زینت میرهاشمی
پذیرایی گرم و پر زرق و برق از وزیر دادگستری عراق توسط همکیشان خود در ایران، منجر به بستن «قرارداد استرداد» ما بین دو کشور شد. بستن این قرارداد به دنبال یورش وحشیانه نیروهای ارتش عراق به دستور المالکی در 19 فروردین ماه،به کمپ اشرف و شهادت 35 نفر مجاهد و زخمی شدن بیش از 300 نفر از ساکنان اشرف، زمینه های خشونت دوباره ای را اماده می کند.
با توجه به نقش مستقیم رژیم ایران در سرکوب ساکنان اشرف، و اعتراض جهانی و گسترده علیه دولت عراق، بستن چنین قراردادی شکل قانونی بخشیدن به این نوع جنایت در آینده است.
ظاهرا این قرارداد برای استرداد مجرمین و نیز کسانی که از مرز به طور غیر قانونی وارد دوکشور شده اند، می باشد. اما مجرم کیست و چه کسی مجرم را تعریف می کند. کارنامه سیاه رژیم ولایت فقیه و نیز به شمول دولت عراق، در نقض حقوق بشر و بازتولید خشونت، سیاست سرکوبگرانه پشت این نوع قراردادها را روشن می کند.
غلامحسین اژه ای سخنگوی قوه قضائیه رژیم، بعد از تصویب این قرارداد، در کنفرانس خبری روز یکشنبه گفت: «ما اگر با کشورهای اسلامی توافقاتی در این زمینه داشته باشیم احتمالا مفید است به خصوص از دهه های اول انقلاب تا به امروز بسیاری از کسانی که تروریسم بودند به کشور عراق فرار کردند» وی بلافاصله دست رژیم را در این قرارداد رو می کند. صحبتهای او سیاست زمینه سازی برای یک یورش دوباره به کمپ اشرف و دستگیرکردن افراد با عنوان مجرم و تحویل دادن آنها به ایران تحت قانون را تایید می کند. وی می گوید: «هم دولت عراق و هم ایران می تواند اینها را تعقیب کنند»
اژه ای اعضای سازمان مجاهدین را مجرم دانسته و خواهان اخراج آنها شده است. وی امیدوار است که با این قرارداد این مجرمین به صورت قانونی به ایران فرستاده شوند.
اگرچه معاون وزیر دادگستری عراق، در برابر فشار بین المللی گفته است که این قرارداد به ساکنان کمپ اشرف مربوط نمی شود و منظور «مجرمین» هستند. اما تفسیرهای پایوران رژیم از این قرارداد و نیز خوش خدمتی تا کنونی دولت عراق در قبال خواسته های رژیم، بر اعتبار گفته این مقام عراقی مهر باطل می کوبند.
این قرارداد در شرایطی بسته می شود که بسیاری از سران رژیم در ایران و چه در عراق به جرم کشتار مردم بی دفاع و نقض حقوق مردم، مجرم هستند و باید در دادگاهی ذیصلاح و بین المللی به جرمشان رسیدگی شود. این قرارداد، قانونی کردن اتحاد ناقضان حقوق بشر برای نقض هر چه بیشتر حقوق بشر بوده و محکوم است.
با توجه به نقش مستقیم رژیم ایران در سرکوب ساکنان اشرف، و اعتراض جهانی و گسترده علیه دولت عراق، بستن چنین قراردادی شکل قانونی بخشیدن به این نوع جنایت در آینده است.
ظاهرا این قرارداد برای استرداد مجرمین و نیز کسانی که از مرز به طور غیر قانونی وارد دوکشور شده اند، می باشد. اما مجرم کیست و چه کسی مجرم را تعریف می کند. کارنامه سیاه رژیم ولایت فقیه و نیز به شمول دولت عراق، در نقض حقوق بشر و بازتولید خشونت، سیاست سرکوبگرانه پشت این نوع قراردادها را روشن می کند.
غلامحسین اژه ای سخنگوی قوه قضائیه رژیم، بعد از تصویب این قرارداد، در کنفرانس خبری روز یکشنبه گفت: «ما اگر با کشورهای اسلامی توافقاتی در این زمینه داشته باشیم احتمالا مفید است به خصوص از دهه های اول انقلاب تا به امروز بسیاری از کسانی که تروریسم بودند به کشور عراق فرار کردند» وی بلافاصله دست رژیم را در این قرارداد رو می کند. صحبتهای او سیاست زمینه سازی برای یک یورش دوباره به کمپ اشرف و دستگیرکردن افراد با عنوان مجرم و تحویل دادن آنها به ایران تحت قانون را تایید می کند. وی می گوید: «هم دولت عراق و هم ایران می تواند اینها را تعقیب کنند»
اژه ای اعضای سازمان مجاهدین را مجرم دانسته و خواهان اخراج آنها شده است. وی امیدوار است که با این قرارداد این مجرمین به صورت قانونی به ایران فرستاده شوند.
اگرچه معاون وزیر دادگستری عراق، در برابر فشار بین المللی گفته است که این قرارداد به ساکنان کمپ اشرف مربوط نمی شود و منظور «مجرمین» هستند. اما تفسیرهای پایوران رژیم از این قرارداد و نیز خوش خدمتی تا کنونی دولت عراق در قبال خواسته های رژیم، بر اعتبار گفته این مقام عراقی مهر باطل می کوبند.
این قرارداد در شرایطی بسته می شود که بسیاری از سران رژیم در ایران و چه در عراق به جرم کشتار مردم بی دفاع و نقض حقوق مردم، مجرم هستند و باید در دادگاهی ذیصلاح و بین المللی به جرمشان رسیدگی شود. این قرارداد، قانونی کردن اتحاد ناقضان حقوق بشر برای نقض هر چه بیشتر حقوق بشر بوده و محکوم است.
کابوس رهبری و آن ميخی که برای ما باقی میماند!
بابک داد
وقتی يک ديکتاتور که هميشه از واژه «نظام» به جای «من» استفاده می کند و تبختر و تکبرش عادتی ديرين بوده و هست، به ناگهان ضعف و زبونی اش را از پرده بيرون می اندازد، و وقتی «آقا» در سخنرانی عمومی روز شنبه «سه بار» خود را «حقير» می خواند و پشت نقاب دروغين تواضع ساختگی سنگر می گيرد و عاجزانه می گويد: (من با «حقارت» اعلام می کنم...) بايد فهميد او صدای شکسته شدن نردبام زير پايش را به درستی شنيده است. بايد دانست کار او ديگر از کابوسهای شبانه گذشته است و مقام معظم رهبری حالا در «بيداری» هم کابوس می بيند. کابوسی که هرگز تصور نمی کرد به اين سرعت تعبير شود.حقيقت اين است که آيت الله خامنه ای و جمهوری اسلامی سقوط کرده است. و ما چون در «متن» حادثه ايم و روند اين سقوط را به قول سينمايی ها «فريم به فريم» و لحظه به لحظه دنبال می کنيم، از سرعت شگفت انگيزش بی خبريم. اما تاريخ اين «فريم» ها را با سرعت واقعی می بيند و عاقبت فقط در يک نيم خط خواهد نوشت:«خامنه ای مدت کوتاهی بعد از کودتای انتخاباتی سال ۸۸ سرنگون شد!» همين. رسم تاريخ، خلاصه گويی تمام رخدادهايی است که ملتها لحظه لحظه اش را با عذاب و پايمردی و انتظار سپری می کنند. آقای خامنه ای شايد بارها کابوس آن نيم خط تاريخ را ديده بود که مدام از توّهم دشمن می گفت ولی حالا در بيداری، آن کابوس هولناک را تجربه می کند! بزرگترين دشمن او، خودش بود و هست.
برخی می گويند دعوای احمدی نژاد با خامنه ای، ساختگی و «جنگ زرگری» است. من هيچ «کيمياگری» را در ميان حاکمان ايران نمی شناسم که بتواند چنين جنگ زرگری را طراحی کند و ترتيب بدهد. و بدتر از آن، هيچ «بازيگر قابلی» را نمی شناسم که چنين دقيق نقش خود را ايفا کند. يعنی در تيم حاکميتی جمهوری اسلامی، نه بدنبال چنان طراح هوشمندی بايد گشت و نه بدنبال بازيگرانی چنين قابل و مستعد. که اگر اينها هنر طراحی بازی و بازيگری هوشمندانه را می دانستند، وضعشان اين نبود که اکنون هست. دعوا واقعی است. دعوای هميشگی بين «خواجه» و «غلام خانه زاد». گاهی در اين دعواها غلام خانه زاد، سر خواجه را در خزينه و حمام زير آب می کند و به جايش بر تخت می نشيند. و گاهی خواجه، پيشدستی می کند و غلام را چيزخور می کند و آن نمک به حرام را با مرگ موش می کشد. اين ميان، همه «خانه زادان» و نوکران از فرمانده کل سپاه و رئيس بسيج و رئيس مجلس و مداحان و امامان جمعه، همگی به دنبال پيدا کردن «کفه سنگين» اين ترازو هستند. آنها فعلا" «خواجه» را حمايت می کنند، ولی هيچکدام راه را بر «غلام بچه ی زيرک» نمی بندند، شايد روزگار بر مراد او گشت و او غلبه کرد و کليددار دولتسرا شد! خانه زادان و نوکران بايد روی اسب برنده شرط بندی کنند، وگرنه قربانيان بعدی اين دعوا خواهند بود.
وضع آقای خامنه ای، به دليل سرنوشت تلخی که ثانيه به ثانيه به آن نزديکتر می شود، بسيار «رقت انگيز» شده است. لااقل به خاطر همين سه بار اعترافی که ديروز به «حقارت» خودش کرد، جای ترحم دارد. رهبری که ادعا می کنند «سيد خراسانی» است و داستانها می سازند تا مقدسش کنند، روز به روز بيشتر لکه دار می شود! آن هم از سوی غلامی که خود از بخشداری به آقايی رساند! واقعا" رقت انگيز است وضع رهبر که يارانی دارد مثل همين امام جمعه قم (حجت الاسلام سعيدی) که برای تمجيد از مولايش، نحوه ی فارغ شدن مادر خامنه ای را در جمع تعريف می کند و می گويد: «رهبر موقع تولدش فرياد زده:یـــــــــــا علی! و قابله گفته:برو علی نگهدارت!» می بينيد؟ همين يک دوست نادان، برای زمين زدن خامنه ای و لکه دار کردنش کافی نيست؟ سعيدی يک دروغی گفته که حالا جزو پربيننده ترين فيلمهای ايرانی سايت «يوتيوب» شده است! اين دروغ که نوزادی موقع تولد بگويد «ياعلی!» بسياری از متدينين جامعه را برآشفته کرده و برخی از دوستداران آقای خامنه را هم دچار ريزش کرده است! اين وضع «رقت بار» شايد آغاز سرنوشت هولناک خامنه ای باشد که بارها دستور خونريزی صادر کرد و گناهانش اکنون دامنگير مقام کبريايی اش شده اند!
طرفداران ديگر آقای خامنه ای هم هر کدام، بدترين دشمنان اين رهبر کابوس زده هستند. يکی از آنان، فرمانده سازمان بسيج (تيمسار بعثی محمدرضا نقدی) است که برای کشورهای عربی منطقه خط و نشان می کشد که «ما نيروی بسيجی به بحرين و يمن می فرستيم» بيچاره نمی داند اين رهبر به اندازه کافی کابوس دارد و ديگر حتی توانايی رهبری بيت خود را هم ندارد، چه رسد به فرماندهی يک جنگ را! يا آن مداحان عربده کشی که تا دهان باز می کنند تا از «محاسن آقا» تعريفی بکنند، بايد مثل سعيد حداديان ابتدا با «عورت احمدی نژاد» (مشائی) تسويه حساب کند و باز «اسم مقدس آقا» را وسط يک مشت اسامی بالای هجده سال مثل آلت و عورت و برگ درخت انجير به زبان بياورد و آقا را باز هم سرافکنده تر از قبل کند! از فيلم «ظهور بسيار نزديک است!» چيزی نمی گويم که خامنه ای را اسباب مضحکه ی خاص و عام کرده است. آيا چنين رهبری، فقط از دست همين دوستان نادانش، حق ندارد در بيداری هم کابوس ببيند؟ آيا حق ندارد از «اخم» احمدی نژاد بترسد و با ابراز پشيمانی و دلجويی از او، در دو سخنرانی پی در پی مجيز آن غلام خانه زاد را بگويد؟ به راستی اگر احمدی نژاد به اخم و قهرش ادامه بدهد و شاخه را رها کند، خامنه ای به چه چيز «شجره طيبه ولايت» آويزان خواهد ماند؟ او که شاخه نبريده ای را باقی نگذاشته است.
با اينکه تعداد کابوسهای روزانه، دارند از شمار بيرون می روند، «آقا» و روزنامه کيهانش، هنوز کاملا" نااميد نشده اند. روز شنبه آقای خامنه ای در سخنانش گفت:«بنده بنای ورود به کارها و تصميم های دولت را ندارم مگر آنجايی که احساس کنم يک مصلحتی دارد تفويت می شود (از بين می رود) مثل اين که در همين قضيه اخير- وزارت اطلاعات- اينجوری بود. انسان احساس می کند يک مصلحت بزرگی دارد مورد غفلت قرار می گيرد. خب، انسان وارد می شود که جلوی اين تفويت مصلحت را بگيرد. اين مسئله مهمی نيست. نظائرش هم اتفاق می افتد. اما مخالفين، دشمنان بيرونی، تريبون دارهای بين المللی، بوق های تبليغاتی، از همين مسئله استفاده می کنند برای اينکه فضای تبليغاتی را شلوغ کنند.»
روزنامه کيهان هم امروز در تبيين ماجرای برکناری و ابقای مصلحی و قهر احمدی نژاد برای «کوچک نمايی اين ماجرا» نوشته است: ماجرای اخير به همين سادگی بود. اتخاذ يک تصميم نسنجيده از سوی رئيس جمهور و جلوگيری رهبری معظم انقلاب از انجام آن. اتفاقی که به قول آقا «آنچنان هم از اهميت بالايی برخوردار نبود» و «نظائرش هم اتفاق می افتد!»[منبع:کيهان امروز دوشنبه]
حکومت تلاش دارد زشتی ها و اشتباهات مکرر خود را «ساده» و «عادی» جلوه بدهد. اما در اين کار هيچ موفقيتی ندارد. کداميک از اين اتفاقها، ساده و «طبيعی» هستند؟ آيا بر اساس همين قوانين فعلی، يک وزير مستعفی (حيدر مصلحی)، می تواند با حکم رهبری دوباره ابقاء بشود؟ آيا وزير بعد از استعفاء نبايد دوباره از مجلس رأی اعتماد اخذ کند؟ آيا اساسا" بر طبق قوانين موجود، مقام رهبری قادر به انتصاب يک وزير يا ابقای او در دولت هست؟ آيا اين اتفاقات به قول کيهان «ساده» هستند؟ پس درباره ساير اتفاقات چه پاسخی هست؟ کدام رئيس دولتی، وزير خارجه اش (منوچهر متکی) را در حين مأموريت رسمی (در سنگال) از وزارت عزل کرده است؟ آيا آن هم «اتفاق ساده ای» بود و دشمنان نظام آن را بزرگنمايی کردند؟ آيا بر اساس همين قوانين فعلی، رئيس جمهور حق تعيين معاون اول خود را دارد يا ندارد؟ آيا دخالت رهبر در عزل مشائی از معاونت اولی احمدی نژاد، امری قانونی و باز هم «ساده» بود؟ آيا ارتقای درجه مشائی توسط احمدی نژاد، که همه از آن به عنوان «دهن کجی» به رهبر ياد کردند، باز هم «امری ساده و عادی» بود؟ رئيس جمهور «مشائی» را از معاون اولی برداشت، ولی پست حساس تری به او داد و او را «رئيس دفتر رئيس جمهوری» کرد و دوتائی دو سال است برای ولی امر مسلمين جهان(!) «شيشکی» در می آورند! آيا اين هم به زعم آقای خامنه ای «امری عادی» است که دشمنان از آن خوراک تبليغاتی ساخته اند؟ در کدام کشوری، رهبر يا شاه می تواند به دستگاه قضائی امر کند که از پيگيری پرونده فساد مالی يک مقام دولتی (محمدرضارحيمی) خودداری کنند؟ آيا اين هم امر معمولی و ساده ای است؟ آيا عدم تصويب بودجه سال ۱۳۹۰ تاکنون، يعنی پنج ماه بعد از موعد قانونی تصويب بودجه، يک امر عادی است و باز هم دشمنان از آن سوء استفاده می کنند؟ آقای خامنه ای خودش بهتر از هرکسی می فهمد اينها به هيچ وجه ساده و معمولی نيست. او با تقلب و دروغ و خونريزی، دولتی را بر سر کار آورد که فقط در همين دو سال، چندين بار باعث شده است تا مقام رهبری وارد کارزار شود و بر خلاف سخن روز شنبه اش «که بنای ورود به تصميمات دولت را ندارم» وارد مسائل ريز و درشتی بشود که جز «افتضاح حکومتی» نامی ندارد. ايشان می گويد: « دخالت نمی کنم؛ مگر اينکه يک مصلحت بزرگی مورد غفلت قرار بگيرد!» خود ايشان حساب کند در دولتی که با زور و تقلب بر سر کار آورده، چرا اين همه «مصلحت بزرگ» مورد غفلت قرار گرفته و می گيرد که هرکجای اين دولت را می بينيم، نوک بينی مقام عظمای ولايت يا نمايندگانش در آن وارد شده است؟ اين چه پرده پوشی کودکانه ای است که رهبری، بر عملکرد دولت و حکومت نامشروع خود می کشد؟ آيت الله خامنه ای اکنون اسير دولتی خودساخته است، که هر چندروز يک «غفلت بزرگ» و بلکه يک رسوايی بزرگ به بار می آورد و البته تمام اين غفلتها در کارنامه شخص مقام معظم رهبری ثبت می شوند. زيرا اين دولت، دولت منصوب و محبوب و همسو با ايشان است.
اينها که فهرست وار برشمرده شد، معدودی از نشانه های سقوط سيستمی است که موريانه ی فساد و تباهی، آن را از درون پوسيده و پوک کرده است. اين ديوار دارد فرو می ريزد و در واقع ريزشش آغاز شده، اما ما در «بطن» اين حادثه نشسته ايم و آن را با دقت و جزئياتی می بينيم که گاهی حتی حوصله مان را هم سر می برد.
آن نردبام «قدرت فردی» ولايت فقيه بدجوری ترک برداشته و بلکه شکسته شده و آن آقايی که با غرور بر بلندايش نشسته بود، با فريادی هولناک در حال سقوط به پايين است. ما اين صحنه ی دلنشين سقوط ديکتاتوری دينی را با حالت «اسلوموشن / دور آهسته» داريم می بينيم. شايد اين ديدن با همه جزئياتش، برای ما يک موهبت و نعمت بزرگ باشد. چه کسی می داند؟ شايد اينگونه اين صحنه ی بزرگ و تاريخی، تا دهه ها در ذهن نسل ما و نسلهای بعد و بعدی ايرانيان ثبت شود و در خاطرمان بماند. شايد اين باعث شود ديگر کسی جرأت نکند به «تنهايی» به بالای نردبام حکومت بر يک ملت برود و بر ديگران حکمرانی کند؛ خواه به نام «فقيه و امام»، و خواه به نام «خان و شاه»!
و اما اگر دست من باشد، ميل دارم به آن نيم خطی که از اين سقوط حتمی در تاريخ نوشته می شود، چيزی بيفزايم و بنويسم:«آخرين ضربه به سقوط ديکتاتوری در ايران، توسط مردم ايران زده شد!» انصاف نيست اگر مردم ايران، اين افتخار را نداشته باشند که «آخرين ميخ» را بر تابوت ديکتاتوری بزنند. حيف است که اين مجسمه موريانه زده، خودبخود فرو بريزد. به نظرم برای سهيم شدن در اين اتفاق بزرگ، برای شراکت در کوفتن آن ميخها بر تابوت ديکتاتوری، هر کدام از ما بايد بگوييم:«سهم من کو؟» و کاری بکنيم. هرچند آن مجسمه موريانه زده، خودبخود فروخواهد ريخت و به هر روی، کابوسهای تلخ آن «آقا» که به دست خود «حقير» شد، اکنون در حال تعبير شدن است. ميخ آخرش را مردم خواهند کوفت.
وبلاگ فرصت نوشتن / روزنوشته های بابک داد:
www.babakdad.blogspot.com
نشانی فيس بوک بابک داد ( توضيح: برای مطالعه، نظرنويسی و مشارکت در بحثهای فيس بوک، به لينک زير برويد و ابتدا بر روی دکمه «پسنديدم يا لايک» در آن صفحه کليک کنيد تا عضو شويد.)
http://www.facebook.com/pages/babak-dad-%D8%A8%D8%A7%D8%A8%D9%83-%D8%AF%D8%A7%D8%AF/135566226459293
دروازهبان ملیپوش و ملای بیخبر
شکوه ميرزادگی
اين روزها حرف و گفتگوی زيادی در اطراف آقای ناصر حجازی، فوتباليست سرشناس و افتخارآفرين ديروز سرزمين مان و مربی پر تلاش و موفق کنونی، در ايران، براه افتاده است. اين سخنان که ابتدا از سوی افراد متعصب و نزديک به حکومت اسلامی شروع شد، و سپس بحث های زيادی را در ميان عموم مردمان بوجود آورد به خاطر گفتگويی است که ايشان چندی پيش با صدای آمريکا داشته و طی آن از وضعيت بد زندگی اقتصادی و اجتماعی مردم انتقاد کرده است. هواداران و وابستگان حکومت می گويند که حجازی «يک ورزشکار است و حق ندارد از سياست حرف بزند» و حجازی نيز در پاسخ به اينگونه سخنان مسايلی را مطرح کرده که قابل تعمق است. و از آنجا که، بنظر من، مساله ی امروز اين قهرمان مساله ميليون ها تن از مردمان سرزمين مان است دوست دارم در اين باره نکاتی را مطرح کنم.بر خلاف کشورهای ديکتاتور زده ای چون سرزمين ما، در دنيای پيشرفته ی امروز ديگر ترديدی وجود ندارد که علاقمندی به سياست، يا خود را موجودی سياسی دانستن حق و حتی وظيفه ی هر شهروند متمدنی است. يعنی، هر آن کسی که در اجتماع زندگی می کند، طبعاً، درگير مسايل سياسی هم هست و همان باور کهن و معروف که «انسان يک حيوان سياسی است»، امروزه با مفهومی وسيع تر مورد قبول آن هايی است که در زمينه ی علوم اجتماعی کار می کنند. گفتن جملاتی چون «من کاری به کار سياست ندارم»، به معنای اين که من گوش ها و چشم هايم را به روی همه ی مسايل مربوط به سياست بسته ام، يا نشانه ی ترس از حکومت های ديکتاتوری است، و يا نشانه ی بی خبری از حقوق انسانی است که صاحب اراده و انديشه است. به عبارت ديگر، چنان برخوردی تنها وقتی ممکن است که شخص اعتراف کند از عقل و شعور کافی برخوردار نيست. مگر نه اينکه حتی در قوانين عقب افتاده ی کشورهای ديکتاتورزده ای چون ما نيز ذکر شده که: «فردی که به سن قانونی می رسد از حق رای دادن برخوردار است» چنين حقی اين معنا را هم دارد که دخالت هر فرد در زندگی سياسی کشورش، و انتخاب شخصيت هايی که بصورت حرفه ای به کار سياسی مشغولند هم حق و هم وظيفه ی او است.
وقتی که من شهروند سرزمينی هستم و وکيل و وزير و رييس جمهورش را انتخاب می کنم، طبعاً اين حق ـ وظيفه را نيز دارم که در کارهای او دقيق شده و مراقب رفتار او باشم؛ و اگر از مأموريتی که به او محول شده سرپيچی يا غفلت کرد به او تذکر دهم، از او انتقاد کنم، و حتی تلاش کنم که او را از آن جايگاه پايين کشيده و ديگری را به جايش بنشانم. هيچ کدام از اين کارهای من به معنی «کار اجرايی سياسی کردن»، «سياستمداری»، «سياست ورزی» و يا «سياستکاری» نيست. من شهروندی ساده ام که وظيفه ی خود را به عنوان يک شهروند صاحب حق انجام می دهم.
در کشورهای ديکتاتور زده اما نه تنها اين آموزش ها را به مردم نمی دهند، بلکه آن ها را از گفتن و اظهار نظر کردن و انتقاد کردن می ترسانند و هر حرف و سخن نامطلوبی را «دخالت در کار سياسی» يا «سياسی حرف زدن» می نامند و کار را به جايی می رسانند که مردم در اين کشورها «آگاهانه»، و به خاطر حفظ جان، يا «ناآگاهانه» و شستشوی مغری شده، مدام اين جمله را که «ما کاری به کار سياست نداريم» تکرار می کنند.
آن هايی هم که دور از دسترس ديکتاتور هستند، به خاطر محافظه کاری، يا منافع مادی شان که وابسته به کشور ديکتاتور زده است، با ژستی طلب کارانه می گويند: «ما کار سياسی نمی کنيم» يا «من از کار سياسی خوشم نمی آيد». و بدتر از همه کسانی هستند که از «سياسی بودن» به عنوان يک رفتار زشت ياد می کنند؛ درست همچون عوامل حکومت های ديکتاتوری.
بسياری از ما، چه به عنوان يک ژورناليست و چه به عنوان کوشنده ی فرهنگی و يا کوشنده حقوق بشر، بارها و بارها گرفتار اينگونه افراد شده ايم؛ چه از سوی حکومتی ها و چه در بين برخی از افراد عادی. مثلاً، تا وقتی که از يک تخريب فرهنگی سخن می گوييم که به دست باد و باران و طبيعت انجام گرفته مشکلی برای ما بوجود نمی آيد اما اگر بگوييم که آقای احمدی نژاد، و يا رييس سازمان ميراث فرهنگی، به دليل بی لياقتی يا به دلايل مالی، فلان منطقه را تخريب کرده روزنامه هاشان می نويسند که: «طرف منافع سياسی خود را پشت حرف فرهنگی زدن پنهان کرده است». و يا اگر برای زندانيان سياسی پتی شن پر کنيم، يا از حقوق ضايع شده ی کارگران يا معلمين بگوييم، بلافاصله می شنويم که «طرف به دروغ می گويد که کار حقوق بشر می کند، کار او سياسی است»؛ و چنان اين «سياسی است» را ادا می کنند که گويی طرف جنايتی مرتکب شده است.
در واقع هنوز بسياری نمی دانند يا به عمد خود را به نادانی می زنند و مخالفت با ديکتاتوری، يا آزادی خواهی، حق طلبی، عدالت خواهی، و بالاخره خواستاری آزادی بيان را، که از حقوق ساده و روزمره ی زندگی اجتماعی هر انسانی است، را با سياستکاری، يا سياستمداری يکی می کنند.
اگرچه سياستکاری و يا سياستمداری نيز به خودی خود ناشايست و زشت نيست و برخلاف سرزمين ما که از بس آدم نابلد و خائن و سودجو و آزادی کش و انسان ستيز بر جايگاه سياستمداران نشسته اند اين غلط مصطلح در زبان ها می گردد که: «سياست پدر و مادر ندارد»، در يک جامعه ی پيشرفته، سياستمداری و سياستکاری اموری تخصصی و بسيار قابل احترام و تحسين اند و، سياست شان هم پدر دارد و هم مادر. يعنی برآمده از تخصص و کارايی و عشق به مردم است.
ماجرای آقای ناصر حجازی و حمله های کلامی نسبت به ايشان نيز از همين بستر برمی آيند. خبرنگاری که با آقای ناصر حجازی گفتگو کرده، درست دست روی همين مشکل جامعه ی ما گذاشته و می پرسد: «عده ای معتقدند که شما از آنجايی که چهره ورزشی هستيد، نبايستی وارد سياست شويد تا رسانه های غربی از شهرت و محبوبيت تان تبليغات سياسی نکنند.نظر شما چيست؟»
آقای حجازی می گويند: «مگر من حرف سياسی زدم؟ ديدگاه خودم را نسبت به مشکلات اقتصادی و اجتماعی کشور بيان کردم. همه ناصر حجازی را می شناسند، به هيچ حزب، گروه و تشکيلاتی وابسته نبوده و نيستم.»
حجازی، در همان جمله ی اول پاسخ خود، (و البته به اجبار) حرف اش را با سپری دفاعی شروع می کند: «مگر من حرف سياسی زدم؟» در حالی که علاوه بر اين واقعيت که حرف سياسی زدن حق پايه ای و اساسی هر شهروندی است، او می تواند که نسبت به شيوه های اداره ی سياسی، اقتصادی، و فرهنگی هر فرد مسئولی (از رهبر گرفته تا رييس کوچکترين اداره) انتقاد يا اعتراض کند و اين به هيچوجه به معنای «وارد کار سياسی» شدن» نيست.
حجازی ادامه می دهد که: « زمانی که به برنامه ی صدای آمريکا رفتم، با توجه به شرايط کشور، به سوالاتی که مرتبط با سياست بود، به شکلی جواب دادم که بهتر است بگويم سکوت کردم ... حال که در داخل مملکت خودم از درد و مشکلات جامعه صحبت می کنم، می گويند که حجازی دشمن کشور است. حجازی سکوت کند تا از حرف هايش تبليغات سياسی نشود. در کشوری که می گويند آزادی بيان است، در کشوری که می گويند انتقاد پذير هستيم، نبايد از حرف های من ناراحت شوند».
