جمهور خلق چین در طی سال های اخیر در صدر خبرها و کانون تحولات بین المللی بوده است. نقش این کشور در چینش های ژئوپلتیک، تثبیت جایگاه منطقه یی، ادامه رشد جهشی بالای ۹ درصد در شرایط رکود اقتصادی غرب، ارتقا به سطح دومین اقتصاد جهان، به رسمیت شناختن جایگاه این کشور در تصمیم گیری های صندوق بین المللی پول و بانک جهانی، بازیگر اول در مناسبات با آفریقا، ارائه الگو و هژمونی اقتصادی در قاره کهن، حضور اکتیو در آمریکای لاتین، ذخایر ارزی ۲۶۰۰ میلیارد دلاری و سریالی از داده های دیگر آماری نشان می دهد که به چین می بایست فراتر از موقعیت کنونی نگریست. حاشیه های سفر "لی ککیانگ" معاون نخست وزیر چین به اسپانیا با توجه به اظهارات این مقام ارشد در خصوص کمک های کلان ارزی به کشورهای درگیر بحران اقتصادی اروپایی در طی چند روز گذشته بسیار با اهمیت تلقی شده است. آقای لی در آستانه این سفر با درج مقاله یی در روزنامه معتبر "ال پائیس" نوشته است "چین به عنوان سرمایه گذار مسئول، خواهان جلب اعتماد بازارهای مالی در اسپانیا و اروپا به طور بلند مدت است". وی ضمن اشاره به این موضوع که پکن آماده کمک به کشورهای بحران زده اسپانیا، یونان و پرتقال می باشد، می افزاید "چین دست به خرید اوراق بهادار و قرضه دولتی اسپانیا زده است و از این پس نیز با توان بیشتری این کار را ادامه داده و امکانات بزرگی را در اختیار این کشور قرار خواهد داد". بسیاری از تحلیلگران و کارشناسان اقدام جدید پکن برای کمک به حوزه های بحرانی اروپا را با طرح بزرگ "مارشال" که توسط آمریکا بعد از جنگ جهانی اول انجام شد، مقایسه می کنند. قبلا نیز در جریان بحران مالی جهانی چین با تزریق صدها میلیارد دلار به بازار داخلی برای ترغیب مصرف و خرید اوراق قرضه بانک مرکزی آمریکا و اروپا در نقش منجی بزرگ وارد شده و تحسین جهان را برانگیخت. این در حالی بود که اقتصاد چین در جریان بحران بزرگ مالی سال ۲۰۰٨ وارد دوران رکود نشد و در بدبینانه ترین تخمین ها هم چنان از رشد بالای ۵ درصد برخوردار بود. سیاست انبساط مالی چین و خودداری این کشور از فروش سهام و اوراق قرضه ی در حال نزول آمریکایی – اروپایی در جران بحران مالی نشان از مسئولیت پذیری آنان و ایفای نقش موتور محرکه جهت بالانس اقتصاد ورشکسته جهانی، مورد اذعان حتی رقبای این کشور قرار گرفت، چنانچه "باراک اوباما" رئیس جمهوری آمریکا در طی یک پیام رسمی از پکن تشکر کرد. شرایط اعطای وام از سوی چین به کشورهای بحران زده برخلاف ذات وام های صندوق بین المللی پول که در ازای کسب امتیازات تحمیلی به کشورهای هدف انجام می گیرد، توسط آنان تنها با یک تعهد مبنی بر بازپرداخت به موقع اعطاء می شود. دست گشاده چینی ها برای کمک به حلقه های بحران و کشورهای آسیب دیده به لحاظ اقتصادی بدون هیچ پیش شرطی، این کشور را در موقعیتی قرار داده است که در شرایط کنونی تقریبا هیچ قدرت اقتصادی دیگری را یارای رقابت با آنان نیست. ذات "پذیرندگی" در حوزه سیاست و اقتصاد یک اصل خدشه ناپذیر است که تقابل با آن ممکن نبوده و یا حداقل مستلزم هرز هزینه خواهد بود. هم اکنون چین برای بسط مناسبات خود با محیط بیرونی به مرحله پذیرندگی حتی از سوی رقبای درجه یک خود رسیده است و به همین دلیل خط ترانزیتی پکن – جهان بسیار پر تردد بوده و استقبال از "چین مارشالی" مورد توجه می باشد.
بر اساس آمارهای معتبر هم اکنون چین به سطح دومین قدرت اقتصاد جهانی رسیده است و تخمین رشد حدود ۱۰ درصد برای این کشور در سال ۲۰۱۱ میلادی تضمین کننده ی این موقعیت ممتاز می باشد. آمارها گویای این واقعیت می باشند که این کشور در سال های اخیر به اولین بازار مصرف و وارد کننده انرژی در جهان تبدیل شده است و در زمینه صادرات با پشت سر گذاشتن آلمان به تنهایی در صدر ایستاده است. بر اساس گزارش مجله اکونومیست گفته می شود چین هم اکنون حدود سه چهارم تلویزیون های جهان، دستگاه های دی وی دی و ماشین های کپی را تولید و عرضه می کند. حجم تولید و صادرات این کشور در خصوص منسوجات، کفش، اسباب بازی، تلفن های همراه و میکرو وله به بیش از نصف تولید جهانی می رسد. در گزارش روزنامه اشپیگل در اولین شماره سال ۲۰۱۱ خود، چین هم اینک به بزرگترین شریک اقتصادی آفریقا تبدیل شده است و با سرمایه گذاری بالای ۵۶ میلیارد دلاری و حضور یک میلیون چینی متخصص و تولیدگر در این قاره رشد ۵ درصدی آفریقا را میسر کرده است. در همین گزارش آمده است که اژدهای زرد به واسطه انباشت قدرت و ثروت و هم چنین احتیاج فزاینده به مواد خام جهت تداوم رشد اقتصادی خود بیشترین حجم سرمایه گذاری را در صنایع نفت و گاز نیجریه و آنگولا، مس زامبیا، معادن کوبالت کنگو و صنایع چوب اکثر کشورهای آفریقایی انجام داده است. رشد اقتصادی و حضور فعال در بازارهای جهانی در چهارگوشه دنیا هم زمان با رشد تکنولوژی های نوین هم بوده است چنانچه به تازگی چین موفق به ساخت بزرگترین ابررایانه جهان شده است. این ابررایانه با قدرت ۵۷/۲ پتافلوپ (هر پتافلوپ معادل یک میلیارد محاسبه ریاضی در یک ثانیه است) در مقایسه با مشابه آمریکایی خود با قدرت ۷۵/۱ فتافلوپ تقریبا هم اکنون در جهان تکنولوژی کامپیوتری به یک قطب بزرگ تبدیل شده است. همین دستاوردهای اقتصادی و تکنولوژیک چین است که برای اولین بار مجله معروف آمریکایی "فوربس" را وا می دارد تا از "هو جین تائو" رئیس جمهوری چین به عنوان "قدرتمندترین مرد روی کره زمین" نام ببرد. نوع مناسبات سیاسی – اقتصادی چین با جهان خارج که از منطق عدم دخالت در امور داخلی دیگران بهره می برد در حالی که موجب سهولت در بسط مناسبات با جهان کنونی شده است اما در مقابل انتقاد فعالان حقوق بشری و تا حدود زیادی بورژوازی ملی در این کشورها را برانگیخته است. فعالان حقوق بشر با استناد به ساخت سیاسی تک حزبی در چین معتقدند این کشور با عدم توجه به نقض حقوق بشر در کشورهای طرف معامله موجبات تداوم این رویه را در چنین کشورهایی فراهم می کند. هر چند که تجربه تاریخی در مناسبات بین المللی نشان می دهد که حتی دمکراسی لیبرال غربی نیز برای گسترش مناسبات اقتصادی با جهان پیرامونی چندان به این موضوع توجه لازم را نمی کند. پکن و حامیان تفکر عدم مداخله در امور داخلی دیگران با مثال آوردن از مناسبات بسیار نزدیک واشینگتن – بروکسل با کشورهای سنتی و غیردمکرتیک عربی، دیکتاتوری های نظامی در دهه های گذشته در آمریکای لاتین و آفریقا، واقعیت حوزه اقتصاد را فراتر از هیاهوهای سیاسی و ژست های حقوق بشری می دانند. از طرف دیگر هجوم کالاهای مصرفی چینی به بازار کشورهای در حال توسعه با توجه به عدم قدرت رقابت تولیدکنندگان داخلی لاجرم به ورشکستگی صنایع داخلی عقب افتاده این کشورها که توان رقابت با کالای ارزان چینی را ندارند، منجر می شود. این موضوع دقیقا ناشی از همان پارادوکسی می باشد که در حین جهش و رونق اقتصادی در چین، روح مندرج در ساخت سوسیالیستی این کشور را در یک چالش هویتی قرار می دهد. این پارادوکس هویتی هم نشات گرفته از تلفیق مکانیزم بازار با ساخت سوسیالیستی موجود می باشد که تا حدودی موجودیت یک "امپریالیسم نرم" را در ساخت پایه ی نظام سیاسی این کشور موجب شده است. این چالش هویتی در درون جامعه ملی چین نیز نشانه های خود را بروز داده است و هم اکنون طبقه ی سرمایه داری نسبتا کوچک با گرایشات الیگارشی مالی در مقابل طبقه ی کارگری و دهقانی این کشور معضل بزرگی را برای حزب کمونیست چین به عنوان قدرت رهبری کننده کشور ایجاد کرده است. هم چنین فراهم شدن موقعیت کمی و کیفی برای ظهور طبقه متوسط در چین موجب بسط مطالبات جدیدی در قالب دستیابی به حقوق لیبرال دمکراسی می شود که در آینده در صورت عدم پاسخگویی مطلوب به آن، می تواند ساخت سیاسی این کشور را مواجه با یک دوگانگی هویتی کند.
چین در جهان امروز یک واقعیت عینی از قدرت اقتصادی می باشد که توان پیشروی به عمق استراتژیک رقبای منطقه یی و بین المللی خود را خواهد داشت. ورود این کشور به کانون های بحران در اروپا به شیوه یی که مورد استقبال جدی نیز قرار بگیرد، نشاندهنده تحمیل پذیرندگی یک قدرت هژمونیک توسط ساخت رقیب به حساب می آید. در شرایطی که اقتصادهای برتر اروپایی – آمریکایی خود درگیر چالش های درونی به جهت رکود اقتصادی می باشند به ناچار حضور قدرتمند چین برای کمک به اقتصادهای درجه دو اروپایی یک جایگاه ویژه یی در اختیار این کشور قرار می دهد که حداقل در شرایط فعلی پشت کردن به آن شدنی نخواهد بود. بحران یونان و ایرلند در سال گذشته میلادی نشان داد که حوزه یورو تا چه اندازه در شرایط یک بحران عینی می تواند آسیب پذیر باشد و به جهت ذات سودمندگرایی و فرادستی بخش خصوصی در حوزه اقتصاد، امدادرسانی تنها در موقعیت اورژانسی و با شروط خاصی اعمال می شود. داستان دنباله دار برنامه های ریاضت اقتصادی در حوزه اروپا که موجب بروز ناآرامی و بی ثباتی های اجتماعی در یونان و بسیاری از این کشورها شده است به یقین نتیجه ی ارتباط ارگانیکی شروط نهادهای مسئول اتحادیه یی برای کاهش کسری بودجه کشورهای در حال بحران در وضعیت عدم هارمونی سطح اقتصادی بین این کشورها بوده است. حال در چنین شرایطی چین به عنوان یک بازیگر بزرگ و قدرت غیرقابل انکار که مولفه های قدرت و ابزار استفاده از آن را دارد با دست گشاده و بدون پیش شرط های درون اتحادیه یی وارد این بازی می شود. با توجه به برآوردهایی که از سوی موسسه های مالی اروپایی انجام گرفته شده است، گفته می شود که حجم اقتصاد اسپانیا حدود ۱۰ برابر حجم اقتصاد ایرلند می باشد که چنانچه به چرخه بحران مالی وارد شود، می تواند حوزه یورو را با فروپاشی روبه رو کند. تازه اینکه پرتقال و ایتالیا نیز در نوبت بحران اقتصادی به صف ایستاده اند و همین موضوع آینده یورو را در پرده یی از ابهام قرار داده است. در چنین وضعیتی چین به عنوان یک بازیگر توانا به سراغ اسپانیا و دیگر کشتی نشینان در این دریای پرتلاطم می آید و به صراحت اعلام می کند که خزانه ی غنی خود را بر روی طوفان زدگان باز می کند. این شرایط برای هر دو طرف، یک معامله مطلوب به حساب آمده و از یک سو بحران زدگان را به آینده ی اقتصادی خود امیدوار می کند و از دیگر سو مهمان تازه وارد را بر جایگاه ویژه می نشاند. حضور فعال پکن در عمق اروپایی هر چند که مستلزم پرداخت هزینه ریسکی در شرایط بحرانی کشورهای هدف تلقی می شود اما با توجه به قدرت جبران و پوشش چینی و هم چنین احتیاج اژدهای زرد به بازارهای جدید در تداوم رونق اقتصاد جهانی، یک بازی برد – برد برای هر دو طرف خواهد بود. چین در موقعیت فعلی تا حدود زیادی مشابهت به وضعیت آمریکای پس از جنگ جهانی دوم را دارد و طرح مشابه مارشال چینی برای بحران اروپایی می تواند زمینه ساز ابرقدرتی این کشور در دهه های آتی بوده و پکن را در مسند یک "آقا" در اروپا و جهان قرار دهد.
اخبار روز:
از زمان انقلاب 1979 که جمهوری اسلامی تاسیس شد، ایالات متحده آمریکا و ایران روابط خصمانه و ناسازگاری با یکدیگر پیدا کردند. دخالت آمریکا در امور گذشته ایران ( مهمترین آن کودتای سال 1953 بود که به بازگرداندن قدرت به محمد رضا شاه پهلوی منجر شد) از طرفی و حمایت رژیم جدید ایران از گروه های تندرو و رادیکال از طرف دیگر جای تعجبی باقی نگذاشت که دو کشور نسبت به یکدیگر شدیدا بد گمان باشند و فقط هرازگاهی آنهم در موارد محدود با یکدیگر همکاری کنند.
ایران نسبت به سوریه برای آمریکا و اسرائیل جدی ترین چالش استراتژیک در منطقه محسوب میشود. دمشق و تهران از حزب اله، حماس و جهاد اسلامی حمایت میکنند و دشمن مشترک القاعده میباشند و هر کدام از آنها دارای سلاح های شیمیائی می باشند. گرچه از وجود سلاح های بیولوژیک در این دو کشور اطلاعی در دست نیست، اما گمان میرود که آنها به این سلاح ها نیز مجهز باشند. با این وجود سه اختلاف اساسی و بنیادین بین ایران و سوریه وجود دارد.
نخست، ایران برای دستیابی به چرخه کامل انرژی هسته ای تلاش میکند و اگر اراده کند میتواند به ساخت سلاح های اتمی نیز دست یابد. ایران همچنین در حال توسعه و گسترش توان موشکی خود در منطقه است که قادر میباشد بوسیله آنها کلاهک های اتمی را عیله همسایگانش از جمله اسرائیل (1) هدایت کند. دلیل اینکه اسرائیل غالبا ایران را بعنوان یک تهدید بالقوه و "عینی" تلقی مینماید همین مورد است. ایران در حال حاضر توان آنرا ندارد که با موشک های اتمی خاک آمریکا را مورد هدف قرار دهد اما هر نوع سلاح پیشرفته و تولیدی این کشور میتواند علیه نیروهای آمریکا در منطقه خاور میانه و کشور های اروپائی مورد استفاده قرار گیرد.
دوم، رهبران ایران (بویژه احمدی نژاد رئیس جمهور فعلی ایران) عمیقا با زیر سئوال بردن قتل عام یهودیان (هولوکاست) و حق موجودیت اسرائیل، نگرانی های قابل توجهی در محافل جهانی ایجاد کرده اند. گرچه احمدی نژاد " محو اسرائیل از صفحه روزگار" و یا " زدودن نام این کشور از صفحه تاریخ" را ضروری دانسته است، اما باید خاطر نشان کرد که اغلب این سخنان (برای مثال، محو اسرائیل از نقشه جغرافیا) به اشتباه به معنای انهدام واقعی و فیزیکی اسرائیل ترجمه و تعبیر شده است. با این وجود کاربرد این گونه گفتارها و لفاظی ها فقط بعنوان نفرت و ایجاد اضطراب علیه اسرائیل و دیگران بیان میگردد. (2) ایران یک همایش بین المللی بررسی هولوکاست در دسامبر سال 2006 (اول آذر 1385) در تهران برگزار کرد. هدف از این کنفرانس جلب توجه جهانی و معرفی انکارکنندگان برجسته هولوکاست و دیگر تندروهائی که نسبت به این رخداد تردید دارند، بود.
سوم، ایران کشوری اسلامی و قدرتمند در منطقه خلیج فارس میباشد که توانائی سلطه بر این منطقه نفتی را دارد. (3) از زمانیکه آمریکا در ماه مارس 2003 به عراق حمله کرد، این موضوع یعنی قدرت ایران در منطقه به واقعیت پیوست، زیرا عراق در گذشته یکی از دشمنان اصلی ایران در این منطقه بود که در حال حاضر به کشوری جنگ زده و تقسیم شده تبدیل گشته است و قاعدتا در موقعیتی نیست که بتوند قدرت ایران را کنترل و یا مهار سازد. همچنین ایران با جناح شیعی متنفذ در عراق ارتباط نزدیک دارد که باعث شده است این کشور نسبت به دوره صدام حسین قدرت بیشتری در تغییر و تحولات درون عراق پیدا کند. این دگرگونی شگرف در توازن قدرت در منطقه، عده ای را به این باور رسانده است که اعلام کنند "ایران برنده بزرگ جنگ آمریکا با عراق بوده است." (4) بدیهی است که اگر روزی اعلام شود که این کشور به تسلیحات اتمی نیز دست یافته است، آنگاه برتری قدرتش نسبت به همسایگان خود دو چندان میشود.
افزایش قدرت ایران برای آمریکا که سالیان متمادی است از ایجاد یک کشور قدرتمند در منطقه خلیج فارس جلوگیری میکند، بسیار ناگوار است. برای مثال، دلیل اصلی که دولت ریگان در دهه 1980 از صدام حسین شدیدا حمایت کرد این بود که بنظر میآمد ایران در حال پیروزی جنگ خونبار با عراق است. همچنین ایالات متحده انگیزه و دلائل محکمی دارد تا ایران را از دستیابی به سلاح های اتمی بازدارد. اسرائیل نیز کاملا با ایران اتمی که بر منطقه خلیج فارس تسلط داشته باشد، شدیدا مخالف است و آنرا بمثابه یک تهدید استراتژیک دراز مدت علیه خود ارزیابی میکند. تصور ایران اتمی برای رهبران اسرائیل یک کابوس وحشتناکی است که باعث نگرانی آنها شده است.
اما باید گفت که اسرائیل تنها کشور در منطقه خاورمیانه نیست که در مورد ایران نگرانی دارد، بلکه کشورهای همسایه عرب ایران نیز نسبت به برنامه های جاه طلبانه هسته ای این کشور و نفوذ روزافزون آن در منطقه نگران میباشند. آنان بویژه از روزی نگران هستند که ایران قدرتمند بخواهد این کشورها را به کاری وادار کند که تمایلی به انجام آن ندارند و یا از همه نگران کننده تر مانند صدام حسین که کویت را در آگوست سال 1990 اشغال کرد، ایران هم روزی بخواهد دست به چنین کاری بزند. افزون برآن کشور های عربی به ایران بعنوان کشوری غیر عرب مظنون هستند و همواره متوجه توازن قدرت بین شیعه ها و سنی ها بوده اند. برای مثال، ایران دارای یک حکومت کاملا شیعی است و همین امر زنگ خطر را برای رهبران سنی کشور هائی مثل عربستان سعودی، کویت و یا امارات متحده عربی بصدا آورده است. این کشورها همه روزه شاهد تاثیر و نقوذ شیعه در جهان عرب هستند. برای نخستین بار در عراق یک حکومت شیعه برپا شده است و حزب اله بعنوان یک سازمان شیعی و بدنبال موفقیت در جنگ سال 2006 با اسرائیل توانسته است تاثیر شگرفی بر لبنان گذارد. بدتر از همه آنست که تهران پیوند بسیار نزدیکی با بعضی از رهبران عراق دارد و حمایت کننده دیرینه حزب اله در لبنان است.
بدیهی است که ایالات متحده آمریکا، اسرائیل، همسایگان عرب ایران و نیز بیشتر متحدین آمریکا در منطقه خلیج فارس دلائل ویژه خود را جهت جلوگیری این کشور از دستیابی به سلاح های هسته ای دارند، اما همگی در این مورد متفق القول می باشند که ایران نباید به قدرت برتر در منطقه تبدیل شود. بنابراین واشنگتن فقط به خاطر حفظ موجودیت اسرائیل نیست که میخواهد مانع از قدرت یابی ایران در منطقه گردد بلکه تلاش آمریکا برای عدم دستیابی ایران به تسلیحات هسته ای بخاطر کشور های حاشیه خلیج فارس نیز میباشد که ممکن است تهران رهبران این شیخ نشین ها را مرعوب کند و یا روزی سرزمین آنها را فتح نماید. بنابراین حمایت تمام عیار دنیای عرب میتواند تلاشهای آمریکا را برای دستیابی به استراتژی توازن قدرت در منطقه خلیج فارس آسانتر سازد.
بیش از پانزده سال است که اسرائیل و لابی این کشور، دولت های جمهوری خواه و یا دمکرات آمریکا را به انحاء گوناگون تحت فشار قرار میدهند تا طرح یک سیاست استراتژیک نامعقول در برابر ایران را به مرحله اجرا بگذارند. آنان قبل از اینکه دولت بوش بخواهد با ایران وارد مذاکره شود به توافق رسیده بودند که کاخ سفید برای از میان بردن تاسیسات هسته ای ایران از کاربرد نظامی استفاده کند.
اما باید اذعان نمود که اینگونه توافق ها نه تنها ایران را از دستیابی به سلاح های اتمی منصرف نخواهد کرد بلکه این کشور را در این مورد گستاخ تر نیز خواهد نمود.
در دهه 1990 اسرائیل و حامیان آمریکائی این کشور، دولت کلینتون را علیرغم علاقه مندی ایران در بهبود روابط با آمریکا، تشویق و ترغیب میکردند که علیه این کشور یک سیاست تهاجمی اتخاذ کند. اینگونه اقدامات لابی اسرائیل در آمریکا در سالهای اولیه دولت بوش نیز تکرار شد. همچنین در دسامبر سال 2006 اسرائیل و لابی این کشور برای تضعیف گروه مطالعاتی عراق(Iraq Study Group) که به بوش توصیه نموده بود با ایران مذاکره کند، وارد عمل شدند. بدیهی است که اگر لابی اسرائیل در آمریکا وجود نداشت قطعا ایالات متحده یک سیاست معقول و موثر در رابطه با ایران اتخاذ میکرد.
اعمال سیاست های اسرائیل در مناطق اشغالی (Occupied Territories) باعث تضعیف سیاست آمریکا در مورد ایران شده است و همچنین مشکلاتی در جلب همکاری کشورهای عربی ایجاد نموده است. در واقع یکی از مهمترین دلایلی که کاندلیزا رایس وزیر امور خارجه آمریکا را وادار ساخت تا برای پیشبرد روند صلح عرب – اسرائیل در اواخر سال 2006 تلاش کند، اصرار عربستان سعودی در حل مسئله فلسطین بود. زیرا عربستان سعودی معتقد بود که اعراب از مواضع آمریکا در برابر فلسطین خشمگین هستند و بدون حل مسئله فلسطین اعمال سیاست واشنگتن در مقابل ایران بی تاثیر و ناموفق میباشد.
ما همانطور که در فصل هفتم آوردیم رایس در تلاش های خود ناکام ماند، زیرا رهبران وقت اسرائیل با ایجاد یک کشور مستقل فلسطینی موافقت نکردند.
لابی اسرائیل در آمریکا برای بوش و دیگر روسای جمهوری آمریکا که بخواهند موضع اسرائیل را نسبت به موضوع فلسطین تغییر دهند، شرایط بسیار سخت و ناگواری فراهم میسازد.
خلاصه آنکه به خاطر وجود اسرائیل و نفوذ لابی این کشور در سیاست خارجی آمریکا، این کشوراز اوائل دهه 1990 سیاست مخربی را علیه ایران دنبال کرده است و همچنین در جلب حمایت کشورها علیه ایران دچار مشکل شده است. بدیهی است که این کشورها هر کدام دلایل ویژه ای در ارتباط با ایران دارند. اگر سیاست آمریکا در منطقه آن سیاستی نبود که اتخاذ واعمال شد، آنها به سهولت در همکاری با ایالات متحده تمایل پیدا میکردند.
مقابله یا مصالحه
Confrontation or Conciliation
ایالات متحده آمریکا از سال 1953 (1332) تا 1979 (1357) یعنی تا هنگام سرنگونی شاه و به قدرت رسیدن حکومت دینی آیت اله خمینی، از ایران حمایت و پشتیبانی قاطع مینمود و با این کشور روابط بسیار حسنه ای داشت. اما بعد از سقوط شاه رابطه دو کشور به خصومت گرائید. اسرائیل نیز از این قاعده استثنا نبود و از هنگام روی کار آمدن رژیم جدید در ایران با این کشور روابط خصمانه ای پیدا کرد. با این وجود در دهه 1980 ایران تهدید جدی برای آمریکا و اسرائیل بشمار نمیرفت زیرا در خلال این سالها این کشور در گیر جنگ خونین و دراز مدت با عراق بود، جنگی که باعث تحلیل رفتن قدرت نظامی ایران شد. آمریکائی ها برای حفظ توازن قدرت در منطقه میخواستند کاملا مطمئن شوند که جنگ ایران و عراق برنده ای نداشته باشد. بدین سبب زمانیکه ارتش عراق در جنگ با ایران در مخمصه بدی قرار میگرفت آمریکا بلافاصله مستقیما و یا از طریق متحدین خود در منطقه به کمک صدام شتافت. با پایان گرفتن جنگ در سال 1998 و تضعیف شدن ارتش ایران بنظر میآمد که این کشور حداقل تا چندین سال در موقعیتی قرار ندارد تا برای آمریکا و اسرائیل در منطقه خاور میانه مشکلی فراهم سازد. بعلاوه اینکه برنامه های هسته ای ایران در خلال دهه 1980 که این کشور درگیر جنگ بود به تعویق افتاده بود.
دیدگاه اسرائیل نسبت به ایران بمثابه یک تهدید، زمانی تغییر کرد که در اوائل دهه 1990 اسناد و شواهدی دال بر بلند پروازی های هسته ای این کشور آشکار شد.
در سال 1993 رهبران اسرائیل در مورد خطر تهدید کننده ایران در منطقه به واشنگتن هشدار دادند و متذکر شدند که این خطر فقط دامنگیر اسرائیل نخواهد بود بلکه در آینده نزدیک منافع ایالات متحده را نیز در منطقه تهدید خواهد کرد. تا زمانیکه ایران قصد توسع برنامه های هسته ای خود را نداشت مخالفت ها از جنبه "لفاظی های" پرخاشگرانه و جنجالی تجاوز نمیکرد. اما زمانی که معلوم شد ایران در فناوری دانش هسته ای پیشرفت کرده است و به سرعت در حال توسعه و گسترش این دانش و فناوری است، کارشناسان را بر آن داشت که اعلام دارند ایران درصدد دستیابی به تسلیحات اتمی است. آنان اعتقاد داشتند که برای جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح های اتمی یا باید رژیم آخوندی را تغییر داد و یا این رژیم را مجبور کرد که برنامه های جاه طلبانه اتمی خود را متوقف سازد. در این میان لابی اسرائیل در آمریکا به پیروی از اسرائیل ساکت ننشست و خطر دستیابی ایران به تسلیحات اتمی را در بوق و کرنا کرد.
همچنین اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا از مواضع ایران مبنی بر حمایت این کشور از حزب اله و فلسطینان و بویژه به رسمیت نشناختن حق موجودیت اسرائیل نگران هستند. البته در اینجا احتیاجی نیست که سخنان احمدی نژاد را در مورد اسرائیل تکرار کنیم و این نگرانی را افزایش دهیم.
اسرائیل و حمایت کنندگان آن اتخاذ سیاست های واکنشی و انزجار ایدئولوژیک ایران را نسبت به دولت یهود بعنوان یک تاکتیک ارزیابی میکنند و معتقدند که دولتمردان این کشور برای تثبیت موقعیت خود در خاورمیانه از ابزار فلسطینیان (وکمک به گروه هائی مانند حزب اله) استفاده مینمایند. زیرا این گونه حمایت ها باعث میشود که عواطف و احساسات مردم عرب به سوی ایران جلب شود و اتحاد اعراب را علیه "ایران پارسی" تضعیف کند. همانطور که تریتا پارسی (Trita Parsi) کارشناس امور ایران به طور قانع کننده ای نشان داد که ایران در شرایط مختلف و در پاسخگوئی به تهدیدات همه جانبه محیطی، مواضع متفاوتی در مورد حزب اله و فلسطینیان اتخاذ کرده است. برای مثال، روابط بین رژیم آخوندی در ایران و سازمان آزادیبخش فلسطین (PLO) بخش سکولار آن در خلال دهه 1980 به سردی گرائید. ایران زمانیکه از کنفرانس سال 1991 مادرید که در واقع شروع روند صلح اسلو (Oslo peace) بود، کنار گذاشته شد، حمایت های قاطع خود را از گروه های فلسطینی تندرو مثل جهاد اسلامی آغاز کرد.
ایران بدرستی دریافته بود که آمریکا تلاش میکند تا این کشور را در انزوا قرار دهد و نقش آنرا در معادلات منطقه نادیده بگیرد. این رخداد تهران را به موضع مقاومت علیه آمریکا کشاند و برای درهم شکستن اهداف آمریکا از گروه های تندرو که مخالف پیمان صلح اسلو بودند،حمایت کرد. مارتین ایندیک (Martin Indyk) که در آنزمان در روند اجرای سیاست های ایالات متحده نقش داشت بعدها اظهار داشت که :" واکنش ایران در مخالفت با روند صلح بدان علت بود که سیاست ما بر منزوی ساختن ایران در منطقه تمرکز یافته بود."(5)
در اینجا دو گزینه جهت مقابله و رویاروئی با برنامه های هسته ای ایران و بلند پروازی های منطقه ای این کشور وجود داشت.
نخست: گزینه ای که مورد علاقه اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا میباشد حمله نظامی به تاسیسات ایران است. زیرا اعتقاد بر این است که ایران بعد از دستیابی به تسلیحات اتمی را دیگر نمیتوان مهار و کنترل کرد. زیرا رهبران این کشور اعتقاد تاریخی آخرالزمانی دارند و بمحض دستیابی به تسلیحات هسته ای، علیه اسرائیل وارد عمل خواهند شد(6). همچنین ممکن است آنان تسلیحات اتمی را در اختیار تروریست ها قرار دهند و یا مستقیما علیه ایالات متحده بکار گیرند. (گرچه عمل آنان موجب اقدام تلافی جویانه از سوی آمریکا خواهد شد.)، بنابراین نباید به هیچ عنوان اجازه داد که ایران به تسلیحات اتمی دست یابد. بدیهی است که اسرائیل ابتدا مایل است این مشکل بوسیله ایالات متحده حل و فصل گردد، اما اگر رهبران اسرائیل احساس کنند که آمریکا در این کار تعلل میورزد، طرح حمله به ایران را توسط نیروهای دفاعی اسرائیل (IDF) عملی خواهند کرد.
طبق نظر اسرائیل، مصالحه دیپلماسی و خوشبین بودن به برنامه های اتمی ایران باعث نمیگردد که این کشور از برنامه های جاه طلبانه هسته ای خود منصرف گردد. معنی این سخن آنست که ایالات متحده آمریکا میباید ابتدا تحریم های همه جانبه ای را علیه ایران اعمال کند آنگاه اگر برنامه های هسته ای این کشور با وجود تحریم ها ادامه پیدا کند آمریکا میباید در تهیه یک طرح جنگی پیشگیرانه (preventive war) پیشقدم شود. برای تسهیل فشار بر ایران، اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا خواستار آن بودند که آمریکا استراتژی سال های قبل از 1990 آمریکا مبنی بر حفظ توازن قدرت در منطقه و قرار دادن نیروهای نظامی در خارج از مرزها را مورد تجدید نظر قرار دهد و به استراتژی تهاجمی و استقرار دائمی نیروهای نظامی در داخل مرزها روی آورد.
در پانزده سال گذشته در برابر این دیدگاه و طرح گزینه تهاجمی و مقابله رو در روی با ایران دیدگاه دیگری که بنظر میرسید به تامین منافع آمریکا سازگارتر و نزدیکتر است، وجود داشت. این دیدگاه بر این باور است که اگر چه متوقف ساختن ایران جهت دستیابی به تسلیحات اتمی رضایت خاطر آمریکا را فراهم میکند اما دلایل مثبتی در گذشته وجود داشت که نشان میدهد میتوان با کشور اتمی مانند ایران کنار آمد و آنرا مهار وکنترل نمود. برای مثال، آمریکا در خلال جنگ سرد توانست قدرت اتمی اتحاد جماهیر شوروی (سابق) را مهار و کنترل کند(7) این دیدگاه همچنین بهترین روش برای متوقف ساختن برنامه های هسته ای ایران را در مذاکره و گفتگوهای دیپلماتیک و عادی سازی روابط آمریکا با این کشور میداند. بدیهی است اتخاذ این استراتژی مستلزم آنست که تهدیدات جنگ بازدارنده از میان برداشته شود و مقامات دو کشور بر سر میز مذاکره بنشینند. زیرا تهدید ایران به جنگ و تغییر رژیم این کشور بهترین دلیل را برای رهبران این کشور فراهم میکند تا آنان به استناد آن به برنامه های هسته ای خود جهت دستیابی به تسلیحات اتمی ادامه دهند. ایرانیان مانند آمریکائی ها و اسرائیلی ها بخوبی دریافته اند که در اختیار داشتن سلاح های اتمی بهترین تضمین حفظ کشور در مقابل حمله دیگر کشور میباشد. همانطور که ری تکیه (Ray Takeyh) کارشناس امور ایران در شورای روابط خارجی آمریکا نوشته است: "ارزیابی برنامه های هسته ای ایران حاصل یک باور غیر منطقی نمیباشد بلکه بر پایه یک تشخیص خردمندانه و سنجیده قرار دارد که در برابر تهدیدات خارجی بطور استادانه ای طرح ریزی شده است. ... رهبران ایران بوضوح خود را در برابر تهدیدات واشنگتن مشاهده میکنند و در واقع به همین علت است که سعی مینمایند که به برنامه های اتمی خود سرعت ببخشند. " (8)
جنگ به بهانه بازدارندگی آن یک انتخاب ناخوشایند و نامطلوب میباشد. حتی اگر ایالات متحده آمریکا تاسیسات اتمی ایران را ویران سازد، تهران قطعا میتواند آنها را دگربار بازسازی نماید. منتهی این بار بازسازی تاسیسات هسته ای در سطح بسیار گسترده تر و در مناطق پراکنده و پنهان صورت میگیرد که نابود ساختن آن کاری بس دشوار خواهد بود. (9)
همچنین اگر آمریکا به جنگ پیشگیرانه علیه ایران دست بزند تهران برای مقابله بمثل و تلافی در هر زمان و هر مکان که بخواهد قادر است به نفتکش ها خلیج فارس حمله نماید و از همه مهمتر توانائی آن را دارد که جان سربازان آمریکا را در عراق بطور فزاینده ای به خطر اندازد. ایران همچنین در این رابطه روابط خود را با چین و روسیه مستحکم تر میکند که قاعدتا مورد علاقه آمریکائی ها نمیباشد. اما در مقابل اگر ایالات متحده تهدیدات خود را در برابر ایران کنار گذارد، تهران ممکن است ترغیب شود جهت مقابله با القاعده و ثبات در عراق و افغانستان به آمریکا یاری رساند. همچنین این احتمال وجود دارد که با بهبود روابط آمریکا و ایران، انگیزه اتحاد این کشور با چین و روسیه از میان برود. (10) بدیهی است با زهرآلود کردن تاریخ روابط دو کشور هیچ تضمینی وجود ندارد که از یک "معامله ای بزرگ" جهت ایجاد جنگ با ایران جلوگیری شود.
واقعیت آنست که شانس بسیار کمی وجود دارد تا ایران از گسترش برنامه های اتمی خود منصرف گردد. بنابراین ادعای رهبران ایران در این مورد صحیح است که میگویند اگر اسرائیل دارای تسلیحات بازدارنده اتمی است پس چرا ما نباید این تسلیحات را داشته باشیم.
دیدگاه دوم مبنی بر مذاکره و گفتگو با ایران کارسازتر و منطقی تر میباشد. البته اگر آمریکا از نتایج حاصله از دیدگاه دوم سودی نبرد و دچارشکست شود بدیهی است که همواره میتواند به سیاست استراتژیک اول خود مبنی بر جنگ بازدارندگی روی آورد.
ممکن است کسی انتظار داشته باشد که وقت آن رسیده است تا ایالات متحده آمریکا یک موضع استراتژیک تعهدآور متفاوتی نسبت به ایران اتخاذ کند. بویژه اینکه یک دهه نیم است که آمریکا از سیاست تهاجمی خود در منطقه سودی نبرده است. برای مثال، سازمان سیا (CIA) و وزارت امورخارجه و ستاد ارتش نشان دادند که با اتخاذ یک سیاست تهاجمی مبنی بر بمباران مراکز هسته ای ایران موافق نیستند. در اواخر فوریه سال 2007 نشریه ساندی تایمز چاپ لندن گزارش داد که: "بنابر درز خبر از منابع موثق اطلاعاتی وزارت دفاع آمریکا، بعضی از فرماندهان نظامی کهنه کار و مجرب آماده بودند تا به محض صدور فرمان حمله نظامی از سوی کاخ سفید علیه ایران، استعفا دهند." (11)
در واقع ایران در پانزده سال گذشته همواره علاقمندی خود را برای بهبود روابط با آمریکا نشان داده است. در این رابطه شایان ذکر است که گفته شود ایران اعلام کرد بود که حاضر است در مورد برنامه های هسته ای خود با آمریکا به گفتگو بنشیند و حتی پیشنهاد نموده بود که این آمادگی را دارد که با اسرائیل به توافق و مصالحه موقت دست یابد. اما علیرغم چنین شرایط و موقعیت های نوید بخش، اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا شبانه روز تلاش کردند تا مانع گفتگو دولت های کلینتون و بوش با ایران شوند. باید اذعان کرد که آنان در تلاشهای خود همواره موفق بوده اند.
اما متاسفانه همانطور که انتظار میرفت اعمال نفوذ لابی اسرائیل در سیاست خارجی آمریکا جهت اتخاذ سیاست تهاجمی در منطقه خاورمیانه نه تنها کاری از پیش نبرد بلکه باعث وخیم تر شدن اوضاع و بخطر افتادن موقعیت آمریکا شد. در واکنش به شکست سیاست تهاجمی آمریکا، صدا های هماهنگ و واحدی در داخل و خارج واشنگتن جهت تجدید نظر و اتخاذ سیاستی جدید در مورد ایران شنیده شد. اما از طرف دیگر اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا تلاش های خود را افزایش دادند تا مانع از تغییر سیاست تهاجمی ایالات متحده در برابر ایران شوند. تعجبی ندارد که آنان به تبلیغ سیاست ستیزه جویانه و افراطی و بی ثمر خود در این مورد ادامه دهند.
دولت کلینتون و سیاست بازدارندگی دوگانه
The Clinton administration and Dual Containment
در اوائل سال 1993 هنگامیکه دولت کلینتون قدرت را بدست گرفت، اسحاق رابین نخست وزیر اسرائیل و شیمون پرز وزیر امور خارجه این کشور ادعاهای خود را مبنی بر افزایش تهدیدات ایران نسبت به آمریکا و اسرائیل تکرار کردند. رهبران اسرائیل با تکرار این ادعاها از طرفی قصد داشتند در شرایطی که تهدید شوروی سابق از میان رفته است، ایران را بمثابه یک دشمن خطرناک که منافع آمریکا را در منطقه مورد تهدید قرار داده است، جایگزین آن کنند و از طرف دیگر روابط اورشلیم با واشنگتن رابیش از پیش مستحکم تر نمایند. آنان امیدوار بودند که ایالات متحده، اسرائیل را به عنوان سد دفاعی در برابر تهدیدات توسعه طلبانه ایران در منطقه خاورمیانه بشمار آورد. به سخنی دیگر رهبران اسرائیل تلاش میکردند موقعیت اسرائیل را که یکی از پایگاه های مهم و موج شکن علیه نفوذ روسها در دوران جنگ سرد در خاورمیانه بود، بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی (سابق) همچنان حفظ کنند تا از این طریق همکاری آمریکائی ها را بخود بیشتر جلب نمایند. در همین رابطه اسرائیل همواره در مورد توسعه و گسترش برنامه های پیشرفته اتمی ایران به آمریکا هشدار میداد. (12) واشنگتن پست در اواسط ماه مارس سال 1993 گزارش داد که: " طیف وسیعی از رهبران سابق سیاسی اسرائیل بر این باورند که میباید افکار عمومی آمریکا و سیاستمداران و دولتمردان این کشور را به ضرورت اقدامات فوری جهت متوقف ساختن برنامه های هسته ای ایران آگاه سازند. زیرا از دیدگاه این افراد آمریکا تنها کشور قدرتمندی است که توانائی مقابله با ایران را دارد و به سهولت میتواند برنامه های هسته ای این کشور را مهار کند." (13)
دولت کلینتون در واکنش به درخواست های مکرر اسرائیل سیاست بازدارندگی دوگانه را اتخاذ نمود که ما قبلا در مورد آن بحث کردیم. این سیاست نه تنها همان سیاستی بود که ابتدا مارتین ایندکی آنرا قبلا در موسسه مطالعاتی سیاست خاورمیانه واشنگتن مطرح کرده بود بلکه به گفته تریتا پارسی سیاستی بود که رابرت پلترو (Robert Pelletreau) معاون وزیر امور خارجه در امور مسائل نزدیک به کپی برداری آن از اسرائیل اذعان کرده بود." (14) کنث پولاک (Kenneth Pollack) عضو مرکز بروکینز سابان (Brookings’S Saban Center) در این باره خاطر نشان میکند که :" اورشلیم یکی از نقاط معدود روی زمین است که سیاست بازدارندگی دوگانه را بخوبی درک میکند." (15)
سیاست مهار دوگانه ایران و عراق از سوی آمریکا مستلزم رها کردن استراتژی کهنه خود مبنی بر حفظ تعادل قوا در خلیج فارس بود. بعبارت دیگر، سیاست مهار دوجانبه و یا بازدارندگی دوگانه و استقرار نیروهای نظامی آمریکا در کویت و عربستان سعودی نه تنها برای ممانعت و تحدید نفوذ ایران در خاورمیانه طرح ریزی و اتخاذ شده بود بلکه برای "تغییر و تحولات غیره منتظره و شگرف این کشور" نیز در نظر گرفته شده بود. (16)
در دهه 1990 بروشنی آشکار بود که دلایل اسرائیل برای اتخاذ سیاستی سازش ناپذیر از سوی آمریکا علیه ایران قانع کننده نبود و آمریکا میبایست در این دهه یک سیاست مسالمت آمیز در برابر ایران اتخاذ میکرد. زیرا اکبر رفسنجانی که در سال 1989 به ریاست جمهوری ایران دست یافته بود، تلاش میکرد که روابط تهران و واشنگتن را در شرایطی که نیروهای نظامی ایران در جنگ با عراق به شدت آسیب دیده بود و دیگر بعنوان یک تهدید برای آمریکا در منطقه بشمار نمیرفت، بهبود بخشد. در این زمان، در واقع بیشتر نگرانی رهبران آمریکا در مورد جنگی بود که به تازگی با عراق صدام حسین آغاز کرده بودند.(17) بعلاوه برنامه های هسته ای ایران در مراحل اولیه آن قرار داشت و به آهستگی پیش میرفت.
قبل از اینکه اسرائیل بخواهد در مورد سیاست بازدارندگی دوگانه مانع تراشی کند و واشنگتن را برای اتخاذ یک سیاست تهاجمی و ستیزه جویانه علیه ایران، تحت فشار قرار دهد، سیاست بازدارندگی دوگانه مورد انتقادات شدیدی قرار گرفته بود. (18) در نیمه های دهه 1990 ناخشنودی نسبت به سیاست مهار دوگانه افزایش یافت. این ناخشنودی از آن روی شدت گرفته بود که ایالات متحده را مجبور میساخت در آن واحد سیاست خصمانه ای را با دو کشوری که در واقع دشمن یکدیگرند، ادامه دهد. بدیهی بود که برای واشنگتن کنترل و مهار این دو کشور در یک زمان واحد بسیار دشوار می بود. در نتیجه واشنگتن به فکر جلب توجه و همکاری با ایران افتاد و مصالحه با این کشور را بجای مقابله در دستور کار خود قرار داد.(19) اما اسرائیلی ها در بحبوحه تغییر سیاست آمریکا رابین نخست وزیر این کشور را تحت فشار قرار دادند تا کلینتون را برای اتخاذ سیاستی سخت تر نسبت به ایران متقاعد کند. (20) منتقدین رابین متوجه شدند که سیاست بازدارندگی دوگانه برش چندانی در برابر ایران ندارد، زیرا اعمال این سیاست نتوانسته بود روابط اقتصادی آمریکا با ایران را متوقف سازد. اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا بویژه کمیته روابط اجتماعی آمریکا و اسرائیل (AIPAC) طرحی برای ممانعت اجرای سیاست بازدارندگی دوگانه آماده کردند. این طرح سعی داشت که راه گریز شرکت های آمریکائی که در ایران به سرمایه گزاری مشغول بودند را کامل مسدود سازد. در نیمه سال 1994 پارسی گزارش داد که: " به درخواست دولت اسرائیل، ایپک پیش نویس طرح 74 صفحه ای را در واشنگتن منتشر ساخته است که در آن آمده بود، ایران نه تنها برای اسرائیل که حتی برای آمریکا و غرب یک تهدید خطرناک بشمار میآید." (21) طبق اظهارات پولاک اسرائیلی ها و ایپک برای تحریم های جدید علیه ایران غوغا و هیاهو بپاداشتند و از آمریکا خواستند که به اعمال تحریم های تازه تر و شدیدتری اقدام نماید." (22) دولت کلینتون که در این زمان تمرکزش را روی به نتیجه رساندن صلح اسلو گذاشته بود از اعمال تحریم های تازه تر علیه ایران استقبال کرد. زیرا او میخواست مطمئن شود که نه تنها امنیت اسرائیل در این میان خدشه دار نشود بلکه روند صلح اسلو با مخالفت ها و مزاحمت های بالقوه ایران از مسیرش خارج نگردد.
