چرا با رفراندوم مخالفم؟
جواد طالعی
ويژه خبرنامه گويا
مقالهای که میخوانيد، روز اول بهمن سال ۱۳۵۷ در واکنش به پيشنهاد خمينی برای برگزاری رفراندوم، در صفحه پنج روزنامه کيهان منتشر شده است. يک نمونه کوچک از تلاشهائی که در آن دوران برای جلوگيری از استقرار استبداد مذهبی صورت گرفت و متأسفانه به دليل غلفت تودهها و پشتيبانی بیچون و چرای چپ سنتی از اراده خمينی راه به جائی نبرد اشاره: ۱۲ فروردين سی و دومين سالروز برگزاری رفراندوم جمهوری اسلامی ايران است. رفراندومی که تنها ۵۰ روز پس از سرنگونی حکومت سلطنتی، به حکم آيت الله خمينی بدون هيچ مقدمه سازی آگاهی بخشی برگزار شد تا فرصت انديشيدن و انتخاب هوشيارانه را از مردم ايران سلب کند.
خمينی، آخر ديماه سال ۱۳۵۷ در حالی که هنوز در پاريس اقامت داشت، اعلام کرد که در صورت پيروزی، از مردم خواهد خواست در رفراندومی شکل حکومت آينده را انتخاب کنند. در همان زمان روشن شده بود که خمينی چيزی جز ايجاد يک حکومت صرفا مذهبی نمی خواهد.
مقاله ای که می خوانيد، روز اول بهمن سال ۱۳۵۷ در واکنش به پيشنهاد خمينی برای برگزاری رفراندوم، در صفحه ۵ روزنامه کيهان منتشر شده است. يک نمونه کوچک از تلاش هائی که در آن دوران برای جلوگيری از استقرار استبداد مذهبی صورت گرفت و متاسفانه به دليل غلفت توده ها و پشتيبانی بی چون و چرای چپ سنتی از اراده خمينی راه به جائی نبرد. هدايت تحريريه کيهان در آن زمان با زنده ياد رحمان هاتفی بود که بعدا معلوم شد از سال ۱۳۵۴ اداره حلقه نويد و تشکيلات حزب توده را با نام مستعار "حيدر مهرگان" به عهده داشته است. عنوان مقاله همان بود که در اينجا می بينيد، اما هاتفی پيشنهاد کرد برای کاهش خشم خمينی، عنوان آن به "ملت برای انتخاب درست فرصت می خواهد" تغيير يابد.
انتشار همين مقاله سبب شد که انجمن اسلامی کيهان مهر "چپ آمريکائی" بر پيشانی نويسنده ۲۹ ساله آن بزند و او را اندکی پس از برگزاری رفراندوم جمهوری اسلامی همراه با ۲۰ تن ديگر از اعضای معترض تحريريه کيهان اخراج کند.
اغلب رفراندوم های معروف جهان هنگامی برگزار شده اند که برگزارکنندگان آن ها پيشاپيش و کمابيش به پيروزی خود اطمينان داشته اند. بی دليل نيست که در دنيا کمتر ملتی را می توان يافت که اکثريتش از برگزاری رفراندوم خاطره خوشی داشته باشد.
اصولا رفراندوم دريافت رای اعتماد از يک ملت برای يک حکومت در يک فوريت استثنائی است. به همين دليل بيشتر رفراندوم ها، برخلاف انتخابات آزاد، مبتنی بر برنامه ريزی منطقی و دموکراتيک نيستند. هم از اين رو است که اغلب متفکران اصولا نتيجه رفراندوم را " عين واقعيت" نمی دانند و حتی بسياری ديگر معتقدند نتيجه رفراندوم ها حتی "نزديک به واقعيت" نيز نيست.
رفراندوم، به گونه ای که تاکنون در کشورهای مختلف جهان برگزار شده، اصولا يک مشخصه غيردموکراتيک را در بطن و متن خود دارد. به اين معنی که حق توجه به انديشه ها و پندارهای مختلف را از يک جمع بزرگ می گيرد و آنان را بر سر دوراهی ناخوشايند "بله يا نه" قرار می دهد. به عبارت ديگر همه ملت ناچارند به اين پرسش پاسخ دهند که "با اين ساخت حکومتی موافقيد يا نه". اين بدان معنا است که جمع نمی تواند راه حل های سوم و چهارم... را در ترازوی نقد و بررسی بگذارد و احتمالا انتخاب کند.
ملت ايران پس از تحمل ۵۰ سال استبداد و اختناق اکنون دريچه نيم گشاده ای را در پيش رو دارد که اميدوار است چشم اندازی از "آزادی" و "حاکميت ملی" در پس آن وجود داشته باشد.
رهبران سياسی و مذهبی انقلاب ما که از آغاز تا امروز همواره سخن آزادی و آزادگی و حاکميت ملی را بر زبان رانده اند، اکنون نبايد حاضر شوند در راه ايجاد يک نظام نوين و مردمی، که می خواهد مدافع حقوق مستضعفين هم باشد، تکليف همه چيز را در يک مراجعه فوری و شتابزده به افکار عمومی، يعنی برگزاری يک رفراندوم روشن کنند.
دست کم پيش از آن که به مواضع فکری متنوع موجود در جامعه امکان تشريح و تبليغ کافی داده شده باشد، برگزاری رفراندوم ناديده انگاشتن بسياری از واقعيات ملموس موجود در جامعه است، به دلايلی که در پی می آيد:
- ملت ما به دليل پشت سر گذاشتن يک دوران اختناق طولانی مجال آزمون های دموکراتيک را تا امروز نداشته و درست به همين دليل با گروه بندی های فکری جامعه بيگانه است. دست کم هفتاد درصد اجزای اين سيل خروشان و شکوهمند انسانی را که به خاطر احيای حقوق غصب شده خود در خيابان های شهرهای ما به راه افتاده است، نوجوانان و جوانان تشکيل می دهند. بيشتر اين ها، نه سابقه مبارزات ضد استعماری پدران خود را در عصر حاضر می دانند، نه هرگز عضو يک تشکيلات سياسی راستين بوده اند ، نه به اندازه کافی پای درس و بحث استادان علوم سياسی و اجتماعی نشسته اند و نه توان و فرصت مطالعه سيستماتيک مسائل را داشته اند.
- رهبران سياسی مورد وثوق ملت به ويژه حضرت آيت الله خمينی که خود سال ها شاهد دروغ و فريب هيئت حاکمه بوده اند، به خوبی آگاهند که در کند کردن مسير حرکت ملت، تفرقه افکنی می توانست برنده ترين سلاح حکومت خودکامه باشد. به همين دليل، از آغاز نهضت، تمامی رهبران کوشيدند صرفنظر از اختلاف نظرها و تضاد مشرب ها، شعارهائی واحد را تبليغ و توده های مردم را به يکپارچگی، همصدائی و مبارزه با تفرقه افکنی دعوت کنند. اما مفهوم اين ائتلاف الزاما اين نيست که همه گروه های فکری و رهبرانشان از انديشه ها و خواست های خود به نفع ديگری عدول کرده باشند.
- به دليل همصدائی با انقلاب يکپارچه ملت در يک سال اخير و به دليل اختناق حاکم بر کشور در ۵۰ سال گذشته، هنوز عمده انديشمندان و صاحبنظران سياسی و اجتماعی ما نتوانسته اند در يک محيط آزاد از هرگونه تهديد و شائبه و اتهام، مواضع فکری خود را تشريح کنند و در مقام دفاع از آن از يک تريبون آزاد و عمومی با مردم سخن بگويند.
حق انتخاب را از مردم نگيريد
"حق انتخاب" تعريف ساده ای از آزادی است. اگر چشمان فردی را ببنديد و او را در يک سوپرمارکت بزرگ آزاد بگذاريد که هرچه می خواهد بردارد، او چه خواهد کرد جز آن که اولين کالائی را که دستش لمس کرد برگزيند؟ شرکت دادن مردم در يک رفراندوم، پيش از آن که او را نسبت به جريانات و مبانی مختلف آگاه کرده باشند، به مثابه همان انتخاب با چشمان بسته است.
برای آن که حق انتخاب را در عمل از مردم سلب نکرده باشيم، برای آن که نظامی را که قرار است نظامی مردمی و پاسدار حقوق اساسی انسان ها باشد بر پايه هائی سست و لرزان بنا ننهيم و برای آن که اجازه دهيم همه افراد ملت در تعيين سرنوشت خود نقشی فعال و برابر داشته باشند، راه حل های بسياری وجود دارد، اما من برای آن که از مسير تحولات فعلی جامعه به دور نيافتاده باشم، تنها يک راه حل را پيشنهاد می کنم:
دولت موقت ائتلافی با عضويت رهبران همه گروه های فکری موجود جامعه تشکيل شود و از پشتيبانی روحانيت مبارز ايران به ويژه حضرت آيت الله خمينی برخوردار شود. اين دولت موقت انتقالی برای مدتی معين (دست کم ۶ ماه) ضمن به کار انداختن چرخ های اقتصاد متوقف مانده کشور، آزادی و امنيت سخن گفتن برای همه افراد و گروه های داوطلب فراهم آورد و اجازه دهد هر گروه و طرز تفکری به اندازه کافی از تريبون های عمومی و اختصاصی (نشريات ارگان) در جهت تشريح و توضيح مواضع فکری، هدف ها و برنامه های سياسی و اقتصادی خود استفاده کند. بعد از اين مدت معين، هنگامی که احساس شد آحاد ملت ما نسبت به همه مواضع و طرز تفکرها آگاهی نسبی کسب کرده است، رفراندومی برگزار شود. اين رفراندوم الزاما مردم را نظير اغلب رفراندوم های تاريخ بر سر يک دوراهی (مثلا جمهوری اسلامی يا جمهوری مطلق) قرار ندهد، بلکه از همه بخواهد به همان سيستم حکومتی که آن را متناسب می دانند رای بدهند.
نتيجه چنين رفراندومی روشن خواهد کرد که کدام سيستم حکومتی طرفداران بيشتری دارد. هنگامی که اين سيستم به عنوان سيستم مورد احترام اکثريت مردم برگزيده شد، مجلس موسسان می تواند تشکيل شود و قانون اساسی جديد را در چارچوب خواست اکثريت ملت تدوين کند و در عين حال حق اظهارنظر و فعاليت مثبت سياسی را برای طرفداران سيستم های حکومتی ديگر که در رفراندوم شرکت کرده اند تامين کند. در اين صورت است که می توان ادعا کرد حاکميت ملی "با رای اکثريت و مشارکت همه ملت" برقرار شده است.
انتخاب اين روش چند امتياز عمده خواهد داشت:
الف: بعد از تدوين قانون اساسی و تنفيذ آن به وسيله ملت و تصويب نهائی آن، ديگر قانون اساسی جديد فی نفسه مخالفان زيادی نخواهد داشت.
ب: پارلمان آينده ايران، از آغاز دارای فراکسيون ها و اقليت های مخالفی خواهد بود که به مثابه اهرم فشار و اپوزيسيون اشتباهات احتمالی هيئت حاکمه را گوشزد و تصحيح کنند.
ج:صاحبان هيچ مکتب فکری و نظرگاهی خود را از صحنه فعاليت های سازنده ملی طرد شده نخواهند يافت و در نتيجه يک ائتلَاف مقدس برای پيشبرد جامعه به وجود خواهد آمد.
د: هيئت حاکمه منتخب اکثريت ملت دچار اين توهم نخواهد شد که همواره حمايت اکثريت را پشتوانه دارد. به اين دليل، برای تداوم حکومت خود خواهد کوشيد تا حد امکان ناراضيان کمتری بتراشد و حتی گروه هائی از ناراضيان را به سوی خود جلب کند.
حرف آخر اين که جامعه ما تنها در شرايطی خواهد توانست علائم واپس ماندگی را به سرعت پشت سر نهد که از همه استعدادهای خلاق خود، به رغم همه اختلاف نظرهای سياسی، حداکثر استفاده را ببرد و اين ممکن نيست، مگر با محترم شمردن حق "آزادی بيان و عقيده برای همه".
يکشنبه اول بهمن ۱۳۵۷ خورشيدی، کيهان، صفحه ۵
خمينی، آخر ديماه سال ۱۳۵۷ در حالی که هنوز در پاريس اقامت داشت، اعلام کرد که در صورت پيروزی، از مردم خواهد خواست در رفراندومی شکل حکومت آينده را انتخاب کنند. در همان زمان روشن شده بود که خمينی چيزی جز ايجاد يک حکومت صرفا مذهبی نمی خواهد.
مقاله ای که می خوانيد، روز اول بهمن سال ۱۳۵۷ در واکنش به پيشنهاد خمينی برای برگزاری رفراندوم، در صفحه ۵ روزنامه کيهان منتشر شده است. يک نمونه کوچک از تلاش هائی که در آن دوران برای جلوگيری از استقرار استبداد مذهبی صورت گرفت و متاسفانه به دليل غلفت توده ها و پشتيبانی بی چون و چرای چپ سنتی از اراده خمينی راه به جائی نبرد. هدايت تحريريه کيهان در آن زمان با زنده ياد رحمان هاتفی بود که بعدا معلوم شد از سال ۱۳۵۴ اداره حلقه نويد و تشکيلات حزب توده را با نام مستعار "حيدر مهرگان" به عهده داشته است. عنوان مقاله همان بود که در اينجا می بينيد، اما هاتفی پيشنهاد کرد برای کاهش خشم خمينی، عنوان آن به "ملت برای انتخاب درست فرصت می خواهد" تغيير يابد.
انتشار همين مقاله سبب شد که انجمن اسلامی کيهان مهر "چپ آمريکائی" بر پيشانی نويسنده ۲۹ ساله آن بزند و او را اندکی پس از برگزاری رفراندوم جمهوری اسلامی همراه با ۲۰ تن ديگر از اعضای معترض تحريريه کيهان اخراج کند.
اغلب رفراندوم های معروف جهان هنگامی برگزار شده اند که برگزارکنندگان آن ها پيشاپيش و کمابيش به پيروزی خود اطمينان داشته اند. بی دليل نيست که در دنيا کمتر ملتی را می توان يافت که اکثريتش از برگزاری رفراندوم خاطره خوشی داشته باشد.
اصولا رفراندوم دريافت رای اعتماد از يک ملت برای يک حکومت در يک فوريت استثنائی است. به همين دليل بيشتر رفراندوم ها، برخلاف انتخابات آزاد، مبتنی بر برنامه ريزی منطقی و دموکراتيک نيستند. هم از اين رو است که اغلب متفکران اصولا نتيجه رفراندوم را " عين واقعيت" نمی دانند و حتی بسياری ديگر معتقدند نتيجه رفراندوم ها حتی "نزديک به واقعيت" نيز نيست.
رفراندوم، به گونه ای که تاکنون در کشورهای مختلف جهان برگزار شده، اصولا يک مشخصه غيردموکراتيک را در بطن و متن خود دارد. به اين معنی که حق توجه به انديشه ها و پندارهای مختلف را از يک جمع بزرگ می گيرد و آنان را بر سر دوراهی ناخوشايند "بله يا نه" قرار می دهد. به عبارت ديگر همه ملت ناچارند به اين پرسش پاسخ دهند که "با اين ساخت حکومتی موافقيد يا نه". اين بدان معنا است که جمع نمی تواند راه حل های سوم و چهارم... را در ترازوی نقد و بررسی بگذارد و احتمالا انتخاب کند.
ملت ايران پس از تحمل ۵۰ سال استبداد و اختناق اکنون دريچه نيم گشاده ای را در پيش رو دارد که اميدوار است چشم اندازی از "آزادی" و "حاکميت ملی" در پس آن وجود داشته باشد.
رهبران سياسی و مذهبی انقلاب ما که از آغاز تا امروز همواره سخن آزادی و آزادگی و حاکميت ملی را بر زبان رانده اند، اکنون نبايد حاضر شوند در راه ايجاد يک نظام نوين و مردمی، که می خواهد مدافع حقوق مستضعفين هم باشد، تکليف همه چيز را در يک مراجعه فوری و شتابزده به افکار عمومی، يعنی برگزاری يک رفراندوم روشن کنند.
دست کم پيش از آن که به مواضع فکری متنوع موجود در جامعه امکان تشريح و تبليغ کافی داده شده باشد، برگزاری رفراندوم ناديده انگاشتن بسياری از واقعيات ملموس موجود در جامعه است، به دلايلی که در پی می آيد:
- ملت ما به دليل پشت سر گذاشتن يک دوران اختناق طولانی مجال آزمون های دموکراتيک را تا امروز نداشته و درست به همين دليل با گروه بندی های فکری جامعه بيگانه است. دست کم هفتاد درصد اجزای اين سيل خروشان و شکوهمند انسانی را که به خاطر احيای حقوق غصب شده خود در خيابان های شهرهای ما به راه افتاده است، نوجوانان و جوانان تشکيل می دهند. بيشتر اين ها، نه سابقه مبارزات ضد استعماری پدران خود را در عصر حاضر می دانند، نه هرگز عضو يک تشکيلات سياسی راستين بوده اند ، نه به اندازه کافی پای درس و بحث استادان علوم سياسی و اجتماعی نشسته اند و نه توان و فرصت مطالعه سيستماتيک مسائل را داشته اند.
- رهبران سياسی مورد وثوق ملت به ويژه حضرت آيت الله خمينی که خود سال ها شاهد دروغ و فريب هيئت حاکمه بوده اند، به خوبی آگاهند که در کند کردن مسير حرکت ملت، تفرقه افکنی می توانست برنده ترين سلاح حکومت خودکامه باشد. به همين دليل، از آغاز نهضت، تمامی رهبران کوشيدند صرفنظر از اختلاف نظرها و تضاد مشرب ها، شعارهائی واحد را تبليغ و توده های مردم را به يکپارچگی، همصدائی و مبارزه با تفرقه افکنی دعوت کنند. اما مفهوم اين ائتلاف الزاما اين نيست که همه گروه های فکری و رهبرانشان از انديشه ها و خواست های خود به نفع ديگری عدول کرده باشند.
- به دليل همصدائی با انقلاب يکپارچه ملت در يک سال اخير و به دليل اختناق حاکم بر کشور در ۵۰ سال گذشته، هنوز عمده انديشمندان و صاحبنظران سياسی و اجتماعی ما نتوانسته اند در يک محيط آزاد از هرگونه تهديد و شائبه و اتهام، مواضع فکری خود را تشريح کنند و در مقام دفاع از آن از يک تريبون آزاد و عمومی با مردم سخن بگويند.
حق انتخاب را از مردم نگيريد
"حق انتخاب" تعريف ساده ای از آزادی است. اگر چشمان فردی را ببنديد و او را در يک سوپرمارکت بزرگ آزاد بگذاريد که هرچه می خواهد بردارد، او چه خواهد کرد جز آن که اولين کالائی را که دستش لمس کرد برگزيند؟ شرکت دادن مردم در يک رفراندوم، پيش از آن که او را نسبت به جريانات و مبانی مختلف آگاه کرده باشند، به مثابه همان انتخاب با چشمان بسته است.
برای آن که حق انتخاب را در عمل از مردم سلب نکرده باشيم، برای آن که نظامی را که قرار است نظامی مردمی و پاسدار حقوق اساسی انسان ها باشد بر پايه هائی سست و لرزان بنا ننهيم و برای آن که اجازه دهيم همه افراد ملت در تعيين سرنوشت خود نقشی فعال و برابر داشته باشند، راه حل های بسياری وجود دارد، اما من برای آن که از مسير تحولات فعلی جامعه به دور نيافتاده باشم، تنها يک راه حل را پيشنهاد می کنم:
دولت موقت ائتلافی با عضويت رهبران همه گروه های فکری موجود جامعه تشکيل شود و از پشتيبانی روحانيت مبارز ايران به ويژه حضرت آيت الله خمينی برخوردار شود. اين دولت موقت انتقالی برای مدتی معين (دست کم ۶ ماه) ضمن به کار انداختن چرخ های اقتصاد متوقف مانده کشور، آزادی و امنيت سخن گفتن برای همه افراد و گروه های داوطلب فراهم آورد و اجازه دهد هر گروه و طرز تفکری به اندازه کافی از تريبون های عمومی و اختصاصی (نشريات ارگان) در جهت تشريح و توضيح مواضع فکری، هدف ها و برنامه های سياسی و اقتصادی خود استفاده کند. بعد از اين مدت معين، هنگامی که احساس شد آحاد ملت ما نسبت به همه مواضع و طرز تفکرها آگاهی نسبی کسب کرده است، رفراندومی برگزار شود. اين رفراندوم الزاما مردم را نظير اغلب رفراندوم های تاريخ بر سر يک دوراهی (مثلا جمهوری اسلامی يا جمهوری مطلق) قرار ندهد، بلکه از همه بخواهد به همان سيستم حکومتی که آن را متناسب می دانند رای بدهند.
نتيجه چنين رفراندومی روشن خواهد کرد که کدام سيستم حکومتی طرفداران بيشتری دارد. هنگامی که اين سيستم به عنوان سيستم مورد احترام اکثريت مردم برگزيده شد، مجلس موسسان می تواند تشکيل شود و قانون اساسی جديد را در چارچوب خواست اکثريت ملت تدوين کند و در عين حال حق اظهارنظر و فعاليت مثبت سياسی را برای طرفداران سيستم های حکومتی ديگر که در رفراندوم شرکت کرده اند تامين کند. در اين صورت است که می توان ادعا کرد حاکميت ملی "با رای اکثريت و مشارکت همه ملت" برقرار شده است.
انتخاب اين روش چند امتياز عمده خواهد داشت:
الف: بعد از تدوين قانون اساسی و تنفيذ آن به وسيله ملت و تصويب نهائی آن، ديگر قانون اساسی جديد فی نفسه مخالفان زيادی نخواهد داشت.
ب: پارلمان آينده ايران، از آغاز دارای فراکسيون ها و اقليت های مخالفی خواهد بود که به مثابه اهرم فشار و اپوزيسيون اشتباهات احتمالی هيئت حاکمه را گوشزد و تصحيح کنند.
ج:صاحبان هيچ مکتب فکری و نظرگاهی خود را از صحنه فعاليت های سازنده ملی طرد شده نخواهند يافت و در نتيجه يک ائتلَاف مقدس برای پيشبرد جامعه به وجود خواهد آمد.
د: هيئت حاکمه منتخب اکثريت ملت دچار اين توهم نخواهد شد که همواره حمايت اکثريت را پشتوانه دارد. به اين دليل، برای تداوم حکومت خود خواهد کوشيد تا حد امکان ناراضيان کمتری بتراشد و حتی گروه هائی از ناراضيان را به سوی خود جلب کند.
حرف آخر اين که جامعه ما تنها در شرايطی خواهد توانست علائم واپس ماندگی را به سرعت پشت سر نهد که از همه استعدادهای خلاق خود، به رغم همه اختلاف نظرهای سياسی، حداکثر استفاده را ببرد و اين ممکن نيست، مگر با محترم شمردن حق "آزادی بيان و عقيده برای همه".
يکشنبه اول بهمن ۱۳۵۷ خورشيدی، کيهان، صفحه ۵
يگانگی با خود و با ديگران
ابوالحسن بنیصدر
اسلامی که در انقلاب انديشه راهنما شد، بيان آزادی بود و گل را بر گلوله پيروز کرد. تجربه انقلاب، برهان قاطع است بر صحت و دقت آن بيان از اسلام. اسلامی که استبداد را حاکم کرد و کرد آنچه با ايرانيان و دين و کشور آنها کرد بيان قدرتی از نوع استبداد فراگير (ولايت مطلقه فقيه) بود پاسخ به پرسشهای ايرانيان از
آقای کريمی پرسشها و انتقادها کرده بود که در يک نوبت، به دو پرسش او پاسخ نوشتم. در اين نوبت، به غير از يک پرسش - که در نوبت ديگر، پاسخ تفصيلی خواهد يافت -، به پرسشهای او پاسخ می دهم و انتقادهای او را نقد می کنم:
دنباله آنچه ايشان توشته اند:
۳- در گفتگوی "ويرچوال کاميونيتی" virtual comunity". در پاسخ به شخصی که ميخواست شما از گفتمان دينی در موضوعات سياسی پرهيز کنيد تا امکان گفتگو بين شما و سکولارها برقرار شود، پاسخ معقولی داديد. اما فراموش کرديد که با تفسيری از قرآن که کافران را نادان ميشمارد و نه همه مردم را (در پاسخ به آقای رجوی) ناخواسته اعتقاد خود را به اينکه کافران به اسلام نادان هستند نشان داديد. اگر شما به قرآن ايمان داريد و می پذيريد که حق ميگويد و شما نيز آن قول را تکرار ميکنيد، ديگر بی معناست که از جمله «هر کس خود خويشتن را رهبری ميکند» استفاده کنيد. اگر يک کافر و بی دين قرار باشد خود خويشتن را رهبری کند و با يافته های خويش انديشه راهنمايی بسازد و از نظر شما نبايد با چماق نادانی و نفهمی نواخته شود، جايی برای قضاوت شما بر مبنای قرآن نمی ماند. در اينجا تناقضی در گفتار شما («هر کس خود خويشتن را رهبری ميکند») و اعتقاد دينی شما آشکار ميشود که مجبور به انتخاب خواهيد شد. يا قرآن را می پذيريد و معتقد ميشويد کافران نادانند و بنابر اين هر که دين شما را نپذيرفت گمراه است و يا بايد از گفتمان دينی عدول کنيد و به نقص قرآن اعتراف کنيد. يا اگر قرآن بی نقص است و شما اعتقاد خود را صحيح ميدانيد، بايد گفت در محدوده اسلام «هر کس خود خويشتن را رهبری ميکند». يک ديندار و يک بی دين در فهم از جهان هستی آزاد و مساوی هستند. اما وقتی يک ديندار با تکيه به متنی که آن را الهی و بی نقص ميداند و بر اساس حکمی الهی فهم خود را کاملتر ميداند و اصل عدم هژمونی در رابطه يک ديندار با يک بی دين به نفع ديندار نقض ميشود، چه بايد کرد؟ در واقع به همان تئوری ولايت فقيه ( برتری در دانايی از اسلام و احکام آن ) نميرسيم؟
۴ - در همان گفتگو که در جواب همان سوال بود، فرموديد:« اگر بخواهيم بحث کنيم در اموری يا مثلا اگر بخواهيم در بيان آزادی بحث کنيم خوب اين نظر های گوناگون گفته شده؟ به اونا حق داريم رجوع کنيم به قرآن حق نداريم؟ سکولاريزم جونم ممنوعيت نيست. ....».
