و شبنامه و اعلامیه در تیراژ گسترده چندان سخت نیست، چرا بسان روزها و ماه های پیش از انقلاب از چنین ابزارهایی استفاده موسع نمی شود. یکی از نافذ ترین اقسام کنش های تهییج کننده و بستر ساز همین نوع ارتباطات است.
جمله آنکه فرصتی در اختیار است، که نه آخرین فرصت است و نه کم اهمیت. فرصتی برای احیاء. موقعیت دقیقا این گونه توضیح داده می شود: شکل دهی فضای مطلوب اجتماعی در مواجهه با ناتوانی حداکثری نظام در مهندسی فضای انتخابات بسود جلب مشارکت نسبی و مطلوب خود. "مشارکتی که در خوشبینانه ترین و البته واقعی ترین حالت، بیش از 25 درصد شرکت کننده را جلب نخواهد کرد".
تحریم فعال
برای نخستین بار از بدو حیات جمهوری اسلامی، اغلب قریب به اتفاق گروه ها و جریان های سیاسی که در قالب اپوزسیون و گفتمان های اپوزسیونی تقسیم بندی می شوند، چه در داخل و چه در خارج، رویکردی نزدیک به هم را در مواجهه با انتخابات برگزیده اند: تحریم.
در این میان تفاوتی در نوع نگاه به این رویکرد وجود دارد. تحریم به مثابه یک موضع صرف سیاسی که مشخصا در پی ارسال پیام است و دو تحریم فعال که به اتخاذ صرف یک موضع اکتفا نمی کند و از زاویه راهبردی نگاهی عملگرایانه و هدفمند را مد نظر دارد.
راقم همدل و همسو با نگاه دوم یعنی تحریم فعال انتخابات، قصد دارم با توضیح وضعیت، تاکیدی داشته باشد بر تعیین کننده ترین مولفه ای که در واقع هویت تصویری تحریم فعالانه را باز می نماید و آن نیست جز فضای انتخاباتی.
در دل جامعه چه خبر است؟
دو سال از رویش پویشی جوان و پر انرژی، موسوم به جنبش سبز می گذرد؟ خاطره جمعی مردم هنوز و همچنان مملو از تصاویر تلخ و شیرینیست که بیش از هر چیز بارِ افزوده ی معدلِ دل زدگی و تنفر از حاکمیت دروغ و ظلم و جباریت را معرفی می کند. نیک اگر بنگریم، این دلزدگی، این غضب، این برآشفتگی گسترش یافته است. آرامشی معنادار، سکوتی پر از فریادهای منتظر. شناسه های سنجش نگاه جامعه به وضعیت موجود است
در میانه التهاب ها و فشارهایی که عملا زندگی مردم را مختل کرده است، برق امیدی اما همچنان در دل ها وجود دارد وشوری در گام ها و انتظار فرصتی برای دوباره برآمدن. مردم شدن. این اسم رمز و احساس باقیمانده از سبزترین روزهاییست که در قلب ها و چشم ها همچنان وجود دارد، بُغضی در گلوها. بُغضی بزرگ که در پی فرصتی، جرقه ای و تکانی برای شکستن است..
حاکمیت مشتمل بر تمامی ارکانش این وضعیت را می فهمد و هراسش دقیقا از ساخته شدن اجتناب ناپذیرهمین فضاییست که آتش این شعلهِ موقتا نجابت گزیده را مشتعل سازد.
هراس حاکمیت از فضای انتخابتی
به صورت کلی این انتظار کاملا طبیعی و بر ساخته واقعیات امروز جامعه است که مردم در تدارک فرصت، شرایط و موقعیتی مناسب برای بروز عصبانیت تعیین کننده خود باشند، اقتصاد، این جوهره زنده بودن حیات اجتماعی بی تردید اساسی ترین مولفه سنجش وضعیت و البته پیش بینی رویدادهای در شرف وقوع است. محسوس تر از هر زمان دیگر امروز سخن از نا بسامانی و نقصان و چرخه ناتوان نیست. فروپاشی اقتصادی پیکره حیات جامعه را سخت دچار آسیب و توقف کرده است. اما این موقعیت، الزاما در شرایطی چون انتخابات پیش رو پدیدار نخواهد شد. وقتی از فضای انتخاباتی صحبت می کنیم در واقع از یک وضعیت تولیدی حرف می زنیم. وضعیتی که در پارادایم تعامل نیروهای سیاسی همراه و همسو با جامعه تعریف می شود.
براین اساس فضای انتخاباتی که مد نظر ماست نه یک فضای طبیعی و نه یک فضای انتزاعیست. بلکه شرایطیست که باید ساخته شود. براساس پتانسیل های موجود که کمهم نیستند و امکانات ما.
مطلوبیت این فضا اما بواسطه متفاوت بودن شرایط از دو سال گذشته و انتخابات پیشین، متاثر از عوامل و الزاماتی خاص خواهد بود.
هیچ نیروی سیاسی متمایل به طبع معترض جامعه در انتخابات حاضر نیست. اصلاح طلبان از صحنه اخراج شده اند. اغلبشان یا در زندان یا در محاق شرایط بسته قرار دارند. بنابراین صفحه برخوردهای انتخاباتی متعلق به حاکمیت و جریان های درگیر تعریف شده در بیت رهبری، دولت احمدی نژاد، سپاه و بازار سنتی است. این بدان معناست که عملا زمینه های معنا بخشی گذشته به فضای انتخاباتی وجود ندارد. نه ستادهایی برای تجمع و هسته یابی و نه صدا و سیما و نه مناظره ها. وضعیت مطبوعات هم که تکلیفش روشن است. بنابراین فضای انتخاباتی که ما بصورتی اجتناب نظیر درگیر تولید و گسترش آن هستیم فارغ از گذشته، عمیقا بیرون از چارچوب ها و فاقد همان امکانات محدود داخلی و قانونی خواهد بود، در مقابل اما یک پتانسیل عظیم اجتماعی میراث جنبش سبز که همانطور که ذکر شد معطوف به شرایط وخیم امروز کشور، علاوه بر رشد تدریجی در بستر اجتماعی بارِ افزوده ای پیدا کرده است.
تقویت ارتباط و شبکه سازی در فضای حقیقی جامعه
من در این مبحث نمی خواهم در مورد نقشی که گروه ها و جریان های سیاسی نظیر اصلاح طلبان یا شورای هماهنگی می توانند ایفا کنند صحبت کنم چراکه تصور می کنم اولا لزوم خود تصحیحی، پرهیز از تعجیل و شتابزدگی برای خود این عزیزان هم روشن شده باشد، دوما اینکه مدتهاست دیگر این تقسیم بندی های سیاسی را فاقد وجاهت می دانم و از دیگر سو تصور می کنم چنین مباحثی بشدت در شرایط حاضر انحرافیست، اما به هر حال همه جریان هایی که به ای نحو اقل امکانات و مناسبت های نقش آفرینی را دارند طبعا در این میان مهم هستند و امید که به شکل بهینه تشخیص ها پیاده شود. ولی من حیث المجموع وظیفه آنهایی که کنشگران جریان اعتراضی مشخصا جنبش سبز در حلقه های گوناگون هستند کمک به ساخته شدن چنین موقعیت مطلوبی در آستانه انتخابات است با توجه به فرصت محدود باقی مانده، آنچه مهم است استفاده بهینه و هوشمندانه از ابزارهای ارتباطی ست. وقتی از ابزارها و شیوه های ارتباطی صحبت می کنیم، باید از کلونه شدن در فضای مجازی فاصله بگیریم. باید نگاهمان را به شبکه های اجتماعی تصحیح کنیم. به نظرم در همین بازه زمانی اندک بی آنکه بصورت صرف و قطعی به دنبال تولید رخدادی در شرایط انتخابات باشیم، قادر به انجام آن خواهیم بود. این البته به معنای رهاکردن امکانات موجود و موسوم به فضای مجازی و شبکه های مجازی نیست. فضای مجازی بخشی تنها بخشی و البته بخش محدودی از شبکه های اجتماعیست که می تواند به مثابه پل ارتباطی با متن جامعه و شبکه های اجتماعی واقعی مورد توجه و دقت قرار گیرد.
بازسازی، گسترش و تقویت شبکه های واقعی در خانه ها و خیابان ها، درک این مهم که ما مشخصا در حال کمک به روند طبیعی و تسریع شده ای عطف به شرایط موجود به نام "بازسیاسی شدن جامعه" در یک موقعیت زمانی مشخص، بواسطه رخدادی مشخص یعنی انتخابات هستیم. " باز سیاسی شدن" به معنای " مردم شدن ".
توجه به این بازسیاسی شدن در واقع پیش شرط هدف گزاری های ماست. ما در این راه کمک رسانیم و به نوعی تسریع کننده یک روندیم که به خودی خود سرعت گرفته است و می خواهیم برآمد ونمودش، در یک ظرف زمانی و قالب سیاسی به نام انتخابات و فضای انتخاباتی مستجمع شود.
ما باید به سرعت، دقت و مسئولانه وارد درگیر کردن جامعه با یک سری از نمادها، هشدارها و دغدغه های اصلی بشویم. اعلامیه ها وبیانیه های رهبران سبز. بله. هنوز جامعه به این مسائل حساس است و می توان اینرا مد نظر قرار داد. در مورد بحران اقتصادی، خب ما وقتی از اقتصاد حرف می زنیم، خاصه این روزها داریم از متن سفرهای خالی، پدران شرمنده و مادران نگران فردای فرزندانشان صحبت می کنیم. در واقع داریم از یک بحران به تمام معنا ومحسوس که دغدغه اساسی جامعه است صحبت می کنیم. اینها علاوه بر شرح وظایف و مسئولیت های ملی و انسانی ما، زمین های تاثیر گزاری مناسبی هستند و از دیگر سو حساس ترین حفره های موجود و روبه تعمیق میان حاکمیت و ملت. در واقع یکی از شعوب یا مهمترین شاخه تقویت آگاهی رسانی به نظرم در وضعیت فعلی تمرکز بر همین موضوع اقتصاد و سفره های مردم است. آگاهی رسانی، شاخصه مفهومی و تصویری اساسی اش ، یادآور کردن حقوق اولیه و پایمال شده ملت و هشدار پیرامون آینده است. در این رابطه می توان هشدارهای رهبران سبز و زندانیان را هم الصاق کرد. به هر حال باید شروع کنیم.
نکته ای که باید به آن توجه کرد اینست که برخلاف تصور برخی، به نظرم هنوز موثرترین راهبردهای ارتباطی، تبلیغی و تهییجی راهبردهای سنتی ما هستند. من هیچ وقت درک نکردم مثلا در زمانه ای که چاپ و توزیع پوستر و بیانیه و شبنامه و اعلامیه در تیراژ گسترده چندان سخت نیست، چرا بسان روزها و ماه های پیش از انقلاب از چنین ابزارهایی استفاده موسع نمی شود. یکی از نافذ ترین اقسام کنش های تهییج کننده و بستر ساز همین نوع ارتباطات است.
جمله آنکه فرصتی در اختیار است، که نه آخرین فرصت است و نه کم اهمیت. فرصتی برای احیاء. موقعیت دقیقا این گونه توضیح داده می شود: شکل دهی فضای مطلوب اجتماعی در مواجهه با ناتوانی حداکثری نظام در مهندسی فضای انتخابات بسود جلب مشارکت نسبی و مطلوب خود. "مشارکتی که در خوشبینانه ترین و البته واقعی ترین حالت، بیش از 25 درصد شرکت کننده را جلب نخواهد کرد".
اخبار روز:
اشاره:
پس از گفتگوی نشریه مهرنامه (شماره 15) با محمد طبیبیان، استاد اقتصاد دانشگاه تهران، نقدی با عنوان «منطق استثمار» (1) بر این مقاله نگاشته شد. از آن جا که این نشریه خلاف عملکردش، خود را مقابل ایدئولوژیهای موجود «بی طرف» میانگارد، مقالهی مذکور به گونهای مستدل و محترمانه تنظیم گشت که بهانهی شکلی و محتوایی خاصی برای عدم انتشارش وجود نداشته باشد. مقاله برای مهرنامه ارسال شد و علی رغم قول مساعد مبنی بر انشارش، از چاپ آن خودداری کردند. از آن جایی که بیم آن میرفت موضوع مطرح شده به فراموشی سپرده شود، مقاله در سایتهای اینترنتی منتشر شد.
محمد طبیبیان در شمارهی 18 نشریه مهرنامه در مطلبی تحت عنوان «برادر جان، جنگ طبقاتی تمام شده» (2) جوابیهای بر مقالهی "منطق استثمار" نوشته است. (البته عنوان این مقاله در مهرنامه "..." ذکر شده است!). کسانی که اندک آشنایی با اخلاق روزنامهنگاری حرفه ای دارند، آگاهند که چنانچه مطلبی منتشر و نقدی بر آن نوشته شود، اگر آن نقد در نشریهی مذکور منتشر نشود، جوابیهی آن نیز فاقد موضوعیت برای انتشار توسط آن نشریه است.
چنین عملکردی از سویی نشریهای که ریاکارانه خود را «غیر ایدئولوژیک» و «مفسر» میداند و در پشت این نقابهای دروغین، ایدئولوژیکترین و جزمیترین اندیشهها را ترویج میدهد، چندان امر جدید و بی پیشینهای نیست.
در فضای رسانهای بی بدیلی که نیروهای رادیکال و ترقیخواه از داشتن هرگونه رسانهی مکتوب رسمی محرومند، گفتمان مهرنامه که در برخی نشریات دیگر نیز شاهدش هستیم، یکی از بی اخلاقترین و ایدئولوژیکترین انواع روزنامهنگاری را نمایندگی میکند. این بیان، نه توهین و تهمت و شعار، بلکه دارای مصادیق واقعی قابل اشارهای است که موضوع اصلی این مقاله نمیباشند.
برای نمونه یکی از در دسترسترین این مصادیق، مانیفست ابتدایی این نشریه است که با بیانی کاملاً مزورانه عنوان میدارد: «مهرنامه از هیچ ایدئولوژی سیاسی و اجتماعی جانبداری نمیکند و طرفدار هیچ جناح سیاسی یا فکری نیست». در صورتی که هر خوانندهی آگاه و منصف این نشریه به وضوح میتواند جهتگیریهای خاص ایدئولوژیک و سیاسی این مجله را درک کند.
از جمله میتوان به نقل قولی از «حسین راغفر» در مهرنامهی شماره 16 اشاره کرد که مینویسد: «این که یک نشریه فرهنگی طی چند شمارهی پیاپی به طرح گستردهی چهرههایی چون فون هایک، میلتون فریدمن، فون میزس و مکتب اتریش بپردازد و ادعای بیطرفی در عرصهی ایدئولوژی و سیاسی داشته باشد به سختی قابل پذیرش است، به ویژه که در هر شماره به شکلی افراطی عرصه و فضای نشریه به قلم طرفداران این مکتب مزین میشود و احیاناً برای گریز از برچسب جانبداریهای افراطی، صفحه یا صفحات قلیلی به منتقدانی اختصاص مییابد که عملاً تفاوت ماهوی با مواضع حامیان ندارد، پذیرش ادعای بیطرفی را سختتر میکند». یا به تعبیر «پرویز صداقت» در شمارهی 15 مهرنامه: « ... نشریهای که «مهر»اش به میلتون فریدمن [مشاور ارشد اقتصادی دیکتاتور شیلی]، رسواترین اقتصاددان دهههای اخیر، میرسد و «عناد»ش نصیب دکتر محمد مصدق و جنبش ملی شدن صنعت نفت میشود»
البته اینکه نشریهای موضع ایدئولوژیک و سیاسی خاصی را نمایندگی کرده و از آن دفاع کند به هیچ عنوان مورد ایراد نمیباشد، اما آن چه نکوهیده و مذموم است، دروغپردازی و بیان ریاکانه مبنی بر داشتنِ عملکرد «بیطرف» و «غیرایدئولوژیک» و «غیرسیاسی» است. چنین مصادیقی است که به بیان «ناصر فکوهی»، در سخنرانی خود در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران (7/8/1390)، «مهرنامه»، «کثیفترین نوع ژورنالیسم» است.
محمد طبیبیان در شمارهی 18 مهرنامه پاسخی نگاشتهاند که لازم است مجدداً توضیحی بر آن داده شود. هر چند ایشان بسیار سعی دارند مخالف نظری خود را با انواع انگهای سیاسی و اخلاقی خطاب کنند و خود را همواره فردی آکادمیک و علمی معرفی کنند (که در مورد اخیر صد البته همین گونه است)، لذا در پاسخ به مقالهی اخیر ایشان، همچون مقالهی پیشین، سعی میشود تا حد امکان از مثالها و تعابیر عوام پسندانه و غیر علمیای که این استاد دانشگاه برای خوشایند خوانندهی خالیالذهن همواره در مطالبشان به کار میبرند، پرهیز کنیم و با بیانی که بیشتر با جایگاه آکادمیک ایشان تناسب دارد، به طرح مسائل بپردازیم. امیدواریم ایشان نیز چنین رویهای را در مقالات خود پیش بگیرند.
****
مقالهی ایشان چندان قابلیتی برای انتقاد دارد که نقد خود را میتوانیم از عنوان مقالهی ایشان آغاز کنیم. «برادر جان، جنگ طبقاتی تمام شده». در ابتدا لازم است بیان شود که در دایره المعارف اندیشهی کارل مارکس عبارت مستقلی تحت نام «جنگ طبقات» وجود ندارد. بلکه به طور دقیق Struggle Between Classes یا کشمکش بین طبقات و یا مبارزهی طبقاتی مطرح است. به این معنی که حتی فعالیت طبقهی کارگر در اتحادیهها و سندیکاها نیز نوعی از این کشمکش محسوب میشود. این کشمکش لزوماً به این معنی نیست که مثل دهقانان آلمانی قرن نوزدهم و هجدهم بر سر حقوق اولیه وارد یک جنگ شوند. هر کشمکش نظری، اقتصادی، سیاسی که بیانگر تضاد کار و سرمایه در دنیای مدرن باشد، به نوعی کشمکش بین طبقات این جامعه نیز خواهد بود و لزوماً هر کشمکشی تا سطح «جنگ» پیش نخواهد رفت.
رسیدن کشمکش طبقاتی و نزاع بین مزد و گسترش سرمایه، به سطح یک نبرد طبقاتی، شرایط متنوعی را طلب می کند. اگر هم مطلبی با این عنوان مشاهده شد باید دید که آیا منظور از نبرد بین طبقات استعاره ای از همان کشمکش میباشد یا نه؟ لذا اگر آقای دکتر طبیبیان انتظار داشتند که از نظر چپها باید هر روز در جامعه کارگران با چکش در یک تصویر فانتزی به سمت صاحبان سرمایه حمله ببرند، باید به سراغ تصویرهای انورخوجه و پل پوت از مارکسیسم بروند. این طنز تاریخ است که رویکرد ایشان در این زمینه مشابه عقب افتادهترین نظریاتی است که حتی به سختی میتوان آنها را در چهارچوب نظریات مارکسیستی دستهبندی کرد.
ایشان در بخش ابتدایی مقالهی خود، به گونهای رندانه که پیش از این نیز از نشریه مهرنامه و نویسندگانش سراغ داریم، نقل قولی از مقالهی «منطق استثمار» را تحریف میکند. وی با اشاره به نقل قولی از مقالهی مذکور مینویسد: «دکتر طبیبیان لازم است از رویکرد اقتصادی مارکسیستی و با اتکا به قانون ارزش مارکس استفاده کند تا بتواند در مورد استثمار نظر دهد» و از این نقل قول تحریف شده به این نتیجهی نادرست میرسد که رویکرد مارکسیستی، تنها برگ برندهی منتقد ایشان میباشد. در صورتی که بیان اصلی مقاله این گونه است: «از آن جا که بیان این جملات از سوی ایشان به منظور انتقاد از نظریات مارکس میباشد، لازم است از رویکرد اقتصاد سیاسی مارکسیستی و با اتکا به قانون ارزش مارکس، اعتبار آن سنجیده شود». همچنان که مشاهده میشود ایشان با تغییر جهت دار و زیرکانهای «لا اله» را میگوید اما «الا الله» را حذف میکند!
در ادامه، آقای دکتر استدلال میکنند که مارکسیستها به تبع مارکس، معتقدند رشد بیکاری و بحران، اقتصاد سرمایهداری را به سقوط خواهد کشاند. در صورتی که این فهم عمیقاً اشتباهی است. جناب آقای دکتر غنینژاد در سخنرانی خود در دانشگاه علامه طباطبایی پیرامون جنبش تسخیر وال استریت نیز، چنین اشتباهی را مرتکب شدند و به همین دلیل مارکس و مارکسیستها را جبرگرا خواندند. در حالی که عامل سقوط یک ساختار اقتصادی، اجتماعی در نزد اغلب مارکسیستها، تغییر توازن قوای طبقاتی به لحاظ سیاسی است و نه فقط بحران سرمایهداری و بیکاری و مسائلی از این دست که تنها یک زمینهی عینی اولیه است.
مثالی که در این زمینه میتوان از آن بهره برد، ماجرای هوای سرد و پوشیدن لباس است. شما در هوای سرد تمایل پیدا می کنید که برای محافظت از خود، لباس گرم بپوشید. یعنی هوای سرد پایهی مادی حرکت شما برای پوشیدن لباس گرم را آماده میکند. این لباس میتواند کت، اورکت، سویشرت یا هر چیز دیگری باشد. ولی شرایط سیاسی و ذهنی نیز مهم است. انسان مختار است آن لباس را نپوشد. بخش عظیمی از پروژهی فکریای که تحت عنوان نئومارکسیسم و مکتب فرانکفورت و جریان فکری لوکاچ و گرامشی و دیگران در غرب پر و بال گرفت، توضیح همین امر بود که به دلیل شیئوارگی انسان مدرن در این ساختار و شرایط هژمونی ایدئولوژیک مدافع این نظام و شرایط تقسیمات سیاسی و فرهنگی و ...، چرا فرایند پوشیدن لباس رخ نمیدهد. لباس میتواند هر چیزی باشد. آلترناتیو به معنای مطلقاش، معین نیست و این آلترناتیو را باید خشت به خشت ساخت. ممکن است نزدیک به نظریات پساکینزی و پساتوسعهگرایانه باشد. ممکن است جایگزین این سیستم، یک ساختار سوسیالیسم بازار بر طبق نظرات «دیوید شویکارت» یا «اسکار لانگه» باشد. ممکن است مدلهای برنامهریزی دموکراتیک غیر متمرکز امثال «روبین هانل» و «مایکل آلبرت» باشد (اینها فقط بخشی از کلیهی اندیشهها و مدلهایی اند که در قیل و قال توپخانهی تبلیغاتیای که برنامهریزی مرکزی دولت را به عنوان یگانه نتیجهی اندیشهی چپ معرفی میکند، گم شده اند). مسئله در مرحلهی اول بر سر بدیل نیست؛ بلکه بر سر نقد وضعیت موجود و تحلیل دقیقتر آن است.
آقای طبیبیان میفرمایند که نظام سرمایهداری با رشد دستمزدها روبرو بوده است و ساقط نشده است. درست است. انباشت سرمایه و تکنولوژی به این نظام کمک میکند که ثروت عظیمی را ایجاد کند. هیچ کس هم منکر این نیست که روابط سرمایهداری بهتر از روابط فئودالی و ارباب رعیتی یا بردهداری و یا نظامهای تولید آسیایی و استبداد سنتی شرقی و سازمان اقتصادی و اجتماعی سنتی است. اما هر پدیدهیای را باید بر اساس همان ظرف زمانی خودش بررسی کرد. مثلا نمیتوان بر کره جنوبی خرده گرفت که چرا در دههی پنجاه، فاقد حتی یک رایانه در کشورش بوده است؛ چرا که در آن زمان در اساس، کامپیوتر به معنای امروزی اش اختراع نشده بود.
رشد دستمزدها در کشورهای صنعتی غربی میتواند دو دلیل عمده داشته باشد. اول انباشت وسیع سرمایه که در شرایط فقدان مبارزات سازمان یافتهی نهادهای پایین دستی جامعه و اتحادیهها رخ داد و اتفاقاً نابرابریهای به وجود آمده به واسطهی این انباشت وسیع بود که احزاب و اتحادیهها و نهادهای مدافع محیط زیست و حقوق زنان و سندیکاهای کارگری را که بعضاً مورد انتقاد نولیبرالها هستند به وجود آورد (و سایر نهادهای مدنیای که در حقیقت، اینها عامل عاقلتر شدن سرمایهداری دیوانهی اولیه بودند، از آثار همان دوران هستند).
به هر روی، ثروت انباشت شدهی اولیه و زیرساختهای عظیم ارتباطی و صنعتی و رشد اقتصادی جهش وار در غرب، امکان پرداخت دستمزدهای بالا را نیز ممکن میساخت. دلیل دوم، پدیدهای است که قبل از «پل باران» و «پل سوئیزی» (که از قضا ایشان نیز در مقالهی خود به آنها اشاره کرده اند)، کسانی چون روزا لوکزامبورگ، لنین و هلفردینگ به آن اشاره کرده بودند. نظریهی مرحلهی انحصاری و امپریالیستی شدن سرمایهداری این مسئله را توضیح میدهد که به دلیل همین مبارزات ضد سرمایهداری و پیکار نیروهای چپ و پیشروی طبقه ی کارگر، سرمایهداری مرکز برای حفظ نرخ سود خود، اقدام به «صدور سرمایه» میکند. توسعهی اقتصادی کشورهایی مثل اقتصاد های شرق آسیا همچون چین و ژاپن و کره جنوبی و کشورهایی مثل برزیل و ترکیه را از همین دریچه میتوان تحلیل کرد.
برای سرمایه گذاران و شرکتهای چند ملیتی تولیدی، توجیه اقتصادیای وجود ندارد که سرمایهی خود را در کشورهایی به کار ببرند که سطح دستمزدهای بالا وجود دارد. تفاوت نرخ رشد اقتصادی 2-3 درصدی در کشورهای غربی با رشد اقتصادی بالای 7-8 درصد کشورهایی که به آنها سرمایه صادر میشود را، بر این اساس میتوان تحلیل کرد. بدون شک مقایسهی دستمزد واقعی (نسبت دستمزد اسمی به سطح قیمتهای عمومی همان جامعه) یک کارگر چینی و یا برزیلی، با دستمزد واقعی یک کارگر مشابه انگلیسی و یا فرانسوی - که گاهی نسبت آنها به یک دهم نیز می رسد- بیانگر همین واقعیت است. اگر چنین طبقهی کارگر غیر متشکلی وجود نداشت، بدون شک پدیدهی سقوط نرخ سود در انتظار اقتصاد جهانی بود. قطعاً گسترش آگاهی طبقاتی و بغرنج شدن رابطهی میان هئیت حاکمه و مردم در کشورهای شرقی و جنوبی، خود در آینده از مصائب نظام سرمایهداری و طرفدارانش خواهد بود.
بر خلاف پیش فرضهای اقتصاددانان کلاسیک و نئوکلاسیک، نه دستمزدها در بازار انعطاف دارند و نه طبق نظر «میلتون فریدمن» چیزی به نام بیکاری طبیعی وجود دارد که شرایط تعادل را به صورت خود به خود در بازار کار حاکم کند. بررسی دقیق نشان میدهد که بازار کار، با بازار کالا تفاوتهای جدی دارد. هر چند اقتصاددانان لیبرال دموکرات تفاوت چندانی بین بازارها و شرایط نهادی آنها قائل نیستند؛ ولی به هر صورت اگر عارضهی سیاستهای تعدیل کنندهی کینزی بر اقتصاد سرمایهداری تحمیل نمیشد، امروز شرایط به گونهای دیگر بود. هر چند آقای غنینژاد انتقاد میکنند که همین دخالتها عامل بحران است، اما باید یادآور شد که بطور مثال اگر دخالت دولت در آمریکا و مخصوصاً کشوری چون انگلستان برای تولید مسکن (چیزی که ایشان عامل بروز بحران معرفی میکنند) نبود، امروز با بحرانهای اجتماعی دیگری ناشی از اعتراض بی خانمانها روبرو بودیم.
