حسین خضری اعدام شد
اخبار روز: زندانی سیاسی حسین خضری امروز صبح در زندان ارومیه به دار آویخته شد. واحد مرکزی خبر به نقل از دبیرخانه ی شورای تامین آذربایجان غربی بدون اعلام نام حسین خضری، اعلام کرد: «یک عضو گروهک تروریستی پژاک در زندان ارومیه به دار مجازات آویخته شد».
بنابر این گزارش دبیرخانه شورای تأمین آذربایجان غربی افزوده است: حکم اعدام پس از تائید در مراجع قضائی در زندان ارومیه اجرا شد.
به نوشته ی این دبیرخانه، وی از اعضای بـا سابقه و مسئول یکی از تیم های گروه پژاک بود و در سال ۱٣٨٣ در کشته شدن یکی از مأموران انتظامی در پاسگاه مرزی گل شیخان شهرستان ارومیه نقش مستقیم داشته است.
خبرگزاری هرانا نیز گزارش داده است حسین خضری، صبح امروز در زندان مرکزی ارومیه به دار آویخته شد.
بنا به اطلاع ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، دوازدهم دی ماه سال جاری تیم ویژه ای از تهران برای اعدام حسین خضری به زندان مرکزی ارومیه آمده بودند تا شبانه وی را اعدام کنند، اما مسئولان به دلایل نامعلوم اجرای این حکم را به تعویق انداختند.
صدا و سیمای جمهوری اسلامی در خبری اتهامات حسین خضری را "شرکت در عملیات مسلحانه و کشتن یکی از ماموران نیروی انتظامی در پاسگاه مرزی گل شیخان شهرستان ارومیه در سال ۱٣٨٣" عنوان کرده است.
حسین خضری پیش تر تمامی این اتهامات را رد کرده بود و در ملاقات با خانواده اش از تلاش ماموران وزارت اطلاعات برای اخذ اعترافات تلوزیونی دروغین از وی خبر داده بود.
وی که در تاریخ ۱۰/۵/٨۷ در شهرستان کرمانشاه توسط نیروهای سپاه نبی اکرم آن شهرستان دستگیرشد و مدت ۴۹ روز که در اختیار نیروهای سپاه نبی اکرم کرمانشاه بودم ومتحمل شکنجه های فیزیکی و روحی در زمان بازجویی سپری کرد.
مصداق محاربه بر من صادق نیست
نامه حسین خضری به کلیه افکار عمومی جهان
حسین خضری زندانی پیش از اعدام، در نامه ای به افکار عمومی و سازمان های و نهاد های حقوق بشری خواهان پیگیری طرح شکایت خود از دستگاه اطلاعاتی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و دستگاه قضایی شده بود.
متن این نامه که توسط خبرگزاری هرانا منتشر شده بود، به شرح زیر است:
اینجانب زندانی سیاسی حسین خضری که به اتهام اقدام علیه امنیت ملی از سوی شعبه اول دادگاه انقلاب اسلامی ارومیه و همچنین تایید شعبه ۱۰ دادگاه تجدید نظر اذرباییجان غربی و همچنین تایید حکم صادره از سوی شعبه ٣۱ دیوان عالی کشور به اعدام محکوم شده ام.
برای پرده برداشتن از نحوه بازجویی، بازپرسی و دادگاهی که شدیدا از انعکاس و نحوه چگونگی مراحل ذکر شده به افکار عمومی و بیدار جامعه مدنی داخل و خارج جلوگیری به عمل آمده و می آیدو حتی از نامه سرگشاده ای که به عنوان اعتراض قانونی به مراحل پرونده سازی به ریاست قوه قضاییه کشور نوشته بودم مسئولین زندان از تایید آن امتناع می کنند.
با وجود تمامی این مشکلات بنده شرح مختصری از وضعیتی که به بنده وارد شده و به نوعی تا به حال ادامه دارد میدهم باشد که گوشی شنوا شنیده و زبانی حق گو شروع به بازگو و ارسال مطالب زیر نماید.
اینجانب در تاریخ ۱۰/۵/٨۷ در شهرستان کرمانشاه توسط نیروهای سپاه نبی اکرم آن شهرستان دستگیرشدم و مدت ۴۹ روز که در اختیار نیروهای سپاه نبی اکرم کرمانشاه بودم ومتحمل شکنجه های فیزیکی و روحی در زمان بازجویی بودم که شکنجه ها از نظر فیزیکی شامل :
۱- کتک زدن به مدت چندین ساعت در هر روز
۲- ایجاد فشار روحی و روانی در حین بازجویی
٣- تهدید بازجویی هایم مبنی بر آنکه اگر آن مواردی که ما میگوییم قبول نکنی به برادر و داماد خانواده شما میتوانیم برچسب فعالیت های غیرقانونی علیه نظام بزنیم
۴- ضربه زدن با لگد به اندام های تناسلی من و خونریزی و تورم آن نواحی از بدنم به مدت چهارده روز
۵- پارگی پای راستم تقریبا به اندازه ٨ سانتیمتر به علت ضربه محکم پای بازجو که هنوز قابل مشاهده است
۶- وارد کردن ضربات متعدد به تمامی بدنم با باتوم
این موارد در مدت ۴۹ روز بازداشت بنده در بازداشتگاه سپاه پاسداران کرمانشاه بود
حال سوالی که مطرح میگردد این است که مگر در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران در اصل ٣٨ آن صراحتا بیان نشده است هرگونه شکنجه برای گرفتن اقرار و یا کسب اطلاعممنوع است، اجبار شخص به شهادت، اقرار یا سوگند مجاز نیستو چنین شهادت و اقرار و سوگندی فاقد ارزش و اعتبار است و متخلفین از این اصل مجازات میشوند.
در حالی که به ان صورتی که ذکر کردم بنده در مدت ۴۹ روز بازداشت در سپاه نبی اکرم کرمانشاه هم متحمل شکنجه فیزیکی شده ام هم شکنجه روحی و روانیپس چطور اقرارهای بنده که به زور شکنجه از من گرفته اند دلیل و مدرک معتبری برای دادگاه شده و بنده را به چنین حکم سنگینی یعنی اعدام محکوم کرده اند.
بعد از آن در مورخ ۲٨/۶/٨۷ بنده را از سپاه نبی اکرم کرمانشاه به سپاه المهدی ارومیه منتقل کردند و در آنجا نیز تحت انواع شدیدترین شکنجه های فیزیکی و روحی قرار گرفتم .
دوباره مورخ ۱۶/۱۰/٨۷ از بازداشتگاه سپاه المهدی شهرستان ارومیه به اداره کل اطلاعات اذرباییجان غربی منتقل شدم و تا تاریخ ۲۶/۱۱/٨۷ تحت اختیار اداره اطلاعات ارومیه بودم و تمامی موارد شکنجه در طی بازداشتم در اداره اطلاعات ارومیه اجراو اعمال شد.
بعد از انکه در مورخه ۲۶/۱۱/٨۷ بنده را به زندان ارومیه منتقل کردند در تاریخ ۲۱/۲/٨٨ برای اولین بار و آخرین بار بنده را در شعبه یک دادگاه انقلاب اسلامی ارومیه دادگاهی نمودند که در جلسه دادگاه نماینده اداره اطلاعات ارومیه و دادستان حضور داشتند و قبل از آن هم اینجانب را ماموران اداره اطلاعات ارومیه تهدید کردند که نه از شکنجه باید حرفی بزنی و نه در مورد بازجویی های که از تو گرفته ایم البته به زور شکنجه! بالاخره با این جو سازی در دادگاه بدوی و همچنین با عدم اعطای زمان کافی برای بنده برای دفاع از خودم و جمع جور کردن محاکمه بنده در حدود ۱۰ دقیقه و اتمام آن کاملا جای سوال برای بنده شد که آیا در عرض ۱۰ دقیقه و با آن اتمسفر حاکم بر فضای دادگاه چطوری من و وکیلم میتوانستیم از اتهامات وارده دفاع نماییم و چگونه از این اتهام سنگین براعت کنیم.
سوال دیگری که برای من متصور میشود این است که آیا حضور من در جلسه ای دادگاه به منزله اجرای اجباری نمایشی درام و کمدی نبود که فقط آقایان گفته باشند که متهم در دادگاه حضور بهم رسانده و با توجه به طی مراحل دادگاهی محکوم شد .
سوال بعدی هم آن که در دادگاه به قاضی پرونده ام آقای درویشی، رییس شعبه یک بیان کردم که بسیاری از بازجویی های خود را قبول ندارم زیرا به زور شکنجه های فیزیکی و روانی مجبور به قبول آن مطالب گشته ام در حقیقت آنها را به من دیکته کرده و قبولانده اند، ولی با این همه قاضی پرونده هیچ اعتنایی به مطالبم ننمود توضیح آن که اعمال شکنجه از سوی بازجویی هایم با توجه آنکه ایشان یعنی بازجویان مرا تهدید کرده بودند به قاضی گفتم ولی افسوس از گوش شنوا، متاسفانه قاضی بدون هیچگونه تحقیق و تفحصی در مورد ادعای شکنجه بنده مبادرت به صدور رای اعدام نمود و رای همان دادگاه بدوی توسط شعبه ۱۰ تجدید نظر استان آذرباییجان غربی در مورخ ۱۷/۵/٨٨ تایید شده و در تاریخ ۱۱/۵/٨٨ حکم قطعی صادر شده و در زندان مرکزی ارومیه به من ابلاغ گردید.
درضمن من تا قبل از قطعی شدن حکم دادگاه دست از تلاش بر نداشتم و در تاریخ ۵/۵/٨٨ از نوع رفتار غیرانسانی و غیرقانونی بازجو هایم به دادسرای نظامی شهرستان ارومیه شکایت کردم که مورخ ۱۰/۱۱/٨٨ ابلاغ گردیده است.
شکایتم از دادسرای نظامی به دادسرای عمومی رسید و همان موقع به برادرم در مورخ ۲۷/۱۱/٨٨ ابلاغ شده است به محض شکایت بنده از نحوه بازجویی و برخورد ماموران سپاه المهدی و اداره اطلاعات ارومیه در تاریخ ۱۶/۹/٨٨ به بازپرسی شعبه هشتم احضار و وضعیت شکنجه و نحوه برخورد بازجویان را اعلام و همچنین مدارک پزشکی که دال بر شکنجه شدن اینجانب مینمود تقدیم کردم و در ضمن درخواست معرفی به پزشکی قانونی را نمودم و تعجب آور انکه بازپرس شعبه ٨ در برابر اظهارت بنده حتی نخواست برای اثبات راست یا دروغ بودن موارد ذکر شده، بنده را به پزشکی قانونی اعزام نماید.
در تاریخ ۱٣/۱۱/٨٨ یعنی درست بعد از آنکه بنده طرح شکایت نموده و در بازپرسی شعبه ٨ اظهارت خود را نوشته و مدارک پزشکی را تقدیم بازپرس نمودم و پرونده در دادسرای نظامی عدم صلاحیت خورده و به دادسرای عمومی رفته به عبارتی ٣ روز بعد از نامه نگاری اداره سازمان قضایی نیروهای مسلح استان اذرباییجان غربی با دادسرای عمومی در خصوص عدم صلاحیت رسیدگی دادسرای نظامی ارومیه و ارجاع پرونده به دادسرای عمومی مرا به اداره اطلاعات ارومیه برده و در مدت ٣ روزی که در بازداشتگاه مرکزی اداره اطلاعات ارومیه بودم انواع و اقسام تهدید ها مبنی بر آنکه اولا چرا بر علیه ما در دادگاه طرح شکایت کردی ثانیا در برابر دوربین فیلم برداری حاضر به اعتراف نوشته های که ما به شما میدهیم باشید و متذکر گردید که هیچ نوع بد رفتاری و شکنجه نشده ما نیز در عوض نسبت در رای که برات صادر شده تخفیفاتی را به وجود می آوریم.
در حقیقت آشکارا تهدید بنده و ایجاد فضای سوداگری و عامه گری انگار سرنوشت انسانها نیز مانند کالا قابل داد و ستد است در حالی که انتقال من از زندان ارومیه به اداره اطلاعات باعث ایجاد استرس و دلهوره شدید در بین اعضای خانواده ام شده و با توجه به انکه پدرم برای کسب اطلاع از وضع بنده به اداره اطلاعات ارومیه مراجعه و متاسفانه با شنیدن جواب های گنگ و مبهم تصور میکنند که شاید مرا اعدام کرده اند و ایشان همانجا جلوی درب اداره اطلاعات ارومیه دچار سکته مغزی شده و بعد از اعزام به بیمارستان دار فانی را وداع میگویند این نیز برگ دیگری از جنایات دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی ایران که با ایجاد نگرانی برای خانواده ضربه مهلک هم به من هم به خانواده ام وارد کردند که از صدها اعدام کردن برایم بدتر بود حال چه کسی جوابگویی این مسائل است خدا میداند.
جالب آنکه ۲۰ روز بعد از فوت پدرم نگذشته بود که آقایان عوض عرض تسلیت به بنده مرا بدون هیچگونه دلیلی و بدون هیچ اطلاعی به زندان قزوین تبعید کردند حال تصور کنید که من در چه حالت روحی قرار گرفته بودم و مهم تر از همه آنکه بعد از چند ساعت که به طور چشم بسته و پا بسته و دست بسته به من گفتن که چیز خاصی نیست و تو را به زندان دیگری انتقال میدهیم .
در مورخ ٣۰/۱/٨۹ قرار منع تعقیب در شعبه ۱۰۴ جزایی ارومیه صادر گردید حال آنکه شعبه ۱۰۴ جزایی نه بازجویی های بنده و نه حتی نماینده ای از سپاه پاسداران و یا اداره اطلاعات را برای توضیح مسائل نه به بازپرسی نه به شعبه ای فرا خواند و نه با معاینه ای بنده توسط پزشک قانونی موافقت نمود حال بر چه مبنایی قرار منع تعقیب صادر کرد نمی دانم.
در کیفر خواست صادره از سوی اداره اطلاعات و هم حکم دادگاه اینجانب حسین خضری به عنوان محارب شناخته شده ام در صورتی که مصادیق محاربه نه بر بنده صادق است نه محرز اولا بنده هنگام دستگیری مسلح نبودم چون بنده فعالیت سیاسی به طور مدنی میکردم ثانیا هیچ اقدام مسلحانه ای علیه جمهوری اسلامی ایران نکرده ام همچنین بنده حدود ٨ ماه در سلول های انفرادی سپاه نبی اکرم کرمانشاه و سپاه المهدی ارومیه و اداره اطلاعات ارومیه تحت بدترین شکنجه های فیزیکی و روانی و انواع تهدید ها و تحقیرها بوده ام .
به طوری که بازداشت طولانی مدت بنده به مدت ٨ ماه در آن سلول های انفرادی چنان بر سیستم عصبی و حالات روحی و روانی ام تاثیر سو گذاشته بود که اقدام به خودکشی کردم آن هم ۲ بار! چون واقعا شکنجه ها و نوع رفتار غیر انسانی بازجویان به حدی بود که مرگ را بهتر از آن طور زندگی و زنده ماندن میدانستم و جایی بسی سوال است که در کجایی دنیا فردی را ٨ ماه در سلول انفرادی مورد آزار و اذیت جسمی و روحی قرار داده اند و هیچگونه ملاقات را با وکیل یا خانواده و یا حتی تماس تلفنی با ایشان داشته باشد.
در پایان بنده زندانی سیاسی حسین خضری با توجه با آنکه تحت شدیدترین مراقبتهای امنیتی زندان قرار دارم و به طوری که حق نامه ای سر گشاده که به بالاتربن مرجع قضایی کشور نوشته ام بدون هیچگونه دلیل قانونی و خاصی از تایید اثر انگشت نامه بنده خودداری و اصل نامه نوشته شده را حفاظت زندان از بنده گرفته و باز پس نمی دهد.
حال با توجه به آشکار نبودن زمان اجرای حکم اعدام بنده که آیا فرداست یا پس فرداست از انتشار کوچکترن خبر حتی خبر سلامتی خویش به صورت راحت و آزادانه محروم میباشم لذا تحت چنین شرایط فوق سنگین امنیتی از تمامی مجامع بین المللی و سازمانهای کانون مدافع حقوق بشر و حتی افرادی که در مورد حقوق زندانیان سیاسی و همچنین در زمینه حقوق بشر فعالیت میکنند تقاضا دارم که صدای سرکوب شده مرا به گوش انواع بشریت رسانده و از هم اکنون تمامی آن مراجع و آن افراد را به عنوان وکیل رسمی خود میشناسم که هر سوالی را به نام بنده در جهت
برگزاری یک دادگاه صالح و بی طرف
بازبینی دوباره پرونده به طور واضح و آشکار بدون مخفی کاری، پیگیری و موضوع شکنجه وارده بر بنده را اقدام و اعمال نماید
در پایان از شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد؛ عفو بین الملل و تمامی مجامع حقوق بشر در خواست مینمایم با انتشار نامه اینجانب و پیگیری مسائل مطرح در آن اقدام نماید.
حسین خضری
زندانی سیاسی محکوم به اعدام زندان مرکزی ارومیه بنده ۱۲
بنابر این گزارش دبیرخانه شورای تأمین آذربایجان غربی افزوده است: حکم اعدام پس از تائید در مراجع قضائی در زندان ارومیه اجرا شد.
به نوشته ی این دبیرخانه، وی از اعضای بـا سابقه و مسئول یکی از تیم های گروه پژاک بود و در سال ۱٣٨٣ در کشته شدن یکی از مأموران انتظامی در پاسگاه مرزی گل شیخان شهرستان ارومیه نقش مستقیم داشته است.
خبرگزاری هرانا نیز گزارش داده است حسین خضری، صبح امروز در زندان مرکزی ارومیه به دار آویخته شد.
بنا به اطلاع ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، دوازدهم دی ماه سال جاری تیم ویژه ای از تهران برای اعدام حسین خضری به زندان مرکزی ارومیه آمده بودند تا شبانه وی را اعدام کنند، اما مسئولان به دلایل نامعلوم اجرای این حکم را به تعویق انداختند.
صدا و سیمای جمهوری اسلامی در خبری اتهامات حسین خضری را "شرکت در عملیات مسلحانه و کشتن یکی از ماموران نیروی انتظامی در پاسگاه مرزی گل شیخان شهرستان ارومیه در سال ۱٣٨٣" عنوان کرده است.
حسین خضری پیش تر تمامی این اتهامات را رد کرده بود و در ملاقات با خانواده اش از تلاش ماموران وزارت اطلاعات برای اخذ اعترافات تلوزیونی دروغین از وی خبر داده بود.
وی که در تاریخ ۱۰/۵/٨۷ در شهرستان کرمانشاه توسط نیروهای سپاه نبی اکرم آن شهرستان دستگیرشد و مدت ۴۹ روز که در اختیار نیروهای سپاه نبی اکرم کرمانشاه بودم ومتحمل شکنجه های فیزیکی و روحی در زمان بازجویی سپری کرد.
مصداق محاربه بر من صادق نیست
نامه حسین خضری به کلیه افکار عمومی جهان
حسین خضری زندانی پیش از اعدام، در نامه ای به افکار عمومی و سازمان های و نهاد های حقوق بشری خواهان پیگیری طرح شکایت خود از دستگاه اطلاعاتی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و دستگاه قضایی شده بود.
متن این نامه که توسط خبرگزاری هرانا منتشر شده بود، به شرح زیر است:
اینجانب زندانی سیاسی حسین خضری که به اتهام اقدام علیه امنیت ملی از سوی شعبه اول دادگاه انقلاب اسلامی ارومیه و همچنین تایید شعبه ۱۰ دادگاه تجدید نظر اذرباییجان غربی و همچنین تایید حکم صادره از سوی شعبه ٣۱ دیوان عالی کشور به اعدام محکوم شده ام.
برای پرده برداشتن از نحوه بازجویی، بازپرسی و دادگاهی که شدیدا از انعکاس و نحوه چگونگی مراحل ذکر شده به افکار عمومی و بیدار جامعه مدنی داخل و خارج جلوگیری به عمل آمده و می آیدو حتی از نامه سرگشاده ای که به عنوان اعتراض قانونی به مراحل پرونده سازی به ریاست قوه قضاییه کشور نوشته بودم مسئولین زندان از تایید آن امتناع می کنند.
با وجود تمامی این مشکلات بنده شرح مختصری از وضعیتی که به بنده وارد شده و به نوعی تا به حال ادامه دارد میدهم باشد که گوشی شنوا شنیده و زبانی حق گو شروع به بازگو و ارسال مطالب زیر نماید.
اینجانب در تاریخ ۱۰/۵/٨۷ در شهرستان کرمانشاه توسط نیروهای سپاه نبی اکرم آن شهرستان دستگیرشدم و مدت ۴۹ روز که در اختیار نیروهای سپاه نبی اکرم کرمانشاه بودم ومتحمل شکنجه های فیزیکی و روحی در زمان بازجویی بودم که شکنجه ها از نظر فیزیکی شامل :
۱- کتک زدن به مدت چندین ساعت در هر روز
۲- ایجاد فشار روحی و روانی در حین بازجویی
٣- تهدید بازجویی هایم مبنی بر آنکه اگر آن مواردی که ما میگوییم قبول نکنی به برادر و داماد خانواده شما میتوانیم برچسب فعالیت های غیرقانونی علیه نظام بزنیم
۴- ضربه زدن با لگد به اندام های تناسلی من و خونریزی و تورم آن نواحی از بدنم به مدت چهارده روز
۵- پارگی پای راستم تقریبا به اندازه ٨ سانتیمتر به علت ضربه محکم پای بازجو که هنوز قابل مشاهده است
۶- وارد کردن ضربات متعدد به تمامی بدنم با باتوم
این موارد در مدت ۴۹ روز بازداشت بنده در بازداشتگاه سپاه پاسداران کرمانشاه بود
حال سوالی که مطرح میگردد این است که مگر در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران در اصل ٣٨ آن صراحتا بیان نشده است هرگونه شکنجه برای گرفتن اقرار و یا کسب اطلاعممنوع است، اجبار شخص به شهادت، اقرار یا سوگند مجاز نیستو چنین شهادت و اقرار و سوگندی فاقد ارزش و اعتبار است و متخلفین از این اصل مجازات میشوند.
در حالی که به ان صورتی که ذکر کردم بنده در مدت ۴۹ روز بازداشت در سپاه نبی اکرم کرمانشاه هم متحمل شکنجه فیزیکی شده ام هم شکنجه روحی و روانیپس چطور اقرارهای بنده که به زور شکنجه از من گرفته اند دلیل و مدرک معتبری برای دادگاه شده و بنده را به چنین حکم سنگینی یعنی اعدام محکوم کرده اند.
بعد از آن در مورخ ۲٨/۶/٨۷ بنده را از سپاه نبی اکرم کرمانشاه به سپاه المهدی ارومیه منتقل کردند و در آنجا نیز تحت انواع شدیدترین شکنجه های فیزیکی و روحی قرار گرفتم .
دوباره مورخ ۱۶/۱۰/٨۷ از بازداشتگاه سپاه المهدی شهرستان ارومیه به اداره کل اطلاعات اذرباییجان غربی منتقل شدم و تا تاریخ ۲۶/۱۱/٨۷ تحت اختیار اداره اطلاعات ارومیه بودم و تمامی موارد شکنجه در طی بازداشتم در اداره اطلاعات ارومیه اجراو اعمال شد.
بعد از انکه در مورخه ۲۶/۱۱/٨۷ بنده را به زندان ارومیه منتقل کردند در تاریخ ۲۱/۲/٨٨ برای اولین بار و آخرین بار بنده را در شعبه یک دادگاه انقلاب اسلامی ارومیه دادگاهی نمودند که در جلسه دادگاه نماینده اداره اطلاعات ارومیه و دادستان حضور داشتند و قبل از آن هم اینجانب را ماموران اداره اطلاعات ارومیه تهدید کردند که نه از شکنجه باید حرفی بزنی و نه در مورد بازجویی های که از تو گرفته ایم البته به زور شکنجه! بالاخره با این جو سازی در دادگاه بدوی و همچنین با عدم اعطای زمان کافی برای بنده برای دفاع از خودم و جمع جور کردن محاکمه بنده در حدود ۱۰ دقیقه و اتمام آن کاملا جای سوال برای بنده شد که آیا در عرض ۱۰ دقیقه و با آن اتمسفر حاکم بر فضای دادگاه چطوری من و وکیلم میتوانستیم از اتهامات وارده دفاع نماییم و چگونه از این اتهام سنگین براعت کنیم.
سوال دیگری که برای من متصور میشود این است که آیا حضور من در جلسه ای دادگاه به منزله اجرای اجباری نمایشی درام و کمدی نبود که فقط آقایان گفته باشند که متهم در دادگاه حضور بهم رسانده و با توجه به طی مراحل دادگاهی محکوم شد .
سوال بعدی هم آن که در دادگاه به قاضی پرونده ام آقای درویشی، رییس شعبه یک بیان کردم که بسیاری از بازجویی های خود را قبول ندارم زیرا به زور شکنجه های فیزیکی و روانی مجبور به قبول آن مطالب گشته ام در حقیقت آنها را به من دیکته کرده و قبولانده اند، ولی با این همه قاضی پرونده هیچ اعتنایی به مطالبم ننمود توضیح آن که اعمال شکنجه از سوی بازجویی هایم با توجه آنکه ایشان یعنی بازجویان مرا تهدید کرده بودند به قاضی گفتم ولی افسوس از گوش شنوا، متاسفانه قاضی بدون هیچگونه تحقیق و تفحصی در مورد ادعای شکنجه بنده مبادرت به صدور رای اعدام نمود و رای همان دادگاه بدوی توسط شعبه ۱۰ تجدید نظر استان آذرباییجان غربی در مورخ ۱۷/۵/٨٨ تایید شده و در تاریخ ۱۱/۵/٨٨ حکم قطعی صادر شده و در زندان مرکزی ارومیه به من ابلاغ گردید.
درضمن من تا قبل از قطعی شدن حکم دادگاه دست از تلاش بر نداشتم و در تاریخ ۵/۵/٨٨ از نوع رفتار غیرانسانی و غیرقانونی بازجو هایم به دادسرای نظامی شهرستان ارومیه شکایت کردم که مورخ ۱۰/۱۱/٨٨ ابلاغ گردیده است.
شکایتم از دادسرای نظامی به دادسرای عمومی رسید و همان موقع به برادرم در مورخ ۲۷/۱۱/٨٨ ابلاغ شده است به محض شکایت بنده از نحوه بازجویی و برخورد ماموران سپاه المهدی و اداره اطلاعات ارومیه در تاریخ ۱۶/۹/٨٨ به بازپرسی شعبه هشتم احضار و وضعیت شکنجه و نحوه برخورد بازجویان را اعلام و همچنین مدارک پزشکی که دال بر شکنجه شدن اینجانب مینمود تقدیم کردم و در ضمن درخواست معرفی به پزشکی قانونی را نمودم و تعجب آور انکه بازپرس شعبه ٨ در برابر اظهارت بنده حتی نخواست برای اثبات راست یا دروغ بودن موارد ذکر شده، بنده را به پزشکی قانونی اعزام نماید.
در تاریخ ۱٣/۱۱/٨٨ یعنی درست بعد از آنکه بنده طرح شکایت نموده و در بازپرسی شعبه ٨ اظهارت خود را نوشته و مدارک پزشکی را تقدیم بازپرس نمودم و پرونده در دادسرای نظامی عدم صلاحیت خورده و به دادسرای عمومی رفته به عبارتی ٣ روز بعد از نامه نگاری اداره سازمان قضایی نیروهای مسلح استان اذرباییجان غربی با دادسرای عمومی در خصوص عدم صلاحیت رسیدگی دادسرای نظامی ارومیه و ارجاع پرونده به دادسرای عمومی مرا به اداره اطلاعات ارومیه برده و در مدت ٣ روزی که در بازداشتگاه مرکزی اداره اطلاعات ارومیه بودم انواع و اقسام تهدید ها مبنی بر آنکه اولا چرا بر علیه ما در دادگاه طرح شکایت کردی ثانیا در برابر دوربین فیلم برداری حاضر به اعتراف نوشته های که ما به شما میدهیم باشید و متذکر گردید که هیچ نوع بد رفتاری و شکنجه نشده ما نیز در عوض نسبت در رای که برات صادر شده تخفیفاتی را به وجود می آوریم.
در حقیقت آشکارا تهدید بنده و ایجاد فضای سوداگری و عامه گری انگار سرنوشت انسانها نیز مانند کالا قابل داد و ستد است در حالی که انتقال من از زندان ارومیه به اداره اطلاعات باعث ایجاد استرس و دلهوره شدید در بین اعضای خانواده ام شده و با توجه به انکه پدرم برای کسب اطلاع از وضع بنده به اداره اطلاعات ارومیه مراجعه و متاسفانه با شنیدن جواب های گنگ و مبهم تصور میکنند که شاید مرا اعدام کرده اند و ایشان همانجا جلوی درب اداره اطلاعات ارومیه دچار سکته مغزی شده و بعد از اعزام به بیمارستان دار فانی را وداع میگویند این نیز برگ دیگری از جنایات دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی ایران که با ایجاد نگرانی برای خانواده ضربه مهلک هم به من هم به خانواده ام وارد کردند که از صدها اعدام کردن برایم بدتر بود حال چه کسی جوابگویی این مسائل است خدا میداند.
جالب آنکه ۲۰ روز بعد از فوت پدرم نگذشته بود که آقایان عوض عرض تسلیت به بنده مرا بدون هیچگونه دلیلی و بدون هیچ اطلاعی به زندان قزوین تبعید کردند حال تصور کنید که من در چه حالت روحی قرار گرفته بودم و مهم تر از همه آنکه بعد از چند ساعت که به طور چشم بسته و پا بسته و دست بسته به من گفتن که چیز خاصی نیست و تو را به زندان دیگری انتقال میدهیم .
در مورخ ٣۰/۱/٨۹ قرار منع تعقیب در شعبه ۱۰۴ جزایی ارومیه صادر گردید حال آنکه شعبه ۱۰۴ جزایی نه بازجویی های بنده و نه حتی نماینده ای از سپاه پاسداران و یا اداره اطلاعات را برای توضیح مسائل نه به بازپرسی نه به شعبه ای فرا خواند و نه با معاینه ای بنده توسط پزشک قانونی موافقت نمود حال بر چه مبنایی قرار منع تعقیب صادر کرد نمی دانم.
در کیفر خواست صادره از سوی اداره اطلاعات و هم حکم دادگاه اینجانب حسین خضری به عنوان محارب شناخته شده ام در صورتی که مصادیق محاربه نه بر بنده صادق است نه محرز اولا بنده هنگام دستگیری مسلح نبودم چون بنده فعالیت سیاسی به طور مدنی میکردم ثانیا هیچ اقدام مسلحانه ای علیه جمهوری اسلامی ایران نکرده ام همچنین بنده حدود ٨ ماه در سلول های انفرادی سپاه نبی اکرم کرمانشاه و سپاه المهدی ارومیه و اداره اطلاعات ارومیه تحت بدترین شکنجه های فیزیکی و روانی و انواع تهدید ها و تحقیرها بوده ام .