به راستی، منهای کارگزاران حکومت استبدادی که کارشان بستن دهان مردمان با اين گونه تهديدهاست، آيا آن جماعت ناآگاه و آموزش نديده ی ترسيده ای که شبيه همين سخنان را به کسانی چون حجازی می گويند، هرگز از خود پرسيده اند که اگر قرار باشد من کاری به کار سياست نداشته باشم برای چه بايد بروم و رای بدهم؟ مگر رای دادن يک رفتار سياسی نيست؟ چرا هر چند سال يکبار مرا با تشويق و تهديد و التماس و فريب به پای صندوق های رأی می خوانند؟ چرا اگر رای ندهم و شناسنامه ام مهر نخورد ممنوع الخروج می شوم، کاری مناسب توانايی و دانشم را نمی توانم بگيرم، جيره ی غذايی ام حذف می شود، به دانشگاه راهم نمی دهند و غيره؟ و چرا تا لحظه ی رأی دادن عزيزم و مورد تشويق قرار می گيرم اما، از فردای روز رای گيری، اگر فقط بگويم «چرا رای مرا دور انداختيد و به جای آقای فلانی آقای بهمانی را از صندوق درآورديد؟» مرا به عنوان فردی سياسی کار مخالف خوان به زندان می اندازند و شکنجه می کنند. يا اگر بگويم ای آقايی که به تو رای داده ام (يا به تو رای نداده ام اما تو به رای ديگران بر صندلی رياست جمهوری نشسته ای) چرا اقتصاد مملکت ورشکسته شده است؟ يا چرا ثروت های مردم را جپاول می کنيد و يا اجازه ی چپاول می دهيد؟ مرا به عنوان حرف سياسی زدن در منگنه می گذاريد؟
اما به جا ترين سخن حجازی وقتی است که می گويد: «مگر بی غيرتم که نسبت به مشکلات مردم کشورم بی تفاوت باشم» و ادامه می دهد که: «در ضمن چند سالی است که سياستمداران وارد عرصه ی ورزش شده اند و برای گرفتن پست و مقام سر و دست می شکنند و حال می بينيد که چه بر سر ورزش ما آمده است. چطور دخالت آنها در ورزش عيب نيست اما صحبت از مشکلات جامعه از يک چهره ی ورزشی که خود از جنس مردم است و سال ها در کنار آنها با عشق زندگی کرده، ايراد دارد؟»
و من بر اين گفته اضافه می کنم که: چطور يک ملای کم سواد دهی دور دست، يک امام جمعه ی بی خبر از دنيای امروز، يک حجت الاسلام و آيت الله که کمترين اعتنايی نسبت به مشکلات مردم ندارد، و يک قدم به نفع مردمان برنداشته و جز سرشکستگی جهانی چيزی برای مردم ما نداشته، و نهايت دانش و دانسته هايش معادل محتوای رساله ای است که تنها در چارچوب يک مذهب خاص کاربرد و معنا دارد، حق دارد که در قرن بيست و يکم، نه تنها از سياست بگويد بلکه، بدون آن که ذره ای تخصص و آشنايی به امور سياست و اقتصاد و فرهنگ و جامعه داشته باشد، در نقش سياستمدار و وزير و وکيل و نماينده ی مجلس و رهبر، جان و زندگی و بود و نبود هفتاد ميليون انسان را به بازی بگيرد اما يک ورزشکار تحصيل کرده و امروزی که در ميدان های جهانی برای مردم اش افتخار و سربلندی آورده و لباس ملی بر تن دارد، و به قول خودش از جنس مردم است، نمی تواند از سياست بگويد؟
shokoohmirzadegi@gmail.com
چه کسانی در مسلسلهای پينوشههای ريشدار خشاب مینهند؟
بهروز آرمان
info@b-arman.com
www.b-arman.com
پيش گفتار
از آغاز سده ی کنونی و همزمان با "طولانی ترين" بحران اقتصادی در جهان، سه جنگ خانمان سوز به منطقه ی ما تحميل شده است: نخست جنگ بر عليه صدام، دوم لشکرکشی بر ضد طالبان، و تازه ترين آن، نبرد بر عليه قذافی. گويا جنگ در ليبی همچون درگيری های پيشين، و به منظور داغ نگاه داشتن بازار خونين ولی پرسود جنگ افزارها، می بايست خصلتی فرسايشی به خود گيرد. ادامه ی اين تنش ها، نه تنها منافع کنسرن های نظامی، بلکه درآمدهای نجومی کنسرن های نفتی-مالی را تضمين می کنند. هزينه ی اين جنگ ها برای لايه های پايينی کشورهای متروپل و نفت خيز بسيار سنگين است. ژوزف اشتيگليتز برنده ی جايزه ی نوبل در اقتصاد، تنها هزينه ی جنگ دوم عراق را برای امريکا در مرز سه هزار ميليارد دلار ارزيابی می کند، اين در حالی است که دولت بوش مخارج آن را ميان صد تا دويست ميليارد دلار گمان زده بود. تامين کنندگان اين هزينه های سنگين، در درجه ی نخست ماليات دهندگان لايه های پايينی و ميانی امريکا بوده و هستند. برای آن که سود کنسرن های نظامی-نفتی-مالی از اين تنش ها را هاشور بزنيم، نمونه ای می آوريم: بنا به گزارش دويچه وله، به رغم بحران اقتصاد جهانی، تنها دو کنسرن نفتی شل و اکسون موبايل در سال ۲۰۰۸ با درآمدی بيش از هزار ميليارد دلار، از مجموع دوازده کشور عضو اوپک، دلارهای نفتی بيشتری به جيب زدند. اگر به اين درآمد "سالانه" ی "ساکت سزارهای جهان"، درآمدهای کنسرن های نظامی، با فروش جنگ افزار به منطقه، و غول های مالی، با انتقال سرمايه های منطقه به کشورهای متروپل (تازه ترين آن، انتقال ۴۲ ميليارد دلار سرمايه ی شاهزدگان بحرينی به بانک های سوييس پس از بحران کنونی) را بيافزاييم، انگيزه ی اين سياست های استعماری-نواستعماری آشکارتر می شوند.
هر يک از اين درگيری های تحميل شده به منطقه، فرايند رشد اقتصادی-اجتماعی-سياسی-فرهنگی در اين کشورهای رو به رشد را چند سال، و حتی چند دهه به تاخير می اندازد. اين در حالی است که همه ی اين کشورها برای پايان دادن به واپس ماندگی تاريخی، هم چون ژاپن و چين، به يک "پرش" اقتصادی و رشد توليد ناخالص ملی در مرز ده درصد برای يک يا سه دهه، نياز مبرم دارند.
نه تنها در اين سده، بلکه در پايان سده ی بيست ميلادی نيز جنگ هشت ساله ی ايران و عراق که با چهارصد هزار تا يک ميليون قربانی، پرکشته ترين درگيری نظامی پس از جنگ جهانی دوم، جنگ کره، و جنگ ويتنام شناخته شد، برای ايران نزديک به ششصد ميليارد دلار، و برای عراق در مرز چهارصد ميليارد دلار زيان برجای گذاشت. در هر يک از اين کاشانه سوزی ها، افزون بر سودهای بادآورده از يک سو، و جاسازی دست نشاندگان از ديگر سو، جديدترين و خطرناک ترين جنگ افزارها، آزمايش شدند.
تازه ترين سودهای بادآورده باز می گردد به بزرگترين فروش جنگ افزارها در دهه ی گذشته، و از آن ميان از سوی کمپانی بزرگ امريکايی "لاکهيد مارتين" و شرکت انگليسی "بريتيش ايرو اسپيس" و شرکت روسی توليد کننده ی سيستم موشکی "اس ۴۰۰" به بهانه ی "خطر ايران"، که تاکنون کم پيشينه بوده است. نوين ترين کوشش ها برای جاسازی دست نشاندگان کهنه و نو، در پيوند است با دگرديسی های بحرين و يمن و عربستان و ايران و مصر و تونس، از "بالا" و از "پايين". هم چنين جديدترين آزمون جنگ افزارهای کشتار همگانی، به گزارش روزنامه آلمانی "يونگه ولت"، مربوط است به آزمايش دو گونه موشک های اتمی با کلاهک هايی از اوران غنی شده "دی يو" در "جنگ رهايی بخش" ليبی. پيرامون اين تنش ها، بخشی از واقعيت را می توان از زبان شورشيان مسلح دلتای نيجر شنيد. آن ها بر اين باورند که "بخش عمده ی ثروت نفت نيجريه را کنسرن های نفتی غارت می کنند و سهم بوميان از اين ثروت بسيار ناچيز است. آن ها با بهانه، به تاسيسات نفتی حمله می برند و اغلب صدور نفت را دستخوش اختلال می کنند."
داده های تازه پيرامون اقتصاد بحران زده ی امريکا که نگرانی "صندوق بين الملی پول" در نشست تازه را نيز برانگيخته است، و هم چنين برنامه ريزی برای افزايش هزينه های نظامی در بودجه ی اين کشور، هشدار دهنده اند، و از توانمند بودن هارترين نيروهای سياسی نزديک به کنسرن های نظامی-نفتی-مالی جهانی، خبر می دهند.
آن چه بر نگرانی ها می افزايد، در پيوند است با کوشش های تازه در منطقه ی خليج فارس برای گسترش درگيری های نظامی، و در مورد ايران، تلاش برای بازخوانی رويدادهايی چون ليبی و بحرين، و يا تکرار تنش های دهه ی هشتاد ميلادی. در اين زمينه "پينوشه های ريش دار" ايران و همتاهای تندروی جهانی شان، عليرغم همه ی انقلابی نمايی های "اسلامی" يا "دمکراسی" خواهی های ليبرالی، عملا در کنار واپس مانده ترين نيروهای منطقه قرار گرفته اند. آماج همه ی آنان سرکوب جنبش های "به راستی" ملی-دمکراتيک منطقه، و در خط مقدم، به خاک و خون کشاندن "خيزش" مردم ماست. "خيزش" ما کمابيش از همان اهميتی برخوردار است، که انقلاب فرانسه برای اروپا، چرا که "عصر نوينی" را در باختر آسيا ندا می دهد. اگر برای شکست انقلاب فرانسه، سلاطين ارتجاعی اروپايی متحد شدند و جنگی نابراير را از سال ۱۷۹۲ تا ۱۷۹۴ به انقلابيون تحميل نمودند، برای در هم شکستن چهارمين خيزش بزرگ ايرانيان در صد سال گذشته نيز، نه تنها ارتجاع منطقه، بلکه هارترين جناح های سرمايه داری رده آرايی کرده اند. انگيزه ی آن کمابيش روشن است: پيروزی نيروهای ملی و دمکرات در ايران، منافع همه ی دزدان منطقه ای، و در پيامد آن، سودهای بادآورده ی کنسرن های نظامی-نفتی-مالی جهانی را جدا به خطر خواهد انداخت.
از اين روی بجاست که تهديدها و تحريک های عربستان و کويت را جدی بگيريم. اگر در آغاز انقلاب، جنگ ايران و عراق زمينه ی انحراف افکار عمومی از بحران داخلی و تثبيت واپسگرايان دو کشور را فراهم کرد، جنگی بزرگتر ميان ايران و کشورهای منطقه ی خليج فارس، و در راس آنان عربستان، می تواند اين دست نشاندگان سياست های استعماری-نواستعماری را برای چند دهه بر تخت های شيخی-ولايی ميخکوب کند. هشياری و همکاری و مبارزه ی دليرانه ی نيروهای ملی و دمکرات منطقه، تضمينی است برای شکست اين ترفندها.
در تحريک ها و ترفندهای نوين، همچون سال های نخست انقلاب، خوزستان يکی از مهم ترين آماج هاست. توجه ويژه ی نيروهای ملی و دمکرات ايران به رويدادهای اين منطقه ی نفت خيز، و کوشش در راه سازماندهی مبارزه در چارچوب خواست های فراگير (به جای عمده کردن خواست های نافراگير)، همان گونه که کارگران پتروشيمی ماهشهر و پالايشگاه آبادان و کارخانه های نورد و لوله سازی در جنوب کشور نشان داده اند، از اهميت برجسته برخوردار است.
پيشامدهای تلخ و کشتارهای خونين مردم بی گناه در دو هفته ی گذشته را، می توان برای تحت شعاع قرار دادن "دو رويداد" برجسته در کشورمان ارزيابی کرد: نخست، اعتصاب های کارگری چند هزار نفره در ايران و بويژه در خوزستان (که گويی از فراروييدن جنبش به برشی تازه خبر می دهند)، و دوم، اعتصاب غذای دليرانه ی زندانيان سياسی در آستانه ی روز کارگر. بجاست که برای برملا کردن و خنثی نمودن اين گونه "ترفند های خونين" و "بزرگنمايی های" پيامد آن، که به گمان بسيار به منظور انحراف افکار عمومی و سرکوب گسترده تر جنبش ادامه خواهند يافت، تدارک ديده شود. در اين زمينه، می توان از شيوه های سازمانی و مبارزاتی "تدافعی" در ديگر جنبش های رهايی بخش نيز، همانا به ميدان آوردن "پدافندان" (در کنار "انجمن های بابکی") بهره گرفت: هم برای شناسايی و افشاگری و خنثی سازی عوامل ناآشکار و آشکار اين "تنش آفرينان و دزدان" در کارخانه ها و آموزشگاه ها و اداره ها و محله ها و بازارها، و هم به منظور نشانه گرفتن برجسته ترين مراکز کليدی، چون کانون های بازرگانی و مالی و تامين انرژی و حمل و نقل. اين رويکردها در راستای تدارک "اعتصاب عمومی"، و از کار انداختن همزمان مهم ترين يکان های اقتصادی و کانون های آموزشی-اداری جريان خواهد داشت.
می توان انتظار داشت که با تنگ تر شدن امکان مانور "دزدان ولايی" و "دزدان دريايی"، رويدادهای خونين دو هفته ی گذشته ی خوزستان و کردستان عراق، در ابعادی بزرگتر بازخوانی شوند. اين ترفندها در چند سده ی گذشته در کشور ما و در بسياری از کشورهای رو به رشد آزمايش شده، و کارايی خود را به اثبات رسانده اند. "خاموش شاه های" ايران ، و "ساکت سزارهای" جهان (پانصد کنسرن که پنجاه و دو درصد توليد ملی جهان را در چنگ دارند)، نه دولت های سامان يافته و کارا، نه اپوزيسيون های بالنده و توانا، و نه الترناتيوهای ملی و دمکرات را در کشورهای رو به رشد بر نمی تابند. در تداوم شرايط نابسامان يا پرتنش يا "پات"، و در نبود ديوان سالاری يا دولتمداری کارا، بيشترين سودها نهفته است: چه برای نهادهای توانمند دينی، و چه برای مراکز بزرگ بازرگانی و نظامی-نفتی-مالی درون و برون مرزی.
در چند سده ی گذشته، بخش بزرگی از تاريخ ايران و کشورهای مانند ما، نمايی بوده است از زمامداری اين "شاه ها و شيخ ها و سزارهای" آشکار و ناآشکار. در سده ی خونين و پرتنش هيجده ميلادی، و در نبود دولت پايدار (و عدم اجرای "رقبات نادری" يا فرمان مصادره ی موقوفه ها)، سوداگران درون و برون مرزی دست در دست موقوفه خواران، بر گلوگاه های اقتصادی و گذرگاه های استراتژيک و داد و ستدهای قانونی و غيرقانونی چيره شدند. در سده ی نوزده ميلادی نيز، عليرغم وجود دولت مرکزی، اين شرايط "پات" تداوم يافت. بدين گونه که ايل های مسلح شده از سوی دولت بريتانيا در جنوب، از دولت مرکزی پر توان تر بودند و عملا زمامداری بيگانگان را در جنوب، هم چون فرمانروايی همتاهايشان در شمال، تضمين می کردند. سده ی بيست وآغاز سده ی بيست و يک ميلادی نيز کمابيش بازخوانی همان رويدادهاست: نه در دوران پهلوی ها، و نه در برش ولايی ها، ايران از ثبات اجتماعی-اقتصادی پايدار و رشدی شتابان و درازگاه برخوردار نبود. برآيند ناکامی های پهلوی ها، ناآرامی های دهه ی بيست و پنجاه خورشيدی، و نتيجه ی بن بست های ولايی ها، تنش های پياپی داخلی و خارجی در سه دهه ی گذشته است.
اين پيش گفتار را با بخشی از ارزيابی ام در آستانه ی روی کار آمدن دولت نوين در امريکا، و نيز با آرزوی برپايی "آذرکده هايی خندان" (و نه گريان) در درون مان، و برافراشتن درفش "دولت سايه ی مردمی" (و نه بيرق سوگوار خرافی) پيشاپيش مان، به انجام می رسانيم. گاه آن است که "دولت سايه" و "همبسته" مان، دليرانه و خودباورانه از درون "انجمن ها و پدافندهای بابکی"، و از تاريکی تاريخ بدر آيد. به گفته ی احمد کسروی "بايد نيرو بسيجيد"، و در اين برش تاريخی که نه هر چند دهه، بلکه "هر چند سده" يک بار پيش می آيد، با بهره گيری از "همه" ی اشکال مبارزاتی مورد "پشتيبانی توده ها"، جنبش ملی و دمکراتيک کشورمان را در پهنه های فرهنگی و اجتماعی و سياسی و "سازمانی" به پيش راند. باختر آسيا برای رهايی از بندهای "توحش و بربريت" استعماری-نواستعماری، به پيروزی های "پرچمدار" دليرش چشم دوخته است.
"اين دنيای تسليحاتی برای ساختن جنگ افزار تنها پول هزينه نمی کند، بلکه عرق کارگران، نبوغ دانشمندان و اميد کودکانش را هزينه می کند. «آيزنهاور رييس جمهور امريکا»
اين سخنان در هفته های گذشته در نوشتارهای نشريه ی وال استريت، بازتاب يافتند. رشد ميليتاريسم و همپا با آن، ژرفش بحران های کنونی در جهان به آن جا انجاميده که بخش هايی از سرمايه داری در امريکا نيز به مخالفت با سياست ديوانه وار "مصرف پول برای جنگ افزار" کشانده شده اند. سياست های کنسرن های نظامی-صنعتی به ويژه در چند دهه ی گذشته نه تنها بر کشورهای صنعتی، بلکه بر دگرگونی های منطقه ی ما نيز تاثير جدی گذاشته اند. بازتاب های آن عبارت بودند از رشد گرايش های واپس مانده و پيش-سرمايه داری در جوامع باختر آسيا، و همزمان با آن، افزايش هزينه های سنگين نظامی و رشد درگيری ها و ناآرامی ها. اين رويکرد نه تنها زمينه را برای تثبيت حکومتهای فاسد و ناکارآمد و انگلی آماده میکند، بلکه پهنهای است برای بهرهگيری رياکارانهی کنسرنهای بينالمللی و پيش از همه ميليتاريستی، با هدف جلوگيری از رشد اقتصادی، ميليتاريزه کردن منطقه، و تحميل مسابقه ی پرهزينه ی تسليحاتی. از اين روی چيرگی بر اين دسته نيروهای ناکارا، و همزمان با آن، گسترش همگرايی های فرامرزی، پيش زمينه ايست برای تامين امنيت و ثبات و صلح پايدار در منطقه. در اين راستا می توان سياست "دگرگونی" در رهبری نوين امريکا را نيز، به ويژه با درجه ی پايبندی به رويکردهای صلح جويانه و بازگشت به دکترين خلع سلاح در پهنه ی جهانی، و از جمله در باختر آسيا، به محک گرقت: به جای يکه تازی های جنگ افروزانه، گسترش اتحاديه های نظامی، افزايش شمار پايگاه های تسليحاتی، و توليد روزافزون و پرهزينه ی سلاح های کشتار همگانی."
گويا "اوباماها" نيز با نگاه يک سويه به "بالايی ها"، و بهره گيری ابزاری از "پايينی ها"، در همان گدار پرسنگلاخ و بی سرانجام "خاتمی ها" گام بر می دارند.
برای رشد پايدار در باختر آسيا
"سازمان همگرای باختر آسيا میتواند بر آماجهای زير پافشاری کند: بيرون راندن نيروهای نظامی بيگانه، ايجاد مقررات و تسهيلات برای امنيت منطقه به کمک کشورهای عضو، همکاریهای نظامی مشترک و صلحجويانه، پايان جنگها و تنشهای منطقهای، کاهش هزينههای غيرضرور نظامی، تامين نيازهای تسليحاتی ضرور به گونه ی برجسته از کشورهای عضو، برچيدن همهی پايگاههای نظامی کشورهای غيرعضو، کوشش برای انحلال تمامی پيمانهای نظامی در پهنهی جهانی، و تلاش برای ايجاد جهانی آزاد از جنگافزارهای کشتار همگانی."
از کتاب "داده ها و چشم اندازها"
اتحاديههای منطقهای گونهای از تبلور همگرايی اقتصادی در ميان چندين کشور با نزديکی جغرافيايی و فرهنگی و غيره، با بهرهگيری از برتریها برای بالا بردن توان اقتصادی و قدرت رقابتپذيری در بازارهای جهاناند. امپراتوریها و شاهنشاهی های خاور و باختر را میتوان نمودی کمرنگ و آغازين از اتحاديههای منطقهای برای زمان خود ارزيابی کرد. در اروپا روند ايجاد بازارهای همگرائی منطقهای پس از رشد اقتصادی، به بعد از جنگ جهانی دوم باز میگردد. در اين ميان از يک چشمانداز، در سال ۱۹۵۱ شش کشور اروپای باختری شامل بلژيک، آلمان، فرانسه، ايتاليا، هلند و لوکزامبورگ در شهر پاريس همکاری مشترکی در زمينهی ذغال و فولاد ايجاد کردند و از چشم انداز ديگر کشورهای اروپای خاوری و سوسياليستی در سال ۱۹۴۹ در برابر "طرح مارشال" اتحاديهی اقتصادی کومکون را با شرکت اتحاد شوروی، لهستان، رومانی، مجارستان، بلغارستان و چکسلواکی بنيان نهادند. پس از آن کشورهای آلمان دمکراتيک، کوبا، مغولستان، ويتنام و آلبانی هم به کومکون پيوستند و کشور فنلاند نيز با اين اتحاديه پيمان همکاری امضا کرد. اتحاديهی اقتصادی اروپای خاوری در جريان فروپاشی اردوگاه چپگرای خاوری از هم گسست، ولی بازار مشترک اروپا در ژرفا و پهنا گسترش يافت و بخشی از کشورهای پيشين سوسياليستی را نيز، در بر گرفت. جالب توجه اينکه همگام با دگرگونی در بازار مشترک اروپا، سهم بازرگانی درون منطقهای در کل بازرگانی اين کشورها نيز بيشتر شد و از ميزان ۸/۵۲ درصد در سال ۱۳۵۸ به مرز ۷۰ درصد در سال ۱۹۹۶ رسيد. اين امر از جمله بازتاب در هم آميزی واحدهای همسان توليدی و افزايش توان توليد به علت قدرت بالقوهی کشورهای تازهای بود که به اين پيماننامه پيوسته بودند.
روند کم و بيش همگونی در امريکای شمالی با ايجاد پيمان منطقهای «نفتا» (NAFTA) ميان سه کشور امريکا، کانادا و مکزيک در سال ۱۹۹۴ آغاز شد که به دليل تفاوت چشمگير در توان اقتصادی سه کشور، از ويژگیهای نامطلوبی برخوردار است. در آسيای خاوری اتحاديه جنوب شرقی آسيا (ASEAN) که از سال ۱۹۶۷ با ۵ کشور به کار آغاز کرد، گام به گام گسترش يافت و کشورهای چين و ژاپن و کرهجنوبی را نيز در بر گرفت. آماج اين همگرايی منطقهای را میتوان در انگيزههای زير جستجو کرد: جلوگيری از تکرار بحران مالی خاور آسيا، ناخرسندی اين کشورها از سازمان تجارت جهانی و مراکز مالی بين المللی جهانی، ناخشنودی از رفتارهای امريکا و بازار مشترک اروپا و بهرهگيری از آزمون های اقتصادی اروپا پيرامون ايجاد واحد پول يکسان يورو. اين کشورها به حق بانکها و مراکز مهم اقتصادی و مالی اروپايی را بانی بحران اقتصادی و مالی سالهای ۹۸-۱۹۹۷ میشناسند. حجم داد و ستد داخلی کشورهای ASEAN اما هنوز به بازار مشترک اروپا نمیرسد و برای نمونه در سال ۱۹۹۲ تنها ۲۰ درصد کل تجارت اين کشورها را شامل میشد.
در منطقهی باختر آسيا مانند افريقا و امريکای لاتين، روند ايجاد و بازارهای همگرايی منطقهای کند است. از دو سازمانی که ايران در آن عضو است، سازمان اکو و سازمان کنفرانس اسلامی، سازمان نخست از اهميت بسيار بيشتری برخوردار است. سازمان کنفرانس اسلامی که ۴۶ کشور را در بر میگيرد و از سال ۱۹۶۹ بنيانگذاری شده، نمیتوان سازمان اقتصادی دانست، چرا که ۴۶ کشور شرکت کننده در اين سازمان، منطقهای نسبتاً پراکنده را در بر میگيرند و در ۳۰ سال گذشته در پيوندهای اقتصادی آنان دگرگونی چشمگيری رخ نداده است. سازمان اکو اما دارای پتانسيل فراوان است. اين ارگان در سال ۱۹۶۴ با شرکت ايران و ترکيه و پاکستان تشکيل شد و گام به گام گسترش يافت و گسترهی خاورميانه، آسيای مرکزی و قفقاز را پوشاند. رشد اين سازمان اما کند است و حجم داد و ستدهای آن تنها ۷ درصد کل داد وستد برون مرزی اين کشورها را شامل میشود.
در رشد کند بازارهای همگرای فرامرزی در باختر آسيا يک رشته انگيزهها نقش بازی میکنند. پارهای از بندهای موجود، ريشهی تاريخی در سياستهای استعماری دارند. همانگونه که پيشتر در بخش بازرگانی اشاره شد، بازار داخلی و خارجی ايران و کشورهای باختر آسيا در درازای چند سده گذشته کم کم از دست بازرگانان و صنعتگران و پيشهوران اين کشورها بيرون رفت و در پهنه ی نفوذ کشورهای صنعتی باختر قرار گرفت.
عليرغم دگرگونی در اوضاع جهانی و منطقهای، سدهای بزرگی بر سر راه ايجاد بازارهای همگرايی فرامرزی و افزايش داد و ستدهای منطقهای در باخترآسيا وجود دارد. حضور نظامی کشورهای سرمايهداری و پيش از همه امريکا و انگلستان در عراق و افغانستان و ناآرامیهای پيامد آن، از ايجاد يک رابطهی پايدار و همه سويه و ژرف با دو همسايهی باختری و خاوری میکاهد. دخالتهای کنسرنهای بينالمللی و به ويژه نفتی، در روند همگرايی اقتصادی و ترانزيتی ميان ايران و آسيای مرکزی و قفقاز، وقفههای جبرانناپذيری ايجاد میکند. برای در هم آميزی دو بازار بزرگ ايران و هندوستان نيز، از راه رژيم کم و بيش دستنشاندهی پاکستان سنگ انداخته میشود و همه گونه کاری صورت میگيرد تا ايران و افغانستان نتوانند با بازار بزرگ هندوستان پيوند يابند. ميان ايران و کشورهای خليجفارس نيز با ايجاد تنشهای ساختگی، دشواری ايجاد میشود و عملاً مسابقه تسليحاتی بیفرجامی که کنسرنهای نظالی از آن سود هنگفت میبرند، دامن زده میشود. از اين روی بيرون راندن نيروهای نظامی خارجی و کوشش برای رهايی کشورهای منطقه از دستنشاندگان سياستهای نواستعماری، پيشزمينهی پيدايی بازارهای کامياب همگرای فرامرزی است. بدون وجود رژيمهای مستقل و نمايندهی منافع ملی، چه مدافعان سرمايهداری داخلی اين کشورها و چه پشتيبانان لايهها و طبقات پايين اجتماعی، نمیتوان به دستيابی به يک بازار بزرگ و کارا در باختر آسيا اميدواری زياد داشت. کشورهای آسيای خاوری از آن جا که در طی مبارزات دراز خود، کم و بيش به استقلال دست يافتهاند، توانستهاند در اين زمينه گامهای استواری به پيش بردارند. اين فرايند در آسيای باختری، امريکای لاتين و افريقا هنوز به آماج خود دست نيافته است. در اين ميان کشورهای امريکای لاتين کوشش میکنند، کمکم خود را از بندهای استعماری رها کنند و به کاميابیهايی نيز رسيدهاند. در باختر آسيا بيشتر کشورها در دست زمامدارانی است که عملاً نه در خدمت منافع داخلی و منطقهای، بلکه خواسته و يا ناخواسته در خدمت کنسرنهای بينالمللی و غولهای مالی جهانی عمل میکنند و به شدت فاسد و مصرفی هستند. شيخنشينهای سنتگرای کشورهای عربی، بخش بزرگی از دولتمردان و کارگزاران دولتهای عراق و افغانستان و پاکستان و پاره ای از کشورهای آسيای مرکزی و قفقاز و نيز جريان های واپسگرايی مانند طالبان و القاعده و جمهوری اسلامی را، عليرغم پارهای از گرايشات کمرنگ استقلالطلبانه، میتوان در اين چارچوب ارزيابی کرد. جنبشهای آزادیبخش در باختر آسيا يا مانند ايران و افغانستان و عراق به شکست انجاميدند يا هنوز در دوران زايش خود هستند. در اين گستره تنها کشوری که زير رهبری بورژوازی و خرده بورژوازی و بخشی از زمينداران به استقلال کم و بيش بهتری دست يافت، هندوستان بود که بازتاب رويکردهای اقتصادی آن به ويژه در سالهای کنونی به خوبی نگريستنی است.
