بمناسبت نودمین سال بنیانگذاری حزب کمونیست فرانسه
۱ــ قدر مسلم سخن راندن و به تحریر درآوردن تاریخ و تجربه این حزب نودساله در یک یا چند صفحه امکان پذیر نیست. تاریخ جنبش کمونیستی و کارگری در اروپا بطور عام و در پیوند با فرانسه بطور خاص قدمتی فراتر از شکل گیری حزب کمونیست دارد. اما این تاریخ جدا از فعالین و بنیانگذاران حزب کمونیست و تاریخ مبارزات بین کار و سرمایه و برای آزادی و عدالت اجتماعی و مبارزه علیه جنگ جهانی امپریالیستی نیست. در ٣۰ دسامبر ۱۹۲۰ اکثر فعالین سوسیالیست که تا این تاریخ با نام "بخش فرانسوی انترناسیونال کارگری" مبارزه میکردند تصمیم به برگزاری کنگره در شهر تور فرانسه گرفتند و به شعبه انترناسیونال کمونیست که نام دیگرش کمینترن بود، پیوستند. کمینترن در سال ۱۹۱۹ بعد از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه توسط لنین تاسیس شد. بنابراین، حزب کمونیست فرانسه که تا پیش از آن به "شعبه فرانسوی انترناسیونال کمونیست" شناخته شده بود، حزب کمونیست فرانسه نام گرفت و همآهنگ با دیگر احزاب عضو انترناسیونال کمونیست، متعهد به ساختار یک حزب انقلابی با سانترالیزم دموکراتیک شد.
۲ــسالهای نخستین زندگی سیاسی این حزب جوان بدون تلاطم و تنش نبود و تعدادی از اعضای موسس آن از حزب اخراج شدند و در عین حال فعالیتهای ضد جنگ ونظامیگری حزب و انظباط در صفوفش از او چهره ای مثبت ارائه میداد. چهار سال بعد، در ۱۹۲۴ با شرکت در انتخابات مجلس موفق به کسب ۴.۴٨ درصد آرا شد و ۲۶ نماینده به مجلس فرستاد. با آمدن هانری باربه و پییر سٍلور به رهبریت حزب در سال ۱۹۲۷ و تبعییت از برنامه کمینترن، سیاستهای رادیکالتری بنام "طبقه علیه طبقه" در پیش گرفته شد. با آن بخش از نیروهای چپ که نمی خواستند به حزب بپیوندند با عنوان بورژوازی برخورد می کردند. نتیجه آن شد که حزب در انتخابات ۱۹۲٨ پارلمان، نیمی از نمایندگان خود را از دست داد. با آمدن موریس تورز و پیش بردن سیاست تند نسبت به آن بخش از اعضاء که استالینیسم را افشاء میکردند، بحرانی به وجود آمد که تا سالهای ۱۹٣۰ـ۱۹٣۱ ادامه یافت و سرانجام منجر به انشعابات شد. درعین حال حزب شخصیتهای سیاسی، ادبی، نویسندگان، هنرمندان، دانشمندان و دانشورزان و...همچون ژان ژورس ها، رومن رولان ها، لوئی آراگون ها، پیکاسوها و... صدها نفر روشنفکر دیگر را به خود جذب میکرد.
٣ــ بعد از به قدرت رسیدن هیتلر در سال ۱۹٣۲ در آلمان، انترناسیونال کمونیست خطوط جدیدی را تدوین نمود که احزاب کمونیست را به پیش گرفتن سیاستهای بازتر رهنمود میداد. مبارزه اما در رهبری برای گرفتن دبیر کلی از یکطرف منجر به انشعاب دیگری در حزب کمونیست فرانسه شد و ژاک دوریو حزب را ترک و"حزب مردمی فرانسه" را تاسیس نمود و موریس تورز به دبیرکلی حزب کمونیست فرانسه انتخاب شد.
۴ــ در ژانویه ۱۹٣۶ کمونیستها، سوسیالیتها و رادیکال ها حول "برنامه مشترک" به توافق رسیدند و در انتخابات بهار همین سال "جبهه مردمی" در انتخابات پارلمان به موفقییت چشمگیری دست یافت و حزب کمونیست فرانسه با ۱۵% رای ۷۲ کرسی را بدست آورد.
در عین حال نهادهای رهبری از سیاستهای انترناسیونال که شدیدا زیر نفوذ استالین بود تبعییت میکردند و بنوعی شیفته عظمت اتحاد جماهیر شوروی بودند تا آن حد که بحث آزاد و نقد خط و مشی استالین، منجر به اخراج از حزب میشد.
از سال ۱۹٣۶ تا ۱۹٣۹ حمایت مادی، انسانی و معنوی حزب از مبارزان جمهوریخواه اسپانیا وجهه حزب را افزایش داد.
۵ــ حمله ارتش هیتلری به لهستان در سال ۱۹٣۹ و تسخیر بخش عمده آن، شوروی را واداشت تا پیمان عدم تخاصم بین آلمان و شوروی را امضاء کند. این پیمان به ارتش آلمان اجازه تجدید قوا وتدوین استراتژی برای تسخیر دیگر کشورها و نهایتن در هم کوبیدن شوروی را می داد. این پیمان مورد تائید حزب کمونیست فرانسه قرار گرفت.
۶ــ در سال ۱۹۴۰ در واکنش به اقدام فوق به دستور ادوارد دالادیه رئیس دوات وقت فرانسه، حزب کمونیست غیرقانونی ونمایندگانش از پارلمان اخراج شدند وروزنامه اومانیته ممنوع از انتشار شد. لازم به یادآوریست که ادوارد دالادیه خود در سپتامبر ۱۹٣٨ در مونیخ پیمان عدم تهاجم را با آلمان امضاء کرده بود. اما این مانع پیمانشکنی آلمان نشد و در ماه مارس ۱۹٣۹ با حمله به چکسلواکی، آن کشور را به اشغال در آورد.
بعد از غیر قانونی شدن حزب، اکثر رهبران بطور مخفیانه در بلژیک جمع شدند و موریس تورز رهبر حزب به مسکو رفت. ژوئن ۱۹۴۰ شارل تی اون از طرف حزب مامور سازماندهی مبارزه مسلحانه شد و قبل از ژنرال دوگل سازمان "مقاومت علیه فاشیسم" را اعلان داشت. در سال ۱۹۴٣ جلسه مخفی بین رهبریت حزب و دیگر نیروهای چپ و راست برای تشکیل شورای ملی مقاومت، انجام گرفت. نقش حزب با توجه به تجربیاتش در مرکزیت شورا قرار گرفت. بدینسان زندگی مخفی حزب تا ۱۹۴۴ یعنی همراه با آزادی فرانسه از اشغال آلمانیها پایان یافت.
۷ــ با پایان جنگ در سال ۱۹۴۴ حزب اعلام نمود که ۷۵۰۰۰ از اعضاء وهوادارنش در جوخه های اعدام نازیها و هم پیمانان فرانسویش جان سپرده اند. اما مورخین این رقم را ۲۵۰۰۰ تخمین میزنند. آنچه که ماورای ارقام باید توجه داشت، مقاومت و از خود گذشتگی حزب و یارانش در مبارزه علیه فاشیسم هیتلری بود که قابل تقدیر میباشد.
٨ــ شایستگی موقعییت حزب منجر به پیروزی قابل توجه در انتخابات پارلمانی ۱۹۴۵ شد. حزب کمونیست با کسب ۲۶.۲ درصد آرا و۱۵۹ کرسی بعنوان اولین حزب فرانسه وحزب چپ وارد پارلمان شد. در انتخابات ژوئن ۱۹۴۶ که همراه با پیشنهاد تغییر قانون اساسی بود، با کسب ۲۶% و از دست دادن ۶ کرسی به دومین حزب سیاسی بعد از حزب گلیستها تبدیل شد. اما در انتخابات اکتبر ۱۹۴۶ یعنی بعد از قانون اساسی جمهوری چهارم بار دیگر با کسب ۲٨.۲ درصد آرا اولین حزب فرانسه در پارلمان شد. بدینجهت از ۱۹۴۴ تا ۱۹۴۷ وزرای حزب کمونیست در دولتهای گوناگون شرکت میکردند. اما از ۱۹۴۷ به بعد با شروع جنگ سرد وجنگهای اسقلال طلبانه در سرزمینهای تحت استعمار فرانسه، حزب از دولت خارج و به اپوزیسیون مبدل شد.
۹ــ با مرگ استالین در ۱۹۵٣ وافشاءگری خروچف از جنایات استالین، حزب کمونیست فرانسه همانند بعضی دیگر از احزاب کمونیست با نادیده گرفتن اسناد افشاءگری خروچف به سیاستهای خود ادامه داد و این سیاست حتی دخالت نیروهای نظامی شوروی در مجارستان را با تائید همراه کرد. این سیاست با انتقاد شدید از طرف بخشی از رهبری و اعضاء حزب مواجه شد. تعداد زیادی صفوف حزب را ترک کردند. ناگفته نماند که از ۱۹۴۷، بحران جنگ سرد و مبارزات آزادی بخش دامن دیگر احزاب چپ و راست راهم گرفت و دولت بی ثبات بودند و انتخابات پی درپی برگزار می شد. چنانکه در سال ۱۹۵۶ دولت "گی موله" با قول تعدیل سیاست دولت و پیش گرفتن مواضع معتدل در قبال مسئله الجزایر، حزب کمونیست فرانسه را بر آن داشت تا همراه دیگر احزاب به دولت گی موله برای اختیارات ویژه، رای بدهد. اما پس از دریافت اختیارات ویژه، دولت گی موله سیاست سرکوب بیشتر مبارزان الجزائری را در پیش گرفت واین سیاست حزب را بر آن داشت تا اقدامات تخریبی علیه ارتش استعماری فرانسه و حمایت آشکار از جبهه آزادیبخش الجزائر را بکار گیرد. در همین سال حزب در انتخابات پارلمانی با کسب ۲۶ درصد آرا ۱۵۰ کرسی را کسب کرد. اما دو سال بعد با برگشت به قدرت ژنرال دوگل و انتخابات پارلمان ۱۹۵٨، حزب با کسب ۱۹.۲ درصد آرا و ۱۰ کرسی کمتر از پیش، بطور بیسابقه ای تضیف شد.
۱۰ــ اما در سالهای ۶۰ و گسترش مائوئیسم، بویژه در بین اقشار دانشجوئی و روشنفکران، صفوف حزب بار دیگر دچار دستخوش و تنش شد و عده ای حزب را ترک کردند و یا اخراج شدند. هر چند که باید پدیده و جهش جنبش دهه ۶۰ میلادی را از زوایای دیگر مورد تجزیه و تحلیل قرار داد اما این جنبش در نقد به حزب از یک طرف با افشاءگری جنایات استالین همسو بود و از طرف دیگر به تبعیت از سیاست مائو در رویزیونیست خطاب کردن حزب کمونیست شوروی، جنایات مائو در "انقلاب فرهنگی" چین را نادیده میگرفتند. در سال ۱۹۶٣ مائوئیستهای فرانسه انجمن دوستی فرانسه ـ چین را تشکیل دادند و سال بعد "فدراسیون محافل مارکسیست ـ لنینیست فرانسه" را برپا کردند.
در انتخابات پارلمانی ۱۹۶۲ حزب با کسب ۲۲% آرا دارای ۴۰ کرسی شد.
در انتخابات ریاست جمهوری ۱۹۶۵، فرانسوا میتران، بعنوان تنها کاندیدای چپ که مورد حمایت حزب کمونیست بود، ۴۴.٨۰ درصد آرا را بدست آورد. در سال ۱۹۶۶ جریان تروتسکیست ها از حزب اخراج شد و "جوانان کمونیست انقلابی" را تشکیل دادند.
با بیماری والدٍک روشه، دبیر کل حزب بین ۱۹۶۴ـ ۱۹۷۰، و با گسترش جنبش ماه مه ۱۹۶٨، رهبری عملی در دست ژرژ مارشه قرار داشت. او در روزنامه اومانیته به تاریخ سوم ماه مه به انتقاد از جنبش دانشجوئی، مینویسد که: "باید نقاب از چهره انقلابیون قلابی" برداشت.
در انتخابات ژوئن ۱۹۶٨، حزب در آفیشهای تبلیعاتی خود اعلام داشت که تنها نیروئیست که تحریکات، تشنجات و خشونتهای گروهای چپ افراطی، آنارشیستها، مائوئیستها و تروتسکیست ها را که به نفع ارتجاع عمل میکنند، افشاء مینماید.
در این انتخابات حزب با ۲۰% آرا ٣۴ کرسی پارلمان را کسب نمود. اما رقیب او یعنی حزب سوسیالیست با ۱۶،۵% آغاز به پیشرفت نمود.
۱۱ــ در بهار ۱۹۶٨ با ورود نیروهای پیمان ورشو به چکسلواکی و سرکوب جنبش سوسیالیسم دموکراتیک به رهبری الکساندر دوبچک، حزب کمونیست فرانسه این اقدام را تائید نکردد اما آن را محکوم هم نکرد. این موضعگیری باعث ناخشنودی عده ای از اعضاء وبویژه روشنفکران شد که از حزب کمی فاصله گرفتند.
با این حال در انتخابات ریاست جمهوری ۱۹۶۹ کاندیدای حزب با ۲۱،۲٣% (بیست ویک ممیز بیست و سه درصد) به دور دوم به مصاف "آلن بوئر" کاندیدای حزب میانه راست رفت. این بهترین رکورد برای حزب نسبت به دیگر جریانات چپ محسوب میشد.
۱۲ــ ۱۹۷۰ ـ۱۹٨۰. برنامه مشترک با حزب سوسیالیست و فاصله گرفتن از مدل شوروی.
در سال ۱۹۷۲ رهبران حزب کمونیست فکر میکردند با امضاء یک برنامه مشترک با حزب سوسیالیست میتوانند میزان اعتبار حزب را گسترش دهند. اما اینکار به نفع حزب سوسیالیست تمام شد و کاهش رای، رهبران حزب کمونیست را بیش از پیش نگران می کرد. بدین خاطر حزب در سال ۱۹۷٨ خط برنامه مشترک را رها نمود. چنانکه در انتخابات پارلمانی ۱۹۷٣ ۲۱،۵% درصد آرا را به دست آورد. حزب سوسیالیست با رشد ۲% نسبت به گذشته ۱٨،٨% آرا را بدست آورد.
۱٣ــ در سال ۱۹۷۴ با انتشار کتاب مجمع الجزایر گولاک توسط الکساندر سولژنیتسین، چهره حزب در بین افکار عمومی فوق العاده خدشه دار شد و در انتخابات ریاست جمهوری ۱۹۷۴ اعلام به حمایت از فرانسوا میتران نمود. اما والری ژیسکاردستن به پیروزی رسید.
۱۴ــ در سال ۱۹۷۶ حزب کمونیست فرانسه عملا مدل شوروی را رها نمود وخط "اروکمونیست" را در پیش گرفت و در بیست و دومین کنگره دکترین "دیکتاتوری پرولتاریا" را از برنامه خود حذف و اعلام نمود که برای دستیابی به سوسیالیسم و با توجه به شرایط کنونی عصر ما برای پیشرفت وآزادی وصلح، حزب راه دموکرایتک و انقلابی را در برنامه خود قرار داده است و برای جامعه ای فارغ از استثمار و دگرگونی جامعه سرمایه داری واعتلای به جامعه سوسیالیستی مبارزه میکند.
۱۵ــ در انتخابات ۱۹۷۷ شهرداری ها، حزب موفق به گرفتن چندین شهرداری شد. اما حزب سوسیالیست هم همچنان به پیشروی خود ادامه می داد.
در انتخابات پارلمانی ۱۹۷٨ برای اولین بار بعد از ۱۹۴۵، حزب برتری خود را به نفع حزب سوسیالیت از دست داد. حزب کمونیست ٨۶ کرسی و حزب سوسیالیست ۱۰۴ کرسی بدست آوردند.
در انتخابات ۱۹۷۷ پارلمان اروپا حزب کمونیست ۱۹ وحزب سوسیالیست ۲۲ نماینده داشتند.
۱۶ــ در سال ۱۹۷۹، بیست و سومین کنگره حزب کمونیست، مارکسیسم ـ لنینیسم را بعنوان یک ایدئولوژی از برنامه خود کنار گذاشت.
۱۷ــ ۱۹٨۱ـ ۱۹٨۹: در انتخابات ریاست جمهوری ماه مه ۱۹٨۱، ژرژ مارشه دبیر کل حزب فرانسه ۱۵،٣۵% آرا را بدست آورد. این آرا از طرف بعضی از ناظران سیاسی بمثابه سر آغاز افول حزب ارزیابی شد.
در واقع با شروع تحولات ساختاری در مراکز صنعتی و تغییر در ترکیب طبقه کارگر، حزب با نادیده گرفتن این تحولات نتوانست بموقع اقدام به تدوین استراتژی نوین بنماید. با انتخاب فرانسوا میتران، دبیر حزب سوسیالیست فرانسه به ریاست جمهوری، روند بسود حزب سوسیالیست پیش رفت. زیرا در انتخابات پارلمان در ژوئن ۱۹٨۱ حزب کمونیست ۴۲ کرسی پارلمانی را از دست داد وفقط دارای ۴۴ نماینده شد. این در حالیست که با پیروزی فراسوا میتران چهار وزیر کمونیست در کابینه دولت شرکت داشتند. دولت حاضر با کاهش دادن سه بار ارزش پول فرانک واتخاذ سیاست ریاضت اقتصادی، فضا را برای تداوم حضور وزرای کمونیست تنگ کرد تا اینکه در سال ۱۹٨۴ با سمتگیری سیاستهای لیبرالی حزب سوسیالیست، وزرای کمونیست دولت را ترک کردند.
در انتخابات ۱۹٨۴ برای پارلمان اروپا، لیست ژرژ مارشه ۱۱،۲% وحزب راست افراطی "جبهه ملی" ۱۱% آرا بدست آوردند. آرای راست افراطی آغاز حضور آن در شطرنج و معادلات سیاسی فرانسه شد.
در انتخابات منطقه ای ۱۹٨۶، حزب کمونیست ۱۰،٣% ودر انتخابات پارلمان همین سال با کسب ۹،٨% (نه ممیزهشت درصد) با ٣۵ کرسی، برابر تعداد کرسی حزب راست افراطی "جبهه ملی" شد.
در دور نخست انتخابات ۱۹٨٨ ریاست جمهوری،کاندیدای حزب ۶،۷۶% آرا را بدست آورد. و در انتخابات پارلمانی همین سال تعداد کرسیها به ۲۷ کزسی کاهش یافت. درانتخابات ۱۹٨۹ پارلمان اروپا، حزب ۷،۷% آرا بدست آورد.
۱٨ــ ۱۹٨۹ ــ ۲۰۰۲ ریزش دیوار برلین و اثراتش بر حزب.
اگر در انتخابات پارلمان ۱۹٨٨ حزب ۲۷ نماینده داشت در سال ۱۹۹٣ این تعداد به ۲۰ نماینده کاهش یافت ودر سال ۱۹۹۷ تعداد نمیندگان به ٣۶ کرسی افزایش یافت.
