تالیف : علی طایفی
کتاب "مداربسته استبداد درایران: جامعه شناسی مسائل اجتماعی ایران" نوشته علی طایفی، اخیرا توسط نشر باران در سوئد منتشر شد. این کتاب که در 350 صفحه تدوین شده است، به برخی از مهمترین مسائل اجتماعی ایران پرداخته است.دراین کتاب که امکان انتشار در داخل کشور را نیافت، علاوه بر تحلیل جامعه شناختی مسائل مورد بحث از نگاه نویسنده، آمارها و داده های تحلیل نیز مبتنی بر اطلاعات جدید ارائه شده است.
این اثر دارای یک مقدمه و هفت فصل است که عبارتند از:
مقدمه: مسئلهی اجتماعي : چالشها و تعریفها ، فصل اول: جامعهشناسی مسایل خانواده در ایران ، فصل دوم: جامعهشناسی مسائل کودکان ایران ، فصل سوم: جامعهشناسی مسایل زنان ایران ، فصل چهارم: جامعهشناسی مسایل علمی و آموزشی ایران ، فصل پنجم: جامعهشناسی مسایل فرهنگی ایران ، فصل ششم: جامعهشناسی مسایل سیاسی ایران ، فصل هفتم: جامعهشناسی مسایل اقتصادی ایران.
مقدمه: مسئلهی اجتماعي : چالشها و تعریفها ، فصل اول: جامعهشناسی مسایل خانواده در ایران ، فصل دوم: جامعهشناسی مسائل کودکان ایران ، فصل سوم: جامعهشناسی مسایل زنان ایران ، فصل چهارم: جامعهشناسی مسایل علمی و آموزشی ایران ، فصل پنجم: جامعهشناسی مسایل فرهنگی ایران ، فصل ششم: جامعهشناسی مسایل سیاسی ایران ، فصل هفتم: جامعهشناسی مسایل اقتصادی ایران.
دراین معرفی بخشی از مقدمه برای مطالعه علاقمندان بشرح زیر آورده می شود
مقدمه: مسئلهی اجتماعي : چالشها و تعریفها
انسان هيچگاه از مسائل اجتماعي رها نبوده است. با اين حال حس و درك روزافزون او محصول گسترش ارتباطات جمعي و آموزش همگاني است. اين امر منجر به توليد مردمي روشنفكر، آگاه از نارضايتی، تقاضا براي شراكت در منابع و قدرت ملي شده است. در طول سدههاي متوالی زماني كه مردم احساس كردند خودشان نمیتوانند به حل مسائل خویش بپردازند بهتدریج بهسوي متخصصان روي آوردند. ازاینرو مردم به نهادهايي از قبيل دين، حكومت، يا رشتههاي دانشگاهي و حرفههايي نظير فلسفه يا رواندرماني روي ميآوردند. امروزه اين روند براي چارهجويي مسائل اجتماعي معطوف به پرسش از دانشمندان علوم رفتاري، بهويژه اقتصاددانان، روانشناسان و جامعهشناسان شده است. از سوي ديگر بحثهاي كاربردي در برابر نظري، بین جامعهشناسي ليبرال و جامعهشناسی راديكال بسيار پيچيدهتر شده است. با اينحال بحث نظري و كاربردي همچنان داراي اهميت است. روبرت بيرستد مينويسد: «جامعهشناسي يك علم محض است نه يك علم كاربردي. هدف بلافصل و مستقيم جامعهشناسي كسب معرفت دربارهی جامعهی انساني است و نه بهرهگيري از اين دانش.» برخي ديگر مانند هربرت گنس معتقدند: «جامعهشناس بايد بيش از يك محقق انتزاعانديش و بركنده از جامعه باشد و بايد در برنامههاي عمل اجتماعي بيش از پيش مشاركت نمايد.» (Smigel,E,1971,p16)
اين چالش ميان دو جريان جامعهشناسان محض یا نابانديش و كاربردي، با وقوع بحرانهاي اجتماعي پس از جنگ جهاني دوم صورت ديگري مييابد و بسياري از جامعهشناسان پيرامون مطالعهی علمي مسائل اجتماعي، تحقيق، ارزشيابي و بازپردازي نقشهاي خود بهعنوان منتقدان اجتماعي تمركز ميیابند. اين سمتگيري نيز ناشي از اهتمام دولتها براي ساختن موسسات پژوهشي و فراخوان از متخصصان اين رشته براي چارهجويي در مسائل اجتماعي روي ميدهد. در اين كشاكش، گروهي ازجمله اروين سميگل نيز بر اين اندیشه پا ميفشارند كه «هيج تضادي ميان علوم و تحقيقات محض و جامعهشناسي كاربردي وجود ندارد. در واقع اين آثار میتواند خدمات دوگانهاي ارائه دهد؛ يعني هم به جامعهاي كه با مسئلهی اجتماعي روبهرو است یاری رساند و هم به جامعهشناسي براي آزمون بسياري از نظريههاي توليد شده تا زمينهاي براي ايدههاي نوين باشد. امروزه حتي تضادهاي ايدئولوژيك و تضادهاي موجود در بخشهايي از جامعه با اهداف متفاوت براي سياسي كردن مسائل اجتماعي ساخته شدهاند. اين سياسي كردن ميل به تقسيمبندي بيشتر مردم دارد و در پي دراماتيزه كردن يك مسئله است.
در جوامع تكثرگرا يا پلوراليست اين چندصدايي در جامعهشناسي نيز بازتاب مييابد. اين امر میتواند در تكثير جامعهشناسان از محافظه كار به راديكال، شامل ليبرالها، انسانگراها، واكنشگراها، ماركسگراها و چپ قديم و جديد مشاهد شود. اين تنوع ديدگاهها طيف متنوعي از درك مسائل اجتماعي را بهبار ميآورد كه سبب دشوارتر شدن مطالعهی آنها، قبول راهكارها و مشاركت در چارهيابيها ميشود. در دهههاي پيش نفوذ چپ جديد و جامعهشناسي راديكال نيز محسوس بود. جامعهشناسي راديكال كه شانه بر شانهی جامعهشناسي ماركسيست مينهاد، جامعهشناسي مبتني بر برائت ارزشي يا آزاد از ارزشها را مردود فرض كرده و روي مطالعهی پديدههاي اجتماعي نوعي سوگيري آشكار در پيش ميگرفت. اين نحله بر اين امر صحه ميگذارد كه نهادهاي بنيادين ما فاسد و ناكارآمد هستند. لذا همهی تحقيقات بايد بهدنبال نمايش اين فساد و پيشنهاد راهكارهاي اصلاح يا دگرگوني آن حتي با فعاليت عملي براي اين تغييرات باشند. در همين راستا جامعهشناسان وابسته به چپ جديد و راديكال قادر بودند بازنگري روشهاي مطالعه، فرمولبندي مسائل و رويكردهاي نظري را تضمين كنند. گولدنر بهعنوان سخنگوي جامعهشناسي واكنشگرا يا رفلكسيو معتقد است: «همهی اين تحقيقات آلودهاند.» (Smigel,E,1971,p14)
همزمان با تغييرات جامعه و نظام اجتماعي، نظريههاي جامعهشناسي و همينطور روشهاي مطالعهی جامعه نيز دستخوش تغيير شد. از اينرو امروزه شاهد جابهجايي فنون پژوهشي موجود از تحقيقات پيمايشي به تاريخي، روششناسي قومي و بازپيوندي همهی روشهاي معمول تحقيقاتي و حتي روزنامهنگاري جامعهشناختي هستيم. تكثرگرايي يا پلوراليزم درون جامعهشناسي نشان ميدهد كه در دانشگاهها مطالعهی مسائل اجتماعي به هيچ رشتهی خاصي تعلق ندارد و بسياري دربارهی آنها فرضيهپردازي كرده و تحليل ميكنند. از سوي ديگر هيج نظريهی ويژهاي براي همهی مسائل اجتماعي قابليت كاربرد ندارد. همچنين بر سر راهيابي و چارهجويي مسائل اجتماعي نيز اتفاق نظر فراگيري بين جامعهشناسان وجود ندارد و هر مسئلهی اجتماعي راهكارهاي بسياري را برميتابد.
انسان هيچگاه از مسائل اجتماعي رها نبوده است. با اين حال حس و درك روزافزون او محصول گسترش ارتباطات جمعي و آموزش همگاني است. اين امر منجر به توليد مردمي روشنفكر، آگاه از نارضايتی، تقاضا براي شراكت در منابع و قدرت ملي شده است. در طول سدههاي متوالی زماني كه مردم احساس كردند خودشان نمیتوانند به حل مسائل خویش بپردازند بهتدریج بهسوي متخصصان روي آوردند. ازاینرو مردم به نهادهايي از قبيل دين، حكومت، يا رشتههاي دانشگاهي و حرفههايي نظير فلسفه يا رواندرماني روي ميآوردند. امروزه اين روند براي چارهجويي مسائل اجتماعي معطوف به پرسش از دانشمندان علوم رفتاري، بهويژه اقتصاددانان، روانشناسان و جامعهشناسان شده است. از سوي ديگر بحثهاي كاربردي در برابر نظري، بین جامعهشناسي ليبرال و جامعهشناسی راديكال بسيار پيچيدهتر شده است. با اينحال بحث نظري و كاربردي همچنان داراي اهميت است. روبرت بيرستد مينويسد: «جامعهشناسي يك علم محض است نه يك علم كاربردي. هدف بلافصل و مستقيم جامعهشناسي كسب معرفت دربارهی جامعهی انساني است و نه بهرهگيري از اين دانش.» برخي ديگر مانند هربرت گنس معتقدند: «جامعهشناس بايد بيش از يك محقق انتزاعانديش و بركنده از جامعه باشد و بايد در برنامههاي عمل اجتماعي بيش از پيش مشاركت نمايد.» (Smigel,E,1971,p16)
اين چالش ميان دو جريان جامعهشناسان محض یا نابانديش و كاربردي، با وقوع بحرانهاي اجتماعي پس از جنگ جهاني دوم صورت ديگري مييابد و بسياري از جامعهشناسان پيرامون مطالعهی علمي مسائل اجتماعي، تحقيق، ارزشيابي و بازپردازي نقشهاي خود بهعنوان منتقدان اجتماعي تمركز ميیابند. اين سمتگيري نيز ناشي از اهتمام دولتها براي ساختن موسسات پژوهشي و فراخوان از متخصصان اين رشته براي چارهجويي در مسائل اجتماعي روي ميدهد. در اين كشاكش، گروهي ازجمله اروين سميگل نيز بر اين اندیشه پا ميفشارند كه «هيج تضادي ميان علوم و تحقيقات محض و جامعهشناسي كاربردي وجود ندارد. در واقع اين آثار میتواند خدمات دوگانهاي ارائه دهد؛ يعني هم به جامعهاي كه با مسئلهی اجتماعي روبهرو است یاری رساند و هم به جامعهشناسي براي آزمون بسياري از نظريههاي توليد شده تا زمينهاي براي ايدههاي نوين باشد. امروزه حتي تضادهاي ايدئولوژيك و تضادهاي موجود در بخشهايي از جامعه با اهداف متفاوت براي سياسي كردن مسائل اجتماعي ساخته شدهاند. اين سياسي كردن ميل به تقسيمبندي بيشتر مردم دارد و در پي دراماتيزه كردن يك مسئله است.
در جوامع تكثرگرا يا پلوراليست اين چندصدايي در جامعهشناسي نيز بازتاب مييابد. اين امر میتواند در تكثير جامعهشناسان از محافظه كار به راديكال، شامل ليبرالها، انسانگراها، واكنشگراها، ماركسگراها و چپ قديم و جديد مشاهد شود. اين تنوع ديدگاهها طيف متنوعي از درك مسائل اجتماعي را بهبار ميآورد كه سبب دشوارتر شدن مطالعهی آنها، قبول راهكارها و مشاركت در چارهيابيها ميشود. در دهههاي پيش نفوذ چپ جديد و جامعهشناسي راديكال نيز محسوس بود. جامعهشناسي راديكال كه شانه بر شانهی جامعهشناسي ماركسيست مينهاد، جامعهشناسي مبتني بر برائت ارزشي يا آزاد از ارزشها را مردود فرض كرده و روي مطالعهی پديدههاي اجتماعي نوعي سوگيري آشكار در پيش ميگرفت. اين نحله بر اين امر صحه ميگذارد كه نهادهاي بنيادين ما فاسد و ناكارآمد هستند. لذا همهی تحقيقات بايد بهدنبال نمايش اين فساد و پيشنهاد راهكارهاي اصلاح يا دگرگوني آن حتي با فعاليت عملي براي اين تغييرات باشند. در همين راستا جامعهشناسان وابسته به چپ جديد و راديكال قادر بودند بازنگري روشهاي مطالعه، فرمولبندي مسائل و رويكردهاي نظري را تضمين كنند. گولدنر بهعنوان سخنگوي جامعهشناسي واكنشگرا يا رفلكسيو معتقد است: «همهی اين تحقيقات آلودهاند.» (Smigel,E,1971,p14)
همزمان با تغييرات جامعه و نظام اجتماعي، نظريههاي جامعهشناسي و همينطور روشهاي مطالعهی جامعه نيز دستخوش تغيير شد. از اينرو امروزه شاهد جابهجايي فنون پژوهشي موجود از تحقيقات پيمايشي به تاريخي، روششناسي قومي و بازپيوندي همهی روشهاي معمول تحقيقاتي و حتي روزنامهنگاري جامعهشناختي هستيم. تكثرگرايي يا پلوراليزم درون جامعهشناسي نشان ميدهد كه در دانشگاهها مطالعهی مسائل اجتماعي به هيچ رشتهی خاصي تعلق ندارد و بسياري دربارهی آنها فرضيهپردازي كرده و تحليل ميكنند. از سوي ديگر هيج نظريهی ويژهاي براي همهی مسائل اجتماعي قابليت كاربرد ندارد. همچنين بر سر راهيابي و چارهجويي مسائل اجتماعي نيز اتفاق نظر فراگيري بين جامعهشناسان وجود ندارد و هر مسئلهی اجتماعي راهكارهاي بسياري را برميتابد.
تعریف مسئلهی اجتماعی
مهمترین پرسش مطرح در سنجش چیستی مسئله پیش از هر بحثی مربوط به شناسایی پدیدهی اجتماعی بهعنوان یک مسئله است. این پرسش همواره طرح میشود که آیا میتوان هر پدیده و نهاد یا نمادی از روابط انسانی و اجتماعی را بهعنوان مسئله تعریف کرد؟ آیا رابطهی میان جنگ و مثلاً روسپیگری نیز رابطهای است مسئلهدار؟ و آیا روابط، رفتار و کنش روزمرهی انسانهای یک اجتماع محلی تا ملی و بینالمللی میتواند بهعنوان یک مسئله مورد توجه و بررسی قرار گیرد؟
مسئلهی اجتماعی را جامعهشناسان، فاقد محتوایی دقیق میدانند. برخی میگویند دایرهی این اصطلاح میتواند وضع یا شرایط کلی اجتماعی را که سبب بروز دشواری خاصی میشود، ساختارهای اقتصادی نامطلوبی که به بروز نابرابریهای بزرگ میانجامد و یا بیعدالتیهای نهادینه شده و نارضایتی و نابسامانی عمومی را در برگیرد. عدهای دیگر نیز معتقدند مسئلهی اجتماعی در شرایط و اوضاع خاصی به کار میرود که نیاز به بهسازی احساس شود. در این صورت مسائل اجتماعی ناشی از عدم تعادلهای جزئی به بروز مشکلات یا بنبستهایی میانجامد که خروج از آنها برای افراد محروم، امکانپذیر نیست. در این معنا، مسائل اجتماعی بسیار متعددند و موضوع آن میتواند هریک از جهات و ابعاد حیات اجتماعی در هر سطح را شامل شود؛ نظیر مسکن، بهداشت و بیکاری. حتی نوع زندگی نیز میتواند به پیدایی سلسله مسائل اجتماعی مانند بزهکاری، ارتکاب جرم، اعتیاد به الکل و فساد منجر شود. (علاقبند،م، 1385، ص2)
وینسنت در خصوص تعریف مسئلهی اجتماعی می نویسد: «مردم مسائل اجتماعی را برحسب ارزشها و تصوراتشان تعریف میکنند. راهکارهای چارهجویی آنها نیز بهجای تحلیل علمی اغلب برحسب آنچه حق است دنبال میشود. پیوند متقابل مسائل، راهکارها را نیز دشوار میسازد و برای تثبیت یک مسئله باید مسائل دیگر را سبکتر کرد. این باور غلط نیز وجود دارد که مسائل اجتماعی، در هر جامعه ای طبیعی و اجتنابناپذیر است و مانع بزرگی برای چارهجویی آنها وجود دارد. گاهی ما بهسادگی مسائل اجتماعی را تخفیف میدهیم و کوچک میشماریم و بر تضادها و زیانهای اجتماعی آن چشم میبندیم. تحلیل علمی به ما کمک میکند واقعیتهای زندگی اجتماعی را از هم مجزا و تفسیر کنیم.» (Vincent,N;2005;pp.10-11)
گاه یکی از عوامل دیرپایی و ماندگاری مسائل اجتماعی تفاوتهای مربوط به تعاریف بهدست آمده از مسئله است که ناشی از تفاوت دیدگاهها، وابستهگی گروهی و قشری، ساختار اندیشگی، دین، ایدئولوژی و رویکرد سیاسی افراد یک جامعه است. گاه نیز پاسخگویی و چارهیابی یک مسئله سببساز بروز مسئلهی دیگری میشود.
روزگاری در جوامع مختلف، روابط جنسی، خشونت خانوادگی، خشونت علیه زنان و کودکان، برابرخواهی زنان در برابر مردان، کار کودکان و قاچاق انسان و مواد مخدر، مسائل حقوق بشری و ... بههیچوجه بهعنوان مسئله شناخته نمیشدند. ولی امروزه به اشکال مختلف و با شدت و ضعف گوناگون این مسائل به سرفصل اصلی مطالبات مردم و مسائل اجتماعی در اکثر مناطق دنیا تبدیل شده است. علاوه بر این پدیدههای نوینی مانند اثر تخریبی انسان در محیط زیست، دختران فراری، ازدواج در سنین کودکی، مهاجرت نیروی انسانی، حق فرزندخواهی زنان، بیداری جنسی زنان، حقوق کودک، حقوق همجنسگرایان و ازدواج آنان، بیکاری پنهان و آشکار، بیسوادی الکترونیک، تروریسم و جرایم اینترنتی و ... از زمره مسائل اجتماعی نوینی تلقی میشوند که با دیدمان یا پارادیمهای دیروز قابل سنجش و تحلیل نیستند.
رابرت نيسبت معتقد است مسائل اجتماعي، حتي ناگوارترين و بدترين آنها، معمولاً ريشه در ارزشهايي دارند كه به شدت از سوي ما تأييد ميشوند. بهعبارت ديگر مسائل اجتماعي، اغلب رابطهاي كاركردي با نهادها و ارزشهايي دارند كه ما با آنها زندگي ميكنيم. مرتن و نيسبت معتقدند معمولاً در جوامع معاصر به واسطهی تحولات عميق فني و جمعيتي، تغييرات تند و روزافزوني در محيط نظامهاي اجتماعي ايجاد ميشود و بهخاطر شدت اين تغييرات، نظام اجتماعي و ساختارهاي تشكيل دهندهی آن دچار دردسر فراوان شده و در واكنش نسبت به محيط، رابطهی تعادلي قبلي ميان محيط و نظام اجتماعي و نيز ميان اجزای نظام، مخدوش ميشود و قطعاً مدتها طول ميكشد تا اين تعادل برقرار شود. اما از آنجا كه اين تغييرات محيطي، دائمي و رو به رشد است، بنابراين امروزه مسئلهی اجتماعي در جوامع معاصر، امري اجتنابناپذير و هميشهگي شده است. (حسینی،ح.و صدیقیان،آ؛1385؛ ص 18- 25)
مسئلهی اجتماعی شرایط و وضعیتی است که حداقل برخی افراد در یک اجتماع بهعنوان امری ناخوشایند میبینند. هرکسی میتواند دربارهی برخی مسائل اتفاق نظر داشته باشند. در مواردی نیر مسائلی وجود دارند که توسط گروههای خاصی مسئله تلقی میشوند. مانند نوجوانان زیر سن قانونی که انجام امری مانند سیگار کشیدن را مسئله تلقی نمیکنند ولی همان عمل نزد گروه دیگری ازجمله والدین و خانوادهها نوعی مسئله بهشمار میرود. در تبیین هر مسئلهی اجتماعی باید به چهار حوزه توجه کرد: محلی، استانی، ملی، بینالمللی.(what is social problem,2004,)
در خصوص نقش دانشمندان و متخصصان علوم اجتماعی و جامعهشناسان نیز باید گفت مرز میان تشخیص و اظهار نظر و راهجویی این گروه با آحاد مردم بسیار شکننده است. این قضاوتهای ارزشی مردم است که تعیینکنندهی اولویت در تعیین یک مسئله از میان انواع دیگر و اولویت در راهیابی آنهاست. هیچ روش علمیای برای تصمیمگیری در خصوص اولویت بخشیدن به اهمیت مسائلی مانند اینکه نرخ بالای جرایم بدتر یا مهمتر از نرخ بالای طلاق است، وجود ندارد. حتی در بین طیفی از جامعهشناسان نیز به سختی بتوان در خصوص اولویتبندی طیفی از مسائل اجتماعی در یک جغرافیا و دورهی زمانی مشخص به یک نظر واحد رسید و این تنوع ناشی از فرایندهای متنوع جامعهپذیری و درک و تجربهی اجتماعی افراد مانع جدی در دستیابی به شناخت پایدار مسائل و راهیابی آن میشود. با این توصیف راه برونرفت چیست؟ آیا خود علوم اجتماعی نیز یک مسئلهی اجتماعی است؟
در عین حال برای تبیین یک مسئلهی اجتماعی دیدگاهها، نحلهها، رویکردها و پارادایم یادیدمانهای مختلفی در جامعهشناسی و علوم اجتماعی در کل وجود دارد. این وضع منجر به این میشود که جامعهشناسان نیز هر مسئلهی اجتماعی را از زوایای مختلفی نگاه کنند و به تعبیری هریک از زاویه خود به منشور واقعیت تام و تمام یک مسئله بنگرند. این نگرهها و دیدگاهها از ابعاد مختلف عینی و ذهنی، ساختگرا و کارکردگرا، کلاننگر و خردنگر، دروننگر و بروننگر، به یک پدیده در قالب یک مسئلهی اجتماعی مینگرند. چهار مولفهی اصلی برای به رسمیت شناختن یک مسئلهی اجتماعی عبارتند از:
- آنها سبب زیان فیزیکی و روانی به افراد یا جامعه میشوند.
- آنها ارزشها یا استانداردهای برخی از بخشهای قدرتمند جامعه را تهدید میکنند
- آنها برای یک دورهی طولانی دوام میآورند و مقاومت میکنند.
- آنها به دلیل تنوع ارزشیابی از گروهها در موقعیتهای متفاوت در جامعه، راهکارهای رقابتی ایجاد میکنند که رسیدن به یک اتقاق نظر در چگونهگی هجوم علیه مسئله را به تاخیر میاندازد(Vincent,N;2005;p.11).
موضوعهای اجتماعی (Social issues) موضوعاتی هستند که با عواملی بیرون از کنترل انسان و محیط اجتماعی مستقیم قابل توضیح هستند. این موضوعات معمولاً با بیش از یک فرد در ارتباط بوده و بر افراد بسیاری در جامعه اثر میگذارند. این موضوعات عبارتند از: فقر، خشونت، بیعدالتی، سرکوب حقوق بشر، تبعیض و نابرابری، و جرم (Wikipedia,2005,social issues).
مهمترین پرسش مطرح در سنجش چیستی مسئله پیش از هر بحثی مربوط به شناسایی پدیدهی اجتماعی بهعنوان یک مسئله است. این پرسش همواره طرح میشود که آیا میتوان هر پدیده و نهاد یا نمادی از روابط انسانی و اجتماعی را بهعنوان مسئله تعریف کرد؟ آیا رابطهی میان جنگ و مثلاً روسپیگری نیز رابطهای است مسئلهدار؟ و آیا روابط، رفتار و کنش روزمرهی انسانهای یک اجتماع محلی تا ملی و بینالمللی میتواند بهعنوان یک مسئله مورد توجه و بررسی قرار گیرد؟
مسئلهی اجتماعی را جامعهشناسان، فاقد محتوایی دقیق میدانند. برخی میگویند دایرهی این اصطلاح میتواند وضع یا شرایط کلی اجتماعی را که سبب بروز دشواری خاصی میشود، ساختارهای اقتصادی نامطلوبی که به بروز نابرابریهای بزرگ میانجامد و یا بیعدالتیهای نهادینه شده و نارضایتی و نابسامانی عمومی را در برگیرد. عدهای دیگر نیز معتقدند مسئلهی اجتماعی در شرایط و اوضاع خاصی به کار میرود که نیاز به بهسازی احساس شود. در این صورت مسائل اجتماعی ناشی از عدم تعادلهای جزئی به بروز مشکلات یا بنبستهایی میانجامد که خروج از آنها برای افراد محروم، امکانپذیر نیست. در این معنا، مسائل اجتماعی بسیار متعددند و موضوع آن میتواند هریک از جهات و ابعاد حیات اجتماعی در هر سطح را شامل شود؛ نظیر مسکن، بهداشت و بیکاری. حتی نوع زندگی نیز میتواند به پیدایی سلسله مسائل اجتماعی مانند بزهکاری، ارتکاب جرم، اعتیاد به الکل و فساد منجر شود. (علاقبند،م، 1385، ص2)
وینسنت در خصوص تعریف مسئلهی اجتماعی می نویسد: «مردم مسائل اجتماعی را برحسب ارزشها و تصوراتشان تعریف میکنند. راهکارهای چارهجویی آنها نیز بهجای تحلیل علمی اغلب برحسب آنچه حق است دنبال میشود. پیوند متقابل مسائل، راهکارها را نیز دشوار میسازد و برای تثبیت یک مسئله باید مسائل دیگر را سبکتر کرد. این باور غلط نیز وجود دارد که مسائل اجتماعی، در هر جامعه ای طبیعی و اجتنابناپذیر است و مانع بزرگی برای چارهجویی آنها وجود دارد. گاهی ما بهسادگی مسائل اجتماعی را تخفیف میدهیم و کوچک میشماریم و بر تضادها و زیانهای اجتماعی آن چشم میبندیم. تحلیل علمی به ما کمک میکند واقعیتهای زندگی اجتماعی را از هم مجزا و تفسیر کنیم.» (Vincent,N;2005;pp.10-11)
گاه یکی از عوامل دیرپایی و ماندگاری مسائل اجتماعی تفاوتهای مربوط به تعاریف بهدست آمده از مسئله است که ناشی از تفاوت دیدگاهها، وابستهگی گروهی و قشری، ساختار اندیشگی، دین، ایدئولوژی و رویکرد سیاسی افراد یک جامعه است. گاه نیز پاسخگویی و چارهیابی یک مسئله سببساز بروز مسئلهی دیگری میشود.
روزگاری در جوامع مختلف، روابط جنسی، خشونت خانوادگی، خشونت علیه زنان و کودکان، برابرخواهی زنان در برابر مردان، کار کودکان و قاچاق انسان و مواد مخدر، مسائل حقوق بشری و ... بههیچوجه بهعنوان مسئله شناخته نمیشدند. ولی امروزه به اشکال مختلف و با شدت و ضعف گوناگون این مسائل به سرفصل اصلی مطالبات مردم و مسائل اجتماعی در اکثر مناطق دنیا تبدیل شده است. علاوه بر این پدیدههای نوینی مانند اثر تخریبی انسان در محیط زیست، دختران فراری، ازدواج در سنین کودکی، مهاجرت نیروی انسانی، حق فرزندخواهی زنان، بیداری جنسی زنان، حقوق کودک، حقوق همجنسگرایان و ازدواج آنان، بیکاری پنهان و آشکار، بیسوادی الکترونیک، تروریسم و جرایم اینترنتی و ... از زمره مسائل اجتماعی نوینی تلقی میشوند که با دیدمان یا پارادیمهای دیروز قابل سنجش و تحلیل نیستند.
رابرت نيسبت معتقد است مسائل اجتماعي، حتي ناگوارترين و بدترين آنها، معمولاً ريشه در ارزشهايي دارند كه به شدت از سوي ما تأييد ميشوند. بهعبارت ديگر مسائل اجتماعي، اغلب رابطهاي كاركردي با نهادها و ارزشهايي دارند كه ما با آنها زندگي ميكنيم. مرتن و نيسبت معتقدند معمولاً در جوامع معاصر به واسطهی تحولات عميق فني و جمعيتي، تغييرات تند و روزافزوني در محيط نظامهاي اجتماعي ايجاد ميشود و بهخاطر شدت اين تغييرات، نظام اجتماعي و ساختارهاي تشكيل دهندهی آن دچار دردسر فراوان شده و در واكنش نسبت به محيط، رابطهی تعادلي قبلي ميان محيط و نظام اجتماعي و نيز ميان اجزای نظام، مخدوش ميشود و قطعاً مدتها طول ميكشد تا اين تعادل برقرار شود. اما از آنجا كه اين تغييرات محيطي، دائمي و رو به رشد است، بنابراين امروزه مسئلهی اجتماعي در جوامع معاصر، امري اجتنابناپذير و هميشهگي شده است. (حسینی،ح.و صدیقیان،آ؛1385؛ ص 18- 25)
مسئلهی اجتماعی شرایط و وضعیتی است که حداقل برخی افراد در یک اجتماع بهعنوان امری ناخوشایند میبینند. هرکسی میتواند دربارهی برخی مسائل اتفاق نظر داشته باشند. در مواردی نیر مسائلی وجود دارند که توسط گروههای خاصی مسئله تلقی میشوند. مانند نوجوانان زیر سن قانونی که انجام امری مانند سیگار کشیدن را مسئله تلقی نمیکنند ولی همان عمل نزد گروه دیگری ازجمله والدین و خانوادهها نوعی مسئله بهشمار میرود. در تبیین هر مسئلهی اجتماعی باید به چهار حوزه توجه کرد: محلی، استانی، ملی، بینالمللی.(what is social problem,2004,)
در خصوص نقش دانشمندان و متخصصان علوم اجتماعی و جامعهشناسان نیز باید گفت مرز میان تشخیص و اظهار نظر و راهجویی این گروه با آحاد مردم بسیار شکننده است. این قضاوتهای ارزشی مردم است که تعیینکنندهی اولویت در تعیین یک مسئله از میان انواع دیگر و اولویت در راهیابی آنهاست. هیچ روش علمیای برای تصمیمگیری در خصوص اولویت بخشیدن به اهمیت مسائلی مانند اینکه نرخ بالای جرایم بدتر یا مهمتر از نرخ بالای طلاق است، وجود ندارد. حتی در بین طیفی از جامعهشناسان نیز به سختی بتوان در خصوص اولویتبندی طیفی از مسائل اجتماعی در یک جغرافیا و دورهی زمانی مشخص به یک نظر واحد رسید و این تنوع ناشی از فرایندهای متنوع جامعهپذیری و درک و تجربهی اجتماعی افراد مانع جدی در دستیابی به شناخت پایدار مسائل و راهیابی آن میشود. با این توصیف راه برونرفت چیست؟ آیا خود علوم اجتماعی نیز یک مسئلهی اجتماعی است؟
در عین حال برای تبیین یک مسئلهی اجتماعی دیدگاهها، نحلهها، رویکردها و پارادایم یادیدمانهای مختلفی در جامعهشناسی و علوم اجتماعی در کل وجود دارد. این وضع منجر به این میشود که جامعهشناسان نیز هر مسئلهی اجتماعی را از زوایای مختلفی نگاه کنند و به تعبیری هریک از زاویه خود به منشور واقعیت تام و تمام یک مسئله بنگرند. این نگرهها و دیدگاهها از ابعاد مختلف عینی و ذهنی، ساختگرا و کارکردگرا، کلاننگر و خردنگر، دروننگر و بروننگر، به یک پدیده در قالب یک مسئلهی اجتماعی مینگرند. چهار مولفهی اصلی برای به رسمیت شناختن یک مسئلهی اجتماعی عبارتند از:
- آنها سبب زیان فیزیکی و روانی به افراد یا جامعه میشوند.
- آنها ارزشها یا استانداردهای برخی از بخشهای قدرتمند جامعه را تهدید میکنند
- آنها برای یک دورهی طولانی دوام میآورند و مقاومت میکنند.
- آنها به دلیل تنوع ارزشیابی از گروهها در موقعیتهای متفاوت در جامعه، راهکارهای رقابتی ایجاد میکنند که رسیدن به یک اتقاق نظر در چگونهگی هجوم علیه مسئله را به تاخیر میاندازد(Vincent,N;2005;p.11).
موضوعهای اجتماعی (Social issues) موضوعاتی هستند که با عواملی بیرون از کنترل انسان و محیط اجتماعی مستقیم قابل توضیح هستند. این موضوعات معمولاً با بیش از یک فرد در ارتباط بوده و بر افراد بسیاری در جامعه اثر میگذارند. این موضوعات عبارتند از: فقر، خشونت، بیعدالتی، سرکوب حقوق بشر، تبعیض و نابرابری، و جرم (Wikipedia,2005,social issues).
پنج مقولهی مسائل اجتماعي
دانشمندان علوم اجتماعي، مسائل اجتماعي را از ديدگاههاي مختلفي مورد بررسي قرار ميدهند. از اينرو اين تنوع نه تنها به تعريف و طبقهبندي مسائل اجتماعي ياري ميرساند بلكه در تنظيم راهكارهاي اين مسائل با الزامات سياست گذاری برای تعيين پنج مقوله از مسائل اجتماعي نيز كمك ميكند: مستمر، به رسميت شناخته شده، موجود، بازمدپردازي شده، و به رسميت شناخته نشده(Smigel,E,1971,p18-9). اين مقولهها اگرچه داراي همپوشانيهايي نيز میتوانند باشند ولي میتوانند زمينهاي براي تسهيل تحليل و برنامهی عملي باشند. این مسائل بهشرح زیراست:
1- مسئلهی مستمر و بازموجود به مسائلي اشاره دارد كه در مدت طولاني ماندگاري و مقاومت نشان داده و قابل مشاهده و مزمن هستند. مثلاً جرايم بهترين نمونهی اين دسته از مسائل هستند.
2- مسئلهی به رسميت شناخته شده، اشاره به مسائل کمتر مورد توجهی دارد كه هرازگاهي در جامعه نسبت به آن آگاهی عمومی پیدا میشود. فقر نمونهی بارز اين دسته از مسائل است. فقر پنهان يا بيكاري پنهان از زمره مواردي است كه گاهي برحسب حساسيت گروهی يا حزبي و يا برحسب بحرانهاي خاص دوباره سر بر ميآورد.
3- مسائل موجود یا حال حاضر، به مسائلي اشاره دارد كه به تازگي اين برچسب را خوردهاند و عموماً مورد تصديق و مورد توجه قرار ميگيرند. نمونهی اين مسائل آلودهگي محيط زيست است. همگرايي رسانهها، مطبوعات، انجمنهاي غير دولتي و جوانان زمينهساز بروز و اطلاق مسئله به اين امور ميشود.
4. مسئله بازمدپردازي شده عبارت از مسئلهی مستمري است كه دوباره تعريف شده است. مسئلهی حق اكثريت زير مشروعيت قانون از زمره اين مسائل بهشمار ميرود. امروزه حق اكثريت و همچنين حق اقليتها توسط جريانات دست چپي بهعنوان يك مسئله مطرح ميشود. اين مسئلهپردازي و بروز سازي آن تاثيرات جدي بر قانونهاي اساسي، نظامهاي سياسي، قوانين مدني، نظم عمومي و حتي دين و نهادهاي رسمي ميگذارد.
5- مسئلهی به رسميت شناخته نشده، شامل مسئلهاي است كه هنوز براي بخش بزرگي از جمعيت آشكار نشده است. اين مسائل گاه توسط گروهها و يا لايههايي از فعالان اجتماعي يا متخصصان مطرح ميشود كه میتواند در آينده به مسئلهی مهمي تبديل شود. اين دسته از مسائل حتي میتواند زير عنوان مسائل اجتماعي فردا مطرح شود. بهعنوان مثال پيشبيني بازنشستهگي بيش از صدها هزارنفر در بيست سال آتي میتواند بهعنوان يك خلا و بحران نيروي انساني در جوامع اروپايي، به يك مسئلهی اجتماعي در آينده تبديل شود كه نيازمند بررسي و برنامهريزيهاي لازم از هم اكنون است.
در اين ميان مسائلي نيز وجود دارند كه میتواند در هر دو دستهبندي جاي گيرد. نمونهی اين امر روابط نژادي است كه هم مسئلهی مستمر و بازمانده از گذشته است و هم مسئلهاي است بازمدپردازي شده و بهروزآمده كه درجاي خود بررسي پديدهها را براي محققان پيچيدهتر ميسازد. ریتزر بر این باور است که در ارتباط با مسائل اجتماعی چهار موضوع مرتبط بههم وجود دارد(Ritzer,G,2004,pp.1-4):
1) کشورهای کمتر توسعه یافته و کمتر مرفه احتمالاً بیشتر از کشورهای مرفه در معرض طیف وسیعی از مسائل اجتماعی قرار دارند. طبعاً فقرا نیز در هر دو جامعه بیش از اقشار دیگر با مسائل اجتماعی در گیرودار هستند و رنج میبرند.
2) وفور یا فراوانی زمینهساز یا سببساز مجموعهای از مسائل اجتماعی است که پیش از آن وجود نداشت. مانند بحث نیروگاههای هستهای و آثار آن بر آلودگی هوا، گسترش سوراخ لایهی اوزون در هوا و ... .
3) مسئلهی بومشناختی بدینمعنا که به تعبیر «یرلی»، با وقوع رفاه، مردم برخی پدیدهها را بهعنوان مسئلهی اجتماعی تلقی میکنند مانند مسئلهی مصرف اضافی. بهطوری که هم اینک بیش از یک میلیاردنفر در جهان از سوء تغذیه رنج میبرند ولی در ممالک توسعه یافته بهویژه در امریکا، اروپای غربی و ژاپن مصرف اضافی غذا یک مسئلهی اجتماعی است (مثلاً چاقی بهعنوان یکی از مهمترین بیماریها مطرح است).
4) آسیبپذیری فزایندهی جوامع مرفه نسبت به مسائل اجتماعی؛ بهطوری که این جوامع هم در ایجاد و هم در حل بسیاری از این مسائل پیشرو هستند. به بیان دیگر این نکته همانند مفهوم شناخته شدهی نظریهی پسامدرن «قدرت ضعف» (از بوردیلارد) و به بیان دیگر (ریتزر) «ضعف قدرت» بهویژه با وقوع پدیدهی 11 سپتامبر است.
دانشمندان علوم اجتماعي، مسائل اجتماعي را از ديدگاههاي مختلفي مورد بررسي قرار ميدهند. از اينرو اين تنوع نه تنها به تعريف و طبقهبندي مسائل اجتماعي ياري ميرساند بلكه در تنظيم راهكارهاي اين مسائل با الزامات سياست گذاری برای تعيين پنج مقوله از مسائل اجتماعي نيز كمك ميكند: مستمر، به رسميت شناخته شده، موجود، بازمدپردازي شده، و به رسميت شناخته نشده(Smigel,E,1971,p18-9). اين مقولهها اگرچه داراي همپوشانيهايي نيز میتوانند باشند ولي میتوانند زمينهاي براي تسهيل تحليل و برنامهی عملي باشند. این مسائل بهشرح زیراست:
1- مسئلهی مستمر و بازموجود به مسائلي اشاره دارد كه در مدت طولاني ماندگاري و مقاومت نشان داده و قابل مشاهده و مزمن هستند. مثلاً جرايم بهترين نمونهی اين دسته از مسائل هستند.
2- مسئلهی به رسميت شناخته شده، اشاره به مسائل کمتر مورد توجهی دارد كه هرازگاهي در جامعه نسبت به آن آگاهی عمومی پیدا میشود. فقر نمونهی بارز اين دسته از مسائل است. فقر پنهان يا بيكاري پنهان از زمره مواردي است كه گاهي برحسب حساسيت گروهی يا حزبي و يا برحسب بحرانهاي خاص دوباره سر بر ميآورد.
3- مسائل موجود یا حال حاضر، به مسائلي اشاره دارد كه به تازگي اين برچسب را خوردهاند و عموماً مورد تصديق و مورد توجه قرار ميگيرند. نمونهی اين مسائل آلودهگي محيط زيست است. همگرايي رسانهها، مطبوعات، انجمنهاي غير دولتي و جوانان زمينهساز بروز و اطلاق مسئله به اين امور ميشود.
4. مسئله بازمدپردازي شده عبارت از مسئلهی مستمري است كه دوباره تعريف شده است. مسئلهی حق اكثريت زير مشروعيت قانون از زمره اين مسائل بهشمار ميرود. امروزه حق اكثريت و همچنين حق اقليتها توسط جريانات دست چپي بهعنوان يك مسئله مطرح ميشود. اين مسئلهپردازي و بروز سازي آن تاثيرات جدي بر قانونهاي اساسي، نظامهاي سياسي، قوانين مدني، نظم عمومي و حتي دين و نهادهاي رسمي ميگذارد.
5- مسئلهی به رسميت شناخته نشده، شامل مسئلهاي است كه هنوز براي بخش بزرگي از جمعيت آشكار نشده است. اين مسائل گاه توسط گروهها و يا لايههايي از فعالان اجتماعي يا متخصصان مطرح ميشود كه میتواند در آينده به مسئلهی مهمي تبديل شود. اين دسته از مسائل حتي میتواند زير عنوان مسائل اجتماعي فردا مطرح شود. بهعنوان مثال پيشبيني بازنشستهگي بيش از صدها هزارنفر در بيست سال آتي میتواند بهعنوان يك خلا و بحران نيروي انساني در جوامع اروپايي، به يك مسئلهی اجتماعي در آينده تبديل شود كه نيازمند بررسي و برنامهريزيهاي لازم از هم اكنون است.
در اين ميان مسائلي نيز وجود دارند كه میتواند در هر دو دستهبندي جاي گيرد. نمونهی اين امر روابط نژادي است كه هم مسئلهی مستمر و بازمانده از گذشته است و هم مسئلهاي است بازمدپردازي شده و بهروزآمده كه درجاي خود بررسي پديدهها را براي محققان پيچيدهتر ميسازد. ریتزر بر این باور است که در ارتباط با مسائل اجتماعی چهار موضوع مرتبط بههم وجود دارد(Ritzer,G,2004,pp.1-4):
1) کشورهای کمتر توسعه یافته و کمتر مرفه احتمالاً بیشتر از کشورهای مرفه در معرض طیف وسیعی از مسائل اجتماعی قرار دارند. طبعاً فقرا نیز در هر دو جامعه بیش از اقشار دیگر با مسائل اجتماعی در گیرودار هستند و رنج میبرند.
2) وفور یا فراوانی زمینهساز یا سببساز مجموعهای از مسائل اجتماعی است که پیش از آن وجود نداشت. مانند بحث نیروگاههای هستهای و آثار آن بر آلودگی هوا، گسترش سوراخ لایهی اوزون در هوا و ... .
3) مسئلهی بومشناختی بدینمعنا که به تعبیر «یرلی»، با وقوع رفاه، مردم برخی پدیدهها را بهعنوان مسئلهی اجتماعی تلقی میکنند مانند مسئلهی مصرف اضافی. بهطوری که هم اینک بیش از یک میلیاردنفر در جهان از سوء تغذیه رنج میبرند ولی در ممالک توسعه یافته بهویژه در امریکا، اروپای غربی و ژاپن مصرف اضافی غذا یک مسئلهی اجتماعی است (مثلاً چاقی بهعنوان یکی از مهمترین بیماریها مطرح است).
4) آسیبپذیری فزایندهی جوامع مرفه نسبت به مسائل اجتماعی؛ بهطوری که این جوامع هم در ایجاد و هم در حل بسیاری از این مسائل پیشرو هستند. به بیان دیگر این نکته همانند مفهوم شناخته شدهی نظریهی پسامدرن «قدرت ضعف» (از بوردیلارد) و به بیان دیگر (ریتزر) «ضعف قدرت» بهویژه با وقوع پدیدهی 11 سپتامبر است.
جعفر پویه
چگونگی اداره و تعیین رییس کل بانک مرکزی، یکی از اختلافات بین مجلس، دولت و شورای نگهبان، پس از مدتها کشمکش به شورای مصلحت نظام واگذار شد. درباره تصمیم مجمع تشخیص مصلحت خبرهای متناقضی به گوش می رسد. خبرگزاری مهر در گزارشی نوشته بود: "مجمع تشخیص مصلحت نظام در جریان بررسی این مصوبه راهکار سومی را مطرح کرده است که بر اساس آن رییس کل بانک مرکزی با نظر اکثریت روسای سه قوه عزل و نصب شود."
از سوی دیگر، غلامرضا مصباحی مقدم، نماینده مجلس آخوندها گفت: "مجمع تشخیص مصلحت نظام در جلسه روز شنبه گذشته خود تصمیم گرفته است که رییس کل بانک مرکزی با رای دو نفر از سران قوا عزل و نصب شود."
اما محسن رضایی، دبیر مجمع تشخیص در روز 28 دی، در حاشیه "همایش بازار و سرمایه" گفت: "مجمع تشخیص مصلحت نظام اختلافات بین مجلس و شورای نگهبان را با کمک مقام معظم رهبری حل کرد."
ماجرا از آنجا آغاز شد که در درگیری بین مجلس و دولت، مجلس با مصوبه ای خواستار تغییر در ترکیب مجمع عمومی بانک مرکزی شد و حق عضویت احمدی نژاد را از مجمع عمومی سلب کرد. شورای نگهبان به رهبری جنتی با این مصوبه مخالفت کرد و آنرا خلاف قانون اساسی دانست.
پس از مدتها لفاظی و کشاکش، مجلس برای تامین نظر شورای نگهبان مصوبه جدیدی تصویب کرد و احمدی نژاد را به مجمع عمومی بانک مرکزی بازگرداند اما برای تعیین رییس این نهاد مالی شرط گذاشت که او باید نامزد خود را به مجلس معرفی و رای اعتماد بگیرد. شورای نگهبان این مصوبه را نیز رد کرد و آنرا مطابق با قانون اساسی ندانست. اما این بار مجلس حاضر به عقب نشینی نشد و در برابر شورای نگهبان مقاومت کرد. در نتیجه به موجب اصل 110 قانون اساسی رژیم، پرونده به مجمع تشخیص مصلحت نظام به ریاست رفسنجانی فرستاده شد.
محمود احمدی نژاد که یکی از مخالفان سرسخت رفسنجانی است، علیه این اقدام موضع گرفت و گفت: "مجمع جای قانونگذاری نیست" و اینگونه ماهیت آنرا زیر سووال برد. به گفته بسیاری از منابع داخل کشور، احمدی نژاد شکایت این معضل را به رهبر نظام برده و در نامه ای از خامنه ای خواسته است تا در این موضوع دخالت کند. به همین دلیل محسن رضایی می گوید: "مجمع تشخیص مصلحت نظام اختلافات بین مجلس و شورای نگهبان را با کمک مقام معظم رهبری حل کرد."
رضایی در ادامه اضافه کرد: "انتخاب، عزل و نصب و پذیرش استعفای رییس کل بانک مرکزی بر عهده رییس جمهور باقی خواهد ماند و قرار بر این نیست که مجمع در این مورد تصمیم بگیرد."
خبرنگاران که از این پاسخ رضایی شگفت زده شده بودند از او سووال کردند که "پس معضل چه بود که به مجمع واگذار شد؟" و محسن رضایی در پاسخ می گوید: "معضل برای نحوه اداره بانك مركزی به كار رفته و ارتباطی با نحوه انتخاب رییس كل بانك مركزی ندارد."
وی با تاكید بر اینكه انتخاب رییس كل بانك مركزی معضل نیست، افزود: "قرار است مجمع در مورد نحوه اداره بانك مركزی به صورت جداگانه بحث و بررسیهای خود را انجام دهد كه البته این موضوع آغاز شده و به زودی به پایان میرسد."
اینگونه محسن رضایی عذر بدتر از گناه می آورد و درگیری بین مجلس و دولت را لاپوشانی کرده و با مغلطه از انتخاب رییس کل بانک مرکزی عبور می کند و آن را به نحوه اداره بانک مرکزی فرو می کاهد.
با این حساب می شود فهمید که علی خامنه ای به سرعت گفته رفسنجانی که خود را مطیع رهبری اعلام کرده بود را محک زد و وی را وادار نمود تا بر خلاف رای مجلس به خواسته او تمکین کند و دست گماشته اش را در عزل و نصب بانک مرکزی باز بگذارد. اینکه استقلال بانک مرکزی از دولت چه مفهومی دارد و آیا به قول نمایندگان مجلس آخوندها این نهاد به عنوان صندوق دولت عمل کرد یا خیر، موضوعی است که باید در کارکرد قدرت و نهادهای تصمیم گیرنده در رژیم استبدادی مذهبی ولی فقیه بررسی شود.
از سوی دیگر، غلامرضا مصباحی مقدم، نماینده مجلس آخوندها گفت: "مجمع تشخیص مصلحت نظام در جلسه روز شنبه گذشته خود تصمیم گرفته است که رییس کل بانک مرکزی با رای دو نفر از سران قوا عزل و نصب شود."
اما محسن رضایی، دبیر مجمع تشخیص در روز 28 دی، در حاشیه "همایش بازار و سرمایه" گفت: "مجمع تشخیص مصلحت نظام اختلافات بین مجلس و شورای نگهبان را با کمک مقام معظم رهبری حل کرد."
ماجرا از آنجا آغاز شد که در درگیری بین مجلس و دولت، مجلس با مصوبه ای خواستار تغییر در ترکیب مجمع عمومی بانک مرکزی شد و حق عضویت احمدی نژاد را از مجمع عمومی سلب کرد. شورای نگهبان به رهبری جنتی با این مصوبه مخالفت کرد و آنرا خلاف قانون اساسی دانست.
پس از مدتها لفاظی و کشاکش، مجلس برای تامین نظر شورای نگهبان مصوبه جدیدی تصویب کرد و احمدی نژاد را به مجمع عمومی بانک مرکزی بازگرداند اما برای تعیین رییس این نهاد مالی شرط گذاشت که او باید نامزد خود را به مجلس معرفی و رای اعتماد بگیرد. شورای نگهبان این مصوبه را نیز رد کرد و آنرا مطابق با قانون اساسی ندانست. اما این بار مجلس حاضر به عقب نشینی نشد و در برابر شورای نگهبان مقاومت کرد. در نتیجه به موجب اصل 110 قانون اساسی رژیم، پرونده به مجمع تشخیص مصلحت نظام به ریاست رفسنجانی فرستاده شد.
محمود احمدی نژاد که یکی از مخالفان سرسخت رفسنجانی است، علیه این اقدام موضع گرفت و گفت: "مجمع جای قانونگذاری نیست" و اینگونه ماهیت آنرا زیر سووال برد. به گفته بسیاری از منابع داخل کشور، احمدی نژاد شکایت این معضل را به رهبر نظام برده و در نامه ای از خامنه ای خواسته است تا در این موضوع دخالت کند. به همین دلیل محسن رضایی می گوید: "مجمع تشخیص مصلحت نظام اختلافات بین مجلس و شورای نگهبان را با کمک مقام معظم رهبری حل کرد."
رضایی در ادامه اضافه کرد: "انتخاب، عزل و نصب و پذیرش استعفای رییس کل بانک مرکزی بر عهده رییس جمهور باقی خواهد ماند و قرار بر این نیست که مجمع در این مورد تصمیم بگیرد."
خبرنگاران که از این پاسخ رضایی شگفت زده شده بودند از او سووال کردند که "پس معضل چه بود که به مجمع واگذار شد؟" و محسن رضایی در پاسخ می گوید: "معضل برای نحوه اداره بانك مركزی به كار رفته و ارتباطی با نحوه انتخاب رییس كل بانك مركزی ندارد."
وی با تاكید بر اینكه انتخاب رییس كل بانك مركزی معضل نیست، افزود: "قرار است مجمع در مورد نحوه اداره بانك مركزی به صورت جداگانه بحث و بررسیهای خود را انجام دهد كه البته این موضوع آغاز شده و به زودی به پایان میرسد."
