مهران براتی: نظام ولایت فقیه باید برود؛ تنها گزینه های حکومت ایران "انتخابات آزاد" و "فروپاشی"
در ادامه مصاحبه های انجام شده با فعالین سیاسی و اجتماعی پیرامون انقلاب سال ١٣۵۷ در ایران و رویدادهای پس از آن تا به امروز، وبسایت دانشجونیوز مصاحبه ای با دکتر مهران براتی انجام داده است.
دکتر مهران براتی، زيست شناس و دکتر در اقتصاد سياسی از فعالان ايرانی جنبش ۶۸ در آلمان و از بنيانگذاران اتحاد جمهوريخواهان ايران و همچنین یک از بنیان گذاران جمهوری خواهان ملی ایران است. وی همچنین کارشناس مسائل سیاست خارجی است.
دکتر براتی در مورد اجتناب پذیر بودن انقلاب ١٣۵۷ می گوید: "انقلاب در سال ١٣۵۷ اجتناب ناپذیر نبود، اگر محمدرضا شاه پهلوی دریافته بود که نیروها و لایه های اجتماعی جدیدی که خود پس از اصلاحات ارضی و فراگیر شدن بازار تولید و توزیع سرمایه دارانه در پیدایش فراگیرشان سهمی بسزا داشت، دیگر بی چون و چرا زیر چتر نظام سلطانی و استبداد شرقی او سر خم نخواهند کرد، و باز اگر دریافته بود که با نشستن جیمی کارتر بر مسند ریاست جمهوری آمریکا دوران حمایت بی چون و چرای آمریکا از دیکتاتوری های هرمی به پایان رسیده است، و اگر باز به مشاورین هوشمندتر خود اعتماد می داشت و آهسته آهسته در آنجا می نشست که قانون اساسی انقلاب مشروطه برایش تعیین کرده بود و کار مملکت داری را به احزاب سیاسی و دولت برآمده از انتخابات آزاد، و یا حتی نیمه آزاد، می سپرد، به احتمال نزدیک به یقین انقلابی به وقوع نمی پیوست."
وی ضمن اشاره به این نکته که نظام ولایت فقیه باید برود، در مورد راه های پیش روی به دانشجونیوز می گوید: "آنچه می ماند همانا گسترش جنبش اعتراضی و مدنی شهروندان ایران است، به ویژه در شهرهای بزرگ و بزرگتر، تا زمانی که با اعتصاب عمومی و بسته شدن بازارها و شیرهای نفت خامنه ای ها و احمدی نژاد ها به حسنی مبارک بپوندند و آنان که از زمامداران و هواداران نظام باقی مانده اند مصالحه با مخالفان نظام و فرادستی نیروهای آزادی خواه را بپذیرند و برای جلوگیری از آنارشی، انتقامجویی، خونريزی و فروپاشی اقتصاد، تولید و توزيع، با حفظ تمامیت ارضی ایران سهم در خور خود را داشته باشند."
دکتر براتی در مورد نقش دانشجویان در جامعه ایران پس از انقلاب ١٣۵۷بیان میکند: "اینکه بیشتر سازمانهای دانشجویی دانشگاه های ایران، چه اسلامی و چه غیر دینی، زیر چتر مشترکی رفتند و جدا از تفاوت های بینشی و سیاسی بازگو کننده خواست آزادی تمامی لایه های اجتماعی کشور خود شدند بهترین الگوی ممکن برای درک الزامات زمان از سوی سازمانها سیاسی و نهادهای مدنی و فرهنگی ایران است." وی همچنین در بخشی از پاسخ خود پیرامون نقش رهبران و گروه های سیاسی در جنبش سبز می افزاید: "در مبارزه برای آزادی اینگونه با هم بودن نیازی به ائتلاف سیاسی میان احزاب و یا جمعیت های سیاسی ندارد، هر کس که اصول اولیه حقوق بشر و کنوانسیون های مربوط به حقوق سیاسی و شهروندی را به رسمیت می شناسد می تواند در آن شرکت داشته باشد. این چنین راهبردی همان "چترفراگیری" است که می تواند وسیع ترین طیف های سیاسی و مدنی و فرهنگی و قومی داخل و خارج ایران در بر بگیرد و پشتیبانی نهادهای سیاسی و مدنی بین المللی و همه دمکرات های جهان را جلب کند."
متن کامل این گفتگو را در زیر مطالعه کنید.
• با توجه به گذشت بیش از یک قرن جنبش مشروطه و برآورده نشدن مطالبات آن جنبش، آیا انقلاب ۱۳۵۷ را اجنتاب ناپذیر می دانید؟ و با توجه به شناخت خود از فضای گفتمان سیاسی دهه ی پنجاه، آیا جریانات، افکار سیاسی، گروهها و احزاب موجود در ان زمان به دنبال ایجاد یک حکومت دموکراتیک بودند.
از آغاز مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاهنشاهی در بهمن ماه ١٣٤٩ تا انقلاب بهمن ١٣۵۷ فهم جامعه سیاسی ما از مدرنیته، حقوق شهروندی، دموکراسی و جامعه مدرن در حد معجونی بود که روشنفکران شناخته شده جامعه در غار جادویی انقلاب و هویت گرایی دنیای سومی از نظریات، لنین، مائوتسه تونگ، کاسترو، چه گوارا، ژنرال ژیاپ، آیتالله خمینی، علی شریعتی، فرانس فانون و جلال آل احمد به حلق خود و جامعه استبداد زده شاهنشاهی ریختند و روشنفکرانی چون احمد فردید، داریوش شایگان و جلال آل احمد هم با به جوش آوردن دیگ "بازگشت به اصل خویش" و گذار از خودبیکانگی به بیخردی مستور "پیشگامان انقلاب" خوراک لازم را رساندند. در این زمان برای تحقق "رای و اراده ملی" هیچ کجا به اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقهای متمم آن استناد نمیشد، باستانگرایی و سنت گرایی آنچنان پوستین گرمی بر سر چپ و میانه جامعه کشیده بود، که همگی گرمی برخاسته از منقل آیتاللهها را به همنشینی با یاران "کافه نادری" ترجیح دادند و بار دیگر خر تجدد ما برای "میانبر زنی از سنت به تجدد" (اصلاح از آرامش دوستدار است) پای دیوار عبور ناپذیر فقاهت و امامت در گرسنگی از پای در آمد، تا ٢٧ سال بعد بخشی از نسل سوخته انقلاب در "بیانیه ٥٦٥ نفر" بپذیرد که حقوق بشر شگرد کارترها برای سوار شدن برگرده ملل مظلوم نبوده، و حرمت انسانی، حقوق بشر و حقوق شهروندی به عنوان دستاوردهای تاریخی جامعه بشری قابل بخشش به هیچ دین و ایدئولوژی نیستند. آری ما در پیچ و خم میانبرزنیهایمان به کرات راه گم کرده و به نقطه حرکتمان باز گشتهایم تا دههها بعد دوباره از نو به راه بیافتیم. نا درست نیست که بگوییم تاریخ روشنگری و خرد گرایی ما تاریخ سردرگمی ملی ما بوده و این دوران که پیش از مشروطه آغاز شده بود، هنوز به فرجامی که باید نرسیده است. در این به هم پیوستگی ها پرسش اینکه آیا انقلاب ۵۷ اجتناب پذیر بود یانه پاسخ خود را یافته است. انقلاب ١٣۵۷هم تنها بیانگر خواست بازگشت به نقط حرکت انقلاب مشروطه بود، خواست قانون و آزادی، فقط خواست. اما رهبران سیاسی این حرکت تاریخ سردرگمی ملی ما را تکرار کردند، چه خود در زیر زمین های سیاسی دیکتاتوری پس از کودتای ٢۸ مرداد ١٣٣٢زیسته بودند و تنها دغدغه جابه جایی قدرت را داشتند. اگر این نبود چگونه جبهه ملی، نهضت آزادی، چریک های فدایی خلق (دراساس فدائیان اکثریت)، مجاهدین خلق، حزب توده، حزب رنجبران و بسیاری دیگر می توانستند با اسلام گرایانی که از سنت "فداییان اسلام" بر آمده بودند دست به ائتلاف خانمان براندازی بزنند که در پایان نه تنها این سازمانها، که بیش از آن ملت ایران را بی کاشیانه کرد، که کاشیانه جایی امن برای زیستن است.
نیما راشدان را که من هیچگاه ندیده ام در ماه مه ٢۰۰٤ در گویا نیوز تمامی "حدیث حال نسل سوخته" و انقلابش را بسیار بهتر از آنچه من می توانستم بگویم به قلم کشیده است، می گوید:
"انقلاب ایران، خشتی خام بود. مشتی خاک از دشت کربلا، زائری آن را، یادگار از امام مظلوم شیعیان با خود به خانه آورد و او در راه از دالان مشروطه گذشت و او کودتای بیست و هشت مرداد را به چشم دید و آنگاه علی شریعتی خشت مقدس را در کوره چگورا پخت و بعد جلال آل احمد ، گرد مشروعه خواهی شیخ فضل الله بر آن پاشید و دست آخر ، خشت دیوار شد. دیواری که قرار بود نو شدن ایران را مانع شود. دیواری که فرسوده است امروز و فرو می ریزد فردا.
این سرزمین، زادگاه عجایبی است باورنکردنی. چپ که قرار بود، مروج برابری همه انسانها باشد، به یکباره سر بر دامان آیت الله نهاد و آیت الله با بهانه اعطای حق رای زنان، از بیعت با یزید زمان خویش سرباز زد. یزید این بار در دشت کربلا گرفتار آمد و سپاه سبزپوش آیت الله فاتحانه، سودای هزار و چهارصدساله سلطنت روحانیون را، رنگ واقعیت زدند. بلشویکها، سر از خانه آیت الله خمینی درآوردند. مائوئیستها دعای ندبه خواندند، سیاوش کسرائی زیر کرسی آیت الله چای شیرین نوشید و در مدحش شعر خواند. قصه ما به آن می ماند که جردانو برونوی قتیل، دستگاه انکیزاسیون پاپ اعظم را به اتحاد در برابر خاندان هنرپرور مدیچی فراخواند. فلورانس سقوط کند و علم به قربانگاه رود. در ایران رنسانسی وارونه رخ نمود گذار از دوران مدرن به قرون تاریک وسطی. آیت الله دوستان دیروز را یکی پس از دیگری روانه قتلگاه می کند. خمینی مفتون کاشانی است و کاشانی برای شاه جوان دعای طول عمر خوانده و کاشانی دفع فتنه مصدق را به لندن تهنیت گفته است. یاران مصدق اما دور خمینی گرد آمده اند. روحانی پیر چندی است الحاد و بلشویسم را تکفیر نمی کند. منتظر فرصت است. جوان دهه ۵۰ ، یعنی رگهای برجسته گردن، یعنی دندانهای سائیده از خشم. یعنی تبلور اراده انقلابی خلق قهرمان ایران در حمله به پاسگاه کوچک و دورافتاده سیاهکل و یعنی اعدام انقلابی یک ژاندارم به جرمی نامعلوم. یعنی تصرف دلاورانه یک اتوبوس روستایی، توزیع اعلامیه میان مسافرانی که سواد خواندن ندارند، مسافرانی که « ذکر قل هوالله می گویند». جوان دهه ۵۰ یعنی هم او که دهسال بعد ، قطار قطار - دوستان سابق را به گلوله بست و این گورستان خاوران است که از اعدام انقلابی فرمانده پاسگاه سیاهکل و چند مستشار امریکایی - شاغل در طرح آبیاری روستاهای کویری به یادگار مانده و چه یادگاری تلخ. آیت الله جادوئی، که خود را در قامت رستم دماند. سهراب سرخ را در میان گرفت و تیغ بر گلوی نازکش دواند. چپ ایران سهراب نبود. سیاوش بود که در آتش شد به امید معصومیتی که قرار بود لهیب سرخ آتش را بی اثر کند. سیاوش این بار اما گناهکار بود. ماند در آتش و سوخت. کسی را یارای مدد نبود".
انقلاب در سال ١٣۵۷اجتناب ناپذیر نبود، اگر محمدرضا شاه پهلوی دریافته بود که نیروها و لایه های اجتماعی جدیدی که خود پس از اصلاحات ارضی و فراگیر شدن بازار تولید و توزیع سرمایه دارانه در پیدایش فراگیرشان سهمی بسزا داشت، دیگر بی چون و چرا زیر چتر نظام سلطانی و استبداد شرقی او سر خم نخواهند کرد، و باز اگر دریافته بود که با نشستن جیمی کارتر بر مسند ریاست جمهوری آمریکا دوران حمایت بی چون و چرای آمریکا از دیکتاتوری های هرمی به پایان رسیده است، و اگر باز به مشاورین هوشمندتر خود اعتماد می داشت و آهسته آهسته در آنجا می نشست که قانون اساسی انقلاب مشروطه برایش تعیین کرده بود و کار مملکت داری را به احزاب سیاسی و دولت برآمده از انتخابات آزاد، و یا حتی نیمه آزاد، می سپرد، به احتمال نزدیک به یقین انقلابی به وقوع نمی پیوست. فروپاشی نظام پادشاهی از درون آغاز شد ولی مخالفین آن نظام بیش از آنکه دغدغه دموکراسی و آزادی داشته باشند تشنه جایگزینی قدرت بودند، که این نیز قابل فهم است، چه شاه جز سرکوب و زندان برای هیچ حزب و گروه و فردی جایی برای احتمال خردمندانه اصلاح نظام باقی نگذارده بود. متاسفانه مهمترین نیرویی که در آن زمان می توانست شور انقلابی فراگیر شده را به سود اجرای قانون اساسی مشروطه، حال در شکل جمهوری آن، کارساز کند، یعنی جبهه ملی ایران، خود به دام ایدئولوژی حکومت اسلامی آیت الله خمینی افتاد و آنچه را که او خود هنوز به شدنش باور نداشت با تساهل نهضت آزادی مهندس بازرگان و همراهی بخش بزرگی از نیروهای چپ سازمان یافته به او تقدیم کردند. آیت الله خمینی نظریه حکومت اسلامی خود را درسال ١٣٤۸ شمسی در نجف منتشر کرده بود و همه می دانستند که او در نهایت چه خواهد خواست، تفاوت میان خواستن و توانستن را آنان که از او نبودند برایش از میان برداشتند.
حال که از پیامدهای آن انقلاب پس از ٣٢ سال می پرسید، می گویم آن انقلاب خود پیامدی بیش از آنچه گفتم نداشت، اما آنان که اسیرحکومت برخاسته از انقلاب شدند برای آزادی به جهانگشایی فکری و فرهنگی رفتند و در اندیشکده های مجازی راه به دنیای دیگری گشودند. شاید ایرانی بودن و جهان شهروند شدن نسل ٢۰ تا ٤۰ ساله های ایران بدون تجربه اسارت در تحجر ممکن نمی شد. اینجا و آنجا نقل قولی از هگل از زبان مارکس می شود که گفته است: "هگل در جایی اشاره به آن دارد که تمام حوادث و شخصیت های بزرگ تاریخ جهانی به اصلاح دوبار به صحنه می آیند. ولی او فراموش کرد بیفزاید که بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی مسخره". من فکر می کنم که مارکس اشتباه کرده است، تاریخ تکرار نمی شود و ارنست بلوخ فیلسوف آلمانی درست می گوید که "تاریخ خود را تکرار نمی کند، با این وصف اما آنچه هنوز تاریخ نشده حتما قابل تکرار است، اما نه به دلیل اصل متافیزیکی نهفته در تاریخ، بلکه چون آنچه از نظرتاریخی به جای مانده و حسابش پس داده نشده است مکررا از طرف انسان هایی که به آن حساب می رسند از جای کنده می شود."
تاریخ ایران ما هم به جای مانده های بسیاردارد. حوادث و شخصیت های تاریخ ما تکرار نمی شوند، بلکه دوباره و چند باره به خاطر آورده می شوند و هر باره نسلی دیگر بارهای بر زمین مانده تاریخمان را ور می کند و از مسطورگی ذهنیت تاریخیمان به خیابانها و پیش راهمان می آورد تا از زمین برداریمشان و به انجام برسانیمشان. بخشی از کسانی که خود در پیدایش آن انقلاب سهیم بودند امروز آگاه شده اند که بارشان بر زمین مانده و آنان که پس از انقلاب 57 چشم به جهان گشودند و یا در آن زمان کودکی بیش نبودند در پی رهایی از اسارت نظام واپسگرای موجود پدران و مادران خود را به محاکمه تاریخ کشیده اند، سهم خود را از زندگی همین امروز و در همین دنیا می خواهند و این سهم خواهی چیزی نیست جز خواست مشارکت شهروندانه در تعين سرنوشت خود.
انقلاب ١٣۵۷ایران را درزمان پدید آمدنش بارها با انقلاب ١۷۸٩فرانسه مقایسه کرده اند. آن انقلاب به خون رهبرانش آلوده شد، ولی بر جای نماند و راه خود را يافت. انقلاب ۵۷ هم خون بخشی از بنيانگذاران خود را ريخته، بيش از آن هم خواهد ريخت، بر جای مانده و ماندگار نخواهد بود. جنبش و شورش سال ١٣۸۸کوششی بود برای از جا کندن بار به جای مانده انقلاب۵۷. گرچه انقلاب ١۷۸٩ فرانسه که با قیامی محدود آغاز گشت و از خون گذشت، ولی آنچه از آرمان آن انقلاب بر زمین مانده بود دوباره بر دوش گرفته و به سرمنزل مقصود رسانده شد. جنبش سبز و میلیونی ١٣۸۸ایران لیک هنوز به بار ننشسته.
• با توجه به آنچه بعد از انتخابات ریاست جمهوری بحث بر انگیز سال گذشته، و اعتراض چشمگیر و گسترده مردم به نتیجه این انتخابات رخ داد، آیا تغییر نظام جمهوری اسلامی را در آینده محتمل و یا اجتناب ناپذیر می دانید. یا اینکه به نظر شما، با توجه به چهار چوب و ظرفیت های موجود در قانون اساسی و مسئولان کنونی حاکم، این نظام قابل اصلاح و تبدیل شدن به یک حکومت دموکراتیک است.
شهروندان معترض ایران در جنبش اعتراضی خود پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ چیزی جز حقوق اساسی شهروندانه خود را نخواستند. در این جنبش خود جوش شعار "رای من کو" بیانگر خواست اصلاحات گام به گام بود، آقایان موسوی و کروبی کسانی بودند که می توانستند به احتمال میانجی تغییر گام به گام به سوی دموکراسی باشند و در اینگونه تغییر هنوز بخشی از نظام کنونی هم می توانست سهمی از قدرت را در روند آشتی ملی حفظ و نهادهای موجود نظامی، امنیتی و سیاسی خود را با دگرگونی در راس در توازن جدید قدرت به سوی دموکراسی هدایت کند. این چنین تحولی کم هزینه ترین راه برای همه بازیگران نظم نو می بود. اما سران نظام سرکوبگر موجود تصمیم به "همه چیز یا هیچ چیز" گرفتند، که در نهایت راه تباهی خود را انتخاب کردند. با این همه در شرایط کنونی جنبش مدنی ایرانیان هنوز توان "تحمیل اصلاحات" و یا خروج خامنه ای-احمدی نژاد از صحنه زورآزمایی را نیافته اند. و حکومت نیازی به این رویکرد نمی بیند که برای حفظ قدرت و یا بخشی از آن توانمندی نيروی بالقوه مقابل را به رسمیت بشناسد. حکومت هنوز درنیافته است که تنها امکان او انتخاب میان "انتخابات آزاد" و فروپاشی است و این دورنگری را هم ندارد که بفهمد "از درون خرابه های فروپاشی" او دیگر سر بر نخواهد آورد. این نظام دیگر اصلاح پذیر نیست، مگر در شرایط تغییر توازن قدرتی که انتخاب میان رفتن و پذیریش اصلاحات را اجتناب ناپذیر کرده باشد.
راستی این است که تا پیدایش جنبش سبز در خردادماه ١٣۸۸چگونگی پیشبرد یک جنبش توانمند مدنی و یافتن راه و چاههای ممکن برای تغییرتوازن قدرت "برای تغییر" برایمان قابل تصور نبود. آنچه ما در هفته های پس از ١٢ خرداد ١٣۸۸ در خیابان های تهران تجربه کردیم ائتلاف نانوشته ای بود میان شهروندان سکولار ایران و اصلاح طلبان بر آمده از حکومت جمهوری اسلامی، که سیاست چانه زنی از بالا و فشار آوردن از پائینشان به جایی نرسیده بود. شعار "رای من کو" در آغاز خواست شمارش واقعی آرای رقبای انتخاباتی آقای احمدی نژاد بود، با آگاهی به اینکه در شرایط توازن موجود قدرت کف و سقف مطالبات بیش از آن نمی توانست باشد. شکست آقایان موسوی و کروبی در مبارزه برای قدرت بیانگر این واقعیت هم بود که بیرون از حکومت هنوز نیرویی که توان به هم زدن توازن موجود را داشته باشد وجود ندارد و درون حاکمیت نیز نیرويی چهره نمایی نکرد که بتواند برای پیشگیری از امکان فروپاشی سیاسی نظام به همدستی آشکار با اصلاح طلبان پیگیرتر آغازگر تحولی برای آینده نظام باشد. آن زمان این چنین نیرویی می توانست در بهترین حالت در پیوندی ساختارمند با گرایش هایی درون سپاه پاسداران و شبکه های وابسته به آن به وجود آید، که چنین نبود، ولی به نظر می رسد که پس از ٢۵ بهمن نزدیک شدن "امکان" به "احتمال" غیر ممکن نباشد. اگر قرار باشد که ما چیزی از قیام مردم مصر علیه دیکتاتوری بیاموزیم کوشش در ایجاد همراهی نیروهای مسلح با مردم است. مشکل ما وجود سدهای غیر قابل عبور در قانون اساسی نیست. هر قانونی با تغییر توازن نیروهای سیاسی و اجتماعی پشت سر گذاردنی است. مشکل جنبش مدنی و سیاسی ایران، به عنوان یک نیروی مسالمت جو، این است که هنوز توان تغییردوطرف معادله قدرت را نیافته است تا نیروی حاکم از جایگاه قدرت بلا منازع مجبور به "طرف مذاکره شدن" باشد. حکومت هنوز نیازی به این رویکرد نمی بیند که برای حفظ قدرت و یا بخشی از آن وجود توانمند مخالفین خود را به رسمیت بشناسد و با پذیرش وضع جدید در "مسابقه میان انتخابات آزاد و فروپاشی" پروسه «انتخابات آزاد» را بپذیرد و به آشتی ملی روی بیاورد تا خود و کشور را "از درون خرابه های فروپاشی" محتمل بیرون بکشد.
در اینکه نظام ولایت فقیهی و ولی آن باید بروند جای شکی نیست. تنها پرسش اینجاست که آیا پایان نظام موجود از راه گسترش توانمندی جنبش سبز و فراگیر تر شدن اعتراضات خیابانی، همراه با اعتصابات مزد و حقوق بگیران و کارکنان بازار و صنایع نفت و گاز به رهبری رهبران فرهیخته و رادیکال ملی و یکباره انجام خواهد گرفت و یا اینکه نخبگان اصلاح طلب و متحدانشان، به رهبری آقایان موسوی و کروبی و همراهی شبکه های ناپیدای قدرت در نهادهای نظامی، اقتصادی و اجتماعی، خواهند توانست با تحمیل حذف نظارت استصوابی شورای نگهبان و انتخابات آزاد راه را برای تغییرات گام به گام بگشایند. هر یک از این دو راه با هزینه های نابرابری همراه خواهند بود. من خود راه دوم را بیشتر به صلاح ملت و مملکت می دانم، ولی امید ندارم که فربه شدگان دیکتاتوری شعور پذیرش راه تحول مسالمت آمیز را داشته باشند، آنچه می ماند همانا گسترش جنبش اعتراضی و مدنی شهروندان ایران است، به ویژه در شهرهای بزرگ و بزرگتر، تا زمانی که با اعتصاب عمومی و بسته شدن بازارها و شیرهای نفت خامنه ای ها و احمدی نژاد ها به حسنی مبارک بپوندند و آنان که از زمامداران و هواداران نظام باقی مانده اند مصالحه با مخالفان نظام و فرادستی نیروهای آزادی خواه را بپذیرند و برای جلوگیری از آنارشی، انتقامجویی، خونريزی و فروپاشی اقتصاد، تولید و توزيع، با حفظ تمامیت ارضی ایران سهم در خور خود را داشته باشند.
• با توجه به حضور پر رنگ و تاثیرگزار دانشجویان در تاریخ مبارزات سیاسی و مدنی ایران در غیاب احزاب و تشکل های مخالف و منتقد چه پیش از انقلاب و چه در زمان حکومت جمهوری اسلامی، ارزیابی شما از عملکرد دانشجویان و ایفا نمودن بخشی از نقش احزاب مخالف در اعتراض به دستگاه سرکوب چگونه است؟
شاید این دیگرگفتن نداشته باشد که پس از کودتای ٢۸مرداد و سقوط دولت دکتر محمد مصدق احزاب سیاسی، سازمان های صنفی و رسانه های عمومی مستقل امکان حضور اجتماعی نیافتند و در شرایط زیر زمینی هم مبارزه برای حقوق اساسی ملت و آزادی ممکن نمی شود. در تمامی این سالها امکان دیگری جز این نبود که دانشجویان متعهد به خرد، اخلاق و آزادی وظایف اجتماعی این نهادها را هم به عهده بگیرند و چه هزینه ها که در این راه نپرداختند و چه جان ها که در مبارزه برای حقوق اساسی ملت خود نباختند. شگفت آنکه پس از انقلاب ١٣۵۷ و اشغال نظامی، سیاسی و فرهنگی دانشگاها حتی نهادهای دانشجویی که ابتدا به دست نیروهای راست و بنیادگرای اسلامی پا به عرصه حیات گذاردند به تدریج از وابستگی های خود به قدرت حاکم پوست انداختند و با برگزاری همایش ها و کنفرانس های علمی میهماندار آزادیخواهانی شدند که امکان ارتباط و گفتگوی مستقیم دیگری را با شهروندان کشور خود نداشتند. اینکه بیشتر سازمانهای دانشجویی دانشگاه های ایران، چه اسلامی و چه غیر دینی، زیر چتر مشترکی رفتند و جدا از تفاوت های بینشی و سیاسی بازگو کننده خواست آزادی تمامی لایه های اجتماعی کشور خود شدند بهترین الگوی ممکن برای درک الزامات زمان از سوی سازمانها سیاسی و نهادهای مدنی و فرهنگی ایران است.
گفتنی است که سطح آگاهی امروز دانشجویان ما با زمان های پیش و پس از انقلاب 57 در کیفیتی بسا فراتر قرار دارد، و این خود بدون وسایل ارتباط جمعی امروزی، به ویژه اینترنت محتمل نمی شد. عمر فراگیر شدن اینترنت بیش از ٢۰ سال نیست. و اگر این نبود دور زدن سانسور فرهنگی و سیاسی ممکن نمی شد. دانشجویان آگاه امروز کشور ما با حفظ ایرانیت خود جهان فرهنگ شده اند. فیلسوف بزرگ اروپایی در کلاس های درس خود هیچگاه بیش از ٢۰۰ تا ٣۰۰ نفر شنونده نداشته بود و به گفته خود روبرو شدن با ٣۰۰۰ نفر شنونده دانشگاهی در ایران، تجربه ای فراموش نشدنی برايش باقی ماند. من امیدمندم که نسل دانشجوی بیست سال گذشته ایران خود پایه گذار احزاب و دولت مدرن آینده ایران باشد.
• با در نظر داشتن اتفاقات اخیر در خاورمیانه، عده ای از منتقدان و دلسوزان جنبش سبز، انتقاداتی را از رهبران جنبش سبز مطرح کرده و به فرصتهایی که از دست رفت اشاره می کنند. با توجه به تصمیم آقایان موسوی و کروبی به "رهبری غیرمتمرکز جنبش" این استراتژی را چگونه ارزیابی میکنید و به نظر شما ضعف معترضان و رهبران جنبش سبز و یا اقتدار و سرکوب فزاینده توسط حاکمیت، جنبش را در وضعیت امروز قرار داده است؟
اپوزیسیون یک حکومت بودن معنی جز این ندارد که مخالف ها خود را برای اداره کشور و بهبود زندگی مادی و معنوی شهروندان از توان و استعداد بهتری برخوردارمی دانند. اپوزیسیون بودن یعنی اراده معطف به قدرت داشتن و آنکه به هر دلیل در راس و رهبری یک جنبش اعتراضی در مقابل حکومت قرار می گیرد می باید نماد این اراده باشد و آنگاه که بر مسند قدرت نشست می باید تمام هم خود را به کار بندد تا مشروعیت حفظ آن را از شهروندان صاحب اختیار بگیرد. متاسفانه آقای خاتمی اولین اصلاح طلب حکومتی بود که با داشتن بیشترین حمایت از سوی انتخاب کنندگان خود اراده معطف به قدرت نداشت. آخرین بار که کاندیدای ریاست جمهوری شد نه تنها خود را مدعی کسب قدرت نمی دانست که بیش از آن اشاره به خواهش و تمنای دیگران داشت که او را وادار به کاندیدا شدن کرده بودند. در دومین دوره ریاست جمهوری آقای خاتمی، آن زمان که ۷۵ در صد آرای مجلس را داشت و خود با بیشترین رای ممکن به سمت ریاست جمهوری انتخاب شده بود توان بهره مندی از فراگیرترین قدرت یک رئیس جمهور در جمهوری اسلامی را نیافت. آقای خاتمی بايد می دانست که اصلاحات در نظام های ایدئولوژیک بدون حضور فراگیر شهروندان در صحنه رقابت ممکن نمی شود و آقای خاتمی از تکیه و روی آوردن به قدرت شهروندان پشتیبان خود، برای فرادستی در صحنه رقابت سیاسی با بنیادگرایان اسلامی، خودداری نمود، او شکست خورد و ما با او.
آقایان موسوی و کروبی نیز پس از فاش شدن تقلب گسترده انتخاباتی سال ۸۸ و حضور میلیون ها شهروند معترض در خیابان های کشور درنیافتند که جنبش های خود جوش بدون یک رهبری هوشمند و کاریسماتیک دوام و تداوم نخواهند یافت. آن زمان در مقابل آقای احمدی نژاد و خامنه ای مدعی دیگری جز موسوی و کروبی وجود نداشت. بنا براین گفتن اینکه هر شهروندی رهبر خویش است و یا اذعان به "رهبری غیر متمرکز" طفره رفتن از پذیرفتن مسئولیت رهبری يک مدعی است.
پس از حضور شجاعانه شهروندان معترض ایران در روز ٢۵ بهمن ١٣۸٩دیگر جایی برای طفره رفتن از پذیرش مسئولیت رهبری وجود ندارد. تمامی نظام حساب خود را از آقایان کروبی، موسوی، خاتمی و حتی هاشمی رفسنجانی جدا کرده و تنها پناهگاه سیاسی هر چهار نفر گسترش و تداوم جنبش سبز مردمی است. در این شرایط دیگر رهبر مظلوم بودن ممکن نیست، حال دیگر زمان آن فرا رسيده است که در کنار آقایان موسوی و کروبی، به عنوان مدعیان انتخابات آزاد، کسان دیگری قرار گیرند که به عنوان نماد های جنبش رفع تبعیض مورد پذیرش جامعه شهروندی قرار گرفته اند، در زمینه های
• قومی
• فرهنگی و هنری
• اجتماعی و اقتصادی
• مذهبی
• جنسیتی
• سیاسی (حزبی، سندیکایی)
در فرایافتی که بر شمردم می باید چهره های برجسته ملی، که چشم انداز سیاسی اشان کمابیش به هم نزدیک است در کنار هم قرار گیرند و دراین به هم پیوستگی برای شهروندان ایران بیانگر امید و توانایی و مدعی بودن باشند. در مبارزه برای آزادی اینگونه با هم بودن نیازی به ائتلاف سیاسی میان احزاب و یا جمعیت های سیاسی ندارد، هر کس که اصول اولیه حقوق بشر و کنوانسیون های مربوط به حقوق سیاسی و شهروندی را به رسمیت می شناسد می تواند در آن شرکت داشته باشد. این چنین راهبردی همان "چترفراگیری" است که می تواند وسیع ترین طیف های سیاسی و مدنی و فرهنگی و قومی داخل و خارج ایران در بر بگیرد و پشتیبانی نهادهای سیاسی و مدنی بین المللی و همه دمکرات های جهان را جلب کند. البته وجود و حضور آزاد احزاب سياسی و رسانه های آزاد جمعی از الزامات اوليه دموکراسی است. اما ما به تجربه می دانيم که مشروعيت احزاب تنها از طريق رای آزاد شهروندان قابل سنجش است و تا زمانی که اين سنجش انجام نگرفته راهی جز اين نيست که نخبگان فرهيخته جامعه شهروندی زير چتر مشترک ملی رهبری جنبش سبز را عهده دار شوند.
دکتر براتی در مورد اجتناب پذیر بودن انقلاب ١٣۵۷ می گوید: "انقلاب در سال ١٣۵۷ اجتناب ناپذیر نبود، اگر محمدرضا شاه پهلوی دریافته بود که نیروها و لایه های اجتماعی جدیدی که خود پس از اصلاحات ارضی و فراگیر شدن بازار تولید و توزیع سرمایه دارانه در پیدایش فراگیرشان سهمی بسزا داشت، دیگر بی چون و چرا زیر چتر نظام سلطانی و استبداد شرقی او سر خم نخواهند کرد، و باز اگر دریافته بود که با نشستن جیمی کارتر بر مسند ریاست جمهوری آمریکا دوران حمایت بی چون و چرای آمریکا از دیکتاتوری های هرمی به پایان رسیده است، و اگر باز به مشاورین هوشمندتر خود اعتماد می داشت و آهسته آهسته در آنجا می نشست که قانون اساسی انقلاب مشروطه برایش تعیین کرده بود و کار مملکت داری را به احزاب سیاسی و دولت برآمده از انتخابات آزاد، و یا حتی نیمه آزاد، می سپرد، به احتمال نزدیک به یقین انقلابی به وقوع نمی پیوست."
وی ضمن اشاره به این نکته که نظام ولایت فقیه باید برود، در مورد راه های پیش روی به دانشجونیوز می گوید: "آنچه می ماند همانا گسترش جنبش اعتراضی و مدنی شهروندان ایران است، به ویژه در شهرهای بزرگ و بزرگتر، تا زمانی که با اعتصاب عمومی و بسته شدن بازارها و شیرهای نفت خامنه ای ها و احمدی نژاد ها به حسنی مبارک بپوندند و آنان که از زمامداران و هواداران نظام باقی مانده اند مصالحه با مخالفان نظام و فرادستی نیروهای آزادی خواه را بپذیرند و برای جلوگیری از آنارشی، انتقامجویی، خونريزی و فروپاشی اقتصاد، تولید و توزيع، با حفظ تمامیت ارضی ایران سهم در خور خود را داشته باشند."
دکتر براتی در مورد نقش دانشجویان در جامعه ایران پس از انقلاب ١٣۵۷بیان میکند: "اینکه بیشتر سازمانهای دانشجویی دانشگاه های ایران، چه اسلامی و چه غیر دینی، زیر چتر مشترکی رفتند و جدا از تفاوت های بینشی و سیاسی بازگو کننده خواست آزادی تمامی لایه های اجتماعی کشور خود شدند بهترین الگوی ممکن برای درک الزامات زمان از سوی سازمانها سیاسی و نهادهای مدنی و فرهنگی ایران است." وی همچنین در بخشی از پاسخ خود پیرامون نقش رهبران و گروه های سیاسی در جنبش سبز می افزاید: "در مبارزه برای آزادی اینگونه با هم بودن نیازی به ائتلاف سیاسی میان احزاب و یا جمعیت های سیاسی ندارد، هر کس که اصول اولیه حقوق بشر و کنوانسیون های مربوط به حقوق سیاسی و شهروندی را به رسمیت می شناسد می تواند در آن شرکت داشته باشد. این چنین راهبردی همان "چترفراگیری" است که می تواند وسیع ترین طیف های سیاسی و مدنی و فرهنگی و قومی داخل و خارج ایران در بر بگیرد و پشتیبانی نهادهای سیاسی و مدنی بین المللی و همه دمکرات های جهان را جلب کند."
متن کامل این گفتگو را در زیر مطالعه کنید.
• با توجه به گذشت بیش از یک قرن جنبش مشروطه و برآورده نشدن مطالبات آن جنبش، آیا انقلاب ۱۳۵۷ را اجنتاب ناپذیر می دانید؟ و با توجه به شناخت خود از فضای گفتمان سیاسی دهه ی پنجاه، آیا جریانات، افکار سیاسی، گروهها و احزاب موجود در ان زمان به دنبال ایجاد یک حکومت دموکراتیک بودند.
از آغاز مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاهنشاهی در بهمن ماه ١٣٤٩ تا انقلاب بهمن ١٣۵۷ فهم جامعه سیاسی ما از مدرنیته، حقوق شهروندی، دموکراسی و جامعه مدرن در حد معجونی بود که روشنفکران شناخته شده جامعه در غار جادویی انقلاب و هویت گرایی دنیای سومی از نظریات، لنین، مائوتسه تونگ، کاسترو، چه گوارا، ژنرال ژیاپ، آیتالله خمینی، علی شریعتی، فرانس فانون و جلال آل احمد به حلق خود و جامعه استبداد زده شاهنشاهی ریختند و روشنفکرانی چون احمد فردید، داریوش شایگان و جلال آل احمد هم با به جوش آوردن دیگ "بازگشت به اصل خویش" و گذار از خودبیکانگی به بیخردی مستور "پیشگامان انقلاب" خوراک لازم را رساندند. در این زمان برای تحقق "رای و اراده ملی" هیچ کجا به اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقهای متمم آن استناد نمیشد، باستانگرایی و سنت گرایی آنچنان پوستین گرمی بر سر چپ و میانه جامعه کشیده بود، که همگی گرمی برخاسته از منقل آیتاللهها را به همنشینی با یاران "کافه نادری" ترجیح دادند و بار دیگر خر تجدد ما برای "میانبر زنی از سنت به تجدد" (اصلاح از آرامش دوستدار است) پای دیوار عبور ناپذیر فقاهت و امامت در گرسنگی از پای در آمد، تا ٢٧ سال بعد بخشی از نسل سوخته انقلاب در "بیانیه ٥٦٥ نفر" بپذیرد که حقوق بشر شگرد کارترها برای سوار شدن برگرده ملل مظلوم نبوده، و حرمت انسانی، حقوق بشر و حقوق شهروندی به عنوان دستاوردهای تاریخی جامعه بشری قابل بخشش به هیچ دین و ایدئولوژی نیستند. آری ما در پیچ و خم میانبرزنیهایمان به کرات راه گم کرده و به نقطه حرکتمان باز گشتهایم تا دههها بعد دوباره از نو به راه بیافتیم. نا درست نیست که بگوییم تاریخ روشنگری و خرد گرایی ما تاریخ سردرگمی ملی ما بوده و این دوران که پیش از مشروطه آغاز شده بود، هنوز به فرجامی که باید نرسیده است. در این به هم پیوستگی ها پرسش اینکه آیا انقلاب ۵۷ اجتناب پذیر بود یانه پاسخ خود را یافته است. انقلاب ١٣۵۷هم تنها بیانگر خواست بازگشت به نقط حرکت انقلاب مشروطه بود، خواست قانون و آزادی، فقط خواست. اما رهبران سیاسی این حرکت تاریخ سردرگمی ملی ما را تکرار کردند، چه خود در زیر زمین های سیاسی دیکتاتوری پس از کودتای ٢۸ مرداد ١٣٣٢زیسته بودند و تنها دغدغه جابه جایی قدرت را داشتند. اگر این نبود چگونه جبهه ملی، نهضت آزادی، چریک های فدایی خلق (دراساس فدائیان اکثریت)، مجاهدین خلق، حزب توده، حزب رنجبران و بسیاری دیگر می توانستند با اسلام گرایانی که از سنت "فداییان اسلام" بر آمده بودند دست به ائتلاف خانمان براندازی بزنند که در پایان نه تنها این سازمانها، که بیش از آن ملت ایران را بی کاشیانه کرد، که کاشیانه جایی امن برای زیستن است.
نیما راشدان را که من هیچگاه ندیده ام در ماه مه ٢۰۰٤ در گویا نیوز تمامی "حدیث حال نسل سوخته" و انقلابش را بسیار بهتر از آنچه من می توانستم بگویم به قلم کشیده است، می گوید:
"انقلاب ایران، خشتی خام بود. مشتی خاک از دشت کربلا، زائری آن را، یادگار از امام مظلوم شیعیان با خود به خانه آورد و او در راه از دالان مشروطه گذشت و او کودتای بیست و هشت مرداد را به چشم دید و آنگاه علی شریعتی خشت مقدس را در کوره چگورا پخت و بعد جلال آل احمد ، گرد مشروعه خواهی شیخ فضل الله بر آن پاشید و دست آخر ، خشت دیوار شد. دیواری که قرار بود نو شدن ایران را مانع شود. دیواری که فرسوده است امروز و فرو می ریزد فردا.
