انتقاد سردار علایی از موضع ایران در برابر رخداد های سوریه
به گزارش تارنمای «دیپلماسی ایرانی»، دکتر علایی در این سخنرانی، ضمن انتقاد از حمایت های ویژۀ جمهوری اسلامی از حکومت انتصابی و سرکوبگر بشار اسد، این رژیم را رو به پایان دانسته و گفته است: ایران نباید همه تخم مرغ های خود را در سبد بشار اسد بگذارد. ایران باید به روند مردم سالاری در جهان اسلام کمک کند. اسلام با دیکتاتوری و ظلم مخالف است. در هیچ کجا اسلام با دیکتاتوری و ظلم موافقت نمی کند. اسلام با کشته شدن انسانهای بیگناه مخالف است. بنابراین ما همانطور که با کشته شدن شیعیان توسط سنی ها و فرقه گرایان در حلب یا حمص یا عراق مخالف هستیم، با کشته شدن سنی ها به دست دیکتاتورها هم مخالف هستیم. ما طرفدار مظلوم و بر ضد ظلم هستیم. این منطق است که منجر به رشد ما خواهد شد و ما را نگه می دارد.
این فرمانده دوران جنگ افزود: من پیشنهاد می کنم که ایران به بازنگری در سیاست خود در ارتباط با حمایت از دیکتاتورها در هر کجا از جمله بشار اسد انجام دهد و به دنبال اسلامی رفتار کردن باشد. اسلامی رفتار کردن یعنی مخالفت با ظلم و دیکتاتوری در هر کجای جهان است. برای حمایت از فلسطین نیز باید فکر دیگری برای مقاومت کرد. پس باید برای آینده سوریه فکر کنیم. ایران باید فعالانه برای جایگزین کردن ساختارفرسوده دیکتاتوری در سوریه با یک ساختار اسلامی مردمی برنامه ریزی کند. من بسیار بعید می دانم که روند فعلی به بقای نظام فعلی بینجامد.
متن این اظهارات که در تارنمای دیپلماسی ایرانی درج شده بدین شرح است:
بقای هر حکومتی به چند عامل بستگی دارد. ما باید بررسی کنیم که این عوامل در سوریه چه وضعیتی دارند و بر اساس آن تا چه حد می توان انتظار بقای حکومت در این کشور را داشت.
یکی از عوامل بقای حکومت ها ساختارهای حکومتی است. ساختارهای حکومتی می تواند به بقای دولت ها حکومت کنند. ساختارهای حکومتی در سوریه دارای دو مشکل است. یکی این که این ساختار بسیار کهنه و فرسوده شده است و حتی در ساختار فعلی، افراد حکومتی به جز شخص بشار اسد، خسته شده اند. خیلی از این افراد نشاط لازم برای ادامه حکومت را ندارند.
یکی از عوامل بقای حکومت ها ساختارهای حکومتی است. ساختارهای حکومتی می تواند به بقای دولت ها حکومت کنند. ساختارهای حکومتی در سوریه دارای دو مشکل است. یکی این که این ساختار بسیار کهنه و فرسوده شده است و حتی در ساختار فعلی، افراد حکومتی به جز شخص بشار اسد، خسته شده اند. خیلی از این افراد نشاط لازم برای ادامه حکومت را ندارند.
مشکل دوم این ساختار این است که ساختارهای حکومت در سوریه مربوط به زمان جنگ سرد است. یعنی این ساختارها به جهانی مربوط می شود که شوروی سابق و آمریکا به عنوان دو ابرقدرت بر امور جهان حاکم بودند. در آن زمان در کشورهای بلوک شرق ساختارهایی طراحی می شد که سیستم تک حزبی حاکم بود و متکی بر ابزارهای امنیتی و نظامی بود. زمان این چنین ساختارهایی گذشته است و اصولا عمر ساختارهای دیکتاتوری در خاورمیانه رو به پایان است. این اتفاق منحصر به لیبی و سوریه که دارای سیستم ریاست جمهوری هستند نیست، بلکه به نظر می رسد عمر حکومت های پادشاهی منطقه نیز رو به اتمام است. هرچند ممکن است زوال این حکومت ها طول بکشد ولی فرا می رسد. بنابراین در سوریه ساختارهای حکومت برای بقای این حکومت مناسب نیست.
پایه دوم و عامل بقای دیگر حکومت، مردم است. در سوریه اکثریت مردم خواهان ساختارهای حاکم کنونی نیستند. حتی اقلیت ها نیز در اثر نگرانی از آینده است که به وضع موجود رضایت می دهند. در واقع آنها نیز وضع موجود را قبول ندارند و از آن احساس رضایت نمی کنند. حتی کسانی که در بدنه حکومت هستند، بین ساختارهای متکی بر قواعد مردم سالاری و ساختارهای مبتنی بر دیکتاتوری، ساختارهای دموکراتیک را ترجیح می دهند. یعنی حتی اگر از افرادی که در حکومت های دیکتاتوری هستند در مورد این موضوع سوال کنید خواهید دید که خود آنها نیز دموکراسی را ترجیح می دهند. بنابراین همه حکومت های دیکتاتوری بر نشانه های دموکراسی خود تاکید می کنند. حتی بشار اسد هم پذیرفته است که اصلاحات انجام دهد. اصلاحات یعنی پذیرفتن این که وضعیت قبلی دچار اشکال بوده است و آن را قبول ندارند. بنابراین همین موضوع از نظر افکار عمومی پذیرفته شده است که وضع موجود قابل پذیرش نیست و اکثریت مردم در سوریه به دنبال تغییر ساختار هستند. این تغییر ساختار با مقایسه این حکومت با سایر حکومت ها هوادار بیشتری پیدا می کند. معمولا مردمی که در سایر حکومت های دیکتاتوری زندگی می کنند وضعیت خود را با مردمی که تحت ساختارهای دموکراتیک تر زندگی می کنند، مقایسه می کنند و همیشه آن ساختارها را ترجیح می دهند. چرا که در آن ساختارها، مردم آزادی بیشتری دارند؛ امکان فعالیت اقتصادی فراهم تر است؛ مردم از رفاه بیشتری برخوردار هستند و غیره. به عنوان مثال مردم لیبی در دوران قذافی با وجود درآمد نفتی زیاد این کشور در فقر به سر می بردند. قذافی درآمد نفتی را در بانک های قذافی ذخیره کرد و حتی حاضر نشد برای دوام خود آن را برای مردم خرج کنند.
لذا حکومت های دیکتاتوری نه تنها آزادی مردم را سلب می کنند بلکه به رفاه مردم هم توجه نمی کنند. بنابراین اکثریت مردم سوریه ساختارهای کنونی حکومت را نمی پذیرند و با آن مخالفند. نشانه این مسئله را می تواند در تداوم مخالفت های عمومی و شدت کشتارها دید. درست است که سرکوب ها مانع از گسترش اعتراضات مردمی به شهرهای بزرگ شده است، ولی این به این معنی نیست که اعتراض و مخالفتی وجود ندارد. بلکه اعتراضات و مخالفت ها از سوی مردم وجود دارد، ولی امکان بروز نمی یابد. اگر فرصت و امکانی بیابد و آزادی ایجاد شود این مخالفت ها خود را بروز خواهد داد.
عامل سوم بقای حکومت ها روابط خارجی و تعاملات بین المللی است. در این حوزه حکومت فعلی سوریه در حال محدود شدن است. به طور مشخص حکومت های غربی با این دولت مخالف هستند، اتحادیه عرب، به استثنای عراق، با این حکومت مخالف است. روسیه و چین هم اگرچه الان با قطعنامه غرب در شورای امنیت مخالفت می کنند ولی این کشورها هم مخالفت مبنایی تغییر حکومت در سوریه ندارند. بلکه توجه آنها به مسائل آینده سوریه و چانه زنی های این کشورها با آمریکا است. آنها به دنبال گرفتن امتیازات از آمریکا هستند و اصلا به دنبال بقای بشار اسد نیستند. مسئله چین و روسیه این است که در رابطه با تغییر رژیم در سوریه چه مسائلی را باید با آمریکا و غرب حل کنند. روسیه همواره نشان داده است که در مسائل خاورمیانه بسیار عقب افتاده عمل کرده است. در لیبی ناتو تمام ساختارهای روسی ارتش لیبی را از بین برد و روسیه فقط تماشا کردند و به قطعنامه لیبی هم رای مثبت دادند. در آینده اگر کار به شورای امنیت بکشد، روسیه همانطور که در مورد مسئله هسته ای ایران رای مثبت داد، در مسئله سوریه هم موافقت خواهند کرد. ولی پیش از آن تلاش می کنند امتیازات لازم را از آمریکا بگیرند. چرا که نگاه روسیه به سوریه به عنوان ابزاری برای امتیازگیری برای آینده است و نه به عنوان یک متحد سفت و سخت. بنابراین سوریه در حوزه تعاملات بین المللی فقط ایران را برای خود نگه داشته است.
عامل چهارم بقای حکومت ها، اقتصاد است. صادرات نفت سوریه چهارصد هزار بشکه در روز بوده است که تاحدی عامل بقای دولت این کشور بوده است. به واسطه تحریم های اقتصادی، سوریه این عامل را هم از دست داده است. البته حکومت سوریه امیدوار است که با کمک دیگران بتواند نفت خود را بفروشد. بنابراین به نظر می رسد سوریه در آینده حتی برای پرداخت حقوق کارمندان خود با مشکل مواجه خواهد شد. یعنی این گونه نیست که به اقتصاد پرقدرتی تکیه کند و دچار مشکلات جدی خواهد بود.
مسئله دیگری در این زمینه مطرح می شود و گفته می شود که ترکیه در سوریه ۲ میلیارد و هشتصد میلیون دلار بازار داشته است و بحث می شود که ایران جای ترکیه را در این رابطه بگیرد. ولی نباید فراموش کرد که ایرانی که بازار خود را در اختیار چین قرار داده است، چگونه می تواند بازار سوریه را بگیرد. من چنین قابلیتی در اقتصاد کشورمان نمی بینم. اقتصاد کشور ما متحرک و پویا نیست. ما بازارهای آماده را از دست داده ایم چگونه می خواهیم در چنین بازاری قدرت داشته باشیم. همین الان ما در بازار خود را به روی چین باز کرده ایم و نتوانسته ایم بازار خود را مدیریت کنیم.
بنابراین ظرفیت بقا در سوریه رو به پایان است. ما باید به این موضوع توجه کنیم و آرمان ما که بقای دولت بشار اسد به دلیل مسئله مقاومت و امنیت ملی باقی است ممکن است تحقق پیدا نکند.
البته در مورد مسئله مقاومت و امنیت ملی کشور ما هم من بحث دارم. آیا واقعا دولت کنونی سوریه در مسئله مقاومت نقش مهمی ایفا می کند، یا دولت سوریه از موضوع مقاومت برای بقای دولت خود استفاده می کند؟ نکته دیگر این است که آیا امنیت ملی ما از طریق حمایت از دولت هایی مثل سوریه تامین می شود و یا شیوه های دیگری برای توسعه و تقویت امنیت ملی در کشور وجود دارد؟
اما این مسئله که چه اتفاقی در آینده برای وضعیت کنونی قابل پیش بینی است؟ آنچنان که به نظر می رسد، چند احتمال ممکن است رخ می دهد. احتمال اول این است که دراثر فشارهای خارجی کنونی بر سوریه، دولت این کشور مجبور می شود اصلاحات را در حدی بپذیرد. نتیجه پذیرش اصلاحات حرکت به سمت انتخابات است. چرا که اصلاحات بدون انتخابات معنا ندارد. این که گفته شود رفتارها تغییر خواهد کرد معنایی نخواهد داشت بلکه همه معتقدند حکومت باید دست مردم باشد و سازوکار این مسئله نیز انتخابات است. انتخابات هم به معنای تغییر است. یعنی اگر بشار اسد اصلاحات را بپذیرد، به معنی رفتن خود است.
احتمال دوم مسیر سرکوب است. مسیر سرکوب به شرط این که کشتار محدود باشد و به طور فوری پاسخ دهد ممکن است جواب می دهد. اما اگر کشتار توسعه پیدا کند و مخالفین بتوانند زمان بگیرند، مسیر سرکوب باعث مداخله بین المللی خواهد شد. مداخله بین المللی نیز به معنی سرکوب است. این مداخله ممکن است به معنای مداخله نظامی همانند لیبی هم نباشد. نوع مداخله ممکن است همانند مداخله ای باشد که در عراق صورت گرفت. یعنی شروع به مداخله در حوزه هایی کنند که در نهایت منجر به سقوط حکومت می شود.
احتمال سوم، مصالحه است. اما باید دانست مصالحه زمان دارد. اگر دولت در زمان مناسب بتواند با مخالفین مصالحه کند، زمان بقای خود را بیشتر خواهد کرد. البته به شرطی که بتواند مصالحه را مدیریت کند. اما اگر زمان مصالحه بگذرد حتی اگر مصالحه هم صورت بگیرد، باز هم به انتخابات خواهد انجامید و انتخابات نیز به معنای تغییر است.
بنابراین تصور من این است که احتمال ماندگاری بشار اسد رو به افول است. بر اساس این مسئله ایران به عنوان یکی از کشورهایی که از ابتدا تمام ظرفیت و توانمدنی خود را برای بقای دیکتاتوری به نام بشار اسد گذاشته است و آبروی خود را در جهان اسلام برای حکومت سوریه و خاندان اسد به خطر انداخته است چه می تواند بکند؟
به نظر من فرض را باید بر این گذاشت که احتمالا این دیکتاتوری رو به پایان است. بنابراین ایران نباید همه تخم مرغ های خود را در سبد بشار اسد بگذارد. ایران باید به روند مردم سالاری در جهان اسلام کمک کند. اسلام با دیکتاتوری و ظلم مخالف است. در هیچ کجا اسلام با دیکتاتوری و ظلم موافقت نمی کند. اسلام با کشته شدن انسانهای بیگناه مخالف است. بنابراین ما همانطور که با کشته شدن شیعیان توسط سنی ها و فرقه گرایان در حلب یا حمص یا عراق مخالف هستیم، با کشته شدن سنی ها به دست دیکتاتورها هم مخالف هستیم. ما طرفدار مظلوم و بر ضد ظلم هستیم. این منطق است که منجر به رشد ما خواهد شد و ما را نگه می دارد.
به نظر من فرض را باید بر این گذاشت که احتمالا این دیکتاتوری رو به پایان است. بنابراین ایران نباید همه تخم مرغ های خود را در سبد بشار اسد بگذارد. ایران باید به روند مردم سالاری در جهان اسلام کمک کند. اسلام با دیکتاتوری و ظلم مخالف است. در هیچ کجا اسلام با دیکتاتوری و ظلم موافقت نمی کند. اسلام با کشته شدن انسانهای بیگناه مخالف است. بنابراین ما همانطور که با کشته شدن شیعیان توسط سنی ها و فرقه گرایان در حلب یا حمص یا عراق مخالف هستیم، با کشته شدن سنی ها به دست دیکتاتورها هم مخالف هستیم. ما طرفدار مظلوم و بر ضد ظلم هستیم. این منطق است که منجر به رشد ما خواهد شد و ما را نگه می دارد.
بنابراین باید فرض کنیم که چنین اتفاقی ممکن است بیفتد. ایران هم اکنون بهترین فرصت را داراست که باید از این فرصت استفاده کند و در جهت تحول در سوریه به صورت مدیریت شده گام بردارد. من فکر می کنم اتحادیه عرب دست به کار خطرناکی زده است. اگر اتحادیه عرب طرفدار دموکراسی شود و خواهان دموکراسی است، تمام شاهان اتحادیه عرب باید از حکومت دست بکشند. اتفاقا همین مسئله مسیر خوبی است. ما باید در کنار اتحادیه عرب برای ساقط کردن شاهانی که اتفاقا عضو همین اتحادیه هستند بایستیم. مگر آنها به دنبال دموکراسی در سوریه نیستند؟ پس چرا دموکراسی در عربستان در عربستان و قطر برقرار نشود؟
به هر حال باید توجه کنیم که دموکراسی در همه کشورهای اسلامی به نفع ایران است. در همه این کشورها دموکراسی هم امنیت ملی ایران را افزایش می دهد هم باعث می شود جریانات اسلام گرا در منطقه تقویت شوند.
