«مصلحتاندیشیهای مجلس در برابر دولت»
پس از حدود دو ماه بحث بر سر بودجه سال ۹۰ و در حالی که یک ماه و نیم از آغاز سال میگذرد، مجلس اعلام کرد که بودجه امسال ۴ هزار میلیارد تومان کسری دارد. برای جبران این کسری بودجه، مجلس با "مصلحتاندیشی"، با یکسری از پیشنهادات دولت موافقت کرده است. از جمله اینکه حقوق کارمندان نه آنگونه که قرار بود متناسب با نرخ تورم، بلکه بر اساس ضریب قانونی بالا خواهد رفت.به موجب مصوبه جدید که در حقیقت تغییر مصوبه قبلی مجلس توسط کمیسیون تلفیق است، در سال ۱۳۹۰ حقوق و مزایای کلیه مشمولین قانون مدیریت خدمات کشوری، فقط در قالب افزایش ضریب قانونی با رعایت قانون پنجم توسعه تعیین می شود و نه متناسب با میزان تورم.
به گزارش خبرآنلاین، این در حالی است که تا پیش از این، نمایندگان مجلس در جریان بررسی لایحه بودجه ۹۰، دو بار لزوم افزایش نرخ حقوق کارکنان دولت در تناسب با نرخ تورم را تصویب کرده بودند.
علی لاریجانی در پاسخ به اعتراض احمد توکلی به تغییر مصوبه مجلس گفت: «تذکر شما وارد است اما کمیسیون تلفیق چون نتوانست منابع مالی برای جبران کسری پیدا کند برای علاج آن این تصمیم را گرفته است.»
احمد توکلی نیز در پاسخ گفته است: «این روند نباید در مجلس باب شود حتی اگر تغییر مصوبات مجلس به خاطر مصلحتاندیشی باشد.»
از تولید کم شد تا مردم راضی باشند
اما این تنها "مصلحتاندیشی" بهارستان در برابر دولت نبود. در تعیین سهم یارانهها نیز قانون مصوبه قبلی "دور زده شد" بدین معنا که طبق قانون اولیه هدفمند کردن یارانهها، سهم دولت از یارانهها بایستی ۲۰ درصد، سهم تولید ۳۰ درصد و سهم مردم ۵۰ درصد باشد. اما مطابق مصوبه جدید مجلس برای سال ۹۰، از ۴۲ هزارمیلیارد تومان درآمد ناشی از حذف یارانه، ۳۸ هزار میلیارد تومان سهم مشترک دولت و مردم و تنها ۸ هزار میلیارد تومان سهم تولید در نظر گرفته شده است.
در این مصوبه دو بیقانونی روی داده است: اول اینکه سهم دولت و مردم به تفکیک مشخص نشده و تعیین آن بر عهده دولت گذاشته شده است. دوم اینکه سهم تولید که بنا بود ۳۰ درصد باشد به حدود ۱۹ درصد کاهش یافته است.
این بخش از تصویب بودجه فریاد احمد توکلی را بلند کرد. وی در تذکر خود گفت: «این هرج و مرج در تصویب قانون چیست؟ واقعا با این بودجه اتکای ما به نفت کم میشود؟ اصل قانون هدفمند کردن یارانهها خیلی بهتر از این وصلهپینههای ماست».
دلیل دولت برای این پیشنهاد وعدهای بود که از قبل به مردم داده شده بود: "سهم یارانه خانوارها در سال ۹۰ افزایش مییابد" و ظاهرا برای تحقق این وعده، از سهم تولید کم شده و بر سهم دولت- ملت افزوده شده است.
علی عباسپور نماینده تهران، بهعنوان معترض این بخش از بودجه، پشت تریبون مجلس رفت و گفت: «دولت میگوید چون به مردم اعلام کردهایم که چنین یارانهای را میدهیم باید هرطور هست آن را تامین کنیم. معلوم نیست آقایان این یارانهها را چند ماه قبل از کجا آوردهاند و به مردم پرداخت کردهاند. منابع توسعه ملی را دارند خرج این قانون میکنند و به ازای راضی نگه داشتن مردم یارانه بخش تولید را نمیدهند و قیمت یارانهها را فراتر از سقف قانون افزایش میدهند که این هم فشار دیگری به مردم است.»
«یارانهها حذف نشده تنها نام آن تغییر کرده»
جمشید اسدی استاد اقتصاد در پاریس با تاکید بر گفتههای این نماینده مجلس مبنی بر کم کردن از سهم تولید و راضی نگه داشتن مردم میگوید: «دولت با شرایطی که در پیش گرفته این امکان را از جامعه سلب کرده که قادر باشد خودش تولید کند، مصرف کند و درآمد و ثروت تولید کند. همچنان که ابتکار سیاسی را از جامعه گرفته، ابتکار اقتصادی را هم گرفته است. در این شرایط یک راه باقی میماند که مردم فقیر و گرسنه نشوند و آن این است که دولت بگوید من به شما پول میدهم، لازم نیست ابتکار مستقل داشته باشید و تولید کنید. من به شما پول میدهم شما هم حرفی نزنید و مرید من شوید اما با این تفاوت که امروز دیگر آن پول را هم ندارد که به مردم بدهد و دست کم بخشی از جامعه را مرید خود بکند برای اینکه بتواند به حکومت خودش ادامه دهد.»
این کارشناس اقتصادی میگوید که اصلا به طور حقیقی یارانه از بین نرفته و تنها نامش عوض شده است. او میگوید: «آنچه به طور غیرمستقیم یارانهی دولت به کالاهای اساسی بود، امروز به طور مستقیم به دست مصرفکننده داده میشود. یعنی پولی را که به تولید داده میشد که هزینه پایین آید، امروز به تقاضا داده میشود که دستش بازتر باشد برای خریدن کالاها. به این لحاظ فرقی نکرده و یارانهها از بین نرفتهاند.»
آقای اسدی به آزاد نبودن اقتصاد ایران و اتکای بالای آن بر نفت اشاره میکند و معتقد است در چنین اقتصادی حذف یارانه یعنی از بین رفتن صنعتگران، تولیدگران و کارآفرینان خردهپا که وی آن را یکی از فجایع اقتصادی میداند که در ایران اتفاق افتاده است.
جمشید اسدی ادامه میدهد: «ولی باید منتظر باشید که تولید سقوط بازهم بیشتری کند. و وقتی تولید سقوط بیشتری کرد، پیامدهای نامبارک آن چیست؟ افزایش شدید بیکاری و افزایش شدید قیمتها. سختیهایی که مردم کشور ما تا بهحال به لحاظ اقتصادی کشیدهاند، در برابر آن مشکلاتی که پیش روی دارند هیچ است.»
میترا شجاعی
تحریریه: مهیندخت مصباح
خشونت تقدير انسان نيست
گفتوگوی مسعود نقرهکار با رامين جهانبگلو در باره خشونت، مجله آرش / بخش اوّل
آنهايی که در متون الهی به دنبال دليل و برهان برای قتل و جنايت میگردند چيزی جز قتل و جنايت نخواهند يافت و آنان که در جستوجوی صلح و مدارا هستند میتوانند به مقصود خود برسند. اگر گاتها را کنار گلستان سعدی، قابوسنامه، اخلاق ناصری، مرزباننامه و الانسان الکامل (عزيزالدين نسفی) قرار دهيم شايد بتوانيم نتيجه بگيريم که ايرانيان هم میتوانند قومی خشونتپرهيز باشندپيشگفتار
با رامين جهانبگو از طريق آثارش آشنا شدم, و اين به سال ۱۳۷۳ وخواندن مصاحبه او با داريوش شايگان(ماهنامه فرهنگی و هنری کلک, شماره ۵۳) برمی گردد. متن يکی ازسخنرانی های اش در باره خشونت (در شهروند کانادا) , مصاحبه ها و نوشتارهای اش در باره خشونت و پرهيز از خشونت , و آثاری چون " مدرنيته, دموکراسی و روشنفکران" , "تمدن و تجدد" ( گفتگو با جمشد بهنام ) و " شوپنهاور و نقد کانتی" من را به او نزديک تر کردند. و بدين ترتيب عليرغم اينکه فلسفه برای من حوزه ای جذاب و جلب کننده نبود و نيست, خواننده آثار جهانبگلو شدم , چرا که به دور از کلی گويی های دير فهم اکثرفيلسوفان و اهالی فلسفه ,درآثار جهانبگلو, شفاف و روشن و زود فهم راه تشخيص و درمان دردی از درد های آدميان , و طريقی برای زدايش و کاهش رنج و ادبار انسان ديده ام.
نگاه جهانبگلو به انسان و رنج های اش , و نيز فعاليت های او عليه حکومت خشونت و جهل اسلامی در خارج از کشور در چند سال اخير , در کنار مهربانی , متانت و فروتنی اش , احترام برانگيزند. من شادی ام را از گفت وگوی با او نمی توانم کتمان کنم. و نيز خوشحالم به خواست دوست و رفيقم پرويزقليچ خانی عمل کردم و اين گفت و گو را انجام دادم.
نکته پايانی بر اين پيشگفتار اينکه, تعداد پرسش های طرح شده برای اين گفت و گو ۴۱ پرسش است که انتشارشان نه در حوصله ی مجله آرش, که در خور انتشار جزوه ای مستقل است . علت سکته های موجود ميان سؤال ها ,گزينش سؤال ها از ميان ۴۱ سؤال است.
مسعود نقره کار - دسامبر ۲۰۱۰
****
مسعود نقره کار : در باره خشونت تعاريف و معانی جامع و گسترده ای مطرح شده است,از بيان کلامی تند وزشت, نگاهی عصبی و غضب آلود, واژه ی جنسی (سکسی) و عاشقانه ی نا خوشايند برای مخاطب تا هر نوع اعتصاب و تظاهرات, و تا شکنجه وسربريدن و کشتار و قتل عام خشونت تعريف و معنا شده است , و به انواع گونه گون جسمی , جنسی , روانی , زبانی و.... تقسيم اش کرده اند. علاقه ی آرمانی به جامعه و زندگی ای بدون خشونت,سبب شده روشنفکران به ارائه تعاريف و مفهوم سازی هايی در دايره ی نظرمورد قبول شان رو آورند . می خواهم گفت و گويمان را با اين سؤال آغاز کنم که کدامين تعريف از خشونت را دقيق تر و قابل پذيرش می دانيد؟. و به نظر شما آيا اين شر زاده شده با بشر زاده ی ماهيت و سرشت آدمی ست يا صرفا" امری اکتسابی , يا آميزه ای از هر دو؟
رامين جهانبگلو: بی شک خشونت يکی از نخستين مفاهيم و کنش های اجتماعی است که بشر با آن روبرو بوده است . اولين نمونه های اسطوره ای و داستانی تاريخ بشر مثل " گيلگمش" و نخستين فرامين و احکام دينی , با موضوع و مفهوم " خشونت" در گير بوده اند. داستان هابيل و قابيل معرف نگرش دينی انسان به مساله خشونت است. بنابراين می توان گفت از بدو پيدايش جامعه انسانی , خشونت با بشر همراه بوده است, ولی اکنون پرسشی که پيش می آيد اين است که آيا خشونت امری فطری است يا اجتماعی؟ شايد بهتر باشد برای پاسخ به اين پرسش, مفهوم خشونت(violence) را از مفهوم پرخاشگری(agression) تفکيک کنيم. خشونت بر خلاف پرخاشگری امری طبيعی نيست بلکه اجتماعی است. اگر حيوانات به طور غريزی پرخاشگر هستند و طبيعت حد و مرزی را برای آنان قائل شده است ( مثل کشتن برای بقا يا به دليل ترس) به عکس خشونت امری اجتماعی و غير طبيعی و غير حيوانی است. پس خشونت را می توان آموخت و آن را عقلانی کرد. حيوانات برای اعمال پرخاشگری از نيروی عقلانی استفاده نمی کنند , ولی انسان ها خشونت راعقلانی می کنند و از آن به منزله ابزاری در جهت اعمال قدرت استفاده می کنند.کدام جامعه حيوانی را می توان يافت که خشونت را در قالب اردوگاه های مرگ يا شکنجه اعمال کند؟ پس نتيجه می گيريم که استفاده از کلمه " خشونت" برای اقليم حيوانات نادرست و اشتباه است. خشونت امری اجتماعی و تاريخی است و توسط انسان اعمال می شود. می توان به سه نوع اعمال خشونت اشاره کرد:
نخست، خشونتی که فرد عليه خود اعمال می کند( مثل خودکشی که به قول شوپنهاور از عشق مفرط به زندگی و نه طرد آن می آيد.). دوم , خشونت ميان فردی ( مثل قتل فردی به دست فرد ديگر). و سوم , خشونت سامان يافته که توسط گروه کثيری از اجتماع يا دولتی صورت می گيرد( مثل نسل کشی , جنگ , قتل عام و غيره). ما بيشتر به اين نوع سوم از خشونت توجه داريم .در حاليکه بسياری از مذاهب آسيايی مثل بودايسم , هندويسم,جاينيسم به انواع اول و دوم خشونت پرداخته اند و به دنبال راه حلی برای آن ها بوده اند. برای توضيح و توصيف نوع دوم خشونت، يعنی خشونت ميان فردی با " رنه ژيرار( Girard) نويسنده فرانسوی کتاب "خشونت وامرقدسی" می توان همصدا شد و گفت که دليل خشونت " رقابت متقابل" است که از ابتدا ی جامعه و تمدن انسانی وجود داشته , اين رقابت به دليل خواستی است که دو نفر برای کسب يک چيز دارند. برای مثال هر دو نفر آرزوی قدرت در سر دارند يا هر دو نفر عاشق يک شخص سوم هستند و بنابراين دررقابت با يکديگر قرار می گيرند و اين رقابت می تواند تبديل به خشونت شود. ولی از نظر بنده هر رقابتی الزاما" منجر به خشونت نمی شود. در جهان بودن , در جهان زيستن الزاما"به معنای طرد و نفی ديگری نيست، بلکه نحست به معنای بودن با ديگری و پذيرش دگر بودگی اوست. در اينجا بايد ميان " نزاع"(conflict ) و " سازش"(compromise) تفاوت قائل شد. هر نوع فرايند با ديگری بودن در جهان الزاما" به نزاع نمی انجامد. " سازش" قول مشترکی است که طرفين می دهند تا به خشونت پايان دهند (compromite) اگر تمدن را فرايند همزيستی انسان ها و پيشرفت اخلاقی آن توصيف کنيم , پس می توان نتيجه گرفت که مهار خشونت يکی از الزامات مهم تاريخ بشر است.
م . ن : چه حدتفکيک مفاهيم پرخاشگری و خشونت, آنگونه که شما عنوان کرديد,واقعی ست , و در ارائه تعريف دقيق , و در نتيجه درک و فهم موضوع کمک کننده خواهد بود ؟ اين پرسش را به اين خاطر مطرح می کنم که عصبانيت ( Anger), پرخاشگری (Agreesion) و خشونت ( Violence) هر سه از ويژگی های روانی و رفتاری انسان هستند, با تفکيک انجام شده در واقع بخشی از ويژگی های روانی و رفتاری انسان از واقعيت وجودی اش حذف می شود, بخشی که به احتمال در حوزه ی غريزه و رفتار حيوانی انسان قابل تبيين و توضيح خواهد بود؟.
نکته ديگر اينکه ,خشونت را شما کنش اجتماعی ای که فقط انسان, آنهم آگاهانه و از روی عقل و فکر انجام می دهد, تعريف کرديد, در واقع تعريفی بيش تر جامعه شناسانه و با برداشتی خاص از مفهوم عقل, آيا غير از خشونتی که در تقسيم بندی سه گانه شما نوع سوم است ( جنگ , نسل کشی , قتل عام و..), چنين برداشت و معنايی را می توان به همه ی انواع خشونت ها , حتی در محدوده ای که شما عنوان کرديد , تعميم داد؟ , برای نمونه در بروزخودکشی و قتل عنصر روانی ( ذهنی) ايفای نقش نمی کنند؟ آيا به نظر شما همه ی آنچه فرويديسم و مکاتب و ديدگاه های همجوارش درباره غريزه خشونت در انسان مطرح کرده اند بيهوده و باطل اند؟
ر. ج: همانطور که گفتم بايد ميان محتوای غريزی پرخاشگری( agression). و محتوای اجتماعی - تاريخی خشونت تفاوت قائل شد . انسان ها به طور بيولوژيکی و طبيعی خشن نيستند , زيرا اعمال خشونت و انواع آن را در جوامع تاريخی خود می آموزند ولی پرخاشگری و عصبانيت هر دو از ويژگی های روانی و روحی انسان هستند. فرويد معتقد بود که غريزه نابود کردن در ارتباط با غريزه مرگ (Thanatos) است و هرچه غريزه مرگ قوی تر باشد فرد بيشتر با دنيای برون از خود پرخاشگراست. کوندراد لورنز (Lorenz) معتقد است که پرخاشگری اکتسابی نيست بلکه غريزه ای است که انسان ها و حيوانات در آن مشترکند. اکنون می توان گفت که عصبانيت شکلی غريزی از پرخاشگری است. ولی اينکه چگونه بيان می شود و چگونه کنترل می شود اکتسابی و اجتماعی است. همه جوامع بشری به يک نوع عصبانی نمی شوند و همه در خيابان ها ی شهرها ی شان با زنجير به جان هم نمی افتند. هم چنين فرهنگ ها برای مقابله با عصبانيت و پرخاشگری راههای مختلف مبارزه را پيشه می کنند. بنابراين من فکر می کنم که اگر خشونت اجتماعی – تاريخی نبود و فرا گرفته نمی شد , ما نمی توانستيم در باره عدم خشونت و مبارزه با خشونت صحبت کنيم . آنچه که فرا گرفته می شود , می تواند تغيير کند.
در واقع خشونت تقدير اجتناب نا پذير بشريت نيست, بلکه نيروی شری است که بشر کوشيده در تاريخ بر آن چيره شود . جالب است که گوردون چايلد( eChild) در تحقيقات خود در باره جوامع زراعی اوليه ( دوران نوسنگی) نشان داده که به دليل وجود ساختارهای مادر سالارانه خشونت به مراتب کمتر بوده است.
م.ن : خشونت رابرخی و در مقاطعی از تاريخ و زندگی آدميان محرک تحول فردی و اجتماعی پنداشته اند, و بسيارانی نيز پديده ای که انسان را به حضيض حيوانيت و دور ماندن آدمی از ويژگی های انسانی کشانده است, می دانند. آيا چنين دو گانگی ای واقعی و قابل پذيرش است ؟چگونه می توان تنها وجهی که هنوز نماد پاره ی حيوانی ی انسان( البته به تعبير بخش بزرگی از روانکاوان و روانشناسان) معرفی شده است را از ذهن و روان , و زندگی اجتماعی انسان زدود؟
ر.ج: همانطور که در پاسخ سؤال يک گفتم , خشونت امری اجتماعی ست که با شکل گيری تمدن انسانی شکل سياسی و فرهنگی خود را يافته است. حيوانات نه قربانی می کنند و نه قتل های زنجيره ای انجام می دهند . توحش حيوانات از نوع طبيعی است , توحش انسان عقلانی و فکر شده است. آشويتس(Auschwitz) و گولاک gCoula نتيجه عقلانيت انسان است. اين ها نتيجه جنون عقل است که متافيزيک را تبديل به سلاحی خون آشام می کند . حيوانات ايمان ندارند و برای ايمان هم قتل نمی کنند, حيوانات ناسيوناليسم ندارند و به نام خاک و پرچم و غيره حيوانات ديگر را راهی اردو گاه های مرگ نمی کنند. بنابراين آنچه که شما " پاره حيوانی انسان" می ناميد در حقيقت چيزی نيست جز جنون انسان. به قول " کورتليوس کاستورياديس.(Castoriadis) انسان حيوان ديوانه ای است که جنون او عقل را بوجود آورده است". زندگی اجتماعی انسان و خشونت اجتماعی و سياسی او بر مبنای اين جنون قرار گرفته است, تنها راه مبارزه با اين جنون خود آگاهی بشر است که خشونت يرهيزی نيز بخش مهمی از آن را تشکيل می دهد.
م.ن: علل پيدايی و يا چرايی اين نوع " جنون" که شما آن را مبنای زندگی اجتماعی انسان وخشونت های اجتماعی و سياسی انسان قرار داديد, چيست, و چگونه ماهيتی دارد؟ زمينه ی انسانی ( فردی, روانی و....) يا عوامل اجتماعی و فرهنگی که سبب پيدايی اين جنون می شوند , کدامند؟
ر.ج: يکی از استادان من به نام " کورتليوس کاستورياديس" که در سال ۱۹۹۷ در فرانسه فوت شد , می گفت : " انسان حيوان ديوانه ای است که جنون او عقل را بوجود آورده است". انسان با نيروی عقل خود از طبيعت فاصله گرفت و به جامعه انسانی شکلی تمدنی داد, ولی اين عقل و خردی که خود ابزار و حربه ای برای نقد و سنجش و تفکيک بود در دوران مدرن تبديل به حربه ای برای مالک و سرور شدن و چيرگی بر دستگاه حيات شد و تمدن عقلانی مدرن خود را به عنوان نجات دهنده بشريت معرفی کرد. چنين شد که عقل رهايی بخش خود تبديل به عقل سلطه گرا شد. به اين گونه جنون عقل ديگری عقل نقاد شد, عقلی که خود منتقد خشونت است تبديل به منشا ء خشونت و سامان دهنده آن می شودو از درون فرايند عقل گرايی مدرن ايدئولوژی های تام گرا مدرن زاده می شوند. اکنون پرسش اين است آيا عقل مدرن خود خشونت زاست يا اينکه به ما قدرت مبارزه با خشونت را می دهد؟
به نظر من عقلی که از نظر فلسفی فروتن است و به قول فيلسوف آلمانی کانت حدود شناخت خود و جهان را می داند و با مساله و پرسش اخلاق و زيبايی در گير است , عقلی است که قابليت نقد خود را هم دارد و دست به خشونت نمی زند, به عکس عقلی که در قالب يک ذهن شناسنده و فعال در جست و جوی تماميت است و هر آنچه که عقلانی است را از آن خود و شناخت خود می داند قابليت تبديل به خشونت را دارد. خشونت نتيجه تقليل فرديت تفاوتی است که ازنظر وجودی غير قابل تقليل است,عقلی که دچار جنون سلطه گرايی است می خواهد تفاوت ميان " من" و " ديگری " را نابود کند , به همين جهت عقل محوری مدرن با نژاد محوری و قوم محوری و ايدئولوژی محوری همراه بوده است, در چنين ديدگاهی " ديگری همواره تبديل به "همانندی" می شود. عقل وقتی درگير خشونت می شود , چهره ای جز چهره خود نمی بيند و هر گونه بازنمايی از ديگری به فراموشی سپرده می شود.
م.ن : استنباط من اين است که تاکيد شما بيشتر به سويه و جنبه ی اجتماعی خشونت به عنوان يک پديده ی چند سويه ی روانی و اجتماعی است و نقش عوامل انسانی ( روانی) , مثل غريزه خشونت در اشکال گوناگون اش , و يا ويژگی های ساختار روانی آدمی که به عنوان " ميراث روانی" با عناوين " لايه خردگريز" , " لايه غير عقلانی " از طريق ژن و يا " حافظه نوعی" از انسان – حيوان های اوليه به انسان امروزين انتقال يافته, مورد تاييد شما نيست, وِيژگی هايی که گفته شده است بر بستر مناسب عوامل اجتماعی توليد خشونت می کنند. آيا می توان اين گونه نتيجه گرفت که شما به مانند مارکس ماهيت انسان را صرفا" عبارت از مجموعه ی کليه مناسبات اجتماعی اش می دانيد ؟ آيا فکر می کنيد رفتار غريزی انسان کاملا" تسخير رفتار اکتسابی اوشده ؟ ,و اگر پاسخ شما مثبت است چرا هنوز فقط شاهد کاهش, نه زدايش خشونت فردی, خانوادگی, اجتماعی ,مذهبی, دولتی در سطوح و ابعاد مختلف از هند گرفته تا دانمارک و امريکا , و همه ی جوامعی که آزادی , دموکراسی , مدنيت, قانونيت و فرهنگ دمکراتيک در آنها وجود دارد,هستيم ؟
ر.ج: برای پاسخ به پرسش شما فکر می کنم بايد نيم نگاهی بر نوشته های استادم کورنليوس کاستورياديس داشت. کاستورياديس به راستی ميان سه " قلمروهستی", يعنی روان (Psyche ) فرديت اجتماعی و سوژه تفاوتی قائل می شود. او بدين گونه با ايمان ليبرالی به موجوديت فردی ما قبل اجتماعی و ما قبل سياسی که دارای حقوق طبيعی است در مخالفت قرار می گيرد. در واقع اگر خود ماقبل اجتماعی وجود داشته باشد همان روان ( Psyche) موناديکی است که کاستورياديس از آن سخن می گويد , يعنی روانی با جهانی بسته که خود را صاحب و مالک مادر می داند و اولين خشونتی که با آن روبرو می شود, وجود پدری است که برای او به معنای اين است که کودک همه چيز مادر نيست. اين روند مايوس شدن کودک از مادر خود نوعی از خشونت است, ولی گذار روان موناديک (monadic) به فرد اجتماعی خود روندی است که با خشونت همراه است, اجتماعی شدن روان کودک همراه است با جست و جوی او برای معنا. او با جهان انسان ها روبرو می شود و می کوشد تا به آن معنا دهد. اين معانی تخيلی را جامعه به او تزريق می کند . يونانيان باستان در کلمه (Paideia) پايديا يا آموزش برای اين روند استفاده می کردند. شکی نيست کودکی که در جامعه ای که فيلسوفانی چون افلاطون و ارسطو و سياستمداری چون پريکلس (Pericles) دارد به نوع ديگری آموزش می يابد تا کودک وايکينگی در ميان قوم جنگجوی وايکينگ . فراموش نکنيم که فرد ساخت و ابداعی اجتماعی است ولی حتی بعد از روند اجتماعی شدن , روان انسان نقش فعال و خلاق خود را از دست نمی دهد. سوژه يا فاعل قابليت ايجاد جهانی نو را دارد. اين فوران نو و جديد در تاريخ و اجتماع نتيجه خلاقيت سوژه است و می تواند تمامی مفاهيم و معانی قبلی يک جامعه را مورد سؤال قرار دهد.خود محتاری راديکال ذهن در همين زير سؤال بردن نهاد های اجتماعی است که برای همه ما درونی شده است.
پس در پاسخ به سؤال شما می توان گفت که جامعه خود ساختاری خود نهاد يافته است و نه خدا, نه عقل و نه طبيعت در سر چشمه و منبع آن قرار نمی گيرند.بنابراين هر جامعه ای به دست خود جهان خود را می آفريند, و آن را جامعه ای دينی , جامعه ای دموکراتيک و يا جامعه ای تکنو کراتيک می نامد.کاهش خشونت خود پروژه ای فلسفی- سياسی است که بدون دخالت مستقيم شهروندان در مسير جامعه غير ممکن است. نبايد در انتظار ناجی خشونت پرهيز بود که مثل فرشته ای از آسمان پيام عدم خشونت را در ميان شهروندان جامعه ای بياورد.چنين چيزی هيچگاه صورت نخواهد گرفت. افراد يک جامعه خشونت پرهيزی را در فضای عمومی خود تجربه می کنند.
م.ن: در رابطه با انواع خشونت ها , با مکث روی تعريف و معنايی که شما مطرح کرديد , يعنی خشونت به عنوان يک " کنش اجتماعی ", مايل ام نظر تان را در رابطه با يکی از اين انواع , که با عناوين خشونت مشروع و غير مشروع , و يا قانونی و غير قانونی مطرح و شناخته شده, بدانم.
ر.ج : به نظر من خشونت هيچگاه مشروع نيست,هر چند توجيه پذير باشد. ولی بد نيست اينجا اشاره ای به ريشه کلمه " مشروع" بکنم .مشروعيت برابر فارسی کلمات انگليسی (legitimacy) و فرانسوی (legitmite)است. اين عبارت در زبان عربی و فارسی دارای بار دينی است و در زبان لاتين کلمه (legitimace) به معنای قانونی کردن است ولی در اينجا قانون در بعد و مساحت شرعی و دينی به کار نرفته است.
نگرش غير دينی و سکولار کلمه " مشروعيت" بيشتر با روند عقلانی کردن قانون درگير است و نه الزاما" با بعد دينی آن. در جامعه مدرن آن چيزی مشروع ناميده می شود که با هنجار ها و معيار های جامعه مطابقت کند. در اين صورت چون جوامع بنا به تعريف مدرن آن تفاوت اساسی دارند و چون جوامع تغيير پذيرند, بنابراين معيار ها و هنجار ها نيز از دورانی به دوران ديگر تغيير می کنند و آن چيزی که امروز نا مشروع است فردا مشروع خواهد بود. برای مثال اگر شکنجه کردن يا قربانی کردن درجامعه تاريخی ( مثل دوره انکيزيسيون اروپا و آزتکها) قابل قبول بوده امروز ديگر قابل قبول نيست. برای ازتک ها قربانی کردن يک آيين دينی و متافيزيکی بود, ولی برای اکثر مردمان قرن حاضر قربانی کردن يک جنايت است.
پس همانطور که می بينيم نگاه به مساله خشونت از جامعه ای به جامعه ديگر متفاوت است , ولی اين به معنای تائيد نسبی گرايی فرهنگی نيست. چون در جهان امروز ما محتاج يک حداقل اخلاق جهانشمول هستيم که به صورت اصولی پايه ای راهنمای جامعه جهانی يا بهتر است بگوييم مسير جهانی جامعه انسانی باشد . و اين حداقل اخلاق خشونت را مشروع نمی داند , حتی اگر نئو ليبراليسم و محافظه کاران معاصر آن را تحريف کنند.
نئوليبراليسم می گويد خشونت مشروع نيست اما ضروری است و نئو مارکسيست ها ( افرادی چون ژيژيک) می گويند خشونت برای ستمديدگان جهان هميشه مشروع است ولی ضروری نيست. به نظر من خشونت نه مشروع است و نه ضروری . خشونت نافی اخلاق گفتگويی است و ضروری نبودن آن در ارتباط با استراتژيک بودن آن است , چون راههای ديگری برای مبارزه با فقر , نابرابری و بی عدالتی وجود دارند. بر خلاف تصور بسياری از انقلابيون خشونت نابرابری و بی عدالتی های جديدی با خود به همراه دارد.
پس خشونت امری مشروع نيست چون به قول هانا آرنت خشونت تعادل سياسی را نابود می کند که بر مبنای قرار داد اجتماعی قرار گرفته است . اگر به گفته ماکس وبر (Weber) دولت مدرن فاعلی است که خشونت را در انحصار خود می داند به اين دليل است که حاکميت مدرن ( لوياتان هابزی) خود را در منشاء قرار داد اجتماعی مدرن قرار می دهد ولی قرار داد اجتماعی که گفتگويی است نه آمرانه و بر مبنای ايده کنش ارتباطی ميان شهروندان قرار گرفته , خود به خود با خشونت مخالف است و آن را از طريق قانون و فعاليت شهروندان ( شبکه های مدنی) مهار می کند. فراموش نکنيم که در تاريخ اين قدرت های الهياتی هستند که با استناد به منطق الهی – سياسی خشونت را مشروع می سازند , يعنی بعدی فرا – انسانی و فرا – اجتماعی به آن می دهند.
ر.ج: موضوعی که شما اينجا مطرح می کنيد بحث قانون و اعمال خشونت قانونی است. گاندی می گويد " قانون غيرعادلانه خود نوعی از خشونت است". در اين ارتباط می توان گفت آنجا که حکومتی برای بقای خود از قوانين خشن و غير عادلانه استفاده می کند قانون را زير پا گذاشته است. به قول ابراهام لينکلن (Lincoln) "بهترين روش برای الغاء قانون به تاکيد بر آن است", به عبارت ديگر درجه دموکراتيک بودن قوانين در ابطال پذيری آن هاست. اکنون می توان پرسيد در يک جامعه دموکراتيک يا قانون مدار نقش پليس چيست؟ آيا مخالفت با خشونت به معنای مخالفت با پليس است؟ اگر توجه کرده باشيد در دولت های اقتدار گرا پليس و نيرو های نظامی نقش مهمی را ايفا نمی کنند يعنی به گونه ای نقش بسيج , وزارت اطلاعات , سپاه پاسداران و در مثال های ديگر کی.جی .بی (KGB) يا گشتاپو از پليس مهمتر است ولی در در دولت های دموکراتيک که دولت تا حدی بايد به شهروندان پاسخگو باشد و امکان تغيير قدرت وجود دارد تجربه های زيادی برای آموزش عدم خشونت به نيروهای پليس شده است , برای مثال برخی از صلح گرايان مسيحی در امريکا و کانادا به جا به جايی اسلحه گرم با اسلحه های از نوع ديگراقدام کرده اند البته از نظر من راه حل درستی نيست بلکه بايد به ريشه امور پرداخت و همراه با لغو مجازات اعدام در اکثريت کشور های جهان , دولت ها را وادار کرد که به نيروهای پليس و ضد شورش تعليمات خشونت پرهيز بدهند. اگر قبول داشته باشيم که افراد نيروهای پليس و ضد شورش هم از مردم هستند و تفاوت چندانی با آنها ندارند, بنابراين می توان اميدوار بود که نيروی پليس هم می تواند از اصول عدم خشونت پيروی کند . البته اين امر بايد همراه با تقليل خشونت , جنايت , دروغ و دزدی در جامعه باشد و جنايت و دزدی بدون مبارزه با فقر و عدالت اجتماعی امکان پذير نيست. من در اينجا در رابطه با يک جامعه خيالی سخن نمی گويم بلکه توجه ام به جوامعی است که هر چقدر در آنها دولت بيشتر به فکر مردم است و برابری اقتصادی و اجتماعی بيشتر است, جنايت کمتر است.
اگر قبول داشته باشيم که پليس در هر کشوری بيشتر نقش يک نيرو (force) را ايفا می کند تا نقش اعمال خشونت (Violence ). بنابراين می توان نتيجه گرفت که هدف پليس آزار رساندن و نابودی شهروندان نيست, بلکه دفاع از شهروندان است و من اين کلمه " دفاع" را به همانگونه به کار می برم که در ورزش های رزمی مثل جودو و کونگ فو . به عبارتی هدف پليس بايد اين باشد که نيروی شر تبهکاران را تبديل به نيروی خير کند, يعنی بدون داشتن فلسفه اعمال خشونت , خشونت آن ها را خنثی کند, اين تنها با نيروی پليسی به دست می آيد که آموزش يافته است و رفته رفته مواجهه خشونت پرهيز با دزدان , تبهکاران را جايگزين مواجهه قهر آميز می کند. اگر کشوری مثل دانمارک را با کشوری چون ايران مقايسه کنيد می بينيد که رؤسای پليس همگی بايد دارای درجه فوق ليسانس حقوق از دانشگاه باشند و هر يک از افراد پليس به مدت ۳ سال آموزش می بينند. آيا چنين چيزی در مورد سردار رادان و امثالهم صادق است؟ در فنلاند برای هر صد هزار نفر ۷۰/ ۰ در صد قتل وجود دارد در حاليکه در امريکا اين رقم ۴/۸ در صد است , به هر عنوان من با ضرب و شتم تظاهر کنندگان و مجرمان از سوی پليس مخالفم و فکر می کنم بايد کوشيد تا هر چه بيشتر در جامعه ای دموکراتيک به نيروهای پليس آموزش های خشونت پرهيز داد.
م.ن: چه رابطه ای بين پديده ی " دفاع از خود" , به عنوان واکنشی طبيعی, که به ناچار بار حسی و عاطفی آن بيش از بار تعقلی آن است, با خشونت می بينيد؟
ر.ج: به نظر من بايد متوجه اين موضوع بود که " دفاع از خود" در برابر هر نوع خشونتی همواره يک عمل اخلاقی وشهروندی است , نه غريزی و احساسی. اگر دفاع از خود يک عمل غريزی باشد تبديل به قتل می شود و به قول بوکنر(Buchner)نمايشنامه نويس آلمانی " قتل آنجايی آغاز می شود که دفاع از خود پايان می گيرد", پس هدف دفاع از خود به ويژه در جنبش های مدنی , محکوم کردن خشونت است نه ايجاد خشونتی جديد.
در عمل "دفاع از خود" هيچ تحرک مثبتی در برابر حريف صورت نمی گيرد زيرا کسی که مجبور شد از خود دفاع کند , از سوی کسی يا چيزی که او را وادار به خشونت کرده مورد ضعف قرار گرفته است. شايد به همين جهت بتوان گفت که خشونت سلاح ضعيفان است , همانطور که عدم خشونت سلاح کسی است که ضعف اخلاقی و کينه توزی را پشت سر گذاشته است. به عبارت ديگر کسی که صرفا" برای دفاع از خود به خشونت به عنوان امری مثبت نگاه می کند به دنبال نقد ساختار خشونت و حقيقت جويی نيست. اگر دفاع از خود ايجاد کننده هيچگونه اخلاق خشونت پرهيزی نباشد صرفا" عملی نا آگاهانه است که در ديگری هم آگاهی در عمل خشن و غير اخلاقی خود ايجاد نمی کند. بگذاريد مثالی از " دفاع از خود" را مطرح کنم که هميشه در اذهان است و آن نوع برخورد با يک تبهکار يا يک تجاوزگر است. بسياری در فرهنگ های گوناگون معتقدند که بايد برای دفاع از خود و حفظ جان خود و خانواده با يک تبهکار يا تجاوز گر به صورتی خشن بر خورد کرد. ولی آنچه که در اين شرايط استفاده می شود " زور" يا (force) است و نه خشونت. زور به معنای پتانسيلی ست که شما برای خنثی کردن خشونت ديگری استفاده می کنيد , در مثال تبهکار و تجاوز گر هدف نابودی او يا قتل او نيست بلکه خنثی کردن اوست, شايد به همين دليل جين شارپ عدم خشونت را با هنرجيو جيت سو (Jistu-Jiu) مقايسه می کند. به عبارت ديگر , مقابله با يک قاتل نبايد خود تبديل به يک قتل شود . اگر ما تبديل به قاتل های جديدی شويم چگونه می توانيم قتل را محکوم کنيم؟
م.ن: من هم فکر می کنم دفاع از خود خشونت نيست, واکنش انسان در برابر خشونت نمی تواند خشونت باشد , دفع خشونت است, واکنشی ست برای کاستن آسيب ديدن وجلوگيری از بروز مرگ, اما در همين دفع خشونت چه اتفاقی می افتد ؟ عليرغم تدوين قوانين ويژه برای امر دفاع از خود , حتی در کشور های دموکراتيک شاهديم که گاه قتل اتفاق افتاده است , درجوامعی شبيه جامعه ما نمونه ی قتل ها ی ناشی از دفاع از خود فراوان اند ,( برخی از زنانی که اخيرا" در ايران اعدام شدند , و يا به جرم قتل محکوم به اعدام شده اند در هنگام دفاع از خود مرتکب قتل شده اند) ,اين نوع ارتکاب به قتل آگاهانه و فکر شده نيست, انسان به هنگام قرار گرفتن در يک تنگنا و در شرايط احساس خطر و ترس برای نجات خود و يا عزيزان اش , يک واکنش حسی و عاطفی , وبا کمی تساهل شايد بتوان گفت غريزی, از خود بروز می دهد , بدون ترديد منظور من اين نيست که عنصر فکر و تعقل در آن نيست اما بخش حسی و عاطفی روان آدمی در چنيين شرايطی غالب است چرا که امکان و فرصت تفکر و تعقل مهيا نيست. نمونه ی اجتماعی اش در جنبش سبز اتفاق افتاد , به تظاهرکنندگان حمله می شد و آن ها را به شدت مورد ضرب و جرح قرار می دادند , در مواقعی , به ويژه هنگام که تظاهر کنندگان در تنگنا قرار می گرفتندو با هيولاهای مرگ آفرين حکومت اسلامی مواجه می شدند از خود دفاع می کردند , و اين واکنش را بسياری همان اعمال خشونت معنا کردند . البته ترديدی نيست که دفاع از خود در سطح اجتماعی يا سياسی نسبت به دفاع از خود فردی ,با عقلانيت بيشتری همرا است.