این سرزمین، زادگاه عجایبی است باورنکردنی. چپ که قرار بود، مروج برابری همه انسانها باشد، به یکباره سر بر دامان آیت الله نهاد و آیت الله با بهانه اعطای حق رای زنان، از بیعت با یزید زمان خویش سرباز زد. یزید این بار در دشت کربلا گرفتار آمد و سپاه سبزپوش آیت الله فاتحانه، سودای هزار و چهارصدساله سلطنت روحانیون را، رنگ واقعیت زدند. بلشویکها، سر از خانه آیت الله خمینی درآوردند. مائوئیستها دعای ندبه خواندند، سیاوش کسرائی زیر کرسی آیت الله چای شیرین نوشید و در مدحش شعر خواند. قصه ما به آن می ماند که جردانو برونوی قتیل، دستگاه انکیزاسیون پاپ اعظم را به اتحاد در برابر خاندان هنرپرور مدیچی فراخواند. فلورانس سقوط کند و علم به قربانگاه رود. در ایران رنسانسی وارونه رخ نمود گذار از دوران مدرن به قرون تاریک وسطی. آیت الله دوستان دیروز را یکی پس از دیگری روانه قتلگاه می کند. خمینی مفتون کاشانی است و کاشانی برای شاه جوان دعای طول عمر خوانده و کاشانی دفع فتنه مصدق را به لندن تهنیت گفته است. یاران مصدق اما دور خمینی گرد آمده اند. روحانی پیر چندی است الحاد و بلشویسم را تکفیر نمی کند. منتظر فرصت است. جوان دهه ۵۰ ، یعنی رگهای برجسته گردن، یعنی دندانهای سائیده از خشم. یعنی تبلور اراده انقلابی خلق قهرمان ایران در حمله به پاسگاه کوچک و دورافتاده سیاهکل و یعنی اعدام انقلابی یک ژاندارم به جرمی نامعلوم. یعنی تصرف دلاورانه یک اتوبوس روستایی، توزیع اعلامیه میان مسافرانی که سواد خواندن ندارند، مسافرانی که « ذکر قل هوالله می گویند». جوان دهه ۵۰ یعنی هم او که دهسال بعد ، قطار قطار - دوستان سابق را به گلوله بست و این گورستان خاوران است که از اعدام انقلابی فرمانده پاسگاه سیاهکل و چند مستشار امریکایی - شاغل در طرح آبیاری روستاهای کویری به یادگار مانده و چه یادگاری تلخ. آیت الله جادوئی، که خود را در قامت رستم دماند. سهراب سرخ را در میان گرفت و تیغ بر گلوی نازکش دواند. چپ ایران سهراب نبود. سیاوش بود که در آتش شد به امید معصومیتی که قرار بود لهیب سرخ آتش را بی اثر کند. سیاوش این بار اما گناهکار بود. ماند در آتش و سوخت. کسی را یارای مدد نبود".
انقلاب در سال ١٣۵۷اجتناب ناپذیر نبود، اگر محمدرضا شاه پهلوی دریافته بود که نیروها و لایه های اجتماعی جدیدی که خود پس از اصلاحات ارضی و فراگیر شدن بازار تولید و توزیع سرمایه دارانه در پیدایش فراگیرشان سهمی بسزا داشت، دیگر بی چون و چرا زیر چتر نظام سلطانی و استبداد شرقی او سر خم نخواهند کرد، و باز اگر دریافته بود که با نشستن جیمی کارتر بر مسند ریاست جمهوری آمریکا دوران حمایت بی چون و چرای آمریکا از دیکتاتوری های هرمی به پایان رسیده است، و اگر باز به مشاورین هوشمندتر خود اعتماد می داشت و آهسته آهسته در آنجا می نشست که قانون اساسی انقلاب مشروطه برایش تعیین کرده بود و کار مملکت داری را به احزاب سیاسی و دولت برآمده از انتخابات آزاد، و یا حتی نیمه آزاد، می سپرد، به احتمال نزدیک به یقین انقلابی به وقوع نمی پیوست. فروپاشی نظام پادشاهی از درون آغاز شد ولی مخالفین آن نظام بیش از آنکه دغدغه دموکراسی و آزادی داشته باشند تشنه جایگزینی قدرت بودند، که این نیز قابل فهم است، چه شاه جز سرکوب و زندان برای هیچ حزب و گروه و فردی جایی برای احتمال خردمندانه اصلاح نظام باقی نگذارده بود. متاسفانه مهمترین نیرویی که در آن زمان می توانست شور انقلابی فراگیر شده را به سود اجرای قانون اساسی مشروطه، حال در شکل جمهوری آن، کارساز کند، یعنی جبهه ملی ایران، خود به دام ایدئولوژی حکومت اسلامی آیت الله خمینی افتاد و آنچه را که او خود هنوز به شدنش باور نداشت با تساهل نهضت آزادی مهندس بازرگان و همراهی بخش بزرگی از نیروهای چپ سازمان یافته به او تقدیم کردند. آیت الله خمینی نظریه حکومت اسلامی خود را درسال ١٣٤۸ شمسی در نجف منتشر کرده بود و همه می دانستند که او در نهایت چه خواهد خواست، تفاوت میان خواستن و توانستن را آنان که از او نبودند برایش از میان برداشتند.
حال که از پیامدهای آن انقلاب پس از ٣٢ سال می پرسید، می گویم آن انقلاب خود پیامدی بیش از آنچه گفتم نداشت، اما آنان که اسیرحکومت برخاسته از انقلاب شدند برای آزادی به جهانگشایی فکری و فرهنگی رفتند و در اندیشکده های مجازی راه به دنیای دیگری گشودند. شاید ایرانی بودن و جهان شهروند شدن نسل ٢۰ تا ٤۰ ساله های ایران بدون تجربه اسارت در تحجر ممکن نمی شد. اینجا و آنجا نقل قولی از هگل از زبان مارکس می شود که گفته است: "هگل در جایی اشاره به آن دارد که تمام حوادث و شخصیت های بزرگ تاریخ جهانی به اصلاح دوبار به صحنه می آیند. ولی او فراموش کرد بیفزاید که بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی مسخره". من فکر می کنم که مارکس اشتباه کرده است، تاریخ تکرار نمی شود و ارنست بلوخ فیلسوف آلمانی درست می گوید که "تاریخ خود را تکرار نمی کند، با این وصف اما آنچه هنوز تاریخ نشده حتما قابل تکرار است، اما نه به دلیل اصل متافیزیکی نهفته در تاریخ، بلکه چون آنچه از نظرتاریخی به جای مانده و حسابش پس داده نشده است مکررا از طرف انسان هایی که به آن حساب می رسند از جای کنده می شود."
تاریخ ایران ما هم به جای مانده های بسیاردارد. حوادث و شخصیت های تاریخ ما تکرار نمی شوند، بلکه دوباره و چند باره به خاطر آورده می شوند و هر باره نسلی دیگر بارهای بر زمین مانده تاریخمان را ور می کند و از مسطورگی ذهنیت تاریخیمان به خیابانها و پیش راهمان می آورد تا از زمین برداریمشان و به انجام برسانیمشان. بخشی از کسانی که خود در پیدایش آن انقلاب سهیم بودند امروز آگاه شده اند که بارشان بر زمین مانده و آنان که پس از انقلاب 57 چشم به جهان گشودند و یا در آن زمان کودکی بیش نبودند در پی رهایی از اسارت نظام واپسگرای موجود پدران و مادران خود را به محاکمه تاریخ کشیده اند، سهم خود را از زندگی همین امروز و در همین دنیا می خواهند و این سهم خواهی چیزی نیست جز خواست مشارکت شهروندانه در تعين سرنوشت خود.
انقلاب ١٣۵۷ایران را درزمان پدید آمدنش بارها با انقلاب ١۷۸٩فرانسه مقایسه کرده اند. آن انقلاب به خون رهبرانش آلوده شد، ولی بر جای نماند و راه خود را يافت. انقلاب ۵۷ هم خون بخشی از بنيانگذاران خود را ريخته، بيش از آن هم خواهد ريخت، بر جای مانده و ماندگار نخواهد بود. جنبش و شورش سال ١٣۸۸کوششی بود برای از جا کندن بار به جای مانده انقلاب۵۷. گرچه انقلاب ١۷۸٩ فرانسه که با قیامی محدود آغاز گشت و از خون گذشت، ولی آنچه از آرمان آن انقلاب بر زمین مانده بود دوباره بر دوش گرفته و به سرمنزل مقصود رسانده شد. جنبش سبز و میلیونی ١٣۸۸ایران لیک هنوز به بار ننشسته.
• با توجه به آنچه بعد از انتخابات ریاست جمهوری بحث بر انگیز سال گذشته، و اعتراض چشمگیر و گسترده مردم به نتیجه این انتخابات رخ داد، آیا تغییر نظام جمهوری اسلامی را در آینده محتمل و یا اجتناب ناپذیر می دانید. یا اینکه به نظر شما، با توجه به چهار چوب و ظرفیت های موجود در قانون اساسی و مسئولان کنونی حاکم، این نظام قابل اصلاح و تبدیل شدن به یک حکومت دموکراتیک است.
شهروندان معترض ایران در جنبش اعتراضی خود پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ چیزی جز حقوق اساسی شهروندانه خود را نخواستند. در این جنبش خود جوش شعار "رای من کو" بیانگر خواست اصلاحات گام به گام بود، آقایان موسوی و کروبی کسانی بودند که می توانستند به احتمال میانجی تغییر گام به گام به سوی دموکراسی باشند و در اینگونه تغییر هنوز بخشی از نظام کنونی هم می توانست سهمی از قدرت را در روند آشتی ملی حفظ و نهادهای موجود نظامی، امنیتی و سیاسی خود را با دگرگونی در راس در توازن جدید قدرت به سوی دموکراسی هدایت کند. این چنین تحولی کم هزینه ترین راه برای همه بازیگران نظم نو می بود. اما سران نظام سرکوبگر موجود تصمیم به "همه چیز یا هیچ چیز" گرفتند، که در نهایت راه تباهی خود را انتخاب کردند. با این همه در شرایط کنونی جنبش مدنی ایرانیان هنوز توان "تحمیل اصلاحات" و یا خروج خامنه ای-احمدی نژاد از صحنه زورآزمایی را نیافته اند. و حکومت نیازی به این رویکرد نمی بیند که برای حفظ قدرت و یا بخشی از آن توانمندی نيروی بالقوه مقابل را به رسمیت بشناسد. حکومت هنوز درنیافته است که تنها امکان او انتخاب میان "انتخابات آزاد" و فروپاشی است و این دورنگری را هم ندارد که بفهمد "از درون خرابه های فروپاشی" او دیگر سر بر نخواهد آورد. این نظام دیگر اصلاح پذیر نیست، مگر در شرایط تغییر توازن قدرتی که انتخاب میان رفتن و پذیریش اصلاحات را اجتناب ناپذیر کرده باشد.
راستی این است که تا پیدایش جنبش سبز در خردادماه ١٣۸۸چگونگی پیشبرد یک جنبش توانمند مدنی و یافتن راه و چاههای ممکن برای تغییرتوازن قدرت "برای تغییر" برایمان قابل تصور نبود. آنچه ما در هفته های پس از ١٢ خرداد ١٣۸۸ در خیابان های تهران تجربه کردیم ائتلاف نانوشته ای بود میان شهروندان سکولار ایران و اصلاح طلبان بر آمده از حکومت جمهوری اسلامی، که سیاست چانه زنی از بالا و فشار آوردن از پائینشان به جایی نرسیده بود. شعار "رای من کو" در آغاز خواست شمارش واقعی آرای رقبای انتخاباتی آقای احمدی نژاد بود، با آگاهی به اینکه در شرایط توازن موجود قدرت کف و سقف مطالبات بیش از آن نمی توانست باشد. شکست آقایان موسوی و کروبی در مبارزه برای قدرت بیانگر این واقعیت هم بود که بیرون از حکومت هنوز نیرویی که توان به هم زدن توازن موجود را داشته باشد وجود ندارد و درون حاکمیت نیز نیرويی چهره نمایی نکرد که بتواند برای پیشگیری از امکان فروپاشی سیاسی نظام به همدستی آشکار با اصلاح طلبان پیگیرتر آغازگر تحولی برای آینده نظام باشد. آن زمان این چنین نیرویی می توانست در بهترین حالت در پیوندی ساختارمند با گرایش هایی درون سپاه پاسداران و شبکه های وابسته به آن به وجود آید، که چنین نبود، ولی به نظر می رسد که پس از ٢۵ بهمن نزدیک شدن "امکان" به "احتمال" غیر ممکن نباشد. اگر قرار باشد که ما چیزی از قیام مردم مصر علیه دیکتاتوری بیاموزیم کوشش در ایجاد همراهی نیروهای مسلح با مردم است. مشکل ما وجود سدهای غیر قابل عبور در قانون اساسی نیست. هر قانونی با تغییر توازن نیروهای سیاسی و اجتماعی پشت سر گذاردنی است. مشکل جنبش مدنی و سیاسی ایران، به عنوان یک نیروی مسالمت جو، این است که هنوز توان تغییردوطرف معادله قدرت را نیافته است تا نیروی حاکم از جایگاه قدرت بلا منازع مجبور به "طرف مذاکره شدن" باشد. حکومت هنوز نیازی به این رویکرد نمی بیند که برای حفظ قدرت و یا بخشی از آن وجود توانمند مخالفین خود را به رسمیت بشناسد و با پذیرش وضع جدید در "مسابقه میان انتخابات آزاد و فروپاشی" پروسه «انتخابات آزاد» را بپذیرد و به آشتی ملی روی بیاورد تا خود و کشور را "از درون خرابه های فروپاشی" محتمل بیرون بکشد.
در اینکه نظام ولایت فقیهی و ولی آن باید بروند جای شکی نیست. تنها پرسش اینجاست که آیا پایان نظام موجود از راه گسترش توانمندی جنبش سبز و فراگیر تر شدن اعتراضات خیابانی، همراه با اعتصابات مزد و حقوق بگیران و کارکنان بازار و صنایع نفت و گاز به رهبری رهبران فرهیخته و رادیکال ملی و یکباره انجام خواهد گرفت و یا اینکه نخبگان اصلاح طلب و متحدانشان، به رهبری آقایان موسوی و کروبی و همراهی شبکه های ناپیدای قدرت در نهادهای نظامی، اقتصادی و اجتماعی، خواهند توانست با تحمیل حذف نظارت استصوابی شورای نگهبان و انتخابات آزاد راه را برای تغییرات گام به گام بگشایند. هر یک از این دو راه با هزینه های نابرابری همراه خواهند بود. من خود راه دوم را بیشتر به صلاح ملت و مملکت می دانم، ولی امید ندارم که فربه شدگان دیکتاتوری شعور پذیرش راه تحول مسالمت آمیز را داشته باشند، آنچه می ماند همانا گسترش جنبش اعتراضی و مدنی شهروندان ایران است، به ویژه در شهرهای بزرگ و بزرگتر، تا زمانی که با اعتصاب عمومی و بسته شدن بازارها و شیرهای نفت خامنه ای ها و احمدی نژاد ها به حسنی مبارک بپوندند و آنان که از زمامداران و هواداران نظام باقی مانده اند مصالحه با مخالفان نظام و فرادستی نیروهای آزادی خواه را بپذیرند و برای جلوگیری از آنارشی، انتقامجویی، خونريزی و فروپاشی اقتصاد، تولید و توزيع، با حفظ تمامیت ارضی ایران سهم در خور خود را داشته باشند.
• با توجه به حضور پر رنگ و تاثیرگزار دانشجویان در تاریخ مبارزات سیاسی و مدنی ایران در غیاب احزاب و تشکل های مخالف و منتقد چه پیش از انقلاب و چه در زمان حکومت جمهوری اسلامی، ارزیابی شما از عملکرد دانشجویان و ایفا نمودن بخشی از نقش احزاب مخالف در اعتراض به دستگاه سرکوب چگونه است؟
شاید این دیگرگفتن نداشته باشد که پس از کودتای ٢۸مرداد و سقوط دولت دکتر محمد مصدق احزاب سیاسی، سازمان های صنفی و رسانه های عمومی مستقل امکان حضور اجتماعی نیافتند و در شرایط زیر زمینی هم مبارزه برای حقوق اساسی ملت و آزادی ممکن نمی شود. در تمامی این سالها امکان دیگری جز این نبود که دانشجویان متعهد به خرد، اخلاق و آزادی وظایف اجتماعی این نهادها را هم به عهده بگیرند و چه هزینه ها که در این راه نپرداختند و چه جان ها که در مبارزه برای حقوق اساسی ملت خود نباختند. شگفت آنکه پس از انقلاب ١٣۵۷ و اشغال نظامی، سیاسی و فرهنگی دانشگاها حتی نهادهای دانشجویی که ابتدا به دست نیروهای راست و بنیادگرای اسلامی پا به عرصه حیات گذاردند به تدریج از وابستگی های خود به قدرت حاکم پوست انداختند و با برگزاری همایش ها و کنفرانس های علمی میهماندار آزادیخواهانی شدند که امکان ارتباط و گفتگوی مستقیم دیگری را با شهروندان کشور خود نداشتند. اینکه بیشتر سازمانهای دانشجویی دانشگاه های ایران، چه اسلامی و چه غیر دینی، زیر چتر مشترکی رفتند و جدا از تفاوت های بینشی و سیاسی بازگو کننده خواست آزادی تمامی لایه های اجتماعی کشور خود شدند بهترین الگوی ممکن برای درک الزامات زمان از سوی سازمانها سیاسی و نهادهای مدنی و فرهنگی ایران است.
گفتنی است که سطح آگاهی امروز دانشجویان ما با زمان های پیش و پس از انقلاب 57 در کیفیتی بسا فراتر قرار دارد، و این خود بدون وسایل ارتباط جمعی امروزی، به ویژه اینترنت محتمل نمی شد. عمر فراگیر شدن اینترنت بیش از ٢۰ سال نیست. و اگر این نبود دور زدن سانسور فرهنگی و سیاسی ممکن نمی شد. دانشجویان آگاه امروز کشور ما با حفظ ایرانیت خود جهان فرهنگ شده اند. فیلسوف بزرگ اروپایی در کلاس های درس خود هیچگاه بیش از ٢۰۰ تا ٣۰۰ نفر شنونده نداشته بود و به گفته خود روبرو شدن با ٣۰۰۰ نفر شنونده دانشگاهی در ایران، تجربه ای فراموش نشدنی برايش باقی ماند. من امیدمندم که نسل دانشجوی بیست سال گذشته ایران خود پایه گذار احزاب و دولت مدرن آینده ایران باشد.
• با در نظر داشتن اتفاقات اخیر در خاورمیانه، عده ای از منتقدان و دلسوزان جنبش سبز، انتقاداتی را از رهبران جنبش سبز مطرح کرده و به فرصتهایی که از دست رفت اشاره می کنند. با توجه به تصمیم آقایان موسوی و کروبی به "رهبری غیرمتمرکز جنبش" این استراتژی را چگونه ارزیابی میکنید و به نظر شما ضعف معترضان و رهبران جنبش سبز و یا اقتدار و سرکوب فزاینده توسط حاکمیت، جنبش را در وضعیت امروز قرار داده است؟
اپوزیسیون یک حکومت بودن معنی جز این ندارد که مخالف ها خود را برای اداره کشور و بهبود زندگی مادی و معنوی شهروندان از توان و استعداد بهتری برخوردارمی دانند. اپوزیسیون بودن یعنی اراده معطف به قدرت داشتن و آنکه به هر دلیل در راس و رهبری یک جنبش اعتراضی در مقابل حکومت قرار می گیرد می باید نماد این اراده باشد و آنگاه که بر مسند قدرت نشست می باید تمام هم خود را به کار بندد تا مشروعیت حفظ آن را از شهروندان صاحب اختیار بگیرد. متاسفانه آقای خاتمی اولین اصلاح طلب حکومتی بود که با داشتن بیشترین حمایت از سوی انتخاب کنندگان خود اراده معطف به قدرت نداشت. آخرین بار که کاندیدای ریاست جمهوری شد نه تنها خود را مدعی کسب قدرت نمی دانست که بیش از آن اشاره به خواهش و تمنای دیگران داشت که او را وادار به کاندیدا شدن کرده بودند. در دومین دوره ریاست جمهوری آقای خاتمی، آن زمان که ۷۵ در صد آرای مجلس را داشت و خود با بیشترین رای ممکن به سمت ریاست جمهوری انتخاب شده بود توان بهره مندی از فراگیرترین قدرت یک رئیس جمهور در جمهوری اسلامی را نیافت. آقای خاتمی بايد می دانست که اصلاحات در نظام های ایدئولوژیک بدون حضور فراگیر شهروندان در صحنه رقابت ممکن نمی شود و آقای خاتمی از تکیه و روی آوردن به قدرت شهروندان پشتیبان خود، برای فرادستی در صحنه رقابت سیاسی با بنیادگرایان اسلامی، خودداری نمود، او شکست خورد و ما با او.
آقایان موسوی و کروبی نیز پس از فاش شدن تقلب گسترده انتخاباتی سال ۸۸ و حضور میلیون ها شهروند معترض در خیابان های کشور درنیافتند که جنبش های خود جوش بدون یک رهبری هوشمند و کاریسماتیک دوام و تداوم نخواهند یافت. آن زمان در مقابل آقای احمدی نژاد و خامنه ای مدعی دیگری جز موسوی و کروبی وجود نداشت. بنا براین گفتن اینکه هر شهروندی رهبر خویش است و یا اذعان به "رهبری غیر متمرکز" طفره رفتن از پذیرفتن مسئولیت رهبری يک مدعی است.
پس از حضور شجاعانه شهروندان معترض ایران در روز ٢۵ بهمن ١٣۸٩دیگر جایی برای طفره رفتن از پذیرش مسئولیت رهبری وجود ندارد. تمامی نظام حساب خود را از آقایان کروبی، موسوی، خاتمی و حتی هاشمی رفسنجانی جدا کرده و تنها پناهگاه سیاسی هر چهار نفر گسترش و تداوم جنبش سبز مردمی است. در این شرایط دیگر رهبر مظلوم بودن ممکن نیست، حال دیگر زمان آن فرا رسيده است که در کنار آقایان موسوی و کروبی، به عنوان مدعیان انتخابات آزاد، کسان دیگری قرار گیرند که به عنوان نماد های جنبش رفع تبعیض مورد پذیرش جامعه شهروندی قرار گرفته اند، در زمینه های
• قومی
• فرهنگی و هنری
• اجتماعی و اقتصادی
• مذهبی
• جنسیتی
• سیاسی (حزبی، سندیکایی)
در فرایافتی که بر شمردم می باید چهره های برجسته ملی، که چشم انداز سیاسی اشان کمابیش به هم نزدیک است در کنار هم قرار گیرند و دراین به هم پیوستگی برای شهروندان ایران بیانگر امید و توانایی و مدعی بودن باشند. در مبارزه برای آزادی اینگونه با هم بودن نیازی به ائتلاف سیاسی میان احزاب و یا جمعیت های سیاسی ندارد، هر کس که اصول اولیه حقوق بشر و کنوانسیون های مربوط به حقوق سیاسی و شهروندی را به رسمیت می شناسد می تواند در آن شرکت داشته باشد. این چنین راهبردی همان "چترفراگیری" است که می تواند وسیع ترین طیف های سیاسی و مدنی و فرهنگی و قومی داخل و خارج ایران در بر بگیرد و پشتیبانی نهادهای سیاسی و مدنی بین المللی و همه دمکرات های جهان را جلب کند. البته وجود و حضور آزاد احزاب سياسی و رسانه های آزاد جمعی از الزامات اوليه دموکراسی است. اما ما به تجربه می دانيم که مشروعيت احزاب تنها از طريق رای آزاد شهروندان قابل سنجش است و تا زمانی که اين سنجش انجام نگرفته راهی جز اين نيست که نخبگان فرهيخته جامعه شهروندی زير چتر مشترک ملی رهبری جنبش سبز را عهده دار شوند.
زینت میرهاشمی
صحبتهای نماینده ولی فقیه در سپاه پاسداران در روز سه شنبه 4 اسفند گویای شدت گیری تضاد در هرم قدرت است. گسترش جنبش مردمی به ویزه خیزشهای 25 بهمن و اول اسفند، بر خلاف نمایش خیابانی عده ای اوباش بسیجی و لباس شخصی، وحدت در حاکمیت را ضربه پذیرتر نموده است. دزدیدن شهدای مردم و زاری کردن بر سر جسد مُنکر خود، عمق ورشکستگی رژیمی را نشان می دهد که ابزار دیگری برای به هیجان آوردن طرفداران خود ندارد.
نمونه دیگر به شهادت رساندن حامد نور محمدی دانشجوی دانشگاه شیراز در روز اول اسفند است و ادعای این که وی در اثر تضادف ماشین کشته شده است.
علی سعیدی نماینده خامنه ای در سپاه پاسداران روز سه شنبه 3 اسفند با تاکید به این که سپاه پاسداران ریزشی نداشته است، علت بازداشت نشدن موسوی و کروبی در ماههای گذشته را «داشتن هوادار و احتمال واکنش خواص پشت صحنه» دانست و گفت:«ممکن است پس ار برخورد فیزیکی با این عَناصُر فتنه گر، برخی از خواص که در پشت صحنه کار می کنند و مشغول هدایت کردن هستند و عناصری که پایگاه مردمی دارند در جهت مقابله با این برخورد و حمایت از فتنه گران اقدامی انجام دهند.»
سعیدی از یک طرف سپاه پاسداران را نیروی اصلی مقابله با «فتنه» دانسته و از طرف دیگر می گوید:«در برخورد با عوامل فتنه، دستگاههای متعددی مسئول هستند و سپاه پاسداران به تنهایی نمی تواند اقدامی را در این خصوص انجام دهد.»
محسن اژه ای دادستان کل و از مهره های اصلی جنایتکار طی سه دهه گذشته، روز سه شنبه 3 اسفند «حامیان عَناصُر فتنه گر» را «ضد انقلاب» و «تحمل ناشدنی» دانست.
مجسن اژه ای به یک واقعیت اقرار کرد. واقعیت اینست که مساله اصلی میان مردم و کلیت رژیم است. اژه ای روز سه شنبه 3 اسفند در قم گفت:«ما اکنون از مرحله فتنه در حال عبور هستیم و به مرحله روشن شدن فضا می رویم و اکنون فضا شفاف شده و بحث میان انقلاب و ضد انقلاب است.» اژه ای به یک واقعیت مهم اشاره می کند و آن تقابل بین مردم و رژیم است که از نگاه او انقلاب یعنی نظام ولایت فقیه و ضد انقلاب یعنی براندازان نظام.
معلوم است که کاخ نشینان ولایت پیام شعار «مرگ بر اصل ولایت فقیه» را به خوبی فهمیده اند و مجبورند برای چند صباحی بیشتر عمر دیکتاتوری، همه انرژی خود را به کار ببندند. سیر رویدادها نشان دهنده اینست که این انرژی به کار برده در قالب سرکوب و کشتار، عزم مردم برای رسیدن به آزادی را نمی تواند باز دارد.
نمونه دیگر به شهادت رساندن حامد نور محمدی دانشجوی دانشگاه شیراز در روز اول اسفند است و ادعای این که وی در اثر تضادف ماشین کشته شده است.
علی سعیدی نماینده خامنه ای در سپاه پاسداران روز سه شنبه 3 اسفند با تاکید به این که سپاه پاسداران ریزشی نداشته است، علت بازداشت نشدن موسوی و کروبی در ماههای گذشته را «داشتن هوادار و احتمال واکنش خواص پشت صحنه» دانست و گفت:«ممکن است پس ار برخورد فیزیکی با این عَناصُر فتنه گر، برخی از خواص که در پشت صحنه کار می کنند و مشغول هدایت کردن هستند و عناصری که پایگاه مردمی دارند در جهت مقابله با این برخورد و حمایت از فتنه گران اقدامی انجام دهند.»
سعیدی از یک طرف سپاه پاسداران را نیروی اصلی مقابله با «فتنه» دانسته و از طرف دیگر می گوید:«در برخورد با عوامل فتنه، دستگاههای متعددی مسئول هستند و سپاه پاسداران به تنهایی نمی تواند اقدامی را در این خصوص انجام دهد.»
محسن اژه ای دادستان کل و از مهره های اصلی جنایتکار طی سه دهه گذشته، روز سه شنبه 3 اسفند «حامیان عَناصُر فتنه گر» را «ضد انقلاب» و «تحمل ناشدنی» دانست.
مجسن اژه ای به یک واقعیت اقرار کرد. واقعیت اینست که مساله اصلی میان مردم و کلیت رژیم است. اژه ای روز سه شنبه 3 اسفند در قم گفت:«ما اکنون از مرحله فتنه در حال عبور هستیم و به مرحله روشن شدن فضا می رویم و اکنون فضا شفاف شده و بحث میان انقلاب و ضد انقلاب است.» اژه ای به یک واقعیت مهم اشاره می کند و آن تقابل بین مردم و رژیم است که از نگاه او انقلاب یعنی نظام ولایت فقیه و ضد انقلاب یعنی براندازان نظام.
معلوم است که کاخ نشینان ولایت پیام شعار «مرگ بر اصل ولایت فقیه» را به خوبی فهمیده اند و مجبورند برای چند صباحی بیشتر عمر دیکتاتوری، همه انرژی خود را به کار ببندند. سیر رویدادها نشان دهنده اینست که این انرژی به کار برده در قالب سرکوب و کشتار، عزم مردم برای رسیدن به آزادی را نمی تواند باز دارد.
25 بهمن، یک واقعیت در شکل، یک واقعیت در مضمون
منصور امان
خیزش 25 بهمن یک واقعیت در شکل و یک واقعیت مُهم تر در مضمون را آشکار کرد. جدید ترین تحرُک علنی و گُسترده جُنبش اجتماعی که تقریبا مُصادف با آخرین صف آرایی توده ای آن در 22 بهمن سال گذشته نمود یافت، به نیروی ناپیدایی که زیر پوست تحولات در حرکت است، دوباره چهره بخشید و آن را بر مرکز رویدادها نشاند. پیامدهای این امر نخُست از زاویه نگاه اجتماعی و اُفقهای آن و سپس تاثیراتی که بر حُکومت خواهد گذاشت، توجُه پذیر است. از سوی دیگر، مفهوم سیاسی 25 آبان، صف بندیهایی که به وجود آورد و آرایشهای تشکیلاتی و برنامه ای جدیدی که از این پس در هر دوی سوی میدان نبرد شکل خواهد گرفت و خیزش مزبور نیروی مُحرکه آن به حساب می آید، زاویه دیگر و بُنیادی تری از آن است که دقت ویژه ای را می طلبد.
شکست استراتژی ثبات
کوشش پُر هزینه و همه جانبه ی حُکومت برای جا انداختن ادعای چیرگی بر بُحران و سرکوب جُنبش اعتراضی فقط با طنین افکندن اولین شُعارها در تهران، شیراز یا اصفهان علیه آن نبود که بر باد رفت. پیش از آن، فقط درخواست مُجوز برای تظاهرات از سوی آقایان موسوی و کروبی کافی بود تا باند ولایت به گونه دسته جمعی از گاری فتح پایین بیاید و در گودالهای همیشگی تهدید، وحشت پراکنی و دستگیری کوشندگان سنگر بگیرد. گارد دفاعی "نظام" هراسان شده، هیچ تناسُبی با نمایش یکساله ی پایکوبی آن بر "جنازه فتنه" نداشت اما چنین می نمود که این پیچ و تاب ساختار شکن برای آن در لحظه مساله اصلی به حساب نمی آید. سرکردگان سپاه پاسداران، مُهره های امنیتی وزارت کشور و سردسته های اوباش، عرق ریزان بر سر هر بوق رسانه ای، روزمرگی سیاستهای استراتژیکی که "نظام" را می بایست ثبات می بخشید را به آواز در می آوردند تا به جامعه مُتمرد بگویند که راه حلی برای به تسلیم کشاندن آن ندارند و فرج خود را از این بام به آن بام می جویند.
هیچ کس بیشتر از گرداننده اصلی بساط، به مسین بودن آنچه که به عُنوان سکه طلا می فروخت، باور نداشت. آقای خامنه ای که در پس پرده به گونه بی نتیجه ای تلاش می کرد خلاء قُدرت در پایین را با گرفتن حمایت از بالا مُتوازن کند و به این منظور بین قُم و تهران، "خواص بی بصیرت" و "خودی" های بی رضایت در رفت و آمد بود، در هر فُرصتی زخم چرکین خود را در برابر چشم همگان با حمله به "فتنه" و فحاشی به جامعه بانداژ می کرد. او، تحریک شده از جانب آنچه که به گونه عینی با آن دست به گریبان بود، پی در پی واقعیت مُوازی که سر هم می کرد را نعلین مال و همراه آن، جنگ روانی و ضد اطلاعاتی ای که همه ی ظرفیت تبلیغاتی "نظام" را در خدمت آن گذاشته بود را به مضحکه تبدیل می کرد.
تاثیرات 25 بهمن در "بالا"
25 بهمن، لاک نازُک این سیاست کلان را تراشید و نه فقط بی برنامه گی دستگاه تدبیرکننده آن بلکه، بی آیندگی پنهان شده در پس آن را نیز عُریان ساخت. تاثیر این ضربه مهیب، در درجه نخُست بخشهای مُدیریت و اجرایی دو ابزار سرکوب امنیتی – قضایی و جنگ روانی را در بر خواهد گرفت و تردید نسبت به کارایی این سیاست از یک سو و آینده خود از سوی دیگر را در میان آنها نشر می دهد. در مرتبه بعد، بدنه ی حُکومت و لایه های اجتماعی پیرامون آن آماج قرار خواهند گرفت. اینان که بخشی به دلایل اقتصادی و بخشی از سر توهُمات ایدولوژیک در خدمت مُستقیم "نظام" قرار دارند یا سیاهی لشگر فصلی آن به شمار می روند، زیر فشار ناهمگونی تعریف رووسایشان از وضعیت موجود با تجربه عملی خود، دُچار فرسایش و انفعال شده و بدین وسیله به نیروی اعتمادناپذیری در کشاکشهای جدی تبدیل می شوند.
به موازات این، بُن بست سیاستهای کلان باند ولی فقیه، شکاف موجود در آن را ژرفش می بخشد و جدال در جریان را به پهنه بُنیادی تری می کشاند که در آن فراکسیونهای رقیب با گُزینه های رادیکال تر خود پا به میدان می گذارند و بدین سبب، نزاع را به مرحله تعیین کننده ای که انتهای آن فقط یک مخرج می تواند داشته باشد، فرا می کشند.
در نتیجه تحوُل مزبور، ولی فقیه رژیم از دو سو زیر فشار قرار خواهد گرفت، ابتدا از جانب راست سُنتی که با استناد به ادامه ی بُحران و موقعیت شکننده "نظام"، وی را برای برداشتن دست حمایت خود از پُشت فراکسیون نظامی – امنیتی دولت به کُنج می راند و سپس از سوی فراکسیون یادشده که تپانچه یکدست سازی "رهبر" را بر سینه ی خود او گُذاشته و بی ثباتی موجود را حُجتی برای گرداندن پیچ انقباض به سمت بالا - چه در برخورد به مُعادلات درونی باند ولایت و چه در صحنه اصلی جدال (جامعه) - می گیرد.
شفاف سازی دوستان دغلکار
از نظر ایجابی، دامنه روانشناختی خیزش 25 بهمن از این نیز فراتر می رود و در نقش ماده جهش دهنده به فاکتورهایی عمل می کند که خیزشهای 88 بر پایه آنها شکل گرفت و به پیش رانده شد. با به میدان آمدن گُسترده جُنبش در این روز، راه برای ورود بخشی از جامعه که شرکت مُستقیم آن در مُبارزه با حُکومت تنها پس از تخمین زنیهای پی در پی صورت می گیرد، هموار می گردد. 25 بهمن روند درک تدریجی این بخش از مسایل ناشی از بُحران اجتماعی را شتاب می بخشد و آن را به ماده بالفعل درمی آورد.
به همین گونه، خیزش 25 بهمن اعتماد به نفس نیروهای پیشتاز جُنبش و باور آنها به نیروی اهرُمی که در دست دارند را افزایش می دهد. هر حرکت بی واسطه مُبارزاتی که جامعه از یک سو و حُکمرانان بر آن را از سوی دیگر به گونه مُشاهده پذیر به تلاطُم بیافکند، اعتماد به موثر بودن کُنش خود و امکان عینی جابجایی شرایط موجود را در آنها تقویت می کند.
خیزش اخیر بخشی از اهمیت خود را از این نُقطه کسب می کند که تمام تبلیغات مایوس کننده و آگهیهای تسلیتی که در طول 12 ماه گُذشته بر سر جُنبش اجتماعی ریخته شد را به یک ضربت تکانده و زیر پا انداخت. جُنبش نشان داد که مُطالبات آن عمیق تر و نیاز به تحقُق آن مُبرم تر از همه ی فلسفه بافیهای پرت و درازگوییهای بی مایه ای است که بی درنگ پس از برخوردن به اولین مانع عینی پدیدار شدند تا نیروی عظیم تغییر را آماج قرار دهند. تجاربی که نیروهای جُنبش اجتماعی در برخورد با این کارزار و عناصُر به پیش برنده آن کسب کردند، بی تردید نقش مُهمی در تسهیل حرکت آنها و شناخت چاله های راه ایفا خواهد کرد.
هرگاه یاس پراکنی و سیاه نمایی تنها به "کارشناسان" خود خوانده انقلاب در داخل و خارج محدود می گردید، شاید فقط در حاشیه جایی برای اشاره می یافت. رویکردهای فصلی و تحلیلهای پُر آب و تابی که مُدت اعتبار آن در نشست بعدی پردازندگان شان با تازه ترین اخبار پایان می یابد، نه موضوعی تازه و نه چندان قابل اعتنا است.
توجه به این امر هنگامی ضرورت می باید که در نظر گرفته شود، اقدام فردی و سلیقه ای، تنها سرچشمه تخریب روانی جنبش نیست و این امر به خوبی برای تامین اهداف سیاسی مُعین نیز به کار گرفته می شود. در این رابطه، اصلاح طلبان حُکومتی با استراتژی "چانه زنی در بالا و فشار از پایین" و "غیرخودی" های شرمنده با پرچم "عاقل سازی حُکومت" در ردیف نخُست ایستاده اند. برای آنها اعتراضهای مُتشکل، وسیله ای برای اخاذی از باند غالب به حساب می آید و از این رو، جنبشی که گرد این اعتراضها شکل می گیرد نیز باید به لحاظ گُستره و ژرفا، کُنترُل شده و هدایت پذیر باشد. ریشه تمام موعظه های اخلاقی مُبتذل اینان در باب خُشونت و تمدُن و القای سرخوردگی قشرهای درگیر مُبارزه یا رُشد بی تفاوُتی، برگ انجیری است که کراهت عُریان این سیاست و برآشُفتگی آن از سر به راه و قابل بهره برداری نبودن خیزشهای مُستقل اجتماعی را پنهان می کند.
25 بهمن شکست این سیاست ریاکارانه و کمانه کردن تیرهای زهرآگین آن به سوی حاملانش را به نمایش گذاشت و آنها را با پیامدهای ناگوار سیاسی و تشکیلاتی راهکار شان دست به گریبان ساخت. از این زاویه، نقش 25 بهمن در شفاف سازی رویکرد دغلکارانه این طیف و به سخن درآوردن آن از تریبون واقعی منافع خود، بی همتاست.
یک 18 تیر دیگر برای اصلاح طلبان
مرور فشُرده رویکرد جریانهای و رهبران اصلی طیف مزبور در برابر فراخوان راهپیمایی 25 بهمن گویای صف بندی آشکار علیه پا به میدان گُذاشتن دوباره جُنبش اجتماعی و بدین وسیله کنارگُذاشتن سیاست پُشتیبانی در ظاهر برای حفظ امکان مُعامله زیر میزی روی آن می باشد. این جبهه گیری که کُنش جُنبش اجتماعی دست زدن به آن را برای اصلاح طلبان حکومتی به اجبار بدل ساخت، طیف یادشده را در همان موقعیتی قرار داد که 18 تیر 78 بر سرش نازل کرده بود. در آن هنگام نیز "اصلاح طلبان" پس از حرکت جدی اعتراضی علیه حُکومت و تیز شدن لبه تضاد بین بالا و پایین، هراسان به زیر خیمه ولی فقیه پناه بردند و نقش مُباشر "نظام" در سرکوب خیزش را به عُهده گرفتند؛ اقدامی که ریزش گُسترده بدنه و نیروهای آن و توهُم زدایی از فعالترین بخشهای مُدافع اصلاحات را در پی داشت.
یک روز پس از اعلام درخواست مُجوز راهپیمایی از سوی آقایان موسوی و کروبی (18 بهمن)، جبهه مشارکت، تشکُل عُمده اصلاح طلبان حُکومتی شتابان به صدا درآمد و پس از پناه گرفتن پُشت "استقبال از راهپیمایی" در سُخن، انجام عملی آن را تنها "در صورت صُدور مُجوز" توصیه کرد. این در حالی است که هیچکس و از همه بیشتر، صادر کنندگان این بیانیه کمترین تردیدی نداشتند که حُکومت تحت هیچ شرایطی برای به خیابان آمدن میلیونها نفر در سراسر کشور علیه خود، فرش قرمز پهن نخواهد کرد. از این رو، مفهوم طرح چنین شرطی از نظر عملی، تعلیق به محال کردن تظاهرات و از نظر سیاسی، اعلام رسمی برائت خود از آن بود.
تنها چهار روز بعد از آنکه جریان مزبور رویکرد خود علیه تظاهُرات را علنی ساخت، بدنه آن (شاخه جوانان مشارکت) با انتشار بیانیه ای، با اعلام شرکت بدون قید و شرط در راهپیمایی و "بودن در کنار مُردُم"، در برابر این حرکت موضع گرفت.
راه حل یک تشکُل اصلاح طلب حُکومتی دیگر، سازمان مُجاهدین انقلاب اسلامی برای اعلام برائت، اندکی از دوستان مُشارکتی خود نو آورانه تر بود. اینان در آستانه 25 بهمن به یکباره اعلام داشتند که از این پس فقط "در خارج کشور به وظایف خود ادامه می دهند".
همزمان، با تشدید صف بندی "بالا" و "پایین" بر سر این موضوع، آقای رفسنجانی نیز در 20 بهمن پا به جلو گذاشت تا بدون بهانه تراشی و توجیه آوردن، علت فرار دسته جمعی "خودی" های از قُدرت اخراج شده از راهپیمایی 25 بهمن را به گونه جامع تری توضیح دهد: "ما الان آلترناتیوی برای وضع موجود ندارم. همین را باید حفظ بکنیم. با اصلاحات، با ترمیمهایی که لازم است، انجام بدهیم."
"آلترناتیو"ی که آقای رفسنجانی دست به نقد پیشنهاد کرد، رفتن "قشر ناراضی" زیر پرچم حُکومت و "شرکت در راهپیمایی 22 بهمن" به جای اقدام مُستقل در 25 بهمن بود.