ساختاری که در ذات خود دارای عدم توازن و تضاد است، نمیتواند تضادهایش را بپوشاند. رفع بحران اقتصادی در آن به ایجاد بحران اجتماعی و رفع بحران اجتماعی اقتصادی ممکن است به تشدید بحران زیست محیطی تبدیل شود. یا طبیعت باید استثمار شود یا افراد جامعهی خودمان استثمار شوند یا اینکه باید مثل کارگر چینی و جهان سومی، با دستمزدی که به قول کلاسیکها تنها برای زنده ماندن لازم است به حیات خویش ادامه داد یا اینکه اصلاً اقتصاد به رکود تورمی ناشی از سیاستهای تعدیلگرایانه کینزی دچار شود و چرخ تولید نگردد.
این واقعیتی است که به بیان آقای طبیبیان، ربطی به «سر هم کردن مطالبی مثل هژمونی و جهانی سازی» ندارد. مگر اینکه معتقد باشیم چین- که در قبال هشت ساعت کار، دستمزدی کمتر از هشت دلار به کارگرانش میپردازد- نظامی کمونیستی است و همچون همیشه، همهی کاسه و کوزهها را سر رقیب تاریخی و ایدئولوژیک خود بشکنیم! در صورتی که بر اساس نظر اغلب لیبرال دموکراتها و نولیبرالهای ایران و جهان، تولید انبوه فعلی چین، نتیجهی حرکت در مسیر آزادتر کردن بازار کار و سرمایه میباشد.
از این رو مشاهده میکنیم که علت تفاوت ارزش تولیدات کشوری مثل هند و چین و قیمت کالاهای مشابه تولیدی در کشورهای غربی (حتی با وجود برابری دقیق تکنولوژی و سرمایهی به کار رفته در یک صنعت مشابه) ناشی از تفاوت فاحش بین دستمزدهاست که این امر، خود اثبات کنندهی نظریهی ارزش کار مارکس و تجلی دستمزد بر قیمت کالاست که قرن نوزدهمی یا قرن دومی بودن آن تفاوتی ندارد.
ایشان متاسفانه با تکرار چند بارهی نظریهی عرضه و تقاضا که ناظر بر قیمت کالا و نه ارزش آن است، تحلیل از رویکرد اقتصاد سیاسی را به اقتصاد محض تقلیل میدهد. در صورتیکه «تقاضا» و میزان آن در بازار سرمایهداری، موجود قائم بالذات نیست و عوامل گوناگونی چون قدرت، تبلیغات و روبنای فرهنگی نیز در میزان آن تاثیر گذارند.
یکی دیگر از مهمترین مسائلی که در هر دو مقالهی آقای طبیبیان مطرح و تکرار شده است، بی توجهی مارکس و مارکسیستها به «تکنولوژی» میباشد. در مقالهی اخیر نیز ایشان مینویسد: «تغییر در ترکیب سرمایه، به معنی تغییر در مقادیر نسبی سرمایه ثابت و متغیر است و نه تغییر در تکنولوژی تولید». این در صورتی است که بنا به تعریف، سرمایه ثابت، شامل تکنولوژی تولید نیز خواهد بود و بیان ایشان نوعی مغلطه در تحلیل میباشد.
از سویی، اقتصاددانان لیبرال دموکرات وطنی ما یک وجه مشترک با اقتصاددانان نهادگرای ایرانی دارند و آن تحلیل غلط از مقولهی تکنولوژی و رشد صنعتی در ارتباط با اقتصاد سیاسی است. اقتصاد دانان نهادگرا و از جمله آقای دکتر مومنی با تکیه بر این مسئله که در غرب، انقلاب دانایی و انقلابهای چهارم صنعتی رخ داده، با تاکید بر صنعتزدایی اقتصادهای بزرگ معتقدند که مفهوم طبقهی کارگر مثل گذشته معنا ندارد. اقتصاددانان لیبرال دموکرات و از جمله آقای طبیبیان به عنوان یکی از مدافعان بازار آزاد نیز، بر این مسئله تاکید دارند که «نیروی کار امروز، نیروی کار زمان مارکس نیست که عمدتاً چکش به دست بودند. امروز علاوه بر کارگر ساختمانی و کارگاهی، افرادی مانند مهندس، پزشک، برنامه نویس کامپیوتر، مدیر، هنرمند، استاد دانشگاه، روزنامه نگار و ... همه نیروی کار تلقی میشوند». اینکه ایشان از کجا به چنین درکی رسیده اند که منظور مارکس، فقط "کارگران چکش به دست" بوده است، برای نگارندگان این مطلب مبهم است. اما از آن جایی که تحلیل ایشان بسیار نزدیک به تحلیل جزمیترین طرفداران نظریهی مارکس میباشد، خود جای بسی شگفت است! در مورد مفهوم واقعی طبقهی کارگر، نگارندهی مطلب «منطق استثمار»، پیش از این در مقالهای (3) مستقل به آن پرداخته است که نیازی به تکرار محتوای آن نیست.
آقای دکتر طبیبیان که اقتصاد خرد پیشرفته تدریس می نمودند، حتما اطلاع دارند که تجهیزات صنعتی که جایگزین نیروی کار میشوند، خود مستهلک میشوند و هزینهی نگهداری بالا دارند و سوخت مصرفیشان نیز در صورت توسعهی همه جانبهی اتوماسیون فرایند تولید و طبیعتاً هزینههای بنگاه اقتصادی بالا میرود. لذا مکانیزاسیون تولید اقتصادی جامعه، برای صرفه جویی در پرداخت دستمزد و به کار گرفتن کارگر، تا یک سطح معینی میتواند تداوم یابد و قطعا پس از یک نقطهی بهینه، این اتوماسیون در نظام سرمایه داری بازده نزولی خواهد داشت (در کنار آن، بحث رشد روزافزون هزینههای سوخت و مواد اولیهی تجدید ناپذیر نیز مطرح است). ضمن اینکه هرچه تکنولوژی پیچیدهتر شود، به نیروی کار ماهرتر و به تبع آن با سطح دستمزد بالاتر نیاز است.
از کسانی که انقلاب دانایی و انقلاب اطلاعات را باعث ایجاد برخی تعدیلات در قطب بندی جوامع می دانند، باید سوال شود که اگر صنعتزدایی، بدون در نظر گرفتن تقسیم کار جهانی، در مقیاسی جهان شمول رخ میداد (و نه فقط در غرب که سطح دستمزدها تا این حد رشد کرده) در آن صورت اوضاع از چه قرار بود؟
بر خلاف ادعای صاحبنطران لیبرال دموکرات و نهادگرا، اتفاق خاصی نیفتاده و گسترش تکنولوژی در زمان مارکس نیز به نسبت زمان خود شتابان بوده است و در این تحلیل اقتصادی، رشد فناوریها جایگاه اساسیای ندارد. بلکه مسئلهی اصلی بر سر شرایط توازن بین نرخ سود و نرخ دستمزد حقیقی در اقتصاد است و در این بین، تکنولوژی تنها عاملی حاشیهای است که تنها میتواند ارزش اضافی نسبی را به نفع سرمایهدار (اگر طبقهی کارگر از طریق نهادهایش دخالتگری نکند) افزایش دهد. قطعاً با ارائهی نمونهی «استیو جابز» و علاقهی برخی از مردم دنیا به او به عنوان یک نابغه، نمیتوان سازمان عظیم اقتصادی، اجتماعی، سیاسی سرمایهداری متأخر را توضیح داد و توجیه کرد و از شرایط کارگرانی که محصولات شرکت او را در سراسر جهان مونتاژ و بستهبندی و توزیع میکنند، چیزی نگفت.
مسئله بر سر اختلاف انواع کار نیست. مسئله بر سر پیوستگی انواع رشتههای صنعت با انواع کار است. نمیتوان امید داشت که ماشینیزه کردن یک صنعت و اتوماسیون، باعث شود که یک صنعت، نیاز خود را به نیروی کار از دست بدهد. ضمن اینکه همهی سرمایه داران جهان بیل گیتس و استیو جابز نیستند. سرمایه داران عرب و صاحبان کارتلهای نفتی در سراسر جهان و رابرت مرداکها و سرمایه داران مافیایی شرقی و مثلاً شخصی مثل دیک چنی و جورج بوش، بعید به نظر میرسد که بتوان لفظ نابغه را برایشان استفاده کرد! درضمن این سوال وجود دارد که آیا تمام ابتکارات و فناوری های به کار رفته در تولیدات شرکت اپل یا مایکروسافت، ناشی از ابتکار و مدیریت شخص بیل گیتس یا استیو جابز است؟ یعنی عقل مطلقی بالای سر نشسته است و باقی کارمندان و کارکنان و مزدبگیران ...!
به نظر نمیرسد این تصور نولیبرالهای ایرانی برای کارکنان این شرکتها چندان خوشایند باشد. درست است که سرمایهداری امکان شکوفایی استعدادهای انسانی را تا حدی بیش از گذشته فراهم آورده است. اما این فردگرایی افراطی، ناشی از تحلیل تقلیلگرایانه از جامعه است.
چنین رویکرد تقلیلگرایانه و غیرتاریخیای موجب میشود ایشان مسئلهی افرایش دستمزد را به صورت مجرد و بدون توجه به میزان بهرهوری و ساعات کار و همچنین بدون در نظر گرفتن چگونگی توزیع ثروت جامعه و کیفیت نابرابری تحلیل کنند. در مقالهی «منطق استثمار» با ارائهی نمودارهایی، توضیحات لازم در این زمینه داده شده بود که گویا ایشان صلاح ندانسته اند اشارهای به آن مطالب داشته باشند! رویکرد غیرتاریخی ایشان نیز موجب شده است توسعهی مناطق و کشورهای گوناگون جهان را به صورت منفک و مستقل از هم بررسی کند. در صورتی که به تعبیر سمیر امین، توسعه یافتگی و توسعهی توسعه نیافتگی، دو روی یک سکه و دارای ارتباط ارگانیک با یکدیگر میباشند.
آقای طبیبیان که از فروشگاههای زنجیرهای «وال مارت» تمجید میکنند، باید در نظر داشته باشند که شانس، در قمارخانهی بازار، چیز مهمی است و همه چیز به دایرهی مهارت بستگی ندارد. مخصوصا اقتصادهایی که از جایی به نام «وال استریت» بهره مند میشوند. دیدن بازنده گان نظام بازار که همگی آنها را نمی توان فاقد ضریب هوشی و قدرت مدیریت دانست نیز، بد نیست. همچنین ایشان لازم است اندکی از رویکرد تقلیلگرایانه و مجرد نگر خویش فاصله گرفته و به تولیدکنندگان واقعی محصولات این شرکتها و شرایط زندگی آنها، که عمدتاً در کشورهای پیرامونی هستند نیز عنایتی داشته باشند تا بیشتر متوجه سرچشمهی ارزانیِ کالای این شرکتها شوند.
بحث ما در اساس، کمتر به «افراد» سرمایه دار نظر دارد. نظریات ما، برخلاف مکتب اتریش و یا نهاییون و کلاسیکهای جدید و سایرین، ریشه در نظرات رفتارشناختی (که بعداً بی اعتبار بودن آنها ثابت شد) ندارد. بحث بر سر افزایش وسعت دید و افق نگاه اجتماعی و رویکرد ساختاری است. بررسیهای فردی و مصداقی ،که نمیتوان بر اساس آن حکم عمومی صادر کرد، عاملی است که باعث میشود اندیشهی طرفداران بازار آزاد با داروینیسم اجتماعی گره بخورد. سرمایهداری عاقل متولد نشده است؛ بلکه مقاومتهای گوناگون بر سر راه سرمایهداری بود که تا حدی او را سر عقل آورد تا بتواند به حیات خود ادامه دهد؛ وگرنه نتایج این نوع نگاه به انسان و جامعه، شاید جهان را به نابودی میکشاند.
سخن آخر ...
هم آقای طبیبیان و هم آقای غنینژاد و نیلی و در نهایت آقای قوچانی و همفکران شان، یک اشتباه تاریخی دارند. باز کردن این اشتباه، خود مقالهای مفصل با ارائهی اسناد و فاکتهای متعدد و بحث و نظر ورزی طولانی میطلبد. اما به صورت مختصر اشاره ای به این اشتباه تحلیلی میکنیم که با وجود تذکرات سایر دوستان در این مورد، گویا این بحث هنوز به طور دقیق توضیح داده نشده است.
آقای طبیبیان مانند سایر دوستان خود، بار دیگر مقالهی خود را با یادی از رژیم های کره شمالی، استالین، مائو و دیگران پایان میدهد. سایر نویسندگان مهرنامه نیز در مقالات متعدد خود، به حکومتهایی از این دست لقب «سوسیالیستی» میدهند و در راس همه، هوشنگ ماهرویان، کره شمالی موروثی را «حکومت مارکسیستی» مینامد.
«لودویگ فون میزس» اقتصاددان راستگرا و طرفدار بازار آزاد، در یکی از اولین انتقادات خود از سوسیالیسم، یک مدل مشخص را پیش فرض قرار داد و آن مدل، برنامهریزی مرکزی دولت در اقتصاد بود. به تعبیری، او اقتصاد دولتی مورد نظر لاسال را مقابل بازار آزاد قرار داد. به دلیل شکستی که در انقلاب روسیه پیش آمد، شوروی بیش از پیش به سمت ساختار سرمایهداری دولتی حرکت کرد، یعنی همان روابط تولید کارمزدی در غالب رفتار یک دولت به مثابه یک بنگاه انحصاری بزرگ. این دولتها از هر لحاظی با تئوریهای مارکسی در تضاد بودند. از نقض آزادی بیان و اجرای حکم اعدام گرفته تا عدم رعایت تعادل بین شاخههای تولید تا ایجاد آنارشی بازاری در اقتصاد (چیزی که از شاخص های اقتصادی نظام سرمایه داری است) و ...
تمام این مظاهر جوامع خلقی-پوپولیستی، هیچ جایگاهی در آثار مارکس و مارکسیستهای مستقل نداشته است. برنامهریزی اقتصاد از مرکز، حتی در آثار ارتدوکسهایی چون کائوتسکی نیز یافت نمیشود، چه رسد به مارکس که خود یکی از بزرگترین مخالفانِ معاصرِ لاسال (به عنوان نظریهپرداز دولتی کردن اقتصاد و جامعه و جانشینی نخبگان حزبی به جای طبقهی کارگر) میباشد. اندیشهی اقتصادی بوخارین، به عنوان فردی که تئوریسین اقتصادی استالین شمرده میشد، شوروی را به جایی کشاند که به دست شبه طبقهی نوکیسهی بوروکراتهای دولتی و به رهبری استالین، چند سال پس از پیروزی انقلاب اکتبر، آژانسی به نام «گاسپلان» ایجاد شد. این آژانس، مرکز برنامهریزی اقتصادی شوروی شد و مدل سیاسی اقتصادی استالین، پس از او در همه جا به عنوان مدل مارکسیستی و سوسیالیسم معرفی شد. شوراهای کارگری، فاقد اختیار و عملاً استحاله شدند و به نهادهای فورمالیتهای تبدیل شدند. آیین نامههای کنترل کارگری، جای خود را به آییننامههای حزبی و دستوری و تمامیتخواهانه داد و رژیم، یک کمپانی بزرگ شد و رهبر حزب هم، رئیس کمپانی قلمداد گشت. این تراژدیای بود که اکثر رژیم های خلقی-پوپولیستی جهان سوم از آن الهام گرفتند و بدون طبقهی کارگر و به نام او و در کشورهایی که اساساً طبقه کارگر نداشتند، انقلاب سوسیالیستی کردند!
نیروهای بدیل سرمایهداری در جهان، با انجام بازنگری و نقد جدی چنین پیشینهای، به هیچ عنوان از آن مدلها و الگوها پیروی نمیکنند. امیدواریم گفتمان راست وطنی کمی ارتقا پیدا کند و به جای مقایسهی پادشاهی روستایی کره شمالی- که تا حدی، دستاورد ایالات متحده در جنگ کره هم به شمار می رود- با اقتصاد سرمایهداری، حداقل تا سطح افرادی مثل هایک، که از غیر ممکن بودن استقرار جامعهی سوسیالیستی مورد نظر مارکسیستها سخن گفت و مدعی شد که آلترناتیوی جز این وجود ندارد، ارتقاء یابند. چون هایک حداقل خوب میدانست مارکسیستهای مخالفاش چه میگویند و آن چه در چین و کره شمالی و کامبوج و ... میگذرد، نسبتی با نظریات آنها ندارد.
از آن جایی که محمد طبیبیان در سرتاسر مقالهاش سعی دارد خود را آکادمیسینی بیطرف و غیرسیاسی جلوه دهد، مقالهی حاضر را با نقل قولی از «ادوارد سعید» در کتاب «نشانههای روشنفکران» و ذکر نکتهای به پایان میبریم:
«هر روشنفکری که حرفهاش ارائه و بیان اندیشهها، دیدگاهها و ایدئولوژیهای روشن و مشخص است، به طور منطقی آرزومند است که آنها را در جامعه بتواند عملی کند. روشنفکری را که مدعیست فقط برای خودش یا به خاطر آموزشِ محض یا دانش مجرد مینویسد، نه میتوان و نه باید باور داشت. همانطور که ژان ژنه نویسندهی بزرگ قرن بیستم گفته است، "از همان لحظه که مقالاتی را در جامعه منتشر کردید، وارد زندگی سیاسی شدهاید"؛ بنابراین اگر میخواهید سیاسی نباشید، مقاله ننویسید و سخنرانی نکنید». از این رو چنانچه ایشان تمایل زیادی به ارائهی تصویری بیطرف، غیرجهتدار و غیرسیاسی ار خود دارند، شایسته است "خردهگیری" دوستان خود را جدی گرفته و در اساس از وارد شدن به اینگونه مباحث چالشی، دوری گزینند.
پینوشت:
1- منطق استثمار، kanoonmodafean1.blogspot.com
2- خوانندگانی که امکان و یا تمایل به خریداری نشریه مهرنامه ندارند، مقالهی «برادر جان، جنگ طبقاتی تمام شده» را میتوانند در وبلاگ کوخ مطالعه نمایند: koukh1.blogfa.com
3- مفهوم واقعی طبقهی کارگر، koukh1.blogfa.com
منبع: kanoonmodafean1.blogspot.com
اشاره:
پس از گفتگوی نشریه مهرنامه (شماره 15) با محمد طبیبیان، استاد اقتصاد دانشگاه تهران، نقدی با عنوان «منطق استثمار» (1) بر این مقاله نگاشته شد. از آن جا که این نشریه خلاف عملکردش، خود را مقابل ایدئولوژیهای موجود «بی طرف» میانگارد، مقالهی مذکور به گونهای مستدل و محترمانه تنظیم گشت که بهانهی شکلی و محتوایی خاصی برای عدم انتشارش وجود نداشته باشد. مقاله برای مهرنامه ارسال شد و علی رغم قول مساعد مبنی بر انشارش، از چاپ آن خودداری کردند. از آن جایی که بیم آن میرفت موضوع مطرح شده به فراموشی سپرده شود، مقاله در سایتهای اینترنتی منتشر شد.
محمد طبیبیان در شمارهی 18 نشریه مهرنامه در مطلبی تحت عنوان «برادر جان، جنگ طبقاتی تمام شده» (2) جوابیهای بر مقالهی "منطق استثمار" نوشته است. (البته عنوان این مقاله در مهرنامه "..." ذکر شده است!). کسانی که اندک آشنایی با اخلاق روزنامهنگاری حرفه ای دارند، آگاهند که چنانچه مطلبی منتشر و نقدی بر آن نوشته شود، اگر آن نقد در نشریهی مذکور منتشر نشود، جوابیهی آن نیز فاقد موضوعیت برای انتشار توسط آن نشریه است.
چنین عملکردی از سویی نشریهای که ریاکارانه خود را «غیر ایدئولوژیک» و «مفسر» میداند و در پشت این نقابهای دروغین، ایدئولوژیکترین و جزمیترین اندیشهها را ترویج میدهد، چندان امر جدید و بی پیشینهای نیست.
در فضای رسانهای بی بدیلی که نیروهای رادیکال و ترقیخواه از داشتن هرگونه رسانهی مکتوب رسمی محرومند، گفتمان مهرنامه که در برخی نشریات دیگر نیز شاهدش هستیم، یکی از بی اخلاقترین و ایدئولوژیکترین انواع روزنامهنگاری را نمایندگی میکند. این بیان، نه توهین و تهمت و شعار، بلکه دارای مصادیق واقعی قابل اشارهای است که موضوع اصلی این مقاله نمیباشند.
برای نمونه یکی از در دسترسترین این مصادیق، مانیفست ابتدایی این نشریه است که با بیانی کاملاً مزورانه عنوان میدارد: «مهرنامه از هیچ ایدئولوژی سیاسی و اجتماعی جانبداری نمیکند و طرفدار هیچ جناح سیاسی یا فکری نیست». در صورتی که هر خوانندهی آگاه و منصف این نشریه به وضوح میتواند جهتگیریهای خاص ایدئولوژیک و سیاسی این مجله را درک کند.
از جمله میتوان به نقل قولی از «حسین راغفر» در مهرنامهی شماره 16 اشاره کرد که مینویسد: «این که یک نشریه فرهنگی طی چند شمارهی پیاپی به طرح گستردهی چهرههایی چون فون هایک، میلتون فریدمن، فون میزس و مکتب اتریش بپردازد و ادعای بیطرفی در عرصهی ایدئولوژی و سیاسی داشته باشد به سختی قابل پذیرش است، به ویژه که در هر شماره به شکلی افراطی عرصه و فضای نشریه به قلم طرفداران این مکتب مزین میشود و احیاناً برای گریز از برچسب جانبداریهای افراطی، صفحه یا صفحات قلیلی به منتقدانی اختصاص مییابد که عملاً تفاوت ماهوی با مواضع حامیان ندارد، پذیرش ادعای بیطرفی را سختتر میکند». یا به تعبیر «پرویز صداقت» در شمارهی 15 مهرنامه: « ... نشریهای که «مهر»اش به میلتون فریدمن [مشاور ارشد اقتصادی دیکتاتور شیلی]، رسواترین اقتصاددان دهههای اخیر، میرسد و «عناد»ش نصیب دکتر محمد مصدق و جنبش ملی شدن صنعت نفت میشود»
البته اینکه نشریهای موضع ایدئولوژیک و سیاسی خاصی را نمایندگی کرده و از آن دفاع کند به هیچ عنوان مورد ایراد نمیباشد، اما آن چه نکوهیده و مذموم است، دروغپردازی و بیان ریاکانه مبنی بر داشتنِ عملکرد «بیطرف» و «غیرایدئولوژیک» و «غیرسیاسی» است. چنین مصادیقی است که به بیان «ناصر فکوهی»، در سخنرانی خود در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران (7/8/1390)، «مهرنامه»، «کثیفترین نوع ژورنالیسم» است.
محمد طبیبیان در شمارهی 18 مهرنامه پاسخی نگاشتهاند که لازم است مجدداً توضیحی بر آن داده شود. هر چند ایشان بسیار سعی دارند مخالف نظری خود را با انواع انگهای سیاسی و اخلاقی خطاب کنند و خود را همواره فردی آکادمیک و علمی معرفی کنند (که در مورد اخیر صد البته همین گونه است)، لذا در پاسخ به مقالهی اخیر ایشان، همچون مقالهی پیشین، سعی میشود تا حد امکان از مثالها و تعابیر عوام پسندانه و غیر علمیای که این استاد دانشگاه برای خوشایند خوانندهی خالیالذهن همواره در مطالبشان به کار میبرند، پرهیز کنیم و با بیانی که بیشتر با جایگاه آکادمیک ایشان تناسب دارد، به طرح مسائل بپردازیم. امیدواریم ایشان نیز چنین رویهای را در مقالات خود پیش بگیرند.
****
مقالهی ایشان چندان قابلیتی برای انتقاد دارد که نقد خود را میتوانیم از عنوان مقالهی ایشان آغاز کنیم. «برادر جان، جنگ طبقاتی تمام شده». در ابتدا لازم است بیان شود که در دایره المعارف اندیشهی کارل مارکس عبارت مستقلی تحت نام «جنگ طبقات» وجود ندارد. بلکه به طور دقیق Struggle Between Classes یا کشمکش بین طبقات و یا مبارزهی طبقاتی مطرح است. به این معنی که حتی فعالیت طبقهی کارگر در اتحادیهها و سندیکاها نیز نوعی از این کشمکش محسوب میشود. این کشمکش لزوماً به این معنی نیست که مثل دهقانان آلمانی قرن نوزدهم و هجدهم بر سر حقوق اولیه وارد یک جنگ شوند. هر کشمکش نظری، اقتصادی، سیاسی که بیانگر تضاد کار و سرمایه در دنیای مدرن باشد، به نوعی کشمکش بین طبقات این جامعه نیز خواهد بود و لزوماً هر کشمکشی تا سطح «جنگ» پیش نخواهد رفت.
رسیدن کشمکش طبقاتی و نزاع بین مزد و گسترش سرمایه، به سطح یک نبرد طبقاتی، شرایط متنوعی را طلب می کند. اگر هم مطلبی با این عنوان مشاهده شد باید دید که آیا منظور از نبرد بین طبقات استعاره ای از همان کشمکش میباشد یا نه؟ لذا اگر آقای دکتر طبیبیان انتظار داشتند که از نظر چپها باید هر روز در جامعه کارگران با چکش در یک تصویر فانتزی به سمت صاحبان سرمایه حمله ببرند، باید به سراغ تصویرهای انورخوجه و پل پوت از مارکسیسم بروند. این طنز تاریخ است که رویکرد ایشان در این زمینه مشابه عقب افتادهترین نظریاتی است که حتی به سختی میتوان آنها را در چهارچوب نظریات مارکسیستی دستهبندی کرد.
ایشان در بخش ابتدایی مقالهی خود، به گونهای رندانه که پیش از این نیز از نشریه مهرنامه و نویسندگانش سراغ داریم، نقل قولی از مقالهی «منطق استثمار» را تحریف میکند. وی با اشاره به نقل قولی از مقالهی مذکور مینویسد: «دکتر طبیبیان لازم است از رویکرد اقتصادی مارکسیستی و با اتکا به قانون ارزش مارکس استفاده کند تا بتواند در مورد استثمار نظر دهد» و از این نقل قول تحریف شده به این نتیجهی نادرست میرسد که رویکرد مارکسیستی، تنها برگ برندهی منتقد ایشان میباشد. در صورتی که بیان اصلی مقاله این گونه است: «از آن جا که بیان این جملات از سوی ایشان به منظور انتقاد از نظریات مارکس میباشد، لازم است از رویکرد اقتصاد سیاسی مارکسیستی و با اتکا به قانون ارزش مارکس، اعتبار آن سنجیده شود». همچنان که مشاهده میشود ایشان با تغییر جهت دار و زیرکانهای «لا اله» را میگوید اما «الا الله» را حذف میکند!