به طوری که بازداشت طولانی مدت بنده به مدت ٨ ماه در آن سلول های انفرادی چنان بر سیستم عصبی و حالات روحی و روانی ام تاثیر سو گذاشته بود که اقدام به خودکشی کردم آن هم ۲ بار! چون واقعا شکنجه ها و نوع رفتار غیر انسانی بازجویان به حدی بود که مرگ را بهتر از آن طور زندگی و زنده ماندن میدانستم و جایی بسی سوال است که در کجایی دنیا فردی را ٨ ماه در سلول انفرادی مورد آزار و اذیت جسمی و روحی قرار داده اند و هیچگونه ملاقات را با وکیل یا خانواده و یا حتی تماس تلفنی با ایشان داشته باشد.
در پایان بنده زندانی سیاسی حسین خضری با توجه با آنکه تحت شدیدترین مراقبتهای امنیتی زندان قرار دارم و به طوری که حق نامه ای سر گشاده که به بالاتربن مرجع قضایی کشور نوشته ام بدون هیچگونه دلیل قانونی و خاصی از تایید اثر انگشت نامه بنده خودداری و اصل نامه نوشته شده را حفاظت زندان از بنده گرفته و باز پس نمی دهد.
حال با توجه به آشکار نبودن زمان اجرای حکم اعدام بنده که آیا فرداست یا پس فرداست از انتشار کوچکترن خبر حتی خبر سلامتی خویش به صورت راحت و آزادانه محروم میباشم لذا تحت چنین شرایط فوق سنگین امنیتی از تمامی مجامع بین المللی و سازمانهای کانون مدافع حقوق بشر و حتی افرادی که در مورد حقوق زندانیان سیاسی و همچنین در زمینه حقوق بشر فعالیت میکنند تقاضا دارم که صدای سرکوب شده مرا به گوش انواع بشریت رسانده و از هم اکنون تمامی آن مراجع و آن افراد را به عنوان وکیل رسمی خود میشناسم که هر سوالی را به نام بنده در جهت
برگزاری یک دادگاه صالح و بی طرف
بازبینی دوباره پرونده به طور واضح و آشکار بدون مخفی کاری، پیگیری و موضوع شکنجه وارده بر بنده را اقدام و اعمال نماید
در پایان از شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد؛ عفو بین الملل و تمامی مجامع حقوق بشر در خواست مینمایم با انتشار نامه اینجانب و پیگیری مسائل مطرح در آن اقدام نماید.
حسین خضری
زندانی سیاسی محکوم به اعدام زندان مرکزی ارومیه بنده ۱۲
برای اولین بار درجریان تظاهرات گسترده ۱٣ آبان ؛ مردم با فریاد کردن شعار " استقلال ؛ آزادی ؛ جمهوری ایرانی " خواستار تحقق " جمهوری ایرانی " در کشور شدند . علی رغم مخالفت آقایان موسوی ؛ کروبی و دیگر اصلاح طلبان ؛ با ابراز این شعار از طرف مردم ؛ بزودی این شعار به فریادی همه گیر در میان تجمعات ایرانیان در داخل و خارج کشور تبدیل گردید . صرف نظر از سوزش حکام رژیم از این شعار و تبدیل آن به کابوسی هولناک برای آنان ؛ مخالفین رژیم در داخل و خارج کشور درپشتیبانی و یا مخالفت با این شعار و همچنین در باره ماهیت و محتوی این شعار ؛ خواستگاه طبقاتی و ... مطالب زیادی نوشته و گفته اند . نوشته حاضر بدنبال نگاهی نو از طرف نگارنده به اجزای مختلف قیام مردم ــ بعد از انتخابات ریاست جمهوری در ۲۲ خرداد ــ و از جمله شعار " جمهوری ایرانی " تنظیم گردیده است .
الف ــ پروسه تکوین شعار :
آنچه روشن است اینکه ؛ شعار "جمهوری ایرانی" نمی تواند ناظر بر نوع حکومتی باشد که در برهه ای از تاریخ ایران وجود داشته است ؛ چون در تاریخ ایران جز در مقطعی بسیار کوتاه که سردار جنگل ؛ میرزا کوچک خان جنگلی موفق به اعلام جمهوری در شهر رشت گردید ؛ در هیچ برهه دیگری از تاریخ ایران ؛ ما شاهد نوعی از حکومت که بتوان ــ حتی با اغماض هم ــ بر آن عنوان "جمهوری " نهاد نبوده ایم .
در ایران همواره دو رکن اساسی فرهنگ استبدادی حاکم بر کشور برای قرنها ؛ کنترل و سلطه سلطنت و روحانیت بر دولت بوده است . در دوره اخیر و به خصوص دوره ٣۰ ساله حاکمیت استبداد دینی بر کشور ؛ نیز دین سالاران حاکم بر ایرانِ اسیر ؛ در مخالفت با استقرارجمهوری واقعی و برقراری حاکمیت مردمی از انجام هرگونه کار شکنی و مخالفتی کوتاهی نکرده اند . و همه به خوبی می دانیم که در دوره مصدق کبیر پیشوای نهضت ضد استعماری مردم ایران هم ؛ تعدادی از روحانیون حتی در تردید انتخاب میان شاه و اقتدار بی مذهب مصدق ؛ نهایتا" به تمکین و تسلیم به محافظه کاری و سلطنت رضایت دادند . و بقیه روحانیون و مراجعی هم که در زمینه سازی و کمک به کودتاگران مستقیما" شرکت نداشتند ــ به جز تعداد انگشت شماری ــ ؛ بعد از کودتای ۲٨ مرداد علیه دولت ملی مصدق ؛ با سکوت خود ؛ رضایت خود از کودتا و نقش آیت الله کاشانی در آن را اعلام کردند .
خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی ــ در کتاب صحیفه امام جلد هفتم صفحه ۴۵۶ ــ هم نظر خود در مورد جمهوریت را این چنین بیان داشته ؛ وی می گوید : اگر شما دیدید این جمعیت هائی که الان مشغول فعالیت هستند جمهوری می گویند؛ "جمهوری دمکراتیک " و "جمهوری" و "جمهوری دمکراتیک اسلامی" . اگر اینها جمهوری گفتند ؛ این همان معنایی است که دشمن های ما می خواهند . دشمن های ما از جمهوری نمی ترسند . از اسلام می ترسند . از جمهوری صدمه ندیده اند. از اسلام صدمه دیده اند.
علیرغم این ؛ شعار "جمهوری ایرانی " پدیده ای خلق الساعه و بدون پیشینه نیز نبود ؛ بلکه کنش آگاهانه مردم و جوانان ایران به پایمال شدن "هویت ایرانی" شان در زیر نعلین استبداد دینی در بیش از ٣۰ سال حاکمیت دینی در کشور بوده است . به عبارتی رسیدن به این شعار؛ محصول و نتیجه طی شدن ِ پروسه ای سخت و رنجبار از تحقیر ملی؛ فرهنگی و تاریخی مردم ایران است که سرانجام در جریان اعتراضات بعد از انتخاباتِ ریاست جمهوری به نقطه عطف کیفیِ رنسانسی در فکر و اندیشه مردم و جوانان میهن منجر گردید . و شعار "جمهوری ایرانی" نمود بیرونی این رنسانس فکری می باشد .
از آنجا که این رژیم از طریق اجرای سرکوبگرانه وخشونت بار احکام فقه شیعه و قوانین قرون وسطائی مجازات های اسلامی "محدوده عمومی جامعه" را به تصرف خود در آورده بود ؛ مردم و جوانان بناچار تحول, نو جوئی؛ مدرنیته و هر تحول ضروری دیگر ــ برای همگامی با جهان مدرن ــ را به " محدوده خصوصی " منتقل نمودند و بدین ترتیب در زیر پوست جامعه و بدور از چشم سرکوبگران حاکم؛ رنسانس فکری دانشجویان و نسل جوان ایران محقق گردید؛ امری که شگفتی و تحسین جهانیان و ایرانیان ــ مخالف رژیم در خارج کشور ــ را نیز بر انگیخت.
از ویژگی های بارز این رنسانس فکری می توان: گرایش به نهادینه شدن تساوی زن و مرد ؛ همبستگی شهروندی با حقوق اقلیتهای قومی و مذهبی؛ حس شهروندی ؛ تساهل و مدارا در برابر عقاید مخالف و ضرورت توسعهِ کثرت گرائی در جامعه و... اشاره کرد ؛ اما مهمترین دست آورد این رنسانس بزرگ ؛ تلاش برای احیای ارزش های ملی و پی جوئی هویت ایرانی بود ــ که بیش از ٣۰ سال توسط حاکمیت قرون وسطائی حاکم بر کشور لگدکوب شده بود ــ که در شعار "جمهوری ایرانی" در کنار آزادی و استقلال نمود بیرونی یافت
اما از عوامل موثر دیگری که در ابراز شعار "جمهوری ایرانی" نقش داشته است ؛ می توان به بی اعتباری خط اصلاح طلبی در نظام دینی و سرخوردگی و نا امیدی مردم؛ جوانان و دانشجویان از اصلاح طلبان در ایجاد تغییر ــ به خصوص در دوره ٨ ساله ریاست جمهوری آقای خاتمی ــ در کشور اشاره کرد؛ مردم دریافتند که؛ تکرار مطالبات در چهارچوب اصلاحات ثمره ای ندارد و تنها با عبور از این نظام دینی و سرنگونی این رژیم جنایت پبشه است که می توان به چشم انداز روشنی برای آینده کشور دست یافت. مردم در واقع با شعار "جمهوری ایرانی" بدیل و جایگزین خود را برای حکومت آینده کشور معرفی کردند. یعنی این بار برخلاف انقلاب ۱٣۵۷ ــ که مردم نمی دانستند که برای آینده کشور چه میخواهند ــ با شعار "جمهوری ایرانی" از قبل نوع حکومت خود یعنی "جمهوری" و صفت و مشخصه بارز آن یعنی "ایرانی" بودن را مشخص کردند .
ب ــ مضمون و محتوی شعار
۱ ــ از آنجا که شعار "جمهوری ایرانی" واکنش آگاهانه مردم ایران در مقابل نظام دینی حاکم بر کشور است پس؛ اولین ویژگی آن؛ تأکید بر نفی آمیختگی قدرت حکومتی با دین است. به عبارتی دیگر؛ مردم ایران ساخت سیاسی موجود را بر نمی تابند و بدنبال جمهوری عاری از رنگ و بوی دینی و ایدئولوژیک هستند. بدینترتیب مردم ایران با شعار "جمهوری ایرانی" بر استقرار نظامی دمکراتیک و سکولار تأکید می کنند. اما مهمتر و حائز اهمیت تر؛ اینکه شعار حکومت غیردینی نه از جانب نخبگان و فعالین سیاسی و یا گروهها و سازمان های سیاسی بلکه از بطن راهپیمائی مردم مطرح شده است؛ یعنی شعار "جمهوری ایرانی" از عمق بیشتری برخوردار بوده و از شانس موفقیت ِ بسیار بیشتری برای محقق شدن در کشوری که ۹٨% مردم آن روزگاری مسلمان بوده اند برخوردار است .
بنابراین مردم با شعار خود می خواهند ؛ قدرت و حاکمیت سیاسی از انحصار دین خارج شده و به جای آن ؛ اراده و خرد ملی ــ که در نظامی دمکرانیک و سکولار متجلی می شود ــ مبنای تصمیم گیری در مورد خیر و شر کشور و جمهور مردم باشد .
۲ ــ مردم بافریاد کردن شعار "جمهوری ایرانی" در خیابانهای پایتخت؛ هویت ایرانیِ (آگاهی تاریخی و فرهنگی ) خود را به آگاهی سیاسی تبدیل کرده اند . یعنی در این شعار نوعی نگاه و اتکاء به هویت ایرانی نهفته است , یعنی ؛ مردم با این شعار ؛ جمهوری را مطالبه کرده اند که خاص ایران بوده و ریشه در فرهنگ و زبان ایران داشته یاشد و بتواند پاسخگوی نیازهای مربوط به آزادی گفتار ؛ نوشتار ؛ اندیشه ؛ حق برگزیدن و برگزیده شدن ؛ برخورداری از نهادهای فدرال و ... در ملتی کثیرالمله با اقلیتهای گوناگون مذهبی و دینی باشد . یعنی در حالیکه مردم ایران بخوبی می دانند که ؛ جمهوریت حکومت جمهور مردم بر سرنوشت خودشان است و یک درونمایه جهانی و بین المللی دارد و کشورهای پیشرفته جهان نیز برداشتهای یکسانی از آن دارند ؛ ولی علیرغم آن ؛ همانطور هم که امروزه در جهان متمدن شاهدیم ؛ که هیچیک از جمهوری های موجود در جهان ؛ قوانین و مقررات یکسانی برای اداره کشور ندارند ــ و اکثرا" نام کشور خود را بدنبال کلمه جمهوری آورده اند ــ و اداره کشورهای مختلف بر اساس ویژگی های فرهنگی و زبانی و نیازهای خاص هر کشوری تنظیم شده ــ مثلا" جمهوری آلمان با جمهوری ِفرانسه و هر دو با جمهوریِ امریکا فرق دارد ؛ حتی دو جمهوری آلمان و سوئیس علیرغم اینکه حاکمیت هر دو کشور به صورت فدرالی اداره می شود نیز با هم فرق می کند ــ در ایران نیز می توان و این حقِ مردم ایران است که جمهوری ویژه خود را بر اساس نیازهای فرهنگی و زبانی قومهای مختلف و اقلیت های مختلف مذهبی و ... تأسیس نمایند .
بنابراین شعار "جمهوری ایرانی" فرایند بازاندیشی جمعیت کثیری از مردم و جوانان ایران زمین به سرنوشت خود است ؛ یعنی بازبینی نوعی نگاه به هویتی که در اثر جباریت حکام دینی به فراموشی رفته بود ؛ بنابراین در تظاهرات اعتراضی ۱٣ آبان ۱٣٨٨ مردم ایران هم نفرت و بیزاری خود از استبداد دینی حاکم بر کشور را اعلام می کرده اند وهم برای اولین بار ؛ خواست خود برای سرزمین جغرافیائی بنام ایران را فریاد کردند و گفتند خواهان حکومتی هستند که منافع ملی تمام ایران را در سرلوحه اهداف خود قرار دهد .
اگر چه سرفصل های اساسی و قوانین پایه ای حکومتِ دمکراتیک و سکولارِ فردا را نمایندگان مجلس موسسان واقعی مردم ؛ احزاب آزاد و غیر دولتی تدوین و تصویب خواهند کرد . ولی پیشاپیش روشن است که :
اگر جمهوری اسلامی ؛ هم مطابق با آنچه که در قانون اساسی نظام جمهوری اسلامی آمده وهم مطابق با هزاران قانون نوشته و نانوشته دیگر که بر دست و پای مردم ایران زنجیر شده است ؛ جمهوری مسلمانان و امت اسلامی است . مطمئنا" "جمهوری ایرانی " جمهوری تمام ایرانیان و ملت ایران می باشد .
اگر در جمهوری اسلامی ایمان به یگانگی خدا و شهادت به پیغمبری حضرت محمد و اعتقاد به روز قیامت شرط ضروری برای برخورداری از حق و حقوق شهروندی است ( اگر در این رژیم حق وحقوقی واقعا" برای مردم وجود داشته باشد ) ؛ در " جمهوری ایرانی " تنها و تنها " ایرانی بودن " شرط شهروند بودن و برخورداری از تمام حقوقِ برابر شهروندی است .
اگر در جمهوری اسلامی برای انتخاب شدن و انتخاب کردن هر منصب و مقام کشوری حتی استخدام در دوایر دولتی و انتخاب مشاغل ؛ مسلمان ( آنهم شیعه اثنی عشری ) شرط اصلی است ؛ در " جمهوری ایرانی " تنها شرط ؛ ایرانی بودنِ شهروند است که راه را برای برای تصاحب تمام پست های کشوری و لشگری و مشاغل مختلف باز می کند . این شهروند ایرانی می تواند ؛ زن یا مرد ؛ کرد یا لر ؛ ترک یا بلوچ ؛ مسیحی یا زردتشتی ؛ ارمنی یا مسلمان و ... باشد.
و...
آری "جمهوری ایرانی" یک جمهوری ویژه ایران است ؛ که تنها راه برای صلح ؛ دوستی وهمزیستی میان تک تک آحاد مردم ایران و ضامن وحدت ملی و دمکراسی پایدار در کشور است .
الف ــ پروسه تکوین شعار :
آنچه روشن است اینکه ؛ شعار "جمهوری ایرانی" نمی تواند ناظر بر نوع حکومتی باشد که در برهه ای از تاریخ ایران وجود داشته است ؛ چون در تاریخ ایران جز در مقطعی بسیار کوتاه که سردار جنگل ؛ میرزا کوچک خان جنگلی موفق به اعلام جمهوری در شهر رشت گردید ؛ در هیچ برهه دیگری از تاریخ ایران ؛ ما شاهد نوعی از حکومت که بتوان ــ حتی با اغماض هم ــ بر آن عنوان "جمهوری " نهاد نبوده ایم .
در ایران همواره دو رکن اساسی فرهنگ استبدادی حاکم بر کشور برای قرنها ؛ کنترل و سلطه سلطنت و روحانیت بر دولت بوده است . در دوره اخیر و به خصوص دوره ٣۰ ساله حاکمیت استبداد دینی بر کشور ؛ نیز دین سالاران حاکم بر ایرانِ اسیر ؛ در مخالفت با استقرارجمهوری واقعی و برقراری حاکمیت مردمی از انجام هرگونه کار شکنی و مخالفتی کوتاهی نکرده اند . و همه به خوبی می دانیم که در دوره مصدق کبیر پیشوای نهضت ضد استعماری مردم ایران هم ؛ تعدادی از روحانیون حتی در تردید انتخاب میان شاه و اقتدار بی مذهب مصدق ؛ نهایتا" به تمکین و تسلیم به محافظه کاری و سلطنت رضایت دادند . و بقیه روحانیون و مراجعی هم که در زمینه سازی و کمک به کودتاگران مستقیما" شرکت نداشتند ــ به جز تعداد انگشت شماری ــ ؛ بعد از کودتای ۲٨ مرداد علیه دولت ملی مصدق ؛ با سکوت خود ؛ رضایت خود از کودتا و نقش آیت الله کاشانی در آن را اعلام کردند .
خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی ــ در کتاب صحیفه امام جلد هفتم صفحه ۴۵۶ ــ هم نظر خود در مورد جمهوریت را این چنین بیان داشته ؛ وی می گوید : اگر شما دیدید این جمعیت هائی که الان مشغول فعالیت هستند جمهوری می گویند؛ "جمهوری دمکراتیک " و "جمهوری" و "جمهوری دمکراتیک اسلامی" . اگر اینها جمهوری گفتند ؛ این همان معنایی است که دشمن های ما می خواهند . دشمن های ما از جمهوری نمی ترسند . از اسلام می ترسند . از جمهوری صدمه ندیده اند. از اسلام صدمه دیده اند.
علیرغم این ؛ شعار "جمهوری ایرانی " پدیده ای خلق الساعه و بدون پیشینه نیز نبود ؛ بلکه کنش آگاهانه مردم و جوانان ایران به پایمال شدن "هویت ایرانی" شان در زیر نعلین استبداد دینی در بیش از ٣۰ سال حاکمیت دینی در کشور بوده است . به عبارتی رسیدن به این شعار؛ محصول و نتیجه طی شدن ِ پروسه ای سخت و رنجبار از تحقیر ملی؛ فرهنگی و تاریخی مردم ایران است که سرانجام در جریان اعتراضات بعد از انتخاباتِ ریاست جمهوری به نقطه عطف کیفیِ رنسانسی در فکر و اندیشه مردم و جوانان میهن منجر گردید . و شعار "جمهوری ایرانی" نمود بیرونی این رنسانس فکری می باشد .
از آنجا که این رژیم از طریق اجرای سرکوبگرانه وخشونت بار احکام فقه شیعه و قوانین قرون وسطائی مجازات های اسلامی "محدوده عمومی جامعه" را به تصرف خود در آورده بود ؛ مردم و جوانان بناچار تحول, نو جوئی؛ مدرنیته و هر تحول ضروری دیگر ــ برای همگامی با جهان مدرن ــ را به " محدوده خصوصی " منتقل نمودند و بدین ترتیب در زیر پوست جامعه و بدور از چشم سرکوبگران حاکم؛ رنسانس فکری دانشجویان و نسل جوان ایران محقق گردید؛ امری که شگفتی و تحسین جهانیان و ایرانیان ــ مخالف رژیم در خارج کشور ــ را نیز بر انگیخت.
از ویژگی های بارز این رنسانس فکری می توان: گرایش به نهادینه شدن تساوی زن و مرد ؛ همبستگی شهروندی با حقوق اقلیتهای قومی و مذهبی؛ حس شهروندی ؛ تساهل و مدارا در برابر عقاید مخالف و ضرورت توسعهِ کثرت گرائی در جامعه و... اشاره کرد ؛ اما مهمترین دست آورد این رنسانس بزرگ ؛ تلاش برای احیای ارزش های ملی و پی جوئی هویت ایرانی بود ــ که بیش از ٣۰ سال توسط حاکمیت قرون وسطائی حاکم بر کشور لگدکوب شده بود ــ که در شعار "جمهوری ایرانی" در کنار آزادی و استقلال نمود بیرونی یافت
اما از عوامل موثر دیگری که در ابراز شعار "جمهوری ایرانی" نقش داشته است ؛ می توان به بی اعتباری خط اصلاح طلبی در نظام دینی و سرخوردگی و نا امیدی مردم؛ جوانان و دانشجویان از اصلاح طلبان در ایجاد تغییر ــ به خصوص در دوره ٨ ساله ریاست جمهوری آقای خاتمی ــ در کشور اشاره کرد؛ مردم دریافتند که؛ تکرار مطالبات در چهارچوب اصلاحات ثمره ای ندارد و تنها با عبور از این نظام دینی و سرنگونی این رژیم جنایت پبشه است که می توان به چشم انداز روشنی برای آینده کشور دست یافت. مردم در واقع با شعار "جمهوری ایرانی" بدیل و جایگزین خود را برای حکومت آینده کشور معرفی کردند. یعنی این بار برخلاف انقلاب ۱٣۵۷ ــ که مردم نمی دانستند که برای آینده کشور چه میخواهند ــ با شعار "جمهوری ایرانی" از قبل نوع حکومت خود یعنی "جمهوری" و صفت و مشخصه بارز آن یعنی "ایرانی" بودن را مشخص کردند .
ب ــ مضمون و محتوی شعار
۱ ــ از آنجا که شعار "جمهوری ایرانی" واکنش آگاهانه مردم ایران در مقابل نظام دینی حاکم بر کشور است پس؛ اولین ویژگی آن؛ تأکید بر نفی آمیختگی قدرت حکومتی با دین است. به عبارتی دیگر؛ مردم ایران ساخت سیاسی موجود را بر نمی تابند و بدنبال جمهوری عاری از رنگ و بوی دینی و ایدئولوژیک هستند. بدینترتیب مردم ایران با شعار "جمهوری ایرانی" بر استقرار نظامی دمکراتیک و سکولار تأکید می کنند. اما مهمتر و حائز اهمیت تر؛ اینکه شعار حکومت غیردینی نه از جانب نخبگان و فعالین سیاسی و یا گروهها و سازمان های سیاسی بلکه از بطن راهپیمائی مردم مطرح شده است؛ یعنی شعار "جمهوری ایرانی" از عمق بیشتری برخوردار بوده و از شانس موفقیت ِ بسیار بیشتری برای محقق شدن در کشوری که ۹٨% مردم آن روزگاری مسلمان بوده اند برخوردار است .
بنابراین مردم با شعار خود می خواهند ؛ قدرت و حاکمیت سیاسی از انحصار دین خارج شده و به جای آن ؛ اراده و خرد ملی ــ که در نظامی دمکرانیک و سکولار متجلی می شود ــ مبنای تصمیم گیری در مورد خیر و شر کشور و جمهور مردم باشد .
۲ ــ مردم بافریاد کردن شعار "جمهوری ایرانی" در خیابانهای پایتخت؛ هویت ایرانیِ (آگاهی تاریخی و فرهنگی ) خود را به آگاهی سیاسی تبدیل کرده اند . یعنی در این شعار نوعی نگاه و اتکاء به هویت ایرانی نهفته است , یعنی ؛ مردم با این شعار ؛ جمهوری را مطالبه کرده اند که خاص ایران بوده و ریشه در فرهنگ و زبان ایران داشته یاشد و بتواند پاسخگوی نیازهای مربوط به آزادی گفتار ؛ نوشتار ؛ اندیشه ؛ حق برگزیدن و برگزیده شدن ؛ برخورداری از نهادهای فدرال و ... در ملتی کثیرالمله با اقلیتهای گوناگون مذهبی و دینی باشد . یعنی در حالیکه مردم ایران بخوبی می دانند که ؛ جمهوریت حکومت جمهور مردم بر سرنوشت خودشان است و یک درونمایه جهانی و بین المللی دارد و کشورهای پیشرفته جهان نیز برداشتهای یکسانی از آن دارند ؛ ولی علیرغم آن ؛ همانطور هم که امروزه در جهان متمدن شاهدیم ؛ که هیچیک از جمهوری های موجود در جهان ؛ قوانین و مقررات یکسانی برای اداره کشور ندارند ــ و اکثرا" نام کشور خود را بدنبال کلمه جمهوری آورده اند ــ و اداره کشورهای مختلف بر اساس ویژگی های فرهنگی و زبانی و نیازهای خاص هر کشوری تنظیم شده ــ مثلا" جمهوری آلمان با جمهوری ِفرانسه و هر دو با جمهوریِ امریکا فرق دارد ؛ حتی دو جمهوری آلمان و سوئیس علیرغم اینکه حاکمیت هر دو کشور به صورت فدرالی اداره می شود نیز با هم فرق می کند ــ در ایران نیز می توان و این حقِ مردم ایران است که جمهوری ویژه خود را بر اساس نیازهای فرهنگی و زبانی قومهای مختلف و اقلیت های مختلف مذهبی و ... تأسیس نمایند .
بنابراین شعار "جمهوری ایرانی" فرایند بازاندیشی جمعیت کثیری از مردم و جوانان ایران زمین به سرنوشت خود است ؛ یعنی بازبینی نوعی نگاه به هویتی که در اثر جباریت حکام دینی به فراموشی رفته بود ؛ بنابراین در تظاهرات اعتراضی ۱٣ آبان ۱٣٨٨ مردم ایران هم نفرت و بیزاری خود از استبداد دینی حاکم بر کشور را اعلام می کرده اند وهم برای اولین بار ؛ خواست خود برای سرزمین جغرافیائی بنام ایران را فریاد کردند و گفتند خواهان حکومتی هستند که منافع ملی تمام ایران را در سرلوحه اهداف خود قرار دهد .
اگر چه سرفصل های اساسی و قوانین پایه ای حکومتِ دمکراتیک و سکولارِ فردا را نمایندگان مجلس موسسان واقعی مردم ؛ احزاب آزاد و غیر دولتی تدوین و تصویب خواهند کرد . ولی پیشاپیش روشن است که :
اگر جمهوری اسلامی ؛ هم مطابق با آنچه که در قانون اساسی نظام جمهوری اسلامی آمده وهم مطابق با هزاران قانون نوشته و نانوشته دیگر که بر دست و پای مردم ایران زنجیر شده است ؛ جمهوری مسلمانان و امت اسلامی است . مطمئنا" "جمهوری ایرانی " جمهوری تمام ایرانیان و ملت ایران می باشد .
اگر در جمهوری اسلامی ایمان به یگانگی خدا و شهادت به پیغمبری حضرت محمد و اعتقاد به روز قیامت شرط ضروری برای برخورداری از حق و حقوق شهروندی است ( اگر در این رژیم حق وحقوقی واقعا" برای مردم وجود داشته باشد ) ؛ در " جمهوری ایرانی " تنها و تنها " ایرانی بودن " شرط شهروند بودن و برخورداری از تمام حقوقِ برابر شهروندی است .
اگر در جمهوری اسلامی برای انتخاب شدن و انتخاب کردن هر منصب و مقام کشوری حتی استخدام در دوایر دولتی و انتخاب مشاغل ؛ مسلمان ( آنهم شیعه اثنی عشری ) شرط اصلی است ؛ در " جمهوری ایرانی " تنها شرط ؛ ایرانی بودنِ شهروند است که راه را برای برای تصاحب تمام پست های کشوری و لشگری و مشاغل مختلف باز می کند . این شهروند ایرانی می تواند ؛ زن یا مرد ؛ کرد یا لر ؛ ترک یا بلوچ ؛ مسیحی یا زردتشتی ؛ ارمنی یا مسلمان و ... باشد.
و...
آری "جمهوری ایرانی" یک جمهوری ویژه ایران است ؛ که تنها راه برای صلح ؛ دوستی وهمزیستی میان تک تک آحاد مردم ایران و ضامن وحدت ملی و دمکراسی پایدار در کشور است .
اخیراً آقای فرخ نگهدار در یک مصاحبه با تلویزیون صدای امریکا بطور مستقیم از طرح هدفمند کردن یارانه های دولت احمدی نژاد حمایت کردند و در چند روز اخیر نیز مطلبی به نام "آقای خامنه ای! فردوست ها از شما آریامهر می سازند" که در سایت ایران امروز منتشر شده است با نصیحت کردن خامنه ای به ایشان پیشنهاد میکنند که خطای سیاسی خود را جبران کنند وبه مسئولیت خود برگردند. این دو موضوع با عکس العمل تعدادی از رفقای ایشان در سازمان اکثریت و بعضی از اعضای اتحاد جمهوریخواهان روبرو شده است. البته این اختلاف نظرها با ایشان امری تازه نیست و سالهاست که کسانیکه با ایشان کار سیاسی کرده اند، با آن روبرو بوده اند- البته برای پیشبرد دموکراسی درون این تشکیلات و احترام به نظر ایشان، انرا تحمل کرده اند- اما این دو موضع گیری اخیر ایشان به نحوی بوده است که انرا برای بعضی از همکاران او غیر قابل تحمل کرده است تا جایی که دو نفر ازرفقای قدیمی ایشان اعلام برائت کرده اند. در اینجا بدون انکه وارد بحث های تاریخی و گذشته شویم و فقط بخواهیم همین دو موضوع اخیر ایشان رافقط از زاویه سیاسی بررسی کنیم، متوجه خواهیم شد که با نوعی از سیاست ورزی روبرو هستیم که در قاموس هیچ سیاستمدار اپوزیسیون- قانونی و غیر قانونی- نمی گنجد. این در حالی است که ایشان حداقل 40 سال سابقه کار سیاسی در کارنامه خود دارند.