ر.ج: به نظر من مساله دفاع از خود در ارتباط با سامان دهی قانونی و دموکراتيک جامعه قرار می گيرد.پرسش اين نيست که کسی حق دفاع از خود را ندارد, پرسش اين است که هدف دفاع از خود چيست؟آيا مساله کاستن از خطر مرگ است؟ آيا مساله نابودی ديگری است؟ آيا مساله انتقام است يا مبارزه با فکر انتقام؟ دفاع از خود به عنوان يک امر بلاواسطه و غريزی با احساساتی مثل ترس و نفرت ارتباط پيدا می کند , نه با ماهيت خشونت. بايد به اين امر توجه داشت که خشونت به هيچگونه مشروع نيست حالا چه از سوی موضوع و مفعول خشونت اعمال شود چه از سوی فاعل خشونت. پارادايم " دفاع از خود" خود بر اين عقيده است که مقوله ای به نام " تقدس حيات" و " کرامت انسانی" وجود دارد.درغير اين صورت خشونت را به عنوان مقوله ای طبيعی می پذيرد و با آن مبارزه نمی کند ولی به خود اجازه می دهد که اين مقوله را زير پا بگذارد.دفاع از خود حقی است که هر انسانی و هر شهروندی به خود می دهد ولی بايد ديد ادامه آن در صحنه اجتماع تا چه حد به ما کمک می کند که از دور باطل خشونت در بياييم. من با ملکم ايکس (Malcolm X) موافق نيستم که دفاع از خود را حق مسلم بشريت می داند بلکه با مارتين لوتر کينگ موافقم که دفاع از خود به نوعی تحمل و پذيرش اصل خشونت است, و فاصله بين خشونت دفاعی و خشونت تهاجمی باريک است.شکی نيست که هر فردی بايد قادر باشد جان خانواده خود را از چنگال خشونت نجات دهد, ولی آيا هر زمانيکه چنين کاری انجام می شود با اين فکر است که بايد ديگری را نابود کرد؟ جالب اينجاست که احساسات انسانی ما مثل ترس ويا شهوت يا حرص و طمع کمتر ما را به خشونت اجتماعی وا می دارند تا مفاهيم و قالب های تخيلی که از سوی جامعه به ما داده شده , و کاملا" خيالی و تصادفی هستند , مثل کشتن برای ناموس , کشتن برای دين , کشتن برای وطن و....
اخيرا" قاتل خيابان کاخ تهران فرياد می زد که آن جوان را کشته چون ناموس او را از او گرفته است, به نظر می رسد که در اينجا دفاع از ناموس از خشم و ناراحتی بيشتر بوده است. به نظر من عدم خشونت يک فرايند فراگيری اجتماعی است که در يکروز عملی نخواهد شد. اکر جنبش سبز و جامعه مدنی ايران برای اينده ايران معنايی داشته باشد در نگرش اخلاقی آن به مقولاتی چون قانون , شهروندی و خشونت است. حکومتی که جنبش سبز را نابود می کند قتل ميدان کاج را تحمل می کند و به عنوان ناظر در پيشگيری از قتل عملی را انجام نمی دهد.ولی تظاهر کنندگان جنبش سبز که قاتل نيستند و نمی خواهند باشند, آنها با ماهيت قتل و خشونت مخالفند. بنابراين حرکت اجتماعی آنان حتی در قالب دفاع از خود بايد همواره اين محتوی اخلاقی را به همراه داشته باشد و خشونت را محکوم کند.تفاوت چه گوارا و گاندی در همين است , برای چه گوارا هدف مهم بود و برای گاندی شيوه رسيدن به هدف.
م. ن- به درستی اشاره کرديد که از دنيای خيالی صحبت نمی کنيد , مايل ام بدانم در دنيای واقعی " فضيلت اخلاقی " جنبش سبز که خشونت پرهيزی آن بود چه دستاورد عملی ای در کاهش رنج و ادبار و فلاکت مردم ميهنمان خواهد داشت ؟ , چه تاثيری اين فضيلت بر نظم موجود حکومت اسلامی داشت و يا می تواند در چشم انداز داشته باشد؟ , آيا در جامعه ای مثل ايران و حکومتی مثل حکومت اسلامی به صرف کسب اين فضيلت اخلاقی می توان تغيير و تحول فرهنگی و اجتماعی و مدنی ايجاد کرد و خشونت را" به بند کشيد و به زير فرمان عقل در آورد" ؟. اميدورام اين گونه تعبير نشود که من خواهان خشونت و مبارزه مسلحانه و انقلاب قهر آميز و از اين دست مواردم , که اينگونه نيست می خواهم بدانم اين سوی ماجرا چه دستاوردی برای ستمديدگان فکری و يدی ميهنمان داشته و دارد, آيا حذف پاسخ به خشونت دولتی و مذهبی به معنای حفظ نظم موجود نخواهد بود؟ , آيا با وجود حکومت اسلامی دستيابی به حقوق اوليه ی انسانی به حکم برهان و عقل , ويا سازش و مصالحه عملی ست؟
ر.ج: سرمايه اخلاقی دست آورد يا مشروعيت اخلاقی ست که شخصيتی يا جنبش مدنی در سطح جامعه به دست می آورد. به نظر من سرمايه اخلاقی نهادی يا جنبشی بر مبنای درجه اعتماد و مسؤوليتی است که در ميان افراد ايجاد می کند. همانقدر که بی اعتمادی ميان افراد موجب ايجاد نفرت و کينه و خشونت ميان آنها می شود به همان اندازه سرمايه اخلاقی حرکتی يا نهادی اجتماعی می تواند ايجاد کننده اخلاق مدنی و حس اعتمادی سياسی و اجتماعی شود.اخلاق مدنی که به نظر من پايه اساسی حيات دموکراتيک يک جامعه است بر مبنای دو گونه احترام قرار گرفته است. از يک سو احترام به ارزش هايی که هر حرکت دموکراتيکی در منشاء آن قرارمی گيرد و به همين دليل قابليت پرسش در باره آنها و تغيير شان را دارد , و از سوی ديگر احترام به قضاوت هايی که در هر حرکت دموکراتيکی وجود دارد و تجربه آن موجب از بين رفتن رفتارهای سکتاريستی و تک گفتاری و تک انديشی می شود.
آنچه که جنبش سبز به مردم ايران آموخت و اين قابل قبول مستبدان نيست اين است که جمهور مردم بدون عدم خشونت به دست نمی آيد و هر گونه خشونت پرهيزی اجتماعی و سياسی در ايران مستلزم جمهور مردم و بازيگران جامعه مدنی در تعيين سرنوشت سياسی و اجتماعی مملکت خويش است. هدف جنبش سبز اعتراض به , و مبارزه با قوانين غير عادلانه موجود در جامعه ايران است, اگر اين موجب کاهش رنج و فلاکت مردم ايران شود, جای بسی خوشنودی است ولی جنبش های مدنی قابليت برنامه ريزی اقتصادی و سياسی را ندارند. دقيقا" فرق جامعه مدنی و دولت در اين است که جامعه مدنی فاقد مکانيسم های قدرت است و بنابراين قدرت سياسی آن همواره به صورت بديل مطرح می شود ولی با وجود اين من بر اين اعتقادم که بخش اعظمی از بدبختی مردم ايران از عدم اعتماد آنها به قانون و به مجريان آن می آيد, درست است که در تاريخ مدرن و معاصر ايران به ندرت سياستمداری يا نماينده دولتی مجری قانون بوده و بيشتر از آن به نفع قدرت خود سوء استفاده کرده است , ولی همانطور که قبلا" هم گفتم مساله اصلی فقط عمودی ديدن نيست , بلکه جامعه بايد بتواند به طور افقی مکانيسم هايی را هم در ميان اعضای خودش و بدون در نظر گرفتن دولت ايجاد کند. من اعتقادی به تغيير شخصيت های سياسی ندارم چون در دراز مدت جوابگوی مسايل اساسی ايران نيست, بلکه معتقدم که با شيوه های خشونت پرهيز بايد روانشناسی توده ايرانی را تغيير داد. جنبش سبز و بويژه حرکت اجتماعی زنان ايرانی به ما نشان داد که اين امر امکان پذير است.
م. ن- باشناخت تاريخی و فرهنگی ای که از جامعه خود داريم , و همينطور با توجه به نهادينه شدن اسلام سياسی در ايران فکر نمی کنيد خشونت پرهيزی جنبش سبز نه حاصل تحول انسانی و فرهنگی در بخشی از مردم ميهنمان بل که ناشی از قدرت سرکوب و وحشيگری حکومت اسلامی و هراس از اين سرکوب و وحشيگری بود؟ ما در همين پايتخت, که قلب جنبش سبز بود, چندی بعد فاجعه ها ديديم, که نمونه اش فاجعه ی ميدان کاج بود.
ر.ج: جامعه ای که از خشونت عميق رنج می برد , مثل خون آشامی ست که برای ادامه زندگی به خون تازه محتاج است. به نظر من بايد خشونت فردی, گروهی و سياسی در جامعه ايران را در ارتباط با يکديگر قرار داد. زمانيکه نهاد های اجتماعی و سياسی يک جامعه بر مبنای خشونت و زورگويی و رفتار و منش مستبدانه قرار گرفته باشند افراد جامعه استفاده از حربه خشونت را امری مشروع می دانند. من بارها به گوش خودم در شهری مثل تهران شنيدم که کسی گفته که " آقا چرا دزدی بد است, وقتی رئيس جمهور مملکت هم دزد است؟" همانطور که در اينجا می بينيد اشاره در اينجا به " فرد" است نه به "نهاد" , سياست در ممالکی مثل ايران خيلی شخصی است و به همين دليل رفتار مردم ما , با خوب يا بد بودن سياستمداران تغيير می کند. اگر فردا گاندی رهبر ايرانيان شود بسياری از هموطنان ما از او تابعيت خواهند کرد , چنانکه مصدق تاثير خوبی بر نسل سياستمداران زمان خود گذاشت و حتی بسياری از دين سالاران هم برای او احترام قائل بودند. البته من به شخصه اعتقادی به " سياست شخصی شده" ندارم و چاره ايران را در نهاد سازی می بينم. به نظر من اهميت مشروطيت در امر نهاد سازی بود. اگر مشروطيت موفق می شد بی شک احترام به نهاد قانون و مجلس هم پا می گرفت ولی ما متاسفانه با سياست های غلط رضاشاهی و محمد رضا شاهی به طرف سياست مشخص شده و خصوصی شده رفتيم و مردم از فضای عمومی دور شدند.خالی ماندن فضای عمومی هميشه تمرين خشونت پرهيزی و دموکراسی را به تعويق می اندازد.وقتی مردم فضای گفتگويی نداشته باشند با ايدئولوژی های از پيش ساخته يا نتايج بدون تحليل به جان هم می افتند. يکی از دلايلی که در ترکيه امروز خشونت های ميان حزبی کم شده و خطر کودتای نظامی کاهش يافته , امکان گفتگوی شهروندان از طريق نمايندگان پارلمان و احزاب است , وقتی وزير مملکت با وقاحت دروغگويی می کند و نماينده مجلس اندکی برای حقوق مردم ارزش قائل نباشد , مردم عادی نه به قانون اعتقاد دارند و نه به مجريان قانون و مثل قيصر و صادق کرده خود را مجری قانون و ناموس خود می دانند. نهاد های سياسی خشونت آميز هم قيصر توليد می کنند و هم نظريه جنگ مسلحانه , چون همه فضای بحث و گفتگو و اجرای قانون را بسته می بينند. ولی باز من معتقدم که در چنين فضايی هم می توان ترويج خشونت پرهيزی داشت و آرمانگرا هم نبود. بهترين مبارزه با خشونت نهادينه شده در ايران اين است که آن را از روح خود بيرون کنيم.
م.ن: تاريخ ما تاريخ انواع خشونت هاست ؟ حتی تاريخ اسطوره ای ما سرشار از خشونت است. در اين تاريخ حتی يک پادشاه نمی توان يافت که فکر و دست اش به شکنجه و قتل مخالفان خود آغشته نشده باشد. اينان نه فقط مخالفان خود ودگرانديشان و مردمان عادی که حتی در پدرکشی, برادرکشی , پسر کشی و کور کردن و خفه کردن نزديکان شان نيز نمونه وار بوده اند, که البته بعد از اشغال اسلامی ميهنمان خشونت گسترده تر و فجيع تر شد. چرا تاريخ مان چنين سيمای هراس آور و دردناکی دارد؟
ر.ج: خشونت امری است که در ميراث فرهنگی و سياسی بسياری از ملت ها از جمله ايرانيان لانه کرده است و آن را در سطوح مختلف روابط اجتماعی مثل رابطه زناشويی, پدر و فرزندی , معلم و شاگرد و احزاب سياسی و ساختار دولت می بينيم.
ايرانيان بسياری از مشگلات تاريخی خود را به گردن فراز و نشيب های سياست بين الملل و دخالت دولت هايی چون روس و انگليس و امريکا می اندازند.ولی حقيقت امر اين است که تا بيش از نيم قرن پيش ايران با هنجار ها و معيار ها و ساختار های قبيله ای و ايلی روبرو بود که موجب در گيری و خشونت ميان افراد جامعه می شد. خشونت آمرانه از سوی دولت فقط يک نوع از خشونت اجتماعی و سياسی است که در ايران با آن مواجه هستيم, ولی فرهنگ خشونت که همراه با تبعيض قومی, زبانی , جنسی و ملی است در ميان بسياری از شهروندان ايرانی رواج دارد.حتی خيلی از روشنفکران و هنرمندان که با خشونت دولت مخالفند و خود از ان صدمه ديده اند با حقوق فرهنگی آذری ها و کرد ها و اقليت های دينی مخالفند و هر گونه اعمال خشونت عليه آن ها را مشروع می دانند. بسياری از روشنفکران دينی حاضر نيستند در باره حقوق همجنس گرايان فکر کنند , چون همجنس گرايی را امری غير اخلاقی می پندارند.
بنابراين همانطوريکه بار ها تکرار کرده ام , پرسش اصلی ما فقط نابودی و يا سرنگونی يک دولت يا يک حکومت نيست, بلکه مبارزه با فرهنگ خشونت در سطح جامعه ايران است. پرسش اصلی ما اين است : چرا جامعه ما اصغر قاتل , خفاش شب , خلخالی و سردار رادان ايجاد می کند؟ آيا با کشتن و نابود کردن اين افراد و افرادی از اين نوع مساله خشونت در جامعه ايران حل می شود؟ فکر نمی کنم . اگر با فرهنگ خشونت مبارزه نکنيم , خشونت نوع ديگری و با چهره ای جديد در آينده ايران در انتظارمان است.
م.ن: اعمال و ستايش خشونت در جامعه ی ما به اين يکی دو قرن بر نمی گردد و همانطور که اشاره کرديد ميراثی فرهنگی و اجتماعی ست , در تاريخ ما حتی در آموزه های روشن بين ترين پيامبران , مثل زرتشت هم می توان رگه هايی از تبليغ خشونت ديد, و خشونت از همان هنگام تا کنون يا به عبارتی آغاز حيات تاريخ حقيقی ما وجود داشته است , همه ی انواع خشونت ها, دولتی , حکومتی , فردی و.... . سؤال من هنوز اين است : کدام عامل اجتماعی و انسانی در بروز پيدايی اين حشونت نقش ايفا کرده است ؟. شما در نوشتاری از روح ايرانی که زمانی از عظمت سياسی و فرهنگی بسزايی بر خوردار بود نام برده ايد , که در اين پانصد سال اخير به حاشيه تاريخ رانده شده است. چه عواملی سبب شده اند تا خالقان اين روح , حتی پادشاه عادل اش فرمان قتل عام فجيع دگرانديشان صادر کند؟.
ر.ج: اشاره شما به رگه های خشونت در آموزه های زرتشت مستلزم خواندن دو باره گاتها و يا سرود آسمانی زرتشت است. تا آنجا که من اطلاع دارم رگه ای از خشونت در خود زرتشت نيست بلکه آن را می توان در نهادينه شدن دين زرتشت , به ويژه در دوره ساسانيان ديد.اولا" اديان وقتی نهادينه می شوند محتوای اخلاقی خود را از دست می دهند و بيشتر تبديل به روشی برای کسب و کنترل قدرت در می آيند. همانطوريکه می دانيد گاتها با مفهوم راستی و راستگويی آغاز می شودو سپس اعلام می کند که بايد با دروغ و خشم مبارزه کرد. تحمل , بردباری , شکيبايی و تساهل مضامينی هستند که در بسياری از اندرزهای ايرانی وجود دارند. کمتر کسی ممکن است با خواندن قابوس نامه , مرزبان نامه , اخلاق ناصری و گلستان سعدی تبديل به خفاش شب , قاتل ميدان کاج و يا سردار رادان شود . پس پرسش اصلی اينجاست. ريشه های خشونت در کجای انديشه ايرانی جای دارد؟ من فکر می کنم می توان گفت که ايرانيان ملتی فاجعه زده هستند چون به طور مداوم تحت هجوم قوای خارجی و سلطه داخلی قرار گرفته اند, اين تهاجمات داخلی و خارجی موجب شده اند دو نوع روانشناسی در ميان ايرانيان رونق پيدا کند, از يک سو نگاهی عارفانه و گاهی هم بيش از حد منفعل به جهان و از سوی ديگر نگرشی که بر مبنای عدم اطمينان و امنيت و حرص و طمع و انباشت قرار گرفته است.اين نگرش دوم که بسيار هم ميان ايرانيان رواج دارد با خود دروغگويی و خشونت را به همراه دارد.اينکه بايد به فکر فردا بود چون در ايران هيچ سنگی بر سنگ ديگر بند نمی شود, موجب می شود که دروغ در خانواده و در جامعه ميان شهروندان رواج پيدا کند و حکومت به طور کلی به عنوان سامانی نامشروع و دروغ پرداز ارزيابی شود. روح ايرانی راافکاری متضاد می سازند, روح زاپنی مخلوطی از فلسفه زن (ذن) (Zen) و ميليتاريسم است. منتقدان اقتدار طلبی و خشونت در تاريخ ايران کم نيستند ولی همواره يا نابود شدند و يا به گوشه ای کشيده شدند, ولی نبايد نا اميد شدو نتيجه گرفت ايران قابليت توليد يک واتسلاو هاول يا يک ماندلا را ندارد. تنها راه ترويج و پيشبرد عدم خشونت در دو سطح نظری و عملی است و اين کارنحبگان جامعه و فعالان مدنی جامعه ايران است.
م.ن :در آموزه های دينی( يا مذهبی) می بايد عناصری وجود داشته باشند که ظرفيت خشونت آفرينی به ويژه به وقت نهادينه شدن را داشته باشند. همه ی فجايع و مسايل را نمی شود اينگونه توجيه که چون مغان زرتشتی به زور گويی روی آوردند سقوط امپراتوری ساسانيان را سبب شدند و" زرتشت مثل اسلام به ذات خود ندارد عيبی". البته قصد من ناديده گرفتن آموزه های انسانی و اخلاقی زرتشت نيست اما حاصل اين دست آموزه ها آنجا که دين و مذهب سياست می کنند چه خواهد شد:
«ای گمراهان بت پرست شما همه از تبار نژاد سيه دلان و کژمنشانيد، کسانی که از شما پيروی کرده و به شما زياده از حد احترام گذارند نيز از تبه کاران به شمار آيند. کردار محيلانه و رياکاری شماها از دروغ و خودستايی سرچشمه گرفته است. از اين رو در سراسر گيتی به بدنامی شناخته شده ايد و مورد تنفر مردم می باشيد.»(۱)
آيا فکر نمی کنيد مذاهب, و به طور کلی هر نوع اندشگی ای که خود را منادی حقيقت مطلق می پندارد نقش آفرين ترين و مهم ترين عامل اجتماعی در پيدايی خشونت هستند؟ برای پاسخ مثبت آيا همين بختک هولناک اسلامی که بر جان و جهان مردم ميهنمان چنگ انداخته نمونه قابل اتکايی نيست؟.
ر.ج: به نظر من بايد دست از کلی گويی در باره دين بر داشت. تقريبا" همه اديان ابراهيمی از صلح و خشونت همراه با هم سخن می گويند. می توان به مفهوم خشونت در بسياری از متون فلسفی و دينی اشاره کرد, ولی مساله اصلی تاويل و تفسير متون است و استفاده از آنها در چارچوب جهان امروز.
به نظر من عدم خشونت ارتباطی به ايمان داشتن يا ايمان نداشتن ندارد, می توان سکولار بود مثل ماندلا يا آنگ سان سوچی و به عدم خشونت در زمينه سياست اعتقاد پيدا کرد( به ويژه دوره دوم ماندلا) يا اينکه مثل لوتر کينگ و گاندی دينی بود و اعتقاد به خدا را مبنای اصلی خشونت پرهيزی اجتماعی قرار داد. ولی مساله اصلی اين است که هر فردی از ايمان خود چه استفاده ای می کند. آيا از ايمان به عنوان حربه ای برای دروغ گفتن و سلطه بر ديگران استفاده می کند؟ آيا از ايمان برای فرار از واقعيت استفاده می کند؟يا اينکه مثل عبدالغفار خان از ايمان خود برای بهتر کردن خود و جامعه خود استفاده می کند؟ من با نهادينه شدن سياسی آموزه های دينی در جامعه مخالفم ولی فکر می کنم که دين مثل فلسفه و هنر جزء جدا نشدنی تمدن بشر است و بدون وجود دين بشريت قابليت بعضی از ساحت های .وجودی و پرسش های فکری را از دست خواهد داد. اشاره شما به زرتشت درست است ولی به نظر من بايد زرتشت را با ديدی خشونت پرهيز و نه با تعصب خواند, همانطوری که خواندن مارکس يا گاندی يا جان لاک بدون تعصبات فکری در طرح پرسش مفيد تر واقع می شود. اگر ما با ديدی خشونت آميز و قهر آميز به سوی متون دينی و فلسفی برويم , چيزی جز حشونت حاصل ما نخواهد شد, به قول تامس مرتون ( Thomas Merton)آنچه که ما بايد باشيم آن چيزی است که ما هستيم . آنهايی که در متون الهی به دنبال دليل و برهان برای قتل و جنايت می گردند چيزی جز قتل و جنايت نخواهند يافت و آنان که در جست و جوی صلح و مدارا هستند می توانند به مقصود خود برسند. اگر گات ها را کنار گلستان سعدی , قابوس نامه , اخلاق ناصری , مرزبان نامه و الانسان الکامل ( عزيزالدين نسفی) قرار دهيم شايد بتوانيم نتيجه بگيريم که ايرانيان هم می توانند قومی خشونت پرهيز باشند.
م.ن ـ اظهار اميدواری کرديد که ايران قابليت توليد روشنفکرانی چون واتسلاو هاول را داراست، من هم اميدوارم چنين شود با اين تفاوت که هاول ايرانی در عمل بهتر از هاول چک عمل کند. هاول به عنوان روشنفکری که وظيفه روشنفکر در مقابله با خشونت را خوب می دانست و در حرف به آن وفادار می نمود در عمل همان تفاوت حيات خيال و واقعيت بسياری از روشنفکران خشونت ستيز شد, چگونه می توان موعظه گر خشونت پرهيزی و مسالمت و مدارا و صلح شد و اندرزگوی آن , اما در مقام رياست جمهور و دولت , توليد و فروش سلاح های مرگبار به کشور های ديگر راتوجيه و تائيد کرد؟
ر. ج : اهميت هاول در دو چيز است : نخست, اشاره به مفهوم" توان ناتوانها"(Power of the powerless) و اينکه جامعه مدنی تا چه حد قادر است به طور خشونت پرهيز خود را در برابر قدرت های استبدادی و تام گرا توانمند کند و سپس استفاده از مضمون " زندگی در حقيقت" و مبارزه عليه دروغ. هاول به ما می آموزد که آنهايی که در قدرت نيستند می توانند قدرت را زير سؤال ببرند, مهم اينجا ست که جامعه مدنی مثل دولت يا قدرت حاکم در دروغ زندگی نکند و دروغ را نپذيرد. آنچه که برای من در آثار هاول جالب است و البته در دو ديداری که با او داشتم اين مساله را مطرح کرديم , اشاره به اين مطلب جالب است که چگونه زندگی در حقيقت می تواند دروغ را شکست دهد. خوشحالم که می بينم مبارز چينی , ليوشيابو , برنده جايزه صلح نوبل ۲۰۱۰ نيز دنباله رو انديشه های هاول است . اکنون شما ممکن است تناقضی ميان هاول مبارز مدنی و هاول رييس جمهور ی چک ببينيد , من بشخصه فکر می کنم که جدايی بدون خونريزی اسلوواکی از جمهوری چک در زمان هاول خود نشان دهنده اين امر است که هاول مرامی دموکراتيک داشت و اعتقاد او به کاهش خشونت در جامعه چک بود و نه ازدياد آن.البته نمی توان از هاول انتظار داشت که يک گاندی جديد باشد . بشريت ممکن است هر هزار سال يکبار يک گاندی داشته باشد.
با رامين جهانبگو از طريق آثارش آشنا شدم, و اين به سال ۱۳۷۳ وخواندن مصاحبه او با داريوش شايگان(ماهنامه فرهنگی و هنری کلک, شماره ۵۳) برمی گردد. متن يکی ازسخنرانی های اش در باره خشونت (در شهروند کانادا) , مصاحبه ها و نوشتارهای اش در باره خشونت و پرهيز از خشونت , و آثاری چون " مدرنيته, دموکراسی و روشنفکران" , "تمدن و تجدد" ( گفتگو با جمشد بهنام ) و " شوپنهاور و نقد کانتی" من را به او نزديک تر کردند. و بدين ترتيب عليرغم اينکه فلسفه برای من حوزه ای جذاب و جلب کننده نبود و نيست, خواننده آثار جهانبگلو شدم , چرا که به دور از کلی گويی های دير فهم اکثرفيلسوفان و اهالی فلسفه ,درآثار جهانبگلو, شفاف و روشن و زود فهم راه تشخيص و درمان دردی از درد های آدميان , و طريقی برای زدايش و کاهش رنج و ادبار انسان ديده ام.
نگاه جهانبگلو به انسان و رنج های اش , و نيز فعاليت های او عليه حکومت خشونت و جهل اسلامی در خارج از کشور در چند سال اخير , در کنار مهربانی , متانت و فروتنی اش , احترام برانگيزند. من شادی ام را از گفت وگوی با او نمی توانم کتمان کنم. و نيز خوشحالم به خواست دوست و رفيقم پرويزقليچ خانی عمل کردم و اين گفت و گو را انجام دادم.
نکته پايانی بر اين پيشگفتار اينکه, تعداد پرسش های طرح شده برای اين گفت و گو ۴۱ پرسش است که انتشارشان نه در حوصله ی مجله آرش, که در خور انتشار جزوه ای مستقل است . علت سکته های موجود ميان سؤال ها ,گزينش سؤال ها از ميان ۴۱ سؤال است.
مسعود نقره کار - دسامبر ۲۰۱۰
****
مسعود نقره کار : در باره خشونت تعاريف و معانی جامع و گسترده ای مطرح شده است,از بيان کلامی تند وزشت, نگاهی عصبی و غضب آلود, واژه ی جنسی (سکسی) و عاشقانه ی نا خوشايند برای مخاطب تا هر نوع اعتصاب و تظاهرات, و تا شکنجه وسربريدن و کشتار و قتل عام خشونت تعريف و معنا شده است , و به انواع گونه گون جسمی , جنسی , روانی , زبانی و.... تقسيم اش کرده اند. علاقه ی آرمانی به جامعه و زندگی ای بدون خشونت,سبب شده روشنفکران به ارائه تعاريف و مفهوم سازی هايی در دايره ی نظرمورد قبول شان رو آورند . می خواهم گفت و گويمان را با اين سؤال آغاز کنم که کدامين تعريف از خشونت را دقيق تر و قابل پذيرش می دانيد؟. و به نظر شما آيا اين شر زاده شده با بشر زاده ی ماهيت و سرشت آدمی ست يا صرفا" امری اکتسابی , يا آميزه ای از هر دو؟
رامين جهانبگلو: بی شک خشونت يکی از نخستين مفاهيم و کنش های اجتماعی است که بشر با آن روبرو بوده است . اولين نمونه های اسطوره ای و داستانی تاريخ بشر مثل " گيلگمش" و نخستين فرامين و احکام دينی , با موضوع و مفهوم " خشونت" در گير بوده اند. داستان هابيل و قابيل معرف نگرش دينی انسان به مساله خشونت است. بنابراين می توان گفت از بدو پيدايش جامعه انسانی , خشونت با بشر همراه بوده است, ولی اکنون پرسشی که پيش می آيد اين است که آيا خشونت امری فطری است يا اجتماعی؟ شايد بهتر باشد برای پاسخ به اين پرسش, مفهوم خشونت(violence) را از مفهوم پرخاشگری(agression) تفکيک کنيم. خشونت بر خلاف پرخاشگری امری طبيعی نيست بلکه اجتماعی است. اگر حيوانات به طور غريزی پرخاشگر هستند و طبيعت حد و مرزی را برای آنان قائل شده است ( مثل کشتن برای بقا يا به دليل ترس) به عکس خشونت امری اجتماعی و غير طبيعی و غير حيوانی است. پس خشونت را می توان آموخت و آن را عقلانی کرد. حيوانات برای اعمال پرخاشگری از نيروی عقلانی استفاده نمی کنند , ولی انسان ها خشونت راعقلانی می کنند و از آن به منزله ابزاری در جهت اعمال قدرت استفاده می کنند.کدام جامعه حيوانی را می توان يافت که خشونت را در قالب اردوگاه های مرگ يا شکنجه اعمال کند؟ پس نتيجه می گيريم که استفاده از کلمه " خشونت" برای اقليم حيوانات نادرست و اشتباه است. خشونت امری اجتماعی و تاريخی است و توسط انسان اعمال می شود. می توان به سه نوع اعمال خشونت اشاره کرد:
نخست، خشونتی که فرد عليه خود اعمال می کند( مثل خودکشی که به قول شوپنهاور از عشق مفرط به زندگی و نه طرد آن می آيد.). دوم , خشونت ميان فردی ( مثل قتل فردی به دست فرد ديگر). و سوم , خشونت سامان يافته که توسط گروه کثيری از اجتماع يا دولتی صورت می گيرد( مثل نسل کشی , جنگ , قتل عام و غيره). ما بيشتر به اين نوع سوم از خشونت توجه داريم .در حاليکه بسياری از مذاهب آسيايی مثل بودايسم , هندويسم,جاينيسم به انواع اول و دوم خشونت پرداخته اند و به دنبال راه حلی برای آن ها بوده اند. برای توضيح و توصيف نوع دوم خشونت، يعنی خشونت ميان فردی با " رنه ژيرار( Girard) نويسنده فرانسوی کتاب "خشونت وامرقدسی" می توان همصدا شد و گفت که دليل خشونت " رقابت متقابل" است که از ابتدا ی جامعه و تمدن انسانی وجود داشته , اين رقابت به دليل خواستی است که دو نفر برای کسب يک چيز دارند. برای مثال هر دو نفر آرزوی قدرت در سر دارند يا هر دو نفر عاشق يک شخص سوم هستند و بنابراين دررقابت با يکديگر قرار می گيرند و اين رقابت می تواند تبديل به خشونت شود. ولی از نظر بنده هر رقابتی الزاما" منجر به خشونت نمی شود. در جهان بودن , در جهان زيستن الزاما"به معنای طرد و نفی ديگری نيست، بلکه نحست به معنای بودن با ديگری و پذيرش دگر بودگی اوست. در اينجا بايد ميان " نزاع"(conflict ) و " سازش"(compromise) تفاوت قائل شد. هر نوع فرايند با ديگری بودن در جهان الزاما" به نزاع نمی انجامد. " سازش" قول مشترکی است که طرفين می دهند تا به خشونت پايان دهند (compromite) اگر تمدن را فرايند همزيستی انسان ها و پيشرفت اخلاقی آن توصيف کنيم , پس می توان نتيجه گرفت که مهار خشونت يکی از الزامات مهم تاريخ بشر است.
م . ن : چه حدتفکيک مفاهيم پرخاشگری و خشونت, آنگونه که شما عنوان کرديد,واقعی ست , و در ارائه تعريف دقيق , و در نتيجه درک و فهم موضوع کمک کننده خواهد بود ؟ اين پرسش را به اين خاطر مطرح می کنم که عصبانيت ( Anger), پرخاشگری (Agreesion) و خشونت ( Violence) هر سه از ويژگی های روانی و رفتاری انسان هستند, با تفکيک انجام شده در واقع بخشی از ويژگی های روانی و رفتاری انسان از واقعيت وجودی اش حذف می شود, بخشی که به احتمال در حوزه ی غريزه و رفتار حيوانی انسان قابل تبيين و توضيح خواهد بود؟.
نکته ديگر اينکه ,خشونت را شما کنش اجتماعی ای که فقط انسان, آنهم آگاهانه و از روی عقل و فکر انجام می دهد, تعريف کرديد, در واقع تعريفی بيش تر جامعه شناسانه و با برداشتی خاص از مفهوم عقل, آيا غير از خشونتی که در تقسيم بندی سه گانه شما نوع سوم است ( جنگ , نسل کشی , قتل عام و..), چنين برداشت و معنايی را می توان به همه ی انواع خشونت ها , حتی در محدوده ای که شما عنوان کرديد , تعميم داد؟ , برای نمونه در بروزخودکشی و قتل عنصر روانی ( ذهنی) ايفای نقش نمی کنند؟ آيا به نظر شما همه ی آنچه فرويديسم و مکاتب و ديدگاه های همجوارش درباره غريزه خشونت در انسان مطرح کرده اند بيهوده و باطل اند؟
ر. ج: همانطور که گفتم بايد ميان محتوای غريزی پرخاشگری( agression). و محتوای اجتماعی - تاريخی خشونت تفاوت قائل شد . انسان ها به طور بيولوژيکی و طبيعی خشن نيستند , زيرا اعمال خشونت و انواع آن را در جوامع تاريخی خود می آموزند ولی پرخاشگری و عصبانيت هر دو از ويژگی های روانی و روحی انسان هستند. فرويد معتقد بود که غريزه نابود کردن در ارتباط با غريزه مرگ (Thanatos) است و هرچه غريزه مرگ قوی تر باشد فرد بيشتر با دنيای برون از خود پرخاشگراست. کوندراد لورنز (Lorenz) معتقد است که پرخاشگری اکتسابی نيست بلکه غريزه ای است که انسان ها و حيوانات در آن مشترکند. اکنون می توان گفت که عصبانيت شکلی غريزی از پرخاشگری است. ولی اينکه چگونه بيان می شود و چگونه کنترل می شود اکتسابی و اجتماعی است. همه جوامع بشری به يک نوع عصبانی نمی شوند و همه در خيابان ها ی شهرها ی شان با زنجير به جان هم نمی افتند. هم چنين فرهنگ ها برای مقابله با عصبانيت و پرخاشگری راههای مختلف مبارزه را پيشه می کنند. بنابراين من فکر می کنم که اگر خشونت اجتماعی – تاريخی نبود و فرا گرفته نمی شد , ما نمی توانستيم در باره عدم خشونت و مبارزه با خشونت صحبت کنيم . آنچه که فرا گرفته می شود , می تواند تغيير کند.
در واقع خشونت تقدير اجتناب نا پذير بشريت نيست, بلکه نيروی شری است که بشر کوشيده در تاريخ بر آن چيره شود . جالب است که گوردون چايلد( eChild) در تحقيقات خود در باره جوامع زراعی اوليه ( دوران نوسنگی) نشان داده که به دليل وجود ساختارهای مادر سالارانه خشونت به مراتب کمتر بوده است.
م.ن : خشونت رابرخی و در مقاطعی از تاريخ و زندگی آدميان محرک تحول فردی و اجتماعی پنداشته اند, و بسيارانی نيز پديده ای که انسان را به حضيض حيوانيت و دور ماندن آدمی از ويژگی های انسانی کشانده است, می دانند. آيا چنين دو گانگی ای واقعی و قابل پذيرش است ؟چگونه می توان تنها وجهی که هنوز نماد پاره ی حيوانی ی انسان( البته به تعبير بخش بزرگی از روانکاوان و روانشناسان) معرفی شده است را از ذهن و روان , و زندگی اجتماعی انسان زدود؟
ر.ج: همانطور که در پاسخ سؤال يک گفتم , خشونت امری اجتماعی ست که با شکل گيری تمدن انسانی شکل سياسی و فرهنگی خود را يافته است. حيوانات نه قربانی می کنند و نه قتل های زنجيره ای انجام می دهند . توحش حيوانات از نوع طبيعی است , توحش انسان عقلانی و فکر شده است. آشويتس(Auschwitz) و گولاک gCoula نتيجه عقلانيت انسان است. اين ها نتيجه جنون عقل است که متافيزيک را تبديل به سلاحی خون آشام می کند . حيوانات ايمان ندارند و برای ايمان هم قتل نمی کنند, حيوانات ناسيوناليسم ندارند و به نام خاک و پرچم و غيره حيوانات ديگر را راهی اردو گاه های مرگ نمی کنند. بنابراين آنچه که شما " پاره حيوانی انسان" می ناميد در حقيقت چيزی نيست جز جنون انسان. به قول " کورتليوس کاستورياديس.(Castoriadis) انسان حيوان ديوانه ای است که جنون او عقل را بوجود آورده است". زندگی اجتماعی انسان و خشونت اجتماعی و سياسی او بر مبنای اين جنون قرار گرفته است, تنها راه مبارزه با اين جنون خود آگاهی بشر است که خشونت يرهيزی نيز بخش مهمی از آن را تشکيل می دهد.
م.ن: علل پيدايی و يا چرايی اين نوع " جنون" که شما آن را مبنای زندگی اجتماعی انسان وخشونت های اجتماعی و سياسی انسان قرار داديد, چيست, و چگونه ماهيتی دارد؟ زمينه ی انسانی ( فردی, روانی و....) يا عوامل اجتماعی و فرهنگی که سبب پيدايی اين جنون می شوند , کدامند؟
ر.ج: يکی از استادان من به نام " کورتليوس کاستورياديس" که در سال ۱۹۹۷ در فرانسه فوت شد , می گفت : " انسان حيوان ديوانه ای است که جنون او عقل را بوجود آورده است". انسان با نيروی عقل خود از طبيعت فاصله گرفت و به جامعه انسانی شکلی تمدنی داد, ولی اين عقل و خردی که خود ابزار و حربه ای برای نقد و سنجش و تفکيک بود در دوران مدرن تبديل به حربه ای برای مالک و سرور شدن و چيرگی بر دستگاه حيات شد و تمدن عقلانی مدرن خود را به عنوان نجات دهنده بشريت معرفی کرد. چنين شد که عقل رهايی بخش خود تبديل به عقل سلطه گرا شد. به اين گونه جنون عقل ديگری عقل نقاد شد, عقلی که خود منتقد خشونت است تبديل به منشا ء خشونت و سامان دهنده آن می شودو از درون فرايند عقل گرايی مدرن ايدئولوژی های تام گرا مدرن زاده می شوند. اکنون پرسش اين است آيا عقل مدرن خود خشونت زاست يا اينکه به ما قدرت مبارزه با خشونت را می دهد؟
به نظر من عقلی که از نظر فلسفی فروتن است و به قول فيلسوف آلمانی کانت حدود شناخت خود و جهان را می داند و با مساله و پرسش اخلاق و زيبايی در گير است , عقلی است که قابليت نقد خود را هم دارد و دست به خشونت نمی زند, به عکس عقلی که در قالب يک ذهن شناسنده و فعال در جست و جوی تماميت است و هر آنچه که عقلانی است را از آن خود و شناخت خود می داند قابليت تبديل به خشونت را دارد. خشونت نتيجه تقليل فرديت تفاوتی است که ازنظر وجودی غير قابل تقليل است,عقلی که دچار جنون سلطه گرايی است می خواهد تفاوت ميان " من" و " ديگری " را نابود کند , به همين جهت عقل محوری مدرن با نژاد محوری و قوم محوری و ايدئولوژی محوری همراه بوده است, در چنين ديدگاهی " ديگری همواره تبديل به "همانندی" می شود. عقل وقتی درگير خشونت می شود , چهره ای جز چهره خود نمی بيند و هر گونه بازنمايی از ديگری به فراموشی سپرده می شود.