پس از آشکار گردیدن این امر که صف بندی جدیدی در میان ائتلاف شرکت کُننده در نمایش انتخابات ریاست جمهوری شکل گرفته است، نیروهایی که به گونه عُمده خاستگاه سیاسی آنها را تشکیلات انتخاباتی آقای موسوی و نیز بدنه اصلاح طلبی حُکومتی تشکیل می دهد، راه اندازی تشکُل جدیدی به نام "راه سبز اُمید" را اعلام کردند. تشکُل مزبور در اولین بیانیه خود، از مردُم برای شرکت در راهپیمایی 25 بهمن دعوت کرد.
تحوُلات در میان اصلاح طلبان و مُنتقدان با شتابی بی پیشینه ادامه می یافت و 25 بهمن پیش از آنکه در رسیده باشد، مرحله جدیدی در آرایش نیروهای این طیف را شکل داده بود. "مجمع مُدرسین و مُحققین حوزه علمیه قُم" و "مجمع نمایندگان ادوار مجلس شورای اسلامی"، دو تشکُل اصلاح طلب دیگری بودند که با اعلام پُشتیبانی از تظاهُرات و طرح خواست تغییرات بُنیادی، مسیر خود را از اصلاح طلبان حُکومتی جُدا کردند.
قطعیت شکل گیری و جُدایی این دو خط را "مجمع روحانیون مُبارز"، جریانی که تریبون علنی رهبر اصلاح طلبان حُکومتی، حُجت الاسلام مُحمد خاتمی به شمار آید، بیان داشت. این تشکُل پس از یک نشست اضطراری در شب 24 بهمن، بدون اشاره به راهپیمایی روز بعد که در مرکز تحولات قرار داشت، بیانیه ای انتشار داد که موضوع اصلی آن را "تبریک به ملتهای مُسلمان و عرب" و "به فال نیک گرفتن تقارُن پیروزی مردم مصر با یوم الله 22 بهمن" تشکیل می داد.
برآمد
روند سیاسی خیزش به سوی جلو در حال حرکت و به همراه آن جابه جایی نیروهای بازیگر در صحنه، با تمام شدت در جریان است. فشار فزاینده پایین برای کسب خواسته های خود، تحولات را به سمت چپ می راند و جریانهایی مُدافع این مُطالبات را جایگُزین نیروهای میانه باز، مُردد و ناپیگیر می سازد؛ امری که سازش در بالا را دُشوار تر و به انحراف کشیده شدن جُنبش در پایین را نا مُمکن تر می سازد.
جُنبش اجتماعی، به گونه بُنیادی تر و با توان بیشتر، آزادیهایی که اصلاح طلبان حُکومتی ادعا می کنند در قانون اساسی جمهوری اسلامی وجود دارد را طلب می کند و از این رو نیز برای سرنگونی رژیم ولایت فقیه، برای به یقین بدل ساختن همه فرضها، مُبارزه می کند.
منبع:سرمقاله نبرد خلق، شماره 308، یکشنبه 1 اسفند 1389(20 فوریه 2011)
خیزش 25 بهمن یک واقعیت در شکل و یک واقعیت مُهم تر در مضمون را آشکار کرد. جدید ترین تحرُک علنی و گُسترده جُنبش اجتماعی که تقریبا مُصادف با آخرین صف آرایی توده ای آن در 22 بهمن سال گذشته نمود یافت، به نیروی ناپیدایی که زیر پوست تحولات در حرکت است، دوباره چهره بخشید و آن را بر مرکز رویدادها نشاند. پیامدهای این امر نخُست از زاویه نگاه اجتماعی و اُفقهای آن و سپس تاثیراتی که بر حُکومت خواهد گذاشت، توجُه پذیر است. از سوی دیگر، مفهوم سیاسی 25 آبان، صف بندیهایی که به وجود آورد و آرایشهای تشکیلاتی و برنامه ای جدیدی که از این پس در هر دوی سوی میدان نبرد شکل خواهد گرفت و خیزش مزبور نیروی مُحرکه آن به حساب می آید، زاویه دیگر و بُنیادی تری از آن است که دقت ویژه ای را می طلبد.
شکست استراتژی ثبات
کوشش پُر هزینه و همه جانبه ی حُکومت برای جا انداختن ادعای چیرگی بر بُحران و سرکوب جُنبش اعتراضی فقط با طنین افکندن اولین شُعارها در تهران، شیراز یا اصفهان علیه آن نبود که بر باد رفت. پیش از آن، فقط درخواست مُجوز برای تظاهرات از سوی آقایان موسوی و کروبی کافی بود تا باند ولایت به گونه دسته جمعی از گاری فتح پایین بیاید و در گودالهای همیشگی تهدید، وحشت پراکنی و دستگیری کوشندگان سنگر بگیرد. گارد دفاعی "نظام" هراسان شده، هیچ تناسُبی با نمایش یکساله ی پایکوبی آن بر "جنازه فتنه" نداشت اما چنین می نمود که این پیچ و تاب ساختار شکن برای آن در لحظه مساله اصلی به حساب نمی آید. سرکردگان سپاه پاسداران، مُهره های امنیتی وزارت کشور و سردسته های اوباش، عرق ریزان بر سر هر بوق رسانه ای، روزمرگی سیاستهای استراتژیکی که "نظام" را می بایست ثبات می بخشید را به آواز در می آوردند تا به جامعه مُتمرد بگویند که راه حلی برای به تسلیم کشاندن آن ندارند و فرج خود را از این بام به آن بام می جویند.
هیچ کس بیشتر از گرداننده اصلی بساط، به مسین بودن آنچه که به عُنوان سکه طلا می فروخت، باور نداشت. آقای خامنه ای که در پس پرده به گونه بی نتیجه ای تلاش می کرد خلاء قُدرت در پایین را با گرفتن حمایت از بالا مُتوازن کند و به این منظور بین قُم و تهران، "خواص بی بصیرت" و "خودی" های بی رضایت در رفت و آمد بود، در هر فُرصتی زخم چرکین خود را در برابر چشم همگان با حمله به "فتنه" و فحاشی به جامعه بانداژ می کرد. او، تحریک شده از جانب آنچه که به گونه عینی با آن دست به گریبان بود، پی در پی واقعیت مُوازی که سر هم می کرد را نعلین مال و همراه آن، جنگ روانی و ضد اطلاعاتی ای که همه ی ظرفیت تبلیغاتی "نظام" را در خدمت آن گذاشته بود را به مضحکه تبدیل می کرد.
تاثیرات 25 بهمن در "بالا"
25 بهمن، لاک نازُک این سیاست کلان را تراشید و نه فقط بی برنامه گی دستگاه تدبیرکننده آن بلکه، بی آیندگی پنهان شده در پس آن را نیز عُریان ساخت. تاثیر این ضربه مهیب، در درجه نخُست بخشهای مُدیریت و اجرایی دو ابزار سرکوب امنیتی – قضایی و جنگ روانی را در بر خواهد گرفت و تردید نسبت به کارایی این سیاست از یک سو و آینده خود از سوی دیگر را در میان آنها نشر می دهد. در مرتبه بعد، بدنه ی حُکومت و لایه های اجتماعی پیرامون آن آماج قرار خواهند گرفت. اینان که بخشی به دلایل اقتصادی و بخشی از سر توهُمات ایدولوژیک در خدمت مُستقیم "نظام" قرار دارند یا سیاهی لشگر فصلی آن به شمار می روند، زیر فشار ناهمگونی تعریف رووسایشان از وضعیت موجود با تجربه عملی خود، دُچار فرسایش و انفعال شده و بدین وسیله به نیروی اعتمادناپذیری در کشاکشهای جدی تبدیل می شوند.
به موازات این، بُن بست سیاستهای کلان باند ولی فقیه، شکاف موجود در آن را ژرفش می بخشد و جدال در جریان را به پهنه بُنیادی تری می کشاند که در آن فراکسیونهای رقیب با گُزینه های رادیکال تر خود پا به میدان می گذارند و بدین سبب، نزاع را به مرحله تعیین کننده ای که انتهای آن فقط یک مخرج می تواند داشته باشد، فرا می کشند.
در نتیجه تحوُل مزبور، ولی فقیه رژیم از دو سو زیر فشار قرار خواهد گرفت، ابتدا از جانب راست سُنتی که با استناد به ادامه ی بُحران و موقعیت شکننده "نظام"، وی را برای برداشتن دست حمایت خود از پُشت فراکسیون نظامی – امنیتی دولت به کُنج می راند و سپس از سوی فراکسیون یادشده که تپانچه یکدست سازی "رهبر" را بر سینه ی خود او گُذاشته و بی ثباتی موجود را حُجتی برای گرداندن پیچ انقباض به سمت بالا - چه در برخورد به مُعادلات درونی باند ولایت و چه در صحنه اصلی جدال (جامعه) - می گیرد.
شفاف سازی دوستان دغلکار
از نظر ایجابی، دامنه روانشناختی خیزش 25 بهمن از این نیز فراتر می رود و در نقش ماده جهش دهنده به فاکتورهایی عمل می کند که خیزشهای 88 بر پایه آنها شکل گرفت و به پیش رانده شد. با به میدان آمدن گُسترده جُنبش در این روز، راه برای ورود بخشی از جامعه که شرکت مُستقیم آن در مُبارزه با حُکومت تنها پس از تخمین زنیهای پی در پی صورت می گیرد، هموار می گردد. 25 بهمن روند درک تدریجی این بخش از مسایل ناشی از بُحران اجتماعی را شتاب می بخشد و آن را به ماده بالفعل درمی آورد.
به همین گونه، خیزش 25 بهمن اعتماد به نفس نیروهای پیشتاز جُنبش و باور آنها به نیروی اهرُمی که در دست دارند را افزایش می دهد. هر حرکت بی واسطه مُبارزاتی که جامعه از یک سو و حُکمرانان بر آن را از سوی دیگر به گونه مُشاهده پذیر به تلاطُم بیافکند، اعتماد به موثر بودن کُنش خود و امکان عینی جابجایی شرایط موجود را در آنها تقویت می کند.
خیزش اخیر بخشی از اهمیت خود را از این نُقطه کسب می کند که تمام تبلیغات مایوس کننده و آگهیهای تسلیتی که در طول 12 ماه گُذشته بر سر جُنبش اجتماعی ریخته شد را به یک ضربت تکانده و زیر پا انداخت. جُنبش نشان داد که مُطالبات آن عمیق تر و نیاز به تحقُق آن مُبرم تر از همه ی فلسفه بافیهای پرت و درازگوییهای بی مایه ای است که بی درنگ پس از برخوردن به اولین مانع عینی پدیدار شدند تا نیروی عظیم تغییر را آماج قرار دهند. تجاربی که نیروهای جُنبش اجتماعی در برخورد با این کارزار و عناصُر به پیش برنده آن کسب کردند، بی تردید نقش مُهمی در تسهیل حرکت آنها و شناخت چاله های راه ایفا خواهد کرد.
هرگاه یاس پراکنی و سیاه نمایی تنها به "کارشناسان" خود خوانده انقلاب در داخل و خارج محدود می گردید، شاید فقط در حاشیه جایی برای اشاره می یافت. رویکردهای فصلی و تحلیلهای پُر آب و تابی که مُدت اعتبار آن در نشست بعدی پردازندگان شان با تازه ترین اخبار پایان می یابد، نه موضوعی تازه و نه چندان قابل اعتنا است.
توجه به این امر هنگامی ضرورت می باید که در نظر گرفته شود، اقدام فردی و سلیقه ای، تنها سرچشمه تخریب روانی جنبش نیست و این امر به خوبی برای تامین اهداف سیاسی مُعین نیز به کار گرفته می شود. در این رابطه، اصلاح طلبان حُکومتی با استراتژی "چانه زنی در بالا و فشار از پایین" و "غیرخودی" های شرمنده با پرچم "عاقل سازی حُکومت" در ردیف نخُست ایستاده اند. برای آنها اعتراضهای مُتشکل، وسیله ای برای اخاذی از باند غالب به حساب می آید و از این رو، جنبشی که گرد این اعتراضها شکل می گیرد نیز باید به لحاظ گُستره و ژرفا، کُنترُل شده و هدایت پذیر باشد. ریشه تمام موعظه های اخلاقی مُبتذل اینان در باب خُشونت و تمدُن و القای سرخوردگی قشرهای درگیر مُبارزه یا رُشد بی تفاوُتی، برگ انجیری است که کراهت عُریان این سیاست و برآشُفتگی آن از سر به راه و قابل بهره برداری نبودن خیزشهای مُستقل اجتماعی را پنهان می کند.
25 بهمن شکست این سیاست ریاکارانه و کمانه کردن تیرهای زهرآگین آن به سوی حاملانش را به نمایش گذاشت و آنها را با پیامدهای ناگوار سیاسی و تشکیلاتی راهکار شان دست به گریبان ساخت. از این زاویه، نقش 25 بهمن در شفاف سازی رویکرد دغلکارانه این طیف و به سخن درآوردن آن از تریبون واقعی منافع خود، بی همتاست.
یک 18 تیر دیگر برای اصلاح طلبان
مرور فشُرده رویکرد جریانهای و رهبران اصلی طیف مزبور در برابر فراخوان راهپیمایی 25 بهمن گویای صف بندی آشکار علیه پا به میدان گُذاشتن دوباره جُنبش اجتماعی و بدین وسیله کنارگُذاشتن سیاست پُشتیبانی در ظاهر برای حفظ امکان مُعامله زیر میزی روی آن می باشد. این جبهه گیری که کُنش جُنبش اجتماعی دست زدن به آن را برای اصلاح طلبان حکومتی به اجبار بدل ساخت، طیف یادشده را در همان موقعیتی قرار داد که 18 تیر 78 بر سرش نازل کرده بود. در آن هنگام نیز "اصلاح طلبان" پس از حرکت جدی اعتراضی علیه حُکومت و تیز شدن لبه تضاد بین بالا و پایین، هراسان به زیر خیمه ولی فقیه پناه بردند و نقش مُباشر "نظام" در سرکوب خیزش را به عُهده گرفتند؛ اقدامی که ریزش گُسترده بدنه و نیروهای آن و توهُم زدایی از فعالترین بخشهای مُدافع اصلاحات را در پی داشت.
یک روز پس از اعلام درخواست مُجوز راهپیمایی از سوی آقایان موسوی و کروبی (18 بهمن)، جبهه مشارکت، تشکُل عُمده اصلاح طلبان حُکومتی شتابان به صدا درآمد و پس از پناه گرفتن پُشت "استقبال از راهپیمایی" در سُخن، انجام عملی آن را تنها "در صورت صُدور مُجوز" توصیه کرد. این در حالی است که هیچکس و از همه بیشتر، صادر کنندگان این بیانیه کمترین تردیدی نداشتند که حُکومت تحت هیچ شرایطی برای به خیابان آمدن میلیونها نفر در سراسر کشور علیه خود، فرش قرمز پهن نخواهد کرد. از این رو، مفهوم طرح چنین شرطی از نظر عملی، تعلیق به محال کردن تظاهرات و از نظر سیاسی، اعلام رسمی برائت خود از آن بود.
تنها چهار روز بعد از آنکه جریان مزبور رویکرد خود علیه تظاهُرات را علنی ساخت، بدنه آن (شاخه جوانان مشارکت) با انتشار بیانیه ای، با اعلام شرکت بدون قید و شرط در راهپیمایی و "بودن در کنار مُردُم"، در برابر این حرکت موضع گرفت.
راه حل یک تشکُل اصلاح طلب حُکومتی دیگر، سازمان مُجاهدین انقلاب اسلامی برای اعلام برائت، اندکی از دوستان مُشارکتی خود نو آورانه تر بود. اینان در آستانه 25 بهمن به یکباره اعلام داشتند که از این پس فقط "در خارج کشور به وظایف خود ادامه می دهند".
همزمان، با تشدید صف بندی "بالا" و "پایین" بر سر این موضوع، آقای رفسنجانی نیز در 20 بهمن پا به جلو گذاشت تا بدون بهانه تراشی و توجیه آوردن، علت فرار دسته جمعی "خودی" های از قُدرت اخراج شده از راهپیمایی 25 بهمن را به گونه جامع تری توضیح دهد: "ما الان آلترناتیوی برای وضع موجود ندارم. همین را باید حفظ بکنیم. با اصلاحات، با ترمیمهایی که لازم است، انجام بدهیم."
"آلترناتیو"ی که آقای رفسنجانی دست به نقد پیشنهاد کرد، رفتن "قشر ناراضی" زیر پرچم حُکومت و "شرکت در راهپیمایی 22 بهمن" به جای اقدام مُستقل در 25 بهمن بود.
پس از آشکار گردیدن این امر که صف بندی جدیدی در میان ائتلاف شرکت کُننده در نمایش انتخابات ریاست جمهوری شکل گرفته است، نیروهایی که به گونه عُمده خاستگاه سیاسی آنها را تشکیلات انتخاباتی آقای موسوی و نیز بدنه اصلاح طلبی حُکومتی تشکیل می دهد، راه اندازی تشکُل جدیدی به نام "راه سبز اُمید" را اعلام کردند. تشکُل مزبور در اولین بیانیه خود، از مردُم برای شرکت در راهپیمایی 25 بهمن دعوت کرد.
تحوُلات در میان اصلاح طلبان و مُنتقدان با شتابی بی پیشینه ادامه می یافت و 25 بهمن پیش از آنکه در رسیده باشد، مرحله جدیدی در آرایش نیروهای این طیف را شکل داده بود. "مجمع مُدرسین و مُحققین حوزه علمیه قُم" و "مجمع نمایندگان ادوار مجلس شورای اسلامی"، دو تشکُل اصلاح طلب دیگری بودند که با اعلام پُشتیبانی از تظاهُرات و طرح خواست تغییرات بُنیادی، مسیر خود را از اصلاح طلبان حُکومتی جُدا کردند.
قطعیت شکل گیری و جُدایی این دو خط را "مجمع روحانیون مُبارز"، جریانی که تریبون علنی رهبر اصلاح طلبان حُکومتی، حُجت الاسلام مُحمد خاتمی به شمار آید، بیان داشت. این تشکُل پس از یک نشست اضطراری در شب 24 بهمن، بدون اشاره به راهپیمایی روز بعد که در مرکز تحولات قرار داشت، بیانیه ای انتشار داد که موضوع اصلی آن را "تبریک به ملتهای مُسلمان و عرب" و "به فال نیک گرفتن تقارُن پیروزی مردم مصر با یوم الله 22 بهمن" تشکیل می داد.
برآمد
روند سیاسی خیزش به سوی جلو در حال حرکت و به همراه آن جابه جایی نیروهای بازیگر در صحنه، با تمام شدت در جریان است. فشار فزاینده پایین برای کسب خواسته های خود، تحولات را به سمت چپ می راند و جریانهایی مُدافع این مُطالبات را جایگُزین نیروهای میانه باز، مُردد و ناپیگیر می سازد؛ امری که سازش در بالا را دُشوار تر و به انحراف کشیده شدن جُنبش در پایین را نا مُمکن تر می سازد.
جُنبش اجتماعی، به گونه بُنیادی تر و با توان بیشتر، آزادیهایی که اصلاح طلبان حُکومتی ادعا می کنند در قانون اساسی جمهوری اسلامی وجود دارد را طلب می کند و از این رو نیز برای سرنگونی رژیم ولایت فقیه، برای به یقین بدل ساختن همه فرضها، مُبارزه می کند.
منبع:سرمقاله نبرد خلق، شماره 308، یکشنبه 1 اسفند 1389(20 فوریه 2011)
جعفر پویه
جنبش و جوش و خروش مردم در منطقه خاورمیانه چشم جهانیان را خیره کرده است. پس از سالها سکوت گورستانی اکنون این میادین شهرهای بزرگ و مرکزی کشورهای این منطقه است که کانون خبرهاست. جنبش مردم در تونس با یک حرکت پیش بینی نشده و سریع، رژیم بنعلی را مات کرد. بیرون راندن رهبر مادام العمر تونس از کشور چنان سریع اتفاق افتاد که امکان هر نوع واکنشی را از جانب نیروهای ناظر بر منطقه و حامی او سلب کرد. هنوز اخبار تونس در سطر خبرهای روز جهان قرار داشت که توفانی عظیم تر از قاهره برخاست. تناقض گویی رووسای قدرتهای مدعی رهبری جهان، وضعیت را پیچیده تر از آنی کرد که به نظر می رسید. اما جنبش برآمده از بطن جامعه، توفنده تر از آنی بود که با ایما و اشاره این و آن و یا توپ و تشر گردن کلفتهای میاندار عرصه جهانی از میدان بدر رود. این است که آنان نیز مجبور به شنیدن صدای انقلاب مردم شدند و این برای ما تداعی کننده سالهایی شد که قدرت مردم، خیابانهای شهرهای مختلف کشور را تصاحب کرد و شاهنشاه، سایه خدا با حزب رستاخیزش مجبور به شنیدن صدای انقلاب مردم شد. اما محمد رضا پهلوی نیز همچون همتای خود در قاهره اندکی دیر به این فکر افتاد و بنیاد قدرتش بر باد رفت. در مورد تشابه انقلاب مردم مصر و ایران حرفهای زیادی زده می شود. در این مورد نشانه های فراوانی وجود دارد و تفاوتهایی هم، اما چگونه دیدن این تشابهات و تفاوتها از دیدگاه هر ناظری نمایانگر نوع نگاهی است که به مقوله انقلاب و جنبش اجتماعی و خواسته های توده های دخالتگر در آن دارد.
تفاوت و تشابه انقلاب در مصر و ایران
در تقدم و تاخر موج تغییر کنونی در منطقه حرفهای بسیاری زده می شود. بسیاری، آغاز کننده را ایرانیهای به خیابان آمده در جنبش اجتماعی رنگارنگ شان با توسل به تکنولوژی مدرن و خبرنگار - شهروندانی که اخبار جنبش خود را دست اول به چهار نقطه گیتی مخابره کردند، می دانند. برخی، استقامت و ایستادگی مردم در میدان التحریر قاهره و پافشاری آنان بر خواسته هایشان و حضور در خیابان تا رسیدن به نتیجه را درس بزرگ این اتفاق دانسته که مردم مصر به جهانیان هدیه می کنند.
دستکم این را با یقین می تواند گفت که دستگاه های خبر پراکنی جهانی، درس بزرگی از جنبش مردم ایران آموخت و به همین دلیل در مصر از مردم بپا خواسته عقب نماند. آنان با نصب دوربینهای تلویزیون در میدان التحریر، انتشار خبر را در عمل در اختیار گرفتند تا تحرک نیروهای توده ای و خارج از خواست اربابان شان را بدین وسیله متوقف کنند و این کاری بود که در آن تا اندازهای موفق شدند.
بگذارید اندکی نقب به تاریخ بزنیم و سابقه تحرکات منطقه را از چند دهه قبل به پیش چشم آوریم، زیرا این روزها چنین القا می شود که امواج تغییر به تازگی در منطقه دمیده است و گویی این مردم هیچ سابقه ای در آزادیخواهی و مبارزه برای حقوق اساسی خود نداشته و تا بوده در انقیاد حکومتهای جبار و خونخوار دست نشانده ای بودند که با حکومت موروثی و دایمی امکان تحرک را از آنها سلب کرده بودند. حال این پرسش که مدافع این حکومتهای جبار چه کسانی هستند، آنان تا کنون با اتکا به چه قدرتهایی توانستند سرپا بمانند و مردم را به شدیدترین وجه ممکن سرکوب کنند؟ موضوعی است که در ادامه بدان خواهم پرداخت.
همزمانی تاریخی
دولت ملی دکتر مصدق در سال 32 توسط سیا و اینتلجنت سرویس به دنیا "کمونیست" معرفی شد و به همین علت کودتا علیه آن را توجیه کردند و آن را برانداختند. ملی کردن صنعت نفت در ایران می توانست ضربه ای کاری به منافع انگلیس و آمریکا وارد کند و کشور ایران را در ادامه راه انقلاب مشروطه موفق گرداند اما اینگونه نشد. کودتای 28 مرداد موفق شد دولت ملی را براندازد و بر خود نام "انقلاب شاه و ملت" گذشت. شعبان جعفری، معروف به "شعبان بی مخ" و پروین آژدان قزی نیز به عنوان نماد این انقلاب سیاه معرفی و شهره شدند و مدال افتخار کارگزاری آمریکا و انگلیس و تاج بخش را به سینه آویختند. چیزی از این شکست در ایران نگذشته بود که حبیب بورقیبه موفق شد جنبش استقلال طلبانه و ضد استعماری تونس را به ثمر برساند. رژیم سلطنتی تونس منحل شد و جمهوری اعلام گردید. هرچند بیگانگان بیرون رانده شدند و رژیم سلطنتی نیز برچیده شد اما بورقیبه، رییس جمهور مادام العمر شد و سی سال بعد توسط نخست وزیر خود یعنی، زین العابدین بن علی برکنار گردید. بن علی نیز راه حبیب بورقیبه را رفت و تا روزی که مردم تونس به خیابان آمده و بساط او را برچیدند، در مصدر قدرت بود.
به زبان دیگر، در حالی که مردم ایران شکست خود را بعد از کودتای سیاه 28 مرداد در سال 32 به سوگ نشسته بودند، در سال 1335 تونسیها موفق شدند بساط استعمارگران فرانسوی را برچینند و جشن استقلال برگزار کنند. هرچند آنها نتوانستند آنچه به زبان امروز به آن دموکراسی از نوع لیبرال آن گفته می شود داشته باشند اما بر هویت ملی خود مهر استقلال زدند و سربلند برآمدند.
این همگونی را در مصر می توان در همزمانی تشکیل دولت ملی جمال عبدالناصر با شکست دولت ملی مصدق در نتیجه کودتای امپریالیستی مشاهده کرد. هرچند اندکی تفاوت زمانی وجود دارد و عبدالناصر در سال 1954 به قدرت رسید، در حالیکه دولت مصدق در 1953 سرنگون شده بود اما عبدالناصر، مصدق را سرمشق خود می دانست و می گفت او توانست نفت را ملی کند و انگلیسیها را به عقب براند، پس ما هم می توانیم. با همین ایده، او کانال سوئز را ملی اعلام کرد و پس از آن خیابانی را نیز در قاهره به نام مصدق کرد تا ستایش خود از او را بلندتر بیان کند.
از عجایب است، پس از سرنگونی دولت ملی در ایران، تونس و مصر موفق به سرکار آوردن دولتهای ملیگرا می شوند و جشن ملی برپا می کنند. در این روزها نیز در حالی که جنبش اجتماعی مردم ایران در یک هماوردی سنگین با گماشتگان ولی فقیه مجبور به عقب نشینی شد و مترصد فرصت ایستاده بود، در تونس و مصر بار دیگر جنبشهای برآمده می توانند موفق شوند و دولتهای سرکوبگر را براندازند. اما آنچه این روزها بیش از همه مهم است و بیشتر به چشم می آید، تفاوتهای آشکاری است که در تهران و کشورهای عربی منطقه دیده می شود. مهمتر از همه اینکه هنوز در بین اقشاری از مردم کشورهای تونس و مصر، احزاب اسلام گرا و طرفداران برپایی یک دولت اسلامی مقبولیت دارند اما در ایران، مردم علیه یک رژیم دینی و اسلام گرای استبدادی در ستیز هستند. به زبان دیگر، آنچه می تواند از جانب مردم مصر و تونس به عنوان خواسته مطرح شود، در ایران قدرت ضد مردم است و تحرکات جنبش علیه آن است. این تفاوت آشکاری است که به عنوان نقطه ای برجسته می توان بر آن انگشت گذاشت، منهای اینکه کُنشهای اجتماعی می تواند مشابهتهای بسیاری داشته باشد که درس آموزی جنبشها از یکدیگر و به کارگیری درست تجربه ها گواه واضحی بر این مدعاست.
از مقایسه جنبش تونس با جنبشهای تاریخی و کنونی به عمد در می گذرم و به مقایسه حداقلی بین جنبش تاریخی و حال مصر و ایران می پردازم. دلیل آنهم این است که کشور کوچک تونس در حاشیه اتفاقات قرار دارد، در حالی که مصر همچون ایران در موقعیتی قرار دارد که هر تغییری در آن می تواند معادلات منطقه را برهم زند. همسایگی با اسراییل، در اختیار داشتن کانال سوئز، دسترسی به دریای آزاد و نقش الگو داشتن برای مردم بسیاری از کشورهای منطقه به دلیل سابقه تاریخی، می تواند موقعیت ویژه ای برای مصر بیافریند که تونس از آن بی بهره است. همچنانکه ایران در منطقه سوق الجیشی و ژئو پولیتیکی خود می تواند نقش آفرین در بسیاری از اتفاقات پیرامون خود باشد.
جنبش اجتماعی، یک برآمد دو نتیجه
جنبش اجتماعی مردم ایران که جنبش رنگین کمان نام گرفته است، علیه یک تقلب بزرگ انتخاباتی شکل گرفت و به سرعت با فرموله کردن خواسته های خود در قالب شعارهای مطرح شده، وارد فازی شد که استبداد حاکم و کلیت آنرا به زیر سووال کشید. مطالبات معوق قیام 57 در دستور قرار گرفت و همه تلاش و اراده مردم حاضر در خیابانها بر آن بود تا از پس استبداد حاکمی که لباس دین برتن کرده، برآید و حقانیت خود را به اثبات رساند. رژیم که سابقه سالها سرکوب و نابود سازی امواج اعتراضی را اندوخته بود، سعی کرد تا دیوار آهنین خود را بلندتر کرده تا اخبار این تحرکات کمتر به بیرون درز کند. بسیاری از گوشها در جهان نیز نیازی به شنیدن این خبرها نداشتند زیرا سالهاست که معامله های پنهان و زد و بندهای پشت پرده را بر بازی روی میز ترجیح می دهند. خبرنگارانی که برای پوشش یک انتخابات مهندسی شده در کشور بودند، بیرون رانده شدند. اینترنت قطع، تلفنهای همراه از کار افتاد و پارازیتهایی که مدتها در زیانبار بودن آنها بحث و گفتگو شده بود، با شدت به کار افتادند تا همه راههای ارتباطی را مسدود کنند. اما تلاش جوانان فرهیخته و کارآمد که به کارگیری تکنولوژی مدرن را به خوبی آموخته بودند، همراه با ابتکار عملهایی مثال زدنی، سد استبداد را شکافت و اخبار مستقیم این تحرکات به دورترین نقطه جهان فرستاده شد. شبکه های خبری جهانی در مقابل این ابتکار عمل درمانده شد و مجبور گردیدند تا همین تولیدات خالصانه را که بهترین روایت کنش اجتماعی مردم است، مبنای خبر و تحلیل قرار دهند. زبانهایی که تا قبل از آن سرکوبی و قتل و کشتار مردم را مساله ای داخلی قلمداد می کردند و بر آن چشم می پوشیدند، در مقابل مردمی که نظاره گر تقلای جنبش اجتماعی بودند نتوانستند ساکت بمانند و هرچند رقیق و کم جان اما مجبور به موضعگیری و حمایت نصفه نیمه شدند. این یعنی، اثبات حقانیت جنبش خود از سوی جوانان و مردمی که در خیابانها تا پای جان برای گزارش کنشگری خود می ایستند و اخباری را مخابره می کنند که استبداد حاکم برای جلوگیری از پخش آن همه امکانات، حتا زد و بندهای پشت پرده بین المللی خود را به کار گرفته بود.
اولین درس جنبش اجتماعی مردم ایران این بود که با وجود توانمندی استبداد حاکم و حامیان بین المللی اش می توان سد سانسور را شکافت و خبر عزم و اراده مردم برای آزادیخواهی و تغییر وضعیت به غایت ضد انسانی حاکم را به گوش دیگران رساند. درسهای بعدی اما برداشتن نقاب از چهره کریه استبدادی بود که خود را مدافع توده های محروم جا می زد و نه تنها مقبول عامه مردم ایران می نامید، بلکه خود را سرمشق و جلودار جنبشهای منطقه و مدافع آنان می دانست. عدم مشروعیت و مقبولیت این استبداد خونریز و تباه گر بر همه جهانیان معلوم گشت و جنبش اجتماعی مردم ایران، چشمهای بسیاری را به حقایق پوشانده شده از دید آنان، بینا کرد. این یکی از بزرگترین خدمتهایی است که جنبش رنگین کمان به مردم جهان، به ویژه مردم منطقه کرد تا در دام پهن شده توسط رژیم و مدافعان پیدا و پنهان آن نیفتند و همچون عراق، دستخوش یک کشاکش به شدت ضد انسانی و نابودی سازی روشنفکران و سرجنبانان و کنشگران سیاسی و اجتماعی خود نشوند.
این جنبش در حالی که تاوان سنگینی برای این روشنگری پرداخت اما هرگز حاضر به ترک میدان نشد. هرچند به دلیل سرکوبهای گسترده و به کارگیری شکنجه، زندان و کهریزک و تجاوز و قتل و اعدام و ... وادار به عقب نشینی شد، اما آنچنان که میدان داران ولایت فقیه و حکومت مطلقه و استبدادی با عربده های کر کننده، مرگ آنرا اعلام می کردند، نمرد و همچون کابوسی برای حکومت عمل می کرد. در این بیش از یکسال، جنبش به بازنگری داخل خود پرداخت، بسیاری از ضعفها را برطرف کرد، نتایج کار را برآورد نمود و در انتظار فرصتی مناسب، با بردباری همه مصایب را تحمل کرد.
اما آنچه در مصر گذشت از گونه ای دیگر بود. بعد از رویدادهای تونس، امواج برآمده از آن در مصر توفان بپا کرد. مردمی که آرام آرام پا به میدان گذاشتند، تا رسیدن به نتیجه مطلوب حاضر به عقب نشینی نشدند. آنها توانستند با عزم و اراده خود، دیکتاتور حاکم را به زیر کشند. تا اینجای کار، انقلاب سیاسی توانسته است بخشی از وظیفه خود را به درستی انجام دهد اما همه موضوع این نیست زیرا به زیر کشیدن حسنی مبارک که یک دیکتاتوری موروثی را نمایندگی می کرد، پایان کار به حساب نمی آید، آنچه به جای آن خواهد آمد مهم است. اگر مردم نتوانند به آنچه می خواستند برسند، می توان اینگونه گفت که زحمات آنان بی نتیجه مانده و کار تمام نشده است. اما آنچه درسهای جنبش در ایران بود، در مصر به درستی به کار گرفته نشد و به همین دلیل بیم آن می رود که حاصل کار همان نباشد که مردم منتظرش هستند.
درسهایی که گرفته نشد
اگر جنبش اجتماعی مردم ایران روایت مستقیم و بی واسطه ای از خواسته ها و شعارهای خود به جهان مخابره کرد اما در مصر نصب دوربینهای تلویزیونی در میدان التحریر و خلاصه کردن همه چیز در آنجا را می توان یکی از ضعفهای بزرگ آن دانست.
بگذارید اندکی به عقب تر برویم و سیر جریانات را کمی جزیی تر نگاه کنیم.
جوانان و مردم مصر به میدان آمدند و علیه بیکاری و مشکلات اقتصادی، جنبش خود را سامان دادند. درگیری و کشاکش مردم با حکومت آغاز شده و هر روز بالاتر می رفت که البرادعی، رقیب مبارک برای رسیدن به حکومت پا به عرصه می گذارد. او از خارج کشور به مصر می آید و می گوید به درخواست مردم حاضر است تا رهبری جنبش آنان را به دست گیرد. حال چه کسی چنین درخواستی را از او کرده، بماند!
چند روزی پس از این ادعا، حزب غیر قانونی اخوان المسلمین نیز وارد معرکه می شود. چه در پس پرده گذشته، مشخص نیست اما آنها می گویند از البرادعی حمایت می کنند و حاضرند تا همراه او وارد عمل شوند. از این به بعد جمعیت در خیابانها روز به روز بیشتر می شود. خواست برکناری مبارک مطرح می شود و سعی می شود جمعیت را وارد میدان التحریر قاهره کنند و مکان مناسبی برای نمایشی که انگار کارگردانی شده، برپا می کنند. دوربینهای تلویزیونها در چارگوشه میدان نصب می شود و شب و روز گزارشات مستقیم از آنجا می فرستند. مصر و جنبش مردم برای خواسته های خود در میدان التحریر خلاصه می شود. حالا دیگر کسی از اعتصابهای وسیع کارگری صحبت نمی کند، کسی از مطالبات کارگران راه آهن، کارگران کارخانه های تولیدی، کارگران بخش خدمات، کارکنان بانکها، مطالبات زنان و تشکلهای آنها و حتا پلیس اعتصابی مصر که در تنگنای معیشت دست از کار کشیده و حاضر نیست تا در خیابانها به روی مردم چماق کشی کند، صحبت نمی شود. همه حرفها خلاصه شده به رفتن مبارک، برکناری و روی کار آمدن عمر سلیمان، معاون رییس جمهور و نماینده مبارک که سالیانی دراز ریاست سازمان مخوف امنیتی مصر را بر عهده داشته است، شورای نظامیان مصر و عدم دخالت آنان در سرکوب و ...
در این میان، حال و روز سیاستمداران آمریکایی گویای اوضاعی است که در مصر در جریان است. یکی خواهان ابقای مبارک می شود، دیگری خواهان رفتن مبارک است، بعدی در مذمت جنبش مردم و خواسته های آنان حرف می زند و آن یکی برعکس از آنان حمایت می کند و خواهان به دست گرفتن اوضاع توسط ارتش می شود. تکلیف مبارک که معلوم نیست باید برود یا بماند از همه ناجور تر است. کار به جایی می رسد که او می گوید "ما با اشاره کسی نیامده ایم که با حرف آنان برویم" اما او خود بهتر می داند که اوضاع خراب تر از آنی است که کسی تصورش را بکند.
پس از به میدان آمدن البرادعی و مذاکره او با اخوان المسلمین، تصمیم به مذاکره با ژنرال عمر سلیمان گرفته می شود. ژنرالهای ارتش نیز در این میان حضور دارند. تکلیف مبارک روشن است، او باید برود اما چه کسی خواهد آمد، اینجا تصمیم گیری می شود.
این همان ضعف بزرگ جنبش مردم مصر است. جمعیت گرد آورده شده در میدان التحریر با دف و دایر، با عود و موسیقی، روز می گذارند، مردم در سایه تانکهای ارتش خمیازه می کشند و دوربینهای تلویزیونها خوراک تبلیغاتی به اقصا نقاط جهان می فرستد. کسی از کارگران اعتصابی چیزی نمی پرسد، از کارمندان دست از کار کشیده خبری مخابره نمی کند. کسی نمی داند آنان به چه دلیل دست از کار کشیده اند و اعتصاب کرده اند. این کارگران، این کارمندان و بی چیزهایی که کمرشان در زیر بار گرانی و تورم خرد شده، این توده فقیری که برای دستمزد بیشتر و حداقل امکاناتی که یک زندگی شرافتمندانه را ممکن کند، وارد عمل شد. اما اکنون نمایش بزرگ در میدان التحریر در جریان است، چشمها همه به آنجا دوخته شده و همه خواسته ها نیز در رفتن مبارک خلاصه می شود.
این وضعیت، ناخودآگاه ما را به یاد فتح بغداد و برگزاری نمایش مضحک به زیر کشیدن مجسمه صدام می اندازد. کسی از ارتش نابودگری که خاک یک کشور را برای جلوگیری و تصرف اسلحه کشتار جمعی به توبره کشیده، چیزی نمی پرسد. همه، مجسمه صدام را در میدان مرکزی بغداد تماشا می کنند که به زیر کشیده می شود. اما آن دورترها، تن های مردم زیر زنجیر تانکها له می شود، زیرساختهای اقتصادی عراق نابود می گردد، بمبهایی از اورانیوم ضعیف شده خانه های مردم را به تلی از خاک تبدیل می کند، کشته ها روی هم تلنبار می شوند و دستگیر شدگان در زندان ابوغریب به چهار میخ کشیده می شوند، بازار قتل و کشتار و شکنجه داغ است اما همه اینها مهم نیست. فتح بغداد از دوربین تلویزیونها با مجسمه ای فلزی یکی می شود تا یک شو مضحک و تهوع آور به خورد مردم داده شود.
میدان التحریر و نمایش آن نیز چیزی بیش از این نمایش مضحک نیست. مردمی که برای رسیدن به حقوق خود به خیابان آمده اند، اسباب نمایش تلویزیونی در میدان التحریر می شوند تا شورای نظامی با عمر سلیمان و البرادعی و اخوان المسلیمن به نتیجه برسند. هنوز از نتیجه کار کسی چیزی نمی داند که شورای نظامیانی که قدرت را به دست گرفته، علیه اعتصابیون اعلامیه صادر می کند. از آنان خواسته می شود تا به اعتصاب خود پایان دهند. آنها ادعا دارند که این اعتصاب به امنیت ملی ضربه می زند. نظامیان از زبان مردم، اعتصابیون را مورد خطاب قرار می دهند و می گویند: "از نظر مردم نجیب مصر این اعتصابات در شرایط حساس کنونی نتایج منفی به بار می آورد."
خیال آمریکاییها وقتی راحت می شود که شورای نظامیان قدرت را به دست می گیرد. حال دیگر اگر مبارک برود، کسی نگران نیست. حقوق ارتش مصر را سالهاست که دولت آمریکا پرداخت می کند. بخش اعظم کمک بلاعوض آمریکا به مصر برای همین ارتش هزینه شده است، دست پرورده آمریکاست و تجهیز شده آنان. معلوم است که در چنین شرایط برآورده کننده نیاز است. مگر دولت سکولار عراق را برنینداختند و دولتی اسلامی بر سر کار نیاوردند؟ چه تضمینی وجود دارد که با اخوان المسلمین ساخت و پاخت نکنند؟ محمد البرادعی کجای این معادلات قرار داشت که پا برهنه به وسط معرکه پرتاب شد؟ چرا کسی از کارگران صنایع فولاد و نساجی، از کارکنان پست و بنادر سووال نمی کند که چه می خواهند؟ چرا کسی گوشش شنوای خواستهای کارگران صنایع دولتی نفت و گاز نیست؟ چه کسی خواسته های آنان را نمایندگی می کند؟ چرا خبر این اعتصابات بیشتر کار نمی شود و انعکاس شایسته ندارد؟ چرا اوضاع معیشتی میلیونها مصری که تحت هجوم نو - لیبرالیسم افسار گسیخته به وضعیت اسفناکی رسیده، مورد توجه دوربینهای تلویزیونها نیست اما میدان التحریر و ساز و ضرب تجمع کنندگان، استراحت آنان در لای زنجیر تانکها - که حال دیگر نیاز شده تا این اندازه بی ضرر نمایش داده شوند - دایم پخش می شود؟
این ضعف جنبش اجتماعی نیست که اجازه داده تا بساطی در میدان التحریر برپا شود که نماد جنبش و انقلاب مردم مصر نمایش داده شود اما از اعتصابها و خواسته های معیشتی مردم حرفی به میان آورده نشود؟
خبر می رسد که شورای نظامیان در حال بررسی اوضاع است تا بار دیگر حکومت نظامی اعلام کرده و اعتصاب را غیر قانونی کند. آنان به مردم در میدان نیز گفته اند که مبارک رفت، انقلاب تمام شد و حال دیگر به خانه های خود باز گردند. شورای نظامیان وعده اصلاح قانون اساسی می دهد اما در باره اینکه چه کسی و چگونه می خواهد قانون اساسی را اصلاح کند، توضیحی داده نمی شود. با شنیدن و دیدن این شامورتی بازیها، بدون تردید همه به یاد انقلاب بهمن و روزهای پس از آن می افتیم. چه مشابهت جالبی!