ایشان در مصاحبه با آقای علی جوانمردی در رایو صدای امریکا بطور مشخص مدافع طرح هدفمند کردن یارانه آقای احمدی نژاد بودند و در مقابل آقای حسن داعی چنان از این طرح دفاع میکردند که احساس میشد که ایشان نماینده آقای احمدی نژاد هستند. (1)
در این شکی نیست که پرداخت یارانه ها در همه کشورها امری مرسوم است و حتی کشورهایی صنعتی پیشرفته مثل امریکا، ژاپن و المان نیز برای حمایت از بخشی از صنایع یا کشاورزی یارانه پرداخت میکنند. بطور مثال در حال حاضر دولت امریکا وام های ارزان در اختیار شرکت های صنعتی که در جهت تولیداتی که الودگی هوا را کاهش میدهد، قرار میدهد. حتی اخیراً برای خریدارن اتومبیل های برقی یا دو منظوره (هایبرد) یارانه های قابل توجهی پرداخت میکند. اینکه پرداخت یارانه ها در ایران به عنوان معضلی گریبان گیر دولت های مختلف جمهوری اسلامی در 32 سال گذشته بوده و افزایش آن دولت احمدی نژاد را با مشکل بزرگی روبرو کرده است، جای شکی نیست. البته آقای احمدی نژاد خود یکی از عواملی بوده که به شکل مستقیم و غیرمستقیم باعث این افزایش بوده است. اما نکته قابل توجه این است که شخصی مانند آقای نگهدار بدون در نظر گرفتن اینکه چه دولتی با چه توان مدیریتی و در چه زمانی و با توجه به چه سیاست های اقتصادی و خارجی خود میخواهد این پروژه را اجرا کند، خیلی سطحی بدون توجه به فرآینده های مختلف به حمایت از این طرح پرداخته است. سوال ها اینجاست:
اخر دولتی که با دزدی رای مردم و کارنامه اقتصای آنچنانی که در چند سال گذشته حتی مورد انتقاد وزیر اقتصاد خودش قرار گرفته است، چگونه میتواند مجری چنین طرحی باشد؟ حکومتی که ثروت بادآورده نفت که در تاریخ چند صد ساله کشوربی سابقه بوده، بر باد داده است و یک فرصت طلایی را برای یک جهش اقتصادی بزرگ از دست داده، کی میتواند مجری چنین پروژه ای باشد؟ حکومتی که با همه دنیا سر جنگ دارد و با تحریم های اقتصادی و عدم سرمایه گذاری در کشور روبرو است، به چه نحوی میخواهد چنین طرحی را اجرا کند؟ در اینجا این سوال مطرح میشود که آقای نگهدار به عنوان سیاستمدار-نه اقتصاددان- چگونه این مسائل را که به شکل مستقیم و غیرمستقیم با این طرح مربوط است، نمی بیند و ساده گرایانه به حمایت از طرح میپردازد؟ اخر در کجای دنیا مرسوم است که کسی که ادعای اپوزیسیون را دارد طرحی را که مورد شک و تردید خود حاکمان است، حمایت کند؟ آنهم دولتی که منفورترین دولت 80 ساله گذشته ایران بوده است. آقای نگهدار یا از سیاست چیزی نمی داند و یا با قصد و هدف میخواهد از احمدی نژاد حمایت کند. در هر دو حالت این کار ایشان برای خیلی از اعضای تشکلاتی که ایشان با آن همکاری میکنند، قابل هضم نمیباشد.
نکته دوم در مورد مطلب ایشان خطاب به آقای خامنه ای است که از وی میخواهد که خطای سیاسی خود را جبران کند و به مسئولیت خود برگردد. (2)
البته در عرصه سیاست نامه های سیاسی سرگشاده خطاب به مسئولین امری عادی بوده، ولی هر کس یا جریانی که به این کار اقدام میکند، اهدافی دارد که از این طریق این متون بیان میکند. بعضی از این نامه ها برای افشاگری یا بی لیاقت شمردن حاکمان است. بعضی برای اگاه نمودن جامعه از مسائلی که وجود دارد و بعضی نیز برای تذکر به حاکمان برای تغییر سیاست انهاست. ظاهراً محتوای مطلب آقای نگهدار از نوع سوم و برای تغییر سیاست ولایت فقیه منتشر شده است. حال اگر بخواهیم بر اساس همین هدف مشخص اقای نگهدار به مطلب توجه کنیم، متوجه خواهیم شد که یا آقای نگهدار خود را شخصیتی ماورای قدرت سیاسی در جنبش میداند، یا دچار توهم نسبت به ولایت فقیه است.
اگردر چند سال گذشته به نامه ها و بیانیه هایی که مسئولین حال و اسبق جمهوری اسلامی خطاب به خامنه ای نوشته اند، توجه کنیم، کسانی را میبنیم که از نظر موقعیت سیاسی هزاران بار قویتر از اقای نگهدار بوده و نامه های انها برای آقای خامنه ای پشیزی ارزش نداشته است. حال آقای نگهدار- کسی که هیچ موقعیت سیاسی انچنانی نداشته و سالهاست در تبعید زندگی میکند- چگونه میتواند با یک مطلب خاضعانه رفتار رهبر جمهوری اسلامی را عوض کند؟
در شرایطی که علی اکبر رفسنجانی یار 50 ساله خامنه ای و کسی که او را با کلک سیاسی به رهبری رسانده؛ کسی که چندین سال رئیس مجلس شورا و رئیس جمهور بوده و هم اکنون رئیس مجلس خبرگان و رئیس مجمع تشخیص مصلحت است، نامه های پندآمیز او به خامنه ای تاثیری نداشته؛ در حالی که حرف های محمد خاتمی کسی که با بیش از 20 میلیون رای مردم که به مدت 8 سال رئیس جمهور کشور بوده و نسبت فامیلی با خیلی از مسئولین فعلی کشور دارد، "خواص رد شده" نامیده میشود؛ در حالیکه میرحسین موسوی 8 سال نخست وزیر کشور و حضور بیش از بیست سال در مجمع تشخیص مصلحت و به گفته خود حاکمان 14 میلیون رای دارد، بخاطر بیانیه های که در همه آنها خواستار اجرای قانون اساسی جمهوری اسلامی بوده، مجرم و منتظر محاکمه شدن است؛ در حالیکه کروبی با سالها رفاقت با آقای خمینی و سالها نمایندگی در مجلس و ریاست آن، عامل بیگانه خطاب میشود؛ آقای نگهدار با چه پشتوانه ای میخواهد "رفتار ولایت فقیه" را عوض کند؟
اگر ایشان مانند آقای عبدالله مومنی از زندان برای آقای خامنه ای نامه سرگشاده میفرستادند که از طریق آن از شکنجه هایش شکایت کند و ظلم خامنه ای را نشان دهد، به خاطر شجاعت و مقاومت مورد تقدیر همه قرار میگرفتند. اگر نامه های سرگشاده آقای محمد نوری زاد که خود را عاشق ولی فقیه میدانست و او را پدر خطاب میکرد و شجاعانه از زاویه یک مسلمان، حکومت ایشان را به چالش میکشد و تذکراتش در عین حال خیلی شجاعانه تر از مطلب آقای نگهدار بوده، نمی تواند ذره ای تاثیر در رفتار آقای خامنه ای داشته باشد، آقای نگهدار که از نظر حکومت جمهوری اسلامی فردی "ملحد" بوده و خارج از نظام شناخته میشود، چگونه میخواهد رفتار ولایت فقیه را عوض کند؟ رفتار خاضعانه آقای نگهدار در این مطلب چنان چندش آور است که انسان در مقابل کسانیکه با شجاعت و شهامت در زندانهای جمهوری با سربلندی خامنه ای را ظالم خطاب میکنند، شرمسار میشود.
آقای نگهدار بارها در معادلات خود اشتباه کرده و همچنان تکرار میکنند. شاید تنها ویژگی ایشان که شبیه سیاستمداران است، اعتماد به نفس و عدم شرم در مقابل اشتباهاتش است. ایشان در بهترین حالت میتواند یک تحلیل گر سیاسی باشد که گاهی از رفسنجانی، گاهی از خاتمی، گاهی از احمدی نژاد و در چند سال اخیر به طور مشخص از اقای خامنه ای حمایت میکند. کسی که تفاوتی ما بین تحلیل گر سیاسی و فعال سیاسی (سیاستمداربودن) قائل نمیشود یا گاهی تصوری ماورای توانایی های خود داشته باشد، یا سیاست نمیداند و یا مشکل دیگری دارد. من اگر به جای ایشان بودم از سیاست کناره میگرفتم و همان کارتحلیل سیاسی را انجام میدادم که لااقل شبکه های تلویزیونی و رادیوی خارج از کشور شخصیتی موافق حکومت داشته باشند که در مقابل مخالفین قرار دهند تا مصاحبه هایشان یکدست و یکنواخت نشود. در آن حالت ایشان فقط مسئول گفته های خودش بود.
ژانویه 2011
محمد برزنجه
(1) مناظره اقای نگهدار با حسن داعی در تلویزیون صدای امریکا در مورد طرح یارانه ها
www.voanews.com
(2) مطلب آقای نگهدار"آقای خامنه ای! فردوست ها از شما آریامهر می سازند" در سایت ایران امروز
www.iran-emrooz.net
ایشان در مصاحبه با آقای علی جوانمردی در رایو صدای امریکا بطور مشخص مدافع طرح هدفمند کردن یارانه آقای احمدی نژاد بودند و در مقابل آقای حسن داعی چنان از این طرح دفاع میکردند که احساس میشد که ایشان نماینده آقای احمدی نژاد هستند. (1)
در این شکی نیست که پرداخت یارانه ها در همه کشورها امری مرسوم است و حتی کشورهایی صنعتی پیشرفته مثل امریکا، ژاپن و المان نیز برای حمایت از بخشی از صنایع یا کشاورزی یارانه پرداخت میکنند. بطور مثال در حال حاضر دولت امریکا وام های ارزان در اختیار شرکت های صنعتی که در جهت تولیداتی که الودگی هوا را کاهش میدهد، قرار میدهد. حتی اخیراً برای خریدارن اتومبیل های برقی یا دو منظوره (هایبرد) یارانه های قابل توجهی پرداخت میکند. اینکه پرداخت یارانه ها در ایران به عنوان معضلی گریبان گیر دولت های مختلف جمهوری اسلامی در 32 سال گذشته بوده و افزایش آن دولت احمدی نژاد را با مشکل بزرگی روبرو کرده است، جای شکی نیست. البته آقای احمدی نژاد خود یکی از عواملی بوده که به شکل مستقیم و غیرمستقیم باعث این افزایش بوده است. اما نکته قابل توجه این است که شخصی مانند آقای نگهدار بدون در نظر گرفتن اینکه چه دولتی با چه توان مدیریتی و در چه زمانی و با توجه به چه سیاست های اقتصادی و خارجی خود میخواهد این پروژه را اجرا کند، خیلی سطحی بدون توجه به فرآینده های مختلف به حمایت از این طرح پرداخته است. سوال ها اینجاست:
اخر دولتی که با دزدی رای مردم و کارنامه اقتصای آنچنانی که در چند سال گذشته حتی مورد انتقاد وزیر اقتصاد خودش قرار گرفته است، چگونه میتواند مجری چنین طرحی باشد؟ حکومتی که ثروت بادآورده نفت که در تاریخ چند صد ساله کشوربی سابقه بوده، بر باد داده است و یک فرصت طلایی را برای یک جهش اقتصادی بزرگ از دست داده، کی میتواند مجری چنین پروژه ای باشد؟ حکومتی که با همه دنیا سر جنگ دارد و با تحریم های اقتصادی و عدم سرمایه گذاری در کشور روبرو است، به چه نحوی میخواهد چنین طرحی را اجرا کند؟ در اینجا این سوال مطرح میشود که آقای نگهدار به عنوان سیاستمدار-نه اقتصاددان- چگونه این مسائل را که به شکل مستقیم و غیرمستقیم با این طرح مربوط است، نمی بیند و ساده گرایانه به حمایت از طرح میپردازد؟ اخر در کجای دنیا مرسوم است که کسی که ادعای اپوزیسیون را دارد طرحی را که مورد شک و تردید خود حاکمان است، حمایت کند؟ آنهم دولتی که منفورترین دولت 80 ساله گذشته ایران بوده است. آقای نگهدار یا از سیاست چیزی نمی داند و یا با قصد و هدف میخواهد از احمدی نژاد حمایت کند. در هر دو حالت این کار ایشان برای خیلی از اعضای تشکلاتی که ایشان با آن همکاری میکنند، قابل هضم نمیباشد.
نکته دوم در مورد مطلب ایشان خطاب به آقای خامنه ای است که از وی میخواهد که خطای سیاسی خود را جبران کند و به مسئولیت خود برگردد. (2)
البته در عرصه سیاست نامه های سیاسی سرگشاده خطاب به مسئولین امری عادی بوده، ولی هر کس یا جریانی که به این کار اقدام میکند، اهدافی دارد که از این طریق این متون بیان میکند. بعضی از این نامه ها برای افشاگری یا بی لیاقت شمردن حاکمان است. بعضی برای اگاه نمودن جامعه از مسائلی که وجود دارد و بعضی نیز برای تذکر به حاکمان برای تغییر سیاست انهاست. ظاهراً محتوای مطلب آقای نگهدار از نوع سوم و برای تغییر سیاست ولایت فقیه منتشر شده است. حال اگر بخواهیم بر اساس همین هدف مشخص اقای نگهدار به مطلب توجه کنیم، متوجه خواهیم شد که یا آقای نگهدار خود را شخصیتی ماورای قدرت سیاسی در جنبش میداند، یا دچار توهم نسبت به ولایت فقیه است.
اگردر چند سال گذشته به نامه ها و بیانیه هایی که مسئولین حال و اسبق جمهوری اسلامی خطاب به خامنه ای نوشته اند، توجه کنیم، کسانی را میبنیم که از نظر موقعیت سیاسی هزاران بار قویتر از اقای نگهدار بوده و نامه های انها برای آقای خامنه ای پشیزی ارزش نداشته است. حال آقای نگهدار- کسی که هیچ موقعیت سیاسی انچنانی نداشته و سالهاست در تبعید زندگی میکند- چگونه میتواند با یک مطلب خاضعانه رفتار رهبر جمهوری اسلامی را عوض کند؟
در شرایطی که علی اکبر رفسنجانی یار 50 ساله خامنه ای و کسی که او را با کلک سیاسی به رهبری رسانده؛ کسی که چندین سال رئیس مجلس شورا و رئیس جمهور بوده و هم اکنون رئیس مجلس خبرگان و رئیس مجمع تشخیص مصلحت است، نامه های پندآمیز او به خامنه ای تاثیری نداشته؛ در حالی که حرف های محمد خاتمی کسی که با بیش از 20 میلیون رای مردم که به مدت 8 سال رئیس جمهور کشور بوده و نسبت فامیلی با خیلی از مسئولین فعلی کشور دارد، "خواص رد شده" نامیده میشود؛ در حالیکه میرحسین موسوی 8 سال نخست وزیر کشور و حضور بیش از بیست سال در مجمع تشخیص مصلحت و به گفته خود حاکمان 14 میلیون رای دارد، بخاطر بیانیه های که در همه آنها خواستار اجرای قانون اساسی جمهوری اسلامی بوده، مجرم و منتظر محاکمه شدن است؛ در حالیکه کروبی با سالها رفاقت با آقای خمینی و سالها نمایندگی در مجلس و ریاست آن، عامل بیگانه خطاب میشود؛ آقای نگهدار با چه پشتوانه ای میخواهد "رفتار ولایت فقیه" را عوض کند؟
اگر ایشان مانند آقای عبدالله مومنی از زندان برای آقای خامنه ای نامه سرگشاده میفرستادند که از طریق آن از شکنجه هایش شکایت کند و ظلم خامنه ای را نشان دهد، به خاطر شجاعت و مقاومت مورد تقدیر همه قرار میگرفتند. اگر نامه های سرگشاده آقای محمد نوری زاد که خود را عاشق ولی فقیه میدانست و او را پدر خطاب میکرد و شجاعانه از زاویه یک مسلمان، حکومت ایشان را به چالش میکشد و تذکراتش در عین حال خیلی شجاعانه تر از مطلب آقای نگهدار بوده، نمی تواند ذره ای تاثیر در رفتار آقای خامنه ای داشته باشد، آقای نگهدار که از نظر حکومت جمهوری اسلامی فردی "ملحد" بوده و خارج از نظام شناخته میشود، چگونه میخواهد رفتار ولایت فقیه را عوض کند؟ رفتار خاضعانه آقای نگهدار در این مطلب چنان چندش آور است که انسان در مقابل کسانیکه با شجاعت و شهامت در زندانهای جمهوری با سربلندی خامنه ای را ظالم خطاب میکنند، شرمسار میشود.
آقای نگهدار بارها در معادلات خود اشتباه کرده و همچنان تکرار میکنند. شاید تنها ویژگی ایشان که شبیه سیاستمداران است، اعتماد به نفس و عدم شرم در مقابل اشتباهاتش است. ایشان در بهترین حالت میتواند یک تحلیل گر سیاسی باشد که گاهی از رفسنجانی، گاهی از خاتمی، گاهی از احمدی نژاد و در چند سال اخیر به طور مشخص از اقای خامنه ای حمایت میکند. کسی که تفاوتی ما بین تحلیل گر سیاسی و فعال سیاسی (سیاستمداربودن) قائل نمیشود یا گاهی تصوری ماورای توانایی های خود داشته باشد، یا سیاست نمیداند و یا مشکل دیگری دارد. من اگر به جای ایشان بودم از سیاست کناره میگرفتم و همان کارتحلیل سیاسی را انجام میدادم که لااقل شبکه های تلویزیونی و رادیوی خارج از کشور شخصیتی موافق حکومت داشته باشند که در مقابل مخالفین قرار دهند تا مصاحبه هایشان یکدست و یکنواخت نشود. در آن حالت ایشان فقط مسئول گفته های خودش بود.
ژانویه 2011
محمد برزنجه
(1) مناظره اقای نگهدار با حسن داعی در تلویزیون صدای امریکا در مورد طرح یارانه ها
www.voanews.com
(2) مطلب آقای نگهدار"آقای خامنه ای! فردوست ها از شما آریامهر می سازند" در سایت ایران امروز
www.iran-emrooz.net
اخبار روز:
در آستانه مدرنیته و با سر ریز شدن دستاوردهای جهان جدید به کشورهای پیرامونی - از جمله ایران - و عقب نشینی سنگر به سنگر سنت گرایان، دو جریان تازه در دو سوی جهان اسلام به راه افتاد:
گروهی با درس گرفتن از کلاس های مکرر تاریخ، تلاش کردند دین را از تنازع نفس گیرش با رقبای قدرتمند جدید - از جمله علم و حقوق – برهانند؛ این راهبرد، گر چه به واسطه ی لاغر کردن اصولی دین، رنجش های فراوان و ریزش های بسیاری را به جان خرید، اما توانست گفتمانی درخور بیافریند که دین را به عنوان یک منبع الهام جاودانه می کند.(1)
دسته دوم، هم کلاس تاریخ را ترک کردند و هم تاریخ را؛ اینان با علم کردن خوانشی از اسلام - که به باور آن ها اسلام اصیل است – در برابر دستاوردهای جهان جدید، تلاش دارند که با مدد گرفتن از برخی از پی آمدهای ناخواسته ی مدرنیته – هم چون نوستالژی – همه ی سنگرهای گذشته را بازیابند)2).
فارغ از کم و کیف این داروها و داوری ها، آن چه بسیار اهمیت دارد فرایند فروپاشی یگانگی و هماهنگی تصویری است که از جهان سنت بر جای مانده بود. به نظر می رسد، جامعیت و مرجعیت سنت برای همیشه در هم شکسته بود.
به سوی زوال اسطوره ی وحدت
وقتی تصویر واحد و تصور مطلق از "اسلام" فرو می شکند و مبانی زبانی و زمانی(تاریخی) "اسطوره ی وحدت"(3) به چالش گرفته می شود، هم پای «قبض و بسط تئوریک شریعت»(4) به میان می آید و هم تلاش می شود بین اسلام و تصاویر بی پایانی که از اسلام(خوانش های گوناگون از متن) پردازش می شود، تمایز گذاشته شود. در استقبال از این "کثرت گرایی هرمنوتیکی" است که سلطه ی سنگی اسلام تاریخی می شکند و اسلام – دست کم در تصاویری که از آن عرضه می شود - به تعداد مسلمانان یا شاید همه ی سوژه ها (انسان ها) تکثیر و تقسیم می شود.
پیش از این در تاریخ اندیشه ی دینی، گاهی گفت و گوهایی بر سر اسلام ذاتی و اسلام تاریخی یا شیعه ی علوی و شیعه ی صفوی حضور داشته است، اما این دست گفت و گوها – که در حاشیه بوده اند - بیشتر تلاشی بودند در جستجوی حقیقت و بر سر مرده ریگی(میراثی) که پیشتر وجود حقیقی و حقیقت مطلق آن به رسمیت شناخته شده بود؛ حقیقتی که با وجود جنگ های فرقه ای بسیار و بگو مگوهای کلامی بی شمار، کسی در یگانگی آن شک نداشت.
این دست گفت و گوها حاشیه ای بوده اند؛ زیرا تصور اسلام، هم چون یک حقیقت مطلق و غلبه ی گفتمان اسلامی، هم چون یک واقعیت بی بدیل، آن چنان پرزور و اجتناب ناپذیر می نمود، که کمتر در آن مناقشه می شد. مناقشه ای اگر بود – که بسیار هم بود – در یافتن آن حقیقت و وفاداری تام و تمام به آن و لوازمش بود. در چنین جهانی، گفت و گو همیشه، گفت و گوی اسلام و غیراسلام بود؛ گفت و گوی حق و باطل؛ و طبیعی بود که هر گروهی خود را فرقه ی حقه و ناجیه بداند و بنامد.
طلوع کثرت گرایی (پرگونگی یا پرگونی) و ظهور اسلام های گوناگون – به ویژه خودآگاهی در مورد آن ها - با به قدرت رسیدن اسلام گراها در ایران کلید خورد. کثرت گرایی هرمنوتیکی گام نخست - اما محکم - ایستادن در این آستانه و مقاوت در برابر آن نوزاد نامیمون بود.
وقتی کثرت گرایی تکثیر می شود
کثرت گرایی و پرگونگی - به واسطه ی خصلت خودپیش رونده اش - البته به هیچ روی ساکت و ساکن نماند و در ابعاد مختلف حیات ما جاری شد. «قبض و بسط تئوریک شریعت» در ابتدا به عنوان شریعت و دینی که فهمش در حال "شدن" بود درک و دریافت شد؛ اما این ساحلِ به ظاهر سخت و سنگی، خیلی زود، در کشاکش موج های خروشان نقدهایی بی امان، آرام آرام به "قبض و بسط شریعت" و دینی که خود در حال "شدن" بود، عقب نشست. از نتایج این راهبرد، عقب نشینی از بسیاری از سازمایه های اساسی و سنگرهای تاریخی دین بود؛ سازمایه هایی که به عنوان اجزای تشکیل دهنده ی "دین واقعی" (حقیقت دین) یا "دین اصیل"، اصلی و اصیل تلقی می شدند؛ به این ترتیب از دینی که قرار بود سرشتش مقدس و سرنوشتش متفاوت از شریعت و فهم آن محاسبه شود، در عمل چیز زیادی بر جای نماند. با فروپاشی تصور مطلق و تصویر واحد، "ارزش ها" هم فرو شکستند و پای «صراط های مستقیم»(5) که از لوازم منطقی قبض و بسط نظری شریعت و دین بود، به میان آمد و "معنویت" هم چون «راهی به رهایی»(6) از خاکستر دین تاریخی پر کشید.
وقتی شتر پرگونگی(کثرت گرایی) درِ خانه ی "اسلام واقعی" آرام گرفت، رویای - به ظاهر معصوم و بی خطر – "اسلام اصیل" هم از هم پاشید و شیشه ی واقعیت - با همه ی ستبری و سترگی اش - در هم شکست. درک پرگونگی در پهنه ی واقعیت ها و تن دادن به نتایج هستی شناسانه و دین شناسانه ی آن، البته به آسانی ممکن نبود و با واکنش های جانبی بسیاری همراه شد؛ واکنش هایی که تا مرز انکار دستاوردهای دانش جدید و شناخت شناسی متاخر پیش رفت.
بنیادگرایی دینی از نمودهای بارز و عوارض آشکار این فروپاشی است، که در قامت اصلی ترین دشمن خوانش های مدرن از دین و جهان جدید ظهور کرده است.
رعشه های بی خانمانی
زوال "ذات گرایی" و "وحدت گرایی" – که دو روی سکه ی از رونق افتاده ی واقع گرایی خام بودند - با آن تاریخ طولانی و سیطره ی بی چون و چرایی که بر ذهن و زبان ما داشته است، به آسانی به ایستگاه فرجامین و وضعیت پایدار خود نمی رسد و تلاش های بسیاری در کار است تا آن رویا یا کابوس دوباره بازتولید و از راهی تازه به خانه باز گردد.
وحدت گرایی - و مطلق انگاری - در اجتماعی که هنوز از موهبت پیوندهای ارگانیک، ارتباطی و مدنی بی بهره است، رویایی می ماند، دوست داشتنی؛ اما در جوامع مدنی جدید که لذت فردیت غیرقابل اجتناب و خودبسندگی و خودآیینی گریزناپذیر است، هم چون کابوسی در مسیر "ارج شناسی جدید"(7) تجربه می شود. از همین روست که در تفکیک و تمایز جهان های جدید از جهان های قدیم از "ارزش های معطوف به بیان خود" در برابر "ارزش های معطوف به بقا" استفاده می شود. پرگونی در جهان های جدید سرلوحه و ملات همه ی باید ها و شاید ها است.
زیستن در "جهان میانه" - به تعبیر داوکینز - و اکولوژی مربوط به آن که تاریخی است طولانی در غلبه بر کثرت و آنتروپی، روان و زبان ما را به گونه ای پرداخته است که تصور ما از جهان های موجود – به تعبیر وینر – تنها در تصور امکان وجود یک جهان خلاصه شده است. گذشتن از این مجموعه ی هیولایی زبانی و روانی البته کار آسانی نیست و همیشه خطر بازگشت به آن گذشته ی ساده، بی آلایش و آرامش بخش، وسوسه انگیز می نماید؛ گذشته ای ساده و رومانتیک - با جهانی تک بعدی یا حداکثر سه بعدی - که با جهان های پیچیده ی و جادویی موجود - که در ابعادی 11- 12 گانه تکثیر و تصور می شوند - سخت بیگانه است.
تلاش برخی از نواندیشان مسلمان برای نوسازی و بسته بندی مجدد تصویر واحد و تصور یگانه از اسلام، در گرداب قبض ها و بسط های نظری و عملی در دین و دیندارن، نمونه ای است از این گونه تلاش ها و ناکامی ها؛ تلاش هایی نوستالژیک که در کمین گفتمان کثرت گرا در پهنه ی دین و نواندیشان دینی بی خانمان نشسته است.
پاسخ های نواندیشان مسلمان به بی خانمانی
مجموعه ی تلاش ها در بازتولید تصویری تازه تر و مشترک از اسلام در دو راستا قابل صورت بندی است:
اول: عبور از عرض ها و پوسته ها و بسنده کردن به ذات ها و هسته ها
دوم: صورت بندی های تازه ی زبانی
راهبرد نخست، راهبردی است در عقب نشینی گام به گام؛ و این گنجایش (پتانسیل) را دارد که به گاه ضرورت - و گاهی از سر مصلحت - از بسیاری از دادها و ادعاهای ریز و درشتِ خود بگذرد و در نهایت به این فروپاشی و اضمحلال لبخند بزند! «دین حداقلی»(8) عنوان شایسته ای است که به این ترکیب ناگزیر از کاستی گرایی و واقع گرایی داده شده است. انگاره ای که تلاش می کند دین ها را متناسب با انسان های جدید تراش دهد، تا شاید جایی برای آن در جهان جدید باز شود.
در دل چنین راهبردی است که امکان تصاویر و نسل های (ورژن) مدرن از دین آفریده می شود و مجموعه ی بزرگ مسلمانان (اسلام) می توانند به هم و به جهان جدید پیوند بخورند. این راهبرد در ایران و در پیوند با گرایش های ضد تبعیضِ مدرن می تواند – اگرچه با تاخیر – مسلمانان را برای آمیزش اجتماعی سالم و شکوفا آماده کند و آنان را در گذار از "جماعت و فرهنگ اسلامی توده وار" به "جامعه ی مدرن ایرانی" ترغیب کند.
به عنوان نمونه، در بستر چنین گرایش های هوشیارانه ای، انگاره ی "حکومت دمکراتیک دینی"(9) آرام آرام عقب می نشیند و از اسلامی که نوعی دمکراسی رقیق شده را برای مسلمانان تجویز می کرد، به اسلامی که می تواند دمکراسی را به جوامع پرگون امروز تجویز و توصیه کند(10)، دگرگون می شود. در گرایش نخست، گفتمان غالب هنوز "جماعت گرایی" و "وحدت گرایی" است و منادیان آن هنوز نتوانسته اند از مناسبات ماقبل مدرن عبور کنند، در حالی که در گرایش پسین، "جامعه گرایی" و "پرگونگی" هم چون راهی به جهان جدید و ارج شناسی آن به رسمیت شناخته می شود.
در راهبرد دوم، استفاده از ملات زبان برای به فراموشی سپردن واقعیت همه جانبه ی کثرت و گوناگونی، مساله ای است که با جدیت دنبال می شود؛ تلاشی در نگاه داشتن بخشی از جهان قدیم در دل یا کنار جهان جدید. صورت بندی مصطفی ملکیان از دین و اسلام نمونه ای است از این دست تکاپوها.
بازی با بازی های زبانی
ملکیان در تبین مفهوم اسلام، در گفت و گوهایی که بر سر اسلام در گرفته است به تقسیم بندی و تفکیک ویژه ای از اسلام دست می یازد. این تقسیم بندی و تمایز، هر چند در بسیاری از نوشته ها و گفت و گوهای دینی نواندیشان مسلمان مورد توجه و اقبال بوده است، اما به بدفهمی ها و پاداندیشه هایی هم در فهم دین دامن زده است.
در این صورت بندی جدید، تلاش می شود با تفکیک مرده ریگ های دینی (به ویژه اسلام) به سه عنوان و سه پهنه ی متفاوت، امکان مفاهمه بیشتری در گفت و گو از دین و اسلام فراهم آید(11). به باور وی وقتی از «اصل دین» گفت و گو می شود، دست کم به سه تلقی عمده از دین اشاره می شود: دین یک، دین دو و دین سه.
دین یک: «در هر دین و مذهبی، سخن کس یا کسانی بی چون و چرا مورد قبول قرار می گیرد؛ مانند پیامبر (نزد اهل سنت) و چهارده معصوم (نزد شیعیان) و اینان اشخاص غایب تاریخی هستند. مجموع سخنان این کس یا کسان در مجموعه هایی جمع می آید که به آن «کتب مقدسه» گفته می شود. بر این اساس، "اسلام یک" عبارتست از قرآن و مجموعه احادیث معتبر و" مسیحیت یک" مجموعه عهد عتیق و عهد جدید و "بوداییت یک" هم عبارت است از متنِ ذمه پادا.»