م.ن : استنباط من اين است که تاکيد شما بيشتر به سويه و جنبه ی اجتماعی خشونت به عنوان يک پديده ی چند سويه ی روانی و اجتماعی است و نقش عوامل انسانی ( روانی) , مثل غريزه خشونت در اشکال گوناگون اش , و يا ويژگی های ساختار روانی آدمی که به عنوان " ميراث روانی" با عناوين " لايه خردگريز" , " لايه غير عقلانی " از طريق ژن و يا " حافظه نوعی" از انسان – حيوان های اوليه به انسان امروزين انتقال يافته, مورد تاييد شما نيست, وِيژگی هايی که گفته شده است بر بستر مناسب عوامل اجتماعی توليد خشونت می کنند. آيا می توان اين گونه نتيجه گرفت که شما به مانند مارکس ماهيت انسان را صرفا" عبارت از مجموعه ی کليه مناسبات اجتماعی اش می دانيد ؟ آيا فکر می کنيد رفتار غريزی انسان کاملا" تسخير رفتار اکتسابی اوشده ؟ ,و اگر پاسخ شما مثبت است چرا هنوز فقط شاهد کاهش, نه زدايش خشونت فردی, خانوادگی, اجتماعی ,مذهبی, دولتی در سطوح و ابعاد مختلف از هند گرفته تا دانمارک و امريکا , و همه ی جوامعی که آزادی , دموکراسی , مدنيت, قانونيت و فرهنگ دمکراتيک در آنها وجود دارد,هستيم ؟
ر.ج: برای پاسخ به پرسش شما فکر می کنم بايد نيم نگاهی بر نوشته های استادم کورنليوس کاستورياديس داشت. کاستورياديس به راستی ميان سه " قلمروهستی", يعنی روان (Psyche ) فرديت اجتماعی و سوژه تفاوتی قائل می شود. او بدين گونه با ايمان ليبرالی به موجوديت فردی ما قبل اجتماعی و ما قبل سياسی که دارای حقوق طبيعی است در مخالفت قرار می گيرد. در واقع اگر خود ماقبل اجتماعی وجود داشته باشد همان روان ( Psyche) موناديکی است که کاستورياديس از آن سخن می گويد , يعنی روانی با جهانی بسته که خود را صاحب و مالک مادر می داند و اولين خشونتی که با آن روبرو می شود, وجود پدری است که برای او به معنای اين است که کودک همه چيز مادر نيست. اين روند مايوس شدن کودک از مادر خود نوعی از خشونت است, ولی گذار روان موناديک (monadic) به فرد اجتماعی خود روندی است که با خشونت همراه است, اجتماعی شدن روان کودک همراه است با جست و جوی او برای معنا. او با جهان انسان ها روبرو می شود و می کوشد تا به آن معنا دهد. اين معانی تخيلی را جامعه به او تزريق می کند . يونانيان باستان در کلمه (Paideia) پايديا يا آموزش برای اين روند استفاده می کردند. شکی نيست کودکی که در جامعه ای که فيلسوفانی چون افلاطون و ارسطو و سياستمداری چون پريکلس (Pericles) دارد به نوع ديگری آموزش می يابد تا کودک وايکينگی در ميان قوم جنگجوی وايکينگ . فراموش نکنيم که فرد ساخت و ابداعی اجتماعی است ولی حتی بعد از روند اجتماعی شدن , روان انسان نقش فعال و خلاق خود را از دست نمی دهد. سوژه يا فاعل قابليت ايجاد جهانی نو را دارد. اين فوران نو و جديد در تاريخ و اجتماع نتيجه خلاقيت سوژه است و می تواند تمامی مفاهيم و معانی قبلی يک جامعه را مورد سؤال قرار دهد.خود محتاری راديکال ذهن در همين زير سؤال بردن نهاد های اجتماعی است که برای همه ما درونی شده است.
پس در پاسخ به سؤال شما می توان گفت که جامعه خود ساختاری خود نهاد يافته است و نه خدا, نه عقل و نه طبيعت در سر چشمه و منبع آن قرار نمی گيرند.بنابراين هر جامعه ای به دست خود جهان خود را می آفريند, و آن را جامعه ای دينی , جامعه ای دموکراتيک و يا جامعه ای تکنو کراتيک می نامد.کاهش خشونت خود پروژه ای فلسفی- سياسی است که بدون دخالت مستقيم شهروندان در مسير جامعه غير ممکن است. نبايد در انتظار ناجی خشونت پرهيز بود که مثل فرشته ای از آسمان پيام عدم خشونت را در ميان شهروندان جامعه ای بياورد.چنين چيزی هيچگاه صورت نخواهد گرفت. افراد يک جامعه خشونت پرهيزی را در فضای عمومی خود تجربه می کنند.
م.ن: در رابطه با انواع خشونت ها , با مکث روی تعريف و معنايی که شما مطرح کرديد , يعنی خشونت به عنوان يک " کنش اجتماعی ", مايل ام نظر تان را در رابطه با يکی از اين انواع , که با عناوين خشونت مشروع و غير مشروع , و يا قانونی و غير قانونی مطرح و شناخته شده, بدانم.
ر.ج : به نظر من خشونت هيچگاه مشروع نيست,هر چند توجيه پذير باشد. ولی بد نيست اينجا اشاره ای به ريشه کلمه " مشروع" بکنم .مشروعيت برابر فارسی کلمات انگليسی (legitimacy) و فرانسوی (legitmite)است. اين عبارت در زبان عربی و فارسی دارای بار دينی است و در زبان لاتين کلمه (legitimace) به معنای قانونی کردن است ولی در اينجا قانون در بعد و مساحت شرعی و دينی به کار نرفته است.
نگرش غير دينی و سکولار کلمه " مشروعيت" بيشتر با روند عقلانی کردن قانون درگير است و نه الزاما" با بعد دينی آن. در جامعه مدرن آن چيزی مشروع ناميده می شود که با هنجار ها و معيار های جامعه مطابقت کند. در اين صورت چون جوامع بنا به تعريف مدرن آن تفاوت اساسی دارند و چون جوامع تغيير پذيرند, بنابراين معيار ها و هنجار ها نيز از دورانی به دوران ديگر تغيير می کنند و آن چيزی که امروز نا مشروع است فردا مشروع خواهد بود. برای مثال اگر شکنجه کردن يا قربانی کردن درجامعه تاريخی ( مثل دوره انکيزيسيون اروپا و آزتکها) قابل قبول بوده امروز ديگر قابل قبول نيست. برای ازتک ها قربانی کردن يک آيين دينی و متافيزيکی بود, ولی برای اکثر مردمان قرن حاضر قربانی کردن يک جنايت است.
پس همانطور که می بينيم نگاه به مساله خشونت از جامعه ای به جامعه ديگر متفاوت است , ولی اين به معنای تائيد نسبی گرايی فرهنگی نيست. چون در جهان امروز ما محتاج يک حداقل اخلاق جهانشمول هستيم که به صورت اصولی پايه ای راهنمای جامعه جهانی يا بهتر است بگوييم مسير جهانی جامعه انسانی باشد . و اين حداقل اخلاق خشونت را مشروع نمی داند , حتی اگر نئو ليبراليسم و محافظه کاران معاصر آن را تحريف کنند.
نئوليبراليسم می گويد خشونت مشروع نيست اما ضروری است و نئو مارکسيست ها ( افرادی چون ژيژيک) می گويند خشونت برای ستمديدگان جهان هميشه مشروع است ولی ضروری نيست. به نظر من خشونت نه مشروع است و نه ضروری . خشونت نافی اخلاق گفتگويی است و ضروری نبودن آن در ارتباط با استراتژيک بودن آن است , چون راههای ديگری برای مبارزه با فقر , نابرابری و بی عدالتی وجود دارند. بر خلاف تصور بسياری از انقلابيون خشونت نابرابری و بی عدالتی های جديدی با خود به همراه دارد.
پس خشونت امری مشروع نيست چون به قول هانا آرنت خشونت تعادل سياسی را نابود می کند که بر مبنای قرار داد اجتماعی قرار گرفته است . اگر به گفته ماکس وبر (Weber) دولت مدرن فاعلی است که خشونت را در انحصار خود می داند به اين دليل است که حاکميت مدرن ( لوياتان هابزی) خود را در منشاء قرار داد اجتماعی مدرن قرار می دهد ولی قرار داد اجتماعی که گفتگويی است نه آمرانه و بر مبنای ايده کنش ارتباطی ميان شهروندان قرار گرفته , خود به خود با خشونت مخالف است و آن را از طريق قانون و فعاليت شهروندان ( شبکه های مدنی) مهار می کند. فراموش نکنيم که در تاريخ اين قدرت های الهياتی هستند که با استناد به منطق الهی – سياسی خشونت را مشروع می سازند , يعنی بعدی فرا – انسانی و فرا – اجتماعی به آن می دهند.
خشونت تقدير انسان نيست
گفتوگوی مسعود نقرهکار با رامين جهانبگلو در باره خشونت ، مجله آرش / بخش دوّم
م.ن :کاربرد مفاهيم خشونت مشروع و غير مشروع همانگونه که شما هم اشاره کرديد بيش تر ناظر بر خشونت مجاز, قانونی و يا ضروری ست, يا لااقل منظور من اين است , با ديدگاهی که شما ارايه می دهيد اين سؤال مطرح می شود که اعمال خشونت های "مجاز, قانونی و ضروری" در جوامع دموکراتيک چگونه توجيه و تبيين می شود؟ اگر اشکال گوناگون خشونت های دولتی ( حکومتی) ای که کشور های دموکراتيک در سطح بين المللی و ملی با توجيهات مشروعانه اعمال می کنند در نظر نگيريم و فقط برای نمونه آنچه پليس و ونيروهای مشابه در امريکا و کانادا و اروپا اعمال می کنند در نظر بگيريم, اين گونه رفتار چه جايگاهی در اين تقسيم بندی شما دارند؟ آيا به نظر شما ضرب و شتم يک متهم يا مجرم ( يا بسياری از اعمالی که ضابطين قانون انجام می دهند), و يا حمله و ضرب و شتم و دستگيری تظاهر کنندگان و نمونه های ديگر اعمال خشونت نيستند؟ . و با اين واقعيت چه بايد کرد که اگر در خود امريکا و کشور های مشابه, ازاعمال اين نوع خشونت ها ( اسمش را بگذاريم زور يا فورس) استفاده نشود سنگ روی سنگ بند نخواهد شد, و جماعت در بسياری از مناطق و شرايط همديگر را خواهند دريد. آيا بدون اعمال اين نوع خشونت ( يا زور و فورس) تامين امنيت فردی و بر قراری نظم و صلح عمومی و کنترل و تضمين روابط اجتماعی حتی در کشورهای دموکراتيک عملی خواهد شد.؟ر.ج: موضوعی که شما اينجا مطرح می کنيد بحث قانون و اعمال خشونت قانونی است. گاندی می گويد " قانون غيرعادلانه خود نوعی از خشونت است". در اين ارتباط می توان گفت آنجا که حکومتی برای بقای خود از قوانين خشن و غير عادلانه استفاده می کند قانون را زير پا گذاشته است. به قول ابراهام لينکلن (Lincoln) "بهترين روش برای الغاء قانون به تاکيد بر آن است", به عبارت ديگر درجه دموکراتيک بودن قوانين در ابطال پذيری آن هاست. اکنون می توان پرسيد در يک جامعه دموکراتيک يا قانون مدار نقش پليس چيست؟ آيا مخالفت با خشونت به معنای مخالفت با پليس است؟ اگر توجه کرده باشيد در دولت های اقتدار گرا پليس و نيرو های نظامی نقش مهمی را ايفا نمی کنند يعنی به گونه ای نقش بسيج , وزارت اطلاعات , سپاه پاسداران و در مثال های ديگر کی.جی .بی (KGB) يا گشتاپو از پليس مهمتر است ولی در در دولت های دموکراتيک که دولت تا حدی بايد به شهروندان پاسخگو باشد و امکان تغيير قدرت وجود دارد تجربه های زيادی برای آموزش عدم خشونت به نيروهای پليس شده است , برای مثال برخی از صلح گرايان مسيحی در امريکا و کانادا به جا به جايی اسلحه گرم با اسلحه های از نوع ديگراقدام کرده اند البته از نظر من راه حل درستی نيست بلکه بايد به ريشه امور پرداخت و همراه با لغو مجازات اعدام در اکثريت کشور های جهان , دولت ها را وادار کرد که به نيروهای پليس و ضد شورش تعليمات خشونت پرهيز بدهند. اگر قبول داشته باشيم که افراد نيروهای پليس و ضد شورش هم از مردم هستند و تفاوت چندانی با آنها ندارند, بنابراين می توان اميدوار بود که نيروی پليس هم می تواند از اصول عدم خشونت پيروی کند . البته اين امر بايد همراه با تقليل خشونت , جنايت , دروغ و دزدی در جامعه باشد و جنايت و دزدی بدون مبارزه با فقر و عدالت اجتماعی امکان پذير نيست. من در اينجا در رابطه با يک جامعه خيالی سخن نمی گويم بلکه توجه ام به جوامعی است که هر چقدر در آنها دولت بيشتر به فکر مردم است و برابری اقتصادی و اجتماعی بيشتر است, جنايت کمتر است.
اگر قبول داشته باشيم که پليس در هر کشوری بيشتر نقش يک نيرو (force) را ايفا می کند تا نقش اعمال خشونت (Violence ). بنابراين می توان نتيجه گرفت که هدف پليس آزار رساندن و نابودی شهروندان نيست, بلکه دفاع از شهروندان است و من اين کلمه " دفاع" را به همانگونه به کار می برم که در ورزش های رزمی مثل جودو و کونگ فو . به عبارتی هدف پليس بايد اين باشد که نيروی شر تبهکاران را تبديل به نيروی خير کند, يعنی بدون داشتن فلسفه اعمال خشونت , خشونت آن ها را خنثی کند, اين تنها با نيروی پليسی به دست می آيد که آموزش يافته است و رفته رفته مواجهه خشونت پرهيز با دزدان , تبهکاران را جايگزين مواجهه قهر آميز می کند. اگر کشوری مثل دانمارک را با کشوری چون ايران مقايسه کنيد می بينيد که رؤسای پليس همگی بايد دارای درجه فوق ليسانس حقوق از دانشگاه باشند و هر يک از افراد پليس به مدت ۳ سال آموزش می بينند. آيا چنين چيزی در مورد سردار رادان و امثالهم صادق است؟ در فنلاند برای هر صد هزار نفر ۷۰/ ۰ در صد قتل وجود دارد در حاليکه در امريکا اين رقم ۴/۸ در صد است , به هر عنوان من با ضرب و شتم تظاهر کنندگان و مجرمان از سوی پليس مخالفم و فکر می کنم بايد کوشيد تا هر چه بيشتر در جامعه ای دموکراتيک به نيروهای پليس آموزش های خشونت پرهيز داد.
م.ن: چه رابطه ای بين پديده ی " دفاع از خود" , به عنوان واکنشی طبيعی, که به ناچار بار حسی و عاطفی آن بيش از بار تعقلی آن است, با خشونت می بينيد؟
ر.ج: به نظر من بايد متوجه اين موضوع بود که " دفاع از خود" در برابر هر نوع خشونتی همواره يک عمل اخلاقی وشهروندی است , نه غريزی و احساسی. اگر دفاع از خود يک عمل غريزی باشد تبديل به قتل می شود و به قول بوکنر(Buchner)نمايشنامه نويس آلمانی " قتل آنجايی آغاز می شود که دفاع از خود پايان می گيرد", پس هدف دفاع از خود به ويژه در جنبش های مدنی , محکوم کردن خشونت است نه ايجاد خشونتی جديد.
در عمل "دفاع از خود" هيچ تحرک مثبتی در برابر حريف صورت نمی گيرد زيرا کسی که مجبور شد از خود دفاع کند , از سوی کسی يا چيزی که او را وادار به خشونت کرده مورد ضعف قرار گرفته است. شايد به همين جهت بتوان گفت که خشونت سلاح ضعيفان است , همانطور که عدم خشونت سلاح کسی است که ضعف اخلاقی و کينه توزی را پشت سر گذاشته است. به عبارت ديگر کسی که صرفا" برای دفاع از خود به خشونت به عنوان امری مثبت نگاه می کند به دنبال نقد ساختار خشونت و حقيقت جويی نيست. اگر دفاع از خود ايجاد کننده هيچگونه اخلاق خشونت پرهيزی نباشد صرفا" عملی نا آگاهانه است که در ديگری هم آگاهی در عمل خشن و غير اخلاقی خود ايجاد نمی کند. بگذاريد مثالی از " دفاع از خود" را مطرح کنم که هميشه در اذهان است و آن نوع برخورد با يک تبهکار يا يک تجاوزگر است. بسياری در فرهنگ های گوناگون معتقدند که بايد برای دفاع از خود و حفظ جان خود و خانواده با يک تبهکار يا تجاوز گر به صورتی خشن بر خورد کرد. ولی آنچه که در اين شرايط استفاده می شود " زور" يا (force) است و نه خشونت. زور به معنای پتانسيلی ست که شما برای خنثی کردن خشونت ديگری استفاده می کنيد , در مثال تبهکار و تجاوز گر هدف نابودی او يا قتل او نيست بلکه خنثی کردن اوست, شايد به همين دليل جين شارپ عدم خشونت را با هنرجيو جيت سو (Jistu-Jiu) مقايسه می کند. به عبارت ديگر , مقابله با يک قاتل نبايد خود تبديل به يک قتل شود . اگر ما تبديل به قاتل های جديدی شويم چگونه می توانيم قتل را محکوم کنيم؟
م.ن: من هم فکر می کنم دفاع از خود خشونت نيست, واکنش انسان در برابر خشونت نمی تواند خشونت باشد , دفع خشونت است, واکنشی ست برای کاستن آسيب ديدن وجلوگيری از بروز مرگ, اما در همين دفع خشونت چه اتفاقی می افتد ؟ عليرغم تدوين قوانين ويژه برای امر دفاع از خود , حتی در کشور های دموکراتيک شاهديم که گاه قتل اتفاق افتاده است , درجوامعی شبيه جامعه ما نمونه ی قتل ها ی ناشی از دفاع از خود فراوان اند ,( برخی از زنانی که اخيرا" در ايران اعدام شدند , و يا به جرم قتل محکوم به اعدام شده اند در هنگام دفاع از خود مرتکب قتل شده اند) ,اين نوع ارتکاب به قتل آگاهانه و فکر شده نيست, انسان به هنگام قرار گرفتن در يک تنگنا و در شرايط احساس خطر و ترس برای نجات خود و يا عزيزان اش , يک واکنش حسی و عاطفی , وبا کمی تساهل شايد بتوان گفت غريزی, از خود بروز می دهد , بدون ترديد منظور من اين نيست که عنصر فکر و تعقل در آن نيست اما بخش حسی و عاطفی روان آدمی در چنيين شرايطی غالب است چرا که امکان و فرصت تفکر و تعقل مهيا نيست. نمونه ی اجتماعی اش در جنبش سبز اتفاق افتاد , به تظاهرکنندگان حمله می شد و آن ها را به شدت مورد ضرب و جرح قرار می دادند , در مواقعی , به ويژه هنگام که تظاهر کنندگان در تنگنا قرار می گرفتندو با هيولاهای مرگ آفرين حکومت اسلامی مواجه می شدند از خود دفاع می کردند , و اين واکنش را بسياری همان اعمال خشونت معنا کردند . البته ترديدی نيست که دفاع از خود در سطح اجتماعی يا سياسی نسبت به دفاع از خود فردی ,با عقلانيت بيشتری همرا است.
ر.ج: به نظر من مساله دفاع از خود در ارتباط با سامان دهی قانونی و دموکراتيک جامعه قرار می گيرد.پرسش اين نيست که کسی حق دفاع از خود را ندارد, پرسش اين است که هدف دفاع از خود چيست؟آيا مساله کاستن از خطر مرگ است؟ آيا مساله نابودی ديگری است؟ آيا مساله انتقام است يا مبارزه با فکر انتقام؟ دفاع از خود به عنوان يک امر بلاواسطه و غريزی با احساساتی مثل ترس و نفرت ارتباط پيدا می کند , نه با ماهيت خشونت. بايد به اين امر توجه داشت که خشونت به هيچگونه مشروع نيست حالا چه از سوی موضوع و مفعول خشونت اعمال شود چه از سوی فاعل خشونت. پارادايم " دفاع از خود" خود بر اين عقيده است که مقوله ای به نام " تقدس حيات" و " کرامت انسانی" وجود دارد.درغير اين صورت خشونت را به عنوان مقوله ای طبيعی می پذيرد و با آن مبارزه نمی کند ولی به خود اجازه می دهد که اين مقوله را زير پا بگذارد.دفاع از خود حقی است که هر انسانی و هر شهروندی به خود می دهد ولی بايد ديد ادامه آن در صحنه اجتماع تا چه حد به ما کمک می کند که از دور باطل خشونت در بياييم. من با ملکم ايکس (Malcolm X) موافق نيستم که دفاع از خود را حق مسلم بشريت می داند بلکه با مارتين لوتر کينگ موافقم که دفاع از خود به نوعی تحمل و پذيرش اصل خشونت است, و فاصله بين خشونت دفاعی و خشونت تهاجمی باريک است.شکی نيست که هر فردی بايد قادر باشد جان خانواده خود را از چنگال خشونت نجات دهد, ولی آيا هر زمانيکه چنين کاری انجام می شود با اين فکر است که بايد ديگری را نابود کرد؟ جالب اينجاست که احساسات انسانی ما مثل ترس ويا شهوت يا حرص و طمع کمتر ما را به خشونت اجتماعی وا می دارند تا مفاهيم و قالب های تخيلی که از سوی جامعه به ما داده شده , و کاملا" خيالی و تصادفی هستند , مثل کشتن برای ناموس , کشتن برای دين , کشتن برای وطن و....
اخيرا" قاتل خيابان کاخ تهران فرياد می زد که آن جوان را کشته چون ناموس او را از او گرفته است, به نظر می رسد که در اينجا دفاع از ناموس از خشم و ناراحتی بيشتر بوده است. به نظر من عدم خشونت يک فرايند فراگيری اجتماعی است که در يکروز عملی نخواهد شد. اکر جنبش سبز و جامعه مدنی ايران برای اينده ايران معنايی داشته باشد در نگرش اخلاقی آن به مقولاتی چون قانون , شهروندی و خشونت است. حکومتی که جنبش سبز را نابود می کند قتل ميدان کاج را تحمل می کند و به عنوان ناظر در پيشگيری از قتل عملی را انجام نمی دهد.ولی تظاهر کنندگان جنبش سبز که قاتل نيستند و نمی خواهند باشند, آنها با ماهيت قتل و خشونت مخالفند. بنابراين حرکت اجتماعی آنان حتی در قالب دفاع از خود بايد همواره اين محتوی اخلاقی را به همراه داشته باشد و خشونت را محکوم کند.تفاوت چه گوارا و گاندی در همين است , برای چه گوارا هدف مهم بود و برای گاندی شيوه رسيدن به هدف.
م. ن- به درستی اشاره کرديد که از دنيای خيالی صحبت نمی کنيد , مايل ام بدانم در دنيای واقعی " فضيلت اخلاقی " جنبش سبز که خشونت پرهيزی آن بود چه دستاورد عملی ای در کاهش رنج و ادبار و فلاکت مردم ميهنمان خواهد داشت ؟ , چه تاثيری اين فضيلت بر نظم موجود حکومت اسلامی داشت و يا می تواند در چشم انداز داشته باشد؟ , آيا در جامعه ای مثل ايران و حکومتی مثل حکومت اسلامی به صرف کسب اين فضيلت اخلاقی می توان تغيير و تحول فرهنگی و اجتماعی و مدنی ايجاد کرد و خشونت را" به بند کشيد و به زير فرمان عقل در آورد" ؟. اميدورام اين گونه تعبير نشود که من خواهان خشونت و مبارزه مسلحانه و انقلاب قهر آميز و از اين دست مواردم , که اينگونه نيست می خواهم بدانم اين سوی ماجرا چه دستاوردی برای ستمديدگان فکری و يدی ميهنمان داشته و دارد, آيا حذف پاسخ به خشونت دولتی و مذهبی به معنای حفظ نظم موجود نخواهد بود؟ , آيا با وجود حکومت اسلامی دستيابی به حقوق اوليه ی انسانی به حکم برهان و عقل , ويا سازش و مصالحه عملی ست؟
ر.ج: سرمايه اخلاقی دست آورد يا مشروعيت اخلاقی ست که شخصيتی يا جنبش مدنی در سطح جامعه به دست می آورد. به نظر من سرمايه اخلاقی نهادی يا جنبشی بر مبنای درجه اعتماد و مسؤوليتی است که در ميان افراد ايجاد می کند. همانقدر که بی اعتمادی ميان افراد موجب ايجاد نفرت و کينه و خشونت ميان آنها می شود به همان اندازه سرمايه اخلاقی حرکتی يا نهادی اجتماعی می تواند ايجاد کننده اخلاق مدنی و حس اعتمادی سياسی و اجتماعی شود.اخلاق مدنی که به نظر من پايه اساسی حيات دموکراتيک يک جامعه است بر مبنای دو گونه احترام قرار گرفته است. از يک سو احترام به ارزش هايی که هر حرکت دموکراتيکی در منشاء آن قرارمی گيرد و به همين دليل قابليت پرسش در باره آنها و تغيير شان را دارد , و از سوی ديگر احترام به قضاوت هايی که در هر حرکت دموکراتيکی وجود دارد و تجربه آن موجب از بين رفتن رفتارهای سکتاريستی و تک گفتاری و تک انديشی می شود.
آنچه که جنبش سبز به مردم ايران آموخت و اين قابل قبول مستبدان نيست اين است که جمهور مردم بدون عدم خشونت به دست نمی آيد و هر گونه خشونت پرهيزی اجتماعی و سياسی در ايران مستلزم جمهور مردم و بازيگران جامعه مدنی در تعيين سرنوشت سياسی و اجتماعی مملکت خويش است. هدف جنبش سبز اعتراض به , و مبارزه با قوانين غير عادلانه موجود در جامعه ايران است, اگر اين موجب کاهش رنج و فلاکت مردم ايران شود, جای بسی خوشنودی است ولی جنبش های مدنی قابليت برنامه ريزی اقتصادی و سياسی را ندارند. دقيقا" فرق جامعه مدنی و دولت در اين است که جامعه مدنی فاقد مکانيسم های قدرت است و بنابراين قدرت سياسی آن همواره به صورت بديل مطرح می شود ولی با وجود اين من بر اين اعتقادم که بخش اعظمی از بدبختی مردم ايران از عدم اعتماد آنها به قانون و به مجريان آن می آيد, درست است که در تاريخ مدرن و معاصر ايران به ندرت سياستمداری يا نماينده دولتی مجری قانون بوده و بيشتر از آن به نفع قدرت خود سوء استفاده کرده است , ولی همانطور که قبلا" هم گفتم مساله اصلی فقط عمودی ديدن نيست , بلکه جامعه بايد بتواند به طور افقی مکانيسم هايی را هم در ميان اعضای خودش و بدون در نظر گرفتن دولت ايجاد کند. من اعتقادی به تغيير شخصيت های سياسی ندارم چون در دراز مدت جوابگوی مسايل اساسی ايران نيست, بلکه معتقدم که با شيوه های خشونت پرهيز بايد روانشناسی توده ايرانی را تغيير داد. جنبش سبز و بويژه حرکت اجتماعی زنان ايرانی به ما نشان داد که اين امر امکان پذير است.
م. ن- باشناخت تاريخی و فرهنگی ای که از جامعه خود داريم , و همينطور با توجه به نهادينه شدن اسلام سياسی در ايران فکر نمی کنيد خشونت پرهيزی جنبش سبز نه حاصل تحول انسانی و فرهنگی در بخشی از مردم ميهنمان بل که ناشی از قدرت سرکوب و وحشيگری حکومت اسلامی و هراس از اين سرکوب و وحشيگری بود؟ ما در همين پايتخت, که قلب جنبش سبز بود, چندی بعد فاجعه ها ديديم, که نمونه اش فاجعه ی ميدان کاج بود.
ر.ج: جامعه ای که از خشونت عميق رنج می برد , مثل خون آشامی ست که برای ادامه زندگی به خون تازه محتاج است. به نظر من بايد خشونت فردی, گروهی و سياسی در جامعه ايران را در ارتباط با يکديگر قرار داد. زمانيکه نهاد های اجتماعی و سياسی يک جامعه بر مبنای خشونت و زورگويی و رفتار و منش مستبدانه قرار گرفته باشند افراد جامعه استفاده از حربه خشونت را امری مشروع می دانند. من بارها به گوش خودم در شهری مثل تهران شنيدم که کسی گفته که " آقا چرا دزدی بد است, وقتی رئيس جمهور مملکت هم دزد است؟" همانطور که در اينجا می بينيد اشاره در اينجا به " فرد" است نه به "نهاد" , سياست در ممالکی مثل ايران خيلی شخصی است و به همين دليل رفتار مردم ما , با خوب يا بد بودن سياستمداران تغيير می کند. اگر فردا گاندی رهبر ايرانيان شود بسياری از هموطنان ما از او تابعيت خواهند کرد , چنانکه مصدق تاثير خوبی بر نسل سياستمداران زمان خود گذاشت و حتی بسياری از دين سالاران هم برای او احترام قائل بودند. البته من به شخصه اعتقادی به " سياست شخصی شده" ندارم و چاره ايران را در نهاد سازی می بينم. به نظر من اهميت مشروطيت در امر نهاد سازی بود. اگر مشروطيت موفق می شد بی شک احترام به نهاد قانون و مجلس هم پا می گرفت ولی ما متاسفانه با سياست های غلط رضاشاهی و محمد رضا شاهی به طرف سياست مشخص شده و خصوصی شده رفتيم و مردم از فضای عمومی دور شدند.خالی ماندن فضای عمومی هميشه تمرين خشونت پرهيزی و دموکراسی را به تعويق می اندازد.وقتی مردم فضای گفتگويی نداشته باشند با ايدئولوژی های از پيش ساخته يا نتايج بدون تحليل به جان هم می افتند. يکی از دلايلی که در ترکيه امروز خشونت های ميان حزبی کم شده و خطر کودتای نظامی کاهش يافته , امکان گفتگوی شهروندان از طريق نمايندگان پارلمان و احزاب است , وقتی وزير مملکت با وقاحت دروغگويی می کند و نماينده مجلس اندکی برای حقوق مردم ارزش قائل نباشد , مردم عادی نه به قانون اعتقاد دارند و نه به مجريان قانون و مثل قيصر و صادق کرده خود را مجری قانون و ناموس خود می دانند. نهاد های سياسی خشونت آميز هم قيصر توليد می کنند و هم نظريه جنگ مسلحانه , چون همه فضای بحث و گفتگو و اجرای قانون را بسته می بينند. ولی باز من معتقدم که در چنين فضايی هم می توان ترويج خشونت پرهيزی داشت و آرمانگرا هم نبود. بهترين مبارزه با خشونت نهادينه شده در ايران اين است که آن را از روح خود بيرون کنيم.
م.ن: تاريخ ما تاريخ انواع خشونت هاست ؟ حتی تاريخ اسطوره ای ما سرشار از خشونت است. در اين تاريخ حتی يک پادشاه نمی توان يافت که فکر و دست اش به شکنجه و قتل مخالفان خود آغشته نشده باشد. اينان نه فقط مخالفان خود ودگرانديشان و مردمان عادی که حتی در پدرکشی, برادرکشی , پسر کشی و کور کردن و خفه کردن نزديکان شان نيز نمونه وار بوده اند, که البته بعد از اشغال اسلامی ميهنمان خشونت گسترده تر و فجيع تر شد. چرا تاريخ مان چنين سيمای هراس آور و دردناکی دارد؟
ر.ج: خشونت امری است که در ميراث فرهنگی و سياسی بسياری از ملت ها از جمله ايرانيان لانه کرده است و آن را در سطوح مختلف روابط اجتماعی مثل رابطه زناشويی, پدر و فرزندی , معلم و شاگرد و احزاب سياسی و ساختار دولت می بينيم.
ايرانيان بسياری از مشگلات تاريخی خود را به گردن فراز و نشيب های سياست بين الملل و دخالت دولت هايی چون روس و انگليس و امريکا می اندازند.ولی حقيقت امر اين است که تا بيش از نيم قرن پيش ايران با هنجار ها و معيار ها و ساختار های قبيله ای و ايلی روبرو بود که موجب در گيری و خشونت ميان افراد جامعه می شد. خشونت آمرانه از سوی دولت فقط يک نوع از خشونت اجتماعی و سياسی است که در ايران با آن مواجه هستيم, ولی فرهنگ خشونت که همراه با تبعيض قومی, زبانی , جنسی و ملی است در ميان بسياری از شهروندان ايرانی رواج دارد.حتی خيلی از روشنفکران و هنرمندان که با خشونت دولت مخالفند و خود از ان صدمه ديده اند با حقوق فرهنگی آذری ها و کرد ها و اقليت های دينی مخالفند و هر گونه اعمال خشونت عليه آن ها را مشروع می دانند. بسياری از روشنفکران دينی حاضر نيستند در باره حقوق همجنس گرايان فکر کنند , چون همجنس گرايی را امری غير اخلاقی می پندارند.
بنابراين همانطوريکه بار ها تکرار کرده ام , پرسش اصلی ما فقط نابودی و يا سرنگونی يک دولت يا يک حکومت نيست, بلکه مبارزه با فرهنگ خشونت در سطح جامعه ايران است. پرسش اصلی ما اين است : چرا جامعه ما اصغر قاتل , خفاش شب , خلخالی و سردار رادان ايجاد می کند؟ آيا با کشتن و نابود کردن اين افراد و افرادی از اين نوع مساله خشونت در جامعه ايران حل می شود؟ فکر نمی کنم . اگر با فرهنگ خشونت مبارزه نکنيم , خشونت نوع ديگری و با چهره ای جديد در آينده ايران در انتظارمان است.
م.ن: اعمال و ستايش خشونت در جامعه ی ما به اين يکی دو قرن بر نمی گردد و همانطور که اشاره کرديد ميراثی فرهنگی و اجتماعی ست , در تاريخ ما حتی در آموزه های روشن بين ترين پيامبران , مثل زرتشت هم می توان رگه هايی از تبليغ خشونت ديد, و خشونت از همان هنگام تا کنون يا به عبارتی آغاز حيات تاريخ حقيقی ما وجود داشته است , همه ی انواع خشونت ها, دولتی , حکومتی , فردی و.... . سؤال من هنوز اين است : کدام عامل اجتماعی و انسانی در بروز پيدايی اين حشونت نقش ايفا کرده است ؟. شما در نوشتاری از روح ايرانی که زمانی از عظمت سياسی و فرهنگی بسزايی بر خوردار بود نام برده ايد , که در اين پانصد سال اخير به حاشيه تاريخ رانده شده است. چه عواملی سبب شده اند تا خالقان اين روح , حتی پادشاه عادل اش فرمان قتل عام فجيع دگرانديشان صادر کند؟.
ر.ج: اشاره شما به رگه های خشونت در آموزه های زرتشت مستلزم خواندن دو باره گاتها و يا سرود آسمانی زرتشت است. تا آنجا که من اطلاع دارم رگه ای از خشونت در خود زرتشت نيست بلکه آن را می توان در نهادينه شدن دين زرتشت , به ويژه در دوره ساسانيان ديد.اولا" اديان وقتی نهادينه می شوند محتوای اخلاقی خود را از دست می دهند و بيشتر تبديل به روشی برای کسب و کنترل قدرت در می آيند. همانطوريکه می دانيد گاتها با مفهوم راستی و راستگويی آغاز می شودو سپس اعلام می کند که بايد با دروغ و خشم مبارزه کرد. تحمل , بردباری , شکيبايی و تساهل مضامينی هستند که در بسياری از اندرزهای ايرانی وجود دارند. کمتر کسی ممکن است با خواندن قابوس نامه , مرزبان نامه , اخلاق ناصری و گلستان سعدی تبديل به خفاش شب , قاتل ميدان کاج و يا سردار رادان شود . پس پرسش اصلی اينجاست. ريشه های خشونت در کجای انديشه ايرانی جای دارد؟ من فکر می کنم می توان گفت که ايرانيان ملتی فاجعه زده هستند چون به طور مداوم تحت هجوم قوای خارجی و سلطه داخلی قرار گرفته اند, اين تهاجمات داخلی و خارجی موجب شده اند دو نوع روانشناسی در ميان ايرانيان رونق پيدا کند, از يک سو نگاهی عارفانه و گاهی هم بيش از حد منفعل به جهان و از سوی ديگر نگرشی که بر مبنای عدم اطمينان و امنيت و حرص و طمع و انباشت قرار گرفته است.اين نگرش دوم که بسيار هم ميان ايرانيان رواج دارد با خود دروغگويی و خشونت را به همراه دارد.اينکه بايد به فکر فردا بود چون در ايران هيچ سنگی بر سنگ ديگر بند نمی شود, موجب می شود که دروغ در خانواده و در جامعه ميان شهروندان رواج پيدا کند و حکومت به طور کلی به عنوان سامانی نامشروع و دروغ پرداز ارزيابی شود. روح ايرانی راافکاری متضاد می سازند, روح زاپنی مخلوطی از فلسفه زن (ذن) (Zen) و ميليتاريسم است. منتقدان اقتدار طلبی و خشونت در تاريخ ايران کم نيستند ولی همواره يا نابود شدند و يا به گوشه ای کشيده شدند, ولی نبايد نا اميد شدو نتيجه گرفت ايران قابليت توليد يک واتسلاو هاول يا يک ماندلا را ندارد. تنها راه ترويج و پيشبرد عدم خشونت در دو سطح نظری و عملی است و اين کارنحبگان جامعه و فعالان مدنی جامعه ايران است.
م.ن :در آموزه های دينی( يا مذهبی) می بايد عناصری وجود داشته باشند که ظرفيت خشونت آفرينی به ويژه به وقت نهادينه شدن را داشته باشند. همه ی فجايع و مسايل را نمی شود اينگونه توجيه که چون مغان زرتشتی به زور گويی روی آوردند سقوط امپراتوری ساسانيان را سبب شدند و" زرتشت مثل اسلام به ذات خود ندارد عيبی". البته قصد من ناديده گرفتن آموزه های انسانی و اخلاقی زرتشت نيست اما حاصل اين دست آموزه ها آنجا که دين و مذهب سياست می کنند چه خواهد شد:
«ای گمراهان بت پرست شما همه از تبار نژاد سيه دلان و کژمنشانيد، کسانی که از شما پيروی کرده و به شما زياده از حد احترام گذارند نيز از تبه کاران به شمار آيند. کردار محيلانه و رياکاری شماها از دروغ و خودستايی سرچشمه گرفته است. از اين رو در سراسر گيتی به بدنامی شناخته شده ايد و مورد تنفر مردم می باشيد.»(۱)
آيا فکر نمی کنيد مذاهب, و به طور کلی هر نوع اندشگی ای که خود را منادی حقيقت مطلق می پندارد نقش آفرين ترين و مهم ترين عامل اجتماعی در پيدايی خشونت هستند؟ برای پاسخ مثبت آيا همين بختک هولناک اسلامی که بر جان و جهان مردم ميهنمان چنگ انداخته نمونه قابل اتکايی نيست؟.
ر.ج: به نظر من بايد دست از کلی گويی در باره دين بر داشت. تقريبا" همه اديان ابراهيمی از صلح و خشونت همراه با هم سخن می گويند. می توان به مفهوم خشونت در بسياری از متون فلسفی و دينی اشاره کرد, ولی مساله اصلی تاويل و تفسير متون است و استفاده از آنها در چارچوب جهان امروز.
به نظر من عدم خشونت ارتباطی به ايمان داشتن يا ايمان نداشتن ندارد, می توان سکولار بود مثل ماندلا يا آنگ سان سوچی و به عدم خشونت در زمينه سياست اعتقاد پيدا کرد( به ويژه دوره دوم ماندلا) يا اينکه مثل لوتر کينگ و گاندی دينی بود و اعتقاد به خدا را مبنای اصلی خشونت پرهيزی اجتماعی قرار داد. ولی مساله اصلی اين است که هر فردی از ايمان خود چه استفاده ای می کند. آيا از ايمان به عنوان حربه ای برای دروغ گفتن و سلطه بر ديگران استفاده می کند؟ آيا از ايمان برای فرار از واقعيت استفاده می کند؟يا اينکه مثل عبدالغفار خان از ايمان خود برای بهتر کردن خود و جامعه خود استفاده می کند؟ من با نهادينه شدن سياسی آموزه های دينی در جامعه مخالفم ولی فکر می کنم که دين مثل فلسفه و هنر جزء جدا نشدنی تمدن بشر است و بدون وجود دين بشريت قابليت بعضی از ساحت های .وجودی و پرسش های فکری را از دست خواهد داد. اشاره شما به زرتشت درست است ولی به نظر من بايد زرتشت را با ديدی خشونت پرهيز و نه با تعصب خواند, همانطوری که خواندن مارکس يا گاندی يا جان لاک بدون تعصبات فکری در طرح پرسش مفيد تر واقع می شود. اگر ما با ديدی خشونت آميز و قهر آميز به سوی متون دينی و فلسفی برويم , چيزی جز حشونت حاصل ما نخواهد شد, به قول تامس مرتون ( Thomas Merton)آنچه که ما بايد باشيم آن چيزی است که ما هستيم . آنهايی که در متون الهی به دنبال دليل و برهان برای قتل و جنايت می گردند چيزی جز قتل و جنايت نخواهند يافت و آنان که در جست و جوی صلح و مدارا هستند می توانند به مقصود خود برسند. اگر گات ها را کنار گلستان سعدی , قابوس نامه , اخلاق ناصری , مرزبان نامه و الانسان الکامل ( عزيزالدين نسفی) قرار دهيم شايد بتوانيم نتيجه بگيريم که ايرانيان هم می توانند قومی خشونت پرهيز باشند.