در ادامه، آقای دکتر استدلال میکنند که مارکسیستها به تبع مارکس، معتقدند رشد بیکاری و بحران، اقتصاد سرمایهداری را به سقوط خواهد کشاند. در صورتی که این فهم عمیقاً اشتباهی است. جناب آقای دکتر غنینژاد در سخنرانی خود در دانشگاه علامه طباطبایی پیرامون جنبش تسخیر وال استریت نیز، چنین اشتباهی را مرتکب شدند و به همین دلیل مارکس و مارکسیستها را جبرگرا خواندند. در حالی که عامل سقوط یک ساختار اقتصادی، اجتماعی در نزد اغلب مارکسیستها، تغییر توازن قوای طبقاتی به لحاظ سیاسی است و نه فقط بحران سرمایهداری و بیکاری و مسائلی از این دست که تنها یک زمینهی عینی اولیه است.
مثالی که در این زمینه میتوان از آن بهره برد، ماجرای هوای سرد و پوشیدن لباس است. شما در هوای سرد تمایل پیدا می کنید که برای محافظت از خود، لباس گرم بپوشید. یعنی هوای سرد پایهی مادی حرکت شما برای پوشیدن لباس گرم را آماده میکند. این لباس میتواند کت، اورکت، سویشرت یا هر چیز دیگری باشد. ولی شرایط سیاسی و ذهنی نیز مهم است. انسان مختار است آن لباس را نپوشد. بخش عظیمی از پروژهی فکریای که تحت عنوان نئومارکسیسم و مکتب فرانکفورت و جریان فکری لوکاچ و گرامشی و دیگران در غرب پر و بال گرفت، توضیح همین امر بود که به دلیل شیئوارگی انسان مدرن در این ساختار و شرایط هژمونی ایدئولوژیک مدافع این نظام و شرایط تقسیمات سیاسی و فرهنگی و ...، چرا فرایند پوشیدن لباس رخ نمیدهد. لباس میتواند هر چیزی باشد. آلترناتیو به معنای مطلقاش، معین نیست و این آلترناتیو را باید خشت به خشت ساخت. ممکن است نزدیک به نظریات پساکینزی و پساتوسعهگرایانه باشد. ممکن است جایگزین این سیستم، یک ساختار سوسیالیسم بازار بر طبق نظرات «دیوید شویکارت» یا «اسکار لانگه» باشد. ممکن است مدلهای برنامهریزی دموکراتیک غیر متمرکز امثال «روبین هانل» و «مایکل آلبرت» باشد (اینها فقط بخشی از کلیهی اندیشهها و مدلهایی اند که در قیل و قال توپخانهی تبلیغاتیای که برنامهریزی مرکزی دولت را به عنوان یگانه نتیجهی اندیشهی چپ معرفی میکند، گم شده اند). مسئله در مرحلهی اول بر سر بدیل نیست؛ بلکه بر سر نقد وضعیت موجود و تحلیل دقیقتر آن است.
آقای طبیبیان میفرمایند که نظام سرمایهداری با رشد دستمزدها روبرو بوده است و ساقط نشده است. درست است. انباشت سرمایه و تکنولوژی به این نظام کمک میکند که ثروت عظیمی را ایجاد کند. هیچ کس هم منکر این نیست که روابط سرمایهداری بهتر از روابط فئودالی و ارباب رعیتی یا بردهداری و یا نظامهای تولید آسیایی و استبداد سنتی شرقی و سازمان اقتصادی و اجتماعی سنتی است. اما هر پدیدهیای را باید بر اساس همان ظرف زمانی خودش بررسی کرد. مثلا نمیتوان بر کره جنوبی خرده گرفت که چرا در دههی پنجاه، فاقد حتی یک رایانه در کشورش بوده است؛ چرا که در آن زمان در اساس، کامپیوتر به معنای امروزی اش اختراع نشده بود.
رشد دستمزدها در کشورهای صنعتی غربی میتواند دو دلیل عمده داشته باشد. اول انباشت وسیع سرمایه که در شرایط فقدان مبارزات سازمان یافتهی نهادهای پایین دستی جامعه و اتحادیهها رخ داد و اتفاقاً نابرابریهای به وجود آمده به واسطهی این انباشت وسیع بود که احزاب و اتحادیهها و نهادهای مدافع محیط زیست و حقوق زنان و سندیکاهای کارگری را که بعضاً مورد انتقاد نولیبرالها هستند به وجود آورد (و سایر نهادهای مدنیای که در حقیقت، اینها عامل عاقلتر شدن سرمایهداری دیوانهی اولیه بودند، از آثار همان دوران هستند).
به هر روی، ثروت انباشت شدهی اولیه و زیرساختهای عظیم ارتباطی و صنعتی و رشد اقتصادی جهش وار در غرب، امکان پرداخت دستمزدهای بالا را نیز ممکن میساخت. دلیل دوم، پدیدهای است که قبل از «پل باران» و «پل سوئیزی» (که از قضا ایشان نیز در مقالهی خود به آنها اشاره کرده اند)، کسانی چون روزا لوکزامبورگ، لنین و هلفردینگ به آن اشاره کرده بودند. نظریهی مرحلهی انحصاری و امپریالیستی شدن سرمایهداری این مسئله را توضیح میدهد که به دلیل همین مبارزات ضد سرمایهداری و پیکار نیروهای چپ و پیشروی طبقه ی کارگر، سرمایهداری مرکز برای حفظ نرخ سود خود، اقدام به «صدور سرمایه» میکند. توسعهی اقتصادی کشورهایی مثل اقتصاد های شرق آسیا همچون چین و ژاپن و کره جنوبی و کشورهایی مثل برزیل و ترکیه را از همین دریچه میتوان تحلیل کرد.
برای سرمایه گذاران و شرکتهای چند ملیتی تولیدی، توجیه اقتصادیای وجود ندارد که سرمایهی خود را در کشورهایی به کار ببرند که سطح دستمزدهای بالا وجود دارد. تفاوت نرخ رشد اقتصادی 2-3 درصدی در کشورهای غربی با رشد اقتصادی بالای 7-8 درصد کشورهایی که به آنها سرمایه صادر میشود را، بر این اساس میتوان تحلیل کرد. بدون شک مقایسهی دستمزد واقعی (نسبت دستمزد اسمی به سطح قیمتهای عمومی همان جامعه) یک کارگر چینی و یا برزیلی، با دستمزد واقعی یک کارگر مشابه انگلیسی و یا فرانسوی - که گاهی نسبت آنها به یک دهم نیز می رسد- بیانگر همین واقعیت است. اگر چنین طبقهی کارگر غیر متشکلی وجود نداشت، بدون شک پدیدهی سقوط نرخ سود در انتظار اقتصاد جهانی بود. قطعاً گسترش آگاهی طبقاتی و بغرنج شدن رابطهی میان هئیت حاکمه و مردم در کشورهای شرقی و جنوبی، خود در آینده از مصائب نظام سرمایهداری و طرفدارانش خواهد بود.
بر خلاف پیش فرضهای اقتصاددانان کلاسیک و نئوکلاسیک، نه دستمزدها در بازار انعطاف دارند و نه طبق نظر «میلتون فریدمن» چیزی به نام بیکاری طبیعی وجود دارد که شرایط تعادل را به صورت خود به خود در بازار کار حاکم کند. بررسی دقیق نشان میدهد که بازار کار، با بازار کالا تفاوتهای جدی دارد. هر چند اقتصاددانان لیبرال دموکرات تفاوت چندانی بین بازارها و شرایط نهادی آنها قائل نیستند؛ ولی به هر صورت اگر عارضهی سیاستهای تعدیل کنندهی کینزی بر اقتصاد سرمایهداری تحمیل نمیشد، امروز شرایط به گونهای دیگر بود. هر چند آقای غنینژاد انتقاد میکنند که همین دخالتها عامل بحران است، اما باید یادآور شد که بطور مثال اگر دخالت دولت در آمریکا و مخصوصاً کشوری چون انگلستان برای تولید مسکن (چیزی که ایشان عامل بروز بحران معرفی میکنند) نبود، امروز با بحرانهای اجتماعی دیگری ناشی از اعتراض بی خانمانها روبرو بودیم.
ساختاری که در ذات خود دارای عدم توازن و تضاد است، نمیتواند تضادهایش را بپوشاند. رفع بحران اقتصادی در آن به ایجاد بحران اجتماعی و رفع بحران اجتماعی اقتصادی ممکن است به تشدید بحران زیست محیطی تبدیل شود. یا طبیعت باید استثمار شود یا افراد جامعهی خودمان استثمار شوند یا اینکه باید مثل کارگر چینی و جهان سومی، با دستمزدی که به قول کلاسیکها تنها برای زنده ماندن لازم است به حیات خویش ادامه داد یا اینکه اصلاً اقتصاد به رکود تورمی ناشی از سیاستهای تعدیلگرایانه کینزی دچار شود و چرخ تولید نگردد.
این واقعیتی است که به بیان آقای طبیبیان، ربطی به «سر هم کردن مطالبی مثل هژمونی و جهانی سازی» ندارد. مگر اینکه معتقد باشیم چین- که در قبال هشت ساعت کار، دستمزدی کمتر از هشت دلار به کارگرانش میپردازد- نظامی کمونیستی است و همچون همیشه، همهی کاسه و کوزهها را سر رقیب تاریخی و ایدئولوژیک خود بشکنیم! در صورتی که بر اساس نظر اغلب لیبرال دموکراتها و نولیبرالهای ایران و جهان، تولید انبوه فعلی چین، نتیجهی حرکت در مسیر آزادتر کردن بازار کار و سرمایه میباشد.
از این رو مشاهده میکنیم که علت تفاوت ارزش تولیدات کشوری مثل هند و چین و قیمت کالاهای مشابه تولیدی در کشورهای غربی (حتی با وجود برابری دقیق تکنولوژی و سرمایهی به کار رفته در یک صنعت مشابه) ناشی از تفاوت فاحش بین دستمزدهاست که این امر، خود اثبات کنندهی نظریهی ارزش کار مارکس و تجلی دستمزد بر قیمت کالاست که قرن نوزدهمی یا قرن دومی بودن آن تفاوتی ندارد.
ایشان متاسفانه با تکرار چند بارهی نظریهی عرضه و تقاضا که ناظر بر قیمت کالا و نه ارزش آن است، تحلیل از رویکرد اقتصاد سیاسی را به اقتصاد محض تقلیل میدهد. در صورتیکه «تقاضا» و میزان آن در بازار سرمایهداری، موجود قائم بالذات نیست و عوامل گوناگونی چون قدرت، تبلیغات و روبنای فرهنگی نیز در میزان آن تاثیر گذارند.
یکی دیگر از مهمترین مسائلی که در هر دو مقالهی آقای طبیبیان مطرح و تکرار شده است، بی توجهی مارکس و مارکسیستها به «تکنولوژی» میباشد. در مقالهی اخیر نیز ایشان مینویسد: «تغییر در ترکیب سرمایه، به معنی تغییر در مقادیر نسبی سرمایه ثابت و متغیر است و نه تغییر در تکنولوژی تولید». این در صورتی است که بنا به تعریف، سرمایه ثابت، شامل تکنولوژی تولید نیز خواهد بود و بیان ایشان نوعی مغلطه در تحلیل میباشد.
از سویی، اقتصاددانان لیبرال دموکرات وطنی ما یک وجه مشترک با اقتصاددانان نهادگرای ایرانی دارند و آن تحلیل غلط از مقولهی تکنولوژی و رشد صنعتی در ارتباط با اقتصاد سیاسی است. اقتصاد دانان نهادگرا و از جمله آقای دکتر مومنی با تکیه بر این مسئله که در غرب، انقلاب دانایی و انقلابهای چهارم صنعتی رخ داده، با تاکید بر صنعتزدایی اقتصادهای بزرگ معتقدند که مفهوم طبقهی کارگر مثل گذشته معنا ندارد. اقتصاددانان لیبرال دموکرات و از جمله آقای طبیبیان به عنوان یکی از مدافعان بازار آزاد نیز، بر این مسئله تاکید دارند که «نیروی کار امروز، نیروی کار زمان مارکس نیست که عمدتاً چکش به دست بودند. امروز علاوه بر کارگر ساختمانی و کارگاهی، افرادی مانند مهندس، پزشک، برنامه نویس کامپیوتر، مدیر، هنرمند، استاد دانشگاه، روزنامه نگار و ... همه نیروی کار تلقی میشوند». اینکه ایشان از کجا به چنین درکی رسیده اند که منظور مارکس، فقط "کارگران چکش به دست" بوده است، برای نگارندگان این مطلب مبهم است. اما از آن جایی که تحلیل ایشان بسیار نزدیک به تحلیل جزمیترین طرفداران نظریهی مارکس میباشد، خود جای بسی شگفت است! در مورد مفهوم واقعی طبقهی کارگر، نگارندهی مطلب «منطق استثمار»، پیش از این در مقالهای (3) مستقل به آن پرداخته است که نیازی به تکرار محتوای آن نیست.
آقای دکتر طبیبیان که اقتصاد خرد پیشرفته تدریس می نمودند، حتما اطلاع دارند که تجهیزات صنعتی که جایگزین نیروی کار میشوند، خود مستهلک میشوند و هزینهی نگهداری بالا دارند و سوخت مصرفیشان نیز در صورت توسعهی همه جانبهی اتوماسیون فرایند تولید و طبیعتاً هزینههای بنگاه اقتصادی بالا میرود. لذا مکانیزاسیون تولید اقتصادی جامعه، برای صرفه جویی در پرداخت دستمزد و به کار گرفتن کارگر، تا یک سطح معینی میتواند تداوم یابد و قطعا پس از یک نقطهی بهینه، این اتوماسیون در نظام سرمایه داری بازده نزولی خواهد داشت (در کنار آن، بحث رشد روزافزون هزینههای سوخت و مواد اولیهی تجدید ناپذیر نیز مطرح است). ضمن اینکه هرچه تکنولوژی پیچیدهتر شود، به نیروی کار ماهرتر و به تبع آن با سطح دستمزد بالاتر نیاز است.
از کسانی که انقلاب دانایی و انقلاب اطلاعات را باعث ایجاد برخی تعدیلات در قطب بندی جوامع می دانند، باید سوال شود که اگر صنعتزدایی، بدون در نظر گرفتن تقسیم کار جهانی، در مقیاسی جهان شمول رخ میداد (و نه فقط در غرب که سطح دستمزدها تا این حد رشد کرده) در آن صورت اوضاع از چه قرار بود؟
بر خلاف ادعای صاحبنطران لیبرال دموکرات و نهادگرا، اتفاق خاصی نیفتاده و گسترش تکنولوژی در زمان مارکس نیز به نسبت زمان خود شتابان بوده است و در این تحلیل اقتصادی، رشد فناوریها جایگاه اساسیای ندارد. بلکه مسئلهی اصلی بر سر شرایط توازن بین نرخ سود و نرخ دستمزد حقیقی در اقتصاد است و در این بین، تکنولوژی تنها عاملی حاشیهای است که تنها میتواند ارزش اضافی نسبی را به نفع سرمایهدار (اگر طبقهی کارگر از طریق نهادهایش دخالتگری نکند) افزایش دهد. قطعاً با ارائهی نمونهی «استیو جابز» و علاقهی برخی از مردم دنیا به او به عنوان یک نابغه، نمیتوان سازمان عظیم اقتصادی، اجتماعی، سیاسی سرمایهداری متأخر را توضیح داد و توجیه کرد و از شرایط کارگرانی که محصولات شرکت او را در سراسر جهان مونتاژ و بستهبندی و توزیع میکنند، چیزی نگفت.
مسئله بر سر اختلاف انواع کار نیست. مسئله بر سر پیوستگی انواع رشتههای صنعت با انواع کار است. نمیتوان امید داشت که ماشینیزه کردن یک صنعت و اتوماسیون، باعث شود که یک صنعت، نیاز خود را به نیروی کار از دست بدهد. ضمن اینکه همهی سرمایه داران جهان بیل گیتس و استیو جابز نیستند. سرمایه داران عرب و صاحبان کارتلهای نفتی در سراسر جهان و رابرت مرداکها و سرمایه داران مافیایی شرقی و مثلاً شخصی مثل دیک چنی و جورج بوش، بعید به نظر میرسد که بتوان لفظ نابغه را برایشان استفاده کرد! درضمن این سوال وجود دارد که آیا تمام ابتکارات و فناوری های به کار رفته در تولیدات شرکت اپل یا مایکروسافت، ناشی از ابتکار و مدیریت شخص بیل گیتس یا استیو جابز است؟ یعنی عقل مطلقی بالای سر نشسته است و باقی کارمندان و کارکنان و مزدبگیران ...!
به نظر نمیرسد این تصور نولیبرالهای ایرانی برای کارکنان این شرکتها چندان خوشایند باشد. درست است که سرمایهداری امکان شکوفایی استعدادهای انسانی را تا حدی بیش از گذشته فراهم آورده است. اما این فردگرایی افراطی، ناشی از تحلیل تقلیلگرایانه از جامعه است.
چنین رویکرد تقلیلگرایانه و غیرتاریخیای موجب میشود ایشان مسئلهی افرایش دستمزد را به صورت مجرد و بدون توجه به میزان بهرهوری و ساعات کار و همچنین بدون در نظر گرفتن چگونگی توزیع ثروت جامعه و کیفیت نابرابری تحلیل کنند. در مقالهی «منطق استثمار» با ارائهی نمودارهایی، توضیحات لازم در این زمینه داده شده بود که گویا ایشان صلاح ندانسته اند اشارهای به آن مطالب داشته باشند! رویکرد غیرتاریخی ایشان نیز موجب شده است توسعهی مناطق و کشورهای گوناگون جهان را به صورت منفک و مستقل از هم بررسی کند. در صورتی که به تعبیر سمیر امین، توسعه یافتگی و توسعهی توسعه نیافتگی، دو روی یک سکه و دارای ارتباط ارگانیک با یکدیگر میباشند.
آقای طبیبیان که از فروشگاههای زنجیرهای «وال مارت» تمجید میکنند، باید در نظر داشته باشند که شانس، در قمارخانهی بازار، چیز مهمی است و همه چیز به دایرهی مهارت بستگی ندارد. مخصوصا اقتصادهایی که از جایی به نام «وال استریت» بهره مند میشوند. دیدن بازنده گان نظام بازار که همگی آنها را نمی توان فاقد ضریب هوشی و قدرت مدیریت دانست نیز، بد نیست. همچنین ایشان لازم است اندکی از رویکرد تقلیلگرایانه و مجرد نگر خویش فاصله گرفته و به تولیدکنندگان واقعی محصولات این شرکتها و شرایط زندگی آنها، که عمدتاً در کشورهای پیرامونی هستند نیز عنایتی داشته باشند تا بیشتر متوجه سرچشمهی ارزانیِ کالای این شرکتها شوند.
بحث ما در اساس، کمتر به «افراد» سرمایه دار نظر دارد. نظریات ما، برخلاف مکتب اتریش و یا نهاییون و کلاسیکهای جدید و سایرین، ریشه در نظرات رفتارشناختی (که بعداً بی اعتبار بودن آنها ثابت شد) ندارد. بحث بر سر افزایش وسعت دید و افق نگاه اجتماعی و رویکرد ساختاری است. بررسیهای فردی و مصداقی ،که نمیتوان بر اساس آن حکم عمومی صادر کرد، عاملی است که باعث میشود اندیشهی طرفداران بازار آزاد با داروینیسم اجتماعی گره بخورد. سرمایهداری عاقل متولد نشده است؛ بلکه مقاومتهای گوناگون بر سر راه سرمایهداری بود که تا حدی او را سر عقل آورد تا بتواند به حیات خود ادامه دهد؛ وگرنه نتایج این نوع نگاه به انسان و جامعه، شاید جهان را به نابودی میکشاند.
سخن آخر ...
هم آقای طبیبیان و هم آقای غنینژاد و نیلی و در نهایت آقای قوچانی و همفکران شان، یک اشتباه تاریخی دارند. باز کردن این اشتباه، خود مقالهای مفصل با ارائهی اسناد و فاکتهای متعدد و بحث و نظر ورزی طولانی میطلبد. اما به صورت مختصر اشاره ای به این اشتباه تحلیلی میکنیم که با وجود تذکرات سایر دوستان در این مورد، گویا این بحث هنوز به طور دقیق توضیح داده نشده است.
آقای طبیبیان مانند سایر دوستان خود، بار دیگر مقالهی خود را با یادی از رژیم های کره شمالی، استالین، مائو و دیگران پایان میدهد. سایر نویسندگان مهرنامه نیز در مقالات متعدد خود، به حکومتهایی از این دست لقب «سوسیالیستی» میدهند و در راس همه، هوشنگ ماهرویان، کره شمالی موروثی را «حکومت مارکسیستی» مینامد.
«لودویگ فون میزس» اقتصاددان راستگرا و طرفدار بازار آزاد، در یکی از اولین انتقادات خود از سوسیالیسم، یک مدل مشخص را پیش فرض قرار داد و آن مدل، برنامهریزی مرکزی دولت در اقتصاد بود. به تعبیری، او اقتصاد دولتی مورد نظر لاسال را مقابل بازار آزاد قرار داد. به دلیل شکستی که در انقلاب روسیه پیش آمد، شوروی بیش از پیش به سمت ساختار سرمایهداری دولتی حرکت کرد، یعنی همان روابط تولید کارمزدی در غالب رفتار یک دولت به مثابه یک بنگاه انحصاری بزرگ. این دولتها از هر لحاظی با تئوریهای مارکسی در تضاد بودند. از نقض آزادی بیان و اجرای حکم اعدام گرفته تا عدم رعایت تعادل بین شاخههای تولید تا ایجاد آنارشی بازاری در اقتصاد (چیزی که از شاخص های اقتصادی نظام سرمایه داری است) و ...
تمام این مظاهر جوامع خلقی-پوپولیستی، هیچ جایگاهی در آثار مارکس و مارکسیستهای مستقل نداشته است. برنامهریزی اقتصاد از مرکز، حتی در آثار ارتدوکسهایی چون کائوتسکی نیز یافت نمیشود، چه رسد به مارکس که خود یکی از بزرگترین مخالفانِ معاصرِ لاسال (به عنوان نظریهپرداز دولتی کردن اقتصاد و جامعه و جانشینی نخبگان حزبی به جای طبقهی کارگر) میباشد. اندیشهی اقتصادی بوخارین، به عنوان فردی که تئوریسین اقتصادی استالین شمرده میشد، شوروی را به جایی کشاند که به دست شبه طبقهی نوکیسهی بوروکراتهای دولتی و به رهبری استالین، چند سال پس از پیروزی انقلاب اکتبر، آژانسی به نام «گاسپلان» ایجاد شد. این آژانس، مرکز برنامهریزی اقتصادی شوروی شد و مدل سیاسی اقتصادی استالین، پس از او در همه جا به عنوان مدل مارکسیستی و سوسیالیسم معرفی شد. شوراهای کارگری، فاقد اختیار و عملاً استحاله شدند و به نهادهای فورمالیتهای تبدیل شدند. آیین نامههای کنترل کارگری، جای خود را به آییننامههای حزبی و دستوری و تمامیتخواهانه داد و رژیم، یک کمپانی بزرگ شد و رهبر حزب هم، رئیس کمپانی قلمداد گشت. این تراژدیای بود که اکثر رژیم های خلقی-پوپولیستی جهان سوم از آن الهام گرفتند و بدون طبقهی کارگر و به نام او و در کشورهایی که اساساً طبقه کارگر نداشتند، انقلاب سوسیالیستی کردند!
نیروهای بدیل سرمایهداری در جهان، با انجام بازنگری و نقد جدی چنین پیشینهای، به هیچ عنوان از آن مدلها و الگوها پیروی نمیکنند. امیدواریم گفتمان راست وطنی کمی ارتقا پیدا کند و به جای مقایسهی پادشاهی روستایی کره شمالی- که تا حدی، دستاورد ایالات متحده در جنگ کره هم به شمار می رود- با اقتصاد سرمایهداری، حداقل تا سطح افرادی مثل هایک، که از غیر ممکن بودن استقرار جامعهی سوسیالیستی مورد نظر مارکسیستها سخن گفت و مدعی شد که آلترناتیوی جز این وجود ندارد، ارتقاء یابند. چون هایک حداقل خوب میدانست مارکسیستهای مخالفاش چه میگویند و آن چه در چین و کره شمالی و کامبوج و ... میگذرد، نسبتی با نظریات آنها ندارد.
از آن جایی که محمد طبیبیان در سرتاسر مقالهاش سعی دارد خود را آکادمیسینی بیطرف و غیرسیاسی جلوه دهد، مقالهی حاضر را با نقل قولی از «ادوارد سعید» در کتاب «نشانههای روشنفکران» و ذکر نکتهای به پایان میبریم:
«هر روشنفکری که حرفهاش ارائه و بیان اندیشهها، دیدگاهها و ایدئولوژیهای روشن و مشخص است، به طور منطقی آرزومند است که آنها را در جامعه بتواند عملی کند. روشنفکری را که مدعیست فقط برای خودش یا به خاطر آموزشِ محض یا دانش مجرد مینویسد، نه میتوان و نه باید باور داشت. همانطور که ژان ژنه نویسندهی بزرگ قرن بیستم گفته است، "از همان لحظه که مقالاتی را در جامعه منتشر کردید، وارد زندگی سیاسی شدهاید"؛ بنابراین اگر میخواهید سیاسی نباشید، مقاله ننویسید و سخنرانی نکنید». از این رو چنانچه ایشان تمایل زیادی به ارائهی تصویری بیطرف، غیرجهتدار و غیرسیاسی ار خود دارند، شایسته است "خردهگیری" دوستان خود را جدی گرفته و در اساس از وارد شدن به اینگونه مباحث چالشی، دوری گزینند.
پینوشت:
1- منطق استثمار، kanoonmodafean1.blogspot.com
2- خوانندگانی که امکان و یا تمایل به خریداری نشریه مهرنامه ندارند، مقالهی «برادر جان، جنگ طبقاتی تمام شده» را میتوانند در وبلاگ کوخ مطالعه نمایند: koukh1.blogfa.com
3- مفهوم واقعی طبقهی کارگر، koukh1.blogfa.com
منبع: kanoonmodafean1.blogspot.com
ترس مردم از قحطی و فروشگاههای خالی؛ نگرانیم که فردا چه شود
قبلا هیچ نداشتیم و حال همان هیچمان هم ارزش ندارد.این حکایت مردمی است که درتمام عمربه سختی کار کردهاند و درپایان چیزی ندارند. حداقل دلشان خوش بود قوت لایموتی برای خوردن هست اما مدتی است نگرانند همین قوت لایموت هم پیدا نشود.
مردم ایران سالیانی است میانه ای با ثبات ندارند شاید به این دلیل که برخی مسوولینشان ثبات را امری کسالت آور میدانند و اگر دائما درتنش نباشند حوصله شان سرمیرود.دراین تنشها داستان دیگری هم هست که فراموش میشود داستان میلیونها ایرانی که هرروز سرکار میروند یا به دنبال کارمی گردند و ازآینده میترسند.
مردمی که با کم و زیاد ساخته اند به امید روزهای بهتری که انتظارش را میکشند اما این روزها نیاز دارند کسی مواظبشان باشد و به آنان اطمینان دهد سرنوشت تلخی درانتظار آنها و خانوادهشان نیست.
سالهایی بود که مردم ازتصور قحطی عبور کرده بودند و خاطرات آن را به فراموشی میسپردند. چند روز پیش اما مردم تهران به چشم خود ترس از قحطی را دیدند و خبر رسید مردم تهران به فروشگاهها ریخته اند و برای آینده خود اذوقه انبار میکنند.
عده ای اما انبار کردن را بی فایده دانستند و گفتند مگر چقدر میتوان انبار کرد اگر بنا است ازگرسنگی بمیریم بهتر که همان اول بمیریم و سختی نکشیم. عدهای هم نان روزشان را بدهکار بودند برای انبار کردن فردا چیزی نداشتند.
