۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

اعدام های ۶۷ و هوشیاری سبزها


دهه 60 در تاریخ سی و یکساله جمهوری اسلامی ، روزها و سالهای غمباری است؛ نه تنها جنگ خارجی، آواره شدن میلیون ها ایرانی و ویرانی شهرها و زیر بنای کشور، که جنگ داخلی، ترورها، برخوردهای حذفی، ترسیم و تحمیل سبکی خاص از زندگی، گزینش ها، مصادره ها ، به زندان انداختن، اعدام های بی محاکمه و انقلابی و اعدام های فله ای و گسترده در سال 67 در کنار دهها مورد دیگر موجب شده است تا حافظه تاریخی ایرانیان در این سالها سرشار از اندوه ، درد و فسردگی باشد.
گرچه در دوران حاکمیت میانه رو ها و اصلاح طلبان در تهران ، به یمن دمیدن اندک نسیم آزادی در کشور ، ایرانیان به نقد برخی از رفتارهای تندروانه حاکمان در دهه پیشین نشستند و سعی کردند تا غبارهایی که حاکمیت  بر روی  برخی چهره های ملی همچون بازرگان، سحابی ، منتظری و .. نشانده را  بزدایند و  لب به انتقاد از برخی حوادث آن سالها بگشایند و دستی برای ساختن زندگی دیگرگونه برآرند، اما این تلاش ها هم با فشارهای حاکمیت ناکام ماند و هم آنکه هرگز حتی مجالی فراهم نشد تا برخی سخن های دیگر نیز، همچون موضوع اعدام های فله ای اسیران در سال 67 بیان شود. تراژدی و زخمی که بر خلاف سیر تاریخ، هر چه زمان بیشتری از آن می گذرد زنده تر می شود و بیشتر دهان می گشاید.
این نوشتار با تاکید بر اینکه روشنگری در باب زوایای تاریک جنایت های انجام گرفته در آن سالها لازم و ضروری است و باید تلاش شود  تا رسم اعدام فعالان سیاسی برای همیشه در میهنمان برافتد، قصد آن ندارد به داستان غمبار آنچه در زندان های نظام جمهوری اسلامی بر اسیران و دربندان دهه 60 و به ویژه در سال 67 گذشت بپردازد و تنها سعی دارد تا نگاهی باشد بر مواضعی که در این روزها و ماهها از ناحیه اعدام های 67 متوجه میرحسین موسوی رهبر جنبش سبز ایران شده است.
جنبشی که می خواهد تفسیری دمکراتیک تر از قوانین و نگاهی رحمانی تر نسبت به دین و احکامش داشته باشد، نه در سودای راه اندازی انقلابی دیگر در کشور است و نه تلاشی دارد تا به اسم مخالفت با کج اندیشی ها، انحرافها، ظلم و ستم هایی که از سوی حاکمان بر مردم رفته است، همه بنیان ها و دست آوردهای کشور را نیز نادیده بگیرد و یکسره بر طبل مخالفت و مقابله بکوبد. آنهایی هم که با وضعیت ایران و روحیه حاکمان آن اندک آشنایی دارند بر این نکته واقفند که دست یابی به ایرانی دمکراتیک با شیوه اصلاح طلبانه راهی بسیار دشوارتر از کار انقلابی خواهد بود.

تشنه کامان غنیمت
ظرف قریب به چهارده ماهی که از آغاز حرکت آزادی طلبانه و دمکراسی خواه مردم ایران تحت عنوان جنبش سبز می گذرد، میرحسین موسوی به عنوان سمبل این حرکت همواره از سوی دو گروه تحت فشار شدید قرار گرفته است. از یکسو نیروهای اطلاعاتی و امنیتی و نظامی هستند که بسیاری از اقدامات آنها بر همگان روشن است؛ نخست وزیر جمهوری اسلامی در دوران جنگ، نه تنها اکنون از کوچکترین تریبونی در کشور محروم است که هر روز از تریبون های رسمی و رسانه های فراگیر حکومت نیز آماج حملات قرار دارد، یارانش دربند و هوادارانش عزادار شهدای سبز و در تلاش برای یافتن راهی برای نشان دادن "اعتراض" به عنوان ابتدایی ترین حق خود هستند.
 گفتن از دشواری هایی که حاکمیت بر میرحسین موسوی و دیگر رهبران جنبش سبز همچون مهدی کروبی روا می دارد قصه ای طولانی و آشناست است که موضوع این نوشتار هم نیست.
 گروه دوم اقلیتی کوچک اما پر هیاهوست که با دیدن خیل هواداران جنبش اعتراضی سبز دست به کار شدند تا به هر روی میرحسین موسوی را فاقد مشروعیت برای رهبری معترضین معرفی کنند و خود را به عنوان جانشینان صالح معرفی کنند. آنها با مطرح کردن موضوع اعدام های 67 همواره این سئوال را از میرحسین موسوی مطرح می کنند که چرا در قبال این جنایت ها سکوت کرده و یا حتی بعضا او را به دست داشتن در این اعدام ها متهم می کنند.
آنها به خوبی بر این نکته اشراف دارند که میرحسین موسوی نه در صدور فرمان این اعدام ها نقشی داشت و نه دولتش مجری این احکام بود؛دولتی که به گفته خود میرحسین موسوی حتی وزارت دفاعش اخبار جنگ را از او پنهان می داشته و کار به گونه ای بوده است که محسن رفیق دوست به عنوان وزیر سپاهش می گوید به زور کارخانه های دولت را میگرفتیم. قطعا بحث کارآمدی یا ناکارآمدی دولت موسوی در آن روزگار نیز موضوع سخن ما نیست.
از خاطرات مرحوم آیت الله العظمی منتظری نیز مشخص است که فرد دوم کشور و قائم مقام رهبری در جریان این حکم و اقدام قرار نگرفته بود و همچنین از لحن نوشته منتظری نیز مشخص است که در دیداری که او با خامنه ای داشته به این احساس و نتیجه رسیده است که رئیس جمهور وقت نیز از این موضوع بی خبر بوده است. 
اما چرا با وجود اینکه این گروهها می دانند که موسوی هیچ ارتباطی با فجایع صورت گرفته در زندانها نداشته است روی این موضع اصرار فراوان دارند؟ آیا به راستی دغدغه این افراد روشن شدن حقایق این اعدام هاست و تنها میخواهند رسالت حقوق بشری انجام دهند یا آنکه می خواهند همانند مسئولان جمهوری اسلامی با نام آوردن از کشته ها و شهدا دهان هر منتقدی را ببیند و راه را برای اهداف دیگر خود هموار کنند؟