م.ن ـ اظهار اميدواری کرديد که ايران قابليت توليد روشنفکرانی چون واتسلاو هاول را داراست، من هم اميدوارم چنين شود با اين تفاوت که هاول ايرانی در عمل بهتر از هاول چک عمل کند. هاول به عنوان روشنفکری که وظيفه روشنفکر در مقابله با خشونت را خوب می دانست و در حرف به آن وفادار می نمود در عمل همان تفاوت حيات خيال و واقعيت بسياری از روشنفکران خشونت ستيز شد, چگونه می توان موعظه گر خشونت پرهيزی و مسالمت و مدارا و صلح شد و اندرزگوی آن , اما در مقام رياست جمهور و دولت , توليد و فروش سلاح های مرگبار به کشور های ديگر راتوجيه و تائيد کرد؟
ر. ج : اهميت هاول در دو چيز است : نخست, اشاره به مفهوم" توان ناتوانها"(Power of the powerless) و اينکه جامعه مدنی تا چه حد قادر است به طور خشونت پرهيز خود را در برابر قدرت های استبدادی و تام گرا توانمند کند و سپس استفاده از مضمون " زندگی در حقيقت" و مبارزه عليه دروغ. هاول به ما می آموزد که آنهايی که در قدرت نيستند می توانند قدرت را زير سؤال ببرند, مهم اينجا ست که جامعه مدنی مثل دولت يا قدرت حاکم در دروغ زندگی نکند و دروغ را نپذيرد. آنچه که برای من در آثار هاول جالب است و البته در دو ديداری که با او داشتم اين مساله را مطرح کرديم , اشاره به اين مطلب جالب است که چگونه زندگی در حقيقت می تواند دروغ را شکست دهد. خوشحالم که می بينم مبارز چينی , ليوشيابو , برنده جايزه صلح نوبل ۲۰۱۰ نيز دنباله رو انديشه های هاول است . اکنون شما ممکن است تناقضی ميان هاول مبارز مدنی و هاول رييس جمهور ی چک ببينيد , من بشخصه فکر می کنم که جدايی بدون خونريزی اسلوواکی از جمهوری چک در زمان هاول خود نشان دهنده اين امر است که هاول مرامی دموکراتيک داشت و اعتقاد او به کاهش خشونت در جامعه چک بود و نه ازدياد آن.البته نمی توان از هاول انتظار داشت که يک گاندی جديد باشد . بشريت ممکن است هر هزار سال يکبار يک گاندی داشته باشد.
شهامت خودکشی، به خاطره سيامک پورزند
عطا هودشتيان
فرهنگ ما هنوز خودکشی را درک نمیکند. حال آنکه آن خودکشی که از مجرای بازانديشی و تعقل گذر کرده باشد، يک شهامت است. و سيامک پورزند علیرغم آن همه تلاش و عشق جاودانه به ماندن و بودن، در لحظهای بسيار ويژه از حيات خود، سرفرازی و اراده و آگاهی را به نکبت تحمل يک نظام سياه ترجيح دادعطا هودشتيان ـ ويژه خبرنامه گويا
مرگ سيامک پورزند بسياری را اندوهگين و برخی را به شگفتی واداشت؛ که انسانی با آن شهامت و با آن پيشينه فرهنگی و مبارزاتی، ناگهان خود به زندگيش پايان دهد. پورزند قلم بدست روشنگری بود با بيش از پنجاه سال سابقه روزنامه نگاری و سردبيری در ايران. او از جايگاه ويژه ای در ميان اهل فرهنگ و هنر برخوردار بود. پس خودکشی او و فلسفه ايکه در پس آن نهفته است، محل تامل دو چندان دارد.
خودکشی
درسنت تاريخی و فرهنگی ما، خودکشی عملی ناخوشايند و ناپسنديده است. اديان ابراهيمی خودکشی را گناه ميدانند. در اسلام، خودکشی نوعی آدم کشی ست. در برخی ديگر فرهنگ ها، اين عمل يک جرم است. در افکار و خلق و خوی عمومی ما نيز همين برداشتهای عميقا منفی نسبت به خودکشی وجود دارد.
البته مقصود از آنچه در اين نوشتار خواهد آمد ستايش از خودکشی نيست. بی ترديد "زندگی زيباست". زيرا طعم دل انگيز باران و عشق به هم نوع، هزار بار از سياهی مرگ برتر است. ليکن آيا هرگز به اين نکته فکر کرده ايم که چرا بايد لزوما و هميشه "سرنوشت" يا "خدا" زندگی را از ما پس بگيرد، و چرا انسان هرگز نمی تواند و نمی بايست خود، در مرحله ويژه ای از تکامل روح و فکرش، با اراده و تصميم، بر آن "سرنوشت" چيره گردد و به زندگی "نه" بگويد؟ آيا اين را نمی توان يک حق قابل دفاع قلمداد نمود؟
برخی از انسانها، شب و روز شان را با نفرت به زندگی سپری ميکنند، ليکن هرگز شهامت بريدن رگ حيات را در خود نمی يابند. برخی در اوج نا اميدی و دلزدگی، هنوز عاشق درخششهای زنده خورشيد صبح گاهان و برق قرص ماه شبانگاهان هستند، و در نهايت اين عشق را به آن نا اميدی ترجيح ميدهند. برخی ديگر، در اوج خستگی از زندگی، تنها به خاطر گل روی فرزندان و همسر خويش، بخاطر مسئوليتی که برشانه های خود حس ميکنند، بار زندگی پر فلاکت را بر مرگ ترجيح ميدهند.
اما سيامک پورزند همه اينها را بارها آزموده بود. به اينها همه، دوبار و شايد چندين بار فکر کرده بود و اوصافشان را مرور نموده بود. با اينحال وی ترجيح داد آن درخششهای زنده و برق قرص ماه، عشق جاودانه به دختران نازنينش و همسر عزيزش، مهرانگيز کار و آنهمه ياران با وفای ديگر را، در قلب خود قفل زده، ابدی کند و با آنهمه به قهر فرو رود و مرگ را تجربه نمايد، و اراده را بر انتظار کور حاکم نمايد. زيرا در اين سرزمين سوخته، گاه ماندن نکبت بار تر از مرگ است.
نه آنکه مرگ را بر زندگی ترجيح دهيم. نه آنکه رفتن هدايتی را به "زير باران" سپهری مقدم بدانيم. بلکه اگر آنهمه زندگی ست و اگر زندگی هميشه يک انتخاب خوب است، مرگ نيز ميتواند گاه و در موقعيتی ويژه يک انتخاب باشد. و باز، نه آنکه خودکشی را تشويق کنيم. بلکه دريابيم که انسان ميتواند خود به زندگيش خاتمه دهد، و اگر چنين کرد، اوست که سرنوشت خود را معين کرده است و نه ديگران. و نه اراده برتر ديگری، نه سنت و نه دين. و اين انتخاب يک شهامت کم ياب است.
مگر نه آنکه انسان چيزی جز ذهنيت آگاه و اراده نيست. پس چرا زمانی که کسی اينهمه را در اثبات بی معنی بودن زندگی خويش – آنطور که او می بيند- و تمايل در قطع شريان حيات خود، بکار برده، و خودکشی را بر ادامه زندگی ترجيح ميدهد، باز شگفت زده ايم؟
فرهنگ ما هنوز خودکشی را درک نمی کند. حال آنکه آن خودکشی که از مجرای باز انديشی و تعقل گذر کرده باشد، يک شهامت است. و سيامک پورزند عليرغم آنهمه تلاش و عشق جاودانه به ماندن و بودن، در لحظه ای بسيار ويژه از حيات خود، سرفرازی و اراده و آگاهی را به نکبت تحمل يک نظام سياه ترجيح داد.
پس مرگ پورزند به عبارتی، نشان از بروز پر جلای "سوژه" است. پورزند سوژه وار، يعنی آگاهانه، و تنها به اتکا به اراده خود، مرگ را انتخاب کرد. يعنی با آگاهی، برآن شد تا به سرنوشت، خدا و هر نيروی برتر ديگری "نه" بگويد و بر تسط هميشگی آنها چيره گردد. مرگ سيامک پورزند سوژه وار بود. زيرا خود آنرا انتخاب کرد و ما را به ياد مرگ ژيل دولوز، فيلسوف فرانسوی می اندازد که بعد از خلق آنهمه آثار فکری ارزشمند و شهرت و نفوذ جهانی، خود به زندگيش در سال ۱۹۹۵، با آسودگی خيال در پاريس پايان داد.
آيا دريافته ايم که ما در زيستن مان "انتخاب شده ای" بيش نيستيم؟ و هيچ نمی دانيم که شايد عشق ما به حيات و زيبايی های آن و نوع دل پذيری مان، تنها يک عکس العمل است که بر چيستی و چرايی آن هنوز بايد انديشه کرد.
خودکشی هدايت و پورزند
ليکن از نگاه ديگری، مرگ سيامک پورزند، همانند مرگ صادق هدايت نبود. اين دو خودکشی آنقدرها شبيه به يکديگر نيستند. هدايت در اوج نا اميدی، در حاليکه زندگی و زندگان و زنده ماندن را نکبت بار می پنداشت به خودکشی دست زد. فضای حياتی، محيط و انسانها در ذهن او تصوير يک حقيقت منفی را ترسيم کرده بودند. هدايت نگرشی مملو از نفی و تمسخر به زندگی داشت. در نظر او، زندگی، در اوج زنده بودنش "هيچستانی" بيش نبود.
حال آنکه پورزند برعکس، روشنگری بود در گير، دل بسته و عاشق "بودن". جهان را قابل تعغير می دانست. و از اينرو در تحول آن مشتاقانه و با روحيه ای مثبت نقش آفرينی ميکرد. او عشق به زندگی را با مبارزه برعليه نظام استبداد دينی و جمهوری نکبت و تنفر، پيوند زده بود و ساليان دراز يک تنه برعليه ظلم بيرون و بيماری درد آفرين درون در ستيز بود. مرگ او از سر عشق به زندگی بود، اما آن زندگی ی که جهالتش ديگر طاقت را از او بريده بود، زندگی ی که حاکمان مستبدش ادامه حيات را بر او تنگ کرده بودند.
هدايت با آگاهی و اراده، ليکن در اوج بی اعتقادی به زندگی، به حيات خود خاتمه داد. و پورزند با آگاهی و اراده، ليکن با عشق به زندگی و اعتقاد به تغييرپذيری آن، از اين جهان دل کند. تفاوت بسيار است.
پس اين يک خاموشی بود در نهايت بيداری. دلزدگی بود، در نهايت اميد به زندگی.
صادق هدايت در هنگام دومين اقدام برای خودکشی در پايان چهلمين سال زندگيش بسر ميبرد. نخستين بار در ۲۶ سالگی اقدام به خودکشی کرد. که موفق نشد. او زندگی تشکيل نداد، همسر و فرزندی نداشت و سرگردان از اين کشور به آن کشور در پی يافتن گمشده اش بود. و اگر به حزب توده نيم نگاهی انداخت، خيلی زود از آن نا اميد شد و از سياست دست کشيد.
سيامک پورزند در ۸۰ سالگی دست به خودکشی زد. او برعکس هدايت، با بيش از نيم قرن سابقه قلم زنی، دوست دار زندگی بود، با نگاهی مثبت و سازنده به آن. ازدواج کرد، زندگی تشکيل داد، فرزندانی داشت عميقا دوست داشتنی، همسری داشت که ندای حق خواهی اش، تا دور دست های اين کره خاکی را درنورديد. و چه پر تنش و چه پر شور. آيا اين همه برای دوست داشتن زندگی کافی نبود؟
خلاصه آنکه سيامک پورزند آدم اهل خودکشی نبود. هدايت بود.
پس خودکشی پورزند يک اعتراض بود، خودکشی هدايت يک رفع مکافات. ليکن هردو در خودکشی شهامت داشتند. و نه آنکه در مرگ هدايت اعتراضی يافت نميشود، ليکن اين اعتراضی بود از پس نا اميدی. حال آنکه در عمل پورزند اعتراضی يافت ميشود از پس عشق به زندگی.
پورزند تا آخر عمر با بيماری دست و پنجه نرم کرد. تا آنکه بالاخره برعليه وضعيت اسفناک زندانی شدن و نگهداريش تحت نظارت ماموران امنيتی، به خودکشی دست زد. اميد داشت که روزی اراده و عزم مردمانش بر جهل نظام سرکوب غلبه کند.
پس خاموشی او در متن بيداری تحقق يافت.
يادش گرامی و نامش جاودانه باد!
عطا هودشتيان – مونترال
www.hoodashtian.com
مهدی بيا!
احمد وحدتخواه
انسان عصر ايدئولوژی در جستوجوی خوشبختی و بقا "دشمنی" بزرگتر از همنوع خويش نيافته است و از نازيسم آلمانی و کمونيسم روسی گرفته تا فاندامانتاليسم اسلامی همه و همه در اين نسلکشیها شريک و همراه هستنداحمد وحدتخواه - ويژه خبرنامه گويا
دالايی لاما رهبر سرشناس و معنوی بوداييان تبت در پاسخ به اين پرسش که از ديدگاه او بزرگترين چالش بر سر راه انسان معاصر چه می باشد گفته است: انسان!
نگاهی به مجموعه اخبار و تحولات و رويدادهای جامعه بشری تنها در يک هفته گذشته آدمی را از درستی و عمق اين پاسخ هوشمندانه آگاه می سازد.
هفته ای که در آغاز آن دو ميليارد انسان از طريق ماهواره با تماشای يک عروسی سلطنتی ساعتی در روياهای شيرينشان خود را در نقش شاهزادگان و عاشقان افسانه ها ديدند و بحث و گفتگو بر سر لباس عروس خانم چند روزی بر اخبار مصائب بشری پيشی گرفته بود.
و در پايان هفته، رئيس جمهوری متمدن ترين و بزرگترين دموکراسی جهان در کنار اعضای کابينه خود و از طريق همان ماهواره به تماشای زنده و لحظه به لحظه تيرباران انتقامجويانه فردی می نشيند که ده سال پيش از آن به نام خدا در توفانی از آتش خشم و نفرت ۴۰۰۰ همنوع خود را درجا خاکستر کرد.
و در ميهن ما آخوندی حکم می کند که کلام همپالگی او کلام پروردگار است و از اين پس آوردن نام ايران خيانت است و مستوجب عذاب آخرت!
اين ها تنها گوشه هايی از بلبشوی جهان امروزی و فطرت های نيک و بد «اشرف مخلوقات» آن است که به قول کارگردان مستندی تازه کشف شده از فيلم فرود انسان بر کره ماه «سوار بر سفينه ای به نام زمين در اعماق لايتناهی فضا با شتابی خارق العاده به سوی نيستی اجتناب ناپذير می رود».
و چه جای شگفتی اگر در اين بحبوحه تباهی جان و سرگردانی روان آدمی، قومی در آرزوی آمدن ناجی موعود نباشند؟
چرا و چگونه در عصری که تحولات و اکتشافات عظيم بشری در زمينه های علمی و صنعتی و فضايی در تنها يک صد سال گذشته از ميزان روند پيشرفت و تکامل انسان در طول ۱۰ هزار سال پيش از آن هم فراتر بوده است ما هنوز در آرزوهای خام و اوهام به سر می بريم و اسامه بن لادن ها و مصباح يزدی ها در ميان ما يافت می شوند و با نقب به گور تاريخ می خواهند برای ما و آيندگان ما سرنوشت تعيين کنند؟
پاسخ، در نکته دالايی لاما نهفته است. انسان عصر ايدئولوژی در جستجوی خوشبختی و بقا «دشمنی» بزرگتر از همنوع خويش نيافته است. مکاتبی که تلاش خود را بر مهندسی و «انسان سازی» مورد نظر خود قرار داده بودند در مواجهه با شکست فرضيه های اجتماعی خود سرانجام به «انسان سوزی» روی آورده اند و از نازيسم آلمانی و کمونيسم روسی گرفته تا فاندامانتاليسم اسلامی ملا عمرها و خامنه ای ها همه و همه در اين نسل کشی ها شريک و همراه هستند.
با اين حال جهان بشری بدون وجود انديشه و مکاتب فلسفی و سياسی نيز امکان حيات و ادامه آن را ندارد و اين بار با ورشکستگی اخلاقی نظام های ايدئولوژيکی و ناسازگار با روند جهانی شدن، بار ديگر زمينه برای ظهور شارلاتانهای مذهبی آماده شده است.
در اين ميان دعوای بين عمله های دربار فقيه با رمالان دولتی بر سر آمدن يا نيامدن و دادن تاريخ برای ظهور ناجی دروغينشان اوج اين عقبگردهای نکبت بار تاريخ انسانی است که شوربختانه نظام دينی حاکم بر ميهن ما امروز رهبری آن را در جهان معاصر به عهده گرفته است.
غافل از آنکه اگر قرار است اين ناجی به عمر سياه و شوم نظام عقيدتی و ضد انسانی آنها پايان دهد، ما بيشتر و پيشتر از آنها در انتظار او نشسته ايم!
***
صفر منهای صفر!
اختراع رقم صفر را به رياضی دانان قرن سوم ميلادی در هند نسبت داده اند. با اين حال در قرن دهم رياضی دان و دانشمند برجسته هم ميهن ما محمد خوارزمی برای نخستين بار استفاده از اين رقم در محاسبات نجومی و جبر و هندسه را به شکل کامل و امروزی آن فرموله کرد.
صفر در زبان عربی پيش از اين تاريخ به معنای هيچ و پوچ به کار می رفت زيرا در تمدن يونان باستان عدد صفر وجود نداشت و به جای آن يک جای خالی در ميان ساير ارقام می گذاشتند.
داستان تصميم پا در هوای دولت ايران برای برداشتن تا چهار صفر از ارقام روی اسکناس های رايج کشور اين روزها حکايت يکی ديگر از مصائبی است که آفرينندگان آن حتی سواد توضيح و يا علت به کار گيری آن را هم ندارند و برای نابودی ته مانده سرمايه های ملی ما شير يا خط می اندازند.
طرح برداشتن يک صفر، يا صفرها، از انتهای رقم روی اسکناسها نه ارزش آن را بالا و پايين می برد و نه قدرت مالی صاحبان اين اسکناسها را کم و زياد می کند. در بعضی از کشورهای آفريقايی قيمت يک بسته آدامس ممکن است چند ميليون واحد پول آن کشور باشد و يکشب اقامت در يک مسافرخانه دو ستاره چند ميليارد برای توريست اروپايی تمام شود.
حذف صفر در اين موارد تنها يک تاثير روانی در ذهن مردمی دارد که از بار سنگين و طاقت فرسای حمل يک چمدان اسکناس در پشت ماشين خود برای خريدهای روزانه شان خلاص می شوند و با چند اسکناس بدون صفر در جيب بغلشان، ، تازه اگر آن را داشته باشند، صبح را به شب می رسانند.
در ممالکی مانند ايران که افزايش قيمت ارزاق عمومی و خدمات همگانی در يد کامل دلالان و دزدهای سرگردنه بازارهای کشور می باشد تورم بخشی جداناپذير از اقتصاد ملی است و معنای واقعی تورم يعنی بالا رفتن هزينه ها در مقابل پايين رفتن قدرت خريد مردم. در چنين شرايطی ارزش پول ملی هر روز بيش از ديروز سقوط کرده و برای خريد کالايی که فرضا تا هفته پيش ۳۰ هزار تومان بود امروز بايد ۵۰ هزار تومان پرداخت.
در يک اقتصاد سالم که تورم در آن مهار شدنی است اتفاقا به تعداد صفرهای اسکناس ها رايج آن کشور اضافه هم می شود، زيرا ارزش پول با افزايش قدرت خريد همگانی همسويی دارد.
در کشوری که ۹۵ درصد درآمد دولت و مردم آن از اقتصاد تک محصولی نفت تامين می شود و ميلياردها دلار از اين درآمد به يغما می رود و منابع و صنايع توليد اين سرمايه در محاصره تحريمها و مديران نالايق قرار گرفته است برداشتن يک صفر از روس اسکناسی که ارزش خود آن به حد صفر رسيده است چه دردی را دوا می کند؟
avahdatkhah@gmail.com
نوکر بادمجان
اردیبهشت شگفتی است در منطقه و میهن. آمریکائی ها پدرمعنوی "طالبان سنی" رامی کشند و جنازه اش را به ماهیان دریا می سپارند؛ و "طالبان شیعه"، عزت اله سحابی راتا بسترمرگ رسانده اند؛ و سبب روانه شدن روزنامه نویسی به به جهان دیگر شده اند که نامش نخست در اساطیر ایران آمده است: "سیامک فرزند کیومرث است که در زمان حیات کیومرث در نبردی با دیو سیاه کشته می شود."
و به راستی قاتل "سیامک پورزند" هم کسی جز دیوسیاه زمانه نیست که اکنون خنجر بر گلوی پسر گذاشته است.
طنز پردازی، پسر را ازنگاه فرمانده ای معروف، چنین تصویر می کند: "عزیزم! یادمان باشد که ما نوکر ولی فقیهیم نه نوکر بادمجان. بفرماید "چه عالی!" می گوییم "عالی تر از این نمی شود". بفرماید "چه مزخرف!" می گوییم "مزخرف تر از این نمی شود". این انتخابی که آقا کردند، و این بابا شد رئیس جمهور، خیلی قد آرنولدی و هیکل آرنولدی داشت؟ نه والله! یک چیزی بود مثل تاپاله افتاده بود وسطِ شهرداری تهران. قیافه اش زیبا بود؟ نه بالله! تیپ اش یک جوری بود که آدم از دیدن اش دچار تهوع می شد. صورت چروکیده، ریش کثیف، سر و وضع نامرتب. آقا و ما به خاطر همین چیزها گول خوردیم و انتخاب اش کردیم. متاسفانه ایشان یک عورت داشت به چه گنده گی که هر برگ انجیری رویش می گذاشت یک طرف اش پیدا بود و ما او را ندیدیم؛ راست اش را بگویم دیدیم ولی به روی خودمان نیاوردیم. طرف بوی گند می داد. شپش هم داشت. ضدانقلاب می گفت یکی بیاد این را ببره حموم، یک ماهه حموم نرفته. به خاطر همین قیافه ی گند و کثافت اش بود که آقا انتخاب اش کرد. آقا فکر کردند روستائی ها از چنین قیافه ای خوششون میآد و می گن این چون بدن اش شپش دارد از خودمونه. امان از این دل غافل که با ما چه کرد. خدا نگذره ازت احمدی نژاد. خدا از اون عورت کثیف ات نگذره که جلوش برگ انجیر نذاشتی."
ف. م. سخن با این تصویر سازی به راه کسانی می رود که "همه طوطیان هند" را "شکرشکن" کردند از "قند پارسی."
و حالا بر سرزمین آنها "نوکران بادمجان" حاکمند که یکیش برادر سردار سعید قاسمی باشد؛ و دیگری برادر بسیجی سعید تاجیک که "روز" فرهنگش را بر ملا کرد و خبر می رسد درسلول انفرادی است. و این سلاله "سعید"ها دست در دست برادرنامدار سعید امامی می رودو به بارگاه "پدر" می رسد.
دیگر ده روزی می شود که بین "پدر و پسر" سخت شکر آب است. "پسر" خواسته طبق قانون اساسی "نظام" وزیر اطلاعاتش راعوض کند، اما "پدر" برخروشیده و حتی دیگر ظاهرسازی معمول قانونی را نکرده و "حکم دولتی" به بقای وزیر داده است که همان حیدرمصلحی باشد. هم او که خبر از اشراف وزارت خانه اش بر همه سازمانهای اطلاعاتی جهان داد وگفت که "سیا" و"موساد"و غیره درمنطقه از نفس افتاده اند. احتمالا داشت ذهن همفکر عزیزش اسامه بن لادن را منحرف می کرد که در قلب منطقه پا در دام یکی از بزرگترین عملیات امنیتی تاریخ گذاشته بود و با طراحی و هدایت "سیا". معلوم نیست وقتی بن لادن کشته شد، برادر مصلحی کجا تشریف داشتند، اما همه دنیا دید که تیم کاخ سفید عملیات را به طور زنده به تماشا نشسته است.
در طول هفته"پدر" سه بار بر صحنه می آید و خواستار کنار گذاشتن اختلافات می شود. سردارانش هم مدام تهدید می کنند و شمشیر خونریز ولایت را نشان می دهند که خداوند متعال خودش در دست "پدر" گذاشته است. سرانجام در متن سیاست تاریکخانه ای "نظام" وزیر معزول و"پسر" روز اخرهفته در هیات دولت شرکت می کنند.
احمدینژاد که هنوز از پسری خلع نشده، همان را می گوید که هاشمی و خاتمی هم در دوران خود به زبان ها ی دیگر گفته اند: "دلایل خانهنشینی را در دل خود نگه میدارم."
ظاهرا مساله حل شده است، اما همه مانند فیگارو از "دو دستگی در اداره کشور" باخبر شده اند و بار دیگر از "حاکمیت دوگانه" سخن می رود.
پس، در چشم بر همزدنی "احمدی نژاد از فرزندی خامنه ای" خلع می شود. فرمان این است: "رابطه با رهبر باید رابطه امام و ماموم باشد."
حجت الاسلام ذوالنور، "دوستانه" دلایلی می آورد که انسان به یاد شعر "استاد سخن" سعدی شیرازی می افتد:
- دلایل قوی باید و معنوی/ نه رگهای گردن به حجت قوی..
و دلایل قوی و معنوی جانشين نماينده ولی فقيه در سپاه پاسداران این هاست:
"رهبر نايب امام زمان است. بدون امر او، نه رييس جمهور و نه هيچ کس ديگر مشروعيت ندارد. دوستانه خدمت احمدی نژاد عرض می کنم که ايشان در عبارات شان هم تجديد نظر کنند. معتقدم اين سخن ولو اينکه اين طور هم باشد، اشتباه است... بايد گفت که رابطه با رهبر معظم انقلاب بايد رابطه امام و ماموم باشد.اين حرف ها يعنی چه که رابطه ام با رهبری رابطه پدر و فرزندی است؟ اين حرف ها معنی ندارد. اين حرف، حرفی انحرافی است."
هفته پیش امام جمعه مشهد فرموده بودند که رای مردم هر چقدر باشد "صفر" است و تنفیذ مقام ولایت حرف آخر را می زند.
این هفته، احمدخاتمی، امام جمعه تهران، تکلیف قوای سه گانه و بقیه را روشن می کند: "تمام اين انقلاب مديون ولايت فقيه است. طبق قانون اساسی و طبق فقه ما، مشروعيت کل نظام به ولايت فقيه است. سه قوه وقتی مشروعيت دارند که امضای رهبری انقلاب پايشان نوشته شود. اگر اين امضا نباشد، هيچ قوه ای اعتبار نخواهد داشت. "
و بلافاصله رگهای گردن برای اثبات دلایل بیرون می زند. اتهام های تازه علیه "جریان انحرافی" از زمین و زمان باریدن می گیرد. یکی شان که "تدوین مدل روسی برای انتخابات" باشد کهنه و مسروقه از روشنگری مخالفان جمهوری اسلامی است. اما رسیدن کاربه جن وجنگیر و رمال، درسیستم حذف نظام کاملا تازگی دارد. تازه معلوم می شود احمدجنتی رمالی بنام "عباس غفاری " را با "امام زمان" که فهرست دولت را امضاء کرده بود، اشتباه گرفته بوده است. و تازه همین رمال هم بسرعت لقب" شیطان پرست" می گیرد.
براستی"معرکه" ای برپا می شود. حتی خواجه حافظ شیرازی هم با خبر می شود که اراذل و اوباش شبکه ای مستقل اند وسرنخ آنها، با اسامی و عنوان های مختلف در بیت رهبری است. یک سایت فارسی زبان این تصویر معرکه را از"معرکه " بدست می دهد:"این شبکه نقش پیاده نظام را در کودتای 22 خرداد و نگهداری احمدی نژاد در کاخ ریاست جمهوری داشت و مرتکب انواع جنایات شد، به یکباره در طول 10 روز، فرمان را کج کرده و با ادبیات و اقداماتی که همه با آن آشنا هستند و احمدی نژاد را نیز با همین ادبیات و در همین جمع می شناسند، روبروی احمدی نژاد ایستاد و به اقلیتی که سرگیجه گرفته و نمیدانست باد از کدام سو می وزد و دستورات جدید چیست، حمله ور شد. وبلاگ های وابسته به آنها با هم سر شاخ شدند، نشریات آنها نیز به همچنین. حسین شریعتمداری که جایزه بهترین روزنامه نگار را از احمدی نژاد گرفته بود و سرلشگرفیروزآبادی که شال قهرمانی عدم حضور درجبهه های جنگ با عراق را احمدی نژاد به گردنش آویخته بود و خلاصه یکی پس از دیگری به احمدی نژاد یادآوری کردند که فراموش نکند فرزند کودتاست و نه محصول رای مردم."
بعد هم" پروژه حذف دست راست احمدینژاد "که همان رحیم مشائی باشد کلید می خورد و وبریدن"عورت" رئیس جمهور آغاز می شود. و اگر همین امروز وفردا اسناد مربوط به ارتباط "جریان انحرافی" باسازمانهای اطلاعاتی دنیا را رونکنند، برای اولین بار درجمهوری اسلامی نه با "دشمن" بیگانه که باخودی روبروئیم.
"جریان انحرافی" فعلا شامل عباس امیریفر، دبیر کمیسیون فرهنگی دولت و از حامیان سرسخت اسفندیار رحیم مشایی و تعدادی دیگر از افراد نزدیک به رئیس دفتر محمود احمدینژاد است که همگی دستگیر شده اند.
به گفته مرتضی نبوی دولت از طریق این افراد و با توسل به اجنه به دنبال اجرای طرحهای خود بوده است.
یکی از این طرح ها را سایت الف- متعلق به احمد توکلی- رو می کند: "ایجاد شرکتی بنام سمگا توسط اسفندیار رحیممشایی و حمید بقایی با سرمایه اولیه ۲۰ میلیارد تومان. از جمله رانتهای ویژه این شرکت واگذاری مجانی بیش از یک میلیون مترمربع زمین در لویزان با مصوبه هیات دولت و همچنین واگذاری ۳۱ هزار مترمربع زمین در اطراف فرودگاه امام خمینی بوده که هزینه کارشناسی آنها ۳ میلیارد تومان بوده است. و : تاسیس تاکنون حداقل ۶ شرکت بزرگ اقماری که یکی از آنها با عنوان بانک گردشگری، اکنون ۶۰۰ میلیارد تومان سرمایه دارد."
روز های معلم و کارگر است و حتما "سپاه" این پولها را که از چنگ "پسر" درآورده به دست "پدر" می سپارد تا به زخم زحمت کش ترین و شریف ترین مردمانی زده شود که ماههاست حقوق نگرفته اند.
نمایندگان "مستقل " مجلس بر این تصور خط بطلان می کشند. ۷۵ میلیارد تومان به بودجه سپاه پاسداران اضافه شود؛ سه میلیارد تومان هم به بودجه نظامی و دفاعی که همان سپاه باشد. احمد توکلی می گوید: "این افزایش به «دستور صریح» آیتالله خامنهای تصویب شده است."
و چون لابد این پول ها کفاف سرداران را نمی دهد، قرارداد یک میلیارد دلار توسعه ۲ میدان گازی به صورت ترک تشریفات به قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا، یعنی بازهم سپاه، تقدیم می شود.
واقعا که بریدن "عورت" پسر به دستور پدر چه در آمدی دارد. و تازه خیرش به چین هم می رسد که همچنان مشغول سرکیسه کردن "نظام" است و این هفته باقرارداد ناچیزی به مبلغ 100میلیارد دلار.
هفته ایست که حباب قیمت ها می ترکد. بازار سهام تهران دچارسقوط آزاد می شود. آتش زیر خاکستر در آذربایجان قهرمان جرقه ای می زند. در پی يک مسابقه جنجالی فوتبال بيش از ۱۰۰ نفر در خروجیهای استاديوم سهند تبريز دستگير می شوند.
در روز جهانی آزادی مطبوعات، سازمان گزارشگران بدون مرز آخرین آمار را منتشر می کند: "بيش از ٢٠٠ روزنامهنگار و وبنگار در ايران بازداشت و زندانی شده اند. از اين تعداد ٤٠ نفر با اتهاماتی چون «توهين به مقام رهبری يا رئيس جمهور» و يا «جاسوسی، اقدام عليه امنيت ملی و نشر اکاذيب» همچنان در زندان بسر میبرند. بيش از ١٠٠ روزنامهنگار و وبلاگ نويس مجبور به ترک کشور شدهاند. بيش از ٣٠٠٠ نفر از حرفهکاران رسانهها به دليل توقيف رسانه و يا ممنوع کار شدن از سوی مقامات قضايی امنيتی، بيکار هستند." یکیشان که احمد زیدآبادی باشد، جایزه جهانی آزادی مطبوعات را می برد.
فاطمه کروبی که چند روز برای مداوا از "حصر" بیرون آمده، شرح می دهد که چگونه "اوباش" محل زندگی شیخ دلاور را تصرف کرده اند. محمد خاتمی، در سخنانی با تاکید بر لزوم پاسخگو بودن حکومت در مقابل شهروندان وفراهم آوردن امکان نقد و اعتراض برای مردم، تاکید می کند، قدرت نباید "مثل گذشتهها در هالهای از تقدس پوشانده شود."
وزرای شش کشورعضو شورای همکاری خلیج فارس در پاسخ اظهارات سرلشکر فیروزآبادی که "مالکیت خلیج فارس" را متعلق به ایران دانسته بود، باردیگر اعلام می کنند: "خلیج فارس از آن اعراب است و همواره نیز چنین باقی خواهد ماند."
کسی جوابشان را نمی دهد، لابد دارند خواب فتح قدس را می بینند. محمدرضا میرتاج الدینی معاون پارلمانی دولت در مجلس می گوید: "كشورهای تركیه، لبنان، فلسطین، عراق، تونس، بحرین، لیبی، مراكش، عربستان، اردن، افغانستان و غیره پیشاپیش لشكر الهی كه پرچمدار آن جوانان ایرانی هستند، وارد قدس خواهند شد و پیروزیهایی را قبل از ظهور امام زمان به وجود خواهند آورد."
سخنان یک عضو دولت در مجلس، خوراک اسرائیل است که جت هایش را برای حمله به ایران آماده کرده است. خبر را "پرس تی وی"، تلویزیون انگلیسی زبان جمهوری اسلامی می دهد: "استقرار جت های جنگنده نیروی هوایی ارتش اسرائیل در عراق و تمرین آنها جهت آمادگی برای حمله به ایران."
و همه اینها در روزهائی که حماس و فتح در مراسم ويژهای در قاهره توافقنامه صلح امضا می کنند. گروههای دیگر فلسطینی هم هستند . خبر از ترک سوریه توسط حماس می رسد. اشپیگل می نویسد:" فلسطینی ها زودتر ار همه فهمیده اند د رخاورمیانه باد از کدام سمت می وزد."
زمین زیرپای بشار اسد در سوریه می لرزد. منابع خبری می نویسند: "غرب دلیل موجه ای برای ساقط کردن رژیم سوریه دارد: سوریۀ اسد، بمعنای واقعی کلمه، اسباب درد سر است. هم متحد ایران است، هم حزب الله لبنان را مسلح می کند، هم حاضر به کنار آمدن با اسرائیل نیست. ترور هم یکی از تخصص های ظریف سوریه به شمار می رود."…
اردیبهشت به نیمه می رسد. شاهنامه می گوید: "پس از مرگ سیامک، فرزندانش کیومرث و هوشنگ به خونخواهی مرگ او به نبرد دیو میروند، او را گرفتار میکنند و میکشند."
فرزندان سیامک پورزند ـ بنفشه و لیلی وآزاده- در دوردستها می گریند. حتی مجال دیدار آخر را با پدر ندارند.
و فرزندان ایران، گرفتار کردن دیو را در چشم انداز می بینند. بعد از پدرمعنوی طالبان سنی، نوبت رهبر طالبان شیعی است...
و به راستی قاتل "سیامک پورزند" هم کسی جز دیوسیاه زمانه نیست که اکنون خنجر بر گلوی پسر گذاشته است.
طنز پردازی، پسر را ازنگاه فرمانده ای معروف، چنین تصویر می کند: "عزیزم! یادمان باشد که ما نوکر ولی فقیهیم نه نوکر بادمجان. بفرماید "چه عالی!" می گوییم "عالی تر از این نمی شود". بفرماید "چه مزخرف!" می گوییم "مزخرف تر از این نمی شود". این انتخابی که آقا کردند، و این بابا شد رئیس جمهور، خیلی قد آرنولدی و هیکل آرنولدی داشت؟ نه والله! یک چیزی بود مثل تاپاله افتاده بود وسطِ شهرداری تهران. قیافه اش زیبا بود؟ نه بالله! تیپ اش یک جوری بود که آدم از دیدن اش دچار تهوع می شد. صورت چروکیده، ریش کثیف، سر و وضع نامرتب. آقا و ما به خاطر همین چیزها گول خوردیم و انتخاب اش کردیم. متاسفانه ایشان یک عورت داشت به چه گنده گی که هر برگ انجیری رویش می گذاشت یک طرف اش پیدا بود و ما او را ندیدیم؛ راست اش را بگویم دیدیم ولی به روی خودمان نیاوردیم. طرف بوی گند می داد. شپش هم داشت. ضدانقلاب می گفت یکی بیاد این را ببره حموم، یک ماهه حموم نرفته. به خاطر همین قیافه ی گند و کثافت اش بود که آقا انتخاب اش کرد. آقا فکر کردند روستائی ها از چنین قیافه ای خوششون میآد و می گن این چون بدن اش شپش دارد از خودمونه. امان از این دل غافل که با ما چه کرد. خدا نگذره ازت احمدی نژاد. خدا از اون عورت کثیف ات نگذره که جلوش برگ انجیر نذاشتی."
ف. م. سخن با این تصویر سازی به راه کسانی می رود که "همه طوطیان هند" را "شکرشکن" کردند از "قند پارسی."
و حالا بر سرزمین آنها "نوکران بادمجان" حاکمند که یکیش برادر سردار سعید قاسمی باشد؛ و دیگری برادر بسیجی سعید تاجیک که "روز" فرهنگش را بر ملا کرد و خبر می رسد درسلول انفرادی است. و این سلاله "سعید"ها دست در دست برادرنامدار سعید امامی می رودو به بارگاه "پدر" می رسد.
دیگر ده روزی می شود که بین "پدر و پسر" سخت شکر آب است. "پسر" خواسته طبق قانون اساسی "نظام" وزیر اطلاعاتش راعوض کند، اما "پدر" برخروشیده و حتی دیگر ظاهرسازی معمول قانونی را نکرده و "حکم دولتی" به بقای وزیر داده است که همان حیدرمصلحی باشد. هم او که خبر از اشراف وزارت خانه اش بر همه سازمانهای اطلاعاتی جهان داد وگفت که "سیا" و"موساد"و غیره درمنطقه از نفس افتاده اند. احتمالا داشت ذهن همفکر عزیزش اسامه بن لادن را منحرف می کرد که در قلب منطقه پا در دام یکی از بزرگترین عملیات امنیتی تاریخ گذاشته بود و با طراحی و هدایت "سیا". معلوم نیست وقتی بن لادن کشته شد، برادر مصلحی کجا تشریف داشتند، اما همه دنیا دید که تیم کاخ سفید عملیات را به طور زنده به تماشا نشسته است.
در طول هفته"پدر" سه بار بر صحنه می آید و خواستار کنار گذاشتن اختلافات می شود. سردارانش هم مدام تهدید می کنند و شمشیر خونریز ولایت را نشان می دهند که خداوند متعال خودش در دست "پدر" گذاشته است. سرانجام در متن سیاست تاریکخانه ای "نظام" وزیر معزول و"پسر" روز اخرهفته در هیات دولت شرکت می کنند.
احمدینژاد که هنوز از پسری خلع نشده، همان را می گوید که هاشمی و خاتمی هم در دوران خود به زبان ها ی دیگر گفته اند: "دلایل خانهنشینی را در دل خود نگه میدارم."
ظاهرا مساله حل شده است، اما همه مانند فیگارو از "دو دستگی در اداره کشور" باخبر شده اند و بار دیگر از "حاکمیت دوگانه" سخن می رود.
پس، در چشم بر همزدنی "احمدی نژاد از فرزندی خامنه ای" خلع می شود. فرمان این است: "رابطه با رهبر باید رابطه امام و ماموم باشد."
حجت الاسلام ذوالنور، "دوستانه" دلایلی می آورد که انسان به یاد شعر "استاد سخن" سعدی شیرازی می افتد:
- دلایل قوی باید و معنوی/ نه رگهای گردن به حجت قوی..
و دلایل قوی و معنوی جانشين نماينده ولی فقيه در سپاه پاسداران این هاست:
"رهبر نايب امام زمان است. بدون امر او، نه رييس جمهور و نه هيچ کس ديگر مشروعيت ندارد. دوستانه خدمت احمدی نژاد عرض می کنم که ايشان در عبارات شان هم تجديد نظر کنند. معتقدم اين سخن ولو اينکه اين طور هم باشد، اشتباه است... بايد گفت که رابطه با رهبر معظم انقلاب بايد رابطه امام و ماموم باشد.اين حرف ها يعنی چه که رابطه ام با رهبری رابطه پدر و فرزندی است؟ اين حرف ها معنی ندارد. اين حرف، حرفی انحرافی است."
هفته پیش امام جمعه مشهد فرموده بودند که رای مردم هر چقدر باشد "صفر" است و تنفیذ مقام ولایت حرف آخر را می زند.
این هفته، احمدخاتمی، امام جمعه تهران، تکلیف قوای سه گانه و بقیه را روشن می کند: "تمام اين انقلاب مديون ولايت فقيه است. طبق قانون اساسی و طبق فقه ما، مشروعيت کل نظام به ولايت فقيه است. سه قوه وقتی مشروعيت دارند که امضای رهبری انقلاب پايشان نوشته شود. اگر اين امضا نباشد، هيچ قوه ای اعتبار نخواهد داشت. "
و بلافاصله رگهای گردن برای اثبات دلایل بیرون می زند. اتهام های تازه علیه "جریان انحرافی" از زمین و زمان باریدن می گیرد. یکی شان که "تدوین مدل روسی برای انتخابات" باشد کهنه و مسروقه از روشنگری مخالفان جمهوری اسلامی است. اما رسیدن کاربه جن وجنگیر و رمال، درسیستم حذف نظام کاملا تازگی دارد. تازه معلوم می شود احمدجنتی رمالی بنام "عباس غفاری " را با "امام زمان" که فهرست دولت را امضاء کرده بود، اشتباه گرفته بوده است. و تازه همین رمال هم بسرعت لقب" شیطان پرست" می گیرد.