در آوریل سال 1995 ایپک در گزارشی طرحی را با عنوان "تحریم های گسترده " علیه ایران منتشر ساخت. (23) اما در واقع قبل از اینکه این طرح منتشر شود گامهای محاصره اقتصادی علیه ایران قبلا برداشته شده بود. پولاک میگوید که: "آلفونس داماتو (Alfonse D’Amato, R-NY) سناتور جمهوری خواه ایالت نیویورک در ژانویه 1995 لایحه ای را به کمک اسرائیلی ها در مجلس مطرح کرد و از دولت آمریکا خواست که کلیه روابط اقتصادی خود را با ایران قطع کند." (24) طرح و تصویب این طرح ابتدا با مخالفت کلینتون روبرو شد و در نتیجه به تاخیر افتاد، اما دو ما بعد زمانیکه ایران برای نشان دادن حسن نیت خود در ایجاد بهبودی رابطه با آمریکا عمدا از میان پیشنهاد دهندگان خارجی مناقصه استخراج و توسعه نفت در مناطق سیری (Sirri) شرکت آمریکائی بنام کونوکو (Conoco) را برگزید، گروه های لابی اسرائیل در آمریکا موفق شدند که دولت کلینتون را تحت فشار قرار دهند تا این مناقصه را غیر قانونی اعلام کند و رابطه اقتصادی بین ایران و آمریکا را بطور کلی قطع کند. (25) دولت کلینتون در 14 مارس قرارداد شرکت نفتی آمریکائی با ایران را مردود دانست و روز بعد نیز طی یک دستورالعمل اجرائی کلیه شرکت های آمریکائی را از معامله با ایران منع نمود. بنابراین طرح اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا با موفقیت انجام شد و طرح مقدماتی دوستی ایران با آمریکا با شکست مواجه گردید. کلینتون در این مورد اظهار داشت که: " یکی از موثرترین مخالفان قرارداد بین شرکت نفتی کونوکو با ایران ادگار برونفمن (Edgar Bronfman) رئیس سابق و قدرتمند کنگره جهانی یهودیان بود. (26) البته ناگفته نماند که در این بین ایپک نقش بسزائی ایفاء کرده بود. (27) در ششم ماه می، رئیس جمهور دومین دستور العمل اجرائی خود را مبنی بر تحریم کلیه سرمایه گذاری های تجاری و مالی در ایران صادر نمود. این دستورالعمل به بهانه آنکه "تجارت و سرمایه گذاری با ایران تهدیدی غیر مستقیم برای امنیت ملی، سیاست خارجی و اقتصادی آمریکا" محسوب میشود، صادر گردیده بود. (28) کلینتون در واقع قرار بود که این اقدام را یک هفته قبل از اینکه در کنگره جهانی یهودیان سخنرانی کند به اجرا درآورد. (29) پولاک در این مورد خاطر نشان میکند که:" تصمیم کلینتون در مورد غیر قانونی بودن معامله میان شرکت نفتی کونوکو با ایران و نیز صدور دو دستورالعمل به کلیه شرکت های آمریکائی در واقع نشانگر حمایت کامل ما از اسرائیل بود." (30) شگفت آور آن بود که گرچه اسرائیل در قطع روابط اقتصادی آمریکا با ایران نقش اساسی داشت اما با این وجود این کشور هیچ قانونی جهت ممانعت داد و ستد ایرانی – اسرائیلی را از مجلس خود نگذراند و همچنان به معامله با ایران از طریق واسطه ها ادامه میداد. (31) اما برای لابی اسرائیل در آمریکا این دو دستور العمل اجرائی دولت آمریکا کافی نبود، زیرا از نظر آنان کلینتون هر آن ممکن بود نسبت به تصمیم خود تغییر عقیده دهد. آ. م. روزنتال (A.M. Rosenthal) یکی از مدافعان سرسخت اسرائیل به این نکته در روزنامه نیویورک تایمز اشاره کرده است. او ضمن انتقاد از معامله شرکت نفتی کونوکو با ایران اظهار داشته که: " تنها مشکل در مورد دستورالعمل های اجرائی رئیس جمهور آنست که او میتواند هرآنچه را که قبلا پذیرفته است، به آسانی لغو کند." (32) تریتا پارسی در واکنش به این مشکل اساسی گزارش داد که :"ایپک لایحه ای که سناتور داماتو در ژانویه سال 1995 تقدیم مجلس کرده بود را مورد تجدید نظر قرار داد و اصلاحاتی در آن بعمل آورد و از داماتو خواست که لایحه تصحیح شده را دگربار به مجلس ارائه دهد" (33) بنابر این لایحه، شرکت های خارجی که بیش از 40 میلیون دلار در توسعه منابع نفتی ایران و لیبی سرمایه گذاری کنند مورد تحریم آمریکا واقع میشوند. علیرغم ناخشنودی متحدان اروپائی آمریکا از این لایحه، سرانجام این لایحه که لایحه "تحریم ایران – لیبی" نام داشت با تلاشهای بسیار ایپک در 19 ژوئن سال 1996 با 415 رای موافق و بدون رای مخالف در مجلس به تصویب رسید و سنا نیز آنرا یکماه بعد با رضایت کامل مورد تائید قرار داد. کلینتون این قانون جدید را علیرغم مخالفت های اعضاء کابینه اش در 10 آگوست جهت اجرا امضاء نمود. کنث پولاک مینویسد که: "بیشتر اعضاء کابینه دولت از قانون داماتو انزجار داشتند. در واقع واژه انزجار برای آنها تنها واژه ملایمی بود که بکار میبردند." با این وجود " بیشتر مشاوران سیاست داخلی کلینتون عدم امضاء قانون از سوی کاخ سفید را یک حماقت محض میدانستند." (34)
آنان احتمالا درست میگفتند زیرا انتخابات ریاست جمهوری آمریکا سه ماه بعد فرا میرسید و کلینتون نیز خود را نامزد ریاست جمهوری کرده بود. همانطور که زیوشیف (Ze’ev Schiff) خبرنگار هاآرتص در آنزمان نوشت: " اسرائیل جزء کوچکی از یک طرح بزرگ است، اما با این وجود نباید چنین نتیجه گرفت که این کشور به تاثیر گذاری سیاست های خود میان حلقه قدرت مقامات آمریکائی توانائی ندارد." (35) جیمز شلزینگر (James Schlesinger) کسی که پست های متعددی در سطوح مختلف در دولت های گذشته آمریکا بعهده داشت متعاقب این تحریم ها خاطر نشان ساخت که: " مبالغه ای در مورد نفوذ و تاثیر حمایت کنندگان منافع اسرائیل در سیاست خارجی ما نسبت به مسائل خاورمیانه وجود ندارد. "(36)
رخداد شرکت نفتی کونوکو ادعای قدیمی مبنی بر اینکه "لابی نفت" عامل واقعی جریانات پشت پرده سیاست ایالات متحده در خاورمیانه است را مورد تردید جدی قرار داد. به عبارت دیگر، صنایع نفتی آمریکا نه تنها با لغو قرارداد شرکت کونوکو از سوی دولت آمریکا مخالف بودند بلکه با مصوبات مجلس مبنی بر اعمال تحریم علیه ایران نیز روی خوشی نشان ندادند.(37) ما همانطور که در فصل چهارم شرح دادیم، دیک چینی یکی از مدافعان برجسته سیاست تهاجمی آمریکا علیه ایران، زمانیکه در دهه 1990، رئیس شرکت خدماتی هالیبرتون (Halliburton) بود مخالفت شدید خود را نسبت به برنامه های تحریم شرکت های نفتی آمریکا که با ایران معامله داشتند، اعلام کرد. این امر نشان میدهد که تصمیمات شرکت های نفتی در مقابل فشارهای ایپک و لابی پرقدرت اسرائیل در آمریکا ناچیز و شکننده بود. سرنوشت شرکت کونوکو و شرکت های مشابه نفتی در این مورد شواهد بسیار خوبی است که نشان میدهد آنان در مقایسه با لابی اسرائیل در آمریکا تاثیر و نفوذ چندانی در اعمال سیاست خارجی آمریکا در منطقه خاورمیانه ندارند. حتی در مواقعی که برای بهبودی روابط میان ایران و آمریکا فرصت های مطلوبی فراهم میگردید، موضع آمریکا تحت فشار لابی اسرائیل در آمریکا نه تنها تغییر نمیکرد بلکه در بیشتر مواقع سخت تر نیز میشد. برای مثال، در 23 ما می سال 1997 محمد خاتمی بعنوان رئیس جمهور ایران انتخاب شد. او بیشتر از دیگر روسای جمهور قبلی ایران به بهبود روابط با غرب بویژه با آمریکا علاقه مند بود. خاتمی در چهارم آگوست در یک سخنرانی غیر رسمی اظهارات مسالمت آمیز و صلح جویانه ای را در مورد آمریکا ابراز کرد. او همچنین این اظهارات را در اولین کنفرانس مطبوعاتی خود در 14 دسامبر همان سال تکرار نمود. از همه مهمتر خاتمی در مصاحبه مفصل با شبکه اخبار (CNN) در 7 ژانویه 1998 ضمن قائل شدن احترام به "مردم خوب آمریکا" و تجلیل از "تمدن بزرگ این کشور" ابراز داشت که " ایران قصد انهدام و یا تضعیف دولت آمریکا را ندارد". او با اظهار تاسف از رخداد گروگانگیری سال 1979 سفارت آمریکا در تهران و تائید خصومت ناشی از آن میان تهران و واشنگتن از آمریکا خواست که برای "ترمیم دیوار بی اعتمادی بین طرفین امکانات و فرصت هائی برای بررسی و مطالعه وضعیت و شرایط جدید فراهم آورد." (38)
بعلاوه خاتمی احتمال وجود کشور اسرائیل در فلسطین تاریخی را رد نکرد و اعلام داشت که "تروریسم در هر شکل و شمایلی محکوم است." او در عین حال که تروریسم را محکوم کرد اما خاطر نشان ساخت: " حمایت از مردمی که برای آزادی سرزمینشان مبارزه میکنند حمایت از تروریسم محسوب نمیشود." بدیهی است این توضیحات و رفع سوء تفاهمات نشانگر تغییر موضع ایران در مورد آمریکا و اسرائیل بود. بدنبال این موضع گیری مقامات دیگر دولت ایران تمایل پذیرش موجودیت اسرائیل را به شرط توافق این کشور با فلسطینیان غیر ممکن ندانستند. (39)
بدنبال اظهارات مسالمت آمیز خاتمی، دولت کلینتون (بعد از مذاکره و گفتگو با رهبران اسرائیل و مقامات برجسته کنگره) چند گام ناچیز جهت بهبود روابط با ایران برداشت. (40) کلینتون و مادلین آلبرایت (Madeleine Albright) وزیر امور خارجه آمریکا از رفتار گذشته غرب نسبت به ایران اظهار تاسف کردند و در صدور ویزای مسافرتی ایرانیان تسهیلاتی قائل شدند. این اقدامات تا بدانجا پیش رفت که مارتین ایندیک ارائه دهنده مشی بازدارندگی دوگانه و سفیر وقت آمریکا در اسرائیل به خبرنگاران اظهار داشت که: "ایالات متحده آمریکا بارها به صراحت بیان داشته است که مخالف حکومت اسلامی در ایران نیست. ... و ما برای مذاکره با این کشور آماده ائیم." (41) با این وجود محدودیت های تجاری بین دو کشور به قوت خود باقی ماند و سیاست بازدارندگی دوگانه در دوره دوم ریاست جمهوری کلینتون ادامه پیدا کرد. البته باید به این نکته اشاره نمود که تندروان داخل ایران با شدت با طرح های خاتمی برای ایجاد ارتباط با "شیطان بزرگ" مخالفت میورزیدند و این مخالفت ها یکی از عوامل شکست طرح های او بشمار میرفت. (42)
به موازات مخالفت های سخت سران و تندروان در درون ایران، اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا نیز در همراهی با آنان در جلوگیری بهبود روابط آمریکا با ایران تلاش میکردند. اسرائیل و لابی این کشور پیش از هر چیز مسئول ارائه طرح ها و سیاست های ضد ایرانی حتی قبل از اینکه خاتمی در سال 1996 به قدرت برسد، بوده اند. اتخاذ اینگونه سیاستهای سمی و زهرآگین از سوی اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا بدون تردید در به قدرت رسیدن جناحی در ایران شد که با ایجاد روابط میان واشنگتن و تهران مخالف بود (و یا این جناح مایل نبود که رابطه با آمریکا بدست اصلاح طلبان انجام گیرد. م) و نیز با رئیس جمهور جدید و میانه رو میانه ای نداشت. بعلاوه در اواسط دسامبر سال 1997 که خاتمی در صدد بهبود رابطه با آمریکا برآمد، معلوم گردید که مقامات رسمی اسرائیل نیز برای خنثی کردن تلاش خاتمی سخت به تکافو افتاده بودند. برای مثال، روزنامه هاآرتص گزارش داد که: "اسرائیل نگران تغییر قریب الوقوع سیاست آمریکا نسبت به ایران است." این روزنامه اضافه کرد که نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل از ایپک خواسته است که در کنگره و در برابر این تغییرات با تمام قدرت ایستادگی نماید." (43) ایپک خواسته اسرائیل و نتانیاهو را اجابت کرد و در برابر تغییر سیاست آمریکا نسبت به ایران وارد عمل شد. طبق اظهارات گری سیک (Gary Sick) یکی از کارشناسان مهم امور ایران " انتخاب خاتمی تاثیر چندانی در بهبود روابط ایران و ایالات متحده بر جای نگذاشت و موضع ایپک را نه تنها تغییر نداد بلکه این سازمان همراه با دیگر گروه های لابی اسرائیل در آمریکا و ایرانیان سلطنت طلب در تبعید و سازمان تروریستی مجاهدین خلق ایران وانمود کردند که با وجود خاتمی وضعیت در ایران هیچ تغیری نکرده است و وضع مانند گذشته میباشد."(44) حتی بعد از آنکه سفیر اسرائیل در آمریکا در بهار سال 2000 اظهار داشت که اتخاذ سیاست کلینتون مبنی بر اجازه صدور مواد خوراکی و داروئی معین به ایران قابل پذیرش است، با این وجود ایپک در مخالفت با این سیاست و تصویب آن در کنگره کمپینی برگزار کرد. البته ایپک با تصمیم کلینتون در مورد رفع محدودیت واردات خاویار، قالی ایرانی و پسته از ایران مخالفتی نداشت اما جامعه دفاع از حیثیت (ATL) و گروه های عمده یهودی با این تصمیم مخالفت میورزیدند. (45) بهرحال در نهایت کلینتون در هر دو مورد یعنی تجارت در سطح محدود از طرفی و مناقشه با ایران از طرف دیگر اقدام نمود.
باید اذعان کرد که ایالات متحده آمریکا اقدام موثری در جهت بهبود روابط با ایران انجام نداد و دستی را که از سوی خاتمی محتاطانه بسویش دراز شده بود را نفشرد.
بهتر آن بود که ایالات متحده آمریکا در خلال دهه 1990 با ایران به تعامل میرسید. اما همانطور که برنت اسکوکرافت (Brent Scowcroft) اظهار داشت سیاست بازدارندگی دوگانه " یک فکر احمقانه ای بیش نبود." (46) و میبایست از ادامه آن جلوگیری میشد.
رهبران اسرائیل بخوبی آگاه بودند که ادامه سیاست ستیزه جویانه علیه ایران به زیان منافع ملی آمریکا میباشد، اما یقین داشتند که منافع اسرائیل در ادامه این سیاست و عدم رابطه بین ایران و آمریکا بهتر تامین میگردد. بنابراین تلاش میکردند تا کلینتون را از برقراری رابطه با ایران بر حذر دارند. افرایم اسنه (Ephraim Sneh) یکی از مدافعان پرو پا قرص جنگ با ایران به اختصار بیان کرد که: " ما مخالف هر نوع گفتگو و ایجاد رابطه بین آمریکا و ایران بودیم. ... زیرا منافع ملی آمریکا در این زمینه با منافع ما مطابقت نداشت." (47) بنابراین از این سخن میتوان چنین نتیجه گرفت که لابی اسرائیل در آمریکا فقط در جهت تامین منافع اسرائیل عمل میکند.
دولت بوش و تغییر رژیم
The Bush Administration and Regime Change
همانطور که در فصل هشتم بحث شد، رخداد یازدهم سپتامبر 2001 باعث گردید که بوش رئیس جمهور آمریکا سیاست مهار و یا بازدارندگی دوگانه را رها سازد و بجای آن استراتژی جاه طلبانه و بلند پروازانه ای را مبنی بر تغییر و تحول منطقه خاورمیانه اتخاذ کند. هم اکنون ارتش آمریکا برای پیشبرد این استراتژی و سرنگونی رژیم های دشمن در منطقه خاورمیانه مستقر شده است و از نظر اسرائیلی ها شرایط لازم برای ضربه زدن نهائی به ایران از طریق بوش فراهم شده است. اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا برای رسیدن به اهداف خود ابتدا بوش را وادار ساختند تا نام این کشور را در لیست دشمنان آمریکا برای حمله بعدی قرار دهد. از ابتدای دهه 1990 رهبران اسرائیل تمایل داشتند که ایران را به سبب تلاش برای دستیابی به تسلیحات هسته ای بعنوان مهمترین دشمن خود در منطقه جلوه دهند. همانطور که بنیامین بن – الیزر (Binyamin Ben-Eliezer) وزیر دفاع اسرائیل یکسال قبل از اینکه جنگ عراق آغاز شود، گفته بود که: "عراق یک مشکل برای ما است اما اگر از من واقعیت را بپرسید، میگویم که ایران خطرناک تر از عراق میباشد." (48) با این وجود شارون و فرماندهان نظامی اسرائیل در اوائل سال 2002 دریافتند که ایالات متحده آمریکا ابتدا قصد دارد که به عراق حمله ور شود و بعد از شکست صدام و برکناری او از قدرت آنگاه به حساب ایران برسد. اسرائیلی ها با طرح و برنامه تنظیم شده آمریکا مخالفت جدی ابراز نکردند، اما آنان همواره به دولت بوش یادآور میشدند که بمحض پایان گرفتن کار صدام حسین او باید بلافاصله به موضوع ایران بپردازد. شارون در نوامبر سال 2002 در مصاحبه ای با نشریه تایمز لندن آشکارا از آمریکا خواست تا هدف بعدی او حمله نظامی به ایران باشد. (49) او در این مصاحبه ادعا کرد که ایران "مرکز ترور جهانی " است و این رژیم خواهان دستیابی به تسلیحات هسته ای میباشد. او در ادامه مصاحبه اش از بوش خواست که: "بعد از فتح عراق" بی درنگ با قدرت نظامی بلامنازع آمریکا به ایران حمله کند.
در اواخر آوریل سال 2003 بعد از سقوط بغداد روزنامه هاآرتص گزارش داد که سفیر اسرائیل در واشنگتن ضمن یادآوری تغییر رژیم ایران به آمریکا اظهار داشت که سرنگونی صدام "کافی نیست" و آمریکا باید کار را تا پایان ادامه دهد زیرا هنوز ما با تهدیدات فزاینده ای در منطقه از سوی ایران و سوریه روبرو هستیم." (50)
ده روز بعد نیویورک تایمز گزارش داد که : "واشنگتن شدیدا نگران جاه طلبی های هسته ای ایران است و " از طرف اسرائیلی ها" شدیدا تحت فشار قرار دارد تا موضوع هسته ای ایران را جدی تلقی کند. "(51)
شیمون پرز در 25 ژوئن در نشریه وال استریت ژورنال سرمقاله ای با عنوان "باید از یک آیت اله اتمی جلوگیری شود" منتشر ساخت. توضیحات و توصیفات او در این مقاله مبنی بر تهدیدات ایران علیه اسرائیل، مشابه همان توضیحاتی بود که قبلا در مورد تهدیدات عراق و صدام حسین نسبت به این کشور ابراز داشته بود. با این تفاوت که نام ایران را بجای عراق آورده و تهدیدات این کشور را نسبت به اسرائیل به درسهای تاریخی سازش های دولت ها در دهه 1930 ارتباط داده بود. در این مقاله او همچنین تاکید کرده بود که باید به ایران بدون پرده پوشی اعلام نمود که ایالات متحده آمریکا و اسرائیل هرگز اتمی شدن این کشور را تحمل نخواهند کرد. (52) در این رابطه نومحافظه کاران آمریکا نیز برای تغییر رژیم تهران از هیچ فرصتی فروگذار نمیکردند. در اواخر ماه می سال 2003 اینتر پرس سرویس (Inter Press Service) گزارش داد که " تلاش های نومحافظه کاران برای تغییر رژیم از ابتدای ماه می شدت گرفته است و تا کنون توانسته به دستاورد های قابل توجهی برسد." (53) بنابر گزارش نشریه فوروارد، در اوائل ماه ژوئن نومحافظه کاران داخل و خارج دولت بوش تلاش های گسترده ای را برای تغییر رژیم تهران بعمل آورده اند و در هفته های اخیر گزارشاتی در مورد اقدامات پنهانی آنان فاش شده است." (54) طبق روال گذشته انبوه مقالاتی که راجع به حمله نظامی به ایران نوشته شده است بوسیله نومحافظه کاران (در اصل افرادی که در مورد جنگ با عراق پافشاری میکردند) در مطبوعات آمریکا منتشر شد. ویلیام کریستول (William Kristol) در هفته نامه استاندارد ویکلی در 12 ماه می نوشت که: "آزاد سازی عراق اولین گام از نبردی بزرگ برای آینده منطقه خاورمیانه میباشد. اما نبرد بعدی که امیواریم به صورت حمله نظامی نباشد بدون تردید نبرد با ایران خواهد بود." (55)
مایکل لدین یکی از مدافعان جنگ علیه ایران نیز در نشریه نشنال ریویو آنلاین در چهارم ماه آوریل نوشت که: "زمانی برای اعمال راه حل نهائی و دیپلماتیک باقی نمانده است، ما مجبور خواهیم شد که با کارفرمایان ترور برخورد کنیم تا یک پیروزی بیاد ماندنی دیگری بدست آوریم. زیرا اینک مردم ایران آشکارا تنفر خود را نسبت به رژیم ابراز داشته اند و اگر ایالات متحده از آنها در مبارزاتشان حمایت کند، آنان به گرمی از حمله آمریکا به ایران استقبال خواهند کرد." (56)
صاحب نظران دیگری مانند دانیل پایپز از موسسه خاورمیانه (MEF) و پاتریک کلاوسون (Patrick Clawson) از موسسه مطالعات سیاست خاور نزدیک واشنگتن (WINEP) نقطه نظر های مشابه ای را در 20 ماه می در نشریه اورشلیم پست و با عنوان " فشار به ایران را افزایش دهید" منتشر نمودند. آنها در این مقاله از دولت بوش خواستند که از مجاهدین خلق، سازمانی که در عراق مستقر است و برای سرنگونی رژیم تهران تلاش میکند اما نام آن در لیست سازمان های تروریستی آمریکا قرار دارد، حمایت بعمل آورد. لارنس کپلان (Lawrence Kaplan) در 9 ژوئن در نشریه جمهوری جدید نوشت که: "ایالات متحده لازم است در برخورد با برنامه های هسته ای ایران شدت عمل بیشتری از خود نشان دهد. زیرا بنظر میرسد که برنامه های هسته ای ایران بیش از آنچه که دولت مردان آمریکائی تشخیص داده اند، پیشرفت و توسعه یافته است." (57)
در ششم ماه می، موسسه بازرگانی آمریکائی (AEI) همایش یکروزه ای را مربوط به ایران همراه با دو سازمان طرفدار اسرائیل یعنی بنیاد دفاع از دموکراسی (FDD) و موسسه هودسن برگزار کرد. (58) سخنرانان این همایش برنارد لوئیس (Bernard Lewis)، سناتور سام برونبک (Sam Brownback)، یوری لوبرانی(Uri L ubrani) مشاور عالی نیروهای دفاعی اسرائیل (IDF) و هماهنگ کننده سابق دولت اسرائیل در جنوب لبنان، موریس آمیتی (Morris Amitay) عضو موسسه یهودی امور امنیت ملی (JINSA) و مدیر عامل سابق کمیته روابط عمومی آمریکا و اسرائیل، مایکل لدن، رائول مارک گرچگ (Reuel Marc Gerecht) از اعضاء موسسه بازرگانی آمریکائی و میروا ورمسر از موسسه هودسن بودند که همگی از طرفداران سرسخت اسرائیل بشمار می آمدند.
موضوع اصلی در دستور کار این کنفرانس این بود که: "ایالات متحده آمریکا برای پیشبرد دموکراسی و تغییر رژیم در ایران میباید چه اقداماتی انجام دهد؟" بدیهی است که موضع نهائی هر یک از سخنرانان براندازی حکومت جمهوری اسلامی و جایگزین نمودن آن با یک حکومت دمکراتیک از سوی آمریکا بود، به همین منظور شارون و نتانیاهو دیداری خصوصی با رضا پهلوی پسر شاه سابق ایران انجام دادند. رضا پهلوی در همین رابطه با لابی اسرائیل در آمریکا و افراد طرفدار این کشور روابط ویژه و گسترده ای برقرار کرده است. طرح ارتباط با رضا پهلوی از آن نوع طرح هائی است که لابی اسرائیل در آمریکا قبلا در مورد احمد چلبی (Ahmed Chalabi) که در تبعید بسر میبرد، برای عراق تهیه کرده بود. گروه های بانفوذ لابی اسرائیل از رضا پهلوی برای دستیابی به اهدافش قول حمایت های لازم را دادند و او نیز در مقابل این حمایت ها اعلام کرد که اگر در ایران به قدرت برسد، تعهد میکند که کشورش روابط دوستانه ای با اسرائیل برقرار سازد. (59)
در 19 ماه می سال 2003 سناتور سام برونبک اعلام کرد که او تصمیم دارد برای پیشبرد دموکراسی در ایران مصوبه ای را جهت تامین منابع مالی گروه های مخالف ایران (سلطنت طلبان .م ) به مجلس ارائه دهد. این مصوبه که به مصوبه "دمکراسی در ایران" مشهور شد، نه تنها مورد حمایت ایرانیان تبعیدی واقع شد بلکه از سوی لابی اسرائیل مانند کمیته روابط عمومی آمریکا و اسرائیل و موسسه امنیت ملی یهود و ائتلاف برای دموکراسی در ایران (CDI) که بنیاد گذار آن موریس آمینی است و بلاخره مایکل لدن از موسسه بازرگانی آمریکائی شدیدا مورد پشتیبانی قرار گرفت. این مصوبه بوسیله براد شرمن (Brad Sherman) نماینده دمکرات از ایالت کالیفرنیا و یکی از هواداران پرو پا قرص اسرائیل به مجلس نمایندگان ارائه گردید. مجلس در اواخر ماه جولای با حذف واژه "تامین مالی" آنرا به تصویب رساند و مجلس سنا نیز آنرا بلافاصله تائید نمود. (60) گروه هائی که از این مصوبه حمایت بعمل آوردند همواره تاکید داشتند که ایران برای آمریکا مهمترین تهدید در منطقه خاورمیانه بشمار میرود زیرا این کشور نه تنها از تروریسم دفاع میکند بلکه برای دستیابی به تسلیحات هسته ای نیز تلاش مینماید. همچنین این گروه ها سعی دارند که ایران را موجب بروز مشکلات آمریکا در عراق بعد از سقوط صدام قلمداد کنند.
نومحافظه کاران در پنتاگون و در هماهنگی با لابی اسرائیل چنین القاء میکردند که ایران در پناه دادن به بعضی از عاملان القاعده دست دارد کسانیکه در حمله به ایالات متحده نقش داشتند و اهداف دیگری را در ریاض پایتخت عربستان سعودی در 12 ماه می 2003 به اجرا درآورده بودند. ایران این اتهامات را رد کرد و سازمان سیا (CIA) و وزارت امور خارجه آمریکا نیز اتهامات نومحافظه کاران را مورد تردید قرار داده اند. (61) نومحافظه کاران همچنین از این ادعا که ایران عامل حملاتی است که در عراق علیه نیروهای آمریکائی صورت میگیرد، دفاع میکنند تا جائیکه مایکل لدن در آوریل سال 2004 نوشت که: " تا زمانیکه تهران افراد و گروه های تروریستی خود را به عراق اعزام میدارد این کشور هیچگاه به صلح و امنیت دست پیدا نخواهد کرد." (62)
بدیهی است که اگر ایران به شبه نظامیان در عراق یاری میرساند، دلیل بر آن نیست که منافع آمریکا و این کشور در تضاد با یکدیگر میباشند. ایران منشاء اصلی مشکلات آمریکا در عراق نیست و اگر هم ایران دخالتی در این کشور نداشت وضع به همین منوال بود و ایالات متحده با مشکلات و گرفتاری های بسیاری روبرو میشد.
گرچه تعجبی ندارد که ایران در عراق دخالت کند. زیرا آمریکای ابر قدرت دو کشور همسایه ایران را (عراق و افغانستان) مورد حمله قرار داده است و همزمان این کشور را بعنوان بخشی از "محور شرارت" اعلام داشته است. همچنین نباید فراموش کرد که کنگره آمریکا لایحه ای در جهت تغییر رژیم ایران به تصویب رسانده و دولت بوش به گروه های تبعیدی مخالف رژیم ایران (سلطنت طلبان و مجاهدین خلق. م) کمک های مالی فراوان کرده است و حتی بارها ایران را به حمله نظامی تهدید نموده است. بنابراین آیا هر کشوری که با این نوع تهدیدات روبرو میگشت برای دفاع از خود تلاش نمیکرد؟ آیا این کشور سعی نمیکرد که از نفوذ خود در گروه های مختلف عراقی علیه دشمن بهره برد و آنها را از راه های گوناگون یاری دهد؟ اگر دشمن آمریکا، کشورهای کانادا و مکزیک را با قدرت فتح کند و تلاش نماید تا یک دولت دست نشانده در این دو کشور روی کار آورد آیا ایالات متحده دست روی دست میگذاشت و در مقابل دشمنی که در همسایگی اش خانه کرده است ایستادگی و مقاومت نمیکرد؟ و یا تلاش نمیکرد که حداقل نتیجه دخالت دشمن در همسایگی اش را به سود خود پایان بخشد؟
بدیهی است که آمریکا ئیان از نفوذ ایران در عراق و افغانستان خشمگین هستند، اما نباید از چنین نفوذی متعجب بشوند و آنرا بمثابه شاهدی عینی به استمرار دشمنی با ایرانیان بحساب آوردند.
همچنین بهتر است در نظر داشته باشیم که با وجود دشمنی و نفرت عمیقی که آمریکا با شوروی (سابق) در گذشته داشت و مسکو میلیون ها دلار جهت کمک به ارتش ویتنام شمالی خرج میکرد تا هزاران سرباز آمریکائی را نابود کند، اما با این وجود در خلال جنگ سرد این گونه مسائل باعث نشد که این دو کشور با یکدیگر همکاری نداشته باشند.
(کمک های) فزاینده در دفاع از اسرائیل
Rising to Israel’s Defense
اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا موفق شدند که به دولت بوش و دولتمردان برجسته این کشور بقبولانند که ایران هسته ای یک تهدید بالقوه و غیر قابل قبول برای اسرائیل است و مسئولیت مقابله با این تهدیدات بعهده آمریکا میباشد. شواهد نشان میدهد که بعضی از لابیگران اسرائیل معتقدند که موفقیت های چشمگیری از این راه برای تامین منافع دراز مدت اسرائیل بدست خواهد آمد. بیانات اخیر رئیس جمهور که در ماه مارس سال 2006 در کلیولند (Cleveland) ایراد شد، بدرستی منعکس کننده پذیرش درخواست های اسرائیل در مورد ایران است. او در این سخنرانی اظهار داشت که "... البته تهدیدی که از جانب ایران وجود دارد، بدیهی است که هدفش نابودی متحد نیرومند ما در منطقه، اسرائیل میباشد. این یک تهدید است. ... تهدیدی جدی ... من یکبار تاکید کرده ام و بار دیگر تاکید میکنم که ما ممکن است برای دفاع از متحد خود اسرائیل در برابر ایران متوسل به نیروی نظامی شویم" (63) اظهارات بوش مطابق گفته های پیشین او در مصاحبه با رویتر بود که اظهار داشت " ما کمک های خود را در دفاع از اسرائیل در صورت لزوم افزایش خواهیم داد" (64)
بیشتر نامزدهای ریاست جمهوری سال 2008 از حزب دمکرات گرفته تا جمهوری خواه کاملا با اظهارات رئیس جمهور موافق بودند. برای مثال، در آوریل سال 2007 سناتور جان مک کین (John McCain) به صراحت اظهار داشت که: "او با بوش کاملا موافق است که ایالات متحده برای دفاع از اسرائیل در برابر ایران مسئولیت دارد و مهمترین مسئولیت آن این است که اطمینان حاصل کند، ایران به تسلیحات اتمی که تهدیدی آشکار برای اسرائیل میباشد، دستیابی پیدا نکند." (65) او در سال 2007 دگربار این سخنان را در مصاحبه با نشریه اورشلیم پست تکرار نمود. در این مصاحبه میت رامنی (Mitt Romney) بیل ریچاردسون (Bill Richardson) نامزدهای رقیب انتخاباتی باراک اوباما (Barack Obama) و نیز سام برانبک (Sam Brownback) اظهارات مشابه ای را در سخنرانی های خود بیان داشتند. (66)
تمایل بوش جهت بیان این مطلب که ایران تهدید خطرناک برای اسرائیل بشمار میآید و نه برای ایالات متحده و نیز ارتباط دادن این سخنان به جنگ با ایران آنهم در جهت دفاع از اسرائیل زنگ خطر را برای بخش هائی از لابی اسرائیل در آمریکا بصدا در آورد. نشریه فوروارد در بهار سال 2006 گزارش داد که: "رهبران جامعه یهود اصرار میورزند که کاخ سفید از اعلام تعهدات خود نسبت به اسرائیل در ملا عام اجتناب نماید." البته باید به این نکته توجه کرد که رهبران یهود با کاربرد قدرت نظامی آمریکا برای حفاظت و حمایت از اسرائیل به هیچ عنوان مخالف نیستند بلکه آنها نگران این موضوع میباشند که بیان علنی بوش در این مورد " این باور را در مجامع جهانی قوت میبخشد که ایالات متحده برای دفاع از اسرائیل حاضر است از گزینه نظامی علیه ایران استفاده کند و در نتیجه جامعه جهانی، مجامع یهودیان آمریکا را برای هرگونه پیامدهای منفی حاصل از حمله آمریکا به ایران مقصر بداند. (67) همانطور که مالکوم هونلین (Malcolm Hoenlein) معاون اجرائی کمیته مجمع رهبران سازمان یهودیان آمریکا (CPMAJO) در ماه آوریل سال 2006 به این نکته اشاره کرد و گفت که :"ما همانقدر که از الطاف آمریکا نسبت به اسرائیل سپاسگزار میباشیم به همان اندازه باید پاسخگوی این سئوال باشیم که آیا ربط دادن این موضوع (حمله نظامی آمریکا به ایران) در جهت منافع اسرائیل میباشد یا خیر در جهت زیان این کشور است؟"
در این مورد رهبران اسرائیل نیز نگرانی های همانندی را بیان داشتند. بطوریکه اولمرت نخست وزیر اسرائیل بعد ها در بهار همانسال اظهار امیدواری کرد که: "گروه های طرفدار اسرائیل بهتر است توجه کمتری نسبت به ایران در ملاء عام از خود نشان دهند زیرا ما نمیخواهیم که نام اسرائیل مترادف با حمله نظامی آمریکا به ایران مطرح گردد." بدیهی بود آنچه که او میگفت، مخالف صریح گفته های رئیس جمهور بود. (69)
از این موضوع که بگذریم باید به این نکته توجه داشت که دولت بوش جهت متوقف ساختن برنامه هسته ای ایران بطور سرسختانه ای تلاش میکرد و همواره در مورد این موضوع موضع تهاجمی اتخاذ میکرد. اعمال تحریم های اقتصادی و در صورت ادامه برنامه های هسته ای، تهدید به حمله نظامی به ایران از آن جمله کوشش ها است. در نتیجه ای تلاشها، رهبران آمریکا همواره مجبورند که اعلام دارند، "تمام گزینه ها علیه ایران روی میز است"(70) جیمز بامفورد (James Bamford) و سیمور هرش (Seymour Hersh) بطور جداگانه ای شرح دادند که چگونه همان افرادی که برای جنگ آمریکا با عراق زمینه سازی و طرح ریزی کرده بودند اینک در پنتاگون در اندیشه طرح دیگری برای برگزاری کمپینی برای حمله نظامی به ایران میباشند. برای مثال، داگلاس فیث، مشاور وزیر دفاع در امور سیاست گذاری تا پایان ماه آگوست سال 2005 نقش اساسی در طرح و توسعه حمله نظامی به جمهوری اسلامی ایفا میکرد.
هرش (Hersh) در اوائل سال 2005 اعتراف کرد که " همکاریهای نزدیک اعلام نشده (پنهانی) با اسرائیل در ایجاد چنین طرح هائی وجود داشت. وزارت دفاع بخش غیر نظامی آن که تحت ریاست داگلاس فیث اداره میشد با طراحان و مشاوران اسرائیلی جهت بهبود بخشیدن به توان اتمی، سلاح های شیمیائی و اهداف موشکی اسرائیل (در حمله ناگهانی به ایران) همکاری های بسیاری صورت داده است." همچنین در تکمیل این نوع پروژه ها پنتاگون به جمع آوری اطلاعات عملیاتی از درون ایران پرداخته است و طرح های احتمالی حمله گسترده به ایران را روزآمد کرده است." (71)
دولت بوش در ژانویه سال 2007 ایران را از چند طریق تحت فشار نظامی قرار داد. ابتدا، آمریکائی ها پنج مقام دولتی ایران را در شهر اربیل عراق و در ساختمان محلی کردها که مکانی مشورتی ایرانیان بود، بازداشت کردند. سپس رئیس جمهور اعلام کرد که یک ناوگان کمکی مجهز به سیستم های دفاعی ضد موشکی برای حمایت از کشورهای شورای همکاری خلیج فارس به منطقه اعزام خواهد کرد. همراه با این اقدامات مقامات نظامی آمریکا در بغداد ادعا کردند که ایران قطعات اصلی ویژه بمب های مرگ آور کنار جاده را در اختیار عراق قرار میدهد تا آنان علیه سربازان آمریکائی بکار برند. سرانجام استفان هادلی (Stephen Hadley) مشاور امنیت ملی رئیس جمهور و کاندلیزا رایس وزیر امور خارجه آمریکا با صراحت اظهار داشتند که نیروهای نظامی آمریکا احتمال دارد برای تعقیب ایرانیانی که بمب های کناره جاده و دیگر سلاح های مرگ بار را وارد عراق میکنند، وارد خاک ایران شوند. (72) با وجود چنین برخورد ها و فشارهائی از سوی آمریکا به ایران، دیوید ورمسر مشاور چینی معاون ریاست جمهوری در امور خاورمیانه معتقد بود که رایس و هادلی به حد کافی در مورد اعمال گزینه نظامی در مورد ایران جدی نیستند زیرا آنها علاقه دارند که با این کشور با تهدیدات "دیپلماسی" برخورد کنند و به این وسیله به مذاکره بپردازند. در بهار سال 2007 ورمسر همراه با دیگر مشاوران محافظه کار واشنگتن سخنانی در موسسه بازرگانی آمریکائی ایراد کرد. او در سخنرانی خود اظهار داشت که چینی و بوش از کاندلیزا رایس وزیر امور خارجه بخاطر پیگیری گزینه دیپلماسی با ایران ناخشنود میباشند. او این سخنان را از آن روی ایراد کرد که قرار بود نامبرده با کمک اسرائیل یک طرح استراتژیک نظامی علیه برنامه های هسته ای ایران تهیه کند و آنرا به امضاء رئیس جمهور برساند. اما وقتی اظهارات ورمسر در محافل عمومی علنی شد رایس اختلاف در درون دولت را بر سر موضوع ایران بکلی انکار کرد و تاکید نمود که معاون رئیس جمهور از سیاست های بوش کاملا حمایت میکند. (73)
در شرایطی که واشنگتن عمدتا روی تهدیدات نظامی بیشتر از مذاکره با ایران تاکید میکرد، اتحادیه اروپا برای حل بحران روشی مخالف روش آمریکا داشت. این اتحادیه سعی داشت که از طریق مذاکره و گفتگو بتواند بحران ایران را حل و فصل کند.
اتحاد سه گانه اروپا (بریتانیا، فرانسه و آلمان) در اوائل آگوست سال 2003 مذاکره با تهران را آغاز کرد و در 21 اکتبر ایران پذیرفت که غنی سازی اورانیوم و برنامه های بازبرآمدگی هسته ای را به حالت تعلیق در آورد و اجازه دهد تا بازرسان ویژه آژانس اتمی سازمان ملل بازدیدهای سرزده از تاسیسات اتمی ایران بعمل آورند. یکسال بعد در نوامبر سال 2004 ایران بطور رسمی پذیرفت که " غنی سازی اورانیوم را به حالت تعلیق در آورد و از گسترش فعالیت های بازبرآمدگی هسته ای خودداری کند و به منظور دستیابی به یک مصالحه دوجانبه و دراز مدت بکوشد." (74) با وجود این اقدامات و تلاش ها دستیابی به یک توافق رضایت مند با شکست روبرو شد و در نتیجه ایران در آگوست سال 2005 اعلام کرد که غنی سازی اورانیوم را آغاز خواهد کرد. در این شرایط اتحاد سه گانه اروپا مذاکره با ایران را ادامه دادند اما این مذاکرات اثر چندانی در مورد برنامه های هسته ای ایران بوجود نیاورد.
نکته ای که در این میان شایسته است بدان توجه گردد موضع گیری آمریکا است. ایالات متحده علیرغم اظهار تمایل نسبت به گفتگوی اتحاد سه گانه اروپا با ایران جهت متوقف ساختن برنامه غنی سازی اورانیوم هرگز حمایت های لازم را در این مورد با اروپائیان بعمل نیاورد. (75) در واقع آمریکا با تهدیدات دائمی ایران و تحت فشار قراردادن اروپائیان جهت سخت گیریهای بیشتر در مذاکرات با ایران فعالیت های اتحاد سه گانه را به بن بست کشاند و شکست حتمی آنرا تضمین کرد.
بدیهی است که از نظر لابی اسرائیل در آمریکا با افزایش امید در حل بحران هسته ای ایران از راه دیپلماسی و گفتگو، دیگر جائی برای تهدیدات نظامی باقی نمیگذاشت، موضوعی که به هیچ عنوان باب میل اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا نبود.
بعد از شکست دیپلماسی "گفتگو" با ایران، دولت بوش در پائیز سال 2005 شورای امنیت سازمان ملل را جهت اعمال تحریم های سنگین علیه ایران تحت فشار قرار داد. این فشار ها بعد از چندین بار عقب نشینی تاکتیکی چین و روسیه نسبت به اعمال تحریم ایران سرانجام در دسامبر سال 2006 به نتیجه رسید. (76) در پایان ماه مارس سال 2007، شورای امنیت سازمان ملل، مجموعه دوم تحریم ها را علیه ایران تصویب کرد. این مجموعه شامل تحریمات جدید به ممنوعیت صادرات اسلحه به ایران، محدودیت سفر افرادی که در رابطه با برنامه های هسته ای فعال هستند، مسدود کردن دارائی افراد و سازمان هائی که نام آنها در مجموعه اول تحریم های شورای امنیت قرارنداشت؛ بودند. (77)
بعضی از کارشناسان معتقدند که اعمال تحریم ها باعث میگردد که ایران برنامه های هسته ای خود را رها کند و بعضی دیگر بر این باورند که ایالات متحده دگر بار درصدد قانع کردن شورای امنیت جهت تصویب مجموعه سوم از تحریم ها سخت تر علیه ایران برخواهد آمد. اما پرسش این است که اگر تحریم ها سازمان ملل علیه ایران کارساز نباشد، پاسخ چه خواهد بود؟
گزینه ها
Alternatives
برای دولت بوش سه گزینه جهت متوقف ساختن برنامه های هسته ای ایران باقی مانده بود.
الف: افزایش آشکار تهدید حمله نظامی برق آسا به ایران
ب: اعمال تحریمات شدیدتر و ایجاد ائتلاف ضد ایرانی با کشورهای عربی و اسرائیل جهت آماده کردن بستر مناسب از کاربرد نیروی نظامی و براندازی رژیم ایران (سناریو عراق)
ج: تلاش برای دستیابی به مصالحه و توافقی جدی و موثر با ایران جهت ممانعت این کشور از دستیابی به تسلیحات اتمی
اسرائیل و بیشتر سازمانهای مهم در لابی اسرائیل در آمریکا بویژه نومحافظه کاران خواهان اتخاذ گزینه دوم از سوی آمریکا بودند. رهبران اسرائیل و حامیان آمریکائی آنها به این نکته نیز توجه داشتند که حوادث هولناک عراق و شرایط نابسامان این کشور بعد از حمله آمریکا سبب میگردد که مخالفت های گسترده ای در درون و برون دولت آمریکا و نیز در جهان علیه حمله نظامی به ایران بوجود آید. بعلاوه بوش علیرغم شعارها و لفاظی ها نشان داده بود که برای استفاده از کاربرد نظامی چندان علاقه ای ندارد. البته این موضوع به آن معنا نبود که او هرگز به ایران حمله نخواهد کرد.
طرح و برنامه بوش برای سال 2007 افزایش فشارهای متعدد به ایران بود به امید آنکه این کشور در برابر خواسته های ایالات متحده کوتاه بیاید و تسلیم شود و غنی سازی اورانیوم را متوقف سازد. (78)
همانطور که پیشتر گفته شد، دولت آمریکا در ماه ژانویه چندین حرکت تهاجمی و مانور نظامی در منطقه خلیج فارس انجام داد که هدف اصلی آن ایران بود. همچنین رئیس جمهور و رایس وزیر خارجه شدیدا تلاش کردند که کشورهای عرب خاورمیانه را با آمریکا و اسرائیل در یک صف علیه ایران متحد کنند. با توجه به این پیشینه اینک گروه های مهم لابی اسرائیل در آمریکا و در هماهنگی با سیاست بوش جهت دستیابی به این اهداف درصدد سازماندهی میباشند. در همین ارتباط نشریه فوروارد در آستانه کنفرانس ماه مارس سال 2007 ایپک گزارش داد که :" لابی اسرائیل در آمریکا از لایحه کنگره مبنی بر اعمال تحریم های شدیدتر علیه ایران و ممانعت شرکت های خارجی از داد و ستد با این کشور، حمایت و پشتیبانی میکند." (79)
تا به امروز شواهد نشان داده است که نتیجه بخش بودن این استراتژی شکست خورده است. زیرا ایالات متحده بخاطر دستگیری پنج ایرانی از سوی عراقی ها و حتی از طرف کردها به شدت مورد انتقاد قرار گرفته است. همچنین هنگامیکه در ماه مارس ایرانیان 15 سرباز نیروی دریائی بریتانیا را به اتهام عبور غیر قانونی از مرز و وارد شدن در آبهای ایران در خلیج فارس بازداشت کردند، نشان دادند که با اینگونه "بازی های دوجانبه" آشنائی کامل دارند.(80)
در خلال این مدت ایران نه تنها به توسعه و گسترش برنامه های هسته ای خود پرداخت بلکه از گروه های شیعه عراقی نیز حمایت کرد. بنابراین هیچ نشانه ای وجود ندارد که نشان دهد اعزام ناوگان جنگی دیگری در خلیج فارس میتواند بر رفتار تهران تاثیر گذارد. کنگره ممکن است تحریم های بیشتر و سخت تری علیه ایران به تصویب برساند اما واقعیت امر آنست که دولت علاقه چندانی برای اعمال چنین روشهائی از خود بروز نداده است زیرا این گونه تحریم ها روی متحدان آمریکا که با ایران رابطه بازرگانی دارند تاثیر چشمگیری میگذارد. اضافه بر آن ممکن است به روابط آمریکا با این کشور ها آسیب رساند و تمایلات آنان را در یاری رساندن به واشنگتن جهت اعمال فشار بر ایران سست و متزلزل سازد. (81)
تلاش های آمریکا در جلب کشورهای عرب علیه ایران تا کنون پیشرفت چندانی نداشته است، زیرا آمریکا بدون رعایت حقوق فلسطینیان نه تنها از اسرائیل حمایت های همه جانبه صورت میدهد بلکه حتی در سرکوب آنان نیز شرکت میکند. برای مثال، در ماه مارس عبداله پادشاه عربستان سعودی ضمن دعوت از احمدی نژاد و دیدار او از ریاض، سفر خود را به آمریکا و ملاقات با رئیس جمهور در کاخ سفید لغو کرد. او همچنین اشغال عراق توسط آمریکا را "غیر قانونی" خواند و آنرا محکوم نمود. مدیر مرکز مطالعاتی استراتژیک دانشگاه اردن در این مورد اظهار داشت که: " اقدام عبداله در واقع هشدار به آمریکا بود که به جای تحمیل اراده و سیاست های آمریکا به اعراب و حمایت گسترده و همه جانبه از اسرائیل بهتر آنست که به متحدانش در منطقه گوش فرادهد."