درغرب تهران هم به مانند غرب جهان گویا زندگی بهتری درجریان است اما ترس از قحطی غرب و شرق نمیشناسد و اولین خبرها از غرب رسید و فروشگاههای لوکس غرب زودتر از همه ترس ازقحطی را تجربه کرد. شاید غربیها بیشترماهواره داشتند و اینترنت و زودتر فهمیدند چه خبر است. اگر زمانی هایپراستار نمادی بود از خریداران نسبتا مرفه و خرید همراه تفریح و گشت و گذار این بار نمادی شد از هجوم مردمی نگران گرسنگی و قحطی.
اولین خبرها از هایپر استار رسید که قفسههایش پر و خالی میشوند و انبارهایش هم خالی شدهاند تا جایی که شامپو و خمیردندان هم نایاب شد. برخی هم درکنار قفسهها ایستاده بودند و اجناس را چیده نشده برمیداشتند.
بازارشایعه هم البته داغ بود خصوصا درتاکسیها یکی گفت که فروش هایپراستار دریک شب ۱میلیارد و ۳۰۰ میلیون تومان بوده است. یکی میگفت تنگه را بستهاند و آمریکا حمله کرده است و دیگری میگفت که کارخودشان است میخواهند که پول های مردم را جمع و کمبود بودجه شان را جبران کنند. این جا پیرمردها بازارشان رونق گرفته بود و میتوانستند شنیدههای خود از قحطی را بگویند. از این که مردم گوشت سگ میخوردند و به جان هم افتاده بودند. دراین میان خاطرات هم طنزآلوده میشد و کسی تعریف میکرد درجنگ جهانی دوم وقتی وارد رستوران میشدی یک قیمت بود و وقتی بیرون میآمدی یک قیمت دیگر؛ الان هم وضعیت همین طور میشود.
درهمین وقت بود که مردم تهران یاد شهرستانهایشان میافتادند و میگفتند خوش به حال روستانشینانی که نه دلار زندگیشان را تکان میدهد و نه سکه، اگر جنگی هم شد گاو و گوسفندی دارند که سیرشان کند.
بعد ازغرب نوبت به شرق وجنوب رسید وفروشگاه های شهروند لبریزشد ازحضور مردم خصوصا از حضور بن به دستها.کارمندان و کارگرانی که بن هایشان را جمع میکردند تا یکجا چیزهای بهتری بخرند بنها را ازصندوق بیرون کشیدند و به فروشگاهها ریختند تا هر چه میتوانند بخرند. میشد یاد فیلمی افتاد که یکی از خبرگزاریها چند سال پیش از هجوم به فروشگاه شهروند حکیمیه داده بود اما این بار به جای جنسهای قیمتی مردم کیسه های برنج به شانه میگرفتند و روغن به دست.
هجوم کنندگان شاید اگر روزی فیلم خرید خود ببینند تعجب کنند ازاین که یک پودرلباس شویی را هم از یکدیگر میربودند و برای سهمی بیشتر ازجنسی که رایگان نیست و باید پولش را بدهند یکدیگر را لگد میکردند.
بعد از شهروند و رفاه نوبت به قدس و فروشگاه های تازه تاسیس چند شعبه ای چون یاس هفت تیر رسید. فروشگاههای اتکا گویا وضع بهتری داشتند شاید برای اینکه مشتریان ثابتشان نظامیانی بودند که منبع خبرهایشان صدا و سیمایی بود که همه چیز دران آرام بود.
از سربالایی هفت تیر سپس مردم سرازیر شدند به سرپائینی بازار، اما بازار یک فرق با فروشگاههای زنجیرهای داشت و ان اینکه کارکنان فروشگاههای زنجیرهای نگرانی فروش روزهای بعد نبودند اما بازاریان حساب روزهای بعد را میکردند و جنس نمیفروختند. چرا که میگفتند باید این جنسها را گرانتر خرید.
اما سرچشمه و مولوی و میدان اعدام که محمدیه مینامندش هم گویا دیگر کشش خریداران را نداشت و سایتی اینگونه تعبیر کرد که سرچشمه مانند قبرستان خالی از هرگونه جنس و کالا است.
ترس از قحطی محدود به خوردنیها نبود و مردم از قحطی موبایل و کامپیوتر هم ترسیدند و به خیابان جمهوری ریختند. قیمت دلار باعث شده بود مردم بترسند از تلویزیون و یخچال و حتی موبایل و کامپیوتر خصوصا جنسهای خارجی گیرشان نیاید. مردمی که برنامه خرید برای آینده داشتند زودتر به بازار جمهوری رفتند اما اما فروشندگان گفتند که جنس نمیفروشند چرا که نمیدانند فردا چه خبر خواهد شد.
زنان که اقتصاد خانه به دوششان است البته درخرید فعال تر بودند و آینده نگر تر هم ازنظر برآورد قیمت و هم از نظر ضرورت کالا. خانمها کار خریدشان که تمام شد و ازهول قحطی بیرون امدند یاد مهریههایشان افتادند و این جوک که مردی به همسرش گفت که برو مهریه است را بگذار اجرا تا پولدار شویم دوباره نق محافل شد.
بند ۷ و ۸ اوین زندانیانی دارد که تنشان درهفتههای گذشته صدها بار لرزیده است. چرا که انان مهریه بدهکارند به سکه ان هم به نرخ روز. کسان دیگری هم هستند که دادگاه موظفشان کرده مهریه را سرماه ببرند و تحویل دهند. حال و روز انان هم البته بهتر از زندانیان نیست.
جوک اجرا گذاشتن مهریه برای پولدار شدن سبب شد جامعه شناس ایرانی هم از افزایش طلاق بگویند و گرایش مردان به صیغه.
چند روزی گذشت سکه و دلار به باراز ریخت اما مردم مارگزیده شده بودند و ترسشان هنوز نریخته پس باز هم می خرند تا حداقل برای چند ماهی داشته باشند.
ماجرای قیمت دلار هم جوکی شد برای خودش چرا ۱۲۲۶ تومان. این جوک تا ان جا رفت که سردبیر یک روزنامه مطرح اقتصادی درفیسبوکش نوشت که گویا نظر بانک مرکزی روی ۱۴۰۰ تومان بوده و نظر هیات دولت ۱۰۵۰تومان پس میانگین ساده این دو عدد را حساب می کنند و می شود ۱۲۲۵ تومان. اما باز هم این معادله راست نمیشود و معلوم نشد یک تومان ازکجا آمده است.
خلاصه هرجای کار را گرفتند یک جای کار لنگید و تازه مانده تا معلوم شود درهفتههای گذشته چه برسر مردم امده است. مردمی که این قحطی نه نتیجه قانون طبیعت و یا نفرین الهی بلکه نتیجه فرآیند آزمون و خطاهای دردناکی می دانند که درچند سال گذشته بیشتر شده است.
این کشوری نیست که مردم برای خود و فرزندانشان میخواهند اما به جز تحمل گویا چاره دیگری برای خود متصورنیستند. دولت هم البته گویا تنها راه برای اوضاع ویران شده اقتصای درمان را آن می بیند که به جیب بخشی از مردم پول بریزد.پولهایی که هرروز از ارزشش کم میشود.
هفته آینده نمایندگان آمریکا ، بریتانیا و آلمان درباره جزئیات تحریم بانک مرکزی ایران مذاکره می کنند
فته آینده معاون وزرات خزانه داری آمریکا برای مذاکره درباره چگونگی اعمال تحریمها علیه بانک مرکزی ایران به چند کشور اروپایی سفر می کند.
دیوید کوهن در سفر به بریتانیا، آلمان و سوئیس درباره جزئیات تحریم بانک مرکزی ایران با مقامات این کشورها گفتگو می کند.
آمریکا و اتحادیه اروپا بانک مرکزی جمهوری اسلامی را تحریم کرده اند.
بانک مرکزی جمهوری اسلامی بخش بزرگی از نقل و انتقالات مالی مربوط به صادرات نفت ایران را انجام می دهد.
اتحادیه اروپا هفته گذشته خرید نفت از ایران را برای تمامی اعضا منع کرد.
دیوید کوهن در سفر به بریتانیا، آلمان و سوئیس درباره جزئیات تحریم بانک مرکزی ایران با مقامات این کشورها گفتگو می کند.
آمریکا و اتحادیه اروپا بانک مرکزی جمهوری اسلامی را تحریم کرده اند.
بانک مرکزی جمهوری اسلامی بخش بزرگی از نقل و انتقالات مالی مربوط به صادرات نفت ایران را انجام می دهد.
اتحادیه اروپا هفته گذشته خرید نفت از ایران را برای تمامی اعضا منع کرد.
اکران «جدايی نادر از سيمين» در سینماهای اسرائیل
فيلم ايرانی تحسين شده «جدايی نادر از سيمين» که با دريافت سلسله جوايز بی سابقه ای به مهم ترين فيلم تاريخ سينمای ايران مبدل شده است، اين روزها در حالی نيز که ناخواسته رقيبی جدی برای يک فيلم اسرائيلی در اسکار امسال محسوب می شود، در روزهای آينده در سينماهای اسرائيل اکران خواهد شد.
فيلم «جدايی نادر از سيمين»، ساخته اصغر فرهادی، از زمانی که برنده فستيوال فيلم ساليانه برلين شد و جايزه نخست را بدست آورد، تا به امروز، به درخشش خيره کننده خود در سراسر جهان ادامه داده است و همين تازگی بود که نخستين برنده ايرانی «گلدن گلوب» گرديد.
اثر مهم آقای فرهادی، دومين فيلم ايرانی است که در تاريخ اسکار، نامزد دريافت اين مهم ترين جايزه سينمايی جهان، در بخش فيلم های خارجی شده است. اما نخستين فيلم ايرانی نيز هست که بخاطر فيلمنامه آن يکی از پنج فيلم نهايی است که به بخش اصلی بهترين سناريوی مسابقه اسکار امسال راه يافته است.
هنگامی که در روزهای اخير معلوم شد که هم فيلم ايرانی «جدايی نادر از سيمين» يکی از راه يافتگان نهايی به مسابقه اسکار است اما در کنار آن نيز يک فيلم اسرائيلی هم قرار گرفته است، توجه ها در جهان به اين نکته اتفاقی، جلب شده است.
رقيب فرهادی و «جدايی نادر از سيمين»، فيلم اسرائيلی «پانويس» يا «در حاشيه» ساخته آقای يوسف سيدار است؛ کارگردان يهودی زاده شده در نيويورک که از کودکی در اسرائيل زندگی کرده است.
يوسف سيدار نيز در سال های اخير يکی از پرآوازه ترين کارگردانان اسرائيلی در جهان بوده و فيلم های ساخته او برنده جوايز اصلی و يا مهمی از مطرح ترين جشنواره های جهانی شده است.
اما نکته ديگری نيز اين رقابت ناخواسته ميان فيلم سازان مطرح ايرانی و اسرائيلی را که هر دو نيز در سن و سال کمابيش مشابهی هستند، جالب تر کرده است و آن اکران فيلم ايرانی در سينماهای اسرائيل است.
منقدان اسرائيلی فيلم و سينما از اين اقدام بسيار استقبال کرده اند و نقدهای بسيار خوبی نيز بر فيلم ايرانی نوشته و به صف بلند بالای تحسين کنندگان جهانی از اين فيلم ايرانی پيوسته اند.
منقدان فيلم و سينما دراسرائيل همواره تحسين کننده فيلمسازان دهه های اخير ايرانی بوده اند؛ عشق و تحسين آنها به دست اندرکاران سينما با اکران فيلمهای محسن مخملباف در سينماهای اسرائيل آغاز شد.
کمتر سينمارويی در چند نسل در اسرائيل است که نام محسن مخملباف را نشناسد و اين نام را هم به خوبی ادا نکند.
فيلم های ساخته دختران آقای مخملباف نيز غوغايی در ميان سينماروهای اسرائيلی ايجاد کرد؛ فيلم «تخته سياه» از خانم سميرا مخملباف اشک بسياری از اسرائيلی ها را در آورد و سينماهای اسرائيل، اکران های بی شمار آن را مرتب ادامه می دادند.
در دوره ای نوبت به اکران فيلم های زيبای مجيد مجيدی در اسرائيل رسيد و تحسين اسرائيلی ها به نبوغ فيلمسازان ايرانی به اوج خود رسيد.
فيلم هايی از عباس کيارستمی نيز در اسرائيل اکران شد اما توجه به آثار کيارستمی به اندازه التهاب اسرائيلی ها به آثار مجيدی و مخملباف ها نبود.
اما در سال های اخير که خصومت و تنش سياسی ميان جمهوری اسلامی ايران و اسرائيل به اوج خود رسيده است، اسرائيلی ها کمتر توانسته بودند که امتياز اکران فيلمی از کارهای ساخته شده در ايران را بدست آورند زيرا دست اندرکاران ايرانی فيلم ها و نيز شرکت های خارجی توزيع کننده آنها تلاش داشتند که از درآمد خود از فروش فيلم به اسرائيلی ها صرف نظر کنند تا مبادا سازندگان ايرانی فيلم را به درد سر بيندازند.
شرکت هايی که امتياز توزيع برخی از فيلم های ايرانی را در جهان دريافت کرده اند، اروپايی هستند و لذا، حق خود می دانند که فيلم را به هر خريداری بفروشند. اما دردسرهای بزرگ ناشی از عواقب اکران فيلم های ايرانی در اسرائيل، در سال های اخير برخی از شرکت های اروپايی را نيز به رعايت ملاحظاتی بی سابقه در قبال دست اندرکاران فيلم های ايرانی وادار کرده بود.
با وجود اين، اکنون که تنش های اسرائيل و ايران به مرحله بی سابقه ای رسيده است و دو حکومت حاکم طرف مقابل را به عنوان دشمن مهم خود تلقی می کنند، توزيع کنندگان فيلم «جدايی نادر از سيمين»، اين فيلم را به خريدار اسرائيلی نيز فروخته اند.
خريدار اسرائيلی، صاحبان رشته سينماهای «لِو» در اسرائيل است که از سينماهايی در اورشليم، تل آويو و چند شهر و شهرک ديگر اين کشور برخوردار است.
اکران فيلم از فوريه به طور همزمان در اسرائيل آغاز خواهد شد. راديو و تلويزيون های اسرائيل توجه بسياری به اين فيلم معطوف کرده و گزارش های متعددی در باره اين رقيب قَدَر و پرتوان فيلم اسرائيلی در اسکار تهيه کرده اند و حتی بسياری از منقدان اسرائيلی احتمال می دهند که اگر قرار باشد که ميان دو فيلم اسرائيلی و ايرانی، بدون توجه به سه فيلم ديگر رقيب آنها در اسکار، بر سر يکی از آنها برای پيروزی شرط بندی کنند، بخت فيلم ايرانی را بسيار بيشتر می دانند.
يکی از وبسايت های فيلم های مطرح اکران شده در اسرائيل؛ تارنمای «عين هاداگ»، ابراز اميدواری کرده است که اکران فيلم «جدايی نادر از سيمين» در سينماهای اسرائيل، آقای فرهادی و ساير دست اندرکاران آن را در ايران به دردسر نيندازد.
اصغر فرهادی بويژه پس از دريافت جايزه گلدن گلوب موجب افتخار ملت ايران شده است اما افرادی از حکومت ايران مدعی شده اند که فيلم های ايرانی که برنده جوايز جهانی می شود، سياهی های ايران را نشان می دهند و حتی محمود احمدی نژاد نيز گفت که بايد فيلم هايی در باره تعزيه را نامزد اسکار کرد!
از هم اکنون انتظار می رود که سران جمهوری اسلامی ايران که در صدد انحلال خانه سينمای ايران و تشديد برخوردها با بخش بزرگی از هنرمندان سينمای ايران برآمده اند، از اکران فيلم «جدايی نادر از سيمين» به عنوان يک اهرم جديد برای حمله به هنرمندان سينمای ايران سوء استفاده کنند.
فيلم فرهادی، همانند غرب، با نام «جدايی» در سينماهای اسرائيل اکران می شود.
همچنين گفتنی است که فيلم های اسرائيل هر چند تا کنون اسکار نبرده اند اما از سال ۱۹۶۴ که فيلم هايی از اين کشور راهی اسکار شدند، تا امسال، يازده بار در رديف يکی از پنج نامزد احراز اسکار بوده است.
فيلم «جدايی نادر از سيمين»، ساخته اصغر فرهادی، از زمانی که برنده فستيوال فيلم ساليانه برلين شد و جايزه نخست را بدست آورد، تا به امروز، به درخشش خيره کننده خود در سراسر جهان ادامه داده است و همين تازگی بود که نخستين برنده ايرانی «گلدن گلوب» گرديد.
اثر مهم آقای فرهادی، دومين فيلم ايرانی است که در تاريخ اسکار، نامزد دريافت اين مهم ترين جايزه سينمايی جهان، در بخش فيلم های خارجی شده است. اما نخستين فيلم ايرانی نيز هست که بخاطر فيلمنامه آن يکی از پنج فيلم نهايی است که به بخش اصلی بهترين سناريوی مسابقه اسکار امسال راه يافته است.
هنگامی که در روزهای اخير معلوم شد که هم فيلم ايرانی «جدايی نادر از سيمين» يکی از راه يافتگان نهايی به مسابقه اسکار است اما در کنار آن نيز يک فيلم اسرائيلی هم قرار گرفته است، توجه ها در جهان به اين نکته اتفاقی، جلب شده است.
رقيب فرهادی و «جدايی نادر از سيمين»، فيلم اسرائيلی «پانويس» يا «در حاشيه» ساخته آقای يوسف سيدار است؛ کارگردان يهودی زاده شده در نيويورک که از کودکی در اسرائيل زندگی کرده است.
يوسف سيدار نيز در سال های اخير يکی از پرآوازه ترين کارگردانان اسرائيلی در جهان بوده و فيلم های ساخته او برنده جوايز اصلی و يا مهمی از مطرح ترين جشنواره های جهانی شده است.
اما نکته ديگری نيز اين رقابت ناخواسته ميان فيلم سازان مطرح ايرانی و اسرائيلی را که هر دو نيز در سن و سال کمابيش مشابهی هستند، جالب تر کرده است و آن اکران فيلم ايرانی در سينماهای اسرائيل است.
منقدان اسرائيلی فيلم و سينما از اين اقدام بسيار استقبال کرده اند و نقدهای بسيار خوبی نيز بر فيلم ايرانی نوشته و به صف بلند بالای تحسين کنندگان جهانی از اين فيلم ايرانی پيوسته اند.
منقدان فيلم و سينما دراسرائيل همواره تحسين کننده فيلمسازان دهه های اخير ايرانی بوده اند؛ عشق و تحسين آنها به دست اندرکاران سينما با اکران فيلمهای محسن مخملباف در سينماهای اسرائيل آغاز شد.
کمتر سينمارويی در چند نسل در اسرائيل است که نام محسن مخملباف را نشناسد و اين نام را هم به خوبی ادا نکند.
فيلم های ساخته دختران آقای مخملباف نيز غوغايی در ميان سينماروهای اسرائيلی ايجاد کرد؛ فيلم «تخته سياه» از خانم سميرا مخملباف اشک بسياری از اسرائيلی ها را در آورد و سينماهای اسرائيل، اکران های بی شمار آن را مرتب ادامه می دادند.
در دوره ای نوبت به اکران فيلم های زيبای مجيد مجيدی در اسرائيل رسيد و تحسين اسرائيلی ها به نبوغ فيلمسازان ايرانی به اوج خود رسيد.
فيلم هايی از عباس کيارستمی نيز در اسرائيل اکران شد اما توجه به آثار کيارستمی به اندازه التهاب اسرائيلی ها به آثار مجيدی و مخملباف ها نبود.
اما در سال های اخير که خصومت و تنش سياسی ميان جمهوری اسلامی ايران و اسرائيل به اوج خود رسيده است، اسرائيلی ها کمتر توانسته بودند که امتياز اکران فيلمی از کارهای ساخته شده در ايران را بدست آورند زيرا دست اندرکاران ايرانی فيلم ها و نيز شرکت های خارجی توزيع کننده آنها تلاش داشتند که از درآمد خود از فروش فيلم به اسرائيلی ها صرف نظر کنند تا مبادا سازندگان ايرانی فيلم را به درد سر بيندازند.
شرکت هايی که امتياز توزيع برخی از فيلم های ايرانی را در جهان دريافت کرده اند، اروپايی هستند و لذا، حق خود می دانند که فيلم را به هر خريداری بفروشند. اما دردسرهای بزرگ ناشی از عواقب اکران فيلم های ايرانی در اسرائيل، در سال های اخير برخی از شرکت های اروپايی را نيز به رعايت ملاحظاتی بی سابقه در قبال دست اندرکاران فيلم های ايرانی وادار کرده بود.
با وجود اين، اکنون که تنش های اسرائيل و ايران به مرحله بی سابقه ای رسيده است و دو حکومت حاکم طرف مقابل را به عنوان دشمن مهم خود تلقی می کنند، توزيع کنندگان فيلم «جدايی نادر از سيمين»، اين فيلم را به خريدار اسرائيلی نيز فروخته اند.
خريدار اسرائيلی، صاحبان رشته سينماهای «لِو» در اسرائيل است که از سينماهايی در اورشليم، تل آويو و چند شهر و شهرک ديگر اين کشور برخوردار است.
اکران فيلم از فوريه به طور همزمان در اسرائيل آغاز خواهد شد. راديو و تلويزيون های اسرائيل توجه بسياری به اين فيلم معطوف کرده و گزارش های متعددی در باره اين رقيب قَدَر و پرتوان فيلم اسرائيلی در اسکار تهيه کرده اند و حتی بسياری از منقدان اسرائيلی احتمال می دهند که اگر قرار باشد که ميان دو فيلم اسرائيلی و ايرانی، بدون توجه به سه فيلم ديگر رقيب آنها در اسکار، بر سر يکی از آنها برای پيروزی شرط بندی کنند، بخت فيلم ايرانی را بسيار بيشتر می دانند.
يکی از وبسايت های فيلم های مطرح اکران شده در اسرائيل؛ تارنمای «عين هاداگ»، ابراز اميدواری کرده است که اکران فيلم «جدايی نادر از سيمين» در سينماهای اسرائيل، آقای فرهادی و ساير دست اندرکاران آن را در ايران به دردسر نيندازد.
اصغر فرهادی بويژه پس از دريافت جايزه گلدن گلوب موجب افتخار ملت ايران شده است اما افرادی از حکومت ايران مدعی شده اند که فيلم های ايرانی که برنده جوايز جهانی می شود، سياهی های ايران را نشان می دهند و حتی محمود احمدی نژاد نيز گفت که بايد فيلم هايی در باره تعزيه را نامزد اسکار کرد!
از هم اکنون انتظار می رود که سران جمهوری اسلامی ايران که در صدد انحلال خانه سينمای ايران و تشديد برخوردها با بخش بزرگی از هنرمندان سينمای ايران برآمده اند، از اکران فيلم «جدايی نادر از سيمين» به عنوان يک اهرم جديد برای حمله به هنرمندان سينمای ايران سوء استفاده کنند.
فيلم فرهادی، همانند غرب، با نام «جدايی» در سينماهای اسرائيل اکران می شود.
همچنين گفتنی است که فيلم های اسرائيل هر چند تا کنون اسکار نبرده اند اما از سال ۱۹۶۴ که فيلم هايی از اين کشور راهی اسکار شدند، تا امسال، يازده بار در رديف يکی از پنج نامزد احراز اسکار بوده است.
تشدید خشونتها در سوریه همزمان با بحث شورای امنیت
بنا به گزارش فعالان حقوق بشر سوریه در جریان خشونتهای دیروز و امروز در سوریه بیش از ۵۰ نفر به قتل رسیدهاند. بیشترین خشونت در شهر حمص رخ داده است. گزارش شده که روز گذشته (پنج شنبه ۲۶ ژانویه) دست کم ۳۰ نفر جان خود را در این شهر از دست دادهاند. در میان قربانیان اجساد کودکان نیز به چشم میخورد.
در ویدیوهای اینترنتی اجساد کودکانی که در کیسههای پلاستیکی پیچیده شدهاند و یا زنهایی با صورتهای خونآلود منتشر شده است. در یکی از ویدیوها صدای کسی به گوش میرسد که میگوید همه افراد یک خانواده کشته شدهاند. درستی این گزارشها از سوی منابع بیطرف تایید نشده است.
امروز نیز در شهرهای مختلف سوریه ۲۱ نفر کشته شدهاند. به باور اتحادیه عرب درگیریها در روزهای گذشته به شکل قابل توجهی بالا گرفته است. ژنرال محمد احمد مصطفی الدابی، مسئول هیات ناظران سودانی گفته است که اوضاع از روز سهشنبه به این سو به شدت وخیم شده است. قرار است ۳۰ ناظر دیگر به سوریه اعزام شوند.
قطعنامه شورای امنیت علیه سوریه
چین و روسیه تا به حال بارها تصویب قطعنامهای علیه سوریه را بلوکه کردهاند. حالا کشورهای غربی و اتحادیه عرب میخواهند کار را در شورای امنیت یکسره کنند و بیعملی سازمان ملل را دور بزنند. در این میان نقش مراکش به عنوان عضو غیردائمی جدید شورای امنیت قابل توجه است. با این حال وتوی چین و روسیه میتواند مانع تصویب قطعنامهای شود که حتی رای بالایی آورده است.
محتوای قطعنامه محکومیت رژیم بشار اسد، آزادی زندانیان سیاسی، انجام اصلاحات و کناره گیری بشار اسد است. قطعنامه قبل از هرچیز خواهان پایان دادن به خشونتها و محکومیت کسانی است که حقوق شهروندان را پایمال کردهاند. از دیگر خواستهای مطرح شده در قطعنامه دادن اختیار کامل به ناظران اتحادیه عرب برای نظارت بر اوضاع و حرکت آزادانه آنها در خاک سوریه است.
قطعنامه تحریمهای شدیدتر علیه سوریه را شامل نمیشود، اما تدابیر قاطعتری برای جلوگیری از خشونت در نظر گرفته است. البته این شامل حمله به سوریه و تکرار رفتاری مشابه لیبی نمیشود و طرفداران تصویب قطعنامه امیدوارند با این تاکید رضایت روسیه را به دست آورند.
«نادیده گرفتن نگرانیهای روسیه»
گنادی گاتیلف، سخنگوی وزارت خارجه روسیه امروز اعلام کرد که مسکو درمقابل قطعنامه جدید در مورد سوریه ایستادگی خواهد کرد، زیرا نگرانیهای روسیه در این قطعنامه مورد توجه قرار نگرفته است.
او به خبرگزاری روسی ایتارتاس گفته است که طرح اتحادیه عرب و برخی کشورهای غربی امکان حمله پیشگیرانه به سوریه را منتفی ندانسته است.
ناوی پیلای، کمیسار شورای حقوق بشر سازمان ملل معتقد است که حکومت سوریه میتواند به خشونتها به سرعت خاتمه دهد. به گفته او این مقامهای مسئول هستند که فرمان کشتن مردم را میدهند. به همین خاطر نیز این کشتار به محض فرمانی از سوی حکومت سوریه قطع خواهد شد.
تا به حال عده قربانیان ناآرامیهای سوریه بالغ بر ۵۴۰۰ نفر تخمین زده شده است. این آمار با توجه به عدم دسترسی خبرنگاران به شهر حمص میتواند دقیق نباشد. شورای ملی سوریه اعلام کرده است که قصد دارد به نظامیانی که میخواهند به صفوف مخالفان بپیوندند یاری رساند. گفته میشود علت انتشار این خبر افزایش عده ارتشیانی است که صفوف حامیان بشار اسد را ترک میکنند.