براستی"معرکه" ای برپا می شود. حتی خواجه حافظ شیرازی هم با خبر می شود که اراذل و اوباش شبکه ای مستقل اند وسرنخ آنها، با اسامی و عنوان های مختلف در بیت رهبری است. یک سایت فارسی زبان این تصویر معرکه را از"معرکه " بدست می دهد:"این شبکه نقش پیاده نظام را در کودتای 22 خرداد و نگهداری احمدی نژاد در کاخ ریاست جمهوری داشت و مرتکب انواع جنایات شد، به یکباره در طول 10 روز، فرمان را کج کرده و با ادبیات و اقداماتی که همه با آن آشنا هستند و احمدی نژاد را نیز با همین ادبیات و در همین جمع می شناسند، روبروی احمدی نژاد ایستاد و به اقلیتی که سرگیجه گرفته و نمیدانست باد از کدام سو می وزد و دستورات جدید چیست، حمله ور شد. وبلاگ های وابسته به آنها با هم سر شاخ شدند، نشریات آنها نیز به همچنین. حسین شریعتمداری که جایزه بهترین روزنامه نگار را از احمدی نژاد گرفته بود و سرلشگرفیروزآبادی که شال قهرمانی عدم حضور درجبهه های جنگ با عراق را احمدی نژاد به گردنش آویخته بود و خلاصه یکی پس از دیگری به احمدی نژاد یادآوری کردند که فراموش نکند فرزند کودتاست و نه محصول رای مردم."
بعد هم" پروژه حذف دست راست احمدینژاد "که همان رحیم مشائی باشد کلید می خورد و وبریدن"عورت" رئیس جمهور آغاز می شود. و اگر همین امروز وفردا اسناد مربوط به ارتباط "جریان انحرافی" باسازمانهای اطلاعاتی دنیا را رونکنند، برای اولین بار درجمهوری اسلامی نه با "دشمن" بیگانه که باخودی روبروئیم.
"جریان انحرافی" فعلا شامل عباس امیریفر، دبیر کمیسیون فرهنگی دولت و از حامیان سرسخت اسفندیار رحیم مشایی و تعدادی دیگر از افراد نزدیک به رئیس دفتر محمود احمدینژاد است که همگی دستگیر شده اند.
به گفته مرتضی نبوی دولت از طریق این افراد و با توسل به اجنه به دنبال اجرای طرحهای خود بوده است.
یکی از این طرح ها را سایت الف- متعلق به احمد توکلی- رو می کند: "ایجاد شرکتی بنام سمگا توسط اسفندیار رحیممشایی و حمید بقایی با سرمایه اولیه ۲۰ میلیارد تومان. از جمله رانتهای ویژه این شرکت واگذاری مجانی بیش از یک میلیون مترمربع زمین در لویزان با مصوبه هیات دولت و همچنین واگذاری ۳۱ هزار مترمربع زمین در اطراف فرودگاه امام خمینی بوده که هزینه کارشناسی آنها ۳ میلیارد تومان بوده است. و : تاسیس تاکنون حداقل ۶ شرکت بزرگ اقماری که یکی از آنها با عنوان بانک گردشگری، اکنون ۶۰۰ میلیارد تومان سرمایه دارد."
روز های معلم و کارگر است و حتما "سپاه" این پولها را که از چنگ "پسر" درآورده به دست "پدر" می سپارد تا به زخم زحمت کش ترین و شریف ترین مردمانی زده شود که ماههاست حقوق نگرفته اند.
نمایندگان "مستقل " مجلس بر این تصور خط بطلان می کشند. ۷۵ میلیارد تومان به بودجه سپاه پاسداران اضافه شود؛ سه میلیارد تومان هم به بودجه نظامی و دفاعی که همان سپاه باشد. احمد توکلی می گوید: "این افزایش به «دستور صریح» آیتالله خامنهای تصویب شده است."
و چون لابد این پول ها کفاف سرداران را نمی دهد، قرارداد یک میلیارد دلار توسعه ۲ میدان گازی به صورت ترک تشریفات به قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا، یعنی بازهم سپاه، تقدیم می شود.
واقعا که بریدن "عورت" پسر به دستور پدر چه در آمدی دارد. و تازه خیرش به چین هم می رسد که همچنان مشغول سرکیسه کردن "نظام" است و این هفته باقرارداد ناچیزی به مبلغ 100میلیارد دلار.
هفته ایست که حباب قیمت ها می ترکد. بازار سهام تهران دچارسقوط آزاد می شود. آتش زیر خاکستر در آذربایجان قهرمان جرقه ای می زند. در پی يک مسابقه جنجالی فوتبال بيش از ۱۰۰ نفر در خروجیهای استاديوم سهند تبريز دستگير می شوند.
در روز جهانی آزادی مطبوعات، سازمان گزارشگران بدون مرز آخرین آمار را منتشر می کند: "بيش از ٢٠٠ روزنامهنگار و وبنگار در ايران بازداشت و زندانی شده اند. از اين تعداد ٤٠ نفر با اتهاماتی چون «توهين به مقام رهبری يا رئيس جمهور» و يا «جاسوسی، اقدام عليه امنيت ملی و نشر اکاذيب» همچنان در زندان بسر میبرند. بيش از ١٠٠ روزنامهنگار و وبلاگ نويس مجبور به ترک کشور شدهاند. بيش از ٣٠٠٠ نفر از حرفهکاران رسانهها به دليل توقيف رسانه و يا ممنوع کار شدن از سوی مقامات قضايی امنيتی، بيکار هستند." یکیشان که احمد زیدآبادی باشد، جایزه جهانی آزادی مطبوعات را می برد.
فاطمه کروبی که چند روز برای مداوا از "حصر" بیرون آمده، شرح می دهد که چگونه "اوباش" محل زندگی شیخ دلاور را تصرف کرده اند. محمد خاتمی، در سخنانی با تاکید بر لزوم پاسخگو بودن حکومت در مقابل شهروندان وفراهم آوردن امکان نقد و اعتراض برای مردم، تاکید می کند، قدرت نباید "مثل گذشتهها در هالهای از تقدس پوشانده شود."
وزرای شش کشورعضو شورای همکاری خلیج فارس در پاسخ اظهارات سرلشکر فیروزآبادی که "مالکیت خلیج فارس" را متعلق به ایران دانسته بود، باردیگر اعلام می کنند: "خلیج فارس از آن اعراب است و همواره نیز چنین باقی خواهد ماند."
کسی جوابشان را نمی دهد، لابد دارند خواب فتح قدس را می بینند. محمدرضا میرتاج الدینی معاون پارلمانی دولت در مجلس می گوید: "كشورهای تركیه، لبنان، فلسطین، عراق، تونس، بحرین، لیبی، مراكش، عربستان، اردن، افغانستان و غیره پیشاپیش لشكر الهی كه پرچمدار آن جوانان ایرانی هستند، وارد قدس خواهند شد و پیروزیهایی را قبل از ظهور امام زمان به وجود خواهند آورد."
سخنان یک عضو دولت در مجلس، خوراک اسرائیل است که جت هایش را برای حمله به ایران آماده کرده است. خبر را "پرس تی وی"، تلویزیون انگلیسی زبان جمهوری اسلامی می دهد: "استقرار جت های جنگنده نیروی هوایی ارتش اسرائیل در عراق و تمرین آنها جهت آمادگی برای حمله به ایران."
و همه اینها در روزهائی که حماس و فتح در مراسم ويژهای در قاهره توافقنامه صلح امضا می کنند. گروههای دیگر فلسطینی هم هستند . خبر از ترک سوریه توسط حماس می رسد. اشپیگل می نویسد:" فلسطینی ها زودتر ار همه فهمیده اند د رخاورمیانه باد از کدام سمت می وزد."
زمین زیرپای بشار اسد در سوریه می لرزد. منابع خبری می نویسند: "غرب دلیل موجه ای برای ساقط کردن رژیم سوریه دارد: سوریۀ اسد، بمعنای واقعی کلمه، اسباب درد سر است. هم متحد ایران است، هم حزب الله لبنان را مسلح می کند، هم حاضر به کنار آمدن با اسرائیل نیست. ترور هم یکی از تخصص های ظریف سوریه به شمار می رود."…
اردیبهشت به نیمه می رسد. شاهنامه می گوید: "پس از مرگ سیامک، فرزندانش کیومرث و هوشنگ به خونخواهی مرگ او به نبرد دیو میروند، او را گرفتار میکنند و میکشند."
فرزندان سیامک پورزند ـ بنفشه و لیلی وآزاده- در دوردستها می گریند. حتی مجال دیدار آخر را با پدر ندارند.
و فرزندان ایران، گرفتار کردن دیو را در چشم انداز می بینند. بعد از پدرمعنوی طالبان سنی، نوبت رهبر طالبان شیعی است...
افشاگری اصولگرایان ادامه دارد
جن گیر دولت، شیطان پرست از آب در آمد
در ادامه افشاگری رسانه های اصولگرا علیه وابستگان دولت احمدی نژاد، یکی از سایت های نزدیک به محمدباقر قالیباف مدعی شد عباس غفاری که به اتهام "جنگیری" برای مسئولان ارشد دولت در بازداشت به سر می برد، علاوه بر جنگیری، "شیطان پرست" هم است.
سایت خبری "شفاف" با انتشار تصویر و متن نامه ای که آن را به غفاری نسبت داده، نوشته است که این فرد در حدود 20 سال پیش بعد از آشنایی با یک "جن گیر و رمال شیطان صفت"، تصمیم گرفته ضمن "خروج از دین اسلام" با "تولید گناه" در کشور و در میان مومنان "امتیازاتی را نزد شیطان" به دست آورد.
این سایت افزوده که این سند، "اولین قسمت از گزارش" درباره فردی است که به نوشته سایت های اصولگرای منتقد دولت، طی سال های گذشته به برخی "مقامات متصل به جریان انحرافی" نزدیک شده و تعدادی از این مقامات هم "به صورت هفتگی" به منزل او رفت و آمد میکردند و برخی از "سخنان جنجالی" آنان نیز ناشی از "القائات خاص" وی بوده است.
"شفاف" درباره نحوه دسترسی خود به این نامه نوشته است که این متنی است که نامبرده با دست خط و امضای خود در اختیار فردی با عنوان "وصی" خود قرار داده تا "بعدا افشا شود" اما وصی او که از اقدامات وی مطلع بوده با اعطای آن به دست اندرکاران این سایت، تلاش کرده تا بخشی از هویت واقعی فردی که هم اکنون خود را به جریان انحرافی نزدیک کرده است، روشن شود.
جریان انحرافی نامی است که رسانه های اصولگرایان منتقد دولت محمود احمدی نژاد در روزهای اخیر و به دنبال بروز اختلاف میان رهبر جمهوری اسلامی و محمود احمدی نژاد درباره برکناری وزیر اطلاعات، به نزدیکان محمود احمدی نژاد و منصوبان او در دولت و به طور مشخص افرادی مانند اسفندیار رحیم مشایی، محمدرضا رحیمی، حمید بقایی و... اطلاق کرده اند.
تعدادی از چهره های شاخص جریان اصولگرا که همه آنها در انتخابات گذشته ریاست جمهوری از حامیان احمدی نژاد بودند، در سخنانی که طی روزها و هفته های گذشته بیان کرده اند، از ارتباط میان تعدادی از مقامات ارشد دولت با “اجنه” و “شیاطین” خبر داده اند.
به دنبال این افشاگری ها، رسانه های اصولگرا از بازداشت فردی به نام عباس غفاری خبر دادند که به گزارش آنها وظیفه برقراری ارتباط میان راس این "جریان انحرافی" را از یک سو با امام دوازدهم شیعیان و از سوی دیگر با اجنه و قدرت های شیطانی بر عهده داشته است.
اکنون سایت "شفاف" با اشاره به فردی به نام آقای "ر" که به نظر می آید محمدرضا رحیمی، معاون اول رئیس جمهور باشد، نوشته که غفاری پس از آشنایی با او که “هم اکنون از مقامات جریان انحرافی است”، با برخی دیگر از مقامات مشهور جریان انحرافی نیز آشنا می شود.
نامه تکان دهنده
در متنی که این سایت آن را به عباس غفاری منتسب کرده، این فرد در روز 16 فروردین 1381 برای "وصی" خود نوشته که "پدرم از باج خورهای قلعه سیمتری و مجهولالنسب٬ فاقد اصالت و ناتوان از شناسایی پدر و مادر خود بود."
بنا بر این گزارش٬ غفاری در این نامه نوشته که "[پدرم] بنا به اقتضاء موقعیت باجخوری استخدام پاسبانی" بود و در ادامه زندگی "فاسد خود" با "مادرم که یکی از فواحش قلعه بدنام بود" ازدواج کرد.
در این متن نوشته شده که مادر عباس غفاری "فرزندان خود را از همبستری با مردان محله به دنیا آورده طوری که حرامزادههای موسوم به خواهرانش در اثر فقر اشتغال به فحشاء داشتهاند."
به گفته "وصی" برخی اعضای جریان انحرافی "گاهی به صورت هفتگی به منزل وی {غفاری} رفت و آمد میکردند و برخی از سخنان جنجالی آنان نیز ناشی از القائات خاص وی بوده است."
به نوشته "شفافنیوز" عباس غفاری "برغم باطن شیطان صفتش ظاهری کاملا متفاوت دارد و مدعی است که حافظ کل قرآن و نهج البلاغه است."
این سایت همچنین اضافه کرده که جنگیر دولت، "دچار مفاسد متعدد اخلاقی نیز میباشد و در نزد دوست بسیار نزدیکش که اکنون وصی نیز هست، از سخیفترین ادبیات جنسی استفاده میکرده است."
خروج از اسلام؛ ارتباط با شیطان
در ادامه گزارش شفافنیوز به نقل از این "وصی" آمده است که عباس غفاری "حدود ۲۰ سال پیش بعد از آشنایی با یک جن گیر و رمال شیطان صفت، تصمیم گرفته ضمن خروج از دین اسلام با تولید گناه در کشور و در میان مومنان امتیازاتی را نزد شیطان به دست آورد."
به نوشته این سایت نزدیک به قالیباف "وی [غفاری] در ابتدا برای مدتی به قرآن به عنوان کتاب آسمانی مسلمانان اهانت کرده و سپس وارد فضای رمالی و شیطان صفتی خاصی شده است که هدف اصلی آن کسب ثروت، قدرت و تولید گناه بوده است."
این سایت همچنین به نقل از یکی دیگر از دوستان غفاری نوشته است: "وی یک فالگیر و رمال است که ادعا میکند با اجنه در تماس است و مردم برای پیدا کردن اشیا گم شده و یا خبر گرفتن از آینده به وی مراجعه میکنند و حلقه انحرافی نیز با وی در تماس است و از پیشگوییهای وی بهره میبرد."
دوست غفاری همچنین درباره شایعه یهودی بودن وی گفته که "به نظر میرسد وی مسلمان است اما به یهود گرایش دارد و ستاره داوود به گردن میاندازد."
سایت شفاف در پایان گزارش تکان دهنده خود از مخاطبانش خواسته اگر اطلاعاتی از عباس غفاری دارند برای این سایت ارسال کنند.
سایت خبری "شفاف" با انتشار تصویر و متن نامه ای که آن را به غفاری نسبت داده، نوشته است که این فرد در حدود 20 سال پیش بعد از آشنایی با یک "جن گیر و رمال شیطان صفت"، تصمیم گرفته ضمن "خروج از دین اسلام" با "تولید گناه" در کشور و در میان مومنان "امتیازاتی را نزد شیطان" به دست آورد.
این سایت افزوده که این سند، "اولین قسمت از گزارش" درباره فردی است که به نوشته سایت های اصولگرای منتقد دولت، طی سال های گذشته به برخی "مقامات متصل به جریان انحرافی" نزدیک شده و تعدادی از این مقامات هم "به صورت هفتگی" به منزل او رفت و آمد میکردند و برخی از "سخنان جنجالی" آنان نیز ناشی از "القائات خاص" وی بوده است.
"شفاف" درباره نحوه دسترسی خود به این نامه نوشته است که این متنی است که نامبرده با دست خط و امضای خود در اختیار فردی با عنوان "وصی" خود قرار داده تا "بعدا افشا شود" اما وصی او که از اقدامات وی مطلع بوده با اعطای آن به دست اندرکاران این سایت، تلاش کرده تا بخشی از هویت واقعی فردی که هم اکنون خود را به جریان انحرافی نزدیک کرده است، روشن شود.
جریان انحرافی نامی است که رسانه های اصولگرایان منتقد دولت محمود احمدی نژاد در روزهای اخیر و به دنبال بروز اختلاف میان رهبر جمهوری اسلامی و محمود احمدی نژاد درباره برکناری وزیر اطلاعات، به نزدیکان محمود احمدی نژاد و منصوبان او در دولت و به طور مشخص افرادی مانند اسفندیار رحیم مشایی، محمدرضا رحیمی، حمید بقایی و... اطلاق کرده اند.
تعدادی از چهره های شاخص جریان اصولگرا که همه آنها در انتخابات گذشته ریاست جمهوری از حامیان احمدی نژاد بودند، در سخنانی که طی روزها و هفته های گذشته بیان کرده اند، از ارتباط میان تعدادی از مقامات ارشد دولت با “اجنه” و “شیاطین” خبر داده اند.
به دنبال این افشاگری ها، رسانه های اصولگرا از بازداشت فردی به نام عباس غفاری خبر دادند که به گزارش آنها وظیفه برقراری ارتباط میان راس این "جریان انحرافی" را از یک سو با امام دوازدهم شیعیان و از سوی دیگر با اجنه و قدرت های شیطانی بر عهده داشته است.
اکنون سایت "شفاف" با اشاره به فردی به نام آقای "ر" که به نظر می آید محمدرضا رحیمی، معاون اول رئیس جمهور باشد، نوشته که غفاری پس از آشنایی با او که “هم اکنون از مقامات جریان انحرافی است”، با برخی دیگر از مقامات مشهور جریان انحرافی نیز آشنا می شود.
نامه تکان دهنده
در متنی که این سایت آن را به عباس غفاری منتسب کرده، این فرد در روز 16 فروردین 1381 برای "وصی" خود نوشته که "پدرم از باج خورهای قلعه سیمتری و مجهولالنسب٬ فاقد اصالت و ناتوان از شناسایی پدر و مادر خود بود."
بنا بر این گزارش٬ غفاری در این نامه نوشته که "[پدرم] بنا به اقتضاء موقعیت باجخوری استخدام پاسبانی" بود و در ادامه زندگی "فاسد خود" با "مادرم که یکی از فواحش قلعه بدنام بود" ازدواج کرد.
در این متن نوشته شده که مادر عباس غفاری "فرزندان خود را از همبستری با مردان محله به دنیا آورده طوری که حرامزادههای موسوم به خواهرانش در اثر فقر اشتغال به فحشاء داشتهاند."
به گفته "وصی" برخی اعضای جریان انحرافی "گاهی به صورت هفتگی به منزل وی {غفاری} رفت و آمد میکردند و برخی از سخنان جنجالی آنان نیز ناشی از القائات خاص وی بوده است."
به نوشته "شفافنیوز" عباس غفاری "برغم باطن شیطان صفتش ظاهری کاملا متفاوت دارد و مدعی است که حافظ کل قرآن و نهج البلاغه است."
این سایت همچنین اضافه کرده که جنگیر دولت، "دچار مفاسد متعدد اخلاقی نیز میباشد و در نزد دوست بسیار نزدیکش که اکنون وصی نیز هست، از سخیفترین ادبیات جنسی استفاده میکرده است."
خروج از اسلام؛ ارتباط با شیطان
در ادامه گزارش شفافنیوز به نقل از این "وصی" آمده است که عباس غفاری "حدود ۲۰ سال پیش بعد از آشنایی با یک جن گیر و رمال شیطان صفت، تصمیم گرفته ضمن خروج از دین اسلام با تولید گناه در کشور و در میان مومنان امتیازاتی را نزد شیطان به دست آورد."
به نوشته این سایت نزدیک به قالیباف "وی [غفاری] در ابتدا برای مدتی به قرآن به عنوان کتاب آسمانی مسلمانان اهانت کرده و سپس وارد فضای رمالی و شیطان صفتی خاصی شده است که هدف اصلی آن کسب ثروت، قدرت و تولید گناه بوده است."
این سایت همچنین به نقل از یکی دیگر از دوستان غفاری نوشته است: "وی یک فالگیر و رمال است که ادعا میکند با اجنه در تماس است و مردم برای پیدا کردن اشیا گم شده و یا خبر گرفتن از آینده به وی مراجعه میکنند و حلقه انحرافی نیز با وی در تماس است و از پیشگوییهای وی بهره میبرد."
دوست غفاری همچنین درباره شایعه یهودی بودن وی گفته که "به نظر میرسد وی مسلمان است اما به یهود گرایش دارد و ستاره داوود به گردن میاندازد."
سایت شفاف در پایان گزارش تکان دهنده خود از مخاطبانش خواسته اگر اطلاعاتی از عباس غفاری دارند برای این سایت ارسال کنند.
مصلحی از جلسه کابینه اخراج شد
سریال ادامه دار دعوای خامنه ای ـ احمدی نژاد
در حالی که به نظر میرسید با توقف دعوا بر سر برکناری حیدر مصلحی و بازگشت محمود احمدینژاد به نهاد ریاستجمهوری، کشاکش میان وی و آیتالله خامنهای فروکش کرده باشد، اما برخورد روز گذشته احمدینژاد با حیدر مصلحی نشان از آن داشت که اختلاف میان این دو همچنان ادامه دارد.
احمدینژاد دیروز در حالی حیدر مصلحی را از جلسه کابینه اخراج کرد که پیش از این شاهد برخورد با اطرافیان اسفندیار رحیممشایی، رییس نهاد ریاستجمهوری، بودهایم.
در روزهای گذشته و پس از انتشار خبر بازداشت عباس امیریفر، روحانی شاغل در نهاد ریاستجمهوری و از نزدیکان رحیممشایی، ابتدا سایت الف، نزدیک به احمد توکلی، رییس مرکز پژوهشهای مجلس، رحیممشایی و بقایی را مهم به فساد مالی کرد و سپس برخی سایتهای حامی رحیم مشایی اعلام کردند برخی از کارکنان شان ناپدید شدهاند. خبر ناپدید شدن این افراد در حالی منتشر میشود که برخی رسانهها از بازداشت حدود ۲۵ تن از نزدیکان رحیممشایی خبر دادهاند.
اخراج مصلحی از کابینه
روز گذشته قرار بود نخستین جلسه کابینه با حضور همزمان محمود احمدینژاد و حیدر مصلحی برگزار شود. احمدینژاد پس از جنجالها بر سر برکناری یا ابقای مصلحی در دو جلسه کابینه حاضر نشده بود. در نخستین جلسه کابینه با حضور احمدینژاد نیز حیدر مصلحی در جلسه حضور نداشت که علت این مساله از سوی خبرگزاریهای نزدیک به حاکمیت، همچون فارس، سفر مصلحی به قم ذکر شده بود.
اما دیروز قرار بود احمدی نژاد و مصلحی هر دو در جلسه حاضر باشند؛اتفاقی که روی نداد.بر اساس گزارشها احمدینژاد حاضر به شرکت در این جلسه نشده و اعلام کرده است اگر مصلحی در این جلسه حاضر باشد، وارد جلسه نخواهد شد. به همین دلیل نیز مصلحی کمتر از ۵ دقیقه در میان هیات وزیران حاضر بوده و سپس اجبارا جلسه را ترک کرده است.
یکی از روزنامهنگاران ساکن ایران در صفحه فیسبوک خود با اشاره به پیگیریهایی که درباره این خبر انجام داده، نوشته است که بسیاری از نمایندگان مجلس این خبر را از طریق اساماس دریافت کردهاند، اما حاضر به سخن گفتن در این زمینه نشده و اظهار امیدواری کردهاند که این خبر شایعه باشد.
برخی رسانههای اصولگرا نیز درباره این خبر سکوت اختیار کردهاند، اما برخی دیگر همچون سایت جهاننیوز، نزدیک به علیرضا زاکانی، با انتشار عکسی از جلسه امروز کابینه و خبر حضور همزمان احمدینژاد و مصلحی، نوشته است: "چرا مصلحی در این عکس نیست؟"
از سوی دیگر وبسایت خبری هفت صبح، نزدیک به مشایی به تکذیب خبر اخراج مصلحی از جلسه هیات وزیران پرداخته و عدم حضور وزرا و تاخیر احمدینژاد را مسالهای عادی قلمداد کرده است. این سایت همچنین از فرارو، که برای نخستین بار خبر اخراج را منتشر کرد، با عنوان "سایت ضد دولت" نام برده است.
این در حالیست که به دنبال این اتفاق جلسه عصر روز گذشته مجلس نیز لغو شد؛ و گفته میشود نمایندگان مجلس مشغول پیگیری صحت و سقم این خبر بودهاند. برخی دیگر از نمایندگان مجلس نیز خبر از آن دادهاند که طرح سوال از احمدینژاد مجددا در دستور کار نمایندگان قرار خواهد گرفت.
سرپیچی از نظر رهبری
اخراج مصلحی از جلسه کابینه در حالی صورت گرفته که وی با حکم حکومتی رهبر جمهوریاسلامی به کار بازگشته است. آیتالله خامنهای پیش از این دلیل این کار را "غفلت از مصلحتی بزرگ" دانسته بود.
در روزهای گذشته بسیاری از اصولگرایان به انتقاد از احمدینژاد پرداخته و خواستار آن شده بودند که وی به احکام رهبر جمهوریاسلامی گردن نهد. آنان عدم رعایت این مساله را باعث دوری احمدینژاد از رهبری دانسته بودند. برخی دیگر از اصولگرایان نیز خبر از آن داده بودند که آیتالله خامنهای از اتفاقات اخیر دلآزرده شده است.
روزنامه کیهان نیز در شماره امروز خود به نقل از صادق لاریجانی، رییس قوهقضاییه، نوشته است که "عصیان در مقابل ولیفقیه و سرپیچی از اوامر رهبری، خلاف شرع و قانون اساسی است".
بسیاری از اصولگرایان و نزدیکان به رهبر جمهوریاسلامی، اسفندیار رحیممشایی را عامل اتفاقات اخیر و سرپیچی احمدینژاد از دستورات رهبر جمهوریاسلامی میدانند. به همین دلیل در روزهای گذشته به شدت به وی حمله و حتی بحث فساد مالی وی را نیز مطرح کردهاند. علاوه بر این خبرگزاری فارس به نقل از سخنگوی کمیسیون اصل ۹۰ مجلس اعلام کرده که احمدینژاد دستور داده به رابطه میان یک زن، که فارس وی را "رانتخوار" نامیده است، با دفتر وی رسیدگی شود. گفته میشود این زن در نقاط مختلف کشور مجوز تاسیس نهادهای گردشگری را گرفته و فرمانداران شهرهای مختلف را نیز تهدید کرده در صورت عدم صدور مجوز از طریق نهاد ریاستجمهوری با آنها برخورد خواهد کرد؛بر اساس نوشته سایت ها حامی این زن در دفتر رئیس جمهوری هم کسی نیست جز مشایی.
گشوده شدن جبهه یک مبارزه علنی در درون حکومت، در حالیکه مجموعهی آن هنوز با اصلاحطلبان و نیروهای جنبش سبز درگیر است، موقعیت ویژهای در فضای سیاسی ایران ایجاد کرده است.
مبارزهای که با محمود احمدینژاد و همفکرانش، از اواخر دوره اول ریاست جمهوری او آغاز شده بود، اینک از چالشهای نظری فراتر رفته و به بازداشت و حبس تعدادی از حامیان و همراهان او منجر شده است.
در چنین شرایطی، پرسشها و ابهامهای فراوانی پیش روی دو نیروی درون حکومت، مجموعه نظام و هریک از نیروهای اپوزیسیون قرار دارد.
مجموعه پرسشهایی نیز بهویژه درباره بزرگترین نیروی سیاسی بیرون از قدرت، یعنی جنبش سبز وجود دارد. در تلاش برای یافتن پاسخهای مناسب برای این پرسشها، با مرتضی کاظمیان، فعال حقوق بشر، روزنامهنگار و از فعالان جنبش سبز، گفتوگویی انجام دادهام.
از آقای کاظمیان میپرسم: آیا شباهتی وجود دارد میان برخوردی که امروز با تیم رئیس جمهور اصولگرا صورت میگیرد، با برخوردهای که پیش از این با نیروهای سیاسی معترض، مانند اصلاحطلبان، حامیان دولت خاتمی و بهویژه نیروهای جنبش سبز شده است؟
مرتضی کاظمیان: من فکر میکنم دوتا رویکرد کاملاً متفاوت است. یعنی هرچند در ظاهر، در فرم، شاهد یک شکل از برخورد و بازداشت هستیم، ولی کاملاً مشخص است که دوتا نقطه عزیمت متفاوت وجود دارد.
یعنی در مورد هجوم و حملاتی که متوجه حامیان جنبش سبز شد و سرکوبهایی که متوجه شهروندان معمولی یا فعالان سیاسی اصلاحطلب و تحولخواه شد. در آنجا هراسی بود که حاکمیت اقتدارگرا از خیزش اجتماعی داشت و نمیخواست موج اعتراضهای اجتماعی، منجر به تزلزل حاکمیت یا تغییر معنیدار نظام سیاسی در ایران بشود.
به این معنا، موجی از بازداشت و سرکوب و خشونت علیه جنبش سبز و حامیان آن شکل گرفت که از فردای ۲۲ خرداد شاهد آن بودیم و حتی به شکل بازداشتهای پراکنده افرادی که حامی جنبش سبز بودند نیز ادامه دارد. مانند موارد اخیر در بازداشت آقای تقی رحمانی، آقای علیرضا رجایی و یا دیگر کسانی که به حمایت از جنبش سبز منسوب بودند.
در این مورد مشخص اما، جنس بحث کاملاً متفاوت است. چون مشخص است که منازعهای بین آن جریان واجد هژمونی در ساخت قدرت جمهوری اسلامی، به رهبری رهبر جمهوری اسلامی و همینطور همراهی یک طبقهی نظامی- رانتی مسلط در حکومت از یک سو، با باند فکری- سیاسی احمدینژاد، مشایی و همراهانشان از سوی دیگر، شکل گرفته است.
به این ترتیب، بازهم شباهت وجود دارد و آن اینکه جریان مسلط در حاکمیت، با رقبای سیاسی خودش برخورد میکند؛ چه در درون و چه در بیرون حاکمیت؛ جنبش سبز در بیرون و حالا جریان آقای احمدینژاد در درون. در زمان آقای خاتمی هم به نوعی این اتفاق افتاد.
درست است! یعنی یک جوهره مشترک دارد. آن جوهره مشترک هم این است که جریان مسلط در حاکمیت جمهوری اسلامی، یک جریان کاملاً تمامیتخواه است که زیر پرچم و ستون ولایت مطلقه فقیه، اجازه هرگونه خودنمایی یا اعلام قدرت و خودنمایی معنیدار را از جریانهای رقیب، به تعبیر شما، میگیرد.
اما آنچه اینجا معنیدارتر شده و با دوره آقای خاتمی که اصلاحطلبان همراه یا حامی ایشان در مظان فشار و تهدید بودند، کاملاً متفاوت است، این است که به نوعی مواضع فکری و دیدگاههای ایدئولوژیک آقای مشایی بهطور مشخص، با نوعی حمایتهای معنیدار آقای احمدینژاد از مشایی تشکیک شده. جریانهای حامی رهبری برآشفته شدهاند که چطور این تمکین صورت نمیگیرد. چون بههرحال آقای خاتمی برخوردی کاملاً، به نوعی بزرگوارانه داشت و تلاش میکرد به منازعه خود با رهبری دامن نزند. اما اینجا با وجود همه فشارهایی که در طول چند سال اخیر برای کاهش موقعیت مشایی بوده، احمدینژاد ایستادگی کرده است.
ما بیرون این منازعه ایستادهایم، ولی گزارشهایی که اخیراً در رسانهها به نقل از محافل و افراد نزدیک به حکومت آمده، شنیدههای قبلی ما را در مورد برخی از اخبار پیرامون آقایان، در رابطه با ارتباطات متافیزیکی و ادعاهای خرافی آنها، به نوعی تایید کرده است. ازجمله گزارش غریبی که اخیراً در مورد حضور افرادی منتشر شده بود که خودشان را جنگیر، رمال و مرتبط با حوزههای ماورای طبیعی میدانند.
از این منظر، پس این فقط یک مبارزه با رقیب سیاسی نیست. نوعی مبارزه ایدئولوژیک هم هست. همینطور است؟ یعنی این بار ایدئولوژیک را هم میشود برای این درگیری قائل شد؟
بله؛ قطعاً بار ایدئولوژیک دارد. چون نقطه عزیمت و مرکز ثقل نیروهایی که پیرامون رهبر جمهوری اسلامی جمع هستند، ولایت مطلقه فقیه است. این شده یک اصل غیر قابل صرف نظر در جمهوری اسلامی.
در این مورد مشخص اما، به نظر میرسد آقای مشایی و باند فکری- سیاسی ایشان و آقای احمدینژاد، به نوعی دارند نهاد سنتی روحانیت را به حاشیه میرانند و ولایت مطلقه فقیه را نادیده میگیرند. چرا؟ چون معتقدند که خودشان ارتباط دیگری با «مرکز امداد» دارند.
در وجه مبارزه سیاسی، مضمون و محتوای این مبارزه چیست؟ چه مورد یا مواردی را در بر میگیرد؟
چالش این جریان فکری- سیاسی احمدینژاد با مجموعهای که به رهبری آیتالله خامنهای و نیروهای حامی ایشان است، دو سطح دارد: یک سطح آن، اختلاف نظر ایدئولوژیک است، با محوریت ولایت مطلقه فقیه و دیگری اختلاف منافع ثروت و قدرتی است که این باند مسلط در قوه مجریه در اختیار دارند و به سبب آن میتوانند رانتها، امکانات ویژه و فضاهایی برای خودشان ایجاد کنند و امکاناتی را از دیگران سلب کنند. این دوتا وجه، کاملاً این منازعه را دامن زده است.
اما چیزی که مشترک است و کاملاً درگیریشان را با جنبش سبز متفاوت میکند، این است که هردو باند فکری- سیاسیای که در قدرت هستند، هردو اقتدارگرا هستند و باوری به دمکراسی، حقوق بشر و آزادیهای سیاسی ندارند.
به این معنا، اختلاف نظر جنبش سبز، یک اختلاف نظر میان نیروهای دمکراسیخواه با جریان استبدادطلب مسلط در حکومت است، ولی اختلاف نظر آن جریان دیگر، اختلاف دو باند قدرت است که البته اختلاف نظر ایدئولوژیک هم با هم دارند، اما هردو تلاش میکنند این نظام جمهوری اسلامی را ادامه بدهند و سلطه خود را افزایش بدهند.
یکی از مسائلی هم که از بیرون میتوان شاهد آن بود و شما کمی از درون میتوانید به آن پاسخ بدهید این است که در حال حاضر جنبش سبز و جریان احمدینژاد- اگر بتوانیم چنین نامی بر آن بگذاریم- هردو با یک مرکز قدرت درگیر هستند. این وضعیتی که بهوجود آمده، جنبش سبز را به لحاظ محدودیتها یا امکاناتی که دارد، در موقعیت جدیدی قرار نمیدهد؟
برای حامیان جنبش سبز، طبیعتاً این منازعه میتواند شکافی در حاکمیت ایجاد کند و بههرحال در نقطهای، شاید با افزایش بحرانهای جمهوری اسلامی و افزایش پتانسیل جنبش سبز، بتواند فرجام تحولات سیاسی در ایران را به نفع نیروهای دمکراسیخواه تقویت کند.
اما اینکه واقعاً این منازعه تا چه حد منجر به شکاف در حاکمیت خواهد شد، سئوالی جدی است. به نظر میرسد، منازعهای که الان در درون حاکمیت جمهوری اسلامی وجود دارد، نزاعی نیست که حامیان جنبش سبز به نفع یک سوی آن بتوانند جهتگیری کنند. چون منازعه بین دو باند قدرت است که هردو اقتدارگرا هستند.
جنبش سبز در این موقعیت باید چه کند؟ یا چه میتواند بکند؟
موقعیت جنبش سبز، همچنان موقعیت نیروهای دمکراسیخواهی است که مجبوراست با توجه به واقعیتهای حاکمیت در ایران که یک حاکمیت رانتی، ایدئولوژیک و مسلح به همه رقم ابزارهای خشونت و سرکوب است، پتانسیل خود را ارزیابی دقیق کند و با استفاده از فرصتهایی که در اختیار آنها قرار میگیرد، به یک منازعه و تداوم چالش با حکومتی بپردازد که آن را اقتدارگرا میداند؛ و نه اینکه خودشان را درگیر منازعه میان دو باند حکومتی بکنند.
در این شرایط، ممکن است حاکمیت بهخاطر مبارزه با این جریان که امروز، در درون، سیستم، در مقابلش قرار گرفته، فشار را روی نیروهای جنبش سبز کمتر کند؟
شاید در ظاهر، در کوتاهمدت چنین توقعی داشته باشیم که این فشار تقلیل پیدا کند، ولی تصور من این است که آن جریان واجد هژمونی در حاکمیت جمهوری اسلامی، همچنان مهمترین رقیب خود را نیروهای دمکراسیخواه میداند و از آنها غفلت نخواهد کرد. کما اینکه مثلاً هفته گذشته، آقای رجایی بازداشت میشوند. یا فشارها بر حامیان جنبش سبز، همچنان بهشکل جدی ادامه دارد.
البته نمیشود از این نکته هم صرفنظر کرد که درگیری میان باندهای مسلط در حاکمیت جمهوری اسلامی، همانطور که شما هم اشاره کردید، بخشی از فشار را از جنبش سبز برمیدارد. اما ابزارهایی که در اختیار راست افراطی و حاکمیت جمهوری اسلامی قرار دارد، به اندازه لازم توانمند و پرقدرت هست که از سبزها هم غفلت نکند.
حملات سیاسی- امنیتی به رییس جمهور و اطرافیانش تا کجا ممکن است پیش برود؟
بهنظر میرسد تا وقتی آقای احمدینژاد حاضر به تمکین تمام و کمال از رهبر جمهوری اسلامی نشود. آنچنان که در صحبت حامیان ولایت مطلقه فقیه آمده، اینها قائل به رابطه پدر و پسری (آنچه احمدینژاد میگوید) نیستند. میگویند که باید رابطه مریدی و مرادی بین رهبر و رئیس جمهور شکل بگیرد.
به این معنا، بهنظر میرسد این حملات تا وقتی که احمدینژاد حاضر به تمکین تمام و کمال از ولایت مطلقه فقیه نشود و تا وقتی که موقعیت حامیان و افراد پیرامون خودش، از مشایی گرفته تا ثمره هاشمی، تا محصولی، تا آقای رحیمی، معاون اولش را تغییر ندهد، همچنان ادامه پیدا خواهد کرد و حتی انتظار اینکه رئیس جمهور از طرف مجلس مورد مؤاخذه قرار بگیرد و طرح استیضاح او مطرح شود، یا طرح عدم کفایتش از طرف دیوان عالی کشور مطرح بشود هم هست.
ولی من فکر میکنم که جمهوری اسلامی، آنچنان که تجربه نشان داده، به رهبری آیتالله خامنهای، این منازعه را مدیریت خواهد کرد. چون متأسفانه در ایران نوعی دیکتاتوری شکل گرفته و این دیکتاتوری بههرحال با ابزارهای مختلف، نیروهای رقیب را مجبور و محکوم خواهد کرد که به آن خواست و اراده تمامیتخواهانهاش تمکین کنند.
عمق و وسعت این جریانها چه خواهد بود؟ آیا ممکن است تعقیب و دستگیریها در حد آقای مشایی یا مجتبی ثمرههاشمی پیش برود؟
اگر خبر بازداشت یا حبس این آقایان را هم بشنویم، با توجه به روندی که در دو، سه هفته اخیر و بهویژه این چند روز اخیر شاهد بودهایم، من دیگر شخصاً متعجب نخواهم شد.
احمدینژاد دیروز در حالی حیدر مصلحی را از جلسه کابینه اخراج کرد که پیش از این شاهد برخورد با اطرافیان اسفندیار رحیممشایی، رییس نهاد ریاستجمهوری، بودهایم.
در روزهای گذشته و پس از انتشار خبر بازداشت عباس امیریفر، روحانی شاغل در نهاد ریاستجمهوری و از نزدیکان رحیممشایی، ابتدا سایت الف، نزدیک به احمد توکلی، رییس مرکز پژوهشهای مجلس، رحیممشایی و بقایی را مهم به فساد مالی کرد و سپس برخی سایتهای حامی رحیم مشایی اعلام کردند برخی از کارکنان شان ناپدید شدهاند. خبر ناپدید شدن این افراد در حالی منتشر میشود که برخی رسانهها از بازداشت حدود ۲۵ تن از نزدیکان رحیممشایی خبر دادهاند.