ما همانطور که در فصل هفتم یادآور شدیم، عربستان سعودی، اتحادیه عرب را تحت فشار قرار داد تا ابتکار طرح صلح 2002 این کشور را جهت پایان دادن به درگیری و مناقشات اسرائیل – فلسطین مجددا به جریان اندازد. اما ایالات متحده آمریکا به جهت اینکه اسرائیل نسبت به این طرح ناخشنود بود سعودی ها را تحت فشار گذاشت تا نسبت به پیشنهاد خود تجدید نظر کنند. رایس وزیر امور خارجه آمریکا در این مورد متکبرانه از کشور های عربی خواست " مذاکره برای برقراری رابطه با اسرائیل را هرچه زودتر آغاز کنند" این تحکم سعودی ها و بویژه عبداله را بسیار خشمگین ساخت و در واکنش او را واداشت تا اشغال عراق توسط آمریکا را محکوم کند. (82)
از نظر رهبران اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا و افرادی که ایران هسته ای را تهدیدی مهلک برای اسرائیل میدانند، این نکته که اعمال فشار بعید است رفتار تهران را تغییر دهد برای آنها پوشیده نیست. به همین دلیل بیشتر گروه های لابی اسرائیل در آمریکا سرسختانه نه تنها خواهان گزینه نظامی علیه ایران روی میز مذاکرات میباشند بلکه اصولا معتقدند که اگر این کشور دست از مقاومت برندارد و به خواسته های واشنگتن که در واقع خواسته های اسرائیل نیز میباشد تن ندهد و برنامه های اتمی خود را متوقف نسازد، ضرورت ایجاب میکند که از گزینه نظامی علیه آن استفاده گردد. خوانندگان به آنچه که ایهود اولمرت نخست وزیر اسرائیل در جلسه مشترک کنگره در 24 ماه می سال 2006 اظهار کرد توجه کنند که گفته بود :" او ایران مجهز به تسلیحات هسته ای را سبعیت دوران برده داری، دهشناکی جنگ جهانی دوم و اردوگاه های کار اجباری در بلوک کمونیست، یکی میداند" اولمرت در این کنگره تاکید کرد که : :ایران اتمی فقط یک تهدید برای اسرائیل بشمار نمیآید بلکه امنیت تمام جهان را بخطر میاندازد." او سپس با این مقدمه از ایالات متحده به صراحت درخواست کرد که: "آمریکا میباید در جهت جلوگیری از تاریکی طوفان بپاخاسته ای که سایه اش بر فراز جهان گسترده خواهد شد، نقش اساسی ایفاء کند." (83)
در نوامبر سال 2006 یعنی درست چند ماه بعد، اولمرت در مصاحبه ای با نشریه نیوز ویک گفت :"او باور ندارد که ایران حاضر به پذیرفتن مصالحه در زمینه توقف برنامه های هسته ای خود داشته باشد مگر آنکه آنها دلیل خوبی برای نگرانی از عدم پذیرش مصالحه داشته باشند. بنظر میرسد آغاز نگرانی ایران (حمله نظامی آمریکا به ایران) فرا رسیده است." (84)
در بهار سال 2007 اولمرت با تلاش فراوان کمپینی را جهت قبولاندن گزینه نظامی علیه ایران برگزار کرد. او در اواخر آوریل به مجله آلمانی فوکس (Focus) اظهار داشت که: "احتمالا نابود کردن کل تاسیسات هسته ای ایران غیر ممکن است، اما میتوان به تاسیسات اتمی این کشور طوری ضربه زد که برای سالها برنامه هسته ای آنها به تاخیر افتد." اولمرت در این مصاحبه برآورد نمود که: "حمله به ایران با شلیک 1000 موشک هدایت شونده تام هاک (Tomahawk) حدودا 10 روز بطول می انجامد." (83) یکی از ژنرال های اسرائیلی که "آمادگی قدرت نظامی آمریکا در حمله به ایران" را از سوی بوش مورد تردید قرار داده بود به اسرائیل پیشنهاد کرد که "با هموار نمودن زمینه های لازم و لابیگری میان اعضاء حزب دمکرات و سردبیران و مفسران رسانه های گروهی آمریکا موضوع ایران را به موضوع واحدی که مشغله فکری همه روزه دو حزب باشد، تبدیل کند تا از این راه به رئیس جمهور برای اخذ تصمیم نهائی (جنگ با ایران) کمک شود." (86) در این ارتباط مقامات اسرائیلی همزمان هشدار دادند که اگر ایران مسیر هسته ای خود را تغییر ندهد و به برنامه های خود ادامه دهد آنها خود به تنهائی دست به اقدامات بازدارنده خواهند زد. این گونه تهدیدات علاوه بر هشدار به ایران، واشنگتن را نیز تحت فشار قرار میداد که برای حل معضل ایران هرچه زودتر چاره ای بیاندیشد. زیرا اگر در این امر مهم تعلل ورزد ممکن است اسرائیل خود به تنهائی وارد عمل شود. آریل شارون نخست وزیر اسرائیل در اواخر سال 2005 هشدار داد که " اسرائیل و نه فقط اسرائیل حاضر نیست ایران اتمی را بپذیرد. ما توانائی مقابله با این مشکل را داریم و تمام مقدمات لازم را برای چنین شرایطی فراهم کرده ایم." نشریه ساندی تایمز لندن در ماه ژانویه سال 2007 گزارش داد که خلبانان اسرائیلی در حال آموزش و تمرین های تاکتیکی و برنامه ریزی شده جهت حمله به تاسیسات اتمی ایران هستند. گرچه اسرائیل بطور رسمی این گزارش را انکار کرد اما این گزارش قویا نشان میداد که اسرائیل نسبت به موضوع ایران بی تفاوت نیست و اهمیت بسیاری برای آن قائل است. یک تحلیل گر مسائل دفاعی اسرائیل به آسوشپتدپرس در این مورد اظهار داشت که: "ممکن است این خبر بطور عمدی و برای بازدارندگی به خارج درز کرده باشد تا بدینوسیله نشان داده شود که بهتر است قبل از اینکه ما به اقدامی دیوانه وار علیه ایران دست بزنیم، کسی (آمریکا) ما را از این کار منصرف دارد و خود اقدام لازم را بعمل آورد" (87) آویگدر لیبرمن (Avigdor Lieberman) معاون نخست وزیر اسرائیل بنابر احتیاط که شاید این پیام شنیده نشده باشد در ماه فوریه 2007 به نشریه اشپیگل (Der Spiegel) ابراز داشت که :"اگر جامعه جهانی معضل ایران را حل نکند اسرائیل ممکن است خود به تنهائی اقدام نماید." (88) در این مورد بعضی از اعضاء لابی اسرائیل در آمریکا پا را فراتر گذاشتند و با بی توجهی "تغییر رژیم ایران" را خواستار شدند. آنان را به استناد دلیل محکمه پسندی مانند تسلیحات اتمی این کشور از آمریکا خواستار تغییر رژیم ایران شدند.(89)
بدنبال فضا سازی لابی اسرائیل، صاحب نظران نومحافظه کار ضرورت کاربرد نیروی نظامی آمریکا و یا حداقل تهدیدات دامنه دار نظامی علیه ایران را جهت بزانو در آوردن این کشور با صراحت هرچه بیشتر در برابر افکار عمومی ابراز داشتند. چکیده و جوهره دیدگاه آنان در سرمقاله سردبیر روزنامه نیویورک دیلی نیوز با عنوان "برای پایان دادن معضل ایران به تدارک جنگ بپردازید" از سوی مایکل روبین (Michael Rubin) عضو موسسه بازرگانی آمریکائی (AEI) در 3 اکتبر سال 2006 به چاپ رسید. یکماه بعد جاشوآ موراوچک (Joshua Muravchik) عضو همان موسسه اعلام کرد که "بوش لازم است قبل از اینکه کاخ سفید را ترک کند، حکم بمباران تاسیسات ایران را امضاء نماید. به جزء این راه، راه دیگری وجود ندارد، زیرا ممکن است ایران مشوق های صلح آمیز را بپذیرد و (بطور موقت) از دستیابی به تسلیحات هسته ای خودداری کند." (90)
در تائید این سخنان ریچارد پرل در ژانویه 2007 اظهار داشت که "من تردید ندارم که اگر برای پرزیدنت بوش اثبات شود که در خلال دوره ریاست جمهوری اش ایران میتواند به تسلیحات هسته ای دست یابد، او بدون درنگ فرمان حمله نظامی به ایران را صادر خواهد کرد." (91) همچنین نورمن پادهرتز (Norman Podhoretz) مقاله ای مفصل و بحث انگیز در 30 ماه می سال 2007 در وال استریت ژورنال آنلاین با عنوان "موضوع: بمباران ایران، لحظه ای که من به آن امیدوارم و دعا میکنم که بوش آنرا انجام دهد" منتشر نمود.
در این موضوع تردیدی وجود ندارد که ایپک نقش بسیار اساسی و موثری در تبلیغ و تهییج اجرای طرح حمله نظامی به ایران ایفاء کرده است. در کنفرانس سالانه این سازمان مهم طرفدار اسرائیل، همواره موضوع ایران و ضرورت پایان دادن به برنامه های هسته ای آن با آب و تاب ویژه ای مطرح و مورد تائید قرار گرفته است. (92)
جان هاگی (John Hagee) رئیس اتحاد مسیحیان برای اسرائیل (CUI) و کسی که در سال 2006 عقیده باطنی خود را مبنی بر اینکه "او امیدوار است که ایالات متحده آمریکا برای نجات تمدن غرب در حمله نظامی بازدارندگی به ایران به اسرائیل بپیوندد تا با کمک یکدیگر تاسیسات هسته ای این کشور را نابود سازیم." (93) در مصاحبه با نشریه اورشلیم پست بیان کرده بود که همواره به کنفرانس های این سازمان جهت ایراد سخنرانی دعوت میشود. او در کنفرانس سال 2007 با گفتن اینکه "ایران، آلمان سال 1938 میباشد و احمدی نژاد ظهور دوباره هیتلر را تداعی میکند و ما میبایست به هر وسیله ای، تهدیدات هسته ای این کشور را متوقف سازیم و جسورانه در کنار اسرائیل بایستیم" حضار در کنفرانس را به وجد آورد و با چندین مرتبه متوالی نشستن و برخاستن آنها مورد تشویق واقع شد. (94) اما بنابر گزارش نیویورک پست هنگامیکه هیلاری کلینتون در این کنفرانس اظهار داشت که " طرح حمله به ایران معقول و قابل فهم است اما بهتر است قبل از آن، پیامی محکم به آنان (ایران) فرستاده شود" با "ترشروئی و غرولند" شرکت کنندگان در کنفرانس روبرو گردید. (95)
بهترین نشانه تاثیر و نفوذ ایپک بر سیاست خارجی آمریکا نسبت به ایران مربوط به تصویب لایحه بودجه پنتاگون در مجلس میشود. در اواسط ماه مارس سال 2007 کنگره تلاش کرد که تبصره ای بر لایحه بودجه پنتاگون ضمیمه کند تا رئیس جمهور موظف شود قبل از امضاء فرمان حمله نظامی به ایران موافقت کنگره را جلب نماید. این تبصره ضمن آنکه مطابق قانون اساسی از اختیارات کنگره محسوب میشد و با در نظر گرفتن آنچه در عراق اتفاق افتاده بود مورد موافقت بسیاری از نمایندگان مجلس واقع شد و به احتمال قوی مورد تصویب قرار میگرفت. اما ایپک با این تبصره سرسختانه به مخالفت پرداخت. زیرا با تصویب این لایحه گزینه نظامی علیه ایران از روی میز یا برداشته میشد و یا معطل میماند و بدیهی بود که این امر مخالف خواست اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا بود. بنابراین ایپک همراه با چند نماینده طرفدار اسرائیل در مجلس مانند گری آکرمن (Gary Ackerman) الیوت انجل (Eliot Engel) و شلی برکلی (Shelley Berkley, D-NV) نماینده دموکرات از ایالت نوادا در راهروهای کنگره براه افتادند و توانستند رای نمایندگان موافق با لایحه را تغییر دهند و تبصره را از ضمیمه لایحه حذف کنند. (96) یکماه بعد هنگامیکه از مایکل کاپوانو (Michael Capuano, D-MA) نماینده دموکرات ایالت ماساچوست پرسیده شد که چرا تبصره (مربوط به ایران) از لایحه حذف گردید، پاسخ او فقط در یک کلمه ادا شد و آن "ایپک" بود. دنیس کوسینچ (Dennis Kucinich, D-OH) نماینده دمکرات ایالت اوهایو نیز همین ارزیابی را از حذف تبصره ابراز داشت. (97)
علیرغم اینکه این لایحه در مجلس تحت فشار اسرائیل و تاثیر و نفوذ لابی این کشور در آمریکا مبنی بر حمله نظامی به ایران تصویب شد با این وجود تشخیص داده شد که کاربرد حمله به تاسیسات اتمی ایران ممکن است نتیجه معکوس ببار آورد و پیامد های مصیبت باری را در منطقه ایجاد کند. (98) زیرا این اقدام نه تنها موجب بی ثباتی بیش از پیش در منطقه خاورمیانه میشد بلکه بهانه بسیار خوبی برای ایران فراهم میساخت تا به (نظامیان) آمریکا و متحدینش در منطقه حمله نماید.
در این شرایط که ارتش آمریکا در باتلاق عراق زمین گیر شده است جنگ با ایران، یک کشور اسلامی دیگر در منطقه آنهم با وسعت گسترده تر و جمعیت افزون تر از عراق معلوم نبود که آمریکا را دچار چه سرنوشتی خواهد ساخت. بعلاوه اگر حمله ای علیه ایران صورت گیرد این کشور مطمئنا نه تنها برنامه های هسته ای خود را متوقف نخواهد ساخت بلکه تلاش خواهد نمود که فعالیت های هسته ای خود را دو چندان کند و تاسیسات بیشتری بنا سازد. همانطور که وقتی اسرائیل در سال 1981 تاسیسات هسته ای عراق را که در مرحله اولیه قرار داشت، بمباران کرد این کشور در بازسازی دست به ساخت تعداد بیشتری از تاسیسات هسته ای نمود. بنابراین تعجبی ندارد زمانیکه چارلز کوپچان (Charles Kupchan) کارشناس امور امنیتی اروپا میگوید که " من هنوز یک سیاستمدار اروپائی را پیدا نکرده ام که تصور کند جنگ با ایران اتمی در اولویت قرار دارد." (99)
در واقع اسرائیل تنها کشور در جهان است که با تعدادی از مردمش از گزینه جنگ علیه ایران دفاع میکند. بنابر نظر سنجی ماه می سال 2007 بیش از 71 درصد از جمعیت اسرائیل موافق حمله نظامی به ایران بودند. (100) در ایالات متحده آمریکا، تنها سازمان های اصلی لابی اسرائیل و گروه های مشخص و برجسته طرفدار اسرائیل خواهان جنگ با جمهوری اسلامی میباشند. در اوائل سال 2007 هنگامیکه از وسلی کلارک (Wesley Clark) ژنرال بازنشسته ارتش آمریکا پرسیده شد که چرا دولت بوش در جنگ با ایران پیشتاز است ، پاسخ داد که :"شما فقط کافی است آنچه که در مطبوعات اسرائیل نوشته شده است را مورد مطالعه قرار دهید، آنگاه جواب خود را دریافت خواهید کرد. جامعه یهود دچار چند دستگی است و از سوی افراد متمول و ثروتمند ساکن نیویورک و کسانیکه همواره دنبال کسب جاه و مقام اند تحت فشار شدید کانالیزه میشوند." کلارک بخاطر این اظهار نظر و سخنانی دیگر مبنی بر آنکه اسرائیل و بعضی از یهودیان آمریکا دولت ایالات متحده را تحت فشار قرار میدهند تا با ایران وارد جنگ شود بلافاصله مورد انتقاد قرار گرفت و به یهود ستیزی متهم شد. اما همانطور که ماتیو یگلزی (Matthew Yglesias) روزنامه نگار بدرستی بیان داشت، آنست که " هر آنچه که کلارک گفته است حقیقت دارد، همه میدانند که حقیقت دارد" (101) در این رابطه اسکات ریتر (Scott Ritter) بازرس سابق تسلیحات سازمان ملل متحد و نویسنده کتاب "هدف ایران" که در سال 2006 انتشار یافت میگوید:" اجازه دهید با اطمینان بگویم که اگر آمریکا با ایران وارد جنگ شود بدون تردید این جنگی است که در اسرائیل و نه جای دیگر طراحی شده است." (102)
خلاصه آنکه اگر فشار اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا نسبت به اجرای طرح گزینه جنگ با ایران وجود نداشت، در درون و برون دایره قدرت در واشنگتن این موضوع چندان جدی تلقی نمیشد.
انتخاب نه چندان بد
The Least Bad Option
همانطور که پیشتر اشاره شد، بهترین گزینه ممکن برای دولت بوش آنست که از تهدید به زور خودداری کند و برای دستیابی به یک مصالحه و توافق با ایران تلاش کند. (103) بدیهی است که مشکل میتوان گفت که اتخاذ این استراتژی کارساز خواهد بود، اما دلیل خوبی وجود دارد که تصور کنیم اگر این استراتژی در گذشته بکار گرفته میشد، احتمالا کار ساز بود و ممکن است در آینده نیز کار ساز باشد.
ایران در زمان رخداد یازدهم سپامبر در دو موقعیت مناسب نشان داد که بطور جدی علاقه مند است با ایالات متحده آمریکا گفتگو و مذاکره نماید. (104)
ایران برای سرنگونی طالبان در پائیز سال 2001 بوسیله توصیه ها و ارائه اطلاعات مفید در مورد اهداف مورد حمله در افغانستان و ایجاد تسهیلات و همکاری با اتحاد شمالی (Northern Alliance) و نیز کمک به ماموریت های جستجو و نجات، به آمریکائی ها یاری رساند. همچنین بعد از جنگ، تهران به واشنگتن کمک کرد تا یک دولت دوست در کابل جایگزین گردد. در همانحال خاتمی رئیس جمهور ایران بار دیگر روشن ساخت که خواستار بهبود روابط با آمریکا است و حوادث افغانستان را گام های اصلی در همکاری های نسبی و دوجانبه در این راه میدانست.
همانطور که در دهه 90 مشاهده کردیم، سازمان سیا (CIA) و وزارت امور خارجه آمریکا از سخنان خاتمی حمایت های قابل توجهی بعمل آوردند و سعی کردند که روابط با تهران را عادی سازند. اما نومحافظه کاران درون و برون دولت شدیدا با اقدامات این دو ارگان دولتی به مخالفت برخاستند. آنها تمایل داشتند که با ایران باید با روشهای سخت تری رفتار شود. سرانجام مشاهده شد که آنها توانستند خواسته یشان را به بوش و چینی تحمیل کنند. بوش در سخنرانی سالانه خود در کنگره در ژانویه سال 2002 پاداش همکاری های ایران را در افغانستان با قرار دادن نام این کشور در لیست مشهور "محور شرارت" جبران کرد. بعلاوه بوش در ماه های بعدی روشن ساخت که اگرچه او در حال تغییر روند رژیم در عراق است اما با این وجود نوبت ایران هم بزودی فرا خواهد رسید و تلاش خواهد کرد که حکومت آنرا تغییر دهد.
علیرغم ابراز دشمنی آمریکا با ایران، در بهار سال 2003 همانند سال 1977 این کشور سعی کرد که در دوران ریاست جمهوری کلینتون یکبار دیگر روابطش را با ایالات متحده بهبود بخشد.
در این مورد خاتمی رئیس جمهور ایران اظهار داشت که دولت او مایل است در باره برنامه های هسته ای ایران وارد مذاکره شود تا برای جهانیان روشن گردد که: " از طرف ایران برای گسترش تاسیسات هسته ای و دستیابی به سلاح های کشتار جمعی کوشش بعمل نمیآید" او همچنین در مورد تروریسم صریحا اظهار داشت که " ایران به هرنوع حمایت مادی از گروه های مخالف دولت فلسطین (حماس، جهاد اسلامی و غیره) پایان خواهد داد و "این سازمان ها را جهت متوقف ساختن اعمال خشونت آمیز علیه شهروندان " در داخل مرزهای 1967 اسرائیل تحت فشار قرار میدهد و در مورد حزب اله گفت که " هدف ایران بوجود آمدن "یک سازمان سیاسی در لبنان" است. خاتمی ضمن "پذیرش " طرح ابتکاری صلح عربستان سعودی در سال 2002 و تائید راه حل تشکیل دو کشور، به مسائل عراق اشاره نمود و اعلام داشت که ایران به ثبات این کشور کمک خواهد کرد. در مقابل خاتمی از ایالات متحده خواست که ابتدا نام ایران را از لیست محور شرارت حذف کند و این کشور را به کاربرد حمله نظامی تهدید ننماید و تحریم ها را علیه ایران متوقف سازد و سرانجام "امکان دستیابی کامل ایران به تکنولوژی هسته ای صلح آمیز را فراهم گرداند. بنابراین اگر دقت شود خاتمی راه حلی را پی میگرفت که تمام جزئیات آن حکایت از یک توافق گسترده و نهائی با آمریکا، داشت. (105)
در ماه می سال 2003 زمانیکه بنظر میرسید که آمریکا به پیروزی های درخشان و خیره کننده ای در عراق نزدیک است و بدنبال دستیابی پیروزی های دیگری از این نوع در افغانستان میباشد" پیشنهادات ایران که از زبان خاتمی به آمریکا جاری شده بود، مورد توجه قرار نگرفت. در آنزمان بیشتر افراد بر این باور بودند که ایالات متحده آمریکا واقعا قادر است نظم نوینی را در سراسر منطقه خاورمیانه برقرار سازد. در واقع این زمان، زمان مناسب و ایده آلی بود که میتوانست ایران را وادار به مصالحه و سازش سازد. زیرا قدرت و نفوذ آمریکا در این زمان زبانزد عام وخاص شده بود و برعکس ایران در شرایط بحران و آسیب پذیری بسیاری قرار داشت. متاسفانه شرایط و موقعیت مطلوب آمریکا بوش را بیشتر متمایل به حکم راندن و تعیین و تکلیف نمودن کرد تا به گفتگو و توافق با ایران.
در این شرایط اسرائیل نه تنها به دولت بوش فشار میآورد که در مورد ایران سخت گیری بیشتری را اعمال دارد بلکه نومحافظه کاران آمریکا و لابی اسرائیل در این کشور نیز بوش را تشویق میکردند که از این موقعیت برتر بهره برد و ایران را به تسلیم در مقابل خواسته های آمریکا وادار کند. بنابراین بوش ( در این فضای غرور آمیز) به پیشنهادات خاتمی مبنی بر مذاکره و گفتگو جهت دستیابی به یک توافق در مورد برنامه های هسته ای ایران و نیز بهبود روابط طرفین وقعی ننهاد و به مقامات آمریکائی دستور داد تا پیشنهادات ارائه شده از سوی ایران را پیگیری نکنند.
البته کسی نمیتواند ادعا کند که اگر دولت بوش این فرصت ها را از دست نمیداد توافق و مصالحه بین ایران و آمریکا انجام میگرفت. هنوز تندروهای بسیاری در ایران وجود دارند که با هر نوع مذاکره و گفتگو با "شیطان بزرگ" مخالفت میورزند و در برابر آن مقاومت میکنند. با این وجود بوش حماقت کرد که برای دستیابی به توافقی که چندان هم بد نبود کوشش بعمل نیاورد. بدیهی بود که توافق با خاتمی مانع از انتخاب احمدی نژاد به ریاست جمهوری میگردید. احمدی نژاد کسی است که با سخنان غیر مسئولانه و مشمئز کننده و نیز رفتار های پرخاشجویانه اش شرایط را وخیم تر از گذشته کرده است. اما اگر فرض را برآن گذاریم که مذاکرات با خاتمی در مورد برنامه ای هسته ای ایران با شکست روبرو میگشت در آن صورت ایالات متحده آمریکا در هر زمان میتوانست دگر بار به استراتژی بازدارنده خود باز گردد.
گرچه اینک شانس دستیابی به یک توافق با ایران بمراتب کمتر از سال 2001 و سال 2003 شده است اما برای رسیدن به یک توافق با این کشور هنوز هم دیر نشده است. با توجه به آنکه امروزه گفتگو و مذاکره با ایران نه تنها بخاطر شرایطی که حوادث عراق برای آمریکا پیش آورده است تضعیف گشته بلکه رهبران ایران بیش از هر زمان دیگر دلایلی دال بر عدم اعتماد به بوش در دست دارند. بعلاوه احمدی نژاد که جای خاتمی نشسته است نشان داده است که علاقه چندانی به برقراری رابطه با دولت بوش (بجزء از کانال او - م.) ندارد. اما همانطور که گفته شد هنوز هم دلایل قانع کننده ای برای آغاز مذاکرات با ایران وجود دارد.
بدیهی است که مذاکره و پیگیری آن نه تنها بهترین روش برای متوقف ساختن ایران نسبت به برنامه های هسته ای آن میباشد، بلکه ایالات متحده به کمک این کشور نیاز دارد تا از شرایط ناهنجاری که در افغانستان و عراق برایش ایجاد شده است، نجات پیدا کند. به همین دلیل بود که گروه مطالعات عراق در دسامبر سال 2006 به بوش پیشنهاد کردند که بجای درگیری و مقابله با ایران بهتر است با این کشور به گفتگو بپردازد. (106)
اعضاء گروه مطالعاتی عراق بخوبی از این امر آگاه بودند که مقابله آمریکا با ایران (همانطور که بوش در گذشته به آن عمل مینمود) انگیزه محکمی برای این کشور ایجاد میکند تا در امور افغانستان و عراق مداخله نماید، مداخله ای که قطعا به منافع ملی آمریکا در منطقه لطمه وارد خواهد ساخت. (107)
ناگفته پیداست که در آمریکا افرادی وجود دارند که از مذاکره و همکاری با ایران به شدت حمایت میکنند. (108) برای مثال، همانطور که پیشتر به آن اشاره شد سازمان اطلاعات و امنیت آمریکا (CIA) و وزارت امور خارجه و ارتش این کشور از چنین ایده ای استقبال کرده اند. در نظر سنجی که در اواخر ماه نوامبر سال 2006 و قبل از اینکه گزارش گروه مطالعاتی عراق منتشر گردد در آمریکا بعمل آمد، نشان داد که 75 درصد آمریکائیان بر این باورند که ایالات متحده آمریکا "باید در درجه نخست برای بهبودی روابط خود با ایران تلاش کند و سعی نماید که با این کشور به توافق برسد" طبق این نظر سنجی فقط 22 درصد مردم آمریکا با "اعمال فشار از طریق تهدیدات نظامی" در برابر ایران موافق بودند.(109)
توصیه و پیشنهادات گروه مطالعاتی عراق (کمیته متشکل از افراد برجسته دو حزب دمکرات و جمهوری خواه) در مورد همکاری با ایران نشانه دیگری از حمایت گفتگو با ایران میباشد. در این رابطه حتی توماس ال. فریدمن (Thomas L. Friedman) کسی که همواره با سیاست اسرائیل موافق است و در هماهنگی با منافع این کشور مقالاتی در نیویورک تایمز به رشته تحریر در میآورد، در اوائل سال 2007 اظهار داشت که: "ایران برای ایالات متحده آمریکا یک متحد طبیعی محسوب میشود." (110)
گرچه آغاز مذاکره و پیگیری آن جهت دستیابی به یک توافق با ایران، یک سیاست استراتژیک و عاقلانه میباشد و در درون و برون دولت آمریکا از آن حمایت میشود اما با این وجود احتمال برقراری گفتگو (مستقیم و علنی) با این کشور به این زودی ها ممکن نخواهد شد.
پرواضح است که اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا (همانند تندروان در ایران) قبل از اینکه اقدامی جدی جهت برقراری رابطه بین ایران و آمریکا صورت گیرد، شدیدا به تکاپو میافتند و به همان ترتیب که از سال 1993 تا کنون انجام داده اند مانع از برقراری هر نوع رابطه ای بین دو کشور میشوند. لابی اسرائیل در آمریکا تلاش های بسیاری جهت خنثی ساختن توصیه ها و پیشنهادات گروه مطالعاتی عراق راجع به ایران بعمل آورده است. طبق گزارش نشریه فوروارد، هنگامیکه گروه مطالعاتی عراق تحقیقات و بررسی های خود را منتشر ساخت، این گروه بی درنگ با "طغیان خشم و اعتراض گروه های یهودی مخالف مذاکره با ایران و سوریه و فلسطینیان روبرو شد." با این وجود "عناصر خودی لابی اسرائیل معتقدند که نگرانی و اضطراب اسرائیل در مورد سوریه و فلسطین نمیباشد بلکه نگرانی آنها فقط از برنامه های هسته ای ایران است." (111)
بدون تردید لابی اسرائیل در آمریکا کوشش مدام بعمل میآورند تا ایالات متحده آمریکا را وادار سازد تهدیدات نظامی خود را علیه ایران تا زمانیکه این کشور برنامه های هسته ای خود را رها نکرده است، ادامه دهد. در گذشته این گونه تهدیدات کار ساز نبوده است و بنظر بعید میرسد که در آینده نیز کار ساز باشد. بنابراین بعضی از آمریکائی های حامی اسرائیل بویژه نومحافظه کاران خواستار ادامه تهدیدات نظامی و حتی به اجرا درآوردن آن از سوی آمریکا شده اند.
هنوز احتمال اندکی وجود دارد که بوش قبل از ترک کاخ سفید تصمیم بگیرد که به ایران حمله کند. اما واقعیت اینست که پیش بینی این امر غیر ممکن است. همچنین با توجه به سخنان انعطاف ناپذیر نامزد های ریاست جمهوری آمریکا امکان دارد که جانشین بوش دست به اقدام نظامی علیه ایران بزند بویژه اینکه اگر این کشور به ساخت تسلیحات هسته ای نزدیک شود و تندروان و سخت سران این کشور به سلطه و کنترل خود ادامه دهند.
بدیهی است که اگر ایالات متحده آمریکا طرح حمله نظامی علیه ایران را به اجرا در آورد بدون تردید اسرائیل در پشت این طرح قرار دارد و لابی این کشور در آمریکا نقش اساسی در تحت فشار قرار دادن دولت جهت اجرای چنین طرح خطرناکی که با منافع ملی ایالات متحده مغایرت دارد، ایفاء کرده است. آنان در این مورد مسئولیت سنگینی بر دوش خواهند داشت.
نتیجه
Conclusion
تصمیم مصیبت بار حمله به عراق و اشغال این کشور توسط ایالات متحده آمریکا مانند اتخاذ سیاست خصومت آمیز نسبت به فلسطینیان و سوریه حاصل نفوذ و تاثیر به شائبه لابی اسرائیل در سیاست خارجی آمریکا است.
اینک لابی اسرائیل در آمریکا نه تنها با هرگونه همکاری و مذاکره در جهت تشنج زدائی بین ایران و آمریکا مخالف است بلکه با تقویت جناح تندرو در ایران، باعث شده است که به منافع آمریکا در منطقه زیان برسد و حتی وضعیت امنیتی خود اسرائیل را نیز به مخاطره انداخته است. با این وجود هنوز نفوذ و تاثیرات منفی لابی اسرائیل بر سیاست خارجی آمریکا پایان نیافته است و ادامه دارد.
ما در فصل بعدی به شرح چگونگی نقش لابی اسرائیل در ایجاد جنگ سال 2006 لبنان که باعث آسیب رساندن به منافع دوکشور آمریکا و اسرائیل شده است، خواهیم پرداخت.
ترجمه: ن. نوری زاده
Nourizadeh.n@jmail.com
ایران نسبت به سوریه برای آمریکا و اسرائیل جدی ترین چالش استراتژیک در منطقه محسوب میشود. دمشق و تهران از حزب اله، حماس و جهاد اسلامی حمایت میکنند و دشمن مشترک القاعده میباشند و هر کدام از آنها دارای سلاح های شیمیائی می باشند. گرچه از وجود سلاح های بیولوژیک در این دو کشور اطلاعی در دست نیست، اما گمان میرود که آنها به این سلاح ها نیز مجهز باشند. با این وجود سه اختلاف اساسی و بنیادین بین ایران و سوریه وجود دارد.
نخست، ایران برای دستیابی به چرخه کامل انرژی هسته ای تلاش میکند و اگر اراده کند میتواند به ساخت سلاح های اتمی نیز دست یابد. ایران همچنین در حال توسعه و گسترش توان موشکی خود در منطقه است که قادر میباشد بوسیله آنها کلاهک های اتمی را عیله همسایگانش از جمله اسرائیل (1) هدایت کند. دلیل اینکه اسرائیل غالبا ایران را بعنوان یک تهدید بالقوه و "عینی" تلقی مینماید همین مورد است. ایران در حال حاضر توان آنرا ندارد که با موشک های اتمی خاک آمریکا را مورد هدف قرار دهد اما هر نوع سلاح پیشرفته و تولیدی این کشور میتواند علیه نیروهای آمریکا در منطقه خاور میانه و کشور های اروپائی مورد استفاده قرار گیرد.
دوم، رهبران ایران (بویژه احمدی نژاد رئیس جمهور فعلی ایران) عمیقا با زیر سئوال بردن قتل عام یهودیان (هولوکاست) و حق موجودیت اسرائیل، نگرانی های قابل توجهی در محافل جهانی ایجاد کرده اند. گرچه احمدی نژاد " محو اسرائیل از صفحه روزگار" و یا " زدودن نام این کشور از صفحه تاریخ" را ضروری دانسته است، اما باید خاطر نشان کرد که اغلب این سخنان (برای مثال، محو اسرائیل از نقشه جغرافیا) به اشتباه به معنای انهدام واقعی و فیزیکی اسرائیل ترجمه و تعبیر شده است. با این وجود کاربرد این گونه گفتارها و لفاظی ها فقط بعنوان نفرت و ایجاد اضطراب علیه اسرائیل و دیگران بیان میگردد. (2) ایران یک همایش بین المللی بررسی هولوکاست در دسامبر سال 2006 (اول آذر 1385) در تهران برگزار کرد. هدف از این کنفرانس جلب توجه جهانی و معرفی انکارکنندگان برجسته هولوکاست و دیگر تندروهائی که نسبت به این رخداد تردید دارند، بود.
سوم، ایران کشوری اسلامی و قدرتمند در منطقه خلیج فارس میباشد که توانائی سلطه بر این منطقه نفتی را دارد. (3) از زمانیکه آمریکا در ماه مارس 2003 به عراق حمله کرد، این موضوع یعنی قدرت ایران در منطقه به واقعیت پیوست، زیرا عراق در گذشته یکی از دشمنان اصلی ایران در این منطقه بود که در حال حاضر به کشوری جنگ زده و تقسیم شده تبدیل گشته است و قاعدتا در موقعیتی نیست که بتوند قدرت ایران را کنترل و یا مهار سازد. همچنین ایران با جناح شیعی متنفذ در عراق ارتباط نزدیک دارد که باعث شده است این کشور نسبت به دوره صدام حسین قدرت بیشتری در تغییر و تحولات درون عراق پیدا کند. این دگرگونی شگرف در توازن قدرت در منطقه، عده ای را به این باور رسانده است که اعلام کنند "ایران برنده بزرگ جنگ آمریکا با عراق بوده است." (4) بدیهی است که اگر روزی اعلام شود که این کشور به تسلیحات اتمی نیز دست یافته است، آنگاه برتری قدرتش نسبت به همسایگان خود دو چندان میشود.
افزایش قدرت ایران برای آمریکا که سالیان متمادی است از ایجاد یک کشور قدرتمند در منطقه خلیج فارس جلوگیری میکند، بسیار ناگوار است. برای مثال، دلیل اصلی که دولت ریگان در دهه 1980 از صدام حسین شدیدا حمایت کرد این بود که بنظر میآمد ایران در حال پیروزی جنگ خونبار با عراق است. همچنین ایالات متحده انگیزه و دلائل محکمی دارد تا ایران را از دستیابی به سلاح های اتمی بازدارد. اسرائیل نیز کاملا با ایران اتمی که بر منطقه خلیج فارس تسلط داشته باشد، شدیدا مخالف است و آنرا بمثابه یک تهدید استراتژیک دراز مدت علیه خود ارزیابی میکند. تصور ایران اتمی برای رهبران اسرائیل یک کابوس وحشتناکی است که باعث نگرانی آنها شده است.
اما باید گفت که اسرائیل تنها کشور در منطقه خاورمیانه نیست که در مورد ایران نگرانی دارد، بلکه کشورهای همسایه عرب ایران نیز نسبت به برنامه های جاه طلبانه هسته ای این کشور و نفوذ روزافزون آن در منطقه نگران میباشند. آنان بویژه از روزی نگران هستند که ایران قدرتمند بخواهد این کشورها را به کاری وادار کند که تمایلی به انجام آن ندارند و یا از همه نگران کننده تر مانند صدام حسین که کویت را در آگوست سال 1990 اشغال کرد، ایران هم روزی بخواهد دست به چنین کاری بزند. افزون برآن کشور های عربی به ایران بعنوان کشوری غیر عرب مظنون هستند و همواره متوجه توازن قدرت بین شیعه ها و سنی ها بوده اند. برای مثال، ایران دارای یک حکومت کاملا شیعی است و همین امر زنگ خطر را برای رهبران سنی کشور هائی مثل عربستان سعودی، کویت و یا امارات متحده عربی بصدا آورده است. این کشورها همه روزه شاهد تاثیر و نقوذ شیعه در جهان عرب هستند. برای نخستین بار در عراق یک حکومت شیعه برپا شده است و حزب اله بعنوان یک سازمان شیعی و بدنبال موفقیت در جنگ سال 2006 با اسرائیل توانسته است تاثیر شگرفی بر لبنان گذارد. بدتر از همه آنست که تهران پیوند بسیار نزدیکی با بعضی از رهبران عراق دارد و حمایت کننده دیرینه حزب اله در لبنان است.
بدیهی است که ایالات متحده آمریکا، اسرائیل، همسایگان عرب ایران و نیز بیشتر متحدین آمریکا در منطقه خلیج فارس دلائل ویژه خود را جهت جلوگیری این کشور از دستیابی به سلاح های هسته ای دارند، اما همگی در این مورد متفق القول می باشند که ایران نباید به قدرت برتر در منطقه تبدیل شود. بنابراین واشنگتن فقط به خاطر حفظ موجودیت اسرائیل نیست که میخواهد مانع از قدرت یابی ایران در منطقه گردد بلکه تلاش آمریکا برای عدم دستیابی ایران به تسلیحات هسته ای بخاطر کشور های حاشیه خلیج فارس نیز میباشد که ممکن است تهران رهبران این شیخ نشین ها را مرعوب کند و یا روزی سرزمین آنها را فتح نماید. بنابراین حمایت تمام عیار دنیای عرب میتواند تلاشهای آمریکا را برای دستیابی به استراتژی توازن قدرت در منطقه خلیج فارس آسانتر سازد.
بیش از پانزده سال است که اسرائیل و لابی این کشور، دولت های جمهوری خواه و یا دمکرات آمریکا را به انحاء گوناگون تحت فشار قرار میدهند تا طرح یک سیاست استراتژیک نامعقول در برابر ایران را به مرحله اجرا بگذارند. آنان قبل از اینکه دولت بوش بخواهد با ایران وارد مذاکره شود به توافق رسیده بودند که کاخ سفید برای از میان بردن تاسیسات هسته ای ایران از کاربرد نظامی استفاده کند.
اما باید اذعان نمود که اینگونه توافق ها نه تنها ایران را از دستیابی به سلاح های اتمی منصرف نخواهد کرد بلکه این کشور را در این مورد گستاخ تر نیز خواهد نمود.
در دهه 1990 اسرائیل و حامیان آمریکائی این کشور، دولت کلینتون را علیرغم علاقه مندی ایران در بهبود روابط با آمریکا، تشویق و ترغیب میکردند که علیه این کشور یک سیاست تهاجمی اتخاذ کند. اینگونه اقدامات لابی اسرائیل در آمریکا در سالهای اولیه دولت بوش نیز تکرار شد. همچنین در دسامبر سال 2006 اسرائیل و لابی این کشور برای تضعیف گروه مطالعاتی عراق(Iraq Study Group) که به بوش توصیه نموده بود با ایران مذاکره کند، وارد عمل شدند. بدیهی است که اگر لابی اسرائیل در آمریکا وجود نداشت قطعا ایالات متحده یک سیاست معقول و موثر در رابطه با ایران اتخاذ میکرد.
اعمال سیاست های اسرائیل در مناطق اشغالی (Occupied Territories) باعث تضعیف سیاست آمریکا در مورد ایران شده است و همچنین مشکلاتی در جلب همکاری کشورهای عربی ایجاد نموده است. در واقع یکی از مهمترین دلایلی که کاندلیزا رایس وزیر امور خارجه آمریکا را وادار ساخت تا برای پیشبرد روند صلح عرب – اسرائیل در اواخر سال 2006 تلاش کند، اصرار عربستان سعودی در حل مسئله فلسطین بود. زیرا عربستان سعودی معتقد بود که اعراب از مواضع آمریکا در برابر فلسطین خشمگین هستند و بدون حل مسئله فلسطین اعمال سیاست واشنگتن در مقابل ایران بی تاثیر و ناموفق میباشد.
ما همانطور که در فصل هفتم آوردیم رایس در تلاش های خود ناکام ماند، زیرا رهبران وقت اسرائیل با ایجاد یک کشور مستقل فلسطینی موافقت نکردند.
لابی اسرائیل در آمریکا برای بوش و دیگر روسای جمهوری آمریکا که بخواهند موضع اسرائیل را نسبت به موضوع فلسطین تغییر دهند، شرایط بسیار سخت و ناگواری فراهم میسازد.
خلاصه آنکه به خاطر وجود اسرائیل و نفوذ لابی این کشور در سیاست خارجی آمریکا، این کشوراز اوائل دهه 1990 سیاست مخربی را علیه ایران دنبال کرده است و همچنین در جلب حمایت کشورها علیه ایران دچار مشکل شده است. بدیهی است که این کشورها هر کدام دلایل ویژه ای در ارتباط با ایران دارند. اگر سیاست آمریکا در منطقه آن سیاستی نبود که اتخاذ واعمال شد، آنها به سهولت در همکاری با ایالات متحده تمایل پیدا میکردند.
مقابله یا مصالحه
Confrontation or Conciliation
ایالات متحده آمریکا از سال 1953 (1332) تا 1979 (1357) یعنی تا هنگام سرنگونی شاه و به قدرت رسیدن حکومت دینی آیت اله خمینی، از ایران حمایت و پشتیبانی قاطع مینمود و با این کشور روابط بسیار حسنه ای داشت. اما بعد از سقوط شاه رابطه دو کشور به خصومت گرائید. اسرائیل نیز از این قاعده استثنا نبود و از هنگام روی کار آمدن رژیم جدید در ایران با این کشور روابط خصمانه ای پیدا کرد. با این وجود در دهه 1980 ایران تهدید جدی برای آمریکا و اسرائیل بشمار نمیرفت زیرا در خلال این سالها این کشور در گیر جنگ خونین و دراز مدت با عراق بود، جنگی که باعث تحلیل رفتن قدرت نظامی ایران شد. آمریکائی ها برای حفظ توازن قدرت در منطقه میخواستند کاملا مطمئن شوند که جنگ ایران و عراق برنده ای نداشته باشد. بدین سبب زمانیکه ارتش عراق در جنگ با ایران در مخمصه بدی قرار میگرفت آمریکا بلافاصله مستقیما و یا از طریق متحدین خود در منطقه به کمک صدام شتافت. با پایان گرفتن جنگ در سال 1998 و تضعیف شدن ارتش ایران بنظر میآمد که این کشور حداقل تا چندین سال در موقعیتی قرار ندارد تا برای آمریکا و اسرائیل در منطقه خاور میانه مشکلی فراهم سازد. بعلاوه اینکه برنامه های هسته ای ایران در خلال دهه 1980 که این کشور درگیر جنگ بود به تعویق افتاده بود.
دیدگاه اسرائیل نسبت به ایران بمثابه یک تهدید، زمانی تغییر کرد که در اوائل دهه 1990 اسناد و شواهدی دال بر بلند پروازی های هسته ای این کشور آشکار شد.
در سال 1993 رهبران اسرائیل در مورد خطر تهدید کننده ایران در منطقه به واشنگتن هشدار دادند و متذکر شدند که این خطر فقط دامنگیر اسرائیل نخواهد بود بلکه در آینده نزدیک منافع ایالات متحده را نیز در منطقه تهدید خواهد کرد. تا زمانیکه ایران قصد توسع برنامه های هسته ای خود را نداشت مخالفت ها از جنبه "لفاظی های" پرخاشگرانه و جنجالی تجاوز نمیکرد. اما زمانی که معلوم شد ایران در فناوری دانش هسته ای پیشرفت کرده است و به سرعت در حال توسعه و گسترش این دانش و فناوری است، کارشناسان را بر آن داشت که اعلام دارند ایران درصدد دستیابی به تسلیحات اتمی است. آنان اعتقاد داشتند که برای جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح های اتمی یا باید رژیم آخوندی را تغییر داد و یا این رژیم را مجبور کرد که برنامه های جاه طلبانه اتمی خود را متوقف سازد. در این میان لابی اسرائیل در آمریکا به پیروی از اسرائیل ساکت ننشست و خطر دستیابی ایران به تسلیحات اتمی را در بوق و کرنا کرد.
همچنین اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا از مواضع ایران مبنی بر حمایت این کشور از حزب اله و فلسطینان و بویژه به رسمیت نشناختن حق موجودیت اسرائیل نگران هستند. البته در اینجا احتیاجی نیست که سخنان احمدی نژاد را در مورد اسرائیل تکرار کنیم و این نگرانی را افزایش دهیم.
اسرائیل و حمایت کنندگان آن اتخاذ سیاست های واکنشی و انزجار ایدئولوژیک ایران را نسبت به دولت یهود بعنوان یک تاکتیک ارزیابی میکنند و معتقدند که دولتمردان این کشور برای تثبیت موقعیت خود در خاورمیانه از ابزار فلسطینیان (وکمک به گروه هائی مانند حزب اله) استفاده مینمایند. زیرا این گونه حمایت ها باعث میشود که عواطف و احساسات مردم عرب به سوی ایران جلب شود و اتحاد اعراب را علیه "ایران پارسی" تضعیف کند. همانطور که تریتا پارسی (Trita Parsi) کارشناس امور ایران به طور قانع کننده ای نشان داد که ایران در شرایط مختلف و در پاسخگوئی به تهدیدات همه جانبه محیطی، مواضع متفاوتی در مورد حزب اله و فلسطینیان اتخاذ کرده است. برای مثال، روابط بین رژیم آخوندی در ایران و سازمان آزادیبخش فلسطین (PLO) بخش سکولار آن در خلال دهه 1980 به سردی گرائید. ایران زمانیکه از کنفرانس سال 1991 مادرید که در واقع شروع روند صلح اسلو (Oslo peace) بود، کنار گذاشته شد، حمایت های قاطع خود را از گروه های فلسطینی تندرو مثل جهاد اسلامی آغاز کرد.