در خاور آسيا اما، جنبشهای رهايی بخش از يک سو و کوشش برای رهايی از بندهای وابستگی استعماری در راه رشد سرمايهداری از ديگر سو، در گدارهای ديگری رهنورد بودند. بورژوازی ژاپن در سده های گذشته با در پيش گرفتن سياستی همسو با پتر در روسيه ترازی، با رفورم از بالا عملاً به يک کشور پيشرفته سرمايهداری فراروييد. پارهای از کشورها مانند کره جنوبی با در هم آميزی هدفمند با کنسرنهای جهانی از راه توسعهی صنعت صادراتی، به رشد اقتصادی بالا و انباشت سرمايه ی چشمگير رسيدند و با وجود نشيب و فرازها و رسايی و نارسايیها، خود را به عنوان شريک و نه دستنشانده کنسرنها، به رقبا تحميل کردند. در خاور آسيا بر خلاف شکستهای باختر آسيا، جنبشهای رهايی بخش تودهای در چين، کره، ويتنام و لائوس و غيره به پيروزی رسيدند و برخی از آنان بخشی از دستاوردهای خود را، عليرغم دشواریهای بسيار، تاکنون حفظ کردهاند. اگر در بازار مشترک اروپا، کشورهای توانمند آلمان و فرانسه هستهی مرکزی بازار همگرای فرامرزی اروپا را تشکيل میدهند، در خاور آسيا اين نقش را گام به گام ژاپن و چين بازی میکنند. دو اقتصاد بالقوه توانمندی که میتوانند اين وظيفه را در منطقهی باختر آسيا به عهده گيرند، کشورهای ايران و هندوستان هستند. میتوان در اين زمينه به توانهای اقتصادی و مالی ترکيه و عربستان و ديگر کشورهای نفتخيز نيز تکيه کرد. ايران ولی هنوز مانند بسياری از کشورهای منطقه در بندهای روبنای سياسی واپسگرا اسير است و در عمل در راستای منافع انحصارها و به ويژه انحصارهای نظامی بين المللی گام بر میدارد.
پارهای از کارشناسان اقتصادی و سياسی برون مرزی پيشبينی میکنند که در صورت ايجاد دگرگونی در بافت کنونی کشورهای باختر آسيا، با توجه به بنيهی مالی بالا، میتوان چشم انتظار يک قطب تازهی جهانی در کنار قارهی امريکا و اروپا و خاور آسيا بود که در آيندهی جهان نقش بر جستهای بازی خواهد کرد. میتوان ادعا کرد که راه پيروزی بر سياستهای نواستعماری در باختر آسيا و دستيابی به جايگاه اقتصادی برازنده و در خور تاريخ چندهزارسالهی اين کشورها، بويژه از گردنه ی چيرگی بر ارتجاع حاکم بر ايران و حذف دستگاه بوروکراتيک-نظامی ناکارا و دين سالار و متکی بر واپس مانده ترين بخش سرمايه داری کشور، همانا بورژوازیِ بازرگانیِ انگلی-وارداتی، میگذرد، چرا که کشور ما در گذشته تقريبا همواره نقش برجسته ای در باختر آسيا بازی کرده است.
با همهی اين دشواریها میتوان به ويژه در چارچوب سازمان اکو، گام به گام در راه پرسنگلاخ همکاریهای منطقهای و رهايی از وابستگی به کنسرنهای بينالمللی گامهايی برداشت. از ميان آماجهای کوتاه مدت اين سازمان، میتوان به موارد زير اشاره کرد: گسترش راههای آبی و زمينی و هوايی با کاهش سدهای گمرکی، کوشش برای ايجاد بانک منطقهای، همکاری بانکهای مرکزی کشورهای عضو، کوشش برای گام برداشتن در راه پايهگذاری واحد پول يگانه و اجرای سياستهای مالی متضمن رشد پايدار و کاهش تورم و حفظ ارزش پول داخلی و هماهنگی سياستهای مالياتی، تعيين يک سقف برای کسری در بودجههای دولتی، کمک به رشد اقتصادی در کشورهای کمتوان، کوشش برای ايجاد يک ناوگان دريايی-اقتصادی توانمند منطقهای برای چيرگی دوباره پس از چند سده بر آبهای خليجفارس و دريای عمان و اقيانوس هند و دريای خزر و دريای سرخ و بخش خاوری دريای مديترانه، گسترش سرمايهگذاریهای منطقهای به جای انباشته کردن دلارهای نفتی در مراکز مالی نيويورک و لندن و سويس، ايجاد تسهيلات برای گردش سرمايه ميان کشورهای عضو، تنظيم سياست مشترک کشاورزی، کوشش برای ايجاد تعادل در تراز پرداختها، هماهنگی قوانين داخلی، ايجاد شرايط برای کاريابی نيروی کار کشورهای منطقه، به کارگيری امکانات در جهت بالا بردن سطح زندگی کشورهای عضو، کوشش برای رهايی از وابستگی تکنولوژيک از جمله در صنايع کشف و استخراج منابع نفتی و گازی از راه گسترش همکاریها و سرمايهگذاریهای متقابل، بهرهگيری از برتریهای جغرافيايی و طبيعی برای بالا بردن سطح رقابتپذيری کالاهای توليدی و گسترش همکاریهای اجتماعی و فرهنگی و علمی و اداری.
با گام نهادن در اين راهها، میتوان بر بخش کوچکی از دشواریهای داخلی کشورهای رو به رشد منطقه چيره شد و کم کم بازماندههای مناسبات فئودالی و پدرشاهی را که خاستگاه رشد گرايشات واپسگرا و سنتی و مذهبی و مانعی در راه رشد شتابان صنعتی است، از صحنه بيرون راند. واپس ماندگی فرهنگی بازمانده در جوامع باختر آسيا، نه تنها زمينه را برای تثبيت حکومتهای فاسد و ناکارآمد و انگلی آماده میکند، بلکه پهنهای است برای بهرهگيری رياکارانهی کنسرنهای بينالمللی و پيش از همه ميليتاريستی، برای جلوگيری از رشد اقتصادی و ميليتاريزه کردن منطقه و تحميل مسابقه ی پرهزينه تسليحاتی. از اين روی گسترش همگرايی اقتصادی فرامرزی، می تواند تنها بر شالودهی ايجاد امنيت و ثبات و صلح پايدار در منطقه استوار باشد. بيهوده نيست که در سازمان ASEAN و آسيای جنوب خاوری، نخستين بند همکاریها، اشاره دارد به تحکيم پايههای صلح در منطقه ی زير پوشش. سازمان همگرای باختر آسيا نيز میتواند بر آماجهای زير پافشاری کند: بيرون راندن نيروهای نظامی بيگانه، ايجاد مقررات و تسهيلات برای امنيت منطقه به کمک کشورهای عضو، همکاریهای نظامی مشترک و صلحجويانه، پايان جنگها و تنشهای منطقهای، کاهش هزينههای غيرضرور نظامی، تامين نيازهای تسليحاتی ضرور به گونه برجسته از کشورهای عضو، برچيدن همهی پايگاههای نظامی کشورهای غيرعضو، کوشش برای انحلال تمامی پيمانهای نظامی در پهنهی جهانی و تلاش برای ايجاد جهانی آزاد از جنگافزارهای کشتار همگانی.
دستيابی به اين آماجها که به ويژه از دالان تغيير گام به گام يا يکبارهای ساختار واپسماندهی سياسی–اقتصادی کشورهای باختر آسيا میگذرد، میتواند مانند آزمونهای ديگر کشورهای کامياب رو به رشد آسيا و افريقا و امريکای لاتين، از سوی بورژوازی صنعتی يا نيروهای دمکرات و انقلابی رهبری شود. دگرگونیهای سياسی–اقتصادی در ونزوئلا، بوليوی، نيکاراگوئه، برزيل و غيره نشان میدهند که جنبشهای ضد استعماری در کشورهای رو به رشد خاموش نشده و پس از يک دورهی رکود، به تکاپو و جوشش در آمدهاند. به نظر میرسد که در باختر آسيا، مردم ايران عليرغم شکستهای گذشته، برای چندمين بار در تدارک پرچمداری مبارزه برای رهايی از ستم نواستعماری، طرد روبنای ارتجاعی–مذهبی و واپس ماندگی اجتماعی، رنسانس فرهنگی و ايجاد زمينه برای رشد اقتصادی در پهنهی داخلی و گسترش همگرايی بيشتر در پهنهی فرامرزی–منطقهای هستند.
دکتر بهروز آرمان
www.b-arman.com
برگرفته از کتاب داده ها و چشم اندازها
دادنامه نهادهای برگزارکننده حرکت اول ماه مه
اخبار روز:
دوست گرامی، هموطن آزاده،
به اطلاع می رساند که برای اولین باردر تاریخ فعالیت ایرانیان در خارج از کشور، بیش از ۵۰ تشکیلات دموکراتیک، حقوق بشری و فرهنگی فراخوانی مشترک به مناسبت بزرگداشت اول ماه مه روز جهانی کارگر را در حمایت از خواستهای نهادهای کارگری در ایران در شهرهای بزرگ اروپائی و آمریکائی سازمان داده، و همه ایرانیان و مردم آزاده جهان را به برگزاری اکسیون هایی در حمایت از حقوق کارگران در اول ماه مه دعوت کرده اند.
در حالیکه تعداد زیادی از کارگران برای حقوق صنفی خویش از جمله حق تشکیل سندیکاهای و تشکل های مستقل کارگری مبارزه می کنند، نمایندگان آنها از جمله منصور اسالو که بخاطر دفاع از حقوق انسانی همکاران خود سالها در زندان بسر می برد، در حال حاضر تحت شرایط نامناسب جسمی قرار دارد..
نزدیک به ۵ میلیون ایرانی خارج از کشور که می توانند بدون مانع از آزادی زندانیان سیاسی دفاع کنند، نیروی بزرگ بالقوه ای هستند که با دادخواهی و حمایت از هموطنان خود بایست انعکاس صدای آزادیخواهی انان در جهان باشند.
در این راستا، تشکل های برگزار کننده برنامه تظاهرات اول ماه مه متن دادنامه ای را به زبان های گوناگون با خواست آزادی فوری فعالین کارگری و همه زندانیان سیاسی و عقیدتی تهیه کرده اند، که تا بحال نیز بسیاری از افراد بشردوست و آزادیخواه چه در ایران و چه خارج از ایران با امضای خود، از آن پشتیبانی کرده اند..
بیائید همه با هم و به یاری یکدیگر برای آزادی کارگران و دیگر زندانیان سیاسی در ایران تلاش کنیم. سعی کنیم بیشترین امضا ها را جمع آوری نموده و آنها را به سازمان ملل، سازمان های حقوق بشری و سندیکاهای بین المللی کارگری و تا حد توان در بین نهادهای دموکراتیک ارسال کنیم.
امکان جمع آوری امضاهای بیشمار تنها با تبلیغ و حمایت یکایک شما میسر است. با ارسال داد نامه به آشنایان و دوستانتان و با تبلیغ آن به هر وسیله ممکن، به حامیان از حقوق انسانی و مدنی کارگران دربند یاری رسانید.
به امید آزادی همه زندانیان صنفی، سیاسی و عقیدتی در ایران و جهان
از طرف نهاد های برگزار کننده حرکت اول ماه مه
www.gopetition.com
آدرس تماس با ما:
free.iran.for.all.iranians@gmail.com
متن دادنامه به زبان های گوناگون:
از مبارزات کارگران ایران برای به دست آوردن حقوق خود پشتیبانی میکنیم و خواهان آزادی منصور اسالو و دیگر کارگران زندانی و همه زندانیان سیاسی در ایران هستیم.
اخبار روز:
ایرنا: تداوم خشکسالی و کاهش جریان آب رودخانه زاینده در طول ماههای اخیر، سبب خشک شدن این رودخانه در محدوده اصفهان شد.
هم اکنون از مسیر ٣۵۰ کیلومتری زاینده رود از سراب تا پایاب، این رودخانه تنها در مسیر ۱۲۰ کیلومتری پس از خروجی سد زاینده رود جریان دارد و بقیه این مسیر خشک و بی آب است.
چندی قبل عده ای از کارشناسان با توجه به کاهش منابع آب و تداوم چندساله خشکسالی از فصلی شدن رودخانه زاینده رود خبر داده بودند و طی یک دهه گذشته دو بار بستر زاینده رود از شنیدن ترنم آب محروم مانده است.
کاهش ۶۰ درصدی حجم ذخیره سد زاینده رود از یک طرف و کاهش ۴۲ درصدی ورودی آب این رودخانه در مقایسه با ورودی بلند مدت باعث شده تا خروجی سد به شدت کاهش یافته و جریان زاینده رود به شهر اصفهان نرسد و نصف جهان از دیدار زنده رود محروم شود.
معاون بهره برداری و امور مشترکین شرکت آب منطقه ای استان اصفهان در باره وضعیت منابع آب و رودخانه زاینده رود به خبرنگار ایرنا گفت: بر اساس مصوبه ستاد خشکسالی استان بدلیل تداوم خشکسالی و کاهش شدید ذخایر و منابع آب استان، حداکثر صرفه جویی در منابع موجود در دستور کار قرار گرفته است.
غلامحسین حیدرپور افزود:بر اساس همین مصوبه تامین آب شرب و صنعت به عنوان اولویت تامین آب استان اتخاذ شده است و به بخش کشاورزی آب تحویل نمی شود.
وی اضافه کرد: آب تحویلی به بخش صنعت نیز به دلیل کاهش شدید منابع از ۲۰ تا ٣۰ درصد کاهش می یابد تا در تامین آب شرب به عنوان اولویت اول مشکلی ایجاد نشود.
حیدرپور یادآور شد:با مدیریتی که سال گذشته بر منابع آب استان اعمال شد علاوه بر حفظ حیات رودخانه، بخشی از آب مورد نیاز کشاورزی استان تامین شد اما تداوم خشکسالی و ضعف شدید منابع آب همراه با کاهش سطح آب سفره های زیرزمینی، اجرای برنامه سال گذشته را در استان امکان پذیر نکرد.
وی در باره زاینده رود نیز اظهار داشت: هم اکنون دبی خروجی از سد زاینده رود بین ۱٨ تا ۲۰ متر مکعب در ثانیه است که این خروجی با هدف تامین آب بخش صنعت و تامین آب چاه های فلمن صورت می گیرد که با این دبی رودخانه از سد زاینده رود تا پایین تر از سد نکوآباد جریان می یابد، اما به شهر اصفهان نمی رسد.
سیمین دانشور «عیال فاضله» عصر مردان فضلفروش
گفتگوی منصوره شجاعی با هما ناطق
مدرسه فمینیستی: نه! نمیشد که مصمم به انتشار ویژه نامه زنان اهل قلم و ادبیات و سخن باشی و شمارهای را به «سیمین دانشور» اختصاص ندهی که قلماش هنوز فخر قلم زنان است وکلام ادیبانهاش آوازی است زنانه به لهجه شیرین شیرازی تا که «واسونک» (۱)های زنان فارس را به آهنگی دیگر جاودان سازد.
نه! نمیشد که از زنان داستان نویس بگویی واز سیمین دانشورنگویی که «سووشون»اش ازاولین چاپ خود در سال ۱۳۴۸یعنی بیش از چهل سال پیش تا به امروز همچنان خوانندگان بسیاری از اهل ادب وسخن را به خود جذب میکند و هنوز تجدید چاپ میشود. و مجموعه داستانهای او چون «آتش خاموش»، «شهری چون بهشت»، «به کی سلام کنم» و رمان دیگرش «جزیره سرگردانی» همچنان بحثها و نقدهای زیادی را به دنبال دارد.
نه! نمیشد که در اولین دوره جایزه ادبیات داستانی زنان، گوش به سخنان رایج و گلایههای سطحی از این دست دهیم که... ادبیات زنانه چیز دیگری است و این همانی نیست که دانشور بدان مشغول بوده است.. ویا حتی تاآنجا پیش روند که.... آنچه هم بود از برکت مردی چون جلال آل احمد بود (!!).... آن زمان نیز گوش ندادیم و کارخویش پی گرفتیم. پس به سال ۱۳۸۷ در اولین دوره جایزه ادبیات داستانی زنان «کتابخانه صدیقه دولت آبادی» با نام او آغاز کردیم تا بدان آستان از نسلهای بعدی زنان داستان نویس تجلیل شود.
پس راه گوش به گلایههایی که اینجا و آنجا میشنیدیم خوب بستیم وبه ناشنیدنی عمدی، کار خویش پی گرفتیم. گلایهها بدین قراربود و هست که درحصرو حدود تنگ سانسور و درغیبت قلمهای تیزمانده درحصار، چه میخواهید بنویسید که از سخن آزادی خوشتر افتد؟؟..
و ما که خود هیچگاه خوشتر از سخن آزادی نیافتیم، بالاخص به ادبیات روی آوردیم که حتم، هنر سخن گفتن زیرتیغ تاریخ بوده و هست. خوشتر آنگاه که از ادبیات زنان سخن بگویی...
باری، نوشتیم و گفتیم و شد... که ادیبانه سخن گفتن میراث شهرزاد قصه گویمان بوده که از چکاچاک تیغ تاریخ مردان به هزارو یک شب به چنگاش آوردهایم.
هرچند از سیمین دانشور بگوییم که در سووشوناش از «زری»(۲) گفت که درنبود مردان خاندان خویش از شوهر و پسر و برادرشوهر و.... بیهوش و یخ زده واززبان افتاده به عزای مردش از حال و نارفت.... لیک هشدار! که درنهایت توانی دوباره یافت و برخاست و آن کرد که باید میکرد... و «جلال»اش کجا بود آن موقع؟؟
القصه، سراغ زنانی رفتیم که از دور ونزدیک آشنای او وآشنای قلماش بودند و پای سخنشان نشستیم. خوش آن هنگام که زنان از ادبیاتِ زنان بگویند که قند مکرر نصیب مخاطب میسازد وچه شیرین آن ساعت که «هما ناطق» درگوشهای از پاریس رویایی از سیمین دانشور بگوید....
«این زن هیچوقت مثل شوهرش نبود.... تفاوتشان زمین تا آسمان بود.... البته دعوایی با «جلال» نداشت مقابلاش جبهه گیری هم نمیکرد.... اما کاری به کارش نداشت.... سیمین ادیب بود و جلال سیاسی.... بیربط بودند....»
خسته بود و گفت که پانزده سالی است در پی تحقیقی درباره مشروطه به اسناد و مدارکی و شواهدنوین دست یافته که ذهن و زبان خویش را مگربه سخن با آن باز نخواهد کرد.... یاد آوری کردم که هرچند فقط به مشروطه سرگرم است اما از اولین زنان مورخی است که با کارنامهای درخشان در باب تاریخ قاجار و دوران مشروطه در حوزههای اجتماعی زنان نیزقلم زده و خیلی پیش از اینها در سال ۱۳۴۷ در مجله آرش دردفاع ازنقشهای تحمیلی جامعه به زنان از «سیمون دوبوار» نقل کرده است (۳)... خلاصه کوتاه که نیامدم هیچ، پافشاری هم کردم که بیشتر از زبان او بشنوم که از سیمین ادیب، سیمین رفیق یا هرسیمین دیگری که میخواهد بگویداما سخن بگوید و خاموش نماند. پس چنین گفت:
«سیمین لطیف بود نوعی لطافت طبع و صداقتی کودکانه داشت... در هیاهوی سیاسی کاریهای جلال و جریان نیروی سوم و داستانهایش با خلیل ملکی، سیمین کاری به این کارها نداشت آرام آرام تحصیل میکرد، دانشگاه میرفت. ترجمه میکرد. داستان مینوشت. بعدها استاد شد تدریس میکرد یک خانمی بود برای خودش ما احترام خاصی برای او قائل بودیم..... هوشمند بود، دروغ گو نبود به سیاست کاری نداشت... آرام میآمد ودر جمع مینشست وبا همه مهربانی میکردربطی به کارهای هم نداشتند ...»
هما خانم با کمالات، کلام ناطقه خویش را به طبع لطیف سیمین دانشور نشانه گرفت و من نیز فرصت غنیمت شمردم و از عشق و مهرورزی این زوج «بیربط» بیشتر پرس و جو کردم. که به راستی او از این عشق چه به یاد دارد؟
«خب خیلی همدیگر را دوست داشتند، ازبس که این سیمین لطیف بود، مهربان بود، دانشمند و باسواد هم که بود، خب جلال خیلی عاشقاش بودخب معلومه باید هم میبود، بچه هم نداشتند و سیمین مهربان وبی نهایت لطیف و سخندان بود فقط به کسب دانش وادب مشغول بود و به عشق و عاشقی شوهرش که خیلی همدیگر را دوست داشتند. خب جلال خودش هم میدانست همیشه با افتخار جلو همه به او میگفت «عیال فاضله»... اما سیمین هیچوقت مغرور نمیشد. از اینکه این همه مورد توجه بود اصلا مغرور نمیشد. بعد هم اصولا درباره سیاست و مسائلی که آن موقع خیلی باب بود با هم حرف نمیزدند، حتی با اینکه میدانست حرفهای آل احمد درست نیست. اما هیچوقت درباره سیاست باهم حرف نمیزدند. خیلی از کارها ی اورا قبول نداشت اما هیچوقت سیمین کسی را مسخره نمیکرد خوب گوش میکرد و ساکت کار خودش را میکرد... ما برای او احترام خاصی قائل بودیم ....»
یک زن، یک ادیب، یک قصه نویس، یک استاد همیشه حاضر در جمع و خاموش درهالهای از سکوتی اختیاری در کنار همسرش که میگویند هیچ متنی را بدون تایید این «عیال فاضله» منتشر نمیکرده. این نکته اولین بار اززبان استاد جمالزاده درباره سیمین لطیف و سخندان شنیده شد که «هم فهمش و هم قلمش بهتر از شوهرش است.» و بعدها دیگران نیز به گونههایی دیگر مهر تایید بر این مصداق واقعی ملوک الکلامِ ادبیات داستانی ایران زدند. ولی هما ناطق تنها از سکوت او در محافل میگوید آخر چرا؟....
«از بس خانم بود، ازبس با سواد بود به جلال ربطی نداشت سکوت میکرد که با شوهرش درگیر نشود. میفهمید که جلال درست نمیگه اصلا اون شاگرد خلیل ملکی بود اما سیمین برای خودش یک استاد مستقل بود کار خودش را میکرد. ادبیات کارش بود وخیلی هم خوب کارش را بلد بود. خوش به سعادت جلال اگرکه او کارهایش را میخواند.... بعد از فوت جلال باز هم به خانه ما رفت و آمد داشت ما افتخارمی کردیم که دوست ما بود ولی هیچ وقت از سیاست حرفی نمیزدیم...»
کم کم با اندوه خداحافظیهای بیبازگشت از «دهه چهل» دور میشویم جلال دیگر نیست اما هما ناطق از آمد وشد سیمین دانشور به میهمانیهای خانوادگی کم و بیش سخن میگوید. کم کم دهه پنجاه را به انقلاب میرسانیم و هماناطق از نبودن سیمین دانشور میگوید.... و خیلیهای دیگر هم نبودند انگار همه گم شده بودند درپی یافتن یک چیز که یافت مینشد و هنوزدرپی آنند و مانیز در پی آنیم هنوز...
«اصلا فکر نمیکنم و یادم نمیاد که سیمین توی تظاهرات انقلاب آمده باشد... اصولاهمیشه وقتی همه تند میشدند او آرامتر میشد.... مهمانیهای خانوادگی هم دیگر خیلی زیاد نبود. البته مراواداتی داشتیم اما آن محافل را من زیاد یادم نیست از آقای «پاکدامن» بپرسید او بیشتر میداند... من مدتی ازش بیخبر بودم...»
خبر را درآن روزها اما از روزنامه «کیهان» گرفتیم که درتاریخ ۱۹ اسفند ۱۳۵۷پس از راهپیمایی زنان دراعتراض به حجاب اجباری از قول سیمین دانشور نوشته بود که او مسئله حجاب را فرعی میداند و حل این مسئله را منوط به حل مسائل مهمتر در میهن دانسته است. آری خبررا آن روزها از «کیهان» میگرفتیم که در تاریخ ۲۱اسفند ۱۳۵۷ این بار از قول هما ناطق نوشته بود که گفته است اگر نظام شاهنشاهی برگردانده نشود عیبی ندارد روسری هم سر میکنیم فقط به نام ما توطئه نشود.
«خانم شجاعی من از شما خواهش میکنم بنویسید ما غلط کردیم این حرف را درباره زنان زدیم»
زبانم کوتاه استاد!
«اصلا بنویسید خاک برسرمن که این را گفتم»
اختیار دارید استاد! این حرفها را نزنید!
«... آره دیگه... انگار ساواک هم همون موقع یک چیزهایی نوشت و پخش کرد که این هما ناطق و سیمین دانشور توی زیرزمین کیهان یا زیرزمین دانشکده ادبیات انگار گفته بودکه گفتگوی خصوصی داشتند یادم نیست... اما هرچه که بود و نبود شما این را بنویسد که من خیلی بیجا کردم که این حرف را زدم. اصلا مابه زنها خیانت کردیم، شما باید ما را محاکمه کنید خواهش میکنم بنویسید که من خودم از شما میخواهم که مرا محاکمه کنید ...»
نگویید استاد! این تکلیف به دوش من ننهید! قاضی عادل ابتدا در پی محاکمه خویش بر میآید. ما کجا و محاکمه شمایان کجا و محکمه عدل و قضاوت کجا؟
یادتان که نرفته است استاد! همان وقت، قضاوت را برزنان حرام کردند! و من یک زن هستم!
آری، قضاوت را برزنان حرام کردند اما انصاف را نمیتوان از جوهره قلمی که از آزادی واستقلال مینویسد ستاند. و نیز نمیتوان از این سخن درگذشت که هما ناطق، دوست و معاشر سیمین دانشورسالهاست که درحوزهای دیگر با موضوع تاریخ کار میکند وهرچند از نزدیکان و همکاران مردانی چون ناصر پاکدامن و فریدون آدمیت بود لیکن مهر مستقل ناماش بر کاری سترگ مانده است. از دانش تاریخی هما ناطق کمابیش همان شنیدهایم که از دانش ادبی سیمین دانشورمی شنویم. از پچپچههای تنگ نظرانه «جای پای مردانه» در آثار این دو زن نیز کم نشنیدهایم وهر دو آنجا که بایسته، پاسخی درخور دادهاند و بیش از آناش را نیزچونان «ملامتیان» به ناشنیدن حواله دادهاند! ماندگاری هردوشان آرزوی جمله زنان ایرانی است...
----------------------
پانویس:
۱ -» واسونک «به ترانههای عامیانه استان فارس و مشخصا شیراز میگویند که توسط زنان به مناسبتهای مختلف خوانده میشود.
۲ -» زری «نام شخصیت اصلی رمان سووشون است.
۳ - هما ناطق در سال ۱۳۴۷، مقالهای تحت عنوان «عقب ماندگی و انحطاط زن ایرانی» در مجله آرش نوشت. این مقاله جوابی نقادانه به یادداشتی از «هوشنگ وزیری» درباره زنان ایران بود که در همان دوران در «مجله فردوسی» به چاپ رسیده بود. وی درنقد وتحلیل رویکرد نادرست وزیری نسبت به زنان، از کتاب جنس دوم سیمون دوبوار فاکت میآورد و ضمنا گناه این عقب ماندگی و انحطاط را تا حد بسیاری به گردن نگاه مردانه جامعه در تحمیل نقشهای عروسکی نسبت به زنان میداند.
نه! نمیشد که از زنان داستان نویس بگویی واز سیمین دانشورنگویی که «سووشون»اش ازاولین چاپ خود در سال ۱۳۴۸یعنی بیش از چهل سال پیش تا به امروز همچنان خوانندگان بسیاری از اهل ادب وسخن را به خود جذب میکند و هنوز تجدید چاپ میشود. و مجموعه داستانهای او چون «آتش خاموش»، «شهری چون بهشت»، «به کی سلام کنم» و رمان دیگرش «جزیره سرگردانی» همچنان بحثها و نقدهای زیادی را به دنبال دارد.
نه! نمیشد که در اولین دوره جایزه ادبیات داستانی زنان، گوش به سخنان رایج و گلایههای سطحی از این دست دهیم که... ادبیات زنانه چیز دیگری است و این همانی نیست که دانشور بدان مشغول بوده است.. ویا حتی تاآنجا پیش روند که.... آنچه هم بود از برکت مردی چون جلال آل احمد بود (!!).... آن زمان نیز گوش ندادیم و کارخویش پی گرفتیم. پس به سال ۱۳۸۷ در اولین دوره جایزه ادبیات داستانی زنان «کتابخانه صدیقه دولت آبادی» با نام او آغاز کردیم تا بدان آستان از نسلهای بعدی زنان داستان نویس تجلیل شود.
پس راه گوش به گلایههایی که اینجا و آنجا میشنیدیم خوب بستیم وبه ناشنیدنی عمدی، کار خویش پی گرفتیم. گلایهها بدین قراربود و هست که درحصرو حدود تنگ سانسور و درغیبت قلمهای تیزمانده درحصار، چه میخواهید بنویسید که از سخن آزادی خوشتر افتد؟؟..
و ما که خود هیچگاه خوشتر از سخن آزادی نیافتیم، بالاخص به ادبیات روی آوردیم که حتم، هنر سخن گفتن زیرتیغ تاریخ بوده و هست. خوشتر آنگاه که از ادبیات زنان سخن بگویی...