با کناره گیری ژرژ مارشه از دبیرکلی حزب، روبرت هو به دبیر کلی انتخاب شد و با شرکت در انتخابات ریاست جمهوری ۱۹۹۵، در دور نخست ٨،۶% آرا را بدست آورد. اما حزب در همین سال در انتخابات شهرداریها چندین شهر بزرگ را که پیش از این در دست داشت، با عدم همکاری حزب سوسیالیست و در بعضی نقاط با رای حزب سوسیالیست به نفع راست از دست داد. در کارزارهای انتخاباتی حزب برای پیروزی چپ پایبندی خوشبینانه ای را در قبال حزب سوسیالیست پیش میبرد. اما حزب سوسیالیست استراتژی خود را برای دوقطبی و دو حزبی کردن جامعه در مسئله انتخابات بین سوسیال دموکراسی وراست پی میرخت تا شاید تحت فشار تبلیغات راست، دیگر مجبور به ائتلاف با حزب کمونیست نشود.
چپ کثرتگرا: علیرغم شکست و فروپاشی "سوسیالیسم واقعا موجود" در شوروی و کشورهای اروپای مرکزی و شرقی، نفوذ حزب کمونیست همچنان قابل توجه بود. چنانکه در انتخابات پارلمانی ۱۹۹۷ در چارجوب سیاست جپ کثرت گرا و باوجود مخالفت های درونی نسبت به این سیاست که در گذشته دنبال شده و و آثار منفی بر حزب گذاشته بود، بار دیگر با چهار وزیر کمونیست در دولت آقای ژوسپن از حزب سوسیالیست شرکت نمود. مبتکر این سیاست روبرت هو و جریانات نزدیک به او بودند. با وجود تلاشهای این دولت در راستای افزایش رشد اقتصادی، کاهش بیکاری، ایجاد کار برای جوانان و کاهش ساعات کار به ٣۵ ساعت در هفته و... نتوانست انتظارات رای دهندگان چپ را بر آورد کند و در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۰۲ با شکست آقای ژوسپن در دور نخست، مصاف دور دوم بین آقای شیراک و ژان ـ ماری لوپٍن از حزب راست افراطی انجام شد که با پیروزی آقای شیراک خاتمه یافت...
این شکست برای حزب کمونیست وسوسیالیست فوق العاده گران تمام شد. زیرا ادامه آن نتوانست پیروزی چپ در انتخابات ۲۰۰۷ را تضمین کند.
۱۹ــچرخش در سالهای ۲۰۰۰: در سی امین کنگره در مارس ۲۰۰۰، حزب چارچوب فکری مارکسیست ــ لنینیست را که در سال ۱۹۷۹ کنار گذاشته بود، برای همیشه از اساسنامه خود حذف نمود. این اقدام منجر به جدایی تعداد کمی از کمونیستهای اورتدوکس از حزب شد. این عده در سال ۲۰۰۲ یک حزب کوچک انقلابی در چارچوب مبارزه طبقاتی با نام "کمونیستها" تشکیل دادند.
در اکتبر ۲۰۰۱ سی و یکمین کنگره حزب برگزار شد و خانم ماری ــ ژورژ بوفه به دبیر کلی حزب انتخاب شد.
از ۲۰۰۲ تا کنون: بعد از انتخاب خانم ماری ــ ژورژ بوفه به دبیرکلی حزب، روبرت هو دبیرکل بعنوان صدر رئیسه حزب، کاندیدا برای انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۰۲ برگزیده شد. او در این انتخابات با کسب ٣،٣۷% بدترین امتیاز تاکنونی را برای حزب کسب کرد.لازم به یادآوریست که دولت از ۱۹۹۷ تا پایان انتخابات ۲۰۰۲ در دست حزب سوسیالیست و باحضور چهار وزیر کمونیست بود و چگونگی شکست آن بطور بسیار مختصر در بالا ذکر شد.
این شکست با کاهش قابل توجه اعضاء حزب همراه شد. روبرت هو از سمت خود استعفاء داد و در حال حاضر از همکاری با حزب فاصله گرفته است اما با کمک حزب سوسیالیت در مقام سناتور در گروه چپ سنا فعالیت میکند.
این شکست اما منجر به نقد از سیاست "چپ کثرتگرا" شد. بویژه دو موضوع در مرکز مباحثات در سی و دومین کنگره حزب قرار گرفت: استراتژی ائتلافات وآینده حزب. هریک از جریانات طرحهای خود را ارائه میدادند: از اسقلال حزب در قبال حزب سوسیالیست گرفته تا باز سازی دوباره حزب و همچنین سیاست حزب کمونیست جدید در ایجاد تعادل برای چپ کثرت گرای خط روبرت هو.
در انتخابات منطقه ای ۲۰۰۴ حزب استراتژی ائتلاف بر اساس شرایط جغرافیائی را در پیش گرفت. این استراتژی درهای حزب را به روی شخصیتها و جنبشهای مدنی باز نمود. این استراتژی در دور اول انتخابات منجر به ائتلاف در ۱۴ منطقه با حزب سوسیالیست و در دیگر مناطق بطور مستقل یا با دیگر جریانات چپ و سبز همراه بود که به موفقیتهای نسبی دست یافت و نشان از رشد حزب میداد. اما از کاهش عمومی پایه های حزب جلوگیری نکرد.
در سال ۲۰۰۴ حزب کمونیست در تشکیل حزب چپ اروپائی فعالانه شرکت نمود.
در سی وسومین کنگره حزب در مارس ۲۰۰۶ خانم ماری ــ ژورژ بوفه دوباره به دبیر کلی حزب انتخاب شد. اقدامات او در دو دوره دبیر کلی باز سازی حزب وسازمانهای حزب و ایجاد فضای بهتر در گفتگوها و ارائه برنامه منسجمتر در شرایط کنونی و داده های جدید در عصر جهانی شدن بود.
با شروع رفراندوم برای قانون اساسی اروپا در ۲۰۰۵، به ابتکار حزب مجمعی از احزاب چپ و طیفی از جریانات ضد لیبرالی، علیه قانون اساسی پیشنهادی کمیسیون اروپا به راه افتاد. فرانسویها با بیش از ۵٣% رای مخالف دادند و این یک پیروزی برای چپ محسوب میشد که در صدر آن حزب کمونیست بود. این پیروزی منجر به پیوستن حدود ۷۰۰۰ عضو جدید به حزب کمونیست شد.
کارزار برای انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۰۷: دسامبر ۲۰۰۶ خانم ماری ــ ژورژ بوفه از طرف حزب با کسب ٨۱% آرای کمونیستها، کاندیدا برای مبارزات شد. او برنامه "کاندیداتوری مشترک در راستای سیاست ضد لیبرال" را درهمایش پیش برد. این انتخاب اما با مخالفت بعضی از شخصیتهای شناخته شده حزب مواجه شد که خواهان یک شخصیت چپ غیرحزبی بودند. این اقدام اخیر باعث تضعیف چهره حزب وبه طریق اولی خانم بوفه در جریان مبارزات شد. حاصل آنکه خانم بوفه ۱،۹٣% (یک ممیز نود وسه درصد) آرا را بدست آورد که بدترین دوره انتخابات در تاریخ حزب کمونیست به شمار میآید.
در انتخابات پارلمانی ۲۰۰۷ هم روحیه شکست بر حزب سایه افکند و حزب کمتر از ۵% آرا را کسب کرد و۱۹ نماینده به پارلمان فرستاد.
۲۰ــ بعد از سال ۲۰۰۷: جبهه چپ
بعد از نتایج مخاطره انگیز و چاره جوئی از وضعییت پیش آمده، نشستی در دسامبر ۲۰۰۷ برای تدوین برنامه در راستای انتخابات شهرداری وشورای شهرها صورت گرفت. مجموعه برنامه های جدید باعث شد تا آرای حزب افزایش یافته و چندین شهر نسبتا بزرگ بدست کمونیستها بیفد.
در سی وچهارمین کنگره حزب در دسامبر ۲۰۰٨، حزب تصمیم به ارائه برنامه ای در راستای شکلگیری "جبهه چپ" گرفت. این جبهه اکنون از حزب کمونیست فرانسه، حزب چپ فرانسه منشعب از حزب سوسیالیست فرانسه و چپ متحد منشعب از "حزب جدید ضد سرمایه داری" تشکیل شده است. خانم بوفه در یک پیام خواهان ادامه وگسترش و تعمیق استراتژی جبهه چپ شده است.
بدین جهت برنامه حزب در انتخابات منطقه ای ۲۰۱۰ در جارجوب جبهه چپ پیش رفته و آرای حزب افزایش یافت. البته این بار هم تعدادی از اعضا از حزب کناره گرفتند و"فدراسیون برای یک آلترناتیو اجتماعی و اکولوژی" را تشکیل دادند. لازم بیاد آوریست که این جریان با نام وسمتگیریهای حزب مخالف است و دستگاه فکری آنان از کنش فوق العاده رادیکال تا ارائه برنامه متمایل به سوسیال دموکراسی در نوسان میباشد.
در سی و پنجمین کنگره حزب در ژوئن ۲۰۱۰, حزب در راستای انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۲ درچارچوب "مرحله نوین جبهه چپ" خواهان شکلگیری "پیمان اتحاد مردمی" شده است. بعلاوه در این کنگره آقای پییر لوران بعنوان دبیر کل حزب کمونیست فرنسه، جانشین خانم بوفه انتخاب شد.
نا گفته نماند که هم اکنون حزب دارای ۱۰۰۰۰نماینده منتخب و۵۰۰ شهرداری میباشد که از این بین ٨۹ شهرداری دارای بیش از ۹۰۰۰ جمعیت است. شاید بتوان گفت که هر آنچه به تماس بلافاصله شهروندان مربوط است، حزب دارای نفوذ و از اعتبار و اطمینان برخورداراست. اما در انتخابات سراسری نظیر ریاست جمهوری، قربانی دو قطبی شدن جامعه بین راست وسوسیال دموکراسی میباشد.
۲۱ــ اما به راستی سئوال اصلی به مناسبت ۹۰ امین سال تاسیس حزب که در روزهای ۱۰ و۱۱ دسامبر ۲۰۱۰ با حضور چشمگیری از اعضاء ودوستداران و مدعوین برگزار شد، این است که: چه هدفی برای کمونیسم در قرن بیست و یکم وجود دارد؟ هدف از برگزاری این جشن نه در یادآوری لحظات شکوهمند تاریخی بلکه تعمق بر روی تاریخ حزب کمونیست فرانسه ومسئله مرکزی کمونیسم میباشد. با ورد به سالُن جشن در مقر حزب کمونیست، میزهای کتاب از آثار نویسندگان و مورخین مشهور فرانسه از طیفهای گونانگون سیاسی وغیر سیاسی چه آنانکه زنده اند وچه آنان که در حیات نیستند وتابلوهای نقاشی و شعار:"به سوی شکوفائی در قرن جدید" به چشم میخورد. جمعیتی قابل توجه که در چهره های آنان شورو شوق و جستجو دیده میشد در انتظار جوابی به این پرسش بودند ولی به آن دست نیافتند. تعدادی جوانان و جستجوگران و مبارزان برای یافتن جواب چه باید کرد درقرن ۲۱ و بن بست نئولیبرالیسم، به جشن آمده بودند. سالن بحث و گفتگو و سخنرانان مملو از جمعیت بود. دو نیمه روز آدینه و شنبه به پخش فیلمهای تاریخی و مبارزات پارتیزان ها علیه نازیسم اختصاص داشت. در نیمه دوم روز شنبه رهبران مسن از تجربیات خود و دلایل شرکت حزب در دولت ها و در مراحل مختاف تاریخی و بویژه بعد از پیروزی چپ در سالهای ۱۹٨۱ سخن گفتند وبه درس آموزی از این تجارب پرداختند. جوانان با حرارتی بیشتر در درباره مبارزه و آینده ای بهتر علیه برنامه های سیاسی و اقتصادی نئولیبرالیسم، سخن راندند. در پایان روز شنبه، پییر لوران دبیر کل حزب کمونیست و صدر رئیسه (پرزیدنت) حزب چپ اروپا درباره سیاست وبرنامه حزب در قبال معضلات اجتماعی فرانسه و اتحادیه اروپا وارائه راه حل سخن گفت. او در بخشی از سخنانش بیان داشت: "جنبشهای بزرگ سیاسی و اجتماعی در سالهای اخیر نظیر جنبش اعتراضی علیه طرح اصلاح بازنشستگی از یک طرف بیان کننده مخالفت قاطع با قدرت بازارهای مالی و از طرف دیگر بیانگر ضرورت اتحاد وسیع و تدوین برنامه نوین مشترک،میباشد. در شرایط کنونی حزب کمونیست در مرحله جهش وتجدید و بازسازی پروژه اش میباشد و این بازسازی بویژه در جبهه چپی که شکل گرفته است قابل اجراء است."
پیییر لوران می افزاید که: "ما فکر میکنیم که برای ساختن جبهه مبارزه و عقب راندن نئولیبرالیسم و طرح سیاستهای دگرگون ساز به اجماع مردمی و کار مشترک نیاز داریم. او خطاب به اعضاء حزب، اطمینان داد که حزب در این جبهه منحل نمیشود و بطریق اولی ادعای سردمداری را هم ندارد. جبهه چپ بمثابه یک فضای اجماع همکاریست. گفتن اینکه در شرایط کنونی فقط به این نیرو ــ جبهه چپ ــ که در کنگره سی و چهار تدوین شده نیازداریم، کافی نیست. سئوالاتی که ما برای آینده حزب مطرح میکنیم به همان اندازه اهمیٌت دارند. باید در باره جهان کنونی، امیدواری انقلابی، روندهای دگرگون سازی و جایگاه دخالت مردم در امور خود بیاندیشیم. ما هم باید عصر خود را دگرگون سازیم. بحران پروژه، بحران سیاست، بحران چپ، بحران احزاب، بحران کمونیسم و حزب کمونیست فرانسه از جمله سئوالات در پیش روی ماهستند. برای جواب به این چالشها، ما حزب کمونیست فرانسه و تغییرات عمیق آن را انتخاب کرده ایم."
اخبار روز:
شروین نکویی - تهران ریویو: محمد مالجو محقق اقتصادی ساکن ایران و موقتاً پژوهشگر میهمان در موسسه ی بینالمللی تاریخ اجتماعی در آمستردام است که حوزه ی علایق و پژوهشهای او تاریخ اندیشه ی اقتصادی، اقتصاد سیاسی و تاریخ اقتصادی ایران در دوره ی پس از انقلاب را دربرمیگیرد.
نقش کارگران در جنبش سبز را چگونه ارزیابی میکنید؟
ببینید، اعضای طبقه ی کارگر، مثل هر عضو از هر طبقه ی دیگر، در نقشهای گوناگونی ظاهر میشوند: در خانه در نقش عضو خانواده، در سپهر عمومی و خیابان در نقش شهروند، در فضای مجازی در نقش کاربر، و البته در محل کار در نقش طبقه ی کارگر. نشانهها و قرائن زیادی هست مبنی بر این که کارگران در نقش شهروند، مثل سایر شهروندان از سایر طبقات اجتماعی، در سلسله تظاهرات خیابانی هشت ماهه ی پس از انتخابات در چارچوب جنبش سبز حضور داشتهاند، اما در نقش طبقه ی کارگر در چارچوب جنبش سبز اصولاً هنوز نقشی ایفا نکردهاند، یعنی محل کار هنوز در چارچوب جنبش سبز به مکان منازعه و محل نقشآفرینی کارگران بدل نشده است. جنبش سبز تاکنون به صورت یک جنبش مدنی با خواستههای فراطبقاتی که به همه ی طبقات اجتماعی تعلق دارد، بوده است. تمام توان خود را با همین خواستههای فراطبقاتی در خیابان به نمایش گذاشت و از مشروعیت جریان اقتدارگرا به شدت کاست اما عجالتاً که نتوانسته در صحنه ی روابط حقیقی قدرت به دگرگونیهای بنیادی مبادرت ورزد. این فراطبقاتی بودن مطالبات جنبش سبز تا یک مرحلهای از حیات این جنبش نقطه ی قوت آن بود؛ اما وقتی حوالی یک سالگی جنبش سبز تقریباً محرز شد که تا اطلاع ثانوی خیابان به مثابه ی محل منازعه چندان کفایت نمیکند همین نقطه ی قوت به پاشنه ی آشیل و نقطه ی ضعف این جنبش بدل شده است. هنوز اکثریت تحلیلگران و نیروهای سیاسی در حال ستایش از همین فراطبقاتی بودن جنبش سبز هستند. اصلاً این نوع ستایش به شدت مد روز شده است. اما من معتقدم مادامی که جنبش سبز ظرف فراطبقاتی خویش را نشکند و مادامی که به جنبشی طبقاتی بدل نشود، نمیتواند کارگران را در نقش طبقه ی کارگر به جنبش سبز فرا بخواند و نمیتواند محل جدیدی را که عبارت باشد از محل کار به محل منازعه بدل سازد و نمیتواند توازن قوای موجود در صحنه ی سیاسی کشور را به سود نیروهای دموکراسیخواه تغییر دهد. البته اگر جنبش سبز به یک جنبش طبقاتی بدل شود احتمالاً نیروهایی به آن میپیوندند و احتمالاً نیروهایی دیگری نیز از قطار آن پیاده میشوند اما شخصاً تصور میکنم حاصل این بده بستان به نفع جنبش سبز خواهد بود چون به گمانم در این صورت رویشها احتمالاً از ریزشها بیشتر خواهد بود.