در این میان ویدئویی از ۵ ایرانی ربودهشده در سوریه بر روی اینترنت قرار گرفته است. این ربودهشدگان که ظاهراَ گروگان "ارتش آزاد سوریه"، شاخه مسلح اپوزیسیون سوریه هستند، در این ویدئو میگویند که از اعضای نیروهای مسلح ایران هستند و از آیتالله خامنهای میخواهند که "نیروهای نظامی ایرانی مستقر در سوریه که در سرکوب مخالفان شرکت دارند را به ایران فرابخواند" تا شرایط آزادی آنها فراهم شود. ایران قبلاَ اعلام کرده بود که این افراد مهندسان و تکنسینهایی هستند که در ساخت یک نیروگاه برق در نزدیک حمص شرکت دارند.
۱۱ ایرانی زائر نیز دو روز پیش در سوریه ربوده شدند که همچنان اطلاعی از آنها در دست نیست.
وزارت دارایی آمریکا از سفر یکی از معاونان این وزارتخانه به اروپا برای هماهنگ کردن تلاش های ایالات متحده و متحدان غربی آن برای تحریم بانک مرکزی ایران خبر داده است.
بر اساس بیانیه منتشر شده ، دیوید کوهن، معاون وزیر دارایی آمریکا در امور تروریسم و اطلاعات مالی هفته آینده به بریتانیا، آلمان و سوئیس سفر خواهد کرد.آمریکا و متحدانش در پی افزایش فشار بر ایران از طریق تحریم بانک مرکزی این کشور هستند.
بانک مرکزی ایران شریان اصلی انتقال درآمدهای نفتی به این کشور است.
سفارت ایران در باکو در بیانیه ای هر گونه ارتباط نهادهای امنیتی ایران با دو شهروند جمهوری آذربایجان که به اتهام "تروریسم" بازداشت شده اند را رد کرده است.
به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، سفارت ایران در باکو گفته است اتهام ارتباط نهادهای امنیتی ایران با شهروندان بازداشت شده آذربایجان یک "توطئه" آمریکایی و اسراییلی "علیه روابط دو کشور" ایران و آذربایجان است.چندی پیش، رسانه های آذربایجان اخباری مبنی بر بازداشت دو نفر به اتهام سو قصد به سفیر اسراییل در باکو منتشر کرده و گفتند که این دو نفر با نهادهای امنیتی ایران در ارتباط بوده اند.
مدیرعامل خانه سینما: با فحش دادن و خط و نشان کشیدن چیزی درست نمی شود
محمدمهدی عسگرپورمدیر عامل خانه سینما معتقد است دورنمای روشنی وجود ندارد چون مدیریت در زمینه فرهنگی تخصص لازم را ندارند.
بدنبال انحلال غیرقانونی خانه سینما، وی در گفت و گو با هفته نامه آسمان می گوید: فردی هست که سابقه گرایش غیر دینی داشته و هیچ وقت هم از اعتقاد خود دست برنداشته اما امروز با کلمات و ادبیاتی که مختص روحانیون وحزب اللهی های سرسخت است صحبت می کند.
عسکر پور افزود: هیچ وقت فکر نکردم بخش عمده ای از همکاران که از هیات مدیره خانه سینما حمایت می کنند همه یک جور فکر می کنند و یک دغدغه دارند. همانطور افرادی که این روزها اظهار نظرات تند وتیزی می کنند و به سبک جنگهای قدیمی در پی تقسیم غنائم خانه سینماهستند هم نظر واحدی ندارند. کما اینکه از میان افرادی که این روزها اظهار نظر کردند فردی هست که سابقه گرایش غیر دینی داشته و هیچ وقت هم از اعتقاد خود دست برنداشته اما امروز با کلمات و ادبیاتی که مختص روحانیون وحزب اللهی های سرسخت است صحبت می کند. حتی معاون سینمایی هم انگیزه متفاوتی با مدیر کل اداره نظارت ارزشیابی دراین جریان دارد.
او معتقد است که ما با بیماری های فرهنگی از قدیم در حوزه سینما روبرو بودهایم و این بیماریها در سالهای بعد فارغ از اینکه خانه سینما و معاونت سینمایی باشند یا نباشند دردآور خواهد بود. متاسفانه شرایط فرهنگی جامعه ما سال به سال بدتر می شود. هجوم ماهواره ها هم شرایط را بدتر می کند و گروهی از مسئولان فکر می کنند تنها با فحش دادن و خط و نشان کشیدن، تمامی وظائف خود را انجام داده اند. مردم اعتماد خود را به سینما وتلویزیون از دست داده اند و استقبال آنها از ماهواره ها هم بیشتر می شود. عمده این شبکه ها هم هدفی جز نابود کردن بنیاد خانواده را ندارند.
وی افزود: می توان گفت دورنمای روشنی وجود ندارد چون مدیریتی که در زمینه فرهنگی تخصص لازم را ندارند هم مشغول به کار هستند و وضعیت هم بدتر می شود.
عسکر پور در ادامه گفت: دراین دعوا بزرگ و ریشسفیدی وجود ندارد.چندین نوبت به وزیر نامه نوشتیم و خواستار وساطت وپادر میانی ایشان شدیم اما نتیجه نداد. به نظرم در قوه مجریه هیچ کسی نمانده که ما سراغ او برویم چرا که چندین نامه بی پاسخ هم به احمدی نژاد نوشتیم. خیلی سخت است که با چنین موقعیتی مواجه شدیم. وزیر به راحتی نقش پدری خود را کنار گذاشت و یک طرف دعوا شد و معاونت سینمایی از ابتدا به سرعت تصمیمات احساسی گرفت و شان خود را اینگونه تعریف کرد.
وی افزود: می توان گفت دورنمای روشنی وجود ندارد چون مدیریتی که در زمینه فرهنگی تخصص لازم را ندارند هم مشغول به کار هستند و وضعیت هم بدتر می شود.
عسکر پور در ادامه گفت: دراین دعوا بزرگ و ریشسفیدی وجود ندارد.چندین نوبت به وزیر نامه نوشتیم و خواستار وساطت وپادر میانی ایشان شدیم اما نتیجه نداد. به نظرم در قوه مجریه هیچ کسی نمانده که ما سراغ او برویم چرا که چندین نامه بی پاسخ هم به احمدی نژاد نوشتیم. خیلی سخت است که با چنین موقعیتی مواجه شدیم. وزیر به راحتی نقش پدری خود را کنار گذاشت و یک طرف دعوا شد و معاونت سینمایی از ابتدا به سرعت تصمیمات احساسی گرفت و شان خود را اینگونه تعریف کرد.
امام جمعه قم: شیعه بودن با دروغ گویی نمیسازد
استاد حوزه علمیه قم با بیان اینکه باید جذب حداکثری و دفع حداقلی را در نظر داشته باشیم، گفت: نباید به هر بهانهای دیگران را دفع کنیم؛ باید پرسید چرا روز به روز دشمن درست میکنیم؟ چرا تا کسی به زعم کسی دیگر پایش را خطا گذاشت در مقابل او موضع میگیریم؛ مگر ما خوارج هستیم که به مختصر کاری که کسی انجام دهد بگوییم کار او قابل اصلاح نیست؟
وی افزود: امروز بالاخره در مملکت ما مشکلات و نقاط ضعفی هم هست که باید معلوم شود چیست و برای آن فکری کرد.
آیتالله رضا استادی در خطبههای نمازجمعه شهر قم که در محل شبستان امام خمینی (ره) حرم حضرت معصومه (س) برگزار شد، اظهار داشت: مراقب باشید بعد از ماه محرم و صفر و به بهانه مجالس شادی، به گناه آلوده نشویم.
وی در ادامه سخنان خود گفت: از مصادیق تقوا این است که به هم رحم کنیم تا خدا هم به ما رحم کند، زیرا واقعیتی است که اگر مردمی خودشان به خودشان رحم نکنند، نباید انتظار داشته باشند تا دیگران به آنها رحم کنند.
امام جمعه موقت شهر قم، با بیان اینکه در جامعه ما بسیارند افرادی که زندگی آبرومندی دارند اما در عین حال دارای مشکلات و گرفتاری هستند، گفت: کسی نامهای به بخشی نوشته بود که من ماهیانه ۵۰۰هزار تومان حقوق میگیرم، که از این حقوق ماهی ۳۰۰هزار تومان اجاره خانه و حدود ۱۵۰هزار تومان هم قسط میدهم، شما بگویید من با مقدار باقیمانده حقوق خود چگونه یک ماه زندگی را بچرخانم؟ این واقعیتی است که نمیشود چشم روی هم گذاشت و گفت نیست.
وی گفت: وظیفه نداریم برای کمک به خودمان و قبر و قیامتمان به هم نوعانمان کمک کنیم؟ این طبیعی است که هر کسی به فکر آخرتش باشد.
آیت الله استادی گفت: امروز در رسانهها مژده میدهند که ما مایحتاج اسفندماه و شب عید مردم را فراهم کردیم؛ اینها طبیعی است اما همانطور که به این آینده توجه داریم باید به آینده قیامت هم توجه کنیم و تا میتوانیم از مشکلات مردم کم کنیم.
به گزارش ایلنا، وی خاطرنشان کرد: در جامعه ما کسانی هستند که نمیتوانند اجاره خانه بدهند یا اگر زیاد شود، توان پرداخت آن را ندارند؛ کسانی هم هستند در منزلشان پسر و دختر دارند اما ۵ الی ۱۰میلیون لازم دارند تا آنها را به خانه بخت فرستاده و به سامان برسانند.
عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم با بیان اینکه امروز برخی از مردم بدهکارند، گفت: امروز به برخی از مردم بعد از سالها اجاره نشینی، یک خانه محقری دادند و خیلی هم تشکر میکنند، اما من جوانی را دیدم که میگفت ۱۸میلیون وام گرفتم اما باید ۳۰میلیون بپردازم؛ این جوان میپرسد من تا کی باید این قسطها را بدهم؟ چه جور باید بدهم؟ و…؛ آیا آنهایی که میتوانند، وظیفهای ندارند به این افراد کمک کنند؟ آیا فقط باید به فکر زندگی خودشان باشند یا باید به فکر این گرفتارها و آبرومندها هم بود؟
وی افزود: مردم هم به فکر هم باشند و برای مثال اگر دیدید کسی گرفتار است و اجارهاش عقب افتاده به او فشار وارد نکنید. زیرا این اجاره خانهها گاهی موجب غصه و ناراحتی خانوادههایی میشود و اگر شما بتوانید یک خانواده را هم از این غصهها نجات دهید کار بزرگی کردید.
آیت الله استادی خطاب به حاضران در نمازجمعه گفت: اگر میخواهید حج بروید اما به فکر مردم هم نوع خود هم باشید؛ زیرا برخی از مردم برای عقب افتادن اموری چون اجاره خانه، یا ناتوانی در ازدواج دادن دختر یا پسرشان غصه دارند.
وی افزود: هر کسی غصه مسلمانی را برطرف کنید خداوند غصه آخرت او را برطرف میکند.
امام جمعه موقت قم در خطبه دوم نمازجمعه این شهر با اشاره به درپیش بودن شهادت امام یازدهم شیعیان امام حسن عسگری (ع) گفت: این امام همام از ما شیعیان توقع دارد که اهل تقوا و راستگو باشیم. همین راستگویی که همه میدانیم خوب است و همین دروغ گویی که همه میدانیم بد است، اما گاهی برخی رعایت نمیکنند، حال آنکه شیعه بودن با دروغ گویی نمیسازد.
وی با بیان اینکه شیعه واقعی باید امین بوده و در زندگیاش خیانت نباشد، گفت: در ادارهای که مربوط به یک کشور اسلامی است، نباید دروغ و خیانت باشد؛ همچنین در بازاری که بازار مسلمان هاست نیابد حقوق مسلمانان نادیده گرفته شود.
وی در ادامه خاطرنشان کرد: در یک کشور اسلامی، مطبوعاتی که وظیفهشان اطلاع رسانی و معرفی کردن خوبیها و بدی هاست، باید راستگو بوده و آنچه حق است را بیان کنند.، یعنی در بیان مطالب امین باشند و آنچه که هست را بیان کنند. ما از شایعات صدمه میبینیم و این به ضرر کشور و جامعه است.
آیت الله استادی خاطرنشان کرد: قرار است هفته آینده آیت الله امینی نمازجمعه قم را اقامه کنند، اما متأسفانه این هفته روزنامهای را دیدم که نوشته بود آیت الله امینی بعد از سالها به نمازجمعه میآیند، در حالی که این درست نیست؛ آیت الله امینی بعد از محرم سال گذشته به دلیل شکستگی پا در نمازجمعه نبودند.
وی در ادامه سخنان خود گفت: نباید زندگی یک شیعه به گونهای باشد که برای اسلام ننگ باشد یا زندگی یک انقلابی برای اصل انقلاب ننگ باشد و این به نفع خودمان است. امام عسگری (ع) از من و شما توقع دارد که دوستیها را زیاد کنیم و این همان سخن رهبر معظم انقلاب و دیگر دلسوزان نظام است که فرمودند جذب حداکثری و دفع حداقلی کنیم.
محمد نوری زاد به رهبری: از مردم پوزش بخواهید
محمد نوری زاد در بیستمین نامه خود به رهبری از وی خواسته است که از مردم عذرخواهی کند.
در این نامه که هر هفته جمعه ها منتشر می شود، نوری زاد با اشاره به همه مظالمی که به اقشار مختلف مردم رفته است، می نویسد: این که رخ به رخِ این مردم تحقیرشده و توسری خورده بایستیم و ازآنان پوزش بخواهیم و دلجویی کنیم. این تنها راه بازگشت ما به عرصه ی برقراری است. چه این که مردمان ما را بخواهند یا نخواهند. مهم فرابردن این رسم پوزشگری است. همان خصلت مؤکدی که انبیا برآن تأکید ورزیده اند. که اگر خطا کردیم، پوزش بخواهیم و درجهت پاکسازی خطا قدم برداریم. شما را بخدا از این خیرخواهی بزرگ عبور نکنید. واین سخن مرا به حساب سخن یک بریده و پشت کرده به نظام نگذارید. ما وشما روزهای سختی پیش رو داریم.
وی تاکید کرده است: تنها راهی که ما را دراین بحران ویرانگر مدد می رساند، دلجویی ازمردمان است. کورشوم اگر شأن و منزلت شما را با این نوشته خفیف خواسته باشم. شما با بها دادن به این توصیه، قد می کشید و سربرمی آورید و به دلها پای می گذارید. مهم همان قدم نخست است. یک یاعلی بگویید و ازجا بربخیزید.
متن کامل این نامه به شرح زیر است:
به نام خدایی که شرم آفرید
یک خبرخیلی خیلی خوب!
سلام به رهبرگرامی جمهوری اسلامی ایران
پیش از آنکه این خبرخیلی خیلی خوب را به جناب شما تقدیم کنم، تقاضا دارم کمی صبوری بخرج دهید تا من به یک سخن کوتاه اشاره کنم. قول می دهم بلافاصله بعد ازطرح این سخن، به سروقت آن “خبرخوب” ومطول بازروم. آنجا که من خبرخوبی برای شما پدید آورده ام، چراخبرخوب شما ازمن وجمعی چون من دریغ شود؟ با این تفاوت که خبرخوب من به نجات وامنیت ورفاه رشد وآبادانی کل کشوروبقای خود شما منجرمی شود، وخبرخوب شما اما تکان مختصری به زندگی من و عده ای دیگراز زندانیان درمی اندازد.
واما سخن کوتاه من:
تقاضا دارم به حجة الاسلامان مصلحی و طائب دستور فرمایید آن پنج دستگاه کامپیوترحرفه ای ولوازمی را که از دوسال پیش ازمن برداشته اند، واقلام دیگری را که ازسایرین برده اند به ما باز بگردانند. اجاره ی دستگاههای خود من روزانه حداقل یکصد هزارتومان است. این یکصدهزارتومان را دردوسال ضرب کنید تا بدانید امثال من چقدراز اطلاعات و سپاه شما طلبکاریم. به این حجة الاسلامان بفرمایید: برداشتن اموال مردم اگرازهرسارق بی سروپایی پذیرفتنی باشد، ازکسانی که به لباس پیامبرفروشده اند پذیرفتنی که نیست، جزخسارت وآشوب وازهم دریدن شعارهای اسلامی وانقلابی بهره وفایده ندارد. بویژه آنکه این سرقت های بیشماربه تأیید کسانی صورت پذیرفته است که درمقام وزارت اطلاعات یک کشوراسلامی، و ریاست اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بنا دارند از امنیت واموال وآبروی مردم صیانت کنند. به آنان بفرمایید: “هتک حرز” شهروندان، طبق قانون هرکشورکافروهربیقوله ای جرمی محرزاست. پس شما دو تن و دستگاه عریض و طویلتان چرا ازاین گناه و جرم مستمردست نمی شویید؟ حالا داستان اسکله های قاچاق و هزار هزار فرصت روبیده بماند برای بعد.
خوب، این ازسخن کوتاه من. واما “خبرخوبِ” من از دل اوضاع شکننده ودرهم پیچِ امروزِ ما برمی خیزد. شما نیک ترازهمه ی ما می دانید که حال و روز این روزهای ما اصلاً خوب نیست. شعارهای پوک ما وقرارگرفتن افراد نالایق برمصادراموراولاً، و حساسیت های جامعه ی جهانی ثانیاً، ودسیسه های کشورهایی که بهردلیل از ما خوششان نمی آید ثالثاً، ما را به تنگنایی سخت درافکنده است.
ما به کودک لجوجی می مانیم که ازآغوش مهرومعترضانه ی پدرومادرخود بدررفته. واکنون نه کسی را می شناسد، نه راه خانه می داند، نه وسعت نظری دارد، ونه جذابیتی که مردمان را بدو تمایلی باشد. سکه های توی جیبش نیز بیش از آنکه موجب رهایی او شود، دزدان راه را به وسوسه می اندازد. سرانجامِ این کودک لجوج چه می تواند باشد جزشیون وبه تاراج دادن دارایی اش و نهایتاً: تکدی گری؟ کسی که درهمان گدایی نیزمستقل نیست. وباید کل درآمدش را به حامیان گردن کلفتش بدهد تا لقمه نانی بدو بدهند.
بچشم خود می بینید که این روزها دیگرازشلتاق های رییس جمهورمطلوب تان خبری نیست. و شما نمی دانم چرا مجبورید این جنازه را تا پایان دوره اش به دوش بکشید؟ من بنا ندارم دراین نامه ای که بر”خبری خوب” مبتنی ست، برتلخی ها پای بکوبم و کامتان را برآشوبم. قراراست خبری با شما بگویم که ما را از این تنگنا بدر ببرد و دوام و بقای ما وشما را تضمین کند.
مقدمتاً ازبشاراسد سوری بپرسید این شبها را چگونه صبح می کند؟ از او بپرسید آیا از شبها و روزهای زندگی اش لذت می برد؟ ازاو بپرسید اگرزندگی اش بهمین منوال بدرازا بیانجامد و مثلاً سی سال دیگر نیزبا کشتارورعب وزندانی کردن معترضان به حکومت خود ادامه دهد، آیا طعمی ازلذت وآرامش نصیبش می شود؟ ازاو بپرسید برای برقراری چه شرافتی هموطنان خود را ازپا درمی آورد؟ به او بفرمایید این قبول که مردمان معترض همگی آلت دست اجانب اند وجاسوس و فتنه گر، اما تو درادامه ی رهبری ات بنا داری چه تاج گلی به سرمردمت بزنی که تا کنون نزده ای؟
حالا به داخل قبرقذافی فرو می شویم وهمین پرسشها را بگونه ای دیگر از او می پرسیم. این که: اگر زنده شوی و مجدداً بدنیا بیایی چه خواهی کرد؟ ازاو می شنویم: من می توانستم با بکار بستنِ کمی تعقل هنوززنده باشم وبا آبرودرگوشه ای ازکشورم زندگی کنم. اما لجوجانه خود نخواستم واکنون با هزار خسارتی که برای مردم لیبی ببارآورده ام، درگورخود چشم به راه عقوبت عقبایم. وباز از او می شنویم: آهای رهبران و حاکمان جهان، بگوش باشید، اگر طالب بقا و دوام و همراهی مردمید، با مردم خود یکی باشید. زبان لکنت مردم بگشایید. به خواست آنان بها بدهید. دست به جیب مردم نبرید. دوراز چشم آنان به هزارکار نابجا روی نبرید. واگرروزی همین مردم شما را نخواستند، ازعلیّ مرتضا بیاموزید و خود کنار بروید. و بدانید که خیرشما درهمین کناررفتن است. وگرنه: این من. سرنوشت شما.
رهبرگرامی،
من که بنا دارم خبرخوشی را با شما بگویم، غلط بکنم جناب شما را با قذافیِ پلید همسنگ و هم طراز بدانم. او جفا کاربود و نتیجه ی جفاکاری اش را چشید و به جهنم پیوست. شما کجا و قدافی کجا؟ نه نه، زبانم لال اگر یک چنین نیتی با من باشد. مرا اگر یک چنین نیت شومی درسربود، هرگزاز “خبری خوب” با شما نمی گفتم. خبرخوب را با کسی می گویند که هنوز کورسویی ازامید دراو بچشم آید. ما با شما دل به امید بسته ایم. بله، ما شما را اینگونه می بینیم.
گفتم: اوضاع زمینی و آسمانیِ این روزهای ما اصلاً خوب نیست. هم درزمین به تنگنا و آشفتگی درافتاده ایم، وهم بدلیل برزمین کوفتن بدیهی ترین سنتهای الهی، ازچشم و رحمت خدا دورمانده ایم. اگر دیر بجنبیم، بشاراسد سوری، فرشی ازروزها و شب های تلخ خود را پیش پای ما خواهد گستراند. اما هنوزما را فرصت اندکی مانده. ومن چتر”خبرخوب” خود را درهمین فرصت اندک وا می گشایم. منتها “خبرخوب” من به ضروت های ظریفی محتاج است. وبرای اثربخشی تامّ وتمامش به همراهی کسانی دیگرنیزنیاز دارد. من یک چند نفری را که حضورشان برای دستیابی به آن “خبرخوب” حتمی است برمی شمرم و از جناب شما نیز می خواهم که یک چند نفری را خود شما براینها بیفزایید. من و شما و این چند نفر باید به یک جایی برویم که آن “خبرخوب” برای ملاقات ما پای می کوبد. به کجا؟ خواهم گفت. ابتدا باید همراهان خود را برای آن ملاقات شورانگیز برگزینیم. من شخصاً این افراد و این جمعیت ها را پیشنهاد می کنم:
یک: جناب هاشمی رفسنجانی، بدلیل سهم ونقشی که درهزارتوی انقلاب داشته است. ومی شود سر انگشتِ ایشان را درهر حادثه ای رصد نمود. وی شاید بیش از همه ی ما بداند قافله ای که برقوس یک دایره راه می پیماید، نه به گمگشتگی، بل به خود فریبیِ مؤکّد دچار است. چرا که هرچه راه برود، به نقطه ی عزیمت خود نزدیکتر می شود. نقطه ی عزیمتی که ازشادابیِ روز نخست تهی است. خستگی وبی سرانجام مسافران این می گوید.
دو: جناب سید محمد خاتمی، ازآن روی که هشت سال تمام اراده ی بسیاری از امور کشور بدست او بود. او می توانست کارها بکند، ونکرد. او می توانست آنچنان اوج بگیرد که برای پایین کشیدنش به نفس تنگی بیفتند. او می دانست: قطب مخالفِ آن کسی که دروغ می گوید، کسی نیست که راست بگوید. بلکه آن کسی است که به رغم راستگویی، راه بردروغ ببندد. وخاتمی این دومی را نادیده گرفت. خاتمی باید مسئولیت را می جوید و فرو می برد. که اگر مسموم بود، بالا می آورد، واگر گوارا بود، خود بالا می رفت.
سه: جناب احمدی نژاد، از این روی که او تجلی عوامیت و برآمده از بُهت وبیماری ما ایرانیان است. برخی از آدمیانِ تاریخی غذا را می چرند. اینجا همانجاست که معده هایشان بهم لبخند می زند و احوال هم را می پرسند. معده هایی که باهم دست می دهند وبا هم روبوسی می کنند و بهم متلک می پرانند و زیر چشمی همدیگررا می پایند. ضیافت معده ها، یکی از رایج ترین های تاریخ بشربوده است. ضیافتی که درآن، حجم معده ها ملاک برتری است. جایی که عقل به حاشیه می رود و جهالت آذین می پوشد. آقای احمدی نژاد ازاین روی که عقلانیت ما ایرانیان را به طعنه گرفت و برتن بسیاری ازما معده ای از جهالت پوشاند، درنوع خود پدیده ای کم نظیراست. ما که نه، تاریخ باید به تحلیل این پدیده ی نوظهور دورخیز کند. حضوراین پدیده درآن صحنه ی ملاقات ضروری است. حتماً!
چهار: همه ی مراجع تقلید فعلی، بخاطراین که برعمده ی فعل و انفعالات کشور چشم داشته اند وبا سکوت یا همراهیِ خود آنها را امضا فرموده اند. اینان نیک می دانند که پای تاریخ از بلاهت آدمیان آبله گون است. ومی دانند: بنای مرجعیت شیعه ازابتدا برروبیدنِ جهل و بلاهت پاگرفته است نه اینکه بربلاهت مردمان برج بسازد. مراجع ما آزمونی سخت و سهمگین را ازسرگذرانده اند. آزمونی که جوانان ما را پیرکرد و پیران ما را فرسود. چه می گویم؟ روزهای سخت مراجع ما هنوز درپیش است. مراجع ما می دانند این جاذبه نیست که فرد را برمی کشد. گاه دوری وگریز است که آنان را به معرکه می خواند. علمای سابق ما چرا شجاعت را ضروری مرجعیت می دانسته اند؟ و گریز از دنیا را ضروری تر؟
پنج: همه ی نمایندگان مجلس درتمام دوره ها، که برای صیانت از حق مردم سوگند خوردند واین سوگند را صمیمانه بخاک افکندند. خیانت ها وغارت ها و قوانین خاک خورده را بچشم خود دیدند و دم برنیاوردند. برای شنودن آن “خبرخوب” حتماً آقایان روح الله حسینیان و احمد توکلی هم باشند. تا اولی اخلاق و ادب و امنیتی را که با لباس پیامبر آمیخته به نمایش بگذارد و دومی رنگهایی را که به صورت شعار افشانده صیقل دهد.
نمایندگان ما باید همانجایی که برصندلی نمایندگی نشسته بودند، زمین زیر پا را می خراشیدند و خاکش را پس می زدند و به گودیِ گورخود فرو می شدند. به جنازه ی مدفونشان که می رسیدند، به صورتش تُف می کردند و بازازسرگورخود برمی خاستند تا وقتی دیگر. جنازه ی آنان باید از دستشان کلافگی می گرفت. نبش قبر، یکبار و دوبار نه هرروز و هرساعت. بله، جنازه ها باید از یقه درانی نمایندگان ما پای فرارمی جستند. نماینده ای که بخاطر حقوق تباه شده ی مردم، دم به ساعت یقه ی خود را نگیرد و ندراند وبه نبش قبرخود نپردازد، همان جنازه ی بی تکان نشسته برصندلی نمایندگی است ونه بیشتر. وما متأسفانه دراین سالها، قبرستانی از نمایندگان فربه و بی تپش برآوردیم. با سنگ قبرهایی مجلل و سیستم صوتیِ دِبش. قانون؟ شوخی نفرمایید.