خروج از فراموشی
 اغلب این گروهها به خاطر ارتکاب  اشتباهات استراتژی و تاکتیکی خونبارخود  مشروعیت مردمی خود را از دست دادند و بسیاری از مردم ایران پس از این رخدادها و بالاخص عملیات چلچراغ و فروغ جاویدان (مرصاد) آنها را به چشم خائنین می نگریستند. بمب گذاری ها،  درگیری های مسلحانه و شهری و روستایی ، اقدام به ترور مسئولان و بلندپایگان جمهوری اسلامی چون رجایی و باهنر به عنوان رئیس جمهور و نخست وزیر در یک اقدام، ترور رئیس قوه قضائیه ، ترور دبیرکل حزب جمهوری اسلامی-  بهشتی -  به همراه هفتاد تن از نمایندگان مجلس، پناه بردن به کشور عراق در زمانی که این کشور تهاجمی گسترده و خونباری را علیه ایران آغاز کرده بود و انجام عملیاتی از خاک این کشور علیه ایران و مجموعه عواملی که موجب شد تا این گروه نه تنها از سوی حکومت ایران به عنوان گروهی تروریستی شناخته شود که حتی دولتهای مخالف حکومت جمهوری اسلامی در اروپا و آمریکا نیز رسما این نوع گروهها را به عنوان گروههای تروریستی معرفی کردند و هنوز آنها را در لیست تروریستی خود نگه داشته اند.
فقدان مشروعیت مردمی و سرکوب شدید این گروه ها در کنار  گذشت ایام موجب شد تا آنها برای سالها از یاد و خاطره مردم ایران بروند و فراموش شوند. این موضوع هنگامی جدیت بیشتری یافت که اصلاح طلبان در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی موفق شدند تا محبوبیت و مشروعیت فوق العاده ای میان مردم خصوصا مردم ناراضی کسب کنند.
پس از آغاز حرکت جنبش سبز آنها تلاش کردند تا سوار بر این موج بتوانند به میان مردم برگردند. اما سوابق و ذهنیتی که این گروهها از خود در خاطره ایرانیان به جای گذاشته بودند و محبوبیت بی سابقه میرحسین موسوی و رهبران سبز مانع این هدف بود. برای همین آنها با پناه بردن به موضوع اعدام های 67 و مطرح کردن نام میرحسین موسوی تلاش کردند تا از این طریق به اذهان عمومی بازگردند و به فراموش شدگی خود پایان دهند. زیرا آنها به خوبی حساسیت افکار عمومی را نسبت به نام میرحسین موسوی و میزان مخاطب و شنوده ای را که با خود به همراه می آورد، میدانند حال این سخن چه در مدح او باشد و چه ذم.