دین دو: «" دین یک" در طول تاریخ به شرح و تفسیر نیازمند است." دین دو" مجموعه آثار، رسایل، کتابها و مقالاتی است که متکلمان، علمای اخلاق، فقها، فیلسوفان، عارفان و سایر علمای دینی به رشته تحریر درآورده اند.»
دین سه: «تحقق خارجی" دین یک" و "دین دو" ،" دین سه" را شکل می دهد." دین سه" مجموعه افعالی است که پیروان دین در طول تاریخ انجام داده اند، به اضافه آثار و نتایجی که از افعال دینداران در عرصه عینی و عملی ظهور پیدا کرده است.»
نقدی بر تقسیم بندی ملکیان از دین
صورت بندی ملکیان از دین در پی تحدید، دسته بندی و تنویر خوانش های متفاوت از دین و تلقی ها گوناگون از اسلام است؛ و اگر با بدفهمی ها و بدخوانی هایی که در مورد نام های مشترک و انتزاعی – به عنوان بخشی از مرده ریگ جهان سنتی – وجود دارد، همراه نمی گشت، می توانست به درک ما از دین و اسلام کمک کند و گامی مهم در آفرینش تفاهم های تازه باشد.
این دست صورت بندی ها، هم چون قیدهای زبانی، بخشی از تمهیدات زبانی مختلف اند که به واسطه ی آن ها می توان سطح تفاهم را در یک گفت و گو بالا برد. به عنوان نمونه، وقتی از "درخت" صحبت می شود، با مجموعه ای بی پایان از مصادیق، تصاویر، تصورات و مفاهیم روبرو خواهیم بود. با زدن قیدهای متفاوت به "درخت" تلاش می شود آن مجموعه ی بی پایان محدودتر و کوچک تر شود و در نتیجه، هم پوشانی ذهنی و زبانی گوینده و شنونده بیشتر و بیشتر شود.
سودای هم پوشانی کامل، سودایی باطل و ماقبل علمی است؛ چه، هم پوشانی کامل، نیازمند قیدهایی بی پایان خواهد بود و حد مجموعه ای که قیدهایش به بی نهایت میل می کند؛ تهی خواهد شد. به عبارت دیگر، تفاهم کامل، همیشه در گرو هم پوشانی کامل ذهنی و زبانی شنونده و گوینده است؛ امری که ناگزیز هر گفت و گویی را بی پایان می کند.
صورت بندی جدید ملکیان از دین و اسلام، نمونه ای است از این دست قید زدن ها و نام گذاری ها در سودای مفاهمه ی کامل. اهمیت این صورت بندی وقتی دو چندان می شود که بتوانیم نیم نگاهی به قیدهایی بیندازیم که به این نام های مشترک و عناوین عام زده می شود. لیست ویژگی های این نام های تازه، به گونه ای است که می تواند راه را دوباره برای بازگشت وحدت گرایی و ذات گرایی باز کند. به عبارت دیگر، اگر بخواهیم "اسلام یک" را به جای "اسلام واقعی، اصیل و ذاتی" بگذاریم و ویژگی هایی را پیشتر برای اسلام واقعی بر می شمردیم به حساب اسلام یک بگذاریم، و اسلام یک را، واحد، مطلق، نقد ناپذیر، غیر متکثر، ربانی و ... تلقی کنیم، آیا گامی به پیش برداشته ایم؟ یا دیگران را از برداشتن های گام تازه تر و محکم تر باز داشته ایم؟
آیا یک "اسلام یک" وجود دارد؟
در مورد "اسلام یک"، گاهی چنین تصور و ادعا می شود که یک "اسلام یک" وجود دارد و تفاوت در خوانش های مختلف از اسلام یک به تفاوت در فهم های انسان های مختلف مربوط می گردد. به عبارت دیگر، در این تلقی، فرایند تکثر، محدود به کثرت گرایی هرمنوتیکی و تا حدی تاریخی است. چنین ادعایی بی دلیل نیست و با تاکید صریح ملکیان به امکان و ضرورت اصلاح "دین یک" نیز ناسازگار نمی تواند باشد؛ چه؛ ضرورت نقد و پیرایش "اسلام یک" به طور الزامی نمی تواند نافی تصور وجود یک "اسلام یک" باشد.
انعکاس این پاداندیشه آن قدر بلند است که نمی شود از کنارش به آسانی گذشت. در این ادعا، تنوع و تکثر حاکم بر "اسلام دو" و "اسلام سه" به "اسلام یک" مربوط دانسته نمی شود. آن چه به چنین تلقی ای دامن می زند - غیر از مساله ی ویرانگر "اصل دین" که در پاره گفت بالا از ملکیان لانه کرده است- نکاتی است که در دیگر آثار ملکیان هم به چشم می خورد. از جمله ایشان در سخنرانی خود در مورد مولانا جلاالدین محمد بلخی از پنج روی کرد در مورد دین و سنت های دینی یاد می کند. در میان این رویکردهای پنجگانه – انحصارگرایی، شمول گرایی، شبیه گرایی، ادغام و دین جهانی (تکامل گرایی) - تکثرگرایی به چشم نمی خورد. به نظر می رسد، ملکیان با رویکردی که جهان و همه ی اجزای آن – از جمله ی اجزای تشکیل هنده ی اسلام یک - را متکثر و تاریخی می داند موافق نیست.
کثرت گرایی دینی
از انگاره ی پرگونگی (کثرت گرایی) در پهنه ی ادیان دست کم سه فهم عمده قابل دستیابی است.
1. پرگونگی هرمنوتیکی: فهم متون مختلف از جمله متون مقدس (دین یک) و اجزای آن ها امری تاریخی و انسانی است؛ در نتیجه، هم چون هر پدیده ی تاریخی و انسانی دیگر، متاثر از ابزارها و فرایندهای جمع آوری، کتابت، نگهداری، فهم، ترجمه، تفسیر، تاویل و ... متکثر و گونه گونه خواهد بود.
2. پرگونگی ارزش شناختی: ارزش ها و هنجارهای انسانی متکثر و گونه گونه اند، در نتیجه راه های زیست اخلاقی نیز. در واقع در این چشم انداز، ما در اساس با ارزش های مختلف و گوناگونی روبرو هستیم، ارزش هایی که گاهی غیرقابل تبدیل یا تحویل اند.
3. پرگونگی هستی شناختی: هیچ متن واحدی وجود ندارد، هم چنان که هیچ پدیده ی واحد دیگری. متون هم متکثرند و هم به صورت تو در تو به هم احاله می شوند. جهان هستی، جهانی سراسر متغیر و متکثر است؛ جهانی کثرت در کثرت، عارضی، آنتروپیک و بی نظم.
ایده ی وجود یک "اسلام یک"، با دو مشکل اساسی روبروست.
اول: اگر پرگونگی (پلورالیسم) هستی شناختی را انکار کنیم، باید از بسیاری از دستاوردهای جهان جدید بگذریم و اگر آن را بپذیریم، باید از تلقی وجود یک "اسلام یک" معصوم(اصل اسلام یا اسلام اصیل) و اسطوره ی وحدت و – حتا- واحد بگذریم.
به عبارت دیگر، در پارادایم کثرت گرایی، زبان های مختلف، بازی های زبانی مختلف، اشتراک های لفظی، نام ها (از جمله یک، این، آن و ...) و نشانه ها، همه و همه ابزارهایی برای مفاهمه و گریز از کثرتند؛ کثرتی که بر جان و جهان ما مستولی است و از گزند آن به آسانی نمی توان رهید. در این چشم انداز و با چنین نگاهی به جهان و تاریخ، بازگشت به عقب و تحدید برش های تاریخی، هیچگاه نمی تواند بر کثرت های گونه گونه ی پدیده های گوناگون جهان فایق آید و کثرت را به وحدت تبدیل کند.
به عنوان نمونه، در مورد "اسلام یک"، روشن است که در کم و کیف عناصر سازنده آن حرف و حدیث های فراوانی وجود دارد و در نهایت "اسلام یک" نمی تواند چیزی جز تلقی غالب آدمیان زمان ظهور پدیده ی "اسلام یک" یا تحقق های خارجی آن باشد؛ به این ترتیب، هر "اسلام یک"ی، به واقع، زمانی "اسلام دو" بوده است و هر "اسلام دو"یی، زمانی "اسلام سه" بوده است.
دوم: "اسلام" نامی مشترک، انتزاعی، ذهنی و عام بر واقعیت مجموعه ی گونه گونه و متکثر مسلمانان و قیل و قال هایشان است. آنچه همیشه واقعیت دارد، تک تک مصادیقی است که خود را متعلق به این مجموعه ی بزرگ و فراگیر می داند. در این صورت، هیچ کس جز خود یک فرد نمی تواند تعیین کند که مسلمان است، یا نه! همه ی آن ها که خود را مسلمان بدانند، متعلق به این مجموعه بزرگ اند. این تنوع خیره کننده و خرد کننده بر همه ی مجموعه های بزرگ انسانی حاکم است؛ در نتیجه، اگر بخواهیم با گرفتن مخرج مشترکی از این مجموعه ها به تعریفی از جنس "اسلام یک" برسیم به خطا رفته ایم و با گسترش مصادیق، مخرج مشترک ما روز به روز لاغرتر و به صفر نزدیک تر خواهد شد.
به عبارت دیگر، کثرت و پرگونگی ای که بر مجموعه ی بزرگ مسلمانان حاکم است(اسلام سه)، از دل همان مجموعه ی نخست(اسلام یک)، برخواسته است و تلقی ما از وجود یک "اسلام یک" در اساس نا به جا و خطاست و به چیزی فراتر از اشتراک های لفظی اشاره ندارد.
و نباید فراموش کرد که این پرگونگی و تکثر بر تک تک مسلمانان نیز حاکم و مسلط است؛ یعنی هر مسلمانی خود نیز متکثر است و تصاویر و خوانش های متفاوتی از اسلام را – دست کم - در جریان زمان بروز می دهد.
"دین یک" هر چه که باشد به برشی از تاریخ آن دین مربوط می گردد و ما با تنگ کردن برش های تاریخی مورد مطالعه ی خود – که تنها مجموعه ی مورد مطالعه ی ما را کوچکتر می کند - هیچگاه نمی توانیم از دلایل و عوامل کثرت - از جمله خود آن پدیده – بگریزیم و با یک "دین یک" روبرو شویم. دین ها (حتا "دین یک") همیشه مثل خود دینداران متکثرند. به عنوان نمونه ما با قرآن های تاریخی متفاوتی روبرو هستیم.(12)
کثرت گرایی و پرگونگی در این مفهوم، توافق ها و تفاهم ها را نه در کنه هستی – اگر هم چنان کنهی برای هستی قابل فهم باشد – و "است" ها، که در قراردادهای انسانی و "باید" های ما جستجو می کند. به عبارت دیگر، در کثرت گرایی "است" ها مبتنی و "باید" ها هستند.
جادوی نام ها
برای درک درست صورت بندی ملکیان از دین و اسلام، لاجرم باید درک درستی از برخی از سازوکارهای زبانی به کار رفته در این پاره گفت ها داشت. سازو کارهایی هم چون "تقسیم بندی" و "نام گذاری".
در درک مناسب تر از مفهوم تقسیم بندی، می توان از خود پرسید: ما با تقسیم بندی های خود در واقع چه می کنیم؟ آیا مرزها و حدودی که در تقسیم بندی های ما به کار می رود تا سطح تفاهم ما با دیگری بالا رود، به واقعیت های سفت و سخت خارجی اشاره دارند - که در مورد آن ها هیچ اما و اگری نیست؟ و نباید باشد - یا آن که همه ی این تقسیم بندی ها و در نتیجه نام هایی که برای آن ها انتخاب می کنیم، ساخته و پرداخته ی ما هستند و در نهایت به توافق ها و قراردادهای صریح یا ضمنی ما (یعنی خواست های ما) وابسته اند؟
درک دقیق این مطلب، خود در گرو درکی است که ما می توانیم و باید از جهان در برابر دو گزارش و تفسیر متفاوت وحدت گرا و کثرت گرا داشته باشیم. آیا جهان ما آن طور که هراکلیتوس گفت، همواره در حال تغییر و دگرگونی است و وجود، حیات و تفکر جزیره ای است که در این اقیانوس آنتروپیک نطفه بسته است؟ یا فراتر از این تغییرات و دگرگونی ها، ما با ذات یا جهانی ثابت نیز روبروییم که می تواند مبنای گفت و گوها و ارجاعات ما باشد؟
اگر جهان ما جهان کثرت ها و گوناگونی ها است و وحدت تنها اسطوه ای است که ما بنیاد زبان و مفاهمه را بر آن بنا کرده ایم؛ در آن صورت طبیعی است که کثرت بر صورت بندی جناب ملکیان – مثل هر صورت بندی دیگری – و "دین یک" – مثل هر چیز دیگری - نیز ساری و جاری باشد؟ به عبارت دیگر، زبان ها و نام ها نیز در معرض آنتروپی و تغییرند؛ در نتیجه افزایش حد هر مفاهمه ای درطول زمان – یا هر بعد دیگری – در گرو توافق های جدیدتر و نام ها و صورت بندی های تازه تر است. به نظر می رسد توافق های زبانی نیز مثل هر توافق دیگری انعطاف پذیر، نسبی و موقتی اند؛ در نتیجه هیچ توافقی نمی تواند ابدی و ازلی باشد.
آیا فراتر از اشتراک های لفظی – در پهنه ی نام ها - و بازی های زبانی مشترک – در پهنه ی زبان ها – که میراث توافق ها و تفاهم های آدمیان عهد عتیق اند و به قراردادهای ضمنی میان ذهنی ای اشاره دارند که بدون دخالت ما گذاشته شده اند، تحدید های زبانی و چهارچوب بندی های بیانی ما می تواند در غیبت توافق های نام گرایانه ی دقیق و جدید به افزایش حد مفاهمه ی ما بیفزاید؟ و از آشفتگی های زبانی و پراکندگی ها مفهومی بازمان بدارد؟ و از خطر بدفهمی نجاتمان دهد؟ یا این صورت بندی ها خود به حجابی جدید تبدیل می شود و در درک ما از جان وجهان خویش اختلال ایجاد می کند؟
اگر جهان ما جهانی سراسر کثرت و گوناگونی است و ما در اقیانوسی آنتروپیک شناوریم، معجزه ی شگفت انگیز مفاهمه و زبان در این جهان کثرت در کثرت چگونه شکل گرفته است؟ و چیست؟
هویت ها و نام ها
درک جادوی زبان تا حد بسیاری به درک جادوی نام ها و هویت ها وابسته است. مطابق با آنچه در بالا و در وصف پرگونگی و کثرت گرایی مطرح شد، هیچ هویت ثابتی وجود ندارد و همه ی هستی ها و ترکیب ها، هستی ها و ترکیب هایی هستند در حال شدن. آن چه به این هویت های متکثر، پرگون و جاری وحدت، انسجام و ثبات می بخشد و آن ها را برای آدمیان مفاهمه پذیر و قابل گفت و گو می کند "نام"هایی است که ما بر آن ها نهاده ایم. فرایند نام گذاری و تقسیم بندی جهان هستی، روی دیگر شناخت و مواجهه ای است که ما با جهان داریم. همه ی دانایی و دانش ما در نام هایی نهفته است که ما بر اشیا نهاده ایم.
مفاهمه، همیشه مفاهمه بر سرنام ها و هویت هاست؛ و چون فرایند نام گذاری، همیشه فرایندی پایان ناپذیر و بی انتهاست، مفاهمه، هم چون گفت و گویی بی پایان، بنیان یک جامعه ی مدرن است.
اگر هویت را که پدیده ای است جاری و متکثر، مجموعه ی اطلاعات سازنده ی هر "هستی در جهان" تلقی کنیم؛ یعنی مجموعه ای از نام های دیگر، در آن صورت، فرایند مفاهمه، به نسبت هم پوشانی ذهن گوینده و شنوده در مورد این نام ها بر می گردد؛ هم پوشانی ای که هیچ گاه کامل نخواهد بود. به عبارت دیگر، فرایند مفاهمه همیشه - مثل خود زبان - امری نسبی، تاریخی، جمعی و بی پایان است.
مفاهمه بر سر هر موضوعی در گرو امکان گفت و گو(آزادی) و بازبودن آن گفت و گوست (برابری). مفاهمه در گرو نهادینه شدن "امکان بی پایان" برای "گفت و گوی بی پایان" است. از همین روست که در جهان جدید، نهادینه کردن "مفاهمه هم چون گفت و گویی بی پایان" اهمیتی حیاتی پیدا می کند. نهادینه کردن "گفت و گوی بی پایان" در جامعه در گرو استقرار مترقی ترین استاندارهای حقوق بشر(حداقل آزادی و برابری)، در آن جامعه است.
از این منظر عنوان "پخ شدگی" نه تنها توصیفی برای جهان مدرن و جوامع جدید، که راهی است به آن ها. معنای روشن تر و دیگر این عبارات، آن است که تفاهم را در کنش های ارتباطی، نه در گزاره ها و منابع گردآوری آن ها، که در شرایط داوری بر آن ها باید جست. باید به "حق داوری همگانی" ایمان داشت و حق داوری کردن را برای تمامی آدمیان به رسمیت شناخت و به معرفت شناسی "نام گرا" و شناور تن داد. باید امکان "گفت و گوی بی پایان" (حقوق بشر) نهادینه شود تا امکان "ختم به هنگام گفت و گو"(دمکراسی) هم فراهم آید. باید حد اقل آزادی، برابری و "باید" ها وجود داشته باشد، تا امکان کشف ضرورت ها، مصلحت ها و "است" ها هم فراهم آید.
"گفت و گوی بی پایان" یکی از مهمترین دستاوردهای جهان جدید و از نمودهای آشکار آن است که می تواند وجهی دیگر از مفهوم "پخ شدگی" باشد. در جهان جدید هر گفت و گویی هم "باز" است و هم از "آزادی" و "برابری" اطراف گفت و گو شروع می شود؛ در نتیجه، در جهان جدید هر گفت و گویی به ناگزیر بی پایان است و هیچ کس نمی تواند خاتم یک گفت و گو تلقی شود. ختم گفت و گو در جهان جدید هم چون ختم هر منازعه ی جدی دیگری به دمکراسی و استانداردهای آن احاله می گردد.
"باید" ها همیشه مقدم بر "است" ها هستند.
به عبارت دیگر، در جهان جدید، دغدغه های "درست و نادرست" از طریق دغدغه های "حق و ناحق" دنبال می شوند. اگر در جهان لایه لایه و سلسله مراتبی قدیم، آدمیان به واسطه ی نسبت شان با "حقیقت" و ایدئولوژی های متولی توزیع آن، در هرم توزیع قدرت، آزادی، شان و ... قرار می گرفتند، در جهان جدید، هرم اجتماعی "پخ" شده است و فاصله راس و قاعده، به مدد توزیع برابر آزادی و شان از میان برخواسته است؛ یعنی آدمی از ایدئولوژی حقیقت عبور کرده است و "توضیح حقیقت" را منوط به "توزیع آزادی" کرده است؛ از این روست که مبنای جهان جدید را باید در ارج شناسی جدید، و مبنای ارج شناسی جدید را باید در نهادینه شدن حقوق بشر جست و جو کرد. در این مسیر، می توان انتظار داشت، آرام آرام امکان گفت و گوی بی پایان در مورد هر موضوعی فراهم شود و دمکراسی هم چون ابزاری موثر و مورد اعتماد برای ختم موقت هر گفت و گویی ظهور کند.
به عبارت دیگر، "باید" ها همیشه مقدم بر "است" ها هستند.
قیدهای مختلف زبانی - هم چون انگشت اشاره بودا - اگر بتواند افق دید ما را به فراتر از نام ها و واژه ها ببرد و از انگشت اشاره بودا در گذرد، شاید بتواند به افزایش تفاهم ها و فهم ها کمک کند، و گرنه خود حجابی می شود که به حجاب ها و بدفهمی های خواهد افزود(13).
هزاره ی جدید، عصر انفجار اطلاعات و ارتباطات و جهان نام های کوچک و تجربه های شخصی است(14).
پانوشت ها
1. این اندیشه را پیشتر در مقاله ی "دین در کمند عقلانیت" کاویده ام.
news.gooya.com
2. رضا داوری اردکانی و محمد مددپور نمونه ای از این دست تلاش ها را در نوشته های خود به نمایش گذاشته اند.
مددپور در مجموعه ی سه جلدی "سیر تفکر معاصر" دستاوردهای جهان جدید را "یک بسته ی همه ی یا هیچ" می داند، که یا باید همه را گرفت یا همه را وانهاد. او - که مست "عقل کل" و "کلی نگری" ربانی است - با صداقت و صراحت تمام، در حالی که جهان جدید را "مظهر شیطان" و نمودگار نام های "جلال و مضل الهی" می داند، در برابر همه ی مدرنیته می ایستد و به هیچ روی حاضر به تمکین در برابر انسان مداری و خودبنیادی آدمی و اندیشه اش – که عقلی جزیی نگر است - نیست. او همه مدرنیته و دستاوردهای آن را چیزی جز پس رفت و سقوط نمی داند.
رضا داوری اردکانی اما با مثله کردن مدرنیته، به تعبیر خودش چشم به آینده ی جهان جدید دوخته است و تلاش دارد به نقد و تحلیل دستاوردهای آن بنشیند. در نتیجه، وی برخی از این دستاوردها را با اما و اگرهای فراوان و عجیب و غریب می پذیرد و برخی دیگر را در پای عقاید پیشامدرن، ذات گرا و نوستالژیک خود قربانی می کند.
ذات گرایی در آسیب شناسی پندارهای داوری اردکانی نقشی بسیار جدی و اساسی دارد. وی در نسبت "دین و دنیا"، "دین و تجدد"، "علم و دین"، "اسلام و غرب"، "فرهنگ و تمدن اسلامی" و "اسلام و ایران" چنان از دین و حقیقت آن یاد می کند، که به نظر می رسد خود را در قامت یک "خود جمع انگار بزرگ" سخنگوی ابدی و ازلی حقیقت دین یافته است!
این "حقیقت سرای بزرگ" آن چنان در سراب حقیقت پیش می رود که فراموش می کند در خطه ی دینداران و دین باوران هم، تاریخی پر پیچ و خم و پر اشگ و آه وجود دارد؛ تاریخی که سراسر پراکندگی، اختلاف و بگو مگوست؛ این فراموشی – مثل کسی که خودش را به خواب زده است - آنقدر سنگین است که باعث می شود اردکانی در سرک کشیدن به "پلورالیسم"، خواب آلوده و منگ، حتا از خود نمی پرسد: اگر از خیر پلورالیسم بگذریم، چگونه می توانیم این انبوه پراکندگی، آشفتگی و گوناگونی را حتا در پهنه های درون دینی توضیح دهیم؟ و این گفت و گوهای بی پایان را چگونه می توان ختم کرد؟
داوری اردکانی هر چند در مقاله ی قابل ستایش "هرمنوتیک و فلسفه ی معاصر" به درستی "ساحت هرمنوتیکی" را جای گزین "ساحت هرمسی" می داند، اما به پی آمدهای نظری و لوازم این جانشینی توجه شایانی ندارد و نمی تواند حتا به پلورالیسم هرمنوتیکی روی خوش نشان دهد و با انگاره ی "قبض و بسط تئوریک شریعت" همراه گردد.
خواب زدگی فیلسوف ما وقتی آشکار تر می شود که همو در پرداختن به موضوع "ایران" به آسانی می تواند از مواضع "ذات گرا" فاصله گرفته و ایران را برساخته ای تاریخی و انتزاعی بداند و آن را فراتر از مجموعه ی بی پایان "ایرانیان" و مصادیق آن چیزی نداند. «ایرانی که ما ایرانیان دوست داریم، تاریخی است، ایران شاعران، نویسندگان، مفسران، متفکران، دانشمندان و خردمندان بزرگ است؛ و ایران بدون این بزرگان یک مفهوم صرفا انتزاعی است. اگر ایران را از زبان و ادب و فرهنگ و دانش و تفکر و تاریخ آن جدا کنیم، دیگر ایران نیست.» (اسلام و ایران، ص 175، فرهنگ، خرد و آزادی، 1378)
3. این اندیشه را پیشتر در مقاله ای با همین عنوان کاویده ام.
www.akhbarrooz.com
4. اشاره به انگاره و کتابی است به همین نام از عبدالکریم سروش.
5. اشاره به مقاله ای است با همین عنوان از عبدالکریم سروش.
6. ملکیان، مصطفی، راهی به راهی، جستارهایی در عقلانیت و معنویت، نشر نگاه، ص ۱۰۱.
7. سروش، عبدالکریم، بسط تجربه نبوی ، مقالات «دین اقلی و اکثری» و «ذاتی و عرضی دین» ، تهران : صراط ، 1377.
8. سروش، عبدالکریم، مقاله ی حکومت دمکراتیک دینی.
9. اصالت وحی، اسلامی رحمانی و حکومت مشروع در گفتگو با دکتر سروش
www.mizankhabar.net
10. "ارج شناس کلاسیک" ارج شناسی ای مبتنی بر انگاره های درست و نادرست است؛ در این چشم انداز، کسانی که به ریاضی درست و نادرست آگاه تر اند، از ارج والا و بالا تری برخوردار اند و ناگزیر در الویت داوری بر درست و نادرست قرار دارند. این ارج شناسی تقدیری، تبعیض آمیز، سلسله مراتبی و عمودی است و در نتیجه، جایگاه هر کسی در آن بستگی به جایگاهش در سلسله مراتب حقایق ابدی و ازلی دارد. به عنوان نمونه، در ارج شناسی ادیان سامی، خدای متشخص دانای مطلق و قادر متعال، ذات هر ارزشی است. در این پندار، ارج هر تنابنده ای به جایگاه او در ارتباط با آن حقیقت سرمدی وابسته و بسته است. در این ارج شناسی دست رسی به ریاضی درست و نادرست به سهم آدمی از فیض و لطف الهی، جهد او در آویختن به ریسمان آن ذات اقدس و کامیابی اش در متصف شدن به اسمای اوست.
در ارج شناسی جدید، منزلت آدمی، هم چون حقوق او به گونه ای برابر توزیع می شود. هیچ معیار پیشی، سرمدی، ابدی و ازلی برای داروی بر درست و نادرست وجود ندارد. درست و نادرست در این نوع ارج شناسی پی آمد گفتمان "حق و ناحق" است و نتیجه ی آزمون خطاست، درحالی که در ارج شناسی سنتی، حقوق، ذیل گفتمان "درست ونادرست" قرار می گیرد و منزلت آدمی در گرو دست رسی وی به مخزن الاسرار است.
11. ملکیان، مصطفی، سخنرانی و متنی با "عنوان اصلاح گری در دین به چه معناست؟" malekiyan.blogfa.com/post-72.aspx
12. این انگاره را در مقاله ی "قرآن های تاریخی و خرگوش های عالم غیب" کاویده ام.
www.akhbar-rooz.com
13. وقتی از خواست ها خود یاد می کنیم، از مطلق گرایی و بنیادگرایی معرفتی فاصله می گیریم، قصد آن را نداریم که از آن طرف بام، به ورطه ی هول انگیز آنارشیزم معرفتی سقوط کنیم؛ پناه گاه ما جایی است بین بنیادگرایی معرفتی و آنارشیزم معرفتی. این که این نقطه کجاست و چرا؟ البته مساله ی کاملن روشنی نیست و به عوامل و دلایل متعددی باز می گردد که در جایی دیگر باید به آن پرداخت.
به طور خلاصه می توان گفت تعین جایگاه ما در حدفاصل بنیادگرایی و آنارشیزم - مثل تعیین نسبت پوشش های ارتباطی و حفاظتی هر سازه - بسته به جایگاه ما در جهان و درک ما از فرایند نام گذاری است. به عنوان نمونه، در تاریخ باستان که عبور از هیمنه ی هول انگیز پرگونگی (کثرت) و بنیان تفاهم و وحدت امری بسیار مهم و حیاتی بود، تاکید بر سازوکارهای بنیادگرایانه ی هر معرفتی بیشتر به کار آدمیان می آمد تا در جهان جدید که جهان ارجاع به تمایزها و باز گشت به تفاوت ها است.(13)
این اندیشه را می توانید در مقاله ی "دانستن هم چون گفت و گوی بی پایان" دنبال کنید.
www.akhbar-rooz.com
14. این مقاله جمع بندی و پاسخی است در پرسش از امکان "اسلام رحمانی" که در فیس بوک فعال است.
www.facebook.com
گروهی با درس گرفتن از کلاس های مکرر تاریخ، تلاش کردند دین را از تنازع نفس گیرش با رقبای قدرتمند جدید - از جمله علم و حقوق – برهانند؛ این راهبرد، گر چه به واسطه ی لاغر کردن اصولی دین، رنجش های فراوان و ریزش های بسیاری را به جان خرید، اما توانست گفتمانی درخور بیافریند که دین را به عنوان یک منبع الهام جاودانه می کند.(1)
دسته دوم، هم کلاس تاریخ را ترک کردند و هم تاریخ را؛ اینان با علم کردن خوانشی از اسلام - که به باور آن ها اسلام اصیل است – در برابر دستاوردهای جهان جدید، تلاش دارند که با مدد گرفتن از برخی از پی آمدهای ناخواسته ی مدرنیته – هم چون نوستالژی – همه ی سنگرهای گذشته را بازیابند)2).
فارغ از کم و کیف این داروها و داوری ها، آن چه بسیار اهمیت دارد فرایند فروپاشی یگانگی و هماهنگی تصویری است که از جهان سنت بر جای مانده بود. به نظر می رسد، جامعیت و مرجعیت سنت برای همیشه در هم شکسته بود.
به سوی زوال اسطوره ی وحدت
وقتی تصویر واحد و تصور مطلق از "اسلام" فرو می شکند و مبانی زبانی و زمانی(تاریخی) "اسطوره ی وحدت"(3) به چالش گرفته می شود، هم پای «قبض و بسط تئوریک شریعت»(4) به میان می آید و هم تلاش می شود بین اسلام و تصاویر بی پایانی که از اسلام(خوانش های گوناگون از متن) پردازش می شود، تمایز گذاشته شود. در استقبال از این "کثرت گرایی هرمنوتیکی" است که سلطه ی سنگی اسلام تاریخی می شکند و اسلام – دست کم در تصاویری که از آن عرضه می شود - به تعداد مسلمانان یا شاید همه ی سوژه ها (انسان ها) تکثیر و تقسیم می شود.
پیش از این در تاریخ اندیشه ی دینی، گاهی گفت و گوهایی بر سر اسلام ذاتی و اسلام تاریخی یا شیعه ی علوی و شیعه ی صفوی حضور داشته است، اما این دست گفت و گوها – که در حاشیه بوده اند - بیشتر تلاشی بودند در جستجوی حقیقت و بر سر مرده ریگی(میراثی) که پیشتر وجود حقیقی و حقیقت مطلق آن به رسمیت شناخته شده بود؛ حقیقتی که با وجود جنگ های فرقه ای بسیار و بگو مگوهای کلامی بی شمار، کسی در یگانگی آن شک نداشت.