کدام کشور را در منطقه خاورمیانه سراغ داریم که انتخابات در آن برگزار شده ولی پیروز نشده اند؟ کسانی که تصور می کنند دیکتاتوری ها عامل برقراری منافع ملی یا به نفع اسلام گرایان هستند کاملا در اشتباه هستند. در سوریه هم اگر انتخابات برگزار شود اکثریت به قدرت می رسند. آیا این اکثریت می پذیرند که با اسرائیل کنار بیایند؟ اصلا چنین چیزی ممکن نیست. اگر این اکثریت بر سر کار بیایند، جولان زودتر از چنگ اسرائیلیها رها خواهد شد، تا حکومت بشار اسد تداوم یابد. به همین دلیل است که اسرائیل و آمریکا در مورد رفتن بشار اسد دچار ابهام هستند. آنها می گویند تا زمانی که نتوانیم مدیریت در صحنه سوریه را در دست داشته باشیم، بشار اسد باید در قدرت بماند. یکی از دلایل بقای بشار اسد و صحنه گردانی اتحادیه عرب همین ابهام و سرگردانی آمریکا و اسرائیل است. در غیر این صورت اتحادیه عرب دارای جایگاهی نیست که وارد معادله سوریه شوند. صحنه گردانی اتحادیه عرب فقط در اثر این مسئله است که آمریکاییها نمی دانند در صحنه سوریه چه اتفاقی رخ خواهد داد. زمانی که آنها بتوانند مخالفین را مدیریت کنند بلافاصله بشار اسد سقوط خواهد کرد. در حال حاضر آنها در مدیریت مخالفینی که در داخل کشور پایگاه داشته باشند، دچار مشکل هستند و این مسئله برای آنها مبهم است.
بنابراین به نظر من وضع سوریه هیچ گاه از وضع لیبی که با کمک ناتو سرنگون شد و در حال حاضر اسلام گرایان در حال قدرت گرفتن هستند بدتر نخواهد شد. ایران الان باید مسئله فرقه گرایی و احتمال کشتار اقلیت ها از جمله شیعیان را مدیریت کند. من پیشنهاد می کنم که ایران به بازنگری در سیاست خود در ارتباط با حمایت از دیکتاتورها در هر کجا از جمله بشار اسد انجام دهد و به دنبال اسلامی رفتار کردن باشد. اسلامی رفتار کردن یعنی مخالفت با ظلم و دیکتاتوری در هر کجای جهان است. برای حمایت از فلسطین نیز باید فکر دیگری برای مقاومت کرد. پس باید برای آینده سوریه فکر کنیم. ایران باید فعالانه برای جایگزین کردن ساختارفرسوده دیکتاتوری در سوریه با یک ساختار اسلامی مردمی برنامه ریزی کند. من بسیار بعید می دانم که روند فعلی به بقای نظام فعلی بینجامد. کدام کشور را در منطقه خاورمیانه سراغ داریم که انتخابات در آن برگزار شده ولی پیروز نشده اند؟ کسانی که تصور می کنند دیکتاتوری ها عامل برقراری منافع ملی یا به نفع اسلام گرایان هستند کاملا در اشتباه هستند. در سوریه هم اگر انتخابات برگزار شود اکثریت به قدرت می رسند. آیا این اکثریت می پذیرند که با اسرائیل کنار بیایند؟ اصلا چنین چیزی ممکن نیست. اگر این اکثریت بر سر کار بیایند، جولان زودتر از چنگ اسرائیلیها رها خواهد شد، تا حکومت بشار اسد تداوم یابد. به همین دلیل است که اسرائیل و آمریکا در مورد رفتن بشار اسد دچار ابهام هستند. آنها می گویند تا زمانی که نتوانیم مدیریت در صحنه سوریه را در دست داشته باشیم، بشار اسد باید در قدرت بماند. یکی از دلایل بقای بشار اسد و صحنه گردانی اتحادیه عرب همین ابهام و سرگردانی آمریکا و اسرائیل است. در غیر این صورت اتحادیه عرب دارای جایگاهی نیست که وارد معادله سوریه شوند. صحنه گردانی اتحادیه عرب فقط در اثر این مسئله است که آمریکاییها نمی دانند در صحنه سوریه چه اتفاقی رخ خواهد داد. زمانی که آنها بتوانند مخالفین را مدیریت کنند بلافاصله بشار اسد سقوط خواهد کرد. در حال حاضر آنها در مدیریت مخالفینی که در داخل کشور پایگاه داشته باشند، دچار مشکل هستند و این مسئله برای آنها مبهم است.
آیت الله حسینعلی منتظری
تا زمانى كه من قائم مقام آيت الله خمينى بودم، هيچ گاه از ولايت فقيه به شكلى كه اكنون ارائه مى شود، دفاع نكردم. من در آن زمان بيش از همه مسؤولان بر آزادى بيان و آزادى احزاب - حتى احزاب مخالف - و دفاع از حقوق مردم تأكيد داشتم و نسبت به برخورد با كسانى كه اصل ولايت فقيه و حكومت دينى را نيز قبول داشتند معترض بودم
دیدگاههای آیت الله منتظری درباره کتاب شهید جاوید، قضیه فدک، منشأ مشروعیت حاکمیت اسلامی، نظریه نصب ولایت فقیه و نظریه انتخاب
برگرفته از کتابِ : انتقاد از خود (عبرت و وصیت)؛ گفتگوی بی پرده سعید منتظری با پدر، استاد و مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی منتظری، پاسخ به پرسشهای اول و دوم، ص ۱۲-۳
***
«بسم الله الرحمن الرحيم»
پس از سلام و اعتذار از تأخير در جواب سؤالهاى ارائه شده، به خاطر كثرت مراجعات و كسالتهاى مختلف كه خود بهتر از ديگران مى دانى؛ نخست مطالبى را در رابطه با پرسشهاى ارائه شده يادآور مى شوم:
همه مى دانيم كه انسانها از خطا و اشتباه مصون نيستند و دائماً محتاج به تذكر و نقد رفتار و گفتار خود مى باشند. با همين نقدها و انتقادها است كه انسان متوجه لغزشهاى خود مى شود و اگر به كمال و تعالىِ خود علاقه مند باشد درصدد اصلاح خويش برمى آيد. يكى از علل مهم ترقىِ جوامع پيشرفته نيز همين مفتوح بودن باب انتقاد، به خصوص نسبت به ارباب قدرت مى باشد.
علاوه بر اين، سيره پيشوايان معصوم (عليهم السلام) نيز همين گونه بوده است. آن بزرگواران با اين كه از مقام عصمت برخوردار بوده اند، از نقد بر خود استقبال مى كردند. حضرت امام صادق (عليه السلام) فرمودند: «أَحَبُّ إخْواني إلَيَّ مَنْ أهدى إلَيَّ عُيُوبي» (اختصاص شيخ مفيد، ص 240)؛ «بهترين برادران من كسانى هستند كه عيوب مرا به من هديه دهند.» و تعبير به «هديه» نشانگر نگاه امام (عليه السلام) به انتقاد و تذكر است.
از اين رو همه ما بايد خود را در معرض نقد ديگران قرار دهيم و در گفتار و عمل از آن استقبال كنيم؛ و به جاى آن كه از منتقدان خود آزرده خاطر شويم و خداى ناكرده كينه آنان را به دل گرفته و به فكر انتقام باشيم، بايد از آنان تشكر كرده و جامعه را نيز به اين امر تشويق كنيم.
اينجانب نيز به پيروى از اين سنّت حسنه، آمادگى خود را براى پذيرش نقد عملكرد گذشته و حال خود - از سوى موافقان و مخالفان - اعلام داشته و با رويى گشاده از آن استقبال مى كنم؛ و از همگان، به ويژه دوستان خود مى خواهم به جاى تمجيد و تعريفهاى معمول - كه متأسفانه گريبان گير جامعه و بزرگان آن شده است - خطاها و اشتباهات مرا گوشزد كنند و در ابراز آنها به من ترديدى به خود راه ندهند. من هم هر اندازه كه قابل توجيه و دفاع باشد توضيح مى دهم، وگرنه مى پذيرم و در جهت اصلاح آن حركت خواهم كرد.
با اين مقدمه، به پاسخ سؤالات مربوطه مى پردازم:
پرسش اوّل - اجازه بفرماييد پرسش نخست خود را پيرامون مسائل اعتقادى و مبحث امامت و ولايت مطرح كنم. همانگونه كه مى دانيد قشرى از روحانيون حوزه قبل از انقلاب انتقادات تندى را عليه شما در رابطه با برخى اصول اعتقادى بيان مى كردند كه فراز و نشيبهايى را به همراه داشته است و ظاهراً اين حساسيتها از سال 1349 همزمان با تقريظ شما بر «كتاب شهيد جاويد» آغاز شده و بعدها با دو موضوع ديگر، يعنى «مسأله فدك و مالكيت حضرت فاطمه عليها السلام نسبت به آن » و نيز مبحث «منشأ مشروعيت حاكميّت پيامبراكرم صلى الله عليه وآله وسلم و امامان معصوم عليهم السلام» ادامه يافت. آنان در موضوع تقريظ بر كتاب شهيد جاويد مدّعى انكار علم غيب امام عليه السلام از سوى نويسنده كتاب، و در مسأله فدك مدّعى انكار مالكيت حضرت زهراعليها السلام بر آن و تعلّق آن به حاكميّت وقت از ناحيه شما هستند، و در مبحث سوّم نيز ادعا مى كنند كه حضرتعالى منشأ مشروعيت حاكميّت اسلامى را - كه شامل حاكميّت پيامبراكرم صلى الله عليه وآله وسلم و امامان معصوم عليهم السلام نيز مى گردد- رأى و بيعت مردم مى دانيد و نه نصب الهى؛ و البته متقابلاً عده اى هم مى گويند شما منشأ مشروعيت حكومت را نصب الهى مى دانيد و نه رأى مردم. هرچند پاسخ هاى حضرتعالى به شبهات فوق براى شاگردان و آشنايان به مبانى حضرتعالى تا حدودى روشن است، اما در صورت صلاحديد مستدعى است براى كسانى كه در چهار دهه اخير تبليغات شديد عليه شما را شنيده ولى پاسخ هاى شما به آنان نرسيده است، توضيحات لازم را ارائه فرماييد.
جواب: الف - در رابطه با هدف اينجانب از تقريظ بر كتابِ «شهيد جاويد» به چند نكته اشاره مى كنم:
1 - هدف اصلى نويسنده و مفاد كتابِ شهيد جاويد، اين بود كه قيام مقدّس حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام را مطابق قواعد و اصول عقلى و اجتماعى براى نسل جوان كه به ابعاد گوناگون اين قيام به خوبى آگاهى نداشتند تشريح نمايد و جنبه هاى مبهم آن را كه بسا دستاويز برخى مستشرقان يا اسلام ستيزان قرار گرفته بود توضيح دهد، و اثبات نمايد كه اين قيام علاوه بر جنبه هاى معنوى و الهى، با معيارهاى عقلى و اجتماعى و مقتضيات زمان و مكان كاملاً به جا و لازم بوده است. اينجانب اين كتاب را مطالعه كردم و آن را از اين جهت كتابى تحقيقى با اسلوب و روشى جديد يافتم، هرچند تأمّل و نقد در برخى مطالب آن را امرى طبيعى مىدانستم و هر اثر مكتوبى جز كتاب وحى و آنچه از پيامبراكرم صلى الله عليه وآله وسلم و عترت طاهرينش عليهم السلام صادر شده باشد بى عيب و نقص نمى تواند باشد، اما به خاطر ويژگىهاى فوق آن را اثرى مفيد يافتم و معتقد بودم كتاب فوق در اين جهات قدم مثبتى برداشته و تا حدّ زيادى توانسته است ابعاد اجتماعى قيام حضرت سيدالشهداء صلوات اللّه عليه را تشريح كند و نهضت آن حضرت را قابل پيروى و الگو گرفتن سازد. در تقريظ اينجانب نيز آنچه به طور برجسته مورد تأييد و تأكيد قرار گرفته، همين ويژگى ها و نكات بوده است؛ (1) و بر اهل دانش مخفى نيست كه نوشتن تقريظ بر كتابى علمى و تحقيقى و تأييد كلّى و فى الجمله آن هيچ گاه تأييد مطلق آراء و نظريات ارائه شده در آن به شمار نمى آيد، و اساساً در عرصه تحقيق، تطابق نظرات دو محقّق در همه مباحث مطرح شده در يك كتاب يا مجموعه،امرى به غايت نادر است.
2 - كتاب شهيد جاويد در شرايطى تأليف و منتشر شد كه ملت ايران در حال مبارزه با حكومتى ستمگر و مستبد و نامشروع بود و موضوع حكومت اسلامى به عنوان هدف اصلى مبارزات، نياز به تبيين و استناد دينى داشت. از اين جهت كتاب شهيد جاويد كه درصدد اثبات اين موضوع است كه هدف اصلى و نهايى حضرت امام حسين عليه السلام تشكيل حكومت اسلامى بود، كاملاً در راستاى تقويت مبارزات مردم و تأييد هدف رهبرى آن قرار داشت؛ و لذا يكى از علل مهم حساسيت ساواك اين مسأله بود و صرف نظر از تعداد كمى از مبارزان روحانى، هسته اصلى مخالفان اين كتاب را كسانى تشكيل مىدادند كه با مبارزه و تشكيل حكومت اسلامى و يا شخص آيت الله خمينى(ره) رابطه خوبى نداشتند وحكومت وقت نيز با بهره گيرى از همين حساسيت ها به اختلافات دامن مى زد. البته بسيارى از مخالفان از نقشه ساواك بى اطلاع بودند و حُسن نيّت داشته و قصد واقعى آنان دفاع از امام حسين عليه السلام بود. (2)
3 - اصل موضوع علم و آگاهى پيامبراكرم صلى الله عليه وآله وسلم و حضرت فاطمه عليها السلام و امامان معصوم عليهم السلام به غيب با افاضه و درمحدوده اذن خداى متعال، از امور قطعى نزد ما به شمار مى آيد كه روايات معتبر و متواترى نيز بر آن دلالت دارد. علاوه براين امكان آن از آياتى از قرآن كريم نيز مستفاد است. به عقيده من نويسنده كتاب شهيد جاويد هم درصدد انكار كلى علم غيب امام عليه السلام نبوده است، بلكه هدف اصلى وى -چنان كه خود نيز تصريح كرده است- بررسى قيام و نهضت حضرت براساس موازين و مجارى عادى و صرف نظر از علم غيب امام عليه السلام بوده است. از سوى ديگر برخى از نظرات جنجال برانگيز در اين كتاب، مستفاد از آراء بزرگان علماى شيعه، همچون شيخ مفيد، سيدمرتضى و شيخ طوسى رضوان الله تعالى عليهم مى باشد.
4 - مكتب حقّه تشيّع بر خود مى بالد كه علاوه بر پيروى از كتاب و سنّت پيامبراكرم صلى الله عليه وآله وسلم و اصول عقلى قطعى، ازعترت معصوم پيامبر كه مؤيّد و سفارش شده آن حضرتا ند و در حديث متواتر ثقلين -نقل شده از شيعه و سنّى- عِدل جداناشدنىِ كتاب و سبب نجات و هدايت امت معرفى شده اند، تبعيت مى كند. برخورد علمى و منطقى آن حضرات بامخالفان عقيدتى خود كه گاه حتى خدا را منكر مى شدند، از مسلّمات تاريخ است؛ و كسانى كه داعيه پيروى از آن بزرگواران را دارند بيش از ديگران بايد آنان را الگوى رفتار و گفتار خود قرار دهند. در موضوع مورد بحث نيز به فرض كه نويسنده كتاب شهيد جاويد به راه خطا رفته و مطلب باطلى را نوشته باشد، پاسخ به آن بايد با اسلوب علمى و منطقى واز راه استدلال و رعايت جانب اخلاق و ادب صورت پذيرد، چنان كه برخى از بزرگان از همين روش استفاده كردند؛ و دين خدا و معارف والاى اهل بيت عليهم السلام تاكنون از همين راه باقى مانده و گسترش يافته است، نه با تهمت و تكفير وعقده گشايى و ناسزاگويى بر روى منابر و سوءاستفاده از احساسات مذهبىِ عوام؛ كه روش اخير موجب گريز اقشار وگروهها و بدبينى آنان نسبت به دين مىگردد.