ایران بدرستی دریافته بود که آمریکا تلاش میکند تا این کشور را در انزوا قرار دهد و نقش آنرا در معادلات منطقه نادیده بگیرد. این رخداد تهران را به موضع مقاومت علیه آمریکا کشاند و برای درهم شکستن اهداف آمریکا از گروه های تندرو که مخالف پیمان صلح اسلو بودند،حمایت کرد. مارتین ایندیک (Martin Indyk) که در آنزمان در روند اجرای سیاست های ایالات متحده نقش داشت بعدها اظهار داشت که :" واکنش ایران در مخالفت با روند صلح بدان علت بود که سیاست ما بر منزوی ساختن ایران در منطقه تمرکز یافته بود."(5)
در اینجا دو گزینه جهت مقابله و رویاروئی با برنامه های هسته ای ایران و بلند پروازی های منطقه ای این کشور وجود داشت.
نخست: گزینه ای که مورد علاقه اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا میباشد حمله نظامی به تاسیسات ایران است. زیرا اعتقاد بر این است که ایران بعد از دستیابی به تسلیحات اتمی را دیگر نمیتوان مهار و کنترل کرد. زیرا رهبران این کشور اعتقاد تاریخی آخرالزمانی دارند و بمحض دستیابی به تسلیحات هسته ای، علیه اسرائیل وارد عمل خواهند شد(6). همچنین ممکن است آنان تسلیحات اتمی را در اختیار تروریست ها قرار دهند و یا مستقیما علیه ایالات متحده بکار گیرند. (گرچه عمل آنان موجب اقدام تلافی جویانه از سوی آمریکا خواهد شد.)، بنابراین نباید به هیچ عنوان اجازه داد که ایران به تسلیحات اتمی دست یابد. بدیهی است که اسرائیل ابتدا مایل است این مشکل بوسیله ایالات متحده حل و فصل گردد، اما اگر رهبران اسرائیل احساس کنند که آمریکا در این کار تعلل میورزد، طرح حمله به ایران را توسط نیروهای دفاعی اسرائیل (IDF) عملی خواهند کرد.
طبق نظر اسرائیل، مصالحه دیپلماسی و خوشبین بودن به برنامه های اتمی ایران باعث نمیگردد که این کشور از برنامه های جاه طلبانه هسته ای خود منصرف گردد. معنی این سخن آنست که ایالات متحده آمریکا میباید ابتدا تحریم های همه جانبه ای را علیه ایران اعمال کند آنگاه اگر برنامه های هسته ای این کشور با وجود تحریم ها ادامه پیدا کند آمریکا میباید در تهیه یک طرح جنگی پیشگیرانه (preventive war) پیشقدم شود. برای تسهیل فشار بر ایران، اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا خواستار آن بودند که آمریکا استراتژی سال های قبل از 1990 آمریکا مبنی بر حفظ توازن قدرت در منطقه و قرار دادن نیروهای نظامی در خارج از مرزها را مورد تجدید نظر قرار دهد و به استراتژی تهاجمی و استقرار دائمی نیروهای نظامی در داخل مرزها روی آورد.
در پانزده سال گذشته در برابر این دیدگاه و طرح گزینه تهاجمی و مقابله رو در روی با ایران دیدگاه دیگری که بنظر میرسید به تامین منافع آمریکا سازگارتر و نزدیکتر است، وجود داشت. این دیدگاه بر این باور است که اگر چه متوقف ساختن ایران جهت دستیابی به تسلیحات اتمی رضایت خاطر آمریکا را فراهم میکند اما دلایل مثبتی در گذشته وجود داشت که نشان میدهد میتوان با کشور اتمی مانند ایران کنار آمد و آنرا مهار وکنترل نمود. برای مثال، آمریکا در خلال جنگ سرد توانست قدرت اتمی اتحاد جماهیر شوروی (سابق) را مهار و کنترل کند(7) این دیدگاه همچنین بهترین روش برای متوقف ساختن برنامه های هسته ای ایران را در مذاکره و گفتگوهای دیپلماتیک و عادی سازی روابط آمریکا با این کشور میداند. بدیهی است اتخاذ این استراتژی مستلزم آنست که تهدیدات جنگ بازدارنده از میان برداشته شود و مقامات دو کشور بر سر میز مذاکره بنشینند. زیرا تهدید ایران به جنگ و تغییر رژیم این کشور بهترین دلیل را برای رهبران این کشور فراهم میکند تا آنان به استناد آن به برنامه های هسته ای خود جهت دستیابی به تسلیحات اتمی ادامه دهند. ایرانیان مانند آمریکائی ها و اسرائیلی ها بخوبی دریافته اند که در اختیار داشتن سلاح های اتمی بهترین تضمین حفظ کشور در مقابل حمله دیگر کشور میباشد. همانطور که ری تکیه (Ray Takeyh) کارشناس امور ایران در شورای روابط خارجی آمریکا نوشته است: "ارزیابی برنامه های هسته ای ایران حاصل یک باور غیر منطقی نمیباشد بلکه بر پایه یک تشخیص خردمندانه و سنجیده قرار دارد که در برابر تهدیدات خارجی بطور استادانه ای طرح ریزی شده است. ... رهبران ایران بوضوح خود را در برابر تهدیدات واشنگتن مشاهده میکنند و در واقع به همین علت است که سعی مینمایند که به برنامه های اتمی خود سرعت ببخشند. " (8)
جنگ به بهانه بازدارندگی آن یک انتخاب ناخوشایند و نامطلوب میباشد. حتی اگر ایالات متحده آمریکا تاسیسات اتمی ایران را ویران سازد، تهران قطعا میتواند آنها را دگربار بازسازی نماید. منتهی این بار بازسازی تاسیسات هسته ای در سطح بسیار گسترده تر و در مناطق پراکنده و پنهان صورت میگیرد که نابود ساختن آن کاری بس دشوار خواهد بود. (9)
همچنین اگر آمریکا به جنگ پیشگیرانه علیه ایران دست بزند تهران برای مقابله بمثل و تلافی در هر زمان و هر مکان که بخواهد قادر است به نفتکش ها خلیج فارس حمله نماید و از همه مهمتر توانائی آن را دارد که جان سربازان آمریکا را در عراق بطور فزاینده ای به خطر اندازد. ایران همچنین در این رابطه روابط خود را با چین و روسیه مستحکم تر میکند که قاعدتا مورد علاقه آمریکائی ها نمیباشد. اما در مقابل اگر ایالات متحده تهدیدات خود را در برابر ایران کنار گذارد، تهران ممکن است ترغیب شود جهت مقابله با القاعده و ثبات در عراق و افغانستان به آمریکا یاری رساند. همچنین این احتمال وجود دارد که با بهبود روابط آمریکا و ایران، انگیزه اتحاد این کشور با چین و روسیه از میان برود. (10) بدیهی است با زهرآلود کردن تاریخ روابط دو کشور هیچ تضمینی وجود ندارد که از یک "معامله ای بزرگ" جهت ایجاد جنگ با ایران جلوگیری شود.
واقعیت آنست که شانس بسیار کمی وجود دارد تا ایران از گسترش برنامه های اتمی خود منصرف گردد. بنابراین ادعای رهبران ایران در این مورد صحیح است که میگویند اگر اسرائیل دارای تسلیحات بازدارنده اتمی است پس چرا ما نباید این تسلیحات را داشته باشیم.
دیدگاه دوم مبنی بر مذاکره و گفتگو با ایران کارسازتر و منطقی تر میباشد. البته اگر آمریکا از نتایج حاصله از دیدگاه دوم سودی نبرد و دچارشکست شود بدیهی است که همواره میتواند به سیاست استراتژیک اول خود مبنی بر جنگ بازدارندگی روی آورد.
ممکن است کسی انتظار داشته باشد که وقت آن رسیده است تا ایالات متحده آمریکا یک موضع استراتژیک تعهدآور متفاوتی نسبت به ایران اتخاذ کند. بویژه اینکه یک دهه نیم است که آمریکا از سیاست تهاجمی خود در منطقه سودی نبرده است. برای مثال، سازمان سیا (CIA) و وزارت امورخارجه و ستاد ارتش نشان دادند که با اتخاذ یک سیاست تهاجمی مبنی بر بمباران مراکز هسته ای ایران موافق نیستند. در اواخر فوریه سال 2007 نشریه ساندی تایمز چاپ لندن گزارش داد که: "بنابر درز خبر از منابع موثق اطلاعاتی وزارت دفاع آمریکا، بعضی از فرماندهان نظامی کهنه کار و مجرب آماده بودند تا به محض صدور فرمان حمله نظامی از سوی کاخ سفید علیه ایران، استعفا دهند." (11)
در واقع ایران در پانزده سال گذشته همواره علاقمندی خود را برای بهبود روابط با آمریکا نشان داده است. در این رابطه شایان ذکر است که گفته شود ایران اعلام کرد بود که حاضر است در مورد برنامه های هسته ای خود با آمریکا به گفتگو بنشیند و حتی پیشنهاد نموده بود که این آمادگی را دارد که با اسرائیل به توافق و مصالحه موقت دست یابد. اما علیرغم چنین شرایط و موقعیت های نوید بخش، اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا شبانه روز تلاش کردند تا مانع گفتگو دولت های کلینتون و بوش با ایران شوند. باید اذعان کرد که آنان در تلاشهای خود همواره موفق بوده اند.
اما متاسفانه همانطور که انتظار میرفت اعمال نفوذ لابی اسرائیل در سیاست خارجی آمریکا جهت اتخاذ سیاست تهاجمی در منطقه خاورمیانه نه تنها کاری از پیش نبرد بلکه باعث وخیم تر شدن اوضاع و بخطر افتادن موقعیت آمریکا شد. در واکنش به شکست سیاست تهاجمی آمریکا، صدا های هماهنگ و واحدی در داخل و خارج واشنگتن جهت تجدید نظر و اتخاذ سیاستی جدید در مورد ایران شنیده شد. اما از طرف دیگر اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا تلاش های خود را افزایش دادند تا مانع از تغییر سیاست تهاجمی ایالات متحده در برابر ایران شوند. تعجبی ندارد که آنان به تبلیغ سیاست ستیزه جویانه و افراطی و بی ثمر خود در این مورد ادامه دهند.
دولت کلینتون و سیاست بازدارندگی دوگانه
The Clinton administration and Dual Containment
در اوائل سال 1993 هنگامیکه دولت کلینتون قدرت را بدست گرفت، اسحاق رابین نخست وزیر اسرائیل و شیمون پرز وزیر امور خارجه این کشور ادعاهای خود را مبنی بر افزایش تهدیدات ایران نسبت به آمریکا و اسرائیل تکرار کردند. رهبران اسرائیل با تکرار این ادعاها از طرفی قصد داشتند در شرایطی که تهدید شوروی سابق از میان رفته است، ایران را بمثابه یک دشمن خطرناک که منافع آمریکا را در منطقه مورد تهدید قرار داده است، جایگزین آن کنند و از طرف دیگر روابط اورشلیم با واشنگتن رابیش از پیش مستحکم تر نمایند. آنان امیدوار بودند که ایالات متحده، اسرائیل را به عنوان سد دفاعی در برابر تهدیدات توسعه طلبانه ایران در منطقه خاورمیانه بشمار آورد. به سخنی دیگر رهبران اسرائیل تلاش میکردند موقعیت اسرائیل را که یکی از پایگاه های مهم و موج شکن علیه نفوذ روسها در دوران جنگ سرد در خاورمیانه بود، بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی (سابق) همچنان حفظ کنند تا از این طریق همکاری آمریکائی ها را بخود بیشتر جلب نمایند. در همین رابطه اسرائیل همواره در مورد توسعه و گسترش برنامه های پیشرفته اتمی ایران به آمریکا هشدار میداد. (12) واشنگتن پست در اواسط ماه مارس سال 1993 گزارش داد که: " طیف وسیعی از رهبران سابق سیاسی اسرائیل بر این باورند که میباید افکار عمومی آمریکا و سیاستمداران و دولتمردان این کشور را به ضرورت اقدامات فوری جهت متوقف ساختن برنامه های هسته ای ایران آگاه سازند. زیرا از دیدگاه این افراد آمریکا تنها کشور قدرتمندی است که توانائی مقابله با ایران را دارد و به سهولت میتواند برنامه های هسته ای این کشور را مهار کند." (13)
دولت کلینتون در واکنش به درخواست های مکرر اسرائیل سیاست بازدارندگی دوگانه را اتخاذ نمود که ما قبلا در مورد آن بحث کردیم. این سیاست نه تنها همان سیاستی بود که ابتدا مارتین ایندکی آنرا قبلا در موسسه مطالعاتی سیاست خاورمیانه واشنگتن مطرح کرده بود بلکه به گفته تریتا پارسی سیاستی بود که رابرت پلترو (Robert Pelletreau) معاون وزیر امور خارجه در امور مسائل نزدیک به کپی برداری آن از اسرائیل اذعان کرده بود." (14) کنث پولاک (Kenneth Pollack) عضو مرکز بروکینز سابان (Brookings’S Saban Center) در این باره خاطر نشان میکند که :" اورشلیم یکی از نقاط معدود روی زمین است که سیاست بازدارندگی دوگانه را بخوبی درک میکند." (15)
سیاست مهار دوگانه ایران و عراق از سوی آمریکا مستلزم رها کردن استراتژی کهنه خود مبنی بر حفظ تعادل قوا در خلیج فارس بود. بعبارت دیگر، سیاست مهار دوجانبه و یا بازدارندگی دوگانه و استقرار نیروهای نظامی آمریکا در کویت و عربستان سعودی نه تنها برای ممانعت و تحدید نفوذ ایران در خاورمیانه طرح ریزی و اتخاذ شده بود بلکه برای "تغییر و تحولات غیره منتظره و شگرف این کشور" نیز در نظر گرفته شده بود. (16)
در دهه 1990 بروشنی آشکار بود که دلایل اسرائیل برای اتخاذ سیاستی سازش ناپذیر از سوی آمریکا علیه ایران قانع کننده نبود و آمریکا میبایست در این دهه یک سیاست مسالمت آمیز در برابر ایران اتخاذ میکرد. زیرا اکبر رفسنجانی که در سال 1989 به ریاست جمهوری ایران دست یافته بود، تلاش میکرد که روابط تهران و واشنگتن را در شرایطی که نیروهای نظامی ایران در جنگ با عراق به شدت آسیب دیده بود و دیگر بعنوان یک تهدید برای آمریکا در منطقه بشمار نمیرفت، بهبود بخشد. در این زمان، در واقع بیشتر نگرانی رهبران آمریکا در مورد جنگی بود که به تازگی با عراق صدام حسین آغاز کرده بودند.(17) بعلاوه برنامه های هسته ای ایران در مراحل اولیه آن قرار داشت و به آهستگی پیش میرفت.
قبل از اینکه اسرائیل بخواهد در مورد سیاست بازدارندگی دوگانه مانع تراشی کند و واشنگتن را برای اتخاذ یک سیاست تهاجمی و ستیزه جویانه علیه ایران، تحت فشار قرار دهد، سیاست بازدارندگی دوگانه مورد انتقادات شدیدی قرار گرفته بود. (18) در نیمه های دهه 1990 ناخشنودی نسبت به سیاست مهار دوگانه افزایش یافت. این ناخشنودی از آن روی شدت گرفته بود که ایالات متحده را مجبور میساخت در آن واحد سیاست خصمانه ای را با دو کشوری که در واقع دشمن یکدیگرند، ادامه دهد. بدیهی بود که برای واشنگتن کنترل و مهار این دو کشور در یک زمان واحد بسیار دشوار می بود. در نتیجه واشنگتن به فکر جلب توجه و همکاری با ایران افتاد و مصالحه با این کشور را بجای مقابله در دستور کار خود قرار داد.(19) اما اسرائیلی ها در بحبوحه تغییر سیاست آمریکا رابین نخست وزیر این کشور را تحت فشار قرار دادند تا کلینتون را برای اتخاذ سیاستی سخت تر نسبت به ایران متقاعد کند. (20) منتقدین رابین متوجه شدند که سیاست بازدارندگی دوگانه برش چندانی در برابر ایران ندارد، زیرا اعمال این سیاست نتوانسته بود روابط اقتصادی آمریکا با ایران را متوقف سازد. اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا بویژه کمیته روابط اجتماعی آمریکا و اسرائیل (AIPAC) طرحی برای ممانعت اجرای سیاست بازدارندگی دوگانه آماده کردند. این طرح سعی داشت که راه گریز شرکت های آمریکائی که در ایران به سرمایه گزاری مشغول بودند را کامل مسدود سازد. در نیمه سال 1994 پارسی گزارش داد که: " به درخواست دولت اسرائیل، ایپک پیش نویس طرح 74 صفحه ای را در واشنگتن منتشر ساخته است که در آن آمده بود، ایران نه تنها برای اسرائیل که حتی برای آمریکا و غرب یک تهدید خطرناک بشمار میآید." (21) طبق اظهارات پولاک اسرائیلی ها و ایپک برای تحریم های جدید علیه ایران غوغا و هیاهو بپاداشتند و از آمریکا خواستند که به اعمال تحریم های تازه تر و شدیدتری اقدام نماید." (22) دولت کلینتون که در این زمان تمرکزش را روی به نتیجه رساندن صلح اسلو گذاشته بود از اعمال تحریم های تازه تر علیه ایران استقبال کرد. زیرا او میخواست مطمئن شود که نه تنها امنیت اسرائیل در این میان خدشه دار نشود بلکه روند صلح اسلو با مخالفت ها و مزاحمت های بالقوه ایران از مسیرش خارج نگردد.
در آوریل سال 1995 ایپک در گزارشی طرحی را با عنوان "تحریم های گسترده " علیه ایران منتشر ساخت. (23) اما در واقع قبل از اینکه این طرح منتشر شود گامهای محاصره اقتصادی علیه ایران قبلا برداشته شده بود. پولاک میگوید که: "آلفونس داماتو (Alfonse D’Amato, R-NY) سناتور جمهوری خواه ایالت نیویورک در ژانویه 1995 لایحه ای را به کمک اسرائیلی ها در مجلس مطرح کرد و از دولت آمریکا خواست که کلیه روابط اقتصادی خود را با ایران قطع کند." (24) طرح و تصویب این طرح ابتدا با مخالفت کلینتون روبرو شد و در نتیجه به تاخیر افتاد، اما دو ما بعد زمانیکه ایران برای نشان دادن حسن نیت خود در ایجاد بهبودی رابطه با آمریکا عمدا از میان پیشنهاد دهندگان خارجی مناقصه استخراج و توسعه نفت در مناطق سیری (Sirri) شرکت آمریکائی بنام کونوکو (Conoco) را برگزید، گروه های لابی اسرائیل در آمریکا موفق شدند که دولت کلینتون را تحت فشار قرار دهند تا این مناقصه را غیر قانونی اعلام کند و رابطه اقتصادی بین ایران و آمریکا را بطور کلی قطع کند. (25) دولت کلینتون در 14 مارس قرارداد شرکت نفتی آمریکائی با ایران را مردود دانست و روز بعد نیز طی یک دستورالعمل اجرائی کلیه شرکت های آمریکائی را از معامله با ایران منع نمود. بنابراین طرح اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا با موفقیت انجام شد و طرح مقدماتی دوستی ایران با آمریکا با شکست مواجه گردید. کلینتون در این مورد اظهار داشت که: " یکی از موثرترین مخالفان قرارداد بین شرکت نفتی کونوکو با ایران ادگار برونفمن (Edgar Bronfman) رئیس سابق و قدرتمند کنگره جهانی یهودیان بود. (26) البته ناگفته نماند که در این بین ایپک نقش بسزائی ایفاء کرده بود. (27) در ششم ماه می، رئیس جمهور دومین دستور العمل اجرائی خود را مبنی بر تحریم کلیه سرمایه گذاری های تجاری و مالی در ایران صادر نمود. این دستورالعمل به بهانه آنکه "تجارت و سرمایه گذاری با ایران تهدیدی غیر مستقیم برای امنیت ملی، سیاست خارجی و اقتصادی آمریکا" محسوب میشود، صادر گردیده بود. (28) کلینتون در واقع قرار بود که این اقدام را یک هفته قبل از اینکه در کنگره جهانی یهودیان سخنرانی کند به اجرا درآورد. (29) پولاک در این مورد خاطر نشان میکند که:" تصمیم کلینتون در مورد غیر قانونی بودن معامله میان شرکت نفتی کونوکو با ایران و نیز صدور دو دستورالعمل به کلیه شرکت های آمریکائی در واقع نشانگر حمایت کامل ما از اسرائیل بود." (30) شگفت آور آن بود که گرچه اسرائیل در قطع روابط اقتصادی آمریکا با ایران نقش اساسی داشت اما با این وجود این کشور هیچ قانونی جهت ممانعت داد و ستد ایرانی – اسرائیلی را از مجلس خود نگذراند و همچنان به معامله با ایران از طریق واسطه ها ادامه میداد. (31) اما برای لابی اسرائیل در آمریکا این دو دستور العمل اجرائی دولت آمریکا کافی نبود، زیرا از نظر آنان کلینتون هر آن ممکن بود نسبت به تصمیم خود تغییر عقیده دهد. آ. م. روزنتال (A.M. Rosenthal) یکی از مدافعان سرسخت اسرائیل به این نکته در روزنامه نیویورک تایمز اشاره کرده است. او ضمن انتقاد از معامله شرکت نفتی کونوکو با ایران اظهار داشته که: " تنها مشکل در مورد دستورالعمل های اجرائی رئیس جمهور آنست که او میتواند هرآنچه را که قبلا پذیرفته است، به آسانی لغو کند." (32) تریتا پارسی در واکنش به این مشکل اساسی گزارش داد که :"ایپک لایحه ای که سناتور داماتو در ژانویه سال 1995 تقدیم مجلس کرده بود را مورد تجدید نظر قرار داد و اصلاحاتی در آن بعمل آورد و از داماتو خواست که لایحه تصحیح شده را دگربار به مجلس ارائه دهد" (33) بنابر این لایحه، شرکت های خارجی که بیش از 40 میلیون دلار در توسعه منابع نفتی ایران و لیبی سرمایه گذاری کنند مورد تحریم آمریکا واقع میشوند. علیرغم ناخشنودی متحدان اروپائی آمریکا از این لایحه، سرانجام این لایحه که لایحه "تحریم ایران – لیبی" نام داشت با تلاشهای بسیار ایپک در 19 ژوئن سال 1996 با 415 رای موافق و بدون رای مخالف در مجلس به تصویب رسید و سنا نیز آنرا یکماه بعد با رضایت کامل مورد تائید قرار داد. کلینتون این قانون جدید را علیرغم مخالفت های اعضاء کابینه اش در 10 آگوست جهت اجرا امضاء نمود. کنث پولاک مینویسد که: "بیشتر اعضاء کابینه دولت از قانون داماتو انزجار داشتند. در واقع واژه انزجار برای آنها تنها واژه ملایمی بود که بکار میبردند." با این وجود " بیشتر مشاوران سیاست داخلی کلینتون عدم امضاء قانون از سوی کاخ سفید را یک حماقت محض میدانستند." (34)
آنان احتمالا درست میگفتند زیرا انتخابات ریاست جمهوری آمریکا سه ماه بعد فرا میرسید و کلینتون نیز خود را نامزد ریاست جمهوری کرده بود. همانطور که زیوشیف (Ze’ev Schiff) خبرنگار هاآرتص در آنزمان نوشت: " اسرائیل جزء کوچکی از یک طرح بزرگ است، اما با این وجود نباید چنین نتیجه گرفت که این کشور به تاثیر گذاری سیاست های خود میان حلقه قدرت مقامات آمریکائی توانائی ندارد." (35) جیمز شلزینگر (James Schlesinger) کسی که پست های متعددی در سطوح مختلف در دولت های گذشته آمریکا بعهده داشت متعاقب این تحریم ها خاطر نشان ساخت که: " مبالغه ای در مورد نفوذ و تاثیر حمایت کنندگان منافع اسرائیل در سیاست خارجی ما نسبت به مسائل خاورمیانه وجود ندارد. "(36)
رخداد شرکت نفتی کونوکو ادعای قدیمی مبنی بر اینکه "لابی نفت" عامل واقعی جریانات پشت پرده سیاست ایالات متحده در خاورمیانه است را مورد تردید جدی قرار داد. به عبارت دیگر، صنایع نفتی آمریکا نه تنها با لغو قرارداد شرکت کونوکو از سوی دولت آمریکا مخالف بودند بلکه با مصوبات مجلس مبنی بر اعمال تحریم علیه ایران نیز روی خوشی نشان ندادند.(37) ما همانطور که در فصل چهارم شرح دادیم، دیک چینی یکی از مدافعان برجسته سیاست تهاجمی آمریکا علیه ایران، زمانیکه در دهه 1990، رئیس شرکت خدماتی هالیبرتون (Halliburton) بود مخالفت شدید خود را نسبت به برنامه های تحریم شرکت های نفتی آمریکا که با ایران معامله داشتند، اعلام کرد. این امر نشان میدهد که تصمیمات شرکت های نفتی در مقابل فشارهای ایپک و لابی پرقدرت اسرائیل در آمریکا ناچیز و شکننده بود. سرنوشت شرکت کونوکو و شرکت های مشابه نفتی در این مورد شواهد بسیار خوبی است که نشان میدهد آنان در مقایسه با لابی اسرائیل در آمریکا تاثیر و نفوذ چندانی در اعمال سیاست خارجی آمریکا در منطقه خاورمیانه ندارند. حتی در مواقعی که برای بهبودی روابط میان ایران و آمریکا فرصت های مطلوبی فراهم میگردید، موضع آمریکا تحت فشار لابی اسرائیل در آمریکا نه تنها تغییر نمیکرد بلکه در بیشتر مواقع سخت تر نیز میشد. برای مثال، در 23 ما می سال 1997 محمد خاتمی بعنوان رئیس جمهور ایران انتخاب شد. او بیشتر از دیگر روسای جمهور قبلی ایران به بهبود روابط با غرب بویژه با آمریکا علاقه مند بود. خاتمی در چهارم آگوست در یک سخنرانی غیر رسمی اظهارات مسالمت آمیز و صلح جویانه ای را در مورد آمریکا ابراز کرد. او همچنین این اظهارات را در اولین کنفرانس مطبوعاتی خود در 14 دسامبر همان سال تکرار نمود. از همه مهمتر خاتمی در مصاحبه مفصل با شبکه اخبار (CNN) در 7 ژانویه 1998 ضمن قائل شدن احترام به "مردم خوب آمریکا" و تجلیل از "تمدن بزرگ این کشور" ابراز داشت که " ایران قصد انهدام و یا تضعیف دولت آمریکا را ندارد". او با اظهار تاسف از رخداد گروگانگیری سال 1979 سفارت آمریکا در تهران و تائید خصومت ناشی از آن میان تهران و واشنگتن از آمریکا خواست که برای "ترمیم دیوار بی اعتمادی بین طرفین امکانات و فرصت هائی برای بررسی و مطالعه وضعیت و شرایط جدید فراهم آورد." (38)
بعلاوه خاتمی احتمال وجود کشور اسرائیل در فلسطین تاریخی را رد نکرد و اعلام داشت که "تروریسم در هر شکل و شمایلی محکوم است." او در عین حال که تروریسم را محکوم کرد اما خاطر نشان ساخت: " حمایت از مردمی که برای آزادی سرزمینشان مبارزه میکنند حمایت از تروریسم محسوب نمیشود." بدیهی است این توضیحات و رفع سوء تفاهمات نشانگر تغییر موضع ایران در مورد آمریکا و اسرائیل بود. بدنبال این موضع گیری مقامات دیگر دولت ایران تمایل پذیرش موجودیت اسرائیل را به شرط توافق این کشور با فلسطینیان غیر ممکن ندانستند. (39)
بدنبال اظهارات مسالمت آمیز خاتمی، دولت کلینتون (بعد از مذاکره و گفتگو با رهبران اسرائیل و مقامات برجسته کنگره) چند گام ناچیز جهت بهبود روابط با ایران برداشت. (40) کلینتون و مادلین آلبرایت (Madeleine Albright) وزیر امور خارجه آمریکا از رفتار گذشته غرب نسبت به ایران اظهار تاسف کردند و در صدور ویزای مسافرتی ایرانیان تسهیلاتی قائل شدند. این اقدامات تا بدانجا پیش رفت که مارتین ایندیک ارائه دهنده مشی بازدارندگی دوگانه و سفیر وقت آمریکا در اسرائیل به خبرنگاران اظهار داشت که: "ایالات متحده آمریکا بارها به صراحت بیان داشته است که مخالف حکومت اسلامی در ایران نیست. ... و ما برای مذاکره با این کشور آماده ائیم." (41) با این وجود محدودیت های تجاری بین دو کشور به قوت خود باقی ماند و سیاست بازدارندگی دوگانه در دوره دوم ریاست جمهوری کلینتون ادامه پیدا کرد. البته باید به این نکته اشاره نمود که تندروان داخل ایران با شدت با طرح های خاتمی برای ایجاد ارتباط با "شیطان بزرگ" مخالفت میورزیدند و این مخالفت ها یکی از عوامل شکست طرح های او بشمار میرفت. (42)
به موازات مخالفت های سخت سران و تندروان در درون ایران، اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا نیز در همراهی با آنان در جلوگیری بهبود روابط آمریکا با ایران تلاش میکردند. اسرائیل و لابی این کشور پیش از هر چیز مسئول ارائه طرح ها و سیاست های ضد ایرانی حتی قبل از اینکه خاتمی در سال 1996 به قدرت برسد، بوده اند. اتخاذ اینگونه سیاستهای سمی و زهرآگین از سوی اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا بدون تردید در به قدرت رسیدن جناحی در ایران شد که با ایجاد روابط میان واشنگتن و تهران مخالف بود (و یا این جناح مایل نبود که رابطه با آمریکا بدست اصلاح طلبان انجام گیرد. م) و نیز با رئیس جمهور جدید و میانه رو میانه ای نداشت. بعلاوه در اواسط دسامبر سال 1997 که خاتمی در صدد بهبود رابطه با آمریکا برآمد، معلوم گردید که مقامات رسمی اسرائیل نیز برای خنثی کردن تلاش خاتمی سخت به تکافو افتاده بودند. برای مثال، روزنامه هاآرتص گزارش داد که: "اسرائیل نگران تغییر قریب الوقوع سیاست آمریکا نسبت به ایران است." این روزنامه اضافه کرد که نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل از ایپک خواسته است که در کنگره و در برابر این تغییرات با تمام قدرت ایستادگی نماید." (43) ایپک خواسته اسرائیل و نتانیاهو را اجابت کرد و در برابر تغییر سیاست آمریکا نسبت به ایران وارد عمل شد. طبق اظهارات گری سیک (Gary Sick) یکی از کارشناسان مهم امور ایران " انتخاب خاتمی تاثیر چندانی در بهبود روابط ایران و ایالات متحده بر جای نگذاشت و موضع ایپک را نه تنها تغییر نداد بلکه این سازمان همراه با دیگر گروه های لابی اسرائیل در آمریکا و ایرانیان سلطنت طلب در تبعید و سازمان تروریستی مجاهدین خلق ایران وانمود کردند که با وجود خاتمی وضعیت در ایران هیچ تغیری نکرده است و وضع مانند گذشته میباشد."(44) حتی بعد از آنکه سفیر اسرائیل در آمریکا در بهار سال 2000 اظهار داشت که اتخاذ سیاست کلینتون مبنی بر اجازه صدور مواد خوراکی و داروئی معین به ایران قابل پذیرش است، با این وجود ایپک در مخالفت با این سیاست و تصویب آن در کنگره کمپینی برگزار کرد. البته ایپک با تصمیم کلینتون در مورد رفع محدودیت واردات خاویار، قالی ایرانی و پسته از ایران مخالفتی نداشت اما جامعه دفاع از حیثیت (ATL) و گروه های عمده یهودی با این تصمیم مخالفت میورزیدند. (45) بهرحال در نهایت کلینتون در هر دو مورد یعنی تجارت در سطح محدود از طرفی و مناقشه با ایران از طرف دیگر اقدام نمود.
باید اذعان کرد که ایالات متحده آمریکا اقدام موثری در جهت بهبود روابط با ایران انجام نداد و دستی را که از سوی خاتمی محتاطانه بسویش دراز شده بود را نفشرد.
بهتر آن بود که ایالات متحده آمریکا در خلال دهه 1990 با ایران به تعامل میرسید. اما همانطور که برنت اسکوکرافت (Brent Scowcroft) اظهار داشت سیاست بازدارندگی دوگانه " یک فکر احمقانه ای بیش نبود." (46) و میبایست از ادامه آن جلوگیری میشد.
رهبران اسرائیل بخوبی آگاه بودند که ادامه سیاست ستیزه جویانه علیه ایران به زیان منافع ملی آمریکا میباشد، اما یقین داشتند که منافع اسرائیل در ادامه این سیاست و عدم رابطه بین ایران و آمریکا بهتر تامین میگردد. بنابراین تلاش میکردند تا کلینتون را از برقراری رابطه با ایران بر حذر دارند. افرایم اسنه (Ephraim Sneh) یکی از مدافعان پرو پا قرص جنگ با ایران به اختصار بیان کرد که: " ما مخالف هر نوع گفتگو و ایجاد رابطه بین آمریکا و ایران بودیم. ... زیرا منافع ملی آمریکا در این زمینه با منافع ما مطابقت نداشت." (47) بنابراین از این سخن میتوان چنین نتیجه گرفت که لابی اسرائیل در آمریکا فقط در جهت تامین منافع اسرائیل عمل میکند.
دولت بوش و تغییر رژیم
The Bush Administration and Regime Change
همانطور که در فصل هشتم بحث شد، رخداد یازدهم سپتامبر 2001 باعث گردید که بوش رئیس جمهور آمریکا سیاست مهار و یا بازدارندگی دوگانه را رها سازد و بجای آن استراتژی جاه طلبانه و بلند پروازانه ای را مبنی بر تغییر و تحول منطقه خاورمیانه اتخاذ کند. هم اکنون ارتش آمریکا برای پیشبرد این استراتژی و سرنگونی رژیم های دشمن در منطقه خاورمیانه مستقر شده است و از نظر اسرائیلی ها شرایط لازم برای ضربه زدن نهائی به ایران از طریق بوش فراهم شده است. اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا برای رسیدن به اهداف خود ابتدا بوش را وادار ساختند تا نام این کشور را در لیست دشمنان آمریکا برای حمله بعدی قرار دهد. از ابتدای دهه 1990 رهبران اسرائیل تمایل داشتند که ایران را به سبب تلاش برای دستیابی به تسلیحات هسته ای بعنوان مهمترین دشمن خود در منطقه جلوه دهند. همانطور که بنیامین بن – الیزر (Binyamin Ben-Eliezer) وزیر دفاع اسرائیل یکسال قبل از اینکه جنگ عراق آغاز شود، گفته بود که: "عراق یک مشکل برای ما است اما اگر از من واقعیت را بپرسید، میگویم که ایران خطرناک تر از عراق میباشد." (48) با این وجود شارون و فرماندهان نظامی اسرائیل در اوائل سال 2002 دریافتند که ایالات متحده آمریکا ابتدا قصد دارد که به عراق حمله ور شود و بعد از شکست صدام و برکناری او از قدرت آنگاه به حساب ایران برسد. اسرائیلی ها با طرح و برنامه تنظیم شده آمریکا مخالفت جدی ابراز نکردند، اما آنان همواره به دولت بوش یادآور میشدند که بمحض پایان گرفتن کار صدام حسین او باید بلافاصله به موضوع ایران بپردازد. شارون در نوامبر سال 2002 در مصاحبه ای با نشریه تایمز لندن آشکارا از آمریکا خواست تا هدف بعدی او حمله نظامی به ایران باشد. (49) او در این مصاحبه ادعا کرد که ایران "مرکز ترور جهانی " است و این رژیم خواهان دستیابی به تسلیحات هسته ای میباشد. او در ادامه مصاحبه اش از بوش خواست که: "بعد از فتح عراق" بی درنگ با قدرت نظامی بلامنازع آمریکا به ایران حمله کند.
در اواخر آوریل سال 2003 بعد از سقوط بغداد روزنامه هاآرتص گزارش داد که سفیر اسرائیل در واشنگتن ضمن یادآوری تغییر رژیم ایران به آمریکا اظهار داشت که سرنگونی صدام "کافی نیست" و آمریکا باید کار را تا پایان ادامه دهد زیرا هنوز ما با تهدیدات فزاینده ای در منطقه از سوی ایران و سوریه روبرو هستیم." (50)
ده روز بعد نیویورک تایمز گزارش داد که : "واشنگتن شدیدا نگران جاه طلبی های هسته ای ایران است و " از طرف اسرائیلی ها" شدیدا تحت فشار قرار دارد تا موضوع هسته ای ایران را جدی تلقی کند. "(51)
شیمون پرز در 25 ژوئن در نشریه وال استریت ژورنال سرمقاله ای با عنوان "باید از یک آیت اله اتمی جلوگیری شود" منتشر ساخت. توضیحات و توصیفات او در این مقاله مبنی بر تهدیدات ایران علیه اسرائیل، مشابه همان توضیحاتی بود که قبلا در مورد تهدیدات عراق و صدام حسین نسبت به این کشور ابراز داشته بود. با این تفاوت که نام ایران را بجای عراق آورده و تهدیدات این کشور را نسبت به اسرائیل به درسهای تاریخی سازش های دولت ها در دهه 1930 ارتباط داده بود. در این مقاله او همچنین تاکید کرده بود که باید به ایران بدون پرده پوشی اعلام نمود که ایالات متحده آمریکا و اسرائیل هرگز اتمی شدن این کشور را تحمل نخواهند کرد. (52) در این رابطه نومحافظه کاران آمریکا نیز برای تغییر رژیم تهران از هیچ فرصتی فروگذار نمیکردند. در اواخر ماه می سال 2003 اینتر پرس سرویس (Inter Press Service) گزارش داد که " تلاش های نومحافظه کاران برای تغییر رژیم از ابتدای ماه می شدت گرفته است و تا کنون توانسته به دستاورد های قابل توجهی برسد." (53) بنابر گزارش نشریه فوروارد، در اوائل ماه ژوئن نومحافظه کاران داخل و خارج دولت بوش تلاش های گسترده ای را برای تغییر رژیم تهران بعمل آورده اند و در هفته های اخیر گزارشاتی در مورد اقدامات پنهانی آنان فاش شده است." (54) طبق روال گذشته انبوه مقالاتی که راجع به حمله نظامی به ایران نوشته شده است بوسیله نومحافظه کاران (در اصل افرادی که در مورد جنگ با عراق پافشاری میکردند) در مطبوعات آمریکا منتشر شد. ویلیام کریستول (William Kristol) در هفته نامه استاندارد ویکلی در 12 ماه می نوشت که: "آزاد سازی عراق اولین گام از نبردی بزرگ برای آینده منطقه خاورمیانه میباشد. اما نبرد بعدی که امیواریم به صورت حمله نظامی نباشد بدون تردید نبرد با ایران خواهد بود." (55)
مایکل لدین یکی از مدافعان جنگ علیه ایران نیز در نشریه نشنال ریویو آنلاین در چهارم ماه آوریل نوشت که: "زمانی برای اعمال راه حل نهائی و دیپلماتیک باقی نمانده است، ما مجبور خواهیم شد که با کارفرمایان ترور برخورد کنیم تا یک پیروزی بیاد ماندنی دیگری بدست آوریم. زیرا اینک مردم ایران آشکارا تنفر خود را نسبت به رژیم ابراز داشته اند و اگر ایالات متحده از آنها در مبارزاتشان حمایت کند، آنان به گرمی از حمله آمریکا به ایران استقبال خواهند کرد." (56)
صاحب نظران دیگری مانند دانیل پایپز از موسسه خاورمیانه (MEF) و پاتریک کلاوسون (Patrick Clawson) از موسسه مطالعات سیاست خاور نزدیک واشنگتن (WINEP) نقطه نظر های مشابه ای را در 20 ماه می در نشریه اورشلیم پست و با عنوان " فشار به ایران را افزایش دهید" منتشر نمودند. آنها در این مقاله از دولت بوش خواستند که از مجاهدین خلق، سازمانی که در عراق مستقر است و برای سرنگونی رژیم تهران تلاش میکند اما نام آن در لیست سازمان های تروریستی آمریکا قرار دارد، حمایت بعمل آورد. لارنس کپلان (Lawrence Kaplan) در 9 ژوئن در نشریه جمهوری جدید نوشت که: "ایالات متحده لازم است در برخورد با برنامه های هسته ای ایران شدت عمل بیشتری از خود نشان دهد. زیرا بنظر میرسد که برنامه های هسته ای ایران بیش از آنچه که دولت مردان آمریکائی تشخیص داده اند، پیشرفت و توسعه یافته است." (57)
در ششم ماه می، موسسه بازرگانی آمریکائی (AEI) همایش یکروزه ای را مربوط به ایران همراه با دو سازمان طرفدار اسرائیل یعنی بنیاد دفاع از دموکراسی (FDD) و موسسه هودسن برگزار کرد. (58) سخنرانان این همایش برنارد لوئیس (Bernard Lewis)، سناتور سام برونبک (Sam Brownback)، یوری لوبرانی(Uri L ubrani) مشاور عالی نیروهای دفاعی اسرائیل (IDF) و هماهنگ کننده سابق دولت اسرائیل در جنوب لبنان، موریس آمیتی (Morris Amitay) عضو موسسه یهودی امور امنیت ملی (JINSA) و مدیر عامل سابق کمیته روابط عمومی آمریکا و اسرائیل، مایکل لدن، رائول مارک گرچگ (Reuel Marc Gerecht) از اعضاء موسسه بازرگانی آمریکائی و میروا ورمسر از موسسه هودسن بودند که همگی از طرفداران سرسخت اسرائیل بشمار می آمدند.
موضوع اصلی در دستور کار این کنفرانس این بود که: "ایالات متحده آمریکا برای پیشبرد دموکراسی و تغییر رژیم در ایران میباید چه اقداماتی انجام دهد؟" بدیهی است که موضع نهائی هر یک از سخنرانان براندازی حکومت جمهوری اسلامی و جایگزین نمودن آن با یک حکومت دمکراتیک از سوی آمریکا بود، به همین منظور شارون و نتانیاهو دیداری خصوصی با رضا پهلوی پسر شاه سابق ایران انجام دادند. رضا پهلوی در همین رابطه با لابی اسرائیل در آمریکا و افراد طرفدار این کشور روابط ویژه و گسترده ای برقرار کرده است. طرح ارتباط با رضا پهلوی از آن نوع طرح هائی است که لابی اسرائیل در آمریکا قبلا در مورد احمد چلبی (Ahmed Chalabi) که در تبعید بسر میبرد، برای عراق تهیه کرده بود. گروه های بانفوذ لابی اسرائیل از رضا پهلوی برای دستیابی به اهدافش قول حمایت های لازم را دادند و او نیز در مقابل این حمایت ها اعلام کرد که اگر در ایران به قدرت برسد، تعهد میکند که کشورش روابط دوستانه ای با اسرائیل برقرار سازد. (59)
در 19 ماه می سال 2003 سناتور سام برونبک اعلام کرد که او تصمیم دارد برای پیشبرد دموکراسی در ایران مصوبه ای را جهت تامین منابع مالی گروه های مخالف ایران (سلطنت طلبان .م ) به مجلس ارائه دهد. این مصوبه که به مصوبه "دمکراسی در ایران" مشهور شد، نه تنها مورد حمایت ایرانیان تبعیدی واقع شد بلکه از سوی لابی اسرائیل مانند کمیته روابط عمومی آمریکا و اسرائیل و موسسه امنیت ملی یهود و ائتلاف برای دموکراسی در ایران (CDI) که بنیاد گذار آن موریس آمینی است و بلاخره مایکل لدن از موسسه بازرگانی آمریکائی شدیدا مورد پشتیبانی قرار گرفت. این مصوبه بوسیله براد شرمن (Brad Sherman) نماینده دمکرات از ایالت کالیفرنیا و یکی از هواداران پرو پا قرص اسرائیل به مجلس نمایندگان ارائه گردید. مجلس در اواخر ماه جولای با حذف واژه "تامین مالی" آنرا به تصویب رساند و مجلس سنا نیز آنرا بلافاصله تائید نمود. (60) گروه هائی که از این مصوبه حمایت بعمل آوردند همواره تاکید داشتند که ایران برای آمریکا مهمترین تهدید در منطقه خاورمیانه بشمار میرود زیرا این کشور نه تنها از تروریسم دفاع میکند بلکه برای دستیابی به تسلیحات هسته ای نیز تلاش مینماید. همچنین این گروه ها سعی دارند که ایران را موجب بروز مشکلات آمریکا در عراق بعد از سقوط صدام قلمداد کنند.
نومحافظه کاران در پنتاگون و در هماهنگی با لابی اسرائیل چنین القاء میکردند که ایران در پناه دادن به بعضی از عاملان القاعده دست دارد کسانیکه در حمله به ایالات متحده نقش داشتند و اهداف دیگری را در ریاض پایتخت عربستان سعودی در 12 ماه می 2003 به اجرا درآورده بودند. ایران این اتهامات را رد کرد و سازمان سیا (CIA) و وزارت امور خارجه آمریکا نیز اتهامات نومحافظه کاران را مورد تردید قرار داده اند. (61) نومحافظه کاران همچنین از این ادعا که ایران عامل حملاتی است که در عراق علیه نیروهای آمریکائی صورت میگیرد، دفاع میکنند تا جائیکه مایکل لدن در آوریل سال 2004 نوشت که: " تا زمانیکه تهران افراد و گروه های تروریستی خود را به عراق اعزام میدارد این کشور هیچگاه به صلح و امنیت دست پیدا نخواهد کرد." (62)
بدیهی است که اگر ایران به شبه نظامیان در عراق یاری میرساند، دلیل بر آن نیست که منافع آمریکا و این کشور در تضاد با یکدیگر میباشند. ایران منشاء اصلی مشکلات آمریکا در عراق نیست و اگر هم ایران دخالتی در این کشور نداشت وضع به همین منوال بود و ایالات متحده با مشکلات و گرفتاری های بسیاری روبرو میشد.
گرچه تعجبی ندارد که ایران در عراق دخالت کند. زیرا آمریکای ابر قدرت دو کشور همسایه ایران را (عراق و افغانستان) مورد حمله قرار داده است و همزمان این کشور را بعنوان بخشی از "محور شرارت" اعلام داشته است. همچنین نباید فراموش کرد که کنگره آمریکا لایحه ای در جهت تغییر رژیم ایران به تصویب رسانده و دولت بوش به گروه های تبعیدی مخالف رژیم ایران (سلطنت طلبان و مجاهدین خلق. م) کمک های مالی فراوان کرده است و حتی بارها ایران را به حمله نظامی تهدید نموده است. بنابراین آیا هر کشوری که با این نوع تهدیدات روبرو میگشت برای دفاع از خود تلاش نمیکرد؟ آیا این کشور سعی نمیکرد که از نفوذ خود در گروه های مختلف عراقی علیه دشمن بهره برد و آنها را از راه های گوناگون یاری دهد؟ اگر دشمن آمریکا، کشورهای کانادا و مکزیک را با قدرت فتح کند و تلاش نماید تا یک دولت دست نشانده در این دو کشور روی کار آورد آیا ایالات متحده دست روی دست میگذاشت و در مقابل دشمنی که در همسایگی اش خانه کرده است ایستادگی و مقاومت نمیکرد؟ و یا تلاش نمیکرد که حداقل نتیجه دخالت دشمن در همسایگی اش را به سود خود پایان بخشد؟
بدیهی است که آمریکا ئیان از نفوذ ایران در عراق و افغانستان خشمگین هستند، اما نباید از چنین نفوذی متعجب بشوند و آنرا بمثابه شاهدی عینی به استمرار دشمنی با ایرانیان بحساب آوردند.