اخراج مصلحی از کابینه
روز گذشته قرار بود نخستین جلسه کابینه با حضور همزمان محمود احمدینژاد و حیدر مصلحی برگزار شود. احمدینژاد پس از جنجالها بر سر برکناری یا ابقای مصلحی در دو جلسه کابینه حاضر نشده بود. در نخستین جلسه کابینه با حضور احمدینژاد نیز حیدر مصلحی در جلسه حضور نداشت که علت این مساله از سوی خبرگزاریهای نزدیک به حاکمیت، همچون فارس، سفر مصلحی به قم ذکر شده بود.
اما دیروز قرار بود احمدی نژاد و مصلحی هر دو در جلسه حاضر باشند؛اتفاقی که روی نداد.بر اساس گزارشها احمدینژاد حاضر به شرکت در این جلسه نشده و اعلام کرده است اگر مصلحی در این جلسه حاضر باشد، وارد جلسه نخواهد شد. به همین دلیل نیز مصلحی کمتر از ۵ دقیقه در میان هیات وزیران حاضر بوده و سپس اجبارا جلسه را ترک کرده است.
یکی از روزنامهنگاران ساکن ایران در صفحه فیسبوک خود با اشاره به پیگیریهایی که درباره این خبر انجام داده، نوشته است که بسیاری از نمایندگان مجلس این خبر را از طریق اساماس دریافت کردهاند، اما حاضر به سخن گفتن در این زمینه نشده و اظهار امیدواری کردهاند که این خبر شایعه باشد.
برخی رسانههای اصولگرا نیز درباره این خبر سکوت اختیار کردهاند، اما برخی دیگر همچون سایت جهاننیوز، نزدیک به علیرضا زاکانی، با انتشار عکسی از جلسه امروز کابینه و خبر حضور همزمان احمدینژاد و مصلحی، نوشته است: "چرا مصلحی در این عکس نیست؟"
از سوی دیگر وبسایت خبری هفت صبح، نزدیک به مشایی به تکذیب خبر اخراج مصلحی از جلسه هیات وزیران پرداخته و عدم حضور وزرا و تاخیر احمدینژاد را مسالهای عادی قلمداد کرده است. این سایت همچنین از فرارو، که برای نخستین بار خبر اخراج را منتشر کرد، با عنوان "سایت ضد دولت" نام برده است.
این در حالیست که به دنبال این اتفاق جلسه عصر روز گذشته مجلس نیز لغو شد؛ و گفته میشود نمایندگان مجلس مشغول پیگیری صحت و سقم این خبر بودهاند. برخی دیگر از نمایندگان مجلس نیز خبر از آن دادهاند که طرح سوال از احمدینژاد مجددا در دستور کار نمایندگان قرار خواهد گرفت.
سرپیچی از نظر رهبری
اخراج مصلحی از جلسه کابینه در حالی صورت گرفته که وی با حکم حکومتی رهبر جمهوریاسلامی به کار بازگشته است. آیتالله خامنهای پیش از این دلیل این کار را "غفلت از مصلحتی بزرگ" دانسته بود.
در روزهای گذشته بسیاری از اصولگرایان به انتقاد از احمدینژاد پرداخته و خواستار آن شده بودند که وی به احکام رهبر جمهوریاسلامی گردن نهد. آنان عدم رعایت این مساله را باعث دوری احمدینژاد از رهبری دانسته بودند. برخی دیگر از اصولگرایان نیز خبر از آن داده بودند که آیتالله خامنهای از اتفاقات اخیر دلآزرده شده است.
روزنامه کیهان نیز در شماره امروز خود به نقل از صادق لاریجانی، رییس قوهقضاییه، نوشته است که "عصیان در مقابل ولیفقیه و سرپیچی از اوامر رهبری، خلاف شرع و قانون اساسی است".
بسیاری از اصولگرایان و نزدیکان به رهبر جمهوریاسلامی، اسفندیار رحیممشایی را عامل اتفاقات اخیر و سرپیچی احمدینژاد از دستورات رهبر جمهوریاسلامی میدانند. به همین دلیل در روزهای گذشته به شدت به وی حمله و حتی بحث فساد مالی وی را نیز مطرح کردهاند. علاوه بر این خبرگزاری فارس به نقل از سخنگوی کمیسیون اصل ۹۰ مجلس اعلام کرده که احمدینژاد دستور داده به رابطه میان یک زن، که فارس وی را "رانتخوار" نامیده است، با دفتر وی رسیدگی شود. گفته میشود این زن در نقاط مختلف کشور مجوز تاسیس نهادهای گردشگری را گرفته و فرمانداران شهرهای مختلف را نیز تهدید کرده در صورت عدم صدور مجوز از طریق نهاد ریاستجمهوری با آنها برخورد خواهد کرد؛بر اساس نوشته سایت ها حامی این زن در دفتر رئیس جمهوری هم کسی نیست جز مشایی.
ماموران به جان هم افتادند
اعتراض شبه نظامی ها به نظامی ها
پس از سازماندهی تجمع لباس شخصی ها در ورزشگاه آزادی، که قرار بود در جریان بازی تیم های الاتحاد عربستان و پرسپولیس ایران به حوادث بحرین اعتراض کنند و حتی آنطور که رجا نیوز نوشته، به بازیکنان تیم عربستانی هم "صدمه" بزنند، ماموران نیروی انتظامی مانع از تحرکات بیش از حد این عده شدند و کار به درگیری کشید.به دنبال این درگیری، تعدادی از لباس شخصی ها چند ساعتی بازداشت شدند اما سایت های حکومتی این تحرکات را به "حماسه" و...تشبیه کردند وفرمانده نیروی انتظامی مجبور به جوابگویی شد.
سایت های جهان نیوز، جوان، رجا نیوز و مشرق از هفته گذشته و با الگو برداری از نحوه فراخوان فعالان جنبش سبز، خواستار تجمع عوامل لباس شخصی در زمان بازی دو تیم الاتحاد و پرسپولیس در ورزشگاه آزادی شده و خواسته بودند آنان هنگام بازی علاوه بر تعرض به تیم الاتحاد، خشم خود را نسبت به حوادث بحرین نشان دهند.
بنا به نوشته سایت مشرق، تعداد لباس شخصی های که برای این اقدام جمع شده بودند حدود 1000 نفر بوده است.
مشرق در گزارش خود از ورزشگاه آزادی می نویسد: "بیش از ۱۰۰۰ تن از دانشجویان تهران در حمایت از شیعیان مظلوم بحرین و برای نشان دادن اعتراض خود به آل سعود با لباسهای مشکی و پرچمهای کشور بحرین به استادیوم آزادی رفته و بخشی از سکوهای روبروی جایگاه را به تسخیر خود در آورند. پیش از آغاز بازی نیز نیروهای انتظامی از ورود تماشاگرانی که پرچم بحرین را با خود به استادیوم آزادی میبردند، ممانعت به عمل آورد و این حرکت عاملی شد تا دانشجویان معترض به شعار علیه آل سعود و آل خلیفه روی آورده و مرگ بر آمریکا گویان وارد استادیوم شوند.اصل ماجرا از آنجا آغاز شد که ماموران یگان ویژه پس از پهن شدن پرچم بزرگ کشور بحرین در طبقه دوم استادیوم آزادی، به برخورد با عاملان این قضیه پرداخته و پرچم را از استادیوم خارج کردند. دانشجویانی که در طبقه اول ورزشگاه حضور داشتند با دیدن این صحنه شروع به شعار دادن علیه آل سعود نموده و پرچمهای بحرین را به اهتزار درآوردند.ماموران یگان ویژه استادیوم آزادی با افزایش این شعارها اقدام به بازداشت برخی دانشجویان کرده و آنها را از جمع سایرین جدا کردند. اما این رفتار نیروهای انتظامی نه تنها آرامش دانشجویان را به همراه نداشت بلکه فریادهای این افراد را محکمتر نمود".
جهان نیوز نیز درباره این حوادث نوشته است: "اواخر نیمه اول مسابقه لیدرهای باشگاه پرسپولیس که به نظر میرسید از قبل برای جلوگیری از شعارهای سیاسی توجیه شده بودند، با دانشجویان درگیر شده و علیه آنان شعار سردادند.دانشجویان که هدف دیگری را دنبال کرده و به دنبال درگیری با سایر هواداران پرسپولیس نبودند با شعار پرسپولیس زلزله، آل سعود قاتله اقدام به هماهنگ کردن تماشاگران قرمزپوش با خود نمودند. اما ماموران نیروی انتظامی از این شعارها نیز جلوگیری کرده و بار دیگر با دانشجویان درگیر شدند.در اوایل نیمه دوم مسابقه ماموران نیروی انتظامی با تجمع مقابل سیاهپوشان دانشجو آنها را به ضلع شمالی ورزشگاه هدایت کرده و با افزایش نیروهای خود دانشجویان را احاطه کردند. دانشجویان که رفته رفته بازی را تمام شده میدیدند شعارهای خود را بیشتر و صریحتر کرده و با شعار معروف الشعب، یرید، اسقاط آل سعود به اعتراض خود در ورزشگاه آزادی ادامه دادند.این اقدام دانشجویان موجب شد تا ماموران نیروی انتظامی مستقر در استادیوم با وسایل همراه خود سیاهپوشان معترض را تا درهای خروجی ورزشگاه دنبال کنند".
رجا نیوز هم نوشت: "نیروهای انتظامی مستقر در استادیوم آزادی روز گذشته تعداد زیادی از دانشجویان حزب الهی و عدالتخواه را دستگیر و بازداشت نمود.این در حالی است که ازچند روز گذشته با توجه به زمینههایی که رسانهها بخصوص رسانههای مجازی و جنبشهای وبلاگی در خصوص حمایت از مردم بحرین به راه انداخته بودند شرایط ویژهای برای حضور فعالان جنبش دانشجویی و رسانهای در ورزشگاه برای محکوم کردن جنایات بر علیه این مردم شکل گرفته بود.دانشجویان معترض از بسیاری از دانشگاههای تهران از جمله دانشگاههای امام صادق، تهران و علامه طباطبایی برای حمایت از مردم مظلوم بحرین در این برنامه شرکت کرده بودند.هرچند با گذشت چند ساعت از دیدار تیمهای الاتحاد و پرسپولیس عدهٔ زیادی از دانشجویان آزاد شدند، اما برخی دیگر از آنان که از ناحیه سر، دست و پا دچار مجروحیت شده بودند به دنبال مراحل درمانی خود هستند".
روایت سایت های افراطی از این تجمع در حالیست که روز گذشته نیز اقدام به انتشار یادداشت هایی با مضمون مظلومیت این دانشجویان کرده بودند.
در اینباره رجا نیوز در یادداشتی خطاب به "مدیران تازه به دوران رسیده پرسپولیس" نوشته بود: "آقاياني كه از بركت رفاقت با رئيس جمهور به هيات مديره پرسپوليس منصوب شده ايد و حالا مي گوييد فوتبال سياسي نيست! فراموش نكنيد كه دل مردم متدين ايران از سركوب مظلومانه بحريني ها بدست سعودي ها مجروح است. از نظر مردم ايران، حمايت از مظلومان بحرين، با فوتبال و ديانت و زندگي اجتماعي، پيوندي عميق خورده است.مديران تازه به دوران رسيده پرسپوليس! اگر براي شما فوتبال يعني سفر خارجي و ماشين گران قيمت و هتل و رستوران وي آي پي و پاداش چند ده ميليوني آخر سال؛ از نظر مردم ايران، فوتبال يعني غيرت، صميميت، صفا، احساسات، اشك، شادي، همدردي، همبستگي ملي، نوع دوستي، زمين خاكي و فوتبال. اين شماييد كه فوتبال را سياسي مي كنيد نه مالكان اصلي پرسپوليس.اگر غيرت شما آنقدر نم كشيده كه سعودي ها شما را در فرودگاه هايشان چند ساعت معطل مي كنند اما شما جرات نداريد در تهران حركتي كنيد كه به قباي عربهاي شكم گنده بر بخورد، پرسپوليسي نيستيد".
فروز رجایی فر، رئیس انجمن "ستاد پاسداشت شهدای نهضت جهانی اسلام "، نیز در مطلبی در مشرق نوشته است: "دیشب در ورزشگاه «موسوم به آزادی» فرزندان انقلاب را به چوب ستم کوبیدند؛ دست و پا و سر و حرمتشان را شکستند و آنچه را که اسلام روا نداشته بر سر آنها آوردند.این اول بار نبود و ظاهرا آخرین بار هم نخواهد بود. بچهها بارها در برابر جاسوسخانه انگلیس و جاهای دیگر کتک خوردهاند و اخیرا در مشهد هم. اما درد این هست و این نیست. بچههای فعال جهان اسلام برای قانع کردن خودشان البته توجیه جالبی هم ساختهاند؛ ما به وظیفه خود عمل می کنیم و آنها هم به وظیفه خود!توصیف این صحنه آسان نیست ولی آنها که مسوولند بدانند که فرمانده میدانی عملیات سرکوب(!) در طرفةالعینی کمربند از میان کشید و بچهها را به شلاق بست.والله تلخی این اهانت بی شرمانه از ضربه باطوم هولناک تر بود".
این چهره افراطی که وظیفه تشکیل گروه های انتحاری را بر عهده دارد به "شیوه ناپسند کنترل تجمعات" در ایران که "با مشت و کتک و باتوم" همراه است و «کرامت انسانی را در نظر نمی گیرد" اشاره کرده و افزوده است: "متاسفانه این ادعا صحیح است که مدتهاست رویکرد ناپسندی برای کنترل نظم در تجمعات در پیش گرفته شده که با هیچ منطق تربیتی و مدیریتی در جوامع انسانی چه رسد به جامعه اسلامی - همخوانی ندارد.با اینکه احترام و کرامت ملتی که بزرگترین مصائب را در سی سال گذشته برای حفاظت از سرمایه انقلاب اسلامی متحمل شده بر همه آزادگان و اهل فضل جهان معاصر و آیندگان تاریخ واجب است؛ لکن منطق کتک و باطوم و دشنامهای حتی رکیک بر مدیریت انتظامی تجمعات غالب شده و در این میان تفاوتی نمیکند که جماعت شعار «نه غزه؛ نه لبنان » بدهند یا آمادگی خود را برای جان دادن در کنار برادران مظلوم خود در جهان اسلام اعلام کنند.البته معاذالله که دسته اول هم با ضرب کتک، مشتری کالای اعتقادی ما شوند و بدیهی است که برای ادای حقوق ملت، بر حکومت واجب است که راههای علمی و مناسبی را برای ارشاد مردم و تبلیغ برگزیند و لازم است که بعضی از نهادها باور کنند که مقوله مهندسی و صنعت فرهنگ در جهان امروز بسیاری از معضلات حاکمان را در تعامل با شهروندان برطرف مینماید و آن نهضت علمی که کشور برای رشد و ارتقا به آن نیازمند است فقط در علم هسته ای نیست!"
سایت تریبون نیز به عملکرد نیروی انتظامی اعتراض کرده و نوشته: "از عجایب روزگار ما همین بس که برای دفاع از مظلوم باید هزینه بدهی و کتک بخوری آن هم از نیروی انتظامی که مشروعیت وجودی اش را از انقلابی گرفته که آرمان نهایی اش دفاع از حقوق مستضعفین جهان بوده است".
گفتنی اینکه شاهدان عینی خبر از حضور کم تعداد لباس شخصی ها در ورزشگاه آزادی داده و گفته اند لباس شخصی ها انتظار کتک خوردن از نیروی انتظامی و همچنین برخی از طرفداران متعصب پرسپولیس را نداشتند و لذا بعد از دیدن واکنش مردم و نیروی انتظامی بسیاری از آنان فرار کردند.
سایت های جهان نیوز، جوان، رجا نیوز و مشرق از هفته گذشته و با الگو برداری از نحوه فراخوان فعالان جنبش سبز، خواستار تجمع عوامل لباس شخصی در زمان بازی دو تیم الاتحاد و پرسپولیس در ورزشگاه آزادی شده و خواسته بودند آنان هنگام بازی علاوه بر تعرض به تیم الاتحاد، خشم خود را نسبت به حوادث بحرین نشان دهند.
بنا به نوشته سایت مشرق، تعداد لباس شخصی های که برای این اقدام جمع شده بودند حدود 1000 نفر بوده است.
مشرق در گزارش خود از ورزشگاه آزادی می نویسد: "بیش از ۱۰۰۰ تن از دانشجویان تهران در حمایت از شیعیان مظلوم بحرین و برای نشان دادن اعتراض خود به آل سعود با لباسهای مشکی و پرچمهای کشور بحرین به استادیوم آزادی رفته و بخشی از سکوهای روبروی جایگاه را به تسخیر خود در آورند. پیش از آغاز بازی نیز نیروهای انتظامی از ورود تماشاگرانی که پرچم بحرین را با خود به استادیوم آزادی میبردند، ممانعت به عمل آورد و این حرکت عاملی شد تا دانشجویان معترض به شعار علیه آل سعود و آل خلیفه روی آورده و مرگ بر آمریکا گویان وارد استادیوم شوند.اصل ماجرا از آنجا آغاز شد که ماموران یگان ویژه پس از پهن شدن پرچم بزرگ کشور بحرین در طبقه دوم استادیوم آزادی، به برخورد با عاملان این قضیه پرداخته و پرچم را از استادیوم خارج کردند. دانشجویانی که در طبقه اول ورزشگاه حضور داشتند با دیدن این صحنه شروع به شعار دادن علیه آل سعود نموده و پرچمهای بحرین را به اهتزار درآوردند.ماموران یگان ویژه استادیوم آزادی با افزایش این شعارها اقدام به بازداشت برخی دانشجویان کرده و آنها را از جمع سایرین جدا کردند. اما این رفتار نیروهای انتظامی نه تنها آرامش دانشجویان را به همراه نداشت بلکه فریادهای این افراد را محکمتر نمود".
جهان نیوز نیز درباره این حوادث نوشته است: "اواخر نیمه اول مسابقه لیدرهای باشگاه پرسپولیس که به نظر میرسید از قبل برای جلوگیری از شعارهای سیاسی توجیه شده بودند، با دانشجویان درگیر شده و علیه آنان شعار سردادند.دانشجویان که هدف دیگری را دنبال کرده و به دنبال درگیری با سایر هواداران پرسپولیس نبودند با شعار پرسپولیس زلزله، آل سعود قاتله اقدام به هماهنگ کردن تماشاگران قرمزپوش با خود نمودند. اما ماموران نیروی انتظامی از این شعارها نیز جلوگیری کرده و بار دیگر با دانشجویان درگیر شدند.در اوایل نیمه دوم مسابقه ماموران نیروی انتظامی با تجمع مقابل سیاهپوشان دانشجو آنها را به ضلع شمالی ورزشگاه هدایت کرده و با افزایش نیروهای خود دانشجویان را احاطه کردند. دانشجویان که رفته رفته بازی را تمام شده میدیدند شعارهای خود را بیشتر و صریحتر کرده و با شعار معروف الشعب، یرید، اسقاط آل سعود به اعتراض خود در ورزشگاه آزادی ادامه دادند.این اقدام دانشجویان موجب شد تا ماموران نیروی انتظامی مستقر در استادیوم با وسایل همراه خود سیاهپوشان معترض را تا درهای خروجی ورزشگاه دنبال کنند".
رجا نیوز هم نوشت: "نیروهای انتظامی مستقر در استادیوم آزادی روز گذشته تعداد زیادی از دانشجویان حزب الهی و عدالتخواه را دستگیر و بازداشت نمود.این در حالی است که ازچند روز گذشته با توجه به زمینههایی که رسانهها بخصوص رسانههای مجازی و جنبشهای وبلاگی در خصوص حمایت از مردم بحرین به راه انداخته بودند شرایط ویژهای برای حضور فعالان جنبش دانشجویی و رسانهای در ورزشگاه برای محکوم کردن جنایات بر علیه این مردم شکل گرفته بود.دانشجویان معترض از بسیاری از دانشگاههای تهران از جمله دانشگاههای امام صادق، تهران و علامه طباطبایی برای حمایت از مردم مظلوم بحرین در این برنامه شرکت کرده بودند.هرچند با گذشت چند ساعت از دیدار تیمهای الاتحاد و پرسپولیس عدهٔ زیادی از دانشجویان آزاد شدند، اما برخی دیگر از آنان که از ناحیه سر، دست و پا دچار مجروحیت شده بودند به دنبال مراحل درمانی خود هستند".
روایت سایت های افراطی از این تجمع در حالیست که روز گذشته نیز اقدام به انتشار یادداشت هایی با مضمون مظلومیت این دانشجویان کرده بودند.
در اینباره رجا نیوز در یادداشتی خطاب به "مدیران تازه به دوران رسیده پرسپولیس" نوشته بود: "آقاياني كه از بركت رفاقت با رئيس جمهور به هيات مديره پرسپوليس منصوب شده ايد و حالا مي گوييد فوتبال سياسي نيست! فراموش نكنيد كه دل مردم متدين ايران از سركوب مظلومانه بحريني ها بدست سعودي ها مجروح است. از نظر مردم ايران، حمايت از مظلومان بحرين، با فوتبال و ديانت و زندگي اجتماعي، پيوندي عميق خورده است.مديران تازه به دوران رسيده پرسپوليس! اگر براي شما فوتبال يعني سفر خارجي و ماشين گران قيمت و هتل و رستوران وي آي پي و پاداش چند ده ميليوني آخر سال؛ از نظر مردم ايران، فوتبال يعني غيرت، صميميت، صفا، احساسات، اشك، شادي، همدردي، همبستگي ملي، نوع دوستي، زمين خاكي و فوتبال. اين شماييد كه فوتبال را سياسي مي كنيد نه مالكان اصلي پرسپوليس.اگر غيرت شما آنقدر نم كشيده كه سعودي ها شما را در فرودگاه هايشان چند ساعت معطل مي كنند اما شما جرات نداريد در تهران حركتي كنيد كه به قباي عربهاي شكم گنده بر بخورد، پرسپوليسي نيستيد".
فروز رجایی فر، رئیس انجمن "ستاد پاسداشت شهدای نهضت جهانی اسلام "، نیز در مطلبی در مشرق نوشته است: "دیشب در ورزشگاه «موسوم به آزادی» فرزندان انقلاب را به چوب ستم کوبیدند؛ دست و پا و سر و حرمتشان را شکستند و آنچه را که اسلام روا نداشته بر سر آنها آوردند.این اول بار نبود و ظاهرا آخرین بار هم نخواهد بود. بچهها بارها در برابر جاسوسخانه انگلیس و جاهای دیگر کتک خوردهاند و اخیرا در مشهد هم. اما درد این هست و این نیست. بچههای فعال جهان اسلام برای قانع کردن خودشان البته توجیه جالبی هم ساختهاند؛ ما به وظیفه خود عمل می کنیم و آنها هم به وظیفه خود!توصیف این صحنه آسان نیست ولی آنها که مسوولند بدانند که فرمانده میدانی عملیات سرکوب(!) در طرفةالعینی کمربند از میان کشید و بچهها را به شلاق بست.والله تلخی این اهانت بی شرمانه از ضربه باطوم هولناک تر بود".
این چهره افراطی که وظیفه تشکیل گروه های انتحاری را بر عهده دارد به "شیوه ناپسند کنترل تجمعات" در ایران که "با مشت و کتک و باتوم" همراه است و «کرامت انسانی را در نظر نمی گیرد" اشاره کرده و افزوده است: "متاسفانه این ادعا صحیح است که مدتهاست رویکرد ناپسندی برای کنترل نظم در تجمعات در پیش گرفته شده که با هیچ منطق تربیتی و مدیریتی در جوامع انسانی چه رسد به جامعه اسلامی - همخوانی ندارد.با اینکه احترام و کرامت ملتی که بزرگترین مصائب را در سی سال گذشته برای حفاظت از سرمایه انقلاب اسلامی متحمل شده بر همه آزادگان و اهل فضل جهان معاصر و آیندگان تاریخ واجب است؛ لکن منطق کتک و باطوم و دشنامهای حتی رکیک بر مدیریت انتظامی تجمعات غالب شده و در این میان تفاوتی نمیکند که جماعت شعار «نه غزه؛ نه لبنان » بدهند یا آمادگی خود را برای جان دادن در کنار برادران مظلوم خود در جهان اسلام اعلام کنند.البته معاذالله که دسته اول هم با ضرب کتک، مشتری کالای اعتقادی ما شوند و بدیهی است که برای ادای حقوق ملت، بر حکومت واجب است که راههای علمی و مناسبی را برای ارشاد مردم و تبلیغ برگزیند و لازم است که بعضی از نهادها باور کنند که مقوله مهندسی و صنعت فرهنگ در جهان امروز بسیاری از معضلات حاکمان را در تعامل با شهروندان برطرف مینماید و آن نهضت علمی که کشور برای رشد و ارتقا به آن نیازمند است فقط در علم هسته ای نیست!"
سایت تریبون نیز به عملکرد نیروی انتظامی اعتراض کرده و نوشته: "از عجایب روزگار ما همین بس که برای دفاع از مظلوم باید هزینه بدهی و کتک بخوری آن هم از نیروی انتظامی که مشروعیت وجودی اش را از انقلابی گرفته که آرمان نهایی اش دفاع از حقوق مستضعفین جهان بوده است".
گفتنی اینکه شاهدان عینی خبر از حضور کم تعداد لباس شخصی ها در ورزشگاه آزادی داده و گفته اند لباس شخصی ها انتظار کتک خوردن از نیروی انتظامی و همچنین برخی از طرفداران متعصب پرسپولیس را نداشتند و لذا بعد از دیدن واکنش مردم و نیروی انتظامی بسیاری از آنان فرار کردند.
مقاله اي از عرب تایمز
توهمات ایران برملا مي شود
سرلشگر حسن فیروزآبادي، رئیس ستاد مشترک ارتش ایران، مثل همیشه هدف اصلي را گم کرد و با تهدید هاي توخالي، به حکومت ایران و پاشنه آشیل آن ضربه زد و از این طریق نشان داد که ایران تا چه اندازه متوهم است.
برخي از مقامات در حکومت ملا ها در ایران هنوز تصور مي کنند که در دوران ایران باستان زندگي مي کنند. به همین دلیل اظهاراتي مي کنند و توضیحاتي مي دهند که حقیقت را مخدوش مي کند تااز این طریق به اهداف خود برسند. در واقع، این را از گذشتگان خود به ارث برده اند که همواره با نخوت و نقشه هاي ناممکن، کشور را نابود کرده اند. رهبران ایران به غلط بر این باورند که هرگاه تهدید شدیدتري بکنند، جهان از ترس بر خود مي لرزد. گویا از سرنوشت صدام حسین درس نگرفته اند تا بفهمند که جهان کساني را که تهدیدهاي توخالي مي کند، تحقیر مي کند.
فیروزآبادي معتقد است که عربستان سعودي، نمي تواند یک مو از سر کشور هاي حاشیه خلیج کم کند. آیا او گمان مي کند دنیا از این تهدید به خود مي لرزد؟
ایران با وارد شدن به جنگي که مي داند در آن بازنده است و ممکن است از بین برود، مرتکب یک اشتباه بزرگ محاسباتي مي شود. خوب است که این اظهارات از جانب بالاترین مقام ارتش ایران ابراز شد تا همه وفاداران حکومت ایران بدانند که شیطان در وجود همه کمین کرده است، حتي کساني که مدعي توسعه و حمایت از ایدئولوژي اسلام هستند. ادعاي ایران در مورد خلیج فارس، فقط به همین محدوده ختم نمي شود و در واقع جهان عرب هدف اصلي است.
کساني که همچنان به ایراني ها افتخار مي کنند باید بدانند که چه عاقبتي در انتظارشان است. این تهدید تنها نتیجه برملا شدن برگ هاي پنهان کلاه شعبده بازي ایران است.
ما مدت ها پیش هشدار داده بودیم که حکومت ملا ها، ادامه امپراطوري ایران باستان است. آنها منتظرند تا اعراب تضعیف بشوند تا به آنها حمله کنند.
حکومت ایران، ساکنان کشورهاي عرب را همان قبیله بني بکر مي بیند که باید به امپراطور هاي ایران خراج مي دادند. ممکن است ایراني ها گمان کنند که چرخ زمان از حرکت ایستاده است و ما در زماني هستیم که هنوز پیام، پیغمبر اسلام به همه منطقه و جهان نرسیده است. پیامي که همه امپراطوري ایران را در بر گرفت و پرچم اسلام را به اهتزاز درآورد. ایران براي پرهیز از جنگ داوطلبانه اسلام را پذیرفت.
این مشکل اعراب نیست که وسوسه بسط حکومت چنان رهبران ایران را کور کرده است که از دیدن حقایق عاجز شده اند. این مشکل اعراب نیست که آنها تصور کرده اند جهان هیچ ملت و تاریخ یا تمدني ندارد. اما باید بدانند که دنیا تغییر کرده است و تهدید هاي فیروزآبادي و ملا ها دیگر باعث ترس ملت ها نمي شود. اقدامات آنها تنها باعث اتحاد بیشتر کشور هاي عرب مي شود و آنها را بیش از گذشته تقویت مي کند. این تهدید ها همچنین باید هر نوع شکي را که در مورد ایران و آن بي عقل هایي که شیپورچي حکومت آن شده اند بوجود آمده، برطرف کرده باشد. زمان آن رسیده است که آنان با حقیقت مواجه بشوند. آنها نباید خاموش بمانند یا به گربه هاي ایراني اجازه بدهند که قبل از اینکه این تهدید ها را محکوم کنند، آنها را بخورند. این گونه است که کشورهاي عرب پیرو ایران، هویت عرب خود را باز مي یابند و ما نیز پي مي بریم که آیا آنها واقعا از ملت عرب هستند و از شدت علاقه به سپاه پاسداران ایران، کور نشده اند.
در عین حال ، ایران باید بداند که مردم کشورهاي حاشیه خلیج فارس، چه شیعه، چه سني دست از هویت ملي خود برنمي دارند. آنها از طریق اتحاد بیشتر به این تهدیدات پاسخ مي دهند. یک اقلیت متوهم نماینده همه ملت نیست. هر کس در آن اقلیت تعلق خاطر یا هر چیز دیگري نسبت به کشور و ملت اش ندارد باید به همان جایي که تعلق دارد بازگردد. آنها هیچ جایي در این سرزمین که معناي تعلق خاطر داشتن را بخوبي به ملتش آموخته است، ندارند.
حکومت ملا ها هم باید دست از این تهدید هاي بیفایده بردارد. باید متوجه بشود که پایان کارش در دست کشور هاي عرب نیست. پایان کار این حکومت به دست مردم ایران است که از فشار ها و سرکوب ها خسته شده اند. مردم ایران دیگر نمي توانند حکومت چند دهه اقلیت متعصب را بر خودشان تحمل کنند. این تهدید ها چیزي نیست جز یک سوزن بیشتر بر کفن حکومت ایران. این هیاهوي پوچ، مثل ناله هاي فرد محتضر در آخرین لحظات زندگي است.
عرب تایم، 4 مه
برخي از مقامات در حکومت ملا ها در ایران هنوز تصور مي کنند که در دوران ایران باستان زندگي مي کنند. به همین دلیل اظهاراتي مي کنند و توضیحاتي مي دهند که حقیقت را مخدوش مي کند تااز این طریق به اهداف خود برسند. در واقع، این را از گذشتگان خود به ارث برده اند که همواره با نخوت و نقشه هاي ناممکن، کشور را نابود کرده اند. رهبران ایران به غلط بر این باورند که هرگاه تهدید شدیدتري بکنند، جهان از ترس بر خود مي لرزد. گویا از سرنوشت صدام حسین درس نگرفته اند تا بفهمند که جهان کساني را که تهدیدهاي توخالي مي کند، تحقیر مي کند.
فیروزآبادي معتقد است که عربستان سعودي، نمي تواند یک مو از سر کشور هاي حاشیه خلیج کم کند. آیا او گمان مي کند دنیا از این تهدید به خود مي لرزد؟
ایران با وارد شدن به جنگي که مي داند در آن بازنده است و ممکن است از بین برود، مرتکب یک اشتباه بزرگ محاسباتي مي شود. خوب است که این اظهارات از جانب بالاترین مقام ارتش ایران ابراز شد تا همه وفاداران حکومت ایران بدانند که شیطان در وجود همه کمین کرده است، حتي کساني که مدعي توسعه و حمایت از ایدئولوژي اسلام هستند. ادعاي ایران در مورد خلیج فارس، فقط به همین محدوده ختم نمي شود و در واقع جهان عرب هدف اصلي است.
کساني که همچنان به ایراني ها افتخار مي کنند باید بدانند که چه عاقبتي در انتظارشان است. این تهدید تنها نتیجه برملا شدن برگ هاي پنهان کلاه شعبده بازي ایران است.
ما مدت ها پیش هشدار داده بودیم که حکومت ملا ها، ادامه امپراطوري ایران باستان است. آنها منتظرند تا اعراب تضعیف بشوند تا به آنها حمله کنند.
حکومت ایران، ساکنان کشورهاي عرب را همان قبیله بني بکر مي بیند که باید به امپراطور هاي ایران خراج مي دادند. ممکن است ایراني ها گمان کنند که چرخ زمان از حرکت ایستاده است و ما در زماني هستیم که هنوز پیام، پیغمبر اسلام به همه منطقه و جهان نرسیده است. پیامي که همه امپراطوري ایران را در بر گرفت و پرچم اسلام را به اهتزاز درآورد. ایران براي پرهیز از جنگ داوطلبانه اسلام را پذیرفت.
این مشکل اعراب نیست که وسوسه بسط حکومت چنان رهبران ایران را کور کرده است که از دیدن حقایق عاجز شده اند. این مشکل اعراب نیست که آنها تصور کرده اند جهان هیچ ملت و تاریخ یا تمدني ندارد. اما باید بدانند که دنیا تغییر کرده است و تهدید هاي فیروزآبادي و ملا ها دیگر باعث ترس ملت ها نمي شود. اقدامات آنها تنها باعث اتحاد بیشتر کشور هاي عرب مي شود و آنها را بیش از گذشته تقویت مي کند. این تهدید ها همچنین باید هر نوع شکي را که در مورد ایران و آن بي عقل هایي که شیپورچي حکومت آن شده اند بوجود آمده، برطرف کرده باشد. زمان آن رسیده است که آنان با حقیقت مواجه بشوند. آنها نباید خاموش بمانند یا به گربه هاي ایراني اجازه بدهند که قبل از اینکه این تهدید ها را محکوم کنند، آنها را بخورند. این گونه است که کشورهاي عرب پیرو ایران، هویت عرب خود را باز مي یابند و ما نیز پي مي بریم که آیا آنها واقعا از ملت عرب هستند و از شدت علاقه به سپاه پاسداران ایران، کور نشده اند.
در عین حال ، ایران باید بداند که مردم کشورهاي حاشیه خلیج فارس، چه شیعه، چه سني دست از هویت ملي خود برنمي دارند. آنها از طریق اتحاد بیشتر به این تهدیدات پاسخ مي دهند. یک اقلیت متوهم نماینده همه ملت نیست. هر کس در آن اقلیت تعلق خاطر یا هر چیز دیگري نسبت به کشور و ملت اش ندارد باید به همان جایي که تعلق دارد بازگردد. آنها هیچ جایي در این سرزمین که معناي تعلق خاطر داشتن را بخوبي به ملتش آموخته است، ندارند.
حکومت ملا ها هم باید دست از این تهدید هاي بیفایده بردارد. باید متوجه بشود که پایان کارش در دست کشور هاي عرب نیست. پایان کار این حکومت به دست مردم ایران است که از فشار ها و سرکوب ها خسته شده اند. مردم ایران دیگر نمي توانند حکومت چند دهه اقلیت متعصب را بر خودشان تحمل کنند. این تهدید ها چیزي نیست جز یک سوزن بیشتر بر کفن حکومت ایران. این هیاهوي پوچ، مثل ناله هاي فرد محتضر در آخرین لحظات زندگي است.
عرب تایم، 4 مه
گزارش نوول ابزرواتور:
ایران قربانی برادر کوچک استاکس نت
یکی از مسؤولان عالی رتبه جمهوری اسلامی تأیید کرده است که یک کرم جدید کامپیوتری به نام "استارز" شناسایی شده، ولی شرکت های امنیت کامپیوتری تاکنون چنین کرمی را شناسایی نکرده اند.
آیا ایران آماج یک سری حملات جدید کامپیوتری است؟ به نقل از خبرگزاری مهر، یکی از مسؤولان عالی رتبه نظامی این کشور از بدافزاری به نام "استارز"، برادر کوچک ویروس مشهور استاکس نت که برنامه غنی سازی اورانیوم جمهوری اسلامی را مورد هدف قرار داده بود، سخن گفته است. سردار غلامرضا جلالی، رییس سازمان پدافند غیرعامل جمهوری اسلامی، در این خصوص گفت: "این کرم جدید تحت پوشش فایل های اجرایی دستگاه های دولتی وارد کامپیوتر می شود و آسیب های آن در مراحل اولیه ناچیز است"، ولی کارشناسان درصددند تا به اهداف و توان واقعی این ویروس پی ببرند. با این حال، سردار جلالی هیچ گونه اطلاعاتی در مورد تأثیرات، شرایط یا تاریخ کشف این ویروس ارائه نکرد. وی درخصوص مبدأ احتمالی این ویروس نیز هیچ نظری نداد.
لوران اسلو، کارشناس جرایم کامپیوتری در شرکت سیمانتک، در این رابطه به نوول ابزرواتور گفت که "هیچ گونه کرم کامپیوتریی شناسایی نشده و ما به مانند دیگر شرکت های امنیتی کامپیوتری تاکنون چنین موردی مشاهده نکرده ایم". او در ادامه افزود: "به همین دلیل ما مطمئن نیستیم چنین کرمی وجود خارجی داشته باشد. مسؤول ایرانی درخصوص آنچه در نظر داشته، جزئیات بسیار کمی ارائه داده است."
خرابکاری اینترنتی
سردار جلالی صرفاً گفته است "برخی از خصوصیات کرم استارز مورد شناسایی قرار گرفته، به عنوان مثال اینکه توانایی آن برای هماهنگ و همساز شدن با سیستم های آلوده بسیار بالاست" و همین مسأله شناسایی آن را مشکل می سازد.
در سال ۲۰۱۰ ایران قربانی یک کرم کامپیوتری به نام "استاکس نت" شد که هدف آن خرابکاری در برخی تأسیسات هسته ای و غنی سازی اورانیوم بود. استاکس نت بیش از ۳۰ هزار کامپیوتر را آلوده کرد و به علاوه بخشی از سانتریفوژهای غنی کننده اورانیوم در سایت نطنز را از کار انداخت.
لوران اسلو می گوید: "استاکس نت به عنوان اولین ویروس واقعی در زمینه خرابکاری ازطریق اینترنت شناخته می شود." سردار جلالی ایالات متحده و اسراییل را مسؤول ارسال ویروس کامپیوتری استاکس نت دانست؛ این فرضیه ای است که از همان ابتدا نیز توسط بسیاری از کارشناسان غربی مطرح گردید.
منبع: نوول ابزرواتور، ۲ می
آیا ایران آماج یک سری حملات جدید کامپیوتری است؟ به نقل از خبرگزاری مهر، یکی از مسؤولان عالی رتبه نظامی این کشور از بدافزاری به نام "استارز"، برادر کوچک ویروس مشهور استاکس نت که برنامه غنی سازی اورانیوم جمهوری اسلامی را مورد هدف قرار داده بود، سخن گفته است. سردار غلامرضا جلالی، رییس سازمان پدافند غیرعامل جمهوری اسلامی، در این خصوص گفت: "این کرم جدید تحت پوشش فایل های اجرایی دستگاه های دولتی وارد کامپیوتر می شود و آسیب های آن در مراحل اولیه ناچیز است"، ولی کارشناسان درصددند تا به اهداف و توان واقعی این ویروس پی ببرند. با این حال، سردار جلالی هیچ گونه اطلاعاتی در مورد تأثیرات، شرایط یا تاریخ کشف این ویروس ارائه نکرد. وی درخصوص مبدأ احتمالی این ویروس نیز هیچ نظری نداد.
لوران اسلو، کارشناس جرایم کامپیوتری در شرکت سیمانتک، در این رابطه به نوول ابزرواتور گفت که "هیچ گونه کرم کامپیوتریی شناسایی نشده و ما به مانند دیگر شرکت های امنیتی کامپیوتری تاکنون چنین موردی مشاهده نکرده ایم". او در ادامه افزود: "به همین دلیل ما مطمئن نیستیم چنین کرمی وجود خارجی داشته باشد. مسؤول ایرانی درخصوص آنچه در نظر داشته، جزئیات بسیار کمی ارائه داده است."
خرابکاری اینترنتی
سردار جلالی صرفاً گفته است "برخی از خصوصیات کرم استارز مورد شناسایی قرار گرفته، به عنوان مثال اینکه توانایی آن برای هماهنگ و همساز شدن با سیستم های آلوده بسیار بالاست" و همین مسأله شناسایی آن را مشکل می سازد.