ب - و اما موضوع فدك را اينجانب بارها -از جمله در جلد سوّم كتاب «ولاية الفقيه»، صفحه 329 و نيز با بيان مفصل ترى در كتاب مشتمل بر خطبه حضرت فاطمه زهراعليها السلام- مطرح كرده و به شبهه فوق پاسخ داده ام.
خلاصه آن چنين است كه بخشيدن فدك از طرف پيامبراكرم صلى الله عليه وآله وسلم به حضرت زهراعليها السلام بعد از نزول آيه شريفه« وَآتِ ذَاالقُرْبى حَقَّه » (3) امرى است قطعى كه روايات شيعه و سنّى بر آن دلالت دارد. آنچه براى بعضى سؤال برانگيزشده و گاه موجب تبليغ عليه اسلام از سوى مخالفان مى گشت، فهميدن هدف اصلى پيامبراكرم صلى الله عليه وآله وسلم از اين بخشش به دختر خود و رفع اين شبهه بود كه آيا بخشش چنين سرمايه بزرگى به خاطر اين بوده كه حضرت زهراعليها السلام فقط دختر پيامبر بوده است، درحالى كه در آن شرايط تعداد فراوانى از مسلمانان در فقر شديد به سر مى بردند، كه اصحاب صفّه نمونه اى از آنان بودند كه در اثر نداشتن خانه و معاش لازم در مسجد مدينه سكنى گزيده بودند؟!
اينجانب درصدد رفع اين شبهه بوده و با استفاده از روايات و منابع تاريخى گفته بودم: بخشش فدك از طرف پيامبراكرم صلى الله عليه وآله وسلم به حضرت زهراعليها السلام به خاطر اين بود كه پيامبر علاوه بر علم لدنّى، غصب خلافت و انحراف آن از مسير اهل البيت عليهم السلام را پيش بينى مى كردند و از اينرو درصدد اين معنا بودند كه در صورت غصب خلافت، بيت امامت از نظراقتصادى و مالى در تنگنا و مضيقه قرار نگيرد؛ و اگر فدك را به حضرت اميرعليه السلام بخشيده بودند احتمال غصب آن بيشتر بود، چنان كه اصل خلافت را از ايشان گرفتند و غصب كردند. بنابراين فدك را به عنوان «نحله» -و نه ارث مصطلح فقهى- به حضرت زهراعليها السلام كه امّ الائمه و محور امامت و اهل البيت بودند، بخشيدند تا شايد حريم آن حضرت را مراعات كرده وآن را تصاحب نكنند؛ و در فرض تصاحب نيز وقاحت و زشتى عمل آنان نمايان تر باشد. پس درحقيقت، بخشش فدك به حضرت فاطمه عليها السلام براى تقويت بيت امامت و حفظ آن از خطرات بود، چنانكه غصب آن توسط خلفا نيز براى تضعيف آن بيت عزيز بود. بر اين اساس، فدك سمبل خلافت حقّه و امامت عترت بود؛ و لذا هنگامى كه هارون الرشيد به حضرت موسى بن جعفرعليهما السلام گفت كه حدود فدك را معيّن كنند تا آن را برگرداند، آن حضرت به او گفتند: «تو هرگز چنين كارى رانمى كنى»، و هارون با تعجّب بر آن اصرار نمود و حضرت حدود كشور اسلامى در آن روز را معيّن كرده و فرمودند: «اينهاحدود فدك است.» سپس هارون گفت: «پس براى ما چيزى باقى نمانده است.» (4)
ج - و در رابطه با بحث منشأ مشروعيت حاكميّت اسلامى، اينجانب در بيش از ده مورد از كتاب «ولاية الفقيه» (5) و نيزدر نوشته ها و صحبت هاى ديگر خود تصريح و تأكيد كرده ام كه بحث نياز مشروعيت ولايت و حاكميّت به انتخاب و بيعت مردم -كه در جلد اوّل آن كتاب مستدل بحث شده است- مربوط به غير از پيامبراكرم صلى الله عليه وآله وسلم و امامان معصوم عليهم السلام است؛ زيرا مشروعيت و جعل ولايت آن حضرات مطابق نظر شيعه و با استناد به ادلّه قطعى از طرف خداوند بوده است و بيعت مردم نقشى در ايجاد مشروعيت ولايت و حكومت آن بزرگواران نخواهد داشت. بلى تحقق عملى و خارجى حاكميّت آن حضرات يعنى بسط يد آنان و به دست گرفتن قدرت ظاهرى براى اعمال حاكميّت، نياز به بيعت و اطاعت مردم از آن حضرات دارد، و اين امرى است بديهى. امّا در مورد حكومت و رهبرىِ غير از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و ائمه معصوم عليهم السلام ، منشأ مشروعيت آنها و فعليت آن مشروط به رأى و خواست مردم است.
د - در پايان متذكر مى شوم:
1- مسأله امامت و جانشينى پيامبراكرم صلى الله عليه وآله وسلم فقط در اداره سياسى جامعه خلاصه نم ىشود؛ بلكه اداره امور سياسى يكى از فروع مقامها و منصبهاى واقعى و تكوينى امام است. عترت معصوم پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم همچون خود آن حضرت دراثر سير معنوىِ إلى اللّه و فنا در ذات و صفات خدا، داراى مقامات عالىِ روحى و معنوى و ارتباط با عالم غيب و وصول به كمال انسانيت اند. آنان كاملترين انسانها و علّت غايى نظام تكوين و واسطه فيض الهى هستند و به بركت وجود آنان بركات الهى نازل مى گردد. از همين رو در زيارت جامعه كبيره كه با سند معتبر از حضرت امام هادى عليه السلام نقل شده است، خطاب به آنان مى گوييم:« بكم فتح اللّه و بكم يختم و بكم ينزّل الغيث و بكم يمسك السّماء أن تقع على الارض إلاّ باذنه و بكم ينفّس الهمّ و يكشف الضّرّ».
بنابراين امام، علاوه بر اين كه از سوى خداى متعال به حاكميّت و اداره سياسى جامعه منصوب شده است، پس از پيامبر حافظ مبانى اسلام و مفسّر و شارح كتاب الهى و سنّت نبوى و معلّم و مربّى انسانها و ارائه دهنده راه رسيدن به اهداف خلقت آنان مى باشد؛ و از ظاهر برخى روايات استفاده مى شود كه پيامبراكرم صلى الله عليه وآله وسلم و عترت آن حضرت عليهم السلام، علاوه بر ولايت تشريعى، گونه اى از ولايت تكوينى را نيز دارا هستند و در خلقت و تحولات نظام تكوين دخالت و وساطت داشته و دارند. ( پيرامون اين مطلب اجمالاً در كتاب «از آغاز تا انجام»، فصل مربوط به امامت، صفحات176-179 استدلال كرده و توضيح داده ام).
بايد توجه داشت كه با صرف محبت به اهل البيت عليهم السلام و بدون تقرّب به حق تعالى، تولّى حاصل نمى گردد؛ و لذإ هركس به خدا نزديكتر باشد، ولايت و قربش به اهل البيت نيز بيشتر خواهد بود. پس محبّان اهل البيت عليهم السلام و مدّعيان ولايت آن حضرات در گفتار و رفتار بايد آنان را الگوى خود قرار دهند و به ويژه در برابر ظلم و ستم جبّاران ساكت نمانند و همچون آن بزرگواران به اشكال مختلف -متناسب با شرايط و محيط- در حال مبارزه و مجاهدت در راه خدا باشند. اينكه برخى از طالبان آسايش و عافيت، ائمه پس از عصر امام حسين عليه السلام را مستمسكِ سازش يا سكوت خود معرفى مى كنند، بيش از همه مرتكب جفايى بزرگ در حقّ آن حضرات شده اند؛ چرا كه آن امامان عظيم القدر هر يك متناسب با امكانات و شرايط سياسى اجتماعىِ زمان خود، به روشهاى گوناگون با حاكمان ستمگر زمان و سياست هاى آنان در مبارزه بودند؛ و اگر جز اين بود هيچ گاه مورد حساسيت آنان واقع نمى شدند و محدود، محصور يا زندانى نمى گشتند و در نهايت به شهادت نمى رسيدند.
2- ناچارم به اين حقيقت نيز به طور گذرا اشاره كنم كه نظرات و ديدگاههاى اينجانب پيرامون مبحث امامت و ولايت اهل البيت عليهم السلام در ميان كتب و آثار علمى من مشهود و صريح بوده است و به طور مفصّل در اين زمينه بحث و استدلال كرده ام. صرف نظر از عده اى افراد ساده كه بدون تحقيق، تحت تأثير القائات نادرست واقع شده اند به نظر مى رسد انگيزه حساسيت ها و تبليغات مسمومى كه در اين زمينه صورت گرفته است را بايد بيشتر در عرصه اخلاق و سياست -و نه درحوزه اعتقادات- جستجو كرد. اينجانب از زمانى كه طلبه جوانى بودم و صاحب كرسى تدريس در حوزه علميه شدم وسپس در زمان مرحوم آيتالله العظمى بروجردى مورد عنايت خاص ايشان قرار گرفتم، كم و بيش اين حساسيتها را درمى يافتم؛ و از آن زمان كه وارد مبارزه و سياست شدم و از مرجعيت مرحوم آيت الله خمينى حمايت كردم برحجم اين حساسيتها افزوده شد. اكنون نيز گروهى ديگر با ديدگاه و منشى متفاوت، قداست اهل بيت عليهم السلام را وسيله و ابزارى براى اهداف و تبليغات دروغين خود قرار داده اند. من حساب همه آنها را در مرتبه اول به احكم الحاكمين و درمرتبه بعد به پيامبر و عترت طاهرينش عليهم السلام در قيامت وا مى گذارم.
پرسش دوّم - يكى از شبهاتى كه از سوى عدهاى عنوان مى شود اين است كه حضرتعالى در زمانى كه در مسند قدرت قرار داشتيد، همواره از تئورى ولايت فقيه از نوع مطلقه آن دفاع مىكرديد و محدود ساختن اختيارات رهبر و ياحتى شورايى شدن رهبرى را رد مىكرديد و حتى مىگفتيد قواى سهگانه بازوى اجرايى ولىّفقيه هستند؛ آنان مى گويند اكنون كه شما از قدرت كنار رفته ايد نظريات جديدتان را مطرح مى فرماييد.
جواب: در اين زمينه به چند نكته اشاره مى كنم:
الف - تا زمانى كه من قائم مقام و جانشين مرحوم آيت الله خمينى طاب ثراه بودم، هيچ گاه از ولايت فقيه به شكلى كه اكنون ارائه مىشود، دفاع نكردم. من در آن زمان بيش از همه مسؤولان بر آزادى بيان و آزادى احزاب -حتى احزاب مخالف- و دفاع از حقوق مردم تأكيد داشتم و نسبت به برخورد با كسانى كه اصل ولايت فقيه و حكومت دينى را نيز قبول نداشتند معترض بودم. مشى من در طول رهبرى مرحوم امام نيز شاهد بر اين مدعاست؛ زيرا بسيارى از نامه هايى را كه براى ايشان مى فرستادم مشتمل بر انتقاد خيرخواهانه بر نحوه عملكرد معظم له يا ارگانهاى زير نظر ايشان بود؛ و نيز در بسيارى از سخنرانى ها و ملاقات هايم با مسؤولان بر اين مسائل تأكيد داشتم.
ب - علاوه بر اين، نظريه ولايت مطلقه فقيه با مبناى فقهى اينجانب نيز منطبق نبود؛ زيرا نظريه نصب را كه مستلزم ولايت مطلقه فقيه است در همان زمان در درسهاى رسمى خود مردود شمردم، و همان موقع درسهاى من چاپ ومنتشر شد. كسانى بايد به ولايت مطلقه فقيه ملتزم شوند كه نصب بالفعل فقها را در زمان غيبت توسط امام معصوم عليه السلام در مقام ثبوت و اثبات پذيرفته باشند؛ در صورتى كه اينجانب در زمان قائم مقامى و در جلد اوّل كتاب «دراسات في ولايةالفقيه» (6) به تفصيل اين نظريه را هم در مقام ثبوت و هم در مقام اثبات مخدوش دانسته و به نظريه انتخاب روى آوردم. مطابق نظريه انتخاب، مشروعيت و نيز تحقق عينى حكومت دينى منوط به رأى و بيعت مردم مى باشد. در سال 1358 نيز در نماز جمعه تهران گفتم كه ولىّ فقيه لزومى ندارد حتماً آخوند باشد و يك غيرمعمّم اسلام شناس هم مى تواند ولىّ فقيه شود.