باری، نوشتیم و گفتیم و شد... که ادیبانه سخن گفتن میراث شهرزاد قصه گویمان بوده که از چکاچاک تیغ تاریخ مردان به هزارو یک شب به چنگاش آوردهایم.
هرچند از سیمین دانشور بگوییم که در سووشوناش از «زری»(۲) گفت که درنبود مردان خاندان خویش از شوهر و پسر و برادرشوهر و.... بیهوش و یخ زده واززبان افتاده به عزای مردش از حال و نارفت.... لیک هشدار! که درنهایت توانی دوباره یافت و برخاست و آن کرد که باید میکرد... و «جلال»اش کجا بود آن موقع؟؟
القصه، سراغ زنانی رفتیم که از دور ونزدیک آشنای او وآشنای قلماش بودند و پای سخنشان نشستیم. خوش آن هنگام که زنان از ادبیاتِ زنان بگویند که قند مکرر نصیب مخاطب میسازد وچه شیرین آن ساعت که «هما ناطق» درگوشهای از پاریس رویایی از سیمین دانشور بگوید....
«این زن هیچوقت مثل شوهرش نبود.... تفاوتشان زمین تا آسمان بود.... البته دعوایی با «جلال» نداشت مقابلاش جبهه گیری هم نمیکرد.... اما کاری به کارش نداشت.... سیمین ادیب بود و جلال سیاسی.... بیربط بودند....»
خسته بود و گفت که پانزده سالی است در پی تحقیقی درباره مشروطه به اسناد و مدارکی و شواهدنوین دست یافته که ذهن و زبان خویش را مگربه سخن با آن باز نخواهد کرد.... یاد آوری کردم که هرچند فقط به مشروطه سرگرم است اما از اولین زنان مورخی است که با کارنامهای درخشان در باب تاریخ قاجار و دوران مشروطه در حوزههای اجتماعی زنان نیزقلم زده و خیلی پیش از اینها در سال ۱۳۴۷ در مجله آرش دردفاع ازنقشهای تحمیلی جامعه به زنان از «سیمون دوبوار» نقل کرده است (۳)... خلاصه کوتاه که نیامدم هیچ، پافشاری هم کردم که بیشتر از زبان او بشنوم که از سیمین ادیب، سیمین رفیق یا هرسیمین دیگری که میخواهد بگویداما سخن بگوید و خاموش نماند. پس چنین گفت:
«سیمین لطیف بود نوعی لطافت طبع و صداقتی کودکانه داشت... در هیاهوی سیاسی کاریهای جلال و جریان نیروی سوم و داستانهایش با خلیل ملکی، سیمین کاری به این کارها نداشت آرام آرام تحصیل میکرد، دانشگاه میرفت. ترجمه میکرد. داستان مینوشت. بعدها استاد شد تدریس میکرد یک خانمی بود برای خودش ما احترام خاصی برای او قائل بودیم..... هوشمند بود، دروغ گو نبود به سیاست کاری نداشت... آرام میآمد ودر جمع مینشست وبا همه مهربانی میکردربطی به کارهای هم نداشتند ...»
هما خانم با کمالات، کلام ناطقه خویش را به طبع لطیف سیمین دانشور نشانه گرفت و من نیز فرصت غنیمت شمردم و از عشق و مهرورزی این زوج «بیربط» بیشتر پرس و جو کردم. که به راستی او از این عشق چه به یاد دارد؟
«خب خیلی همدیگر را دوست داشتند، ازبس که این سیمین لطیف بود، مهربان بود، دانشمند و باسواد هم که بود، خب جلال خیلی عاشقاش بودخب معلومه باید هم میبود، بچه هم نداشتند و سیمین مهربان وبی نهایت لطیف و سخندان بود فقط به کسب دانش وادب مشغول بود و به عشق و عاشقی شوهرش که خیلی همدیگر را دوست داشتند. خب جلال خودش هم میدانست همیشه با افتخار جلو همه به او میگفت «عیال فاضله»... اما سیمین هیچوقت مغرور نمیشد. از اینکه این همه مورد توجه بود اصلا مغرور نمیشد. بعد هم اصولا درباره سیاست و مسائلی که آن موقع خیلی باب بود با هم حرف نمیزدند، حتی با اینکه میدانست حرفهای آل احمد درست نیست. اما هیچوقت درباره سیاست باهم حرف نمیزدند. خیلی از کارها ی اورا قبول نداشت اما هیچوقت سیمین کسی را مسخره نمیکرد خوب گوش میکرد و ساکت کار خودش را میکرد... ما برای او احترام خاصی قائل بودیم ....»
یک زن، یک ادیب، یک قصه نویس، یک استاد همیشه حاضر در جمع و خاموش درهالهای از سکوتی اختیاری در کنار همسرش که میگویند هیچ متنی را بدون تایید این «عیال فاضله» منتشر نمیکرده. این نکته اولین بار اززبان استاد جمالزاده درباره سیمین لطیف و سخندان شنیده شد که «هم فهمش و هم قلمش بهتر از شوهرش است.» و بعدها دیگران نیز به گونههایی دیگر مهر تایید بر این مصداق واقعی ملوک الکلامِ ادبیات داستانی ایران زدند. ولی هما ناطق تنها از سکوت او در محافل میگوید آخر چرا؟....
«از بس خانم بود، ازبس با سواد بود به جلال ربطی نداشت سکوت میکرد که با شوهرش درگیر نشود. میفهمید که جلال درست نمیگه اصلا اون شاگرد خلیل ملکی بود اما سیمین برای خودش یک استاد مستقل بود کار خودش را میکرد. ادبیات کارش بود وخیلی هم خوب کارش را بلد بود. خوش به سعادت جلال اگرکه او کارهایش را میخواند.... بعد از فوت جلال باز هم به خانه ما رفت و آمد داشت ما افتخارمی کردیم که دوست ما بود ولی هیچ وقت از سیاست حرفی نمیزدیم...»
کم کم با اندوه خداحافظیهای بیبازگشت از «دهه چهل» دور میشویم جلال دیگر نیست اما هما ناطق از آمد وشد سیمین دانشور به میهمانیهای خانوادگی کم و بیش سخن میگوید. کم کم دهه پنجاه را به انقلاب میرسانیم و هماناطق از نبودن سیمین دانشور میگوید.... و خیلیهای دیگر هم نبودند انگار همه گم شده بودند درپی یافتن یک چیز که یافت مینشد و هنوزدرپی آنند و مانیز در پی آنیم هنوز...
«اصلا فکر نمیکنم و یادم نمیاد که سیمین توی تظاهرات انقلاب آمده باشد... اصولاهمیشه وقتی همه تند میشدند او آرامتر میشد.... مهمانیهای خانوادگی هم دیگر خیلی زیاد نبود. البته مراواداتی داشتیم اما آن محافل را من زیاد یادم نیست از آقای «پاکدامن» بپرسید او بیشتر میداند... من مدتی ازش بیخبر بودم...»
خبر را درآن روزها اما از روزنامه «کیهان» گرفتیم که درتاریخ ۱۹ اسفند ۱۳۵۷پس از راهپیمایی زنان دراعتراض به حجاب اجباری از قول سیمین دانشور نوشته بود که او مسئله حجاب را فرعی میداند و حل این مسئله را منوط به حل مسائل مهمتر در میهن دانسته است. آری خبررا آن روزها از «کیهان» میگرفتیم که در تاریخ ۲۱اسفند ۱۳۵۷ این بار از قول هما ناطق نوشته بود که گفته است اگر نظام شاهنشاهی برگردانده نشود عیبی ندارد روسری هم سر میکنیم فقط به نام ما توطئه نشود.
«خانم شجاعی من از شما خواهش میکنم بنویسید ما غلط کردیم این حرف را درباره زنان زدیم»
زبانم کوتاه استاد!
«اصلا بنویسید خاک برسرمن که این را گفتم»
اختیار دارید استاد! این حرفها را نزنید!
«... آره دیگه... انگار ساواک هم همون موقع یک چیزهایی نوشت و پخش کرد که این هما ناطق و سیمین دانشور توی زیرزمین کیهان یا زیرزمین دانشکده ادبیات انگار گفته بودکه گفتگوی خصوصی داشتند یادم نیست... اما هرچه که بود و نبود شما این را بنویسد که من خیلی بیجا کردم که این حرف را زدم. اصلا مابه زنها خیانت کردیم، شما باید ما را محاکمه کنید خواهش میکنم بنویسید که من خودم از شما میخواهم که مرا محاکمه کنید ...»
نگویید استاد! این تکلیف به دوش من ننهید! قاضی عادل ابتدا در پی محاکمه خویش بر میآید. ما کجا و محاکمه شمایان کجا و محکمه عدل و قضاوت کجا؟
یادتان که نرفته است استاد! همان وقت، قضاوت را برزنان حرام کردند! و من یک زن هستم!
آری، قضاوت را برزنان حرام کردند اما انصاف را نمیتوان از جوهره قلمی که از آزادی واستقلال مینویسد ستاند. و نیز نمیتوان از این سخن درگذشت که هما ناطق، دوست و معاشر سیمین دانشورسالهاست که درحوزهای دیگر با موضوع تاریخ کار میکند وهرچند از نزدیکان و همکاران مردانی چون ناصر پاکدامن و فریدون آدمیت بود لیکن مهر مستقل ناماش بر کاری سترگ مانده است. از دانش تاریخی هما ناطق کمابیش همان شنیدهایم که از دانش ادبی سیمین دانشورمی شنویم. از پچپچههای تنگ نظرانه «جای پای مردانه» در آثار این دو زن نیز کم نشنیدهایم وهر دو آنجا که بایسته، پاسخی درخور دادهاند و بیش از آناش را نیزچونان «ملامتیان» به ناشنیدن حواله دادهاند! ماندگاری هردوشان آرزوی جمله زنان ایرانی است...
----------------------
پانویس:
۱ -» واسونک «به ترانههای عامیانه استان فارس و مشخصا شیراز میگویند که توسط زنان به مناسبتهای مختلف خوانده میشود.
۲ -» زری «نام شخصیت اصلی رمان سووشون است.
۳ - هما ناطق در سال ۱۳۴۷، مقالهای تحت عنوان «عقب ماندگی و انحطاط زن ایرانی» در مجله آرش نوشت. این مقاله جوابی نقادانه به یادداشتی از «هوشنگ وزیری» درباره زنان ایران بود که در همان دوران در «مجله فردوسی» به چاپ رسیده بود. وی درنقد وتحلیل رویکرد نادرست وزیری نسبت به زنان، از کتاب جنس دوم سیمون دوبوار فاکت میآورد و ضمنا گناه این عقب ماندگی و انحطاط را تا حد بسیاری به گردن نگاه مردانه جامعه در تحمیل نقشهای عروسکی نسبت به زنان میداند.
نمایندگان مجلس: آمارها دروغ است؛ میلیونها بیکار داریم
برخی از نمایندگان مجلس با انتقاد از آمارهای دروغ و وعدههای غیرواقعی دولت، نسبت به وجود میلیونها بیکار در ایران هشدار دادهاند. این اظهارات در حالی منتشر میشود که بیش از یک هفته به روز جهانی کارگر باقی نمانده است.
احمد توکلی رئیس مرکز پژوهشهای مجلس ارقام منتشر شده از سوی رئیس دولت ایران و معاونش در مورد ایجاد یک میلیون و ۶۰۰ هزار شغل در سال ۸۹ را نادرست دانسته و وعده ایجاد دو میلیون و ۵۰۰ هزار شغل در سال ۹۰ را نیز غیرممکن خوانده است.
صندوق بینالمللی پول نیز به تازگی در گزارش خود اعلام کرده است که رشد اقتصادی ایران در سال ۲۰۱۱ به صفر خواهد رسید.
پیش از این رئیس مرکز پژوهشهای مجلس، عبدالرضا ترابی عضو کمیسیون اقتصادی مجلس، نرخ واقعی بیکاری در ایران را "بالای ۳۰ درصد" اعلام کرده و به خبرگزاری ایلنا گفته بود: «مهمترین چالشی که اکنون کشور را تهدید میکند نرخ بالای بیکاری است».
علی محمد موسوی و قدرتالله علیخانی دو عضو کمیسیون اجتماعی مجلس، از دیگر نمایندگانی هستند که آمارهای دولت درباره اشتغال و کار را غیرواقعی خواندهاند.
رقمهای بیاساس، وعدههای محال
احمد توکلی، رئیس مرکز پژوهشهای مجلس، در نامهای خطاب به نمایندگان مجلس، با غیرممکن دانستن تحقق برخی از وعدههای دولت، مقامهای دولتی را متهم کرد که «با ارائه ارقام بیاساس وضع موجود را موفق جلوه میدهند».
وی با مقایسه دولت محمود احمدینژاد با دولتهای پیش از آن، یادآور شده است که «دولتهای پیشین در جداول تقدیمی خود به مجلس خود علاوه بر ارقام سال آينده، ارقام عملکرد سال قبل و مصوب سال جاری را نيز ارائه میکردند تا تغييراتی که دولت در ارقام پيشنهاد کرده است، در طول دو سه سال قابل رويت باشد اما به گفته وی دولت کنونی از این اقدام خودداری میکند».
احمد توکلی با استناد به آمار صندوق بینالمللی پول و آمارهای موجود در کشور میگوید نرخ رشد اقتصادی و نرخ بیکاری در کشور غیر از آن چیزی است که مسئولان دولتی بر آن اصرار دارند.
این در حالی است که محمود احمدینژاد در آخرین گفتگوی تلویزیونی خود در سال ۸۹ گفته بود: «عده زیادی ایجاد یک میلیون و ۶۰۰ هزار شغل را غیرقابل باور و محال میدانند در حالی که با همت دولت این میزان اشتغال شکل گرفته و اسناد آن موجود است».
به گفته رئیس مرکز پژوهشهای مجلس، چون روند نرخ رشد تولید ناخالص داخلی از پاييز ۱۳۸۶ به بعد نزولی بوده، بانک مرکزی از انتشار ارقام رشد، منع شده؛ رشد نزولی اقتصادی، افزایش نرخ بیکاری را به همراه داشته که آن هم از سوی مرکز آمار و بانک مرکزی اعلام نشده است.
وی می افزاید: «گزارش صندوق بینالمللی پول نیز گواه دیگری بر نزولی بودن شیب رشد تولید ناخالص داخلی و حتی منفی شدن آن است».
توکلی در این نامه پرسیده است: «در حالی که در سالهای نخست دولت اول محمود احمدینژاد، با رشد اقتصاد ۷ درصد، نزدیک به ۷۶۵ هزار شغل ایجاد شده بود، چگونه میتوان با رشد یک درصدی یک میلیون ۶۰۰ هزار شغل در سال ۸۹ ایجاد شده باشد؟».
توکلی با یادآوری خودداری مرکز آمار از ارائه نرخ بیکاری میگوید «ظاهرا با دستور مقامهای مافوق این مرکز از ارائه آمار خودداری میکند».
آخرین نرخ بیکاری مرکز آمار ایران مربوط به فصل بهار ۱۳۸۹ بود که طی آن ۱۴/ ۶ درصد در ایران بیکار اعلام شدند و این نامه با مقایسه آمار بیکاری بهار ۸۶ تا بهار ۸۹ تاکید میکند که این ارقام، با کاهش رشد ناخالص ملی همخوانی دارد و آمارهای دولت، نادرست است.
روند صعودی چکهای برگشتی
.این نماینده اصولگرا، روند صعودی چکهای برگشتی را گواه دیگری بر نادرستی آمارهای دولتی میداند و میگوید: «هر وقت رکود افزايش يابد، چکهای بيشتری برگشت میخورد. اين به معنای دشواری محيط کسب و کار است و در اين وضعيت ادعای افزايش ايجاد فرصت شغلی پذيرفتنی نيست. طی سالهای ۸۶ تا ۸۹ چکهای برگشتی روندی صعودی داشته است و در ماه بهمن ۱۳۸۹ به رقم ۱۲/ ۲ درصد رسيده است که در ۳۲ سال پيش بیسابقه بوده است».
در حالی که به گفته دولت، یک میلیون و ۶۰۰ هزار شغل ایجاد شده، این نماینده اصولگرا تأکید میکند که دراین مدت نه تسهیلات بانکی بیشتر شده و نه آمار گمرگات از واردات میزان قابل توجهی تجهیزات برای ایجاد اشتغال حکایت دارد.
به گفته توکلی «مشاهدات میدانی نیز حکایت از این دارد که در وضعیت اشتغال در ایران بهبودی حاصل نشده است».
او می گوید از آنجا که ایران عضو صندوق بینالمللی پول است، ملزم به ارائه آمار به این نهاد بینالمللی است و کارشناسان این صندوق آمارهای خود را از مسئولان ایرانی دریافت میکنند. بنابراین آمار ارائه شده از سوی این نهاد در واقع مورد تایید مسئولان ایرانی است اما به مردم اعلام نمیشود.
آمار بیکاران؛ از چهار تا هفت و نیم میلیون نفر
وزارت کار و امور اجتماعی، جمعیت فعال ایران را حدود ۲۵ میلیون نفر و میزان بیکاری را حدود ۱۰ درصد اعلام کرده است؛ اما کارشناسان میگویند در صورتی که آمار ارائه شده توسط عضو کمیسیون اقتصادی مجلس درست باشد، نرخ ۳۰ درصدی بیکاری به معنی وجود حداقل ۷/ ۵ میلیون نفر بیکار در ایران است.
چندی پیش موسیالرضا ثروتی عضو کمیسیون برنامه و بودجه مجلس از وجود چهار میلیون بیکار خبر داده و گفته بود: «طبق برنامه چهارم توسعه قرار بود سالیانه ۱/۱ میلیون شغل جدید ایجاد شود که با عدم تحقق این امر، هم اکنون نزدیک به چهار میلیون نفر در کشور بیکار داریم».
به گفته ثروتی، «در حال حاضر نرمافزاری که برای محاسبه بیکاری در جهان استفاده میشود یک نرمافزار بینالمللی از سوی سازمان جهانی کار است که سنخیتی با کشور ما ندارد».
ناتو مقر قذافی در طرابلس را بمباران کرد
مقامهای دولت لیبی و شاهدان عینی صبح دوشنبه (۲۵ آوریل / ۵ اردیبهشت) گزارش دادند که در پی حملات هوایی ناتو به مقر دیکتاتور لیبی، بخشی از این مجمتع آسیب دیده است. یکی از ساختمانهای ویرانشده تالار کنفرانسها و همایشها بوده است. حدود دو هفته پیش رهبران شماری کشورهای آفریقایی در این تالار با قذافی دیدار کرده بودند.
یک خبرنگار نزدیک به دولت لیبی به خبرگزاری فرانسه گفت که ۴۵ نفر زخمی شدهاند که حال ۱۵ تن از آنها وخیم است. به گزارش خبرگزاری فرانسه، سیفالاسلام قذافی، فرزند معمر قذافی این حمله را "بزدلانه" خواند. وی گفت: «این حملهی بزدلانه به دفتر معمر قذافی شاید کودکان را بترساند، ولی ما را از مبارزه بازنمیدارد و ما ترسی به خود راه نمیدهیم.»
نیروهای ناتو در شامگاه جمعه (۲۲ آوریل / ۲ اردیبهشت) نیز مجموعهباب العزیزیه در طرابلس را بمباران کرده بودند. چندین ساختمان این مجتمع نابود شدهاند. مقر رهبری قذافی در این منطقه قرار دارد. نیروهای ناتو ساختمان دیگری که گفته میشود مرکز فرماندهی است را نیز ویران کردهاند.
چندی پس از نیمهشب دوشنبه پرواز هواپیماهای نظامی بر فراز پایتخت، صدای مهیب بمباران در مرکز طرابلس به گوش رسید. پس از شنیده شدن اصابت بمبها، برنامههای سه کانال تلویزیونی لیبی به مدت حدود نیم ساعت قطع شدند.
خبرگزاری رسمی دولتی لیبی "یانا" به نقل از مقام نظامی نوشت که «شماری از نقاط نظامی و غیرنظامی طرابلس مورد هدف بودهاند و صلیبیون متجاوز (ناتو) خسارتهای جانی و ساختاری ایجاد کردهاند.»
حملات ناتو به مواضع قذافی در اطراف مصراته
نیروهای ناتو همزمان با بمباران مقر قذافی در طرابلس، مواضع نیروهای دولتی لیبی در اطراف شهر مصراته را زیر بمباران خود گرفتند.
شهر مصراته روز یکشنبه (۲۴ آوریل / ۴ اردیبهشت) هدف حملات شدید موشکهای نیروهای قذافی بود. در این روز دستکم ۱۶ نفر از مردم غیرنظامی کشته و حدود ۷۱ نفر دیگر زخمیشدهاند. یک شاهد عینی از حملات موشکی پی در پی در شهر سخن میگفت. بنا بر اظهارت وی، هر پنج دقیقه یکبار صدای یک انفجار شنیده میشد.
روز شنبه نخست اعلام شد که معمر قذافی به واحدهای خود دستور عقبنشینی از مصراته را داده است. یک سرباز نیروهای دولتی که به اسارت شورشیان درآمده، گفته است که دستور عقبنشینی از مصراته داده شد، ولی با این هدف که با موشکباران شهر به نیروهای خودی آسیب نرساند. مصراته سومین شهر بزرگ لیبی است و در ۲۱۰ کیلومتری پایتخت قرار دارد.
دولت کویت روز یکشنبه ۱۲۳ میلیون یورو به مخالفان قذافی کمک کرد. شیخ محمد صباح الاسلام الصباح، وزیر خارجهی کویت اعلام کرد که کشورش از طریق شورای ملی موقت لیبی، «کمکهای بشردوستانهی همهجانبه و فوری» خود را به مردم لیبی خواهد رساند.
از احضار جوانفکر تا پیگرد فائزه رفسنجانی
غلامحسین محسنی اژهای بعد از ظهر دوشنبه (۲۵ آوریل / ۵ اردیبهشت) در جمع خبرنگاران از احضار علیاکبر جوانفکر، مدیر عامل خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) و مدیر مؤسسهی ایران، ناشر روزنامهی ایران خبر داد. به گفتهی سخنوی قوهی قضائیه، «وی ]به دادسرا[ احضار شده و یک جلسه هم حضور پیدا کرده و وقت خواست تا مستنداتش را ارائه دهد که جزییات این پرونده بعدا اطلاع داده میشود».
روزنامهی ایران و خبرگزاری ایرنا در روزهای اخیر در مورد انتشار خبر "استعفا" و ابقای حیدر مصلحی، وزیر اطلاعات کابینهی دهم، خبرساز شدند. خبرگزاری ایرنا علاوه بر این خبری گزینشی از سخنرانی علی خامنهای در جمع مردم شیراز منتشر کرد که واکنش دفتر رهبر جمهوری اسلامی ایران را در پی داشت. این خبرگزاری در ادامه و با انتشار اخبار تکمیلی از اقدام خود عذرخواهی کرد.
بر اساس گزارش خبرگزاری مهر از نشست خبری سخنگوی قوهی قضائیه، «خبرنگاران از سخنگوی دستگاه قضا پرسیدند آقای جوانفکر به چه اتهامی احضار شده؟ که محسنی اژهای پاسخ نداد.»
سخنگوی قوه قضائیه همچنین خبر داد که «دادستان تهران در مورد صحبتهای اخیر فائزه هاشمی در مصاحبه با یکی از رسانههای غربی اقدام کرده است». اشارهی اژهای به گفتوگوی فائزه رفسنجانی با "روزآنلاین" است که هفتهی گذشته تحت عنوان "مملکت دست اراذل و اوباش است" منتشر شد.
به گفتهی غلامحسین محسنی اژهای، «بعضی مطالب» موجود در مصاحبهی فائزه رفسنجانی «قابل تعقیب است» و در این مورد «پروندهای جدا از پروندههای دیگر فائزه هاشمی» باز شده و موضوع در دست بررسی است.
دختر رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام جمهوری اسلامی که خود نمایندهی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی بوده است، در این گفتوگو از جمله در مورد فحاشیهای سعید تاجیک صحبت کرده است. در هفتههای پیش فیلمی در اینترنت منتشر شد که در آن تاجیک با الفاظ رکیک فائزه رفسنجانی را خطاب قرار میداد.
ویکیلیکس با اسناد گوانتانامو خبرساز شد
همواره خبرهای اندکی از دیوارهای زندان گوانتانامو به بیرون درز میکنند، اما این بار انتشار اسناد "محرمانه" از سوی ویکیلیکس موجب فاش شدن اطلاعاتی در مورد این زندان، اتهامات زندانیان و رفتارهایی که با آنها صورت میگیرد، شده است. طبق این اسناد، در بسیاری موارد دلایل کافی برای بازداشت زندانیان وجود نداشته و اتهامهای مطرح شده علیه آنان متناقض است.
اسناد محرمانهی منتشر شده از سوی ویکیلیکس در فاصلهی زمانی میان فوریه سال ۲۰۰۲ تا ژانویه سال ۲۰۰۷ توسط سازمان اطلاعات و امنیت ارتش آمریکا جمعآوری و تنظیم شده و هماینک علاوه بر ویکیلیکس در رسانههای آمریکایی و اروپایی از جمله "نیویورک تایمز" و "گاردین" به طور گسترده انتشار یافته است.
بر طبق آنچه ویکیلیکس از بررسی فایلهای اطلاعاتی به دست آمده از زندان گوانتانامو استخراج کرده، تنها "بخش کوچکی از زندانیان را میتوان حقیقتا متهم به انجام عملیات تروریستی" دانست و بقیه زندانیان "یا مردان و پسران بیگناهی بودهاند که به اشتباه دستگیر شدهاند یا جزو سربازان پیادهی طالبان به شمار میآیند که نقشی در اجرای عملیاتهای تروریستی نداشتهاند."
در همین حال روزنامه نیویورک تایمز بر طبق این اسناد پروندهی زندانی ۱۰۵۱ را به طور موشکافانه بررسی کرده، که در ماه مه سال ۲۰۰۳ در افغانستان و در نزدیکی محل یک انفجار دستگیر شده است. آنطور که در این اسناد آمده، بازجویان و تحلیلگران در گوانتانامو به این نتیجه رسیده بودند که وی هیچ درکی از "نقشههای نظامی و سیاسی" ندارد، اما با این همه از سوی یک دادگاه نظامی به عنوان "جنگندهی دشمن" درجهبندی و تازه در سال ۲۰۰۶ به خانه فرستاده شد.
روزنامهی گاردین نیز از مورد دیگری نام برده که در آن یک تبعهی بریتانیایی به نام جمال الحریت، به زندان گوانتامو منتقل شده، زیرا وی مدتی در یکی از زندانهای طالبان بازداشت بوده و احتمال آن میرفته که اطلاعاتی را در مورد روش بازجویی طالبان داشته باشد. طبق نوشته این روزنامه، در موردی دیگر یک تبعه بریتانیایی با وجود آنکه از اتهامات وارده تبرئه شده، تحت شکنجه قرار گرفته است.
اطلاعات تازه
اسناد منتشر شده از سوی ویکیلیکس همچنین جزییاتی را در مورد وضعیت این زندان آشکار ساختهاند، از جمله رفتوآمد مأموران اطلاعاتی از کشورهای مختلف به گوانتانامو و صحبت کردن با زندانیان، بیماریهایی که زندانیان با آنها دست و پنجه نرم میکنند و اعتصاب غذای شماری از آنها. در بین این اسناد همچنین اطلاعاتی در مورد ۲۰۱ زندانی گوانتانامو به چشم میخورد که جزو اولین گروههای زندانی بودهاند و در میان سالهای ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۴ آزاد شدهاند. تا کنون هیچ اطلاعاتی در مورد این ۲۰۱ نفر منتشر نشده بود.
بر طبق اسناد ویکی لیکس، بیشتر ۱۷۲ زندانیای که در گوانتانامو به سر میبرند، "در صورت آزادی بدون آنکه تحتنظر قرار بگیرند"، به عنوان "تهدید بزرگی" برای امنیت ایالات متحده و متحدان غربیاش شناخته شدهاند. نکته قابل توجه این است که این اسناد نشان میدهند که یک سوم کسانی که از گوانتانامو آزاد شدهاند، پیشتر در همین دستهبندی قرار گرفته بودهاند.
هماینک ۱۷۲ زندانی در این زندان بحثبرانگیز در خاک کوبا حبس شدهاند که نزدیک به ۱۰۰ تن از آنان به کشورهایشان یا کشوری سوم منتقل خواهند شد. قرار است برای ۳۳ مظنون به انجام عملیات تروریستی نیز به اتهام جنایات جنگی دادگاه برگزار شود. بر اساس برنامهریزی دولت آمریکا، زندانیان دیگر بدون برگزاری دادگاه همچنان به مدت نامعلوم پشت میلهها حبس خواهند بود.
امضای پیمان استرداد مجرمین بین ایران و عراق
به گزارش خبرگزاریها، یکشنبه شب (۲۴ آوریل/۴ اردیبهشت) قرارداد استرداد مجرمین میان وزارت دادگستری دو کشور ایران و عراق و در حضور رئیس قوه قضاییه ایران، آیتالله آملی لاریجانی، بسته شد. به گزارش ایسنا، دو قرارداد دیگر نیز در این دیدار با عنوانهای "انتقال محکومان به حبس" و "معاضدت قضایی در امور کیفری" میان دو کشور به امضا رسید.
تلویزیون دولتی ایران از وجود ۳۰۲ ایرانی در زندانهای عراق و ۱۸۴ عراقی در زندانهای ایران خبر داده که در بسیاری از موارد جرمشان عبور غیرقانونی از مرز اعلام شده است. قراردادهای سهگانه قضایی پس از تصویب در مراجع قانونگذاری دو کشور لازمالاجرا میشوند.