آیا تبدیل جنبش سبز فراطبقاتی به جنبش سبز طبقاتی در چشمانداز آتی را محتمل میبینید؟
پاسخ این پرسش را نمیدانم اما نیک میدانم که این نوع دگردیسی در جنبش سبز در گرو شکلگیری یک ائتلاف سیاسی میان دو مجموعه است، یکی هسته ی اصلی نخبگان سیاسی جنبش سبز و دیگری فعالان کارگری و نیروهای سیاسی چپ. در شرایط فعلی به نظر میرسد دو بخش اولترا راست و اولترا چپ به هیچ وجه تمایل به چنین ائتلافی ندارند. هر دو دسته درباره ی توان سیاسی خود مبالغه میکنند. سبزهای نولیبرال یا در واقع اولترا راستها بر این باورند که کارگران باید بدون پیش کشیدن خواستههای طبقاتی خویش صرفاً در راستای برقراری نوعی دموکراسی صوری که به کارگران مجال حداقلی از تنفس را نیز میدهد کوشش کنند و از این رو در خدمت جنبش سبز باشند. این متوهمان بر این باورند که بدون یاری طبقه ی کارگر برای تبدیل کردن محل کار به محل منازعه و صرفاً از طریق بسط آگاهیهای سیاسی اقشار گوناگون و تاکتیکهایی از این دست میتوانند جریان اقتدارگرا را به زانو درآورند. جناح اولترا راست و نولیبرال جنبش سبز که به هر حال دست بالا را نیز در این جنبش دارد در حقیقت فاقد استراتژی مشخصی برای تغییر دادن توازن قوای موجود در صحنه ی سیاسی کشور است و از این رهگذر دست کم تاکنون ضربه ی سنگینی به اشاعه ی جنبش سبز زده است. از سوی دیگر، جناح اولترا چپ نیز که در میان فعالان کارگری و جریانهای چپ به هر حال برای خودش وزنهای است، گاه تصریحاً و گاه تلویحاً ارزیابی اغراقآمیزی از پتانسیلهای عروج طبقه ی کارگر برای مبارزه ی اجتماعی به دست میدهد به نحوی که طبقه ی کارگر را در دفاع از منافع طبقاتی خویش کمابیش بینیاز از ائتلاف با برخی طبقات فرادست سیاسی و اقتصادی میداند. این دسته از نیروها نیز بر این باورند که طبقه ی کارگر قادر است همزمان در دو جبهه بجنگد و هم جناحهای گوناگون بورژوازی قدرقدرت سی ساله ی پس از انقلاب را در موقع مناسب شکست دهد و هم جناح اقتدارگرا را. از این رو، نه جناح اولترا راست و نولیبرال جنبش سبز تمایل به رادیکالیسم در محل کار دارد و نه جناح اولترا چپ اصولاً راضی به این که اعتراضات کارگری در خدمت جنبش سبز قرار گیرد. یکی خواهان استمرار هژمونی بورژوازی در جنبش سبز است و دیگری درصدد برقراری هژمونی طبقه ی کارگر روی جنبش اعتراضی کنونی. میخواهم بگویم در دوره ی پس از بیست و دوم خرداد در میان معترضان نیز یک نوع منازعه ی طبقاتی در جریان بوده است و نمایندگان دو طبقه ی متمایز بورژوازی و کارگر هر یک خواهان هژمونی طبقه ی خویش بر روی جنبش سبز بودهاند. استمرار هژمونی بورژوازی در جنبش سبز احتمالاً کمکی به برونرفت از بنبست سیاسی کنونی نخواهد کرد و برقراری هژمونی طبقه ی کارگر در جنبش سبز نیز احتمالاً امکانپذیر نخواهد بود. اگر بین این دو گروه نوعی سازش طبقاتی صورت نگیرد، میتوان گفت برنده به احتمال قوی جریان اقتدارگرا خواهد بود که بورژوازی نظامی برآمده از آن در شرف دستیابی به قدرت تمام و کمال است. جریان اقتدارگرا در نیمهراه یک نوع بازآرایی اساسی در ساختار طبقاتی جامعه ی ایرانی است، یعنی از یک سو در حال تضعیف شتابنده ی بورژوازی شکلگرفته در سه دهه ی اخیر و همچنین نشان دادن ضربه ی شست به طبقه ی متوسط است و از دیگر سو همسو با همه ی دولتهای پس از انقلاب در حال تضعیف فزاینده ی قوای طبقاتی طبقه ی کارگر است، خواه به طور مستقیم از طریق سرکوب بخش متشکل اما نحیف نیروی کار و خواه غیرمستقیم از طریق آشفتگیهای اقتصادی که پروژه ی بازآرایی طبقاتیاش برای معیشت طبقات فرودست اجتماعی در پی دارد. آنچه میتواند پروژه ی جریان اقتدارگرا را نقش بر آب سازد پیوند خوردن اعتراضات کارگری با جنبش سبز است. بخش متشکل نیروی کار در ایران به واسطه ی سالها سرکوب شدید بسیار نحیف است. در شرایط سرکوب فعلی عمدتاً این بخش غیرمتشکل نیروی کار است که میتواند نقشآفرینی کند. اما بخش غیرمتشکل نیروی کار، بنا به تعریف، فاقد سازمانیافتگی و تشکل است. شبکههای اجتماعی جنبش سبز شاید بتوانند این کمبود را جبران کنند. غلبه ی تفکر اولترا راست در جنبش سبز و استراتژی انزواگزینی جریانهای اولترا چپ عجالتاً مانع شکلگیری چنین پیوندی است. اگر چنین پیوندی امکانپذیر باشد، سطح بازی احتمالاً هم در جنبش کارگری بسیار ارتقا خواهد یافت و هم در جنبش سبز.
اما آیا در دوره ی پس از انتخابات ریاست جمهوری اخیر ما شاهد گستره ی وسیعی از اعتراضات کارگری نبودهایم؟
اجازه بدهید تصویری اجمالی از جنبش کارگری در سال ٨٨ را ارائه دهم تا از آن دو ویژگی مهم اعتراضات جاری کارگری را استخراج کنم. این تصویر مبتنی بر روزشمار جنبش کارگری در سال ۱٣٨٨ است که به نوبه ی خود از اخبار خبرگزاریهای رسمی داخل کشور به همت چند فعال کارگری استخراج شده است. از آن جایی که اخبار خبرگزاریهای رسمی عمدتاً به تحرکات بزرگ کارگری خصوصاً در صنایع کلیدی و بخشهای بزرگ خدماتی منحصر است دربرگیرنده ی همه ی اعتراضات و اعتصابات و اجتماعات کارگری نیست. بر مبنای این روزشمار، مهمترین مشکلات کارگران عبارت بوده است از ناامنی شغلی، حقوق معوقه، قطع مزایایی از قبیل عیدی و پاداش و آکورد، اخراج و بیکاری، قراردادهای موقت و پیمانی و سفید امضا، تعطیلی کارخانه، رشد ناکافی دستمزدها، نابرخورداری از تشکلهای مستقل، سوانح کارگری در حین کار، عدم برخورداری مناسب از بیمه ی بیکاری، و غیره. مهمترین مطالبات کارگران در سال ٨٨ برای رفع مشکلاتی از این دست نیز عبارت بوده است از دریافت حقوق معوقه، افزایش دستمزدها، برخورداری از امنیت شغلی، حذف انواع قراردادهای موقت در کارهایی که ماهیت دائمی دارند، برچیدن شرکتهای پیمانکاری کاریابی، اجرای قراردادهای دستهجمعی، برخورداری از حق بیمه ی درمانی و تأمین اجتماعی و بیمه ی بیکاری، لغو بردگی کار کودکان، الغای نابرابری جنسیتی در محل کار، برخورداری از حق تأسیس تشکلهای مستقل کارگری، برخورداری از حق اعتصاب، رفع تبعیض نسبت به کارگران افغانستانی، و غیره. سی و چهار درصد از اعتراضات کارگری در رشتههای خدماتی به وقوع پیوسته است، هفده درصد در صنایع فلزی، چهارده درصد در صنایع غذایی، یازده درصد در صنایع ریسندگی و بافندگی، هفت درصد در خودروسازی، هفت درصد در بخش ساختمانی، هفت درصد در صنایع کشاورزی، و سه درصد نیز در صنعت نفت و گاز. واحدهای کارگر که به طور مکرر تحرکات اعتراضی داشتهاند عبارت بودهاند از لولهسازی خوزستان، لولهسازی اهواز، واگن پارس اراک، لاستیک دنا، مخابرات راه دور، آلومنیوم اراک، خبازان سنندج، پالایشگاه قدیک بندرعباس، کنف کار، آونگان، لاستیکسازی البرز، نساجی مازندران، رانندگان کامیون احیا گستر و ذوب آهن. سی درصد از شکلهای اعتراضات کارگری به صورت تجمع اعتراضی در برابر نهادهای دولتی بوده است، بیست و نه درصد به صورت تجمع اعتراضی در کارخانهها یا مقابل دفاتر شرکتها، نوزده درصد به صورت اعتصاب، هشت درصد به صورت راهپیماییها و بستن جاده و تحصن، و چهارده درصد نیز به صورت طومارنویسیها و شکایات و مراجعه به مراکز دولتی. حدود دویست و نه مورد محکومیت و احضار و دستگیری فعالان کارگری به وقوع پیوسته است و پانزده مورد از اعتراضات کارگری نیز به شدت سرکوب شده است. حمایتهایی که از این قبیل اعتراضات کارگری به عمل آمده است در داخل کشور عمدتاً محدود بوده است به اطلاعیههای کانون نویسندگان ایران، موضعگیریهای فعالان جنبشهای زنان و دانشجویی و معلمی، جمعی از فعالان کارگری ایران خودرو، و برخی از سایتها و وبلاگهای داخلی.
شروین نکویی - تهران ریویو: محمد مالجو محقق اقتصادی ساکن ایران و موقتاً پژوهشگر میهمان در موسسه ی بینالمللی تاریخ اجتماعی در آمستردام است که حوزه ی علایق و پژوهشهای او تاریخ اندیشه ی اقتصادی، اقتصاد سیاسی و تاریخ اقتصادی ایران در دوره ی پس از انقلاب را دربرمیگیرد.
نقش کارگران در جنبش سبز را چگونه ارزیابی میکنید؟
ببینید، اعضای طبقه ی کارگر، مثل هر عضو از هر طبقه ی دیگر، در نقشهای گوناگونی ظاهر میشوند: در خانه در نقش عضو خانواده، در سپهر عمومی و خیابان در نقش شهروند، در فضای مجازی در نقش کاربر، و البته در محل کار در نقش طبقه ی کارگر. نشانهها و قرائن زیادی هست مبنی بر این که کارگران در نقش شهروند، مثل سایر شهروندان از سایر طبقات اجتماعی، در سلسله تظاهرات خیابانی هشت ماهه ی پس از انتخابات در چارچوب جنبش سبز حضور داشتهاند، اما در نقش طبقه ی کارگر در چارچوب جنبش سبز اصولاً هنوز نقشی ایفا نکردهاند، یعنی محل کار هنوز در چارچوب جنبش سبز به مکان منازعه و محل نقشآفرینی کارگران بدل نشده است. جنبش سبز تاکنون به صورت یک جنبش مدنی با خواستههای فراطبقاتی که به همه ی طبقات اجتماعی تعلق دارد، بوده است. تمام توان خود را با همین خواستههای فراطبقاتی در خیابان به نمایش گذاشت و از مشروعیت جریان اقتدارگرا به شدت کاست اما عجالتاً که نتوانسته در صحنه ی روابط حقیقی قدرت به دگرگونیهای بنیادی مبادرت ورزد. این فراطبقاتی بودن مطالبات جنبش سبز تا یک مرحلهای از حیات این جنبش نقطه ی قوت آن بود؛ اما وقتی حوالی یک سالگی جنبش سبز تقریباً محرز شد که تا اطلاع ثانوی خیابان به مثابه ی محل منازعه چندان کفایت نمیکند همین نقطه ی قوت به پاشنه ی آشیل و نقطه ی ضعف این جنبش بدل شده است. هنوز اکثریت تحلیلگران و نیروهای سیاسی در حال ستایش از همین فراطبقاتی بودن جنبش سبز هستند. اصلاً این نوع ستایش به شدت مد روز شده است. اما من معتقدم مادامی که جنبش سبز ظرف فراطبقاتی خویش را نشکند و مادامی که به جنبشی طبقاتی بدل نشود، نمیتواند کارگران را در نقش طبقه ی کارگر به جنبش سبز فرا بخواند و نمیتواند محل جدیدی را که عبارت باشد از محل کار به محل منازعه بدل سازد و نمیتواند توازن قوای موجود در صحنه ی سیاسی کشور را به سود نیروهای دموکراسیخواه تغییر دهد. البته اگر جنبش سبز به یک جنبش طبقاتی بدل شود احتمالاً نیروهایی به آن میپیوندند و احتمالاً نیروهایی دیگری نیز از قطار آن پیاده میشوند اما شخصاً تصور میکنم حاصل این بده بستان به نفع جنبش سبز خواهد بود چون به گمانم در این صورت رویشها احتمالاً از ریزشها بیشتر خواهد بود.
آیا تبدیل جنبش سبز فراطبقاتی به جنبش سبز طبقاتی در چشمانداز آتی را محتمل میبینید؟
پاسخ این پرسش را نمیدانم اما نیک میدانم که این نوع دگردیسی در جنبش سبز در گرو شکلگیری یک ائتلاف سیاسی میان دو مجموعه است، یکی هسته ی اصلی نخبگان سیاسی جنبش سبز و دیگری فعالان کارگری و نیروهای سیاسی چپ. در شرایط فعلی به نظر میرسد دو بخش اولترا راست و اولترا چپ به هیچ وجه تمایل به چنین ائتلافی ندارند. هر دو دسته درباره ی توان سیاسی خود مبالغه میکنند. سبزهای نولیبرال یا در واقع اولترا راستها بر این باورند که کارگران باید بدون پیش کشیدن خواستههای طبقاتی خویش صرفاً در راستای برقراری نوعی دموکراسی صوری که به کارگران مجال حداقلی از تنفس را نیز میدهد کوشش کنند و از این رو در خدمت جنبش سبز باشند. این متوهمان بر این باورند که بدون یاری طبقه ی کارگر برای تبدیل کردن محل کار به محل منازعه و صرفاً از طریق بسط آگاهیهای سیاسی اقشار گوناگون و تاکتیکهایی از این دست میتوانند جریان اقتدارگرا را به زانو درآورند. جناح اولترا راست و نولیبرال جنبش سبز که به هر حال دست بالا را نیز در این جنبش دارد در حقیقت فاقد استراتژی مشخصی برای تغییر دادن توازن قوای موجود در صحنه ی سیاسی کشور است و از این رهگذر دست کم تاکنون ضربه ی سنگینی به اشاعه ی جنبش سبز زده است. از سوی دیگر، جناح اولترا چپ نیز که در میان فعالان کارگری و جریانهای چپ به هر حال برای خودش وزنهای است، گاه تصریحاً و گاه تلویحاً ارزیابی اغراقآمیزی از پتانسیلهای عروج طبقه ی کارگر برای مبارزه ی اجتماعی به دست میدهد به نحوی که طبقه ی کارگر را در دفاع از منافع طبقاتی خویش کمابیش بینیاز از ائتلاف با برخی طبقات فرادست سیاسی و اقتصادی میداند. این دسته از نیروها نیز بر این باورند که طبقه ی کارگر قادر است همزمان در دو جبهه بجنگد و هم جناحهای گوناگون بورژوازی قدرقدرت سی ساله ی پس از انقلاب را در موقع مناسب شکست دهد و هم جناح اقتدارگرا را. از این رو، نه جناح اولترا راست و نولیبرال جنبش سبز تمایل به رادیکالیسم در محل کار دارد و نه جناح اولترا چپ اصولاً راضی به این که اعتراضات کارگری در خدمت جنبش سبز قرار گیرد. یکی خواهان استمرار هژمونی بورژوازی در جنبش سبز است و دیگری درصدد برقراری هژمونی طبقه ی کارگر روی جنبش اعتراضی کنونی. میخواهم بگویم در دوره ی پس از بیست و دوم خرداد در میان معترضان نیز یک نوع منازعه ی طبقاتی در جریان بوده است و نمایندگان دو طبقه ی متمایز بورژوازی و کارگر هر یک خواهان هژمونی طبقه ی خویش بر روی جنبش سبز بودهاند. استمرار هژمونی بورژوازی در جنبش سبز احتمالاً کمکی به برونرفت از بنبست سیاسی کنونی نخواهد کرد و برقراری هژمونی طبقه ی کارگر در جنبش سبز نیز احتمالاً امکانپذیر نخواهد بود. اگر بین این دو گروه نوعی سازش طبقاتی صورت نگیرد، میتوان گفت برنده به احتمال قوی جریان اقتدارگرا خواهد بود که بورژوازی نظامی برآمده از آن در شرف دستیابی به قدرت تمام و کمال است. جریان اقتدارگرا در نیمهراه یک نوع بازآرایی اساسی در ساختار طبقاتی جامعه ی ایرانی است، یعنی از یک سو در حال تضعیف شتابنده ی بورژوازی شکلگرفته در سه دهه ی اخیر و همچنین نشان دادن ضربه ی شست به طبقه ی متوسط است و از دیگر سو همسو با همه ی دولتهای پس از انقلاب در حال تضعیف فزاینده ی قوای طبقاتی طبقه ی کارگر است، خواه به طور مستقیم از طریق سرکوب بخش متشکل اما نحیف نیروی کار و خواه غیرمستقیم از طریق آشفتگیهای اقتصادی که پروژه ی بازآرایی طبقاتیاش برای معیشت طبقات فرودست اجتماعی در پی دارد. آنچه میتواند پروژه ی جریان اقتدارگرا را نقش بر آب سازد پیوند خوردن اعتراضات کارگری با جنبش سبز است. بخش متشکل نیروی کار در ایران به واسطه ی سالها سرکوب شدید بسیار نحیف است. در شرایط سرکوب فعلی عمدتاً این بخش غیرمتشکل نیروی کار است که میتواند نقشآفرینی کند. اما بخش غیرمتشکل نیروی کار، بنا به تعریف، فاقد سازمانیافتگی و تشکل است. شبکههای اجتماعی جنبش سبز شاید بتوانند این کمبود را جبران کنند. غلبه ی تفکر اولترا راست در جنبش سبز و استراتژی انزواگزینی جریانهای اولترا چپ عجالتاً مانع شکلگیری چنین پیوندی است. اگر چنین پیوندی امکانپذیر باشد، سطح بازی احتمالاً هم در جنبش کارگری بسیار ارتقا خواهد یافت و هم در جنبش سبز.
اما آیا در دوره ی پس از انتخابات ریاست جمهوری اخیر ما شاهد گستره ی وسیعی از اعتراضات کارگری نبودهایم؟
اجازه بدهید تصویری اجمالی از جنبش کارگری در سال ٨٨ را ارائه دهم تا از آن دو ویژگی مهم اعتراضات جاری کارگری را استخراج کنم. این تصویر مبتنی بر روزشمار جنبش کارگری در سال ۱٣٨٨ است که به نوبه ی خود از اخبار خبرگزاریهای رسمی داخل کشور به همت چند فعال کارگری استخراج شده است. از آن جایی که اخبار خبرگزاریهای رسمی عمدتاً به تحرکات بزرگ کارگری خصوصاً در صنایع کلیدی و بخشهای بزرگ خدماتی منحصر است دربرگیرنده ی همه ی اعتراضات و اعتصابات و اجتماعات کارگری نیست. بر مبنای این روزشمار، مهمترین مشکلات کارگران عبارت بوده است از ناامنی شغلی، حقوق معوقه، قطع مزایایی از قبیل عیدی و پاداش و آکورد، اخراج و بیکاری، قراردادهای موقت و پیمانی و سفید امضا، تعطیلی کارخانه، رشد ناکافی دستمزدها، نابرخورداری از تشکلهای مستقل، سوانح کارگری در حین کار، عدم برخورداری مناسب از بیمه ی بیکاری، و غیره. مهمترین مطالبات کارگران در سال ٨٨ برای رفع مشکلاتی از این دست نیز عبارت بوده است از دریافت حقوق معوقه، افزایش دستمزدها، برخورداری از امنیت شغلی، حذف انواع قراردادهای موقت در کارهایی که ماهیت دائمی دارند، برچیدن شرکتهای پیمانکاری کاریابی، اجرای قراردادهای دستهجمعی، برخورداری از حق بیمه ی درمانی و تأمین اجتماعی و بیمه ی بیکاری، لغو بردگی کار کودکان، الغای نابرابری جنسیتی در محل کار، برخورداری از حق تأسیس تشکلهای مستقل کارگری، برخورداری از حق اعتصاب، رفع تبعیض نسبت به کارگران افغانستانی، و غیره. سی و چهار درصد از اعتراضات کارگری در رشتههای خدماتی به وقوع پیوسته است، هفده درصد در صنایع فلزی، چهارده درصد در صنایع غذایی، یازده درصد در صنایع ریسندگی و بافندگی، هفت درصد در خودروسازی، هفت درصد در بخش ساختمانی، هفت درصد در صنایع کشاورزی، و سه درصد نیز در صنعت نفت و گاز. واحدهای کارگر که به طور مکرر تحرکات اعتراضی داشتهاند عبارت بودهاند از لولهسازی خوزستان، لولهسازی اهواز، واگن پارس اراک، لاستیک دنا، مخابرات راه دور، آلومنیوم اراک، خبازان سنندج، پالایشگاه قدیک بندرعباس، کنف کار، آونگان، لاستیکسازی البرز، نساجی مازندران، رانندگان کامیون احیا گستر و ذوب آهن. سی درصد از شکلهای اعتراضات کارگری به صورت تجمع اعتراضی در برابر نهادهای دولتی بوده است، بیست و نه درصد به صورت تجمع اعتراضی در کارخانهها یا مقابل دفاتر شرکتها، نوزده درصد به صورت اعتصاب، هشت درصد به صورت راهپیماییها و بستن جاده و تحصن، و چهارده درصد نیز به صورت طومارنویسیها و شکایات و مراجعه به مراکز دولتی. حدود دویست و نه مورد محکومیت و احضار و دستگیری فعالان کارگری به وقوع پیوسته است و پانزده مورد از اعتراضات کارگری نیز به شدت سرکوب شده است. حمایتهایی که از این قبیل اعتراضات کارگری به عمل آمده است در داخل کشور عمدتاً محدود بوده است به اطلاعیههای کانون نویسندگان ایران، موضعگیریهای فعالان جنبشهای زنان و دانشجویی و معلمی، جمعی از فعالان کارگری ایران خودرو، و برخی از سایتها و وبلاگهای داخلی.