در عين حال انتقاد مطرح شده، زمينه اى هم داشته است. همانگونه كه قبلاً نيز بيان كرده ام، در هنگام تدوين قانون اساسى، اينجانب به نظريه نصب گرايش بيشترى داشته و استدلال مرحوم آيت الله بروجردى قدس سره در اين رابطه را پذيرفته بودم. علاوه بر اين، شخصيت معنوى مرحوم آيت الله خمينى قدس سره و نفوذ گسترده ايشان نيز در اين زمينه - يعنى دراعطاى اختيارات وسيع به رهبرى- مؤثر بود. اين نكته را هم لازم به توضيح مىدانم كه نويسندگان پيش نويس قانون اساسى، گرچه نامى از ولايت فقيه نياورده بودند اما اختيارات وسيعى را براى رئيس جمهور در نظر گرفته بودند، به گونه اى كه عملاً زمينه را براى قانونى ساختن حاكميّت يك فرد يعنى استبداد يا ديكتاتورى فراهم مى آورد؛ (7) و با توجه به شرايط ابتداى انقلاب كه هنوز طعم تلخ استبداد فراموش نشده بود، همه از پديد آمدن يك قوه اجرايىِ مستبد وحشت داشتيم و لذا تلاش بيشتر نمايندگان مجلس خبرگان بر اين قرار گرفت كه از قدرت قوه مجريه كم شود و به قدرت رهبرى- كه در آن زمان در شخصيت مرحوم آيتالله خمينى تبلور مى يافت- اضافه گردد. در آن برهه با توجه به عدم تجربه قانونگذارى، به اشكالاتى كه در مقام عمل در قانون پديد مى آمد و نيز به شرايط پس از امام خمينى، كمتر توجه مى شد؛ ولى متأسفانه در بازنگرى قانون اساسى در سال 1368 به جاى توجه به رفع اين اشكال، به تشديد آن اقدام كردند و اختيارات وسيع ترى را براى رهبرى قائل شدند و لفظ «مطلقه» را هم در اصل 57 گنجاندند. (8)
لازم به ذكر است در تدوين قانون اساسى در سال 1358، جمعى از نمايندگان مجلس خبرگان از جمله اينجانب و مرحوم شهيد آيتالله دكتر بهشتى نسبت به گنجانده شدن اصل ولايت فقيه در متن قانون اساسى اصرار داشتيم؛ و اين اصرار از مبانى فكرى و استنباط ما از كتاب و سنّت نشأت مى گرفت كه در جاى خود به تفصيل بيان شده است. اين كه از بعضى شنيده مىشود اين نظر توسط مرحوم شهيد دكتر آيت به ما القا شده و مرحوم آيت هم تحت تأثير دكتر بقايى بوده و دكتر بقايى هم مثلاً فلان و بهمان بوده است و خلاصه مى خواهند مسأله را به نحوى به خارج مرتبط سازند، صحيح نيست؛ زيرا -هرچند مرحوم آيت از مدافعان اصل ولايت فقيه در مجلس خبرگان بود، اما- مسأله ولايت فقيه چيزى نبوده كه پس از انقلاب به ذهن من رسيده باشد؛ بلكه از سالها پيش از پيروزى انقلاب اين مسأله در حوزه هاى علميه مطرح بود و مرحوم آيت الله بروجردى آن را در بحث نماز جمعه مطرح كردند و آيت الله خمينى نيز در نجف در ضمن دوازده درس آن را بيان كرده و آن درسها در ايران در سطح وسيع منتشر شد؛ و بعد از آن نيز من نسبت به آن تأكيد داشتم و حتى در برخى از صحبت ها به آن اشاره، يا تصريح مى كردم، و در جزوه «مجموعه دو پيام» نيز كه در آن زمان در انتقاد به طرح پيش نويس قانون اساسى نوشته بودم آن را مطرح كرده ام. اين جزوه مربوط به قبل از تشكيل مجلس خبرگان بلكه قبل از برگزارى انتخابات آن است، كه متن كامل آن در جلد دوّم كتاب خاطرات آمده است. (9) در آن زمان نه مجلس خبرگانى تشكيل و نه تركيب آن مشخص شده بود تا عضوى از آنان بخواهد بر من يا مرحوم آيت الله بهشتى تأثيرگذارباشد. (10)
به هر حال نظريه ولايت فقيه از ساليان متمادى پيش از انقلاب در ذهن من بود و تا هنگام تدريس آن در سال 1364 درقم، من نظريه نصب را تقويت مى كردم. اما به هنگام تدريس آن در درس خارجِ خود و در همان زمان قائم مقامى، نظريه نصب و استدلال مرحوم آيت الله بروجردى و ديگران در اين زمينه را به تفصيل مورد نقد قرار دادم و نظريه انتخاب را برگزيدم. توجه داريد كه در نظريه انتخاب (نخب)، شكل حكومت و اختيارات حاكم و مدت زمامدارى او وابسته به ميثاقى است كه مردم با حاكم منعقد مى كنند؛ و مردم با توجه به شرايط و مصالح جامعه، در تضييق يا توسعه اختيارات او آزادند، و همان گونه كه مىتوانند اختيارات و مسؤوليتهاى او را محدود يا تفكيك كنند، اين حق را نيز دارند كه درصورت صلاحديد خود، حاكميّت او را وسعت بخشند و اختيارات بيشترى را براى او قائل شوند؛ و من در كتاب « دراسات في ولاية الفقيه» ضمن ردّ نظريه نصب و تبيين نظريه انتخاب، شكل متمركز از حكومت را -كه در آن اختيارات وسيعى از سوى مردم به حاكم منتخب اعطا شده است- تقويت و نسبت به آن استدلال كردم. هرچند موقت و مدت داربودن زمامدارى او را نيز تأييد كرده بودم. (دراسات في ولايةالفقيه، ج 1، ص 576)
اما بعدها با عنايت به تجاربى كه حاصل گرديد و عدم موفقيت شكل متمركز در مقام عمل، شكله اى ديگرى ازحكومت اسلامى را پيشنهاد دادم، تا با توجه به پيچيده بودن امر حكومت و نياز به تخصص هاى مختلف، در اين زمان نظريه ولايت فقيه قابليت اجرايى بيشترى داشته باشد؛ و همه اين اَشكال با نظريه انتخاب كه در كتاب «دراسات فيولايةالفقيه» ارائه كرده بودم هم خوانى و هماهنگى دارد و ارائه آنها از سوى اينجانب، نه صرفاً به عنوان يك كارشناس دينى، بلكه از سوى كسى بوده است كه تجربه ساليان متمادى را با خود به همراه داشته و در متن وقايع و تحولات سياسى قرار داشته است، و حفظ حقوق اساسى مردم را در اين مدلها تضمين شده تر مى داند؛ و از اين رو از همه كارشناسان محترم خواسته ام تا چنانچه ساختار مناسبترى در نظريه حكومت دينى پیشنهاد دارند از ارائه آن دريغ نورزند و حداقل در محيط هاى علمى مطرح كنند تا در فرصت مناسب مورد ارزيابى و مراجعه قرار گيرد.
بنابراين گرچه در اوايل انقلاب و هنگام تدوين قانون اساسى به نظريه نصب تمايل داشته ام، اما بازگشت از اين نظريه و ارائه نظريه انتخاب - كه زيربناى نظريات بعدى من بوده - در زمان قائم مقامى اينجانب بوده است؛ و از طرف ديگر نظريه انتخاب نظريه اى كاملاً منعطف و قابل تطبيق با شكل هاى مختلفى از حكومت دينى است؛ و اساساً مطابق اين نظريه، شكل حكومت و امور غير منصوصه به عقلا و كارشناسان هر زمان واگذار شده است؛ و چنان كه قبلاً نيز گفته ام هدف اصلى از ولايت فقيه در جامعه اى كه مردم آن به پياده شدن احكام اسلامى رضايت داده اند، همان اسلامى بودن قوانين كشور و روند كلى آن است، كه اين هدف با هر شكل و مدلى از حكومت كه تأمين شود، كفايت مى كند.
ج - و اما در مورد شورايى بودن رهبرى كه در جلد اوّل كتاب «دراسات في ولايةالفقيه» مورد نقد قرار داده ام،(11) اكنون نيز كه بحمدالله والمنّة از قدرت دور هستم همين ديدگاه را دارم و معتقدم بايد به جاى شورايى بودن رهبرى، مدت و اختيارات آن را تفكيك و محدود ساخت و در مقابل، به حقوق مردم و نظارت آنان بر حاكمان و آزادى هاى سياسى واحزاب مردمى و مطبوعات و رسانههاى آزاد اهميت بيشترى داده شود.
الف - تا زمانى كه من قائم مقام و جانشين مرحوم آيت الله خمينى طاب ثراه بودم، هيچ گاه از ولايت فقيه به شكلى كه اكنون ارائه مىشود، دفاع نكردم. من در آن زمان بيش از همه مسؤولان بر آزادى بيان و آزادى احزاب -حتى احزاب مخالف- و دفاع از حقوق مردم تأكيد داشتم و نسبت به برخورد با كسانى كه اصل ولايت فقيه و حكومت دينى را نيز قبول نداشتند معترض بودم. مشى من در طول رهبرى مرحوم امام نيز شاهد بر اين مدعاست؛ زيرا بسيارى از نامه هايى را كه براى ايشان مى فرستادم مشتمل بر انتقاد خيرخواهانه بر نحوه عملكرد معظم له يا ارگانهاى زير نظر ايشان بود؛ و نيز در بسيارى از سخنرانى ها و ملاقات هايم با مسؤولان بر اين مسائل تأكيد داشتم.
ب - علاوه بر اين، نظريه ولايت مطلقه فقيه با مبناى فقهى اينجانب نيز منطبق نبود؛ زيرا نظريه نصب را كه مستلزم ولايت مطلقه فقيه است در همان زمان در درسهاى رسمى خود مردود شمردم، و همان موقع درسهاى من چاپ ومنتشر شد. كسانى بايد به ولايت مطلقه فقيه ملتزم شوند كه نصب بالفعل فقها را در زمان غيبت توسط امام معصوم عليه السلام در مقام ثبوت و اثبات پذيرفته باشند؛ در صورتى كه اينجانب در زمان قائم مقامى و در جلد اوّل كتاب «دراسات في ولايةالفقيه» (6) به تفصيل اين نظريه را هم در مقام ثبوت و هم در مقام اثبات مخدوش دانسته و به نظريه انتخاب روى آوردم. مطابق نظريه انتخاب، مشروعيت و نيز تحقق عينى حكومت دينى منوط به رأى و بيعت مردم مى باشد. در سال 1358 نيز در نماز جمعه تهران گفتم كه ولىّ فقيه لزومى ندارد حتماً آخوند باشد و يك غيرمعمّم اسلام شناس هم مى تواند ولىّ فقيه شود.
در عين حال انتقاد مطرح شده، زمينه اى هم داشته است. همانگونه كه قبلاً نيز بيان كرده ام، در هنگام تدوين قانون اساسى، اينجانب به نظريه نصب گرايش بيشترى داشته و استدلال مرحوم آيت الله بروجردى قدس سره در اين رابطه را پذيرفته بودم. علاوه بر اين، شخصيت معنوى مرحوم آيت الله خمينى قدس سره و نفوذ گسترده ايشان نيز در اين زمينه - يعنى دراعطاى اختيارات وسيع به رهبرى- مؤثر بود. اين نكته را هم لازم به توضيح مىدانم كه نويسندگان پيش نويس قانون اساسى، گرچه نامى از ولايت فقيه نياورده بودند اما اختيارات وسيعى را براى رئيس جمهور در نظر گرفته بودند، به گونه اى كه عملاً زمينه را براى قانونى ساختن حاكميّت يك فرد يعنى استبداد يا ديكتاتورى فراهم مى آورد؛ (7) و با توجه به شرايط ابتداى انقلاب كه هنوز طعم تلخ استبداد فراموش نشده بود، همه از پديد آمدن يك قوه اجرايىِ مستبد وحشت داشتيم و لذا تلاش بيشتر نمايندگان مجلس خبرگان بر اين قرار گرفت كه از قدرت قوه مجريه كم شود و به قدرت رهبرى- كه در آن زمان در شخصيت مرحوم آيتالله خمينى تبلور مى يافت- اضافه گردد. در آن برهه با توجه به عدم تجربه قانونگذارى، به اشكالاتى كه در مقام عمل در قانون پديد مى آمد و نيز به شرايط پس از امام خمينى، كمتر توجه مى شد؛ ولى متأسفانه در بازنگرى قانون اساسى در سال 1368 به جاى توجه به رفع اين اشكال، به تشديد آن اقدام كردند و اختيارات وسيع ترى را براى رهبرى قائل شدند و لفظ «مطلقه» را هم در اصل 57 گنجاندند. (8)
لازم به ذكر است در تدوين قانون اساسى در سال 1358، جمعى از نمايندگان مجلس خبرگان از جمله اينجانب و مرحوم شهيد آيتالله دكتر بهشتى نسبت به گنجانده شدن اصل ولايت فقيه در متن قانون اساسى اصرار داشتيم؛ و اين اصرار از مبانى فكرى و استنباط ما از كتاب و سنّت نشأت مى گرفت كه در جاى خود به تفصيل بيان شده است. اين كه از بعضى شنيده مىشود اين نظر توسط مرحوم شهيد دكتر آيت به ما القا شده و مرحوم آيت هم تحت تأثير دكتر بقايى بوده و دكتر بقايى هم مثلاً فلان و بهمان بوده است و خلاصه مى خواهند مسأله را به نحوى به خارج مرتبط سازند، صحيح نيست؛ زيرا -هرچند مرحوم آيت از مدافعان اصل ولايت فقيه در مجلس خبرگان بود، اما- مسأله ولايت فقيه چيزى نبوده كه پس از انقلاب به ذهن من رسيده باشد؛ بلكه از سالها پيش از پيروزى انقلاب اين مسأله در حوزه هاى علميه مطرح بود و مرحوم آيت الله بروجردى آن را در بحث نماز جمعه مطرح كردند و آيت الله خمينى نيز در نجف در ضمن دوازده درس آن را بيان كرده و آن درسها در ايران در سطح وسيع منتشر شد؛ و بعد از آن نيز من نسبت به آن تأكيد داشتم و حتى در برخى از صحبت ها به آن اشاره، يا تصريح مى كردم، و در جزوه «مجموعه دو پيام» نيز كه در آن زمان در انتقاد به طرح پيش نويس قانون اساسى نوشته بودم آن را مطرح كرده ام. اين جزوه مربوط به قبل از تشكيل مجلس خبرگان بلكه قبل از برگزارى انتخابات آن است، كه متن كامل آن در جلد دوّم كتاب خاطرات آمده است. (9) در آن زمان نه مجلس خبرگانى تشكيل و نه تركيب آن مشخص شده بود تا عضوى از آنان بخواهد بر من يا مرحوم آيت الله بهشتى تأثيرگذارباشد. (10)
به هر حال نظريه ولايت فقيه از ساليان متمادى پيش از انقلاب در ذهن من بود و تا هنگام تدريس آن در سال 1364 درقم، من نظريه نصب را تقويت مى كردم. اما به هنگام تدريس آن در درس خارجِ خود و در همان زمان قائم مقامى، نظريه نصب و استدلال مرحوم آيت الله بروجردى و ديگران در اين زمينه را به تفصيل مورد نقد قرار دادم و نظريه انتخاب را برگزيدم. توجه داريد كه در نظريه انتخاب (نخب)، شكل حكومت و اختيارات حاكم و مدت زمامدارى او وابسته به ميثاقى است كه مردم با حاكم منعقد مى كنند؛ و مردم با توجه به شرايط و مصالح جامعه، در تضييق يا توسعه اختيارات او آزادند، و همان گونه كه مىتوانند اختيارات و مسؤوليتهاى او را محدود يا تفكيك كنند، اين حق را نيز دارند كه درصورت صلاحديد خود، حاكميّت او را وسعت بخشند و اختيارات بيشترى را براى او قائل شوند؛ و من در كتاب « دراسات في ولاية الفقيه» ضمن ردّ نظريه نصب و تبيين نظريه انتخاب، شكل متمركز از حكومت را -كه در آن اختيارات وسيعى از سوى مردم به حاكم منتخب اعطا شده است- تقويت و نسبت به آن استدلال كردم. هرچند موقت و مدت داربودن زمامدارى او را نيز تأييد كرده بودم. (دراسات في ولايةالفقيه، ج 1، ص 576)
اما بعدها با عنايت به تجاربى كه حاصل گرديد و عدم موفقيت شكل متمركز در مقام عمل، شكله اى ديگرى ازحكومت اسلامى را پيشنهاد دادم، تا با توجه به پيچيده بودن امر حكومت و نياز به تخصص هاى مختلف، در اين زمان نظريه ولايت فقيه قابليت اجرايى بيشترى داشته باشد؛ و همه اين اَشكال با نظريه انتخاب كه در كتاب «دراسات فيولايةالفقيه» ارائه كرده بودم هم خوانى و هماهنگى دارد و ارائه آنها از سوى اينجانب، نه صرفاً به عنوان يك كارشناس دينى، بلكه از سوى كسى بوده است كه تجربه ساليان متمادى را با خود به همراه داشته و در متن وقايع و تحولات سياسى قرار داشته است، و حفظ حقوق اساسى مردم را در اين مدلها تضمين شده تر مى داند؛ و از اين رو از همه كارشناسان محترم خواسته ام تا چنانچه ساختار مناسبترى در نظريه حكومت دينى پیشنهاد دارند از ارائه آن دريغ نورزند و حداقل در محيط هاى علمى مطرح كنند تا در فرصت مناسب مورد ارزيابى و مراجعه قرار گيرد.
بنابراين گرچه در اوايل انقلاب و هنگام تدوين قانون اساسى به نظريه نصب تمايل داشته ام، اما بازگشت از اين نظريه و ارائه نظريه انتخاب - كه زيربناى نظريات بعدى من بوده - در زمان قائم مقامى اينجانب بوده است؛ و از طرف ديگر نظريه انتخاب نظريه اى كاملاً منعطف و قابل تطبيق با شكل هاى مختلفى از حكومت دينى است؛ و اساساً مطابق اين نظريه، شكل حكومت و امور غير منصوصه به عقلا و كارشناسان هر زمان واگذار شده است؛ و چنان كه قبلاً نيز گفته ام هدف اصلى از ولايت فقيه در جامعه اى كه مردم آن به پياده شدن احكام اسلامى رضايت داده اند، همان اسلامى بودن قوانين كشور و روند كلى آن است، كه اين هدف با هر شكل و مدلى از حكومت كه تأمين شود، كفايت مى كند.