در سال ۲۰۱۰ ایران قربانی یک کرم کامپیوتری به نام "استاکس نت" شد که هدف آن خرابکاری در برخی تأسیسات هسته ای و غنی سازی اورانیوم بود. استاکس نت بیش از ۳۰ هزار کامپیوتر را آلوده کرد و به علاوه بخشی از سانتریفوژهای غنی کننده اورانیوم در سایت نطنز را از کار انداخت.
لوران اسلو می گوید: "استاکس نت به عنوان اولین ویروس واقعی در زمینه خرابکاری ازطریق اینترنت شناخته می شود." سردار جلالی ایالات متحده و اسراییل را مسؤول ارسال ویروس کامپیوتری استاکس نت دانست؛ این فرضیه ای است که از همان ابتدا نیز توسط بسیاری از کارشناسان غربی مطرح گردید.
منبع: نوول ابزرواتور، ۲ می
جنبش سبز و نزاع درون حکومتی
مریم محمدی
مبارزهای که با محمود احمدینژاد و همفکرانش، از اواخر دوره اول ریاست جمهوری او آغاز شده بود، اینک از چالشهای نظری فراتر رفته و به بازداشت و حبس تعدادی از حامیان و همراهان او منجر شده است.
در چنین شرایطی، پرسشها و ابهامهای فراوانی پیش روی دو نیروی درون حکومت، مجموعه نظام و هریک از نیروهای اپوزیسیون قرار دارد.
مجموعه پرسشهایی نیز بهویژه درباره بزرگترین نیروی سیاسی بیرون از قدرت، یعنی جنبش سبز وجود دارد. در تلاش برای یافتن پاسخهای مناسب برای این پرسشها، با مرتضی کاظمیان، فعال حقوق بشر، روزنامهنگار و از فعالان جنبش سبز، گفتوگویی انجام دادهام.
از آقای کاظمیان میپرسم: آیا شباهتی وجود دارد میان برخوردی که امروز با تیم رئیس جمهور اصولگرا صورت میگیرد، با برخوردهای که پیش از این با نیروهای سیاسی معترض، مانند اصلاحطلبان، حامیان دولت خاتمی و بهویژه نیروهای جنبش سبز شده است؟
مرتضی کاظمیان: من فکر میکنم دوتا رویکرد کاملاً متفاوت است. یعنی هرچند در ظاهر، در فرم، شاهد یک شکل از برخورد و بازداشت هستیم، ولی کاملاً مشخص است که دوتا نقطه عزیمت متفاوت وجود دارد.
یعنی در مورد هجوم و حملاتی که متوجه حامیان جنبش سبز شد و سرکوبهایی که متوجه شهروندان معمولی یا فعالان سیاسی اصلاحطلب و تحولخواه شد. در آنجا هراسی بود که حاکمیت اقتدارگرا از خیزش اجتماعی داشت و نمیخواست موج اعتراضهای اجتماعی، منجر به تزلزل حاکمیت یا تغییر معنیدار نظام سیاسی در ایران بشود.
به این معنا، موجی از بازداشت و سرکوب و خشونت علیه جنبش سبز و حامیان آن شکل گرفت که از فردای ۲۲ خرداد شاهد آن بودیم و حتی به شکل بازداشتهای پراکنده افرادی که حامی جنبش سبز بودند نیز ادامه دارد. مانند موارد اخیر در بازداشت آقای تقی رحمانی، آقای علیرضا رجایی و یا دیگر کسانی که به حمایت از جنبش سبز منسوب بودند.
در این مورد مشخص اما، جنس بحث کاملاً متفاوت است. چون مشخص است که منازعهای بین آن جریان واجد هژمونی در ساخت قدرت جمهوری اسلامی، به رهبری رهبر جمهوری اسلامی و همینطور همراهی یک طبقهی نظامی- رانتی مسلط در حکومت از یک سو، با باند فکری- سیاسی احمدینژاد، مشایی و همراهانشان از سوی دیگر، شکل گرفته است.
به این ترتیب، بازهم شباهت وجود دارد و آن اینکه جریان مسلط در حاکمیت، با رقبای سیاسی خودش برخورد میکند؛ چه در درون و چه در بیرون حاکمیت؛ جنبش سبز در بیرون و حالا جریان آقای احمدینژاد در درون. در زمان آقای خاتمی هم به نوعی این اتفاق افتاد.
درست است! یعنی یک جوهره مشترک دارد. آن جوهره مشترک هم این است که جریان مسلط در حاکمیت جمهوری اسلامی، یک جریان کاملاً تمامیتخواه است که زیر پرچم و ستون ولایت مطلقه فقیه، اجازه هرگونه خودنمایی یا اعلام قدرت و خودنمایی معنیدار را از جریانهای رقیب، به تعبیر شما، میگیرد.
اما آنچه اینجا معنیدارتر شده و با دوره آقای خاتمی که اصلاحطلبان همراه یا حامی ایشان در مظان فشار و تهدید بودند، کاملاً متفاوت است، این است که به نوعی مواضع فکری و دیدگاههای ایدئولوژیک آقای مشایی بهطور مشخص، با نوعی حمایتهای معنیدار آقای احمدینژاد از مشایی تشکیک شده. جریانهای حامی رهبری برآشفته شدهاند که چطور این تمکین صورت نمیگیرد. چون بههرحال آقای خاتمی برخوردی کاملاً، به نوعی بزرگوارانه داشت و تلاش میکرد به منازعه خود با رهبری دامن نزند. اما اینجا با وجود همه فشارهایی که در طول چند سال اخیر برای کاهش موقعیت مشایی بوده، احمدینژاد ایستادگی کرده است.
ما بیرون این منازعه ایستادهایم، ولی گزارشهایی که اخیراً در رسانهها به نقل از محافل و افراد نزدیک به حکومت آمده، شنیدههای قبلی ما را در مورد برخی از اخبار پیرامون آقایان، در رابطه با ارتباطات متافیزیکی و ادعاهای خرافی آنها، به نوعی تایید کرده است. ازجمله گزارش غریبی که اخیراً در مورد حضور افرادی منتشر شده بود که خودشان را جنگیر، رمال و مرتبط با حوزههای ماورای طبیعی میدانند.
از این منظر، پس این فقط یک مبارزه با رقیب سیاسی نیست. نوعی مبارزه ایدئولوژیک هم هست. همینطور است؟ یعنی این بار ایدئولوژیک را هم میشود برای این درگیری قائل شد؟
بله؛ قطعاً بار ایدئولوژیک دارد. چون نقطه عزیمت و مرکز ثقل نیروهایی که پیرامون رهبر جمهوری اسلامی جمع هستند، ولایت مطلقه فقیه است. این شده یک اصل غیر قابل صرف نظر در جمهوری اسلامی.
در این مورد مشخص اما، به نظر میرسد آقای مشایی و باند فکری- سیاسی ایشان و آقای احمدینژاد، به نوعی دارند نهاد سنتی روحانیت را به حاشیه میرانند و ولایت مطلقه فقیه را نادیده میگیرند. چرا؟ چون معتقدند که خودشان ارتباط دیگری با «مرکز امداد» دارند.
در وجه مبارزه سیاسی، مضمون و محتوای این مبارزه چیست؟ چه مورد یا مواردی را در بر میگیرد؟
چالش این جریان فکری- سیاسی احمدینژاد با مجموعهای که به رهبری آیتالله خامنهای و نیروهای حامی ایشان است، دو سطح دارد: یک سطح آن، اختلاف نظر ایدئولوژیک است، با محوریت ولایت مطلقه فقیه و دیگری اختلاف منافع ثروت و قدرتی است که این باند مسلط در قوه مجریه در اختیار دارند و به سبب آن میتوانند رانتها، امکانات ویژه و فضاهایی برای خودشان ایجاد کنند و امکاناتی را از دیگران سلب کنند. این دوتا وجه، کاملاً این منازعه را دامن زده است.
اما چیزی که مشترک است و کاملاً درگیریشان را با جنبش سبز متفاوت میکند، این است که هردو باند فکری- سیاسیای که در قدرت هستند، هردو اقتدارگرا هستند و باوری به دمکراسی، حقوق بشر و آزادیهای سیاسی ندارند.
به این معنا، اختلاف نظر جنبش سبز، یک اختلاف نظر میان نیروهای دمکراسیخواه با جریان استبدادطلب مسلط در حکومت است، ولی اختلاف نظر آن جریان دیگر، اختلاف دو باند قدرت است که البته اختلاف نظر ایدئولوژیک هم با هم دارند، اما هردو تلاش میکنند این نظام جمهوری اسلامی را ادامه بدهند و سلطه خود را افزایش بدهند.
یکی از مسائلی هم که از بیرون میتوان شاهد آن بود و شما کمی از درون میتوانید به آن پاسخ بدهید این است که در حال حاضر جنبش سبز و جریان احمدینژاد- اگر بتوانیم چنین نامی بر آن بگذاریم- هردو با یک مرکز قدرت درگیر هستند. این وضعیتی که بهوجود آمده، جنبش سبز را به لحاظ محدودیتها یا امکاناتی که دارد، در موقعیت جدیدی قرار نمیدهد؟
برای حامیان جنبش سبز، طبیعتاً این منازعه میتواند شکافی در حاکمیت ایجاد کند و بههرحال در نقطهای، شاید با افزایش بحرانهای جمهوری اسلامی و افزایش پتانسیل جنبش سبز، بتواند فرجام تحولات سیاسی در ایران را به نفع نیروهای دمکراسیخواه تقویت کند.
اما اینکه واقعاً این منازعه تا چه حد منجر به شکاف در حاکمیت خواهد شد، سئوالی جدی است. به نظر میرسد، منازعهای که الان در درون حاکمیت جمهوری اسلامی وجود دارد، نزاعی نیست که حامیان جنبش سبز به نفع یک سوی آن بتوانند جهتگیری کنند. چون منازعه بین دو باند قدرت است که هردو اقتدارگرا هستند.
جنبش سبز در این موقعیت باید چه کند؟ یا چه میتواند بکند؟
موقعیت جنبش سبز، همچنان موقعیت نیروهای دمکراسیخواهی است که مجبوراست با توجه به واقعیتهای حاکمیت در ایران که یک حاکمیت رانتی، ایدئولوژیک و مسلح به همه رقم ابزارهای خشونت و سرکوب است، پتانسیل خود را ارزیابی دقیق کند و با استفاده از فرصتهایی که در اختیار آنها قرار میگیرد، به یک منازعه و تداوم چالش با حکومتی بپردازد که آن را اقتدارگرا میداند؛ و نه اینکه خودشان را درگیر منازعه میان دو باند حکومتی بکنند.
در این شرایط، ممکن است حاکمیت بهخاطر مبارزه با این جریان که امروز، در درون، سیستم، در مقابلش قرار گرفته، فشار را روی نیروهای جنبش سبز کمتر کند؟
شاید در ظاهر، در کوتاهمدت چنین توقعی داشته باشیم که این فشار تقلیل پیدا کند، ولی تصور من این است که آن جریان واجد هژمونی در حاکمیت جمهوری اسلامی، همچنان مهمترین رقیب خود را نیروهای دمکراسیخواه میداند و از آنها غفلت نخواهد کرد. کما اینکه مثلاً هفته گذشته، آقای رجایی بازداشت میشوند. یا فشارها بر حامیان جنبش سبز، همچنان بهشکل جدی ادامه دارد.
البته نمیشود از این نکته هم صرفنظر کرد که درگیری میان باندهای مسلط در حاکمیت جمهوری اسلامی، همانطور که شما هم اشاره کردید، بخشی از فشار را از جنبش سبز برمیدارد. اما ابزارهایی که در اختیار راست افراطی و حاکمیت جمهوری اسلامی قرار دارد، به اندازه لازم توانمند و پرقدرت هست که از سبزها هم غفلت نکند.
حملات سیاسی- امنیتی به رییس جمهور و اطرافیانش تا کجا ممکن است پیش برود؟
بهنظر میرسد تا وقتی آقای احمدینژاد حاضر به تمکین تمام و کمال از رهبر جمهوری اسلامی نشود. آنچنان که در صحبت حامیان ولایت مطلقه فقیه آمده، اینها قائل به رابطه پدر و پسری (آنچه احمدینژاد میگوید) نیستند. میگویند که باید رابطه مریدی و مرادی بین رهبر و رئیس جمهور شکل بگیرد.
به این معنا، بهنظر میرسد این حملات تا وقتی که احمدینژاد حاضر به تمکین تمام و کمال از ولایت مطلقه فقیه نشود و تا وقتی که موقعیت حامیان و افراد پیرامون خودش، از مشایی گرفته تا ثمره هاشمی، تا محصولی، تا آقای رحیمی، معاون اولش را تغییر ندهد، همچنان ادامه پیدا خواهد کرد و حتی انتظار اینکه رئیس جمهور از طرف مجلس مورد مؤاخذه قرار بگیرد و طرح استیضاح او مطرح شود، یا طرح عدم کفایتش از طرف دیوان عالی کشور مطرح بشود هم هست.
ولی من فکر میکنم که جمهوری اسلامی، آنچنان که تجربه نشان داده، به رهبری آیتالله خامنهای، این منازعه را مدیریت خواهد کرد. چون متأسفانه در ایران نوعی دیکتاتوری شکل گرفته و این دیکتاتوری بههرحال با ابزارهای مختلف، نیروهای رقیب را مجبور و محکوم خواهد کرد که به آن خواست و اراده تمامیتخواهانهاش تمکین کنند.
عمق و وسعت این جریانها چه خواهد بود؟ آیا ممکن است تعقیب و دستگیریها در حد آقای مشایی یا مجتبی ثمرههاشمی پیش برود؟
اگر خبر بازداشت یا حبس این آقایان را هم بشنویم، با توجه به روندی که در دو، سه هفته اخیر و بهویژه این چند روز اخیر شاهد بودهایم، من دیگر شخصاً متعجب نخواهم شد.
اسپيلبرگ و پيشرفت طرح ساخت فيلمی درباره آبراهام لينکلن
استيون اسپيلبرگ، با تعيين مکانهای فيلمبرداری و بازيگران، فيلمی درباره زندگی شانزدهمين رئيس جمهور آمريکا میسازد.
به گزارش خبرگزاری آلمان، دفتر فيلم ايالت ويرجينيای آمريکا امروز اعلام کرد که استيون اسپيلبرگ شهرهای ريچمند و پترزبورگ را برای فيلمبرداری فيلم تازه خود برگزيده است.
ريچمند زمانی پايتخت «کنفدراسيون ايالات آمريکا» بود، که در سال ۱۸۶۱ با جدايی ۱۱ ايالت جنوبی اين کشور تشکيل گرديد؛ و در پترزبورگ نيز مجموعهای از بناهای تاريخی مربوط به قهرمانان جنگ ايالتهای جنوبی قرار دارند.
در فيلم جديد اسپيلبرگ، دانيل دی لوئيس در نقش لينکلن و سلی فيلد، در نقش مری تاد لينکلن، همسر آبراهام لينکلن، بازی خواهند کرد.
پيش از اين قرار بود بهجای دانيل دی لوئيس ۵۳ ساله ليام نيسن نقش لينکلن را بازی کند. دانيل دی لوئيس در سال ۱۹۹۰ برای بازی در فيلم «پای چپ من» و در سال ۲۰۰۸ برای بازی در فيلم «خون بهپا خواهد شد» برنده اسکار بهترين بازيگر مرد شد.
سلی فيلد در سال های ۱۹۷۹ برای فيلم «نورما ری» و ۱۹۸۴ برای فيلم «جايی در قلبها» برنده اسکار بهترين بازيگر زن شد. وی بازيگر نقش اصلی فيلم جنجالی «هرگز بدون دخترم» نيز بود.
استيون اسپيلبرگ درباره انتخاب سلی فيلد ۶۴ ساله گفت که وی «شکنندگی» و «پيچيدگی» مری تاد لينکلن را در خواهد آورد.
فيلمنامه اين فيلم را تونی کوشنر بر اساس کتاب «گروه رقيبان»، اثر دوريس کرنز گودوين نوشته است و تهيهکننده آن اسپيلبرگ و کاتلين کندی هستند.
هنوز نامی برای اين فيلم انتخاب نشده است اما از آنجا که فيلم بر اساس کتاب کرنز گودوين ساخته میشود به نظر میرسد در مورد چالشهای سياسی آبراهام لينکلن و اعضای کابينهاش باشد.
رسانههای آمريکا نوشتهاند که استيون اسپيلبرگ چندين سال است که قصد دارد داستان زندگی آبراهام لينکلن را تبديل به فيلمی سينمايی کند.
وی پيش از اين قصد داشت فيلمبرداری اين فيلم را آغاز کند اما مشکلات مربوط به مکانهای فيلمبرداری و بودجه توليد آن، فيلمبرداری را به تعويق انداخت.
داستان فيلم اسپيلبرگ کاملأ به زندگی لينکلن میپردازد و نوعی شرح حال است.
بخش مهمی از اين قصه در ارتباط با جنگ داخلی آمريکاست.
استيون اسپيلبرگ ۶۵ ساله پنج بار نامزد اسکار بهترين کارگردان شد که دو بار برای فيلمهای «فهرست شيندلر» (۱۹۹۴) و «نجات سرباز رايان» (۱۹۹۸) برنده آن شده است. همچنين تاکنون هفت فيلم او نامزد اسکار بهترين فيلم شدهاند که تنها «فهرست شيندلر» موفق به دريافت آن شد.
اوباما تصميم گرفت تصاوير جسد بنلادن منتشر نشوند
به دليل احتمال «گسترش خشونت، تهديد امنيت آمريکا و ابزار تبليغاتی شدن برای تندروهای اسلامگرا»، رئيس جمهور آمريکا تصميم گرفت تصاوير جسد بنلادن منتشر نشوند.
به گزارش رويترز، پس از آنکه باراک اوباما تصاوير جنازه اسامه بنلادن را ديد اعلام کرد کاملأ متقاعد شده است که اين تصاوير متعلق به رهبر القاعده است.
اسامه بنلادن در نخستين ساعات بامدادی روز دوشنبه دوازدهم ماه مه در حمله کماندوهای ويژه آمريکا به محل سکونت وی در ابودآباد پاکستان کشته شد. باراک اوباما در طول عمليات کماندوهای آمريکايی، به همراه چند از اعضای کابينه خود شاهد مستقيم اين عمليات بود.
اوباما امروز با ديدن تصاوير به شبکه تلويزيونی سیبیاس آمريکا گفت: «هيچ شکی وجود ندارد. کسی که ما کشتيم اسامه بنلادن است. شما ديگر بنلادن را روی اين سياره خاکی نخواهيد ديد.»
سناتور جان کری، رئيس کميته روابط خارجی سنای آمريکا به رويترز گفت تصميمی که در مورد عدم انتشار تصاوير بنلادن گرفته شد «مطلقأ درست» بود.
امکان انتشار تصاوير جسد بنلادن از زمانی که وی کشته شد موضوع مورد بحث دولت آمريکا بود.
فردای کشته شدن رهبر القاعده، لئون پانتا، رئيس سازمان اطلاعات آمريکا (سیآیای) از شبکه تلويزيونی انبیسی اين کشور اعلام کرد که در اطراف رئيس جمهور بحث در مورد انتشار تصاوير در جريان است.
وی افزود: «هيچکس لحظهای شک نکرد که در نهايت يک تصوير به انتشار عمومی درآيد.»
از سوی ديگر جی کارنر، سخنگوی کاخ سفيد توضيح داد عکسی که کمی پس از مرگ بنلادن گرفته شد «دهشتناک» بود و انتشار آن «حساسيتهايی» برخواهد انگيخت.
جان برنان، مشاور اوباما در امور تروريسم، روز گذشته گفت: «ما نمیخواهيم چيزی را منتشر کنيم که بد تعبير شود و مشکلات ديگری را بهوجود آورد.»
به نظر مايک راجرز، رئيس کميته اطلاعات مجلس نمايندگان آمريکا، انتشار اين عکسها تنها ممکن است «خشم جهان عرب» را برانگيزد.
وی گفت: «اسامه بنلادن يک غنيمت جنگی نيست. او مرده است و اکنون، مهم ادامه مبارزه با القاعده در راه نابودی کامل آن است.»
کلی ايوت، سناتور آمريکايی در کنگره اين کشور به مطبوعات اعلام کرد که يکی از عکسهای جنازه بنلادن را ديده و تأييد میکند که هويت آن درست بود.
خانم ايوت افزود: «تصوير ديگری را يکی از سناتورها به من نشان داد که در آن به نظر میرسيد بنلادن مرده است اما من بههيچ عنوان نمیدانم که اين عکس معتبر است يا خير.»
اين سناتور آمريکايی معتقد است انتشار اين عکسها به «تئوری توطئه» که مرگ بنلادن را مورد ترديد قرار میدهد، پايان خواهد بخشيد.
وی در حالی با خبرنگاران سخن میگفت که از نشست رئيس سازمان سیآیای با اعضای کميتههای نيروهای مسلح و اطلاعات مجلس سنا در پشت درهای بسته، بازمیگشت.
مقامات آمريکايی اطمينان میدهند که آزمايشهای دیانای و شناسايی چهره نشان میدهند که جنازهای که به دريای عمان اندخته شد متعلق به بنلادن بود.
عدم انتشار تصاوير جنازه بنلادن در ميان گروههايی چون طالبان افغانستان ترديدهايی برانگيخته است. ذبيحالله مجاهد، از سخنگويان طالبان گفته است: «در حالی که منابع نزديک به اسامه بنلادن در مورد تأييد و يا رد مرگ وی چيزی نگفتهاند، زود است که در اين مورد اظهار نظر کنيم.»
برخی از مقامات ايران نيز مرگ بنلادن را «مشکوک» اعلام کردهاند.
سردار احمد وحيدی، وزير دفاع ايران روز گذشته در حاشيه جلسه هیأت دولت با بيان اينکه ابعاد خبر کشته شدن بنلادن «مشکوک» است، گفت: «چرا ادعا میکنند آن را در دريا انداختند چرا اجازه ندادند يک ناظر بیطرف آن را تأييد کند که آيا بنلادن هست يا نيست و ابهامات ديگری در مورد اين قضيه مطرح است.»
وزير دفاع ايران افزود: «آمريکايیها در مسائل استراتژيک خود دچار بنبست شدهاند و تلاش میکنند که از اين موضوع يک پيروزی برای خود درست کنند.»
به گزارش رويترز، پس از آنکه باراک اوباما تصاوير جنازه اسامه بنلادن را ديد اعلام کرد کاملأ متقاعد شده است که اين تصاوير متعلق به رهبر القاعده است.
اسامه بنلادن در نخستين ساعات بامدادی روز دوشنبه دوازدهم ماه مه در حمله کماندوهای ويژه آمريکا به محل سکونت وی در ابودآباد پاکستان کشته شد. باراک اوباما در طول عمليات کماندوهای آمريکايی، به همراه چند از اعضای کابينه خود شاهد مستقيم اين عمليات بود.
اوباما امروز با ديدن تصاوير به شبکه تلويزيونی سیبیاس آمريکا گفت: «هيچ شکی وجود ندارد. کسی که ما کشتيم اسامه بنلادن است. شما ديگر بنلادن را روی اين سياره خاکی نخواهيد ديد.»
سناتور جان کری، رئيس کميته روابط خارجی سنای آمريکا به رويترز گفت تصميمی که در مورد عدم انتشار تصاوير بنلادن گرفته شد «مطلقأ درست» بود.
امکان انتشار تصاوير جسد بنلادن از زمانی که وی کشته شد موضوع مورد بحث دولت آمريکا بود.
فردای کشته شدن رهبر القاعده، لئون پانتا، رئيس سازمان اطلاعات آمريکا (سیآیای) از شبکه تلويزيونی انبیسی اين کشور اعلام کرد که در اطراف رئيس جمهور بحث در مورد انتشار تصاوير در جريان است.
وی افزود: «هيچکس لحظهای شک نکرد که در نهايت يک تصوير به انتشار عمومی درآيد.»
از سوی ديگر جی کارنر، سخنگوی کاخ سفيد توضيح داد عکسی که کمی پس از مرگ بنلادن گرفته شد «دهشتناک» بود و انتشار آن «حساسيتهايی» برخواهد انگيخت.
جان برنان، مشاور اوباما در امور تروريسم، روز گذشته گفت: «ما نمیخواهيم چيزی را منتشر کنيم که بد تعبير شود و مشکلات ديگری را بهوجود آورد.»
به نظر مايک راجرز، رئيس کميته اطلاعات مجلس نمايندگان آمريکا، انتشار اين عکسها تنها ممکن است «خشم جهان عرب» را برانگيزد.
وی گفت: «اسامه بنلادن يک غنيمت جنگی نيست. او مرده است و اکنون، مهم ادامه مبارزه با القاعده در راه نابودی کامل آن است.»
کلی ايوت، سناتور آمريکايی در کنگره اين کشور به مطبوعات اعلام کرد که يکی از عکسهای جنازه بنلادن را ديده و تأييد میکند که هويت آن درست بود.
خانم ايوت افزود: «تصوير ديگری را يکی از سناتورها به من نشان داد که در آن به نظر میرسيد بنلادن مرده است اما من بههيچ عنوان نمیدانم که اين عکس معتبر است يا خير.»
اين سناتور آمريکايی معتقد است انتشار اين عکسها به «تئوری توطئه» که مرگ بنلادن را مورد ترديد قرار میدهد، پايان خواهد بخشيد.
وی در حالی با خبرنگاران سخن میگفت که از نشست رئيس سازمان سیآیای با اعضای کميتههای نيروهای مسلح و اطلاعات مجلس سنا در پشت درهای بسته، بازمیگشت.
مقامات آمريکايی اطمينان میدهند که آزمايشهای دیانای و شناسايی چهره نشان میدهند که جنازهای که به دريای عمان اندخته شد متعلق به بنلادن بود.
عدم انتشار تصاوير جنازه بنلادن در ميان گروههايی چون طالبان افغانستان ترديدهايی برانگيخته است. ذبيحالله مجاهد، از سخنگويان طالبان گفته است: «در حالی که منابع نزديک به اسامه بنلادن در مورد تأييد و يا رد مرگ وی چيزی نگفتهاند، زود است که در اين مورد اظهار نظر کنيم.»
برخی از مقامات ايران نيز مرگ بنلادن را «مشکوک» اعلام کردهاند.
سردار احمد وحيدی، وزير دفاع ايران روز گذشته در حاشيه جلسه هیأت دولت با بيان اينکه ابعاد خبر کشته شدن بنلادن «مشکوک» است، گفت: «چرا ادعا میکنند آن را در دريا انداختند چرا اجازه ندادند يک ناظر بیطرف آن را تأييد کند که آيا بنلادن هست يا نيست و ابهامات ديگری در مورد اين قضيه مطرح است.»
وزير دفاع ايران افزود: «آمريکايیها در مسائل استراتژيک خود دچار بنبست شدهاند و تلاش میکنند که از اين موضوع يک پيروزی برای خود درست کنند.»
خبرهای ضد و نقيض درباره «اخراج» مصلحی از جلسه دولت
جلسه هيأت دولت ايران، روز چهارشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۰ در حالی برگزار شده که برخی منابع خبری از «اخراج» حيدر مصلحی، وزير اطلاعات از آن خبر دادهاند.
به گزارش تارنمای فرارو، در جلسه روز گذشته هيأت دولت، محمود احمدینژاد، رئيسجمهوری ايران از حيدر مصلحی خواسته تا جلسه را ترک کند.
در همين حال روزنامه هفت صبح در واکنش به اين خبر اعلام کرده: «يک منبع آگاه در دفتر رييسجمهور، با تکذيب خبر سايت ضددولت فرارو در مورد دستور رييسجمهور به وزير اطلاعات برای خروج از جلسه هيأت دولت، گفته است رييسجمهور پس از خروج وزير اطلاعات رياست جلسه را برعهده گرفت که البته نه تأخير رييسجمهور و نه خروج وزير از جلسه يک اتفاق نامتعارف نبوده است.»
اما با اين حال برخی خبرهای ديگر حاکی از اين است که احمدینژاد پيش از حضور در جلسه هيأت دولت گفته «تا مصلحی در جلسه باشد، من در نشست هيأت دولت حاضر نمیشوم.»
بنا بر اين گزارش، احمدینژاد پس از خروج مصلحی، در جلسه هيأت دولت شرکت کرده است.
شامگاه يکشنبه ۲۸ فروردين ۱۳۹۰ محمود احمدینژاد، با استعفای مصلحی از وزارت اطلاعات موافقت کرد و وی را به عنوان «مشاور رئيسجمهور در امور اطلاعاتی» منصوب کرد.
اما تنها دو ساعت پس از انتشار اين خبر، خبرگزاریهای ایران خبر دادند آيتالله علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی ایران با کنار رفتن مصلحی از وزارت اطلاعات مخالفت کرده است.
از آن هنگام، احمدینژاد به مدت ١١ روز از شرکت در جلسات هيأت دولت خودداری کرد و در خانهاش ماند.
وی پس از بازگشت به جلسات هيأت دولت، وجود اختلافاتش با رهبر ايران را تأييد کرد اما گفت «نوکر ولیفقيه» است و مشکلات نيز با گفتوگو حل میشود.
احمدینژاد همچنین به چند روز غيبت خود اشاره کرد و گفت: «دورکاری و خانهنشينی چند روزه دلايلی دارد که اين دلايل را در دل خود نگه میدارم چون بسياری از حرفها بايد در دل انسان باقی بماند.»
با این حال در اين مدت، موج انتقادات عليه احمدینژاد فروکش نکرده است.
حجتالاسلام مجتبی ذالنور، جانشين نماينده ولی فقيه در سپاه پاسداران چند روز پیش گفت احمدینژاد بايد عبارات خود را درست کند و بگويد ولی امر، نائب امام زمان است و مشروعيت همه ارکان نظام با اوست.
وی گفت اگر رهبری حمايت عام خود را از رئيس جمهور بردارد، «او حق تصرف در امور را ندارد و میشود طاغوت.»
وی اين سخن احمدینژاد که گفته بود رابطهاش با آيتالله خامنهای رابطه «پدر و فرزندی» است اشتباه دانست و گفت: «در روايات و احکام اسلامی داريم که ممکن است پدر يک فرد، او را امر به شرک کند و به همين دليل نبايد از او تبعيت کرد. ممکن است پدر اشتباه کند و طبق احکام اسلام، بايد مخالف او حرکت کرد.»
احمدینژاد میگوید رابطهاش با رهبر ایران، رابطه پدر و فرزندی است.
برخی از نمایندگان مجلس نیز از احتمال طرح سوال از احمدینژاد به دلیل «مقابله با حکم آیتالله خامنهای و قانونگریزی» خبر دادهاند.
تجلیل اوباما از قربانیان فاجعه ۱۱ سپتامبر
باراک اوباما، رئیسجمهور آمریکا روز پنجشنبه (۵ مه / ۱۵ اردیبهشت) از مکان برجهای تجارت جهانی در نیویورک که در یکی از خونبارترین عملیات اسامه بنلادن در سال ۲۰۰۱ فرو ریختند، بازدید کرد.
وی چهار روز پس از کشته شدن اسامه بنلادن در یک عملیات چهل دقیقهای و پس از ده سال پیگرد، خطاب به ساکنان نیویورک و جهانیان گفت: «هنگامی که میگوییم فراموش نمیکنیم، به کلام خود پایبند هستیم و میدانیم چه میگوییم».
وی در حالی که چشمهای خود را بسته بود در مکانی که برجهای دوقلو قرار داشتند به قربانیان عملیات القاعده ادای احترام کرده و با افرادی از خانوادههای قربانیان این حادثه که لباس عزا بر تن داشتند دست داد.
صدها نفر از مردم نیویورک با در دست داشتن پرچمهای آمریکا اندکی دورتر از مکان استقرار اوباما، حاضر شده و به شادمانی مشغول بودند. اوباما همچنین از واحدهای آتشنشانی و پلیس بازدید کرد و «واکنش شجاعانه» آنها در مقابله با حملات انتحاری، هنگامی که برای نجات قربانیان پا به صحنه گذاشتند را مورد ستایش قرار داده و آنها را «قهرمانان و نمادهای ملی در آن روز ترسناک» خواند.
وی تاکید کرد که ایالات متحده آمریکا هرگز حادثه ۱۱ سپتامبر را فراموش نمیکند و وقتی ما میگوییم هرگز فراموش نمیکنیم، به این کلام پایبند هستیم.
اوباما خطاب به اعضای آتشنشانی شهر نیویورک گفت: «این مکان نشانگر فداکاری است که شما در آن روز ترسناک ده سال قبل نشان دادید. شما همواره یک رئیسجمهور و دولتی دارید که از شما و ساکنان نیویورک حمایت کرده است».
پس از خاتمه مراسم، رئیس آتشنشانی نیویورک لوح یادبودی را به اوباما که به همراه رودی جولیانی شهردار نیویورک در زمان حملات ۱۱ سپتامبر در محل این حادثه حضور یافته بود، تقدیم کرد که بر روی آن نام تمام قربانیان آتشنشانی در عملیات القاعده ذکر شده بود.
ستایش اوباما از نیروهای امنیتی آمریکا
قرار است باراک اوباما امروز جمعه با کماندوهای ویژه آمریکایی که عملیات شکار بنلادن را اجرا کردند، دیدار کند.
رئیسجمهور آمریکا در سخنان کوتاه که در آن نام اسامه بنلادن را نیاورد، گفت: «آنچه روز یکشنبه رخ داد، به لطف شجاعت ارتش و فعالیت دقیق سازمان اطلاعات ما بود که پیامی را به جهانیان و شهروندان آمریکا ارسال کرد».
رئیسجمهور آمریکا در یک مصاحبه تلویزیونی با شبکه خبری "سیبیاس" از اقدام ارتش آمریکا در انداختن جسد بنلادن به دریا دفاع کرد و گفت که با جسد وی با احترام برخورد شده است.
اوباما در پاسخ به انتقادات برخی از روحانیان اسلام که دفن بنلادن در دریا را بر خلاف آداب اسلامی خوانده بودند، گفت که در این امر با آنها اختلافنظر داشته و آمریکا کاری را کرده که باید انجام میداد. به گفته اوباما، آمریکا بیش از حد لازم احترام جسد بنلادن را نگاه داشت، چرا که وی هنگامی که سه هزار نفر را در نیویورک به قتل رساند، اهمیتی به هتک حرمت آنها نداد.
دفن سریع بنلادن در دریا در شمال دریای عمان باعث بروز اختلافنظرهایی شده بطوریکه برخی از علمای اسلام میگویند روش دفن بنلادن با اصول اسلامی در تناقض است. این در حالیست که مسئولان آمریکایی اصرار دارند که جسد بنلادن بر اساس اصول اسلامی غسل داده و یک فرد مسلمان بر آن نماز خوانده است.
اوباما در پاسخ به سوالی در این زمینه که آیا دفن بنلادن در دریا ناشی از تصمیم شخصی وی بوده یا خیر، گفت که این تصمیم مشترکا اتخاذ شد و با متخصصان اسلامی نیز در مورد آن مشورت شد، چرا که نگرانیهایی از تبدیل مقبره بنلادن به زیارتگاه وجود داشت.
پاکستان آمریکا را تهدید کرد
از سوی دیگر ارتش پاکستان اعتراف کرد که در زمینه مخفیگاه بنلادن دچار حفرههای اطلاعاتی بوده است.
ارتش پاکستان همچنین آمریکا را تهدید کرد که اگر دست به حمله جدیدی در خاک این کشور بزنند، همکاری خود با آمریکا را مورد تجدیدنظر قرار خواهد داد.
#b#ژنرال اشفق پرویز کیانی، رئیس ستاد ارتش پاکستان به فرماندهان نظامی این کشور دستور داد که از تعداد نظامیان آمریکایی حاضر در پاکستان کاسته و تعداد آنها را به حداقل ممکن برساند.
در همین حال مسئولان امنیتی پاکستان روز پنجشنبه اعلام کردند که بنلادن و همراهان وی زمانی که از طرف کماندوهای آمریکایی مورد حمله قرار گرفتند، هیچ مقاومتی نکردند.
روایتهای آمریکا از آنچه در روستای ابیتآباد پاکستان گذشت ظرف یک هفته گذشته تغییرات زیادی داشته بطوریکه در ابتدا گفته شد تبادل آتش شدیدی به مدت چهل دقیقه وجود داشت، اما بعدتر اعلام شد که تنها یک نفر از پنج همراه بنلادن که به قتل رسیدند، مسلح بوده است.
کاخ سفید اعلام کرد که هیجان جنگ باعث شده تا اطلاعات اولیه در مورد مسلح بودن بنلادن در زمان اصابت گلوله به سرش غلط از آب در بیاید.
دو مسئول امنیتی و بلندپایه پاکستانی اعلام کردند که بر اساس تحقیقات به عمل آمده، هیچ تبادل آتشی وجود نداشته چرا که ساکنان خانه بنلادن حتی یک گلوله هم شلیک نکردند.
یک مسئول امنیتی دیگر در پاسخ به این سوال که آیا تبادل آتش در جریان عملیات وجود داشته یا خیر، گفت: «این تنها یک حمله با خونسردی کامل بود».
علی مهتدی
تحریریه: شهرام اسلامی
ورود تانکهای ارتش سوریه به شهر بانیاس
در آستانه برگزاری تظاهرات روز جمعه (۱۶ اردیبهشت/۶ مه) ارتش سوریه با تانک و زرهپوش به شهرهای بانیاس، حمص، راستان و تل در مناطق ساحلی و مرکزی این کشور وارد شده است. به گفته شاهدان عینی چندین تانک و زرهپوش در شهر بانیاس مستقر شدهاند. فعالان سیاسی سوری میگویند که «وضعیت در شهرهای سوریه نگرانکننده است.» بنا به گزارشهای رسیده صدها خانواده از ترس حملات ارتش و محاصره شهر، بانیاس را ترک کردهاند.
محاصره و سرکوب مخالفان در شهر درعا نیز ۱۱ روز ادامه داشت. دولت سوریه مدعی است که جنبش معترضان در این شهر سرکوب و «تروریستها دستگیر شدهاند.» به گفته ارتش سوریه "امنیت و آرامش" به شهر درعا بازگشته است. یکی از فعالان سیاسی که تا صبح پنجشنبه (۱۵ اردیبهشت/۵ مه) در شهر درعا بوده، ادعاهای مقامات نظامی سوریه را رد کرد. این فعال سیاسی به خبرگزاریهای خارجی اطلاع داده است که تانکها و زرهپوشها همچنان در حومه شهر مستقر هستند.
درعا یکی از شهرهای مهم در مخالفت با رژیم بشار اسد به شمار میآید. دولت سوریه برای جلوگیری از انتشار رویدادهای این کشور از ورود خبرنگاران خارجی جلوگیری کرده و سانسور شدیدی را بر رسانههای سوریه اعمال میکند.
به گفته منابع موثق دولت سوریه برای مقابله با مخالفان خطوط تلفن و برق را قطع کرده است. تکتیراندازها با استقرار بر بام ساختمانها به مردمی شلیک میکنند که بیاعتنا به هشدارهای دولت به خیابانها میآیند. بنا به برخی گزارشهای رسیده نیروهای نظامی حتا به تانکرهای حمل آب نیز شلیک میکنند.
تشدید تحریمها علیه سوریه
تاکنون تمامی تدابیر سرکوبگرانه حکومت بشار اسد برای خاموش کردن اعتراضات بینتیجه بوده است. جنبشی که تنها برای اصلاحات سیاسی و اقتصادی در ماههای گذشته شروع شده بود، حال خواستار سرنگونی حکومت اسد و خانودهاش است. به گفته سازمان مدافع حقوقبشر تاکنون دستکم ۵۵۰ نفر در سوریه توسط ماموران انتظامی و امنیتی کشته و صدها نفر نیز بازداشت شدهاند.
آمریکا و ایتالیا ضمن هشدار به سوریه در سرکوب مخالفان، دولت این کشور را تهدید به تحریم کردند. هیلاری کلینتون، وزیر امورخارجه آمریکا در رم در روز پنجشنبه (۵ مه) اعلام کرد که آمریکا در صدد بررسی تحریمهای جدید علیه سوریه است و از اقدامات اتحادیه اروپا علیه رژیم اسد نیز پشتیبانی میکند.
جنبشهای اعتراضی و بیعملی اتحادیه عرب
در این میان، برگزاری نشست سران کشورهای عربی در بغداد به مدت یک سال به تعویق افتاده است. تحولات و ادامه بحران در برخی کشورهای منطقه عملاَ سبب شده تا برقراری اجلاس اتحادیه عرب به ماه مارس ۲۰۱۲ موکول شود. هوشیار زیباری، وزیر امورخارجه عراق و میزبان این دوره ضمن تایید این خبر گفت که این اقدام به پیشنهاد شورای همکاری خلیجفارس صورت گرفته است.