در آینه ی این تصویر آماری و همچنین فضای سیاسی سال ٨٨ دو ویژگی را که به بحث ما مرتبط است میتوان برای جنبش کارگری در این سال خاص برشمرد. اولاً جنبش کارگری هنوز سرشتی عمیقاً دفاعی دارد نه تهاجمی، به این معنا که در بهترین حالت فقط میتواند از دستاوردهای گذشته ی خود دفاع کند و هنوز به هیچ وجه قادر نیست چنان ضرباتی به جبهه ی بورژوازی و اقتدارگرایی وارد بیاورد که دستاوردهای جدیدی را برای بهبود وضعیت زندگی و شغلی کارگران و طبقات اجتماعی فرودست تحقق بخشد. اگر این نتیجهگیری درست باشد به این معناست که نیروهای اولترا چپ روی تواناییهای عروج طبقه ی کارگر برای مبارزه ی طبقاتی با جناحین بورژوازی و اقتدارگرایی بیش از حد حساب باز میکنند. ثانیاً از الگوی اعتراضات کارگری و میزان و شکل حمایتهایی که از آنها به عمل آمده کاملاً محرز است که فعالان جنبش سبز و خصوصاً هسته ی اصلی نخبگان سیاسی این جنبش به هیچ وجه نه چندان از این اعتراضات پشتیبانی کردهاند و نه چندان روی آنها حساب باز کردهاند. اگر این نتیجهگیری نیز درست باشد به این معناست که هسته ی اصلی نخبگان سیاسی سبزها که زیر سیطره ی فکری عناصر اولترا راست و نولیبرال قرار دارند، اعتراضات کارگری را به دیده ی فشاری بر روی دولت مستقر نگریستهاند که صرفاً به کار چانهزنی در کریدورهای تاریک و غیرشفاف سیاسی میآید. بنابراین به نظر میرسد گرچه جنبش کارگری و اعتراضات کارگری مثلاً در سال ٨٨ گسترش یافته است اما عمدتاً به منزله ی جنبشی بوده است که مستقل از حیات جنبش فراطبقاتی سبز راه خود را طی میکرده است. جنبش کارگری و جنبش سبز در دوره ی پس از انتخابات برای مبارزه با اقتدارگرایی به هیچ وجه در خدمت یکدیگر قرار نگرفتهاند. علت اصلی را نیز از جمله باید در مواضع نیروهای اولترا راست و اولترا چپ جستجو کرد. در هشت ماههی اول عمر جنبش سبز که هنوز خیابان در حکم مکان منازعه در حال نقشآفرینی بود، نیروهای مدافع ائتلاف جنبش کارگری و جنبش سبز عمدتاً نوک پیکان نقد خود را به سوی جریانهای اولترا چپ معطوف کرده بودند. حالا که خیابان به منزله ی مکان منازعه عجالتاً از حیز انتفاع ساقط شده است ضرورت برخورد انتقادی با موقعیت هژمونیک تفکر اولترا راست و نولیبرالی در جنبش سبز بیش از پیش احساس میشود. تردیدی ندارم که نیروهای نولیبرال جنبش سبز نیز در حال مبارزه برای تحقق دموکراسی هستند؛ اما در عین حال در چارچوب جنبش سبز به طور بالفعل میکوشند از شکلگیری یک دموکراسی عمیقتر نیز ممانعت به عمل بیاورند. در واقع دست در کار نوعی مهندسی رضایت هستند تا به تودهها بقبولانند و بیاموزانند که به جای این که سهمی در به دستگیری زمام امور داشته باشند بهتر است در چارچوب قواعد نظام بازار زندگی کنند. بنابراین، دموکراسی مورد نظر آنان یک دموکراسی عمیقاً توسعهیافته نیست؛ بلکه در بهترین حالت به یک جور دموکراسی سطح پایین و حداقلی در حوزه ی سیاست محدود است که از تحمیق تودهها سرچشمه میگیرد. بنابراین باید هشیار باشیم که گرچه جناح مسلط نولیبرال در جنبش سبز برای به حرکت درآوردن چرخ این دموکراسی حداقلی مبارزه میکند؛ اما هم بالقوه و هم بالفعل در حال ممانعت از مبارزه برای نوعی دموکراسی عمیقتر که نه فقط حوزه ی سیاست بلکه حوزه ی اقتصاد را هم در بر میگیرد نیز هست. پرسش مهمی که پیشاروی نیروهای فکری مترقی قرار دارد اما این است که چگونه باید جریان فکری نولیبرال در جنبش سبز را که به سهم خویش برای برقراری دموکراسی محدود سیاسی مبارزه میکند به نحوی نقد کرد که هم مبارزهاش برای تحقق دموکراسی سیاسی را تضعیف نکرد و هم تأثیرگذاریاش در ممانعت از تحقق نوعی دموکراسی عمیقتر را بیاثر ساخت.
منبع: جرس
اخبار روز:
صد روز از بازداشت نسرین ستوده وکیل و مدافع آزادی بیان میگذرد. وی برای سومین بار دست به اعتصاب غذا زده است. شیرین عبادی، برنده ایرانی جایزه صلح نوبل و رئیس کانون مدافعان حقوق بشر، ژان فرانسوا ژولیارد دیبر اول سازمان گزارشگران بدون مرز و فرانسوا کانتیه رئیس سازمان وکلای بدون مرز فراخوانی برای آزادی این وکیل مدافع زندانیان عقیدتی امضا کردهاند.
گزارشگران بدون مرز نگرانی خود را از تهاجم جمهوری اسلامی ایران به وکلا در شرایطی که زندانیان عقیدتی بیش از هر زمان دیگر به آنها نیاز دارند، اعلام میکند. در ایران محاکمات روزنامهنگاران و وبنگاران افزایش یافته است و شرایط زندانها برای بازداشتشدگان بدتر شده است. بسیاری از حرفهکاران رسانهها همچون وکیلشان نسرین ستوده دست به اعتصاب غذا زدهاند و در وضعیت بحرانی بسر میبرند. از جمله محمد نوری زاد روزنامهنگار و مستندساز که در تاریخ ٢٥ آذر ماه در بیمارستان بستری شد.
در دفاع از نبرد نسرین ستوده با مرگ
نسرین ستوده در نگاه جمهوری اسلامی ایران سه جرم دارد، زنیست که بر باورهای خود استوار مانده است، وکیل مدافع حقوق بشر است و شجاعت انتقاد از حکومت اسلامی را دارد.
نسرین ستوده، همواره شجاعانه و بی قید و شرط، دفاع از روشنفکران، روزنامهنگاران، مدافعان حقوق زن و اقلیت های ملی و مذهبی را پذیرفته است. او در پی سرکوب اعتراضات به انتخابات ٢٢ خرداد ١٣٨٨ وکیل مدافع همهی مخالفان زندانی شد، که قدرت حاکم صدای اعتراض آنها را تحمل نکرد. در تعرض نظام به همکارش شیرین عبادی، برنده ایرانی جایزهی صلح نوبل، آگاه از خطری که تهدیدش می کرد، همیار کانون مدافعان حقوق بشر شد و به دفاع از آنان برخاست.
نسرین ستوده از ١٤ شهریور ماه ١٣٨٩ در انفرادیهای زندان هولناک اوین بسر میبرد و اغلب محروم از حق ملاقات با خانوادهی خود است. تحت شدیدترین فشارها، در اعتراض به توهین و تحقیرهای بازجویان، دست به اعتصاب غذا زده است.
مبارزهی او مبارزهی ماست. باید جامعه جهانی و همهی شهروندان را برای نجات او به تلاش واداشت. جمهوری اسلامی ایران میخواهد صدایی را خاموش کند که از پژواک آن میهراسد. حال که زورآزمایی با مرگ را بر ما تحمیل کرده است. آزادی باید پیروز شود. هیچ سرکوب و هیچ زندانی نمی تواند جامعهی شهروندی جوان ایران را که نسرین ستوده یکی از سخنگویان آن است، از حرکت به سوی اینده باز دارد. ما نیز با او همصدایم. نسرین ستوده را زنده و آزاد میخواهیم.
شیرین عبادی: برنده ایرانی جایزه صلح نوبل و رئیس کانون مدافعان حقوق بشر
ژان فرانسوا ژولیارد: دیبر اول سازمان گزارشگران بدون مرز
فرانسوا کانتیه: رئیس سازمان وکلای بدون مرز
وضعیت بحرانی در زندان اوین
کلمه: وضع جسمانی زندانیان اعتصاب کننده زندان اوین وخیم گزارش می شود. طبق اخبار رسیده از زندان اوین به کلمه نسرین ستوده، وکیل دادگستری که در اعتصاب غذای خشک به سر می برد، به دلیل وخامت حالش به بهداری زندان منقل شده است. ستوده حاضر به شکستن اعتصاب غذایش نیست.
این سومین باری است که ستوده در صد روز بازداشتش دست به اعتصاب غذا می زند و این بار با توجه به تحلیل رفتن قوای جسمانی اش، وضعیت بسیار خطرناکی را پشت سر می گذارد.
رضا خندان همسر ستوده و دو فرزند خردسالش به شدت نگران حال او هستند چرا که اخبار رسیده از زندان اوین بسیار نگران کننده است اما به دلیل تعطیلات رسمی هیچ یک از مسوولان قضایی نیز در این باره پاسخگو نیستند.
به گزارش خبرنگار کلمه، نیمای سه ساله فرزند نسرین روزها است که مادرش را ندیده و هر لحظه منتظر بازگشت اوست، او اضطراب پدر و خواهرش را نمی فهمد و مدام می پرسد مادر کی باز می گردد؟ مهراوه که فقط دوازده سال دارد. این روزها نیمای کوچک را آرام می کند.
آرش صادقی، دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی و غلامحسین عرشی، از معترضان به نتایج انتخابات ریاست جمهوری از دیگر اعتصاب کنندگان زندان اوین هستند که وضعیت جسمانی بسیار نامناسبی دارند اما مسوولان زندان اوین بی توجه به خواسته هایشان، آنها را در سلول هایشان رها کرده اند. غلامحسین عرشی که مبتلا به دیسک کمر است با شرایط جسمانی بسیار نامناسب در اعتصاب غذا به سر می برد.
خانواده عرشی که در شهر کرج زندگی می کنند درباره وضعیت او بسیار نگرانند و در این شرایط دشوار با توجه به تعطیلی همه نهادهای رسمی نمی دانند باید چه کنند.
غلامحسین عرشی از زندانیان گمنام حوادث پس از انتخابات است. او یکی از زندانیانی بود که در مرداد ماه امسال نیز همراه ۱۶ زندانی دیگر بند ۳۵۰ دست به اعتصاب غذا زد. این زندانیان در اعتصاب غذایی دو هفته ای به شرایط نامناسب بند ۳۵۰ زندان اوین اعتراض کردند.
او که ۱۷ بهمن ماه سال گذشته بازداشت شد، روزهای زیادی را تحت شدیدترین فشارها در بند های ۲۰۹ و ۲۴۰ زندان اوین به سر برد.
گفته می شود رضا شهابی، کارگر زندانی و محمد نوری زاد کارگردان سینما و روزنامه نگار نیزاز دیگر اعتصاب کنندگان زندان اوین هستند که شرایط جسمانی بسیار نامناسبی دارند و به بیمارستان منتقل شده اند. محمد نوری زاد در پی خونریزی معده به بیمارستان رفته و رضا شهابی نیز در شرایط بسیار نامناسب جسمی اعتصاب غذای خشکش را به تر تغییر داده اما همچنان مسوولان به خواسته او که تعیین تکلیفش است بی توجهی می کنند.
گزارشگران بدون مرز نگرانی خود را از تهاجم جمهوری اسلامی ایران به وکلا در شرایطی که زندانیان عقیدتی بیش از هر زمان دیگر به آنها نیاز دارند، اعلام میکند. در ایران محاکمات روزنامهنگاران و وبنگاران افزایش یافته است و شرایط زندانها برای بازداشتشدگان بدتر شده است. بسیاری از حرفهکاران رسانهها همچون وکیلشان نسرین ستوده دست به اعتصاب غذا زدهاند و در وضعیت بحرانی بسر میبرند. از جمله محمد نوری زاد روزنامهنگار و مستندساز که در تاریخ ٢٥ آذر ماه در بیمارستان بستری شد.
در دفاع از نبرد نسرین ستوده با مرگ
نسرین ستوده در نگاه جمهوری اسلامی ایران سه جرم دارد، زنیست که بر باورهای خود استوار مانده است، وکیل مدافع حقوق بشر است و شجاعت انتقاد از حکومت اسلامی را دارد.
نسرین ستوده، همواره شجاعانه و بی قید و شرط، دفاع از روشنفکران، روزنامهنگاران، مدافعان حقوق زن و اقلیت های ملی و مذهبی را پذیرفته است. او در پی سرکوب اعتراضات به انتخابات ٢٢ خرداد ١٣٨٨ وکیل مدافع همهی مخالفان زندانی شد، که قدرت حاکم صدای اعتراض آنها را تحمل نکرد. در تعرض نظام به همکارش شیرین عبادی، برنده ایرانی جایزهی صلح نوبل، آگاه از خطری که تهدیدش می کرد، همیار کانون مدافعان حقوق بشر شد و به دفاع از آنان برخاست.
نسرین ستوده از ١٤ شهریور ماه ١٣٨٩ در انفرادیهای زندان هولناک اوین بسر میبرد و اغلب محروم از حق ملاقات با خانوادهی خود است. تحت شدیدترین فشارها، در اعتراض به توهین و تحقیرهای بازجویان، دست به اعتصاب غذا زده است.
مبارزهی او مبارزهی ماست. باید جامعه جهانی و همهی شهروندان را برای نجات او به تلاش واداشت. جمهوری اسلامی ایران میخواهد صدایی را خاموش کند که از پژواک آن میهراسد. حال که زورآزمایی با مرگ را بر ما تحمیل کرده است. آزادی باید پیروز شود. هیچ سرکوب و هیچ زندانی نمی تواند جامعهی شهروندی جوان ایران را که نسرین ستوده یکی از سخنگویان آن است، از حرکت به سوی اینده باز دارد. ما نیز با او همصدایم. نسرین ستوده را زنده و آزاد میخواهیم.
شیرین عبادی: برنده ایرانی جایزه صلح نوبل و رئیس کانون مدافعان حقوق بشر
ژان فرانسوا ژولیارد: دیبر اول سازمان گزارشگران بدون مرز
فرانسوا کانتیه: رئیس سازمان وکلای بدون مرز
وضعیت بحرانی در زندان اوین
کلمه: وضع جسمانی زندانیان اعتصاب کننده زندان اوین وخیم گزارش می شود. طبق اخبار رسیده از زندان اوین به کلمه نسرین ستوده، وکیل دادگستری که در اعتصاب غذای خشک به سر می برد، به دلیل وخامت حالش به بهداری زندان منقل شده است. ستوده حاضر به شکستن اعتصاب غذایش نیست.
این سومین باری است که ستوده در صد روز بازداشتش دست به اعتصاب غذا می زند و این بار با توجه به تحلیل رفتن قوای جسمانی اش، وضعیت بسیار خطرناکی را پشت سر می گذارد.
رضا خندان همسر ستوده و دو فرزند خردسالش به شدت نگران حال او هستند چرا که اخبار رسیده از زندان اوین بسیار نگران کننده است اما به دلیل تعطیلات رسمی هیچ یک از مسوولان قضایی نیز در این باره پاسخگو نیستند.
به گزارش خبرنگار کلمه، نیمای سه ساله فرزند نسرین روزها است که مادرش را ندیده و هر لحظه منتظر بازگشت اوست، او اضطراب پدر و خواهرش را نمی فهمد و مدام می پرسد مادر کی باز می گردد؟ مهراوه که فقط دوازده سال دارد. این روزها نیمای کوچک را آرام می کند.
آرش صادقی، دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی و غلامحسین عرشی، از معترضان به نتایج انتخابات ریاست جمهوری از دیگر اعتصاب کنندگان زندان اوین هستند که وضعیت جسمانی بسیار نامناسبی دارند اما مسوولان زندان اوین بی توجه به خواسته هایشان، آنها را در سلول هایشان رها کرده اند. غلامحسین عرشی که مبتلا به دیسک کمر است با شرایط جسمانی بسیار نامناسب در اعتصاب غذا به سر می برد.
خانواده عرشی که در شهر کرج زندگی می کنند درباره وضعیت او بسیار نگرانند و در این شرایط دشوار با توجه به تعطیلی همه نهادهای رسمی نمی دانند باید چه کنند.
غلامحسین عرشی از زندانیان گمنام حوادث پس از انتخابات است. او یکی از زندانیانی بود که در مرداد ماه امسال نیز همراه ۱۶ زندانی دیگر بند ۳۵۰ دست به اعتصاب غذا زد. این زندانیان در اعتصاب غذایی دو هفته ای به شرایط نامناسب بند ۳۵۰ زندان اوین اعتراض کردند.
او که ۱۷ بهمن ماه سال گذشته بازداشت شد، روزهای زیادی را تحت شدیدترین فشارها در بند های ۲۰۹ و ۲۴۰ زندان اوین به سر برد.
گفته می شود رضا شهابی، کارگر زندانی و محمد نوری زاد کارگردان سینما و روزنامه نگار نیزاز دیگر اعتصاب کنندگان زندان اوین هستند که شرایط جسمانی بسیار نامناسبی دارند و به بیمارستان منتقل شده اند. محمد نوری زاد در پی خونریزی معده به بیمارستان رفته و رضا شهابی نیز در شرایط بسیار نامناسب جسمی اعتصاب غذای خشکش را به تر تغییر داده اما همچنان مسوولان به خواسته او که تعیین تکلیفش است بی توجهی می کنند.
ویکیلیکس: کمک ایران به حماس، ماهانه ۲۵ میلیون دلار
۱۳۸۹/۰۹/۲۶
سند دیگری از مجموعه اسناد افشاشده توسط وبسایت ویکیلیکس ضمن اشاره به این که ایران ماهانه ۲۵ میلیون دلار به گروه حماس کمک میکند حاکی از این است که جمهوری اسلامی تلاش کرده است از بیاباننشینهای شبهجزیره سینا برای قاچاق اسلحه به نوار غزه استفاده کند.