همچنین بهتر است در نظر داشته باشیم که با وجود دشمنی و نفرت عمیقی که آمریکا با شوروی (سابق) در گذشته داشت و مسکو میلیون ها دلار جهت کمک به ارتش ویتنام شمالی خرج میکرد تا هزاران سرباز آمریکائی را نابود کند، اما با این وجود در خلال جنگ سرد این گونه مسائل باعث نشد که این دو کشور با یکدیگر همکاری نداشته باشند.
(کمک های) فزاینده در دفاع از اسرائیل
Rising to Israel’s Defense
اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا موفق شدند که به دولت بوش و دولتمردان برجسته این کشور بقبولانند که ایران هسته ای یک تهدید بالقوه و غیر قابل قبول برای اسرائیل است و مسئولیت مقابله با این تهدیدات بعهده آمریکا میباشد. شواهد نشان میدهد که بعضی از لابیگران اسرائیل معتقدند که موفقیت های چشمگیری از این راه برای تامین منافع دراز مدت اسرائیل بدست خواهد آمد. بیانات اخیر رئیس جمهور که در ماه مارس سال 2006 در کلیولند (Cleveland) ایراد شد، بدرستی منعکس کننده پذیرش درخواست های اسرائیل در مورد ایران است. او در این سخنرانی اظهار داشت که "... البته تهدیدی که از جانب ایران وجود دارد، بدیهی است که هدفش نابودی متحد نیرومند ما در منطقه، اسرائیل میباشد. این یک تهدید است. ... تهدیدی جدی ... من یکبار تاکید کرده ام و بار دیگر تاکید میکنم که ما ممکن است برای دفاع از متحد خود اسرائیل در برابر ایران متوسل به نیروی نظامی شویم" (63) اظهارات بوش مطابق گفته های پیشین او در مصاحبه با رویتر بود که اظهار داشت " ما کمک های خود را در دفاع از اسرائیل در صورت لزوم افزایش خواهیم داد" (64)
بیشتر نامزدهای ریاست جمهوری سال 2008 از حزب دمکرات گرفته تا جمهوری خواه کاملا با اظهارات رئیس جمهور موافق بودند. برای مثال، در آوریل سال 2007 سناتور جان مک کین (John McCain) به صراحت اظهار داشت که: "او با بوش کاملا موافق است که ایالات متحده برای دفاع از اسرائیل در برابر ایران مسئولیت دارد و مهمترین مسئولیت آن این است که اطمینان حاصل کند، ایران به تسلیحات اتمی که تهدیدی آشکار برای اسرائیل میباشد، دستیابی پیدا نکند." (65) او در سال 2007 دگربار این سخنان را در مصاحبه با نشریه اورشلیم پست تکرار نمود. در این مصاحبه میت رامنی (Mitt Romney) بیل ریچاردسون (Bill Richardson) نامزدهای رقیب انتخاباتی باراک اوباما (Barack Obama) و نیز سام برانبک (Sam Brownback) اظهارات مشابه ای را در سخنرانی های خود بیان داشتند. (66)
تمایل بوش جهت بیان این مطلب که ایران تهدید خطرناک برای اسرائیل بشمار میآید و نه برای ایالات متحده و نیز ارتباط دادن این سخنان به جنگ با ایران آنهم در جهت دفاع از اسرائیل زنگ خطر را برای بخش هائی از لابی اسرائیل در آمریکا بصدا در آورد. نشریه فوروارد در بهار سال 2006 گزارش داد که: "رهبران جامعه یهود اصرار میورزند که کاخ سفید از اعلام تعهدات خود نسبت به اسرائیل در ملا عام اجتناب نماید." البته باید به این نکته توجه کرد که رهبران یهود با کاربرد قدرت نظامی آمریکا برای حفاظت و حمایت از اسرائیل به هیچ عنوان مخالف نیستند بلکه آنها نگران این موضوع میباشند که بیان علنی بوش در این مورد " این باور را در مجامع جهانی قوت میبخشد که ایالات متحده برای دفاع از اسرائیل حاضر است از گزینه نظامی علیه ایران استفاده کند و در نتیجه جامعه جهانی، مجامع یهودیان آمریکا را برای هرگونه پیامدهای منفی حاصل از حمله آمریکا به ایران مقصر بداند. (67) همانطور که مالکوم هونلین (Malcolm Hoenlein) معاون اجرائی کمیته مجمع رهبران سازمان یهودیان آمریکا (CPMAJO) در ماه آوریل سال 2006 به این نکته اشاره کرد و گفت که :"ما همانقدر که از الطاف آمریکا نسبت به اسرائیل سپاسگزار میباشیم به همان اندازه باید پاسخگوی این سئوال باشیم که آیا ربط دادن این موضوع (حمله نظامی آمریکا به ایران) در جهت منافع اسرائیل میباشد یا خیر در جهت زیان این کشور است؟"
در این مورد رهبران اسرائیل نیز نگرانی های همانندی را بیان داشتند. بطوریکه اولمرت نخست وزیر اسرائیل بعد ها در بهار همانسال اظهار امیدواری کرد که: "گروه های طرفدار اسرائیل بهتر است توجه کمتری نسبت به ایران در ملاء عام از خود نشان دهند زیرا ما نمیخواهیم که نام اسرائیل مترادف با حمله نظامی آمریکا به ایران مطرح گردد." بدیهی بود آنچه که او میگفت، مخالف صریح گفته های رئیس جمهور بود. (69)
از این موضوع که بگذریم باید به این نکته توجه داشت که دولت بوش جهت متوقف ساختن برنامه هسته ای ایران بطور سرسختانه ای تلاش میکرد و همواره در مورد این موضوع موضع تهاجمی اتخاذ میکرد. اعمال تحریم های اقتصادی و در صورت ادامه برنامه های هسته ای، تهدید به حمله نظامی به ایران از آن جمله کوشش ها است. در نتیجه ای تلاشها، رهبران آمریکا همواره مجبورند که اعلام دارند، "تمام گزینه ها علیه ایران روی میز است"(70) جیمز بامفورد (James Bamford) و سیمور هرش (Seymour Hersh) بطور جداگانه ای شرح دادند که چگونه همان افرادی که برای جنگ آمریکا با عراق زمینه سازی و طرح ریزی کرده بودند اینک در پنتاگون در اندیشه طرح دیگری برای برگزاری کمپینی برای حمله نظامی به ایران میباشند. برای مثال، داگلاس فیث، مشاور وزیر دفاع در امور سیاست گذاری تا پایان ماه آگوست سال 2005 نقش اساسی در طرح و توسعه حمله نظامی به جمهوری اسلامی ایفا میکرد.
هرش (Hersh) در اوائل سال 2005 اعتراف کرد که " همکاریهای نزدیک اعلام نشده (پنهانی) با اسرائیل در ایجاد چنین طرح هائی وجود داشت. وزارت دفاع بخش غیر نظامی آن که تحت ریاست داگلاس فیث اداره میشد با طراحان و مشاوران اسرائیلی جهت بهبود بخشیدن به توان اتمی، سلاح های شیمیائی و اهداف موشکی اسرائیل (در حمله ناگهانی به ایران) همکاری های بسیاری صورت داده است." همچنین در تکمیل این نوع پروژه ها پنتاگون به جمع آوری اطلاعات عملیاتی از درون ایران پرداخته است و طرح های احتمالی حمله گسترده به ایران را روزآمد کرده است." (71)
دولت بوش در ژانویه سال 2007 ایران را از چند طریق تحت فشار نظامی قرار داد. ابتدا، آمریکائی ها پنج مقام دولتی ایران را در شهر اربیل عراق و در ساختمان محلی کردها که مکانی مشورتی ایرانیان بود، بازداشت کردند. سپس رئیس جمهور اعلام کرد که یک ناوگان کمکی مجهز به سیستم های دفاعی ضد موشکی برای حمایت از کشورهای شورای همکاری خلیج فارس به منطقه اعزام خواهد کرد. همراه با این اقدامات مقامات نظامی آمریکا در بغداد ادعا کردند که ایران قطعات اصلی ویژه بمب های مرگ آور کنار جاده را در اختیار عراق قرار میدهد تا آنان علیه سربازان آمریکائی بکار برند. سرانجام استفان هادلی (Stephen Hadley) مشاور امنیت ملی رئیس جمهور و کاندلیزا رایس وزیر امور خارجه آمریکا با صراحت اظهار داشتند که نیروهای نظامی آمریکا احتمال دارد برای تعقیب ایرانیانی که بمب های کناره جاده و دیگر سلاح های مرگ بار را وارد عراق میکنند، وارد خاک ایران شوند. (72) با وجود چنین برخورد ها و فشارهائی از سوی آمریکا به ایران، دیوید ورمسر مشاور چینی معاون ریاست جمهوری در امور خاورمیانه معتقد بود که رایس و هادلی به حد کافی در مورد اعمال گزینه نظامی در مورد ایران جدی نیستند زیرا آنها علاقه دارند که با این کشور با تهدیدات "دیپلماسی" برخورد کنند و به این وسیله به مذاکره بپردازند. در بهار سال 2007 ورمسر همراه با دیگر مشاوران محافظه کار واشنگتن سخنانی در موسسه بازرگانی آمریکائی ایراد کرد. او در سخنرانی خود اظهار داشت که چینی و بوش از کاندلیزا رایس وزیر امور خارجه بخاطر پیگیری گزینه دیپلماسی با ایران ناخشنود میباشند. او این سخنان را از آن روی ایراد کرد که قرار بود نامبرده با کمک اسرائیل یک طرح استراتژیک نظامی علیه برنامه های هسته ای ایران تهیه کند و آنرا به امضاء رئیس جمهور برساند. اما وقتی اظهارات ورمسر در محافل عمومی علنی شد رایس اختلاف در درون دولت را بر سر موضوع ایران بکلی انکار کرد و تاکید نمود که معاون رئیس جمهور از سیاست های بوش کاملا حمایت میکند. (73)
در شرایطی که واشنگتن عمدتا روی تهدیدات نظامی بیشتر از مذاکره با ایران تاکید میکرد، اتحادیه اروپا برای حل بحران روشی مخالف روش آمریکا داشت. این اتحادیه سعی داشت که از طریق مذاکره و گفتگو بتواند بحران ایران را حل و فصل کند.
اتحاد سه گانه اروپا (بریتانیا، فرانسه و آلمان) در اوائل آگوست سال 2003 مذاکره با تهران را آغاز کرد و در 21 اکتبر ایران پذیرفت که غنی سازی اورانیوم و برنامه های بازبرآمدگی هسته ای را به حالت تعلیق در آورد و اجازه دهد تا بازرسان ویژه آژانس اتمی سازمان ملل بازدیدهای سرزده از تاسیسات اتمی ایران بعمل آورند. یکسال بعد در نوامبر سال 2004 ایران بطور رسمی پذیرفت که " غنی سازی اورانیوم را به حالت تعلیق در آورد و از گسترش فعالیت های بازبرآمدگی هسته ای خودداری کند و به منظور دستیابی به یک مصالحه دوجانبه و دراز مدت بکوشد." (74) با وجود این اقدامات و تلاش ها دستیابی به یک توافق رضایت مند با شکست روبرو شد و در نتیجه ایران در آگوست سال 2005 اعلام کرد که غنی سازی اورانیوم را آغاز خواهد کرد. در این شرایط اتحاد سه گانه اروپا مذاکره با ایران را ادامه دادند اما این مذاکرات اثر چندانی در مورد برنامه های هسته ای ایران بوجود نیاورد.
نکته ای که در این میان شایسته است بدان توجه گردد موضع گیری آمریکا است. ایالات متحده علیرغم اظهار تمایل نسبت به گفتگوی اتحاد سه گانه اروپا با ایران جهت متوقف ساختن برنامه غنی سازی اورانیوم هرگز حمایت های لازم را در این مورد با اروپائیان بعمل نیاورد. (75) در واقع آمریکا با تهدیدات دائمی ایران و تحت فشار قراردادن اروپائیان جهت سخت گیریهای بیشتر در مذاکرات با ایران فعالیت های اتحاد سه گانه را به بن بست کشاند و شکست حتمی آنرا تضمین کرد.
بدیهی است که از نظر لابی اسرائیل در آمریکا با افزایش امید در حل بحران هسته ای ایران از راه دیپلماسی و گفتگو، دیگر جائی برای تهدیدات نظامی باقی نمیگذاشت، موضوعی که به هیچ عنوان باب میل اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا نبود.
بعد از شکست دیپلماسی "گفتگو" با ایران، دولت بوش در پائیز سال 2005 شورای امنیت سازمان ملل را جهت اعمال تحریم های سنگین علیه ایران تحت فشار قرار داد. این فشار ها بعد از چندین بار عقب نشینی تاکتیکی چین و روسیه نسبت به اعمال تحریم ایران سرانجام در دسامبر سال 2006 به نتیجه رسید. (76) در پایان ماه مارس سال 2007، شورای امنیت سازمان ملل، مجموعه دوم تحریم ها را علیه ایران تصویب کرد. این مجموعه شامل تحریمات جدید به ممنوعیت صادرات اسلحه به ایران، محدودیت سفر افرادی که در رابطه با برنامه های هسته ای فعال هستند، مسدود کردن دارائی افراد و سازمان هائی که نام آنها در مجموعه اول تحریم های شورای امنیت قرارنداشت؛ بودند. (77)
بعضی از کارشناسان معتقدند که اعمال تحریم ها باعث میگردد که ایران برنامه های هسته ای خود را رها کند و بعضی دیگر بر این باورند که ایالات متحده دگر بار درصدد قانع کردن شورای امنیت جهت تصویب مجموعه سوم از تحریم ها سخت تر علیه ایران برخواهد آمد. اما پرسش این است که اگر تحریم ها سازمان ملل علیه ایران کارساز نباشد، پاسخ چه خواهد بود؟
گزینه ها
Alternatives
برای دولت بوش سه گزینه جهت متوقف ساختن برنامه های هسته ای ایران باقی مانده بود.
الف: افزایش آشکار تهدید حمله نظامی برق آسا به ایران
ب: اعمال تحریمات شدیدتر و ایجاد ائتلاف ضد ایرانی با کشورهای عربی و اسرائیل جهت آماده کردن بستر مناسب از کاربرد نیروی نظامی و براندازی رژیم ایران (سناریو عراق)
ج: تلاش برای دستیابی به مصالحه و توافقی جدی و موثر با ایران جهت ممانعت این کشور از دستیابی به تسلیحات اتمی
اسرائیل و بیشتر سازمانهای مهم در لابی اسرائیل در آمریکا بویژه نومحافظه کاران خواهان اتخاذ گزینه دوم از سوی آمریکا بودند. رهبران اسرائیل و حامیان آمریکائی آنها به این نکته نیز توجه داشتند که حوادث هولناک عراق و شرایط نابسامان این کشور بعد از حمله آمریکا سبب میگردد که مخالفت های گسترده ای در درون و برون دولت آمریکا و نیز در جهان علیه حمله نظامی به ایران بوجود آید. بعلاوه بوش علیرغم شعارها و لفاظی ها نشان داده بود که برای استفاده از کاربرد نظامی چندان علاقه ای ندارد. البته این موضوع به آن معنا نبود که او هرگز به ایران حمله نخواهد کرد.
طرح و برنامه بوش برای سال 2007 افزایش فشارهای متعدد به ایران بود به امید آنکه این کشور در برابر خواسته های ایالات متحده کوتاه بیاید و تسلیم شود و غنی سازی اورانیوم را متوقف سازد. (78)
همانطور که پیشتر گفته شد، دولت آمریکا در ماه ژانویه چندین حرکت تهاجمی و مانور نظامی در منطقه خلیج فارس انجام داد که هدف اصلی آن ایران بود. همچنین رئیس جمهور و رایس وزیر خارجه شدیدا تلاش کردند که کشورهای عرب خاورمیانه را با آمریکا و اسرائیل در یک صف علیه ایران متحد کنند. با توجه به این پیشینه اینک گروه های مهم لابی اسرائیل در آمریکا و در هماهنگی با سیاست بوش جهت دستیابی به این اهداف درصدد سازماندهی میباشند. در همین ارتباط نشریه فوروارد در آستانه کنفرانس ماه مارس سال 2007 ایپک گزارش داد که :" لابی اسرائیل در آمریکا از لایحه کنگره مبنی بر اعمال تحریم های شدیدتر علیه ایران و ممانعت شرکت های خارجی از داد و ستد با این کشور، حمایت و پشتیبانی میکند." (79)
تا به امروز شواهد نشان داده است که نتیجه بخش بودن این استراتژی شکست خورده است. زیرا ایالات متحده بخاطر دستگیری پنج ایرانی از سوی عراقی ها و حتی از طرف کردها به شدت مورد انتقاد قرار گرفته است. همچنین هنگامیکه در ماه مارس ایرانیان 15 سرباز نیروی دریائی بریتانیا را به اتهام عبور غیر قانونی از مرز و وارد شدن در آبهای ایران در خلیج فارس بازداشت کردند، نشان دادند که با اینگونه "بازی های دوجانبه" آشنائی کامل دارند.(80)
در خلال این مدت ایران نه تنها به توسعه و گسترش برنامه های هسته ای خود پرداخت بلکه از گروه های شیعه عراقی نیز حمایت کرد. بنابراین هیچ نشانه ای وجود ندارد که نشان دهد اعزام ناوگان جنگی دیگری در خلیج فارس میتواند بر رفتار تهران تاثیر گذارد. کنگره ممکن است تحریم های بیشتر و سخت تری علیه ایران به تصویب برساند اما واقعیت امر آنست که دولت علاقه چندانی برای اعمال چنین روشهائی از خود بروز نداده است زیرا این گونه تحریم ها روی متحدان آمریکا که با ایران رابطه بازرگانی دارند تاثیر چشمگیری میگذارد. اضافه بر آن ممکن است به روابط آمریکا با این کشور ها آسیب رساند و تمایلات آنان را در یاری رساندن به واشنگتن جهت اعمال فشار بر ایران سست و متزلزل سازد. (81)
تلاش های آمریکا در جلب کشورهای عرب علیه ایران تا کنون پیشرفت چندانی نداشته است، زیرا آمریکا بدون رعایت حقوق فلسطینیان نه تنها از اسرائیل حمایت های همه جانبه صورت میدهد بلکه حتی در سرکوب آنان نیز شرکت میکند. برای مثال، در ماه مارس عبداله پادشاه عربستان سعودی ضمن دعوت از احمدی نژاد و دیدار او از ریاض، سفر خود را به آمریکا و ملاقات با رئیس جمهور در کاخ سفید لغو کرد. او همچنین اشغال عراق توسط آمریکا را "غیر قانونی" خواند و آنرا محکوم نمود. مدیر مرکز مطالعاتی استراتژیک دانشگاه اردن در این مورد اظهار داشت که: " اقدام عبداله در واقع هشدار به آمریکا بود که به جای تحمیل اراده و سیاست های آمریکا به اعراب و حمایت گسترده و همه جانبه از اسرائیل بهتر آنست که به متحدانش در منطقه گوش فرادهد."
ما همانطور که در فصل هفتم یادآور شدیم، عربستان سعودی، اتحادیه عرب را تحت فشار قرار داد تا ابتکار طرح صلح 2002 این کشور را جهت پایان دادن به درگیری و مناقشات اسرائیل – فلسطین مجددا به جریان اندازد. اما ایالات متحده آمریکا به جهت اینکه اسرائیل نسبت به این طرح ناخشنود بود سعودی ها را تحت فشار گذاشت تا نسبت به پیشنهاد خود تجدید نظر کنند. رایس وزیر امور خارجه آمریکا در این مورد متکبرانه از کشور های عربی خواست " مذاکره برای برقراری رابطه با اسرائیل را هرچه زودتر آغاز کنند" این تحکم سعودی ها و بویژه عبداله را بسیار خشمگین ساخت و در واکنش او را واداشت تا اشغال عراق توسط آمریکا را محکوم کند. (82)
از نظر رهبران اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا و افرادی که ایران هسته ای را تهدیدی مهلک برای اسرائیل میدانند، این نکته که اعمال فشار بعید است رفتار تهران را تغییر دهد برای آنها پوشیده نیست. به همین دلیل بیشتر گروه های لابی اسرائیل در آمریکا سرسختانه نه تنها خواهان گزینه نظامی علیه ایران روی میز مذاکرات میباشند بلکه اصولا معتقدند که اگر این کشور دست از مقاومت برندارد و به خواسته های واشنگتن که در واقع خواسته های اسرائیل نیز میباشد تن ندهد و برنامه های اتمی خود را متوقف نسازد، ضرورت ایجاب میکند که از گزینه نظامی علیه آن استفاده گردد. خوانندگان به آنچه که ایهود اولمرت نخست وزیر اسرائیل در جلسه مشترک کنگره در 24 ماه می سال 2006 اظهار کرد توجه کنند که گفته بود :" او ایران مجهز به تسلیحات هسته ای را سبعیت دوران برده داری، دهشناکی جنگ جهانی دوم و اردوگاه های کار اجباری در بلوک کمونیست، یکی میداند" اولمرت در این کنگره تاکید کرد که : :ایران اتمی فقط یک تهدید برای اسرائیل بشمار نمیآید بلکه امنیت تمام جهان را بخطر میاندازد." او سپس با این مقدمه از ایالات متحده به صراحت درخواست کرد که: "آمریکا میباید در جهت جلوگیری از تاریکی طوفان بپاخاسته ای که سایه اش بر فراز جهان گسترده خواهد شد، نقش اساسی ایفاء کند." (83)
در نوامبر سال 2006 یعنی درست چند ماه بعد، اولمرت در مصاحبه ای با نشریه نیوز ویک گفت :"او باور ندارد که ایران حاضر به پذیرفتن مصالحه در زمینه توقف برنامه های هسته ای خود داشته باشد مگر آنکه آنها دلیل خوبی برای نگرانی از عدم پذیرش مصالحه داشته باشند. بنظر میرسد آغاز نگرانی ایران (حمله نظامی آمریکا به ایران) فرا رسیده است." (84)
در بهار سال 2007 اولمرت با تلاش فراوان کمپینی را جهت قبولاندن گزینه نظامی علیه ایران برگزار کرد. او در اواخر آوریل به مجله آلمانی فوکس (Focus) اظهار داشت که: "احتمالا نابود کردن کل تاسیسات هسته ای ایران غیر ممکن است، اما میتوان به تاسیسات اتمی این کشور طوری ضربه زد که برای سالها برنامه هسته ای آنها به تاخیر افتد." اولمرت در این مصاحبه برآورد نمود که: "حمله به ایران با شلیک 1000 موشک هدایت شونده تام هاک (Tomahawk) حدودا 10 روز بطول می انجامد." (83) یکی از ژنرال های اسرائیلی که "آمادگی قدرت نظامی آمریکا در حمله به ایران" را از سوی بوش مورد تردید قرار داده بود به اسرائیل پیشنهاد کرد که "با هموار نمودن زمینه های لازم و لابیگری میان اعضاء حزب دمکرات و سردبیران و مفسران رسانه های گروهی آمریکا موضوع ایران را به موضوع واحدی که مشغله فکری همه روزه دو حزب باشد، تبدیل کند تا از این راه به رئیس جمهور برای اخذ تصمیم نهائی (جنگ با ایران) کمک شود." (86) در این ارتباط مقامات اسرائیلی همزمان هشدار دادند که اگر ایران مسیر هسته ای خود را تغییر ندهد و به برنامه های خود ادامه دهد آنها خود به تنهائی دست به اقدامات بازدارنده خواهند زد. این گونه تهدیدات علاوه بر هشدار به ایران، واشنگتن را نیز تحت فشار قرار میداد که برای حل معضل ایران هرچه زودتر چاره ای بیاندیشد. زیرا اگر در این امر مهم تعلل ورزد ممکن است اسرائیل خود به تنهائی وارد عمل شود. آریل شارون نخست وزیر اسرائیل در اواخر سال 2005 هشدار داد که " اسرائیل و نه فقط اسرائیل حاضر نیست ایران اتمی را بپذیرد. ما توانائی مقابله با این مشکل را داریم و تمام مقدمات لازم را برای چنین شرایطی فراهم کرده ایم." نشریه ساندی تایمز لندن در ماه ژانویه سال 2007 گزارش داد که خلبانان اسرائیلی در حال آموزش و تمرین های تاکتیکی و برنامه ریزی شده جهت حمله به تاسیسات اتمی ایران هستند. گرچه اسرائیل بطور رسمی این گزارش را انکار کرد اما این گزارش قویا نشان میداد که اسرائیل نسبت به موضوع ایران بی تفاوت نیست و اهمیت بسیاری برای آن قائل است. یک تحلیل گر مسائل دفاعی اسرائیل به آسوشپتدپرس در این مورد اظهار داشت که: "ممکن است این خبر بطور عمدی و برای بازدارندگی به خارج درز کرده باشد تا بدینوسیله نشان داده شود که بهتر است قبل از اینکه ما به اقدامی دیوانه وار علیه ایران دست بزنیم، کسی (آمریکا) ما را از این کار منصرف دارد و خود اقدام لازم را بعمل آورد" (87) آویگدر لیبرمن (Avigdor Lieberman) معاون نخست وزیر اسرائیل بنابر احتیاط که شاید این پیام شنیده نشده باشد در ماه فوریه 2007 به نشریه اشپیگل (Der Spiegel) ابراز داشت که :"اگر جامعه جهانی معضل ایران را حل نکند اسرائیل ممکن است خود به تنهائی اقدام نماید." (88) در این مورد بعضی از اعضاء لابی اسرائیل در آمریکا پا را فراتر گذاشتند و با بی توجهی "تغییر رژیم ایران" را خواستار شدند. آنان را به استناد دلیل محکمه پسندی مانند تسلیحات اتمی این کشور از آمریکا خواستار تغییر رژیم ایران شدند.(89)
بدنبال فضا سازی لابی اسرائیل، صاحب نظران نومحافظه کار ضرورت کاربرد نیروی نظامی آمریکا و یا حداقل تهدیدات دامنه دار نظامی علیه ایران را جهت بزانو در آوردن این کشور با صراحت هرچه بیشتر در برابر افکار عمومی ابراز داشتند. چکیده و جوهره دیدگاه آنان در سرمقاله سردبیر روزنامه نیویورک دیلی نیوز با عنوان "برای پایان دادن معضل ایران به تدارک جنگ بپردازید" از سوی مایکل روبین (Michael Rubin) عضو موسسه بازرگانی آمریکائی (AEI) در 3 اکتبر سال 2006 به چاپ رسید. یکماه بعد جاشوآ موراوچک (Joshua Muravchik) عضو همان موسسه اعلام کرد که "بوش لازم است قبل از اینکه کاخ سفید را ترک کند، حکم بمباران تاسیسات ایران را امضاء نماید. به جزء این راه، راه دیگری وجود ندارد، زیرا ممکن است ایران مشوق های صلح آمیز را بپذیرد و (بطور موقت) از دستیابی به تسلیحات هسته ای خودداری کند." (90)
در تائید این سخنان ریچارد پرل در ژانویه 2007 اظهار داشت که "من تردید ندارم که اگر برای پرزیدنت بوش اثبات شود که در خلال دوره ریاست جمهوری اش ایران میتواند به تسلیحات هسته ای دست یابد، او بدون درنگ فرمان حمله نظامی به ایران را صادر خواهد کرد." (91) همچنین نورمن پادهرتز (Norman Podhoretz) مقاله ای مفصل و بحث انگیز در 30 ماه می سال 2007 در وال استریت ژورنال آنلاین با عنوان "موضوع: بمباران ایران، لحظه ای که من به آن امیدوارم و دعا میکنم که بوش آنرا انجام دهد" منتشر نمود.
در این موضوع تردیدی وجود ندارد که ایپک نقش بسیار اساسی و موثری در تبلیغ و تهییج اجرای طرح حمله نظامی به ایران ایفاء کرده است. در کنفرانس سالانه این سازمان مهم طرفدار اسرائیل، همواره موضوع ایران و ضرورت پایان دادن به برنامه های هسته ای آن با آب و تاب ویژه ای مطرح و مورد تائید قرار گرفته است. (92)
جان هاگی (John Hagee) رئیس اتحاد مسیحیان برای اسرائیل (CUI) و کسی که در سال 2006 عقیده باطنی خود را مبنی بر اینکه "او امیدوار است که ایالات متحده آمریکا برای نجات تمدن غرب در حمله نظامی بازدارندگی به ایران به اسرائیل بپیوندد تا با کمک یکدیگر تاسیسات هسته ای این کشور را نابود سازیم." (93) در مصاحبه با نشریه اورشلیم پست بیان کرده بود که همواره به کنفرانس های این سازمان جهت ایراد سخنرانی دعوت میشود. او در کنفرانس سال 2007 با گفتن اینکه "ایران، آلمان سال 1938 میباشد و احمدی نژاد ظهور دوباره هیتلر را تداعی میکند و ما میبایست به هر وسیله ای، تهدیدات هسته ای این کشور را متوقف سازیم و جسورانه در کنار اسرائیل بایستیم" حضار در کنفرانس را به وجد آورد و با چندین مرتبه متوالی نشستن و برخاستن آنها مورد تشویق واقع شد. (94) اما بنابر گزارش نیویورک پست هنگامیکه هیلاری کلینتون در این کنفرانس اظهار داشت که " طرح حمله به ایران معقول و قابل فهم است اما بهتر است قبل از آن، پیامی محکم به آنان (ایران) فرستاده شود" با "ترشروئی و غرولند" شرکت کنندگان در کنفرانس روبرو گردید. (95)
بهترین نشانه تاثیر و نفوذ ایپک بر سیاست خارجی آمریکا نسبت به ایران مربوط به تصویب لایحه بودجه پنتاگون در مجلس میشود. در اواسط ماه مارس سال 2007 کنگره تلاش کرد که تبصره ای بر لایحه بودجه پنتاگون ضمیمه کند تا رئیس جمهور موظف شود قبل از امضاء فرمان حمله نظامی به ایران موافقت کنگره را جلب نماید. این تبصره ضمن آنکه مطابق قانون اساسی از اختیارات کنگره محسوب میشد و با در نظر گرفتن آنچه در عراق اتفاق افتاده بود مورد موافقت بسیاری از نمایندگان مجلس واقع شد و به احتمال قوی مورد تصویب قرار میگرفت. اما ایپک با این تبصره سرسختانه به مخالفت پرداخت. زیرا با تصویب این لایحه گزینه نظامی علیه ایران از روی میز یا برداشته میشد و یا معطل میماند و بدیهی بود که این امر مخالف خواست اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا بود. بنابراین ایپک همراه با چند نماینده طرفدار اسرائیل در مجلس مانند گری آکرمن (Gary Ackerman) الیوت انجل (Eliot Engel) و شلی برکلی (Shelley Berkley, D-NV) نماینده دموکرات از ایالت نوادا در راهروهای کنگره براه افتادند و توانستند رای نمایندگان موافق با لایحه را تغییر دهند و تبصره را از ضمیمه لایحه حذف کنند. (96) یکماه بعد هنگامیکه از مایکل کاپوانو (Michael Capuano, D-MA) نماینده دموکرات ایالت ماساچوست پرسیده شد که چرا تبصره (مربوط به ایران) از لایحه حذف گردید، پاسخ او فقط در یک کلمه ادا شد و آن "ایپک" بود. دنیس کوسینچ (Dennis Kucinich, D-OH) نماینده دمکرات ایالت اوهایو نیز همین ارزیابی را از حذف تبصره ابراز داشت. (97)
علیرغم اینکه این لایحه در مجلس تحت فشار اسرائیل و تاثیر و نفوذ لابی این کشور در آمریکا مبنی بر حمله نظامی به ایران تصویب شد با این وجود تشخیص داده شد که کاربرد حمله به تاسیسات اتمی ایران ممکن است نتیجه معکوس ببار آورد و پیامد های مصیبت باری را در منطقه ایجاد کند. (98) زیرا این اقدام نه تنها موجب بی ثباتی بیش از پیش در منطقه خاورمیانه میشد بلکه بهانه بسیار خوبی برای ایران فراهم میساخت تا به (نظامیان) آمریکا و متحدینش در منطقه حمله نماید.
در این شرایط که ارتش آمریکا در باتلاق عراق زمین گیر شده است جنگ با ایران، یک کشور اسلامی دیگر در منطقه آنهم با وسعت گسترده تر و جمعیت افزون تر از عراق معلوم نبود که آمریکا را دچار چه سرنوشتی خواهد ساخت. بعلاوه اگر حمله ای علیه ایران صورت گیرد این کشور مطمئنا نه تنها برنامه های هسته ای خود را متوقف نخواهد ساخت بلکه تلاش خواهد نمود که فعالیت های هسته ای خود را دو چندان کند و تاسیسات بیشتری بنا سازد. همانطور که وقتی اسرائیل در سال 1981 تاسیسات هسته ای عراق را که در مرحله اولیه قرار داشت، بمباران کرد این کشور در بازسازی دست به ساخت تعداد بیشتری از تاسیسات هسته ای نمود. بنابراین تعجبی ندارد زمانیکه چارلز کوپچان (Charles Kupchan) کارشناس امور امنیتی اروپا میگوید که " من هنوز یک سیاستمدار اروپائی را پیدا نکرده ام که تصور کند جنگ با ایران اتمی در اولویت قرار دارد." (99)
در واقع اسرائیل تنها کشور در جهان است که با تعدادی از مردمش از گزینه جنگ علیه ایران دفاع میکند. بنابر نظر سنجی ماه می سال 2007 بیش از 71 درصد از جمعیت اسرائیل موافق حمله نظامی به ایران بودند. (100) در ایالات متحده آمریکا، تنها سازمان های اصلی لابی اسرائیل و گروه های مشخص و برجسته طرفدار اسرائیل خواهان جنگ با جمهوری اسلامی میباشند. در اوائل سال 2007 هنگامیکه از وسلی کلارک (Wesley Clark) ژنرال بازنشسته ارتش آمریکا پرسیده شد که چرا دولت بوش در جنگ با ایران پیشتاز است ، پاسخ داد که :"شما فقط کافی است آنچه که در مطبوعات اسرائیل نوشته شده است را مورد مطالعه قرار دهید، آنگاه جواب خود را دریافت خواهید کرد. جامعه یهود دچار چند دستگی است و از سوی افراد متمول و ثروتمند ساکن نیویورک و کسانیکه همواره دنبال کسب جاه و مقام اند تحت فشار شدید کانالیزه میشوند." کلارک بخاطر این اظهار نظر و سخنانی دیگر مبنی بر آنکه اسرائیل و بعضی از یهودیان آمریکا دولت ایالات متحده را تحت فشار قرار میدهند تا با ایران وارد جنگ شود بلافاصله مورد انتقاد قرار گرفت و به یهود ستیزی متهم شد. اما همانطور که ماتیو یگلزی (Matthew Yglesias) روزنامه نگار بدرستی بیان داشت، آنست که " هر آنچه که کلارک گفته است حقیقت دارد، همه میدانند که حقیقت دارد" (101) در این رابطه اسکات ریتر (Scott Ritter) بازرس سابق تسلیحات سازمان ملل متحد و نویسنده کتاب "هدف ایران" که در سال 2006 انتشار یافت میگوید:" اجازه دهید با اطمینان بگویم که اگر آمریکا با ایران وارد جنگ شود بدون تردید این جنگی است که در اسرائیل و نه جای دیگر طراحی شده است." (102)
خلاصه آنکه اگر فشار اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا نسبت به اجرای طرح گزینه جنگ با ایران وجود نداشت، در درون و برون دایره قدرت در واشنگتن این موضوع چندان جدی تلقی نمیشد.
انتخاب نه چندان بد
The Least Bad Option
همانطور که پیشتر اشاره شد، بهترین گزینه ممکن برای دولت بوش آنست که از تهدید به زور خودداری کند و برای دستیابی به یک مصالحه و توافق با ایران تلاش کند. (103) بدیهی است که مشکل میتوان گفت که اتخاذ این استراتژی کارساز خواهد بود، اما دلیل خوبی وجود دارد که تصور کنیم اگر این استراتژی در گذشته بکار گرفته میشد، احتمالا کار ساز بود و ممکن است در آینده نیز کار ساز باشد.
ایران در زمان رخداد یازدهم سپامبر در دو موقعیت مناسب نشان داد که بطور جدی علاقه مند است با ایالات متحده آمریکا گفتگو و مذاکره نماید. (104)
ایران برای سرنگونی طالبان در پائیز سال 2001 بوسیله توصیه ها و ارائه اطلاعات مفید در مورد اهداف مورد حمله در افغانستان و ایجاد تسهیلات و همکاری با اتحاد شمالی (Northern Alliance) و نیز کمک به ماموریت های جستجو و نجات، به آمریکائی ها یاری رساند. همچنین بعد از جنگ، تهران به واشنگتن کمک کرد تا یک دولت دوست در کابل جایگزین گردد. در همانحال خاتمی رئیس جمهور ایران بار دیگر روشن ساخت که خواستار بهبود روابط با آمریکا است و حوادث افغانستان را گام های اصلی در همکاری های نسبی و دوجانبه در این راه میدانست.
همانطور که در دهه 90 مشاهده کردیم، سازمان سیا (CIA) و وزارت امور خارجه آمریکا از سخنان خاتمی حمایت های قابل توجهی بعمل آوردند و سعی کردند که روابط با تهران را عادی سازند. اما نومحافظه کاران درون و برون دولت شدیدا با اقدامات این دو ارگان دولتی به مخالفت برخاستند. آنها تمایل داشتند که با ایران باید با روشهای سخت تری رفتار شود. سرانجام مشاهده شد که آنها توانستند خواسته یشان را به بوش و چینی تحمیل کنند. بوش در سخنرانی سالانه خود در کنگره در ژانویه سال 2002 پاداش همکاری های ایران را در افغانستان با قرار دادن نام این کشور در لیست مشهور "محور شرارت" جبران کرد. بعلاوه بوش در ماه های بعدی روشن ساخت که اگرچه او در حال تغییر روند رژیم در عراق است اما با این وجود نوبت ایران هم بزودی فرا خواهد رسید و تلاش خواهد کرد که حکومت آنرا تغییر دهد.
علیرغم ابراز دشمنی آمریکا با ایران، در بهار سال 2003 همانند سال 1977 این کشور سعی کرد که در دوران ریاست جمهوری کلینتون یکبار دیگر روابطش را با ایالات متحده بهبود بخشد.
در این مورد خاتمی رئیس جمهور ایران اظهار داشت که دولت او مایل است در باره برنامه های هسته ای ایران وارد مذاکره شود تا برای جهانیان روشن گردد که: " از طرف ایران برای گسترش تاسیسات هسته ای و دستیابی به سلاح های کشتار جمعی کوشش بعمل نمیآید" او همچنین در مورد تروریسم صریحا اظهار داشت که " ایران به هرنوع حمایت مادی از گروه های مخالف دولت فلسطین (حماس، جهاد اسلامی و غیره) پایان خواهد داد و "این سازمان ها را جهت متوقف ساختن اعمال خشونت آمیز علیه شهروندان " در داخل مرزهای 1967 اسرائیل تحت فشار قرار میدهد و در مورد حزب اله گفت که " هدف ایران بوجود آمدن "یک سازمان سیاسی در لبنان" است. خاتمی ضمن "پذیرش " طرح ابتکاری صلح عربستان سعودی در سال 2002 و تائید راه حل تشکیل دو کشور، به مسائل عراق اشاره نمود و اعلام داشت که ایران به ثبات این کشور کمک خواهد کرد. در مقابل خاتمی از ایالات متحده خواست که ابتدا نام ایران را از لیست محور شرارت حذف کند و این کشور را به کاربرد حمله نظامی تهدید ننماید و تحریم ها را علیه ایران متوقف سازد و سرانجام "امکان دستیابی کامل ایران به تکنولوژی هسته ای صلح آمیز را فراهم گرداند. بنابراین اگر دقت شود خاتمی راه حلی را پی میگرفت که تمام جزئیات آن حکایت از یک توافق گسترده و نهائی با آمریکا، داشت. (105)
در ماه می سال 2003 زمانیکه بنظر میرسید که آمریکا به پیروزی های درخشان و خیره کننده ای در عراق نزدیک است و بدنبال دستیابی پیروزی های دیگری از این نوع در افغانستان میباشد" پیشنهادات ایران که از زبان خاتمی به آمریکا جاری شده بود، مورد توجه قرار نگرفت. در آنزمان بیشتر افراد بر این باور بودند که ایالات متحده آمریکا واقعا قادر است نظم نوینی را در سراسر منطقه خاورمیانه برقرار سازد. در واقع این زمان، زمان مناسب و ایده آلی بود که میتوانست ایران را وادار به مصالحه و سازش سازد. زیرا قدرت و نفوذ آمریکا در این زمان زبانزد عام وخاص شده بود و برعکس ایران در شرایط بحران و آسیب پذیری بسیاری قرار داشت. متاسفانه شرایط و موقعیت مطلوب آمریکا بوش را بیشتر متمایل به حکم راندن و تعیین و تکلیف نمودن کرد تا به گفتگو و توافق با ایران.
در این شرایط اسرائیل نه تنها به دولت بوش فشار میآورد که در مورد ایران سخت گیری بیشتری را اعمال دارد بلکه نومحافظه کاران آمریکا و لابی اسرائیل در این کشور نیز بوش را تشویق میکردند که از این موقعیت برتر بهره برد و ایران را به تسلیم در مقابل خواسته های آمریکا وادار کند. بنابراین بوش ( در این فضای غرور آمیز) به پیشنهادات خاتمی مبنی بر مذاکره و گفتگو جهت دستیابی به یک توافق در مورد برنامه های هسته ای ایران و نیز بهبود روابط طرفین وقعی ننهاد و به مقامات آمریکائی دستور داد تا پیشنهادات ارائه شده از سوی ایران را پیگیری نکنند.
البته کسی نمیتواند ادعا کند که اگر دولت بوش این فرصت ها را از دست نمیداد توافق و مصالحه بین ایران و آمریکا انجام میگرفت. هنوز تندروهای بسیاری در ایران وجود دارند که با هر نوع مذاکره و گفتگو با "شیطان بزرگ" مخالفت میورزند و در برابر آن مقاومت میکنند. با این وجود بوش حماقت کرد که برای دستیابی به توافقی که چندان هم بد نبود کوشش بعمل نیاورد. بدیهی بود که توافق با خاتمی مانع از انتخاب احمدی نژاد به ریاست جمهوری میگردید. احمدی نژاد کسی است که با سخنان غیر مسئولانه و مشمئز کننده و نیز رفتار های پرخاشجویانه اش شرایط را وخیم تر از گذشته کرده است. اما اگر فرض را برآن گذاریم که مذاکرات با خاتمی در مورد برنامه ای هسته ای ایران با شکست روبرو میگشت در آن صورت ایالات متحده آمریکا در هر زمان میتوانست دگر بار به استراتژی بازدارنده خود باز گردد.
گرچه اینک شانس دستیابی به یک توافق با ایران بمراتب کمتر از سال 2001 و سال 2003 شده است اما برای رسیدن به یک توافق با این کشور هنوز هم دیر نشده است. با توجه به آنکه امروزه گفتگو و مذاکره با ایران نه تنها بخاطر شرایطی که حوادث عراق برای آمریکا پیش آورده است تضعیف گشته بلکه رهبران ایران بیش از هر زمان دیگر دلایلی دال بر عدم اعتماد به بوش در دست دارند. بعلاوه احمدی نژاد که جای خاتمی نشسته است نشان داده است که علاقه چندانی به برقراری رابطه با دولت بوش (بجزء از کانال او - م.) ندارد. اما همانطور که گفته شد هنوز هم دلایل قانع کننده ای برای آغاز مذاکرات با ایران وجود دارد.
بدیهی است که مذاکره و پیگیری آن نه تنها بهترین روش برای متوقف ساختن ایران نسبت به برنامه های هسته ای آن میباشد، بلکه ایالات متحده به کمک این کشور نیاز دارد تا از شرایط ناهنجاری که در افغانستان و عراق برایش ایجاد شده است، نجات پیدا کند. به همین دلیل بود که گروه مطالعات عراق در دسامبر سال 2006 به بوش پیشنهاد کردند که بجای درگیری و مقابله با ایران بهتر است با این کشور به گفتگو بپردازد. (106)
اعضاء گروه مطالعاتی عراق بخوبی از این امر آگاه بودند که مقابله آمریکا با ایران (همانطور که بوش در گذشته به آن عمل مینمود) انگیزه محکمی برای این کشور ایجاد میکند تا در امور افغانستان و عراق مداخله نماید، مداخله ای که قطعا به منافع ملی آمریکا در منطقه لطمه وارد خواهد ساخت. (107)
ناگفته پیداست که در آمریکا افرادی وجود دارند که از مذاکره و همکاری با ایران به شدت حمایت میکنند. (108) برای مثال، همانطور که پیشتر به آن اشاره شد سازمان اطلاعات و امنیت آمریکا (CIA) و وزارت امور خارجه و ارتش این کشور از چنین ایده ای استقبال کرده اند. در نظر سنجی که در اواخر ماه نوامبر سال 2006 و قبل از اینکه گزارش گروه مطالعاتی عراق منتشر گردد در آمریکا بعمل آمد، نشان داد که 75 درصد آمریکائیان بر این باورند که ایالات متحده آمریکا "باید در درجه نخست برای بهبودی روابط خود با ایران تلاش کند و سعی نماید که با این کشور به توافق برسد" طبق این نظر سنجی فقط 22 درصد مردم آمریکا با "اعمال فشار از طریق تهدیدات نظامی" در برابر ایران موافق بودند.(109)
توصیه و پیشنهادات گروه مطالعاتی عراق (کمیته متشکل از افراد برجسته دو حزب دمکرات و جمهوری خواه) در مورد همکاری با ایران نشانه دیگری از حمایت گفتگو با ایران میباشد. در این رابطه حتی توماس ال. فریدمن (Thomas L. Friedman) کسی که همواره با سیاست اسرائیل موافق است و در هماهنگی با منافع این کشور مقالاتی در نیویورک تایمز به رشته تحریر در میآورد، در اوائل سال 2007 اظهار داشت که: "ایران برای ایالات متحده آمریکا یک متحد طبیعی محسوب میشود." (110)
گرچه آغاز مذاکره و پیگیری آن جهت دستیابی به یک توافق با ایران، یک سیاست استراتژیک و عاقلانه میباشد و در درون و برون دولت آمریکا از آن حمایت میشود اما با این وجود احتمال برقراری گفتگو (مستقیم و علنی) با این کشور به این زودی ها ممکن نخواهد شد.
پرواضح است که اسرائیل و لابی این کشور در آمریکا (همانند تندروان در ایران) قبل از اینکه اقدامی جدی جهت برقراری رابطه بین ایران و آمریکا صورت گیرد، شدیدا به تکاپو میافتند و به همان ترتیب که از سال 1993 تا کنون انجام داده اند مانع از برقراری هر نوع رابطه ای بین دو کشور میشوند. لابی اسرائیل در آمریکا تلاش های بسیاری جهت خنثی ساختن توصیه ها و پیشنهادات گروه مطالعاتی عراق راجع به ایران بعمل آورده است. طبق گزارش نشریه فوروارد، هنگامیکه گروه مطالعاتی عراق تحقیقات و بررسی های خود را منتشر ساخت، این گروه بی درنگ با "طغیان خشم و اعتراض گروه های یهودی مخالف مذاکره با ایران و سوریه و فلسطینیان روبرو شد." با این وجود "عناصر خودی لابی اسرائیل معتقدند که نگرانی و اضطراب اسرائیل در مورد سوریه و فلسطین نمیباشد بلکه نگرانی آنها فقط از برنامه های هسته ای ایران است." (111)
بدون تردید لابی اسرائیل در آمریکا کوشش مدام بعمل میآورند تا ایالات متحده آمریکا را وادار سازد تهدیدات نظامی خود را علیه ایران تا زمانیکه این کشور برنامه های هسته ای خود را رها نکرده است، ادامه دهد. در گذشته این گونه تهدیدات کار ساز نبوده است و بنظر بعید میرسد که در آینده نیز کار ساز باشد. بنابراین بعضی از آمریکائی های حامی اسرائیل بویژه نومحافظه کاران خواستار ادامه تهدیدات نظامی و حتی به اجرا درآوردن آن از سوی آمریکا شده اند.