شش: همه ی وزرا از ابتدا تا کنون، آنانی که برزمین ناهموار این سرزمین بی دروپیکرشکم ساییدند و بزعم خود سنگ برسنگ نهادند اما عجبا که بنای درستی از بلندای های و هویشان بالا نرفت. وزرای ما باید بدون آنکه هیچ پیش شرطی برای خود قائل شوند، هراز چندی به یک جزیره ی متروک می رفتند و بخش قابل توجهی از فضولات فکری خود را درآنجا دفن می کردند و درراه بازگشت کل جزیره را با فشاریک دکمه بهوا می فرستادند. بدا که وزرای ما همیشه هزار مسئله ی فردی و صنفی را بدوش می کشیدند و تنها یکی از مسائلشان مردم بود. وزرای ما همه چیز داشتند الا همان جزیره را. والبته این “رفاقت” بود که دراغلب وزارتخانه ها جای “لیاقت” را گرفت تا وزرای ما راه آن جزیره را نپیمایند.
هفت: همه ی قاضیان دستگاه قضا، وبویژه شیخ محمد یزدی و همین جناب آملی لاریجانی، که قانون را با ندانم کاری های خود دم در دستگاه پرآوازه اش روبه قبله خواباندند و گوش تا گوش سرش را بریدند تا عبرت تاریخ شود و هرگزدم ازحقوق مردم و حاجت های قضایی آنان برنیاورد. معتقدم نوازندگان با هرمهارتی که دارند، تنها بخشی از ظرفیت سازها را برمی کشند. روزی را تجسم کنید که سازها با همه ی استعدادشان به صدا درآیند. بهشت نه مگر آنجاست؟ جایی که نغمه ها، فضای مناسب وگوش شنوا بیابند.
دستگاه قضایی ما نیز باید به یک چنین چشم اندازی دست می بُرد. که عدالت را از غربت بدر می آورد و غبارش می روبید و صدای دلنوازاورا بگوش جهانیان می رساند. نه این که براو زنگار بنشاند و جنازه اش را به گورعمیقی ازمذلت دراندازد و براو تلّی از تباهی فرو ریزد. برای خیلی ها رستگاری، زنگوله ای است تاهرکس به تناسب حال به آن تنه ای بزند و صدایی از او برآورد. برای دستگاه قضایی ما رستگاری درتعداد سنگهایی بود که می توانست از پیش پای مردمان بردارد که برنداشت. بلکه بالعکس، سنگ هایی سنگین به پای قانون ومردمان بست و به پایشان سنگ نیزکوفت.
هشت: روحانیان، که باید مثل کبریت، درهمجواریِ آتش، کمر به خاموشی می بستند. ونه چون چوبِ تر. که تا شعله ورشدن فاصله بسیار دارد. خاطره ای که یک چوب ترازآتش دارد، به اشتعال او نمی انجامد. وگرنه جنگلها با همین خاطره خاکسترمی شدند. دراین انقلاب، روحانیان ما خوش برآمدند اما بقدر همه ی عمرتاریخ، فرصت سوزاندند. روحانیان ما به کجاها که می توانستند سربزنند و سرنزدند. دریغ که فرصت گذشت و روحانیان ما از قافله ی پرشتابِ شهامت و علم و فرصت سنجی و حق گویی و حق گرایی جا ماندند.
کمی دیر شده اما چرا نگویم: تجاوز، حتماً درمعنای جنسی و مالی و سرزمینی اش متوقف نیست. تجاوز می تواند حتی درهمین کلمه ها صورت پذیرد. یک نویسنده درهرکجا که دروغ می نویسد، به حقِ کلمه هایی که برمی گزیند تجاوز می کند. روحانیان ما، هم به حقِ صنفی خودشان تجاوز کردند و هم به آن رسالتی که عهده دارش بودند.
خلاصه این که: روحانیان ما هم خودشان را هدر دادند وهم دینی را که بنا برتبلیغش داشتند. شما یک منبرآزاد دراین سرزمین فلک زده نشان من بدهید تا من بدانسو شتاب کنم. منبری که پایه های آن از حق باشد و پله های آن از ادب و انصاف و بلندای آن از علم. حیف که زمان سپری شد و رفت. مگراین “خبرخوب”ی که من بنای گفتن آن دارم چاره سازی کند وروحانیان ما را برسرقراری که با خدا بسته اند باز بگرداند. وگرنه اگر زمان گذرکند، واین نیم فرصت نیز بگذرد، روحانیان ما باید برای همیشه بجای آب افسوس بنوشند و بجای نان حسرت بخورند. مباد درحق روحانیانی جفا کنم که با همه ی سلامتشان، ناگزیردرامتداد روحانیان جفاکار قرارگرفتند وازآسیب آنان خراش خوردند. روحانیانی که بغض در گلو،مفری برای واگشودن فهمشان نیافتند.
نه: دستگاههای امنیتی، چه اطلاعاتی و چه سپاهی. ازاین روی که این دستگاهها دراین سی و سه سال علاوه بربایستگی های حرفه ای که جای تقدیرنیز دارد، توانستند به بازتعریف مشتقاتی از معارف دینی دست یابند که پیش از آن برای مردمان تاریخ نامکشوف بود. معتقدم دستاوردهای اینچنینی این جماعت که ازیک نظام دینی برآمدند وبرسراین کشورآوارشدند، باید درکتاب دستاوردهای بکرجهانی ثبت و ضبط شود تا مبادا دیگران اینهمه فراورده را به نام خود بالا بکشند. جماعتی که قانون را درپوزخند، حق مردم درخمیازه، پاکدستی را درطنز، انصاف را درخارش، آبروی مردم را درمستراح، حریم های خصوصی را دراستکان چای، ادب را درعطسه، واموال مردم را درجیب خود فرو فشردند وآنچنان برآیندی ازسکرات یک دین آسمانی برکشیدند که مگرانبیا عظام با آن اتصالی که به کانون وحی داشته اند به ترمیم اینهمه هرزگی حریف شوند.
ده: آن جماعت ازمردم که برسایرین جفا کردند. این جماعت با فریبکاری، با دروغ، با دورزدن قانون، با تطمیع دیگران، با ریاکاری، با بالاکشیدن حق این و آن، با رانت خواری و رابطه گرایی، با سکوت، با همراهی، وبا نفهمی های خود سهم تعیین کننده ای در تخریب شاکله ی کلی جامعه داشته اند. حضور اینان نیزدر جایگاه مخصوصی که من برای شنودن آن “خبرخوب” برساخته ام بسیارضروری است.
واما آن “خبرخوب”
حالا وقت آن رسیده است که ما و شما و این اشخاص واین جمعیت هایی که من پیشنهاد داده ام، و کسانی که خود جناب شما براینها افزوده اید به جایگاه برآمدنِ آن “خبرخوب” برویم. محل مورد نظرمن، یک سالن سرپوشیده مثل سالن های ورزشی است. همه برسکوها می نشینیم و شما ریاست جلسه را بعهده می گیرید. مقدمه ی “خبرخوب” اززبان جناب شما جاری می شود. این که: دوستان، بزرگان، هریک ازما درپدید آمدن نابسامانی های این سرزمین آسیب دیده دخیل بوده ایم. گرچه اوضاع زمینی و آسمانی این روزهای ما خوب نیست، اما ظاهراً خبرخوبی درراه است. ما هنوز به انتها نرسیده ایم. ما راهنوز امید هست. تا مگردرحد مقدور، آبِ رفته بجوی بازبگردانیم. صدا و تصویرما اکنون بطور زنده از شبکه های داخلی و خارجی پخش می شود. ما امروز درقدمگاه تاریخی خویش ایستاده ایم…..
کلمه ها نای بیرون خزیدن از گلوی مبارک شما را ندارند. ازادامه ی سخن بازمی مانید. به آقای هاشمی اشاره می فرمایید که رشته ی کلام را دردست بگیرد. شرمی غلیظ برچهره ی ایشان نشسته است. دل دل می کند اما او نیز پای برخاستن ندارد. به آقای خاتمی رو می کنید. که یعنی شما بیا و پشت این تریبون بایست وبا مردم ایران سخن بگو. آقای خاتمی چه بگوید؟ بگوید: ای مردم، من شرمنده ام که اوضاع کشوربدینجا انجامیده ومن بقدرسالهای مسئولیتم باید پاسخگوباشم؟ ازهرمرجع و روحانی و قاضی و وزیرومسئولی که می خواهید روبه مردم قرار گیرند و ازآنان بخاطرسالها خسارت پوزش بخواهند، کسی شهامت برخاستن و پای پیش نهادن ندارد. که اگر می داشت، تا کنون از مردم عذرخواسته بود.
نهایتاً منِ نوری زاد برمی خیزم تا این “خبرخوب” از گلوی من سرازیر شود و بقای ما و شما را تضمین کند وکشوررا ازهزار حادثه ی درکمین برهاند. ومن، اینگونه لب به سخن می گشایم:
سلام به مردمان سرزمینمان ایران
سلام به شما شیعیان و سنیان و مسیحیان و یهودیان و زرتشتیان وبهاییان و درویشان و با دینان و بی دینان وبا حجابان و بی حجابان کشورمان ایران. سلام به شمایانی که با تبسم وهزار آرزو به روی ما آغوش گشودید و اداره این کشور را به ما سپردید و ما اما به امانت شما دست بردیم و تا توانستیم از آن برداشتیم یا امانت های شما را هدر دادیم و سوزاندیم و راه بجایی نیز نبردیم.
سلام به دختران و پسران
که تا چشم گشودید از ما ترشرویی و عصبیت و تحکم و محدودیت دیدید و ناگزیردم برنیاوردید. ای من فدای مظلومیت شما که بدست پرشقاوت ما جوانی تان ازکف رفت و ما مجالی برای سخن گفتن و اعتراض بشما ندادیم. ما شیعیان، مظلومیت را درکربلا می جوییم. وحال آنکه سالها شما مظلومانه درکنارما بوده اید وچشم ما لیاقت رؤیت جمال شما را نداشت. ای جوانان سرزمینمان ایران، این من، نوری زاد، مرا بگیرید و به تقاص سالها فریب و آسیب و غارت، بند از بندم بگسلید. بخاطرجوانی نابی که از شما ضایع کردم به صورتم تف کنید. بخاطرشادمانی و شادابی ای که از شما دریغ داشتم، گریبانم بگیرید و ازهم بدرید. بخاطرحقی که از شما در اجتماع ومجلس و دولت و دستگاه قضا تباه کردم، شماتتم کنید و از من روبگردانید.
من شما را بخاطر یک اعتراض ساده به زندان انداختم و درسلولهای انفرادی شما را بدست هیولاهای خود سپردم تا برشما شنیع ترین رویه های غیرانسانی فرو ریزند. من، نوری زاد، جوانی شما را سوختم. ای آتش برمن گوارا که سوختن شما را دیدم و ضجه های شما را شنیدم و از شما رو برگرداندم. آیا مرا می بخشایید؟ این من، قاتل و شکنجه گرو غارتگرو مانع رشد و شادابی شما، آیا می توانید به صورت من بنگرید و به من بگویید: بخشیدیمت؟ مرا ببخشایید ای دلسوختگان. من امروز ازهرخطایی که مرتکب شده ام پشیمانم. مرا به سرنوشت و بیچارگی ظالمان احالت مدهید. من خود برخطاکاری خویش معترفم. پوزش مرا بپذیرید و از من درگذرید. گرچه خود نمی دانم اگر بجای شما بودم، واینهمه آسیب از کسی دیده بودم، مرا آیا شجاعت بخشودن او بود یا نه. اما شما بزرگی کنید و مرا ببخشایید. شما را به جوانی ای که از شما تباه کردم سوگند، مرا نفرین مکنید. من امروز دلشکسته ام. از تجسم جفاهایی که برشما روا داشته ام. از آسیب هایی که برشما بارانده ام. به من رحم کنید. به کسی که به شما رحم نکرد.
سلام به بانوان این سرزمین زخمی
شما سرسلسله ی آسیب دیدگان این سرزمین زخمی هستید. ما بلافاصله پس از بعهده گرفتن سکان این کشور، به اول کسانی که جفا کردیم شما بودید. به اجبار شما را به رعایت حجاب مجبور کردیم و عبوس ترین چهره ها را برای برخورد با شما بکارگماردیم. شما را درامتداد یک باورغلط تاریخی، ناقص و رشد نایافته دانستیم وراه حضوردربخشهایی از جامعه ی علمی واجتماعی کشوررا برشما بستیم. از این که یک بانو با همه ی شرافت و علم و شایستگی اش به مقامی ومسئولیتی درآید تنمان لرزید. درمحافل رسمی و حکومتی، همه جا بانوان چادری را برسایرین برتری دادیم. و دراین میان، به سلامت فکری، وبه شرافت علمی، وبه برتری های مدیریتی بانوان کم حجاب اعتنایی نکردیم. اکنون این ما، این من، مرا و مارا ببخشایید. بخاطربزرگواری ای که درشما هست و درمن نوری زاد نبوده است. مرا از آن روی ببخشایید که اکنون پشیمانم. از جفاهایی که برشما باریدم. ازخطاهایی که مرتکب شدم. ازنسبت های ناروایی که به مقام شامخ شمایان روا داشتم. ازسنگهایی که پیش پای شما وانهادم. وازاین که قدر شمایان را ندانستم و راه را بررشد و برآمدنتان بستم. به صورت من بنگرید و حلالم کنید. مرا به آخرت و حساب و کتاب خدا حوالت مدهید. اگر می توانید درهمین دنیا، درهمین اکنون مرا ببخشایید.
سلام به پیروان سایر مذاهب و مسلک ها
آزادی و فراغت و حضور اجتماعی و سیاسی و اقتصادی سالهای پیش از انقلاب شما بسیار بیشتربود. اما شما پا به پای ما درسرنگونی رژیم سابق همراهی کردید تا مگر به افق مطلوب تری چشم وا کنید. ما به شما فراوان ظلم کردیم. جوری که راه ورود شما را به دستگاهها و ادارات و سایر منصب ها بستیم. وشما را چاره ای باقی نگذاردیم الا پذیرفتن هرآنچه که ما به شما تحکم می فرمودیم. شما را واداشتیم که تمایلات دینی ما را رعایت کنید. وخود ما هرگز به شما اجازه ندادیم تمایلات دینی و سنتی خود را آشکار کنید. چهره ای که ما از دین خدا آراستیم، برخلاف شما که نرم و مصلحانه اید، خشماگین و عبوس و آکنده ازهیاهوبود. ما همسایگان دینی خوبی برای شما نبودیم. ما را بخاطر روح مصلحانه ای که از آسمان خدا دریافته اید، ببخشایید. ما دلهای شما را شکستیم. وراه ورود شما را به اجتماع مطلوبتان بستیم. ما هرگز شما را انسانهای انتقامجو ندانسته ایم. پس ازما انتقام مگیرید و از خطاهای ما درگذرید.
سلام به فرهیختگان و تحصیلکردگان و متخصصان و دانشجویان و اهالی فرهنگ و هنر
رفتارما با شما نیز خوب نبود. زاویه ی تنگی که ما از آن به جهان می نگریستیم، هرگز به ما اجازه نداد شما را بفهمیم و درکنار دغدغه های شما قرار گیریم. ما عرصه های حضور شما را درهم فشردیم. با گسیل اوباشان مذهبی به محافل علمی شما اجازه ندادیم فرزانگی و فرهیختگی دراین کشورپا بگیرد. چرا که درآن صورت، خود ما، با سواد کمی که داشتیم، از شما عقب می ماندیم و سخنی برای شما نداشتیم. ما جایگاه علم را درکشورمان خفیف ساختیم. وبه راهی که شما مشفقانه نشانمان می دادید درنیفتادیم. ومحیطی برای دانشگری و آراستگی های هنری نپرداختیم. راه گلوی دانش و هنرشما را بستیم و قدر شمایان را خوار فرمودیم. بخاطر بزرگی ای که درشما نهادینه است، وبخاطرخشمی که درشمایان نیست، وبخاطرادبی که ازشما برمی جوشد، وبخاطرفردایی که چشم به راه شماست، ازما درگذرید. ما خود بخاطر اخم یک نفر، سالها براو تنگ گرفتیم، پس به شما حق می دهیم که دربخشایش ما به تأمل بنشینید.
سلام به کارگران و کشاورزان و صاحبان مشاغل
جفای ما به شما کم نبود. ما شأن تولید را برزمین گرم ندانم کاری زدیم. انرژی و غیرت و توانمندی های شما را به حاشیه راندیم. شما را به آوارگی و مهاجرت از جایی به جایی و از این شغل به شغلی دیگر درانداختیم. محصولی را که شما به راحتی درهمین داخل تولید می کردید، جلوی چشم شما از خارج وارد کردیم واجازه دادیم دامنه ی ورشکستگی های شما گسترش یابد. درمسیراین بی تربیتی بزرگ، اکنون ما به چنان تنبلی ملی درافتاده ایم که مگر جوانان و پیران افغانی زیرپای ما را بروبند و دیوار کج خانه مان را راست کنند. مرا و مارا ببخشایید و از خطاهای بیشمار ما درگذرید تا مگر “فردا” با همه ی ظرافتهایش به روی بُهت زده ی ما لبخند بزند و ما را از این سردرگمی بدر ببرد.
سلام به پدران و مادران و خانواده های شهدا
ما فرزندان شما را فرسودیم. و گاه به بهانه های سست آنان را به زندان انداختیم و راه تحصیل و معیشت آنان را بستیم. جمعی از آنان را – بی آنکه فرصتی برای دفاعشان قائل شویم – کشتیم. قدرشهدای شما را ندانستیم. فرزندان شما برای برپایی برازندگی های جامعه به دل حادثه زدند تا این جامعه از دروغ و نفرت و دزدی تهی باشد. تجلیل ازمقام شهید به این نیست که با چند پوستر و چراغ چشمک زن به استقبال سالروز شهادتشان برویم. تجلیل از شهدا، روفتن زشتی از صورت جامعه است. همان که ما هم فراموشش کردیم وهم خود درتکثیرآن دخیل شدیم. می دانم انتظار بخشایش از شما دلشکستگان دشوار است. اما شما را به رفتگانتان سوگند، ازما بگذرید تا دیگران بیاموزند دراوج نفرت ازجماعتی که به شما ظلم کرده اند و به دل شما داغ نشانده اند، می شود درگذشت وبخشود و برای همیشه ریشه ی کینه های تمام نشدنی را برآورد و به دور انداخت. شما آموزگارآن برکتی باشید که ما شعارش را دادیم و بدان عمل نکردیم.
سلام به کودکان و نوجوانان
به آنانی که ما بسیاری ازفرصت ها و شایستگی ها و سرفرازی ها وسرمایه هایشان را ازهمین حالا به باد داده ایم. به آنانی که قرار است مردان و زنان بالغ و رشد یافته ی فردای ما باشند. به آنانی که تا آمدند بخندند و کودکی کنند، با عصبیت های ما مواجه شدند و به لاک کودکی خویش فرو خزیدند. شما نیز دست بخشایش به سرما بکشید. شمایی که هنوز با لبخند و با دلهای صاف و صیقلین همجوارید. شمایی که هنوز با کینه و نفرت بیگانه اید.
سلام به قهرکردگان و مهاجران
جفای ما بشما کم نبوده و نیست. شما از کشورخود بیرون نرفتید، بلکه از مسیرتوفان جهل ما بدر شدید. کدام عاقل به کشورش پشت می کند؟ وکشورش را با هزار هزار کارِ برزمین مانده بجای می گذارد و به دیاری دیگر می کوچد؟ شما را تاب جهالت ما نبود. رفتید تا مگربعدها به میهن خود بازآیید. چرا که درهیچ کجا – گرچه دربهشت روی زمین – دلتان آرام نخواهد گرفت. ای من خاک پای شما درآن لحظه هایی که از سوزدلتنگی می سوختید و ما را فهم سوز شمایان نبود. عزیزان، ما شما را تاراندیم با صفت های گوناگون. از لامذهب و جاسوس و روشنفکر و بی وطن و اجنبی گرا و خود باخته و غربزده و بی غیرت، تاهرزه وهرجایی و خود فروش.
شرممان باد از این همه جفایی که برشما رفت و ما هیچ فرصتی برای ترمیم این همه جفا به شما ندادیم. اموال وسهم شما را ازاین کشوربالا کشاندیم و با اسلحه ها و زندانهایمان برای شما دخمه های مخوفی از ترس پرداختیم تا مگر خیال بازآمدن به ذهن شما خطور نکند. شما مگر از ما چه می خواستید؟ می گفتید: این حق قانونی هرایرانی است که درهمه ی دستگاهها حضورداشته باشد و به تناسب شایستگی هایش مسئولیت پذیرد. می گفتید: چرا باید کودن ها و نورچشمی ها برکشیده شوند و دیگرانی که برترند، عقب رانده شوند. شما آزادی می خواستید. می گفتید: این حق هرایرانی است که اعتراض کند. راهپیمایی کند. واعتراضش را به گوش مسئولین برساند. اکنون این ماییم. خستگان و جفاکاران و ترشرویان و غضب کردگان. آیا هنوز الفتی ازبخشایشگری با شمایان هست؟ حتماً هست. پس ازخطاهای ما درگذرید و راه آشتی واکنید تا مگر این فرصت های باقیمانده را با شما و با برآمدن شما مدیریت کنیم. چه با حضورما وچه بی حضورما.
سلام به بیکاران و معتادان
کشوری که برسرهزار ثروت ملی خیمه بسته، چرا باید اینهمه بیکار و معتاد و ورشکسته داشته باشد؟ سهم شمایان ازاین همه ثروت ملی کجاست؟ ما با سرمایه های شما چه کرده ایم؟ به کجاها به دست باد سپرده ایم؟ وچرا باید دست شما از معیشت وکارو سلامت تهی باشد؟ جزاین که دستیابی به مقام نخست اعتیاد درمیان همه ی کشورهای جهان تنها ازاین روی نصیب ما شده است که ما سرمان بجایی دیگر گرم بود و دلمان درهوای مطلوبی دیگر خوش بود. وگرنه کدام کشور به ذخایرانسانی اش ایچنین جفا می کند که ما کردیم. ایکاش درشما اینهمه نفرت پا نمی گرفت و می توانستید از خطای ما گذرکنید. اینک این ما، ورشکستگان واقعی. آنانی که سی و سه سال برشما سواربودیم و برگرده های شما بارنهادیم و به شخصیت انسانی شما چیزی نیفزودیم. بلکه از شخصیت انسانی و هویت این جهانی شما فرو کاستیم. راستی آیا از ما درمی گذرید؟
رهبرگرامی،
من به نیابت از جناب شما و همه ی مقصران این سالهای پس از انقلاب، با آسیب دیدگان سخن گفتم. “خبرخوبِ” من همین است. این که رخ به رخِ این مردم تحقیرشده و توسری خورده بایستیم و ازآنان پوزش بخواهیم و دلجویی کنیم. این تنها راه بازگشت ما به عرصه ی برقراری است. چه این که مردمان ما را بخواهند یا نخواهند. مهم فرابردن این رسم پوزشگری است. همان خصلت مؤکدی که انبیا برآن تأکید ورزیده اند. که اگر خطا کردیم، پوزش بخواهیم و درجهت پاکسازی خطا قدم برداریم. شما را بخدا از این خیرخواهی بزرگ عبور نکنید. واین سخن مرا به حساب سخن یک بریده و پشت کرده به نظام نگذارید. ما وشما روزهای سختی پیش رو داریم. تنها راهی که ما را دراین بحران ویرانگر مدد می رساند، دلجویی ازمردمان است. کورشوم اگر شأن و منزلت شما را با این نوشته خفیف خواسته باشم. شما با بها دادن به این توصیه، قد می کشید و سربرمی آورید و به دلها پای می گذارید. مهم همان قدم نخست است. یک یاعلی بگویید و ازجا بربخیزید. یاعلی!
پنجم بهمن ماه سال نود
بدرود تا جمعه ای دیگر
با احترام و ادب : محمد نوری زاد
جـــرس: حدود هفت ماه پیش، دکتر احمد صدر حاج سیدجوادی، از فعالان و کنشگران سیاسی با سابقۀ چند دهه اخیر ایران با ارسال نامه ای محرمانه به رهبر جمهوری اسلامی، ملاحظات مهمی را به وی خاطرنشان کرده و خواستار محاکمه و طرح عدم کفایت سیاسی محمود احمدی نژاد شده بود.
بنا به گزارش جرس، وزیر دادگستری دولت موقت مهندس بازرگان، در سن 94 سالگی از موکل پیشین خود در نظام شاهنشاهی، و رهبر کنونی نظام سیاسی، می خواهد که "ضمن صدور دستور آزادی تمامی زندانیان سیاسی و به ویژه رفع حصر از آقایان مهندس میرحسین موسوی و حجه الاسلام و المسلمین مهدی كروبی و اعلام آشتی ملی، زمینهی بازگشت به نظم و آرامش را فراهم نماید."
گفتنی است، این نامه پیش از فراخوان اخیر محمد نوری زاد و پیشنهاد وی برای ارسال نامه به رهبر جمهوری اسلامی، در 28 اردیبهشت ماه 1390 نگاشته و به شکل محرمانه برای آیت الله خامنه ای فرستاده شده است.
دکتر احمد صدر حاج سیدجوادی، از بنیانگذاران نهضت آزادی ایران و فعالان نهضت مقاومت ملی؛ دکترای حقوق و علوم سیاسی؛ دادستان پایتخت در ابتدای دهه 40 و در دولت علی امینی؛ وکیل بسیاری از فعالان سیاسی و روحانیان (ازجمله حجت الاسلام خامنه ای و آیت الله منتظری) در دوران پهلوی؛ از تدوین کنندگان و نویسندگان پیش نویس قانون اساسی جمهوری اسلامی؛ وزیر کشور و وزیر دادگستری در دولت موقت مهندس بازرگان؛ نماینده مجلس شورای ملی (مجلس اول پس از انقلاب 57)؛ سرپرست دائره المعارف تشیع؛ عضو کمیته دفاع از انتخابات آزاد، سالم و عادلانه؛ برنده قلم طلایی انجمن دفاع از آزادی مطبوعات در سال 1388؛ و مسن ترین کنشگر سیاسی حال حاضر در ایران است.
دکتر حاج سیدجوادی در سال 1380 و در سن 84 سالگی در جریان بازداشت گروهی نیروهای ملی مذهبی، بازداشت و در سلول انفرادی بازداشتگاه 59 سپاه پاسداران، محبوس شد. ایشان بعدتر به قید وثیقه آزاد گردید.
این فعال دیرپای ملی - مذهبی در نامه ای به رهبر جمهوری اسلامی که در شهریورماه سال جاری منتشر شد، با غیرقانونی خواندن دادگاه های انقلاب درخواست کرد که پرونده زندانیان سیاسی به دیوان عالی کشور ارسال شود تا دروغ بودن اتهاماتی که به آنان نسبت داده شده، آشکار گردد.