اینگونه محسن رضایی عذر بدتر از گناه می آورد و درگیری بین مجلس و دولت را لاپوشانی کرده و با مغلطه از انتخاب رییس کل بانک مرکزی عبور می کند و آن را به نحوه اداره بانک مرکزی فرو می کاهد.
با این حساب می شود فهمید که علی خامنه ای به سرعت گفته رفسنجانی که خود را مطیع رهبری اعلام کرده بود را محک زد و وی را وادار نمود تا بر خلاف رای مجلس به خواسته او تمکین کند و دست گماشته اش را در عزل و نصب بانک مرکزی باز بگذارد. اینکه استقلال بانک مرکزی از دولت چه مفهومی دارد و آیا به قول نمایندگان مجلس آخوندها این نهاد به عنوان صندوق دولت عمل کرد یا خیر، موضوعی است که باید در کارکرد قدرت و نهادهای تصمیم گیرنده در رژیم استبدادی مذهبی ولی فقیه بررسی شود.
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
فرخ نگهدار
اخبار روز:
ما را چه می شود؟
دوش در قعر این گرداب حول انگیز، در حسرت جرعه از مهر، بر توسن خیال خوش باورانه به سوی "دیار آشتی" می راندم که ناگه خارهای مغیلان "از شش طرفم راه ببستند" که ای "وطن فروش مزدور"، که ای "ملحد محارب"، که ای "خائن کثیف"، که به کجا چنین شتابان؟ به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است. خواهیمت یافت و به سزای اعمال ننگینت خواهیم رساند.
یکه خورده و فرسوده از این همه سختی که در راه است، رفیق نازنین بهروز پرسید: "نوشته احمد و فواد را اخبار روز دیدی؟ باید جمع شویم و با هم بیشتر حرف بزنیم." دلم شاد شد و لبخند بر گونه ام لغزید. که چه خوب در این دیار غریب هنوز خانه ای دارم که در به رویم با لبخند می گشایند؛ جایی که سخن از سر صدق می گویند و خیر ترا می جویند. هنوز نخوانده بودم. او هم نخوانده بود.
رفتم خواندم و دانستم چه و چه می خواهند. دو تن از دیرین ترین «یاران ما» می گویند: عذرش را بخواهید. از خط قرمز عبور کرد. ما با او نیستیم. او با ما نیست.
این دیگر عادتم شده. هر وقت کار خیلی سخت می شود، باز بر توسن خیال سراغ سال های رفته می روم که در یابم که در آن روزها نیز آسمان همین قدر گرفته بود؟ به گذشته می روم، چون هر بار که می روم دست خالی بر نمی گردم. همیشه با جرقه ای از امید می آیم. و این بار نیز. وقتی برگشتم تازه فهمیدم که چه پیشرفتی کرده ایم؟ ٣۰ سال پیش اخراج رو شاخش بود. حالا به تبری قناعت شده. جای شکرش باقی است. اگر صد سال پیش بود سرب داغ در دهانش بود.
دل قوی داشتم که گشایش نزدیک است فرخ! ده بیست سال بیشتر نمانده. شاید به عمر تو هم وصال دهد و ببینیم روزی را که دیگر ترس از مجازات زبان کسی را در دهان نچرخاند و عضویت در یک تشکیلات حقوق ترا به عنوان یک انسان به گروگان نگیرد. سازمان اکثریت همین الان به این نقطه رسیده است. دیگر محال است از این سازمان به خاطر بیان نظر حکم اخراج بگیری. اخراج که سهل است. تنبیه هم قطعا نخواهند کرد. اما شما حق دارید به صاحب نظری که "خفت بار و فاجعه آفرین" می بینیدش، رای و مسوولیت ندهید. همین و بس.
شما از فرخ نگهدار تبری جسته اید. هم در دل و هم بر زبان مرا از خود رانده اید. دیگر عارتان می آید که بگوئید زمانی در جایی ما با هم نسبتی داشته ایم. خوب شما را می فهمم. کم نیستید. قبل از نشر نامه از خسرو نظرش را پرسیده بودم. گفته بود: "از تو به آن طرف کف می زنند. از تو به این طرف، تا نیمه های اتحاد جمهوری خواهان و اکثر بچه های اکثریت، ایراد می گیرند، اما نمی زنند. اما از آنجا به بعد فحش می دهند و می کوبند".
من وقتی این "ارزیابی" را شنیدم تا توانستم کوشیدم کار را بر دشنام دهندگان به جوهر فکر دشوار کنم و کردم. برایم مسلم بود که آنهایی که مرا خائن و مزدور و محارب می بینند قطعا از دیدن این نوشته به وجد می آیند و به سوی میدان اعدام می دوند جا بگیرند و کیف کنند. اما اصلا تصور نمی کردم یارانی چون احمد و فواد و مرتضی در این نقطه از کهکشان خسرو ایستاده باشند. می دانستم مخالفند و بحث و جدل خواهند کرد.
ایکاش هم که چنین کرده بودید. حالا هم مشفقانه می گویم به جای تبری خوب بود جدل می کردید. استدلال می کردید که چرا این چون است و آن چون. قطع گفتگو خطرناک است. شما هم قطع کنید من قطع نمی کنم. حدس میزنم زود دست به قلم برده و بیدرنگ چاپ کرده اید. و به اندرز مجید به بهزاد گوش نکرده اید. داغ داغ نوشته اید و بیدرنگ نشر داده اید. زمانی مجید به بهزاد گفته بود تا داغ هستی بنویس اما وقتی سرد شدی پخش کن. بهزاد بالاخره پذیرفت و من هم. لذا شک ندارم که ما باز با حرف خواهیم زد. شک ندارم.
در ضمن گفته اید "تبری می جوئیم" خیلی حرف بدی است. آن را رواج ندهید. رواجِ آن رواجِ تولاست. و ما به هیچ کدامش نیاز نداریم. یکی از یکی ضایع تر.
یکی زنگ زد که فرخ! باز آب در خوابگه مورچگان ریخته ای. از این حرف حالم بد شد. او هم فهمید که خوشم نیامد. گفت خودت چه فکر می کنی؟ گفتم کارم کمتر به حرف نیما و بیشتر به شعر پروین می ماند که ترا سلیمان دید و من را آن موری که با پای ملخ می کرد زوری. ایکاش به اصل موضوع می پرداختند که چرا فکر می کنند فرخ بدحاصل است.
خیال می کردم مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست. خیال کردم شما مرا می شناسید و می دانید که هرگز هم خانه سنجر نبوده و نیستم. نوری زاد چه کرده است که تنهایش می گذارید؟ مگر پلنگی تیز دندان در کمندتان است؟ چرا آن مور را تیمور می بینید؟ کجای آندو به هم رفته که تبری می کنید؟ پنجاه و بیشتر است که من و شما رفته است و هرشب ما، با هم اندر خم این کوچه تنگ، تنگ هم خسبیده ایم و هنوز ندانسته ایم که کدام رفیق فاقله ایم کدام شریک دزد. افسوس. هزار افسوس.
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند.
احتمالش صفر است
بسا کسان با من کنکاش می کنند که کار این حاکم از این ها گذشته و بیهوده آب در هاون و مشت بر سندان مکوب. می دانم که شما و بسیاری سال هاست که یک در هزاران هم احتمال نمی دهید که آه مظلومان بر این دل سنگ اثر کند.
اماحرف شما حرف دیگری است. شما به "خامنه ای شناسی" من ایراد نمی گیرید. شما "فرخ شناسی" کرده می گوئید: یافتیم! یافتیم! او آب در هاون نمی کوبد. او دزد است و با چراغ آمده. پس آنگاه برای سازمان نسخه می پیچید که این دمل چرکین است. از شرش باید خلاص شد.
پیش خود خندیدم. که ببین ما هر دو هنوز "فدایی" هستیم و سوار بر بال های آرزو. شکی نیست که هم من و هم فواد و احمد داریم آرزو پروری می کنم. یکی در آرزوی دور کردن دست حاکم از ظلم بیشتر است و دیگری در سودای دور کردن دست فرخ از درگاه یاران دیرینش.
شیطنت سیاسی ام گل کرد و از خود پرسیدم: راستی کدام یک از این دو آرزو دست یافتنی تر است؟ دل کندن من از این یاران؟ یا کندن خامنه ای از این خذلان؟
سرنوشت فرخ همان روزی رقم خورد که در بهار سال ۴۲ در عنفوان ۱۷ سالگی بر نیمکتی در میدان کاخ نشسته بود و با رفیقی که تا آن روز همراهش بود سخن گفت.
گفت: از کدام طرف میروی؟
گفتم: منتظر بیژن هستم. با او میروم. از این طرف. تو هم می آیی؟
او گفت: نه. من جای دیگر می روم. تو برو به سلامت.
و از آن روز تا امروز که از مرز ۶۴ گذشته ام، همیشه و هر روز یار فاقله یارانی بوده ام که "از این طرف" آمده اند. فکر جدایی حتی یک لحظه هم در طول این سالها به مغزم خطور نکرده. هیچ دلم نمی خواهد در بقیه عمر هم اتفاق دیگری بیافتد. اگر جوان تر بودید، می نوشتم ممکن بود نادانی کنم و "از آن طرف بروم". اما حالا، سران شست هفتاد سالگی، حالا که دیده ام که دیگرانی که "از آن طرف" رفتند هیچ کدام به جایی بهتر از این جا که من و شما رسیده ایم نرسیده اند چطور این قدر جوانانه - نه، کودکانه، خیلی کودکانه - انتظار دارید تصمیم بگیرم جای دیگری بروم؟ چرا فکر می کنید شانس آرزوتان بیش از شانس آرزوی من است؟ افسوس که نمی دانید و نمی دانید که نمی دانید. اگر فرخ رفتنی یا بیرون کردنی بود بالاترین شانس برای این آرزو همان بیست سال پیش بود. در کنگره اول. از آن شانس بهتر مطئمن باشید محال است تکرار شود.
شانس آرزوی من برای تغییر رفتار "رهبر" شاید نزدیک صفر باشد. اما همین صفر صد بار، نه نه، هزاران هزار بار بیش از شانس آرزوی شماست.
راه قانونی باز است
٣۲ سال است که در عرصه مسایل خط مشی سیاسی می نویسم. در آن ده دوازده سال اول، که سانترالیسم دموکراتیک داشتیم، پنج شش سال را بیشتر من برای سازمان نوشتم و پنج شش سال بعد را بیشتر سازمان برای من. و حالا بیست و اندی سال است که نه سازمان اکثریت سیاست برای فرخ می نویسد و نه فرخ برای سازمان اکثریت. سازمان از بابت رعایت حقوق اعضاء و پاسداشت اصول آزادی بیان، اکنون سرایی شده است چهل ستون که دست کم از این بابت از باد و بارانش ناید گزند. در طول این چهل سال گربه های سیاه از مرصل الریاح امداد جستند. در دهساله اول روزگارشان به کام بود. اما حالا دیگر ٣۰ سال - از روزهایی که هنوز این خانه عنکوتی بود - دور شده ایم. سال هاست که دریافته ایم که خود را علیه خود نشورانیم. در آن اوایل خیلی ها شوریدند و انکرالاصوات را بانگِ جرسِ نیکان پینداشتند و از منزل جانان و جای امن دل کندند.
آنها همه پاره های تن ما بودند و اکثرشان هنوز هم هستند. گذرانِ عمرشان هم همین را ثابت کرد. گذشته از این تقریبا همه شان گفته اند: "انشعاب زودرس بود". همه ما دست کم به تاریخ مدیونیم. نگذاریم چهره حقیقت لابلای کشمکش های ما لوث شود و همان بلایی سر ما بیاید که بر سر حزب توده ایران آوردند. حقیقت تاریخ فدائیان ملوث نیست. آنها که حزبشان، حزب توده ایران، را خراب کردند فقط در خیال قصر زرین ساختند، و همه تاریک، به هیچ نور شمع امیدی در تالارهای آن.
بچه نیستم که خیال کنم همه ما خیلی معقول و سنجیده و بی هیچ شیله پیله ای عمل می کنیم. ما همه آدم هستیم با همه خوبی ها و بدی هایی که در این موجود دو پا هست. حق کشی می کنیم، دروغ می گوئیم و هزار کار زشت دیگر. ما تافته جدا بافته نیستم. سازمان به شما کاملا حق می دهد که به دلیل خطایی که بر این قلم رفته به خشم آئید و بر آن بتازید. نقد بنویسید هزار بار، چه با زبان تلخ، چه با زبان خوش. اما اگر حق ندارید هیچ کس بزهکار بنامید بی آنکه به خود زحمت دهید دلایل حقوقی و قانونی برای وقوع تخلف ارایه دهید. ارزشهای پذیرفته شده در سازمان با ارزش های فضاهای استبدادی از بنیان ایران متفاوت است. در این سازمان اگر خط و برنامه کسی را قبول نداشته باشید، نمی توانید علیه اش اعلام بزه کنید. فقط حق دارید به او رای ندهید و از همگان دعوت کنید به او رای ندهند. همین و بس. شما هیچ قدرتی بیش از آنچه تا امروز داشته اید در این سازمان نخواهید داشت. این فضا تنها دلیل دوام من در سازمان است.
بیست سال است که نگاه من به سیاست با نگاه غالب بر سازمان اکثریت متفاوت است. این را شما خوب می دانید. بسیاری بر من تاخته اند که ابله! چه می کنی در این تشکیلات؟ بدر آی تا ببینی که چه درها به سویت گشاده است. برای چه ایستاده ای و عمر تباه می کنی؟ خیلی ها وقتی خطشان پیش نرفت گذاشتند رفتند (۱). من نرفتم و نمی روم و همواره پاسخم یک چیز است: خروج من از سازمان فقط غم سنگین شکستن آن عهد دیرینی است که با جانان داشته ام را تا ابد بر دلم جایگیر نمی کند، معنای این خروج برای من یعنی اعلام رسمی پایان تمام تلاش های ۵۰ ساله برای ساختن یک سازمان سیاسی جدی، اما پای بند به آزادی.
رفتار جمهوری اسلامی با قانون به شما به راحتی اجازه می دهد که به اشتباه فکر کنید مبارزه قانونی بیهوده است. شما فکر می کنید در این مملکت مبارزه قانونی یعنی کشک، یعنی خفه شو. اما در سازمان اکثریت که وضع این طوری نیست. اعضای سازمان حق دارند علیه هم شکایت کنند و حق ندارند حکم خود سرانه صادر کنند. تهمت زدن و درخواست بدون پشتوانه برای مجازات در این سازمان ممنوع است. زمانی بود که هر کس در این سازمان "حق" داشت خود را قاضی بداند و بنا به "علم قاضی" حتی فرمان قتل صادر کند. زمانی بود که هرکی هرکی بود. حالا که نیست. اگر علیه من شکایت دارید لطفا قانونی عمل کنید. به "رشد" نامه بنویسید و پیگیری کنید.
و حرف آخر
حرفم را با تاکید بر این حقیقت تمام می کنم که هرگاه بخواهیم درک و دیدگاه گروه های اجتماعی/تاریخی ایران نسبت به یک دیگر را تغییر دهیم آیا باید فقط ما چپ ها منافع و نگرانی ها و مطالبات دیگران را در عمل سیاسی خود لحاظ کنیم یا این وظیفه ایست همگانی؟ در پاسخ می گویم: تجربه تاریخی نشان می دهد که، در زمینه گفتمان سازی، ترویج گفتگو، تسهیل همزیستی و دفاع از حقوق و آزادی های دیگران گرایش چپ، در مقایسه با اسلام گرایی و یا ناسیونالیسم راست گرا هم توانمندی و هم حساسیت بیشتر از خود نشان داده است. هر چند دو رویکرد عمده دیگر نیز، چون ما، از درون شکافته و دو رویکرد افراطی و مداراگرا فرا روئیده اند. در ایران امروز میزان رغبت و اعتماد و آمادگی برای همکاری میان گرایش های عمده تاریخی فرهنگی تعدیل یافته چگونه است؟ حقیقت آشکار آن است که چپ معتدل در این میان گرچه در زمینه جلب اعتماد و آرای انتخاباتی توده های زحمتکش بر دو گرایش دیگر تفوق طبیعی نداشته باشد، اما در زمینه تولید مدل های آشتی ملی، در زمینه ساختن پایه های اعتماد، در زمینه بسط مناسبات میان گرایش های تاریخی/فرهنگی جامعه ی پاره پاره ما نسبت به دو دیگر تا کنون توانمندی بیشتری از خود نشان داده است. این حقیقت به ما می آموزد که در تنظیم مناسبات درونی و تولید اراده و منش مشترک خود را جدی تر بگیریم و برای پیشبرد باری که بر دوشمان مسوولانه تر عمل کنیم. این موقعیت تاریخی ما با تبری جستن از همدیگر، زدن همدیگر و نفله کردن همدیگر قطعا تقویت نمی شود. خیلی بهتر است اگر از راه گفتگوی هوشمندانه و مسوولانه سیاسی وارد شویم.
می خواهم بگویم راهش شکایت به رشد نیست. اختلاف ما اصلا حقوقی نیست. اختلاف ما بر سر اهداف آرزوها هم نیست. پوسته اختلاف ما سیاسی و هسته آن ناشی از تفاوت بازر در دو رفتار و منش سیاسی، تفاوت میان دو روحیه است. بروز فلسفی این تفاوت همان تفاوت میان هرمنوتیک سوء ظن و هرمنوتیک همدلی است. اختلاف سیاسی میان ما یکی از تجلیات تفاوت در نگاه به صحنه سیاست است. بروز عملی اختلاف نگاه ما البته در عرصه سیاست است و بسیار هم جدی است. بحث سیاسی را جداگانه خواهم نوشت. اما سیاست مندرج در نامه من فقط از زاویه نگاه شما مورد نقد نیست. تا هم اکنون دهها زاویه دیگر را نیز فعالان دیگر گشوده اند. در روزهای اخیر بیشتر وقتم به پرسش و بحث و فهم و هضم و تحریر آنچه که دیگر یاران، و دیگران، در این ارتباط گفته اند و نوشته اند گذشت. وقتی کار تمام شد در باره آنها نیز خواهم نوشت. امیدوارم به درازا نکشد.
فرخ نگهدار
چهارشنبه – ۲۹ دیماه ۱٣٨۹ – لندن
info@negahdar.net
www.negahdar.net
۱ - خیلی ها که رفتند سراغ سلطنتی ها، برخی هم سراغ قوم گرایان و چپ گراترها رفتند را گرفتند. اما خیلی زود متوجه شدند که صد رحمت به همین "فدایی ها" و برگشتند. خیلی ها به اتحاد جمهوری خواهان روی کردند. اما این اتحاد رقیب هیچ حزب و سازمانی نیست. به علاوه رویکرد آن با رویکرد همه تشکل ها و فعالین مدنی و مسالمت جو همسوست. از این روی فعالیت اعضای همه سازمان های مشابه ما در آن میسر است. خیلی از اعضای اکثریت هم در این تشکل عمومی عضو و فعال هستند.
ما را چه می شود؟
دوش در قعر این گرداب حول انگیز، در حسرت جرعه از مهر، بر توسن خیال خوش باورانه به سوی "دیار آشتی" می راندم که ناگه خارهای مغیلان "از شش طرفم راه ببستند" که ای "وطن فروش مزدور"، که ای "ملحد محارب"، که ای "خائن کثیف"، که به کجا چنین شتابان؟ به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است. خواهیمت یافت و به سزای اعمال ننگینت خواهیم رساند.
یکه خورده و فرسوده از این همه سختی که در راه است، رفیق نازنین بهروز پرسید: "نوشته احمد و فواد را اخبار روز دیدی؟ باید جمع شویم و با هم بیشتر حرف بزنیم." دلم شاد شد و لبخند بر گونه ام لغزید. که چه خوب در این دیار غریب هنوز خانه ای دارم که در به رویم با لبخند می گشایند؛ جایی که سخن از سر صدق می گویند و خیر ترا می جویند. هنوز نخوانده بودم. او هم نخوانده بود.
رفتم خواندم و دانستم چه و چه می خواهند. دو تن از دیرین ترین «یاران ما» می گویند: عذرش را بخواهید. از خط قرمز عبور کرد. ما با او نیستیم. او با ما نیست.
این دیگر عادتم شده. هر وقت کار خیلی سخت می شود، باز بر توسن خیال سراغ سال های رفته می روم که در یابم که در آن روزها نیز آسمان همین قدر گرفته بود؟ به گذشته می روم، چون هر بار که می روم دست خالی بر نمی گردم. همیشه با جرقه ای از امید می آیم. و این بار نیز. وقتی برگشتم تازه فهمیدم که چه پیشرفتی کرده ایم؟ ٣۰ سال پیش اخراج رو شاخش بود. حالا به تبری قناعت شده. جای شکرش باقی است. اگر صد سال پیش بود سرب داغ در دهانش بود.
دل قوی داشتم که گشایش نزدیک است فرخ! ده بیست سال بیشتر نمانده. شاید به عمر تو هم وصال دهد و ببینیم روزی را که دیگر ترس از مجازات زبان کسی را در دهان نچرخاند و عضویت در یک تشکیلات حقوق ترا به عنوان یک انسان به گروگان نگیرد. سازمان اکثریت همین الان به این نقطه رسیده است. دیگر محال است از این سازمان به خاطر بیان نظر حکم اخراج بگیری. اخراج که سهل است. تنبیه هم قطعا نخواهند کرد. اما شما حق دارید به صاحب نظری که "خفت بار و فاجعه آفرین" می بینیدش، رای و مسوولیت ندهید. همین و بس.
شما از فرخ نگهدار تبری جسته اید. هم در دل و هم بر زبان مرا از خود رانده اید. دیگر عارتان می آید که بگوئید زمانی در جایی ما با هم نسبتی داشته ایم. خوب شما را می فهمم. کم نیستید. قبل از نشر نامه از خسرو نظرش را پرسیده بودم. گفته بود: "از تو به آن طرف کف می زنند. از تو به این طرف، تا نیمه های اتحاد جمهوری خواهان و اکثر بچه های اکثریت، ایراد می گیرند، اما نمی زنند. اما از آنجا به بعد فحش می دهند و می کوبند".
من وقتی این "ارزیابی" را شنیدم تا توانستم کوشیدم کار را بر دشنام دهندگان به جوهر فکر دشوار کنم و کردم. برایم مسلم بود که آنهایی که مرا خائن و مزدور و محارب می بینند قطعا از دیدن این نوشته به وجد می آیند و به سوی میدان اعدام می دوند جا بگیرند و کیف کنند. اما اصلا تصور نمی کردم یارانی چون احمد و فواد و مرتضی در این نقطه از کهکشان خسرو ایستاده باشند. می دانستم مخالفند و بحث و جدل خواهند کرد.
ایکاش هم که چنین کرده بودید. حالا هم مشفقانه می گویم به جای تبری خوب بود جدل می کردید. استدلال می کردید که چرا این چون است و آن چون. قطع گفتگو خطرناک است. شما هم قطع کنید من قطع نمی کنم. حدس میزنم زود دست به قلم برده و بیدرنگ چاپ کرده اید. و به اندرز مجید به بهزاد گوش نکرده اید. داغ داغ نوشته اید و بیدرنگ نشر داده اید. زمانی مجید به بهزاد گفته بود تا داغ هستی بنویس اما وقتی سرد شدی پخش کن. بهزاد بالاخره پذیرفت و من هم. لذا شک ندارم که ما باز با حرف خواهیم زد. شک ندارم.
در ضمن گفته اید "تبری می جوئیم" خیلی حرف بدی است. آن را رواج ندهید. رواجِ آن رواجِ تولاست. و ما به هیچ کدامش نیاز نداریم. یکی از یکی ضایع تر.
یکی زنگ زد که فرخ! باز آب در خوابگه مورچگان ریخته ای. از این حرف حالم بد شد. او هم فهمید که خوشم نیامد. گفت خودت چه فکر می کنی؟ گفتم کارم کمتر به حرف نیما و بیشتر به شعر پروین می ماند که ترا سلیمان دید و من را آن موری که با پای ملخ می کرد زوری. ایکاش به اصل موضوع می پرداختند که چرا فکر می کنند فرخ بدحاصل است.
خیال می کردم مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست. خیال کردم شما مرا می شناسید و می دانید که هرگز هم خانه سنجر نبوده و نیستم. نوری زاد چه کرده است که تنهایش می گذارید؟ مگر پلنگی تیز دندان در کمندتان است؟ چرا آن مور را تیمور می بینید؟ کجای آندو به هم رفته که تبری می کنید؟ پنجاه و بیشتر است که من و شما رفته است و هرشب ما، با هم اندر خم این کوچه تنگ، تنگ هم خسبیده ایم و هنوز ندانسته ایم که کدام رفیق فاقله ایم کدام شریک دزد. افسوس. هزار افسوس.
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند.
احتمالش صفر است
بسا کسان با من کنکاش می کنند که کار این حاکم از این ها گذشته و بیهوده آب در هاون و مشت بر سندان مکوب. می دانم که شما و بسیاری سال هاست که یک در هزاران هم احتمال نمی دهید که آه مظلومان بر این دل سنگ اثر کند.
اماحرف شما حرف دیگری است. شما به "خامنه ای شناسی" من ایراد نمی گیرید. شما "فرخ شناسی" کرده می گوئید: یافتیم! یافتیم! او آب در هاون نمی کوبد. او دزد است و با چراغ آمده. پس آنگاه برای سازمان نسخه می پیچید که این دمل چرکین است. از شرش باید خلاص شد.
پیش خود خندیدم. که ببین ما هر دو هنوز "فدایی" هستیم و سوار بر بال های آرزو. شکی نیست که هم من و هم فواد و احمد داریم آرزو پروری می کنم. یکی در آرزوی دور کردن دست حاکم از ظلم بیشتر است و دیگری در سودای دور کردن دست فرخ از درگاه یاران دیرینش.
شیطنت سیاسی ام گل کرد و از خود پرسیدم: راستی کدام یک از این دو آرزو دست یافتنی تر است؟ دل کندن من از این یاران؟ یا کندن خامنه ای از این خذلان؟
سرنوشت فرخ همان روزی رقم خورد که در بهار سال ۴۲ در عنفوان ۱۷ سالگی بر نیمکتی در میدان کاخ نشسته بود و با رفیقی که تا آن روز همراهش بود سخن گفت.
گفت: از کدام طرف میروی؟
گفتم: منتظر بیژن هستم. با او میروم. از این طرف. تو هم می آیی؟
او گفت: نه. من جای دیگر می روم. تو برو به سلامت.
و از آن روز تا امروز که از مرز ۶۴ گذشته ام، همیشه و هر روز یار فاقله یارانی بوده ام که "از این طرف" آمده اند. فکر جدایی حتی یک لحظه هم در طول این سالها به مغزم خطور نکرده. هیچ دلم نمی خواهد در بقیه عمر هم اتفاق دیگری بیافتد. اگر جوان تر بودید، می نوشتم ممکن بود نادانی کنم و "از آن طرف بروم". اما حالا، سران شست هفتاد سالگی، حالا که دیده ام که دیگرانی که "از آن طرف" رفتند هیچ کدام به جایی بهتر از این جا که من و شما رسیده ایم نرسیده اند چطور این قدر جوانانه - نه، کودکانه، خیلی کودکانه - انتظار دارید تصمیم بگیرم جای دیگری بروم؟ چرا فکر می کنید شانس آرزوتان بیش از شانس آرزوی من است؟ افسوس که نمی دانید و نمی دانید که نمی دانید. اگر فرخ رفتنی یا بیرون کردنی بود بالاترین شانس برای این آرزو همان بیست سال پیش بود. در کنگره اول. از آن شانس بهتر مطئمن باشید محال است تکرار شود.
شانس آرزوی من برای تغییر رفتار "رهبر" شاید نزدیک صفر باشد. اما همین صفر صد بار، نه نه، هزاران هزار بار بیش از شانس آرزوی شماست.
راه قانونی باز است
٣۲ سال است که در عرصه مسایل خط مشی سیاسی می نویسم. در آن ده دوازده سال اول، که سانترالیسم دموکراتیک داشتیم، پنج شش سال را بیشتر من برای سازمان نوشتم و پنج شش سال بعد را بیشتر سازمان برای من. و حالا بیست و اندی سال است که نه سازمان اکثریت سیاست برای فرخ می نویسد و نه فرخ برای سازمان اکثریت. سازمان از بابت رعایت حقوق اعضاء و پاسداشت اصول آزادی بیان، اکنون سرایی شده است چهل ستون که دست کم از این بابت از باد و بارانش ناید گزند. در طول این چهل سال گربه های سیاه از مرصل الریاح امداد جستند. در دهساله اول روزگارشان به کام بود. اما حالا دیگر ٣۰ سال - از روزهایی که هنوز این خانه عنکوتی بود - دور شده ایم. سال هاست که دریافته ایم که خود را علیه خود نشورانیم. در آن اوایل خیلی ها شوریدند و انکرالاصوات را بانگِ جرسِ نیکان پینداشتند و از منزل جانان و جای امن دل کندند.
آنها همه پاره های تن ما بودند و اکثرشان هنوز هم هستند. گذرانِ عمرشان هم همین را ثابت کرد. گذشته از این تقریبا همه شان گفته اند: "انشعاب زودرس بود". همه ما دست کم به تاریخ مدیونیم. نگذاریم چهره حقیقت لابلای کشمکش های ما لوث شود و همان بلایی سر ما بیاید که بر سر حزب توده ایران آوردند. حقیقت تاریخ فدائیان ملوث نیست. آنها که حزبشان، حزب توده ایران، را خراب کردند فقط در خیال قصر زرین ساختند، و همه تاریک، به هیچ نور شمع امیدی در تالارهای آن.
بچه نیستم که خیال کنم همه ما خیلی معقول و سنجیده و بی هیچ شیله پیله ای عمل می کنیم. ما همه آدم هستیم با همه خوبی ها و بدی هایی که در این موجود دو پا هست. حق کشی می کنیم، دروغ می گوئیم و هزار کار زشت دیگر. ما تافته جدا بافته نیستم. سازمان به شما کاملا حق می دهد که به دلیل خطایی که بر این قلم رفته به خشم آئید و بر آن بتازید. نقد بنویسید هزار بار، چه با زبان تلخ، چه با زبان خوش. اما اگر حق ندارید هیچ کس بزهکار بنامید بی آنکه به خود زحمت دهید دلایل حقوقی و قانونی برای وقوع تخلف ارایه دهید. ارزشهای پذیرفته شده در سازمان با ارزش های فضاهای استبدادی از بنیان ایران متفاوت است. در این سازمان اگر خط و برنامه کسی را قبول نداشته باشید، نمی توانید علیه اش اعلام بزه کنید. فقط حق دارید به او رای ندهید و از همگان دعوت کنید به او رای ندهند. همین و بس. شما هیچ قدرتی بیش از آنچه تا امروز داشته اید در این سازمان نخواهید داشت. این فضا تنها دلیل دوام من در سازمان است.
بیست سال است که نگاه من به سیاست با نگاه غالب بر سازمان اکثریت متفاوت است. این را شما خوب می دانید. بسیاری بر من تاخته اند که ابله! چه می کنی در این تشکیلات؟ بدر آی تا ببینی که چه درها به سویت گشاده است. برای چه ایستاده ای و عمر تباه می کنی؟ خیلی ها وقتی خطشان پیش نرفت گذاشتند رفتند (۱). من نرفتم و نمی روم و همواره پاسخم یک چیز است: خروج من از سازمان فقط غم سنگین شکستن آن عهد دیرینی است که با جانان داشته ام را تا ابد بر دلم جایگیر نمی کند، معنای این خروج برای من یعنی اعلام رسمی پایان تمام تلاش های ۵۰ ساله برای ساختن یک سازمان سیاسی جدی، اما پای بند به آزادی.
رفتار جمهوری اسلامی با قانون به شما به راحتی اجازه می دهد که به اشتباه فکر کنید مبارزه قانونی بیهوده است. شما فکر می کنید در این مملکت مبارزه قانونی یعنی کشک، یعنی خفه شو. اما در سازمان اکثریت که وضع این طوری نیست. اعضای سازمان حق دارند علیه هم شکایت کنند و حق ندارند حکم خود سرانه صادر کنند. تهمت زدن و درخواست بدون پشتوانه برای مجازات در این سازمان ممنوع است. زمانی بود که هر کس در این سازمان "حق" داشت خود را قاضی بداند و بنا به "علم قاضی" حتی فرمان قتل صادر کند. زمانی بود که هرکی هرکی بود. حالا که نیست. اگر علیه من شکایت دارید لطفا قانونی عمل کنید. به "رشد" نامه بنویسید و پیگیری کنید.
و حرف آخر
حرفم را با تاکید بر این حقیقت تمام می کنم که هرگاه بخواهیم درک و دیدگاه گروه های اجتماعی/تاریخی ایران نسبت به یک دیگر را تغییر دهیم آیا باید فقط ما چپ ها منافع و نگرانی ها و مطالبات دیگران را در عمل سیاسی خود لحاظ کنیم یا این وظیفه ایست همگانی؟ در پاسخ می گویم: تجربه تاریخی نشان می دهد که، در زمینه گفتمان سازی، ترویج گفتگو، تسهیل همزیستی و دفاع از حقوق و آزادی های دیگران گرایش چپ، در مقایسه با اسلام گرایی و یا ناسیونالیسم راست گرا هم توانمندی و هم حساسیت بیشتر از خود نشان داده است. هر چند دو رویکرد عمده دیگر نیز، چون ما، از درون شکافته و دو رویکرد افراطی و مداراگرا فرا روئیده اند. در ایران امروز میزان رغبت و اعتماد و آمادگی برای همکاری میان گرایش های عمده تاریخی فرهنگی تعدیل یافته چگونه است؟ حقیقت آشکار آن است که چپ معتدل در این میان گرچه در زمینه جلب اعتماد و آرای انتخاباتی توده های زحمتکش بر دو گرایش دیگر تفوق طبیعی نداشته باشد، اما در زمینه تولید مدل های آشتی ملی، در زمینه ساختن پایه های اعتماد، در زمینه بسط مناسبات میان گرایش های تاریخی/فرهنگی جامعه ی پاره پاره ما نسبت به دو دیگر تا کنون توانمندی بیشتری از خود نشان داده است. این حقیقت به ما می آموزد که در تنظیم مناسبات درونی و تولید اراده و منش مشترک خود را جدی تر بگیریم و برای پیشبرد باری که بر دوشمان مسوولانه تر عمل کنیم. این موقعیت تاریخی ما با تبری جستن از همدیگر، زدن همدیگر و نفله کردن همدیگر قطعا تقویت نمی شود. خیلی بهتر است اگر از راه گفتگوی هوشمندانه و مسوولانه سیاسی وارد شویم.
می خواهم بگویم راهش شکایت به رشد نیست. اختلاف ما اصلا حقوقی نیست. اختلاف ما بر سر اهداف آرزوها هم نیست. پوسته اختلاف ما سیاسی و هسته آن ناشی از تفاوت بازر در دو رفتار و منش سیاسی، تفاوت میان دو روحیه است. بروز فلسفی این تفاوت همان تفاوت میان هرمنوتیک سوء ظن و هرمنوتیک همدلی است. اختلاف سیاسی میان ما یکی از تجلیات تفاوت در نگاه به صحنه سیاست است. بروز عملی اختلاف نگاه ما البته در عرصه سیاست است و بسیار هم جدی است. بحث سیاسی را جداگانه خواهم نوشت. اما سیاست مندرج در نامه من فقط از زاویه نگاه شما مورد نقد نیست. تا هم اکنون دهها زاویه دیگر را نیز فعالان دیگر گشوده اند. در روزهای اخیر بیشتر وقتم به پرسش و بحث و فهم و هضم و تحریر آنچه که دیگر یاران، و دیگران، در این ارتباط گفته اند و نوشته اند گذشت. وقتی کار تمام شد در باره آنها نیز خواهم نوشت. امیدوارم به درازا نکشد.
فرخ نگهدار
چهارشنبه – ۲۹ دیماه ۱٣٨۹ – لندن
info@negahdar.net
www.negahdar.net
۱ - خیلی ها که رفتند سراغ سلطنتی ها، برخی هم سراغ قوم گرایان و چپ گراترها رفتند را گرفتند. اما خیلی زود متوجه شدند که صد رحمت به همین "فدایی ها" و برگشتند. خیلی ها به اتحاد جمهوری خواهان روی کردند. اما این اتحاد رقیب هیچ حزب و سازمانی نیست. به علاوه رویکرد آن با رویکرد همه تشکل ها و فعالین مدنی و مسالمت جو همسوست. از این روی فعالیت اعضای همه سازمان های مشابه ما در آن میسر است. خیلی از اعضای اکثریت هم در این تشکل عمومی عضو و فعال هستند.
اخبار روز:
بدنبال انتشار مقالهای از فرخ نگهدار با عنوان «آقای خامنهای! فردوستها از شما آریامهر میسازند»، مقالات چندی در نقد مواضع وی در سایتهای اینترنتی از جانب فعالین چپ، درون و بیرون سازمان اکثریت، منتشر شد. در کنار این مقالات، برائتنامه دو تن از اعضاء سازمان فدائیان خلق ایران اکثریت، آقایان احمد پورمندی و ف. تابان با عنوان «ما از این مواضع اعلام برائت می کنیم!»، منتشره در سایت اخبار روز به تاریخ پنجشنبه ۲٣ دی ۱٣٨۹ - ۱٣ ژانویه ۲۰۱۱ ، بازتاب وسیعی یافت و در فاصله سه روز بیش از ۶۰ اظهار نظر در بخش کامنت این سایت درج شد. در این برائتنامه، نویسندگان تاکید دارند که قصد مباحثه با نظرات وی را ندارند، چرا که در گذشته بسیار صورت گرفته و حاصلی نداشته است. آنها میگویند: « از ان جا که ما نویسندگان این نامه، سال ها به طور مشترک با وی در یک سازمان بوده ایم، او خود را چپ می دانسته است و ما نیز، او هنوز عضو سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) است، و ما نیز، می خواهیم به این وسیله برائت و جدائی خود را از کارنامه ی سیاسی و افکار اخیر او – به خصوص بعد از جنبش سبز - اعلام کنیم و نیز بگوییم سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) باید راهی برای این معضل بیابد.»
کمتر کسی است که با فرخ نگهدار و کارنامه سیاسی وی آشنا نباشد. وی پس از انقلاب بهمن ۱٣۵۷، به تدریج به مقام رهبری سازمان فدائیان خلق ایران اکثریت رسید و در مقام دبیر اولی در فاصله سالهای ۱٣۵۹ تا ۱٣۶۴ سیاست «شکوفائی جمهوری اسلامی» را با جدیت بسیار و با همکاری و همراهی سایراعضاء کمیته مرکزی وقت این سازمان پیش برد. اگر چه در پلنوم ۱٣۶۵ رهبری اکثریت پذیرفت که این سیاست خطا بوده و این نتیجه گیری در کنگره سال ۱٣۶۹ مورد تائید قرار گرفت، ولی هیچگاه فرخ نگهدار به خطا بودن این سیاست اعتراف نکرد و تلاشهای وی برای پیشبرد این سیاست در اشکال گوناگون تا کنون ادامه داشته است. این مسئله جدیدی نیست و نامه اخیر وی به خامنهای خارج از مواضع همیشگی فرخ نگهدار نیست و جای تعجب نیز ندارد.
آنچه که تازگی دارد، نه سخنان فرخ نگهدار، که موضعگیری صریح و روشن دو تن از اعضاء سازمان اکثریت در مقابل مواضع وی و اعلام برائت از آن است. اهمیت این مسئله دراین است که دو تن از اعضاء این سازمان، که چهرههای شناخته شدهای هستند، رسما و از طریق نامهای علنی، ضمن آن که همچنان خود را عضو این سازمان میدانند، جدا بودن خط مشی و مواضع سیاسی خود از فرخ نگهدار را اعلام کرده و علاوه بر آن از دیگر اعضاء این سازمان میخواهند تا تکلیف خود را با «فرخ نگهدار» روشن کنند. این خود گام جدید و مهمی است درحیات تشکیلاتی سازمان اکثریت. اکنون سالها است که سازمان اکثریت در عمل بیشتر یک جبهه ائتلافی نانوشته از جریانات فکری متفاوت است، تا یک سازمان سیاسی متعارف و هر یک از جناحهای درونی به فراخور حال خود مستقلا عمل میکنند و اختلافات فاحش سیاسی مانع از آن نیست تا جناحهای درونی یکدیگر را تحمل نکنند و همه خود را «اکثریتی» ندانند. در بهترین حالت اعلام میشود که اسناد مصوبه کنگره، مواضع رسمی این سازمان است، مصوباتی که ظاهرا کسی خود را به آنها مقید نمیداند. در چنین چارچوبی، این برائت نامه گام مهمی است در تلاش برای خارج کردن این سازمان از این وضعیت.
اما اشتباه خواهد بود اگر مسئله صرفا به شخص فرخ نگهدار محدود شده و بقولی همه «کاسه و کوزهها» سر وی شکسته شود. فرخ نگهدار سمبل یک جریان فکری است که پس از انشعاب اقلیت-اکثریت، در این سازمان خطمشی همراهی با قدرت سیاسی را دنبال کرد و با اتخاذ سیاست «شکوفائی جمهوری اسلامی» به دفاع از این رژیم دیکتاتوری مذهبی پرداخت. در این راه وی تنها نبود و بخش عمده رهبری این سازمان و کادرهای فعال با وی همراه بودند. در برائت جوئی از فرخ نگهدار باید ریشههای این جریان فکری در سازمان اکثریت و تاثیرات آن بر این سازمان بررسی و شناسائی شود. تلاش برخی از چهرههای قدیمی و مسئولین سازمان اکثریت به محدود کردن مسئله به شخص فرخ نگهدار و این که :« او نه سخنگوی سازمان است و نه در زمره سیاست سازان سال های اخیر آن.» (نگاه کنید به مقاله «اصل ماجرا»، نوشته بهزاد کریمی، سایت اخبار روز یکشنبه ۲۶ دی و مقاله «جای خالی حرف!» جمشید طاهری پور در سایت عصر نو دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۹ - ۱۷ ژانویه ۲۰۱۱) ضمن آن که قابل فهم و مشروع است، ولی بیانگر همه واقعیتها نیست و بیش از آن تلاشی است برای پرده کشیدن بر واقعیت سازمان اکثریت و جایگاه جریان فکری که فرخ نگهدار سردمدار و سخنگو و سمبل آن است.
مشکل بتوان پذیرفت که آن چه که فرخ نگهدار میگوید و مواضعی که از ان دفاع میکند، صرفا متعلق است به وی و هیچ یار و همراه و همفکری در سازمان اکثریت ندارد. تجربه همین سه دهه فعالیت سیاسی این سازمان نشان داده است که فرخ نگهدار هیچگاه تنها نبوده و همفکران و همراهانی دارد که همچون وی از خط مشی رفرم در قدرت سیاسی و «شکوفائی جمهوری اسلامی» دفاع میکردند و هنوز هم این سیاست را دنبال میکنند. در بیرون از سازمان اکثریت نیز، وی نه به عنوان یک فعال منفرد سیاسی، بلکه همواره به عنوان یک جریان فکری در سازمان اکثریت مورد توجه بوده و نظراتش دنبال میشود. وی بارها و به تناوب به عضویت دستگاه رهبری سازمان اکثریت برگزیده شده است و در همین کنگره آخر نیز رای کافی برای حضور در شورای رهبری سازمان اکثریت را کسب کرد و در این شورا نیز تنها نماینده این جریان فکری نیست. بدیگر سخن نیروی معینی در سازمان اکثریت همچون فرخ نگهدار میاندیشد و وی را به عنوان نماینده فکری خود به شورای مرکزی میفرستد. این جریان فکری یقینا تلاش میکند تا سیاستهای سازمان اکثریت را متاثر ساخته و جائی برای مواضع خود در این سیاستها بگشاید. درجریان تعادل قوای درونی سازمان اکثریت نیز، در تمام این سالها، این جریان فکری از موقعیتی برخوردار بوده و تاثیرات خود را بر سیاستهای این سازمان گذاشته است.
در سالهای گذشته سازمان اکثریت بارها فرصت داشت تا با بررسی موشکافانه دلائل اتخاذ سیاست به غایت راستروانه و مخرب «شکوفائی جمهوری اسلامی» از سوی این سازمان، ریشههای این تفکر را شناخته و خود را از آلودگیهای آن برهانند. اما متاسفانه چنین نشد.
بنیانگذاران جنبش فدائی همواره بر دو اصل مهم، مبارزه انقلابی برای تغییر رژیم دیکتاتوری و مسئله استقلال چپ از مراکز قدرت و تکیه مبارزه شان بر مردم، تاکید داشتند. در همان زمان، بخشی از چپ ایران با پذیرش ایده «امکان رفرم» در رژیم شاه، با هرگونه مبارزه انقلابی مخالفت کرده و آن را رد میکرد. این دو اصل مهم در همان دو سال اول پس از انقلاب و با پذیرش سیاست «استحاله» رژیم از درون و اتخاذ سیاست «اتحاد و انتقاد» (که در واقع بیش اتحاد بود و کم انتقاد) با حکومت اسلامی و حواشی آن، به شدت در سازمان اکثریت خدشه دار شد و متاسفانه ادامه یافت.
انتشار نامه آقایان احمد پورمندی و ف. تابان را باید به فال نیک گرفت و بر این امید بود که دیگر وجدانهای چپ بیدار سازمان اکثریت، با تاسی بر این رفقای خود، آغازگر پالایش این سازمان از پسماندههای فکر «شکوفائی جمهوری اسلامی» و وابستگان به قدرت و حواشی آن باشند.
چپ انقلابی ایران میتواند مستقلا و بدون نیاز به آویختن به دامن این یا آن جناحی از قدرت، همگام و همراه مردم برای استقرار آزادی، دمکراسی و عدالت اجتماعی مبارزه کرده و صفوف خود را سامان دهد.
پنجشنبه ٣۰ دی ۱٣٨۹ - ۲۰ ژانویه ۲۰۱۱
«... نقش خود زدم بر آب »
حافظ
"چه خوشبخت بودم که درون پوست گردوئی خود را پادشاه جهان می دانستم."
شکسپیر
شصتساله شدهام، اما هنوز باور نمی کنم! بارها و بارها تلاش کردهام از این پوسته شاهی بیرون بیایم. پوستهای که شورانگیزترین سالهای جوانیم در آن گذشت. سرشار از عشق، شهامت و غرور مبارزه مسلحانه. دنیائی جادوئی که خود ساخته بودیم و بر آن سلطنت می کردیم. دنیائی افراشته در میان ابرها؛ مانند خدایان اساطیری یونان از آن بالا نگاه می کردیم و واقعیت را آنطور که میتوانستیم تفسیر می کردیم و چون خدا نبودیم، قادر به تغییر نمی شدیم. خدایانی از هر گوشه جهان. چه گوارا، جرج حبش، جمیله بوپاشا، کارلوس، تامیلها، بریگاد سرخ، بادر ماینهووف، همه و همه خدایان این ابرها بودند که عبای سرخ قهرمانان اساطیری بر تنشان می کردیم. اینها قهرمانان ما بودند و هر عملی که دست می یازیدند، پذیرفته می شد. نیک می دانم که اگر آنروزها، یکی از همین خدایان هواپیمائی را بر برجهای دو قلو می زد، برایش کف می زدیم. مگر نه که برای تمام عملیات با اندک انتقادی که باید به تودهها توجه کنند! اگر غیر از این بود مبارزه مسلحانه ما معنائی نداشت. چرا که عملیات انقلابی ما نیز در آن چارچوب می گنجید. و اگر هم فردی بیگناه در عملیات کشته میشد، ( که کشته شدند ) برای بسیج انقلابی تودهها لازم بود. اکنون سالها از آن روزها می گذرد. در گذر این سالها چه مسیرهائی طی کردهایم، گاه خار رهروان را رهنما پنداشتیم؛ از بسیار صعبراهها، پرتگاهها گذر کردیم، پر تلاطم! دوران انقلاب، پسلرزههای آن که هنوز بعنوان انقلابیون و روشنفکران گاه قامت برافراشته و گاه شرمسار باید جوابگو باشیم. این تاوان روشنفکران و انقلابیونی است که میخواستند در تابستان با اژدها شراب بنوشند.
در هر پیچ تند پوسته انداختیم، بسیار تلخ و دردآور و هنوز این زایش و پوستاندازی ادامه دارد. هر پوستی که می اندازیم به اندازه بضاعت و تجربهای که حاصل کردهایم به تفسیر جامعه خود و جهان می نشینیم تا راههای رفته را نقد کنیم و راههای آینده با حداقل اشتباه بپیمائیم.
از شما چه پنهان که سالهاست با خودم در کش و قوسام. شکستن و گذشتن از این پوسته که پیوسته خود را با آن تعریف کردهام و هویت بخشیدهام بسیار مشکل است. پوستهای که در آن مورد تعریف قرار گرفتهام، دوستانی فراهم آوردهام، که تمام خاطراتم با آنها معنی می گیرد، در خلوت من چه آنها که رفتهاند و چه آنها که ماندهاند پیوسته حضور دارند. چرا که تلاش کردم بدون چپ و راستکردن در گوشهای از مغزم جائی برایشان باز کنم " تا نگویند که ازیادفراموشانند. "
مشکل اینکه دیگر نمی توانم مانند گذشته به راحتی همه چیز را توجیه کنم، بپذیرم، با یک جزوه و چند کتاب درباره مبارزه مسلحانه همه چیز را جواب دهم. این جامعه متکثر و درهمتنیده ایران، این برآمدهای عظیم تودهای، این کشمکش در قدرت و خارج از آن، این جنگ آشکار و پنهان که در جامعه جریان دارد، برایم بسیار مشکل است. سالها قبل وظیفه من توجیه تبلیغ و تهییج بود، کاری که میتوان گفت پر بدک نبود و می توانستم از عهدهاش برآیم، ترسی از چه پیش می آید، نداشتم. چرا که خود نیز بخوبی برآن واقف نبودم... کاری به دیگران ندارم! اما امروز بعداز گذشت چند دهه و هزاران نقد بر آنچه که رفته، برآنم میدارد که به هر چیزی حساس باشم و برای همه انسانها جائی باز کنم! دشمن واژه اصلی من نباشد! نهال دوستی بنشانم، با صبر و بردباری به آبیاری آن بنشینم؛ چرا که نیک می دانم این صبوری جزئی از مبارزه است. بدون این صبوری و سعه صدر قادر نیستم از این میدان گذر کنم.
تو دستگیر شو ای خضر پیخجسته که من پیاده می روم همرهان سوارانند.
پیاده نظامی هستم که سلاح از دست بر فکند و آغوش بر همه گشوده و تیر ملامت و برائت است که از هر طرف می بارد. شاید این آغوشگشائی نیز خود یک فانتزی و یک رویاست و پایم را بر واقعیت جامعه استوار نکردهام. اما میخواهم این بار شعارم، فقط وحدت و دوستی باشد. تمام تلاشم این خواهد بود که تا می توانم از خشونت بکاهم و از هر فرصت کوتاه برای تلطیف جامعهای که متأسفانه سی سال حکومت اسلامی برعکس شعار عطوفت و رحمت بر بخش زیادی از آن نفرت، کینه، جنگ و نابخردی را حاکم کرده است. تلاش کنم، چرا که من به انسان و جامعه انسانی عشق می ورزم و از تصور اینکه سرزمینام می تواند به سرنوشتی چون یوگسلاوی، عراق، افغانستان گرفتار شود بر خود می لرزم و در تنهائیام برای هر عراقی و هر افغان می گریم.
وقتی به صفآرائی تلخی که امروز در جامعه بوجود آمده می نگرم یاد این گفته « پازولینی » می افتم که "فرزندان خانوادههای متوسط همان شبهانقلابیونی هستند که علیه فرزندان خانوادههای کارگران و دهقانان که در خدمت پلیساند می جنگند." متأسفانه این تراژدی بزرگی است که حاکمان بر جامعه تحمیل می کنند....