این دست گفت و گوها حاشیه ای بوده اند؛ زیرا تصور اسلام، هم چون یک حقیقت مطلق و غلبه ی گفتمان اسلامی، هم چون یک واقعیت بی بدیل، آن چنان پرزور و اجتناب ناپذیر می نمود، که کمتر در آن مناقشه می شد. مناقشه ای اگر بود – که بسیار هم بود – در یافتن آن حقیقت و وفاداری تام و تمام به آن و لوازمش بود. در چنین جهانی، گفت و گو همیشه، گفت و گوی اسلام و غیراسلام بود؛ گفت و گوی حق و باطل؛ و طبیعی بود که هر گروهی خود را فرقه ی حقه و ناجیه بداند و بنامد.
طلوع کثرت گرایی (پرگونگی یا پرگونی) و ظهور اسلام های گوناگون – به ویژه خودآگاهی در مورد آن ها - با به قدرت رسیدن اسلام گراها در ایران کلید خورد. کثرت گرایی هرمنوتیکی گام نخست - اما محکم - ایستادن در این آستانه و مقاوت در برابر آن نوزاد نامیمون بود.
وقتی کثرت گرایی تکثیر می شود
کثرت گرایی و پرگونگی - به واسطه ی خصلت خودپیش رونده اش - البته به هیچ روی ساکت و ساکن نماند و در ابعاد مختلف حیات ما جاری شد. «قبض و بسط تئوریک شریعت» در ابتدا به عنوان شریعت و دینی که فهمش در حال "شدن" بود درک و دریافت شد؛ اما این ساحلِ به ظاهر سخت و سنگی، خیلی زود، در کشاکش موج های خروشان نقدهایی بی امان، آرام آرام به "قبض و بسط شریعت" و دینی که خود در حال "شدن" بود، عقب نشست. از نتایج این راهبرد، عقب نشینی از بسیاری از سازمایه های اساسی و سنگرهای تاریخی دین بود؛ سازمایه هایی که به عنوان اجزای تشکیل دهنده ی "دین واقعی" (حقیقت دین) یا "دین اصیل"، اصلی و اصیل تلقی می شدند؛ به این ترتیب از دینی که قرار بود سرشتش مقدس و سرنوشتش متفاوت از شریعت و فهم آن محاسبه شود، در عمل چیز زیادی بر جای نماند. با فروپاشی تصور مطلق و تصویر واحد، "ارزش ها" هم فرو شکستند و پای «صراط های مستقیم»(5) که از لوازم منطقی قبض و بسط نظری شریعت و دین بود، به میان آمد و "معنویت" هم چون «راهی به رهایی»(6) از خاکستر دین تاریخی پر کشید.
وقتی شتر پرگونگی(کثرت گرایی) درِ خانه ی "اسلام واقعی" آرام گرفت، رویای - به ظاهر معصوم و بی خطر – "اسلام اصیل" هم از هم پاشید و شیشه ی واقعیت - با همه ی ستبری و سترگی اش - در هم شکست. درک پرگونگی در پهنه ی واقعیت ها و تن دادن به نتایج هستی شناسانه و دین شناسانه ی آن، البته به آسانی ممکن نبود و با واکنش های جانبی بسیاری همراه شد؛ واکنش هایی که تا مرز انکار دستاوردهای دانش جدید و شناخت شناسی متاخر پیش رفت.
بنیادگرایی دینی از نمودهای بارز و عوارض آشکار این فروپاشی است، که در قامت اصلی ترین دشمن خوانش های مدرن از دین و جهان جدید ظهور کرده است.
رعشه های بی خانمانی
زوال "ذات گرایی" و "وحدت گرایی" – که دو روی سکه ی از رونق افتاده ی واقع گرایی خام بودند - با آن تاریخ طولانی و سیطره ی بی چون و چرایی که بر ذهن و زبان ما داشته است، به آسانی به ایستگاه فرجامین و وضعیت پایدار خود نمی رسد و تلاش های بسیاری در کار است تا آن رویا یا کابوس دوباره بازتولید و از راهی تازه به خانه باز گردد.
وحدت گرایی - و مطلق انگاری - در اجتماعی که هنوز از موهبت پیوندهای ارگانیک، ارتباطی و مدنی بی بهره است، رویایی می ماند، دوست داشتنی؛ اما در جوامع مدنی جدید که لذت فردیت غیرقابل اجتناب و خودبسندگی و خودآیینی گریزناپذیر است، هم چون کابوسی در مسیر "ارج شناسی جدید"(7) تجربه می شود. از همین روست که در تفکیک و تمایز جهان های جدید از جهان های قدیم از "ارزش های معطوف به بیان خود" در برابر "ارزش های معطوف به بقا" استفاده می شود. پرگونی در جهان های جدید سرلوحه و ملات همه ی باید ها و شاید ها است.
زیستن در "جهان میانه" - به تعبیر داوکینز - و اکولوژی مربوط به آن که تاریخی است طولانی در غلبه بر کثرت و آنتروپی، روان و زبان ما را به گونه ای پرداخته است که تصور ما از جهان های موجود – به تعبیر وینر – تنها در تصور امکان وجود یک جهان خلاصه شده است. گذشتن از این مجموعه ی هیولایی زبانی و روانی البته کار آسانی نیست و همیشه خطر بازگشت به آن گذشته ی ساده، بی آلایش و آرامش بخش، وسوسه انگیز می نماید؛ گذشته ای ساده و رومانتیک - با جهانی تک بعدی یا حداکثر سه بعدی - که با جهان های پیچیده ی و جادویی موجود - که در ابعادی 11- 12 گانه تکثیر و تصور می شوند - سخت بیگانه است.
تلاش برخی از نواندیشان مسلمان برای نوسازی و بسته بندی مجدد تصویر واحد و تصور یگانه از اسلام، در گرداب قبض ها و بسط های نظری و عملی در دین و دیندارن، نمونه ای است از این گونه تلاش ها و ناکامی ها؛ تلاش هایی نوستالژیک که در کمین گفتمان کثرت گرا در پهنه ی دین و نواندیشان دینی بی خانمان نشسته است.
پاسخ های نواندیشان مسلمان به بی خانمانی
مجموعه ی تلاش ها در بازتولید تصویری تازه تر و مشترک از اسلام در دو راستا قابل صورت بندی است:
اول: عبور از عرض ها و پوسته ها و بسنده کردن به ذات ها و هسته ها
دوم: صورت بندی های تازه ی زبانی
راهبرد نخست، راهبردی است در عقب نشینی گام به گام؛ و این گنجایش (پتانسیل) را دارد که به گاه ضرورت - و گاهی از سر مصلحت - از بسیاری از دادها و ادعاهای ریز و درشتِ خود بگذرد و در نهایت به این فروپاشی و اضمحلال لبخند بزند! «دین حداقلی»(8) عنوان شایسته ای است که به این ترکیب ناگزیر از کاستی گرایی و واقع گرایی داده شده است. انگاره ای که تلاش می کند دین ها را متناسب با انسان های جدید تراش دهد، تا شاید جایی برای آن در جهان جدید باز شود.
در دل چنین راهبردی است که امکان تصاویر و نسل های (ورژن) مدرن از دین آفریده می شود و مجموعه ی بزرگ مسلمانان (اسلام) می توانند به هم و به جهان جدید پیوند بخورند. این راهبرد در ایران و در پیوند با گرایش های ضد تبعیضِ مدرن می تواند – اگرچه با تاخیر – مسلمانان را برای آمیزش اجتماعی سالم و شکوفا آماده کند و آنان را در گذار از "جماعت و فرهنگ اسلامی توده وار" به "جامعه ی مدرن ایرانی" ترغیب کند.
به عنوان نمونه، در بستر چنین گرایش های هوشیارانه ای، انگاره ی "حکومت دمکراتیک دینی"(9) آرام آرام عقب می نشیند و از اسلامی که نوعی دمکراسی رقیق شده را برای مسلمانان تجویز می کرد، به اسلامی که می تواند دمکراسی را به جوامع پرگون امروز تجویز و توصیه کند(10)، دگرگون می شود. در گرایش نخست، گفتمان غالب هنوز "جماعت گرایی" و "وحدت گرایی" است و منادیان آن هنوز نتوانسته اند از مناسبات ماقبل مدرن عبور کنند، در حالی که در گرایش پسین، "جامعه گرایی" و "پرگونگی" هم چون راهی به جهان جدید و ارج شناسی آن به رسمیت شناخته می شود.
در راهبرد دوم، استفاده از ملات زبان برای به فراموشی سپردن واقعیت همه جانبه ی کثرت و گوناگونی، مساله ای است که با جدیت دنبال می شود؛ تلاشی در نگاه داشتن بخشی از جهان قدیم در دل یا کنار جهان جدید. صورت بندی مصطفی ملکیان از دین و اسلام نمونه ای است از این دست تکاپوها.
بازی با بازی های زبانی
ملکیان در تبین مفهوم اسلام، در گفت و گوهایی که بر سر اسلام در گرفته است به تقسیم بندی و تفکیک ویژه ای از اسلام دست می یازد. این تقسیم بندی و تمایز، هر چند در بسیاری از نوشته ها و گفت و گوهای دینی نواندیشان مسلمان مورد توجه و اقبال بوده است، اما به بدفهمی ها و پاداندیشه هایی هم در فهم دین دامن زده است.
در این صورت بندی جدید، تلاش می شود با تفکیک مرده ریگ های دینی (به ویژه اسلام) به سه عنوان و سه پهنه ی متفاوت، امکان مفاهمه بیشتری در گفت و گو از دین و اسلام فراهم آید(11). به باور وی وقتی از «اصل دین» گفت و گو می شود، دست کم به سه تلقی عمده از دین اشاره می شود: دین یک، دین دو و دین سه.
دین یک: «در هر دین و مذهبی، سخن کس یا کسانی بی چون و چرا مورد قبول قرار می گیرد؛ مانند پیامبر (نزد اهل سنت) و چهارده معصوم (نزد شیعیان) و اینان اشخاص غایب تاریخی هستند. مجموع سخنان این کس یا کسان در مجموعه هایی جمع می آید که به آن «کتب مقدسه» گفته می شود. بر این اساس، "اسلام یک" عبارتست از قرآن و مجموعه احادیث معتبر و" مسیحیت یک" مجموعه عهد عتیق و عهد جدید و "بوداییت یک" هم عبارت است از متنِ ذمه پادا.»
دین دو: «" دین یک" در طول تاریخ به شرح و تفسیر نیازمند است." دین دو" مجموعه آثار، رسایل، کتابها و مقالاتی است که متکلمان، علمای اخلاق، فقها، فیلسوفان، عارفان و سایر علمای دینی به رشته تحریر درآورده اند.»
دین سه: «تحقق خارجی" دین یک" و "دین دو" ،" دین سه" را شکل می دهد." دین سه" مجموعه افعالی است که پیروان دین در طول تاریخ انجام داده اند، به اضافه آثار و نتایجی که از افعال دینداران در عرصه عینی و عملی ظهور پیدا کرده است.»
نقدی بر تقسیم بندی ملکیان از دین
صورت بندی ملکیان از دین در پی تحدید، دسته بندی و تنویر خوانش های متفاوت از دین و تلقی ها گوناگون از اسلام است؛ و اگر با بدفهمی ها و بدخوانی هایی که در مورد نام های مشترک و انتزاعی – به عنوان بخشی از مرده ریگ جهان سنتی – وجود دارد، همراه نمی گشت، می توانست به درک ما از دین و اسلام کمک کند و گامی مهم در آفرینش تفاهم های تازه باشد.
این دست صورت بندی ها، هم چون قیدهای زبانی، بخشی از تمهیدات زبانی مختلف اند که به واسطه ی آن ها می توان سطح تفاهم را در یک گفت و گو بالا برد. به عنوان نمونه، وقتی از "درخت" صحبت می شود، با مجموعه ای بی پایان از مصادیق، تصاویر، تصورات و مفاهیم روبرو خواهیم بود. با زدن قیدهای متفاوت به "درخت" تلاش می شود آن مجموعه ی بی پایان محدودتر و کوچک تر شود و در نتیجه، هم پوشانی ذهنی و زبانی گوینده و شنونده بیشتر و بیشتر شود.
سودای هم پوشانی کامل، سودایی باطل و ماقبل علمی است؛ چه، هم پوشانی کامل، نیازمند قیدهایی بی پایان خواهد بود و حد مجموعه ای که قیدهایش به بی نهایت میل می کند؛ تهی خواهد شد. به عبارت دیگر، تفاهم کامل، همیشه در گرو هم پوشانی کامل ذهنی و زبانی شنونده و گوینده است؛ امری که ناگزیز هر گفت و گویی را بی پایان می کند.
صورت بندی جدید ملکیان از دین و اسلام، نمونه ای است از این دست قید زدن ها و نام گذاری ها در سودای مفاهمه ی کامل. اهمیت این صورت بندی وقتی دو چندان می شود که بتوانیم نیم نگاهی به قیدهایی بیندازیم که به این نام های مشترک و عناوین عام زده می شود. لیست ویژگی های این نام های تازه، به گونه ای است که می تواند راه را دوباره برای بازگشت وحدت گرایی و ذات گرایی باز کند. به عبارت دیگر، اگر بخواهیم "اسلام یک" را به جای "اسلام واقعی، اصیل و ذاتی" بگذاریم و ویژگی هایی را پیشتر برای اسلام واقعی بر می شمردیم به حساب اسلام یک بگذاریم، و اسلام یک را، واحد، مطلق، نقد ناپذیر، غیر متکثر، ربانی و ... تلقی کنیم، آیا گامی به پیش برداشته ایم؟ یا دیگران را از برداشتن های گام تازه تر و محکم تر باز داشته ایم؟
آیا یک "اسلام یک" وجود دارد؟
در مورد "اسلام یک"، گاهی چنین تصور و ادعا می شود که یک "اسلام یک" وجود دارد و تفاوت در خوانش های مختلف از اسلام یک به تفاوت در فهم های انسان های مختلف مربوط می گردد. به عبارت دیگر، در این تلقی، فرایند تکثر، محدود به کثرت گرایی هرمنوتیکی و تا حدی تاریخی است. چنین ادعایی بی دلیل نیست و با تاکید صریح ملکیان به امکان و ضرورت اصلاح "دین یک" نیز ناسازگار نمی تواند باشد؛ چه؛ ضرورت نقد و پیرایش "اسلام یک" به طور الزامی نمی تواند نافی تصور وجود یک "اسلام یک" باشد.
انعکاس این پاداندیشه آن قدر بلند است که نمی شود از کنارش به آسانی گذشت. در این ادعا، تنوع و تکثر حاکم بر "اسلام دو" و "اسلام سه" به "اسلام یک" مربوط دانسته نمی شود. آن چه به چنین تلقی ای دامن می زند - غیر از مساله ی ویرانگر "اصل دین" که در پاره گفت بالا از ملکیان لانه کرده است- نکاتی است که در دیگر آثار ملکیان هم به چشم می خورد. از جمله ایشان در سخنرانی خود در مورد مولانا جلاالدین محمد بلخی از پنج روی کرد در مورد دین و سنت های دینی یاد می کند. در میان این رویکردهای پنجگانه – انحصارگرایی، شمول گرایی، شبیه گرایی، ادغام و دین جهانی (تکامل گرایی) - تکثرگرایی به چشم نمی خورد. به نظر می رسد، ملکیان با رویکردی که جهان و همه ی اجزای آن – از جمله ی اجزای تشکیل هنده ی اسلام یک - را متکثر و تاریخی می داند موافق نیست.
کثرت گرایی دینی
از انگاره ی پرگونگی (کثرت گرایی) در پهنه ی ادیان دست کم سه فهم عمده قابل دستیابی است.
1. پرگونگی هرمنوتیکی: فهم متون مختلف از جمله متون مقدس (دین یک) و اجزای آن ها امری تاریخی و انسانی است؛ در نتیجه، هم چون هر پدیده ی تاریخی و انسانی دیگر، متاثر از ابزارها و فرایندهای جمع آوری، کتابت، نگهداری، فهم، ترجمه، تفسیر، تاویل و ... متکثر و گونه گونه خواهد بود.
2. پرگونگی ارزش شناختی: ارزش ها و هنجارهای انسانی متکثر و گونه گونه اند، در نتیجه راه های زیست اخلاقی نیز. در واقع در این چشم انداز، ما در اساس با ارزش های مختلف و گوناگونی روبرو هستیم، ارزش هایی که گاهی غیرقابل تبدیل یا تحویل اند.
3. پرگونگی هستی شناختی: هیچ متن واحدی وجود ندارد، هم چنان که هیچ پدیده ی واحد دیگری. متون هم متکثرند و هم به صورت تو در تو به هم احاله می شوند. جهان هستی، جهانی سراسر متغیر و متکثر است؛ جهانی کثرت در کثرت، عارضی، آنتروپیک و بی نظم.
ایده ی وجود یک "اسلام یک"، با دو مشکل اساسی روبروست.
اول: اگر پرگونگی (پلورالیسم) هستی شناختی را انکار کنیم، باید از بسیاری از دستاوردهای جهان جدید بگذریم و اگر آن را بپذیریم، باید از تلقی وجود یک "اسلام یک" معصوم(اصل اسلام یا اسلام اصیل) و اسطوره ی وحدت و – حتا- واحد بگذریم.
به عبارت دیگر، در پارادایم کثرت گرایی، زبان های مختلف، بازی های زبانی مختلف، اشتراک های لفظی، نام ها (از جمله یک، این، آن و ...) و نشانه ها، همه و همه ابزارهایی برای مفاهمه و گریز از کثرتند؛ کثرتی که بر جان و جهان ما مستولی است و از گزند آن به آسانی نمی توان رهید. در این چشم انداز و با چنین نگاهی به جهان و تاریخ، بازگشت به عقب و تحدید برش های تاریخی، هیچگاه نمی تواند بر کثرت های گونه گونه ی پدیده های گوناگون جهان فایق آید و کثرت را به وحدت تبدیل کند.
به عنوان نمونه، در مورد "اسلام یک"، روشن است که در کم و کیف عناصر سازنده آن حرف و حدیث های فراوانی وجود دارد و در نهایت "اسلام یک" نمی تواند چیزی جز تلقی غالب آدمیان زمان ظهور پدیده ی "اسلام یک" یا تحقق های خارجی آن باشد؛ به این ترتیب، هر "اسلام یک"ی، به واقع، زمانی "اسلام دو" بوده است و هر "اسلام دو"یی، زمانی "اسلام سه" بوده است.
دوم: "اسلام" نامی مشترک، انتزاعی، ذهنی و عام بر واقعیت مجموعه ی گونه گونه و متکثر مسلمانان و قیل و قال هایشان است. آنچه همیشه واقعیت دارد، تک تک مصادیقی است که خود را متعلق به این مجموعه ی بزرگ و فراگیر می داند. در این صورت، هیچ کس جز خود یک فرد نمی تواند تعیین کند که مسلمان است، یا نه! همه ی آن ها که خود را مسلمان بدانند، متعلق به این مجموعه بزرگ اند. این تنوع خیره کننده و خرد کننده بر همه ی مجموعه های بزرگ انسانی حاکم است؛ در نتیجه، اگر بخواهیم با گرفتن مخرج مشترکی از این مجموعه ها به تعریفی از جنس "اسلام یک" برسیم به خطا رفته ایم و با گسترش مصادیق، مخرج مشترک ما روز به روز لاغرتر و به صفر نزدیک تر خواهد شد.
به عبارت دیگر، کثرت و پرگونگی ای که بر مجموعه ی بزرگ مسلمانان حاکم است(اسلام سه)، از دل همان مجموعه ی نخست(اسلام یک)، برخواسته است و تلقی ما از وجود یک "اسلام یک" در اساس نا به جا و خطاست و به چیزی فراتر از اشتراک های لفظی اشاره ندارد.
و نباید فراموش کرد که این پرگونگی و تکثر بر تک تک مسلمانان نیز حاکم و مسلط است؛ یعنی هر مسلمانی خود نیز متکثر است و تصاویر و خوانش های متفاوتی از اسلام را – دست کم - در جریان زمان بروز می دهد.
"دین یک" هر چه که باشد به برشی از تاریخ آن دین مربوط می گردد و ما با تنگ کردن برش های تاریخی مورد مطالعه ی خود – که تنها مجموعه ی مورد مطالعه ی ما را کوچکتر می کند - هیچگاه نمی توانیم از دلایل و عوامل کثرت - از جمله خود آن پدیده – بگریزیم و با یک "دین یک" روبرو شویم. دین ها (حتا "دین یک") همیشه مثل خود دینداران متکثرند. به عنوان نمونه ما با قرآن های تاریخی متفاوتی روبرو هستیم.(12)
کثرت گرایی و پرگونگی در این مفهوم، توافق ها و تفاهم ها را نه در کنه هستی – اگر هم چنان کنهی برای هستی قابل فهم باشد – و "است" ها، که در قراردادهای انسانی و "باید" های ما جستجو می کند. به عبارت دیگر، در کثرت گرایی "است" ها مبتنی و "باید" ها هستند.
جادوی نام ها
برای درک درست صورت بندی ملکیان از دین و اسلام، لاجرم باید درک درستی از برخی از سازوکارهای زبانی به کار رفته در این پاره گفت ها داشت. سازو کارهایی هم چون "تقسیم بندی" و "نام گذاری".
در درک مناسب تر از مفهوم تقسیم بندی، می توان از خود پرسید: ما با تقسیم بندی های خود در واقع چه می کنیم؟ آیا مرزها و حدودی که در تقسیم بندی های ما به کار می رود تا سطح تفاهم ما با دیگری بالا رود، به واقعیت های سفت و سخت خارجی اشاره دارند - که در مورد آن ها هیچ اما و اگری نیست؟ و نباید باشد - یا آن که همه ی این تقسیم بندی ها و در نتیجه نام هایی که برای آن ها انتخاب می کنیم، ساخته و پرداخته ی ما هستند و در نهایت به توافق ها و قراردادهای صریح یا ضمنی ما (یعنی خواست های ما) وابسته اند؟
درک دقیق این مطلب، خود در گرو درکی است که ما می توانیم و باید از جهان در برابر دو گزارش و تفسیر متفاوت وحدت گرا و کثرت گرا داشته باشیم. آیا جهان ما آن طور که هراکلیتوس گفت، همواره در حال تغییر و دگرگونی است و وجود، حیات و تفکر جزیره ای است که در این اقیانوس آنتروپیک نطفه بسته است؟ یا فراتر از این تغییرات و دگرگونی ها، ما با ذات یا جهانی ثابت نیز روبروییم که می تواند مبنای گفت و گوها و ارجاعات ما باشد؟
اگر جهان ما جهان کثرت ها و گوناگونی ها است و وحدت تنها اسطوه ای است که ما بنیاد زبان و مفاهمه را بر آن بنا کرده ایم؛ در آن صورت طبیعی است که کثرت بر صورت بندی جناب ملکیان – مثل هر صورت بندی دیگری – و "دین یک" – مثل هر چیز دیگری - نیز ساری و جاری باشد؟ به عبارت دیگر، زبان ها و نام ها نیز در معرض آنتروپی و تغییرند؛ در نتیجه افزایش حد هر مفاهمه ای درطول زمان – یا هر بعد دیگری – در گرو توافق های جدیدتر و نام ها و صورت بندی های تازه تر است. به نظر می رسد توافق های زبانی نیز مثل هر توافق دیگری انعطاف پذیر، نسبی و موقتی اند؛ در نتیجه هیچ توافقی نمی تواند ابدی و ازلی باشد.
آیا فراتر از اشتراک های لفظی – در پهنه ی نام ها - و بازی های زبانی مشترک – در پهنه ی زبان ها – که میراث توافق ها و تفاهم های آدمیان عهد عتیق اند و به قراردادهای ضمنی میان ذهنی ای اشاره دارند که بدون دخالت ما گذاشته شده اند، تحدید های زبانی و چهارچوب بندی های بیانی ما می تواند در غیبت توافق های نام گرایانه ی دقیق و جدید به افزایش حد مفاهمه ی ما بیفزاید؟ و از آشفتگی های زبانی و پراکندگی ها مفهومی بازمان بدارد؟ و از خطر بدفهمی نجاتمان دهد؟ یا این صورت بندی ها خود به حجابی جدید تبدیل می شود و در درک ما از جان وجهان خویش اختلال ایجاد می کند؟
اگر جهان ما جهانی سراسر کثرت و گوناگونی است و ما در اقیانوسی آنتروپیک شناوریم، معجزه ی شگفت انگیز مفاهمه و زبان در این جهان کثرت در کثرت چگونه شکل گرفته است؟ و چیست؟
هویت ها و نام ها
درک جادوی زبان تا حد بسیاری به درک جادوی نام ها و هویت ها وابسته است. مطابق با آنچه در بالا و در وصف پرگونگی و کثرت گرایی مطرح شد، هیچ هویت ثابتی وجود ندارد و همه ی هستی ها و ترکیب ها، هستی ها و ترکیب هایی هستند در حال شدن. آن چه به این هویت های متکثر، پرگون و جاری وحدت، انسجام و ثبات می بخشد و آن ها را برای آدمیان مفاهمه پذیر و قابل گفت و گو می کند "نام"هایی است که ما بر آن ها نهاده ایم. فرایند نام گذاری و تقسیم بندی جهان هستی، روی دیگر شناخت و مواجهه ای است که ما با جهان داریم. همه ی دانایی و دانش ما در نام هایی نهفته است که ما بر اشیا نهاده ایم.
مفاهمه، همیشه مفاهمه بر سرنام ها و هویت هاست؛ و چون فرایند نام گذاری، همیشه فرایندی پایان ناپذیر و بی انتهاست، مفاهمه، هم چون گفت و گویی بی پایان، بنیان یک جامعه ی مدرن است.
اگر هویت را که پدیده ای است جاری و متکثر، مجموعه ی اطلاعات سازنده ی هر "هستی در جهان" تلقی کنیم؛ یعنی مجموعه ای از نام های دیگر، در آن صورت، فرایند مفاهمه، به نسبت هم پوشانی ذهن گوینده و شنوده در مورد این نام ها بر می گردد؛ هم پوشانی ای که هیچ گاه کامل نخواهد بود. به عبارت دیگر، فرایند مفاهمه همیشه - مثل خود زبان - امری نسبی، تاریخی، جمعی و بی پایان است.
مفاهمه بر سر هر موضوعی در گرو امکان گفت و گو(آزادی) و بازبودن آن گفت و گوست (برابری). مفاهمه در گرو نهادینه شدن "امکان بی پایان" برای "گفت و گوی بی پایان" است. از همین روست که در جهان جدید، نهادینه کردن "مفاهمه هم چون گفت و گویی بی پایان" اهمیتی حیاتی پیدا می کند. نهادینه کردن "گفت و گوی بی پایان" در جامعه در گرو استقرار مترقی ترین استاندارهای حقوق بشر(حداقل آزادی و برابری)، در آن جامعه است.
از این منظر عنوان "پخ شدگی" نه تنها توصیفی برای جهان مدرن و جوامع جدید، که راهی است به آن ها. معنای روشن تر و دیگر این عبارات، آن است که تفاهم را در کنش های ارتباطی، نه در گزاره ها و منابع گردآوری آن ها، که در شرایط داوری بر آن ها باید جست. باید به "حق داوری همگانی" ایمان داشت و حق داوری کردن را برای تمامی آدمیان به رسمیت شناخت و به معرفت شناسی "نام گرا" و شناور تن داد. باید امکان "گفت و گوی بی پایان" (حقوق بشر) نهادینه شود تا امکان "ختم به هنگام گفت و گو"(دمکراسی) هم فراهم آید. باید حد اقل آزادی، برابری و "باید" ها وجود داشته باشد، تا امکان کشف ضرورت ها، مصلحت ها و "است" ها هم فراهم آید.
"گفت و گوی بی پایان" یکی از مهمترین دستاوردهای جهان جدید و از نمودهای آشکار آن است که می تواند وجهی دیگر از مفهوم "پخ شدگی" باشد. در جهان جدید هر گفت و گویی هم "باز" است و هم از "آزادی" و "برابری" اطراف گفت و گو شروع می شود؛ در نتیجه، در جهان جدید هر گفت و گویی به ناگزیر بی پایان است و هیچ کس نمی تواند خاتم یک گفت و گو تلقی شود. ختم گفت و گو در جهان جدید هم چون ختم هر منازعه ی جدی دیگری به دمکراسی و استانداردهای آن احاله می گردد.
"باید" ها همیشه مقدم بر "است" ها هستند.
به عبارت دیگر، در جهان جدید، دغدغه های "درست و نادرست" از طریق دغدغه های "حق و ناحق" دنبال می شوند. اگر در جهان لایه لایه و سلسله مراتبی قدیم، آدمیان به واسطه ی نسبت شان با "حقیقت" و ایدئولوژی های متولی توزیع آن، در هرم توزیع قدرت، آزادی، شان و ... قرار می گرفتند، در جهان جدید، هرم اجتماعی "پخ" شده است و فاصله راس و قاعده، به مدد توزیع برابر آزادی و شان از میان برخواسته است؛ یعنی آدمی از ایدئولوژی حقیقت عبور کرده است و "توضیح حقیقت" را منوط به "توزیع آزادی" کرده است؛ از این روست که مبنای جهان جدید را باید در ارج شناسی جدید، و مبنای ارج شناسی جدید را باید در نهادینه شدن حقوق بشر جست و جو کرد. در این مسیر، می توان انتظار داشت، آرام آرام امکان گفت و گوی بی پایان در مورد هر موضوعی فراهم شود و دمکراسی هم چون ابزاری موثر و مورد اعتماد برای ختم موقت هر گفت و گویی ظهور کند.
به عبارت دیگر، "باید" ها همیشه مقدم بر "است" ها هستند.
قیدهای مختلف زبانی - هم چون انگشت اشاره بودا - اگر بتواند افق دید ما را به فراتر از نام ها و واژه ها ببرد و از انگشت اشاره بودا در گذرد، شاید بتواند به افزایش تفاهم ها و فهم ها کمک کند، و گرنه خود حجابی می شود که به حجاب ها و بدفهمی های خواهد افزود(13).
هزاره ی جدید، عصر انفجار اطلاعات و ارتباطات و جهان نام های کوچک و تجربه های شخصی است(14).
پانوشت ها
1. این اندیشه را پیشتر در مقاله ی "دین در کمند عقلانیت" کاویده ام.
news.gooya.com
2. رضا داوری اردکانی و محمد مددپور نمونه ای از این دست تلاش ها را در نوشته های خود به نمایش گذاشته اند.
مددپور در مجموعه ی سه جلدی "سیر تفکر معاصر" دستاوردهای جهان جدید را "یک بسته ی همه ی یا هیچ" می داند، که یا باید همه را گرفت یا همه را وانهاد. او - که مست "عقل کل" و "کلی نگری" ربانی است - با صداقت و صراحت تمام، در حالی که جهان جدید را "مظهر شیطان" و نمودگار نام های "جلال و مضل الهی" می داند، در برابر همه ی مدرنیته می ایستد و به هیچ روی حاضر به تمکین در برابر انسان مداری و خودبنیادی آدمی و اندیشه اش – که عقلی جزیی نگر است - نیست. او همه مدرنیته و دستاوردهای آن را چیزی جز پس رفت و سقوط نمی داند.