تحولات سیاسی در تونس و مصر، ادامه نبردهای خونین در لیبی و سرکوب مخالفان در سوریه، یمن و بحرین حضور رهبران کشورهای عربی را در اجلاس آتی با مشکلات روبرو ساخته است. وزیر امورخارجه عراق تصریح کرد که «برای برگزاری موفقیتآمیز اجلاس سران عرب در بغداد، باید نخست حضور کشورهای عضو را تامین کرد.» ۲۱ کشور عربی از شمال آفریقا تا دریای عمان عضو اتحادیه عرب محسوب میشوند.
با توجه به پایان دوره ریاست عمرو موسی در ۱۵ ماه مه ۲۰۱۱ این تشکیلات منطقهای بزودی با بحران جدید دیگری روبرو خواهد شد. اتحادیه عرب در حوادث اخیر منطقه تاکنون نقشی دنبالهرو و منفعلانه داشته است.
«برای آمریکا، حقوق بشر مقدم بر برنامه اتمی ایران است»
بشنوید: گفتوگو با آلن ایر، سخنگوی فارسیزبان وزارت خارجه آمریکااحزاب دموکرات و جمهوریخواه ایالات متحده آمریکا به طور مشترک طرح جدیدی برای حمایت از حقوق بشر در ایران پیشنهاد کردهاند که قرار است در روزهای آینده در کنگره آمریکا به رای گذاشته شود. در صورت تصویب این طرح، افراد و شرکتهایی که در نقض حقوق بشر در ایران مشارک داشتهاند، به شکلی وسیعتر از سوی دولت آمریکا در لیست تحریم قرار خواهند گرفت. برخی نمایندگان کنگره آمریکا نیزخواستار اضافه کردن نام محمود احمدینژاد به لیست ناقضان حقوق بشر در ایران شدهاند.
آلن ایر، سخنگوی فارسیزبان وزارت خارجه آمریکا در گفتوگو با دویچه وله به سوالاتی درباره این طرح و سیاست خارجه آمریکا درباره ناقضان حقوق بشر در ایران پاسخ گفته است. آقای ایر در طول گفتوگو چندینبار تاکید کرد: «همانگونه که پرزیدنت اوباما گفت، آمریکا با مردم ایران همراه است
دویچه وله: آیا تحریمی وسیعتر برای افراد و شرکتهایی که در نقض حقوق بشر در ایران سهیم بودند، مورد نظر دولت آمریکاست؟
آلن ایر، سخنگوی فارسیزبان وزارت خارجه ایالات متحده: همانطور که میدانید در سیستم حکومتی آمریکا تفکیک قوا وجود دارد. اگر این لایحه رای بیاورد صددرصد آن را اجرا میکنیم. ولی همانگونه که پرزیدنت اوباما گفت، نکتهی کلیدی این است که ما در کنار مردم ایران ایستادهایم تا آنها بتوانند از حقوق اصلیشان برخوردار شوند. نکتهی اصلی این است که نه تنها آمریکا، بلکه تمام دنیا و جامعه بینالمللی پافشاری میکند تا حکومت ایران به حقوق اولیه مردم خود احترام بگذارد.
محور اصلی سیاست خارجی آمریکا در قبال ایران چیست؟ آیا برنامهی اتمی ایران در اولویت قرار دارد و مسئله حقوق بشر در مرحلهی دوم اهمیت قرار دارد؟
نه، نگفته پیداست که احترام به حقوق اصلی همهی مردم دنیا، نه فقط مردم ایران، از ارکان اصلی سیاست خارجی دولت آمریکا است. از این نظر معلوم است که احترام به حقوق بشر و پیشبرد حقوق بشر مقدم بر برنامهی هستهای ایران است. هر دو مهم هستند و ما در هر دو مورد تلاش میکنیم.
پیشتر هم فهرستی از مقامات ایران که مورد تحریم قرار گرفتند، منتشر شده بود. اما به عنوان نمونه مشاهده کردیم اروپا برای رئیس سازمان انرژی اتمی ایران که در لیست تحریمهای اروپا وجود داشت استثنا قائل شد و ایشان برای گفتوگوهای اتمی به اروپا آمد. آیا تضمینی وجود دارد که تحریمهای این افراد به خاطر انجام کارهای دولتی مثلا گفتوگوهای اتمی برداشته نشود؟
ما به ایران فشار میآوریم تا از تعهدات حقوق بشری اطاعت کند و به آن احترام بگذارد. از این نظر با شرکای اروپایی خود همکاری میکنیم. در شورای حقوق بشر سازمان ملل گزارشگر ویژهی حقوق بشر برای ایران تعیین شد و اقدامات مشابهی نیز در آینده خواهیم کرد. میان آمریکا و شرکای ما در بقیه دنیا یکپارچگی وجود دارد تا حکومت ایران به حقوق مردم خود احترام بگذارد.
در داخل ایران این گفته وجود دارد که دولت ایران پشت پرده تلاش میکند تا با آمریکا گفتوگو کند و پشت پرده به توافق برسد. آیا چنین نشانههایی وجود داشته است؟ سیاست خارجی دولت آمریکا دربارهی این تلاشها چیست؟
توهم توطئه و عملیات پشت پرده همیشه وجود دارد اما اصل مطلب این است که ما بارها خیلی واضح اظهارنظر کردهایم که ایران چه کار باید انجام دهد تا رضایت جامعه بینالمللی را جلب کند. حکومت ایران برای بهبود وضعیت حقوق بشر کاری انجام نداده و وضعیت حقوق بشر در ایران وخیم است
همان طور که گزارشهای تازهی ما نشان داده، وضعیت حقوق بشر در ایران بد است و بدتر خواهد شد و حکومت ایران باید پاسخگو باشد. حقوق بشر یک چیز مندرآوردی غربی نیست. حقوق بشر همان احترام گذاشتن به مطالبات مشروع مردم خود است. همان موضوع عدالت و عدل است. عاقبت حکومت ایران باید به خواسته مردم خود توجه کند.
گفتید که دولت آمریکا در کنار مردم ایران است. این گفته به نظر کمی کلی میرسد. چه گونه و به چه شکل دولت آمریکا در کنار مردم ایران است؟
یک نمونه بارز، همان گزارش سالیانه حقوق بشر وزارت امور خارجه است. این گزارش بهعنوان یک صدی رسا برای کسانی است که در ایران صدا ندارند. گزارش سالیانه حقوق بشر وزارت امور خارجه فقط یک نمونه از تلاشهای ما جهت پیشبرد حقوق بشر مردم ایران است.
همینطور مشورت و همکاری با شرکای ما در اروپا، برای تعیین گزارشگر ویژهی حقوق بشر در شورای حقوق بشر و... که ادامه دارد. همین طور تعیین ناقضان اصلی حقوق بشر و تحریمهای حقوق بشر که انجام دادیم و در اروپا هم اتفاق افتاد. نمونهها زیاد است و تمام هم نخواهد شد.
در آینده اگر موارد نقض حقوق بشر در ایران کمتر نشود سیاست خارجی ایالات متحده در مورد حقوق بشر در ایران به چه سمت و سویی خواهد رفت؟
به همان سمت و سویی که الان طی میکنیم. فشارها شدیدتر شده و ادامه پیدا خواهد کرد تا حکومت ایران به حقوق مردم خود احترام بگذارد. البته ما سعی نمیکنیم که این موضوع را به دولت ایران تحمیل کنیم. ما فقط میخواهیم حکومت ایران نسبت به مطالبات و درخواستهای مردم خود پاسخگو باشد.
حسین کرمانی
تحریریه: فرید وحیدی
زمزمههای طرح «عدم کفایت احمدینژاد» در مجلس
جنگ قدرت در ایران وارد مرحلهی حساسی شده است. ظاهرا اختلاف به حدی بالا گرفته که پنهان کردنش که همواره مورد تاکید رهبر جمهوری اسلامی، آیتالله علی خامنهای بوده، میسر نیست. عدهای از نمایندگان مجلس شورای اسلامی مشغول جمعآوری امضا برای طرح سوال از رئیس دولت دهم هستند.
برای احضار محمود احمدینژاد به مجلس درخواست یک چهارم نمایندگان (۷۳ نفر) و برای طرح استیضاح او به امضای یک سوم کل نمایندگان (۹۷ نفر) نیاز است. گفته میشود تا کنون ۹۰ نماینده طرح پرسش از احمدینژاد را امضا کردهاند که به این ترتیب دستکم فراخواندن او به مجلس ممکن خواهد بود.
طرح باهنر برای استیضاح رئیس دولت
سایت تازهتاسیس «تماشانیوز» که ظاهرا به نزدیکان احمدینژاد تعلق دارد روز پنجشنبه (۱۵ اردیبهشت) نوشت محمدرضا باهنر، یکی از اصولگرایان پرنفوذ، طرحی به مجلس ارائه کرده تا به جای فراخواندن و طرح سوال از احمدینژاد موضوع عدم کفایت او به رای گیری گذاشته شود. تماشانیوز منبع خود را "نزدیک به دفتر احمدینژاد" معرفی کرده و هشدار میدهد «باهنر با آتش بازی نکند.»
ناظران معتقدند اگر چراغ سبزی از سوی رهبر جمهوری اسلامی به مجلس نشان داده نشود حتا طرح پرسش از احمدینژاد نیز اتفاق نخواهد افتاد. علی مطهری یکی از اصولگرایان منتقد دولت که سال گذشته کار جمعآوری امضا برای طرح پرسش از رئیس دولت را پیگیری میکرد حدود پنج ماه و نیم پیش (سوم آذر ۱۳۸۹) به سایت خبری آفتاب گفته بود «تعداد امضاهای طرح سوال از رئیسجمهور به حدنصاب رسیده است.»
هزینهی گزاف کنار گذاشتن احمدینژاد
برخی از تحلیلگران معتقدند خامنهای تاکنون با فراخواندن احمدینژاد به مجلس موافق نبوده است. بنابر این نظر، پیامدهای انتخابات مناقشهبرانگیز دهمین دوره ریاست جمهوری که رهبر جمهوری اسلامی در آن آشکارا از احمدینژاد حمایت کرد تضعیف یا کنار گذاشتن احمدینژاد را پرهزینه کرده است.
به رغم این، شواهدی حکایت از شدت گرفتن درگیریها دارد. بارزترین نمود جنگ قدرت در روزهای اخیر ماجرای کنار گذاشتن حیدر مصلحی وزیر اطلاعات توسط محمود احمدینژاد و ابقای او به وسیلهی خامنهای بوده است. رئیس دولت دهم پس از این ماجرا چند روز از حضور در دفتر کارش و شرکت در جلسات هیات دولت خودداری کرد.
در پی این اختلاف دو طرف دیداری کردند که در آن ظاهرا احمدینژاد شرطهایی برای بازگشت به دولت و همکاری مجدد با مصلحی مطرح کرده است.
مهلت خامنهای برای کنار آمدن با مصلحی
محمود احمدینژاد پس از دیدار با خامنهای و دیدارهای مکرر با فرستادگان او سرانجام در نشست هیات دولت حاضر شد و در مورد غیبت خود گفت «خانهنشینی چند روزه دلایلی دارد كه این دلایل را در دل خود نگه میدارم.» اکنون مرتضی آقاتهرانی، معلم اخلاق دولت پرده از برخی موضوعهایی که در دیدار با خامنهای مطرح شده بر داشته است.
سایت آینده که تازگی رفع فیلتر شده روز پنج شنبه (۱۵ اردیبهشت) با استناد به فیلمی که در اینترنت منتشر شد بخشهایی از سخنرانی آقاتهرانی در یک مجلس عمومی را نقل میکند که به مذاکرات احمدینژاد و خامنهای مربوط است. معلم اخلاق هیات دولت میگوید این حرفها را از شخص احمدینژاد در یک دیدار دو ساعت و نیمه با او که در هفتهی جاری انجام شده شنیده است. بنابر این روایت، احمدینژاد گفته است رهبر جمهوری اسلامی برای او مهلتی تعیین کرده که در مورد پذیرفتن یا نپذیرفتن مصلحی به عنوان وزیر اطلاعات تصمیم بگیرد.
شایعهی بیرون کردن مصلحی از جلسه دولت
مرتضی آقاتهرانی از قول احمدینژاد میگوید «یك زمانی به من دادند، من تا آن زمان فكر كنم. من تا آن زمان یا استعفا میكنم یا میپذیرم.» او این تصمیم رئیس دولت دهم را نشانهی تبعیت او از رهبر جمهوری اسلامی میداند و از انتقاد کسانی که احمدینژاد را «ضد ولایت فقیه» میخوانند ابراز تعجب میکند.
ظاهرا اختلاف با مصلحی هنوز بر طرف نشده است. روز گذشته (چهارشنبه ۱۴ اردیبهشت) خبرگزاری جمهوری اسلامی، ایرنا و خبرگزاری فارس از تشکیل جلسه هیات دولت با حضور مصلحی خبر داده بودند. تعدادی از سایتهای خبری پس از آن نوشتند احمدینژاد وزیر اطلاعات تحمیلی را از جلسه بیرون کرده است. دفتر ریاست جمهوری این خبر را تکذیب کرده اما در هیچ یک از عکسهایی که پایگاه رسمی اطلاع رسانی دولت از نشست دیروز منتشر کرد مصلحی حضور ندارد.
حمله به احمدینژاد در حضور خامنهای
مراسم «عزاداری حضرت زهرا» که هر سال به میزبانی آیتالله علی خامنهای و با حضور او و مقامهای ارشد جمهوری اسلامی برگزار میشود نیز از رویدادهایی بوده که خبر آن در سایتهای اینترنتی انعکاس وسیعی داشته است.
ویژگی چشمگیر این مراسم که شب نخست آن شامگاه چهارشنبه برگزار شد غیبت احمدینژاد و حضور منتقدانش و سخنان تند علیه او در حضور رهبر جمهوری اسلامی بود.
سخنران اصلی این مراسم کاظم صدیقی ضمن انتقاد از احمدینژاد در ماجرای مصلحی گفت «ما از فردی که در زمان انتخابات گفته میشد هیئات و حسینیهها دفاتر تبلیغاتی او بودهاند و همچنین داعیه ولایی بودن داشته انتظار چنین رفتاری را نداشتیم.» مداح اصلی این مراسم نیز منصور ارضی بود که از حامیان سابق احمدینژاد و منتقدان سرسخت کنونی او محسوب میشود.
هشدار فرمانده سپاه
روز پنجشنبه (۱۵ اردیبهشت) فرمانده سپاه محمدعلی جعفری نیز با لحن کمسابقهای به محمود احمدینژاد و نزدیکانش هشدار داد. به گزارش خبرگزاری فارس که به نهادهای امنیتی و نظامی منسوب است جعفری با اشاره به کسانی که «در درون نظام اسلامی، ارزشهای انقلاب را به وادی فراموشی سپردهاند» هشدار داد «مردم هیچگونه انحرافی را تحمل نخواهند کرد.»
فرماندهی سپاه میگوید «در مسیر انقلاب ماندن یعنی اطاعت محض از ولایت فقیه و هر كس در هر طبقه و مقام و مسئولیتی كه باشد باید در مقابل امر ولایت سر تعظیم فرو آورد.» این سخنان یکی از صریحترین هشدارهای فرماندهان سپاه به احمدینژاد در مورد ضرورت سرفرودآوردن در برابر دستورات خامنهای است. پیشتر جانشین نماینده رهبر جمهوری در سپاه، مجتبی ذوالنور نیز مقاومت احمدینژاد در برابر حکم ابقای مصلحی را به شدت مورد انتقاد قرار داده بود.
لو رفتن اسرار نظامی آمریکا در جریان کشتن بنلادن
بسیاری از جزییات یورش کماندوهای آمریکایی به سکونتگاه اسامه بن لادن در شهر ایبتآباد پاکستان همچنان ناروشن است. خبرهایی که رسما در مورد این عملیات منتشر میشوند، گاه متناقض به نظر میرسند. کاخ سفید در نخستین گزارشهای خود اعلام کرد یکی از هلیکوپترهایی که در حمله به سکونتگاه بن لادن و نزدیکانش شرکت داشت، دچار سانحه شد و سقوط کرد.
علت دقیق سقوط این هلیکوپتر اعلام نشده است. برخی از مقامهای آمریکایی از بروز نقص فنی سخن گفتهاند و عدهای گرمای شدید را علت این سانحه میدانند. شایعاتی نیز مبنی بر هدف قرار گرفتن این هلیکوپتر وجود دارد.
گزارش رسمی کاخ سفید خاطر نشان میکند واحد ویژهای که در این عملیات شرکت داشت، موقع ترک محل، هلیکوپتر به جا مانده را منفجر کرده تا اسرار تجهیزات بسیار پیشرفتهی ایالات متحده به دست دیگران نیفتد.
هلیکوپتر ناشناختهی رادارگریز
روز پنجشنبه (۵ مه، ۱۵ اردیبهشت) خبرگزاری رویترز عکسی را منتشر کرد که در آن دو نفر مشغول آماده کردن قطعههای بزرگی از هلیکوپتر آسیبدیده برای انتقال به محل دیگری هستند. کارشناسان میگویند این هلیکوپتر به هیچ یک از مدلهای شناخته شده شبیه نیست و به احتمال بسیار از تجهیزات سری ارتش آمریکاست.
به گزارش رویترز این تصویر صبح دوشنبه (۱۲ اردیبهشت) از کنار سکونتگاه بنلادن گرفته شده است. عملیات واحد ویژهی نیروی دریایی آمریکا که به کشته شدن رهبر القاعده انجامید حدود ساعت یک بامداد به وقت محلی آغاز شد.
به عقیده تحلیلگران فرستنده تلویزیونی" سی ان ان"، تصویرهای منتشر شده نشان میدهند که این هلیکوپترها به تکنولوژی پیشرفتهای مجهز هستند که امکان پنهان ماندن آنها از چشم رادار را فراهم میکند. این کارشناسان میگویند فرم و مادهای که برای ساختن پرهی عقب مورد استفاده قرار گرفته تا کنون ناشناخته بوده است.
تجهیزات سری آمریکا
در مورد هلیکوپترهای رادارگریز تاکنون خبری رسمی و موثق منتشر نشده است. بیل سوییتمن، کارشناس هوانوردی به فرستنده آمریکایی ABC گفت این نخستین بار است که ما شاهد حضور چنین هلیکوپتری در یک عملیات نظامی بودهایم. یک کارشناس دیگر در گفتگو با همین فرستنده سخنان سوییتمن را تایید کرده است. او همچنین به صفحهی مدوری که روی پرهها قرار دارد اشاره میکند و میگوید به این ترتیب از صدای هلیکوپتر به میزان قابل توجهی کاسته میشود.
به نوشتهی اشپیگل انلاین طرح ساختن هلیکوپترهای کمصدا به دوران جنگ ویتنام و اوایل دههی هفتاد میلادی بازمیگردد، اما چنین دستگاهی هیچگاه رسما ساخته و عرضه نشده است. ظاهرا ایالات متحده سالها مخفیانه بر روی این طرح کار کرده و توانایی دنهان ماندن از دید رادار را نیز به آن افزوده است.
افشای اسرار بهای کشتن بنلادن
به این ترتیب پرده از روی یکی از اسرار یورش به مخفیگاه القاعده برداشته شده است. ناظران معتقدند ویژگیاین هلیکوپترها به نیروهای آمریکایی امکان داده است تا پایان عملیات و خروج از حریم هوایی پاکستان از چشم رادارهای این کشور پنهان بمانند. همچنین گفته میشود کمصدا بودن این هلیکوپترها باعث شد ساکنان مخفیگاه بنلادن تا آخرین دقایق متوجه حضور آنها نشوند.
اما ظاهرا اقدام کماندوهای آمریکایی در انهدام هلیکوپتر سانحه دیده زیاد موفقیت آمیز نبوده و عملیات کشتن رهبر القاعده به لو رفتن یکی از سریترین تجهیزات نظامی ایالات متحده منجر شده که چند دهه وجود آن را مخفی نگه داشته بودند.
"پنتاگون نگران جاسوسهای چینی"
ریچارد کلارک، مشاور پیشین کاخ سفید و تحلیلگر کنونی فرستندهی ABC میگوید «حتما کسانی در پنتاگون هستند که اکنون بسیار نگراناند که چه بر سر قطعات به جا مانده از هلیکوپتر آمده و اینکه احتمال دارد برخی از این قطعات در راه چین باشند.»
کلارک خاطر نشان میکند چینیها از مدتها پیش سرگرم کار بر روی یک هلیکوپتر رادارگریز هستند و با ارتش پاکستان نیز روابط خوبی دارند. فرمانده ارتش پاکستان، ژنرال اشفق پرویز کیانی قصد دارد امروز (پنجشنبه ۱۵ اردیبهشت) در دیدار با فرماندهان ارشد ارتش به بررسی عملیات نظامی آمریکا در خاک این کشور بپردازد. او پیشتر به بازدید سکونتگاه بن لادن رفته بود.
در جستجوی معاون بن لادن و رهبر طالبان
خبرگزاری آلمان به نقل از منابع پاکستانی گزارش داد این کشور درصدد بازداشت مرد شماره دوی القاعده، ایمان الظواهری و رهبر طالبان افغانستان ملا محمد عمر برآمده است. گمان میرود این دو نفر نیز مانند بنلادن در پاکستان مخفی شده باشند.
روزنامهی پاکستانی The News نیز در روز ۱۵ اردیبهشت به نقل از محافل نزدیک به سازمان اطلاعات این کشور نوشت، به زودی جستجوی وسیعی برای یافتن این دو نفر آغاز خواهد شد. ظاهرا این جستجو در اطراف شهر کویته و مناطق مرزی افغانستان متمرکز خواهد بود. بنابر این گزارش مقامهای امنیتی تصمیم گرفتهاند این دو نفر را در صورت مخفی بودن در پاکستان، در کوتاهترین زمان ممکن شناسایی و دستگیر کنند.
کلینتون: مبارزه با القاعده ادامه دارد
همزمان با این تحولات، هیلاری کلینتون وزیر خارجه ایالات متحده با اشاره به کشته شدن بنلادن اظهار داشت «نباید فراموش کنیم که مبارزه با القاعده و شاخههای آن با مرگ یک نفر به پایان نرسیده است.» او که پنجشنبه (۱۵ اردیبهشت) همراه با همتای ایتالیاییاش در یک نشست خبری در رم حضور داشت، افزود که با این همه، مرگ بنیانگذار شبکه تروریستی القاعده "یک ضربه استراتژیک با اهمیت" بوده است.
کلینتون که همراه با باراک اوباما و شماری دیگر از مقامهای ارشد آمریکایی حمله به سکونتگاه بنلادن را در کاخ سفید و از طریق کنفرانس ویدئویی دنبال میکرد گفت، این عملیات در "بالاترین سطح استانداردهای حرفهای" به اجرا درآمد. او تاکید کرد که بنلادن دشمن آمریکا و خطری برای بشریت بود و با مرگ او ایالات متحده و جهان امنتر شده است.
داراییهای قذافی برای شورشیان لیبی
اعضای ناتو، کشورهای عربی و شماری از سازمانهای بینالمللی اعضای "گروه بینالمللی تماس لیبی" هستند. این گروه پنجشنبه (۱۵ اردیبهشت / ۵ مه) در جریان نشست بینالمللی کمک به شورشیان لیبی در رم، اعلام کرد که در مدت کوتاهی صندوقی برای حمایت از مخالفان رهبر لیبی تأسیس میکند.
داراییهای مصادره شده معمر قذافی و خانواده او توسط اتحادیه اروپا و سازمان ملل متحد، ضامن وامهایی خواهند بود که در اختیار شورشیان قرار داده میشود. وزیر خارجه ایتالیا، فرانکو فراتینی در توضیح این تصمیم گفت: «شورای ملی انتقال موقت لیبی، نیازمند حمایت مالی آنهم در یک فاصلهی زمانی مشخص است.»
میلیاردها دلار برای حمایت مخالفان معمر قذافی
صندوقی که برای حمایت از شورشیان لیبی تأسیس میشود، شامل مبالغ کلانی خواهد بود. داراییهای قذافی و خانواده او تنها در بانکهای آلمان، حدود ۶ میلیارد دلار است. اتحادیه اروپا با تصویب بخشنامهای توقیف حسابهای بانکی متعلق به قذافی و خانواده او را ممکن کرده است. شماری از کشورهای این اتحادیه از جمله آلمان نیز حسابهای متعلق به قذافی و خانواده او را ضبط کردند.
پیشنهاد تشکیل یک صندوق برای پشتیبانی مالی از شورشیان لیبی، ماه گذشته در نشست قطر مطرح شد. در این نشست اعضای "گروه بینالمللی تماس لیبی" در مورد بررسی این پیشنهاد به توافق رسیدند. اعضای این گروه در نشست پنجشنبه (۱۵ اردیبهشت / ۵ مه) از تأسیس این صندوق با نام " عملکرد مالی موقت" خبر داده و اعلام کردند که گردش پول در این صندوق به دقت کنترل خواهد شد. قرار است درآمد نفتی شورشیان لیبی نیز به این صندوق واریز شود.
دولت آمریکا پیشتر برای حمایت از شورشیان لیبی محمولهای شامل کمکهای غیر نقدی به ارزش ۲۵ میلیون دلار در نظر گرفته بود. به گفته مقامات آمریکایی این محموله امدادی شامل سلاح و تجهیزات نخواهد بود.
افزایش فشار بینالمللی بر حکومت قذافی
نشست بینالمللی کمک به شورشیان لیبی در رم، با شرکت وزیران خارجه ۲۲ کشور جهان و همچنین دبیرکل اتحادیه عرب و نمایندگان شماری از سازمانهای بینالمللی تشکیل شده است. در این نشست، وزیر خارجه آلمان خواستار راهحلی دیپلماتیک برای پایان دادن به بحران لیبی شد. وزیر خارجه آمریکا نیز گفت: «فشار سیاسی و اقتصادی بر حکومت قذافی باید افزایش یابد تا رهبر لیبی به خشونت علیه مردم کشور خود پایان دهد.»
همزمان دولت بریتانیا در روز پنجشنبه( ۱۵ اردیبهشت / ۵ مه) دو دیپلمات دیگر لیبی را از این کشور اخراج کرد. وزارت خارجه بریتانیا از این افراد خواست تا هفته آینده همراه خانوادههای خود خاک بریتانیا را ترک کنند.
درخواست صدور حکم جلب بینالمللی
لوئیس مورنو اوکامپو، دادستان دیوان کیفری بینالمللی، خواستار مجازات عاملان جنایت علیه بشریت در لیبی شد. مورنو اوکامپو چهارشنبه ۱۴ اردیبهشت (۴مه) در جلسه شورای امنیت سازمان ملل در نیویورک گفت که هفته آینده از دادگاه کیفری بینالمللی میخواهد حکم جلب سه نفر را در لیبی به جرم جنایت علیه بشریت از تاریخ ۲۶ بهمن ۸۹ (۱۵ فوریه) تا کنون صادر کند.
دادستان دیوان کیفری بینالمللی بدون اشاره به نام این سه نفر تأکید کرد که به اندازه کافی شاهد زنده، ویدئو و عکس در اختیار دارد تا تقصیرات این افراد را ثابت کند. احتمالا یکی از این سه تن، رهبر لیبی معمر قذافی است.
از سوی دیگر نیروهای معمر قذافی بار دیگر بندر مصراته، یکی از مراکز شورشیان لیبی را زیر آتش گلوله و خمپاره گرفتند. به گزارش هلال احمر لیبی، در پی حملات روز پنجشنبه، یک مرد، یک زن و دو بچه در نزدیکی این بندر کشته شدهاند. هدف این حملات یک کشتی بینالمللی است که برای نجات پناهجویان و مجروحان در این بندر پهلو گرفته است.
سکوت رهبران آسیای میانه در قبال مرگ بنلادن
رهبران آسیای میانه تابهحال در قبال مرگ اسامه بنلادن هیچگونه عکسالعملی نشان ندادهاند. گروههای محلی طرفدارالقاعده که در این منطقه فعالیت میکنند نیز، دراینباره سکوت اختیار کردهاند. تابهحال صدها نفر در نتیجهی درگیریهای گروههای مسلح پشتیبان القاعده در کشورهای آسیای میانه کشته شدهاند. دولتهای منطقه به شدت این گروهها را سرکوب میکنند و نگران رشد اسلامگرائی هستند.
ممنوع شدن گروههای تندروی اسلامی
دولت تاجیکستان تابهحال فعالیت برخی از گروههای اسلامگرا از جمله "سلفیه"، "جماعت تبلیغ" و "حزب التحریر" را ممنوع اعلام کرده است. مقامهای تاجیک نگران تشدید اسلام گرائی هستند و در سال گذشته بیش از هزار نفراز جوانان تاجیک را که در مصر، عربستان سعودی، پاکستان، افغانستان و ایران تحصیل میکردند به کشور بازگرداند.
تاجیکستان به دلیل مرزهای طولانی با افغانستان وبرخورداری از موقعیت کوهستانی، مخیفگاه گروههای تندرو طرفدارالقاعده شده است. این گروهها در ماههای اخیر دست به یک سلسله اقدامات مسلحانه و بمبگذاری در تاجیکستان زدهاند.
هراس تاجیکستان پس از مرگ بنلادن
میرزانبی، روزنامهنگار تاجیک و تحلیلگر مسائل منطقه به دویچهوله توضیح میدهد که پس از گذشت سه روز از کشته شدن بنلادن، دولت تاجیکستان هنوز هم دراینباره سکوت کرده است. وی میافزاید: «تاجیکستان هیچ واکنشی در رابطه با مرگ بنلادن نشان نداده و سکوت کرده است. دولت تاجیکستان تابهحال دلیلش را هم توضیح نداده و دلیل این سکوت برای ما روزنامهنگاران محلی داخل تاجیکستان هم روشن نیست».
اما مقامها و گروههای غیررسمی کشورهای آسیای میانه ابراز امیدواری کردهاند که کشته شدن بنلادن سبب کاهش تروریسم در آسیای میانه شود.
بهگفته میرزانبی خالقزاد کارشناس مقیم شهر دوشنبه، "حلقههای" مختلف مردم و گروههای سیاسی اظهارنظرهای متفاوتی دربارهی کشته شدن بنلادن کردهاند. وی میگوید:«برخی از مردم میگویند که پس ازمرگ بنلادن هم ترور در آسیایمیانه ادامه پیدا خواهد کرد. اما گروهی دیگرمعتقدند که تروریسم درجهان شکست خورده و امیدواری را در میان کشورهایی که علیه تروریسم میجنگند، بیشتر کرده است».
میرزانبی با اشاره به اظهارات رهبران گروههای سیاسی تاجیکستان نتیجه میگیرد که مرگ بنلادن طرفداران ملا عبدالله، رهبر تروریستهای تاجیکستان و عضو القاعده و گروههای دیگر از جمله حرکت اسلامی ازبکستان را ناامید خواهد کرد. حرکت اسلامی در نقاط مختلف تاجیکستان فعالیت زیرزمینی دارد و ملاعبدالله سه هفته پیش در نواحی شرقی این کشور به قتل رسید.
تاثیر روانی مرگ بنلادن
وحید مژده، سخنگوی سابق دیوان عالی کشور افغانستان که در زمان مجاهیدن و طالبان کارمند ارشد وزارت امور خارجهی افغانستان بوده، در گفتوگو با دویچهوله تاکید میکند که با از بین رفتن بنلادن هم ترور ادامه پیدا خواهد کرد.
وی میافزاید: «اسامه رهبر اجرائی نبوده، بلکه یک سمبول بوده است. اسامه نمادی از مقاومت گروهی به نام القاعده است. وی با زندگی خود آمریکا را تحقیر میکرد. یعنی القاعده در وجود او قدرت خود و ناتوانی آمریکا را میدید. بنابراین کشتهشدن بنلادن فقط میتواند تاثیرروانی داشته باشد. اما من تصور نمیکنم که مرگ او تاثیری در اقدامات عملی القاعده در افغانستان و پاکستان داشته باشد. بخاطر اینکه در طول ۱۰ سال گذشته هم اسامه تصمیم گیرنده نبوده است».
استقلال القاعده در آسیایمیانه
وحید مژده که در زمان طالبان در وزارت امور خارجه افغانستان کارمیکرد و با وضعیت القاعده نیز آشناست، تایید میکند که القاعده در کشورهای مختلف از جمله در کشورهای آسیایمیانه مجزا و مستقل عمل میکند و با قتل بنلادن هم مبارزهی گروههای طرفدارالقاعده ادامه پیدا خواهد کرد.
آقای مژده دلیل آن را چنین بیان میکند: «القاعده در این کشورها مدیون دیکتاتورهای آسیایمیانه است. ما شاهد بودیم که در سالهای ۸۰ و ۹۰ در کشورهای عربی هم بسیاری از عربهایی که علیه نیروهای شوروی سابق جنگیدند و خواستند به کشورهای خود برگردند، دیکتاتورهای کشورهای عرب اجازه بازگشت ندادند. همین وضعیت در کشورهای آسیای میانه هم تکرار میشود. بنابراین تا زمانیکه دیکتاتورها در کشورهای آسیای میانه حاکمند، القاعده هم در آسیای میانه باقی خواهد ماند».
یک مقایسه
تحلیلگران محلی مرگ طاهر یولداشف رئیس جنبش اسلامی ازبکستان را مثال میآورند که سبب تضعیف عملیات تروریستی در منطقه شده است. رئیس جنبش اسلامی ازبکستان در ۲۷ اوت ۲۰۰۹ در یک حملهی موشکی در پاکستان زخمی شد و یک روز بعد در بیمارستانی در ذهاب بلوچستان جان باخت. مرگ وی تقریبا یکسال بعد در وبسایت ازبک زبان مربوط به جنبش اسلامی ازبکستان تایید شد.
برخی از کارشناسان محلی یادآورمیشوند که مرگ یولداشف جنبش اسلامی ازبکستان را تضعیف کرد و کشته شدن بنلادن اکنون ضربهای دیگر به این سازمان است و برای نیروهای طرفدار القاعده در آسیایمیانه یک شکست محسوب میشود.
بهنظرآنها اسامه بنلادن مایهی الهام به شمار میرفت و بنیادگرایان اسلامی در سیمای او پشتیبان پرقدرت خود را میدیدند. اکنون مرگ بنلادن این امیدهای آنان را برباد داده و پیشبینی میشود که تهدید امنیتی این منطقه از سوی طرفداران القاعده کاهش یابد.
اما وحید مژده که به وضعیت طالبان و القاعده آگاه است، این نظر را قبول ندارد. به نظراو حتی گروههای تندرو اقدامات انتقاجویانه خود را بیشتر خواهند کرد. وی همچنین خاطرنشان میکند که بنلادن فقط نقش سمبلیک و نمادین داشته و به لحاظ روانی تاثیر گذاربوده است و با کشته شدن او این تاثیراز بین نخواهد رفت و اقدامات مسلحانه و بمبگذاریها در آسیای میانه ادامه پیدا خواهد کرد.
طاهر شیرمحمدی
تحریریه: جواد طالعی
دیدار آنگلا مرکل و محمود عباس در برلین
آنگلا مرکل و محمود عباس پنجشنبه ۱۵ اردیبهشت (۵ مه) در پایتخت آلمان دیدار و گفتگو کردند. صدراعظم آلمان که خواستار توافق بر سر راه حل دو کشور مستقل اسراییل و فلسطین است پس از دیدار با محمود عباس در برلین گفت:«وقت تنگ است. مذاکرات صلح باید هر چه سریعتر از سر گرفته شود.»
آنگلا مرکل با توجه به تصمیم محمود عباس برای درخواست از سازمان ملل متحد برای به رسمیت شناختن کشور مستقل فلسطینی گفت:«اقدام یکجانبه در این شرایط، موثر نخواهد بود.»
تشکر عباس از حمایتهای مالی و سیاسی آلمان
دیدار صدر اعظم آلمان و رئیستشکیلات خودگردان فلسطین در حالی صورت گرفت که امضای توافقنامه آشتی میان دو گروه فلسطینی فتح و حماس، بر آینده مذاکرات صلح سایه افکنده است. صدراعظم آلمان در کنفراس خبری پنجشنبه ۱۵ اردیبهشت (۵ مه) در مورد امضای این توافقنامه گفت که برای آلمان سه مسئله مهم است.
خانم مرکل این سه مسئله رابه رسمیت شناختن امنیت و موجودیت اسراییل، پرهیز از خشونت و پذیرفتن قراردادهای پیشین عنوان کرد. محمود عباس پس از دیدار و گفتگو با آنگلا مرکل از حمایتهای مالی و سیاسی آلمان تشکر کرد.
رئیستشکیلات خودگردان فلسطین در کنفراس خبری پس از این دیدار گفت:«به رسمیت شناختن کشور مستقل فلسطین تضادی با وظیفه تاریخی آلمان در مورد اسراییل ندارد.» محمود عباس همزمان تأکید کرد که توافق فتح با گروه حماس نه تنها مانعی در مسیر مذاکرات صلح نیست بلکه مشوق ادامه این مذاکرات است.
شکاف در سیاست خارجی اتحادیه اروپا
دولت اسراییل توافق فتح و حماس را به مفهوم شکست مذاکرات صلح میداند. این توافق اتخاد موضع مشترک میان کشورهای عضو اتحادیه اروپا را هم سختتر کرده است. رئیسجمهور فرانسه میگوید فرانسه آماده است کشور مستقل فلسطینی را حتی در صورت مخالفت اسراییل به رسمیت بشناسد.
همزمان وزیر خارجه فرانسه پیشنهاد کرده است که مذاکرات صلح خاورمیانه ماه آینده میلادی در پاریس از سر گرفته شود. نیکلاسارکوزی نیز در مصاحبه با روزنامه "الاکسپرس" گفت: «اگر مذاکرات صلح خارومیانه تا ماه سپتامبر از بنبست خارج نشده باشد، فرانسه مسئولیت خود را در مورد به رسمیت شناختن فلسطین ادا خواهد کرد.»
طرح به رسمیت شناختن کشور مستقل فلسطینی در سازمان ملل
تا کنون ۱۱۰ کشور جهان از جمله شماری از کشورهای اتحادیه اروپا مانند رومانی، بلغارستان، چک و مجارستان و همینطور برزیل، چین، هند و آفریقای جنوبی فلسطین را به رسمیت شناختهاند. محمود عباس تصمیم دارد ماه سپتامبر در سازمان ملل طرح به رسمیت شناختن کشور مستقل فلسطینی را مطرح کنند.
درصورتیکه شورای امنیت این طرح را وتو کند، مجمع عمومی سازمان ملل در مورد آن تصمیمگیری خواهد کرد. ناظران سیاسی معتقدند که در این صورت طرح فلسطینیان شانس زیادی برای کسب اکثریت آرا دارند.
میراث فرهنگی پاسخ داد: "الف" دروغ میگوید
سایت "الف" متعلق به احمد توکلی نماینده منتقد دولت، در تاریخ ۱۳ اردیبهشت گزارشی از عملکرد شرکت "سمگا" منتشر کرد. شرکت "سمگا" شرکت سرمایهگذاری میراث فرهنگی و گردشگری ایران است که به نوشتهی سایت "الف" توسط مهدی جهانگیری، معاون سابق سازمان میراث فرهنگی، پس از استعفای او از این سازمان تاسیس شد. این گزارش اسفندیار رحیممشایی، مشاور رئیسجمهور، و حمید بقایی، رئیس سازمان میراث فرهنگی را از سهامداران اولیه این شرکت عنوان کرده و آنان را به رانتخواری متهم کرده بود.
سازمان میراث فرهنگی جوابیهای منتشر کرده و این گزارش را «سراسر دروغ، مجهول و موهن» خوانده است. بر اساس جوابیه سازمان میراث فرهنگی، مشایی و بقایی هیچ سهمی در شرکت سمگا ندارند بلکه تنها در مراسم افتتاحیه این شرکت، دو سهام ۵۰۰ هزار تومانی به صورت نمادین به آنها اهدا شده است.
سایت "الف" در گزارش خود مدعی شده که در سال ۸۹ هیأت وزیران مصوبهای را تصویب کرده که بر اساس آن یک میلیون و ۲۵۸ هزار متر مربع از زمینهای لویزان باید به صورت رایگان و بدون برگزاری مزایده و مناقصه به شرکت خصوصی سمگا واگذار شود.
این گزارش همچنین عنوان کرده که امتیاز ساخت و بهرهبرداری از هتلهای بینالمللی فرودگاه امام خمینی بدون برگزاری مزایده و مناقصه به شرکت سمگا واگذار شده است. سایت "الف" این دو مورد را به عنوان رانتخواری و فساد مالی این شرکت و سهامداران آن مطرح کرده است.
سازمان میراث فرهنگی در پاسخ به این بخش از گزارش سایت "الف" نوشته است: «از میان بیش از ۱۲۰۰ منطقه نمونه گردشگری قابل واگذاری، فقط یک پروژه به نام منطقه نمونه گردشگری چشمه اعلاء آن هم مطابق مقررات و از طریق فراخوان عمومی در حال واگذاری به شرکت سهامی عام سمگا است که هنوز نیز قطعی نشده و این شرکت میبایست قیمت زمینهای منطقه نمونه مذکور را بر اساس بهای کارشناسی به وزارت مسکن پرداخت کند.»
این سازمان در پایان جوابیه خود متذکر شده که شرکت سهامی عام سمگا در برابر اتهامات وارده دفاع قانونی را انجام خواهد داد.
سایت "الف" هنوز در قبال این جوابیه عکسالعملی نشان نداده است.