ج - و اما در مورد شورايى بودن رهبرى كه در جلد اوّل كتاب «دراسات في ولايةالفقيه» مورد نقد قرار داده ام،(11) اكنون نيز كه بحمدالله والمنّة از قدرت دور هستم همين ديدگاه را دارم و معتقدم بايد به جاى شورايى بودن رهبرى، مدت و اختيارات آن را تفكيك و محدود ساخت و در مقابل، به حقوق مردم و نظارت آنان بر حاكمان و آزادى هاى سياسى واحزاب مردمى و مطبوعات و رسانههاى آزاد اهميت بيشترى داده شود.
امروزه نيز عقلاى عالم - به جز در شرايط ويژه و انتقالى- به جاى واگذارى امورى كه متوقف بر وحدت تصميم گيرى است به چند نفر به صورت شورايى، به تفكيك و تقسيم مسؤوليتها و محدوديت اختيارات و نظارت عام و خاص برآنها روى مى آورند.
«پى نوشت ها»
1- متن تقريظ معظّ مله بر كتاب شهيد جاويد، به شرح زير است:«پى نوشت ها»
بسم اللّه الرحمن الرحيم و به نستعين
كتابى كه در موضوع قيام مقدس حضرت سيدالشهداء سلام اللّه عليه به قلم جناب مستطاب حجةالاسلام آقاى آقاشيخ نعمت الله صالحى نجفآبادى دامت افاضاته نگاشته شده يكى از باارزشترين تأليفات عصر حاضر است. من آن را با دقت خواندم و چنين يافتم كه علاوه بر اطلاعات عميق تاريخى، فوائد مهمه زير را دربر دارد:
1- اعتراضاتى كه بر قيام امام عليه السلام شده به بهترين وجه پاسخ داده شده است.
2- اشتباهات بعضى از مستشرقين كه در افكار غربزدگان اثر گذاشته روشن و مبيّن گشته است.
3- قيام آن حضرت به طرز بى سابقهاى با موازين عقلى و اجتماعى تطبيق شده به طورى كه بسيارى از اشكالاتى كه در ذهن مردم هست خودبه خود حل مى شود.
4- مؤلف در اين بررسى دقيق تاريخى، روش كاملاً جديدى را انتخاب كرده و با استفاده از اسلوب علمى خالص و تتبّع وسيع، راه تجزيه وتحليل صحيح را در اين گونه مسائل نشان داده است.
موفقيت مؤلف محترم را در راه خدمت به اسلام و مسلمين از خداوند متعال خواستارم.
والسلام على جميع اخوان نا المسلمين و رحمة الله و بركاته.
15 صفر 1390 - حسينعلى منتظرى نجف آبادى»
2 - آيت الله صالحى نجف آبادى در كتاب خود تحت عنوان: «توطئه شاه بر ضدّ امام خمينى» به جمع آورى بخشى از اسناد ساواك در اين زمينه اقدام كرده است. اين كتاب اخيراً با نام: «توطئه شاه بر ضدّ آيت االله خمينى و آيت الله منتظرى» آماده چاپ گرديد ولى بنابه دلايلى به چاپ نرسيد.
3 - سوره اسراء (17)، آيه 26 .
4 - بحارالأنوار، ج 48 ، ص 144 ، تاريخ الإمام موسى بن جعفرعليهما السلام، باب 6 (باب مناظراته عليه السلام )، حديث 20 .
5 - ر.ك: دراسات في ولاية الفقيه و فقه الدولة الإسلامية، ج 1 ، ص 526 525511 504 496 460 445 426 408 406 405 399 33 - 81 و ...؛ و نيز: ديدگاهها، ج 1 ، ص 34 33 و ... .
6- ر.ك: دراسات في ولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلامية، ج 1 ، ص 397 تا 529 .
7 - از جمله اختيارات وسيعى كه در اصول پيش نويس قانون اساسى براى رئيس جمهور در نظر گرفته شده بود و زمينه را براى قانونى ساختن حاكميت يك فرد و ناديده گرفتن حقوق مردم فراهم مى ساخت، مى توان به اصول زير اشاره كرد:
اصل 89 : هرگاه بين قوه مجريه و مجلس شوراى ملّى اختلاف نظر به وجود آيد و توافق ممكن نگردد، رئيس جمهور مى تواند از راه همه پرسى، انحلال مجلس شورا را به تصويب ملت برساند و در صورت انحلال بايد بلافاصله انتخابات جديد مجلس اعلام و ترتيبى داده شود كه مجلس جديد حداكثر طى شش هفته از تاريخ انحلال، كار خود را آغاز كند. رئيس جمهور در هر دوره رياست جمهورى فقط يك بار مى تواند از اين حق استفاده كند.
اصل 95 : اعلان جنگ و متاركه آن و پيمان صلح پس از تصويب مجلس شوراى ملّى با رئيس جمهور است؛ مگر در موارد فورى واضطرارى كه رئيس جمهور با مشورت هيأت وزيران تصميم مى گيرد.( اين استثناء، قدرت تصميم رئيس جمهور را تا حدّ زيادى بالامى برد)
اصل 127 : قوه قضائيه مستقل، و رئيس جمهور ضامن استقلال آن است. شوراى عالى قضايى در حدود اصل 139 اين قانون، لوازم ومقتضيات اين استقلال را فراهم مىآورد و در حفظ آن با رئيس جمهور همكارى مىكند.
اصل 140 : حكم انتصاب رئيس ديوان عالى كشور (كه طبق اصل 139 رياست شوراى عالى قضايى و در حقيقت رياست قوه قضائيه را برعهده داشته است) و رؤساى شعب و مستشاران و دادستان كل كشور به امضاى رئيس جمهور صادر مىشود؛ و ساير احكام به امضاى وزيردادگسترى مى رسد.
اين وسعت اختيارات، علاوه بر موارد ديگرى است همچون: اعلام عفو عمومى پس از تصويب مجلس، و اعمال تخفيف مجازات محكومان (بدون تصويب مجلس) بر اساس اصل 90 ، ارجاع مصوبات مجلس در مهلت توشيح به مجلس در صورتى كه رئيس جمهور آن مصوبات را بر خلاف قانون اساسى يا اصول مسلّم شرع تشخيص دهد ) البته در صورت اصرار مجلس، وى موظف به توشيح است ولى مى تواند به شوراى نگهبان اعلام كند( براساس اصل 84 ، فرماندهى كل نيروهاى نظامى و نصب رئيس ستاد مشترك ارتش )به عنوان بالاترين مقام نظامى پس از رئيس جمهور( به پيشنهاد هيأت وزيران و تصويب رئيس جمهور، بر اساس اصل 93 .
بديهى است زمينه به وجود آمدن استبداد در فردى كه علاوه بر دارابودن بالاترين مقام كشور و رياست قوه مجريه، حق درخواست انحلال مجلس، اعلان جنگ و متاركه آن در موارد ضرورى، امضاى حكم بالاترين مقام قضايى كشور و دادستان كل كشور و رؤساى شعب ومستشاران ديوان عالى )ساير احكام در قوه قضائيه نيز به امضاى وزير دادگسترى كه زير نظر اوست صادر مىشود( را داراست و در عين حال ضامن استقلال قوه قضائيه است )!( امرى طبيعى است.
ممكن است گفته شود: ابزارهاى نظارت بر رئيس جمهور و قوه مجريه نيز توسط مجلس در اين پيش نويس، پيش بينى شده بودند؛ اما تجربه به اثبات رسانده است كه اعطاى قدرت مطلق به يك نفر آثار زيانبارى را به همراه دارد، و آن قدرت برتر مى تواند با استفاده ازابزارهاى به ظاهر قانونى، نظارت ناظران را خنثى و بى اثر گرداند. چنان كه در قانون اساسى فعلى نيز مجلس خبرگان رهبرى متشكل ازنمايندگان منتخب مردم پيش بينى شده كه وظيفه نظارت بر رهبرى و حتى عزل او را بر عهده دارند؛ اما همگان شاهد چگونگى اعمال اين نظارت مى باشيم و نظاره گر هستيم كه چگونه اين ناظر قانونى از راههاى به ظاهر قانونى به مجلسى بى اثر بلكه مؤيد و پيرو و متملّق رهبرى تبديل شده است.
8 - در اصل 57 قانون اساسى پيش از بازنگرى آمده است:
« قواى حاكم در جمهورى اسلامى ايران عبارتند از: قوه مقننه، مجريه و قوه قضائيه كه زير نظر ولايت امر امت برطبق اصول آينده اينقانون اعمال مىگردند. اين قوا مستقل از يكديگرند و ارتباط ميان آنها به وسيله رئيس جمهور برقرار مىگردد.»
اين اصل پس از بازنگرى اينگونه تغيير كرد:
«قواى حاكم در جمهورى اسلامى ايران عبارتند از: قوه مقننه، قوه مجريه و قوه قضائيه كه زير نظر ولايت مطلقه امر و امامت امت بر طبق اصول آينده اين قانون اعمال مىگردند؛ اين قوا مستقل از يكديگرند.»
همچنين در اصل 110 پس از بازنگرى، وظايف و اختيارات بيشترى براى رهبرى قرار داده شد كه موارد اضافه شده عبارتند از: تعيين سياستهاى كلى نظام جمهورى اسلامى ايران پس از مشورت با مجمع تشخيص مصلحت نظام، نظارت بر حسن اجراى سياست هاى كلى نظام، فرمان همه پرسى، نصب و عزل و قبول استعفاى رئيس سازمان صداوسيما، حل اختلاف و تنظيم روابط قواى سه گانه، و حل معضلات نظام كه از طرق عادى قابل حل نيست از طريق مجمع تشخيص مصلحت نظام. همچنين قيد: « به پيشنهاد شوراى عالى دفاع » دراعلان جنگ و صلح و بسيج نيروها حذف گرديد و « تعيين فرماندهان عالى نيروهاى سه گانه به پيشنهاد شوراى عالى دفاع» به « نصب وعزل و قبول استعفاى فرماندهان عالى نيروهاى نظامى و انتظامى» تغيير يافت. اين درحالى است كه در نظر و عمل، حاكميّت بر اين اعتقاد بوده است كه وظايف و اختيارات ذكر شده در اصل 110 از باب مثال بوده و اختصاص به آنها ندارد!.
9 - ر.ك: بخشى از خاطرات، ج 2 ، ص 889 - 903 ؛ گفتنى است پيام نخست در تاريخ 27 رجب 1399 قمرى (1358/4/1 شمسى( و پيام دوّم در تاريخ 14 شعبان 1358/4/18) 1399) صادر گرديده است.
10 - انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسى در تاريخ 1358/5/12 برگزار شد و اين مجلس در 1358/5/28 آغاز به كار كرد.
11 - ر.ك: دراسات فى ولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلامية، ج 1 ، ص 414 .
منبع: سایت رسمی مرحوم آیت الله منتظری
بازخوانی قیام عاشورا با نیم نگاهی به جنبش سبز
هدی صابر
امام حسین خودش متن بود،الان مایه هست، خمیر هست، ژن هست، متن نیست.
سخنرانی شهید هدی صابر در دهه ی اول محرم ( یکشنبه 29 آذر) 1388 مقارن با روز درگذشت آیت الله منتظری
[...][1] آقای منتظری انسان ویژهای بود. این که انسان نشانهی خدا باشد، نه از عبا هست و نه از عمامه و طبقه و «حجتالاسلام» و «آیتالله» و «ثقهاسلام» خطاب شدن. هر فردی با هر جنسیت و رنگ و سایز و قد و اندازه و هر سطح از دانشی، اگر بر اساس فطرتش عمل کند، میتواند یکی از نشانههای «او» و آیهای از مجموعه آیاتی باشد که در هستی منتشر شده است. ویژگی ایشان هم این بود که با دو نظام درافتاد. درافتادن با نظام اول در شرایطی بود که بخش مهمی از نیروهای صاحب فکر و اندیشه ضد ظلم بودند و درافتاده بودند. شاید در افتادن در آن شرایط خیلی نمایایی نداشته باشد؛ با توجه به اینکه درافتادن ایشان هم در دهههای چهل و پنجاه بود که نسل نو هم درافتاد و برای درافتادنش، همهی بضاعت و سرمایهاش را در طَبَق گذاشت؛ طبق هم، طَبَق سرخی بود. اما درافتادن پس از انقلاب، به خصوص دههی شسصت که شرایط خیلی ویژهای بود، نیروهای روشنفکری ـ آنهایی که در ایران ماندند ـ هم خیلی جوهر عرض اندام نداشتند، [متفاوت بود]. فقط یک صدا و یک پرچم بلند شد علیه شکنجه، علیه اعدام، علیه اعدام زن حامله و اتفاقاتی که در دههی شصت و سه روز ویژهی شهریور و مهر شصت و هفت رخ داد. [آیتالله منتظری] بر اساس فطرتش عمل کرد و پایمردی عقیدتی داشت. امکاناتش را از دست داد. در دوران بیامکانی هم باز مواضع تاریخی و ثبتشدنی گرفت و الان هم که از عرصه خارج شده، خلاء یک موجود یا عنصر لجستیک، کاملا حس میشود. بعضی از انسانها هستند که خودشان مقدِم [اقدامکننده] هستند. بعضی، هم مقدِمند و هم پشتیبان حرکتها هستند. ایشان دو وجهی بود؛ جاهایی خودش مقدم بود و جاهایی هم پشتیبان بود. این پشتیبانی از دهههای چهل و پنجاه بود ـ از جنبش مسلحانه و نیروهای مبارز ـ تا بعد از انقلاب ـ از نیروهای تکافتاده و دورافتاده.
بحثی که امروز دوستمان عنوانش را مطرح کردند، فکر میکنم بشود قدری در عنوان دست کاری کرد. عنوان هست: «عاشورا با نگاهی به تحولات اخیر». بحث امروز را اگر بتوانم درست ارائه کنم و با زبان الکن، درست جا بیاندازم، این است که مسیر، مسیری بوده که قبل از امام حسین بوده، پس از امام حسین هم جاریست و بعد از این هم جاری خواهد بود و خیلی هم ربطی به مذهبی یا غیرمذهبی بودن افراد ندارد ـ انشاءالله آخر بحث، سعی میکنیم این گزاره را باز کنیم که هر کس در این جهان، خبری داشته باشد، از آموزشهای اولیهای که خدا به آدم اول، داد، بهره گرفته باشد، بر خمیرمایههایش عمل کند، خبرش را منتشر کند و مسیر اصلاح را پیش برود، همین مسیری را پیش میرود که امام حسین پیش رفته است.
دعایی که خوانده شد،[2] شاید بهتر باشد که ما در نوع خوانش دعا تجدیدنظر کنیم؛ به این مفهوم که یا بخشی از گزارههای آن را انتخاب کنیم و بخوانیم و دیدگاههای خود را روی گزاره بدهیم. یا این که با ترجمه بخوانیم. من تصور میکنم که دوران اینکه صرفا عربیخوانی صورت بگیرد و بر گزارهها تمرکز و تدقیق نشود و محورها و فرازها باز نشود، شاید خیلی اثربخش نباشد.
کاش میشد که به هنگام دعا، لب ز میان بر میخاست
بی میانجیگری لب، تو فقط بودی و من
کاش بی واژه و مطلب، تو فقط بودی و من
کاش بیواسطه هر شب تو فقط بودی و من
بی میانجیگری لب، تو فقط بودی و من
کاش بی واژه و مطلب، تو فقط بودی و من
کاش بیواسطه هر شب تو فقط بودی و من
اگر این تعبیر را بپذیریم که دعا یک خوانش متقابل و باز کردن یک باب دیالوگ با او است، امام حسین در روز عرفه این کار را کرد. باب گفتوگو را با او باز کرد و محدودیتهای خود را مطرح کرد؛ دعا، یک وجهش ادعا و طرح خواستهی خودش بود و یک وجهش هم دعوت او به پروژهای که آغاز کرده بود.
توضیحات من، توضیحاتی نیست که به عنوان اکسیری تلقی شود که به مس بزنیم، طلا شود. دوستان لطف داشتند دعوت کردند و ما هم، همارز و همقوارهی خودتان هستیم. نکاتی که به ذهن من در این بحث میرسد که خدمتتان میگویم و انشاءالله در آخر هم بتوانیم بحث را به روز پل بزنیم؛ ضمن این که اتفاقاتی هم که از هماینک، از شش ماه گذشته در جامعهی ما جلوهگر شده و برتراویده و جریان آغازیده، ادامهی همین مسیری است که از قبل از حسین بوده و به حسین رسیده و اکنون به نسل شما.