شورای نظامیان اعلام بی طرفی می کند. خمینی اعلام کرد انقلاب پیروز شده، مردم به خانه هایشان بروند. از کارگران و کارمندان می خواهند به سرکار خود باز گردند. پس از دیدارهای متعدد با کارگران اعتصابی شرکت نفت، آنان را تهدید می کنند در صورتی که به سرکار باز نگردند، با آنها برخورد خواهد شد (هرچند بعدها این برخوردها انجام گرفت و به شدت هم انجام گرفت). شیوه و عملکردی که این روزها در مصر در جریان است، خاطراتی را زنده می کند که باید درسهای بزرگی به ما بدهد. باید چشم و گوش ما را بیشتر باز کند. باید یادآوری کند که اگر بار دیگر دوربینهای تلویزیونها در همانجایی که باید کار گذاشته شود و انحصار خبر در دست کسانی قرار گیرد که با آن مهندسی افکار عمومی را سامان و جهت دهی می کنند، باید شهروند - خبرنگار دست به کار شود و نگذارد تا خواسته های کارگرانی که برای لقمه ای نان دست از کار کشیده و با همه توان، همه سختیها را به جان خریده تا انقلاب را به این مرحله برسانند، در هیاهوی کسانی که در برابر دوربین به خواب خرگوشی در لای زنجیرهای تانکها می پردازند، گم شود. باید صدای اصلی انقلاب و جنبش را از جایی پژواک داد که حضور دارد، نه جایی که طراحی شده تا جهت اتفاقات را آنگونه که خود می خواهند مخابره کنند.
تلاش می شود انقلاب مردم مصر را در همان حد سیاسی و تعویض دولت مبارک خلاصه کنند. آنان می خواهند رفتن مبارک را همه خواست انقلابیون بنامند. توده های فقیری که برای لقمه ای نان و دستمزد بیشتر دست به اعتصاب زده اند و در میانه کارزار حضور دارند، به ظاهر هیچ کجای این هیاهو محاسبه نشده اند. اگر ارتش اعلام حکومت نظامی کند و اعتصاب را غیرقانونی، آنوقت تازه فرصتی است که نقاب از چهره دغلکاران برانداخت و خواست آنانی که برای نان و دستمزد بیشتر که کفاف یک زندگی شرافتمندانه را بدهد، به راس مطالبات کشانده شود. اصلاح قانون اساسی باید توسط نمایندگان همین مردم انجام شود. مجلسی که این کار را انجام می دهد، باید راهکار این اتفاق باشد. نظامیانی که نان خور دیگران بوده و هستند، امنیتیهایی که دست شان به خون مردم آلوده است، زد و بند چیهایی که به طور حرفه ای شغل شان پادویی و بندو بست و کارچاق کنی برای بیگانگان است را باید به دور ریخت. باید نمایندگان مردم بروند و دست به اصلاح قانون بزنند. باید از سد نظامیان عبور کرد و این موضوع را به آنان حالی نمود. و گرنه هیچ چیزی دست گیر توده فقیری که از این انقلاب انتظارها داشت، نمی شود.
با کمی اغماض در ایران نیز کشاکش در جایی است که می رود تا با رژیمی خودکامه تعیین تکلیف کند. دور قبل که بسیاری چشمان خود را بستند و خواسته مردم معترض و سرکوب آنان توسط رژیم را مساله ای داخلی دانستند. اما این بار مردم تصمیم دارند که به طور اساسی مشکل خود را با رژیم حل و فصل کنند. دور جدیدی از هماوردی در جریان است و دو طرف در حال برآورد یکدیگر هستند. چگونگی تعیین تکلیف و نوع آن در روزهای آینده بیشتر مشخص خواهد شد.
باد تغییر در سرتاسر خاورمیانه در حال وزیدن است. باید به هوش بود و با دیدی باز به آن توجه کرد. هر گونه اشتباهی ممکن است به قیمت بسیار بزرگی تمام شود. همانگونه که ما در ایران نگران آخر و عاقبت انقلاب مردم مصر و نتایج آن هستیم، مردم دیگر نقاط دنیا نیز چشم به ما و مبارزه ما با رژیم جمهوری اسلامی دارند. هرچند ما سعی خواهیم کرد تا همراهی و پشتیبانی آنان را از جنبش خود برانگیزیم اما تعیین تکلیف در خیابانهای کشور و توسط جوانانی انجام می گیرد که شیفته آزادی هستند و به این نتیجه رسیده اند که هیچ کسی بهتر از خودشان نمی تواند شیوه و طریق مبارزه و هماوردی با رژیم سفاک ولایت فقیه را تشخیص دهد. انقلاب مصر تا هم اکنون هم به ما درس هوشیاری و استقامت می دهد، هرچند خود برای ادامه کار نیازمند تدبیر بیشتر است.
منبع: نبرد خلق، شماره 308، یکشنبه 1 اسفند 1389(20 فوریه 2011)
جنبش و جوش و خروش مردم در منطقه خاورمیانه چشم جهانیان را خیره کرده است. پس از سالها سکوت گورستانی اکنون این میادین شهرهای بزرگ و مرکزی کشورهای این منطقه است که کانون خبرهاست. جنبش مردم در تونس با یک حرکت پیش بینی نشده و سریع، رژیم بنعلی را مات کرد. بیرون راندن رهبر مادام العمر تونس از کشور چنان سریع اتفاق افتاد که امکان هر نوع واکنشی را از جانب نیروهای ناظر بر منطقه و حامی او سلب کرد. هنوز اخبار تونس در سطر خبرهای روز جهان قرار داشت که توفانی عظیم تر از قاهره برخاست. تناقض گویی رووسای قدرتهای مدعی رهبری جهان، وضعیت را پیچیده تر از آنی کرد که به نظر می رسید. اما جنبش برآمده از بطن جامعه، توفنده تر از آنی بود که با ایما و اشاره این و آن و یا توپ و تشر گردن کلفتهای میاندار عرصه جهانی از میدان بدر رود. این است که آنان نیز مجبور به شنیدن صدای انقلاب مردم شدند و این برای ما تداعی کننده سالهایی شد که قدرت مردم، خیابانهای شهرهای مختلف کشور را تصاحب کرد و شاهنشاه، سایه خدا با حزب رستاخیزش مجبور به شنیدن صدای انقلاب مردم شد. اما محمد رضا پهلوی نیز همچون همتای خود در قاهره اندکی دیر به این فکر افتاد و بنیاد قدرتش بر باد رفت. در مورد تشابه انقلاب مردم مصر و ایران حرفهای زیادی زده می شود. در این مورد نشانه های فراوانی وجود دارد و تفاوتهایی هم، اما چگونه دیدن این تشابهات و تفاوتها از دیدگاه هر ناظری نمایانگر نوع نگاهی است که به مقوله انقلاب و جنبش اجتماعی و خواسته های توده های دخالتگر در آن دارد.
تفاوت و تشابه انقلاب در مصر و ایران
در تقدم و تاخر موج تغییر کنونی در منطقه حرفهای بسیاری زده می شود. بسیاری، آغاز کننده را ایرانیهای به خیابان آمده در جنبش اجتماعی رنگارنگ شان با توسل به تکنولوژی مدرن و خبرنگار - شهروندانی که اخبار جنبش خود را دست اول به چهار نقطه گیتی مخابره کردند، می دانند. برخی، استقامت و ایستادگی مردم در میدان التحریر قاهره و پافشاری آنان بر خواسته هایشان و حضور در خیابان تا رسیدن به نتیجه را درس بزرگ این اتفاق دانسته که مردم مصر به جهانیان هدیه می کنند.
دستکم این را با یقین می تواند گفت که دستگاه های خبر پراکنی جهانی، درس بزرگی از جنبش مردم ایران آموخت و به همین دلیل در مصر از مردم بپا خواسته عقب نماند. آنان با نصب دوربینهای تلویزیون در میدان التحریر، انتشار خبر را در عمل در اختیار گرفتند تا تحرک نیروهای توده ای و خارج از خواست اربابان شان را بدین وسیله متوقف کنند و این کاری بود که در آن تا اندازهای موفق شدند.
بگذارید اندکی نقب به تاریخ بزنیم و سابقه تحرکات منطقه را از چند دهه قبل به پیش چشم آوریم، زیرا این روزها چنین القا می شود که امواج تغییر به تازگی در منطقه دمیده است و گویی این مردم هیچ سابقه ای در آزادیخواهی و مبارزه برای حقوق اساسی خود نداشته و تا بوده در انقیاد حکومتهای جبار و خونخوار دست نشانده ای بودند که با حکومت موروثی و دایمی امکان تحرک را از آنها سلب کرده بودند. حال این پرسش که مدافع این حکومتهای جبار چه کسانی هستند، آنان تا کنون با اتکا به چه قدرتهایی توانستند سرپا بمانند و مردم را به شدیدترین وجه ممکن سرکوب کنند؟ موضوعی است که در ادامه بدان خواهم پرداخت.
همزمانی تاریخی
دولت ملی دکتر مصدق در سال 32 توسط سیا و اینتلجنت سرویس به دنیا "کمونیست" معرفی شد و به همین علت کودتا علیه آن را توجیه کردند و آن را برانداختند. ملی کردن صنعت نفت در ایران می توانست ضربه ای کاری به منافع انگلیس و آمریکا وارد کند و کشور ایران را در ادامه راه انقلاب مشروطه موفق گرداند اما اینگونه نشد. کودتای 28 مرداد موفق شد دولت ملی را براندازد و بر خود نام "انقلاب شاه و ملت" گذشت. شعبان جعفری، معروف به "شعبان بی مخ" و پروین آژدان قزی نیز به عنوان نماد این انقلاب سیاه معرفی و شهره شدند و مدال افتخار کارگزاری آمریکا و انگلیس و تاج بخش را به سینه آویختند. چیزی از این شکست در ایران نگذشته بود که حبیب بورقیبه موفق شد جنبش استقلال طلبانه و ضد استعماری تونس را به ثمر برساند. رژیم سلطنتی تونس منحل شد و جمهوری اعلام گردید. هرچند بیگانگان بیرون رانده شدند و رژیم سلطنتی نیز برچیده شد اما بورقیبه، رییس جمهور مادام العمر شد و سی سال بعد توسط نخست وزیر خود یعنی، زین العابدین بن علی برکنار گردید. بن علی نیز راه حبیب بورقیبه را رفت و تا روزی که مردم تونس به خیابان آمده و بساط او را برچیدند، در مصدر قدرت بود.
به زبان دیگر، در حالی که مردم ایران شکست خود را بعد از کودتای سیاه 28 مرداد در سال 32 به سوگ نشسته بودند، در سال 1335 تونسیها موفق شدند بساط استعمارگران فرانسوی را برچینند و جشن استقلال برگزار کنند. هرچند آنها نتوانستند آنچه به زبان امروز به آن دموکراسی از نوع لیبرال آن گفته می شود داشته باشند اما بر هویت ملی خود مهر استقلال زدند و سربلند برآمدند.
این همگونی را در مصر می توان در همزمانی تشکیل دولت ملی جمال عبدالناصر با شکست دولت ملی مصدق در نتیجه کودتای امپریالیستی مشاهده کرد. هرچند اندکی تفاوت زمانی وجود دارد و عبدالناصر در سال 1954 به قدرت رسید، در حالیکه دولت مصدق در 1953 سرنگون شده بود اما عبدالناصر، مصدق را سرمشق خود می دانست و می گفت او توانست نفت را ملی کند و انگلیسیها را به عقب براند، پس ما هم می توانیم. با همین ایده، او کانال سوئز را ملی اعلام کرد و پس از آن خیابانی را نیز در قاهره به نام مصدق کرد تا ستایش خود از او را بلندتر بیان کند.
از عجایب است، پس از سرنگونی دولت ملی در ایران، تونس و مصر موفق به سرکار آوردن دولتهای ملیگرا می شوند و جشن ملی برپا می کنند. در این روزها نیز در حالی که جنبش اجتماعی مردم ایران در یک هماوردی سنگین با گماشتگان ولی فقیه مجبور به عقب نشینی شد و مترصد فرصت ایستاده بود، در تونس و مصر بار دیگر جنبشهای برآمده می توانند موفق شوند و دولتهای سرکوبگر را براندازند. اما آنچه این روزها بیش از همه مهم است و بیشتر به چشم می آید، تفاوتهای آشکاری است که در تهران و کشورهای عربی منطقه دیده می شود. مهمتر از همه اینکه هنوز در بین اقشاری از مردم کشورهای تونس و مصر، احزاب اسلام گرا و طرفداران برپایی یک دولت اسلامی مقبولیت دارند اما در ایران، مردم علیه یک رژیم دینی و اسلام گرای استبدادی در ستیز هستند. به زبان دیگر، آنچه می تواند از جانب مردم مصر و تونس به عنوان خواسته مطرح شود، در ایران قدرت ضد مردم است و تحرکات جنبش علیه آن است. این تفاوت آشکاری است که به عنوان نقطه ای برجسته می توان بر آن انگشت گذاشت، منهای اینکه کُنشهای اجتماعی می تواند مشابهتهای بسیاری داشته باشد که درس آموزی جنبشها از یکدیگر و به کارگیری درست تجربه ها گواه واضحی بر این مدعاست.
از مقایسه جنبش تونس با جنبشهای تاریخی و کنونی به عمد در می گذرم و به مقایسه حداقلی بین جنبش تاریخی و حال مصر و ایران می پردازم. دلیل آنهم این است که کشور کوچک تونس در حاشیه اتفاقات قرار دارد، در حالی که مصر همچون ایران در موقعیتی قرار دارد که هر تغییری در آن می تواند معادلات منطقه را برهم زند. همسایگی با اسراییل، در اختیار داشتن کانال سوئز، دسترسی به دریای آزاد و نقش الگو داشتن برای مردم بسیاری از کشورهای منطقه به دلیل سابقه تاریخی، می تواند موقعیت ویژه ای برای مصر بیافریند که تونس از آن بی بهره است. همچنانکه ایران در منطقه سوق الجیشی و ژئو پولیتیکی خود می تواند نقش آفرین در بسیاری از اتفاقات پیرامون خود باشد.
جنبش اجتماعی، یک برآمد دو نتیجه
جنبش اجتماعی مردم ایران که جنبش رنگین کمان نام گرفته است، علیه یک تقلب بزرگ انتخاباتی شکل گرفت و به سرعت با فرموله کردن خواسته های خود در قالب شعارهای مطرح شده، وارد فازی شد که استبداد حاکم و کلیت آنرا به زیر سووال کشید. مطالبات معوق قیام 57 در دستور قرار گرفت و همه تلاش و اراده مردم حاضر در خیابانها بر آن بود تا از پس استبداد حاکمی که لباس دین برتن کرده، برآید و حقانیت خود را به اثبات رساند. رژیم که سابقه سالها سرکوب و نابود سازی امواج اعتراضی را اندوخته بود، سعی کرد تا دیوار آهنین خود را بلندتر کرده تا اخبار این تحرکات کمتر به بیرون درز کند. بسیاری از گوشها در جهان نیز نیازی به شنیدن این خبرها نداشتند زیرا سالهاست که معامله های پنهان و زد و بندهای پشت پرده را بر بازی روی میز ترجیح می دهند. خبرنگارانی که برای پوشش یک انتخابات مهندسی شده در کشور بودند، بیرون رانده شدند. اینترنت قطع، تلفنهای همراه از کار افتاد و پارازیتهایی که مدتها در زیانبار بودن آنها بحث و گفتگو شده بود، با شدت به کار افتادند تا همه راههای ارتباطی را مسدود کنند. اما تلاش جوانان فرهیخته و کارآمد که به کارگیری تکنولوژی مدرن را به خوبی آموخته بودند، همراه با ابتکار عملهایی مثال زدنی، سد استبداد را شکافت و اخبار مستقیم این تحرکات به دورترین نقطه جهان فرستاده شد. شبکه های خبری جهانی در مقابل این ابتکار عمل درمانده شد و مجبور گردیدند تا همین تولیدات خالصانه را که بهترین روایت کنش اجتماعی مردم است، مبنای خبر و تحلیل قرار دهند. زبانهایی که تا قبل از آن سرکوبی و قتل و کشتار مردم را مساله ای داخلی قلمداد می کردند و بر آن چشم می پوشیدند، در مقابل مردمی که نظاره گر تقلای جنبش اجتماعی بودند نتوانستند ساکت بمانند و هرچند رقیق و کم جان اما مجبور به موضعگیری و حمایت نصفه نیمه شدند. این یعنی، اثبات حقانیت جنبش خود از سوی جوانان و مردمی که در خیابانها تا پای جان برای گزارش کنشگری خود می ایستند و اخباری را مخابره می کنند که استبداد حاکم برای جلوگیری از پخش آن همه امکانات، حتا زد و بندهای پشت پرده بین المللی خود را به کار گرفته بود.
اولین درس جنبش اجتماعی مردم ایران این بود که با وجود توانمندی استبداد حاکم و حامیان بین المللی اش می توان سد سانسور را شکافت و خبر عزم و اراده مردم برای آزادیخواهی و تغییر وضعیت به غایت ضد انسانی حاکم را به گوش دیگران رساند. درسهای بعدی اما برداشتن نقاب از چهره کریه استبدادی بود که خود را مدافع توده های محروم جا می زد و نه تنها مقبول عامه مردم ایران می نامید، بلکه خود را سرمشق و جلودار جنبشهای منطقه و مدافع آنان می دانست. عدم مشروعیت و مقبولیت این استبداد خونریز و تباه گر بر همه جهانیان معلوم گشت و جنبش اجتماعی مردم ایران، چشمهای بسیاری را به حقایق پوشانده شده از دید آنان، بینا کرد. این یکی از بزرگترین خدمتهایی است که جنبش رنگین کمان به مردم جهان، به ویژه مردم منطقه کرد تا در دام پهن شده توسط رژیم و مدافعان پیدا و پنهان آن نیفتند و همچون عراق، دستخوش یک کشاکش به شدت ضد انسانی و نابودی سازی روشنفکران و سرجنبانان و کنشگران سیاسی و اجتماعی خود نشوند.
این جنبش در حالی که تاوان سنگینی برای این روشنگری پرداخت اما هرگز حاضر به ترک میدان نشد. هرچند به دلیل سرکوبهای گسترده و به کارگیری شکنجه، زندان و کهریزک و تجاوز و قتل و اعدام و ... وادار به عقب نشینی شد، اما آنچنان که میدان داران ولایت فقیه و حکومت مطلقه و استبدادی با عربده های کر کننده، مرگ آنرا اعلام می کردند، نمرد و همچون کابوسی برای حکومت عمل می کرد. در این بیش از یکسال، جنبش به بازنگری داخل خود پرداخت، بسیاری از ضعفها را برطرف کرد، نتایج کار را برآورد نمود و در انتظار فرصتی مناسب، با بردباری همه مصایب را تحمل کرد.
اما آنچه در مصر گذشت از گونه ای دیگر بود. بعد از رویدادهای تونس، امواج برآمده از آن در مصر توفان بپا کرد. مردمی که آرام آرام پا به میدان گذاشتند، تا رسیدن به نتیجه مطلوب حاضر به عقب نشینی نشدند. آنها توانستند با عزم و اراده خود، دیکتاتور حاکم را به زیر کشند. تا اینجای کار، انقلاب سیاسی توانسته است بخشی از وظیفه خود را به درستی انجام دهد اما همه موضوع این نیست زیرا به زیر کشیدن حسنی مبارک که یک دیکتاتوری موروثی را نمایندگی می کرد، پایان کار به حساب نمی آید، آنچه به جای آن خواهد آمد مهم است. اگر مردم نتوانند به آنچه می خواستند برسند، می توان اینگونه گفت که زحمات آنان بی نتیجه مانده و کار تمام نشده است. اما آنچه درسهای جنبش در ایران بود، در مصر به درستی به کار گرفته نشد و به همین دلیل بیم آن می رود که حاصل کار همان نباشد که مردم منتظرش هستند.
درسهایی که گرفته نشد
اگر جنبش اجتماعی مردم ایران روایت مستقیم و بی واسطه ای از خواسته ها و شعارهای خود به جهان مخابره کرد اما در مصر نصب دوربینهای تلویزیونی در میدان التحریر و خلاصه کردن همه چیز در آنجا را می توان یکی از ضعفهای بزرگ آن دانست.
بگذارید اندکی به عقب تر برویم و سیر جریانات را کمی جزیی تر نگاه کنیم.
جوانان و مردم مصر به میدان آمدند و علیه بیکاری و مشکلات اقتصادی، جنبش خود را سامان دادند. درگیری و کشاکش مردم با حکومت آغاز شده و هر روز بالاتر می رفت که البرادعی، رقیب مبارک برای رسیدن به حکومت پا به عرصه می گذارد. او از خارج کشور به مصر می آید و می گوید به درخواست مردم حاضر است تا رهبری جنبش آنان را به دست گیرد. حال چه کسی چنین درخواستی را از او کرده، بماند!
چند روزی پس از این ادعا، حزب غیر قانونی اخوان المسلمین نیز وارد معرکه می شود. چه در پس پرده گذشته، مشخص نیست اما آنها می گویند از البرادعی حمایت می کنند و حاضرند تا همراه او وارد عمل شوند. از این به بعد جمعیت در خیابانها روز به روز بیشتر می شود. خواست برکناری مبارک مطرح می شود و سعی می شود جمعیت را وارد میدان التحریر قاهره کنند و مکان مناسبی برای نمایشی که انگار کارگردانی شده، برپا می کنند. دوربینهای تلویزیونها در چارگوشه میدان نصب می شود و شب و روز گزارشات مستقیم از آنجا می فرستند. مصر و جنبش مردم برای خواسته های خود در میدان التحریر خلاصه می شود. حالا دیگر کسی از اعتصابهای وسیع کارگری صحبت نمی کند، کسی از مطالبات کارگران راه آهن، کارگران کارخانه های تولیدی، کارگران بخش خدمات، کارکنان بانکها، مطالبات زنان و تشکلهای آنها و حتا پلیس اعتصابی مصر که در تنگنای معیشت دست از کار کشیده و حاضر نیست تا در خیابانها به روی مردم چماق کشی کند، صحبت نمی شود. همه حرفها خلاصه شده به رفتن مبارک، برکناری و روی کار آمدن عمر سلیمان، معاون رییس جمهور و نماینده مبارک که سالیانی دراز ریاست سازمان مخوف امنیتی مصر را بر عهده داشته است، شورای نظامیان مصر و عدم دخالت آنان در سرکوب و ...
در این میان، حال و روز سیاستمداران آمریکایی گویای اوضاعی است که در مصر در جریان است. یکی خواهان ابقای مبارک می شود، دیگری خواهان رفتن مبارک است، بعدی در مذمت جنبش مردم و خواسته های آنان حرف می زند و آن یکی برعکس از آنان حمایت می کند و خواهان به دست گرفتن اوضاع توسط ارتش می شود. تکلیف مبارک که معلوم نیست باید برود یا بماند از همه ناجور تر است. کار به جایی می رسد که او می گوید "ما با اشاره کسی نیامده ایم که با حرف آنان برویم" اما او خود بهتر می داند که اوضاع خراب تر از آنی است که کسی تصورش را بکند.
پس از به میدان آمدن البرادعی و مذاکره او با اخوان المسلمین، تصمیم به مذاکره با ژنرال عمر سلیمان گرفته می شود. ژنرالهای ارتش نیز در این میان حضور دارند. تکلیف مبارک روشن است، او باید برود اما چه کسی خواهد آمد، اینجا تصمیم گیری می شود.
این همان ضعف بزرگ جنبش مردم مصر است. جمعیت گرد آورده شده در میدان التحریر با دف و دایر، با عود و موسیقی، روز می گذارند، مردم در سایه تانکهای ارتش خمیازه می کشند و دوربینهای تلویزیونها خوراک تبلیغاتی به اقصا نقاط جهان می فرستد. کسی از کارگران اعتصابی چیزی نمی پرسد، از کارمندان دست از کار کشیده خبری مخابره نمی کند. کسی نمی داند آنان به چه دلیل دست از کار کشیده اند و اعتصاب کرده اند. این کارگران، این کارمندان و بی چیزهایی که کمرشان در زیر بار گرانی و تورم خرد شده، این توده فقیری که برای دستمزد بیشتر و حداقل امکاناتی که یک زندگی شرافتمندانه را ممکن کند، وارد عمل شد. اما اکنون نمایش بزرگ در میدان التحریر در جریان است، چشمها همه به آنجا دوخته شده و همه خواسته ها نیز در رفتن مبارک خلاصه می شود.
این وضعیت، ناخودآگاه ما را به یاد فتح بغداد و برگزاری نمایش مضحک به زیر کشیدن مجسمه صدام می اندازد. کسی از ارتش نابودگری که خاک یک کشور را برای جلوگیری و تصرف اسلحه کشتار جمعی به توبره کشیده، چیزی نمی پرسد. همه، مجسمه صدام را در میدان مرکزی بغداد تماشا می کنند که به زیر کشیده می شود. اما آن دورترها، تن های مردم زیر زنجیر تانکها له می شود، زیرساختهای اقتصادی عراق نابود می گردد، بمبهایی از اورانیوم ضعیف شده خانه های مردم را به تلی از خاک تبدیل می کند، کشته ها روی هم تلنبار می شوند و دستگیر شدگان در زندان ابوغریب به چهار میخ کشیده می شوند، بازار قتل و کشتار و شکنجه داغ است اما همه اینها مهم نیست. فتح بغداد از دوربین تلویزیونها با مجسمه ای فلزی یکی می شود تا یک شو مضحک و تهوع آور به خورد مردم داده شود.
میدان التحریر و نمایش آن نیز چیزی بیش از این نمایش مضحک نیست. مردمی که برای رسیدن به حقوق خود به خیابان آمده اند، اسباب نمایش تلویزیونی در میدان التحریر می شوند تا شورای نظامی با عمر سلیمان و البرادعی و اخوان المسلیمن به نتیجه برسند. هنوز از نتیجه کار کسی چیزی نمی داند که شورای نظامیانی که قدرت را به دست گرفته، علیه اعتصابیون اعلامیه صادر می کند. از آنان خواسته می شود تا به اعتصاب خود پایان دهند. آنها ادعا دارند که این اعتصاب به امنیت ملی ضربه می زند. نظامیان از زبان مردم، اعتصابیون را مورد خطاب قرار می دهند و می گویند: "از نظر مردم نجیب مصر این اعتصابات در شرایط حساس کنونی نتایج منفی به بار می آورد."
خیال آمریکاییها وقتی راحت می شود که شورای نظامیان قدرت را به دست می گیرد. حال دیگر اگر مبارک برود، کسی نگران نیست. حقوق ارتش مصر را سالهاست که دولت آمریکا پرداخت می کند. بخش اعظم کمک بلاعوض آمریکا به مصر برای همین ارتش هزینه شده است، دست پرورده آمریکاست و تجهیز شده آنان. معلوم است که در چنین شرایط برآورده کننده نیاز است. مگر دولت سکولار عراق را برنینداختند و دولتی اسلامی بر سر کار نیاوردند؟ چه تضمینی وجود دارد که با اخوان المسلمین ساخت و پاخت نکنند؟ محمد البرادعی کجای این معادلات قرار داشت که پا برهنه به وسط معرکه پرتاب شد؟ چرا کسی از کارگران صنایع فولاد و نساجی، از کارکنان پست و بنادر سووال نمی کند که چه می خواهند؟ چرا کسی گوشش شنوای خواستهای کارگران صنایع دولتی نفت و گاز نیست؟ چه کسی خواسته های آنان را نمایندگی می کند؟ چرا خبر این اعتصابات بیشتر کار نمی شود و انعکاس شایسته ندارد؟ چرا اوضاع معیشتی میلیونها مصری که تحت هجوم نو - لیبرالیسم افسار گسیخته به وضعیت اسفناکی رسیده، مورد توجه دوربینهای تلویزیونها نیست اما میدان التحریر و ساز و ضرب تجمع کنندگان، استراحت آنان در لای زنجیر تانکها - که حال دیگر نیاز شده تا این اندازه بی ضرر نمایش داده شوند - دایم پخش می شود؟
این ضعف جنبش اجتماعی نیست که اجازه داده تا بساطی در میدان التحریر برپا شود که نماد جنبش و انقلاب مردم مصر نمایش داده شود اما از اعتصابها و خواسته های معیشتی مردم حرفی به میان آورده نشود؟
خبر می رسد که شورای نظامیان در حال بررسی اوضاع است تا بار دیگر حکومت نظامی اعلام کرده و اعتصاب را غیر قانونی کند. آنان به مردم در میدان نیز گفته اند که مبارک رفت، انقلاب تمام شد و حال دیگر به خانه های خود باز گردند. شورای نظامیان وعده اصلاح قانون اساسی می دهد اما در باره اینکه چه کسی و چگونه می خواهد قانون اساسی را اصلاح کند، توضیحی داده نمی شود. با شنیدن و دیدن این شامورتی بازیها، بدون تردید همه به یاد انقلاب بهمن و روزهای پس از آن می افتیم. چه مشابهت جالبی!
شورای نظامیان اعلام بی طرفی می کند. خمینی اعلام کرد انقلاب پیروز شده، مردم به خانه هایشان بروند. از کارگران و کارمندان می خواهند به سرکار خود باز گردند. پس از دیدارهای متعدد با کارگران اعتصابی شرکت نفت، آنان را تهدید می کنند در صورتی که به سرکار باز نگردند، با آنها برخورد خواهد شد (هرچند بعدها این برخوردها انجام گرفت و به شدت هم انجام گرفت). شیوه و عملکردی که این روزها در مصر در جریان است، خاطراتی را زنده می کند که باید درسهای بزرگی به ما بدهد. باید چشم و گوش ما را بیشتر باز کند. باید یادآوری کند که اگر بار دیگر دوربینهای تلویزیونها در همانجایی که باید کار گذاشته شود و انحصار خبر در دست کسانی قرار گیرد که با آن مهندسی افکار عمومی را سامان و جهت دهی می کنند، باید شهروند - خبرنگار دست به کار شود و نگذارد تا خواسته های کارگرانی که برای لقمه ای نان دست از کار کشیده و با همه توان، همه سختیها را به جان خریده تا انقلاب را به این مرحله برسانند، در هیاهوی کسانی که در برابر دوربین به خواب خرگوشی در لای زنجیرهای تانکها می پردازند، گم شود. باید صدای اصلی انقلاب و جنبش را از جایی پژواک داد که حضور دارد، نه جایی که طراحی شده تا جهت اتفاقات را آنگونه که خود می خواهند مخابره کنند.
تلاش می شود انقلاب مردم مصر را در همان حد سیاسی و تعویض دولت مبارک خلاصه کنند. آنان می خواهند رفتن مبارک را همه خواست انقلابیون بنامند. توده های فقیری که برای لقمه ای نان و دستمزد بیشتر دست به اعتصاب زده اند و در میانه کارزار حضور دارند، به ظاهر هیچ کجای این هیاهو محاسبه نشده اند. اگر ارتش اعلام حکومت نظامی کند و اعتصاب را غیرقانونی، آنوقت تازه فرصتی است که نقاب از چهره دغلکاران برانداخت و خواست آنانی که برای نان و دستمزد بیشتر که کفاف یک زندگی شرافتمندانه را بدهد، به راس مطالبات کشانده شود. اصلاح قانون اساسی باید توسط نمایندگان همین مردم انجام شود. مجلسی که این کار را انجام می دهد، باید راهکار این اتفاق باشد. نظامیانی که نان خور دیگران بوده و هستند، امنیتیهایی که دست شان به خون مردم آلوده است، زد و بند چیهایی که به طور حرفه ای شغل شان پادویی و بندو بست و کارچاق کنی برای بیگانگان است را باید به دور ریخت. باید نمایندگان مردم بروند و دست به اصلاح قانون بزنند. باید از سد نظامیان عبور کرد و این موضوع را به آنان حالی نمود. و گرنه هیچ چیزی دست گیر توده فقیری که از این انقلاب انتظارها داشت، نمی شود.
با کمی اغماض در ایران نیز کشاکش در جایی است که می رود تا با رژیمی خودکامه تعیین تکلیف کند. دور قبل که بسیاری چشمان خود را بستند و خواسته مردم معترض و سرکوب آنان توسط رژیم را مساله ای داخلی دانستند. اما این بار مردم تصمیم دارند که به طور اساسی مشکل خود را با رژیم حل و فصل کنند. دور جدیدی از هماوردی در جریان است و دو طرف در حال برآورد یکدیگر هستند. چگونگی تعیین تکلیف و نوع آن در روزهای آینده بیشتر مشخص خواهد شد.
باد تغییر در سرتاسر خاورمیانه در حال وزیدن است. باید به هوش بود و با دیدی باز به آن توجه کرد. هر گونه اشتباهی ممکن است به قیمت بسیار بزرگی تمام شود. همانگونه که ما در ایران نگران آخر و عاقبت انقلاب مردم مصر و نتایج آن هستیم، مردم دیگر نقاط دنیا نیز چشم به ما و مبارزه ما با رژیم جمهوری اسلامی دارند. هرچند ما سعی خواهیم کرد تا همراهی و پشتیبانی آنان را از جنبش خود برانگیزیم اما تعیین تکلیف در خیابانهای کشور و توسط جوانانی انجام می گیرد که شیفته آزادی هستند و به این نتیجه رسیده اند که هیچ کسی بهتر از خودشان نمی تواند شیوه و طریق مبارزه و هماوردی با رژیم سفاک ولایت فقیه را تشخیص دهد. انقلاب مصر تا هم اکنون هم به ما درس هوشیاری و استقامت می دهد، هرچند خود برای ادامه کار نیازمند تدبیر بیشتر است.
منبع: نبرد خلق، شماره 308، یکشنبه 1 اسفند 1389(20 فوریه 2011)
شکوه ميرزادگی
اين روزها در کنار بيداد و سرکوب و کشتار حکومت اسلامي نسبت به مردمان بي گناه و حق طلب و آزادي خواه سرزمين مان، و در کنار رفتارهاي وحشيانه ي اراذل و اوباش و مرگ طلب هاي «مجلس اسلامي» که، به نام دروغين نمايندگان مردم، بر صندلي هاي ضد مردم نشسته اند، حکمي بي سر و صدا در «دادگستري» حکومت اسلامی تصويب شد که بار ديگر نشان می دهد که اين حکومت، در کليت خود، دشمن هفتاد ميليون مردمي است که اشتباهي تاريخي يا تصادفي غير مترقبه آن ها را اسير چنين حکومتي کرده است.
برائت عقرب سياه
حکم مزبور در شعبه 79 دادگاه کيفري استان تهران، در همين هفته گذشته صادر شد؛ حکم برائت «عقرب سياه».
عقرب سياه نام مردي است که سه سال پيش با عنوان راننده يک اتومبيل مسافر کش، سي زن و دختر را، که بيشترشان داراي همسر و فرزند بوده اند، به بيابان ها مي کشد، شکنجه و آزارشان مي می دهد، به آن ها تجاوز مي کند، و اموال شان را برمي دارد و عريان رهايشان مي کند.
خبر حکم برائت اين مرد در يکي دو رسانه ي دولتي منتشر شد و در هياهوي تظاهرات آزادي خواهانه 25 بهمن، و تدارک تظاهرات اول اسفند، گم شد.
در واقع دادگاه بهترين زمان را براي انتشار اين خبر در نظر گرفته بود، زماني که ميليون ها ميليون از مردمان سرزمين مان، چه در داخل و چه در خارج با همه ي وجودشان چشم به سوي مبارزات خيابانی مردم برخاسته عليه حکومت را داشتند، دلشان در تب و تاب سلامت آن ها بود، جانشان سوخته از مرگ محمد مختاري و صانع ژاله بود؛ و دادگاه اسلامي، بنا بر ماهيت هميشگي اش، کاري را که مي خواست انجام داد و عقرب سياه را تبرئه کرد. راستش من نيز که چشم و گوش و جان به خبرهاي آزادي خواهان سرزمينم داشتم، ابتدا، حتي وقتي که يکي از دوستانم خبر تبرئه عقرب سياه را برايم فرستاد، متوجه اهميت اين خبر نشدم، و اگر ديروز فردی از اقوام نزديک يکی از سي زني که قرباني عقرب سياه شده بود به من تلفن نمي زد و گريه کنان از وحشت خود و خانواده اش در پی احتمال آزاد شدن و بازگشت عقرب سياه نمي گفت همچنان در بي خبري مي ماندم.
قوم و خويش جوان يکي از اين سي زن قرباني مي گفت: «به خدا ما هم مثل همان هايي هستيم که جمهوري اسلامي به زندان مي اندازد و بهشان تجاوز مي کند؛ مثل همان هايي هستيم که در کوچه و خيابان تيرشان مي زند؛ با اين تفاوت که آن ها پيش مردم سربلند هستند که دارند براي نجات وطن شان زنداني مي شوند، مورد تجاوز قرار می گيرند و مي ميرند و ما سرافکنده ايم که حتي نمي توانيم بگوييم عوامل اين حکومت، که عقرب سياه يکي از آن هاست، چه به روز ما مي آورند. شما را به مقدسات تان سوگند صداي ما را هم منعکس کنيد. فقط خانواده ی ما نيست؛ خيلي از زنان ايران در خطر تجاوز اين عقرب ها هستند.» (نقل به مضمون)
دختري که به من زنگ زد مي گفت «همه مي دانند که پشت عقرب به بعضي از پاسداران گردن کلفت بند است اما کسي جرات ندارد بگويد.» مي گفت: «اين سي زن را يا تهديد کردند و نگذاشتند که به دادگاه بيايند و يا در دادگاه صدايشان را بريدند».
من در همين بيست و چهار ساعت گذشته تقريباً کليه ي خبرهاي مربوط به پرونده عقرب سياه را که در نشريات بوده خوانده ام، با اين که گفته ي فقط يکي از زنان قرباني براي ماه ها رنجور کردنم کافي بوده است، اما فقط لينک خلاصه اي از مسير دادگاهي شدن عقرب سياه را که نه در نشريه اي «ضد انقلاب» يا «طرفدار فتنه» که در نشريه اي طرفدار حکومت منتشر شده است در زير مطلب حاضر مي آورم.(*)
جنايتکار قرآن خوانِ فدايي حکومت
خواندن پرونده ی عقرب سياه و گفته هاي شاهدين و حتي گفته هاي اوليه ی پليس چند مورد را به روشني نشان مي دهد: در اين که عقرب سياه با اتومبيلي که عنوان مسافرکش را داشته دست به آدم ربايي زده ترديدي نيست، در اين که تمامي اين زن ها را با مسموم کردن و شوک فلج کرده و به آن ها تجاوز نموده ترديدي نيست، (اگرچه قوه قضايي مايل است که همه ي تجاوز هاي به زنان را «اذيت و آزار» نام دهد)، و در اين که آن ها را زير شکنجه هايي هراس انگيز آزار داده و اموال شان را به يغما برده نيز ترديدي نيست، اما همه ي اين اعمال را دادگاه پوسيده ی حکومت اسلامي يکي يکي رد کرده است. ابتدا عنوان آدم ربايي را از پرونده او حذف کرده اند، سپس اتهام تجاوز را، و دست آخر هم او را به دليل دزدي به شلاق محکوم کرده و با تهديد از بيشتر شاکيان برايش رضايت گرفته است.
عقرب سياه در زندان به يکي از «قاريان قرآن» و «فداييان حکومتي» تبديل شده و از اين طريق با کمک مسئولين زندان و مسئولين قوه ی قضاييه به طور مرتب با قربانيان خويش تماس گرفته و آن ها را تهديد مي کرده که رضايت دهند؛ تهديد مي کرده که سخن از تجاوز نگويند؛ تهديدهاي او متوجه کودکان اين زن ها نيز بوده است. او نام فرزندان اين زن ها، و حتي مدارس آن ها، را در اختيار داشته است. حتي وقتي يکي از اين زن ها از ترس خانه و مدرسه بچه اش را تغيير مي دهد او بلافاصله باز هم تلفن مي کند و اطلاعات جديد را به او مي دهد. او در طول دادگاه فاتحانه لبخند مي زده، اما هر بار که يکي از زن ها گرفتار خشم شده و صدا بلند مي کرده «قضات» او را تهديد به بازداشت مي کرده اند.
گروه زيادي که خود را از خانواده ی عقرب سياه مي دانند در تهديد قربانيان و خانواده هاي آن ها نيز نقش داشته اند. آن ها در تمام طول دادگاه ها حضور داشته و به تهديد و ارعاب مشغول بوده اند.
شباهت شگرف عقرب سياه و حکومت اسلامي
وقتي داشتم پرونده ی عقرب سياه را دنبال مي کردم متوجه شباهت شگرف اين مرد و وضعيت و اعمال و رفتار او با حکومتي شدم که اکنون سرزمين ما را اشغال کرده است.