رضا داوری اردکانی اما با مثله کردن مدرنیته، به تعبیر خودش چشم به آینده ی جهان جدید دوخته است و تلاش دارد به نقد و تحلیل دستاوردهای آن بنشیند. در نتیجه، وی برخی از این دستاوردها را با اما و اگرهای فراوان و عجیب و غریب می پذیرد و برخی دیگر را در پای عقاید پیشامدرن، ذات گرا و نوستالژیک خود قربانی می کند.
ذات گرایی در آسیب شناسی پندارهای داوری اردکانی نقشی بسیار جدی و اساسی دارد. وی در نسبت "دین و دنیا"، "دین و تجدد"، "علم و دین"، "اسلام و غرب"، "فرهنگ و تمدن اسلامی" و "اسلام و ایران" چنان از دین و حقیقت آن یاد می کند، که به نظر می رسد خود را در قامت یک "خود جمع انگار بزرگ" سخنگوی ابدی و ازلی حقیقت دین یافته است!
این "حقیقت سرای بزرگ" آن چنان در سراب حقیقت پیش می رود که فراموش می کند در خطه ی دینداران و دین باوران هم، تاریخی پر پیچ و خم و پر اشگ و آه وجود دارد؛ تاریخی که سراسر پراکندگی، اختلاف و بگو مگوست؛ این فراموشی – مثل کسی که خودش را به خواب زده است - آنقدر سنگین است که باعث می شود اردکانی در سرک کشیدن به "پلورالیسم"، خواب آلوده و منگ، حتا از خود نمی پرسد: اگر از خیر پلورالیسم بگذریم، چگونه می توانیم این انبوه پراکندگی، آشفتگی و گوناگونی را حتا در پهنه های درون دینی توضیح دهیم؟ و این گفت و گوهای بی پایان را چگونه می توان ختم کرد؟
داوری اردکانی هر چند در مقاله ی قابل ستایش "هرمنوتیک و فلسفه ی معاصر" به درستی "ساحت هرمنوتیکی" را جای گزین "ساحت هرمسی" می داند، اما به پی آمدهای نظری و لوازم این جانشینی توجه شایانی ندارد و نمی تواند حتا به پلورالیسم هرمنوتیکی روی خوش نشان دهد و با انگاره ی "قبض و بسط تئوریک شریعت" همراه گردد.
خواب زدگی فیلسوف ما وقتی آشکار تر می شود که همو در پرداختن به موضوع "ایران" به آسانی می تواند از مواضع "ذات گرا" فاصله گرفته و ایران را برساخته ای تاریخی و انتزاعی بداند و آن را فراتر از مجموعه ی بی پایان "ایرانیان" و مصادیق آن چیزی نداند. «ایرانی که ما ایرانیان دوست داریم، تاریخی است، ایران شاعران، نویسندگان، مفسران، متفکران، دانشمندان و خردمندان بزرگ است؛ و ایران بدون این بزرگان یک مفهوم صرفا انتزاعی است. اگر ایران را از زبان و ادب و فرهنگ و دانش و تفکر و تاریخ آن جدا کنیم، دیگر ایران نیست.» (اسلام و ایران، ص 175، فرهنگ، خرد و آزادی، 1378)
3. این اندیشه را پیشتر در مقاله ای با همین عنوان کاویده ام.
www.akhbarrooz.com
4. اشاره به انگاره و کتابی است به همین نام از عبدالکریم سروش.
5. اشاره به مقاله ای است با همین عنوان از عبدالکریم سروش.
6. ملکیان، مصطفی، راهی به راهی، جستارهایی در عقلانیت و معنویت، نشر نگاه، ص ۱۰۱.
7. سروش، عبدالکریم، بسط تجربه نبوی ، مقالات «دین اقلی و اکثری» و «ذاتی و عرضی دین» ، تهران : صراط ، 1377.
8. سروش، عبدالکریم، مقاله ی حکومت دمکراتیک دینی.
9. اصالت وحی، اسلامی رحمانی و حکومت مشروع در گفتگو با دکتر سروش
www.mizankhabar.net
10. "ارج شناس کلاسیک" ارج شناسی ای مبتنی بر انگاره های درست و نادرست است؛ در این چشم انداز، کسانی که به ریاضی درست و نادرست آگاه تر اند، از ارج والا و بالا تری برخوردار اند و ناگزیر در الویت داوری بر درست و نادرست قرار دارند. این ارج شناسی تقدیری، تبعیض آمیز، سلسله مراتبی و عمودی است و در نتیجه، جایگاه هر کسی در آن بستگی به جایگاهش در سلسله مراتب حقایق ابدی و ازلی دارد. به عنوان نمونه، در ارج شناسی ادیان سامی، خدای متشخص دانای مطلق و قادر متعال، ذات هر ارزشی است. در این پندار، ارج هر تنابنده ای به جایگاه او در ارتباط با آن حقیقت سرمدی وابسته و بسته است. در این ارج شناسی دست رسی به ریاضی درست و نادرست به سهم آدمی از فیض و لطف الهی، جهد او در آویختن به ریسمان آن ذات اقدس و کامیابی اش در متصف شدن به اسمای اوست.
در ارج شناسی جدید، منزلت آدمی، هم چون حقوق او به گونه ای برابر توزیع می شود. هیچ معیار پیشی، سرمدی، ابدی و ازلی برای داروی بر درست و نادرست وجود ندارد. درست و نادرست در این نوع ارج شناسی پی آمد گفتمان "حق و ناحق" است و نتیجه ی آزمون خطاست، درحالی که در ارج شناسی سنتی، حقوق، ذیل گفتمان "درست ونادرست" قرار می گیرد و منزلت آدمی در گرو دست رسی وی به مخزن الاسرار است.
11. ملکیان، مصطفی، سخنرانی و متنی با "عنوان اصلاح گری در دین به چه معناست؟" malekiyan.blogfa.com/post-72.aspx
12. این انگاره را در مقاله ی "قرآن های تاریخی و خرگوش های عالم غیب" کاویده ام.
www.akhbar-rooz.com
13. وقتی از خواست ها خود یاد می کنیم، از مطلق گرایی و بنیادگرایی معرفتی فاصله می گیریم، قصد آن را نداریم که از آن طرف بام، به ورطه ی هول انگیز آنارشیزم معرفتی سقوط کنیم؛ پناه گاه ما جایی است بین بنیادگرایی معرفتی و آنارشیزم معرفتی. این که این نقطه کجاست و چرا؟ البته مساله ی کاملن روشنی نیست و به عوامل و دلایل متعددی باز می گردد که در جایی دیگر باید به آن پرداخت.
به طور خلاصه می توان گفت تعین جایگاه ما در حدفاصل بنیادگرایی و آنارشیزم - مثل تعیین نسبت پوشش های ارتباطی و حفاظتی هر سازه - بسته به جایگاه ما در جهان و درک ما از فرایند نام گذاری است. به عنوان نمونه، در تاریخ باستان که عبور از هیمنه ی هول انگیز پرگونگی (کثرت) و بنیان تفاهم و وحدت امری بسیار مهم و حیاتی بود، تاکید بر سازوکارهای بنیادگرایانه ی هر معرفتی بیشتر به کار آدمیان می آمد تا در جهان جدید که جهان ارجاع به تمایزها و باز گشت به تفاوت ها است.(13)
این اندیشه را می توانید در مقاله ی "دانستن هم چون گفت و گوی بی پایان" دنبال کنید.
www.akhbar-rooz.com
14. این مقاله جمع بندی و پاسخی است در پرسش از امکان "اسلام رحمانی" که در فیس بوک فعال است.
www.facebook.com
اخبار روز:
تاریخ نتایج ناخواسته ای دارد که گاهی انسان را شگفت زده می کند. روحانیتی که بر امواج و گفتمان انقلابی. ضد غربی و ضد امپریالیستی دهه ۴۰ و ۵۰ سوار شد و با انقلاب ۵۷ با کار برد هزاران ترفند و نیرنگ رهبری انقلاب را در دست گرفت مجبور به اجرای سیاست های اقتصادی بانک جهانی و صندوق بین المللی پول شده است که ایالات متحده آمریکا رهبری یکی از آن نهاد جهانی را مستقیم و نهاد دیگر را غیر مستقیم در دست دارد. زانو زدن و کرنش در مقابل نظام لیبرالیستی نشانگر افلاس ذهنیتی است که بیش از سه دهه بر اقتصاد کشور حاکم بود و با تعابیر عاریتی از این سو و آنسو در آرزوی آفرینش بهشت در روی زمین و نظام عدلانه ای بود که الگوی کشور های دیگر باشد ولی در عمل نتوانست با داشتن میایارد ها دلار ثروت باد آورده از نفت به اقتصاد خود سر و سامان دهد.و مردم کشور خود را همسو با کشور های درحال توسعه. بهره مند از نعمت های مادی. اجتماعی و اقتصادی سازد. رشد ناموزون. ترس از اراده آزادانه مردم. پنهان کاری. چپاول. تاریک اندیشی و پر رمز و راز نشان دادن استبداد دینی زمینه های رشد اقتصادی و اجتماعی را محدود و روند رشد را از مسیر اصلی منحرف کرد. در نتیجه انباشت سرمایه نه در دست مردم بلکه در بنیاد و نهاد های وابسته به رهبری که هیچگونه نظارتی بر عملکرد آنها از سوی هیچ ارگانی صورت نمی گیرد و سپاه پاسداران که بزرگترین مرکز انباشت سرمایه در کشور با هزاران پروژه اقتصادی است. صورت گرفت. در این میان گروه ها و افرادی هم با بهره گیری از رانت های دولتی و زدو بند با ارگان ها. نهاد ها و افراد پر نقوذ به میلیارد ها ثروت باد آورده دست یافتند. از آن رو این دو نهاد قدرتمند در اقتصاد با انباشت کلان همراه با افراد و گروه هایی که از رانت واردات و تجارت خارج بهره مند اند از اجرای طرح هدفمند کردن یارانه ها با نام دیگر طرح اقتصاد بنیانکن به شدت دفاع می کنند. مخالفین طرح را خائن. فتنه گر. عامل بیگانه و... می نامند.
تاریخ جلوه و شگفتی های فراوانی دارد. آنانی که امروز مدافع سرسخت اجرای سیاست های لیبرالیستی و نئولیبرالیستی در کشورند. سال ها با آن مخالفت کرده در ظاهر با هرگونه همکاری و استفاده از تئوری های اقتصادی و اجتماعی غربی را مردود شمرده اند. هنوز خامنه ای. دوستان و شرکا در هر سخنرانی به هر مناسبتی از نقشه دشمن. تهاجم فرهنگی سخن گفته با تئوری های علوم انسانی در دانشگاه ها و مراکز علمی که ریشه در روشنگری غرب و چیرگی عقل و خرد بر خرافات و تاریک اندیشی دارند مخالفت کرده و آموزش آن را در دانشگاه ها جایز نمی دانند. غافل از اینکه نظام سرمایه داری و لیبرالیسم که در مجموعه آن قرار دارد تجزیه ناپذیر و گزینشی نیست. نمی توان به دلخواه بخشی از آن را پذیرفت و بخش دیگر را دور ریخت. لیبرالیسم در اقتصاد لیبرالیسم در سیاست. اندیشه. بینش و رفتار را می طلبد. به نظر می رسد این تضاد در گفتار و رفتار سرنوشت سیاسی کشور را در آینده تعیین خواهد کرد. تلاش سریع و گسترده این نهاد ها. گروه ها و افراد در پیوستن به اقتصاد جهانی و قبول مرجعیت نهاد های بین المللی اقتصاد در انباشت هنگفت سرمایه در آنها نهفته و الزام آور شده است زیرا آنها دیگر در قالب پیشین نمی گنجند و منافع دراز مدت خود را در پیوند با سرمایه جهانی می بینند.
تغییر رفتار و گاهی روش در نظام های استبدادی در مراحل مختلف تاریخی مشاهده شده است. در سال های پایانی دهه ٣۰ خورشیدی که اقتصاد کشور دچار رکود بی سابقه شده بود. علی امینی نخست وزیر شاه خواستار اصلاحات شد که این اصلاحات مورد تشویق کندی رئیس جمهور وقت ایالات متحده قرار گرفت.در این مرحله شاه خود وارد عمل شد و اصلاحات را گسترده تر با نام انقلاب شاه و ملت انجام داد و یا خمینی که با آزادی زنان و اصلاحات ارضی در سال های نخست دهه ۴۰ به شدت مخالفت می کرد در ماه های واپسین انقلاب برای پیشبرد اهداف سیاسی به زنان گفت که می توانند بدون اجازه شوهر در تظاهرات شرکت کنند. هر چند این آزادی ادامه نیافت و با پیروزی انقلاب زنان از حقوق اجتماعی. انتخاب پوشش و برخی از مشاغل محروم شدند. ولی اصلاحات ارضی با انتخاب هیئت ۷ نفره ادامه یافت. آنچه با نام تعدیل اقتصادی در دوره هاشمی رفسنجانی آغاز شده بود با خصوصی سازی خاتمی ادامه یافت و در دوره احمدی نژاد شکل دیگری بخود گرفت. هرچند رفسنجانی پای سپاه را به اقتصاد باز کرد ولی بگونه ای پیش رفت که از کنترل وی خارج شد و خود وی را از گردونه به بیرون پرتاب کرد. این درحالی است که بر اساس قانون و دستور خمینی نظامیان از فعالیت های سیاسی و اقتصادی منع شده بودند. به نظر می رسد الگوی رفسنجانی پیشبرد اقتصاد لیبرالیستی بدون آزادی های سیاسی بود. در دوره خاتمی تغییرات کوچکی در رفتار و روش سیاسی پیش آمد و فضای سیاسی تا اندازه ای باز شد ولی با کارشکنی نیرو های نظامی. امنیتی و حامیان آنان ناکام ماند. لیبرالیزه کردن اقتصاد و پیوند با اقتصاد جهانی ادامه یافت. در دوره هاشمی و خاتمی. هدف رشد تولید داخلی بویژه تولید کالا های جانشینی و مصرفی در داخل و اجرای برنامه های اقتصادی بود که بتواند با کالا های مصرفی و وارداتی رقابت کند. در این میان زمینه پیوند سرمایه داخلی با پشتوانه شرکت های خصوصی و یا کنسرسیومی از آنها با شرکت ها و سرمایه های خارجی فراهم شود. روشی که در برخی از کشور ها جواب داده و زمینه رشد سریع فراهم آمده بود. با پایان این دوره نظامی امنیتی ها سکان کشتی را در دست گرفتند و پایان یک دوره را اعلان کردند.
تیم احمدی نژاد پایه های اقتدار خود را با تکیه بر نیرو های نظامی و امنیتی از سال ها پیش پی ریزی کرده و با برنامه ای از پیش تنظیم شده برای مدت طولانی آمده به پیش می تاخت. از آن رو به خشن ترین نوع سرمایه داری و لیبرالیسم روی آورده. گفتار معمار نوین آن میلتون فریدمن را با نام شوک درمانی پیش می برد.این تیم با تخریب ساختار اقتصاد ملی. تولید داخلی را نابود. نهاد های مدنی. سیاسی و صنفی را از بین می برد. درآمد های هنگفت نفتی را که بین سال های ٨۴ تا ٨٨ به بیش از ٣۴۶ میلیارد دلار رسیده بود بگونه ای مصرف کرد که انباشت سرمایه در دست شرکت های وابسته به سپاه. بنیاد های رهبری و وارد کنندگان کالاهای مصرفی افزایش یابد. در این میان با نام خصوصی سازی و سیاست گذاری جدید در اصل ۴۴ قانون اساسی بیش از ۷۱ هزار میلیارد دلار از دارایی ها ملی و دولتی را به شکل های گوناگون در اختیار شرکت های وابسته به سپاه قرار داد. بر اساس گزارش سازمان خصوصی سازی و برخی از نمایندگان مجلس تنها ۱٣ درصد از این مجموعه به بخش خصوصی واگذار شد.
شوک درمانی اقتصادی تیم احمدی نژاد با نام طرح هدفمند کردن یارانه ها در شرایطی آغاز شد که کشور با دارا بودن میلیارد ها دلار درآمد باد آورده ی نفتی در بدترین. بغرنگ ترین و شکننده ترین شرایط قرار داشت. میزان رشد بر اساس گزارش بانک جهانی نیم در صد. بیکاری تا ۴ میلیون ( نماینده اورمیه در مجلس میزان بیکاری در این شهر را ٣۰ درصد اعلام کرد). رکود همراه با تورم بر اقتصاد حاکم بود. میلیون ها انسان زیر خط فقر با درآمد ناچیز به سر می برند. طرفداران اجرای طرح یعنی رهبری با بنیاد های اقتصادی اش. نیرو های نظامی امنیتی با بنگاه ها و نهاد های اقتصادی اش و کلان سرمایه داران بازار و افراد پر نفوذ در واردات و بازرگانی خارجی با همه قوا از آن دفاع می کنند. مدیر کل مطبوعات داخلی وزارت ارشاد دستور می دهد که انتقاد از طرح و نظر مخالف انتشار نیابد. نیرو های نظامی پا را فرا تر گذاشته در نشریه خود به نام صبح صادق می نویسند. نقد به طرح محلی از اعراب ندارد. نیرو های نظامی و امنیتی همزمان با اجرای طرح فضا را برای آشوب طلبان و اخلال گران تنگ خواهد کرد. و همچنان یداله جوانی رئیس اداره سیاسی سپاه منتقدان را خائنین به ملت می خواند. یکی از نمایندگان مجلس به نام عزت اله یوسفیان عضو کمسیون برنامه و بودجه با بی شرمی خواهان اعدام مخالفین طرح می شود.
از شگفتی های تاریخ است که پیمان محکمی بین اقتصاد نئولیبرالیسم و سرمایه داری جهانی با نهاد های وابسته به نظام ولایت و اقتصاد امام زمانی منعقد شده و به پیش می رود. در یک سو سرمایه داری جهانی با فرهنگ و عملکرد بی پروای خود سخنی از عدالت بر زبان نمی راند و در سوی دیگر نظامی که خود را الهی. عدالت گستر. امید و الگوی جهان اسلام می پندارد. این در حالی است که فریدمن معمار الگوی نئولیبرالیسم. بازار آزاد و سود را مقدس می شمارد و حمایت از گروه های اجتماعی فقیر. ضربه پذیر و نیازمند را اهانت به این تقدس می خواند و ادامه می دهد تامین رفاه اجتماعی افتضاح اجتماعی است و برای اقتصاد آزاد خطرناک است. فریدمن کاپیتالیسم را نهایت آزادی و اجرای قوانین و قوائد آن را در کشور هایی مانند ایران با طرح های شتابزده و با ایجاد شوک قابل دسترسی می داند و توصیه می کند که باید پیش از بیداری مردم و آگاهی از پی آمد های خشن. بی رحمانه و دردناک آن این برنامه به اجرا درآید. زیرا اولین دستآورد آن موج شدید بیکاری. گرانی و مشکلات روز افزون اجتماعی است. اجرای آن نیازمند سرکوب. خشونت و نظام استبدادی است. جالب است که مجری این سیاست اقتصادی در ایران امروز خود را مهر ورز و عدالت گستر می خواند. احمد جنتی دبیر شورای نگهبان و امام جمعه موقت تهران در حمایت از طرح می گوید. مگر عدالت بدون هدفمندی یارانه ها ممکن است؟ خداوند و امام زمان حامی هستند. چرا که می خواهند عدالت بر قرار شود و این طرح هم همین را می خواهد. احمدی نژاد با خنده شیطنت آمیز و با تمسخر به مردم می گوید .با پول پرداختی امام زمان. گوشت سر سفره می آید. می توان یخچال خرید. اگر در حساب فرزندتان بگذارید در ۴ تا ۵ سال ٣۰ تا ۵۰ میلیون تومان می شود!!. در آنسو تر مکارم شیرازی می گوید. یارانه ها یک نوع هدیه است و هدیه هم از نظر ما اگر سال بر آن بگذرد خمس دارد. ولی به خاطر مصالح و ملاحضاتی می گوئیم امسال یارانه ها را به مقلدین می بخشیم!!
تیم احمدی نژاد حافظ منافع بنگاه ها و موسسات امنیتی نظامی است که امروز در اقتصاد ایران با پروژه های عظیم ساختمانی. نفتی. اسلحه سازی. تولیدی و... حرف اول را می زنند و بنیاد های اقتصادی وابسته به رهبری که جایگاه ویژه ای در اقتصاد دارند و کلان سرمایه داری تجاری که بیشترین سود را از واردات کالا های مصرفی بدست می آورد. بنابرین با هرگونه تغییر در این ساختار به شدت مخالفت می کنند.این ساختار با اجرای طرح تقویت خواهد شد و نظام برای حفظ خود به استبداد بیشتر و به شعار های شبه فاشیستی متمایل خواهد شد. در جهبه مقابل توده های زحمتکش. نهاد های مدنی. سازمان ها و انجمن های صنفی و سیاسی قرار دارند که در هر شرایطی با استبداد مبارزه خواهند کرد. در این میان گروه هایی هم با اصل طرح مخالفتی ندارند ولی با شیوه عمل و شتابزدگی در اجرا مخالفند.آنان می گویند طرح مصوبه مجلس با طرح اجرایی دولت مغایرت دارد. شهریاری نماینده مجلس و عضو کمسیون امنیت ملی و سیاست خارجی و هچنین محمد رضا خباز و علیرضا محجوب از نمایندگان دیگر مجلس می گویند قانونی که دولت اجرا می کند. قانونی نیست که مجلس تصویب کرده. مجلس حذف یارانه ها را در ۵ سال و تدریجی پیش بینی کرده بود دولت می خواهد این طرح را طی ٣ ماه اجرا کند و ۲۰ هزار میلیارد تومان درآمد داشته باشد یعنی درآمد خود را از اجرای طرح در یک سال به ٨۰ هزار میلیارد( ٨۰ میلیارد دلار) برساند.
با اجرای این طرح انباشت سرمایه همراه با فقر عمومی در قطب های اقتصادی موجود تشدید خواهد شد. فاصله طبقاتی به سرعت افزایش خواهد یافت. این شکاف پیآمد های ناگوار اجتماعی را در پی خواهد داشت. برای پیشگیری از خیزش عمومی و سرکوب هرگونه جنبش اعتراضی در جامعه بویژه در واحد های ملی نیرو های نظامی و امنیتی تقویت خواهند شد. گسترش تحریم ها و خطر حمله نظامی از برون و پافشاری نظامی ها در فعالیت های اتمی و انباشت بیشتر سرمایه در نهاد های نظامی جامعه را به نظامیگری بیشتر با شعار های ملی و گاهی فاشیستی همراه خواهد کرد. مثال واره های آن را می توان در گفتار برخی از سیاستمداران با پیشینه نظامی از هم اکنون مشاهده کرد. فاشیسم خشن ترین و بی رحم ترین چهره استبداد و سرمایه داری با ساختار کنونی است که تنها به پایداری خود می اندیشد و می تواند برای جامعه چند فرهنگی. چند زبانی و چند گانه ما خطر ناک باشد. تا روزی که این بنیاد ها. نهاد ها و مراکز انباشت سرمایه در کنترل مردم و یا ارگان های منتخب مردم قرار نگیرد و دمکراسی در کشور نهادینه نشود خطر فاشیسم با نام های گوناگون آن وجود دارد و این خود یکی از موانع مهم دمکراسی و آزادی است در امروز و آینده است...
دکتر محمد حسین یحیایی
mhyahyai@yahoo.com
تاریخ جلوه و شگفتی های فراوانی دارد. آنانی که امروز مدافع سرسخت اجرای سیاست های لیبرالیستی و نئولیبرالیستی در کشورند. سال ها با آن مخالفت کرده در ظاهر با هرگونه همکاری و استفاده از تئوری های اقتصادی و اجتماعی غربی را مردود شمرده اند. هنوز خامنه ای. دوستان و شرکا در هر سخنرانی به هر مناسبتی از نقشه دشمن. تهاجم فرهنگی سخن گفته با تئوری های علوم انسانی در دانشگاه ها و مراکز علمی که ریشه در روشنگری غرب و چیرگی عقل و خرد بر خرافات و تاریک اندیشی دارند مخالفت کرده و آموزش آن را در دانشگاه ها جایز نمی دانند. غافل از اینکه نظام سرمایه داری و لیبرالیسم که در مجموعه آن قرار دارد تجزیه ناپذیر و گزینشی نیست. نمی توان به دلخواه بخشی از آن را پذیرفت و بخش دیگر را دور ریخت. لیبرالیسم در اقتصاد لیبرالیسم در سیاست. اندیشه. بینش و رفتار را می طلبد. به نظر می رسد این تضاد در گفتار و رفتار سرنوشت سیاسی کشور را در آینده تعیین خواهد کرد. تلاش سریع و گسترده این نهاد ها. گروه ها و افراد در پیوستن به اقتصاد جهانی و قبول مرجعیت نهاد های بین المللی اقتصاد در انباشت هنگفت سرمایه در آنها نهفته و الزام آور شده است زیرا آنها دیگر در قالب پیشین نمی گنجند و منافع دراز مدت خود را در پیوند با سرمایه جهانی می بینند.
تغییر رفتار و گاهی روش در نظام های استبدادی در مراحل مختلف تاریخی مشاهده شده است. در سال های پایانی دهه ٣۰ خورشیدی که اقتصاد کشور دچار رکود بی سابقه شده بود. علی امینی نخست وزیر شاه خواستار اصلاحات شد که این اصلاحات مورد تشویق کندی رئیس جمهور وقت ایالات متحده قرار گرفت.در این مرحله شاه خود وارد عمل شد و اصلاحات را گسترده تر با نام انقلاب شاه و ملت انجام داد و یا خمینی که با آزادی زنان و اصلاحات ارضی در سال های نخست دهه ۴۰ به شدت مخالفت می کرد در ماه های واپسین انقلاب برای پیشبرد اهداف سیاسی به زنان گفت که می توانند بدون اجازه شوهر در تظاهرات شرکت کنند. هر چند این آزادی ادامه نیافت و با پیروزی انقلاب زنان از حقوق اجتماعی. انتخاب پوشش و برخی از مشاغل محروم شدند. ولی اصلاحات ارضی با انتخاب هیئت ۷ نفره ادامه یافت. آنچه با نام تعدیل اقتصادی در دوره هاشمی رفسنجانی آغاز شده بود با خصوصی سازی خاتمی ادامه یافت و در دوره احمدی نژاد شکل دیگری بخود گرفت. هرچند رفسنجانی پای سپاه را به اقتصاد باز کرد ولی بگونه ای پیش رفت که از کنترل وی خارج شد و خود وی را از گردونه به بیرون پرتاب کرد. این درحالی است که بر اساس قانون و دستور خمینی نظامیان از فعالیت های سیاسی و اقتصادی منع شده بودند. به نظر می رسد الگوی رفسنجانی پیشبرد اقتصاد لیبرالیستی بدون آزادی های سیاسی بود. در دوره خاتمی تغییرات کوچکی در رفتار و روش سیاسی پیش آمد و فضای سیاسی تا اندازه ای باز شد ولی با کارشکنی نیرو های نظامی. امنیتی و حامیان آنان ناکام ماند. لیبرالیزه کردن اقتصاد و پیوند با اقتصاد جهانی ادامه یافت. در دوره هاشمی و خاتمی. هدف رشد تولید داخلی بویژه تولید کالا های جانشینی و مصرفی در داخل و اجرای برنامه های اقتصادی بود که بتواند با کالا های مصرفی و وارداتی رقابت کند. در این میان زمینه پیوند سرمایه داخلی با پشتوانه شرکت های خصوصی و یا کنسرسیومی از آنها با شرکت ها و سرمایه های خارجی فراهم شود. روشی که در برخی از کشور ها جواب داده و زمینه رشد سریع فراهم آمده بود. با پایان این دوره نظامی امنیتی ها سکان کشتی را در دست گرفتند و پایان یک دوره را اعلان کردند.
تیم احمدی نژاد پایه های اقتدار خود را با تکیه بر نیرو های نظامی و امنیتی از سال ها پیش پی ریزی کرده و با برنامه ای از پیش تنظیم شده برای مدت طولانی آمده به پیش می تاخت. از آن رو به خشن ترین نوع سرمایه داری و لیبرالیسم روی آورده. گفتار معمار نوین آن میلتون فریدمن را با نام شوک درمانی پیش می برد.این تیم با تخریب ساختار اقتصاد ملی. تولید داخلی را نابود. نهاد های مدنی. سیاسی و صنفی را از بین می برد. درآمد های هنگفت نفتی را که بین سال های ٨۴ تا ٨٨ به بیش از ٣۴۶ میلیارد دلار رسیده بود بگونه ای مصرف کرد که انباشت سرمایه در دست شرکت های وابسته به سپاه. بنیاد های رهبری و وارد کنندگان کالاهای مصرفی افزایش یابد. در این میان با نام خصوصی سازی و سیاست گذاری جدید در اصل ۴۴ قانون اساسی بیش از ۷۱ هزار میلیارد دلار از دارایی ها ملی و دولتی را به شکل های گوناگون در اختیار شرکت های وابسته به سپاه قرار داد. بر اساس گزارش سازمان خصوصی سازی و برخی از نمایندگان مجلس تنها ۱٣ درصد از این مجموعه به بخش خصوصی واگذار شد.
شوک درمانی اقتصادی تیم احمدی نژاد با نام طرح هدفمند کردن یارانه ها در شرایطی آغاز شد که کشور با دارا بودن میلیارد ها دلار درآمد باد آورده ی نفتی در بدترین. بغرنگ ترین و شکننده ترین شرایط قرار داشت. میزان رشد بر اساس گزارش بانک جهانی نیم در صد. بیکاری تا ۴ میلیون ( نماینده اورمیه در مجلس میزان بیکاری در این شهر را ٣۰ درصد اعلام کرد). رکود همراه با تورم بر اقتصاد حاکم بود. میلیون ها انسان زیر خط فقر با درآمد ناچیز به سر می برند. طرفداران اجرای طرح یعنی رهبری با بنیاد های اقتصادی اش. نیرو های نظامی امنیتی با بنگاه ها و نهاد های اقتصادی اش و کلان سرمایه داران بازار و افراد پر نفوذ در واردات و بازرگانی خارجی با همه قوا از آن دفاع می کنند. مدیر کل مطبوعات داخلی وزارت ارشاد دستور می دهد که انتقاد از طرح و نظر مخالف انتشار نیابد. نیرو های نظامی پا را فرا تر گذاشته در نشریه خود به نام صبح صادق می نویسند. نقد به طرح محلی از اعراب ندارد. نیرو های نظامی و امنیتی همزمان با اجرای طرح فضا را برای آشوب طلبان و اخلال گران تنگ خواهد کرد. و همچنان یداله جوانی رئیس اداره سیاسی سپاه منتقدان را خائنین به ملت می خواند. یکی از نمایندگان مجلس به نام عزت اله یوسفیان عضو کمسیون برنامه و بودجه با بی شرمی خواهان اعدام مخالفین طرح می شود.