***
***
به نام خدا. به نام عهد، به نام مهر، به نام حسین و به نام انسان عامل تغییر، بحث کوتاهمان را شروع میکنیم. چند بیتی است که طرح مطلب با خدا و در حقیقت طرح یک پرسش استراتژیک است؛
روزها فکر من این است و هر شب، سخنم
از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود؟
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
تا چه بودست مراد وی از این ساختنم...
روزها فکر من این است و هر شب، سخنم
از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود؟
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
تا چه بودست مراد وی از این ساختنم...
انسان که به این جهان آمد و چشم گشود، از ابتدا - که این خاص ما هم نیست، خواست انسانهای دوران پسامدرن و پیشرفته و مرتبط با تکنولوژی پیشرفته و امروزی نیست ـ از نظر من، هر ورودیای که به این جهان صورت گرفته، عنصر وارده این پرسش استراتژیک را داشته که «من برای چه آمدهام و بناست در این جهان و در این چرخه، چه کاری را انجام بدهم و فرجام و عاقبت چه خواهد شد؟». میشود با توجه به مجموعهی مستنداتی که هم در تلقی ما و هم در هستی و تاریخ و هر متن خواندنی وجود دارد، این را عنوان کرد که ورود انسان، ورود یک عامل تغییر به مدار هستی است. پیش از انسان، موجوداتی که بودند و فعال هم بودند در هستی و در کتاب آخر، به نام ملائک و فرشتگان از آنها یاد شده، این طور که صاحبان عمق و مغزیابان از جمله آقای طالقانی عنوان کردهاند، آن نیروها، نیروهای طبیعی هستی بودند. نیرهای طبیعی هستی که ملائک تلقی شدند، این طور که ما از کتاب آخر درک میکنیم وظایف اصلیشان این است که عامل تثبیت و عامل تحکیم و حفاظت از وضع موجود باشند و اهل تمکین هم بودند. اما این انسانی که آمد، عنصر جدیدی که بعد از نیروهای طبیعی یا ملائک به جهان پای گذاردند، موجودی بود «دگرگونه». عناصری که این موجود نو را تشکیل داده بودند یک ژن و خمیرمایهی او بود؛ فطرتش بود؛ آموزش اول و آموزش دوم و آموزش جاری بود که «او» در هنگام ورود، در هنگام هبوط و پس از هبوط، به موجود نوپدید عرضه کرد؛ توان طراحی و بناگذاریاش و نهایتا تحول نو به نوی او. پاسخی که از آن شعر که میشود گفت همیشه پس پیشانی انسان بوده این که «من برای چه آمده ام و آمدنم برای چه بود؟ برای چه او مرا به این جهان وارد کرد و من بناست در این چرخه چه سلسله وظایفی را به عهده داشته باشم؟»، تصور میکنم که در یک «مشی مشترک» است. این تصور با توجه به مجموعهی مستندات وجود دارد که مشی خدا و مجموعه انسانهای صاحب خبر و مشی همهی انسانهایی که به انسانهای صاحب خبر و پیام میپیوندند، «مشی اصلاح» است. اصلاح فصل مشترک مشی خدا، مشی مجموعه صاحبخبران شاخص که میتوانیم انبیاء تلقیشان کنیم و مشی کسانی که در حوزهی وحی نیستند اما صاحب خبرند و مجموعه کسانی که به صاحبخبران و پیام او میپیوندند. این طور قابل استنباط است که این مشی مورد موافقت اصولی خدا، صاحبخبران درشتاندام، صاحبخبران عادی و مجموعه کسانی است که به آنها میگروند. اگر بخواهیم حکمت پیام را درآوریم، به نظر میرسد که کارکرد پیامهایی که دوره به دوره ساطع شده، این بوده که انسان را در زمانی که از فطرتش فاصله گرفته است و مجموعهی انسانها با توجه به فاصله گرفتن از فطرت و از خط تعادل، بُعدی پیدا کردند و نسبتشان با خط تعادل، بعید شده، خدا استارت مجدد اصلاح مسیر را زده است.
آیهی 88 در سورهی هود،[3] بر این گزاره، تاکید ویژه میکند. این گزاره از زبان شعیب بیان میشود. شعیب چند ویژگی داشته؛ انسان معقول، آرام و متینی بوده؛ به سیر تحول پرمرارت و ضمنا آرام و نه انفجاری، اعتقاد داشته و مصلح اول دوران خود بوده است. مهم این است که تاثیرگذاری جدی روحی و روانی و آموزشی و حتی تربیت مبارزاتی روی موسی داشته است. ویژگیهای موسی برخلاف شعیب، این بوده که آشفتهسر بوده، آرامش نداشته و دنبال تحقق تحولات به طور مکانیکی و زود و سریع بوده. دورانی که موسی با شعیب ـ هشت تا ده سال ـ زندگی کرده، شعیب توانسته با عقلانیت و آرامش و متانت و اصلاحطلبیاش بر موسی تاثیر ویژه داشته باشد و موسی را به نوعی برای پذیرش وحی در صحرای سینا آماده کند. این نشانهای را که خدا از قول شعیب در 88 هود، بیان میکند؛ «إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْاصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ»، من اراده و خواستهای غیر از اصلاح ندارم و در حد توانم بر سر این خواستهام، مبارزه میکنم، مسیر پیش میبرم و راه باز میکنم. این مشی اصلاح، مشی شعیبنامی است که مصلح، متین، آرام بوده و به پیشبرد تحولگرایانهی آرام تاریخ، اعتقاد داشته است. آن چه که از ادبیات کتاب آخر درک میکنیم، مشی خدا هم همین است. شعیب، پیامآور او بوده، اما مستقل از این، خدا از قول شعیب، جوهر تحول که اصلاح، اراده بر اصلاح و پایان دادن به انحراف در هر دوره هست را مطرح میکند. خود خدا در آیات اولیهای که محمد را برای تعریف یک پروژه و پیشبرد پروژهی آخر که مبتنی بر وحی بوده، بر میخیزاند و میانگیزاند، در مدثر، تصریح میکند که «ای که خود در جامه پیچیدهای، برخیز و خلق، بر حذر دار». دوران نویی را خدا به محمد بشارت میدهد که قبلا به موسی بشارت داده بود؛ زمانی که در صحرای سینا به او گفت که نعلین از پا درآور و زمانی که به نوح گفت؛ کشتی را بساز و زوجهایی را که با تو منسجم هستند، سوار کن و برو. «کشتی ساختن»، «نعلین از پا در آوردن»، «جامه و ملحفه از دور سر و از رو برکشیدن» همه نشانهی این است که دورانی آغاز شده: « برخیز و خلق، بر حذر دار؛ ای که خود در جامه پیچیدهای».
35 اعراف[4] هم خطاب عام خدا بر مردمان است؛ خطاب عام بر فرزندان آدم که «پذیرای پیامی شوید که دوره به دوره و نوبه به نوبه برای تحول دوران از سوی رسولانی همچون خود برای شما نازل و ساطع میشود».
56 اعراف،[5] آیهی کلیدیای است. خدا خطاب به مجموعه کسانی که در دوران پس از اصلاح، خط فساد پیش میبرند و دستاوردهای اصلاح از دوران قبل را سعی میکنند که لگدکوب کنند، تصریح میکند: «در زمین، پس از اصلاح، فساد، برپا نکنید؛ لا تفسدوا فی الارض، بعد اصلاحها».
از این مجموعه آیات درمی آید که هم مشی خدا مشی اصلاحی است؛ هم مشی مجموعه انسانهای سترگی که صاحب خبر اصلی از خدا بودهاند.
خطبهی 62 از نهج البلاغه، فرازی است که حضرت علی با توجه دریافتهای ویژهاش از آن دوران که در جریان وحی بوده و رکاب به رکاب پیغمبر هم سعی میکرده در پیشبرد پروژه مشارکت داشته باشد، گزارهای دارد، نشان دهندهی اینکه او هم درک کرده که مشی خدا و مشی محمد، مشی اصلاح بوده: «به تحقیق، خداوند، محمد را فرستاد در شرایطی که مردمیان را از راه و روشی که پیش گرفته بودند، بیم میداد و محمد، امین بود بر آن چه که بر او نازل شد. و در این حال شما ای مردمان عرب، پیرو بدترین کیش بودید و در بدترین سرزمین زیست میکردید. در زمینهای سنگلاخ و میان مارهای پرزهری که از آوازها نمیرمیدند- حتی امکان اصلاح مارها هم نبوده-، اقامت داشتید. آب لجن سیاه مینوشیدید. غذای خشن میخوردید و خون یکدیگر میریختید و پیوند خویش از نزدیکان میبریدید. - پیوند از نزدیکان بریدن، خون یکدیگر ریختن، غذای خشن جویدن، آب لجن سیاه نوشیدن و... با ادبیات امروز یعنی از اصل، دور افتاده بودید- پیام آمد توسط محمد امین. امین بود در انتقال امانتدارانهی پیام که اصلاحی در وضعیت شما به وجود بیاورد».
تا این جای بحث را اگر بخواهیم جمع کنیم، فصل مشترک خدا و انبیاء، اصلاح بوده است. ذیل انبیاء که خدا در آیهی 116 هود[6] از آنها به عنوان «انسانهای صاحب خرد ناهی»، نام میبرد؛ انسانهایی که صاحب خردی هستند، دانشی دارند، درک و دریافتی دارند از عصر خود و از عصر ماقبلشان و ناهی هم هستند؛ از مسیر ضد اصلاح نهی میکنند، به اعتقاد خدا و با تجربهی خودمان، مجموعهی انسانهایی را دیده و لمس کردیم که مثل خود خدا و انبیاء صاحب خبر، ویژه انسانهایی بودند که با ادبیات خدا، انسانهای صاحب خرد، مغزیاب، ناهی و مصلح بودند.
شش ـ هفت سوره در قرآن هست که حکمت و فلسفهی تاریخ را بیان میکنند؛ مثل سورهی اعراف، هود، طه، شعراء و مومنون که وقتی در این سورهها غور و عمق میکنیم، درمییابیم که در دورانهایی که انسان از فطرت و تعادلی که بنا بوده داشته باشد، خارج میشود و فاصله میگیرد، حال یا کم فروشی میکند یا انحراف جنسی دارد یا ویژگیهای استثمارگرانه را با خود حمل میکند، بدعهد است، بشر را تحقیر میکند، بشر را مثل فرعون، تضعیف و هم تحقیر میکند، خونریز است، به سنن ارتجاعی پدر پایبند است و پیش میبرد، حاضر به شنیدن پیام نو نیست و نهایتا مثل فرعون ارتفاع میگیرد. رسولی میآید. با خود، پیامی حمل میکند. پیام، منتشر میشود و عدهای به آن میگروند.
تجربهی خدا و انبیاء را که کنار بگذاریم، بشر هم سیر خاص خود را در کنار انبیاء داشته است؛ به این مفهوم که بشر هم حتی امروز هر وقت که حس میکند جامعهاش دچار تبعیضی شده که یا نژادی بوده یا جنسی یا اقتصادی، حقطلبی پیشه میکند در برابر استثمار و بهره کشی اقتصادی و... مسیر اصلاح را پیش میگیرد. ژن بشر به گونهای است که ضدستم و ضدظلم و ضدتحقیر است. اتفاقاتی هم که در شش ماه گذشته در کشور ما رخ داد، عمدتا علیهی تحقیر و استبداد ویژهای بود که برملا شده بود. این طور میتوانیم تا این جا نتیجه بگیریم که فصل مشترک خدا، برگزیدگان، ویژهانسانها و مجموعه انسانهایی که پذیرایان پیام و گروندگان بودند، اصلاح و مبارزه با سیر انحرافی است که به هر طریق، پیش آمده است. عناصر چنین مسیری را این طور میشود تحلیل کرد که یکی فطرت است؛ یکی آموزش اولیهای بوده که خدا به بشر داده؛ یکی خبر و یکی هم مایه است. بخواهیم این موارد را با ادبیات امروز، دربتنیم و تحلیل کنیم، مجموعه انسانهایی که خمیرهشان را باور داشتند، صاحب خبری بودند و مایهگذاری کردند ـ حال چه انبیاء باشند، چه ذیل انبیاء، چه مذهبی، چه غیرمذهبی، چه زن و چه مرد ـ اگر این سه عنصر را حمل کنند ـ خمیره، خبر و مایه ـ عامل تغییر و اصلاح بودهاند. «مایه» خیلی مهم است. صحبت آقای منتظری شد، وجه ممیزهی او با باقی آخوندها مایهگذاری او بود؛ یعنی حس کرد که مسیری در دههی شسصت با فاصلهی دو سه سال از انقلابی که روی مخمل سرخ و خون دهههای چهل و پنجاه سامان پیدا کرده بود، انحرافی پیدا شده، همان جا با انحراف برخورد کرد. انسان مایهگذار انسانی است که تلقی و ظرفیت خود را پساندز نمیکند. تلقی و ظرفیت مثل برق است، قابل پسانداز نیست. دوست، اشاره کرد، توصیههایی به آقای منتظری میشد که «مقداری در خود بریز و بیمحابا برخورد نکن، بگذار این سرفصل بگذرد و در سرفصل بعد که خودت زمام را به دست میگیری، بتوانی در پیشبرد بهتر شرایط، موثر واقع شوی». اما به هر حال، تفاوت او با مجموعهی همعصران و همعرضان و همطولانش این بود که اهل مایهگذاری بود و مایهای که گذاشت باعث شد پیامش بنشیند. این مایه در تحول تاریخ، بسیار بسیار مهم است. مایهگذاری، فقط، خواست انسانها نیست. خدا در سرفصلی که میخواست آدم اول را به عنوان سرسلسلهی آدمیان به جهان بیاورد، به رغم همهی بینیازیش، مایهگذاری کرد. مایهگذاری خدا از دو جهت، قابل بررسی است؛ یکی اینکه خبری که به برترین موجودات آن دوره داد ـ که کسانی بودند که به قول آقای طالقانی نیروهای طبیعی بودند، وظیفه داشتند جهان موجود را تثبیت و تحکیم کنند و اهل تمکین هم بودند ـ زمانی که خدا خبر داد که من میخواهم پدیدهی جدیدی را به جهان عرضه کنم و اسم آن انسان است، آنها سریع واکنش نشان دادند. مایهگذاری خدا، اینجا قابل ترجمان است. هر کدام از ما اگر مجموعهای تحت اختیار داشته باشیم، دوست نداریم مجموعهی تحت اختیارمان باورش، زخمی و انسجامش مخدوش شود یا ترک بردارد؛ کریستالی که خودمان بر یک نقطهی مرکزی سوار کردیم، فرو بریزد. اما خدا مایه گذاشت و از این انسجام آن دوران گذشت؛ به این مفهوم که وقتی مطرح کرد که انسان میخواهد بیاید، انسجام آن نیروها به هم ریخت. بر سر موجود جدید و توانایی خدا در رهبری موجود جدید و سر آفرینش، تشکیک کردند و اتفاق مهمی که افتاد، مایهگذاری خدا برای انسان، بیشتر عیان شد. ابلیس بر سر عدم تمکین خود ایستاد. میتوان گفت ابلیس کادر اصلی خدا بود. خودش هم توضیح میدهد وقتی علیه آفرینش انسان در برابر خدا، موضع میگیرد، میگوید «من ژن ویژهای دارم. از آتش مرا آفریدی- که هم نماد لهیب است هم روشنایی و دینامیسم است- همزمان لهیب و روشنایی داشتم و نیروی ویژهی تو بودم. موجود ویژهی تو چه برتری بر من دارد؟ از گل خشک است». اینجا میخواهم این را عنوان کنم که هم انسجام نیروهای موجود به خطر افتاد و هم خدا یکی از کادرهای اصلی خود را «از دست داد» ـ شاید این واژهی درستی نباشد که به کار میبرم که «خدا از دست داد»، اما یک نیرو از نیروهای خدا حذف شد به رغم همهی بی نیازی خدا. مایهگذاری سوم هم این بود که خدا موجودی را آفرید که مثل گذشتهها و نیروهای موجود، همهچیزپذیر و اهل تمکیمن نبود. اهل شورش بود. بخشی از انسانهایی که خدا آنها را به جهان میآورد، نافی خود خدا هستند، در وجود مبنایی او شک میکنند و وجود او را نمیپذیرند. خدا هم بسیار بسیار مایهگذاری کرد و هم بسیار بسیار لوطیمنشانه برخورد کرد. انسجام نیروهای تحت امرش مخدوش شد و میدانست که مخدوش میشود؛ یک کادر اصلی خود را از دست داد؛ و نیرویی را به جهان وارد کرد که بخشی از این نیرو علیه او شورشیاند. ما در تجربهی انسانی خود ندیده و شاید نبینیم که انسانی مجموعهی تحت مدیریت خود را به خطر بیاندازد، کادرهای اصلی خود را ازدست بدهد و نیروهایی را جذب و جلب کند که علیهی خودش در یک دورانی یا به طور مستمر، تلاش خواهند کرد. بنابراین، خدا برای این نقطهی تحولی که انسان به این جهان آمد، مایهگذاری ویژه کرد. تصور من ـ این قدر که به عنوان یک موجود زیر متوسط درک میکنم ـ این است که مهمترین اتفاق، مفصل یا سرفصلی که دراین هستی از ابتدا ـ از زمانی که ذرات بنیادین به هم پیوند خوردند و هستی را سامان دادند و شاکله بخشیدند و کریستال سوار کردند ـ تا امروز، پا گذاردن انسان به هستی است.