«تصمیم قاطع» به اخراج مجاهدین
قرارداد استرداد مجرمین میان ایران و عراق در حالی بسته شده که این روزها موضوع سازمان مجاهدین خلق که گروهی از اعضای آن در کمپ اشرف در عراق به سر میبرند، بیش از پیش مطرح است. در روز ۸ آوریل (۱۹ فروردین) نیروهای نظامی عراقی به کمپ اشرف در عراق که اقامتگاه اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران است، حمله برده و طبق گزارش کمیسر حقوق بشر سازمان ملل متحد ۳۴ نفر از مجاهدین را به قتل رساندند.
به گزارش رویترز، وزیر دادگستری عراق، حسن حلبوص حمزه الشمری، با استفاده از فرصت مراسم عقد قرارداد بار دیگر تاکید کرد که اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران تا پایان سال جاری میلادی فرصت دارند خاک عراق را ترک کنند، اگرنه به هر صورت اخراج خواهند شد.
به گزارش ایرنا، وزیر دادگستری عراق در حاشیه دیدارش با وزیر دادگستری ایران، مرتضی بختیاری، از «تصمیم قاطع» دولت عراق برای «اخراج» اعضای سازمان مجاهدین خبر داده و گفته است که این گروه پناهنده به عراق نیستند و عراق از آنان حمایت نمیکند. وی افزوده است که تصمیم در این مورد «در چارچوب قانون اساسی عراق و ارتباط با همسایگان» آن است و شورای وزیران عراق نخستوزیر نوری مالکی را مامور پیگیری اجرای اخراج مجاهدین خلق از کمپ اشرف کرده است.
از فعالیت چریکی تا تحویل اسلحه
ایران، عراق و آمریکا سازمان مجاهدین خلق را سازمانی تروریستی میدانند، اما اتحادیه اروپا در سال ۲۰۰۹ نام این سازمان را از لیست سیاه گروههای تروریستی خارج کرد.
سازمان مجاهدین خلق تا پیش از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ به عنوان گروه چریکی علیه حکومت پهلوی فعال بود. پس از آغاز سرکوب شدید اپوزیسیون در ایران در دهه ۱۳۶۰ تا سرنگونی صدام حسین در سال ۱۳۸۲ اعضای این سازمان که خواستار سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی بودند، از خاک عراق حملاتی به ایران کردند. این سازمان پس از سرنگونی صدام حسین سلاحهای خود را به نیروهای آمریکایی تحویل داد.
پس از آن وضعیت اقامتگاه آنان، کمپ اشرف، نامشخص بوده است. دولت عراق اعلام کرد ساکنان این کمپ تا پایان سال وقت دارند خاک عراق را ترک کنند. سخنگویان سازمان مجاهدین میگویند ساکنان کمپ اشرف حاضرند در صورت موافقت آمریکا یا کشورهای عضو اتحادیه اروپا، به این کشورها پناهنده شوند. همچنین سخن از بازگشت اعضای این سازمان به ایران در میان بوده، به شرط آنکه در ایران دستگیر و مورد آزار و سرکوب حکومت قرار نگیرند.
ناوی پیلای خطاب به سوریه: به خونریزی پایان دهید
کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل رفتار دولت سوریه با مخالفان را به شدت محکوم کرد. ناوی پیلای از نیروهای امنیتی سوری خواست "فوراً به حمام خون" پایان دهند و امنیت تظاهرات مسالمتآمیز مخالفان را فراهم آورند. اما دیدهبان حقوق بشر خواستار تحریم آمران تیراندازی به سوی مخالفان در سوریه شد. بنا بر اعلامیهی این نهاد بینالمللی، محکوم کردن خشونت دیگر کافی نیست. روزنامهی آمریکایی "وال استریت ژورنال" روز یکشنبه (۴ اردیبهشت) نوشت، دولت اوباما در حال آماده کردن پیشنویس تحریمهایی علیه نزدیکان اسد است.
گزارشهای دریافتی از سوریه در روز دوشنبه (۲۵ آوریل / ۵ اردیبهشت) از موج جدیدی از حملات حکایت میکنند که بر اثر آنها دهها تن کشته و زخمی شدهاند. به گفتهی یک فعال سیاسی مخالف دولت سوریه، حدود ۳ هزار نفر از نیروهای رزمی ارتش این کشور با حرکت در پشت تانکهای نظامی در سحرگاه دوشنبه وارد شهر درعا شدند. بر اساس آخرین خبرها، این عملیات نظامی و ارعابی ارتش سوریه تاکنون ۲۵ کشته و شمار زیادی زخمی بر جای گذارده است. شمار دقیق کشتهشدگان اما مشخص نیست، زیرا به گفتهی شاهدان عینی، هنوز اجساد بسیاری روی زمین ماندهاند.
نظامیان با مسلسلهای سنگین سوار بر تانکها به خانهها و مردم شلیک میکنند. حتا با توپ مناطقی از این شهر هدف قرار گرفتهاند. ویدئوهای شبکه تلویزیونی الجزیره بلندشدن دود از برخی مناطق را نشان میدهد. در تصاویر دیگری از این شبکهی تلویزیونی، جوانانی دیده میشوند که در کنار خیابان به سوی تانکها سنگ پرتاب میکنند. ویدئوی دیگری نیز نشان میدهد که تمام مغازهها و فروشگاههای شهر بسته هستند.
به گفتهی یک شاهد عینی، تکتیراندازها روی پشتبامها مستقر شدهاند و به هر کسی که از خانه خارج شود، شلیک میکنند. نیروهای امنیتی به منبعهای آب شهروندان هم شلیک میکنند تا ذخیرهی آب آنان را از بین ببرند. خط تلفن و شبکه برق در درعا کاملا قطع شده است، ولی برخی دستگاههای موبایل اردنی هنوز قابل دسترسی هستند.
«نیروهای ویژهی ماهر اسد»
یک راننده تاکسی که در درعا زندگی میکند، به خبرگزاری آلمان گفت: «باید بگویم که حدود چندین هزار سرباز ارتش وارد شدهاند و هماکنون در حال حمله به خانهها هستند.» وی افزود: «در اینجا مجروحان زیادی دیده میشود و آمبولانسها نمیتوانند از میان رگبار مسلسلها عبور کنند.» این شهروند درعا اظهار داشت: «اینها نیروهای ویژهی ماهر اسد (برادر بشار اسد) هستند و به هر جنبدهای شلیک میکنند.»
شهر درعا در روزهای گذشته شاهد قربانیان بسیار در میان معترضان به دولت بشار اسد بوده است که توسط نیروهای امنیتی سوریه به قتل رسیده بودند. معترضان خواستار اصلاحات گستردهی سیاسی و کنارهگیری بشار اسد از قدرت هستند.
نیروهای امنیتی سوریه در روز دوشنبه در شهر دوما هم به تظاهرکنندگان حمله کردند. به گفتهی یک شاهد عینی، «ارتباط دوما با بقیهی دنیا قطع شده است». نیروهای امنیتی مسجد شهر را محاصره کرده و به این سو و آنسو تیراندازی میکنند. ظاهرا از روز یکشنبه موج دستگیریهای تازهای نیز در این شهر آغاز شده است.
از سوی دیگر، دولت اردن میگوید، مرز سوریه با این کشور مسدود شده است. شاهدان عینی هم که از شهر درعا و نسیب قصد فرار به سمت اردن را داشتند، این موضوع را تأیید میکنند. گمرک سوریه اما این اخبار را تکذیب میکند.
روز جمعه گذشته در تظاهراتهای گستردهی مردم حدود ۱۳۰ نفر در شهرهای مختلف این کشور توسط نیروهای امنیتی و تکتیراندازان حکومتی کشته شدند. روز بعد به هنگام مراسم مسالمتآمیز سوگواری نیز ۱۳ نفر به قتل رسیدند. فعالان سیاسی و حقوق بشر سوری میگویند که در ناآرامیهای روز جمعه تا کنون ۱۵۰ تن جان خود را از دست دادهند. خبرگزاری فرانسه نیز تعداد قربانیان ناآرامیهای سوریه را از نیمهی مارس به این سو ۳۵۰ تن دانسته است.
به گفتهی یک فعال سیاسی سوری، دولت این کشور "راهحل نظامی را برای کنترل تظاهرات" برگزیده و از قانون جدیدی که روز پنجشنبه تصویب شده، استفادهی ابزاری میکند. بر اساس این قانون، باید برای هر تظاهرات ۵ روز زودتر از وزارت کشور مجوز دریافت کرد.
گزارشهای دریافتی از سوریه در روز دوشنبه (۲۵ آوریل / ۵ اردیبهشت) از موج جدیدی از حملات حکایت میکنند که بر اثر آنها دهها تن کشته و زخمی شدهاند. به گفتهی یک فعال سیاسی مخالف دولت سوریه، حدود ۳ هزار نفر از نیروهای رزمی ارتش این کشور با حرکت در پشت تانکهای نظامی در سحرگاه دوشنبه وارد شهر درعا شدند. بر اساس آخرین خبرها، این عملیات نظامی و ارعابی ارتش سوریه تاکنون ۲۵ کشته و شمار زیادی زخمی بر جای گذارده است. شمار دقیق کشتهشدگان اما مشخص نیست، زیرا به گفتهی شاهدان عینی، هنوز اجساد بسیاری روی زمین ماندهاند.
نظامیان با مسلسلهای سنگین سوار بر تانکها به خانهها و مردم شلیک میکنند. حتا با توپ مناطقی از این شهر هدف قرار گرفتهاند. ویدئوهای شبکه تلویزیونی الجزیره بلندشدن دود از برخی مناطق را نشان میدهد. در تصاویر دیگری از این شبکهی تلویزیونی، جوانانی دیده میشوند که در کنار خیابان به سوی تانکها سنگ پرتاب میکنند. ویدئوی دیگری نیز نشان میدهد که تمام مغازهها و فروشگاههای شهر بسته هستند.
به گفتهی یک شاهد عینی، تکتیراندازها روی پشتبامها مستقر شدهاند و به هر کسی که از خانه خارج شود، شلیک میکنند. نیروهای امنیتی به منبعهای آب شهروندان هم شلیک میکنند تا ذخیرهی آب آنان را از بین ببرند. خط تلفن و شبکه برق در درعا کاملا قطع شده است، ولی برخی دستگاههای موبایل اردنی هنوز قابل دسترسی هستند.
«نیروهای ویژهی ماهر اسد»
یک راننده تاکسی که در درعا زندگی میکند، به خبرگزاری آلمان گفت: «باید بگویم که حدود چندین هزار سرباز ارتش وارد شدهاند و هماکنون در حال حمله به خانهها هستند.» وی افزود: «در اینجا مجروحان زیادی دیده میشود و آمبولانسها نمیتوانند از میان رگبار مسلسلها عبور کنند.» این شهروند درعا اظهار داشت: «اینها نیروهای ویژهی ماهر اسد (برادر بشار اسد) هستند و به هر جنبدهای شلیک میکنند.»
شهر درعا در روزهای گذشته شاهد قربانیان بسیار در میان معترضان به دولت بشار اسد بوده است که توسط نیروهای امنیتی سوریه به قتل رسیده بودند. معترضان خواستار اصلاحات گستردهی سیاسی و کنارهگیری بشار اسد از قدرت هستند.
نیروهای امنیتی سوریه در روز دوشنبه در شهر دوما هم به تظاهرکنندگان حمله کردند. به گفتهی یک شاهد عینی، «ارتباط دوما با بقیهی دنیا قطع شده است». نیروهای امنیتی مسجد شهر را محاصره کرده و به این سو و آنسو تیراندازی میکنند. ظاهرا از روز یکشنبه موج دستگیریهای تازهای نیز در این شهر آغاز شده است.
از سوی دیگر، دولت اردن میگوید، مرز سوریه با این کشور مسدود شده است. شاهدان عینی هم که از شهر درعا و نسیب قصد فرار به سمت اردن را داشتند، این موضوع را تأیید میکنند. گمرک سوریه اما این اخبار را تکذیب میکند.
روز جمعه گذشته در تظاهراتهای گستردهی مردم حدود ۱۳۰ نفر در شهرهای مختلف این کشور توسط نیروهای امنیتی و تکتیراندازان حکومتی کشته شدند. روز بعد به هنگام مراسم مسالمتآمیز سوگواری نیز ۱۳ نفر به قتل رسیدند. فعالان سیاسی و حقوق بشر سوری میگویند که در ناآرامیهای روز جمعه تا کنون ۱۵۰ تن جان خود را از دست دادهند. خبرگزاری فرانسه نیز تعداد قربانیان ناآرامیهای سوریه را از نیمهی مارس به این سو ۳۵۰ تن دانسته است.
به گفتهی یک فعال سیاسی سوری، دولت این کشور "راهحل نظامی را برای کنترل تظاهرات" برگزیده و از قانون جدیدی که روز پنجشنبه تصویب شده، استفادهی ابزاری میکند. بر اساس این قانون، باید برای هر تظاهرات ۵ روز زودتر از وزارت کشور مجوز دریافت کرد.
احضار مدیرعامل خبرگزاری دولت به دادسرای تهران
غلامحسین محسنی اژهای، دادستان کل کشور و سخنگوی قوه قضائیه در تازهترین نشست خبری خود از احضار علیاکبر جوانفکر، مدیرعامل خبرگزاری ایرنا، به دادسرای تهران خبر داد.
آقای اژهای در نشست خبری روز دوشنبه خود ضمن تأیید احضار علیاکبر جوانفکر به دادسرای تهران، افزود که وی پس از روشن شدن موارد اتهامیاش از دادسرا وقت خواسته است تا مستنداتش را ارائه دهد.
دادستان کل کشور به این نکته بسنده کرد که در مورد این پرونده بعداً اطلاعرسانی خواهد شد.
این در حالی است که در هفته گذشته و پس از حاشیههایی که دو رسانه تحت مدیریت آقای جوانفکر در مورد استعفا و ابقای حیدر مصلحی در وزارت اطلاعات آفریدند، جمعی از مدیران رسانهها از تصمیم به شکایت از مدیرعامل ایرنا خبر دادند.
آقای جوانفکر از زمان روی کار آمدن محمود احمدینژاد در تابستان ۸۴، به عنوان مشاور رسانهای وی مشغول به کار شد و در بهمن ماه ۸۸ و پس از کنار رفتن محمدجعفر بهداد، مدیرعامل وقت خبرگزاری جمهوری اسلامی، عهدهدار مسئولیت خبرگزاری رسمی دولت شد.
آقای جوانفکر به تازگی پس از برکناری مدیرعامل و اعضای هیئت مدیره مؤسسه ایران، به عنوان سرپرست این مؤسسه انتشار دهنده روزنامه دولتی ایران، منصوب شده است.
گرچه در سالهای اخیر، روزنامه ایران و خبرگزاری دولتی ایرنا، رسماً به تریبونی برای حمایت همهجانبه از اقدامات دولت و مقابله با جریانهای منتقد آن تبدیل شده اما نام این دو رسانه تحت مسئولیت علیاکبر جوانفکر، در هفته اخیر پس از کنارهگیری و ابقای حیدر مصلحی، وزیر اطلاعات دولت دهم، بیش از هر زمان دیگر خبرساز شد.
در جریان کنارهگیری وزیر اطلاعات، ایرنا نخستین رسانهای بود که خبر پذیرش استعفای آقای مصلحی و انتصاب وی به عنوان مشاور اطلاعاتی رئیسجمهور را منتشر کرد و حتی پس از آنکه دیگر خبرگزاریهای نیمهرسمی ایران ساعتی بعد با حذف این خبر، از مخالفت رهبر جمهوری اسلامی با کنار رفتن وزیر اطلاعات خبر دادند، حاضر به تغییر خبر خود نشد.
این وقایع در شرایطی رخ داد که آقای جوانفکر در هند به سر میبرد. اما مدیرعامل ایرنا در همان شب در یادداشتی که در این رسانه منتشر شد، مخالفت آیتالله خامنهای را «ادعای رسانههای یک جریان خاص سیاسی» نامید و اطمینان داد که هیچ پیامی مبنی بر مخالفت رهبر جمهوری اسلامی با تغییر وزیر اطلاعات، به ایرنا یا حتی رئیسجمهور نرسیده است.
ایرنا تا ظهر روز بعد بر همین موضع تکیه کرد اما سرانجام ناچار به انتشار خبر مخالفت رهبری با تغییر حیدر مصلحی شد و دیرکرد در انتشار آن را به این دلیل خواند که به عنوان «خبرگزاری مادر و رسمی نظام» و «بر اساس سنت دیرینه» اخبار رهبری را تنها از منابع رسمی دریافت میکند و از این رو «از انتشار خبر تا بررسی کامل صحت و سقم آن خودداری کرده است.»
این وضعیت در روزنامه ایران، دیگر رسانه تحت سرپرستی علیاکبر جوانفکر نیز تکرار شد و به روایت کیهان، این روزنامه گرچه در چاپ نخست خود، خبر مخالفت آیتالله خامنهای را انتشار داد، اما به واسطه تلفن «رئیس باندی» که رئیسجمهور را محاصره کرده، انتشار خود را متوقف و خبر مخالفت رهبری را حذف کرد.
آقای جوانفکر خود در روز شنبه سوم اردیبهشت در سرمقاله روزنامه ایران، با وجود دفاع چندین باره آیتالله خامنهای از ابقای حیدر مصلحی، بار دیگر حذف خبر استعفای مصلحی در برخی از رسانهها را مورد انتقاد قرار داده و بدون ذکر نام «یک جریان خاص» را متهم کرده بود که «در تلاش است تا لوازم مدیریت مقتدرانه و امکان خدمتگزاری را از رئیسجمهور سلب نماید.»
انتقاد دفتر رهبری از انتشار گزینشی سخنان وی در ایرنا
اما خبرگزاری تحت مدیریت علیاکبر جوانفکر، یک بار هم در هفته گذشته خبرساز شد اما این بار به واسطه انتقاد دفتر رهبر جمهوری اسلامی از انعکاس سخنان آیتالله خامنهای در این رسانه.
روز شنبه در حالی که رهبر جمهوری اسلامی در دیدار با مردم شیراز، وجود شکاف در حاکمیت جمهوری اسلامی را رد کرد و موضوع اختلافها بر سر برکناری وزیر اطلاعات را بیاهمیت خواند، خبرگزاری دولتی ایرنا به انتشار گزارشی از این سخنرانی دست زد که تنها بخشهایی از اظهارات آیتالله خامنهای با تیتری حاکی از حمایت وی از دولت در آن آمده بود.
انتشار این گزارش بلافاصله با واکنش دفتر آیتالله خامنهای روبهرو شد و روابط عمومی این دفتر، ضمن تأسفبار و غیرمسئولانه خواندن اقدام ایرنا در درج «ناقص» سخنان آیتالله خامنهای، از رسانهها خواست که تنها این دفتر را به عنوان مرجع انتشار سخنان رهبر ایران بشناسند.
اما ایرنا که در مورد خبر مخالفت آیتالله خامنهای با تغییر وزیر اطلاعات، گفته بود به عنوان رسانه مادر باید منتظر تأیید خبر از مراجع رسمی میشد، در این مورد با حذف خبر اولیه خود، ضمن عذرخواهی از دفتر رهبری، عنوان کرد که خبرنگارش گزارش اولیهای را از این مراسم ارسال کرده و این خبر گزاری «از این پس» خبرهای مربوط به رهبر ایران را پس از انتشار در سایت رسمی وی منتشر میکند.
پروندهای تازه برای فائزه هاشمی
غلامحسین محسنی اژهای در نشست روز شنبه در عین حال خبر داد که به واسطه مصاحبهای فائزه هاشمی به تازگی با روزآنلاین انجام داده، پرونده جدیدی بر علیه وی گشوده شده و فرزند اکبر هاشمی رفسجانی تحت تعقیب قرار میگیرد.
خانم هاشمی که اخیراً از سوی برخی از لباسشخصیها مورد هتاکی قرار گرفته بود، تأکید کرده بود که نیروهایی که در نظام جمهوری اسلامی به آنها «خودسر» اطلاق میشود، توسط «بخشهایی درون حاکمیت» سازماندهی میشوند.
وی همچنین از نحوه مواجهه حکومت با این نیروهای به اصطلاح خودسر انتقاد کرده بود و همچنین گفته بود که با در نظر گرفتن وقایع گذشته میتوان امید داشت که دولت و شورای نگهبان انتخاباتی سالم برگزار کنند.
در واکنش به این مصاحبه، دادستان کل کشور گفته است که بعضی از مطالب این مصاحبه قابل تعقیب است و دادستان تهران در این زمینه اقدام خواهد کرد.
این اظهار نظر در حالی است که هنوز مشخص نیست دادستانی تهران روند پرونده افرادی که خانم هاشمی را مورد هتاکی قرار دادند، تا کجا پی گرفته است.
برخی از گزارشها از دستگیری عوامل هتاک، به واسطه تأکید مقامهای عالی جمهوری اسلامی خبر میدهند، اما گزارشهای دیگری هم آزادی برخی از این اشخاص حکایت دارند.
آقای اژهای در نشست خبری روز دوشنبه خود ضمن تأیید احضار علیاکبر جوانفکر به دادسرای تهران، افزود که وی پس از روشن شدن موارد اتهامیاش از دادسرا وقت خواسته است تا مستنداتش را ارائه دهد.
دادستان کل کشور به این نکته بسنده کرد که در مورد این پرونده بعداً اطلاعرسانی خواهد شد.
این در حالی است که در هفته گذشته و پس از حاشیههایی که دو رسانه تحت مدیریت آقای جوانفکر در مورد استعفا و ابقای حیدر مصلحی در وزارت اطلاعات آفریدند، جمعی از مدیران رسانهها از تصمیم به شکایت از مدیرعامل ایرنا خبر دادند.
آقای جوانفکر از زمان روی کار آمدن محمود احمدینژاد در تابستان ۸۴، به عنوان مشاور رسانهای وی مشغول به کار شد و در بهمن ماه ۸۸ و پس از کنار رفتن محمدجعفر بهداد، مدیرعامل وقت خبرگزاری جمهوری اسلامی، عهدهدار مسئولیت خبرگزاری رسمی دولت شد.
آقای جوانفکر به تازگی پس از برکناری مدیرعامل و اعضای هیئت مدیره مؤسسه ایران، به عنوان سرپرست این مؤسسه انتشار دهنده روزنامه دولتی ایران، منصوب شده است.
گرچه در سالهای اخیر، روزنامه ایران و خبرگزاری دولتی ایرنا، رسماً به تریبونی برای حمایت همهجانبه از اقدامات دولت و مقابله با جریانهای منتقد آن تبدیل شده اما نام این دو رسانه تحت مسئولیت علیاکبر جوانفکر، در هفته اخیر پس از کنارهگیری و ابقای حیدر مصلحی، وزیر اطلاعات دولت دهم، بیش از هر زمان دیگر خبرساز شد.
در جریان کنارهگیری وزیر اطلاعات، ایرنا نخستین رسانهای بود که خبر پذیرش استعفای آقای مصلحی و انتصاب وی به عنوان مشاور اطلاعاتی رئیسجمهور را منتشر کرد و حتی پس از آنکه دیگر خبرگزاریهای نیمهرسمی ایران ساعتی بعد با حذف این خبر، از مخالفت رهبر جمهوری اسلامی با کنار رفتن وزیر اطلاعات خبر دادند، حاضر به تغییر خبر خود نشد.
این وقایع در شرایطی رخ داد که آقای جوانفکر در هند به سر میبرد. اما مدیرعامل ایرنا در همان شب در یادداشتی که در این رسانه منتشر شد، مخالفت آیتالله خامنهای را «ادعای رسانههای یک جریان خاص سیاسی» نامید و اطمینان داد که هیچ پیامی مبنی بر مخالفت رهبر جمهوری اسلامی با تغییر وزیر اطلاعات، به ایرنا یا حتی رئیسجمهور نرسیده است.
ایرنا تا ظهر روز بعد بر همین موضع تکیه کرد اما سرانجام ناچار به انتشار خبر مخالفت رهبری با تغییر حیدر مصلحی شد و دیرکرد در انتشار آن را به این دلیل خواند که به عنوان «خبرگزاری مادر و رسمی نظام» و «بر اساس سنت دیرینه» اخبار رهبری را تنها از منابع رسمی دریافت میکند و از این رو «از انتشار خبر تا بررسی کامل صحت و سقم آن خودداری کرده است.»
این وضعیت در روزنامه ایران، دیگر رسانه تحت سرپرستی علیاکبر جوانفکر نیز تکرار شد و به روایت کیهان، این روزنامه گرچه در چاپ نخست خود، خبر مخالفت آیتالله خامنهای را انتشار داد، اما به واسطه تلفن «رئیس باندی» که رئیسجمهور را محاصره کرده، انتشار خود را متوقف و خبر مخالفت رهبری را حذف کرد.
آقای جوانفکر خود در روز شنبه سوم اردیبهشت در سرمقاله روزنامه ایران، با وجود دفاع چندین باره آیتالله خامنهای از ابقای حیدر مصلحی، بار دیگر حذف خبر استعفای مصلحی در برخی از رسانهها را مورد انتقاد قرار داده و بدون ذکر نام «یک جریان خاص» را متهم کرده بود که «در تلاش است تا لوازم مدیریت مقتدرانه و امکان خدمتگزاری را از رئیسجمهور سلب نماید.»
انتقاد دفتر رهبری از انتشار گزینشی سخنان وی در ایرنا
اما خبرگزاری تحت مدیریت علیاکبر جوانفکر، یک بار هم در هفته گذشته خبرساز شد اما این بار به واسطه انتقاد دفتر رهبر جمهوری اسلامی از انعکاس سخنان آیتالله خامنهای در این رسانه.
روز شنبه در حالی که رهبر جمهوری اسلامی در دیدار با مردم شیراز، وجود شکاف در حاکمیت جمهوری اسلامی را رد کرد و موضوع اختلافها بر سر برکناری وزیر اطلاعات را بیاهمیت خواند، خبرگزاری دولتی ایرنا به انتشار گزارشی از این سخنرانی دست زد که تنها بخشهایی از اظهارات آیتالله خامنهای با تیتری حاکی از حمایت وی از دولت در آن آمده بود.
انتشار این گزارش بلافاصله با واکنش دفتر آیتالله خامنهای روبهرو شد و روابط عمومی این دفتر، ضمن تأسفبار و غیرمسئولانه خواندن اقدام ایرنا در درج «ناقص» سخنان آیتالله خامنهای، از رسانهها خواست که تنها این دفتر را به عنوان مرجع انتشار سخنان رهبر ایران بشناسند.
اما ایرنا که در مورد خبر مخالفت آیتالله خامنهای با تغییر وزیر اطلاعات، گفته بود به عنوان رسانه مادر باید منتظر تأیید خبر از مراجع رسمی میشد، در این مورد با حذف خبر اولیه خود، ضمن عذرخواهی از دفتر رهبری، عنوان کرد که خبرنگارش گزارش اولیهای را از این مراسم ارسال کرده و این خبر گزاری «از این پس» خبرهای مربوط به رهبر ایران را پس از انتشار در سایت رسمی وی منتشر میکند.
پروندهای تازه برای فائزه هاشمی
غلامحسین محسنی اژهای در نشست روز شنبه در عین حال خبر داد که به واسطه مصاحبهای فائزه هاشمی به تازگی با روزآنلاین انجام داده، پرونده جدیدی بر علیه وی گشوده شده و فرزند اکبر هاشمی رفسجانی تحت تعقیب قرار میگیرد.
خانم هاشمی که اخیراً از سوی برخی از لباسشخصیها مورد هتاکی قرار گرفته بود، تأکید کرده بود که نیروهایی که در نظام جمهوری اسلامی به آنها «خودسر» اطلاق میشود، توسط «بخشهایی درون حاکمیت» سازماندهی میشوند.
وی همچنین از نحوه مواجهه حکومت با این نیروهای به اصطلاح خودسر انتقاد کرده بود و همچنین گفته بود که با در نظر گرفتن وقایع گذشته میتوان امید داشت که دولت و شورای نگهبان انتخاباتی سالم برگزار کنند.
در واکنش به این مصاحبه، دادستان کل کشور گفته است که بعضی از مطالب این مصاحبه قابل تعقیب است و دادستان تهران در این زمینه اقدام خواهد کرد.
این اظهار نظر در حالی است که هنوز مشخص نیست دادستانی تهران روند پرونده افرادی که خانم هاشمی را مورد هتاکی قرار دادند، تا کجا پی گرفته است.
برخی از گزارشها از دستگیری عوامل هتاک، به واسطه تأکید مقامهای عالی جمهوری اسلامی خبر میدهند، اما گزارشهای دیگری هم آزادی برخی از این اشخاص حکایت دارند.
جــرس:
تقی رحمانی پس از گذشت ٧۵ روز از بازداشت همچنان در بلاتکلیفی به سر می برد.
به گزارش منابع خبری جرس، وی در اعتراض به روند غیرقانونی بازداشت و نگهداری خود از پاسخ دادن به بازجویان خودداری می کند.
رحمانی جهت پاسخ دادن به سوالات بازجویان و ارائه دست نوشته در مورد برخی موضوعات مورد نظر بازجویان در زندان تحت فشار قرار دارد و از ارائه این دست نوشته ها در زندان خودداری می نماید.
بر اساس این گزارش، وی تاکنون دو بار ملاقات در روزهای ۱٨ اسفند و ۱٨ فروردین داشته ولی روز پنجشنبه اول اردیبهشت و پس از گذشت ٧۵ روز از بازداشت تقی رحمانی همسر و فرزندان او موفق به ملاقات با وی نشدند.