از شگفتی های تاریخ است که پیمان محکمی بین اقتصاد نئولیبرالیسم و سرمایه داری جهانی با نهاد های وابسته به نظام ولایت و اقتصاد امام زمانی منعقد شده و به پیش می رود. در یک سو سرمایه داری جهانی با فرهنگ و عملکرد بی پروای خود سخنی از عدالت بر زبان نمی راند و در سوی دیگر نظامی که خود را الهی. عدالت گستر. امید و الگوی جهان اسلام می پندارد. این در حالی است که فریدمن معمار الگوی نئولیبرالیسم. بازار آزاد و سود را مقدس می شمارد و حمایت از گروه های اجتماعی فقیر. ضربه پذیر و نیازمند را اهانت به این تقدس می خواند و ادامه می دهد تامین رفاه اجتماعی افتضاح اجتماعی است و برای اقتصاد آزاد خطرناک است. فریدمن کاپیتالیسم را نهایت آزادی و اجرای قوانین و قوائد آن را در کشور هایی مانند ایران با طرح های شتابزده و با ایجاد شوک قابل دسترسی می داند و توصیه می کند که باید پیش از بیداری مردم و آگاهی از پی آمد های خشن. بی رحمانه و دردناک آن این برنامه به اجرا درآید. زیرا اولین دستآورد آن موج شدید بیکاری. گرانی و مشکلات روز افزون اجتماعی است. اجرای آن نیازمند سرکوب. خشونت و نظام استبدادی است. جالب است که مجری این سیاست اقتصادی در ایران امروز خود را مهر ورز و عدالت گستر می خواند. احمد جنتی دبیر شورای نگهبان و امام جمعه موقت تهران در حمایت از طرح می گوید. مگر عدالت بدون هدفمندی یارانه ها ممکن است؟ خداوند و امام زمان حامی هستند. چرا که می خواهند عدالت بر قرار شود و این طرح هم همین را می خواهد. احمدی نژاد با خنده شیطنت آمیز و با تمسخر به مردم می گوید .با پول پرداختی امام زمان. گوشت سر سفره می آید. می توان یخچال خرید. اگر در حساب فرزندتان بگذارید در ۴ تا ۵ سال ٣۰ تا ۵۰ میلیون تومان می شود!!. در آنسو تر مکارم شیرازی می گوید. یارانه ها یک نوع هدیه است و هدیه هم از نظر ما اگر سال بر آن بگذرد خمس دارد. ولی به خاطر مصالح و ملاحضاتی می گوئیم امسال یارانه ها را به مقلدین می بخشیم!!
تیم احمدی نژاد حافظ منافع بنگاه ها و موسسات امنیتی نظامی است که امروز در اقتصاد ایران با پروژه های عظیم ساختمانی. نفتی. اسلحه سازی. تولیدی و... حرف اول را می زنند و بنیاد های اقتصادی وابسته به رهبری که جایگاه ویژه ای در اقتصاد دارند و کلان سرمایه داری تجاری که بیشترین سود را از واردات کالا های مصرفی بدست می آورد. بنابرین با هرگونه تغییر در این ساختار به شدت مخالفت می کنند.این ساختار با اجرای طرح تقویت خواهد شد و نظام برای حفظ خود به استبداد بیشتر و به شعار های شبه فاشیستی متمایل خواهد شد. در جهبه مقابل توده های زحمتکش. نهاد های مدنی. سازمان ها و انجمن های صنفی و سیاسی قرار دارند که در هر شرایطی با استبداد مبارزه خواهند کرد. در این میان گروه هایی هم با اصل طرح مخالفتی ندارند ولی با شیوه عمل و شتابزدگی در اجرا مخالفند.آنان می گویند طرح مصوبه مجلس با طرح اجرایی دولت مغایرت دارد. شهریاری نماینده مجلس و عضو کمسیون امنیت ملی و سیاست خارجی و هچنین محمد رضا خباز و علیرضا محجوب از نمایندگان دیگر مجلس می گویند قانونی که دولت اجرا می کند. قانونی نیست که مجلس تصویب کرده. مجلس حذف یارانه ها را در ۵ سال و تدریجی پیش بینی کرده بود دولت می خواهد این طرح را طی ٣ ماه اجرا کند و ۲۰ هزار میلیارد تومان درآمد داشته باشد یعنی درآمد خود را از اجرای طرح در یک سال به ٨۰ هزار میلیارد( ٨۰ میلیارد دلار) برساند.
با اجرای این طرح انباشت سرمایه همراه با فقر عمومی در قطب های اقتصادی موجود تشدید خواهد شد. فاصله طبقاتی به سرعت افزایش خواهد یافت. این شکاف پیآمد های ناگوار اجتماعی را در پی خواهد داشت. برای پیشگیری از خیزش عمومی و سرکوب هرگونه جنبش اعتراضی در جامعه بویژه در واحد های ملی نیرو های نظامی و امنیتی تقویت خواهند شد. گسترش تحریم ها و خطر حمله نظامی از برون و پافشاری نظامی ها در فعالیت های اتمی و انباشت بیشتر سرمایه در نهاد های نظامی جامعه را به نظامیگری بیشتر با شعار های ملی و گاهی فاشیستی همراه خواهد کرد. مثال واره های آن را می توان در گفتار برخی از سیاستمداران با پیشینه نظامی از هم اکنون مشاهده کرد. فاشیسم خشن ترین و بی رحم ترین چهره استبداد و سرمایه داری با ساختار کنونی است که تنها به پایداری خود می اندیشد و می تواند برای جامعه چند فرهنگی. چند زبانی و چند گانه ما خطر ناک باشد. تا روزی که این بنیاد ها. نهاد ها و مراکز انباشت سرمایه در کنترل مردم و یا ارگان های منتخب مردم قرار نگیرد و دمکراسی در کشور نهادینه نشود خطر فاشیسم با نام های گوناگون آن وجود دارد و این خود یکی از موانع مهم دمکراسی و آزادی است در امروز و آینده است...
دکتر محمد حسین یحیایی
mhyahyai@yahoo.com
در تونس انقلاب نشده است؛ و شاید انقلابی در چشم انداز های نزدیک نیز دیده نشود. اگرچه آنچه پیش آمده است را «انقلاب گل یاس» نامیده اند. خشم برافروخته ی مردم، در پی سال ها مبارزه ی پی گیر، و سرکوب پی گیر، یکباره طی چند هفته ی اخیر خود را به گونه یی متفاوت بارز کرد: در قالب بی قالب اعتراضات خیابانی، اعتصاب، درگیری با نیرو های امنیتی، و سرانجام نیز فراری دادن دیکتاتوری که مثل تمام دیکتاتور های دیگر جهان پیام مردم را دیر تر از آنی شنید که می بایست.
نقطه ی انفجار، مهم نبود. مسیری که به نقطه ی انفجار رسید مهم بود. مثل همیشه.
پنجاه و پنج سال نظام دیکتاتوری یی سر برآورده از مبارزه برای بازیافتن هویت ملی، و کسب استقلال از فرانسه ی عهد استعمار کلاسیک (۱)
و پس از آن: تداوم مبارزه، در شکلی دیگر: علیه حبیب بورقبه؛ و بعد تر علیه «یار وفادار» ش بن علی فراری که علیه او کودتا کرد و خودش جای او را گرفت.
نقطه ی انفجار:
خودسوزی جوانی با تحصیلات دانشگاهی، اما ناچار به سبزی فروختن در میدانی یا معبری در شهری کوچک، بدون برخورداری از مجوز حتی این کار؛ و همیشه ملازم مزاحمت های مأموران حکومتی، به جرم تلاش برای نکه نانی را شبانگاهان با تن و جان درهم کوفته به خانه بردن.
و مسیری که به نقطه ی انفجار رسید:
فقر، و بی کاری یی که شاید در مناطقی به چهل درصد و بیشتر نیز بالغ می شد. اختناق و خفقان مطلق یک دیکتاتوری مهیب. فساد مالی فوق العاده گسترده، که دراین اواخر در دزدی ها و چپاول های خاندان همسر دوم بن علی، خاندان «طرابلسی»، خود را بارزتر می کرد. زندان و شکنجه و قتل. و نسلی جدید که دیگر همچون نسل های ییشین نیست و در جهانی زندگی می کند که همه چیزش با همه چیز زمان جوانی نسل های پیشین متفاوت است. نسلی که خود را بیرون راه و رسم دیرین، و بیرون تعریف ها تعریف می کند.
و «خود را تعریف کردن»، یعنی در پی تعریف خود برآمدن، و اندک اندک تعریف شدن. مثل مفهوم انسان: تنها مفهوم عینی و ملموسی که شاید به این دلیل هرگز کسی نتوانسته است «تعریف» ی از او به دست دهد که تعریف ندارد؛ بلکه تعریف می شود. همزمان با خویش. همپای با خویش. و از خویش ِ شکل گرفته و شکل گیرنده، به سوی خویش بی شکل.
رهرو، تویی و راه، تویی، منزل: تو
هشدار که راه خود، به خود، گم نکنی!
این یادداشت مختصر، بیشتر برای کسانی نوشته شده است که بسا به آشکارا، و بساتر در نهان ضمیر خویش، و بسا بساتر، در ضمیر نهان خویش، با نگاه به آنچه در تونس گذشت، از این که جنبش آزادی خواهانه ی یک سال و نیم اخیر ایران، هنوز به نتیجه ی مطلوب نرسیده است، خود را و جنبش خود را بی رحمانه ملامت می کنند.
نخست، این که:
به عنوان یک اصل کلی، آنچه سازنده است، نه ملامت، بلکه اعتماد به نفس است. اعتماد به نفسی که طبعاً باید در پی ارزیابی، مرور، تصحیح، و ادامه ی مجموعه گام های به هم پیوسته ی حرکت، حاصل شده باشد، و نه از چشم فروبستن بر اشتباهات.
اعتماد به نفسی چنین، توانمندی می آورد. و ملامت اما نا امیدی و سرخوردگی و شکست و تفرق و تفرقه و عداوت و ناهماهنگی.
دوم این که:
به عنوان موضوعی معین، گرچه مقایسه ی جوهر و ذات جنبش ایران، با قیام مردم تونس، مقایسه یی طبیعی است، ولی درست به همان اندازه نیز، یکی دانستن و یا یکسان دانستن آنچه در ماجرای قیام اخیر تونس گذشت و آنچه در ماجرای جنبش کنونی ما می گذرد، نادرست است.
و اگر بخواهیم «داده» های نادرست را در یک معادله ی چند مجهولی وارد کنیم، نتیجه ی حاصل از آن نیز نادرست از کار در خواهد آمد.
تونس، کوچک ترین کشور ناحیه ی بزرگی در شاخ آفریقاست که «مغرب» یا «مغرب عربی» نامیده می شود.
کشوری با حدود یازده میلیون جمعیت. یعنی جمعیتی تقریباً معادل فقط جمعیت تهران کنونی ما. و با مساحتی در حدود صدو شصت هزار کیلومتر مربع. یعنی کم و بیش، یک دهم مساحت ایران.
در حدود یک سوم این مساحت اندک را نیز «صحرا» تشکیل می دهد. با بافت ویژه ی زندگی صحرایی.
تنوع قومی در تونس، عملاً بی معنی است و مسأله یی به نام قومیت ها و ملیت ها ـ که در ایران ما پارامتری بسیار تعیین کننده، بسیار حساس، و بسیار ظریف است ـ در تونس وجود ندارد.
تونس، مستعمره یی بوده است که از زمان استقلال آن، و رهایی اش از استعمار بی رحم فرانسه، روی هم رفته، بیش از پنجاه و پنج سال نمی گذرد.
نه اقتصاد بالفعل، و نه اقتصاد بالقوه ی تونس ـ هیچکدام از این دو ـ با مورد مشابه در ایران، که از سویی سرشار از نفت و منابع بزرگ دیگر زمینی و دریایی است، و از سویی مراحل مختلف سیر تکامل ِ مورد بحث در جامعه شناسی و اقتصاد را طی کرده است و در حال طی کردنِ بازمانده ی این سیر است همخوان نیست.
عملاً با توجه به قرار گرفتن در مجموعه یی همگون به نام مغرب عربی، و کوچکی و کم جمعیتی، و عوامل دیگر، موقعیت بین المللی تونس و موقعیت سوق الجیشی آن، و موقعیت سیاسی آن، و ـ در یک کلام ساده سازانه و ساده گیرانه ـ موقعیت استراتژیک آن، مطلقاً با ایران قابل قیاس نیست.
این ها، اشاره یی بود به خطوط کلی و شاید بشود گفت عمومی منطقه یی که بر روی نقشه ی جغرافیای جهان، تونس نامیده شده است.
اما در باره ی آنچه اکنون پیش آمده است، و باعث مقایسه یی نه چندان درست و منطبق بر محتوا، بلکه بیشتر منطبق بر شبیه سازی های شکلی، میان آن، و آنچه در یک سال و نیم اخیر در ایران رخ داده است و به پیش می رود، لازم است به مواردی دیگر هم اشاره کرد:
تازه ترین خبر هایی که در هنگام نوشتن این سطور در اختیار است از این قرار است:
اپوزیسیون تونس، که مهم ترین تشکل اسلامگرای تونس ِ تا حدود زیادی به دور مانده از نفوذ سلفی ها ی از نوع القاعده را نیز شامل می شود، در کلیت خود، بر سه محور زیر به توافق رسیده است:
۱ ـ آزادی تمام زندانیان سیاسی.
۲ ـ لغو کلیه ی محدودیت های مربوط به آزادی های سیاسی.
۳ ـ برگزاری انتخابات آزاد ریاست جمهوری، با شرکت تمامی نیرو های سیاسی و مدنی، در مدت دو ماه آینده.
چهره های تبعیدی اپوزیسیون برون مرزی، شامل سیاسیون و فعالان حقوق بشر، اعلام کرده اند که طی روز ها و شاید هم ساعات آینده به میهن باز خواهند گشت.
رهبر حزب کمونیست تونس، هما حمامی، که از چهارشنبه ی پیش در بازداشت نیرو های امنیتی بن علی بود، از دیروز آزادی خود را باز یافته است.
انتظار می رود که احزاب اپوزیسیون ـ و آن گونه که از شواهد بر می آید، حزب حاکم در عصر بن علی، یعنی حزب «الدستور» نیز ـ همراه با سندیکا ها و فعالان حقوق مدنی، مشترکاً در چهارچوب همین نظام موجود، و همین قانون اساسی حاکم، در محیطی (احتمالاً) به دور از فضای به شدت متشنج و سرانجام هم منفجر شده ی چند هفته ی اخیر، به فعالیت (و طبعاً رقابت) در جهت کسب قدرت سیاسی بپردازند.
آیا چنین موقعیتی (و موقعیتی که در چند هفته ی اخیر، به پیش آمدن چنین موقعیتی انجامید) می تواند در ایران امروز، و در نبردی که میان مردم و مجموعه ی حکومت در جریان است فراهم آید؟
به نظر من:
اولی، یعنی رفرمی با حفظ ساختار نظام در شکل فعلی آن، نه. و این، بحثش جداست، و قبلاً تا حدودی به عنوان مقدمه ی بحث، در نوشته هایی به آن پرداخته ام (۲) که البته باید از مقدمه وارد متن نیز شد.
و دومی، یعنی موقعیتی که در چند هفته ی اخیر، باعث به نتیجه ی کیفی رسیدن شورش مردم تونس شد، نه درست به همان صورت، بلکه با تفاوت های شاید بسیار جدی تر، آری.
شورش و قیام (نه انقلاب) مردم تونس، اگرچه از آغاز دارای مایه ها و بن مایه های مدنی ـ در تعریف خاص کلمه ی «مدنی» ـ نیز بود، از اعتراض به بی عدالتی اقتصادی و فقر و بی کاری آغاز شد، و با خواست های سیاسی و مدنی درآمیخت.
اما جنبش یک سال و نیم اخیر ایران، از خواست های مدنی و سیاسی آغاز شده است، و هنوز آنگونه که شایسته است و بایسته است و راهگشاست و تعیین کننده است، با خواست های ویژه ی زحمتکشان، در هم نیامیخته است.
هر کسی آزاد است هر طور بیاندیشد، و روند هر پدیده یی را همانگونه که خود می خواهد، بررسی کند یا ببیند یا فرض کند. اما به نظر من، جنبش ما، بر خلاف آنچه پاره یی مدعیان (اجازه هست از حق انسانی خود استفاده کنم و بگویم قالبی اندیش و جزمگرا؟) می گویند، ابداً در چهارچوب یک جنبش بورژوایی و خرده بورژوایی و غیره و غیره، و یا حتی ـ در مرحله ی پیشرفته ی کنونی ـ در چهار چوب یک جنبش مدنی، تعریف نمی شود.
اما خواهی نخواهی، یک جای کار می لنگد: نه «عدم حضور»، بلکه «عدم حضور فعال و متشکل» زحمتکشان شهر و روستا در جنبش و در ساز و کار و جهت گیری های آن.
و این سخن، بگذار تا وقت دگر... (۳)
تا همین امروز ظهر، این بیم می رفت که محمد الغنوشی، که رییس جمهوری فراری، در حین فرار، او را به عنوان متصدی مسئولیت ریاست جمهوری تعیین کرده بود، بتواند نقش پلی را برای بازگشت بن علی به تونس ایفا کند.
حتی کم مانده بود که عصر دیروز، بعضی از سران اپوزیسیون نیز با او دیداری داشته باشند. اما هوشیاری مردم، به علاوه ی غیر قانونی بودن تصدی ریاست جمهوری به وسیله ی او، حتی به هنگام غیبت رییس جمهوری، باعث شد که ظهر امروز شورای قانون اساسی تونس، با استناد به قانون اساسی (که از محور توافق ها خارج نشده است و همچنان به عنوان مرجع از آن استفاده می شود) رییس سالمند مجلس تونس، فواد المُبَزَع، را به عنوان رییس جمهوری تونس برای دوران انتقال اعلام کند.
فواد المبزع، البته عضو دفتر مرکزی همان حزب بن علی است، و بعد از چند دوره وزارت و مسئولیت های دیگر، از سال ۱۹۹۷ بی وقفه، ریاست مجلس را عهده دار بوده است.
شاید تفاوت او با محمد الغنوشی، در دور بودن او از پست های اجرایی در چهارده سال اخیر باشد.
اگر اوضاع به همین صورت پیش برود، به دلیل ظرفیت نسبی نظام کنونی تونس (نظامی که در اصل خود هنوز دست نخورده باقی مانده است) و جامعه ی کنونی تونس (جامعه یی که مثل همه ی جوامع دیگر است، و یکشبه بنیان هایش تغییر نکرده است و نمی توانسته است تغییر کند) روند اصلاحات در کشور، روندی عملی و موفق به نظر می رسد.
روند اصلاحات. و نه روند انقلاب...
اما تونس ِ به ریاست بن علی ساقط شده، با ایرانِ به ریاست سید علی ساقط شونده، در ساختار حکومتی، بسیار متفاوت بود:
ارتش و پلیس کلاسیک، سازمان اطلاعاتی و امنیتی کلاسیک، دادگستری کلاسیک، و یک نیروی شبه نظامی محدود وابسته به حزب حاکم «الدستور»، در آنجا.
و ارتش و پلیس و بسیج و «خودسر» و غیر خودسر، و یک مافیای اقتصادی ـ سیاسی ـ نظامی عظیم و پروار شده به نام سپاه پاسداران، و وزارت اطلاعات، و قاضی القضات و قضات شرع در اینجا.
حکومتی یکدست، منسجم، تحت هژمونی قاطع، و به تعبیر درست کلمه، یک «رژیم»، در آنجا.
و مجموعه یی در هم و برهم و پاره پاره که هژمونی را در آن، در هر مرحله یی و به هر مناسبتی، تناسب قوا در همان مرحله و به همان مناسبت خاص، تعیین می کند، در اینجا.
حاکمی زمینی که ابزار سالوس دینی را برای سرکوب شرعی در اختیار نداشت، و نمی توانست فرامین خود را فرامین خدایی بنامد؛ و ناچار بود که دستکم در محافل بین المللی، خود را به پذیرش عرفی حقوق شناخته شده و عام و جهان شمول انسانی ملتزم جلوه دهد، در آنجا.
و اهریمنی نشسته بر منبری از استخوان های خرد شده ی عارفان انسانگرایی چون سهره وردی ها و عین القضات ها، بالای سر نطعی گسترده که پیرامون آن، ساطور به دستانی ایستاده اند که قبل از گردن زدن ندا ها و سهراب ها، تکبیر می گویند، و پس از آن، سر به سجده ی کسی می نهند که خود را خدای خود خدا می داند، و هر جنایتی را به نام او در ایران، و به نام «تفاوت های فرهنگی» در جهان، توجیه می کند، در اینجا.
و از همین دست، بشمار و باز بشمار و بشمار باز.
این حرف درستی نیست که جنبش ما از شورش و قیام تونس عقب است. درست نیست این حرف، مگر آن که فقط به ظاهر نگاه کنیم. آن هم حتی نه با منطق صوری و مکانیکی. چرا که حتی با همان منطق نیز، قیاس های ما (در معنای منطق قیاس) قیاس های مع الفارق خواهند بود.
و در چنین شرایطی، چه باید کرد؟ آن کس برای هر چیزی از جمله «چه باید کرد؟»، پاسخ های قطعی و ساده و محتوم و پیشاپش تعیین شده دارد که دانسته هایش کم تر است و به اعتمادی به خویش رسیده است که محصول همین محدود بودن «هرچیزی» از جمله «چه باید کرد؟» در ذهن اوست.
سئوالات و نادانسته های گالیله وقتی به آسمان نگاه می کرد بیشتر بود؟ یا سئوالات و نادانسته های کشیشان محکمه ی او؟
۲۵ دی ۱۳۸۹
توضیحات:
۱ ـ کدام فرانسه ی عهد استعمار کلاسیک؟ همان فرانسه که پس از پایان آن عهد، تا آخرین لحظه از دیکتاتور تونس حمایت کرد و حتی دو روز مانده به فرار او، وزیر امور خارجه اش، خانم میشل آلیو ماری، در مجلس فرانسه اعلام داشت که با توجه به تخصص ما در چگونگی برخورد با شورش ها، ما آماده ایم تا نیرو های ویژه ی خود را برای «آرام کردن» اوضاع در اختیار دولت بن علی قرار دهیم. و همین امروز نیز پس از سقوط بن علی، یکی از برجسته ترین نمایندگان مجلسش که از نزدیک ترین افراد به رییس جمهوری فرانسه هم هست، از موضع وزیر خارجه، دفاع کرد و گفت به هر حال ما به یاد دورانی که تونس مال ما بود، باید به مردم تونس کمک کنیم، و چون نیروی انتظامی تونس مردم را با فشنگ های معمولی می کشت، ما می خواستیم از باتون های مخصوص استفاده نماییم تا تلفات انسانی به بار نیاید!
به همین روانی و سادگی! و در رادیوی دولتی فرانسه!
و باز هم همان فرانسه یی که دیشب بعد از اطمینان از پایان کار بن علی، تقاضای او مبنی بر اقامت در فرانسه را رد کرد و آن فلک زده را راهی عربستان ساخت. و این بار با این توضیح که تعداد زیادی تونسی در فرانسه اقامت دارند، و ما نمی خواهیم این افراد را از خود برنجانیم!
۲ ـ در این مورد، از جمله: «به جای اذیت کردن موسوی، کار خودمان را بکنیم» - به همین قلم، شهریور هزار و سیصد و هشتاد و هشت:
www.ghoghnoos.org
۳ ـ مرحله ی کنونی مبارزه در ایران، پرش یکباره از «واقعیت» موجود، به «حقیقت» احتمالاً بعداً واقعیت یابنده نیست.
«دیکتاتوری را ول کن، نیولیبرایسم را بچسب!» ـ به همین قلم ـ آبان هزار و سیصد و هشتاد و نه:
www.ghoghnoos.org
به هنگام تغییر و تحولات قرقیزستان نیز، مقاله یی در فروردین هزار و سیصد و هشتاد و نه به همین قلم نوشته شده بود، با عنوان «نه ایران، قرقیزستان است، و نه هدف جنبش خرداد، جابه جا کردن مهره ها»، که خواندن آن برای تکمیل این نوشته خالی از فایده نیست:
www.ghoghnoos.org
نقطه ی انفجار، مهم نبود. مسیری که به نقطه ی انفجار رسید مهم بود. مثل همیشه.
پنجاه و پنج سال نظام دیکتاتوری یی سر برآورده از مبارزه برای بازیافتن هویت ملی، و کسب استقلال از فرانسه ی عهد استعمار کلاسیک (۱)
و پس از آن: تداوم مبارزه، در شکلی دیگر: علیه حبیب بورقبه؛ و بعد تر علیه «یار وفادار» ش بن علی فراری که علیه او کودتا کرد و خودش جای او را گرفت.
نقطه ی انفجار:
خودسوزی جوانی با تحصیلات دانشگاهی، اما ناچار به سبزی فروختن در میدانی یا معبری در شهری کوچک، بدون برخورداری از مجوز حتی این کار؛ و همیشه ملازم مزاحمت های مأموران حکومتی، به جرم تلاش برای نکه نانی را شبانگاهان با تن و جان درهم کوفته به خانه بردن.
و مسیری که به نقطه ی انفجار رسید:
فقر، و بی کاری یی که شاید در مناطقی به چهل درصد و بیشتر نیز بالغ می شد. اختناق و خفقان مطلق یک دیکتاتوری مهیب. فساد مالی فوق العاده گسترده، که دراین اواخر در دزدی ها و چپاول های خاندان همسر دوم بن علی، خاندان «طرابلسی»، خود را بارزتر می کرد. زندان و شکنجه و قتل. و نسلی جدید که دیگر همچون نسل های ییشین نیست و در جهانی زندگی می کند که همه چیزش با همه چیز زمان جوانی نسل های پیشین متفاوت است. نسلی که خود را بیرون راه و رسم دیرین، و بیرون تعریف ها تعریف می کند.
و «خود را تعریف کردن»، یعنی در پی تعریف خود برآمدن، و اندک اندک تعریف شدن. مثل مفهوم انسان: تنها مفهوم عینی و ملموسی که شاید به این دلیل هرگز کسی نتوانسته است «تعریف» ی از او به دست دهد که تعریف ندارد؛ بلکه تعریف می شود. همزمان با خویش. همپای با خویش. و از خویش ِ شکل گرفته و شکل گیرنده، به سوی خویش بی شکل.
رهرو، تویی و راه، تویی، منزل: تو
هشدار که راه خود، به خود، گم نکنی!
این یادداشت مختصر، بیشتر برای کسانی نوشته شده است که بسا به آشکارا، و بساتر در نهان ضمیر خویش، و بسا بساتر، در ضمیر نهان خویش، با نگاه به آنچه در تونس گذشت، از این که جنبش آزادی خواهانه ی یک سال و نیم اخیر ایران، هنوز به نتیجه ی مطلوب نرسیده است، خود را و جنبش خود را بی رحمانه ملامت می کنند.
نخست، این که:
به عنوان یک اصل کلی، آنچه سازنده است، نه ملامت، بلکه اعتماد به نفس است. اعتماد به نفسی که طبعاً باید در پی ارزیابی، مرور، تصحیح، و ادامه ی مجموعه گام های به هم پیوسته ی حرکت، حاصل شده باشد، و نه از چشم فروبستن بر اشتباهات.
اعتماد به نفسی چنین، توانمندی می آورد. و ملامت اما نا امیدی و سرخوردگی و شکست و تفرق و تفرقه و عداوت و ناهماهنگی.
دوم این که:
به عنوان موضوعی معین، گرچه مقایسه ی جوهر و ذات جنبش ایران، با قیام مردم تونس، مقایسه یی طبیعی است، ولی درست به همان اندازه نیز، یکی دانستن و یا یکسان دانستن آنچه در ماجرای قیام اخیر تونس گذشت و آنچه در ماجرای جنبش کنونی ما می گذرد، نادرست است.
و اگر بخواهیم «داده» های نادرست را در یک معادله ی چند مجهولی وارد کنیم، نتیجه ی حاصل از آن نیز نادرست از کار در خواهد آمد.
تونس، کوچک ترین کشور ناحیه ی بزرگی در شاخ آفریقاست که «مغرب» یا «مغرب عربی» نامیده می شود.
کشوری با حدود یازده میلیون جمعیت. یعنی جمعیتی تقریباً معادل فقط جمعیت تهران کنونی ما. و با مساحتی در حدود صدو شصت هزار کیلومتر مربع. یعنی کم و بیش، یک دهم مساحت ایران.
در حدود یک سوم این مساحت اندک را نیز «صحرا» تشکیل می دهد. با بافت ویژه ی زندگی صحرایی.
تنوع قومی در تونس، عملاً بی معنی است و مسأله یی به نام قومیت ها و ملیت ها ـ که در ایران ما پارامتری بسیار تعیین کننده، بسیار حساس، و بسیار ظریف است ـ در تونس وجود ندارد.
تونس، مستعمره یی بوده است که از زمان استقلال آن، و رهایی اش از استعمار بی رحم فرانسه، روی هم رفته، بیش از پنجاه و پنج سال نمی گذرد.
نه اقتصاد بالفعل، و نه اقتصاد بالقوه ی تونس ـ هیچکدام از این دو ـ با مورد مشابه در ایران، که از سویی سرشار از نفت و منابع بزرگ دیگر زمینی و دریایی است، و از سویی مراحل مختلف سیر تکامل ِ مورد بحث در جامعه شناسی و اقتصاد را طی کرده است و در حال طی کردنِ بازمانده ی این سیر است همخوان نیست.
عملاً با توجه به قرار گرفتن در مجموعه یی همگون به نام مغرب عربی، و کوچکی و کم جمعیتی، و عوامل دیگر، موقعیت بین المللی تونس و موقعیت سوق الجیشی آن، و موقعیت سیاسی آن، و ـ در یک کلام ساده سازانه و ساده گیرانه ـ موقعیت استراتژیک آن، مطلقاً با ایران قابل قیاس نیست.
این ها، اشاره یی بود به خطوط کلی و شاید بشود گفت عمومی منطقه یی که بر روی نقشه ی جغرافیای جهان، تونس نامیده شده است.
اما در باره ی آنچه اکنون پیش آمده است، و باعث مقایسه یی نه چندان درست و منطبق بر محتوا، بلکه بیشتر منطبق بر شبیه سازی های شکلی، میان آن، و آنچه در یک سال و نیم اخیر در ایران رخ داده است و به پیش می رود، لازم است به مواردی دیگر هم اشاره کرد:
تازه ترین خبر هایی که در هنگام نوشتن این سطور در اختیار است از این قرار است:
اپوزیسیون تونس، که مهم ترین تشکل اسلامگرای تونس ِ تا حدود زیادی به دور مانده از نفوذ سلفی ها ی از نوع القاعده را نیز شامل می شود، در کلیت خود، بر سه محور زیر به توافق رسیده است:
۱ ـ آزادی تمام زندانیان سیاسی.
۲ ـ لغو کلیه ی محدودیت های مربوط به آزادی های سیاسی.
۳ ـ برگزاری انتخابات آزاد ریاست جمهوری، با شرکت تمامی نیرو های سیاسی و مدنی، در مدت دو ماه آینده.
چهره های تبعیدی اپوزیسیون برون مرزی، شامل سیاسیون و فعالان حقوق بشر، اعلام کرده اند که طی روز ها و شاید هم ساعات آینده به میهن باز خواهند گشت.