حال خود انسان هم مثل خدا در سرفصلهای تحولی باید مایه بگذارد. اگر مجموعه فرزندان صاحب کیفیتی در جلوی ما رژه میروند محصول مایه گذاشتن یک مادر است. اگر قطعهی موسیقیای میشنویم که تاثیرگذار است، محصول مایهگذاری یک پیانیست است و ... این زنجیره را ادامه بدهیم به مربی، معلم و مجموعه کسانی میرسیم که در تحول، تغییر و مسیر اصلاح، گام برداشتهاند و گام برمیدارند. مسیر این تغییر و اصلاح وضع موجود از «تجهیز» میگذرد. تجهیز به یک باور، به خبر، به متن، به عهد، به عشق، به مصرف ـ که جلوتر توضیح میدهیم ـ و عمل به امکان. یعنی مجموعه انسانهایی که ایدهی خدا را برآورده کردند ـ ایدهی خدا این بود که انسانی به این جهان بیاید که عامل تغییر باشد ـ که دور به دور که انسان یا مجموعههای انسانی با فطرتشان و تعادل برخاسته از فطرت، فاصله میگیرند، بالانسر جهان باشند. بالانسر هستی خود خداست و بالانسر اتفاقات روی زمین، هم انسان و هم خداست؛ پروژه مشترک پیش میرود. هم انبیاء نقش بالانسری را ایفا کردند؛ هم انسانهای سترگی که در کادر وحی به آنها از سوی خدا الهام نمیشده و هم مجموعه کسانی که به آنها پیوستهاند، نقش بالانسر را ایفا کردهاند؛ مثل نقش بالانسری که خدا در کل هستی ایفا میکند. اگر انسان یا مجموعههای انسانی بخواهند نقش بالانسر و تعادلبخش و نزدیککنندهی انسان به فطرت و به تعادل اولیه و موعود را ایفا کنند، باید مقدمتا به این پروسه باور داشته باشند، صاحب خبر باشند و خود را صاحب خبر بدانند، به یک متنی پایبند باشند ـ «متن» هم «او» هست هم «هستی» و هم خود «انسان» که در ادبیات خدا هم هست: «علیکم انفسکم» یعنی به درون خود فرو بروید. خودتان هم متنی هستید، نشانهای هستید و خودتان هم صفحهای هستید برای تحلیل. این جانمایه را مولوی درک کرده: «خویش را تاویل کن نهاخبار را». تاویل به مفهوم این است که به مرکز متن، به صدر و اول متن رجوع شود. مولوی همسو با درک خدا از بشر که خدا اعتقاد دارد انسان، خودش یک متن است، عنوان میکند «خویش را تاویل کن نهاخبار را»، یعنی دنبال این نباش که متنهای مکتوب خبری بیرون از خودت را تاویل کنی و به اول بازگردانی. خودت را تاویل کن. خودت هم متنی هستی. حال انسانهایی که به این پروسه و پروژه باور دارند و صاحبخبر هستند و خودشان را صاحبخبر میدانند و متن تلقی میکنند و از متون بیرون خودشان هم استفاده میبرند، صاحب عهد هم هستند، مهری هم دارند و اهل مصرف وجود خودشان هستند و به امکان هم عمل میکنند، مجموعه انسانهایی هستند که همپای خدا در تحول دوران و در ایفای نقش بالانسری و در تعادل و بازگشت به فطرت و تاویل کردن مجموعههای انسانی موثر واقعند.
اینجا انسانهایی از نوع امام حسین، دو ویژگی اصلی را از میان این عناصر تجهیز ـ یعنی باور، خبر، متن، عهد، عشق، مصرف و عمل به امکان ـ واجد هستند. یکیشان عهد هستند. در دعایی که خوانده شد [زیارت عاشورا] و در زیارت وارث، امام حسین، وارث آدم تلقی میشود. خدا به آدم نقدی دارد که در آیهی 115 سورهی طه به آدم وارد میکند ـ ضمن اینکه آدم را در عمل نسبت به فرشتگان و ملائک به عنوان موجودات دورانهای پیشین، برتر تلقی میکند، از آن موجودات، میخواهد که به آدم اول سجده کنند و مسجودش شوند ـ اما این آیه، آیهی قشنگی است؛ «وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلىَ ءَادَمَ مِن قَبْلُ فَنَسىَِ وَ لَمْ نجَِدْ لَهُ عَزْمًا»؛ ما در آدم، عزم استواری نیافتیم. با او عهدی بستیم، اما آدم فراموش کرد و در پایبندی به این عهد، سستعنصر بود. اما جلوتر که میآییم امام حسین را تحلیل کنیم، یکی از عناصر اصلی وجود امام حسین همین «عهد» بود. اینکه عنوان میشود حسین، وارث آدم است؛ وارث مجموعه عناصری از آدم است که داشت و خودش هم به میراث آدم، «عهد» را اضافه کرد. این جای فکر بسیار دارد که در زنجیرههای جوامع انسانی و مجتمعها که نگاه میکنیم، برخی از جمله روشنفکران زمان خودمان، وارث کامل و کلاسیکاند. آنچه که از گذشتگان گرفتهاند، به عنوان میراث تلقی میکنند، خیلی فرآوری نمیکنند و چیزی به آن نمیافزایند. اما حسین با این که وارث آدم بود، دو عنصر هم به عناصری که خدا به آدم داده بود، اضفه کرد که یکی «عهد» و دیگری «عمل به امکان» است.
سورهی هود، سورهی عجیبی است. خود «هود» را زمانی که تلفظ میکنید، جریان هوایی غلیظی از ته حلق، بیرون میآید و اگر جلوی دهان ما کاغذ یا دستمالی باشد، طبیعتا از این جریان طبیعی هوا تکان میخورد. هود مثل همین هود آشپزخانه است که فشار و بخار را میگیرد و هودگونه و با یک «هو» بیرون میبرد. زمان که به کنه و عمق سورهی هود گوش دهید، احساس میکنی جریان ورودی کیفی از آگاهی رهاییبخش از طرف خدا بناست که به ما منتقل شود. در آیهی 93 هود، شعیب باز لب به زبان میگشاید.[7] شعیب قبلا در آیهی 88 فلسفهی پرچم برافرازی خود را عنوان کرد که «من ارادهای غیر از اصلاح ندارم». «مَا اسْتَطَعْت»؛ وجود من عامل استطاعت و توانایی پیشبرد پروژهی من است. ولی اینجا حرف جدیتری میزند. به بخشی از قومش که پیامناپذیر هستند و نمیخواهند به چرخهی تحولی دورهی جدید بپیوندند، حرفی کیفی میزند. «ای قوم ـ بخشی که به پیام دورانی جدید نمیگروید ـ براساس امکانات خودتان عمل کنید و من هم بر اساس امکانات خودم عمل میکنم». اینکه در دورانهایی بخشی از روشنفکران عنوان میکنند که امکان عمل وجود ندارد، شعیب ناقض و نافی این است. از آن جایی که انسان خود یک متن است و مورد آموزش اول قرار گرفته و صاحب خبر است، تحت سیاهترین و بدترین شرایط و در سختترین دورانها و تنگناها، خودش، امکان خودش هست. شعیب اینجا از مجرای آیهی 93 هود ما را آگاه میکند که ما هم میتوانیم بر اساس امکانات خودمان عمل کنیم.
از ابتدای تاریخ اینروند وجود داشته و همهی انبیاء روی این سرفصل آمدهاند و غیر انبیاء هم روی این سرفصل آمدهاند؛ مجموعه انسانهایی که خدا با عنوان «صاحبان خرد» و «درککنندگان خرد صاحبپیام» از آنها نام میبرد، همان مسیر را در حد توان و ابعاد و سایز خودشان پیش بردند. حال این سیر تاریخ آرامآرام به سال 61 هجری و به حسین رسیده است. حسین در ادامهی سلسلهی پیشینیان خودش ـ که زیارت وارث هم بر این تصریح میکند که تو هم وارث آدم، هم نوح، هم ابراهیم، هم موسی، هم عیسی، هم محمد هستی ـ وارث کل بشر هست. حسین موجود ویژهای نیست. در ادامهی سلسلهی پیشینیان خودش، باور داشته که برای چه به این جهان آمده، صاحب خبری بوده، بنا بوده که سیر اصلاحی را طی کند، بر امکانات خود عمل کند و بر سر عهد هم بایستد. خود حسین هم همین ویژگیها را دارد؛ اهل اصلاح است. در وصیتنامهی کوتاهش تصریح میکند که «من نه بیدادگرم، نه خودمحورم، نه سانترالیستم (اگر با ادبیات امروز صحبت کنیم) و نه برای قدرت آمدم؛ آمدهام که مسیری را که محمد، آغاز کرد و مسیری بود که به فطرت نزدیک بود و انسان را به تعادل میرساند و مسیر مشایعتکنندگان یعنی «شیعه» را ادامه دهم؛ در شیعه هم غالی هست؛ اهل غلو که خودش را مقدس میکند. شیعه به معنای ساده یعنی کسی که علی را پس از پیامبر، مشایعت کردند. نه علی برایشان مقدس بود، نه سمپاتیزان علی بودند. نه ابواب جمعی علی بودند؛ به هیچوجه این طور نبود؛ علی را در ادامهی راه محمد مشایعت میکردند. امام حسین در وصیتش توضیح میدهد من برای اصلاح این مسیر آمدهام؛ مسیری که محمد آغاز کرد،علی ادامه داد و عدهای هم با علی مشایعت کردند. وصیت او هم وصیت اصلاحی است. خط و مشی، «مشی اصلاحی» است. این جای کار حسین هم به فصل مشترک خدا، انبیاء، صاحبخبران بیرون از کادر وحی و انبیاء میپیوندد؛ خود حسین هم به این موافقت اصولی که اصلاح و تغییر است، میپیوندد. این فرد که در این مقطع از تاریخ پیوسته است، خودش، اصلاحگر است، صاحب خبر است، باایمانی حداکثری آمده، استراتژی دارد، امکاناتش حداقلی است، عشق انگیزاننده و پیشبرنده را با خود حمل میکند، منشی دارد، متنی دارد، روشی دارد، اهل کار توضیحی هست و بنبستشکن است.
اینجا باید کمی روی «متن» بایستیم. اگر که بخواهیم همانطور که دوست گفتند، بحث تاریخی را به امروز پل بزنیم، امروز هم حرکتی ایجاد شده که باید ببینیم «متن» دارد یا نه؟ امام حسین وقتی که آمد، متن داشت؛ به این مفهوم که خودش متن بود. به این مفهوم که باور داشت در کنار متن خدا، متن هستی، متن تاریخ و متن کتاب آخر، خودش هم یک متن است و خودش برای خودش کسی است. در صحنه و در ساعات آخر که اتفاقاتی میافتد - در صحنهای که شیعه هزار و اندی سال، آن را سرمایه کرده و سرمایهی آخر هم به حاج سعید حدادیان رسیده که هم سرکوب میکند و هم مرثیه میخواند و رسیده به حاج منصور ارضی- حرکات امام حسین بسیار سمبلیک است. یکی از این حرکات، معرفی خودش است که خودش را توضیح میدهد. اگر کسی باور نداشته باشد خودش متن است، خود را برای دیگران نمیخواند. خوانش او هم خوانش محیرالعقولی نیست؛ خود را توضیح میدهد؛ اندیشه، سلسله، مقصد و استراتژیاش را. در صحنهی آخر، «معرفی خود» میکند. معرفی خود معطوف بر این است که من هم برای خودم متنی هستم، در حد خودم. یک متن، خودش بوده، یک متن، کتاب آخر بوده که بدان باور داشته، یک متن وصیتنامهاش بوده است- که بخشی از وصیتنامه مکتوب و بخشی غیرمکتوب است که بخش غیرمکتوب قشنگتر از مکتوب است: «خطّ الموت علی ولد آدم»؛ خیلی ساده میگوید «همچنان که گردنبند، سینهبند، بر سینهی نوعروس واجب آمد، مرگ هم بر انسان و بر اولاد انسان واجب آمد». من هم کار محیرالعقولی نمیکنم. در سرفصل آخر مانند نوعروس، سینهبند به گردن خودم بستهام و شاخص من این است که با این سینهبند میخواهم از جریان خارج شوم و خط اصلاح را تثبیت کنم. امام حسین با خود، متنهای متعددی میآورد و متن آخرش هم غیر از خودش، وصیت نامهی مکتوبش، وصیتنامهی محمولش – انسان یا مکتوبی دارد یا محمولی که محمولها الزاما همیشه ثبت و ضبط شدنی نیستند- و متن آخرش هم همین دعای «عرفه» است؛ «عرفه» یعنی آن چیزی که معروف است؛ عامل شناخت است.
توصیهی ما به دوستان این است که در روزهای بعد اگر تجمعی داشتید، عرفه را وسط بگذارید و بخشی از فرازهای آن را که معطوف به شناخت خدا و معطوف به تعریف رابطهی انسان و خدا و معطوف به اینکه انسان تا چه حد میتواند از خدا بخواهد و خدا تا چه حد میتواند به انسان منتقل کند، اگر این را چند نفر از بچهها بخوانند، این بخشها عینیتر میشود. در دعای عرفه امام حسین خیلی خیلی راحت [سخن میگوید]. دعایی هم نیست که از پیش نوشته شده باشد و بالاخره اگر انسان فرصتی برای نوشتن داشته باشد، فکر پیشینی دارد و موقع نوشتن هم باز فکر میکند. بعد از نوشتن هم باز متن را میخواند و ویراستاری میکند. مثل اتوکشی که با اتوی بخار تمام چروکهای لباس را صاف و مرتب میکند، فرصت پالایشهای متعدد دارد. اما او که فیالبداهه متنی را به عنوان محمول، عرضه میکند، دیگر این فکرها را نکرده و این سیرها را طی نکرده. دعای عرفه هم بیشتر محمول است، مکتوب نیست. بعدا آن را نوشتهاند و تبدیل به مکتوب شده است. دعای عرفه دعای خیلی خیلی راحتی است. در آن استراتژی امام حسین مطرح است. امام حسین وضعیت و مدار خود را مطرح میکند. جایگاه خدا را هم تعیین میکند و در آخر، بیانش این است که من در طول زندگیام هر تقاضا و خواستهای داشتم و هر منویی مقابل تو گذاشتم، تو بیتکلف پذیرفتی و انتظار من هم این است که از این به بعد هم در لحظهی آخر هم بپذیری. این متن خیلی کیفی است. تصور من این است که یکی از شاخصهای محک زدن و آیندهدار یا آیندهنادار تلقی کردن یک جریان یا یک فرد، این است که متنی دارد یا نه؟ آیا خودش را متن تلقی میکند یا نه؟ خودش را کسی میداند؟ ادعای بودن و خبردار بودن دارد یا نه؟ این بسیار مهم است و مبناست. دوم این که «او» را هم متن تلقی میکند؟ خدا را هم متن تلقی میکند؟ از متن هستی و تاریخ و کتاب هم برمیگیرد؟ و نهایتا این که آیا خودش هم متنی دارد یا نه؟ «متن خود» خیلی مهم است. یعنی متنی که متعلق به آن حرکت و آن فرد پیش برنده است.