در حالی که مادر، همسر و فرزندان رحمانی تا پایان ساعت ملاقات و ساعت ها منتظر ملاقات با تقی رحمانی بودند،، مسئولین ملاقات با بهانه های واهی (نبود شناسنامه) مانع این ملاقات شدند و تنها به خواهر او ملاقات دادند.
کیانا و علی، فرزندان رحمانی بارها از مسئولین می خواستند پدرشان را ببیند و خانواده هم اصرار داشتند که لااقل به دو کودک وی ملاقات انجام دهند که مسئولین با این خواسته نیز موافقت نکردند. کیانا (دختر رحمانی) در حالی که به شدت گریه می کرد و پدرش را می خواست، به همراه خانواده آخرین ترک کنندگان سالن ملاقات بودند
داوود سلیمانی: امیدواریم زندانی بودن ما به تحقق استقلال، آزادی، جمهوریت و اسلامیت کمک کند
دکتر داوود سلیمانی، استاد دانشگاه و زندانی سیاسی، در نامه ای سرگشاده خطاب به همسر و فرزندان خود، از ظلم ها و قانون شکنی هایی که در دو سال اخیر بر وی رفته، پرده برداشت و خاطر نشان کرد: هیچگاه نخواسته ام حقیقت را فدای مصلحتی نمایم که در آن مصلحت دون شرافت و اخلاق و عقیده بوده است. پس می گویم راضی ام به رضای خدا و شما نیز – می دانم که برایتان مشکل است- ولی راضی به رضای او باشید.
به گزارش کلمه، این عضو جبهه مشارکت، ابراز امیدواری کرده که زندانی بودن او و امثال او بتواند به تحقق استقلال و آزادی و جمهوریت و اسلامیت کمک کند، و افزوده است: من و امثال من اگر بتوانیم فارغ از خشونتی که گاه گریبانگیر جامعه مان می شود و گفتمان اصولی و راهبردی تحقق اسلام، دموکراسی و مردم سالاری را تحت الشعاع قرار می دهد، با اندیشه و رفتار و یا حتی با به زندان افتادنمان این رکن حاکمیت را در جمهوری اسلامی تقویت کنیم و الزاماتی نظیر احزاب مستقل، رسانه های مستقل و آزاد، مجالس اگاهی بخش و موثر، انتقاد ها و اعتراض های قانونی نسبت به مسائل مختلف و حقوق آحاد ملت و شهروندان و… بیش از پیش گریزناپذیر نمائیم؛ کاری بس ارزشمند به وقوع پیوسته است.
وی همچنین تاکید کرده است: همانطور که اسلام دارای الزاماتی است که در قانون اساسی تجلی یافته است؛ دموکراسی و وجه مردمی نظام که در جمهوریت آن تجلی یافته است دارای الزاماتی است که بدون آن خیمه جمهوری اسلامی برپا نمی ماند… مطبوعات آزاد، احزاب مستقل از قدرت؛ و توزیع قدرت در چارچوب قانون اساسی و حقوق ملت، از ارکان و نهادهای طبیعی وجه مردمسالاری نظام است. اگر این ارکان به دلایلی حذف شوند، یا فرمایشی باشند و یا بود و نبودشان در توزیع قدرت بی اثر باشد و حکومت و مردم خود را بی نیاز از آن بدانند، اگرچه صورت دموکراسی باقی است ولی از حقیقت تهی می ماند و این آن خطری است که اگر در هر جامعه ای اتفاق بیافتد باید نگران صدای پای استبداد در آن بود.
متن کامل نامه این زندانی سیاسی به همسر و فرزندانش، به نقل از صفحه فیس بوک داوود سلیمانی، به شرح زیر است:
بسمه تعالی
به همسرم و فرزندانم تا بخوانند و بدانند و بیشتر بفهمند ….
از عمر من و امثال من، بالاخص کسانی که سن و سالی از آنها گذشته است، کمتر به دنیاست. من برای عقیده ام زندگی کرده ام، قبل از انقلاب قدم در مبارزه علیه رژیمی دیکتاتور که در راس آن شاه حکومت می کرد و شعار ایرانیان را “خدا، شاه، میهن” نهاده بود، گزاردم و چونان قطره ای در سیل عظیم ملتی که از جور و ستم و زندان و حبس و شکنجه و تبعیض و فقر و مهم تر از همه فقر اخلاق اجتماعی رنج می برد،حل شدم و با امید به آینده درخشانی که در پرتو هدایت و تعالیم اسلام عزیز و اراده ملت، قرار بود زندگی مان را رقم زند، زندگی سیاسی و اجتماعی خود را آغاز کردم تا دیگر از بندهایی که انسان را از سعادت حقیقی باز می دارد، رها شوم و از بند غیر خدا آزاد باشم و نیز در حد وسع خود بتوانم به شعارهای رهایی بخش استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی” مدد رسانم و بودند خیل جوان های پر شوری که با همین هدف از ابتدا قدم در راه گذاردند
من کماکان بر همان عقیده ام؛ ولی؛ فکر می کنم اتفاق بزرگ و یا شکاف عمیقی در ذهنیت و عینیت ما روی داده است که ریشه های آن یا از حبّ مفرط است و یا جهل بسیار متاسفانه برخی، من و امثال بنده را، در جریان انتخابات گذشته بی هیچ سند و مدرکی و بی هیچ گناه و خبط و اشتباهی در این عرصه، به “ضد انقلاب”، “منافق”، “نفوذی”، “خارجی”، “عامل آمریکا” و امثال آن تشبیه نموده اند ! و شما که مرا می شناسید و سوابقم را کمابیش از طریق مادرتان و یا عموهایتان در رابطه با قبل از انقلاب و بعد از آن و هنگام جنگ تحمیلی و پس از آن دانسته اید، شاید این سخنان شما را دچار بهت و حیرت کند و خدای ناکرده این مصائب را نتیجه آن اعتقادات و احیانا تلاش ها و اگر بتوان گفت ایثارهایی که امثال جوانان و مردان و زنان و منی که چونان قطره ای در میان آنان در جریان انقلاب و پس از آن داشته اند، بدانید. و این مرا نگران می کند؛ زیرا حل این تضاد و تعارض و تناقض، دشوار است. و از خود بپرسید کسی که در نیت و عمل بر اساس قانون و در چارچوب نظام سیاسی مستقر حرکت کرده است، چرا اینک باید مدتی را در زندان بسر برد؟! کسی که نه خشونت را می پسندد و نا با روش های خشونت بار و براندازانه میانه ای دارد و همواره استراتژی اصلاحات را که در تقابل با استراتژی براندازی و انقلاب و امثال آن است، تبلیغ کرده و به حرکت در چارچوب های قانونی و پذیرفته شده به همراه تمامی اصلاح طلبان، همواره تاکید نموده و پای فشرده است، اینک باید در زندان بسر برد؟
نه اینکه بگویم چرا من زندانی شده ام- شاید در گذشته در عرصه هایی قدم نهاده ایم که بسیار هولناک تر و پر خطرتر بوده است، صحنه صحنه های قبل از انقلاب و بالاخص صحنه صحنه های دفاع مقدس را که جوانانی چون عموی شهیدتان؛ که همزمان با او افتخار حضور در جبهه ها را داشته ام؛ که عزت را با خون خویش رقم زده اند شنیده اید و همراهی با آنان و در کنار آنان زیستن و عمل کردن، برای من به تمام عمرم می ارزد و از بهترین لحظات زندگی ام بوده است، که آنی از آن را با تمام تاریخ زندگی ام معاوضه نخواهم کرد- بلکه از اینرو نگرانم که شما، دلیل زندانی شدنم را نفهمید و باید متوجه شوید و بدانید که کماکان این برهه از زندگی ام نیز در جهت تحقق همان “استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی” است.
من از کسانی که مرا به اتهام “اجتماع و تبانی جهت اقدام علیه امنیت ملی” و ” تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی” محکوم کرده اند، گله ای ندارم ولی راضی هم نخواهم بود، زیرا فعالیت سیاسی خود را در جهت شعارهای اصیل انقلاب و راه و رسم امام راحل می دانم، و در جریان دادگاهم که به صورت غیر علنی برگزار شد و سه ساعت به طول انجامید، متاسفانه آنچنانکه شایسته یک محکمه است عمل نشد، زیرا دلایل و مستندات حقوقی و محکمی برای محکومیتم وجود نداشت، ولی به هر تقدیر، بنا به دلایلی از گفتن آن به جهاتی حقوقی معذورم و شاید شما کم و بیش از آن آگاه باشید، به شش سال و پس از آن در دادگاه تجدید نظر به سه سال زندان محکوم شدم.
من فکر می کنم اگر انشاء الله این زندان بتواند اندکی به تحقق بیشتر استقلال و آزادی مدد رسند و بتواند جمهوریت را در کنار اسلامیت نظام، آنچنان که شایسته است تقویت نماید و رکن دموکراسی و مردم سالاری را شانه به شانه اسلام عزیز توسعه دهد، مردم بتوانند جهت تحقق آن بعدی که به خودشان واگذار شده یهنی “جمهوریت”، الزامات قانونی آن را توسعه دهند، کار بزرگی صورت گرفته است.
من و امثال من اگر بتوانیم فارغ از خشونتی که گاه گریبانگیر جامعه مان می شود و گفتمان اصولی و راهبردی تحقق اسلام، دموکراسی و مردم سالاری را تحت الشعاع قرار می دهد، با اندیشه و رفتار و یا حتی با به زندان افتادنمان این رکن حاکمیت را در جمهوری اسلامی تقویت کنیم و الزاماتی نظیر احزاب مستقل، رسانه های مستقل و آزاد، مجالس اگاهی بخش و موثر، انتقاد ها و اعتراض های قانونی نسبت به مسائل مختلف و حقوق آحاد ملت و شهروندان و… بیش از پیش گریزناپذیر نمائیم؛ کاری بس ارزشمند به وقوع پیوسته است.
همانطور که اسلام دارای الزاماتی است که در قانون اساسی تجلی یافته است؛ دموکراسی و وجه مردمی نظام که در جمهوریت آن تجلی یافته است دارای الزاماتی است که بدون آن خیمه جمهوری اسلامی برپا نمی ماند. توجه به رکن رکین مردمی نظام امری شعاری نیست، بلکه الزاماتی عینی و نهادهای مستقر می طلبد. مطبوعات آزاد، احزاب مستقل از قدرت؛ و توزیع قدرت در چارچوب قانون اساسی و حقوق ملت، از ارکان و نهادهای طبیعی وجه مردمسالاری نظام است. اگر این ارکان به دلایلی حذف شوند، یا فرمایشی باشند و یا بود و نبودشان در توزیع قدرت بی اثر باشد و حکومت و مردم خود را بی نیاز از آن بدانند، اگرچه صورت دموکراسی باقی است ولی از حقیقت تهی می ماند و این آن خطری است که اگر در هر جامعه ای اتفاق بیافتد باید نگران صدای پای استبداد در آن بود. دموکراسی آن نیست که تنها یک سلیقه از آن راضی بدر آید، بلکه دموکراسی یک رضایت اجتماعی است که اقلیت نیز در آن راضی اند.
چنانکه می دانید در ملاقاتهایی که در زندان باهم داشته ایم، همواره در احوالپرسی هایی که داشته ایم، بر توکل و اعتماد به خدا و اینکه این هم امتحانی الهی است، تاکید شده است؛ و همواره در راه اثبات حقانیت هدف و ایده ای که از ابتدای جوانی تا کنون که سنم از پنجاه سال گذشته است، تلاش کرده ام ولی هیچگاه نخواسته ام حقیقت را فدای مصلحتی نمایم که در آن مصلحت دون شرافت و اخلاق و عقیده بوده است. پس می گویم راضی ام به رضای خدا و شما نیز- می دانم که برایتان مشکل است- ولی راضی به رضای او باشید.
والسلام علیکم و علی عباده الصالحین
داوود سلیمانی- زندان رجایی شهر کرج
انتقال وحید طلایی، عضو کمیته حقوقی ستاد انتخاباتی میرحسین به بند ۳۵۰ زندان اوین
وحید طلایی، عضو کمیته حقوقی ستاد انتخاباتی میرحسین موسوی به بند ۳۵۰ زندان اوین منتقل شد.به گزارش خبرنگار کلمه، وحید طلایی هفتم مهر ماه سال گذشته بازداشت شد و تا چند روز پیش در بند ۲۰۹ زندان اوین نگهداری می شد ، وی سرانجام به بند ۳۵۰ زندان اوین منتقل شد . وی پیشتر نیز در ۱۵ اردیبهشت ٨٩ بازداشت شده بود، اما دوم خرداد ٨٩ از زندان آزاد شد.
وحید طلایی در حالی ماه ها به صورت بلاتکلیف زندانی است که همسرش باردار است و تا چد روز دیگر فرزندش متولد می شود .
طلایی چندی پیش در نامه ای سرگشاده خطاب به عباس جعفری دولتآبادی، دادستان تهران از او در خواست کرد هر چه زودتر تکلیف وی را مشخص کنند تا او هنگام تولد اولین فرزندش در کنار همسر و فرزندش باشد .
وی در این نامه اعلام کرده که بازپرس بازپرس شعبه دوم بازپرسی امنیت (مستقر در زندان اوین)، مبلغ ۵۰۰ میلیون ریال وثیقه جهت تبدیل قرار بازداشت موقت تعیین کرده که با وجود تأمین آن آزاد نشده است.
عضو کمیته حقوقی ستاد انتخاباتی میرحسین موسوی از دادستان تهران خواسته تا نسبت به تعیین تکلیف نهایی پرونده و آزادیاش اقدام کند.
احضار محمد داوری، معلم زندانی، به دادسرای اوین
محمد داوری، معلم زندانی که اکنون در بند ۳۵۰ زندان اوین نگهداری می شود، چند روز پیش به دادسرای امنیتی مستقر در زندان اوین احضار شد.به گزارش خبرنگار کلمه ، دلیل احضار و بازجویی مجدد این روزنامه نگار و معلم زندانی به شعبه سوم بازپرسی دادسرای اوین به ریاست کیان منش، بیانیه هایی است که بازپرس این شعبه ادعا می کند توسط محمد داوری منتشر شده است. بازپرس از وی خواسته است که تمام این بیانیه ها را تکذیب کند، و تهدید کرده که اگر او بیانیه ها را تکذیب نکند، با پرونده و محاکمه تازه ای مواجه خواهد شد.
در سالی که گذشت، زندانیان سیاسی جنبش سبز چندین بیانیه منتشر کردند که این بیانیه ها با امضای نویسندگان آن بر روی خروجی خبرگزاری ها قرار گرفت، و یکی از معروف ترین آنها نیز بیانیه ای با امضای ۱۴ زندانی سیاسی بند ٣۵۰ زندان اوین تهران بود، که در واکنش به سخنان محمود احمدی نژاد در مجمع عمومی سازمان ملل – مبنی بر تشکیل یک گروه مستقل حقیقت یاب بین المللی در خصوص حادثه یازدهم سپتامبر – انتشار یافت. پای آن بیانیه، امضای محمد داوری نیز دیده می شد. همچنین در بیانیه ۱۶ زندانی سیاسی درباره تعریف جرم سیاسی به رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز امضای وی درج شده بود .
انتشار نامه مشترک توسط محمد داوری و عبدالله مومنی دیگر زندانی سیاسی بند ۳۵۰ به مناسبت روز معلم از دیگر اتهامات این روزنامه نگار بوده است.
داوری به خاطر این نامه ها و بیانیه ها بازجویی شده است. زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ معتقدند مسئولان قضایی و اطلاعاتی قصد دارند با احضار، تهدید و بازجویی مجدد از زندانیان سیاسی، که از هرگونه ارتباط با دنیای خارج محروم هستند، محدودیت ها و محرومیت های بیشتری برای آنان ایجاد کنند و با باز کردن پرونده های جدید، آنها را بیش از حکم های ناعادلانه شان در زندان محبوس نگه دارند.
محمد داوری، روزنامه نگار و سردبیر سایت سحام نیوز (سایت رسمی حزب اعتماد ملی) است. وی پس از انتشار نامه ای توسط مهدی کروبی به رئیس وقت مجلس خبرگان درباره شکنجه و آزار زندانیان سیاسی در بازداشتگاه کهریزک دستگیر شد. داوری مدتها توسط ماموران امنیتی و اطلاعاتی تحت فشار بود تا علیه مهدی کروبی در تلویزیون اعتراف کند.
آقای کروبی، در نامهای به دادستان تهران، مسئولیت تمام اسناد و فیلمهایی را که به عنوان مستندات وجود شکنجه و تجاوز جنسی در زندانهای ایران ارائه کرده بود، بر عهده گرفت و محمد داوری را تنها فیلمبردار مصاحبهها عنوان کرد و گفت که او هیج نقش دیگری در این ماجرا نداشته است.
با این حال، محمد داوری در دادگاه به شش سال حبس تعزیری محکوم شد و اکنون نیز تحت فشارهای بیشتری قرار دارد.
هنوز مبهوت مانده ام!
سلمان سیما
در نیمه شب یکی از شب های بهمن ماه بود که ما را پس از مدت ها انفرادی از بند 209 خارج می کردند. مهدیه گلروی عزیز را هم با ما از بند خارج می کنند. چشم بند ها را بالا می زنیم. دوستان و سایر زندانیان را چه بشناسی و چه نشناسی در حالیکه ریش انبوهی به صورت دارند در آغوش می فشاری و بغضی و قطرات اشکی در گوشه چشم که سعی می کنی در تاریکی شب پنهانش کنی. زندان بان هم خود را در حس ما شریک می بیند و کاری به کارمان ندارد. وحید به سمت مهدیه می رود و خوش و بشی و درد دلی کوتاه با هم می کنند. سر به سر مهدیه می گذارم و او سفارش وحیدش را می کند. دوست عزیزی که همواره صبر و تحملش را تحسین می کنم. به مهدیه می گویم: « نترس! بادمجان بم آفت ندارد! »
مهدیه به همراه تعداد دیگری از زنان و دختران زندانی با یک ون مجزا برده می شوند و لبخندهای مهدیه از پشت شیشه ون و ...
و اکنون من شرمسار از مهدیه و دیگر آزادگان در بند!!!
به همراه دکتر محمد ملکی، مهندس کیوان صمیمی و دیگر دوستان پس از طی مراحل اداری و عکس برداری و انگشت نگاری به قرنطینه اندرزگاه هفت که مملو از بازداشت شدگان روز عاشوراست منتقل می شویم. در آنجا دوستان دیگری را می بینیم و چون محیط عمومی هست و تو از انفرادی خارج شدی و درجمع قرار گرفتی احساس بهتری می کنی. حسی شبیه به احساس آزادی منهای احساس دلتنگی دوری از هم بندیان.
به اصرار جاوید از دوستان دانشگاه خواجه نصیر و تاکید ساسان بی توجه به جمعیت اتاق وارد اتاقی می شویم که دانشجویان خواجه نصیر در گوشه ای از آن هستند. دوستان جاوید عاشقانه او را در آغوش می گیرند. از سر و صدای ما اتاق های دیگر نیز از خواب بیدار می شوند؛ خوشحالی من بیشتر می شود! حسین را می بینم و به آغوش می فشارمش. شنیده بودم که روز عاشورا بازداشت شده است و همواره نگرانش بودم. سر صحبت با دوستان خواجه نصیری باز می شود. کافی بود تنها بگویی میلاد اسدی را می شناسی. یاد سکانسی از سریال "روزی روزگاری" افتادم؛ آنجا که به دلیل رفاقت با مرادبیگ یک قافله تجاری امان می گیرد و اجازه عبور می یابد. این دوستان هر چه در توان درویشی خود از خوردنی ها و میوه داشتند رو کردند و به طبق اخلاص گذاشتند. آن هایی که به بند رفته اند می دانند میوه در زندان چه ارزش بالایی دارد؛ چه بسا که ارزشش بالاتر از خودکار در انفرادی باشد. هر چه میوه داشتند آوردند و ما هر چه فریاد اصلاح الگوی مصرف سر دادیم نتوانستیم جلوی همت مضاعف دوستان را بگیریم. دوستانی خالصانه آوردند و دوستانی هم خالصانه نوش جان کردند. سام محمودی هم در گوشه دیگر اتاق مشغول بود. پیش خودم به شرافت این دانشجویان احسنت گفتم که با شنیدن نام میلاد ما را این همه غرقه در لطف خود کردند. در اینجا اعتراف می کنم که الحق دانشجویان خواجه نصیری انسان های بسیار خوش حبسی هستند. از فردای آن شب میلاد اسدی شد شاخص اتاق ما. هر چه با میلاد رفیق تر و صمیمی تر بودی دوستان خواجه نصیری لطف بیشتری از خود نشان می دادند. از اهدای وقت تلفن بگیر تا کمک به مرتب کردن اتاق و بخشیدن جیره ی غذا و سهیم کردنت در خوراکی هایشان. ساسان که از همسایه بودنش در 209 با میلاد می گفت و ما از قدمت رفاقت خود با میلاد و نشریه ی میلاد و سینا از اینکه میلاد اصالتا دانشگاه آزادی است و تهران جنوبی. و انصافا برای ما سه نفر سنگ تمام گذاشتند؛ تا آنجا که داد دیگر دوستان در می آمد. البته مهدی هم که المپیادی بود و ما بعد از آزادی این را فهمیدیم با کمال تواضع در انجام کارها تلاش بسیار می کرد. نمی دانم میلاد با دوستان هم دانشگاهی اش چه کرده بود که این همه او را دوست داشتند و دوستان او را هم عزیز می پنداشتند.
مصداق شعر معروف حضرت حافظ : « مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم / هواداران کویش را چو جان خویشتن دانم »
خلاصه 209 ای ها فضای قرنطینه را عوض کردند و شور و نشاط بهتری بر قرنطینه حاکم شد.کار های جمعی بیشتر شد. از برگزاری نماز جماعت بگیر که ممنوع بود، تا بازی مافیا و روزنامه خواندن دسته جمعی و ...
تا اینکه عده ای از دوستان را به بند 350 منتقل کردند و قرنطینه خلوت تر شد و لذا فرصت تلفن بیشتر شد. یک شب که تلفن خالی بود به خانه زنگ زدم؛ با پدر و خواهرم صحبت کردم. سپس به وکیل عزیزم آقای اولیایی، بعد از آن به یکی از دوستان بسیار عزیزم، به وکیل دیگرم، به دوست عزیز دیگرم حسن اسدی زید آبادی(که اکنون در بند است) زنگ زدم. با همه شان صحبتی بود و خوش بشی و دادن امیدواری به آزادی.(پیش از آن وزارت اطلاعات علی رغم صدور دستور قضایی مانع آزادی من شده بود.) گویا همگی چیزی را از من پنهان می کردند. ساسان به دوستان روزنامه نگارش زنگ زد. صحبت هایش که تمام شد گفت:« خبر داری!؟ علی را گرفته اند!» یک لحظه دنیا دور سرم چرخید. غم همه وجود مرا فراگرفت. هر چه کردم بغضم نترکد فایده نداشت. علی تحت تعقیب بود و من احوال علی را همواره در هر ملاقات و تماسی جویا می شدم. به انتهای راهرو رفتم و صورتی آب زدم و بعد در دستشویی نشستم و سیر گریه کردم. یکی از تلخترین اخبار سال بود. چند روز پیش از آن علیرغم اینکه در خطر بود و چند بار برای بازداشتش اقدام کرده بودند با سر و شکلی متفاوت به دم زندان برای استقبال آزادی من آمده بود ولی من آزاد نشده بودم. در مورد علی ملیحی قبلتر نوشته ام و شاید اگر فرصتی دست دهد و توفیقی حاصل شود باز بنویسم.
خلاصه 209 ای ها فضای قرنطینه را عوض کردند و شور و نشاط بهتری بر قرنطینه حاکم شد.کار های جمعی بیشتر شد. از برگزاری نماز جماعت بگیر که ممنوع بود، تا بازی مافیا و روزنامه خواندن دسته جمعی و ...
تا اینکه عده ای از دوستان را به بند 350 منتقل کردند و قرنطینه خلوت تر شد و لذا فرصت تلفن بیشتر شد. یک شب که تلفن خالی بود به خانه زنگ زدم؛ با پدر و خواهرم صحبت کردم. سپس به وکیل عزیزم آقای اولیایی، بعد از آن به یکی از دوستان بسیار عزیزم، به وکیل دیگرم، به دوست عزیز دیگرم حسن اسدی زید آبادی(که اکنون در بند است) زنگ زدم. با همه شان صحبتی بود و خوش بشی و دادن امیدواری به آزادی.(پیش از آن وزارت اطلاعات علی رغم صدور دستور قضایی مانع آزادی من شده بود.) گویا همگی چیزی را از من پنهان می کردند. ساسان به دوستان روزنامه نگارش زنگ زد. صحبت هایش که تمام شد گفت:« خبر داری!؟ علی را گرفته اند!» یک لحظه دنیا دور سرم چرخید. غم همه وجود مرا فراگرفت. هر چه کردم بغضم نترکد فایده نداشت. علی تحت تعقیب بود و من احوال علی را همواره در هر ملاقات و تماسی جویا می شدم. به انتهای راهرو رفتم و صورتی آب زدم و بعد در دستشویی نشستم و سیر گریه کردم. یکی از تلخترین اخبار سال بود. چند روز پیش از آن علیرغم اینکه در خطر بود و چند بار برای بازداشتش اقدام کرده بودند با سر و شکلی متفاوت به دم زندان برای استقبال آزادی من آمده بود ولی من آزاد نشده بودم. در مورد علی ملیحی قبلتر نوشته ام و شاید اگر فرصتی دست دهد و توفیقی حاصل شود باز بنویسم.
فقط این قدر بگویم؛ شرمت باد! ای دستی که بد بودی بد تر کردی. جسم نحیف و لاغر او را در نظر بگیرید؛ او را چنان کتکی زده بودند که بدنش کبود شده بود. زیر بار اتهامات واهی نرفته است و چهار روز در اعتصاب غذای خشک به سر برده است.
پس از حدود دو هفته به بند 350 منتقل می شویم. جمعمان دیگر جمع است. در حیاط 350 توسط زندانیان مالی بازرسی می شویم. در حین بازرسی از پشت پنجره یکی از اتاق ها پیمان عارف و میلاد فدایی و مجید دری دستی تکان می دهند. نوبت تعیین اتاق می رسد؛ ما که جمعمان جور شده است می گوییم از هم جدا نشویم و هر جا که خواستیم برویم همه با هم می رویم. قبل از اینکه به بند بیاییم از مهمان نوازی ضیاء نبوی و مجید دری شنیده بودیم. از دندان کشیدن مجید تا شطرنج بازی کردن ضیاء. این از عجایب زندان است که با این همه نظارت باز خبر پیش از وقوعش همه جا می پپیچد! خبر اینکه مجید دری دندان می کشد چگونه به بند های دیگر رسیده بود نمی دانم. همه اتاق ها ظرفیتشان پر است و حتی جا برای کف خواب هم نیست و ما هم یازده نفریم. با لابی مجید ما همه به اتاق پنج می رویم. حس خوب ورود به قرنطینه و در آغوش کشیدن دوستان باز هم زنده می شود.
پس از حدود دو هفته به بند 350 منتقل می شویم. جمعمان دیگر جمع است. در حیاط 350 توسط زندانیان مالی بازرسی می شویم. در حین بازرسی از پشت پنجره یکی از اتاق ها پیمان عارف و میلاد فدایی و مجید دری دستی تکان می دهند. نوبت تعیین اتاق می رسد؛ ما که جمعمان جور شده است می گوییم از هم جدا نشویم و هر جا که خواستیم برویم همه با هم می رویم. قبل از اینکه به بند بیاییم از مهمان نوازی ضیاء نبوی و مجید دری شنیده بودیم. از دندان کشیدن مجید تا شطرنج بازی کردن ضیاء. این از عجایب زندان است که با این همه نظارت باز خبر پیش از وقوعش همه جا می پپیچد! خبر اینکه مجید دری دندان می کشد چگونه به بند های دیگر رسیده بود نمی دانم. همه اتاق ها ظرفیتشان پر است و حتی جا برای کف خواب هم نیست و ما هم یازده نفریم. با لابی مجید ما همه به اتاق پنج می رویم. حس خوب ورود به قرنطینه و در آغوش کشیدن دوستان باز هم زنده می شود.
فلاسک نارنجی و چای دارچینی مجید دری پذیرای ماست. ساسان هم لیوان به یادگار مانده از دکتر احمد زید آبادی را مالک می شود. ماهان محمدی رئیس اتاق است و مقررات اتاق را می گوید. خوب هر زندگی نظم خودش را دارد و زندگی در زندان نیز. با اشاره به ساسان می گویم گاومان زایید و چند دقیقه بعد او هم در حیاط به من می گوید اینکه دیگر زندان در زندان است. خلاصه کنم که بخواهم هر چه بود بگویم نه تنها در این مقال نخواهد گنجید که قلم و کاغذ را یارای بازگو کردنش نیست. علاوه بر کارهای خود اتاق، خود بند 350 کار هایی عمومی دارد از قبیل: نظافت سالن و راهرو ها، حمام و دستشویی ها و ...