به نظر ميرسد که شما در اين استدلال يک موضوع اساسی را فراموش کرده ايد و آن اينستکه شما ليبراليسم، سوسياليزم و ديگر نظر های گفته شده را که همگی منشاء انسانی دارند، با قرآن که منشاء الهی دارد، هم سطح و هم تراز قرار داده ايد. مگر اينکه قرآن را نيز دارای منشاء انسانی بدانيد که ديگر جايی برای ايمان به حقانيت آن نميماند و همانند تمام فرآورده های فکری انسان قابل نقد و در صورت نادرستی قابل دور انداختن است. لطفا مشخص کنيد قرآن و اسلام همتراز ديگر مکاتب است؟ اگر نيست قبو ل ميفرمائيد که فقط در گفتگو های بين اديان الهی امکان استفاده از قرآن و متون اسلامی وجود دارد و در گفتگوهای عرفی و سکولار محلی برای آن نيست. و چنانچه در خواست شود که در گفتگوهای عرفی از متون دينی استفاده نشود (چون همتراز نيستند و بر اساس ديدگاه مومنان به دين، کلام الهی حقيقت محض است و ناخواسته هژمونی طلب هستند) نبايدسکولاريزم يا کسی که خواستار گفتگو بدون استفاده از متون دينی و الهی است را به ديکتاتوری متهم کرد؟
۵- در پاسخ به انتقادات آقای ژيژک به اسلام فرموده ايد:
«آقای ژيژک بر اصل ثنويت تک محوری در قرآن نگريسته و در نتيجه، واقعيت را وارونه ديده است.»
لطف فرموده معنی و مفهوم و واقعيت آيه زير را برای من و ديگرانی که واقعيت را وارونه می بينيم، شفاف و روشن مشخص کنيد. اگر ترجمه از عربی به فارسی غلط است بفرمائيد! تمنا دارم اگر ترجمه درست است، معنای تسلط، برتری، مطيع، نافرمانی، زدن و تنبيه را برای ما و کسانيکه بر اصل ثنويت تک محوری به همه چيز نگاه ميکنند تبيين کنيد!.
« مردان را بر زنان تسلط و حق نگهبانی است، بواسطه آن برتری که خدا بعضی را بر بعضی مقرر داشته و هم به واسطه آن که مردان از مال خود بايد به زنان نفقه دهند، پس زنان شايسته و مطيع آنهايند که در غيبت مردان حافظ حقوق شوهران باشند و آنچه را که خدا بحفظ آن امر فرموده نگهدارند و زنانی را که از مخالفت و نافرمانی آنان بيمناکيد، بايد نخست آنها را موعظه کنيد، اگر مطيع نشدند، از خوابگاه آنها دوری گزينيد. ديگر بار چنانچه مطيع نشدند آنها را بزدن تنبيه کنيد. چنانچه اطاعت کردند، حق هيچگونه ستم نداريد که همانا خدا بزرگوار و عظيم الشان است.»
اگر بر اصل ثنويت تک محوری در اين آيه ننگريم، برتری بعضی بر بعضی ديگر را که خدا مقرر داشته، يعنی تبعيض را، چگونه معنا کنيم که تبعيض معنی ندهد؟
۶-آيا اگر روزی پی برديد اسلام برآمده از فرهنگی انسانی- عربی است، فکر ميکنيد ميتوانيد آن يافته را در علن در اختيار افکار عمومی قرار دهيد يا اساسا چنين چيزی برای شما متصور هست؟
۷ - نقدهايی بر انديشه اسلامی آقای بنی صدر:
اگر جبر را در مسلمان بودن خود بپذيريد اذعان ميکنيد که: تکيه شما بر دين به مثابه بيان آزادی، يعنی دفاع از دينی که به شکل موروثی به آن معتقد گشته ايد و دچار نقايصی است که آن را غير قابل قبول مينمايا ند و شما همچون يک اصلاحگر در تلاش برای نجات دينی هستيد که از مرگش بيمناکيد. تنفس مصنوعی به دين است آنهم به اين دليل که می بينيد آنچه به عنوان آيين رهايی بخش بشر در دنيا و آخرت مطرح بوده و هست، توسط جمعی متولی رسمی دين، له و لگد مال و لجن آلود شده و مورد نفرت روزافزون مردم ايران و جهان قرار گرفته است. از طرفی اين دين همه روزه مورد انتقاد است. همانگونه که ساير اديان نيز از انتقاد در امان نيستند...
پاسخ به پرسش سوم:
در توضيحها که پرسش کننده گرامی داده، از واقعيتهای زير غفلت کرده است.
۱ – در قرآن، کفر پوشاندن حق است. آنها که حق را می پوشانند، يا از روی علم و بقصد قدرتمداری چنين می کنند و يا از روی نادانی. کافر کسی نيست که برداشت ديگری از حق دارد.
۲ - حق اختلاف از حقوق انسان است و مسلمانان خود نيز يک برداشت از حق ندارند.
۳ – اما کافران، يعنی آنها که حق را با دروغ می پوشانند، خواه کسانی که می دانند چه می کنند و خواه آنها که نمی دانند، تا وقتی برای سلطه بر ديگران، زور در کار نياورده اند، در باور خود آزادند. سوره کافرون تکليف را روشن کرده است: کافران به دين خود و غير کافران به دين خود. سوره، در تصديق حق اختلاف صراحتی به تمام دارد. موافق اصل هرکس خود خويشتن را رهبری می کند، کافر، چه دانا و خواه نادان، خود خويشتن را هدايت می کند. نادان خواندن سلب حق نمی کند. بر پرسش کننده است که می بايد از خود بپرسد چرا بر اين باور است که نادانی سالب حق نادان بر رهبری خويش است؟.
۴ – دوستی با غير مسلمان مجاز است. با کسی که مسلمان نيست و بنا بر دوستی دارد، بنا بر نص قرآن، می توان دوست شد.
۵ – در باره برداشتهای مختلف از حق، دانستنی است که هرکس دانسته خويش را حق می داند، دانسته ديگری را در همان موضوع، حق نمی داند. هرگاه دو طرف حق اختلاف را بپذيرند و بنا را بر جريان آزاد انديشه ها بگذارند، نقد و نقد متقابل، سبب می شوند دو طرف به تعريفی از حق برسند که بسا تعريفی که حق دارد نيست، اما به آن نزديک است.
۶ – پس اصل برعدم سانسور است. کسی که حق را می پوشاند، آن را سانسور می کند. با اين حال، اگر برای جلوگيری از بر دريدن پوشش، زور در کار نياورد، نقد پوشش دروغ را بر می گيرد و حق نمايان می شود. اما اگر کافر خواست خويشتن را سانسور کند، نمی بايد زور بکار برد برای اين که او از سانسور خود دست بدارد.
۷ – اينکه قرآن می فرمايد بيشتر آنها نادانند، اينست که تصديق واقعيت مجوز بکار بردن زور نشود. به سخن ديگر، برای توضيح روشی است که آموزش می دهد: با آنها نبايد زور بکار برد. با آنها و با همه کسانی که برداشت های گوناگون از حق دارند، روش پيشنهادی، بحث آزاد است.
۸ – بدين سان، پوشاندن حق – برای مثال انکار حقوق انسان – داشتن نظری و باوری غير از اسلام نيست. تا بتوان گفت مسلمان صاحب طرز فکر ديگر را نادان می داند. صفت بارز کافر دروغگوئی است زيرا تنها با دروغ است که می توان حق را پوشاند. بر پرسش کننده است که از خود بپرسد: چرا کافر را در شمار کسانی قرار می دهد که باور ديگری دارند؟ آيا غافل است که دروغ را، در کنار حقيقت، می نشاند و به آن ارج و منزلت می بخشد؟
توجه به اين واقعيتها ما را آگاه می کند از نبود تناقض در بيان قرآن و تناقضها در هر بيان، وقتی از واقعيتها غفلت می شود. اما عقل از واقعيتها غفلت نمی کند مگر وقتی صورت را مطلق می کند و بدان از محتوا غافل می شود. منطق صوری روش غفلت کردن از محتوا است.
❊ پاسخ به پرسش چهارم:
۱ – منشاء الهی داشتن قرآن، مانع نقد نيست. هر انسانی بر اصول راهنمای خود می بايد علم بجويد و علم جستن نيازمند روش کردن تجربه و روش کردن تجربه، جز به نقد مستمر ميسر نمی شود. که فرمود: از آنچه بدان علم نداری پيروی مکن. به کوشش خود ادامه بده.
امری که در ذهن پرسش کننده بمثابه يک مطلق نشسته است، غير قابل نقد بودن دين است. غافل از اين که بنا بر اين که قول خداوند حق، با همان تعريف قطعی باشد که دارد، برداشتهای ما از آن حق، همان تعريف قطعی نيست. پس نقد ضرورت دارد.
۲ – اما باطل و دروغ محض ساختنی نيست. پس هيچ انديشه ای را نبايد به دور انداخت. بايد بنا را بر اين گذاشت که حقيقتی در آن هست. عقل آزاد، کار را با تخريب شروع نمی کند. با ساختن آغاز می کند: خراب را آباد می کند. دنيا ديگر می شد اگر انسانها، آسان بر انديشه هائی که نمی پسندند، مهر باطل شد، نمی زدند.
۳ – هر بيانی يا بيان قدرت است و يا بيان آزادی، اين دو نا يکسانند. آيا بيانهای قدرت را می توان نقد کرد و به بيان آزادی رسيد؟ پاسخ به پرسش آری است. اسلام بمثابه بيان آزادی، در طول زمان، در اسلام به مثابه بيان قدرت، از خود بيگانه شده است. هر دين از خود بيگانه، بنوبه خود، ساخته انسان است و با بيانهای قدرت ديگر، در يک رديف قرار می گيرد. تفاوت آشکار عقل آزاد با عقل قدرتمدار، از جمله، در اينست که عقل قدرتمدار، چون کار را با تخريب شروع می کند، در جستجوی يافتن دست آويزی می شود تا حکم اين دين و آن مرام باطل است را صادر کند. عقل آزاد، در پی نقد می شود و از پوشش دروغ، حقيقت را بيرون می آورد.
برای مثال، در سوسياليسم و ليبراليسم و مارکسيسم و... هسته های عقلانی و حقيقت ها و واقعيتها وجود دارند. در طول تاريخ، انسانها آن هسته های عقلانی و حقيقت ها و واقعتيها را يافته اند. هرگاه سانسورها از ميان برخيزند، جريان آزاد انديشه ها، جامعه جهانی را در حقوق انسان و حقوق طبيعت و حقوق جامعه ها و حقوق جامعه جهانی، بسا در بيان آزادی، به اجماع می رسند.
❊ پاسخ به پرسش پنجم:
به پرسش پنجم پرسش کننده گرامی در کتاب زن و زناشوئی پاسخ گفته ام. از اتفاق، با تنی چند از زنان سوئد –طرف بحث با من، يکی از آنها بود- در باره آيه ۳۴ سوره نساء که موضوع پرسش پنجم است، بحث آزادی کتبی کرده ايم. حاصل آن بحث و نگرش عقل آزاد، بر اصل موازنه عدمی در آيه که پاسخ به پرسش پرسش کننده نيز هست را در شماره آينده نشريه می آورم. چرا که بهتر اينست که يکبار و يکجا، خوانده شود.
❊ پاسخ به پرسش ششم:
پرسش کننده از چند و چون پرداختن به کاری که نيم قرن بطول انجاميده است، نا آگاه است. برای آگاهی او، يادآور می شوم – زيرا پيش از اين چند نوبت گفته و نوشته ام – که در روزهای اولی که به پاريس وارد شده بودم، با آقای علی شريعتی، جلسه های گفتگو می داشتيم. به اين نتيجه رسيديم که اسلامی که در فقه تکليف مدار ناچيز شده است، نه بيانی است که بکار زندگی و رشد در استقلال و آزادی بيايد و نه مسئله ای از مسئله ها را حل می کند. به اين نتيجه رسيديم که دو کار را باهم پيش ببريم. نقد اسلام از خود بيگانه و يافتن و پيشنهاد اسلام «نخستين». هرگاه به اين نتيجه رسيديم که اسلام نخستين نيز همين فقه تکليف مدار است که بکار دنيای امروز نيز نمی آيد و از عوامل ادامه استبدادها است، با شجاعت، حاصل کار خود را با مسلمانان در ميان بگذاريم. و
۱- چون دست به کار شدم، دريافتم که عقل می بايد اصل راهنمائی را بجويد که از ملاحظه ها، از محدود کننده ها، از فکرهای جبری جبار (آن زمان، «ديالکتيک» يکی از اين فکرهای جبری جبار بود)، از باورها و عادتها که آدمی با آنها بار آمده است و ديگر انواع مطلق سازی، رها بگردد. از اين رو، بنی صدر، بمثابه کسی که «اسلام زيسته» انديشه راهنمای او بوده است و روش نو شدن يا با خود يگانگی جستن را از راه نقد اسلام بمثابه بيان قدرت، تجربه کرده است و يافته های خود را، در خود، تجربه و آنگاه پيشنهاد کرده است، يک تجربه رشد در اختيار انسانهائی است که بخواهند رشد کنند و بدانند که رشد کردن، از خود بيگانه شدن مضاعف نيست.
بدين سان بود که تحقيق در باره موازنه عدمی و موازنه وجودی (ثنويت) و روش شناسی (نقد منطق صوری و ديالکتيک ) از کارهای نخستين من شدند. تحقيق در روش، ۱۵ سال زمان برد. موازنه عدمی را تمرين کردم. اين تمرين مرا به اين نتيجه رساند کار نقد، غير از تخريب است. اين کار جدا کردن سره از ناسره و پذيرفتن سره است. هرگاه سره نياز به کامل شدن داشت، می بايد در کامل کردن آن کوشيد. اين دست آورد تجربه را در نقد منطق صوری و منطق ديالکتيک بکار بردم. حاصل را که روش شناخت است، خود بکار بردم و محققانی چند، در رشته های مختلف بکار بردند. رها شدن عقل از بند توجيه و خلاق شدنش، حاصل اصل راهنما شدن موازنه عدمی و بکار بردن روش شناخت است که در طول زمان، با يافته های جديد (از جمله، ويژگی های حق که اينک به ۱۷ رسيده اند) کامل شد. عقل آزاد و عدالت احتماعی، کارهائی هستند که يافته های جديد نيز، در آنها بکار رفته اند. بهنگام نگارش عقل آزاد، ۱۲ ويژگی حق را يافته بودم. حال اگر بخواهم امروز، آن کتاب را باز بنويسم، ۱۷ فصل پيدا می کند. شمار روشهای تخريبی که عقل قدرتمدار بکار می برد، ۲۸۹ و شمار روشهائی که عقل آزاد بکار می برد، نيز ۲۸۹ خواهند شد.
بدين سان، کسی که به پرسش کننده گرامی پاسخ می دهد، در انتقاد دائمی از خويش است و همچنان می کوشد عقل را از بند هر جبری رها کند. او نيک می داند هر غفلتی، عقل را به اعتياد باز می گرداند، به اعتياد اطاعت از قدرت باز می گرداند. خود را نيز مبرّا از غفلت نمی داند. او با اين عزم وارد تحقيق شد که
۱/۱– تا وقتی به صحت حاصل تحقيق متقاعد نشده، بکار ادامه دهد. هيچ تحقيقی را رها نکند. اگر نظری را نادرست يافت، نقد کند و بگويد: در اين مرحله از تحقيق، اين نظر را صحيح نيافته ام.
۱/۲– تا می تواند حاصل تحقيق را به روش درآورد و پيش از پيشنهاد به ديگران، خود آن را تجربه کند.
اينک به پرسش کننده و همه کسانی که چون او فکر می کنند و يا نمی کنند، می گويم و با اطمينان، هر روش پيشنهادی را تجربه کنيد. اگر حاصل خوب نداد، رها کنيد. خود را نه گرفتار دين ستائی کنيد و نه بنده جبر دين ستيزی شويد!. خويشتن را از فکر جبری جباری که غرب سلطه گر می سازد و بخاطر نياز به دشمن، اسلام ستيزی را «مد روز» می کند، نگردانيد!. اين رهنمود را«از آنچه بدان علم نداری، پيروی مکن»، تجربه کنيد!. بدانيد زمان قبول و انکار قطعی، موکول به يافتن علم قطعی است. شتاب در رد و قبول، همان می کند که با ايرانيان تحت سلطه ولايت مطلقه فقيه کرده است.
۲ – آسان ترين کار اينست که آدمی بگويد، مطالعه کردم به اين نتيجه رسيدم که دين بکار نمی آيد. اما کسی که اين کار آسان را می کند، گرفتار غفلتها است: نخست اين که آدمی بدون انديشه راهنما وجود ندارد. دين را به دور انداخت، ناگزير جای آن را به انديشه راهنمای ديگری می دهد. اين انديشه را يا او خود می سازد و يا بايد اخذ کند. انديشه ساخته و يا مأخوذ او، يا بيان آزادی است و يا بيان قدرت. هرگاه بيان آزادی باشد، عقل او، موازنه عدمی را اصل راهنما می کند. چرا که بر اصل ثنويت، بيان آزادی قابل ساختن نيست. به قول فوکو، در طول تاريخ نيز کسی نساخته است. چرا که ساختنی نيست. اما اگر موازنه عدمی را اصل راهنما کند، رابطه انسان ↔ خدا، رابطه انسان نسبی با هستی محض، می شود. عقل در مقام خلق، با اين هستی، اينهمانی می جويد. از اين رو، لحظه خلق، لحظه ايست که استقلال و آزادی عقل کامل است. آن آزادی که انسان را درخور است، اين آزادی است. انسانی اين آزادی را می جويد که بيان آزادی، راهنمای پندار و گفتار و کردار او است. پس انديشه راهنمای ساخته يا پذيرفته او، وقتی بيان آزادی است، دينی بيانگر استقلال و آزادی و حقوق انسان و... می شود.
پس شما پرسش کننده گرامی و همه آنها که چون شما می انديشند، باخود راستگو باشيد و انصاف دهيد: کسی که بيان آزادی انديشه راهنمای او است، دين ستيز نمی شود. اگر شد، انديشه راهنمائی در سر دارد که بيان قدرت است و می خواهد دينی را بردارد که نمی پسندد و بيان قدرتی را جانشين او کند. تجربه کنيد و ببيند هرگاه، بخواهيد از خود بپرسيد: دينی را که بدور می اندازيد، با کدام انديشه راهنما جانشين می کنيد و اصل راهنمای شما چيست، به همين نتيجه می رسيد يا خير؟.
❊ نقدها که پرسش کننده از بنی صدر بعمل آورده است:
۱ – آنچه در قسمت پايانی نوشته خود آورده است، نقد نيست. زيرا سره ای را از ناسره جدا نکرده است. روش تخريبی بکار برده و قياس صوری کرده است. نمونه ها:
۱.۱ – قبول جبر مسلمان بودن؟ سخنی ميان تهی است. چرا که واجد هيچ معنائی نيست. آدمی ممکن است بنا بر عادت مسلمان و يا مسيحی باشد و يا بنا بر اين که خود را عضو يک خانواده و يا يک جامعه می داند و يا بخاطر ترس از ارتداد، خويشتن را مسلمان بنماياند. اما باور کردن يا نکردن امری درونی است. از آزادی ها که انسان دارد، يکی درون مستقل و آزاد او است. در دورن، نمی توان به جبر، دينی را به خود باوراند. اما آيا انسان نمی تواند به خود زور بگويد و خود را مجبور کند به پذيرفتن باوری؟ هرگاه کسی اين پرسش را از خود بکند و برآن شود تجربه کند، در می يابد که جبر نيازمند به رابطه با بيرون است. بدون اين رابطه، انسان هيچ دين يا مرامی را به زور، به خود تحميل نمی کند. در درون، او از استقلال و آزادی برخوردار است.
۲/۱ – هرگاه دين بيان آزادی شد، رهنمود و روشی که زور عنصر اصلی و يا فرعی آن باشد، در آن نيست. چنين بيانی روشهای زور و خشونت زدائی را نيز به انسان می آموزد. پيشنهاد بيان آزادی، با انتقاد بيان قدرت همراه است. پس دفاعی در کار نيست، توجيهی درکار نيست، حتی اصلاحی نيز در کار نيست. انقلابی در کار است: پيشنهاد روشی است که همه کس می تواند تجربه کند.
۱.۳ – جبر و اختيار، رابطه انسان با قدرت و يا آزای است: رابطه با قدرت، نياز به بيان قدرت، بمثابه انديشه راهنما، دارد و آدمی را از خود بيگانه يا گرفتار جبر می گرداند. رابطه با آزادی، نياز به بيان آزادی، بمثابه انديشه راهنما، دارد و انسان را با خود يگانه، يا برخوردار از استقلال و آزادی می گرداند.
۲ – شگفت تر از همه، اين ادعا است که گويا دين درحال مردن است و بنی صدر تقلا می کند، آن را از مردن برهد. با توجه به توضيح بالا، اين ادعا، خود تخريبی مدعی است. زيرا:
۲/۱– بی آنکه خسته شوم، تکرار کرده ام که ادعای ملاتاريا دروغ است. انسان برای دين نيست. دين برای انسان و روش زيست در استقلال و آزادی و رشد است.
۲.۲- پس دين نيست که نياز به دفاع دارد، انسان است که نياز به عقل آزاد، بنا بر اين اصل و انديشه راهنمائی دارد که عقل را همواره بر استقلال و آزادی خويش، آگاه نگاه دارد. انسان را عارف بر حقوق ذاتی خود نگاه دارد و روشهای عمل به حقوق را در اختيارش بگذارد. او را بمثابه مجموعه ای از استعدادها، فعال و خلاق کند و از رهگذر اينهمه، او بتواند بر کرامت خويش بيفزايد. هرگاه پرسش کننده و کسانی که چون او فکر می کنند، انصاف بدهند، در می يابند که پيشنهاد موازنه عدمی بمثابه اصل راهنما و پيشنهاد بيان آزادی، بمثابه انديشه راهنما و پيشنهاد حقوق انسان و ...، که فراخواندن انسانها به بازيافت استقلال و آزادی و رها شدن از جبر روابط قوا است، را دفاع از دينی که بزعم آنها در حال مردن است، گرداندن، خود تخريبی بس شگرفی است. بر آنها است که از ياد نبرند که عقل قدرتمدار، کار را با تخريب و با تخريب خود شروع می کند.
۲/۳– چون عقل را قاضی منصفی بگردانند، در می يابند که فرق است ميان خلق و توجيه. بيان آزادی راه و روش خلق را در اختيار عقل آزاد می گذارد و او را از اعتياد به توجيه رها می کند. پس اگر پرسش کننده نوشته خود را باز بخواند، آن را توجيه می يابد. اين اوست که مخالفت خود با اسلام را توجيه می کند. بر او است که عقل خويش به خلق – که کار طبيعی عقل است – برانگيزد و روشی را که بنی صدر پيشنهاد می کند، بکار برد. اگر نتيجه نداد، پرسش و نقد او، پرسش و نقد عقل خلاق می شود. وگرنه، اسلام از خود بيگانه در بيان قدرت را – که بنی صدر مدت نيم قرن است آن را انتقاد می کند- دست آويز انتقاد بنی صدر کردن، بودن يک اشاره به بيان آزادی که او پيشنهاد می کند، کار عقل توجيه گری است که تخريب را روش کرده است.
۳ – پرسش کننده می نويسد:
روش شما تجربی است. امروز بعد از تجربه هستيم. انقلاب ايران با موافقت اکثريت بزرگی از متوليان رسمی دين اسلام، روشنفکران اسلامی و مردم مسلمان ايران برای تاسيس نظامی اسلامی به پيروزی رسيد. انقلاب ايران تلاشی بود برای احيای دينی که به حاشيه رفته بود. با قرآن در صحنه، با آقای طالقانی، قرآن از گورستانها به صحنه اجتماع و سياست آورده شد. قرار شد دينی که جامعه آرمانی را نويد می داد، زمام اموررا به دست گيرد. عدالت علی گونه که سالها تبليغ شده بود برقرار شود. پاکی و قداست، امانتداری و صداقت، صفات مسئولان آن باشد. حکومت اسلامی الگوی جهانی شود و جمهوری های اروپايی را شرمنده سازد. اسلام آنروز چهره« رحماء بينهم» از خود نشان داد. غافل از اينکه« اشداء علی الکفار» در پشت آن پنهان بود. اقتصاد اسلامی شما، الگوی بانکداری واقتصادی شد که نه سرمايه داری غرب ونه اقتصاد مارکسيستی شرق را بر نمی تابيد و آنها را به چالش می طلبيد تا ربا و بهره کشی و استثمار را از بين ببرد. اما در بازار و معاملات اقتصادی، نرخ بهره رو به آسمان داشت و امروزه دارای اقتصادی که نياز به توضيح ندارد. شايد دلايل مختلفی چون سلطه استبداد بر دولت را دليل عدم موفقيت تئوريهای اسلامی در ساختن جامعه ای ايده آل عنوان کنيد، اما نيک ميدانم که از کوزه همان برون تراود که دروست.
۳/۱ – هرگاه نويسنده در جمله ها، تأمل کند، بسا خود نيز، تناقضهای نوشته خويش را در می يابد: اگر دينی به حاشيه رفته بود، چگونه شد که با وجود رونق کار ايدئولوژی ها، انديشه راهنمای جنبشی همگانی گشت؟ «قرآن در صحنه» آقای طالقانی، عنوان چند برنامه بود که بعد از پيروزی انقلاب، از تلويزيون ايران پخش شد. چه ربط به انقلاب داشت؟ «رحماء بينهم» با «اشداء علی الکفار» همواره همراه است. وگرنه انقلاب ممکن نمی گشت و روی نمی داد. هر مبارزه ای برای استقلال و آزادی ايجاب می کند، با جبار، روش قاطع در پيش گرفته شود. چگونه می توان با جبار «رحماء» بود و برضد او مبارزه کرد؟ برداشت ديگری از برداشتهای پرسش کننده که گويای غفلت او و نزديک به همه با دين ها و بی دينها از يک قاعده بزرگ است، برداشت او از بشترين شدت را بکار بردن با کفار است. حال آنکه، هرگاه انسانها رفتار قاطعی با کسانی می داشتند که حق را با دروغ می پوشانند و برآن می شدند پوشش دروغ را بدرند، جهان سراسر صلح و دوستی می گشت و انسانهای مستقل و آزاد، دوستان يکديگر می گشتند. «اشداء علی الکفار»، خشونت گرائی نيست، با تمام توان خشونت زدائی از راه دريدن پوشش دروغ و آشکار کردن حقيقت است.
اين قاعده وقتی بکار بردنی است که پوشاننده حق، اينکار را از راه قدرتمداری و برای سلطه بر انسانها، رويه کند. اگر در رابطه خود با ديگران زور درکار نياورد، می توان با او دوست نيز شد اما بايد با قاطعيت پوشش دروغ را دريد و حق را نمايان کرد. دوستی سانسور را مجاز نمی کند، بلکه ممنوع می کند.
و پرسش کننده اگر تمامی آيه را در می يافت و بکار می برد، سخت بکار او می آمد. چرا که به انسان خاطر نشان می کند که چون بر حق عمل کند و برحق بايستد، به درختی می ماند که بزرگ و تنومند می شود. زمان نه تنها بدست فراموشيش نمی سپرد که شاداب تر و بارورترش می گرداند.
