از آنجا که حسنی میگه بع بع ...، نه، از آنجا که حسنی توانست با دریافت نشان شجاعت مشت محکمی به ایسرائول بزند علل این فاجعه را بطریقهی بیست سوالی بررسی میکنیم :
-
چرا حسنی نشان شجاعت گرفت؟
- چون میگوید بع بع ؟
- چون فرق غسل جنابت و غسل ترتیبی را میداند ؟
- چون چند وقت بود کسی بهش نخندیده بود ؟
- چون تا حالا هزارتا آدم شجاع را خندانده ؟
- چون حداقل سیصدتا طنزنویس شجاع تحویل جامعه داده ؟
- چون یکبار اسهال بود با شجاعت بادی در کرد ولی شلوارش خراب نشد ؟
- چون ول کنی با آر.پی.جی نماز جمعه میخواند ؟
- چون با قنداق تفنگ زمین شخم میزند ؟
- چون قادر است آدم را با بیل شلاق بزند ؟
- چون هر دفعه که نماز جمعه میخواند دریاچه ارومیه خشک میشود ؟
- چون وقتی تلویزیون نشانش میدهد آدم فکر میکند دارد رازبقا تماشا میکند ؟
- چون اگر هیچکاک زنده بود با قیافهاش بدون گریم دهتا فیلم وحشتناک میساخت ؟
- چون بخاطر شجاعتش خر تب میکند سگ سینه پهلو ؟
- چون بالاخره بعد از سی سال یاد گرفت بنویسد شجاعت ؟
- چون وقتی حرف میزند با گوگل ترنسلیتور هم نمیشود فهمید چی گفته ؟
- چون به حسنی گفت مادرش روزی ، که نترس بلند بده خطبه نماز جمعهای او هم داد ؟
- چون اندازهی سه تا طویله کمالات دارد ؟
- چون دست کم بیست پالان بار علمی دارد ؟
- چون بر خلاف تصور همه میفهمد که سوراخ لایه اُزن در هواست سوراخ خشتک شلوارش در زمین ؟
- چون حالا گیرم که شجاع نیست ، تراکتور که بلد است راه ببرد ؟!
سینماگران عزیز! شهامت اگر ندارید حداقل سکوت کنید
سینماگر عزیز! کور بودی و مرگ ندا آقا سلطان را ندیدی، کر بودی و فریاد فرزاد کمانگر را نشنیدی، لال بودی و کلمه ای در دفاع از جعفر پناهی و محمد رسول اف نگقتی، کاش حداقل کمی حیا داشتی و به این سکوت ادامه میدادی!
مجيد مجيدي، ابراهیم حاتمی کیا، کمال تبريزي، سيدمهدي شجاعي، عبدالحسين برزيده، مجتبي راعي، محمد مهدي عسگرپور، محمدرضا هنرمند، سيد رضا ميرکريمي... این نام ها را باید به خاطر سپرد.
انتظار مردم از هنرمندانشان شهامت گفتن واقعیت است. این کارگردانان در این روزها بیانیهای صادر کردهاند که در آن تیراندازی پلیس و ارتش بحرین به تظاهرکنندگان میدان لولو یا مروارید را محکوم میکنند. تا اینجای داستان کارشان قابل تقدیر است. البته در صورتی که این آقایان دلشان به حال مردم بحرین سوخته باشد، که متاسفانه این چنین نیست.
جایز است بپرسیم چرا در این بیانیه اشاره به مردمی که در مصر، سوریه، یمن، تونس و سوریه در پیامد حمله نیروهای انتظامی و امنیتی این کشور ها جان خود را از دست دادند نمیشود؟
اشک این آقایان، اشکی است که هزینه فیلمهای آیندهشان کردهاند. بیش از اشک نوعی سرمایهگذاری است. این آقایان در دوسال گذشته کجا تشریف داشتند که از مرگ دهها جوان هموطنشان در خیابانهای تهران خبردار نشدند؟ این هنرمندان مشغول تهیه چه فیلمی بودند که نگذاشت صدای فریاد مادران جوانان بیگناه کردی که اعدام شدند را بشنوند؟ این چهرههای نامدار سینما حتی خبردار نشدند که معروف ترین کارگردان ایرانی به ۶ سال زندان و ۲۰ سال محرومیت حرفهای محکوم شده است؟
سینماگر عزیز! کور بودی و مرگ ندا آقا سلطان را ندیدی، کر بودی و فریاد فرزاد کمانگر را نشنیدی، لال بودی و کلمه ای در دفاع از جعفر پناهی و محمد رسول اف نگقتی، کاش حداقل کمی حیا داشتی و به این سکوت ادامه میدادی!
مرخصی دو هفتهای حسین درخشان
آنگونه که سایتهای خبری اعلام کردهاند درخشان ایام تعطیلات نوروزی را در کنار خانواده خود سپری کرده است. مرخصی اولیه وی از روز ۲۹ اسفند آغاز شد و روز ششم فروردین به پایان رسید. اما وی مجددا از روز هشتم فروردین به مرخص آمد و تا پایان تعطیلات نوروزی در کنار خانواده خود بود.
این وبلاگنویس ایرانی آبان ماه سال ۸۷ و پس از بازگشت به ایران توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد. وی زمان زیادی از دوران بازداشت خود را در سلولهای انفرادی گذراند. درخشان در دادگاه به جریمه نقدی و ۱۹.۵ سال زندان محکوم شد.
وی پس از دو سال زندان زمستان سال گذشته با وثیقهای سنگین برای نخستین بار و به مدت دو روز به مرخصی آمد. مرخصی نوروزی درخشان دومین باری بود که وی پس از بازداشت موفق به استفاده از مرخصی میشد.
گزارش وزارت اطلاعات درباره لباس شخصیها
حیدر مصلحی، وزیر اطلاعات اعلام کرده است که در ارتباط با «نیروهای خودسری که حرفهای خود را به رهبری منتسب» میکنند، گزارشهایی به دستگاه قضایی ارایه شده است.
وزیر اطلاعات جمهوریاسلامی اعلام کرده است که با توجه به سخنان صادق لاریجانی مبنی بر «لزوم برخورد با اقدامات قانونشکنانه برخی نیروهای خودسر که بعضا حرف های خود را منتسب به ولایت میکنند»، وزارت اطلاعات گزارشهایی را تهیه و به قوه قضاییه این کشور داده است.
وی البته مشخص نکرده است که این گزارشها مربوط به چه پروندههایی است، اما برخی از ناظران معتقدند منظور وزیر اطلاعات حمله و فحاشی به فائزه هاشمیرفسنجانی است.
پیش از این صادق لاریجانی، در سخنانی گفته بود:«عده محدودی به خود اجازه میدهند خارج از چارچوبهای شرعی هر کاری که میخواهند انجام دهند. در کوچه و خیابان راه میافتند و علیه کسی که خود به آن میل ندارند، شعار میدهند و خود نیز محاکمه و اجرا میکنند. ما نمیتوانیم این وضعیت را تحمل کنیم.»
وی افزوده بود:«در همین چند روز اخیر نسبت به برخی مسوولان و خانوادههای آنان هتاکی شد. این ظلم است. ظلم که شاخ و دم ندارد. اگر ما به مسوول یا خانوادهاش انتقادی داریم، هر کاری راه خود را دارد و این به این معنا نیست که در خیابانها راه بیفتیم و اجازه داشته باشیم هر حرفی بزنیم.»
سخنان وی تنها چند روز پس از آن مطرح شده بود که فیلمی از هتاکی به فائزه هاشمی، دختر اکبر هاشمی رفسنجانی، منتشر شد که در آن چند نفر که خود را «بچه حزباللهیهای شاه عبدالعظیم» معرفی می کنند، به فائزه هاشمی و پدرش ناسزا می گویند.
برخی از مخالفان، این نیروها را منتسب به سپاه پاسداران میدانند.سپاه پاسداران اما تابستان گذشته با صدور بیانیهای هرگونه ارتباط میان این نیروی نظامی و لباس شخصیها را رد کرد و آنها را نیروهای خودسر نامید.
عربستان و امارات: ایران دخالت نکند
به دنبال اعتراضهای پی در پی جمهوری اسلامی به اعزام سربازان عربستانی و اماراتی به بحرین، این دو کشور به ایران هشدار دادند که در امور داخلی کشورهای حاشیه خلیج فارس مداخله نکند.
شورای همکاری کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس عبارتند از بحرین، کویت، قطر، عمان،عربستان سعودی و امارات متحده عربی که به موجب موافقتنامه به امضا رسیده میان اعضا، هر یک از این کشورها میتوانند در صورت لزوم از اقدامات نظامی دیگر کشورهای عضو که از آنها تحت عنوان «نیروهای محافظتی مشترک شبه جزیره» یاد میشود بهره ببرند. به همین دلیل در پی ناآرامیها در بحرین و به دنبال درخواست این کشور، نیروهای نظامی از عربستان و امارات راهی این کشور شدند.
اعتراضات پیدرپی جمهوری اسلامی، به این مساله باعث واکنش عربستان سعودی و امارات شده و این دوکشور از ایران خواستند در امور داخلی کشورها دخالت نکند.
در عین حال، پس از انتشار دومین بیانیه نمایندگان مجلس شورای اسلامی، در انتقاد از حضور نیروهای نظامی عربستان در بحرین، دولت عربستان از ایران خواست که از دخالت در امور کشورهای منطقه خودداری کند. مقامات عربستان اعلام کردهاند: «بیانیه نمایندگان مجلس ایران نمونهای از دخالت عمدی این کشور در امور کشورهای منطقه و نادیده گرفتن استقلال و تمامیت ارضی آنها است.»
این واکنش پس از آن انجام شد که کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس برای دومین بار با انتشار بیانیهای خطاب به عربستان سعودی و امارات متحده عربی به حضور نیروهای نظامی این کشورها در بحرین اعتراض کرده و درباره عواقب احتمالی آن هشدار داده بود. نمایندگان مجلس در این بیانیه نوشته بودند: «بازی با آتش به نفع عربستان نیست.»
مجلس شورای سعودی نیز با انتشار بیانیهای ضمن غیر مسوولانه خواندن اظهارات کمیسیون امنیت مجلس، بیانیه این کمیسیون را حاوی ادعاهای دروغین و به منزله حمله آشکار به پادشاهی عربستان سعودی دانست.
مقامات عربستان سعودی در پاسخ به اتهام وارد شده از سوی نمایندگان مجلس ایران، ضمن اشاره به کشف یک شبکه جاسوسی در کویت، ایران را به زیر پا گذاشتن معیارهای همسایگی متهم کردهاند.
مقامات کویتی پیش از این اعلام کرده بوداند که شبکه جاسوسی و آموزش بمبگذاری متعلق به جمهوریاسلامی را کشف و منهدم کردهاند. یک دادگاه کیفری در کویت نیز دو شهروند ایرانی و یک شهروند کویتی را به جرم جمع آوری و انتقال اطلاعات حساس نظامی به سپاه پاسداران، به اعدام محکوم کرد.
مجلس شورای سعودی افزوده است که ادعاهای کمیسیون امنیت ملی مجلس جمهوری اسلامی موجب مشتعل شدن شعلههای اختلافات فرقهای است و تاکید کرده است که همه باید از ایجاد این اختلافات پرهیز کنند.
در این بیانیه همچنین آمده است که ایران در حالی که عربستان سعودی را به دخالت متهم میکند که خود «بیشرمانه در امور منطقه مداخله می کند.»
وزیر امور خارجه امارات متحده عربی نیز ضمن محکوم کردن و غیر قابل قبول خواندن «مداخلات ایران در امور شش کشور عضو شورای همکاری»، اخطار کرد که هر گونه اقدام خصمانه ایران علیه هر یک از کشورهای این شورا با پاسخ تمامی این کشورها روبرو خواهد شد. وی به ایران توصیه کرد که اساسنامه کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس را مطالعه کنند تا متوجه شوند که «این کشورها تن واحدی را تشکیل میدهند و امنیت تک تک آنها، بخشی از امنیت کلیه این کشورها محسوب میشود.»
سفر دو هفتهای، پناهندگی و هزار و یک حرف خودنویسی
برای سفری دو هفتهای در ایام تعطیلات نوروزی در اروپا بودم و بخت این را داشتم که با تعداد زیادی از روزنامهنگاران فعال تبعیدی دیدار کنم. روزنامهنگارانی که بیشک جایشان میتوانست در بهترین روزنامههای داخلی باشد، اما سیاست بیپدر و مادر به این سوی کره خاکی کشاندشان. دیدن دوستانی جوان که کارشان را پیش از این خوانده بودم و حالا میتوانستم ساعاتی در کنارشان باشم و گپی بزنیم از شانسهای بزرگی بود که به این راحتیها میسر نمیشد. تجربه تبعید چندان شیرین نیست. باید زبان مملکت میزبان را بیاموزی، از کار گل نهراسی و تحقیر دوستنمایان بدتر از دشمن را نیز تحمل کنی و به روی خودت نیاوری. تجربههای ما متفاوت بوده است؛ من نزدیک به دوسال در کانادا کارگری کردهام، البته در حد توانم. در تنهایی خودم باید منتظر میماندم تا بخت یارم باشد و درد فراق را فراموش کنم. میشد گوشهای خودم را به آن راه بزنم و کار نکنم تا بلکه دولت کانادا حمایتم کند. خوششانس بودم که کاری گیرم آمده بود. بختی که بسیاری از «سال اولی»ها از آن محروم بودهاند، حتی اگر کارگری بوده باشد. بارها حس کردم نقش قربانی را بازی کردن بیشتر صرف میکند و میتوانم امکانات بیشتری بگیرم. اما چه فایده؟ تقدیرگرایی را در خون ما کردهاند، اما واقعا آیا تقدیر بسیاری از ما نیاموختن زبان و تنبلی و افسردگی و دو-به-هم زنیاست؟ بسیاری از ما تبعیدی جماعت سریع در وادی انکار میافتیم. نمیدانیم با داشتن مدرک دانشگاهی، در مملکت جدید اگر زبان ندانیم، بیسواد محسوب میشویم. درس نخوانیم، خانوادهمان عقب میافتد. درد است وقتی در پایتختی اروپایی باشی و ندانی آدرس را باید چگونه بپرسی. اما این درد را میتوان پایانی داد.
دیروز وقتی سوار هواپیما بودم و نقشه را نگاه میکردم، میدیدم که چقدر دارم از مبدا دور میشوم، و روی نقشه ایران را میدیدم که چشمک میزد، دورتر بود اما به دلم نزدیکتر. دل آدم تنگ میشود برای کشوری که نه امروز، که ۳۲ سال پیش دزدیده شد، در بزرگترین دروغ اول آوریل تاریخ کشورمان.پریروز فارغ از هزار و یک مشکل و کار نشسته بودیم کنار مجسمه جوردانو برونو در رم. کسی که به خاطر اعتقادش زنده زنده سوزانده شد. احمد رافت از جعل خبری رسانههای پیش از انقلاب میگفت که و کاری که همراهان خمینی کردند تا رسانهها نفهمند خمینی واقعی کیست. برای بتسازی همان کاری را کردند که امروز خیلیها میکنند.
وقتی با برخی دوستان سبز ساکن اروپا بحث میکردم، میتوانستم ناراحتیشان را از درصدی از مطالب خودنویس حس کنم، اینکه خودنویس مطالبی را که خوشایند برخی نیست را سانسور نمیکند و حرفهایی که لابلای مباحث پنهان مانده را اندکی واضحتر کرده. دوستانی معتقد بودند که برخی مطالب انتقادی رسیده به خودنویس را مغزهای متفکر امنیتی مینویسند. راستش تا آنجا که میدانم این دوستان امنیتیتر از گمنامهای شورای هماهنگی نیستند! در گپی با یکی از دوستان سبز آلمان، بیشتر به این نتیجه رسیدم که روش امنیتی شورا نشان سابقه امنیتی میتواند داشته باشد، وگرنه دلیلی برای «گمنام» ماندن کسانی که مدعی رهبریاند وجود ندارد. البته شک دارم با کار امنیتی بتوان به دموکراسی رسید.
چالشهای سال نو
پنهان نمیکنم که خود ما تمام تلاشمان را به کار بستهایم تا خودنویس بهتر شود، و این بهتر شدن با کارهای بهتر اعضا عملی میشود. افتخارش هم برای اعضا است و شادیاش برای ما.
وقتی دوستی قدیمی میگوید که خودنویس و «ما» نگاه مشترکی داریم، اما چون به نظر «ما»، خودنویس مزاحم «هاشمی» است و هاشمی در اهداف ما برای زدن «خامنهای» میتواند نقش داشته باشد، پس باید «خودنویس» را حذف کرد! به عبارت بهتر، توضیح میدهد که چرا برخی رسانهها عامدا در برابر خبرهای هاشمی ساکتند. منافع مشترکی هست و ما خبر نداشتیم؟ یعنی به عبارت بهتر میتوان پرسید که سکوت بسیاری از رسانهها در برابر یک طرف بدون انگیزه و نفع است؟ اما اشتباه بزرگ آن است که ما با هاشمی کاری نداریم، با تضادها کار داریم. ادعای دموکراسی خواهی و بعد تکرار راههای غیر دموکراتی نمیتواند راه چندان مناسبی باشد. چطور میتوان مدعی «آگاهی» دادن برای «رها» شدن مردم از بند استبداد شد، اما از آگاهی دادن در باره بند و بستهای غیر دموکراتیک خشمگین شد؟ آیا منافع باعث «خودی» شدن کسانی میشود که بیخودی از امکانات کشور بیشترین بهرهها را بردهاند و چون موقعیتی استراتژیک دارند، برخی اهالی رسانه که باید بارغ از منفعت، به «آگاهی» بیاندیشند عملا در بند اینان اسیر شدهاند؟ به نظر من یک جای کار میلنگد.
اما فارغ از همه این حرفها، خودنویس را رسانهای نمیخواهیم که انسانها را «خود» و «غیرخودی» میکند. از نظر ما، «مردم» خودی هستند و طالبان پنهانکار قدرت و قدرتمندان غیر پاسخگو غیر خودی.
خودنویس، «خودی»نویس نیست. خودنویس جایی است که همه میتوانند در آن بنویسند. کسانی که «خود»شان از دیگران هویت نمیگیرد احتمالا راحتترند.
امسال اساس را روی گسترش بیشتر دایره خبری گذاشتهایم. از جاهایی که کسی خبرشان را نمیشنود، از کسانی که در گمنامی در زندانها جزر بیشتری میکشند و خانوادههایشان نگرانیای به مراتب بیشتر از زندانیان شناخته شده دارند.
خودنویس در سال ۱۳۹۰، اتکای بیشتری روی همکاری روزنامهنگاران حرفهای با شهروندروزنامهنگاران داخلی دارد. میدانیم که هر حرکت به سوی هدف در ابتدا سخت است، اما هدف را گم نکردهایم، هرچند راههای مختلفی را برای رسیدن به آن طی کرده باشیم.
اخراج محمد شريف از دانشگاه علامه طباطبايی
محمد شريف، وکيل دادگستری و استاد حقوق دانشگاه علامه طباطبايی از اين دانشگاه اخراج شد.
اين وکيل دادگستری به کميته گزارشگران حقوق بشر گفت روز سهشنبه نامهای به او داده و گفتهاند که «صلاحيت عمومی» وی رد شده است و به خدمات دانشگاهیاش پايان داده میشود.»
وی افزود «قبلأ در مواردی اساتيد را بازنشسته میکردند و من هم با وجود ۲۵ سال سابقه اين امکان را داشتم اما بیانصافی کردند.»
محمد شريف گفت اين برخوردها سابقه دارد و پيش از اين در دوره دکترا در سال ۱۳۷۱ يک بار از گزينش رد شده بود، سپس واحدهای درسی او را حذف و اکنون او را اخراج کردند.
اول بهمنماه ۱۳۸۹، مسئولان دانشگاه علامه طباطبايی، بدون توضيح قانونی کليه واحدهای اين استاد دانشگاه، در سه مقطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترا را حذف کرده بودند.
آقای شريف گفت که موضوع اخراج خود را در ديوان عدالت اداری پیگيری خواهد کرد.
محمد شريف فارغالتحصيل دانشکده حقوق دانشگاه تهران است و کارشناسی ارشد خود در رشته حقوق بينالملل را از دانشگاه بهشتی اخذ کرده است. وی مدتی عضو هیأت علمی دانشکده حقوق و علوم سياسی دانشگاه علامه طباطبايی نيز بود.
او همچنين وکالت شماری از فعالان سياسی، مدنی و دانشجويی را به شکل رايگان بر عهده داشته است.
ناصر زرافشان، وکيل خانواده قربانيان قتلهای زنجيرهای؛ هدی صابر، تقی رحمانی و رضا علیجانی، سه تن از نيروهای ملی - مذهبی؛ علیاکبر موسوی خوئينی، نماينده مجلس ششم؛ فريبا داودی مهاجر، فعال جنبش زنان و مسئول کميته زنان سازمان دانشآموختگان ايران؛ محمود صالحی، فعال کارگری و نماينده اتحاديه صنف نانوايان شهر سقز؛ هانا عبدی و روناک صفارزاده، دو فعال حقوق زنان در کردستان و دکتر محمد محمدی گرگانی، استاد حقوق دانشگاه علامه طباطبايی، از جمله موکلان وی بودهاند. او همچنين وکيل انجمن صنفی روزنامهنگاران ايران است.
محمد شريف در کنار شيرين عبادی، برنده ايرانی جايزه صلح نوبل در سال ۲۰۰۳، از مؤسسان کانون مدافعان حقوق بشر ايران و نايبرئيس اين کانون بود که جمهوری اسلامی ايران آن را غيرقانونی میداند.
آقای شريف در اوايل دهه شصت خورشيدی، بيش از يک سال را در زندانهای اوين و قزلحصار بهسر برد.
روی کار آمدن دولت دهم و کامران دانشجو بهعنوان وزير علوم، روند اخراج استادان دانشگاه در ايران شدت گرفت.
کامران دانشجو در اسفندماه سال ۱۳۸۸، اعلام کرده بود پرسنل علمی که «با نظام همسو نيستند» و «التزام عملی به ولايت فقيه ندارند»، اخراج خواهند شد. دانشجو گفته بود: «ما به دانشگاهيانی که تمايلات و فعاليتهایشان با نظام جمهوری اسلامی همسو نيست نيازی نداريم.»
در سال گذشته از جمله مرتضی مرديها، استاد فلسفه در دانشگاه علامه طباطبايی؛ علیاصغر بهشتی شيرازی، استاد ارتباطات در دانشگاه علم و صنعت، پروفسور محمد شهری، استاد مهندسی الکترونيک؛ و پروفسور تورج محمدی؛ اخراج شدهاند.
همچنين بيش از ۵۰ استاد دانشگاه بهشکل اجباری بازنشسته يا اخراج شدند که در ميان اين گروه نيز نام کسانی چون اميرناصر کاتوزيان، کريم مجتهدی، علی شيخالاسلام، حسن بشيريه، محمد عرفانی، ابولقاسم گرجی، محمد آشوری، جمشيد ممتاز، محمدرضا شفيعی کدکنی و رضا داوری به چشم میخورد.
اين وکيل دادگستری به کميته گزارشگران حقوق بشر گفت روز سهشنبه نامهای به او داده و گفتهاند که «صلاحيت عمومی» وی رد شده است و به خدمات دانشگاهیاش پايان داده میشود.»
وی افزود «قبلأ در مواردی اساتيد را بازنشسته میکردند و من هم با وجود ۲۵ سال سابقه اين امکان را داشتم اما بیانصافی کردند.»
محمد شريف گفت اين برخوردها سابقه دارد و پيش از اين در دوره دکترا در سال ۱۳۷۱ يک بار از گزينش رد شده بود، سپس واحدهای درسی او را حذف و اکنون او را اخراج کردند.
اول بهمنماه ۱۳۸۹، مسئولان دانشگاه علامه طباطبايی، بدون توضيح قانونی کليه واحدهای اين استاد دانشگاه، در سه مقطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترا را حذف کرده بودند.
آقای شريف گفت که موضوع اخراج خود را در ديوان عدالت اداری پیگيری خواهد کرد.
محمد شريف فارغالتحصيل دانشکده حقوق دانشگاه تهران است و کارشناسی ارشد خود در رشته حقوق بينالملل را از دانشگاه بهشتی اخذ کرده است. وی مدتی عضو هیأت علمی دانشکده حقوق و علوم سياسی دانشگاه علامه طباطبايی نيز بود.
او همچنين وکالت شماری از فعالان سياسی، مدنی و دانشجويی را به شکل رايگان بر عهده داشته است.
ناصر زرافشان، وکيل خانواده قربانيان قتلهای زنجيرهای؛ هدی صابر، تقی رحمانی و رضا علیجانی، سه تن از نيروهای ملی - مذهبی؛ علیاکبر موسوی خوئينی، نماينده مجلس ششم؛ فريبا داودی مهاجر، فعال جنبش زنان و مسئول کميته زنان سازمان دانشآموختگان ايران؛ محمود صالحی، فعال کارگری و نماينده اتحاديه صنف نانوايان شهر سقز؛ هانا عبدی و روناک صفارزاده، دو فعال حقوق زنان در کردستان و دکتر محمد محمدی گرگانی، استاد حقوق دانشگاه علامه طباطبايی، از جمله موکلان وی بودهاند. او همچنين وکيل انجمن صنفی روزنامهنگاران ايران است.
محمد شريف در کنار شيرين عبادی، برنده ايرانی جايزه صلح نوبل در سال ۲۰۰۳، از مؤسسان کانون مدافعان حقوق بشر ايران و نايبرئيس اين کانون بود که جمهوری اسلامی ايران آن را غيرقانونی میداند.
آقای شريف در اوايل دهه شصت خورشيدی، بيش از يک سال را در زندانهای اوين و قزلحصار بهسر برد.
روی کار آمدن دولت دهم و کامران دانشجو بهعنوان وزير علوم، روند اخراج استادان دانشگاه در ايران شدت گرفت.
کامران دانشجو در اسفندماه سال ۱۳۸۸، اعلام کرده بود پرسنل علمی که «با نظام همسو نيستند» و «التزام عملی به ولايت فقيه ندارند»، اخراج خواهند شد. دانشجو گفته بود: «ما به دانشگاهيانی که تمايلات و فعاليتهایشان با نظام جمهوری اسلامی همسو نيست نيازی نداريم.»
در سال گذشته از جمله مرتضی مرديها، استاد فلسفه در دانشگاه علامه طباطبايی؛ علیاصغر بهشتی شيرازی، استاد ارتباطات در دانشگاه علم و صنعت، پروفسور محمد شهری، استاد مهندسی الکترونيک؛ و پروفسور تورج محمدی؛ اخراج شدهاند.
همچنين بيش از ۵۰ استاد دانشگاه بهشکل اجباری بازنشسته يا اخراج شدند که در ميان اين گروه نيز نام کسانی چون اميرناصر کاتوزيان، کريم مجتهدی، علی شيخالاسلام، حسن بشيريه، محمد عرفانی، ابولقاسم گرجی، محمد آشوری، جمشيد ممتاز، محمدرضا شفيعی کدکنی و رضا داوری به چشم میخورد.
کشته شدن دو نفر توسط نیروهای دولتی در سنندج
ابراهيم حسينی، معاون عمليات سپاه بيتالمقدس کردستان از کشته شدن دو نفر از اعضای «گروه سلفی» و دستگيری يک گروه از آنان در سنندج خبر داد.
به گزارش خبرگزاری فارس، ابراهيم حسينی گفت: «طی عملياتی منسجم و با استفاده از اطلاعات نيروهای بسيجی روز دوشنبه در يکی از روستاهای مخروبه سنندج گروه تروريستی سلفی دستگير و دو نفر از اعضای اين گروه به هلاکت رسيدند.»
به دنبال اين رويداد برخی از خبرهای تائيد نشده حاکی از کشته شدن دو نفر از نيروهای دولتی در حاجیآباد سنندج توسط افراد ناشناس در شب گذشته است.
سلفی گروهی از مسلمانان هستند که راه نجات مسلمانان را بازگشت به قوانين قرآن و سنت طبق فهم «سلف صالح» میدانند.
اين گروه به سه شاخه اصلی سلفی محافظهکار و درباری، سلفی سياسی راديکال و سلفی جهادی (سلفی تکفيری) تقسيم میشوند.
از سوی ديگر در روز شنبه ۱۳ فروردينماه نيز در حمله افراد مسلح ناشناس به يک پاسگاه مرزی در روستای سياناو در نزديکی روستای کانیکبود مريوان يکی از پرسنل کادر و سه سرباز وظيفه کشته و دو سرباز وظيفه ديگر نيز زخمی شدند.
حزب حيات آزاد کردستان (پژاک) مسئوليت اين رويداد را بر عهده گرفت.
در اطلاعيهای که اين گروه در تارنمای خود منتشر کرده، آورده است که حمله نظامی فوق در پاسخ به اعدام حسين خضری و «فشار بر خلق کرد»، انجام يافته است.
حسين خضری، زندانی سياسی کرد بامداد ۲۴ دیماه ۱۳۸۹ در زندان اروميه اعدام شد در حالی که وکيل و خانوادهاش از اجرای اين حکم خبری نداشتند.
به دنبال اين رويدادها از روز گذشته نيروهای نظامی جمهوری اسلامی اقدام به توپباران مناطق مرزی کردهاند.
منابع خبری کردستان عراق نوشتهاند، بر اثر حمله هوايی و توپخانههای جمهوری اسلامی به روستاهای مرزی منطقه بالاکايتی، ساکنان اين منطقه ناچار به ترک محل زندگی خود شدهاند.
بر اساس گزارشهای منتشر شده، روستاهای ورتی، ابوبکره، قەلاتووکان، رگز و همچنين بخشی از کوهستانهای قنديل ساعتها هدف اين توپبارانها بوده است.
گفته میشود اين مناطق که در اقليم کردستان عراق قرار دارند، محل استقرار نيروهای نظامی پژاک است.
پيشتر، مقامات کردستان عراق اقدامات مشابه نيروهای نظامی جمهوری اسلامی ايران را «تعرض» به خاک اين کشور خوانده بودند.
حزب حيات آزاد کردستان (پژاک) در اواخر بهمنماه سال گذشته نيز کشته و زخمی شدن چهار تن از نيروهای انتظامی را در مريوان به عهده گرفته بود.
اما پژاک کشته شدن چهار محيط بان را در روز ۱۳ اسفندماه ۱۳۸۹ بر اثر تيراندازی نيروهای ناشناس در اطراف سنندج محکوم کرد.
پژاک طی سالهای اخير تلفاتی به نيروهای دولتی وارد کرده است.
جمهوری اسلامی اين گروه را در فهرست گروههای تروريستی قرار داده است.
در چند ماه اخير رويدادهای خشونت بار در کردستان افزايش چشمگيری داشته است.
محمد خاکپور فرمانده نيروی زمينی سپاه پاسداران روز گذشته به خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا) گفت: دو تن از «عوامل اصلی» عمليات مسلحانه روز چهارم فروردين در سنندج توسط نيروهای سپاه و نهادهای امنيتی شناسايی و با اجرای کمين توسط نيروهای قرارگاه حمزه نيروی زمينی سپاه کشته شدند.
شامگاه روز پنجشنبه چهارم فروردينماه در دو حادثه بر اثر تيراندازی افراد ناشناس چهار نفر در سنندج کشته و زخمی شدند.
حادثه نخست در حدود ساعت ۲۰ پنجشنبه و در خيابان ۱۷ شهريور (سهراه شيخان) روی داد و حادثه دوم حدود ساعت ۲۲ شب در منطقه شهرک سعدی سنندج رخ داد.
ر اين دو رويداد دو تن از نيروهای انتظامی کشته، يک نفر از آنان زخمی و يک شهروند نيز مجروح شده است.
ز چهارم فروردين ماه تاکنون چهار اقدام مسلحانه در استان کردستان روی داده است که طی آن شش نفر از پرسنل انتظامی و مرزبانی کردستان کشته و نزديک به ۱۰ نفر نيز در اين حوادث زخمی شدهاند.
پيشتر اجلال قوامی سخنگوی سازمان حقوق بشر کردستان در رابطه با کشته شدن چهار محيط بان به زمانه گفته بود: «عاملان اين حوادث که دور جديد آن از اواخر شهريور ماه گذشته و همزمان با حادثه انفجار مهاباد شروع شد و با حادثهی ميدان اقبال سنندج ادامه يافت، در پی سنجش افکار عمومی کردستان و ميزان استقبال آنها از فعاليتهای خشونتآميز هستند.»
به گزارش خبرگزاری فارس، ابراهيم حسينی گفت: «طی عملياتی منسجم و با استفاده از اطلاعات نيروهای بسيجی روز دوشنبه در يکی از روستاهای مخروبه سنندج گروه تروريستی سلفی دستگير و دو نفر از اعضای اين گروه به هلاکت رسيدند.»
به دنبال اين رويداد برخی از خبرهای تائيد نشده حاکی از کشته شدن دو نفر از نيروهای دولتی در حاجیآباد سنندج توسط افراد ناشناس در شب گذشته است.
سلفی گروهی از مسلمانان هستند که راه نجات مسلمانان را بازگشت به قوانين قرآن و سنت طبق فهم «سلف صالح» میدانند.
اين گروه به سه شاخه اصلی سلفی محافظهکار و درباری، سلفی سياسی راديکال و سلفی جهادی (سلفی تکفيری) تقسيم میشوند.
از سوی ديگر در روز شنبه ۱۳ فروردينماه نيز در حمله افراد مسلح ناشناس به يک پاسگاه مرزی در روستای سياناو در نزديکی روستای کانیکبود مريوان يکی از پرسنل کادر و سه سرباز وظيفه کشته و دو سرباز وظيفه ديگر نيز زخمی شدند.
حزب حيات آزاد کردستان (پژاک) مسئوليت اين رويداد را بر عهده گرفت.
در اطلاعيهای که اين گروه در تارنمای خود منتشر کرده، آورده است که حمله نظامی فوق در پاسخ به اعدام حسين خضری و «فشار بر خلق کرد»، انجام يافته است.
حسين خضری، زندانی سياسی کرد بامداد ۲۴ دیماه ۱۳۸۹ در زندان اروميه اعدام شد در حالی که وکيل و خانوادهاش از اجرای اين حکم خبری نداشتند.
به دنبال اين رويدادها از روز گذشته نيروهای نظامی جمهوری اسلامی اقدام به توپباران مناطق مرزی کردهاند.
منابع خبری کردستان عراق نوشتهاند، بر اثر حمله هوايی و توپخانههای جمهوری اسلامی به روستاهای مرزی منطقه بالاکايتی، ساکنان اين منطقه ناچار به ترک محل زندگی خود شدهاند.
بر اساس گزارشهای منتشر شده، روستاهای ورتی، ابوبکره، قەلاتووکان، رگز و همچنين بخشی از کوهستانهای قنديل ساعتها هدف اين توپبارانها بوده است.
گفته میشود اين مناطق که در اقليم کردستان عراق قرار دارند، محل استقرار نيروهای نظامی پژاک است.
پيشتر، مقامات کردستان عراق اقدامات مشابه نيروهای نظامی جمهوری اسلامی ايران را «تعرض» به خاک اين کشور خوانده بودند.
حزب حيات آزاد کردستان (پژاک) در اواخر بهمنماه سال گذشته نيز کشته و زخمی شدن چهار تن از نيروهای انتظامی را در مريوان به عهده گرفته بود.
اما پژاک کشته شدن چهار محيط بان را در روز ۱۳ اسفندماه ۱۳۸۹ بر اثر تيراندازی نيروهای ناشناس در اطراف سنندج محکوم کرد.
پژاک طی سالهای اخير تلفاتی به نيروهای دولتی وارد کرده است.
جمهوری اسلامی اين گروه را در فهرست گروههای تروريستی قرار داده است.
در چند ماه اخير رويدادهای خشونت بار در کردستان افزايش چشمگيری داشته است.
محمد خاکپور فرمانده نيروی زمينی سپاه پاسداران روز گذشته به خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا) گفت: دو تن از «عوامل اصلی» عمليات مسلحانه روز چهارم فروردين در سنندج توسط نيروهای سپاه و نهادهای امنيتی شناسايی و با اجرای کمين توسط نيروهای قرارگاه حمزه نيروی زمينی سپاه کشته شدند.
شامگاه روز پنجشنبه چهارم فروردينماه در دو حادثه بر اثر تيراندازی افراد ناشناس چهار نفر در سنندج کشته و زخمی شدند.
حادثه نخست در حدود ساعت ۲۰ پنجشنبه و در خيابان ۱۷ شهريور (سهراه شيخان) روی داد و حادثه دوم حدود ساعت ۲۲ شب در منطقه شهرک سعدی سنندج رخ داد.
ر اين دو رويداد دو تن از نيروهای انتظامی کشته، يک نفر از آنان زخمی و يک شهروند نيز مجروح شده است.
ز چهارم فروردين ماه تاکنون چهار اقدام مسلحانه در استان کردستان روی داده است که طی آن شش نفر از پرسنل انتظامی و مرزبانی کردستان کشته و نزديک به ۱۰ نفر نيز در اين حوادث زخمی شدهاند.
پيشتر اجلال قوامی سخنگوی سازمان حقوق بشر کردستان در رابطه با کشته شدن چهار محيط بان به زمانه گفته بود: «عاملان اين حوادث که دور جديد آن از اواخر شهريور ماه گذشته و همزمان با حادثه انفجار مهاباد شروع شد و با حادثهی ميدان اقبال سنندج ادامه يافت، در پی سنجش افکار عمومی کردستان و ميزان استقبال آنها از فعاليتهای خشونتآميز هستند.»
«طرحی تازه برای نابودی سازمانهای مستقل و غير دولتی در ايران»
سازمان عفوبينالملل و سازمان عرصه سوم، با انتشار بيانيه مشترکی نسبت به خطر نابودی سازمانهای مستقل و غير دولتی جامعه مدنی در ايران هشدار دادند.
اين دو سازمان غير دولتی، از نمايندگان مجلس ايران خواستهاند که پيشنويس طرح «تأسيس و نظارت بر فعاليتهای سازمانهای غيردولتی» را در مجلس به چالش بکشند.
آنها گفتهاند که بر اساس اين طرح امتياز ثبت همه سازمانهای غير دولتی فعال در ايران عملأ لغو خواهد شد.
عفو بينالملل يک سازمان غير دولتی جهانی است که در راه حقوق بشر فعاليت دارد و عرصه سوم سازمانی غير دولتی و غير انتفاعی است که در سال ۱۳۸۹ در آمستردام هلند با هدف ارتقاء و ترويج صلح، دموکراسی و حقوق بشر تشکيل شده است.
با تصويب طرح مزبور همه سازمانهای غير دولتی که خواهان ادامه فعاليت و يا آغاز به کارهستند بايد توسط ساختار نظارتی جديدی که اعضای آن وابسته به وزارت اطلاعات و بسيج هستند، تائيد شوند و تصميمهای اساسی در فعاليتهای اجرايی همه سازمانهای غير دولتی توسط اين ساختار جديد گرفته شود.
طرح جديد، قدرت انحلال همه سازمانهای غير دولتی را به تشکيلات تازهای به نام «هیأت عالی نظارت بر فعاليتهای سازمانهای غير دولتی» واگذار میکند. رياست اين هیأت بر عهده وزارت کشور است، اعضای آن از قوه قضائيه، وزارت اطلاعات، وزارت امور خارجه، سازمان اوقاف و امور مساجد، و بسيج تشکيل میشود و تنها يک نماينده از سازمانهای مستقل غيردولتی در آن شرکت دارد.
همچنين «هیأت عالی نظارت بر فعاليتهای سازمانهای غير دولتی» برهیأت مديران سازمانهای غير دولتی نظارت دارد و توزيع منابع ميان آنها را در اختيار میگيرد.
بر اساس اين طرح هرگونه نظارت و نقد دولت و نهادهای وابسته به آن منع میشود و هر سازمان غيردولتی بايد پيش از هر اقدامی برای ارتباط با سازمانهای بينالمللی و يا هر نوع مشارکتی در فعاليتهای بينالمللی از «هیأت عالی نظارت بر فعاليتهای سازمانهای غير دولتی» مجوز دريافت کند.
کليات طرح «تأسيس و نظارت بر فعاليتهای سازمانهای غيردولتی» در مجلس ايران تصويب شده و بررسی جزئيات آن به پس از تعطيلات نوروزی موکول شده است.
عفو بين الملل و عرصه سوم در بيانيه خود آوردهاند که چنين طرحی «ميخ ديگری بر تابوت حق آزادی انجمن و تشکلها در ايران است» و «ناقوس مرگ جامعه مدنی را در ايران به صدا در میآورد.»
سازمانهای مستقل غير دولتی يا «مردمنهاد» در ايران از سالهای ميانی دهه هفتاد خورشيدی تا اواسط دهه هشتاد که دوران «دولت اصلاحات» و نخستوزيری محمد خاتمی بود، اگرچه با محدوديتهايی همراه بودند اما گسترش کمسابقهای يافتند.
پيش از اين «آييننامه تأسيس و فعاليت سازمانهای غيردولتی» ابتدا در دیماه ۱۳۸۱ به تصويب دولت وقت رسيده بود که بر اساس آن دستگاههای حکومتی در تأسيس و اداره آنها دخالتی نداشتند و در هیأتهای نظارت، نمايندگان سازمانهای غير دولتی شرکت برجستهتری داشتند. اين سازمانها همچنين میتوانستند با سازمانهای بينالمللی ديگر از طريق مجوز وزارت امور خارجه رابطه بگيرند که در مورد سازمانهای غير دولتی بينالمللی، صدور چنين مجوزی ضرورت نداشت.
در سال ۱۳۸۲ اين آييننامه دوباره تغيير کرد و در خردادماه سال ۱۳۸۴، در آخرين روزهای دولت محمد خاتمی، آييننامه پيشنهادی وزارتخانههای کشور، اطلاعات و امور خارجه و بانک مرکزی، به تصويب رسيد.
در اين مدت سازمانها، انجمنها، کانونها و جمعيتهای گوناگونی از زنان، کودکان، هواداران محيط زيست تا خيريهها و انجمنهای حرفهای و کارفرمايی شکل گرفتند که با وجود فشارهای بيشتری که از زمان روی کار آمدن دولتهای محمود احمدینژاد بر آنها وارد شد، برخی همچنان فعاليت میکنند.
در جريان رويدادهای پس از دهمين دوره انتخابات رياست جمهوری در ايران در سال ۱۳۸۸، سازمانهای غير دولتیای که در عرصه زنان، دانشجويان، مطبوعات و حقوق بشر فعاليت میکردند از سوی حکومت ايران به شدت محدود گرديدند و فعالان آنها دستگير و روانه زندان شدند.
اين محدوديتها در عرصههای فرهنگی و هنری نيز افزايش يافته است.
اين دو سازمان غير دولتی، از نمايندگان مجلس ايران خواستهاند که پيشنويس طرح «تأسيس و نظارت بر فعاليتهای سازمانهای غيردولتی» را در مجلس به چالش بکشند.
آنها گفتهاند که بر اساس اين طرح امتياز ثبت همه سازمانهای غير دولتی فعال در ايران عملأ لغو خواهد شد.
عفو بينالملل يک سازمان غير دولتی جهانی است که در راه حقوق بشر فعاليت دارد و عرصه سوم سازمانی غير دولتی و غير انتفاعی است که در سال ۱۳۸۹ در آمستردام هلند با هدف ارتقاء و ترويج صلح، دموکراسی و حقوق بشر تشکيل شده است.
با تصويب طرح مزبور همه سازمانهای غير دولتی که خواهان ادامه فعاليت و يا آغاز به کارهستند بايد توسط ساختار نظارتی جديدی که اعضای آن وابسته به وزارت اطلاعات و بسيج هستند، تائيد شوند و تصميمهای اساسی در فعاليتهای اجرايی همه سازمانهای غير دولتی توسط اين ساختار جديد گرفته شود.
طرح جديد، قدرت انحلال همه سازمانهای غير دولتی را به تشکيلات تازهای به نام «هیأت عالی نظارت بر فعاليتهای سازمانهای غير دولتی» واگذار میکند. رياست اين هیأت بر عهده وزارت کشور است، اعضای آن از قوه قضائيه، وزارت اطلاعات، وزارت امور خارجه، سازمان اوقاف و امور مساجد، و بسيج تشکيل میشود و تنها يک نماينده از سازمانهای مستقل غيردولتی در آن شرکت دارد.
همچنين «هیأت عالی نظارت بر فعاليتهای سازمانهای غير دولتی» برهیأت مديران سازمانهای غير دولتی نظارت دارد و توزيع منابع ميان آنها را در اختيار میگيرد.
بر اساس اين طرح هرگونه نظارت و نقد دولت و نهادهای وابسته به آن منع میشود و هر سازمان غيردولتی بايد پيش از هر اقدامی برای ارتباط با سازمانهای بينالمللی و يا هر نوع مشارکتی در فعاليتهای بينالمللی از «هیأت عالی نظارت بر فعاليتهای سازمانهای غير دولتی» مجوز دريافت کند.
کليات طرح «تأسيس و نظارت بر فعاليتهای سازمانهای غيردولتی» در مجلس ايران تصويب شده و بررسی جزئيات آن به پس از تعطيلات نوروزی موکول شده است.
عفو بين الملل و عرصه سوم در بيانيه خود آوردهاند که چنين طرحی «ميخ ديگری بر تابوت حق آزادی انجمن و تشکلها در ايران است» و «ناقوس مرگ جامعه مدنی را در ايران به صدا در میآورد.»
سازمانهای مستقل غير دولتی يا «مردمنهاد» در ايران از سالهای ميانی دهه هفتاد خورشيدی تا اواسط دهه هشتاد که دوران «دولت اصلاحات» و نخستوزيری محمد خاتمی بود، اگرچه با محدوديتهايی همراه بودند اما گسترش کمسابقهای يافتند.
پيش از اين «آييننامه تأسيس و فعاليت سازمانهای غيردولتی» ابتدا در دیماه ۱۳۸۱ به تصويب دولت وقت رسيده بود که بر اساس آن دستگاههای حکومتی در تأسيس و اداره آنها دخالتی نداشتند و در هیأتهای نظارت، نمايندگان سازمانهای غير دولتی شرکت برجستهتری داشتند. اين سازمانها همچنين میتوانستند با سازمانهای بينالمللی ديگر از طريق مجوز وزارت امور خارجه رابطه بگيرند که در مورد سازمانهای غير دولتی بينالمللی، صدور چنين مجوزی ضرورت نداشت.
در سال ۱۳۸۲ اين آييننامه دوباره تغيير کرد و در خردادماه سال ۱۳۸۴، در آخرين روزهای دولت محمد خاتمی، آييننامه پيشنهادی وزارتخانههای کشور، اطلاعات و امور خارجه و بانک مرکزی، به تصويب رسيد.
در اين مدت سازمانها، انجمنها، کانونها و جمعيتهای گوناگونی از زنان، کودکان، هواداران محيط زيست تا خيريهها و انجمنهای حرفهای و کارفرمايی شکل گرفتند که با وجود فشارهای بيشتری که از زمان روی کار آمدن دولتهای محمود احمدینژاد بر آنها وارد شد، برخی همچنان فعاليت میکنند.
در جريان رويدادهای پس از دهمين دوره انتخابات رياست جمهوری در ايران در سال ۱۳۸۸، سازمانهای غير دولتیای که در عرصه زنان، دانشجويان، مطبوعات و حقوق بشر فعاليت میکردند از سوی حکومت ايران به شدت محدود گرديدند و فعالان آنها دستگير و روانه زندان شدند.
اين محدوديتها در عرصههای فرهنگی و هنری نيز افزايش يافته است.
مبارزه بیخشونت در برابر خشونت انقلابی
شهلا باورصاد – کنش بیخشونت چه کیفیت و چه انواعی دارد؟ چگونه میتوان نظریههای خشونتگرا را پس زد و در مقابل، ایدهی مبارزه بیخشونت را مستدل کرد؟ این پرسشها موضوعهای اصلی این نوشته هستند.
در مقالهی "از خشونت" به شرح خشونت دولتی، تفاوت آن در حکومتهای دموکراتیک و دیکتاتوری و منفعل کردن شهروندان به مثابه یکی از ابزاری پیش از اعمال سرکوب فیزیکی، پرداخته شد. موضوع مهم دیگر مسئلهی خشونت، کاربرد و پیامدهای آن در حرکتهای اعتراضی بود. نوشتار حاضر تلاش میکند پاسخهایی برای پرسشهای مطرح شده در نوشتار پیشین بیابد.
یادآوری میکنم، مبارزهی بیخشونت دستکم دو هدف مشخص دارد که بقای هر یک از این دو در گروی حضور آن دیگری است. تنها ضامن حضور و بقای دموکراسی در یک کشور، شرکت شهروندان در تصمیمگیریهای اجتماعی و آماده کردن جامعه برای قرار گرفتن ورای سیستم حکومتی و نظارت بر آن به کمک رسانهها است. تضمین عدالت و آزادیهای اجتماعی و فردی با اطلاعرسانی و برانگیختنِ حساسیت جامعه به مصداقهای بیعدالتی، ممکن است. تأکید مبارزهی بیخشونت تنها بر پشت سر گذاشتن آن چیزی نیست که نمیخواهیم. پرداختن به مطالبات و تقویت آن در تحکیم حکومت دموکراتیک آینده، نقشی بنیادین بازی میکند.
در روند دموکراسیخواهی و تلاش برای رسیدن به آزادیهای فردی، اجتماعی، قومی و ... است که مطالبات عیان میشود. در انقلابات قهرآمیز مردم تنها میدانند چه نمیخواهند و آن البته حکومت وقت است. با ساقط شدن حکومت، مسئولیت مردم، که همان سقوط حکومت وقت است، به پایان میرسد. حال آن که گذار از حکومت خودکامه تنها یکی از هدفهای مبارزهی بدون خشونت است. اجرای خواستههای شهروندان پس از تغییر حکومت یا تغییر قانون اساسی به این معناست که وظیفهی مردم پس از سقوط رژیم پایان نیافته و حضور فعالشان در عرصهی سیاست ضروری ست.
در ادامه پیش از پرداختن به دلایل توصیهی مبارزهی بیخشونت، روشهای این نوع از مبارزه بیان شده، پس از آن دلایل توصیهکنندگان مبارزهی بیخشونت پرداخته و در آخر با استناد به رهبران و مصداقهای مبارزهی مدنی و انقلابی بر پیامدهایی که میتواند در انتظار جنبش سبز و مردم ایران باشد اشاره میشود.
انواع کنش بیخشونت
مبارزهی بیخشونت تنها بر یک سیاق عمل نمیکند. کنشهای شناخته شدهی آن دستکم بر دو نوع است:
۱- "کنش ویرانگر" کنشی است که به طور مستقیم حکومت را آماج خود قرار داده و در پی تضعیف آن است. این نوع کنش خود بر دو نوع است:
الف - کنشی که دستهجمعی فعلیت پیدا میکند و هدفاش جذب مخالفان بالقوهی حکومت و عمومی کردن اعتراضات است. راهپیمایی، شعارنویسی، دیدار از خانوادههای زندانیان سیاسی، حضور بر مزار جانباختهگان، اسکناسنویسی، تحریم یک فیلم و تشویق فیلم دیگر و مثالهای فراوان دیگر از این نوع کنش به شمار میآیند. بزرگترین نقش رهبر یا رهبران یک جنبش مدنی تنظیم این بخش و دعوت از اقشار مختلف مردم برای انجام آن در یک تاریخ معین است. عامل تعیین زمان معین واجد اهمیت بسیار زیادی در این نوع از اعتراض بوده و به همین دلیل حضور فردی که نقش یک تنظیمگر را بر عهده دارد تعیینکننده است.