هنوز احتمال اندکی وجود دارد که بوش قبل از ترک کاخ سفید تصمیم بگیرد که به ایران حمله کند. اما واقعیت اینست که پیش بینی این امر غیر ممکن است. همچنین با توجه به سخنان انعطاف ناپذیر نامزد های ریاست جمهوری آمریکا امکان دارد که جانشین بوش دست به اقدام نظامی علیه ایران بزند بویژه اینکه اگر این کشور به ساخت تسلیحات هسته ای نزدیک شود و تندروان و سخت سران این کشور به سلطه و کنترل خود ادامه دهند.
بدیهی است که اگر ایالات متحده آمریکا طرح حمله نظامی علیه ایران را به اجرا در آورد بدون تردید اسرائیل در پشت این طرح قرار دارد و لابی این کشور در آمریکا نقش اساسی در تحت فشار قرار دادن دولت جهت اجرای چنین طرح خطرناکی که با منافع ملی ایالات متحده مغایرت دارد، ایفاء کرده است. آنان در این مورد مسئولیت سنگینی بر دوش خواهند داشت.
نتیجه
Conclusion
تصمیم مصیبت بار حمله به عراق و اشغال این کشور توسط ایالات متحده آمریکا مانند اتخاذ سیاست خصومت آمیز نسبت به فلسطینیان و سوریه حاصل نفوذ و تاثیر به شائبه لابی اسرائیل در سیاست خارجی آمریکا است.
اینک لابی اسرائیل در آمریکا نه تنها با هرگونه همکاری و مذاکره در جهت تشنج زدائی بین ایران و آمریکا مخالف است بلکه با تقویت جناح تندرو در ایران، باعث شده است که به منافع آمریکا در منطقه زیان برسد و حتی وضعیت امنیتی خود اسرائیل را نیز به مخاطره انداخته است. با این وجود هنوز نفوذ و تاثیرات منفی لابی اسرائیل بر سیاست خارجی آمریکا پایان نیافته است و ادامه دارد.
ما در فصل بعدی به شرح چگونگی نقش لابی اسرائیل در ایجاد جنگ سال 2006 لبنان که باعث آسیب رساندن به منافع دوکشور آمریکا و اسرائیل شده است، خواهیم پرداخت.
ترجمه: ن. نوری زاده
Nourizadeh.n@jmail.com
1- See the “Iran Profile” of the Nuclear Threat Infinitive at www.nti.org
2- See note 88 in Chapter 3
3- See notes to page 281-286 of the Israel lobby &U.S. foreign policy
4- Los Angeles Times Dec 10, 2006
5- See Trita Parsi, Israel Iranian Relations 1970-2001
6- See Wall Street Journal, August 8,2006
7- New York Times Feb 1, 2007
8- Ibid,
9- See Nonproliferation Review 12, no. 2 July 2005
10- Herald Tribune, April 26, 2006
11- Sunday Times (London)Fe 25, 2007
5- See Trita Parsi, Israel Iranian Relations 1970-2001
6- See Wall Street Journal, August 8,2006
7- New York Times Feb 1, 2007
8- Ibid,
9- See Nonproliferation Review 12, no. 2 July 2005
10- Herald Tribune, April 26, 2006
11- Sunday Times (London)Fe 25, 2007
12- See Trita Parsi, Israel Iranian Relations 1970-2001
13- Washington Post, March 13, 1993
14- See Trita Parsi, Israel Iranian Relations 1970-2001
15- Pollack, Persian Puzzle, 269
16- See, Sick, Clouded Mirror
17- See Trita Parsi, Israël Iranien Relations 1, page- 970-2001, 257-66
18- See Trita Parsi, Israel Iranian Relations 1970-2001
19- Gary Sick, Relation Dual …
20- Pollack, Persian Puzzle,
21- See Trita Parsi, Israël Iranien Relations 1, page- 305
22- Pollack quoted in ibid 308
23- AIPAC, Comprehensive U.S. Sanction Iran
24- Pollack, Persian Puzzle,
25- See, Sick, Clouded Mirror
26- New York Times March, 14, 1995
27- See Trita Parsi, Israel Iranian Relations 1970-2001
28- Executive Order 12959
29- New York Times May 1, 1995
30- Pollack, Persian Puzzle,
31- Trita Parsi, Israël Iranien Relations 1, page 308, 311, 329
32- New York Times March, 14, 1995
33- Trita Parsi, Israël Iranien Relations
34- Pollack, Persian Puzzle
35- Quoted in Differentiated Containment,6
36- National Interst (Fall 1997)
37- Politics of the U.S Economic Sanction 231-35
38- New York Times De15, 1997
39- Interview with Khatami and Trita Parsi, Israël Iranien Relations
40- Trita Parsi, Israël Iranien Relations
41- Quoted in Parsi, Trita Parsi, Israël Iranien Relations
42- Ansari Confronting Iran, Chap 5
43- Ha’aretz, Dec 15, 1997
44- See, Sick, Clouded Mirror
45- United Press International, Sep 23, 2000
46- Quoted in Parsi, Trita Parsi, Israël Iranien Relations
47- Quoted in ibid ,403
48- Quoted in Alan Sipress Israel Emphasizes Iranian Threat,
49- Times (London) Nov 5 2002
50- Ha’aretz, April 28,2003
51- New York Times May 8, 2003
52- See Wall Street Journal June 25, 2003
53- Jim Lobe, US Neo-Con Move Quickly on Iran
54- Forward, May, 16, 2003
55- Weekly Standard, May 12, 2003
56- Los Angeles Times, April 17, 2003
57- Jerusalem Post, May 21, 2003
58- ZNet (on line).300/event
59- Connie Bruc. Exile: How Iran’s Expatriates Are Gaming the Nuclear Threat, New Yorker, March 6, 2006; Lobe, Neo-Cons Move Quicly
60- Iran Democracy Act Passed,
61- Jim Lobe, US Neo-Con Move Quickly on Iran
62- See Wall Street Journal April 16, 2004
63- White House, Office of the Press Secretary, March 20, 2006
64-Forward, May, 12, 2006
65- International Herald Tribune, April 19, 2007
66- Jerusalem Post, May 24, 2007
67- Jewish Week, April 21, 2006
68- Quoted in Besser, Iran- Iareal Linkage
69- Forward, June 9, 2006
70- Inter Press Service, June 20, 2006
71- New Yorker, Jan 24/31, 2005
72- New York Times, Jan 11, 2007
73- New York Times, Jan 1, 2007
74- Strategic Survey, 2004/5 9 New York;( Routledge, May 2005)
75- Asia Times Online, Agu 13 2005
76- New York Times, Dec 24, 2006
77- New York Times, March 16, 2007
78- Hersh, the Redirection
79- Forward, March 9, 2007
80- Times (London) March 24, 2007
81- New York Times, Jan 30, 2007
82- New York Times, March28, 2007
83- Washington Post, May 24, 2006
84- Newsweek interview, MSNBC.com, Nov 11, 2006
85- Quoted in Gil Yaron, Missil Raid Would Hit Iran
86- Ynetnews.com, Dec 30, 2006
87- Christian Science Monitor 12, 2007
88- Spiegel Online, Feb 12, 2007
89- Jewish Week, Oct 7, 2005
90- Foreign Policy 157 Nov/ Dec 2006
91- Ha’aretz, Jan 24, 2007
92- Ha’aretz, March 7, 2006
93- Quoted in Besser, Iran- Iareal Linkage
94- Jerusalem Post, editorial, March 14, 2007
95- New York Post onlinr Feb 2, 2007
96- New York Sun, March 14, 2007
97- Ibid
98- Finantial Times, Nov 21, 2006
99- Antiwar.com, May26, 2006
100- Ha’aretz, May 18, 2007
101- American Prospect Online, Jan 23, 2007
102- Ritter, Target Iran, 211
103- Ibid
104- Antiwar.com, May29, 2006
105- Newsday online, Feb 19, 2006 http://kristof.blogs.nytimes.com
106- The Iran Study Group Report 50-52
107- New York Times, Dec 27, 2007
108- Antiwar.com, May26, 2006
109- Antiwar.com, May29, 2006
110- New York Times, Jan 31, 2007
13- Washington Post, March 13, 1993
14- See Trita Parsi, Israel Iranian Relations 1970-2001
15- Pollack, Persian Puzzle, 269
16- See, Sick, Clouded Mirror
17- See Trita Parsi, Israël Iranien Relations 1, page- 970-2001, 257-66
18- See Trita Parsi, Israel Iranian Relations 1970-2001
19- Gary Sick, Relation Dual …
20- Pollack, Persian Puzzle,
21- See Trita Parsi, Israël Iranien Relations 1, page- 305
22- Pollack quoted in ibid 308
23- AIPAC, Comprehensive U.S. Sanction Iran
24- Pollack, Persian Puzzle,
25- See, Sick, Clouded Mirror
26- New York Times March, 14, 1995
27- See Trita Parsi, Israel Iranian Relations 1970-2001
28- Executive Order 12959
29- New York Times May 1, 1995
30- Pollack, Persian Puzzle,
31- Trita Parsi, Israël Iranien Relations 1, page 308, 311, 329
32- New York Times March, 14, 1995
33- Trita Parsi, Israël Iranien Relations
34- Pollack, Persian Puzzle
35- Quoted in Differentiated Containment,6
36- National Interst (Fall 1997)
37- Politics of the U.S Economic Sanction 231-35
38- New York Times De15, 1997
39- Interview with Khatami and Trita Parsi, Israël Iranien Relations
40- Trita Parsi, Israël Iranien Relations
41- Quoted in Parsi, Trita Parsi, Israël Iranien Relations
42- Ansari Confronting Iran, Chap 5
43- Ha’aretz, Dec 15, 1997
44- See, Sick, Clouded Mirror
45- United Press International, Sep 23, 2000
46- Quoted in Parsi, Trita Parsi, Israël Iranien Relations
47- Quoted in ibid ,403
48- Quoted in Alan Sipress Israel Emphasizes Iranian Threat,
49- Times (London) Nov 5 2002
50- Ha’aretz, April 28,2003
51- New York Times May 8, 2003
52- See Wall Street Journal June 25, 2003
53- Jim Lobe, US Neo-Con Move Quickly on Iran
54- Forward, May, 16, 2003
55- Weekly Standard, May 12, 2003
56- Los Angeles Times, April 17, 2003
57- Jerusalem Post, May 21, 2003
58- ZNet (on line).300/event
59- Connie Bruc. Exile: How Iran’s Expatriates Are Gaming the Nuclear Threat, New Yorker, March 6, 2006; Lobe, Neo-Cons Move Quicly
60- Iran Democracy Act Passed,
61- Jim Lobe, US Neo-Con Move Quickly on Iran
62- See Wall Street Journal April 16, 2004
63- White House, Office of the Press Secretary, March 20, 2006
64-Forward, May, 12, 2006
65- International Herald Tribune, April 19, 2007
66- Jerusalem Post, May 24, 2007
67- Jewish Week, April 21, 2006
68- Quoted in Besser, Iran- Iareal Linkage
69- Forward, June 9, 2006
70- Inter Press Service, June 20, 2006
71- New Yorker, Jan 24/31, 2005
72- New York Times, Jan 11, 2007
73- New York Times, Jan 1, 2007
74- Strategic Survey, 2004/5 9 New York;( Routledge, May 2005)
75- Asia Times Online, Agu 13 2005
76- New York Times, Dec 24, 2006
77- New York Times, March 16, 2007
78- Hersh, the Redirection
79- Forward, March 9, 2007
80- Times (London) March 24, 2007
81- New York Times, Jan 30, 2007
82- New York Times, March28, 2007
83- Washington Post, May 24, 2006
84- Newsweek interview, MSNBC.com, Nov 11, 2006
85- Quoted in Gil Yaron, Missil Raid Would Hit Iran
86- Ynetnews.com, Dec 30, 2006
87- Christian Science Monitor 12, 2007
88- Spiegel Online, Feb 12, 2007
89- Jewish Week, Oct 7, 2005
90- Foreign Policy 157 Nov/ Dec 2006
91- Ha’aretz, Jan 24, 2007
92- Ha’aretz, March 7, 2006
93- Quoted in Besser, Iran- Iareal Linkage
94- Jerusalem Post, editorial, March 14, 2007
95- New York Post onlinr Feb 2, 2007
96- New York Sun, March 14, 2007
97- Ibid
98- Finantial Times, Nov 21, 2006
99- Antiwar.com, May26, 2006
100- Ha’aretz, May 18, 2007
101- American Prospect Online, Jan 23, 2007
102- Ritter, Target Iran, 211
103- Ibid
104- Antiwar.com, May29, 2006
105- Newsday online, Feb 19, 2006 http://kristof.blogs.nytimes.com
106- The Iran Study Group Report 50-52
107- New York Times, Dec 27, 2007
108- Antiwar.com, May26, 2006
109- Antiwar.com, May29, 2006
110- New York Times, Jan 31, 2007
سکولاریسم، جنبش رفع تبعیض
سکولاریسم -در مفهوم جدایی نهاد دین از حکومت[1]- در محافل سیاسی و فلسفی دوران معاصر ایران مباحثات فراوانی را برانگیخته است. مسائلی چون برپا بودن حکومتی تئوکرات بر کشورمان، و از آن مهمتر نقش بسیار تأثیرگذار مذهب شیعه بر تاریخ و سیاست معاصر، آشکارا نشان میدهند که پرداختن به سکولاریسم، و پیشگرفتن موضعی روشن در قبال آن، چه در موضع موافق و چه در موضع مخالف، از اهمیتِ بسیار بالایی برخوردار ست. برپایی نظامی سکولار در ایران، در عین اینکه طرفدارانی در بین ایرانیان دارد، مخالفان سرسخت و قدرتمندی نیز دارد. به نظر میآید که دو عامل بسیار مهم موجب پذیرفته نشدن سکولاریسم در جوامع اسلامی میشوند. یکی این است که دینمدارانِ سنّتگرا -که طیفی پرنفوذ و تأثیرگذار از مخالفان در ایران را تشکیل دادهاند، - سکولاریسم را از سلاحهای جبههی کفر برای نابودسازییِ دین، و تضعیفکنندهی ارزشهای معنوی و روحانی در جامعه توصیف کردهاند. یک عامل دیگر، اقتدارگرا و غیردمکراتیک بودن عموم حکومتهای سکولاری بوده است که در کشورهای اسلامی برقرار شدهاند. این حکومتها، توسطِ سنّتگرایان، معمولاً تحمیلگر و بهویژه ترویجدهندهیِ فرهنگ غربی توصیف شدهاند؛ فرهنگی که سنّتگرایان آن را دشمن اسلام (بهویژه دشمنی که از آن ضربات زیادی را متحمل شدهاند) بهشمار میآورند.
اینکه سکولاریسم -به مفهوم جدایی نهاد دین اسلام از حکومت[2]- با قرائتِ سنّتی از اسلام ناسازگاری دارد، واقعیتی غیرقابلانکار به نظر میآید. برای اثبات این ادعا، اشاره به این واقعیت کافیست که در اسلام تاریخی، ارزش انسانها اساساً برمبنایِ کرامتِ طبیعت انسانیِشان ارزیابی نگردیده، بلکه انسانها، بر اساس "مذهب، جنسیت و آزاد (یا بَرْده) بودن"، از نظر سطح برخورداری از امتیازها و آزادیهای گوناگون در جامعه، طبقهبندی شدهاند. بنابراین، میتوان اسلام تاریخی را بهدرستی مصداقی از یک نظام تبعیض دانست. حجتالاسلام محسن کدیور، در مقالهی "اسلام و دموكراسی، سازگاری يا ناسازگاری؟"[3]، اسلام تاریخی را چنین تعریف میکند: "اسلام تاريخی يا قرائت سنتی از اسلام تلقی مسلط در نزد روحانيون مسلمان است و جامع الازهر در نزد اهلسنت و حوزههای علميه نجف و قم در شيعه كانونهای اصلی آموزش آن هستند." ایشان در همانجا، در شرح یکی از ویژگیهای این اسلام، چنین مینویسد: "[برطبق شرع اسلام تاریخی] در دنيا، عدالت به معنای تساوی نيست.... شرعاً جنسيت، دين و حريت (و بردگی) باعث تفاوت حقوقی میشود. لذا، زنان از بسياری از حقوق مردان برخوردار نيستند، غيرمسلمانان از بسياری حقوق مسلمانان بیبهرهاند و عبيد و اماء از اكثر حقوق احرار محرومند. بهعلاوه، در حوزه عمومی، فقيهان نسبت به عوام از امتياز حقوقی برخوردارند. اين عدم برابریهای حقوقی ذات شريعت اسلام و غيرقابلتغيير است."
روشن است که تا آنهنگام که چنین نظام حقوقی تبعیضآمیزی بر یک جامعه حکمفرما باشد، نمیتوان سکولاریسم را در آن جامعه برقرار دانست. زیرا، در صورتِ جدا بودنِ نهاد دین از حکومت، قوانین حاکم بر جامعه بایستی در راستای برخوردار ساختن همهیِ افراد از حقوق شهروندی برابر، -فارغ از اینکه مذهبی خاصّ نسبت به هرکدام از آنان چه دیدی دارد- (و کلاً، برخورداری از حقوق بشر) وضع شوند. درصورتی که مذهب یا قرائتی از یک دینِ بخصوص فلسفهی حکومت در جامعه باشد، نمیتوان مدعی جدا بودنِ نهاد دین از حکومت در آن جامعه شد. مخالفتهای ریشهای دینمدارانِ سنّتگرا با سکولاریسم نیز از همین مسأله نشأت میگیرد. نزدِ سنّتگرایان اسلامی، سکولاریسم چیزی نیست جز دستمایهای برای نابودسازی اسلام؛ آن اسلامی که برای قرنهای متمادی از متون پایهای آن استخراج گردیده است. برای همین، آنان غالباً از سکولاریسم، نه بهعنوان برانداز قوانین تبعیضآمیز در جامعه، بلکه بهعنوان نابودسازندهی اصل دین و معنویت در بین انسانها، و تسلیم در مقابل مادّهگرایی، پوچگرایی و فساد، نام میبرند. (مخالفت این افراد تا به آنجاست که اصلاً واژهیِ "سکولار" را بهعنوان لقبی زشت و دستمایهای برای ترور-شخصیت بهکار میگیرند.) به نظر میآید، آنچه دست این افراد را در این تلقییِ خاصّشان از سکولاریسم باز گذاشته، یکی نبود واژهای جایگزین و روشن برای آن در زبان مردم (بهویژه، وقتی بهمفهوم جدایی نهاد دین از حکومت، بهکار میرود) باشد؛ و دیگری، پیشینهی تاریخییِ سکولاریسم در تاریخ معاصر کشورهای مسلماننشین.
ظاهراً، بهکار بردن واژهی "سکولاریسم" (یا حتّی اصطلاحاتی چون "جدایی نهاد دین از حکومت")، نزد بسیاری از موافقان و مخالفان در جوامع اسلامی، به تحمیل یکسری ارزشها و قوانین جایگزین قوانین و ارزشهای اسلامی، تعبیر میگردد. هرچند وجود حکومتهای اقتدارگرا و غیردمکراتیک در تاریخ معاصر کشورهای مسلماننشین که ظاهراً یا عملاً این جدایی را پذیرفته و اعمال نمودهاند (حکومتهایی که غالباً پس از حضور و سلطهی طولانیمدت دول استعماری اروپایی بر سر کار آمدهاند) به رایج شدن چنین تعبیری کمک نموده است، امّا مشکل اصلی سلطهی دراز مدت نظام اجتماعی تبعیضآمیز بر جامعه، به اشکال گوناگون در طول قرنهای متمادی، است. این سلطهی دراز-مدّت باعث نهادینه شدن اشکال گوناگون تبعیض در سطوح مختلف جامعه و در بین اقشار مختلف -حتّی شاید آن دسته که خود را مخالف تبعیض معرفی میکنند- گردیده است. برای همین، رویگردانی از تبعیض ساختاری، و بروز دادن تمایل جدّی به نابودسازی ریشهای آن، معمولاً در بخشهای نستباً کوچکی از جامعه مشاهده شده است. انجام نشدن اصلاحاتِ لازم در نظام اجتماعی جوامع اسلامی، موجب شده تا بخش بزرگی از مردم، تحتتأثیر سنّتگرایان، نهتنها لزوم و اهمیّت رفع تبعیض در جامعه را احساس نکنند، بلکه در موارد بسیاری که دارای منشاء مذهبی یا شبه-مذهبی هستند، با وجود تبعیض موافقت نیز داشته باشند. در چنین اوضاعی، طبیعی است که هوادارانِ سکولاریسم در جوامع اسلامی همواره در اقلیت باشند و جایگاهشان در بین مردم آسیبپذیر باشد.
دکتر عبدو فلالی انصاری، در رابطه با ناکام ماندن فرآیند سکولاریزاسیون در عموم جوامع اسلامی، چنین اظهار داشته است: "در جهان اسلام، سکولاریزاسیون پیش از اصلاح دینی رخ داده است؛ این روند برعکس آن است که در اروپا تجربه شد. در اروپا، سکولاریسم، کم و بیش، نتیجهی چنین اصلاحی بود."[4]
البته، به نظر نمیآید اصلاحاتِ مذهبی در ایران آنطور که در اروپا صورت گرفت، صورت بگیرد. اصلاً، این احتمال را باید در نظر گرفت که چنین اصلاحاتی هیچگاه بهشکل معقولی ممکن نباشند. بایستی توجّه داشت که مسیحیت و اسلام دو دین با بنیانها و ویژگیهای اساساً متفاوت هستند. طبیعی است اگر عواملی که در اصلاح مسیحیت رایج و حاکم در آن دوران اروپا، بسیار مفید و مؤثر واقع شدند، در اصلاح اسلام تاریخی حاکم بر جوامع اسلامی چندان کارساز نباشند. بهعنوان نمونه، مسیحیتِ تاریخی، در متن بنیادینش، را میتوان بهدرستی دینی دانست که اساساً فاقد فقه میباشد. برای مبارزه با رفع تبعیض در جامعه، بههیچعنوان لزوماً نیاز به تضعیف یا حذف بخشی یا جنبهای از مسیحیتِ تاریخی دیده نمیشود. در واقع، حسابِ بسیاری از رفتارهایِ تبعیضآمیز دستگاههای مذهبی و سیاسی مسیحی حاکم در دورانی در اروپا را میتوان بهدرستی از حسابِ دیانتِ مسیحی جدا نمود. رهبران جنبش پروستان در واقع، با حفظِ دیدِ سنّتی خود نسبت به مسیحیت و کتابِمقدس بود که اصلاحات مذهبی را رهبری مینمودند. در مقابل، برای اصلاحات مذهبی در ایران نمیتوان از کنار قوانین شرعی اسلام بیاعتنا گذشت. نمیتوان با دیدی واقعبینانه بر شرایط و اوضاع جامعه ایران نگریست و تأثیر عمیق و گستردهی فقه اسلامی در شکلگیرییِ آن را ندید. چنین به نظر میآید که اصلاحاتِ مذهبی در ایران بدون محدودسازی قوانین شریعت اسلام سنّتی ممکن نباشد.
آنچه امروز بحث سکولاریسم را در بین ایرانیان به بحث داغی مبدل ساخته، سرخوردگی از اوضاع و شرایطی است که در کشور دیده میشود. نهضت اصلاح دین یا بازگشت به ریشههای راستین (یا بنیانهای تاریخی) آن تا بهحال موتور محرکهی فرآیندِ سکولاریزاسیون جامعه در ایران نبوده است. موتور محرکه همان مجموعهای میباشد از سرخوردگیها؛ مشکلاتی که در جامعه حلنشده برجای ماندهاند و رو به وخامت دارند؛ و تبعیضها و ستمهای ناشی از استیلای دیرین قرائت سنّتی از اسلام بر ایران و تئوکراسییی که بر مبنای آن بر کشور استقرار یافته است. چنین به نظر میآید که جنبش سکولاریسم در ایران امروز همان مبارزه با نظام حقوقی تبغیضآمیزی باشد که از دیرباز بر جامعه بهشکل ساختاری برقرار است. این بحث که آیا بهواقع میتوان از اسلام قرائتی نوین ارائه داد (قرائتی که برخلاف قرائت سنّتی، با حقوق بشر و دمکراسی سازگاری داشته باشد) یا خیر، بحثی است که در بین روشنفکران دینی و مخالفانِ گوناگونشان جریان داشته و هنوز هم دارد. تداوم این بحثها و تلاشها، فارغ از نتیجهای که شاید در نهایت حاصل شود، اگر در محیطی مناسب و خالی از تبعیض و همراه با رعایت اصول درستِ تحلیل و نقد صورت بپذیرند، مطمئناً بسیار مفید میباشد. با این وجود، بحث سکولاریسم که امروزه یکی از دغدغههای اصلی ماست، بههیچعنوان نباید با موضوعاتی چون امکان ارائه قرائتی نو و مدرن از اسلام اشتباه گرفته شود؛ یا چنین موضوعاتی بخشی اساسی در مبحث سکولاریسم پنداشته شوند.
بهتحقیق، بحث سکولاریسم در ایران بحث لزوم رفع تبعیضهای ساختاری و نهادی در جامعه، و یافتن راهکارهای مؤثر در زمینهسازی و پیشبرد این هدف، میباشد. برای رسیدن به این هدف، بیش از هر چیز، به اصلاح نظام اجتماعی نیاز هست. رفع تبعیض مسلماً در جامعهای رخ خواهد داد که برای بخش بزرگی از افرادِ آن، مسألهیِ رفع تبعیض یک مسألهیِ حیاتی و بسیار مهمّ تلقی شود. بدیهی است که در یک چنین جامعهای، سنّتگرایان بهسختی خواهند توانست فرآیند رفع تبعیض را مبارزه با معنویت و تسلیم در برابر پوچگرایی و فساد معرفی نمایند. از بین بردن یا اصلاح نهادهایی که با محدود کردن آزادیها و زیرپا گذاشتن حقوق بشر، اعمالگر و ترویجدهندهی تبعیض در جامعه هستند نیز، یکی از کارهای اساسییی است که باید انجام شود. تنها در جامعهای میتوان از رفع تبعیض بهعنوان اقدامی موفق نام برد که در آن پایبندی به حقّ حاکمیت مردم بر خود بههمراه حقوق بشر در نظامهای اجتماعی و حکومتی نهادینه شده باشد. سکولاریسم نتیجهیِ استقرار دمکراسی بههمراه نظام حقوقیای برمبنای حقوق بشر، و نهادینه شدنشان در جامعه، خواهد بود.
پینوشت:
1- Separation of church and state
2- در اینجا ما تلاش داریم تا بین "دین" و "نهاد دین" فرق بگذاریم. جدایی "نهاد دین" از حکومت به آن معناست که دین (که منظور هر دین یا مذهب بهخصوصی است؛ مثلاً مذهب شیعه) فلسفه حکومت در جامعه نگردد. در یک چنین جامعهای، قوانین دینی بهشرط آنکه به تأیید مردم رسیده باشند و نیز اجرایشان بهمنزله زیرپا گذاشتن حقوق بشر و اصول دمکراسی نباشد، میتوانند به شکل قانون درآیند؛ البته، تا موقعی که هنوز مورد تأیید مردم باقی مانده باشند. به کوتاه کلام، جدایی "نهاد دین" از حکومت، به معنای دینستیز شدن حکومت نیست؛ بلکه، به این معناست که "نهاد دین" (یعنی، دینداران و/یا مؤسسات دینی) هیچ حقِّ ویژه یا امتیازی نسبت به سایر مردم برای حکومت بر مردم ندارند.
3- اسلام و دموكراسی، سازگاری يا ناسازگاری؟ مجله آیین، شماره سوم، بهار ۱۳۸۵، تهران.
4- Abdou Filali-Ansary, "Islam and Liberal Democracy: The Challenge Of Secularization," Responses to Secularization, Journal of Democracy 7.2 (1996) 76-80.
اینکه سکولاریسم -به مفهوم جدایی نهاد دین اسلام از حکومت[2]- با قرائتِ سنّتی از اسلام ناسازگاری دارد، واقعیتی غیرقابلانکار به نظر میآید. برای اثبات این ادعا، اشاره به این واقعیت کافیست که در اسلام تاریخی، ارزش انسانها اساساً برمبنایِ کرامتِ طبیعت انسانیِشان ارزیابی نگردیده، بلکه انسانها، بر اساس "مذهب، جنسیت و آزاد (یا بَرْده) بودن"، از نظر سطح برخورداری از امتیازها و آزادیهای گوناگون در جامعه، طبقهبندی شدهاند. بنابراین، میتوان اسلام تاریخی را بهدرستی مصداقی از یک نظام تبعیض دانست. حجتالاسلام محسن کدیور، در مقالهی "اسلام و دموكراسی، سازگاری يا ناسازگاری؟"[3]، اسلام تاریخی را چنین تعریف میکند: "اسلام تاريخی يا قرائت سنتی از اسلام تلقی مسلط در نزد روحانيون مسلمان است و جامع الازهر در نزد اهلسنت و حوزههای علميه نجف و قم در شيعه كانونهای اصلی آموزش آن هستند." ایشان در همانجا، در شرح یکی از ویژگیهای این اسلام، چنین مینویسد: "[برطبق شرع اسلام تاریخی] در دنيا، عدالت به معنای تساوی نيست.... شرعاً جنسيت، دين و حريت (و بردگی) باعث تفاوت حقوقی میشود. لذا، زنان از بسياری از حقوق مردان برخوردار نيستند، غيرمسلمانان از بسياری حقوق مسلمانان بیبهرهاند و عبيد و اماء از اكثر حقوق احرار محرومند. بهعلاوه، در حوزه عمومی، فقيهان نسبت به عوام از امتياز حقوقی برخوردارند. اين عدم برابریهای حقوقی ذات شريعت اسلام و غيرقابلتغيير است."
روشن است که تا آنهنگام که چنین نظام حقوقی تبعیضآمیزی بر یک جامعه حکمفرما باشد، نمیتوان سکولاریسم را در آن جامعه برقرار دانست. زیرا، در صورتِ جدا بودنِ نهاد دین از حکومت، قوانین حاکم بر جامعه بایستی در راستای برخوردار ساختن همهیِ افراد از حقوق شهروندی برابر، -فارغ از اینکه مذهبی خاصّ نسبت به هرکدام از آنان چه دیدی دارد- (و کلاً، برخورداری از حقوق بشر) وضع شوند. درصورتی که مذهب یا قرائتی از یک دینِ بخصوص فلسفهی حکومت در جامعه باشد، نمیتوان مدعی جدا بودنِ نهاد دین از حکومت در آن جامعه شد. مخالفتهای ریشهای دینمدارانِ سنّتگرا با سکولاریسم نیز از همین مسأله نشأت میگیرد. نزدِ سنّتگرایان اسلامی، سکولاریسم چیزی نیست جز دستمایهای برای نابودسازی اسلام؛ آن اسلامی که برای قرنهای متمادی از متون پایهای آن استخراج گردیده است. برای همین، آنان غالباً از سکولاریسم، نه بهعنوان برانداز قوانین تبعیضآمیز در جامعه، بلکه بهعنوان نابودسازندهی اصل دین و معنویت در بین انسانها، و تسلیم در مقابل مادّهگرایی، پوچگرایی و فساد، نام میبرند. (مخالفت این افراد تا به آنجاست که اصلاً واژهیِ "سکولار" را بهعنوان لقبی زشت و دستمایهای برای ترور-شخصیت بهکار میگیرند.) به نظر میآید، آنچه دست این افراد را در این تلقییِ خاصّشان از سکولاریسم باز گذاشته، یکی نبود واژهای جایگزین و روشن برای آن در زبان مردم (بهویژه، وقتی بهمفهوم جدایی نهاد دین از حکومت، بهکار میرود) باشد؛ و دیگری، پیشینهی تاریخییِ سکولاریسم در تاریخ معاصر کشورهای مسلماننشین.
ظاهراً، بهکار بردن واژهی "سکولاریسم" (یا حتّی اصطلاحاتی چون "جدایی نهاد دین از حکومت")، نزد بسیاری از موافقان و مخالفان در جوامع اسلامی، به تحمیل یکسری ارزشها و قوانین جایگزین قوانین و ارزشهای اسلامی، تعبیر میگردد. هرچند وجود حکومتهای اقتدارگرا و غیردمکراتیک در تاریخ معاصر کشورهای مسلماننشین که ظاهراً یا عملاً این جدایی را پذیرفته و اعمال نمودهاند (حکومتهایی که غالباً پس از حضور و سلطهی طولانیمدت دول استعماری اروپایی بر سر کار آمدهاند) به رایج شدن چنین تعبیری کمک نموده است، امّا مشکل اصلی سلطهی دراز مدت نظام اجتماعی تبعیضآمیز بر جامعه، به اشکال گوناگون در طول قرنهای متمادی، است. این سلطهی دراز-مدّت باعث نهادینه شدن اشکال گوناگون تبعیض در سطوح مختلف جامعه و در بین اقشار مختلف -حتّی شاید آن دسته که خود را مخالف تبعیض معرفی میکنند- گردیده است. برای همین، رویگردانی از تبعیض ساختاری، و بروز دادن تمایل جدّی به نابودسازی ریشهای آن، معمولاً در بخشهای نستباً کوچکی از جامعه مشاهده شده است. انجام نشدن اصلاحاتِ لازم در نظام اجتماعی جوامع اسلامی، موجب شده تا بخش بزرگی از مردم، تحتتأثیر سنّتگرایان، نهتنها لزوم و اهمیّت رفع تبعیض در جامعه را احساس نکنند، بلکه در موارد بسیاری که دارای منشاء مذهبی یا شبه-مذهبی هستند، با وجود تبعیض موافقت نیز داشته باشند. در چنین اوضاعی، طبیعی است که هوادارانِ سکولاریسم در جوامع اسلامی همواره در اقلیت باشند و جایگاهشان در بین مردم آسیبپذیر باشد.
دکتر عبدو فلالی انصاری، در رابطه با ناکام ماندن فرآیند سکولاریزاسیون در عموم جوامع اسلامی، چنین اظهار داشته است: "در جهان اسلام، سکولاریزاسیون پیش از اصلاح دینی رخ داده است؛ این روند برعکس آن است که در اروپا تجربه شد. در اروپا، سکولاریسم، کم و بیش، نتیجهی چنین اصلاحی بود."[4]
البته، به نظر نمیآید اصلاحاتِ مذهبی در ایران آنطور که در اروپا صورت گرفت، صورت بگیرد. اصلاً، این احتمال را باید در نظر گرفت که چنین اصلاحاتی هیچگاه بهشکل معقولی ممکن نباشند. بایستی توجّه داشت که مسیحیت و اسلام دو دین با بنیانها و ویژگیهای اساساً متفاوت هستند. طبیعی است اگر عواملی که در اصلاح مسیحیت رایج و حاکم در آن دوران اروپا، بسیار مفید و مؤثر واقع شدند، در اصلاح اسلام تاریخی حاکم بر جوامع اسلامی چندان کارساز نباشند. بهعنوان نمونه، مسیحیتِ تاریخی، در متن بنیادینش، را میتوان بهدرستی دینی دانست که اساساً فاقد فقه میباشد. برای مبارزه با رفع تبعیض در جامعه، بههیچعنوان لزوماً نیاز به تضعیف یا حذف بخشی یا جنبهای از مسیحیتِ تاریخی دیده نمیشود. در واقع، حسابِ بسیاری از رفتارهایِ تبعیضآمیز دستگاههای مذهبی و سیاسی مسیحی حاکم در دورانی در اروپا را میتوان بهدرستی از حسابِ دیانتِ مسیحی جدا نمود. رهبران جنبش پروستان در واقع، با حفظِ دیدِ سنّتی خود نسبت به مسیحیت و کتابِمقدس بود که اصلاحات مذهبی را رهبری مینمودند. در مقابل، برای اصلاحات مذهبی در ایران نمیتوان از کنار قوانین شرعی اسلام بیاعتنا گذشت. نمیتوان با دیدی واقعبینانه بر شرایط و اوضاع جامعه ایران نگریست و تأثیر عمیق و گستردهی فقه اسلامی در شکلگیرییِ آن را ندید. چنین به نظر میآید که اصلاحاتِ مذهبی در ایران بدون محدودسازی قوانین شریعت اسلام سنّتی ممکن نباشد.
آنچه امروز بحث سکولاریسم را در بین ایرانیان به بحث داغی مبدل ساخته، سرخوردگی از اوضاع و شرایطی است که در کشور دیده میشود. نهضت اصلاح دین یا بازگشت به ریشههای راستین (یا بنیانهای تاریخی) آن تا بهحال موتور محرکهی فرآیندِ سکولاریزاسیون جامعه در ایران نبوده است. موتور محرکه همان مجموعهای میباشد از سرخوردگیها؛ مشکلاتی که در جامعه حلنشده برجای ماندهاند و رو به وخامت دارند؛ و تبعیضها و ستمهای ناشی از استیلای دیرین قرائت سنّتی از اسلام بر ایران و تئوکراسییی که بر مبنای آن بر کشور استقرار یافته است. چنین به نظر میآید که جنبش سکولاریسم در ایران امروز همان مبارزه با نظام حقوقی تبغیضآمیزی باشد که از دیرباز بر جامعه بهشکل ساختاری برقرار است. این بحث که آیا بهواقع میتوان از اسلام قرائتی نوین ارائه داد (قرائتی که برخلاف قرائت سنّتی، با حقوق بشر و دمکراسی سازگاری داشته باشد) یا خیر، بحثی است که در بین روشنفکران دینی و مخالفانِ گوناگونشان جریان داشته و هنوز هم دارد. تداوم این بحثها و تلاشها، فارغ از نتیجهای که شاید در نهایت حاصل شود، اگر در محیطی مناسب و خالی از تبعیض و همراه با رعایت اصول درستِ تحلیل و نقد صورت بپذیرند، مطمئناً بسیار مفید میباشد. با این وجود، بحث سکولاریسم که امروزه یکی از دغدغههای اصلی ماست، بههیچعنوان نباید با موضوعاتی چون امکان ارائه قرائتی نو و مدرن از اسلام اشتباه گرفته شود؛ یا چنین موضوعاتی بخشی اساسی در مبحث سکولاریسم پنداشته شوند.
بهتحقیق، بحث سکولاریسم در ایران بحث لزوم رفع تبعیضهای ساختاری و نهادی در جامعه، و یافتن راهکارهای مؤثر در زمینهسازی و پیشبرد این هدف، میباشد. برای رسیدن به این هدف، بیش از هر چیز، به اصلاح نظام اجتماعی نیاز هست. رفع تبعیض مسلماً در جامعهای رخ خواهد داد که برای بخش بزرگی از افرادِ آن، مسألهیِ رفع تبعیض یک مسألهیِ حیاتی و بسیار مهمّ تلقی شود. بدیهی است که در یک چنین جامعهای، سنّتگرایان بهسختی خواهند توانست فرآیند رفع تبعیض را مبارزه با معنویت و تسلیم در برابر پوچگرایی و فساد معرفی نمایند. از بین بردن یا اصلاح نهادهایی که با محدود کردن آزادیها و زیرپا گذاشتن حقوق بشر، اعمالگر و ترویجدهندهی تبعیض در جامعه هستند نیز، یکی از کارهای اساسییی است که باید انجام شود. تنها در جامعهای میتوان از رفع تبعیض بهعنوان اقدامی موفق نام برد که در آن پایبندی به حقّ حاکمیت مردم بر خود بههمراه حقوق بشر در نظامهای اجتماعی و حکومتی نهادینه شده باشد. سکولاریسم نتیجهیِ استقرار دمکراسی بههمراه نظام حقوقیای برمبنای حقوق بشر، و نهادینه شدنشان در جامعه، خواهد بود.
پینوشت:
1- Separation of church and state
2- در اینجا ما تلاش داریم تا بین "دین" و "نهاد دین" فرق بگذاریم. جدایی "نهاد دین" از حکومت به آن معناست که دین (که منظور هر دین یا مذهب بهخصوصی است؛ مثلاً مذهب شیعه) فلسفه حکومت در جامعه نگردد. در یک چنین جامعهای، قوانین دینی بهشرط آنکه به تأیید مردم رسیده باشند و نیز اجرایشان بهمنزله زیرپا گذاشتن حقوق بشر و اصول دمکراسی نباشد، میتوانند به شکل قانون درآیند؛ البته، تا موقعی که هنوز مورد تأیید مردم باقی مانده باشند. به کوتاه کلام، جدایی "نهاد دین" از حکومت، به معنای دینستیز شدن حکومت نیست؛ بلکه، به این معناست که "نهاد دین" (یعنی، دینداران و/یا مؤسسات دینی) هیچ حقِّ ویژه یا امتیازی نسبت به سایر مردم برای حکومت بر مردم ندارند.
3- اسلام و دموكراسی، سازگاری يا ناسازگاری؟ مجله آیین، شماره سوم، بهار ۱۳۸۵، تهران.
4- Abdou Filali-Ansary, "Islam and Liberal Democracy: The Challenge Of Secularization," Responses to Secularization, Journal of Democracy 7.2 (1996) 76-80.
برادر، پدر و مادر لقمان مرادی در مصاحبه با روز
طناب دار را باز کنید
لقمان مرادی زندانی سیاسی کرد که به اتهام "محاربه" و "مفسد فی الارض" به اعدام در ملاءعام محکوم شده، با گذشت دهماه همچنان ممنوعالملاقات است. پدر، مادر و برادر وی در مصاحبه با روز بر بیگناهی وی تاکید می کنند و از ماجرای بازداشت، ممنوع الملاقات بودن و اتهاماتی می گویند که بر اساس آن فرزندشان به اعدام محکوم شده است.
این خانواده در حالی به سخن گفتن در باره وضعیت فرزندشان لب گشوده اند که موج اعدام در ایران و همزمان اعتراض به آنها شدت بیشتری گرفته است؛ اعتراض هایی که واکنش سایت های نزدیک به اصولگرایان را هم در پی آورده است.
نان آور یک خانواده هفت نفره
لقمان مرادی، 25 ساله، متهم به دست داشتن در ترور سعدی، پسر امام جمعهی شهر مریوان همراه دو پسر جوان دیگر به نام هادی و عبداللـه در تیرماه سال ۱۳۸۸ و همچنین "جاسوسی برای دولت انگلستان" است. این زندانی سیاسی به همراه زنیار مرادی، دیگر زندانی محکوم به اعدام کرد اخیرا با انتشار نامهای خطاب به مردم اعلام کردند که اعترافات آنان زیر شکنجه بوده و از سوی بازجویان در زندان تهدید به تجاوز جنسی شده اند.
از عثمان مرادی، پدر لقمان در خصوص چگونگی دستگیری پسرش می پرسیم، می گوید: "پسر من چند سال پیش به علت بیکاری و مشکلات اقتصادی از روی اجبار به کردستان عراق رفت و خود را به یکی از احزاب کرد معرفی کرد. بعد از مدتی پشیمان شد و رسما با اطلاع وزارت اطلاعات به کشور بازگشت و خود را به مراجع قضایی معرفی کرد. قانون برای خروج از مرز و این ارتباط او را به یک سال حبس محکوم کرد که بعد از مدتی با قید وثیقه آزاد شد. در واقع موضوع محاربه و حکم اخیر هیچ ارتباطی با سابقه وی ندارد. 22 روز پس از کشته شدن سعدی پسر امام جمعه مریوان وزارت اطلاعات لقمان را احضار کرد. سه روز پس از این احضار هم پسرم در خیابان دستگیر شد."
او در ادامه می افزاید: "فرزندم حدود هفت ماه ملاقات نداشت و در اداره اطلاعات نگهداری می شد. ما در حال حاضر تلفنی با او در تماس ایم. او در تماسها تمام اعترافاتی را که از تلویزیون برون مرزی پرس تی وی منتشر شد انکار کرده است. لقمان می گوید که تحت فشار و شکنجه وادار به اعتراف شده است."
پرس تی وی، شبکه برون مرزی جمهوری اسلامی روز پنجشنبه 13 آبان ماه، به نقل از وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی، از بازداشت "چهار تروريست" مرتبط با دولت بريتانيا در شهر مريوان خبر داد. براساس این گزارش دستگیرشدگان طی دو سال گذشته، مرتکب پنج ترور شده بودند. آنها همچنین خبر داده بودند که از مجيد بختياری، هژير ابراهيمی، لقمان مرادی و زنيار مرادی، اسلحه، اسناد و مدارکی به دست آمده که نشانگر رابطه آنها با اعضای کومله در کردستان است.
اینک آقای مرادی پدر لقمان، یکی از متهمان این پرونده در خصوص سیر حقوقی پرونده پسرش می گوید: "مقامات قضایی با ما تماس گرفته و یک مهلت سه روزه برای اخذ وکیل داده اند. ما در روزهای گذشته مسئولیت دفاع این پرونده را به آقای حسین پایدار که یک وکیل اهل مریوان هست واگذار کرده ایم. در حال حاضر او به نتیجه دادرسی اعتراض کرده و قرار است پرونده به دیوان عالی کشور برود. از پذیرفتن این اعتراض اطلاعی در دست نداریم."
یکی از شاکیان این پرونده، خانواده امام جمعه مریوان است. از آنجا که راه های جلوگیری از اجرای این حکم، رضایت خانواده مقتول است، از آقای مرادی می پرسیم که تا به حال برای اخذ رضایت با خانواده شاکی تماس گرفته اند؟
می گوید: "ما معتقدیم که اتهامات وارده به فرزندمان از جمله ترور فرزند امام جمعه هیچ مبنای قانونی ندارد؛ بر همین اساس همانطور که خود او نیز اخیرا در نامه ای خطاب به افکار عمومی منتشر کرده، هیچ نقشی در کشته شدن آقای سعدی شیرزادی نداشته است. به همین دلیل ما الزامی به گرفتن رضایت از خانواده شاکی نمی بینیم. اما از کشته شدن فرزندان آقای امام جمعه عمیقا متاسفیم و در زمان مرگ این جوان مانند بیشتر شهروندان مریوان از عدم تامین امنیت شهروندان که باعث چنین اتفاقاتی می شود، ابراز ناراحتی و نگرانی کرده ایم."
آمنه شریفی، مادر لقمان مرادی نیز در مورد امکان قتل پسر امام جمعه مریوان توسط فرزندش می گوید: "تمام مردم مریون از مطرح شدن این اتهام تعجب می کنند. هیچ کس باور نمی کند پسرم اهل این کارها بوده باشد. همه مردم لقمان را دوست داشتند. پسر سربه زیر و آرامی بود. در بین مردم مریوان دارای احترامی خاصی بود، تا این ماجرای اخیر هیچ حاشیه ای در زندگی نداشته است. سابقه زندان و جرایم کیفری نیز نداشته. خود او هم حتی از موضوع مرگ فرزند امام جمعه ابراز ناراحتی کرد و از این حادثه به شدت متاسف بود. لقمان یک انسان متدین و پایبند به اصول مذهبی بود و اکنون نیز در زندان با وجود شرایط سخت زندان در حال ختم قرآن مجید است."