حکمي که اين حکومت در تبرئه ی عقرب سياه صادر کرده، در کنار کليه ی اعمال حکومت اسلامي، از کشتار، تجاوز، و آزار و شکنجه آزادي خواهان گرفته تا دزدي و چپاول و فرهنگ ستيزي و واپسگرايي اش، ثابت مي کند تفکري که پشت اين حکومت نشسته تفکر همان عقرب سياهي است که جز زهر، مرگ و نيستي در طبيعت و طينت اش چيزي يافت نمي شود.
عقرب سياه، اگر چه ظاهراً مردي متجاوز و وحشي و جنايتکار است و گرفتار آمده در در زندان حکومت اسلامي، اما زاده ي خلف همين حکومتي است که هزارها چون او را در دامان آلوده به فساد و تباهي و دروغ خويش پرورده تا به جان مردماني بياندازد که خوي او را، و راه و رسم او را برنمي تابند.
اين مرد را، اين عقرب سياه را، از هر نظری که تعريف کنيم مي بينيم که با تعريف حکومت اسلامي همساني کامل دارد: مگر نه اينکه يک بيمار خطرناک رواني است؟ موجودي بي قلب و روح است؟ يک ضد بشر و به ویژه زن ستيز است؟ يک قاري قرآن است که خودش را به مذهبي مي بندند، اما دين و ايمان ندارد؟ يک فريبکار است که قربانيان خود را با فريب مذهب که سمبلش همان «خرماي سم آلود» است بي هوش و بي خبر و ناآگاه مي کند تا بتواند آن ها را تا هر کجا که مي خواهد بکشاند؟ يک دروغگو، يک متجاوز، يک سودجو و يک دزد است؟ يک مردم کش و آزادي کش است؟
به راستي کدام يک از اين صفات را حکومت اسلامي ندارد که دستگاه قضايي اش بخواهد به خاطر آن «عقرب سياه» و عقرب هاي سياهي را که با تکیه به این حکومت به جان مردم افتاده اند محکوم کند؟ کدام دستگاه قضاوتي در کل تاريخ جهان به جنايتکاري که به سي زن، به سي شهروند بي گناه و بي خبر، تجاوز کرده، شکنجه شان کرده، و آن ها را تا دم مرگ کشانده، حکم برائت داده است، جز دستگاه هاي، مثلاً، قضايي اشغالگراني که خود در تجاوز و شکنجه مردمان در سرزمين تصرف شده شان همراه و همکار بوده اند؟
اکنون عقرب سياه، به عنوان همزاد و همراه واقعي حکومت اسلامي زنجير پاره کرده و وحشي و بيدادگر راهي جامعه اي مي شود که در فرهنگ زيبا، انساني، و خردمندانه اش احترام به حقوق مردمان، احترام به دادگري، و احترام به خصوص به زن جايگاهي ويژه دارد.
و شک نيست که راه جلوگيري از پراکنده شدن بيشتر زهر اين عقرب جنايتکار و همه ي عقرب هايي که زاده ی اين حکومت آزادي کش مردم ستيز هستند تلاش براي به پايان رساندن حکومت اسلامي در ايران است.
21 فوریه 2011
http://shokoohmirzadegi.com/
* جهان نيوز: در خبرها آمده است که جوان 27 ساله اي که به اتهام تجاوز به 30 زن دستگير شده بود، از اتهام وارده تبرئه شده است. جهان نيوز، از مخاطبان درخواست دارد اخبار زير را که از ابتداي رسيدگي به پرونده اين فرد شيطان صفت است مرور کرده و قضاوت خود در خصوص راي صادره را اعلام نمايند.
20 ارديبهشت 89: حكم اعدام پسر شيطان صفت موسوم به «عقرب سياه» كه 15 زن و دختر را با تهديد شوك برقي مورد آزار و اذيت قرار داده بود، از سوي قضات ديوان عالي كشور نقض شد. هيأت قضايي دادگاه پس از محاكمه و شور، حكم به اعدام متهم دادند اما قضات ديوان عالي كشور، به دليل احراز نشدن شرايط تجاوز به عنف، پس از نقض اين حكم پرونده را براي رسيدگي به شعبه هم عرض فرستادند كه بزودي قضات شعبه ۷۹ دادگاه كيفري استان تهران رسيدگي به پرونده را آغاز خواهند كرد.
11بهمن 89: از 30 نفر شاكي اين پرونده تنها 2 شاكي در دادگاه حضور يافتهاند، كه اين افراد نيز توسط يكي از بستگان عقرب سياه كه در ورودي دادگاه حضور يافته تهديد شدهاند.
۱۳ بهمن 89: سارا، 32 ساله، سومين قرباني عقرب سياه است كه حدود 4 سال پيش براي اولين بار قرباني اين فرد شده و جسد بي جان{نیمه جان} وي در اطراف بخش فشافويه كشف شد. او مي گويد: به او گفتم داخل كيفم يك قرآن است و عكس پسرم. تورو خدا قرآن را به من بده و اجازه بده با عكس پسرم وداع كنم. اما او قرآن را به صورت من كوباند و عكس پسرم را هم پاره كرد و در قبري كه براي من كنده بود ريخت. بدنم هيچ گونه احساسي نداشت تنها گريه ميكردم از اينكه چرا لباسي بر تن ندارم حتي نميتوانستم خودم را تكان بدهم. نميتوانستم فرياد بزنم.
13 بهمن 89: به گفتهء برخي از شاكيان اين پرونده، متهم از داخل زندان و به نحوي كه اصلاً معلوم نيست، شماره ی همراه اين افراد را به دست آورده و بعد از اينكه موفق نشده است از طريق مسالمت آميز آنها را به اعلام رضايت راضي كند، به زور متوسل شده و آنها را تهديد كرده است. يكي از اين شاكيان مدعي شده است كه متهم بعد از تماس با او، اطلاعات شخصي و حتي محل تحصيل فرزندش را هم به او گفته و او را تهديد كرده كه در صورت عدم رضايت، فرزند خردسالش را قطعه قطعه خواهد كرد.
20 بهمن 89: محاكمه «عقرب سياه»، جواني كه متهم است 30 زن و دختر جوان را ربوده و مورد آزار و اذيت قرار داده است، دقايقي قبل به پايان رسيد. در اين جلسه، بعد از اينكه حدود 8 نفر از شاكيان پرونده دوباره با اعلام شكايت از متهم، نحوه اقدامات متهم را بازگو كردند، متهم در جايگاه ايستاد و از خود دفاع كرد. متهم، عليرغم اعترافات قبلي خود در آگاهي، كه آن را تحت فشار اعلام كرد، امروز در مقابل قاضي حسيني، فقط اتهامات آدمربايي و سرقت اموال شاكيان را پذيرفت و مدعي شد كه آنها را مورد آزار و اذيت قرار نداده است.
30 بهمن 89: جوان معروف به «عقرب سياه» و متهم به ربودن، آزار و اذيت و سرقت اموال 30 زن و دختر جوان، بعد از محاكمه در شعبه 79 دادگاه كيفري از اتهام تجاوز به عنف تبرئه شد. در روزهاي گذشته يك نفر از قضات اين شعبه، قائل به 2 بار اعدام اين متهم بود اما 4 نفر ديگر، قائل به اين مسئله نبودند و نظر به تبرئه وي از اتهام تجاوز به عنف داشتند اما در نهايت با نظر 3 نفر از مستشاران، متهم تبرئه شد. متهم در اين خصوص به تحمل شلاق محكوم شد.
اين روزها در کنار بيداد و سرکوب و کشتار حکومت اسلامي نسبت به مردمان بي گناه و حق طلب و آزادي خواه سرزمين مان، و در کنار رفتارهاي وحشيانه ي اراذل و اوباش و مرگ طلب هاي «مجلس اسلامي» که، به نام دروغين نمايندگان مردم، بر صندلي هاي ضد مردم نشسته اند، حکمي بي سر و صدا در «دادگستري» حکومت اسلامی تصويب شد که بار ديگر نشان می دهد که اين حکومت، در کليت خود، دشمن هفتاد ميليون مردمي است که اشتباهي تاريخي يا تصادفي غير مترقبه آن ها را اسير چنين حکومتي کرده است.
برائت عقرب سياه
حکم مزبور در شعبه 79 دادگاه کيفري استان تهران، در همين هفته گذشته صادر شد؛ حکم برائت «عقرب سياه».
عقرب سياه نام مردي است که سه سال پيش با عنوان راننده يک اتومبيل مسافر کش، سي زن و دختر را، که بيشترشان داراي همسر و فرزند بوده اند، به بيابان ها مي کشد، شکنجه و آزارشان مي می دهد، به آن ها تجاوز مي کند، و اموال شان را برمي دارد و عريان رهايشان مي کند.
خبر حکم برائت اين مرد در يکي دو رسانه ي دولتي منتشر شد و در هياهوي تظاهرات آزادي خواهانه 25 بهمن، و تدارک تظاهرات اول اسفند، گم شد.
در واقع دادگاه بهترين زمان را براي انتشار اين خبر در نظر گرفته بود، زماني که ميليون ها ميليون از مردمان سرزمين مان، چه در داخل و چه در خارج با همه ي وجودشان چشم به سوي مبارزات خيابانی مردم برخاسته عليه حکومت را داشتند، دلشان در تب و تاب سلامت آن ها بود، جانشان سوخته از مرگ محمد مختاري و صانع ژاله بود؛ و دادگاه اسلامي، بنا بر ماهيت هميشگي اش، کاري را که مي خواست انجام داد و عقرب سياه را تبرئه کرد. راستش من نيز که چشم و گوش و جان به خبرهاي آزادي خواهان سرزمينم داشتم، ابتدا، حتي وقتي که يکي از دوستانم خبر تبرئه عقرب سياه را برايم فرستاد، متوجه اهميت اين خبر نشدم، و اگر ديروز فردی از اقوام نزديک يکی از سي زني که قرباني عقرب سياه شده بود به من تلفن نمي زد و گريه کنان از وحشت خود و خانواده اش در پی احتمال آزاد شدن و بازگشت عقرب سياه نمي گفت همچنان در بي خبري مي ماندم.
قوم و خويش جوان يکي از اين سي زن قرباني مي گفت: «به خدا ما هم مثل همان هايي هستيم که جمهوري اسلامي به زندان مي اندازد و بهشان تجاوز مي کند؛ مثل همان هايي هستيم که در کوچه و خيابان تيرشان مي زند؛ با اين تفاوت که آن ها پيش مردم سربلند هستند که دارند براي نجات وطن شان زنداني مي شوند، مورد تجاوز قرار می گيرند و مي ميرند و ما سرافکنده ايم که حتي نمي توانيم بگوييم عوامل اين حکومت، که عقرب سياه يکي از آن هاست، چه به روز ما مي آورند. شما را به مقدسات تان سوگند صداي ما را هم منعکس کنيد. فقط خانواده ی ما نيست؛ خيلي از زنان ايران در خطر تجاوز اين عقرب ها هستند.» (نقل به مضمون)
دختري که به من زنگ زد مي گفت «همه مي دانند که پشت عقرب به بعضي از پاسداران گردن کلفت بند است اما کسي جرات ندارد بگويد.» مي گفت: «اين سي زن را يا تهديد کردند و نگذاشتند که به دادگاه بيايند و يا در دادگاه صدايشان را بريدند».
من در همين بيست و چهار ساعت گذشته تقريباً کليه ي خبرهاي مربوط به پرونده عقرب سياه را که در نشريات بوده خوانده ام، با اين که گفته ي فقط يکي از زنان قرباني براي ماه ها رنجور کردنم کافي بوده است، اما فقط لينک خلاصه اي از مسير دادگاهي شدن عقرب سياه را که نه در نشريه اي «ضد انقلاب» يا «طرفدار فتنه» که در نشريه اي طرفدار حکومت منتشر شده است در زير مطلب حاضر مي آورم.(*)
جنايتکار قرآن خوانِ فدايي حکومت
خواندن پرونده ی عقرب سياه و گفته هاي شاهدين و حتي گفته هاي اوليه ی پليس چند مورد را به روشني نشان مي دهد: در اين که عقرب سياه با اتومبيلي که عنوان مسافرکش را داشته دست به آدم ربايي زده ترديدي نيست، در اين که تمامي اين زن ها را با مسموم کردن و شوک فلج کرده و به آن ها تجاوز نموده ترديدي نيست، (اگرچه قوه قضايي مايل است که همه ي تجاوز هاي به زنان را «اذيت و آزار» نام دهد)، و در اين که آن ها را زير شکنجه هايي هراس انگيز آزار داده و اموال شان را به يغما برده نيز ترديدي نيست، اما همه ي اين اعمال را دادگاه پوسيده ی حکومت اسلامي يکي يکي رد کرده است. ابتدا عنوان آدم ربايي را از پرونده او حذف کرده اند، سپس اتهام تجاوز را، و دست آخر هم او را به دليل دزدي به شلاق محکوم کرده و با تهديد از بيشتر شاکيان برايش رضايت گرفته است.
عقرب سياه در زندان به يکي از «قاريان قرآن» و «فداييان حکومتي» تبديل شده و از اين طريق با کمک مسئولين زندان و مسئولين قوه ی قضاييه به طور مرتب با قربانيان خويش تماس گرفته و آن ها را تهديد مي کرده که رضايت دهند؛ تهديد مي کرده که سخن از تجاوز نگويند؛ تهديدهاي او متوجه کودکان اين زن ها نيز بوده است. او نام فرزندان اين زن ها، و حتي مدارس آن ها، را در اختيار داشته است. حتي وقتي يکي از اين زن ها از ترس خانه و مدرسه بچه اش را تغيير مي دهد او بلافاصله باز هم تلفن مي کند و اطلاعات جديد را به او مي دهد. او در طول دادگاه فاتحانه لبخند مي زده، اما هر بار که يکي از زن ها گرفتار خشم شده و صدا بلند مي کرده «قضات» او را تهديد به بازداشت مي کرده اند.
گروه زيادي که خود را از خانواده ی عقرب سياه مي دانند در تهديد قربانيان و خانواده هاي آن ها نيز نقش داشته اند. آن ها در تمام طول دادگاه ها حضور داشته و به تهديد و ارعاب مشغول بوده اند.
شباهت شگرف عقرب سياه و حکومت اسلامي
وقتي داشتم پرونده ی عقرب سياه را دنبال مي کردم متوجه شباهت شگرف اين مرد و وضعيت و اعمال و رفتار او با حکومتي شدم که اکنون سرزمين ما را اشغال کرده است.
حکمي که اين حکومت در تبرئه ی عقرب سياه صادر کرده، در کنار کليه ی اعمال حکومت اسلامي، از کشتار، تجاوز، و آزار و شکنجه آزادي خواهان گرفته تا دزدي و چپاول و فرهنگ ستيزي و واپسگرايي اش، ثابت مي کند تفکري که پشت اين حکومت نشسته تفکر همان عقرب سياهي است که جز زهر، مرگ و نيستي در طبيعت و طينت اش چيزي يافت نمي شود.
عقرب سياه، اگر چه ظاهراً مردي متجاوز و وحشي و جنايتکار است و گرفتار آمده در در زندان حکومت اسلامي، اما زاده ي خلف همين حکومتي است که هزارها چون او را در دامان آلوده به فساد و تباهي و دروغ خويش پرورده تا به جان مردماني بياندازد که خوي او را، و راه و رسم او را برنمي تابند.
اين مرد را، اين عقرب سياه را، از هر نظری که تعريف کنيم مي بينيم که با تعريف حکومت اسلامي همساني کامل دارد: مگر نه اينکه يک بيمار خطرناک رواني است؟ موجودي بي قلب و روح است؟ يک ضد بشر و به ویژه زن ستيز است؟ يک قاري قرآن است که خودش را به مذهبي مي بندند، اما دين و ايمان ندارد؟ يک فريبکار است که قربانيان خود را با فريب مذهب که سمبلش همان «خرماي سم آلود» است بي هوش و بي خبر و ناآگاه مي کند تا بتواند آن ها را تا هر کجا که مي خواهد بکشاند؟ يک دروغگو، يک متجاوز، يک سودجو و يک دزد است؟ يک مردم کش و آزادي کش است؟
به راستي کدام يک از اين صفات را حکومت اسلامي ندارد که دستگاه قضايي اش بخواهد به خاطر آن «عقرب سياه» و عقرب هاي سياهي را که با تکیه به این حکومت به جان مردم افتاده اند محکوم کند؟ کدام دستگاه قضاوتي در کل تاريخ جهان به جنايتکاري که به سي زن، به سي شهروند بي گناه و بي خبر، تجاوز کرده، شکنجه شان کرده، و آن ها را تا دم مرگ کشانده، حکم برائت داده است، جز دستگاه هاي، مثلاً، قضايي اشغالگراني که خود در تجاوز و شکنجه مردمان در سرزمين تصرف شده شان همراه و همکار بوده اند؟
اکنون عقرب سياه، به عنوان همزاد و همراه واقعي حکومت اسلامي زنجير پاره کرده و وحشي و بيدادگر راهي جامعه اي مي شود که در فرهنگ زيبا، انساني، و خردمندانه اش احترام به حقوق مردمان، احترام به دادگري، و احترام به خصوص به زن جايگاهي ويژه دارد.
و شک نيست که راه جلوگيري از پراکنده شدن بيشتر زهر اين عقرب جنايتکار و همه ي عقرب هايي که زاده ی اين حکومت آزادي کش مردم ستيز هستند تلاش براي به پايان رساندن حکومت اسلامي در ايران است.
21 فوریه 2011
http://shokoohmirzadegi.com/
* جهان نيوز: در خبرها آمده است که جوان 27 ساله اي که به اتهام تجاوز به 30 زن دستگير شده بود، از اتهام وارده تبرئه شده است. جهان نيوز، از مخاطبان درخواست دارد اخبار زير را که از ابتداي رسيدگي به پرونده اين فرد شيطان صفت است مرور کرده و قضاوت خود در خصوص راي صادره را اعلام نمايند.
20 ارديبهشت 89: حكم اعدام پسر شيطان صفت موسوم به «عقرب سياه» كه 15 زن و دختر را با تهديد شوك برقي مورد آزار و اذيت قرار داده بود، از سوي قضات ديوان عالي كشور نقض شد. هيأت قضايي دادگاه پس از محاكمه و شور، حكم به اعدام متهم دادند اما قضات ديوان عالي كشور، به دليل احراز نشدن شرايط تجاوز به عنف، پس از نقض اين حكم پرونده را براي رسيدگي به شعبه هم عرض فرستادند كه بزودي قضات شعبه ۷۹ دادگاه كيفري استان تهران رسيدگي به پرونده را آغاز خواهند كرد.
11بهمن 89: از 30 نفر شاكي اين پرونده تنها 2 شاكي در دادگاه حضور يافتهاند، كه اين افراد نيز توسط يكي از بستگان عقرب سياه كه در ورودي دادگاه حضور يافته تهديد شدهاند.
۱۳ بهمن 89: سارا، 32 ساله، سومين قرباني عقرب سياه است كه حدود 4 سال پيش براي اولين بار قرباني اين فرد شده و جسد بي جان{نیمه جان} وي در اطراف بخش فشافويه كشف شد. او مي گويد: به او گفتم داخل كيفم يك قرآن است و عكس پسرم. تورو خدا قرآن را به من بده و اجازه بده با عكس پسرم وداع كنم. اما او قرآن را به صورت من كوباند و عكس پسرم را هم پاره كرد و در قبري كه براي من كنده بود ريخت. بدنم هيچ گونه احساسي نداشت تنها گريه ميكردم از اينكه چرا لباسي بر تن ندارم حتي نميتوانستم خودم را تكان بدهم. نميتوانستم فرياد بزنم.
13 بهمن 89: به گفتهء برخي از شاكيان اين پرونده، متهم از داخل زندان و به نحوي كه اصلاً معلوم نيست، شماره ی همراه اين افراد را به دست آورده و بعد از اينكه موفق نشده است از طريق مسالمت آميز آنها را به اعلام رضايت راضي كند، به زور متوسل شده و آنها را تهديد كرده است. يكي از اين شاكيان مدعي شده است كه متهم بعد از تماس با او، اطلاعات شخصي و حتي محل تحصيل فرزندش را هم به او گفته و او را تهديد كرده كه در صورت عدم رضايت، فرزند خردسالش را قطعه قطعه خواهد كرد.
20 بهمن 89: محاكمه «عقرب سياه»، جواني كه متهم است 30 زن و دختر جوان را ربوده و مورد آزار و اذيت قرار داده است، دقايقي قبل به پايان رسيد. در اين جلسه، بعد از اينكه حدود 8 نفر از شاكيان پرونده دوباره با اعلام شكايت از متهم، نحوه اقدامات متهم را بازگو كردند، متهم در جايگاه ايستاد و از خود دفاع كرد. متهم، عليرغم اعترافات قبلي خود در آگاهي، كه آن را تحت فشار اعلام كرد، امروز در مقابل قاضي حسيني، فقط اتهامات آدمربايي و سرقت اموال شاكيان را پذيرفت و مدعي شد كه آنها را مورد آزار و اذيت قرار نداده است.
30 بهمن 89: جوان معروف به «عقرب سياه» و متهم به ربودن، آزار و اذيت و سرقت اموال 30 زن و دختر جوان، بعد از محاكمه در شعبه 79 دادگاه كيفري از اتهام تجاوز به عنف تبرئه شد. در روزهاي گذشته يك نفر از قضات اين شعبه، قائل به 2 بار اعدام اين متهم بود اما 4 نفر ديگر، قائل به اين مسئله نبودند و نظر به تبرئه وي از اتهام تجاوز به عنف داشتند اما در نهايت با نظر 3 نفر از مستشاران، متهم تبرئه شد. متهم در اين خصوص به تحمل شلاق محكوم شد.
حاکمان جبار، بیمارانی هستند دست به گریبان یک بیماری علاج ناپذیر. رنج بسیار میبرند و درد شدید میکشند. مثل همه ی بیماران کسی یا چیز دیگری را به جز خود مسئول بیماری خویش میدانند. عبوس میشوند و احساس سوء ظن میکنند. به تندرستان و توانمندان رشک میبرند. اما نفرت از آنها را بروز نمیدهند. هر کس و هر چیز را سرزنش و متهم میکنند. کینه توز میشوند و در آتش انتقام سخت شعله به آسمان میکشند. هرچه که توان و نیرو دارند و قهر و قدرت به میدان میآورند. میزنند. میکوبند. تخریب میکند. دیوانه وا ر فریاد بر آورند و به غل و زنجیر میبندند. چه تن ها زخمین و چه سرها که بر زمین نمی افکنند. اما بیهوده. دردشان علاج پذیر نیست. باید که از بارگاه جلال و شکوه در قعر تاریکی ها در ژرف ترین سیاهی زمین فرو روند.
تاکنون یکی دوتا از این حاکمان بیمار تلف شده اند و به آنجایی رفتند که دیگر حاکمان مثل خودشان در آنجا ، در ناکجاآباد نکبت و رسوایی، سکونت گزیده اند. اولی، بن علی نام داشت. اهل تونس بود. ۲۴ سال حکومت کرد. یکی دیگر از اهالی مصر بود بنام حسنی مبارک. ریاست جمهوری را در خود موروثی ساخته بود. بنظر میرسد که از پی آنان، دلقک بندباز، کلنل معمر قذافی، رهبر انقلاب "سبز" لیبی، و نیز رئیس جمهور دائمی یمن، علی عبدالله صالح، پس از سالهای طولانی حکمرانی، روان هستند. همچنین خلیفه ی بحرین.
اما فرمانروای بیمار دیگری هست که از جنس دیگری ست. سازنده ی مدینه فاضله اسلامی ست. دیر زمانی ست که رهسپار قعر تاریکی هاست. اما مست است از قدرت و مدهوش. تصور میکند که سوار بر بالهای زرین براق* در حال معراج است. او نه رئیس جمهور است و نه سیاست پیشه. او "ولی فقیه" است، جلوه ی الله. "ولایت" دارد که ادامه دهد رسالت را و نیز امامت را تا قیامت.
بدلیل این جنس خاص ولایت است که نمیتوان آنرا باین سادگی به آنجایی رهسپار نمود که تعلق دارد، در قعر تاریکی ها و سیاهی ها، آنجا که همه ی فرمانروایان بیمار سکونت دارند. چرا که حرفه اصلی ولایت جادو گری است. ولایت نه مثل حکومت مبارک در مصر است و یا بن علی در تونس و یا هیچ حکومت دیگری. حکومت ولایت، حکومتی است فرا زمینی. حکومت الله است که از برای رتق و فتق امورش جمهوریت را نیز آفریده است.
ولایت بر خلاف آن حکمرانان طماع و حریص شکمباره و دنیا پرست، وارسته و افتاده و فروتن به میدان میآید، دل کنده از زندگی و از لذت و هوی و هوس شهوانی رها گشته از غرایز حیوانی. بر بالین ات ظاهر میشود. بر زخمت مرحم مینهد. دردت را تسکین میدهد. به تن ات افیونی نیرومند تذریق میکند و به ماورای این جهان زود گذر و فانی، سراسر درد و رنج، تهی از مفهوم و بیگانه رجعت ت میدهد و به آخرت میبرد. سرای زندگی را پوچ و بی ارزش میکند و سرای آخرت، را سرای حقیقت، آنجا که زندگی حقیقی است، رها از درد و رنج و لبریز از لذت و سعادت تمام ناشدنی و ابدی ست.
اما جادوگر، مزد و اجرت میخواهد. رایگان رهسپار سرای آخرت ت نمیکند. اجرت او تسلیم است و اطاعت. یعنی که «نه» به زبان نیاوری. گوش فرا دهی. سر به زیر افکنده، گوسفند وار همراه گله، همراه جماعت ره بسپاری. چه در گله است که نمیتوانی آسیب ببینی، و دارای رفاه و امنیتی. که محکم و مقاوم و مستقل باشی. قدرت در گله است. در گله است که قوی و نیرومندی. چون باز تابنده ی، وحدتی و یگانگی که در الله و یا جلوه آن ولایت تبلور می یابد. «نه» گفتن همان و جدا شدن از گله همان. گیر گرگان درنده در افتی، تکه، تکه و پاره، پاره ات کنند.
بنابراین ولایت یک حکومتی ست ویژه، ترکیب نیرومندی از دین و قدرت. یعنی برای فرمانروایی مطلق و بدون چون چرا کاری ترین ابزار را در ید اختیار دارد. بهمین دلیل متشکل از لایه های توی در توی و مخوف دین و قدرت است. با این وجود با تمام ویژه گی های مختص بخود، ولایت نیز مثل دیگر حاکمان دچار یک بیماری علاج ناپذیر است. و همانند آنان هر کس و هر چیزی را از جمله دست های ستمکاران و غارتگر ان استعمار و امپریالیسم را مسئول بیماری خود میداند، بجز خود، بجز فساد و گندیدگی و خود بینی و خدا پنداری که دین و قدرت موجب آن میشوند. ولایت از درد "فتنه " رنج میبرد. فتنه برای تضعیف نظام ولایت است، نظامی که پرچم عدالت را بر دوش گرفته؛ نوید رفاه و خوشبختی میدهد در این جهان و نجات و رستگاری در آخرت.
اما ولایت بیش از سه دهه است که ابرهای شوم سیه فام را فرا خوانده است. افسون ولایت دیگر نه کسی را بفریبد و نه کسی را به جهان خلسه فرو برد. دلداری و تسکین درد، موعظه و پند و اندرز همه به فرا خوانی به تسلیم و اطاعت، عبودیت و بندگی تبدیل شده اند. گله بیدار شده است. از گله گی خود بیزار است. ولایت هنوز خود را به این واقعیت آشتی نداده است که ملت دیگر نمیخواهد گله باشد. ولایت به محاسبه می پردازد که از گله که هرگز آسیب نرسد. بر آن تصور که افسون ش هنوز افسانه ساز است. سحر میکند و بخواب میبرد.
۲۵ بهمن، اما بنیاد ولایت را به لرزه در آورد. ولایت را با واقعیتی تاریخ ساز، خروج از گله و خواست معطوف به رهایی از بند و احکام شرعی، از جمله حجاب، و هنجارهای تحمیلی شرع و سنت، آگاه گردانید. ولایت را دیگر تاب و توان در گیری با خواست معطوف به آزادی را دارا باشد، خواست معطوف به بودن آنچه که هستی، آنچه که میخواهی باشی چه گاو پرست و چه الله پرست. پرستیدن و نپرستیدن، از ابتداییترین حقوق اساسی ست، حقوقی که مردم ایران از آن محروم گشته اند. نپیوستن به کله، حق انسان است. در نظام ولایت تنها الله است که حق است. انسان در برابر الله دارای هیچگونه حق و حقوقی نیست. چون حق ندارد، مگر در آزادی در تسلیم و اطاعت، بندگی و عبودیت. حال مردم میخواهند از بند شریعت رها ساخته و برگزینند به آزادی. دو دشمن آشتی ناپذیر، شریعت دین اسلام و آزادی.
این است که ولایت خشمگین گردیده است و دروازه ی دوزخ را بروی مبارزین راه آزادی گشوده است و آنان را به جرم امتناع از تسلیم و اطاعت و بی باوری به "فصل الخطاب " بودن ولایت، بدار مجازات میآویزد. اما بیماری ای که ولایت با آن دست بگریبان است داروی علاج پذیری نیست. چون او جلوه ی الله است. یکتا و یگانه. او هست و بجز او کسی دیگری نیست. حسنی مبارک در آخرین لحظات سفر به قعر نیستی، هنوز در آن اندیشه بود که پس از او دیگر مصری بر چهره ی زمین بقا نخواهد یافت. تفرعن و تکبر، حسنی مبارک را پوسانده و فرسوده ساخته بود. اما ولایت حقیقت است و نهایت. کثرت در او تحلیل رفته است و تبدیل شده است به وحدت. این است که ولایت از بلندترین قله است که سقوط میکند، از قله دین و قدرت. اگر مصری ها در دفاع از "شان " انسانیت حکومت حسنی مبارک را واژگون ساخته اند، تاریخ این فرصت تاریخ را در کف ما ایرانیان نهاده است که هم غلاده ی شریعت از گردن برگیریم و یو غ قدرت را. تاریخ این فرصت را برای ما فراهم آورده است که فرهنگ گله را با نظام ولایت بخاک بسپاریم. روشن است که براندازی ولایت، چیزی بیشتر از براندازی ساختار قدرت است. بعید به نظر میرسد که دین در جریان براندازی، زخمی بر ندارد. چرا که اراده معطوف به رهایی با تن دادن به احکام شریعت، نمیتوانند با هم یکجا حضور داشته باشند. یا خود مختاری و خود گردانی ست و یا اسارت و بندگی.
بعضا اما، جنبش انقلابی مردم ایران را تا مبتذل ترین و حقیر ترین نقطه خود انتقال میدهند. اینان نیز جنسی دارند از جنس ولایت. بجز رهبری، بجز هدایت، بجز راه نشان دادن چیزی دیگر نمیدانند. البته مهم نیست که یک بار ملت ایران را طعمه ی شعله های سوزان "شکوفایی اسلامی " کرده اند. امروز هم رهنمود میدهند که تنها و تنها راه نجات ملت با پیروی و پیوستن به میر حسین موسوی و مهدی کروبی ست. تنها از این طریق است که میتوانیم به "انتخابات آزاد " برسیم. این خواست و خواست هایی نظیر آن چنان حقیرانه است که باعث شرم است و شرمندگی. طلب انتخابات آزاد در نظام ولایت یک گدایی ست. دائمی ساختن نظام گله ای است. از این واقعیت حکایت میکند که از اندیشه به براندازی ولایت ناتوانند به آن دلیل که آرمانی ندارند جانشین آرمان اسلامی نمایند، آرمان عبودیت و عدالت. آرمانهای سوسیالیستی و کمونیستی شان در دوران شکوفایی اسلامی که به گل نشست. کمونیسم ایرانی را حتی نمیتوان، همچون زینتی باستانی به دیوار آویزان نمایی.
حال آنکه جنبش براندازی ولایت، جنبشی است انقلابی، بنیاد شکن، بنیاد ولایت و بنیاد گله زیستی. اما این امری ست بسی بسیار بزرگ. برای بسر انجام رساندن چنین امری اول لازم است که به تدریج همه ایرانیان جدایی خود را از گله عملی سازند. از یکتایی و یگانگی، و یا از وحدت خروج یافته به چندگانگی و دگر بودن و یا به کثرت بپیوندیم و بپذیریم یکدیگر را بخاطر آنچه که هستیم. بعبارت دیگر، باید واقع بین باشیم و یک حقیقت را بپذیریم که تا زمانیکه جنبش براندازی نتوانسته است آرمانی را جانشین آرمان اسلامی کند، نمیتواند انتظار داشته باشد که بتواند براندازی را عملی سازد. اما چه آرمانی برتر به باور به انسان و اراده ی آزاد انسانی. چرا که تنها در آزادی ست که ایرانی میتواند انسانیت خود را، ظرفیت و توانایی ها و دانایی و بینایی خود را بمنصه ظهور برساند. سی دو سال است که ولایت مانع ریشه گرفتن این آرمان شده است. این آرمان اراده معطوف به خود مختاری و خود گردانی و آزادی ست که ولایت را براندازی میکند.
* نام مرکبی آسمانی است که محمد پیامبر آیین اسلام در سفر شبانه خود معراج، مسیر بین مسجدالحرام در مکه تا مسجدالاقصی را با آن پیمود.
فیروز نجومی
fmonjem@gmail.com
تاکنون یکی دوتا از این حاکمان بیمار تلف شده اند و به آنجایی رفتند که دیگر حاکمان مثل خودشان در آنجا ، در ناکجاآباد نکبت و رسوایی، سکونت گزیده اند. اولی، بن علی نام داشت. اهل تونس بود. ۲۴ سال حکومت کرد. یکی دیگر از اهالی مصر بود بنام حسنی مبارک. ریاست جمهوری را در خود موروثی ساخته بود. بنظر میرسد که از پی آنان، دلقک بندباز، کلنل معمر قذافی، رهبر انقلاب "سبز" لیبی، و نیز رئیس جمهور دائمی یمن، علی عبدالله صالح، پس از سالهای طولانی حکمرانی، روان هستند. همچنین خلیفه ی بحرین.
اما فرمانروای بیمار دیگری هست که از جنس دیگری ست. سازنده ی مدینه فاضله اسلامی ست. دیر زمانی ست که رهسپار قعر تاریکی هاست. اما مست است از قدرت و مدهوش. تصور میکند که سوار بر بالهای زرین براق* در حال معراج است. او نه رئیس جمهور است و نه سیاست پیشه. او "ولی فقیه" است، جلوه ی الله. "ولایت" دارد که ادامه دهد رسالت را و نیز امامت را تا قیامت.
بدلیل این جنس خاص ولایت است که نمیتوان آنرا باین سادگی به آنجایی رهسپار نمود که تعلق دارد، در قعر تاریکی ها و سیاهی ها، آنجا که همه ی فرمانروایان بیمار سکونت دارند. چرا که حرفه اصلی ولایت جادو گری است. ولایت نه مثل حکومت مبارک در مصر است و یا بن علی در تونس و یا هیچ حکومت دیگری. حکومت ولایت، حکومتی است فرا زمینی. حکومت الله است که از برای رتق و فتق امورش جمهوریت را نیز آفریده است.
ولایت بر خلاف آن حکمرانان طماع و حریص شکمباره و دنیا پرست، وارسته و افتاده و فروتن به میدان میآید، دل کنده از زندگی و از لذت و هوی و هوس شهوانی رها گشته از غرایز حیوانی. بر بالین ات ظاهر میشود. بر زخمت مرحم مینهد. دردت را تسکین میدهد. به تن ات افیونی نیرومند تذریق میکند و به ماورای این جهان زود گذر و فانی، سراسر درد و رنج، تهی از مفهوم و بیگانه رجعت ت میدهد و به آخرت میبرد. سرای زندگی را پوچ و بی ارزش میکند و سرای آخرت، را سرای حقیقت، آنجا که زندگی حقیقی است، رها از درد و رنج و لبریز از لذت و سعادت تمام ناشدنی و ابدی ست.
اما جادوگر، مزد و اجرت میخواهد. رایگان رهسپار سرای آخرت ت نمیکند. اجرت او تسلیم است و اطاعت. یعنی که «نه» به زبان نیاوری. گوش فرا دهی. سر به زیر افکنده، گوسفند وار همراه گله، همراه جماعت ره بسپاری. چه در گله است که نمیتوانی آسیب ببینی، و دارای رفاه و امنیتی. که محکم و مقاوم و مستقل باشی. قدرت در گله است. در گله است که قوی و نیرومندی. چون باز تابنده ی، وحدتی و یگانگی که در الله و یا جلوه آن ولایت تبلور می یابد. «نه» گفتن همان و جدا شدن از گله همان. گیر گرگان درنده در افتی، تکه، تکه و پاره، پاره ات کنند.
بنابراین ولایت یک حکومتی ست ویژه، ترکیب نیرومندی از دین و قدرت. یعنی برای فرمانروایی مطلق و بدون چون چرا کاری ترین ابزار را در ید اختیار دارد. بهمین دلیل متشکل از لایه های توی در توی و مخوف دین و قدرت است. با این وجود با تمام ویژه گی های مختص بخود، ولایت نیز مثل دیگر حاکمان دچار یک بیماری علاج ناپذیر است. و همانند آنان هر کس و هر چیزی را از جمله دست های ستمکاران و غارتگر ان استعمار و امپریالیسم را مسئول بیماری خود میداند، بجز خود، بجز فساد و گندیدگی و خود بینی و خدا پنداری که دین و قدرت موجب آن میشوند. ولایت از درد "فتنه " رنج میبرد. فتنه برای تضعیف نظام ولایت است، نظامی که پرچم عدالت را بر دوش گرفته؛ نوید رفاه و خوشبختی میدهد در این جهان و نجات و رستگاری در آخرت.
اما ولایت بیش از سه دهه است که ابرهای شوم سیه فام را فرا خوانده است. افسون ولایت دیگر نه کسی را بفریبد و نه کسی را به جهان خلسه فرو برد. دلداری و تسکین درد، موعظه و پند و اندرز همه به فرا خوانی به تسلیم و اطاعت، عبودیت و بندگی تبدیل شده اند. گله بیدار شده است. از گله گی خود بیزار است. ولایت هنوز خود را به این واقعیت آشتی نداده است که ملت دیگر نمیخواهد گله باشد. ولایت به محاسبه می پردازد که از گله که هرگز آسیب نرسد. بر آن تصور که افسون ش هنوز افسانه ساز است. سحر میکند و بخواب میبرد.
۲۵ بهمن، اما بنیاد ولایت را به لرزه در آورد. ولایت را با واقعیتی تاریخ ساز، خروج از گله و خواست معطوف به رهایی از بند و احکام شرعی، از جمله حجاب، و هنجارهای تحمیلی شرع و سنت، آگاه گردانید. ولایت را دیگر تاب و توان در گیری با خواست معطوف به آزادی را دارا باشد، خواست معطوف به بودن آنچه که هستی، آنچه که میخواهی باشی چه گاو پرست و چه الله پرست. پرستیدن و نپرستیدن، از ابتداییترین حقوق اساسی ست، حقوقی که مردم ایران از آن محروم گشته اند. نپیوستن به کله، حق انسان است. در نظام ولایت تنها الله است که حق است. انسان در برابر الله دارای هیچگونه حق و حقوقی نیست. چون حق ندارد، مگر در آزادی در تسلیم و اطاعت، بندگی و عبودیت. حال مردم میخواهند از بند شریعت رها ساخته و برگزینند به آزادی. دو دشمن آشتی ناپذیر، شریعت دین اسلام و آزادی.
این است که ولایت خشمگین گردیده است و دروازه ی دوزخ را بروی مبارزین راه آزادی گشوده است و آنان را به جرم امتناع از تسلیم و اطاعت و بی باوری به "فصل الخطاب " بودن ولایت، بدار مجازات میآویزد. اما بیماری ای که ولایت با آن دست بگریبان است داروی علاج پذیری نیست. چون او جلوه ی الله است. یکتا و یگانه. او هست و بجز او کسی دیگری نیست. حسنی مبارک در آخرین لحظات سفر به قعر نیستی، هنوز در آن اندیشه بود که پس از او دیگر مصری بر چهره ی زمین بقا نخواهد یافت. تفرعن و تکبر، حسنی مبارک را پوسانده و فرسوده ساخته بود. اما ولایت حقیقت است و نهایت. کثرت در او تحلیل رفته است و تبدیل شده است به وحدت. این است که ولایت از بلندترین قله است که سقوط میکند، از قله دین و قدرت. اگر مصری ها در دفاع از "شان " انسانیت حکومت حسنی مبارک را واژگون ساخته اند، تاریخ این فرصت تاریخ را در کف ما ایرانیان نهاده است که هم غلاده ی شریعت از گردن برگیریم و یو غ قدرت را. تاریخ این فرصت را برای ما فراهم آورده است که فرهنگ گله را با نظام ولایت بخاک بسپاریم. روشن است که براندازی ولایت، چیزی بیشتر از براندازی ساختار قدرت است. بعید به نظر میرسد که دین در جریان براندازی، زخمی بر ندارد. چرا که اراده معطوف به رهایی با تن دادن به احکام شریعت، نمیتوانند با هم یکجا حضور داشته باشند. یا خود مختاری و خود گردانی ست و یا اسارت و بندگی.
بعضا اما، جنبش انقلابی مردم ایران را تا مبتذل ترین و حقیر ترین نقطه خود انتقال میدهند. اینان نیز جنسی دارند از جنس ولایت. بجز رهبری، بجز هدایت، بجز راه نشان دادن چیزی دیگر نمیدانند. البته مهم نیست که یک بار ملت ایران را طعمه ی شعله های سوزان "شکوفایی اسلامی " کرده اند. امروز هم رهنمود میدهند که تنها و تنها راه نجات ملت با پیروی و پیوستن به میر حسین موسوی و مهدی کروبی ست. تنها از این طریق است که میتوانیم به "انتخابات آزاد " برسیم. این خواست و خواست هایی نظیر آن چنان حقیرانه است که باعث شرم است و شرمندگی. طلب انتخابات آزاد در نظام ولایت یک گدایی ست. دائمی ساختن نظام گله ای است. از این واقعیت حکایت میکند که از اندیشه به براندازی ولایت ناتوانند به آن دلیل که آرمانی ندارند جانشین آرمان اسلامی نمایند، آرمان عبودیت و عدالت. آرمانهای سوسیالیستی و کمونیستی شان در دوران شکوفایی اسلامی که به گل نشست. کمونیسم ایرانی را حتی نمیتوان، همچون زینتی باستانی به دیوار آویزان نمایی.