رهبر حزب کمونیست تونس، هما حمامی، که از چهارشنبه ی پیش در بازداشت نیرو های امنیتی بن علی بود، از دیروز آزادی خود را باز یافته است.
انتظار می رود که احزاب اپوزیسیون ـ و آن گونه که از شواهد بر می آید، حزب حاکم در عصر بن علی، یعنی حزب «الدستور» نیز ـ همراه با سندیکا ها و فعالان حقوق مدنی، مشترکاً در چهارچوب همین نظام موجود، و همین قانون اساسی حاکم، در محیطی (احتمالاً) به دور از فضای به شدت متشنج و سرانجام هم منفجر شده ی چند هفته ی اخیر، به فعالیت (و طبعاً رقابت) در جهت کسب قدرت سیاسی بپردازند.
آیا چنین موقعیتی (و موقعیتی که در چند هفته ی اخیر، به پیش آمدن چنین موقعیتی انجامید) می تواند در ایران امروز، و در نبردی که میان مردم و مجموعه ی حکومت در جریان است فراهم آید؟
به نظر من:
اولی، یعنی رفرمی با حفظ ساختار نظام در شکل فعلی آن، نه. و این، بحثش جداست، و قبلاً تا حدودی به عنوان مقدمه ی بحث، در نوشته هایی به آن پرداخته ام (۲) که البته باید از مقدمه وارد متن نیز شد.
و دومی، یعنی موقعیتی که در چند هفته ی اخیر، باعث به نتیجه ی کیفی رسیدن شورش مردم تونس شد، نه درست به همان صورت، بلکه با تفاوت های شاید بسیار جدی تر، آری.
شورش و قیام (نه انقلاب) مردم تونس، اگرچه از آغاز دارای مایه ها و بن مایه های مدنی ـ در تعریف خاص کلمه ی «مدنی» ـ نیز بود، از اعتراض به بی عدالتی اقتصادی و فقر و بی کاری آغاز شد، و با خواست های سیاسی و مدنی درآمیخت.
اما جنبش یک سال و نیم اخیر ایران، از خواست های مدنی و سیاسی آغاز شده است، و هنوز آنگونه که شایسته است و بایسته است و راهگشاست و تعیین کننده است، با خواست های ویژه ی زحمتکشان، در هم نیامیخته است.
هر کسی آزاد است هر طور بیاندیشد، و روند هر پدیده یی را همانگونه که خود می خواهد، بررسی کند یا ببیند یا فرض کند. اما به نظر من، جنبش ما، بر خلاف آنچه پاره یی مدعیان (اجازه هست از حق انسانی خود استفاده کنم و بگویم قالبی اندیش و جزمگرا؟) می گویند، ابداً در چهارچوب یک جنبش بورژوایی و خرده بورژوایی و غیره و غیره، و یا حتی ـ در مرحله ی پیشرفته ی کنونی ـ در چهار چوب یک جنبش مدنی، تعریف نمی شود.
اما خواهی نخواهی، یک جای کار می لنگد: نه «عدم حضور»، بلکه «عدم حضور فعال و متشکل» زحمتکشان شهر و روستا در جنبش و در ساز و کار و جهت گیری های آن.
و این سخن، بگذار تا وقت دگر... (۳)
تا همین امروز ظهر، این بیم می رفت که محمد الغنوشی، که رییس جمهوری فراری، در حین فرار، او را به عنوان متصدی مسئولیت ریاست جمهوری تعیین کرده بود، بتواند نقش پلی را برای بازگشت بن علی به تونس ایفا کند.
حتی کم مانده بود که عصر دیروز، بعضی از سران اپوزیسیون نیز با او دیداری داشته باشند. اما هوشیاری مردم، به علاوه ی غیر قانونی بودن تصدی ریاست جمهوری به وسیله ی او، حتی به هنگام غیبت رییس جمهوری، باعث شد که ظهر امروز شورای قانون اساسی تونس، با استناد به قانون اساسی (که از محور توافق ها خارج نشده است و همچنان به عنوان مرجع از آن استفاده می شود) رییس سالمند مجلس تونس، فواد المُبَزَع، را به عنوان رییس جمهوری تونس برای دوران انتقال اعلام کند.
فواد المبزع، البته عضو دفتر مرکزی همان حزب بن علی است، و بعد از چند دوره وزارت و مسئولیت های دیگر، از سال ۱۹۹۷ بی وقفه، ریاست مجلس را عهده دار بوده است.
شاید تفاوت او با محمد الغنوشی، در دور بودن او از پست های اجرایی در چهارده سال اخیر باشد.
اگر اوضاع به همین صورت پیش برود، به دلیل ظرفیت نسبی نظام کنونی تونس (نظامی که در اصل خود هنوز دست نخورده باقی مانده است) و جامعه ی کنونی تونس (جامعه یی که مثل همه ی جوامع دیگر است، و یکشبه بنیان هایش تغییر نکرده است و نمی توانسته است تغییر کند) روند اصلاحات در کشور، روندی عملی و موفق به نظر می رسد.
روند اصلاحات. و نه روند انقلاب...
اما تونس ِ به ریاست بن علی ساقط شده، با ایرانِ به ریاست سید علی ساقط شونده، در ساختار حکومتی، بسیار متفاوت بود:
ارتش و پلیس کلاسیک، سازمان اطلاعاتی و امنیتی کلاسیک، دادگستری کلاسیک، و یک نیروی شبه نظامی محدود وابسته به حزب حاکم «الدستور»، در آنجا.
و ارتش و پلیس و بسیج و «خودسر» و غیر خودسر، و یک مافیای اقتصادی ـ سیاسی ـ نظامی عظیم و پروار شده به نام سپاه پاسداران، و وزارت اطلاعات، و قاضی القضات و قضات شرع در اینجا.
حکومتی یکدست، منسجم، تحت هژمونی قاطع، و به تعبیر درست کلمه، یک «رژیم»، در آنجا.
و مجموعه یی در هم و برهم و پاره پاره که هژمونی را در آن، در هر مرحله یی و به هر مناسبتی، تناسب قوا در همان مرحله و به همان مناسبت خاص، تعیین می کند، در اینجا.
حاکمی زمینی که ابزار سالوس دینی را برای سرکوب شرعی در اختیار نداشت، و نمی توانست فرامین خود را فرامین خدایی بنامد؛ و ناچار بود که دستکم در محافل بین المللی، خود را به پذیرش عرفی حقوق شناخته شده و عام و جهان شمول انسانی ملتزم جلوه دهد، در آنجا.
و اهریمنی نشسته بر منبری از استخوان های خرد شده ی عارفان انسانگرایی چون سهره وردی ها و عین القضات ها، بالای سر نطعی گسترده که پیرامون آن، ساطور به دستانی ایستاده اند که قبل از گردن زدن ندا ها و سهراب ها، تکبیر می گویند، و پس از آن، سر به سجده ی کسی می نهند که خود را خدای خود خدا می داند، و هر جنایتی را به نام او در ایران، و به نام «تفاوت های فرهنگی» در جهان، توجیه می کند، در اینجا.
و از همین دست، بشمار و باز بشمار و بشمار باز.
این حرف درستی نیست که جنبش ما از شورش و قیام تونس عقب است. درست نیست این حرف، مگر آن که فقط به ظاهر نگاه کنیم. آن هم حتی نه با منطق صوری و مکانیکی. چرا که حتی با همان منطق نیز، قیاس های ما (در معنای منطق قیاس) قیاس های مع الفارق خواهند بود.
و در چنین شرایطی، چه باید کرد؟ آن کس برای هر چیزی از جمله «چه باید کرد؟»، پاسخ های قطعی و ساده و محتوم و پیشاپش تعیین شده دارد که دانسته هایش کم تر است و به اعتمادی به خویش رسیده است که محصول همین محدود بودن «هرچیزی» از جمله «چه باید کرد؟» در ذهن اوست.
سئوالات و نادانسته های گالیله وقتی به آسمان نگاه می کرد بیشتر بود؟ یا سئوالات و نادانسته های کشیشان محکمه ی او؟
۲۵ دی ۱۳۸۹
توضیحات:
۱ ـ کدام فرانسه ی عهد استعمار کلاسیک؟ همان فرانسه که پس از پایان آن عهد، تا آخرین لحظه از دیکتاتور تونس حمایت کرد و حتی دو روز مانده به فرار او، وزیر امور خارجه اش، خانم میشل آلیو ماری، در مجلس فرانسه اعلام داشت که با توجه به تخصص ما در چگونگی برخورد با شورش ها، ما آماده ایم تا نیرو های ویژه ی خود را برای «آرام کردن» اوضاع در اختیار دولت بن علی قرار دهیم. و همین امروز نیز پس از سقوط بن علی، یکی از برجسته ترین نمایندگان مجلسش که از نزدیک ترین افراد به رییس جمهوری فرانسه هم هست، از موضع وزیر خارجه، دفاع کرد و گفت به هر حال ما به یاد دورانی که تونس مال ما بود، باید به مردم تونس کمک کنیم، و چون نیروی انتظامی تونس مردم را با فشنگ های معمولی می کشت، ما می خواستیم از باتون های مخصوص استفاده نماییم تا تلفات انسانی به بار نیاید!
به همین روانی و سادگی! و در رادیوی دولتی فرانسه!
و باز هم همان فرانسه یی که دیشب بعد از اطمینان از پایان کار بن علی، تقاضای او مبنی بر اقامت در فرانسه را رد کرد و آن فلک زده را راهی عربستان ساخت. و این بار با این توضیح که تعداد زیادی تونسی در فرانسه اقامت دارند، و ما نمی خواهیم این افراد را از خود برنجانیم!
۲ ـ در این مورد، از جمله: «به جای اذیت کردن موسوی، کار خودمان را بکنیم» - به همین قلم، شهریور هزار و سیصد و هشتاد و هشت:
www.ghoghnoos.org
۳ ـ مرحله ی کنونی مبارزه در ایران، پرش یکباره از «واقعیت» موجود، به «حقیقت» احتمالاً بعداً واقعیت یابنده نیست.
«دیکتاتوری را ول کن، نیولیبرایسم را بچسب!» ـ به همین قلم ـ آبان هزار و سیصد و هشتاد و نه:
www.ghoghnoos.org
به هنگام تغییر و تحولات قرقیزستان نیز، مقاله یی در فروردین هزار و سیصد و هشتاد و نه به همین قلم نوشته شده بود، با عنوان «نه ایران، قرقیزستان است، و نه هدف جنبش خرداد، جابه جا کردن مهره ها»، که خواندن آن برای تکمیل این نوشته خالی از فایده نیست:
www.ghoghnoos.org
تنها خاطره هاست که باقی می ماند!
با یاد و خاطره محمد (خماد) سعدی، یار و رفیق سالهای سخت مبارزه
با یاد و خاطره محمد (خماد) سعدی، یار و رفیق سالهای سخت مبارزه
از گوشه پنجره نگاهم به تاریک، روشنی ای می افتد، تاریک روشنای خاطرات دور دست،
دورانی که شاید جز خاطره، چیزی از آن بجای نمانده باشد.
خاطرات دور دستی که گذشت زمان شاید آنها را، در هاله ای از تاریکی در خود فرو برده باشد
ولی اثری که در من و ما بوجود آورده اند، تا سالها و به یقین تا پایان عمر با ما همراه خواهند بود.
دورانی که به نوعی در ساختن شخصیت کنونی مان، نقشی بسیار تعیین کننده داشته اند.
خبر درگذشتت را شنیدم، باورم نمی شد، با دردی که به یکباره سراسر وجودم را فرا گرفت و با ضربه ای که در قلب خود احساس کردم، به ناخوداگاه تمام افکارم به دوران بس دوری کشیده شد.
سالهائی که به کوه نوردی می رفتیم و تو پایه اصلی آن برنامه ریزی ها بودی و ما سپیده دم و قبل از آنکه خورشید، نور و گرمای خود را بر دشت پهناور بگستراند، در گروه های منظم چند نفره و با کوله پشتی هایی مملو از وسایلی که مورد نیاز بود و با نقشه راهی که دانشجویان دانشکده جندی شاپور اهواز به ما داده بودند، روزها در کوههائی که شوشتر را به مسجدسلیمان وصل می کرد، راه می رفتیم و از تنگه هایی بس خطرناک عبور می کردیم. در بعضی از مناطق که از سنگهائی بس ناصاف و بسیار تیز تشکیل شده بود، کفش ها را از پای خود بیرون آورده، و راه می رفتیم، مثل آن بود که ما ضمن آنکه خود را برای ساختن بدنی چریکی آماده می کردیم به همان نسبت نیز، می خواستیم اعتقادات خود را راسخ تر و آبدیده تر سازیم.
و تو در آن سالهای سیاه دیکتاتوری شاه، مبلغی فعال برای چپ و سازمان فدائی و راهنمای بسیاری از نوجوانان برای آشنائی و گرویدن به آن راه بودی و تو بودی که راه مبارزه را به من نشان دادی.
ما که در آن سالها، هنوز در دبیرستان مشغول به درس خواندن بودیم به فعالیتهائی نیز دست می زدیم، از جمله فعال کردن کتابخانه دبیرستان و جمع آوری کتابهائی که کلا اندیشه چپ را در خود داشتند و همچنین به راه انداختن اعتصاباتی در دبیرستان، در آن سالها، تو یکی از برنامه ریزان اصلی آن مبارزات و فعالیتها بودی. زمانیکه ساواک مرا برای بار اول دستگیر کرد، تو بار دوم را از سر می گذراندی و با وجود سن کمی که داشتی، روحیه سرسخت و مبارزه جویانه ات همیشه مایه دلگرمی ما بود.
بعلاوه دست و دل بازیت، همیشه بر سر زبان ها بود. تو از در اختیار قرار دادن هیچ چیزی از رفقا دریغ نمی کردی.
دریغ و درد که تو علیرغم ماندت در ایران، در تنهائی غم انگیزی این دنیا را بدرود گفتی، و باز هم دریغ و درد که در آن سالهای بعد از انقلاب، خط سازمان و نظری که به حاکمیت داشت، عاملی شد برای دور شدنت از سازمان و آرمان هایت.
تو با تمام عشقی که به سازمان فدائی داشتی، با دیدن سیاستهائی که در اصل پشت کردن به آرمانهای فدائی بود، انزوا را ترجیح دادی. چون از سوئی سیاستهای سازمان اکثریت را انحرافی می دانستی و از سوی دیگر از انشعاب نیز واهمه داشتی.
روح بزرگ و قلب سخاوتمندت را هر گز فراموش نخواهیم کرد.
فعالیتهائی را که در آن دوران سیاه با هم داشتیم و تو همیشه چون کوهی مقاوم راهنما و درکنار ما بودی را هرگز فراموش نخواهیم کرد.
یادت گرامی باد!
دورانی که شاید جز خاطره، چیزی از آن بجای نمانده باشد.
خاطرات دور دستی که گذشت زمان شاید آنها را، در هاله ای از تاریکی در خود فرو برده باشد
ولی اثری که در من و ما بوجود آورده اند، تا سالها و به یقین تا پایان عمر با ما همراه خواهند بود.
دورانی که به نوعی در ساختن شخصیت کنونی مان، نقشی بسیار تعیین کننده داشته اند.
خبر درگذشتت را شنیدم، باورم نمی شد، با دردی که به یکباره سراسر وجودم را فرا گرفت و با ضربه ای که در قلب خود احساس کردم، به ناخوداگاه تمام افکارم به دوران بس دوری کشیده شد.
سالهائی که به کوه نوردی می رفتیم و تو پایه اصلی آن برنامه ریزی ها بودی و ما سپیده دم و قبل از آنکه خورشید، نور و گرمای خود را بر دشت پهناور بگستراند، در گروه های منظم چند نفره و با کوله پشتی هایی مملو از وسایلی که مورد نیاز بود و با نقشه راهی که دانشجویان دانشکده جندی شاپور اهواز به ما داده بودند، روزها در کوههائی که شوشتر را به مسجدسلیمان وصل می کرد، راه می رفتیم و از تنگه هایی بس خطرناک عبور می کردیم. در بعضی از مناطق که از سنگهائی بس ناصاف و بسیار تیز تشکیل شده بود، کفش ها را از پای خود بیرون آورده، و راه می رفتیم، مثل آن بود که ما ضمن آنکه خود را برای ساختن بدنی چریکی آماده می کردیم به همان نسبت نیز، می خواستیم اعتقادات خود را راسخ تر و آبدیده تر سازیم.
و تو در آن سالهای سیاه دیکتاتوری شاه، مبلغی فعال برای چپ و سازمان فدائی و راهنمای بسیاری از نوجوانان برای آشنائی و گرویدن به آن راه بودی و تو بودی که راه مبارزه را به من نشان دادی.
ما که در آن سالها، هنوز در دبیرستان مشغول به درس خواندن بودیم به فعالیتهائی نیز دست می زدیم، از جمله فعال کردن کتابخانه دبیرستان و جمع آوری کتابهائی که کلا اندیشه چپ را در خود داشتند و همچنین به راه انداختن اعتصاباتی در دبیرستان، در آن سالها، تو یکی از برنامه ریزان اصلی آن مبارزات و فعالیتها بودی. زمانیکه ساواک مرا برای بار اول دستگیر کرد، تو بار دوم را از سر می گذراندی و با وجود سن کمی که داشتی، روحیه سرسخت و مبارزه جویانه ات همیشه مایه دلگرمی ما بود.
بعلاوه دست و دل بازیت، همیشه بر سر زبان ها بود. تو از در اختیار قرار دادن هیچ چیزی از رفقا دریغ نمی کردی.
دریغ و درد که تو علیرغم ماندت در ایران، در تنهائی غم انگیزی این دنیا را بدرود گفتی، و باز هم دریغ و درد که در آن سالهای بعد از انقلاب، خط سازمان و نظری که به حاکمیت داشت، عاملی شد برای دور شدنت از سازمان و آرمان هایت.
تو با تمام عشقی که به سازمان فدائی داشتی، با دیدن سیاستهائی که در اصل پشت کردن به آرمانهای فدائی بود، انزوا را ترجیح دادی. چون از سوئی سیاستهای سازمان اکثریت را انحرافی می دانستی و از سوی دیگر از انشعاب نیز واهمه داشتی.
روح بزرگ و قلب سخاوتمندت را هر گز فراموش نخواهیم کرد.
فعالیتهائی را که در آن دوران سیاه با هم داشتیم و تو همیشه چون کوهی مقاوم راهنما و درکنار ما بودی را هرگز فراموش نخواهیم کرد.
یادت گرامی باد!
علی جاوید
رئیس جمهور موقت تونس تعیین شد
یک روز پس از گریختن زینالعابدین بن علی، رئیس جمهور سابق تونس، به عربستان سعودی، شورای قانون اساسی تونس روز شنبه (۱۵ ژانویه/ ۲۵ دی) فواد المبزع، رئیس مجلس را بر اساس بند ۵۷ قانون اساسی به عنوان رئیس جمهور موقت انتخاب کرد.
این در حالی است که محمد الغنوش، نخست وزیر تونس، روز جمعه پس از فرار بن علی، خود را براساس بند ۵۶ قانون اساسی، کفیل ریاست جمهور اعلام کرده بود. طبق قانون اساسی، نخست وزیر تنها برای مدت زمان محدودی میتواند اختیارات رئیس جمهور را برعهده گیرد.
براساس قانون اساسی تونس، رئیس جمهور موقت موظف است ظرف ۶۰ روز شرایط را برای برگزاری انتخابات ریاست جمهوری مهیا کند.
پیشنهاد کمک آلمان برای ایجاد دمکراسی در تونس
در این میان آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان، به دولت جدید تونس برای ایجاد نظامی دمکراتیک پیشنهاد کمک کرد. خانم مرکل روز شنبه در حاشیه نشست حزب دمکرات مسیحی در شهر ماینز گفت: «حال امکان آغازی جدید بوجود آمده است. تونس باید بسوی دمکراسی گام بردارد و حقوق اساسی مانند آزادی مطبوعات و اجتماعات را تضمین کند. آلمان حاضر است در این زمینه به تونس کمک کند.»
صدراعظم آلمان در نامهای رسمی خطاب به فواد المبزع نوشت: «من از شما دعوت میکنم از این شانس تاریخی برای آغازی نو استفاده کنید.» در این نامه همچنین آمده است: «به سوی مردم معترض بروید و دمکراسیای واقعی ایجاد کنید.»
آتشسوزی در زندان
واحدهای ارتش تونس در روز شنبه در نقاط مختلف پایتخت مستقر شدند. ستونهائی از دود بر فراز تونس دیده میشود و هلیکوپترها در حال گشتزنی در فضای پایتخت هستند. تظاهرکنندگان شب گذشته یک ایستگاه راهآهن و یک فروشگاه مواد غذائی را به آتش کشیده و غارت کردند. گفته میشود این فروشگاه متعلق به داماد زینالعابدین بن علی، رئیس جمهور سابق تونس است.
از تونس همچنین خبر آتشسوزی در یک زندان میرسد. به گزارش خبرگزاریها بر اثر آتش سوزی در زندان شهر المنستیر، واقع در ۱۶۰ کیلومتری پایتخت، حداقل ۴۲ نفر کشته و تعداد دیگری زخمی شدهاند. به گزارش خبرگزاری فرانسه و به نقل از رئیس پزشکی قانون شهر المنستیر، تاکنون هویت ۳۱ نفر از کشتهشدگان شناسائی شده است. هنوز دلائل این آتشسوزی مشخص نشده است.
فرودگاهها دوباره باز شدند
در حالی که فرودگاههای تونس روز جمعه بر روی هواپیماها بسته شدند، خبرگزاری رسمی تونس (تاپ) روز شنبه (۱۵ ژانویه/ ۲۵ دی) به نقل از سازمان هواپیمائی این کشور اعلام کرد که فرودگاهها دوباره باز شدهاند. با بحرانی شدن وضعیت در تونس، هزاران توریست در این کشور گرفتار شدهاند.
پروازهای بسیاری از کشورها به تونس نیز تغییر یافتهاند. شرکتهای توریستی TUI و توماس کوک در آلمان اعلام کردند که روز شنبه با چندین فروند هواپیمای ویژه بیش از سه هزار مسافر را به کشور باز میگرداند. کلیه پروازهای توریستی از آلمان به تونس تا روز ۲۴ ژانویه قطع شدهاند.
بلوچهای ایران، دور باطل انتقام و انتحار
در عملیات انتحاری چابهار ۳۸ نفر کشته و ۸۰ نفر زخمی شدند. گروه جندالله مسئولیت این انفجار را برعهده گرفت. این گروه تصاویر دو نفر عامل بمبگذاریهای انتحاری چابهار را در سایت اینترنتی خود منتشرکرد که جلیقههای انفجاری بر تن داشتند. بدنبال آن "دادگستری کل استان سیستان و بلوچستان" در وبسیات خود خبر از اعدام ۱۱ نفر از افراد "وابسته به گروهک تروریستی جندالله" داد.
۳ روز پس از آن عبدالرئوف ریگی، سخنگوی جندالله در مصاحبه با روزنامه شرقالاوسط تهدید کرد، به دلیل برآورده نشدن خواستههای این گروه مبنی بر مبادله ۲۰۰ عضو زندانی جندالله، گروه وی امیرحسین شیرانی "یک دانشمند هستهای گروگان" را خواهد کشت.
"جندالله به درخواست ما پاسخ مثبت داد"
"انجمن فعالان حقوق بشر بلوچستان" و برخی از شخصیتهای بلوچ با نوشتن نامهای صریحا از گروه جندالله طلب کردند آقای امیرحسین شیرانی، شهروند ایرانی را اعدام نکند.
ایرج بلوچ از"انجمن فعالان حقوق بشر بلوچستان" در این رابطه به دویچهوله میگوید: «اخيرا با نوشتن نامهای خطاب به مسئولين جندالله از آنان خواستار توقف اعدام آقای اميرحسين شيرانی شديم که خوشبختانه به درخواست ما پاسخ مثبت داده شد وجوابيهای هم در اين زمينه در وبلاگ روابط عمومی آنان منتشر شد».
در عین حال جندالله هشدار داده است که هر اعدام دیگری را با یک حمله انتحاری پاسخ خواهد گفت. این گروه به مقامات دولتی توصیه میکند، به جای توسل به خشونت، "زمینه را برای تفاهم فراهم نماید تا از کشتار جلوگیری شود و در غیر اینصورت، این جنگ خاتمه نمییابد."
"عملیات انتحاری با فرهنگ مردم بلوچ همخوانی ندارد"
برخی از ناظران بر این باورهستند که گروه جندالله اکنون بیشتر به شیوهی انتحاری دست یازیده و این انتحار با فرهنگ بلوچها همخوانی ندارد. به قول ایرج بلوچ از انجمن فعالان حقوق بشر بلوچستان این گونه حملات پس از اعدام عبدالحميد وعبدالمالک ريگی رهبر سابق جندالله تشدید پیدا کرد.
وی به دویچهوله میگوید: «انجمن فعالان حقوق بشر بلوچستان با صدور بيانيهای نسبت به عواقب خطرات احتمالی اعدام عبدالمالک ریگی از مسئولين جمهوری اسلامی خواستار توقف اعدام وی شد. متاسفانه به خواستهی ما توجهی نشد و بايد گفته شود اين نوع ازعمليات (انتحاری) تاکنون در فرهنگ مردم بلوچ سابقهای نداشته است».
مسئولین"انجمن فعالان حقوق بشر بلوچستان" همچنین به دویچهوله گفتند: «اعدام دو روحانی بلوچ به نامهای مولوی عبدالقدوس ملازهی ومولوی محمد يوسف سهراب زهی وهمچنين اعدام يعقوب مهرنهاد وبلاگنويس و فعال مدنی بلوچ نیز پیش از این خشم بسياری از مردم بلوچستان را برانگيخت و باعث تشديد خشونتها گرديد».
"خشونت در میان بلوچها مثل دیگر قومیتهاست"
کارینا جهانی، پروفسور زبانهای ایرانی در دانشگاه "اوپسالا" در سوئد که تخصص در امور بلوچستان دارد و دربارهی مشکلات بلوچها کتاب نوشته، معتقد است وضعیت بلوچها تفاوتی با دیگر قومیتها در ایران ندارد.
وی در گفتگو با دویچه وله خاطرنشان میکند: «کلا درهرانسان و در هر قومی روحیهی انتقامگیری هست. هر انسانی میخواهد سیستماتیک یا غیر سیستماتیک حقش را بگیرد. بلوچها را هم من خشنتر و یا آرامتر از قومهای دیگر نمیبینم». این کارشناس در ادامه صحبتهایش ضمن اشاره به رشد نرخ بیکاری در میان جوانان بلوچ تاکید میکند، این مسئله سبب گرایش آنان به گروههای افراطی اسلامی شده است.
"گرایش بخشی از جوانان بلوچ به جندالله"
بهنظر آقای فرامرز پویا، روزنامه نگار ایرانی مقیم سوئد که دربارهی بلوچها در روزنامههای این کشور از جمله "داگنس نیهتر" Dagens Nyheter ، روزنامه سرتاسری صبح سوئد، و "گوتنبرگس پستن" Gِteborgs- Posten روزنامه سوئدی در گوتنبرگ مقاله نوشته، از نفوذ جندالله در میان جوانان بلوچ سخن میگوید.
فرامرز پویا در این رابطه به دویچهوله چنین توضح میدهد: «گرچه بسیاری از بلوچها مخالف جندالله هستند ولی فکرمیکنند این گروه انتقام اعدامهای دوستان و قوم و خویشهایشان را از جمهوری اسلامی ایران گرفته است. یعنی در عین حال که آنها با عملیات جندالله مخالفت میکنند ولی فکرمیکنند که این گروه کار خوبی کرده انتقام گرفته است و در عین حال توانسته خواست بخشی از مردم بلوچستان را رسانهای کند و به گوش مرم در ایران و بویژه دیگر کشورها برساند».
سیصد کیلومتر جاده برای ارتباط با یک روستا
اما توجه به مسائل بلوچها در داخل کشور نیز آنگونه که آقای فرامرز پویا میگوید، افزایش مییابد. مقامهای دولتی ایران اکنون صراحتا از مشکلات اقتصادی و محرومیتهای استان سیستان و بلوچستان صحبت میکنند.
خبرگزاری ایسنا، از قول علی محمد آزادگر استاندار سيستان و بلوچستان مینویسد: «فراموشی توانمندیهای سيستان و بلوچستان، محروميت را در اين استان رقم زده است». استاندار در توضیح وضعیت این استان مثال میآورد که "تنها برای راه ارتباطی يک روستا بايد جادهای با ۳۰۰ کيلومتر احداث شود".
جمهوری اسلامی ایران "دیوار امنیتی" نیز در مرز خود با پاکستان احداث کرده که اين مساله مشكلات فراوانی را به وجود آورده و بنا به گقتهی برخی از مقامهای محلی استان باعث بلااستفاده ماندن حدود ۳ هزار هكتار از اراضی مرغوب منطقه شده است. از سوی دیگر بسته شدن مرز سبب کاهش درآمد مردم منطقه نیز شده است. به نظر کارشناسان آگاه به مسائل بلوچ، "نگرش امنیتی مقامهای جمهوری اسلامی ایران به مسائل بلوچ" نیز یکی از چالشهای بزرگ به حساب میآید.
راه حل کاهش خشونتها چیست؟
پرفسورکارینا جهانی که پیش از این در دانشگاه آزاد خاش سخنرانی کرده بود و به مسائل بلوچهای ایران آشناست، دربارهی راه حل کاهش خشونتها در بلوچستان چنین توضیح میدهد: «من پیشبینی میکنم، متاسفانه این خونریختنها فقط (نقطه) شروع باشد. نفوذ گروههای اسلامی تندرو پاکستان و عربستان سعودی نیز در این منطقه بیتاثیرنیست. این منطقه بسیار ناآرام است و صلح به آسانی در آن برقرار نخواهد شد. اما همیشه صحبت و گفتگو بهتر جواب میدهد تا کشتار».
ایرج از فعالان حقوق بشر بلوچ نیز درباره کاهش خشونتها چنین میگوید: «به اعتقاد من با به رسميت شناختن و رعايت حقوق مردم بلوچستان، رفع تبعيضات قومی ومذهبی، دادن آزادی به فعالين مدنی، بکارگيری افراد تحصيلکردهی بلوچ در مديريتهای دولتی و همچنین ايجاد اشتغال میتوان به خشونتها در بلوچستان کاهش داد». این فعال حقوق بشری خاطرنشان میکند: «جمهوری اسلامی ایران بجای احداث دیوار در مرز ایران و پاکستان که (در اثر آن) میلیاردها تومان به هدر رفته، (اگر) در اشتغالزائی مردم منطقه سرمایهگذاری میکرد، خشونتها بطورچشمگیری کاهش مییافت».
هم فعالان حقوق بشر و هم کارشناسانی که با دویچهوله صحبت کردند، متفقالقولند که فقط با گفتوگو و تفاهم میتوان به خشونتها در سیستان و بلوچستان پایان داد.
طاهر شیرمحمدی
تحریریه: جمشید فاروقی