ب - نوع دیگر از کنش ویرانگر عدم همکاری یا دعوت به عدم همکاری با ارگانهای دولتی، استخدام نشدن در ارتش، سپاه، استعفا از ارگانهای امنیتی، دعوت از روزنامهنگاران برای کار نکردن با روزنامههای رژیم، تحریم انتخابات، نپذیرفتن جایزههای علمی و ادبی دولتی، بایکوت مراسم دولتی، بایکوت مدارس و دانشگاههای وابسته به رژیم، تبعید خودخواسته، اعتصاب غذا یا حتا خودسوزی که البته این دو مصداقهای تحمیل خشونت بر تن هستند و تنها به عنوان نمونههای این نوع از کنش آورده شدهاند.
۲- کنش نوع دوم که در گروههای کوچکتر فعلیت مییابد، "کنش سازنده" است. در این نوع از کنش به تقویت مبانی، هدفها و انعکاس خواستههای شهروندان پرداخته میشود. این نوع از کنش هستهی اصلی، سازنده و ضامن بقای دموکراسی است. کنش سازنده قانونشکن است یا به عبارتی خود قانونی وضع میکند که قانون دموکراتیک محسوب میشود و شهروندان را آگاهانه به عمل کردن به قوانین دموکراتیک، که قانون رسمی کشور نیستند، دعوت میکند.
قانونشکنی در این نوع از کنش، عین مسئولیت و اخلاق است. اعطای حق طلاق به زنان، احداث مدارس خصوصی برای کودکان افغان که قانونأ حق تحصیل در ایران را ندارند، رعایت کردن حقوق مادران و فرزندان مؤنث خانواده، صرفنظر کردن از حق قصاص و تلاش درجهت صدور حکم قتل برای قاتل، استفاده نکردن از سهمیههای دولتی مختلف با وجود واجد شرایط بودن و مثالهای فراوان دیگر جملگی مصداق قانونشکنی بوده و به تقویت وجدان، بشردوستی و اخلاق اجتماعی میانجامد. گردهماییهای اخیر در آذربایجان برای حفظ دریاچهی ارومیه، ان-جی-اوهای فراوانی که در ده سال اخیر در کشور برای کمک به کودکان، معتادان، زنان بیسرپرست و ... تأسیس شدهاند، انجمنهای مختلف کمک به حیوانات از نمونههای مبارزهی مدنی سازنده هستند که به تقویت بدنهی جامعهی مدنی کمک میکنند.
تمامی کنشهای نام برده شده را میتوان به دو نوع "کنش بیخشونت انقلابی" و "کنش بیخشونت اصلاحی" تقسیم کرد.
کنش بیخشونت انقلابی آن دسته از قوانین را هدف قرار میدهد که نماد سیستم حاکم هستند و تنها با حذف آنها گذار به دمکراسی امکانپذیر است. حذف ولایت فقیه و پایان دادن به سلطهی سپاه از اهدافِ کنش بیخشونت انقلابی محسوب میشود، چرا که تنها با حذف ولایت فقیه مشارکت واقعی مردم در تنظیم امور کشور ممکن میشود. کنشهای سازندهی انقلابی ضامن استمرار دمکراسی است و منعکسکنندهی خواستههای مردم است.
مهمترین نشانهی انقلابی بودن یک کنش بیخشونت هدف قرار دادن یک یا دو قانون مهم حکومت و تلاش در جهت تغییر آنها است. این روند را در مورد جنبش سبز هم شاهد بودیم که با شعار "رأی من کجاست" شروع شد و امروز به "مرگ بر اصل ولایت فقیه" رسیده است.
کنش مدنی اصلاحی فقط در حکومتهای دموکراتیک اتفاق میافتد و هدف آن تغییر یک قانون خاص است و از قوانین تعیین کننده در امور حکومت محسوب نمیشود. کنشگران مدنی در جامعهی دمکراتیک رو در روی مبانی بنیادین حکومت قرار نداشته و در صدد تغییرات در قوانین اغلب محافظهکارانه هستند.
بایکوت حکومت خودکامه توسط دولتهای خارجی میتواند به نفع مردم تمام شود، به این شرط که این دولتها یکی به نعل و یکی به میخ نزنند. تاکنون شاهد رفتاری صادقانه از جانب کشورهای صنعتی در مقابل جمهوری اسلامی نبودهایم. طبیعی است که در صورت حمایت دولتهای خارجی جنبشهای دموکراتیکخواه بهتر پیش میروند، چرا که این نوع از حمایتها پیامدهایی از جمله جلوگیری از فروش اسلحه به حکومتهای خودکامه در پی دارد. با این حال به تجربه میدانیم، علایق اقتصادی کشورهای صنعتی مانع رفتار صادقانه و دموکراتمنشانهی سران آنها در مقابل کشورهای نفتخیزی مثل ایران و لیبی میشود. از آنجا که جنبشهای مدنی جنبشهایی برخاسته از خواست و همیاری مردم هستند، بهتر است نقش دولتهای خارجی را در این بحث نادیده بگیریم.
لازم به یادآوری ست که اصلاحطلبی در چارچوب یک حکومت خودکامههمان مبارزهی مدنی اصلاحطلبانه نیست. نافرمانی مدنی اصلاحطلبانه در متن یک نظام دموکراتیک اتفاق میافتد. اصلاحطلبان در چارچوب نظام جمهوری اسلامی بودند و گرچه خواستههایی از جمله آزادی مطبوعات داشتند، اما ولایت فقیه را نشانه نگرفته بودند. از این گذشته از نیروهای مردمی نمیخواستند بهره ببردند و خواهان روشنگری در مردم هم نبودند. آنها نمیخواستند مردم را در برابر حکومت قرار بدهند. محمد خاتمی نمونهی بیچون و چرای اصلاحطلب در چارچوب حکومت خودکامه است که نخواست به حمایت مردم در انتخابات ۱۳۷۶ جهت ببخشد و به کمک آن به وضعیت سیاسی تکانی جدی بدهد.
مسئولیت اخلاقی
در جریان تغییرات بزرگ اجتماعی-سیاسی همهی آحاد جامعه اعم از افراد سیاسی، فعالان اجتماعی و دیگران در مقابل کنشها، توصیهها و حتا بیتفاوتیشان مسئولیت انسانی و اخلاقی دارند. مسئولیت اخلاقی کسانی که مروج قهر انقلابی هستند و خشونت را توصیه میکنند بیشک از کسانی که از مبارزهی بیخشونت حمایت میکنند پررنگتر است، به این دلیل که پای جان تعداد بسیار زیادتری از انسانها و آیندهی یک ملت در میان است.
قویترین استدلالهایی که در رد نظریهی خشونت به عنوان ابزار تغییر بهکار برده میشوند، به قرار زیر هستند:
۱- هزینههایی که مردم در انقلابهای قهرآمیز متقبل میشوند، بهخصوص هزینهی جانی بسیار بالا است. در طول حیات ۵۰ سالهی جنبش استقلالطلب هند ۸۰۰۰ هندی جان خود را از دست دادند. در جنگ استقلال الجزایر که تنها توانست هویت ملیِ الجزایریها را برایشان به ارمغان بیاورد، ۱۵۰ تا ۲۰۰ هزار نفر کشته شدند. این درحالی ست که جمعیت الجزایر ۳۰ بار کمتر از هند است.
۲- دموکراسی دستاورد است و تنها به عنوان دستاورد میتواند برای دولتها به پایهی تصمیمگیری تبدیل شود. دموکراسی دسترنج است. دموکراسی وارداتی غرب آبی نطلبیده است که تا حال هیچ کشوری را به آرزویش نرسانده. از طرف دیگر در یک انقلاب، مطالبات دمکراتیک اهرم فشار بر حکومت خودکامه نیست، بلکه اسلحه است. بنابراین هیچ تضمینی برای مستقر شدن یک حکومت دموکراتیک با وقوع یک انقلاب قهرآمیز وجود ندارد، همانطور که در حملهی دولتهای صنعتی به نام گسترش دموکراسی. گاندی نیز ارتباط تنگاتنگی بین یک سیستم حکومتی و روشهایی که هنگام به دست آوردن قدرت به کار میبرد میبیند. نمیتوان ادعا کرد، خشونت در یک برهه ضروری ست و در برهههای دیگر باید از آن پرهیز شود. آن کس که برای رسیدن به قدرت در برابر فرد یا گروهی دست به خشونت میزند، هنگام حفظ آن قدرت حتمأ از بکارگیری خشونت ابائی ندارد.
۳- اختلافات گروههای مختلف قومی یا مذهبی، سوءتفاهمات و عدم شفافیت در مطالبات این گروهها میتواند به سرعت به جنگ داخلی بینجامد.
۴- وسوسهی تکرار خشونت دلیل روانی در مخالفت با این ابزار است. خشونت غریزهی حیوانی را در انسان بیدار میکند که هزاران سال است تمدن بشر در جهت سرکوب آن تلاش دارد. توماس هابز، فیلسوف انگلیسی قرن هفدهم، در تقدیمنامهی کتاب "دربارهی شهروند" مینویسد: «هم خدابودن انسان نسبت به انسان درست است و هم گرگ بودن انسان در برابر انسان.» خشونت خشونت میزاید. تاریخ خونبار قرن گذشته بهترین شاهد است.
انسان چه آگاهانه چه ناآگاهانه در برابر مرگ و زندگی دیگران همواره مسئول است، در توصیه یا نفی یک رفتار نیز مسئولیتی بر دوش او قرار دارد که باید او را به تعمق در مورد پیآمدهای آن توصیه یا نفی آن رفتار وادارد.
در تأکید بر نکتهی چهارم و مسئولیت انسان در برابر دیگران لازم میبینم خوانندگان را به چند نقلقول از قلم یکی از محبوبترین و "معصومترین" چریکهای تاریخ بشر ارنستو چهگوارا ارجاع دهم، باشد که باور کنیم کمترین صدایی بی پژواک میماند.
چهگوارا با چهرهای زیبا، کلاهی که به او قداستی کمنظیر میبخشد و عکسهایی که در آنها کودکان بولیویایی را در آغوش دارد، به سمبل مخالفت با خودکامگان در سراسر دنیا تبدیل شده است یا بود. یکی از گفتههای چهگوارا که بخش قابل توجهی از ضدامپریالیستهای جهان با افتخار تکرارش میکنند از این قرار است: «نفرت همچون فتیلهی نبرد، نفرتی که در برابر دشمن سر فرود نمیآورد، انسانها را ورای مرزهای فیزیکیشان میبرد و آنان را به یک قاتل خونسرد و بیاحساس، ماشینی خشن، موثر و هدفمند تبدیل میکند. سربازان ما باید این چنین باشند؛ هیچ خلقی بدون نفرت نمیتواند بر دشمنان بیرحمش پیروز شود.» (به نقل از این منبع)
او به مناسبت کنفرانس سه قاره در سال ۱۹۶۷ در هاوانا مطلبی نوشت که در مجلهی "سه قاره" منتشر شد. «چه درخشان و نزدیک میبود آینده، اگر دو یا سه یا چند ویتنام بر روی کرهی زمین به وجود میآمدند تا با پشتهی کشتهشدگان و تراژدیهای عظیم و قهرمانیهای هر روزهشان، با اعمال فشار و ضربههای مکرر به امپریالیسم، زیر طوفان قوی نفرت روزافزون خلقها، نیروهای امپریالیسم را از هم میپاشاندند.»
آرزوی یک ویتنام دیگر توسط یک رهبر انقلابی، درحالی که در طول جنگ ۳۰ سالهی ویتنام 3 میلیون نفر کشته و ۴ میلیون نفر به شدت زخمی شدند، تنها میتواند ما را در مورد توانایی او در قضاوت سلیم به شک بیندازد. ویتنام بازیچهی جنگ سرد، کشوری هنوز جزو کشورهای جهان سوم، به غایت فقیر است که خط فقر در آن ۵ یورو برای هر نفر در ماه است.
از آنجا که نقش رهبران در انقلابها واجد اهمیت ویژهای ست لازم میبینم کوتاه به این مهم بپردازم.
نقش رهبران در جنبشهایی با ابزار نافرمانی مدنی
فرق اساسی رهبر در جنبشهای مدنی و انقلابی رابطهی مردم با آنان است. به این ترتیب که در جنبشهای مدنی رهبر نقش تنظیمکنندهی اعتراضات مختلف مدنی را دارد. بین رهبر و مردم مناسباتِ ارباب و بنده برقرار نبوده و مردم تابع بیچون و چرای رهبر اطاعت نیستند، چرا که مطالبات دموکراتیک قشرهای مختلف مردم (زنان، روزنامهنگارن، کارگران، وکلا، معلمان، کشاورزان ...) است که به این جنبشها معنا میدهد و آنها را مدنی میکند.
خواستههایی که از طریق مبارزهی غیرخشونت آمیز مطرح میشوند خواستههایی جهانشمولاند. "رؤیا"ی مارتین لوترکینگ حل شدن سیاهپوستها در مناسبات جامعهی امریکای آن زمان نبود؛ رؤیای او امریکایی بیخشونت بود که در آن شهروندان از حق برابر برخوردار و همه خواهر و برادر هم باشند.
یک جنبش مدنی حداقل دو بدنهی اصلی دارد: اول مطالبات دموکراتیک و چگونگی بیان و بعد حرکتهای "انقلابی"، یعنی اعتراضات خیابانی. تنظیمکنندهی این نوع از حرکت. همانطور که پیشتر آمد بر عهدهی "رهبر" است که یکی از دگران است، با مطالبات خودش.
انقلابها اما به دلایل تشکیلاتی واجد سلسله مراتب قدرت در پیشبرد جنگهای چریکی هستند که به رابطهی فرمانده و سرباز ، بخوانید ارباب و بنده ختم میشود. این نوع رابطه را در عریانترین شکل خود در ایران شاهد بودیم و اکثر جوانان دوران انقلاب و پس از آن، در برابر روحالله خمینی، مسعود رجوی، لنین، فرخ نگهدار و دیگران و دیگران سجده کردهاند و میکنند؛ انقلابیون انقلاب ۱۳۵۷.
البته گاهی در کشورهای دموکراتیک نیز این پدیده به چشم میخورد. ارتباط جورج بوش پسر با هوادارنش هم به همین شکل بود؛ خندههای چاپلوسانهی مخاطبان بوش در سخنرانیهای او، هوا بردن جتهای جنگی و جنگآفرینیهای او و هورا کشیدن بخش بزرگی از ارتش، مصداق همین رابطهی ارباب و بنده است. در انقلاب سلسله مراتب نظامی باید وجود داشته باشد چرا که جنگیدن به وجود یک فرماندهی عملیات نیاز دارد.
بر خلاف انقلاب حرکتهای مدنی واجد رهبر به مثابه ارباب نیست که برعکس. تغییر نقش کنشگر مدنی از "بنده" به "ارباب" تنها وقتی ممکن است که اسکلت عریانی از مطالبات کنشگران مدنی سرمنشور حقوق همهی گروهها، مذهبها، کودکان، زنان، زندانیان شود. مکانی که هیچ شهروندی در آن جای خود را تنگ نمیبیند.
سخن را با نقلقولی دیگر از چهگوارا به پایان میبرم: «اصرار داشتم تنها فرماندهای باشم که دستور میدهد. بعد از آن پستها را تقسیم کردم.» [۱]
ادامه دارد
پانویس
[۱]Bolivianisches Tagebuch; S. 38
بخش پیشین
از خشونت
در مقالهی "از خشونت" به شرح خشونت دولتی، تفاوت آن در حکومتهای دموکراتیک و دیکتاتوری و منفعل کردن شهروندان به مثابه یکی از ابزاری پیش از اعمال سرکوب فیزیکی، پرداخته شد. موضوع مهم دیگر مسئلهی خشونت، کاربرد و پیامدهای آن در حرکتهای اعتراضی بود. نوشتار حاضر تلاش میکند پاسخهایی برای پرسشهای مطرح شده در نوشتار پیشین بیابد.
یادآوری میکنم، مبارزهی بیخشونت دستکم دو هدف مشخص دارد که بقای هر یک از این دو در گروی حضور آن دیگری است. تنها ضامن حضور و بقای دموکراسی در یک کشور، شرکت شهروندان در تصمیمگیریهای اجتماعی و آماده کردن جامعه برای قرار گرفتن ورای سیستم حکومتی و نظارت بر آن به کمک رسانهها است. تضمین عدالت و آزادیهای اجتماعی و فردی با اطلاعرسانی و برانگیختنِ حساسیت جامعه به مصداقهای بیعدالتی، ممکن است. تأکید مبارزهی بیخشونت تنها بر پشت سر گذاشتن آن چیزی نیست که نمیخواهیم. پرداختن به مطالبات و تقویت آن در تحکیم حکومت دموکراتیک آینده، نقشی بنیادین بازی میکند.
در روند دموکراسیخواهی و تلاش برای رسیدن به آزادیهای فردی، اجتماعی، قومی و ... است که مطالبات عیان میشود. در انقلابات قهرآمیز مردم تنها میدانند چه نمیخواهند و آن البته حکومت وقت است. با ساقط شدن حکومت، مسئولیت مردم، که همان سقوط حکومت وقت است، به پایان میرسد. حال آن که گذار از حکومت خودکامه تنها یکی از هدفهای مبارزهی بدون خشونت است. اجرای خواستههای شهروندان پس از تغییر حکومت یا تغییر قانون اساسی به این معناست که وظیفهی مردم پس از سقوط رژیم پایان نیافته و حضور فعالشان در عرصهی سیاست ضروری ست.
در ادامه پیش از پرداختن به دلایل توصیهی مبارزهی بیخشونت، روشهای این نوع از مبارزه بیان شده، پس از آن دلایل توصیهکنندگان مبارزهی بیخشونت پرداخته و در آخر با استناد به رهبران و مصداقهای مبارزهی مدنی و انقلابی بر پیامدهایی که میتواند در انتظار جنبش سبز و مردم ایران باشد اشاره میشود.
انواع کنش بیخشونت
مبارزهی بیخشونت تنها بر یک سیاق عمل نمیکند. کنشهای شناخته شدهی آن دستکم بر دو نوع است:
۱- "کنش ویرانگر" کنشی است که به طور مستقیم حکومت را آماج خود قرار داده و در پی تضعیف آن است. این نوع کنش خود بر دو نوع است:
الف - کنشی که دستهجمعی فعلیت پیدا میکند و هدفاش جذب مخالفان بالقوهی حکومت و عمومی کردن اعتراضات است. راهپیمایی، شعارنویسی، دیدار از خانوادههای زندانیان سیاسی، حضور بر مزار جانباختهگان، اسکناسنویسی، تحریم یک فیلم و تشویق فیلم دیگر و مثالهای فراوان دیگر از این نوع کنش به شمار میآیند. بزرگترین نقش رهبر یا رهبران یک جنبش مدنی تنظیم این بخش و دعوت از اقشار مختلف مردم برای انجام آن در یک تاریخ معین است. عامل تعیین زمان معین واجد اهمیت بسیار زیادی در این نوع از اعتراض بوده و به همین دلیل حضور فردی که نقش یک تنظیمگر را بر عهده دارد تعیینکننده است.
ب - نوع دیگر از کنش ویرانگر عدم همکاری یا دعوت به عدم همکاری با ارگانهای دولتی، استخدام نشدن در ارتش، سپاه، استعفا از ارگانهای امنیتی، دعوت از روزنامهنگاران برای کار نکردن با روزنامههای رژیم، تحریم انتخابات، نپذیرفتن جایزههای علمی و ادبی دولتی، بایکوت مراسم دولتی، بایکوت مدارس و دانشگاههای وابسته به رژیم، تبعید خودخواسته، اعتصاب غذا یا حتا خودسوزی که البته این دو مصداقهای تحمیل خشونت بر تن هستند و تنها به عنوان نمونههای این نوع از کنش آورده شدهاند.
۲- کنش نوع دوم که در گروههای کوچکتر فعلیت مییابد، "کنش سازنده" است. در این نوع از کنش به تقویت مبانی، هدفها و انعکاس خواستههای شهروندان پرداخته میشود. این نوع از کنش هستهی اصلی، سازنده و ضامن بقای دموکراسی است. کنش سازنده قانونشکن است یا به عبارتی خود قانونی وضع میکند که قانون دموکراتیک محسوب میشود و شهروندان را آگاهانه به عمل کردن به قوانین دموکراتیک، که قانون رسمی کشور نیستند، دعوت میکند.
قانونشکنی در این نوع از کنش، عین مسئولیت و اخلاق است. اعطای حق طلاق به زنان، احداث مدارس خصوصی برای کودکان افغان که قانونأ حق تحصیل در ایران را ندارند، رعایت کردن حقوق مادران و فرزندان مؤنث خانواده، صرفنظر کردن از حق قصاص و تلاش درجهت صدور حکم قتل برای قاتل، استفاده نکردن از سهمیههای دولتی مختلف با وجود واجد شرایط بودن و مثالهای فراوان دیگر جملگی مصداق قانونشکنی بوده و به تقویت وجدان، بشردوستی و اخلاق اجتماعی میانجامد. گردهماییهای اخیر در آذربایجان برای حفظ دریاچهی ارومیه، ان-جی-اوهای فراوانی که در ده سال اخیر در کشور برای کمک به کودکان، معتادان، زنان بیسرپرست و ... تأسیس شدهاند، انجمنهای مختلف کمک به حیوانات از نمونههای مبارزهی مدنی سازنده هستند که به تقویت بدنهی جامعهی مدنی کمک میکنند.
تمامی کنشهای نام برده شده را میتوان به دو نوع "کنش بیخشونت انقلابی" و "کنش بیخشونت اصلاحی" تقسیم کرد.
کنش بیخشونت انقلابی آن دسته از قوانین را هدف قرار میدهد که نماد سیستم حاکم هستند و تنها با حذف آنها گذار به دمکراسی امکانپذیر است. حذف ولایت فقیه و پایان دادن به سلطهی سپاه از اهدافِ کنش بیخشونت انقلابی محسوب میشود، چرا که تنها با حذف ولایت فقیه مشارکت واقعی مردم در تنظیم امور کشور ممکن میشود. کنشهای سازندهی انقلابی ضامن استمرار دمکراسی است و منعکسکنندهی خواستههای مردم است.
مهمترین نشانهی انقلابی بودن یک کنش بیخشونت هدف قرار دادن یک یا دو قانون مهم حکومت و تلاش در جهت تغییر آنها است. این روند را در مورد جنبش سبز هم شاهد بودیم که با شعار "رأی من کجاست" شروع شد و امروز به "مرگ بر اصل ولایت فقیه" رسیده است.
کنش مدنی اصلاحی فقط در حکومتهای دموکراتیک اتفاق میافتد و هدف آن تغییر یک قانون خاص است و از قوانین تعیین کننده در امور حکومت محسوب نمیشود. کنشگران مدنی در جامعهی دمکراتیک رو در روی مبانی بنیادین حکومت قرار نداشته و در صدد تغییرات در قوانین اغلب محافظهکارانه هستند.
بایکوت حکومت خودکامه توسط دولتهای خارجی میتواند به نفع مردم تمام شود، به این شرط که این دولتها یکی به نعل و یکی به میخ نزنند. تاکنون شاهد رفتاری صادقانه از جانب کشورهای صنعتی در مقابل جمهوری اسلامی نبودهایم. طبیعی است که در صورت حمایت دولتهای خارجی جنبشهای دموکراتیکخواه بهتر پیش میروند، چرا که این نوع از حمایتها پیامدهایی از جمله جلوگیری از فروش اسلحه به حکومتهای خودکامه در پی دارد. با این حال به تجربه میدانیم، علایق اقتصادی کشورهای صنعتی مانع رفتار صادقانه و دموکراتمنشانهی سران آنها در مقابل کشورهای نفتخیزی مثل ایران و لیبی میشود. از آنجا که جنبشهای مدنی جنبشهایی برخاسته از خواست و همیاری مردم هستند، بهتر است نقش دولتهای خارجی را در این بحث نادیده بگیریم.
لازم به یادآوری ست که اصلاحطلبی در چارچوب یک حکومت خودکامههمان مبارزهی مدنی اصلاحطلبانه نیست. نافرمانی مدنی اصلاحطلبانه در متن یک نظام دموکراتیک اتفاق میافتد. اصلاحطلبان در چارچوب نظام جمهوری اسلامی بودند و گرچه خواستههایی از جمله آزادی مطبوعات داشتند، اما ولایت فقیه را نشانه نگرفته بودند. از این گذشته از نیروهای مردمی نمیخواستند بهره ببردند و خواهان روشنگری در مردم هم نبودند. آنها نمیخواستند مردم را در برابر حکومت قرار بدهند. محمد خاتمی نمونهی بیچون و چرای اصلاحطلب در چارچوب حکومت خودکامه است که نخواست به حمایت مردم در انتخابات ۱۳۷۶ جهت ببخشد و به کمک آن به وضعیت سیاسی تکانی جدی بدهد.
مسئولیت اخلاقی
در جریان تغییرات بزرگ اجتماعی-سیاسی همهی آحاد جامعه اعم از افراد سیاسی، فعالان اجتماعی و دیگران در مقابل کنشها، توصیهها و حتا بیتفاوتیشان مسئولیت انسانی و اخلاقی دارند. مسئولیت اخلاقی کسانی که مروج قهر انقلابی هستند و خشونت را توصیه میکنند بیشک از کسانی که از مبارزهی بیخشونت حمایت میکنند پررنگتر است، به این دلیل که پای جان تعداد بسیار زیادتری از انسانها و آیندهی یک ملت در میان است.
قویترین استدلالهایی که در رد نظریهی خشونت به عنوان ابزار تغییر بهکار برده میشوند، به قرار زیر هستند:
۱- هزینههایی که مردم در انقلابهای قهرآمیز متقبل میشوند، بهخصوص هزینهی جانی بسیار بالا است. در طول حیات ۵۰ سالهی جنبش استقلالطلب هند ۸۰۰۰ هندی جان خود را از دست دادند. در جنگ استقلال الجزایر که تنها توانست هویت ملیِ الجزایریها را برایشان به ارمغان بیاورد، ۱۵۰ تا ۲۰۰ هزار نفر کشته شدند. این درحالی ست که جمعیت الجزایر ۳۰ بار کمتر از هند است.
۲- دموکراسی دستاورد است و تنها به عنوان دستاورد میتواند برای دولتها به پایهی تصمیمگیری تبدیل شود. دموکراسی دسترنج است. دموکراسی وارداتی غرب آبی نطلبیده است که تا حال هیچ کشوری را به آرزویش نرسانده. از طرف دیگر در یک انقلاب، مطالبات دمکراتیک اهرم فشار بر حکومت خودکامه نیست، بلکه اسلحه است. بنابراین هیچ تضمینی برای مستقر شدن یک حکومت دموکراتیک با وقوع یک انقلاب قهرآمیز وجود ندارد، همانطور که در حملهی دولتهای صنعتی به نام گسترش دموکراسی. گاندی نیز ارتباط تنگاتنگی بین یک سیستم حکومتی و روشهایی که هنگام به دست آوردن قدرت به کار میبرد میبیند. نمیتوان ادعا کرد، خشونت در یک برهه ضروری ست و در برهههای دیگر باید از آن پرهیز شود. آن کس که برای رسیدن به قدرت در برابر فرد یا گروهی دست به خشونت میزند، هنگام حفظ آن قدرت حتمأ از بکارگیری خشونت ابائی ندارد.
۳- اختلافات گروههای مختلف قومی یا مذهبی، سوءتفاهمات و عدم شفافیت در مطالبات این گروهها میتواند به سرعت به جنگ داخلی بینجامد.
۴- وسوسهی تکرار خشونت دلیل روانی در مخالفت با این ابزار است. خشونت غریزهی حیوانی را در انسان بیدار میکند که هزاران سال است تمدن بشر در جهت سرکوب آن تلاش دارد. توماس هابز، فیلسوف انگلیسی قرن هفدهم، در تقدیمنامهی کتاب "دربارهی شهروند" مینویسد: «هم خدابودن انسان نسبت به انسان درست است و هم گرگ بودن انسان در برابر انسان.» خشونت خشونت میزاید. تاریخ خونبار قرن گذشته بهترین شاهد است.
انسان چه آگاهانه چه ناآگاهانه در برابر مرگ و زندگی دیگران همواره مسئول است، در توصیه یا نفی یک رفتار نیز مسئولیتی بر دوش او قرار دارد که باید او را به تعمق در مورد پیآمدهای آن توصیه یا نفی آن رفتار وادارد.
در تأکید بر نکتهی چهارم و مسئولیت انسان در برابر دیگران لازم میبینم خوانندگان را به چند نقلقول از قلم یکی از محبوبترین و "معصومترین" چریکهای تاریخ بشر ارنستو چهگوارا ارجاع دهم، باشد که باور کنیم کمترین صدایی بی پژواک میماند.
چهگوارا با چهرهای زیبا، کلاهی که به او قداستی کمنظیر میبخشد و عکسهایی که در آنها کودکان بولیویایی را در آغوش دارد، به سمبل مخالفت با خودکامگان در سراسر دنیا تبدیل شده است یا بود. یکی از گفتههای چهگوارا که بخش قابل توجهی از ضدامپریالیستهای جهان با افتخار تکرارش میکنند از این قرار است: «نفرت همچون فتیلهی نبرد، نفرتی که در برابر دشمن سر فرود نمیآورد، انسانها را ورای مرزهای فیزیکیشان میبرد و آنان را به یک قاتل خونسرد و بیاحساس، ماشینی خشن، موثر و هدفمند تبدیل میکند. سربازان ما باید این چنین باشند؛ هیچ خلقی بدون نفرت نمیتواند بر دشمنان بیرحمش پیروز شود.» (به نقل از این منبع)
او به مناسبت کنفرانس سه قاره در سال ۱۹۶۷ در هاوانا مطلبی نوشت که در مجلهی "سه قاره" منتشر شد. «چه درخشان و نزدیک میبود آینده، اگر دو یا سه یا چند ویتنام بر روی کرهی زمین به وجود میآمدند تا با پشتهی کشتهشدگان و تراژدیهای عظیم و قهرمانیهای هر روزهشان، با اعمال فشار و ضربههای مکرر به امپریالیسم، زیر طوفان قوی نفرت روزافزون خلقها، نیروهای امپریالیسم را از هم میپاشاندند.»
آرزوی یک ویتنام دیگر توسط یک رهبر انقلابی، درحالی که در طول جنگ ۳۰ سالهی ویتنام 3 میلیون نفر کشته و ۴ میلیون نفر به شدت زخمی شدند، تنها میتواند ما را در مورد توانایی او در قضاوت سلیم به شک بیندازد. ویتنام بازیچهی جنگ سرد، کشوری هنوز جزو کشورهای جهان سوم، به غایت فقیر است که خط فقر در آن ۵ یورو برای هر نفر در ماه است.
از آنجا که نقش رهبران در انقلابها واجد اهمیت ویژهای ست لازم میبینم کوتاه به این مهم بپردازم.
نقش رهبران در جنبشهایی با ابزار نافرمانی مدنی
فرق اساسی رهبر در جنبشهای مدنی و انقلابی رابطهی مردم با آنان است. به این ترتیب که در جنبشهای مدنی رهبر نقش تنظیمکنندهی اعتراضات مختلف مدنی را دارد. بین رهبر و مردم مناسباتِ ارباب و بنده برقرار نبوده و مردم تابع بیچون و چرای رهبر اطاعت نیستند، چرا که مطالبات دموکراتیک قشرهای مختلف مردم (زنان، روزنامهنگارن، کارگران، وکلا، معلمان، کشاورزان ...) است که به این جنبشها معنا میدهد و آنها را مدنی میکند.
خواستههایی که از طریق مبارزهی غیرخشونت آمیز مطرح میشوند خواستههایی جهانشمولاند. "رؤیا"ی مارتین لوترکینگ حل شدن سیاهپوستها در مناسبات جامعهی امریکای آن زمان نبود؛ رؤیای او امریکایی بیخشونت بود که در آن شهروندان از حق برابر برخوردار و همه خواهر و برادر هم باشند.
یک جنبش مدنی حداقل دو بدنهی اصلی دارد: اول مطالبات دموکراتیک و چگونگی بیان و بعد حرکتهای "انقلابی"، یعنی اعتراضات خیابانی. تنظیمکنندهی این نوع از حرکت. همانطور که پیشتر آمد بر عهدهی "رهبر" است که یکی از دگران است، با مطالبات خودش.
انقلابها اما به دلایل تشکیلاتی واجد سلسله مراتب قدرت در پیشبرد جنگهای چریکی هستند که به رابطهی فرمانده و سرباز ، بخوانید ارباب و بنده ختم میشود. این نوع رابطه را در عریانترین شکل خود در ایران شاهد بودیم و اکثر جوانان دوران انقلاب و پس از آن، در برابر روحالله خمینی، مسعود رجوی، لنین، فرخ نگهدار و دیگران و دیگران سجده کردهاند و میکنند؛ انقلابیون انقلاب ۱۳۵۷.
البته گاهی در کشورهای دموکراتیک نیز این پدیده به چشم میخورد. ارتباط جورج بوش پسر با هوادارنش هم به همین شکل بود؛ خندههای چاپلوسانهی مخاطبان بوش در سخنرانیهای او، هوا بردن جتهای جنگی و جنگآفرینیهای او و هورا کشیدن بخش بزرگی از ارتش، مصداق همین رابطهی ارباب و بنده است. در انقلاب سلسله مراتب نظامی باید وجود داشته باشد چرا که جنگیدن به وجود یک فرماندهی عملیات نیاز دارد.
بر خلاف انقلاب حرکتهای مدنی واجد رهبر به مثابه ارباب نیست که برعکس. تغییر نقش کنشگر مدنی از "بنده" به "ارباب" تنها وقتی ممکن است که اسکلت عریانی از مطالبات کنشگران مدنی سرمنشور حقوق همهی گروهها، مذهبها، کودکان، زنان، زندانیان شود. مکانی که هیچ شهروندی در آن جای خود را تنگ نمیبیند.
سخن را با نقلقولی دیگر از چهگوارا به پایان میبرم: «اصرار داشتم تنها فرماندهای باشم که دستور میدهد. بعد از آن پستها را تقسیم کردم.» [۱]
ادامه دارد
پانویس
[۱]Bolivianisches Tagebuch; S. 38
بخش پیشین
از خشونت
سخنگوی وزارت خارجه آمريکا: اوباما در کنار مردم ايران ايستاده است
آلن ایر، یکی از سخنگویان وزارت امور خارجه آمريکا، در گفتوگویی اختصاصی با راديوفردا به پرسش ها در خصوص پیام نوروزی باراک اوباما، برنامه هسته ای ایران و همچنین انتخاب گزارشگر ویژه حقوق بشر برای ایران پاسخ داد.
آلن ایر در این گفت وگو به فارسی دیدگاه های وزارت امور خارجه آمریکا در قبال ایران را بیان کرد و می گوید: باراک اوباما در کنار مردم ايران ايستاده است و همان گونه که ايشان در پيام نوروزيشان گفتند، آينده و سرنوشت مردم ايران، در دست خود آنهاست.
رادیو فردا: شما به عنوان سخنگوی وزارت خارجه معرفی شده ايد، می خواستم بپرسم چرا سخنگوی فارسی زبان برای وزارت خارجه برگزيده اند؟
آلن ایر در این گفت وگو به فارسی دیدگاه های وزارت امور خارجه آمریکا در قبال ایران را بیان کرد و می گوید: باراک اوباما در کنار مردم ايران ايستاده است و همان گونه که ايشان در پيام نوروزيشان گفتند، آينده و سرنوشت مردم ايران، در دست خود آنهاست.
رادیو فردا: شما به عنوان سخنگوی وزارت خارجه معرفی شده ايد، می خواستم بپرسم چرا سخنگوی فارسی زبان برای وزارت خارجه برگزيده اند؟
آلن اير: سلام بر شما. قبل از هر چيز از دعوت شما تشکر می کنم و از اينکه به من فرصت داديد تا با شما و شنوندگان محترمتان صحبت کنم.
در مورد سوال شما بايد بگويم، اصل مطلب اين است که وزارت امور خارجه سخنگوهای مختلفی در زبان های مختلف دارد، سخنگوی هندی، عربی و ساير زبانها، و الان هم من به عنوان سخنگوی فارسی زبان با شما صحبت می کنم.
نخستين پرسش من در مورد پيام نوروزی پرزيدنت اوباما است ، برخی کارشناسان بر اين باورند که آقای اوباما نسبت به پيام های پيشين، اين بار با صراحت بيشتری با مردم ايران سخن گفته است. به نظر شما آيا تغييری در رويکردهای آمريکا در قبال ايران رخ داده است يا خير؟
عرض به حضورتان اصل مطلب اين است که پيغام دولت آمريکا عوض نشده است، يکی از ارکان اصلی سياست خارجی دولت پرزيدنت اوباما، حمايت و طرفداری از حقوق جهانی همه مردم، از جمله مردم ايران است.
همان گونه که رئيس جمهور اوباما در پيام نوروزی خودشان فرمودند، آمريکا در کنار مردم ايران ايستاده است.
برخی کارشناسان، همانند عباس ميلانی، که مسائل ايران را تجزيه و تحليل می کنند، بر اين باورند که جامعه جهانی بايستی رويکرد سخت تری در قبال با ايران در پيش بگيرد. به اين معنا که به خاطر نقض حقوق بشر در ايران، مواضع سخت تری را بايد اتخاذ کند. شما چقدر با اين نظريه موافقيد و اين انتقاد را که می گويند آمريکا موضع محکمی در قبال تحولات داخلی ايران ندارد را می پذيريد؟
همان گونه که آقای اوباما گفتند، آينده ايران، در دست خود مردم ايران است. و الان و در شرايط فعلی حکومت جمهوری اسلامی ايران بايد تصميم بگيرد که به جای سرکوب و ناديده انگاشتن حقوق جهانی شهروندانش، به مطالبات مردم ايران پاسخ مناسبی بدهد.
در مورد سياست خارجی اش هم به جای تحريک تنش های نژادی و قومی، سعی کند برای تحکيم و تقويت تبات و صلح در منطقه اقدام نمايد. اين تصميمی است که در دست حکومت ايران است.
با توجه به تحولاتی که اخيرا در منطقه خاورميانه در حال رخ دادن است و با توجه به اعتراضات موجود در کشورهای همسايه، آيا اين تحولات تاثيری برسياست خارجی آمريکا در قبال ايران خواهد داشت يا خير؟
سياست خارجی آمريکا اين است که از جنبش های مردمی منطقه خاورميانه و شمال آفريقا حمايت کند. و اين سياست تغيير نخواهد کرد.
سياست خارجی دولت اوباما نسبت به ايران نيز تغيير نکرده است. ما ايران را فرا می خوانيم تا با همکاری با بقيه اعضاء جامعه بين المللی، جهت تحکيم ثبات و صلح در منطقه به جای ثبات زدايی و تحريکات قومی و نژادی، همياری نمايد.
برخی از خوانندگان وب سایت راديو فردا در کامنت هايشان می گويند که آمريکا سياست دوگانه ای در منطقه اتخاذ کرده است. به اين معنا که در قبال برخی از اعتراضات، مثل اعتراضات در بحرين، چشمهايش را می بندد و در قبال برخی ديگر از اعتراضات ، ورود می کند، مثل ليبی. شما به چنين انتقادی چگونه پاسخ می دهيد؟
موضع آمريکا در مورد تحولات تازه خاورميانه و آفريقای شمالی، يک موضع اصولی است. اين موضع کاملا يکسان است. ولی کاربرد اين سياست و موضع تغيير می کند.
به عنوان مثال در ليبی به علت امکان وقوع فاجعه انسانی وحشتناک، ما با همراهی ساير متحدان، وارد عمل شديم.
ولی همان گونه که خانم هيلاری کلينتون- وزير امور خارجه آمريکا- اعلام کردند، وضعيت هر کشور منحصر به فرد است. ولی در نهايت در ارزيابی و سبک و سنگين کردن اين مسئله که چه کاری بايد بکنيم، تشخيص می دهيم که چگونه ورود کنيم.
برنامه هسته ای ایران
به نظر می رسد که با توجه به تحولات اخير در منطقه خاورميانه و شمال آفريقا، کمتر از گذشته مسئله هسته ای ايران مورد توجه قرار گرفته است. به نظر شما اين تحولات باعث شده که توجهات به سمت و سوی اين تحولات معطوف شده و از مسئله هسته ای ايران غفلت شود يا دولت آمریکا و جامعه جهانی کماکان همان سياست های گذشته را ادامه خواهند داد؟
بايد دقت کنيد که توجه نه تنها آمريکا، بلکه کشورهای گروه ۱+۵ و جامعه بين المللی، کماکان بر برنامه هسته ای ايران و عدم پايبندی دولت ايران به تعهدات هسته ايش متمرکز است.
مخصوصا اکنون در منطقه توفان زا و حادثه خيز خاورميانه، امکان دسترسی ايران به سلاح هسته ای، وضعيت را پيچيده تر و وخيم تر خواهد کرد.
از اين نظر است که در آنکارا، کشورهای گروه ۱+۵ خواستار اين شدند که ايران وارد مذاکره شود که ما می توانيم با جديت، احترام متقابل و حسن نيت به اين موضوعات حساس و مهم بپردازيم. تا بتوانيم يک راه حل معتبر، دراز مدت و مرضی الطرفين را پيدا کنيم.
متاسفانه ايران به جای آن، پيش شرط های غير واقع بينانه را جايگزين کرد که اين پيش شرط ها مانع شد که وارد اين مذاکرات شويم.
ولی همان طور که پرزيدنت اوباما اعلام کردند، راه همکاری با تعامل به جای تقابل باز است. اين دولت ايران است که بايد در اين مورد تصميم بگيرد.
آيا برنامه يا اقدامات تازه ای برای افزايش فشار بر ايران در دولت آمريکا وجود دارد که ايران را وادار کند بر سر ميز مذاکره حاضر شود ؟
همان طور که دولت آقای اوباما اعلام کرده است، سياست ما در قبال مسئله هسته ای ايران، يک سياست دو مسيره است. يعنی از يک سو فشار و از سوی ديگر دعوت به مذاکره. و اين مسير کماکان ادامه خواهد داشت.
گزارشگر ویژه حقوق بشر
آمريکا تلاش کرد تا از سوی سازمان ملل متحد، يک گزارشگر ويژه برای ايران انتخاب شود، و قرار است که در آينده ای نزديک چنين تحول و رخدادی اتفاق بيافتد، ولی يکی از نمايندگان مجلس شورای اسلامی ايران گفته است که به چنين گزارشگری برای تحقيق در مورد وضعيت حقوق بشر در ايران، اجازه ورود به کشور داده نشود. به نظر شما ضمانت اجرايی چنين انتخابی چيست؟ آيا اين مسئله می تواند به تغيير رفتار ايران در خصوص نقض حقوق بشر منجر شود؟
اول از همه بايد عرض کنم که نقض مکرر و فاحش حقوق شهروندان ايران توسط دولت اين کشور محرز است.
از اين نظر، پرزيدنت اوباما با ساير همکارانش وارد عمل شده است تا اين گزارشگر ويژه حقوق بشر در ايران انتصاب شود.
اين مسئله نمونه بارزی از همان چيزی است که قبلا هم خدمتتان عرض کردم که پرزيدنت اوباما در کنار مردم ايران ايستاده است. و اگر حکومت جمهوری اسلامی ايران همکاری نکند، طبعا اين عدم همکاری، عواقب و تبعات خود را به همراه خواهد داشت که دولت (ایران) بايد آن را بپذيرد.
با توجه به اينکه شما به عنوان سخنگوی وزارت امور خارجه دولت آمريکا انتخاب شده ايد، اگر بخواهيد با مردم ما و شنوندگان راديو سخن بگوييد، چه پيامی خواهید داشت؟
همان طور که قبلا هم گفتم، رئيس جمهور اوباما در کنار مردم ايران ايستاده است. و همان گونه که ايشان در پيام نوروزيشان گفتند، آينده و سرنوشت مردم ايران، در دست خود آنهاست.
در مورد سوال شما بايد بگويم، اصل مطلب اين است که وزارت امور خارجه سخنگوهای مختلفی در زبان های مختلف دارد، سخنگوی هندی، عربی و ساير زبانها، و الان هم من به عنوان سخنگوی فارسی زبان با شما صحبت می کنم.
نخستين پرسش من در مورد پيام نوروزی پرزيدنت اوباما است ، برخی کارشناسان بر اين باورند که آقای اوباما نسبت به پيام های پيشين، اين بار با صراحت بيشتری با مردم ايران سخن گفته است. به نظر شما آيا تغييری در رويکردهای آمريکا در قبال ايران رخ داده است يا خير؟
عرض به حضورتان اصل مطلب اين است که پيغام دولت آمريکا عوض نشده است، يکی از ارکان اصلی سياست خارجی دولت پرزيدنت اوباما، حمايت و طرفداری از حقوق جهانی همه مردم، از جمله مردم ايران است.
همان گونه که رئيس جمهور اوباما در پيام نوروزی خودشان فرمودند، آمريکا در کنار مردم ايران ايستاده است.
برخی کارشناسان، همانند عباس ميلانی، که مسائل ايران را تجزيه و تحليل می کنند، بر اين باورند که جامعه جهانی بايستی رويکرد سخت تری در قبال با ايران در پيش بگيرد. به اين معنا که به خاطر نقض حقوق بشر در ايران، مواضع سخت تری را بايد اتخاذ کند. شما چقدر با اين نظريه موافقيد و اين انتقاد را که می گويند آمريکا موضع محکمی در قبال تحولات داخلی ايران ندارد را می پذيريد؟
همان گونه که آقای اوباما گفتند، آينده ايران، در دست خود مردم ايران است. و الان و در شرايط فعلی حکومت جمهوری اسلامی ايران بايد تصميم بگيرد که به جای سرکوب و ناديده انگاشتن حقوق جهانی شهروندانش، به مطالبات مردم ايران پاسخ مناسبی بدهد.
در مورد سياست خارجی اش هم به جای تحريک تنش های نژادی و قومی، سعی کند برای تحکيم و تقويت تبات و صلح در منطقه اقدام نمايد. اين تصميمی است که در دست حکومت ايران است.
با توجه به تحولاتی که اخيرا در منطقه خاورميانه در حال رخ دادن است و با توجه به اعتراضات موجود در کشورهای همسايه، آيا اين تحولات تاثيری برسياست خارجی آمريکا در قبال ايران خواهد داشت يا خير؟
سياست خارجی آمريکا اين است که از جنبش های مردمی منطقه خاورميانه و شمال آفريقا حمايت کند. و اين سياست تغيير نخواهد کرد.
سياست خارجی دولت اوباما نسبت به ايران نيز تغيير نکرده است. ما ايران را فرا می خوانيم تا با همکاری با بقيه اعضاء جامعه بين المللی، جهت تحکيم ثبات و صلح در منطقه به جای ثبات زدايی و تحريکات قومی و نژادی، همياری نمايد.
برخی از خوانندگان وب سایت راديو فردا در کامنت هايشان می گويند که آمريکا سياست دوگانه ای در منطقه اتخاذ کرده است. به اين معنا که در قبال برخی از اعتراضات، مثل اعتراضات در بحرين، چشمهايش را می بندد و در قبال برخی ديگر از اعتراضات ، ورود می کند، مثل ليبی. شما به چنين انتقادی چگونه پاسخ می دهيد؟
موضع آمريکا در مورد تحولات تازه خاورميانه و آفريقای شمالی، يک موضع اصولی است. اين موضع کاملا يکسان است. ولی کاربرد اين سياست و موضع تغيير می کند.
به عنوان مثال در ليبی به علت امکان وقوع فاجعه انسانی وحشتناک، ما با همراهی ساير متحدان، وارد عمل شديم.
ولی همان گونه که خانم هيلاری کلينتون- وزير امور خارجه آمريکا- اعلام کردند، وضعيت هر کشور منحصر به فرد است. ولی در نهايت در ارزيابی و سبک و سنگين کردن اين مسئله که چه کاری بايد بکنيم، تشخيص می دهيم که چگونه ورود کنيم.
برنامه هسته ای ایران
به نظر می رسد که با توجه به تحولات اخير در منطقه خاورميانه و شمال آفريقا، کمتر از گذشته مسئله هسته ای ايران مورد توجه قرار گرفته است. به نظر شما اين تحولات باعث شده که توجهات به سمت و سوی اين تحولات معطوف شده و از مسئله هسته ای ايران غفلت شود يا دولت آمریکا و جامعه جهانی کماکان همان سياست های گذشته را ادامه خواهند داد؟
بايد دقت کنيد که توجه نه تنها آمريکا، بلکه کشورهای گروه ۱+۵ و جامعه بين المللی، کماکان بر برنامه هسته ای ايران و عدم پايبندی دولت ايران به تعهدات هسته ايش متمرکز است.
مخصوصا اکنون در منطقه توفان زا و حادثه خيز خاورميانه، امکان دسترسی ايران به سلاح هسته ای، وضعيت را پيچيده تر و وخيم تر خواهد کرد.
از اين نظر است که در آنکارا، کشورهای گروه ۱+۵ خواستار اين شدند که ايران وارد مذاکره شود که ما می توانيم با جديت، احترام متقابل و حسن نيت به اين موضوعات حساس و مهم بپردازيم. تا بتوانيم يک راه حل معتبر، دراز مدت و مرضی الطرفين را پيدا کنيم.
متاسفانه ايران به جای آن، پيش شرط های غير واقع بينانه را جايگزين کرد که اين پيش شرط ها مانع شد که وارد اين مذاکرات شويم.
ولی همان طور که پرزيدنت اوباما اعلام کردند، راه همکاری با تعامل به جای تقابل باز است. اين دولت ايران است که بايد در اين مورد تصميم بگيرد.
آيا برنامه يا اقدامات تازه ای برای افزايش فشار بر ايران در دولت آمريکا وجود دارد که ايران را وادار کند بر سر ميز مذاکره حاضر شود ؟
همان طور که دولت آقای اوباما اعلام کرده است، سياست ما در قبال مسئله هسته ای ايران، يک سياست دو مسيره است. يعنی از يک سو فشار و از سوی ديگر دعوت به مذاکره. و اين مسير کماکان ادامه خواهد داشت.
گزارشگر ویژه حقوق بشر
آمريکا تلاش کرد تا از سوی سازمان ملل متحد، يک گزارشگر ويژه برای ايران انتخاب شود، و قرار است که در آينده ای نزديک چنين تحول و رخدادی اتفاق بيافتد، ولی يکی از نمايندگان مجلس شورای اسلامی ايران گفته است که به چنين گزارشگری برای تحقيق در مورد وضعيت حقوق بشر در ايران، اجازه ورود به کشور داده نشود. به نظر شما ضمانت اجرايی چنين انتخابی چيست؟ آيا اين مسئله می تواند به تغيير رفتار ايران در خصوص نقض حقوق بشر منجر شود؟
اول از همه بايد عرض کنم که نقض مکرر و فاحش حقوق شهروندان ايران توسط دولت اين کشور محرز است.
از اين نظر، پرزيدنت اوباما با ساير همکارانش وارد عمل شده است تا اين گزارشگر ويژه حقوق بشر در ايران انتصاب شود.
اين مسئله نمونه بارزی از همان چيزی است که قبلا هم خدمتتان عرض کردم که پرزيدنت اوباما در کنار مردم ايران ايستاده است. و اگر حکومت جمهوری اسلامی ايران همکاری نکند، طبعا اين عدم همکاری، عواقب و تبعات خود را به همراه خواهد داشت که دولت (ایران) بايد آن را بپذيرد.