چه باید کرد؟ آیا نباید تمام تلاشمان این باشد که از هر راه ممکن بدون خشونت در این جبهه مقابل رخنه کنیم؟ و هر قدر که می توانیم از این جنگ و رویاروئی خشونتبار پرهیز نماییم؟ تا کی گلوله را با گلوله جواب خواهیم داد؟ من میخواهم رهرو عدمخشونت باشم. شما بگوئید چه باید بکنم؟ چگونه میتوانم در صفی قرار بگیرم که بتواند حداکثر نیرو را برای یک جابجائی صلحآمیز، یک گذار بیدرد و خالی از کشمکش برای قدرتگیری گروهی فراهم آورد؟ کدام شعار می تواند اکثریت آحاد را در بر بگیرد؟ آیا نمی توانیم زیر یک شعار فراگیر، تمامی کسانی را که امروز خواهان ایرانی آزاد، دمکراتیک و مستقل باشند را زیر یک پرچم واحد گرد آوریم؟ بیآنکه گذشته او را بر سرش بکوبیم؟ بیآنکه داوری کنیم در آینده چه خواهد کرد؟ چرا همیشه فکر می کنیم ما قاضی همگان هستیم؟ چرا دم از دمکراسی و انتخابات آزاد می زنیم، اما هنوز قبل از آنکه در انتخابی آزاد و مردمی هر کس به اعتبار رأی خود جایگاه خود را پیدا کند، در جایگاه قاضی می نشینیم و محاکمه می کنیم؟ آیا معنائی جز این دارد که ما بهتر می دانیم و آنان که فرضاً طرفداری از سلطنت، مشروطه یا دیگر احزاب را می کنند خود صلاح خود نمی دانند؟ آیا با چنین شیوه نگرش هیچگاه قادر خواهیم شد یک جبهه واحد برای گذر از این سیلابها فراهم آوریم؟ چه کسی گفته است که ما بهترین، عادلترین و کماشتباهترین بودیم؟ مگر معیار یک جامعه هفتاد و پنج میلیونی که تلّون خلقها، اقلیتهای قومی، مذهبی، گروههای اجتماعی و احزاب گوناگون آن سر به آسمان می زند، ما هستیم؟ ما نیز جزئی از نیروهای اپوزسیون هستیم که خوبی یا بدی ما مربوط به چگونگی برخورد ما با جامعه مدنی و تلاش برای شکلگیری یک جبهه فراگیر می باشد و قضاوتی که مردم خواهند کرد. من حق دارم بعنوان یک مبارز سالها بگویم که دیگر از دست خودم و همه کسانی که فکر می کنند طبیبان حاذق برای تمام امراض جامعه هستند به تنگ آمدهام. این اما و اگرهای انقلابی است که مرا می کشد. هنوز بیسوادم و عقلم قد نمی دهد که بدانم برای رسیدن به یک جامعه مدنی، در یک فضای مجازی چرا باید آنقدر بر سروکول یکدیگر بزنیم تا همه اعتراف کنیم که اشتباه کردیم؟ فرسوده، خسته و ناتوان از این همه درگیری آنگاه بپرسیم: خب، حال چه باید کرد؟
حال بعداز اینهمه خستگی آیا اجازه دارم برای یک جنبش بزرگ مدنی مبارزه کنم؟ بارها برایم مطرح می شود در این کمپین یک میلیون امضاء آیا همه زنان می توانند امضاء کنند؟ آیا این کمپین، این امضاءکنندگان قابل احترام و تأثیرگذار در جنبش مردمی و امروز ایران هستند؟ نیک می دانم که این کمپین از هیچ کس نمی پرسد که هستی؟ سلطنتطلبی؟ اسلامی هستی؟ مجاهدی؟ فدائی؟ تودهای؟ زن کارگری؟ دهقانی؟ پاسداری؟ زن سرمایهداری؟ معتادی؟ و ...
چرا که اگر چنین باشد فاقد هرگونه ارزشی خواهد بود. زیبائی این کمپین فراگیر بودن آن و حضور تمامی زنان از هر قشر و طبقه با هر گرایش فکری است. چرا فکر می کنیم خود جنبش نیز چنین کمپینی نیست؟ چرا نمی تواند یک کمپین بزرگ برای تغییر اجتماعی، کمپین میلیونی امضاء برای انتخابات آزاد و بدون تقلب، صورت بگیرد؟ کمپینی که از تو نپرسند که هستی. آیا چنین کمپین عظیمی نمی تواند بخش بزرگ جنبش سبز ایران باشد؟ و بر اعتبار و گستردگی آن و حضور اکثر نیروها و احزاب تأثیرگذار باشد و قوت آن!
جنبش سبز مسئله همین امروز و فردا نیست؛ راهی است بسیار طولانی که از درون یک چالش بزرگ، از درون یک مبارزه اجتماعی برای جلب آحاد مردم، بالابردن سطح آگاهی و همراهکردن عناصر تأثیرگذار با جنبش مردمی و نگرش واقعی به توانائیهای خود و نقشمان در جنبش می گذرد. نقش وصلکننده و نه فصلکننده، که پیروزی تمام جنبشها مدیون این وصلکردن است. وصل افراد، وصل سازمانها، احزاب، وصل تودههای برآشفته. تلاش برای وصل کسانی است که در مقابل تو صف بستهاند. و وصل این کسان میسر نیست جز از راه گذشت، تکیه بقدرت بزرگ و یکپارچه تو.
خمینی آنرا وحدت کلمه می نامید و زیر همان کلمه تمام نیروهای اپوزسیون را زیر یک شعار واحد برای سرنگونی رژیم شاه جمع کرد. ( آیا ما هیچ کلمهای برای وحدت با هم نداریم؟ ) چگونگی تلاش برای شکلدادن به این وحدت است که پیروزی و جایگاه هر کس در این جنبش انقلابی را تعیین خواهد کرد و تعادل نیروها را رقم خواهد زد.
ابوالفضل محققی
mohagheghizanjan@yahoo.com
حافظ
"چه خوشبخت بودم که درون پوست گردوئی خود را پادشاه جهان می دانستم."
شکسپیر
شصتساله شدهام، اما هنوز باور نمی کنم! بارها و بارها تلاش کردهام از این پوسته شاهی بیرون بیایم. پوستهای که شورانگیزترین سالهای جوانیم در آن گذشت. سرشار از عشق، شهامت و غرور مبارزه مسلحانه. دنیائی جادوئی که خود ساخته بودیم و بر آن سلطنت می کردیم. دنیائی افراشته در میان ابرها؛ مانند خدایان اساطیری یونان از آن بالا نگاه می کردیم و واقعیت را آنطور که میتوانستیم تفسیر می کردیم و چون خدا نبودیم، قادر به تغییر نمی شدیم. خدایانی از هر گوشه جهان. چه گوارا، جرج حبش، جمیله بوپاشا، کارلوس، تامیلها، بریگاد سرخ، بادر ماینهووف، همه و همه خدایان این ابرها بودند که عبای سرخ قهرمانان اساطیری بر تنشان می کردیم. اینها قهرمانان ما بودند و هر عملی که دست می یازیدند، پذیرفته می شد. نیک می دانم که اگر آنروزها، یکی از همین خدایان هواپیمائی را بر برجهای دو قلو می زد، برایش کف می زدیم. مگر نه که برای تمام عملیات با اندک انتقادی که باید به تودهها توجه کنند! اگر غیر از این بود مبارزه مسلحانه ما معنائی نداشت. چرا که عملیات انقلابی ما نیز در آن چارچوب می گنجید. و اگر هم فردی بیگناه در عملیات کشته میشد، ( که کشته شدند ) برای بسیج انقلابی تودهها لازم بود. اکنون سالها از آن روزها می گذرد. در گذر این سالها چه مسیرهائی طی کردهایم، گاه خار رهروان را رهنما پنداشتیم؛ از بسیار صعبراهها، پرتگاهها گذر کردیم، پر تلاطم! دوران انقلاب، پسلرزههای آن که هنوز بعنوان انقلابیون و روشنفکران گاه قامت برافراشته و گاه شرمسار باید جوابگو باشیم. این تاوان روشنفکران و انقلابیونی است که میخواستند در تابستان با اژدها شراب بنوشند.
در هر پیچ تند پوسته انداختیم، بسیار تلخ و دردآور و هنوز این زایش و پوستاندازی ادامه دارد. هر پوستی که می اندازیم به اندازه بضاعت و تجربهای که حاصل کردهایم به تفسیر جامعه خود و جهان می نشینیم تا راههای رفته را نقد کنیم و راههای آینده با حداقل اشتباه بپیمائیم.
از شما چه پنهان که سالهاست با خودم در کش و قوسام. شکستن و گذشتن از این پوسته که پیوسته خود را با آن تعریف کردهام و هویت بخشیدهام بسیار مشکل است. پوستهای که در آن مورد تعریف قرار گرفتهام، دوستانی فراهم آوردهام، که تمام خاطراتم با آنها معنی می گیرد، در خلوت من چه آنها که رفتهاند و چه آنها که ماندهاند پیوسته حضور دارند. چرا که تلاش کردم بدون چپ و راستکردن در گوشهای از مغزم جائی برایشان باز کنم " تا نگویند که ازیادفراموشانند. "
مشکل اینکه دیگر نمی توانم مانند گذشته به راحتی همه چیز را توجیه کنم، بپذیرم، با یک جزوه و چند کتاب درباره مبارزه مسلحانه همه چیز را جواب دهم. این جامعه متکثر و درهمتنیده ایران، این برآمدهای عظیم تودهای، این کشمکش در قدرت و خارج از آن، این جنگ آشکار و پنهان که در جامعه جریان دارد، برایم بسیار مشکل است. سالها قبل وظیفه من توجیه تبلیغ و تهییج بود، کاری که میتوان گفت پر بدک نبود و می توانستم از عهدهاش برآیم، ترسی از چه پیش می آید، نداشتم. چرا که خود نیز بخوبی برآن واقف نبودم... کاری به دیگران ندارم! اما امروز بعداز گذشت چند دهه و هزاران نقد بر آنچه که رفته، برآنم میدارد که به هر چیزی حساس باشم و برای همه انسانها جائی باز کنم! دشمن واژه اصلی من نباشد! نهال دوستی بنشانم، با صبر و بردباری به آبیاری آن بنشینم؛ چرا که نیک می دانم این صبوری جزئی از مبارزه است. بدون این صبوری و سعه صدر قادر نیستم از این میدان گذر کنم.
تو دستگیر شو ای خضر پیخجسته که من پیاده می روم همرهان سوارانند.
پیاده نظامی هستم که سلاح از دست بر فکند و آغوش بر همه گشوده و تیر ملامت و برائت است که از هر طرف می بارد. شاید این آغوشگشائی نیز خود یک فانتزی و یک رویاست و پایم را بر واقعیت جامعه استوار نکردهام. اما میخواهم این بار شعارم، فقط وحدت و دوستی باشد. تمام تلاشم این خواهد بود که تا می توانم از خشونت بکاهم و از هر فرصت کوتاه برای تلطیف جامعهای که متأسفانه سی سال حکومت اسلامی برعکس شعار عطوفت و رحمت بر بخش زیادی از آن نفرت، کینه، جنگ و نابخردی را حاکم کرده است. تلاش کنم، چرا که من به انسان و جامعه انسانی عشق می ورزم و از تصور اینکه سرزمینام می تواند به سرنوشتی چون یوگسلاوی، عراق، افغانستان گرفتار شود بر خود می لرزم و در تنهائیام برای هر عراقی و هر افغان می گریم.
وقتی به صفآرائی تلخی که امروز در جامعه بوجود آمده می نگرم یاد این گفته « پازولینی » می افتم که "فرزندان خانوادههای متوسط همان شبهانقلابیونی هستند که علیه فرزندان خانوادههای کارگران و دهقانان که در خدمت پلیساند می جنگند." متأسفانه این تراژدی بزرگی است که حاکمان بر جامعه تحمیل می کنند....
چه باید کرد؟ آیا نباید تمام تلاشمان این باشد که از هر راه ممکن بدون خشونت در این جبهه مقابل رخنه کنیم؟ و هر قدر که می توانیم از این جنگ و رویاروئی خشونتبار پرهیز نماییم؟ تا کی گلوله را با گلوله جواب خواهیم داد؟ من میخواهم رهرو عدمخشونت باشم. شما بگوئید چه باید بکنم؟ چگونه میتوانم در صفی قرار بگیرم که بتواند حداکثر نیرو را برای یک جابجائی صلحآمیز، یک گذار بیدرد و خالی از کشمکش برای قدرتگیری گروهی فراهم آورد؟ کدام شعار می تواند اکثریت آحاد را در بر بگیرد؟ آیا نمی توانیم زیر یک شعار فراگیر، تمامی کسانی را که امروز خواهان ایرانی آزاد، دمکراتیک و مستقل باشند را زیر یک پرچم واحد گرد آوریم؟ بیآنکه گذشته او را بر سرش بکوبیم؟ بیآنکه داوری کنیم در آینده چه خواهد کرد؟ چرا همیشه فکر می کنیم ما قاضی همگان هستیم؟ چرا دم از دمکراسی و انتخابات آزاد می زنیم، اما هنوز قبل از آنکه در انتخابی آزاد و مردمی هر کس به اعتبار رأی خود جایگاه خود را پیدا کند، در جایگاه قاضی می نشینیم و محاکمه می کنیم؟ آیا معنائی جز این دارد که ما بهتر می دانیم و آنان که فرضاً طرفداری از سلطنت، مشروطه یا دیگر احزاب را می کنند خود صلاح خود نمی دانند؟ آیا با چنین شیوه نگرش هیچگاه قادر خواهیم شد یک جبهه واحد برای گذر از این سیلابها فراهم آوریم؟ چه کسی گفته است که ما بهترین، عادلترین و کماشتباهترین بودیم؟ مگر معیار یک جامعه هفتاد و پنج میلیونی که تلّون خلقها، اقلیتهای قومی، مذهبی، گروههای اجتماعی و احزاب گوناگون آن سر به آسمان می زند، ما هستیم؟ ما نیز جزئی از نیروهای اپوزسیون هستیم که خوبی یا بدی ما مربوط به چگونگی برخورد ما با جامعه مدنی و تلاش برای شکلگیری یک جبهه فراگیر می باشد و قضاوتی که مردم خواهند کرد. من حق دارم بعنوان یک مبارز سالها بگویم که دیگر از دست خودم و همه کسانی که فکر می کنند طبیبان حاذق برای تمام امراض جامعه هستند به تنگ آمدهام. این اما و اگرهای انقلابی است که مرا می کشد. هنوز بیسوادم و عقلم قد نمی دهد که بدانم برای رسیدن به یک جامعه مدنی، در یک فضای مجازی چرا باید آنقدر بر سروکول یکدیگر بزنیم تا همه اعتراف کنیم که اشتباه کردیم؟ فرسوده، خسته و ناتوان از این همه درگیری آنگاه بپرسیم: خب، حال چه باید کرد؟
حال بعداز اینهمه خستگی آیا اجازه دارم برای یک جنبش بزرگ مدنی مبارزه کنم؟ بارها برایم مطرح می شود در این کمپین یک میلیون امضاء آیا همه زنان می توانند امضاء کنند؟ آیا این کمپین، این امضاءکنندگان قابل احترام و تأثیرگذار در جنبش مردمی و امروز ایران هستند؟ نیک می دانم که این کمپین از هیچ کس نمی پرسد که هستی؟ سلطنتطلبی؟ اسلامی هستی؟ مجاهدی؟ فدائی؟ تودهای؟ زن کارگری؟ دهقانی؟ پاسداری؟ زن سرمایهداری؟ معتادی؟ و ...
چرا که اگر چنین باشد فاقد هرگونه ارزشی خواهد بود. زیبائی این کمپین فراگیر بودن آن و حضور تمامی زنان از هر قشر و طبقه با هر گرایش فکری است. چرا فکر می کنیم خود جنبش نیز چنین کمپینی نیست؟ چرا نمی تواند یک کمپین بزرگ برای تغییر اجتماعی، کمپین میلیونی امضاء برای انتخابات آزاد و بدون تقلب، صورت بگیرد؟ کمپینی که از تو نپرسند که هستی. آیا چنین کمپین عظیمی نمی تواند بخش بزرگ جنبش سبز ایران باشد؟ و بر اعتبار و گستردگی آن و حضور اکثر نیروها و احزاب تأثیرگذار باشد و قوت آن!
جنبش سبز مسئله همین امروز و فردا نیست؛ راهی است بسیار طولانی که از درون یک چالش بزرگ، از درون یک مبارزه اجتماعی برای جلب آحاد مردم، بالابردن سطح آگاهی و همراهکردن عناصر تأثیرگذار با جنبش مردمی و نگرش واقعی به توانائیهای خود و نقشمان در جنبش می گذرد. نقش وصلکننده و نه فصلکننده، که پیروزی تمام جنبشها مدیون این وصلکردن است. وصل افراد، وصل سازمانها، احزاب، وصل تودههای برآشفته. تلاش برای وصل کسانی است که در مقابل تو صف بستهاند. و وصل این کسان میسر نیست جز از راه گذشت، تکیه بقدرت بزرگ و یکپارچه تو.
خمینی آنرا وحدت کلمه می نامید و زیر همان کلمه تمام نیروهای اپوزسیون را زیر یک شعار واحد برای سرنگونی رژیم شاه جمع کرد. ( آیا ما هیچ کلمهای برای وحدت با هم نداریم؟ ) چگونگی تلاش برای شکلدادن به این وحدت است که پیروزی و جایگاه هر کس در این جنبش انقلابی را تعیین خواهد کرد و تعادل نیروها را رقم خواهد زد.
ابوالفضل محققی
mohagheghizanjan@yahoo.com
نئولیبرالیسم و مقوله آزادی (۲)
تا به همین اواخر، عمده مباحثی که در دفاع از استراتژی تعدیل ساختاری ارایه می شد، ماهیتی عمدتا اقتصادی داشت. ادعا بر این بود که با در پیش گرفتن این استراتژی دوپایه، کشورهای پیرامونی می توانند مشکلات و مصائب اقتصادی خود را رفع کنند. خصوصی سازی قرار بود ضمن بیشتر کردن کارآئی، مالیه عمومی را بهبود بخشد. آزاد سازی و کنترل زدائی نیز می بایست با رفع اعتشاش در عملکرد بازار آزاد و شفاف کردن قیمت ها، تخصیص بهینه ی منابع محدود را امکان پذیر سازد. در نوشتارهای دیگر (۲)، نشان دادیم که این ادعاها در وجه عمده از محدوده ی کتاب های درسی فراتر نمی روند و به عکس، در کشورهائی که این سیاست را اجرا نموده اند، ما با مجموعه ای روبرو هستیم که نه مختصات نظام های قبلی را دارد و نه این که نشانی از آینده ای روشن در آن می توان دید. و اما امروز به ویژه در پیوند با ایران با مباحث تازه ای روبرو هستیم که در عین حال نشان دهنده بخشی از مشکلات مادر عرصه نظری است.
وضعی که ما در آن هستیم را، شاید بتوان به صورت زیر خلاصه کرد.
- از سوئی، ساختار اقتصادی ما با وجود وسلطه شماری از واحدهای بزرگ دولتی و غیردولتی - ونه ضرورتا خصوصی- مشخص می شود که به صورت یک دولت سایه ای عمل می کنند و در وجوه عمده بابهره گیری از توان اقتصادی خویش، به صورت عمده ترین مانع اصلاحات در آمده، باج خواری یا رانت جوئی می کنند. به ادعای شماری از مدافعان این سیاست درایران، بدیهی است که برای درهم شکستن این نوع « انحصارات» و این نوع رانت خواری ها باید سیاست تعدیل ساختاری در پیش گرفت. این واحدهای دولتی باید به بخش خصوصی واگذار شودو تا سرحد امکان، نیز دامنه فعالیت های اقتصادی دولت محدود شود. یعنی، کسانی هستند در ایران که کم هم نیستند و از این راستا، مدافع تعدیل ساختاری هستند.
از سوی دیگر، بگذارید بدون مقدمه بگویم که اگر برنامه ی تعدیل ساختاری به روایت صندوق بین المللی پول را بخواهیم در ایران اجرا کنیم – در واقع همین برنامه با سرعت در ایران اجرا می شود- تردیدی نیست که برنده اصلی اجرای این برنامه ها، همین شرکت های غول پیکر و قدرت های پشت سر آن ها- یعنی همین باج طلبان و رانت خواران خواهند بود که کنترل خویش را بر اقتصاد ایران کامل کرده و احتمالا، نه دیگر به صورت یک دولت سایه ای، که خود دولت، عرض اندام خواهند کرد.
و اما ادعای مهم تر مدافعان این سیاست قتل عام اقتصادی در ایران، رسیدن به دموکراسی و آزادی است. هر وقت هم که فرصتی پیش بیاید، کل این روایت را به جهانی کردن وصل می کنند و بعد چرتکه به دست، برای ایران درصد "جهانی شدن” اندازه می گیرند و از «گلوبال شدن» اقتصاد ایران سخن می گویند. در حالیکه عبارت «اقتصاد گلوبال ایران» به معنای کامل کلمه، عبارتی بی معنی است. آن چه که جهانی کردن – یا به قول این دوستان گلوبالیزاسیون- نامیده می شود، یک روند و یک پروسه است، نه یک موقعیت ساکن و ایستا. یعنی می خواهم بگویم که کسی- حداقل تا آنجا که من در نشریات انگلیسی زبان می بینم- برای نمونه از «اقتصاد گلوبال امریکا» یا «اقتصاد گلوبال آلمان» سخن نمی گوید. البته از اقتصاد امریکا یا آلمان در فرایند جهانی کردن حرف و سخن زیاد است. باری، نئولیبرال های گرامی ما، در عین حال، هر وقت و هر جا هم که لازم باشد، آمارهای دست و پاگیر را نادیده می گیرند و سرانجام می رسند به جائی که به غیر از آن چه که در ایران دارد اتفاق می افتاد، راهی باقی نمی ماند. یعنی از سوئی، به تبعیت از این عبارت معروف خانم تاچر، there is no alternative [ TINA]، باور کرده اند که «بدیلی نیست». و بعد، به گونه ای استدلال می کنند که سرانجام نیز به همان نتیجه می رسند و راضی و خوشحال، ازاین که خودشان را به آن چه که خودشان باور داشتند، « متقاعد» کرده اند، از خوشحالی در پوست خود نمی گنجند! و آن وقت، با این قشریت و با این جبرگرائی پسامدرن، پی آمدهای این برنامه قتل عام اقتصادی در ایران، حتی اگر تحمل ناکردنی و به ذهنیت یک آدم عوام حتی، که ادعائی هم ندارد قابل قبول نباشد ولی، در این “گفتمانی” که به ایران به راستی“قاچاق” شده است، “منطقی” و پذیرفتنی می شود، یا این طور ادعا می شود! و هر کس هم که به غیر از این بگوید و به سرانجامی غیر از این چشم داشته باشد، خوب روشن است، از ”قافله پسامدرنیته” جا مانده است، «قدیمی» است و گفتمان امروز ایران را یا نمی فهمد ویا نمی خواهد بفمهد. البته «روشن است که علم اقتصاد را هم نمی شناسد!». عوام فریبی، در جوامع بشری پدیده شناخته شده ای است ولی تو گوئی که این دوستان، در خودفریبی با یک دیگر به رقابت پرداخته اند!
بگذارید همین جا بگویم که به گمان من، کار این دوستان به این می ماند که کسی به نوزادی شیرخوار چلوکباب گوشت گوساله بدهد، آن هم با این استدلال به ظاهر درست که گوشت گوساله بسیار مقوی است و بعلاوه، اگر خوب کباب شود، بسیار خوشمزه هم هست. خوب گیرم که این چنین، ولی خوراندن این چلوکباب به نوزاد شیرخوار، نوزاد را خواهد کشت. همین.
و اما در کمتر نوشته ای است که این دوستان نئولیبرال ما- که به هیبت های مختلفی در می آیند- تعریفی از آزادی به دست بدهند. به عبارت دیگر، روشن نیست که وقتی به ایران و ایرانی وعده آزادی می دهند، منظورشان چیست؟ به سخن دیگر، یعنی قرار است ایران به صورت چه جامعه ای در بیاید؟
بعید نیست که برداشت این جماعت از آزادی چیزی باشد مشخص و معلوم که از نظر تاریخی نیز حنثی است. یعنی در همه جا و همه ادوار، آزادی فقط می تواند به یک معنا و حتی به یک شکل باشد. ممکن است منظور این دوستان، برای نمونه، وجود انتخابات آزاد و مطبوعات آزاد باشد که اتفاقا خیلی هم خوب است ولی رابطه اش با این پوششی که در آن ارایه می شود برای من حداقل، روشن نیست. فرض کنید در تهران، سازمان آب تهران را به بخش خصوصی واگذار کنند، و به همین نحو، دیگر موسسات دولتی را، آیا این کار باعث می شود که مطبوعات ما آزاد بشوند و یا من ایرانی در بیان اندیشه های خود آزادی داشته باشم؟ یا انتخابات ما بدون «دخالت» صورت بگیرد؟ نمونه ملموس تری بدهم. مخابرات را به سپاه واگذار کرده اند. آیا کنترل و مداخله از آن چه که بود کمتر شده است!
با این وصف، اجازه بدهید فرض کنیم که با فروش اموال دولتی به بخش خصوصی و با کنترل زدائی از بازارها و لغو تعرفه ها و قانون کار، هم انتخابات ایران آزاد می شود و هم مطبوعات ما نه سانسور می شوند ونه توقیف.
آیا به خودی خود این واگذاری هابه این معناست که جامعه ایران، جامعه ی آزادی شده است؟
اجازه بدهید این نکته را اندکی بیشتر وارسی کنیم.
برای این منظور، ایران را در سال ۱٣۹۰ در نظربگیرید که این برنامه ها به میمنت و مبارکی اجرا شده اند. علاوه برآن، هم انتخابات ما آزاد است و هم مطبوعات ما.
(من هم مثل شما می دانم که این چنین نمی شود. ولی آرزو بر جوانان عیب نیست و در مثل هم مناقشه نیست!)
فرض کنید، آقای خوشدل، که مهم نیست از کجا، ولی ٣۰ سال پیش از دانشگاه فارغ التحصیل شد. به جای این که برود دنبال کار آزاد، حالا به هر دلیل، رفته و در دبیرستانی دبیر شده است. الان با این که ٣۰ سال سابقه کار دارد ولی حقوق ماهیانه اش برای پرداخت اجاره خانه اش هم کافی نیست. نه فقط مجبور است برای سیرکردن شکم خود وزن و سه فرزندش، تا می تواند تدریس خصوصی بکند بلکه هفته ای ۵ شب هم از ساعت ٨ شب تا یک بعداز نیمه شب با پیکان قراضه اش مسافر کشی می کند. برای هیچ کار دیگری وقت ندارد. دوست دارد کتاب بخواند یا از مطبوعات آزاد استفاده کند ولی وقت این کارها را ندارد. اگرچه اغلب خسته است ولی زندگی بخور و نمیری برای خود و خانواده اش فراهم کرده است. عمده ترین نگرانی اش این است که اگر مریض شود، زندگی اش چگونه خواهد گذشت؟ یا اگر خانم یا بچه هایش مریض شوند، هزینه سرسام آور بیمارستان را از کجا باید بپردازد؟ از همین حالا عزا گرفته است که در سال آینده اگر دختر بزرگش در کنگور دانشگاه قبول شود، شهریه را چگونه باید بپردازد! نه می تواند او را از این کار باز دارد و نه اگر باز ندارد، می تواند این شهریه را بپردازد. مانده است که سرانجام چه باید بکند؟
آیا در ایران سال ۱٣۹۰، آقای خوشدل آدم آزادی است؟
این آقای خوشدل برادر کوچکتری دارد، آقای خوش چهر که ۲۵ سال پیش از دانشگاه آزاد ورامین فارغ التحصیل شد و از همان ابتدا آدم اداره ای نبود. کارش را با خرید و فروش کوپن آغاز کرد و رفته رفته با برادر خانمش شریک شد و شرکتی بنا کرده اند که در حوزه واردات به ایران فعالیت می کند. با چند نفر در وزارت خانه.... به توافق رسیده اند و بر محصولات وارداتی خویش بسته به کشش، درصدی اضافه می کنند و این مازاد سه قسمت می شود. بخشی را کمپانی صادر کننده فرنگی به جیب می زند. و بخشی هم صرف راضی نگاه داشتن «همکاران» وزارت خانه... می شود و از آن چه که می ماند، آقای خوش چهر و برادر خانمش زندگی بسیار خوبی دارند. دو سال پیش، یک ساختمان دو طبقه را در نیاوران به قیمت ۴۰۰ میلیون تومان خرید که الان ارزش اش حداقل سه برابر شده است. گذشته از این در مناطق دیگر هم مقداری زمین خریده است. اگر چه گاه روزنامه می خواند ولی اهل کتاب خواندن نیست. همیشه با خنده می گوید، ما دکون دارا رو چه به کتاب خونی... سالی حداقل یک بار به مسافرت خارج می رود. خودش بیشتر دوست دارد که به اروپا سر بزند ولی خانمش تاکنون سه بار به زیارت مکه رفته است که دو دفعه اش، حج عمره بود. حتی اگر همین الان دست از کار بکشد، تا آخر عمر مشکل مالی نخواهد داشت. ولی هم چنان به کار ادامه می دهد.
آقای خوش چهر چی؟
و اما آقای خوشدل پسرعمه ای دارد، آقای خوشبخت که حتی دیپلم هم نگرفته است. چهارده ساله بود که با مرگ پدر مجبور شد سرپرستی مادر و سه خواهر و دو برادر را به گردن بگیرد و از همان موقع تا کنون، هفته ای ۷ روز کار کرده است. درباره سیاست و هنر و فرهنگ چیزی نمی داند. او دانش زیادی ندارد ولی راجع به مسایل زیادی پیش داوری دارد. بر این عقیده است که اگر انگلیسی ها توطئه نکرده بودند الان ایرانی ها آقای جهان بودند. اعتقادات مذهبی شدیدی دارد. از همان جوانی نه نمازش قطع شد و نه روزه اش. در ماه رمضان، به خصوص در شب قتل حضرت علی تا صبح نماز می خواند و در میان رکعت های نماز، به صدای بلند گریه می کند و آمرزش می طلبد. کتاب و روزنامه نمی خواند. نه سوادش را دارد و نه وقت اش را. دانش او از جهان و از سیاست، محدود به آن چه هائی است که امام جماعت مسجد محل هر جمعه در خطبه ها می گوید. در یکی از کوچه های خیابان ری زندگی می کند ولی در کارخانه ای در نزدیکی های کرج کارگر است. تا قبل از احداث متروی تهران مجبور بود هر صبح ساعت ۵ از منزل بیرون بیاید تا بتواند سر ساعت ٨ سر کارش باشد. هیچ شبی هم زودتر از ساعت ٨ یا ۹ به منزل نمی رسید. بعضی وقت ها که مجبور بود اضافه کاری بکند، وقتی به خیابان ری می رسد، نماز شب اش قضا شده بود. الان وضع اندکی بهتر شده است و رفت وآمد به کرج کمتر وقت می گیرد. مشکل اصلی اش این است که کارفرمایش وضع مالی رضایت بخشی ندارد. اگر چه تاکنون همیشه به آقای خوشبخت مزدش را پرداخت کرده ولی گاه پیش آمده که در پرداخت تاخیر داشته است. هروقت این طوری می شود، تمام زندگی اش به هم می ریزد. با این همه، آقای خوشبخت هم معمولا چیزی نمی گوید چون می ترسد که کارفرما عذرش را بخواهد و همین اندک رزقی که می رسد هم قطع شود. خانمش گاه و بی گاه مقداری کار خیاطی می کند ولی اغلب وقت اش در صف شرکت تعاونی می گذرد تا بتواند اجناس کوپنی بگیرد که به نسبت بازار آزاد بسیار ارزان تر است. بعضی وقت ها، سرهمان کوچه شرکت تعاونی می ایستد و بعضی از اقلام کوپنی را که به آنها نیاز مبرمی ندارد و یا می تواند در مصرف شان اندکی صرفه جوئی کند، به قیمت بیشتر به متقاضیانی که کوپن به اندازه کافی ندارند یا دیگران، می فروشد ولی درآمدش مبلغ قابل توجهی نیست ولی از هیچی بهتر است. پسرش تا کلاس ششم بیشتر به مدرسه نرفت الان هم سه سال است که درلبنیاتی سر گذر پادو شده است. اگرچه خودش هم درس خوان نبود ولی علت اصلی ترک تحصیل این بود که با خصوصی کردن مدارس، آقای خوشبخت قادر به پرداخت شهریه نبود.
آیا آقای خوشبخت آزاد است یا خیر؟
و اما برعکس این سه تن، خانم آقای خوشبخت برادری دارد، آقای خوشحال که اصلا مشکل کمبود وقت ندارد. اگر دلش بخواهد می تواند با آزادی تمام در باره تئوری داروین یا لاوازیه فکر کند و یا در باره مضار نظام سوسیالیستی یا هر نظام دیگر مقاله و کتاب بنویسد. او می تواند هر روز برود به هنرسرای بهمن یا موزه ایران باستان ولی متاسفانه آقای خوشحال هیچ یک از این کارها را نمی کند. آقای خوشحال الان سه سال است که بیکار است و هفته ای ۷ روز، روزی ۲۴ ساعت «آزاد» است و هیچ مسئولیتی ندارد. یکی از آشنایان دور کمک کرد و اسم و مشخصات او را به سازمان تامین اجتماعی داد و برای سال اول بیکاری، به عنوان کارگری که در شرکت او کار می کند- البته آقای خوشحال در آن موقع، بیکار بود- برایش بیمه بیکاری پرداخت. ودر پایان سال هم به سازمان تامین اجتماعی خبر داد که چون به آقای خوشحال دیگر نیازی ندارد او را اخراج کرده است و به این ترتیب، ماهی ۴۵ هزار تومان که در شرایط تهران در سال ۱٣۹۰ پول بسیار ناچیزی است، از سوی سازمان تامین اجتماعی به آقای خوشحال پرداخت می شود. اغلب با خانمش به خاطر مسایل مالی جروبحث می کنند. خانمش با این که دیسک کمر دارد ولی مجبور است که برای گذران زندگی در خانه های مردم کار کند. درآمد خانواده هم به میزانی نیست که او بتواند در فکر معالجه دیسک کمرش باشد. دو سال پیش یک ام آر آی کرد و هنوز دارد قسط اش را به یک نزول خوار می پردازد. به هر مصیبتی بود آقای خوشحال با مراجعه به «کمیته امداد امام» مقدار ناچیزی هم ماهیانه از آن کمیته دریافت می کند. ولی زندگی اش بسیار سخت می گذرد. بسیار پیش می آید که برای هفته ها نمی توانند گوشت یا مرغ بخورند و یا حتی وقتی بیمار می شوند به دکتر بروند. آقای خوشحال و خانمش و دو بچه در میدان هاشمی در یک اطاق زندگی می کنند دختر آقای خوشحال که ده ساله است اصلا به مدرسه نمی رود وپسرش که دو سال بزرگتر است، فقط سه کلاس درس خوانده است و به ناچار ترک تحصیل کرده است. الان هم همیشه سر کوچه وقت کشی می کند. مدتی در نانوائی سر گذر کار می کرد، ولی به علت کوچکی جثه بیرونش کردند. با این سن کم، اعصاب راحتی ندارد و خیلی زود عصبانی می شود.
البته در کنار این چهارتن، آقای خوش اقبال هم هست. که اگرچه درس زیادی نخوانده ولی این خوش اقبالی را داشته است که از «آقازاده ها» است. سن زیادی ندارد ولی در یکی از برجهای خبابان فرشته، آپارتمانی دارد که حدودا ۴۰۰ متر زیر بنا دارد. چند ماه پیشتر که برادر خانمش می خواست آپارتمان طبقه بالائی را که هم مدل آپارتمان خود اوست، برای خودش بخرد، مجبور شد بیش از دو میلیارد تومان بپردازد. پارسال با دختر یکی از دوستان نزدیک پدرش ازدواج کرد. دربازار تهران تجارت خانه ای دارد که علاوه بر توزیع آهن، در کارهای واردات هم خیلی فعالیت می کند. یک سال قبل یک قلم یک اتوموبیل ۷۰ میلیون تومانی خرید تا برای رفتن به مهمانی از آن استفاده کند. آن قدر مال واموال به هم زده است که حساب و کتاب اش را ندارد. در دو سه تا از بانک های دوبی هم حساب پس انداز دارد. و خودش گاه به طعنه می گوید، دنیا را چه دیدید، شاید روزی لازم آمد. اهل کتاب وروزنامه و مجله نیست. گاه ممکن است به برنامه تلویزیونی نگاه کند ولی به غیر از این کار دیگری نمی کند. امیدوار است در اولین فرصتی که بتواند، از یکی از حوزه های تهران وکیل شود.
در این میان، اگر همان پرسش قبلی را دو باره مطرح کنم، احتمالا جواب این خواهد بود که آقای خوشچهر و آقای خوش اقبال آزاداند ولی خوشدل و خوشبخت و خوشحال نه.
و اما اگر کسی بگوید، که خیر، همه این پنج تن آزادند چون می توانند به آزادی به هرکس که می خواهند رای بدهند، هر روزنامه ای را بخوانند و یا بر هر کتابی، نقد بنویسند، در آن صورت، حداقل برای من تردیدی باقی نمی ماند، که منظور چنین آدمی، به واقع، آزادی در مفهوم مجرد آن است که اگرچه فی نفسه چیز خیلی خوبی است ولی، برای بهبود زندگی انسان، آن هم در و ضعیتی که به اختصار توصیف کرده ام، مفید فایده ای نیست.
حالا همین پنج تن را درطول اجرای همین برنامه های « آدم آزاد کن» تعدیل ساختاری در نظر بگیرید. وقتی سازمان آب خصوصی می شود و به تجربه خصوصی کردن آب در همه کشورهائی که این کار را کرده اند، بهای آب بالا می رود، در آن صورت تاثیرش بر زندگی آدمها چگونه است؟
در این نمونه ای که من به دست داده ام، بدون تردید، بر زندگی کسانی چون آقای خوش اقبال و آقای خوش چهر تاثیر نخواهد داشت ولی آیا می توان همین را در خصوص تاثیرش بر زندگی آن سه تن دیگر هم گفت؟
یا وقتی یارانه نان یا نفت، یا... حذف می شود، یا قرار می شود آموزش و پرورش هم پولکی بشود، پی آمدهایش بر زندگی این ۵ تنی که به اختصار تصویر کرده ام چه خواهد شد؟ آیا پی آمد این تغییرات بر زندگی این ۵ تن و اعضای خانواده آنها به یک صورت خواهد بود؟ بدون تردید حذف یارانه ها بر زندگی کسانی چون خوش چهر و خوش اقبال تاثیری نخواهد داشت چون آنها در گذشته هم مشتری بازار آزاد بودند و نمی رفتند جلوی شرکت تعاونی سپه در پشت حسینیه ارشاد صف نمی کشیدند تا گوشت یا برنج را به قیمت دولتی بخرند. ولی جزاین است آیا که کسانی چون خوشدل باید ساعات بیشتری مسافر کشی کنند و آقای خوشبخت و خوشحال هم بطور حتم امکاناتی کمتر از گذشته خواهند داشت. وقتی مدارس پولکی نبود، مشکل فقط سیرکردن شکم بچه ها بود ولی حالا مصیبت شهریه هم اضافه شده است.
آیا مفید و موثر است که در ایران ۱٣۹۰، برای کسانی در شرایط خوشدل و خوشبخت و خوشحال، همایش فلسفی و یا اقتصادی و یا حتی فرهنگی برگزار کرد تا سطح دانش آنها بیشتر بشود و بتوانند گفتمان مدرن و پسامدرن را بهتر درک کنند؟ آقای خوشحال که حتی وقت هم دارد!
و اما آیا غیر از این است که حتی اگر این کار را هم بکنید، کسانی چون خوشدل و خوشبخت این آزادی راندارند تا از این «آزادی» ها بهره مندبشوند؟ یعنی می خواهم این نکته را گفته باشم که آزادی یا بهتر گفته باشم عدم آزادی آنها نتیجه وضعیتی است که در آن هستند. مسئله این نیست که چون از این «امکانات» استفاده نمی کنند، گرفتار پیش داوری هستند و یا این گفتمان « قاچاق شده» را درک نمی کنند. نکته این است که چون عضو طبقه کارگر یا بطور کلی تر زحمت کشان یک جامعه سرمایه سالاری هستند در این چنین موقعیتی قرار گرفته اند. به همین نحو، کسانی چون خوش چهر و خوش اقبال، هم به خاطر وضعیتی که در آن هستند، « آزادی» دارند که نگران سیرکردن شکم یا شهریه مدارس بچه های خود نباشند.
دوستان نئولیبرال ما فکر می کنند که با ندیدن و انکار واقعیت های نمونه وار یک جامعه سرمایه داری، می توان آن واقعیت ها را هم تغییر داد. البته چنین کاری، نشدنی است.
در برخورد به این وضعیت چه باید کرد؟ آیا می توان هم چنان در باره « آزادی» و « دموکراسی» و « مدرنیته» و هزار و یک چیز دیگر شعار داد ولی چشم را برروی این واقعیت های ماقبل مدرن این جوامع بست؟
سیاست پردازان به کنار، آیا روشنفکران که با طبق طبق ادعا در باره رهائی انسان ادعا دارند و قلم می زنند، نیز در این جا مسئولیتی به گردن ندارند؟
می خواهم بر این نکته تاکید کرده باشم که آزادی، اگر قرار است معنی دار بوده و برای بهبود زندگی انسان موثر افتد، حتما یک بعد اقتصادی و مالی هم دارد. یعنی در جامعه ای که اکثریت مردم اش قادر به سیرکردن شکم خویش نباشند، ادعای وجود آزادی اگر استعاره ای ناهنچار از کوشش برای فریب دیگران نباشد بطور حتم، نمود خود فریبی ترحم برانگیزی است. ناگفته روشن است هر آن کسی که با انکار این واقعیت ها، چنین ادعائی داشته باشد یا جاهل و نادان است و یا فریب کار و کلاش و البته که هر دو ی این جماعت، بدترین دشمنان انسان و جامعه انسانی اند.
در جامعه ای که با اصل «مقدس» استبداد مطلق پول می گردد، آزادی مجرد اگر چه می تواند مورد سوء استفاده کسانی قرار بگیرد که برندگان اصلی این بازی های اقتصادی هستند ولی برای بقیه، تنها می تواند حالت تریاکی را داشته باشد که اگرچه نئشه می کند ولی درمان درد نیست. آن چه که برای چنین جامعه ای، اگر به راستی می خواهد جامعه ای آزاد و دموکراتیک باشد، لازم است نه کوشش برای بیشتر کردن این نابرابری ها، بلکه دقیقا حرکت در جهت عکس آن است. به عبارت دیگر، این حرف اگرچه ممکن است اندکی«قدیمی» شده باشد، ولی انتخاب، کماکان به انتخابی بین بربریت و سوسیالیسم محدود می ماند.
و این جاست که نئولیبرال ها اگرچه بر همان طبل قدیمی خویش می کویند ولی ادعای گفتمان تازه می کنند. نمی دانم خنده داراست یا گریه آور که از زیادی تکرار، خودشان هم باور کرده اند که درست هم می گویند. «گفتمان» تازه ای که در مرکزش رهائی انسان ازاین محدودیت ها نباشد، با همه « تازگی»، ادامه همان جامعه عهد دقیانوسی ما ولی در پوششی تازه و جدید است که نه به آینده، بلکه به گذشته ما می نگرد.
۱. همین جا بگویم که من برای این که روحیه خودم و خوانندگان احتمالی این یادداشت خیلی خراب نشود، کوشیدم از ایران در سال ۱٣۹۰ تصویر به واقع غیر واقع بینانه ای به دست بدهم. برای این که به خواننده دروغ نگفته باشم، باید اضافه کنم آن چه که به واقع فکر می کنم اتفاق خواهد افتاد، از آن چه در این یادداشت تصویر کرده ام بسیار بسیار بدتر ونامطلوب تر است. فقط به اشاره می گویم، نه به صادرات کارگر و فاحشه از ایران اشاره کرده ام ونه از افزایش فحشاء و خانه گریزی و خیابان نشینی در خودایران حرف زده ام. ( در باره همه این مسایل هم به قدر کافی در روزنامه های تهران مطلب و خبر هست) از سوی دیگر، نه به پی آمدهای سیاست مخرب دروازه های باز که برایران تحمیل شده است پرداخته ام. بی گفتگو باید روشن باشد که پی آمد باز کردن دروازه ها وقتی که اقتصاد توان رقابتی ناچیزی دارد چیزی به غیر از انهدام اساس اقتصاد ملی نیست. بگذار نئولیبرالها و کسانی که خواهان پیوستن ایران به سازمان تجارت جهانی هستند، این را به فال نیک بگیرند ولی من به تبع مرادم نیما یوشیج، هم چنان بر این گمانم که « آنکه غربال به دست دارد از عقب می آید». متاسفانه، همه این موارد منفی، روند صعودی دارند و شاهدی نیست که غیر از این را نشان بدهد.
۲. بنگرید به “جهانی کردن فقر و فلاکت: برنامه تعدیل ساختاری در عمل” مجموعه مقاله نشر آگه، تهران ۱٣٨۰ و هم چنین “ استعمار پسامدرن” مجموعه مقاله، نشر دیگر تهران ۱٣٨۲.
2- تکرار تراژدی
در بخش نخست این مقاله با آوردن چند نمونه به تراژدی حمایت از خط "امام خمینی"، شادمانی از سرکوب و اعدام مخالفان حکومت اسلامی، همکاری اطلاعاتی با این حکومت، ترور شخصیت, و قالب کردن این فجایع به عنوان "تعهد به نهضت و مردم" در دهه نخست انقلاب, اشاره کردم. نوشتم که برگزیدن آقای فرخ نگهدار نه فقط به دلیل نقش کلیدی او و باندش در بروز آن خطاها و لغزش ها, که پا فشاری اش برای تبلیغ و ترویج همان نظرات و سیاست گذاری های فاجعه آفرین در بیست سال گذشته است, افزون بر این, فرخ نگهدار ویژگی ها و نشانه های شخصیتی و روانی ای قابل مکث و بررسی دارد, ویژگی ها و نشانه هایی مثل یگانه بودن اش به عنوان موجودی بیگانه با تغییر و تحول, انتقادناپذیر, ناتوان در یادگیری از خطا و لغزش, و نارسیسسم بدخیم.
مقایسه نمونه های زیر با نمونه هایی که در رابطه با فجایع دهه نخست حکومت اسلامی، مطرح شدند، نشان دهنده تداوم و تکرار همان تفکر و کردار فاجعه آفرین است:
الف: جانشین امام" دموکرات انقلابی", که پس از راندن آقای نگهدار از حاشیه بارگاه اش به "خمینی دجال و جنایتکار" بدل شد, امروز آیت الله خامنه ای ست. فقیهی به میزان امام اش جنایت پیشه و سرکوبگر, موجودی که نقشی اساسی و کلیدی در رهبری سیاسی و دینی, و دستگاه رهبری حکومت اسلامی دارد.این ها برخی از توصیه های سیاست گذارانه آقای فرخ نگهدار در قبال چنین فقیهی است, سیاست هایی که به نوعی تکرار فاجعه ی سیاست اتحاد – انتقاد با خط امام خمینی است, که سیاستی "دنباله روانه و چاکرمنشانه" بود, سیاستی که امروز به سیاست"رام کردن رهبر سرکش" (1) بدل شده است:
"...جنبش دموکراتیک ایران باید تنها "راه حل های ممکن" در کادر جمهوری اسلامی ایران را در دستور خود قرار دهد و از آن فراتر نرود. بر این اساس هر نوع حرکت سیاسی باید لزوما خصلت مطالباتی خود را حفظ کند و در کادر قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران طراحی شود. بر این اساس، باید نقد نگاه، رفتار و تصمیم گیری های رهبر جمهوری اسلامی ایران در مرکز توجه باشد و از مبارزه برای تغییر در ترکیب ساختار فعلی قدرت، فراتر نرود..." (2)
"... انزوای رهبری نظام هدف سیاستگذاری نیست. انزوای جناح اصولگرا هم هدف سیاستگذاری نیست. ... ما در رقابتهای درونی جناح اصول گرا بی طرف نیستیم."
"... هدف این فشار (اجتماعی) وادارسازی رهبری کشور به تغییر رفتار خود و پذیرش رهبران سبز، به عنوان نمایندگان مردم و طرف چانهزنی با حکومت، برای رسیدگی به مطالبات قانونی مردم (بیانیه ۱۱ موسوی) است. (3)
"... برخی بر من خرده می گیرند که بیهوده تلاش می کنم رفتار رهبری کشور در قبال منقدان و مخالفان حکومت تعدیل شود. ... من گناه همه فجایعی که رخ می دهد را تنها بر عهده رهبری نظام نمی گذارم. همه مسوولیم اما هرکس به میزان مسوولیت خویش. ...این سخن که می گویند ولی فقیه هرچه توانسته علیه معترضان مرتکب شده حامل اهداف سیاسی خاص است. رسالت این سخن این است که راه را برای تاثیر گذاری بر رفتار رهبری را مسدود کنند و امید به موفقیت تلاش ها برای اصلاح و هر نوع هم گام ساختن رهبری با نیازهای جامعه را از میان بزدایند..." (4)
آقای نگهدار با "ورسیون" یک رهبر خشونت ستیز و مصلح اجتماعی, با ور رفتن با مفاهیم ذات و فطرت و طینت, و با شیوه ای که به قول خودش "کاسه لیسی" ست, از مخالفان جنایت علیه بشریت حمایت کرده و می کند, که این خود یکی ازبدترین انواع تولید خشونت و نفرت است.
ب: آقای فرخ نگهدار تز راه رشد غیر سرمایه داری و سیاست دفاع از دولتی کردن صنایع و بانکها و تجارت خارجی و اجرای بند ج" دوران طلایی امام خمینی را اکنون در بسته بندی ِ جدید "منافع ملی" عرضه, و آن را در دفاع از طرح های احمدی نژادی ِ "توافق هسته ای" و "هدفمند کردن یارانه ها" تبلیع می کند, احمدی نژادی که آقای نگهدار اینگونه توصیف اش کرده است:
"... در لحظه حاضر نگرانی اصلی من و میلیون ها نفر مثل من خطری است که انتخاب مجدد احمدی نژاد برای کشورم در بر دارد. او چماق نظامی امنیتی ها برای زدن قدرت روحانیت، برای زدن جامعه مدنی، برای نمدمال کردن بخش خصوصی، برای نظامی – امنیتی کردن همه شئون کشور است. احمدی نژاد یک خطر جدی برای ایران است. او هرج و مرج طلب است. تن به قاعده و قانون نمی دهد. برنامه ریزی و مشورت را قبول ندارد. تک روست. احمدی نژاد نه چیزی از اقتصاد می داند و نه می خواهد بداند. او با مفهوم "توسعه پایدار" از اساس بیگانه است. او یک رئیس جمهوری هوچی، عوام گرا و عوام فریب است. او دوست دارد جنجال به پا کند و برایش مهم نیست که این جنجال چه لطمه ای به منافع کشور می زند. افزایش تهدیدها علیه کشور برایش افتخار است. دست آورد او در سیاست خارجی، نفی هولوکاست، موشک دوربرد و غنی سازی اورانیوم بوده است. احمدی نژاد پدیده ای جم کرانی و خرافه گراست. رفتار او رفتاری ضدروشنفکری و ضدفرهنگی است. او جنبش حقوق مدنی و شکوفایی فرهنگی را تهدیدی علیه امنیت کشور می داند. احمدی نژاد دون شان ملت ایران و ماندنش برای من فقط مایه تاسف است. رای من در انتخابات ۲۲ خرداد قبل از همه برای شکست احمدی نژاد است..." (5)
و با خوش خیالی ای ساده لوحانه در رابطه با انتخابات 22 خرداد نوشت:
"... تحقق امیدها و انتظارهای اتحاد جمهوری خواهان ایران برای آینده ایران با توانمند کردن ملت برای کنار زدن راست افراطی، از راس دولت مربوط است. آرزو میکنم اتحاد جمهوری خواهان ایران این امید رکاب زن پیگیر همین راه باشد. راهی که روز 22 خرداد، خط پایان آن با خبر "احمدی نژاد رفت" تزئین شده است..." (هدف اصلی شکست احمدینژاد است/ تارنمای ایران امروز,نوزدهم ماه مه 2009).