حال آنکه جنبش براندازی ولایت، جنبشی است انقلابی، بنیاد شکن، بنیاد ولایت و بنیاد گله زیستی. اما این امری ست بسی بسیار بزرگ. برای بسر انجام رساندن چنین امری اول لازم است که به تدریج همه ایرانیان جدایی خود را از گله عملی سازند. از یکتایی و یگانگی، و یا از وحدت خروج یافته به چندگانگی و دگر بودن و یا به کثرت بپیوندیم و بپذیریم یکدیگر را بخاطر آنچه که هستیم. بعبارت دیگر، باید واقع بین باشیم و یک حقیقت را بپذیریم که تا زمانیکه جنبش براندازی نتوانسته است آرمانی را جانشین آرمان اسلامی کند، نمیتواند انتظار داشته باشد که بتواند براندازی را عملی سازد. اما چه آرمانی برتر به باور به انسان و اراده ی آزاد انسانی. چرا که تنها در آزادی ست که ایرانی میتواند انسانیت خود را، ظرفیت و توانایی ها و دانایی و بینایی خود را بمنصه ظهور برساند. سی دو سال است که ولایت مانع ریشه گرفتن این آرمان شده است. این آرمان اراده معطوف به خود مختاری و خود گردانی و آزادی ست که ولایت را براندازی میکند.
* نام مرکبی آسمانی است که محمد پیامبر آیین اسلام در سفر شبانه خود معراج، مسیر بین مسجدالحرام در مکه تا مسجدالاقصی را با آن پیمود.
فیروز نجومی
fmonjem@gmail.com
ناگوارترین قصه هستی (دلنوشته ای از برادر شهید سهراب اعرابی)
سهیل اعرابی
سهیل اعرابی برادر شهید سهراب اعرابی، به مناسبت زادروز سهراب دلنوشته ای برای برادر خود نوشته است. سهیل اعرابی در این متن که در اختیار سایت دانشجونیوز قرار گرفته به برادر خود نوشته است: "آن زمانی که تلاش های یک ماهه ما برای یافتن سهراب نا فرجام ماند، خوب بیاد دارم. توهینها و تحقیرهای بصیرت داران و مهرورزان هزاره سوم را، وقتی تلاش های شبانه روزی سناریویست های حکومتی برای بسیج نامیدن سهرابمان نتیجه نداد و با مقاومت مادر و دلیر یاران سبزمان روبرو شد، ناچارا بسان همیشه عنان از کف بدادن و اغتشاش گرمان نامیدند."
متن کامل این دلنوشته در ادامه آمده است:
به نام خداوند عدل و داد
....و اما امروز چهارم اسفند، سهراب مان در این روز دیدگانش را رو به جهان آلوده به قساوت و جنایت باز میکند، تنها جرمش سبز اندیشی بود و بس، حاکمان سرزمین سهراب، آنانی را که دنبال شرافت و ازادگی خویش دویدند کوچ اجباری را نصیب شان کردند.
کفش هایم کو / چه کسی بود صدا زد : سهراب ؟/ آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ./ مادرم در خواب است./ و منوچهر و پروانه و شاید همه ی مردم شهر./ شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد/ و نسیمی خنک از حاشیه ی سبز پتو خواب مرا می روبد./ بوی هجرت می آید:/ بالش من پر آواز پر چلچله ها ست./ صبح خواهد شد/ و به این کاسه ی آب/ آسمان هجرت خواهد کرد./ باید امشب بروم./ من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم./ هیچ چشمی ، عاشقانه به زمین خیره نبود/ کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد./ هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت./ من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد/ وقتی از پنجره می بینم حوری/ ـ دختر بالغ همسایه ـ/ پای کمیاب ترین نارون روی زمین/ فقه می خواند./ چیزهایی هم هست ، لحظه هایی پر اوج/( مثلا شاعره ای را دیدم/ آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش/آسمان تخم گذاشت./ و شبی از شب ها/ مردی از من پرسید/ تا طلوع انگور ، چند ساعت راه است ؟)/ باید امشب بروم./ باید امشب چمدانی را/ که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد ، بردارم/ و به سمتی بروم/ که درختان حماسی پیداست،/ رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند./ یک نفر باز صدا زد : سهراب!/ کفش هایم کو؟...
ناگوارترین قصه هستی
دولت ها همواره رهگذر تاریخ هستند و آنچه از آنان باقی مانده اقدامات و تصمیمات شان خواهد بود. .در حال حاضر در کشور ما دولتی استقرار یافته که منکر تاریخ است و مصادره گر حقیقت. دولتی که روزی آزادی مان را به غارت برد، به رای مان شبیخون زد و جنازه مان را به جیب دغلکاری و درماندگی خویش میزند دولتمردانی که روزی مردم را بزغاله و گوسفند می نامد و روز دگر حضور اندک دلاکانش را حماسه می خواند، پشت بلندگوها از ملت و صلح میگوید اما در خیابان مردم گل بدست خویش را به گلوله بصیرت اش میبندد.
آن زمانی که تلاش های یک ماهه ما برای یافتن سهراب نا فرجام ماند، خوب بیاد دارم. توهینها و تحقیرهای بصیرت داران و مهرورزان هزاره سوم را، وقتی تلاش های شبانه روزی سناریویست های حکومتی برای بسیج نامیدن سهرابمان نتیجه نداد و با مقاومت مادر و دلیر یاران سبزمان روبرو شد، ناچارا بسان همیشه عنان از کف بدادن و اغتشاش گرمان نامیدند. هربار که با خدای خویش نجوا می کردم از او فقط یافتن سهراب را می خواستم و بس! نیک می دانم که بازماندگان شهیدان تازه در خون غلتیده ۲۵ بهمن ماه از دست این ناهلان انسان ستیز چه ها که نمی کشند، می دانم که این روزها نصیبی از آرامش و امنیت نخواهند داشت، می دانم که این هم غمان ما حتی برای به عزا نشستن پاره تن شان نیز در امان نخواهند بود، می دانم که اینک آن ناجوانمردان سرزمین مادری ام، چگونه عصبانیت ناشی از وحشت و سراسیمگی شان را بر سر آن مظلومان و حق خواهان خواهند ریخت، آری من و ما میدانیم، خدایمان نیز این ظلمات و خفقان را شاهد است او نیز صدای اه و ناله های مادران و پدران را شنیده است،،در عجبم از این همه صبر و تحمل.
نیک بیاد دارم روزهای پس از آن خرداد خونین را، آن شبهایی که بازگشت سهراب را یگانه رویای حیاتم می انگاشتم، مدام با خود می گفتم که اینبار سهرابمان را بیابیم دیگر عطای آن سیاست در ان زمین ناداور را به لقایش خواهم بخشید.
در کودکی خیال خویش ان صحنه هایی را مجسم می کردم که دوشا دوش سهراب، کوچه های خوشبختی با سهراب بودن را بچشم. می دانم پیمان و قانع، دوبرادر کرد صانع اینک چه روزگاری را تجربه می کنند ، می دانم حسرت دیدن یکبار صانع چه اندوهی را در دل برادرانش کاشته است، غصه هایی که پایان شب سیه را نوید می دهد. آن سبز شهید کرد با رفتنش قساوت و رذالت عریان دولتمردانش را به نمایش گذاشت صانع رفت تا آن باتوم بدستانی که در یک قدمی مرگ و هلاکت واقع شده اند، فرومایگان تاریخ سرزمین شان گردند. آری محمد و صانع ایستاده مردن را از ماندن و نشستن در جوار این گدایان قدرت ترجیح دادند صانع ها و محمد ها و سهراب ها، سند بیداری ملت آزادی خواهشان را در لابلای ورق های تاریخ به یادگار گذشتند، افسوس که ان حاکمان غرق در سیاهی و قدرت سرزمین من، ماندن در ذلت و خواری را با جنایت و شرارت تکمیل ساخته اند.
مگر سهراب ها و صانع ها و محمد ها به دنبال چه بودند که اینچنین پر پر شدند؟ مگر جز این بود که آنان در پی اندیشه و رای شان بوده اند، مگر جز این بود که دنبال احیای حقیقت و جوانمردی حاکمان سرزمین خویش بوده اند؟ مگر جز این بود که فریاد صلح طلبانه شان جان های خفته در تاریکی را بیدار کرده بود؟
همه این سوال ها بارها وبارها تکرار شده اما جوابی برایش نیافته ام.
براستی بسیج چیست که در این روزگارغریب واژه ها و مفاهیم، دولتیان را برآنداشته تا همراهان شان را بسیج نامند و ناهمراهان شان را فتنه و منافق؟!
بیایید به قضاوت بنشینیم، قلمداران اندیشه و حقیقت و هنری که خیابان های سرکوب و پر گلوله را به جان میخرند و می آیند تا فریاد آزادی خواهانه ملتشان را به گوش خفتگان تاریخ برسانند بسیجی اند یا آنان که چشم بر حقیقت بسته اند و دیوانه وار مادران و پدران زخم خورده را داغدار میکنند؟ آری شهیدان سبزمان بسیج آزادگی،سرفرازی و انسانیت بودند نه همچون آنان که پست و مقام اندک پول عنان از دستشان گرفته و به صاحبان قدرت داده.
اما بنگرید از آنچه که از بسیج امروز مانده را! یک ارگان سرکوب گر وضد بشر، حتی به جنایت هم بسنده نمیکنند آنان سبزترین شهیدانمان را نیز در کام خودکامگی و شهوت طلبی خود فرو می برند و لشکرهای قداره کش را به خیابان ها میآورند تا خون مقدس صانع مان را در مغز پر خون ضحاکان شان بریزند و با آن آرام گیرند ان ها را چه غم است که با مادران و پدران چه کرده اند، ان ها را چه غم است که اشک همیشگی را نصیب خواهران و برادران این سرزمین سازند؟!
اما خطاب به قاتلان همرزمانم میگویم که خوب بدانید آب رفته به جوی باز نخواهد گشت، نام و یاد شما حاکمان غاصب تا ابد بر صفحه سیاه تاریخ بشری هک خواهد شد. صانع ژاله و محمد مختاری و حامد نورمحمدی به طلایه داران کمپین شهیدان جنبش سبز پیوسته اند. شهادت شان را به خانواده ایشان تسلیت و تبریک میگویم تسلیت به خاطر از دست دادن یک عزیز و تبریک به خاطر ایستادگی بر آرمان بخاطر داشتن چنین فرزندانی بخاطر مالکیت بر شجاعت و انسانیت، که سر خواسته خود جانشان را دادند مقاومت در برابر خواسته به حق و کشته شدن در این راه جای تبریک دارد.
آن زمان که تقلای نوکران استبداد و قدرت در مصادره شهیدان مان را می دیدم همه آن صحنه ها و رخدادهای تلخ سهراب را به کلی به فراموشی سپردم، وقتی آن سخنان چرک آلود از زبان آن حقیر مطبوعات دولتی "حسین شریعت مداری" جاری می شد به حال زمین گریه ام میگرفت که چگونه چنین انسان خوار و پست را بر پیکره خود حمل میکند، که بوده اند خداوندان اینان؟ بیرون بودن از دایره انسانیت و شرافت هم حدی دارد.
شنیدن آن سخنان دیدگان اشک آلود مادرم را نیز از یادم برده است، با خود می اندیشم که چقدر باید رافت اسلامی و قدرت جذب حداکثری و دفع حداقلی داشت تا بتوان تا جرم و قساوت این انسان را بخشید؟!
هرگز فراموش نخواهم کرد و نخواهند کرد ملت سرزمینم که یاران این ناانسان صانع را کشتند و با داستان آلوده پیکر پاکش را نیز دزدیدند، ان حقیقت تلخ را نسل به نسل بازگو خواهم کرد می دانم که برای من، ما این ناگوارترین قصه هستی است.
ادعا و عمل «به بهانه یورش ماموران به منزل تقی رحمانی»
رضا عباسی
فعال مدنی آذربایجان و عضو ادوار تحکیم
چکیده:
رفتارهایی که نظام جمهوری اسلامی از خود بروز می دهد نه تنها نشانگر «مردمی بودن» و «اقتدار داشتن» نظام نیست بلکه بیانگر وجود ترس و هراس زیاد از مردم و نیز احساس ضعف فراوان و عدم وجود اقتدار است.
نظام جمهوری اسلامی ایران در طول حیاتش، خود را واجد برخی از ویژگی ها دانسته و همواره به آنها بالیده است. اسلامی بودن ، مردمی بودن ، استکبار ستیزی ، مقتدر بودن ، مستقل بودن و... برخی از ویژگی های مذکور هستند. در سالهای اخیر عمده ترین تلاش سران نظام و دستگاه های تبلیغاتی وابسته حکومت مربوط به القای این موضوع به افکار عمومی بوده که « نظام جمهوری اسلامی نظامی مردمی و مقتدر است.»
اما آیا رفتارهایی که نظام از خود بروز می دهد این ادعا را تایید می کند؟
این یک اصل بدیهی است که هر فرد و یا سیستمی که مدعی داشتن یک ویژگی است علی القاعده می بایست رفتارهای متناسب با آن ویژگی را از خود بروز دهد و یا لااقل اینکه رفتارهایی که وجود آن ویژگی را انکار می کند مرتکب نشود.حال آنکه نگاهی گذرا به عملکرد نظام جمهوری اسلامی بیانگر این نکته است که حتی خود نظام نیز - ولو بصورت حداقلی – به «مردمی بودن» و « اقتدار داشتن» خود مطمئن نیست و این موضوع را باور نمی کند. بهمین دلیل دست به اقداماتی می زند که نه تنها نمی تواند مردمی و مقتدر بودن خود را ثابت کند که موجب می گردد تا عکس این موضوع ثابت شود:
1- به گزارش های تلویزیونی که به بهانه های گوناگون از سطح شهر تهیه و از تلویزیون پخش می شود دقت کنید. تمامی افراد مصاحبه شونده بلا استثناء طرفدار حکومت هستند . تا کنون مشاهده نگردیده که تصویر شهروندی از تلویزیون پخش شود که نسبت به نتایج انتخابات اعتراض داشته باشد. اینگونه وانمود می شود که چنین شهروندانی وجود ندارند و اگر هم وجود داشته باشند اقلیتی نا چیز و وابسته به بیگانگان هستند. تلاش افراط گونه ای می شود تا مردم ایران را طرفدار نظام فعلی نشان دهند . در برخی از موارد تشخیص اینکه تصاویر پخش شده « گزارش» است و یا «فیلم» دشوار می شود.بعنوان نمونه دختر جوانی – که طرز پوشش و آرایش، نحوه صحبت کردن و میزان حجاب وی در تضاد کامل با معیار های جمهوری اسلامی است – در مقابل دوربین تلویزیون چنان از عشق و محبت خود به ولی فقیه و آقای خامنه ای می گوید که حتی طرفداران حکومت نیز قادر به درک چرایی و چگونگی پیدایش این عشق نیستند.
این اصرار بیش از حد و وسواس گونه نظام برای القای مردمی بودن نشانگر چیست؟
اگر نظام جمهوری اسلامی به شکل واقعی «پشتوانه مردمی» را احساس می کرد و از این بابت نگرانی نداشت آیا لزومی به تبلیغاتی اینچنین افراطی – و بعضاَ متضاد با ارزش های خود- احساس می نمود؟ آیا حق برگزاری تجمعات و راهپیمایی ها را منحصراَ برای خود می دانست و یا اینکه برای مخالفان و معترضین نیز چنین حقی قائل می شد؟آیا در مواجهه با درخواست قانونی معترضین جهت تجمع اینگونه اقدام به عملیات امنیتی، نظامی و پلیسی می کرد؟
2- یکی از ویژگی های یک نظام مقتدر، تسلط بر اعمال و رفتار ها است.اگر یک نظامی واقعاَ مقتدر باشد بر اعصاب و رفتار خود مسلط ست و هر عملی را مطابق با قاعده و اصول انجام می دهد.
به رفتار ماموران امنیتی در یورش به منزل تقی رحمانی و نامه همسر وی – خانم نرگس محمدی- به دادستان تهران توجه کنید. بوضوح مشخص است که سیستم امنیتی با اعصاب و روانی ناراحت و خسته، اشراف و تسلط کامل بر موضوع نداشته و کنترل کار از دستش خارج شده است.
هیچ کس به اندازه دستگاه امنیتی ایران آقای رحمانی را نشناخته و بر مشی و منطق او آشنایی ندارد، چرا که وی سالهای متمادی مورد بازجویی دستگاه امنیتی قرار داشته است. ماموران بخوبی می دانند که تقی رحمانی منتقد و مخالفی است که اهل فرار کردن نیست که اگر بود لزومی نداشت که سالهای طولانی در زندان اسیر شود.از سویی دیگر فرد ترسویی هم نیست چرا که اگر ترسو بود قطعاَ در برابر تهدیدات و رعب و وحشت هایی که در گذشته دیده عقب نشینی می کرد.پس(با فرض اینکه منطق ماموران در باره لزوم بازداشت ایشان را درست بدانیم) هیچ لزومی نداشت که برای دستگیری ایشان به آن شیوه رفتار شود.پس دلیل این رفتار چیست؟
تنها یک سیستم نا مقتدر که خود شدیداَ دچار وحشت و ترس شده این اعمال را مرتکب می شود.
خلاصه کلام اینکه رفتارهایی که نظام جمهوری اسلامی از خود بروز می دهد نه تنها نشانگر مردمی بودن و اقتدار داشتن نظام نیست بلکه بیانگر وجود ترس و هراس زیاد از مردم و نیز احساس ضعف فراوان و عدم وجود اقتدار است.
انقلاب سال ۱۳۵۷ در ایران
انقلاب ۱۳۵۷ در ایران با حضور گروه های مختلف سیاسی، از گروه های چریکی چپ تا روحانیت سنتی، در حالی به پیروزی رسید که آینده مبهم پیش روی آن برای بسیاری از فعالین سیاسی ناشناخته بود.
آیت الله خمینی به عنوان رهبر مذهبی این انقلاب از گفتمان های مختلف و حتی متناقضی برای پیشبرد اهداف خود بهره برد و توانست توجه گروه های مختلف را به سوی خود جلب کند.
با پیروزی انقلاب ۵۷ گروه موسوم به مکتبی با بهره گیری از شرایط بحرانی کشور به حذف تمام گروه های مخالف که در پیروزی انقلاب نقش مهمی را ایفا کرده بودند، اقدام نمود. انقلابی که قرار بود حتی کمونیست ها نیز آزادانه به بیان ارا و نظرات خویش بپردازند به ضد آرمان هایی بدل شد که پیشگامان آن در سر داشتند. آزادی های اجتماعی و سیاسی به شدت محدود گشت و تمامیت خواهان و اقتدارگرایان با اتکا به ابزار سرکوب و قوه قضائیه وابسته، قدرتمندتر شدند.
رویدادهای اخیردر کشور که پس از انتخابات سال گذشته به وقوع پیوست نشان داد که حکومت ایران پس از انقلاب وارد مرحله جدیدی شده است که از لحاظ مشروعیت به پایین ترین حد خود رسیده و بسیاری خواهان سرنگونی آن و جایگزینی حاکمیت قانون و دموکراسی در کشور شده اند.
وبسایت دانشجونیوز به مناسبت فرارسیدن سالگرد انقلاب ۱۳۵۷سلسله مصاحبه هایی با تعدادی از فعالین سیاسی و اجتماعی پیرامون ابعاد مختلف این انقلاب، و آثار و نتایج آن تا به امروز انجام داده است. شما میتوانید لینک مصاحبه های منتشر شده پیرامون این موضوع را در زیر مشاهده کنید.
با پیروزی انقلاب ۵۷ گروه موسوم به مکتبی با بهره گیری از شرایط بحرانی کشور به حذف تمام گروه های مخالف که در پیروزی انقلاب نقش مهمی را ایفا کرده بودند، اقدام نمود. انقلابی که قرار بود حتی کمونیست ها نیز آزادانه به بیان ارا و نظرات خویش بپردازند به ضد آرمان هایی بدل شد که پیشگامان آن در سر داشتند. آزادی های اجتماعی و سیاسی به شدت محدود گشت و تمامیت خواهان و اقتدارگرایان با اتکا به ابزار سرکوب و قوه قضائیه وابسته، قدرتمندتر شدند.
رویدادهای اخیردر کشور که پس از انتخابات سال گذشته به وقوع پیوست نشان داد که حکومت ایران پس از انقلاب وارد مرحله جدیدی شده است که از لحاظ مشروعیت به پایین ترین حد خود رسیده و بسیاری خواهان سرنگونی آن و جایگزینی حاکمیت قانون و دموکراسی در کشور شده اند.
وبسایت دانشجونیوز به مناسبت فرارسیدن سالگرد انقلاب ۱۳۵۷سلسله مصاحبه هایی با تعدادی از فعالین سیاسی و اجتماعی پیرامون ابعاد مختلف این انقلاب، و آثار و نتایج آن تا به امروز انجام داده است. شما میتوانید لینک مصاحبه های منتشر شده پیرامون این موضوع را در زیر مشاهده کنید.
کاظم علمداری۵۷: سقوط دیکتاتورها اجتناب ناپذیر است
دکتر کاظم علمداری معتقد است که انقلاب ١٣۵۷ می توانست انجام نشود. وی بیان میکند که خواست اصلی مردم در انقلاب ۵۷ آزادی و استقلال بود که هیچکدام بدست نیامد. وی همچنین معتقد است که چهارچوب حقوقی نظام کنونی برای نیازمندی و خواست های مردم بسیار تنگ و مخرب است. بی شک این چهار چوب باید تغییر کند زیرا بدون تغییر قانون اساسی این روند ادامه می یابد.
پویا جهاندار: آیا در زمان شاه دانشجوی ستاره دار یا ممنوع التحصیل داشتیم؟!
پویا جهاندار در مورد نقش و عملکرد دانشجویان در جنبش سبز می گوید: "دانشجویان در دانشگاهها از قدرت شبکه سازی و سازماندهی های خودجوش برخوردارند. هسته های ارتباطی كوچك در میان دوستان و همكلاسی ها و هم دانشكده ای ها به سرعت قابل شکل گیری و بسط به سطوح دیگر جامعه در ابعادی وسیعتر است. از طرفی دانشجویان از قدرت اطلاع رسانی بهتری نیز در سطح جامعه برخوردارند و به این علت جنبش دانشجوئی به عنوان یک هماهنگ کننده و موتور محرکه عمل میکند."
مجید محمدی: انقلابی که برای استیفای حقوق بشر و دمکراسی بی قید و شرط نباشد منحرف نمی شود بلکه از اساس منحرف بوده است
دکتر مجید محمدی از چهار دلیل اصلی برای عدم موفقیت جنبش سبز یاد میکند: "عدم توافق بر سر اهداف جنبش"؛ "عدم ایستادگی پیوسته در صحنه خیابان تا عقب راندن نیروهای سرکوبگر"؛ "سهم خواهی قدرت در چارچوب نظام فعلی، توسط نیروهایی که نقش سازمان دادن و هدایت رسانه های مخالف را در ایران در پیش از انتخابات بر عهده داشتند؛ و "فقدان برنامه مشخص برای سیاست خارجی یک کشور دموکرات برای جلب حمایت جوامع دموکراتیک."
یوسفی اشکوری: نظریه ولایت فقیه از اساس بی بنیاد است
از آقای یوسفی اشکوری در مورد انقلاب ۱۳۵۷و اینکه آیا تحقق اراده ملت از مجرای نظام اسلامی حاکم، قابل تحقق بود یا خیر سوال کردیم که پاسخ داد: "اگر این سئوال را در سالیان پیش از انقلاب و در مقطع انقلاب از من و بسیاری چون من می پرسیدید، قطعا پاسخ مثبت بود هرچند با «اما» و «اگر»، اما اکنون که به گذشته می نگرم، پاسخ پرسش شما را منفی می بینم... جان سخن این است که حکومت مذهبی در هر شکل و ساختاری و با رهبری هر مقام دینی، با نظام عرفی و دموکراتیک و وفادار به حقوق بشر سازگار نیست."
بهزاد مهرانی: غلبهی گفتمان انقلابی و آرمانگرایانه در عرصهی عمومی جامعه تاثیر خود را بر جنبش دانشجویی بر جای گذاشت
بهزاد مهرانی در مورد حساسیت حکومت در برخورد با علوم انسانی و تلاش های صورت گرفته جهت محدودسازی گسترش این علوم می گوید:" این رفتار در اصل ریشه در عدم شناخت ذات علوم انسانی در جهان جدید دارد.علوم مدرن در ذات خود غیر دینی است.دینی کردن علوم به گونهای آب در هاون کوبیدن و خشت بر دریا زدن است.شکست پروژه ی انقلاب فرهنگی در ابتدای انقلاب و همچنین شکست ِ دینی کردن سیاست و امر حکومتداری، دلیلی است بر این مدعا که این امر اسلامی کردن ِعلوم، اساسا ناشدنی است."
مهران براتی: انقلاب در سال ١٣۵۷ اجتناب ناپذیر نبود
دکتر براتی ضمن اشاره به این نکته که نظام ولایت فقیه باید برود، در مورد راه های پیش روی جنبش اعتراضی مردم به دانشجونیوز می گوید: "آنچه می ماند همانا گسترش جنبش اعتراضی و مدنی شهروندان ایران است، به ویژه در شهرهای بزرگ و بزرگتر، تا زمانی که با اعتصاب عمومی و بسته شدن بازارها و شیرهای نفت خامنه ای ها و احمدی نژاد ها به حسنی مبارک بپوندند و آنان که از زمامداران و هواداران نظام باقی مانده اند مصالحه با مخالفان نظام و فرادستی نیروهای آزادی خواه را بپذیرند و برای جلوگیری از آنارشی، انتقامجویی، خونريزی و فروپاشی اقتصاد، تولید و توزيع، با حفظ تمامیت ارضی ایران سهم در خور خود را داشته باشند."
وقتی دولت کودتا فیلم میسازد
اعتراض اهالی سینما به فیلم مشترک وزارت ارشاد و وزارت اطلاعات
ندای سبز آزادی: تقریبا تمامی نویسندگان، منتقدان و کارشناسان سینما فیلم «پایاننامه» را بدترین فیلمی میدانند که در سال 89 ساخته شده است. این همان فیلمی است که به عنوان پروژه دولتی قتل نداآقاسلطان شناخته میشود.
این واکنش اهالی سینما به خوبی میزان مقبولیت تفکر احمدینژادی را در میان اهل فرهنگ و سینما نشان میدهد.
از سوی دیگر، به نظر میرسد فیلم «پایاننامه» سینمای مطلوب دولت کودتا است که برای شکلگیری آن از هیچ چیزی فروگزاری نکرده و نمیکند.
اما این سینمای به تمامی معنا «مبتذل» جایگاهی در میان هنرمندان این حرفه ندارد؛ پیش از شروع ساخت این فیلم تعدادی از بازیگران سینما از همکاری با آن خودداری کردند.
محصول مشترک وزارت ارشاد و وزارت اطلاعات
فیلم «پایاننامه» که به رویداد اعتراضات خیابانی جنبش سبز به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری پرداخته، رسما اعلام شده که به هزینه وزارت ارشاد اسلامی ساخته شده و گفته شده تیم فرهنگی وزارت اطلاعات مشاوران سازندگان آن بودهاند.
یک کارشناس سینمایی نوشته است: «با این رای کارشناسان سینمایی در همراهی با مردم معترض با احترام به نداآقاسلطان رای به ابطال برداشت دولتی از قتل نداآقاسلطان دادهاند.»
فیلم «پایاننامه» به کارگردانی حامد کلاهداری و تهیهکنندگی روحالله شمقدری و با بازی لیلا اوتادی در نقش ندا آقاسلطان است که به حوادث پس از انتخابات بحث برانگیز ریاست جمهوری ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ و قتل ندا آقاسلطان میپردازد.
تنها سه ساعت پس اعلام خبر بازی لیلا اوتادی در نقش ندا آقاسلطان، خبرگزاری فارس، در گفتوگویی با لیلا اوتادی این خبر را تکذیب کرد. او اخباری را که درباره بازیاش در فیلم پایاننامه در نقش ندا آقاسلطان منتشر شده بود کذب محض خواند.
همچنین پس از انتشار این خبر اعتراض مخالفان در شبکههای اجتماعی اینترنتی آغاز شد. صفحه مخالفان لیلا اوتادی در شبکه اجتماعی فیس بوک تنها در کمتر از هفت ساعت به سه هزار عضو رسید.
جواد شمقدری، معاون سینمایی وزیر ارشاد، در مورد خبر ساخت فیلمی درباره ندا آقاسلطان گفت داستان پایاننامه را خوانده و ربطی به موضوع ندا آقاسلطان ندارد. امیر آقایی نیز که قرار بود در این فیلم بازی کند به دلیل تغییر نسخه اولیه فیلمنامه از بازی در این فیلم انصراف داد.
تمجید خبرگزاری فارس از فیلم پایاننامه
اما خبرگزاری فارس این فیلم را یك اتفاق در سینمای ایران میداند به این خاطر كه " كارگردان آن سوژهای را برای فیلم خود انتخاب كرده كه هنوز بوی تعفن آن به مشام میرسد".
ارگان رسمی سپاه پاسداران در این زمینه نوشته است: «فیلم پایاننامه سعی دارد كه نشان دهد فتنه 88 تنها خیال و توهم عدهای طرفدار نظام اسلامی نیست، بلکه فیلمی است كه با صراحت تمام به نقش عوامل داخلی در فتنه 88 اشاره میكند و نشان میدهد كه عدهای با پول این مردم برای متزلزل ساختن نظام سیاسی جمهوری اسلامی میكوشند و با مصونیتی كه دارند كسی جلودار آنها نیست.»
فارس با تحسین از شجاعت کلاهداری کارگردان 28 ساله این فیلم و انتقاد از بهروز افخمی کارگردان فرزند صبح نوشت: "كلاهداری را باید تحسین كرد چرا كه از فیلم خود دفاع میكند و آن را فیلم خود میداند، بهخلاف كارگردان باسابقهای كه بعد از سالها وقت تلف كردن و صرف دو میلیارد پول حاضر نمیشود بگوید من فیلم فرزند صبح را ساختم و صراحتا از قبول مسئولیت درباره شبهفیلم خود شانه خالی میكند."
هو کردن فیلم «پایاننامه» در جشنواره
اما نمایش فیلم سینمایی پایاننامه که در واقع نخستین فیلم سینمای ایران درباره رویدادهای پس از انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته به شمار میآید، در جشنواره فجر با هو کردن و سوت زدن تماشاگران مواجه شد.
روحالله شمقدری، تهیهكننده فیلم در نشست نقد و بررسی این فیلم در واکنش به اعتراض تماشاگران گفت: "مشكل پایاننامه این است كه حرف سیاسی میزند و این حرف را بعضی از دوستان نمیپسندند."
حامد کلاهداری، کارگردان فیلم در انتقاد از کسانی که فیلم او را هو کردند گفت: "من با 7 نفر میتوانم فیلم اسپیلبرگ را خراب كنم. معلوم بود چه كسانی در سالن قصد تخریب كار را داشتند."
به گفته شهرام خرازیها منتقد ماهنامه سینما، "تماشاگرنماهایی كه پایاننامه را هو كردند، همان جوجه منتقدهایی بودند كه نه املا و انشای درست و حسابی دارند نه قادر به ارائه تحلیل حرفهای از فیلمها هستند."
خرازی ها در گفتوگو با خبرگزاری فارس، پایاننامه را تجربهای نو در سینمای سیاسی و ژانر اكشن خواند.
به نظر این منتقد سینما، " فیلم پایاننامه از دانشجویان جوانی میگوید كه ناخواسته قربانی شطرنج سیاست و فتنهگرانی میشوند كه جز كسب قدرت اندیشه دیگری در سر نمیپرورانند".
یكی از حاضران در جلسه نیز در اعتراض به هوکردن فیلم از سوی خبرنگاران و نمایندگان رسانه های گروهی گفت: "از سال آینده باید قبل از برگزاری جشنواره یك دوره كلاس آموزش دیدن فیلم برای منتقدان و روزنامهنگاران برگزار شود تا در حین دیدن فیلم از خود صدای حیوانات و وحوش را ساطع نكنند."
اما یک دوستدار سینما واکنش تماشاگران به فیلم پایان نامه را در جشنواره فجر چنین گزارش کرده: «امشب فیلم پایان نامه و حامد کلاهداری در سینمای مطبوعات هو شدند. از لحظه شروع فیلم تا پایان آن، حاضران در سالن به تمسخر و هوکردن فیلم و صحنه های مضحکش کردند. این تمسخر با نمایش تصویر شریفینیا، احمد نجفی - که در تیتراژ فیلم سید خوانده شده بود!- و خود حامد کلاهداری به اوج رسید. در صحنهای از فیلم که کلاهداری در نقش یک راننده آژانس به همراهانش میگوید: " حالا ما یک گهی خوردیم" سالن از تشویق منفجر شد! انگار که کلاهداری برای ساخت فیلم بدش معذرت بخواهد! این خندههای مکرر و هو شدن فیلم و عواملش، با اعتراض حراست و عوامل حاضر در سینما روبهرو شد که آن ها با هو شدن توسط تماشاگران ساکت شدند!»
انتقاد منتقدان طرفدار احمدینژاد از فیلم پایان نامه
اما فیلم پایاننامه فقط اعتراض سینماگران مستقل را در پی نداشت. در حالی که در طول برگزاری جشنواره فیلم فجر، بحثهای مختلفی در دفاع و یا انتقاد از فیلم پایاننامه صورت گرفته بود به تازگی تعدادی از نویسندگان سینمایی رسانههای اصولگرا نیز از ضعفهای فیلم پایاننامه انتقاد کردهاند.
محمود گبرلو از روزنامهنگاران اصولگرا، که پیشتر دبیر فرهنگی خبرگزاری فارس بوده، در برنامه هفت در صحبتهایی از فیلم پایان نامه انتقاد کرده و کارگردانی آن را ضعیف خوانده است .
از سویی دیگر ،سعید مستغاثی نیز از که از نویسندگان ومنتقدان مورد علاقه جریان اصولگراست نیز به تازگی در گفت وگویی با کیهان از ضعفهای این فیلم انتقاد کرده است.
مستغاثی به کیهان گفته : فيلم «پايان نامه» به كارگرداني حامد كلاهداري هم اگرچه در راستاي روشنگري درباره فتنه ساخته شده كه جاي تقدير دارد، اما اين فيلم به قدري ضعيف توليد شده كه نتيجهاي معكوس دارد و يك نوع دفاع بد از انقلاب محسوب ميشود.
همچنین در دو نظرسنجی که سایتهای خبر آنلاین و سینمانگار از منتقدان سینما درباره فیلمهای جشنواره فیلم فجر انجام دادهاند فیلم پایان نامه به عنوان بدترین فیلم جشنواره از نظر آنان شناخته شده است .
در نظرسنجی سایت خبر آنلاین فیلم “پایاننامه” به کارگردانی حامد کلاهداری به عنوان بدترین فیلم جشنواره امسال از نگاه 23 منتقد و نویسنده انتخاب شد.
سایت تخصصی سینما (سینما نگار) در نظرخواهی از 19 نفر از منتقدان سینمای ایران، نظر آنها را درباره بهترین و بدترین فیلم جشنواره بیست و نهم جویا شد .
به گزارش پارس توریسم در این نظر سنجی، فیلم «جدایی نادر از سیمین» به کارگردانی اصغر فرهادی با 73.68 درصد آرا، مقام بهترین فیلم بیست و نهمین جشنواره فیلم فجر را کسب نمود. همچنین فیلم «پایان نامه» ساخته حامد کلاهداری با 31.57 درصد آرا، حائز مقام بدترین فیلم جشنواره بیست و نهم شد.
این واکنش اهالی سینما به خوبی میزان مقبولیت تفکر احمدینژادی را در میان اهل فرهنگ و سینما نشان میدهد.
از سوی دیگر، به نظر میرسد فیلم «پایاننامه» سینمای مطلوب دولت کودتا است که برای شکلگیری آن از هیچ چیزی فروگزاری نکرده و نمیکند.
اما این سینمای به تمامی معنا «مبتذل» جایگاهی در میان هنرمندان این حرفه ندارد؛ پیش از شروع ساخت این فیلم تعدادی از بازیگران سینما از همکاری با آن خودداری کردند.
محصول مشترک وزارت ارشاد و وزارت اطلاعات
فیلم «پایاننامه» که به رویداد اعتراضات خیابانی جنبش سبز به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری پرداخته، رسما اعلام شده که به هزینه وزارت ارشاد اسلامی ساخته شده و گفته شده تیم فرهنگی وزارت اطلاعات مشاوران سازندگان آن بودهاند.
یک کارشناس سینمایی نوشته است: «با این رای کارشناسان سینمایی در همراهی با مردم معترض با احترام به نداآقاسلطان رای به ابطال برداشت دولتی از قتل نداآقاسلطان دادهاند.»
فیلم «پایاننامه» به کارگردانی حامد کلاهداری و تهیهکنندگی روحالله شمقدری و با بازی لیلا اوتادی در نقش ندا آقاسلطان است که به حوادث پس از انتخابات بحث برانگیز ریاست جمهوری ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ و قتل ندا آقاسلطان میپردازد.
تنها سه ساعت پس اعلام خبر بازی لیلا اوتادی در نقش ندا آقاسلطان، خبرگزاری فارس، در گفتوگویی با لیلا اوتادی این خبر را تکذیب کرد. او اخباری را که درباره بازیاش در فیلم پایاننامه در نقش ندا آقاسلطان منتشر شده بود کذب محض خواند.
همچنین پس از انتشار این خبر اعتراض مخالفان در شبکههای اجتماعی اینترنتی آغاز شد. صفحه مخالفان لیلا اوتادی در شبکه اجتماعی فیس بوک تنها در کمتر از هفت ساعت به سه هزار عضو رسید.
جواد شمقدری، معاون سینمایی وزیر ارشاد، در مورد خبر ساخت فیلمی درباره ندا آقاسلطان گفت داستان پایاننامه را خوانده و ربطی به موضوع ندا آقاسلطان ندارد. امیر آقایی نیز که قرار بود در این فیلم بازی کند به دلیل تغییر نسخه اولیه فیلمنامه از بازی در این فیلم انصراف داد.
تمجید خبرگزاری فارس از فیلم پایاننامه
اما خبرگزاری فارس این فیلم را یك اتفاق در سینمای ایران میداند به این خاطر كه " كارگردان آن سوژهای را برای فیلم خود انتخاب كرده كه هنوز بوی تعفن آن به مشام میرسد".
ارگان رسمی سپاه پاسداران در این زمینه نوشته است: «فیلم پایاننامه سعی دارد كه نشان دهد فتنه 88 تنها خیال و توهم عدهای طرفدار نظام اسلامی نیست، بلکه فیلمی است كه با صراحت تمام به نقش عوامل داخلی در فتنه 88 اشاره میكند و نشان میدهد كه عدهای با پول این مردم برای متزلزل ساختن نظام سیاسی جمهوری اسلامی میكوشند و با مصونیتی كه دارند كسی جلودار آنها نیست.»
فارس با تحسین از شجاعت کلاهداری کارگردان 28 ساله این فیلم و انتقاد از بهروز افخمی کارگردان فرزند صبح نوشت: "كلاهداری را باید تحسین كرد چرا كه از فیلم خود دفاع میكند و آن را فیلم خود میداند، بهخلاف كارگردان باسابقهای كه بعد از سالها وقت تلف كردن و صرف دو میلیارد پول حاضر نمیشود بگوید من فیلم فرزند صبح را ساختم و صراحتا از قبول مسئولیت درباره شبهفیلم خود شانه خالی میكند."
هو کردن فیلم «پایاننامه» در جشنواره
اما نمایش فیلم سینمایی پایاننامه که در واقع نخستین فیلم سینمای ایران درباره رویدادهای پس از انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته به شمار میآید، در جشنواره فجر با هو کردن و سوت زدن تماشاگران مواجه شد.
روحالله شمقدری، تهیهكننده فیلم در نشست نقد و بررسی این فیلم در واکنش به اعتراض تماشاگران گفت: "مشكل پایاننامه این است كه حرف سیاسی میزند و این حرف را بعضی از دوستان نمیپسندند."
حامد کلاهداری، کارگردان فیلم در انتقاد از کسانی که فیلم او را هو کردند گفت: "من با 7 نفر میتوانم فیلم اسپیلبرگ را خراب كنم. معلوم بود چه كسانی در سالن قصد تخریب كار را داشتند."
به گفته شهرام خرازیها منتقد ماهنامه سینما، "تماشاگرنماهایی كه پایاننامه را هو كردند، همان جوجه منتقدهایی بودند كه نه املا و انشای درست و حسابی دارند نه قادر به ارائه تحلیل حرفهای از فیلمها هستند."
خرازی ها در گفتوگو با خبرگزاری فارس، پایاننامه را تجربهای نو در سینمای سیاسی و ژانر اكشن خواند.
به نظر این منتقد سینما، " فیلم پایاننامه از دانشجویان جوانی میگوید كه ناخواسته قربانی شطرنج سیاست و فتنهگرانی میشوند كه جز كسب قدرت اندیشه دیگری در سر نمیپرورانند".
یكی از حاضران در جلسه نیز در اعتراض به هوکردن فیلم از سوی خبرنگاران و نمایندگان رسانه های گروهی گفت: "از سال آینده باید قبل از برگزاری جشنواره یك دوره كلاس آموزش دیدن فیلم برای منتقدان و روزنامهنگاران برگزار شود تا در حین دیدن فیلم از خود صدای حیوانات و وحوش را ساطع نكنند."