با توجه به اينکه شما به عنوان سخنگوی وزارت امور خارجه دولت آمريکا انتخاب شده ايد، اگر بخواهيد با مردم ما و شنوندگان راديو سخن بگوييد، چه پيامی خواهید داشت؟
همان طور که قبلا هم گفتم، رئيس جمهور اوباما در کنار مردم ايران ايستاده است. و همان گونه که ايشان در پيام نوروزيشان گفتند، آينده و سرنوشت مردم ايران، در دست خود آنهاست.
عقبنشینی نظامی بحثانگیز آمریکا از لیبی
به دنبال عقب کشیدن بی سروصدای هواپیماهای آمریکایی از آسمان لیبی در روزهای شنبه و یکشنبه، ۳ آوریل، و واگذاری ماموریت حفظ منطقه پرواز ممنوع بر فراز بنغازی به هواپیماهای فرانسوی و بریتانیایی، پیمان آتلانتیک شمالی، ناتو، با اصرار خواستار ادامه حضور آمریکا در آسمان لیبی دستکم برای ۴۸ ساعت دیگر شد.
هم اکنون جبهههای جنگ در لیبی به صورت متوازن بین مخالفان قذافی که بنغازی را در اختیار دارند، و وفاداران او که عمدتا در طرابلس جمع شدهاند، تقسیم شده است.
گذشته از ذخایر و تاسیسات نفتی که عمدتا در اختیار نیروهای مخالف قذافی قرار دارد، نبرد پیرامون شهر سیرت، زادگاه قذافی، و همچنین در حاشیه شهرهای بریقه، عقیله و اجدابیا همچنان جریان دارد.
با وجود حملات هوایی نیروهای آمریکایی و ناتو طی دو هفته گذشته علیه نیروهای قذافی، ظرفیت عملیاتی آنها تنها تا حدود ۲۰ درصد کاهش یافته و در نتیجه، این نیروها در صورتی که هدف حملات هوایی قرار نگیرند، همچنان قادر خواهند بود در طول نوار ساحلی بین طرابلس و بنغازی علیه شورشیان وارد عمل شوند.
در حال حاضر نیروهای وفادار به قذافی ترجیح میدهند که به جای حرکت به سمت بنغازی، از مواضع خود در طرابلس و شهرهای کوچک در غرب آن کشور دفاع کنند. در میانمدت، هدف قذافی دست یافتن به توافق سیاسی با بریتانیا و فرانسه است.
مشکلات رئیس جمهور
اگرچه باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا، تاکنون همواره در توجیه و دفاع از عملیات نظامی در لیبی مصمم ظاهر شده، در عین حال علاقهمند بوده است که با محدود نگاه داشتن زمان مشارکت نیروهای آمریکایی در عملیات نظامی، حضور نظامی واشینگتن در یک کشور مسلمان دیگر را کمرنگ جلوه دهد.
از این لحاظ، واگذاری مسئولیت اجرای قطعنامه ۱۹۷۳ شورای امنیت و کنترل منطقه ممنوع پرواز بر فراز لیبی، به نیروهای ناتو، از ابتدا، بخشی از استراتژی خروج آمریکا از صحنه جنگ، و قناعت به ایفای نقش حمایتی، پشت سر نیروهای اروپایی ناتو، محسوب میشده است.
علاوه بر ملاحظات خارجی ناشی از ادامه جنگ در افغانستان و حضور در عراق، دولت آمریکا در ارتباط با جنگ لیبی، با فشارهای داخلی نیز روبهرو بوده است.
از یک سو مراکز مطالعاتی و رسانهای و چهرههای سیاسی متمایل به میانه راست در آمریکا حضور قویتر آمریکا در جنگ، مشارکت در عملیات زمینی و مسلح ساختن نیروهای مخالف قذافی را تشویق میکنند، و در نقطه مقابل، محافل و چهرههای متمایل به میانه چپ خواستار محدود نگاه داشتن عملیات نظامی و پرهیز از گسترش دامنه مداخله نیروهای آمریکایی در یک جنگ تازهاند.
نزدیک شدن زمان اعلام رسمی نامزدی برای شرکت در انتخابات آینده رئیس جمهوری آمریکا از یک سو، و از سوی دیگر نگرانیهای ناشی از احتمال تغییر موازنه قدرت و کاهش ضریب امنیت بهخصوص در منطقه خلیج فارس، در نتیجه گسترش خارج از کنترل جنبشهایی که ادامه وضع موجود در بحرین، عربستان سعودی و امارات را مورد تهدید قرار دادهاند، اوباما را وادار ساخته است که در رابطه با مسائل خارجی با احتیاط بیشتری عمل کند.
خطرهای موجود در لیبی
یکی از ملاحظات اصلی در لیبی خاتمه دادن به حکومت قذافی قبل از یافتن یک مدیریت منسجم برای جانشینی او است. بیشک نیروهای افراطی در داخل و خارج از لیبی تلاش خواهند کرد از خلاء ناشی خروج او استفاده کرده و ناآرامیهای پیامد سقوط قذافی در طرابلس را در غرب به مصر، و در شرق به تونس سرایت دهند.
ادامه وضع موجود در جبهههای جنگ و طولانی شدن بنبست کنونی بین نیروهای مخالفین و وفاداران قذافی نیز علاوه بر افزایش هزینههای جنگ، به افزایش میزان تلفات غیرنظامیان منجر شده و موج تبلیغاتی تازهای را علیه غرب و هدفهای جنگ در لیبی ایجاد خواهد کرد. مطابق پارهای از گزارشها از ابتدای بحران لیبی تاکنون بین ۶۰۰ تا ۱۰۰۰ نفر در آن کشور جان خود را از دست دادهاند.
از این لحاظ، واشینگتن ترجیح میدهد که تا حد مقدور نقش خود را در صحنه جنگ کاهش داده و در لیبی به ایفای نقش حمایتی بسنده کند. اما مشکل اصلی اجرای این طرح، محدودیتهای نیروهای فرانسوی و بریتانیایی برای عهدهدار شدن نقش جانشین نظامی آمریکا است.
به این دلیل ناتو روز یکشنبه به صورت اضطراری از آمریکا درخواست کرد که دستکم تا ۴۸ ساعت به پرواز هواپیماهای نظامی خود بر فراز لیبی ادامه دهد. در این فاصله ناتو امیدوار به افزایش تعداد هواپیماهای اروپایی و رسیدن نیروهای کمکی بیشتر از کشورهای عربی است.
در روز شنبه ۲ آوریل نیروی هوایی آمریکا یکصد هواپیمای نظامی خود منجمله هواپیماهای تاندربال و ای-سی ۱۳۰ را از آسمان لیبی عقب کشید. این اقدام تا ۸۰ درصد ظرفیت عملیات هوایی نیروهای ناتو و متحدان آن را در لیبی کاهش داد.
سایر نیروهای ائتلاف در لیبی در حال حاضر ۱۴۳ هواپیمای نظامی در اختیار دارند. ولی مطابق گزارشها، تنها نیمی از این تعداد دارای قابلیت شرکت در عملیات نظامی و بقیه تنها به انجام مسئولیتهای شناسایی و حمل و نقل مشغولند.
همزمان با فراخواندن هواپیماهای نظامی از آسمان لیبی، آمریکا ظاهرا عقب کشیدن ناوهای جنگی خود را نیز از سواحل لیبی در دستور کار قرار داده است. از روز ۱۹ ماه مارس و آغاز عملیات نظامی در لیبی، آمریکا ۱۲ کشتی جنگی خود را در سواحل آن کشور مستقر ساخته بود. زیردریایی اتمی موسوم به پراویدنس که در حمله موشکی به لیبی شرکت جست از جمله این واحدهاست.
پارهای از گزارشها حاکی است که پس از عقب کشیدن نیروهای هوایی و دریایی آمریکا از جبهههای جنگ در لیبی، واشینگتن میتواند در داخل آن کشور و بر روی زمین عملیات اعلام نشدهای را آغاز کند. بعضی از منابع خبری حتی از آغاز این عملیات، با هدف آموزش دادن و تجهیز نیروهای مخالف قذافی گزارش میدهند.
تحرکات سیاسی اروپا
همزمان با کاهش مشارکت رسمی نظامی آمریکا در جنگ لیبی، حرکات سیاسی فرانسه و بریتانیا در رابطه با بحران لیبی افزایش یافته است. خروج عبدالعاطی العبیدی، سرپرست امور اروپا در وزارت خارجه لیبی، از راه تونس به یونان، ۴ روز پس از خروج موسی کوسا وزیر خارجه قذافی از طرابلس، از جمله نتیجه این اقدامات بوده است.
العبیدی در دهه ۷۰ عهدهدار منصب نخست وزیری لیبی بود و بعد از آن ریاست شورای خلق لیبی را بر عهده داشته است. گفته میشود که در حدود ۱۲ مقام ارشد دولتی و نظامی نزدیک به قذافی در صف خروج از لیبی قرار گرفتهاند.
هدف اصلی تلاشهای جاری سیاسی لندن و پاریس، یافتن محلی برای پناه جستن قذافی و خانواده وی، و همزمان شکل دادن به یک دولت موقت برای جانشینی اوست. نکته چشمگیر در حاشیه این تلاشها، غیبت کامل یک هفته گذشته قذافی و عدم حضور او در صحنه سیاسی و خبری لیبی است.
هم اکنون جبهههای جنگ در لیبی به صورت متوازن بین مخالفان قذافی که بنغازی را در اختیار دارند، و وفاداران او که عمدتا در طرابلس جمع شدهاند، تقسیم شده است.
گذشته از ذخایر و تاسیسات نفتی که عمدتا در اختیار نیروهای مخالف قذافی قرار دارد، نبرد پیرامون شهر سیرت، زادگاه قذافی، و همچنین در حاشیه شهرهای بریقه، عقیله و اجدابیا همچنان جریان دارد.
با وجود حملات هوایی نیروهای آمریکایی و ناتو طی دو هفته گذشته علیه نیروهای قذافی، ظرفیت عملیاتی آنها تنها تا حدود ۲۰ درصد کاهش یافته و در نتیجه، این نیروها در صورتی که هدف حملات هوایی قرار نگیرند، همچنان قادر خواهند بود در طول نوار ساحلی بین طرابلس و بنغازی علیه شورشیان وارد عمل شوند.
در حال حاضر نیروهای وفادار به قذافی ترجیح میدهند که به جای حرکت به سمت بنغازی، از مواضع خود در طرابلس و شهرهای کوچک در غرب آن کشور دفاع کنند. در میانمدت، هدف قذافی دست یافتن به توافق سیاسی با بریتانیا و فرانسه است.
مشکلات رئیس جمهور
اگرچه باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا، تاکنون همواره در توجیه و دفاع از عملیات نظامی در لیبی مصمم ظاهر شده، در عین حال علاقهمند بوده است که با محدود نگاه داشتن زمان مشارکت نیروهای آمریکایی در عملیات نظامی، حضور نظامی واشینگتن در یک کشور مسلمان دیگر را کمرنگ جلوه دهد.
از این لحاظ، واگذاری مسئولیت اجرای قطعنامه ۱۹۷۳ شورای امنیت و کنترل منطقه ممنوع پرواز بر فراز لیبی، به نیروهای ناتو، از ابتدا، بخشی از استراتژی خروج آمریکا از صحنه جنگ، و قناعت به ایفای نقش حمایتی، پشت سر نیروهای اروپایی ناتو، محسوب میشده است.
علاوه بر ملاحظات خارجی ناشی از ادامه جنگ در افغانستان و حضور در عراق، دولت آمریکا در ارتباط با جنگ لیبی، با فشارهای داخلی نیز روبهرو بوده است.
از یک سو مراکز مطالعاتی و رسانهای و چهرههای سیاسی متمایل به میانه راست در آمریکا حضور قویتر آمریکا در جنگ، مشارکت در عملیات زمینی و مسلح ساختن نیروهای مخالف قذافی را تشویق میکنند، و در نقطه مقابل، محافل و چهرههای متمایل به میانه چپ خواستار محدود نگاه داشتن عملیات نظامی و پرهیز از گسترش دامنه مداخله نیروهای آمریکایی در یک جنگ تازهاند.
نزدیک شدن زمان اعلام رسمی نامزدی برای شرکت در انتخابات آینده رئیس جمهوری آمریکا از یک سو، و از سوی دیگر نگرانیهای ناشی از احتمال تغییر موازنه قدرت و کاهش ضریب امنیت بهخصوص در منطقه خلیج فارس، در نتیجه گسترش خارج از کنترل جنبشهایی که ادامه وضع موجود در بحرین، عربستان سعودی و امارات را مورد تهدید قرار دادهاند، اوباما را وادار ساخته است که در رابطه با مسائل خارجی با احتیاط بیشتری عمل کند.
خطرهای موجود در لیبی
یکی از ملاحظات اصلی در لیبی خاتمه دادن به حکومت قذافی قبل از یافتن یک مدیریت منسجم برای جانشینی او است. بیشک نیروهای افراطی در داخل و خارج از لیبی تلاش خواهند کرد از خلاء ناشی خروج او استفاده کرده و ناآرامیهای پیامد سقوط قذافی در طرابلس را در غرب به مصر، و در شرق به تونس سرایت دهند.
ادامه وضع موجود در جبهههای جنگ و طولانی شدن بنبست کنونی بین نیروهای مخالفین و وفاداران قذافی نیز علاوه بر افزایش هزینههای جنگ، به افزایش میزان تلفات غیرنظامیان منجر شده و موج تبلیغاتی تازهای را علیه غرب و هدفهای جنگ در لیبی ایجاد خواهد کرد. مطابق پارهای از گزارشها از ابتدای بحران لیبی تاکنون بین ۶۰۰ تا ۱۰۰۰ نفر در آن کشور جان خود را از دست دادهاند.
از این لحاظ، واشینگتن ترجیح میدهد که تا حد مقدور نقش خود را در صحنه جنگ کاهش داده و در لیبی به ایفای نقش حمایتی بسنده کند. اما مشکل اصلی اجرای این طرح، محدودیتهای نیروهای فرانسوی و بریتانیایی برای عهدهدار شدن نقش جانشین نظامی آمریکا است.
به این دلیل ناتو روز یکشنبه به صورت اضطراری از آمریکا درخواست کرد که دستکم تا ۴۸ ساعت به پرواز هواپیماهای نظامی خود بر فراز لیبی ادامه دهد. در این فاصله ناتو امیدوار به افزایش تعداد هواپیماهای اروپایی و رسیدن نیروهای کمکی بیشتر از کشورهای عربی است.
در روز شنبه ۲ آوریل نیروی هوایی آمریکا یکصد هواپیمای نظامی خود منجمله هواپیماهای تاندربال و ای-سی ۱۳۰ را از آسمان لیبی عقب کشید. این اقدام تا ۸۰ درصد ظرفیت عملیات هوایی نیروهای ناتو و متحدان آن را در لیبی کاهش داد.
سایر نیروهای ائتلاف در لیبی در حال حاضر ۱۴۳ هواپیمای نظامی در اختیار دارند. ولی مطابق گزارشها، تنها نیمی از این تعداد دارای قابلیت شرکت در عملیات نظامی و بقیه تنها به انجام مسئولیتهای شناسایی و حمل و نقل مشغولند.
همزمان با فراخواندن هواپیماهای نظامی از آسمان لیبی، آمریکا ظاهرا عقب کشیدن ناوهای جنگی خود را نیز از سواحل لیبی در دستور کار قرار داده است. از روز ۱۹ ماه مارس و آغاز عملیات نظامی در لیبی، آمریکا ۱۲ کشتی جنگی خود را در سواحل آن کشور مستقر ساخته بود. زیردریایی اتمی موسوم به پراویدنس که در حمله موشکی به لیبی شرکت جست از جمله این واحدهاست.
پارهای از گزارشها حاکی است که پس از عقب کشیدن نیروهای هوایی و دریایی آمریکا از جبهههای جنگ در لیبی، واشینگتن میتواند در داخل آن کشور و بر روی زمین عملیات اعلام نشدهای را آغاز کند. بعضی از منابع خبری حتی از آغاز این عملیات، با هدف آموزش دادن و تجهیز نیروهای مخالف قذافی گزارش میدهند.
تحرکات سیاسی اروپا
همزمان با کاهش مشارکت رسمی نظامی آمریکا در جنگ لیبی، حرکات سیاسی فرانسه و بریتانیا در رابطه با بحران لیبی افزایش یافته است. خروج عبدالعاطی العبیدی، سرپرست امور اروپا در وزارت خارجه لیبی، از راه تونس به یونان، ۴ روز پس از خروج موسی کوسا وزیر خارجه قذافی از طرابلس، از جمله نتیجه این اقدامات بوده است.
العبیدی در دهه ۷۰ عهدهدار منصب نخست وزیری لیبی بود و بعد از آن ریاست شورای خلق لیبی را بر عهده داشته است. گفته میشود که در حدود ۱۲ مقام ارشد دولتی و نظامی نزدیک به قذافی در صف خروج از لیبی قرار گرفتهاند.
هدف اصلی تلاشهای جاری سیاسی لندن و پاریس، یافتن محلی برای پناه جستن قذافی و خانواده وی، و همزمان شکل دادن به یک دولت موقت برای جانشینی اوست. نکته چشمگیر در حاشیه این تلاشها، غیبت کامل یک هفته گذشته قذافی و عدم حضور او در صحنه سیاسی و خبری لیبی است.
نامگذاری سالها و اقتصاد نفتی درگیر در دیوانسالاری
تشکیل یک کمیسیون تازه در مجلس شورای اسلامی ایران به نام «جهاد اقتصادی» نخستین مصوبه مجلس در سال ۹۰ است که روز دوشنبه گذشته به تصویب رسید.
البته پیشنهاد تشکیل این کمیسیون در مجلس ۵۵ مخالف هم داشت. علی مطهری، نماینده اصولگرای تهران و از منتقدان دولت، از جمله مخالفان این پیشنهاد بود. او که این تصمیم را «تصمیمی احساسی» میخواند معتقد بود بهتر است مجلس به جای تشکیل کمیسیونی برای جهاد اقتصادی، بر اجرای دقیق قوانین موجود نظارت کرده و پیش از وضع قانون، فرهنگ کار و تلاش را در جامعه ترویج کند.
محمدتقی رهبر، نماینده اصفهان، درباره تشکیل این کمیسیون در مجلس در یک برنامه تلویزیون دولتی ایران چنین گفت: «پیشنهاد به تصویب رسید. البته مخالفین هم با اصل موضوع مخالف نیستند، آنهایی که مخالفند میگویند به جای این که کمیسیون زیاد کنیم بیاییم کارمان را زیاد کنیم.»
آیتالله علی خامنهای از نخستین نوروزی که جانشین آیتالله خمینی شد، در پیامهای نوروزی خود توصیههایی محوری داشت که از سال ۷۸ آن توصیههای اخلاقی به نامگذاری سالها تبدیل شد و چند سالی است که این نامگذاریها به دستورالعملهایی برای دولت و دیگر نهادها تبدیل میشود.
نامگذاری سالها در پیامهای نوروزی رهبر جمهوری اسلامی به طور معمول با تشکیل ستادهای ویژه در وزارتخانهها و چاپ تابلوهای تبلیغاتی در سرتاسر ایران همراه میشود. کنار گذاشتن بخشی از بودجه سازمانها و وزارتخانههای مختلف برای پیگیری دستور رهبر نیز بخشی از ماجراست.
اما فریدون خاوند، اقتصاددان و استاد دانشگاه رنه دکارت پاریس، معتقد است اقتصاد حوزهای فراتر از این دستورها و شعارها و فتواهاست.
وی به رادیوفردا میگوید: «اقتصاد با شعار و فتوا و فرمان میانهای ندارد. نمیشود حکم کرد که مثلا نرخ رشد بالا برود، فرصتهای شغلی ایجاد شود یا تورم عقب بنشیند. در تیرماه ۱۳۸۵ اگر خاطرتان باشد ابلاغیه آقای خامنهای درباره اصل ۴۴ صادر شد که قرار بود راه را باز کند برای خصوصیسازی گسترده و همان موقع رسانهها و چهرههای نزدیک به قدرت این ابلاغیه را سرآغاز یک انقلاب اقتصادی توصیف کردند. چهار سال و نیم از صدور این ابلاغیه گذشته اما اقتصاد ایران از قبل دولتیتر شده است. امسال هم بلافاصله بعد از این که رهبر جمهوری اسلامی از ۱۳۹۰ به عنوان «سال جهاد اقتصادی» نام برد دوباره شماری از صاحبمنصبان از آغاز یک انقلاب اقتصادی صحبت میکنند. اقتصاد ایران بیش از هر زمان دیگری یک اقتصاد تکمحصولی نفتی است که دیوانسالاری دولتی در آن حرف اول را میزند.»
نمونههایی که فریدون خاوند اشاره کرد موارد مشابه دیگری هم دارد، مثلا در سال ۸۹ که سال «همت و کار مضاعف» نامگذاری شده بود به استناد مرکز پژوهشهای مجلس فقط ۲۰ درصد از پروژههای عمرانی که باید در پایان سال به اتمام میرسید، سرانجام گرفته است. در سال ۱۳۸۸ هم که سال «اصلاح الگوی مصرف» بود، مصرف روزانه بنزین به ۶۵ میلیون لیتر رسید که از بالاترین آمار مصرف در دهه ۸۰ به شمار میرود.
اما این پیامهای نوروزی و نامگذاریها اگر هیچ فایدهای برای هیچ کسی نداشته باشد، برای برخی طراحان، خوانندگان، شاعران، آهنگسازان و فعالان فرهنگی خالی از فایده نیست.
البته پیشنهاد تشکیل این کمیسیون در مجلس ۵۵ مخالف هم داشت. علی مطهری، نماینده اصولگرای تهران و از منتقدان دولت، از جمله مخالفان این پیشنهاد بود. او که این تصمیم را «تصمیمی احساسی» میخواند معتقد بود بهتر است مجلس به جای تشکیل کمیسیونی برای جهاد اقتصادی، بر اجرای دقیق قوانین موجود نظارت کرده و پیش از وضع قانون، فرهنگ کار و تلاش را در جامعه ترویج کند.
محمدتقی رهبر، نماینده اصفهان، درباره تشکیل این کمیسیون در مجلس در یک برنامه تلویزیون دولتی ایران چنین گفت: «پیشنهاد به تصویب رسید. البته مخالفین هم با اصل موضوع مخالف نیستند، آنهایی که مخالفند میگویند به جای این که کمیسیون زیاد کنیم بیاییم کارمان را زیاد کنیم.»
آیتالله علی خامنهای از نخستین نوروزی که جانشین آیتالله خمینی شد، در پیامهای نوروزی خود توصیههایی محوری داشت که از سال ۷۸ آن توصیههای اخلاقی به نامگذاری سالها تبدیل شد و چند سالی است که این نامگذاریها به دستورالعملهایی برای دولت و دیگر نهادها تبدیل میشود.
نامگذاری سالها در پیامهای نوروزی رهبر جمهوری اسلامی به طور معمول با تشکیل ستادهای ویژه در وزارتخانهها و چاپ تابلوهای تبلیغاتی در سرتاسر ایران همراه میشود. کنار گذاشتن بخشی از بودجه سازمانها و وزارتخانههای مختلف برای پیگیری دستور رهبر نیز بخشی از ماجراست.
اما فریدون خاوند، اقتصاددان و استاد دانشگاه رنه دکارت پاریس، معتقد است اقتصاد حوزهای فراتر از این دستورها و شعارها و فتواهاست.
وی به رادیوفردا میگوید: «اقتصاد با شعار و فتوا و فرمان میانهای ندارد. نمیشود حکم کرد که مثلا نرخ رشد بالا برود، فرصتهای شغلی ایجاد شود یا تورم عقب بنشیند. در تیرماه ۱۳۸۵ اگر خاطرتان باشد ابلاغیه آقای خامنهای درباره اصل ۴۴ صادر شد که قرار بود راه را باز کند برای خصوصیسازی گسترده و همان موقع رسانهها و چهرههای نزدیک به قدرت این ابلاغیه را سرآغاز یک انقلاب اقتصادی توصیف کردند. چهار سال و نیم از صدور این ابلاغیه گذشته اما اقتصاد ایران از قبل دولتیتر شده است. امسال هم بلافاصله بعد از این که رهبر جمهوری اسلامی از ۱۳۹۰ به عنوان «سال جهاد اقتصادی» نام برد دوباره شماری از صاحبمنصبان از آغاز یک انقلاب اقتصادی صحبت میکنند. اقتصاد ایران بیش از هر زمان دیگری یک اقتصاد تکمحصولی نفتی است که دیوانسالاری دولتی در آن حرف اول را میزند.»
نمونههایی که فریدون خاوند اشاره کرد موارد مشابه دیگری هم دارد، مثلا در سال ۸۹ که سال «همت و کار مضاعف» نامگذاری شده بود به استناد مرکز پژوهشهای مجلس فقط ۲۰ درصد از پروژههای عمرانی که باید در پایان سال به اتمام میرسید، سرانجام گرفته است. در سال ۱۳۸۸ هم که سال «اصلاح الگوی مصرف» بود، مصرف روزانه بنزین به ۶۵ میلیون لیتر رسید که از بالاترین آمار مصرف در دهه ۸۰ به شمار میرود.
اما این پیامهای نوروزی و نامگذاریها اگر هیچ فایدهای برای هیچ کسی نداشته باشد، برای برخی طراحان، خوانندگان، شاعران، آهنگسازان و فعالان فرهنگی خالی از فایده نیست.
جمهوری اسلامی، «هتاکی و تبعیض در اندیشه و نگاه»
حیدر مصلحی، وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی، در گفتوگویی با خبرگزاری دانشجویان ایران، ایسنا، ضمن انتقاد از رواج هتاکی در ایران در سال گذشته، از فرستادن گزارشهایی از سوی وزارت اطلاعات به قوه قضائیه در ارتباط با هتاکان خبر داده است.
رهبر جمهوری اسلامی هم اسفندماه سال گذشته و در جلسهای که پس از انتقال ریاست خبرگان از هاشمی رفسنجانی به مهدوی کنی با اعضای این مجلس داشت، از رواج هتاکی انتقاد کرده بود.
اما منتقدان این صحبتها بر آناند که هتاکی امری است که در همه ۳۲ سال گذشته در ارکان نظام جمهوری اسلامی علیه مخالفان و منتقدان در جریان بوده، نه فقط در سالی که گذشت.
محمدرضا نیکفر، فلسفهدان و نویسنده مقالات متعددی در باب تفکر دینی، در این باره بر این باور است که «بنیان جمهوری اسلامی یک بنیان غیراخلاقی است. یعنی اساس این رژیم بر تبعیض استوار است».
شاخص این تبعیض، تبعیض بین خودیها و غیرخودیهاست. دست خودیها برای هر کاری باز است، و دست غیرخودیها برای هر کاری بسته.
این ماجرا از ابتدای شکلگیری جمهوری اسلامی وجود داشته است. یعنی از زمان انقلاب که یکباره یک عده بدون هیچ سابقهای سبز شدند و برای خودشان حقانیت قائل بودند که به صف تظاهرات دیگران و به دگراندیشان حمله کنند، این رویه به همین شکل تا زمان قتلهای زنجیرهای ادامه پیدا کرد، به آدمکشی دست زدند، حذف کردند، این اتفاق جدیدی نیست.
پس از هشدارهای آیتالله علی خامنهایی درباره رواج هتاکی، برخی از امامان جمعه و مسئولان نظام نیز در این باره سخن گفتند.
احمد قابل با انتقاد از این روند و تاکید بر این که موضعگیری علیه هتاکی و رفتارهای رایج ضد اخلاقی در ایران، نباید صرفا تابع گفتههای بالاترین مقام سیاسی کشور باشد، گفت:
این که مجموعه کسانی که وابسته به حاکمیت هستند، از ائمه جمعه گرفته تا مسئولان حکومتی، اینها تا سخنی از سوی آقای خامنهای مطرح میشود، جوری برخورد میکنند که انگار یک کشف تازه رخ داده یا یک مبحث جدیدی در مسیر شریعت کشف و ابداع شده است، و تازه آن موقع به یاد میآورند که بله، بحثی به نام اخلاق هم در جامعه و در شریعت اسلامی وجود دارد، برای آنها ناخوشایند نیست.
این رویه تبدیل به یک عادت شده است. ۲۱ سال است که ما عادت کردهایم که همه مباحث واقعی دینی فراموش شود، مگر این که اتفاقی بیفتد که رهبری از سر یک انگیزه خاص به آن مبحث اشاره کند، مثل مبحث امر به معروف و نهی از منکر، تا آقایان به یاد بیاورند که بله، چنین چیزی هم در اسلام وجود دارد.
محمدرضا نیکفر، فلسفهدان و نویسنده، هتاکی را نه تنها در کلام، بلکه در رفتار مسئولان جمهوری اسلامی، یک امر عادی میبیند.
نیکفر: در جامعه ما حتی در نگاه هم هتاکی وجود دارد. شما در نظر بگیرید، اینها فضای ناامنی برای زن ایرانی ایجاد کردهاند. با فحاشیهای مدامی که علیه آن چیزی که خودشان به آن «بدحجابی» میگویند، میکنند، نگاههای عمومی را به چهره زن ایرانی تبدیل به نگاهی هتاک و شرارتبار کرده اند.
بنیاد آن اندیشه بر پایه هتاکی است. بنیاد آن اندیشه بر اساس تبعیض گذاشته شده است. این مسئله روال عادی یک جامعه را زخمی میکند. و متاسفانه شاید مدت بسیار طولانی طول بکشد تا ما بتوانیم این زخمها را جبران کنیم.
این نکتهای است که احمد قابل هم بر آن تاکید میکند: اگر واقعا اخلاق مبنای شریعت است، که هست. و اگر آقایان ادعا میکنند که حکومتشان حکومت مبتنی بر شریعت است، باید در تمام صحنهها، اخلاق مراعات شود.
این همه الان دارند به خانوادههای بازداشتشدگان اهانت میکنند، در مجموع رفتارهایی که با بازداشتشدگان و خانوادههای آنان انجام میدهند، حتی در رفتارهایی که با مردم عادی در گوشه و کنار خیابان انجام میدهند.
در صحنههایی که از برخورد با معترضان در خیابانها نشان میدهند، اگر اخلاق اصل است، یا میشود ادعای یک حکومت اسلامی داشت، پس علت بروز این رفتارها چیست؟
اصلا پایبند نبودن به قانون به معنای پایبند نبودن به عهد و پیمان است که این خودش نوعی از بداخلاقی است.
هم رئیس قوه قضائیه جمهوری اسلامی و هم وزیر اطلاعات، افراد هتاک را نیروهای خودسر خواندهاند، نیروهایی که به گفته آنان، خود را به دروغ وابسته به شخصیتهای نظام معرفی میکنند.
با این حال، هیچ یک از این دو از روزنامههای وابسته به دولت یا رهبری یا چهرههای صاحبنام و بلندپایهای که از تریبونهای رسمی، مخالفان یا منتقدان دولت یا نظام را با الفاظ یا القاب توهینآمیز یاد میکنند، سخنی نگفتهاند.
رهبر جمهوری اسلامی هم اسفندماه سال گذشته و در جلسهای که پس از انتقال ریاست خبرگان از هاشمی رفسنجانی به مهدوی کنی با اعضای این مجلس داشت، از رواج هتاکی انتقاد کرده بود.
اما منتقدان این صحبتها بر آناند که هتاکی امری است که در همه ۳۲ سال گذشته در ارکان نظام جمهوری اسلامی علیه مخالفان و منتقدان در جریان بوده، نه فقط در سالی که گذشت.
محمدرضا نیکفر، فلسفهدان و نویسنده مقالات متعددی در باب تفکر دینی، در این باره بر این باور است که «بنیان جمهوری اسلامی یک بنیان غیراخلاقی است. یعنی اساس این رژیم بر تبعیض استوار است».
شاخص این تبعیض، تبعیض بین خودیها و غیرخودیهاست. دست خودیها برای هر کاری باز است، و دست غیرخودیها برای هر کاری بسته.
این ماجرا از ابتدای شکلگیری جمهوری اسلامی وجود داشته است. یعنی از زمان انقلاب که یکباره یک عده بدون هیچ سابقهای سبز شدند و برای خودشان حقانیت قائل بودند که به صف تظاهرات دیگران و به دگراندیشان حمله کنند، این رویه به همین شکل تا زمان قتلهای زنجیرهای ادامه پیدا کرد، به آدمکشی دست زدند، حذف کردند، این اتفاق جدیدی نیست.
پس از هشدارهای آیتالله علی خامنهایی درباره رواج هتاکی، برخی از امامان جمعه و مسئولان نظام نیز در این باره سخن گفتند.
احمد قابل با انتقاد از این روند و تاکید بر این که موضعگیری علیه هتاکی و رفتارهای رایج ضد اخلاقی در ایران، نباید صرفا تابع گفتههای بالاترین مقام سیاسی کشور باشد، گفت:
این که مجموعه کسانی که وابسته به حاکمیت هستند، از ائمه جمعه گرفته تا مسئولان حکومتی، اینها تا سخنی از سوی آقای خامنهای مطرح میشود، جوری برخورد میکنند که انگار یک کشف تازه رخ داده یا یک مبحث جدیدی در مسیر شریعت کشف و ابداع شده است، و تازه آن موقع به یاد میآورند که بله، بحثی به نام اخلاق هم در جامعه و در شریعت اسلامی وجود دارد، برای آنها ناخوشایند نیست.
این رویه تبدیل به یک عادت شده است. ۲۱ سال است که ما عادت کردهایم که همه مباحث واقعی دینی فراموش شود، مگر این که اتفاقی بیفتد که رهبری از سر یک انگیزه خاص به آن مبحث اشاره کند، مثل مبحث امر به معروف و نهی از منکر، تا آقایان به یاد بیاورند که بله، چنین چیزی هم در اسلام وجود دارد.
محمدرضا نیکفر، فلسفهدان و نویسنده، هتاکی را نه تنها در کلام، بلکه در رفتار مسئولان جمهوری اسلامی، یک امر عادی میبیند.
نیکفر: در جامعه ما حتی در نگاه هم هتاکی وجود دارد. شما در نظر بگیرید، اینها فضای ناامنی برای زن ایرانی ایجاد کردهاند. با فحاشیهای مدامی که علیه آن چیزی که خودشان به آن «بدحجابی» میگویند، میکنند، نگاههای عمومی را به چهره زن ایرانی تبدیل به نگاهی هتاک و شرارتبار کرده اند.
بنیاد آن اندیشه بر پایه هتاکی است. بنیاد آن اندیشه بر اساس تبعیض گذاشته شده است. این مسئله روال عادی یک جامعه را زخمی میکند. و متاسفانه شاید مدت بسیار طولانی طول بکشد تا ما بتوانیم این زخمها را جبران کنیم.
این نکتهای است که احمد قابل هم بر آن تاکید میکند: اگر واقعا اخلاق مبنای شریعت است، که هست. و اگر آقایان ادعا میکنند که حکومتشان حکومت مبتنی بر شریعت است، باید در تمام صحنهها، اخلاق مراعات شود.
این همه الان دارند به خانوادههای بازداشتشدگان اهانت میکنند، در مجموع رفتارهایی که با بازداشتشدگان و خانوادههای آنان انجام میدهند، حتی در رفتارهایی که با مردم عادی در گوشه و کنار خیابان انجام میدهند.
در صحنههایی که از برخورد با معترضان در خیابانها نشان میدهند، اگر اخلاق اصل است، یا میشود ادعای یک حکومت اسلامی داشت، پس علت بروز این رفتارها چیست؟
اصلا پایبند نبودن به قانون به معنای پایبند نبودن به عهد و پیمان است که این خودش نوعی از بداخلاقی است.
هم رئیس قوه قضائیه جمهوری اسلامی و هم وزیر اطلاعات، افراد هتاک را نیروهای خودسر خواندهاند، نیروهایی که به گفته آنان، خود را به دروغ وابسته به شخصیتهای نظام معرفی میکنند.
با این حال، هیچ یک از این دو از روزنامههای وابسته به دولت یا رهبری یا چهرههای صاحبنام و بلندپایهای که از تریبونهای رسمی، مخالفان یا منتقدان دولت یا نظام را با الفاظ یا القاب توهینآمیز یاد میکنند، سخنی نگفتهاند.
ایران در دههای که گذشت: سقوط، انحطاط، عدم انسجام
در گفتوگوی ویژه این هفته به جامعه ایران در سال ۱۳۸۹ پرداختیم. این ۳۶۵ روز بر جامعه ایران چگونه گذشت، چه اثرهایی بر این جامعه گذاشت و چه چشماندازی را رقم زد؟
حسین قاضیان، دکتر در جامعهشناسی و پژوهشگر میهمان در دانشگاه سیراکیوز نیویورک و نویسنده و مترجم مقالات و کتابهای متعدد در زمینه جامعه، سیاست، فرهنگ و جنسیت، میهمان گفتوگوی ویژه رادیوفرداست. نام حسین قاضیان در مطبوعات ایران نیز نامی شناخته شده است. او بیش از دو دهه در نشریات معتبر ایرانی فعالیت روزنامهنگاری داشته است.
بنابراین میزان انسجام اجتماعی مورد نظر، میزان انسجام اجتماعی در جامعههای بزرگ است که افراد بدون در نظر گرفتن این که طرف مقابل چه قدر با من همراه و همموضع و سازگار است، نوعی توافق و همبستگی به خرج میدهند.
در جامعه ما بزرگترین گواه کاهش همبستگی اجتماعی میزان دعاوی است که در دادگستری مطرح میشود. وقتی سالانه بین ۸ تا ۱۵ میلیون پرونده قضایی به دادگاهها سرازیر میشود، اگر هر پرونده فقط دو طرف داشته باشد و هشت میلیون پرونده را در نظر بگیریم یعنی ۱۶ میلیون خانوار درگیر مسائل قضایی و کشمکش هستند و با هم اختلافهایی دارند که به سطح اختلافات قانونی رسیده است.
وضعیت در سال گذشته به سمت یک نقطه نامطلوبتر پیش رفته است تا وضعیتی مطلوبتر. البته به این معنی نیست که هیچ چشمانداز امیدوارکنندهای وجود ندارد، بلکه به این معنی است که برخی از چشماندازهای امیدوارکننده که در اواسط دهه ۸۰ خود را نشان دادند رو به ضعف رفته است.
بنابراین همان طور که پیش از این مردم ایران آن چنان نبودند که تصاویر نشان میداد، امروز هم مردم ایران چنان نیستند که تصاویر کنونی از مردم نشان میدهد. تصاویر کنونی این طور وانمود میکند که مردم یکپارچه علیه رژیم سیاسی موجود به پا خاستهاند و تصاویر گذشته نشان میداد مردم یکپارچه در حمایت و هدایت رژیم سیاسی هستند. هر دوی این تصاویر کاملا نادرست است، چون پیچیدگیها و ظرایف اتفاقاتی که در جامعه ایران وجود دارد را پنهان میکند.
اغلب در تحلیلهایی که گفته میشود ما میخواهیم به دموکراسی برسیم، یک تصور نقطهای و دیجیتال از دموکراسی عرضه میشود، در حالی که دموکراسی همیشه یک طیف است و ممکن است به سمت دموکراسی کمتر یا بیشتر پیش برویم.
اما اگر همین را با برخی کشورهای همجوار ایران مقایسه کنیم آنها وضعیت نامطلوبتری دارند. مثلا در زمینه آزادیهای سیاسی و اجتماعی وقتی خودمان را با ترکیه مقایسه کنیم بسیار عقبماندهایم. حتی اگر با پاکستان مقایسه کنیم میبینیم تا حدی عقبماندهتریم، ولی وقتی با عربستان و بحرین مقایسه کنیم ممکن است از آنها پیشتر باشیم.
صرف نظر از این جنبه روششناختی و نظری، من فکر میکنم امکان گذار مسالمتآمیز و کمهزینه را به سوی دموکراسی بیشتر از دست دادهایم و این پدیده بسیار مهمی است، چون آینده سیاسی- اجتماعی ما را از بین رفتن همین امکان به ظاهر ناچیز رقم میزند و اگر آیندهای غیر از این در ایران رقم بخورد با توجه به سطح پایین انسجام اجتماعی متاسفانه آینده امیدوارکنندهای نیست.
در وقایع پس از انتخابات خواست بسیار مشخص و معینی وجود داشت و به شکل کاملا مسالمتآمیز هم اجرا شد و در این شعار متجلی میشد که «رأی من کو؟»
اما وقایع به همین جا متوقف نشد و در طول زمان وقایع تغییرات زیادی کرد و رادیکالتر شد و سرکوب حکومت هم قوت بیشتری گرفت. وقتی به مجموع نیروهای سیاسی و اجتماعی جامعه نگاه میکنیم بیشتر تمایل این است که آن راه حلها دیگر در جامعه مجال زیادی ندارد. مردم هم در داخل راه دیگری برای بیان اعتراضهای خود جز حضور خیابانی ندیدند و نمیبینند. وقتی تحلیلگران و رهبران سیاسی به این نتیجه برسند که موقعیت انقلابی است به این مفهوم که دیگر راه گذار مسالمتآمیز وجود ندارد، آینده خوشایندی برای گذار مسالمتآمیز و کمهزینه به سمت دموکراسی بیشتر رقم نمیخورد.
چیزی که در جامعه ما تولید وحشت میکند، چون در شریانهای جامعه در طول زمان پخش شده اذیتمان نمیکند و ما نمیدانیم در چه جامعه جهنمی زندگی میکنیم و همه به هم آسیب میرسانیم و آسیب میبینیم. تا وقتی فاصله نمیگیریم از این جامعه، متوجه وحشتناکی زندگی در این جامعه نمیشویم.
به همین دلیل بسیاری از وقایع که بیخ گوش ما در کشورهای عربی و خاورمیانه میگذرد برای ما بیگانه است و از آن اطلاعی نداریم و حتی اگر از آن اطلاع یابیم به واسطه همان اروپا و آمریکاست. پس اثرپذیری ما از آن چه در کشورهای عربی و خاورمیانه رخ میدهد اندک است و دست دوم و طوری به کشور ما میرسد که زنده و شاداب نیست. به نظر من آن میزان انتظاری که داریم تا تحولات رخ داده در شمال آفریقا و خاورمیانه روی کشور و مردم ما اثر بگذارد این قدر نیست که میتوانست باشد.
حسین قاضیان، دکتر در جامعهشناسی و پژوهشگر میهمان در دانشگاه سیراکیوز نیویورک و نویسنده و مترجم مقالات و کتابهای متعدد در زمینه جامعه، سیاست، فرهنگ و جنسیت، میهمان گفتوگوی ویژه رادیوفرداست. نام حسین قاضیان در مطبوعات ایران نیز نامی شناخته شده است. او بیش از دو دهه در نشریات معتبر ایرانی فعالیت روزنامهنگاری داشته است.
- آقای قاضیان! ما دهه ۸۰ را پشت سر گذاشتیم و وارد دهه جدیدی شدیم در تقویم خورشیدی ایران. شما فکر میکنید جامعه ایران در دهه ۸۰ چه شکل و شمایلی به خود گرفته است؟
- آقای قاضیان! شما به سطح انسجام اجتماعی اشاره کردید. بسیاری از تحلیلگران بعد از اتفاقات مربوط به جنبش موسوم به جنبش سبز در ایران به این نتیجه رسیدند که این چسب اجتماعی محکمتر شده است. ارزیابی شما چیست؟
بنابراین میزان انسجام اجتماعی مورد نظر، میزان انسجام اجتماعی در جامعههای بزرگ است که افراد بدون در نظر گرفتن این که طرف مقابل چه قدر با من همراه و همموضع و سازگار است، نوعی توافق و همبستگی به خرج میدهند.
در جامعه ما بزرگترین گواه کاهش همبستگی اجتماعی میزان دعاوی است که در دادگستری مطرح میشود. وقتی سالانه بین ۸ تا ۱۵ میلیون پرونده قضایی به دادگاهها سرازیر میشود، اگر هر پرونده فقط دو طرف داشته باشد و هشت میلیون پرونده را در نظر بگیریم یعنی ۱۶ میلیون خانوار درگیر مسائل قضایی و کشمکش هستند و با هم اختلافهایی دارند که به سطح اختلافات قانونی رسیده است.
- اگر بخواهیم پررنگتر شدن همبستگی مردم را بعد از اتفاقات مربوط به جنبش سبز موقتی ارزیابی کنیم، به نظر شما جامعه ایران در سالی که گذشت چه تحولی را پشت سر گذاشت که عمیقتر از این تحول موقتی بود؟
وضعیت در سال گذشته به سمت یک نقطه نامطلوبتر پیش رفته است تا وضعیتی مطلوبتر. البته به این معنی نیست که هیچ چشمانداز امیدوارکنندهای وجود ندارد، بلکه به این معنی است که برخی از چشماندازهای امیدوارکننده که در اواسط دهه ۸۰ خود را نشان دادند رو به ضعف رفته است.
- در نگاه به مردم ایران به خصوص نگاهی که از خارج کشور به مردم ایران میشود، بعد از اتفاقات مربوط به جنبش سبز ما میتوانیم رشدی ببینیم و نگاههای تحسینآمیزی که پیش از آن نسبت به مردم ایران وجود نداشت. فکر میکنید از نظر وجهه جهانی ما در سال ۸۹ چیزی به دست آوردیم؟
بنابراین همان طور که پیش از این مردم ایران آن چنان نبودند که تصاویر نشان میداد، امروز هم مردم ایران چنان نیستند که تصاویر کنونی از مردم نشان میدهد. تصاویر کنونی این طور وانمود میکند که مردم یکپارچه علیه رژیم سیاسی موجود به پا خاستهاند و تصاویر گذشته نشان میداد مردم یکپارچه در حمایت و هدایت رژیم سیاسی هستند. هر دوی این تصاویر کاملا نادرست است، چون پیچیدگیها و ظرایف اتفاقاتی که در جامعه ایران وجود دارد را پنهان میکند.
- آقای قاضیان! با این وصف سال ۱۳۸۹ آیا چیزی تازهای برای ما داشت؟
اغلب در تحلیلهایی که گفته میشود ما میخواهیم به دموکراسی برسیم، یک تصور نقطهای و دیجیتال از دموکراسی عرضه میشود، در حالی که دموکراسی همیشه یک طیف است و ممکن است به سمت دموکراسی کمتر یا بیشتر پیش برویم.
- وقتی میگوییم دموکراسی بیشتر، یعنی ما قائلیم به این که دموکراسی در ایران وجود دارد و حالا به دنبال دموکراسی بیشتری هستیم؟
اما اگر همین را با برخی کشورهای همجوار ایران مقایسه کنیم آنها وضعیت نامطلوبتری دارند. مثلا در زمینه آزادیهای سیاسی و اجتماعی وقتی خودمان را با ترکیه مقایسه کنیم بسیار عقبماندهایم. حتی اگر با پاکستان مقایسه کنیم میبینیم تا حدی عقبماندهتریم، ولی وقتی با عربستان و بحرین مقایسه کنیم ممکن است از آنها پیشتر باشیم.
صرف نظر از این جنبه روششناختی و نظری، من فکر میکنم امکان گذار مسالمتآمیز و کمهزینه را به سوی دموکراسی بیشتر از دست دادهایم و این پدیده بسیار مهمی است، چون آینده سیاسی- اجتماعی ما را از بین رفتن همین امکان به ظاهر ناچیز رقم میزند و اگر آیندهای غیر از این در ایران رقم بخورد با توجه به سطح پایین انسجام اجتماعی متاسفانه آینده امیدوارکنندهای نیست.
در وقایع پس از انتخابات خواست بسیار مشخص و معینی وجود داشت و به شکل کاملا مسالمتآمیز هم اجرا شد و در این شعار متجلی میشد که «رأی من کو؟»
اما وقایع به همین جا متوقف نشد و در طول زمان وقایع تغییرات زیادی کرد و رادیکالتر شد و سرکوب حکومت هم قوت بیشتری گرفت. وقتی به مجموع نیروهای سیاسی و اجتماعی جامعه نگاه میکنیم بیشتر تمایل این است که آن راه حلها دیگر در جامعه مجال زیادی ندارد. مردم هم در داخل راه دیگری برای بیان اعتراضهای خود جز حضور خیابانی ندیدند و نمیبینند. وقتی تحلیلگران و رهبران سیاسی به این نتیجه برسند که موقعیت انقلابی است به این مفهوم که دیگر راه گذار مسالمتآمیز وجود ندارد، آینده خوشایندی برای گذار مسالمتآمیز و کمهزینه به سمت دموکراسی بیشتر رقم نمیخورد.
- پس جامعه ما بعد از تمام آسیبهایی که دیده در سال ۱۳۸۹ رادیکالتر شده است. فکر میکنید این جامعه چه شکلی در آینده خواهد داشت؟
چیزی که در جامعه ما تولید وحشت میکند، چون در شریانهای جامعه در طول زمان پخش شده اذیتمان نمیکند و ما نمیدانیم در چه جامعه جهنمی زندگی میکنیم و همه به هم آسیب میرسانیم و آسیب میبینیم. تا وقتی فاصله نمیگیریم از این جامعه، متوجه وحشتناکی زندگی در این جامعه نمیشویم.
- این جامعه آسیبدیده و زخمی چقدر از جهان اثر گرفت و جوانان ایرانی چقدر از حرکت به سوی زندگی بهتر که در جهان دارد رخ میدهد اثر گرفتند؟
به همین دلیل بسیاری از وقایع که بیخ گوش ما در کشورهای عربی و خاورمیانه میگذرد برای ما بیگانه است و از آن اطلاعی نداریم و حتی اگر از آن اطلاع یابیم به واسطه همان اروپا و آمریکاست. پس اثرپذیری ما از آن چه در کشورهای عربی و خاورمیانه رخ میدهد اندک است و دست دوم و طوری به کشور ما میرسد که زنده و شاداب نیست. به نظر من آن میزان انتظاری که داریم تا تحولات رخ داده در شمال آفریقا و خاورمیانه روی کشور و مردم ما اثر بگذارد این قدر نیست که میتوانست باشد.
مخالفان رییس جمهور ساحل عاج کاخ ریاست جمهوری را محاصره کردند
نیروهای وفادار به آلاسان وتارا، رییس جمهور مورد تایید سازمان ملل و جامعه جهانی، روز سهشنبه اعلام کردند که به نزدیکی مقر لوران باگبو، رییس جمهور فعلی ساحل عاج، رسیده اند و هم اینک کنترل بخش بزرگی از شهر آبیجان، پایتخت، را در دست گرفتهاند.
یک سخنگوی آلاسان وتارا به شبکه خبری سیانان گفته است که کاخ ریاستجمهوری ساحل عاج هماینک به محاصره نیروهای وفادار به وتارا درآمده و این نیروها در انتظار تسلیم شدن باگبو هستند.
نیروهای آلاسان واتارا، که از سوی جامعه جهانی به عنوان رییس جمهور ساحل عاج به رسمیت شناخته شده از پنجشنبه گذشته حملاتی را علیه نیروهای لوران باگبو، رییس جمهور فعلی که شکست خود در انتخابات را نمیپذیرد آغاز کردهاند.
به گزارش خبرگزاری رویترز، حمله روز سهشنبه نیروهای وتارا به کاخ ریاستجمهوری پس از آن صورت گرفت که بالگردهای سازمان ملل و فرانسه روز دوشنبه پایگاههای نظامی لوران باگبو را با راکت هدف قرار دادند.
آلن لارُوی، رئیس فرانسوی نیروی حافظ صلح سازمان ملل در یک نشست خبری گفت که این حملات هوایی به پایگاههای نظامی باگبو در داخل شهر صورت گرفته و راکتها همچنین به نقاطی «بسیار نزدیک» به محل سکونت لوران باگبو اصابت کردهاند.