۳/۲ – اما تناقض غير قابل قبول که با پوشاندن حقيقت همراه است، اين تناقض است: اسلامی که در انقلاب انديشه راهنما شد، بيان آزادی بود و گل را بر گلوله پيروز کرد. تجربه انقلاب، برهان قاطع است بر صحت و دقت آن بيان از اسلام. اسلامی که استبداد را حاکم کرد و کرد آنچه با ايرانيان و دين و کشور آنها کرد. بيان قدرتی از نوع استبداد فراگير (ولايت مطلقه فقيه) بود. صد افسوس که نويسنده و همانندهای او، منطق صوری بکار ببرند و دو ضد را يکی کنند و خود را از ره آورد يک تجربه بزرگ محروم سازند. هرگاه برآن نمی شدند که تجربه را رها کنند، بديهی است می توانستند مانع از آن شوند که اسلام بيانگر ولايت جمهور مردم، جای خود را به اسلام بيانگر ولايت مطلقه فقيه بدهد. اگر سه انقلاب در يک قرن کرديم و همچنان گرفتار استبداديم، بدين خاطر است که بر آن نشده ايم برای انديشه راهنما، بها قائل شويم و در يابيم که مستقل و آزاد و حقوقمند زيستن، نياز به انديشه راهنمائی دارد که بيانگر استقلال و آزادی و حقوق و کرامت انسان باشد.
۳.۳ – باز دو اقتصاد، يکی اقتصاد توليد محور سازگار با استقلال و آزادی و حقوقمندی انسان و ديگری اقتصاد مصرف محور، سازگار با استبداد وابسته را، يکی کردن، ستم به خويش و چشم بستن بر يکی از مهمترين تجربه های تاريخ معاصر است. نخواندن و ندانستن اقتصاد توحيدی است. اقتصادی که بنا را بر رها شدن از روابط سلطه گر – زير سلطه می گذارد و در درون جامعه، اصل را بر تضاد منافع نمی گذارد بلکه بر توحيد و برابری در حقوق، می گذارد. با وجود وضعيت بهم ريخته آن ايام، بکار بردن آن سياست اقتصادی، سبب شد که درشهرها و روستاها، درآمدها بر هزينه های خانوارها فزونی گيرد، بهای نفت به بشکه ای ۳۴ دلار افزايش يابد، ساختهای بودجه و واردات و اعتبارات بانکی، در سازگاری با اقتصاد توليد محور، تغيير کنند و...
نديدن اين تجربه، خود را محروم کردن از يک دست آورد بزرگ است.
۳/۴ – طرفه تر از همه، حکم عمومی است که نويسنده صادر می کند: از کوزه همان برون تراود که در او ست. دو «کوزه» با دو محتوای متضاد را، يک کوزه می کند. کوزه ای که محتوايش را بد می داند و حکم می کند از کوزه همان برون تراود که در اوست! لازم نيز نمی بيند از خود بپرسد: چگونه شد از انواع بيانهای دينی و انواع مرامها، تنها يک بيان توانست راهنمای جنبش همگانی بی مانندی در تاريخ بگردد؟. برای اين که پيشاپيش، برانتقاد از روش خود، مهر باطل بزند، حکم صادر می کند که بنی صدر به اين و آن توجيه توسل می جويد و به او، اخطار می کند، بيهوده زحمت نکشد زيرا او رأی خود را صادر کرده است و توضيح بنی صدر، تغييری در آن نمی دهد! و البته نمی توانست بداند که عقل خلاق توجيه نمی کند بلکه کاستی های حکم يک جانبه و بدون داوری او را آشکار می کند. برای اينکه از غفلت بدر آيد و دست آورد تجربه شده ای را، به زيان خود، از دست ندهد و در بند استبداد، گرفتار نماند، بر او است از خود بپرسد: علتی از علتهای اصلی، يکی همين اعتياد به صدور احکام قطعی و غير قابل تجديد نظر نيست؟ حيف نيست انسان حکم صادر کند و خود را زندانی آن کند؟
۴ – پيش از آن، اشتباه در باره آقای خمينی را خاطر نشان کرده است. غافل از اين که اگر بنی صدر گفته است در باره او اشتباه کرده است، هم در باره اشتباه چيست و هم در باره عوامل ديگری که از آقای خمينی يک مستبد ساختند، نيز، بحث کرده است:
۴/۱ – اشتباه وقتی معنی می دهد که آدمی تجربه را روش می کند. روش تجربی سبب می شود که اشتباه تصحيح بگردد. اما هرگاه روش دستوری باشد، اشتباه قابل تصحيح نمی شود. مثل جنگ ۸ ساله: کار کسی که گفت: تا من هستم جنگ ادامه دارد، به سرکشيدن جام زهر، در پايان يک جنگ مرگبار و ويرانگر کشيد.
۴/۲ – به يمن روش تجربی بود که اشتباه تصحيح شد. و از رهگذر خطر کردن و ورود در ابتلا بود که آقای خمينی نماد زور، يکی در در برابر همه شد و گفت: ۳۵ ميليون بگويند بله من می گويم نه.
۴/۳- باز شگفت حکمی که پرسش کننده صادر می کند: پيشنهاد کنندگان انديشه راهنمائی که بيان آزادی بود و جنبش همگانی و پيروزی گل بر گلوله را ممکن کرد، مقصر می شوند بدين خاطر که آقای خمينی به استبداد گرائيد!. آيا او گفت بنا بر اسلام بمثابه بيان آزادی دم از ولايت فقيه - و بعد ولايت مطلقه فقيه – می زند؟ آيا نگفت در فرانسه، از راه مصلحت حرفهائی را زده است و خود را به آنها متعهد نمی داند؟ بر پرسش و انتقاد کننده است که از عقل خود بپرسد: با کدام اصل و انديشه راهنما، دو ضد را يکی می کند و کسانی را مقصر می گرداند که، ايران را محل نخستين آزمايش پيروز بيان آزادی کردند؟ چرا خويشتن را از اين تجربه محروم می کند؟ چرا...؟
۴.۴ – اينک بعد از تجربه هستيم. گرايشهای مختلف با طرز فکرهای مختلف، امتحان خود را داده اند. از آن پر شمار گرايشها، يک گرايش، از موضع استقلال و آزادی و رشد، با گروگانگيری مخالفت کرد. در آن روزهای بسيار سخت، با ارتشی که ملاتاريا شيرازه اش را گسسته بود، از وطن دفاع کرد و امروز، سندها می گويند: صدامی که گمان می برد ظرف ۴ روز تا يک هفته کار ايران را می سازد، در پايان ماه اول جنگ، به اين نتيجه رسيد که بازنده جنگ است. اين گرايش با استبداد بنام دين، مخالفت کرد و از موضع استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی، با اين استبداد، مخالفت کرد. نه تنها با ايجاد ستون پايه های جديد مخالفت کرد، برنامه ای برای از ميان برداشتن آنها به اجرا گذاشت. با زندان و شکنجه و اعدام مخالفت کرد. طرح اقتصاد توليد محور را به اجرا گذاشت... و تنها در باره اين کسان است که سندهای محرمانه که در معرض انتشار قرار می گيرند، بر استقلال طلبی، بر امانت داری و صحت عمل، بر کوشش بی دريغ آنها برای بازيافت غرور ملی، گواهی می دهند. هرگاه پرسش کننده و کسانی که چون او بيانديشند، در اين واقعيتها تأمل کنند، هم به ارزش بيان آزادی پی می برند و هم برآن می شوند، آن را تجربه کنند و هم يار يکديگر می شوند در بنای جامعه مستقل و آزاد، با مردان و زنانی مستقل و آزاد و حقوقمند و کرامتمند.
۵ – اين امر که بنی صدر، جای جای، يادآور می شود که عقل بر کدام اصل و انديشه راهنما و کدام روش، اين گونه يا آن گونه می انديشد؟. از اين رو است که به مخاطب خود، ارج می نهد و می خواهد او به اهميت اصل و نيز انديشه راهنما، توجه کند. برآن نيستم که او را همفکر خود کنم. زيرا می دانم هرکس خود خويشتن را رهبری می کند. دنبال آنم که او حق اتحاد و هم حق اختلاف را بشناسد و استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی را اصولی بشناسد که برسر آنها می توان اتحاد کرد. باور هرکس او را است. حق اختلاف خصومت با عقيده ديگری را توجيه نمی کند. ايرانيان و ديگر ملتها می بايد، حق اختلاف را از حقوق انسان بدانند و از دين و مرام ستيزی، دست بشويند. ترديد نکنند که جز زور پرستان آتش اين جنگ را بر نمی افروزند و از اين جنگ، جز طولانی کردن عمر استبداد، حاصل نمی شود. چنانکه از دين و مرام ستيزی ايام پس از انقلاب، ملاتاريا سود جست و استبداد تبهکار خويش را حاکم کرد.
پس بر پرسش و انتقاد کننده نيست که دوست جوئی از راه نقد را وسيله تخريب و سانسور بنی صدر کند و بنويسد: از دادن جوابهای صريح در مواردی طفره می رود و ... اين روش تخريبی و سانسور است. اما اگر برای مثال، پاسخ يک پرسش را بررسی می کرد و ابهام و اجمال و... آن را مبرهن می ساخت، تخريب و سانسور نبود، انتقاد بود و مرا و خود او را بسيار بکار می آمد.
نوروز، بر او و همه ايرانيان شاد باد. نوروز استقلال و آزادی باد.
آقای کريمی پرسشها و انتقادها کرده بود که در يک نوبت، به دو پرسش او پاسخ نوشتم. در اين نوبت، به غير از يک پرسش - که در نوبت ديگر، پاسخ تفصيلی خواهد يافت -، به پرسشهای او پاسخ می دهم و انتقادهای او را نقد می کنم:
دنباله آنچه ايشان توشته اند:
۳- در گفتگوی "ويرچوال کاميونيتی" virtual comunity". در پاسخ به شخصی که ميخواست شما از گفتمان دينی در موضوعات سياسی پرهيز کنيد تا امکان گفتگو بين شما و سکولارها برقرار شود، پاسخ معقولی داديد. اما فراموش کرديد که با تفسيری از قرآن که کافران را نادان ميشمارد و نه همه مردم را (در پاسخ به آقای رجوی) ناخواسته اعتقاد خود را به اينکه کافران به اسلام نادان هستند نشان داديد. اگر شما به قرآن ايمان داريد و می پذيريد که حق ميگويد و شما نيز آن قول را تکرار ميکنيد، ديگر بی معناست که از جمله «هر کس خود خويشتن را رهبری ميکند» استفاده کنيد. اگر يک کافر و بی دين قرار باشد خود خويشتن را رهبری کند و با يافته های خويش انديشه راهنمايی بسازد و از نظر شما نبايد با چماق نادانی و نفهمی نواخته شود، جايی برای قضاوت شما بر مبنای قرآن نمی ماند. در اينجا تناقضی در گفتار شما («هر کس خود خويشتن را رهبری ميکند») و اعتقاد دينی شما آشکار ميشود که مجبور به انتخاب خواهيد شد. يا قرآن را می پذيريد و معتقد ميشويد کافران نادانند و بنابر اين هر که دين شما را نپذيرفت گمراه است و يا بايد از گفتمان دينی عدول کنيد و به نقص قرآن اعتراف کنيد. يا اگر قرآن بی نقص است و شما اعتقاد خود را صحيح ميدانيد، بايد گفت در محدوده اسلام «هر کس خود خويشتن را رهبری ميکند». يک ديندار و يک بی دين در فهم از جهان هستی آزاد و مساوی هستند. اما وقتی يک ديندار با تکيه به متنی که آن را الهی و بی نقص ميداند و بر اساس حکمی الهی فهم خود را کاملتر ميداند و اصل عدم هژمونی در رابطه يک ديندار با يک بی دين به نفع ديندار نقض ميشود، چه بايد کرد؟ در واقع به همان تئوری ولايت فقيه ( برتری در دانايی از اسلام و احکام آن ) نميرسيم؟
۴ - در همان گفتگو که در جواب همان سوال بود، فرموديد:« اگر بخواهيم بحث کنيم در اموری يا مثلا اگر بخواهيم در بيان آزادی بحث کنيم خوب اين نظر های گوناگون گفته شده؟ به اونا حق داريم رجوع کنيم به قرآن حق نداريم؟ سکولاريزم جونم ممنوعيت نيست. ....».
به نظر ميرسد که شما در اين استدلال يک موضوع اساسی را فراموش کرده ايد و آن اينستکه شما ليبراليسم، سوسياليزم و ديگر نظر های گفته شده را که همگی منشاء انسانی دارند، با قرآن که منشاء الهی دارد، هم سطح و هم تراز قرار داده ايد. مگر اينکه قرآن را نيز دارای منشاء انسانی بدانيد که ديگر جايی برای ايمان به حقانيت آن نميماند و همانند تمام فرآورده های فکری انسان قابل نقد و در صورت نادرستی قابل دور انداختن است. لطفا مشخص کنيد قرآن و اسلام همتراز ديگر مکاتب است؟ اگر نيست قبو ل ميفرمائيد که فقط در گفتگو های بين اديان الهی امکان استفاده از قرآن و متون اسلامی وجود دارد و در گفتگوهای عرفی و سکولار محلی برای آن نيست. و چنانچه در خواست شود که در گفتگوهای عرفی از متون دينی استفاده نشود (چون همتراز نيستند و بر اساس ديدگاه مومنان به دين، کلام الهی حقيقت محض است و ناخواسته هژمونی طلب هستند) نبايدسکولاريزم يا کسی که خواستار گفتگو بدون استفاده از متون دينی و الهی است را به ديکتاتوری متهم کرد؟
۵- در پاسخ به انتقادات آقای ژيژک به اسلام فرموده ايد:
«آقای ژيژک بر اصل ثنويت تک محوری در قرآن نگريسته و در نتيجه، واقعيت را وارونه ديده است.»
لطف فرموده معنی و مفهوم و واقعيت آيه زير را برای من و ديگرانی که واقعيت را وارونه می بينيم، شفاف و روشن مشخص کنيد. اگر ترجمه از عربی به فارسی غلط است بفرمائيد! تمنا دارم اگر ترجمه درست است، معنای تسلط، برتری، مطيع، نافرمانی، زدن و تنبيه را برای ما و کسانيکه بر اصل ثنويت تک محوری به همه چيز نگاه ميکنند تبيين کنيد!.
« مردان را بر زنان تسلط و حق نگهبانی است، بواسطه آن برتری که خدا بعضی را بر بعضی مقرر داشته و هم به واسطه آن که مردان از مال خود بايد به زنان نفقه دهند، پس زنان شايسته و مطيع آنهايند که در غيبت مردان حافظ حقوق شوهران باشند و آنچه را که خدا بحفظ آن امر فرموده نگهدارند و زنانی را که از مخالفت و نافرمانی آنان بيمناکيد، بايد نخست آنها را موعظه کنيد، اگر مطيع نشدند، از خوابگاه آنها دوری گزينيد. ديگر بار چنانچه مطيع نشدند آنها را بزدن تنبيه کنيد. چنانچه اطاعت کردند، حق هيچگونه ستم نداريد که همانا خدا بزرگوار و عظيم الشان است.»
اگر بر اصل ثنويت تک محوری در اين آيه ننگريم، برتری بعضی بر بعضی ديگر را که خدا مقرر داشته، يعنی تبعيض را، چگونه معنا کنيم که تبعيض معنی ندهد؟
۶-آيا اگر روزی پی برديد اسلام برآمده از فرهنگی انسانی- عربی است، فکر ميکنيد ميتوانيد آن يافته را در علن در اختيار افکار عمومی قرار دهيد يا اساسا چنين چيزی برای شما متصور هست؟
۷ - نقدهايی بر انديشه اسلامی آقای بنی صدر:
اگر جبر را در مسلمان بودن خود بپذيريد اذعان ميکنيد که: تکيه شما بر دين به مثابه بيان آزادی، يعنی دفاع از دينی که به شکل موروثی به آن معتقد گشته ايد و دچار نقايصی است که آن را غير قابل قبول مينمايا ند و شما همچون يک اصلاحگر در تلاش برای نجات دينی هستيد که از مرگش بيمناکيد. تنفس مصنوعی به دين است آنهم به اين دليل که می بينيد آنچه به عنوان آيين رهايی بخش بشر در دنيا و آخرت مطرح بوده و هست، توسط جمعی متولی رسمی دين، له و لگد مال و لجن آلود شده و مورد نفرت روزافزون مردم ايران و جهان قرار گرفته است. از طرفی اين دين همه روزه مورد انتقاد است. همانگونه که ساير اديان نيز از انتقاد در امان نيستند...
پاسخ به پرسش سوم:
در توضيحها که پرسش کننده گرامی داده، از واقعيتهای زير غفلت کرده است.
۱ – در قرآن، کفر پوشاندن حق است. آنها که حق را می پوشانند، يا از روی علم و بقصد قدرتمداری چنين می کنند و يا از روی نادانی. کافر کسی نيست که برداشت ديگری از حق دارد.
۲ - حق اختلاف از حقوق انسان است و مسلمانان خود نيز يک برداشت از حق ندارند.
۳ – اما کافران، يعنی آنها که حق را با دروغ می پوشانند، خواه کسانی که می دانند چه می کنند و خواه آنها که نمی دانند، تا وقتی برای سلطه بر ديگران، زور در کار نياورده اند، در باور خود آزادند. سوره کافرون تکليف را روشن کرده است: کافران به دين خود و غير کافران به دين خود. سوره، در تصديق حق اختلاف صراحتی به تمام دارد. موافق اصل هرکس خود خويشتن را رهبری می کند، کافر، چه دانا و خواه نادان، خود خويشتن را هدايت می کند. نادان خواندن سلب حق نمی کند. بر پرسش کننده است که می بايد از خود بپرسد چرا بر اين باور است که نادانی سالب حق نادان بر رهبری خويش است؟.
۴ – دوستی با غير مسلمان مجاز است. با کسی که مسلمان نيست و بنا بر دوستی دارد، بنا بر نص قرآن، می توان دوست شد.
۵ – در باره برداشتهای مختلف از حق، دانستنی است که هرکس دانسته خويش را حق می داند، دانسته ديگری را در همان موضوع، حق نمی داند. هرگاه دو طرف حق اختلاف را بپذيرند و بنا را بر جريان آزاد انديشه ها بگذارند، نقد و نقد متقابل، سبب می شوند دو طرف به تعريفی از حق برسند که بسا تعريفی که حق دارد نيست، اما به آن نزديک است.
۶ – پس اصل برعدم سانسور است. کسی که حق را می پوشاند، آن را سانسور می کند. با اين حال، اگر برای جلوگيری از بر دريدن پوشش، زور در کار نياورد، نقد پوشش دروغ را بر می گيرد و حق نمايان می شود. اما اگر کافر خواست خويشتن را سانسور کند، نمی بايد زور بکار برد برای اين که او از سانسور خود دست بدارد.
۷ – اينکه قرآن می فرمايد بيشتر آنها نادانند، اينست که تصديق واقعيت مجوز بکار بردن زور نشود. به سخن ديگر، برای توضيح روشی است که آموزش می دهد: با آنها نبايد زور بکار برد. با آنها و با همه کسانی که برداشت های گوناگون از حق دارند، روش پيشنهادی، بحث آزاد است.
۸ – بدين سان، پوشاندن حق – برای مثال انکار حقوق انسان – داشتن نظری و باوری غير از اسلام نيست. تا بتوان گفت مسلمان صاحب طرز فکر ديگر را نادان می داند. صفت بارز کافر دروغگوئی است زيرا تنها با دروغ است که می توان حق را پوشاند. بر پرسش کننده است که از خود بپرسد: چرا کافر را در شمار کسانی قرار می دهد که باور ديگری دارند؟ آيا غافل است که دروغ را، در کنار حقيقت، می نشاند و به آن ارج و منزلت می بخشد؟
توجه به اين واقعيتها ما را آگاه می کند از نبود تناقض در بيان قرآن و تناقضها در هر بيان، وقتی از واقعيتها غفلت می شود. اما عقل از واقعيتها غفلت نمی کند مگر وقتی صورت را مطلق می کند و بدان از محتوا غافل می شود. منطق صوری روش غفلت کردن از محتوا است.
❊ پاسخ به پرسش چهارم:
۱ – منشاء الهی داشتن قرآن، مانع نقد نيست. هر انسانی بر اصول راهنمای خود می بايد علم بجويد و علم جستن نيازمند روش کردن تجربه و روش کردن تجربه، جز به نقد مستمر ميسر نمی شود. که فرمود: از آنچه بدان علم نداری پيروی مکن. به کوشش خود ادامه بده.
امری که در ذهن پرسش کننده بمثابه يک مطلق نشسته است، غير قابل نقد بودن دين است. غافل از اين که بنا بر اين که قول خداوند حق، با همان تعريف قطعی باشد که دارد، برداشتهای ما از آن حق، همان تعريف قطعی نيست. پس نقد ضرورت دارد.
۲ – اما باطل و دروغ محض ساختنی نيست. پس هيچ انديشه ای را نبايد به دور انداخت. بايد بنا را بر اين گذاشت که حقيقتی در آن هست. عقل آزاد، کار را با تخريب شروع نمی کند. با ساختن آغاز می کند: خراب را آباد می کند. دنيا ديگر می شد اگر انسانها، آسان بر انديشه هائی که نمی پسندند، مهر باطل شد، نمی زدند.
۳ – هر بيانی يا بيان قدرت است و يا بيان آزادی، اين دو نا يکسانند. آيا بيانهای قدرت را می توان نقد کرد و به بيان آزادی رسيد؟ پاسخ به پرسش آری است. اسلام بمثابه بيان آزادی، در طول زمان، در اسلام به مثابه بيان قدرت، از خود بيگانه شده است. هر دين از خود بيگانه، بنوبه خود، ساخته انسان است و با بيانهای قدرت ديگر، در يک رديف قرار می گيرد. تفاوت آشکار عقل آزاد با عقل قدرتمدار، از جمله، در اينست که عقل قدرتمدار، چون کار را با تخريب شروع می کند، در جستجوی يافتن دست آويزی می شود تا حکم اين دين و آن مرام باطل است را صادر کند. عقل آزاد، در پی نقد می شود و از پوشش دروغ، حقيقت را بيرون می آورد.
برای مثال، در سوسياليسم و ليبراليسم و مارکسيسم و... هسته های عقلانی و حقيقت ها و واقعيتها وجود دارند. در طول تاريخ، انسانها آن هسته های عقلانی و حقيقت ها و واقعتيها را يافته اند. هرگاه سانسورها از ميان برخيزند، جريان آزاد انديشه ها، جامعه جهانی را در حقوق انسان و حقوق طبيعت و حقوق جامعه ها و حقوق جامعه جهانی، بسا در بيان آزادی، به اجماع می رسند.
❊ پاسخ به پرسش پنجم:
به پرسش پنجم پرسش کننده گرامی در کتاب زن و زناشوئی پاسخ گفته ام. از اتفاق، با تنی چند از زنان سوئد –طرف بحث با من، يکی از آنها بود- در باره آيه ۳۴ سوره نساء که موضوع پرسش پنجم است، بحث آزادی کتبی کرده ايم. حاصل آن بحث و نگرش عقل آزاد، بر اصل موازنه عدمی در آيه که پاسخ به پرسش پرسش کننده نيز هست را در شماره آينده نشريه می آورم. چرا که بهتر اينست که يکبار و يکجا، خوانده شود.
❊ پاسخ به پرسش ششم:
پرسش کننده از چند و چون پرداختن به کاری که نيم قرن بطول انجاميده است، نا آگاه است. برای آگاهی او، يادآور می شوم – زيرا پيش از اين چند نوبت گفته و نوشته ام – که در روزهای اولی که به پاريس وارد شده بودم، با آقای علی شريعتی، جلسه های گفتگو می داشتيم. به اين نتيجه رسيديم که اسلامی که در فقه تکليف مدار ناچيز شده است، نه بيانی است که بکار زندگی و رشد در استقلال و آزادی بيايد و نه مسئله ای از مسئله ها را حل می کند. به اين نتيجه رسيديم که دو کار را باهم پيش ببريم. نقد اسلام از خود بيگانه و يافتن و پيشنهاد اسلام «نخستين». هرگاه به اين نتيجه رسيديم که اسلام نخستين نيز همين فقه تکليف مدار است که بکار دنيای امروز نيز نمی آيد و از عوامل ادامه استبدادها است، با شجاعت، حاصل کار خود را با مسلمانان در ميان بگذاريم. و
۱- چون دست به کار شدم، دريافتم که عقل می بايد اصل راهنمائی را بجويد که از ملاحظه ها، از محدود کننده ها، از فکرهای جبری جبار (آن زمان، «ديالکتيک» يکی از اين فکرهای جبری جبار بود)، از باورها و عادتها که آدمی با آنها بار آمده است و ديگر انواع مطلق سازی، رها بگردد. از اين رو، بنی صدر، بمثابه کسی که «اسلام زيسته» انديشه راهنمای او بوده است و روش نو شدن يا با خود يگانگی جستن را از راه نقد اسلام بمثابه بيان قدرت، تجربه کرده است و يافته های خود را، در خود، تجربه و آنگاه پيشنهاد کرده است، يک تجربه رشد در اختيار انسانهائی است که بخواهند رشد کنند و بدانند که رشد کردن، از خود بيگانه شدن مضاعف نيست.
بدين سان بود که تحقيق در باره موازنه عدمی و موازنه وجودی (ثنويت) و روش شناسی (نقد منطق صوری و ديالکتيک ) از کارهای نخستين من شدند. تحقيق در روش، ۱۵ سال زمان برد. موازنه عدمی را تمرين کردم. اين تمرين مرا به اين نتيجه رساند کار نقد، غير از تخريب است. اين کار جدا کردن سره از ناسره و پذيرفتن سره است. هرگاه سره نياز به کامل شدن داشت، می بايد در کامل کردن آن کوشيد. اين دست آورد تجربه را در نقد منطق صوری و منطق ديالکتيک بکار بردم. حاصل را که روش شناخت است، خود بکار بردم و محققانی چند، در رشته های مختلف بکار بردند. رها شدن عقل از بند توجيه و خلاق شدنش، حاصل اصل راهنما شدن موازنه عدمی و بکار بردن روش شناخت است که در طول زمان، با يافته های جديد (از جمله، ويژگی های حق که اينک به ۱۷ رسيده اند) کامل شد. عقل آزاد و عدالت احتماعی، کارهائی هستند که يافته های جديد نيز، در آنها بکار رفته اند. بهنگام نگارش عقل آزاد، ۱۲ ويژگی حق را يافته بودم. حال اگر بخواهم امروز، آن کتاب را باز بنويسم، ۱۷ فصل پيدا می کند. شمار روشهای تخريبی که عقل قدرتمدار بکار می برد، ۲۸۹ و شمار روشهائی که عقل آزاد بکار می برد، نيز ۲۸۹ خواهند شد.
بدين سان، کسی که به پرسش کننده گرامی پاسخ می دهد، در انتقاد دائمی از خويش است و همچنان می کوشد عقل را از بند هر جبری رها کند. او نيک می داند هر غفلتی، عقل را به اعتياد باز می گرداند، به اعتياد اطاعت از قدرت باز می گرداند. خود را نيز مبرّا از غفلت نمی داند. او با اين عزم وارد تحقيق شد که
۱/۱– تا وقتی به صحت حاصل تحقيق متقاعد نشده، بکار ادامه دهد. هيچ تحقيقی را رها نکند. اگر نظری را نادرست يافت، نقد کند و بگويد: در اين مرحله از تحقيق، اين نظر را صحيح نيافته ام.
۱/۲– تا می تواند حاصل تحقيق را به روش درآورد و پيش از پيشنهاد به ديگران، خود آن را تجربه کند.