مجید دری مسؤول نظافت حمام و دستشو یی ها بود؛و این کاری نبود که هر کسی داوطلبش شود و بر عهده بگیرد. نیاز به ایثار و از خود گذشتگی و در عین حال احساس مسؤولیت داشت. بگذریم از اینکه نظافت بند بر عهده زندانی نیست و این از مصادیق شکنجه است. هر هفته هر نفر بابت نظافت یک پاکت سیگار مگنا که پول رایج زندان بود می پرداخت. پشت تخت مجید دری کیسه نایلون بزرگی پر از پاکت های سیگار بود. بنده و ساسان عزیز هم که خوب خیالمان راحت است و هفته ای یکبار یک پاکت سیگار می دهیم. راستش را بگویم ده پاکت هم می خواستند من می دادم؛ ارزشش را داشت. چند بار بچه ها برای امورات بند به صورت داوطلب اسم نوشتند. محمد، مهدی، سپهر، بهزاد،وحید، جاوید و ...
مجید دری مسؤول نظافت حمام و دستشو یی ها بود؛و این کاری نبود که هر کسی داوطلبش شود و بر عهده بگیرد. نیاز به ایثار و از خود گذشتگی و در عین حال احساس مسؤولیت داشت. بگذریم از اینکه نظافت بند بر عهده زندانی نیست و این از مصادیق شکنجه است. هر هفته هر نفر بابت نظافت یک پاکت سیگار مگنا که پول رایج زندان بود می پرداخت. پشت تخت مجید دری کیسه نایلون بزرگی پر از پاکت های سیگار بود. بنده و ساسان عزیز هم که خوب خیالمان راحت است و هفته ای یکبار یک پاکت سیگار می دهیم. راستش را بگویم ده پاکت هم می خواستند من می دادم؛ ارزشش را داشت. چند بار بچه ها برای امورات بند به صورت داوطلب اسم نوشتند. محمد، مهدی، سپهر، بهزاد،وحید، جاوید و ...
ولی هر بار خود مجید به همراه فرزاد مددزاده و علی پرویز و میلاد فدایی و مرحوم حاج محمد عهده دار بخش اصلی نظافت و چندش آورترین قسمت آن بودند. تو در زندان زحمت بسیاری می کشی و این بسیار طبیعی است که در قبال آن زحمت اجر و مزدی دریافت کنی که آن هم از روی اجبار نبود و به میل و اختیار بود و آن چیزی نبود جز یک پاکت سیگار. یک روز دیدم مجید بسیار عصبانی است؛ حق هم داشت. گویا یک از خدا بی خبری گزارشی تحریفی و دروغ را از روی حسادت و به قصد زیر آب زنی علیه مجید دری به بزرگنیا رئیس بند می دهد؛ که مجید به زور سیگار جمع می کند. بحث بالا گرفت و ما برای ارضای حس کنجکاوی خود تحقیقاتی شروع کردیم. ماهان محمدی که از پیش کسوتان بند و رئیس اتاق بود به همراه مجید، بهمن احمدی امویی و علی زاهد که به اعدام محکوم شده است مشغول صحبت کردن بودند. به قول معروف جلسه سران قوا بود. من قایمکی گوش می کردم که چه می گویند. دیدم مجید با بهمن و دیگران دارند ضرب و تقسیم می کنند که برای کل بند، یک جارو برقی بخرند و یا یک ماشین لباس شویی بخرند. درجا خشکم زد و مو بر دستانم سیخ شد و تازه فهمیدم مجید دری کیست. بی خود نبود که ذکر خیرش به همه بندها می رفت.
بروی دستشویی ها را تمیز کنی، نگاه سنگین برخی از زندانیان را به خود بخری، بر ضدت توطئه کنند و آنگاه تو به فکر همه باشی. هنوز که هنوز است وقتی این خاطره را تعریف می کنم و یا می نویسم مو بر دستانم سیخ می شود. در مقابل این همه ایثار و بزرگ منشی هنوز مبهوت مانده ام.
سیاست دوگانه ایران در قبال حرکتهای مردمی
حجت نظری
حکومت فعلی سوریه، در زمره حکومتهایی برشمرده میشود که نام جمهوری بر خود نهاده اما در باطن، به شیوهای کاملن غیر دموکراتیک اداره میشوند. حکومتی که برآمده از یک کودتای نظامیست و سالهاست تحت سلطه یک حزب و یک خانواده اداره میشود. در این حکومت پس از فوت پدر(حافظ اسد)، فرزندش بشار به شیوهای غیردموکراتیک زمام امور را به دست گرفت. انتخابات ریاست جمهوری در سوریه بیشتر به یک بازی بچهگانه شباهت دارد تاهر چیز دیگر. در این پروسه، حزب بعث(حزب حاکم) که سالهاست به هر نحو ممکن، بیشترین کرسی را در مجلس در اختیار دارد، یک نفر را به مجلس پیشنهاد کرده و مجلس نیز آن یک نفر را در معرض آرای مردم قرار میدهد! مردم تنها میتوانند به وی آری یا خیر بگویند!
حافظ اسد سالها با همین شیوه رییس جمهور سوریه بود و فرزندش بشار نیز به همین روش جانشین اوست. در این کشور، حدود 50 سال است که حالت فوقالعاده امنیتی جریان دارد و جو حاکم بر جامعه، جوی مبتنی بر ایجاد ترس و وحشت، توام با سرکوب و بسته نگاه داشتن فضای گفتمان سیاسی بوده است. موارد پیشگفته و ناگفتههایی از این دست، زمینه بروز و ظهور قیام مردمی در شهرهای لاذقیه، درعا و دوما را بوجود آورد. مردم سوریه نیز همچون آزادیخواهان سایر کشورها، برای رسیدن به دالانی هرچند کوچک، برای حق تنفس سیاسی و البته برخی نیز بهجهت حصول وضع معیشتی بهتر، خیابان را عرصه اعتراض یافتند. حکام سوریه نیز مانند دیگر مستبدین، پاسخی جز گلوله برای مردم خویش نداشتند. بیش از یکصد کشته و صدها زخمی، تاوان حق خواهی ملتی مسلمان بود و حکومتی که بعضن خود را مذهبی معرفی کرده، برای دستیابی به مطلوب، از حمله به مسجد نیز دریغ نکرد! حتی چنین حکومتی، در مواجهه با گسترش اعتراضات، از نخست وزیر خود گذر میکند، فضای سیاسی کشور را تا حدی قابل پذیرش آزاد میگذارد، وعده اصلاحات سیاسی و اقتصادی میدهد و با ملت خود، با احترام سخن میگوید! بشار اسد علیرغم عدم مشروعیت منصبی که بر آن سوار است، با مردم خویش از در دوستی وارد شد و این جمله، یکی از یادگارهای ماندگار وی و درسی برای سایر حکام است در تقابل با مردم خویش؛ «بدون اصلاحات سیاسی، امر حکومت امری مهلک است» و با عذرخواهی از ملت، درایت و کیاست خود را به اثبات رسانید. اما متاسفانه برخی حکومتها، اعتراضات مردم خویش را چنان سرکوب میکنند که گویی عدهای در عصر حجر، بر دشمنان خونی خود میتازند! معمر قذافي، ديكتاتور ديوانه ليبي را ميتوان بارزترين نمونه اين نوع خشونت نام برد. جلادي كه براي سركوب مردم معترض، در استفاده از تانك و هواپيما نيز مضايقه نكرده و نميكند!
سوريه، مهمترين و استراتژيكترين متحد جمهوري اسلامي ايران، مانند بسياري از كشورهاي منطقه، از تحولات دامنگير ديكتاتورها دور نمانده است. بررسي اوضاع سوريه، به جهاتي، از اهميتي فراتر، نسبت به ساير كشورها برخوردار است. سوريه از سويي، هممرز با اسراييل، از سويي هممرز با لبنان، از سويي هممرز با تركيه و از ديگر سو، با عراق هممرز است. موضع خاص ايران نسبت به تكتك كشورهاي مذكور انكار ناپذير و بسيار پراهميت است. از جنبه ديگر، در شرايط فعلي، با توجه به تحريمهاي صورت گرفته عليه جمهورياسلاميايران، سوريه ميتواند مفري براي تبادلات تجاري ايران محسوب شود. چه از راه دريا و استفاده از بنادر، چه از زمين و چه از هوا، موقعيت سوريه براي ايران بياندازه استراتژیك و غيرقابل گذشت است. روابط خاص مالی دولت و برخی مسوولین ایرانی با سوریه را نیز نمیتوان نادیده گرفت. اوضاع داخلي و خارجي اين دو متحد، آنقدر براي يكديگر پراهميت است كه هيچيك از طرفين، نميتوانند نسبت به ديگري بيتفاوت باشد.
در كنار اهميت شرايط و اتفاقات براي دولتها، اهمیت اوضاع برای دو ملت نیز محسوس است. در طول سال، بیش از 1میلیون ایرانی، برای زیارت یا سیاحت به سوریه سفر میکنند. شیعیان سوری نیز بعضن به زیارت حرم مطهر رضوی در مشهد مشرف میشوند. شمار قابل توجهی از اتباع ایرانی نیز در سوریه مشغول به تجارت یا ساکن هستند. همه پیشگفتهها، اهمیت موضوع برای دو دولت و دو ملت را میرساند. علیرغم مانور تبلیغاتی گسترده دولت ایران حول تحولات منطقه، خصوصن کشورهایی همچون یمن و بحرین، غیر از رسانههای بینالمللی(العالم و press tv)، هیچیک از رسانههای داخلی دولتی، پیرامون اتفاقات اخیر سوریه خبر یا تحلیلی منتشر نساختند! این مهم، حتی به اندازه انعکاس اخبار در رسانههای دولتی سوریه نیز در مطبوعات، رادیو و تلویزیون دولتی ایران سهم نداشت! البته جسته و گریخته، اخباری مبنی بر دخالت و فتنه غرب عنوان داشتند اما، هرگز به اصل موضوع اشاره نشد. گویی حکایت بخشیدن شاه و نبخشیدن وزیر است! نیروهای امنیتی سوریه، تحصن معترضان غیرمسلح در مسجد العمرای شهر درعا را به خاک و خون کشیدند. حرمت مسجد را شکستند و تعدادی از مسلمانان معترض را از پای درآوردند. با نهایت تاسف، صدا و سیمای جمهوریاسلامیایران که پیشتر، ماجرای قرآن سوزی را به آن وسعت پوشش داده بود، در قبال حمله به مسجد و کشتار عدهای مسلمان متحصن سکوت اختیار کرد!
در چرایی این رفتار ایران، گمانههایی میتوان عنوان نمود که شاید درست و شاید نادرست باشد. اما بهجهت گشایش باب هم فکری، چند فرض قابل طرح است. نخست آنکه گویا غالب معترضین، از پیروان مذهب تشیع هستند که در مقابل دولتی سنی مذهب قیام کردهاند. دولتی که از نظر مذهبی، اکثریت مردم کشور را همراهی میکند. احتمال آن که ایران نخواهد از سوی یکی از مهمترین متحدانش به حمایت و تحریک شیعه علیه سنی متهم شود، احتمالی نزدیک به یقین است. ایران، در خصوص تحرکات مردم یمن و بحرین، از سوی حکام آن کشورها متهم به دخالت در امور داخلی کشورشان شده است و بیتردید، پرهیز از ایجاد تشنج مضاعف، میتواند تصمیمی منطقی از سوی مدیران دیپلماسی کشور باشد. در نگاهی دیگر، با توجه به تجربه سایر کشورها، ایران احتمالن چه از سوی حکومت و چه از سوی معترضین مورد هجمه واقع میشد. اتفاقی که در مصر و بحرین رخ داد. با حمایت ایران از تحرکات مردمی، نه تنها دولتهای مورد اعتراض علیه ایران موضع گرفتند، که معترضین نیز هر یک به نوعی از چتر حمایتی ایران برائت جستند. این امر نیز میتواند بر تصمیم آمرین اثر گذار بوده باشد. سکوت کرده تا مغضوب دولت فعلی یا دولت آینده نشوند!
در فرضی دیگر، شاید بتوان سکوت ایران را سرشار از سردی، یاس و اضمحلال دانست. زیرا با توجه به حجم و سطح روابط دو کشور، ادعای پیشین ایران کمی خدشهدار میشود. دولت بارها درباره حوادث اخیر، از عنوان "بیداری اسلامی" استفاده کرده است. حال اگر سوریه نیز مشمول این بیداری اسلامی شود، تمام تایید و تمجید پیشین ایران از سوریه و حکومت بعث، زیر سوال خواهد رفت. دیگر توجیهی برای ارتباطات حسنه با کشور دوست و برادر، وجود نخواهد داشت! لذا باید تمهیدی برای افکار عمومی اندیشیده میشد. بیگمان، کوتاهی وقت و سرعت انتقال اطلاعات، میتوانست معادلات دستگاه دیپلماسی و نهادهای تصمیم گیرنده را برهم زند. این بود که شاید سکوت را بر هر خرابی افزونتر ترجیح دادند! شاید. البته این تصمیم، به هر دلیلی اتخاذ شده باشد، همچنان این سوال را میطلبد که چرا ایران در قبال چند کشور همسایه، موضعی متفاوت اتخاذ نمود؟!
محموداحمدینژاد، در یک نشست مطبوعاتی در روزهای آغازین سال 1390، ضمن محکوم کردن دخالت دولتهای غربی در اوضاع لیبی، ابراز داشت ایران از روز اول، برخورد با «مردم و انقلابهای مردمی» را محکوم کرده است. همچنین، رفتار حکومت بحرین با مردم معترض را "زشت" قلمداد کرده و حکومت بحرین را به تعامل و گفت و گو با مردم خود فرا خواند. با کمال تعجب، در همان جلسه، در پاسخ به پرسش خبرنگاری مبنی بر نظر جمهوریاسلامیایران نسبت به تحولات سوریه، این کشور را «دوست صمیمی» ایران خواند و گفت ایران در امور داخلی کشورها دخالت نمیکند! این تناقضگویی آشکار محموداحمدینژاد، نشان از سردرگمی و کم حافظهگی در قبال بیان مواضع حکومت، در خصوص تحولات کشورهای عربی دارد. تناقضی که تنها راه حل آن اتخاذ سیاستی واحد و پرهیز از پنهانکاری در پیشگاه ملت است.
دکتر محمد ملکی: رهبران واقعی و نمادین جنبش سبز مجید توکلی ها و احمد زید آبادی ها هستند
دکتر محمد ملکی، اولین رئیس دانشگاه تهران بعد از انقلاب و از فعالان ملی- مذهبی، طی دیداری که جمعی از فعالان دانشجویی و مدنی با وی داشتند، با بیان اینکه "رهبران واقعی و نمادین جنبش سبز مجید توکلی ها و احمد زید آبادی ها هستند"، خطاب به آنان تاکید کرد که جنبش مدنی سبز مردم ایران بی تردید و "صد در صد" پیروز خواهد شد.
به گزارش تارنمای «سبزینه»، جمعی از دانشجویان و فعالین سیاسی و اجتماعی، از دکتر محمد ملکی که در بستر بیماری به سر می برد، عیادت کردند، و با وی به گفتگو پرداختند.
بر اساس این گزارش، دکتر ملکی با تاکید بر اینکه "دانشجویان و جوانان موتور محرک جنبش سبز هستند" و این جنبش صد در صد به پیروزی خواهد رسید"، خاطرنشان و تاکید نمود که رهبران واقعی و نمادین جنبش سبز مجید توکلی ها و احمد زید آبادی ها هستند.
دادگاه محمد ملکی که در جریان حوادث بعد از انتخابات بازداشت و بعد از مدتهای مدید با قرار وثیقه آزاد شده، به خاطر وضعیت سلامتی اش به تاخیر افتاده است .
محمد ملکی، اولین رئیس دانشگاه تهران بعد از انقلاب، به دلیل بیماری حاد، چندین بار در طول مدت حبس خود بستری شده است. او به سرطان پروستات مبتلاست و از بیماری دیابت و نارساییهای قلبی نیز رنج می برد و عملاً در منزلش بستری است.
بر اساس این گزارش، دکتر ملکی با تاکید بر اینکه "دانشجویان و جوانان موتور محرک جنبش سبز هستند" و این جنبش صد در صد به پیروزی خواهد رسید"، خاطرنشان و تاکید نمود که رهبران واقعی و نمادین جنبش سبز مجید توکلی ها و احمد زید آبادی ها هستند.
دادگاه محمد ملکی که در جریان حوادث بعد از انتخابات بازداشت و بعد از مدتهای مدید با قرار وثیقه آزاد شده، به خاطر وضعیت سلامتی اش به تاخیر افتاده است .
محمد ملکی، اولین رئیس دانشگاه تهران بعد از انقلاب، به دلیل بیماری حاد، چندین بار در طول مدت حبس خود بستری شده است. او به سرطان پروستات مبتلاست و از بیماری دیابت و نارساییهای قلبی نیز رنج می برد و عملاً در منزلش بستری است.
اعتصاب غذای زندانیان سیاسی رجایی شهر در دومین هفته از برنامه اعتصاب
اعتصاب غذای زندانیان سیاسی زندان رجائی شهر کرج، در دومین روز از هفته جاری، و در اعتراض به خودکامگی حاکمیت و شرایط بسیار بد زندانیان ادامه یافت. این زندانیان اعلام کرده اند که به اعتراض مسالمت آمیز خود با "نه به دیکتاتور" ادامه خواهند داد.
به گزارش دانشجونیوز، جمعی از زندانیان سیاسی زندان رجائی شهر کرج که در نامه ای به آقای بان کی مون، ضمن تاکید بر ادامه اعتراض خود در زندان، خواستار اعزام گزارشگر ویژه جهت رسیدگی به وضعیت زندانیان و هم چنین حقوق بشر در ایران شده بودند، امروز در دومین روز از هفته دوم برنامه اعتصاب غذا شرکت کردند. بنابر گزارش رسیده، در دو روز گذشته مطابق با برنامه ای که از پیش و در نامه به آقای بان کی مون اعلام شده بود، برنامه اعتصاب غذای زندانیان ادامه داشته است. در بخشی از این نامه آمده است: " پس از تجربههای اعتصاب غذای یکشنبه ۲۱ فروردین، ما جمعی از زندانیان سیاسی و فعالان سیاسی و مدنی در هفته نخست از روز یکشنبه ۲۸ فروردین اعتراض سیاسی خود را با اعتصاب غذا به مدت یک روز آغاز مینمائیم، در هفته دوم روز یک شنبه ۴ اردیبهشت و دوشنبه ۵ اردیبهشت به مدت دو روز به اعتصاب غذا خواهیم کرد.
در هفته سوم نیز همزمان با روزجهانی کارگر و روز معلم و روز جهانی مطبوعات در روزهای یک شنبه ۱۱ اردیبهشت و دوشنبه ۱۲ اردیبهشت و سه شنبه ۱۳ اردیبهشت همبستگی خود را با کارگران، معلمان و روزنامه نگاران در اعتراض به فشارها و ستمهای فراوان برایشان با سه روز اعتصاب غذا اعلام میداریم."
زندانیان سیاسی زندان رجایی شهر کرج، که در شرایط بسیار نامناسبی نگهداری می شوند و تمامی تماس های تلفنی آنان قطع شده است، در ادامه ضمن تاکید بر ایستادگی بر سر خواسته های خود تا تحقق همه موارد گفته اند: " در صورتی که حاکمیت حاضر نشوند دست از خودکامگی برداشته و تمامی مفاد حق قانونی ملت را بر مبنای اعلامیه جهانی حقوق بشر اجرا کند این حرکت اعتراضی از روز یک شنبه اول خرداد ماه به صورت اعتصاب غذای نامحدود تا رسیدن به خواستههایمان ادامه خواهیم داد."
منصور اسانلو، رسول بداقی، مجید توکلی، عیسی سحر خیز، کیوان صمیمی، حشمت الله طبرزدی و مهدی محمودیان از جمله امضا کنندگان این نامه می باشند.
کانون صنفی معلمان کردستان: نامگذاری ۱۹ اردی بهشت ماه به "روز نفی خشونت سازمان یافته و دفاع از حق حیات"
خبرگزاری هرانا - کانون صنفی معلمان کردستان به مناسبت هفته معلم، با صدور بیانیهای که یک نسخه از آن نیز در اختیار هرانا قرار گرفته است، با بر شمردن مشکلات صنفی خود و ضعفهای ساختار آموزش کشور خواستار آزادی فعالان دربند خود شده است و همینطور به مناسبت ۱۹ اردیبهشت ماه و اعدام تکان دهنده فرزاد کمانگر، عضو کانون صنفی استان و فعال حقوق بشر، این روز را به نام روز نفی خشونت و دفاع از حق حیات نامگذاری کرده و خواستار آن شده که معلمان سراسر کشور با برافروختن شمع در کلاس در این روز به تدریس مطالبی در این رابطه به دانش آموزان خود همت گمارند. متن کامل این بیانیه در پی میآید:
به نام خداوند جان و خرد
«روز معلم گرامی باد»
درست در همین موقع بود. ما همگی در جنب و جوش بودیم و دلهایمان سرشار از شادی چرا که روز ما نزدیک است. ما گفتیم روز معلم، بیانیه نوشتیم و در آبیدر دورهم نشستیم تا دردهای چندین ساله را دوباره مرور کنیم. دردهایی که صمد بهرنگی سالها پیش در کند و کاویی در مسایل تربیتی نوشته بود و ما بعد از سی و چند سال از انقلاب هنوز با آنها دست به گریبان بودیم. آنها گفتند هفتهٔ معلم!؟،. جلسهها گذاشتند ازکاه، کوه ساختند و در کرنای خویش دمیدند. ازهم تعریف وتمجید کردند که گلی به سر این نوباوگان زدهایم. ما نگاه کردیم، فقط نگاه کردیم. نگذاشتند چیزی بگوییم. اما همه نگران فرزندان رسول بویم که نیایش و ستایش تابه کی چشمانشان به در دوخته باشد؟؟ مگر رسول و هاشم خواستار چه گفته بودند؟. ما در سینهٔ کوهستان گفتیم و گفتیم، هر چه باشد بدون آنکه آیند هٔ مدیران ارشد در آموزش و پرورش تباه شود و نانشان آجر شود و بدور از نصایح داهیانهٔ آنان در وصف عقلانیت (دم فرو بستن) و دوربینهای مدار بستهٔ حراست، نشستیم و از درد بچههای کلاس ساعتها گفتیم. بدون آنکه امنیت ملی به خطر بیافتد، از بچههای کار گفتیم....... شاد بودیم زیرا وکیلش به ما گفته بود او باز به میان ما بازمی گردد و روستاهای کامیاران او را در آغوش میگیرند....... ما مکرر میگفتیم روز معلم و آنها با غرور هفتهٔ معلم را به رخمان میکشیدند......... درست هفتهٔ معلم پیش چشمان حیرت زدهٔ همهٔ ما، او را سحرگاه از میان ما برده بودند و دیگر هیچ کس او را ندید. او اکنون شب هنگام بر آسمان ماتم زدهٔ کردستان میدرخشد.
فرهنگیان فرهیخته
سالی که گذشت، سالی سرشار حوادث و دگرگونیها در ایران و خاور میانه بود. سالهاست که نئو محافظه کارها سیاستهای خویش را به تمام مردم جهان تحمیل کردهاند. برآیند سیاستهای آنان خصوصی سازی، بیکاری، حذف سوبسیدها و اخراج گارگران و کارمندان تحت عنوان تعدیل نیرو، جنگ طلبی و میلیتاریسم، ضعیف کردن یا انحلال اتحادیههای کارگری، کم کردن بودجهٔ آموزش و پرورش و درمان و بیمههای اجتماعی و در بسیاری از کشورها با بالا بردن سن بازنشستگی زیر عنوان صرفه جویی در هزینههای دولت است. این تعرض آشکار به حقوق پایهای مردم در خاورمیانه با خشونت پلیس و سرویسهای امنیتی و دولتهای نظامی نمود پیدا کرد. تحدید آزادیهای سیاسی چون ابزاری در دست دول مذکور برای تحمیل این فاجعهٔ اقتصادی مورد استفاده قرار گرفت. با این حال اعلام وضعیت فوق العادهٔ طولانی و حاکمیت ترور نتوانست تودههای مردم را از تلاش برای تغییر وضع موجود باز دارند. همانگونه که شاهد بودیم دفاع از حق معیشت و آزادیهای دمکراتیک سونامی عظیمی را در خاورمیانه و شمال آفریقا آغاز کرده است و مردم آزادیخواه با دادن قربانیهای بسیار هر روز سنگر تازهای را فتح میکنند و بساط یک دیکتاتوری برچیده میشود. همگام با بشر آزادیخواه قرن بیست و یک، معلمان متشکل جهان در EI نیز ساکت ننشستهاند. اتحادیهٔ جهانی معلمان EI علیه رواج سیاسستهای نو لیبرالی در جهان و سایه افکندن دیدگاههای کاسبکارانه و سود اندوزانه در آموزش و پرورش وتفوق کمیت بر کیفیت دست بکار شده است. قرار است سالجاری کنگرهٔ بین اللملی اتحادیهٔ جهانی معلمان پیرامون همین موضوع در آفریقای جنوبی تشکیل شود. بدیهی است که نمایندگان تشکلهای صنفی معلمان ایران نیز در آن شرکت میجویند و همصدا با دیگر معلمان جهان از حقوق دمکراتیک خویش و حق آموزش انسانی دفاع خواهند نمود. در ایران نیز دولتهای اخیر با قرار دادن این سیاست در راس برنامههای خویش بار سنگینی بر دوش زحمتکشان ایران و طبقات فرودست قراردادهاند. حذف سوبسیدها نمود بارز این سیاست میباشد. در ایران حق تشکیل اتحادیه و سندیکا برسمیت شناخته نمیشود، به زبان دیگر اکثریت جامعه از حق مشروع دفاع از خود و چانه زنی با دولت که نقش کارفرمای بزرگ را ایفا میکند، محروم است. بیمههای تامین اجتماعی قدرت ارایه خدمات کافی به جامعه را ندارد. بیمهٔ بیکاری نیز برای افراد بالاتر از ۱۸ سال در نظر گرفته نشده و کابوس قراردادهای سفید امضا بخش لاینفکی از زندگی روزانهٔ مردم است. متاسفانه با به اجرا درآمدن طرح حذف یارانهها هیچ نقدی دراین زمینه مورد توجه واقع نشده است. با عنایت به اینکه حداقل دستمزد در سال جاری نیز تفاوت چشمگیری نسبت به سال قبل نداشته است با رها شدن قیمتها و تحریمهای مکرر از سوی شورای امنیت درصد بیشتری از خانوادهها به زیر خط فقر رانده میشوند. یعنی کودکان لازم التعلیم بیشماری از قرار گرفتن پشت میزهای مدرسه محروم شده و روانهٔ بازار کار میشوندو آمار بزهکاری وجرم و جنایت نیز سیر صعودی خواهد داشت.
آموزش در ایران
داستان غم انگیز آموزش در ایران، غم نامهٔ دور و دراز ی است که در سینهٔ معلمان این سرزمین از بلوچستان و گیلان، آذربایجان و کردستان، ترکمن صحرا و خوزستان گرفته تا لرستان و کرمانشاه، ایلام وهرمزگان، انباشته شده است. درد محرومیت کودکان، مدارس مخروبه، کتا بهای غیر استاندارد و متدهای خاک خورده، فراموشی و بیهوده انگاشتن رنجهای معلمان زحمتکش. کسانی که ترجمان فلاکت و محرومیت و بیحقوقی کودکان این کشورهستند. داستان غم انگیز آموزش، داستان غربت روشنگری واندیشه ورزی و مروجان روشنگری، در دورترین نقاط ایران است. کسانی که با وجود فقر تحمیلی به خانوادههایشان هنوز عاشقانه شمعهای خرد را در شبهای توفانی زنده نگاه میدارند. تحمل زندان، تبعید، اخراج و حتی شلاق مزد پاسداشت اندیشه ورزی و مدح انسان اندیشمند است. دولتها میآیند و میروند، وزرای مختلف مسئولیتشان را به هم تحویل میدهند. گاهی از تحول سخن میگویند تحول در ساختار، کتابها، حذف یا ایجاد معاونتهای جدید و غیره. اما سالها ی درازی است که هیچ اتفاق جدی و قابل بحثی رخ نداده است. پس از طی این دور باطل دوباره به شکل آموزش در زمانهای قدیم باز میگردند و کسی جوابگوی صرف این همه سرمایه و انرژی واز آن مهمتر به بازی گرفتن نسلی که مانند موشهای آزمایشگاهی در دام آموزش و پرورش گرفتار آمدهاند نیست. ما برآنیم که مشکل فقط در دخالت ندادن معلمان که مهمترین رکن در آموزش هستند، در تصمیم گیریها میباشد. باید اذعان داشت که خلاقیت و نشاط در فضایی دمکراتیک پرورش مییابد. فضایی که آکنده از احترام به کرامت و حقوق پایهای معلمان باشد. با عهده دار شدن آقای حاج بابایی در پست وزارت آموزش وپرورش، تشکلهای صنفی معلمان خرسند بودند چرا که بعد از مدتها کسی عهده دار این پست مهم شده است که در دوران نمایندگی مجلس دارای تعامل خوبی با تشکلها بود و به دور از پیچ و خمها ی قدرت با نمایندگان صنفی ملاقات و دیدار میکردند، اما متاسفانه خیلی زود معلمان ناامید شدند و روند حذف منتقدین و فشار بر تشکلهای صنفی رو به تزاید گذاشته است و در این وزارت خانهٔ عریض و طویل اندک جایی برای نظریات مستقل معلمان وجود ندارد. گویا قرار نیست که فضای یاس آلود موجود در مکانهای آموزشی تبدیل به فضای مشارکت آگاهانه در تصمیم سازی و اجرای وظایف محوله گردد. آیا بدون دموکراتیزه کردن آموزش و پرورش در ایران میتوان امید تغییری واقعی در کیفیت بخشی به آموزش را در سر پروراند؟ کتا بهای درسی تغییر میکنند، ساعت مدارس دستخوش دگرگونی میشود بدون آنکه از معلمان به عنوان مجریان اصلی آموزش نظری خواسته شود. در قرن بیست و یکم، مجریان آموزش را در مدارس چونان رعیت میپندارند که هرچه از بالا بیاید مقدس است وغیر قابل پرسش، پس لازم الاجرا. نتیجهٔ سیاست «حرف خان، حرف خداست» اتلاف نیروی انسانی، بیانگیزه گی معلمان و در جازدن سیستم آموزشی است. علاوه بر آن معلمان هر روز شاهد ناکارآمدی نظام آموزشی هستند اما هیچ امکانی جهت تنویر افکار عمومی و اطلاع رسانی به والدین نگران بچهها ندارند. اما احساس مسئولیت ما را وا میدارد که به هر طریق ممکن والدین دانش آموزان را از فاجعهای که در جریان است مطلع نماییم.