".... بایک گام نزدیک شدن به "ارجاع پرونده ایران به شورای امنیت" نباید اجازه داد که آزادیخواهان ایران به دو گروه: به منقدین و مدافعین این تصمیم تقسیم شوند. امروز زمان آن است که همه آزادیخواهان ایران عدم صلاحیت دولت احمدی نژاد برای اداره امور کشور را در مرکز توجه قرار دهند؛ هم به خاطر سیاست خارجی زیانبارش و هم به خاطر عدم رسیدگی به خواست های زحمتکشان.(6)
و این رهنمود آقای نگهدار در باره طرح "توافق هسته ای" است:
"... شایسته است تمام گرایشهای سیاسی کشور با صراحت و روشنی توافقات اکتبر ۲۰۰۹ ژنو در مورد مبادله اورانیوم را رد نکنند و برای اجرای آن راهگشایی کنند. این رویکرد را میتوان و باید به کل مناسبات ایران و امریکا، به خصوص در زمینه همکاری برای تامین صلح، امنیت و ثبات در عراق و افغانستان، بسط داد. ... تاخیر در پی گیری این مواضع سیر رویدادها را در سمتی پیش خواهد برد که هم به زیان کشور است هم به زیان تقویت اعتماد میان گرایشهای سیاسی عمده." (7)
دیری نمی پاید که اقای نگهدار طرح هدفمند کردن یارانه های دولت آقای احمدی نژاد را با توضیحاتی بدیهی اما آمیخته به توجیهات سفسطه گرانه و فرصت طلبانه مورد تایید قرار می دهد, آنهم در هیبت یک پیشگوی اقتصاددان.
"... تحلیل گر موظف است جداگانه سود و زیان هر برنامه را بسنجد و بر همان اساس اظهار نظر کند... فساد و استبداد مبنای مخالفت با تمام طرح ها و برنامه های حکومت نیست. ما در زمان شاه هم حکومت مستبد و فاسد داشتیم. اما این خصوصیات نمی بایست موجب می شد که برنامه اصلاحات ارضی را بکوبیم. هدفمند کردن یارانه ها، و در مرکز آن، نزدیک کردن قیمت سوخت به قیمت های واقعی و پرداخت مستقیم اضافه هزینه به خانوار برای تعدیل فشار تورمی بر خانواده طرحی درست است. از قبل خوب می دانستم که دفاع از افزایش قیمت سوخت در لحظه حاضر ممکن است انتقادات و اعتراضات سنگینی را... برانگیزد. اما مطمئنم که یکی دو سال بعد همه متقاعد خواهند شد که قیمت حامل های انرژی واقعا می بایست تعدیل می شد..." (8)
و دریغا که آلمان "روشنفکران" زیادی به مانند آقای نگهدار نداشت تا از اصلاحات اقتصادی و اجتماعی, و پیشرفت های نظامی و شهرسازی و اتوبان سازی هیتلر , که قابل مقایسه با "طرح های ملی" آقای احمدی نژاد نیستند, حمایت کنند, و با حمایت خود سبب شوند تا آلمان راه هیتلر و حکومت اش را ادامه دهد!
ج: ترور شخصیت, به عنوان یکی از ویژگی های آقای نگهدار امروز از حوزه ی فردی و گروهی پا فراتر گذاشته و همگان را در برگرفته است: "... من گناه همه فجایعی که رخ می دهد را تنها بر عهده رهبری نظام نمی گذارم. همه مسوولیم اما هرکس به میزان مسوولیت خویش. ..." .(9) ، و به نظر می رسد در این نوع از ترور شخصیت و تلاش برای کشف "طینت پاک" خامنه ای و سهیم کردن همگان در جنایت های این "پاک طینت" و شریک جرم کردن "همه", آقای فرخ نگهدار تطهیر خویش می جوید. او که در رابطه با ترور شخصیت عبدالرحمان قاسملو, آیت الله شریعتمداری, مهدی بازرگان, عباس امیر انتظام و..., و در ترور شخصیت ابراهیم شفیعی (منوچهر هلیل رودی)، خانم طوبا و... در خارج و دردرون سازمان تجربه ها آموخته است, امروز همان تجارب را در ابعاد "توده ای" به کار می برد. و چه با مزه از ترور شخصیت و نقض حقوق مخالفان و "تصفیه خودی ها" سخن می گوید و به "مجلسی ها" پند می دهد, آنهم با استناد به لنین و استالین:
" ... تفاوت لنین و استالین در نقض حقوق مخالفین حزب نیست. تفاوت آنها در این است که یکی به حق حزبیها برای رقابت منصفانه وفادار بود و دیگری به تصفیه خودیها، به دست خودیها، و نهایتا تصفیه همه به دست امنیتیها، چشم داشت. کسی که خشونت با معاندان را از حد می گذراند، اگر هم از حداکثر رحمت با خودیها صحبت کند، در کمین است تا، در فرصت مناسب، با آنان نیز همان کند که با معاندان کرد. کار کسانی که امروز حذف میکنند تا مجلسی مطیع تر داشته باشند نیکی به جای یاران نیست. اگر این بساط جمع نشود فردا نوبت اصولگرایان خواهد رسید. نگرانیها کاملا جدی است. به خصوص کسانی امروز کار بدست اند که نامشان با "حداکثر خشونت با مخالفان"، با قتلهای زنجیرهای، گره خورده است." (10)
آقای نگهدار آنجا که به اجبار و زیر فشار نزدیک ترین همفکران اش دست به انتقاد از خود ِ موضعی درزمینه ترور شخصیت زده است نیز مفهوم انتقاد از خود را به محاسبات سیاسی روزمره و "تاکتیکی" بدل کرده است. رفقای دیروز و امروز اش بارها از او خواستند:
"... رفیق فرخ نگهدارِ گرامی کوشش جدی و فراوان در جهتِ فاصله گرفتن از روشهای نامطبوع ِگذشته به ویژه از جانب شما بسیار ضروری است. چرا که مسئولیت آن برخوردهای منفی و ایجاد فضای نامطبوع پیرامونِ افرادی نظیر قاسملو و هلیلرودی در درجه اول بر عهده شما بوده است..." (11)
" ... یک کلمه پوزش روشن و صریح و بی هیچ اما و اگر از همه آنانیکه از سوی ما در آن دو سال و اندی و در بستر سیاست فاجعه بار "شکوفایی جمهوری اسلامی"، مورد بدترین و نارواترین اتهامات سیاسی قرار گرفتند. اعاده حیثیت از هر فرد و شخصیت و از هر جریان سیاسی که بدهکار اخلاقی شان هستیم. همین. اول این، و بعد بحث بر سر مسایل دیگر! ..." (12)
و آقای نگهدار پس از حدود نزدیک به سی سال زیر فشار منتقدان همفکر و همراه اش به دو مورد از این ترورها اشاره می کند, و فقط در یک مورد, آنهم در حضور فرزند قربانی ترورش, که امروز همگام با آقای نگهدار در "اتحاد جمهوریخواهان ایران" فعالیت می کند, به خود انتقاد کرد. او در جلسه مشترکی که داریوش همایون و حسن شریعتمداری نیز حضور داشتند گفت:
" ... در ضمن لازم می دانم از این فرصت استفاده بکنم، و از برخی برداشتهای نادرست، سیاست های نادرست و یا برخوردهای نادرست نسبت به زنده یاد آیت الله شریعتمداری، پدر مهندس شریعتمداری، که خود من مسبب بودم یا مبتکر آن بوده ام را مورد انتقاد قرار دهم. در سالهای قبل و بعد از انقلاب نسبت به آیتالله شریعتمداری نگاهی داشته ایم که قابل پذیرش نیست..." (13)
ایشان در مورد ابراهیم شفیعی (منوچهر هلیل رودی) نیز پس از افشای ماجرا توسط نقی حمیدیان (14), مجید عبدالرحیم پور (15) دو تن از اعضای رهبری سازمان اکثریت و عده ای دیگر از منتقدان اش با تاًخیری بیش از دو دهه, اینگونه به عملِ غیراخلاقیاش اعتراف میکند:
"... من شهادت میدهم که شک و شبهه درست کردن پیرامون هلیل رودی اگر هم برای تمام اعضای رهبری وقتِ سازمان کاملأ هشیارانه نبوده باشد، برای من عامدانه بوده است..." (16)
اما آقای نگهداربا ترور شخصیت همگانی اش, که در تازه ترین نامه اش به آیت الله خامنه ای مرتکب شده است, امید تدوام انتقاد از خویش, حتی در حد گفته شده را, به نومیدی بدل کرد. او در این نامه نشان داد که امید به نقدی ریشه ای به سیاست گذاری ها و عملکردهای فاجعه بارش در سی و یک سال گذشته امیدی واهی ست , و "هل من مبارز" طلبیدن پهلوان پنبه ی ما در خارج کشور, خلق کاریکاتور یک "سوپر من دموکراسی" بیش نیست:
"... یک کار بزرگ که همه ما باید آن را رایج کنیم این است که کسانی که نقش هدایت کننده و تصمیم گیرنده داشته اند را به گفتگو با منقدان و مخالفان تشویق کنیم. من بارها و بارها از کارگزاران لاحق و سابق حکومت، و نیز از رهبر مجاهدین و رهبر شاه دوستان، از رهبران پرخاش جوی سازمان اکثریت در طیف چپ انقلابی دعوت کرده ام گفتگوهای رو در رو در باره گذشته، حال و آینده برگزار کنیم. تا امروز نه تنها این دعوت بدون پاسخ مانده است، بلکه آنها هرگز حاضر به گفتگوی علنی با هیچ یک از منقدان و مخالفان خود نشده اند. باز صد رحمت به رهبر سلطنت طلبان که سال هاست در پشت درهای بسته حاضر بوده است با "غیرخودی ها" ملاقات و صحبت کند. رهبر مجاهدین از زمانی که از ایران خارج شده – تا امروز حتی یک بار هم با یک "غیرهوادار" رو در رو نشده. مسوولین حزب توده ایران نیز – از زمانی که به خارج کشور آمدند متاسفانه به مناظره با منقدان و مخالفان تن نداده اند. مسوولین سایر گروه های دوران انقلاب هم هیچ کدام نه در ملاء عام ظاهر شده اند و نه پاسخگوی هیچ یک از سوال ها و اتهاماتی بوده اند که طی این سال ها در موردشان مطرح شده. برخی در خارج کشور هنوز هم "زیر زمینی" زندگی می کنند... (فرخ نگهدار، گفتگو با برخی کاربران سایت اینترنتی اخبار روز, 15 بهمن 1388).
و قابل تصور است، آدمی که تاریخ و درس های اش را اینگونه تفسیر می کند , پیشاپیش کیفیت نقدش نسبت به گذشته اش را "حکیمانه" معلوم کرده است:
"... برای من سخت است از این سوی تاریخ به آن سوی تاریخ فرا جهم و به روشنفکران آن دوران بتازم که همکاری و همدستی شما با رهبران دینی علیه استبداد سلطنتی، و یا همکاری و همدستی با استبداد سلطنتی علیه ارتجاع دینی هر دو کژراهه بوده است ... عده ای ممکن است امروز بحث کنند همراهی با فقها خیانت به آرمان روشنفکری بوده است. عده ای هم ممکن است در باره همدستی با دربار پهلوی همدستی در جنایت تصویر کنند. منتها این بحث امروز عملا "حکیمانه" نیست و هدف سیاسی خاص دارد..." (فرخ نگهدار, اتحاد جمهوریخواهان بدیل رهبری فقهی و موروثی/ تارنمای ایران امروز/ یکشنبه سی ام اکتبر سال 2005 ).
د: آقای فرخ نگهدار طی سی و یکسال گذشته نشان داده است که انتقاد ناپذیر, لجوج و "عشق قدرت" و فرافکن است. ایشان حس غالب بودن بر دیگران, و تحمیل و گستراندن چنین حسی را بارها بروز داده است. این ویژگی ها در کنار فرهنگ "مراد و مرید"پروری و باندسازی در سازمان فداییان "اکثریت" و اتحاد جمهوریخواهان ایران از آقای فرخ نگهدار موجودی ساخته, که بدون رو دربایستی روی دست بخشی از جنبش چپ ایران باد کرده است.
دو جریان سیاسی در خارج از کشور, سازمان فداییان "اکثریت" و اتحاد جمهوری خواهان ایران, که آقای نگهدار عضو این هر دو است, اعلام کرده اند که ایشان سخنگوی هیچکدام از این دو جریان نیستند، دلیل هم روشن است جدا از "نام نیک" ایشان در عالم سیاست، مواضعی که آقای نگهدار تبلیغ و ترویج می کنند با بنیان های نظری و سیاسی این جریان ها، به ویژه "اتحاد جمهوریخواهان" خوانایی ندارند, این که چرا آقای فرخ نگهدار و باند و کارمندان اش در این تشکل ها حضور فعال دارند, نشانه ی نیاز او به "نردبان" برای صعود بیشتر است, و متاسفانه این تشکل ها و مسولین شان ساده لوحانه نقش نردبان برای ایشان بازی کرده و می کنند. (که جای دیگر به این موضوع خواهم پرداخت.)
آنچه در اینجا به آن اشاره دارم اما منیت فراتر از جریان های سیاسی ای ست که ایشان خود را عضو آن جریان ها می داند. منیتی آلوده به توهم خودشیفتگی و خود رهبرپنداری که در تمامی نوشته های ایشان چشمگیر است.
" ... من، فرخ نگهدار، از عموم اقشار ملت استدعا میکنم: هر آینه یاران خاتمی در پیشگاه ملت شریف تعهد کنند، در صورت ورود به مجلس، "اصلاح قانون انتخابات" را وجه اصلی همت خود قرار میدهند، با حمایت از لیست ائتلاف اصلاحطلبان، با ندای آنان برای درمان این درد مشترک، همراه هم شویم..."
و این من با اعلام اینکه "سکوت را خواهد شکست" در باره هشتمین دور انتخابات مجلس اسلامی سخن می گوید, انتخاباتی که به نظر ایشان هدف اصلی اش:
"... درست کردن مجلسی بله قربانگو است که بیشتر ماشین قانوننویسی باشد تا خانه ملت. رویای رهبری است که بیشترین مردم با کمترین حق انتخاب، پای صندوقها حاضر شوند. نیاز کشور آن است که بیشترین مردم با بیشترین حق انتخاب پای صندوق حاضر شوند..." (17)
"... در شهرستان ها توصیه ام به همه فعالین این است که بکوشند نامزدها هرچه بیشتر در برابر خواست های محلی و صدای مردم متعهد شوند. تلاش ها باید در هر حوزه ای متوجه انتخاب نماینده ای شود که نسبت به مردم متعهدتر است. حتی در انتخاباتی به پوچی انتخابات در دوره شاه، باز هم درجه شرکت در روستاها و شهرهای کوچک، و نیز اثر نماینده بر زندگی اهالی، به هیچ وجه ناچیز نبود..." (18)
و از این دست من ها در نوشته های اش در رابطه با مردم, فعالین سیاسی, خاتمی, موسوی, کروبی, رضا پهلوی و خامنه ای به وفور دیده می شود. و هنگامی که این "من" خود را راهنما و راهگشا در حوزه ای بپندارد, که در آن حوزه خطاهای هولناک و مرگبار مرتکب شده باشد, چیزی جزء نشانه ای از نشانه های خودشیفتگی بدخیم بروز نداده است.
آقای نگهدار آنجا که از "ما" سخن می گوید , واژه "ما" را جعل می کند تا من خود باز نمایاند:
"... کسانی هستند که البته معنای دعوت مردم به عدم شرکت را "مشروعیتزدایی از رژیم" و پیام دعوت به شرکت را "حمایت از رژیم" میفهمند. این کسان هنوز در الفبای تحلیل سیاسی و سیاستگذاری با ما مشکل دارند. با چنین کسانی یافتن زبان مشترک آسان نیست..."
اقای نگهدار با فرافکنی فجایعی که خود از بانیان آن بوده, خاک بر چشم مردم, به ویژه نسل جوان می پاشد. او هر جا که امکان می یابد به مجاهدین و آقای رجوی به دلیل "سیاست های فاجعه بارشان در دهه 60" و سیاست های کنونی شان حمله می کند, و مصداق آن ضرب المثل "دیگ به دیگ میگه روت سیاه , سه پایه میگه صلی علی" می شود. در این فرافکنی اما آنچه چشم گیر است بی پرنسیبی آقای نگهدار است. او هنگامی که ملتمسانه و ثناگویان خواستار نزدیکی به بارگاه خمینی بود, برای جلب نظر امام خمینی و ارگان های سرکوبگرش خواستار سرکوب و کشتار مجاهدین و لو دادن آن ها شد (19)، پس از آنکه از حاشیه بارگاه امام خمینی به شوروی پرتاب شد به یکباره شهدای مجاهدین را ایثارگرانی خواند که می باید از ایستادگی شان تجلیل کرد, و بدینگونه فرمان تقدیر از آن ها صادر کرد, و بعد پای اش که به اروپا رسید دو باره رهبرمجاهدین بدل به امثال "دیک چینی" های فاجعه آفرین شد. (20)
نگاه کنید به این فراز تا فرافکنی ای که نه فقط رجوی ، که دامن "ملت" را هم گرفته، بهتر ببینید:
"... اما در این نظام فقط یک چهارم از قماش چِینی و رجوی اند. ربع دوم بیشتر از قماش عقل فروشان اند. بیانیه موسوی بیان "نیمه دیگر" جمهوری اسلامی است، نیمه ای که صدای پای زمان را می شنود و نیز خبر دارد که آن نیمه دیگر از درون شکسته است؛ نیمه ای که ارزش اعتماد ملت را می فهمد و هیچ تکیه گاهی هم جز اعتماد ملت را نمی خواهد؛ نیمه ای که می داند که این اعتماد اصلا چشم بسته نیست، از نوع اعتماد ملت به آیت خمینی نیست..." (21)
اندکی انصاف, فقط "اندکی" کافیست تا آقای فرخ نگهدار با توجه به عملکرد خویش و سازمان اش در سال های دهه سیاه 60 به خود اجازه ندهد گستاخانه در مورد مجاهدین و بسیاری از جریان های سیاسی که همراه "خط امام" نشدند, به فلسفیدن و آموزش های اخلاقی روی آورد:
"... با سالهای سیاه دهه ٦٠ و تجربه تلخ و خونین مجاهدین ثابت شد هر جا که ارزشهای اخلاقی و آرمانهای انسانی مبنای سیاست گذاری نباشد، هر جا که مبارزه برای کسب قدرت سیاسی، یا مبارزه علیه قدرت سیاسی (رژیم) خود معیار و مبنای سیاست گذاری شناخته شود، همدستی علیه دشمن مشترک هم توجیه پذیر و هم اخلاقی خواهد شد..." (22)
ادامه دارد
*******
زیرنویس و منابع:
1- فرخ نگهدار, بهمناسبت چهارمین همآیش سراسری اتحاد جمهوریخواهان ایران, رهبران جنبش سبز و رهبری جمهوری اسلامی ایران / مهرماه ۱۳۸۸ – اکتبر ۲۰۰۹
2- فرخ نگهدار, انتخابات و نقد نگاهها و رفتارهای رهبری نظام, تارنمای ایران امروز, چهارشنبه, بیست و چهارم , جون سال 2009
3- فرخ نگهدار, بهمناسبت چهارمین همآیش سراسری اتحاد جمهوریخواهان ایران , رهبران جنبش سبز و رهبری جمهوری اسلامی ایران / مهرماه ۱۳۸۸ – اکتبر ۲۰۰۹
politic.iran-emrooz.net
4- فرخ نگهدار، آقای خامنهای! فردوستها از شما آریامهر میساز ند , تارنمای ایران امروز , ژانویه 2011
www.iran-emrooz.net
5- فرخ نگهدار, رای من در انتخابات ۲۲ خرداد, تارنمای ایران امروز, چهارشنبه 10 جون 2009 / چهارشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۸
6- فرخ نگهدار, راه فرونشاندن بحران هستهای، تارنمای ایران امروز، جون سال 2006
7- فرخ نگهدار, تائید توافقهای هستهای ژنو تصمیمی مثبت است، تارنمای ایران امروز, چهارم اگوست سال 2010
politic.iran-emrooz.net
8- سایت آقای فرخ نگهدار, در باره مصاحبه با صدای امریکا , پیرامون طرح هدفمند کردن یارانه ها
9- منبع شماره 4
10- فرخ نگهدار، آینده با ولایت فقیه نیست، تارنمای ایران امر.ز، فوریه 2008
11- مراجعه شود به نامهی مجید عبدالرحیمپور به فرخ نگهدار سپتامبر 2003
12- بهزاد کریمی, تارنمای اخبار روز, آدینه ۲۱ اسفند ۱٣٨٨ - ۱۲ مارس ۲۰۱۰
www.akhbar-rooz.com
13- روند تحول مناسبات قدرت در نظام سیاسی کشور متن سخنرانی فرخ نگهدار در سمینار چشم انداز جنبش سبز در استکهلم, هفدهم جولای.2010، تارنمای ایران امروز
14- نقی حمیدیان, سفر بر بال های آرزو, انتشارات آرش (سوئد)
15- منبع شماره 11
16- فرخ نگهدار, به علی اکبر عزیز جهت اطلاع مینویسم. تارنمای روشنگری. پاسخِ فرخ نگهدار به اکبر شالگونی.
17- فرخ نگهدار، سکوت را خواهم شکست، ایران امروز , ۱۲ مارچ ۲۰۰٨
18. فرخ نگهدار, سکوت ما و سکوت آنها, تارنمای ایران امروز , جمعه 17 اسفند 1386 ( مارچ 2008)
19-"...بدون تردید در برابر جنایات جبهه براندازی به سرکردگی امریکا، انقلاب مجاز است که با قاطعیت و بدون تزلزل از خود دفاع کند... سرکوب بدون مماشات جریان های سیاسی که کمر به شکست انقلاب خونبار مردم ایران بسته اند و علیه آن مسلحانه دست به جنایت میزنند از ارکان دفاع از انقلاب است. در این هیچ گونه شبهه و تردیدی وجود ندارد و میباید اذهان مردد و متزلزل را نسبت به درستی این باور انقلابی مومن و معتقد ساخت..." ( کار اکثریت ,در ارتباط با سیاست تواب سازی که سازمان اکثریت سیاست ارشادی میخواند, شماره ١٢٢- ٢١ مرداد 60 )
20- فرخ نگهدار ، پیرامون نقش و اهمیت بیانیه شماره ۱۷ آقای موسوی , تارنمای اخبار روز, یکشنبه ۱٣ دی ۱٣٨٨ - ٣ ژانویه ۲۰۱۰
www.akhbar-rooz.com
21- فرخ نگهدار ,پیرامون نقش و اهمیت بیانیه شماره ۱۷ آقای موسوی ،اخبار روز، یکشنبه ۱٣ دی ۱٣٨٨ - ٣ ژانویه ۲۰۱۰
22- فرخ نگهدار ، اتحاد جمهوریخواهان بدیل رهبری فقهی و موروثی, تارنمای ایران امروز , یکشنبه سی ام اکتبر 2005
در بخش نخست این مقاله با آوردن چند نمونه به تراژدی حمایت از خط "امام خمینی"، شادمانی از سرکوب و اعدام مخالفان حکومت اسلامی، همکاری اطلاعاتی با این حکومت، ترور شخصیت, و قالب کردن این فجایع به عنوان "تعهد به نهضت و مردم" در دهه نخست انقلاب, اشاره کردم. نوشتم که برگزیدن آقای فرخ نگهدار نه فقط به دلیل نقش کلیدی او و باندش در بروز آن خطاها و لغزش ها, که پا فشاری اش برای تبلیغ و ترویج همان نظرات و سیاست گذاری های فاجعه آفرین در بیست سال گذشته است, افزون بر این, فرخ نگهدار ویژگی ها و نشانه های شخصیتی و روانی ای قابل مکث و بررسی دارد, ویژگی ها و نشانه هایی مثل یگانه بودن اش به عنوان موجودی بیگانه با تغییر و تحول, انتقادناپذیر, ناتوان در یادگیری از خطا و لغزش, و نارسیسسم بدخیم.
مقایسه نمونه های زیر با نمونه هایی که در رابطه با فجایع دهه نخست حکومت اسلامی، مطرح شدند، نشان دهنده تداوم و تکرار همان تفکر و کردار فاجعه آفرین است:
الف: جانشین امام" دموکرات انقلابی", که پس از راندن آقای نگهدار از حاشیه بارگاه اش به "خمینی دجال و جنایتکار" بدل شد, امروز آیت الله خامنه ای ست. فقیهی به میزان امام اش جنایت پیشه و سرکوبگر, موجودی که نقشی اساسی و کلیدی در رهبری سیاسی و دینی, و دستگاه رهبری حکومت اسلامی دارد.این ها برخی از توصیه های سیاست گذارانه آقای فرخ نگهدار در قبال چنین فقیهی است, سیاست هایی که به نوعی تکرار فاجعه ی سیاست اتحاد – انتقاد با خط امام خمینی است, که سیاستی "دنباله روانه و چاکرمنشانه" بود, سیاستی که امروز به سیاست"رام کردن رهبر سرکش" (1) بدل شده است:
"...جنبش دموکراتیک ایران باید تنها "راه حل های ممکن" در کادر جمهوری اسلامی ایران را در دستور خود قرار دهد و از آن فراتر نرود. بر این اساس هر نوع حرکت سیاسی باید لزوما خصلت مطالباتی خود را حفظ کند و در کادر قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران طراحی شود. بر این اساس، باید نقد نگاه، رفتار و تصمیم گیری های رهبر جمهوری اسلامی ایران در مرکز توجه باشد و از مبارزه برای تغییر در ترکیب ساختار فعلی قدرت، فراتر نرود..." (2)
"... انزوای رهبری نظام هدف سیاستگذاری نیست. انزوای جناح اصولگرا هم هدف سیاستگذاری نیست. ... ما در رقابتهای درونی جناح اصول گرا بی طرف نیستیم."
"... هدف این فشار (اجتماعی) وادارسازی رهبری کشور به تغییر رفتار خود و پذیرش رهبران سبز، به عنوان نمایندگان مردم و طرف چانهزنی با حکومت، برای رسیدگی به مطالبات قانونی مردم (بیانیه ۱۱ موسوی) است. (3)
"... برخی بر من خرده می گیرند که بیهوده تلاش می کنم رفتار رهبری کشور در قبال منقدان و مخالفان حکومت تعدیل شود. ... من گناه همه فجایعی که رخ می دهد را تنها بر عهده رهبری نظام نمی گذارم. همه مسوولیم اما هرکس به میزان مسوولیت خویش. ...این سخن که می گویند ولی فقیه هرچه توانسته علیه معترضان مرتکب شده حامل اهداف سیاسی خاص است. رسالت این سخن این است که راه را برای تاثیر گذاری بر رفتار رهبری را مسدود کنند و امید به موفقیت تلاش ها برای اصلاح و هر نوع هم گام ساختن رهبری با نیازهای جامعه را از میان بزدایند..." (4)
آقای نگهدار با "ورسیون" یک رهبر خشونت ستیز و مصلح اجتماعی, با ور رفتن با مفاهیم ذات و فطرت و طینت, و با شیوه ای که به قول خودش "کاسه لیسی" ست, از مخالفان جنایت علیه بشریت حمایت کرده و می کند, که این خود یکی ازبدترین انواع تولید خشونت و نفرت است.
ب: آقای فرخ نگهدار تز راه رشد غیر سرمایه داری و سیاست دفاع از دولتی کردن صنایع و بانکها و تجارت خارجی و اجرای بند ج" دوران طلایی امام خمینی را اکنون در بسته بندی ِ جدید "منافع ملی" عرضه, و آن را در دفاع از طرح های احمدی نژادی ِ "توافق هسته ای" و "هدفمند کردن یارانه ها" تبلیع می کند, احمدی نژادی که آقای نگهدار اینگونه توصیف اش کرده است:
"... در لحظه حاضر نگرانی اصلی من و میلیون ها نفر مثل من خطری است که انتخاب مجدد احمدی نژاد برای کشورم در بر دارد. او چماق نظامی امنیتی ها برای زدن قدرت روحانیت، برای زدن جامعه مدنی، برای نمدمال کردن بخش خصوصی، برای نظامی – امنیتی کردن همه شئون کشور است. احمدی نژاد یک خطر جدی برای ایران است. او هرج و مرج طلب است. تن به قاعده و قانون نمی دهد. برنامه ریزی و مشورت را قبول ندارد. تک روست. احمدی نژاد نه چیزی از اقتصاد می داند و نه می خواهد بداند. او با مفهوم "توسعه پایدار" از اساس بیگانه است. او یک رئیس جمهوری هوچی، عوام گرا و عوام فریب است. او دوست دارد جنجال به پا کند و برایش مهم نیست که این جنجال چه لطمه ای به منافع کشور می زند. افزایش تهدیدها علیه کشور برایش افتخار است. دست آورد او در سیاست خارجی، نفی هولوکاست، موشک دوربرد و غنی سازی اورانیوم بوده است. احمدی نژاد پدیده ای جم کرانی و خرافه گراست. رفتار او رفتاری ضدروشنفکری و ضدفرهنگی است. او جنبش حقوق مدنی و شکوفایی فرهنگی را تهدیدی علیه امنیت کشور می داند. احمدی نژاد دون شان ملت ایران و ماندنش برای من فقط مایه تاسف است. رای من در انتخابات ۲۲ خرداد قبل از همه برای شکست احمدی نژاد است..." (5)
و با خوش خیالی ای ساده لوحانه در رابطه با انتخابات 22 خرداد نوشت:
"... تحقق امیدها و انتظارهای اتحاد جمهوری خواهان ایران برای آینده ایران با توانمند کردن ملت برای کنار زدن راست افراطی، از راس دولت مربوط است. آرزو میکنم اتحاد جمهوری خواهان ایران این امید رکاب زن پیگیر همین راه باشد. راهی که روز 22 خرداد، خط پایان آن با خبر "احمدی نژاد رفت" تزئین شده است..." (هدف اصلی شکست احمدینژاد است/ تارنمای ایران امروز,نوزدهم ماه مه 2009).
".... بایک گام نزدیک شدن به "ارجاع پرونده ایران به شورای امنیت" نباید اجازه داد که آزادیخواهان ایران به دو گروه: به منقدین و مدافعین این تصمیم تقسیم شوند. امروز زمان آن است که همه آزادیخواهان ایران عدم صلاحیت دولت احمدی نژاد برای اداره امور کشور را در مرکز توجه قرار دهند؛ هم به خاطر سیاست خارجی زیانبارش و هم به خاطر عدم رسیدگی به خواست های زحمتکشان.(6)
و این رهنمود آقای نگهدار در باره طرح "توافق هسته ای" است:
"... شایسته است تمام گرایشهای سیاسی کشور با صراحت و روشنی توافقات اکتبر ۲۰۰۹ ژنو در مورد مبادله اورانیوم را رد نکنند و برای اجرای آن راهگشایی کنند. این رویکرد را میتوان و باید به کل مناسبات ایران و امریکا، به خصوص در زمینه همکاری برای تامین صلح، امنیت و ثبات در عراق و افغانستان، بسط داد. ... تاخیر در پی گیری این مواضع سیر رویدادها را در سمتی پیش خواهد برد که هم به زیان کشور است هم به زیان تقویت اعتماد میان گرایشهای سیاسی عمده." (7)
دیری نمی پاید که اقای نگهدار طرح هدفمند کردن یارانه های دولت آقای احمدی نژاد را با توضیحاتی بدیهی اما آمیخته به توجیهات سفسطه گرانه و فرصت طلبانه مورد تایید قرار می دهد, آنهم در هیبت یک پیشگوی اقتصاددان.
"... تحلیل گر موظف است جداگانه سود و زیان هر برنامه را بسنجد و بر همان اساس اظهار نظر کند... فساد و استبداد مبنای مخالفت با تمام طرح ها و برنامه های حکومت نیست. ما در زمان شاه هم حکومت مستبد و فاسد داشتیم. اما این خصوصیات نمی بایست موجب می شد که برنامه اصلاحات ارضی را بکوبیم. هدفمند کردن یارانه ها، و در مرکز آن، نزدیک کردن قیمت سوخت به قیمت های واقعی و پرداخت مستقیم اضافه هزینه به خانوار برای تعدیل فشار تورمی بر خانواده طرحی درست است. از قبل خوب می دانستم که دفاع از افزایش قیمت سوخت در لحظه حاضر ممکن است انتقادات و اعتراضات سنگینی را... برانگیزد. اما مطمئنم که یکی دو سال بعد همه متقاعد خواهند شد که قیمت حامل های انرژی واقعا می بایست تعدیل می شد..." (8)
و دریغا که آلمان "روشنفکران" زیادی به مانند آقای نگهدار نداشت تا از اصلاحات اقتصادی و اجتماعی, و پیشرفت های نظامی و شهرسازی و اتوبان سازی هیتلر , که قابل مقایسه با "طرح های ملی" آقای احمدی نژاد نیستند, حمایت کنند, و با حمایت خود سبب شوند تا آلمان راه هیتلر و حکومت اش را ادامه دهد!
ج: ترور شخصیت, به عنوان یکی از ویژگی های آقای نگهدار امروز از حوزه ی فردی و گروهی پا فراتر گذاشته و همگان را در برگرفته است: "... من گناه همه فجایعی که رخ می دهد را تنها بر عهده رهبری نظام نمی گذارم. همه مسوولیم اما هرکس به میزان مسوولیت خویش. ..." .(9) ، و به نظر می رسد در این نوع از ترور شخصیت و تلاش برای کشف "طینت پاک" خامنه ای و سهیم کردن همگان در جنایت های این "پاک طینت" و شریک جرم کردن "همه", آقای فرخ نگهدار تطهیر خویش می جوید. او که در رابطه با ترور شخصیت عبدالرحمان قاسملو, آیت الله شریعتمداری, مهدی بازرگان, عباس امیر انتظام و..., و در ترور شخصیت ابراهیم شفیعی (منوچهر هلیل رودی)، خانم طوبا و... در خارج و دردرون سازمان تجربه ها آموخته است, امروز همان تجارب را در ابعاد "توده ای" به کار می برد. و چه با مزه از ترور شخصیت و نقض حقوق مخالفان و "تصفیه خودی ها" سخن می گوید و به "مجلسی ها" پند می دهد, آنهم با استناد به لنین و استالین:
" ... تفاوت لنین و استالین در نقض حقوق مخالفین حزب نیست. تفاوت آنها در این است که یکی به حق حزبیها برای رقابت منصفانه وفادار بود و دیگری به تصفیه خودیها، به دست خودیها، و نهایتا تصفیه همه به دست امنیتیها، چشم داشت. کسی که خشونت با معاندان را از حد می گذراند، اگر هم از حداکثر رحمت با خودیها صحبت کند، در کمین است تا، در فرصت مناسب، با آنان نیز همان کند که با معاندان کرد. کار کسانی که امروز حذف میکنند تا مجلسی مطیع تر داشته باشند نیکی به جای یاران نیست. اگر این بساط جمع نشود فردا نوبت اصولگرایان خواهد رسید. نگرانیها کاملا جدی است. به خصوص کسانی امروز کار بدست اند که نامشان با "حداکثر خشونت با مخالفان"، با قتلهای زنجیرهای، گره خورده است." (10)
آقای نگهدار آنجا که به اجبار و زیر فشار نزدیک ترین همفکران اش دست به انتقاد از خود ِ موضعی درزمینه ترور شخصیت زده است نیز مفهوم انتقاد از خود را به محاسبات سیاسی روزمره و "تاکتیکی" بدل کرده است. رفقای دیروز و امروز اش بارها از او خواستند:
"... رفیق فرخ نگهدارِ گرامی کوشش جدی و فراوان در جهتِ فاصله گرفتن از روشهای نامطبوع ِگذشته به ویژه از جانب شما بسیار ضروری است. چرا که مسئولیت آن برخوردهای منفی و ایجاد فضای نامطبوع پیرامونِ افرادی نظیر قاسملو و هلیلرودی در درجه اول بر عهده شما بوده است..." (11)
" ... یک کلمه پوزش روشن و صریح و بی هیچ اما و اگر از همه آنانیکه از سوی ما در آن دو سال و اندی و در بستر سیاست فاجعه بار "شکوفایی جمهوری اسلامی"، مورد بدترین و نارواترین اتهامات سیاسی قرار گرفتند. اعاده حیثیت از هر فرد و شخصیت و از هر جریان سیاسی که بدهکار اخلاقی شان هستیم. همین. اول این، و بعد بحث بر سر مسایل دیگر! ..." (12)
و آقای نگهدار پس از حدود نزدیک به سی سال زیر فشار منتقدان همفکر و همراه اش به دو مورد از این ترورها اشاره می کند, و فقط در یک مورد, آنهم در حضور فرزند قربانی ترورش, که امروز همگام با آقای نگهدار در "اتحاد جمهوریخواهان ایران" فعالیت می کند, به خود انتقاد کرد. او در جلسه مشترکی که داریوش همایون و حسن شریعتمداری نیز حضور داشتند گفت:
" ... در ضمن لازم می دانم از این فرصت استفاده بکنم، و از برخی برداشتهای نادرست، سیاست های نادرست و یا برخوردهای نادرست نسبت به زنده یاد آیت الله شریعتمداری، پدر مهندس شریعتمداری، که خود من مسبب بودم یا مبتکر آن بوده ام را مورد انتقاد قرار دهم. در سالهای قبل و بعد از انقلاب نسبت به آیتالله شریعتمداری نگاهی داشته ایم که قابل پذیرش نیست..." (13)
ایشان در مورد ابراهیم شفیعی (منوچهر هلیل رودی) نیز پس از افشای ماجرا توسط نقی حمیدیان (14), مجید عبدالرحیم پور (15) دو تن از اعضای رهبری سازمان اکثریت و عده ای دیگر از منتقدان اش با تاًخیری بیش از دو دهه, اینگونه به عملِ غیراخلاقیاش اعتراف میکند:
"... من شهادت میدهم که شک و شبهه درست کردن پیرامون هلیل رودی اگر هم برای تمام اعضای رهبری وقتِ سازمان کاملأ هشیارانه نبوده باشد، برای من عامدانه بوده است..." (16)
اما آقای نگهداربا ترور شخصیت همگانی اش, که در تازه ترین نامه اش به آیت الله خامنه ای مرتکب شده است, امید تدوام انتقاد از خویش, حتی در حد گفته شده را, به نومیدی بدل کرد. او در این نامه نشان داد که امید به نقدی ریشه ای به سیاست گذاری ها و عملکردهای فاجعه بارش در سی و یک سال گذشته امیدی واهی ست , و "هل من مبارز" طلبیدن پهلوان پنبه ی ما در خارج کشور, خلق کاریکاتور یک "سوپر من دموکراسی" بیش نیست:
"... یک کار بزرگ که همه ما باید آن را رایج کنیم این است که کسانی که نقش هدایت کننده و تصمیم گیرنده داشته اند را به گفتگو با منقدان و مخالفان تشویق کنیم. من بارها و بارها از کارگزاران لاحق و سابق حکومت، و نیز از رهبر مجاهدین و رهبر شاه دوستان، از رهبران پرخاش جوی سازمان اکثریت در طیف چپ انقلابی دعوت کرده ام گفتگوهای رو در رو در باره گذشته، حال و آینده برگزار کنیم. تا امروز نه تنها این دعوت بدون پاسخ مانده است، بلکه آنها هرگز حاضر به گفتگوی علنی با هیچ یک از منقدان و مخالفان خود نشده اند. باز صد رحمت به رهبر سلطنت طلبان که سال هاست در پشت درهای بسته حاضر بوده است با "غیرخودی ها" ملاقات و صحبت کند. رهبر مجاهدین از زمانی که از ایران خارج شده – تا امروز حتی یک بار هم با یک "غیرهوادار" رو در رو نشده. مسوولین حزب توده ایران نیز – از زمانی که به خارج کشور آمدند متاسفانه به مناظره با منقدان و مخالفان تن نداده اند. مسوولین سایر گروه های دوران انقلاب هم هیچ کدام نه در ملاء عام ظاهر شده اند و نه پاسخگوی هیچ یک از سوال ها و اتهاماتی بوده اند که طی این سال ها در موردشان مطرح شده. برخی در خارج کشور هنوز هم "زیر زمینی" زندگی می کنند... (فرخ نگهدار، گفتگو با برخی کاربران سایت اینترنتی اخبار روز, 15 بهمن 1388).
و قابل تصور است، آدمی که تاریخ و درس های اش را اینگونه تفسیر می کند , پیشاپیش کیفیت نقدش نسبت به گذشته اش را "حکیمانه" معلوم کرده است:
"... برای من سخت است از این سوی تاریخ به آن سوی تاریخ فرا جهم و به روشنفکران آن دوران بتازم که همکاری و همدستی شما با رهبران دینی علیه استبداد سلطنتی، و یا همکاری و همدستی با استبداد سلطنتی علیه ارتجاع دینی هر دو کژراهه بوده است ... عده ای ممکن است امروز بحث کنند همراهی با فقها خیانت به آرمان روشنفکری بوده است. عده ای هم ممکن است در باره همدستی با دربار پهلوی همدستی در جنایت تصویر کنند. منتها این بحث امروز عملا "حکیمانه" نیست و هدف سیاسی خاص دارد..." (فرخ نگهدار, اتحاد جمهوریخواهان بدیل رهبری فقهی و موروثی/ تارنمای ایران امروز/ یکشنبه سی ام اکتبر سال 2005 ).
د: آقای فرخ نگهدار طی سی و یکسال گذشته نشان داده است که انتقاد ناپذیر, لجوج و "عشق قدرت" و فرافکن است. ایشان حس غالب بودن بر دیگران, و تحمیل و گستراندن چنین حسی را بارها بروز داده است. این ویژگی ها در کنار فرهنگ "مراد و مرید"پروری و باندسازی در سازمان فداییان "اکثریت" و اتحاد جمهوریخواهان ایران از آقای فرخ نگهدار موجودی ساخته, که بدون رو دربایستی روی دست بخشی از جنبش چپ ایران باد کرده است.
دو جریان سیاسی در خارج از کشور, سازمان فداییان "اکثریت" و اتحاد جمهوری خواهان ایران, که آقای نگهدار عضو این هر دو است, اعلام کرده اند که ایشان سخنگوی هیچکدام از این دو جریان نیستند، دلیل هم روشن است جدا از "نام نیک" ایشان در عالم سیاست، مواضعی که آقای نگهدار تبلیغ و ترویج می کنند با بنیان های نظری و سیاسی این جریان ها، به ویژه "اتحاد جمهوریخواهان" خوانایی ندارند, این که چرا آقای فرخ نگهدار و باند و کارمندان اش در این تشکل ها حضور فعال دارند, نشانه ی نیاز او به "نردبان" برای صعود بیشتر است, و متاسفانه این تشکل ها و مسولین شان ساده لوحانه نقش نردبان برای ایشان بازی کرده و می کنند. (که جای دیگر به این موضوع خواهم پرداخت.)
آنچه در اینجا به آن اشاره دارم اما منیت فراتر از جریان های سیاسی ای ست که ایشان خود را عضو آن جریان ها می داند. منیتی آلوده به توهم خودشیفتگی و خود رهبرپنداری که در تمامی نوشته های ایشان چشمگیر است.
" ... من، فرخ نگهدار، از عموم اقشار ملت استدعا میکنم: هر آینه یاران خاتمی در پیشگاه ملت شریف تعهد کنند، در صورت ورود به مجلس، "اصلاح قانون انتخابات" را وجه اصلی همت خود قرار میدهند، با حمایت از لیست ائتلاف اصلاحطلبان، با ندای آنان برای درمان این درد مشترک، همراه هم شویم..."
و این من با اعلام اینکه "سکوت را خواهد شکست" در باره هشتمین دور انتخابات مجلس اسلامی سخن می گوید, انتخاباتی که به نظر ایشان هدف اصلی اش:
"... درست کردن مجلسی بله قربانگو است که بیشتر ماشین قانوننویسی باشد تا خانه ملت. رویای رهبری است که بیشترین مردم با کمترین حق انتخاب، پای صندوقها حاضر شوند. نیاز کشور آن است که بیشترین مردم با بیشترین حق انتخاب پای صندوق حاضر شوند..." (17)
"... در شهرستان ها توصیه ام به همه فعالین این است که بکوشند نامزدها هرچه بیشتر در برابر خواست های محلی و صدای مردم متعهد شوند. تلاش ها باید در هر حوزه ای متوجه انتخاب نماینده ای شود که نسبت به مردم متعهدتر است. حتی در انتخاباتی به پوچی انتخابات در دوره شاه، باز هم درجه شرکت در روستاها و شهرهای کوچک، و نیز اثر نماینده بر زندگی اهالی، به هیچ وجه ناچیز نبود..." (18)
و از این دست من ها در نوشته های اش در رابطه با مردم, فعالین سیاسی, خاتمی, موسوی, کروبی, رضا پهلوی و خامنه ای به وفور دیده می شود. و هنگامی که این "من" خود را راهنما و راهگشا در حوزه ای بپندارد, که در آن حوزه خطاهای هولناک و مرگبار مرتکب شده باشد, چیزی جزء نشانه ای از نشانه های خودشیفتگی بدخیم بروز نداده است.
آقای نگهدار آنجا که از "ما" سخن می گوید , واژه "ما" را جعل می کند تا من خود باز نمایاند:
"... کسانی هستند که البته معنای دعوت مردم به عدم شرکت را "مشروعیتزدایی از رژیم" و پیام دعوت به شرکت را "حمایت از رژیم" میفهمند. این کسان هنوز در الفبای تحلیل سیاسی و سیاستگذاری با ما مشکل دارند. با چنین کسانی یافتن زبان مشترک آسان نیست..."
اقای نگهدار با فرافکنی فجایعی که خود از بانیان آن بوده, خاک بر چشم مردم, به ویژه نسل جوان می پاشد. او هر جا که امکان می یابد به مجاهدین و آقای رجوی به دلیل "سیاست های فاجعه بارشان در دهه 60" و سیاست های کنونی شان حمله می کند, و مصداق آن ضرب المثل "دیگ به دیگ میگه روت سیاه , سه پایه میگه صلی علی" می شود. در این فرافکنی اما آنچه چشم گیر است بی پرنسیبی آقای نگهدار است. او هنگامی که ملتمسانه و ثناگویان خواستار نزدیکی به بارگاه خمینی بود, برای جلب نظر امام خمینی و ارگان های سرکوبگرش خواستار سرکوب و کشتار مجاهدین و لو دادن آن ها شد (19)، پس از آنکه از حاشیه بارگاه امام خمینی به شوروی پرتاب شد به یکباره شهدای مجاهدین را ایثارگرانی خواند که می باید از ایستادگی شان تجلیل کرد, و بدینگونه فرمان تقدیر از آن ها صادر کرد, و بعد پای اش که به اروپا رسید دو باره رهبرمجاهدین بدل به امثال "دیک چینی" های فاجعه آفرین شد. (20)
نگاه کنید به این فراز تا فرافکنی ای که نه فقط رجوی ، که دامن "ملت" را هم گرفته، بهتر ببینید:
"... اما در این نظام فقط یک چهارم از قماش چِینی و رجوی اند. ربع دوم بیشتر از قماش عقل فروشان اند. بیانیه موسوی بیان "نیمه دیگر" جمهوری اسلامی است، نیمه ای که صدای پای زمان را می شنود و نیز خبر دارد که آن نیمه دیگر از درون شکسته است؛ نیمه ای که ارزش اعتماد ملت را می فهمد و هیچ تکیه گاهی هم جز اعتماد ملت را نمی خواهد؛ نیمه ای که می داند که این اعتماد اصلا چشم بسته نیست، از نوع اعتماد ملت به آیت خمینی نیست..." (21)
اندکی انصاف, فقط "اندکی" کافیست تا آقای فرخ نگهدار با توجه به عملکرد خویش و سازمان اش در سال های دهه سیاه 60 به خود اجازه ندهد گستاخانه در مورد مجاهدین و بسیاری از جریان های سیاسی که همراه "خط امام" نشدند, به فلسفیدن و آموزش های اخلاقی روی آورد:
"... با سالهای سیاه دهه ٦٠ و تجربه تلخ و خونین مجاهدین ثابت شد هر جا که ارزشهای اخلاقی و آرمانهای انسانی مبنای سیاست گذاری نباشد، هر جا که مبارزه برای کسب قدرت سیاسی، یا مبارزه علیه قدرت سیاسی (رژیم) خود معیار و مبنای سیاست گذاری شناخته شود، همدستی علیه دشمن مشترک هم توجیه پذیر و هم اخلاقی خواهد شد..." (22)
ادامه دارد
*******
زیرنویس و منابع:
1- فرخ نگهدار, بهمناسبت چهارمین همآیش سراسری اتحاد جمهوریخواهان ایران, رهبران جنبش سبز و رهبری جمهوری اسلامی ایران / مهرماه ۱۳۸۸ – اکتبر ۲۰۰۹
2- فرخ نگهدار, انتخابات و نقد نگاهها و رفتارهای رهبری نظام, تارنمای ایران امروز, چهارشنبه, بیست و چهارم , جون سال 2009
3- فرخ نگهدار, بهمناسبت چهارمین همآیش سراسری اتحاد جمهوریخواهان ایران , رهبران جنبش سبز و رهبری جمهوری اسلامی ایران / مهرماه ۱۳۸۸ – اکتبر ۲۰۰۹
politic.iran-emrooz.net
4- فرخ نگهدار، آقای خامنهای! فردوستها از شما آریامهر میساز ند , تارنمای ایران امروز , ژانویه 2011
www.iran-emrooz.net
5- فرخ نگهدار, رای من در انتخابات ۲۲ خرداد, تارنمای ایران امروز, چهارشنبه 10 جون 2009 / چهارشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۸
6- فرخ نگهدار, راه فرونشاندن بحران هستهای، تارنمای ایران امروز، جون سال 2006
7- فرخ نگهدار, تائید توافقهای هستهای ژنو تصمیمی مثبت است، تارنمای ایران امروز, چهارم اگوست سال 2010
politic.iran-emrooz.net
8- سایت آقای فرخ نگهدار, در باره مصاحبه با صدای امریکا , پیرامون طرح هدفمند کردن یارانه ها
9- منبع شماره 4
10- فرخ نگهدار، آینده با ولایت فقیه نیست، تارنمای ایران امر.ز، فوریه 2008
11- مراجعه شود به نامهی مجید عبدالرحیمپور به فرخ نگهدار سپتامبر 2003
12- بهزاد کریمی, تارنمای اخبار روز, آدینه ۲۱ اسفند ۱٣٨٨ - ۱۲ مارس ۲۰۱۰
www.akhbar-rooz.com
13- روند تحول مناسبات قدرت در نظام سیاسی کشور متن سخنرانی فرخ نگهدار در سمینار چشم انداز جنبش سبز در استکهلم, هفدهم جولای.2010، تارنمای ایران امروز
14- نقی حمیدیان, سفر بر بال های آرزو, انتشارات آرش (سوئد)
15- منبع شماره 11
16- فرخ نگهدار, به علی اکبر عزیز جهت اطلاع مینویسم. تارنمای روشنگری. پاسخِ فرخ نگهدار به اکبر شالگونی.
17- فرخ نگهدار، سکوت را خواهم شکست، ایران امروز , ۱۲ مارچ ۲۰۰٨
18. فرخ نگهدار, سکوت ما و سکوت آنها, تارنمای ایران امروز , جمعه 17 اسفند 1386 ( مارچ 2008)
19-"...بدون تردید در برابر جنایات جبهه براندازی به سرکردگی امریکا، انقلاب مجاز است که با قاطعیت و بدون تزلزل از خود دفاع کند... سرکوب بدون مماشات جریان های سیاسی که کمر به شکست انقلاب خونبار مردم ایران بسته اند و علیه آن مسلحانه دست به جنایت میزنند از ارکان دفاع از انقلاب است. در این هیچ گونه شبهه و تردیدی وجود ندارد و میباید اذهان مردد و متزلزل را نسبت به درستی این باور انقلابی مومن و معتقد ساخت..." ( کار اکثریت ,در ارتباط با سیاست تواب سازی که سازمان اکثریت سیاست ارشادی میخواند, شماره ١٢٢- ٢١ مرداد 60 )
20- فرخ نگهدار ، پیرامون نقش و اهمیت بیانیه شماره ۱۷ آقای موسوی , تارنمای اخبار روز, یکشنبه ۱٣ دی ۱٣٨٨ - ٣ ژانویه ۲۰۱۰
www.akhbar-rooz.com
21- فرخ نگهدار ,پیرامون نقش و اهمیت بیانیه شماره ۱۷ آقای موسوی ،اخبار روز، یکشنبه ۱٣ دی ۱٣٨٨ - ٣ ژانویه ۲۰۱۰
22- فرخ نگهدار ، اتحاد جمهوریخواهان بدیل رهبری فقهی و موروثی, تارنمای ایران امروز , یکشنبه سی ام اکتبر 2005
بلاگری که وزیر شد
با گریز رئیس جمهور تونس پس از ۲۳ سال حکومت بر این کشور، یکی از تحولات جدید این کشور، انتخاب سلیم عمامو، جوان بلاگر ۳۳ ساله به مسند وزارت بود.