دولت فرانسه که مکرراً از لوران باگبو خواسته تا از قدرت کنارهگیری کند روز سهشنبه اعلام کرد که در حال جنگ با ساحل عاج نیست.
فرانسوآ باروئَن، سخنگوی دولت فرانسه، با تأکید بر این موضوع در گفتوگو با شبکه دو تلویزیون فرانسه افزود: «جامعه بینالمللی آلاسان واتارا را به عنوان رییس جمهور منتخب مردم ساحل عاج به رسمیت شناخته و ما خواست دموکراتیک مردم را اجرا میکنیم.»
به گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس، سفیر آلاسان واتارا در پاریس روز سهشنبه گفت که لوران باگبو هماینک در حال مذاکره برای «تسلیم شدن» است.
علی کولیبالی در مورد شرایط و جزئیات این «مذاکره» اطلاعات بیشتری ارائه نکرد.
پس از انجام انتخابات ریاستجمهوری ساحل عاج در ماه نوامبر، و خودداری لوران باگبو از کناره گرفتن از قدرت، نیروهای آلاسان واتارا توانستند هفته گذشته با حملات خود، ظرف سه روز تمامی نواحی خارج از شهر آبیجان را به تصرف خود درآورند اما در تسخیر شهر آبیجان و کاخ ریاستجمهوری با دشواریهایی روبهرو شدند.
یکی از مشاوران واتارا روز یکشنبه خبر دادهبود که نیروهای وی در حال تجمع در محلی بیرون از شهر آبیجان هستند تا «ضربه نهایی» را برای برکناری لوران باگبو به نیروهای او وارد آورند.
روز دوشنبه نیروهای حافظ صلح فرانسوی و دیگر صلحبانان سازمان ملل متحد کنترل فرودگاه آبیجان، بزرگترین شهر ساحل عاج، را در دست گرفتند و فرانسه برای مهار خشونتها در این کشور غرب آفریقا، ۳۰۰ نظامی دیگر را به ساحل عاج اعزام کرد.
شمار کشتهشدگان در درگیریهای چند روز اخیر ساحل عاج صدها نفر و بنا بر برخی منابع نزدیک به یک هزار نفر گزارش شده و تعداد آوارگان شهر آبیجان نیز یک میلیون نفر ذکر شدهاست.
روز یکشنبه نیز خبر رسید که بیش از یک هزار و ۶۵۰ شهروند خارجی که نیمی از آنها فرانسوی هستند در پناهگاه نظامی فرانسه در ساحل عاج پناه گرفتهاند و سازمان ملل نیز تصمیم گرفتهاست ۲۰۰ تن از «کارکنان اصلی» خود را از این کشور خارج کند.
یک سخنگوی آلاسان وتارا به شبکه خبری سیانان گفته است که کاخ ریاستجمهوری ساحل عاج هماینک به محاصره نیروهای وفادار به وتارا درآمده و این نیروها در انتظار تسلیم شدن باگبو هستند.
نیروهای آلاسان واتارا، که از سوی جامعه جهانی به عنوان رییس جمهور ساحل عاج به رسمیت شناخته شده از پنجشنبه گذشته حملاتی را علیه نیروهای لوران باگبو، رییس جمهور فعلی که شکست خود در انتخابات را نمیپذیرد آغاز کردهاند.
به گزارش خبرگزاری رویترز، حمله روز سهشنبه نیروهای وتارا به کاخ ریاستجمهوری پس از آن صورت گرفت که بالگردهای سازمان ملل و فرانسه روز دوشنبه پایگاههای نظامی لوران باگبو را با راکت هدف قرار دادند.
آلن لارُوی، رئیس فرانسوی نیروی حافظ صلح سازمان ملل در یک نشست خبری گفت که این حملات هوایی به پایگاههای نظامی باگبو در داخل شهر صورت گرفته و راکتها همچنین به نقاطی «بسیار نزدیک» به محل سکونت لوران باگبو اصابت کردهاند.
دولت فرانسه که مکرراً از لوران باگبو خواسته تا از قدرت کنارهگیری کند روز سهشنبه اعلام کرد که در حال جنگ با ساحل عاج نیست.
فرانسوآ باروئَن، سخنگوی دولت فرانسه، با تأکید بر این موضوع در گفتوگو با شبکه دو تلویزیون فرانسه افزود: «جامعه بینالمللی آلاسان واتارا را به عنوان رییس جمهور منتخب مردم ساحل عاج به رسمیت شناخته و ما خواست دموکراتیک مردم را اجرا میکنیم.»
به گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس، سفیر آلاسان واتارا در پاریس روز سهشنبه گفت که لوران باگبو هماینک در حال مذاکره برای «تسلیم شدن» است.
علی کولیبالی در مورد شرایط و جزئیات این «مذاکره» اطلاعات بیشتری ارائه نکرد.
پس از انجام انتخابات ریاستجمهوری ساحل عاج در ماه نوامبر، و خودداری لوران باگبو از کناره گرفتن از قدرت، نیروهای آلاسان واتارا توانستند هفته گذشته با حملات خود، ظرف سه روز تمامی نواحی خارج از شهر آبیجان را به تصرف خود درآورند اما در تسخیر شهر آبیجان و کاخ ریاستجمهوری با دشواریهایی روبهرو شدند.
یکی از مشاوران واتارا روز یکشنبه خبر دادهبود که نیروهای وی در حال تجمع در محلی بیرون از شهر آبیجان هستند تا «ضربه نهایی» را برای برکناری لوران باگبو به نیروهای او وارد آورند.
روز دوشنبه نیروهای حافظ صلح فرانسوی و دیگر صلحبانان سازمان ملل متحد کنترل فرودگاه آبیجان، بزرگترین شهر ساحل عاج، را در دست گرفتند و فرانسه برای مهار خشونتها در این کشور غرب آفریقا، ۳۰۰ نظامی دیگر را به ساحل عاج اعزام کرد.
شمار کشتهشدگان در درگیریهای چند روز اخیر ساحل عاج صدها نفر و بنا بر برخی منابع نزدیک به یک هزار نفر گزارش شده و تعداد آوارگان شهر آبیجان نیز یک میلیون نفر ذکر شدهاست.
روز یکشنبه نیز خبر رسید که بیش از یک هزار و ۶۵۰ شهروند خارجی که نیمی از آنها فرانسوی هستند در پناهگاه نظامی فرانسه در ساحل عاج پناه گرفتهاند و سازمان ملل نیز تصمیم گرفتهاست ۲۰۰ تن از «کارکنان اصلی» خود را از این کشور خارج کند.
افزايش تجارت شرکت زيمنس با ايران به رغم وعده قطع رابطه
گزارش ها حاکی است که با گذشت حدود يک سال از زمانی که شرکت زيمنس اعلام کرده بود همکاری هايش با ايران را متوقف می کند، سهم تجارت و فروش و سود اين شرکت در ايران روند صعودی داشته و افزايش يافته است.
به گزارش وال استريت جورنال، «پيتر لوشر» رييس شرکت زيمنس در يک گفت و گو با اين روزنامه گفته که «بايد مهندسی واقعی را از مهندسی مالی جدا کرد.»
زيمنس پيشتر تعهد کرده بود که پروژه تازه ای با ايران انجام نخواهد داد و در راستای فشارهای جهانی برای توقف برنامه اتمی جمهوری اسلامی و تحريم های بين المللی و اتحاديه اروپا، همکاری تازه ای با ايران در پيش نمی گيرد.
گزارش وال استريت جورنال حاکی است که زيمنس تعهد خود را انجام داده و پروژه تازه ای در ايران شروع نکرده است ولی پروژه های قبلی هنوز ادامه دارد و سوددهی بالايی هم دارد.
پيتر لوشر، مديرعامل زيمنس در ابتدای سال جاری ميلادی و در جلسه ای به سهامداران شرکت گفته بود: «اگر ما دست به اين کار (قطع همکاری با ايران) بزنيم، به نقض قرارداد متهم شده و شرکت بايد خسارت پرداخت کند.»
خبرنگار وال استريت جورنال تلاش کرده تا با وزارت امور خارجه آمریکا و يا اتحاديه اروپا تماس گرفته و واکنش آن ها را جويا شود ولی هيچ نتيجه ای در پی نداشته است.
در پايان سال مالی گذشته که سپتامبر سال پيش، شهريورماه پارسال به پايان رسيد، درآمد زيمنس در ايران ۲۰ درصد افزايش داشته و به ۶۸۰ ميليون يورو، ۹۶۷ ميليون دلار، رسيده است. اين آمار هم نسبت به سال قبل تر آن افزايش داشته و هم نسبت به دو سال پيش، افزايش ۵۰ درصدی نشان می دهد.
وال استريت جورنال می گويد زيمنس دچار هيچ گونه نقض تحريم های شورای امنيت، آمريکا و اتحاديه اروپا عليه ايران نشده و تمامی درآمد از منبع قراردادهايی است که در سال های اخير در ايران به امضا رسانده و پروژه هايی است که عملی کرده است.
تا پيش از اعلام اخير از سوی زيمنس برای جلوگيری از هرگونه قرارداد جديد با ايران، اين شرکت قراردادهای بزرگی در ايران امضا کرده است.
برای مثال در سال ۲۰۰۶، پنج سال پيش، زيمنس قراردادی به ارزش ۲۹۴ ميليون يورو با ايران امضا کرد تا ۱۵۰ لوکوموتيو راه آهن تحويل دهد. متعاقب آن چند قرارداد سنگين در حوزه توربين های گازی با ايران امضا کرد.
يکی از افراد مطلع با امور قراردادها به وال استريت جورنال گفته است در صورتی که زيمنس بخواهد قراردادهای فعلی خود با ايران را لغو کند، شايد طبق استانداردهای دعاوی داوری در سوييس، مجبور به پرداخت خسارت تا حدود چهار ميليارد يورو شود.
اين گزارش می گويد ادامه همکاری زيمنس در ايران ممکن است به سرمايه گذاری های اين شرکت در آمريکا لطمه بزند. آمريکا بزرگترين بازار شرکت زيمنس است و يک پنجم درآمد مالی اين شرکت در سال ۲۰۱۰، از آمريکا بوده است.
ديگر شرکت های بين المللی هم که با ايران همکاری تجاری و مالی دارند، نگران سرمايه گذاری خود در آمريکا هستند. «ديويد لورلو» از يک شرکت حقوقی سرمايه گذاری می گويد شرکت هايی که تعهدهای طولانی مدت در حوزه نفت و گاز دارند، نمی توانند به راحتی قراردادهای خود را لغو کنند.
ديگر شرکت های آلمان از جمله «تيسن – کروپ» و يا «ليند» هم سال گذشته اعلام کردند به فعاليت های خود در ايران پايان داده و از ايران خارج می شوند.
هرچند اين خروج ممکن است طول بکشد و نمی توان آن را سريع انجام داد.
ديگر شرکت های اروپايی از جمله شرکت سوييسی «ای بی بی» و يا شرکت نفتی ايتاليايی «انی» و يا شرکت حوزه های نفتی «شلومبرگر» هم فعاليت های جديدی در ايران ندارند ولی مشغول اجرای قراردادهای قبلی خود هستند و هنوز در ايران حضور دارند. اين شرکت ها می گويند عملا تا سال ۲۰۱۳ امکان خروج از ايران را نخواهند داشت.
به گزارش وال استريت جورنال، «پيتر لوشر» رييس شرکت زيمنس در يک گفت و گو با اين روزنامه گفته که «بايد مهندسی واقعی را از مهندسی مالی جدا کرد.»
زيمنس پيشتر تعهد کرده بود که پروژه تازه ای با ايران انجام نخواهد داد و در راستای فشارهای جهانی برای توقف برنامه اتمی جمهوری اسلامی و تحريم های بين المللی و اتحاديه اروپا، همکاری تازه ای با ايران در پيش نمی گيرد.
گزارش وال استريت جورنال حاکی است که زيمنس تعهد خود را انجام داده و پروژه تازه ای در ايران شروع نکرده است ولی پروژه های قبلی هنوز ادامه دارد و سوددهی بالايی هم دارد.
آمار فروش شرکت زیمنس در ایران
اين گزارش می گويد با مطالعه آمار تجارت زيمنس در ايران مشخص می شود چقدر حاکمان جمهوری اسلامی به باز بودن تجارت با شرکت های خارجی وابسته هستند و قوانين تجاری نظام هم به گونه ای طراحی شده که حتی اگر زيمنس بخواهد، نمی تواند به سرعت همکاری های خود در ايران را پايان دهد. پيتر لوشر، مديرعامل زيمنس در ابتدای سال جاری ميلادی و در جلسه ای به سهامداران شرکت گفته بود: «اگر ما دست به اين کار (قطع همکاری با ايران) بزنيم، به نقض قرارداد متهم شده و شرکت بايد خسارت پرداخت کند.»
خبرنگار وال استريت جورنال تلاش کرده تا با وزارت امور خارجه آمریکا و يا اتحاديه اروپا تماس گرفته و واکنش آن ها را جويا شود ولی هيچ نتيجه ای در پی نداشته است.
در پايان سال مالی گذشته که سپتامبر سال پيش، شهريورماه پارسال به پايان رسيد، درآمد زيمنس در ايران ۲۰ درصد افزايش داشته و به ۶۸۰ ميليون يورو، ۹۶۷ ميليون دلار، رسيده است. اين آمار هم نسبت به سال قبل تر آن افزايش داشته و هم نسبت به دو سال پيش، افزايش ۵۰ درصدی نشان می دهد.
وال استريت جورنال می گويد زيمنس دچار هيچ گونه نقض تحريم های شورای امنيت، آمريکا و اتحاديه اروپا عليه ايران نشده و تمامی درآمد از منبع قراردادهايی است که در سال های اخير در ايران به امضا رسانده و پروژه هايی است که عملی کرده است.
تا پيش از اعلام اخير از سوی زيمنس برای جلوگيری از هرگونه قرارداد جديد با ايران، اين شرکت قراردادهای بزرگی در ايران امضا کرده است.
برای مثال در سال ۲۰۰۶، پنج سال پيش، زيمنس قراردادی به ارزش ۲۹۴ ميليون يورو با ايران امضا کرد تا ۱۵۰ لوکوموتيو راه آهن تحويل دهد. متعاقب آن چند قرارداد سنگين در حوزه توربين های گازی با ايران امضا کرد.
يکی از افراد مطلع با امور قراردادها به وال استريت جورنال گفته است در صورتی که زيمنس بخواهد قراردادهای فعلی خود با ايران را لغو کند، شايد طبق استانداردهای دعاوی داوری در سوييس، مجبور به پرداخت خسارت تا حدود چهار ميليارد يورو شود.
اين گزارش می گويد ادامه همکاری زيمنس در ايران ممکن است به سرمايه گذاری های اين شرکت در آمريکا لطمه بزند. آمريکا بزرگترين بازار شرکت زيمنس است و يک پنجم درآمد مالی اين شرکت در سال ۲۰۱۰، از آمريکا بوده است.
ديگر شرکت های بين المللی هم که با ايران همکاری تجاری و مالی دارند، نگران سرمايه گذاری خود در آمريکا هستند. «ديويد لورلو» از يک شرکت حقوقی سرمايه گذاری می گويد شرکت هايی که تعهدهای طولانی مدت در حوزه نفت و گاز دارند، نمی توانند به راحتی قراردادهای خود را لغو کنند.
ديگر شرکت های آلمان از جمله «تيسن – کروپ» و يا «ليند» هم سال گذشته اعلام کردند به فعاليت های خود در ايران پايان داده و از ايران خارج می شوند.
هرچند اين خروج ممکن است طول بکشد و نمی توان آن را سريع انجام داد.
ديگر شرکت های اروپايی از جمله شرکت سوييسی «ای بی بی» و يا شرکت نفتی ايتاليايی «انی» و يا شرکت حوزه های نفتی «شلومبرگر» هم فعاليت های جديدی در ايران ندارند ولی مشغول اجرای قراردادهای قبلی خود هستند و هنوز در ايران حضور دارند. اين شرکت ها می گويند عملا تا سال ۲۰۱۳ امکان خروج از ايران را نخواهند داشت.
مخالفت اصولگرایان با دعوت احمدی نژاد از پادشاه اردن برای سفر به ايران
يک روز پس از سخنان محمود احمدی نژاد، رييس جمهور اسلامی ايران، مبنی بر دعوت از پادشاه اردن برای سفر به تهران، تعدادی از نمايندگان اصولگرای مجلس قويا با اين سفر مخالفت کرده و خواستار لغو آن شدند.
محمود احمدی نژاد روز دوشنبه در جريان يک نشست خبری گفته بود که «سفر پادشاه اردن به ايران همچنان به قوت خود پابرجاست و دولت از موضع اصولی خود در ارتباط با ساير کشورها کوتاه نخواهد آمد.»
وی اظهار داشت: «من از رئيس دولت اردن دعوت کردم که به ايران بيايد که وی هم اين دعوت را پذيرفت.»
در واکنش به اين سخنان، علاء الدين بروجردی، رييس کميسيون امنيت ملی مجلس، گفته است که دعوت از پادشاه اردن برای سفر به تهران «با توجه به وضعيتی که در منطقه وجود دارد مناسب نيست.»
وی به رييس جمهور اسلامی ايران توصيه کرده است که «بر اساس مصلحت، حکمت و عزت کشور در اين حوزه تصميم بگيرد.»
حشمت الله فلاحت پيشه، ديگر نماينده اصولگرای مجلس ايران، اردن را کشوری معرفی کرده که «دچار جنبش انقلاب خواهی» است و به گفته وی، «دعوت از ملک عبدالله به تهران موجب ياس انقلابيون در اردن و منطقه می شود.»
وی به طور ضمنی تهديد کرده است که «اگر پادشاه اردن در ايران حاضر شود اين حضور با اعتراض های مردمی و انتقادات جدی روبرو شود.»
غلامرضا مصباحی مقدم، نماينده تهران در مجلس، نيز از اردن به عنوان کشوری نام برده که به گفته وی، به «استکبار جهانی» وابستگی دارد و «در خدمت آنها عمل می کند.»
وی اظهار عقيده کرده که «من معتقد نيستم بايد با سران کشورها به نبرد بپردازيم، اين موضوع را نيز قبول ندارم که برای آنها فرش قرمز پهن کنيم.»
دعوت از ملک عبدالله، پادشاه اردن، پيش از اين نيز در اسفندماه سال گذشته پر سر و صدا شد و پس از آن که از وی برای حضور در جشن های نوروزی در ايران دعوت شد، گروه ها و شخصيت های اصولگرا شدیدا به اين دعوت اعتراض کردند.
اين انتقادها سبب شد تا يک عضو کميسيون امنيت ملی مجلس اعلام کند که سفر پادشاه اردن به ايران به دليل «اعتراضهای شديد مردمی و مخالفت نهادهای تصميمگير» لغو شود.
اين در حالی است که محمود احمدی نژاد روز دوشنبه با رد اين اظهار نظر گفته است که «پادشاه اردن بنا به دلائلی سفر خود به ايران را عقب انداخت و اين مسئله هيچ ارتباطی به انتشار يک مقاله يا فضاسازی رسانه ها ندارد.»
ايران و اردن در سه دهه پس از پيروزی انقلاب بهمن ۱۳۵۷ روابط پر فراز و نشيبی داشته اند و پادشاه پيشين اردن به همراهی با صدام حسين در جنگ هشت ساله ايران و عراق متهم شده بود.
اصولگرايان منتقد سياست خارجی دولت دهم، اسفنديار رحيم مشايی، رييس دفتر رييس جمهور، را متهم می کنند که در پشت پرده دعوت از پادشاه اردن قرار دارد.
روز سه شنبه، نادر قاضی پور، نماينده اروميه در مجلس در نطق ميان دستور خود گفت: «اسفنديار رحيم مشايی و افرادی که به دنبال طرح مکتب ايرانی هستند به ماهيت فرهنگ قرآنی و محتوای غنی آن پی نبرده اند.»
وی از ملک عبدالله به عنوان «پادشاه ظالم اردن» ياد کرده و گفته است: «دعوت از پادشاه ظالم اردن و برگزاری جشن های نوروزی در شرايط فعلی که داغدار مسلمانان منطقه هستيم باعث شرمندگی است.»
محمود احمدی نژاد روز دوشنبه در جريان يک نشست خبری گفته بود که «سفر پادشاه اردن به ايران همچنان به قوت خود پابرجاست و دولت از موضع اصولی خود در ارتباط با ساير کشورها کوتاه نخواهد آمد.»
وی اظهار داشت: «من از رئيس دولت اردن دعوت کردم که به ايران بيايد که وی هم اين دعوت را پذيرفت.»
در واکنش به اين سخنان، علاء الدين بروجردی، رييس کميسيون امنيت ملی مجلس، گفته است که دعوت از پادشاه اردن برای سفر به تهران «با توجه به وضعيتی که در منطقه وجود دارد مناسب نيست.»
وی به رييس جمهور اسلامی ايران توصيه کرده است که «بر اساس مصلحت، حکمت و عزت کشور در اين حوزه تصميم بگيرد.»
حشمت الله فلاحت پيشه، ديگر نماينده اصولگرای مجلس ايران، اردن را کشوری معرفی کرده که «دچار جنبش انقلاب خواهی» است و به گفته وی، «دعوت از ملک عبدالله به تهران موجب ياس انقلابيون در اردن و منطقه می شود.»
وی به طور ضمنی تهديد کرده است که «اگر پادشاه اردن در ايران حاضر شود اين حضور با اعتراض های مردمی و انتقادات جدی روبرو شود.»
غلامرضا مصباحی مقدم، نماينده تهران در مجلس، نيز از اردن به عنوان کشوری نام برده که به گفته وی، به «استکبار جهانی» وابستگی دارد و «در خدمت آنها عمل می کند.»
وی اظهار عقيده کرده که «من معتقد نيستم بايد با سران کشورها به نبرد بپردازيم، اين موضوع را نيز قبول ندارم که برای آنها فرش قرمز پهن کنيم.»
دعوت از ملک عبدالله، پادشاه اردن، پيش از اين نيز در اسفندماه سال گذشته پر سر و صدا شد و پس از آن که از وی برای حضور در جشن های نوروزی در ايران دعوت شد، گروه ها و شخصيت های اصولگرا شدیدا به اين دعوت اعتراض کردند.
اين انتقادها سبب شد تا يک عضو کميسيون امنيت ملی مجلس اعلام کند که سفر پادشاه اردن به ايران به دليل «اعتراضهای شديد مردمی و مخالفت نهادهای تصميمگير» لغو شود.
اين در حالی است که محمود احمدی نژاد روز دوشنبه با رد اين اظهار نظر گفته است که «پادشاه اردن بنا به دلائلی سفر خود به ايران را عقب انداخت و اين مسئله هيچ ارتباطی به انتشار يک مقاله يا فضاسازی رسانه ها ندارد.»
ايران و اردن در سه دهه پس از پيروزی انقلاب بهمن ۱۳۵۷ روابط پر فراز و نشيبی داشته اند و پادشاه پيشين اردن به همراهی با صدام حسين در جنگ هشت ساله ايران و عراق متهم شده بود.
اصولگرايان منتقد سياست خارجی دولت دهم، اسفنديار رحيم مشايی، رييس دفتر رييس جمهور، را متهم می کنند که در پشت پرده دعوت از پادشاه اردن قرار دارد.
روز سه شنبه، نادر قاضی پور، نماينده اروميه در مجلس در نطق ميان دستور خود گفت: «اسفنديار رحيم مشايی و افرادی که به دنبال طرح مکتب ايرانی هستند به ماهيت فرهنگ قرآنی و محتوای غنی آن پی نبرده اند.»
وی از ملک عبدالله به عنوان «پادشاه ظالم اردن» ياد کرده و گفته است: «دعوت از پادشاه ظالم اردن و برگزاری جشن های نوروزی در شرايط فعلی که داغدار مسلمانان منطقه هستيم باعث شرمندگی است.»
احمدینژاد: همه بازرگانان دنیا به دنبال رابطه اقتصادی با ایران هستند
محمود احمدینژاد در نخستین نشست خبری خود در سال جدید به سوالات خبرنگاران داخلی و خارجی پاسخ داد؛ پاسخهایی که با موضعگیریهای پیشین رئیسدولت ایران تفاوت قابل ذکری نداشتند. در حوزه سیاست خارجی جمهوری اسلامی، محمود احمدینژاد با تأکید بر عدم دخالت ایران در امور داخلی سایر کشورها، بیانیه شورای همکاری خلیج فارس علیه ایران را فاقد ارزش حقوقی خواند.
"بحرین به مطالبات مردم توجه کند"
نگرانی کشورهای حوزه خلیج فارس از "فعالیتهای پنهان جمهوری اسلامی" با توجه ناآرامیهای خاورمیانه ابعاد تازهای به خود گرفته است. در حالیکه کویت از کشف یک شبکه جاسوسی مرتبط با سپاه پاسداران خبر داده و دولت بحرین جمهوری اسلامی را به دخالت در امور داخلی خود متهم کرده، شورای همکاری خلیج فارس با انتشار بیانیه شدیدالحنی به ایران هشدار داده است که در امور داخلی کشورهای حوزه خلیج فارس دخالت نکند.
در مقابل رئیسدولت ایران در نشست خبری خود روز دوشنبه ۱۵ فرودین (۴ آپریل) موضعگیری عربستان در قبال جمهوری اسلامی را تحت فشار سیاسی دولت آمریکا دانست. وی در عین حال خواستار خروج نیروهای عربستان از بحرین شد و گفت دولت بحرین بایستی به مطالبات مردم این کشور توجه کند. او ضمن مقایسه حضور نیروهای عربستان در بحرین با لشکرکشی صدامحسین به ایران و کویت، تلویحاَ سرنوشتی مشابه صدامحسین را برای رهبران عربستان پیشبینی کرد.
"طرح دو دولت فریبکاری است"
محمود احمدی نژاد در پاسخ به سوال دیگری در رابطه با تحولات منطقه و آثار این تحولات بر فلسطین گفت: « میخواستند در قالب یک دولت رژیم صهیونیستی را تثبیت کنند ولی از۱۰ سال قبل به این نتیجه رسیدند که نمی توان در قالب یک دولت این رژیم را تثبیت کنند و الان بر روی دو دولت طرح ریزی کردند.»
وی طرح دو دولت رژیم صهیونیستی و فلسطین در منطقه را فریبکاری دانست و گفت: « هر کس با این طرح همکاری کند خائن است و ملت ها آن را نخواهند بخشید. این سر و صداها برای انحراف افکار از نقشه اصلی است. این طرح فریب است که بنیانگذاران دیکتاتوری در دنیا ناگهان طرفدار ملتها و آزادی می شوند.»
"تمام بازرگانان دنیا دنبال رابطه با ایران"
محمود احمدینژاد در نشست خبری خود از رشد اقتصادی کشور خبر داد و در مورد افزایش قیمتها در پی طرح تحول اقتصادی دولت، به مردم توصیه کرد با هم دعوا نکنند. محمود احمدینژاد اما در پاسخ به سوالی در رابطه با تحریمهای اقتصادی ایران گفت: «تمام بازرگانان دنیا دنبال راهکاری هستند که روابط خود با ایران را توسعه دهند. هر کسی از ایران چشم پوشی کرد خودش ضرر میکند.»
این سخنان در حالی ایراد میشود که به دلیل گسترش تحریمهای اقتصادی ایران و قطع همکای بانکهای بینالمللی با ایران، معاملات نفتی جمهوری اسلامی از جمله معاملات با هند دچار اختلال شده است. دولت هند مبلغ پرداختی بابت یکی از آخرین معاملات نفتی خود با ایران را پس از ماهها سرانجام با واسطه یک بانک آلمانی پرداخت کرده است. رئیس دولت ایران در نشست خبری روز دوشنبه روابط دولت ایران با آلمان را مناسب توصیف کرد و گفت: «همه بانک ها با همدیگر ارتباط دارند و واسطهای در کار نیست.»
جنجال سریال نوروزی "پایتخت" و اعتراض مازندرانیها
سوژهی مجموعهی نوروزی پایتخت ماجرای خانوادهای است که پیش از زمان تحویل سال نو، تصمیم میگیرد به تهران مهاجرت کند. اعضای این خانواده در تهران با مشکلاتی روبرو میشوند و اتفاقاتی عجیب برای آنها رخ میدهد. در این فیلم هنرپیشهها با "لهجهی مازندرانی" صحبت میکنند.
سریال «پایتخت» به کارگردانی سیروس مقدم در نظرسنجی سایت"خبرآنلاین" نیز با کسب بیش از ۳۷ درصد آراء به عنوان بهترین مجموعهی نوروزی و پرمخاطبترین سریال انتخاب شده است. در این نظرسنجی که نزدیک به ۲۰ هزار کاربر اینترنتی شرکت کردهاند، سریال پایتخت در میان گزینههای مختلف بیشترین رای را آورده است.
«بالاترین آمار تماس مردم با استانداری»
اما پخش این سریال اعتراض مقامهای استانداری، امامان جمعه و تشکلهای دانشجویی استان مازندران را نیز برانگیخته است. هادی ابراهیمی، معاون امنیتی- سیاسی استاندارمازندران در گفتوگو با رسانهها اعلام کرده که در ایام نوروزی مردم با تماس با استانداری به این فیلم اعتراض کردهاند.
خبرگزاری مهر از قول او مینویسد: «یکی از تاسفبارترین سمتگیریهای رسانهی ملی در هر یک از شبکههای سراسری، موضع گیری قومی و ناسیونالیسم کور از جمله تعصبات دگماتیسمی شهری و تزریق شبهه برتری نژادی و یا همان آپارتاید شهری به نفع خود وعلیه اقوام موجود در یک ملیت و یا شهرهای موجود در یک مملکت است.»
این مقام استانداری مازندران همچنین گفته است: «عقده گشاییهای اخیر در سریال پایتخت که متاسفانه عزت اجتماعی و فرهنگ قومی مازندرانیها را بشدت هدف قرار داده و به غیرواقعیترین شکل ممکن به زبان، لهجه، رفتار، افکار، بافت خانوادگی، ارتباطات اجتماعی و اتفاقات محتمله در یک زندگی شمالی پرداخته، تنها و تنها یادآور تفکری تبعیضآمیز علیه هر قومیتی بجز قومیت تهرانی و یا قومیت منسوب به رسانهایهای پایتخت نشین است».
چرا لهجهی مازندرانی مورد تحقیر قرار گرفت؟
معاون استاندراری مازندران دربارهی دلایل تحقیر لهجه مازندرانی گفته است: «این تفکر تا دیروز جهت ضد آذری و ضد گیلانی و تا حدودی هم ضد لری داشته، اما این روزها بخاطر دریافت جوابهای دندان شکن از سوی اقوام غیور یادشده، تغییر مسیر داده و مازنیها و لرها را بطور مستقیم هدف گرفته است».
ابراهیمی از سیاست گذاری دوگانه و غلط صدا و سیما نیز انتقاد کرده که از سویی برای راهاندزی شبکه استانی تلاش میکند، از سوی دیگر در شبکههای سراسری "نبردهای نابرابری را در جهت تحقیر، تخریب و توهین علیه قومیتها و قلع و قمع فرهنگی آنها" انجام میدهد.
کارگردان: هدف جلوگیری از مهاجرت بی رویه به تهران بود
اما در پاسخ به منتقدین، دستاندرکاران سریال پایتخت در نشست نقد و بررسی این مجموعه با خبرگزاری مهر شرکت کردند و توضیحاتی را دادند. بویژه نقش علیرضا خمسه، در نقش باباپنجعلی یک پیرمرد مازندرانی بیشترمورد انتقاد قرارگرفته است.
سيروس مقدم كارگردان سريال پايتخت در يادداشتی هم با عنوان "اهداف سريال پايتخت" در سايت "الف" نوشت: «جلوگيری از مهاجرت بیرويه و غيرضروری به شهر تهران از اهداف اصلی سريال پايتخت به شمارمیرود».
اما از قرار معلوم نه موضوع مهاجرت به تهران، بلکه لهجهی شخصیتهای فیلم مورد توجه و انتقاد مخاطبین قرار گرفته و نشست و روشنگری دستاندرکاران سریال پایتخت و همچنین توضیحات آنها نتیجهی رضایتبخشی نداده و موج اعتراضها علیه این فیلم کاهش نیافته است.
«حرمت مازندرانیها خدشه دار شده!»
حجتالاسلام لائینی، مسئول شورای نگهبان مازندران در واکنش به پحش این فیلم میگوید:« صدا وسیما نباید با پخش چنین برنامههایی خود را به نمایشخانهای بیمحتوا تبدیل کند. سازندگان این سریال حرمت مازندرانیهای غیور را خدشهدار کردهاند و این موضوع موجب اعتراضات گسترده مردم و مسئولان استان شده است. نباید به بهانهی شادی و خنداندن مردم، قوم و فرهنگ خاصی را هتک حرمت کرد.»
احمدعلی مقیمی نماینده مردم شرق مازندران و عضو کمیسیون فرهنگی مجلس نیز، در بخشی از نامهی اعتراضی خود به عزت الله ضرغامی رئیس سازمان صدا و سیما مینویسد: «استعمار در زمان رژیم پهلوی تلاش میکرد تا با توهین به گویشهای ترکی، لری و رشتی میان ایرانیان تفرقه ایجاد کند، اما متاسفانه امروز فیلمها و جنگهای صدا و سیما لهجههای خراسانی، اصفهانی و مازندارنی را نیز به آن جرگه اضافه کردهاند».
«عواقب بد مسخره کردن اقوام!»
ناصر شکریان، "مدیرکل تبلیغات اسلامی مازندران" از جریحهدار شدن عواطف مردم صحبت میکند: «از وظایف اصلی صدا وسیما ایجاد انس و الفت میان قومیتهای مختلف ایرانی و اجتناب از هرگونه برنامهای است که باعث خدشهدار شدن عواطف مردم و قومیتها خواهد شد. مسخره کردن افراد و اقوام آثار و نتایج بسیار بدی به دنبال دارد» .
عباسعلی ابراهیمی "مدیرکل فرهنگ و ارشاد مازندران" نیز با ارسال نامهی سرگشاده به وزیرارشاد به پخش این سریال اعتراض کرد.
اعتراض ۱۰ تشکل دانشجویی مازندران
دامنهی اعتراضها به تشکلهای دانشجویی مازندران نیز کشید. بیش از ۱۰ تشکل دانشجویی مازندران در نامه سرگشادهای به عزتالله ضرغامی، رئیس سازمان صدا و سیما درخواست کردند، صدا و سیما از اين "اقدام توهين آميز" رسما عذرخواهی كرده و از "ارتكاب مجدد اين اعمال دربارهی هر قوميتی" جلوگيری كند.
به جمع معترضین علیه فیلم پایتخت، آیتالله طبرسی، نمایندهی ولی فقیه در استان مازندران نیز پیوست. وی نیز رسما در مراسم نماز جمعه در ساری، مرکزاستان مازندران درخواست کرد، صدا و سیما از مردم مازندران عذرخواهی کند. طبرسی همچنین گفت: «سوژه برای ساخت سريال طنز زياد است، اين نباشد كه قومی را مسخره و قوم ديگر را به جايگاه برتر برسانید».
صدا و سیما چگونه عکسالعمل نشان داد؟
سازمان صدا و سیما رسما به اعتراضها علیه پخش سریال پایتخت واکنش نشان نداد. اما پس از پخش یکی از قسمتهای این سریال در نهم فروردین با تنی چند از بینندگان مازندرانی گفتگو کرد. مصاحبه شوندگان مازندرانی مجموعهی تلویزیونی "پایتخت" را مورد تمجید قرار دادند.
سایت "الف" در این باره مینویسد: «به نظر میرسد "پایتخت" توانسته با حمایت مردم بومی مازندران و گیلان به طور غیرمستقیم انتقادات اخیر به خود را پاسخ دهد».
القاء برتری فرهنگی تهران بر مازندران
اما مصاحبههای صدا و سیما با بینندگان مازندرانی هم معترضین را قانع نکرد.
هادی ابراهیمی، معاون استانداری مازندران در واکنش به پخش نظرات مثبت مخاطبان سریال در برنامه تلویزیون گفت: «مخالفت ما با سریال پایتخت، یک مخالفت کارشناسانه، محتواگرا و مدلل است، ولی مصاحبهی شبکه اول با تنی چند از بینندگان، پناهبردن به بخشهای غیرکارشناسی است و حتی احتمال دارد که پخش آن، گزینشی هم بوده باشد».
ابراهیمی صریحا اظهار داشت: «پخش مصاحبههای گزینشی هم نمیتواند دردی را دوا کند. صدا و سیما باید از مردم مازندران عذرخواهی کند و قول دهد که دیگر مرتکب چنین خطاهای فاحش و استراتژیک فرهنگی نشود».
ابراهیمی همچنین انتقاد کرد: «تلاش کارگردان برای القاء برتری فرهنگی و اجتماعی پایتختنشینها بر قومیتهای مقیم استانها و اینبار مازندرانیهاست که این نگرشها ریشهی استعماری دارد».
آیتالله خامنهای: «تحقیر لهجه حرام است»
اوج گرفتن اعتراضها علیه سریال پایتخت به باور برخی از جامعه شناسان و زبانشناسان ایرانی بیشتر ریشه در مشکلات اجتماعی و فرهنگی دارد.
بهنظر آنها قومیتها علاوه بر ممنوعیت زبان مادری خود در رسانههای ملی کشور نیز تحقیر میشوند. این مسئله به قول آنها چنان در جامعه ایران ریشه تنیده که حتی آیتالله خامنهای هم سال پیش تحقیر لهجهها را گناه اعلام کرد.
آیتالله خامنهای در جلسهی "درس خارج فقه" که در روز سی و یکم فروردین ۱۳۸۹ برگزار شده بود، گفت که تقلید لهجه به همراه تمسخر حرام است.
میتوان علیه صدا و سیما شکایت کرد!
یک حقوقدان اهل استان مازندران که از قید نامش خودداری کرد، در گفتوگو با دویچه وله گفت: «افراد، چون این قضیه را توهین تلقی کردند، میتوانند به استناد صحبت اخیر رهبری به عنوان "جرم توهین" شکایت کنند و این توهین ازطرف هر کسی به هر شکلی انجام بگیرد، تحت پیگرد قرار میگیرد». اما این کارشناس حقوقی تاکید میکند که تابحال در ایران کسی به جرم توهین به لهجه محکوم نشده است.
این کارشناس حقوقی همچنین میافزاید: «چون صحبت رهبری هست، این مسئله میتواند جرم عمومی هم تلقی شود. جرم عمومی هست و به فرهنگ عمومی یک جامعه یا استان توهین شده، دادستان که مدعیالعموم هست به نیابت از مردم میتواند یک طرح شکایت برعلیه رئیس سازمان صدا و سیما که مسئول این قضیه هست ارائه کند».
اما بهنظرکارشناسان رسانهای، این نخستین بار نیست که صدا و سیما چنین فیلمهایی را به نمایش گذاشته است. منتقدین تاکید میکنند، توهین و تمسخر لهجهها در فیلمهای سینمائی، سریالها و همچنین پخش و انعکاس آن در رسانهی ملی کشورمیتواند نفرت و احساس حقارت را میان مخاطبین این زبانها و گویشها بوجود آورد ودرعین حال، بخشی از سیاست رسمی و رسانهای کشورعلیه قومیتها تلقی گردد.
طاهر شیرمحمدی
تحریریه: جواد طالعی
مداخله نظامی سازمان ملل در ساحل عاج
در پی ادامه خشونتها علیه مردم غیرنظامی در ساحل عاج، سازمان ملل متحد رسماَ در جنگ داخلی این کشور مداخله کرد. بان کیمون، دبیرکل سازمان ملل متحد، اعلام کرد: «به نیروهای سازمان ملل دستور دادهام که با شروع ماموریت خود دست به هر اقدامی برای محافظت از جان مردم بزنند.» طرفداران باگبو با استفاده از سلاحهای سنگین و توپخانه تاکنون صدها نفر از مخالفان و مردم غیرنظامی را کشتهاند.
بنا به گزارشهای رسیده، نیروهای سازمان ملل متحد به مواضع نیروهای طرفدار لوران باگبو، رئیسجمهور بازنده در انتخابات، حمله کردهاند.
از زمان برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در ساحل عاج (آذرماه ۱۳۸۹، نوامبر ۲۰۱۰) درگیری و خشونت میان هواداران رئیس جمهور منتخب، آلاسان اوتارا، و رئیس دولت قبلی، لوران باگبو که حاضر به پذیرش شکست نیست، همچنان ادامه دارد.
در درگیریها ساحل عاج، که در روزهای گذشته شدت گرفته، صدها شهروند این کشور جان خود را از دست دادهاند. بنا به گفته مسئولان سازمان ملل، صدها هزار نفر از شهروندان ساحل عاج نیز مجبور به ترک خانه و دیار خود شدهاند.
حمله به کاخ ریاستجمهوری
سخنگوی سازمان ملل در ساحل عاج اعلام کرد که هلیکوپترهای جنگی سازمان ملل و فرانسه به کاخ ریاستجمهوری و محل اقامت باگبو در آبیجان نیز حمله کردهاند. دو پایگاه نظامی طرفدار باگبو نیز مورد هدف آتش نیروهای سازمان ملل قرار گرفته است. سخنگوی سازمان ملل تاکید کرد که عملیات نظامی در ساحل عاج بر اساس قطعنامه ۱۹۷۵ سازمان ملل متحد انجام گرفته است.
به گفته مقامات فرانسوی، بان کیمون در تماسی تلفنی با سارکوزی، از وی خواسته است که فرانسه نیروهای سازمان ملل را در اجرای قطعنامه یاری رساند. دولت فرانسه نیز به درخواست سازمان ملل پاسخ مثبت داده است.
ابهام درباره سرنوشت باگبو
به نوشتهی خبرگزاریها، نیروهای طرفدار "اوتارا" رئیسجمهور منتخب، توانستهاند محل اقامت باگبو را به تصرف خود در آورند. اما هنوز از سرنوشت باگبو خبری در دست نیست. محل اقامت باگبو در شرق و کاخ ریاستجمهوری در جنوب آبیجان، پایتخت ساحل عاج، قرار دارد.
از سوی دیگر، آمریکا و اتحادیه اروپا نیز خواهان برکناری فوری باگبو از قدرت شدند. باراک اوباما، رئیسجمهور آمریکا، در روز دوشنبه (۱۵ فروردین / ۴ آوریل) در واشنگتن تصریح کرد: «باگبو باید به اراده ملت خود گردن گذاشته و مقام ریاستجمهوری را به منتخب مردم واگذارد.» هرمان فان رومپوی، رئیس شورای اتحاد اروپا نیز در بروکسل گفت: «باگبو باید از ریاستجمهوری انصراف دهد تا صلح به ساحل عاج باز گردد.»
دولت لیبی: اصلاحات آری، کنارهگیری قذافی هرگز
رژیم قذافی به تلاشهای دیپلماتیک خود شدت بخشیده است. به گفته موسی ابراهیم، سخنگوی دولت لیبی، «رهبری کشور آماده گفتوگو درباره اصلاحات است.» انتخابات و برگزاری همهپرسی میتوانند موضوع مذاکرات باشند. وی تاکید کرد که مردم لیبی میتوانند درباره سیستم سیاسی و چگونگی حکومت آتی تصمیم بگیرند، اما کنارهگیری معمر قذافی عملی نیست و نمیتواند موضوع مذاکرات باشد. ابراهیم تصریح کرد: «قذافی ضامن وحدت کشور و قبایل مختلف در لیبی است.»
این سخنان در حالی ابراز میشود که مخالفان دولت کنارهگیری قذافی از قدرت را شرط آغاز مذاکرات میدانند. سخنگوی شورای ملی لیبی در بنغازی گفت: «قذافی و پسرانش باید از همه راهحلهای دیپلماتیک کنار گذاشته شوند.»
در پی ادامه عملیات نظامی ناتو، قذافی در روزهای گذشته با اعزام نمایندگانی به کشورهای ترکیه، یونان، مالت و بریتانیا سرگرم یافتن راهحلی دیپلماتیک برای بحران کنونی کشور است.
دیمیتریس دروتساس، وزیر امور خارجه یونان از تلاشهای سیاسی دولت لیبی استقبال کرد و حضور عبدالعاتی عبیدی، معاون وزیر امور خارجه این کشور در یونان را «گامی مهم» برای حل بحران در لیبی خواند. اما وی از اعلام جزییات مذاکرات با نماینده قذافی خودداری کرد.
عبیدی در آنکارا نیز با مقامات ترکیه از جمله احمد داوداوغلو، وزیر امورخارجه این کشور، گفتوگو داشت. شبکه خبری "الجزیره" پیشتر اعلام کرده بود که شورای ملی لیبی نیز نمایندگانی را به ترکیه اعزام داشته است.
پس از گذشت دو هفته بار دیگر قذافی در انظار عمومی ظاهر شد و در عصر دوشنبه (۱۵ فروردین / ۴ آوریل) در محل اقامت خود در طرابلس با طرفدارانش دیدار کرد.
توقف حملات هوایی آمریکا
همزمان با تلاشهای دیپلماتیک، آمریکا اعلام کرد که موقتاَ همکاری خود با نیروهای بینالمللی را متوقف خواهد ساخت و در حملات هوایی به نیروهای قذافی شرکت نخواهد جست. وزارت دفاع آمریکا اعلام کرد که جنگندههای این کشور از بامداد سهشنبه (۱۶ فروردین / ۵ آوریل) از واحدهای عملیاتی ناتو خارج شدهاند، اما در وضعیت آمادهباش به سر میبرند تا در صورت درخواست ناتو به ماموریت خود در لیبی ادامه دهند.
انتقاد مخالفان قذافی از نیروهای ناتو
در حالی که چند روزی از واگذاری فرماندهی عملیات نظامی در لیبی به ناتو نمیگذارد، به گفته شورشیان، نیروهای ناتو در انجام عملیات هوایی خود تعلل کرده و بدین خاطر امنیت جانی شهروندان لیبیایی را به خطر انداختهاند.
علی العیساوی، وزیر امور خارجه دولت انتقالی لیبی، در انتقادی شدید که در روزنامه نیوریورک تایمز انتشار یافته، اعلام کرد: «تاکنون تعداد زیادی از شهروندان لیبایی کشته شدهاند، زیرا نیروهای ناتو به موقع عمل نکرده و نتوانستهاند از امنیت مردم حفاظت کنند.»
العیساوی افزود: «ناتو فرماندهی عملیات را برعهده گرفته است و باید آن را ادامه دهد.» العیساوی پیش از پیوستن به مخالفان قذافی، سفیر لیبی در هند بود.
بهرسمیت شناختن شورای ملی لیبی
هر روز کشورهایی بیشتری شورای ملی لیبی و نهادهای آن در بنغازی را به عنوان نماینده قانونی مردم لیبی به رسمیت میشناسند. پس از فرانسه، برخی دیگر از کشورهای اتحادیه اروپا نظیر ایتالیا نیز شورشیان را نماینده مردم لیبی میدانند. قطر پیشتر شورای ملی لیبی را بهرسمیت شناخته بود. کویت نیز اعلام کرد که بهزودی از سیاست قطر پیروی خواهد کرد.
فرانکو فراتینی، وزیرخارجه ایتالیا، در دیداری در روز دوشنبه (۴ آوریل) با نمایندگان شورشیان در رم اعلام کرد: «پیشنهادات قذافی در زمینه آتشبس غیرقابل اعتماد است.» به گفته فراتینی نیروهای قذافی عملاَ در میدانهای نبرد آتشبس را رعایت نمیکنند.
نبردها در شهر نفتی بریقه، در شرق لیبی، همچنان ادامه دارد. پیشروی شورشیان برای تصرف شهر مصراته نیز با درگیریهای شدیدی همراه بوده است. به گفته یکی از مجروحان که موفق به ترک مصراته شده است، «مردم شهر مصراته در جهنم اسیر شدهاند.»
توقف معاملات نفتی ایران در آلمان
بانک مرکزی آلمان دیگر نمیخواهد به عنوان واسطه میان ایران و هند ایفای نقش کند. روزنامه آلمانی "هندلزبلات" در مقالهای در صفحه نخست خود نوشت: «آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان، معاملات میلیاردی ایران را متوقف میکند.»
معاملات پنهانی نفتی میان ایران و هند از طریق بانک مرکزی آلمان در هفته گذشته بازتابی وسیع در رسانههای بینالمللی داشت. برملا شدن این معاملات سرانجام دولت آلمان را مجبور به موضعگیری کرد.
به دلیل تحریمهای بینالمللی علیه ایران و فشار آمریکا، دولت هند از معاملات مستقیم نفتی با ایران خودداری میکرد و به کمک بانک مرکزی آلمان وجوه خرید خود را به بانک تجاری اروپا و ایران در هامبورگ منتقل میساخت. به گفته روزنامه هندلزبلات، حجم این معاملات سالانه بالغ بر ۹ میلیارد دلار بوده است.
پس از انتشار گزارشهایی درباره وساطت بانک مرکزی آلمان در معاملات ایران در تاریخ ۲۸ مارس، وزارت خزانهداری آمریکا نیز نگرانی خود را از دور زدن تحریمها ابراز داشت. "بانک تجاری اروپا و ایران" مستقر در هامبورگ، از طرف ایالات متحده آمریکا به "تامین مالی برنامه هستهای ایران" متهم است و در فهرست تحریمهای وزارت خزانهداری این کشور قرار دارد. "ینام کوهن"، سخنگوی وزارت خزانهداری آمریکا، بار دیگر نگرانی دولت آمریکا را از مداخله احتمالی بانک مرکزی آلمان در معاملات نفتی ایران ابراز داشت.
آمریکا تاکنون بارها از اتحادیه اروپا و آلمان خواسته است که "بانک تجاری اروپا و ایران" را مشمول تحریمهای خود کنند. به گفته روزنامه هندلزبلات، دولت آلمان سرگرم بررسی معاملات "بانک تجاری اروپا و ایران" بوده است.
به نوشته این روزنامه و به نقل از منابع رسمی، «دولت آلمان میکوشد با بررسیهای دقیق رابطه میان این بانک و برنامه اتمی ایران را اثبات کند.» بنا به این گزارش، سازمان امنیت آلمان نیز مشغول تحقیقاتی جداگانه در اینباره است. در صورت وجود شواهد کافی، فعالیت "بانک تجاری اورپا و ایران" در آلمان متوقف خواهد شد.
وزارت خزانهداری آمریکا اعلام کرده است که برای انزوای "بانک تجاری اروپا و ایران"، با دولتهای آلمان و هند همکاری خواهد کرد.
سخنگوی سفارت اسراییل در آلمان نیز پیرامون همکاری بانک مرکزی آلمان با جمهوری اسلامی در روز دوشنبه (۱۵ فروردین / ۴ آوریل) گفت: «بانک تجاری اروپا و ایران باید تعطیل شود.»
شورای مرکزی یهودیان آلمان نیز در روز دوشنبه اعلام کرد: «بسیاری از شرکتهای آلمانی کماکان به معاملات انزجارآور خود با ایران به عنوان رژیمی تروریستی و استاد انکار هولوکاست ادامه میدهند.»
توقف معاملات نفتی ایران در آلمان و ناخشنودی برخی صنایع آلمانی
هندلزبلات به نقل از مقامات ارشد دولت آلمان مینویسد: «آلمان بهطور منظم خود را از معاملات نفتی کنار خواهد کشید.» برای نفت صادرشده به هند، وجوه لازم پرداخت خواهد شد، اما دیگر معامله جدیدی با وساطت آلمان صورت نخواهد گرفت. به گفته این مقام ارشد دولت آلمان، این تصمیم شخصاَ از سوی صدراعظم آلمان اتخاذ شده است.