کسب مشروعیت
  آنها می خواهند با مطرح کردن این موضوع میرحسین موسوی را به گوشه رینگ بکشند. می دانند اگر موسوی مخالفتش را با این فجایع به طور عمومی اعلام کند او بخش هایی از هواداران پر نفوذ و پر قدرتش را در ایران از دست خواهد داد؛ کسانی که همچنان معتقد به برخوردهای قاطع با گروههایی هستند که تروریست شان میخوانند. اینها افرادی هستند که به خاطر نفوذ عمیق در درون هسته های اصلی توانسته اند حکومت احمدی نژاد و آیت الله خامنه ای را هم اینک با چالش جدی رو به رو کنند و از دست دادن این گروهها تنها موجب تقویت جبهه و موضع دولت کودتا خواهد شد.
و اگر میرحسین موسوی سکوت کند سکوتش را به رضایت از اعدام ها و حتی نقش داشتن او در اعدام ها تفسیر کنند و از این طریق موجب ریزش هواداران او در جنبش سبز شوند به این امید که چون پیشتازان مبارزه علیه جمهوری اسلامی بوده ایم، متحمل بیشترین هزینه ها و اعدام ها بودیم و البته چون موسوی در ماجرای اعدام ها دست داشته است، نیروهای ریخته شده سبز به کیسه هوادار آنها منظور خواهد شد و آنها این بار با بهره گیری از انزجار مردم از کشتارهای سال 67 و اتخاذ ژست مظلومیت، دمکراسی خواهی و مطالبه حقوق بشر، جای پایی در میان مردم و خصوصا معترضین سبز دست و پا خواهند کرد.
این احتمال هم بسیارست که اگر میرحسین موسوی تحت این فشارها اعلام رسمی کند که با اعدام های 67 مخالف بوده ، موضوعات دیگری را مطرح کنند و مثلا بگویند که سخن میرحسین موسوی از سر مصلحت اندیشی و نه از سر اعتقاد است و یا بگویند اگر موسوی به راستی مخالف این اعدام ها بود چرا سال 67 این موضع را اتخاذ و به طور علنی اعلام نکرد؟
همچون برخی از همین گروهها که چنین نقدی را به "نهضت آزادی" روا داشتند. آنها محکومیت اعدام های صورت گرفته شده از سوی نهضت آزادی ایران در همان سال را ناکافی می دانند و می گویند چرا نهضتی ها با حجاب اجباری مخالفت نکردند؟! این مثال به روشنی نشان از خط مشی رفتاری برخی از این گروههادارد.
به راستی تاکنون فکر کرده اید که اگر این دوستان  در پی کشف حقیقت هستند چرا به اندازه یک دهم هیاهوی رسانه ای که درباره میرحسین موسوی به راه می اندازند، در رابطه با خامنه ای سخنی نمی گویند؟ که اگر موسوی نخست وزیر بود خامنه ای هم رئیس جمهور بود. روشن است که آنها می دانند معترضین سبز اعتراضشان نسبت به سیاست و رویکردهای خامنه ای است از همین رو آنها رئیس جمهور وقت را رها کرده اند تا فشار خود را روی فردی بیاورند که رهبر جنبش سبز محسوب می شود.
 آنها تشنه کامان غنیمتی هستند که هنوز به دست نیامده و برای آن به مبارزه بر خاسته اند و مکمل تیغ سپاه و عناصر کودتاگر در ایران شده اند تا  رهبران جبش سبز را قیچی کنند. گرچه آنها این موضوع را نیز چندان پنهان نکرده  و گاه آنرا رسما اعلام کرده اند. هم از سویی خود را "سبز" معرفی می کنند و هم معتقدند که "جمهوری اسلامی با هر جناح و دسته نابود باید گردد" و  البته این خواست را نیز "خواست قلبی توده ها " می دانند.

درس تجربه
به نظر می رسد عمده مشکل این افراد بیش از همه از آنجا ناشی می شود که تصوری درست از آنچه این روزها در تهران می گذرد ندارند. آنها نمی توانند باور کنند که رهبری جنبش اعتراضی نه در میان آنها که بر عهده چهره های اصلاح طلب و میانه رویی است که سالها در بالاترین رده های همین نظام بوده اند. پر واضح است که "عدم باور پذیری" واقعیت ها حاصلی جز اتخاذ استراتژی های غلط و ناکامی نخواهد داشت. مشکلی که در سال 57 هم دامنگیر  برخی از این گروهها و اعضایش شده بود. چنانچه "ویدا حاجبی تبریزی" از اعضای سازمان چریک های فدایی خلق که کتاب ارزشمند "داد بی داد" او در ایران نیز به چاپ رسید در صحفه 331 این کتاب  از زبان دوست خود "زری طباطبایی" درباره آزادی زندانیان سیاسی از جمله خود او، بر اثر فشارهای انقلابیون می نویسد: امروز در شگفتم، چه طرز تفکری باعث می شد که واقعیت های جلوی چشممان را نبینیم؟ یا باور نکنیم؟ این ندیدن ها شاید ناشی از آن بود که ما قادر نبودیم باور کنیم که در مواردی و در وضعیت و شرایطی خاص، زندانی سیاسی بدون نوشتن عفو و بدون شرط و شروط می تواند عفو شود.شاید به این خاطر که نزدیک شدن انقلاب را بدون رهبری چپ باور نداشتیم. ما در تئوری ها و باورهای خود چنان غرق بودیم که آنها را واقعیت مطلق می دانستیم . باور نمی کردیم که "توده های خلق" بدون  "حزب طراز نوین کارگر"، به زعم ما پیروان اندیشه مائوتسه دونگ ، بدون "رهبری گروه پیشرو مسلح" به زعم جریان های چریکی ، بتوانند دست به انقلاب بزنند و ما به اصطلاح رهبران را آزاد کنند. چنان در تار و پود اندیشه های از پیش ساخته ذهن خود گرفتار بودیم که قادر نبودیم علایم و شواهد را ببینیم. پس نمی خواستیم آزاد شویم.