متن کامل نامه مهم دکتر احمد صدر حاج سید جوادی به رهبر جمهوری اسلامی به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
« وَالصَق بِاهلِ الوَرعِ و الصِّدق، ثُمَّ رُضهُم عَلی أن لا یطروك و لایبَجِّحوك بِباطلٍ لَم تَفعَله، فَاِنَّ كَثرَه الاِطراء تُحدِثُ الزَّهوَ، و تُدنی مِنَ العِزَّه »
( نهج البلاغه – گزیدهای از نامه به مالك اشتر )
مقام محترم رهبری؛ حضرت آیت الله خامنهای
با عرض سلام و تحییات و با استعانت از الطاف خاصهی الهی در توفیق خدمت به ملت شریف ایران
مدتها بود كه قصد آن داشتم تا مطالبی را خدمتتان معروض دارم، لیكن كهولت و بیماری شدید، رمقی بر جا نگذاشت تا رودررو، دغدغهها و نگرانیهای خود را با جنابعالی در میان گذارم و دریغ كه موهبت قدرت و مشغلهی حكومت نیز مانعی جدی است تا مقامات، لااقل هرازگاهی از یاران و همراهان گذشته سراغی و احوالی بگیرند. از سوی دیگر، متعاقب تهدیدات مكرر تلفنی ماموران وزارت اطلاعات به چند تن از اعضای خانواده ( دختر و نوهی پسری ) كه به جهت مكاتبات علنی و قانونی اینجانب به برخی مقامات داخلی و بینالمللی صورت گرفته بود، دوستان و آشنایان بر حذرم داشته و میدارند كه مبادا موجبات زحمتی مضاعف برای دیگران فراهم آورده شود. نصیحت مشفقان، چندی قفل بر دهانم نهاد، لیكن مشاهدهی عسرت زندگی مردم و اختناق روزافزون حاكم بر جامعه به حدی آزردهام ساخت كه وفای به عهد سكوت، روا ندیدم و دیگر نتوانستم بر هیچ مصلحتبینی و صلاحاندیشی فردی قناعت كنم و همچنین از باب وخامت اوضاع و احوال جسمانی كه چه بسا حتی گرفتن قلم بر دست نیز در روزگاری نه چندان دور میسر نباشد، بر خود واجب دیدم تا در این فرصت پایانی، مكتوب حاضر را عرضه دارم.
مقام محترم رهبری؛ حضرت آیت الله خامنهای
با عرض سلام و تحییات و با استعانت از الطاف خاصهی الهی در توفیق خدمت به ملت شریف ایران
مدتها بود كه قصد آن داشتم تا مطالبی را خدمتتان معروض دارم، لیكن كهولت و بیماری شدید، رمقی بر جا نگذاشت تا رودررو، دغدغهها و نگرانیهای خود را با جنابعالی در میان گذارم و دریغ كه موهبت قدرت و مشغلهی حكومت نیز مانعی جدی است تا مقامات، لااقل هرازگاهی از یاران و همراهان گذشته سراغی و احوالی بگیرند. از سوی دیگر، متعاقب تهدیدات مكرر تلفنی ماموران وزارت اطلاعات به چند تن از اعضای خانواده ( دختر و نوهی پسری ) كه به جهت مكاتبات علنی و قانونی اینجانب به برخی مقامات داخلی و بینالمللی صورت گرفته بود، دوستان و آشنایان بر حذرم داشته و میدارند كه مبادا موجبات زحمتی مضاعف برای دیگران فراهم آورده شود. نصیحت مشفقان، چندی قفل بر دهانم نهاد، لیكن مشاهدهی عسرت زندگی مردم و اختناق روزافزون حاكم بر جامعه به حدی آزردهام ساخت كه وفای به عهد سكوت، روا ندیدم و دیگر نتوانستم بر هیچ مصلحتبینی و صلاحاندیشی فردی قناعت كنم و همچنین از باب وخامت اوضاع و احوال جسمانی كه چه بسا حتی گرفتن قلم بر دست نیز در روزگاری نه چندان دور میسر نباشد، بر خود واجب دیدم تا در این فرصت پایانی، مكتوب حاضر را عرضه دارم.
صرفنظر از حوادث سیاسی و اتفاقاتی كه این روزها در كشورهای دیگر منطقه در جریان است، رعایت مصالح ملی و ضرورت بازگشت صداقت و راستی به عرصهی حكومت و نظم و آرامش به زندگی عامهی مردم، جلب نظر آن مقام محترم به اشكالات و پیچیدگیهای مسایل اجتماعی كه از طرف حكومت روا دانسته شده و موجب آزار روحی و فشارهای غیرقابل تحمل به مردم و به ویژه فعالان سیاسی و خانوادههای ایشان شده است، غرض اصلی تقریر مكتوب حاضر و تصدیع اوقات جنابعالی بود و انتظار میرود تا با استفاده از مقام و امكاناتی كه هنوز در اختیار دارید، در رفع مشكلات و نگرانیها، اقدام عاجل و موثر بفرمایید.
1. جنابعالی بارها و بارها از رییس دولت – آقای احمدینژاد – حمایت كردهاید و حال آن كه به زعم اینجانب، ایشان محور بحران در جامعهی ایران و عرصهی بینالمللی بوده و ادعاهایی داشته و دارد كه هیچ دستاوردی برای ملت و نظام جمهوری اسلامی ایران و حتی مقام رهبری و جایگاه ولایت فقیه ندارد. ادبیات مادون شأنی كه امروزه بر كرسی ریاست قوهی مجریه تكیه زده است، امر مكتومی نیست كه نیاز به توضیح فراوان داشته باشد. رییس دولتی كه در عرصهی داخلی، كاری جز ویران كردن دستاوردهای مادی و معنوی انقلاب اسلامی و عدول از آرمانها و هنجارهای قانون اساسی نداشته و در صحنهی بینالمللی نیز به مثابهی كانون بحرانی در منطقه عمل كرده است.
2. آیا تا كنون اندیشیدهاید كه حاصل حدود شش سال مدیریت آقای احمدینژاد، جز زیر سوال بردن عموم دستاوردهای سالیان پیش از زعامت ایشان، نقض فراگیر و مستمر حقوق بشر، نقض آرمانهای انقلاب و اصول قانون اساسی جمهوری اسلامی، حذف یاران و مدیران بعضاً توانمند دولتی، تخریب زیرساختهای اقتصاد ملی، ویرانی صنعت كشور و فربه ساختن سرمایهداری تجاری مبتنی بر واردات بیرویه چه بوده است؟ آیا اندیشه كردهاید كه مراد از حبس افراد شایستهای مانند آقایان مهندس صفایی فراهانی، محمد نوری زاد، مصطفی تاجزاده، دكتر ابراهیم یزدی و بسیاری خادمان دیگر ملت ایران چه میتواند باشد؟ آیا برای چنین امری، هدفی جز آسیب رساندن به جان افرادی میتوان یافت كه عظیمترین خدمات را به پیروزی انقلاب و برپایی و تثبیت نظام جمهوری اسلامی ایران داشتهاند و از باب كهولت سن و یا فشارهای روحی و جسمی رایج در محیط زندان در معرض بیماریهای سهمگین قرار دارند؟ آقای صفایی فراهانی ماهها در بخش مراقبتهای ویژه بهداری اوین محبوس بود و دكتر ابراهیم یزدی كه روزگاری به عنوان نماینده " جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر " از انجام هرگونه خدمتی برای قربانیان نقض حقوق بشر در ایران و از جمله جنابعالی دریغ نمیكرد و به رغم تمامی خطرات و تهدیدها به وظیفهی دینی و ملی خویش عمل میكرد، پنج ماه در مكانی نامعلوم موسوم به خانههای امن وزارت اطلاعات ایام كهولت و كسالت را به تلخی و تنهاییگذراند. آیا حبس فردی مانند دكتر یزدی در خانهی امن وزارت اطلاعات كه به مراتب از زندان رنجآورتر است با آن سوابق روشن، خدمات برجسته و حضور موثر و فداكارانه در دولت موقت و شورای انقلاب، در سی و دومین سالروز پیروزی انقلاب مردمی 1357، وهن آشكار انقلاب و آرمانهای تاریخی آن محسوب نمیشود و آیا جنابعالی بر خود تكلیف نمیبینید كه در جهت كاهش این خسارات جبرانناپذیر اقدام موثری معمول دارید؟
3. حذف آشكار یاوران انقلاب و بار كردن عناوین غیرواقعی و توهینآمیزی چون " سران فتنه " برای كسانی كه بهترین سالهای جوانی خود را برای برپایی انقلاب و تثبیت نظام هزینه كردهاند، با كدام توجیه میتواند در راستای تقویت نظام و آرمانهای انقلاب ارزیابی شود و آیا برای جنابعالی كه در حال حاضر تنها عضو شورای انقلاب محسوب میشوید كه لااقل به ظاهر از تیرهای این جریان منحرف در امانید و یگانه كسی هستید كه هنوز از امكانات قابل توجهی برخوردار است، تكلیفی احساس نمیشود كه تا فرصت باقی است، تغییری ایجاد كرده و به اصلاح امور پرداخت.
نهضت آزادی ایران در سال 84 و با فاصلهی اندكی پس از پیروزی آقای احمدینژاد در بیانیهی شماره 1932 به صراحت اعلام نگرانی كرده و اذعان داشت كه تنها حاصل این انتخاب، انزوای رهبری ( پروژهی تنهاسازی رهبر ) و تحمیل هزینههای سنگین به ملت و نظام جمهوری اسلامی ایران خواهد بود. گزیدهای از این بیانیه به شرح زیر است:
" انتخابات اخیر ایران شكاف بزرگ و آشكاری را كه به تدریج در میان مدیران سطح بالای جمهوری اسلامی پدید آمده بود به بیشترین حد رساند. چنین به نظر میرسد كه جریان ویژهای آگاهانه این سیاست را در راستای جداسازی و منزوی كردن رهبری پیش میبرد. اختلافات شخصیتهای كلیدی حاكمیت در این انتخابات، فرآیند « همه با من »- و نتیجهی اجتنابناپذیر آن، یعنی جداسازی- را به آخرین مرحلهی خود رسانده است. نهضت آزادی ایران، فارغ از موضوع اعتقاد یا عدم اعتقاد به ولایت مطلقه فقیه و رهبری، این روند را ناسالم و به زیان آیندهی جمهوری اسلامی و امنیت ملی میداند. نهضت آزادی ایران چنین ترتیباتی را، به ویژه در شرایطی كه در برابر تهدیدات خارجی قرار داریم، نه به نفع مصالح مملكتی و نه در راستای امنیت ملی میداند. "
آرا و نظریات نهضت آزادی ایران پیرامون نظریهی ولایت مطلقهی فقیه بر همگان آشكار است و با این همه از آنجا كه این نهاد، جزیی از اصول قانون اساسی بوده است، از سی و دو سال پیش تا كنون، بارها اعلام داشتهایم كه حاكمیت قانون، گام نخست در راستای تامین حقوق و حاكمیت ملت محسوب میشود و از این رو، به رغم اختلاف نظرهای بنیادین، التزام خود را به كلیهی اصول این قانون ابراز داشتهایم، لیكن جریانی كه البته به دروغ دم از ذوب شدگی در ولایت میزند، با بحرانسازی و تحمیل هزینههای سنگین و غیرقابل جبران بر پیكرهی اقتصاد و اجتماع سیاسی ایران، در عمل به كل نظام و حتی جایگاه ولایت فقیه نیز آسیبهای فراوان و جدی رسانده است، نمودار عملكرد این جریان به وضوح حكایت از آن دارد كه جز نقض كل قانون اساسی و حتی حذف این جایگاه و برقراری حكومتی نظامی – ایدلوژیك بنا بر قرائتی خرافی و خودساخته از اسلام، هیچ هدف و چشمانداز دیگری برای آن نمیتوان ترسیم كرد. اجرای بدون تنازل قانون اساسی، خواستی اساسی است كه نادیده گرفتن آن از هر سو به گسترش دامنهی بحران و افزایش خسارات مادی و معنوی جامعهی ایران خواهد انجامید.
4. صدر نامهی حاضر با كلامی از حضرت امیرالمونین (ع) آغاز شده كه ترجمهی آن چنین است: « به پرهیزگاران و راستگویان بپیوند و از آنان بخواه كه تو را فراوان نستایند و به باطلی كه مرتكب نشدهای شادمانت ندارند. زیرا تمجید آمیخته به تملق سبب خودپسندی شود و آدمی را به سركشی وادار كند. »
آیا تا كنون نیاندیشیدهاید كه نتیجهی عملكرد این كارگزاران و مشاوران متملق در طی سالیان دراز زعامت حضرتعالی چه بوده است؟ آیا تا كنون اندیشیدهاید كه مراد چاپلوسان از به كار بردن اوصافی مانند " امام خامنهای " چه میتواند باشد؟ آیا این دروغ بزرگی نیست كه پایههای حكومت را سست میكند؟ و آیا ابزاری در دست تمامیتخواهان نیست كه با اتكای به آن، منویات و منافع خویش را پیش ببرند؟ دادگاه انقلاب، سی و دو سال پس از پیروزی انقلاب و تثبیت نظام جمهوری اسلامی ایران از چه پشتوانهی حقوقی، عقلی و اخلاقی برخوردار است و آیا زمان انحلال این نهاد قضایی ذاتاً موقت و اعلام دوران ثبات و تكیه بر قانون و اصول مسلم قضایی و در یك كلام تحقق حقوق شهروندی فرا نرسیده است؟ و آیا اساساً عنوان " دادگاه انقلاب "، كذب محض و استفادهی ابزاری از اعتبار و نام انقلابی نیست كه مهمترین آرمانهایش، تحقق آزادی و كرامت انسان بود؟
تداخل عملكرد ماموران امنیتی در ادارهی زندانها و مدیریت عملی محاكم انقلاب در صدور و اجرای احكام سنگین علیه فعالان سیاسی و معترضان به عملكرد و شیوههای مدیریتی آقای احمدینژاد، اصل تفكیك قوا و استقلال نهاد قضایی را منتفی ساخته است. طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مسوولیت نهایی عملكرد قوهی قضاییه بر عهدهی جنابعالی قرار دارد. از این رو توصیه میشود كه لااقل به منظور حفظ و اعتبار نام و پیشینهی خود، نگذارید كه در دوران زمامداریتان، چنین نقشی از شما بر جای بماند. بنابراین انتظار میرود كه در اقدامی اساسی ضمن صدور دستور آزادی تمامی زندانیان دربند عقیدتی و سیاسی و انحلال تشكیلات دادگاه انقلاب، امكان پاسخگویی و استیضاح دولت و هرگونه تصمیم نمایندگان ملت در خصوص بررسی كفایت دولت و آقای احمدینژاد و همچنین، زمینهای جدی برای بازگشت نظم و آرامش به جامعه و اعلام آشتی ملی را فراهم آورید.
5. حذف یارانهها در غیاب نهادهای نظارتی بودجه مانند سازمان برنامهریزی و مدیریت و مطبوعات آزاد و مستقل و با روش و تعجیلی كه دولت دهم برگزید، تیر خلاصی بود كه رو به زندگی تنگدستان نشانه رفت. هشدار میدهد كه اعمال فشار روزافزون به معیشت مردم و كوچك كردن سفرهی فقرا، پیامدهای سهمگینی برای نظام جمهوری اسلامی ایران خواهد داشت و از سوی دیگر، هزینههای این اقدام نابخردانه را كسی جز مردم زحمتكش نمیپردازد و هرگز تحول ناشی از این طرح، مثبت و در راستای منافع ملی ارزیابی نخواهد بود. پرسش اساسی آن است كه آقای احمدینژاد، همراهان و حامیانشان این همه منابع مالی را با چه هدفی مطالبه میكنند؟ بنا بر گزارش دیوان محاسبات كشور، دولت دهم 85% از قانون بودجه تخلف و انحراف داشته است. حال در شرایطی كه دولت خود را به هیچكدام از ردیفهای قانون بودجه متعهد نمیداند، افزایش 46 درصدی بودجهی سال 1390 چه معنایی میتواند داشته باشد جز تسلط بلامنازع دولت بر منابع عظیم مالی؟ و آیا نامی جز افساد فیالارض بر این اقدام میتوان نهاد؟
رییس دولت دهم ابایی از ارایهی آمارهای دروغین و غیرواقعی ندارد و متاسفانه، نه وی خود را ملزم به پاسخگویی میداند و نه هیچ مقام مسوولی، وی را به وظیفهی قانونی خویش رهنمون میدارد. عدم ارایهی رقم رشد اقتصادی و ادعای دروغین ایجاد یك میلیون و ششصد هزار شغل در سال گذشته تا جایی وقیحانه انجام میشود كه حتی صدای نمایندگان محافظهكار مجلس را نیز در میآورد. رشد اقتصادی صفر درصدی در حالی كه نفت بالغ بر صد دلار به فروش میرسد و توقف فعالیت بنگاههای اقتصادی و صنعتی و افزایش بیكاری در دو سالهی اخیر و همچنین عدم شفافیت موجودی صندوق ذخیرهی ارزی و دهها دلیل و نشانهی دیگر، دلایلی متقناند كه حكایت از عدم صلاحیت مدیریتی و اخلاقی دولت دهم و رییس آن در ادارهی امور دارد.
این روزها خودشیفتگی، كیش شخصیت و استبداد رای آقای احمدینژاد تا میزانی شدت گرفته كه حتی در عزل و نصب وزیران و همكاران خود، توجهی به عزت و مصلحت مملكت نكرده و بهترین گواه رفتاری است كه ایشان در همین اواخر نسبت به وزرای امور خارجه و اطلاعات نشان داد. البته پرسش بنیادین آن است كه رییس دولت دهم با اتكا بر حمایت چه بخش و یا افرادی تا بدین حد، بیپروا عمل كرده و حتی در برابر دستورات مقام رهبری كه روزگاری خود را متصف به پیروی از او میدانست، ایستادگی میكند؟ به راستی آقای احمدینژاد و همراهانشان از كجا خط میگیرند؟
این روزها خودشیفتگی، كیش شخصیت و استبداد رای آقای احمدینژاد تا میزانی شدت گرفته كه حتی در عزل و نصب وزیران و همكاران خود، توجهی به عزت و مصلحت مملكت نكرده و بهترین گواه رفتاری است كه ایشان در همین اواخر نسبت به وزرای امور خارجه و اطلاعات نشان داد. البته پرسش بنیادین آن است كه رییس دولت دهم با اتكا بر حمایت چه بخش و یا افرادی تا بدین حد، بیپروا عمل كرده و حتی در برابر دستورات مقام رهبری كه روزگاری خود را متصف به پیروی از او میدانست، ایستادگی میكند؟ به راستی آقای احمدینژاد و همراهانشان از كجا خط میگیرند؟
6. نتیجهی عملكرد و شعارهای دولت دهم و شیوع خرافهگرایی و معرفی چهرهای از اسلام كه مغایر عقل و در تضاد با حقوق ملتها است، در عرصهی داخلی، افزون بر نارضایتی عمومی و نفی جمهوریت نظام، به افزایش گرایشات اسلامگریزانه در جوانان منجر شده و زمینهی نفی اسلامیت نظام را فراهم كرده است. در عرصهی بینالمللی نیز همانگونه كه مشاهده شد، پاسخ قاطع مردم و رهبران سیاسی مصر و تونس، تاكید و اصرار بر این نكته بود كه به هیچ وجه خواست برپایی حكومتی مشابه با نظام جمهوری اسلامی ایران را ندارند. با تاسف باید اذعان داشت كه عملكرد نادرست مدیران حكومتی ایران نه تنها در سالیان اخیر به تقویت " موج بیداری اسلامی " كه زمانی الهامبخش نهضتهای رهاییبخش خاورمیانه بود، نیانجامیده، بلكه منجر به تشدید نگرانی عظیمی تحت عنوان " جمهوری اسلامیهراسی " در منطقه و حتی در میان گروههای اسلامگرا شده است. یادآوری میكند كه چندی پیش نیز، یكی از اعضای بلندپایهی حماس صراحتاً اعلام داشت كه الگوی حكومتی مورد نظر ایشان، تركیه است و نه ایران.
ترسیم نمودار عملكرد و شعائر آقای احمدینژاد، همراهان و حامیانشان در عرصههای داخلی و بینالمللی و همچنین میزان و حجم ثروتهای ملی و منابع مالی ناشی از فروش نفت و واردات بیرویه در سالهای اخیر كه فارغ از نظارت و در غیاب نهادهایی مانند سازمان برنامهریزی و مدیریت، مستقیماً به جیب ایشان وارد شده است، حكایت از آن دارد كه مشارالیه فراتر از اهدافی نظیر راهاندازی تاسیسات انرژی هستهای صلحآمیز و تامین برق برای مردم و بلكه در راستای تاسیس یك جریان تروریستی بینالمللی مشابه القاعده و البته با گرایش شیعی به سرعت در حركت بوده و چنانچه جلوی این قطار بیترمز به موقع گرفته نشود، بیم آن میرود كه چه بسا در آیندهای نه چندان دور، مردم جهان به تكرار تهدیدات و فجایعی همتراز با جنگهای جهانی گواهی دهند.
تاكیدات بیسابقه و تبلیغات گسترده مبنی بر ظهور قریبالوقوع امام زمان(عج) و حتی انتساب عملكرد و تصمیمسازیهای غیرعقلانی و فاقد مبانی كارشناسی دولت به نظرات امام عصر و طرح و تكرار ادعای واهی مدیریت جهان، تكیه بر نوعی ناسیونالیسم نوظهور كه چفیه بر گردن تندیس كوروش انداخته و مكتب ایرانی را ترویج میكند، تعاملات آشكار و نهان با مقامات آمریكایی و اسراییلی و بهكارگیری افرادی با سوابق ناشناخته مانند آقایان حمید مولانا، محصولی، مشایی، سعیدلو، هاشمی ثمره و دهها موضوع دیگر، همه و همه از دلایل و نشانههایی محسوب میشوند كه نگرانی فوق را واقعبینانهتر مینمایند.
آیا جنابعالی استحضار دارید كه آقای رحیم مشایی در سخنرانی اخیر در جمع محفلی یاران گرمابه و گلستان خویش به صراحت ابراز میدارد كه: « تفاوت مدیریت امام زمان و مدیریت به اصطلاح نایب امام زمان را در شعارهای مردمی كه در اعتراضات دیروز ( 25 بهمن ) شركت كردند میتوان دید. استراتژی ما بعد از انتخابات 88 علیرغم این كه تمام شعارها علیه دولت و احمدینژاد بود به این صورت تدوین شد كه تلاش كنیم مردم را متوجه مشكل اصلی كشور نماییم و در این راستا از بار فشاری كه بر دولت و احمدینژاد بود بكاهیم. به لطف خدا و مدیریت امام زمان بر خلاف تظاهرات اعتراضی قبل، این بار رهبر بود كه هدف قرار گرفته بود و هیچ كس علیه دولت و رییس جمهوری شعار نداد. »
تاكیدات بیسابقه و تبلیغات گسترده مبنی بر ظهور قریبالوقوع امام زمان(عج) و حتی انتساب عملكرد و تصمیمسازیهای غیرعقلانی و فاقد مبانی كارشناسی دولت به نظرات امام عصر و طرح و تكرار ادعای واهی مدیریت جهان، تكیه بر نوعی ناسیونالیسم نوظهور كه چفیه بر گردن تندیس كوروش انداخته و مكتب ایرانی را ترویج میكند، تعاملات آشكار و نهان با مقامات آمریكایی و اسراییلی و بهكارگیری افرادی با سوابق ناشناخته مانند آقایان حمید مولانا، محصولی، مشایی، سعیدلو، هاشمی ثمره و دهها موضوع دیگر، همه و همه از دلایل و نشانههایی محسوب میشوند كه نگرانی فوق را واقعبینانهتر مینمایند.
آیا جنابعالی استحضار دارید كه آقای رحیم مشایی در سخنرانی اخیر در جمع محفلی یاران گرمابه و گلستان خویش به صراحت ابراز میدارد كه: « تفاوت مدیریت امام زمان و مدیریت به اصطلاح نایب امام زمان را در شعارهای مردمی كه در اعتراضات دیروز ( 25 بهمن ) شركت كردند میتوان دید. استراتژی ما بعد از انتخابات 88 علیرغم این كه تمام شعارها علیه دولت و احمدینژاد بود به این صورت تدوین شد كه تلاش كنیم مردم را متوجه مشكل اصلی كشور نماییم و در این راستا از بار فشاری كه بر دولت و احمدینژاد بود بكاهیم. به لطف خدا و مدیریت امام زمان بر خلاف تظاهرات اعتراضی قبل، این بار رهبر بود كه هدف قرار گرفته بود و هیچ كس علیه دولت و رییس جمهوری شعار نداد. »
در ابتدا به اصالت این سخنان تردید داشتم، لیكن قضایایی كه اخیراً در مسالهی عزل وزیر اطلاعات رخ داد، نشان داد كه اساسیترین پیامد این اقدام زیركانهی رییس دولت دهم، مسوولیتگریزی و انتساب عملكرد ضد مردمی این وزارتخانه به عهدهی مقام رهبری و اقناع و جهتدهی افكار عمومی در راستای مواردی است كه پیشتر، آقای مشایی به آنها اشاره كرده بود.
به خاك و خون كشیدن مردم و كشتن فرزندان و عزیزان این مملكت و آنگاه شانه خالی كردن از زیر بار مسوولیت و متوجه ساختن تمام تقصیرات به عهدهی رهبری و مدیریت كل سی سال گذشته از جمله پیامدهای حكومت آقای احمدینژاد بوده است. ملكوك نمودن اصالت و آرمانهای انقلاب اسلامی 1357 كه روزگاری امید مستضعفان جهان و الهامبخش نهضتهای آزادیبخش، از خاورمیانه گرفته تا آفریقا و آمریكای لاتین محسوب میشد و تبدیل این ارزشها به احساس ناامنی جهانی و منطقهای و از سوی دیگر رواج خرافهگرایی و انجام اقدامات و تبلیغاتی كه به گسترش امواج اسلامگریزی انجامیده است و همچنین، ارزیابی پیامدهای ناشی از تحریك مقامات كشورهای عربی حاشیهی خلیج فارس، همزمان با افزایش تنشهای بیسابقه در ماههای اخیر در استان خوزستان، از جمله دغدغههایی بودهاند كه نویسنده را به رغم كهولت سن و بیماریهای متعدد جسمانی ناگزیر ساخت تا نگرانی خویش را از وضعیت ناگوار كنونی و خطری كه تمامیت ارضی، یكپارچگی ملت ایران و اعتبار باورهای اسلامی ایرانیان را تهدید میكند، عیان سازد. به جد باور دارم كه از حملهی مغول به این سو، چنین تهدیدی كه توامان به سوی اسلام و ایران صورت گرفته باشد، بیسابقه بوده و بیتردید، این سنخ مخاطرات، تنها در راستای خواست و سیاستهای محافل صهیونیستی و منافع افراطیهای آژانس یهود قابل توجیه است.
مقام محترم رهبری!
در دوران مبارزه بارها تبرعاً وكالت و امر دفاع از جنابعالی را به عهده گرفتم و در طی سی سال گذشته كه در مسند قدرت قرار داشتید و در روزگاری كه چه بسا انگیزهای برای كسب مال و جاه باید وجود میداشت، گواهی و تایید میفرمایید كه هرگز از بابت منافع و خواست شخصی، درخواستی نداشتهام اما اینك و در زمانهای كه تنها، لقای محبوب مانع تداوم این همه درد و رنج جانكاه میشود، شرعاً و قانوناً حضرتعالی را وصی بر حفظ حقوق و جان اعضای خانواده و خانوادهی بزرگترم یعنی نهضت آزادی ایران و دیگر آزادیخواهان دربند اعلام میكنم. شایسته است تا به عنوان قدر متیقن حاكمیت و در مقام رهبری كل نظام و مردم ایران اقدام فرمایید و ضمن صدور دستور آزادی تمامی زندانیان سیاسی و به ویژه رفع حصر از آقایان مهندس میر حسین موسوی و حجه الاسلام و المسلمین مهدی كروبی و اعلام آشتی ملی، زمینهی بازگشت به نظم و آرامش را فراهم نمایید. باشد كه مجلس و قوهی قضاییه نیز در پرتو چنین سیاستی، از امكان بررسی كفایت سیاسی و اخلاقی رییس دولت دهم برخوردار شوند. امید دارد كه رد وصیت نكرده و به این آخرین خواستهی فردی كه شاید روزگاری حقی بر گردن آقای سید علی خامنهای و نه رهبر نظام جمهوری اسلامی ایران داشته است، بیاعتنا نباشید.