هاوری، برادر کوچکتر لقمان هم در ارتباط با ماجرای این ترور به روز می گوید: "برادرم هر گونه اتهامی را در ارتباط با قتل فرزند آقای امام جمعه رد کرده است. او بعد از 22 روز از این اتفاق، در حالی که زندگی عادی و روزانه خودش را می کرد در خیابان دستگیر شد. این اتهامات با هیچ منطقی همخوانی ندارد. برادر من و دیگر متهمان اگر واقعا مرتکب این عمل شده بودند قطعا برای مدتی ایران را ترک می کردند یا حداقل پنهان می شدند."
او در عین حال می افزاید: "برادر من باز هم به علت فشارهای شدید مالی و کهولت سن پدرم از همان کودکی از ادامه تحصیل محروم شد. او را متهم به ارتباط با کشور انگلستان کرده اند، این اتهام تحت هیچ شرایطی در مورد کسی با این سطح پایین سواد نمی تواند صادق باشد."
اعتراف تحت فشار و شکنجه
لقمان مرادی، به همراه زانیار مرادی، دیگر هم پرونده ای اش از سه ماه پیش ممنوعالملاقات شده اند.
خانم شریفی می گوید: "ما بعد از هفت ماه توانستیم با پسرم ملاقات حضوری داشته باشیم اما بعد از اعلام جرم تازه برای او از سوی پرس تی وی، نه تنها این امکان نیز از ما گرفته شد، بلکه تا مدت ها هم از وی بی خبر بودیم. تنها چند بار توانسته ایم تلفنی با وی تماس داشته باشیم. تلفن ها هم از داخل زندان و به صورت محدود و زمانمند صورت می گیرد. در این تماس ها تا جایی که ما متوجه شده ایم، پسرم از روحیه خوبی برخوردار است. او نگران وضعیت اقتصادی خانواده و روحیه من و پدرش است. هر بار بر بی گناهی اش تاکید می کند و می گوید تحت شکنجه وادار به اعتراف شده است."
مادر این زندانی سیاسی اینک در خواست الغای حکم فرزندش را اینگونه بیان می کند: "پسر من بیگناه است. ماه ها در زندان بی خبر از خانواده در شرایط سخت بی خبری به سر برده است. ما دستمان از دنیا و رسانه ها کوتاه است، تنها امید ما، پیگیری رسانه و تلاشهای حقوق بشری است. پدرش مریض احوال است و از بیماری کبد رنج می برد. من با وجود کهولت سن تنها عضو پیگیر خانواده در خصوص پرونده لقمان هستم."
پدر لقمان مرادی هم می گوید: "از تمام نهادها و مدافعین حقوق بشر، از افکار عمومی داخلی و خارجی می خواهم که در راستای اثبات بی گناهی و پایین کشیدن طناب دار از گردن فرزندم تلاش کنند. من پیرمردی هستم که سواد چندانی ندارم و دستم به جایی نمی رسد. سالهاست که در خانه نشسته ام و توانایی کار کردن ندارم. لقمان در طول سالهای قبل تنها نان آور خانواده هفت نفره ما بود و در حال حاضر هم به علت اینکه در زندان است به لحاظ اقتصادی متحمل فشار اقتصادی شدیدی هستیم. پسر من نه نتها مصداق اتهامات مطرح شده نیست، بلکه حافظ شرافت خانواده بود."
برادر دانش آموز این زندانی سیاسی در همین راستا می گوید: "خانواده ما به لحاظ مالی به شدت در مضیقه هستند. در طول تمام این سالها برادرم مسئول تامین هزینه و مخارج زندگی خانواده و ادامه تحصیل من بوده است. صدای ما را به دنیا برسانید. ما نمی دانیم چه کاری باید انجام دهیم. با اصول حقوقی و قانون اساسی آشنا نیستیم. روشهای دفاع و اثبات بی گناهی برادرم را نمی دانیم. از شما و تمامی رسانه هایی که در مورد لغو مجازات اعدام برادرم تلاش کرده اند تشکر می کنیم و می گوییم تمام امید ما به شماست."
خود لقمان مرادی هم هفته پیش در نامه ای از زندان از افکار عمومی و نهادهای مدافع حقوق بشر، بخصوص دبيرکل سازمان ملل و سازمان حقوق بشر و سازمان عفو بين الملل و کميته ی ضد شکنجه و ديگر سازمان های ذی ربط تقاضای کمک کرده بود.
جان زینب جلالیان در خطر است
استمداد این خانواده این زندانی سیاسی در شرایطی مطرح می شود که در حال حاضر دست کم 16 زندانی کرد دیگر، به نامهای زینب جلالیان، شیرکو معارفی، رستم ارکیا، مصطفی سلیمی، انور رستمی، رشید آخکندی، سید سامی حسینی، سید جمال محمدی، حسن طالعی، ایرج محمدی، محمد امین عبداللهی، و قادر محمد زاده، زانیار مرادی، لقمان مرادی و حبیب الله لطیفی در خطر اعدام قرار دارند.
موج جدید اعدام ها و به ویژه اعدام فعالان سیاسی کرد که از ابتدای سال جدید میلادی شدت گرفته واکنش بسیاری از نهادهای بین المللی را به دنبال داشته است.
در همین راستا سازمان عفو بین الملل در بیانیه ای در ارتباط با اعدام حسین خضری نسبت به اجرای حکم زینب جلالیان ابراز نگرانی کرده است. در بیانیه این سازمان حقوق بشری آمده است: "زینب جلالیان، ۲۸ ساله یکی دیگر از اقلیتهای کرد ایران است که تهدید اعدام او وجود دارد، اتهامات او مانند حسین خضری میباشد. در اثر شکنجه ها وضعیت جسمانی او خوب نیست و دچار بیماریهای جسمی متعدد شده است."
در ادامه این واکنش ها کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران هم از جمهوری اسلامی خواسته بلافاصله دستور توقف اجرای احکام اعدام را صادر نماید و نسبت به انجام یک بررسی از کلیهء پرونده هایی که در آنها حکم اعدام صادر شده ولی هنوز اجرا نشده است، شامل مجرمانی که به انجام جرایم زیر سن ۱۸ سال متهم هستند، مبادرت نماید و در راستای منسوخ کردن اعدام گام بردارد.
تشکل های مدنی و فعالان کرد کشورهای ایران، عراق، ترکیه و سوریه ساکن کردستان عراق نیز با حضور در خیابان مرکزی شهر سلیمانیه در یک تظاهرات اعتراضی اعدام خضری و موج جدید اعدام ها در ایران را محکوم کردند.
وب سایت روا نیوز، که اخبار کردستان را پوشش می دهد تعداد شرکت کنندگان در این تظاهرات را "صد ها" نفر اعلام کرده است.
بیشتر رسانه های مستقل کردستان عراق از جمله دو روزنامه پر تیراژ "آوینه"، "هاولاتی" و روز نامه های"چتر"، "آسو" و همچنین تلویزیون "کی ان ان" وابسته به جنبش تغییر در کردستان عراق، از این تجمع به عنوان از جمله تجمع های بسیار موفق در طول سالهای گذشته یاد کرده اند.
"از روحانیت سنتی آبی برای دموکراسی گرم نمیشود"
واعظ طبسی علیه جنبش سبز
آیت الله عباس واعظ طبسی، تولیت آستان قدس رضوی با حمله به رهبران جنبش سبز، آنها را "سران فتنه" خواند که "اسلامستیزی، تلاش برای رجعت به فرهنگ جاهلی و مقابله با رهبری را هدف قرار دادهاند."
نماینده رهبر جمهوری اسلامی در استان های خراسان که در جمع اعضای شورای هماهنگی تبلیغات و ستاد بزرگداشت دهه فجر خراسان رضوی سخن می گفت، با بیان این مسئله افزود: "جریان باطل که ما امروز آن را فتنه نامیده و از سردمداران آن به سران فتنه تعبیر میکنیم، سه چیز مهم یعنی اسلامستیزی، تلاش برای رجعت به فرهنگ جاهلی و مقابله با رهبری و امام جامعه را هدف قرار دادهاند."
واعظ طبسی همچنین رهبران جنبش اعتراضی را به "ولایت ستیزی" متهم کرد و گفت: "اگر ولایت که هدایتگر افکار عمومی است و فکر و برداشت صحیح را از ایمان، مبدأ و معاد در اختیار جامعه اسلامی میگذارد، تضعیف شد، از بین بردن اسلام و ایجاد فرهنگ جاهلی و استحاله نسل جوان کار بسیار سادهای است."
او بر این مبنا خواستار پرداختن به "مسائل فکری اسلام، معرفی نقش و جایگاه رهبری و تاثیر آن در جامعه بشری و بحث عمیق فرهنگی" شد.
سکوتی که شکست
آیت الله عباس واعظ طبسی که از او به عنوان یکی از قدرتمندترین چهره ها در ساختار حکومت جمهوری اسلامی نام برده می شود، در جریان انتخابات گذشته ریاست جمهوری از هیچ کدام از کاندیداها به صورت علنی حمایت نکرد اما با استقبال گرم از میرحسین موسوی در سفری که قبل از انتخابات به مشهد داشت، تمایل ضمنی خود به او را نشان داد.
پس از برگزاری انتخابات و آغاز اعتراضات عمومی به نتایج آن نیز واعظ طبسی سکوت اختیار کرد و نه در حمایت از معترضان چیزی گفت و نه حاضر شد به محمود احمدی نژاد بابت پیروزی در انتخابات تبریک بگوید.
به دنبال این مسئله، واعظ طبسی هم به عنوان یکی از افرادی که از سوی حامیان آیت الله خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی به عنوان "خواص بی بصیرت" مطرح می شوند، معرفی شد.
نشریه "همت" که توسط جمعی از نزدیکان غلامحسین الهام و فاطمه رجبی منتشر می شود، روز 20 دی ماه سال گذشته با انتشار عکس واعظ طبسی در کنار هاشمی رفسنجانی، میرحسین موسوی، مهدی کروبی، ناطق نوری، محمد خاتمی، علی لاریجانی، محمدباقر قالیباف و بسیاری دیگر از مقامات سیاسی و دینی جمهوری اسلامی، او را به عنوان یکی از حامیان جریان موسوم به "فتنه" معرفی کرد.
این در حالی بود که واعظ طبسی 10 روز پیش از آن در سخنانی، هدایت کنندگان اعتراضات روز عاشورای آن سال در تهران را "محارب" خوانده بود که به گفته وی حکمش در دستگاه قضایی جمهوری اسلامی "مشخص" است.
عضو مجلس خبرگان رهبری در سخنان خود افزوده بود: "اینها گروه اندکی هستند، کسانیاند که در مظان اتهامند، امروز اگر ابراز انزجار و تنفر نکردید، امروز اگر از پیشگاه ملت عذرخواهی نکردید، امروز اگر برای ادای احترام و خضوع و عذر از گذشته به محضر مبارک رهبرعظیمالقدر انقلاب شرفیاب نشدید، دیر خواهد شد."
"همچنان همراه با قدرت"
امین بزرگیان، تحلیلگر مسائل اجتماعی در فرانسه معتقدست موضع گیری های افرادی مانند واعظ طبسی که پیش از این مشی سکوت در برابر شرایط کشور راپیش گرفته بودند، علیه رهبران جنبش اعتراضی بر اثر "فشارهایی" است که به آنها وارد می شود تا سکوت خود را بشکنند.
به گفته او فضای سیاسی امروز ایران فضای "صفر و صد" است که در آن یا باید علیه جنبش اعتراضی سخن گفت که در این صورت آن فرد "با ماست" و یا اشخاص با سکوت خودشان با معترضان همراهی می کنند که در این صورت "با آنها" هستند.
بزرگیان می گوید: "افرادی مانند واعظ طبسی برای اینکه نشان بدهند کماکان با قدرت همراه هستند و برای اینکه جایگاه و امکانات خود را از دست ندهند، این حرفها را می زنند."
این تحلیلگر مسائل اجتماعی با بیان اینکه در چند وقت اخیر قدرت عینی عیان تر عمل کرده و ابایی هم از متهم شدن به این مسئله ندارد، می گوید: "در چنین وضعیتی فرقی میان واعظ طبسی با مثلا احمد توکلی در موضع گیری علیه جنبش اعتراضی وجود ندارد."
میرحسین موسوی، مهدی کروبی، محمد خاتمی، هاشمی رفسنجانی و بسیاری دیگر از معترضان در بیانیه ها و موضع گیری های مکرر خود، روحانیت و مرجعیت را یکی از "ناراضیان" وضع موجود دانسته اند و به گفته کارشناسان، روی کمک یا همراهی آنها برای تغییر وضعیت موجود حساب کرده اند.
واعظ طبسی یکی از افرادی است که در 6 سال گذشته بارها در کنایه یا به صراحت از شرایط کشور و عملکرد دولت احمدی نژاد در مدیریت مسائل کلان انتقاد کرده است.
بنابراین آیا سخنان اخیر او علیه رهبران جنبش سبز و "محارب" خواندن آنها را می توان نمونه ای از ناموفق بودن تلاش های معترضان برای جذب روحانیت سنتی تلقی کرد؟
امین بزرگیان در این خصوص می گوید: "روحانیت سنتی نمی تواند کمک قابل توجهی به جنبش دموکراسی خواهی ایران بکند. اساسا اینکه دموکراسی خواهان بخواهند تخم مرغ های خود را در سبد روحانیت سنتی بچینند به خیال اینکه از آنها آبی گرم می شود یک توهم است."
این تحلیلگر مسائل اجتماعی دلیل این مسئله را در آن می داند که: "جهانی که روحانیت سنتی در آن می اندیشد و عمل می کند اساسا با جهانی که یک فعال دموکراسی خواه یا حقوق بشر در آن عمل می کند کاملا متفاوت است."
او در عین حال این مسئله را به این معنا نمی داند که "هر روحانی سنتی لزوما ضد دموکراسی و حقوق بشر است بلکه می تواند همراستا یا همراه با این مفاهیم هم باشد" اما با اشاره به همراهی روحانیونی مانند آیت الله منتظری و آیت الله صانعی با مفاهیم و حرکات دموکراتیک می گوید: "این ما هستیم که کنش این افراد را به گونه ای تعبیر می کنیم که با دموکراسی و اصول آن هماهنگ می شود. ضمن اینکه روحانیت سنتی به عنوان یک نهاد اساسا دغدغه مسائل دموکراتیک مانند اینکه دموکراسی خیر است یا دیکتاتوری شر است را ندارند."
بزرگیان در پاسخ به این پرسش که آیا جنبش اعتراضی ایران می تواند از مخالفت های روحانیت و مراجع سنتی با دولت احمدی نژاد برای دستیابی به اهداف خود استفاده کند؟ می گوید: "پاسخ به این پرسش منفی است. زیرا همین روحانیونی که اکنون با دولت احمدی نژاد مخالف هستند در زمان دولت خاتمی با نیروهای دموکراتیک مخالفت می کردند."
به گفته این تحلیلگر مسائل سیاسی، مخالفت روحانیت سنتی با احمدی نژاد نه از جنبه دموکراتیک بلکه از منظر بنیادگرا بودن است.
بزرگیان معتقد است در سیاست معمول، یک "سیاستمدار کلان" مانند میرحسین موسوی می تواند برای فشارهای سیاسی روزمره و کسب منافع سیاسی زودگذر از مخالفت فردی مانند آیت الله صافی گلپایگانی با احمدی نژاد استفاده کند اما این مسئله نباید باعث شود این "توهم" به وجود بیاید که در افکار و آرای روحانیت سنتی درباره دموکراسی و حقوق بشر تغییر بنیادینی به وجود آمده است.
صفارهرندی: ریشه قضایا خشکانده شد
تفهیم اتهام به 3 هزار نفر
با گذشت 19 ماه از آغاز اعتراضات مردمی به نتیجه دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری و سرکوب این اعتراضات از سوی نیروهای نظامی و امنیتی که همراه با کشتار معترضان و بازداشت گسترده مردم، فعالان سیاسی، مدنی و مطبوعاتی بود، مشاور فرمانده کل سپاه پاسداران در عین هشدار نسبت به بروز "فتنه های جدید"، برای نخستین بار از بازداشت و تفهیم اتهام 3 هزار نفر پس از انتخابات خرداد 88 خبرداد.
محمدحسین صفارهرندی که روز جمعه در میان بسیجیان قزوین سخنرانی می کرد در این باره گفت: "در فتنه سال گذشته عده ای وسیله دست خارجی شدند و عقبه بیرونی داشتند که با تلاش نیروهای اطلاعاتی بیش از سه هزار نفر شناسایی شدند که با تفهیم اتهام، کارآنها خاتمه یافت."
رییس سابق اداره سیاسی سپاه پاسداران در ادامه اظهاراتش همچنین به دادگاه های نمایشی فعالان سیاسی، مدنی و مطبوعاتی اشاره کرد و البته مدعی شد: "100 تن از گردانندگان اصلی جریان فتنه هم که مجرم بودند محکوم شدند که ریشه قضایا خشکانده شد."
این اظهارات صفارهرندی درحالی است که در طول یکسال و نیم گذشته بارها فرماندهان سپاه پاسداران، چهره ها و رسانه های جناح حاکم از شکست جنبش سبز و اعتراضات مردمی با جملاتی نظیر "چشم فتنه کور شد"، "آخرین میخ بر تابوت فتنه"، "ریشه فتنه خشکانده شد"، "نابودی کامل فتنه گران" و... خبرداده اند اما با این حال همچنان به بازداشت فعالان سیاسی، مدنی و مطبوعاتی و... مشغولند.
درهمین باره و پس از اظهاراتی از این دست بود که میرحسین موسوی یکی از رهبران جنبش سبز در خردادماه سال جاری در دیداری با زندانیان سیاسی پیش از انقلاب تاکید کرد که: "جنبش سبز یک جریان ادامه دار است که نه با بستن و گرفتن و تهدید و زندانی کردن و نه با کشتن متوقف نخواهد شد چرا که مطالبات برآمده از نیازهای واقعی و انسانی ملت ما را دارد. این جنبش یک جنبش چهار فصل است. تجدید حیات می کند، در شکل های مختلف ظاهر می شود. اینطور نیست که برای یک مقطع کوچک باشد و یا ارتباطی به شخص خاص داشته باشد بلکه برآمده از نیازهای ملت ما و در موازات مبارزات طولانی ملت برای نیل به آزادی و عدالت است".
آقای موسوی همچنین در این اظهاراتش که همزمان با ادامه بازداشت فعالان سیاسی و مطبوعاتی بود خطاب به زندانیان پیش از انقلاب تصریح کرد: "مگر با به زندان انداختن شما رژیم سقوط نکرد؟ رژیم سقوط کرد. من اثرات این دستگیری ها را به خاطر دارم ولی پرسش این است که آیا این دستگیری ها توانست رژیم شاهنشاهی را حفظ کند؟"
از سوی دیگر ادعاهای حسین صفارهرندی در شرایطی مطرح می شود که با وجود بازداشت، اخذ اعترافات اجباری و دادگاه های نمایشی و احکام سنگین و طولانی مدت برای معترضان، همچنان بسیاری از این افراد بر مواضع و اعتراضات خود استوار بوده و به طرق مختلف ابراز نظر می کنند. به همین دلیل بود که "احمد جنتی" در 21 آبان ماه سال جاری از مسئولان قوه قضاییه بخاطر اعطای مرخصی به معترضان انتقاد کرده و گفته بود: "این درست است که یک زندانی که محکوم شده و در فتنه نقش داشته است، باز هم کارهای خود را دنبال کند و به دنبال کار خودش باشد؟ نباید به اینها مرخصی داد."
دبیر 86 ساله شورای نگهبان که نتیجه انتخابات ریاست جمهوری خردادماه 88 توسط نهاد تحت نظر وی اعلام شده و همین مساله نیز یکی از دلایل اعتراضات گسترده یک سال و نیم گذشته در کشور بود، در اظهاراتش خواستار لغو مرخصی زندانیان شده و افزوده بود: "شاهده ميكنيم مرخصيهاي بيموردي به زندانيان فتنهگر داده ميشود و تصور مي شود با گرفتن وثيقه 100 ميليوني از آنها مشكل حل مي شود اما جمعي از آنها از اين فرصت استفاده كرده و از كشور خارج مي شوند و برخي ديگر كه در داخل كشور حضور دارند، جلساتي تشكيل ميدهند و دوباره دست به توطئه افكني ميزنند."
فتنه های جدید
محمدحسین صفارهرندی اما در بخش دیگری از اظهارات خود نیم نگاهی هم به "خودی ها" و "فتنه های جدید" داشته و در این زمینه گفته است: "فتنه آینده دشمنان قسم خورده انقلاب اسلامی مکتب تراشی در برابر مکتب دینی ماست و همه تلاش خود را بکار خواهند گرفت تا به اعتقادات دینی و مذهبی ما، استوانه و خیمه نظام یعنی ولایت فقیه و رهبری آسیب برسانند."
وزیر برکنار شده ارشادهمچنین اظهار داشت: "امروز طرح موضوع جمهوری ایرانی و ملی در مقابل اسلامی در حال شکل گیری است اما چون گذشته با بصیرت مردم این ترفند نیز محکوم به شکست است."
هرچند محمدحسین صفارهرندی در این بخش از به اظهاراتی کلی بسنده و از ذکر نام افراد خودداری کرده است اما با توجه به تشریح ماجرای برکناری اش از دولت نهم و همچنین با توجه به اختلافات وی با رییس دفتر محمود احمدی نژاد که منجر به برکناری وی از وزارت ارشاد اسلامی شد، مخاطب مستقیم گفته های وی باید اسفندیار رحیم مشایی باشد.
رییس دفتر محمود احمدی نژاد تابستان امسال در اظهاراتی با اشاره به اینکه امروز "نام ایران و سرای ایران و مکتب ایران چاره ساز و راهگشاست" گفته بود: "اسناد بسیاری نشان میدهد که مردم عرب حتی برای شکوفایی زبان خودشان هم به ایرانیان بدهکارند. اگر ایرانیان نبودند، امروز بیتردید اسلام در میان خروارها توهم ناشی از ناسیونالیسم عربی مدفون بود."
اسفندیار رحیم مشایی که برخی رسانه ها در گمانه زنی هایشان از او به عنوان یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری آینده سخن می گویند همچنین پس از برخی انتقادها به این اظهاراتش تاکید کرده بود که "برخيها از من خرده ميگيرند كه چرا نميگويي مكتب اسلام و ميگويي مكتب ايران، چون از مكتب اسلام دريافتهاي متنوعي وجود دارد اما دريافت ما از حقيقت ايران و حقيقت اسلام، مكتب ايران است و ما بايد از اين به بعد مكتب ايران را به دنيا معرفي كنيم."
حمله دوباره به هاشمی رفسنجانی
محمدحسین صفارهرندی همچون دیگر فرماندهان اداره سیاسی سپاه، ضمن سخنانش با ارائه "تعریف جدید از جمهوری اسلامی" یک هدف دیگر را هم نشانه گرفته است:آیت الله هاشمی رفسنجانی.
وی در جمع بسیجیان قزوین هم مجددا به آیت الله هاشمی رفسنجانی حمله کرد و گفت: "دشمنان روی چهره های برجسته نظام طرح و برنامه داشتند و عنوان کردن رهبر معنوی و دینی به مقام ولایت و رهبر سیاسی به آقای رفسنجانی برای القای حکومت دوگانه در ایران بود که متاسفانه نه از سوی اطرافیان و نه شخص رفسنجانی این مسئله رد و یا اصلاح نشد."
صفارهرندی با بیان اینکه "ایجاد فاصله بین نخبگان، مراجع، دولت، مردم ورهبری در طول سالهای گذشته در نقشه های مختلفی پیاده شد و تلاش برای القای دوگانگی در حاکمیت دینی و سیاسی توطئه زیرکانه دیگری بود که آنهم شکست خورد" همچنین باتوجه به نزدیکی اجلاس خبرگان رهبری(17 و 18 اسفندماه) موضوع ریاست هاشمی رفسنجانی بر خبرگان رهبری را مطرح کرد.
وی بصورت تلویحی از تصمیم برای حذف آیت الله هاشمی رفسنجانی از مجلس خبرگان رهبری سخن گفته و اظهار داشته: "انتخابات آینده مجلس خبرگان رهبری نگاه منتخبان خبره مردم را در خصوص وقایع اخیر نشان خواهد داد و گویای بسیاری از ناگفته ها خواهد بود و مسائل زیادی روشن خواهد شد. رفسنجانی کارنامه درخشانی در انقلاب دارد اما حسرت آن روزها را می خوریم و باید ایشان را در خاطرات جستجو کرد."
محمدحسین صفارهرندی پیش از نیز بارها آیت الله هاشمی رفسنجانی را به تصمیم برای "کاهش اختیارات رهبری" متهم کرده است.
گزارش فرانس پرس از:
انتقاد رییس جمهور از محکومیت پناهی
یکی از مشاوران محمود احمدی نژاد روز چهارشنبه به صورت عمومی نسبت به محکومیت سنگین جعفر پناهی، فیلمساز ایرانی، به انتقاد پرداخته که این موضوع باعث ایجاد جنجال میان قوه مجریه و قوه قضاییه جمهوری اسلامی که فوق محافظه کاران را در رأس خود دارد شده است.
به نوشته روزنامه اصلاح طلب شرق، اسفندیار رحیم مشایی، رییس دفتر محمود احمدی نژاد، در این رابطه گفت: "این حکم [علیه جعفر پناهی] ازطرف قوه قضاییه صادر شده و دولت و رییس جمهور با آن موافق نیستند. ما این مسأله که جعفر پناهی برای یک مدت طولانی در ایران کار نکند را تأیید نمی کنیم."
جعفر پناهی ۵۰ ساله در ماه دسامبر به اتهام "مشارکت در تجمعات و تبلیغ علیه نظام" به ۶ سال زندان محکوم شد. به علاوه، قوه قضاییه ساخت فیلم یا خروج از کشور را به مدت ۲۰ سال برای او ممنوع کرده است.
جعفر پناهی نسبت به این حکم که نکوهش بین المللی را در سطح گسترده به همراه داشته، تقاضای تجدیدنظر کرده است. او که به دلیل انتقادهای اجتماعی در فیلم هایش مشهور است، یکی از فیلمسازان شناخته شده "موج نو"ی سینمای ایران در خارج از کشور محسوب می شود.
او در سال ۲۰۰۰ جایزه شیر طلایی را در جشنواره موسترای ونیز بخاطر فیلم "دایره" و جایزه خرس نقره ای را در سال ۲۰۰۶ در برلیناله برای فیلم "آفساید" از آن خود کرد.
او دو بار در جشنواره کن برنده جایزه شده است: جایزه دوربین طلایی در سال ۱۹۹۵ بخاطر فیلم "بادکنک سفید" و جایزه هیأت داوران در بخش نگاهی دیگر در سال ۲۰۰۰ بخاطر فیلم "طلای سرخ". در زمان گشایش جشنواره کن در ماه می ۲۰۱۰ صندلی او به صورت نمادین در میان اعضای هیأت داوران خالی بود و این درحالی بود که این فیلمساز در زندان بسر می برد.
جعفر پناهی روز اول مارس به همراه شانزده نفر، ازجمله همسر و دخترش، در منزل خود در تهران دستگیر شد. اکثر آنان آزاد شدند، و کارگردان نیز به قید وثیقه در اواخر ماه می آزاد شد.
آقای مشایی سال هاست به عنوان نزدیک ترین شخصیت رییس جمهور احمدی نژاد شناخته می شود، زیرا این دو با یکدیگر نسبت خانوادگی نیز دارند. معمولاً گفته می شود که سخنان او در رییس جمهور که همواره حمایت همه جانبه و بی قید و شرط خود را نسبت به وی ابراز داشته تأثیر دارد.
آقای مشایی به کابوس فوق محافظه کاران مذهبی که به طور مرتب نسبت به اظهارات او اعتراض می کنند تبدیل شده است. آنها معتقدند که اظهارت مشایی بسیار آزادگرایانه است و با اصول جمهوری اسلامی در زمینه فرهنگ، مذهب، دیپلماسی یا آزادی های مدنی همخوانی ندارد.
افراط گرایان حکومت در ژوئیه ۲۰۰۹ پس از کشمکش های بسیار با آقای احمدی نژاد توانستند مانع انتصاب او به عنوان جانشین رییس جمهور شوند. یکی از استدلالات آنان این بود که آقای مشایی در سال ۲۰۰۸ گفته بود "ایران دوست مردم اسراییل" است که البته این گفته از سوی او تکذیب شد.
روزنامه فوق محافظه کار کیهان روز چهارشنبه به شدت نسبت به اظهارات آقای مشایی در مورد جعفر پناهی واکنش نشان داد و او را به "زیر سؤال بردن حکم دادگاه علیه یکی از متهمان فعال در جنبش فتنه" مورد مؤاخذه قرار داد. "فتنه" کلمه ای است که حکومت جمهوری اسلامی، پس از انتخابات پرمناقشه آقای احمدی نژاد، برای نامیدن مخالفان خود به کار می برد.
طی ماه های اخیر چند مورد جنجال و برخورد میان قوه مجریه و قوه قضاییه جمهوری اسلامی به وقوع پیوسته که از آن جمله می توان به متهم کردن اطرافیان رییس جمهور و همچنین آزادی سارا شرود، زندانی آمریکایی، اشاره کرد.
این درحالی است که آیت الله صادق لاریجانی، رییس قوه قضاییه جمهوری اسلامی، در اوت ۲۰۰۹ نسبت به "انتقادات غیرقابل توجیه" رییس جمهور در مورد برخی از تصمیم گیری های قوه قضاییه اعتراض کرده بود.
منبع: فرانس پرس، ۲۱ ژانویه
به نوشته روزنامه اصلاح طلب شرق، اسفندیار رحیم مشایی، رییس دفتر محمود احمدی نژاد، در این رابطه گفت: "این حکم [علیه جعفر پناهی] ازطرف قوه قضاییه صادر شده و دولت و رییس جمهور با آن موافق نیستند. ما این مسأله که جعفر پناهی برای یک مدت طولانی در ایران کار نکند را تأیید نمی کنیم."
جعفر پناهی ۵۰ ساله در ماه دسامبر به اتهام "مشارکت در تجمعات و تبلیغ علیه نظام" به ۶ سال زندان محکوم شد. به علاوه، قوه قضاییه ساخت فیلم یا خروج از کشور را به مدت ۲۰ سال برای او ممنوع کرده است.
جعفر پناهی نسبت به این حکم که نکوهش بین المللی را در سطح گسترده به همراه داشته، تقاضای تجدیدنظر کرده است. او که به دلیل انتقادهای اجتماعی در فیلم هایش مشهور است، یکی از فیلمسازان شناخته شده "موج نو"ی سینمای ایران در خارج از کشور محسوب می شود.
او در سال ۲۰۰۰ جایزه شیر طلایی را در جشنواره موسترای ونیز بخاطر فیلم "دایره" و جایزه خرس نقره ای را در سال ۲۰۰۶ در برلیناله برای فیلم "آفساید" از آن خود کرد.
او دو بار در جشنواره کن برنده جایزه شده است: جایزه دوربین طلایی در سال ۱۹۹۵ بخاطر فیلم "بادکنک سفید" و جایزه هیأت داوران در بخش نگاهی دیگر در سال ۲۰۰۰ بخاطر فیلم "طلای سرخ". در زمان گشایش جشنواره کن در ماه می ۲۰۱۰ صندلی او به صورت نمادین در میان اعضای هیأت داوران خالی بود و این درحالی بود که این فیلمساز در زندان بسر می برد.
جعفر پناهی روز اول مارس به همراه شانزده نفر، ازجمله همسر و دخترش، در منزل خود در تهران دستگیر شد. اکثر آنان آزاد شدند، و کارگردان نیز به قید وثیقه در اواخر ماه می آزاد شد.
آقای مشایی سال هاست به عنوان نزدیک ترین شخصیت رییس جمهور احمدی نژاد شناخته می شود، زیرا این دو با یکدیگر نسبت خانوادگی نیز دارند. معمولاً گفته می شود که سخنان او در رییس جمهور که همواره حمایت همه جانبه و بی قید و شرط خود را نسبت به وی ابراز داشته تأثیر دارد.
آقای مشایی به کابوس فوق محافظه کاران مذهبی که به طور مرتب نسبت به اظهارات او اعتراض می کنند تبدیل شده است. آنها معتقدند که اظهارت مشایی بسیار آزادگرایانه است و با اصول جمهوری اسلامی در زمینه فرهنگ، مذهب، دیپلماسی یا آزادی های مدنی همخوانی ندارد.
افراط گرایان حکومت در ژوئیه ۲۰۰۹ پس از کشمکش های بسیار با آقای احمدی نژاد توانستند مانع انتصاب او به عنوان جانشین رییس جمهور شوند. یکی از استدلالات آنان این بود که آقای مشایی در سال ۲۰۰۸ گفته بود "ایران دوست مردم اسراییل" است که البته این گفته از سوی او تکذیب شد.
روزنامه فوق محافظه کار کیهان روز چهارشنبه به شدت نسبت به اظهارات آقای مشایی در مورد جعفر پناهی واکنش نشان داد و او را به "زیر سؤال بردن حکم دادگاه علیه یکی از متهمان فعال در جنبش فتنه" مورد مؤاخذه قرار داد. "فتنه" کلمه ای است که حکومت جمهوری اسلامی، پس از انتخابات پرمناقشه آقای احمدی نژاد، برای نامیدن مخالفان خود به کار می برد.
طی ماه های اخیر چند مورد جنجال و برخورد میان قوه مجریه و قوه قضاییه جمهوری اسلامی به وقوع پیوسته که از آن جمله می توان به متهم کردن اطرافیان رییس جمهور و همچنین آزادی سارا شرود، زندانی آمریکایی، اشاره کرد.
این درحالی است که آیت الله صادق لاریجانی، رییس قوه قضاییه جمهوری اسلامی، در اوت ۲۰۰۹ نسبت به "انتقادات غیرقابل توجیه" رییس جمهور در مورد برخی از تصمیم گیری های قوه قضاییه اعتراض کرده بود.
منبع: فرانس پرس، ۲۱ ژانویه
فایننشیال تایمز و نامه سناتورهای آمریکایی
هشدار علیه سازش هسته ای با ایران
دانیل دامبی
هشت سناتور سرشناس آمریکایی به باراک اوباما در برابر هرگونه سازشی با ایران هشدار دادند؛ اقدامی که از موانع موجود بر سر راه دور تازه مذاکرات با جمهوری اسلامی حکایت می کند.
جان مک کین رقیب انتخاباتی سابق آقای اوباما، جو لیبرمن نامزد سابق پست معاونت ریاست جمهوری و چاک اسکامر مردم شماره 3 در سنای آمریکا از جمله این سناتورها هستند.
آنها در نامه ای که برای باراک اوباما فرستاده اند، نسبت به هرگونه پیشنهاد سازشی که اجازه ادامه غنی سازی اورانیوم را به ایران بدهد، "عمیقاً" ابراز نگرانی کرده اند. غنی سازی روندی است که می تواند هم به تولید سوخت و هم تولید موادی با خلوص تسلیحاتی بیانجامد.
آمریکا و متحدانش با قصد ایجاد "تمهیداتی برای اعتماد سازی" با تهران، که با تعلیق غنی سازی در خاک ایران تفاوت دارد، به گفتگوهایی پیوستند که از روز جمعه در استانبول آغاز شد.
واشنگتن، اتحادیه اروپا و شورای امنیت سازمان ملل در پنج سال گذشته از ایران خواسته اند غنی سازی را متوقف کند، اما هرگز موفقیتی بدست نیاورده اند.
اکنون دولت اوباما بر روی تدابیر میانه روانه ای نظیر پیشنهاد تبادل سوخت متمرکز شده است، پیشنهادی که بخش اعظم ذخیره سه تنی اورانیوم با درجه خلوص پائین ایران را به خارج از کشور منتقل می کند. نظیر چنین توافقی در گفتگوهای سال 2009 در ژنو منعقد شد اما بلافاصله زیر پا گذاشته شد.
مقامات آمریکایی حد انتظارات از گفتگوهای فعلی را کم نشان می دهند اما می گویند مذاکره به همراه تحریم ها، بخش اساسی از استراتژی بازداشتن ایران از کسب توانمندی تسلیحات هسته ای است.
آنها همچنین می گویند گفتگو باید مرحله به مرحله پیش برود زیرا هنوز هیچیک از طرفین آماده قبول سازش درباره روند غنی سازی نیست.
سناتورها اما هشدار داده اند هرگونه معامله ای که امکان ادامه غنی سازی را فراهم آورد، "عواقبی از جنس اشاعه جنگ افزار هسته ای" خواهد داشت. در این نامه که به امضای کریستین گیلیبراند و رابرت کیسی، سناتورهای دموکرات، و نیز جان کایل و جان تون سناتورهای جمهوری خواه هم رسیده است، آمده است: "چنین مصالحه ای تقریباً به طور قطع سبب ترغیب سایر دولت های منطقه برای بدست آوردن توانمندی های مشابه خواهد شد و ما را به خاورمیانه ای انباشته از این تسلیحات و ناکارآمدی پیمان منع اشاعه سلاح های هسته ای نزدیک خواهد کرد."
این سناتورها از آقای اوباما به دلیل سازماندهی "مجموعه بی سابقه ای از تحریم ها" قدردانی کردند. آنها با اشاره به اینکه اقداماتی از این دست سبب بازگشتن ایران به پای میز مذاکره شده است، خواستار افزایش فشار تا زمانی که غنی سازی در ایران ادامه دارد، شدند.
آمریکا به چین فشار وارد می کند تا از تحریم ها حمایت کند. هیلاری کلینتون وزیر خارجه این کشور با استفاده از فرصت دیدار هو جین تائو رئیس جمهور چین از ایالات متحده، از پکن خواست در اجرای تمهیدات یک جانبه آمریکا علیه صادرکنندگان محصولات پالایشگاهی به ایران کمک کند.
واشنگتن همچنین نگران آن است که پکن قوانین مصوب سازمان ملل برای منع انتقال دانش فنی به ایران را زیر پا بگذارد.
منبع: فایننشیال تایمز- 22 ژانویه
هشت سناتور سرشناس آمریکایی به باراک اوباما در برابر هرگونه سازشی با ایران هشدار دادند؛ اقدامی که از موانع موجود بر سر راه دور تازه مذاکرات با جمهوری اسلامی حکایت می کند.
جان مک کین رقیب انتخاباتی سابق آقای اوباما، جو لیبرمن نامزد سابق پست معاونت ریاست جمهوری و چاک اسکامر مردم شماره 3 در سنای آمریکا از جمله این سناتورها هستند.
آنها در نامه ای که برای باراک اوباما فرستاده اند، نسبت به هرگونه پیشنهاد سازشی که اجازه ادامه غنی سازی اورانیوم را به ایران بدهد، "عمیقاً" ابراز نگرانی کرده اند. غنی سازی روندی است که می تواند هم به تولید سوخت و هم تولید موادی با خلوص تسلیحاتی بیانجامد.
آمریکا و متحدانش با قصد ایجاد "تمهیداتی برای اعتماد سازی" با تهران، که با تعلیق غنی سازی در خاک ایران تفاوت دارد، به گفتگوهایی پیوستند که از روز جمعه در استانبول آغاز شد.
واشنگتن، اتحادیه اروپا و شورای امنیت سازمان ملل در پنج سال گذشته از ایران خواسته اند غنی سازی را متوقف کند، اما هرگز موفقیتی بدست نیاورده اند.
اکنون دولت اوباما بر روی تدابیر میانه روانه ای نظیر پیشنهاد تبادل سوخت متمرکز شده است، پیشنهادی که بخش اعظم ذخیره سه تنی اورانیوم با درجه خلوص پائین ایران را به خارج از کشور منتقل می کند. نظیر چنین توافقی در گفتگوهای سال 2009 در ژنو منعقد شد اما بلافاصله زیر پا گذاشته شد.
مقامات آمریکایی حد انتظارات از گفتگوهای فعلی را کم نشان می دهند اما می گویند مذاکره به همراه تحریم ها، بخش اساسی از استراتژی بازداشتن ایران از کسب توانمندی تسلیحات هسته ای است.
آنها همچنین می گویند گفتگو باید مرحله به مرحله پیش برود زیرا هنوز هیچیک از طرفین آماده قبول سازش درباره روند غنی سازی نیست.
سناتورها اما هشدار داده اند هرگونه معامله ای که امکان ادامه غنی سازی را فراهم آورد، "عواقبی از جنس اشاعه جنگ افزار هسته ای" خواهد داشت. در این نامه که به امضای کریستین گیلیبراند و رابرت کیسی، سناتورهای دموکرات، و نیز جان کایل و جان تون سناتورهای جمهوری خواه هم رسیده است، آمده است: "چنین مصالحه ای تقریباً به طور قطع سبب ترغیب سایر دولت های منطقه برای بدست آوردن توانمندی های مشابه خواهد شد و ما را به خاورمیانه ای انباشته از این تسلیحات و ناکارآمدی پیمان منع اشاعه سلاح های هسته ای نزدیک خواهد کرد."
این سناتورها از آقای اوباما به دلیل سازماندهی "مجموعه بی سابقه ای از تحریم ها" قدردانی کردند. آنها با اشاره به اینکه اقداماتی از این دست سبب بازگشتن ایران به پای میز مذاکره شده است، خواستار افزایش فشار تا زمانی که غنی سازی در ایران ادامه دارد، شدند.
آمریکا به چین فشار وارد می کند تا از تحریم ها حمایت کند. هیلاری کلینتون وزیر خارجه این کشور با استفاده از فرصت دیدار هو جین تائو رئیس جمهور چین از ایالات متحده، از پکن خواست در اجرای تمهیدات یک جانبه آمریکا علیه صادرکنندگان محصولات پالایشگاهی به ایران کمک کند.
واشنگتن همچنین نگران آن است که پکن قوانین مصوب سازمان ملل برای منع انتقال دانش فنی به ایران را زیر پا بگذارد.
منبع: فایننشیال تایمز- 22 ژانویه
برخی از اصولگرایان به دنبال حذف رهبر هستند
کیهان، متهم به تلاش برای ترور شد
در حالی که اصولگرایان در هفته گذشته مشغول حمله به سیدمحمد خاتمی و پیششرطهای وی برای حضور در انتخابات مجلس نهم بودند، محمدجعفر بهداد خبرنگار سابق روزنامه کیهان، همکاران خود در این روزنامه و برخی از اصولگرایان را متهم کرد که به دنبال "حذف فیزیکی" اطرافیان احمدینژاد هستند.
معاون سیاسی نهاد ریاستجمهوری که در جلسه هفتگی "جامعه وعاظ ولایی" - که گفته میشود نزدیک به اسفندیار رحیممشایی است - سخن میگفت، همچنین اعلام کرد که: "مدعیان اصولگرایی تلاش داشتند تا سال ۱۳۹۰ نزدیکان احمدینژاد را حذف فیزیکی کنند."
وی گرچه اشارهای به نام این مدعیان اصولگرایی نکرد، اما در ادامه گفت این افراد "وقتی نتوانستند ثابت کنند دولت فاسد است، تلاش کردند انحراف نزدیکان احمدینژاد را ثابت کنند." وی همچنین اضافه کرد: "یاران احمدینژاد را سوژه کرده علیه آنها خبرسازی میکنند و به طور طبیعی علیه آنها اخبار جعلی منتشر میکنند."
مدیرعامل سابق خبرگزاری رسمی جمهوریاسلامی، همچنین در سخنرانی خود از "طرح لو رفته" این افراد خبر داده که طی آن "قرار بود تا سال ۱۳۹۰ یاران احمدینژاد از لحاظ سیاسی کاملا حذف شده و بعد از آن حذف فیزیکی شوند" زیرا که "احمدینژاد را مانعی در برابر آمال سیاسی خود میدانند میخواهند او را از سر راه بردارند."
بهداد در سخنرانی خود اشارهای به سخنان مهدی محمدی، عضو شورا سردبیری روزنامه کیهان نیز داشته است: "یک عنصر دسته چندم این جریان در برابر ضوابط این محافل، بیاعتنایی کرده و بیاحتیاطی کرده و در جایی گفته که احمدینژاد ضلع سوم فتنه است."
اشاره بهداد به سخنان مهدی محمدی عضو شورای سردبیری روزنامه کیهان است که تابستان سال جاری در جلسه انصار حزبالله، احمدینژاد را ضلع سوم فتنه دانسته بود. او در این جلسه اعلام کرده بود: "جریانی تلاش میکند دور آقا را خلوت کند و فقط خودش بماند و زمانی که چنین شد بگوید حالا که من فقط ماندهام، باید اختیارات را تفویض کنید؛ چرا که من ۲۵ میلیون رای دارم."
محمدی هشدار داده بود: "این حرفها را زدهاند. باید مراقب بود، چرا که هیچکس در این کشور انقلابیتر از رهبری نیست و هرکس چنین ادعایی کرد، مطمئنا یک جای کارش عیب دارد و این اول انحراف است."
عضو شورای سردبیری و دبیر سیاسی روزنامه کیهان افزوده بود: "در مقطعی اتفاقاتی افتاد که نباید میافتاد، با این همه هزینهای که نظام پرداخته بود، سزاوار نبود که در این دولت بعضی اقدامات اتفاق بیفتد. البته اینها مربوط به حالا نیست بلکه مربوط به سال دوم آغاز کار این دولت به بعد است که حالا آرام ارام خود را علنی میکند و بیجهت نیست که آقای مشایی سخنرانی میکند و میگوید:کار به جایی خواهد رسید که یک سال دیگر حزباللهیها احمدینژاد را تکفیر میکنند... پروژهای وجود داشت که اعتبار اخلاقی نظام فروکش کند و کار به جایی برسد که رهبری به لحاظ اخلاقی و انسانی در موضعی نباشد که وقتی صحبتی با مردم کرد، توسط مردم شنیده شود و آنان را به تفکر وادار کند."
بهداد و جامعه وعاظ ولایی
محمدجعفر بهداد، معاون سیاسی نهاد ریاستجمهوری، عضو هیات مدیره انجمن روزنامهنگاران مسلمان، عضو شورای سیاستگذاری و نظارت بر انتشار آثار و اندیشههای محمود احمدینژاد و عضو هیات مدیره مؤسسه فرهنگی هنری "آهنگ آتیه" است. وی در سال ۱۳۸۶ معاون ارتباطات و اطلاع رسانی نهاد ریاستجمهوری شد، و سپس به مدت یک سال در سمت مدیرعامل ایرنا کار کرد. وی پیش از آن، به عنوان خبرنگار پارلمانی روزنامه کیهان فعالیت میکرد. وی در زمان وزارت محمدحسین صفارهرندی در وزارت ارشاد، به مدیرکلی اداره ارشاد استان هرمزگان منصوب شد.
بهداد در سال 88 به دنبال شکایت دادستان تهران به دلیل "اهانت به سران سه قوه و مسوولان ارشد نظام" به زندان محکوم شد. این شکایت به دلیل نوشتههای وی درباره علی لاریجانی و اکبر هاشمیرفسنجانی بود.
یکی از موارد شکایت مربوط به مقالهای از او در خبرگزاری ایرنا با عنوان "آنهایی که جوانان ما را به کشتن دادند" میشد. وی در این مقاله کسانی را در اعتراضات پس از انتخابات مقصر دانسته بود که "بعد از ظهر روز رایگیری در تماس تلفنی با میرحسین موسوی پیروزی وی در انتخابات را تبریک گفته و توقع توهمآمیز او را تشدید و ارادهاش را برای تحریک افراد به شورش و اغتشاشگری تقویت کردند." بعدها اعلام شد که این عبارت اشارهای به علی لاریجانی رییس مجلس بود که گفته میشود بعد از ظهر روز انتخابات، در تماسی پیروزی میرحسین موسوی را به وی تبریک گفته بود.