کمتر از دو هفته پیش، سلیم عَمامو، بلاگر و فعال سیاسی و استفادهکننده فید توییتری @slim404 ، در پیام توییتری خود به دوستانش خبر داد که پلیس به خانهاش ریختهاست. چند ساعت بعد از دستگیریاش، این برنامهنویس کامپیوتر، موفق شد از طریق برنامه «گوگل لَتیتیود» تلفن همراه خود، محل بازداشتگاه خودش را برای دوستانش مشخص کند. محلی که از طریق «گوگل لتیتیود» دیده میشد این بود: داخل ساختمان ترسناک وزارت کشور تونس.
آنگونه که «نیویورک تایمز» داستان سلیم را توضیح میدهد، روز سهشنبه یعنی پنج روز بعد از توییتری که سلیم از بازداشتگاه زده بود، پیام بعدی توییتر او این بود: «در جلسه وزارتخانه هستم.»
بعد از اعتراضها و تظاهرات گسترده در تونس و عدم موفقیت مأموران امنیتی در سرکوب این تظاهرکنندگان که به فرار زینالعابدین بن علی، دیکتاتور این کشور به خارج از کشور انجامید، نخستوزیر تونس روز دوشنبه از تشکیل یک دولت انتقالی خبر داد.
با وجود ادامه کار چند از وزیران دیکتاتور سابق در میان وزیران دولت موقت جدید، اما نام چهرههایی تازه در فهرست وزیران از جمله نام سلیم عمامو توجه بسیاری را به خود جلب کردهاست.
سلیم در مصاحبهای با رادیو فرانسه توضیح داد که مقامات تنها چند ساعت پیش از اعلام ترکیب جدید دولت از او خواستند تا وزیر شود و او که قصد مشارکت در بهبود وضعیت کشور خود را دارد این پیشنهاد را پذیرفت. او در این مصاحبه گفت: «تونس دست کم ۱۰ سال وقت لازم دارد تا یک دموکراسی باثبات در آن جان بگیرد.»
«یادآور شکست برای ایرانیان»
خبر وزیر شدن «سلیم بلاگر»، سیلی از پیام و تبریک در توییتر را به همراه داشتهاست. در لابلای این پیامها، نظراتی نیز در مقایسه وضعیت تونس با کشورهای دیگر از جمله ایران نیز دیده میشود.
در میان برخی از این پیامها در سایت «گلوبال وُیسز» که منعکسکننده اخبار وبلاگنویسان دنیاست میخوانیم:
AmmarM، بلاگر اردنی ساکن کانادا با اشاره به آخرین شاه ایران مینویسد: بن علی هم رفت، «یک شاه دیگر در تبعید.»
وبلاگنویس دیگری اهل ایران در توییتر خود که در گلوبال ویسز انعکاس یافته اینگونه نوشتهاست: «پیروزی این اعتراضهای خیابانی علیه رئیس جمهوری نامحبوب تونس برای بعضی از بلاگرهای ایرانی یادآور شکست اعتراضها در ایران در سال ۲۰۰۹ در پی انتخابات مناقشهبرانگیز ریاستجمهوری است.»
به نوشته «گلوبال ویسز»، در توییت Tunisia# پیامهای شمار دیگری از بلاگرهای ایرانی نشاندهنده غبطه خوردن آنها نسبت به موفقت اعتراضها در تونس است.
توییتزن دیگری به نام Mr. Weddady در مورد مقایسه تونس و انقلاب ۵۷ ایران اینگونه نظر میدهد: «انقلاب تونس یک قیام مردمی بود، نه یک قیام اسلامی یا یک نزاع مسلحانه. هرکس غیر از این گفته دروغ گفته. این با وضعیت ایران فرق دارد.»
به نوشته ناظران اینترنتی، سایتهای برتری که در جریان دو هفته تظاهرات در تونس، در میان توییتبازان تونسی رتبههای اول را داشتند به ترتیب عبارتند از: فیسبوک، بیبیسی انگلیسی، یوتیوب، کانال الجزیره انگلیسی، لایوورد، نیتایمز، سیانان، توئیتپیک و یاهونیوز.
«به دموکراسی وقت بدهید»
حال که سلیم عمامو، یکی از بلاگرها و توییتبازان قهار تونسی یکشبه به مقام وزارت کشور تونس رسیدهاست، جوانان این کشور، آزادی هرچه بیشتر این سایتهای بینالمللی و نقشآفرینی بیشتر آنها در چرخش اطلاعات را از او انتظار دارند.
اما چند تن از دوستان او توییترهایی منتقدانه هم به او زدهاند و از اینکه او پذیرفته در دولت جدید «در کنار قاتلان دولت قبل» بنشیند از او انتقاد کردهاند.
اما سلیم عمامو در پاسخ به آنان اینگونه توییت زده که «کنار آمدن با این شرایط در این برهه از زمان برای زدن استارت حرکت کشور به سوی جلو لازم است.»
اما برخورد او با عنصار رژیم سابق از ساعات اول جلسه کاریاش مشهود شد. در آخرین توییتری که سلیم زدهاست میخوانیم که وزیران بجامانده از رژیم پیشین نسبت به اینکه او در جلسه کراوات نزده به او اعتراض کردهاند.
در حالی که تظاهرات شدید در خیابانهای تونس علیه حضور حکومتیان دیکتاتور سابق در میان وزیران دولت انتقالی همچنان ادامه دارد و پرتاب گازهای اشکآور هنوز حریف این معترضان نشده، «سلیم بلاگر» در مصاحبهای با بیبیسی از مردم خواسته تا به دموکراسی وقت بدهند و کوشیده تا برای مردم نظر خود درخصوص «درست بودن روش تدریجی و ارجحیت آن بر حرکات شدید و انقلابی» را توضیح بدهد.
سلیم در این مصاحبه میگوید: «دولت انتقالی فقط دو تا شش ماه سر کار خواهد بود. درخواست قلع و قمع تمامی صاحبمنصبهای پیشین واقعگرایانه نیست. نمیشود همه تازهکاران سیاسی مثل من را یکشبه وارد دولت کرد.»
کمتر از دو هفته پیش، سلیم عَمامو، بلاگر و فعال سیاسی و استفادهکننده فید توییتری @slim404 ، در پیام توییتری خود به دوستانش خبر داد که پلیس به خانهاش ریختهاست. چند ساعت بعد از دستگیریاش، این برنامهنویس کامپیوتر، موفق شد از طریق برنامه «گوگل لَتیتیود» تلفن همراه خود، محل بازداشتگاه خودش را برای دوستانش مشخص کند. محلی که از طریق «گوگل لتیتیود» دیده میشد این بود: داخل ساختمان ترسناک وزارت کشور تونس.
آنگونه که «نیویورک تایمز» داستان سلیم را توضیح میدهد، روز سهشنبه یعنی پنج روز بعد از توییتری که سلیم از بازداشتگاه زده بود، پیام بعدی توییتر او این بود: «در جلسه وزارتخانه هستم.»
بعد از اعتراضها و تظاهرات گسترده در تونس و عدم موفقیت مأموران امنیتی در سرکوب این تظاهرکنندگان که به فرار زینالعابدین بن علی، دیکتاتور این کشور به خارج از کشور انجامید، نخستوزیر تونس روز دوشنبه از تشکیل یک دولت انتقالی خبر داد.
با وجود ادامه کار چند از وزیران دیکتاتور سابق در میان وزیران دولت موقت جدید، اما نام چهرههایی تازه در فهرست وزیران از جمله نام سلیم عمامو توجه بسیاری را به خود جلب کردهاست.
سلیم در مصاحبهای با رادیو فرانسه توضیح داد که مقامات تنها چند ساعت پیش از اعلام ترکیب جدید دولت از او خواستند تا وزیر شود و او که قصد مشارکت در بهبود وضعیت کشور خود را دارد این پیشنهاد را پذیرفت. او در این مصاحبه گفت: «تونس دست کم ۱۰ سال وقت لازم دارد تا یک دموکراسی باثبات در آن جان بگیرد.»
«یادآور شکست برای ایرانیان»
خبر وزیر شدن «سلیم بلاگر»، سیلی از پیام و تبریک در توییتر را به همراه داشتهاست. در لابلای این پیامها، نظراتی نیز در مقایسه وضعیت تونس با کشورهای دیگر از جمله ایران نیز دیده میشود.
در میان برخی از این پیامها در سایت «گلوبال وُیسز» که منعکسکننده اخبار وبلاگنویسان دنیاست میخوانیم:
AmmarM، بلاگر اردنی ساکن کانادا با اشاره به آخرین شاه ایران مینویسد: بن علی هم رفت، «یک شاه دیگر در تبعید.»
وبلاگنویس دیگری اهل ایران در توییتر خود که در گلوبال ویسز انعکاس یافته اینگونه نوشتهاست: «پیروزی این اعتراضهای خیابانی علیه رئیس جمهوری نامحبوب تونس برای بعضی از بلاگرهای ایرانی یادآور شکست اعتراضها در ایران در سال ۲۰۰۹ در پی انتخابات مناقشهبرانگیز ریاستجمهوری است.»
به نوشته «گلوبال ویسز»، در توییت Tunisia# پیامهای شمار دیگری از بلاگرهای ایرانی نشاندهنده غبطه خوردن آنها نسبت به موفقت اعتراضها در تونس است.
توییتزن دیگری به نام Mr. Weddady در مورد مقایسه تونس و انقلاب ۵۷ ایران اینگونه نظر میدهد: «انقلاب تونس یک قیام مردمی بود، نه یک قیام اسلامی یا یک نزاع مسلحانه. هرکس غیر از این گفته دروغ گفته. این با وضعیت ایران فرق دارد.»
به نوشته ناظران اینترنتی، سایتهای برتری که در جریان دو هفته تظاهرات در تونس، در میان توییتبازان تونسی رتبههای اول را داشتند به ترتیب عبارتند از: فیسبوک، بیبیسی انگلیسی، یوتیوب، کانال الجزیره انگلیسی، لایوورد، نیتایمز، سیانان، توئیتپیک و یاهونیوز.
«به دموکراسی وقت بدهید»
حال که سلیم عمامو، یکی از بلاگرها و توییتبازان قهار تونسی یکشبه به مقام وزارت کشور تونس رسیدهاست، جوانان این کشور، آزادی هرچه بیشتر این سایتهای بینالمللی و نقشآفرینی بیشتر آنها در چرخش اطلاعات را از او انتظار دارند.
اما چند تن از دوستان او توییترهایی منتقدانه هم به او زدهاند و از اینکه او پذیرفته در دولت جدید «در کنار قاتلان دولت قبل» بنشیند از او انتقاد کردهاند.
اما سلیم عمامو در پاسخ به آنان اینگونه توییت زده که «کنار آمدن با این شرایط در این برهه از زمان برای زدن استارت حرکت کشور به سوی جلو لازم است.»
اما برخورد او با عنصار رژیم سابق از ساعات اول جلسه کاریاش مشهود شد. در آخرین توییتری که سلیم زدهاست میخوانیم که وزیران بجامانده از رژیم پیشین نسبت به اینکه او در جلسه کراوات نزده به او اعتراض کردهاند.
در حالی که تظاهرات شدید در خیابانهای تونس علیه حضور حکومتیان دیکتاتور سابق در میان وزیران دولت انتقالی همچنان ادامه دارد و پرتاب گازهای اشکآور هنوز حریف این معترضان نشده، «سلیم بلاگر» در مصاحبهای با بیبیسی از مردم خواسته تا به دموکراسی وقت بدهند و کوشیده تا برای مردم نظر خود درخصوص «درست بودن روش تدریجی و ارجحیت آن بر حرکات شدید و انقلابی» را توضیح بدهد.
سلیم در این مصاحبه میگوید: «دولت انتقالی فقط دو تا شش ماه سر کار خواهد بود. درخواست قلع و قمع تمامی صاحبمنصبهای پیشین واقعگرایانه نیست. نمیشود همه تازهکاران سیاسی مثل من را یکشبه وارد دولت کرد.»
«وجوب دروغ گويی و جاسوسی برای حفظ نظام»؛ نگاهی به آرای آيت الله خمينی
۱۳۸۹/۱۰/۳۰
طرح مسئله: نزاع های سياسی ايران در سال های اول انقلاب، نمی توانست از راه گفت و گو حل و فصل شود. «تسخير قهرآميز دولت»، اصل تنظيم کننده رفتار همگانی بود. وقتی دعواهای بنی صدر و خط امامی ها افزايش يافت، سازمان مجاهدين خلق با بنی صدر در يک جبهه قرار گرفت.
پس از عزل بنی صدر از فرماندهی کل قوا (۲۰ خرداد ۶۰) و رياست جمهوری (۳۰ خرداد ۶۰)، فاز نظامی سازمان مجاهدين آغاز شد، موج انفجارها و ترورها (دفتر حزب جمهوری اسلامی، نخست وزيری، دادستانی، ترور ائمه جمعه و...) همه جا را فرا گرفت و جامعه را بيش از پيش در چنبره ی خشونت و سرکوب گرفتار ساخت. سازمان مجاهدين خلق به دنبال آن بود تا به روش های تروريستی نظام را سرنگون سازد. به همين خاطر، ترورهايش را به سران اصلی نظام معطوف کرد.
پانزده روز قبل از آغاز فاز نظامی، آيت الله خمينی در۱۵/ ۳/ ۱۳۶۰ طی پيامی به ملت ايران نوشت:
«[گروه هايی چون سازمان مجاهدين خلق و گروه های مارکسيستی] آزادی مسلح بودن در مقابل حکومت اسلامی و آزادی در ايجاد اغتشاش را می خواهند. اينان آزادی ژ- ۳ برای نابودی اسلام و جمهوری اسلامی را می خواهند؛ و اين آزادی همان است که پيامبران و اسلام و رهبران آن، در سرتاسر تاريخ با آن به جنگ برخاستهاند و خود را فدا کردهاند، و ما نيز به حکم پيروی از آنان در صحنه هستيم. و غربزدگان آزادی به شکل غرب که حتی آزادی جنسی به حد فجيع آن و آزادی مراکز فحشا را طالبند، اسلام و جمهوری اسلامی مخالف ايدههای حيوانی آنان است"[۱].
پس از آغاز جنگ مسلحانه سازمان مجاهدين خلق، فرار رجوی و بنی صدر به پاريس، آيت الله خمينی برای مهار فعاليت های تروريستی و تلفات بالای آن ، در۱۹/ ۵/ ۱۳۶۰، در ديدار اعضای انجمن اسلامی دانشجويان ايرانی در اروپا، همه مردم را به جاسوسی همديگر مکلف کرد.
او فقط به اين قانع نبود که مانند رژيم شاه به طور عمودی در جامعه حضور داشته باشد، بلکه به دنبال آن بود که به طور افقی هم در سراسر جامعه حاضر و ناظر باشد. رژيم سلطانی فقيه سالاری که او تأسيس کرد، به همين روش ها توانست به صورت عمودی و افقی در کل جامعه حضور داشته باشد/حضور دارد.
غايت و برنامه اصلی او، به تعبير ميشل فوکو، برساختن نظام «سراسر بين» (panoptic) بود[۲]. منتها به صراحت می گويد که دولت ايران در شرايط کنونی فاقد چنين قدرتی است.
او در اين ديدار گفت: «من به حسب تکليف شرعی به همه ملت عرض می کنم که هر منزلی، اين دو- سه تا منزلی که در اطراف خانه خودش است، نظر بکند ببيند چه جور می گذرد در سرتاسر ملت. وقتی مملکت مال خود شما هست و دارند بر ضد مملکت شما عمل می کنند، خودتان بايد اين مسائل را حل بکنيد، ننشينيد که دولت بکند. دولت همچو قدرتی الآن ندارد که همه در سرتاسر کشور- عرض می کنم- اطلاعات داشته باشد. خوب، شما بايد جمعيت اطلاعاتی و گروه اطلاعاتی باشيد. خوب، هر انسانی می تواند که بفهمد اين منزل همسايه، کیها هستند، چه می کنند، آن منزل آن طرفيش هم چه می کند. اين دو- سه تا منزلی که اطراف است، شما آن را تحت نظر بگيريد، شما هم او را تحت نظر بگيريد. اگر ده روز، بيست روز، يک ماه اين کار بشود که همه مردم توجه به اين داشته باشند که اين همسايه من چه می کند، تو خانه همسايه من کی رفت و آمد می کند، پيدا کردن يک رد پايی از اين منافقين و منحرفين فوراً اطّلاع بدهند به آن کميته نزديک، به آن کلانتری نزديک اطلاع بدهند که يک همچو قصه ای در آن منزل هاست، اگر اين طور بشود زود حل می شود. اينها يک عده ای کمی هستند که بسيارشان گرفتار شدند و بسياری از خانههايشان از بين رفته و يک جزئی مانده و يک دسته بازی خوردهای که ما واقعاً متأسفيم از اين. پدر و مادرها توجه کنند بچههايشان را که چه می کنند و چه می گذرد، اين دختر بيچاره را نگذارند که در دام اينها بيفتد، اين پسر بيچاره را نگذارند که در دام اينها بيفتد، خودشان آنها را نصيحت کنند و اگر نصيحت پذير نيستند معرفی کنند. يک تکليف شرعی است، کسی که می خواهد يک مسلمان را بکشد شما بايد قبل از اين که او بکشد معرفیاش کنيد و اگر نکنيد شما شريکيد در اين جرم. اگر اين مطلبی که من عرض می کنم و اين يک تکليف شرعی الهی است که خود مردم سرتاسر کشور، خود مردم که در هر جا هستند نظر کنند ببينند در اين همسايگی با آن همسايه، آن همسايه چه می گذرد، کی رفت و آمد می کند، رفت و آمدهای مشکوک است، رفت و آمدهای عادی است؟ رفت و آمدهای مشکوک را نظر بگيرند و بعد اطلاع بدهند. اگر يک مدت کوتاهی اين کار بشود اين عده کمی که مشغول اين فساد هستند [شناسايی می شوند]...اگر مردم به اين تکليف شرعی که برای حفظ دماء مسلمين است، برای حفظ جان بندگان خداست، اين مطلب را عملی کنند و خودشان نظارت کنند ببينند اين منزل در آن چه می گذرد، در آن منزل چه می گذرد، در آن منزل چه می گذرد، رفت و آمدها چه جوری هستند، وقتی که شناسايی کردند اگر ديدند که يک رفت و آمدهای مشکوکی است، يک اشخاص مشکوکی در آنجا هستند، يک توطئه هايی در اينجا می گذرد، فوراً اطلاع بدهند به اين کميتهها، به پاسدارها، به کسان ديگر و به کلانتريها اطلاع بدهند. اگر يک مدت کوتاهی اين کارها انجام بگيرد تمام می شود"[۳].
اين حکم کلی، که در صورت عدم پيروی تک تک افراد را به شريک جرم تبديل می ساخت، اعتراض مهدی بازرگان را برانگيخت که چنين تکليفی مخالف قرآن است.
مگر خانه مردم قلمرويی نبود که به فرمان قرآن هيچ کس مجاز به ورود به آن نبود؟ آيا با اين تکليف شرعی، قلمرو خصوصی افراد به قلمرو عمومی همگانی تبديل نمی شد که کل آن در اختيار نيروهای نظامی/انتظامی/امنيتی قرار می گرفت؟ نظامی که می خواست «سراسر بين» باشد و کل جامعه را تحت کنترل در آورد، برای «سراسر بينی»، همه مردم را به جاسوس تبديل می کرد. آيت الله خمينی در۲۷/ ۵/ ۱۳۶۰، ضمن طرح اصل اشکال، بدان پاسخ گفت:
«يک بيچاره ای به من نوشته بود شما که گفتيد که همه اينها بايد تجسس بکنند يا نظارت بکنند، خوب، در قرآن می فرمايد که: وَ لا تَجَسَّسُوا: در کارهای پنهانی يکديگر جستجو نکنيد(حجرات،۱۲)، راست است، قرآن فرموده است، مطاع هم هست امر خدا، اما قرآن حفظ نفس آدم را هم فرموده است که هر کسی بايد لا تَقْتُلُوا انْفُسَکُمْ: خودتان را مکشيد (نسا، ۲۹). اين اشکال را به سيد الشهدا بکنيد. وقتی که اسلام در خطر است، همه شما موظفيد که با جاسوسی حفظ بکنيد اسلام را. وقتی که حفظ دماء مسلمين بر همه واجب باشد، اگر- فرض کنيد که- حفظ جان يک نفر مسلمانی، حفظ جانش وابسته [به] اين است که شما شرب خمر کنيد، واجب است بر شما. دروغ بگوييد، واجب است بر شما. احکام اسلام برای مصلحت مسلمين است، برای مصلحت اسلام است، اگر ما اسلام را در خطر ديديم، همه مان بايد از بين برويم تا حفظش کنيم. اگر دماء مسلمين را در خطر ديديم، ديديم که يک دسته دارند توطئه می کنند که بريزند و يک جمعيت بی گناهی را بکشند، بر همه ما واجب است که جاسوسی کنيم. بر همه ما واجب است که نظر کنيم و توجه کنيم و نگذاريم يک همچو غائلهای پيدا بشود. حفظ جان مسلمان بالاتر از ساير چيزهاست. حفظ خود اسلام از جان مسلمان هم بالاتر است. اين حرف های احمقانهای است که از همين گروه ها القا می شود که خوب، جاسوسی که خوب نيست! جاسوسی، جاسوسی فاسد خوب نيست، اما برای حفظ اسلام و برای حفظ نفوس مسلمين واجب است، دروغ گفتن هم واجب است، شراب خمر هم واجب است» [۴].
اين فتوا/ حکم تاريخی آيت الله خمينی از جهات گوناگون قابل تأمل است.برای صرفه جويی، فقط به چند نکته ی زير بسنده خواهيم کرد:
اول: در «خطر بودن اسلام»، چند معنا می تواند داشته باشد.
الف- در خطر افتادن اسلام به عنوان متن: اسلام به عنوان متن(کتاب و سنت معتبر)،ممکن است در گذشته احتمال از بين رفتن می داشت، اما در دنيای مدرن کنونی، هيچ کس قادر به در خطر انداختن اسلام به اين معنا نيست. پس اين معنا مراد آيت الله خمينی نبوده است.
ب- اسلام به عنوان مسلمانی: شايد بتوان مدعای در خطر بودن اسلام را به مدعای در خطر بودن دينداری/ مسلمانی تحويل کرد. اما تعداد افرادی که در طول تاريخ مسلمانی/ دينداری را کنار نهاده اند، بسيار قليل بوده است. پس اين معنا هم منظور آيت الله خمينی نبوده است.
ج- اسلام به معنای نظام: نظام جمهوری اسلامی می توانست در خطر باشد، و در خطر بود. جنگ تحميلی عراق از يک سو، و حمله های تروريستی انبوه از سوی ديگر، نظام مستقر را به خطر افکنده بود. بدين ترتيب، به احتمال بسيار، اين معنای سوم مراد آيت الله خمينی بوده است.
نکته ديگری هم اين احتمال را قوت می بخشد. آيت الله خمينی در ادامه گفته است: «حفظ خود اسلام از جان مسلمان هم بالاتر است». اين فتوا نيز به احتمال زياد ناظر به همين معنای سوم است، يعنی حفظ نظام از حفظ جان مسلمان ها بالاتر است.
دوم: آيت الله خمينی گفته است: «حفظ جان مسلمين واجب است». اين يکی از احکام اسلام است. آيت الله خمينی در جای ديگر گفته است: «حفظ نظام از اوجب واجبات است». اما آنچه اساس و محور انديشه ايت الله خمينی را تشکيل می دهد، امر ديگری است.
«حکومت...به معنای ولايت مطلقه ای[است] که از جانب خدا به نبی اکرم واگذار شده و اهم احکام الهی است و بر جميع احکام شرعيه الهيه تقدم دارد... حکومت، که شعبه ای از ولايت مطلقه رسول الله است، يکی از احکام اوليه اسلام است؛ و مقدم بر تمام احکام فرعيه ، حتی نماز وروزه و حج است»[۵].
او بر اين باور است که ولی فقيه(سلطان) حق دارد برای حفظ نظام کليه احکام اوليه اسلام را تعطيل کند. پس حفظ نظام بر حفظ کليه احکام اوليه اسلام- از جمله حکم حفظ جان مسلمين- تقدم دارد. به تعبير ديگر، به فرض آنکه «دروغ گويی حرام است» حکمی مطلق و يکی از واجبات شرعی باشد. اين واجب شرعی در کنار ديگر واجبات شرعی قرار می گيرد و يک نظام را بر می سازد.
سوم: معنای فتوا/حکم آيت الله خمينی درباری وجوب شرابخواری و دروغ گويی و جاسوسی را در اين زمينه/ سياق است که می توان فهميد. اعمال تروريستی سازمان مجاهدين خلق معطوف به اسلام و مسلمين نبود، بلکه معطوف به نظام جمهوری اسلامی بود. سازمان می خواست از طريق ترور سران نظام، نظام را سرنگون سازد. نظام جمهوری اسلامی به خطر افتاده بود، نه اسلام و مسلمين. آنچه می بايست حفظ شود، نظام بود، نه اسلام و مسلمان ها.اعضای سازمان مجاهدين خلق مسلمان هايی بودند که تروريسم را بهترين شيوه رسيدن به مقصود به شمار می آوردند.
آنان که دهه اول انقلاب را به ياد دارند، می دانند که در آن دوران به همه دستور داده شد که اسامی کليه اعضای خانواده مستأجران خود را به کميته های محل اعلام کنند. هر صاحبخانه ای موظف بود که اگر مستأجر جديدی می گرفت، فوراً موضوع را به کميته های انقلاب محل زندگی خود اطلاع دهد.
چهارم: به اين فتوا/ حکم دقت کنيد: «دروغ گويی برای حفظ دين واجب شرعی است». دينی که با دروغ حفظ می شود/حفظ خواهد شد؛ چگونه دينی است؟ دين برای پشتيبانی و ترويج مکارم اخلاق آمده است، يا برای آنکه خود را از راه دروغ گويی بسط دهد و حفظ کند؟ فرض کنيم که فضايل اخلاقی سرشت دين را تشکيل می دهند، آيا می توان/امکان پذير است که فضايل اخلاقی را به کمک رذايل اخلاقی بسط داد و حفظ کرد؟ فرض کنيم که اين عمل امکان پذير باشد، آيا اخلاقاً موجه است؟ يعنی به هر هدفی از هر راهی می توان رسيد و هدف وسيله را توجيه می کند؟
دين، چنين مقامی در انديشه آيت الله خمينی داشت. يعنی امری بود که اگر حفظ آن منوط به دروغ گويی می شد، دروغ گويی در اين زمينه واجب شرعی می گشت.
پنجم: در واقع حکم آيت الله خمينی اين است: برای حفظ نظام هر کاری مجاز و مشروع است. به عنوان مثال، فردی بازداشت شده است که در بازجويی حاضر نيست محل خانه های تيمی سازمان خود را افشا کند. با اين فرد چه بايد کرد؟ در دهه شصت، به حکم آيت الله خمينی افراد به شدت شکنجه می شدند. تنها تفاوت قصه با زمان رژيم پهلوی در اين بود که رژيم جمهوری اسلامی نام جديد «تعزير شرعی» بر آن عمل واحد نهاده بود.
آيت الله خلخالی در خاطرات خود نوشته است که ليبرال ها «تعزيرات شرعی را جزء شکنجه به حساب» می آوردند[۶]. در رژيم پهلوی، کابل، کابل ناميده می شد. در رژيم جمهوری اسلامی، محسنی اژه ای، مصطفی پور محمدی، محمدی گيلانی، رازينی، فلاحيان، ری شهری و... حضور دارند که به بازجو می گويند متهم راست نمی گويد، همکاری نمی کند، صد ضربه تعزيرش کنيد. متهم بيچاره صد ضربه شلاق يا کابل را نوش جان می کند، اما اسمش «تعزير» است.
سيد مهدی هاشمی به دستور مستقيم آيت الله خمينی به محمدی ری شهری توسط وزارت اطلاعات بازداشت شد[۷]. ديگر هيچ کس با او ارتباطی نداشت تا اعترافات تلويزيونی- باز هم به دستور مستقيم آيت الله خمينی- پخش شد[۸]. بعد هم در دادگاه غير علنی محاکمه و سپس خبر اعدام او در ۶ مهر ۱۳۶۶ اعلام شد[۹].
بنا را بر اين می گذاريم که کل مدعيات وزارت اطلاعات، ری شهری، فلاحيان و رازينی درباره او درست بود. وقتی حقيقت اين قدر روشن بود، چرا اين قدر پنهان کاری صورت گرفت؟ چرا دادگاه علنی برگزار نشد؟ چرا وکيلی دفاع از او را بر عهده نگرفت؟ چرا او را با خبرنگاران مواجه نساختند تا مستقيماً اعتراف به جرائم را از زبان خود او بشنوند؟
محمدی ری شهری در خاطرت خود به «تعزير» او اشاره کرده بود. می گويد:
«او [سيد مهدی هاشمی] به جرم اخير، از سوی قوه قضائيه به تحمل هفتاد ضربه شلاق محکوم شد. متهم پيش از اجرای کامل حکم، برای افشای حقيقت اعلام آمادگی کرد. لذا از اجرای بقيه حکم خودداری شد»[۱۰].
ششم: دروغ گويی امری رايج و دارای کارکردهای بسيار در جامعه ماست. اما آيت الله خمينی فقيهی بود که فتوا داد برای حفظ اسلام و نظام، دروغ گويی واجب شرعی است. مدعای ما اين نيست هر که دروغ گفته يا می گويد، مسئول آن آيت الله خمينی است، مدعای ما اين است که او به عنوان رهبر انقلاب، مرجع تقليد، بنيانگذار جمهوری اسلامی و اولين ولی فقيه به جانشينان خود آموخت و مجوز شرعی داد که برای حفظ نظام دروغ بگويند و برای حفظ نظام کليه احکام اوليه اسلام را تعطيل کنند. مگر «دروغ گويی حرام است»، يکی از احکام اوليه اسلام نيست؟ وقتی برای حفظ نظام بتوان کليه احکام اوليه اسلام را تعطيل کرد، چرا اين حکم را نتوان زير پا نهاد؟
آيت الله احمد جنتی در نيمه شعبان سال ۱۳۸۹ در جمکران طی سخنانی گفت:
«من سندی را به دست آوردم که آمريکايی ها يک ميليارد دلار از طريق افراد سعودی که هم اکنون عامل آمريکا در کشور های منطقه هستند، به سران فتنه [سيد محمد خاتمی] دادند و همين سعودی ها که به نمايندگی آمريکا صحبت می کردند، گفتند، اگر توانستيد نظام را منقرض کنيد، تا پنجاه ميليارد دلار ديگر را هم می دهيم، اما خداوند اين فتنه را به دست بندگان صالحش خاموش کرد»[۱۱].
اين سخنان دقيقاً در راستای فرامين «امام راحل» است که می گفت: «حفظ نظام از اوجب واجبات است» و برای حفظ آن دروغ گفتن و جاسوسی کردن واجب شرعی است. آيت الله خمينی خود به نحو احسن به اين حکم خويش عمل می کرد.
به چند نمونه زير بنگريد:
در سخنرانی۱۵/ ۲/ ۱۳۵۸، گفت: «در ۱۵ خرداد قريب پانزده هزار نفر را آنها کشتند» و طی چند ماه اخير «شصت هزار نفر يا بيشتر در ايران کشته شد»[۱۲].
او آگاهانه دروغ می گفت، برای اين که با گذشت ۳۵ روز، شمار کشته شدگان توسط رژيم شاه را از ۷۵۰۰۰ (۱۵۰۰۰ در پانزده خرداد و ۶۰۰۰۰ در ماه های آخر) به بيش از دويست و پانزده هزار نفر افزايش می دهد. در۲۰/ ۳/ ۱۳۵۸ در جمع اعضای مرکز آمار ايران، به آنها می آموزاند که چگونه می توان به راحتی آمار سازی کرد:
«۱۵ خرداد می گويند ۱۵ هزار کشته شده است؛ از ۱۵ خرداد تا حالا شايد دويست هزار يا بيشتر کشته داديم»[۱۳].
اين در حالی است که کل کشته شدگان در رژيم شاه از سال ۱۳۴۰ تا پيروزی انقلاب ۱۳۵۷، کمتر از ۳۸۰۰ نفر بوده است.
در ۱۲ فروردين ۱۳۵۸ در سيمای جمهوری اسلامی می گويد: «جوانانی ما داشتيم که در حبس پای آنها را اره کردند؛ آنها را روی تاوهها بو دادند»[۱۴].
در سخنرانی ديگری همين مدعا را تکرار می کند که: «در اينجا با تاوه سرخ می کردند و بشری را که پای او را می بريدند با اره»[۱۵].
در سخنرانی مورخ۲۵/ ۲/ ۱۳۵۸، می گويد: «آن طور اينها را شکنجه دادهاند که در زير شکنجه مردند، يا پاهای آنها را ارّه کردند، يا آنها را در تاوه گذاشتند و بو دادند»[۱۶].
به نامه ای که آيت الله خمينی درباره نهضت آزادی به وزير وقت کشور نوشت و به نامه ۶/ ۱/ ۱۳۶۷ او درباره عزل آيت الله منتظری از رهبری آينده نظام بنگريد، چند دروغ در اين نامه ها وجود دارد؟ اين دروغ ها برای حفظ جان مسلمين و حفظ اسلام بود، يا برای حفظ نظام؟
در۳۰/ ۱۱/ ۱۳۶۴ درباره مهدی بازرگان نوشت:
«نهضت به اصطلاح آزادی طرفدار جدی وابستگی کشور ايران به امريکا است ، و در اين باره از هيچ کوششی فروگذارنکرده است»، «اگر[مهدی بازرگان] مدتی در حکومت موقت باقی مانده بودند ملت های مظلوم بويژه ملت عزيز ما اکنون در زير چنگال امريکا ومستشاران او دست و پا می زدند و اسلام عزيز چنان سيلی از اين ستمکاران می خورد که قرنها سر بلند نمی کرد»، «نهضت آزادی و افراد آن از اسلام اطلاعی ندارند و با فقه اسلامی آشنا نيستند»[۱۷].
در نامه عزل آيت الله منتظری دروغ های زير را نوشته است:
«روشن شده است که شما اين کشور و انقلاب اسلامی عزيز مردم مسلمان ايران را پس از من به دست ليبرالها و از کانال آنها به منافقين می سپاريد»، «مطالبی که می گفتيد ديکته شده منافقين بود»، «در همين دفاعيه شما از منافقين تعداد بسيار معدودی [يعنی حدود ۳۸۰۰ نفر] که در جنگ مسلحانه عليه اسلام و انقلاب [در تابستان ۱۳۶۷] محکوم به اعدام شده بودند را منافقين از دهان و قلم شما به آلاف و الوف رساندند»، «ديگر نه برای من نامه بنويسيد و نه اجازه دهيد منافقين هر چه اسرار مملکت است را به راديوهای بيگانه دهند»، «والله قسم، من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم»[۱۸].
رفتاری که آيت الله خمينی با آيت الله شريعتمداری کرد، يکی از مصاديق هدف وسيله را توجيه می کند بود. نامه آيت الله شريعتمداری به آيت الله خمينی در آن زمان را بخوانيد، دروغ کمترين کاری بود که در حق او روا داشتند.
پس از عزل بنی صدر از فرماندهی کل قوا (۲۰ خرداد ۶۰) و رياست جمهوری (۳۰ خرداد ۶۰)، فاز نظامی سازمان مجاهدين آغاز شد، موج انفجارها و ترورها (دفتر حزب جمهوری اسلامی، نخست وزيری، دادستانی، ترور ائمه جمعه و...) همه جا را فرا گرفت و جامعه را بيش از پيش در چنبره ی خشونت و سرکوب گرفتار ساخت. سازمان مجاهدين خلق به دنبال آن بود تا به روش های تروريستی نظام را سرنگون سازد. به همين خاطر، ترورهايش را به سران اصلی نظام معطوف کرد.
پانزده روز قبل از آغاز فاز نظامی، آيت الله خمينی در۱۵/ ۳/ ۱۳۶۰ طی پيامی به ملت ايران نوشت:
«[گروه هايی چون سازمان مجاهدين خلق و گروه های مارکسيستی] آزادی مسلح بودن در مقابل حکومت اسلامی و آزادی در ايجاد اغتشاش را می خواهند. اينان آزادی ژ- ۳ برای نابودی اسلام و جمهوری اسلامی را می خواهند؛ و اين آزادی همان است که پيامبران و اسلام و رهبران آن، در سرتاسر تاريخ با آن به جنگ برخاستهاند و خود را فدا کردهاند، و ما نيز به حکم پيروی از آنان در صحنه هستيم. و غربزدگان آزادی به شکل غرب که حتی آزادی جنسی به حد فجيع آن و آزادی مراکز فحشا را طالبند، اسلام و جمهوری اسلامی مخالف ايدههای حيوانی آنان است"[۱].
پس از آغاز جنگ مسلحانه سازمان مجاهدين خلق، فرار رجوی و بنی صدر به پاريس، آيت الله خمينی برای مهار فعاليت های تروريستی و تلفات بالای آن ، در۱۹/ ۵/ ۱۳۶۰، در ديدار اعضای انجمن اسلامی دانشجويان ايرانی در اروپا، همه مردم را به جاسوسی همديگر مکلف کرد.
او فقط به اين قانع نبود که مانند رژيم شاه به طور عمودی در جامعه حضور داشته باشد، بلکه به دنبال آن بود که به طور افقی هم در سراسر جامعه حاضر و ناظر باشد. رژيم سلطانی فقيه سالاری که او تأسيس کرد، به همين روش ها توانست به صورت عمودی و افقی در کل جامعه حضور داشته باشد/حضور دارد.
غايت و برنامه اصلی او، به تعبير ميشل فوکو، برساختن نظام «سراسر بين» (panoptic) بود[۲]. منتها به صراحت می گويد که دولت ايران در شرايط کنونی فاقد چنين قدرتی است.
آيت الله خمينی فقيهی بود که فتوا داد برای حفظ اسلام و نظام، دروغ گويی واجب شرعی است. مدعای ما اين نيست هر که دروغ گفته يا می گويد، مسئول آن آيت الله خمينی است، مدعای ما اين است که او به عنوان رهبر انقلاب، مرجع تقليد، بنيانگذار جمهوری اسلامی و اولين ولی فقيه به جانشينان خود آموخت و مجوز شرعی داد که برای حفظ نظام دروغ بگويند و برای حفظ نظام کليه احکام اوليه اسلام را تعطيل کنند. مگر «دروغ گويی حرام است»، يکی از احکام اوليه اسلام نيست؟ وقتی برای حفظ نظام بتوان کليه احکام اوليه اسلام را تعطيل کرد، چرا اين حکم را نتوان زير پا نهاد؟
اين حکم کلی، که در صورت عدم پيروی تک تک افراد را به شريک جرم تبديل می ساخت، اعتراض مهدی بازرگان را برانگيخت که چنين تکليفی مخالف قرآن است.
مگر خانه مردم قلمرويی نبود که به فرمان قرآن هيچ کس مجاز به ورود به آن نبود؟ آيا با اين تکليف شرعی، قلمرو خصوصی افراد به قلمرو عمومی همگانی تبديل نمی شد که کل آن در اختيار نيروهای نظامی/انتظامی/امنيتی قرار می گرفت؟ نظامی که می خواست «سراسر بين» باشد و کل جامعه را تحت کنترل در آورد، برای «سراسر بينی»، همه مردم را به جاسوس تبديل می کرد. آيت الله خمينی در۲۷/ ۵/ ۱۳۶۰، ضمن طرح اصل اشکال، بدان پاسخ گفت:
«يک بيچاره ای به من نوشته بود شما که گفتيد که همه اينها بايد تجسس بکنند يا نظارت بکنند، خوب، در قرآن می فرمايد که: وَ لا تَجَسَّسُوا: در کارهای پنهانی يکديگر جستجو نکنيد(حجرات،۱۲)، راست است، قرآن فرموده است، مطاع هم هست امر خدا، اما قرآن حفظ نفس آدم را هم فرموده است که هر کسی بايد لا تَقْتُلُوا انْفُسَکُمْ: خودتان را مکشيد (نسا، ۲۹). اين اشکال را به سيد الشهدا بکنيد. وقتی که اسلام در خطر است، همه شما موظفيد که با جاسوسی حفظ بکنيد اسلام را. وقتی که حفظ دماء مسلمين بر همه واجب باشد، اگر- فرض کنيد که- حفظ جان يک نفر مسلمانی، حفظ جانش وابسته [به] اين است که شما شرب خمر کنيد، واجب است بر شما. دروغ بگوييد، واجب است بر شما. احکام اسلام برای مصلحت مسلمين است، برای مصلحت اسلام است، اگر ما اسلام را در خطر ديديم، همه مان بايد از بين برويم تا حفظش کنيم. اگر دماء مسلمين را در خطر ديديم، ديديم که يک دسته دارند توطئه می کنند که بريزند و يک جمعيت بی گناهی را بکشند، بر همه ما واجب است که جاسوسی کنيم. بر همه ما واجب است که نظر کنيم و توجه کنيم و نگذاريم يک همچو غائلهای پيدا بشود. حفظ جان مسلمان بالاتر از ساير چيزهاست. حفظ خود اسلام از جان مسلمان هم بالاتر است. اين حرف های احمقانهای است که از همين گروه ها القا می شود که خوب، جاسوسی که خوب نيست! جاسوسی، جاسوسی فاسد خوب نيست، اما برای حفظ اسلام و برای حفظ نفوس مسلمين واجب است، دروغ گفتن هم واجب است، شراب خمر هم واجب است» [۴].
اين فتوا/ حکم تاريخی آيت الله خمينی از جهات گوناگون قابل تأمل است.برای صرفه جويی، فقط به چند نکته ی زير بسنده خواهيم کرد:
اول: در «خطر بودن اسلام»، چند معنا می تواند داشته باشد.
الف- در خطر افتادن اسلام به عنوان متن: اسلام به عنوان متن(کتاب و سنت معتبر)،ممکن است در گذشته احتمال از بين رفتن می داشت، اما در دنيای مدرن کنونی، هيچ کس قادر به در خطر انداختن اسلام به اين معنا نيست. پس اين معنا مراد آيت الله خمينی نبوده است.
ب- اسلام به عنوان مسلمانی: شايد بتوان مدعای در خطر بودن اسلام را به مدعای در خطر بودن دينداری/ مسلمانی تحويل کرد. اما تعداد افرادی که در طول تاريخ مسلمانی/ دينداری را کنار نهاده اند، بسيار قليل بوده است. پس اين معنا هم منظور آيت الله خمينی نبوده است.
ج- اسلام به معنای نظام: نظام جمهوری اسلامی می توانست در خطر باشد، و در خطر بود. جنگ تحميلی عراق از يک سو، و حمله های تروريستی انبوه از سوی ديگر، نظام مستقر را به خطر افکنده بود. بدين ترتيب، به احتمال بسيار، اين معنای سوم مراد آيت الله خمينی بوده است.
نکته ديگری هم اين احتمال را قوت می بخشد. آيت الله خمينی در ادامه گفته است: «حفظ خود اسلام از جان مسلمان هم بالاتر است». اين فتوا نيز به احتمال زياد ناظر به همين معنای سوم است، يعنی حفظ نظام از حفظ جان مسلمان ها بالاتر است.
دوم: آيت الله خمينی گفته است: «حفظ جان مسلمين واجب است». اين يکی از احکام اسلام است. آيت الله خمينی در جای ديگر گفته است: «حفظ نظام از اوجب واجبات است». اما آنچه اساس و محور انديشه ايت الله خمينی را تشکيل می دهد، امر ديگری است.
گوهر انديشه او اين نظرش بود که:
«حکومت...به معنای ولايت مطلقه ای[است] که از جانب خدا به نبی اکرم واگذار شده و اهم احکام الهی است و بر جميع احکام شرعيه الهيه تقدم دارد... حکومت، که شعبه ای از ولايت مطلقه رسول الله است، يکی از احکام اوليه اسلام است؛ و مقدم بر تمام احکام فرعيه ، حتی نماز وروزه و حج است»[۵].
او بر اين باور است که ولی فقيه(سلطان) حق دارد برای حفظ نظام کليه احکام اوليه اسلام را تعطيل کند. پس حفظ نظام بر حفظ کليه احکام اوليه اسلام- از جمله حکم حفظ جان مسلمين- تقدم دارد. به تعبير ديگر، به فرض آنکه «دروغ گويی حرام است» حکمی مطلق و يکی از واجبات شرعی باشد. اين واجب شرعی در کنار ديگر واجبات شرعی قرار می گيرد و يک نظام را بر می سازد.
سوم: معنای فتوا/حکم آيت الله خمينی درباری وجوب شرابخواری و دروغ گويی و جاسوسی را در اين زمينه/ سياق است که می توان فهميد. اعمال تروريستی سازمان مجاهدين خلق معطوف به اسلام و مسلمين نبود، بلکه معطوف به نظام جمهوری اسلامی بود. سازمان می خواست از طريق ترور سران نظام، نظام را سرنگون سازد. نظام جمهوری اسلامی به خطر افتاده بود، نه اسلام و مسلمين. آنچه می بايست حفظ شود، نظام بود، نه اسلام و مسلمان ها.اعضای سازمان مجاهدين خلق مسلمان هايی بودند که تروريسم را بهترين شيوه رسيدن به مقصود به شمار می آوردند.
آنان که دهه اول انقلاب را به ياد دارند، می دانند که در آن دوران به همه دستور داده شد که اسامی کليه اعضای خانواده مستأجران خود را به کميته های محل اعلام کنند. هر صاحبخانه ای موظف بود که اگر مستأجر جديدی می گرفت، فوراً موضوع را به کميته های انقلاب محل زندگی خود اطلاع دهد.
چهارم: به اين فتوا/ حکم دقت کنيد: «دروغ گويی برای حفظ دين واجب شرعی است». دينی که با دروغ حفظ می شود/حفظ خواهد شد؛ چگونه دينی است؟ دين برای پشتيبانی و ترويج مکارم اخلاق آمده است، يا برای آنکه خود را از راه دروغ گويی بسط دهد و حفظ کند؟ فرض کنيم که فضايل اخلاقی سرشت دين را تشکيل می دهند، آيا می توان/امکان پذير است که فضايل اخلاقی را به کمک رذايل اخلاقی بسط داد و حفظ کرد؟ فرض کنيم که اين عمل امکان پذير باشد، آيا اخلاقاً موجه است؟ يعنی به هر هدفی از هر راهی می توان رسيد و هدف وسيله را توجيه می کند؟
دين، چنين مقامی در انديشه آيت الله خمينی داشت. يعنی امری بود که اگر حفظ آن منوط به دروغ گويی می شد، دروغ گويی در اين زمينه واجب شرعی می گشت.
پنجم: در واقع حکم آيت الله خمينی اين است: برای حفظ نظام هر کاری مجاز و مشروع است. به عنوان مثال، فردی بازداشت شده است که در بازجويی حاضر نيست محل خانه های تيمی سازمان خود را افشا کند. با اين فرد چه بايد کرد؟ در دهه شصت، به حکم آيت الله خمينی افراد به شدت شکنجه می شدند. تنها تفاوت قصه با زمان رژيم پهلوی در اين بود که رژيم جمهوری اسلامی نام جديد «تعزير شرعی» بر آن عمل واحد نهاده بود.
آيت الله خلخالی در خاطرات خود نوشته است که ليبرال ها «تعزيرات شرعی را جزء شکنجه به حساب» می آوردند[۶]. در رژيم پهلوی، کابل، کابل ناميده می شد. در رژيم جمهوری اسلامی، محسنی اژه ای، مصطفی پور محمدی، محمدی گيلانی، رازينی، فلاحيان، ری شهری و... حضور دارند که به بازجو می گويند متهم راست نمی گويد، همکاری نمی کند، صد ضربه تعزيرش کنيد. متهم بيچاره صد ضربه شلاق يا کابل را نوش جان می کند، اما اسمش «تعزير» است.
سيد مهدی هاشمی به دستور مستقيم آيت الله خمينی به محمدی ری شهری توسط وزارت اطلاعات بازداشت شد[۷]. ديگر هيچ کس با او ارتباطی نداشت تا اعترافات تلويزيونی- باز هم به دستور مستقيم آيت الله خمينی- پخش شد[۸]. بعد هم در دادگاه غير علنی محاکمه و سپس خبر اعدام او در ۶ مهر ۱۳۶۶ اعلام شد[۹].
بنا را بر اين می گذاريم که کل مدعيات وزارت اطلاعات، ری شهری، فلاحيان و رازينی درباره او درست بود. وقتی حقيقت اين قدر روشن بود، چرا اين قدر پنهان کاری صورت گرفت؟ چرا دادگاه علنی برگزار نشد؟ چرا وکيلی دفاع از او را بر عهده نگرفت؟ چرا او را با خبرنگاران مواجه نساختند تا مستقيماً اعتراف به جرائم را از زبان خود او بشنوند؟
محمدی ری شهری در خاطرت خود به «تعزير» او اشاره کرده بود. می گويد:
«او [سيد مهدی هاشمی] به جرم اخير، از سوی قوه قضائيه به تحمل هفتاد ضربه شلاق محکوم شد. متهم پيش از اجرای کامل حکم، برای افشای حقيقت اعلام آمادگی کرد. لذا از اجرای بقيه حکم خودداری شد»[۱۰].
معنای «تعزير» را اينک همه می دانند که چيست؟ محل نزاع، گناهکار يا بی گناه بودن سيد مهدی هاشمی و ديگر متهمان نيست، محل نزاع توجيه های شرعی آيت الله خمينی برای حفظ نظام است که حقوق بشر را نقض می کند و هر عملی را برای حفظ نظام موجه می سازد.
ششم: دروغ گويی امری رايج و دارای کارکردهای بسيار در جامعه ماست. اما آيت الله خمينی فقيهی بود که فتوا داد برای حفظ اسلام و نظام، دروغ گويی واجب شرعی است. مدعای ما اين نيست هر که دروغ گفته يا می گويد، مسئول آن آيت الله خمينی است، مدعای ما اين است که او به عنوان رهبر انقلاب، مرجع تقليد، بنيانگذار جمهوری اسلامی و اولين ولی فقيه به جانشينان خود آموخت و مجوز شرعی داد که برای حفظ نظام دروغ بگويند و برای حفظ نظام کليه احکام اوليه اسلام را تعطيل کنند. مگر «دروغ گويی حرام است»، يکی از احکام اوليه اسلام نيست؟ وقتی برای حفظ نظام بتوان کليه احکام اوليه اسلام را تعطيل کرد، چرا اين حکم را نتوان زير پا نهاد؟
آيت الله احمد جنتی در نيمه شعبان سال ۱۳۸۹ در جمکران طی سخنانی گفت:
«من سندی را به دست آوردم که آمريکايی ها يک ميليارد دلار از طريق افراد سعودی که هم اکنون عامل آمريکا در کشور های منطقه هستند، به سران فتنه [سيد محمد خاتمی] دادند و همين سعودی ها که به نمايندگی آمريکا صحبت می کردند، گفتند، اگر توانستيد نظام را منقرض کنيد، تا پنجاه ميليارد دلار ديگر را هم می دهيم، اما خداوند اين فتنه را به دست بندگان صالحش خاموش کرد»[۱۱].
اين سخنان دقيقاً در راستای فرامين «امام راحل» است که می گفت: «حفظ نظام از اوجب واجبات است» و برای حفظ آن دروغ گفتن و جاسوسی کردن واجب شرعی است. آيت الله خمينی خود به نحو احسن به اين حکم خويش عمل می کرد.
به چند نمونه زير بنگريد:
در سخنرانی۱۵/ ۲/ ۱۳۵۸، گفت: «در ۱۵ خرداد قريب پانزده هزار نفر را آنها کشتند» و طی چند ماه اخير «شصت هزار نفر يا بيشتر در ايران کشته شد»[۱۲].