اما یک دوستدار سینما واکنش تماشاگران به فیلم پایان نامه را در جشنواره فجر چنین گزارش کرده: «امشب فیلم پایان نامه و حامد کلاهداری در سینمای مطبوعات هو شدند. از لحظه شروع فیلم تا پایان آن، حاضران در سالن به تمسخر و هوکردن فیلم و صحنه های مضحکش کردند. این تمسخر با نمایش تصویر شریفینیا، احمد نجفی - که در تیتراژ فیلم سید خوانده شده بود!- و خود حامد کلاهداری به اوج رسید. در صحنهای از فیلم که کلاهداری در نقش یک راننده آژانس به همراهانش میگوید: " حالا ما یک گهی خوردیم" سالن از تشویق منفجر شد! انگار که کلاهداری برای ساخت فیلم بدش معذرت بخواهد! این خندههای مکرر و هو شدن فیلم و عواملش، با اعتراض حراست و عوامل حاضر در سینما روبهرو شد که آن ها با هو شدن توسط تماشاگران ساکت شدند!»
انتقاد منتقدان طرفدار احمدینژاد از فیلم پایان نامه
اما فیلم پایاننامه فقط اعتراض سینماگران مستقل را در پی نداشت. در حالی که در طول برگزاری جشنواره فیلم فجر، بحثهای مختلفی در دفاع و یا انتقاد از فیلم پایاننامه صورت گرفته بود به تازگی تعدادی از نویسندگان سینمایی رسانههای اصولگرا نیز از ضعفهای فیلم پایاننامه انتقاد کردهاند.
محمود گبرلو از روزنامهنگاران اصولگرا، که پیشتر دبیر فرهنگی خبرگزاری فارس بوده، در برنامه هفت در صحبتهایی از فیلم پایان نامه انتقاد کرده و کارگردانی آن را ضعیف خوانده است .
از سویی دیگر ،سعید مستغاثی نیز از که از نویسندگان ومنتقدان مورد علاقه جریان اصولگراست نیز به تازگی در گفت وگویی با کیهان از ضعفهای این فیلم انتقاد کرده است.
مستغاثی به کیهان گفته : فيلم «پايان نامه» به كارگرداني حامد كلاهداري هم اگرچه در راستاي روشنگري درباره فتنه ساخته شده كه جاي تقدير دارد، اما اين فيلم به قدري ضعيف توليد شده كه نتيجهاي معكوس دارد و يك نوع دفاع بد از انقلاب محسوب ميشود.
همچنین در دو نظرسنجی که سایتهای خبر آنلاین و سینمانگار از منتقدان سینما درباره فیلمهای جشنواره فیلم فجر انجام دادهاند فیلم پایان نامه به عنوان بدترین فیلم جشنواره از نظر آنان شناخته شده است .
در نظرسنجی سایت خبر آنلاین فیلم “پایاننامه” به کارگردانی حامد کلاهداری به عنوان بدترین فیلم جشنواره امسال از نگاه 23 منتقد و نویسنده انتخاب شد.
سایت تخصصی سینما (سینما نگار) در نظرخواهی از 19 نفر از منتقدان سینمای ایران، نظر آنها را درباره بهترین و بدترین فیلم جشنواره بیست و نهم جویا شد .
به گزارش پارس توریسم در این نظر سنجی، فیلم «جدایی نادر از سیمین» به کارگردانی اصغر فرهادی با 73.68 درصد آرا، مقام بهترین فیلم بیست و نهمین جشنواره فیلم فجر را کسب نمود. همچنین فیلم «پایان نامه» ساخته حامد کلاهداری با 31.57 درصد آرا، حائز مقام بدترین فیلم جشنواره بیست و نهم شد.
اخبار روز:
بسمه تعالی
حماسه شکوهمند ۲۵ بهمن و حضور گسترده ملت سبز ایران در ۱ اسفند بار دیگر لرزه بر اندام فرعون و فرعونیان ایران زمین انداخت و مشت محکمی بر دهان سرکوبگرانی کوبید که شور و شعور ملت را با واژه های چون " خس و خاشاک و میکروب سیاسی " به سخره می گرفتند. جنبش سبز مازنداران ضمن تبریک حضور حماسه سازان ، از صمیم قلب به خانواده های شهدای اخیر جنبش تسلیت عرض نموده و اعلام می دارد که استوارتر از همیشه راه این شهدای سبز را ادامه خواهد داد .
متاسفانه در شرایطی که شعار قانون گرایی مقامات کشور گوش فلک را کر کرده است ، شاهد حرکتهای غیرقانونی عده ای اوباش وابسته به حکومت و حمله وحشیانه به محل سکونت حجت السلام مهدی کروبی هستیم . این در حالیست که جناب مهندس میرحسین موسوی و همسر محترمشان نیز با چراغ سبز شخص رهبر به گروگان گرفته شده اند . دامنه این حرکات غیر قانونی و غیر انسانی تا به آنجا پیش رفته است که عده ای مزدورهمیشه در صحنه با انسداد کوچه منتهی به منزل جناب آقای کروبی ، اقدام به پرتاب بمب صوتی به داخل منزل ایشان کرده اند . اینک دسترسی به این نوع سلاح ها نیز جای شکی در حمایت و همکاری مسئولان امنیتی و انتظامی با گروه مزدور و اوباش باقی نمی گذارد.
جنبش سبز مازنداران ضمن محکوم کردن این اعمال شنیع اعلام می دارد در صورت ناتوانی نیروهای امنیتی در حفاظت از جان آقایان کروبی و موسوی آماده است ، به صورت داوطلبانه و با افتخار این مسولیت را بر عهده گیرد و در این راه قطعا ازهیچ کوشش ، اقدام و جانفشانی فروگذار نخواهد کرد .
بدیهی است هرگونه تعرض به این دو شخصیت مردمی و بزرگوار، واکنشهای غیرقابل جبرانی را برای حکومت در پی خواهد داشت.
حماسه شکوهمند ۲۵ بهمن و حضور گسترده ملت سبز ایران در ۱ اسفند بار دیگر لرزه بر اندام فرعون و فرعونیان ایران زمین انداخت و مشت محکمی بر دهان سرکوبگرانی کوبید که شور و شعور ملت را با واژه های چون " خس و خاشاک و میکروب سیاسی " به سخره می گرفتند. جنبش سبز مازنداران ضمن تبریک حضور حماسه سازان ، از صمیم قلب به خانواده های شهدای اخیر جنبش تسلیت عرض نموده و اعلام می دارد که استوارتر از همیشه راه این شهدای سبز را ادامه خواهد داد .
متاسفانه در شرایطی که شعار قانون گرایی مقامات کشور گوش فلک را کر کرده است ، شاهد حرکتهای غیرقانونی عده ای اوباش وابسته به حکومت و حمله وحشیانه به محل سکونت حجت السلام مهدی کروبی هستیم . این در حالیست که جناب مهندس میرحسین موسوی و همسر محترمشان نیز با چراغ سبز شخص رهبر به گروگان گرفته شده اند . دامنه این حرکات غیر قانونی و غیر انسانی تا به آنجا پیش رفته است که عده ای مزدورهمیشه در صحنه با انسداد کوچه منتهی به منزل جناب آقای کروبی ، اقدام به پرتاب بمب صوتی به داخل منزل ایشان کرده اند . اینک دسترسی به این نوع سلاح ها نیز جای شکی در حمایت و همکاری مسئولان امنیتی و انتظامی با گروه مزدور و اوباش باقی نمی گذارد.
جنبش سبز مازنداران ضمن محکوم کردن این اعمال شنیع اعلام می دارد در صورت ناتوانی نیروهای امنیتی در حفاظت از جان آقایان کروبی و موسوی آماده است ، به صورت داوطلبانه و با افتخار این مسولیت را بر عهده گیرد و در این راه قطعا ازهیچ کوشش ، اقدام و جانفشانی فروگذار نخواهد کرد .
بدیهی است هرگونه تعرض به این دو شخصیت مردمی و بزرگوار، واکنشهای غیرقابل جبرانی را برای حکومت در پی خواهد داشت.
برخی از شهرهای لیبی به تصرف معترضان در آمدند
در هشتمین روز از آغاز ناآرامیها در لیبی، گزارشها حاکی از آن است که معترضان و مخالفان حکومت معمر قذافی توانسته اند کنترل برخی از شهرهای شرق لیبی از جمله بنغازی و طبرق را در دست بگیرند.
به نوشته خبرگزاریهای خارجی، روز چهارشنبه شهر بنغازی، دومین شهر بزرگ لیبی و نقطه آغازین شروع اعترضات ضد حکومت قذافی، شاهد شادمانی و آتش بازی هزاران نفر از مخالفان معمر قذافی بوده است. این در حالی است خبرگزاری الجزیره نیز گزارش کرده است که طبروق، دیگر شهر شرقی لیبی نیز به تصرف معترضان در آمده است.
شبکه خبری الجزیره میگوید که در طبروق خبری از نیروهای امنیتی نیست. برخی از اخبار نیز حاکی از آن است که واحدهای ارتش مستقر در طبروق اعلام کردهاند که دیگر در خدمت حکومت معمر قذافی نخواهند بود.
خبرگزاری رسمی آلمان نیز در این زمینه میافزاید که مخالفان کنترل چندین شهر شرقی دیگر را نیز در دست گرفتهاند.
این اخبار در حالی منتشر شده است که روز گذشته، معمر قذافی، طی سخنانی که از شبکه رسمی لیبی پخش میشد از طرفداران خود خواسته بود از روز چهارشنبه به خیابانها آمده و کشور را از دست «حشرات مضر» نجات دهند.
وی همچنین خود را نه رئیس جمهور، که رهبر لیبی خطاب کرد و گفت تا ابد در این مقام باقی خواهد ماند.
اتحادیه اروپا: سازمان ملل تحقیقات مستقلی را در مورد کشتار مخالفان در لیبی انجام دهد
همچنین اتحادیه اروپا اعلام کرده که کشتار مخالفان در لیبی «میتواند جنایت علیه بشریت تلقی شود» و از سازمان ملل خواسته است تا تحقیقات مستقلی را در این زمینه انجام دهد.
اعضای اتحادیه اروپا در حالی روز چهارشنبه پیشنویس این طرح را تنظیم کردهاند که شورای حقوق بشر سازمان ملل نیز تصمیم دارد روز جمعه در مورد وضعیت لیبی نشست اضطراری داشته باشد.
اگر این طرح از سوی شورای حقوق بشر سازمان ملل پذیرفته شود، این اولین بار خواهد بود که این شورا برعلیه یکی از ۴۷ عضو این سازمان اقدام کرده است.
لیبی در سال ۲۰۱۰ و علیرغم مخالفت شدید ایالات متحده، اتحادیه اروپا و گروههای حقوق بشری به عضویت شورای حقوق بشر این سازمان در آمد.
اعتراضات مخالفان به حکومت معمر قذافی از همان ابتدا از سوی حکومت سرکوب شده است و روز دوشنبه، معمر قذافی به نیروهای نظامی دستور داده تا معترضان را هدف قرار دهند و حتی هواپیماهای جنگنده هم مردم غیرنظامی را هدف حمله قرار دادهاند.
گروههای حقوق بشری تعداد کشته شدگان ناآرامیهای چند روز گذشته را دستکم ۴۰۰ نفر گزارش کردهاند و این در حالی است که مدیر مرکز بهداشت بنغازی به خبرگزاری رویترز گفته است که تنها در این شهر حدود ۳۲۰ نفر کشته شدهاند.
در این میان وزیر امور خارجه ایتالیا روز چهارشنبه نیز اعلام کرده است که در مدت ناآرامیها حکومت قذافی حدود هزار نفر کشته شدهاند.
همچنین سیلویو برلوسکونی، نخست وزیر ایتالیا که روابط گسترده و عمیقی با لیبی دارد و در این مدت به دلیل خودداری از اظهار نظر در مورد وضعیت لیبی مورد انتقاد بود، روز چهارشنبه به طور غیر مستقیم واکنش خود را ابراز کرد و و از جهانیان خواست در در مقابل «خشونت غیرموجه» در لیبی و حرکت این کشور به سوی «اسلامگرایی افراطی» جلوگیری کند.
«لبنان اجازه ورود هواپیمای خصوصی نزدیکان قذافی به این کشور را نداده است»
از دیگر سو یکی از مقامات رسمی لبنان روز چهارشنبه اعلام کرد که بیروت در اوایل هفته جاری از صدور اجازه برای فرود آمدن هواپیمای خصوصی خانواده قذافی که حامل همسر یکی از فرزندان وی و مسافران دیگری بود، خودداری کرده است.
این مقام دولتی که نخواست نامش فاش شود افزود که فرودگاه بیروت یکشنبه شب درخواستی را از سوی مقامات لیبی برای کسب اجازه فرود هواپیمای خصوصی خانواده قذافی که همسر لبنانی هانیبال قذافی و چند نفر دیگر، از مسافران آن بودند دریافت کرد، اما این اجازه صادر نشده است.
وی افزود که وزیر موقت حمل و نقل لبنان در جواب این درخواست فهرست کامل مسافران این هواپیما را درخواست کرده بود که مقامات لیبیایی از ارائه آن خودداری کردهاند.
به نوشته خبرگزاریهای خارجی، روز چهارشنبه شهر بنغازی، دومین شهر بزرگ لیبی و نقطه آغازین شروع اعترضات ضد حکومت قذافی، شاهد شادمانی و آتش بازی هزاران نفر از مخالفان معمر قذافی بوده است. این در حالی است خبرگزاری الجزیره نیز گزارش کرده است که طبروق، دیگر شهر شرقی لیبی نیز به تصرف معترضان در آمده است.
شبکه خبری الجزیره میگوید که در طبروق خبری از نیروهای امنیتی نیست. برخی از اخبار نیز حاکی از آن است که واحدهای ارتش مستقر در طبروق اعلام کردهاند که دیگر در خدمت حکومت معمر قذافی نخواهند بود.
خبرگزاری رسمی آلمان نیز در این زمینه میافزاید که مخالفان کنترل چندین شهر شرقی دیگر را نیز در دست گرفتهاند.
این اخبار در حالی منتشر شده است که روز گذشته، معمر قذافی، طی سخنانی که از شبکه رسمی لیبی پخش میشد از طرفداران خود خواسته بود از روز چهارشنبه به خیابانها آمده و کشور را از دست «حشرات مضر» نجات دهند.
وی همچنین خود را نه رئیس جمهور، که رهبر لیبی خطاب کرد و گفت تا ابد در این مقام باقی خواهد ماند.
اتحادیه اروپا: سازمان ملل تحقیقات مستقلی را در مورد کشتار مخالفان در لیبی انجام دهد
همچنین اتحادیه اروپا اعلام کرده که کشتار مخالفان در لیبی «میتواند جنایت علیه بشریت تلقی شود» و از سازمان ملل خواسته است تا تحقیقات مستقلی را در این زمینه انجام دهد.
اعضای اتحادیه اروپا در حالی روز چهارشنبه پیشنویس این طرح را تنظیم کردهاند که شورای حقوق بشر سازمان ملل نیز تصمیم دارد روز جمعه در مورد وضعیت لیبی نشست اضطراری داشته باشد.
اگر این طرح از سوی شورای حقوق بشر سازمان ملل پذیرفته شود، این اولین بار خواهد بود که این شورا برعلیه یکی از ۴۷ عضو این سازمان اقدام کرده است.
لیبی در سال ۲۰۱۰ و علیرغم مخالفت شدید ایالات متحده، اتحادیه اروپا و گروههای حقوق بشری به عضویت شورای حقوق بشر این سازمان در آمد.
اعتراضات مخالفان به حکومت معمر قذافی از همان ابتدا از سوی حکومت سرکوب شده است و روز دوشنبه، معمر قذافی به نیروهای نظامی دستور داده تا معترضان را هدف قرار دهند و حتی هواپیماهای جنگنده هم مردم غیرنظامی را هدف حمله قرار دادهاند.
گروههای حقوق بشری تعداد کشته شدگان ناآرامیهای چند روز گذشته را دستکم ۴۰۰ نفر گزارش کردهاند و این در حالی است که مدیر مرکز بهداشت بنغازی به خبرگزاری رویترز گفته است که تنها در این شهر حدود ۳۲۰ نفر کشته شدهاند.
در این میان وزیر امور خارجه ایتالیا روز چهارشنبه نیز اعلام کرده است که در مدت ناآرامیها حکومت قذافی حدود هزار نفر کشته شدهاند.
همچنین سیلویو برلوسکونی، نخست وزیر ایتالیا که روابط گسترده و عمیقی با لیبی دارد و در این مدت به دلیل خودداری از اظهار نظر در مورد وضعیت لیبی مورد انتقاد بود، روز چهارشنبه به طور غیر مستقیم واکنش خود را ابراز کرد و و از جهانیان خواست در در مقابل «خشونت غیرموجه» در لیبی و حرکت این کشور به سوی «اسلامگرایی افراطی» جلوگیری کند.
«لبنان اجازه ورود هواپیمای خصوصی نزدیکان قذافی به این کشور را نداده است»
از دیگر سو یکی از مقامات رسمی لبنان روز چهارشنبه اعلام کرد که بیروت در اوایل هفته جاری از صدور اجازه برای فرود آمدن هواپیمای خصوصی خانواده قذافی که حامل همسر یکی از فرزندان وی و مسافران دیگری بود، خودداری کرده است.
این مقام دولتی که نخواست نامش فاش شود افزود که فرودگاه بیروت یکشنبه شب درخواستی را از سوی مقامات لیبی برای کسب اجازه فرود هواپیمای خصوصی خانواده قذافی که همسر لبنانی هانیبال قذافی و چند نفر دیگر، از مسافران آن بودند دریافت کرد، اما این اجازه صادر نشده است.
وی افزود که وزیر موقت حمل و نقل لبنان در جواب این درخواست فهرست کامل مسافران این هواپیما را درخواست کرده بود که مقامات لیبیایی از ارائه آن خودداری کردهاند.
استیضاح وزیر نیرو در دستور کار مجلس قرار گرفت
هیئت رییسه مجلس شورای اسلامی ایران روز چهارشنبه طرح استیضاح وزیر نیرو دولت محمود احمدی نژاد را با ۶۹ امضاء اعلام وصول کرد. این دومین استیضاح یک وزیر دولت دهم طرف یک ماه گذشته است.
بر اساس گزارش خبرگزاری های ایران، استیضاح مجید نامجو، وزیر نیرو، در هفت محور تنظیم شده است که در آن به «فقدان مدیریت و برنامهریزی برای تصدی این وزارتخانه»، «عدم رعایت عدالت و اقدامات تبعیضآمیز در مناطق مختلف» و «عدم اجرای تعهدات داده شده» اشاره شده است.
از دیگر محورهای این استیضاح، «طولانی شدن اجرای مصوبات دولت و تعهدات وزارت نیرو»، «فقدان برنامه ریزی و اولویت بندی طرحهای آبرسانی و تأمین برق»، «طولانی شدن اجرای پروژه سدها و آبرسانی» و «تضاد درون وزارتخانه» عنوان شده است.
از میان نمایندگان استیضاح کننده وزیر نیرو میتوان به موسیالرضا ثروتی، نماینده بجنورد، قدرتالله علیخانی، نماینده قزوین، فرهاد تجری، نماینده قصر شیرین و حشمتالله فلاحت پیشه، نماینده اسلام آباد اشاره کرد.
طبق آیین نامه مجلس، آقای نامجو پس از اعلام وصول این طرح، ۱۰ روز فرصت دارد تا برای پاسخگویی به استیضاحکنندگان و درخواست رأی اعتماد در مجلس حاضر شود. در غیر اینصورت نمایندگان در غیاب وزیر، وی را استیضاح کرده و در صورت لزوم رأی عدم اعتماد را صادر خواهند کرد.
استیضاح وزیر نیرو در حالی صورت می گیرد که نمایندگان مجلس شورای اسلامی اواسط بهمنماه نیز، حمید بهبهانی، وزیر راه و ترابری ایران را به دلایلی نظیر «وقوع سوانح پی در پی و عدم اجرای قانون برنامه چهارم توسعه» از کار برکنار کردند. آقای بهبهانی و محمود احمدی نژاد در این جلسه حضور نیافتند.
رییس جمهور ایران پس از این استیضاح ضمن «غیرقانونی» خواندن برکناری وزیر راه، تهدید کرد که به زودی درباره «عملکرد مجلس شورای اسلامی» صحبت خواهد کرد.
پیش از آن نیز آیتالله جنتی، دبیر شورای نگهبان، از احضار وزرا به مجلس انتقاد کرده بود که علی لاریجانی، رییس مجلس، در پاسخ به وی، استیضاح را «حق نمایندگان» خواند ولی تأکید کرد که بهتر است از این ابزار کمتر استفاده شود.
در ماههای گذشته نمایندگان به دلایل متفاوت خواستار احضار برخی وزریران جمهوری اسلامی ایران به مجلس و پاسخگویی به سوالات خود شدهاند.
علی مطهری، نماینده مردم تهران، پیشتر «تخلف وزرا از قانون» را دلیل افزایش احضار آنها به مجلس اعلام کرده بود.
بر اساس گزارش خبرگزاری های ایران، استیضاح مجید نامجو، وزیر نیرو، در هفت محور تنظیم شده است که در آن به «فقدان مدیریت و برنامهریزی برای تصدی این وزارتخانه»، «عدم رعایت عدالت و اقدامات تبعیضآمیز در مناطق مختلف» و «عدم اجرای تعهدات داده شده» اشاره شده است.
از دیگر محورهای این استیضاح، «طولانی شدن اجرای مصوبات دولت و تعهدات وزارت نیرو»، «فقدان برنامه ریزی و اولویت بندی طرحهای آبرسانی و تأمین برق»، «طولانی شدن اجرای پروژه سدها و آبرسانی» و «تضاد درون وزارتخانه» عنوان شده است.
از میان نمایندگان استیضاح کننده وزیر نیرو میتوان به موسیالرضا ثروتی، نماینده بجنورد، قدرتالله علیخانی، نماینده قزوین، فرهاد تجری، نماینده قصر شیرین و حشمتالله فلاحت پیشه، نماینده اسلام آباد اشاره کرد.
طبق آیین نامه مجلس، آقای نامجو پس از اعلام وصول این طرح، ۱۰ روز فرصت دارد تا برای پاسخگویی به استیضاحکنندگان و درخواست رأی اعتماد در مجلس حاضر شود. در غیر اینصورت نمایندگان در غیاب وزیر، وی را استیضاح کرده و در صورت لزوم رأی عدم اعتماد را صادر خواهند کرد.
استیضاح وزیر نیرو در حالی صورت می گیرد که نمایندگان مجلس شورای اسلامی اواسط بهمنماه نیز، حمید بهبهانی، وزیر راه و ترابری ایران را به دلایلی نظیر «وقوع سوانح پی در پی و عدم اجرای قانون برنامه چهارم توسعه» از کار برکنار کردند. آقای بهبهانی و محمود احمدی نژاد در این جلسه حضور نیافتند.
رییس جمهور ایران پس از این استیضاح ضمن «غیرقانونی» خواندن برکناری وزیر راه، تهدید کرد که به زودی درباره «عملکرد مجلس شورای اسلامی» صحبت خواهد کرد.
پیش از آن نیز آیتالله جنتی، دبیر شورای نگهبان، از احضار وزرا به مجلس انتقاد کرده بود که علی لاریجانی، رییس مجلس، در پاسخ به وی، استیضاح را «حق نمایندگان» خواند ولی تأکید کرد که بهتر است از این ابزار کمتر استفاده شود.
در ماههای گذشته نمایندگان به دلایل متفاوت خواستار احضار برخی وزریران جمهوری اسلامی ایران به مجلس و پاسخگویی به سوالات خود شدهاند.
علی مطهری، نماینده مردم تهران، پیشتر «تخلف وزرا از قانون» را دلیل افزایش احضار آنها به مجلس اعلام کرده بود.
«سپاه و بسیج در ایران از جنایات قذافی عبرت بگیرند»
«چشمانداز ایران» عنوان گزارشی ۷۰ صفحهای است نوشته جاناتان پاریس، پژوهشگر مستقل مسائل امنیتی در لندن، که موسسه لگاتوم آن را به چاپ رسانده است.
روز دوشنبه گذشته، ۲۱ فوریه، جاناتان پاریس این گزارش را در موسسه پژوهشی لگاتوم که یک موسسه پژوهشی سیاستگذاری در لندن است معرفی کرد و به بحث گذاشت.
آقای پاریس در گزارش جامع «چشمانداز ایران» مشکلات داخلی نظام جمهوری اسلامی، اختلافها و تنشهای این نظام با جامعه جهانی، نقش جنبش سبز و همچنین جنبش اپوزیسیون خارج از کشور و دو موضوع مهم برنامه هستهای ایران و نقض حقوق بشر در کشور را بررسی و تحلیل کرده است.
او در صحبتهای خود در موسسه لگاتوم درباره وضعیت نظام ایران گفت: «فکر میکنم بهترین تعریفی که از نظام ایران میتوانیم بدهیم آن چیزی است که کریم سجادپور به کار برده یعنی این نظام از درون در حال پوسیدن است.»
جاناتان پاریس در ادامه گفت: «علی خامنهای، رهبر روحانی ایران، نتوانست نقش خود را به درستی ایفا کند. او با موضعگیری سیاسی و پشتیبانی از محمود احمدینژاد حمایت خود را بین هوادارانش، چه مردم عادی و چه روحانیون سنتی، که از ابتدا نیز با حکومت ولایت فقیه میانه چندانی نداشتند از دست داده است.»
جاناتان پاریس دو نقطه ضعف عمده جمهوری اسلامی را چنین توصیف کرد: «دو پاشنه آشیل این نظام یکی نقض حقوق بشر و دیگری مدیریت اقتصادی غلط احمدینژاد است. درست است که خیلیها پرونده هستهای ایران را نکته اصلی میدانند، اما مردم ایران ترجیح میدهند توجه ما بر نقض حقوق بشر و حیف و میل اقتصادی در جمهوری اسلامی متمرکز باشد.»
برای مثال، اکنون قذافی به هیچ وجه گوش شنوا ندارد و با سرکوب شدید مردم خود مرتکب جنایت علیه بشریت شده و با این کار خود را منفور تمام جامعه جهانی کرده است و خیلی احتمال دارد اگر سرکوب مردم لیبی ادامه یابد ظرف ۴۸ ساعت آینده نیروهای بینالمللی در این کشور دخالت کنند.
جاناتان پاریس هشدار میدهد: من امیدوارم سپاه پاسداران و بسیج در ایران جنایات قذافی در لیبی را مشاهده کنند و بدانند اگر روش لیبی را در پیش گیرند و علیه مردم خود قد علم کنند، عاقبت مشابهی در انتظارشان خواهد بود.
روز دوشنبه گذشته، ۲۱ فوریه، جاناتان پاریس این گزارش را در موسسه پژوهشی لگاتوم که یک موسسه پژوهشی سیاستگذاری در لندن است معرفی کرد و به بحث گذاشت.
آقای پاریس در گزارش جامع «چشمانداز ایران» مشکلات داخلی نظام جمهوری اسلامی، اختلافها و تنشهای این نظام با جامعه جهانی، نقش جنبش سبز و همچنین جنبش اپوزیسیون خارج از کشور و دو موضوع مهم برنامه هستهای ایران و نقض حقوق بشر در کشور را بررسی و تحلیل کرده است.
او در صحبتهای خود در موسسه لگاتوم درباره وضعیت نظام ایران گفت: «فکر میکنم بهترین تعریفی که از نظام ایران میتوانیم بدهیم آن چیزی است که کریم سجادپور به کار برده یعنی این نظام از درون در حال پوسیدن است.»
جاناتان پاریس در ادامه گفت: «علی خامنهای، رهبر روحانی ایران، نتوانست نقش خود را به درستی ایفا کند. او با موضعگیری سیاسی و پشتیبانی از محمود احمدینژاد حمایت خود را بین هوادارانش، چه مردم عادی و چه روحانیون سنتی، که از ابتدا نیز با حکومت ولایت فقیه میانه چندانی نداشتند از دست داده است.»
جاناتان پاریس دو نقطه ضعف عمده جمهوری اسلامی را چنین توصیف کرد: «دو پاشنه آشیل این نظام یکی نقض حقوق بشر و دیگری مدیریت اقتصادی غلط احمدینژاد است. درست است که خیلیها پرونده هستهای ایران را نکته اصلی میدانند، اما مردم ایران ترجیح میدهند توجه ما بر نقض حقوق بشر و حیف و میل اقتصادی در جمهوری اسلامی متمرکز باشد.»
- در گفتوگویی که پس از جلسه معرفی گزارش «چشمانداز ایران» با جاناتان پاریس داشتم، پرسیدم وقتی این گزارش را نوشتید اعتراضهای مردم در قالب جنبش سبز سرکوب شده بود، اما در هفتههای اخیر بهرغم حضور سنگین نیروهای امنیتی در خیابانهای شهرهای ایران شاهد بازگشت مردم بودیم. آیا این موضوع نظرتان را نسبت به مسائل ایران تغییر داده است؟
- در صحبتهایتان به انتقاد جان مککین، نامزد پیشین ریاست جمهوری آمریکا از حزب جمهوریخواهان، اشاره کردید که گفت اوباما فرصتی طلایی را در اعتراضهای پس از انتخابات سال ۲۰۰۹ ایران از دست داد. آقای اوباما چه میتوانست بکند تا این فرصت از دست نرود؟
- اما نظام مبارک با نظام ایران کاملا متفاوت است. حسنی مبارک متحد آمریکا بود، در حالی که جمهوری اسلامی دشمن آمریکاست. ارزیابی شما چیست؟
برای مثال، اکنون قذافی به هیچ وجه گوش شنوا ندارد و با سرکوب شدید مردم خود مرتکب جنایت علیه بشریت شده و با این کار خود را منفور تمام جامعه جهانی کرده است و خیلی احتمال دارد اگر سرکوب مردم لیبی ادامه یابد ظرف ۴۸ ساعت آینده نیروهای بینالمللی در این کشور دخالت کنند.
جاناتان پاریس هشدار میدهد: من امیدوارم سپاه پاسداران و بسیج در ایران جنایات قذافی در لیبی را مشاهده کنند و بدانند اگر روش لیبی را در پیش گیرند و علیه مردم خود قد علم کنند، عاقبت مشابهی در انتظارشان خواهد بود.
«اوباما باید از معترضان ایرانی فعالانهتر حمایت کند»
دانیل ال. بایمن، از پژوهشگران ارشد در مرکز مطالعات خاورمیانه «صابان»، در مطلبی که در وبسایت موسسه «بروکینگز» منتشر شده است مقایسهای تحلیلی دارد از تشابهات و تفاوتهای شرایط ایران با کشورهای عربی از جمله تونس و مصر که جنبشهای اعتراضی اخیر حکومت آنها را سرنگون کرد.
نویسنده در مقدمه مطلب خود اشاره میکند که پس از موفقیت جنبشهای اعتراضی در تونس و مصر اکنون بسیاری از تحلیلگران آمریکایی به ایران چشم دوخته و این کشور را محل وقوع یکی از تحولات سیاسی آینده میدانند. این تحلیلگران با استناد به اعتراضات گسترده در پی انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ در ایران معتقدند که این نارضایتی گسترده رو به رشد خواهد بود.
احتمال وقوع انقلاب در ایران ضعیفتر است
دانیل بایمن استدلال میکند که از قضا قدرت نیروهای طرفدار دموکراسی در ایران که به «جنبش سبز» معروف شده و موفقیت آنها در بسیج بخش وسیعی از مردم عادی کشور ممکن است به نقطه ضعف و عامل زوال این جنبش بدل شود.
حکومت ایران برخلاف دولتهای عربی از سرازیر شدن مردم کشور به خیابانها متعجب نشد. همان طور که سرکوب تظاهرات، کشتن معترضان و بازداشتهای گسترده نشان داد، جمهوری اسلامی برای باقی ماندن در قدرت از هر نیرو و وسیلهای استفاده میکند.
درست است که همین نکته در مورد بن علی در تونس یا حسنی مبارک در مصر هم گفته میشد، ولی واقعیت این است که در مورد ایران نیروهای مسلح بیش از کشورهای دیگر به بافت نظام حکومتی وابسته و در آن تنیدهاند. حقیقت این است که بخش مهم نیروهای مسلح ایران یعنی سپاه پاسداران تحت کنترل مستقیم رهبر جمهوری اسلامی است و وظیفه اصلی آن مبارزه با مخالفان و خطرهایی است که حکومت را تهدید میکند و این شامل تهدیدهای داخلی نیز میشود. همچنین بسیاری از کسانی که اکنون مشاغل کلیدی در هدایت امور ایران را برعهده دارند از فرماندهان سابق سپاه بوده یا هستند.
دانیل بایمن میافزاید که حکومت اسلامی از تجارب قبلی خود در رویارویی و سرکوب اعتراضات مردم دریافته است که سربازان ارتش قادر به شلیک به سوی مردم نیستند و حتی برخی از نیروهای وظیفه در واحدهای سپاه پاسداران نیز چنین کاری نخواهند کرد. به همین خاطر از اواخر سالهای دهه ۱۹۹۰ حکومت ایران در حال آموزش و سازماندهی واحدهای ویژهای برای سرکوب ناآرامیهای مردمی بوده است. حال آن که رهبرانی مثل بن علی و مبارک بسیار دیر به ضرورت چنین چیزی پی بردند.
تحلیلگر مرکز مطالعات خاورمیانه «صابان» در ادامه مطلب خود میافزاید که حکومتهایی مثل بن علی و مبارک عده معدودی نورچشمی و اطرافیان وفادار داشتند که در مواقع بحرانی میتوانستند به آنها کمک کنند. ولی سیستم سیاسی جمهوری اسلامی به نوعی است که طیف بسیار گسترده، نهادهای متعدد و افراد پرشماری را شامل میشود.
ممکن است برخی از نهادها یا جناحهای حکومتی در برابر یکدیگر بایستند یا به عنوان نمونه از رئیس جمهور انتقاد کنند، ولی در برابر وقوع اعتراضات همه اینها با یکدگیر متحد خواهند شد. از نگاه آنها هر گونه اعتراض در ایران به وضع موجود نامشروع، خلاف مصالح حکومت و دین و توطئه غرب تلقی میشود. با وجود آن که آنها سعی خواهند کرد از وقوع شرایطی که به کشتار گسترده مردم منجر شود پرهیز کنند، ولی در هراس از شکست و مجازات توسط مردم آنها با وجود هر اختلافی که در درون داشته باشند با هم متحد خواهند ماند.
تفاوت دیگر شرایط ایران با کشورهای عربی که به نوع خود تناقض دیگری است نقشی خواهد بود که آمریکا در واکنش به تحولات در ایران میتواند ایفا کند. در مورد ایران با توجه به روابط تیره دو دولت و با توجه به این که دولت آمریکا در ایران نفوذ چندانی ندارد، دولت باراک اوباما میتواند با صراحت و شجاعت بیشتری از معترضان حمایت کند.
دانیل بایمن میافزاید که عدم موفقیت آمریکا و غرب در متوقف کردن برنامههای هستهای ایران قاعدتا موجب خواهد شد که آمریکا به سمت اعمال فشار بیشتری به ایران تمایل پیدا کند. با توجه به این که تلاشهای دو سال اخیر برای مذاکره با ایران دستاورد چندانی نداشته، آمریکا با شدت عمل در برخورد با ایران چیزی را از دست نمیدهد. باراک اوباما با حمایت فعالتر از معترضان در ایران میتواند به نفع موقعیت خود بهرهبرداری کرده و انتقادهای موجود در خصوص کندی و انفعال در حمایت از معترضان مصر را خنثی کند.
البته در عمل حمایت آمریکا از دموکراسی در ایران میتواند نتایج گوناگونی داشته باشد. با تمرکز تبلیغاتی در سطح جهان روی معترضان در ایران عملا هزینه سرکوب آن برای رژیم سنگینتر خواهد شد. ولی حمایت آمریکا حتی اگر درحد حمایت معنوی و تبلیغاتی باقی بماند نیروهای تندرو در ایران را مطمئن خواهد ساخت که آمریکا پشت این ناآرامیهاست و بنابراین آنها راحتتر دست به اسلحه خواهند برد.
نویسنده در مقدمه مطلب خود اشاره میکند که پس از موفقیت جنبشهای اعتراضی در تونس و مصر اکنون بسیاری از تحلیلگران آمریکایی به ایران چشم دوخته و این کشور را محل وقوع یکی از تحولات سیاسی آینده میدانند. این تحلیلگران با استناد به اعتراضات گسترده در پی انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ در ایران معتقدند که این نارضایتی گسترده رو به رشد خواهد بود.
احتمال وقوع انقلاب در ایران ضعیفتر است
دانیل بایمن استدلال میکند که از قضا قدرت نیروهای طرفدار دموکراسی در ایران که به «جنبش سبز» معروف شده و موفقیت آنها در بسیج بخش وسیعی از مردم عادی کشور ممکن است به نقطه ضعف و عامل زوال این جنبش بدل شود.
حکومت ایران برخلاف دولتهای عربی از سرازیر شدن مردم کشور به خیابانها متعجب نشد. همان طور که سرکوب تظاهرات، کشتن معترضان و بازداشتهای گسترده نشان داد، جمهوری اسلامی برای باقی ماندن در قدرت از هر نیرو و وسیلهای استفاده میکند.
درست است که همین نکته در مورد بن علی در تونس یا حسنی مبارک در مصر هم گفته میشد، ولی واقعیت این است که در مورد ایران نیروهای مسلح بیش از کشورهای دیگر به بافت نظام حکومتی وابسته و در آن تنیدهاند. حقیقت این است که بخش مهم نیروهای مسلح ایران یعنی سپاه پاسداران تحت کنترل مستقیم رهبر جمهوری اسلامی است و وظیفه اصلی آن مبارزه با مخالفان و خطرهایی است که حکومت را تهدید میکند و این شامل تهدیدهای داخلی نیز میشود. همچنین بسیاری از کسانی که اکنون مشاغل کلیدی در هدایت امور ایران را برعهده دارند از فرماندهان سابق سپاه بوده یا هستند.
دانیل بایمن میافزاید که حکومت اسلامی از تجارب قبلی خود در رویارویی و سرکوب اعتراضات مردم دریافته است که سربازان ارتش قادر به شلیک به سوی مردم نیستند و حتی برخی از نیروهای وظیفه در واحدهای سپاه پاسداران نیز چنین کاری نخواهند کرد. به همین خاطر از اواخر سالهای دهه ۱۹۹۰ حکومت ایران در حال آموزش و سازماندهی واحدهای ویژهای برای سرکوب ناآرامیهای مردمی بوده است. حال آن که رهبرانی مثل بن علی و مبارک بسیار دیر به ضرورت چنین چیزی پی بردند.
تحلیلگر مرکز مطالعات خاورمیانه «صابان» در ادامه مطلب خود میافزاید که حکومتهایی مثل بن علی و مبارک عده معدودی نورچشمی و اطرافیان وفادار داشتند که در مواقع بحرانی میتوانستند به آنها کمک کنند. ولی سیستم سیاسی جمهوری اسلامی به نوعی است که طیف بسیار گسترده، نهادهای متعدد و افراد پرشماری را شامل میشود.
ممکن است برخی از نهادها یا جناحهای حکومتی در برابر یکدیگر بایستند یا به عنوان نمونه از رئیس جمهور انتقاد کنند، ولی در برابر وقوع اعتراضات همه اینها با یکدگیر متحد خواهند شد. از نگاه آنها هر گونه اعتراض در ایران به وضع موجود نامشروع، خلاف مصالح حکومت و دین و توطئه غرب تلقی میشود. با وجود آن که آنها سعی خواهند کرد از وقوع شرایطی که به کشتار گسترده مردم منجر شود پرهیز کنند، ولی در هراس از شکست و مجازات توسط مردم آنها با وجود هر اختلافی که در درون داشته باشند با هم متحد خواهند ماند.
تفاوت دیگر شرایط ایران با کشورهای عربی که به نوع خود تناقض دیگری است نقشی خواهد بود که آمریکا در واکنش به تحولات در ایران میتواند ایفا کند. در مورد ایران با توجه به روابط تیره دو دولت و با توجه به این که دولت آمریکا در ایران نفوذ چندانی ندارد، دولت باراک اوباما میتواند با صراحت و شجاعت بیشتری از معترضان حمایت کند.
دانیل بایمن میافزاید که عدم موفقیت آمریکا و غرب در متوقف کردن برنامههای هستهای ایران قاعدتا موجب خواهد شد که آمریکا به سمت اعمال فشار بیشتری به ایران تمایل پیدا کند. با توجه به این که تلاشهای دو سال اخیر برای مذاکره با ایران دستاورد چندانی نداشته، آمریکا با شدت عمل در برخورد با ایران چیزی را از دست نمیدهد. باراک اوباما با حمایت فعالتر از معترضان در ایران میتواند به نفع موقعیت خود بهرهبرداری کرده و انتقادهای موجود در خصوص کندی و انفعال در حمایت از معترضان مصر را خنثی کند.
البته در عمل حمایت آمریکا از دموکراسی در ایران میتواند نتایج گوناگونی داشته باشد. با تمرکز تبلیغاتی در سطح جهان روی معترضان در ایران عملا هزینه سرکوب آن برای رژیم سنگینتر خواهد شد. ولی حمایت آمریکا حتی اگر درحد حمایت معنوی و تبلیغاتی باقی بماند نیروهای تندرو در ایران را مطمئن خواهد ساخت که آمریکا پشت این ناآرامیهاست و بنابراین آنها راحتتر دست به اسلحه خواهند برد.
ماموریت سیاسی کامرون: انتقال آرام قدرت به مردم در خلیج فارس
نخست وزیر بریتانیا در ماموریتی که به نظر میرسد هدف اصلی آن فراهم ساختن زمینه انتقال تدریجی قدرت از حکومتهای موروثی منطقه خلیج فارس به دولتهای منتخب و نمایندگان مردم باشد در مجلس کویت یادآور شد: «نظامهای سیاسی که در آنها ابزار تغییر پیشبینی نشده، باثبات و بدون تغییر نخواهند ماند.»
طی اولین مرحله از سفر غیرمنتظرهای که به نظر میرسد با حمایت کامل دولت آمریکا به منطقه صورت گرفته، دیوید کامرون، نخست وزیر بریتانیا، روز دوشنبه به مصر رفت و علاوه بر ملاقات و گفتوگو با رهبران مردم و گروههای سیاسی آن کشور، با ژنرال محمد حسین الطنطاوی، رئیس شورای فرماندهی نظامی مصر، ملاقات و مذاکره کرد.