قاضی پرونده وی را به چهار ماه حبس به جرم نشر مطالب خلاف واقع و 91 روز حبس به علت توهین (به برادران لاریجانی و آیتالله هاشمی رفسنجانی) محکوم کرد.
وی از حمله حامیان سرسخت رحیممشایی است که نهم دی ماه سال جاری در یک سخنرانی در بندرعباس نیز گفته بود: "در فتنه بعدی جریان دروغین مدعی دینداری و ولایتمداری رسوا خواهد شد که در حاشیه حوادث سال گذشته و برخی رویدادهای امسال جایگاه آنها در نظرگاه مردم لق شده است اما همچنان فتنه میکنند."
وی در سخنرانی خود جریان "نه مشایی" را فتنه بزرگتری دانسته و گفته بود: "همین الان برخی از مدعیان ولایتمداری، یک انتقاد ساده و کوچک را بر نمیتابند و بلافاصله موضوع را به دستگاه قضایی می کشانند و اصولا جایی به غیر از سیستم قضایی را برای به بند کشیدن بچه حزباللهیها نمیشناسند. برخی جریان ضدمشایی را در کشور شکل داده و در پی آن هستند تا بچه حزباللهیها این پروژه را جلو ببرند. این افراد در پی این هستند که دولت احمدینژاد را لیبرال، ضدولایت و ضددین معرفی کنند. بنابراین فتنه بزرگتر در راه است و باید حواسمان جمع باشد."
اما آنچه سخنان بهداد را جالب توجه میکند، این است که وی در جلسه تشکلی موسوم به "جامعه وعاظ ولایی" سخن گفته. گفته میشود این تشکل که از تشکلهای حامی رحیممشایی است به دنبال انشعاب از جامعه وعاظ - که تشکلی وابسته به جامعه روحانیت مبارز است - تشکیل شد. حساسیتها نسبت به این مجموعه به گونهای است که سخنگوی جامعه روحانیت مبارز، این تشکل را غیرقانونی نامید و جعفر شجونی اعضای آن را متهم کرد که: "روزی آقای شجاعی واعظ، جمعی از روحانیون از جمله بنده و آقای امیریفر را جمع کردند و آقای امیریفر را از فعالیتهای غیرقانونی و غیراخلاقی بر حذر داشت و گفت که پشت پرده این فعالیتها شخصیتهایی هستند.آقای امیریفر در پاسخ گفت که آقای مشایی ما را ساپورت میکند و هفتهای 5 میلیون به ما کمک کرده و ماهی 100 هزار تومان به هر طلبهای که ما معرفی کنیم، میپردازد. ایشان گفت که رئیسجمهور آینده آقای مشایی است و آقای احمدینژاد نیز معاون اول او خواهد بود."
وی همچنین ایجاد این تشکل را "مسخرهبازی" نامیده بود؛تشکلی که حجتالاسلام امیریفر، دبیر آن چندی پیش به سمت عضو شورای فرهنگی نهاد ریاستجمهوری برگزیده شد.
سخنان بهداد درباره احتمال حذف فیزیکی برخی اطرافیان احمدینژاد و انتقادات وی به روزنامه کیهان در حالی بیان میشود که پیش از این اسفندیار رحیممشایی، در سخنانی اعلام کرده بود: "برای خیلی از شما شریعتمداری مظهر حمایت از دولت است. اما ایشان اصلا احمدی نژاد را قبول ندارد. من این موضوع را اثبات می کنم. یک سال دیگر خواهید دید."
احمدیمقدم: پخش فوتبال در سينماها ضرورتی ندارد
در حالیکه روز گذشته اعلام گرديد پخش مسابقات فوتبال در سالنهای سينما تا اطلاع ثانوی متوقف شده است، فرماندار نيروی انتظامی ايران گفت ضرورتی برای اين کار نبود.
به گزارش خبرگزاری کار ايران (ايلنا)، سردار اسماعيل احمدیمقدم، فرمانده نيروی انتظامی ايران درباره توقف پخش مسابقات فوتبال در سالنهای سينما توسط پليس اماکن عمومی، گفت: «صحنههايی که دفعه قبل هنگام پخش فوتبال ديده شد صحنههای خوبی نبود و ما گفتيم سينمادارها بايد برای آن تمهيداتی بينديشند.»
وی افزود: «چه ضرورتی دارد در کشور ما که فوتبال بهطور زنده از تلويزيون پخش میشود مردم در سينما فوتبال ببينند.»
سردار احمدیمقدم ادامه داد: «نقش فوتبال در فضای عمومی برای کشورهايی است که پخش زنده ندارند و مردم برای ديدن فوتبال پول میدهند و آن را در فضای عمومی مثل کافهها و سينماها به تماشای فوتبال مینشينند.»
وی با بيان اينکه «اين مسأله مربوط به حوزه پليس نمیشود و مربوط به بينندگان و متوليان خاص آن است» افزود: «آنچه در بيرون فضای سينما و پس از ديدن فوتبال پيش میآمد واکنشهايی داشت.»
روز پنجشنبه ۳۰ دیماه اداره اماکن عمومی ورود زنان به سالنهای سينما برای تماشای مسابقات فوتبال را ممنوع کرد.
اين تصميم پس از آن گرفته شد که علاقمندان به تماشای فوتبال، ديدار تيمهای ملی فوتبال ايران و امارات را در سه پرديس سينمايی ملت، زندگی و آزادی ديدند.
در پی آن، روز گذشته اعلام گرديد تا به نتيجه رسيدن رايزنیهای ارشاد با اداره اماکن در اينباره، نمايش فوتبال در سينماها بهطور کلی متوقف شده است.
اميرحسين علمالهدی، مدير پرديسهای سينمايی شهرداری تهران، در مورد اين تصميم گفت: «باتوجه به اينکه حضور خانوادهها برای ما بسيار اهميت دارد و حضور خانوادهها و خانمها در زمان پخش فوتبال باعث بالا رفتن ضريب امنيت میشود و از طرفی اداره اماکن نيز اعلام کرده که سينماها نمیتوانند به خانمهای متقاضی تماشای فوتبال در سالنهای سينما بليط بفروشند؛ لذا پخش مسابقات تا اطلاع ثانوی در سالنهای سينما متوقف شده است.»
وی از چنين تصميمی اظهار تأسف کرد و گفت: «متأسفانه ما هر روز فرصتهای خوبی را ازدست میدهيم و از امکاناتی که میتوانيم در راه پر کردن اوقات فراغت مخاطبان و بهويژه جوانان بهصورت مطلوب استفاده کنيم؛ بهرهای نمیبريم.»
اين مدير سينما افزود: «حضور جوانان و خانمها و خانوادهها در سالنهای سينما در زمان پخش فوتبال بسيار مطلوب بود و امنيت اجتماعی را ارتقاء میداد. اين استقبال به اندازهای بود که علاوه بر پرديسهای ملت و آزادی قرار بود پرديس زندگی نيز به اين برنامه اضافه شود اما فعلأ پخش فوتبال در سينماها متوقف شده است.»
پخش مسابقات مهم فوتبال در سالنهای سينما، بهويژه در سطح مسابقات تيمهای ملی، با وجود پخش زنده در شبکههای تلويزيونی، بهطور عمومی در بيشتر کشورهای جهان متداول است. در ايران اين اقدام با نمايش مسابقات جام جهانی فوتبال ۲۰۱۰ در پرديسهای سينمايی تهران آغاز شد که با شروع پانزدهمين دوره جام ملتهای آسيا در قطر و حضور تيم ملی فوتبال ايران در اين مسابقات نيز با استقبال مردم روبهرو گرديد.
در ايران زنان اجازه ندارند در ورزشگاهها به تماشای فوتبال بنشينند. ممنوعيت حضور زنان ايران در ورزشگاهها برای تماشای فوتبال، پس از انقلاب ايران اعمال شد. مدافعان حقوق زنان اين ممنوعيت را «تبعيض جنسی» میدانند.
فعالان حقوق زنان در سالهای اخير تلاشهايی برای رفع اين محدوديت انجام دادند و حتی کمپينی به نام «دفاع از حق ورود زنان به ورزشگاهها» تشکيل دادند و چندين بار نيز به هنگام مسابقات تيم ملی فوتبال ايران در بيرون از ورزشگاه دست به تجمعات اعتراضی زدند.
به گزارش خبرگزاری کار ايران (ايلنا)، سردار اسماعيل احمدیمقدم، فرمانده نيروی انتظامی ايران درباره توقف پخش مسابقات فوتبال در سالنهای سينما توسط پليس اماکن عمومی، گفت: «صحنههايی که دفعه قبل هنگام پخش فوتبال ديده شد صحنههای خوبی نبود و ما گفتيم سينمادارها بايد برای آن تمهيداتی بينديشند.»
وی افزود: «چه ضرورتی دارد در کشور ما که فوتبال بهطور زنده از تلويزيون پخش میشود مردم در سينما فوتبال ببينند.»
سردار احمدیمقدم ادامه داد: «نقش فوتبال در فضای عمومی برای کشورهايی است که پخش زنده ندارند و مردم برای ديدن فوتبال پول میدهند و آن را در فضای عمومی مثل کافهها و سينماها به تماشای فوتبال مینشينند.»
وی با بيان اينکه «اين مسأله مربوط به حوزه پليس نمیشود و مربوط به بينندگان و متوليان خاص آن است» افزود: «آنچه در بيرون فضای سينما و پس از ديدن فوتبال پيش میآمد واکنشهايی داشت.»
روز پنجشنبه ۳۰ دیماه اداره اماکن عمومی ورود زنان به سالنهای سينما برای تماشای مسابقات فوتبال را ممنوع کرد.
اين تصميم پس از آن گرفته شد که علاقمندان به تماشای فوتبال، ديدار تيمهای ملی فوتبال ايران و امارات را در سه پرديس سينمايی ملت، زندگی و آزادی ديدند.
در پی آن، روز گذشته اعلام گرديد تا به نتيجه رسيدن رايزنیهای ارشاد با اداره اماکن در اينباره، نمايش فوتبال در سينماها بهطور کلی متوقف شده است.
اميرحسين علمالهدی، مدير پرديسهای سينمايی شهرداری تهران، در مورد اين تصميم گفت: «باتوجه به اينکه حضور خانوادهها برای ما بسيار اهميت دارد و حضور خانوادهها و خانمها در زمان پخش فوتبال باعث بالا رفتن ضريب امنيت میشود و از طرفی اداره اماکن نيز اعلام کرده که سينماها نمیتوانند به خانمهای متقاضی تماشای فوتبال در سالنهای سينما بليط بفروشند؛ لذا پخش مسابقات تا اطلاع ثانوی در سالنهای سينما متوقف شده است.»
وی از چنين تصميمی اظهار تأسف کرد و گفت: «متأسفانه ما هر روز فرصتهای خوبی را ازدست میدهيم و از امکاناتی که میتوانيم در راه پر کردن اوقات فراغت مخاطبان و بهويژه جوانان بهصورت مطلوب استفاده کنيم؛ بهرهای نمیبريم.»
اين مدير سينما افزود: «حضور جوانان و خانمها و خانوادهها در سالنهای سينما در زمان پخش فوتبال بسيار مطلوب بود و امنيت اجتماعی را ارتقاء میداد. اين استقبال به اندازهای بود که علاوه بر پرديسهای ملت و آزادی قرار بود پرديس زندگی نيز به اين برنامه اضافه شود اما فعلأ پخش فوتبال در سينماها متوقف شده است.»
پخش مسابقات مهم فوتبال در سالنهای سينما، بهويژه در سطح مسابقات تيمهای ملی، با وجود پخش زنده در شبکههای تلويزيونی، بهطور عمومی در بيشتر کشورهای جهان متداول است. در ايران اين اقدام با نمايش مسابقات جام جهانی فوتبال ۲۰۱۰ در پرديسهای سينمايی تهران آغاز شد که با شروع پانزدهمين دوره جام ملتهای آسيا در قطر و حضور تيم ملی فوتبال ايران در اين مسابقات نيز با استقبال مردم روبهرو گرديد.
در ايران زنان اجازه ندارند در ورزشگاهها به تماشای فوتبال بنشينند. ممنوعيت حضور زنان ايران در ورزشگاهها برای تماشای فوتبال، پس از انقلاب ايران اعمال شد. مدافعان حقوق زنان اين ممنوعيت را «تبعيض جنسی» میدانند.
فعالان حقوق زنان در سالهای اخير تلاشهايی برای رفع اين محدوديت انجام دادند و حتی کمپينی به نام «دفاع از حق ورود زنان به ورزشگاهها» تشکيل دادند و چندين بار نيز به هنگام مسابقات تيم ملی فوتبال ايران در بيرون از ورزشگاه دست به تجمعات اعتراضی زدند.
۱۴۳ نفر به جرم غیرسیاسی زیر حکم اعدام
پانتهآ بهرامی
در این پژوهشها بهبود شرایط اجتماعی و اقتصادی در پایین آوردن میزان جرم و جنایت بیشتر موثر است تا بالابردن اجرای حکم اعدام.دروری دایک، مسئول بخش ایران سازمان عفو بینالملل، در گفتوگو با زمانه به چنین تحقیقی در کانادا و همچنین وضعیت حقوق بشر در ایران میپردازد.
آیا بین میزان بالای اعدام و کم شدن جرم و جنایت هیچ تحقیقی شده است؟ در واقع آیاً اجرای اعدام جرم و جنایت را پایین میآورد؟
چندسال پیش در کانادا یک بررسی و تحقیق توسط دانشگاههای مختلف کانادا در این کشور انجام شده در مورد رابطهی بین اجرای حکم اعدام و میزان قتل، جرم و جنایت. در این تحقیق مشخص شد که میزان قتل بیشتر با شرایط اجتماعی و اقتصادی فرد ارتباط دارد. حکم اعدام در میزان این قتلها تاثیر خاصی نداشته است.
یعنی شرایط اجتماعی و اقتصادی بیشتر در کاهش و افزایش جرم و جنایت تأثیر دارد تا این که به وسیلهی احکامی چون اعدام بخواهیم تاثیری در این زمینه بگذاریم.
کاملاً درست است. در کانادا سطح میزان قتل و ارتکاب قتل کمتر شده است و این بیشتر یک مسئلهی اجتماعی است، یعنی مربوط به اجرا و یا عدم اجرای حکم اعدام نیست. فکر میکنم بررسیهای دیگر هم همین نتیجه را نشان میدهد.
بسیاری از جامعهشناسان معتقدند که انسان محصول شرایط اجتماعی است و برای پایین آوردن جرم و جنایت باید به بهینهسازی شرایط اقتصادی و اجتماعی مرتکبین به جرم پرداخت تا کشتن آنها. بر این اساس سازمان عفو بینالملل از زاویهی منطقی و اخلاقی معتقد به لغو اعدام برای همهی جرمها اعم از سیاسی و غیر سیاسی است.
سازمان عفو بینالملل سعی میکند در همهی کارهایی که ما داریم، در همهی کمپینها، چه دربارهی ایران، چه دربارهی چین و چه دربارهی آمریکا، فرانسه، انگلیس و اسراییل، سعی کنیم حقوق بشر و اساس حقوق بشر را هم حمایت و هم حفظ کنیم.
در واقع شما موافق لغو حکم اعدام هستید؟
صددرصد، برای همهی جرمهایی که در دنیا هست.
یعنی هم برای جرمهای سیاسی و هم برای جرمهای غیر سیاسی مثل قتل، جنایت و ...
برای همهی جرمها. منطقی که هست این است که چطور یک دولت میتواند معتقد به بد بودن عمل کشتن باشد و بعد در پاسخ به یک قتل و یا جنایت همان عمل را با مجرم انجام بدهد. این عمل هم غیر منطقی و هم غیر اخلاقی است. البته از نظر اخلاقی یا حقوق بشری ترجیح میدهیم که هر کشور یا هر سرزمینی که حکم اعدام در آن اجرا میشود به این موضوع بیاندیشتد و بعد آن را لغو کند. ما با قرارداد مجمع عمومی سازمان ملل موافق هستیم. ما میخواهیم کشورهایی که حکم اعدام دارند، آن را متوقف کنند برای این که همهی این پروندهها را دوباره بررسی کنند. البته وضعیت ایران کمی پیچیدهتراست.
یک نمونهی دیگر از نقض حقوق بشرمربوط به مجرمین زیر ۱۸ سال است. یعنی آنها وقتی مرتکب جرم شدند که زیر ۱۸ سال بودند و به اعدام محکوم شدهاند. ما یک فهرست ۱۴۳ نفره از بچههایی داریم که در زمان ارتکاب به جرم بچه محسوب میشدند و بعد حکم اعدام گرفتند. البته الان بیشتر آنها با ماندن در زندان بالای ۱۸ سال هستند.
آیا برای همهی آنها حکم اعدام صادر شده است؟
بنابر اطلاعاتی که ما داریم و سعی کردیم آن را تأیید کنیم، نام ۱۴۳ نفر در فهرست ما هست که حکم اعدام گرفتهاند یا در صف اعدام هستند. همهشان غیر سیاسی هستند، ولی مسئلهی بچهها چیز دیگری است. چون ایران مثل کشورهای دیگر عضو میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی و همینطور میثاق مربوط به حقوق بچههای زیر ۱۸ سال است که در آن میگویند هیچ دولتی نباید حکم اعدام برای آنهایی که هنگام ارتکاب جرم زیر ۱۸ سال بودهاند صادر و اجرا کند. این نمونهای از نقض حقوق بشر است.
یعنی منظورتان این است که ایران این پیمان نامه را امضا کرده است، ولی به آن عمل نمیکند.
درست است. متأسفانه این طور است. بعضیوقتها قوه قضاییه ایران میگوید که اعدامش نمیکنیم. نه، ما حکم قصاص را اجرا میکنیم. بعضی از نمایندگان حکومت میگویند که این اعدام نیست، این بیشتر اجرای قصاص است. یعنی کلمهی اعدام را عوض میکنند، ولی تحت معیارهای بینالمللی هر عملی که منجر به گرفتن جان یک نفر توسط یک دولت باشد نام این عمل اعدام است. ما میتوانیم بگوییم که سنگسار یا اعدام یا کشتن و... همهی اینها از نظر معیارهای بینالمللی مربوط به گرفتن جان یک نفر توسط دولت اعدام محسوب میشود.
میزان اعدامها چه تأثیری در میزان خشونت در جامعه میتواند بگذارد؟ یعنی چقدر میتواند خشونت را در جامعه افزایش دهد؟
سئوال خوبی است. فکر میکنم که مقامات قضایی ایران تأثیر اجتماعی اجرای حکم اعدام را شناختهاند. چون در زمان آیتالله شاهرودی بیشتر اجرای حکم اعدام در جاهای غیر عمومی اجرا میشد. بعضیوقتها وقتی قوه قضاییه فکر میکند که اجرای حکم اعدام میتواند تأثیرگذار باشد، آن را در ملاعام اجرا میکند. البته یک چیز استثنایی است، ولی آنها به مجرم فکر میکنند که اجرای حکم اعدام در ملاعام مثلاً میدان ونک برای کسی که قاتل است یا چند زن را به قتل رسانده است، میتواند تاثیرگذار باشد ولی تاثیر اجتماعی اجرای حکم اعدام در ملاعام واقعاً شدید است. ما فکر میکنیم که تأثیرش این است که آن جمعیت در برابر مرگ و حفظ جان یک نفر سردتر میشوند و کنش خود را در مقابل جان انسانها و کرامت انسانی از دست میدهند و تاثیرات بسیار مخربی دارد. ما منطقی داریم که به عنوان مرد، زن و انسان، نباید یک نفر دیگر را بکشیم و این جرم است. توسط اخلاق خودمان، توسط قانون خودمان به این نتیجه رسیدهایم. بعد چه میکنیم؟ ما مجرم را جلوی چشم بچهها، جلوی مادرانی که حامله هستند، به قتل میرسانیم. این باعث تشویش افکارعمومی میشود.
منظورتان این است که این عمل نوعی بازتولید خشونت در افکار عمومی است.
بله درست است. ما به عنوان عفو بینالملل ترجیح میدهیم که جمعیت هر کشور سالم و آرام باشد و در آن حاکمیت قانون حکمفرما باشد و یک سیستم قضایی عادل را دارا باشد.
با اوجگیری نقض حقوق بشر در ایران واکنش جامعهی ایرانی در درون و برون مرزها در مقابله با آن نیز حدت و شدت بیشتری گرفته است. اکنون در سراسر جهان کارزارهایی برای لغو اعدام و آزادی زندانیان سیاسی به وجود آمده است. نقش و تأثیر چنین کارزارهایی روی رفتار حکومت ایران چیست؟
نه فقط نقش دارد، بلکه یک پیام مهم برای مقامات دولتی یا مقامات نظامی ایران دارد. پیام این است که شما دولت ایران یا رهبران سیستم قضایی ایران هستید و بین شما و خواسته های ایرانیان، چه در داخل و چه در خارج از کشور، فاصله وجود دارد. متوجه شدید! طی سالهای اخبر همانطور که شما گفتید، تعداد این ایرانیها در سطح جهان که لغو کامل اعدام را میخواهند اوج گرفته و به یک موج بزرگی تبدیل شده است. ما ایمیلهای زیادی از ایرانیان دریافت میکنیم که از دولت و سیستم قضایی کشور خودشان میخواهند که افراد زیر حکم اعدام را به دار نیاویزند. چون این عمل بیمنطقی است. پیامهای صوتیای که ما در این مورد دریافت کردهایم بسیار افزایش یافته است. همانطور که شما گفتید در سراسر جهان کارزارهای ضد اعدام به راه افتاده است. مثلاً در انگلیس «من صدای او هستم» و یا کمیتهی ضد اعدام که همهی اینها خواستار لغو اعدام در ایران هستند. ایرانیان از حکم اعدام خسته شدهاند. طبق پیامهایی که ما از ایرانیان دریافت میکنیم آنها معتقدند که اجرای حکم اعدام تاثیرگذار نیست و راه حلهای دیگری برای مقابله با جرم و جنایت وجود دارد.
بازداشتهای فلهای
محسن کاکارش
کردستان
طی روزهای اخیر برخی از منابع خبری از اعدام یک زندانی سیاسی کرد خبر دادهاند.خبرگزاریهای حامی دولت بدون اینکه نامی از فرد اعدام شده ببرند، اتهام وی را عملیات مسلحانه و کشتن یکی از ماموران نیروهای انتظامی در سال ۱۳۸۳ عنوان کردند.خبرگزاریهای حقوق بشری در ایران نام این فرد را حسین خضری، یکی از زندانیان سیاسی کرد اعلام کردند.
این در حالی است که تاکنون هیچ توضیح رسمیای از سوی نهادهای حکومتی به خانواده و وکیل این زندانی سیاسی داده نشده است.در روزهای گذشته، سازمان عفو بینالملل در پیوند با اعدام حسین خضری طی بیانیهای نوشته است: «روز ۱۳ ژانویه، مقامات سپاه پاسداران ارومیه به برادر حسین اطلاع دادند که حکم اعدام حسین توسط دادستانی ابلاغ شده است. وقتی خانواده خواهان ملاقات با وی شدند دیگر آنها موفق نشدند وبه آنها گفته شد که روز ۱۵ ژانویه برگردند. وقتی در همین روز این خانواده به زندان مراجعه کردند به آنها گفته شد که امکان ملاقات با حسین را ندارند و بعداً نیزاز طرف دادگاه به اطلاع رسانده شد که یکی ازاعضای پژاک اعدام شده است. بیم آن میرود که این نفر حسین خضری باشد، اگر چنین باشد، اعدام او نه رسماً اعلام شده است و نه جسد او تحویل داده شده است.»
در این بیانیه همچنین آمده است: «حسین خضری در سال ۲۰۰۸ در کرمانشاه، به جرم فعالیتهای سیاسی دستگیر شد ولی او بارها تاکید کرده بود که در هیچ عمل خشونتآمیزی شرکت نداشته است. حکم اعدام او توسط دادگاه ارومیه صادر شده و در اوت ۲۰۰۹ به او ابلاغ شد. در مارس ۲۰۱۰ درخواست او برای کیفرخواست و تحقیق رد شد و تحت شکنجه قرار گرفت.»
از سوی دیگر در این هفته شماری از زندانیان سیاسی در زندان ارومیه دست به اعتصاب غذا زدند.
حبیبالله گلپریپور، احمد تمویی، محمدامین عبداللهی، عبدالله حسینی، فضایی یامان، حسین میرزایی و صفیعلی احمد از جمله زندانیان سیاسی هستند که روزهای گذشته را در اعتصاب غذا بهسر بردهاند.
هرانا در این زمینه نوشت، این زندانیان سیاسی پس از انتقال حسین خضری به مکانی نامعلوم دست به اعتصاب غذا زدهاند و از وضعیت جسمی آنان اطلاعی در دست نیست.
در همان حال زانیار مرادی و لقمان مرادی، دو زندانی سیاسی محکوم به اعدام در زندان گوهردشت کرج در نامهای خطاب به مردم اعلام کردهاند، اعترافات آنان زیر شکنجه بوده و از سوی شش، هفت بازجوی خود، تهدید به تجاوز جنسی واقع شدهاند.
این دو زندانی سیاسی به اتهام «مفسدفی الارض» و «محاربه» به اعدام در ملاءعام محکوم شدهاند.
رادیو کوچه هم خبر داد، بهروز طهماسبی فعال مدنی کرد به اتهام اقدام علیه امنیت ملی به چهارسال زندان محکوم شده است.
آذربایجان
طی هفتهای که گذشت، برای مرخصی حسین رونقی ملکی، فعال مدنی آذربایجانی وثیقهی یک میلیاردی تعیین شده است.رهانا در این زمینه نوشت، مسئولین قضایی میگویند حسین رونقی ملکی در صورتی به مرخصی خواهد رفت که وثیقهای معادل یک میلیارد تومان تودیع کرده باشد.
این فعال مدنی یک سال در سلولهای انفرادی بند ۲ الف زندان اوین بوده و بیش از ۱۴ ماه از بازداشت وی میگذرد.از سوی دیگر به گزارش منابع خبری آذربایجان، دکتر لطیف حسنی و آیت مهرعلی بیگلو، دو تن از فعالان مدنی آذربایجان به بند عمومی زندان تبریز منتقل شدند.انتقال این دوفعال آذربایجانی به بند عمومی در حالی صورت میگیرد که هرکدام از آنان بیش از ۲۲۰ روز در سلولهای انفرادی بهسر بردهاند.گفته میشود این دو زندانی مدنی پیشتر به مدت ۱۱ روز در اعتراض به شرایط بد زندان دست به اعتصاب غذا زده بودند.
در این هفته یاشار حسینزاده از فعالین مدنی آذربایجان که روز پنجشنبه نهم دیماه ۱۳۸۹ توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده بود، به زندان مرکزی تبریز منتقل شد.
به گزارش هرانا، نیروهای امنیتی پس از تفتیش منزل این فعال آذربایجانی وی را بازداشت کردند. همچنین تعدادی مجسمه و تابلوی شخصیتهای ادبی و سیاسی آذربایجانی را که کار خود آقای حسینزاده بود با خود از منزل این هنرمند بردهاند.
به گزارش زمانه، در ادامهی فشار بر وکلای آذربایجان، پروانهی فعالیت نقی محمودی، وکیل دادگستری آذربایجان به خاطر فعالیتهایی که در پیوند با موکلین سیاسی و حقوق بشری داشت تمدید نشده است.
در همان حال منابع رسمی از خشک شدن ۷۰ درصد از مساحت دریاچه ارومیه و تبدیل شدن آن به شورهزار خبر دادند.
مدیرکل حفاظت از محیط زیست آذربایجان غربی درجلسه¬ی گرامیداشت هفتهی هوای پاک در ارومیه گفته است، تاکنون بیش از ۲۵ میلیارد مترمکعب از آب دریاچه ارومیه کاهش یافته است.کارشناسان بر این باورند بیتوجهی و عدم برنامهریزی صحیح از سوی مسئولان یکی از عوامل کاهش آب دریاچهی ارومیه طی سالهای گذشته بوده است.
بلوچستان
طی هفتهی گذشته شماری از شهروندان بلوچ توسط نیروهای امنیتی و انتظامی در مناطق مرزی کشته شدند و بازداشت¬های گسترده در بلوچستان همچنان ادامه دارد.وبسایت زاهدان نیوز که وابسته به جمهوری اسلامی است، نوشت: «تعدادی از اشرار مسلح که قصد انجام عملیات کمین در مسیر نیروهای هنگ مرزی سراوان در بخش جالق را داشتند، با هوشیاری مامورین هنگ مرزی خود در کمین نیروهای این هنگ گرفتار شدند.»
بر اساس این گزارش در این درگیری یک نفر که به شدت مجروح شده بود، توسط نیروهای امنیتی دستگیر شده است.از سوی دیگر به گزارش سایت رسمی جمهوری اسلامی (ایرنا)، ۶۰ نفر به اتهام خرید و فروش مواد مخدر و سرقت در بلوچستان بازداشت شدند.
در این زمینه سرهنگ محسن عطار، رئیس پلیس آگاهی سیستان و بلوچستان گفته است: «با هدف اجرای طرح مبارزه با سارقان در مدت چهار روز، ۵۴ سارق منزل، مغازه، كیف قاپ و وسایط نقلیه در استان شناسایی و دستگیر شدند.»غلامعلی نكویی، فرمانده انتظامی سیستان و بلوچستان هم از دستگیری یازده نفر به اتهام چهار خرید و فروش مواد مخدر خبر داد.
این در حالی است که طی هفتههای گذشته بیش از ۴۰ تن از شهروندان توسط نیروهای امنیتی به اتهامات مشابهی دستگیر شدهاند.کارشناسان مسائل بلوچستان بر این باورند، بازداشت و کشتار شهروندان بلوچ به بهانهی حفظ امنیت و مبارزه با مواد مخدر به امری روزانه تبدیل شده است.بدینترتیب در هفتهی گذشته، ضمن بازداشتهای گسترده در بلوچستان و آذربایجان، شاهد اعدام و کشته شدن تعدادی از شهروندان کرد و بلوچ بودیم بدون اینکه نام یا تعداد آنان ذکر شود.
برخورد «فاشیستی» با مذهب و قومیت در ایران
بخش نخست
محسن کاکارش
در این زمینه و با تاکید بر مصداقهای اخیر برخورد حکومت با مسئلهی زبان مادری در کردستان و آذربایجان گفتوگویی با آقای ایرانپور کردهام که میخوانید.
اخیراً اخباری مبنی بر ممانعت از بهکارگیری زبان کردی در کردستان از سوی آموزش و پرورش منتشر شد و طی بخشنامهای به معلمان این مناطق ابلاغ شده که از تدریس به زبان «غیر ملی» امتناع ورزند. در آذربایجان هم ممانعتهایی صورت گرفته و از پخش اعلامیههای ترحیم به زبان ترکی جلوگیری به عمل آمده است. این نوع فشارها در چه مسیری و با چه هدفی صورت گرفته است؟
ناصر ایرانپور: این ادامهی همان سیاستی است که بیش از هشت دهه است در راستای اعمال شووینیسم و دستیابی به امیال آسیمیلهکردن مردمان غیر پارس در ایران صورت میگیرد. عملیاتی کردن اندیشهی فاشیستیای است که بر مبنای آن مثلاً زبانهای کردی و ترکی و بلوچی و عربی و ترکمنی «غیر خودی» و «غیر ملی» هستند و «افتخارملی» تنها شامل یک زبان شده است. این همان ذهنیتی است که به اصطلاح «ملت ایران» را جدا از ملیتهای غیر فارس ایران تعریف میکند و در عمل میگوید که ویژگیهای بخشهایی از مردم ایران زمین که جزو «ملت ایران» نیستند، نمیتوانند «ملی» باشند. این همان اندیشهای است که دیرزمانیست وحدت ایران را با چالش و برقراری دمکراسی فراگیر را با موانع جدی روبهرو ساخته است.
شما در یکی از مطالبتان کاربرد ترمینولوژی «فاشیسم دینی» را برای ایران دقیق نمیبینید و به باور شما فاشیسمی که در ایران حاکم است «فاشیسم مذهبی- قومی» است. استناد شما به کدامیک از نظریههای فاشیسم است و اصولاً چرا فاشیسم موجود در ایران را «مذهبی ـ قومی» میپندارید؟
فاشیسم هر کشور و عصری مختصات ویژهی خود را داشته است و دارد. در توضیح این مختصات و ویژگیها تئوریهای متفاوتی برای تبیین جنبشها و رژیمهای فاشیستی هر یک از این کشورها شکل گرفتهاند. وجه تشابه این تئوریها در توضیح فاشیسم اما این است که فاشیسم یک حکومت استبدادی افراطی بر محور «رهبریت» است. در حکومت فاشیستی نیروهای نظامی، اطلاعاتی و امنیتی از مهمترین ارکان حکومتی هستند؛ فضای حاکم بر جامعه همواره امنیتی، نظامی و پلیسی است؛ دستههای میلیشای شبهنظامی، بازوی سرکوب غیر قضایی خیابانی رژیم هستند و مسئولیت ترعیب و ضرب و شتم مردم را برعهده دارند؛ رو به خارج نیز میلیتاریستی، صلحستیز و جنگطلب است؛ جامعه باید همیشه آمادهی جنگ باشد؛ در قاموس فاشیستها جنگ ابزار اصلی سیاست است؛ «تهدیدات خارجی» یکی از اصلیترین ترمها و محورهای تبلیغی آن را تشکیل میدهد؛ بر ملیگرایی مبتنی بر قومیتگرایی افراطی (یک ملت، یک زبان، یک دین) استوار است؛ شاهبیت فاشیستها «ملت»، «وحدت ملی»، «امنیت ملی» و تقدس این «ارزشها» است؛ کلکتیویستی است و فرد در فرهنگ فاشیسم عددی نیست و فاقد حق رأی مستقل است و تنها به عنوان عضو فاقد ارادهای از «ملت» معنا پیدا میکند؛ به شدت ضد آزادیهای فردی و سیاسی و مکانیسمهای دمکراتیک است و آزادی و دموكراسی را «بوالهوسی و خودپرستی» میداند؛ ایدهی جستوجوی خوشی را از امیال پست و «شیطانی» میشمارد؛ مخالف اصالت عقل است و فرهنگ و فکر و عقل به کلی در اختیار و کنترل و تعبیر و تفسیر وی قرار دارد؛ مردسالار است و خارج از وجه دیکتاتوری آن توتالیتاریستی نیز هست. طوری که تقریباً هیچکدام از شئون حیاتی افراد از حوزهی کنترل آن خارج نیست؛ ضد اندیشههای انترناسیونالیستی چون مارکسیسم و لیبرالیسم است. این تبیین ناظر بر «تئوری فاشیسم به عنوان محصول رهبری» است.
بنابراین شما معتقدید که حاکمیت ایران به مفهوم کلی فوق فاشیستی است؟
آری، اما نه فقط. آنچه شرحش رفت، مشخصههای یک رژیم فاشیستی دنیوی و متعارفند. ما در ایران اما، با یک رژیم فاشیستی غلیظتر سر و کار داریم. آری، فاشیسم ایرانی، همانند فاشیسم ایتالیایی و آلمانی، نژادپرستانه و یا بهتر بگوییم «قوم»گرایانه است، اما به انضمام محوریت مذهب. این فاشیسم بر درک معینی از ملت و دولت مبتنی است. اصلیترین ارکان «ملت» در این اندیشهی قومیتگرایی [تک قومیتی] و مذهبگرایی [تک مذهبی] است. هر آن که از این مدار خارج شود، به تحقیق و اثبات از دایرهی قدرت سیاسی طرد شده و در عمل «غیر ایرانی»، و در بهترین حالت علیالظاهر و تنها در کلام «ایرانی»، اما نوع «فرعی»، «محلی»، «قومی»، «حاشیهای» آن قلمداد میشود.
آیا فاشیستی خواندن حکومت ایران سابقهای نیز در ادبیات سیاسی ایران دارد؟
بله. زندهیاد دکتر شاپور بختیار در همان ابتدا اصطلاح «فاشیسم اسلامی» را برای حاکمان امروز ایران به کار برد. بعدها فعالان سیاسی چون دکتر اکبر گنجی و دکتر مصطفی معین حکومت ایران را «فاشیسم دینی» نام نهادند. اخیراً دکتر محسن سازگارا حاکمیت ایران را محصول ازدواج سه تفکر دانسته که یکی از آنها فاشیسم است. الاهه بقراط نیز در واکنش به بحث «ایرانمکتبی» رحیم مشایی حکومت ایران را از همان ابتدا «ناسیونال اسلامیستی» و فاشیستی میداند. بنابراین چنین به نظر میرسد که توپولوژی حکومت حاکم بر ایران چون یک رژیم «فاشیستی» و نه صرفاً استبدادی در حال گسترش است. این از حیث تبیین راستین ماهیت این رژیم و افشای چهرهی واقعی آن بسیار یاریدهنده است.
بنده هم در فوریهی سال ۲۰۰۴ در مطلبی تحت عنوان «خانه از پایبست ویران است!» از منظری دیگر به طرح این پرسش انتقادی از اصلاحطلبان متوهم پرداختم که آیا واقعاً میتوان جمهوری اسلامی را كه به طور رسمی و قانونی بر پایهی تبعیضهای بیشمار سیاسی، طبقاتی، فرهنگی، نژادی، مذهبی و ملی (قومی) بنا شده، یك رژیم دیكتاتوری، ارتجاعی و فاشیستی و حتی ماورای فاشیستی ننامید؟ آیا رژیم با چنین جوهر و ماهیتی اساساً قابل اصلاح است؟ اما در سالها و ماههای اخیر نیز در فرصتها و به مناسبتهای گوناگون به تدقیق این ترمینولوژی پرداخته و خاطرنشان کردهام که حکومت ایران از نظر من نه تنها یک حکومت فاشیستی به لحاظ مذهبی، بلکه فاشیسم آن همواره جنبهی به اصطلاح «ملی» و در واقع قومی نیز داشته است.
از نظر شما سرچشمه و عزیمتگاه این فاشیسم مذهبی ـ قومی کجاست؟
از آنجایی که ایران از دیرباز یک جامعهی متکثر و محل تلاقی فرهنگها، اقوام و مذاهب گوناگون بوده و (چون تقریباً همهی کشورها) از یک حاکمیت سیاسی متمرکز برخوردار نبوده و اساساً یک نظام مدون و اعمالشدهی معین سیاسی، اداری، اقتصادی، حقوقی، قضایی، تحصیلی، رسانهای، نظامی و امنیتی نداشته و بنابراین ابزار اعمال تبعیض وجود نداشته، از آنجایی که قومیت و ملیت دست کم به شکل و مفهوم امروزی آن موضوعیت نداشته، تبعیض نیز بر اساس ملیت و قومیت نمیتوانسته وجود خارجی داشته باشد. این ابزار و انگیزه تنها زمانی پیدا شد که دولت «مدرن» نامیدهی ایران به ابتکار و یاری استعمار انگلیس و سپس آمریکا در ایران زاده شد.
مقصود شما از «دولت مدرن» تشکیل اولین مجلس شورای ملی و تدوین و تصویب اولین قانون اساسی در زمان مشروطیت است؟
بخشی از آن. چون مبنای تبعیض با اولین بند همین قانون که از دین و مذهب رسمی سخن میراند، ریخته شد. این امر اما در دورهی بعد از آن، یعنی با تأسیس حکومت محمدرضا شاه، با تولید ابزارهای تبعیضی که پیش از این برشمردم، ریشهای و نهادی شد. البته در زمان مشروطیت روشنفکران وقت برای نمونه با قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی تلاش نمودند، نظام سیاسی و اداری ایران را بر اساس تنوع و تکثر نهفته در ایران دمکراتیزه کنند. این امر دمکراتیک اما، بعدها از سوی حاکمان جدید منسوخ شد و ایران به نظامی هر چند با رویکردی مدرن در عرصهی تکنیک و اقتصاد، اما در همان حال با شیوهها و مکانیسمها و ابزارهای استبدادی در عرصهی سیاست و فرهنگ تبدیل شد.
و در ارتباط با موضوع مورد بحث ما...
پس از انقلاب مشروطه سنخ قومگرایانهی ناسیونالیسم و سنخ شیعهی اسلامیسم دو محور همیشگی سیاست (و نه صرفاً حکومتهای) ایران شد. در دوران پهلویها اولی تفوق و در سه دههی اخیر دومی محوریت پیدا کرد، اما هیچکدام هیچگاه غایب نبودهاند. این دو به ویژه در نیروهای طیف سیاسیای که سهواً «لیبرال» نام گرفتهاند، پیوسته درهم تنیده بودهاند. هنوز بسیارند از کنشگران و صاحبنظرانی که جدیجدی هویت ایرانی را در زبان فارسی و مذهب شیعه تعریف میکنند و این همان فاشیسم دوگانهای است که به آن اشاره کردم.
تأکید چین بر تداوم مذاکرات هستهای ایران و شش قدرت جهانی
تنها یک روز پس از پایان گرفتن مذاکرات بینتیجه جمهوری اسلامی و گروه ۵+۱ در استانبول، چین با اعلام این مطلب که مذاکرات هستهای ایران از طریق یک یا دو دیدار به نتیجه نخواهد رسید، بر تداوم این گفتوگوها تأکید کرد.
به گزارش خبرگزاری رویترز به نقل از وبسایت رسمی وزارت امور خارجه چین، وو هایلونگ، دستیار وزیر امور خارجه و نماینده چین در گفتوگوهای استانبول در این زمینه گفت: «مسئله اتمی ایران یک مسئله حساس و پیچیده است، و واضح است که این موضوع از طریق یک یا دو دوره مذاکره به طور جامع حل نخواهد شد.»
وی که به عنوان فرستاده چین در مذاکرات هستهای استانبول شرکت داشت در ادامه خاطر نشان کرد که برای به نتیجه رسیدن گفتوگوها باید هر دو طرف به این مذاکرات «متعهد» باشند و با «انعطاف و عملگرایی» در ایجاد «اعتماد متقابل» بکوشند تا این مسئله به گونهای «جامع و مناسب» حل شود.
چین اگرچه به عنوان یکی از اعضای دائم شورای امنیت، با تصویب چهارمین قطعنامه تحریمی علیه ایران موافقت کرده، همواره وضع تحریمها یکجانبه اتحادیه اروپا و آمریکا علیه جمهوری اسلامی را مورد انتقاد قرار داده و بر «گفتوگو و دیپلماسی» برای حل بحران هستهای جمهوری اسلامی تأکید کرده است.
در جریان مذاکرات دو روزه استانبول، که دومین مذاکره هستهای ایران پس از ۱۴ ماه وقفه بود، نتیجه خاصی به دست نیامد و کاترین اشتون ضمن «دلسرد کننده» خواندن این مذاکرات، اعلام کرد که قرار جدیدی برای گفتوگوهای بعدی گذاشته نشده است.
این در حالی است که ابوالفضل ظُهرهوند، دستیار مذاکره کننده هستهای ایران پس از این مذاکرات اعلام کرد که قرار بر این است که گفتوگوهای بعدی انجام شود، اما هنوز در مورد مکان و زمان این مذاکرات تصمیم گرفته نشده است.
در طول این گفتوگوها ایران خواستار پایان یافتن تحریمهای سازمان ملل علیه جمهوری اسلامی و همچنین ادامه غنی سازی اورانیوم توسط ایران شد که این شروط از سوی قدرتهای جهانی پذیرفته نشد.
در همین زمینه، خانم اشتون، پیششرطهای هستهای ایران را «غیر قابل قبول» و «غیر واقعبینانه» خواند و این دو شرط را علت «مأیوس کننده» بودن مذاکرات استانبول دانست.
وی تأکید کرد که ایران باید در مورد صلحآمیز بودن برنامه هستهایش به جامعه جهانی اطمینان دهد.
همچنین پس از این مذاکرات، بریتانیا و فرانسه نیز ضمن ابراز ناامیدی از گفتوگوهای استانبول، تهران را مسئول شکست این گفتوگوها دانستند.
پیش از برگزاری این مذاکرات، در مورد مباحث مورد مذاکره در این گفتوگوها میان طرفین اتفاق نظر وجود نداشت و در حالی که گروه ۵+۱ تأکید داشت که برنامه هستهای ایران نیز یکی از موارد مورد بحث این مذاکرات خواهد بود، ایران همواره اعلام میکرد که در مورد پرونده هستهایش مذاکره نخواهد کرد و تنها پیرامون «همکاری حول نقاط مشترک» با این گروه به بحث خواهد نشست.
به گزارش خبرگزاری رویترز به نقل از وبسایت رسمی وزارت امور خارجه چین، وو هایلونگ، دستیار وزیر امور خارجه و نماینده چین در گفتوگوهای استانبول در این زمینه گفت: «مسئله اتمی ایران یک مسئله حساس و پیچیده است، و واضح است که این موضوع از طریق یک یا دو دوره مذاکره به طور جامع حل نخواهد شد.»
وی که به عنوان فرستاده چین در مذاکرات هستهای استانبول شرکت داشت در ادامه خاطر نشان کرد که برای به نتیجه رسیدن گفتوگوها باید هر دو طرف به این مذاکرات «متعهد» باشند و با «انعطاف و عملگرایی» در ایجاد «اعتماد متقابل» بکوشند تا این مسئله به گونهای «جامع و مناسب» حل شود.
چین اگرچه به عنوان یکی از اعضای دائم شورای امنیت، با تصویب چهارمین قطعنامه تحریمی علیه ایران موافقت کرده، همواره وضع تحریمها یکجانبه اتحادیه اروپا و آمریکا علیه جمهوری اسلامی را مورد انتقاد قرار داده و بر «گفتوگو و دیپلماسی» برای حل بحران هستهای جمهوری اسلامی تأکید کرده است.
در جریان مذاکرات دو روزه استانبول، که دومین مذاکره هستهای ایران پس از ۱۴ ماه وقفه بود، نتیجه خاصی به دست نیامد و کاترین اشتون ضمن «دلسرد کننده» خواندن این مذاکرات، اعلام کرد که قرار جدیدی برای گفتوگوهای بعدی گذاشته نشده است.
این در حالی است که ابوالفضل ظُهرهوند، دستیار مذاکره کننده هستهای ایران پس از این مذاکرات اعلام کرد که قرار بر این است که گفتوگوهای بعدی انجام شود، اما هنوز در مورد مکان و زمان این مذاکرات تصمیم گرفته نشده است.
در طول این گفتوگوها ایران خواستار پایان یافتن تحریمهای سازمان ملل علیه جمهوری اسلامی و همچنین ادامه غنی سازی اورانیوم توسط ایران شد که این شروط از سوی قدرتهای جهانی پذیرفته نشد.
در همین زمینه، خانم اشتون، پیششرطهای هستهای ایران را «غیر قابل قبول» و «غیر واقعبینانه» خواند و این دو شرط را علت «مأیوس کننده» بودن مذاکرات استانبول دانست.
وی تأکید کرد که ایران باید در مورد صلحآمیز بودن برنامه هستهایش به جامعه جهانی اطمینان دهد.
همچنین پس از این مذاکرات، بریتانیا و فرانسه نیز ضمن ابراز ناامیدی از گفتوگوهای استانبول، تهران را مسئول شکست این گفتوگوها دانستند.
پیش از برگزاری این مذاکرات، در مورد مباحث مورد مذاکره در این گفتوگوها میان طرفین اتفاق نظر وجود نداشت و در حالی که گروه ۵+۱ تأکید داشت که برنامه هستهای ایران نیز یکی از موارد مورد بحث این مذاکرات خواهد بود، ایران همواره اعلام میکرد که در مورد پرونده هستهایش مذاکره نخواهد کرد و تنها پیرامون «همکاری حول نقاط مشترک» با این گروه به بحث خواهد نشست.