بنا به گزارش روزنامه هندلزبلات، در حالی که تصمیم دولت آلمان سبب رفع نگرانی در محافل سیاسی آلمان شده است، برخی صاحبان صنایع این کشور با ناخشنودی به این تصمیم مینگرند.
برخی صاحبان صنایع آلمان مدعیاند که وجوه دریافتی از هند و واریز آن به "بانک تجاری اروپا و ایران" به منظور تسویه حساب با شرکتهای آلمانی از سوی شرکای ایرانی بوده است. به گفته یکی از نمایندگان بخش خصوصی در آلمان، «حال شرکتهای آلمانی باید در انتظار بازپرداخت بدهیهای چند صد میلیونی خود از سوی ایران بنشینند.»
هشدار عفو بینالملل و "عرصه سوم" درباره خطر نابودی سازمانهای غیردولتی در ایران
عفو بین الملل و "عرصه سوم"، به طرحی که اخیرا با موافقت ۱۳۰ نماینده مجلس و بدون طی مراحل قانونی در شرف تصویب است، اعتراض کردهاند و از نمایندگان مجلس ایران خواستهاند این طرح را به چالش بکشند.
طرح یاد شده «تاسیس و نظارت برفعالیتهای سازمانهای غیردولتی» نام دارد که بر اساس آن، همه سازمانهای غیردولتی تحت نظارت ساختاری قرار میگیرند که اعضای آن وابسته به وزارت اطلاعات و بسیج هستند.
ریاست هئیت عالی «نظارت بر فعالیتهای سازمانهای غیردولتی» بر عهده وزارت کشور است و دربرگیرنده نمایندگانی از قوه قضائیه، وزارت اطلاعات، وزارت امور خارجه، سازمان اوقاف و امور مساجد، و بسیج. از سازمانهای غیردولتی تنها یک نماینده برای حضور در این هیات پیشبینی شده است.
تاسیس هر سازمان غیردولتی با اجازه این این هیات امکانپذیر بوده و ادامه فعالیت آن هم تنها زیر نظر این نهاد ممکن خواهد بود: از ترکیب هئیت مدیره سازمانهای غیردولتی گرفته تا توزیع منابع مالی و هرگونه ارتباط با سازمانهای بینالمللی.
عفو بینالملل و عرصه سوم در بیانیه خود هشدار دادهاند: «طرح تاسیس و نظارت بر فعالیتهای سازمانهای غیردولتی ناقوس مرگ جامعه مدنی را در ایران به صدا در میآورد. جامعه مدنی ایران از زمان به قدرت رسیدن احمدینژاد در سال ۱۳۸۴ تحت فشارهای شدیدی قرار گرفته است. از آن زمان تاکنون فعالان جامعه مدنی بخاطر فعالیتهای مدنی خود با آزار و اذیت، تهدید و بازداشت روبرو شدهاند و سازمانهای آنها عموما بدون حکم دادگاه بسته شدهاند. برخی از این فعالان جامعه مدنی به احکام درازمدت حبس و یا شلاق محکوم شدهاند، و بسیاری دیگر از ترس جان خود و با بیمیلی کشور را ترک کردهاند.»
دکتر سهراب رزاقی، از بنیانگذاران «عرصه سوم» که سازمانی غیردولتی و غیرانتفاعی در هلند است، این طرح را «سیاست جایگزینی و جامعهی مدنیسازی دولتی» مینامد که یک «قدرت مطلقه» را بر همه امور سازمانهای غیردولتی حاکم میکند و در حقیقت تیر خلاصی است بر فعالیت آنها.
سازمانهای غیردولتی، نهادهای مردمی تازهپایی در ایران هستند که حمایت از آنها در برنامه توسعه سوم و چهارم مورد توجه قرار گرفت. تا نیمه سال ۱۳۸۴ نیز بسیاری از این سازمانها از منابع مالی و امکانات خوبی برخوردار بودند و موفقیتهای بسیاری در توانمندسازی زنان، کودکان، کمک به معتادان، ایجاد امکانات آموزشی و مددکاری اجتماعی داشتند.
این روند از سال ۱۳۸۵ و با ایجاد محدودیتهای بیشمار از سوی دولت رو به افول گذاشت و موضوع حوزه و چگونگی فعالیت سازمانهای غیردولتی به بحث دائمی دولت تبدیل شد.
ویژگی این سازمانها و راز موفقیتشان در غیردولتی بودن آنهاست. با تصویب طرح جدید چیزی از این ویژگی باقی نخواهد ماند.
به بهانه نقل از دکتر یزدی
اعتراف یا مصاحبه ای همزمان با بیرون آمدن دکتر ابراهیم یزدی از زندان، در خبرگزاری ها و روزنامه های نزدیک به دولت و اطلاعات پخش و منتشر شد گرچه تکذیب شد و آشکار گشت که وی مصاحبه ای نکرده است اما حتی به فرض صحت یکبار دیگر یادآور این نکته گشت که لیبرال دموکرات های ایرانی، همان ها که در کوره انقلاب هم آزادی طلبی شان آب نشد، نحله سربلند تاریخ معاصر ایران اند. چه وقتی ابراهیم یزدی نام دارند چه عباس امیرانتظام و چه عزت الله سحابی.
این مصاحبه که تکذیب نشده هم پیداست پایان معامله ای است با کسی که بیماری قلب و سرطان پیشرفته نای نفس از وی بریده، بیشتر به گفت وگوی طعنه آمیز سعید حجاریان در پایان زندانش شبیه بود. در مورد حجاریان، زندانبانان از همان آغاز شرم داشتند از حبس کسی که به گناه دگراندیشی با جناح راست سنتی و به دلیل خیر هموطنان خواستن جانش هدف گلوله شد و توان از او در میانه عمر گرفت. و باز یادآور گفته ها و نوشته های مهندس امیرانتظام است که 27 سال – بگو همه عمر سرزنده و مفیدش را – در اوین گذراند و وقتی تنش رنجورتر از آن بود که از عهده کشیدن بار حبس برآید، از اوین به بیمارستان منتقل شد.
نسل امروز که به طفیل گسترش رسانه های الکترونیک و انفجار اطلاعات دسترسی راحت تری به منابع موثق دارند، به شکرانه این نعمت که زمانه از گذشتگان دریغ داشت به گمانم باید تاریخی ساختگی، تاریخ دروغ، تاریخ بزرگ نمائی من و نادیده گرفتن او، تاریخ کج، آینه های مقعر را کناری بزنند. باز شناسند که چرا می گوئیم امیرکبیر فخر تاریخ ایران است. بخوانند اسناد فرستادگان روس و انگلیس را در مذاکرات ارز روم تا بدانند که بزرگمردی که میرزا تقی خان بود بی پشتوانه حکومت مرکزی [به صدارت میرزا آغاسی عوام فریب و ترسو که خزر شور را حاضر بود بدهد که گام دوست تلخ نشود] با دست خالی چگونه چهار سال ایستاد تا از منافع مردم ایران پاسداری کند و یک تنه موفق شد و توطئه های مسکو و لندن و استانبول به جائی نرسید، و چون دریافت آب از سرچشمه گل الودست هشت سال عمر نهاد تا ولیعهدی را ترتیب کند – همان راه که استادش قائم مقام رفته و جان باخته بود – و رفت و جان گذاشت بر سر راه مردمی که خود نمی دانستند چه باید بخواهند.
نسل امروز به شکرانه اینکه راه دانستن برایش با همه فیلتر ها و سانسور ها بسته نیست باید از لابه لای سندها کشف کند که چرا چهار نسل ایرانی، و به شرحی که بارها نوشته شده نیم قرن دولتمردان منطقه از نهرو، عبدالناصر، ایندیرا گاندی، لومومبا، سوکارنو، ماکاریوس و اجویت با احترام و تفاخر باز گفته اند که از مصدق درس ها گرفته اند. و این سرمشق می رود تا مرد بزرگ برانت، تا فیلسوف سرکش ژان پل سارتر. ایرانیان در این مدت در حالی به نام مصدق متنعم بوده اند که هیچ رانت دولتی به کار نبوده و هیچ دینار و دلاری از درآمد نفت، برای بزرگ نمائی و تجلیل او هزینه نشده سهل است حکومتگران نام وی را از خیابان ها و کوچه ها برکنده اند، به او دشنام گفته و تقاص کوچکی خود را از آن قامت بلند گرفته اند که غولی مانند رضاشاه را در مجلس موسسان به بازی گرفت، شانزده سال تحمل تبعید و رنج کرد، و چون بازآمد باز در پیری و نحیفی برای احقاق حقوق مردم همان شیر بود و این بار با بزرگ ترین قدرت جهان درافتاد. و سرانجام دیدید که بزرگ ترین قدرت زمانه به تمنای جلب نظر ایرانیان، سال ها بعد از وی عذرخواست و به بدعهدی خود اعتراف کرد بی شکنجه و بی آزار.
نسل امروز که بخت آن دارد که سهل تر از ما سره از میان ناسره برکشد، دیرتر فریب بخورد، فریبکاران را پناه گرفته پشت کوروش یا پنهان شده زیر نام امام زمان بازشناسد باید دین خود را به کسی مانند مهندس مهدی بازرگان بداند، همان کو در توفان زندان های ساواک و حکومت نظامی، از آرمانخواهی ملی دست برنداشت و مهم تر اینکه فراموش نکرد که قصدش برانداختن و انقلاب نیست و مقصودش انتخابات آزاد و قانونی است. وقتی نظام پادشاهی غره به پشتیبانی آمریکا مخالفان و منقدان را سرکوب کرد و راه آشتی بست، مهندس بازرگان باز دل امیدوار از دست نداد و خطاب به پادشاه آخرین در محکمه نظامی گفت ما آخرین نسلیم که با این زبان سخن می گوییم. در حقیقت نصیحتش کرد که فرصت از دست مده. از زی میانه روی و لیبرالی لحظه ای جدا نشد. انقلاب هم که شد از هر گوشه، نغمه انتقام و مرگ بر و مرده باد بلند بود، شاعران شدند ثناگوی تفنگ، جوانان ره گم کرده به غفلت در صف انتظار جوخه های آتش نام نوشتند، اما بازرگان گامی عقب نرفت یا جلو ننهاد.
همین بس که خلخالی در توجیه اینکه چرا برای اعدام امیرعباس هویدا نخست وزیر پیشین تلفن های زندان قصر را قطع کرده است گفت کردم که بازرگان و دارودسته اش با خبر نشوند و جلویم را نگیرند.
خوشا بر ما که قتلگاه امیر در فین کاشان زیارتگه اهل عشق است و فسوس بر قدرتیان که تبعیدگاه و مزار دکتر مصدق در احمد آباد دربسته و متروک است. اما نومید نباش همچنان که وقتی انقلاب شد هزاران تن راهی احمدآباد شدند و بیایان در بیابان جوانان را دو هفته ای بعد از انقلاب دیدیم که ره می پرسیدند و ره می جستند به کنام آن شیر.
اینک از میان رهروان آن مردان مرد، با انتشار اعتراف نامه مصاحبه گونه دکتر ابراهیم یزدی جانشین مهندس بازرگان، واجب آمد شرحی. و واجب است شهادت دادن من که گزارشگرم از روزهای مدرسه علوی. همان روزها که در برهه ای از زمان موجودیت رژیم پادشاهی کت بسته در کلاس سوم آن مدرسه نشانده شدند روی نیمکت. و در طبقه دوم و اتاق نظام مدرسه زیلوئی بر کف اتاق و یک تشک و یک دو بالش در بالای اتاق نشسته مردی که می گفتند که رهبر کشوری سی و چند میلیونی شده. گذشته و آینده در آن ساختمان مختصر شده بود. ایران مانند آبی بر سر آتش می جوشید. خروش از دل این مدرسه بود، در هر کلاس، عقل در این کوره ذوب می شد، مهر فراموش بود و هر کس درشت تر می گفت در بیرون قهرمان می شد و بر دوش ها جا می گرفت. هفت هشت ماهی بود که کوره می دمید. در این میان یکی حکم داشت که مهندس بازرگان بود و یکی ایستاده بود که بزودی سیل بیرونش کرد. اما با رفتن شاه و بختیار کار تمام نشد که تازه آغاز شده بود ده ها تن خود را حاکم شرع می دانستند و هزاران تن خویش را مسوول می دیدند و میلیون ها تن انقلابی و هزاران تن به ظاهر و در امید چه گوارا. روز دوم هنوز در خیابان ها مردم با اسلحه می رفتند و با تانک عکس می گرفتند که در مدرسه عکاسی رسید با دو نفر از چریک های سابق که از زندانیان تازه از زندان کمیته به در آمده بودند و با خود مقواهائی آورده بودند. نام هر یک از کت بسته ها را می پرسیدند و شماره ای به او می دادند به تقلید از کمیته ضد خرابکاری. و عکاس می نشاند این ها را که وزیر و وکیل و امیر بودند تا همین چند روز قبل همچنان کت بسته و عکس می گرفت. ولوله افتاده بود و گزارشگران فرنگی یا خودی می خواستند بدانند چه خبر است امشب. صدها شعبان بی مخ و ده ها تیمسار نصیری و ثابتی و حتی سه چهار تائی از متوفیات مانند اسدالله علم پیدا کرده و کشان کشان به مدرسه آورده بودند. تا بخواهی والاحضرت و درباری و ارتشبد و سپهبد. مهدی عراقی با بلند گو فریاد می زد زن جماعت قبول نمی کنیم... شعبان بی مخ داریم... اردشیر زاهدی نمی خواهیم... این جا جا برای اموال طاغوتی نداریم بدهید به مسجدتان تا دستور بدهند امام....
اما کسی نه می توانست جلو دستگیری ها و تحویل ها را بگیرد ونه کسی می توانست هراس و بلاتکلیفی آن ها را چاره کند که در کلاس سوم کت بسته بودند و آیت الله ربانی شیرازی شده بود مسوولشان. تا خبر رسید عکاسی ها و شماره دادن ها به سفارش شیخ صادق خلخالی است که به سخنان تند و آتشین در همان چند روز شناخته شده بود. به لحظه ای خبر صدور حکم اعدام برای چهل نفر در شهر پیچید مخابره شد به جهان. چنین بود تا دکتر یزدی از اتاق محل سکونت آیت الله خمینی بیرون آمد و خبر داد که چنین نیست و کسی اعدام نمی شود دادگاه های انقلابی هنوز تشکیل نشده اند. اما در همان لحظه خلخالی در طبقه بالا چند خبرنگار را جمع کرده بود و وعده می داد دست کم سی تن راهی شوند و مژده می داد به شهرهای دیگر که بزودی می آیم. همه در هیجان اعدام هائی بودند که خبرهای نقیض درباره اش می رسید. به چشم دیده می شد که سرنوشت آن جمع پریشان و منتظر به موئی بسته است. خلخالی می رفت در اتاق و بیرون می آمد شادمان مژده شبی سی اعدام می داد و دکتر یزدی در مقام معاون نخست وزیر می رفت و نیم ساعت طول می کشید باز می آمد و تکذیب می کرد.
به چشم می شد دید که گروه های سیاسی هوادار خلخالی بودند. جوخه اعدام وی هنوز تشکیل نشده بود دویست سیصد داوطلب داشت، نام نویسی ها شروع شده بود. روزنامه های عصر بیرون آمدند و سی عکس را با شماره چاپ کرده بودند. یواش یواش دو سه خانواده از محبوسین رسیدند و با احتیاط می گریستند و کار را تمام شده می دیدند. اما با واکنش تند کسانی که تازه از زندان های ساواک بیرون آمده بودند مجالی برای ماندن و جنازه خواستن خانواده زندانیان تازه نبود. باز در همچنان باز و بسته می شد و خبرهای نقیض می رسید. تا وقتی که قطعی شد که به اصرار دکتر یزدی و درخواست مهندس بازرگان، با وجود تمام تدارکات فقط چهار تن آن هم نظامی امشب اعدام می شوند. خلخالی به غضب قهر کرد و برای دکتر یزدی هم خط و نشانی کشید به صدای بلند. پدر رضائی ها که قرار بود برای سی اعدامی لحظه قبل از تیر سخن براند قهر کرد و گفت برای چهار تن صرف نمی کند [درست به همین لفظ]. در این لحظه من شنیدم که دکتر یزدی که روی لبه پله ها نشسته بود و از خستگی پیدا بود که دارد از دست می رود گفت باید بمانم و مطمئن شویم زندانیان به محل امن منتقل می شوند.
از آن جمع که در آن شب به پایمردی دکتر یزدی زنده ماندند ده نفری بعد ها اعدام شدند سه تن هنوز زنده اند بعد از سی و دو سال.
این اولین برخورد ما با دکتر یزدی بود که همسرنوشت شد با مهندس بازرگان و از میان سه تنی که در آن روزها نشریه فکاهی آهنگر مثلث بیق نامشان نهاده بود [بنی صدر، یزدی و قطب زاده] به مهندس نزدیک تر و وفادارتر ماند.
هشت ماه بعد فریاد بر مردم خواهی و اعتدال چربید. خیابان و عدالت صحرائی چیره شد بر عقل و احترام به حقوق دیگران. اعلام دوران تازه درست است که از نظر جهانی با اشغال سفارت آمریکا و سقوط دولت مهندس بازرگان بود اما برای مردم ایران دور شدن لیبرال های آزادی خواه از دولت بود. این درست است که نفر دوم هیات موتلفه اسلامی امسال گفت امام با انتخاب بازرگان بزرگ ترین کلاه را سر آمریکا گذاشت، اما این جناح خوب می داند که چنین نبود. آنان که بوده اند می دانند که چنین نبود، جناح راست از همان ابتدا که هواپیمای انقلاب در مهرآباد بر زمین نشست قصدشان برکندن کراواتی ها بود، همان ها که ما "حلقه پاریس" می خواندیم و برای رسیدن به این مقصود چه بسیار مقدسات را قربانی کردند، و چه بوسه مسمومی بر پیشانی نظام برآمده از انقلاب زدند.
اما صدای این انقلاب دوم حتی با سقوط دولت بازرگان به گوش ها نرسید وقتی رسید که همین تعداد کم از آن دولت که در مجلس به رای مردم نشستند زیر فشار قرار گرفتند و حتی برخورد فیزیکی با آنان شد، وقتی شد که عباس امیرانتظام سخنگوی دولت موقت که مدتی بود بازرگان وی را از برابر تیرهای تهمت دور نگاه داشته به سفارت به اسکاندیناوی فرستاده بود به دعوت صادق قطب زاده به تهران فراخوانده شد و دستگیر شد. آغاز 27 سال حبسی که نه بر منهج عدل بود. امیرانتظام که رکورددار زندان جمهوری اسلامی گشت، در اوین بود که هزاران جوان رسیدند و در محکمه هائی که گاه چند دقیقه طول کشید محکوم و برخی اعدام شدند. سال های دهه شصت و دهه هفتاد. و از میان جان به در بردگان چه بسیار در تلویزیون دیده شدند. گاهی حتی بعد اعدام اقرارهایشان پخش شد. اما امیرانتظام تنها یک سخن را گفت و هنوز می گوید: اتهامات من دروغ بود، باید از من اعاده حیثیت شود.
مهندس بازرگان به شرحی که خود گفت در این آرزو ماند که آزادی امیرانتظام را ببیند. دوم خرداد جامعه را به یاد گروگان دولت موقت انداخت و این زمانی بود که جوانان زندانبانان وی بزرگ شده، از دنیایی که مبتلایش بودند به در آمده، برخی با او همراه شده بودند. همان ها که اینک بخشی شان در همان سلول ها هستند که امیرانتظام 27 سال ماند و هنوز به علت بیماری بیرون است، چنان که دکتر یزدی.
اقرارنامه دکتر یزدی یا ضمانت نامه رهایی – هر چه نام بگذاریم – باید خوانده شود. به باورم نکته ای که باید آموخت این است که در همین متن که بدون نوشتنش آن استخوانی مرد بیمار از زندان به بیمارستان ره نمی برد؛ کلمه ای نیست که از زی مسالمت جوئی و اصلاح طلبی به در باشد. خشونت و تندی، چنان که التماس و حقارت نه در این متن هست نه در ادعانامه بلند امیرانتظام و نه در چند بار اعتراف گیری از مهندس سحابی.
هم از این روست که می گویم درست است که در این وادی خوشنامی می فروشند اما در این بازار جز درد نمی خرند. جز دشنام از دهان های گشاده نصیب نمی برند. اگر نامت امیر باشد و فخر یک قرن تاریخ ایران یا محمد مصدق قامت بلند تاریخ این سرزمین، اگر نامت مهدی بازرگان باشد یا در کسوت روحانی باشی چنان که محمد خاتمی.
حق و سهم شما فرزندان ایران است شناخت زاد و بومتان، شناخت آنان که برایتان زنده ماندند و درد کشیدند و هم آنان که هستی در این راه نهادند. و این ها همه ارزانی نسل هائی که سرانجام آزادی خود را نصیب خواهند برد و به پاداش این تعب ها دست خواهند یافت که آزادی ایران و آبادی ایران است.
این مصاحبه که تکذیب نشده هم پیداست پایان معامله ای است با کسی که بیماری قلب و سرطان پیشرفته نای نفس از وی بریده، بیشتر به گفت وگوی طعنه آمیز سعید حجاریان در پایان زندانش شبیه بود. در مورد حجاریان، زندانبانان از همان آغاز شرم داشتند از حبس کسی که به گناه دگراندیشی با جناح راست سنتی و به دلیل خیر هموطنان خواستن جانش هدف گلوله شد و توان از او در میانه عمر گرفت. و باز یادآور گفته ها و نوشته های مهندس امیرانتظام است که 27 سال – بگو همه عمر سرزنده و مفیدش را – در اوین گذراند و وقتی تنش رنجورتر از آن بود که از عهده کشیدن بار حبس برآید، از اوین به بیمارستان منتقل شد.
نسل امروز که به طفیل گسترش رسانه های الکترونیک و انفجار اطلاعات دسترسی راحت تری به منابع موثق دارند، به شکرانه این نعمت که زمانه از گذشتگان دریغ داشت به گمانم باید تاریخی ساختگی، تاریخ دروغ، تاریخ بزرگ نمائی من و نادیده گرفتن او، تاریخ کج، آینه های مقعر را کناری بزنند. باز شناسند که چرا می گوئیم امیرکبیر فخر تاریخ ایران است. بخوانند اسناد فرستادگان روس و انگلیس را در مذاکرات ارز روم تا بدانند که بزرگمردی که میرزا تقی خان بود بی پشتوانه حکومت مرکزی [به صدارت میرزا آغاسی عوام فریب و ترسو که خزر شور را حاضر بود بدهد که گام دوست تلخ نشود] با دست خالی چگونه چهار سال ایستاد تا از منافع مردم ایران پاسداری کند و یک تنه موفق شد و توطئه های مسکو و لندن و استانبول به جائی نرسید، و چون دریافت آب از سرچشمه گل الودست هشت سال عمر نهاد تا ولیعهدی را ترتیب کند – همان راه که استادش قائم مقام رفته و جان باخته بود – و رفت و جان گذاشت بر سر راه مردمی که خود نمی دانستند چه باید بخواهند.
نسل امروز به شکرانه اینکه راه دانستن برایش با همه فیلتر ها و سانسور ها بسته نیست باید از لابه لای سندها کشف کند که چرا چهار نسل ایرانی، و به شرحی که بارها نوشته شده نیم قرن دولتمردان منطقه از نهرو، عبدالناصر، ایندیرا گاندی، لومومبا، سوکارنو، ماکاریوس و اجویت با احترام و تفاخر باز گفته اند که از مصدق درس ها گرفته اند. و این سرمشق می رود تا مرد بزرگ برانت، تا فیلسوف سرکش ژان پل سارتر. ایرانیان در این مدت در حالی به نام مصدق متنعم بوده اند که هیچ رانت دولتی به کار نبوده و هیچ دینار و دلاری از درآمد نفت، برای بزرگ نمائی و تجلیل او هزینه نشده سهل است حکومتگران نام وی را از خیابان ها و کوچه ها برکنده اند، به او دشنام گفته و تقاص کوچکی خود را از آن قامت بلند گرفته اند که غولی مانند رضاشاه را در مجلس موسسان به بازی گرفت، شانزده سال تحمل تبعید و رنج کرد، و چون بازآمد باز در پیری و نحیفی برای احقاق حقوق مردم همان شیر بود و این بار با بزرگ ترین قدرت جهان درافتاد. و سرانجام دیدید که بزرگ ترین قدرت زمانه به تمنای جلب نظر ایرانیان، سال ها بعد از وی عذرخواست و به بدعهدی خود اعتراف کرد بی شکنجه و بی آزار.
نسل امروز که بخت آن دارد که سهل تر از ما سره از میان ناسره برکشد، دیرتر فریب بخورد، فریبکاران را پناه گرفته پشت کوروش یا پنهان شده زیر نام امام زمان بازشناسد باید دین خود را به کسی مانند مهندس مهدی بازرگان بداند، همان کو در توفان زندان های ساواک و حکومت نظامی، از آرمانخواهی ملی دست برنداشت و مهم تر اینکه فراموش نکرد که قصدش برانداختن و انقلاب نیست و مقصودش انتخابات آزاد و قانونی است. وقتی نظام پادشاهی غره به پشتیبانی آمریکا مخالفان و منقدان را سرکوب کرد و راه آشتی بست، مهندس بازرگان باز دل امیدوار از دست نداد و خطاب به پادشاه آخرین در محکمه نظامی گفت ما آخرین نسلیم که با این زبان سخن می گوییم. در حقیقت نصیحتش کرد که فرصت از دست مده. از زی میانه روی و لیبرالی لحظه ای جدا نشد. انقلاب هم که شد از هر گوشه، نغمه انتقام و مرگ بر و مرده باد بلند بود، شاعران شدند ثناگوی تفنگ، جوانان ره گم کرده به غفلت در صف انتظار جوخه های آتش نام نوشتند، اما بازرگان گامی عقب نرفت یا جلو ننهاد.
همین بس که خلخالی در توجیه اینکه چرا برای اعدام امیرعباس هویدا نخست وزیر پیشین تلفن های زندان قصر را قطع کرده است گفت کردم که بازرگان و دارودسته اش با خبر نشوند و جلویم را نگیرند.
خوشا بر ما که قتلگاه امیر در فین کاشان زیارتگه اهل عشق است و فسوس بر قدرتیان که تبعیدگاه و مزار دکتر مصدق در احمد آباد دربسته و متروک است. اما نومید نباش همچنان که وقتی انقلاب شد هزاران تن راهی احمدآباد شدند و بیایان در بیابان جوانان را دو هفته ای بعد از انقلاب دیدیم که ره می پرسیدند و ره می جستند به کنام آن شیر.
اینک از میان رهروان آن مردان مرد، با انتشار اعتراف نامه مصاحبه گونه دکتر ابراهیم یزدی جانشین مهندس بازرگان، واجب آمد شرحی. و واجب است شهادت دادن من که گزارشگرم از روزهای مدرسه علوی. همان روزها که در برهه ای از زمان موجودیت رژیم پادشاهی کت بسته در کلاس سوم آن مدرسه نشانده شدند روی نیمکت. و در طبقه دوم و اتاق نظام مدرسه زیلوئی بر کف اتاق و یک تشک و یک دو بالش در بالای اتاق نشسته مردی که می گفتند که رهبر کشوری سی و چند میلیونی شده. گذشته و آینده در آن ساختمان مختصر شده بود. ایران مانند آبی بر سر آتش می جوشید. خروش از دل این مدرسه بود، در هر کلاس، عقل در این کوره ذوب می شد، مهر فراموش بود و هر کس درشت تر می گفت در بیرون قهرمان می شد و بر دوش ها جا می گرفت. هفت هشت ماهی بود که کوره می دمید. در این میان یکی حکم داشت که مهندس بازرگان بود و یکی ایستاده بود که بزودی سیل بیرونش کرد. اما با رفتن شاه و بختیار کار تمام نشد که تازه آغاز شده بود ده ها تن خود را حاکم شرع می دانستند و هزاران تن خویش را مسوول می دیدند و میلیون ها تن انقلابی و هزاران تن به ظاهر و در امید چه گوارا. روز دوم هنوز در خیابان ها مردم با اسلحه می رفتند و با تانک عکس می گرفتند که در مدرسه عکاسی رسید با دو نفر از چریک های سابق که از زندانیان تازه از زندان کمیته به در آمده بودند و با خود مقواهائی آورده بودند. نام هر یک از کت بسته ها را می پرسیدند و شماره ای به او می دادند به تقلید از کمیته ضد خرابکاری. و عکاس می نشاند این ها را که وزیر و وکیل و امیر بودند تا همین چند روز قبل همچنان کت بسته و عکس می گرفت. ولوله افتاده بود و گزارشگران فرنگی یا خودی می خواستند بدانند چه خبر است امشب. صدها شعبان بی مخ و ده ها تیمسار نصیری و ثابتی و حتی سه چهار تائی از متوفیات مانند اسدالله علم پیدا کرده و کشان کشان به مدرسه آورده بودند. تا بخواهی والاحضرت و درباری و ارتشبد و سپهبد. مهدی عراقی با بلند گو فریاد می زد زن جماعت قبول نمی کنیم... شعبان بی مخ داریم... اردشیر زاهدی نمی خواهیم... این جا جا برای اموال طاغوتی نداریم بدهید به مسجدتان تا دستور بدهند امام....
اما کسی نه می توانست جلو دستگیری ها و تحویل ها را بگیرد ونه کسی می توانست هراس و بلاتکلیفی آن ها را چاره کند که در کلاس سوم کت بسته بودند و آیت الله ربانی شیرازی شده بود مسوولشان. تا خبر رسید عکاسی ها و شماره دادن ها به سفارش شیخ صادق خلخالی است که به سخنان تند و آتشین در همان چند روز شناخته شده بود. به لحظه ای خبر صدور حکم اعدام برای چهل نفر در شهر پیچید مخابره شد به جهان. چنین بود تا دکتر یزدی از اتاق محل سکونت آیت الله خمینی بیرون آمد و خبر داد که چنین نیست و کسی اعدام نمی شود دادگاه های انقلابی هنوز تشکیل نشده اند. اما در همان لحظه خلخالی در طبقه بالا چند خبرنگار را جمع کرده بود و وعده می داد دست کم سی تن راهی شوند و مژده می داد به شهرهای دیگر که بزودی می آیم. همه در هیجان اعدام هائی بودند که خبرهای نقیض درباره اش می رسید. به چشم دیده می شد که سرنوشت آن جمع پریشان و منتظر به موئی بسته است. خلخالی می رفت در اتاق و بیرون می آمد شادمان مژده شبی سی اعدام می داد و دکتر یزدی در مقام معاون نخست وزیر می رفت و نیم ساعت طول می کشید باز می آمد و تکذیب می کرد.
به چشم می شد دید که گروه های سیاسی هوادار خلخالی بودند. جوخه اعدام وی هنوز تشکیل نشده بود دویست سیصد داوطلب داشت، نام نویسی ها شروع شده بود. روزنامه های عصر بیرون آمدند و سی عکس را با شماره چاپ کرده بودند. یواش یواش دو سه خانواده از محبوسین رسیدند و با احتیاط می گریستند و کار را تمام شده می دیدند. اما با واکنش تند کسانی که تازه از زندان های ساواک بیرون آمده بودند مجالی برای ماندن و جنازه خواستن خانواده زندانیان تازه نبود. باز در همچنان باز و بسته می شد و خبرهای نقیض می رسید. تا وقتی که قطعی شد که به اصرار دکتر یزدی و درخواست مهندس بازرگان، با وجود تمام تدارکات فقط چهار تن آن هم نظامی امشب اعدام می شوند. خلخالی به غضب قهر کرد و برای دکتر یزدی هم خط و نشانی کشید به صدای بلند. پدر رضائی ها که قرار بود برای سی اعدامی لحظه قبل از تیر سخن براند قهر کرد و گفت برای چهار تن صرف نمی کند [درست به همین لفظ]. در این لحظه من شنیدم که دکتر یزدی که روی لبه پله ها نشسته بود و از خستگی پیدا بود که دارد از دست می رود گفت باید بمانم و مطمئن شویم زندانیان به محل امن منتقل می شوند.
از آن جمع که در آن شب به پایمردی دکتر یزدی زنده ماندند ده نفری بعد ها اعدام شدند سه تن هنوز زنده اند بعد از سی و دو سال.
این اولین برخورد ما با دکتر یزدی بود که همسرنوشت شد با مهندس بازرگان و از میان سه تنی که در آن روزها نشریه فکاهی آهنگر مثلث بیق نامشان نهاده بود [بنی صدر، یزدی و قطب زاده] به مهندس نزدیک تر و وفادارتر ماند.
هشت ماه بعد فریاد بر مردم خواهی و اعتدال چربید. خیابان و عدالت صحرائی چیره شد بر عقل و احترام به حقوق دیگران. اعلام دوران تازه درست است که از نظر جهانی با اشغال سفارت آمریکا و سقوط دولت مهندس بازرگان بود اما برای مردم ایران دور شدن لیبرال های آزادی خواه از دولت بود. این درست است که نفر دوم هیات موتلفه اسلامی امسال گفت امام با انتخاب بازرگان بزرگ ترین کلاه را سر آمریکا گذاشت، اما این جناح خوب می داند که چنین نبود. آنان که بوده اند می دانند که چنین نبود، جناح راست از همان ابتدا که هواپیمای انقلاب در مهرآباد بر زمین نشست قصدشان برکندن کراواتی ها بود، همان ها که ما "حلقه پاریس" می خواندیم و برای رسیدن به این مقصود چه بسیار مقدسات را قربانی کردند، و چه بوسه مسمومی بر پیشانی نظام برآمده از انقلاب زدند.
اما صدای این انقلاب دوم حتی با سقوط دولت بازرگان به گوش ها نرسید وقتی رسید که همین تعداد کم از آن دولت که در مجلس به رای مردم نشستند زیر فشار قرار گرفتند و حتی برخورد فیزیکی با آنان شد، وقتی شد که عباس امیرانتظام سخنگوی دولت موقت که مدتی بود بازرگان وی را از برابر تیرهای تهمت دور نگاه داشته به سفارت به اسکاندیناوی فرستاده بود به دعوت صادق قطب زاده به تهران فراخوانده شد و دستگیر شد. آغاز 27 سال حبسی که نه بر منهج عدل بود. امیرانتظام که رکورددار زندان جمهوری اسلامی گشت، در اوین بود که هزاران جوان رسیدند و در محکمه هائی که گاه چند دقیقه طول کشید محکوم و برخی اعدام شدند. سال های دهه شصت و دهه هفتاد. و از میان جان به در بردگان چه بسیار در تلویزیون دیده شدند. گاهی حتی بعد اعدام اقرارهایشان پخش شد. اما امیرانتظام تنها یک سخن را گفت و هنوز می گوید: اتهامات من دروغ بود، باید از من اعاده حیثیت شود.
مهندس بازرگان به شرحی که خود گفت در این آرزو ماند که آزادی امیرانتظام را ببیند. دوم خرداد جامعه را به یاد گروگان دولت موقت انداخت و این زمانی بود که جوانان زندانبانان وی بزرگ شده، از دنیایی که مبتلایش بودند به در آمده، برخی با او همراه شده بودند. همان ها که اینک بخشی شان در همان سلول ها هستند که امیرانتظام 27 سال ماند و هنوز به علت بیماری بیرون است، چنان که دکتر یزدی.
اقرارنامه دکتر یزدی یا ضمانت نامه رهایی – هر چه نام بگذاریم – باید خوانده شود. به باورم نکته ای که باید آموخت این است که در همین متن که بدون نوشتنش آن استخوانی مرد بیمار از زندان به بیمارستان ره نمی برد؛ کلمه ای نیست که از زی مسالمت جوئی و اصلاح طلبی به در باشد. خشونت و تندی، چنان که التماس و حقارت نه در این متن هست نه در ادعانامه بلند امیرانتظام و نه در چند بار اعتراف گیری از مهندس سحابی.
هم از این روست که می گویم درست است که در این وادی خوشنامی می فروشند اما در این بازار جز درد نمی خرند. جز دشنام از دهان های گشاده نصیب نمی برند. اگر نامت امیر باشد و فخر یک قرن تاریخ ایران یا محمد مصدق قامت بلند تاریخ این سرزمین، اگر نامت مهدی بازرگان باشد یا در کسوت روحانی باشی چنان که محمد خاتمی.
حق و سهم شما فرزندان ایران است شناخت زاد و بومتان، شناخت آنان که برایتان زنده ماندند و درد کشیدند و هم آنان که هستی در این راه نهادند. و این ها همه ارزانی نسل هائی که سرانجام آزادی خود را نصیب خواهند برد و به پاداش این تعب ها دست خواهند یافت که آزادی ایران و آبادی ایران است.
ضرورت شناخت کمپین یک میلیون امضا
در پاسخ به مقاله "جنبش زنان و چالش های پیش رو" منتشر شده در روزآنلاین به قلم علی افشاری
کمپین یک میلیون امضا به عنوان ثمره ای از جنبش زنان ایران، در طی چهار سال فعالیت خود فراز و نشیب بسیاری را طی کرده است. کمپین به عنوان یک حرکت جدید در ایران قطعا خالی از ایراد و نواقص نیست و فعالان آن همیشه از نقدهای به جا با منشا مطالعاتی دقیق در مورد این حرکت استقبال کرده اند.به ویژه آنکه کمپین همواره با نقد و چالش درونی روبرو ست و پذیرای نقد بیرونی که ناشی از شناخت جامع و کامل از آن است.
شاید بدون اغراق بتوان گفت این حرکت تنها تجربه ایست در میان جنبشهای اجتماعی در ایران که در یک نقد درونی مداوم به اصلاح خود میپردازد. طبیعتا کنشگران کمپین آینه ای هستند از جامعه ایران با تمام نقاط قوت و ضعف که راه درازی را پیش روی خود تصور میکنند و در عین حال این کمپین حرکتیست نوپا و در ابتدای راه که به زمان زیادی نیازدارد تا تاثیر کیفی و کمی آنرا در جامعه به درستی قضاوت کرد. این حرکت بارها مورد نقد سلبی و ایجابی اصلاح طلبان قرار گرفته اما با یک برآورد کلی از مجموعه این نقدها میتوان گفت کمپین هنوز نزد اصلاح طلبان به درستی شناخته شده نیست.
مطلب آقای علی افشاری در سایت روز، بهانه ای شد برای مقاله ای از زهره اسدپور و این سطور تکمله ای است بر مقاله این فعال کمپین و به نکاتی اشاره میکند که ناشی از دریافت نادرست و ناقص نگارنده اصلاح طلب از کمپین یک میلیون امضا است.
در نظر آقای افشاری اوج فعالیت و تحرک جنبش زنان سالهای1386-1384 است. این سالها بخشی از دوره زمانی ای بود که فعالیت خیابانی جنبش زنان و فضای رسانه ای حول آن به دلیل تازگی حرکت و اهمیت محوری آن در اوج خود قرارداشت. اما با افزایش فشارهای امنیتی بر فعالان جنبش زنان و بالاخص کمپین یک میلیون امضا، فعالیتها بدون فضای رسانه ای ادامه یافت. این بدان معنا نیست که در این دوره جنبش زنان و کمپین عاری از فراز و نشیب و در یک مسیری خطی به حرکت خود ادامه داده بلکه در دوره های مختلف و بنا بر شرایط و مشکلات پیش رو این حرکت بارها تغییردرونی را تجربه کرده است.
پیش فرض نویسنده روزآنلاین از کمپین و فعالیتهایش کمی دور از واقعیت است. اگر نویسنده، وبسایت های کمپین و فعالان اش را مطالعه و پیگیری مستمر میکرد چنین برداشت نادرستی از کمپین ایجاد نمیشد.
بر اساس اسناد کمپین، رسما مدت زمانی برای رسیدن به اهداف کمپین [(نه هدف) تعیین نشده است. شاید برخی فعالان به اظهار نظر در باب مدت زمان کمپین پرداخته باشند اما این به معنای موضع اصلی کمپین نیست. کمپین تا زمانی رسیدن به مطالباتش به فعالیت خود ادامه خواهد داد.
آقای افشاری در مقاله خود معتقد است مهم ترین اصل در کمپین، جمع آوری امضا است ولی از یک جایی به بعد گرفتن امضا در کمپین یک میلیون امضا به حاشیه رانده شد و تبدیل به یک مسئله فرعی گشت و مسئله اصلی، مصاحبه با این عنوان، تبلیغات، ایده پردازی، اداره سایت کمپین و در نهایت حضور در مجامع بین المللی شد. اگر نویسنده به اسناد کمپین مراجعه کند در ذیل اهداف کمپین آمده است:
جمعآوري يك ميليون امضاء، تنها يكي از اهداف محوري اين كمپين است زيرا اين كمپين اهداف ديگري را نيز مدنظر دارد؛ يعني پيشبرد اين طرح با اهداف چندجانبه صورت ميگيرد:
1-اين حرکت، مبنايي است براي مشاركت جمعي بخشهاي وسيعي از شهروندان، در جهت تغييرات مثبت اجتماعي و رسيدن به هدفي معين و مشروع یعنی رفع تبعيضهاي قانوني عليه زنان
2-يكي از هدفهاي مهم اين حركت جمعي، آشنايي و گفت و گوي رو در رو با گروههاي مختلف زنان و به طور کلی شهروندان در سطح گسترده است. ارتباط مستقيم مدافعان حقوق برابر با هموطنان، خود باعث آگاهي يافتن از نيازها و لمس مشکلات آنها در زندگي روزمره بخصوص در زمينهي مسائل حقوقي خواهد شد و متقابلا باعث افزايش آگاهي و حساسيت نسبت به نابرابريهاي حقوقي در ميان زنان و مردان ميگردد.
3-از سويي اين تلاش و عمل جمعي به زنان و مردان حقطلب و عدالتخواه تجربههاي بسياري ميآموزد و ارتباط بيشتر آنان را با گروههاي مختلف در بطن جامعه گسترش ميدهد. از تبعات مثبت اين ارتباط در صورت تداوم، ايجاد زمينه براي شنیده شدن صدای زنان خاموشی خواهد بود، که زندگی آنها تحت تاثیر این قوانین و تبعیضات آن دستخوش مشکلات فراوان شده.
4-اساس اين کمپين، اعتقاد به افزایش آگاهي از طریق ايجاد گفتگو ميان شهروندان و آموختن فعاليتهاي جمعي و دموكراتيك يعني ایجاد اصلاحات از پايين و از درون جامعهي مدني است.بنابراين، پايهي اين عمل جمعي، اعتقاد به ضرورت تقويت حوزه عمومي و اعتقاد به توانمندسازي زنان است و باور به اينکه تنها تغييراتي ماندگار و ريشهاي هستند که از بطن جامعه ميجوشند و نتيجهي آشنايي مستقيم با دردها و لمس مشكلات، است.و نيز آگاهي از اين امر که مشكلات حقوقي، مشکل فردي و خصوصي نيست و شمار زيادي از زنان با تبعات تلخ آن دست و پنجه نرم مي کنند.
5- يكي ديگر از اهداف اين كمپين آن است كه تلاشگران آن، در عمل و تماس مستقيم با شهروندان جامعهي خود، متوجه شوند كه بدون تحمل سختي، بدون پرداخت هزينه و البته اتحاد و همدلي، هيچ بيعدالتي و تبعيضي قابل تغيير نيست. همدلي و همكاري صميمانهي مدافعان حقوق برابر و انساني در راستاي پيشبرد اين پروژهي عدالتخواهانه، بيترديد روحيه مشاركت در سرنوشت كشور را در ميان خود كوشندگان و متقابلا در ميان شهروندان ايجاد خواهد كرد. تاريخ مبارزات دموكراتيك زنان در ديگر کشورها، بخصوص کشورهايي با نوع حکومت و آداب و رسوم نزديک تر به ما ايرانيان نيز چيزي جز اين به ما نميآموزد. اين مبارزه راهي دشوار و طولاني است و مسير اصلي آن نه از مجاري و معادلات قدرت، مردان و زنان قدرتمند و.....، بلکه بسیار ساده از طريق آگاهي و حساسيت تک تک زنان و شهروندان عادي نسبت به حقوق خودشان و درك موقعيت و جايگاهشان در جامعه ميگذرد.
تمامی این اهداف با گفتگوی چهره به چهره با مردم کوچه و خیابان در حال تحقق است.
این اهداف در کنار هم مجموعه شرایطی را ایجاد میکند که جمع آوری امضا به نحوی ساختار حرکت و هدف اصلی، آگاه سازی و عمومی کردن مطالبات کمپین به عنوان بخشی از مطالبات جنبش زنان است.
در نشست داخلی فعالان کمپین درسومین سال حیات خود که به نقد و بررسی کمپین و بازنگری آن پرداخته شد، دو دیدگاه نسبت به جمع آوری امضا در کمپین مطرح شد. دیدگاهی معتقد بود هدف اصلی جمع آوری امضا و به تعداد رساندن آن است و دیدگاه دیگری که بیشتر با موافقت و همراهی مواجه شد، هدف اصلی را آگاه سازی، عمومی کردن مطالبات، توانمدسازی فعالان کمپین و در نتیجه دیگر زنان جامعه و.. مورد تاکید قرار داد. کمپین به عنوان حرکتی مدنی ورزه ای دائمی ای است برای فعالان زن و مرد آن که نگاه جنسیتی موجود در جامعه را به طور مستمر نقد و رویکردی غیرتبعیض امیز را در خود و محیط پیرامونشان نهادینه و در نتیجه با این بستر سازی مطالبات خود را عمومی میکنند تا رسیدن به خواسته هایشان محقق شود.
ادعای تاثیر کمپین در دیگر حرکتهای مدنی و حتی سیاسی گزافه گویی و اغراق نیست. کنش اجتماعی در یک فرایند مداوم، واکنش افراد جامعه را در پی خواهد داشت و کمپین با شبکه ای گسترده از کنشگران در شهرهای مختلف ایران، تاثیر قابل توجهی در جامعه داشته است. تجربه های متنوع و متعدد برگزاری کارگاه های آموزشی، برگزاری تئاترهای خیابانی، مطالعه کتب، نقد و بررسی فیلمهای روز با رویکرد نفی تبعیض و در جهت عمومی کردن مطالبات برابری خواهی و ... بخشی از فعالیتهایست که با توجه به اهداف کمپین شکل میگیرد.
آقای افشاری معتقد است تا زمانی که تعداد امضا ها مشخص نشود نمی توان در خصوص میزان موفقیت این کمپین که جدید ترین و بروز ترین جلوه تلاش های چهره به چهره در مبارزات سیاسی و اجتماعی ایران است، داوری کرد.
با توجه به اسناد کمپین، میزان موفقیت کمپین نه به تعداد امضا ها بلکه به کیفیت راهیست که در این 4 سال فعالیت خود در پیش گرفته است و برای ارزیابی آن باید مجموعه فعالیتهای کمپین را در نظر گرفت.
همچنین با توجه به فشارهای امنیتی ای که به کمپین تحمیل شد، این حرکت بدون هیاهوی رسانه ای به فعالیت خود ادامه میدهد و قطعا این فشارها در تعداد جمع آوری امضاها تاثیر گذار بوده است. مشابه حرکت کمپین پیش از این در مراکش با 10 سال فعالیت علرغم حمایت حکومت جای تامل بسیار دارد و انتظار جمع اوری 1 میلیون امضا یا عددی نزدیک به آن در چهار سال فعالیت و تحت فشار امنیتی، انتظاری دور از واقع است.
تجربه کارگروه جمع اوری امضا در کمپین و جمع آوری امضا به صورت فردی یا در گروه های کوچک، شاهدی است بر نقد مدعای دیگری از آقای افشاری. کنشگران کمپین جمع اوری امضا و گفتگوی چهره به چهره را با اقشار مختلف مردم از زن و مرد، پیر و جوان، و در مکانهای مختلف؛ میدان شوش و خزانه تا بازارهای تجریش و اسلامشهر و رباط کریم و شهرهای دیگر چون رشت و اصفهان و امل و... پایین شهر، بالای شهر، حومه ها و... تجربه میکنند.
نگارنده بدون آوردن دلیل یا دلایلی کمپین را به تشکل و سازمان تشبیه میکند درحالیکه در چهار سال فعالیت مداوم یکی از دغدغه های جدی در بین فعالان کمپین، حفظ آن به صورت آنچیزی است که از ابتدا بر آن توافق شد.
میتوان گفت کمپین اولین حرکتی است که تجربه نفی رهبری را در ایران پیش میبرد. این بدان معنا نیست که در فراز و نشیب خود در یک حرکت افقی دائمی قرار داشته است بلکه بارها حرکت عمودی در روند فعالیت کمپین تجربه شد اما نقد و آسیب شناسی مستمر، حرکت را به سوی شبکه ای بی رهبر هدایت میکند. کمپین سازمان نیست که رهبر و هیات مدیره و... داشته باشد. قطعا طیف گسترده فعالان کمپین با تجربیات و دانش متفاوت در مقام قوت و ضعف قرار میگیرند اما این به معنای رهبر بودن و حق وتو داشتن نبوده و هر زمان که چنین رویکردی غالب شده در یک نقد درونی این وضعیت به نفع حرکتی افقی تغییر شکل یافته است.
کمپین یک میلیون امضا به عنوان ثمره ای از جنبش زنان ایران، در طی چهار سال فعالیت خود فراز و نشیب بسیاری را طی کرده است. کمپین به عنوان یک حرکت جدید در ایران قطعا خالی از ایراد و نواقص نیست و فعالان آن همیشه از نقدهای به جا با منشا مطالعاتی دقیق در مورد این حرکت استقبال کرده اند.به ویژه آنکه کمپین همواره با نقد و چالش درونی روبرو ست و پذیرای نقد بیرونی که ناشی از شناخت جامع و کامل از آن است.
شاید بدون اغراق بتوان گفت این حرکت تنها تجربه ایست در میان جنبشهای اجتماعی در ایران که در یک نقد درونی مداوم به اصلاح خود میپردازد. طبیعتا کنشگران کمپین آینه ای هستند از جامعه ایران با تمام نقاط قوت و ضعف که راه درازی را پیش روی خود تصور میکنند و در عین حال این کمپین حرکتیست نوپا و در ابتدای راه که به زمان زیادی نیازدارد تا تاثیر کیفی و کمی آنرا در جامعه به درستی قضاوت کرد. این حرکت بارها مورد نقد سلبی و ایجابی اصلاح طلبان قرار گرفته اما با یک برآورد کلی از مجموعه این نقدها میتوان گفت کمپین هنوز نزد اصلاح طلبان به درستی شناخته شده نیست.
مطلب آقای علی افشاری در سایت روز، بهانه ای شد برای مقاله ای از زهره اسدپور و این سطور تکمله ای است بر مقاله این فعال کمپین و به نکاتی اشاره میکند که ناشی از دریافت نادرست و ناقص نگارنده اصلاح طلب از کمپین یک میلیون امضا است.
در نظر آقای افشاری اوج فعالیت و تحرک جنبش زنان سالهای1386-1384 است. این سالها بخشی از دوره زمانی ای بود که فعالیت خیابانی جنبش زنان و فضای رسانه ای حول آن به دلیل تازگی حرکت و اهمیت محوری آن در اوج خود قرارداشت. اما با افزایش فشارهای امنیتی بر فعالان جنبش زنان و بالاخص کمپین یک میلیون امضا، فعالیتها بدون فضای رسانه ای ادامه یافت. این بدان معنا نیست که در این دوره جنبش زنان و کمپین عاری از فراز و نشیب و در یک مسیری خطی به حرکت خود ادامه داده بلکه در دوره های مختلف و بنا بر شرایط و مشکلات پیش رو این حرکت بارها تغییردرونی را تجربه کرده است.