اينک به پرسش کننده و همه کسانی که چون او فکر می کنند و يا نمی کنند، می گويم و با اطمينان، هر روش پيشنهادی را تجربه کنيد. اگر حاصل خوب نداد، رها کنيد. خود را نه گرفتار دين ستائی کنيد و نه بنده جبر دين ستيزی شويد!. خويشتن را از فکر جبری جباری که غرب سلطه گر می سازد و بخاطر نياز به دشمن، اسلام ستيزی را «مد روز» می کند، نگردانيد!. اين رهنمود را«از آنچه بدان علم نداری، پيروی مکن»، تجربه کنيد!. بدانيد زمان قبول و انکار قطعی، موکول به يافتن علم قطعی است. شتاب در رد و قبول، همان می کند که با ايرانيان تحت سلطه ولايت مطلقه فقيه کرده است.
۲ – آسان ترين کار اينست که آدمی بگويد، مطالعه کردم به اين نتيجه رسيدم که دين بکار نمی آيد. اما کسی که اين کار آسان را می کند، گرفتار غفلتها است: نخست اين که آدمی بدون انديشه راهنما وجود ندارد. دين را به دور انداخت، ناگزير جای آن را به انديشه راهنمای ديگری می دهد. اين انديشه را يا او خود می سازد و يا بايد اخذ کند. انديشه ساخته و يا مأخوذ او، يا بيان آزادی است و يا بيان قدرت. هرگاه بيان آزادی باشد، عقل او، موازنه عدمی را اصل راهنما می کند. چرا که بر اصل ثنويت، بيان آزادی قابل ساختن نيست. به قول فوکو، در طول تاريخ نيز کسی نساخته است. چرا که ساختنی نيست. اما اگر موازنه عدمی را اصل راهنما کند، رابطه انسان ↔ خدا، رابطه انسان نسبی با هستی محض، می شود. عقل در مقام خلق، با اين هستی، اينهمانی می جويد. از اين رو، لحظه خلق، لحظه ايست که استقلال و آزادی عقل کامل است. آن آزادی که انسان را درخور است، اين آزادی است. انسانی اين آزادی را می جويد که بيان آزادی، راهنمای پندار و گفتار و کردار او است. پس انديشه راهنمای ساخته يا پذيرفته او، وقتی بيان آزادی است، دينی بيانگر استقلال و آزادی و حقوق انسان و... می شود.
پس شما پرسش کننده گرامی و همه آنها که چون شما می انديشند، باخود راستگو باشيد و انصاف دهيد: کسی که بيان آزادی انديشه راهنمای او است، دين ستيز نمی شود. اگر شد، انديشه راهنمائی در سر دارد که بيان قدرت است و می خواهد دينی را بردارد که نمی پسندد و بيان قدرتی را جانشين او کند. تجربه کنيد و ببيند هرگاه، بخواهيد از خود بپرسيد: دينی را که بدور می اندازيد، با کدام انديشه راهنما جانشين می کنيد و اصل راهنمای شما چيست، به همين نتيجه می رسيد يا خير؟.
❊ نقدها که پرسش کننده از بنی صدر بعمل آورده است:
۱ – آنچه در قسمت پايانی نوشته خود آورده است، نقد نيست. زيرا سره ای را از ناسره جدا نکرده است. روش تخريبی بکار برده و قياس صوری کرده است. نمونه ها:
۱.۱ – قبول جبر مسلمان بودن؟ سخنی ميان تهی است. چرا که واجد هيچ معنائی نيست. آدمی ممکن است بنا بر عادت مسلمان و يا مسيحی باشد و يا بنا بر اين که خود را عضو يک خانواده و يا يک جامعه می داند و يا بخاطر ترس از ارتداد، خويشتن را مسلمان بنماياند. اما باور کردن يا نکردن امری درونی است. از آزادی ها که انسان دارد، يکی درون مستقل و آزاد او است. در دورن، نمی توان به جبر، دينی را به خود باوراند. اما آيا انسان نمی تواند به خود زور بگويد و خود را مجبور کند به پذيرفتن باوری؟ هرگاه کسی اين پرسش را از خود بکند و برآن شود تجربه کند، در می يابد که جبر نيازمند به رابطه با بيرون است. بدون اين رابطه، انسان هيچ دين يا مرامی را به زور، به خود تحميل نمی کند. در درون، او از استقلال و آزادی برخوردار است.
۲/۱ – هرگاه دين بيان آزادی شد، رهنمود و روشی که زور عنصر اصلی و يا فرعی آن باشد، در آن نيست. چنين بيانی روشهای زور و خشونت زدائی را نيز به انسان می آموزد. پيشنهاد بيان آزادی، با انتقاد بيان قدرت همراه است. پس دفاعی در کار نيست، توجيهی درکار نيست، حتی اصلاحی نيز در کار نيست. انقلابی در کار است: پيشنهاد روشی است که همه کس می تواند تجربه کند.
۱.۳ – جبر و اختيار، رابطه انسان با قدرت و يا آزای است: رابطه با قدرت، نياز به بيان قدرت، بمثابه انديشه راهنما، دارد و آدمی را از خود بيگانه يا گرفتار جبر می گرداند. رابطه با آزادی، نياز به بيان آزادی، بمثابه انديشه راهنما، دارد و انسان را با خود يگانه، يا برخوردار از استقلال و آزادی می گرداند.
۲ – شگفت تر از همه، اين ادعا است که گويا دين درحال مردن است و بنی صدر تقلا می کند، آن را از مردن برهد. با توجه به توضيح بالا، اين ادعا، خود تخريبی مدعی است. زيرا:
۲/۱– بی آنکه خسته شوم، تکرار کرده ام که ادعای ملاتاريا دروغ است. انسان برای دين نيست. دين برای انسان و روش زيست در استقلال و آزادی و رشد است.
۲.۲- پس دين نيست که نياز به دفاع دارد، انسان است که نياز به عقل آزاد، بنا بر اين اصل و انديشه راهنمائی دارد که عقل را همواره بر استقلال و آزادی خويش، آگاه نگاه دارد. انسان را عارف بر حقوق ذاتی خود نگاه دارد و روشهای عمل به حقوق را در اختيارش بگذارد. او را بمثابه مجموعه ای از استعدادها، فعال و خلاق کند و از رهگذر اينهمه، او بتواند بر کرامت خويش بيفزايد. هرگاه پرسش کننده و کسانی که چون او فکر می کنند، انصاف بدهند، در می يابند که پيشنهاد موازنه عدمی بمثابه اصل راهنما و پيشنهاد بيان آزادی، بمثابه انديشه راهنما و پيشنهاد حقوق انسان و ...، که فراخواندن انسانها به بازيافت استقلال و آزادی و رها شدن از جبر روابط قوا است، را دفاع از دينی که بزعم آنها در حال مردن است، گرداندن، خود تخريبی بس شگرفی است. بر آنها است که از ياد نبرند که عقل قدرتمدار، کار را با تخريب و با تخريب خود شروع می کند.
۲/۳– چون عقل را قاضی منصفی بگردانند، در می يابند که فرق است ميان خلق و توجيه. بيان آزادی راه و روش خلق را در اختيار عقل آزاد می گذارد و او را از اعتياد به توجيه رها می کند. پس اگر پرسش کننده نوشته خود را باز بخواند، آن را توجيه می يابد. اين اوست که مخالفت خود با اسلام را توجيه می کند. بر او است که عقل خويش به خلق – که کار طبيعی عقل است – برانگيزد و روشی را که بنی صدر پيشنهاد می کند، بکار برد. اگر نتيجه نداد، پرسش و نقد او، پرسش و نقد عقل خلاق می شود. وگرنه، اسلام از خود بيگانه در بيان قدرت را – که بنی صدر مدت نيم قرن است آن را انتقاد می کند- دست آويز انتقاد بنی صدر کردن، بودن يک اشاره به بيان آزادی که او پيشنهاد می کند، کار عقل توجيه گری است که تخريب را روش کرده است.
۳ – پرسش کننده می نويسد:
روش شما تجربی است. امروز بعد از تجربه هستيم. انقلاب ايران با موافقت اکثريت بزرگی از متوليان رسمی دين اسلام، روشنفکران اسلامی و مردم مسلمان ايران برای تاسيس نظامی اسلامی به پيروزی رسيد. انقلاب ايران تلاشی بود برای احيای دينی که به حاشيه رفته بود. با قرآن در صحنه، با آقای طالقانی، قرآن از گورستانها به صحنه اجتماع و سياست آورده شد. قرار شد دينی که جامعه آرمانی را نويد می داد، زمام اموررا به دست گيرد. عدالت علی گونه که سالها تبليغ شده بود برقرار شود. پاکی و قداست، امانتداری و صداقت، صفات مسئولان آن باشد. حکومت اسلامی الگوی جهانی شود و جمهوری های اروپايی را شرمنده سازد. اسلام آنروز چهره« رحماء بينهم» از خود نشان داد. غافل از اينکه« اشداء علی الکفار» در پشت آن پنهان بود. اقتصاد اسلامی شما، الگوی بانکداری واقتصادی شد که نه سرمايه داری غرب ونه اقتصاد مارکسيستی شرق را بر نمی تابيد و آنها را به چالش می طلبيد تا ربا و بهره کشی و استثمار را از بين ببرد. اما در بازار و معاملات اقتصادی، نرخ بهره رو به آسمان داشت و امروزه دارای اقتصادی که نياز به توضيح ندارد. شايد دلايل مختلفی چون سلطه استبداد بر دولت را دليل عدم موفقيت تئوريهای اسلامی در ساختن جامعه ای ايده آل عنوان کنيد، اما نيک ميدانم که از کوزه همان برون تراود که دروست.
۳/۱ – هرگاه نويسنده در جمله ها، تأمل کند، بسا خود نيز، تناقضهای نوشته خويش را در می يابد: اگر دينی به حاشيه رفته بود، چگونه شد که با وجود رونق کار ايدئولوژی ها، انديشه راهنمای جنبشی همگانی گشت؟ «قرآن در صحنه» آقای طالقانی، عنوان چند برنامه بود که بعد از پيروزی انقلاب، از تلويزيون ايران پخش شد. چه ربط به انقلاب داشت؟ «رحماء بينهم» با «اشداء علی الکفار» همواره همراه است. وگرنه انقلاب ممکن نمی گشت و روی نمی داد. هر مبارزه ای برای استقلال و آزادی ايجاب می کند، با جبار، روش قاطع در پيش گرفته شود. چگونه می توان با جبار «رحماء» بود و برضد او مبارزه کرد؟ برداشت ديگری از برداشتهای پرسش کننده که گويای غفلت او و نزديک به همه با دين ها و بی دينها از يک قاعده بزرگ است، برداشت او از بشترين شدت را بکار بردن با کفار است. حال آنکه، هرگاه انسانها رفتار قاطعی با کسانی می داشتند که حق را با دروغ می پوشانند و برآن می شدند پوشش دروغ را بدرند، جهان سراسر صلح و دوستی می گشت و انسانهای مستقل و آزاد، دوستان يکديگر می گشتند. «اشداء علی الکفار»، خشونت گرائی نيست، با تمام توان خشونت زدائی از راه دريدن پوشش دروغ و آشکار کردن حقيقت است.
اين قاعده وقتی بکار بردنی است که پوشاننده حق، اينکار را از راه قدرتمداری و برای سلطه بر انسانها، رويه کند. اگر در رابطه خود با ديگران زور درکار نياورد، می توان با او دوست نيز شد اما بايد با قاطعيت پوشش دروغ را دريد و حق را نمايان کرد. دوستی سانسور را مجاز نمی کند، بلکه ممنوع می کند.
و پرسش کننده اگر تمامی آيه را در می يافت و بکار می برد، سخت بکار او می آمد. چرا که به انسان خاطر نشان می کند که چون بر حق عمل کند و برحق بايستد، به درختی می ماند که بزرگ و تنومند می شود. زمان نه تنها بدست فراموشيش نمی سپرد که شاداب تر و بارورترش می گرداند.
۳/۲ – اما تناقض غير قابل قبول که با پوشاندن حقيقت همراه است، اين تناقض است: اسلامی که در انقلاب انديشه راهنما شد، بيان آزادی بود و گل را بر گلوله پيروز کرد. تجربه انقلاب، برهان قاطع است بر صحت و دقت آن بيان از اسلام. اسلامی که استبداد را حاکم کرد و کرد آنچه با ايرانيان و دين و کشور آنها کرد. بيان قدرتی از نوع استبداد فراگير (ولايت مطلقه فقيه) بود. صد افسوس که نويسنده و همانندهای او، منطق صوری بکار ببرند و دو ضد را يکی کنند و خود را از ره آورد يک تجربه بزرگ محروم سازند. هرگاه برآن نمی شدند که تجربه را رها کنند، بديهی است می توانستند مانع از آن شوند که اسلام بيانگر ولايت جمهور مردم، جای خود را به اسلام بيانگر ولايت مطلقه فقيه بدهد. اگر سه انقلاب در يک قرن کرديم و همچنان گرفتار استبداديم، بدين خاطر است که بر آن نشده ايم برای انديشه راهنما، بها قائل شويم و در يابيم که مستقل و آزاد و حقوقمند زيستن، نياز به انديشه راهنمائی دارد که بيانگر استقلال و آزادی و حقوق و کرامت انسان باشد.
۳.۳ – باز دو اقتصاد، يکی اقتصاد توليد محور سازگار با استقلال و آزادی و حقوقمندی انسان و ديگری اقتصاد مصرف محور، سازگار با استبداد وابسته را، يکی کردن، ستم به خويش و چشم بستن بر يکی از مهمترين تجربه های تاريخ معاصر است. نخواندن و ندانستن اقتصاد توحيدی است. اقتصادی که بنا را بر رها شدن از روابط سلطه گر – زير سلطه می گذارد و در درون جامعه، اصل را بر تضاد منافع نمی گذارد بلکه بر توحيد و برابری در حقوق، می گذارد. با وجود وضعيت بهم ريخته آن ايام، بکار بردن آن سياست اقتصادی، سبب شد که درشهرها و روستاها، درآمدها بر هزينه های خانوارها فزونی گيرد، بهای نفت به بشکه ای ۳۴ دلار افزايش يابد، ساختهای بودجه و واردات و اعتبارات بانکی، در سازگاری با اقتصاد توليد محور، تغيير کنند و...
نديدن اين تجربه، خود را محروم کردن از يک دست آورد بزرگ است.
۳/۴ – طرفه تر از همه، حکم عمومی است که نويسنده صادر می کند: از کوزه همان برون تراود که در او ست. دو «کوزه» با دو محتوای متضاد را، يک کوزه می کند. کوزه ای که محتوايش را بد می داند و حکم می کند از کوزه همان برون تراود که در اوست! لازم نيز نمی بيند از خود بپرسد: چگونه شد از انواع بيانهای دينی و انواع مرامها، تنها يک بيان توانست راهنمای جنبش همگانی بی مانندی در تاريخ بگردد؟. برای اين که پيشاپيش، برانتقاد از روش خود، مهر باطل بزند، حکم صادر می کند که بنی صدر به اين و آن توجيه توسل می جويد و به او، اخطار می کند، بيهوده زحمت نکشد زيرا او رأی خود را صادر کرده است و توضيح بنی صدر، تغييری در آن نمی دهد! و البته نمی توانست بداند که عقل خلاق توجيه نمی کند بلکه کاستی های حکم يک جانبه و بدون داوری او را آشکار می کند. برای اينکه از غفلت بدر آيد و دست آورد تجربه شده ای را، به زيان خود، از دست ندهد و در بند استبداد، گرفتار نماند، بر او است از خود بپرسد: علتی از علتهای اصلی، يکی همين اعتياد به صدور احکام قطعی و غير قابل تجديد نظر نيست؟ حيف نيست انسان حکم صادر کند و خود را زندانی آن کند؟
۴ – پيش از آن، اشتباه در باره آقای خمينی را خاطر نشان کرده است. غافل از اين که اگر بنی صدر گفته است در باره او اشتباه کرده است، هم در باره اشتباه چيست و هم در باره عوامل ديگری که از آقای خمينی يک مستبد ساختند، نيز، بحث کرده است:
۴/۱ – اشتباه وقتی معنی می دهد که آدمی تجربه را روش می کند. روش تجربی سبب می شود که اشتباه تصحيح بگردد. اما هرگاه روش دستوری باشد، اشتباه قابل تصحيح نمی شود. مثل جنگ ۸ ساله: کار کسی که گفت: تا من هستم جنگ ادامه دارد، به سرکشيدن جام زهر، در پايان يک جنگ مرگبار و ويرانگر کشيد.
۴/۲ – به يمن روش تجربی بود که اشتباه تصحيح شد. و از رهگذر خطر کردن و ورود در ابتلا بود که آقای خمينی نماد زور، يکی در در برابر همه شد و گفت: ۳۵ ميليون بگويند بله من می گويم نه.
۴/۳- باز شگفت حکمی که پرسش کننده صادر می کند: پيشنهاد کنندگان انديشه راهنمائی که بيان آزادی بود و جنبش همگانی و پيروزی گل بر گلوله را ممکن کرد، مقصر می شوند بدين خاطر که آقای خمينی به استبداد گرائيد!. آيا او گفت بنا بر اسلام بمثابه بيان آزادی دم از ولايت فقيه - و بعد ولايت مطلقه فقيه – می زند؟ آيا نگفت در فرانسه، از راه مصلحت حرفهائی را زده است و خود را به آنها متعهد نمی داند؟ بر پرسش و انتقاد کننده است که از عقل خود بپرسد: با کدام اصل و انديشه راهنما، دو ضد را يکی می کند و کسانی را مقصر می گرداند که، ايران را محل نخستين آزمايش پيروز بيان آزادی کردند؟ چرا خويشتن را از اين تجربه محروم می کند؟ چرا...؟
۴.۴ – اينک بعد از تجربه هستيم. گرايشهای مختلف با طرز فکرهای مختلف، امتحان خود را داده اند. از آن پر شمار گرايشها، يک گرايش، از موضع استقلال و آزادی و رشد، با گروگانگيری مخالفت کرد. در آن روزهای بسيار سخت، با ارتشی که ملاتاريا شيرازه اش را گسسته بود، از وطن دفاع کرد و امروز، سندها می گويند: صدامی که گمان می برد ظرف ۴ روز تا يک هفته کار ايران را می سازد، در پايان ماه اول جنگ، به اين نتيجه رسيد که بازنده جنگ است. اين گرايش با استبداد بنام دين، مخالفت کرد و از موضع استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی، با اين استبداد، مخالفت کرد. نه تنها با ايجاد ستون پايه های جديد مخالفت کرد، برنامه ای برای از ميان برداشتن آنها به اجرا گذاشت. با زندان و شکنجه و اعدام مخالفت کرد. طرح اقتصاد توليد محور را به اجرا گذاشت... و تنها در باره اين کسان است که سندهای محرمانه که در معرض انتشار قرار می گيرند، بر استقلال طلبی، بر امانت داری و صحت عمل، بر کوشش بی دريغ آنها برای بازيافت غرور ملی، گواهی می دهند. هرگاه پرسش کننده و کسانی که چون او بيانديشند، در اين واقعيتها تأمل کنند، هم به ارزش بيان آزادی پی می برند و هم برآن می شوند، آن را تجربه کنند و هم يار يکديگر می شوند در بنای جامعه مستقل و آزاد، با مردان و زنانی مستقل و آزاد و حقوقمند و کرامتمند.
۵ – اين امر که بنی صدر، جای جای، يادآور می شود که عقل بر کدام اصل و انديشه راهنما و کدام روش، اين گونه يا آن گونه می انديشد؟. از اين رو است که به مخاطب خود، ارج می نهد و می خواهد او به اهميت اصل و نيز انديشه راهنما، توجه کند. برآن نيستم که او را همفکر خود کنم. زيرا می دانم هرکس خود خويشتن را رهبری می کند. دنبال آنم که او حق اتحاد و هم حق اختلاف را بشناسد و استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی را اصولی بشناسد که برسر آنها می توان اتحاد کرد. باور هرکس او را است. حق اختلاف خصومت با عقيده ديگری را توجيه نمی کند. ايرانيان و ديگر ملتها می بايد، حق اختلاف را از حقوق انسان بدانند و از دين و مرام ستيزی، دست بشويند. ترديد نکنند که جز زور پرستان آتش اين جنگ را بر نمی افروزند و از اين جنگ، جز طولانی کردن عمر استبداد، حاصل نمی شود. چنانکه از دين و مرام ستيزی ايام پس از انقلاب، ملاتاريا سود جست و استبداد تبهکار خويش را حاکم کرد.
پس بر پرسش و انتقاد کننده نيست که دوست جوئی از راه نقد را وسيله تخريب و سانسور بنی صدر کند و بنويسد: از دادن جوابهای صريح در مواردی طفره می رود و ... اين روش تخريبی و سانسور است. اما اگر برای مثال، پاسخ يک پرسش را بررسی می کرد و ابهام و اجمال و... آن را مبرهن می ساخت، تخريب و سانسور نبود، انتقاد بود و مرا و خود او را بسيار بکار می آمد.
نوروز، بر او و همه ايرانيان شاد باد. نوروز استقلال و آزادی باد.
فرخ نگهدار و اجرای بیتنازل قانون اساسی
فريبا داودی مهاجر
ويژه خبرنامه گويا
چنانچه ملت ايران تکليف خود را با همين قانون اساسی مشخص نکند هيچ تغيير کيفی در ايران رخ نخواهد داد و هيچ فردی از حقوق شهروندی بهرهمند نخواهد شد. گره حرکت مردم ايران تنها در صورتی باز خواهد شد که نوک پيکان جنبش مردم ايران قاون اساسی و تماميت نظام را نشانه رود اخيرا جناب فرخ نگهدار در اظهارنظری پيرامون ضرورت اجرای بی تنازل قانون اساسی جمهوری اسلامی صحبت کردند بدون آنکه توضيح دهند در صورت اجرای مجدد و کامل اين قانون قرار است چه اتفاق جديدی به غير از آنچه در ۳۲ سال گذشته رخ داده اتفاق بيافتد که ما از ان بی خبريم و البته ايشان از آن مطلع است وهمچنين توضيح ندادند برای قانونی که يک بار به استبداد منجر شده چه ضمانتی وجود دارد که در صورت تداوم ، باز به استبداد و تبعيض و تحقير يک ملت منجر نشود و اصولا پيمودن راهی که يک بار از ميان خون و اعدام و ظلم و تحقير و نابرابری طی شده چه منافع و برکاتی برای ايشان و هم عقيده های ايشان در بر دارد که بايداين مسير دوباره طی شود و چرا ملت بايد تاوان اين منافع را پس دهد .
بطور مثال ايشان بايد توضيح دهند که اگر قانون اساسی ايران کامل و مو به مو اجرا شود زنان ايرانی ميتوانند از حقوق انسانی و حقه خود بهره مند شوند؟
تکليف مواد ۱۹ و ۲۰ و ۲۱ که در آن به زنان اشاره شده و کليه برابری ها را منوط به شرع اسلام کرده چه خواهد شد و اگر قانون بی کم و کاست اجرا شود به اين معناست که زنان ميتوانند ريس جمهور شوند ؟ يا مبادرت به قضاوت و صدور حکم در محاکم قضايی نمايند؟
يا اساسا مطالبات زنان از نظر ايشان حاشيه ای است و اصل منافع گروهی و سليقه های شخصی ايشان است و همين که مردان انهم از نوع اسلامی و شيعه با نگرشی خاص و ولايت مدار دارای حقوق هستند کافی است و تکليف بقيه شهروندان ايرانی اعم از ديگر اديان و اقوام و زبان ها با کرامالکاتبين است؟
جناب فرخ نگهدار بد نيست برای اثبات ادعای خود که اجرای بی تنازل قانون اساسی ميتواند برای مردم ايران کارساز باشد کمی استدلالی سخن بگويند و شرح دهند که چگونه با وجود اصول مربوط به ولايت فقيه در اين قانون و همه قوانينی که کليه آزادی ها را مشروط به شرع و اسلام کرده تک صدايی و استبداد بازتوليد نميشود و چگونه مردمی که هر کدام به يک دليل شهروند تلقی نميشوند از حقوق خود برخوردار خواهند شد؟
بديهی است که همه ايرانيان آزادند درباره سيستم سياسی مطلوب خود اظهار نظر کنند و حق ايشان است که درباره تداوم جمهوری اسلامی صحبت و سخنرانی نمايند اما در عين حال فراموش نکنند آنچه سيستم سياسی آينده ايران را مشخص خواهد کرد نه من و نه ايشان و نه ساير افرادی هستند که برای تطهير جمهوری اسلامی در نقش و لباس اپوزيسيون تا تطهير آقای خامنه ای پيش ميروند .
تکليف آينده سياسی ايران در دست مردمی است که سالهاست از حق تعيين سرنوشت که بديهی ترين حق هر انسانی ست محروم اند . مردمی که بايد در يک انتخابات آزاد و منصفانه و سالم و در فضايی دموکراتيک با پيش شرط هايی که چنين انتخاباتی را تضمين ميکند درباره آينده سياسی خود تصميم بگيرند و صد البته جوانان اين مملکت در کنار آحاد مردم ايران ميبايست که برای تحقق مطالبات و ترسيم آينده خود تلاش کنند و بدون تصدی گری نسل هايی که عادت به نسخه پيچی دارند ساختار سياسی کشور خود را منطبق بر اصول حقوق بشر ترسيم کنند .
بی پرده بگويم؛ درطول اين سالها در کنار سرمايه مادی ايران سرمايه معنوی ايران از ميان رفت. نسلی در ايران سوخت و هنوز نيز برای تداوم قدرت افرادی که به نام دين حکومت ميکنند می سوزد . نسلی که ارزوی يک زندگی معمولی و اندکی شادی و اندک فضايی برای تنفس دارد. جوانان ايران از اين همه اختناق احساس خفگی ميکنند و شما و هم گروهی های شما به جای همراهی با مردمی که در مقابل اين همه ظلم هيچ حاشيه امنيتی ندارند از تداوم قانون اساسی صحبت ميکنيد و تصور ميکنيد که نسل ما و بعد از مااز انچه سالها اعمال و رفتارهای گروهی بعضی اقايان را شکل داده بيخبريم .
ما فراموش نميکنيم که فداييان اکثريت اولين گروهی بودند که شعار" سپاه پاسداران را به سلاح سنگين مسلح کنيد "سر دادند و شما امروز در تداوم همان شعارها شعار اجرای بی تنازل قانون اساسی را سر ميدهيد .در کنار جناب مهاجرانی می نشنيد و از پاک بودن رهبر انقلاب صحبت ميکنيد بدون آنکه يک لحظه به انچه در تمام اين سالها برسر ملت ايران آمده فکر کنيد .
جناب نگهدار
ميدانيد حيرت من از چيست؟ من متعجبم از اينکه زمانی که ادعا ميکرديد زبان پرولتاريا و روشنفکر طبقه کارگر هستيد موجوديت سوسياليست انقلابی خود را نفی کرديد و شعار تجهيز سپاه را داديد . بعدها که سکولار شديد مجددا موجوديت خود را فراموش کرده و از اصلاح طلبی اسلامی دفاع کرديد و امروز کار را به جايی رسانده ايد که از قانون اساسی با محوريت ولايت فقيه دفاع ميکنيد . در تعجبم که چرا بدون آنکه گروه اجتماعی خود را جدی بگيريد همواره قدرت را در گروه اجتماعی ديگری جستجو ميکنيد و با نسخه پيچی به جای راه، بيراهه نشان ميدهيد .