همکاران گرامی
انجمن صنفی معلمان کردستان ضمن تبریک روز معلم به تمامی همکاران در سراسر کشور و آرزوی موفقیت در امرآموزش موارد زیر را به عنوان اهم خواستههای خود اعلام میدارد:
۱-ما خواهان آزادی بیقید و شرط همکاران زندانی رسول بداغی، سید هاشم خواستار و نبی الله باستان بوده و همچنین خواستار مختومه کردن تمامی پروند ههای فعالین صنفی در محاکم مختلف میباشیم.
۲- ما خواهان رفع توقیف از نشریهٔ قلم معلم بعنوان تنها نشریهٔ مستقل فرهنگیان ایران هستیم.
۳-آنگونه که استحضار دارید روز ۱۹ اردیبهشت سالروز جان باختن فرزاد کمانگر، عضو هیئت مدیرهٔ انجمن صنفی معلمان کردستان میباشد. ضمن ارج نهادن به تلاشهای انسانی این معلم شریف و بزرگوار، انجمن صنفی معلمان کردستان به همین مناسبت ودر همین روز تحت شعار «نفی خشونت سازمان یافته و دفاع از حق حیات» از عموم فرهنگیان میخواهد با بر افروختن شمع در کلاسهایشان این روز را گرامی بدارند. ما از شما معلمان گرامی میخواهیم درس روز ۱۹ اردیبهشت، درس مبارزه با خشونت در هر شکل و شمایلی باشد. ما به کودکان میآموزیم که انسانها فارغ ازنژاد، مذهب و زبان و طبقه باهم برابرند و با ملیتاریسم وجنگ طلبی به مخالفت برخاسته و صلح طلبی را از بالاترین فضایل انسانی بر خواهیم شمرد. عشق و دوستی ملل را به جای دشمنی و عداوت بر خواهیم نشاند.
در پایان انجمن صنفی معلمان کردستان روز ۱۱ اردیبهشت، روز جهانی کارگر را به تمامی کارگران شادباش گفته واز خواستهها و مطالبات آنان پشتیبانی مینماید.
انجمن صنفی معلمان کردستان
اردیبهشت ۱۳۹۰
تعلیق از تدریس یک معلم در آستانه هفته معلم
خبرگزاری هرانا – پرویز بهرامی، دبیر منطقه ۲ آموزش و پرورش تهران که پیگیر حقوق قانونی خویش بود از تدریس در مدارس تعلیق شد.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، «ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران» در آستانه هفته معلم، پرویز بهرامی معلم آموزش و پرورش که به دلیل عدم پرداخت دو ماه پاداش فرهنگیان و تفاوت تطبیق «نظام هماهنگ پرداخت کارکنان دولت» با مراجع و نهادهای مختلفی مکاتبه داشته است که تا کنون پاسخی از سوی ایشان دریافت نکرده و طی روزهای اخیر از تدریس نیز محروم شده است.
گفتنی است، مراجعه برخی از معلمان به دیوان عدالت اداری برای پیگیری حقوق خویش تاکنون بینتیجه مانده است.
گفتنی است، مراجعه برخی از معلمان به دیوان عدالت اداری برای پیگیری حقوق خویش تاکنون بینتیجه مانده است.
تجمع دراویش گنابادی در شمال شرقی ایران
خبرگزاری هرانا - گزارش ها از تجمع دراویش گنابادی در عبادتگاهی در شهر بیدخت در نزدیکی گناباد در شمال شرقی ایران حکایت دارد و شمار معترضان بیش از ۵ هزار نفر اعلام شده است.
مصطفی آزمایش، سخنگوی دراویش نعمت اللهی در گفت و گو با بی بی سی علت این تجمع را اعتراض به "هتک حرمت" قطب دراویش گنابادی و تهدید به تخریب "مزار سلطانی" یکی از عبادتگاه های دراویش اعلام کرده است.
نورعلی تابنده که پیروانش او را مجذوبعلیشاه می خوانند، قطب دراویش گنابادی است که هفته گذشته به دلیل انجام مراسم تدفین درگذشتگان گنابادی در "مزار سلطانی" به دادگاهی در تهران احضار شده بود.
استقرار شماری از معترضان در اطراف و صحن آرامگاه
به گفته منابع نزدیک به دراویش گنبادی، وکیل آقای تابنده به شعبه ۲۳ دادگاه انقلاب تهران مراجعه کرده اما نماینده دادستان وکالت او را نپذیرفته و خواستار حضور قطب دراویش گنابادی در دادگاه شده است.
پیشتر گفته شده بود که مقام های قضایی پذیرفته اند که با توجه به سن بالا و جایگاه آقای تابنده، نماینده ای برای تفهیم اتهام نزد او بفرستند.
به گفته منابع مطلع در پی اعتراض وکیل دراویش گنابادی به این موضوع، مقام های قضایی تهدید کرده اند که "مزار سلطانی" شهر بیدخت را تخریب می کنند.
زارا نورایی، از منابع نزدیک به دراویش گنابادی در گفت و گو با بی بی سی تایید کرده است که جمع کثیری از پیروان دراویش گنابادی که به آنها در اصطلاح "فقرا" می گویند، در شهر بیدخت دست به تجمع زده اند.
خانم نورایی می گوید شماری از دراویش گنابادی در اعتراض به تهدید مقام های قضایی وارد این محل شده اند و حتی برخی با نصب چادر، شب را نیز در محل سپری می کنند تا مانع تخریب احتمالی آرامگاه اقطاب دراویش شوند.
یکی از دراویش حاضر در تجمع شهر بیدخت گفت که ظرفیت صحن مزار سلطانی تکمیل شده و جمع زیادی نیز در اطراف آن مستقر شده اند.
این شاهد عینی به بی بی سی گفت که آرامش در شهر بیدخت برقرار است و نیروهای امنیتی و انتظامی حضور محسوسی در شهر و مزار سلطانی ندارند.
افزایش فشارها به دراویش گنابادی
بیدخت در نزدیکی شهر گناباد، در استان خراسان رضوی، آرامگاه "ملا سلطانمحمد بیدختی گنابادی" ملقب به سلطانعلیشاه، قطب سلسله نعمتاللهی مشهور به گنابادی است که دراویش به آن مزار سلطانی می گویند.
این محل آرامگاه شماری دیگر از قطب های سلسله نعمت اللهی و از عبادتگاههای دراویش گنابادی است.
منابع نزدیک به دراویش گنابادی می گویند که شماری از دراویش طی روزهای گذشته احضار و احکام زندان برخی دیگر و حتی دراویشی که حکم تعلیقی داشتند بدون برگزاری دادگاه تازه ای، اجرا شده است.
مقام های قضایی در گناباد و تهران دراویش را به تخریب "مزار سلطانی" تهدید کرده اند.
پیش از این مقام های نظامی و انتظامی، حسینه دراویش گنابادی را در شهر بروجرد در شمال شرقی ایران تخریب کرده بودند و حسینیه دیگری را نیز در شهر قم با حمله شبانه با خاک یکسان کرده بودند.
مجاور حسینه گنابادی ها در قم، منزل مسکونی دو تن از دراویش هم قرار داشت که با تخریب آن، تبدیل به پارکینگ عمومی شد.
پیروان شاه نعمت الله ولی در سده های اخیر به سه شاخه ذوالریاستینی (منورعلیشاهی)، گنابادی (سلطانعلی شاهی) و صفایی (صفی علیشاهی) تقسیم شده اند.
اعتقادات طریقت گنابادی نسبت به شاخه های دیگر به اهل شریعت نزدیک تر است و پیروان این شاخه مکان های تجمع خود را به جای خانقاه، "حسینیه" می نامند.
رهبر یا "قطب" فعلی دراویش گنابادی نورعلی تابنده، معروف به مجذوبعلی شاه است که احضار او به دادگاه موج جدید اعتراض پیروانش را به دنبال داشته است.
آقای تابنده از مهر ماه ۱۳۷۱ پس از درگذشت محبوب علیشاه، قطب پیشین سلسله گنابادی با فرمان وصیتی او، با لقب طریقتی "مجذوب علیشاه" جانشین وی شده است.
او تحصیل کرده رشته حقوق در فرانسه است و پیش از انقلاب اسلامی در ایران علاوه بر فعالیت در وزارت دادگستری، وکالت شماری از روحانیون و مبارزان علیه حکومت شاه را به عهده داشته است.
آقای تابنده پس از انقلاب، مدتی معاون وزارت ارشاد اسلامی، مدیر سازمان حج و زیارت و معاون وزارت دادگستری بود اما در سال ۱۳۵۹ به درخواست شخصی بازنشسته شد.
فعالیت دراویش گنابادی در دوره جمهوری اسلامی با فراز و فرودهایی همراه بوده اما فشار بر دراویش گنابادی در سال های اخیر در ایران افزایش چشمگیری یافته است.
گروهی از روحانیان شیعه و مسئولان نهادهای مذهبی در ایران از گرایش روزافزون جوانان به اعتقادات عرفانی و صوفی گرایانه اظهار نگرانی کرده و این اعتقادات را گمراه کننده دانسته اند.
تجمع کارگران چینیسازی البرز در مقابل مجلس
خبرگزاری هرانا - جمعی از کارگران شرکت چینیسازی البرز امروز مقابل مجلس شورای اسلامی تجمع کردند.
به گزارش فارس، جمعی از کارگران شرکت چینیسازی البرز امروز (دوشنبه) مقابل مجلس شورای اسلامی تجمع کردند.
یکی از کارگران این شرکت در بیان علت تجمعشان مقابل قوه مقننه کشورمان پرداخت و اظهار داشت: از تاریخ ۲۵ اسفندماه ۱۳۸۸ شرکت چینیسازی البرز منحل شد و از این تاریخ تاکنون با ما تسویه حساب نکردند و ما در حال حاضر یک سال است که حقوق و مزایایمان را دریافت نکردهایم.
وی افزود: ما برای حل مشکلمان پیش همه مسئولان کشور رفتهایم اما به این موضوع رسیدگی نکردند و در حالی که علیاکبر محرابیان وزیر صنایع و معادن در نامهای به مسئولان خواستار رسیدگی به این مسئله شده بود اما مسئولان استان قزوین متأسفانه توجهی نکردند.
این کارگر شرکت چینیسازی البرز ادامه داد: با انحلال این شرکت حدود ۱۸۵ نفر کار خود را از دست دادند.
وی با بیان اینکه ما حدود ۲۰ سال در این شرکت کار کردیم، از مسئولان پرسید حالا ما کارگران این شرکت با این سن و سال کجا برویم و کار کنیم؟
وی اضافه کرد: در حال حاضر یک سال است که برای ما بیمه رد نشده است و دفترچههای بیمه ما را نه تعویض میکنند و نه اعتبار میزنند.
این کارگر شرکت چینیسازی البرز با ذکر این نکته که ما خواهان پرداخت معوقاتمان از سوی شرکت هستیم، یادآور شد: ما از مسئولان و نمایندگان مجلس میخواهیم که نسبت به حل این موضوع اقدام کنند.
احضار علی طبرزدی به دفتر حفاظت اطلاعات نجف آباد
خبرگزاری هرانا - علی طبرزدی، فرزند حشمت الله طبرزدی روز گذشته به دفتر حفاظت اطلاعات شهر نجف آباد احضار شده است.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، ماموران نیروی انتظامی خودروی شخصی علی طبرزدی را حین سفر به اصفهان (حوالی نجف آباد) متوقف کرده و از وی میخواهند که مدارک شناساییاش را ارائه دهد.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، ماموران نیروی انتظامی خودروی شخصی علی طبرزدی را حین سفر به اصفهان (حوالی نجف آباد) متوقف کرده و از وی میخواهند که مدارک شناساییاش را ارائه دهد.
ماموران انتظامی پس از مشاهدهٔ مدارک نامبرده از وی سوالاتی در خصوص نسبت وی با حشمت الله طبرزدی پرسیده و سپس ضمن ضبط مدارک از وی میخواهند که برای بازپس گیری آنها بایستی به دفتر حفاظت اطلاعات شهر نجف آباد مراجعه نماید.
این در حالیست که علی طبرزدی با بیان اینکه هزینهٔ مالی مراجعهٔ وی به نجف آباد به علت گرانی بنزین بالاست به این اقدام اعتراض میکند.
لازم به یاد آوری ست که حشت الله طبرزدی، پدر وی، در حال حاضر در بند ۴ زندان رجایی شهر کرج به همراه دهها زندانی سیاسی دیگر محبوس است.
این در حالیست که علی طبرزدی با بیان اینکه هزینهٔ مالی مراجعهٔ وی به نجف آباد به علت گرانی بنزین بالاست به این اقدام اعتراض میکند.
لازم به یاد آوری ست که حشت الله طبرزدی، پدر وی، در حال حاضر در بند ۴ زندان رجایی شهر کرج به همراه دهها زندانی سیاسی دیگر محبوس است.
بیانیه دوم دانشجویان دانشگاه پلی تکنیک تهران: از حقوق مسلم خود هرگز نخواهیم گذشت
جمعی از دانشجویان دانشگاه صنعتی امیر کبیر (پلی تکنیک تهران) که در چند روز گذشته با انتشار اولین بیانیه، حمایت قاطع خود را از برگزاری تجمع روز سه شنبه ۶ اردیبهشت توسط شورای صنفی این دانشگاه اعلام کرده بودند، با انتشار بیانیه دوم، ضمن انتقاد شدید از برخوردهای غیرقانونی مسئولین حراست و همچنین مدیریت فرهنگی این دانشگاه با دانشجویان، اعلام کردند که «مصمم تر از گذشته و با تکیه بر حقوق قانونی خود، در تجمع فردا که به صورت کاملا قانونی برگزار خواهد شد شرکت کرده و اعلام میکنیم از حقوق مسلم خود هرگز نخواهیم گذشت.»
به گزارش دانشجونیوز، در بخش مهمی از این بیانیه دانشجویان از مدیریت این دانشگاه درخواست رسیدگی نموده و آورده اند:
«ما از مدیریت دانشگاه مصرانه میخواهیم که با عوامل رفتارهای غیرقانونی در درون دانشگاه به شدت برخورد کرده و گزارش آن را به نهادهایی دانشجویی اعلام کنند. هم چنین خواستار آنیم که موضع خود را در برابر خود برتر بینی از قانون توسط برخی از عوامل که ادعای پشتیبانی مدیریت دانشگاه را دارند، اعلام کنند. امیدواریم در تجمع روز سه شنبه، مسئولان دانشگاه حضور داشته و پاسخگوی درخواست ها و مشکلات دانشجویان از نزدیک باشند.»
متن کامل این بیانیه که در اختیار دانشجونیوز قرار گرفته به شرح زیر است:
در تمام سال هایی که سنت پرسشگری برآمده ازبطن دانشگاه، جایگاه متزلزل کوته فکران بی خرد را به لرزه درآورده است، دانشجویان همواره در معرض ستم ها و اتهامات گوناگونی قرار گرفته اند که متاسفانه در تاریخ ما پر نشانه است. در حالیکه تلاش های گسترده دانشجویان در تمام ماه های اخیر برای انتقال دیدگاه ها و نظرات بر حق شان از سوی نهادهای مرتبط و مسئولان با بی توجهی مواجه شده بود، دانشجویان چاره ای نیافتند جز اینکه اعتراض خود را به وضع بسیار اسفناک مدیریت دانشگاه، با تجمع و حضور همه دانشجویان به گوش مسئولان برسانند. چه اینکه اگر گوش هایشان را بسته اند، چشم هایشان نتواند حضور گسترده دانشجویان را انکار کند.
ما دانشجویان دانشگاه پرافتخار صنعتی امیرکبیر تهران اعلام میکنیم که در برابر تصمیمات غیر قانونی و شخص محورانه ای که خود را فراتر از هر قانونی می بیند، به شدت ایستادگی کرده و با هرگونه عمل غیرقانونی به شدت برخورد میکنیم. مدیریت فرهنگی دانشگاه، آقای روزبهانی، که در نگاه بسیاری از دانشجویان معضل بزرگ فرهنگی دانشگاه به شمار میروند، اکنون با پشتیبانی نهادهای نامشخص، خود را در جایگاهی می بیند که اعلام میکند: "من خود قانون را تعیین میکنم". چنین سخنی کافی است تا عمق فاجعه حضور انتصابی ایشان در مقام معاونت فرهنگی یک دانشگاه پر افتخار چون پلی تکنیک تهران را درک کنیم.
از سوی دیگر رفتار اهانت آمیز یکی از اعضای بدنام انتظامات در برخورد با دانشجویان و احضار شفاهی آنان به کمیته انضباطی در صحن دانشگاه، نشانه دیگری از عمق نفوذ رفتارهای غیر قانونی در بدنه اجرایی این دانشگاه است. برچیدن بیانیه های شورای صنفی دانشگاه با کدامین تبصره قانونی توجیه می شود؟ کدام ماده قانونی به شما اجازه چنین رفتارهای شنیعی را داده که اکنون از دانشجویان به دلیل اصرارشان بر اجرای قانون بازجویی میکنید؟
تهدید دانشجویان و به کارگیری روش های کاملا غیر قانونی از سوی عوامل دانشگاه، ما دانشجویان دانشگاه صنعتی امیرکبیر را بر آن داشته است که مصمم تر از گذشته و با تکیه بر حقوق قانونی خود، در تجمع فردا که به صورت کاملا قانونی برگزار خواهد شد شرکت کرده و اعلام میکنیم از حقوق مسلم خود هرگز نخواهیم گذشت. ما از مدیریت دانشگاه مصرانه میخواهیم که با عوامل رفتارهای غیرقانونی در درون دانشگاه به شدت برخورد کرده و گزارش آن را به نهادهایی دانشجویی اعلام کنند. هم چنین خواستار آنیم که موضع خود را در برابر خود برتر بینی از قانون توسط برخی از عوامل که ادعای پشتیبانی مدیریت دانشگاه را دارند، اعلام کنند. امیدواریم در تجمع روز سه شنبه، مسئولان دانشگاه حضور داشته و پاسخگوی درخواست ها و مشکلات دانشجویان از نزدیک باشند. هرگز به دیگران اجازه نخواهیم داد که از دانشگاه امیرکبیر تهران، حمام فین دیگری بر پا کنند و دانشجویان را قربانی کج اندیشی ها و نابخردی های خود کنند.
دانشجویان دانشگاه صنعتی امیرکبیر (پلی تکنیک تهران)
پسر حشمت الله طبرزدی: زندانیان خواستار آن هستند که گزارشگر ویژه سازمان ملل وضعیت زندان را ببیند
پسر حشمت الله طبرزدی ، زندانی عقیدتی در خصوص خواسته های پدرش و دیگر زندانیان سیاسی اعتصاب کننده گفت: « در حال حاضر مهمترین خواسته های آنها رسیدگی به وضعیت بهداشتی، بهداری و غذایشان است. آنها کتابخانه یا ورزشگاه هم ندارند.آنها خواستار گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل هستند تا اوضاع زندانیان را ببیند. آنها در خصوص نحوه ملاقات ها و اتفاقی های که در این مدت بر سر خانواده هایشان نیز آمده معترض هستند.»
به دنبال اعتصاب غذای زندانیان سیاسی زندان رجایی شهر کرج ، علی طبرزدی، فرزند حشمت الله طبرزدی با اشاره به اینکه پدرش در ملاقات اخیر به او درباره پیوستن گروه کثیری از زندانیان سیاسی به این اعتصاب خبرداده است به کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران گفت: « پدرم که پنجشنبه هفته گذشته با او ملاقات کابینی داشتم گفت زندانیان سیاسی در هر سنی به این اعتصاب پیوسته اند و آن را به شکل دست جمعی دنبال می کنند. او گفت که هفته اول اعتصاب غذا یک روز بوده ، هفته دوم دو روز ، هفته سوم سه روز ، و همین طور هر هفته بر تعداد روزهایش بیشتر می شود و این اعتصاب ادامه خواهد داشت تا به تغییر وضعیت آنها در زندان توجه شود.»
علی طبرزدی گفت: « پدرم به من گفت احتمال دارد که آنها را به بندی موسوم به “جزیره” منتقل کنند، در این بند ارتباط زندانیان سیاسی با زندانیان دیگر زندان قطع خواهد شد و مثل اینکه حتی ارتباط مسولان زندان نیز به آن بند کمتر می شود و یک جور حالت زندان در زندان مضاعف را دارد.»
اعتصاب غذای زندانیان سیاسی رجایی شهر کرج در حالی صورت می گیرد که اکثر آنها بارها در طول بازداشت شان دست به اعتصاب زده اند ، حال جسمی شان مناسب نیست و در طول بازداشت نیز غذای مقوی و سالم مصرف نکرده اند و به این ترتیب تهدیدی جدی برای سلامتی شان است. در میان آنها منصور اسانلو، دچار بیماری حاد قلبی است ، عیسی سحرخیز که دیگر قادر به راه رفتن درست نیست، رسول بداقی و مجید توکلی که اخیرا مورد ضرب و شتم مسولان زندان قرار گرفته اند.
علی طبرزدی با اشاره به اینکه درحال حاضر فقط باید حرف زد و خبر رسانی کرد تا مسولان موظف به تغییر شوند، گفت: ملاقات کابینی کوچکترین روزنه ارتباطی ما با اوضاع زندانیان مان است. پدرم این هفته که به دیدنش رفتم خیلی ناراحت بود چون مادر پیرش را دیده بود که با ویلچر و با وضعیت خیلی بدی به دیدنش رفته است. مادربزرگ من پس از مدت ها که به پدرم مرخصی ندادند بالاخره خودش با ویلچر به دیدنش رفت و به تنهایی مسافت طولانی از در ورودی زندان تا محل ملاقات را طی کرده بود. پدرم از این ناراحت بود که چرا به او کمک نشده است، بهرحال شاید مسولان از دیدن چنین صحنه های لذت می برند.
حشمتالله طبرزدی ۶ دی ماه ۱۳۸۸ و به فاصله کوتاهی از حوادث این روز عاشورا بازداشت و به سلولهای انفرادی بندهای امنیتی ۲۰۹ و ۲۴۰ زندان اوین منتقل و تحت بازجویی و شکنجه قرار گرفت. او پس از انتقال به بند عمومی زندان اوین، در اردیبهشت ماه امسال، همزمان با اعتراض به اعدام پنج زندانی سیاسی از جمله فرزاد کمانگر معلم کرد، به زندان رجاییشهر کرج تبعید شد.
کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران
پس از انتشار اخباری مبنی بر «استعفای» احمدینژاد
رجانیوز: طبقهبندی اطلاعات زیر سئوال رفته است
سایت «رجانیوز» پس از انتشار گزارشهایی مبنی بر «استعفای» محمود احمدینژاد از ریاست دولت دهم اعلام کرد «فلسفه طبقهبندی اطلاعات در کشور زیر سئوال رفته است.»
این سایت نزدیک به دولت احمدینژاد روز دوشنبه (پنجم اردیبهشت) نوشته که «معضل انتشار اخبار پشت پرده از مذاکرات مسئولین نظام این روزها به تهدیدی جدی برای امنیت روانی جامعه مبدل شده است.»
رجانیوز که خود نیز از منابع طبقهبندی شده استفاده میکند٬ افزوده که «انتشار اخبار گفتگوهای خصوصی بالاترین ردههای مسئولین نظام در سایتهای خبری این روزها بهت و تعجب کارشناسان امور امنیتی را به دنبال داشته است.»
این سایت بدون آنکه به تلکس محرمانه ایرنا و واحد مرکزی خبر اشاره کند٬ نوشته که اخبار ویژه این سایتها تنها برای استفاده مسئولان رده بالا است که متاسفانه این اخبار در سایتهای خبری نیز منتشر میشود.
تلکس ویژه واحد مرکزی خبر و خبرگزاری ایرنا در سالهای اخیر به یکی از مهمترین منابع سایتهای محافظهکار تبدیل شده است.
به نظر میرسد با افزایش تنشها میان علی خامنهای و محمود احمدینژاد، تلکس ویژه واحد مرکزی خبر اخباری علیه تیم احمدینژاد و تلکس محرمانه ایرنا اخباری علیه هواداران خامنهای منتشر میکنند که انتشار عمومی این اخبار با اعتراض «رجانیوز» مواجه شده است.
روز گذشته گزارشهایی درباره «استعفای» محمود احمدینژاد از ریاست دولت دهم در برخی رسانههای محافظهکار منتشر شده که این گزارشها بازتابهای زیادی به همراه داشته است.
مقامهای دولت دهم و رسانههای حامی دولت تاکنون در خصوص این گزارشها واکنشی نشان ندادهاند.
این سایت نزدیک به دولت احمدینژاد روز دوشنبه (پنجم اردیبهشت) نوشته که «معضل انتشار اخبار پشت پرده از مذاکرات مسئولین نظام این روزها به تهدیدی جدی برای امنیت روانی جامعه مبدل شده است.»
رجانیوز که خود نیز از منابع طبقهبندی شده استفاده میکند٬ افزوده که «انتشار اخبار گفتگوهای خصوصی بالاترین ردههای مسئولین نظام در سایتهای خبری این روزها بهت و تعجب کارشناسان امور امنیتی را به دنبال داشته است.»
این سایت بدون آنکه به تلکس محرمانه ایرنا و واحد مرکزی خبر اشاره کند٬ نوشته که اخبار ویژه این سایتها تنها برای استفاده مسئولان رده بالا است که متاسفانه این اخبار در سایتهای خبری نیز منتشر میشود.
تلکس ویژه واحد مرکزی خبر و خبرگزاری ایرنا در سالهای اخیر به یکی از مهمترین منابع سایتهای محافظهکار تبدیل شده است.
به نظر میرسد با افزایش تنشها میان علی خامنهای و محمود احمدینژاد، تلکس ویژه واحد مرکزی خبر اخباری علیه تیم احمدینژاد و تلکس محرمانه ایرنا اخباری علیه هواداران خامنهای منتشر میکنند که انتشار عمومی این اخبار با اعتراض «رجانیوز» مواجه شده است.
روز گذشته گزارشهایی درباره «استعفای» محمود احمدینژاد از ریاست دولت دهم در برخی رسانههای محافظهکار منتشر شده که این گزارشها بازتابهای زیادی به همراه داشته است.
مقامهای دولت دهم و رسانههای حامی دولت تاکنون در خصوص این گزارشها واکنشی نشان ندادهاند.
احمدینژاد در نهاد ریاست جمهوری حاضر نمیشود
تلاش خامنهای برای اداره امور کشور
محمود احمدینژاد در اعتراض به دخالت رهبر جمهوری اسلامی در عزل حیدر مصلحی وزیر اطلاعات حاضر نشده است در نهاد ریاست جمهوری حاضر شود و تمام امور اجرایی کشور در حال حاضر بر عهده محمدرضا رحیمی است.
رهبر جمهوری اسلامی نیز که تمایل فراوانی دارد مسائل و اختلافها را پشت پرده حل و فصل کند، در چهار دیدار اخیر خود هر بار اشارهای به وجود اختلافها میان مسئولان کرده و از آنها خواسته این اختلافها را علنی نکنند.
در پشت پرده نیز آیتالله مهدوی کنی و علی لاریجانی برای راضی کردن احمدینژاد به تمکین در برابر حکم آقای خامنهای مبنی بر ادامه کار حیدر مصلحی با وی دیدار داشتهاند که به نظر میرسد این دیدارها رضایت بخش نبوده است.
احمدینژاد با احتساب سفر هیات دولت به کردستان بیش از یک هفته است که از حضور در نهاد ریاست جمهوری خودداری کرده است.
روز دوشنبه (پنجم اردیبهشت) نیز گزارشهایی از دیدار احمدینژاد با خامنهای منتشر شد؛ دیداری که تاکنون از نتایج آن هیچ گزارشی منتشر نشده است.
به نظر میرسد آقای خامنهای پس از چهار دیدار متوالی با برخی مسئولان نظام و فرستادن پیامهای غیرمستفیم به احمدینژاد در نهایت مجبورشده است با رئیس دولت رودررو گفتگو کند.
رهبر جمهوری اسلامی در دیدار با مسئولان و محققان مرکز اسناد انقلاب اسلامی٬ گروهی از مردم استان فارس٬ جمعی از فرماندهان پلیس و اعضای کمیسیون کشاورزی مجلس بارها مستقیم و غیرمستفیم پیامهایی به احمدینژاد فرستاده که این پیامها با بیاعتنایی وی مواجه شده است.
صریحترین پیام خامنهای به تیم احمدینژاد روز سوم اردیبهشت در دیدار با گروهی از مردم استان فارس بود که در این پیام رهبر جمهوری اسلامی به صراحت گفت اجازه نخواهد داد جمهوری اسلامی منحرف شود.