پیش فرض نویسنده روزآنلاین از کمپین و فعالیتهایش کمی دور از واقعیت است. اگر نویسنده، وبسایت های کمپین و فعالان اش را مطالعه و پیگیری مستمر میکرد چنین برداشت نادرستی از کمپین ایجاد نمیشد.
بر اساس اسناد کمپین، رسما مدت زمانی برای رسیدن به اهداف کمپین [(نه هدف) تعیین نشده است. شاید برخی فعالان به اظهار نظر در باب مدت زمان کمپین پرداخته باشند اما این به معنای موضع اصلی کمپین نیست. کمپین تا زمانی رسیدن به مطالباتش به فعالیت خود ادامه خواهد داد.
آقای افشاری در مقاله خود معتقد است مهم ترین اصل در کمپین، جمع آوری امضا است ولی از یک جایی به بعد گرفتن امضا در کمپین یک میلیون امضا به حاشیه رانده شد و تبدیل به یک مسئله فرعی گشت و مسئله اصلی، مصاحبه با این عنوان، تبلیغات، ایده پردازی، اداره سایت کمپین و در نهایت حضور در مجامع بین المللی شد. اگر نویسنده به اسناد کمپین مراجعه کند در ذیل اهداف کمپین آمده است:
جمعآوري يك ميليون امضاء، تنها يكي از اهداف محوري اين كمپين است زيرا اين كمپين اهداف ديگري را نيز مدنظر دارد؛ يعني پيشبرد اين طرح با اهداف چندجانبه صورت ميگيرد:
1-اين حرکت، مبنايي است براي مشاركت جمعي بخشهاي وسيعي از شهروندان، در جهت تغييرات مثبت اجتماعي و رسيدن به هدفي معين و مشروع یعنی رفع تبعيضهاي قانوني عليه زنان
2-يكي از هدفهاي مهم اين حركت جمعي، آشنايي و گفت و گوي رو در رو با گروههاي مختلف زنان و به طور کلی شهروندان در سطح گسترده است. ارتباط مستقيم مدافعان حقوق برابر با هموطنان، خود باعث آگاهي يافتن از نيازها و لمس مشکلات آنها در زندگي روزمره بخصوص در زمينهي مسائل حقوقي خواهد شد و متقابلا باعث افزايش آگاهي و حساسيت نسبت به نابرابريهاي حقوقي در ميان زنان و مردان ميگردد.
3-از سويي اين تلاش و عمل جمعي به زنان و مردان حقطلب و عدالتخواه تجربههاي بسياري ميآموزد و ارتباط بيشتر آنان را با گروههاي مختلف در بطن جامعه گسترش ميدهد. از تبعات مثبت اين ارتباط در صورت تداوم، ايجاد زمينه براي شنیده شدن صدای زنان خاموشی خواهد بود، که زندگی آنها تحت تاثیر این قوانین و تبعیضات آن دستخوش مشکلات فراوان شده.
4-اساس اين کمپين، اعتقاد به افزایش آگاهي از طریق ايجاد گفتگو ميان شهروندان و آموختن فعاليتهاي جمعي و دموكراتيك يعني ایجاد اصلاحات از پايين و از درون جامعهي مدني است.بنابراين، پايهي اين عمل جمعي، اعتقاد به ضرورت تقويت حوزه عمومي و اعتقاد به توانمندسازي زنان است و باور به اينکه تنها تغييراتي ماندگار و ريشهاي هستند که از بطن جامعه ميجوشند و نتيجهي آشنايي مستقيم با دردها و لمس مشكلات، است.و نيز آگاهي از اين امر که مشكلات حقوقي، مشکل فردي و خصوصي نيست و شمار زيادي از زنان با تبعات تلخ آن دست و پنجه نرم مي کنند.
5- يكي ديگر از اهداف اين كمپين آن است كه تلاشگران آن، در عمل و تماس مستقيم با شهروندان جامعهي خود، متوجه شوند كه بدون تحمل سختي، بدون پرداخت هزينه و البته اتحاد و همدلي، هيچ بيعدالتي و تبعيضي قابل تغيير نيست. همدلي و همكاري صميمانهي مدافعان حقوق برابر و انساني در راستاي پيشبرد اين پروژهي عدالتخواهانه، بيترديد روحيه مشاركت در سرنوشت كشور را در ميان خود كوشندگان و متقابلا در ميان شهروندان ايجاد خواهد كرد. تاريخ مبارزات دموكراتيك زنان در ديگر کشورها، بخصوص کشورهايي با نوع حکومت و آداب و رسوم نزديک تر به ما ايرانيان نيز چيزي جز اين به ما نميآموزد. اين مبارزه راهي دشوار و طولاني است و مسير اصلي آن نه از مجاري و معادلات قدرت، مردان و زنان قدرتمند و.....، بلکه بسیار ساده از طريق آگاهي و حساسيت تک تک زنان و شهروندان عادي نسبت به حقوق خودشان و درك موقعيت و جايگاهشان در جامعه ميگذرد.
تمامی این اهداف با گفتگوی چهره به چهره با مردم کوچه و خیابان در حال تحقق است.
این اهداف در کنار هم مجموعه شرایطی را ایجاد میکند که جمع آوری امضا به نحوی ساختار حرکت و هدف اصلی، آگاه سازی و عمومی کردن مطالبات کمپین به عنوان بخشی از مطالبات جنبش زنان است.
در نشست داخلی فعالان کمپین درسومین سال حیات خود که به نقد و بررسی کمپین و بازنگری آن پرداخته شد، دو دیدگاه نسبت به جمع آوری امضا در کمپین مطرح شد. دیدگاهی معتقد بود هدف اصلی جمع آوری امضا و به تعداد رساندن آن است و دیدگاه دیگری که بیشتر با موافقت و همراهی مواجه شد، هدف اصلی را آگاه سازی، عمومی کردن مطالبات، توانمدسازی فعالان کمپین و در نتیجه دیگر زنان جامعه و.. مورد تاکید قرار داد. کمپین به عنوان حرکتی مدنی ورزه ای دائمی ای است برای فعالان زن و مرد آن که نگاه جنسیتی موجود در جامعه را به طور مستمر نقد و رویکردی غیرتبعیض امیز را در خود و محیط پیرامونشان نهادینه و در نتیجه با این بستر سازی مطالبات خود را عمومی میکنند تا رسیدن به خواسته هایشان محقق شود.
ادعای تاثیر کمپین در دیگر حرکتهای مدنی و حتی سیاسی گزافه گویی و اغراق نیست. کنش اجتماعی در یک فرایند مداوم، واکنش افراد جامعه را در پی خواهد داشت و کمپین با شبکه ای گسترده از کنشگران در شهرهای مختلف ایران، تاثیر قابل توجهی در جامعه داشته است. تجربه های متنوع و متعدد برگزاری کارگاه های آموزشی، برگزاری تئاترهای خیابانی، مطالعه کتب، نقد و بررسی فیلمهای روز با رویکرد نفی تبعیض و در جهت عمومی کردن مطالبات برابری خواهی و ... بخشی از فعالیتهایست که با توجه به اهداف کمپین شکل میگیرد.
آقای افشاری معتقد است تا زمانی که تعداد امضا ها مشخص نشود نمی توان در خصوص میزان موفقیت این کمپین که جدید ترین و بروز ترین جلوه تلاش های چهره به چهره در مبارزات سیاسی و اجتماعی ایران است، داوری کرد.
با توجه به اسناد کمپین، میزان موفقیت کمپین نه به تعداد امضا ها بلکه به کیفیت راهیست که در این 4 سال فعالیت خود در پیش گرفته است و برای ارزیابی آن باید مجموعه فعالیتهای کمپین را در نظر گرفت.
همچنین با توجه به فشارهای امنیتی ای که به کمپین تحمیل شد، این حرکت بدون هیاهوی رسانه ای به فعالیت خود ادامه میدهد و قطعا این فشارها در تعداد جمع آوری امضاها تاثیر گذار بوده است. مشابه حرکت کمپین پیش از این در مراکش با 10 سال فعالیت علرغم حمایت حکومت جای تامل بسیار دارد و انتظار جمع اوری 1 میلیون امضا یا عددی نزدیک به آن در چهار سال فعالیت و تحت فشار امنیتی، انتظاری دور از واقع است.
تجربه کارگروه جمع اوری امضا در کمپین و جمع آوری امضا به صورت فردی یا در گروه های کوچک، شاهدی است بر نقد مدعای دیگری از آقای افشاری. کنشگران کمپین جمع اوری امضا و گفتگوی چهره به چهره را با اقشار مختلف مردم از زن و مرد، پیر و جوان، و در مکانهای مختلف؛ میدان شوش و خزانه تا بازارهای تجریش و اسلامشهر و رباط کریم و شهرهای دیگر چون رشت و اصفهان و امل و... پایین شهر، بالای شهر، حومه ها و... تجربه میکنند.
نگارنده بدون آوردن دلیل یا دلایلی کمپین را به تشکل و سازمان تشبیه میکند درحالیکه در چهار سال فعالیت مداوم یکی از دغدغه های جدی در بین فعالان کمپین، حفظ آن به صورت آنچیزی است که از ابتدا بر آن توافق شد.
میتوان گفت کمپین اولین حرکتی است که تجربه نفی رهبری را در ایران پیش میبرد. این بدان معنا نیست که در فراز و نشیب خود در یک حرکت افقی دائمی قرار داشته است بلکه بارها حرکت عمودی در روند فعالیت کمپین تجربه شد اما نقد و آسیب شناسی مستمر، حرکت را به سوی شبکه ای بی رهبر هدایت میکند. کمپین سازمان نیست که رهبر و هیات مدیره و... داشته باشد. قطعا طیف گسترده فعالان کمپین با تجربیات و دانش متفاوت در مقام قوت و ضعف قرار میگیرند اما این به معنای رهبر بودن و حق وتو داشتن نبوده و هر زمان که چنین رویکردی غالب شده در یک نقد درونی این وضعیت به نفع حرکتی افقی تغییر شکل یافته است.
برخورد نظامی موجه
مصوبه شورای امنیت در خصوص ایجاد منطقه ممنوعه پرواز برای دولت لیبی مجددا مساله داوری پیرامون حمله نظامی خارجی برای دفاع از حقوق "ملتی درگیر یک منازعه داخلی" را در کانون توجه قرار داد. اقدام دیر هنگام جامعه جهانی برای جلوگیری از کشتار معترضین مسالمت جو توسط هوادارن قذافی ابعاد مختلفی دارد. در این یاداشت سعی می شود از بحث پیرامون چرایی این رویداد وتاثیراتش بر مبارزات دموکراسی خواهانه مردم لیبی فراتر رفته واصل موضوع دخالت نیروی خارجی مورد بررسی قرار گیرد.
نظریه پردازی در این خصوص همیشه از برخورد های کلیشه ای و جزم اندیشی آسیب دیده است. پیش انگاشت ها و برخورد های ایدئولوژیک اجازه برخورد علمی و منصفانه را نداده است. بسیاری از داوری ها بیش از آنکه مبتنی بر هست ها و آنچه در صحنه واقعیت رخ می دهد، باشد متاثر از احکام ارزشی و نوع بینش نسبت به جامعه جهانی است. البته سایه تجارب منفی گذشته، هنوز بر حال سنگینی می کند.
دوران استعمار و رفتار مخرب استثماری قدرت های جهانی در آن دوره نیز سوء ظن ها ونگرش های منفی را افزایش می دهد. در فضای سیاسی ایران که پیر سالاری یکی از وجوه مشخصه آنست، دیدگاه مبتنی بر جنگ سرد طرفداران عمده ای دارد که هنوز از زاویه این نگرش تحلیلی به دنیا می نگرند.
اما این مساله یک ریشه بلند تاریخی نیز دارد. مردم ایران در طول تاریخ طولانی پر فراز و نشیب خویش، چون همواره مورد تاخت و تاز و تهاجم نیروهای خارجی قرار داشته اند لذا هراس و بدبینی به عنصر خارجی باعث رواج نگرش دائی جان ناپلئونی شده است.
سوابق منفی دخالت های نظامی بیگانگان در پهنه تاریخ به حق باعث دیدگاه منفی نسبت به این نوع حرکت ها می شود. اما باید در نظر داشت که زمان در حال تغییر است و هر زمانه ای تجارب خاص خودش را دارد که می تواند شکلی کاملا متفاوت از گذشته یابد. بنابراین نباید اسیر زندان تجارب گذشته شد و آن تجارب را پشتوانه ای برای برخورد مناسب با شرایط جدید کرد. اساسا مفاهیم اجتماعی و رفتار جمعی زائیده شرایط خاص تاریخی و پاسخگویی به موقعیت های ویژه هستند نمی توان اصولی فرا تاریخی و فرا زمانی استخراج نمود و حکمی جاودانه برای تمامی اعصار و موقعیت ها صادر نمود.
پس از رویداد فاجعه آمیز بوسنی و عمل نفرت بر انگیز پاکسازی نژادی توسط حکومت میلوشویچ مفهوم دخالت بشر دوستانه وارد مفاهیم حقوق بین الملل و مناسبات جهانی شد. در این منطق اگر چه حمله نظامی و نظامی گری به عنوان یک قاعده کماکان امری منفی است اما در شرایطی استثنایی وقتی جان هزاران انسان بی پناه در خطر است، احتمال یک فاجعه بزرگ انسانی می رود وهیچ راه دیگری جز استفاده از قدرت نظامی وجود ندارد لذا جامعه جهانی وطیفه دارد تا به محافظت از جان شهروندان غیر نظامی در برابر سرکوب خونین حکومت ها بپردازد. در اینجا مرز های ملی، استقلال کشور ها و حق آنها در تعیین نوع رابطه با ملت متبوعشان دلیل نمی شود تا کشور های قدرتمند جهان جلوی سرکوب خونین حکومت های متجاوز داخلی را نگیرند. در واقع جامعه جهانی و سازمان ملل نمی تواند ناظر ساکت و خنثی برای قلع و قمع و قصابی مردم بی گناه باشد.
بنابراین حمله نظامی در شکل محدود و موقت صرفا به منظور تخریب ماشین نظامی و فلج کردن قدرت سرکوب حکومت تجاوز گر به حقوق ملتش مشروعیت می یابد. بتابراین همانگونه که در شرایطی جنگ تضمین کننده صلح است، تهاجم نظامی نیز بمثابه شری اجتناب ناپذیر برای حفظ جان و حقوق بنیادین آدمیان ضرورت پیدا می کند.
بدین ترتیب نمی توان اصلی مطلق در منفی بودن همیشگی برخورد نظامی با دیکتاتور ها در سطح جهانی را نتیجه گرفت و آن را معادل جنگ های توسعه طلبانه و ویرانگر در نظر گرفت. بیان معقول و مناسب این اصل می تواند چنین باشد که اصل بر عدم برخورد نظامی است تا حایی که ضروتی انکار ناپذیر پیش بیاید و مصیبت های بی تفاوتی بیشتر از تبعات منفی حمله نظامی باشد.
مصوبه شورای امنیت برای اقدام نظامی جهت حفظ مردم بی سلاح لیبی که برای تعیین سرنوشت و رهایی از چنگال دیکتاتور دیوانه به میدان آمده اند یکی از آخرین جلوه های دخالت نظامی بشر دوستانه را بازتاب می دهد. این عملیات دیر هنگام نشان داد منهدم کردن حکومت سفاک قذافی چقدر مثبت است. حکومتی که برای بقاء خود در قدرت و خاموش کردن اعتراضات مسالمت آمیز مردمش از ریختن خون هزاران انسان و تبدیل خیابان های شهر به میدان جنگ ابایی ندارد و بدون هر گونه شرم و حیایی اعلام می کند آمادگی دارد اگر شده نیمی از مردم لیبی را بکشد اما قدرت را ترک نمی کند، اژدهایی است که هر چه زود تر باید قدرت تخریب اهریمنی آن نابود شود.
این تهاجم نظامی را می توان در قالب جنگ های مشروع و عادلانه دسته بندی کرد که نظریه پردازی پیرامون آن به سیسرو در دوران یونان باستان بر می گردد. بعد ها این مهفوم در تئوری های آگوستین قدیس و توماس آکویناس در قرون وسطی وارد می شود. استانیسلاو اسکاربیمیرز برای نخستین بار این نظریه را به صورت مشخص پیکر بندی کرد و جنگ پادشاه لهستان بر علیه شوالیه های توتنی را موجه بر شمرد. البریکو جنتیلی و هوگو گروتیس تئوری جنگ عادلانه و موجه را در قالب قوانین بین المللی جای دادند و معیار ها و ضوابطی برای آن تعیین کردند که شاکله قوانین و روال های کنونی سازمان ملل را تشکیل می دهد. البته در عین حال نباید فراموش کرد که ایده جنگ عادلانه به محاق رفته بود اما نظریات توماس هابز در خصوص جمهوری کلاسیک آن را احیا کرد.
ولی جنگ عادلانه و یا دخالت بشر دوستانه شروطی دارد و نمی توان با هر بهانه ای به آن متوسل شد. در مواقعی که پاکساژی نژادی، قلع و قمع گسترده یک اقلیت مذهبی، جنگ داخلی، و یا سرکوب فجیع و بی رحمانه ملتی که برای رهایی از سلطه خودکامگی مبارزه می کنند، زمینه برای برخورد نظامی مساعد می شود. اما تحقق آن محتاج شروطی است. این شروط بخشی از اخلاقیات جنگ و برخورد نظامی را در بر می گیرد.
نخست تمامی راه های دیپلماتیک، حقوقی، سیاسی و مسالمت آمیز برای حل بحران به بن بست رسیده باشد و چشم انداز روشنی برای حل وفصل غیر خشونت آمیز وجود نداشته باشد. برخورد باید محدود به تخریب قدرت نظامی و ماشین خشونت حکومت متجاوز باشد و سلامتی و امنیت جمعیت هدف که عمدتا شهروندان غیر نظامی هستند را تضمین کند.
این حمله دخالتی در مصاف سیاسی و رویارویی بین مخالفان و مدافعان حکومت نباید بکند و باید اجازه دهد که سرنوشت منازعه با توجه به قدرت اجتماعی و توازن قوای طرفین در روندی طبیعی مشخص گردد.
. در اصل باید پاره سنگی در وزنه نیروهای طرفین گذاشته شود تا دوپینگ نظامی طرفداران حکومت خنثی گردد و مردم بتوانند در فرایندی دموکراتیک و آسوده از خطر خشونت، مرگ و شکنجه خواست های خود را اعلام کنند و ساز کاری مناسب برای حل وفصل بحران و انتقال قدرت از طریق مذاکره پیدا نمایند.
شدت خشونت و اندازه کشتار دیگر فاکتور مهم است باید تعداد کشته شدگان و شدت حملات حکومت در قامت جنایت بشری بگنجد. درمواردی که سطح سرکوب در این حد نباشد، دخالت نظامی جامعه جهانی موضوعیت ندارد. در واقع باید درگیری جدی وگسترده ای بین مردم و نیروهای حکومتی وجود داشته باشد. این مساله مستلزم وجود یک جنبش فراگیر و قدرتمند اعتراضی است که سبعیت و قساوت زیاد دولت جلوی تغییر موازنه قوا به نفع نیروهای معترض را گرفته است.
در حالت عادی حکومت های استبدادی هدف حمله قرار نمی گیرند بلکه هنگامی که اعتراض گسترده بوجود می آید و ناراضیان شروع به انجام فعالیت برای تغییر وضعیت سیاسی می کنند و حکومت نیز بی رحمانه به قلع و قمع آنها می پردازد فضا برای دخالت نظامی باعث مساعد می گردد.
بنابراین ماهیت خودکامه و تمامیت خواه حکومت ها شرط لازم برای برخورد است اما کافی نیست. در اصل نوع وشدت برخورد با جنبش های اعتراضی مسالمت آمیز تعیین کننده موجه بودن برخورد نظامی از سوی جامعه جهانی می شود.البته شاید بتوان هر نوع خشونت از سوی حکومت ها بر علیه مردم معترض مسالمت جو را نیز سزاوار مجازات های بین المللی قرار داد. اما چون خطر فوری ندارد لذا می توان از تنبیه های اقتصادی هدفمند و سیاسی استفاده کرد.
بالا بودن احتمال موفقیت عملیات دیگر شرط ضرروی است. اگر استفاده از زور نتواند جلوی خشونت حکومت مورد نظر را بگیرد، و یا فضا را خراب تر کند، آنگاه دیگر استفاده از این حربه توجیهی ندارد.
در اصل شر برخورد نظامی باید کمتر از شری باشد که برای دفع آن به خشونت توسل جسته می شود. همچنین اعمال خشونت نباید باعث گسترش ویرانگری شود و فقط اهداف نظامی باید آماج قرار بگیرند. حصول به این شرط دشوار است اما آسیب دیدن غیر نظامیان حد اکثر در قالب خطای تکرار نا پذیر پذیرفتنی است. عملیات ها و سلاح های نظامی مورد استفاده باید بگونه ای باشد که زندگی افراد عادی و مردم معترض ر ا به خطر نیندازد.
سرانجام باید پایان عملیات نظامی و شروط صلح روشن باشد. این مساله موقتی بودن وجلوگیری از سیطره نظامی مهاجمین راتضمین می کند.
البته شروطی که توصیف شدند حالت مطلوب قضیه را بیان می کند اما در واقعیت همواره انحرافات وجود دارد که باید کوشید راهکار هایی تدوین کرد تا انها را به حداقل رساند.
بنابراین برخی از اظهارات شتابزده در مورد تکرار برخورد شورای امنیت سازمان ملل با جمهوری اسلامی توجیهی ندارد. شرایط کنونی ایران با لیبی متفاوت هست. اگر اوضاع ایران به مرحله بحرانی کنونی لیبی رسید که بیش از ده هزار نفر کشته شدند و کشور در زیر آتش حکومت ویران گشت و جنبشی قوی رویاروی حکومت ایستاد و برای رهایی از سلطه به شکل مستمر مبارزه نمود، آنگاه ممکن است چنین ضرروتی پیش بیاید. اما فعلا چنین نیازی وجود ندارد.
عده ای انگیزه های منفعت طلبانه و مقاصد خاص سیاسی غرب وبه طور مشخص آمریکا را دلیل حمله به قذافی می دانند و بدینرتیب درستی این حرکت را زیر سئوال می برند. در پاسخ باید گفت که در عالم سیاسی انگیزه مهم نیست بلکه نتایج عملی اعمال است که اهمیت دارد و در تحلیل آخر سودمند بودن را مشخص می سازد.
طبیعی است که بازیگران جهانی و همه کشور ها به دنبال منافع شان باشد. آنهایی که نظر موافقی با استفاده از نیروی نظامی بر علیه قذافی نداشتند و آن را با جنگ صلیبی مقایسه می کنند نیز دل در گرو مقاصد انسان دوستانه ندارند. ناخرسندی آنها نیز به خاطر منافعی است. بنابراین در دنیای واقع و نه عرصه ایده آل ها و امور انتزاعی، این منافع بازیگران اثر گذار در صحنه بین الملل هست که رو در روی هم قرار می گیرد. حال باید دید نتیجه عملی این اقدامات در حفظ جان مردم لیبی و پیشبرد جنبش دموکراسی خواهانه آنها چیست و بعد این وضعیت را با تسلط کامل قذافی بر لیبی وتصرف بن غازی و انتقام گیری گسترده از مخالفان مقایسه کرد که قطعا یکی از تراژدی های بزرگ جهانی بوقوع می پیوست. در میدان سیاست باید گزینه های واقعی را با هم مقایسه کرد نه تطبیق وضع موجود با حالت ایده آل ذهنی که نشانی بر روی زمین از آن نمی توان جست.
از این رو رعایت اعتدال و پرهیز از افراط وتفریط در داوری پیرامون این موضوع ضرروت دارد نه آمریکا و غرب شیطان های بزرگی هستند که عده ای توصیف می کنند و نه ققنوس صلح و رهایی هستند که از خاکستر پس از آتش افروزی قذافی بر می خیزند. آنها پس از تاخیری غیر قابل قبول به مسئولیت های خود عمل کردند. قطعا دلخوری از قذافی و منافع آنان و ملاحظات امنیتی شان نیز موثر بوده است. اما اقدام آنها موجب منفعتی آشکار برای مردم لیبی شده است.
این برخورد فرصتی ر ادر اختیار مردم لیبی قرار می دهد تا مبارزه شان که منشا داخلی و ملی دارد را جلو ببرند. در این روند استقلال انها مخدوش نمی شود. جامعه جهانی به تکلیف خودش عمل کرده است. در جهانی شدن و دنیایی که بیش از پبش به هم مرتبط شده است طبیعی است که برایند نیروهای جهانی باید از خواست های یک ملت و صیانت از آن در برابر خشونت لجام گسیخته حکومتی نا مشروع و مستبد پشتیبانی کند.
حتی در کشوری مثل افغانستان نیز که حکومت کنونی توسط امریکا شکل گرفته است، اختلافات حامد کرزای با مقامات دولت آمریکا نشان می دهد که وابستگی برای دولت افغانستان وجود ندارد. یا افزایش نفوذ ایران در عراق پس از صدام نشان می دهد حتی در مواردی که امریکا کشوری را اشغال کرده و با دخالت مستقیم نظامی دولت آن را جابجا کرده است، باز فضا برای نقش آفرینی نیروهای گوناگون و حتی معارض وجود دارد. پس دیگر تکلیف عدم تاثیر منفی ماندگار نفس واکنش نظامی آمریکا، فرانسه و انگلستان ودیگر نیروهای متحد آنها بر استقلال نیروهای انقلابی لیبی روشن است. در واقع عملکرد نیروهای دموکراسی خواه و ملی لیبی، چگونگی استقلال لیبی پس از قذافی را تعیین می کند.
اما نکته جالب در اینجا است که هر جا اتفاق می افتد و حکومتی سرکوب گر در مقابل خواست تغییر مردم قد علم می کند بلافاسله نگاه ها معطوف به امریکا می شود تا اقدامی صورت دهد. موقعیت کنونی آمریکا در دنیا این انتظار را برای بخش های مختلفی از مردم دنیا ایجاد کرده است که شاید ممکن است ریشه در قدرت برتر آن در دنیا داشته باشد. حتی برخی از کسانی که منتقد امریکا هستند به هنگام بروز مشکلات انتظار از آمریکا دارند. برخی از منتقدین هم هستند که اگر آمریکا وغرب واکنشی نسبت به آدمکشی قذافی انجام نمی دادند باز پیکان حملات را متوجه آمریکا می کردند. البته سکوت در برابر بحرین و لشگر کشی عربستان و امارات به آنجا رفتاری تبعیض آمیز را نشان می دهد ولی این استاندارد دوگانه مشروعیت نابود کردن توان ماشین کشتار قذافی را زایل نمی کند. تفاوت موقعیت بحرین و لیبی باعث شده است تا برخی از بازیگران جهانی در خصوص اتخاد روش مشابه دچار تردید باشند.
. نیرو های خارجی به بهانه پیمان دفاعی کشور های حوزه خلیج فارس وارد بحرین شدند. البته این اقدام نا موجه است و جامعه جهانی باید از توانش و از جمله تهدید به برخورد نظامی استفاده کند تا مردم بحرین بتوانند در یک فضای امن خواسته های شان را مطرح کنند و سرنوشت آینده بحرین در یک انتخابات آزاد روشن شود.
وقایع افعانستان و عراق که حکومت های آنها از طریق اشعال نظامی ساقط شدند و امریکا ومتحدانش در نقش دولت انتقالی پایه های نهاد های دموکراتیک را در آنجا مستقر کردند متفاوت از لیبی است. آنها جنگ های نا محدود بودند و حتی تردید وجود دارد که بتوان آنها را در ذیل جنگ های عادلانه دسته بندی کرد. اگر هم چنین باشند باز جزء حد افراطی آن قرار می گیرند ولی در داوری پیرامون این جنگ ها نیز باید واقعیت ها را در نظر گرفت.
روند حوادث نشان داد که با نظامی گری نمی توان دموکراسی را در یک کشوری بدون توجه به شرایط و زمینه های مساعد در آن تحقق بخشید. اوضاع نابسامان در افغانستان و تلاش دولت آمریکا برای مذاکره با طالبان سویه های منفی جنگ های دوران جورج بوش را نمایان می سازد، اما در خصوص داوری باید منصفانه قضاوت نمود و واقعیت ها را در نظر گرفت.
هر دو کشور در مقایسه با دوران طالبان و صدام در مجموع وضعیت بهتری دارند. نهاد های دموکراتیک در حال ریشه دواندن هستند و چشم انداز آینده در این کشور ها روشن تر از دوران قبل از جنگ ها است. قطعا مشکلات هم زیاد است ولی نمی توان با قطعیت گفت این جنگ ها باعث رشد بنیاد گرایی در منطقه شده است. چنین قضاوت هایی نیاز مند ارائه آمار های دقیق ومستندات هست.
ولی خود این جنگ ها معلول رشد بنیاد گرایی بودند. در حال حاضر وضعیت نیرو های بنیاد گرای اسلامی به خوبی دورانی نیست که طالبان حکومت افعانستان را در دست داشت. همچنین باید توجه داشت همه بنیاد گرا ها شبیه طالبان نیستند.
رشد بنیاد گرایی و جریان موسوم به بیداری اسلامی تابعی از عوامل مختلف است که جنگ های اخیر نفش تعیین کننده در سیر تحولات آن نداشتند. البته سیاست های غلط امریکا و غرب در گذشته و بخصوص عصر استعماری در پیدایش و رشد آن موثرند.
عده ای تعداد تلفات جانی ناشی از عملیات تروریستی را دلیلی بر نا درستی و شکست این دو اتفاق می دانند. این ایراد تا حدودی وارد است اما تعداد قتل و اذیت و آزار مردم در دروان صدام وطالبان هم بالا بود.
در آن دوران مردم از طرف مختلف در عذاب بودند و هیچ آینده روشنی وجود نداشت. اگر آمار های واقعی مبنا قرار بگیرند، تعداد کشته شده ها از متوسط تعداد کشته ها و موارد نقض حقوق بشر در تمام سال های زمامداری طالبان و صدام کمتر خواهد بود. همچنین باید توجه نمود عمیق ترین زخمی که دیکتاتور ها به جامعه می زنند گرفتن نشاط، امید.و کرامت و تحمیل افسردگی بر کالبد جامعه هست. در کیفر خواست بر علیه چائوشسکو دیکتاتور خونریز رومانی جمله جالبی آمده است که بیان مناسب این درد جانکاه هست: "دادگاه چائوشسکو را نه تنها بخاطر کشتار مردم رومانی در طول دوران حکومتش که بخاطر به اسارت گرفتن روح مردم رومانی و تحقیر آنها محکوم میکند".
رسیدن به آینده بهتر در کشور های ماقبل دمکراسی و توسعه سیاسی مستلزم پرداخت هزینه هست. مشارکت بالا و قابل قبول مردم عراق و افعانستان در انتخابات های پس از تاسیس نظام های جدید روشن می سازد که علی رغم مشکلات موجود، اکثریت مردم در این دو کشور مدافع تداوم روند های سیاسی موجود هستند.
در کل اجرای سیاست منطقه ممنوعه پرواز در آسمان های لیبی و نجات معترضان از بی رحمی بد خیم قذافی ظرفیت مثبت ابزار ها و امکانات جامعه جهانی را نشان داد که درصورت استفاده درست می تواند در خدمت صلح و گسترش دمکراسی در سراسر جهان قرار گیرد. ضربه ای که قذافی از حمله نظامی جامعه جهانی خورد، دیکتا تور های دیگر را در استفاده گسترده از منابع خشونت دچار تردید خواهد ساخت.
نظریه پردازی در این خصوص همیشه از برخورد های کلیشه ای و جزم اندیشی آسیب دیده است. پیش انگاشت ها و برخورد های ایدئولوژیک اجازه برخورد علمی و منصفانه را نداده است. بسیاری از داوری ها بیش از آنکه مبتنی بر هست ها و آنچه در صحنه واقعیت رخ می دهد، باشد متاثر از احکام ارزشی و نوع بینش نسبت به جامعه جهانی است. البته سایه تجارب منفی گذشته، هنوز بر حال سنگینی می کند.
دوران استعمار و رفتار مخرب استثماری قدرت های جهانی در آن دوره نیز سوء ظن ها ونگرش های منفی را افزایش می دهد. در فضای سیاسی ایران که پیر سالاری یکی از وجوه مشخصه آنست، دیدگاه مبتنی بر جنگ سرد طرفداران عمده ای دارد که هنوز از زاویه این نگرش تحلیلی به دنیا می نگرند.
اما این مساله یک ریشه بلند تاریخی نیز دارد. مردم ایران در طول تاریخ طولانی پر فراز و نشیب خویش، چون همواره مورد تاخت و تاز و تهاجم نیروهای خارجی قرار داشته اند لذا هراس و بدبینی به عنصر خارجی باعث رواج نگرش دائی جان ناپلئونی شده است.
سوابق منفی دخالت های نظامی بیگانگان در پهنه تاریخ به حق باعث دیدگاه منفی نسبت به این نوع حرکت ها می شود. اما باید در نظر داشت که زمان در حال تغییر است و هر زمانه ای تجارب خاص خودش را دارد که می تواند شکلی کاملا متفاوت از گذشته یابد. بنابراین نباید اسیر زندان تجارب گذشته شد و آن تجارب را پشتوانه ای برای برخورد مناسب با شرایط جدید کرد. اساسا مفاهیم اجتماعی و رفتار جمعی زائیده شرایط خاص تاریخی و پاسخگویی به موقعیت های ویژه هستند نمی توان اصولی فرا تاریخی و فرا زمانی استخراج نمود و حکمی جاودانه برای تمامی اعصار و موقعیت ها صادر نمود.
پس از رویداد فاجعه آمیز بوسنی و عمل نفرت بر انگیز پاکسازی نژادی توسط حکومت میلوشویچ مفهوم دخالت بشر دوستانه وارد مفاهیم حقوق بین الملل و مناسبات جهانی شد. در این منطق اگر چه حمله نظامی و نظامی گری به عنوان یک قاعده کماکان امری منفی است اما در شرایطی استثنایی وقتی جان هزاران انسان بی پناه در خطر است، احتمال یک فاجعه بزرگ انسانی می رود وهیچ راه دیگری جز استفاده از قدرت نظامی وجود ندارد لذا جامعه جهانی وطیفه دارد تا به محافظت از جان شهروندان غیر نظامی در برابر سرکوب خونین حکومت ها بپردازد. در اینجا مرز های ملی، استقلال کشور ها و حق آنها در تعیین نوع رابطه با ملت متبوعشان دلیل نمی شود تا کشور های قدرتمند جهان جلوی سرکوب خونین حکومت های متجاوز داخلی را نگیرند. در واقع جامعه جهانی و سازمان ملل نمی تواند ناظر ساکت و خنثی برای قلع و قمع و قصابی مردم بی گناه باشد.
بنابراین حمله نظامی در شکل محدود و موقت صرفا به منظور تخریب ماشین نظامی و فلج کردن قدرت سرکوب حکومت تجاوز گر به حقوق ملتش مشروعیت می یابد. بتابراین همانگونه که در شرایطی جنگ تضمین کننده صلح است، تهاجم نظامی نیز بمثابه شری اجتناب ناپذیر برای حفظ جان و حقوق بنیادین آدمیان ضرورت پیدا می کند.
بدین ترتیب نمی توان اصلی مطلق در منفی بودن همیشگی برخورد نظامی با دیکتاتور ها در سطح جهانی را نتیجه گرفت و آن را معادل جنگ های توسعه طلبانه و ویرانگر در نظر گرفت. بیان معقول و مناسب این اصل می تواند چنین باشد که اصل بر عدم برخورد نظامی است تا حایی که ضروتی انکار ناپذیر پیش بیاید و مصیبت های بی تفاوتی بیشتر از تبعات منفی حمله نظامی باشد.
مصوبه شورای امنیت برای اقدام نظامی جهت حفظ مردم بی سلاح لیبی که برای تعیین سرنوشت و رهایی از چنگال دیکتاتور دیوانه به میدان آمده اند یکی از آخرین جلوه های دخالت نظامی بشر دوستانه را بازتاب می دهد. این عملیات دیر هنگام نشان داد منهدم کردن حکومت سفاک قذافی چقدر مثبت است. حکومتی که برای بقاء خود در قدرت و خاموش کردن اعتراضات مسالمت آمیز مردمش از ریختن خون هزاران انسان و تبدیل خیابان های شهر به میدان جنگ ابایی ندارد و بدون هر گونه شرم و حیایی اعلام می کند آمادگی دارد اگر شده نیمی از مردم لیبی را بکشد اما قدرت را ترک نمی کند، اژدهایی است که هر چه زود تر باید قدرت تخریب اهریمنی آن نابود شود.
این تهاجم نظامی را می توان در قالب جنگ های مشروع و عادلانه دسته بندی کرد که نظریه پردازی پیرامون آن به سیسرو در دوران یونان باستان بر می گردد. بعد ها این مهفوم در تئوری های آگوستین قدیس و توماس آکویناس در قرون وسطی وارد می شود. استانیسلاو اسکاربیمیرز برای نخستین بار این نظریه را به صورت مشخص پیکر بندی کرد و جنگ پادشاه لهستان بر علیه شوالیه های توتنی را موجه بر شمرد. البریکو جنتیلی و هوگو گروتیس تئوری جنگ عادلانه و موجه را در قالب قوانین بین المللی جای دادند و معیار ها و ضوابطی برای آن تعیین کردند که شاکله قوانین و روال های کنونی سازمان ملل را تشکیل می دهد. البته در عین حال نباید فراموش کرد که ایده جنگ عادلانه به محاق رفته بود اما نظریات توماس هابز در خصوص جمهوری کلاسیک آن را احیا کرد.
ولی جنگ عادلانه و یا دخالت بشر دوستانه شروطی دارد و نمی توان با هر بهانه ای به آن متوسل شد. در مواقعی که پاکساژی نژادی، قلع و قمع گسترده یک اقلیت مذهبی، جنگ داخلی، و یا سرکوب فجیع و بی رحمانه ملتی که برای رهایی از سلطه خودکامگی مبارزه می کنند، زمینه برای برخورد نظامی مساعد می شود. اما تحقق آن محتاج شروطی است. این شروط بخشی از اخلاقیات جنگ و برخورد نظامی را در بر می گیرد.
نخست تمامی راه های دیپلماتیک، حقوقی، سیاسی و مسالمت آمیز برای حل بحران به بن بست رسیده باشد و چشم انداز روشنی برای حل وفصل غیر خشونت آمیز وجود نداشته باشد. برخورد باید محدود به تخریب قدرت نظامی و ماشین خشونت حکومت متجاوز باشد و سلامتی و امنیت جمعیت هدف که عمدتا شهروندان غیر نظامی هستند را تضمین کند.
این حمله دخالتی در مصاف سیاسی و رویارویی بین مخالفان و مدافعان حکومت نباید بکند و باید اجازه دهد که سرنوشت منازعه با توجه به قدرت اجتماعی و توازن قوای طرفین در روندی طبیعی مشخص گردد.
. در اصل باید پاره سنگی در وزنه نیروهای طرفین گذاشته شود تا دوپینگ نظامی طرفداران حکومت خنثی گردد و مردم بتوانند در فرایندی دموکراتیک و آسوده از خطر خشونت، مرگ و شکنجه خواست های خود را اعلام کنند و ساز کاری مناسب برای حل وفصل بحران و انتقال قدرت از طریق مذاکره پیدا نمایند.
شدت خشونت و اندازه کشتار دیگر فاکتور مهم است باید تعداد کشته شدگان و شدت حملات حکومت در قامت جنایت بشری بگنجد. درمواردی که سطح سرکوب در این حد نباشد، دخالت نظامی جامعه جهانی موضوعیت ندارد. در واقع باید درگیری جدی وگسترده ای بین مردم و نیروهای حکومتی وجود داشته باشد. این مساله مستلزم وجود یک جنبش فراگیر و قدرتمند اعتراضی است که سبعیت و قساوت زیاد دولت جلوی تغییر موازنه قوا به نفع نیروهای معترض را گرفته است.
در حالت عادی حکومت های استبدادی هدف حمله قرار نمی گیرند بلکه هنگامی که اعتراض گسترده بوجود می آید و ناراضیان شروع به انجام فعالیت برای تغییر وضعیت سیاسی می کنند و حکومت نیز بی رحمانه به قلع و قمع آنها می پردازد فضا برای دخالت نظامی باعث مساعد می گردد.
بنابراین ماهیت خودکامه و تمامیت خواه حکومت ها شرط لازم برای برخورد است اما کافی نیست. در اصل نوع وشدت برخورد با جنبش های اعتراضی مسالمت آمیز تعیین کننده موجه بودن برخورد نظامی از سوی جامعه جهانی می شود.البته شاید بتوان هر نوع خشونت از سوی حکومت ها بر علیه مردم معترض مسالمت جو را نیز سزاوار مجازات های بین المللی قرار داد. اما چون خطر فوری ندارد لذا می توان از تنبیه های اقتصادی هدفمند و سیاسی استفاده کرد.
بالا بودن احتمال موفقیت عملیات دیگر شرط ضرروی است. اگر استفاده از زور نتواند جلوی خشونت حکومت مورد نظر را بگیرد، و یا فضا را خراب تر کند، آنگاه دیگر استفاده از این حربه توجیهی ندارد.
در اصل شر برخورد نظامی باید کمتر از شری باشد که برای دفع آن به خشونت توسل جسته می شود. همچنین اعمال خشونت نباید باعث گسترش ویرانگری شود و فقط اهداف نظامی باید آماج قرار بگیرند. حصول به این شرط دشوار است اما آسیب دیدن غیر نظامیان حد اکثر در قالب خطای تکرار نا پذیر پذیرفتنی است. عملیات ها و سلاح های نظامی مورد استفاده باید بگونه ای باشد که زندگی افراد عادی و مردم معترض ر ا به خطر نیندازد.
سرانجام باید پایان عملیات نظامی و شروط صلح روشن باشد. این مساله موقتی بودن وجلوگیری از سیطره نظامی مهاجمین راتضمین می کند.
البته شروطی که توصیف شدند حالت مطلوب قضیه را بیان می کند اما در واقعیت همواره انحرافات وجود دارد که باید کوشید راهکار هایی تدوین کرد تا انها را به حداقل رساند.
بنابراین برخی از اظهارات شتابزده در مورد تکرار برخورد شورای امنیت سازمان ملل با جمهوری اسلامی توجیهی ندارد. شرایط کنونی ایران با لیبی متفاوت هست. اگر اوضاع ایران به مرحله بحرانی کنونی لیبی رسید که بیش از ده هزار نفر کشته شدند و کشور در زیر آتش حکومت ویران گشت و جنبشی قوی رویاروی حکومت ایستاد و برای رهایی از سلطه به شکل مستمر مبارزه نمود، آنگاه ممکن است چنین ضرروتی پیش بیاید. اما فعلا چنین نیازی وجود ندارد.
عده ای انگیزه های منفعت طلبانه و مقاصد خاص سیاسی غرب وبه طور مشخص آمریکا را دلیل حمله به قذافی می دانند و بدینرتیب درستی این حرکت را زیر سئوال می برند. در پاسخ باید گفت که در عالم سیاسی انگیزه مهم نیست بلکه نتایج عملی اعمال است که اهمیت دارد و در تحلیل آخر سودمند بودن را مشخص می سازد.
طبیعی است که بازیگران جهانی و همه کشور ها به دنبال منافع شان باشد. آنهایی که نظر موافقی با استفاده از نیروی نظامی بر علیه قذافی نداشتند و آن را با جنگ صلیبی مقایسه می کنند نیز دل در گرو مقاصد انسان دوستانه ندارند. ناخرسندی آنها نیز به خاطر منافعی است. بنابراین در دنیای واقع و نه عرصه ایده آل ها و امور انتزاعی، این منافع بازیگران اثر گذار در صحنه بین الملل هست که رو در روی هم قرار می گیرد. حال باید دید نتیجه عملی این اقدامات در حفظ جان مردم لیبی و پیشبرد جنبش دموکراسی خواهانه آنها چیست و بعد این وضعیت را با تسلط کامل قذافی بر لیبی وتصرف بن غازی و انتقام گیری گسترده از مخالفان مقایسه کرد که قطعا یکی از تراژدی های بزرگ جهانی بوقوع می پیوست. در میدان سیاست باید گزینه های واقعی را با هم مقایسه کرد نه تطبیق وضع موجود با حالت ایده آل ذهنی که نشانی بر روی زمین از آن نمی توان جست.
از این رو رعایت اعتدال و پرهیز از افراط وتفریط در داوری پیرامون این موضوع ضرروت دارد نه آمریکا و غرب شیطان های بزرگی هستند که عده ای توصیف می کنند و نه ققنوس صلح و رهایی هستند که از خاکستر پس از آتش افروزی قذافی بر می خیزند. آنها پس از تاخیری غیر قابل قبول به مسئولیت های خود عمل کردند. قطعا دلخوری از قذافی و منافع آنان و ملاحظات امنیتی شان نیز موثر بوده است. اما اقدام آنها موجب منفعتی آشکار برای مردم لیبی شده است.
این برخورد فرصتی ر ادر اختیار مردم لیبی قرار می دهد تا مبارزه شان که منشا داخلی و ملی دارد را جلو ببرند. در این روند استقلال انها مخدوش نمی شود. جامعه جهانی به تکلیف خودش عمل کرده است. در جهانی شدن و دنیایی که بیش از پبش به هم مرتبط شده است طبیعی است که برایند نیروهای جهانی باید از خواست های یک ملت و صیانت از آن در برابر خشونت لجام گسیخته حکومتی نا مشروع و مستبد پشتیبانی کند.
حتی در کشوری مثل افغانستان نیز که حکومت کنونی توسط امریکا شکل گرفته است، اختلافات حامد کرزای با مقامات دولت آمریکا نشان می دهد که وابستگی برای دولت افغانستان وجود ندارد. یا افزایش نفوذ ایران در عراق پس از صدام نشان می دهد حتی در مواردی که امریکا کشوری را اشغال کرده و با دخالت مستقیم نظامی دولت آن را جابجا کرده است، باز فضا برای نقش آفرینی نیروهای گوناگون و حتی معارض وجود دارد. پس دیگر تکلیف عدم تاثیر منفی ماندگار نفس واکنش نظامی آمریکا، فرانسه و انگلستان ودیگر نیروهای متحد آنها بر استقلال نیروهای انقلابی لیبی روشن است. در واقع عملکرد نیروهای دموکراسی خواه و ملی لیبی، چگونگی استقلال لیبی پس از قذافی را تعیین می کند.
اما نکته جالب در اینجا است که هر جا اتفاق می افتد و حکومتی سرکوب گر در مقابل خواست تغییر مردم قد علم می کند بلافاسله نگاه ها معطوف به امریکا می شود تا اقدامی صورت دهد. موقعیت کنونی آمریکا در دنیا این انتظار را برای بخش های مختلفی از مردم دنیا ایجاد کرده است که شاید ممکن است ریشه در قدرت برتر آن در دنیا داشته باشد. حتی برخی از کسانی که منتقد امریکا هستند به هنگام بروز مشکلات انتظار از آمریکا دارند. برخی از منتقدین هم هستند که اگر آمریکا وغرب واکنشی نسبت به آدمکشی قذافی انجام نمی دادند باز پیکان حملات را متوجه آمریکا می کردند. البته سکوت در برابر بحرین و لشگر کشی عربستان و امارات به آنجا رفتاری تبعیض آمیز را نشان می دهد ولی این استاندارد دوگانه مشروعیت نابود کردن توان ماشین کشتار قذافی را زایل نمی کند. تفاوت موقعیت بحرین و لیبی باعث شده است تا برخی از بازیگران جهانی در خصوص اتخاد روش مشابه دچار تردید باشند.
. نیرو های خارجی به بهانه پیمان دفاعی کشور های حوزه خلیج فارس وارد بحرین شدند. البته این اقدام نا موجه است و جامعه جهانی باید از توانش و از جمله تهدید به برخورد نظامی استفاده کند تا مردم بحرین بتوانند در یک فضای امن خواسته های شان را مطرح کنند و سرنوشت آینده بحرین در یک انتخابات آزاد روشن شود.
وقایع افعانستان و عراق که حکومت های آنها از طریق اشعال نظامی ساقط شدند و امریکا ومتحدانش در نقش دولت انتقالی پایه های نهاد های دموکراتیک را در آنجا مستقر کردند متفاوت از لیبی است. آنها جنگ های نا محدود بودند و حتی تردید وجود دارد که بتوان آنها را در ذیل جنگ های عادلانه دسته بندی کرد. اگر هم چنین باشند باز جزء حد افراطی آن قرار می گیرند ولی در داوری پیرامون این جنگ ها نیز باید واقعیت ها را در نظر گرفت.
روند حوادث نشان داد که با نظامی گری نمی توان دموکراسی را در یک کشوری بدون توجه به شرایط و زمینه های مساعد در آن تحقق بخشید. اوضاع نابسامان در افغانستان و تلاش دولت آمریکا برای مذاکره با طالبان سویه های منفی جنگ های دوران جورج بوش را نمایان می سازد، اما در خصوص داوری باید منصفانه قضاوت نمود و واقعیت ها را در نظر گرفت.
هر دو کشور در مقایسه با دوران طالبان و صدام در مجموع وضعیت بهتری دارند. نهاد های دموکراتیک در حال ریشه دواندن هستند و چشم انداز آینده در این کشور ها روشن تر از دوران قبل از جنگ ها است. قطعا مشکلات هم زیاد است ولی نمی توان با قطعیت گفت این جنگ ها باعث رشد بنیاد گرایی در منطقه شده است. چنین قضاوت هایی نیاز مند ارائه آمار های دقیق ومستندات هست.
ولی خود این جنگ ها معلول رشد بنیاد گرایی بودند. در حال حاضر وضعیت نیرو های بنیاد گرای اسلامی به خوبی دورانی نیست که طالبان حکومت افعانستان را در دست داشت. همچنین باید توجه داشت همه بنیاد گرا ها شبیه طالبان نیستند.
رشد بنیاد گرایی و جریان موسوم به بیداری اسلامی تابعی از عوامل مختلف است که جنگ های اخیر نفش تعیین کننده در سیر تحولات آن نداشتند. البته سیاست های غلط امریکا و غرب در گذشته و بخصوص عصر استعماری در پیدایش و رشد آن موثرند.
عده ای تعداد تلفات جانی ناشی از عملیات تروریستی را دلیلی بر نا درستی و شکست این دو اتفاق می دانند. این ایراد تا حدودی وارد است اما تعداد قتل و اذیت و آزار مردم در دروان صدام وطالبان هم بالا بود.
در آن دوران مردم از طرف مختلف در عذاب بودند و هیچ آینده روشنی وجود نداشت. اگر آمار های واقعی مبنا قرار بگیرند، تعداد کشته شده ها از متوسط تعداد کشته ها و موارد نقض حقوق بشر در تمام سال های زمامداری طالبان و صدام کمتر خواهد بود. همچنین باید توجه نمود عمیق ترین زخمی که دیکتاتور ها به جامعه می زنند گرفتن نشاط، امید.و کرامت و تحمیل افسردگی بر کالبد جامعه هست. در کیفر خواست بر علیه چائوشسکو دیکتاتور خونریز رومانی جمله جالبی آمده است که بیان مناسب این درد جانکاه هست: "دادگاه چائوشسکو را نه تنها بخاطر کشتار مردم رومانی در طول دوران حکومتش که بخاطر به اسارت گرفتن روح مردم رومانی و تحقیر آنها محکوم میکند".