چنين رويه ای که به نام دگر انديشی يا به عاريه گرفتن نام اصلاح طلبی صورت ميگيرد سالهاست نتيجه ای به جز جاده صاف کردن برای تداوم سيستم ديکتاتوری و نظامی که ايران را به انحطاط برده نخواهد داشت . سدی که در مقابل حرکت های ساختارشکنانه بنا ميشود .
اما سخن آخر آن است که سرمنشا مشکلات ايران اتفاقا نه خامنه ای و نه احمدی نژاد و نه هيچ فرد ديگری است . سرمنشا مشکلات ايران قانون اساسی است . قانونی که روح کلی نظام جمهوری اسلامی از آن گرفته شده و مادر همه قوانين است . قانونی که اجازه دخالت همه جانبه دين در حکومت را صادر ميکند و تمام قوانين جاری مملکت را از خود متاثر می سازد .
وضعيت مردم ايران نه با رفتن احمدی نژاد و نه حتی با رفتن شخص علی خامنه ای اصلاح نخواهد شد .اصلاح واقعی در تغيير خاک و بستری است که چنين افرادی از آن تغذيه کرده و رشد ميکنند .
شما خواهان حفظ اين قانون و من خواستار تغيير و عوض شدن آن از مقدمه تا آخر هستم. قانونی که حق مرا به عنوان يک زن و يک شهروند عادی از ميان برده و من را تبديل به جنس دوم کرده است . جنسی که با شما نابرابر است و شما صد البته حق داريد که از اين نابرابری بی تنازل دفاع کنيد .
از نظر من چنانچه ملت ايران تکليف خود را با همين قانون اساسی مشخص نکند هيچ تغييرکيفی در ايران رخ نخواهد داد و هيچ فردی از حقوق شهروندی بهره مند نخواهد شد گره حرکت مردم ايران تنها در صورتی باز خواهد شد که نوک پيکان جنبش مردم ايران قاون اساسی و تماميت نظام را نشانه رود .
جناب فرخ نگهدارفراموش نکنيد حکومتی که قانونش مستعد به زندان انداختن حتی بنيانگذارانش است از روز اول نيزدارای هيچ ظرفيتی نبوده و در آينده نخواهد بود .
بهتر است در هاون آب نکوبيد.
بطور مثال ايشان بايد توضيح دهند که اگر قانون اساسی ايران کامل و مو به مو اجرا شود زنان ايرانی ميتوانند از حقوق انسانی و حقه خود بهره مند شوند؟
تکليف مواد ۱۹ و ۲۰ و ۲۱ که در آن به زنان اشاره شده و کليه برابری ها را منوط به شرع اسلام کرده چه خواهد شد و اگر قانون بی کم و کاست اجرا شود به اين معناست که زنان ميتوانند ريس جمهور شوند ؟ يا مبادرت به قضاوت و صدور حکم در محاکم قضايی نمايند؟
يا اساسا مطالبات زنان از نظر ايشان حاشيه ای است و اصل منافع گروهی و سليقه های شخصی ايشان است و همين که مردان انهم از نوع اسلامی و شيعه با نگرشی خاص و ولايت مدار دارای حقوق هستند کافی است و تکليف بقيه شهروندان ايرانی اعم از ديگر اديان و اقوام و زبان ها با کرامالکاتبين است؟
جناب فرخ نگهدار بد نيست برای اثبات ادعای خود که اجرای بی تنازل قانون اساسی ميتواند برای مردم ايران کارساز باشد کمی استدلالی سخن بگويند و شرح دهند که چگونه با وجود اصول مربوط به ولايت فقيه در اين قانون و همه قوانينی که کليه آزادی ها را مشروط به شرع و اسلام کرده تک صدايی و استبداد بازتوليد نميشود و چگونه مردمی که هر کدام به يک دليل شهروند تلقی نميشوند از حقوق خود برخوردار خواهند شد؟
بديهی است که همه ايرانيان آزادند درباره سيستم سياسی مطلوب خود اظهار نظر کنند و حق ايشان است که درباره تداوم جمهوری اسلامی صحبت و سخنرانی نمايند اما در عين حال فراموش نکنند آنچه سيستم سياسی آينده ايران را مشخص خواهد کرد نه من و نه ايشان و نه ساير افرادی هستند که برای تطهير جمهوری اسلامی در نقش و لباس اپوزيسيون تا تطهير آقای خامنه ای پيش ميروند .
تکليف آينده سياسی ايران در دست مردمی است که سالهاست از حق تعيين سرنوشت که بديهی ترين حق هر انسانی ست محروم اند . مردمی که بايد در يک انتخابات آزاد و منصفانه و سالم و در فضايی دموکراتيک با پيش شرط هايی که چنين انتخاباتی را تضمين ميکند درباره آينده سياسی خود تصميم بگيرند و صد البته جوانان اين مملکت در کنار آحاد مردم ايران ميبايست که برای تحقق مطالبات و ترسيم آينده خود تلاش کنند و بدون تصدی گری نسل هايی که عادت به نسخه پيچی دارند ساختار سياسی کشور خود را منطبق بر اصول حقوق بشر ترسيم کنند .
بی پرده بگويم؛ درطول اين سالها در کنار سرمايه مادی ايران سرمايه معنوی ايران از ميان رفت. نسلی در ايران سوخت و هنوز نيز برای تداوم قدرت افرادی که به نام دين حکومت ميکنند می سوزد . نسلی که ارزوی يک زندگی معمولی و اندکی شادی و اندک فضايی برای تنفس دارد. جوانان ايران از اين همه اختناق احساس خفگی ميکنند و شما و هم گروهی های شما به جای همراهی با مردمی که در مقابل اين همه ظلم هيچ حاشيه امنيتی ندارند از تداوم قانون اساسی صحبت ميکنيد و تصور ميکنيد که نسل ما و بعد از مااز انچه سالها اعمال و رفتارهای گروهی بعضی اقايان را شکل داده بيخبريم .
ما فراموش نميکنيم که فداييان اکثريت اولين گروهی بودند که شعار" سپاه پاسداران را به سلاح سنگين مسلح کنيد "سر دادند و شما امروز در تداوم همان شعارها شعار اجرای بی تنازل قانون اساسی را سر ميدهيد .در کنار جناب مهاجرانی می نشنيد و از پاک بودن رهبر انقلاب صحبت ميکنيد بدون آنکه يک لحظه به انچه در تمام اين سالها برسر ملت ايران آمده فکر کنيد .
جناب نگهدار
ميدانيد حيرت من از چيست؟ من متعجبم از اينکه زمانی که ادعا ميکرديد زبان پرولتاريا و روشنفکر طبقه کارگر هستيد موجوديت سوسياليست انقلابی خود را نفی کرديد و شعار تجهيز سپاه را داديد . بعدها که سکولار شديد مجددا موجوديت خود را فراموش کرده و از اصلاح طلبی اسلامی دفاع کرديد و امروز کار را به جايی رسانده ايد که از قانون اساسی با محوريت ولايت فقيه دفاع ميکنيد . در تعجبم که چرا بدون آنکه گروه اجتماعی خود را جدی بگيريد همواره قدرت را در گروه اجتماعی ديگری جستجو ميکنيد و با نسخه پيچی به جای راه، بيراهه نشان ميدهيد .
چنين رويه ای که به نام دگر انديشی يا به عاريه گرفتن نام اصلاح طلبی صورت ميگيرد سالهاست نتيجه ای به جز جاده صاف کردن برای تداوم سيستم ديکتاتوری و نظامی که ايران را به انحطاط برده نخواهد داشت . سدی که در مقابل حرکت های ساختارشکنانه بنا ميشود .
اما سخن آخر آن است که سرمنشا مشکلات ايران اتفاقا نه خامنه ای و نه احمدی نژاد و نه هيچ فرد ديگری است . سرمنشا مشکلات ايران قانون اساسی است . قانونی که روح کلی نظام جمهوری اسلامی از آن گرفته شده و مادر همه قوانين است . قانونی که اجازه دخالت همه جانبه دين در حکومت را صادر ميکند و تمام قوانين جاری مملکت را از خود متاثر می سازد .
وضعيت مردم ايران نه با رفتن احمدی نژاد و نه حتی با رفتن شخص علی خامنه ای اصلاح نخواهد شد .اصلاح واقعی در تغيير خاک و بستری است که چنين افرادی از آن تغذيه کرده و رشد ميکنند .
شما خواهان حفظ اين قانون و من خواستار تغيير و عوض شدن آن از مقدمه تا آخر هستم. قانونی که حق مرا به عنوان يک زن و يک شهروند عادی از ميان برده و من را تبديل به جنس دوم کرده است . جنسی که با شما نابرابر است و شما صد البته حق داريد که از اين نابرابری بی تنازل دفاع کنيد .
از نظر من چنانچه ملت ايران تکليف خود را با همين قانون اساسی مشخص نکند هيچ تغييرکيفی در ايران رخ نخواهد داد و هيچ فردی از حقوق شهروندی بهره مند نخواهد شد گره حرکت مردم ايران تنها در صورتی باز خواهد شد که نوک پيکان جنبش مردم ايران قاون اساسی و تماميت نظام را نشانه رود .
جناب فرخ نگهدارفراموش نکنيد حکومتی که قانونش مستعد به زندان انداختن حتی بنيانگذارانش است از روز اول نيزدارای هيچ ظرفيتی نبوده و در آينده نخواهد بود .
بهتر است در هاون آب نکوبيد.
آيا دخالتهای بشردوستانه اخلاقاً مجاز است؟
گفتوگو با آرش نراقی
هيچ مصلحتی برتر از جان و کرامت انسان واقعی و گوشت و پوست و خوندار نيست، و مقولاتی مانند حاکميت ملّی، استقلال سياسی، عزّت ملّی و امثال آنها فقط تا آنجا ارزشمند است که در خدمت عزّت و کرامت انسان واقعی باشد. هيچ انسان واقعیای را نمیبايد و نمیشايد در پای آن افسانههای موهوم قربانی کرد. مسئوليت اخلاقی انسانها نسبت به يکديگر مطلقاً به مرزهای قراردادی سياسی محدود نمیماند: درد بشر درد مشترک است، و اين معنا در جهان بههم پيوستهی امروز بيش از هر وقت ديگری واقعيت يافته است
اشاره: به دنبال قطعنامه شماره ۱۹۷۳ شورای امنيت سازمان ملل متحد درباره ليبی و حملات هوايی نيروهای ائتلاف به آن کشور، مسأله دخالت بشردوستانه به کانون بحثهای نظری و سياسی بازگشته است. متن زير مصاحبه ای است که توسط يکی از سايتهای داخل ايران با نگارنده انجام گرفت. متأسفانه دست اندرکاران سايت مذکور به دليل محدوديتهای داخل کشور امکان انتشار اين مصاحبه را نيافتند. از مسؤولان گرامی سايت گويانيوز برای انتشار اين متن سپاسگزارم.
آرش نراقی
***
حق مداخله بشردوستانه بيگانگان در امور داخلی کشورهای غير دموکراتيک از چه زمانی مورد توجه و تامل فيلسوفان اخلاق و فيلسوفان و عالمان سياست قرار گرفته است؟ مهمترين متفکران موافق و مخالف چنين مداخله ای چه کسانی بوده اند؟
نخست مايلم بر اين نکته تأکيد کنم که غيردموکراتيک بودن نظام سياسی يک کشور به تنهايی شرط کافی و حتّی شرط لازم برای دخالت بشردوستانه نيست. نقض گسترده و سيستماتيک حقوق اساسی انسانهاست که حق دخالت بشردوستانه را موّجه می سازد. البته حقّ مشارکت مؤثر شهروندان در تعيين سرنوشت شان از جمله حقوق اساسی ايشان است و دموکراسی يکی از بهترين و مؤثرترين شيوه هايی است که امکان مشارکت مؤثر شهروندان را در تعيين سرنوشت شان فراهم می آورد. اما کاملاً می توان فرض کرد که پاره ای نظامهای سياسی بدون آنکه واجد کمال و کارآيی نظامهای دموکراتيک باشند، واجد نهادهای تصميم گيری ای باشند که کمابيش نظرات گروههای اجتماعی مختلف جامعه را بازبتابانند و مبنای عمل قرار دهند، و به اين ترتيب حقّ مشارکت شهروندان را ولو در حدّی نسبی تأمين و تضمين نمايند.
اما در پاسخ به پرسش شما بايد عرض کنم که گفتمان حقوق-محور به طور عام و گفتمان حقوق بشر به طور خاص در دو دوره به گفتمان مسلط در تاريخ بشر تبديل شد:
دوره نخست اواخر قرن هيجدهم را در بر می گيرد، يعنی تقريباً از اعلام استقلال آمريکا در سال ۱۷۷۶ تا پايان دوران وحشت در فرانسه در سال ۱۷۹۴. فيلسوفانی مانند هوگو گروتيوس، تامس هابز، ساموئل پوفن دورف، جان لاک، کانت، ويليام پيلی، و ديگران از جمله انديشمندانی بودند که بحث درباره حقوق بشر را به گفتمان مسلط در روزگار خود بدل کردند، و به شکل گيری دوره نخست گفتمان حقوق/حقوق بشر ياری رساندند. اين گفتمان نهايتاً در "اعلاميه حقوق بشر و حقوق شهروندی" که توسط انقلابيون فرانسوی تهيه و تنظيم شده بود، ترجمان عملی يافت.
دوره دوّم از پايان جنگ جهانی دوّم و مشخصاً همزمان با تصويب اعلاميه جهانی حقوق بشر (سال ۱۹۴۸) آغاز می شود و احتمالاً همچنان تا روزگار ما ادامه دارد.
اما بحث درباره حقّ دخالت بشردوستانه خصوصاً در دوره دوّم است که مورد توجه و بحث جدّی انديشمندان حوزه اخلاق و سياست قرار گرفت.
تا آنجا که من اطلاع دارم نخستين جايی که حق دخالت بشردوستانه بروشنی در قوانين بين المللی ظاهر شده است، اساسنامه "دادگاه نظامی بين المللی" است که توسط متفقين برای محاکمه جنايتکاران جنگی نازی در نورنبرگ برپا شد. بر مبنای اين اساسنامه، دادگاه بين المللی از حيث حقوقی مجاز شد که به سه نوع جرائم رسيدگی کند: جرائم عليه صلح (که عبارتست از آغاز جنگی متجاوزانه)، جرائم جنگی (کشتار، بدرفتاری، يا تبعيد افراد غيرنظامی يا زندانيان جنگی)، و سرانجام جنايت عليه بشريت (يعنی کشتن، نابودن کردن، به بردگی گرفتن، يا تبعيد شهروندان غيرنظامی، يا تحت تعقيب قراردادن آن شهروندان بر مبنای نژاد، عقايد سياسی يا مذهبی شان). اين فقره سوّم، يعنی به رسميت شناختن جرمی به نام جنايت عليه بشريت را بايد طليعه به رسميت شناختن حق دخالت بشردوستانه در عرصه حقوق بين الملل دانست، خصوصاً آنکه مطابق آن اساسنامه اين گونه اقدامات جرم محسوب می شود - حتّی اگر قوانين داخلی کشور مجرم آن قبيل اقدامات را جرم تلقی نکند. بنابراين، روح حاکم بر اين اساسنامه اين بود که پاره ای رفتارها چندان قبيح و هولناک است که بايد آنها را مصداق جرم و جنايت تلقی کرد، حتّی اگر قوانين داخلی کشور محل وقوع آن جنايات، چنان تلقی ای نداشته باشد. "پيمان منع شکنجه" بر مبنای چنان درکی در سال ۱۹۸۴ توسط ۱۱۰ کشور عضو سازمان ملل امضاء شد.
البته در تمام اين ملاحظات حقوقی نوعی حساسيت اخلاقی نيز آشکارا به چشم می خورد. يعنی قائلان به حق قانونی دخالت بشردوستانه پيشاپيش به اين داوری رسيده اند که اين حق مبنای اخلاقی استوار و دفاع پذيری نيز دارد. به بيان ديگر، حق دخالت بشردوستانه را نمی توان حقی صرفاً قانونی در عرصه روابط بين الملل دانست، بلکه مهمتر و مقدّم بر آن اين حقّ نوعی حقّ اخلاقی است.
همانطور که می دانيد در حوزه اخلاق بين الملل (International Ethics) ما حداقل دو رويکرد اصلی و کلان به مسائل اخلاقی بين المللی داريم: رويکرد جهان گرا (Cosmopolitanism)، و رويکرد اجتماع گرا (Communitarianism). فيلسوفانی مانند پيتر سينگر، هنری شو، تامس پوگی، اونارو اونيل، چارلز بايتز، آمارتياسن، مارتا نوسباوم، و بسياری ديگر به گروه اوّل متعلّق هستند؛ و فيلسوفانی مانند مايکل والتسر، السدير مک اينتاير، مايکل سندل، و ديگران به گروه دوّم. تا آنجا که من می دانم تقريباً تمام اين فيلسوفان حقّ دخالت بشردوستانه را به رسميت می شناسند. اختلاف نظر ايشان خصوصاً (يک) درباره نوع و شمار حقوقی است که نقض آنها دخالت بشردوستانه را موّجه می سازد، و (دوّم) درباره شرايط و ميزان دخالت بشردوستانه در آن موارد خاص، خصوصاً شرايط دخالت نظامی، است.
مهمترين دلايل قائلان به حق مذکور چيست؟
يک راه توجيه اخلاقی حقّ دخالت بشردوستانه آن است که آن را برآيند دو اصل اخلاقی ديگر بشمار می آوريم: اصل دفاع از خود، و اصل امداد به ديگری (البته هر دو اصل اخلاقی مقيد به قيود و شرايط خاص هستند.) مطابق اصل دفاع از خود، اگر فرد الف به فرد بيگناه ب حمله کند تا او را به قتل برساند (يا زيانی عظيم بر او وارد کند)، و ب برای دفع آن خطر هيچ راهی نداشته باشد جز آنکه الف را بکشد (يا زيانی عظيم بر شخص او وارد کند)، در آن صورت ب اخلاقاً مجاز است که الف را به قتل برساند (يا زيانی عظيم را بر شخص او وارد کند.) به نظر می رسد به محض آنکه فرد الف به قصد کشتن شما به شما حمله می کند حق مصونيت از تعرض خود را از دست می دهد، و از همين روست که شما حق می يابد در مقام دفاع از خود وی را به قتل برسانيد (مشروط بر آنکه هيچ راه ديگری برای دفاع از جانتان بر شما گشوده نباشد.) بنابراين، فرد مهاجم به محض تهاجم حق مصونيت از تعرض را از دست می دهد. از سوی ديگر، مطابق اصل امداد اگر شما می توانيد، خصوصاً بدون تحمل هزينه زياد، زيانی عظيم را از ديگری دفع کنيد، در آن صورت اخلاقاً موظف به کمک کردن به آن فرد هستيد. در شرايطی که فرد يا گروهی از افراد مورد حمله فرد يا گروهی از افراد قرار گرفته اند، فرد يا گروه مهاجم حق مصونيت از تعرض خود را از دست می دهد، و اگر در اين شرايط فرد يا گروه مورد تهاجم از عهده دفاع خود برنمی آيد و شما به عنوان ناظری که می توانيد (خصوصاً بدون تحمل هزينه ای گزاف) به دفاع از فرد يا گروه قربانی برآييد، در آن صورت حق (و بلکه وظيفه) دخالت و دفاع از قربانی بر شما اثبات می شود. حق اخلاقی دخالت بشردوستانه در روابط بين الملل نيز کمابيش بر همين مبانی اخلاقی قابل اثبات است. اين حق ناقض حق حاکميت دولتها نيست. زيرا دولتی که ناقض حقوق اساسی شهروندان خود است پيشاپيش مشروعيت ملیّ و به تبع حق مصونيت از تعرض خود را در عرصه بين المللی از دست داده است.
حق مداخله بشردوستانه بيگانگان با اخلاق وظيفه گرايانه قابل توجيه و تاييد است يا اخلاق نتيجه گرايانه؟ يا احياناً مکتب ديگری در فلسفه اخلاق؟
در حدّی که من می دانم، در هر نظام اخلاقی که بتوان مفهوم حقّ و حقوق بشر را تعريف کرد، و در آن نظام اصل دفاع از خود و اصل امداد معنا دار و موّجه باشد، حقّ دخالت بشردوستانه نيز قابل توجيه است. مفهوم حقّ را در اخلاقهای تجويزی وظيفه گرا، پيامد گرا، و فضيلت گرا می توان تعريف و موّجه کرد. البته اجتماع گرايانی مانند مک اينتاير علی الاصول به مفهوم "حقّ"، خواه حقوق بشر خواه حقوق طبيعی، به ديده ترديد می نگرند، و آن را در عداد قصه های جنّ و پری می شمارند، يا مانند والتسر اصولاً معتقدند که هيچ حکم اخلاقی عام و جهانشمولی وجود ندارد و لذا نمی توان کسانی را که به جامعه سياسی ما تعلّق ندارند مورد داوری اخلاقی قرار داد. اما همين افراد هم معتقدند که رعايت حدّاقلی از حقوق بشر در سطح جهانی لازم است، و اگر دولتهايی آن حدود حدّاقلی را نقض کنند دخالت بيگانگان، حتّی دخالت نظامی بيگانگان، واجب می شود. در هر حال، فرض بر اين است که انسانها حقّ دارند از حداقلی از زندگی انسانی و کرامتمند بهره مند باشند، و اين زندگی حدّاقلی ممکن نيست مگر آنکه پاره ای از نيازهای اساسی ايشان برآورده شود. در اين صورت اگر دولتی به نحو گسترده و سيستماتيک شهروندان خود را از آن حقوق محروم سازد، با بحران مشروعيت ملّی و به تبع مشروعيت بين المللی روبرو می شود، و حقّ مصونيت از تعرّض خارجی را از دست می دهد.
اگر حکومتی مشغول نقض سيستماتيک حقوق بشر در کشور خودش باشد ولی اکثريت مردم مخالف دخالت بيگانگان در امور داخلی کشورشان باشند، آيا بيگانگانی که دغدغه حقوق بشر را دارند، اخلاقاً حق دارند برای حفظ حقوق بنيادين اقليتی از مردم آن کشور، ولو که ان اقليت جمعيتی پرشمار باشد، به مداخله نظامی برای سرنگونی آن حکومت مبادرت ورزند؟
به عنوان يک قاعده کلّی به نظرم هيچ کس حقّ و وظيفه ندارد که ديگران را وادار کند که از حقوق خود بهره مند شوند. هدف مدافعان حقوق بشر هم اين نيست که ديگران را وادارند که از مضمون حقوق خود استفاده کنند. اين حقّ انسانهاست که از حقوق خود استفاده کنند يا از آن حقوق چشم بپوشند. اما وظيفه همگان است که اطمينان يابند اگر کسی مايل بود از حقوق اساسی خود بهره مند شود اين راه بر او گشوده است. برای مثال، حقّ برخورداری از غذای کافی از جمله حقوق اساسی انسانهاست. اما معنای اين سخن آن نيست که کسی حقّ دارد شما را به زور وادارد که غذای کافی بخوريد. اين حقّ شماست که غذا بخوريد يا روزه بگيريد يا اعتصاب غذا بکنيد. اما بر همگان فرض است که مطمئن شوند اگر شما تصميم گرفتيد که غذا بخوريد، حدّاقلی از خوراک سالم که برای سلامت شما ضروری است در اختيار شما باشد. بنابراين، آنچه بر اعضای مسؤول جامعه جهانی فرض است اين است که مطمئن شوند افراد از حقوق خود آگاه هستند، و امکان واقعی احقاق حقوق خود را دارند- هرچند که ممکن است گاه به اختيار خود تصميم بگيرند از احقاق پاره ای از حقوق خود صرفنظر کنند.
اما اکنون فرض کنيم که حکومتی حقوق اساسی اقليت را به نحو گسترده و سيستماتيک نقض می کند. در اين صورت اگر اکثريت می تواند از حقوق آن اقليت دفاع کند و اين کار را نمی کند، خود شريک جرم در جنايت است، و اگر نمی تواند از حقوق اساسی ايشان دفاع کند، حقّ ندارد مانع دخالت ديگران شود. در اين شرايط اقليت نسبت به کمک کسانی که می توانند به ياری آنها بشتابند واجد حقّ تکليف آور است. برای مثال، فرض کنيد که در محيط يک خانواده پدر خانواده به دختر خردسال خود مکرراً تجاوز می کند، و مادر و ديگر اعضای خانواده به دليل ناتوانی، نادانی، آبروداری يا هر ملاحظه ديگری ترجيح می دهند که بر اين جنايت سرپوش بگذارند. اما شما که در همسايگی آن خانواده هستيد از جنايتی که در حقّ آن کودک روا می شود آگاه می شويد. آيا در اين صورت شما حقّ داريد که به ياری آن دختر خردسال بشتابيد و از کرامت جسمانی او دفاع کنيد؟ آيا در اين صورت آن خانواده می تواند ادعا کند که مسأله تجاوز جنسی به آن دختر خردسال امری خانوادگی است و کسی حقّ دخالت در امور ايشان را ندارد؟ به نظر من، در اينجا شما نه فقط حقّ بلکه بالاتر از آن تکليف مداخله داريد، و اگر اين کار سرباز زنيد در واقع عملی اخلاقاً ناروا و غيرمسؤولانه انجام داده ايد. فراموش نکنيم که در جناياتی که صربها عليه اقليت مسلمان اعمال کردند، يا در فاجعه ای که دولت سودان در دارفور آفريد، دولتمردان آنها برای توجيه جنايات خود کمابيش به چنان استدلالهايی متوسل می شدند، و چه بسا حقّ هم با ايشان بود که اکثريت ترجيح می دادند بيگانگان در کار ايشان اخلال نکنند تا تکليف آن اقليت برای هميشه يکسره شود.
مايلم در اينجا نکته ای را هم بيفزايم. به نظرم پيش فرض پرسش شما اين است که در شرايطی که اکثريت مخالف دخالت بيگانگان باشند، دخالت بشردوستانه ناقض حقّ حاکميت ملّی و استقلال سياسی آن کشور است. حقيقت اين است که من استقلال سياسی يا حقّ حاکميت ملّی به اين معنا را يک افسانه بسيار خطرناک و بی اساس می دانم. استقلال و حقّ حاکميت ملّی يک کشور بر مبنای دخالت يا عدم دخالت بيگانگان تعريف نمی شود. کاملاً ممکن است که کشوری از سلطه بيگانگان رها باشد اما حاکمان آن کشور حقوق شهروندان، از جمله حقّ مشارکت مؤثر ايشان را در تعيين سرنوشت شان، ناديده بگيرند و آن حقوق را به نحو سيستماتيک و گسترده نقض کنند. به نظر من اين چنين کشوری مطلقاً فاقد استقلال و حقّ حاکميت ملّی است. اگر بناست مردم اسير باشند و بر مقدّرات خود حاکم نباشند چه فرقی می کند که برده داران چشم آبی باشند يا چشم سياه، مسلمان باشند يا کافر. بردگی بردگی است. استقلال سياسی و حقّ حاکميت ملّی وقتی بواقع تحصيل و تأمين می شود که شهروندان از حقوق اساسی خود بهره مند باشند و از جمله حقّ مشارکت مؤثر و واقعی در تعيين سرنوشت خود داشته باشند. ديکتاتوری که به جای همه تصميم می گيرد و حقوق اساسی شهروندان خود را نقض می کند با نيروی خارجی ای که بناست همان کار را با ايشان بکند فرقی ندارد. بنابراين، استقلال و حقّ حاکميت ملّی يک جامعه وقتی تحقق می يابد که حقوق اساسی تمام شهروندان آن جامعه تأمين و تضمين شده بود. حکومتی که حقوق اساسی شهروندان خود را به نحو گسترده و سيستماتيک نقض می کند استقلال و حقّ حاکميت ملّی آن کشور را نقض کرده است، و از اين حيث با بيگانگان اشغالگر هيچ تفاوتی ندارد.