خبرگزاری رویترز به نقل از این سند متعلق به سال گذشته میگوید رئیس سازمان اطلاعات مصر به مقامات آمریکایی اطلاع داده است که حمایت مالی جمهوری اسلامی از گروه حماس «به ماهانه ۲۵ میلیون دلار میرسد، اما مصر موفق شده جلو ورود این کمکها از خاک خود به غزه را بگیرد».
در این سند همچنین آمده است که ایران برای شکستن حصر نوار غزه و رساندن سلاح به اعضای گروه حماس تلاش کرده است بیاباننشینهای مصری را به استخدام خود درآورد.
این سند متعلق به آوریل سال ۲۰۰۹ همچنین حکایت از آن دارد که مصر از گسترش نفوذ ایران در خاورمیانه و دستیابی تهران به سلاحهای اتمی واهمه دارد.
پیشتر نیز خبرگزاریها از وجود سندی در میان اسناد ویکیلیکس خبر داده بودند حاکی از تهدید مصر به این که در صورت اتمی شدن ايران، اين کشور هم به سمت بمب اتم و دستيابی به آن، خواهد رفت.
طبق این سند، حسنی مبارک، رئیس جمهور مصر، در حاشيه اجلاس اقتصاد جهانی در شرمالشيخ در سال ۲۰۰۸ به مقامات آمریکایی گفته بود که «اگر ايران به بمب اتمی دست يابد، مصر هم مجبور است همين راه را طی کند».
با این حال در سند تازهتر که خبرگزاری رویترز روز جمعه منتشر کرده اشاره شده است که آقای مبارک خطر ایران اتمی را «تهدیدی درازمدت» میداند.
در این سند آمده است: «او (حسنی مبارک) میپذیرد که برنامه هستهای ایران تهدیدی استراتژیک برای موجودیت مصر و منطقه (خاورمیانه) است، اما آن را تهدیدی نسبتا درازمدت میداند.»
نگرانی از برنامه هستهای جمهوری اسلامی و پافشاری مقامات تهران بر آن تنها به مصر محدود نمیشود، بلکه آن طور که در باقی اسناد ویکیلیکس آمده دیگر کشورهای عرب منطقه، بهویژه عربستان سعودی، نیز بارها در گفتوگو با مقامات ایالات متحده نگرانی خود را از آن ابراز کردهاند.
کاهش کمک ایران به حزبالله لبنان
در همین حال روزنامه انگلیسیزبان جروزالم پست روز پنجشنبه گزارش داد که تهران به دلیل فشار تحریمهای جهانی علیه خود مجبور شده است از میزان کمک مالیاش به حزبالله لبنان بکاهد.
این روزنامه اسرائیلی با تکیه بر «ارزیابیهای سازمان اطلاعات اسرائیل» میگوید که جمهوری اسلامی بیش از ۴۰ درصد از کمکهای مالی خود به حزبالله را کاهش داده است، «اقدامی که به بروز بحران در این گروه شبهنظامی انجامیده است».
به گفته جروزالم پست، جمهوری اسلامی به عنوان حامی مالی و ایدئولوژیکی حزبالله لبنان در سالهای اخیر سالی یک میلیارد دلار به این گروه کمک نظامی مستقیم کرده است.
جمهوری اسلامی در حال حاضر به دلیل پافشاری بر غنیسازی اورانیوم در برنامه هستهای خود مشمول چهار دور تحریم مالی و سیاسی از سوی شورای امنیت سازمان ملل قرار دارد که به گفته مقامات عالیرتبه غربی فشار فراوانی را به تهران وارد کرده است.
از سوی دیگر مقامات ایران بارها وجود این فشار را انکار کرده و گفتهاند که تحریمها تاکنون هیچ اثری بر وضعیت اقتصادی و سیاسی کشور نداشته است.
خبرگزاری رویترز به نقل از این سند متعلق به سال گذشته میگوید رئیس سازمان اطلاعات مصر به مقامات آمریکایی اطلاع داده است که حمایت مالی جمهوری اسلامی از گروه حماس «به ماهانه ۲۵ میلیون دلار میرسد، اما مصر موفق شده جلو ورود این کمکها از خاک خود به غزه را بگیرد».
در این سند همچنین آمده است که ایران برای شکستن حصر نوار غزه و رساندن سلاح به اعضای گروه حماس تلاش کرده است بیاباننشینهای مصری را به استخدام خود درآورد.
این سند متعلق به آوریل سال ۲۰۰۹ همچنین حکایت از آن دارد که مصر از گسترش نفوذ ایران در خاورمیانه و دستیابی تهران به سلاحهای اتمی واهمه دارد.
پیشتر نیز خبرگزاریها از وجود سندی در میان اسناد ویکیلیکس خبر داده بودند حاکی از تهدید مصر به این که در صورت اتمی شدن ايران، اين کشور هم به سمت بمب اتم و دستيابی به آن، خواهد رفت.
طبق این سند، حسنی مبارک، رئیس جمهور مصر، در حاشيه اجلاس اقتصاد جهانی در شرمالشيخ در سال ۲۰۰۸ به مقامات آمریکایی گفته بود که «اگر ايران به بمب اتمی دست يابد، مصر هم مجبور است همين راه را طی کند».
با این حال در سند تازهتر که خبرگزاری رویترز روز جمعه منتشر کرده اشاره شده است که آقای مبارک خطر ایران اتمی را «تهدیدی درازمدت» میداند.
در این سند آمده است: «او (حسنی مبارک) میپذیرد که برنامه هستهای ایران تهدیدی استراتژیک برای موجودیت مصر و منطقه (خاورمیانه) است، اما آن را تهدیدی نسبتا درازمدت میداند.»
نگرانی از برنامه هستهای جمهوری اسلامی و پافشاری مقامات تهران بر آن تنها به مصر محدود نمیشود، بلکه آن طور که در باقی اسناد ویکیلیکس آمده دیگر کشورهای عرب منطقه، بهویژه عربستان سعودی، نیز بارها در گفتوگو با مقامات ایالات متحده نگرانی خود را از آن ابراز کردهاند.
کاهش کمک ایران به حزبالله لبنان
در همین حال روزنامه انگلیسیزبان جروزالم پست روز پنجشنبه گزارش داد که تهران به دلیل فشار تحریمهای جهانی علیه خود مجبور شده است از میزان کمک مالیاش به حزبالله لبنان بکاهد.
این روزنامه اسرائیلی با تکیه بر «ارزیابیهای سازمان اطلاعات اسرائیل» میگوید که جمهوری اسلامی بیش از ۴۰ درصد از کمکهای مالی خود به حزبالله را کاهش داده است، «اقدامی که به بروز بحران در این گروه شبهنظامی انجامیده است».
به گفته جروزالم پست، جمهوری اسلامی به عنوان حامی مالی و ایدئولوژیکی حزبالله لبنان در سالهای اخیر سالی یک میلیارد دلار به این گروه کمک نظامی مستقیم کرده است.
جمهوری اسلامی در حال حاضر به دلیل پافشاری بر غنیسازی اورانیوم در برنامه هستهای خود مشمول چهار دور تحریم مالی و سیاسی از سوی شورای امنیت سازمان ملل قرار دارد که به گفته مقامات عالیرتبه غربی فشار فراوانی را به تهران وارد کرده است.
از سوی دیگر مقامات ایران بارها وجود این فشار را انکار کرده و گفتهاند که تحریمها تاکنون هیچ اثری بر وضعیت اقتصادی و سیاسی کشور نداشته است.
بسیج اخیرا برای نمایش همبستگی با دانشجویان معترض در کشور انگلیس بیانیه ای صادر کرده* و در آن خشونت علیه دانشجویان معترض در کشور انگلیس را محکوم کرده است. همبستگی با دانشجویان معترض در کشور انگلیس و بیانیهای که خشونت سیستماتیک ارکان قدرت علیه شهروندان جامعه را محکوم کند در نوع خودش امری نیکو ست، اما چنانچه این بیانیه را در متن حوادث یک و سال نیم اخیر ایران و نقش بسیج در آن حوادث قرار بدهیم بوی استعمارزدگی و نژادپرستی از این بیانیه به مشام خواهد رسید.
چطور است که بسیج، خشونت علیه دانشجویان ایرانی که چندین برابر خشونت موجود علیه دانشجویان معترض در انگلیس است، را «رمانتیزه» کرده و حتی خود را به نیروی دفاع از منافع سیاسی-اقتصادی قدرتمداران در ایران تقلیل داده است و در عین حال خشونت علیه دانشجویان در سرزمین «سفیدپوستان» را محکوم میکند؟ در واقع بسیج با انتشار این بیانیه اوج استعمارزدگی و داشتن استانداردهای دوگانه خویش را به نمایش گذاشته است
این بیانیه ابراز می کند که بسیج از سویی خشونت سیستماتیک علیه دانشجویان در ایران را نادیده میگیرد یا حتی عادی اش جلوه میدهد و همزمان نسبت به خشونت علیه دانشجویان در انگلیس به شدت حساس است.
اگر تظاهرات دانشجویان معترض در انگلیس در ایران اتفاق افتاده بود، تاکنون چند نفرشان محارب و مفقودالاثر بازداشت شده بودند، خانه های چند نفرشان مورد هجوم نیروهای امنیتی قرار گرفته بود، چند نفرشان به جرم تشویش اذهان عمومی، تبلیغ علیه نظام، اقدام علیه امنیت ملی، توهین به مقامهای نظام و ... دستگیر شده بودند.
و در آن صورت، مسلما بسیج نامهای در همبستگی با دانشجویان «بی پناه» ایرانی نمی نوشت (همانطور که هرگز هم ننوشته است) و خود در نقش نیروی اصلی سرکوب علیه دانشجویان عمل میکرد و به قربانیان بی دفاع القابی همچون فریب خورده، قرتی، اجنبی، غربزده، عنصر نامطلوب، جاسوس سیا و غیره داده میشد. نوشتن بیانیه همبستگی بسیج با دانشجویان معترض در انگلیس مانند این می ماند که نیروی پلیس در انگلیس که دانشجویان معترض را سرکوب می کند در همبستگی با دانشجویان دربند ایرانی بیانیه صادر کند.
آقایان و خانمهای بسیجی، خشونت علیه دانشجویان انگلیسی را دیدید اما خشونت عریان علیه مجید توکلی، بهاره هدایت، مهدیه گلرو، عابد توانچه، مجید دری، حامد روحی نژاد، ارسلان صادقی، آرش صادقی، کوهیار گودرزی و دهها دانشجوی دیگر را ندیدید؟ آیا برای آنکه خشونت علیه قربانی را شما درک کنید، قربانی حتما باید در سرزمین «سفیدپوستان» زندگی کند یا خشونت علیه او از جانب «سفیدپوستان» اعمال شود؟ آیا خشونت علیه مردم در ایران قابل انکار یا حتی عادی است اما خشونت در ابعاد کمتر از آن در سرزمین «سفیدپوستان» توسط شما تحمل نمیشود و حس همبستگی تان را بر میانگیزاند؟
آرش صادقی، فعال دانشجویی از دانشگاه علامه، در مصاحبه با فرشته قاضی: "بله نیروهای امنیتی نیمه شب ۱۹ آبان حدود ساعت ۴ تا ۴ و نیم به منزل ما رفته و چون کسی در را باز نکرده، شیشه ها را شکسته و با کلید که پشت قفل در بوده در را باز کرده و وارد منزل شده اند. بعد شروع به داد و بیداد و ایجاد رعب و وحشت کرده و خانه را بازرسی کرده اند. هنگامی که شیشه را می شکنند و وارد خانه می شوند مادرم دچار حمله قلبی می شود و از روی تخت می افتد و بعد از ۴ روزی که در بیمارستان بود فوت میکند"...پدرم می گوید تو مادرت را کشتی و دوست ندارم خانه باشی و..... من هم سعی میکنم خانه نباشم و بی صبرانه منتظر برگشت به زندان هستم".
اوج انحطاط اخلاقی و استعمارزدگی و نژادپرستی است که مجرمانی که مسبب مرگ مادر فعالی دانشجویی در ایران شده اند و یا لااقل از کنار ظلمی که به آرش صادقی و خانواده ی او شده است بی تفاوت عبور کرده اند، برای همبستگی با دانشجویان معترض انگلیسی بیانیه نوشته اند. احتمالا اگر آرش در سرزمین سفیدپوستان زندگی می کرد یا ظلم به او توسط سفیدپوستان اعمال شده بود حتما عکس العمل بسیج فرق می کرد و چه بسا در سوگ مادر مظلوم آرش اعزای عمومی هم اعلام می شد.
داشتن استانداردهای دوگانه در برداشت و تعریف خشونت براساس مکان جغرافیایی خود نشان از استعمارزدگی بسیج دارد. گویی بسیج باور کرده است که سرنوشت دانشجویان ایرانی ستاره دار شدن، محرومیت از تحصیل، روانه سلولهای انفرادی اوین شدن، جلسات کشدار شکنجه و بازجویی، تبعید بین زندانهای کشور است.
مشکل حتی عمیق تر از این است که ختم به این باورِ بسیج شود: با توجیه خشونت علیه دانشجویان و یا بطور کلی شهروندان ایرانی، بسیج مشکل «خود کم بینی»اش را به نمایش گذاشته است، چرا که سرنوشت بسیح به عنوان شهروندان ایران جدای از سرنوشت دانشجویان ایرانی نیست.
اول انکه ظالمان و توجیه گرانِ ظلمِ امروز، خود قربانیان فردا هستند. دوم، چون خشونت علیه شهروندان ایران تنها براساس عقاید مذهبی، سن، عقاید سیاسی، محل زندگی، طبقه اجتماعی و باقی نیست که شکل میگیرد بلکه صرف نظر از موقعیت اشخاص در مواردی که ذکر شد، براساس اعتراض به ظلم موجود در جامعه هم شکل میگیرد. هر شخصی میتواند به راحتی از «میراث دار داریوش و کوروش کبیر» یک شبه به میکروب و خس و خاشاک مبدل شود. نمونه اش زندانیان مذهبی ای هستند که در زندان به نماز شب و روزه داری مشغول اند و خود از نگهبانان اصل جمهوری اسلامی بوده و هستند. تنها گناهشان این است که به وضعیت موجود اعتراض کرده اند. در نتیجه بسیجیانِ توجیه گرِ ظلم که به راحتی چشم بر ظلم بر هموطنان خود می بندند و قیصریه برای ظلم رفته در باقی جاهای دنیا به آتش میکشند چه بسا که قوم و خویشان و فرزندان شان، که بسیجیان به راحتی نمیتوانند دیگری شان کنند یا آنها را با صفت قرتی یا فریب خورده، دمونایز کنند، مورد خشونت همان سیستمی واقع شوند که بسیجیان ظلمش را توجیه میکنند.
یک تصور به غایت اشتباه و در نوع خود استعمارزده برخی محافل توجیه گر ظلم موجود در ایران این است که فکر میکنند معترضین به ظلم در ایران سیستم های سیاسی در اروپا یا آمریکای شمالی را کامل میدانند و آن کشورها را مدینه فاضله می پندارند. حال آنکه اتفاقا این تصورِ اشتباهِ خودِ این محافل از سیستم های سیاسی در کشورهای اروپایی-آمریکای شمالی ست. اغلب اگر اتفاق بیفتد که به ظلم و خشونت علیه مردم در ایران اشاره کنی، این دست از افراد شما را به ظلم موجود در سیستم های سیاسی کشورهای اروپایی یا آمریکای شمالی راهنمایی میکنند. چرا باید ظلم سیستماتیک علیه دانشجویان در ایران را با ظلم به دانشجویان معترض در انگلیس بتوان توجیه یا حتی پاک کرد؟ این برخورد خود به شدت استعمارزده است چرا که وجود مستقل برای شهروندان ایرانی در نظر نمیگیرد و در واقع در لفافه بیان میکند که وقتی حتی سفیدپوستان در کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی مورد ظلم واقع میشوند، شما قهوهای پوستان خاورمیانهای چه حرفی برای گفتن دارید؟ در واقع این بینش عدالت و حقوق شهروندی را لقمه بزرگتر از دهان مردم در ایران تصور میکند با این توجیه که حتی سفیدپوستان در کشورهای اروپایی یا آمریکای شمالی هم عدالت به معنای واقعی ندارند. جالب آنکه مردم ایران که در حافظه فرهنگ سیاسی شان مبارزات ضد استعماری، مبارزات برای قانون-محوری و عدالت و استقلال سیاسی-اقتصادی را دارند به موجودات بی تاریخی تبدیل میشوند که هر آنچه تمنای عدالتگری درشان وجود دارد نشآت از اروپا و آمریکای شمالی گرفته است. در این بینش فرض بر این است که اگر ثابت کنی که عدالتی در کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی وجود ندارد خواه ناخواه عدالت طلبیِ مردم ایران را هم مضحک جلوه داده ای، چرا که در این بینش مردم ایران تهی از تاریخ و فهم مستقل از خود و خواسته هایشان هستند.
پدر حامد روحی نژاد، دانشجوی دربند: « آقای احمدی نژاد رئیس جمهور، شمایی که می گویید عدالت، عدالت، عدالت. آیا این عدالت است که بچه مریضی را که می دانید چه مشکلاتی دارد به انفرادی ببرید و ممنوع الملاقات کنید، این اگر عدالت است پس بی عدالتی کجاست؟ رئیس قوه قضاییه به ما خانواده های زندانیان بگویید که اگر این عدالت است پس بی عدالتی کجاست؟ فرزند من با این همه مشکلات جسمی که دارد در انفرادی است و با این فشارها شاید تلف شود بگویید عدالت واقعی کجاست؟ این عدالت نیست و شما عدالت را در مورد ما اجرا نکردید و نمی کنید و نخواهید کرد. ای مسئولین اطلاعاتی که الان صدای مرا می شنوید شما را به فاطمه زهرا قسم می دهم بگذارید رئیس جمهور و رهبر صدای مرا بشنوند شاید در رحمتی به سوی ما بازشود«
شاید ادعا کنید که دلیل اصلی تان برای نوشتن بیانیه، واقعا همدردی با دانشجویان معترض در انگلیس نبوده و تنها دهن کجی به کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی بوده است که نقض حقوق بشر را در ایران زیر سوال می برند. باور میکنم و موافقم که تنها دلیل تان همین بوده است. ولی جایی میان این دهن کجیها لحظه ای، تنها لحظه ای، به پدر حامد روحی نژاد فکر کنید. به زبان شما حرف می زند، چه بسا در تاکسی کنارش نشسته باشید، چه بسا موسیقی و فیلم مورد علاقه او شبیه فیلم و موسیقی باشد که پدر و مادر خودتان دوست دارند. چه کسی یا سیستمی تا این حد او را از شما بیگانه کرده است که میان این دهن کجی ها او و دردش و درد پسرش که از ام.اس. در زندان آزار می بیند گم میشوند و وجودشان انکار میشود. میان این دهن کجی ها لحظه ای به مجید دری در زندان بهبهان، بی عینک طبی، همراه با سر درد و کلسترول بالایش و محرومیتش از تحصیل فکر کنید. این چه سیستمی است که معترضین در آن نمی توانند مدارج علمی طی کنند و از تحصیل محروم می شوند؟ این چه سیستمی است که دانشجویان معترض در آن با ستاره ای نشان می شوند که از باقی قابل تشخیص باشند؟ این خود بازتولید نژادپرستی علیه معترضین و تبدیل معترضین به یک نژاد است
روز شانزده آذر، دانشجویان معترض در کشور انگلیس بیانیه ای نوشتند و در آن ضمن آنکه به ظلمی که بر دانشجویان در کشور انگلیس می رود اشاره کردند با دانشجویان دربند و معترض ایرانی هم ابراز همدردی کردند. آنها نوشتند: «هر چند قیاس به جایی نیست، در این چند هفته ما هم شمهای از خشونت دولتی، ارعاب و محدودیت گذاشتن بر حق اعتراض مان را تجربه کرده ایم. ما معتقدیم که شباهتهای خواستههای ما و شما بر تفاوتهایمان غلبه میکند پس در اتحاد با شما میایستیم. ما دانشجویان از لندن تا آتن تا تهران مبارزه میکنیم تا قدرت را به صاحبان اصلی آن یعنی مردم بازگردانیم». این بیانه هم ظلم در کشور نویسندگان بیانیه را به رسمیت میشناسد هم احترام برای مبارزات مردمی و به دست گرفتن قدرت توسط مردم در سراسر دنیا قائل است، نه تنها در ایران یا نه تنها در انگلیس بلکه از لندن تا آتن تا تهران. حال آنکه در بیانیه بسیج که تاکنون کشتار، زندان، تبعید و ممنوعیت از تحصیل دانشجویان هموطن خود را نه تنها زیر سوال نبرده است بلکه توجیه هم کرده است، گفته شده است که: « ما دانشجویان ایران اسلامی ضمن همدردی و حمایت از دانشجویان و جوانان بیدفاع انگلیس، خواستار ایجاد فضایی آزاد و دموکراتیک برای پیگیری مطالبات دانشجویان و مردم انگلستان از حکام و صاحبان قدرت این کشور بوده و از مجامع حقوق بشری خواستار پیگیری نقض حقوق شهروندی در این کشور شده و درخواست محاکمه سران نظام پادشاهی انگلستان را در دادگاههای بینالمللی داریم» . بسیج غافل است که تا زمانی که ابراز همدردی با قربانیان داخلی نکند و آرزوی همین فضای آزاد و دموکراتیک را برای مطالبات دانشجویان و مردم بی دفاع در ایران نکند بیانیه اش تنها بیانگر نژادپرستی، داشتن استانداردهای دوگانه، حس خودکم بینی و حقارت علیه خود و شهروندان ایران است و بس.