او آگاهانه دروغ می گفت، برای اين که با گذشت ۳۵ روز، شمار کشته شدگان توسط رژيم شاه را از ۷۵۰۰۰ (۱۵۰۰۰ در پانزده خرداد و ۶۰۰۰۰ در ماه های آخر) به بيش از دويست و پانزده هزار نفر افزايش می دهد. در۲۰/ ۳/ ۱۳۵۸ در جمع اعضای مرکز آمار ايران، به آنها می آموزاند که چگونه می توان به راحتی آمار سازی کرد:
«۱۵ خرداد می گويند ۱۵ هزار کشته شده است؛ از ۱۵ خرداد تا حالا شايد دويست هزار يا بيشتر کشته داديم»[۱۳].
اين در حالی است که کل کشته شدگان در رژيم شاه از سال ۱۳۴۰ تا پيروزی انقلاب ۱۳۵۷، کمتر از ۳۸۰۰ نفر بوده است.
در ۱۲ فروردين ۱۳۵۸ در سيمای جمهوری اسلامی می گويد: «جوانانی ما داشتيم که در حبس پای آنها را اره کردند؛ آنها را روی تاوهها بو دادند»[۱۴].
در سخنرانی ديگری همين مدعا را تکرار می کند که: «در اينجا با تاوه سرخ می کردند و بشری را که پای او را می بريدند با اره»[۱۵].
در سخنرانی مورخ۲۵/ ۲/ ۱۳۵۸، می گويد: «آن طور اينها را شکنجه دادهاند که در زير شکنجه مردند، يا پاهای آنها را ارّه کردند، يا آنها را در تاوه گذاشتند و بو دادند»[۱۶].
به نامه ای که آيت الله خمينی درباره نهضت آزادی به وزير وقت کشور نوشت و به نامه ۶/ ۱/ ۱۳۶۷ او درباره عزل آيت الله منتظری از رهبری آينده نظام بنگريد، چند دروغ در اين نامه ها وجود دارد؟ اين دروغ ها برای حفظ جان مسلمين و حفظ اسلام بود، يا برای حفظ نظام؟
در۳۰/ ۱۱/ ۱۳۶۴ درباره مهدی بازرگان نوشت:
«نهضت به اصطلاح آزادی طرفدار جدی وابستگی کشور ايران به امريکا است ، و در اين باره از هيچ کوششی فروگذارنکرده است»، «اگر[مهدی بازرگان] مدتی در حکومت موقت باقی مانده بودند ملت های مظلوم بويژه ملت عزيز ما اکنون در زير چنگال امريکا ومستشاران او دست و پا می زدند و اسلام عزيز چنان سيلی از اين ستمکاران می خورد که قرنها سر بلند نمی کرد»، «نهضت آزادی و افراد آن از اسلام اطلاعی ندارند و با فقه اسلامی آشنا نيستند»[۱۷].
در نامه عزل آيت الله منتظری دروغ های زير را نوشته است:
«روشن شده است که شما اين کشور و انقلاب اسلامی عزيز مردم مسلمان ايران را پس از من به دست ليبرالها و از کانال آنها به منافقين می سپاريد»، «مطالبی که می گفتيد ديکته شده منافقين بود»، «در همين دفاعيه شما از منافقين تعداد بسيار معدودی [يعنی حدود ۳۸۰۰ نفر] که در جنگ مسلحانه عليه اسلام و انقلاب [در تابستان ۱۳۶۷] محکوم به اعدام شده بودند را منافقين از دهان و قلم شما به آلاف و الوف رساندند»، «ديگر نه برای من نامه بنويسيد و نه اجازه دهيد منافقين هر چه اسرار مملکت است را به راديوهای بيگانه دهند»، «والله قسم، من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم»[۱۸].
رفتاری که آيت الله خمينی با آيت الله شريعتمداری کرد، يکی از مصاديق هدف وسيله را توجيه می کند بود. نامه آيت الله شريعتمداری به آيت الله خمينی در آن زمان را بخوانيد، دروغ کمترين کاری بود که در حق او روا داشتند.
آن مرجع تقليد که در زمان بازداشت آيت الله خمينی، او را مرجع تقليد خواند تا از زندان آزاد شود، اينک «کارد به استخوان رسيده» به او می نويسد: «اگر مقصود بیآبرو کردن بوده، بهکلی حاصل گرديد و اگر مقصود سلب مرجعیّت است، به مقصود رسيدند»، ديگر چرا اين همه دروغ گويی می کنيد؟ «امروز، نقل کردند که آقای رفسنجانی گفته است که حقير در سه سال پيش از آمريکا پول برای انقلاب خواستهام بوالله العلیّ العظيم، دروغ محض است. پس چرا در اين سه سال، اظهار نمیکردند؟ آقای مهدوی [کنی] اظهار کرده است که در صدد تجزیۀ آذربايجان بودهام با اين حرفهای بیحقيقت، تبليغات و تحريکات میکنند». چيز زيادی طلب نمی کرد. فقط و فقط خواهش و تمنا می کرد که به دستگاه تبليغاتی خود فرمان دهيد به اين دروغ گويی ها پايان بخشند[۱۹].
هفتم: خطای مهلک ديگری هم در نگاه آيت الله خمينی وجود دارد. می گويد: «اگر ما اسلام را در خطر ديديم، همه مان بايد از بين برويم تا حفظش کنيم...حفظ خود اسلام از جان مسلمان هم بالاتر است». يعنی او حاضر است آدميان را در پای ايدئولوژی قربانی سازد. به تعبير ديگر، ايدئولوژی مهم است، نه انسان ها. اما درست اين است که ايدئولوژی ها برساخته شده اند تا خادم انسان ها باشند. آنها قرار است زندگی انسان ها را بهتر کنند، نه نابود. همه ايدئولوژی ها بايد فدا شوند تا انسان ها سعادتمندانه زندگی کنند، نه اين که همه انسان ها نابود شوند تا يک ايده تقويت شود. اين نگاه نشان می دهد که آدمی در انديشه او فاقد ارزش بود. اگر آدمی مهم باشد، اسلام و مسيحيت و يهوديت و مارکسيسم و ليبراليسم و سوسياليسم و.. در خدمت او خواهند بود، نه آن که انسان با پوست و گوشت و خون چون ابزاری در خدمت اين ايده های انتزاعی باشد.
هشتم: برخی بر اين باورند که اگر گفته شود آيت الله خمينی به شعارها/ وعده های پاريس باور نداشت، او به فردی دروغ گو تبديل می شود. با توجه به اين که اينان اين تالی فاسد را نمی توانند بپذيرند، پس مدعی می شوند که او به سخنانی که در پاريس بر زبان جاری ساخت، باور داشت. اما اين افراد توجه ندارند که آيت الله خمينی در مواقع ضروری، دروغ گويی را واجب شرعی می دانست. چرا دوران پاريس را نبايد يکی از آن مواقع ضروری به شمار آورد؟ مگر آيت الله خمينی ای که به پاريس رفت کسی غير از مولف «کشف الاسرار» و «ولايت فقيه» بود؟
«ميان پرده کوتاه» پاريس چند ماه بيشتر به طول نينجاميد. به محض ورود به تهران، همان انديشه هايی دنبال شد که در اين دو کتاب آمده بود. منتها بعدها اين پروژه را بيشتر و بيشتر به پيش راند تا آنجا که دولت/ حکومت / سلطان را جانشين خدا کرد. به واقع نظريه پرداز لوياتان بود. وقتی نظريه «ولايت مطلقه فقيه» را بر می ساخت، به صراحت نوشت که فضيلت اخلاقی وفای به عهد هيچ ارزشی برای او ندارد. گفت:
«حکومت می تواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است، در موقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، يکجانبه لغو کند»[۲۰].
او حتی به قانون اساسی مورد تأييد خود هم تعهدی احساس نمی کرد و به صراحت می آموزاند که حکومت می تواند يکجانبه آن را ناديده بگيرد/ لغو کند/ زيرپا بگذارد. سه ماه قبل از وفاتش وقتی آيت الله مهدوی کنی در همين خصوص به او اعتراض کرده بود، با ناراحتی به او چنين پاسخ داده بود:
«شما می گوئيد که انقلاب از بين برود من هيچ نگويم. من اين قانون اساسی را قبول دارم، تا جايی که احساس خطر برای اسلام و انقلاب نکنم، اما اگر احساس خطر کنم نمی توانم ساکت بنشينم و نظاره گر نابودی اسلام و انقلاب باشم» [۲۱].
نظام که به خطر می افتاد، هر کاری مجاز بود. آری، او وقتی می خواست ولايت فقيه را به قانون اساسی تبديل سازد، گفت: «ميزان رأی ملت است». کسانی بدون توجه به سياقی که اين جمله در آن بيان شده، آن را به اساس انديشه او مبدل می سازند[۲۲].
اما حتی اگر اين زمينه/ سياق را فراموش کنيم، اين جمله فقط و فقط يک بار بيان شده است، ولی ولايت مطلقه فقيه که اساس انديشه او را تشکيل می داد، صدها بار در کلام او تجلی يافته است. فقط در تصويب ولايت فقيه ميزان رأی مردم بود. در سخنرانی برای اعضای مجلس خبرگان قانون اساسی به مخالفان ولايت فقيه که می گفتند اين اصل فاجعه است، می گفت:
«ملت ولايت فقيه را می خواهد، که خدا فرموده است، شما می گوييد خير، لازم نيست...اين ملت است، ملت می خواهد، ما چه بکنيم. شما فرض بکنيد که خير، فاجعه است، ما فرض می کنيم که فاجعه است، اين فاجعه را ملت ما می خواهد، شما چه می گوييد اين ولايت فقيه را شما می گوييد اين "فاجعه" است! اين فاجعه را ملت ما می خواهد. بياييد، سؤال می کنيم، به رفراندم می گذاريم، که آقا ولايت فقيه را که آقايان می فرمايند "فاجعه" است، شما می خواهيد؟ ببينيد "آری"اش چه قدر است "نه" اش چه قدر است»[۲۳].
يکی از نقدهای اصلاح طلبان اين است که مطابق تفسير شورای نگهبان، اختيارات ولی فقيه بيش از آن است که در قانون اساسی آمده است.اما اين رويکرد، همان نظر آيت الله خمينی است. او از همان ابتدا اين نظر را بيان کرد و گفت:
«اينکه در اين قانون اساسی يک مطلبی ـ ولو به نظر من يک قدری ناقص است و روحانيت بيشتر از اين در اسلام اختيارات دارد و آقايان برای اينکه خوب ديگر خيلی با اين روشنفکرها مخالفت نکنند يک مقداری کوتاه آمدند ـ اينکه در قانون اساسی هست، اين بعض شئون ولايت فقيه هست نه همۀ شئون ولايت فقيه...بهترين اصل در اصول قانون اساسی اين اصل ولايت فقيه است»[۲۴].
آنان که از قانون اساسی مطابق تفسير امام سخن می گويند، آيت الله خمينی به صراحت تمام گفته است که ولايت فقيه بهترين اصل قانون اساسی است و اختيارات ولی فقيه بيشتر از آن است که در قانون اساسی آمده است. او در۱/ ۸/ ۱۳۶۴ خطاب به نمايندگان مجلس شورای اسلامی نوشت:
«فقهای جامع الشرايط از طرف معصومين نيابت در تمام امور شرعی و سياسی و اجتماعی دارند و تولی امور در غيبت کبرا موکول به آنان است»[۲۵].
نهم: رکن ديگری در انديشه آيت الله خمينی وجود دارد که مدعای ما را تثبيت می کند. تأکيد دائمی او بر «مصلحت نظام» بود. همه چيز حول اين محور می بايست متحول می شد. به تعبير ديگر، سياست مدرن حول «مصلحت مردم»- يعنی مطالبات/ ترجيحات/ خوشايند و بدآيند آنان- سامان می يابد. در حالی که برای آيت الله خمينی «مصلحت نظام» مهم بود، نه مردم.
به گمان او اگر «مصلحت نظام» ايجاب کند، تعطيل کردن اخلاق و فرامين اصلی دين واجب می شود. در حالی که در سياست مدرن، حتی به بهانه «مصلحت مردم» نمی توان حقوق بشر را نقض کرد. به تعبير ديگر، برخی قراردادها/ قواعد/ حقوق وجود دارد که دولت/ حکومت/ زمامداران سياسی به هيچ بهانه ای مجاز به تعطيل کردن آنها نيستند. اما در انديشه آيت الله خمينی، «مصلحت نظام» دروغ گويی و عدم وفای به عهد را واجب شرعی می کند.
فيلسوفان سياسی مدرن با تفکيک «حق» از «خوب»، حوزه حق را قلمرو دولت/ حکومت به شمار می آورند. دولت/ حکومت/ زمامداری سياسی بيرون از قلمرو خوب/ خير/ سعادت ايستاده و فقط موظف به رعايت حقوق اساسی مردم(حقوق بشر) است. «حق» جايگاهی در انديشه سياسی آيت الله خمينی نداشت.
«حق» به «مصلحت» فرو کاسته شد و «مصالح مردم» به «مصلحت نظام» تقليل يافت. به صراحت گفته است که در رهبری کشور، «رضای خدا» را بر «رضای مردم»، «مقدم می دارم»[۲۶]. تشخيص اينکه در اين مورد خاص، «رضايت مردم» با «رضای خدا» تعارض دارد، با خود او بود.
وقتی «مصلحت نظام» ايجاب کرد، با توسل به دروغ های شاخدار و عدم وفای به عهد، آيت الله منتظری را قربانی کرد. برکناری آيت الله منتظری، مصداقی از عدم وفای به عهد بود. برای اينکه انتخاب رهبر آينده با مجلس خبرگان رهبری بود که آنها آيت الله منتظری را انتخاب کرده بودند. عزل آيت الله منتظری از رهبری آينده نظام، از اختيارات او نبود و وی با نقض قانون اساسی، تعهد خود به رعايت آن را زير پا نهاد.
خود او در نامه۸/ ۱/ ۶۸ به همين موضوع اشاره کرده و نوشته است: «خبرگان به اين نتيجه رسيده بودند؛ و من هم نمی خواستم در محدوده قانونی آنها دخالت کنم»[۲۷]، اما دخالت کرد.ولی هنوز اين عمل- نقض قانون اساسی و عدم وفای به عهد- نيازمند توجيه بود. «مصلحت نظام» که «مقدم بر هر چيز است»؛ توجيه عمل او را فراهم می آورد. با استناد به همين ابزار توجيهی در پايان نامه عزل آيت الله منتظری نوشت:
«طلاب عزيز، ائمه محترم جمعه و جماعات، روزنامه ها، و راديو- تلويزيون، بايد برای مردم اين قضيه ساده را روشن کنند که در اسلام، مصلحت نظام از مسائلی است که مقدم برهر چيز است، و همه بايد تابع آن باشيم» [۲۸].
اما حتی وزرا و نمايندگان مجلس شورای اسلامی مسئله دار شده بودند. لذا در۲۶/۱/ ۶۸ طی نامه ای به آنها در اين خصوص نوشت:
«وظيفه شرعی اقتضا می کرد تا تصميم لازم را برای حفظ نظام و اسلام بگيرد. لذا با دلی پرخون حاصل عمرم را برای مصلحت نظام و اسلام کنار گذاشتم»[۲۹].
خواننده هوشمند به خوبی شاهد است که آيت الله خمينی در اينجا «حفظ نظام و اسلام» و «مصلحت نظام و اسلام» را يکی قلمداد می کند. به همين خاطر در آنجا هم که می گويد برای حفظ اسلام دروغ گويی واجب شرعی است، منظورش چيزی جز حفظ نظام نيست.
دروغ گويی مهمتر است يا جان چند هزار زندانی سياسی؟ وقتی «مصلحت نظام» ايجاب کرد، فرمان داد تا چند هزار زندانی سياسی را در تابستان ۱۳۶۷، «بی رحمانه»، «با خشم و کينه انقلابی» قتل عام کنند. باز هم تأکيد کرد که بی رحمی نسبت به زندانيان سياسی محکوم به حبس، «از اصول ترديد ناپذير نظام» است:
«رحم بر محاربين ساده انديشی است، قاطعيت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول ترديد ناپذير نظام اسلامی است»[۳۰].
عادلانه بودن نظام هيچ اهميتی در نگاه او نداشت. همين که ولی فقيه در رأس دولت/ حکومت قرار می گرفت، نظام مشروع و عادلانه می شد. «مشروعيت» و «عدالت» مفاهيمی مستقل و ايستاده بر پای خود نبودند، نه اولی از رضايت مردم ناشی می شد، نه دومی ناشی از رعايت حقوق بشر و دمکراسی بود. فقيه جامع الشرايط نظام و همه امور را مشروع و عادلانه می کرد.
دهم؛ نتيجه: بنابراين، روشن است حکومتی که آيت الله خمينی بنا نهاد از اساس بر بنيان کج نهاده شد. در نظر او حکومت يا نظام اصالت مطلق داشت، و همه چيز از جمله دين و اخلاق را می توان در پای آن قربانی کرد، و بلکه در پاره ای موارد که حفظ قدرت سياسی ايجاب کند هر نوع جنايت و خيانتی مجاز و بلکه تکليف می شود. استدلال او ساده و سر راست بود:
۱- حفظ نظام اوجب واجبات است، يعنی اگر ميان مصالح نظام سياسی و هر حکم دينی و اخلاقی تعارض رخ دهد، تقدم با مصلحت نظام است.
۲- در پاره ای موارد ميان مصالح نظام سياسی و حکم دينی يا اخلاقی به واقع تعارض رخ می دهد، يعنی رعايت حکم دين يا اخلاق مصلحت قدرت سياسی را آنچنانکه ولی فقيه می فهمد، به مخاطره می اندازد.
۳- بنابراين، بر مبنای مقدمه اوّل و دوّم و قاعده وضع مقدم، در آن مواردی که بنابه تشخيص ولی فقيه رعايت حکم دين و اخلاق با مصلحت نظام سياسی سازگار نيست، ولی فقيه می تواند (و بلکه مکلّف است که) حکم دين و اخلاق را تعطيل کند.
معنای اين سخن آن است که اگر برای حفظ نظام دروغگويی، قتل، پرونده سازی، جاسوسی، تجاوزجنسی، و هر کار اخلاقاً ناروا و شرعاً حرامی لازم باشد، انجام آن جنايت اخلاقی يا فاحشه دينی به حکم مصلحت نظام و تشخيص ولی فقيه مجاز و بلکه تکليف خواهد بود.اين گوهر حکومتی است که آيت الله خمينی بنا نهاد.
بيان حقيقت، نه تحريف ايدئولوژيک تاريخ و واقعيت، وظيفه روشنفکران است.
همان گونه که کارل پوپر و ريچارد رورتی بارها و بارها تأکيد کرده اند، کاهش درد و رنج مردم هدف/ وظيفه اخلاقی روشنفکران است. اخلاقی/ دموکرات قلمداد کردن آيت الله خمينی، تحريف ايدئولوژيک تاريخ است. طرح اين مدعا که همه مسائل و مشکلات پس از درگذشت آيت الله خمينی آغاز شد، مدعايی سراسر ايدئولوژيک/ کاذب است.
به دنبال عصر طلايی امام راحل رفتن، موجب افزايش درد و رنج مردم خواهد شد. او گاندی يا نلسون ماندلا نبود، دستانش تماماً خونين بود. آری، مخالفانش هم دمکرات و طرفدار حقوق بشر نبودند، اما اين واقعيت، توجيه کننده برساختن نظام دروغ و جنايت نيست.
پاورقی ها:
۱- صحيفه امام، جلد ۱۴، صص ۴۰۵- ۴۰۳ .
۲- ميشل فوکو ، مراقبت و تنبه ، تولد زندان، ترجمه ی نيکو سرخوش و افشين جهانديده ، نشر نی، صص ۲۸۱- ۲۴۳ .
۳- صحيفه امام ، جلد ۱۵ ، ص ۱۰۱- ۹۵.
۴- صحيفه امام ، جلد ۱۵ ، ص ۱۱۶.
۵- صحيفه امام ، جلد ۲۰ ، ص ۴۵۲- ۴۵۱.
۶- آيت الله حاج شيخ صادق خلخالی، خاطرات آيت الله خلخالی ، اولين حاکم شرع دادگاه های انقلاب، جلد اول، چاپ نهم: ۱۳۸۴، نشر سايه ، ص ۳۱۳.
۷- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی ، سال ۱۳۶۵، اوج دفاع ، ص ۲۹۲.
«امام به آقای ری شهری هم گفته اند تعقيب را شروع کنند.»
۸- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی، سال ۱۳۶۵، اوج دفاع ، ص ۳۶۰ .
«احمد آقا آمد و گفت نظر امام اين است که مصاحبه ی آقای سيد مهدی هاشمی پخش شود.»
متن کامل اعترافات تلويزيونی سيد مهدی هاشمی، در کتاب بالا، صص ۷۱۱- ۷۰۰ منتشر شده است.
۹- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۶۶، دفاع و سياست، ص ۲۹۳ .
«نزديک ظهر، احمد آقا اطلاع داد که سيد مهدی هاشمی را اعدام کرده اند.»
۱۰- محمدی ری شهری، خاطرات سياسی ، ص ۹۵ .
۱۱- صحيفه امام ، جلد نهم ، ص ۳۸۰- ۳۷۵ .
۱۲- روح الله خمينی، صحيفه ی امام ، جلد هفتم ، صص ۳۱۲- ۳۰۶ .
۱۳- صحيفه امام، جلد هشتم ، صص ۸۴- ۷۶ .
۱۴- صحيفه امام، جلد ششم، صص ۴۵۹- ۴۵۸ .
۱۵- صحيفه امام، جلد هفتم، صص ۱۱۲- ۱۰۹ .
۱۶- صحيفه امام، جلد هفتم ، صص ۳۱۲- ۳۰۶ .
۱۷- صحيفه امام، جلد ۲۰، صص ۴۸۲- ۴۸۰ .
۱۸- صحيفه امام، جلد ۲۱، صص ۳۳۲- ۳۳۰ .
۱۹- متن کامل نامه به شرح زير است:
«بسمه تعالی. حضرت مستطاب آيتالله العظمی آقای حاج آقا روحالله موسوی خمينی دامت برکاته. با ابلاغ سلام و تحیّات، جناب حجتالاسلام آقای صانعی را فرستاده بوديد و ضمناً برای حفظ امنیّت ما از طرف پاسداران اظهار اطمينان فرموده بوديد بی نهايت متشکر شدم. ضمناً مطالبی را به وسيلۀ ايشان بهحضور عالی معروض داشتيم که اميدوارم مورد لطف و عنايت مخصوص قرار بگيرد. برای توضيح و تأکيد بيش تر، مجدداً مزاحم میشوم که وضع فعلی ما قابلِ بيان نيست و عبارتی حاضر ندارم که مقصود را روشن کند. همينقدر بگويم که کارد به استخوان رسيده است! زيرا از آقايان وعاظ و سخنرانها در نمازجمعهها و غيره و در مجلس شورای اسلامی و در روزنامهها، مطالبی گفته میشود که مردم را تحريک میکند و وضعی را ايجاد میکند که خطر قريبالوقوع است. همين امروز عصر، عدۀ زيادی با شعارهای مخصوص، قصد هجوم به خانۀ ما را داشتند که پاسدارها مانع شدند و تا نزديکی منزل آمده بودند خانواده و بچهها و نوهها نالان و گريان، در حال اضطراب و ناراحتی کامل به سرمیبرند و خود حقير مبتلا به مرض مهمی هستم که معلوم نيست بالاخره نجات حاصل شود؛ اغلب خونريزی مفصلی دارد که خود آن ممکن است باعث خطراتی شود و دائماً با دکتر و دوا و پرستار مشغول بودم و اکنون با اين سختگيری فوقالعاده نسبت به رفت و آمد که حتی خويشان نزديک هم مجاز نيستند، ادامۀ معالجه ممکن نيست و معلوم نيست عاقبت چه خواهد شد اکنون، شما را قَسَم میدهم به خدای لايزال و ارواح رسول اکرم و ائمۀ طاهرين و به روابط حسنۀ پنجاه ساله و ارادت قبلی که ادامه دارد، توجه فوری به حال ما بفرماييد و زکات قدرت و مقام را در اين موقع، ادا فرماييد! بحمدالله شما رهبر هستيد و ولايت فقيه داريد و میتوانيد امر صادر فرماييد که اين تحريکات را در مجلس و نمازجمعهها و در روزنامهها و در مجالس، بهکلی موقوف کنند اگر مقصود بیآبرو کردن بوده، بهکلی حاصل گرديد و اگر مقصود سلب مرجعیّت است، به مقصود رسيدند. و اکنون، ادامۀ اين تبليغات دو ضرر مهم دارد و دوم، استفادههای راديوهای کذائی خارجی است که بهنفع خود سوءِاستفاده میکنند و هر دو مطلب ملالآور و رنجافزاست. پس خواهش میکنم که امر فرماييد اين تبليغات را به همين مقدار اکتفا کنند که ديگر حاصلی جز ضرر ندارد. امروز، نقل کردند که آقای رفسنجانی گفته است که حقير در سه سال پيش از آمريکا پول برای انقلاب خواستهام بوالله العلیّ العظيم، دروغ محض است. پس چرا در اين سه سال، اظهار نمیکردند؟ آقای مهدوی [کنی] اظهار کرده است که در صدد تجزیۀ آذربايجان بودهام با اين حرفهای بیحقيقت، تبليغات و تحريکات میکنند. ببينيد نتيجه چه خواهد شد؟ شما را بهخدا، ما را به اينها واگذار نکنيد جنابعالی خودتان تحقيق فرماييد و هرچه ثابت شرعی شود، بفرماييد عرض دوم اينکه امر کنيد صحبت محاکمۀ ما را راکد بگذارند و اگر لازم باشد، خودتان شخصاً در وضع ما دخالت فرماييد. چنانچه قبلاً معروض کردم، فقط مهدوی آمده و چيزهايی به اينجانب گفته است و حقير نهی کردم. گفت: "از حرف شما اطاعت نمیکنند". و اينجانب حرفهای او را جدّی و قابل تصديق نگرفتم، زيرا خيلی احمقانه بود. لذا، در ذهنم ايجاد حالتی نکرد و متوجه لزوم اطلاع دادن نشدم. از اين اراجيف را مکرر در افواه شنيده بودم. معذالک، اگر قصور و تقصيری شده است که اطلاع ندادهام، استغفار میکنم و معذرت میخواهم و انشاءالله تعالی ديگر مشابه اين واقع نخواهد شد. در آينده منتظر دستورات جنابعالی در هر موردی که لازم باشد هستم که اطاعت شود.اولاً، حقير در اين مدت، نسبت به شخص جنابعالی و مقام شامخی که داريد، وفادار بوده و هيچ مخالفتی نکرده ام و نخواهم کرد و انتقادهايی که از بعضی از گروهها داشتم، موجب سوءِتفاهم قرار دادند. ثانياً، امر فرماييد که محاکمۀ اينجانب که گفتوگو میکنند، راکد باشد؛ زيرا که در خصوص خود، هيچ اطمينانی ندارم که رسيدگی تحقيقی گردد. و علاوه، با اينکه ما را خلع مقام کردند، ولی فتح اين باب بهضرر مقامات عالیۀ روحانیّت و بهضرر جمهوری اسلامی است و بهنفع تبليغات خارجی و موجب اختلاف داخلی است و اگر زياد لازم میدانيد، جنابعالی خودتان شخصاً اينجانب را احضار فرماييد و رسيدگی کنيد و در مورد تمام اين اتهامات تحقيق فرماييد. ثالثاً، رفت و آمد نزديکان ما را زياد سختگيری میکنند و موجب اختلال امور داخلی میشود. دستور فرماييد که بهاعتدال، رفتار و رفع کنند بالاخره اينجانب در ختيار جنابعالی هستم و هر امر و فرمايشی باشد، اطاعت کامل خواهم کرد، ولی به طوریکه معروض شد که کارد به استخوان رسيده است، الغوث، الغوث، منتظر مراحم هستم که به وسيلۀ مطمئنی اجابت آنها را اعلام فرماييد. اطال الله بقائکم والسلام عليکم و رحمته الله. سیّد کاظم شريعتمداری.
رونوشت: حجتالاسلام جناب آقای حاج سیّد احمد خمينی۲۹ /۲/ ۱۴۰۲.»
۲۰- روح الله خمينی، صحيفه امام، جلد ۲۰، صص ۴۵۲- ۴۵۱.
۲۱- خاطرات آيت الله مهدوی کنی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۳۷۰.
۲۲- در مقاله "آيت الله خمينی و حقوق بشر" به طور مشروح در اين خصوص توضيح داده ايم.
۲۳- صحيفه امام ، جلد ۱۰، ص ۲۲۴- ۲۲۳ .
۲۴- صحيفه امام ، جلد ۱۱، صص ۴۶۴- ۴۶۳ .
۲۵- صحيفه امام ، جلد ۱۹، ص ۴۰۳ .
۲۶- صحيفه امام، جلد ۲۱، نامه ۶/۱/ ۱۳۶۸عزل آيت الله منتظری،صص ۳۳۲- ۳۳۰.
۲۷- صحيفه امام، جلد ۲۱، نامه ۸/۱/ ۱۳۶۸عزل آيت الله منتظری،صص ۳۳۵- ۳۳۴.
۲۸- صحيفه امام، جلد ۲۱، نامه ۸/۱/ ۱۳۶۸عزل آيت الله منتظری،صص ۳۳۵- ۳۳۴.
۲۹- صحيفه امام، جلد ۲۱، ص ۳۵۰ .
«مصلحت نظام» را ساخته بود تا با توسل به آن، همه کارهايش را موجه سازد.
امروز می گفت «مصلحت نظام» اين است که تا پيروزی بر صدام به جنگ ادامه دهيم. فردا می گفت، «مصلحت نظام» اين است که به جنگ پايان بخشيم:
«من تا چند روز قبل معتقد به همان شيوۀ دفاع و مواضع اعلام شده در جنگ بودم و مصلحت نظام و کشور و انقلاب را در اجرای آن می ديدم ... در مقطع کنونی آن [قعطنامه ۵۹۸] را به مصلحت انقلاب و نظام می دانم...همۀ ما و عزت و اعتبار ما بايد در مسير مصلحت اسلام و مسلمين قربانی شود...تصميم امروز فقط برای تشخيص مصلحت بود» (صحيفه امام، جلد ۲۱، پيام پذيری قعطنامه ۲۹/ ۴/ ۱۳۶۷).
در۷/ ۹/ ۱۳۶۷ گروهی از نمايندگان مجلس نسبت به کارهای فرا قانونی از او سئوال کردند. در پاسخ آنان نوشت: «مصلحت نظام و اسلام اقتضا می کرد تا گرههای کور قانونی سريعاً به نفع مردم و اسلام باز گردد» (صحيفه امام، جلد ۲۱ ، پاسخ ۷/ ۹/ ۱۳۶۷ به نامه نمايندگان مجلس).
در ۸/ ۱۰/ ۱۳۶۷ به شورای نگهبان نوشت: «تذکری پدرانه به اعضای عزيز شورای نگهبان می دهم که خودشان قبل از اين گيرها، مصلحت نظام را در نظر بگيرند»( صحيفه امام، جلد ۲۱، نامه ۸/۱۰/۶۷ به مجمع تشخيص مصلحت نظام).
مصلحت اسلام و مسلمین جهان هم در نهايت امر به مصلحت نظام تحويل می شد: «آن مسلمی که در آفريقاست، حفظ جمهوری اسلامی برايش واجب است» (صحيفه امام ،جلد ۱۹، ص ۴۸۷).
۳۰- خاطرات آيت الله منتظری، شرکت کتاب، ص ۳۵۱.
هفتم: خطای مهلک ديگری هم در نگاه آيت الله خمينی وجود دارد. می گويد: «اگر ما اسلام را در خطر ديديم، همه مان بايد از بين برويم تا حفظش کنيم...حفظ خود اسلام از جان مسلمان هم بالاتر است». يعنی او حاضر است آدميان را در پای ايدئولوژی قربانی سازد. به تعبير ديگر، ايدئولوژی مهم است، نه انسان ها. اما درست اين است که ايدئولوژی ها برساخته شده اند تا خادم انسان ها باشند. آنها قرار است زندگی انسان ها را بهتر کنند، نه نابود. همه ايدئولوژی ها بايد فدا شوند تا انسان ها سعادتمندانه زندگی کنند، نه اين که همه انسان ها نابود شوند تا يک ايده تقويت شود. اين نگاه نشان می دهد که آدمی در انديشه او فاقد ارزش بود. اگر آدمی مهم باشد، اسلام و مسيحيت و يهوديت و مارکسيسم و ليبراليسم و سوسياليسم و.. در خدمت او خواهند بود، نه آن که انسان با پوست و گوشت و خون چون ابزاری در خدمت اين ايده های انتزاعی باشد.
هشتم: برخی بر اين باورند که اگر گفته شود آيت الله خمينی به شعارها/ وعده های پاريس باور نداشت، او به فردی دروغ گو تبديل می شود. با توجه به اين که اينان اين تالی فاسد را نمی توانند بپذيرند، پس مدعی می شوند که او به سخنانی که در پاريس بر زبان جاری ساخت، باور داشت. اما اين افراد توجه ندارند که آيت الله خمينی در مواقع ضروری، دروغ گويی را واجب شرعی می دانست. چرا دوران پاريس را نبايد يکی از آن مواقع ضروری به شمار آورد؟ مگر آيت الله خمينی ای که به پاريس رفت کسی غير از مولف «کشف الاسرار» و «ولايت فقيه» بود؟
«ميان پرده کوتاه» پاريس چند ماه بيشتر به طول نينجاميد. به محض ورود به تهران، همان انديشه هايی دنبال شد که در اين دو کتاب آمده بود. منتها بعدها اين پروژه را بيشتر و بيشتر به پيش راند تا آنجا که دولت/ حکومت / سلطان را جانشين خدا کرد. به واقع نظريه پرداز لوياتان بود. وقتی نظريه «ولايت مطلقه فقيه» را بر می ساخت، به صراحت نوشت که فضيلت اخلاقی وفای به عهد هيچ ارزشی برای او ندارد. گفت:
«حکومت می تواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است، در موقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، يکجانبه لغو کند»[۲۰].
او حتی به قانون اساسی مورد تأييد خود هم تعهدی احساس نمی کرد و به صراحت می آموزاند که حکومت می تواند يکجانبه آن را ناديده بگيرد/ لغو کند/ زيرپا بگذارد. سه ماه قبل از وفاتش وقتی آيت الله مهدوی کنی در همين خصوص به او اعتراض کرده بود، با ناراحتی به او چنين پاسخ داده بود:
«شما می گوئيد که انقلاب از بين برود من هيچ نگويم. من اين قانون اساسی را قبول دارم، تا جايی که احساس خطر برای اسلام و انقلاب نکنم، اما اگر احساس خطر کنم نمی توانم ساکت بنشينم و نظاره گر نابودی اسلام و انقلاب باشم» [۲۱].
نظام که به خطر می افتاد، هر کاری مجاز بود. آری، او وقتی می خواست ولايت فقيه را به قانون اساسی تبديل سازد، گفت: «ميزان رأی ملت است». کسانی بدون توجه به سياقی که اين جمله در آن بيان شده، آن را به اساس انديشه او مبدل می سازند[۲۲].
اما حتی اگر اين زمينه/ سياق را فراموش کنيم، اين جمله فقط و فقط يک بار بيان شده است، ولی ولايت مطلقه فقيه که اساس انديشه او را تشکيل می داد، صدها بار در کلام او تجلی يافته است. فقط در تصويب ولايت فقيه ميزان رأی مردم بود. در سخنرانی برای اعضای مجلس خبرگان قانون اساسی به مخالفان ولايت فقيه که می گفتند اين اصل فاجعه است، می گفت:
«ملت ولايت فقيه را می خواهد، که خدا فرموده است، شما می گوييد خير، لازم نيست...اين ملت است، ملت می خواهد، ما چه بکنيم. شما فرض بکنيد که خير، فاجعه است، ما فرض می کنيم که فاجعه است، اين فاجعه را ملت ما می خواهد، شما چه می گوييد اين ولايت فقيه را شما می گوييد اين "فاجعه" است! اين فاجعه را ملت ما می خواهد. بياييد، سؤال می کنيم، به رفراندم می گذاريم، که آقا ولايت فقيه را که آقايان می فرمايند "فاجعه" است، شما می خواهيد؟ ببينيد "آری"اش چه قدر است "نه" اش چه قدر است»[۲۳].
يکی از نقدهای اصلاح طلبان اين است که مطابق تفسير شورای نگهبان، اختيارات ولی فقيه بيش از آن است که در قانون اساسی آمده است.اما اين رويکرد، همان نظر آيت الله خمينی است. او از همان ابتدا اين نظر را بيان کرد و گفت:
«اينکه در اين قانون اساسی يک مطلبی ـ ولو به نظر من يک قدری ناقص است و روحانيت بيشتر از اين در اسلام اختيارات دارد و آقايان برای اينکه خوب ديگر خيلی با اين روشنفکرها مخالفت نکنند يک مقداری کوتاه آمدند ـ اينکه در قانون اساسی هست، اين بعض شئون ولايت فقيه هست نه همۀ شئون ولايت فقيه...بهترين اصل در اصول قانون اساسی اين اصل ولايت فقيه است»[۲۴].
آنان که از قانون اساسی مطابق تفسير امام سخن می گويند، آيت الله خمينی به صراحت تمام گفته است که ولايت فقيه بهترين اصل قانون اساسی است و اختيارات ولی فقيه بيشتر از آن است که در قانون اساسی آمده است. او در۱/ ۸/ ۱۳۶۴ خطاب به نمايندگان مجلس شورای اسلامی نوشت:
«فقهای جامع الشرايط از طرف معصومين نيابت در تمام امور شرعی و سياسی و اجتماعی دارند و تولی امور در غيبت کبرا موکول به آنان است»[۲۵].
نهم: رکن ديگری در انديشه آيت الله خمينی وجود دارد که مدعای ما را تثبيت می کند. تأکيد دائمی او بر «مصلحت نظام» بود. همه چيز حول اين محور می بايست متحول می شد. به تعبير ديگر، سياست مدرن حول «مصلحت مردم»- يعنی مطالبات/ ترجيحات/ خوشايند و بدآيند آنان- سامان می يابد. در حالی که برای آيت الله خمينی «مصلحت نظام» مهم بود، نه مردم.
به گمان او اگر «مصلحت نظام» ايجاب کند، تعطيل کردن اخلاق و فرامين اصلی دين واجب می شود. در حالی که در سياست مدرن، حتی به بهانه «مصلحت مردم» نمی توان حقوق بشر را نقض کرد. به تعبير ديگر، برخی قراردادها/ قواعد/ حقوق وجود دارد که دولت/ حکومت/ زمامداران سياسی به هيچ بهانه ای مجاز به تعطيل کردن آنها نيستند. اما در انديشه آيت الله خمينی، «مصلحت نظام» دروغ گويی و عدم وفای به عهد را واجب شرعی می کند.
فيلسوفان سياسی مدرن با تفکيک «حق» از «خوب»، حوزه حق را قلمرو دولت/ حکومت به شمار می آورند. دولت/ حکومت/ زمامداری سياسی بيرون از قلمرو خوب/ خير/ سعادت ايستاده و فقط موظف به رعايت حقوق اساسی مردم(حقوق بشر) است. «حق» جايگاهی در انديشه سياسی آيت الله خمينی نداشت.
«حق» به «مصلحت» فرو کاسته شد و «مصالح مردم» به «مصلحت نظام» تقليل يافت. به صراحت گفته است که در رهبری کشور، «رضای خدا» را بر «رضای مردم»، «مقدم می دارم»[۲۶]. تشخيص اينکه در اين مورد خاص، «رضايت مردم» با «رضای خدا» تعارض دارد، با خود او بود.
وقتی «مصلحت نظام» ايجاب کرد، با توسل به دروغ های شاخدار و عدم وفای به عهد، آيت الله منتظری را قربانی کرد. برکناری آيت الله منتظری، مصداقی از عدم وفای به عهد بود. برای اينکه انتخاب رهبر آينده با مجلس خبرگان رهبری بود که آنها آيت الله منتظری را انتخاب کرده بودند. عزل آيت الله منتظری از رهبری آينده نظام، از اختيارات او نبود و وی با نقض قانون اساسی، تعهد خود به رعايت آن را زير پا نهاد.
خود او در نامه۸/ ۱/ ۶۸ به همين موضوع اشاره کرده و نوشته است: «خبرگان به اين نتيجه رسيده بودند؛ و من هم نمی خواستم در محدوده قانونی آنها دخالت کنم»[۲۷]، اما دخالت کرد.ولی هنوز اين عمل- نقض قانون اساسی و عدم وفای به عهد- نيازمند توجيه بود. «مصلحت نظام» که «مقدم بر هر چيز است»؛ توجيه عمل او را فراهم می آورد. با استناد به همين ابزار توجيهی در پايان نامه عزل آيت الله منتظری نوشت:
«طلاب عزيز، ائمه محترم جمعه و جماعات، روزنامه ها، و راديو- تلويزيون، بايد برای مردم اين قضيه ساده را روشن کنند که در اسلام، مصلحت نظام از مسائلی است که مقدم برهر چيز است، و همه بايد تابع آن باشيم» [۲۸].
اما حتی وزرا و نمايندگان مجلس شورای اسلامی مسئله دار شده بودند. لذا در۲۶/۱/ ۶۸ طی نامه ای به آنها در اين خصوص نوشت:
«وظيفه شرعی اقتضا می کرد تا تصميم لازم را برای حفظ نظام و اسلام بگيرد. لذا با دلی پرخون حاصل عمرم را برای مصلحت نظام و اسلام کنار گذاشتم»[۲۹].
خواننده هوشمند به خوبی شاهد است که آيت الله خمينی در اينجا «حفظ نظام و اسلام» و «مصلحت نظام و اسلام» را يکی قلمداد می کند. به همين خاطر در آنجا هم که می گويد برای حفظ اسلام دروغ گويی واجب شرعی است، منظورش چيزی جز حفظ نظام نيست.
دروغ گويی مهمتر است يا جان چند هزار زندانی سياسی؟ وقتی «مصلحت نظام» ايجاب کرد، فرمان داد تا چند هزار زندانی سياسی را در تابستان ۱۳۶۷، «بی رحمانه»، «با خشم و کينه انقلابی» قتل عام کنند. باز هم تأکيد کرد که بی رحمی نسبت به زندانيان سياسی محکوم به حبس، «از اصول ترديد ناپذير نظام» است:
«رحم بر محاربين ساده انديشی است، قاطعيت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول ترديد ناپذير نظام اسلامی است»[۳۰].
عادلانه بودن نظام هيچ اهميتی در نگاه او نداشت. همين که ولی فقيه در رأس دولت/ حکومت قرار می گرفت، نظام مشروع و عادلانه می شد. «مشروعيت» و «عدالت» مفاهيمی مستقل و ايستاده بر پای خود نبودند، نه اولی از رضايت مردم ناشی می شد، نه دومی ناشی از رعايت حقوق بشر و دمکراسی بود. فقيه جامع الشرايط نظام و همه امور را مشروع و عادلانه می کرد.
دهم؛ نتيجه: بنابراين، روشن است حکومتی که آيت الله خمينی بنا نهاد از اساس بر بنيان کج نهاده شد. در نظر او حکومت يا نظام اصالت مطلق داشت، و همه چيز از جمله دين و اخلاق را می توان در پای آن قربانی کرد، و بلکه در پاره ای موارد که حفظ قدرت سياسی ايجاب کند هر نوع جنايت و خيانتی مجاز و بلکه تکليف می شود. استدلال او ساده و سر راست بود:
۱- حفظ نظام اوجب واجبات است، يعنی اگر ميان مصالح نظام سياسی و هر حکم دينی و اخلاقی تعارض رخ دهد، تقدم با مصلحت نظام است.
۲- در پاره ای موارد ميان مصالح نظام سياسی و حکم دينی يا اخلاقی به واقع تعارض رخ می دهد، يعنی رعايت حکم دين يا اخلاق مصلحت قدرت سياسی را آنچنانکه ولی فقيه می فهمد، به مخاطره می اندازد.
۳- بنابراين، بر مبنای مقدمه اوّل و دوّم و قاعده وضع مقدم، در آن مواردی که بنابه تشخيص ولی فقيه رعايت حکم دين و اخلاق با مصلحت نظام سياسی سازگار نيست، ولی فقيه می تواند (و بلکه مکلّف است که) حکم دين و اخلاق را تعطيل کند.
حتی به قانون اساسی مورد تأييد خود هم تعهدی احساس نمی کرد و به صراحت می آموزاند که حکومت می تواند يکجانبه آن را ناديده بگيرد/ لغو کند/ زيرپا بگذارد. سه ماه قبل از وفاتش وقتی آيت الله مهدوی کنی در همين خصوص به او اعتراض کرده بود، با ناراحتی به او چنين پاسخ داده بود:
«شما می گوئيد که انقلاب از بين برود من هيچ نگويم. من اين قانون اساسی را قبول دارم، تا جايی که احساس خطر برای اسلام و انقلاب نکنم، اما اگر احساس خطر کنم نمی توانم ساکت بنشينم و نظاره گر نابودی اسلام و انقلاب باشم»
«شما می گوئيد که انقلاب از بين برود من هيچ نگويم. من اين قانون اساسی را قبول دارم، تا جايی که احساس خطر برای اسلام و انقلاب نکنم، اما اگر احساس خطر کنم نمی توانم ساکت بنشينم و نظاره گر نابودی اسلام و انقلاب باشم»
بيان حقيقت، نه تحريف ايدئولوژيک تاريخ و واقعيت، وظيفه روشنفکران است.
همان گونه که کارل پوپر و ريچارد رورتی بارها و بارها تأکيد کرده اند، کاهش درد و رنج مردم هدف/ وظيفه اخلاقی روشنفکران است. اخلاقی/ دموکرات قلمداد کردن آيت الله خمينی، تحريف ايدئولوژيک تاريخ است. طرح اين مدعا که همه مسائل و مشکلات پس از درگذشت آيت الله خمينی آغاز شد، مدعايی سراسر ايدئولوژيک/ کاذب است.
به دنبال عصر طلايی امام راحل رفتن، موجب افزايش درد و رنج مردم خواهد شد. او گاندی يا نلسون ماندلا نبود، دستانش تماماً خونين بود. آری، مخالفانش هم دمکرات و طرفدار حقوق بشر نبودند، اما اين واقعيت، توجيه کننده برساختن نظام دروغ و جنايت نيست.
پاورقی ها:
۱- صحيفه امام، جلد ۱۴، صص ۴۰۵- ۴۰۳ .
۲- ميشل فوکو ، مراقبت و تنبه ، تولد زندان، ترجمه ی نيکو سرخوش و افشين جهانديده ، نشر نی، صص ۲۸۱- ۲۴۳ .
۳- صحيفه امام ، جلد ۱۵ ، ص ۱۰۱- ۹۵.
۴- صحيفه امام ، جلد ۱۵ ، ص ۱۱۶.
۵- صحيفه امام ، جلد ۲۰ ، ص ۴۵۲- ۴۵۱.
۶- آيت الله حاج شيخ صادق خلخالی، خاطرات آيت الله خلخالی ، اولين حاکم شرع دادگاه های انقلاب، جلد اول، چاپ نهم: ۱۳۸۴، نشر سايه ، ص ۳۱۳.
۷- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی ، سال ۱۳۶۵، اوج دفاع ، ص ۲۹۲.
«امام به آقای ری شهری هم گفته اند تعقيب را شروع کنند.»
۸- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی، سال ۱۳۶۵، اوج دفاع ، ص ۳۶۰ .
«احمد آقا آمد و گفت نظر امام اين است که مصاحبه ی آقای سيد مهدی هاشمی پخش شود.»
متن کامل اعترافات تلويزيونی سيد مهدی هاشمی، در کتاب بالا، صص ۷۱۱- ۷۰۰ منتشر شده است.
۹- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۶۶، دفاع و سياست، ص ۲۹۳ .
«نزديک ظهر، احمد آقا اطلاع داد که سيد مهدی هاشمی را اعدام کرده اند.»
۱۰- محمدی ری شهری، خاطرات سياسی ، ص ۹۵ .
۱۱- صحيفه امام ، جلد نهم ، ص ۳۸۰- ۳۷۵ .
۱۲- روح الله خمينی، صحيفه ی امام ، جلد هفتم ، صص ۳۱۲- ۳۰۶ .
۱۳- صحيفه امام، جلد هشتم ، صص ۸۴- ۷۶ .
۱۴- صحيفه امام، جلد ششم، صص ۴۵۹- ۴۵۸ .
۱۵- صحيفه امام، جلد هفتم، صص ۱۱۲- ۱۰۹ .
۱۶- صحيفه امام، جلد هفتم ، صص ۳۱۲- ۳۰۶ .
۱۷- صحيفه امام، جلد ۲۰، صص ۴۸۲- ۴۸۰ .
۱۸- صحيفه امام، جلد ۲۱، صص ۳۳۲- ۳۳۰ .
۱۹- متن کامل نامه به شرح زير است:
«بسمه تعالی. حضرت مستطاب آيتالله العظمی آقای حاج آقا روحالله موسوی خمينی دامت برکاته. با ابلاغ سلام و تحیّات، جناب حجتالاسلام آقای صانعی را فرستاده بوديد و ضمناً برای حفظ امنیّت ما از طرف پاسداران اظهار اطمينان فرموده بوديد بی نهايت متشکر شدم. ضمناً مطالبی را به وسيلۀ ايشان بهحضور عالی معروض داشتيم که اميدوارم مورد لطف و عنايت مخصوص قرار بگيرد. برای توضيح و تأکيد بيش تر، مجدداً مزاحم میشوم که وضع فعلی ما قابلِ بيان نيست و عبارتی حاضر ندارم که مقصود را روشن کند. همينقدر بگويم که کارد به استخوان رسيده است! زيرا از آقايان وعاظ و سخنرانها در نمازجمعهها و غيره و در مجلس شورای اسلامی و در روزنامهها، مطالبی گفته میشود که مردم را تحريک میکند و وضعی را ايجاد میکند که خطر قريبالوقوع است. همين امروز عصر، عدۀ زيادی با شعارهای مخصوص، قصد هجوم به خانۀ ما را داشتند که پاسدارها مانع شدند و تا نزديکی منزل آمده بودند خانواده و بچهها و نوهها نالان و گريان، در حال اضطراب و ناراحتی کامل به سرمیبرند و خود حقير مبتلا به مرض مهمی هستم که معلوم نيست بالاخره نجات حاصل شود؛ اغلب خونريزی مفصلی دارد که خود آن ممکن است باعث خطراتی شود و دائماً با دکتر و دوا و پرستار مشغول بودم و اکنون با اين سختگيری فوقالعاده نسبت به رفت و آمد که حتی خويشان نزديک هم مجاز نيستند، ادامۀ معالجه ممکن نيست و معلوم نيست عاقبت چه خواهد شد اکنون، شما را قَسَم میدهم به خدای لايزال و ارواح رسول اکرم و ائمۀ طاهرين و به روابط حسنۀ پنجاه ساله و ارادت قبلی که ادامه دارد، توجه فوری به حال ما بفرماييد و زکات قدرت و مقام را در اين موقع، ادا فرماييد! بحمدالله شما رهبر هستيد و ولايت فقيه داريد و میتوانيد امر صادر فرماييد که اين تحريکات را در مجلس و نمازجمعهها و در روزنامهها و در مجالس، بهکلی موقوف کنند اگر مقصود بیآبرو کردن بوده، بهکلی حاصل گرديد و اگر مقصود سلب مرجعیّت است، به مقصود رسيدند. و اکنون، ادامۀ اين تبليغات دو ضرر مهم دارد و دوم، استفادههای راديوهای کذائی خارجی است که بهنفع خود سوءِاستفاده میکنند و هر دو مطلب ملالآور و رنجافزاست. پس خواهش میکنم که امر فرماييد اين تبليغات را به همين مقدار اکتفا کنند که ديگر حاصلی جز ضرر ندارد. امروز، نقل کردند که آقای رفسنجانی گفته است که حقير در سه سال پيش از آمريکا پول برای انقلاب خواستهام بوالله العلیّ العظيم، دروغ محض است. پس چرا در اين سه سال، اظهار نمیکردند؟ آقای مهدوی [کنی] اظهار کرده است که در صدد تجزیۀ آذربايجان بودهام با اين حرفهای بیحقيقت، تبليغات و تحريکات میکنند. ببينيد نتيجه چه خواهد شد؟ شما را بهخدا، ما را به اينها واگذار نکنيد جنابعالی خودتان تحقيق فرماييد و هرچه ثابت شرعی شود، بفرماييد عرض دوم اينکه امر کنيد صحبت محاکمۀ ما را راکد بگذارند و اگر لازم باشد، خودتان شخصاً در وضع ما دخالت فرماييد. چنانچه قبلاً معروض کردم، فقط مهدوی آمده و چيزهايی به اينجانب گفته است و حقير نهی کردم. گفت: "از حرف شما اطاعت نمیکنند". و اينجانب حرفهای او را جدّی و قابل تصديق نگرفتم، زيرا خيلی احمقانه بود. لذا، در ذهنم ايجاد حالتی نکرد و متوجه لزوم اطلاع دادن نشدم. از اين اراجيف را مکرر در افواه شنيده بودم. معذالک، اگر قصور و تقصيری شده است که اطلاع ندادهام، استغفار میکنم و معذرت میخواهم و انشاءالله تعالی ديگر مشابه اين واقع نخواهد شد. در آينده منتظر دستورات جنابعالی در هر موردی که لازم باشد هستم که اطاعت شود.اولاً، حقير در اين مدت، نسبت به شخص جنابعالی و مقام شامخی که داريد، وفادار بوده و هيچ مخالفتی نکرده ام و نخواهم کرد و انتقادهايی که از بعضی از گروهها داشتم، موجب سوءِتفاهم قرار دادند. ثانياً، امر فرماييد که محاکمۀ اينجانب که گفتوگو میکنند، راکد باشد؛ زيرا که در خصوص خود، هيچ اطمينانی ندارم که رسيدگی تحقيقی گردد. و علاوه، با اينکه ما را خلع مقام کردند، ولی فتح اين باب بهضرر مقامات عالیۀ روحانیّت و بهضرر جمهوری اسلامی است و بهنفع تبليغات خارجی و موجب اختلاف داخلی است و اگر زياد لازم میدانيد، جنابعالی خودتان شخصاً اينجانب را احضار فرماييد و رسيدگی کنيد و در مورد تمام اين اتهامات تحقيق فرماييد. ثالثاً، رفت و آمد نزديکان ما را زياد سختگيری میکنند و موجب اختلال امور داخلی میشود. دستور فرماييد که بهاعتدال، رفتار و رفع کنند بالاخره اينجانب در ختيار جنابعالی هستم و هر امر و فرمايشی باشد، اطاعت کامل خواهم کرد، ولی به طوریکه معروض شد که کارد به استخوان رسيده است، الغوث، الغوث، منتظر مراحم هستم که به وسيلۀ مطمئنی اجابت آنها را اعلام فرماييد. اطال الله بقائکم والسلام عليکم و رحمته الله. سیّد کاظم شريعتمداری.