اگر قوانين کشوری به صورت دموکراتيک تصويب شود ولی اين قوانين، که مبنای عمل حکومت قرار گرفته اند، نقض گسترده و آشکار حقوق بشر را موجب شوند، آيا باز هم بيگانگان می توانند از حق مداخله بشردوستانه خود برای متوقف يا سرنگون کردن حکومت آن کشور استفاده کنند.
اگر منظور شما از "تصويب دموکراتيک"، "تصويب بر مبنای رأی اکثريت" باشد، در آن صورت اين شيوه قانون گذاری شرط لازم دموکراسی است اما شرط کافی آن نيست. دايره دموکراسی بسی فراتر از تصميم گيری بر مبنای رأی اکثريت است. به نظر من گوهر دموکراسی به منزله يک روش احترام و التزام به گفت و گوی عقلانی در عرصه عمومی است، و به منزله يک ارزش احترام و رعايت حقوق اقليت در متن جامعه است. آن قوانينی که از متن يک گفت و گوی عقلانی و آزاد در عرصه عمومی برمی آيد تاحدّ زيادی آينه اراده و خواست جمعی است، و شرط حداقلی عادلانه بودن آن قوانين اين است که حقوق اساسی تمام شهروندان از جمله اقليتها را محترم بدارد. قانونی که ناقض حقوق اساسی شهروندان از جمله اقليتها باشد، ناعادلانه است، و اطاعت از آن بر شهروندان فرض نيست. شهروندان موظفند که از تمام راههای قانونی بکوشند آن قوانين ناعادلانه را تغيير دهند، و اگر راههای قانونی بر ايشان بسته بود، حقّ دارند که برای احترام به روح قانون از التزام به آن قوانين ناعادلانه سرباززنند، و به اصطلاح از طريق نافرمانی مدنی بکوشند وجدان اخلاقی جامعه را بيدار و حساس کنند. در هرحال، قوانين ناعادلانه ای که حقوق اساسی اقليت را نقض می کند، ولو به تصويب اکثريت رسيده باشد، مطلقاً نمی تواند حقّ اقليت قربانی را نسبت به کمک اعضای مسؤول جامعه جهانی منتفی کند. برای مثال، فرض کنيد که اکثريت صرب قانون بگذرانند که اقليت مسلمان حقّ حيات ندارند، يا فرزندانشان از حقّ تحصيل محروم اند، يا بيمارستانها و مراکز بهداشتی و درمانی حقّ ندارند به ايشان خدمات پژشکی عرضه کنند. به نظر من کاملاً آشکار است که اين قوانين ناعادلانه است، و اعضای مسؤول جامعه جهانی نه تنها حقّ بلکه وظيفه دارند که در اين قبيل موارد به شيوه های مختلف، برای مثال، از طريق فشارهای سياسی، ديپلماتيک، اقتصادی (و حتّی در شرايطی که وضعيت قربانيان بسيار وخيم است از طريق نظامی) به ياری آن اقليت مسلمان بشتابند.
اگر پيشاپيش معلوم باشد که مداخله نظامی بشردوستانه بيگانگان برای ممانعت از نقض حقوق بشر در کشوری خاص، با تلفات مردم بی گناه همراه خواهد بود ( مثلاً در اثر وقوع اشتباهات احتمالی در بمباران مراکز نظامی )، ولو که اين تلفات حداقلی باشد، آيا باز هم حمله نظامی به کشوری که حکومتش ناقض حقوق بشر است، اخلاقاً جايز است؟
در مقام کمک رساندن به قربانيان نقض حقوق بشر غرض اصلی ياری رساندن به آنها و نجات ايشان است. اگر داوری ما اين باشد که کمک رسانی ما به نحوی از انحا وضعيت آن قربانيان را از آنچه هست وخيمتر می کند، البته شرط عقل آن است که از آن اقدام صرفنظر کنيم. در تمام اقداماتی که برای حمايت از قربانيان نقض حقوق بشر انجام می شود بايد ارزيابی واقع بينانه ای از سود و زيان آن اقدامات داشته باشيم. لازمه حمايت از قربانيان نقض حقوق بشر انجام کارهای ناسنجيده و خلاف عقل نيست. اما در پاره ای موارد، ما مجازيم که برای پيشگيری از زيان بزرگتر زيانی کوچکتر را بر فرد وارد کنيم. فرض کنيد که من در خيابان قدم می زنم و يکباره متوجه می شوم که ترمز اتوبوسی بريده است و به سرعت به سمت شما می آيد و شما مطلقاً متوجه آن نيستيد. در اين شرايط تنها راهی که برای نجات شماست اين است که من دست شما را بگيريم و با شدّت تمام شما را به پياده رو پرتاب کنم. درست در لحظه ای که می خواهم اين کار را کنم، ارزيابی ام اين است که در نتيجه اين اقدام من ممکن است دست يا سر شما در اثر اصابت به آسفالت سخت پياده رو بشکند. به گمانم کاملاً روشن است که علی رغم اين ارزيابی (هرچقدر هم واقع بينانه و قطعی باشد) من کاملاً حق (و بلکه وظيفه) دارم شما را به پياده رو پرتاب کنم. تحت شرايطی ممکن است ارزيابی واقع بينانه نهادهای بين المللی يا اعضای مسؤول جامعه جهانی اين باشد که مثلاً تحريم اقتصادی دولتهای ناقض حقوق بشر اگرچه زيانهايی را متوجه شهروندان می کند اما در نهايت مانع از آن شود که آن شهروندان زيانهای عظيمتری را تحمل کنند. در اين شرايط می توان آن تحريمها را اخلاقاً موّجه دانست. در واقعه نسل کشی کوزووا، رواندا، دارفور، امثال آن، هم همه می دانستند که دخالت نظامی بشردوستانه ممکن است به نحو ناخواسته به مرگ انسانهای بيگناهی بينجامد، اما در عين حال، همه می دانستند که عدم مداخله به فاجعه ای به مراتب عظيمتر خواهد انجاميد.
اساس سخن من نهايتاً اين است که هيچ مصلحتی برتر از جان و کرامت انسان واقعی و گوشت و پوست و خوندار نيست، و مقولاتی مانند حاکميت ملّی، استقلال سياسی، عزّت ملّی و امثال آنها فقط تا آنجا ارزشمند است که در خدمت عزّت و کرامت انسان واقعی و گوشت و پوست و خوندار باشد. هيچ انسان واقعی ای را نمی بايد و نمی شايد در پای آن افسانه های موهوم قربانی کرد. مسؤوليت اخلاقی انسانها نسبت به يکديگر مطلقاً به مرزهای قراردادی سياسی محدود نمی ماند: درد بشر درد مشترک است، و اين معنا در جهان به هم پيوسته امروز بيش از هر وقت ديگری واقعيت يافته است.
آیتالله سید علیمحمد دستغیب، مرجع تقلید مقیم شیراز، در پیامی به مهندس میرحسین موسوی، درگذشت پدرش مرحوم میر اسماعیل موسوی را به وی تسلیت گفت و افزود: به آن مرحوم نیز تبریک میگویم که خداوند فرزندی به وی عنایت کرد که عمر پر برکت خود را در راه پیگیری اهداف بلند امام راحل(رحمه الله) قرار داده است.
این نماینده مردم در مجلس خبرگان رهبری همچنین در پیامش به مهندس موسوی، با اشاره به اینکه “شما هم به عنوان مرید و مقلّد حضرت امام خمینی(رحمه الله)، در حیات و ممات ایشان از اهدافشان حمایت کرده و استقامت نمودید”، تاکید کرد: “شما و ما و همه دوستداران شما به جمهوری اسلامی ایران علاقمند هستیم و خواستار اجرای دقیق قوانین اسلام و قانون اساسی میباشیم و نیز آزادی بیقید و شرط زندانیان سیاسی در بند را خواستاریم.”
آیتالله دستغیب همچنین بار دیگر خواستار آن شد که هیأت حاکمه به حصر میرحسین و کروبی و همسران ایشان پایان دهند و با تصریح به اینکه “هیچ مجتهد عادلی این حصر را امضاء نمی کند”، خاطرنشان کرد: “هرچند فعلاً جنابعالی در حصر غیر شرعی و غیر قانونی بلکه غیر انسانی می باشید امّا در واقع و حقیقت آزادید، و هر چند مطرود شده غیر شرعی و غیر قانونی میباشید امّا در قلب با صفای مردم مؤمن، و مردم آزاده جا دارید.”
متن کامل پیام این مرجع تقلید که در سایت حدیث سرو منتشر شده، به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
انّا لله و انّا الیه راجعون
حضور محترم جناب مستطاب سلالة السادات مهندس میرحسین موسوی
خبر درگذشت پدر مکرّم و معزّز جنابعالی موجب تأثّر و تألّم شد، اینجانب در ضمن اینکه به شما و سایر بازماندگان ایشان تسلیت می گویم، به آن مرحوم نیز تبریک میگویم که خداوند فرزندی به وی عنایت کرد که عمر پر برکت خود را در راه پیگیری اهداف بلند امام راحل(رحمه الله) قرار داده است. امام عزیز اعتلای کلمه اسلام و سربلندی مسلمین جهان به خصوص مردم مسلمان ایران را می خواست که حاصل آن «جمهوری اسلامی ایران» بود، و با تأکید هرچه بیشتر در تدوین قانون اساسی به آن روحی دائمی بخشید، و شما هم به عنوان مرید و مقلّد حضرت امام خمینی(رحمه الله)، در حیات و ممات ایشان از اهدافشان حمایت کرده و استقامت نمودید، هرچند فعلاً جنابعالی در حصر غیر شرعی و غیر قانونی بلکه غیر انسانی می باشید امّا در واقع و حقیقت آزادید، و هر چند مطرود شده غیر شرعی و غیر قانونی میباشید امّا در قلب با صفای مردم مؤمن، و مردم آزاده جا دارید.
اینجانب از هیأت حاکمه می خواهم که به حصر شما و همسر محترمه تان و حجّة الاسلام و المسلمین کروبی و همسر ایشان پایان دهند و بدانند که هیچ مجتهد عادلی این حصر را امضاء نمی کند. اگر به نظر آنها شما متّهم به جرمی می باشید چرا شما و آقای کروبی را در دادگاه صالح در نزد مجتهد عادل نمیآورند تا بتوانید از خود دفاع کنید، و همه بشنوند و ببینند که این همه اتّهامات از کجا پیدا شده است.
در خاتمه همانطور که بارها گفتهام شما و ما و همه دوستداران شما به جمهوری اسلامی ایران علاقمند هستیم و خواستار اجرای دقیق قوانین اسلام و قانون اساسی میباشیم و نیز آزادی بیقید و شرط زندانیان سیاسی در بند را خواستاریم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
سید علیمحمد دستغیب
این نماینده مردم در مجلس خبرگان رهبری همچنین در پیامش به مهندس موسوی، با اشاره به اینکه “شما هم به عنوان مرید و مقلّد حضرت امام خمینی(رحمه الله)، در حیات و ممات ایشان از اهدافشان حمایت کرده و استقامت نمودید”، تاکید کرد: “شما و ما و همه دوستداران شما به جمهوری اسلامی ایران علاقمند هستیم و خواستار اجرای دقیق قوانین اسلام و قانون اساسی میباشیم و نیز آزادی بیقید و شرط زندانیان سیاسی در بند را خواستاریم.”
آیتالله دستغیب همچنین بار دیگر خواستار آن شد که هیأت حاکمه به حصر میرحسین و کروبی و همسران ایشان پایان دهند و با تصریح به اینکه “هیچ مجتهد عادلی این حصر را امضاء نمی کند”، خاطرنشان کرد: “هرچند فعلاً جنابعالی در حصر غیر شرعی و غیر قانونی بلکه غیر انسانی می باشید امّا در واقع و حقیقت آزادید، و هر چند مطرود شده غیر شرعی و غیر قانونی میباشید امّا در قلب با صفای مردم مؤمن، و مردم آزاده جا دارید.”
متن کامل پیام این مرجع تقلید که در سایت حدیث سرو منتشر شده، به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
انّا لله و انّا الیه راجعون
حضور محترم جناب مستطاب سلالة السادات مهندس میرحسین موسوی
خبر درگذشت پدر مکرّم و معزّز جنابعالی موجب تأثّر و تألّم شد، اینجانب در ضمن اینکه به شما و سایر بازماندگان ایشان تسلیت می گویم، به آن مرحوم نیز تبریک میگویم که خداوند فرزندی به وی عنایت کرد که عمر پر برکت خود را در راه پیگیری اهداف بلند امام راحل(رحمه الله) قرار داده است. امام عزیز اعتلای کلمه اسلام و سربلندی مسلمین جهان به خصوص مردم مسلمان ایران را می خواست که حاصل آن «جمهوری اسلامی ایران» بود، و با تأکید هرچه بیشتر در تدوین قانون اساسی به آن روحی دائمی بخشید، و شما هم به عنوان مرید و مقلّد حضرت امام خمینی(رحمه الله)، در حیات و ممات ایشان از اهدافشان حمایت کرده و استقامت نمودید، هرچند فعلاً جنابعالی در حصر غیر شرعی و غیر قانونی بلکه غیر انسانی می باشید امّا در واقع و حقیقت آزادید، و هر چند مطرود شده غیر شرعی و غیر قانونی میباشید امّا در قلب با صفای مردم مؤمن، و مردم آزاده جا دارید.
اینجانب از هیأت حاکمه می خواهم که به حصر شما و همسر محترمه تان و حجّة الاسلام و المسلمین کروبی و همسر ایشان پایان دهند و بدانند که هیچ مجتهد عادلی این حصر را امضاء نمی کند. اگر به نظر آنها شما متّهم به جرمی می باشید چرا شما و آقای کروبی را در دادگاه صالح در نزد مجتهد عادل نمیآورند تا بتوانید از خود دفاع کنید، و همه بشنوند و ببینند که این همه اتّهامات از کجا پیدا شده است.
در خاتمه همانطور که بارها گفتهام شما و ما و همه دوستداران شما به جمهوری اسلامی ایران علاقمند هستیم و خواستار اجرای دقیق قوانین اسلام و قانون اساسی میباشیم و نیز آزادی بیقید و شرط زندانیان سیاسی در بند را خواستاریم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
سید علیمحمد دستغیب
از وضعیت چند تن از اعضای خانوادهی موسوی که امروز مورد ضرب و شتم ماموران قرار گرفتند بازداشت شدند، هیچ خبری در دست نیست.
به گزارش خبرنگار کلمه، تعدادی از اعضای خانواده موسوی که امروز در مراسم تشییع جنازهی میر اسماعیل موسوی بازداشت شدند، همچنان در بازداشت به سر میبرند و هیچ خبری از آنها در دست نیست.
میرمحسن و میر اسماعیل، برادرزادههای مهندس موسوی، و سید مهدی موسوی، دیگر عضو این خانواده، از جمله بازداشت شدگان هستند. از سوی دیگر وحید موسوی، پسر میرمحسن؛ دکتر جواد سلیمی، داماد میرحسین موسوی؛ و نیز پدر حاج میرحسن موسوی، پدر شهیدان سید ابراهیم و سید علی موسوی نیز که امروز در حاشیهی مراسم تشییع بازداشت شده بودند پس از چند ساعت آزاد شدهاند.
گزارش خبرنگار کلمه حاکی است علت بازداشت اعضای خانواده موسوی، دخالت آنها برای جلوگیری از ضرب و شتم مردم حاضر در مراسم تشییع بوده که به ضرب و شتم و بازداشت خود آنها منجر شده است.
اخبار تکمیلی در این باره متعاقبا اعلام میشود.
به گزارش خبرنگار کلمه، تعدادی از اعضای خانواده موسوی که امروز در مراسم تشییع جنازهی میر اسماعیل موسوی بازداشت شدند، همچنان در بازداشت به سر میبرند و هیچ خبری از آنها در دست نیست.
میرمحسن و میر اسماعیل، برادرزادههای مهندس موسوی، و سید مهدی موسوی، دیگر عضو این خانواده، از جمله بازداشت شدگان هستند. از سوی دیگر وحید موسوی، پسر میرمحسن؛ دکتر جواد سلیمی، داماد میرحسین موسوی؛ و نیز پدر حاج میرحسن موسوی، پدر شهیدان سید ابراهیم و سید علی موسوی نیز که امروز در حاشیهی مراسم تشییع بازداشت شده بودند پس از چند ساعت آزاد شدهاند.
گزارش خبرنگار کلمه حاکی است علت بازداشت اعضای خانواده موسوی، دخالت آنها برای جلوگیری از ضرب و شتم مردم حاضر در مراسم تشییع بوده که به ضرب و شتم و بازداشت خود آنها منجر شده است.
اخبار تکمیلی در این باره متعاقبا اعلام میشود.
کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس ایران، برای دومین بار با انتشار بیانیه ای خطاب به عربستان سعودی و امارات متحده عربی به حضور نیروهای نظامی این کشورها در بحرین اعتراض کرده و درباره “عواقب” احتمالی آن هشدار داده است.
پیشتر مجلس ایران خواستار سرنگونی سه دولت عربی از جمله دولت بحرین شده بود. تازه ترین بیانیه کمیسیون امنیت ملی مجلس ایران، حضور نیروهای نظامی عربستان و امارات را “اشغال” خاک بحرین توصیف و آن را یادآور اشغال نظامی کویت توسط صدام حسین رهبر سابق عراق دانسته است.
در جریان تظاهرات ضد دولتی در بحرین که از حدود یک ماه پیش آغاز شده، نیروهایی از کشورهای منطقه از جمله صدها تن از نیروهای عربستان سعودی وارد بحرین شده اند. مقامات بحرین از شورای همکاری خلیج فارس که عربستان سعودی هم یکی از اعضای آن است درخواست اعزام نیروی کمکی کرده بودند.
گفته می شود که هدف از حضور این نیروها در بحرین، حفظ امنیت تاسیسات نفت و گاز و مالی این کشور است. گروه های مخالف دولت بحرین می گویند که هرگونه مداخله نیروهای خارجی را به مثابه اشغال کشورشان تلقی می کنند. مقام های دولتی ایران هم از آغاز اعتراض های ضد دولتی در بحرین خواستار به رسمیت شناخته شدن حق اعتراض مخالفان شده اند و سرکوب دولتی مخالفان را محکوم کرده اند.
از جمله کمیسیون امنیت ملی مجلس ایران در تازه ترین بیانه خود، از دولت بحرین و سایر کشورهای عربی که اعتراض های ضد دولتی در آن بالا گرفته، خواسته است تا “به جای کشتار مردم خود اجازه دهند براساس اصول مردمسالاری و براساس اصل رای مردم، سرنوشت آنها رقم بخورد.”
بیانیه کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس ایران تحولات اخیر در کشورهای منطقه از جمله تحولات جاری در لیبی را یادآور شده ه و آن را “مبارزه مردم در جهت دستیابی به آزادی و مردم سالاری” خوانده اما اشاره ای به تحولات در سوریه و سرکوب مخالفان دولت که خواستار اصلاحات اساسی در ساختار حکومت این کشور هستند نکرده است.
سوریه از متحدان اصلی ایران محسوب می شود و روابط دو کشور طی ۳۲ سال گذشته به یکدیگر بسیار نزدیک بوده است.
هرچند مقام های دولتی و رسانه های حکومتی ایران در برابر حوادث سوریه سکوت کرده اند اما از زمان آغاز اعتراض ها در بحرین روابط ایران با این کشور به سرعت رو به سردی و بحران گذاشته است.
بحرین مواضع مقام های دولتی ایران در برابر حوادث این کشور را دخالت در امور داخلی خود می داند. دو کشور سفرای خود را از تهران و منامه فراخوانده و هر کدام اقدام به اخراج یک دیپلمات از کشور متقابل کرده اند.
بحرین همچنین پرواز هواپیماهای شرکت هواپیمایی دولتی خود را به مقصد ایران و بالعکس متوقف کرده است. تنش به وجود آمده در روابط ایران و بحرین دومین بحران سیاسی میان دو کشور طی دو سال گذشته است.
آن زمان گفته های علی اکبر ناطق نوری، رئیس پیشین مجلس ایران درباره بحرین که این کشور را “استان چهاردهم ایران” در گذشته خوانده بود، واکنش شدید دولت بحرین و تنش در روابط دو کشور را در پی داشت.
در پی انتشار این سخنرانی، بحرین مذاکرات مربوط به معامله گازی با ایران را لغو کرد اما دولت ایران با اعزام وزیر کشور و سپس وزیر امور خارجه و دعوت از پادشاه بحرین برای سفر به تهران در صدد پایان دادن به عواقب سخنرانی آقای ناطق نوری برآمد.
ایران در دوره های مختلفی از تاریخ بر بحرین تسلط داشته اما در سال ۱۳۵۰ با میانجیگری سازمان ملل متحد و در پی نظرسنجی از ساکنان این سرزمین که با نظارت نهادهای بین المللی انجام شد، به مالکیت بر این جزیره پایان داد و استقلال بحرین را به رسمیت شناخت.
بحرین روابط گرمی با آمریکا دارد و ستاد فرماندهی ناوگان پنجم آمریکا در منامه، پایتخت این کشور، مستقر است.
در عین حال ایران و بحرین هم موافقتنامه امنیتی امضا کرده اند که به تازگی مدت اجرای آن برای یک دوره ۵ ساله تمدید شده است. موافقتنامه امنیتی بین دو کشور شامل همکاری در زمینه های مبارزه با مواد مخدر، جرایم سازمان یافته و تروریسم و تشکیل کمیته های مشترک همکاری است.
پیشتر مجلس ایران خواستار سرنگونی سه دولت عربی از جمله دولت بحرین شده بود. تازه ترین بیانیه کمیسیون امنیت ملی مجلس ایران، حضور نیروهای نظامی عربستان و امارات را “اشغال” خاک بحرین توصیف و آن را یادآور اشغال نظامی کویت توسط صدام حسین رهبر سابق عراق دانسته است.
در جریان تظاهرات ضد دولتی در بحرین که از حدود یک ماه پیش آغاز شده، نیروهایی از کشورهای منطقه از جمله صدها تن از نیروهای عربستان سعودی وارد بحرین شده اند. مقامات بحرین از شورای همکاری خلیج فارس که عربستان سعودی هم یکی از اعضای آن است درخواست اعزام نیروی کمکی کرده بودند.
گفته می شود که هدف از حضور این نیروها در بحرین، حفظ امنیت تاسیسات نفت و گاز و مالی این کشور است. گروه های مخالف دولت بحرین می گویند که هرگونه مداخله نیروهای خارجی را به مثابه اشغال کشورشان تلقی می کنند. مقام های دولتی ایران هم از آغاز اعتراض های ضد دولتی در بحرین خواستار به رسمیت شناخته شدن حق اعتراض مخالفان شده اند و سرکوب دولتی مخالفان را محکوم کرده اند.
از جمله کمیسیون امنیت ملی مجلس ایران در تازه ترین بیانه خود، از دولت بحرین و سایر کشورهای عربی که اعتراض های ضد دولتی در آن بالا گرفته، خواسته است تا “به جای کشتار مردم خود اجازه دهند براساس اصول مردمسالاری و براساس اصل رای مردم، سرنوشت آنها رقم بخورد.”
بیانیه کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس ایران تحولات اخیر در کشورهای منطقه از جمله تحولات جاری در لیبی را یادآور شده ه و آن را “مبارزه مردم در جهت دستیابی به آزادی و مردم سالاری” خوانده اما اشاره ای به تحولات در سوریه و سرکوب مخالفان دولت که خواستار اصلاحات اساسی در ساختار حکومت این کشور هستند نکرده است.
سوریه از متحدان اصلی ایران محسوب می شود و روابط دو کشور طی ۳۲ سال گذشته به یکدیگر بسیار نزدیک بوده است.
هرچند مقام های دولتی و رسانه های حکومتی ایران در برابر حوادث سوریه سکوت کرده اند اما از زمان آغاز اعتراض ها در بحرین روابط ایران با این کشور به سرعت رو به سردی و بحران گذاشته است.
بحرین مواضع مقام های دولتی ایران در برابر حوادث این کشور را دخالت در امور داخلی خود می داند. دو کشور سفرای خود را از تهران و منامه فراخوانده و هر کدام اقدام به اخراج یک دیپلمات از کشور متقابل کرده اند.
بحرین همچنین پرواز هواپیماهای شرکت هواپیمایی دولتی خود را به مقصد ایران و بالعکس متوقف کرده است. تنش به وجود آمده در روابط ایران و بحرین دومین بحران سیاسی میان دو کشور طی دو سال گذشته است.
آن زمان گفته های علی اکبر ناطق نوری، رئیس پیشین مجلس ایران درباره بحرین که این کشور را “استان چهاردهم ایران” در گذشته خوانده بود، واکنش شدید دولت بحرین و تنش در روابط دو کشور را در پی داشت.
در پی انتشار این سخنرانی، بحرین مذاکرات مربوط به معامله گازی با ایران را لغو کرد اما دولت ایران با اعزام وزیر کشور و سپس وزیر امور خارجه و دعوت از پادشاه بحرین برای سفر به تهران در صدد پایان دادن به عواقب سخنرانی آقای ناطق نوری برآمد.
ایران در دوره های مختلفی از تاریخ بر بحرین تسلط داشته اما در سال ۱۳۵۰ با میانجیگری سازمان ملل متحد و در پی نظرسنجی از ساکنان این سرزمین که با نظارت نهادهای بین المللی انجام شد، به مالکیت بر این جزیره پایان داد و استقلال بحرین را به رسمیت شناخت.
بحرین روابط گرمی با آمریکا دارد و ستاد فرماندهی ناوگان پنجم آمریکا در منامه، پایتخت این کشور، مستقر است.
در عین حال ایران و بحرین هم موافقتنامه امنیتی امضا کرده اند که به تازگی مدت اجرای آن برای یک دوره ۵ ساله تمدید شده است. موافقتنامه امنیتی بین دو کشور شامل همکاری در زمینه های مبارزه با مواد مخدر، جرایم سازمان یافته و تروریسم و تشکیل کمیته های مشترک همکاری است.