تقریبا در همه جای دنیا طبقه حاکمیت مقابل منافع سیاسی-اقتصادی شهروندان جوامع میایستد و در طول تاریخ چه در کشورهای اروپایی-آمریکای شمالی چه در هند، ایران، مصر، … مردم با مبارزات خود علیه ظلم و استبداد طبقات حاکمیت، چه حاکمیت داخلی و چه استعمارگران خارجی، به عدالت نسبی و حقوق خود دست یافته اند اما راه رسیدن به عدالت، باتوم زدن، توجیه کردن باتوم و زندان و کشتار شهروندان ایران و همزمان بیانیه نوشتن در همبستگی با دانشجویان معترض در انگلیس نیست. با تقلیل بسیج به مجیزگوی طبقه حاکمیت و توجیه گر ظلم او علیه مردم بی پناه ایران مسلم بدانید که به اهرم قدرت در ایران تقلیل خواهید یافت و ادعای تان برای عدالت طلبی، چه در ایران چه در انگلیس یا هرجای دیگر، جوکی بیش نخواهد بود
* www.farsnews.com
اخبار روز:
باز هم انفجاری مهیب در چابهار در سیستان و بلوچستان، که ده ها کشته و زخمی برجای گذاشت، کل ایران را به لرزه در آورد. این قبیل اقدامات همه می دانند که حلال مشکلات بلوچ ها در ایران نیست. همچنان که حرکات سخت افزاری حکومت مرکزی ایران نیز در راستای پایان بخشیدن به این اقدامات نقطه ی پایانی بر مشکلات عدیده ی ملیت بلوچ نخواهد گذاشت، بلکه اقدامات دو طرف درگیر در این منازعه تنها به وخامت اوضاع منجر خواهد شد. همچنان که اقدامات مسلحانه در رابطه با احقاق حقوق ملیت ها در کمتر جای دنیا توانسته است به تحقق هدف مورد نظر بی انجامد. مشکلاتی که ملیت بلوچ در ایران با آن دست و پنجه نرم می کند حاصل ده ها سال روند تمرکزگرائی در ایران است، روندی که به شکل برنامه ریزی شده و سیستماتیک در بدو برسرکار آمدن رضاخان میر پنج و در طی به قدرت رسیدن او، و البته با تقلید از کمال آتاتورک که ترکیه نوین را پایه گذاری نمود، شکل گرفت. این روند در زمان محمدرضاشاه و حکومت جمهوری اسلامی ایران نیز تداوم یافت. روندی که موجب انزوای ملیت های ایران در تمام ابعاد سیاسی، اقتصادی ـ هم در سطح کلان کشور و هم در سطح محلی ـ و فرهنگی گردید. تا قبل از به قدرت رسیدن رضاشاه روسای ایلات و قبایل قدرت ایل و قبیله ی خود را در دست داشتند، بنابراین این دو نهاد اجتماعی ـ سیاسی ـ اقتصادی دارای سطحی از خودگردانی بودند. اما وقتی که رضاشاه به قدرت می رسد تمام سعی خود را برای حذف خوانین، و قدرت، پایگاه اجتماعی و موقعیت سیاسی آنها به کار گرفت. و آنها را بشدت تضعیف نمود. اما همزمان با این اقدمات رضاشاه احساسات ناسیونالیستی در میان اقشار ملیت های ایرانی ظهور و تدریجا به اوج رسید. تلاش ملیت های ایرانی در راستای احقاق حقوق خود در بعضی موارد به درگیرهای مسلحانه هم کشیده شد. واکنش های حکومت های مرکزی در مقابل جنبش های حق طلب ملیت های ایرانی و مرکزگریز، و سعی حکومت مرکزی در راستای از میان برداشتن این جنبش ها، حذف کامل آنها و پیشگیری از ریشه گرفتن و تنیده شدن آنها در سطح این ملیت ها موجب تشدید این قبیل اقدامات گردید. از سوی دیگر تبعیض های شدید در زمینه های سیاسی، اقتصادی، مذهبی، سرمایه گذاری، خدمات رفاهی و اجتماعی و... به هر چه بیشتر تعمیق یافتن جنبش های ناسیونالیستی ملیت های ایرانی کمک کرد. اقدمات دو سویه ی دولت های مرکزی در ایران، یعنی سرکوب خشن و عدم مدارا با جنبش های حق طلب و عدم پاسخگوئی به مطالبات آنها و همچنین به حاشیه راندن ملیت های ایرانی در سطح کلان کشوری و هم در سطح محلی، تا به حال نتیجه ی مطلوبی در پی نداشته است. و پیامد های آنرا نه تنها در انفجارات سیستان و بلوچستان بلکه در تاریخ نزدیک به صد سال گذشته ی ایران شاهد بوده ایم.
حالا اقدامات مسلحانه ی جندالله چقدر قابل توجیه می باشند یا نه؟ موضوع دیگری است، اما آنچه مبرهن است جندالله نیز همچون جنبش های دیگر متعلق به ملیت های ایران دارای پایگاه اجتماعی می باشد، و این پایگاه نیز با تشدید نمودن حرکات امنیتی و نظامی دولت ایران ریشه کن نخواهد شد. زیرا همچنان که اشاره نمودیم همین اقدامات و سیاست های نادرست دولت مرکزی است که باعث بوجود آمدن جنبش های مسلحانه در میان ملیت های ایرانی گشته است.
بایستی چاره ی کار را در جائی دیگر جست. و در نخستین گام این چاره یابی بایستی دولت مرکزی به وجود ملیت های ایران و حق و حقوقی که از آنها سلب شده است اذعان نماید، سپس گام های عملی خود را در راستای حذف تبعیضاتی که نسبت به آنها روا پنداشته می شود، بر دارد. در این راستا بایستی اداره ی امورات محلی به خود ملیت های ایرانی واگذار شود، آنها در اداره ی سیاست کلان کشوری سهیم شوند، عقب ماندگی های اقتصادی آنها جبران شود و سطح توسعه در این مناطق به حاشیه رانده شده با مناطق توسعه یافته ی ایران به حداقل خود برسد. سطح خدمات و امکانات زندگی در آنها افزایش یابد، تبعیضات دینی و مذهبی عملا به پایان برسد، و این ملیت ها بتوانند در سیستم آموزشی زبان خود را بکار گیرند.
بایستی تاکید نمود که اگر حتی امکانات رفاهی و توسعه ی اقتصادی نیز به سطح مطلوب خود ارتقاء یابند، اما در سطح محلی ملیت های ایرانی نتوانند خود را اداره کنند و اختیار اداره کردن خود به آنها داده نشود، این وضع بر همین منوال خواهد بود و تغییری در وضع امنیتی موجود رخ نخواهد داد. ملیت های ایرانی حالا بیش از هر موضوع دیگری خواستار مشارکت سیاسی و پایان دادن به انزوای خود در این رابطه می باشند. و هدف گروه جندالله و گروه های دیگری که در رابطه با مسائل ملیت ها فعال هستند، علارغم فعالیتشان در راستای احقاق حقوق ملیت ها، مشارکت سیاسی هم در سطح محلی و هم در سطح کلان کشوری است، حتی اگر این گروه ها به این امر اذعان نکنند، اما واقعیت غیرقابل انکار می باشد. پس حکومت مرکزی در ایران ـ حالا جمهوری اسلامی یا هر حکومت دیگری ـ بایستی با در پیش گرفتن سیاست عدم تمرکز خواسته های این قبیل گروه ها را محقق سازد. البته این مهم با برنامه و سیاستی بلند مدت به نتیجه ی مطلوب خواهد رسید. سیاست و اقدامات کنونی دولت ایران در رابطه با ملیت های ایران، که مسئله ی جندالله هم جدای از این مسئله نیست، حلال مشکلات مربوط به ملیت های ایران نخواهد بود، بلکه به وخامت هر چه بیشتر آن خواهد انجامید. روند تمرکزگرائی در تاریخ معاصر ایران با استناد به شواهد امر با شکست مواجه شده و نتوانسته به اهداف ناسیونالیزم حاکم بر ایران نائل آید. مسائل کردستان، سیستان و بلوچستان، اهواز و ترکمن صحرا همگی پیامدهای این ناسیونالیزم مرکزگراست.
وحشت رژیم جمهوری اسلامی از برپایی مراسم مذهبی توسط مردم
جعفر پویه
رژیم جمهوری اسلامی که نعره های اسلام خواهی پایورانش گوش فلک را کر کرده، مراسم روز عاشورا را تعطیل و از ترس مردم در شهرهای بزرگ کشور حکومت نظامی اعلام نشدهای را برقرار کرده است. از تهران خبر می رسد، نیروهای انتظامی به همراه نفربرهای پلیس در خیابانهای مرکزی مستقر هستند. پرواز هلیکوپترها بر فراز شهر از اولین ساعات روز شروع شده و همچنان ادامه دارد. گله های اوباش بسیج و سرکوبگران سپاه و نیروی انتظامی با انواع و اقسام وسایل در سطح شهر حضور دارند. آنها بسیاری از مسیرها را بسته و از حرکت دسته های عزاداری جلوگیری می کنند. نیروها مسلح حاضر در خیابانها با متوقف کردن شهروندان آنان را به دلیل حضور در خیابان بازخواست می کنند.
این همه درحالی اتفاق می افتد که در اولین ساعات روز گذشته (پنج شنبه) خانواده زندانی اعتصاب غذا کرده، محمد نوری زاد در برابر زندان اوین دستگیر و روانه بازداشتگاه می شوند. قابل ذکر است که به همراه همسر و سه کودک نوری زاد، پدر و مادر و همچنین برادران و دیگر افراد فامیل او که برای اعتراض به وضعیت زندانی خود در برابر اوین حضور یافته بودند، به طور دستجمعی دستگیر شده اند.
همچنین روز قبل از آن، اوباش وزارت اطلاعات با حمله به منزل صباغیان از برگزاری مراسم تاسوعا جلوگیری کرده و صاحبخانه و چند تن از حضار را به جرم برپایی مراسم مذهبی دستگیر کرده اند.
طبق خبرهای منتشر شده، وزارت اطلاعات رژیم ولایت فقیه با تهدید خانواده های کشته شدگان در مراسم عاشورای سال گذشته، آنان را از برگزاری هرگونه مراسم سالگرد عزیزانشان چه در بهشت زهرا و یا در مکان دیگری منع کرده است.
رژیم ولایت فقیه و آخوندهای دزد و چپاولگر حتا از برگزاری مراسم حکومتی مذهبی ترسیده و کلیه نمایش های حکومتی خود را نیز تعطیل کرده اند. سازمان حکومتی تبلیغات اسلامی که هرساله نمایشهای پر سر و صدایی برپا می کرد، از ترس مردم هیچ گونه مراسمی برگزار نکرده است.
به زبان ساده، رژیمی که خود را اسلامی می نامد و نعره های اسلام خواهی آخوندهای حکومتی گوش فلک را کر کرده است، از ترس مردم به جان آمده از ظلم و ستم حکومت دینی، کلیه مراسم مذهبی مربوط به عاشورا را تعطیل کرده و هر کس که اقدام به برپایی مراسم مذهبی کند را دستگیر و به شدت مجازات می کند.
عمله ظلم علی خامنه ای به خوبی می دانند که مردم با شبیه سازی ولی فقیه حاکم به یزید در اینگونه مراسم او را خطاب قرار می دهند و با به میدان آمدن دسته های عزاداری، ممکن است هر آن مردم به جان آمده شعارهای ضد حکومتی سر دهند. به همین دلیل بنا به مصلحت حکومت دینی و ترس سردمداران دین فروش آن، یکی از معروفترین مراسم مذهبی مسلمانان، ضد امنیت ولی فقیه تشخیص داده شده و برپا دارندگان آن را به جرم اقدام علیه علی خامنه ای، یزید زمان بازداشت می کنند.
این عجیب نیست که رژیم اسلامی از برپایی مراسم مذهبی مردم مسلمان ترس و وحشت داشته باشد؟
این همه درحالی اتفاق می افتد که در اولین ساعات روز گذشته (پنج شنبه) خانواده زندانی اعتصاب غذا کرده، محمد نوری زاد در برابر زندان اوین دستگیر و روانه بازداشتگاه می شوند. قابل ذکر است که به همراه همسر و سه کودک نوری زاد، پدر و مادر و همچنین برادران و دیگر افراد فامیل او که برای اعتراض به وضعیت زندانی خود در برابر اوین حضور یافته بودند، به طور دستجمعی دستگیر شده اند.
همچنین روز قبل از آن، اوباش وزارت اطلاعات با حمله به منزل صباغیان از برگزاری مراسم تاسوعا جلوگیری کرده و صاحبخانه و چند تن از حضار را به جرم برپایی مراسم مذهبی دستگیر کرده اند.
طبق خبرهای منتشر شده، وزارت اطلاعات رژیم ولایت فقیه با تهدید خانواده های کشته شدگان در مراسم عاشورای سال گذشته، آنان را از برگزاری هرگونه مراسم سالگرد عزیزانشان چه در بهشت زهرا و یا در مکان دیگری منع کرده است.
رژیم ولایت فقیه و آخوندهای دزد و چپاولگر حتا از برگزاری مراسم حکومتی مذهبی ترسیده و کلیه نمایش های حکومتی خود را نیز تعطیل کرده اند. سازمان حکومتی تبلیغات اسلامی که هرساله نمایشهای پر سر و صدایی برپا می کرد، از ترس مردم هیچ گونه مراسمی برگزار نکرده است.
به زبان ساده، رژیمی که خود را اسلامی می نامد و نعره های اسلام خواهی آخوندهای حکومتی گوش فلک را کر کرده است، از ترس مردم به جان آمده از ظلم و ستم حکومت دینی، کلیه مراسم مذهبی مربوط به عاشورا را تعطیل کرده و هر کس که اقدام به برپایی مراسم مذهبی کند را دستگیر و به شدت مجازات می کند.
عمله ظلم علی خامنه ای به خوبی می دانند که مردم با شبیه سازی ولی فقیه حاکم به یزید در اینگونه مراسم او را خطاب قرار می دهند و با به میدان آمدن دسته های عزاداری، ممکن است هر آن مردم به جان آمده شعارهای ضد حکومتی سر دهند. به همین دلیل بنا به مصلحت حکومت دینی و ترس سردمداران دین فروش آن، یکی از معروفترین مراسم مذهبی مسلمانان، ضد امنیت ولی فقیه تشخیص داده شده و برپا دارندگان آن را به جرم اقدام علیه علی خامنه ای، یزید زمان بازداشت می کنند.
این عجیب نیست که رژیم اسلامی از برپایی مراسم مذهبی مردم مسلمان ترس و وحشت داشته باشد؟
از «تماس با تروریستها» تا «بیحجابی»؛ دردسرهای یک وکیل حقوق بشر
صد روز گذشته را در حبس بوده. اعتصاب غذای خشک کرده. آن را شکسته. دوباره اعتصاب غذا کرده. سه بار کارش به بهداری زندان کشیده، و همچنان از حکم نهاییاش خبری نیست. آن چه هست طیفی است رنگارنگ از اتهامات ریز و درشت: از امنیتی گرفته تا اخلاقی، و یک تاریخ: ششم دیماه، تاریخ برگزاری محاکمه.
وکیل دادگستری است. دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی را عهدهدار بوده، و دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضائیه میگوید که تقاص گفتن چنین جملههایی را پس میدهد: «مسئولان قضایی و زندان مسئول جان افراد هستند، صرف نظر از این که طرف به چه چیز محکوم شده است... در حالی که هیچ کدام از اقدامات موکلم به موجب قوانین رسمی جمهوری اسلامی جرم نیست، اما همچنان او را در زندان نگه داشتهاند... آرزوی مشترک فعالان جامعه مدنی ایران رسیدن به عدالت و برابریخواهی است...»
نسرین ستوده، یکی از فعالترین وکلای حقوق بشری در ایران، از اواسط شهریورماه بازداشت شده و تا چندی پیش مصداق اتهاماتش مشخص نشده بود. اکنون اما محمدجواد لاریجانی، دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضائیه، میگوید که خانم ستوده به عنوان وکیل دادگستری مورد پیگرد قرار نگرفته است، چیزی که شاید کمتر کسی انتظار شنیدنش را داشت.
به گفته وی، زمانی که فردی وکیل یک متهم میشود تمام رفت و آمدش باید در راهروهای دادگاه باشد. نه این که «علیه نظام» مصاحبه کند.
محمدجواد لاریجانی، برادر روسای قوای قضائیه و مقننه، این مصاحبهها را «سوءاستفاده حرفهای از وکالت» نامیده است.
پرسش اینجاست که آیا یک وکیل حق دارد درباره پرونده و وضعیت موکلش از طریق رسانهها اطلاعرسانی کند، یا آن گونه که آقای لاریجانی میگوید «تمام رفت و آمدش باید در راهروهای دادگاه باشد»؟
به گفته شیرین عبادی، حقوقدان و برنده نوبل صلح، «مصاحبه با رسانههای فارسیزبان خارج از ایران به هیچ وجه جرم نیست. وقتی که دادگاهها فرمایشی است و قاضی استقلال خودش را از دست داده و تبدیل به آلت دست مامورین امنیتی شده، هیچ راهی برای وکیل باقی نمیماند جز این که از طریق رسانههای عمومی وجدان ملی را به کمک بطلبد و مردم را در جریان دادخواهی متهمش قرار دهد».