زمانی که مرحوم دکتر مصدق در میانهی دههی بیست، ظاهر شد، علاوه بر این که از متن تاریخ به عنوان متن تجربی استفاده کرد، خودش هم متنهایی را آورد. متن خودش، تئوری جبههی ملی بود. متن خودش، موازنهی منفی بود. متن خودش، اقتصاد بدون نفت بود. متن خودش، پروژهی مشارکتی پیش برد نهضت ملی بود. از مصدق، چند متن به جای ماند. خودش هم صاحب متن بود و خودش را متن تلقی میکرد. گاندی هم به همین ترتیب و همهی انسانهایی که در دوران ما منجر به سلسله اتفاقات تحولی شدند، صاحب متن بودند و خود را هم متن تلقی میکردند.
می شود گفت، دعای عرفه، شناخت نهایی و غایی و ورژن آخر شناخت امام حسین از خدا است. حنیفنژاد در صفحهی 11 شناختی که تدوین شده بود، جملهای دارد که خیلی کیفی است؛ جملهای که در سختترین شرایط و تیزترین سهکنجها، انسان را از آن سهکنج، خارج میکند: «شناسایی خدا، باید به گونهای باشد که حل بعضی معضلات بدون اتکاء ویژه به آن میسر نباشد». این جمله را عینا از عرفه درک میکنیم. در دعای عرفه امام حسین سطح خود را میگوید، مدار خود را مطرح میکند، و حد خود را میشناسد و میگوید که من در حد توان خودم در پیش برد این پروژهی اصلاحی، خودم را مصرف میکنم و از وجودم بهرهبرداری میکنم، اما دیگر بخشی از آن در اختیار من نیست. آن بخشی را که من نمیتوانم پیش ببرم، تو پیش ببر.
پس تا این جای کار، امام حسین، یک باور دارد؛ خبر دارد و خبرش هم این است که زاویهی انحراف منفرجهای از پروژهی محمد و علی و مشایعتکنندگانش رقم خورده؛ من آمدهام آن زاویهی انحراف را سر جای اولش ببرم. اصلاح را صورت بدهم. پیرو خبر، متنی داشته. خودش هم متن بوده. متنی هم میآورد. اما جز اینها، مایه را هم میگذارد. آن مایهای که خدا در سرفصل خلقت آدم گذاشت، انسانها هم در فصلهای تحولی تاریخ، آن مایه را مصرف کردهاند، امام حسین هم آن مایه را مصرف میکند. مایهای که امام حسین میگذارد – نه به عنوان اینکه ما یک فرد مذهبی یا شیعه هستیم؛ نه ـ مایهای است که دوز آن دوز کیفیای است؛ این مایه به همه رسیده است. در تاریخ صدسالهی خودمان – عقبتر از آن را من علم ندارم و فاکت هم کم است- همهی عناصر تحولی، این مایه را از امام حسین، برگرفتند؛ ستارخان زمانی که از تبریز میخواهد حرکت کند به سمت تهران – ستارخانی که آدمی عامی است، روشنفکر و کلاسیک و صاحب طبقات دانش آکادمیک نیست- ، عنوان میکند که ما میخواهیم برویم تهران را از دست ضدمشروطهها خلاص کنیم و مشی من، مشی امام حسین است و ما میخواهیم عاشورایی برخورد کنیم. علی موسیو هم وقتی فدائیان تبریز را گرد میآورد، وقتی برای آنها سخنرانی میکند که راهی تهرانشان کند. خودش هم پیشاپیش آنها حرکت میکند، عنوان میکند که ما از مشی امام حسین، تاسی میکنیم. کوچکخان هم وقتی که میخواهد یکی از عملیاتهای اصلی خود را سامان دهد، انبوه جمعیت را که جمع میکند، تصریح میکند که من با تاسی از عاشورا و امام حسین است که به این گزینه رسیدم. شاید در منظر اول، این به ذهن متبادر شود که در همهی اینها عنصر نظامی بوده و اسلحه دست گرفتند. نه؛ مصدق گزارهای کیفی دارد؛ در بحبوحهی ملی شدن نفت، جملهای را عنوان میکند؛ «آن جا که پای اعتقاد و منافع ملی پیش آید، نه زنی را میشناسم نه فرزندی و تاسی میکنم به مشی حسین بنعلی در عاشورا». این خیلی مهم است؛ یعنی ستارخان و حنیف نژاد و علی موسیو و کوچکخان که سلاح در دست داشتند و از طرفی مصدق که مشی مسالمتآمیز داشته و جلوتر که میآییم بازرگان هم که اصلا اهل خشونت نبوده، تحلیلها همه تحلیل عاشورایی است. یعنی این [حرکت امام حسین] مایهای در تاریخ دوانده که به همه میرسد.
این مایه هم صرفا خاص امام حسین نیست. مجموعه انسانهایی که پرچمداران تحول بودند، آنها هم کسانی بودند که تضاد مرگ و زندگی را حل کرده بودند. چه گوارا جملهای دارد که «مرگ یک امکان منطقی است؛ من به سراغش نمیروم، اما هر جا که مرگ، غافلگیرمان کند، گو خوش آمد». صمد بهرنگی هم که مذهبی نیست و گرایشهای چپ هم ممکن است داشته باشد، اینچنین مضامینی دارد. اینکه این مایهگذاری در صدر جهاز مجموعه انسانهایی است که سیر اصلاح و تغییر را پیش بردند.
به امروز که برسیم در دعایی که خوانده شد، یک واژهی مرکب بود با عنوان «امام منصور» یعنی جلوداری که مشی او، مشی پیروز بود. بله؛ در عاشورای کذا، از یک طرف، سی و دو نفر، سواره بودند و چهل نفر، پیاده و در مجموع، هفتاد و دو نفر و در طرف مقابل ذکر میشود از شش هزار تا بیست هزار نفر بودند. مسجل بوده که شکست، به لحاظ نظامی رقم میخورد. اما مشی، مشی پیروز است. کمااینکه مصدق هم که علیه او کودتا شد، مشی او مشی پیروز است. حنیفنژاد هم با اینکه جریانش مورد اصابت قرار گرفت، مشی او پیروز است. کوچکخان هم با این که سر یخزدهی او را پیش رضاخان آوردند، مشی او پیروز است. چهگوارا هم که با آن وضعیت از جهان رفت، مشی او، مشی پیروز است. این است که مشی امام حسین پیروز است و «امام مصنور» آمده است.
در دعایی که دوستمان ابتدای جلسه قرائت کرد، دعای فرد خاصی نیست. دعای انسانها است. سلام انسانهاست به حسین. سلامی که او را وارث آدم میدانند، خون خدا و ثارالله میدانند و قشنگتر از همه این است که «از من به همهی شما درود و سلام خدا باد، جاودانه تا آن دم که زندهام و روزان و شبان پابرجاست». سلام به حسین و مشایعتکنندگان و همراهان او، سلامی پایدار و بیزمان است.
اگر بخواهیم به امروز برسیم، تصورم این است که امروز چند نقیصه دارد. حرکتی راه افتاده که در شش ماه گذشته بخش مهمی از جامعهی ایران تحتتاثیر خود قرار داده است. با توجه به اینکه وقت هم محدود هست، اگر هر روزی با توجه به این که نقدی وجود دارد و پرسشهایی هم وجود دارد و من خودم هم تمایل دارم که این نقد صورت بگیرد و پرسشها را هم تا حدی که در توانم است پاسخ دهم، هر روز دیگری که دوستان خواستند ، من میتوانم خدمتشان باشم. اما بحث را بخواهیم جمع کنیم، حرکتی که با آن مواجهیم حرکتی است که خیلی متن ندارد؛ یعنی متن مرجعی که همه روی آن توافق داشته باشند. مصدق چند متن آورد. همه روی آن متنها را توافق داشتند و او ایران را با آن متنها بسیج کرد. برنامهی دولتش برنامهی دو بندی بود؛ «اصلاح قانون انتخابات» و «ملی کردن سراسری صنعت نفت در ایران». روی آن برنامهی دو بندی که به عنوان یک متن مکتوب به دوران، عرضه شد، همهی ایرانخواهان تفاهم داشتند. روی «موازنهی منفی» مصدق که محصول تراوش خودش بود و قبل از خودش هم قائممقام، این ایده را مطرح کرده بود، همهی ایرانخواهان، تفاهم داشتند. روی «تشکیل جبههی ملی ایران» به عنوان یک تئوری دورانی همه تفاهم داشتند. کمااینکه در جبههی ملی، کشتیگیر، کبابی، بزاز، قهوهچی، رانندهی کامیون، حسین فاطمی روشنفکر، احمد مسعود صاحب «مرد امروز»، آقای اللهیار صالح و آقای صدیقی استاد دانشگاه، همه به وحدت رسیدند. متن دوران متنی است که همه بتوانند حول آن به تفاهم و توافق برسند. امروز ما این متن را نداریم؛ متنی که بار عقیدتی آن مورد پذیرش همگانی باشد که در جنبش حاضر هستند و بار ملی آن باز مورد پذیرش همگانی باشد که حاظر هستند. خطری که این حرکت جدید را تهدید میکند، خطر نداشتن متن است. متنی وسط نیست. متنی به عنوان متن مرجع و قابل رجوع که بشود روی آن تاویل کرد و همه به آن متن مرجع، آدرس بدهند، وجود ندارد. من تصور میکنم که مایهگذاریهایی صورت گرفته، خونهایی که از نسل شما در این دوران ریخته شد، ادامهی خونهای دههی چهل و پنجاه و انقلاب و جنگ و امام حسین و... است. روح قابل حلول دوزی که امام حسین در آن مایه پخشاند و پاشاند به همهی تاریخ، در این حرکت هم وجود دارد و دیده میشود، اما متن مرجعی که همه بتوانند آن را خوانش کنند، همه بتوانند روی آن به توافق و تفاهم برسند و همه بدانند که با رجوع به این متن مرجع، مثلاً «سیزده آبان به خیابان بیاییم چه معنا دارد؟»، «عاشورا، تاسوعا به خیابان بیاییم چه معنا دارد» و «بیست و دو بهمن کجای کار است؟». من تصور میکنم که اگر حرکت جدید بخواهد در ادامهی حرکت همهی صاحبخبران قبلی ـ از صمد بهرنگی تا مائو تا همین بچههای جدیدی که به کار دعوت میکنند، همه برند [قرار بگیرند، به متن مرجع نیازمند است]. اما، حرکتهای قبلی چه در ایران و چه بیرون از دیوارهای ملی ما، سرمایههای داشتند که با قاعده و قانون تحول تاریخ همخوانی داشت. باور اصلاحی داشتهاند، دنبال تغییر وضع موجود بودهاند، خبر داشتند، مجهز بودند، مایهگذاری کردند، «متن» هم داشتند. تصور میشود، پاشنهی آشیل این حرکت جدید، بیمتنی است و اگر هم روزی این حرکت مورد هجوم جدیتری از تهاجمهایی که در این در شش ماه اخیر، صورت گرفته، قرار بگیرد و به نقطهی عدم تعادل خودش برسد، ناشی از بیمتنی است.
از کل حرکت امام حسین میشود، مایهگذاری، صاحبخبری و صاحبمتنی را به عنوان تجربه به دوران جدید منتقل کرد. همهی انسانهایی که در بحث عنوان شد، خمیره دارند، خبر دارند و مایه دارند، قدر مسلم، تاریخ را متحول میکنند. الان مایه هست، خمیر هست، ژن هست، متن نیست. اگر متن بیاید و پیوند جدی برقرار کند با عناصری که وجود دارد، میتواند چسب اتفاق و اتحاد مجموعه نیروهایی باشد که به حرکت جدید پیوستهاند یا میپیوندند.
من همین اندازه به عقلم میرسد. اول بحث هم گفتم بحث، بحث ویژهای نیست. یک مقدار، ذهن مرتب شد و نکاتی که در ذهنم بود خدمتتان منتقل کردند. متشکرم از اینکه توجه و تحمل کردید.
--------------------------------------------------------------------------------
منابع و ماخذ :
منابع و ماخذ :
[1]. متاسفانه بخش بسیار کوتاهی از جملات آغازین سخنان معلم شهید به سبب کیفیت نامناسب نوار سخنرانی، قابل پیادهسازی نبود.
[2]. پیش از آغاز سخنرانی معلم شهید، زیارت عاشورا در جمع حاضران قرائت شد که شهید هدی صابر با این مساله برخورد انتقادی و تعالیبخش داشت.
[3]. متن کامل آیه و ترجمهی آن چنین است: «قَالَ يَاقَوْمِ أَ رَءَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلىَ بَيِّنَةٍ مِّن رَّبىِّ وَ رَزَقَنىِ مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا وَ مَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلىَ مَا أَنْهَئكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْاصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ مَا تَوْفِيقِى إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكلَّْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيب» : «گفت: «اى قوم من، بينديشيد، اگر از جانب پروردگارم دليل روشنى داشته باشم، و او از سوى خود روزىِ نيكويى به من داده باشد [آيا باز هم از پرستش او دست بردارم؟] من نمىخواهم در آنچه شما را از آن باز مىدارم با شما مخالفت كنم [و خود مرتكب آن شوم]. من قصدى جز اصلاح [جامعه] تا آنجا كه بتوانم، ندارم، و توفيق من جز به [يارى] خدا نيست. بر او توكّل كردهام و به سوى او بازمىگردم.»
[4]. متن کامل آیه و ترجمهی آن بدین شرح است: «يَابَنىِ ءَادَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكمُْ ءَايَاتىِ فَمَنِ اتَّقَى وَ أَصْلَحَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيهِْمْ وَ لَا هُمْ يحَْزَنُون» : «اى فرزندان آدم، چون پيامبرانى از خودتان براى شما بيايند و آيات مرا بر شما بخوانند، پس هر كس به پرهيزگارى و صلاح گرايد، نه بيمى بر آنان خواهد بود و نه اندوهگين مىشوند».
[5]. متن کامل آیه و ترجمه: «وَ لَا تُفْسِدُواْ فىِ الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا وَ ادْعُوهُ خَوْفًا وَ طَمَعًا إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِين» : «و در زمين پس از اصلاح آن فساد مكنيد، و با بيم و اميد او را بخوانيد كه رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است.»
[6]. این بخش از آیه بدین شرح است: «فَلَوْ لَا كاَنَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُوْلُواْ بَقِيَّةٍ يَنهَْوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فىِ الْأَرْض».
[7]. متن این آیه و ترجمهی آن بدین شرح است: «وَ يَاقَوْمِ اعْمَلُواْ عَلىَ مَكاَنَتِكُمْ إِنىِّ عَامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يخُْزِيهِ وَ مَنْ هُوَ كَاذِبٌ وَ ارْتَقِبُواْ إِنىِّ مَعَكُمْ رَقِيب» : «و اى قوم من، شما بر حسب امكانات خود عمل كنيد، من [نيز] عمل مىكنم. به زودى خواهيد دانست كه عذابِ رسواكننده بر چه كسى فرود مىآيد و دروغگو كيست و انتظار بريد كه من [هم] با شما منتظرم».