رسیدن به آینده بهتر در کشور های ماقبل دمکراسی و توسعه سیاسی مستلزم پرداخت هزینه هست. مشارکت بالا و قابل قبول مردم عراق و افعانستان در انتخابات های پس از تاسیس نظام های جدید روشن می سازد که علی رغم مشکلات موجود، اکثریت مردم در این دو کشور مدافع تداوم روند های سیاسی موجود هستند.
در کل اجرای سیاست منطقه ممنوعه پرواز در آسمان های لیبی و نجات معترضان از بی رحمی بد خیم قذافی ظرفیت مثبت ابزار ها و امکانات جامعه جهانی را نشان داد که درصورت استفاده درست می تواند در خدمت صلح و گسترش دمکراسی در سراسر جهان قرار گیرد. ضربه ای که قذافی از حمله نظامی جامعه جهانی خورد، دیکتا تور های دیگر را در استفاده گسترده از منابع خشونت دچار تردید خواهد ساخت.
آیتالله سیستانی هم انتقاد کرد
افزایش نگرانی از مهدویّت دولتی
در حالی که در ماههای گذشته، انتقادات از احمدینژاد و برخی از همراهان وی – به خصوص اسفندیار رحیممشایی – برای ترویج بحث مهدویت بالا گرفته بود، با وارد شدن آیتالله سیستانی و انتقاد وی از انتشار فیلمی با عنوان "ظهور نزدیک است"، اوضاع برای و طراحان پروژه "مهدویتِ دولتی" سختتر شده است.
سایت خبری شیعهنیوز، به نقل از آیتالله سیستانی، نوشته است: "توقیتها و تطبیقها برای نزدیک بودن ظهور حضرت حجت(عج) بسیار نگرانکننده است و این مطالب، عقاید مردم را هدف گرفته و باعث تضعیف اعتقادات جامعه میشود. چنین جریاناتی نباید در کشوری مانند ایران شکل بگیرد، یک روز شعیببنصالح را به یک فرد و بار دیگر به فرد دیگری تطبیق میکنند. این مسائل نگران کننده است".
اشاره آیتالله سیستانی، به فیلمی است که گفته میشود توسط حامیان رحیممشایی منتشر شده است. در این فیلم محمود احمدینژاد به "شعیببنصالح" و رهبر جمهوریاسلامی به "سیدخراسانی" تشبیه میشوند. براساس برخی از روایات شیعی، ظهور امام دوازدهم شیعیان، زمانی فرا میرسد که این دو چهره قیام کنند.
پیش از این بسیاری از روحانیون بلندپایه جمهوریاسلامی به انتقاد از انتشار چنین فیلمی پرداخته بودند. از آن جمله، آیتالله مکارمشیرازی، در نخستین روز سال جدید، در این زمینه گفته بود: "برخی حرکات مشکوکی را درباره امام زمان انجام میدهند و خبر از روز ظهور میدهند تا با دروغهای خود، مسلمانان را موضوع مهدویت ناامید کنند... خارجیها در توطئه ناامید کردن مردم از ظهور امام زمان دست دارند".
بسیاری از اصولگرایان نیز بارها تاکید کردهاند اسفندیار رحیممشایی، رییس دفتر احمدینژاد، در پشت پرده بسیاری از تحرکات درباره تلاش برای نزدیک نشان دادن ظهور امام دوازدهم شیعیان در دوران احمدینژاد قرار دارد و به همین دلیل نیز به انتقاد از وی پرداختهاند. بسیاری از آنان، رحیممشایی و همراهان وی را، عاملان فتنه بعدی میدانند.
منصور ارضی از مشهورترین مداحان جمهوری اسلامی، سال گذشته در حسینیه صنف لباسفروشان تهران با اشاره به برخی ادعاها درباره نزدیک بودن ظهور امام زمان، گفته بود: "نباید گول بخورید که بعضیها مرتب میگویند که ظهور نزدیک است. اما کی؟ فقط خدا میداند و بس. مراقب باشید که گول نخورید". وی همچنین با اشاره به انتشار میلیونی جزوهها و فیلمها در خصوص شرایط ظهور امام دوازدهم شیعیان افزوده بود که "معلوم است که اینها از کجا آمده؛ به عنوان اینکه ظهور نزدیک است و طوری القا میکنند که انگار همین فرداست".
داود احمدینژاد، دبیر کمیته دائمی پدافند غیرعامل کشور نیز به طور تلویحی اسفندیار رحیممشایی را بنیانگذار انجمن "راه حقیقت" معرفی کرده که قصد دارد ایران را متزلزل و فتنه جدیدی به راه بیندازد. وی گفته بود که اعضای این انجمن از حجتیههای سابق هستند که قصد دارند با استفاده از انتخابات آینده مجلس، فتنهای جدید خلق کنند.
برادر محمود احمدینژاد درباره این انجمن، همچنین گفته بود: "آنها برای ایجاد انحراف در جهان میگویند ما در راستای فرهنگ کوروش که دنیا را فتح کرده، میخواهیم دنیا را فتح کنیم".
حسین اللهکرم از اعضای ارشد انصار حزبالله نخستین کسی بود که به صراحت اعلام کرد اعضای سابق انجمن حجتیه در قالب انجمن راه حقیقت و به ریاست اسفندیار رحیممشایی در بدنه دولت محمود احمدینژاد فعال شدهاند.
روزنامه کیهان نیز چندی پیش نوشته بود که این جریان قصد دارد با رادیکال کردن فضای کشور در نهایت از آیتالله خامنهای عبور کند.
این انتقادات در حالی انجام میگیرد که بسیاری از نزدیکان آیتالله خامنهای و احمدینژاد، بارها بر رابطه و همکاری خاص امام زمان با این دو، تاکید کردهاند. از آن جمله میتوان به سخنان مرتضی آقاتهرانی نماینده مجلس و استاد اخلاق سابق کابینه احمدینژاد اشاره کرد که گفته بود: "رییسجمهور به بنده گفتند اگر از قبل به این اعتقاد بودم که امام عصر در مسائل کلی همراه و کمک ما هستند، اما امروز اعتقادم بر این است که امام عصر حتی در جزء جزء کارها به کمک ما آمدهاند".
محمود احمدینژاد خود نیز تاکنون بارها بر کمکهای امام زمان تاکید کرده است. وی درباره انتخابات نهم، دهم و یازدهم ریاستجمهوری چنین سخنانی را بر زبان آورده و حتی درباره طرح هدفمندی یارانهها نیز، در صدا و سیما عنوان کرد که "این پولها، متعلق به امام زمان است".
در عین حال، گروهی از اینان نیز بر این باورند که علی خامنهای رهبر جمهوری اسلامی، همان سید خراسانی است که دربرخی روایات شیعی به نام آن اشاره شده است. سید خراسانی نام شخصی است که به روایت شیعیان در هنگام ظهور امام دوازدهم شیعیان از ایران برای یاری او به جنگ با سفیانی میرود.
بسیاری از روحانیون، در این مدت تلاش کردهاند روایتهایی از دیدارهای آیتالله خامنهای با امام زمان را به دست بدهند. آیتالله کاظم صدیقی، امام جمعه تهران، در گفتگو با ویژهنامه سیره امین ادعا کرده است که آیتالله خامنهای "ذخیره خداوند" است که برای رفع مشکلات به بیابان یا مسجد جمکران میرود و با امام دوازدهم شیعیان خلوت میکند: "در تمام مشکلاتی که برایش پیش میآید قبلش یا بیابان میرود و با حضرت خلوت میکند یا جمکران میرود و یا حرم حضرت رضا میرود، آنجا را در بغل میگیرد و کلید را از آنها میگیرد و دربها را باز میکند. حضور در بیابانها یا در مسجد جمکران برای رفع مشکلات سیره مستمر زندگی حضرت آقا بوده و هست."
این افراد در یک سال گذشته با تطبیق دهها روایت معتبر و نامعتبر شیعی با شرایط کنونی ایران و جهان، تلاش گستردهای برای اثبات مدعای خود آغاز کردهاند. اوج این تلاشها به سفر آبان ماه رهبر جمهوری اسلامی به شهر قم باز میگردد که در این سفر تبلیغات گسترده رسمی و غیر رسمی در سید خراسانی معرفی کردن وی صورت گرفت.
باورمندان به تطبیق سید خراسانی بر علی خامنهای، به طور مشخص"تبار حسنی داشتن، خراسانی بودن، جراحت دست راست، داشتن لشکر مجهز و صبیحالوجه بودن" را مهمترین دلایل در اثبات مدعای خود اعلام میکنند. آنها در استدلالهای خود تلاش میکنند شرایط کنونی ایران و جهان را همان شرایطی توصیف کنند که در روایات شیعی به عصر پیش از ظهور مشهور است.
برخی از روحانیون هوادار رهبر جمهوری اسلامی نیز در یک سال گذشته در برخی سخنرانیهای خود مستقیم و غیرمستقیم به موضوع سید خراسانی بودن علی خامنهای اشاره کردهاند. آنها همچنین ادعا میکنند شخص رهبری نیز از سید خراسانی بودن خود آگاه است، اما ترجیح میدهد در این خصوص سکوت کند.
این افراد می گویند محمود احمدینژاد براساس روایات شیعی همان شیعببن صالح فرمانده لشکر سید خراسانی است.
برای نخستینبار در سال ۱۳۸۴ بود که فردی به نام حسین سجادی در کتابی به نام "دهه هشتاد، دهه ظهور انشاالله" از محمود احمدینژاد به عنوان شعیببن صالح نام برد. چندی بعد در لبنان فردی به نام شادی فقیه در کتابی به نام "احمدینژاد و انقلاب جهانی پیش رو" همان ادعای حسین سجادی را تکرار کرد.
سکوت رسانههای دولتی در برابر اعتراضات مردم سوریه
نوبت به متحد قدیمی جمهوری اسلامی رسید
مسوولان جمهوریاسلامی، در نخستین روزهای اعتراضات مردم خاورمیانه – که از تونس آغاز شد – موضعی مثبت در برابر این اعتراضات اتخاذ کردند و آن را ستودند، اما اکنون و با رسیدن دامنه اعتراضات به دیکتاتوری حاکم بر کشور سوریه – متحد قدیمی جمهوریاسلامی – وضعیت متفاوت شده و رسانه های دولتی سیاست سکوت را در پیش گرفته اند.
پس از تونس، مصر و لیبی، اکنون مردم معترض در خیابانهای سوریه، بحرین و یمن نیز به خیابانها ریختهاند. این در حالی است که با وجود تبلیغات فراوان رسانههای دولتی درباره اعتراضات در کشورهای عربی، تاکنون هیچ خبری در رسانههای رسمی کشور درباره اعتراضات سوریه منتشر نشده و تنها چند خبر کوتاه به نقل از مقامات سوری منتشر شده که در آن معترضان "فریبخوردگان خارجی" نامیده شدهاند.
سایت خبری الف – نزدیک به احمد توکلی، رییس مرکز پژوهشهای مجلس هشتم – در یادداشتی، ضمن پرداختن به این موضوع آورده است: "اگر اعتراضات در سوریه واقعا مردمی و بدون تحریک خارجی باشد، رسانههای داخلی باید مثل اعتراضات در یمن و مصر و بحرین به اعتراض در سوریه هم بپردازند... [اما]هیچ ایرانی میهندوستی از ناآرامی در سوریه خوشحال نمیشود، چراکه این کشور متحد راهبردی ایران است و ایجاد مشکل در آن به نفع ایران نیست".
توضیح سایت الف برای عدم پوشش خبری حوادث سوریه در حالی است که سایت عصرایران، نزدیک به محمدباقر قالیباف، شهردار تهران – در اینباره چنین اظهارنظر کرده است: "سیستم بسته حکومت سوریه با دیگر استبدادها در کشورهایی مثل تونس٬ مصر٬ لیبی٬ یمن٬ بحرین٬ اردن و... چه تفاوتی دارد که در صدا و سیما اولی نادیده گرفته میشود و درباره دومی اطلاع رسانی میشود".
این سایت با اشاره به این نکته که شبکههای پرس تیوی و العالم - که متعلق به جمهوریاسلامی هستند – برخی از اخبار سوریه را تحت پوشش قرار دادهاند، پرسیده است: "فرق اتباع بیگانه و خارجی با مردم ایران چیست که اولی حق دارد از صدا و سیمای ایران متوجه ناآرامی در سوریه شود و دومی نه... [این در حالی است که] تلویزیون دولتی سوریه در زمان حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ ایران، اخبار آن را منتشر کرد و از سیاست سکوت خودداری نکرده بود".
مقامات جمهوریاسلامی، پیش از این از حوادث دیگر کشورهای عربی، استقبال کرده و آنها را نشانه ادامه نقلاباسلامی دانسته و از رهبر جمهوریاسلامی و محمود احمدینژاد، به عنوان پرچمدار اصلی این حرکات نام برده بودند.
آیتالله سیدعلی خامنهای، در پیام نوروزی خود نیز با اشاره به حوادث رخ داده در کشورهای خاورمیانه، گفته بود: "البته حوادث تلخی كه در برخی از كشورها نسبت به مردم انجام میگیرد ـ در بحرین نسبت به مردم عزیز آنجا، در یمن، در لیبی ـ عید را بر ما گوارا نمیكند و مانع از این است كه انسان شادی عید را بتمامه احساس كند. امیدواریم خداوند متعال برای این ملتها ـ ملت بحرین، ملت یمن، ملت لیبی ـ فرج عاجلی برساند و دشمنان ملتها را با عقوبت خود مجازات كند".
وی همچنین در نخستین روز سال جدید نیز، در مشهد گفته بود: "حوادثى كه اخيرا در منطقه اتفاق افتاده است - حوادث مصر، تونس، ليبى، بحرين - حوادث بسيار مهمى است. يك تحول بنيانى دارد در اين منطقهى اسلامى و عربى انجام ميگيرد؛ اين نشانهى بيدارى امت اسلام است. همين چيزى كه دهها سال است شعار آن در جمهورى اسلامى داده ميشود، امروز در متن زندگى اين كشورها دارد خود را نشان ميدهد". وی اما هیچ اشارهای به تظاهرات مردم در سوریه نکرد.
سکوت مسوولان جمهوریاسلامی در برابر وقایع سوریه در حالی است که برخی از نیروهای مخالف در سوریه، خبر از اعزام نیروهای سپاه پاسداران به این کشور دادهاند واز نقش آنها در سرکوب مردم سخن میگویند.
در همین حال یک وبسایت اصولگرا، با انتشار تحلیلی، خواستار آن شده است که نیروهای ایرانی، حضور پررنگتری در کشورهایی چون سوریه و بحرین داشته باشند: "هم اکنون نیاز به حضور بیشتر رزمندگان حزبالله چه ایرانی و غیر ایرانی حس میگردد".
این تحلیل در حالی منتشر شده که خبرگزاری رویترز نوشته ترکیه، یک محموله اسلحه ایرانی که به مقصد سوریه ارسال شده بود را توقیف کرده است. این محموله شامل ۶۰ قبضه سلاح کالاشنیکف؛ ۱۴ قبضه مسلسل خودکار، هشت هزار قطار فشنگ کالاشنیکف، ۵۶۰ گلوله خمپاره ۶۰ میلیمتری، و هزار و ۲۸۸ گلوله خمپاره ۱۲۰ میلیمتری بوده است.
در همین حال، مقامات بحرینی نیز، از "دخالت بیشرمانه جمهوری اسلامی در مسایل داخلی بحرین" گلایه کردهاند. دولت بحرین، جمهوری اسلامی و حزبالله را متهم کرده است که به تحریک معترضان پرداخته و آنها را آموزش میدهند.
در کویت نیز، مقامات این کشور اعلام کردهاند که شبکه جاسوسی و آموزش بمبگذاری متعلق به جمهوریاسلامی را کشف و منهدم کردهاند. یک دادگاه کیفری در کویت نیز دو شهروند ایرانی و یک شهروند کویتی را به جرم جمع آوری و انتقال اطلاعات حساس نظامی به سپاه پاسداران، به اعدام محکوم کرد.
در عین حال، پس از انتشار دومین بیانیه نمایندگان مجلس شورای اسلامی، در انتقاد از حضور نیروهای نظامی عربستان در بحرین، دولت عربستان از جمهوری اسلامی خواست از دخالت در امور کشورهای منطقه خودداری کند. مقامات عربستان اعلام کردهاند: "بیانیه نمایندگان مجلس ایران نمونهای از دخالت عمدی این کشور در امور کشورهای منطقه و نادیده گرفتن استقلال و تمامیت ارضی آنها است".
این واکنش پس از آن انجام شد که کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس برای دومین بار با انتشار بیانیهای خطاب به عربستان سعودی و امارات متحده عربی به حضور نیروهای نظامی این کشورها در بحرین اعتراض کرده و درباره عواقب احتمالی آن هشدار داده بود. نمایندگان مجلس در این بیانیه نوشته بودند: "بازی با آتش به نفع عربستان نیست".
مقامات بحرین از شورای همکاری خلیج فارس که عربستان سعودی هم یکی از اعضای آن است درخواست اعزام نیروی کمکی کرده بودند.
اکنون مقامات عربستان سعودی در پاسخ به اتهام وارد شده از سوی نمایندگان مجلس، ضمن اشاره به کشف یک شبکه جاسوسی در کویت، جمهوری اسلامی را به زیر پا گذاشتن معیارهای همسایگی متهم کردهاند.
پس از تونس، مصر و لیبی، اکنون مردم معترض در خیابانهای سوریه، بحرین و یمن نیز به خیابانها ریختهاند. این در حالی است که با وجود تبلیغات فراوان رسانههای دولتی درباره اعتراضات در کشورهای عربی، تاکنون هیچ خبری در رسانههای رسمی کشور درباره اعتراضات سوریه منتشر نشده و تنها چند خبر کوتاه به نقل از مقامات سوری منتشر شده که در آن معترضان "فریبخوردگان خارجی" نامیده شدهاند.
سایت خبری الف – نزدیک به احمد توکلی، رییس مرکز پژوهشهای مجلس هشتم – در یادداشتی، ضمن پرداختن به این موضوع آورده است: "اگر اعتراضات در سوریه واقعا مردمی و بدون تحریک خارجی باشد، رسانههای داخلی باید مثل اعتراضات در یمن و مصر و بحرین به اعتراض در سوریه هم بپردازند... [اما]هیچ ایرانی میهندوستی از ناآرامی در سوریه خوشحال نمیشود، چراکه این کشور متحد راهبردی ایران است و ایجاد مشکل در آن به نفع ایران نیست".
توضیح سایت الف برای عدم پوشش خبری حوادث سوریه در حالی است که سایت عصرایران، نزدیک به محمدباقر قالیباف، شهردار تهران – در اینباره چنین اظهارنظر کرده است: "سیستم بسته حکومت سوریه با دیگر استبدادها در کشورهایی مثل تونس٬ مصر٬ لیبی٬ یمن٬ بحرین٬ اردن و... چه تفاوتی دارد که در صدا و سیما اولی نادیده گرفته میشود و درباره دومی اطلاع رسانی میشود".
این سایت با اشاره به این نکته که شبکههای پرس تیوی و العالم - که متعلق به جمهوریاسلامی هستند – برخی از اخبار سوریه را تحت پوشش قرار دادهاند، پرسیده است: "فرق اتباع بیگانه و خارجی با مردم ایران چیست که اولی حق دارد از صدا و سیمای ایران متوجه ناآرامی در سوریه شود و دومی نه... [این در حالی است که] تلویزیون دولتی سوریه در زمان حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ ایران، اخبار آن را منتشر کرد و از سیاست سکوت خودداری نکرده بود".
مقامات جمهوریاسلامی، پیش از این از حوادث دیگر کشورهای عربی، استقبال کرده و آنها را نشانه ادامه نقلاباسلامی دانسته و از رهبر جمهوریاسلامی و محمود احمدینژاد، به عنوان پرچمدار اصلی این حرکات نام برده بودند.
آیتالله سیدعلی خامنهای، در پیام نوروزی خود نیز با اشاره به حوادث رخ داده در کشورهای خاورمیانه، گفته بود: "البته حوادث تلخی كه در برخی از كشورها نسبت به مردم انجام میگیرد ـ در بحرین نسبت به مردم عزیز آنجا، در یمن، در لیبی ـ عید را بر ما گوارا نمیكند و مانع از این است كه انسان شادی عید را بتمامه احساس كند. امیدواریم خداوند متعال برای این ملتها ـ ملت بحرین، ملت یمن، ملت لیبی ـ فرج عاجلی برساند و دشمنان ملتها را با عقوبت خود مجازات كند".
وی همچنین در نخستین روز سال جدید نیز، در مشهد گفته بود: "حوادثى كه اخيرا در منطقه اتفاق افتاده است - حوادث مصر، تونس، ليبى، بحرين - حوادث بسيار مهمى است. يك تحول بنيانى دارد در اين منطقهى اسلامى و عربى انجام ميگيرد؛ اين نشانهى بيدارى امت اسلام است. همين چيزى كه دهها سال است شعار آن در جمهورى اسلامى داده ميشود، امروز در متن زندگى اين كشورها دارد خود را نشان ميدهد". وی اما هیچ اشارهای به تظاهرات مردم در سوریه نکرد.
سکوت مسوولان جمهوریاسلامی در برابر وقایع سوریه در حالی است که برخی از نیروهای مخالف در سوریه، خبر از اعزام نیروهای سپاه پاسداران به این کشور دادهاند واز نقش آنها در سرکوب مردم سخن میگویند.
در همین حال یک وبسایت اصولگرا، با انتشار تحلیلی، خواستار آن شده است که نیروهای ایرانی، حضور پررنگتری در کشورهایی چون سوریه و بحرین داشته باشند: "هم اکنون نیاز به حضور بیشتر رزمندگان حزبالله چه ایرانی و غیر ایرانی حس میگردد".
این تحلیل در حالی منتشر شده که خبرگزاری رویترز نوشته ترکیه، یک محموله اسلحه ایرانی که به مقصد سوریه ارسال شده بود را توقیف کرده است. این محموله شامل ۶۰ قبضه سلاح کالاشنیکف؛ ۱۴ قبضه مسلسل خودکار، هشت هزار قطار فشنگ کالاشنیکف، ۵۶۰ گلوله خمپاره ۶۰ میلیمتری، و هزار و ۲۸۸ گلوله خمپاره ۱۲۰ میلیمتری بوده است.
در همین حال، مقامات بحرینی نیز، از "دخالت بیشرمانه جمهوری اسلامی در مسایل داخلی بحرین" گلایه کردهاند. دولت بحرین، جمهوری اسلامی و حزبالله را متهم کرده است که به تحریک معترضان پرداخته و آنها را آموزش میدهند.
در کویت نیز، مقامات این کشور اعلام کردهاند که شبکه جاسوسی و آموزش بمبگذاری متعلق به جمهوریاسلامی را کشف و منهدم کردهاند. یک دادگاه کیفری در کویت نیز دو شهروند ایرانی و یک شهروند کویتی را به جرم جمع آوری و انتقال اطلاعات حساس نظامی به سپاه پاسداران، به اعدام محکوم کرد.
در عین حال، پس از انتشار دومین بیانیه نمایندگان مجلس شورای اسلامی، در انتقاد از حضور نیروهای نظامی عربستان در بحرین، دولت عربستان از جمهوری اسلامی خواست از دخالت در امور کشورهای منطقه خودداری کند. مقامات عربستان اعلام کردهاند: "بیانیه نمایندگان مجلس ایران نمونهای از دخالت عمدی این کشور در امور کشورهای منطقه و نادیده گرفتن استقلال و تمامیت ارضی آنها است".
این واکنش پس از آن انجام شد که کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس برای دومین بار با انتشار بیانیهای خطاب به عربستان سعودی و امارات متحده عربی به حضور نیروهای نظامی این کشورها در بحرین اعتراض کرده و درباره عواقب احتمالی آن هشدار داده بود. نمایندگان مجلس در این بیانیه نوشته بودند: "بازی با آتش به نفع عربستان نیست".
مقامات بحرین از شورای همکاری خلیج فارس که عربستان سعودی هم یکی از اعضای آن است درخواست اعزام نیروی کمکی کرده بودند.
اکنون مقامات عربستان سعودی در پاسخ به اتهام وارد شده از سوی نمایندگان مجلس، ضمن اشاره به کشف یک شبکه جاسوسی در کویت، جمهوری اسلامی را به زیر پا گذاشتن معیارهای همسایگی متهم کردهاند.
مقاله کریستین ساینس مانیتور درباره پیامدهای حمله به قذافی
بحران لیبی و برنامه هسته ای ایران و کره شمالی
هوارد لافرانچی
به خوبی می توان درک کرد که معمر قذافی در حالیکه در مجموعه مستحکم خودش نشسته است، همانروز که تسلیم فشار آمریکا شد و از برنامه هسته ای خود دست برداشت، قافیه را باخت. از آن مهمتر این است که رهبران ایران اکنون مخمصه سرهنگ قذافی را درسی برای خود می بینند که هرگز با آمریکا و سایر قدرت های بین المللی بر سر برنامه هسته ای سازش نکنند. آنها فکر می کنند اگر قذافی همچنان زرادخانه هسته ای و سایر تسلیحات کشتار جمعی اش را در اختیار داشت، غرب قبل از دست زدن به حمله، اندکی تأمل می کرد.
آنچه از این درس به طور قطع آموخته می شود این است که هرچند ممکن است در سایه بحران خاورمیانه و مناقشه لیبی، برنامه هسته ای ایران از صفحه اول نشریات دنیا کنار رفته باشد، اما رویارویی ایران با جامعه بین المللی در نهایت داغ تر از همیشه خواهد شد.
جفری کمپ مدیر برنامه استراتژیک منطقه ای در مرکز منافع ملی واشنگتن گفت، مقاومت ایران و نیز کره شمالی در برابر هرگونه سازشی بر سر برنامه هسته ای، "در نتیجه ماجراجویی در لیبی، از شدت بیشتری برخوردار خواهد شد. اکنون معضل ایران در ذهن بسیاری از افراد ابعاد بزرگتری خواهد یافت، و دولت آمریکا نیز باید به این معضل بپردازد."
او می گوید طی هفته های آینده «فشار فوق العاده ای برای تمرکز دوباره بر برنامه هسته ای ایران» بر دولت اوباما وارد خواهد شد، برای مثال زمانیکه کمیته روابط عمومی آمریکا- اسرائیل موسوم به آیپک همایش سیاسی سالانه خود را در اواخر ماه مه در واشنگتن برگزار کند.
ایران و غرب در حال حاضر بر سر برنامه غنی سازی اورانیوم به بن بست رسیده اند. اما زمزمه هایی که اخیراً از تهران به گوش می رسد، نشان می دهد این کشور برای سازش بر سر ادامه ذخیره سازی اورانیوم غنی شده کمتر انعطاف پذیر است. این سوختی است که به گفته تهران برای تولید انرژی "صلح آمیز" هسته ای مورد استفاده قرار می گیرد اما در صورت ادامه غنی سازی، از این سوخت می توان برای تولید سلاح هسته ای استفاده کرد.
آیت الله علی خامنه ای در ماه گذشته و زمانی که بر سر نیروهای لیبی بمب ریخته می شد، گفت عملیات تحت رهبری غرب ثابت کرد ایران در اعتماد نکردن به آمریکا و سایر قدرت ها و عدم سازش بر سر برنامه هسته ای، درست رفتار کرده است. وی گفت ایران بر خلاف لیبی که از برنامه هسته ای خود در قبال وعده های پوشالی دست کشید، «نه تنها از این برنامه دست برنداشت... بلکه مسؤولان تلاش کردند تأسیسات هسته ای را سال به سال گسترش دهند.»
قذافی در سال 2003 با آمریکا و انگلستان به توافق رسید که در ازای دست برداشتن از پشتیبانی خود از تروریسم و نیز توقف برنامه تسلیحات کشتار جمعی، مجدداً به جامعه بین المللی ملحق شود. دولت لیبی به عنوان بخشی از این توافق، طی یک سال به وعده خود عمل کرد و اقلام هسته ای شامل هزاران دستگاه سانتریفوژ، قطعات تسلیحات هسته ای و طرح های مدرن ساخت بمب هسته ای را تحویل داد.
دولت بوش در آن زمان از تصمیم دولت قذافی به عنوان سرمشقی برای سایر دولت های «متخاصم» استقبال کرده بود؛ دولت هایی که باید بین انزوای بیشتر و یا همکاری با جامعه بین المللی، یکی را انتخاب می کردند.
هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه دولت اوباما نیز اغلب عنوان کرده بود ایران و کره شمالی با همان دو گزینه روبرو هستند.
مسؤولان آمریکا می گویند ایرانی ها و کره ای ها به طرز غم انگیزی برداشتی نادرست از ماجرای لیبی داشته اند و معتقدند بازگشت قذافی به سوی مردمش باعث انزوای او شد. اما آنچه در دستور کار امنیت جهانی در ماه های آینده حائز اهمیت است، این نیست که تفسیرها از رویداد لیبی تا چه حد درست است، بلکه به این مربوط می شود که ایرانی ها و کره ای ها چگونه به وقایع لیبی عکس العمل نشان خواهند داد؟
آقای باندوف ناظر ارشد در مؤسسه کاتو در واشنگتن با نگاهی فراتر از بحران های فعلی در برابر اهداف منع اشاعه سلاح های هسته ای ایالات متحده، تصویر دلسرد کننده ای از نقطه نظر اوباما درباره دنیای عاری از تسلیحات کشتار جمعی ارائه می دهد.
وی گفت: "تندروی دولت آمریکا بار دیگر نشان داد تنها راه در امان ماندن از اقدام نظامی آمریکا، مجهز بودن به تسلیحات هسته ای است. سیاست صلح جویانه عدم اشاعه جنگ افزار کشتار جمعی واشنگتن، درست در جایی که باید بیشترین اثر را می گذاشت، نابود شده است."
منبع: کریستین ساینس مانیتور- 1 آوریل 2011
مقاله تحلیلی نیویورک تایمز درباره تحولات منطقه
ایران؛ مساله و مشکل اصلی است
دیوید ای سنگر
در عصرگاه یک روز سه شنبه در اواسط ماه مارس در اتاق بحران کاخ سفید، اوباما به نقطه نظرات مشاوران موافق و مخالفش در خصوص استفاده از نیروی نظامی در برابر لیبی گوش می کرد. اما گفتگوها خیلی زود به اثرات این اقدام بر یک نقطه با اهمیت استراتژیک به مراتب بیشتر، یعنی ایران، معطوف شد.
توماس ای دانیلون مشاور امنیت ملی خاطر نشان کرد ملاهای تهران، تک تک تحرکات آقای اوباما در جهان عرب را نظاره می کنند. آنها ناتوانی اوباما در پیگیری ابراز نظر خود در خصوص سرهنگ معمر القذافی مبنی بر "از دست رفتن مشروعیت رهبری وی"، را نشانه ای از ضعف تفسیر خواهند کرد؛ شاید هم نشانه ای از آن درنظر بگیرند که آقای اوباما به عهد خود، مبنی بر اجازه ندادن به ایران در کسب توانمندی تسلیحات هسته ای، نیز پایبند نخواهد ماند.
بنجامین جی رودز مشاور ارشد دیگری در این دیدار گفت: "نباید موضوع را بزرگ کرد که (ایران) یک عامل تعیین کننده و یا حتی یک عامل اصلی برای دخالت در لیبی بوده است." وی در عین حال افزود که اثر این تصمیم بر ایران همواره می تواند در تصمیم گیری ها مدنظر قرار گرفته است. وی گفت در این مورد خاص، «توانایی به کارگیری زور در منطقه با این سرعت، آن هم در حالیکه ما در عراق و افغانستان نیز حضور نظامی داریم، در کنار ماهیت این ائتلاف گسترده، پیام بسیار محکمی درباره توانمندی های نظامی و دیپلماتیک ما به ایران می فرستد.»
در آن بعد ازظهر، در اتاق بحران کاخ سفید، واقعیت کمتر شناخته شده ای در باره واکنش دولت آمریکا به بحران فراگیر در منطقه را برملا کرد: تیم اوباما درباره اهمیت دراز مدت سرهنگ قذافی هیچ توهمی ندارد. لیبی یک مسأله جانبی است. هدف اصلی در خاورمیانه، مهار قدرت ایران است. هر تصمیمی، از لیبی تا یمن و بحربن گرفته تا سوریه، در سایه این موضوع گرفته می شود که چگونه بر استراتژی منطقه ای اوباما تأثیر خواهد گذاشت: اینکه چگونه باید برنامه هسته ای ایران را کند کرد، و چگونه فرصت هایی برای ابراز نارضایتی در این کشورها را تسریع کند.
در واقع مسأله ایران، انجام هرکدام از این تحرکات در بازی شطرنج را پیچیده تر می کند. در پایان این دوره از ناآرامی ها، دوره ای که از دید کاخ سفید نظیر تغییرات رخ داده در اروپا پس از فروپاشی دیوار برلین است، موفقیت یا شکست بر این اساس سنجیده خواهد شد که آیا ایران به آرمان خود برای تبدیل به قدرتمندترین نیروی منطقه دست خواهد یافت یا نه.
هفته گذشته کاخ سفید در خصوص نحوه و مقدار پشتیبانی از معترضانی تصمیم گیری می کرد که در خیابان های سوریه و یمن هدف گلوله قرار می گرفتند و یا در بحرین مورد ضرب و شتم قرار می گرفتند. مشاوران کاخ سفید برای هر کدام از این تصمیمات، مشغول محاسبه بودند که آیا ایران نفعی خواهد برد و یا دست کم احساس خواهد کرد هنوز جایی برای نفس کشیدن خواهد داشت یا خیر؟
همه چیز تا دو ماه و نیم پیش متفاوت بود. مقامات آمریکایی در ماه ژانویه مطمئن بودند که ایران را در گوشه ای گیر انداخته اند: تحریم های جدید در حال اثرگذاری بود، روسیه در حال فسخ قرارداد تحویل تسلیحات مورد نیاز ایران برای مهار هرگونه حمله اسرائیل یا آمریکا بود، و یک بدافزار پیچیده رایانه ای موسوم به استاکس نت در حال تحت الشعاع قرار دادن تلاش های ایرانی ها برای غنی سازی اورانیوم بود.
اما اوضاع با بحران در جهان عرب تغییر کرد. دیکتاتورهای عرب که دو سال گذشته را به دسیسه چینی با آمریکا برای تحمیل فشار بر ایران و یا آنچنان که پادشاه عربستان گفته بود، بریدن سر مار، گذرانده بودند، ناگهان نگران از وضعیت خود، خیابان های دنیای عرب را بیشتر از دستگاه های سانتریفوژ ایران در نطنز نگران کننده دیدند. توجه شهروندان آمریکا و اروپا به سوی دیگری منحرف شد. بسیاری از تحریم هایی که کاخ سفید امیدوار بود شهروندان ایرانی را به فکر دردسرهای برنامه هسته ای بیاندازد، از کار افتاد.
سؤال اینجاست که آمریکا چه وقت منطقه را از دید ایران نگاه خواهد کرد و این چگونه دیدی خواهد بود؟
آمریکا سالیان درازی را صرف تلاش برای دور کردن بشار اسد رئیس جمهور سوریه از ایران و سازش وی با اسرائیل کرد. اما اکنون واشنگتن بیم آن دارد که اگر دولت اسد سرنگون شود، بحران ایجاد شده باعث شود سوریه به کشوری غیرقابل پیش بینی و خطرناک تبدیل شود. این یک نگرانی معقول است. اما کاخ سفید ظرف هفته های اخیر به این نتیجه رسیده است که در صورت سرنگونی اسد، آمریکا در مقایسه با ایران چیز کمتری برای از دست دادن دارد. همانطور که برخی از مشاوران آقای اوباما خاطر نشان کرده اند، اگر معترضان بتوانند در سوریه به موفقیت دست پیدا کنند، ایران کشور بعدی خواهد بود.
همه این بحران های عربی باعث شد اسرائیلی ها متقاعد شوند آمریکا و متحدانش بیش از اندازه سرگرم هستند که بتوانند ایران را تهدید کنند و تحت هر شرایطی جلوی بلندپروازی های هسته ای آن کشور را بگیرند. البته آقای دانیلون عهد کرده است که "ما چشمانمان را از روی توپ مسابقه برنخواهیم داشت." در داخل اسرائیل نیز این بحث به راه افتاده است که اسرائیل تا چه زمان می تواند این نگرانی را تحمل کند که ممکن است واکنش ایران به بحران منطقه ای با راه افتادن یک مسابقه تسلیحاتی همراه شود. این اقدام می تواند به بدترین پیامد ممکن از نظر آقای اوباما منجر شود؛ یعنی جنگ میان ایران و اسرائیل و همین تصور باعث می شود جای کمی برای اشتباه در رفتار دولت آمریکا باقی بگذارد.
منبع: نیویورک تایمز- 2 آوریل
در عصرگاه یک روز سه شنبه در اواسط ماه مارس در اتاق بحران کاخ سفید، اوباما به نقطه نظرات مشاوران موافق و مخالفش در خصوص استفاده از نیروی نظامی در برابر لیبی گوش می کرد. اما گفتگوها خیلی زود به اثرات این اقدام بر یک نقطه با اهمیت استراتژیک به مراتب بیشتر، یعنی ایران، معطوف شد.
توماس ای دانیلون مشاور امنیت ملی خاطر نشان کرد ملاهای تهران، تک تک تحرکات آقای اوباما در جهان عرب را نظاره می کنند. آنها ناتوانی اوباما در پیگیری ابراز نظر خود در خصوص سرهنگ معمر القذافی مبنی بر "از دست رفتن مشروعیت رهبری وی"، را نشانه ای از ضعف تفسیر خواهند کرد؛ شاید هم نشانه ای از آن درنظر بگیرند که آقای اوباما به عهد خود، مبنی بر اجازه ندادن به ایران در کسب توانمندی تسلیحات هسته ای، نیز پایبند نخواهد ماند.
بنجامین جی رودز مشاور ارشد دیگری در این دیدار گفت: "نباید موضوع را بزرگ کرد که (ایران) یک عامل تعیین کننده و یا حتی یک عامل اصلی برای دخالت در لیبی بوده است." وی در عین حال افزود که اثر این تصمیم بر ایران همواره می تواند در تصمیم گیری ها مدنظر قرار گرفته است. وی گفت در این مورد خاص، «توانایی به کارگیری زور در منطقه با این سرعت، آن هم در حالیکه ما در عراق و افغانستان نیز حضور نظامی داریم، در کنار ماهیت این ائتلاف گسترده، پیام بسیار محکمی درباره توانمندی های نظامی و دیپلماتیک ما به ایران می فرستد.»
در آن بعد ازظهر، در اتاق بحران کاخ سفید، واقعیت کمتر شناخته شده ای در باره واکنش دولت آمریکا به بحران فراگیر در منطقه را برملا کرد: تیم اوباما درباره اهمیت دراز مدت سرهنگ قذافی هیچ توهمی ندارد. لیبی یک مسأله جانبی است. هدف اصلی در خاورمیانه، مهار قدرت ایران است. هر تصمیمی، از لیبی تا یمن و بحربن گرفته تا سوریه، در سایه این موضوع گرفته می شود که چگونه بر استراتژی منطقه ای اوباما تأثیر خواهد گذاشت: اینکه چگونه باید برنامه هسته ای ایران را کند کرد، و چگونه فرصت هایی برای ابراز نارضایتی در این کشورها را تسریع کند.
در واقع مسأله ایران، انجام هرکدام از این تحرکات در بازی شطرنج را پیچیده تر می کند. در پایان این دوره از ناآرامی ها، دوره ای که از دید کاخ سفید نظیر تغییرات رخ داده در اروپا پس از فروپاشی دیوار برلین است، موفقیت یا شکست بر این اساس سنجیده خواهد شد که آیا ایران به آرمان خود برای تبدیل به قدرتمندترین نیروی منطقه دست خواهد یافت یا نه.
هفته گذشته کاخ سفید در خصوص نحوه و مقدار پشتیبانی از معترضانی تصمیم گیری می کرد که در خیابان های سوریه و یمن هدف گلوله قرار می گرفتند و یا در بحرین مورد ضرب و شتم قرار می گرفتند. مشاوران کاخ سفید برای هر کدام از این تصمیمات، مشغول محاسبه بودند که آیا ایران نفعی خواهد برد و یا دست کم احساس خواهد کرد هنوز جایی برای نفس کشیدن خواهد داشت یا خیر؟
همه چیز تا دو ماه و نیم پیش متفاوت بود. مقامات آمریکایی در ماه ژانویه مطمئن بودند که ایران را در گوشه ای گیر انداخته اند: تحریم های جدید در حال اثرگذاری بود، روسیه در حال فسخ قرارداد تحویل تسلیحات مورد نیاز ایران برای مهار هرگونه حمله اسرائیل یا آمریکا بود، و یک بدافزار پیچیده رایانه ای موسوم به استاکس نت در حال تحت الشعاع قرار دادن تلاش های ایرانی ها برای غنی سازی اورانیوم بود.
اما اوضاع با بحران در جهان عرب تغییر کرد. دیکتاتورهای عرب که دو سال گذشته را به دسیسه چینی با آمریکا برای تحمیل فشار بر ایران و یا آنچنان که پادشاه عربستان گفته بود، بریدن سر مار، گذرانده بودند، ناگهان نگران از وضعیت خود، خیابان های دنیای عرب را بیشتر از دستگاه های سانتریفوژ ایران در نطنز نگران کننده دیدند. توجه شهروندان آمریکا و اروپا به سوی دیگری منحرف شد. بسیاری از تحریم هایی که کاخ سفید امیدوار بود شهروندان ایرانی را به فکر دردسرهای برنامه هسته ای بیاندازد، از کار افتاد.
سؤال اینجاست که آمریکا چه وقت منطقه را از دید ایران نگاه خواهد کرد و این چگونه دیدی خواهد بود؟
آمریکا سالیان درازی را صرف تلاش برای دور کردن بشار اسد رئیس جمهور سوریه از ایران و سازش وی با اسرائیل کرد. اما اکنون واشنگتن بیم آن دارد که اگر دولت اسد سرنگون شود، بحران ایجاد شده باعث شود سوریه به کشوری غیرقابل پیش بینی و خطرناک تبدیل شود. این یک نگرانی معقول است. اما کاخ سفید ظرف هفته های اخیر به این نتیجه رسیده است که در صورت سرنگونی اسد، آمریکا در مقایسه با ایران چیز کمتری برای از دست دادن دارد. همانطور که برخی از مشاوران آقای اوباما خاطر نشان کرده اند، اگر معترضان بتوانند در سوریه به موفقیت دست پیدا کنند، ایران کشور بعدی خواهد بود.
همه این بحران های عربی باعث شد اسرائیلی ها متقاعد شوند آمریکا و متحدانش بیش از اندازه سرگرم هستند که بتوانند ایران را تهدید کنند و تحت هر شرایطی جلوی بلندپروازی های هسته ای آن کشور را بگیرند. البته آقای دانیلون عهد کرده است که "ما چشمانمان را از روی توپ مسابقه برنخواهیم داشت." در داخل اسرائیل نیز این بحث به راه افتاده است که اسرائیل تا چه زمان می تواند این نگرانی را تحمل کند که ممکن است واکنش ایران به بحران منطقه ای با راه افتادن یک مسابقه تسلیحاتی همراه شود. این اقدام می تواند به بدترین پیامد ممکن از نظر آقای اوباما منجر شود؛ یعنی جنگ میان ایران و اسرائیل و همین تصور باعث می شود جای کمی برای اشتباه در رفتار دولت آمریکا باقی بگذارد.
منبع: نیویورک تایمز- 2 آوریل
رحیم مشایی، سینمای سیاست ایران و داستان «فتنه ۲»
اسفنديار رحيم مشايی، رییس دفتر بحث برانگيز محمود احمدی نژاد، رییس جمهور ايران از زمان روی کار آمدن دولت نهم در تابستان ۸۴ به رغم انتصاب به عنوان رییس سازمان ميراث فرهنگی همواره به عنوان يکی از چهره های کليدی دولت در تصميم سازی های داخلی و خارجی مطرح بود.
اين موضوع در هفته های پايانی دولت نهم با انتصاب رسمی او به عنوان معاون اول رییس جمهور بيش از پيش آشکار شد. انتصابی که با مخالفت چند تن از وزيران وقت کابينه و همچنین چهره های شاخص سياسی و مذهبی خارج از دولت رو به رو شد. و حتی رهبر جمهوری اسلامی ايران به آن انتقاد کرد.
منتقدان، اين چهره نزديک به رییس جمهور را به دليل طرح مباحثی مانند «مکتب ايرانی» و اظهار نظرهايی به نظر آنان بديع در مورد اسلام، موسيقی و مطالبی از اين قبيل سرزنش می کنند و مخالفان معتقدند که او با طرح اين ديدگاه ها به دنبال جلب آرايی است که در انتخابات دهم به سبد حاميان محمود احمدی نژاد ريخته نشد.
گرچه محمود احمدی نژاد در نهايت اسفنديار رحيم مشايی را به عنوان رییس دفتر خود برگزيد، اما اختيارات او را در اين نهاد گسترش داد تا جایی که منتقدان اصولگرای دولت حتی می گويند جابجايی برخی از چهره های کابينه دهم به ويژه منوچهر متکی، وزير امور خارجه، با نظر اسفنديار رحيم مشايی انجام شده.
روابط ويژه محمود احمدی نژاد و رییس دفترش و ابراز حمايت های مداوم از او حتی در برابر خرده گيری های رهبر جمهوری اسلامی ايران اين گمانه زنی را در برخی محافل سياسی ايران تقويت کرده است که اسفنديار رحيم مشايی گزينه اول هواداران دولت دهم برای انتخابات آينده رياست جمهوری ايران در بهار ۱۳۹۲ است.
شماری از منتقدان اصولگرای دولت ابراز عقيده کرده اند که اسفنديار رحيم مشايی با راه اندازی چند سايت و تلاش اخير حاميانش در تاسيس هفت تشکل سياسی و سه روزنامه خود را آماده نامزدی انتخابات آينده رياست جمهوری می کند.
اگر اسفنديار رحيم مشايی گزينه مناسب برای اجرای اين طرح باشد، تا چه حد بخت اين را دارد که اعتماد اقشار مختلف جامعه را به خود جلب کند و چگونه از انتقادها و مخالفت های چهره های شاخص مذهبی و سياسی در امان خواهد ماند؟
اين پرسش ها را با سه ميهمان اين هفته برنامه در ميان گذاشته ايم: حسين قاضيان، جامعه شناس و پژوهشگر ميهمان در دانشگاه سيراکيوز آمريکا، عليرضا حقيقی، کارشناس امور سياسی ايران و مدرس خاورميانه شناسی در دانشگاه تورونتو و محمدصادق جوادی حصار، از مشاوران مهدی کروبی چهره شاخص مخالف دولت در ايران.
آقای قاضيان، اول مروری کنيم بر سابقه و کارنامه اسفنديار رحيم مشايی که الان درباره او بحث های زيادی در محافل سياسی هست.
حسين قاضيان: سوابق آقای مشايی دست کم شفاف نيست به دليل اين که شايد ايشان هيچ وقت در سمت های مهم و برجسته ای نبودند تا پيش از آمدن آقای احمدی نژاد به شهرداری تهران و وقتی ايشان مسئول سازمان فرهنگی هنری شهرداری شدند تا پيش از آن سمت مهمی نداشتند.
در اين ترديدی نيست که پيوندهای وسيعی با آقای احمدی نژاد داشتند و اين پيوندها هم فقط مربوط به سياست و حوزه اجرايی نيست. اين پيوندها عميق تر است و به جنبه های عقيدتی، فکری و حتی عاطفی ناشی از اين اشتراک عقيده می رسد.
اين پيوندهای مهم باعث می شود که ما زندگی آقای مشايی را در پرتو موقعيت هايی که آقای احمدی نژاد داشته بررسی کنيم. ايشان چه در موقعی که در آذربايجان و کردستان بودند و چه در اين دوران اخير، همه موقعيت هايشان تابع وضعيت آقای احمدی نژاد بوده و اين ممکن است که اين گمان را بياورد که پس ايشان تابع آقای احمدی نژاد است در حالی که به دليل آن پيوندهای عاطفی و عقيدتی که عرض کردم، اتفاقاً شايد ماجرا برعکس شود.
آقای حقيقی، ويژگی های تفکر و انديشه سياسی آقای اسفنديار رحيم مشايی چيست؟ از آغاز از موقعی که در وزارت اطلاعات نقش داشتند تا طرح مکتب ايرانی؟
عليرضا حقيقی: آقای مشايی در وزارت اطلاعات بوده و در امور مربوط به کردستان بوده و مدتی هم در آذربايجان غربی معاون سياسی استانداری بوده.
در مورد خط مشی و نحوه برخوردش با مخالفان چه کردها و چه قبلاً که در استان مازندران بوده، در برخورد با گروه های مخالف و مسلح، گزارش های متناقضی هست. برخی از اين گزارش ها ايشان را فردی بسيار خشن و سخت گير معرفی کرده و برخی هم گفتند که تسامح و تساهل داشته.
نحوه خروجش از وزارت هنوز هم مبهم است. آيا به خاطر ازدواجش بوده، چون همسرش از اعضای سابق مجاهدين خلق بود و خود ايشان بازجويش بوده. معلوم نيست که آيا به خاطر اين بوده. گزارش هايی هم معتقدند که ايشان ارتباطات مشکوک داشته و به خاطر اين از وزارت اخراج شده.
يک گزارش می گويد که ايشان خودش استعفا داده. اما از اين که بگذريم به نظر می رسد که از جنبه تفکری چند عنصر در سيستم فکری ايشان وجود داشته که حداقل آنجاهايی که می شود رد پايش را شناسايی کرد چه در راديو پيام، چه در معاونت شهرداری که به عنوان رییس سازمان فرهنگی هنری شهرداری و بعداً اين ها را می شود پيدا کرد.
يکی اين است که ايشان احساسش اين است که يک نوع گرايش معنوی به دين اسلام و بازخوانی جديدی از رويکرد به مذهب را مدنظر دارد. اين رويکرد همچنين شامل اين است که يک نوع تزکيه درونی، الهامات معنوی کمک می کند به درک شما از دين. از اين بابت نقش روحانيت خيلی ضعيف است و روحانيت در اين مسير عقب است.
دوماً مسئله انديشه ظهور امام دوازدهم به اين معنا که برخلاف عقايد رايج شيعيان، ايشان معتقد به غيبت امام دوازدهم نيست بلکه معتقد است که امام دوازدهم حضور دارد. با اين حضور، افراد خودشان می توانند وصل شوند به امام حاضر. در اين تئوری در حوزه سياست دولتی که وصل شده باشد به انديشه ظهور نه پاسخگو به مجلس است نه به ولی فقيه و نه رهبری و ديگر نهادها.
عملاً آقای مشايی از سرباز گمنام امام زمان به عنوان عضو وزارت اطلاعات به سرباز نامدار امام زمان تبديل شده که عنوان سلمان فارسی زمان را هواداران آقای مشايی برای ايشان انتخاب کرده اند و دارد در حقيقت با طرح مکتب ايرانی يک گسست ايجاد می کند با انديشه های انقلاب و آيت الله خمينی.
با توجه به اين که اينها معتقدند در آينده سياسی ايران، روحانيت و آن گفتار قبلی فاقد کارآيی و توانايی است برای اين که بتواند تداوم پيدا کند. بنابراين گفتار جديدی را مطرح کرده اند و عناصر تازه ای هم در سياست شان هست که با تلفيق مسئله کوروش و امام زمان سعی می کند يارگيری کنند از نيروهای متوسط.