رونوشت: حجتالاسلام جناب آقای حاج سیّد احمد خمينی۲۹ /۲/ ۱۴۰۲.»
۲۰- روح الله خمينی، صحيفه امام، جلد ۲۰، صص ۴۵۲- ۴۵۱.
۲۱- خاطرات آيت الله مهدوی کنی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۳۷۰.
۲۲- در مقاله "آيت الله خمينی و حقوق بشر" به طور مشروح در اين خصوص توضيح داده ايم.
۲۳- صحيفه امام ، جلد ۱۰، ص ۲۲۴- ۲۲۳ .
۲۴- صحيفه امام ، جلد ۱۱، صص ۴۶۴- ۴۶۳ .
۲۵- صحيفه امام ، جلد ۱۹، ص ۴۰۳ .
۲۶- صحيفه امام، جلد ۲۱، نامه ۶/۱/ ۱۳۶۸عزل آيت الله منتظری،صص ۳۳۲- ۳۳۰.
۲۷- صحيفه امام، جلد ۲۱، نامه ۸/۱/ ۱۳۶۸عزل آيت الله منتظری،صص ۳۳۵- ۳۳۴.
۲۸- صحيفه امام، جلد ۲۱، نامه ۸/۱/ ۱۳۶۸عزل آيت الله منتظری،صص ۳۳۵- ۳۳۴.
۲۹- صحيفه امام، جلد ۲۱، ص ۳۵۰ .
«مصلحت نظام» را ساخته بود تا با توسل به آن، همه کارهايش را موجه سازد.
امروز می گفت «مصلحت نظام» اين است که تا پيروزی بر صدام به جنگ ادامه دهيم. فردا می گفت، «مصلحت نظام» اين است که به جنگ پايان بخشيم:
«من تا چند روز قبل معتقد به همان شيوۀ دفاع و مواضع اعلام شده در جنگ بودم و مصلحت نظام و کشور و انقلاب را در اجرای آن می ديدم ... در مقطع کنونی آن [قعطنامه ۵۹۸] را به مصلحت انقلاب و نظام می دانم...همۀ ما و عزت و اعتبار ما بايد در مسير مصلحت اسلام و مسلمين قربانی شود...تصميم امروز فقط برای تشخيص مصلحت بود» (صحيفه امام، جلد ۲۱، پيام پذيری قعطنامه ۲۹/ ۴/ ۱۳۶۷).
در۷/ ۹/ ۱۳۶۷ گروهی از نمايندگان مجلس نسبت به کارهای فرا قانونی از او سئوال کردند. در پاسخ آنان نوشت: «مصلحت نظام و اسلام اقتضا می کرد تا گرههای کور قانونی سريعاً به نفع مردم و اسلام باز گردد» (صحيفه امام، جلد ۲۱ ، پاسخ ۷/ ۹/ ۱۳۶۷ به نامه نمايندگان مجلس).
در ۸/ ۱۰/ ۱۳۶۷ به شورای نگهبان نوشت: «تذکری پدرانه به اعضای عزيز شورای نگهبان می دهم که خودشان قبل از اين گيرها، مصلحت نظام را در نظر بگيرند»( صحيفه امام، جلد ۲۱، نامه ۸/۱۰/۶۷ به مجمع تشخيص مصلحت نظام).
مصلحت اسلام و مسلمین جهان هم در نهايت امر به مصلحت نظام تحويل می شد: «آن مسلمی که در آفريقاست، حفظ جمهوری اسلامی برايش واجب است» (صحيفه امام ،جلد ۱۹، ص ۴۸۷).
۳۰- خاطرات آيت الله منتظری، شرکت کتاب، ص ۳۵۱.
جنبش سبز: امید به جای یقین
علی میرسپاسی
جنبشی فاقد مرکزیت و ایدئولوژی انحصاری
ما ایرانیان در لحظات تاریخی دشوار اما شیرینی بهسر میبریم. امید به آزادی و استقرار نظمی دموکراتیک در میهنمان نزدیک و نزدیکتر می شود . علیرغم وضعیت پرمخاطره کنونی به گمان من جنبش مسالمتجو، مدنی و خشونتپرهیز کنونی که خواهان همزیستی با همهی نحلههای فکری و سیاسی و ایدئولوژیک است، همت و توانایی تاریخی و عزتِ نفس لازم برای غلبه بر مشکلات را دارد. این جنبش در عمل ثابت کرده که قادر است همه ایرانیان و بهخصوص اقشار فرودستی را که بیش از دیگران مورد ظلم و جور و تحقیر قرار گرفتهاند (زنان، اقلیتها، و کسانی که شاید فقط شیوه زندگی و سلیقههای فرهنگیشان به مذاق ظالمان خوش نمیآمده) در درون و مرکز خود جای دهد، قدر آنها را بشناسد و آنها را عزیز دارد.
این جنبش نمایندگان و شاید حتی افراد و گروههای رهبری کنندهی گوناگونی دارد. بسته به موقعیتهای زمانی و مکانی، هرکدام میتوانند سخنگوی سبزها باشند. طبعاَ با حضور فعال چنین تکثر و رنگارنگی، واضح و در عین حال قابل فهم است که چرا این جنبش یک رهبر و یا یک مرکز انحصاری ندارد. و نه همین دلیل، یک سیستم فکری خاص و از قبل تعریف شده را هم بر نمیتابد.
جنبش همچنین از یک شیوهی خاص زندگی (رفتار اجتماعی، سیاسی، و فرقهای خاص) تبعیت نمیکند. حتی تابع یک سلیقه معین فرهنگی هم نیست و یا نوعی تفسیر از دینیبودن و یا نبودن را هم نمایندگی نمیکند. گرچه در این میان، گروههایی از سیاستمداران ایرانی از فراروییدن و «سبز» شدن جنبش سبز به شدت نگران و مضطرب شدهاند. این نگرانی و اضطرار و پرسشگریِ این دسته از نخبگان البته قابل فهم است. زیرا حقیقتاَ جای نگرانی و پرسشگری هم در مورد شکلگیری و برآمد این پدیده و تداوم آن وجود دارد.
ریشهی این پرسشگری شاید به آنجا باز میگردد که بعد از سه دهه حکومت اسلامی هنوز مشخص نیست که:
− چرا جنبشی مردمی به وسعت جنبش سبز ماهیتی شفاف , دینی ویا غیر دینی، ندارد؟
− به کدام دلایل تاریخی و اندوختههای تجربی، جنبش سبز این گزینهها را نپذیرفته و هیچیک از آنها را یگانه راه ایجاد یک نظم دموکراتیک ندانسته است؟
طبعاً این بلاتکلیفی ظاهری و سیال بودن جنبش، جای تعمق و بحث و پرسشهای فراوان دارد.
مؤلفههای بیشمار و امکانهای بدیل متکثر در بافت این جنبش مردمی بهحدی عمیق و جاافتاده است که حتی هم دین گرایان وهم ایرانیان سکولار خود را متعلق به آن می دانند. در تجربههای عملی کاذب بودن مفاهیم جداییافکن آشکار گردیده است.
فضیلت اخلاقی جنبش سبز
نبود واکنشهای قهری و حذفی در میان هواداران و سخنگویان این جنبش نشان از ظرفیت عظیم دموکراتیک آن و حاکی از وجود فضلیتهای انسانی نهفته در بطن جنبش است، یعنی ارزشهای اخلاقی و بصیرتی که ذخیره شده در محیطی است که اتفاقاً این جنبش به طرزی هوشیارانه در اطراف خود پدید آورده است. و به گمان من تا هنگامی که این تکثر و رواداری ـ و اصرار بر همزیستی ـ در این جنبش وجود دارد طبعاً در مقابل اغراض و صدمات مرگبار ظالمان، مصون و بیمه خواهد ماند.
جنبش سبز از همان ابتدای تولدش به امور و مسایل مشخص و عملی توجه کرده است. میلیونها ایرانی در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کردند، مشارکتشان بر خلاف پندار برخی از روشنفکران نفیگرا، اتفاقاَ «از سر ناچاری» یا به صورت «سمبلیک» نبود، بلکه با جان و دل و امید در انتخابات شرکت کردند. هموطنان ما تا میتوانستند مایه گذاشتند و حتی خیلی بیشتر و شایستهتر از بسیاری جوامع که از آزادی بیشتری برخوردارند در احقاق حق شهروندی خود خلاقیت نشان دادند و در آخر که دیدند به رأیشان بیتوجهی میشود به رغم تمام دشواریها و هزینهها و مصایب؛ سرانجام به صورت کاملا مسالمتجویانه و مدنی به خیابان آمدند و با گفتن «رأی من کجاست؟» به ظلمی که احساس میکردند در حقشان روا شده، اعتراض نمودند. و چنین بود که این جنبش «سبز» شد.
همه شاهد بودیم که جنبش سبز در روزها و هفتههای پیش از انتخابات و به خصوص در ماههای بعد از آن، حقیقتی بسیار عزیز، زیبا و عمیق، و به نظر من ماندگار، را در تجربه سیاسی ایران ـ و شاید در تمام خاورمیانه ـ بهوجود آورد و آن، معنی دادن به نوعی از سیاست است که میشل فوکو آن را «سیاست اخلاقی» (moral politices)تعریف کرده است و قرنها پیش از فوکو؛ ارسطو به مفهومی نزدیک به آن یعنی «فضیلت اخلاقی» و یا «فضیلت مدنی» (moral virtue) نام داد.
ارسطو در بحثی پیرامون «شادمانی» (happiness)، میان چیزی که آن را فضیلت روشنفکری (Intellectual virtue) تعریف میکند (یعنی علم و دانش و حقیقتی که از طریق تحصیل و تدریس، از طریق محصّل بودن و معلم بودن حاصل میشود) با فضیلت اخلاقی (moral virtue) تفاوت قائل میشود. زیرا فضیلت اخلاقی از نظر او به معنی بصیرت و آگاهی است که اتفاقاَ در زندگی عملی و روزانه بهوجود میآید و انسان از طریق مواجهه با امور و پیچیدگیهای دشوار زندگی روزمره مجبور به «انتخاب» میشود و به آن آگاهی و دانشی میرسد که با زندگی واقعی و این جهانیاش به طور مستقیم و بلاواسطه در ارتباط است و عملا در رفتارها و کارکردهای شخصی و اجتماعی انسان تأثیر میگذارد و از آنها نیز تأثیر میپذیرد.
بر این پایه میتوان حوزه و کارکرد فضیلت اخلاقی را از انواع دیگر فضیلت جدا کرد، و از طرف دیگر با تعریفی که ارسطو و سپس کسان دیگری همچون فوکو از انواع فضیلت ارائه کردهاند، میتوان در مجموع به این تعریف رسید که «فضیلت روشنفکری» به حوزهی آرمانها و دنیای خیال مرتبط است و سعی دارد که با طرح برخی از مفاهیم کلان و چارچوبهای گسترده نظری ، به توضیح و تعریف این جهان پرداخته و نوعی از زندگی اجتماعی را در چارچوبی کلانمقیاس ، برای جامعه صورتبندی و ارائه نماید. هم از اینرو گرایش عمومی و کلی «فضیلت روشنفکری» در طرح و تدوین نظریههای کلان ، انتزاعی، و گاه مطلقگرا و تمامتخواهانه است.
برای روشنتر شدن بُنمایهی تمامتخواه و تعمیمگرای فضیلت روشنفکری، مقولات و مفاهیمی مانند آزادی، تجدد، حقوق بشر، خردگرایی، سکولاریسم و نظایر اینها را مثال می آورم. می دانیم که این مفاهیم در تاریخ معاصر به عنوان مفاهیم نظری روشنفکرانه تعبیر و تفسیر شدهاند و روشنفکران در اغلب موارد قائل به برتری این مفاهیم نظری نسبت به زندگی اجتماعی و فرهنگی جوامع خود هستند. مثلا تعریفی از «حقوقبشر» یا فرض کنید از مقولهی «سکولاریسم» ارائه میگردد، زمان درازی طول نمیکشد که از سوی گروههایی از روشنفکران پذیرفته میشود سپس این روشنفکران با نگاه تعمیمگرا و تمامتخواه (و چه بسا آلوده به تعصّب) از یک جامعه بزرگ و چندفرهنگی که اقوام و زبانها و مذاهب مختلف در آن وجود دارد انتظار دارند و صراحتاَ اعلام هم میکنند که این جامعه متکثر و بزرگ باید خودش را با چهارچوب و قواعد یک جامعه سکولار (یعنی با تعریف آنان) تطبیق دهد. این جا است که مشکل و بحران به وجود میآید.
در نقد "فضیلت روشنفکری"
شاید به دلیل همین کیفیت و روش تعمیمگرایانه، و به واسطهی ادعای همهدانیِ اغلب روشنفکران، عمده شدن «فضیلت روشنفکری» خواهناخواه باعث طرح و غلبهی مفاهیم سیاسی و اجتماعی ـ به عنوان پدیدهها و مفاهیم جهانشمول (universal) ـ بر جوامع انسانی میشود. این تعمیمگرایی روشنفکرانه در اغلب کشورها در حالی صورت میگیرد که انگار مفاهیم نظری همچون حقوقبشر از هیچ تاریخ، فرهنگ، و متن سیاسی متأثر نبودهاند و در خلاء ساخته و پرداخته شدهاند و بنابراین در هیچ جامعهای مردم آن جامعه مجاز نیستند که به این مفاهیم ظاهراَ مقدس، انتقادی بکنند. این دسته از روشنفکران با چنین نگاه مطلقگرا و تعصبآلودی از مردم جوامع خویش انتظار دارند که آنها بدون نقد و چشم و گوش بسته و بی توجه به فرهنگ و تاریخ مشخص جامعه و محیط زندگی شان، مفاهیمی همچون سکولاریسم و حقوق بشر را دربست بپذیرند. ارزیابی و نحوهی برخورد این گروه از روشنفکران نسبت به مفاهیم دیگر از جمله : خردگرایی، تجدد، دموکراسی، و غیره نیز متاسفانه از همین منطق (تقدّسبخشیدن به مفاهیم نظری، و دعوت به اطاعت کورکورانه از آن) پیروی میکند.
واقعاَ تاسفآور است که یقین تعصبآلود و کور نسبت به «فضیلت روشنفکری» و این پندار که ایدههای روشنفکری ـ و گاه خود روشنفکران ـ برتر از روابط و مجموعه مناسبات اجتماعاند، موجب پدیدآمدن تراژدیها و دورههای بسیار تاریکی در تاریخ انسانی شده است. اما آنچه امروز برای ما سبب شگفتی و تأسف است این که چنین وقایع و دورههای تاریک، تحت عنوان زیباترین آرمانها و حماسههای روشنفکرانه رخ دادهاند. مثالها فراوانند از جمله : استعمار اروپایی تحت عنوان «ترقی و تجدد»، و دولتهای استبدادی چپ با برافراشتن پرچم «عدالت خواهی» و اتوپیای «برابری همگانی»، استبداد ملیگرایانه و محافظهکارانه با آرمان « عظمت کشور و ترقی و سکولاریسم»، و بالاخره ظلم حکومتهای دینی با توسل به «اخلاقگرایی و مهدویت و عدالتجویی».
کشور و مردم عزیز ما ایران کم یا بیش همهی این مدلهای آرمانخواهانه را تجربه کردهاند و به نظر من امروز به این آگاهی رسیدهاند که دیگر شایسته نیست که به هیچکدام از این ایدههای عمدتاَ روشنفکرانه و کلاننگر ـ که البته ربط وثیقی هم با زندگی واقعیشان ندارد ـ چندان بها دهند. هم از این روست که به گمان من جنبش سبز در حقیقت بیان یک حرکت و بصیرتی است که به گفته ارسطو از تجربههای تاریخی و اکنونی مردم در زندگیشان متأثر است و مفاهیم کلی، تمامتخواهانه، و آرمانگرایانه را با ارجح دانستن بصیرت جمعی و عملیشان تعریف میکنند. شعارها، خواستهها و روشهای بهکار گرفته شده در این جنبش، بازتاب گوناگونی، سعهی صدر، گشوده بودن، و عدم تعصب و سرسپردگی به ایدهها و خواستههای کلی و انتزاعی است.
بنابر این دلایل و مسیرهای تجربه شده، بهنظر میرسد که این جنبش، یک پدیدار اجتماعی جدید و یکّه در ایران و شاید حتی در خاورمیانه باشد : نه کودتا است نه انقلاب، هدفاش هم سرنگونی نیست (لذا در چهارچوب انقلابهای موسوم به مخملی هم نمیگنجد) ، پس با توجه به این کیفیات منحصربهفرد، تحلیل از موفقیت و یا شکست این جنبش را میبایست با معیارهایی که معمولا در بارهی «جنبشهای ملیِ حقوق مدنی» بهکار میرود ارزیابی کرد.
معنای «جنبش ملیِ حقوق مدنی»
معنای این عبارت را از ترکیب صفت "ملی" با آنچه محتوای جنبش را مشخص میکند، یعنی این که هدف آن دستیابی به "حقوق مدنی" است، میتوان دریافت.
۱. ملی : در چهارچوب این بحث، مرادم از بهکار گرفتن واژه «ملی» در واقع به این معنای گسترده است که: هدف و مقصد جنبش سبز، شیوه های پیکار مدنی آن، شعارهایش، روابط فیمابین رهبران و کنشگران جنبش با شهروندان عادی، و بویژه مطالبات اصلی جنبش، همه و همه از مرزهای طبقاتی ، ایدئولوژیک، و حتی از شیوههای فرهنگی زندگی، فراتر رفته و تأکیدش بر تحقق حقوق شهروندی همه ایرانیان است : از چپ و راست ، از سرمایهدار و کارگر، از دیندار و غیردیندار، اقلیتها، مهاجران، و بهخصوص احقاق حقوق و منزلت زنان این مرز و بوم.
بر این پایه، روشن میشود که وجه ملی یک جنبش (جنبش ملی حقوق مدنی) است که از همه شهروندان یک کشور با هر عقیده و مذهب و منزلت اجتماعی میخواهد و به همه آنان حق میدهد که در همه تصمیم گیریها مشارکت جدی داشته باشند.
۲. حقوق مدنی : خواسته جنبش سبز به مانند اغلب جنبشهای حقوق مدنی لزوماً سرنگونی حکومتها نیست هر چند که مشکل اساسیاش با حکومتهایی است که ظلم کردهاند اما مقصد نهایی جنبشهایی همچون جنبش سبز ، کسب حقوق مدنی شهروندان است و از این زاویه به نقد و نفی و یا اصلاح حکومت میپردازد. با ورود از چنین منظری است که مدافعان این نهضت میتوانند با استناد و اطمینان اعلام دارند که جنبشی مثل جنبش سبز با «ابزارهای مدنی» و با «اهدافی مدنی»، با حکومت برخورد میکند.
آینده جنبش
جنبش سبز پیروزی امید است بر یقین. امید پدیدهای است که بنیانهای اعتماد اجتماعی را فراهم میکند و با طرح کردن خواستههای مثبت و ملموس مدنی (حقوق شهروندی دموکراتیک) سبب بهوجود آمدن اعتماد شهروندان نسبت به یکدیگر میشود و ایرانیان را به تحول دموکراتیک جامعهشان نزدیکتر میسازد. پدیده امید بر خلاف دیگر مدلهای کنش اجتماعی (همچون: نفرت، حذف، کودتا، انقلاب، جنگ، و...) اتفاقا پدیدهای سیال و طولانیمدت و بسیار منعطف است و صرفا تبدیل شدن مسئله حقوق مدنی ، به مسئله مرکزی جامعه و افکار عمومی، در واقع پیروزی آن است.
اگر بخواهم ساده بگویم : حداقل از نظر من، و با استناد به همین دلایل سادهای که در بالا عرض کردم جنبش سبز بهطور انکارناپذیری موفق شده است، یعنی سبب به وجود آمدن اعتماد ملی و تقویت و بسط آن در بین اقشار مردم گردیده و از سوی دیگر، چون یک جنبش همگانیِ اجتماعی است، توانسته در ارتباط با نبود حقوق شهروندی (یا پایمال شدن آن)، از دولت، مشروعیت زدایی کند. بنابراین همه مؤلفههای موفقیت یک «جنبش ملی حقوق مدنی» را تا امروز کسب کرده است.
و اما، شاید تنها پرسشی که باقی می ماند این است که حکومت چه زمانی تسلیم آن میگردد. در جنبش حقوق مدنی آمریکا که شخصیت هایی همچون مارتینلوترکینگ سخنگو و رهبران آن بودند، از سالهایی که برابری نژادی تبدیل به یک خواسته و بعد تبدیل به یک جنبش ملی گردید روشن بود که حکومت سر انجام باید تسلیم آن شود، و بازداشت و دستگیریهای وسیع اعضای جنبش و حتی ترور و کشتن خود مارتینلوتر هم سرانجام مانع از تسلیم دولت به خواستههای مشروع جنبش، نشد.
البته قصد من از توضیح این روند موفقیت، به هیچ وجه این نیست که جنبش سبز ایران و جنبش سیاهان آمریکا بدون کاستی و عیب بوده و هستند بلکه با نشان دادن واقعیتهای تاریخی و مسیر موفقیت آمیزی که این دو جنبش مدنی طی کردند در حقیقت میخواهم به مقصد واقعی و اینجهانیِ جنبشهایی از این دست، تاکید کنم.
دو نکته کلیدی
اما لازم است که در پایان دو نکته مهم و کلیدی را نیز در رابطه با تعمیق و تداوم این جنبش یادآوری کنم:
− هر چند که زیبایی و عزتنفس جنبش سبز در عمده کردن مسئله حقوق مدنی است و نوعی فضیلت مدنی و اخلاقی جدیدی را در پهنه جامعه معنا و هستی داده است اما در کشوری مانند ایران که فاصله میان فقر و ثروت بسیار عمیق و وحشتناک است «عدالت خواهی» میبایست بخش مهمی از مطالبات حقوق مدنی به حساب آید و جنبش کنونی ایرانیان ناگزیر است به مسایل و دشواری های اقتصادی خیلی بیشتر توجه کند.
− طولانیتر شدن تحقق حقوق مدنی و ملی ایرانیان نمیبایست که مسئله رفع ظلم را در سرنگونی حکومت خلاصه کند. ما ایرانیان تاریخی داریم و در منطقهای زندگی میکنیم که اتفاقاَ سرنگونی حکومت بسیار آسانتر از رفع ظلم و تبعیض و رسیدن به یک زندگی شرافتمندانه است. جنبش سبز هم اکنون پیام زیبای تحقق تدریجی این زندگی را به همه ما نوید میدهد.
امروزپنج شنبه ۳۰ دیماه ۱۳۸۹ خانواده حکیمه شکری ، که درملاقات قبلی به آنها اعلام شده بود هردوهفته یکبارحق ملاقات با ایشان را دارند، به زندان مراجعه کرده اما مسئولین زندان اجازه ملاقات با حکیمه رابه آنها نداده اند و درپیگیری ها به آنها اعلام شده که حکیمه شکری جز افراد ممنوع الملاقات میباشد وخانواده ایشان بعد ازساعتها انتظار بدون هیچ نتیجه و یا حتی کسب خبری ازوضعیت حکیمه شکری ، محل را ترک کرده اند.
حکیمه شکری روز 14 آذرماه به همراه چند تن دیگر از مادران پارک لاله برای بزرگداشت سالروز تولد امیرارشد تاجمیر، یکی از شهدای عاشورای 88، به بهشت زهرا رفته و پس از پایان مراسم درحالی که قصد ترک کردن بهشت زهرا را داشتند دستگیر می شوند. بقیه مادران همان شب آزاد شده ولی ندا و حکیمه به اوین منتقل می شوند. اتهام آنها جاسوسی و اقدام علیه امنیت نظام بوده است! در صورتی که تنها کاری که می کردند دلجویی از مادرانی بوده که فرزندانشان را از دست داده بودند.
یک ماه پس از بازداشت و در ملاقات قبلی ، خانواده وی در حالی با او ملاقات کرده بودند که آثار شکنجه بر روی صورت حکیمه کاملا مشخص بوده و دستهایش به شدت می لرزیده است .اما از نظر روحی بسیار قوی بوده و با ایمان به بی گناهی خود در برابر تمامی فشارها، توهین ها و شکنجه ها مقاومت کرده و تن به اعترافات دروغین علیه خود و گروه مادران پارک لاله نداده است.
برادر و خواهر حکیمه درحالی با او ملاقات می کردند که دو نفر پشت سر حکیمه قدم می زدند و یک نفر هم دقیقا کنار دست او نشسته بود و تمام صحبتها و حرکات آنها را زیر نظر داشت.
به گفته خانواده اش حکیمه در شرایط بسیار بد جسمی بسر می برد و به گفته خود حکیمه شب قبل از ملاقات ساعت 2 برای بازجویی می برندش و زیر فشارها و شکنجه های شدید حالش بهم می خورد و او را به درمانگاه زندان منتقل می کنند.
وضعیت حکیمه شکری اکنون زیر بار فشارهای گوناگون و ممنوعیت ملاقات نگران کننده است .
مادران پارک لاله طی دوسال گذشته جور و جفاهای بسیاری را به خود دیده اند اما همچنان ایستاده اند و استوار در راهی قدم بر می دارند که درستی اش را باور دارند و هیچ چیز، در هیچ کجا مانع حرکت آنها نمی شود.
به امید آزادی هرچه سریعتر حکیمه عزیزمان.
کمپانی ایرانی تا مرحله نهایی مسابقه صنایع غذایی بنلوکس
صدها کمپانی در مسابقه امسال شرکت داشتند که در چهار رده بندی در جریان بود: غذا، طرح و بستهبندی، سرویس ارائهشده و ایده محصول.
در لیست نهایی برگزیدگان ردهبندی غذا، نام کمپانی «خاویار ایرانی» به چشم میخورد که البته موفق نشد جایزه نهایی این بخش را به خود اختصاص دهد. این کمپانی چندین سال است که در شهر لاهه به فعالیت مشغول است.
هورِکافا برای رقابتهای سال ۲۰۱۱ به کمپانیهای غذایی تا سپتامبر سال گذشته فرصت داده بود تا نمونه نوآوریهای خود را ارسال کنند. هیئت بررسی محصولات، گروهی بود بیست نفره از متخصصان بازاریابی، آشپزی و رستورانداری.
هیئت گزینش محصولات در هورکافا، دلایل خود برای گزینش کمپانی «خاویار ایرانی» به عنوان یکی از نامزدهای دریافت جایزه، قیمت پایین، بستهبندی زیبا، مزه خوب و همچنین تاثیر مثبت آن در بازار شراب و شامپاین را عنوان کرده بود.
انگیزه ارائه این محصول اما، شرکت در مسابقه یا تولید یک محصول اشرافی نبوده؛ این بستهبندی در واقع نتیجه بحران اقتصادی اروپا و پایین آمدن توان خرید مردم بوده است. حسین عاکف، مدیر کمپانی «خاویار ایرانی» به رادیو زمانه گفت: «در جلساتی که با واردکنندگان اروپایی داشتیم نزدیک به یک سال بررسی کردیم تا ببینیم چه راهی وجود دارد که بتوانیم از بحران نجات پیدا کنیم و هم اینکه چگونه بازار تازهای برای خاویار ایجاد کنیم. چه کنیم که خاویار تنها برای افراد ثروتمند نباشد. مردم عادی هم به آن دسترسی داشته باشند. در نتیجه یک بستهبندی کوچک درست کردیم با یک نام بازیگوشانه که از آن دنیای اشرافی خاویار فاصله بگیریم.»
عاکف میافزاید: «این تمهید باعث شد مردم دوباره به خاویار فکر کنند و از آنجایی که بستهبندی تنها ده گرم و در واقع یک پُرس یک نفره بود، قیمت آن هم ارزانتر بود و همه میتوانستند تهیه کنند.»
بیستمین سالگرد جنگ نخست خلیج فارس
گفتگو با فریبرز صارمی، پژوهشگر روابط بینالملل
پژمان اکبرزاده - pejman@radiozamaneh.com
سازمان ملل به عراق برای ترک کویت هشدار داد ولی صدام حسین، رییس جمهور وقت توجهی نشان نداد. در سال ۱۹۹۱ نیروهای چندملیتی با رهبری ایالات متحده راهی خلیج فارس شدند و در جنگی پرتلفات، نیروهای عراقی را از کویت بیرون راندند.
هفدهم ژانویه ۲۰۱۱، بیستمین سالگرد وقوع جنگ نخست خلیج فارس بود. جنگی که یا زیر فشار کشورهای عربی و یا برای کوتاه کردن نام آن، در رسانههای جهانی، عموماً «جنگ خلیج» نامیده میشد. بیست سال پس از آن روزها اما آنچه در سالگرد نوشته و منتشر شده، بیشتر نام کامل این آبراه است.
فریبرز صارمی، استاد دانشگاه و پژوهشگر روابط بینالملل مقیم آلمان است. او در گفتگویی با رادیو زمانه در سالگرد جنگ نخست خلیج فارس میگوید: «زمانی که این جنگ رخ داد، ۲۰ درصد منابع نفتی جهان در دست عراق قرار گرفت. این برای امریکا، نیروهای چندملیتی و اصولاً غرب، گران بود. به همین دلیل امریکا با کمک یاران خود، جامعهی بینالملل و نیروهای چندملیتی به عراق حمله کرد، کویت را از تصرف عراق خارج کرد و توازن جدیدی در منطقه بهوجود آورد. البته بعد از مدت کوتاهی هم متوجه شد که تضعیف بسیار عراق و صدام، باعث قدرت بخشیدن بیش از حد به جمهوری اسلامی ایران و اهداف استراتژیک جمهوری اسلامی شده است. بنابراین پس از مدتی سعی کرد که از نو توازن قدرت بین جمهوری اسلامی ایران، عراق و کشورهای عربی، بهوجود بیاید.»
این پژوهشگر روابط بینالملل میافزاید: «این جنگ با کمک مالی عربستان سعودی صورت گرفت. چون این کشور وحشت داشت که پس از کویت، مورد حملهی نظامی عراق قرار بگیرد. همچنین حضور امریکا باعث امنیت خلیج فارس و دریای عمان بود و موجب میشد نفت با امنیت بیشتری جریان داشته باشد، ولی عراق موجب شد ایران بتواند نفوذش را در خاورمیانه، بدون ترس و واهمه از عراق، پیش ببرد.»
تضعیف عراق چگونه کمک میکرد به اینکه حکومت ایران بتواند به گفته شما، برای اهدافاستراتژیک خود، قویتر در منطقه عمل کند؟
بین ایران و عراق همیشه توازن قدرت وجود داشت. چه در زمان نظام سلطنتی گذشته و چه پس از انقلاب بارها با هم در چالش بودند. تضعیف عراق باعث شد که جمهوری اسلامی به گروههای شیعه کمک بیشتری کند، از شیعیان عراق پشتیبانی بیشتری کند و خیلی راحتتر بتواند به اهداف استراتژیکاش که کمک به شیعیان، بهویژه در عراق بود، دسترسی پیدا کند. آمریکا خیلی زود متوجه این مسئله شد و بهخاطر همین در سال ۱۹۹۱، صدام را سرنگون نکرد، تنها کوشید صدام و ایران را بیش از پیش مهار کند.
تأثیر ادامهی حضور نیروهای چندملیتی در خلیج فارس و بهویژه ادامهی حضور امریکا در منطقه را چگونه میبینید؟
خاورمیانه، ایران، عراق و کشورهای حاشیهی خلیج فارس برای امریکا از اهمیت بسیار زیادی برخوردار هستند. بهخاطر اینکه درصد بالایی از نفت و گاز جهان از خلیج فارس و دریای عمان میگذرد و به خاطر همین موضوع امریکا سالهاست نیروهایش را در این منطقه نگاه داشته است.
اهداف استراتژیک ایالات متحده در تقابل با اهداف استراتژیک جمهوری اسلامی قرار دارد. جمهوری اسلامی برای گسترش هلال شیعه تلاش میکند. آمریکا موافق این امر نیست و میخواهد کشورهای منطقهی خاورمیانه و خلیج فارس زیر نفوذ خودش باشند.
موضوع مهم دیگر این است که در حال حاضر چین هم یک قدرت جهانی است و به نفت نیاز دارد. بعضی از کشورهای عربی مانند عربستان سعودی، بحرین، قطر و کشورهای شورای همکاری، با نفوذ آمریکا هدایت میشوند، ولی ایران تنها کشوری است که زیر چتر آمریکا نیست. در تقابل با اوست. این برای چین بسیار ارزنده است که بتواند بهراحتی از نفت ایران استفاده کند تا اگر روزی تقابلی بین چین و آمریکا پیش آمد، نگرانی از بابت نفت نداشته باشد.
شما چقدر آمریکا را از بابت هدفی که در منطقهی خلیج فارس داشت موفق میبینید؟
آمریکا زمانی که در سال ۲۰۰۳ برای بار دوم به عراق آنهم زیر نفوذ نئوکانها و اسرائیلیها حمله کرد، تلاش داشت هرچه زودتر عراق را زیر چتر خودش بیاورد. یکی از اهدافش هم این بود که بتواند به نفت عراق دسترسی بیشتری پیدا کند. متأسفانه این جنگ به درازا کشید.
در آن زمان هم نیروهای سنی مانند القاعده و یا انصارالسلام در عراق فعال بودند و هم گروههای شیعه مانند مقتدیصدر . بههرحال، آمریکا با اشکالات زیادی در عراق مواجه شد و هنوز مواجه است. بهتر این بود که از راه دیگری رژیم صدام را سرنگون کند، نه با جنگ.
آمریکا، آنطور که باید و شاید، به اهدافش نرسیده است. بهخاطر اینکه بر اثر جنگی که در سال ۲۰۰۳ شروع شد، گروههای شیعه در عراق بسیار قوی شدند و نفوذ جمهوری اسلامی بیشتر شد. در جنوب عراق که دوسوم نفت عراق از آنجا تأمین میشود، رژیم ایران بسیار نفوذ دارد. دولت عراق هم زیر نفوذ جمهوری اسلامی است و اینها همه از جنگ ۲۰۰۳ آمریکا با عراق به وجود آمده است.
با گذشت ۲۰ سال از جنگ نخست خلیج فارس، توازن قدرت در این منطقه را اکنون چگونه میبینید؟
از یک سو جمهوری اسلامی ایران است که اهداف استراتژیک خود مانندگسترش هلال شیعه و نفوذ در کشورهایی مانند عراق، لبنان، افغانستان، یمن و ... را دارد و از سوی دیگر، آمریکا و نیروهای غرب هستند.
من غرب و جمهوری اسلامی را در تقابل میبینم، نه در تعامل. حتی اگر گاهی مذاکراتی هم بر سر مسائل اتمی انجام بگیرد، این مذاکرات همانطور که میبینیم، بیاثر است.
متأسفانه بهخاطر جنگ در عراق و افغانستان، جمهوری اسلامی از نظر سیاست خارجی و سیاست امنیتی، قدرت بیشتری پیدا کرده است و میتوانیم آن را با اتحاد جماهیر شوری مقایسه کنیم که از نظر سیاست خارجی قوی، از نظر نفوذ در خاورمیانه قوی، ولی از نظر سیاست داخلی و رفاه مردمش، بسیار ضعیف، لرزنده و پرلغزش بود.
Video for maghaleh:
مداخله رهبر ایران در مورد بانک مرکزی به درخواست احمدینژاد
همزمان با انتشار روایت های متفاوت از نتیجه جلسه اخیر مجمع تشخیص مصلحت نظام در مورد بانک مرکزی، اعلام شده است که آیتالله علی خامنهای، رهبر ایران، به درخواست محمود احمدی نژاد، رئیس جمهوری این کشور در مورد اختلاف مجلس و دولت بر سر مدیریت بانک مرکزی مداخله کرده است.
در همین ارتباط، خبرگزاری مهر امروز ۲۹ دی (۱۹ ژانویه) از زبان غلامرضا مصباحی مقدم، نماینده تهران در مجلس نوشت که مجمع تشخیص مصلحت نظام در جلسه روز شنبه گذشته خود تصمیم گرفته است که رئیس کل بانک مرکزی با رای دو نفر از سران قوا عزل و نصب شود، اما آقای احمدی نژاد از این تصمیم به آیت الله خامنه ای شکایت برده و رهبر ایران نیز بررسی موضوع را به عنوان یک "معضل" به مجمع تشخیص مصلحت نظام واگذار کرده است.طبق قانون اساسی ایران، رهبر جمهوری اسلامی می تواند مشکلات پیچیده حکومتی را به عنوان "معضل نظام" به مجمع تشخیص مصلحت نظام ارجاع دهد تا برای آنها راه حل پیدا شود.
همزمان، محسن رضایی، دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز در مصاحبه با واحد مرکزی خبر گفت که رئیس جمهوری در مورد بانک مرکزی نامه ای به رهبر جمهوری اسلامی نوشته و در نتیجه، آیت الله خامنه ای مباحث مربوط به بانک مرکزی را به عنوان "معضل" به مجمع تشخیص مصلحت نظام ارجاع داده است.
با این حال، آقای رضایی خبر مربوط به تصمیم اولیه مجمع، مبنی بر انتخاب رئیس کل بانک مرکزی با رأی دو تن از سران قوا را رد کرده و گفته است که معضل ارجاع شده از سوی رهبر جمهوری اسلامی به مجمع تشخیص مصلحت، چگونگی ایجاد تعادل میان اختیارات رئیس جمهوری در زمینه بانک مرکزی و نظارت بر عملکرد وی در این زمینه بوده است و عزل و نصب رئیس کل بانک مرکزی، مانند گذشته بر عهده رئیس دولت خواهد بود.
آقای رضایی در اظهارات دیگری که دیروز توسط خبرگزاری ایسنا نقل شد، با تاکید بر اینکه "بحث نحوه اداره بانک مرکزی در مجمع میماند تا بحثهای کارشناسی بیشتری انجام گیرد" گفته بود: "سعی میکنیم در کمتر از یک ماه نتیجهگیری کنیم".
در این حال آقای مصباحی مقدم در مصاحبه امروز خود، در مورد نتیجه احتمالی بررسی های مجمع تشخیص مصلحت نظام راجع به بانک مرکزی گفته است: "پیش بینی می شود که نصب رئیس بانک مرکزی توسط احمدی نژاد انجام شود، اما عزل وی با رای حداقل دو نفر از سه نفر سران دو قوه باشد".
محسن رضایی، دبیر مجمع تشخیص مصلحت خبر انتخاب رئیس کل بانک بر اساس رأی دو تن از سران قوا را رد کرد و گفت که عزل و نصب رئیس کل بانک مرکزی، مانند گذشته بر عهده رئیس جمهوری خواهد بود.
نمایندگان مجلس ایران، پیشتر طرحی را به تصویب رسانده بودند که به موجب آن، رئیس جمهوری از ترکیب مجمع عمومی بانک مرکزی کنار می رفت و به علاوه، رئیس بانک مرکزی با رای اکثریت نمایندگان مجلس و با حکم رئیس جمهوری به این مقام منصوب می شد.
در پی مخالفت شورای نگهبان با این تصمیم مجلس و پافشاری نمایندگان بر مصوبه قبلی خود، تصمیم گیری نهایی در زمینه نحوه مدیریت بانک مرکزی به مجمع تشخیص مصلحت نظام ارسال شده بود.
انفجار در کربلا ده ها کشته بر جای گذاشت
در اثر انفجار دو خودرو بمبگذاری شده در شهر کربلا دست کم چهل و پنج نفر کشته و بیش از ۱۳۰ نفر مجروح شده اند.
بر اساس گزارش ها، این انفجار ها در حومه شهر کربلا در دو جاده ای روی داد که محل عبور خودروهای حامل زائران شیعه ای است که برای شرکت در مراسم اربعین به کربلا می روند.
پیشتر در روز چهارشنبه ۱۹ ژانویه انفجار انتحاری در شهر بعقوبه در مرکز عراق منجر به کشته شدن حداقل دوازده نفر شد. این حمله در محوطه ورودی مقر پلیس انجام شده است.
خشونت در عراق در سال های اخیر کاهش یافته است، اما حملات گاه به گاه مانند حملات امروز رخ می دهد.
نیروهای آمریکایی مستقر در عراق در ماه اوت سال گذشته میلادی به عملیات رزمی خود در این کشور پایان دادند و قرار است تا پایان سال جاری میلادی از عراق خارج شوند.
انتظار می رود که بیش از یک میلیون زائر برای شرکت در مراسم اربعین در روز سه شنبه به کربلا، مدفن امام حسین، امام سوم شیعیان بروند.روسیه: احتمال کاهش تحریمها علیه ایران قابل بررسی است
سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه می گوید که در مذاکرات پیشرو بر سر فعالیتهای هستهای ایران، لازم است احتمال لغو یا کاهش تحریمهای بینالمللی نیز در نظر گرفته شود.
آقای لاوروف روز پنجشنبه ۳۰ دی (۲۰ ژانویه) گفت: "رویکرد روسیه و دیگر حاضران در مذاکره با ایران، این خواهد بود که بر برنامه هستهای ایران و نیز حل و فصل مشکلاتی متمرکز شوند که تاکنون در فعالیتهای هستهای این کشور حلنشده مانده است. اما این گفت و گوها تنها یک موضوع ندارد و لغو تحریم ها علیه ایران (در صورت همکاری این کشور با جامعه بین المللی) هم باید مورد بحث قرار بگیرد."مذاکرات دو روزه گروه ۱+۵ با ایران بر سر فعالیتهای هستهای این کشور، از روز جمعه، اول بهمن (۲۱ ژانویه) در شهر استانبول ترکیه آغاز میشود.
وزیر خارجه روسیه "رسیدن طرفهای مذاکره به نظری مشترک بر سر موضوعهای در حال بحث و نیز تعیین چارچوبی مشخص برای مذاکرات آینده" را نتیجهای مطلوب برای مذاکرات استانبول خوانده است.
نفیسه کوهنورد، خبرنگار بیبیسی فارسی در استانبول میگوید که اظهارات آقای لاوروف در باره تمرکز طرفهای مذاکره بر مساله هسته ای ایران نوعی پاسخ به ایران است. چون پیشتر، مقامات این کشور اعلام کرده بودند که در گفتوگوهای استانبول، در باره مسائل جهانی و نه مسئله هسته ای ایران، مذاکره خواهند کرد.
در حالیکه مقامات رسمی کشورهای عضو گروه ۱+۵، مذاکرات پیش رو در استانبول را فرصتی برای مذاکرهکنندگان ایران خواندهاند تا با قبول خواست شورای امنیت، مانع تشدید تحریمهای بینالمللی علیه ایران شوند، محمود احمدینژاد، رئیس جمهوری ایران، حضور نمایندگان این گروه در مذاکرات استانبول را نشانه تلاش آنها برای یافتن راهی به منظور تفاهم با جمهوری اسلامی دانست.
آقای احمدینژاد دیروز در برنامهای تلویزیونی گفت که نشانههایی را از تمایل جامعه بین الملل به قبول خواست جمهوری اسلامی مشاهده کرده که مورد استقبال ایران قرار گرفته است، اما در باره این نشانهها توضیح بیشتری نداد.
او تاکید کرد که برنامههای اتمی جمهوری اسلامی تغییرناپذیر است.
شورای امنیت سازمان ملل متحد برای وادار ساختن جمهوری اسلامی به پذیرش قطعنامهها در باره فعالیت های هستهایش، تحریمهایی را علیه ایران تصویب کرده است، ولی مقامات ایران، با غیرقانونی خواندن این مصوبات، تحریمها را بیاثر خوانده و بر ادامه برنامههای اتمی خود، بهخصوص غنی سازی اورانیوم تاکید کردهاند.
در گروه ۱+۵ نمایندگان کشورهای عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد، یعنی آمریکا، روسیه، چین، بریتانیا و فرانسه، به اضافه آلمان همراه با نمایندگان اتحادیه اروپا حضور دارند.
مذاکرات دو روزه نمایندگان ایران و گروه ۱+۵ به سرپرستی اتحادیه اروپا، دومین دور گفتوگوهای دو طرف برای حل و فصل مساله اتمی ایران در کمتر از دو ماه گذشته است.
رييس قوه قضاييه: در برخی پرونده ها، دستگاههای اطلاعاتی ـ امنيتی به کمک نمیآيند
ايلنا
- برخی وکلا به وظيفه اصلی خود عمل نمیکنند، و به راحتی به نظام اسلامی از طريق مصاحبههای خود و عملکرد خود خدشه وارد میکنند.ايلنا: رويس قوه قضائيه ايجاد و فعاليت مرکز حفاظت و اطلاعات قوه قضاييه را حرکتی موثر در حفظ استقلال دستگاه قضايی برشمرد و گفت: گاهی در برخی پرونده ها، دستگاههای اطلاعاتی ـ امنيتی به کمک دستگاه قضايی نمیآيند که دستگاه قضايی در چنين مواقعی نمیتواند دست روی دست بگذارد و بايد از طريق قانونی به وظايف خود عمل کند.
به گزارش ايلنا، آيت الله آملی لاريجانی در جمع مديران حفاظت و اطلاعات دادگستریهای کل استانها و سازمانهای تابعه قوه قضاييه، اظهار کرد:تلاشهای مرکز حفاظت و اطلاعات قوه قضاييه موجب اميدواری در کاهش آسيبهای دستگاه قضا و دستيابی به نتايج مفيد است.
وی افزود: يکی از کارهای موثر در دوره قبلی مديريت قوه قضاييه تصميم برای ايجاد مرکز حفاظت و اطلاعات بود که کاری بسيار مهم در حفظ استقلال دستگاه قضايی و موجب از بين بردن زمينههای دخالت احتمالی برخی نهادها و دستگاهها در قوه قضاييه بودهاست.
رئيس قوه قضاييه با تشريح و تبيين جايگاه قانونی دستگاه قضايی در ايجاد مرکز حفاظت و اطلاعات قوه قضاييه، يادآور شد: مطابق اصل ۱۵۸ قانون اساسی ايجاد تشکيلات قضايی متناسب با اهداف مذکور در اصل ۱۵۶ بر عهده رئيس قوه قضاييه است و يکی از وظايف مصرح در اصل ۱۵۶ قانون اساسی کشف و پيشگيری از وقوع جرم است که دستيابی به آن نيازمند ايجاد تشکيلات متناسب از سوی رئيس قوه قضاييه است.
آيت الله آملی لاريجانی با اشاره به اينکه گاهی در برخی پرونده ها، دستگاههای اطلاعاتی ـ امنيتی به کمک دستگاه قضايی نمیآيند، گفت: دستگاه قضايی در چنين مواقعی نمیتواند دست روی دست بگذارد و بايد از طريق قانونی به وظايف خود عمل کند.
رئيس قوه قضاييه تاکيد کرد: تعبير نادرستی است، اگر بگوييم ايجاد تشکيلات مورد نياز دستگاه قضايی از سوی رئيس قوه قضاييه بايد از طريق ارائه لايحه به دولت و مجلس صورت گيرد، چرا که در اصل ۱۵۷ قانون اساسی درباره شرايط ارائه لوايح قضايی به دولت و مجلس تصريح شده و معنا ندارد که دوباره در اصلی ديگر اعلام شود؛ رئيس قوهقضاييه میتواند تشکيلات قضايی متناسب با اهداف دستگاه قضايی را ايجاد کند آن هم از طريق ارائه لايحه؛ در واقع در اينجا کلمه ايجاد معنی و مفهومی روشن دارد.
وی افزود: متاسفانه هرگاه که پروندههای مهم مطرح میشود از طريق بحثهای سياسی چنين مسائلی را پيش میکشند تا شايد بتوانند دستگاه قضايی را از مسير قانونی و بر حق خود دور کنند اما بايد همگان بدانند که قوه قضاييه در مسير خود ثابت قدم است.
آيت الله آملی لاريجانی اظهار کرد: خوشبختانه قوه قضاييه با دارا بودن قضات و کارکنان شريف، کوشا و توانمند در مسير حقی که انتخاب کرده به پيش خواهد رفت و قطعاً حاضر به پرداخت هزينههای آن نيز هست و از پرداختن هزينه در اين مسير هراسی ندارد، گرچه در گوشه و کنار اين دستگاه گسترده و بزرگ، طبيعی است که خطايی هم رخ دهد اما اصولی و اخلاقی نيست که چنين خطا و اشتباهاتی را که در همه جا رخ میدهد بزرگنمايی کنيم.
رئيس قوه قضاييه سپس خطاب به مسئولان حفاظت و اطلاعات قوه قضاييه از آنان خواست با رعايت و توجه جدی به مباحث اخلاقی و دينی و مراقبه و تزکيه نفس در رسيدگی به امور و وظايف خود دقت کنند که موجب ظلم و تعدی به حقوق نگردد.
آيت الله آملی لاريجانی افزود: رعايت حدود شرعی و اخلاقی مربوط به همه ماست و در هر پست و مقامی انسان بايد مراقب باشد اما اين التزام در دستگاه قضايی به مراتب ضروریتر است چرا که قضات و کارمندان دستگاه قضايی همواره در معرض خطر هستند و خدای ناکرده در اثر يک غفلت، از مسير، منحرف خواهند شد.
رئيس قوه قضاييه با اشاره به اينکه اولويت نخست حفاظت و اطلاعات دور نگهداشتن افراد از لغزش است، گفت: مرز بين رسيدگی و نظارت با پيشگيری بايد همواره رعايت شود و بايد کاری کنيد که اگر فردی در اثر غفلت، در ابتدای جاده خطر و انحراف و لغزش قرار گرفت به او تذکرهای لازم داده شود تا بيشتر به خطر نيفتد واز مسير اشتباه برگردد.
آيت الله آملی لاريجانی سپس خواستار توجه جدی حفاظت و اطلاعات قوه قضاييه به بحث کارچاقکنی و دلالبازی شد و گفت: با افزايش نظارتهای ملی و استانی بايد به سمتی حرکت کنيم که معضل کارچاقکنی که موجب هتک حرمت دستگاه قضايی است از بين برود.