این آکسفورد لعنتی
نام آکسفورد را که میشنوی، یاد تقلب میافتی! چرا؟ خب مگر همین چند سال پیش نبود که مرحوم کردان مدرکی جعلی آکسفورد را به همه آب کرد و بعدش هم ماجرا تبدیل به مهمترین خبر نظام مقدس شد؟ مگر همه روزنامههایی که با دولت اندکی «لبه» داشتند خدمت ایشان نرسیدند و تا لحظات مرگ آن مرحوم فشار را بیشتر نمیکردند؟ حالا ما فکر کردیم ماجرای تقلب به همین جا ختم میشود که یکهو اواخر هفته گذشته فهمیدیم که روزنامه گاردین دارد یک خبرهایی کار میکند در باره احتمال تقلبی دیگر… همین چند هفته پیش بود که این خودنویس فضول گیر داده بود به دکتر امیراحمدی نازنین که چه شده که مخفیانه رفته با «آقا مهدی» و غیره گفتگو کند، آن هم در لندن! مگر امکانات تلفنی نبود که این همه راه بلند شد رفت لندن؟ اسکایپ هم نبود؟ بعد هم گیر که ربط ماجرا به مشایی چیست؟ این «خودنویس» کلا همه چیز را به همه چیز ربط میدهد و اگر دستش برسد، استات اویل و توتال و کنسرسیوم نفتی ایتالیا و سیفالاسلام قذافی را هم میبندد به ناف این نابغه خانواده هاشمی یا همان «بهرمانی» که در دانشگاه آکسفورد مطرح بوده. از آن بدتر، طفلکیهای حاضر در گعدههای پاریس حالا باید ماجراهای سفرهای آقا مهدی و نفیسه اشراقی و لکه ندیدنهای مهاجرانی و راست سیاسی شدن نگهدار و امامت آقای کدیور و غیره را برای امر شریف ماست مالی کنار بگذارند و استراتژی جدید خود را روی «ستر» این ماجرای جدید استوار کنند…البته این که ماجرا که خودش هزار ماشالله استوار است!
ماجرای جدید آکسفورد هنوز قطعی نیست. هنوز نمیتوان مطمئن بود که دانشگاه چه حکمی میراند، اما طبیعی است که ببینم میزان اعتدال رسانههای خارج از کشور چقدر است؟ اگر چنین اتفاقی برای یکی از اعضای دولت فعلی افتاده بود، اگر برای فامیل درجه چندم یک آیتالله جناح راستی رخ داده بود، احتمالا داد بسیاری بلند شده بود و همه عالم و آدم میدانستند که یک طرف جمهوری اسلامی چقدر بد است اما طرف دیگر آن چقدر خوب و آراسته است.به ناگهان همه دوستان «ستارالعیوب» میشوند. حفظ آبروی مومن از واجبات میشود. ایمان هم «خودی» و «غیرخودی» داشت؟ دانستن حق مردم نیست؟
من که از همین حال منتظرم از قم، عالیجنابی در پستوی حیاط خلوتی حرفی بزند و ناگهان نماینده ویژه حوزه در پاریس آنرا در محلی معتبر به نام فیسبوک و بعد در سایتی ویژه منتشر کند، و حنیفان سابق نیز در رسانه خود منعکس کنند، ما هم ظاهرا از گعدهها و جلسات و فرامین بیخبریم.
هر وقت بحث حاج اقا نفت و گاز پیش میآید، به جای پیگیری آن طرف کار، سوال کنندگان مورد مهرورزی بازماندگاه عهد قجر و همراهان قرار میگیرند.
تحلیل گازی-بادی
یک تحلیل اهالی سیاست این است که از طریق خاندان هاشمی میتوان به دموکراسی رسید. بسیاری سعی میکنند به فائزه هاشمی نزدیک شوند و از او کمک بگیرند. چرا؟ بیشک فائزه هاشمی یک نماد مثبت این خانواده است و میتواند نشان دهد که نیت خیر هم در این خاندان پیدا میشود. اما استفاده خاندان از همین خانم محترم مرا به یاد مارمولکی می اندازد که دم خود را از زیر ماسه و شن بیرون میدهد تا بقیه را جذب کند، اما بعد موجودات بیچاره را میبلعد.
سوال مهم از فائزه هاشمی این است که آیا میتواند بگوید که برایش قبیله هاشمیها مهمتر است یا مردم؟
فائزه هاشمی در بسیاری از موارد، موضعی مشخص در برابر اعمال پدر و برادر نگرفته است. گفته شده که در سال ۱۳۶۰ بعد از مرگ ناگهانی پدر شوهرش تا مدتها از «بابا» قهر بوده و سالن خانه لاهوتیها، چرا که «بابا» در برابر ظلم مرگ «سیانوری» آیتالله لاهوتی و قتل پسر دیگرش در روز قبل از ماجرا هیچ کاری نکرده. گروهی معتقدند مرحوم لاهوتی به عنوان حامی بنیصدر میتوانست یک ضرر بزرگ برای با او باشد و نبودنش از بودنش بهتر بود و آقای لاجوردی هم زحمت ماجرا را کشید…
فائزه هاشمی همین چند ماه پیش بود که در یکی از شبکههای عربی ظاهر شد و به دفاع از فامیل پرداخت، احتمالا در روزهایی که در دوبی مهمان «آقا مهدی» بود. روزهایی که اتفاقا برای عضویت در برنامه درسی آکسفورد میبایستی در همان جا حضور میداشت!
معیار آزادگی برای بسیاری از ما، دوری یا نزدیکی آدمها به منابع قدرت، فساد و بازیهای مالی-سیاسی است. بهنظر میرسد خانم فائزه هاشمی که بارها ثابت کرده به منافع زنان و مردان این آب و خاک علاقه دارد، نمیتواند به راحتی تصمیم بگیرد که مردمی است، یا «بهرمانی».
این مساله بسیار تعیین کننده است که خانم هاشمی در «تاریخ» کجای کار میایستد؟ در کنار برادری که متهم بزرگی است در پروندههای نفتی و اداری و حالا هم دانشگاهی، یا در کنار مردمی که از دید بعضی از اهالی «بهرمان» رعیتی بیش نیستند؟
به عنوان یک شاهد میتوانم بگویم که در طول یک سال کار با فائزه، دلنگرانیهایش در قبال زنان و آزادیهای مردمی را میدیدم. اما در طول دورانی که در بهینهسازی مشاور بودم، دغدغه، موقعیت از دست رفته هاشمی در هرم قدرت بود و اینکه رهبری او را میخواست پایین بکشد. اولین بار بحث روزنامه شرق را آنجا شنیدم. رسانهای که میتوانست ابزاری مناسب باشد. برای چه؟
چیزی که من میدیدم، توجه فائزه به ایجاد تغییر بود. عقب راندن خطوط قرمز، اما مهدی توجهاش به قدرت بود. «جنگ روانی» هم میتوانست بخشی از این بازی باشد.
رسانههایی برای رهایی، رسانههایی برای عدم آگاهی
روزنامهنگاران محترم ساکن آکسفورد و پاریس و لندن میتوانند با تحقیق فارغ از تعلقات مادی و احتمالا معنوی و سیاسی، نشان دهند که نسبت به مهدی هاشمی بهرمانی در چه موقعیتی قرار دارند*. نشریات آنلاین احتمالا وابسته هم احتمالا میتوانند با پیگیری ماجرا نشان دهند که «آگاهی تا رهایی» از همین چیزهای کوچک شروع میشود. رهایی از وابستگی سیاسی و مالی برای رسیدن به واقعیت بسیار سخت است. چند ماه پیش از یکی از دوستان «رسا»نههای جناح سبز پرسیدم که آیا برای آنها خبر رابطه خارج از عرف یک نماینده جناح راست مهم است، گفت آری! پرسیدم در باره سفرهای ممتد نوه «امام» به دوبی چه میگوید؟ گفت این جور خبرهای «خاله زنکی» برایش ابدا اهمیتی ندارد. به عبارتی، کار کردن روی خبر شیطنت یک جناح راستی کاملا مشروع بود اما در باب خودیها، غیرمشروع.
اما این در مورد جماعت حزبی بود…وقتی بعضی از دوستان روزنامهنگار سیاسی، حمایت از هاشمی را بخشی از استراتژی خود برای براندازی قرار دادهاند، طبیعتا برای زدن «آقا» به این نگاه می کنند که نباید دشمنان خامنهای را تضعیف کرد. در نتیجه واقعیت جای خود را به «حقیقت حزبی» میدهد.
برای من این سوال پیش میآید که کی و کجا از هاشمی رفسنجانی سخنی دشمنانه علیه «آقا» شنیدهاید؟ مگر او نبود که راهپیمایی ۲۵ بهمن را حرام خواند؟ مگر او و یارانش نبودند که راهپیمایی ۲۲ بهمن ۱۳۸۸ را تبدیل به یک پیروزی برای جناح راست کردند؟
----------------
خودودنویس کماکان منتظر انتشار مطالب مرتبط از سوی رسانههایی است که شعار «آگاهی تا رهایی» سر میدهند.
موسی کوسا، وزیر امور خارجه مستعفی لیبی
رویترز
دولت بریتانیا، امروز، پنج شنبه، اعلام کرد موسی کوسا، وزیر امور خارجه لیبی که هم اکنون در لندن به سر می برد، از سمت خود استعفا کرده و دیگر نماینده این کشور نیست. این بلندپایه ترین مقام لیبیائی است که از زمان آغاز اعتراضات و درگیریها در لیبی، از شش هفته قبل تاکنون از مقام خود کناره گیری می کند.
دولت بریتانیا، امروز، پنج شنبه، اعلام کرد موسی کوسا، وزیر امور خارجه لیبی که هم اکنون در لندن به سر می برد، از سمت خود استعفا کرده و دیگر نماینده این کشور نیست.
وزارت امور خارجه بریتانیا با انتشار بیانیه ای اعلام کرد که موسی کوسا به خواست خود، روز 30 مارس از طریق تونس به بریتانیا سفر کرده است.
موسی کوسا، یکی از شخصیت های برجسته دولت قذافی است که در مقام نماینده لیبی در کشورهای خارجی در حال فعالیت بوده است. دولت بریتانیا تصریح می کند که موسی کوسا دیگر حاضر به انجام فعالیت در سمت خود نیست. موسی کوسا بلندپایه ترین مقام لیبی است که از زمان آغاز اعتراضات و درگیریها در لیبی، از شش هفته قبل تاکنون از مقام خود کناره گیری می کند.
در واکنش به خبر استعفای وزیر امور خارجه لیبی، دولت این کشور اعلام کرد که موسی کوسا به امنظور انجام یک ماموریت دیپلماتیک در لندن به سر می برد.
موسی کوسا در ماه مارس 2009 به مقام وزیر امور خارجه لیبی منصوب شد و جانشین عبدالرحمن شلقم شد. پیش از آن نیز به مدت در حدود پانزده سال رئیس سرویس اطلاعات لیبی بوده است.
در این حال، مقامات انگلیسی می گویند، پناهندگی و استعفای "موسی کوسا" وی را ازجرائم احتمالی مبرا نمی کند و تحقیقات درمورد عملکرد وی ادامه خواهد یافت.
از سوی دیگر، یک سخنگوی کاخ سفید واشنگتن درباره چگونگی ادامه مقابله نیروهای اپوزیسیون لیبی با نیروهای دولتی گفت: ما درحال ایجاد هماهنگی های لازم با مخالفان قذافی و جستجوبه دنبال روش هایی برای یاری رسانی به نیروهای اپوزیسیون هستیم و در عین حال به مرورزمان گزینه های دیگری را نیز مورد بررسی قرار خواهیم داد.
سخنگوی آمریکائی گفت: روشن است که روزهای حکومت قذافی در لیبی به پایان می رسد، و چه بسا که هم اکنون نیز رسیده است، ولی ما نمی توانیم بگوئیم وی تا چه مدتی مقاومت خواهد کرد.
دراین حال روزنامه آمریکائی "نیویورک تایمز" دریکی از شماره های اخیر خود نوشت: درهفته های اخیریگانی از ماموران ویژه سازمان اطلاعات آمریکا (سی.آی.ای) وارد لیبی شده اند. ماموریت این واحد ویژه سی.آی.ای جمع آوری اطلاعات در باره مخالفان حکومت قذافی و مشورت در مورد طرح های مورد نظرآنان در آینده این کشوراست.
به گزارش منابع خبری، دولت خودمختار"هنگ کنگ" اعلام کرد که با اجرای مفاد قطعنامه های تحریم های شورای امنیت علیه ایران، روبط تجاری با جمهوری اسلامی را محدود تر می کند.
درهمین رابطه سامانه خبری "آفتاب" نوشت: هنگ کنگ روزچهارشنبه (سی ام مارس) اعلام کرد، در راستای تحریم های شورای امنیت سازمان ملل، قوانینی را وضع کرده است که طبق آنها از جمله اموال شرکت کشتی رانی ایران را توقیف می کند.
برخی گزارش ها حکایت ازآن دارد که شمارنامعلومی از کشتی های ایران درهنگ کنگ ازحرکت بازمانده اند.
وزارت خزانه داری آمریکا قبلا درمورد همکاری با ایران به دولت خودمختار هنگ کنگ هشدارداده بود. در همین رابطه این وزارت خانه اعلام کرد که تا کنون بیست شرکت صوری مستقردر هنگ کنگ را به اتهام همکاری با شرکت خطوط کشتی رانی جمهوری اسلامی مورد تحریم های ویژه آمریکا قرار داده است.
نمایندگان "جامعه جهانی بهائیان" با انتشار بیانیه ای نسبت به افزایش احکام زندان هفت تن رهبران بهائی درایران ابرازنگرانی کرده اند. نمایندگان "جامعه جهانی بهائیان" با انتشار بیانیه ای نسبت به افزایش احکام زندان هفت تن رهبران بهائی درایران ابرازنگرانی کرده اند.
به گزارش خبرگزاری های ایرانی، حدود شش ماه پیش هفت تن از سران جامعه بهائی ایران که به زندان افتاده بودند، نسبت به حکم بیست سال زندان که بطورشفاهی به آنان ابلاغ شده بود، به دادگاه تجدید نظراعتراض کردند.
جامعه جهانی بهائیان که این پرونده را ازنزدیک دنبال می کند گفته است: دادگاه تجدید نظرایران حکم اولیه را ازبیست به ده سال کاهش داده بود که این تصمیم رسماً به وکلای متهمین اعلام نشده بود، و اکنون، بنا براطلاع این جامعه، باردیگر به متهمین اعلام شده است که احکام آنان همان بیست سال حبس است.
"بانی دوگال"، نماینده جامعه بهائیان در سازمان ملل متحد می گوید: ما تائید می کنیم که به هفت رهبرزندانی بهائیان شفاهاً گفته شده است که حکم اولیه، (بیست سال) تائید و به این ترتیب حکم دادگاه تجدید نظررد شده است. با این حال، به گفته بانی دوگال، در این مورد هیچ حکمی صادرنشده و به وکیل متهمین نیز تصمیمی ابلاغ نشده است.
دولت تهران از زبان سخنگویان خود مکرراً نقض حقوق اقلیت های مذهبی و قومی را در این کشوررد می کند، ولی به گزارش منابع خبری هم اکنون ده ها تن از بهائیان ایران در زندان های این کشوربه سرمی برند.
شیخ محمد الصباح، وزیر امور خارجه کویت
وزیر امور خارجه کویت، شیخ محمد الصباح، روز پنج شنبه، از اخراج چند تن از دیپلماتهای ایرانی، بدلیل دست داشتن در فعالیتهای جاسوسی در کشور کویت و هدف گرفتن امنیت این کشورخبر داد.
شیخ محمد الصباح، وزیرامورخارجه کویت دریک کنفرانس خبری اعلام کرد یک گروه دیپلمات ایرانی بدلیل دست داشتن در فعالیتهای جاسوسی در کویت، به زودی از این کشور اخراج خواهند شد.
پیش از این دراردیبهشت 1389 وزیرکشورعربستان از کشف یک "شبکه جاسوسی وابسته به سپاه پاسداران" در کویت خبر داده بود. جمهوری اسلامی در واکنش به این خبر، طرح چنین موضوعاتی را در "راستای خدشه وارد کردن به روابط دو کشور" عنوان کرده بود.
یک دادگاه در کویت روز سه شنبه، دو شهروند ایرانی و یک شهروند کویتی را به اتهام همکاری با یک شبکه جاسوسی وابسته به سپاه پاسداران جمهوری اسلامی به اعدام محکوم کرد.
خبرگزاری رویترز به نقل از وزیر خارجه کویت تصریح می کند کشورش در برابر همسایه خود ایران ابراز حسن نیت داشته اما در مقابل سپاه پاسداران جمهوری اسلامی، این هسته (جاسوسی) را برای هدف گرفتن امنیت کویت ایجاد میکند.
پایگاه اطلاع رسانی دولت، به نقل از یک منبع رسمی در وزارت امور خارجه، "ادعای یک مقام قضائی کویت" در خصوص کشف شبکه جاسوسی وابسته به سپاه پاسداران جمهوری اسلامی ایران در کشور کویت را ادعائی "کذب و بی اساس" دانست.
پیش از این دراردیبهشت 1389 وزیرکشورعربستان از کشف یک "شبکه جاسوسی وابسته به سپاه پاسداران" در کویت خبر داده بود. جمهوری اسلامی در واکنش به این خبر، طرح چنین موضوعاتی را در "راستای خدشه وارد کردن به روابط دو کشور" عنوان کرده بود.
یک دادگاه در کویت روز سه شنبه، دو شهروند ایرانی و یک شهروند کویتی را به اتهام همکاری با یک شبکه جاسوسی وابسته به سپاه پاسداران جمهوری اسلامی به اعدام محکوم کرد.
خبرگزاری رویترز به نقل از وزیر خارجه کویت تصریح می کند کشورش در برابر همسایه خود ایران ابراز حسن نیت داشته اما در مقابل سپاه پاسداران جمهوری اسلامی، این هسته (جاسوسی) را برای هدف گرفتن امنیت کویت ایجاد میکند.
پایگاه اطلاع رسانی دولت، به نقل از یک منبع رسمی در وزارت امور خارجه، "ادعای یک مقام قضائی کویت" در خصوص کشف شبکه جاسوسی وابسته به سپاه پاسداران جمهوری اسلامی ایران در کشور کویت را ادعائی "کذب و بی اساس" دانست.
برگردان: خ. طهوری
دروغهای بیپرده رسانههای بینالمللی: بمب و موشک به عنوان ابزار استقرار صلح و دمکراسی: اینجا مسأله بر سر دخالت به خاطر انساندوستی نیست.
جنگ در لیبی صحنه جنگی نوینی را میگشاید. در منطقه بزرگ خاورنزدیک و میانه و همینطور آسیای مرکزی سه صحنه جنگی مختلف وجود دارد: فلسطین، افغانستان و عراق.
در مقابل چشمان ما یک صحنه جنگی چهارم رشد مییابد که از طرف ایالات متحده آمریکا و پیمان نظامی ناتو در شمال آفریقا دامن زده شده و میرود که بیشتر تشدید گردد. این چهار صحنه جنگی به طور عملی با یکدیگر مربوط اند؛ آنها بخش غیرقابل تفکیکی از نقشه راه نظامی ایالات متحده آمریکا و پیمان نظامی ناتو میباشند.
به طوری که فرمانده سابق پیمان نظامی ناتو، ژنرال وسلی کلارک تأیید کرد، حملات هوایی به لیبی سالهاست که از طرف ستاد برنامهریزی پنتاگون آماده گردیده است.
عملیات بینالمللی نظامی علیه لیبی کهOdyssey Dawn نام دارد، به عنوان «بزرگترین حمله نظامی غرب در جهان عرب پس از حمله به عراق درست ۸ سال پیش» معرفی میگردد.
(„Russia: Stop ›indiscriminate‹ bombing of Libya", Taiwan News Online, ۱۹. März ۲۰۱۱)
این جنگ بخشی از جنگ به خاطر نفت است. لیبی جزو بزرگترین اقتصادهای نفتی در سطح جهان با حجم تخمینی ۳٫۵ درصد ذخایر جهانی به شمار میرود و بدین صورت ذخایرش دوبرابر ذخایر نفتی ایالات متحده آمریکا است.
آنها در پس حمله نظامی خود، این هدف را دنبال میکنند تا به بهانه انساندوستی وارد این کشور شده و کنترل منابع گازی و نفتی لیبی را در اختیار خود بگیرند. پیآمدهای ژئوپولیتیکی و اقتصادی حمله نظامی پیمان نظامی ناتو و ایالات متحده آمریکا به لیبی بسیار گسترده خواهد بود.
عملیات Odyssey Dawn بخشی از دستور کار جامع برای خاورمیانه و نزدیک و همینطور آسیای مرکزی میباشد که در نظر دارد کنترل و حق تصاحب بیش از ۶۰ درصد ذخایر جهانی نفت و گاز به انضمام لولههای نفتی و گازی را به خود تخصیص دهد.
با ۴۶٫۵ میلیارد بشکه (هر بشکه برابر ۱۵۸٫۹۹ لیتر) ذخیره معلوم (ده برابر مصر)، لیبی بزرگترین اقتصاد نفتی قاره آفریقا است، بعد از لیبی نیجریه و بعد الجزیره قرار دارند (ژورنال نفت و گاز)
برعکس، بنا بر گزارشهای اداراه اطلاعات انرژی ایالات متحده آمریکا، ذخایر نفتی معلوم این کشور بالغ بر ۲۰٫۶ میلیارد بشکه است.
Stand Dezember ۲۰۰۸, U.S. Crude Oil, Natural Gas, and Natural Gas Liquids Reserves
بزرگترین عملیات نظامی پس از جنگ عراق
یک عملیات نظامی به این بزرگی و وسعت را که در آن چندین کشور عضو پیمان نظامی ناتو و کشورهای دیگر شریک در آن فعالانه شرکت داشته باشند، نمیتوان فیالبداهه خلق کرد.
عملیات Odyssey Dawn قبل از آغاز اعتراضات در مصر و تونس در مرحله برنامهریزی نظامی پیشرفتهای قرار داشت. انظار عمومی جهانی میبایستی باور کنند که جنبش اعتراضی، خودبهخود از تونس و مصر به لیبی سرایت کرده است.
شورش در شرق لیبی به طور مستقیم از طرف قدرتهای خارجی مورد پشتیبانی قرار دارد. شورشیان در بنغازی فوراً پرچم سرخ- سیاه- سبز با هلال ماه و ستاره را که پرچم سلطنتی دوران شاه ادریس و نماد سلطه قدرتهای استعماری گذشته بود، برافراشتند.
(Manlio Dinucci, „Libya - When historical memory is erased", Global Research, ۲۸. Februar ۲۰۱۱)
در نتیجه، این قیام برنامهریزی شده و با عملیات نظامی هماهنگ گردیده بود. این عملیات به عنوان بخشی از عملیات سری، ماهها قبل از اعتراضات با دقت برنامهریزی و آماده گردیده بود.
یکانهای ویژه آمریکایی و انگلیسی از همان آغاز در محل حضور داشتند تا به «نیروهای اپوزیسیون امداد رسانند.» ما در اینجا با یک «نقشه راه» نظامی روبهرو هستیم که با دقت از نظر نظامی و اطلاعاتی آماده شده بود.
سازمان ملل متحد به عنوان شریک
حملات هوایی هماکنون قربانیان غیرنظامی فراوانی را در پی داشته است، که از طرف رسانهها یا «خسارات جانبی» نامیده میشوند و یا مسؤولیت آن به گردن نیروهای نظامی لیبی میافتد. با این وصف مسؤولیتی را که شورای امنیت سازمان ملل متحد به پیمان نظامی ناتو محول کرده که هدفش گویا «حفظ مردم غیرنظامی» است، میتوان استهزاآمیز خواند.
بند ۴ «کشورهای عضو را که دبیرکل سازمان را در جریان قرار دادند، مجاز میداند که به کمک سازمانهای ملی و یا فراملیتی و با اطلاع دبیرکل اقدام کنند و با اغماض بند ۹ قطعنامه ۱۹۷۰ (۲۰۱۱) کلیه اقدامات لازم را به اجرا گذارند و از مردم غیرنظامی و مناطق مسکونی در جمهوری عربی لیبی، از جمله شهر بنغازی که مورد تهدید قرار دارد، حفاظت به عمل آورند.
این قطعنامه وجود هرنوع نیروی اشغالگری را به هر صورت و در هر بخش از جمهوری لیبی مردود میشمارد. از کشورهای عضو خواسته میشود، تا در اسرع وقت دبیرکل را در مورد اقداماتی که آنها بنا بر این مجوز انجام میدهند در جریان قرار دهند، که او نیز به نوبه خود شورای امنیت سازمان ملل متحد را مطلع خواهد سازد.
„UN Security Council Resolution on Libya: No Fly Zone and Other Measures", ۱۸. März ۲۰۱۱
این قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد با زیر پا گذاردن حقوق بینالملل و نقض منشور سازمان ملل متحد عملاً به نیروهای ائتلافی برای حمله رسمی به یک کشور مقتدر، چراغ سبز نشان میدهد.
این قطعنامه علاوه برآن، در خدمت منافع مالی حاکم عمل میکند: این قطعنامه نه تنها حملات هوایی به یک کشور مقتدر را مجاز اعلام کرده، بلکه در عین حال همینطور اجازه توقیف داراییهای (مالی و اقتصادی) این کشور را صادر نموده است، که سیستم مالی آن را را به خطر میافکند.
توقیف داراییهای مالی
بند ۱۹ مقرر میدارد که توقیف ارزشها، آنطور که در بندهای ۱۷،۱۹،۲۰ و ۲۱ قطعنامه ۱۹۷۰ (۲۰۱۱) آمده، شامل کلیه ذخایر و داراییهای مالی و همینطور منابع اقتصادی میباشد که در سرزمینهای آنهاست و به مسؤولین دولتی لیبی تعلق دارد و یا به طور غیرمستقیم از طرف آنها کنترل میشود.
در هیچ بخشی از قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد معضل تغییر رژیم مطرح نمیگردد، ولی این تفاهم موجود است که بخشی از این پولها که طبق بند ۱۹ قطعنامه ۱۹۷۳ توقیف خواهد شد، در اختیار نیروهای اپوزیسیون گذاشته شود. تعامل با نمایندگان نیروهای اپوزیسیون در این مورد از قبل صورت گرفته است.
این گام انتخاب درونی (کوآپتیشن) و کلاهبرداری مالی نام دارد:
بند ۲۰ عزم جزم قطعنامه را تأیید میکند، که داراییهایی که بنا بر بند ۱۷ قطعنامه ۱۹۷۰ توقیف شده اند، باید بعداً در اسرع وقت در اختیار خلق جمهوری عربی لیبی قرار گرفته و به نفع خلق لیبی به مصرف برسد.
آنچه که بنا بر بند ۱۳ قطعنامه مربوط به اعمال تحریم سلاحهای نظامی میگردد، نیروهای ائتلاف بدون استثنا مصمم اند، تحریم نظامی کشور لیبی را به اجرا گذارند.
اما آنها با تحویل سلاح به نیروهای شورشی در بنغازی بند ۱۳ قطعنامه را از همان آغاز نقض نمودند.
یک مأموریت نظامی درازمدت؟
تصورات سیاسی و اخلاقی به طور عکس به کار برده میشوند. به کمک یک منطق کج و معوج بایستی که صلح، امنیت و حفاظت مردم غیرنظامی لیبی به کمک حملات موشکی و بمباران تأمین گردد.