سخنان نخست وزیر بریتانیا در پایان دیدار با فرمانده نظامی مصر که از زمان سقوط مبارک اختیار امور را در آن کشور به دست گرفته، نشان میداد که کشورهای اروپایی و آمریکا ضمن خوشبین بودن به انتقال آرام قدرت از نظامیان جانشین مبارک به مردم، همچنان نگرانند که این مرحله انتقالی با تاخیر و در زمانی طولانیتر از حد انتظار صورت گیرد.
ماموریت در مصر
چنان چه مبارک همچنان در مصر بر سر کار مانده بود، انتخابات بعدی رئیس جمهوری آن کشور قرار بود در ماه سپتامبر آینده برگزار شود. فرماندهی نظامی حاکم بر مصر در نظر دارد تا شش ماه آینده و تا زمان انجام انتخابات ماه سپتامبر به اداره کشور ادامه دهد.
کشورهای اروپایی علاقهمنداند که پیش از برگزاری انتخابات رئیس جمهوری، انتخابات آزاد پارلمانی در مصر برگزار شود. در صورت انجام انتخابات آزاد، ارزیابی میزان حمایت افکار عمومی از گروههای سیاسی مصر و سهم قدرت آنها در قوه قانونگذاری آسان خواهد شد.
با آگاهی از ترکیب و آرایش سیاسی در قوه قانونگذاری، تکلیف ائتلافهای سیاسی برای انتخابات رئیس جمهوری نیز روشنتر خواهد شد. در یک وضعیت آرمانی، توازن بین ترکیب سیاسی مجلس و گرایش اصلی دولت و بهخصوص رئیس قوه مجریه، میتواند تقویت ریشههای یک دموکراسی و رشد آن در مصر، بعد از شصت سال حکومت نظامی، و پیش از آن قرنها حکومت پادشاهی در سرزمین فراعنه را موجب شود.
پیش از انجام دو انتخابات سرنوشتساز، قانون اساسی تازه مصر میباید تدوین و طی یک همهپرسی به رای گذاشته شود. نخست وزیر بریتانیا طی مذاکرات خود با الطنطاوی به او یادآور شد که جامعه اروپا و آمریکا انتظار دارند که تدوین پیشنویس قانون اساسی تازه مصر با مشارکت کامل نمایندگان مردم و در سریعترین زمان ممکن صورت گیرد.
در دیدار با نمایندگان مردم، کامرون به آنها اطمینان داد که مرحله کنونی تغییر در مصر غیرقابل بازگشت است و غرب از استقرار دموکراسی کامل در آن کشور حمایت میکند.
نگرانی خاطر عمده غرب در مصر قدرت گرفتن گروههای افراطی در پرجمعیتترین کشور خاورمیانه و تحریک بیش از پیش احساسات ضداسرائیلی، بعد از استقرار حکومت پارلمانی در آن کشور است.
انتقال آرام و در عین حال بدون تاخیر قدرت در مصر از نظامیان به نمایندگان مردم و برقراری مناسبات با دولت منتخب در قاهره و حفظ توازن پایدار قوا در منطقه موضوع عمده نگرانیها و در عین پرداختن، به آن، دستور کار روز غرب در منطقه به شمار میرود.
پیشگیری از انفجار در خلیج فارس
پس از خاتمه دیدار از مصر نخست وزیر بریتانیا در کویت حضور یافت. سخنان کامرون در مجلس کویت نشان داد که بریتانیا، آمریکا و همپیمانان غربی آنها امکان تکرار تغییرات انفجاری مشابه با شمال آفریقا در خلیج فارس و در نتیجه خارج شدن وضعیت امنیتی منطقه از حدود قابل کنترل را خطری جدی تلقی میکنند.
کامرون ضمن اطمینان خاطر دادن به حکومتهای موروثی منطقه در مورد حمایت غرب، یادآور شد که ادامه وضع موجود با توجه به تغییرات پیش آمده در شمال آفریقا و تحولات قرن بیست و یکم ناممکن است.
دیوید کامرون روز سهشنبه در مجلس کویت یادآور شد: «خاورمیانه مرکز با اهمیت تغییرات تاریخساز کنونی است.» او تلویحا به حکومتهای منطقه یادآور شد که تغییرات غیر قابل اجتناب است، اگر زمینه تغییرات را آماده نکنید، مردم تغییرات را تحمیل خواهند کرد.
او همچنین تاکید کرد که اسلام و گرایشهای اسلامی نزد جوانان به خودی خود، خطرناک نیست، افراطگرایی است که به دلیل طبیعت وضع موجود در منطقه میتواند قدرت بگیرد و خطرناک ظاهر شود.
ایران و اسرائیل
نخست وزیر بریتانیا در عین حال با تخصیص بخش بزرگی از سخنان خود در مجلس کویت به موضوع ایران و اسرائیل تاکید کرد که به جمهوری اسلامی اجازه اخلال در امور منطقه و دست یافتن به بمب اتمی داده نخواهد شد.
در مورد اسرائیل و سازش با فلسطینیان، نخست وزیر بریتانیا خاطرنشان ساخت که اورشلیم پایتخت دو کشور اسرائیل و فلسطین خواهد شد. او همچنین با اشاره به اسرائیل، ضرورت قبول حقوق فلسطینیان و فراهم ساختن زمینه سازش و صلح در خاورمیانه را مورد تاکید قرار داد. سخنان کامرون در حمایت از حقوق فلسطینیان در قبال اسرائیل و مردم منطقه در رویارویی با حاکمان منطقه حاکی از اصرار بر حفظ تعادل بود.
سفر نخست وزیر بریتانیا به منطقه که ظاهرا به بهانه تشویق تجارت تدارک دیده شده بود، با توجه به بحرانی شدن وضعیت در بحرین و لیبی و پیشبینی تکرار وضعیت بحرانی در سایر کشورهای منطقه شکل سیاسی خاص به خود گرفت.
اظهارات بدون ابهام نخست وزیر بریتانیا در پارلمان کویت و تاکید بر این که «مردم (منطقه) گرسنه آزادی سیاسی و اقتصادیاند» حاکی از این است که غرب تکرار تغییرات مشابه مصر و تونس را در منطقه خلیج فارس غیر قابل اجتناب میبیند.
با توجه به اهمیت غیر قابل انکار منطقه خلیج فارس بر اقتصاد جهانی، غرب مایل است که انتقال قدرت از حکومتهای موروثی به مردم با آرامش و بدون بروز تاخیر در جریان تولید و صدور نفت و همچنین پرهیز از اخلال در ادامه تجارت خارجی صورت گیرد.
پیام روشن نخست وزیر بریتانیا در مجلس کویت به حاکمان منطقه این بود که تغییرات تاریخی غیر قابل اجتناب است و ضروری است که از فرصت موجود به منظور همراه شدن با موج فراگیر کنونی و پذیرفتن آرمانهای مردم بهره گرفته شود. در غیر این صورت تغییرات تاریخی را خود مردم به حاکمان دیکته خواهند کرد.
طی اولین مرحله از سفر غیرمنتظرهای که به نظر میرسد با حمایت کامل دولت آمریکا به منطقه صورت گرفته، دیوید کامرون، نخست وزیر بریتانیا، روز دوشنبه به مصر رفت و علاوه بر ملاقات و گفتوگو با رهبران مردم و گروههای سیاسی آن کشور، با ژنرال محمد حسین الطنطاوی، رئیس شورای فرماندهی نظامی مصر، ملاقات و مذاکره کرد.
سخنان نخست وزیر بریتانیا در پایان دیدار با فرمانده نظامی مصر که از زمان سقوط مبارک اختیار امور را در آن کشور به دست گرفته، نشان میداد که کشورهای اروپایی و آمریکا ضمن خوشبین بودن به انتقال آرام قدرت از نظامیان جانشین مبارک به مردم، همچنان نگرانند که این مرحله انتقالی با تاخیر و در زمانی طولانیتر از حد انتظار صورت گیرد.
ماموریت در مصر
چنان چه مبارک همچنان در مصر بر سر کار مانده بود، انتخابات بعدی رئیس جمهوری آن کشور قرار بود در ماه سپتامبر آینده برگزار شود. فرماندهی نظامی حاکم بر مصر در نظر دارد تا شش ماه آینده و تا زمان انجام انتخابات ماه سپتامبر به اداره کشور ادامه دهد.
کشورهای اروپایی علاقهمنداند که پیش از برگزاری انتخابات رئیس جمهوری، انتخابات آزاد پارلمانی در مصر برگزار شود. در صورت انجام انتخابات آزاد، ارزیابی میزان حمایت افکار عمومی از گروههای سیاسی مصر و سهم قدرت آنها در قوه قانونگذاری آسان خواهد شد.
با آگاهی از ترکیب و آرایش سیاسی در قوه قانونگذاری، تکلیف ائتلافهای سیاسی برای انتخابات رئیس جمهوری نیز روشنتر خواهد شد. در یک وضعیت آرمانی، توازن بین ترکیب سیاسی مجلس و گرایش اصلی دولت و بهخصوص رئیس قوه مجریه، میتواند تقویت ریشههای یک دموکراسی و رشد آن در مصر، بعد از شصت سال حکومت نظامی، و پیش از آن قرنها حکومت پادشاهی در سرزمین فراعنه را موجب شود.
پیش از انجام دو انتخابات سرنوشتساز، قانون اساسی تازه مصر میباید تدوین و طی یک همهپرسی به رای گذاشته شود. نخست وزیر بریتانیا طی مذاکرات خود با الطنطاوی به او یادآور شد که جامعه اروپا و آمریکا انتظار دارند که تدوین پیشنویس قانون اساسی تازه مصر با مشارکت کامل نمایندگان مردم و در سریعترین زمان ممکن صورت گیرد.
در دیدار با نمایندگان مردم، کامرون به آنها اطمینان داد که مرحله کنونی تغییر در مصر غیرقابل بازگشت است و غرب از استقرار دموکراسی کامل در آن کشور حمایت میکند.
نگرانی خاطر عمده غرب در مصر قدرت گرفتن گروههای افراطی در پرجمعیتترین کشور خاورمیانه و تحریک بیش از پیش احساسات ضداسرائیلی، بعد از استقرار حکومت پارلمانی در آن کشور است.
انتقال آرام و در عین حال بدون تاخیر قدرت در مصر از نظامیان به نمایندگان مردم و برقراری مناسبات با دولت منتخب در قاهره و حفظ توازن پایدار قوا در منطقه موضوع عمده نگرانیها و در عین پرداختن، به آن، دستور کار روز غرب در منطقه به شمار میرود.
پیشگیری از انفجار در خلیج فارس
پس از خاتمه دیدار از مصر نخست وزیر بریتانیا در کویت حضور یافت. سخنان کامرون در مجلس کویت نشان داد که بریتانیا، آمریکا و همپیمانان غربی آنها امکان تکرار تغییرات انفجاری مشابه با شمال آفریقا در خلیج فارس و در نتیجه خارج شدن وضعیت امنیتی منطقه از حدود قابل کنترل را خطری جدی تلقی میکنند.
کامرون ضمن اطمینان خاطر دادن به حکومتهای موروثی منطقه در مورد حمایت غرب، یادآور شد که ادامه وضع موجود با توجه به تغییرات پیش آمده در شمال آفریقا و تحولات قرن بیست و یکم ناممکن است.
دیوید کامرون روز سهشنبه در مجلس کویت یادآور شد: «خاورمیانه مرکز با اهمیت تغییرات تاریخساز کنونی است.» او تلویحا به حکومتهای منطقه یادآور شد که تغییرات غیر قابل اجتناب است، اگر زمینه تغییرات را آماده نکنید، مردم تغییرات را تحمیل خواهند کرد.
او همچنین تاکید کرد که اسلام و گرایشهای اسلامی نزد جوانان به خودی خود، خطرناک نیست، افراطگرایی است که به دلیل طبیعت وضع موجود در منطقه میتواند قدرت بگیرد و خطرناک ظاهر شود.
ایران و اسرائیل
نخست وزیر بریتانیا در عین حال با تخصیص بخش بزرگی از سخنان خود در مجلس کویت به موضوع ایران و اسرائیل تاکید کرد که به جمهوری اسلامی اجازه اخلال در امور منطقه و دست یافتن به بمب اتمی داده نخواهد شد.
در مورد اسرائیل و سازش با فلسطینیان، نخست وزیر بریتانیا خاطرنشان ساخت که اورشلیم پایتخت دو کشور اسرائیل و فلسطین خواهد شد. او همچنین با اشاره به اسرائیل، ضرورت قبول حقوق فلسطینیان و فراهم ساختن زمینه سازش و صلح در خاورمیانه را مورد تاکید قرار داد. سخنان کامرون در حمایت از حقوق فلسطینیان در قبال اسرائیل و مردم منطقه در رویارویی با حاکمان منطقه حاکی از اصرار بر حفظ تعادل بود.
سفر نخست وزیر بریتانیا به منطقه که ظاهرا به بهانه تشویق تجارت تدارک دیده شده بود، با توجه به بحرانی شدن وضعیت در بحرین و لیبی و پیشبینی تکرار وضعیت بحرانی در سایر کشورهای منطقه شکل سیاسی خاص به خود گرفت.
اظهارات بدون ابهام نخست وزیر بریتانیا در پارلمان کویت و تاکید بر این که «مردم (منطقه) گرسنه آزادی سیاسی و اقتصادیاند» حاکی از این است که غرب تکرار تغییرات مشابه مصر و تونس را در منطقه خلیج فارس غیر قابل اجتناب میبیند.
با توجه به اهمیت غیر قابل انکار منطقه خلیج فارس بر اقتصاد جهانی، غرب مایل است که انتقال قدرت از حکومتهای موروثی به مردم با آرامش و بدون بروز تاخیر در جریان تولید و صدور نفت و همچنین پرهیز از اخلال در ادامه تجارت خارجی صورت گیرد.
پیام روشن نخست وزیر بریتانیا در مجلس کویت به حاکمان منطقه این بود که تغییرات تاریخی غیر قابل اجتناب است و ضروری است که از فرصت موجود به منظور همراه شدن با موج فراگیر کنونی و پذیرفتن آرمانهای مردم بهره گرفته شود. در غیر این صورت تغییرات تاریخی را خود مردم به حاکمان دیکته خواهند کرد.
«نفتی ترين بودجه در تاريخ اقتصادی ايران»
محمود احمدی نژاد رييس جمهوری اسلامی يکشنبه اول اسفند ماه لايحه بودجه ۱۳۹۰ کل کشور را بعد از دو ماه و نيم تاخير به مجلس شورای اسلامی تقديم کرد. اين نخستين لايحه بودجه در چارچوب برنامه پنجساله پنجم است، برنامه ای که قرار است در فروردين ماه سال آينده خورشيدی، در پی يک سال تاخير، به اجرا گذاشته شود.
بودجه انبساطی
بودجه کل کشور از دو بخش تشکيل می شود : نخست بودجه عمومی يا بودجه وزارتخانه ها و دستگاه های تابعه، و دوم بودجه شرکت های دولتی.
در لايحه ای که يکشنبه به مجلس تقديم شد، حجم کل بودجه پيشنهادی دولت برای سال آينده ۵۳۹ هزار ميليارد تومان است، که ۱۷۷ هزار ميليارد تومان آن بودجه عمومی و ۳۶۲ هزار ميليارد تومان، بودجه شرکت های دولتی است.
مهم ترين نکته ای که در لايحه بودجه پيشنهادی آقای احمدی نژاد جلب توجه ميکند، انبساطی بودن آن است.
حجم بودجه کل کشور، که در قانون بودجه سال جاری خورشيدی ۳۶۸ هزار ميليارد تومان است، در لايحه بودجه ۱۳۹۰ به ۵۳۹ هزار ميليارد تومان افزايش می يابد که نشان دهنده يک جهش ۴۶درصدی است.
البته در لايحه بودجه سال آينده با توجه به قانون معروف به هدفمند کردن يارانه ها و اصلاح قيمت ها طبعا در آمد های دولت به خصوص از محل حامل های انرژی افزايش پيدا کرده، ولی حتی اگر اين عامل را نيز در نظر بگيريم، باز هم جهش ۴۶ در صدی حجم بودجه انبساطی بودن آنرا به نمايش می گذارد که طبعا نمی تواند پيامد های تورمی نداشته باشد.
يکی ديگر از نکاتی که در لايحه پيشنهادی دولت جلب توجه می کند، اوجگيری بودجه شرکت های دولتی است که از ۲۵۲ هزار ميليارد تومان در بودجه سال جاری به ۳۶۲ هزار ميليارد تومان افزايش می يابد (معادل ۴۳ در صد). اين نشان ميدهد که بر خلاف تبليغات رسمی، اقتصاد ايران بيش از بيش دولتی شده و بودجه کشور، بيش از هميشه، زير فشار سنگين بخش دولتی است.
غلبه روز افزون نفت بر بودجه، نکته ديگری است که در لايحه پيشنهادی دولت جلب توجه می کند. در اين لايحه بهای هر بشکه نفت هشتاد دلار در نظر گرفته شده است. به بيان ديگر از اين پس چرخاندن امور کشور به شرطی امکان پذير است که دولت بتواند از محل صدور هر بشکه نفت، هشتاد دلار برداشت کند.
فراموش نکنيم که در لايحه بودجه ۱۳۸۳، هفت سال پيش، ميانگين بهای هر بشکه نفت بيست و دو دلار در نظر گرفته شده بود. قانون بودجه ۱۳۸۸ کل کشور بر اساس نفت بشکه ای ۳۷.۵ دلار بسته شد. در بودجه سال جاری (۱۳۸۹)، دولت اجازه دارد از محل صدور هر بشکه نفت ۶۵ دلار برداشت کند.
در لايحه بودجه ۱۳۹۰ کل کشور، که يکشنبه به مجلس تقديم شد، دولت احمدی نژاد به نفت بشکه ای هشتاد دلار چشم دوخته است. در واقع دولت دهم نفتی ترين لايحه بودجه تاريخ ايران را به مجلس پيشنهاد داده و نشان داده است که بودجه کشور، بيش از هميشه، سر چاه های نفت بسته می شود.
آيا دستيابی کشور به نفت بشکه ای هشتاد دلار امکان پذير است؟
در سال گذشته ميلادی ميانگين هر بشکه بهای نفت صادراتی ايران به هفتاد و هفت دلار رسيد و امکان اين که در سال ۲۰۱۱ اين ميانگين از مرز هر بشکه هشتاد دلار بگذرد، بسيار زياد است. چشم انداز رشد اقتصاد جهانی، مهم ترين عامل تاثير گذار بر بازار جهاتی نفت، نسبتا مساعد به نظر می رسد.
به سوی بودجه «چند دوازدهم»؟
با اين حال در پيش بينی نوسانات آتی بازار جهانی نفت بايد بسيار محتاط بود. ايران به احتمال فراوان تنها کشوری است که در خوشبينی به آينده بازار نفت تا اين حد پيش رفته و در بودجه سالانه خود به نفت بشکه ای هشتاد دلار اميد بسته است. حتی عراق، که نفت تنها منبع در آمد آن به شمار می رفت، در روبرو شدن با اينده بازار طلای سياه محتاط تر عمل کرده و در بودجه خود نفت را بر پايه هر بشکه هفتاد و سه دلار محاسبه کرده است.
حتی اگر ملاحظات ناشی از عدم اطمينان به بازار جهانی نفت را هم کنار بگذاريم، ايا يک دولت مسئول می تواند سرنوشت بودجه خود را تا بدين حد با نفت گره بزند و اين چنين بی پروا ارز ناشی از دلار های نفتی خود را هزينه کند؟
يادآوری می کنيم که در چند سال گذشته نيز دولت احمدی نژاد به در آمد های نفتی پيش بينی شده در قوانين بودجه اکتفا نکرد و هر آنچه را که از محل نفت به دست آمد، هزينه کرد.
در قانون بودجه سال جاری (۱۳۸۹)، دولت اجازه داشت از محل فروش هر بشکه نفت ۶۵ دلار را بردارد و مازاد آن را به حساب ذخيره ارزی واريز کند. اين کار انجام نگرفته و به گزارش ديوان محاسبات مجلس، يازده ميليارد و دويست هزار دلار مازاد در آمد نفتی، که قرار بود به حساب ذخيره ارزی ريخته شود، از سوی دولت هزينه شده است.
البته شمس الدين حسينی وزير امور اقتصادی دارايی گزارش ديوان محاسبات را بی اساس دانسته، ولی با توجه به سرنوشت در آمد نقتی ايران در چند سال گذشته و اين که موجودی حساب ذخيره ارزی در حال حاضر بسيار ناچيز است، تکذيب اقای حسينی قانع کننده به نظر نمی رسد.
لايحه بودجه ۱۳۹۰ کل کشور به جای پانزدهم آذر ماه، که در آيين نامه مجلس پيش بينی شده، اول اسفند ماه و در پی دو ماه و نيم تاخير به مجلس تقديم شده است. ايا امکان آن هست که کار بررسی و تصويب اين لايحه طی مدت يک ماه به پايان برسد؟
موسی الرضا ثروتی، عضو کميسيون برنامه و بودجه مجلس به اين پرسش پاسخ منفی می دهد و قاطعانه می گويد که لايحه بودجه ۱۳۹۰ امسال تصويب نمی شود، مگر اين که «زمان از حرکت بايستد و يک ماه آخر سال دو ماه بشود.» به گفته او از زمان تقديم لايحه بودجه، مجلس برای بررسی و تصويب آن به ۶۰ تا ۶۵ روز زمان نياز دارد.
شمار ديگری از چهره های شاخص اقتصادی مجلس نيز همانند موسی الرضا ثروتی اين کار را غير ممکن می دانند، مگر آنکه آيين نامه داخلی مجلس و مراحلی که در آن برای تصويب بودجه در نظر گرفته شده، تغيير کند. البته تغيير آيين نامه در صورتی امکان پذير است که دو سوم نمايندگان مجلس آن را تصويب کنند.
اگر اين کار انجام نگيرد، نمايندگان مجبور خواهند شد بودجه يک دوازدهم يا دو دوازدهم و سه دوازدهم تصويب کنند تا دولت مجوز دخل و خرج را دستکم از لحاظ حفظ ظاهر قانون داشته باشد و تصويب نهايی بودجه ۱۳۹۰، برای نخستين بار در سی سال گذشته، به سال آينده موکول خواهد شد.
با اين همه در جمهوری اسلامی اعتبار قوانين و آيين نامه ها سخت نسبی است و مراحل لازم برای بررسی و تصويب بودجه هم می تواند با قيام و قعود نمايندگان دگرگون شود. محمود احمدی نژاد نيز ظاهرا از عدم تصويب لايحه خود تا پايان سال جاری چندان نگران به نظر نمی رسد. او يکشنبه با خنده خطاب به نمايندگان گفت :«انشاءالله با تصويب بودجهای عالی عيد نوروز را در خدمت خانوادهها میگذرانيد و بدانيد اگر بدون تصويب لايحه بودجه ۹۰ در عيد نوروز راهی خانههای خود شويد، به خانه راهتان نمیدهند.»
بودجه انبساطی
بودجه کل کشور از دو بخش تشکيل می شود : نخست بودجه عمومی يا بودجه وزارتخانه ها و دستگاه های تابعه، و دوم بودجه شرکت های دولتی.
در لايحه ای که يکشنبه به مجلس تقديم شد، حجم کل بودجه پيشنهادی دولت برای سال آينده ۵۳۹ هزار ميليارد تومان است، که ۱۷۷ هزار ميليارد تومان آن بودجه عمومی و ۳۶۲ هزار ميليارد تومان، بودجه شرکت های دولتی است.
مهم ترين نکته ای که در لايحه بودجه پيشنهادی آقای احمدی نژاد جلب توجه ميکند، انبساطی بودن آن است.
حجم بودجه کل کشور، که در قانون بودجه سال جاری خورشيدی ۳۶۸ هزار ميليارد تومان است، در لايحه بودجه ۱۳۹۰ به ۵۳۹ هزار ميليارد تومان افزايش می يابد که نشان دهنده يک جهش ۴۶درصدی است.
البته در لايحه بودجه سال آينده با توجه به قانون معروف به هدفمند کردن يارانه ها و اصلاح قيمت ها طبعا در آمد های دولت به خصوص از محل حامل های انرژی افزايش پيدا کرده، ولی حتی اگر اين عامل را نيز در نظر بگيريم، باز هم جهش ۴۶ در صدی حجم بودجه انبساطی بودن آنرا به نمايش می گذارد که طبعا نمی تواند پيامد های تورمی نداشته باشد.
يکی ديگر از نکاتی که در لايحه پيشنهادی دولت جلب توجه می کند، اوجگيری بودجه شرکت های دولتی است که از ۲۵۲ هزار ميليارد تومان در بودجه سال جاری به ۳۶۲ هزار ميليارد تومان افزايش می يابد (معادل ۴۳ در صد). اين نشان ميدهد که بر خلاف تبليغات رسمی، اقتصاد ايران بيش از بيش دولتی شده و بودجه کشور، بيش از هميشه، زير فشار سنگين بخش دولتی است.
غلبه روز افزون نفت بر بودجه، نکته ديگری است که در لايحه پيشنهادی دولت جلب توجه می کند. در اين لايحه بهای هر بشکه نفت هشتاد دلار در نظر گرفته شده است. به بيان ديگر از اين پس چرخاندن امور کشور به شرطی امکان پذير است که دولت بتواند از محل صدور هر بشکه نفت، هشتاد دلار برداشت کند.
فراموش نکنيم که در لايحه بودجه ۱۳۸۳، هفت سال پيش، ميانگين بهای هر بشکه نفت بيست و دو دلار در نظر گرفته شده بود. قانون بودجه ۱۳۸۸ کل کشور بر اساس نفت بشکه ای ۳۷.۵ دلار بسته شد. در بودجه سال جاری (۱۳۸۹)، دولت اجازه دارد از محل صدور هر بشکه نفت ۶۵ دلار برداشت کند.
در لايحه بودجه ۱۳۹۰ کل کشور، که يکشنبه به مجلس تقديم شد، دولت احمدی نژاد به نفت بشکه ای هشتاد دلار چشم دوخته است. در واقع دولت دهم نفتی ترين لايحه بودجه تاريخ ايران را به مجلس پيشنهاد داده و نشان داده است که بودجه کشور، بيش از هميشه، سر چاه های نفت بسته می شود.
آيا دستيابی کشور به نفت بشکه ای هشتاد دلار امکان پذير است؟
در سال گذشته ميلادی ميانگين هر بشکه بهای نفت صادراتی ايران به هفتاد و هفت دلار رسيد و امکان اين که در سال ۲۰۱۱ اين ميانگين از مرز هر بشکه هشتاد دلار بگذرد، بسيار زياد است. چشم انداز رشد اقتصاد جهانی، مهم ترين عامل تاثير گذار بر بازار جهاتی نفت، نسبتا مساعد به نظر می رسد.
به سوی بودجه «چند دوازدهم»؟
با اين حال در پيش بينی نوسانات آتی بازار جهانی نفت بايد بسيار محتاط بود. ايران به احتمال فراوان تنها کشوری است که در خوشبينی به آينده بازار نفت تا اين حد پيش رفته و در بودجه سالانه خود به نفت بشکه ای هشتاد دلار اميد بسته است. حتی عراق، که نفت تنها منبع در آمد آن به شمار می رفت، در روبرو شدن با اينده بازار طلای سياه محتاط تر عمل کرده و در بودجه خود نفت را بر پايه هر بشکه هفتاد و سه دلار محاسبه کرده است.
حتی اگر ملاحظات ناشی از عدم اطمينان به بازار جهانی نفت را هم کنار بگذاريم، ايا يک دولت مسئول می تواند سرنوشت بودجه خود را تا بدين حد با نفت گره بزند و اين چنين بی پروا ارز ناشی از دلار های نفتی خود را هزينه کند؟
يادآوری می کنيم که در چند سال گذشته نيز دولت احمدی نژاد به در آمد های نفتی پيش بينی شده در قوانين بودجه اکتفا نکرد و هر آنچه را که از محل نفت به دست آمد، هزينه کرد.
در قانون بودجه سال جاری (۱۳۸۹)، دولت اجازه داشت از محل فروش هر بشکه نفت ۶۵ دلار را بردارد و مازاد آن را به حساب ذخيره ارزی واريز کند. اين کار انجام نگرفته و به گزارش ديوان محاسبات مجلس، يازده ميليارد و دويست هزار دلار مازاد در آمد نفتی، که قرار بود به حساب ذخيره ارزی ريخته شود، از سوی دولت هزينه شده است.
البته شمس الدين حسينی وزير امور اقتصادی دارايی گزارش ديوان محاسبات را بی اساس دانسته، ولی با توجه به سرنوشت در آمد نقتی ايران در چند سال گذشته و اين که موجودی حساب ذخيره ارزی در حال حاضر بسيار ناچيز است، تکذيب اقای حسينی قانع کننده به نظر نمی رسد.
لايحه بودجه ۱۳۹۰ کل کشور به جای پانزدهم آذر ماه، که در آيين نامه مجلس پيش بينی شده، اول اسفند ماه و در پی دو ماه و نيم تاخير به مجلس تقديم شده است. ايا امکان آن هست که کار بررسی و تصويب اين لايحه طی مدت يک ماه به پايان برسد؟
موسی الرضا ثروتی، عضو کميسيون برنامه و بودجه مجلس به اين پرسش پاسخ منفی می دهد و قاطعانه می گويد که لايحه بودجه ۱۳۹۰ امسال تصويب نمی شود، مگر اين که «زمان از حرکت بايستد و يک ماه آخر سال دو ماه بشود.» به گفته او از زمان تقديم لايحه بودجه، مجلس برای بررسی و تصويب آن به ۶۰ تا ۶۵ روز زمان نياز دارد.
شمار ديگری از چهره های شاخص اقتصادی مجلس نيز همانند موسی الرضا ثروتی اين کار را غير ممکن می دانند، مگر آنکه آيين نامه داخلی مجلس و مراحلی که در آن برای تصويب بودجه در نظر گرفته شده، تغيير کند. البته تغيير آيين نامه در صورتی امکان پذير است که دو سوم نمايندگان مجلس آن را تصويب کنند.
اگر اين کار انجام نگيرد، نمايندگان مجبور خواهند شد بودجه يک دوازدهم يا دو دوازدهم و سه دوازدهم تصويب کنند تا دولت مجوز دخل و خرج را دستکم از لحاظ حفظ ظاهر قانون داشته باشد و تصويب نهايی بودجه ۱۳۹۰، برای نخستين بار در سی سال گذشته، به سال آينده موکول خواهد شد.
با اين همه در جمهوری اسلامی اعتبار قوانين و آيين نامه ها سخت نسبی است و مراحل لازم برای بررسی و تصويب بودجه هم می تواند با قيام و قعود نمايندگان دگرگون شود. محمود احمدی نژاد نيز ظاهرا از عدم تصويب لايحه خود تا پايان سال جاری چندان نگران به نظر نمی رسد. او يکشنبه با خنده خطاب به نمايندگان گفت :«انشاءالله با تصويب بودجهای عالی عيد نوروز را در خدمت خانوادهها میگذرانيد و بدانيد اگر بدون تصويب لايحه بودجه ۹۰ در عيد نوروز راهی خانههای خود شويد، به خانه راهتان نمیدهند.»
گفتوگوی ویژه
کمیسیون تحریمها: تحریمها مطمئنا برنامه هستهای ایران را کند کرده است
نام کمیسیون تحریمها علیه ایران یا کمیسیون ۷۳۷ اولین بار پس از کشف محمولههای کشتی ایرانی در نیجریه در خبرها مطرح شد.
این کمیسیون متشکل از هشت متخصص است که مستقل از کشورهای خود بر نحوهٔ اجرای تحریمهای شورای امنیت سازمان ملل متحد بر جمهوری اسلامی ایران نظارت دارند.
مهمان این هفتهٔ برنامه گفتوگوی ویژهٔ رادیوفردا سالومه زورابیشویلی است. خانم زورابیشویلی پیشتر سفیر فرانسه در گرجستان بوده، سپس به دعوت میکاییل ساکاشویلی و به دلیل تابعیت دوگانه فرانسوی – گرجی خود وزیر امور خارجه گرجستان شد، سمتی که اندکی بعد ترک کرد و به رهبران اپوزیسیون این کشور پیوست.
سالومه زورابیشویلی اواخر سال ۲۰۱۰ میلادی اعلام کرد که به دلیل نبودن فضای دموکراتیک کافی، از فعالیت در اپوزیسیون انصراف داده و به نیویورک رفت تا رهبری کمیسیون تحریمهای بینالمللی علیه ایران در شورای امنیت سازمان ملل متحد را بر عهده گیرد. این هفته سالومه زورابیشویلی مهمان رادیوفرداست.
این گزارشها به ما نشون میدهد که کشورها چه قوانین و راههایی را برای اجرای تحریمها به کار میبرند. این گزارشهای دریافتی از کشورهای عضو را ما بررسی میکنیم و به شورای امنیت تحویل میدهیم.
دومین منبع برای نظارت ما گزارشهایی است که دربارهٔ نقض تحریمها دریافت میکنیم. کشورها وقتی برای مثال محمولهٔ کشتیای را بازرسی میکنند که ناقض تحریم است یا شخصی وارد کشورشان میشود که ممنوع الورود بوده، اینها را گزارش میکنند. در این مواقع، ما از سوی شورای امنیت موظفیم که به این کشورها برویم و از نقض تحریمها مطمئن شویم.
ما تاکنون در مورد نیجریه این کار را کردهایم. نیجریه دربارهٔ کشتیها به شورای امنیت گزارش داد. ما به آنجا رفتیم و کشتیها را بازرسی کردیم. اسناد را بررسی کرده و مصاحبههایی را با مسئولان گمرک و وزارت کشور نیجریه انجام دادیم. پس از بازگشت گزارش خود را به شورای امنیت تحویل دادیم که نتیجهاش این بود که نقض تحریمها صورت گرفته است.
به غیر از این کار که به ما کمک میکند نحوهٔ عملکرد کشورها را بررسی کنیم، این به ما کمک میکند راههایی را که ایران از طریق آنها تلاش میکند تحریمها رو دور بزند بررسی کنیم. و این یکی از بخشهای جالب این کار است.
آخرین بخش از کار ما این است که به کشورهای منطقه و در همسایگی ایران و همچنین همراه با ایران سفر میکنیم تا ببینیم چه راههایی را برای اجرای تحریمها به کار میبرند. خصوصا کشورهایی که بندر دارند و از لحاظ تجارت و مبادلات مالی فعالیت بیشتری دارند. کشورهایی که ایران در تلاش است تا از طریق آنها تحریمها را دور بزند. ما در این کشورها با همهٔ مقامهای مسئول، از دولت تا بخش خصوصی، دیدار میکنیم و از این طریق بخش زیادی از اطلاعات خود را جمعآوری میکنیم. توضیحم طولانی بود، ولی به هر حال این موضوع پیچیدهای است و کار پیچیدهای را شامل میشود.
اگرچه کار ما کاملا از کار آژانس بینالمللی انرژی اتمی جداست، ما مکمل هم هستیم. از سوی دیگر این که این تحریمها چه تاثیری بر ایران دارد هم چیزی است که ما از طریق کشورهای عضو دنبال میکنیم. هر کشور عضو نظر خاص خود را در این باره دارد و ما در تلاشیم تا در این زمینه به یک اجماع عمومی برسیم. مثلا تا امروز که بیش از دو ماه از آغاز به کار این کمیسیون میگذرد، برای ما کاملا روشن شده است که تحریمهای مالی کاملا بر ایران اثرگذار بوده است.
ممنوعیت فعالیت بسیاری از بانکهای ایران بنا بر تحریمها و راههایی که ایران تلاش میکند این تحریمهای مالی را دور بزند هم شاهد این ماجراست. این که مسئولان ایرانی برای تهیهٔ برخی از ابزار لازم برای برنامهٔ هستهای، خصوصا بخش نظامی آن، با مشکل مواجهند. و هم اکنون ما به جرات میتوانیم بگوییم که ممکن است تحریمها مقامهای ایران را از اصرار بر این برنامه منصرف نکرده باشد، اما برنامهٔ هستهای را کند کرده است.
این کمیسیون متشکل از هشت متخصص است که مستقل از کشورهای خود بر نحوهٔ اجرای تحریمهای شورای امنیت سازمان ملل متحد بر جمهوری اسلامی ایران نظارت دارند.
مهمان این هفتهٔ برنامه گفتوگوی ویژهٔ رادیوفردا سالومه زورابیشویلی است. خانم زورابیشویلی پیشتر سفیر فرانسه در گرجستان بوده، سپس به دعوت میکاییل ساکاشویلی و به دلیل تابعیت دوگانه فرانسوی – گرجی خود وزیر امور خارجه گرجستان شد، سمتی که اندکی بعد ترک کرد و به رهبران اپوزیسیون این کشور پیوست.
سالومه زورابیشویلی اواخر سال ۲۰۱۰ میلادی اعلام کرد که به دلیل نبودن فضای دموکراتیک کافی، از فعالیت در اپوزیسیون انصراف داده و به نیویورک رفت تا رهبری کمیسیون تحریمهای بینالمللی علیه ایران در شورای امنیت سازمان ملل متحد را بر عهده گیرد. این هفته سالومه زورابیشویلی مهمان رادیوفرداست.
- رادیوفردا: خانوم زورابیشویلی، لطفا بیشتر دربارهٔ نحوهٔ فعالیت هیئت زیر نظر خود توضیح بدهید. چه طور بر اجرای تحریمها نظارت میکنید و گزارشهایتان را تهیه میکنید؟
این گزارشها به ما نشون میدهد که کشورها چه قوانین و راههایی را برای اجرای تحریمها به کار میبرند. این گزارشهای دریافتی از کشورهای عضو را ما بررسی میکنیم و به شورای امنیت تحویل میدهیم.
دومین منبع برای نظارت ما گزارشهایی است که دربارهٔ نقض تحریمها دریافت میکنیم. کشورها وقتی برای مثال محمولهٔ کشتیای را بازرسی میکنند که ناقض تحریم است یا شخصی وارد کشورشان میشود که ممنوع الورود بوده، اینها را گزارش میکنند. در این مواقع، ما از سوی شورای امنیت موظفیم که به این کشورها برویم و از نقض تحریمها مطمئن شویم.
ما تاکنون در مورد نیجریه این کار را کردهایم. نیجریه دربارهٔ کشتیها به شورای امنیت گزارش داد. ما به آنجا رفتیم و کشتیها را بازرسی کردیم. اسناد را بررسی کرده و مصاحبههایی را با مسئولان گمرک و وزارت کشور نیجریه انجام دادیم. پس از بازگشت گزارش خود را به شورای امنیت تحویل دادیم که نتیجهاش این بود که نقض تحریمها صورت گرفته است.
به غیر از این کار که به ما کمک میکند نحوهٔ عملکرد کشورها را بررسی کنیم، این به ما کمک میکند راههایی را که ایران از طریق آنها تلاش میکند تحریمها رو دور بزند بررسی کنیم. و این یکی از بخشهای جالب این کار است.
آخرین بخش از کار ما این است که به کشورهای منطقه و در همسایگی ایران و همچنین همراه با ایران سفر میکنیم تا ببینیم چه راههایی را برای اجرای تحریمها به کار میبرند. خصوصا کشورهایی که بندر دارند و از لحاظ تجارت و مبادلات مالی فعالیت بیشتری دارند. کشورهایی که ایران در تلاش است تا از طریق آنها تحریمها را دور بزند. ما در این کشورها با همهٔ مقامهای مسئول، از دولت تا بخش خصوصی، دیدار میکنیم و از این طریق بخش زیادی از اطلاعات خود را جمعآوری میکنیم. توضیحم طولانی بود، ولی به هر حال این موضوع پیچیدهای است و کار پیچیدهای را شامل میشود.
- اما اینها همه دربارهٔ کشورهای عضو به غیر از ایران بود. آیا این کمیسیون بر نحوهٔ عملکرد ایران مشخصا نظارتی دارد؟
اگرچه کار ما کاملا از کار آژانس بینالمللی انرژی اتمی جداست، ما مکمل هم هستیم. از سوی دیگر این که این تحریمها چه تاثیری بر ایران دارد هم چیزی است که ما از طریق کشورهای عضو دنبال میکنیم. هر کشور عضو نظر خاص خود را در این باره دارد و ما در تلاشیم تا در این زمینه به یک اجماع عمومی برسیم. مثلا تا امروز که بیش از دو ماه از آغاز به کار این کمیسیون میگذرد، برای ما کاملا روشن شده است که تحریمهای مالی کاملا بر ایران اثرگذار بوده است.
ممنوعیت فعالیت بسیاری از بانکهای ایران بنا بر تحریمها و راههایی که ایران تلاش میکند این تحریمهای مالی را دور بزند هم شاهد این ماجراست. این که مسئولان ایرانی برای تهیهٔ برخی از ابزار لازم برای برنامهٔ هستهای، خصوصا بخش نظامی آن، با مشکل مواجهند. و هم اکنون ما به جرات میتوانیم بگوییم که ممکن است تحریمها مقامهای ایران را از اصرار بر این برنامه منصرف نکرده باشد، اما برنامهٔ هستهای را کند کرده است.
- شما به دو ماه فعالیت اشاره کردید. چرا شورای امنیت این قدر دیر به فکر تشکیل چنین هیئتی افتاده است؟
- در ایران از سویی محمود احمدینژاد معتقد است که این تحریمها هیچ ارزشی نداشته و از سوی دیگر مدافعان حقوق بشر و رهبران معترض دولت میگویند که این تحریمها تاثیر مستقیمی بر روی مردم دارد. آیا این کمیسیون نظر خاصی در این باره دارد؟
- در هفتههای اخیر صحبتهایی از سوی مقامهای غربی دربارهٔ افزایش تحریمها بر ایران مطرح شده است. آیا کمیسیون تحت هدایت شما در این باره پیشنهادهایی مطرح کرده است؟
- و یک سوال از خود شما داشتم، به عنوان کسی که در گرجستان رهبر اپوزیسیون بوده و امروز با اعلام این که دموکراسی کافی در آن کشور نیست، از فعالیت در اپوزیسیون خارج شدهاید. حتما اوضاع سیاسی ایران را این روزها دنبال میکنید. وضعیت در ایران را چگونه میبینید