اصطلاحات آشنای «تبانی علیه امنیت کشور» و «تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی» اتهاماتی هستند که به دلیل همین فعالیتها همچون بسیاری از فعالان مدنی و سیاسی در پرونده نسرین ستوده هم درج شده است.
دو اتهامی که نسرین ستوده خودش پیش از بازداشت در مصاحبه با رادیوفردا آنها را مضحک خوانده بود: «من هیچ کدام از این دو اتهام را قبول ندارم. این اتهامات نسبت به من همان قدر مضحک است که نسبت به دهها تن از موکلانم چنین اتهاماتی مطرح شده و آنها هم به همین جرائم در حال گذراندن دوران محکومیتشان در زندان هستند. من به هیچ وجه این دو اتهام را قبول ندارم.»
اما اتهاماتی که به نسرین ستوده وارد شده بود و او قبولشان ندارد گویا به همین جا ختم نمیشود. روز دوشنبه محمدجواد لاریجانی صحبت از اتهام جدیدی علیه خانم ستوده کرد: «تماس با گروههای تروریستی»، اتهامی بدون شرح و جزئیات بیشتر، و بیاشاره به مصادیق آن. اتهامی که شگفتی شیرین عبادی را به عنوان همکار قدیمی نسرین ستوده برانگیخته است: «من بیش از ۳۰ سال است که خانم ستوده را میشناسم، و با ایشان همکار هستم. نحوه کار ایشان را میدانم. این اتهامی است که هیچ کس کوچکترین تردیدی ندارد که بیهوده است.»
اما باز هم این نقطه پایانی رشته اتهامات نسرین ستوده نبود. روز دوشنبه، رضا خندان، همسر خانم ستوده، خبر از تفهیم اتهامی جدید داد، اتهامی «منکراتی» تا کلکسیون اتهامات این وکیل دادگستری تکمیل شود.
آقای خندان به کميته گزارشگران حقوق بشر گفته است: «از عنوان دقيق اتهام جديد خبر ندارم، اما اطلاع دارم که اين اتهام در خصوص عدم رعايت حجاب رسمی در فيلم سخنرانی او است که در پی ممانعت از خروج وی از کشور برای شرکت در مراسم اهدای جايزه حقوق بشر ايتاليا پخش شد.»
اگر چه نسرین ستوده خود در حال حاضر کنار موکلانش پشت میلههای زندان به سر میبرد و مجالی برای پاسخگویی به اتهامات اخیر را ندارد، پیشاپیش در مصاحبهای که یک روز قبل از زندان رفتن با رادیوفردا داشت به تحلیل برخوردهای امنیتی با خودش پرداخته بود، تحلیلی که شاید میتوانست همین امروز، پاسخ او به رشته اتهامات تازه باشد: «دلیل این فشارهای امنیتی فقط فعالیت من جهت دفاع از حقوق شهروندی و دفاع از حقوق بشر افرادی است که تحت اتهام سیاسی قرار دارند. من حتی احضار خودم و هجوم به دفتر و محل زندگیام را مرتبط با تلفنی میدانم که حدود چهار ماه پیش به تلفن دستی همسرم شد و از ایشان خواسته شده بود که من از پرونده خانم عبادی کنار بکشم و در واقع نسبت به پرونده ایشان اطلاعرسانی نداشته باشم. در غیر این صورت تهدید کرده بودند که خودم و خانوادهام را دچار دردسر خواهند کرد. فشارهای امنیتی، قضایی و مالیاتی که علیه همه وکلای مدافع حقوق بشر هم اکنون در جریان است همه اینها به دلیل فعالیتهایشان در دفاع ازحقوق شهروندی افراد است.»
و هم اکنون نسرین ستوده که در دفاع از آن چه حقوق شهروندیش میداند دست به اعتصاب غذا زده است، بهایی سنگین برای فعالیتهایش میپردازد.
آن گونه که همسرش، رضا خندان، به رادیوفردا میگوید که خانم ستوده دچار ضعف عمومی است و برای بار سوم به بهداری زندان منتقل شده است: «آخرین بار ایشان روز شنبه تماس گرفتند. پشت تلفن صدایش فوقالعاده ضعیف بود. معلوم بود که حالش چندان خوب نیست. و تا آخر مهلت تلفنش هم نتوانست ادامه بدهد. و خشکی دهانش و شرایطش اجازه صحبت طولانی را نمیداد. چون همچنان در اعتصاب غذا به سر میبرند و گفتند که یک بار در این فاصله اعتصاب غذا به بهداری زندان رفته است.»
شرایطی که اگر چه شاید برای همسر و نزدیکانش غیرمنتظره باشد، اما گویا برای خودش از ماهها پیش و در اوج فعالیت حرفهای چندان دور از ذهن نبود، هنگامی که در آخرین مصاحبهاش با رادیوفردا گفت: «من فکر میکنم شرایط مشابهی با خیلی از موکلین خودم که هم اکنون در زندان بیگناه به سر میبرند پیدا کنم.»
وکیل دادگستری است. دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی را عهدهدار بوده، و دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضائیه میگوید که تقاص گفتن چنین جملههایی را پس میدهد: «مسئولان قضایی و زندان مسئول جان افراد هستند، صرف نظر از این که طرف به چه چیز محکوم شده است... در حالی که هیچ کدام از اقدامات موکلم به موجب قوانین رسمی جمهوری اسلامی جرم نیست، اما همچنان او را در زندان نگه داشتهاند... آرزوی مشترک فعالان جامعه مدنی ایران رسیدن به عدالت و برابریخواهی است...»
نسرین ستوده، یکی از فعالترین وکلای حقوق بشری در ایران، از اواسط شهریورماه بازداشت شده و تا چندی پیش مصداق اتهاماتش مشخص نشده بود. اکنون اما محمدجواد لاریجانی، دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضائیه، میگوید که خانم ستوده به عنوان وکیل دادگستری مورد پیگرد قرار نگرفته است، چیزی که شاید کمتر کسی انتظار شنیدنش را داشت.
به گفته وی، زمانی که فردی وکیل یک متهم میشود تمام رفت و آمدش باید در راهروهای دادگاه باشد. نه این که «علیه نظام» مصاحبه کند.
محمدجواد لاریجانی، برادر روسای قوای قضائیه و مقننه، این مصاحبهها را «سوءاستفاده حرفهای از وکالت» نامیده است.
پرسش اینجاست که آیا یک وکیل حق دارد درباره پرونده و وضعیت موکلش از طریق رسانهها اطلاعرسانی کند، یا آن گونه که آقای لاریجانی میگوید «تمام رفت و آمدش باید در راهروهای دادگاه باشد»؟
به گفته شیرین عبادی، حقوقدان و برنده نوبل صلح، «مصاحبه با رسانههای فارسیزبان خارج از ایران به هیچ وجه جرم نیست. وقتی که دادگاهها فرمایشی است و قاضی استقلال خودش را از دست داده و تبدیل به آلت دست مامورین امنیتی شده، هیچ راهی برای وکیل باقی نمیماند جز این که از طریق رسانههای عمومی وجدان ملی را به کمک بطلبد و مردم را در جریان دادخواهی متهمش قرار دهد».
اصطلاحات آشنای «تبانی علیه امنیت کشور» و «تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی» اتهاماتی هستند که به دلیل همین فعالیتها همچون بسیاری از فعالان مدنی و سیاسی در پرونده نسرین ستوده هم درج شده است.
دو اتهامی که نسرین ستوده خودش پیش از بازداشت در مصاحبه با رادیوفردا آنها را مضحک خوانده بود: «من هیچ کدام از این دو اتهام را قبول ندارم. این اتهامات نسبت به من همان قدر مضحک است که نسبت به دهها تن از موکلانم چنین اتهاماتی مطرح شده و آنها هم به همین جرائم در حال گذراندن دوران محکومیتشان در زندان هستند. من به هیچ وجه این دو اتهام را قبول ندارم.»
اما اتهاماتی که به نسرین ستوده وارد شده بود و او قبولشان ندارد گویا به همین جا ختم نمیشود. روز دوشنبه محمدجواد لاریجانی صحبت از اتهام جدیدی علیه خانم ستوده کرد: «تماس با گروههای تروریستی»، اتهامی بدون شرح و جزئیات بیشتر، و بیاشاره به مصادیق آن. اتهامی که شگفتی شیرین عبادی را به عنوان همکار قدیمی نسرین ستوده برانگیخته است: «من بیش از ۳۰ سال است که خانم ستوده را میشناسم، و با ایشان همکار هستم. نحوه کار ایشان را میدانم. این اتهامی است که هیچ کس کوچکترین تردیدی ندارد که بیهوده است.»
اما باز هم این نقطه پایانی رشته اتهامات نسرین ستوده نبود. روز دوشنبه، رضا خندان، همسر خانم ستوده، خبر از تفهیم اتهامی جدید داد، اتهامی «منکراتی» تا کلکسیون اتهامات این وکیل دادگستری تکمیل شود.
آقای خندان به کميته گزارشگران حقوق بشر گفته است: «از عنوان دقيق اتهام جديد خبر ندارم، اما اطلاع دارم که اين اتهام در خصوص عدم رعايت حجاب رسمی در فيلم سخنرانی او است که در پی ممانعت از خروج وی از کشور برای شرکت در مراسم اهدای جايزه حقوق بشر ايتاليا پخش شد.»
اگر چه نسرین ستوده خود در حال حاضر کنار موکلانش پشت میلههای زندان به سر میبرد و مجالی برای پاسخگویی به اتهامات اخیر را ندارد، پیشاپیش در مصاحبهای که یک روز قبل از زندان رفتن با رادیوفردا داشت به تحلیل برخوردهای امنیتی با خودش پرداخته بود، تحلیلی که شاید میتوانست همین امروز، پاسخ او به رشته اتهامات تازه باشد: «دلیل این فشارهای امنیتی فقط فعالیت من جهت دفاع از حقوق شهروندی و دفاع از حقوق بشر افرادی است که تحت اتهام سیاسی قرار دارند. من حتی احضار خودم و هجوم به دفتر و محل زندگیام را مرتبط با تلفنی میدانم که حدود چهار ماه پیش به تلفن دستی همسرم شد و از ایشان خواسته شده بود که من از پرونده خانم عبادی کنار بکشم و در واقع نسبت به پرونده ایشان اطلاعرسانی نداشته باشم. در غیر این صورت تهدید کرده بودند که خودم و خانوادهام را دچار دردسر خواهند کرد. فشارهای امنیتی، قضایی و مالیاتی که علیه همه وکلای مدافع حقوق بشر هم اکنون در جریان است همه اینها به دلیل فعالیتهایشان در دفاع ازحقوق شهروندی افراد است.»
و هم اکنون نسرین ستوده که در دفاع از آن چه حقوق شهروندیش میداند دست به اعتصاب غذا زده است، بهایی سنگین برای فعالیتهایش میپردازد.
آن گونه که همسرش، رضا خندان، به رادیوفردا میگوید که خانم ستوده دچار ضعف عمومی است و برای بار سوم به بهداری زندان منتقل شده است: «آخرین بار ایشان روز شنبه تماس گرفتند. پشت تلفن صدایش فوقالعاده ضعیف بود. معلوم بود که حالش چندان خوب نیست. و تا آخر مهلت تلفنش هم نتوانست ادامه بدهد. و خشکی دهانش و شرایطش اجازه صحبت طولانی را نمیداد. چون همچنان در اعتصاب غذا به سر میبرند و گفتند که یک بار در این فاصله اعتصاب غذا به بهداری زندان رفته است.»
شرایطی که اگر چه شاید برای همسر و نزدیکانش غیرمنتظره باشد، اما گویا برای خودش از ماهها پیش و در اوج فعالیت حرفهای چندان دور از ذهن نبود، هنگامی که در آخرین مصاحبهاش با رادیوفردا گفت: «من فکر میکنم شرایط مشابهی با خیلی از موکلین خودم که هم اکنون در زندان بیگناه به سر میبرند پیدا کنم.»
قدرتمندترین فرد در بیت آیتالله خامنهای کیست؟
همگان آیتالله خامنهای را قدرتمندترین فرد ایران میدانند، اما سوال این است که قدرتمندترین فرد در دفتر او کیست؟
تازهترین عکس منتشر شده از آیتالله خامنهای در جمع بسیجیان (عکس بالا) نشان میدهد که سه مشاور نزدیک وی همزمان در کنار وی دیده میشوند: حجتالاسلام محمد محمدی گلپایگانی، رئیس دفتر آیتالله خامنهای در کنار اصغر حجازی و فردی به نام وحید معروف به وحید حقانی، دو تن از مشاوران نزدیک رهبر ایران.
اما کدام یک از این سه تن بیشترین نقش و نفوذ را در دفتر آیتالله خامنهای یا همان بیت رهبری دارند؟
پاسخ این سوال قاعدتا باید حجتالاسلام محمدی گلپایگانی باشد، زیرا وی رئیس دفتر آیتالله خامنهای است. اما مجید محمدی، تحلیلگرمسائل سیاست و حکومت ایران در آمریکا، به این سوال چنین پاسخ میدهد: «آقای گلپایگانی بیشتر چهرهای بیرونی است، چهرهای برای رفتن به مراسم و مجالس رسمی.»
محمدی گلپایگانی: از همکاری با عقیدتی - سیاسی ارتش و وزارت اطلاعات تا مسئولیت بیت رهبر
حجتالاسلام محمدی گلپایگانی به عنوان رئیس کنونی دفتر آیتالله خامنهای در دهه ۱۳۶۰ از مسئولان دادگاههای نظامی و نیز عقیدتی سیاسی ارتش (۲) و سپس دستیار محمدی ریشهری در وزارت اطلاعات بود. (۳) وی پیش از به قدرت رسیدن آیتالله خامنهای در سال ۱۳۶۸ فردی کمنام و نشان بود که حتی در انتخابات شهر گلپایگان نیز نتوانسته بود رقیب خود را شکست دهد و به عنوان نمایندهای ساده به مجلس ایران راه یابد.
آن گونه که علیاکبر ناطق نوری، رئیس بازرسی دفتر رهبری و رئیس پیشین مجلس ایران، میگوید، محمدی گلپایگانی از آن رو در اوج گمنامی به ریاست دفتر آیتالله خامنهای انتخاب شد که کسی فکر نکند یک روحانی راستگرا یا چپگرا مدیریت دفتر آِیتالله خامنهای را برعهده گرفته است. (۴)
اما با آن که محمدی گلپایگانی به عنوان یک روحانی جناحی شناخته نشده، هرگز در بین فعالان سیاسی ایران نیز به عنوان نفر اول دفتر یا بیت آیتالله خامنهای از وی نام برده نمیشود. از نگاه جریانات سیاسی و حزبی ایران وی به طور اسمی رئیس دفتر آیتالله خامنهای است، اما لزوما قدرتمندترین یا ذینفوذترین فرد دفتر یا همان بیت رهبری نیست.
اما اگر محمدی گلپایگانی قدرتمندترین فرد در بیت آیتالله خامنهای نیست، قدرتمندترین فرد دفتر رهبر کیست؟
مجتبی خامنهای و سنت روحانیون ارشد در تعیین مسئول بیت
طبق سنت روحانیون ارشد ایران، مهمترین و ذینفوذترین فرد در بیت آنها همواره یکی از فرزندان ذکور آنها و ترجیحا فرزند ارشد است. در همین چارچوب سالهاست که در بین سیاسیون ایران شنیده میشود که در بین چهار پسر آیتالله خامنهای، مجتبی فرزند دوم وی سیاسیترین فرزند رهبر و البته ذینفوذترین فرد در بیت آیتالله خامنهای است.
در ایران به طور جدی شایع است که مجتبی خامنهای در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۴ با دخالت خود در انتخابات آن هم درست ۴۸ ساعت قبل از انتخابات مانع از پیروزی محمدباقر قالیباف و علی لاریجانی، نامزدهای اصولگرا، و البته نامزدهای اصلاحطلب (مصطفی معین، مهدی کروبی و اکبر هاشمی رفسنجانی) شده و به محمود احمدینژاد کمک کرده است تا رئیس جمهور ایران شود. شایعات مشابهی نیز در مورد دخالت سازمانیافته مجتبی خامنهای در انتخابات جنجالی سال ۱۳۸۸ وجود دارد.
اما جدای از این شایعات در مورد مجتبی خامنهای که به دلیل عدم انتشار اسناد دولتی و حکومتی در ایران مستندات منتشرشدهای درباره آنها وجود ندارد، اگر از فرزندان آیتالله خامنهای بگذریم سوال مهمتر آن است که در بین مشاوران وی قدرتمندترین فرد کیست؟
سالهاست که در این عرصه از دو نفر نام برده میشود: حجتالاسلام اصغر حجازی و وحید حقانی.
اصغر حجازی، رابط آیتالله خامنهای با دولت اصلاحات
در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی، سیاستمداران و فعالان سیاسی کشور هر گاه قصد مذاکره و لابی با بیت آیتالله خامنهای را داشتند، طرف مذاکره آنها اصغر حجازی بود. او به نمایندگی از آیتالله خامنهای با سران احزاب نشست و برخاست و ملاقات و مذاکره و رایزنی میکرد و فعالان سیاسی نظر وی را ترجمان دیدگاه آیتالله خامنهای میدانستند. همچنین هر گاه آیتالله خامنهای قصد داشت پیامی غیرعلنی را به دولت و مجلس ابلاغ کند، اصغر حجازی آورنده این پیام بود. (۵)
همچنین روزی که مهدی کروبی در اعتراض به بازداشت حسین لقمانیان، نماینده همدان، از ریاست مجلس ششم ناگهانی استعفا کرد و کشور در بحران فرو رفت، این اصغر حجازی بود که به مهدی کروبی پیغام داد در مجلس بماند و تا یک ساعت دیگر لقمانیان را آزاد خواهد کرد و او آن قدر قدرت داشت که چنین شد و لقمانیان به گفته عدهای با سرعتی آزاد شد که حتی فرصت نکرد چایی را که در زندان اوین برای او ریخته بودند بخورد. (۶)
در واقع این دوره که حجازی به عنوان معاون سابق وزارت اطلاعات بیشترین نقش را در اداره بیت آیتالله خامنهای داشت دورهای بود که علی فلاحیان، وزیر سابق اطلاعات، و مصطفی پورمحمدی، معاون دیگر وزارت اطلاعات، نیز با سر کار آمدن دولت محمد خاتمی وزارت اطلاعات را ترک کرده و به بیت رهبری رفته بودند، دورهای که در ایران به شکلگیری اطلاعات موازی معروف است.
مجید محمدی، تحلیلگر مسائل سیاست و حکومت ایران، در آمریکا دلیل نفوذ اصغر حجازی در بیت آِیتالله خامنهای در این دوره را چنین تحلیل میکند:
«سازوکار قدرت در دوره آقای خاتمی و احمدینژاد متفاوت بوده است، چه از نظر استراتژی کنترل و چه از نظر نخبگان سیاسی.
در بحث استراتژی کنترل، در دوره آقای خاتمی، آقای خامنهای مطمئن بود که اصلاحطلبان در پی خیابانی کردن سیاست نیستند، بلکه بیشتر در پی روابط قدرت و چانهزنی هستند. به همین دلیل رویارویی دفتر آقای خامنهای با اصلاحطلبها عمدتا رویارویی اطلاعاتی بود و به همین جهت فرد شاخص در بیت آقای خامنهای در این دوره یک فرد اطلاعاتی (اصغر حجازی) بود. نکته دوم بحث نخبگان سیاسی است. کسانی که در دوره آقای خاتمی زمامدار بودند عمدتا نیروهای سیاسی بودند و حاکمیت نیز با شیوههای اطلاعاتی درصدد کنترل آنها بود.»