رئيس قوه قضاييه نظارت همراه با حفظ حرمت و شأن قضات و کارکنان قوه قضاييه را نيز خواستار شد و گفت: توجه به اين مسئله از سوی حفاظت واطلاعات که يکی از قویترين ابزارهای نظارتی قوه قضاييه است میتواند به کاهش آسيب های قضايی منجر شود.
وی در ادامه با انتقاد از عملکرد برخی وکلا افزود: متاسفانه برخی وکلا به وظيفه اصلی خود عمل نمیکنند در حاليکه اگر درست عمل کنند از خيلی مسائل پيشگيری میشود اما اين عده التزامی به آنچه در شرايط اخذ پروانه وکالت برايشان تکليف شده ندارند و به راحتی به نظام اسلامی از طريق مصاحبههای خود و عملکرد خود خدشه وارد میکنند که اميدواريم اين روند اصلاح شود.
رئيس قوه قضاييه به موضوع وجود برخی افراد به عنوان «شاهدان پولی» در اطراف دادسراها و دادگاه ها اشاره کرد و با تاکيد بر لزوم برخورد با چنين پديدهای گفت: گزارش هايی از افراد موثق و مومن به بنده رسيده است که نشان میدهد برخی افراد به راحتی با گرفتن مبالغی شهادتهای دروغ میدهند، در حالی که شهادت دادن شرايط خاصی دارد که بايد از سوی قضات لحاظ شود گرچه تعداد اين افراد ممکن است معدود باشد ولی اين مسئله به صورت جدی از سوی حفاظت و اطلاعات قوهقضاييه پيگيری و اينگونه افراد شناسايی و دستگير شوند.
رئيس قوه قضاييه در پايان از رئيس و ديگر مسئولين مرکز حفاظت و اطلاعات قوه قضاييه تشکر کرده و توفيق روزافزون آنها را از خداوند مسئلت نمود.
در ابتدای اين ديدار اصغر جهانگير رئيس مرکز حفاظت و اطلاعات قوه قضاييه در گزارشی عملکرد شش ماهه اول سال جاری اين مرکز را ارائه کرد.
وی به برگزاری ۴۵ دوره آموزشی با هدف ارتقا سطح حفاظتی در قوه قضاييه اشاره کرد و گفت: سالمسازی سيستم و نظام قضايی از آسيب ها و مقابله با تهديدات و اقداماتی که چهره دستگاه قضايی را مشوش میکند هدف اصلی حفاظت و اطلاعات قوه قضاييه است که با توجه به وظيفه اين مرکز در کشف و پيشگيری از وقوع جرم در دستور کار قرار دارد.
به گفته وی در طول ۹ ماه امسال تعداد ۱۰ هزار و ۵۱۹ فقره گزارش در زمينههای مختلف تهيه و يک هزار و ۷۸۳ از اين گزارشها به مراجع مسئول منعکس شده است.
رئيس حفاظت اطلاعات قوه قضاييه به بازرسی از مراکز اسناد و بايگانی اشاره کرد و گفت: در اين خصوص در شش ماهه امسال ۴۰ مورد بررسی اسناد و بايگانیها وجود داشته که نقاط ضعف شناسايی و به مراجع ذيربط ارائه شده است.
جهانگير يادآور شد: در صدد هستيم تا ضريب امنيت اماکن قضايی را بالا برده و چنانچه بودجه لازم تامين گردد با خريد لوازم و تجهيزات و نصب آنها ضريب امنيتی و حفاظتی در دستگاه قضايی ارتقا خواهد يافت.
اخبار ضد و نقیض از مبادله سوخت هستهای؛ انکار طرح جدید برای مبادله
در حالی که معاون شورای عالی امنیت ملی ایران میگوید که جمهوری اسلامی تصمیم ندارد در مذاکرات هستهای استانبول در مورد تبادل سوخت گفتوگو کند، برخی گزارشها حاکی از آن است که گروه ۵+۱ برعکس در نظر دارد در این مذاکرات، بحث مبادله سوخت را به میان بکشد.
به گزارش خبرگزاری رویترز، به دنبال اظهارات شبکه العربیه در روز چهارشنبه که به نقل از «یک منبع آگاه» نوشته بود جمهوری اسلامی تصمیم دارد در مذاکرات اتمی پیش رو، پیشنهاد جدیدی را برای تبادل سوخت با گروه ۵+۱ در میان بگذارد، علی باقری، معاون دبیر شورای عالی امنیت ملی و یکی از شرکتکنندگان در مذاکرات هستهای، به رویترز گفت که این خبر صحت ندارد.
وی در این زمینه گفت: «من در این مورد چیزی نشنیدهام… هیچ پیشنهاد جدیدی وجود ندارد.»
العربیه روز چهارشنبه به نقل از منبع آگاه خود نوشته بود که ایران در نظر دارد به گروه ۵+۱ پیشنهاد دهد که «هزار کیلوگرم اورانیوم با غنای پایین» خود و همچنین «۴۰ کیلوگرم اورانیوم دیگر» که، به تعبیر العربیه، شامل اورانیوم با غنای ۲۰ درصد میشود را برای غنیسازی بیشتر به خارج از ایران منتقل کند.
با این حال آقای باقری روز پنجشنبه رسانههای غربی را عامل انتشار این خبر «نادرست» دانست و افزود: «به چه دلیل ما باید همچنین چیزی را پیشنهاد بدهیم؟»
این در حالی است که روزنامه وال استریت جورنال روز پنجشنبه به نقل از مقامات اروپایی و آمریکایی حاضر در مذاکرات هستهای استانبول نوشت که گروه ۵+۱ در نظر دارد تا در این مذاکرات، در مورد مبادله سوخت هستهای با ایران به بحث بنشیند.
در همین زمینه یک مقام ارشد ایالات متحده که در مذاکرات هستهای استانبول شرکت خواهد داشت، گفته است که بحث در مورد تبادل سوخت بستگی به این دارد که ایران تا چه اندازه حاضر است برای همکاری با ۵+۱ جدیت نشان دهد و در مورد صلحآمیز بودن برنامه هستهای خود به این گروه اطمینان خاطر دهد.
ایران و گروه ۵+۱، روز جمعه، اول بهمنماه، دومین دور مذاکرات هستهای خود را در شهر استانبول ترکیه برگزار خواهند کرد و انتظار میرود این مذاکرات دو روز ادامه پیدا کند.
ایران اعلام کرده که این مذاکرات برای «همکاری حول نقاط مشترک» صورت خواهد گرفت و بارها تأکید کرده است که گفتوگو پیرامون پرونده هستهای ایران در این مذاکرات جایی نخواهد داشت.
با این حال کاترین اشتون، رئیس سیاست خارجی اتحادیه اروپا و نماینده ۵+۱ در مذاکرات هستهای با ایران، اعلام کرده است که انتظار میرود در این مذاکرات در کنار «مسائل غیر هستهای» ایران، پرونده هستهای ایران نیز مورد بحث قرار گیرد.
در همین زمینه وال استریت جورنال نیز روز پنجشنبه نوشت که گروه ۵+۱ سعی دارد در مذاکرات استانبول نسبت به صلحآمیز بودن برنامه هستهای ایران اطمینان حاصل کند و ایران را به همکاری در این زمینه ترغیب کند.
به گزارش خبرگزاری رویترز، به دنبال اظهارات شبکه العربیه در روز چهارشنبه که به نقل از «یک منبع آگاه» نوشته بود جمهوری اسلامی تصمیم دارد در مذاکرات اتمی پیش رو، پیشنهاد جدیدی را برای تبادل سوخت با گروه ۵+۱ در میان بگذارد، علی باقری، معاون دبیر شورای عالی امنیت ملی و یکی از شرکتکنندگان در مذاکرات هستهای، به رویترز گفت که این خبر صحت ندارد.
وی در این زمینه گفت: «من در این مورد چیزی نشنیدهام… هیچ پیشنهاد جدیدی وجود ندارد.»
العربیه روز چهارشنبه به نقل از منبع آگاه خود نوشته بود که ایران در نظر دارد به گروه ۵+۱ پیشنهاد دهد که «هزار کیلوگرم اورانیوم با غنای پایین» خود و همچنین «۴۰ کیلوگرم اورانیوم دیگر» که، به تعبیر العربیه، شامل اورانیوم با غنای ۲۰ درصد میشود را برای غنیسازی بیشتر به خارج از ایران منتقل کند.
با این حال آقای باقری روز پنجشنبه رسانههای غربی را عامل انتشار این خبر «نادرست» دانست و افزود: «به چه دلیل ما باید همچنین چیزی را پیشنهاد بدهیم؟»
این در حالی است که روزنامه وال استریت جورنال روز پنجشنبه به نقل از مقامات اروپایی و آمریکایی حاضر در مذاکرات هستهای استانبول نوشت که گروه ۵+۱ در نظر دارد تا در این مذاکرات، در مورد مبادله سوخت هستهای با ایران به بحث بنشیند.
در همین زمینه یک مقام ارشد ایالات متحده که در مذاکرات هستهای استانبول شرکت خواهد داشت، گفته است که بحث در مورد تبادل سوخت بستگی به این دارد که ایران تا چه اندازه حاضر است برای همکاری با ۵+۱ جدیت نشان دهد و در مورد صلحآمیز بودن برنامه هستهای خود به این گروه اطمینان خاطر دهد.
ایران و گروه ۵+۱، روز جمعه، اول بهمنماه، دومین دور مذاکرات هستهای خود را در شهر استانبول ترکیه برگزار خواهند کرد و انتظار میرود این مذاکرات دو روز ادامه پیدا کند.
ایران اعلام کرده که این مذاکرات برای «همکاری حول نقاط مشترک» صورت خواهد گرفت و بارها تأکید کرده است که گفتوگو پیرامون پرونده هستهای ایران در این مذاکرات جایی نخواهد داشت.
با این حال کاترین اشتون، رئیس سیاست خارجی اتحادیه اروپا و نماینده ۵+۱ در مذاکرات هستهای با ایران، اعلام کرده است که انتظار میرود در این مذاکرات در کنار «مسائل غیر هستهای» ایران، پرونده هستهای ایران نیز مورد بحث قرار گیرد.
در همین زمینه وال استریت جورنال نیز روز پنجشنبه نوشت که گروه ۵+۱ سعی دارد در مذاکرات استانبول نسبت به صلحآمیز بودن برنامه هستهای ایران اطمینان حاصل کند و ایران را به همکاری در این زمینه ترغیب کند.
با تعطیلی موزه، فسیلهای چند میلیون ساله کرمان بار کامیون شد
در موزه ديرينهشناسی ششساله شهر کرمان که به مدت سه سال برق آن قطع بود برای هميشه بسته شد و هزاران فسيل منحصربهفرد این موزه بار کاميونها شدند.
به نوشته خبرگزاری مهر، پس از گذشت تنها سه سال از کار موزه دیرینهشناسی کرمان درنهايت برق این محل در سال ۸۶ قطع شد و به همين دليل موزه تعطيل شد.
با این حال، به گزارش این خبرگزاری، سال گذشته، ۱۳۸۸، همزمان با بازديد يک هيئت فرانسوی به همراه چندين دانشمند ديرينهشناس اروپايی برق موزه مجددا وصل شد، اما روز بعد از اين بازديد برق بار ديگر قطع شد.
موزه ديرينهشناسی کرمان در سال ۸۳ با همکاری محسن تجربهکار، ديرينهشناس کرمانی، و شهرداری کرمان تاسيس شد.
در اين موزه چهار هزار فسيل به نمايش گذاشته شده بود و ۳۰ هزار فسيل نيز در انبار این مرکز نگهداری میشد.
آقای تجربهکار، ديرينهشناس ايرانی، ضمن اظهار بیاطلاعی از سرنوشت فسيلهای بارشده در کاميونها و گفت: «هر کدام از اين فسيلها دارای ارزش علمی و تاريخی بالايی است و از پنج تا ۵۷۰ ميليون سال قدمت داشتند.»
در همين حال ابولقاسم سيفالهی، شهردار کرمان، دليل تخليه موزه را غيرمقاوم بودن ساختمان آن خوانده و گفت: «اين موزه سالهاست که تعطيل شده است و به دليل قرار گرفتن موزه در زيرزمين آب از ديوارها و سقف آن نفوذ میکرد که نشان از عدم استحکام آن بود.»
وی همچنين به مشکلآفرينی معتادان اشاره کرد و گفت: «در ضمن اين پارک [محل موزه] محل تجمع معتادان شده بود و از پنجرههای بيرونی موزه اقدام به ريختن آشغال میکردند و درنهايت مجبور به تخليه موزه شديم.»
این مقام شهر کرمان اما توضیح نداد که چرا به جای تعطیلی موزه معتادانی که در پارک جمع میشدند جمعآوری نشدهاند.
پيشتر در مهرماه سال جاری، مدير موزه ديرينهشناسی کرمان هشدار داده بود که گورستان دايناسورها در نزديکی شهر کرمان با ميليونها سال قدمت در معرض تخريب قرار گرفته است.
وی در آن زمان گفت: «اين فسيلها ثروت ملی استان کرمان است که بايد حفظ شود، اما در حال خراب شدن هستند و با اين حال برخی افراد در حالی از تخريب جای پای دايناسور در روستای ده عليرضا ابراز نگرانی میکنند که خود فسيلها در حال از بين رفتن هستند.»
وی با اشاره به کشف تخم جانوران همعصر با دايناسورها در کرمان افزود: «در کشورهای ديگر ميليونها دلار خرج پيدا کردن دیانای و شبيهسازی اين حيوانات میشود، اما ما در کرمان تخم اين حيوانات را در اختيار داريم.»
مدير موزه ديرينهشناسی کرمان يکی از مهمترين کشفهای علم فسيلشناسی در کرمان را وجود تخمهای فسيلشده حيوانات همعصر با دايناسور در کرمان دانست و گفت: «در خصوص اين مجموعه کتابی نيز در يکی از دانشگاههای نيوزیلند چاپ شد، زيرا اين فسيلها میتوانند تحولی در خصوص آشنايی با نحوه زندگی و شکل ظاهری اين جانوران ايجاد کنند.»
به نوشته خبرگزاری مهر، پس از گذشت تنها سه سال از کار موزه دیرینهشناسی کرمان درنهايت برق این محل در سال ۸۶ قطع شد و به همين دليل موزه تعطيل شد.
با این حال، به گزارش این خبرگزاری، سال گذشته، ۱۳۸۸، همزمان با بازديد يک هيئت فرانسوی به همراه چندين دانشمند ديرينهشناس اروپايی برق موزه مجددا وصل شد، اما روز بعد از اين بازديد برق بار ديگر قطع شد.
موزه ديرينهشناسی کرمان در سال ۸۳ با همکاری محسن تجربهکار، ديرينهشناس کرمانی، و شهرداری کرمان تاسيس شد.
در اين موزه چهار هزار فسيل به نمايش گذاشته شده بود و ۳۰ هزار فسيل نيز در انبار این مرکز نگهداری میشد.
آقای تجربهکار، ديرينهشناس ايرانی، ضمن اظهار بیاطلاعی از سرنوشت فسيلهای بارشده در کاميونها و گفت: «هر کدام از اين فسيلها دارای ارزش علمی و تاريخی بالايی است و از پنج تا ۵۷۰ ميليون سال قدمت داشتند.»
در همين حال ابولقاسم سيفالهی، شهردار کرمان، دليل تخليه موزه را غيرمقاوم بودن ساختمان آن خوانده و گفت: «اين موزه سالهاست که تعطيل شده است و به دليل قرار گرفتن موزه در زيرزمين آب از ديوارها و سقف آن نفوذ میکرد که نشان از عدم استحکام آن بود.»
وی همچنين به مشکلآفرينی معتادان اشاره کرد و گفت: «در ضمن اين پارک [محل موزه] محل تجمع معتادان شده بود و از پنجرههای بيرونی موزه اقدام به ريختن آشغال میکردند و درنهايت مجبور به تخليه موزه شديم.»
این مقام شهر کرمان اما توضیح نداد که چرا به جای تعطیلی موزه معتادانی که در پارک جمع میشدند جمعآوری نشدهاند.
پيشتر در مهرماه سال جاری، مدير موزه ديرينهشناسی کرمان هشدار داده بود که گورستان دايناسورها در نزديکی شهر کرمان با ميليونها سال قدمت در معرض تخريب قرار گرفته است.
وی در آن زمان گفت: «اين فسيلها ثروت ملی استان کرمان است که بايد حفظ شود، اما در حال خراب شدن هستند و با اين حال برخی افراد در حالی از تخريب جای پای دايناسور در روستای ده عليرضا ابراز نگرانی میکنند که خود فسيلها در حال از بين رفتن هستند.»
وی با اشاره به کشف تخم جانوران همعصر با دايناسورها در کرمان افزود: «در کشورهای ديگر ميليونها دلار خرج پيدا کردن دیانای و شبيهسازی اين حيوانات میشود، اما ما در کرمان تخم اين حيوانات را در اختيار داريم.»
مدير موزه ديرينهشناسی کرمان يکی از مهمترين کشفهای علم فسيلشناسی در کرمان را وجود تخمهای فسيلشده حيوانات همعصر با دايناسور در کرمان دانست و گفت: «در خصوص اين مجموعه کتابی نيز در يکی از دانشگاههای نيوزیلند چاپ شد، زيرا اين فسيلها میتوانند تحولی در خصوص آشنايی با نحوه زندگی و شکل ظاهری اين جانوران ايجاد کنند.»
وزیر اقتصاد: در صندوق ذخیره ارزی پولی نداریم که به مترو بدهیم
شمسالدین حسینی، وزیر اقتصاد در دولت محمود احمدینژاد، که روز چهارشنبه برای ارائه توضیح به نمایندگان مجلس شورای اسلامی در مجلس حاضر شده بود اعلام کرد که در صندوق ذخیره ارزی اصلا پولی نمانده است که برای تجهیز و گسترش متروی تهران استفاده شود.
پیشتر نیز در تابستان محمدرضا میرتاجالدینی، معاون پارلمانی دولت، با اشاره به این که این قانون «دارای بار مالی است که دولت باید آن را تأمین کند» گفته بود: «اگر دولت توان اجرای این قانون را داشت، خود آن را ابلاغ میکرد.»
این در حالی است که بنا بر آمار بانک مرکزی جمهوری اسلامی، ایران از سال ۱۳۸۵ که محمود احمدینژاد به ریاست جمهوری رسیده است تاکنون حدود ۳۰۰ میلیارد دلار فروش نفت داشته است.
سر باز زدن دولت آقای احمدینژاد از اجرای قانون پرداخت دو میلیارد دلار به متروی تهران آن قدر ادامه پیدا کرد که بالاخره وزیر اقتصاد او روز چهارشنبه مجبور شد برای ارائه توضیح در مجلس حاضر شود.
از زمانی که مجمع تشخیص مصلحت در اسفندماه سال ۱۳۸۸ نظام بودجه دو میلیارد دلاری برای توسعه متروی تهران را قانونی اعلام کرد، محمود احمدینژاد بارها از پرداخت این مبلغ به بهانههای مختلف طفره رفته است.
علی لاریجانی، رئیس مجلس شورای اسلامی، نیز در مردادماه سال جاری به دولت آقای احمدینژاد و وزرای او گوشزد کرد که قانون مربوط به اختصاص دو میلیارد دلار به مترو لازمالاجراست.
محسن هاشمی، مدیر عامل متروی تهران، و محمدباقر قالیباف، شهردار تهران، نیز بارها دولت را متهم کردهاند که بودجه کافی برای خرید قطعات و گسترش خطوط شبکه متروی تهران اختصاص نداده است.
طفره رفتنهای دولت جمهوری اسلامی در این زمینه تا آنجا پیش رفته است که به گفته علی مطهری، نماینده منتقد احمدینژاد، «نگاهی به نحوه برخورد دولت نشان میدهد که از ابتدا ارادهای برای اجرای قانون پرداخت دو ميليارد دلار به مترو وجود نداشته است».
شمسالدین حسینی، وزیر اقتصاد محمود احمدینژاد، در پاسخ به پرسش علی مطهری در این باره گفت: «آن چه باعث عدم پرداخت اين تسهيلات شده اين است که ما در حساب ذخيره ارزی پولی نداريم که اين ميزان را از آن پرداخت کنيم.»
وزير اقتصاد دولت با اين ادعا که «ما از انتهای سال
پیشتر نیز در تابستان محمدرضا میرتاجالدینی، معاون پارلمانی دولت، با اشاره به این که این قانون «دارای بار مالی است که دولت باید آن را تأمین کند» گفته بود: «اگر دولت توان اجرای این قانون را داشت، خود آن را ابلاغ میکرد.»
این در حالی است که بنا بر آمار بانک مرکزی جمهوری اسلامی، ایران از سال ۱۳۸۵ که محمود احمدینژاد به ریاست جمهوری رسیده است تاکنون حدود ۳۰۰ میلیارد دلار فروش نفت داشته است.
سر باز زدن دولت آقای احمدینژاد از اجرای قانون پرداخت دو میلیارد دلار به متروی تهران آن قدر ادامه پیدا کرد که بالاخره وزیر اقتصاد او روز چهارشنبه مجبور شد برای ارائه توضیح در مجلس حاضر شود.
از زمانی که مجمع تشخیص مصلحت در اسفندماه سال ۱۳۸۸ نظام بودجه دو میلیارد دلاری برای توسعه متروی تهران را قانونی اعلام کرد، محمود احمدینژاد بارها از پرداخت این مبلغ به بهانههای مختلف طفره رفته است.
علی لاریجانی، رئیس مجلس شورای اسلامی، نیز در مردادماه سال جاری به دولت آقای احمدینژاد و وزرای او گوشزد کرد که قانون مربوط به اختصاص دو میلیارد دلار به مترو لازمالاجراست.
محسن هاشمی، مدیر عامل متروی تهران، و محمدباقر قالیباف، شهردار تهران، نیز بارها دولت را متهم کردهاند که بودجه کافی برای خرید قطعات و گسترش خطوط شبکه متروی تهران اختصاص نداده است.
طفره رفتنهای دولت جمهوری اسلامی در این زمینه تا آنجا پیش رفته است که به گفته علی مطهری، نماینده منتقد احمدینژاد، «نگاهی به نحوه برخورد دولت نشان میدهد که از ابتدا ارادهای برای اجرای قانون پرداخت دو ميليارد دلار به مترو وجود نداشته است».
شمسالدین حسینی، وزیر اقتصاد محمود احمدینژاد، در پاسخ به پرسش علی مطهری در این باره گفت: «آن چه باعث عدم پرداخت اين تسهيلات شده اين است که ما در حساب ذخيره ارزی پولی نداريم که اين ميزان را از آن پرداخت کنيم.»
وزير اقتصاد دولت با اين ادعا که «ما از انتهای سال
گذشته عملا پرداختی از حساب ذخيره ارزی برای اين گونه وامها نداشتهايم» گفت: «ما ۲۰ درصد از مبلغ صادرات نفت و ميعانات گازی را به صندوق توسعه ملی واريز کردهايم که امروز اين صندوق بيش از ۱۰ ميليارد دلار موجودی دارد، ولی امکان برداشت از آن وجود ندارد.»
آقای حسینی همچنین با سلب مسئولیت از خود اضافه کرد که وظیفه او فقط ابلاغ قانون به بانک مرکزی است و «هیئت امنای بانک باید اقدام عملی کند که خارج از حیطه اختیارات اوست».
علی مطهری روز چهارشنبه با اعلام این که با توضیحات وزیر اقتصاد آقای احمدینژاد قانع نشده تهدید کرد که «برای روشن شدن اين موضوع، سوال از رئيس جمهور را در دستور کار قرار خواهند داد».
آقای حسینی همچنین با سلب مسئولیت از خود اضافه کرد که وظیفه او فقط ابلاغ قانون به بانک مرکزی است و «هیئت امنای بانک باید اقدام عملی کند که خارج از حیطه اختیارات اوست».
علی مطهری روز چهارشنبه با اعلام این که با توضیحات وزیر اقتصاد آقای احمدینژاد قانع نشده تهدید کرد که «برای روشن شدن اين موضوع، سوال از رئيس جمهور را در دستور کار قرار خواهند داد».
مقاومت مدنی، شيوه جديد مبارزه زنان در ايران
انتشار خبر احتمال اجرای حکم دو تن از اعضای کمپين يک ميليون امضا عليه قوانين تبعيض آميز بار ديگر نام اين گروه را بر سر زبان ها انداخته است.
مريم بيدگلی و فاطمه مسجدی دو فعال حقوق زنان و از اعضای کمپين هستند که روز ۱۷ ارديبهشت ماه ۱۳۸۸ توسط ماموران امنيتی در قم دستگير و پس از دو هفته با صدور قرار وثيقه ۲۰ ميليونی برای هر یک، از زندان آزاد شدند.
دادگاه بدوی اين دو نفر در ۱۳ مرداد ماه سال جاری برگزار شد که اتهام آنها تبليغ عليه نظام و فعاليت به نفع گروه فمينيستی عليه نظام عنوان شده بود. در نهايت به موجب حکم دادگاه بدوی هر کدام به يک سال حبس تعزيری محکوم شدند و در اين ميان فاطمه مسجدی به دو ميليون ريال جزای نقدی و مريم بيدگلی به يک ميليون ريال جزای نقدی محکوم شدند.
در آذرماه سال گذشته دادگاه تجديد نظر آنها برگزار شد و نه تنها آن دو را تبرئه نکرد، بلکه حکم جديدی عليه آنها صادر کرد. از شادی صدر، وکيل دادگستری ساکن لندن می پرسم:
خانم صدر، به عنوان وکيل سابق پرونده خانم ها بيدگلی و مسجدی برای ما می گوييد که عمده ترين اتهامات آنها چيست؟
شادی صدر: پرونده وقتی در ارديبهشت سال ۸۸ با بازداشت خانم مسجدی و خانم بيدگلی از سوی اطلاعات استان قم آغاز شد، موارد متعددی مطرح شده بود از جمله فعاليت هايی که اين دو نفر در دفاع از حقوق زنان در شهر قم می کردند، از زنان آسيب ديده و آسيب پذير و همينطور جمع آوری امضا برای کمپين و برگزاری کارگاه ها.
منتها طی مراحل بعدی و تجديد نظر در رای تجديد نظر که الان قطعی شده، اتهامی که به آنها زده شده تبليغ عليه نظام از طريق جمع آوری امضا برای تغيير قوانين تبعيض آميز است. اين در واقع نخستین باری است که يک نفر به دليل جمع آوری امضا و صحبت کردن در مورد قوانين تبعيض آميز عليه زنان به زندان انداخته می شوند و اين عمل و خود کمپين در رای به عنوان گروه برانداز تلقی شده و هر گونه جمع آوری امضا به عنوان اقدام عليه امنيت ملی و تبليغ عليه امنيت نظام.
تا آنجا که من می دانم، تا الان کسانی هستند در زندان اوين که به خاطر عضويت در کمپين يک ميليون امضا دارند دوران محکوميت شان را می گذرانند. از جمله خانم عاليه اقدام دوست.
همانطور که همه می دانيم تعداد زيادی از افراد و اعضای کمپين به خاطر جمع آوری امضا يا در حين جمع آوری امضا بازداشت شدند. اما تا امروز و تا قبل از حکم صادره عليه خانم مسجدی و خانم بيدگلی هيچکس به دليل جمع آوری امضا حکم حبس نگرفته بود.
اعضای کمپين که در حال حاضر در زندان هستند هر کدام به دلايل ديگری محکوميت دارند و اين نخستين باری است که جمع آوری امضا برای تغيير قوانين تبعيض آميز مصداق تبليغ عليه نظام دانسته می شود و نخستين باری است که در يک رای قضايی، کمپين يک ميليون امضا به عنوان يک «گروه برانداز» معرفی می شوند.
خانم صدر نظر موکلان شما در مورد حکمی که برای آنها صادر شده چيست و خود شما و همکارانتان در ايران برای تغيير حکم چه کارهايی می توانيد بکنيد؟
طبيعی است که موکلان من همان طور که در هيچ کدام از مراحل ابتدايی تحقيقات مقدماتی، دادگاه بدوی و دادگاه تجديد نظر اتهامات عليه خودشان را نپذيرفتند و به درستی اعتقاد دارند که عمل شان کاملاً در چارچوب قوانين بوده و هيچ کار خلاف امنيت ملی يا تبليغ عليه نظام انجام نداده اند.
به همين دليل اين دو نفر علی رغم اينکه باز هم به شکل غيرقانونی از طريق تلفن به زندان احضار شده اند به نظر می رسد که قصد ندارند به اين حکم غير قانونی به اين شکل غير قانونی گردن نهند و منتظر خواهند ماند که وکلايشان در تهران از طريق مقام های بالاتر اقدام کنند.
برای اينکه خود حکم موارد بسيار متعددی دارد که من معتقدم اگر مراجع بالاتر مثل دادستانی کل کشور پرونده را ملاحظه کنند، کاملاً قابل نقض باشد و تنها مسئله اين است که ظاهراً دادستانی انقلاب در شهر قم علاقه ای ندارد و نمی خواهد اين فرصت را به اين دو نفر بدهد که بتوانند از طريق مراجع بالاتر برای نقض حکم شان استفاده کنند. به همين دليل است که با عجله و با اين شتاب زدگی و در اين زمان بسيار کم که در نوع خودش بی سابقه است و به شکلی بی سابقه يعنی احضار به زندان از طريق تلفن خواسته که اين حکم را به اجرا در بياورد.
بديهی است که هر کدام از ما من به عنوان وکيل سابق شان، همينطور وکلای فعلی شان در تهران همه تلاش مان را می کنيم برای اينکه بتوانيم اجرای اين حکم را در مرحله اول متوقف کنيم و در مرحله دوم ايرادات و اشکالاتی که از نظر قانونی وارد است به اين حکم را خاطر نشان کنيم، نشان بدهيم و دست در دست هم بنهيم و نگذاريم اين حکم غيرعادلانه و خلاف قانون اجرا شود.
کمپين حرکتی به نفع کل جامعه
با اينکه هم اکنون هم تعداد زنان عضو کمپين يک ميليون امضا و فعال حقوق زنان در زندان های ايران کم نيست اما اضافه شدن نام اين دو تن به زنان زندانی نشانه ای از بالارفتن فشار و فعالان جنبش زنان به شمار می رود.
از خديجه مقدم، عضو کمپين يک ميليون امضا و از بنيانگذاران کمپين مادران عزادار می پرسم:
فکر می کنيد که کمپين يک مليون امضا عليه قوانين تبعيض آميز در ايران تا کی قرار است اعضايش به عنوان متهم و مجرم محکوم به زندان شوند؟
خديجه مقدم: والله تا کی اش را من نمی توانم جواب بدهم. به خاطر اينکه بستگی به شرايط دارد و اعضای کمپين که کار غير قانونی نمی کنند. تا وقتی کسانی به خاطر فعاليت های قانونی هم مورد تهديد قرار می گيرند، احضار می شوند، بازداشت می شوند، به هر حال شامل حال دوستان ما در کمپين هم می شود. شامل حال ما هم می شود. ولی اميدوارم که عقلانيتی در کارشان باشد که هم يک نواخت باشد و هم متوجه باشند که کمپين يک حرکتی است که به نفع کل جامعه است و با اين حکومت و حکومت قبلی و حکومت آينده کاری ندارد.
حکومت ها می آيند و می روند ولی اين تبعيض ها هست که آوار را بر سر زن ها خراب می کند. در رژيم شاه هم اين تبعيض ها وجود داشت و الان هم وجود دارد. در آينده هم مطمئناً از بين نخواهد رفت. به خاطر اينکه فقط مسئله قانون نيست. مسئله فرهنگ هم هست. فعاليت کمپين هم جمع آوری يک ميليون امضا است و هم ارتقاء فرهنگ برابری است.
خانم مقدم، آخرين اخبار آمده از ايران حکايت دارد که گويا خانم بيدگلی و خانم مسجدی قصد ندارند که خودشان را در زمان مقرر شده از طرف دادگاه قم معرفی کنند. آيا اين اولين بار است که اعضای کمپين در برابر اجرای حکم عليه شان مقاومت می کنند؟
نه اين اولين بار نيست. در فعاليت چهارساله کمپين موارد زيادی پيش آمده که احتياج به توضيح بوده، احتياج به گفت و گو بوده و فرصت برای اينکه متوجه باشند که کمپين چه فعاليتی می کند؟ آيا کمپين حرکت سياسی است؟ براندازانه هست؟ اقدام عليه امنيت ملی است؟ واقعاً اين مقاومت مدنی خوب است که فرصت مطالعه را به وجود می آورد.
يادم هست در اولين دادگاهی که برای يکی از اعضای کمپين تشکيل شد، من به عنوان مطلع در آن دادگاه شرکت کردم و توضيح دادم که کمپين چه فعاليتی می کند و خواسته هايش چيست، حرکتش به چه شکلی است. در واقع در همان دادگاه عضو کمپين بدون قرار کفالت آزاد شد. جاهای ديگر اتفاق افتاده که مثلاً عضو کمپين را گفته اند بيايد خودش را معرفی کند. ولی ما، به خصوص مادران گفتيم که اگر می خواهيد او را ببريد، ما را هم با خودتان ببريد. چون ما ۴۰ سال است داريم اين حرف ها را می زنيم. اين دختر ما ۲۲ سالش است و مثلاً سه سال است دارد اين حرف ها را می زند. اگر گناهی است گناه به گردن ماست. تا حالا که جواب داده. اميدوارم الان هم جواب بدهد در مورد مريم و فاطمه و حکمشان تغيير کند.
آيا ما پيش از اين هم شاهد مقاومت های مدنی شبيه اتفاقی که در مورد مريم و فاطمه رخ می دهد، بوديم يا نه؟
مقاومت مدنی در جامعه ما هميشه بوده. به خصوص زن ها به نظر من خيلی سابقه طولانی در مبارزه مدنی دارند. همين حجاب زن ها را در ايران نگاه کنيد. اگر يک مقاومت مدنی وجود نداشت و دختران و زن های جوان ما به خصوص مقاومت نمی کردند در مقابل اين نوع پوشش اجباری، همین الان زن هايی که خيلی هم احترام می گذارم با پوشش چادر و مقنعه و شلوار و روپوش، در خيابان واقعاً در اقليت اند.
اين حکومت می خواست که اين حجاب را برای همه اجباری کند که نتوانست. با مقاومت مدنی زن ها نتوانست اين کار را بکند. اين مقاومت های مدنی هميشه بوده. حتی اين هايی که روی ريل قطار می نشينند تا اعتراض خودشان را به دفن زباله های اتمی نشان بدهند که ما خيلی موقع ها ديديم در آلمان هم اين اتفاق افتاده. اين وسط يکی هم ممکن است جانش را از دست بدهد اما در نهايت اينها ابزار خشونت در دست ندارند و فقط از جانشان مايه می گذارند، اين يک مقاومت مدنی است. من فکر می کنم که يکی از بهترين انواع مبارزه همين مقاومت مدنی است. البته ديرپا است و خيلی به سرعت جواب نمی دهد.
اگر بخواهيم نقبی بزنيم از داستان فاطمه و مريم به کل کمپين، سئوالی که در ماه های اخير مطرح می شود اين است که اعضای کمپين برای اینکه بخواهند از مردم امضا بگيرند آن قدر کار سختی بوده که بيش از چهار سال طول کشيده و هنوز اين يک ميليون امضا فراهم نشده. آيا دليلش مقاومت مردمی است و يا دليل آن مقاومت حکومت است با برخوردهايی از دست برخوردهايی که با فاطمه و مريم شده؟
الان یک مطلبی مربوط به کميته مستند سازی روی سايت «تغيير برای برابری» هست که اگر آن را مطالعه کرده باشيد بيشتر مقاومتی است که از طرف حکومت در مقابل کمپين صورت گرفته باعث شده اين يک ميليون امضا جمع آوری نشود. روند جمع آوری امضا ها را نشان داده که با برخوردهايی که نيروهای امنيتی با اعضای کمپين کرده اند، چگونه اين روند تغيير پيدا کرده.
من می توانم به جرات بگويم که ما چندين ميليون امضای نا نوشته کرديم. با چندين ميليون زن و مرد صحبت کرديم و خواسته هايمان را گفتيم با ما موافق بودند. يک عده اصلاً اعتمادی ندارند. می پرسند کدام مجلس می خواهد اين قوانين را تغيير دهد، ما اعتمادی نداريم.
البته ما هم به عنوان فعالان مدنی با مردم صحبت می کنيم که طی همين دو سال گذشته يک بخش کوچکی از قوانين تبعيض آميز تغيير کرده. قانون ديه تغيير کرده. نمی گويم کاملاً ديه زن و مرد برابر شده. ولی باز تغيير کرده. در تصادفات زن و مرد برابر است. يا قانون ارث تغيير کرده. ارثی که حتی زمان شاه به همين شکل بود و زن يک هشتم از اعيانی ارث می برد الان از کل دارايی ارث می برد. يک تغييرات کوچک هم صورت گرفته به خاطر تلاش همين زنان و دختران جوانی که دارند کار می کنند.
اگر به يک ميليون امضا نرسيده دليلش کم کاری بچه های کمپين نبوده. بزرگترين دليلش ايجاد رعب و وحشت در جامعه بوده که توسط نيروهای امنيتی صورت گرفته و خود مردم که اعتماد به مجلس ندارند. اعتماد به اين حکومت ندارند و با اين رعب و وحشت ها اين اعتمادشان بيشتر می شود.
فکر می کنيد که بعد از اتفاقی که برای خانم بيدگلی و خانم مسجدی رخ داده، و همينطور بالارفتن اعضای زندانی کمپين يک ميليون امضا که الان علاوه بر اعضا دارد شامل وکلای آنها هم می شود و ما خانم نسرين ستوده را داريم که متاسفانه مدتهاست دارند در زندان به سر می برند، فکر می کنيد کمپين با اين شرايط آيا همچنان می تواند ادامه دهد؟
کمپين يک حرکت جمعی يک شبکه است. اصلاً کمپين برای تغيير قوانين تبعيض آميز است. هر موقع قوانين تبعيض آميز تغيير کند، کمپين و اعضای کمپين برابری خواه هم جور ديگری کار می کنند به جای اينکه تمام انرژی شان را بگذارند روی تغيير قوانين می روند روی مباحث ديگر کار می کنند. به نظر من اين کار بزرگ فرهنگی که کمپين دارد می کند، هرگز تمامی ندارد.
مريم بيدگلی و فاطمه مسجدی دو فعال حقوق زنان و از اعضای کمپين هستند که روز ۱۷ ارديبهشت ماه ۱۳۸۸ توسط ماموران امنيتی در قم دستگير و پس از دو هفته با صدور قرار وثيقه ۲۰ ميليونی برای هر یک، از زندان آزاد شدند.
دادگاه بدوی اين دو نفر در ۱۳ مرداد ماه سال جاری برگزار شد که اتهام آنها تبليغ عليه نظام و فعاليت به نفع گروه فمينيستی عليه نظام عنوان شده بود. در نهايت به موجب حکم دادگاه بدوی هر کدام به يک سال حبس تعزيری محکوم شدند و در اين ميان فاطمه مسجدی به دو ميليون ريال جزای نقدی و مريم بيدگلی به يک ميليون ريال جزای نقدی محکوم شدند.
در آذرماه سال گذشته دادگاه تجديد نظر آنها برگزار شد و نه تنها آن دو را تبرئه نکرد، بلکه حکم جديدی عليه آنها صادر کرد. از شادی صدر، وکيل دادگستری ساکن لندن می پرسم:
خانم صدر، به عنوان وکيل سابق پرونده خانم ها بيدگلی و مسجدی برای ما می گوييد که عمده ترين اتهامات آنها چيست؟
شادی صدر: پرونده وقتی در ارديبهشت سال ۸۸ با بازداشت خانم مسجدی و خانم بيدگلی از سوی اطلاعات استان قم آغاز شد، موارد متعددی مطرح شده بود از جمله فعاليت هايی که اين دو نفر در دفاع از حقوق زنان در شهر قم می کردند، از زنان آسيب ديده و آسيب پذير و همينطور جمع آوری امضا برای کمپين و برگزاری کارگاه ها.
منتها طی مراحل بعدی و تجديد نظر در رای تجديد نظر که الان قطعی شده، اتهامی که به آنها زده شده تبليغ عليه نظام از طريق جمع آوری امضا برای تغيير قوانين تبعيض آميز است. اين در واقع نخستین باری است که يک نفر به دليل جمع آوری امضا و صحبت کردن در مورد قوانين تبعيض آميز عليه زنان به زندان انداخته می شوند و اين عمل و خود کمپين در رای به عنوان گروه برانداز تلقی شده و هر گونه جمع آوری امضا به عنوان اقدام عليه امنيت ملی و تبليغ عليه امنيت نظام.
تا آنجا که من می دانم، تا الان کسانی هستند در زندان اوين که به خاطر عضويت در کمپين يک ميليون امضا دارند دوران محکوميت شان را می گذرانند. از جمله خانم عاليه اقدام دوست.
همانطور که همه می دانيم تعداد زيادی از افراد و اعضای کمپين به خاطر جمع آوری امضا يا در حين جمع آوری امضا بازداشت شدند. اما تا امروز و تا قبل از حکم صادره عليه خانم مسجدی و خانم بيدگلی هيچکس به دليل جمع آوری امضا حکم حبس نگرفته بود.
اعضای کمپين که در حال حاضر در زندان هستند هر کدام به دلايل ديگری محکوميت دارند و اين نخستين باری است که جمع آوری امضا برای تغيير قوانين تبعيض آميز مصداق تبليغ عليه نظام دانسته می شود و نخستين باری است که در يک رای قضايی، کمپين يک ميليون امضا به عنوان يک «گروه برانداز» معرفی می شوند.
خانم صدر نظر موکلان شما در مورد حکمی که برای آنها صادر شده چيست و خود شما و همکارانتان در ايران برای تغيير حکم چه کارهايی می توانيد بکنيد؟
طبيعی است که موکلان من همان طور که در هيچ کدام از مراحل ابتدايی تحقيقات مقدماتی، دادگاه بدوی و دادگاه تجديد نظر اتهامات عليه خودشان را نپذيرفتند و به درستی اعتقاد دارند که عمل شان کاملاً در چارچوب قوانين بوده و هيچ کار خلاف امنيت ملی يا تبليغ عليه نظام انجام نداده اند.
به همين دليل اين دو نفر علی رغم اينکه باز هم به شکل غيرقانونی از طريق تلفن به زندان احضار شده اند به نظر می رسد که قصد ندارند به اين حکم غير قانونی به اين شکل غير قانونی گردن نهند و منتظر خواهند ماند که وکلايشان در تهران از طريق مقام های بالاتر اقدام کنند.
برای اينکه خود حکم موارد بسيار متعددی دارد که من معتقدم اگر مراجع بالاتر مثل دادستانی کل کشور پرونده را ملاحظه کنند، کاملاً قابل نقض باشد و تنها مسئله اين است که ظاهراً دادستانی انقلاب در شهر قم علاقه ای ندارد و نمی خواهد اين فرصت را به اين دو نفر بدهد که بتوانند از طريق مراجع بالاتر برای نقض حکم شان استفاده کنند. به همين دليل است که با عجله و با اين شتاب زدگی و در اين زمان بسيار کم که در نوع خودش بی سابقه است و به شکلی بی سابقه يعنی احضار به زندان از طريق تلفن خواسته که اين حکم را به اجرا در بياورد.
بديهی است که هر کدام از ما من به عنوان وکيل سابق شان، همينطور وکلای فعلی شان در تهران همه تلاش مان را می کنيم برای اينکه بتوانيم اجرای اين حکم را در مرحله اول متوقف کنيم و در مرحله دوم ايرادات و اشکالاتی که از نظر قانونی وارد است به اين حکم را خاطر نشان کنيم، نشان بدهيم و دست در دست هم بنهيم و نگذاريم اين حکم غيرعادلانه و خلاف قانون اجرا شود.
کمپين حرکتی به نفع کل جامعه
با اينکه هم اکنون هم تعداد زنان عضو کمپين يک ميليون امضا و فعال حقوق زنان در زندان های ايران کم نيست اما اضافه شدن نام اين دو تن به زنان زندانی نشانه ای از بالارفتن فشار و فعالان جنبش زنان به شمار می رود.
از خديجه مقدم، عضو کمپين يک ميليون امضا و از بنيانگذاران کمپين مادران عزادار می پرسم:
فکر می کنيد که کمپين يک مليون امضا عليه قوانين تبعيض آميز در ايران تا کی قرار است اعضايش به عنوان متهم و مجرم محکوم به زندان شوند؟
خديجه مقدم: والله تا کی اش را من نمی توانم جواب بدهم. به خاطر اينکه بستگی به شرايط دارد و اعضای کمپين که کار غير قانونی نمی کنند. تا وقتی کسانی به خاطر فعاليت های قانونی هم مورد تهديد قرار می گيرند، احضار می شوند، بازداشت می شوند، به هر حال شامل حال دوستان ما در کمپين هم می شود. شامل حال ما هم می شود. ولی اميدوارم که عقلانيتی در کارشان باشد که هم يک نواخت باشد و هم متوجه باشند که کمپين يک حرکتی است که به نفع کل جامعه است و با اين حکومت و حکومت قبلی و حکومت آينده کاری ندارد.
حکومت ها می آيند و می روند ولی اين تبعيض ها هست که آوار را بر سر زن ها خراب می کند. در رژيم شاه هم اين تبعيض ها وجود داشت و الان هم وجود دارد. در آينده هم مطمئناً از بين نخواهد رفت. به خاطر اينکه فقط مسئله قانون نيست. مسئله فرهنگ هم هست. فعاليت کمپين هم جمع آوری يک ميليون امضا است و هم ارتقاء فرهنگ برابری است.
خانم مقدم، آخرين اخبار آمده از ايران حکايت دارد که گويا خانم بيدگلی و خانم مسجدی قصد ندارند که خودشان را در زمان مقرر شده از طرف دادگاه قم معرفی کنند. آيا اين اولين بار است که اعضای کمپين در برابر اجرای حکم عليه شان مقاومت می کنند؟
نه اين اولين بار نيست. در فعاليت چهارساله کمپين موارد زيادی پيش آمده که احتياج به توضيح بوده، احتياج به گفت و گو بوده و فرصت برای اينکه متوجه باشند که کمپين چه فعاليتی می کند؟ آيا کمپين حرکت سياسی است؟ براندازانه هست؟ اقدام عليه امنيت ملی است؟ واقعاً اين مقاومت مدنی خوب است که فرصت مطالعه را به وجود می آورد.
يادم هست در اولين دادگاهی که برای يکی از اعضای کمپين تشکيل شد، من به عنوان مطلع در آن دادگاه شرکت کردم و توضيح دادم که کمپين چه فعاليتی می کند و خواسته هايش چيست، حرکتش به چه شکلی است. در واقع در همان دادگاه عضو کمپين بدون قرار کفالت آزاد شد. جاهای ديگر اتفاق افتاده که مثلاً عضو کمپين را گفته اند بيايد خودش را معرفی کند. ولی ما، به خصوص مادران گفتيم که اگر می خواهيد او را ببريد، ما را هم با خودتان ببريد. چون ما ۴۰ سال است داريم اين حرف ها را می زنيم. اين دختر ما ۲۲ سالش است و مثلاً سه سال است دارد اين حرف ها را می زند. اگر گناهی است گناه به گردن ماست. تا حالا که جواب داده. اميدوارم الان هم جواب بدهد در مورد مريم و فاطمه و حکمشان تغيير کند.
آيا ما پيش از اين هم شاهد مقاومت های مدنی شبيه اتفاقی که در مورد مريم و فاطمه رخ می دهد، بوديم يا نه؟
مقاومت مدنی در جامعه ما هميشه بوده. به خصوص زن ها به نظر من خيلی سابقه طولانی در مبارزه مدنی دارند. همين حجاب زن ها را در ايران نگاه کنيد. اگر يک مقاومت مدنی وجود نداشت و دختران و زن های جوان ما به خصوص مقاومت نمی کردند در مقابل اين نوع پوشش اجباری، همین الان زن هايی که خيلی هم احترام می گذارم با پوشش چادر و مقنعه و شلوار و روپوش، در خيابان واقعاً در اقليت اند.
اين حکومت می خواست که اين حجاب را برای همه اجباری کند که نتوانست. با مقاومت مدنی زن ها نتوانست اين کار را بکند. اين مقاومت های مدنی هميشه بوده. حتی اين هايی که روی ريل قطار می نشينند تا اعتراض خودشان را به دفن زباله های اتمی نشان بدهند که ما خيلی موقع ها ديديم در آلمان هم اين اتفاق افتاده. اين وسط يکی هم ممکن است جانش را از دست بدهد اما در نهايت اينها ابزار خشونت در دست ندارند و فقط از جانشان مايه می گذارند، اين يک مقاومت مدنی است. من فکر می کنم که يکی از بهترين انواع مبارزه همين مقاومت مدنی است. البته ديرپا است و خيلی به سرعت جواب نمی دهد.
اگر بخواهيم نقبی بزنيم از داستان فاطمه و مريم به کل کمپين، سئوالی که در ماه های اخير مطرح می شود اين است که اعضای کمپين برای اینکه بخواهند از مردم امضا بگيرند آن قدر کار سختی بوده که بيش از چهار سال طول کشيده و هنوز اين يک ميليون امضا فراهم نشده. آيا دليلش مقاومت مردمی است و يا دليل آن مقاومت حکومت است با برخوردهايی از دست برخوردهايی که با فاطمه و مريم شده؟
الان یک مطلبی مربوط به کميته مستند سازی روی سايت «تغيير برای برابری» هست که اگر آن را مطالعه کرده باشيد بيشتر مقاومتی است که از طرف حکومت در مقابل کمپين صورت گرفته باعث شده اين يک ميليون امضا جمع آوری نشود. روند جمع آوری امضا ها را نشان داده که با برخوردهايی که نيروهای امنيتی با اعضای کمپين کرده اند، چگونه اين روند تغيير پيدا کرده.
من می توانم به جرات بگويم که ما چندين ميليون امضای نا نوشته کرديم. با چندين ميليون زن و مرد صحبت کرديم و خواسته هايمان را گفتيم با ما موافق بودند. يک عده اصلاً اعتمادی ندارند. می پرسند کدام مجلس می خواهد اين قوانين را تغيير دهد، ما اعتمادی نداريم.
البته ما هم به عنوان فعالان مدنی با مردم صحبت می کنيم که طی همين دو سال گذشته يک بخش کوچکی از قوانين تبعيض آميز تغيير کرده. قانون ديه تغيير کرده. نمی گويم کاملاً ديه زن و مرد برابر شده. ولی باز تغيير کرده. در تصادفات زن و مرد برابر است. يا قانون ارث تغيير کرده. ارثی که حتی زمان شاه به همين شکل بود و زن يک هشتم از اعيانی ارث می برد الان از کل دارايی ارث می برد. يک تغييرات کوچک هم صورت گرفته به خاطر تلاش همين زنان و دختران جوانی که دارند کار می کنند.
اگر به يک ميليون امضا نرسيده دليلش کم کاری بچه های کمپين نبوده. بزرگترين دليلش ايجاد رعب و وحشت در جامعه بوده که توسط نيروهای امنيتی صورت گرفته و خود مردم که اعتماد به مجلس ندارند. اعتماد به اين حکومت ندارند و با اين رعب و وحشت ها اين اعتمادشان بيشتر می شود.
فکر می کنيد که بعد از اتفاقی که برای خانم بيدگلی و خانم مسجدی رخ داده، و همينطور بالارفتن اعضای زندانی کمپين يک ميليون امضا که الان علاوه بر اعضا دارد شامل وکلای آنها هم می شود و ما خانم نسرين ستوده را داريم که متاسفانه مدتهاست دارند در زندان به سر می برند، فکر می کنيد کمپين با اين شرايط آيا همچنان می تواند ادامه دهد؟
کمپين يک حرکت جمعی يک شبکه است. اصلاً کمپين برای تغيير قوانين تبعيض آميز است. هر موقع قوانين تبعيض آميز تغيير کند، کمپين و اعضای کمپين برابری خواه هم جور ديگری کار می کنند به جای اينکه تمام انرژی شان را بگذارند روی تغيير قوانين می روند روی مباحث ديگر کار می کنند. به نظر من اين کار بزرگ فرهنگی که کمپين دارد می کند، هرگز تمامی ندارد.