البته نتايج تناقض آلودی هم ايجاد می کند در اين تلفيق که يک نمونه اش مسئله امام زمان است. چون می دانيد آقای احمدی نژاد معتقد است ايشان دولت امام زمان است و امام زمان بر تمام کارهای ايشان نظارت دارد و ديديد که آيت الله صافی گلپايگانی پيام داد به چهار روحانی که جلسه آقای احمدی نژاد را ترک کرده بودند به خاطر مسئله نواختن موسيقی و گفتند که شما با خروج تان قلب امام زمان را شاد کرديد. اين سئوال برای مردم پيش می آيد که امام زمان در کدام سمت ايستاده.
مسئله کوروش هم يک بازخوانی جديد است. مسئله اين است که بر خلاف دوره های قبل که عهدنامه مالک اشتر را به عنوان منشور حکومتی جمهوری اسلامی مطرح می کردند، منشور کوروش به عنوان راهنمای عمل مطرح شده و خود آقای مشايی توجه ندارد که با تلفيق اين نظريه يک نوع احيای سلطنت را هم دارد مطرح می کند بدون اين که به نتايج طرحش فکر کند.
آقای جوادی حصار، علت توجه محافل سياسی در ايران چه در جناح اصول گرا و چه در جناح اصلاح گرا چه در ميان حاميان دولت و چه در ميان مخالفان دولت به اسفنديار رحيم مشايی چيست؟
محمدصادق جوادی حصار: در جبهه اصول گرايان ضرورت يک بازنگری يا ايجاد يک جبهه جديد اصلاح طلبی که پاسخگوی بخشی از مطالبات معترضانه و منتقدانه جامعه باشد، وجود دارد. در ميان يک بخشی از اصول گرايان که آقای احمدی نژاد آنها را نمايندگی می کرده، تقسيم کاری صورت گرفته تا آقای رحيم مشايی اين بخش نياز به رفرم و ايجاد اصلاحات در ميان اصول گرايان را نمايندگی کند.
ضرورت سياسی و کمتر عقيدتی به اعتقاد من باعث شده اينها به اين سمت بروند که نمادها و عناصری را که آقای حقيقی هم به آنها اشاره کردند مثل کوروش و امام زمان و نمادهای ملی و ايرانی را مطرح کنند. از آن طرف بحث امام زمان را مطرح می کنند تا بر قله اعتقادات مذهبی، تمام مجموعه ها را ساکت کنند؛ به معنای اين که ما با اوج مسئله ولايت هماهنگی داريم و هر حرکتی هم که در اين ساحت انجام گيرد، می تواند با مسائل عقيدتی و ولايت فقيه و امثال آنها هماهنگ باشد چون در قله بالاتری از ولايت فقيه که ولايت امام زمان است ما متصل ايم و با آن ارتباط داريم.
معترضان خودشان را به نحوی ساکت می کنند و وسطی هايی که تقريباً بی تفاوت تر هستند و شايد به حالت معترضانه نسبت به بعضی از اصول گراها دنبال يک حرکت اصلاحی در بين خودشان می گردند، به اين سمت تمايل پيدا کنند.
بحث دوم، بحث ملی گرايی است که از آلترناتيوهايی است که در اکثر نظرسنجی هايی که در يکی دو سال اخير در ايران اتفاق افتاده، شايد قبل هم تر بوده ولی در اين يکی دو سال شدت پيدا کرده، نياز به جذب اين مجموعه ها هم کاملاً برايشان محسوس بوده.
پایگاه اجتماعی
آقای قاضيان، پايگاه اجتماعی اين جريان کجاست؟ حاميان اسفنديار رحيم مشايی را در چه اقشاری می شود پيدا کرد؟ وجه مشترک بيشترشان چيست؟ نسبت شان به شهر و روستا و رده بندی سنی، روحانيت، جبهه و جنگ؟
به نظر من هنوز زود است که برای اين گروه پايگاه اجتماعی جستجو کرد. دست کم برای آقای مشايی. آقای احمدی نژاد پايگاه اجتماعی قابل توجهی دارد در جامعه ايران. ولی در مورد آقای مشايی ماجرا متفاوت است.
به دليل اين که ايشان فعلاً در پناه آقای احمدی نژاد ايفای نقش می کند و هنوز آن نقش عمومی سياسی را پيدا نکرده که بشود در پی آن به دنبال پايگاه اجتماعی برای ايشان بود. ولی می شود تصور کرد که ايشان روی چه پايگاه اجتماعی هدف گذاری کرده باشد و چه پايگاه هايی را ممکن است مورد خطاب خودش بخواهد قرار دهد برای جمع کردن نيرو در موقعی که اين هماوردی ها در عرصه سياسی لازم می شود.
بخشی از آنها بی ترديد کسانی در ايران هستند که عده قابل ملاحظه ای هم هستند، به مهدويت باور جدی دارند و برايشان اين ماجرا از خود اسلام و ساير مسائلی که در حوزه فکر اسلامی می گذرد مهم تر است و جنبه مرکزی برايشان دارد. اينها بخش قابل توجهی هستند. يک نمونه واضح آن در مورد مناسک مربوط به اين ماجرای جمکران است و جشن های نيمه شعبان.
شما می بينيد اين يکی از رقبای جدی مراسمی است مثل محرم و عاشورا.
يعنی اين دو تا مناسک هماوردی می کنند در عرصه جذب مومنان برای اين که مورد توجه قرار گيرند. اينها معتقدند و بارها هم اعلام کرده اند که تا به حال اين سی سال گذشته را چند خانواده داشتند می چرخاندند در بين خودشان و حالا ما کسانی هستيم که ديگر آن پيوندهای خانوادگی را نداريم. آن کسانی نيستيم که با به اصطلاح دم کلفت های سياسی اجتماعی اين دوره در ارتباط هستيم.
ما آدمهای خيلی معمولی هستيم و از پائين رشد کرده ايم و آمده ايم بالا. اين ها گروهی هستند که به تعبير آنها حق شان در اين سی سال خورده شده. توی بدنه نيروهای حزب اللهی و مدافع جدی حکومت از اين دست آدمها زيادند.
کسانی که در اين سی سال تبعيت کرده اند از حاکمان ولی در عين حال در ته دل هم يک نوع کينه پنهانی وجود داشته که اينها چه کاره اند که همه چيز را بين خودشان قسمت می کنند؟ پس سهم ما چه می شود؟ به همين دليل هم هست که مسئله آقازاده ها در اين چند سال اين قدر رشد کرده و رونق گرفته.
چون اشاره اش هست در واقع به توزيع منابع در ميان خانواده های حاکم. اين که چرا ديگران از اين منافع نمی توانند بهره مند شوند.
يک قسمت ديگر که در اين گروه وجود دارد، قسمت فاصله گيری اش از روحانيت است. يعنی وصل شدنش به مهدويت همانطور که آقای جوادی هم گفتند، منها کردن روحانيت است به عنوان يک واسطه.
همانطور که آقای احمدی نژاد گهگاه درجلسات خصوصی اشاره کرده اند، ايشان فرمانبر «آقا» هستند و بعد برای اين که مخاطبان کاملاً توجيه شوند که مفهوم «آقا» در اينجا چه معنايی دارد، اشاره کردند به آن «آقای دوردست» که ديگر اين «آقای نزديک دست» که ولی فقيه باشد، نيست. درواقع ايشان فرمانبر ولی امر مسلمين واقعی است تا ولی امر مسلمين سياسی که در جمهوری اسلامی باب شده.
بنابراين اينجا يک نوع قيچی کردن روحانيت در اين ميانه هم هست و بی عنايتی آقای احمدی نژاد و اطرافيانش به روحانيت تا حد زيادی به نظر من آشکار است. بی اعتنايی ايشان به مراجع تا به حال در بين روسای جمهوری ايران سابقه نداشته.
سخنان، ادعاها يا سياست هايی که مراجع را رنجانده در کار ايشان کم نبوده و اين بی اعتنايی کاملاً آشکار است و برای همين هم روحانيون بزرگی را در ايران که هميشه جايگاهی داشتند مثل آقای هاشمی، آقای ناطق، آقای خاتمی در اين دوره اخير، به چالش گرفته و در اين چالش هم موفق بوده. بنابراين، اين سه جنبه احتمالاً آن جنبه هايی از لايه های اجتماعی را در بر می گيرد که ممکن است هدف جلب پايگاه اجتماعی برای روزهای ديگری باشد که در آينده ممکن است مدنظر اين جريان هست.
آقای حقيقی، يک ويژگی اسفنديار رحيم مشايی به گفته آگاهان منحصر به فرد بودن و بديع بودنش است حتی در گرايشی که بخشی از آرايش را به آن مديون است. اين تا چه حد می تواند برايش فايده داشته باشد و تا چه حد هزينه؟ با توجه به اين که در نهمين دوره انتخابات رياست جمهوری در سال ۱۳۸۴ محمود احمدی نژاد هم به گفته برخی آگاهان همين ويژگی را داشت، نامزد غيرمتعارف اصول گرايان بود و بسياری از اصول گرايان در آن زمان به همين دليل پيش بينی می کردند که محمدباقر قاليباف رقيب او نامزد غالب اصول گرايان شود، اما قرعه به نام محمود احمدی نژاد افتاد.
وضعيت آقای رحيم مشايی الان با وضعيت آقای احمدی نژاد متفاوت است. برای اين که آقای احمدی نژاد در حقيقت با يک نوع چراغ خاموش آمد و از شکاف ميان اصلاح طلبان که سه کانديدا داشتند استفاده کرد و در عين حال توپخانه تبليغاتی اصلاح طلبان عليه آقای قاليباف بود و هيچ کاری با آقای احمدی نژاد نداشت و استفاده کردند.
الان آقای مشايی بيش از اين که در تيررس تبليغاتی اصلاح طلبان باشد در تيررس تبليغاتی اصول گرايان است. آنها اگر در گذشته سعی می کردند آرا را جذب کنند، الان سعی می کنند با افزايش تبليغات جناح های اقتدار گرا و تريبون هايی مثل کيهان عليه آقای مشايی يارگيری جديدی کنند به جز اقشاری که آقای دکتر قاضيان مطرح کردند در درون طبقه متوسطی که دنبال خواسته های سياسی نيست بلکه خواسته های اجتماعی، آزادی های اجتماعی و يا خواسته های محدود مشخصی را دنبال می کند.
تئوری آقای مشايی اين است شعارهايی که اصلاح طلبان دادند ما هم می توانيم آن شعارها را مطرح کنيم و می توانيم بخشی از آن جناح های اجتماعی را که خواسته های سياسی مشخصی ندارند جذب خودمان کنيم. شروع کردند با تزريق منابع مالی از طريق دادن پروژه به بخش خصوصی و گرفتن منابع مالی از آنها برای تزريق در اين شبکه، دارند کار می کنند. مثل سايت های تبليغاتی، وبلاگ نويس ها... و کاری که آقای مشايی می کند اين است که جريان های غيرمذهبی و سکولار را با تشويق منافع شان و حتی جاه طلبی شان به يک جوری وارد اين شبکه می کند.
هدف آقای مشايی و آقای احمدی نژاد از جنبه تبليغاتی آن تابلويی که مطرح می کنند تابلوی خط سوم است. تلفيق کوروش و امام زمان است که هم ناسيوناليسم ايرانی و هم جريان مذهبی را وارد بازی کند و سياست بوسه و نوازش برای طبقه متوسط حالا يا انجام يا ايجاد توهم انجام آزادی های اجتماعی مثل حجاب و موسيقی و آزادی های فرهنگی و در عين حال جذب طبقه فرودست با مسئله يارانه ها که در شهرهای کوچک و روستاها اين يارانه ها برای افراد مستمند می تواند کمک دست باشد و آنها را جذب کند و گوشه چشمی هم دارند به مذاکرات با قدرت های غربی که می توانند مسئله تحريم را حل کنند.
اين در اين مجموعه دارد مطرح می شود ولی معلوم نيست که همه اين بازی متناسب با آن چه می خواهد پيش برود. ولی اصل کار اين است که در ارتباط با نهاد رهبری و هسته قدرت سعی می کنند با آچمز کردن رهبری و تنگنايی که آنها ايجاد کرده اند و هيولايی که از اصلاح طلبان ساخته اند و خطر آقای موسوی و جنبش سبز و اين که آنها مدعی اند ۲۵ ميليون آراء دارند و بيش از همه نهادهای جمهوری اسلامی رای دارند، در اين حالت آچمز کار خودشان را پيش ببرند.
آقای جوادی حصار، به جز اسفنديار رحيم مشايی چه چهره های ديگری ممکن است در صورتی که او نامزد اصلی حاميان دولت نباشد، این جناح در انتخابات آينده رياست جمهوری روی وی سرمايه گذاری کند؟
شايد آقای صالحی که آقای حقيقی ازشان نام بردند، ممکن است. تصور من اين است که شايد اين هم يک نوع بازی باشد که آنهای ديگر را خيلی رو نکنند. که اگر يک وقتی قرار شد چنين اتفاقی بيافتد، آنهای ديگر در همين سطح اند.
خيلی چهره برجسته ای در ميانشان ديده نمی شود و چهره تبليغاتی هم ندارند که الان مثل مثلاً مشايی تبليغاتی شده باشد. چهره جديدی نمی بينم. مگر اين که بروند به سمتی که کانديدای اينها تاييد نشود و بخواهند ائتلافی صورت بدهند که در آن صورت با آقای لاريجانی و امثال آنها بايد حساب باز کرد که من تصور نمی کنم الان بشود با شرايطی که داريم مولفه های مقومی اين نظريه داشته باشد که به ائتلاف خواهند رسيد. من تصور می کنم که هنوز چهره جديد را خيلی رو نکرده اند.
آقای قاضيان، با توجه به نگاهی که گفتيد آقای رحيم مشايی و به طور کلی مجموعه حاميان محمود احمدی نژاد به رهبر جمهوری اسلامی ايران دارند، رهبر چه اثری می تواند داشته باشد در تعيين چهره ای که مورد قبول طيف محافظه کار به طور کلی باشد؟
نکته ای که من گفتم در مورد ارتباط مستقيم با «آقا» و قيچی کردن «آقای اين جهانی» مربوط است به بُعد نظری يا ايدئولوژيکی ماجرا.
اما در بُعد سياسی آقای احمدی نژاد و همراهانشان نشان داده اند که از آن مقدار واقع بينی و مهارت سياسی برخوردار هستند که بتوانند درک نسبتاً درستی از آرايش نيروهای سياسی داشته باشند و بتوانند از نمد اين آرايش کلاهی برای خود بسازند.
به هر حال آنها توجه دارند که نه تنها به لحاظ رسمی و قانونی بلکه به لحاظ قانونی و عملی فعلاً رهبری مهمترين منبع قدرت در ايران است و برای اين که بدنه نيروهای حزب الله يعنی آن گروه راست افراطی که عمده ترين کانون جمع شده قدرت در حال حاضر است حمايتش را از آقای احمدی نژاد ادامه دهد، آنها نمی توانند خيلی از رهبری فاصله بگيرند.
برای همين در ارتباط با آقای مشايی می بينيد که نسبت به رهبری کج دار و مريز برخورد می کند. نه کاملاً تابع رهبری هستند و نه کاملاً بی اعتنای به رهبری. جوری بازی می کنند که هم مشايی حفظ شود برای آينده مورد نظر و هم در عين حال آن گروهی از راست افراطی که نمايندگان برجسته حاميان گروه قدرت در حال حاضر هستند چندان از ايشان دور نشوند. بنابراين آنها هميشه اين ملاحظه را دارند و فکر نمی کنم در آينده کوتاه مدت آنها به دنبال اين باشند که در ارتباط با رهبری تنش يا مشکل ايجاد کنند. بلکه آن سطوحی از قدرت که در حال حاضر دارند، را می خواهند تحکيم کنند.
اين که آقای احمدی نژاد به دنبال مجلس و رياست جمهوری آينده است از همين بابت است. يعنی سطح کار خودشان را فعلاً محدود به همين حوزه کرده اند. اين که بعدها چه اتفاقاتی بيافتد به خيلی از مسائل بستگی دارد منجمله ميزان دوام زندگی آقای خامنه ای به عنوان رهبر جمهوری اسلامی. ولی تا موقعی که وضعيت کنونی برقرار است، من فکر نمی کنم که بخواهند از آن حوزه عبور کنند.
بلکه آن حوزه را به عنوان يکی از منابع پشتيبانی کننده برای خودشان در نظر خواهند گرفت برای اين که همانطور که آقای حقيقی هم اشاره کردند، رهبری هم در موقعيتی قرار گرفته که جز حمايت از آقای احمدی نژاد چاره ديگری ندارد.
به دلايل مختلف. بنابراين وقتی ناچار است از ايشان حمايت کند، آقای احمدی نژاد از اين حمايت استفاده می کند برای جلب آرای کسانی که در کنف و حمايت رهبری هستند برای آن دورانی که مورد نظر است در مجلس و رياست جمهوری آينده.
آقای حقيقی، نکته آخر؟
من بعيد می دانم که اين گفتمان کوروش و امام زمان به راحتی بتواند آن يارگيری که مدنظرش است را پيش ببرد. جز اين که بتواند در حوزه اقتصادی و مديريت سياسی موفق شود. نشانه های اين موفقيت را کمتر می شود ديد. به خاطر اين که معمولاً طرح هايی که آقای احمدی نژاد مطرح می کند فاقد آن مبانی کارشناسی است، با عجله تهيه شده و نتوانسته تاکنون جناح های مختلف را با خودش همراه کند.
همين الان هم آقای مشايی يک گسست اساسی در ميان هواداران آقای احمدی نژاد ايجاد کرده. حتی حلقه های بسيار نزديک به آقای احمدی نژاد مثل آقای ... و غيره عملاً با آقای مشايی مخالف هستند. بعيد می دانم که اينها بتوانند آن پروژه ای را که می خواهند پيش ببرند.
اما نبايد فراموش کرد افزايش قيمت نفت، بحران های بين المللی و ضعف جناح های ديگر ممکن است باعث شود در اين وضعيت اين پروژه بتواند روياهايی را که دارد تا اندازه ای پيش ببرد يا آن موردی که آقای قاضيان مطرح کردند، تغييراتی در ساخت قدرت و رهبری در ايران که قابل پيش بينی نيست. همه اينها ناشی از اين است که اين دو جريان آماده است که حضور داشته باشد، تمام قد حضور داشته باشد و بتواند از موقعيتی که پيش می آيد برای آن پروژه استفاده کند.
آقای جوادی حصار؟
آقای احمدی نژاد و تيم شان با يک ظرافتی دارند دو تا کار عمده انجام می دهند.
يکی اين که برنامه هايی که از گذشته چه دولت های قبل از اصلاح طلبان و چه در مقطع اصلاح طلبان و چه حتی برنامه هايی که کانديداهای رياست جمهوری دادند، که اين برنامه ها می توانست جذب کننده توده مردم باشد مثل همين بحث يارانه ها و يارانه های نقدی که دوره آقای کروبی دو دوره مطرح شد و احيا و اجرايی کردن اين طرح ها متن جامعه را جذب کند و پروايی ندارد که اين طرح ها مال ديگران بوده و حالا دارد به نام خودش اجرا می کند و هيچ هم حرف نمی زند که يک وقتی ما مخالف بوديم با اين طرح ها که اصلاح طلبان مطرح می کردند.
از آن طرف هم به شدت دارد روی نقاط ضعفی که در گذشته توده مردم روي آن انگشت می گذاشتند، مثل بحث های خانوادگی آقازاده ها، رانت خواری و گردن کلفت های حکومتی و امثال آنها. به شدت دارد اينها را تبليغاتی می کند. روی اين مسائل انگشت می گذارد. خودش و تيمش را تافته جدابافته ای دارد معرفی می کند که سناريوی ارائه شده توسط اينها می تواند ناجی توده مردم باشد.
ما در متن جامعه ايران حداقل خود من چندين نفر از روشنفکران منتقد آقای احمدی نژاد، منتقد اصلاح طلبان، آقای هاشمی و قبلی ها را ديدم که جزو طرفداران آقای احمدی نژاد شده اند به اين خاطر که می تواند اين گسست بين ملت و دولت را يک نحوی از بين ببرد و با متن جامعه ارتباط ارگانيکی برقرار کند. هيچ بعيد نيست که دوره هشت ساله اصول گراها بتوانند رياست جمهوری در کشور را از آن خود کنند.
آقای قاضيان؟
برنامه های آقای احمدی نژاد، حاميان ودوستانش با فرض ثبات موجود دارد پی گيری می شود. اما اوضاع در ايران آن چنان بی ثبات و متغير هست که معمولاً بسياری از اين پروژه هايی که زمان بر است وصال نمی دهد. اين کاری است که آقای احمدی نژاد و يارانش به دنبالش هستند. از طرف ديگر بايد ماجرا را از آن سو دنبال کرد و ديد که آن گروه مقابل به آقای احمدی نژاد و مشايی چگونه نگاه می کنند.
من وقتی از زاويه آن گروه به موضوع نگاه می کنم احساس می کنم برنامه آينده سينمای سياست در ايران اکران فيلم «فتنه ۲» باشد. با شرکت و کارگردانی آقای احمدی نژاد و مشايی. و آن چيزی است که در انتظار آقای احمدی نژاد و مشايی است، تا آن خواب های خوشی که احتمالاً برای مجلس و رياست جمهوری می بينند. بايد ديد که آنها چگونه می خواهند با چنين وضعيتی مقابله کنند.
مقصودتان اين است که آنها اين دفعه ممکن است سران فتنه تشخيص داده شوند؟
بله. دقيقاً منظورم همين است.
اين موضوع در هفته های پايانی دولت نهم با انتصاب رسمی او به عنوان معاون اول رییس جمهور بيش از پيش آشکار شد. انتصابی که با مخالفت چند تن از وزيران وقت کابينه و همچنین چهره های شاخص سياسی و مذهبی خارج از دولت رو به رو شد. و حتی رهبر جمهوری اسلامی ايران به آن انتقاد کرد.
منتقدان، اين چهره نزديک به رییس جمهور را به دليل طرح مباحثی مانند «مکتب ايرانی» و اظهار نظرهايی به نظر آنان بديع در مورد اسلام، موسيقی و مطالبی از اين قبيل سرزنش می کنند و مخالفان معتقدند که او با طرح اين ديدگاه ها به دنبال جلب آرايی است که در انتخابات دهم به سبد حاميان محمود احمدی نژاد ريخته نشد.
گرچه محمود احمدی نژاد در نهايت اسفنديار رحيم مشايی را به عنوان رییس دفتر خود برگزيد، اما اختيارات او را در اين نهاد گسترش داد تا جایی که منتقدان اصولگرای دولت حتی می گويند جابجايی برخی از چهره های کابينه دهم به ويژه منوچهر متکی، وزير امور خارجه، با نظر اسفنديار رحيم مشايی انجام شده.
روابط ويژه محمود احمدی نژاد و رییس دفترش و ابراز حمايت های مداوم از او حتی در برابر خرده گيری های رهبر جمهوری اسلامی ايران اين گمانه زنی را در برخی محافل سياسی ايران تقويت کرده است که اسفنديار رحيم مشايی گزينه اول هواداران دولت دهم برای انتخابات آينده رياست جمهوری ايران در بهار ۱۳۹۲ است.
شماری از منتقدان اصولگرای دولت ابراز عقيده کرده اند که اسفنديار رحيم مشايی با راه اندازی چند سايت و تلاش اخير حاميانش در تاسيس هفت تشکل سياسی و سه روزنامه خود را آماده نامزدی انتخابات آينده رياست جمهوری می کند.
اگر اسفنديار رحيم مشايی گزينه مناسب برای اجرای اين طرح باشد، تا چه حد بخت اين را دارد که اعتماد اقشار مختلف جامعه را به خود جلب کند و چگونه از انتقادها و مخالفت های چهره های شاخص مذهبی و سياسی در امان خواهد ماند؟
اين پرسش ها را با سه ميهمان اين هفته برنامه در ميان گذاشته ايم: حسين قاضيان، جامعه شناس و پژوهشگر ميهمان در دانشگاه سيراکيوز آمريکا، عليرضا حقيقی، کارشناس امور سياسی ايران و مدرس خاورميانه شناسی در دانشگاه تورونتو و محمدصادق جوادی حصار، از مشاوران مهدی کروبی چهره شاخص مخالف دولت در ايران.
آقای قاضيان، اول مروری کنيم بر سابقه و کارنامه اسفنديار رحيم مشايی که الان درباره او بحث های زيادی در محافل سياسی هست.
حسين قاضيان: سوابق آقای مشايی دست کم شفاف نيست به دليل اين که شايد ايشان هيچ وقت در سمت های مهم و برجسته ای نبودند تا پيش از آمدن آقای احمدی نژاد به شهرداری تهران و وقتی ايشان مسئول سازمان فرهنگی هنری شهرداری شدند تا پيش از آن سمت مهمی نداشتند.
در اين ترديدی نيست که پيوندهای وسيعی با آقای احمدی نژاد داشتند و اين پيوندها هم فقط مربوط به سياست و حوزه اجرايی نيست. اين پيوندها عميق تر است و به جنبه های عقيدتی، فکری و حتی عاطفی ناشی از اين اشتراک عقيده می رسد.
اين پيوندهای مهم باعث می شود که ما زندگی آقای مشايی را در پرتو موقعيت هايی که آقای احمدی نژاد داشته بررسی کنيم. ايشان چه در موقعی که در آذربايجان و کردستان بودند و چه در اين دوران اخير، همه موقعيت هايشان تابع وضعيت آقای احمدی نژاد بوده و اين ممکن است که اين گمان را بياورد که پس ايشان تابع آقای احمدی نژاد است در حالی که به دليل آن پيوندهای عاطفی و عقيدتی که عرض کردم، اتفاقاً شايد ماجرا برعکس شود.
آقای حقيقی، ويژگی های تفکر و انديشه سياسی آقای اسفنديار رحيم مشايی چيست؟ از آغاز از موقعی که در وزارت اطلاعات نقش داشتند تا طرح مکتب ايرانی؟
عليرضا حقيقی: آقای مشايی در وزارت اطلاعات بوده و در امور مربوط به کردستان بوده و مدتی هم در آذربايجان غربی معاون سياسی استانداری بوده.
در مورد خط مشی و نحوه برخوردش با مخالفان چه کردها و چه قبلاً که در استان مازندران بوده، در برخورد با گروه های مخالف و مسلح، گزارش های متناقضی هست. برخی از اين گزارش ها ايشان را فردی بسيار خشن و سخت گير معرفی کرده و برخی هم گفتند که تسامح و تساهل داشته.
نحوه خروجش از وزارت هنوز هم مبهم است. آيا به خاطر ازدواجش بوده، چون همسرش از اعضای سابق مجاهدين خلق بود و خود ايشان بازجويش بوده. معلوم نيست که آيا به خاطر اين بوده. گزارش هايی هم معتقدند که ايشان ارتباطات مشکوک داشته و به خاطر اين از وزارت اخراج شده.
يک گزارش می گويد که ايشان خودش استعفا داده. اما از اين که بگذريم به نظر می رسد که از جنبه تفکری چند عنصر در سيستم فکری ايشان وجود داشته که حداقل آنجاهايی که می شود رد پايش را شناسايی کرد چه در راديو پيام، چه در معاونت شهرداری که به عنوان رییس سازمان فرهنگی هنری شهرداری و بعداً اين ها را می شود پيدا کرد.
يکی اين است که ايشان احساسش اين است که يک نوع گرايش معنوی به دين اسلام و بازخوانی جديدی از رويکرد به مذهب را مدنظر دارد. اين رويکرد همچنين شامل اين است که يک نوع تزکيه درونی، الهامات معنوی کمک می کند به درک شما از دين. از اين بابت نقش روحانيت خيلی ضعيف است و روحانيت در اين مسير عقب است.
دوماً مسئله انديشه ظهور امام دوازدهم به اين معنا که برخلاف عقايد رايج شيعيان، ايشان معتقد به غيبت امام دوازدهم نيست بلکه معتقد است که امام دوازدهم حضور دارد. با اين حضور، افراد خودشان می توانند وصل شوند به امام حاضر. در اين تئوری در حوزه سياست دولتی که وصل شده باشد به انديشه ظهور نه پاسخگو به مجلس است نه به ولی فقيه و نه رهبری و ديگر نهادها.
عملاً آقای مشايی از سرباز گمنام امام زمان به عنوان عضو وزارت اطلاعات به سرباز نامدار امام زمان تبديل شده که عنوان سلمان فارسی زمان را هواداران آقای مشايی برای ايشان انتخاب کرده اند و دارد در حقيقت با طرح مکتب ايرانی يک گسست ايجاد می کند با انديشه های انقلاب و آيت الله خمينی.
با توجه به اين که اينها معتقدند در آينده سياسی ايران، روحانيت و آن گفتار قبلی فاقد کارآيی و توانايی است برای اين که بتواند تداوم پيدا کند. بنابراين گفتار جديدی را مطرح کرده اند و عناصر تازه ای هم در سياست شان هست که با تلفيق مسئله کوروش و امام زمان سعی می کند يارگيری کنند از نيروهای متوسط.
البته نتايج تناقض آلودی هم ايجاد می کند در اين تلفيق که يک نمونه اش مسئله امام زمان است. چون می دانيد آقای احمدی نژاد معتقد است ايشان دولت امام زمان است و امام زمان بر تمام کارهای ايشان نظارت دارد و ديديد که آيت الله صافی گلپايگانی پيام داد به چهار روحانی که جلسه آقای احمدی نژاد را ترک کرده بودند به خاطر مسئله نواختن موسيقی و گفتند که شما با خروج تان قلب امام زمان را شاد کرديد. اين سئوال برای مردم پيش می آيد که امام زمان در کدام سمت ايستاده.
مسئله کوروش هم يک بازخوانی جديد است. مسئله اين است که بر خلاف دوره های قبل که عهدنامه مالک اشتر را به عنوان منشور حکومتی جمهوری اسلامی مطرح می کردند، منشور کوروش به عنوان راهنمای عمل مطرح شده و خود آقای مشايی توجه ندارد که با تلفيق اين نظريه يک نوع احيای سلطنت را هم دارد مطرح می کند بدون اين که به نتايج طرحش فکر کند.
آقای جوادی حصار، علت توجه محافل سياسی در ايران چه در جناح اصول گرا و چه در جناح اصلاح گرا چه در ميان حاميان دولت و چه در ميان مخالفان دولت به اسفنديار رحيم مشايی چيست؟
محمدصادق جوادی حصار: در جبهه اصول گرايان ضرورت يک بازنگری يا ايجاد يک جبهه جديد اصلاح طلبی که پاسخگوی بخشی از مطالبات معترضانه و منتقدانه جامعه باشد، وجود دارد. در ميان يک بخشی از اصول گرايان که آقای احمدی نژاد آنها را نمايندگی می کرده، تقسيم کاری صورت گرفته تا آقای رحيم مشايی اين بخش نياز به رفرم و ايجاد اصلاحات در ميان اصول گرايان را نمايندگی کند.
ضرورت سياسی و کمتر عقيدتی به اعتقاد من باعث شده اينها به اين سمت بروند که نمادها و عناصری را که آقای حقيقی هم به آنها اشاره کردند مثل کوروش و امام زمان و نمادهای ملی و ايرانی را مطرح کنند. از آن طرف بحث امام زمان را مطرح می کنند تا بر قله اعتقادات مذهبی، تمام مجموعه ها را ساکت کنند؛ به معنای اين که ما با اوج مسئله ولايت هماهنگی داريم و هر حرکتی هم که در اين ساحت انجام گيرد، می تواند با مسائل عقيدتی و ولايت فقيه و امثال آنها هماهنگ باشد چون در قله بالاتری از ولايت فقيه که ولايت امام زمان است ما متصل ايم و با آن ارتباط داريم.
معترضان خودشان را به نحوی ساکت می کنند و وسطی هايی که تقريباً بی تفاوت تر هستند و شايد به حالت معترضانه نسبت به بعضی از اصول گراها دنبال يک حرکت اصلاحی در بين خودشان می گردند، به اين سمت تمايل پيدا کنند.
بحث دوم، بحث ملی گرايی است که از آلترناتيوهايی است که در اکثر نظرسنجی هايی که در يکی دو سال اخير در ايران اتفاق افتاده، شايد قبل هم تر بوده ولی در اين يکی دو سال شدت پيدا کرده، نياز به جذب اين مجموعه ها هم کاملاً برايشان محسوس بوده.
پایگاه اجتماعی
آقای قاضيان، پايگاه اجتماعی اين جريان کجاست؟ حاميان اسفنديار رحيم مشايی را در چه اقشاری می شود پيدا کرد؟ وجه مشترک بيشترشان چيست؟ نسبت شان به شهر و روستا و رده بندی سنی، روحانيت، جبهه و جنگ؟
به نظر من هنوز زود است که برای اين گروه پايگاه اجتماعی جستجو کرد. دست کم برای آقای مشايی. آقای احمدی نژاد پايگاه اجتماعی قابل توجهی دارد در جامعه ايران. ولی در مورد آقای مشايی ماجرا متفاوت است.
به دليل اين که ايشان فعلاً در پناه آقای احمدی نژاد ايفای نقش می کند و هنوز آن نقش عمومی سياسی را پيدا نکرده که بشود در پی آن به دنبال پايگاه اجتماعی برای ايشان بود. ولی می شود تصور کرد که ايشان روی چه پايگاه اجتماعی هدف گذاری کرده باشد و چه پايگاه هايی را ممکن است مورد خطاب خودش بخواهد قرار دهد برای جمع کردن نيرو در موقعی که اين هماوردی ها در عرصه سياسی لازم می شود.
بخشی از آنها بی ترديد کسانی در ايران هستند که عده قابل ملاحظه ای هم هستند، به مهدويت باور جدی دارند و برايشان اين ماجرا از خود اسلام و ساير مسائلی که در حوزه فکر اسلامی می گذرد مهم تر است و جنبه مرکزی برايشان دارد. اينها بخش قابل توجهی هستند. يک نمونه واضح آن در مورد مناسک مربوط به اين ماجرای جمکران است و جشن های نيمه شعبان.
شما می بينيد اين يکی از رقبای جدی مراسمی است مثل محرم و عاشورا.
يعنی اين دو تا مناسک هماوردی می کنند در عرصه جذب مومنان برای اين که مورد توجه قرار گيرند. اينها معتقدند و بارها هم اعلام کرده اند که تا به حال اين سی سال گذشته را چند خانواده داشتند می چرخاندند در بين خودشان و حالا ما کسانی هستيم که ديگر آن پيوندهای خانوادگی را نداريم. آن کسانی نيستيم که با به اصطلاح دم کلفت های سياسی اجتماعی اين دوره در ارتباط هستيم.
ما آدمهای خيلی معمولی هستيم و از پائين رشد کرده ايم و آمده ايم بالا. اين ها گروهی هستند که به تعبير آنها حق شان در اين سی سال خورده شده. توی بدنه نيروهای حزب اللهی و مدافع جدی حکومت از اين دست آدمها زيادند.
کسانی که در اين سی سال تبعيت کرده اند از حاکمان ولی در عين حال در ته دل هم يک نوع کينه پنهانی وجود داشته که اينها چه کاره اند که همه چيز را بين خودشان قسمت می کنند؟ پس سهم ما چه می شود؟ به همين دليل هم هست که مسئله آقازاده ها در اين چند سال اين قدر رشد کرده و رونق گرفته.
چون اشاره اش هست در واقع به توزيع منابع در ميان خانواده های حاکم. اين که چرا ديگران از اين منافع نمی توانند بهره مند شوند.
يک قسمت ديگر که در اين گروه وجود دارد، قسمت فاصله گيری اش از روحانيت است. يعنی وصل شدنش به مهدويت همانطور که آقای جوادی هم گفتند، منها کردن روحانيت است به عنوان يک واسطه.
همانطور که آقای احمدی نژاد گهگاه درجلسات خصوصی اشاره کرده اند، ايشان فرمانبر «آقا» هستند و بعد برای اين که مخاطبان کاملاً توجيه شوند که مفهوم «آقا» در اينجا چه معنايی دارد، اشاره کردند به آن «آقای دوردست» که ديگر اين «آقای نزديک دست» که ولی فقيه باشد، نيست. درواقع ايشان فرمانبر ولی امر مسلمين واقعی است تا ولی امر مسلمين سياسی که در جمهوری اسلامی باب شده.
بنابراين اينجا يک نوع قيچی کردن روحانيت در اين ميانه هم هست و بی عنايتی آقای احمدی نژاد و اطرافيانش به روحانيت تا حد زيادی به نظر من آشکار است. بی اعتنايی ايشان به مراجع تا به حال در بين روسای جمهوری ايران سابقه نداشته.
سخنان، ادعاها يا سياست هايی که مراجع را رنجانده در کار ايشان کم نبوده و اين بی اعتنايی کاملاً آشکار است و برای همين هم روحانيون بزرگی را در ايران که هميشه جايگاهی داشتند مثل آقای هاشمی، آقای ناطق، آقای خاتمی در اين دوره اخير، به چالش گرفته و در اين چالش هم موفق بوده. بنابراين، اين سه جنبه احتمالاً آن جنبه هايی از لايه های اجتماعی را در بر می گيرد که ممکن است هدف جلب پايگاه اجتماعی برای روزهای ديگری باشد که در آينده ممکن است مدنظر اين جريان هست.
آقای حقيقی، يک ويژگی اسفنديار رحيم مشايی به گفته آگاهان منحصر به فرد بودن و بديع بودنش است حتی در گرايشی که بخشی از آرايش را به آن مديون است. اين تا چه حد می تواند برايش فايده داشته باشد و تا چه حد هزينه؟ با توجه به اين که در نهمين دوره انتخابات رياست جمهوری در سال ۱۳۸۴ محمود احمدی نژاد هم به گفته برخی آگاهان همين ويژگی را داشت، نامزد غيرمتعارف اصول گرايان بود و بسياری از اصول گرايان در آن زمان به همين دليل پيش بينی می کردند که محمدباقر قاليباف رقيب او نامزد غالب اصول گرايان شود، اما قرعه به نام محمود احمدی نژاد افتاد.
وضعيت آقای رحيم مشايی الان با وضعيت آقای احمدی نژاد متفاوت است. برای اين که آقای احمدی نژاد در حقيقت با يک نوع چراغ خاموش آمد و از شکاف ميان اصلاح طلبان که سه کانديدا داشتند استفاده کرد و در عين حال توپخانه تبليغاتی اصلاح طلبان عليه آقای قاليباف بود و هيچ کاری با آقای احمدی نژاد نداشت و استفاده کردند.
الان آقای مشايی بيش از اين که در تيررس تبليغاتی اصلاح طلبان باشد در تيررس تبليغاتی اصول گرايان است. آنها اگر در گذشته سعی می کردند آرا را جذب کنند، الان سعی می کنند با افزايش تبليغات جناح های اقتدار گرا و تريبون هايی مثل کيهان عليه آقای مشايی يارگيری جديدی کنند به جز اقشاری که آقای دکتر قاضيان مطرح کردند در درون طبقه متوسطی که دنبال خواسته های سياسی نيست بلکه خواسته های اجتماعی، آزادی های اجتماعی و يا خواسته های محدود مشخصی را دنبال می کند.
تئوری آقای مشايی اين است شعارهايی که اصلاح طلبان دادند ما هم می توانيم آن شعارها را مطرح کنيم و می توانيم بخشی از آن جناح های اجتماعی را که خواسته های سياسی مشخصی ندارند جذب خودمان کنيم. شروع کردند با تزريق منابع مالی از طريق دادن پروژه به بخش خصوصی و گرفتن منابع مالی از آنها برای تزريق در اين شبکه، دارند کار می کنند. مثل سايت های تبليغاتی، وبلاگ نويس ها... و کاری که آقای مشايی می کند اين است که جريان های غيرمذهبی و سکولار را با تشويق منافع شان و حتی جاه طلبی شان به يک جوری وارد اين شبکه می کند.
روابط ويژه محمود احمدی نژاد و رییس دفترش و ابراز حمايت های مداوم از او حتی در برابر خرده گيری های رهبر جمهوری اسلامی ايران اين گمانه زنی را در برخی محافل سياسی ايران تقويت کرده است که اسفنديار رحيم مشايی گزينه اول هواداران دولت دهم برای انتخابات آينده رياست جمهوری ايران در بهار ۱۳۹۲ است.
با نيروهای جوان که جويای نام هستند دارند يارگيری جديد می کنند که می تواند در انتخابات موثر باشد و سياست اصلی شان اين است که بتوانند يک؛ در مجلس آينده سهم بيشتری از طيف قدرت را در اختيار داشته باشند که در صورت پيروزی در انتخابات رياست جمهوری قدرت فائق خواهند بود و در صورت شکست بخشی از مجلس را دارند که می توانند چانه زنی کنند و دوم اين که به نظر می رسد شورای نگهبان در لحظه کنونی ممکن است که صلاحيت آقای مشايی را رد کند. در چنين وضعيتی ممکن است آنها بروند به سمت گزينه بعدی که فردی مانند آقای دکتر صالحی را که رای منفی ندارد به عنوان يک کانديدا مطرح کنند. کاری که در انتخابات شوراهای دوم کردند و بخشی از نيروهای تحصيل کرده را که موضع سياسی نداشتند مطرح کردند.هدف آقای مشايی و آقای احمدی نژاد از جنبه تبليغاتی آن تابلويی که مطرح می کنند تابلوی خط سوم است. تلفيق کوروش و امام زمان است که هم ناسيوناليسم ايرانی و هم جريان مذهبی را وارد بازی کند و سياست بوسه و نوازش برای طبقه متوسط حالا يا انجام يا ايجاد توهم انجام آزادی های اجتماعی مثل حجاب و موسيقی و آزادی های فرهنگی و در عين حال جذب طبقه فرودست با مسئله يارانه ها که در شهرهای کوچک و روستاها اين يارانه ها برای افراد مستمند می تواند کمک دست باشد و آنها را جذب کند و گوشه چشمی هم دارند به مذاکرات با قدرت های غربی که می توانند مسئله تحريم را حل کنند.
اين در اين مجموعه دارد مطرح می شود ولی معلوم نيست که همه اين بازی متناسب با آن چه می خواهد پيش برود. ولی اصل کار اين است که در ارتباط با نهاد رهبری و هسته قدرت سعی می کنند با آچمز کردن رهبری و تنگنايی که آنها ايجاد کرده اند و هيولايی که از اصلاح طلبان ساخته اند و خطر آقای موسوی و جنبش سبز و اين که آنها مدعی اند ۲۵ ميليون آراء دارند و بيش از همه نهادهای جمهوری اسلامی رای دارند، در اين حالت آچمز کار خودشان را پيش ببرند.
آقای جوادی حصار، به جز اسفنديار رحيم مشايی چه چهره های ديگری ممکن است در صورتی که او نامزد اصلی حاميان دولت نباشد، این جناح در انتخابات آينده رياست جمهوری روی وی سرمايه گذاری کند؟
شايد آقای صالحی که آقای حقيقی ازشان نام بردند، ممکن است. تصور من اين است که شايد اين هم يک نوع بازی باشد که آنهای ديگر را خيلی رو نکنند. که اگر يک وقتی قرار شد چنين اتفاقی بيافتد، آنهای ديگر در همين سطح اند.
خيلی چهره برجسته ای در ميانشان ديده نمی شود و چهره تبليغاتی هم ندارند که الان مثل مثلاً مشايی تبليغاتی شده باشد. چهره جديدی نمی بينم. مگر اين که بروند به سمتی که کانديدای اينها تاييد نشود و بخواهند ائتلافی صورت بدهند که در آن صورت با آقای لاريجانی و امثال آنها بايد حساب باز کرد که من تصور نمی کنم الان بشود با شرايطی که داريم مولفه های مقومی اين نظريه داشته باشد که به ائتلاف خواهند رسيد. من تصور می کنم که هنوز چهره جديد را خيلی رو نکرده اند.
آقای قاضيان، با توجه به نگاهی که گفتيد آقای رحيم مشايی و به طور کلی مجموعه حاميان محمود احمدی نژاد به رهبر جمهوری اسلامی ايران دارند، رهبر چه اثری می تواند داشته باشد در تعيين چهره ای که مورد قبول طيف محافظه کار به طور کلی باشد؟
نکته ای که من گفتم در مورد ارتباط مستقيم با «آقا» و قيچی کردن «آقای اين جهانی» مربوط است به بُعد نظری يا ايدئولوژيکی ماجرا.
اما در بُعد سياسی آقای احمدی نژاد و همراهانشان نشان داده اند که از آن مقدار واقع بينی و مهارت سياسی برخوردار هستند که بتوانند درک نسبتاً درستی از آرايش نيروهای سياسی داشته باشند و بتوانند از نمد اين آرايش کلاهی برای خود بسازند.
به هر حال آنها توجه دارند که نه تنها به لحاظ رسمی و قانونی بلکه به لحاظ قانونی و عملی فعلاً رهبری مهمترين منبع قدرت در ايران است و برای اين که بدنه نيروهای حزب الله يعنی آن گروه راست افراطی که عمده ترين کانون جمع شده قدرت در حال حاضر است حمايتش را از آقای احمدی نژاد ادامه دهد، آنها نمی توانند خيلی از رهبری فاصله بگيرند.
برای همين در ارتباط با آقای مشايی می بينيد که نسبت به رهبری کج دار و مريز برخورد می کند. نه کاملاً تابع رهبری هستند و نه کاملاً بی اعتنای به رهبری. جوری بازی می کنند که هم مشايی حفظ شود برای آينده مورد نظر و هم در عين حال آن گروهی از راست افراطی که نمايندگان برجسته حاميان گروه قدرت در حال حاضر هستند چندان از ايشان دور نشوند. بنابراين آنها هميشه اين ملاحظه را دارند و فکر نمی کنم در آينده کوتاه مدت آنها به دنبال اين باشند که در ارتباط با رهبری تنش يا مشکل ايجاد کنند. بلکه آن سطوحی از قدرت که در حال حاضر دارند، را می خواهند تحکيم کنند.
اين که آقای احمدی نژاد به دنبال مجلس و رياست جمهوری آينده است از همين بابت است. يعنی سطح کار خودشان را فعلاً محدود به همين حوزه کرده اند. اين که بعدها چه اتفاقاتی بيافتد به خيلی از مسائل بستگی دارد منجمله ميزان دوام زندگی آقای خامنه ای به عنوان رهبر جمهوری اسلامی. ولی تا موقعی که وضعيت کنونی برقرار است، من فکر نمی کنم که بخواهند از آن حوزه عبور کنند.
بلکه آن حوزه را به عنوان يکی از منابع پشتيبانی کننده برای خودشان در نظر خواهند گرفت برای اين که همانطور که آقای حقيقی هم اشاره کردند، رهبری هم در موقعيتی قرار گرفته که جز حمايت از آقای احمدی نژاد چاره ديگری ندارد.
به دلايل مختلف. بنابراين وقتی ناچار است از ايشان حمايت کند، آقای احمدی نژاد از اين حمايت استفاده می کند برای جلب آرای کسانی که در کنف و حمايت رهبری هستند برای آن دورانی که مورد نظر است در مجلس و رياست جمهوری آينده.
آقای حقيقی، نکته آخر؟
من بعيد می دانم که اين گفتمان کوروش و امام زمان به راحتی بتواند آن يارگيری که مدنظرش است را پيش ببرد. جز اين که بتواند در حوزه اقتصادی و مديريت سياسی موفق شود. نشانه های اين موفقيت را کمتر می شود ديد. به خاطر اين که معمولاً طرح هايی که آقای احمدی نژاد مطرح می کند فاقد آن مبانی کارشناسی است، با عجله تهيه شده و نتوانسته تاکنون جناح های مختلف را با خودش همراه کند.
همين الان هم آقای مشايی يک گسست اساسی در ميان هواداران آقای احمدی نژاد ايجاد کرده. حتی حلقه های بسيار نزديک به آقای احمدی نژاد مثل آقای ... و غيره عملاً با آقای مشايی مخالف هستند. بعيد می دانم که اينها بتوانند آن پروژه ای را که می خواهند پيش ببرند.
اما نبايد فراموش کرد افزايش قيمت نفت، بحران های بين المللی و ضعف جناح های ديگر ممکن است باعث شود در اين وضعيت اين پروژه بتواند روياهايی را که دارد تا اندازه ای پيش ببرد يا آن موردی که آقای قاضيان مطرح کردند، تغييراتی در ساخت قدرت و رهبری در ايران که قابل پيش بينی نيست. همه اينها ناشی از اين است که اين دو جريان آماده است که حضور داشته باشد، تمام قد حضور داشته باشد و بتواند از موقعيتی که پيش می آيد برای آن پروژه استفاده کند.
آقای جوادی حصار؟
آقای احمدی نژاد و تيم شان با يک ظرافتی دارند دو تا کار عمده انجام می دهند.
يکی اين که برنامه هايی که از گذشته چه دولت های قبل از اصلاح طلبان و چه در مقطع اصلاح طلبان و چه حتی برنامه هايی که کانديداهای رياست جمهوری دادند، که اين برنامه ها می توانست جذب کننده توده مردم باشد مثل همين بحث يارانه ها و يارانه های نقدی که دوره آقای کروبی دو دوره مطرح شد و احيا و اجرايی کردن اين طرح ها متن جامعه را جذب کند و پروايی ندارد که اين طرح ها مال ديگران بوده و حالا دارد به نام خودش اجرا می کند و هيچ هم حرف نمی زند که يک وقتی ما مخالف بوديم با اين طرح ها که اصلاح طلبان مطرح می کردند.
از آن طرف هم به شدت دارد روی نقاط ضعفی که در گذشته توده مردم روي آن انگشت می گذاشتند، مثل بحث های خانوادگی آقازاده ها، رانت خواری و گردن کلفت های حکومتی و امثال آنها. به شدت دارد اينها را تبليغاتی می کند. روی اين مسائل انگشت می گذارد. خودش و تيمش را تافته جدابافته ای دارد معرفی می کند که سناريوی ارائه شده توسط اينها می تواند ناجی توده مردم باشد.
ما در متن جامعه ايران حداقل خود من چندين نفر از روشنفکران منتقد آقای احمدی نژاد، منتقد اصلاح طلبان، آقای هاشمی و قبلی ها را ديدم که جزو طرفداران آقای احمدی نژاد شده اند به اين خاطر که می تواند اين گسست بين ملت و دولت را يک نحوی از بين ببرد و با متن جامعه ارتباط ارگانيکی برقرار کند. هيچ بعيد نيست که دوره هشت ساله اصول گراها بتوانند رياست جمهوری در کشور را از آن خود کنند.
آقای قاضيان؟
برنامه های آقای احمدی نژاد، حاميان ودوستانش با فرض ثبات موجود دارد پی گيری می شود. اما اوضاع در ايران آن چنان بی ثبات و متغير هست که معمولاً بسياری از اين پروژه هايی که زمان بر است وصال نمی دهد. اين کاری است که آقای احمدی نژاد و يارانش به دنبالش هستند. از طرف ديگر بايد ماجرا را از آن سو دنبال کرد و ديد که آن گروه مقابل به آقای احمدی نژاد و مشايی چگونه نگاه می کنند.
من وقتی از زاويه آن گروه به موضوع نگاه می کنم احساس می کنم برنامه آينده سينمای سياست در ايران اکران فيلم «فتنه ۲» باشد. با شرکت و کارگردانی آقای احمدی نژاد و مشايی. و آن چيزی است که در انتظار آقای احمدی نژاد و مشايی است، تا آن خواب های خوشی که احتمالاً برای مجلس و رياست جمهوری می بينند. بايد ديد که آنها چگونه می خواهند با چنين وضعيتی مقابله کنند.
مقصودتان اين است که آنها اين دفعه ممکن است سران فتنه تشخيص داده شوند؟
بله. دقيقاً منظورم همين است.