دوران برآمدن وحید در بیت رهبری
اما هنگامی که دولت محمد خاتمی رفت و اکثریت مجلس هفتم نیز از دست اصلاحطلبان خارج شد، نام اصغر حجازی دیگر در محافل سیاسی کمتر شنیده شد.
اندکاندک همگان از وحید حقانی سخن میگفتند، فردی که هیچ گاه سمت رسمی وی در دفتر آیتالله خامنهای اعلام نشده، اما از وی به عنوان مشاور اجرایی رهبر یاد میشود.
نام وحید در اواخر دهه ۱۳۷۰ به عنوان یک مسئول در بازرسی ویژه بیت آیتالله خامنهای بر سر زبانها افتاد. اما پس از شروع ریاست جمهوری محمود احمدینژاد در سال ۱۳۸۴ در اکثر ملاقاتها و سفرهای آیتالله خامنهای وحید پشت سر رهبر دیده شده است.
شب انتخابات جنجالی ۱۳۸۸، و پیش از اعلام نتایج رسمی انتخابات نیز وحید به ابوالفضل فاتح، یکی از فرستادگان میرحسین موسوی، از نامزدهای اصلی انتخابات، گفته بود که کار تمام است و محمود احمدینژاد برنده انتخابات است. (۷)
در سفر اخیر آیتالله خامنهای به قم نیز وحید به عنوان نماینده تامالاختیار رهبر در جلسات هیئت دولت در قم شرکت کرد و عکسهای حضور وی درجلسات دولت نیز منتشر شد.
از دیدگاه تحلیلگرانی مانند مجید محمدی نقش و نفوذ وحید حقانی در بیت آیتالله خامنهای در دورهای بیشتر به چشم میآید که منتقدان نظام جمهوری اسلامی از آن به دوران اوجگیری قدرت نظامیان و سپاهیان یاد میکنند: «پس از بروز جنبش سبز و به طور خاص قدرت گرفتن نظامیان، گرایش (حاکمیت) از نظر استراتزی کنترل بیشتر به این سمت تمایل پیدا کرده که برای سرکوب جنبش های خیابانی نظامیان نقش بیشتری پیدا کنند و به همین دلیل است که نقش آقای وحید در این دوره پررنگتر است. از نظر بحث نخبگان سیاسی نیز در حالی که زمامداران دولت در زمان آقای خاتمی عمدتا نیروهای سیاسی بودند و حکومت درصدد کنترل اطلاعاتی آنها بود، در دوره آقای احمدینژاد چون نظامیان دست بالاتر را در عرصه حکومت دارند به طور طبیعی در بیت آقای خامنهای نیز فردی که برای برقراری ارتباط با نظامیان و کنترل آنها انتخاب شده یک فرد نظامی است.»
اما حالا با وجود آن که بسیاری میدانند که حجتالاسلام محمد گلپایگانی قدرتمندترین فرد در دفتر نیست، عکسهای منتشره از آخرین حضور آیتالله خامنهای در جمع ۱۱۰ هزار بسیجی نشان میدهد که وحید حقانی و اصغرحجازی شانه به شانه یکدیگر در نزدیکی رهبر جمهوری اسلامی ایستادهاند و این از آن نظر که معمولا اصغر حجازی در هیچ یک از دیدارهای عمومی رهبر حضور نمییابد و به مرد پشت پرده معروف بوده کمی غریب به نظر می رسد.
آیا مهم است که ذینفوذترین فرد بیت چه کسی باشد؟
اما فارغ از این که وحید حقانی یا اصغر حجازی هم اکنون ذینفوذترین فرد در بیت رهبری باشند، موضوع مهم این است که آیا این مسئله در توازن قدرت در راس ساختار جمهوری اسلامی تاثیری دارد.
مجید محمدی در این باره میگوید: «تاثیر این موضوع در روندهای حکومتی بالا نیست، اما به نظرم این مسئله از سه نظر مهم و دارای تاثیر است. نخست از زاویه دروازهبانی خبر و اطلاعات برای رهبر است، یعنی این که اطلاعات از کدامین مجاری به دست رهبر میرسد. دوم بحث حلقههای مرتبط و متصل به بیت و رهبر است که در دوره آقای خاتمی این حلقهها بیشتر نقش اطلاعرسانی به آقای خامنهای را داشتند و نه نقش نظامی. سوم بحث (تعیین) حساسیتها است که این حساسیتها نقش خود را در تصمیمات کلان (نظام) نشان میدهند.
نهایت آن که با وجود اطلاعات اندکی که در مورد ساختار قدرت در ایران منتشر میشود، شاید در مورد این که اصغر حجازی یا وحید کدام یک ذینفوذترین فرد در بیت آیتالله خامنهای هستند اما و اگر وجود داشته باشد، اما تردیدی نیست که شخص آیتالله خامنهای کماکان در ساختار قدرت جمهوری اسلامی ذینفوذترین و قدرتمندترین فرد حاکمیت است.
یادداشتها:
۲- این دوره مصادف است با مسئولیت حجتالاسلام خامنهای به عنوان نماینده آیتالله خمینی در شورای عالی دفاع.
۳- رجوع شود به مصاحبه محمدی ریشهری با کیهان فرهنگی، خرداد ۱۳۸۳
۴- خاطرات علیاکبر ناطق نوری، نوشته مرتضی میردار، چاپ مرکز اسناد انقلاب اسلامی، آذر ۱۳۸۴
۵- مانند پیام آیتالله خامنهای به مجلس ششم در روزهای نخست شروع به کار این مجلس و دستور رهبر برای عدم رسیدگی مجدد مجلس به قانون مطبوعات
۶- نقل قول مستقیم از یکی از همبندان حسین لقمانیان در زندان اوین که هم اکنون به دلیل زندانی شدن مجدد وی، نگارنده از ذکر نام او معذور است.
۷- خاطرات ابوالفضل فاتح از انتخابات ۱۳۸۸
تازهترین عکس منتشر شده از آیتالله خامنهای در جمع بسیجیان (عکس بالا) نشان میدهد که سه مشاور نزدیک وی همزمان در کنار وی دیده میشوند: حجتالاسلام محمد محمدی گلپایگانی، رئیس دفتر آیتالله خامنهای در کنار اصغر حجازی و فردی به نام وحید معروف به وحید حقانی، دو تن از مشاوران نزدیک رهبر ایران.
اما کدام یک از این سه تن بیشترین نقش و نفوذ را در دفتر آیتالله خامنهای یا همان بیت رهبری دارند؟
پاسخ این سوال قاعدتا باید حجتالاسلام محمدی گلپایگانی باشد، زیرا وی رئیس دفتر آیتالله خامنهای است. اما مجید محمدی، تحلیلگرمسائل سیاست و حکومت ایران در آمریکا، به این سوال چنین پاسخ میدهد: «آقای گلپایگانی بیشتر چهرهای بیرونی است، چهرهای برای رفتن به مراسم و مجالس رسمی.»
محمدی گلپایگانی: از همکاری با عقیدتی - سیاسی ارتش و وزارت اطلاعات تا مسئولیت بیت رهبر
حجتالاسلام محمدی گلپایگانی به عنوان رئیس کنونی دفتر آیتالله خامنهای در دهه ۱۳۶۰ از مسئولان دادگاههای نظامی و نیز عقیدتی سیاسی ارتش (۲) و سپس دستیار محمدی ریشهری در وزارت اطلاعات بود. (۳) وی پیش از به قدرت رسیدن آیتالله خامنهای در سال ۱۳۶۸ فردی کمنام و نشان بود که حتی در انتخابات شهر گلپایگان نیز نتوانسته بود رقیب خود را شکست دهد و به عنوان نمایندهای ساده به مجلس ایران راه یابد.
آن گونه که علیاکبر ناطق نوری، رئیس بازرسی دفتر رهبری و رئیس پیشین مجلس ایران، میگوید، محمدی گلپایگانی از آن رو در اوج گمنامی به ریاست دفتر آیتالله خامنهای انتخاب شد که کسی فکر نکند یک روحانی راستگرا یا چپگرا مدیریت دفتر آِیتالله خامنهای را برعهده گرفته است. (۴)
اما با آن که محمدی گلپایگانی به عنوان یک روحانی جناحی شناخته نشده، هرگز در بین فعالان سیاسی ایران نیز به عنوان نفر اول دفتر یا بیت آیتالله خامنهای از وی نام برده نمیشود. از نگاه جریانات سیاسی و حزبی ایران وی به طور اسمی رئیس دفتر آیتالله خامنهای است، اما لزوما قدرتمندترین یا ذینفوذترین فرد دفتر یا همان بیت رهبری نیست.
اما اگر محمدی گلپایگانی قدرتمندترین فرد در بیت آیتالله خامنهای نیست، قدرتمندترین فرد دفتر رهبر کیست؟
مجتبی خامنهای و سنت روحانیون ارشد در تعیین مسئول بیت
طبق سنت روحانیون ارشد ایران، مهمترین و ذینفوذترین فرد در بیت آنها همواره یکی از فرزندان ذکور آنها و ترجیحا فرزند ارشد است. در همین چارچوب سالهاست که در بین سیاسیون ایران شنیده میشود که در بین چهار پسر آیتالله خامنهای، مجتبی فرزند دوم وی سیاسیترین فرزند رهبر و البته ذینفوذترین فرد در بیت آیتالله خامنهای است.
در ایران به طور جدی شایع است که مجتبی خامنهای در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۴ با دخالت خود در انتخابات آن هم درست ۴۸ ساعت قبل از انتخابات مانع از پیروزی محمدباقر قالیباف و علی لاریجانی، نامزدهای اصولگرا، و البته نامزدهای اصلاحطلب (مصطفی معین، مهدی کروبی و اکبر هاشمی رفسنجانی) شده و به محمود احمدینژاد کمک کرده است تا رئیس جمهور ایران شود. شایعات مشابهی نیز در مورد دخالت سازمانیافته مجتبی خامنهای در انتخابات جنجالی سال ۱۳۸۸ وجود دارد.
اما جدای از این شایعات در مورد مجتبی خامنهای که به دلیل عدم انتشار اسناد دولتی و حکومتی در ایران مستندات منتشرشدهای درباره آنها وجود ندارد، اگر از فرزندان آیتالله خامنهای بگذریم سوال مهمتر آن است که در بین مشاوران وی قدرتمندترین فرد کیست؟
سالهاست که در این عرصه از دو نفر نام برده میشود: حجتالاسلام اصغر حجازی و وحید حقانی.
اصغر حجازی، رابط آیتالله خامنهای با دولت اصلاحات
در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی، سیاستمداران و فعالان سیاسی کشور هر گاه قصد مذاکره و لابی با بیت آیتالله خامنهای را داشتند، طرف مذاکره آنها اصغر حجازی بود. او به نمایندگی از آیتالله خامنهای با سران احزاب نشست و برخاست و ملاقات و مذاکره و رایزنی میکرد و فعالان سیاسی نظر وی را ترجمان دیدگاه آیتالله خامنهای میدانستند. همچنین هر گاه آیتالله خامنهای قصد داشت پیامی غیرعلنی را به دولت و مجلس ابلاغ کند، اصغر حجازی آورنده این پیام بود. (۵)
همچنین روزی که مهدی کروبی در اعتراض به بازداشت حسین لقمانیان، نماینده همدان، از ریاست مجلس ششم ناگهانی استعفا کرد و کشور در بحران فرو رفت، این اصغر حجازی بود که به مهدی کروبی پیغام داد در مجلس بماند و تا یک ساعت دیگر لقمانیان را آزاد خواهد کرد و او آن قدر قدرت داشت که چنین شد و لقمانیان به گفته عدهای با سرعتی آزاد شد که حتی فرصت نکرد چایی را که در زندان اوین برای او ریخته بودند بخورد. (۶)
در واقع این دوره که حجازی به عنوان معاون سابق وزارت اطلاعات بیشترین نقش را در اداره بیت آیتالله خامنهای داشت دورهای بود که علی فلاحیان، وزیر سابق اطلاعات، و مصطفی پورمحمدی، معاون دیگر وزارت اطلاعات، نیز با سر کار آمدن دولت محمد خاتمی وزارت اطلاعات را ترک کرده و به بیت رهبری رفته بودند، دورهای که در ایران به شکلگیری اطلاعات موازی معروف است.
مجید محمدی، تحلیلگر مسائل سیاست و حکومت ایران، در آمریکا دلیل نفوذ اصغر حجازی در بیت آِیتالله خامنهای در این دوره را چنین تحلیل میکند:
«سازوکار قدرت در دوره آقای خاتمی و احمدینژاد متفاوت بوده است، چه از نظر استراتژی کنترل و چه از نظر نخبگان سیاسی.
در بحث استراتژی کنترل، در دوره آقای خاتمی، آقای خامنهای مطمئن بود که اصلاحطلبان در پی خیابانی کردن سیاست نیستند، بلکه بیشتر در پی روابط قدرت و چانهزنی هستند. به همین دلیل رویارویی دفتر آقای خامنهای با اصلاحطلبها عمدتا رویارویی اطلاعاتی بود و به همین جهت فرد شاخص در بیت آقای خامنهای در این دوره یک فرد اطلاعاتی (اصغر حجازی) بود. نکته دوم بحث نخبگان سیاسی است. کسانی که در دوره آقای خاتمی زمامدار بودند عمدتا نیروهای سیاسی بودند و حاکمیت نیز با شیوههای اطلاعاتی درصدد کنترل آنها بود.»
دوران برآمدن وحید در بیت رهبری
اما هنگامی که دولت محمد خاتمی رفت و اکثریت مجلس هفتم نیز از دست اصلاحطلبان خارج شد، نام اصغر حجازی دیگر در محافل سیاسی کمتر شنیده شد.
اندکاندک همگان از وحید حقانی سخن میگفتند، فردی که هیچ گاه سمت رسمی وی در دفتر آیتالله خامنهای اعلام نشده، اما از وی به عنوان مشاور اجرایی رهبر یاد میشود.
نام وحید در اواخر دهه ۱۳۷۰ به عنوان یک مسئول در بازرسی ویژه بیت آیتالله خامنهای بر سر زبانها افتاد. اما پس از شروع ریاست جمهوری محمود احمدینژاد در سال ۱۳۸۴ در اکثر ملاقاتها و سفرهای آیتالله خامنهای وحید پشت سر رهبر دیده شده است.
شب انتخابات جنجالی ۱۳۸۸، و پیش از اعلام نتایج رسمی انتخابات نیز وحید به ابوالفضل فاتح، یکی از فرستادگان میرحسین موسوی، از نامزدهای اصلی انتخابات، گفته بود که کار تمام است و محمود احمدینژاد برنده انتخابات است. (۷)
در سفر اخیر آیتالله خامنهای به قم نیز وحید به عنوان نماینده تامالاختیار رهبر در جلسات هیئت دولت در قم شرکت کرد و عکسهای حضور وی درجلسات دولت نیز منتشر شد.
از دیدگاه تحلیلگرانی مانند مجید محمدی نقش و نفوذ وحید حقانی در بیت آیتالله خامنهای در دورهای بیشتر به چشم میآید که منتقدان نظام جمهوری اسلامی از آن به دوران اوجگیری قدرت نظامیان و سپاهیان یاد میکنند: «پس از بروز جنبش سبز و به طور خاص قدرت گرفتن نظامیان، گرایش (حاکمیت) از نظر استراتزی کنترل بیشتر به این سمت تمایل پیدا کرده که برای سرکوب جنبش های خیابانی نظامیان نقش بیشتری پیدا کنند و به همین دلیل است که نقش آقای وحید در این دوره پررنگتر است. از نظر بحث نخبگان سیاسی نیز در حالی که زمامداران دولت در زمان آقای خاتمی عمدتا نیروهای سیاسی بودند و حکومت درصدد کنترل اطلاعاتی آنها بود، در دوره آقای احمدینژاد چون نظامیان دست بالاتر را در عرصه حکومت دارند به طور طبیعی در بیت آقای خامنهای نیز فردی که برای برقراری ارتباط با نظامیان و کنترل آنها انتخاب شده یک فرد نظامی است.»
اما حالا با وجود آن که بسیاری میدانند که حجتالاسلام محمد گلپایگانی قدرتمندترین فرد در دفتر نیست، عکسهای منتشره از آخرین حضور آیتالله خامنهای در جمع ۱۱۰ هزار بسیجی نشان میدهد که وحید حقانی و اصغرحجازی شانه به شانه یکدیگر در نزدیکی رهبر جمهوری اسلامی ایستادهاند و این از آن نظر که معمولا اصغر حجازی در هیچ یک از دیدارهای عمومی رهبر حضور نمییابد و به مرد پشت پرده معروف بوده کمی غریب به نظر می رسد.
آیا مهم است که ذینفوذترین فرد بیت چه کسی باشد؟
اما فارغ از این که وحید حقانی یا اصغر حجازی هم اکنون ذینفوذترین فرد در بیت رهبری باشند، موضوع مهم این است که آیا این مسئله در توازن قدرت در راس ساختار جمهوری اسلامی تاثیری دارد.
مجید محمدی در این باره میگوید: «تاثیر این موضوع در روندهای حکومتی بالا نیست، اما به نظرم این مسئله از سه نظر مهم و دارای تاثیر است. نخست از زاویه دروازهبانی خبر و اطلاعات برای رهبر است، یعنی این که اطلاعات از کدامین مجاری به دست رهبر میرسد. دوم بحث حلقههای مرتبط و متصل به بیت و رهبر است که در دوره آقای خاتمی این حلقهها بیشتر نقش اطلاعرسانی به آقای خامنهای را داشتند و نه نقش نظامی. سوم بحث (تعیین) حساسیتها است که این حساسیتها نقش خود را در تصمیمات کلان (نظام) نشان میدهند.
نهایت آن که با وجود اطلاعات اندکی که در مورد ساختار قدرت در ایران منتشر میشود، شاید در مورد این که اصغر حجازی یا وحید کدام یک ذینفوذترین فرد در بیت آیتالله خامنهای هستند اما و اگر وجود داشته باشد، اما تردیدی نیست که شخص آیتالله خامنهای کماکان در ساختار قدرت جمهوری اسلامی ذینفوذترین و قدرتمندترین فرد حاکمیت است.
یادداشتها:
۲- این دوره مصادف است با مسئولیت حجتالاسلام خامنهای به عنوان نماینده آیتالله خمینی در شورای عالی دفاع.
۳- رجوع شود به مصاحبه محمدی ریشهری با کیهان فرهنگی، خرداد ۱۳۸۳
۴- خاطرات علیاکبر ناطق نوری، نوشته مرتضی میردار، چاپ مرکز اسناد انقلاب اسلامی، آذر ۱۳۸۴
۵- مانند پیام آیتالله خامنهای به مجلس ششم در روزهای نخست شروع به کار این مجلس و دستور رهبر برای عدم رسیدگی مجدد مجلس به قانون مطبوعات
۶- نقل قول مستقیم از یکی از همبندان حسین لقمانیان در زندان اوین که هم اکنون به دلیل زندانی شدن مجدد وی، نگارنده از ذکر نام او معذور است.
۷- خاطرات ابوالفضل فاتح از انتخابات ۱۳۸۸