ستمكاری و ظلم بر مردم، واقعهی تازه و حادثی نیست كه بتوان پیامدهای آن را نادیده گرفت و آزموده را دوباره آزمود. سرنوشت خاندان شاه فراری و وقوع دو خودكشی در یك خانواده، حكایت از پریشیدگی بیمانندی دارد كه هیچ توجیه نیازمندی مالی و یا دلیل ظاهری دیگری بر آن نمیتوان یافت و برای من و شما كه در ایجاد حكومت جدید نقش آفریدهایم، عبرتآموز است.
تلخی سخنم را با حلاوت بیان سعدی علیهالرحمه خاتمه داده و گزیدهای از حكایات گلستان را به عنوان تكمله، خدمتتان عرض میكنم:
« یكی را از ملوك عجم، حكایت كنند كه دست تطاول به مال رعیت دراز كرده بود و جور و اذیت آغاز كرده، تا جایی كه خلق از مكاید فعلش به جهان برفتند و از كربت جورش، راه غربت گرفتند. چون رعیت كم شد، ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.
نكند جورپیشه سلطانی كه نیاید ز گرگ چوپانی
پادشاهی كه طرح ظلم افكند پای دیوار ملك خویش بكند
« یكی را از ملوك عجم، حكایت كنند كه دست تطاول به مال رعیت دراز كرده بود و جور و اذیت آغاز كرده، تا جایی كه خلق از مكاید فعلش به جهان برفتند و از كربت جورش، راه غربت گرفتند. چون رعیت كم شد، ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.
نكند جورپیشه سلطانی كه نیاید ز گرگ چوپانی
پادشاهی كه طرح ظلم افكند پای دیوار ملك خویش بكند
والسلام علی من اتبع الهدی
احمد صدر حاج سید جوادی
عضو شورای انقلاب
28 / ردیبهشت / 1390
احمد صدر حاج سید جوادی
عضو شورای انقلاب
28 / ردیبهشت / 1390
مژگان مدرس علوم
جرس: در تداوم فشارها و بازداشت های غیرقانونی بر فعالان سیاسی و دانشجویی مازندران، برای جمعی از آنها از سوی دادگاههای نمایشی حکم زندان صادر شد. سید احمد میری یکی از این فعالان سیاسی دربند است که در حال سپری کردن حکم غیرعادلانه خود در بند مجرمین است.
زیبنده غفوریان، همسر احمد میری با اشاره به ملاقات با همسرش به "جرس" می گوید: "روزهای شنبه ملاقات کابینی داریم شکر خدا حالشان خوب بود اما هنوز به همراه زندانیان سیاسی دیگر در بند مجرمین نگهداری می شوند و متاسفانه ملاقات حضوری سخت می دهند."
دکتر سید احمد میری از جانبازان نقص عضو دوران جنگ هشت ساله، معاون سیاسی امنیتی استاندار مازندران و فرماندار رامسر و بابلسر در دوران اصلاحات بود، که طی حوادث بعد از انتخابات و عاشورای 88، توسط نیروهای امنیتی و اطلاعاتی استان مازندران بازداشت شد. وی در طی مدت بازداشت خود تحت فشار و انفرادی و بازجوئی قرار داشت اما پس از سی و سه روز آزاد گردید.
خانم غفوریان در خصوص حکم صادره برای همسرش ادامه می دهد: "آقای میری سال 88 بازداشت و به مدت 33 روز در سلول گذراند و بعد از آزادی و برگزاری دادگاه ابتدا به بیست ماه حبس تعزیری و پس از آن در دادگاه تجدید نظر به دوازده ماه حبس محکوم شدند. خوب به حکم دادگاه تجدید نظر هم اعتراض داشتند اما زمانیکه با تلفن او را برای اجرای حکم خواستند چاره ای نداشتند جز اینکه خود را معرفی کنند. از ششم دی ماه هم در حال گذراندن دوران محکومیت یکساله خود می باشد که امیدواریم یک تجدید نظر دوباره ای صورت بگیرد و ایشان آزاد شوند."
این فعال سیاسی اصلاح طلب از سوی شعبه یک دادگاه انقلاب شهرستان بابل به ریاست قاضی باقریان به اتهام اجتماع، تبانی و اقدام علیه امنیت ملی به بیست ماه حبس تعزیری محکوم شده بود، که در شعبه سه دادگاه تجدید نظر مازندران، به یک سال حبس کاهش یافت.
همسر دکتر میری با تاکید بر اینکه وکیل هیچ اعتباری در دادگاه ندارد، می افزاید: "دادگاه سه بار تشکیل شد اما بیشتر حالت نمایشی داشت و وکیل هیچ نقشی در دادگاه نداشت. فقط رئیس اطلاعات تصمیم گیرنده است و هر حکمی که بخواهد صادر می کند. بعبارتی اگر دلش بخواهد می تواند همین امروز آقای میری و دوستانش را آزاد کند اگر دلش نخواهد دوازده ماه که هیچ، می تواند دوازده سال هم آنها را نگه دارد. اما علی رغم تمام اینها زمانی که آقای میری را تا در زندان بدرقه کردم از روحیه بالایی برخوردار بودند و از این نظر هیچ ناراحتی ندارم."
سید احمد میری ساعاتی پیش از زندان در گفتگویی با جرس در پیامی به مردم گفته بود: "همانطور که در انتخابات سال 88 با شور فراوان شرکت کردید، بعد از آن "شوک سیاسی" ایجاد نمودید. حال با عدم شرکت، در انتخابات مجلس "بهت سیاسی" ایجاد کنید و درهردو حالت، حکومت را متنبه کنید، تا درس بزرگی برای حاکمان باشد تا شما را جدی بگیرند و با شما با دیده احترام نگاه کنند و شما را خس و خاشاک نخوانند و فرزندان پاک شما را زندانی نکنند و بسیاری مجبور به ترک وطن نشوند و..."
همسر میری در پایان می گوید: "تنها خواسته ما آزادی زندانیان سیاسی است ، درد مشترکی که همه خانواده های زندانیان سیاسی دارند ، چه ما، بچه ها، مادران، پدران، خواهرها و برادرها، اما چاره ای جز تحمل نداریم و امیدواریم هرچه زودتر تجدید نظری صورت پذیرد و همه زندانیان سیاسی آزاد شوند و به آغوش خانواده هایشان بازگردند.
گفتنی است، هم اکنون علیرضا شهیری طبرستانی ( رییس ستاد مهندس موسوی در بابل)، علی اکبر سروش (رییس سابق اداره آموزش و پرورش شهرستان بابل) ، سید احمد میری (فرماندار سابق شهرستان های رامسر و بابلسر)، آریا آرام نژاد (خواننده وآهنگساز) ، علیرضا فلاحتی ( دبیر شاخه جوانان جبهه مشارکت مازندران و رییس ستاد ۸۸ در بابل) ، محمد معصومیان و مصطفی ابراهیم تبار ( ازفعالین ستاد مهندس موسوی در بابل) در زندان متی کلای بابل در کنار مجرمین نگهداری می شوند. همچنین از یاسر یوسف زاده (رئیس ستاد جوانان میرحسین موسوی در بابلسر) که همراه با ضرب و شتم بازداشت شده بود، هیچ اطلاعی در دست نیست.
نامه جمعی از پاسداران لشکر امام حسین، نجف اشرف و تیپ قمر بنی هاشم
جـــرس: در پی نامه های هشدارآمیز و خطاب دوازده تن از فرماندهان سپاه به سردار علایی، جمعی از پاسداران لشکر امام حسین، نجف اشرف و تیپ قمر بنی هاشم، با انتشار نامه ای سرگشاده به این مقامات سپاه، برخی مسائل روز را با آنان در میان گذاشته و با بر شمردن گوشه ای از مشکلات و بحران، مسبب آن را مسئولین حاکم معرفی کرده اند.
به گزارش جرس،جمعی از پرسنل سه مرکز عمده سپاه، در پاسخ به دوازده مقام نامه نگار به سردار علایی خاطرنشان می کنند: "اختلافات و تبعیض های طبقاتی، تورم و گرانی لحظه ای، تعطیلی روزنامه ها و احزاب و مجامع گروههای ملی و دینی و اجتماعی و مدنی ، سانسور فیلمها، کتابها، سریالها، سروده ها، استعدادکشی و نخبه کشی های خاموش، دروغها، غیبتها و اهانتهای دائمی، خرافه گری، تملق های آنچنانی و از همه بدتر و مضرتر تحریک های روزافزون جهت تحریم های کمرشکن و دشمن تراشی ها و جنگ طلبیهای جاهلانه یا خائنانه، همگی دستاورد سیاستهای غلط، نابخردانه، یکجانبه، انحصار طلبانه و دیکتاتور مآبانه جمعی از حاکمان کشور است."
گفتنی است، دو هفته پیش جمعی از فرماندهان سپاه پاسداران، با نوشتن نامه ای خطاب به حسین علایی، از مواضع این سردار دوران جنگ و منتقد فعلی حاکمیت ابراز تاسف و انتقاد کردند و او را مورد حمله قرار دادند. این دوازده مقام، سرتیپ پاسدار جعفر اسدی، سرتیپ پاسدار علی فضلی، سرتیپ پاسدار محمد کوثری، سرتیپ پاسدار اسماعیل قاآنی، سرتیپ پاسدار مرتضی قربانی، سرتیپ پاسدار حسین همدانی، سرتیپ پاسدار علی زاهدی، سرتیپ پاسدار مرتضی صفاری، سرتیپ پاسدار محمد حجازی، سرتیپ پاسدار غلامرضا جعفری، سرتیپ پاسدار غلامرضا جلالی و سرتیپ پاسدار سید علی بنی لوحی بودند.
متن نامه جمعی از پاسداران لشکر امام حسین، نجف اشرف و تیپ قمر بنی هاشم به دوازده تن از فرماندهان سپاه به شرح زیر است:
به نام خدای احکم الحاکمین
(تفکر میلیونی حسین علائی)؛ خطاب به دوازده فرمانده سپاه
احتراما " نامه شما در پاسخ به سردار علایی رؤیت شد؛ لطفا" جوابیه آن را که " مثنوی هفتاد من کاغذ شود" را در کمتر از هفت دقیقه مطالعه فرمایید.
نامه شما با حرفهای کلیشه ای و تکراری گوش کرکن نشانگر اینست که به اندازه حدود 33 سال از جامعه داخلی یا 33 قرن از جامعه جهانی دور افتاده اید؛ اگر شما داخل مردم بودید و آرمانهای آنها و شهیدانشان را بیاد می آوردید و غیراز بوقهای دولتی و حکومتی و امنیتی صداهای مختلف و فراوان دیگران را می شنیدید و غم و درد انسانهای شریف و امت بیدار و آرزو برباد رفته را لمس می نمودید و علیرغم ادعاها و کلاسهای فرهنگی پادگانی با معیارها و ارزشهای صحیح انسانی و اسلامی آشنا بوده و با شرک و بت و الهه پرستی فاصله می داشتید و از حصارهای سنگین و غل و زنجیرهای ننگین بیرون می آمدید و با آمار زندانیان عادی و محکومیت به اصطلاح قضایی40 قرن یا 4 هزار سال زندانیان سیاسی و عقیدتی و اعتراضی وصنفی و نژادی ایران آشنا می شدید و با عدد و رقم شکنجه دیدگان کهریزکی و غیره- خانواده های حق طلب شهدای 88 و قتلهای انفرادی و زنجیره ای قبل از آن، اخراج شدگان سلحشور دانشگاهها و دیگر مکانها- تبعیدیها- دستگیریهای وحشیانه و گروکشی های ظالمانه، حصرهای خانگی غیرقانونی و دیگر ظلمها به فرزندان غیور و گروههای مرجع جامعه آشناتر بودید و آمارهای رسمی و غیررسمی بیکاران، مهاجران، مجردان، مستاجران، معتادان، کارتن خوابها، سارقان، طلاق گرفته¬ها، فاحشه ها،کلیه فروشها،خودکشی کرده¬ها،اختلاسهای میلیاردی دولتی که نباید کش داد!
اختلافات و تبعیض های طبقاتی، تورم و گرانی لحظه ای، تعطیلی روزنامه ها و احزاب و مجامع گروههای ملی و دینی و اجتماعی و مدنی ، سانسور فیلمها، کتابها، سریالها، سروده ها، استعدادکشی و نخبه کشی های خاموش، دروغها، غیبتها و اهانتهای دائمی، خرافه گری، تملق های آنچنانی و از همه بدتر و مضرتر تحریک های روزافزون جهت تحریم های کمرشکن و دشمن تراشی ها و جنگ طلبیهای جاهلانه یا خائنانه که همگی دستاورد سیاستهای غلط، نابخردانه، یکجانبه، انحصار طلبانه و دیکتاتور مآبانه جمعی از حاکمان کشور است، آشنا بودید و چشم به حقوق و مزایا و رانت های پست و آلوده دنیایی نمی داشتید و تقوی و معرفت و شعور و شرف و جوانمردی خود را به پای بتهـــــا نمی ریختید و از فرط بصیرت، "ماست را سیاه نمی دیدید" و بعضا "ملئت بطونهم من الحرام" نبودید و از خون شهیدان ابزار نمی ساختید، قرآن بر نیزه نمی افراشتید و دین زلال خدا را ملعبه قرار نمی دادید؛ و به اسلام پاک و زیبا و رحمانی، لباسی عبوس، خشن ، نفرت انگیز و ضد استدلالی نمی پوشانیدید ! صد درصد یار و حامی تفکر میلیونی حسین علائی و همه علائی های علو همت و پاکباخته ایران عزیز و اسلام کبیر بودید. اشتباه شما اینست که سردار قهرمان، حسین علائی را "فرد" می بینید و تصور می کنید با اجتماع اوباشها و شعبان بی مخ های زمانه در حوالی منزلش او را از سر راه برخواهید داشت.
در صورتیکه او نماد کوچکی از یک جریان بزرگ است. جریان برحقی که عملکرد شما و رهبرانتان کلید و شروع آن را رقم زده است؛ جریانی که صدها پرسش بر لب و صدها آرزو در دل داشته و دارد و با ترازوی عدل وجدانی و قرآنی همه چیز را می سنجد و فریب خداوندان زر و زور و تزویر و صاحبان تیغ و تسبیح و طلا و فرعون و قارون و بلعم باعورا، را هرگز نخواهد خورد.
این جریان علیرغم انواع تهمت¬ها و بد دهنی¬ها، مستقل، پاک نهاد و سبزاندیش است که استبداد داخلی را جاده صاف کن وحامی خواسته و یا ناخواسته استعمار بیرحم خارجی میداند و بسان قذافی و مبارک و اسد پای بیگانگان را به کشور می گشاید.
این جریان مثل شما در حاشیه امنیت زیست نمی کند، اسکله و بندر برای ورود کالا ندارد، شریان اقتصاد در دستش نیست، قاضی نما و سلول و حبس ندارد، پشتیبانش ولایت خبرگان ساخته، رئیس جمهور دغلکار، وزیر امنیتی و وکیل فرمایشی نیست. صدا و سیمای و منبر و میکروفون یکطرفه ندارد، واعظ و مداح سلطنتی و کفن پوش عربده کش نیز ندارد، تنها چیزی که دارد فطرت پاک و اندیشه تابناک، خدای منزه و عترت مطهر است .
در پایان کلام از شما سینه چاکان ولایت میخواهیم نه همچون شمر و ازهاری بلکه همچون حرّ و مختاری، کمی تامل کنید و معاد را پیش چشم دارید؛ زیاد تحقیق و مطالعه لازم نیست چون با ضیق وقت مواجهید! مردانه استدعا داریم حداقل نامه های مشفقانه شماره 1 تا 19 ابوذر و حرّ زمان، همرزم خودتان، دوست ارزشمند شهید آوینی جناب محمد نوری زاد را با دقت بخوانید و با خانواده های شهید بهشتی، شهید مطهری، شهید باکری، شهید همت، مراجع مستقل قم ، بیت امام و علمای خط امام، خاندان مرجع بی نظیر آزاده آیت اله العظمی منتظری، مهندس بازرگان، سحابی ، طالقانی و شریعتی عزیز تماسی داشته باشید و سری نیز به شیران در بند بزنید، باشد که خدا از سر تقصیرات ما و شما بگذرد . والسلام علی من اتبع الهدی
جمعی از پاسداران بی ادعای لشکر امام حسین ع ، نجف اشرف و تیپ قمر بنی هاشم (ع )
بهمن ماه 1390
مقام ارشد دولتی: این نشانۀ نشاط مردم است
جـــرس: در پی افزایش قیمت ها در کشور و نوسانات نرخ ارز طی روزهای اخیر، منابع خبری و شاهدان عینی از کمبود ناگهانی برخی ارزاق عمومی و انتشار اخباری مبنی بر هجوم مردم به فروشگاهها گزارش داده اند.
طی روزهای اخیر، در پی سوء مدیریت و وعده های عملی نشده دولت جهت کنترل نرخ ارز و طلا، این نرخ ها به صورت ساعتی دچار نوسان و تغییر شد.
در پی این رخداد و همزمان با اظهارات برخی مقامات مبنی بر قریب الوقوع بودن "قحطی" در صورت تداوم وضعیت فعلی، اخباری نیز پیرامون تشدید تحریم های بین المللی منتشر شد، که منجر به آن گردید مردم برای خرید عمده کالاهای اساسی و ذخیره سازی آن برای چند ماه پیش رو، به فروشگاه های زنجیره ای هجوم بیاورند.
بر اساس آخرین گزارش ها از تهران و چند شهر بزرگ دیگر، ارزاقی چون روغن، حبوبات، ماکارونی، مواد شوینده، برنج، سیگار و کنسروهای غذایی، موادی بود که در پی هجوم مردم به فروشگاهها، سریعا رو به اتمام گذاشت و در پی این رخداد نیز بود که برخی مقامات دولتی، از جمله معاون وزیر صنعت، معدن و تجارت با تاکید بر اینکه بازار از نشاط کافی برخوردار است و در این خصوص نگرانی نداریم، در پاسخ به این سؤال که مردم با نگرانی زیاد به مراکز توزیع عمده مواد غذایی و کالاهای اساسی هجوم آورده و اقدام به خریدهای کلان میکنند مدعی شد: اینکه مردم خرید میکنند خیلی خوب است و نشاندهنده نشاط بازار است.
این درحالی بود که روزهای هفته اخیر، صف های طویل خودرو در برابر فروشگاه های زنجیره ای موجب ترافیک های سنگین در خیابان های تهران شده بود.
برخی گزارش ها نیز حاکی از آن بود که هجوم مردم برای خرید ارزاق عمومی، سبب کمبود ناگهانی آن شد و در همین رابطه نیز، شهروندان زیادی که موفق نشده بودند اقلام مورد نیاز روزمره شان را با قیمت های معمول خریداری کنند، بعضا با قیمت بالاتر مجبور به خرید شدند.
شاهدان عینی همچنین از درگیری و زد و خوردهای تاسف باری در برخی فروشگاهها بر سر خرید کالای موجود خبر داده اند.
طبق آخرین گزارش ها، فروشگاه های بزرگی چون شهروند و هایپر استار در بیشتر شعبات آن با حجم جمعیت و ترافیک و بلبشوی زیادی روبرو شد و قفسه های خالی از جمعیت، زد و خورد مردم با هم، جواب منفی مسئولین فروشگاهها به مردم برای تامین مجدد ارزاق، گویای کمبود و بحرانی دیگر بود.
در همین رابطه، سعید شریعتی از فعالان سابق اصلاحات و جبهه مشارکت در فیس بوک خود نوشته بود: "الان آگه آدم بگه «تجمع مسالمت آمیز مردم تهران در فروشگاههای زنجیرهای» برای خرید و ذخیره اقلام مصرفی به نظر شما تشویش اذهان عمومیه؟ تبلیع علیه نظامه؟ اخلال در نظم ترافیکیه؟ اجتماع و تبانیه؟ یا گزارش واقعیت از انتهای اتوبان باکری فروشگاه هایپر استار در روز شهادت امام رضاست؟"
کمبود نداریم، مردم نشاط دارند
در پی این رخدادها، معاون وزیر صنعت، معدن و تجارت روز جمعه با ادعای اینکه بازار از نشاط کافی برخوردار است و در این خصوص نگرانی نداریم، در پاسخ به این سؤال که مردم با نگرانی زیاد به مراکز توزیع عمده مواد غذایی و کالاهای اساسی هجوم آورده و اقدام به خریدهای کلان میکنند اظهار داشت: اینکه مردم خرید میکنند خیلی خوب است و نشاندهنده نشاط بازار است.
این مقام ارشد دولتی، هجوم مردم به فروشگاههای کشور طی دو روز تعطیلی به خاطر شهادت پیامبر و دو تن از ائمه را نشان دهنده "نشاط" آنها می خواند، به فارس گفت: ما معتقدیم در برخی کالاها مثل پوشاک مردم از همین حالا به فکر خرید شب عیدشان باشند و همه کارهای خود را برای دقیقه ۹۰ نگذارند، چرا که در ایام پایانی سال افزایش تقاضا وجود دارد.
معاون وزیر صنعت، معدن و تجارت در پاسخ به این سؤال که مردم از روی نگرانی این کار را انجام می دهند گفت: ما این موضوع را نگرانی تلقی نمیکنیم و در این خصوص نگرانی هم نداریم. چرا که در ارتباط با تأمین کالا مسئلهای وجود ندارد و در تأمین کالاهای مربوط به کالاهای اساسی نیز ما ذخایر کافی داریم.
گفتنی است، رئیس دولت، محمود احمدی نژاد، اواخر هفته جاری مدعی شده بود: "بعنوان مطلع می گویم که هیچ مشکل اقتصادی در کشور نداریم و در مرحله ثبات هستیم."
اما برخی مقامات مانند احمد توکلی، رئیس مرکز پژوهش های مجلس و محسن رضایی، دبیر مجمع تشخیص مصلحت و افرادی چون اسد الله عسگراولادی، از فعالان بزرگ اقتصادی کشور نسبت به وضع موجود و تداوم آن هشدار داده و از جمله گفته بودند "تا شش ماه دیگر در کشور قحطی داریم."
ابراز نگرانی از وضعیت نامعلوم میثم نجاتی
جـــرس:
به گزارش منابع کارگری، شاهرخ زمانی ومحمد جراحی، دو فعال کارگری بازداشتی، در بند قرنطینه بدون لباس گرم و وسائل گرم كننده در شرائط سختی به سر می برند.
به گزارش کانون مدافعان حقوق کارگر، ماموران زندان و مقامات امنیتی، همچنان پس از ده روز از بازداشت شاهرخ زمانی ومحمد جراحی، از ملاقات خانواده و دریافت لباس گرم برای این دو زندانی جلوگیری می كنند.
بر اساس این گزارش، مقامات زندان به اعتراض های مكرر این دو زندانی تاكنون توجه نكرده و بدین وسیله آنان را تحت فشارهای جسمی وروانی قرار می دهند. در حالی كه داشتن لباس گرم از حقوق اولیه زندانی است.
طی هفته های گذشته، شاهرخ زمانی؛ محمد جراحی؛ نیما پوریعقوب؛ ساسان واهبی وش؛ شیث امانی؛ صدیق کریمی؛ شریف ساعدپناه؛ مظفر صالح نیا؛ میثم نجاتی عارف؛ ابراهیم مددی؛ رضا شهابی؛ محمد حسینی و مهدی فراحی شاندیز، از فعالین کارگری و سندیکایی بازداشت شده در شهرهای مختلف ایران هستند.
منابع حقوق بشری همچنین از وضعیت نامعلوم میثم نجاتی عارف فعال کارگری بازداشت شده در هفته های اخیر خبر داده و خانواده وی با مراجعه به دادگاه انقلاب، همچنان پیگیر وضعیت این دانشجو و فعال کارگری هستند.
جرس:
دادستان تهران با اعزام مهندس محسن محققی به بیمارستان مخالفت کرد. مهندس محسن محققی، زندانی سیاسی 68 ساله که در حال حاضر مسن ترین زندانی سیاسی جنبش سبز در بند 350 اوین محسوب می شود، از مشکلات فراوان جسمی رنج می برد.
به گزارش جرس، مهندس محققی بعد از عاشورای ۱۳۸۸ توسط وزارت اطلاعات احضار و بازداشت و دو ماه نیز در بند ۲۰۹ زندان اوین به سر برده بود.
همچنین او در سال ۱۳۸۰ همراه با دیگر اعضای نهضت آزادی و نیروهای ملی مذهبی توسط اطلاعات سپاه بازداشت و مدتی را در بند ۵۹ سپاه گذراند. او در دادگاههای غیر علنی به دو سال و نیم زندان محکوم شد.
بی توجهی مسوولان زندان اوین به معالجه وی و همچنین ممانعت رییس بهداری در اعزام وی و دیگر زندانیان سیاسی به بیمارستان خارج از زندان، بیماری های وی را تشدید کرده است.دادستان تهران نیز با اعزام وی به بیمارستان مخالفت می کند، یکی از مهم ترین دلایل این مخالفت ها امضای بیانیه های زندانیان سیاسی در باره فرمایشی خواندن انتخابات آینده مجلس عنوان شده است.
مهندس محققی در حال حاضر از نوسان شدید فشارخون، درد در ناحیه زانو و همچنین اختلال در گوش میانی رنج می برد و علی رغم کهولت سن در شش ماه گذشته، مسوولان زندان هیچ اقدامی برای درمان این زندانی سیاسی انجام نداده اند.
محسن محقّقی، مهندس برق و الکترونیک از انگلستان و از اعضای باسابقه نهضت آزادی ایران و یکی از دامادهای مرحوم مهندس مهدی بازرگان است. او قبل از انقلاب در سازمان اتمی ایران اشتغال داشته و دورههای تخصصی مربوط به نیروگاههای هستهای را در کشور بلژیک گذارانده است. محققی پس از پیروزی انقلاب مسئولیت سایت اتمی اصفهان را به عهده داشته و در حفظ تأسیسات و جلوگیری از تخریب و انهدام آن موفق بوده است
همچنین او در سال ۱۳۸۰ همراه با دیگر اعضای نهضت آزادی و نیروهای ملی مذهبی توسط اطلاعات سپاه بازداشت و مدتی را در بند ۵۹ سپاه گذراند. او در دادگاههای غیر علنی به دو سال و نیم زندان محکوم شد.
بی توجهی مسوولان زندان اوین به معالجه وی و همچنین ممانعت رییس بهداری در اعزام وی و دیگر زندانیان سیاسی به بیمارستان خارج از زندان، بیماری های وی را تشدید کرده است.دادستان تهران نیز با اعزام وی به بیمارستان مخالفت می کند، یکی از مهم ترین دلایل این مخالفت ها امضای بیانیه های زندانیان سیاسی در باره فرمایشی خواندن انتخابات آینده مجلس عنوان شده است.
مهندس محققی در حال حاضر از نوسان شدید فشارخون، درد در ناحیه زانو و همچنین اختلال در گوش میانی رنج می برد و علی رغم کهولت سن در شش ماه گذشته، مسوولان زندان هیچ اقدامی برای درمان این زندانی سیاسی انجام نداده اند.
محسن محقّقی، مهندس برق و الکترونیک از انگلستان و از اعضای باسابقه نهضت آزادی ایران و یکی از دامادهای مرحوم مهندس مهدی بازرگان است. او قبل از انقلاب در سازمان اتمی ایران اشتغال داشته و دورههای تخصصی مربوط به نیروگاههای هستهای را در کشور بلژیک گذارانده است. محققی پس از پیروزی انقلاب مسئولیت سایت اتمی اصفهان را به عهده داشته و در حفظ تأسیسات و جلوگیری از تخریب و انهدام آن موفق بوده است