هدف این حملات نظامی حفاظت از مردم غیرنظامی نیست، بلکه (مثل یوگسلاوی) این حملات تجزیه لیبی به کشورهای مختلف را دنبال میکند.
واشنگتن سالهاست که فکر تأسیس یک کشور مستقل در بخش نفتخیز شرق لیبی را در سر میپروراند.
تقریباً یک هفته قبل از آغاز حملات هوایی رییس دستگاههای جاسوسی ایالات متحده آمریکا، مدیر سازمان اطلاعات ملی (DNI) ، جیمز کلاپر در مقابل کمیسیون دفاع سنای آمریکا تأکید کرد که لیبی دارای توان دفاع ضدهوایی بااهمیتی است و اِعمال منطقه پرواز-ممنوع میتواند احتمالاً به اقدامات نظامی درازمدتی منجر گردد:
مشاور امنیت ملی تکرار کرد که سیاست پرزیدنت اوباما «در نظر دارد قذافی را از مقام خود کنار بگذارد.» ولی اظهارات کلاپر روشن میکند که این کار میتواند چقدر مشکل باشد. او در مقابل کمیسیون توضیح داد که به نظر وی قذافی خود را برای یک درگیری درازمدت آماده ساخته و به هیچوجه در نظر ندارد آزادانه از مقام خود کنارهگیری کند.
او در ادامه به برخی از شواهد اشاره کرد که چرا به نظر وی قذافی میتواند موفق گردد. رژیم دارای امکانات تدارکی نظامی فراوانی است و میتواند روی نیروهای خوب آموزش دیدۀ نظامی حساب کند. در اینجا میتوان از واحدهای «به خوبی مجهز» مثلاً هنگ ۳۲، که تحت فرمان پسر قذافی، خمیس قرار دارد و یا هنگ ۹ سخن گفت.
کلاپر ادامه داد: سازوبرگ نظامی آنها عمدتاً از توان پدافند هوایی ساخت روسیه از جمله توپ، تانک و خودروهای دیگر تشکیل میشود و «این طور به نظر میرسد که آنها دقیقاً میدانند که با سازوبرگ خود چگونه رفتار کنند و یا آنها را چگونه تعمیر نمایند.»
کلاپر تردید دارد که بتوان منطقه پرواز ممنوع را سریع و به راحتی به اجرا درآورد، زیرا قذافی پس از مصر دومین سیستم پدافند هوایی در خاورنزدیک را در اختیار دارد. او گفت: «آنها دارای مقادیر زیادی از تسلیحاتی روسی هستند، که دارای کیفیت مناسب است و بخشی از این تجهیزات به دست نیروهای شورشی افتاده.»
رژیم لیبی علاوه برآن دارای ۳۱ موشک زمین بههوا و یک سامانه راداری است، که وظیفه عمدهاش پوشش سواحل دریای مدیترانه میباشد.
کلاپر گفت: «۸۰ تا ۸۵ درصد مردم این کشور در این منطقه زندگی میکنند. واحدهای نظامی قذافی دارای "تعداد بسیار زیادی" نارنجکانداز ضدتانک میباشند.»
ژنرال ارتش رونالد بورگِس، مدیر آژانس اطلاعات دفاعی ایالات متحده آمریکا DIAبا این برداشت کلاپر موافق است. او گفت: «هر چند که در ابتدا نیروهای اپوزیسیون ابتکار عمل را در دست داشتند، لکن زمان به نفع واحدهای قذافی عمل میکند.» بورگس ادامه داد: «آیا اینکه اکنون ابتکار عمل در کشور به طور کامل به سود قذافی تغییر کرده، به نظر من هنوز مشخص نیست. ولی ما اکنون به نوعی تعادل رسیده ایم که در آن ابتکار احتمالاً در دست رژیم قرار دارد.»
چند ساعت پس ا ز اظهارنظر کلاپر، مشاور امنیت ملی اوباما، تامس دونیلون ارزیابی کاملاً متفاوتی ارایه داد که نمایانگر اختلافنظر مابین کاخ سفید و سازمانهای جاسوسی ایالات متحده آمریکا میباشد. دونیلون اظهار داشت، ارزیابی رییس آژانس اطلاعات دفاعی ایالات متحده آمریکا بسیار «خشک» و «یکبعدی» است. این ارزیابی فرض را بر تعادل مابین دو جبهه نظامی نهاده و انزوای فزاینده قذافی و همینطور عملکرد جامعه جهانی را، که جانب نیروهای اپوزیسیون را گرفته است، در نظر نمیگیرد.
(„White House, intel chief split on Libya assessment", McClatchy, ۱۱. März ۲۰۱۱)
این موضعگیری نشان میدهد که عملیات اودیسی داون Odyssey Dawn میتواند به یک جنگ علنی درازمدت که در آن ایالات متحده آمریکا و پیمان نظامی ناتو خسارات و آسیبهای فراوانی را تجربه خواهند کرد، تبدیل گردد.
از بدو آغاز حملات هوایی، منابع لیبی خبر از پاسخهای نظامی جدی به پیمان نظامی ناتو میدهند. تا به حال بنا بر گزارشهای تأییدنشدۀ لیبی، تنها چند ساعت پس از آغاز حملات هوایی سه هواپیمای شکاری فرانسوی منهدم گردیده اند.
Mahdi Darius Nazemroaya, „Breaking News: Libyan Hospitals Attacked. Libyan Source: Three French Jets Downed", Global Research, ۱۹. März ۲۰۱۱
تلویزیون دولتی لیبی گزارش داد یک هواپیمای شکاری فرانسوی در نزدیکی طرابلس مورد اصابت قرار گرفت. ارتش فرانسه این خبر را تکذیب کرد:
از سخنگوی ارتش فرانسه، سرهنگ تییری بورکارد در روزنامه لهِ فیگارو نقل شد: «ما این اطلاعات را، که یک هواپیمای شکاری فرانسوی مورد اصابت قرار گرفته، تکذیب میکنیم. کلیه هواپیماهایی که ما امروزبه مأموریت فرستادیم به پایگاههای خود بازگشتهاند.»
(„Libya: A french fighter plane was shot down! The French Army denies this information", xiannet.net, ۲۰. März ۲۰۱۱)
گزارشهای تأیید نشده دیگری از لیبی خبر از انهدام دو هواپیمای شکاری قطری میدهند. گزارشهای دیگر لیبیایی از انهدام ۵ هواپیمای فرانسوی در مجموع خبر میدهند، گویا ۳ هواپیما در نزدیکی طرابلس و ۲ هواپیما در سیرته مورد اصابت قرار گرفته اند.
. (Mahdi Darius Nazemroaya, „Libyan Sources Report Italian POWs Captured. Additional Coalition Jets Downed", Global Research, ۲۰. März ۲۰۱۱)
برگرفته از تارنگاشت عدالت
اشتراک: پخش ۱۰۰ نسخه استیکر با عنوان مرگ بر سرمایه داری و پیش به سوی تشکیل حزب طبقه کارگر توسط کمیته نبرد [جوانان سوسیالیست کرج] طی روز های گذشته صورت گرفته و بدین وسیله کمیته جوانان سوسیالیست کرج آغاز فعایت خویش را اعلام می نماید.
به گزارش اشتراک، این اکت تبلیغاتی در حالی صورت می گیرد که طبقه کارگر ایران به عنوان نیروی اصلی تغییر بنیادین جامعه در زمان سرمایه داری فاقد حزب سیاسی طبقاتی خویش بوده و در شرایط سیاسی کنونی ایران ضرورت وجود این حزب هر آنچه بیشتر احساس می گردد و کمیته جوانان سوسیالیست کرج با همین هدف، در راستای کمک به این امر طبقاتی کارگری خود به وجود آمده است.
کمیته نبرد - جوانان سوسیالیست کرج
www.komitenabard.blogspot.com
اشتراک: تعداد ۷ نفر از پناهندگان سیاسی وارد دومین روز اعتصاب غذای خشک خود شده اند.
این پناهندگان همگی چندین سال است که از طرف کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد مورد قبول قرار گرفته اند اما در پروسهٔ انتقالشان به کشور امن ثالث به شدت تعلل شده و این فعالین سیاسی در شهر وان و در نزدیک مرز ایران نگاه داشته شده اند.
به گزارش سایت اشتراک، همهٔ این پناهندگان از صبح روز گذشته به اعتصاب غذای خشک دست زده اند، که همین امر شرایط را برای آنان به شدت خطرناک کرده است.
سطح هوشیاری و سلامتی جسمی آنان با سرعت بسیار زیادی در حال پائین آمدن است و در نتیجه نیاز به اقدام بسیار فوری در مورد حفظ جانشان وجود دارد.
صبح امروز حال یک نفر از آنان وخیم شده است و مسئولین سازمان ملل با وجود صورت گرفتن این تراژدی انسانی در مقابل چشمانشان، هیچ واکنشی نشان نداده اند و بدون هیچ گفتگویی تنها با آمبولانس تماس گرفته اند.
روز گذشته نیز تعدادی از رسانههای ترکیه در محل حاضر شده اند و اقدام به مصاحبه با اعتصاب کنندگان کرده اند.
یکی از پناهندگان در بخشی از مصاحبه ی خود عنوان کرد:
"۱ از چه تاریخی دست به اعتصاب غذا زدید؟
از صبح روز ۲۹ مارث ۲۰۱۱با تحویل نامهای سرگشاده به سازمان ملل مستقر در شهر وان اعتصاب خود را شروع کرده ایم
۲دلیل اعتصاب شما چیست؟
ما حدود سه سال است که درخواست پناهندگی مان از سوی سازمان ملل مورد قبول واقع شده ولی متاسفانه با کم کاری این سازمان برای جابجای ما هنوز اقدام جدی صورت نگرفته است قبلان به صورت فرمالیته پروندههایمان را به گفته خودشان به کشورهایی داده اند ولی با تماسی که با این سفارتها داشتیم به ما گفت شد که پرونده شما از سوی سازمان ملل به سفارت مان واقع در ترکیه واگذار نشده . ولی از طرف سازمان ملل به ما ابلاغ شده بود که پروندههای تان از سوی این کشورها راد شده .
عکسالعمل سازمان ملل امروز با شما چگونه بود آیا اقدامی در باره خواستهای شما کردند؟
نه حتا پرسنل سازمان قبل از تحویل نامه سرگشادهای که به آنها تحویل دادیم تا به حال پیش ما نیامده و حتا با ما حرف هم نزدند . با اطلاع روزنامه نگارهای ترکیه که با خبر شدند ما در این محل دست به اعتصاب غذا زدهایم به محل آماده به داخل ساختمان سازمان رفته و با پرسنل این سازمان مصاحبههای انجام دادند که که ما از چگونگی مصاحبهای که با پرسنل یا مدیر سازمان داشتهاند اطلاعی نداریم و از سوی این سازمان هنوز توجهی به خواستههایمان نشده"
سایت اشتراک ضمن محکوم کردن بایکوت سیاه رسانههای فارسی زبان که در مورد این تراژدی انسانی صورت گرفته است خواستار اقدام فوری و متحد همه گان برای نجات جان اعتصاب کنندگان است.
جهت تماس با اعتصاب کنندگان با شماره تلفنهای زیر تماس بگیرید
۰۰۹۰۵۵۴۶۹۰۵۰۰۵
۰۰۹۰۵۴۱۶۳۷۲۱۱۸
تماس با کمپین حمایتی
eshterak۱@gmail.com
http://www.eshterak.info/refugee
۰۰۹۰۵۵۴۶۹۰۵۰۰۵
۰۰۹۰۵۴۱۶۳۷۲۱۱۸
تماس با کمپین حمایتی
eshterak۱@gmail.com
http://www.eshterak.info/refugee
| نام | شماره پرونده | تاریخ قبولی |
۱ | منوچهر | ۰۷c۰۲۰۸۳ | ۱/۲/۲۰۱۰ |
۲ | صمد | ۰۷c۰۱۰۷۴ | ۳/۲/۲۰۱۰ |
۳ | رفعت | ۰۷c۰۲۷۸۳ | ۲۰/۶/۲۰۰۸ |
۴ | حمزه | ۰۵c۰۰۸۳۴ | ۱۳/۶/۲۰۰۷ |
۵ | پوریا | ۰۶c۰۱۳۱۷ | ۸/۱/۲۰۰۹ |
۶ | ثریا | ۰۸c۰۴۷۴۵ | ۱۰/۳/۲۰۰۹ |
۷ | سعدی | ۰۶c۰۱۱۷۸ | ۱۷/۹/۲۰۰۸ |
| | | |
مشخصات تماس با کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل- ترکیه در زیر آمده است
Birleşmiş Milletler Mülteciler Yüksek Komiserliği ANKARA
Adres: Tiflis Cad. ۵۵۲. Sok. No:۳ Sancak Mah. ۰۶۵۵۰ Ankara
Telefon: ۰۳۱۲ ۴۰۹ ۷۰ ۰۰
Fax: ۰۳۱۲ ۴۴۱ ۲۱ ۷۳
turan@unhcr.org
Birleşimiş Milletler Mülteciler Yüksek Komiserliği VAN
Adres: Istasyon Mahalle, Terminal ۱. Sokak Hayirlar Caddesi ۴۰/۲ Van
Telefon: ۰۴۳۲ ۲۱۵۵۴۷۰ - ۲۱۴۳۶۳۰
Fax: ۰۴۳۲ ۲۱۴۸۴۰۴
turan@unhcr.org
اعتصاب خشک پناهندگان سیاسی در مقابل دفتر سازمان ملل ترکیه
هفت نفر از پناهندگان ایرانی که در بین آنها دو کودک پنج و ده ساله نیز دیده میشود که جمعا نه نفر هستند از امروز صبح سه شنبه ۲۹/۰۳/۲۰۱۱ در مقابل دفتر هماهنگی سازمان ملل در شهر مرزی وان ترکیه دست به اعتصاب غذای خشک زدند .
در بین این پناهندگان ، یک زن نیز دیده میشود . همگی این افراد بین سالهای ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۰ از سازمان ملل قبولی گرفتهاند اما تعیین کشوری نشده اند .
این پناهندگان پناهندگان سیاسی هستند و در بین آنها پنج نفر از فعالین سیاسی کرد وجود دارد .
خواستهای این پناهندگان از این قرار است :
۱ ) تعیین شدن کشورشان از سوی بخش کشوری سازمان ملل متحد در ترکیه
۲)انتقالشان به کشور سوم
این فعالین سیاسی در بیانیهای که صبح امروز صادر کرده بودند عنوان کرده اند : "با کمال تاسف باید به اطلاع برسانیم که این اقدامات سازمان شما بجز نشانه لاقیدی و عدم حساسیت به سرنوشت ما هیچ معنای دیگری نمیبخشد. لذا ما نیز از سر ناچاری و در اعتراض به این نوع بلاتکلیفی کشنده و عمیقا دردآور تصمیم به اعتصاب غذای خشک بصورت جمعی شدهایم و تا تحقق مطالبه اعزام به کشوری امن، دست از اعتصاب غذا بر نمیداریم".
ما " کمیتهی حرکت انترناسیونال " کوتاهیهای کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد و در نتیجه ایجاد شرایط اسف بار فعالین سیاسی گریخته از ایران را شدیدا محکوم میکنیم و خواهان این هستیم که هرچه سریعتر این پناهندگان سیاسی به کشور سوم منتقل شوند .
وظیفهی انسانی فعالین سیاسی و احزاب رادیکال این را ایجاب میکند تا با اعتراضات در راستای همبستگی با این پناهندگان ، سازمان ملل متحد که خود بخشی از دستگاه سرکوب سرمایهداران است را مجبور به انجام خواستهای برحق این پناهندگان کنند .
حزب حرکت زحمتکشان
کمیته ی حرکت انترناسیونال
هفت نفر از پناهندگان ایرانی که در بین آنها دو کودک پنج و ده ساله نیز دیده میشود که جمعا نه نفر هستند از امروز صبح سه شنبه ۲۹/۰۳/۲۰۱۱ در مقابل دفتر هماهنگی سازمان ملل در شهر مرزی وان ترکیه دست به اعتصاب غذای خشک زدند .
در بین این پناهندگان ، یک زن نیز دیده میشود . همگی این افراد بین سالهای ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۰ از سازمان ملل قبولی گرفتهاند اما تعیین کشوری نشده اند .
این پناهندگان پناهندگان سیاسی هستند و در بین آنها پنج نفر از فعالین سیاسی کرد وجود دارد .
خواستهای این پناهندگان از این قرار است :
۱ ) تعیین شدن کشورشان از سوی بخش کشوری سازمان ملل متحد در ترکیه
۲)انتقالشان به کشور سوم
این فعالین سیاسی در بیانیهای که صبح امروز صادر کرده بودند عنوان کرده اند : "با کمال تاسف باید به اطلاع برسانیم که این اقدامات سازمان شما بجز نشانه لاقیدی و عدم حساسیت به سرنوشت ما هیچ معنای دیگری نمیبخشد. لذا ما نیز از سر ناچاری و در اعتراض به این نوع بلاتکلیفی کشنده و عمیقا دردآور تصمیم به اعتصاب غذای خشک بصورت جمعی شدهایم و تا تحقق مطالبه اعزام به کشوری امن، دست از اعتصاب غذا بر نمیداریم".
ما " کمیتهی حرکت انترناسیونال " کوتاهیهای کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد و در نتیجه ایجاد شرایط اسف بار فعالین سیاسی گریخته از ایران را شدیدا محکوم میکنیم و خواهان این هستیم که هرچه سریعتر این پناهندگان سیاسی به کشور سوم منتقل شوند .
وظیفهی انسانی فعالین سیاسی و احزاب رادیکال این را ایجاب میکند تا با اعتراضات در راستای همبستگی با این پناهندگان ، سازمان ملل متحد که خود بخشی از دستگاه سرکوب سرمایهداران است را مجبور به انجام خواستهای برحق این پناهندگان کنند .
حزب حرکت زحمتکشان
کمیته ی حرکت انترناسیونال
İran'lı Siyasi Mülteciler Van'da Ölüm Orucuna Başladı
Aralarında ۵ ve ۱۰ yaşlarında iki çocuğun da bulunduğu dokuz İran'lı mülteciden çocuklar dışındakiler dün (۲۹ Mart ۲۰۱۱) itibariyle ölüm orucuna başladılar. Van'daki Birleşmiş Milletler (BM) temsilciliğinin önünde başladıkları eylemi gıdanın dışında sıvı da almayarak sürdürüyorlar.
Birisi kadın, beşi İran'daki Kürt hareketinden olan siyasi mülteciler ۲۰۰۷ ile ۲۰۱۰ yılları arasında BM'den cevap almalarına rağmen başka bir ülkeye halen gönderilmemişler ve kampta tutuluyorlar.
Eylemdeki mültecilerin iki talebi var:
۱. BM'nin Türkiye temsilciliğinin bir an önce gönderilecekleri ülkeyi belirlemesi.
۲. Ülke belirlendikten sonra tekrar senelerce bekletilmeden hemen üçüncü ülkeye gönderilmeleri.
Ölüm orucunda ki siyasi mülteciler dün BM temsilciliğine ilettikleri bildiride "Kuruluşunuzun bu üzücü ve çok acı davranışına, bizim hayatlarımızın önemsenmemesine üzülüyoruz. Bu yüzden bizler de hakkımızı alana kadar ve isteklerimiz gerçekleşene kadar başlatmış olduğumuz ölüm orucunu sürdüreceğiz." diyorlar.
Biz Emekçi Hareket Partisi Enternasyonal Hareket Komitesi olarak BM Mülteciler Yüksek Komiserliği tarafından İran'lı siyasi mültecilere uygulanan bu haksızlığı şiddetle kınıyor ve bir an önce uluslararası sözleşmelerden doğan üçüncü ülkeye gönderilme haklarının gereğinin yerine getirilmesini talep ediyoruz.
Tüm devrimci, demokrat örgütleri ve siyasi partileri Van'daki siyasi mültecilerin durumuna dikkat çekmeye ve dayanışmaya çağırıyoruz. Herkesi bu devletlerarası yapılanmaların altlarına imza attıkları evrensel insani hakların gerekliliklerini uygulamamalarına karşı ve eşitsiz uygulamalarına karşı basınç oluşturmaya çağırıyoruz.
Emekçi Hareket Partisi
Enternasyonal Hareket Komitesi
Aralarında ۵ ve ۱۰ yaşlarında iki çocuğun da bulunduğu dokuz İran'lı mülteciden çocuklar dışındakiler dün (۲۹ Mart ۲۰۱۱) itibariyle ölüm orucuna başladılar. Van'daki Birleşmiş Milletler (BM) temsilciliğinin önünde başladıkları eylemi gıdanın dışında sıvı da almayarak sürdürüyorlar.
Birisi kadın, beşi İran'daki Kürt hareketinden olan siyasi mülteciler ۲۰۰۷ ile ۲۰۱۰ yılları arasında BM'den cevap almalarına rağmen başka bir ülkeye halen gönderilmemişler ve kampta tutuluyorlar.
Eylemdeki mültecilerin iki talebi var:
۱. BM'nin Türkiye temsilciliğinin bir an önce gönderilecekleri ülkeyi belirlemesi.
۲. Ülke belirlendikten sonra tekrar senelerce bekletilmeden hemen üçüncü ülkeye gönderilmeleri.
Ölüm orucunda ki siyasi mülteciler dün BM temsilciliğine ilettikleri bildiride "Kuruluşunuzun bu üzücü ve çok acı davranışına, bizim hayatlarımızın önemsenmemesine üzülüyoruz. Bu yüzden bizler de hakkımızı alana kadar ve isteklerimiz gerçekleşene kadar başlatmış olduğumuz ölüm orucunu sürdüreceğiz." diyorlar.
Biz Emekçi Hareket Partisi Enternasyonal Hareket Komitesi olarak BM Mülteciler Yüksek Komiserliği tarafından İran'lı siyasi mültecilere uygulanan bu haksızlığı şiddetle kınıyor ve bir an önce uluslararası sözleşmelerden doğan üçüncü ülkeye gönderilme haklarının gereğinin yerine getirilmesini talep ediyoruz.
Tüm devrimci, demokrat örgütleri ve siyasi partileri Van'daki siyasi mültecilerin durumuna dikkat çekmeye ve dayanışmaya çağırıyoruz. Herkesi bu devletlerarası yapılanmaların altlarına imza attıkları evrensel insani hakların gerekliliklerini uygulamamalarına karşı ve eşitsiz uygulamalarına karşı basınç oluşturmaya çağırıyoruz.
Emekçi Hareket Partisi
Enternasyonal Hareket Komitesi
آیتالله نمازی٬ نماینده ولیفقیه در کاشان:
تنها آیتالله خامنهای صلاحیت رهبری بشریت را دارد!
به گزارش روز دوشنبه (نهم فروردین) خبرگزاری ایرنا٬ آقای نمازی در جمع گروهی از روستائیان کاشان گفته که «بزرگترین نعمتی که خداوند به بشریت و شیعه عنایت کرده ولایت مطلقه فقیه است.»
به گفته وی «در زمان غیبت که بشریت دسترسی مستقیم به وجود مبارک امام عصر (عج) ندارد تنها رهبری شایسته ولایت مطلقه فقیه است.»
بسیاری از روحانیون هوادار علی خامنهای که نمازی یکی از آنها بهشمار میرود از وی با عنوان «نایب بر حق امام زمان» یاد کرده و گروهی دیگر نیز از خامنهای با عنوان «سید خراسانی» یکی از یاران امام دوازدهم شیعیان در زمان «ظهور» نام میبرند.
از زمان به قدرت رسیدن احمدینژاد در ایران و گسترش اندیشه «آخرالزمانی»، برخی از روحانیون معتقدند احمدینژاد و خامنهای از یاران امام دوازدهم شیعیان هستند و نشانههایی مبنی بر ظهور امام غایب مشاهده کردهاند.
اظهارات آقای نمازی در شرایطی ایراد میشود که علی خامنهای اواخر سال گذشته در دیدار با محمدتقی مصباح یزدی گفته بود خداوند نگذاشته که وی در دوره رهبریاش «اشتباه» کند.
این دسته از اظهارات اغراقآمیز در حمایت از خامنهای از زمان آغاز اعتراضها به نحوه عملکرد وی در انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته و تاکید بر «صحت نتیجه» انتخابات افزایش یافته است.
در حالی که با گذشت بیش از ۱۹ماه از برگزاری انتخابات، مردم ایران در خیابانها علیه خامنهای شعار داده و خواستار برکناری وی هستند، روحانیون نزدیک به وی ماموریت یافتهاند تا مشروعیت از دست رفته وی را بازیابند.
در این مدت نزدیکان به خامنهای تعاریف و تمجیدهای خلاف واقع بسیاری از وی کردهاند که با سکوت رهبر جمهوری اسلامی همراه بوده است.
نگرانی معنادار «شبکه ایران» از سرنوشت مهدی هاشمی
بریتانیا میخواهد بلای کردان را سر هاشمی بیاورد
این سایت با «مشکوک» دانستن انتشار خبر بررسی تحصیل مهدی هاشمی در مقطع دکترا در دانشگاه آکسفورد نوشته که «انتشار این خبر یکی دیگر از ترفندهای رسانهای انگلیس برای تقابل با جمهوری اسلامی است.»
این سایت نوشته که «رسانهای شدن این مساله یکی دیگر از اقدامات تبلیغاتی دولت انگلیس برای ایجاد شکاف در بدنه اجتماعی ایران است؛ رویکردی که در ماجرای مرحوم کردان هم دانشگاه آکسفورد مسئول پیاده کردن آن بود.»
شبکه ایران در ادامه یادداشت خود همچنین ادعا کرده که جنجالها بر سر تماشای فیلم «اخراجیهای۳» و «جدایی نادر از سیمین» نیز از سوی بریتانیاییها به راه افتاده است.
این سایت وابسته به دولت احمدینژاد در عین حال اعلام کرده که دو فیلم مذکور در راستای اهداف فرهنگی جمهوری اسلامی ساخته شدهاند و القای حس رقابت میان آنها «عجیب» است.
این یادداشت در شرایطی منتشر میشود که رسانههای بریتانیایی در خصوص نحوه و پذیرش مهدی هاشمی در دانشگاه آکسفورد گزارشهایی منتشر کرده و خواستار توضیح مسئولان دانشگاه در این رابطه شدهاند.
سایت شبکه ایران جنجالها درباره نحوه پذیرش مهدی هاشمی در دانشگاه آکسفورد را ادامه سیاست بریتانیا علیه جمهوری اسلامی دانسته که بنابر ادعای این سایت از موضوع مدرک تحصیلی علی کردان آغاز شده است.
این سایت به طور تلویحی نوشته مقامهای بریتانیایی قصد دارند همان بلایی را که بر سر علی کردان آوردند بر سر فرزند اکبر هاشمی رفسنجانی و جامعه ایران بیاورند.
مشخص نیست چرا رسانهای همچون شبکه ایران که زیرنظر مستقیم خبرگزاری دولتی ایرنا فعالیت میکند نگران سرنوشت مهدی هاشمی شده است.
مهدی هاشمی در ۱۹ ماه گذشته بارها از سوی این رسانه و رسانههای محافظهکار به دست داشتن در ناآرامیهای پس از انتخابات در ایران متهم شده است.